کتب طبی انتزاعی

جلد1

مشخصات کتاب

نام کتاب: کتب طبی انتزاعی( فارسی)

نویسنده: جمعی از نویسندگان

موضوع: مبانی طب- مفردات دارویی- بیماریها- داروسازی و صنعت- غذا شناسی- معدن شناسی- تاریخ پزشکی

زبان: فارسی

تعداد جلد: 8

نوبت چاپ: اول

ملاحظات: این عنوان کتاب تشکیل شده از مجموع بحث های گوناگون طبی که از لابلای کتابهای دیگر توسط آقایان مجیدی نظامی و رحیمی ثابت استخراج و آماده شده و در این مجموعه قرار گرفته است 0

[طهران قدیم

[جلد پنجم

آشپزی و غذاهای طهرانی

از آنجا که این کتاب درباره آشپزی قدیم طهران صحبت میکند مطلب شروعی آنرا هم از گفته خود طهرانی های قدیم میآوریم که میگفتند: خوشبختی هر زن در خانه شوهر اول به آئینه و دوم به دیگ بسته است، و این واقعیتی است مسلم که خانم های فاقد آشنائی با دیگ و آشپزی کمتر توانسته اند از حلاوت مستمر زندگی زناشوئی برخوردار بوده شیرینی اول تا به آخر حفظ بکنند، و شاید فلسفه آن هم که در جهازکشی ها اول آئینه و آخر دیگ و دیگور را حمل میکردند همین بوده که میخواسته حالی بکنند برای هر عروس که به خانه شوهر میرود پس از زیبائی صورت و حسن خلق و حسن رفتار، هنر اداره شکم شوهر، اول شرط میباشد و آن میسر نمیشود مگر با اطلاع از آشپزی و داشتن دستپخت خوب و اینکه چگونه بتواند از راه غذا دل شوهر بدست آورد.

از آنجا که روشن شده مرد اصولا شکمو و پیش شکم در رودربایستی میباشد و هیچ چیز او را به اندازه پذیرائی از طریق غذا راضی نمیکند که شاید هم در این قسمت حق به جانب مرد باشد که پس از ساعتها رنج و مرارت تحصیل معاش دقایقی را

هم از راه غذا مسرور بشود و (مایه عیش زندگی شکم است) را بدست آورد.

البته خوب خوری را با پرخوری نباید اشتباه بکنیم که آقایان در مصرف غذا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 24

زیادتر به کیفیت آن، یعنی طعم و عطر و شکل و مزه و خاصیت آن اهمیت میدهند تا کمیت آن، همراه این توقع بجا که همسر و خانم خانه او نیز با دست خود و هنر و سلیقه خویش جهت او غذائی تهیه و میز و سفره ای آماده بکند.

خاصه آنکه اظهار سلیقه نموده، هر از چندگاه غذا و خوردنی ای ندیده نخورده ی نوظهور سر سفره بیاورد و لذا میتوان ادعا نمود که غذاها و خوردنی هائی که در این کتاب آمده همان تازه ها و نوظهورهائیست از مردم شصت، هفتاد سال پیش طهران که به مرور زمان قسمت اعظم آن از یاد رفته بقیه نیز در شرف از یاد رفتن میباشد، و باید گفت هر کهنه پس از مدتی نو شده، به همانگونه که لباس و آرایه و آرایش و نمای بناهای از نظر افتاده که پس از چندی چهره نموده دو مرتبه مد روز میشوند.

در نمونه شلیته شلوار و ابروی پرپشت و فر مو که دو مرتبه مد روز شده از زمره چشمگیرترین پوشش و چهره سازی های خانم ها درآمده اند ابروی کلفت قدیم دوباره مد روز شده جای ابروهای قیطانی، یا تراشیده ی مدادکشیده را گرفته، چه دلربائی ها میکند و هرچه مثال اینها.

پس غذاها و خوردنی نوشیدنی های نیم قرن پیش و زیادتر آن نیز میتواند برای ندیده، نخورده ها تازگی دلفریب داشته، خاصه که در اغذیه، اشربه ی قدیم علاوه بر ملاحظه ی غذائیت و شکل و طعم و

مزه، جوانب صحی و طبی آن در نظر گرفته میشده است.

به این صورت که مثلا در خورش فسنجان که گردو از مواد اولیه آن بوده، در طبیعت گرم است، تا مناسب حال همه باشد چاشنی آن آب انار یا رب انار معلوم شده که خنک مزاج میباشد. یا در قرمه سبزی که تره و جعفری گرم مزاج، سبزی آن میباشد، تا در خورنده ی گرم طبیعت ایجاد ناراحتی نکند، چاشنی آن آبغوره منظور شده است.

همچنین در ترشی ها و شیرینی ها و چربی ها و مانند آن که فواید و اعتدال و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 25

بی ضرریشان محاسبه و نظرات تعالیم طبی آن در نظر گرفته شده است، به این قاعده که دو خوراکی حیوانی و نباتی نباید یکجا و ممزوج به هم تهیه و صرف بشود. مثل دو شیرینی مختلف المزاج مانند قند و خانواده قند که نباتی و از چغندر گرفته شده و عسل که حیوانی و از زنبور میباشد و دو چربی مخلوط و با یکدگر، مثل دنبه و روغن و کره ی گاو و گوسفند که حیوانی و روغن تخم پنبه و کنجد و آفتاب گردان و زیتون و مثل آن که نباتی و از گیاه. و به همین قرار دو ترشی مثل سرکه و ماست و کشک و آب لیمو و مانند آن، که نه تنها فایده نداده، بلکه از آنجا که مفسد و خنثی کننده یکدگر میباشند، اثر معکوس میبخشند. به نمونه ی ضرب المثل (عسل و خربوزه) که ناسازگار و دشمن هم معلوم شده بود و داستانش این که یکی را که از خوردن عسل و خربزه مبتلا به شکم درد شده فریاد میکشید گفتند مگر نمیدانستی عسل و خربزه

با هم نمیسازند؟! جواب داد میبینی که چه خوب هم با هم ساخته پدرم را درآورده اند!

پس کتاب حاضر نه تنها از آشپزی حرف میزند، بلکه خواص و مضار مواد مورد استفاده ی آن نیز همراه شده است. در این خاصیت که هر آینه خواننده به همان دقت و ریزبینی که نوشته شده در آن امعان نظر بعمل آورد، نه تنها آشپزی ماهر میشود، بلکه نیمچه طبیبی کارآمد خواهد شد که بسا از بیماری های غیربالینی خود و اطرافیان رفع بکند.

و اما سخن لازم این که دقت در مطالب کتاب جهت مبتدیان نه مطلعان میباشد. مبتدیانی مانند دخترخانم هائی که از پشت میز دبیرستان و دانشگاه و امثال آن به خانه بخت رفته، بدون آنکه، چنانکه دیده شنیده شده است اندک اطلاعی از پخت و پز و مسائل آن داشته باشند. بطوریکه دخترخانمی از این ردیف از همسر خود این نگارنده طرز پختن تخم مرغ عسلی میپرسید، و دخترخانم هیجده بیست ساله ای را خود نگارنده در وکیل آباد مشهد دیدم که از دو ساعت به ظهر تا ساعتی از ظهر گذشته، که بزرگترهایش مشغول حرف زدن و تخمه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 26

شکستن بودند و میخواست آتش برای کباب درست بکند کبریت به ذغال میکشید و سه قوطی کبریت را به آخر رسانید و عاقبت هم نتوانست در این حد شعور بخرج بدهد که وسیله چوب و کاغذ و کهنه و چیزی که کبریت به آن کشیده به روی ذغال نهاده باد بزند آنرا تبدیل به آتش بکند!

و اما طرز استفاده از کتاب این که یک مرتبه آنرا از ابتدا تا انتها خوانده به مطالبش آشنا شده سپس بعمل آوریم. خواندنی که

خود نوعی ممارست بوده، عملی آن سهل میکند و پس از آن خواندن بکار بستن که ابتدا بدون کم و زیاد نظر به کتاب داشته باشیم و دیگر این که چند دستور را با هم بکار نگرفته، بلکه یک یک و این که پختن یک غذا را به کمال رسانیده به نوع دیگر آن رو بیاوریم، و این که هرچه، از غذا و غیر آنرا از کم و مقدار اندک و در ظرفیت یکی دو نفر تهیه کنیم. و دیگر که هر آینه غذائی تند و شور و خراب از آب درآمد بجای دل آزرده شدن سعی در اصلاحش برای نوبت بعد بکنیم. چه هر مبتدی ناگزیر از خراب کردن در شروع به کار میباشد. مخصوصا در آشپزی که آنرا کار آب و آتش گفته، هر ضررش موجب تجربه ای شده عقلی را زیاد میکند؛ و در آخر که ملانقطی نبوده عادت به کتاب نکنند تا برای هر مختصر به آن رجوع بکنند، بلکه مطالب آن به سینه سپرده در عمل به حافظه رجوع نموده عقل و ابتکار خود شریک بکنند، که همیشه و در همه جا کتاب در اختیار نمیباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 27

اصطلاحات فنی کتاب
آب روغن:

روغنی را که برای دادن ته دیگ و روی برنج در آب جوش حل بکنند.

آبکش کردن

و آب کشیدن: برنج را پس از پختن که جهت گرفتن آب آن در سبد بریزند.

از آب درآوردن:

هم در معنی پختن و حاضر کردن برنج جهت آبکش کردن و هم به معنی پختن غذا به نحو احسن میباشد.

برنج خیس کرده:

برنجی را که بصورت پستائی و به منظور آماده کردن بهترش جهت پخت در آب نمک بخیسانند.

تنگ آب:

غذائی که با آب کم پخته بشود و یا چندان آتش بخورد که آبش نزدیک به تمام به خورد برود. کم آب.

تفت دادن و چرخ دادن:

سرخ کردن گوشت و هر چیز که خیلی مختصر سرخ بشود، یعنی فقط دو سه دقیقه و کمتر در روغن هم بخورد و یا در روغن ریخته با گرداندن یکی دو قاشق برداشته بشود.]

قلقلی یا سرگنجشکی:
اشاره

گوشت کوبیده ای را که در کف دست گرد کرده به اندازه فندق یا بزرگتر درآورند.

جا انداختن:
غذائی را که پس از افزودن آخرین مواد، آنرا برای پخته شدن کامل و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 28

دست بهم شدن و ریخت پیدا کردن روی آتش ملایم بحال خود گذارند.

کرکره کردن:

ماش یا هر حبوب دیگری را که در زیر دسته هاون و چیزی مثل آن مالیده بخواهند از پوست درآورده یا لپه بکنند.

بارکردن:

گوشت و هر چیز دیگری را که در ظرف ریخته برای پختن روی آتش قرار دهند.

دم دادن:

به حال دم کشیدن گذاشتن برنج یا هر پختنی دیگر.

برگرداندن:

پشت و رو کردن شامی و کوکو و هرچه مثل آن و همچنین برنج و هر چیز دیگری را که بخواهند در ظرف خود برگردانند.

شیره کشیدن:

کوبیدن چیزی مثل بادام و مغز هل و ریختن آن در پارچه و مالیدنش در آب.

شیرین کردن:

هویج و هرچه را که در آب و شکر بپزند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 29

مقیاس مواد لازم جهت مهمانی ها
در پلوها مانند پلوگوشت، پلومرغ:

برای هر چهار نفر 600 گرم برنج، 600 گرم گوشت یا مرغ، 20 گرم روغن، مقدار یک عدس زعفران.

سبزی پلو کوکو ماهی:

برای هر چهار نفر 600 گرم برنج، نیم کیلو ماهی، 300 گرم روغن، یک کیلو سبزی که نصف آن مصرف پلو و نصف دیگرش به مصرف کوکو برسد «البته باید توجه داشت که سبزی پاک نکرده حساب شده است که چون پاک بشود کمتر از نصف آن میماند.»

باقلاپلو:

هر 3 کیلو برنج یک چارک (750 گرم) روغن، 2 کیلو شبت، 3 کیلو باقلا سبز، 3 کیلو گوشت، یک گرم زعفران.

دیگر پلوها مانند:

رشته پلو، عدس پلو، ماش پلو، لوبیاپلو ... برای هر 4 نفر 500 گرم برنج، 150 گرم رشته یا عدس یا ماش یا لوبیا، 100 گرم روغن.

پلوهای سبزی دار مانند:

کلم پلو، هویج پلو، لوبیاپلو، استانبولی پلو بی گوشت برای هر چهار نفر 600 گرم برنج، 150 گرم روغن، نیم کیلو کلم یا هویج یا لوبیا سبز، نیم کیلو گوجه فرنگی که کم و زیادشان را طبق دلخواه اندازه بکنند.

قیمه لاپلو و استانبولی پلو:

برای هر چهار نفر 600 گرم برنج، 300 گرم گوشت بی استخوان، 150 گرم روغن، 2 پیاز، 4 گوجه فرنگی متوسط، یک قاشق چایخوری ادویه و فلفل زردچوبه مخلوط.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 30

چلو خورش قیمه:

برای هر چهار نفر 600 گرم برنج، 100 گرم روغن، 250 گرم گوشت بی استخوان، یک مشت لپه، 3 تا 4 سیب زمینی متوسط، 2 پیاز، یک قاشق چایخوری ادویه جات.

چلو خورش های سبزی دار مانند:

قرمه سبزی، خورش کنگر، ریباس، کرفس، خورش نعنا جعفری ... برای هر چهار نفر 600 گرم برنج، 300 گرم گوشت بی استخوان، 150 گرم روغن، نیم کیلو سبزی جات مخلوط، 2 پیاز، 3 تا 4 قاشق ترشیجات مانند آبغوره یا آبلیمو، یک قاشق چایخوری ادویه جات «کم و زیاد ترشی غذا را با چشیدن بریزند.»

چلو خورش های شیرین مانند:

خورش هویج، خورش سیب، به 600 گرم برنج، 300 گرم گوشت، 100 گرم روغن، 400 گرم سیب یا هویج یا به، 2 پیاز متوسط، 3 تا 5 قاشق شکر، یک قاشق چایخوری ادویه و فلفل زردچوبه یا به مقدار یک عدس زعفران.

چلو کباب:

برای هر 3 کیلو برنج یک کیلو کره، 3 کیلو گوشت راسته.

کباب ها:

از چنجه و برگ و کوبیده برای هر نفر 150 تا 200 گرم گوشت حساب میشود.

کوفته ها:

برای هر چهار نفر 400 گرم گوشت چرخ کرده، 2 مشت جمع کرده برنج، یک مشت لپه، 2 پیاز، 50 گرم روغن، یک مشت سبزی خرد کرده. اگر کوفته باقلاست نیم کیلو باقلا سبز، 2 مشت شبت خرد کرده، یک قاشق چایخوری فلفل زردچوبه ادویه.

کوفته نخودچی:

برای چهار نفر 400 گرم گوشت چرخ کرده، 200 گرم آرد نخودچی، 250 گرم روغن، 3 پیاز، یک قاشق چایخوری فلفل زردچوبه، یک قاشق چایخوری نمک.

آبگوشت ها:

برای هر 4 نفر تا 400 گرم گوشت آبگوشتی، 2 مشت نخود و لوبیا یا نخود یا لوبیا یا لپه، یک پیاز، 2 گوجه فرنگی، یک قاشق چایخوری

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 31

فلفل زردچوبه نمک.

آبگوشت بادمجان:

برای هر چهار نفر 400 گرم گوشت، 2 تا 3 بادمجان متوسط، 2 مشت عدس، یک پیاز، نصف لیوان کشک، یک قاشق چایخوری فلفل زردچوبه، نمک به اندازه.

آبگوشت های شیرین مانند آبگوشت سیب:

برای هر چهار نفر 400 گرم گوشت، 2 مشت لوبیا قرمز، یک به یا 4 و 5 سیب، 2 قاشق شکر، یک پیاز، یک قاشق چایخوری فلفل زردچوبه.

شامی ها:

برای هر چهار نفر 400 گرم گوشت چرخ کرده، 200 گرم آرد نخودچی یا لپه، 200 گرم روغن، 2 پیاز، یک قاشق چایخوری فلفل زردچوبه، یک قاشق چایخوری نمک.

کوکوها:

برای هر چهار نفر نیم کیلو سبزی یا بادمجان یا لوبیا سبز یا سیب زمینی، 6 تا 8 تخم مرغ، 200 گرم روغن، یک قاشق چایخوری فلفل زردچوبه، یک قاشق چایخوری نمک.

حلیم ها:

حلیم گوشت برای هر چهار نفر 400 گرم گوشت، 500 گرم گندم، 50 گرم روغن، 4 قاشق شکر.

حلیم بادمجان:

برای هر 4 نفر 400 گرم گوشت، 3 مشت عدس، 4 بادمجان، 100 گرم روغن، 3 پیاز، یک قاشق چایخوری فلفل زردچوبه، نصف لیوان کشک.

آش ها:

آش رشته: برای هر نفر یک استکان حبوب، 250 گرم رشته، یک کیلو سبزی درهم، یک لیوان کشک، یک قاشق چایخوری فلفل زردچوبه، یک قاشق چایخوری نعنا خشک. به همین مقیاس دیگر آش ها.

دمپخت ها:

برای هر چهار نفر 400 گرم برنج، 200 گرم عدس یا ماش یا هر حبوب دیگر تا 75 گرم روغن، یک قاشق چایخوری فلفل زردچوبه، اگر لازم داشته باشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 32

این مقیاسی است کلی، اما چنانچه در راهنمای کتاب گفته شد خیلی کامل تر است اگر پزنده خود چشم و دست و ذائقه را در اندازه مورد استفاده قرار داده از نظر و قریحه خود بهره بگیرد. با این حال چون در تدوین این کتاب سعی در بدون عیب بودن آن بوده هرجا هم که مقدار و اندازه خاص لازم بوده در ذیل یا متن خود مطالب آورده شده و بکار برندگان را هیچگونه ناراحتی و سرگشتگی نمیباشد. همچنین جهت سهولت به دلیل عدم آشنائی با اوزان قدیم وزنهای امروزی بکار گرفته شده است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 33

پلوها و دستور پختن برنج
اشاره

آنچه با برنج پخته بشود که به آن سبزی و لوبیا و مانند آن زده بشود یا گوشت و مرغ و امثال آن با او همراه کنند آنرا (پلو) میگویند و هرچه برنجش سفید ساده و خورش و مخلفاتش در کنارش قرار بگیرد (چلو) نامیده میشود، و هر برنج آبکش نکرده که چیزی به آن داخل نشود (کته) و چنانچه لوبیا و باقلا و سبزی و چیزی به آن مخلوط شود دمپخت شناخته شده ما نیز به همین نام ها از آنها اسم برده، اول از پلوها شروع میکنیم.

مرغ پلو:
اشاره

مواد لازم: برنج، مرغ، زرشک، کشمش پلویی، زعفران، روغن حیوانی اعلا، زیره، نمک کوبیده، نمک نکوبیده.

دستور طبخ: [برنج
اشاره

اینک برای پختن مرغ پلو و هرگونه پلو و چلو دیگر لازم است که اول طریقه پختن برنج را بدانیم بنابراین ابتدا به خود پختن برنج میپردازیم:

دستور خیس کردن برنج:

برنج را پاک کرده، شلتوک و زوائد آنرا بگیرند و در آب ریخته چندین بار آنرا چنگ بزنند و آب آنرا خالی کنند تا وقتی که کاملا تمیز و سفید و رنگ آبش شفاف بشود و سپس آبش را اندازه کنند «در آن حد که رویش را دو سه انگشت آب بگیرد» و آنگاه در کیسه سفید تمیزی چند تکه نمک سنگ نکوبیده ریخته درش را ببندند و روی برنج گذارده آنرا از دو روز تا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 34

یک هفته به حال خود گذارند. این برنج را میگویند برنج خیس کرده و روزانه میتوان از آن برداشته مصرف نمود و لذا خانواده هائی که مصرف برنج زیاد دارند میتوانند همیشه خوراک تا یک هفته خود را خیسانده پستائی بکنند. «در خیس کردن، نوع برنج ها فرق میکند، در این صورت که برنج دمسیاه اعلا را تا بیش از یک هفته هم میتوان خیس کرده نگاه داشت و هرچه برنج وسطتر و سست تر باشد کمتر باید نگاه داشته زودتر به مصرف رسانید.»

علامت برنج خوب آن است

که تقریبا رنگش به زردی میزند و باریک و بلند و سالم بوده در زیر دندان بسختی خرد میشود و نشانه برنج سست آن است که هم رنگش سفیدتر است و هم زیر دندان زود متلاشی و نرم میشود.

خاصیت خیساندن برنج آن است

که اولا «ری» میکند، یعنی در پختن زیاد شده جا باز میکند، قد میکشد، مغز پخت میشود، آب روغن و روغن تا مغزش نفوذ کرده خوش طعم تر و لذیذتر میشود، نرم و پشمکی میشود، چون نمک به داخلش اثر میکند خوش مزه میشود، چشم گیر و خوش نما و دانه شمار و اسفنجی گردیده مجلسی میشود.

طریقه پختن برنج:

برنج را به مقدار لازم در دیگ یا هر ظرف دیگر که جهت آن در نظر گرفته شده است «در حالی که آب آن کاملا جوش آمده در حال قل زدن باشد» ریخته در آن را نیمه لا گذارده بجوشانند «قابل توجه است که آب آن باید حتی المقدور زیادتر باشد یعنی روی برنج را حد اقل چهار انگشت بگیرد و برنج در آن شناور باشد و آتش آن تند باشد و تا آخر از حرارت نیفتد و حدتش کم و زیاد نشود.»

تبصره: اگر برنج خیس کرده است یعنی نمک سود شده است باید آنرا بدون آن نمکش برداشته در دیگ بریزند و هنگام آب کشیدن هم که برنج را در سبد میریزند باید آب ولرم از روی آن بگذرانند تا نمک اضافی و لعاب آن گرفته شود. و چنانچه برنج خیس نکرده یعنی نمک سود نشده است و آنرا بطور خشک و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 35

آنی در دیگ میریزند باید به مقدار کافی نمک به آن داخل کنند، ولی در آب کشیدن فرقی نمیکند که باید آب گرم یا آب ولرم جهت گرفتن لعاب آن از روی هردوشان بگذرانند.

مقدار مصرف برنج برای هر نفر:

جهت مهمانی ها برای هر نفر 150 گرم برنج کافی میباشد، لاکن در مصارف شخصی این اندازه به مقدار کم و زیاد مصرف کنندگان فرق میکند.

مقدار نمک برای برنج خیس نکرده:

برای هریک کیلو برنج خیس نکرده یک مشت بسته یا نصف استکان معمولی نمک لازم است «شوری و کم نمکی آنرا هنگام آبکش کردن و آب از روی آن گذراندن میتوان اندازه نمود، به این ترتیب که چنانچه پرنمک بود یک آب اضافه و هر آینه کم نمک بود آب از روی آن کمتر رد میکنند.»

هنگام برداشتن برنج از روی آتش برای آبکش کردن:

چنانچه گفته شد طول مدت پخت برنج ها با نوع آنها فرق میکند که آشپز باید مراقبت نماید. ولی آنچه هر نوع برنج را شامل میشود آن است که هرچند دقیقه یک بار چند دانه از آنرا با کفگیر از دیگ خارج نموده میان دو انگشت شست و سبابه فشار دهند، هرگاه انگشتان به هم آمده برنج در لایش نرم شد «البته نه بطوری که خمیر شده باشد» آن برنج آماده است، که البته در نرم و زنده دوست داشتن، میتوانند آنرا کمی دیرتر یا زودتر آبکش کنند.

طرز دم کردن برنج:

پس از آبکش نمودن برنج و همزمان با بودن برنج در آبکش مقداری روغن با کمی آب در دیگ ریخته روی آتش بجوشانند و آنرا نصف کرده، نیمی از آنرا خارج کرده نیمی را در دیگ گذارده برنج را کم کم که روی هم فشرده نشود روی آن برگردانند و نصف دیگر آب روغن را که نگاهداشته اند بوسیله کفگیر روی برنج بدهند و در دیگ را گذارده چند دقیقه روی همان آتش تند بدارند تا بخار آن بالا بزند، سپس در دیگ را برداشته با

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 36

دسته کفگیر چند سوراخ در برنج ایجاد کرده آنگاه دم کنی بگذارند و آتش را ملایم نمایند و تا یک ساعت آنرا در حال دم نگاه بدارند؛ در این مدت وقت برنج کاملا پخته و دم کشیده و برای کشیدن حاضر میباشد.

توجه: چنانچه در اثر کم توجهی برنج زیاد نرم یا زیاد زنده در دیگ برگردانده شد، در نرم بودن میتوانند آنرا زیادتر روی آتش گذاردند، «به شرطی که آتش دیگ ملایم باشد که ته دیگ برنج نسوخته، بوی سوخته نگیرد،

و چنانچه خواستند نرم تر شود کمی آب یا آب روغن از کنار دیگ بر آن افزوده دمکنی را بر روی دیگ محکم نمایند و در دیگ و یا بشقابی به روی دم کنی، تا کمتر بخار دیگ خارج شود بگذارند.

تهیه دم کنی:

سبد مخصوص دم کنی که ساخته اش در بازار موجود است را گرفته بشویند و پشت و روی آنرا با چند لا پارچه تمیز پوشانده به سبد بدوزند و پارچه ای که قابل پیوستن و جدا کردن باشد روی آن کشیده، استفاده نمایند و پارچه روئی را میتوانند در هر چند مرتبه پخت تجدید یا شسته تمیز گردانند. یا چند لا پارچه پشت سبد آبکش یا در دیگ کشیده به جای دمکنی بکار ببرند.

تا اینجا آموختیم که باید برنج را از چه مرحله به چه مرحله رسانیده، چگونه آنرا پخته آماده نمود و اکنون وقت آن است که به کار پختن مرغ پلومان بپردازیم.

طرز پختن مرغ جهت مرغ پلو یا هر نوع مصرف دیگر:

مرغ یا جوجه را در دیگ زودپز، یا قابلمه ای که بخار را در خود نگاه بدارد، پس از پاک کردن و شستن و پاشیدن کمی نمک گذارده، چندقاشق آب ریخته درش را محکم نموده روی آتش ملایم بگذارند. اگر دیگ آن زودپز باشد به نسبت پزائی و دیرپزائی مرغ بین پانزده تا بیست و پنج دقیقه پخته و حاضر میگردد، و در دیگ های معمولی این مدت تا پخته شدن مرغ اضافه میشود. هرچه مرغ بی آب و کم آب پخته شود و آتشش ملایم به اندازه باشد مرغ نرم تر و خوشمزه تر میگردد، علاوه برآنکه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 37

نیروی آن در خودش باقی میماند، و هر اندازه که آب آن زیاد و هنگام پختن از آن بخار خارج شود مرغ بی مزه تر و بی رمق تر گردیده سفت میشود.

توجه: باید دانست که برای پختن مرغ و جوجه آب خود آن کافی بوده محتاج به آب اضافی نمیباشد، مگر آنکه مرغ ناپز و دیرپز و دیگ

آن بخار را در خود نتواند نگاه بدارد که در اینصورت کم و زیاد ریختن آب بسته به نظر پزنده آن میباشد ولی قدر مسلم آن که حتی الامکان باید مرغ و جوجه بی آب و تنگ آب و بوسیله بخار پخته بشود، مگر آنکه آنرا بخواهند در مصارف غیر از پلو و خورش، یعنی سوپ و آش و شوربا و مانند آن بکار ببرند.

طرز کشیدن مرغ پلو و حاضر کردنش برای سر سفره:

این پلو را به دو نوع کشیده سر سفره میبرند: اول به گونه ساده و خودمانی آن که نصف برنج را پس از دم کشیدن در دیس یا قاب کشیده مرغ پخته را که ساده یا با کمی زعفران طبخ شده باشد روی آن گذارده با بقیه برنج روی مرغ را پوشانده چاشنی آن که زرشک و کشمش پلویی و زیره یا بدون زیره باشد را رویش پاشیده، با برنج زعفران زده که بر آن بپاشند زینت نموده، روغن داده سر سفره ببرند.

نوع دوم که مجلسی و برای مهمانی است آن است که هنگام کشیدن برنج مرغ پخته را از پوست و استخوان و زوائد پاک کرده و ریز نموده با کلفتی هردو انگشت برنج که در دیس میکشند مقداری از آن مرغ هم رویش ریخته، باز برنج داده، زرشک و کشمش پاشیده، به همچنین دوباره و سه باره مرغ و برنج و زرشک بریزند تا دیس یا قاب پر و قلّه ای بشود و در آخر رویش برنج زعفران زده بپاشند و روغن داده سر سفره ببرند.

خاصیت این نوع کشیدن آن است که مهمان مجبور به آلودن دست خود جهت پاره کردن مرغ نشده، ضمنا یکی را مرغ زیاد و یک را مرغ کمتر نصیب

نگردیده، همه را بالمناصفه از مرغ سهم میرسد و دیگر شکل دیس سفره و ریخت بشقاب مهمان زیباتر از قسم اول میآید، علاوه بر آسودگی خاطر خورنده از حیث

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 38

پاکیزگی مرغ از زائده و اینکه مورد توجه دیگران از کمتر و زیادتر برداشتن مرغ نشده است و جهت میزبان که مرغ برنج را به اندازه لازم خواهد گذارد.

زینت سفره مرغ پلو:

پنیر و سبزی، حلوا یا مربا، یا هردو. شربت بیدمشک یا سکنجبین، یا شربت گلاب که در این سفره ترشیجات و ماست نمینهند، از آنجا که زرشک و کشمش و زعفران سازگار با ماست و ترشی مطبوع طبع خورنده نمیگردد، دیگر (نرگسی) و (کوکوی اسفناج) یا هردو که دستور طبخشان در فصل مربوط به خود خواهد آمد، همراه نان، فلفل نمک، آب.

شاخدارپلو:
اشاره

مواد لازم: برنج خیس کرده، مرغ، زیره، روغن، زعفران، نمک.

«این پلو از آنجهت به این نام اسم گذاری شده است که مرغ را از پشت میان قاب پلو قرار داده دو پای آنرا بیرون مینهند.»

دستور طبخ:

مرغ را پاکیزه کرده و شسته و تنگ آب پخته، برنج را جوشانده و آبکش نموده، دم میکنند و موقع کشیدن کف دیس یا قاب را برنج ریخته مرغ پخته زعفران زده را که قبلا حاضر کرده اند از پشت که پاهایش به طرف بالا باشد روی آن قرار داده روی آنرا از برنج پر و کوت نموده رویش زیره کوبیده پاشیده، روی آن برنج زعفران آلوده پاشیده روغن میدهند و سر پاهای مرغ را با دو شاخه گل یا جعفری یا تربچه که با سنجاق یا چوب خلال بر او بند کنند زینت میدهند. زیره این برنج را به این صورت هم میتوان به آن زد که زیره نکوبیده را پس از پاک کردن و شستن و خشک کردن «که معمولا این کار را قبلا کرده زیره را آماده ساخته اند» موقع دم کردن برنج لایش پاشیده دم میکنند. همچنین طبق سلیقه در شکم مرغ آن میتوان مخلفاتی مانند تخم مرغ پخته پوست کنده و آلو و قیسی و مغز گردو و گنجشک پخته، کشمش و خرما و امثال آن جا داد.

چنانچه زیره قبلا حاضر نشده است آنرا پس از پاک کردن و شستن در الک ریخته کمی هوا یا حرارت بدهند که خشک و برای پاشیدن لای برنج حاضر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 39

باشد.

توجه: باید دقت نمود که زیره به اندازه یعنی دانه شمار و برای هر لقمه بیش از چند دانه پاشیده

نشده باشد. به همین صورت چنانچه دوست داشته باشند پاشیدن کمی زرشک تمیز کرده شسته، یا کشمش، یا هردو موقع دم کردن برنج هم که با زیره مخلوط شده باشد طعم و مزه غذا را بهتر میکند.

پاک کردن مرغ:

چنانچه مرغ پاک نکرده و پر نکنده باشد و بخواهند آنرا از پر جدا کنند باید اول سر و پاهای آنرا جدا کرده در آب جوش فرو برده چند دقیقه نگاه بدارند و سپس بیرون آورده به سرعت که سرد نشود شروع به کندن و کشیدن پرهای آن بکنند و پس از آن تا مرغ کاملا از خرده پرها و زوائد خارجی پاک شود آنرا روی شعله گاز یا آتش گرفته بچرخانند که کاملا پاک بشود و بعدا شکمش را خالی کرده، با آب نیمگرم کاملا داخل و خارجش را شسته سیاهی های اندرونش را گرفته تمیز بکنند.

زعفرانی کردن مرغ:

برای شاخدار پلو بهتر است که مرغ آنرا زعفران بزنند و آن به این صورت است که موقع پختن کمی زعفران در آب دیگ آن مخلوط کرده مرغ را در آن بغلطانند و تا هنگام پخته شدن آنرا چند بار در دیگ غلت بدهند، آب این مرغ برای پختن از آنجا که زعفرانی است باید کمی زیادتر، یعنی برای هر مرغ سه تا چهار قاشق و اگر در دیگ غیر زودپز است کمی بیشتر از آن ریخته بشود که کاملا مغز مرغ زعفرانی رنگ بشود. آب اضافی این مرغ را میتوان پس از گرفتن چربی با چند دانه رشته فرنگی نازک و جعفری و کمی هویج ریز کرده و کمی لعاب آرد گندم و مقدار لازم نمک سوپ نموده سر سفره میتوان گذارد، یا هر سوپ دیگر که با آن بتوانند و دوست داشته باشند درست بکنند.

ولی قدر مسلم آن که مرغ لای پلو باید هرچه زیادتر تنگ آب و آبش در خودش به خورد برود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران

قدیم)، ج 1، ص: 40

آلبالوپلو با مرغ:
اشاره

مواد لازم: برنج خیسانده، روغن حیوانی اعلا، مرغ یا کبک، قرقاول، کبوتر، چهارتائی (خودکا)[1] تیهو، گنجشک، یا هر پرنده خوردنی دیگر که دوست داشته باشند. آلبالو، شکر، زعفران، هل و دارچین، خلال نارنج، نمک.

دستور طبخ:

برنج خیس کرده را طبق دستور پختن برنج در گذشته پخته و آبکش کرده سپس کمی آب روغن در ته دیگ بدهند و نصف برنج را ریخته پس از آن آلبالوی پخته در شکر جوشانده ی مربا کرده را روی آن پاشیده مقداری دیگر از برنج را ریخته همچنین یک لا برنج، یک لا آلبالو، اگر خواسته باشند در هر لا میتوانند زیره و دارچین و هل کوبیده نیز به اندازه ای که تلخ و تند نشود بر آن بیفزایند و رویش باز آب روغن داده دم بکنند.

تبصره: قاعده دم کردن برنج آن است که آنرا در دیگ ریخته روی آتش تندتر گذارده رویش در دیگ بگذارند و چند دقیقه صبر بکنند، تا وقتی که بخار آن بالا بزند، یعنی با برداشتن در دیگ بخار را مشاهده بکنند؛ آنوقت به جای در دیگ دم کنی نهاده آتش را کم بکنند.

طرز تهیه آلبالو یا مربای آلبالو برای آلبالوپلو:

آلبالو را شسته هسته اش را درآورند و سپس با کمی آب و شکر روی آتش ملایم بجوشانند تا آب آن تقریبا تمام بشود. چنانچه آلبالو را نرم تر و شیرین تر بخواهند زیادتر و با آب و شکر زیادتر بجوشانند و اگر ترش مزه و زنده تر خواهند با آب و شکر کمتر روی آتش گذارده کمتر جوش بدهند.

طرز تهیه مرغ برای آلبالوپلو:

مرغ یا هر پرنده دیگر را که خواسته باشند، بدون نمک یا با کمی نمک تنگ آب پخته، حاضر بدارند و سپس موقع کشیدن برنج

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 41

اگر خواستند آنرا کمی در روغن سرخ کرده میان برنج دیس گذارند «دلیل بی نمک پختن مرغ یا هر گوشت دیگر آن است که مرغ یا گوشت بی نمک زودتر پخته، نرم تر میشود، علاوه بر آنکه خود گوشت در اثر تغذیه حیوان به مقدار لازم در خود نمک داشته، اضافه بر آنکه همه کس را طبع مایل به غذای نمک سود نبوده، مضافا که اغذیه شیرین با مواد شور مطبوع نمیآید، و در آخر چنانچه هر گوشت را بخواهند نمک بزنند میتوانند کمی قبل از پخته شدن کامل نمک بزنند که هم چشیده مقدارش را درک کنند و هم گوشت را نرم تر و زودتر بدست آورند. باید توجه داد که گوشت را هر نوع که باشد با پیاز پختن بوی بد آنرا دور میکند.

طرز کشیدن آلبالوپلو:

آلبالوپلو را کشیده مرغ را میان آن گذارده رویش را با بقیه آلبالوپلو بپوشانند و سپس هل و دارچین و زیره «اگر موقع دم کردن لابلّایش نپاشیده اند» رویش داده برنج زعفران زده پاشیده روغن داده سر سفره ببرند. درباره زعفران باید گفت که هم میتوانند از برنج سفید دم کشیده دیگ استفاده کنند که یک یا هرچند کفگیر که خواسته باشند برداشته رویش زعفران سائیده ی در آب گرم حل کرده ریخته بهم مخلوط کنند و از آن روی دیس بدهند، و هم میتوانند زعفران در آب حل کرده را داخل روغنی که برای روی برنج داغ کرده اند نموده با کفگیر روی برنج بدهند.

تبصره: توجه

داشته باشند که این آب زعفران را روی روغنی که داغ شده و روی آتش است نریزند که روغن ها پریده موجب سوزاندن دست و صورت میشود، و باید کمی روغن را بگذارند تا ولرم بشود و پس از آن آب زعفران را داخل بکنند. دیگر اگر ادویه را داخل برنج نزده اند میتوانند اول هل و دارچین و زیره سائیده را پس از کشیدن روی قاب پلو پاشیده پس از آن زعفران و روغن بدهند.

همچنین آلبالوی این پلو را میتوانند برای جلوه زیادتر پس از کشیدن بدهند، یعنی برنج را سفید درآورده و کشیده، پس از جا دادن، مرغ روی برنج پاشیده،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 42

ادویه زعفران بدهند.

آلبالوپلو با گوشت:
اشاره

مواد لازم: برنج خیس کرده، اگر گوشتش را بخواهند قیمه ای بکنند گوشت مغز ران و اگر بخواهند تکه ای بگذارند گوشت سر دست یا گردن گوسفند، یا قلوه گاه. آلبالو، شکر، دارچین و زیره و زعفران، روغن حیوانی اعلا، نمک.

دستور طبخ:

اگر آلبالو پلو قیمه ای بخواهند میتوانند برنج را که شرحش گفته شد پس از پختن و آبکش کردن، هنگام دم کردن یک لا برنج و یک لا قیمه و آلبالو و ادویه ریخته تا برنج به آخر برسد و اگر با گوشت درسته خواسته باشند، پس از هر لا برنج که برای دم کردن در دیگ برمیگردانند چند تکه گوشت گردن یا قلوه گاه پخته خوابانده، رویش آلبالو «که شرحش گذشت» و کمی ادویه داده، دو مرتبه برنج ریخته، آب روغن بدهند و دم بکنند.

طرز تهیه قیمه آلبالو پلو:

گوشت سرخ صاف بدون پوسته و رگ و پی را قیمه ای ریز کرده، کمی در پیاز داغ تفت داده آب و کمی نمک ریخته تنگ آب بپزند.

پختن گوشت تکه ای را باید در دیگ دربسته و تنگ آب و با آتش ملایم بپزند بطوری که آبش بخورد خودش برود. «دقت شود که گوشت چندان کم آب نباشد که سوخته گناهش به گردن نویسنده هموار بشود» در اینجا این شوخی خاطرنشان باشد که زن قدیمی ها میگفتند: گوشت زن شلخته میسوزد و گربه گوشت زن شلخته را میبرد!

کشیدن آلبالوپلو با گوشت هم کاملا مثل آلبالوپلو با مرغ است که اول باید کف دیس برنج بکشند و روی آن گوشت خوابانده و رویش باز برنج و روی همه آلبالوی مربا کرده و روی آلبالو، زیره و خلال و دارچین و روی آن برنج زعفران زده و بالای همه روغن داده بشود. زیره این برنج را نیز میتوان نکوبیده روی قاب یعنی آخر همه پاشیده روغن بدهند «البته به اندازه و دانه شمار».

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 43

خلال آن نیز به همچنین که باید دانه شمار پاشیده

بشود.

طرز تهیه خلال:

خلال نارنج را در آب چند دقیقه بجوشانند و آب آنرا خالی کرده این کار را چند بار تکرار بکنند تا تلخی آن کاملا گرفته بشود و بعد از آن مانند پختن آلبالو آنرا با آب و شکر بجوشانند، بطوری که خلال کاملا پخته شده لای انگشت نرم بشود «دقت شود که شکر خلال به نسبت آبش زیاد نباشد و زیاد روی آتش نجوشیده شکرش آب نبات نشود که خلال سوخته و خشک و بدخوراک میشود.»

ادویه مخصوص آلبالوپلو:

سوای دارچین و زیره بعضی ها هل و میخک و زنجبیل نیز افزوده در حالیکه همه را با هم همراه کمی قند باید بسایند روی پلو میدهند «البته در همه حال زعفران آخر همه داده میشود و روغن اعلا را که آخر همه باید داد نباید فراموش نمود.»

مرغ پلو از جمله غذاهای اعیانی ای بود که پختن و خوردن آن اسم و آوازه ای بهم میرساند، از جمله کنایه های زیر که چون کسی خیلی شنگول و سرحال بود میگفتند مگر مرغ پلو خورده ای، یا مگر مرغ پلو جلوت گذاشته اند. یا آدم گرسنه خواب مرغ پلو میبیند. یا آنقدر سیرم که اگر مرغ پلو هم جلوم بگذارند لب نمیزنم.

یا این نیش زخم که: چوبش را من بخورم، مرغ پلوش را دیگران!

انواع کلم پلو:
اشاره

نوع اول که با کلم برگ پخته میشود: مواد لازم: کلم برگ، گوشت چرخ کرده، یا قیمه ریزه، روغن، گوجه فرنگی یا ربّ آن، برنج، نمک، ادویه، زعفران، پیاز.

دستور طبخ:

اول کلم برگ را شسته ساطوری بکنند و سرخ بکنند و کنار بگذارند، سپس گوشت چرخ کرده را در پیازداغی که نیمه رنگ شده باشد تفت داده (نیمه سرخ کرده) سپس زردچوبه و ادویه به اندازه و آب یا رب گوجه فرنگی و کمی آب و نمک بریزند و با آتش ملایم و تنگ آب پخته آماده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 44

بدارند و یک ربع به برداشتن کلم آنرا بریزند، سپس برنج خیس کرده را پخته آبکش بکنند و موقع برگرداندن در دیگ قبلا کمی آب روغن در ته دیگ ریخته شروع به افشاندن برنج در آن نمایند، به اینصورت که یک لا برنج ریخته یک لا خورش «که مقصودمان گوشت و کلم پخته است» پاشیده و تا اتمام برنج همین صورت را تکرار بکنند و در آخر آب روغن رویش داده دم بکنند.

اگر کلم پلو را با قیمه ریزه بخواهند:

گوشت را دوبار چرخ کرده با پیاز رندیده و نمک و فلفل زردچوبه و ادویه چنگ زده به هم پیوست بکنند و سپس در ظرفی پیازداغ درست کرده آب بریزند و در حالیکه آب جوش آمده قل میزند گوشت را قلقلی (گردگرد) نموده در آن اندازند «اندازه این کوفته ریزه یا قیمه ریزه بهتر است هرچه کوچکتر و بهترینش آن است که به اندازه فندق درست بکنند» و تمام که شد آب گوجه فرنگی یا ربّ آنرا ریخته پس از ربع ساعت کلم را به آن افزوده بگذارند چند جوش دیگر بزند و تنگ آب بکار ببرند «دلیل دیر ریختن کلم آن است که اگر از ابتدا یعنی با گوشت بریزند کلم متلاشی شده آب میشود.»

نوع سوم کلم پلو با کلم قمری:

کلم قمری را که نوعی کلم سفت به شکل شلغم است گرفته پوست بکنند و شسته مانند سیب زمینی قیمه یا ریز درشت تر از نخود خرد بکنند. سپس آنرا در روغن و پیاز خرد کرده سرخ نموده کنار بگذارند. بعد از آن گوشت سرخ ریز کرده را که بصورت قیمه ای خرد کرده اند در روغن نیمه سرخ کرده، آب و نمک و ادویه و آب گوجه فرنگی یا رب آن ریخته تنگ آب روی آتش ملایم بپزند و نزدیک پخته شدن گوشت کلم سرخ کرده را به آن افزوده جا بیندازند. بقیه اش در داخل کردن برنج و دم کردن و کشیدن مانند قسم اول است.

دستور کشیدن کلم پلو در ظرف:

پس از دم کشیدن برنج که از سه ربع تا یکساعت و زیادتر باید طول بکشد، با کفگیر در دیس افشانده کوت «قلّه ای»

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 45

بکنند و سپس رویش برنج زعفران زده پاشیده روغن بدهند.

ته چین مرغ:
اشاره

مواد لازم: برنج، مرغ یا جوجه یا کبوتر، کبک، گنجشک، و یا هر نوع پرنده ای که زیاد درشت نباشد. روغن حیوانی اعلا، ماست، تخم مرغ، زعفران، نمک.

دستور طبخ:

برنج خیسانده را طبق دستور پخته آبکش بکنند و سپس برای هر 100 گرم برنج دو قاشق غذاخوری ماست و یک سفیده تخم مرغ و «به اندازه ای که ماست و سفیده تخم مرغ ها زرد زعفرانی خوش رنگ که نه زیاد بی رنگ و نه زیاد پررنگ و تیره بشود.» زعفران سائیده و به مقدار لازم نمک در ظرفی ریخته با قاشق یا دستگاه تخم مرغ همزنی خوب هم بزنند، پس از آن نصف از برنج آبکش کرده را در ماست و سفیده تخم مرغ های همزده که خوب کف کرده بالا آمده باشد ریخته، بطوری که برنج ها خرد نشود ملایم مخلوط بکنند. بعد از آن در خود دیگ آب روغن که نسبتا پرروغن باشد درست کرده برنج های مخلوط به ماست و زعفران را در ته دیگ ریخته هموار بکنند و بعد از آن نصف برنج سفید باقی مانده را روی آن ریخته آب روغن داده دم بکنند.

آنگاه موقع کشیدن اول برنج سفید را ته ظرف ریخته، مرغ و جوجه یا هرچه از این قبیل را که قبلا پخته حاضر کرده اند روی آن گذارده و بالایش باز کمی برنج سفید داده، روی آن ته دیگ (ته چین) را که کلفت به اندازه دو، سه انگشت میباشد و باید با چاقو قاچ قاچ کرده درآورند روی آن گذارده روغن مفصّل (طبق رغبت) داده سر سفره ببرند. «برای خوب درآمدن ته دیگ باید ته دیگ را قبل از کشیدن به همانصورت که دم کنی به درش است در آب سرد یا روی زمین و یا پارچه

نمناک بگذارند و حدود چند دقیقه صبر بکنند» که کاملا ته دیگ از دیگ جدا میشود. ساده ترین راه برای این کار آن است که کف سینی یا مجمعه ای را آب ریخته ته دیگ را در آن بگذارند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 46

ته چین مجلسی:
اشاره

مواد لازم همان مواد ته چین گذشته است.

دستور طبخ:

برای هر 100 گرم برنج یک سفیده تخم مرغ و 2 قاشق ماست و به اندازه مطبوع و خوشرنگ شدن زعفران و کمی نمک زده در ظرفی ریخته با دستگاه تخم مرغ هم زنی یا سیم مخصوص یا قاشق چندان هم بزنند که محتوی ظرف کف کرده بالا بیاید، سپس نصف از برنج پخته آبکش کرده را در آن ریخته بطوری که خرد نشود بهم زده مخلوط بکنند، آنگاه آنرا در ماهی تابه یا هرچه شبیه به آن که ته آنرا آب روغن زیادتر ریخته باشند برگردانده و تا صاف و یکنواخت بشود ماهی تابه را تکان بدهند و پس از آن آنرا در فر ملایم 120 درجه به مدت نیم ساعت تا سه ربع ساعت قرار بدهند. «کلفتی این مایه نباید کمتر از دو انگشت باشد و از چهار انگشت نباید تجاوز بکند.» چنانچه فر موجود نبود باید ماهی تابه را روی آتش ملایم قرار داده روی آنرا نیز سینی گذارده روی سینی آتش ذغال بریزند و خوبی و زیبائی این ته چین به آن است که پشت و رویش یکرنگ و مغزش کاملا پخته بشود. نصف یا بیشتر دیگر برنج سفید را هم که مانده است جداگانه آب روغن داده و دم کنی انداخته دم بکنند.

موقع کشیدن بطوری که در ته چین اول گفته شد ته ماهی تابه را در آب سرد گذاشته چند دقیقه صبر بکنند و سپس آنرا بهر چند تکه که خواستند با کارد بریده قسمت بکنند. بعد از آن برنج سفید دم کرده را که همگام با ته چین دم کرده اند ته ظرف کشیده وسطش جوجه یا مرغ پخته درسته یا برای هر ظرف تکه ای از آن

به اندازه گذارده، رویش کمی برنج سفید بپاشند و بالای همه تکه ای از آن ته چین زعفرانی گذارده روغن اعلای مفصل بدهند. روغن این ته چین که رویش میدهند باید زیادتر باشد، از آنجا که ته دیگ یعنی ته چین آن از جهت تخم مرغ و ماستی که دارد روغن زیادتر میبرد و اصولا قاعده این غذا آنست که روغن از آن به ته دیس یا بشقاب پس بدهد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 47

ته چین گوشت:
اشاره

مواد لازم: برنج، گوشت راسته پاک کرده گوسفند یا قلوه گاه، روغن، زعفران، زیره، نمک، سیب زمینی استانبولی.

دستور طبخ:

برنج اعلای خیسانده را پخته آبکش بکنند و موقع برگرداندن در دیگ آب روغن به اندازه درست کرده نصف آنرا در ته دیگ ریخته یک سوم برنج را روی آن بریزند و پس از آن گوشت را که قبلا حاضر کرده اند ورقه ورقه روی برنج بکشند و رویش بقیه برنج را ریخته آب روغن باقی مانده را بدهند و تا دو ساعت و زیادتر دم بکنند. این برنج را باید کمی زنده تر برداشته آب روغن زیادتر بدهند و گوشت این ته چین نباید قبلا پخته بشود و باید بصورت خام روی برنج گذاشته بشود و همراه دم کشیدن برنج و در خود برنج پخته بشود.

دستور آماده کردن گوشت برای ته چین گوشت:

گوشت راسته گوسفند یا فیله و راسته گاو را «بشرط آنکه خوب و نرم باشند» از رگ و پی و پوست و زوائد پاک کرده ورقه ورقه و کاردی بکنند، که هرچه این گوشت اعلاتر و نرم تر و نازک کرده تر باشد در داخل برنج بهتر پخته شده لذیذتر میشود. و چنانچه بخواهند از قلوه گاه استفاده کنند باید حتما از قلوه گاه گوسفند استفاده کنند که البته با گوشت بصورت چلوکباب و با قلوه گاه بصورت چلوگوشت جلوه میکند.

«جهت سفت نشدن به این گوشت نمک نمیزنند» ضمنا این گوشت را میتوان پس از آماده کردن و نازک نمودن یک شب جلوتر در ماست و آب پیاز یا آب پیاز و آب لیمو خوابانید که ترد و لذیذ میشود، لاکن برای قلوه گاه احتیاج به این کار نمیباشد.

همچنین در این ته چین میتوانند سیب زمینی استانبولی خام را ورقه کرده در ته دیگ یا وسط برنج البته روی گوشت ها بچینند، که اگر در ته دیگ چیده شده باشد سیب زمینی کبابی ای مطبوع و نوعی

ته دیگ لذیذ میشود و چنانچه روی گوشت ها چیده شده باشد آن نیز به طعم غذا افزوده و هم کمک برنج میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 48

کشیدن این برنج نیز همانند دو قسم دیگر ته چین است که باید گوشت آن وسط برنج بشقاب یا دیس قرار بگیرد، لاکن زعفران آن مخلوط برنج نشده روی ظرف داده میشود، و روغن آن به اندازه معمول و کمتر از روغن ته چین های گذشته میباشد.

سبزی پلو:
اشاره

مواد لازم: برنج، روغن، ماهی، تخم مرغ، سبزی پلو شامل: تره، جعفری، گشنیز، شنبلیله، «شبت یا شود»، بابونه، (اگر موقعش باشد و بتوان فراهم نمود.) سیر تازه، نمک، آرد گندم.

دستور طبخ:

برنج خیس کرده را که شرحش گذشت و باید 24 ساعت و بیشتر همراه نمک خیسانده باشند جوشانده و آبکش کرده، آب روغن به اندازه درست نمایند و نصف آنرا ته دیگ ریخته برنج آب کش کرده را بطور افشان توی دیگ برگردانده لابلایش سبزی ساطوری کرده را که قبلا آماده کرده اند پاشیده چند ساقه سیر تازه وسطش گذارده بقیه برنج و سبزی را بریزند و نصف آب روغن مانده را رویش داده دم کنی انداخته حدود یکساعت و زیادتر روی دم بگذارند.

دستور آماده کردن سبزی، سبزی پلو:

سبزی های ذکر شده را پاک کرده نیکو بشویند و با پرمنگنات و داروهای مانند آن ضدعفونی نموده در آبکش ریخته بگذارند تا کاملا آبش رفته خشک بشود «و در صورت عجله در پارچه پاکیزه ریخته تکان بدهند» که آبش گرفته بشود و سپس آنرا روی تخته ساطور با کارد بطور دانه شمار ریز بکنند. «باید دقت شود که سبزی پلو را با ساطور نباید خرد بکنند که له شده آب می اندازد و با چاقو هم زیاد ریز نشود که پلو را بهم میچسباند.»

پس این سبزی را چنانچه گفته شد موقع دم کردن به اندازه لای برنج میپاشند و میانش سیر تازه گذاشته دم میکنند و هم میتوانند نزدیک برداشتن برنج از روی بار سبزی را ریخته با برنج چند جوش داده آبکش بکنند، ولی نوع اول

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 49

که سبزی خرد کرده را موقع دم کردن لای برنج بپاشند بهتر است، از آنجا که هم مزه و خاصیت و هم عطر و بوی سبزی بجا مانده با جوشیدن و آبکش شدن از بین نمیرود، همچنین سیر تازه را که هم میتوان با

سبزی خرد کرده بکار برد و هم بطور دسته ای «به شرط پاک کردن و شستن و ته و سر ساقه گرفتن» لای برنج بگذارند.

تهیه کوکو:

سبزی کوکو را که همان سبزی پلو، شامل تره، جعفری، گشنیز، شبت، شنبلیله، سیر تازه است را گرفته پاک کرده بشویند و ضدعفونی نموده خشک بکنند و سپس ریز ساطوری و یا چرخ بکنند و اگر مطبوع تر و مجلسی بخواهند آب سبزی را بکار نبرند. آنگاه برای هر نیم کیلو سبزی پاک کرده از هشت تا ده تخم مرغ و دو قاشق غذاخوری آرد گندم و نیم قاشق نمک و یک قاشق مرباخوری ادویه و زردچوبه مخلوط ریخته هم بزنند و در ماهی تابه ای که روغن آن خوب داغ شده باشد ریخته برای نیم ساعت در فر 200 درجه یا روی شعله ملایم گاز یا آتش گذارده، رویش در دیگ یا سینی انداخته آتش ذغال بریزند که زیر و رویش با هم یکدست پخته بشود و یا پس از پخته شدن روی اولش آنرا چهار قاچ کرده برگردانند «دقت شود که روغن کوکو تا داغ نشده است مایه را در آن نریزند که به ته ظرف چسبیده موقع پشت و رو کردن خرد میشود.» و علامت داغ شدن روغن آن است که پس از آب شدن هر چند لحظه یک بار سر قاشق یا نک چوب نمداری را در آن داخل بکنند و هر وقت روغن جوشیده صدای جلز نمود داغ شده حاضر برای قبول مایه میباشد.

برای تهیه هر نیم کیلو سبزی چرخ کرده از 250 تا 300 گرم روغن لازم است.

تهیه ماهی:

ماهی را سر و دمش را گرفته، شکمش را خالی کرده، کاملا بشویند و قطعه قطعه نموده اول در دستمال پیچیده خشک و سپس در روغن سرخ بکنند. ماهی را به دو نوع، بلکه به سه

نوع میشود سرخ کرده پخت: اول با پوست

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 50

و فلس که در این صورت خود ماهی سالم تر مانده گوشت آن در اثر نسوختن کمتر نفله میشود. دوم بی پوست که پوست و فلس را از آن جدا کرده در روغن سرخ بکنند. نوع سوم با کباب کردن که ماهی را پس از تمیز نمودن در فر یا تنور، یا کباب پز کباب بکنند «ماهی کباب به نسبت حجم و ضخامت از نیم تا یکساعت در فر 200 درجه یا کباب پز و تنور آماده میشود.»

دستور کشیدن سبزی پلو:

سبزی پلو را پس از خوب دم کشیدن که کمتر از یک ساعت نباید به حالت دم بماند کشیده، اگر خواستند رویش کمی برنج زعفرانی و روغن حیوانی اعلا داده، همراه کوکو که در ظرفی جداگانه و ماهی سرخ کرده که نیز در ظرفی علاحده نهاده کنارش نارنج بریده قرار بدهند سر سفره ببرند. این غذا را معمولا با دست میخورند، از آن جهت که ماهی آن جز با دست از تیغ و استخوان جدا نمیشود، مضافا بر اینکه با گرفتن کمی نان مخصوصا نان لواش در پشت هر لقمه اش مزه اش زیادتر میشود. نارنج و در غیر آن آب لیمو از لازمات این غذا بوده و نوشیدنی آن حتما باید شربت آلات بوده دوغ و ماست با آن تناسب پیدا نمیکند.

طبخ ماهی دودی:

و امّا چنانچه به جای ماهی سفید یا ماهی آزاد بخواهند ماهی دودی بکار برند باید ماهی را پس از کندن سر و دم و پولک و تمیز کردن اندرون، از آنجا که این ماهی نمک سود و خشک و شور بیش از اندازه است باید سه نوبت آنرا هر دفعه به مدت نیم ساعت و بیشتر در آب بخوابانند تا شوری و نمکش رفع بشود و سپس آنرا در دستمال بسته خشک و بعد از آن سرخ بکنند، اما مدت سرخ آن نباید به اندازه ماهی سفید باشد، چه این ماهی از جهت کم آب بودن اگر زیاد در روغن و روی آتش بماند خشک و چقر میشود.

قیمه لا پلو:
اشاره

مواد لازم: گوشت خورشتی، لپه، پیاز، روغن، برنج، ادویه، نمک، زعفران، رب گوجه فرنگی.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 51

دستور طبخ:

اول لپه را علاحده بار کرده نیم پز بکنند، پس از آن گوشت را ریز قیمه ای کرده حاضر بکنند. بعد از آن پیازداغ درست کرده نیم رنگ که شد گوشت ها را در آن ریخته چند دقیقه باهم چرخ بدهند و پس از آن لپه اش را با آب و رب گوجه یا آب گوجه فرنگی و نمک ریخته درش را گذارده با آتش ملایم پخته آماده بکنند، اما دقت شود که لپه اش زیاد از هم دررفته و شیت نشده باشد که پلو را بدنما میکند و ضمنا آبش آنقدر باشد که تا موقع پخته شدن بخورد برود.

بعد از آن برنج خیس کرده را که دستورش گذشت و باید یک شبانه روز و زیادتر در زیر کیسه نمک خیسانده باشند، پخته آبکش بکنند و آب روغن در ته دیگ ریخته برنج را کم کم توی دیگ برگردانند و با هر لا برنج یک لا از آن قیمه که کم آب پخته حاضر شده است ریخته، ادویه به اندازه پاشیده، تتمه برنج را رویش برگردانده، آب روغن داده دم بکنند.

دستور کشیدن:

این پلو را باید با کفگیر برداشته و افشان در دیس کشید تا قیمه هایش مخلوط برنج بشود و در آخر اگر بخواهند رویش کمی برنج زعفرانی کرده پاشیده و روغن داده سر سفره ببرند.

طرز زعفران زدن هم چنانچه گفته شد آن است که زعفران با قند سائیده را در آب جوش حل کرده روی مشتی برنج سفید پخته پاشیده مخلوط بکنند.

استانبولی پلو:
اشاره

مواد لازم: برنج، گوشت خورشی، پیاز، روغن، زعفران، نمک.

دستور طبخ

گوشت را ریز قیمه ای کرده، پیاز خرد کرده را در روغن به رنگ زعفرانی سرخ بکنند و گوشت را ریخته یکی دو چرخ داده آب گوجه فرنگی و نمک و زعفران یا زردچوبه و کمی آب ریخته بپزند، سپس برنج خیس کرده را همراه آب لازم در آن داخل کرده بجوشانند تا وقتی که آب آن به اتمام برسد و بعدا دمکنی انداخته یک ساعت و زیادتر روی آتش ملایم دم بکنند. «آب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 52

گوجه فرنگی این غذا باید زیادتر باشد تا مزه اش خوب بشود و حتما باید از گوجه فرنگی تازه استفاده بشود که با رب گوجه فرنگی خوش طعم نمیشود و دیگر آتش دم کردنش نباید زیاد و تند باشد که از جهت داشتن آب گوجه فرنگی اش ته میگیرد و ته دیگش سوخته و سیاه و بدبو میشود.

لقمه پلو:
اشاره

مواد لازم: برنج، روغن، گوشت، سبزی قرمه؛ شامل تره، جعفری، شنبلیله، کمی اسفناج، لوبیا قرمز یا لوبیا چشم بلبلی، لیمو عمانی، آب لیمو، زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

گوشت تکه تکه شده را همراه پیاز خرد کرده و روغن کمی سرخ بکنند و سپس آب و کمی لوبیای پاک کرده شسته، به اندازه ای که دانه شمار دیده بشود در آن ریخته بگذارند نیمه پز بشود. پس از آن سبزی های پاک کرده و شسته را ریز یا ساطوری کرده در ماهیتابه سرخ بکنند و در وقتی که گوشت و لوبیا نیمه پز شده است داخل نموده زردچوبه و نمک و آب لیموی به اندازه و چند لیمو عمانی سوراخ کرده و زردچوبه ریخته دست هم بکنند «هم بزنند» و بگذارند بپزد تا آب آن تمام بشود. بعدا برنج خیسانده را جوشانده آبکش بکنند و در ته دیگ آب روغن داده، نصف برنج را در دیگ ریخته خورش حاضر شده را روی آن گذارده، بقیه برنج را بالای آن بدهند و آب روغن داده، دم کنی انداخته یک ساعت و زیادتر دم بکنند. «سعی شود گوشت و سبزی خورش این پلو زیاد سرخ نشود که گوشتش چقر و سبزی اش تلخ میشود، اگرچه هیچ گوشت و سبزی ای را نباید زیاد سرخ بکنند.»

دستور کشیدن:

این پلو را باید بطوری با کفگیر از دیگ برداشته در دیس کشید که خورش و پلووش مخلوط بشود و رویش روغن داغ کرده بدهند. «روغن روی این پلو نباید زیاد باشد، از آن جهت که خورشش با روغن سرخ شده است و نیز میتوانند اگر بخواهند قبل از روغن دادن برای زینت برنج زعفران زده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 53

بپاشند.»

دیگر قابل ذکر است که آب لیمو را در این خورش برای چاشنی میزنند و لیمو عمانی سوراخ کرده را جهت طعم بهتر و عطر و بو به آن داخل میکنند، میتوان

بجای آبلیمو نیز از آب غوره استفاده نمود، و کم و زیاد ترشی (چاشنی) آن هم بستگی به ذائقه خورنده و آشپز دارد که باید با چشیدن تعیین بکنند.

ماش پلو:
اشاره

مواد لازم: برنج، روغن، ماش، زیره.

دستور طبخ:

ماش را پاک نموده در ماهیتابه ریخته روی آتش مانند تخمه تف (بو) بدهند تا وقتی که قهوه ای رنگ بشود، امّا باید دقت شود که زیاد سوخته و رنگش از قهوه ای به تیرگی مبدل نشود. سپس آنها را در هاون برنجی یا لاوک چوبی یا بادیه فلزی ریخته با گوشت کوب چوبی آهسته کوبیده کرکره بکنند «یعنی مانند سائیدن، آنها را با گوشت کوب که فشار میآورند به هم مالیده لپه بکنند.» بعدا آنرا در سینی ریخته پوستهایشان را خارج بکنند، ترتیب آن نیز چنان است که آنها را در سینی بالا پائین نموده فوت بکنند و یا سینی را سرازیر گرفته ماش ها را با دست بالا کشیده موقعی که طرف پائین سینی برمیگردند فوت بکنند.

پس در این وقت که ماشها کاملا از پوست جدا شده بصورت لپه یا نیمدانه درآمده است آنها را در قابلمه ریخته آب بریزند و روی آتش تا نزدیک نرم شدن جوش بدهند، بعدا برنج خیس کرده را پخته موقع آبکش کردن ماش را در آن ریخته آبکش بکنند. «نمک برنج را باید هنگام جوشاندن و آبکش کردن اندازه بکنند.» بعدا آب روغن به ته و روی برنج داده دمکنی انداخته دم بکنند و معمولا اینگونه پلوها و هرگونه پلو را که خورش یا حبوب داخل دارد باید بیش از یک ساعت و بلکه تا یک ساعت و نیم دم بدهند. موقع کشیدن رویش روغن داغ کرده بدهند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 54

میتوان موقع دم کردن یعنی از آبکش برگرداندن به دیگ لابلای این برنج زیره سائیده بپاشند، و روغنش را نیز میتوان بصورت آب کرده

که داغ نشده باشد روی آن داده دم بکنند. اینگونه روغن دادن برای کسانی است که از روغن داغ کرده که روی برنج بدهند خوششان نیامده اظهار توی ذوق خوردگی و عدم رغبت میکنند.

باقلاپلو:
اشاره

مواد لازم: برنج، روغن، گوشت گردن، قلوه گاه یا ماهیچه، باقلا، شبت، زعفران، دارچین.

دستور طبخ:

گوشت را کم آب و با آتش ملایم و بلکه با دم پخته، بطوری که آب آن بخورد خودش برود، پس از آن برنج خیس کرده را جوشانده موقع برداشتن باقلای پاک کرده و شسته را با شبت پاک کرده شسته خرد کرده در آن ریخته چند جوش دیگر داده برداشته صاف کنند و یکی دوبار از رویش آب نیمگرم رد بکنند. بعدا ته دیگ آب روغن داده برنج را در آن برگردانده رویش آب روغن داده دم بکنند. دم این برنج باید زیادتر از معمول و برای اطمینان از پخته شدن باقلایش باید تا دو ساعت طول بکشد.

باقلاپلو را میتوان هم با باقلای سبز و هم با باقلای خشک پخت که البته نوع پختشان فرق میکند، به این ترتیب که باقلای سبز را پس از پاک کردن و از پوست سبز روی و پوست زردرنگ روی باقلا خارج کردن موقع صاف کردن برنج با شبت ریخته برمیدارند، اما باقلای خشک را باید طبق پزا و ناپزا بودن آن قبلا پخته سپس با شبت داخل برنج میکنند.

دستور کشیدن:

نصف برنج را کف دیس کشیده، گوشت پخته حاضر نموده را روی آن چیده، بقیه برنج را روی آن میکشند و سپس مقداری دارچین سائیده رویش پاشیده، روی آن زعفران یعنی برنج زعفرانی کرده ریخته روغن داغ کرده داده سر سفره میبرند. نمک این پلو را هم باید موقع جوشاندن و آبکش کردن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 55

اندازه نمود، به این ترتیب که اگر برنج آن خیسانده و با نمک است آنرا موقع جوشاندن چشیده معلوم بکنند و چنانچه پرنمک است پس از ریختن در آبکش آب

گرم زیادتر و اگر نمکش به اندازه است آب کمتر رد بکنند، و چنانچه با برنج خیس نکرده درست کرده اند نمکش را با برنج ریخته بجوشانند، اگرچه کم و زیاد نمک این برنج را نیز باید موقع آبکش کردن اندازه بکنند. «چنانچه سابقا گفته شد آب نیمگرم دادن روی برنج در موقع صاف کردن برای آن است که لعاب برنج گرفته شده دان و شمرده و در ظرف پشمکی نموده بشود.»

شیرین پلو:
اشاره

مواد لازم: برنج، روغن، مرغ یا بوقلمون، خلال نارنج، خلال پسته، خلال بادام، زعفران.

دستور طبخ:

خلال نارنج را سه چهار مرتبه، هر مرتبه چند دقیقه در آب بجوشانند و آبش را خالی کنند تا تلخی آن کاملا برطرف بشود. «میشود آنرا با چشیدن نیز که تلخیش رفته یا نه امتحان بکنند.» که اگر هنوز تلخی دارد یکی دو نوبت دیگر هم جوشانده آبش را خالی بکنند. پس از آن خلال بادام و پسته را بطور مساوی و به مقدار خلال نارنج داخل آن کرده با آب و شکر بجوشانند و بپزند تا شیرینی شربت به خورد خلال برود.

از طرفی مرغ یا بوقلمون را چنانچه قاعده پختن مرغ است شسته و تمیز کرده کم آب بلکه بدون آب در قابلمه گذارده با آتش ملایم و بلکه با دم بپزند و حاضر داشته باشند. «اینکه بی آب گفته شد از آن جهت است که اگر مرغ در دیگ زودپز و ظرفی که بخار از آن خارج نشود گذاشته بشود خود مرغ آب لازم را از خود بیرون میدهد.» اما در پختن بوقلمون که گوشتش خشک تر است مختصری آب لازم میباشد. بعد از آن برنج خیسانده نمک زده را جوشانده آبکش بکنند و رویش آب نیمگرم رد کرده لعابش را بگیرند و آب روغن ته دیگ ریخته برنج را در آن برگردانند و رویش را هم آب روغن داده دم بکنند و یک

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 56

ساعت به حال دم باقی بگذارند.

دستور کشیدن:

برنج را پس از دم کشیدن در ظرف کشیده، مربای آماده خلال و پسته را که نیمگرم نگه داشته باشند لابه لایش پاشیده و مرغ را که آنرا هم در ظرف خود گرم نگاه داشته اند وسطش گذاشته رویش را باز برنج و خلال

بدهند و روی همه برنج زعفران زده پاشیده، روغن خوب داده سر سفره ببرند.

ته چین اسفناج:
اشاره

مواد لازم: برنج، روغن، گوشت لخم، اسفناج، آلو، زعفران، نمک، پیاز.

دستور طبخ:

گوشت را کم آب و با آتش ملایم بپزند بطوری که آبش به خورد خودش برود و آماده کنند. اسفناج پاک کرده شسته را خرد کرده سرخ بکنند.

برنج را پخته آبکش بکنند. سپس موقع دم کردن که آب روغن ته دیگ داده اند و نصف برنج را در دیگ برگردانده اند گوشت های پخته را روی برنج چیده، اسفناج سرخ کرده را همراه آلو که به اندازه به آن اضافه کنند، و رویش گذاشته، کمی پیاز خرد کرده روی اسفناج و آلو بپاشند و مقداری نمک که برای اسفناج ها کافی باشد رویش افشانده بقیه برنج را روی آن بریزند و آب روغن داده دم بکنند. «آلو را نیز میتوانند تا له نشود کمی قبل از برداشتن با گوشت بپزند.»

دستور کشیدن:

برنج روی دیگ را در ته ظرف ریخته، با کفگیر گوشت و اسفناج و آلو را روی آن گذارده بقیه برنج را روی آنها بدهند، پس از آن برنج زعفران زده رویش پاشیده روغن داغ داده سر سفره برند. «چنانچه برنج خیس نکرده و نمک نزده است، موقع پختن نمک لازم آنرا بخاطر داشته باشند.»

لوبیاپلو با لوبیاسبز:
اشاره

مواد لازم: برنج، گوشت، روغن، لوبیاسبز، پیاز، ادویه، زعفران، نمک، آبلیمو، زیره.

دستور طبخ:

پیاز خرد کرده را در روغن سرخ بکنند. گوشت خرد کرده را در آن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 57

کمی تفت بدهند. لوبیاسبز پاک کرده را که نخ های دو طرفش را کشیده و شسته و خرد کرده باشند در روغن سرخ نموده داخل گوشت و پیازداغ بکنند. آب گوجه فرنگی یا سوس آنرا به مقدار لازم با اندکی آب لیمو زده، مختصری برای طعمش ادویه پاشیده، نمک به اندازه نیز بزنند و کم آب روی آتش ملایم بپزند بطوری که آبش بخورد برود و حاضر داشته باشند. برنج خیسانده را پخته آبکش بکنند و آب روغن ته دیگ ریخته برنج را روی آن بریزند و با هریک لا برنج یک لا خورش نیز بپاشند. تا برنج به آخر برسد، آنگاه تتمه برنج را روی آخرین لای خورش ریخته روی همه آب روغن داده دم بکنند اگر خواسته باشند میتوانند لابلای آن هم کمی زیره سائیده بپاشند. «زدن آبلیمو بسته به خواست پزنده و خورنده است و برای آنهائی است که لب ترش تر بخواهند.»

دستور کشیدن:

برنج را با کفگیر بطور افشان، بصورتی که برنج و خورش مخلوط بشود در ظرف کشیده رویش برنج زعفرانی کرده داده روغن داغ بدهند.

لوبیاپلو با لوبیای چشم بلبلی:
اشاره

مواد لازم: برنج، لوبیا چشم بلبلی، روغن.

دستور طبخ:

لوبیای پاک کرده را شسته با آب بپزند، پخته که شد آب سیاه شده آنرا خالی کرده، برنج خیس کرده را پخته هنگام آبکش کردن لوبیا را در آن ریخته صاف بکنند. سپس آب روغن در ته دیگ و روی برنج داده یکساعت دم بکنند.

دستور کشیدن:

پلو را در ظرف کشیده رویش روغن داغ داده سر سفره ببرند، اگر خواسته باشند میتوانند در روغنی که رویش میدهند شیره سفید داخل کرده پلو را شیرین بکنند، یا موقع خوردن رویش قند سائیده بپاشند.

عدس پلو:
اشاره

مواد لازم: برنج، روغن، عدس.

دستور طبخ:

عدس را پاک کرده و شسته در آب بپزند، پخته که شد آب آنرا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 58

که سیاه رنگ میباشد دور ریخته «یا جهت خنکی و خاصیت با کمی سرکه و نمک بخورند.» سپس برنج را جوشانده موقع برداشتن از روی آتش و صاف کردن عدس را در آن ریخته چند جوش داده آبکش بکنند و آب روغن ته دیگ و روی برنج داده دم بکنند. «اگر خواسته باشند میتوانند موقع دم کردن کشمش پلویی که دم آن را گرفته و شسته و در روغن سرخ کرده باشند کنار برنج دیگ بگذارند، یا خرما که آنرا شسته هسته اش را گرفته باشند بگذارند. «باید توجه داشت که کشمش را زیاد نباید سرخ کرد چون سوخته و تلخ میشود و از آن جهت سرخ میکنند که از باد کردنش جلوگیری بشود.»

دستور کشیدن:

پلو را در ظرف کشیده اگر کشمش داشته باشد آنرا روی برنج و اگر خرما باشد وسط برنج بگذارند و روی همه ظرف روغن داغ کرده بدهند.

این پلو را نیز میتوان با شکر یا خاکه قند که موقع خوردن رویش بپاشند صرف نمود.

رشته پلو:
اشاره

مواد لازم: برنج، روغن، رشته پلویی، کشمش پلویی یا خرما یا خاکه قند (قند سائیده).

دستور طبخ:

برنج خیس کرده را که در زیر نمک آماده شده است همراه رشته در آب ریخته بجوشانند و آبکش کرده، ته دیگ آب روغن ریخته برنج صاف کرده یعنی آبکش کرده را در آن برگردانده رویش باز آب روغن داده دم بکنند.

چنانچه همراه کشمش یا خرما بخواهند صرف کنند کشمش پلویی را در روغن چرخ داده، یعنی سرخ کرده، موقع دم کردن کنار برنج دیگ بگذارند و اگر خرما مورد نظر است آنرا در لای برنج گذارده دم بکنند.

دستور کشیدن:

پلو را در ظرف کشیده کشمش ها را رویش پاشیده و اگر خرماست آنرا میانش گذارده رویش روغن داغ کرده داده سر سفره ببرند. چنانچه بخواهند با شیرینی غیرخرما و کشمش صرف کنند هرکس به هر مقدار که میل

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 59

کند میتواند قند سائیده روی بشقاب خودش پاشیده میل بکند. شیرینی این پلو را نیز میتوان از شیره سفید که در روغن روی پلو حل نمود روی پلو داد استفاده نمود، اما شیرینی شیره مطبوع طبع همه کس نمیباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 60

چلوها و دستور پختن برنج
چلوخورش قیمه:
اشاره

مواد لازم: برنج، روغن، گوشت، لپه، لیمو عمانی، گوجه فرنگی، سیب زمینی، ادویه و زردچوبه، زعفران، نمک.

دستور طبخ:

برنج خیس کرده را جوشانده آب کش بکنند و ته دیگ و روی برنج آب روغن داده دم بکنند و خورش را علاحده پخته در ظرفی جداگانه ریخته سر سفره ببرند «شرح تهیه قیمه خواهد آمد».

در این فصل باز طرز آماده کردن و پختن برنج را برای تکمیل اطلاع خواننده دو مرتبه توضیح میدهم، باشد که کم تجربه ها و نوخانمان ها و تازه عروس ها را مفید فایده زیادتر بوده باشد. برای پختن هر نوع چلو یا پلو، حتی کته بهتر است که برنج را قبلا پاک کرده و شسته و در ظرف برنج خیس کنی یا هر ظرف دیگر که چند روز خانواده را کفایت نماید ریخته چند تکه نمک سنگ در کیسه ای چلوار، یا متقال ریزباف ریخته درش را بسته روی برنج بگذارند و پس از یکی دو روز استفاده بکنند. بعضی برنج ها را که کهنه و سفت و از جنس اعلا باشند میتوان تا یک هفته در آب نمک نگاهداشته روزانه بکار برد و بعضی را که سست ترند کافی است که پستائی را حد اکثر برای تا چهار روز گرفت که برای زیادتر از آن خراب میشود.

فایده برنج خیس کرده آن است که هم در پخت خوب از آب درآمده، قد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 61

کشیده، ری میکند، و هم چون نمک به مغزش رسوخ کرده خوش مزه تر میشود.

خاصیت نمک سنگ در کیسه ریختن هم آن است که اولا نمک سنگ دیر و کم کم و مطابق احتیاج برنج آب میشود و دیگر اگر در کیسه ریخته نشده مستقیما روی برنج گذاشته شود ممکن است لای نمک

خرده سنگ بوده داخل برنج شده زیر دندان خورنده برود. پس خانم های خانه دار که دارای مصرف برنج میباشند همیشه برنج مورد حاجت خود را هفتگی یا در هفته دو مرتبه خیسانده پستائی میکنند. خاصیت دیگرش هم آن است که هر آینه مهمانی سرزده رسیده یا ضرورتی در پختن برنج حاصل شد برنج شسته و آماده و مهیای پختن در اختیار میباشد و لازم نیست با شتاب و عجله برنج پاک کرده و شسته و حاضر بکنند.

پس برای خیس کردن برنج اول برنج را پاک کرده شلتوک آنرا گرفته با آب سرد چند بار شسته گرد و چرک آبه اش را گرفته آنوقت خیس بکنند و دیگر اینکه برنج را اگر تازه خریده امتحان نکرده اند یکی دو نوبت خیس آن یعنی طاقت خیس کردنش را که تا چند روز دوام میآورد را امتحان بکنند. دیگر کیسه نمک را فراموش نکنند و حتما اولا از نمک سنگ و دوم از کیسه برای نمک روی برنج استفاده بکنند.

و اما پختن برنج به این صورت است که برنج صاف کرده را به اندازه لازم یعنی برای هر نفر دو استکان برنج و سه استکان آب حساب کرده، اول آب آنرا جوش آورده پس از آن برنج را داخل نمایند و با آتش تند بجوشانند و سعی کنند کفی که هنگام جوشیدن روی آب و در اطراف دیگ جمع میشود بگیرند که برنج تمیز و سفید از آب دربیاید. در این وقت باید دقت کنند که همه حواسشان متوجه دست آمدن برنج بوده به کار دیگر سرگرم نشده باشند که وقتی متوجه میشوند که جوش برنجشان زیاد شده، از حال رفته، یا بصورت

آش درآمده است.

پس برای خوب و سالم درآمدن برنج لازم است که از آن غافل نشده و پس

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 62

از چند دقیقه جوشیدن هر دو سه دقیقه یکبار کفگیر در دیگ کرده چند دانه برنج از آن درآورده میان انگشت شست و سبابه فشار داده امتحان بکنند، یعنی ملاحظه کنند که برنج میان انگشت نرم شده یا نمیشود، که اگر نرم و قابل قبول شده بطوری که وسط برنج هم پخته شده است این برنج حاضر برداشتن و آبکش کردن میباشد و اگر هنوز وسطش سفت و استخوانی مانده است دو سه جوش دیگر داده دو مرتبه امتحان بکنند و چندان تکرار کنند تا طوری که دلشان میخواهد، یعنی نه برنج میان انگشت له و شیت شده، نه استخوانی و سفت باشد و بین این دو آماده شده است.

در پختن برنج طول مدت آنرا بر روی آتش نمیتوان معلوم نمود، چه در نوع برنج ها فرق میکند، لکن بهترین برنج پخته آن است که موقع آبکش کردن نه له و نرم و خرد و نه سفت و چقر و مغز سفید مانده باشد.

این برنج یعنی برنج خیسانده از آنجا که خود آغشته به نمک بوده است نمک لازم ندارد مگر آنکه تازه خیس شده شوری نمک به مغزش نرفته باشد که میتوان با چشیدن نمک لازم را هنگام جوشیدن در آن داخل نمود و همچنین هنگام ریختن برنج سعی شود که آب آن اول جوش آمده باشد و برنج را موقعی که آب در جوش بوده قل میزند ریخت و از آب و برنج را با هم یعنی برنج را در

آب سرد ریختن و جوشاندن اجتناب شود که باین صورت برنج شفته و خراب میشود.

در دیگ را هم میتوان از اول گذارد بشرطی که جایش وسیع و مواظبت از سر رفتنش بشود و چنانچه جایش تنگ و احتمال سر رفتنش برود میتوان درش را باز گذارد و با افشاندن نیم مشت آب سرد در هر مرتبه از سررفتن آن جلوگیری بعمل آورد، ولی حتی الامکان سعی شود که جای جوشاندن برنج تنگ نبوده که بزرگ بودن دیگ به مراتب بهتر از کوچک بودن و تنگ بودن آن میباشد. و درش هم جفت نبوده و نیمه لا بوده باشد. آب روغن دادن در ته دیگ و روی برنج

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 63

نباید فراموش بشود که بدون آن- برنج بی طعم و به هم چسبیده میشود، مخصوصا که آب روغن روی برنج باید پرروغن تر باشد تا پوش و پشمکی و ته دیگش خوب بشود. کف روی برنج گرفتن در جوشیدن فراموش نشود.

دستور پختن قیمه:

پیازداغ درست نموده، گوشت را خرد فندقی کرده در آن چرخ بدهند و آب به اندازه ریخته برای پخته شدن روی آتش گذارند و نیمه پز که شد لپه اش را که پاک کرده شسته اند ریخته، نمک و زردچوبه و کمی ادویه و آب گوجه فرنگی یا رب گوجه به آن افزوده، اگر خواستند جهت طعم بهترش دو سه لیمو عمانی سوراخ کرده نیز اضافه نمایند و آتشش را تا دلپذیرتر جا بیفتد کم نمایند، چند دقیقه پیش از برداشتن سیب زمینی آنرا که سرخ کرده حاضر نموده اند ریخته ملایم، بطوری که سیب زمینی ها خرد و لپه اش له نشود یکی دو قاشق در آن گردانده کنار بگذارند. همچنین میتوانند برای مجلسی تر

بودن سیب زمینی قیمه را پس از کشیدن روی آن بریزند.

تهیه سیب زمینی سرخ کرده برای قیمه:

سیب زمینی را پوست کنده ته ریشه هایش را با نوک چاقو درآورده بشویند و خلال مانند خرد کرده در روغن سرخ بکنند. برای نچسبیدن سیب زمینی به هم و در ته ماهیتابه باید اول روغن آنرا کاملا داغ کرده سپس سیب زمینی را بریزند، همچنین سیب زمینی اش را پس از خرد کردن در دستمال ببندند تا آبی که در اثر شستن با آنها مانده است گرفته بشود، چه اگر با آب ریخته بشود روغن به اطراف پریده و بسا که آتش گرفته ماهیتابه اش مشتعل بشود، همراه این خطرات که ممکن است به دست و چشم و صورت آشپز هم پریده موجب سوختگی های خطیر بشود.

بهترین سیب زمینی سرخ کرده آن است که هنگام سرخ کردن روی سیب زمینی ها را روغن گرفته باشد، که در روغن کم علاوه بر پخته نشدن سیب زمینی جائی از آنها سوخته جائی سفید و نپخته میماند. موقع درآوردن سیب زمینی از توی روغن هم وقتی است که رنگش عسلی کم رنگ شده باشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 64

این سیب زمینی هرچه بلندتر و نازک تر خرد شود مجلسی تر بوده، اما قد آن نباید از یک بند انگشت تجاوز نماید و ضخامتش نصف کلفتی مداد باشد. برای خوشمزه تر شدن این سیب زمینی میتوان پس از خرد کردن و شستن کمی بر آن نمک پاشید، با این فایده که علاوه بر خوشمزه تر شدن آب سیب زمینی هم در دستمال بهتر گرفته میشود.

خورش قرمه سبزی:
اشاره

مواد لازم: گوشت، روغن، سبزی قرمه شامل: تره، جعفری، شنبلیله، کمی اسفناج، فلفل و زردچوبه، پیاز، آبلیمو یا آبغوره، لیموعمانی، نمک.

و اگر بخواهند لوبیا قرمز یا لوبیا چشم بلبلی. اسفناج برای لعاب دار شدن خورش میباشد.

دستور طبخ:

پیازداغ درست کرده عسلی کم رنگ که شد گوشت خورشی را که تکه تکه کرده حاضر نموده اند در آن ریخته چند تفت بدهند، یعنی سه چهار دقیقه در پیازداغ قاشق گردانده سرخ بکنند. سپس آب به اندازه به مقداری که روی گوشتها را بپوشاند ریخته در ظرفش را نهاده بپزند، اگر لوبیا دوست داشته باشند میتوانند مشت کمی لوبیا قرمز یا لوبیا چشم بلبلی هم به مقداری که دانه شمار دیده بشود داخل گوشت بکنند. «سعی شود گوشت فقط چند چرخ در روغن بخورد و زیاد سرخ نشود.»

سبزی را پاک کرده بشویند و ضدعفونی نموده با کارد روی تخته ساطور یا سینی چوبی خرد بکنند. «سبزی را با ساطور خرد نکنند و با چاقو هم زیاد ریز نکنند که آب می اندازد و خورش لیت میشود.» پس از آن آنرا در روغن سرخ کرده حاضر بکنند و داخل گوشت یا گوشت و لوبیا که نیمه پز شده نمایند و دیگر موادش را مانند نمک و فلفل زردچوبه و آب لیموی به اندازه و چند لیموعمانی سوراخ کرده برای طعم ریخته یکی دو هم زده آتشش را ملایم نمایند. سبزی را زیاد سرخ نکنند که آبش بخار شده چقر و تلخ میشود و آب خود خورش را حساب داشته باشند که موقع کشیدن زیاد آب دار و زیاد خشک و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 65

آب گرفته نبوده باشد.

خورش کنگر:
اشاره

مواد لازم: گوشت، روغن، نعنا و جعفری، کنگر، فلفل و زردچوبه، آبغوره یا آبلیمو، نمک، پیاز.

دستور طبخ:

پیازداغ درست کرده، گوشت را تکه تکه نموده در آن تف بدهند و آب ریخته بار بکنند. سپس تا حاضر شدن گوشت کنگرها را پاک کرده تکه تکه ی باندازه دو بند انگشت نمایند و سبزی را پاک کرده، شسته آبش را گرفته خشک بکنند و کنگر و سبزی را سواسوا سرخ بکنند و گوشت که نیمه پز شد داخل گوشت نمایند و آبغوره و نمک و فلفل زردچوبه اش را هم ریخته هم زده برای جا افتادن گذارند.

برای سهولت کار و مصرف کمتر روغن و کمتر چرک کردن ظرف میتوانند، گوشت را سرخ نکرده بار بکنند و تا کفش را گرفته حاضر میشود، پیازداغ درست کرده از روغن درآورند و در همان ظرف و روغن کنگرها را سرخ بکنند و درآورده روی پیازداغ ها ریخته سبزی را سرخ بکنند و همه را با هم داخل گوشت کرده دیگر موادش را بریزند.

خورش ریباس:
اشاره

مواد لازم: گوشت، روغن، ریباس، نعنا و جعفری، پیاز، فلفل و زردچوبه، کمی آبغوره یا آبلیمو، نمک.

دستور طبخ:

گوشت را بار کرده، تا کفش را گرفته حاضر میشود، ریباس را پاک کنند، نعنا جعفری را هم پاک کرده سواسوا شسته خرد بکنند. «سبزی را ریز و ریباس را تکه تکه بکنند.» در ظرفی پیازداغ درست کرده از روغن درآورند، در همان روغن سبزی را سرخ کرده درآورده با پیازداغ ها داخل گوشت نموده، فلفل زردچوبه آبغوره، نمکش را ریخته آتشش را کمتر کرده بگذارند پخته شده جا بیفتد، سپس ریباس ها را در روغن سبزی و پیازداغ سرخ کرده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 66

کنار بگذارند و ده دقیقه به برداشتن مانده داخل بقیه نمایند. (تبصره) ریباس ها را با سبزی و پیازداغ نریزند که ریباس ها در اثر لطافت آب میشوند و ترشی این خورش را از آنجا که خود ریباس هم ترش است کم بزنند و تکه های ریباس را کمتر از یک انگشت نگیرند که در اثر سرخ شدن جمع و در ظرف بی نمایش میشود.

خورش نعنا جعفری گوجه:
اشاره

مواد لازم: گوشت، روغن، نعنا و جعفری، گوجه سبز، پیاز، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

پیازداغ درست کرده گوشت را تکه تکه کرده در آن چرخ بدهند و آب ریخته بار بکنند. نعنا جعفری را پاک کرده، شسته خرد بکنند و علاحده نیمه سرخ بکنند. «اگر زیاد سرخ کنند تلخ میشود.» گوجه سبز را دمش را گرفته بشویند و اگر خواهند هسته اش را جدا کرده، اگر نخواهند با هسته همراه نعنا جعفری داخل گوشت بکنند و فلفل زردچوبه و نمک ریخته هم بزنند و آتشش را کم بکنند تا به حال خود جا افتاده دست به هم بشود. اگر زیادتر ترش مزه بخواهند کمی آبغوره اضافه بکنند. «فایده چرخ دادن گوشت در پیازداغ آن است که بوی زحم گوشت را رفع میکند ولی اگر نخواستند میتوانند گوشت را بار کرده کف رویش را گرفته، پیازداغ و تره جعفری گوجه اش را با هم بریزند.»

خورش قیمه بادمجان:
اشاره

مواد لازم: گوشت، لپه، روغن، بادمجان، پیاز، گوجه فرنگی، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

گوشت را قیمه ای خرد کرده در پیازداغ تف بدهند و آب ریخته به حال پخته شدن گذارند، نیمه پز که شد لپه اش را که پاک کرده شسته اند بریزند و فلفل زردچوبه، نمک آنرا نیز بیفزایند. بادمجان پوست کنده را در روغن سرخ کرده یک ربع به برداشتن خورش ریخته، گوجه فرنگی چهارپاره

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 67

کرده، یا آب آن، یا رب آنرا ریخته جا بیندازند. پس از ریختن بادمجان دیگر خورش را هم نزنند که بادمجان ها خراب میشود. اگر گوجه فرنگی نبود یا نخواستند میتوانند کمی آبغوره بزنند. با آب انار نیز مطبوع میشود.

طرز پوست کندن و آماده کردن بادمجان:

بادمجان را باید از زیر کلاه با چاقو خط کشید بطوری که لبه های کلاه بریده شده و پوست سیاه خود بادمجان را هم به گونه ای که به مغز بادمجان نرسد ببرد و شروع به پوست کندن کنند و بهتر است که پوست کندن را از ته بادمجان شروع کرده به سر یعنی به نقطه چاقو کشیده برسانند. سپس وسط آنرا چاک داده نمک بپاشند و رویش را هم آغشته به نمک بکنند و آنرا در آبکش یا سبدی برای یکی دو ساعت به حال خود گذارند. فایده این کار آن است که نمک تلخ آبه های بادمجان را بیرون کشیده آنرا شیرین میکند و پس از آن سرخ بکنند.

خورش به و سرکه شیره:
اشاره

مواد لازم: گوشت، روغن، به، سرکه شیره یا سرکه و قند، پیاز، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

پیازداغ زیادتر درست کرده گوشت های تکه تکه کرده را در آن چرخ بدهند «زیاد سرخ نکنند» و آب ریخته بار بکنند. نیم ساعت مانده به برداشتن به آنرا که تمیز کرده، هسته درآورده، شسته خشک کرده اند، در روغن سرخ نموده داخل گوشت بکنند و کمی نمک و به مقدار لازم فلفل زردچوبه و چاشنی اش را که سرکه شیره یا سرکه و قند یا آبلیمو و قند است زده برای جا افتادن گذارند. این خورش نیز نباید آب داشته باشد و لب شیرین ترش مطبوع تر میشود. بجای زردچوبه میتوانند موقع برداشتن کمی زعفران سائیده بپاشند.

خورش هویج:
اشاره

مواد لازم: گوشت، روغن، هویج «اگر هویج قندی باشد بهتر است.» پیاز، سرکه، قند، فلفل زردچوبه، نمک.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 68

دستور طبخ:

پیازداغ از معمول زیادتر درست کرده نیمه رنگ که شد گوشت تکه تکه کرده را در آن چرخ داده بی نمک بپزند. «اگرچه هر گوشت را جهت زودتر پخته شدن نباید اول نمک بریزند.» نیم ساعت به برداشتن هویج آنرا که تمیز کرده و شسته خرد نموده ریخته، فلفل زردچوبه نمکش را با سرکه و قند به اندازه که بچشند نیز ریخته جا بیندازند. یعنی یکی دو هم زده آتشش را ملایم تر کنند تا بحال خود جوشیده دست به هم بشود. اگر هویج فرنگی میریزند باید زودتر بریزند که این هویج دیرتر پخته میشود. این خورش آب نباید داشته باشد، بلکه باید مواد آن در آب روغن قل بخورد و بهتر است که مزه اش نیز میل به لب شیرینی بکند.

خورش لوبیا سبز:
اشاره

مواد لازم: گوشت، روغن، لوبیا سبز، پیاز، فلفل و زردچوبه، پودر «کاری» یا ادویه، گوجه فرنگی یا سوس آن، نمک.

دستور طبخ:

پیازداغ درست کرده، گوشت خرد کرده را که بصورت قیمه اش و بلکه ریزتر درآورده اند در آن ریخته دو سه دقیقه تف بدهند و آب بریزند، نیمه پز که شد لوبیاسبز خرد کرده را که در روغن سرخ شده را نیز ریخته ادویه و فلفل زردچوبه نمکش را زده، آب گوجه فرنگی یا سوس اش را هم به اندازه ریخته هم زده آتشش را کمتر کرده بگذارند با ته جوش زدن جا افتاده دست به هم شود.

دستور آماده کردن لوبیا سبز:

معمولا دو طرف لوبیا سبز نخ هائی از جنس خودش دارد که باید همراه دمش با چاقو بگیرند و به اندازه نصف بادام خرد بکنند و شسته آبش را گرفته خشک بکنند. اگر لوبیا سبز زیاد رسیده و درشت شده باشد خوب و نرم و خوشمزه نمیشود.

خورش لوبیاقرمز:
اشاره

مواد لازم: گوشت چرخ کرده، روغن، پیاز، لوبیاقرمز، فلفل

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 69

کوبیده یا فلفل سبز، ادویه یا پودر کاری، گوجه فرنگی، نمک.

دستور طبخ:

پیاز خرد کرده را در روغن سرخ بکنند تا زعفرانی بشود، سپس گوشت چرخ کرده داخل کرده هم بزنند پس از سه چهار دقیقه آب ریخته، لوبیا قرمزش را که پاک کرده شسته اند ریخته بپزند، پیش از کشیدن آب گوجه فرنگی و نمک و فلفل و ادویه به آن زده هم بزنند و ده دقیقه دیگر روی آتش داشته باشند. اگر از فلفل سبز استفاده میکنند باید دانه های فلفل را جدا کرده پوست سبزش را ریز خرد بکنند و کمی زودتر بریزند که پخته بشود. این خورش با فلفل سبز خوش نماتر و خوش طعم تر میشود، علاوه بر آنکه تا اندازه ای آنرا با فلفل زیادتر یعنی تندمزه درست میکنند، که البته کم و زیاد تندی و فلفل آن بستگی به میل خورنده پیدا میکند.

خورش قیمه آلو:
اشاره

مواد لازم: گوشت، روغن، پیاز، آلو، لپه، فلفل زردچوبه، ادویه، شکر، نمک.

دستور طبخ:

پیاز را خرد کرده در روغن سرخ بکنند و گوشت را قیمه ای ریز کرده در پیازداغ دو سه دقیقه تف بدهند و آب ریخته درش را بسته روی آتش به حال پختن گذارند. گوشت آن که نیمه پز شد لپه اش را که پاک کرده شسته اند، همراه آلو که آنرا نیز کرموهایش را دور ریخته شسته اند ریخته، نمک و فلفل زردچوبه، ادویه اش را زده هم بزنند، آتشش را کمتر کرده بگذارند دست به هم بشود. سعی کنند موقع برداشتن زیاد آبکی نبوده باشد. ضمنا اگر چشیدند و از جهت آلوهایش ترش مزه بود میتوانند کمی به آن قند کوبیده یا شکر بزنند. بجای زردچوبه نیز میتوانند موقع برداشتن زعفران سائیده بپاشند.

خورش آلو اسفناج:
اشاره

مواد لازم: گوشت، روغن، اسفناج، آلو، پیاز، فلفل و زردچوبه، نمک.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 70

دستور طبخ:

پیاز را خرد کرده در روغن سرخ کنند، عسلی رنگ که شد گوشتش را که تکه تکه خرد کرده اند ریخته یکی دو دقیقه تف بدهند و آب ریخته بپزند. اسفناج را پاک کرده شسته، خشک بکنند و خرد کرده در روغن سرخ کنند. «اسفناج را زیاد سرخ نکنند که تلخ میشود، از آنجا که خود اسفناج هم تلخ مزه است» گوشت که نیمه پز شد آلو را تمیز کرده، کرموهایش را گرفته بشویند و با اسفناج داخل گوشت کنند، فلفل زردچوبه و نمکش را ریخته هم بزنند و آتشش را ملایم کرده بگذارند کم کم جوشیده جا بیفتد. این خورش نباید آب داشته باشد و به روغن که افتاد بردارند. اگر ترش مزه تر خواستند کمی هم آبغوره بزنند.

خورش مسمّا بادمجان:
اشاره

مواد لازم: گوشت، روغن، بادمجان، گوجه فرنگی، غوره یا آبغوره، پیاز، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

پیاز را خرد کرده در روغن سرخ بکنند. گوشت را درشت تر از گردو خرد کرده، پیازداغ که نیم رنگ شد داخل آن کرده دو سه دقیقه قاشق گردانده تف بدهند و آب ریخته بار بکنند. بادمجان را چنانچه شرحش در قیمه بادمجان گذشت در روغن سرخ کرده، گوشت که پخته شد روی آن چیده، گوجه فرنگی یا آب یا سوس آن هرکدام که بود بریزند و نمک و فلفل زردچوبه اش را پاشیده آتشش را کم بکنند. یک ربع بعد خورش حاضر است که اگر زیادتر بماند بادمجانش شیت میشود.

خورش مسما کدو:
اشاره

مواد لازم: گوشت، روغن، کدو سبز، پیاز، آبغوره، شکر، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

پیازداغ زیادتر از معمول درست کرده، گوشت تکه تکه کرده را در آن ریخته کمی تف بدهند و آب ریخته بار بکنند. کدو سبز را پوست کنده از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 71

درازا، از وسط نصف کرده پشت و رویش نمک پاشیده ساعتی بگذارند. «فایده این کار آن است که با نمک پاشیدن آب کدو بیرون آمده خوش مزه تر و در روغن سفت و بشقابی میشود.» سپس آنرا در روغن سرخ کرده ده دقیقه قبل از برداشتن کدوها را روی گوشت ها چیده نمک و فلفل زردچوبه اش را رویش پاشیده، ترشی اش را که آبغوره یا آبلیمو میباشد ریخته اگر خورش را لب شیرین بخواهند به آبغوره یا آبلیمویش کمی شکر اضافه بکنند. «هنگام سرخ کردن کدو اگر کمی در روغنش نمک بپاشند روغن آن نمیپرد.»

خورش کدو حلوائی:
اشاره

مواد لازم: گوشت، روغن، کدوحلوائی، پیاز، اگر ترش مزه بخواهند آب لیمو، نمک.

دستور طبخ:

پیازداغ درست کرده گوشت تکه تکه کرده را در آن کمی تفت داده آب ریخته بار بکنند، کدوحلوائی را پوست کنده تخمه هایش را گرفته ورقه ورقه به کلفتی و قد و پهنای دو انگشت خرد کرده در روغن سرخ بکنند، گوشت که نیمه پز شد کدوها را روی گوشت ها چیده فلفل زردچوبه اش را با کمی نمک ریخته بگذارند آبش تمام شده به روغن بیفتد. این خورش در اثر کدو حلوائیش شیرین میشود ولی اگر لب ترش بخواهند کمی آبلیمو بزنند.

خورش فسنجان:
اشاره

مواد لازم: گوشت، روغن، گردو، پیاز، رب یا آب انار، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

پیاز را با دنده درشت رنده رندیده در روغن نیمه سرخ (عسلی رنگ) بکنند. گردو را کاملا پاک کرده پوست و آشغالش را گرفته دو سه بار چرخ بکنند. «هرچه گردو نرم تر باشد بهتر است.» سپس آنرا در پیازداغ دو سه تف داده، فلفل زردچوبه اش را ریخته چرخ بدهند و گوشتش را که تکه تکه کرده اند ریخته، کمی نمک پاشیده آب بریزند و بگذارند ملایم بپزد، ده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 72

دقیقه به برداشتن ربّش را ریخته آتشش را ملایمتر کنند تا به روغن بیفتد. اگر از اول آبش را کم بریزند و هر چند دقیقه یک بار که جوشید نیم مشتی آب رویش بریزند و هم بزنند روغن گردو کاملا بیرون میآید، ولی این کار دو سه نوبت کافی است و چندان که بخواهند جا بیفتد باید به حال خودش واگذارند.

به جای گوشت میشود از مرغ یا امثال آن استفاده کرد و به جای آب انار اگر خوش رنگ بخواهند میتوانند آبلیمو شکر بزنند.

خورش کرفس:
اشاره

مواد لازم: گوشت، روغن، کرفس، نعنا جعفری، فلفل زردچوبه، پیاز، آبغوره یا آبلیمو، نمک.

دستور طبخ:

پیازداغ درست کرده، گوشت تکه تکه کرده در آن ریخته تفت بدهند و آب ریخته بار بکنند. کرفس را از برگ و زوائد پاک کرده، ساقه اش را به اندازه دو بند انگشت خرد بکنند. نعنا جعفری را پاک کرده و شسته خرد بکنند و هرکدام یعنی اول کرفس و دوم در روغن آن نعنا جعفری را سرخ بکنند و همه را با هم داخل گوشت و پیازداغ نموده، نمک و فلفل زردچوبه اش را ریخته بپزند، نزدیک برداشتن چاشنی، یعنی آبغوره یا آبلیمویش را ریخته آتشش را کم کرده به حال جا افتادن گذارند.

خورش گلپر تازه:
اشاره

مواد لازم: گوشت، روغن، پیاز، گشنیز و تره و شبت، گلپر تازه، فلفل زردچوبه، آبغوره، نمک.

دستور طبخ:

پیازداغ درست کرده، پیاز که عسلی رنگ شد گوشتش را که بطور تکه تکه بریده اند در آن ریخته دو سه چرخ داده آب ریخته بار بکنند. گلپر را از برگ و آشغال پاک کرده، ساقه اش را تکه تکه خرد کرده دو سه مرتبه در آب ساده جوشانده تلخیش را دور بکنند و بهتر است که بعد از جوشاندن یکی دو ساعت هم در آب سرد بخوابانند و این کارا را قبلا انجام داده گلپر را حاضر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 73

بکنند. سبزی اش را پاک کرده بشویند و خشک بکنند و خرد نموده در روغن سرخ بکنند. گلپر را نیز در روغن نیمه سرخ بکنند، یعنی فقط چند تفت بدهند.

سپس همه را با هم داخل گوشت کرده، نمک و فلفل زردچوبه اش را بریزند و هم زده به حال پخت گذارند، گوشتش که پخته شد ترشی اش را زده چند دقیقه بعد حاضر میباشد. «سبزی و گلپرش را باید از اول با گوشت بریزند که گلپر دیر پخته میشود.»

خورش شش انداز:
اشاره

مواد لازم: روغن، پیاز، شکر، تخم مرغ، آب.

دستور طبخ:

پیازداغ فراوان خوشرنگ درست کرده، شکر به اندازه در آب حل کرده در آن ریخته پیازداغ ها را در آن بپزند و موقع برداشتن برای هرنفر دو تخم مرغ را شکسته داخل نموده برای چند دقیقه در ظرفش را بگذارند که حاضر میشود. این خورش خوشمزه و لذیذ و زود آماده میشود. «تخم مرغ آن به مقدار لازم و اشتهای خورندگان ریخته میشود و دو تخم مرغ برای هر نفر شرط کلی آن نمیباشد، همچنین مایه این خورش چون پیازداغ آن است برای هر نفر یک پیاز حساب بکنند، شربت قند آنرا نیز برای هر سه نفر یک استکان شربت قند بحساب آورند.» اگر بخواهند میتوانند در شربتش هم کمی زعفران بزنند.

چلوکباب:
اشاره

مواد لازم: برنج اعلا، کره اعلا، گوشت راسته یا فیله گوسفند یا پشت مازوی گوساله و گاو به شرط نرم و خوب بودن، نمک.

دستور طبخ:

برنج خیس کرده را که سابقا در ابتدای پلوها و چلوها گفته شد پخته آبکش کرده، با کره آب روغن درست کرده رویش داده دم بکنند و گوشت را از پوست و لثه و زوائد گرفته پاک و از چربی و پوسته جدا بکنند و روی تخته ساطور با کارد تیز نازک ورقه ورقه نمایند و به سیخ کشیده لبه های ناهموار گوشت ها را بریده یکنواخت بکنند و با لبه سیخ کبابی دیگر آنرا از طول

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 74

و عرض کاردی نمایند و روی آتش تند ذغال کباب بکنند. اگر نمک به کباب نپاشند نرم تر میشود و حالت و زیبائی و رنگ خود را هم بهتر حفظ میکند، و بخلاف آنکه اگر قبل از کباب کردن نمک بپاشند گوشت جمع و چقر و سفت میشود، همچنین آتش ذغال که کباب را عالی تر و مطبوع تر درمیآورد برعکس آن که حرارت های برقی گوشت را خشک و بی آب و بدنما میسازد. با گوشت های اطراف راسته، به شرط گرفتن پوست و غدد و رگ و پی میتوانند کباب کوبیده درست کنند و یا چرخ کرده برای مصارف دیگر گذارند. دستور کباب کوبیده، همچنین کامل کباب برگ در کباب ها خواهد آمد.

چلوکباب حسینی:
اشاره

مواد لازم: برنج، کره، گوشت راسته یا فیله نرم اعلا، زعفران.

دستور طبخ:

برنج که پخته و آبکش شده در دیگ برای دم کردن برگردانده شد، کباب حاضر کرده را داخل دیگ در محل خود که ذکر میشود گذارده یکساعت و نیم دم بکنند.

سابق بر این برای این چلوکباب دیگ های مخصوصی بود که از داخل لبه ای دور آن برای قرار دادن سیخهای کباب به روی آن تعبیه شده بود ولی امروزه میتوان چهارپایه بی سقفی از سیم زنگ نزن یعنی مفتول سفید به اندازه داخل دیگ که چهار انگشت از لبه آن پائین تر قرار گیرد ساخته برای همیشه آماده داشت و برنج را که پس از آبکش کردن در دیگ برگردانند چهارپایه سیمی را در آن یعنی داخل چلو فرو برده کباب ها را بطوری که از برنج فاصله داشته باشد روی آن چیده دم کنی ای محکم انداخته دم بکنند.

شرح و دستور پختن کباب حسینی:

گوشت خردکرده در ماست و پیاز خوابانده را به سیخ چوبی مانند ترکه انجیر یا ترکه انار یا چوب هائی که امروزه برای کباب چوبی ساخته اند کشیده با پشت کارد کاردی کرده روی چهارپایه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 75

سیمی بچینند که همگام با دم کشیدن برنج حاضر میشود. هرچه ورقه های گوشت این کباب نازکتر و در آب پیاز زیادتر خوابانده شده باشد کباب آن بهتر میشود. میتوانند موقع قرار دادن در داخل دیگ کمی هم روی آنها زعفران سائیده بپاشند، البته نه زیاد و به مقداری که تلخ بشود. فلسفه چوب انجیر این است که گوشت را نرم میکند، چنانچه گرد انجیر نیز کباب را نرم میسازد و چنین گردی را نیز امروزه میتوان بنام (آدلف) و مانند آن از سوپرها بدست آورد ولی از نمک پاشیدن به روی گوشت

کباب خودداری شود که سفت میشود.

شرح کامل تهیه کباب در فصل کباب ها خواهد آمد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 76

کباب ها
کباب چنجه:
اشاره

مواد لازم: گوشت راسته یا فیله گاو و گوسفند، دنبه، پیاز، ماست، ذغال مویزه یعنی نه زیاد درشت نه ریز، منقل کبابی یا چند آجر، سیخ کباب.

دستور طبخ:

در مورد کباب باید گفته شود که خوب شدن هر نوع کباب اول مربوط به گوشت آن و دوم به طرز آماده کردن و پختن آن میباشد.

در شرایط گوشت نخست آنکه گوشتش از راسته یا فیله گوسفند پروار نر یا گاو و گوساله ماده چاق و در آخر نرم و خوشرنگ بوده باشد. برای تشخیص گوشت، اگر گوسفند باشد در درجه اول نر و جوان بودن آن و در صورت عدم علامت (نری) باید صورتی رنگ و خوشرنگ و سربندهای قلمش آبی رنگ باشد، و در گاو و گوساله اول ماده بودن و دوم خوشرنگی گوشت که به صورتی رنگ مایل و اصولا خوشرنگ بوده باشد. «گوشت های لاغر و پیر و زردرنگ و تیره رنگ ناپزا و غیرمطبوع میباشد.»

دیگر از شرایط گوشت که مخصوصا جهت کباب باید در نظر گرفت نرم بودن آن است و امتحان آن بسادگی امکان پذیر بوده، باید در خام بودن انگشت که به آن فشار بدهند فرو برود، به اینصورت که گوشت را مخصوصا آن قسمت هائی را که برای کباب برمیگزینند بسادگی لای دو انگشت شست و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 77

سبابه فشرده و له بشود و در اثر فشار شست سوراخ بشود. «برای هرکس آزمایش این کار با یکی دو مرتبه امتحان بر روی گوشت های مختلف سهل میشود.»

از دیگر شرایط خوب درآمدن کباب آن است که گوشت کبابی کمترین پوست و لثه ای نداشته باشد و گوشت قرمز خالص راسته و یا فیله و حد اقل

ران، آنهم بغیر از سفیدران حیوان بوده باشد. «سفیدران بطوری که از اسمش پیداست قسمتی از گوشت ران است که رنگش از دیگر قسمتهای آن متفاوت بوده کاملا مشخص و روشن تر میباشد.» دیگر آنکه گوشت را پس از پاک کردن و بقول کبابی ها (صاف) کردن به اندازه های معمول خرد کرده در آب پیاز بخوابانند.

این نیز به این صورت است که پیاز را رندیده مقداری ماست به اندازه ای که برای گوشت ها کفایت کند با آن بهم زده گوشت را در آن بیالایند و حد اقل یک شبانه روز در جای خنک بگذارند، البته نه در جایخی یا جای گوشتی یخچال که منجمد بشود. اگر ماست نبود یا نخواستند تنها در آب پیاز و آبلیمو یا آب پیاز تنها بخوابانند.

دیگر از قواعد تهیه کباب آن است که تکه هایش به اندازه و مساوی و کلفت و نازکی اش به اندازه و اگر کباب برگ است تکه هایش نازک و یکنواخت و دیگر آنکه پس از به سیخ کشیدن با لبه یک یا چند سیخ کباب یا پشت دم کارد کاملا کاردی اش بکنند و هرچه بیشتر دو طرفش را صاف و مستقیم نمایند. و دیگر به گوشت کباب برگ و چنجه قبل از پختن نمک نزنند که سفت میشود.

دیگر آنکه برای پختن کباب از آتش ذغال استفاده کنند و آن هم به این طریق که ذغال نیمدانه که مویزه اش میگویند فراهم کرده، اگر ذغالها درشت است مویزه کنند، البته نه به شکلی که بصورت خاکه ذغالش درآورند. دیگر از منقل کبابی استفاده کنند و اگر نبود به اندازه سیخ ها از چند آجر قزاقی اجاق درست کنند و آتش را در میان آن درست

کنند. دیگر آتشها را کاملا گیرانده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 78

ذغال سیاه قرمز نشده در آن نگذارند، یعنی اول در وسط اجاق ذغال ها را کپه کرده سرخ بکنند و سپس در سطح منقل یا اجاق پهن بکنند. دیگر آتش ها را یکنواخت پهن کنند بطوری که سطح بالایش یکسان و همه جای منقل یا اجاق را فرا بگیرد و زیادتر از سطح سیخ ها باشد.

پس با این شرایط وسائل کباب آماده است و اینک سیخ های کباب را که گوشت هایش را به اندازه بریده و به سیخ یکنواخت کشیده و با لبه سیخ یا پشت دم کارد کاردی کرده اند را روی آتش گذارده باد بزنند. آتش کباب هرچه تندتر باشد بهتر است و آتش مرده کباب را خشک و خراب میکند. دیگر از قواعد کباب پزی آن است که یک روی کباب را اگر چنجه یا برگ است پخته طرف دیگرش را بپزند و نوبتی این روی و آن رو نموده از روی آتش بلند بکنند. و سعی نکنند که مرتب کباب را پشت و رو نمایند که خشک و چقر میشود.

طرز به سیخ کشیدن کباب چنجه:

در این کباب مطبوع تر است که یک لا گوشت و نیم لا دنبه سفت خوب به سیخ بکشند و اگر بخواهند میتوانند وسط آنها هم پیاز ریز سیخ بکشند. کباب چنجه ای که قاطیش دنبه کشیده بشود چرب و نرم و آبدار و خوشمزه میشود. اگر آتش ذغال نبود و خواستند از کباب پز برقی یا گازی استفاده کنند سعی شود که تا یک روی کباب پخته نشده روی دیگرش را برنگردانند و معمولا برای پختن هر روی کباب به نسبت کلفتی و نازکی گوشت از سه دقیقه تا پنج

دقیقه وقت کفایت میکند. «البته این از کلیات نیست که کباب را نچرخانند، بلکه اگر دیدند در آن احوال پخته نشده است میتوانند دو سه نوبت دیگر هم به اندازه لازم پشت و رو بکنند.» برای این کباب باید سیخ نازک بکار ببرند.

کباب برگ:
اشاره

مواد لازم: گوشت کبابی یعنی گوشت راسته یا فیله گوسفند نر یا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 79

گوساله ماده، سیخ نازک، تخته ساطور، کارد پهن تیز، پیاز.

دستور طبخ:

گوشت را روی تخته به اندازه های مساوی ورقه ورقه کرده، پیاز را رندیده آبش را گرفته حاضر بکنند و گوشت ها را به سیخ کشیده پشت و رویش آب پیاز مالیده با پشت یک یا چند سیخ دیگر کاردی یکنواخت بکنند و روی آتش تند یک رویش را پخته روی دیگرش را برگردانند و پخته شدن کباب را از رنگش که قهوه ای روشن میشود میتوانند درک کنند، زیاد آتش ندهند و کباب را سیاه نکنند که خشک و نامطبوع میشود. «توجه کنند که کباب کمتر آتش خورده لذیذتر و مقوی تر از زیاد پخته و آب گرفته آن میباشد.»

کباب کوبیده برای چلوکباب:
اشاره

گوشت کم چربی اطراف و زوائد راسته و فیله یا هر گوشت کم چربی دیگر سوای قلوه گاه و ماهیچه و گردن. پیاز، جوش شیرین، نمک، اگر بخواهند کمی زردچوبه یا زعفران، تخم مرغ.

دستور طبخ:

گوشت را دو سه بار چرخ بکنند و در ظرفی ریخته گردی جوش شیرین و کمی نمک بزنند. پیاز را با دنده ریز رنده رندیده داخل بکنند و هم بزنند. برای نریختنش به هر نیم کیلو گوشت یک سفیده تخم مرغ اضافه کرده همه را با هم چنگ بزنند. هرچه گوشت این کباب زیادتر چنگ بخورد به سیخ بهتر بند شده، از نریختن خاطر جمع تر میشود. «این کار یعنی چنگ زدن و مالش دادن را کبابی ها (مجاز) میگویند.» در این معنی که هرچه گوشت کباب کوبیده، مخصوصا کباب کوبیده بازاری را که با نان میخورند زیادتر چنگ بزنند.

بهتر بند میشود که در کباب کوبیده مخصوص خوردن با نان این گوشت باید تا حد سفید شدن چنگ بخورد. علامت آماده شدن گوشت آن است که زیر دست چسب پیدا میکند.

پس از چنگ زدن آب نیمگرم جلو دست گذاشته برای نچسبیدن به دست و خوب سیخ شدن دست را پس از پاک کردن با لب سیخ به آب زده نیم مشتی گوشت

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 80

برداشته به سیخ بکشند. سیخ کباب کوبیده باید خلاف سیخ کباب برگ اندکی پهن تر باشد و گوشت را بالای سیخ گذاشته همراه مشت به طرف پائین سیخ به جلو بکشند و سیخ را یکی دو نوبت در دست گردانده صاف و هموار بکنند و تمام که شد با انگشت گوشت را به صورت لقمه ای درآورده یعنی چند جای آنرا

با دو انگشت سبابه و وسطی فشار بدهند. فایده این کار آن است که هم کباب بهتر پخته شده و هم خوش نماتر میشود و هم از ریختنش توی آتش جلوگیری میشود. برای صاف تر سیخ شدن میتوانند برای هر سیخ یکی تا دو نوبت دیگر هم دست را به آب گرم بزنند. برای هر نیم کیلو گوشت، رندیده دو تا سه پیاز متوسط کافی است. آتش کباب بهتر است از ذغال و روی آتش تند یکنواخت باشد و برای نریختنش برعکس کباب برگ باید بعد از کمی آتش خوردن آنرا روی کباب بطور ملایم برگردانند و دو تا سه مرتبه این کار را تکرار بکنند و چندانکه از نریختنش مطمئن شدند یک رویش را پخته روی دیگرش را برگردانند و داغ داغ سر سفره ببرند. میتوانند نیمه پز که شد روی نان خوابانده آبش را بگیرند و دو مرتبه آتش بدهند. کباب کوبیده نباید زیاد آتش خورده، بلکه آب دار بلند بکنند.

کباب کوبیده بازاری:
اشاره

مواد لازم: گوشت قلوه گاه و گوشت قرمز، جوش شیرین، نمک، آتش ذغال، سیخ پهن.

دستور طبخ:

گوشت قلوه گاه را از پوست و لثه پاک کرده اگر پرچربی است گوشت سرخ بی چربی هم بغیر از گوشت گردن و ماهیچه داخلش نموده دو تا سه بار چرخ بکنند. پیاز را رندیده «برای هر نیم کیلو گوشت دو تا سه پیاز متوسط» در نظر بگیرند و برای هر نیم کیلو گوشت یک قاشق چایخوری جوش شیرین و دو قاشق چایخوری نمک نیز اضافه کرده اول روی آتش ملایم برای چهار پنج دقیقه و سپس بدون آتش چنگ بزنند و این چنگ زدن و کف مال کردن را چندان تکرار کنند تا گوشت از رنگ سرخ به سفیدی گرائیده زیر دست

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 81

چسب پیدا کند.

برای بعضی خانه دارها اینکه چگونه است که کباب بازاری نمیریزد و مال خانگی به آتش میریزد مسئله ایست و چون از کبابی ها هم سؤال میکنند جواب هائی مانند اینکه ما آرد میزنیم و مانند آن میشنوند. اما راه حلش آن است که آنها گوشت را خوب و تا حد سفید شدن چنگ زده کف مال میکنند و خانه دارها از بی اطلاعی این کار را نمیکنند. «کف مال کردن هم آن است که گوشت را با سرپنجه به کف ماهیتابه مالش میدهند.» سپس آب نیمگرم جلو دست گذاشته دست را پس از پاک کردن از گوشت ها به آب زده مقداری گوشت برداشته به سیخ میبرند. مقدار گوشت سیخ آنقدری است که در مشت کفایت کرده اما مشت را زیاد هم پر نکرده باشد. پس یک بار دیگر دست را به آب زده گوشت را با چسباندن به دو

طرف سیخ از بالا به پائین آورده صاف بکنند. دقت کنند که لبه های دو طرف سیخ در اثر پهن کردن گوشت و فشار به آن از گوشت بیرون نمانده نمایان نشده باشد که کباب میریزد، و دیگر سعی کنند تا لبه های دو طرف گوشت را از سر و ته به سیخ بچسبانند. بعد از سیخ کردن ساعتی یا حد اقل نیم ساعتی سیخ ها به حال خود برای خنک شدن و هم گیر شدن گذارند و سپس در منقل کبابی یا اجاق آتش یکنواخت خوب درست کرده سیخ ها را ملایم روی آتش گذاشته اول ملایم باد زده یکی دو نوبت پشت و رو کرده، بعدا بتدریج باد زدن را تندتر کرده، نیمه پز که شد روی نان نرم خوابانده نانی دیگر رویش برگردانده با فشار ملایم کف دست روغنش را بگیرند و دو مرتبه تا پخته شدن کامل که سوخته و آب گرفته نشود روی آتش گذارند.

پس از کشیدن در لای نان سماق کوبیده نرم رویشان پاشیده گرم گرم سر سفره برده نوش جان بکنند. «لذت هر نوع کباب به داغ بودن آن است.» دستور کشیدن کباب هم از سیخ تا جمع و خرد نشود آن است که چون سر و ته سیخ زیادتر میسوزد و به سیخ میچسبد قبل از کشیدن با دم سیخ یا کارد که آنرا به سیخ

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 82

چسبانده به طرف کباب بدهند لب کباب را از سیخ جدا بکنند. البته چون کبابی های بازار بلدند و لب و بقیه کباب را یکجور سیخ میکنند و همچنین کباب را تا کوچک جلوه نکند نپخته از روی آتش بلند میکنند

این مشکل برایشان پیش نمی آید. «فایده جوش شیرین آن است که گوشت را به هم فشرده از ریختنش جلوگیری مینماید، اما مقدارش از اندازه گفته شده نباید زیادتر باشد.» این کباب طبعا باید چربتر و آبدارتر از کباب قبل از خود باشد.

کباب سلطانی:
اشاره

مواد لازم: گوشت راسته یا فیله اعلا، آب پیاز.

دستور طبخ:

راسته یا فیله را پاک و (صاف) کرده زوائدش را گرفته درسته در آب پیاز بخوابانند و موقع طبخ آنرا به اندازه پهن تر و کلفت تر از کباب برگ بریده سیخ بکنند و زیاده های اطرافش را بریده با دم سیخ یا پشت دم کارد کوبیده، موقع کوبیدن نیز آب پیاز به پشت و رویش زده با ملایمتر کاردی کردن صاف و یکنواخت بکنند و روی آتش تند ذغال قرار داده هر رویش را دو مرتبه روی آتش قرار داده بپزند.

این کباب باید آبدارتر برداشته بشود و تا این منظور بعمل آمده کباب آبدار و مغزپخت نیز شده باشد باید با هرمرتبه که کباب را میچرخانند کره بر روی آتش خورده اش بمالند یا تکه ای دنبه به سیخی علا حده کشیده روی آتش نهاده با روغن دنبه اش آغشته بکنند. گوشت این کباب هرچه زیادتر در آب پیاز بماند بهتر است که البته باید در جای خنک قرار داده بشود و زیادتر از سه روز هم نباید بماند که سیاه میشود. این کباب تقریبا همان کباب شیشلیک امروزی است که بصورت غذائی واحد صرف میشود.

کباب زعفرانی:
اشاره

مواد لازم: گوشت راسته یا فیله اعلا، آب پیاز، زعفران.

دستور طبخ:

این کباب درست مانند کباب سلطانی یا شیشلیک درست

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 83

میشود با تفاوت اینکه موقع کاردی کردن همراه آب پیاز آب زعفران نیز بر آن زده و کاردی کردنش را با لبه تیز کارد میکنند. نام دیگر این کباب (کباب کاردی) است از آنجا که باید آنرا زیر لبه کارد کاملا کوبیده بصورت کباب کوبیده اش درآورد و این مخصوص کسانی است که دندان مناسب نداشته یا بخواهند کاملا نرم بخورند. کلفتی و یکنواختی گوشت این کباب را نباید فراموش نمود که آبدار برداشته شود و همچنین مالیدن کره یا روغن دنبه کباب شده را هنگام کباب کردن نباید فراموش نمود، اضافه بر اینکه یکنواختی و خوش قیافه گیش را هنگام سیخ کردن و آماده ساختن از یاد نبرده باشند.

کباب دیگی:
اشاره

مواد لازم: گوشت راسته، دنبه، پیاز، زعفران، ترکه انجیر یا چوب کباب.

دستور پخت:

گوشت را صاف کرده؟ لثه پوسته ها و (راسته چه) هایش را که گوشتهای چسبیده به خود راسته بوده اما از خود راسته نیست گرفته به تکه های به اندازه کف دست درآورده نازک نازک ورقه بکنند، دنبه را نیز به همان صورت ورقه ورقه نموده و پیاز را از پهلو ورقه ورقه بریده حاضر بکنند. سپس ترکه ها را اول به فاصله از یکطرف و دوم از طرف دیگر روی هم چیده به صورتی که کف دیگ پنجره مانند دیده بشود، سپس پیازها را روی چوبها چیده روی آنها ورقه های گوشت پهن کرده رویش مختصری ادویه یا فلفل و زردچوبه پاشیده «سعی شود این ادویه بسیار مختصر پاشیده بشود.» روی گوشتها را با ورقه دنبه ها پوشانده، مجددا پیاز ورقه کرده و گوشت و دنبه را به صورت گفته شده چیده ادویه زده تا پیاز و گوشت و دنبه ها به آخر برسد و دیگ را روی آتش ملایم قرار داده در دیگ یا سینی ای به اندازه به درش گذاشته در فر با حرارت لازم قرار بدهند یا روی آنرا نیز آتش ریخته یک تا دو ساعت آنرا به حال خود گذارند و آتش بالای آنرا تا آخر مانند آتش زیرش ملاحظه داشته باشند که سرد و بی رمق نشود تا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 84

زیر و رویش یکنواخت پخته بشود. این کباب را معمولا جهت جمعیت های چندین نفری یا برای مهمانی ها ترتیب میدهند و تا مصالح آن در موقع ضرور از میان نرود بهتر است قبلا آنرا با مصالح کمتر و ظرف کوچکتر به امتحان درآورند. سابقا برای این کار

دیگ های چدنی بود ولی امروزه چنانچه فر موجود نباشد میتوانند از دیگ مسی یا آلمینیومی کلفت استفاده کنند به شرطی که آنرا روی شعله تند گاز قرار ندهند که آلمینیوم ذوب میشود و در هر صورت انتخاب دیگ و میزان حرارت با پزنده آن میباشد و در هر صورت به زحمتش می ارزد که غذایش بی اندازه لذیذ میشود. پس از کشیدن روی آن میتوان سماق یا گرد غوره پاشید.

کباب تنوری:
اشاره

مواد لازم: گوشت چرخ کرده کم چربی، پیاز، ادویه، نمک.

دستور طبخ:

پیاز را رندیده قاطی گوشت کرده، کمی ادویه و اندکی نمک زده به اندازه ای که گوشت و مواد مخلوط بشوند چنگ زده آنرا در کف ماهیتابه پهن نموده حدود نیم ساعت تا سه ربع طبق نازکی، کلفتی گوشت در فر 200 درجه یا در تنور نانوائی یا روی آتش بطوری که روی آنرا نیز سینی گذارده آتش ریخته باشند قرار بدهند. این گوشت را نباید زیاد و به اندازه کباب کوبیده چنگ بزنند و همچنین بهتر است پیاز آنرا با دنده درشت رنده رندیده و جوش شیرین لازم نیست به آن بزنند. اگر با آن میخواهند گوجه فرنگی صرف کنند آنرا علاحده کباب بکنند و روی گوشتها قرار ندهند که کباب آب پز شده از صورت و طعم کباب خارج میشود.

مرغ کباب:
اشاره

مواد لازم: مرغ یا کباب یا تیهو یا بوقلمون یا هرچه از این قبیل، پیاز، آلو، زرشک، کشمش پلویی، قیسی، زعفران، آبلیمو، نمک.

دستور طبخ:

پیاز را رندیده پیازداغ درست کرده، زرشک را شسته شنش را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 85

بگیرند و کشمش را نیز دم گرفته بشویند، همچنین قیسی و آلو را که شسته از خاک و شن دور بکنند و همه را درهم آمیخته کمی آبلیمو و نمک و زعفران سائیده به آن افزوده مخلوط بکنند و در شکم طیور مورد نظر که پاک کرده خوب شسته تو و رویش را کاملا تمیز کرده باشند ریخته، از پشت که پای پرنده به طرف بالا باشد در ماهیتابه یا دیگ گذارده در فر یا تنور قرار بدهند و طبق کوچکی بزرگی حیوان از نیم ساعت تا یک ساعت و نیم صبر بکنند. این غذا با جعفری و سیب زمینی سرخ کرده و هویج شیرین کرده زینت میشود.

تهیه هویج شیرین کرده:[2]

هویج را خلال مانند بریده با آب و شکر به اندازه ای که زیاد شیرین مربائی نشود جوشانده میپزند و کنار بشقاب قرار میدهند.

تهیه سیب زمینی سرخ کرده کنار مرغ:

سیب زمینی کنار مرغ را بهتر است قبلا با پوست به صورت آب پز بپزند و سپس پوست کنده اگر درشت است چهار قاچ نموده در روغن سرخ کرده داغ داغ کنار بشقاب بگذارند. اگر برای این کار از سیب زمینی های ریز استفاده کنند بهتر است از آنجا که سالم تر میماند و همچنین اگر در آب پختنش کمی نمک بریزند سرخ کرده اش لب شور و خوشمزه تر میشود.

بره تنوری:
اشاره

مواد لازم: بره شیری یا بره نیمچه، پیاز، زعفران.

دستور طبخ:

شرط طبخ این بره آن است که آنرا تازه ذبح کرده و پوستش را نگاه داشته باشند. پس بره را پس از کشتن و پوست کندن و خالی کردن شکم و تمیز کردن گردن و اندرون، محتویاتش مانند دل و قلوه و جگر سیاهی اش را نیز شسته، دمبه اش را نیز بریده خرد کنند و همراه دل و قلوه و جگر داخل 3]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 1 ؛ ص85

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 86

شکمش جا بدهند، اگر خواسته باشند و امکانات مکانی نیز اجازه بدهد پیازداغ نیز درست کرده همراه اینها داخل بکنند و آنرا از پشت در پوست خودش گذارده پوست را بر رویش به هم آورده با سیم یا ریسمانی چاک و درزهایش را تنگ بدوزند و سپس آنرا در میان خلواره آتش تنور یعنی آتشی که در تنور تازه خاموش شده باشد نهاده آتش ها را به دور و رویش برگردانده در تنور را گذارده چهار تا پنج ساعت آنرا به حال خود گذارند و پس از بیرون آوردن پوست را از آن کنار زده کباب مطبوعی بدست آورند. دقت کنند که تنور کاملا داغ و خلواره آن جهت پخته شدن بره تکافو داشته باشد. کلّه پاچه حیوان را در شکمش نگذارند که نمیپزد.

نوع دیگر طبخ بره تنور:

این طریق جهت خارج از شهر و گردشهای دسته جمعی و بیابانی میباشد و تمام شرایط حاضر کردن بره مانند سابق است بغیر از پختن و آتشش که باید پس از آماده کردن چاله ای کنده آتش فراوانی از چوب و شاخه در آن افروخته چندانکه شعله آتش فرو نشست وسطش را باز کرده بره را میان آن

گذارده آتش ها را به رویش برگردانند بطوری که روی و زیرش را کاملا آتش فراوان احاطه نموده باشد. چهار پنج ساعت و اگر آتشش فراوان است ساعتی کمتر صبر بکنند. و اینکه در زعفران و پیازداغ گفته شد به شرط فراهم بودن امکانات از جهت همین بوده که در بیابان این وسائل کمتر یافت میشود.

بره تنوری با وسائل امروز:

مواد لازم: بره تودلی یا بره شیری، پیاز، آلو، قیسی، مغز گردو، سیب زمینی، کشمش پلویی، زرشک، زعفران.

دستور طبخ:

بره پوست کنده را تو و رویش را کاملا شسته تمیز و خشک بکنند. پیازداغ مفصل درست کرده، قیسی و آلو را شسته، دم زرشک ها را بگیرند و دو سه آب خیسانده شن و آشغالش را دور بکنند. دم کشمش پلویی را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 87

نیز گرفته شسته حاضر بکنند. سیب زمینی را پوست کنده شسته حاضر نمایند، دنبه بره را جدا کرده با دل و قلوه و جگرسیاهی اش به تکه های درشت تر بریده همه را همراه مغز گردو مخلوط نموده رویشان زعفران سائیده پاشیده جمله را در شکم بره جا بدهند و درش را به هم بیاورند. سپس با ورق آلمینیوم که مخصوص پخت و پز است دور بره را پوشانده آنرا در دیس فلزی یا سینی فر قرار داده در فر گذارده، اول برای نیم ساعت درجه حرارت فر را زیادتر و بعد از آن بتدریج کمتر کنند طبق کوچکی و بزرگی بره این غذا از دو ساعت تا دو ساعت و نیم حاضر میشود.

البته این قاعده برای وقتی است که بره را تشریفاتی و بطور کامل بخواهند وگرنه بدون مواد گفته شده مانند مغز گردو و زرشک و غیره هم میتوان آنرا بعمل آورند، به این طریق که دل و قلوه و جگر و دنبه اش را به تکه های درشت بریده اگر بخواهند کمی زعفران زده در شکمش کرده دور بره را با ورق آلمینیوم پوشانده به طریق و مدت گفته شده در فر بگذارند. فایده پیچیدن ورق آلمینیوم به دور بره آن است که اولا روی

بره نسوخته، ثانیا کاملتر و خوشمزه تر پخته میشود.

اگر کله پاچه بره را هم طالبند باید آنرا تمیز نموده پشم و زوائدش را خوب گرفته علاحده در ورق آلمینیوم بپیچند و کنار بره در فر گذارند. و دیگر اگر حیوان بره دنبه دار نبود و بزغاله بود نباید دل و جگرش را در شکمش گذاشت که چون دنبه با آنها مخلوط نیست خوب و لذیذ نمیشوند که باید آنها را جداگانه کباب بکنند و تنها خود بزغاله را در فر قرار بدهند. البته در هیچ یک از این احوال پیچیدن ورق آلمینیوم را به دور بره یا بزغاله نباید فراموش کنند.

کباب بره سیخی:
اشاره

مواد لازم: بره شیری یا گوشت بره کوچک، که هرچه بره اش جوان تر باشد بهتر است، مخصوصا که نر آن گوشتش نرم تر و خوشخوراک تر میباشد. اگر بدون دنبه است دنبه جداگانه. سیخ کباب.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 88

دستور طبخ:

قسمتهای مخصوص بره را مانند مغز ران و راسته و سردست، به استثنای ماهیچه ها و قلوه گاه و سرسینه به قطعات درشت تر بریده به سیخ بکشند.

البته قسمتهای استخوان دارش مانند راسته و ران و سردست ... را با استخوان ولی به صورتی که تمام قطعات آن تقریبا به اندازه و از نظر ضخامت مساوی بوده باشد، پس از آن یکی دو سیخ هم دنبه حاضر بکنند و آتش یکنواخت از ذغال درست کرده جمله را روی آتش گذارند و یک روی کباب را کمی آتش داده برگردانند و سیخ های دنبه را که آتش خورده روغن بیرون داده اند روی آنها بمالند و برگردانده روی دیگرش را روغن بدهند، به همین صورت کباب را آتش داده چرب بکنند تا کباب پخته بشود، اگر آتش تند باشد زودتر بچرخانند و اگر کندتر است، دیرتر برگردانند. لطف این کباب به خوب و یکنواخت پخته شدن آن است و اینکه زیاد روغن بخورد. البته باید توجه داشت که هیچ روغنی این کباب را مانند روغن دنبه کبابی لذیذ نمیکند. قبل از پخته شدن به آن نمک نباید زده بشود.

نوع دیگر کباب بره سیخی:

مواد لازم: گوشت بره بی استخوان، از راسته و ران و سردست، دنبه، سیخ باریک، ذغال.

دستور طبخ:

گوشت این کباب را مانند کباب چنجه، یعنی با تکه های لقمه ای که به اندازه های سیب زمینی استانبولی کوچک بریده باشند سیخ میکنند و میان هر یکی دو چنجه تکه ای هم دنبه سیخ میکنند و اگر با هر تکه گوشت یک تکه هم دنبه سیخ کنند لذیذتر میشود، اما دنبه ها نباید به اندازه گوشت ها باشد بلکه نصف و یک سوم آن کفایت میکند، اما با همه نازکی نباید کوتاهتر از کلفتی چنجه ها باشد و همچنین که خود گوشتها حتی الامکان باید یک اندازه و به یک ضخامت باشد، چه در غیر اینصورت کباب پخته نپخته میماند. برای پختن این کباب دنبه علاحده که به سیخ بکشند و روغنش را به کباب بمالند لازم نیست

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 89

بلکه با هر بار برگرداندن کباب آنها را بروی هم مالیده، از دنبه خود آنها به گوشتها چربی بدهند.

کباب راسته بره:
اشاره

مواد لازم: راسته بره با استخوان که فیله آنرا نگرفته باشند، دنبه.

دستور طبخ:

راسته را با استخوان بدون قطعه قطعه کردن، همچنان از درازای خود به سیخ کشیده روی آتش گذارند و دنبه را تکه تکه کرده به سیخ بکشند و با راسته روی آتش گذارند و با هر برگرداندن کباب یک مرتبه از سیخ دنبه به آن روغن بدهند تا کباب پخته بشود، دنبه کباب آن نیز اگر سوخته نشود بسیار لذیذ میشود که میتوانند همراه کباب میل بکنند. اگر گوجه فرنگی قرمز به بوته رسیده ی سفت خوب هم باشد و با کباب بپزند و کنار دیس بکشند، کباب کامل میشود.

کباب جوجه:
اشاره

مواد لازم: جوجه کبابی، یعنی جوجه پانزده و بیست روزه، کره، آبلیمو، قلم مو.

دستور طبخ:

جوجه را با استخوان به اندازه های متناسب یعنی تقریبا یک اندازه به سیخ کشیده روی آتش گذارند که البته آتش زیاد نباید تند و شعله ور باشد، و کره را در ظرفی روی آتش گذارده آب بکنند و مقداری آبلیمو با آن مخلوط کرده با هر برگرداندن کباب از آن با قلم مو روی گوشت ها بدهند تا کباب زعفرانی و اگر پخته تر بخواهند جگری رنگ بشود. در خرد کردن جوجه بهتر است اولا گردن آنرا کنار گذاشته و دیگر خود جوجه را به هشت قسمت تقسیم کرده به سیخ بکشند، به این ترتیب که دو قسمت رانها و دو قسمت سردست ها و چهار تکه هم سینه ها را به حساب آورند. اگر خواستند پس از پخته شدن نمک بزنند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 90

کباب مرغ سیخی:
اشاره

مواد لازم: مرغ فربه سالم «مرغ ناسالم کبودرنگ میشود»، کره، آبلیمو، قلم مو.

دستور طبخ:

گوشتهای مرغ را از استخوان جدا کرده مانند کباب چنجه به تکه های مساوی خرد بکنند و به سیخ بکشند و پوستهایش را جداگانه به سیخی علاحده بکشند و همه را روی آتش گذارند و با هر برگرداندن سیخ های کباب سیخی را که پوست های مرغ را به آن کشیده روی آتش به روغن نشسته است روی گوشتها بمالند، تا گوشت ها پخته بشوند، اگر پوستهای مرغ را نگرفته اند مقداری کره در پیاله ای گرم کرده کمی آبلیمو به آن افزوده از آن با قلم مو بروی مرغ ها بمالند. در صورتی که وقت داشته باشند و کباب را بخواهند ترش مزه بخورند میتوانند یکی دو پیاز مثل بریدن برای پیازداغ، خرد کرده، آبلیمو رویش ریخته مرغ را که تکه کرده اند در آن غلطانده یک شب در آن بخوابانند. در اینصورت کباب هم لب ترش و خوشمزه شده و هم دخالت پیاز بوی زحم مرغ را دور میکند. آتش این کباب باید معتدل باشد تا بتدریج مغزپخت بشود. در صورت استفاده از فر و کباب پز برقی آب کره دادن و آب روغن دادن روی کباب را باز نباید فراموش نمود.

کباب جگر، دل و قلوه دنبلان به انواع:
اشاره

برای نوع اول؛ مواد لازم: جگر یا دل یا قلوه یا با هم، سیخ باریک مخصوص جگر، نمک، ذغال.

دستور طبخ:

ساده ترین نوع پختن جگر سیاه آن است که آنرا شسته، باریک باریک به کلفتی انگشت بریده به سیخ کشیده و روی آتش ذغال گذارده هر طرف آنرا نیم دقیقه آتش بدهند سپس برای خوردن رویش نمک بپاشند.

پختن دل و قلوه:

دل و قلوه را شسته زوائد دل مانند رگ خون و پیه های اطراف آنرا بریده، خود صنوبری دل را از وسط ببرند و آنرا از درازا به کلفتی نصف انگشت باریک باریک کرده سیخ بکشند و روی آتش قرار داده هر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 91

طرفش را سه تا چهار دقیقه آتش داده نمکش را پس از پخته شدن بپاشند. میان دل و قلوه و جگر دل از همه دیرتر پخته میشود و دلیل اول نمک نپاشیدن به آن هم این است که سفت نشود. پس اگر میخواهند با قلوه بپزند باید قبلا دل را روی آتش گذارده پس از دو دقیقه دیگر قلوه ها را قرار بدهند و هر آینه جگر را نیز میخواهند با آنها کباب کنند، آنرا موقع برداشتن دل و قلوه روی آتش بگذارند که با آخرین لحظات پخته شدن آنها حاضر میشود.

و اما قلوه را از طرف صاف و سلامت آن به درازا چاقو کشیده تا به طرف رگ دار آن برش بدهند و پوست روی آنرا به جانب همان طرف کشیده از قلوه جدا بکنند و یا آنرا به همان صورت دو نیمه شده سیخ کرده و یا چهار قاچ نموده سیخ بکشند و نیز میتوانند برش ها را بصورت چنجه درآورند. مدت پخته شدن آن نصف مدت زمان پختن دل میباشد و نمک قلوه را نیز باید پس از پخته شدن بزنند.

طریقه طبخ دنبلان

[4]: درست مانند پختن قلوه میباشد با تفاوت اینکه مدت آتش آن به اندازه مدت پختن دل یعنی چهار پنج دقیقه و بلکه کمی نیز زیادتر میباشد به این دلیل که این عضو در اثر آبدار بودن

دیرتر میپزد و نمک آنرا تا آبش گرفته شده، خوش خوراک تر گردد اول میپاشند.

نوع دیگر طبخ جگر:

جگر را به قطعات پهن تر و کلفت تر، به اندازه کف دست برش داده کف بشقاب فلزی داغ که روی آتش قرار داده باشند انداخته یک دقیقه صبر کرده برگردانند که مجموعا دو دقیقه به دو طرفش حرارت بدهند، سپس نمک زده میل بکنند. این جگر از نظر خاصیت، یعنی قوت از آنجا که

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 92

آبدارتر میماند از نوع سیخ کرده آن بهتر است و زیادتر این نوع جگر را برای مریض های کم خون تجویز میکنند، لاکن باید توجه داشت که جگر در هر نوع از خوردنی های ثقیل و دیرهضم میباشد که خورنده باید استعداد معده و مزاج خود را با آن ملاحظه بکند. در خرد کردن جگر دقت کنند که زهره آن پاره نشود که همه جگر را تلخ میکند.

خوراک جگر:
اشاره

مواد لازم: جگرسیاه، پیاز، روغن، گوجه فرنگی یا رب آن، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

پیاز را خرد کرده در روغن سرخ نموده نیمرنگ بکنند و جگر سیاهی خرد کرده را که به صورت گوشت قیمه ای درآورده اند در آن ریخته دو سه تفت بدهند و فلفل زردچوبه و نمک به اندازه به آن زده، گوجه فرنگی خرد کرده یا آب یا رب آن به مقدار لازم به آن افزوده در ظرف یا قابلمه اش را گذارده پنج شش دقیقه جهت پخته شدنش صبر بکنند.

خوراک دل و قلوه:
اشاره

مواد لازم: دل و قلوه و در صورت تمایل جگر، پیاز، روغن، نمک، زردچوبه، گوجه فرنگی.

دستور طبخ:

با روغن پیازداغ کم رنگ که پیازش فقط متمایل به زردی شده باشد درست کرده، دل و قلوه را ریز خرد کرده در آن چند تف داده، زردچوبه ریخته هم بزنند. گوجه فرنگی خرد کرده یا آب آنرا افزوده کمی آب اضافه نموده درش را بگذارند و آتشش را ملایم کرده یک ساعت به حال ته جوش زدن گذارند، ده دقیقه به برداشتن اگر جگر هم گرفته اند جگرش را که آنرا هم خرد کرده اند. «البته درشت تر از تکه های دل و قلوه» ریخته، نمک پاشیده هم بزنند و باز درش را بسته به حال جا افتادن بگذارند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 93

طاس کباب:
اشاره

مواد لازم: گوشت گردن و قلوه گاه یا سردست و قلوه گاه، پیاز، سیب زمینی، به، آلو، قیسی، برگه، فلفل زردچوبه، ادویه، نمک.

دستور طبخ:

گوشت را تکه تکه نموده حاضر بکنند، پیاز را از پهلو گرد گرد ورقه نمایند و به را از تخمه و کرک پاک نموده قاچ بکنند و دیگر اسبابش را از برگه و قیسی و آلو بشویند. سپس در ته دیگ یک ورقه پیاز پهن کنند و یک ورقه گوشت بچینند و رویش باز پیاز و روی آن گوشت و روی همه به و برگه و مخلفات دیگرش را پهن کنند و فلفل زردچوبه و ادویه و نمک پاشیده کمی آب ریخته درش را محکم نموده روی آتش گذارند و جوش که آمد آتشش را کم کنند تا به حال خود پخته آماده بشود. نیم ساعت به برداشتن سیب زمینی اش را پوست کنده چهار پاره نموده بریزند. میتوانند ادویه، نمکش را هم با سیب زمینی بپاشند. در ریختن نریختن قیسی و برگه به میل خود نگاه کنند و ترش و شیرین خواستنش را با آب لیمو شکر یا سرکه و شکر اندازه بکنند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 94

کوفته ها
کوفته برنجی:
اشاره

مواد لازم: گوشت کوبیدنی کم چربی، لپه، خرده برنج، روغن، سبزی کوفته یعنی تره و جعفری و ترخون و مرزه و گشنیز و شنبلیله، فلفل و زردچوبه، تخم مرغ، پیاز. اگر بخواهند قیسی و آلو یا کشمش پلویی، نمک.

دستور طبخ و مقدار مواد:

گوشت سرخ کم چربی را دو سه بار چرخ بکنند. لپه را پاک نموده، خرده برنج را پاک کرده با لپه بشویند و حاضر نمایند. «برای هر چهار نفر 300 گرم گوشت و برای هر 300 گرم گوشت سه قاشق غذاخوری خرده برنج و یک قاشق لپه و یک تخم مرغ و یک مشت سبزی پاک کرده و سه پیاز متوسط و سه قاشق روغن حساب بکنند.»

سبزی ها را پاک کرده بشویند و ریز، خرد کرده حاضر بکنند، پیازداغ درست کرده نصفش را گذارده، آب بریزند و نصفش را داشته باشند تا داخل کوفته بکنند، سپس برنج و لپه و سبزی را با پیازداغی که نگاه داشته اند روی گوشت ریخته، تخم مرغ و فلفل زردچوبه نمکش را هم افزوده چنگ بزنند. این چنگ زدن باید چندان ادامه یابد تا مایه زیر چنگ چسبناک و بهم آمیخته نشان بدهد وگرنه کوفته ها وا میروند. از دلهره های زن های قدیم برای پختن این کوفته وارفتن آن بود و در آن کارها و معتقداتی بکار میبردند که بد نیست از جهت تفریح خاطر یکی دو نمونه از آن حالات را ذکر بکنیم: در موقع هم زدن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 95

میگفتند: دین شاطر و ترازودار و آسیابان و گمرکچی به گردنت اگر وابری.

دیگر اینکه سنگ سنگ آجر سنگ و از این قبیل و اما آن که زیادتر از همه تشویش و دلهره پزنده آنرا میرساند این بود

که میگفتند: چیزم بره! کوفته م نره- چیزم بره کوفته م نره، تا وقتی که چنگ زدنشان تمام بشود!

اما آنچه سبب وارفتن کوفته میشود اول گوشتش که بد و بی چسب باشد مانند گوشت گاو و امروزه گوشت یخی آب افتاده و دیگر کم گوشت بودن که برنج و سبزی و لپه اش زیاد شده باشد و دیگر کم چنگ زدن.

پس در اینصورت این امور را دقت داشته باشند که حتی الامکان گوشتش گوسفند نر یا بز نر و مایه اش از مقدار گفته شده برنج و لپه و سبزی زیادتر نداشته باشد و دیگر تخم مرغ را فراموش نکنند که خود سفیده آن مانع وارفتن کوفته میشود و در آخر چنگ زدن آن که تا پیدا کردن (لوز) یعنی چسب چنگ زدن را ادامه بدهند. «باید توجه نمود که زیاده از حد چنگ زدن هم کوفته را سفت میکند و اعتدال را باید رعایت نمایند و البته که با یک دو بار پختن تجربه بدست میآورند.»

اینک وقت آن است که مایه را به صورت کوفته درآورند و اگر نمیخواهند داخل کوفته آلو و قیسی بگذارند کوفته را کوچکتر و اگر میگذارند درشت تر درست کنند. «مقدار کوفته بی آلو به اندازه لیموشیرین متوسط و آلودارش به اندازه لیموی درشت میباشد.» پس برای کوفته درست کردن دستها را به آب زده مایه را در مشت خوب به هم فشرده گرد بکنند و یکی دو آلو و قیسی یا کشمش یا هر سه را البته به اندازه وسطش فشرده مجددا گرد بکنند و در وقتی که آب پیازداغ دیگ در حال جوشیدن است یکی یکی در دیگ انداخته تمام که شد درش را بسته

آتشش را معتدل بکنند. «اگر این کوفته را در دیگ زودپز درست کنند کوفته اش سالم تر مانده و چون آب کمتر میبرد خوشمزه تر میشود.» اگر زودپز نبود باید در وقتی که بحال جوشیدن است دم کنی انداخته درش را محکم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 96

بکنند. دم کنی نیز مانند زودپز کوفته را مغزپخت میکند. هرچه آب این کوفته کمتر باشد خوشمزه تر میشود، اما آنقدر هم نباید کم آب باشد تا بالای کوفته ها نیم پز بماند و باید موقع دم کردن به شرطی که کوفته ها کف دیگ را پر کرده باشد آب آن تا روی کوفته باشد و در زودپز یک ساعت با آتش کم و در دیگ های معمولی دو ساعت و زیادتر روی بار بماند.

کوفته سماق:
اشاره

مواد و مایه و پختن این کوفته درست مانند کوفته برنجی است غیر از آلو و قیسی اش که به جای آن آب سماق بکار میبرند و اینک:

دستور طبخ:

سماق آشی را یک ربع در آب بجوشانند تا ترشی اش را پس بدهد و برای آنکه تلخی و گسی اش گرفته شود تکه ای آهن را دو سه بار داغ کرده در آن اندازند، اگر آهن پاکیزه نبود از سیخ کباب استفاده بکنند، و وقتی کوفته ها را انداختند به اندازه ای که ترش میخواهند سماق را با الک یا پارچه صاف کرده داخل آب کوفته بکنند. برای هر چهار نفر 300 گرم سماق آشی کافی است و دستور و مدت پختن و روی بار ماندنش مانند کوفته برنجی میباشد.

کوفته شبت باقلا:
اشاره

مواد لازم: گوشت قرمز کم چربی، روغن، پیاز، شبت (شود)، باقلاسبز، خرده برنج، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

طرز تهیه این کوفته نیز بطور کلی مانند کوفته برنجی است با تفاوت سبزی و باقلایش که سبزی این کوفته فقط شبت سبز است و باقلای سبز که باید شبت را پاک کرده شسته بگذارند آبش گرفته بشود یا در دستمال ریخته تکان داده خشک بکنند. باقلا را از پوست روی و پوست زیر درآورده مغز آنرا مانند خلال بریده حاضر بکنند و شبت را خرد کرده قاطی گوشت چرخ کرده آن نموده فلفل و زردچوبه و نمک افزوده خوب چنگ بزنند و پیازداغ در دیگ آن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 97

درست کرده آب بریزند و آب که خوب جوش آمد کوفته ها را درست کرده در آن انداخته دم بکنند. «بهتر است قبل از پختن این کوفته به دستور کوفته برنجی و پختن آن مراجعه بکنند.» چاشنی این کوفته ترشی است که با آن سر سفره میبرند.

کوفته کاشی:
اشاره

مواد لازم: گوشت چرخ کرده، خرده برنج، آرد نخودچی، روغن، پیاز، تخم مرغ، ریحان سبز، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

گوشت این کوفته از آنجا که آرد نخودچی دارد اگر چربی دارتر هم باشد عیب ندارد اما باید خوب یعنی دو سه بار چرخ بکنند. خرده برنج را پاک کرده بشویند. ریحان سبز را خرد کرده با خرده برنج و آرد نخودچی و ریحان خرد کرده و فلفل و زردچوبه و نمک داخل گوشت بکنند و تخم مرغش را رویش شکسته چنگ بزنند. این کوفته هم باید مایه اش نسبتا مالش داده بشود. ممکن است در اثر آرد نخودچی اش مایه اش سفت بشود که به اندازه آب داخل آن کنند. سپس پیازداغ درست کرده آب ریخته آبش که جوش آمد مایه را به اندازه لیموشیرین ریز گرد کرده در آب انداخته تمام که شد درش را گذاشته آتشش را اندازه بکنند. دم کنی نمیخواهد «خاطرنشان میشود که موقع گلوله کردن کوفته ها تا به دست نچسبد و خوب گرد بشود دستها را با آب سرد یا نیمگرم تر بکنند و اصولا بهتر است قبلا برای پختن هر نوع کوفته به دستور پختن کوفته برنجی رجوع بکنند.»

مقدار مواد برای کوفته کاشی:

برای هر چهار نفر 300 گرم گوشت، 100 گرم روغن، چهار قاشق خرده برنج، 150 گرم آرد نخودچی، دو تخم مرغ، یک قاشق چایخوری فلفل زردچوبه، سه چهار ساقه ریحان سبز، یک قاشق چایخوری نمک، دو عدد پیاز.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 98

کوفته دست بگردن:
اشاره

مواد لازم: گوشت چرخ کرده، خرده برنج، آرد نخودچی، روغن، پیاز، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

خرده برنج را پاک کرده بشویند و با آرد نخودچی و فلفل زردچوبه و نمک داخل گوشت بکنند. پیازداغ درست کرده آب بریزند و آب که در حال جوشیدن است مایه کوفته را خوب چنگ زده کوفته های درشت تر از گردو درست کرده در آب اندازند و درش را بسته یک ساعت و زیادتر روی آتش بدارند.

کوفته ریزه:
اشاره

گوشت چرخ کرده، روغن، پیاز، سیب زمینی، گوجه فرنگی، فلفل، زردچوبه، تخم مرغ، نمک، ادویه.

دستور طبخ:

پیاز و سیب زمینی را رندیده با فلفل و زردچوبه، که فلفلش از مقدار معمول زیادتر باشد و نمک و تخم مرغ چنگ زده. همچنین در ظرفش پیازداغ عسلی رنگ درست کرده، آب گوجه فرنگی ها را گرفته، همراه آب لازم در آن بریزند و آب که جوش آمد، مایه حاضر کرده از گوشت و پیاز و سیب زمینی را کوفته های کوچک به اندازه گردو اما بیضی شکل درست کرده در آن اندازند و تمام که شد درش را گذاشته آتشش را ملایم کرده یک ساعت به حال خود گذارند و یک ربع به برداشتن مقداری سیب زمینی سرخ کرده در آن ریخته بگذارند دست به هم بشود که اگر درست پخته شود غذائی است که هم زود حاضر شده و هم لذیذ میشود. هم میتوانند سیب زمینی آنرا پخته سرخ کنند و پس از کشیدن غذا کنار آن گذارند و بجای فلفل گرد از فلفل سبز ریز کرده بدون تخم استفاده بکنند.

مقدار مواد:

گوشت برای چهار نفر 400 گرم، روغن 50 گرم، پیاز برای آب و کوفته اش دو دانه بزرگ یا چهار کوچک که نصف آنرا رندیده به گوشت بزنند و نصفش را خرد کرده پیازداغ بکنند. تخم مرغ یک عدد، گوجه فرنگی متوسط 4

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 99

عدد، زردچوبه و فلفل و نمک و ادویه از هر یک نصف قاشق چایخوری، که البته تند و تیزی و شوری و کم نمک ادویه ای غذا همیشه بستگی با طبیعت خورنده پیدا میکند. افزودن کمی دیگر لیمو عمانی یا آب غوره نیز طعم این کوفته را بهتر میکند.

کوفته شامی:
اشاره

مواد لازم: گوشت چرخ کرده، آرد نخودچی، روغن، پیاز، تخم مرغ، فلفل و زردچوبه، ادویه، سرکه، قند، نمک.

دستور طبخ:

آرد نخودچی و یکی دو پیاز رندیده و تخم مرغ و فلفل زردچوبه و ادویه و نمک را قاطی گوشت کرده چنگ بزنند. آرد نخودچی این مایه را سفت میکند که باید به اندازه لزوم آب ریخته چنگ بزنند. مایه که حاضر شد روغن در ماهیتابه داغ کرده از این مایه ها قطعه هائی به اندازه کف دست و به کلفتی کتلت، به شکل گرد درست کرده در روغن سرخ بکنند. اولا هنگام شکل دادن مایه که آنرا (شامی) میگویند باید کف دست را آب بزنند و دوم آنرا زیاد در روغن نگذارند که از جهت آرد نخودچی داشتنش زود سوخته سیاه میشود. در اینصورت در روغن نگاه داشتن هر طرف این شامی سه تا چهار دقیقه کافی میباشد. سرخ که شد درآورده در ظرفی کنار بگذارند. اگر روغن ماهیتابه خوب و نسوخته است با آن نیز پیازداغ درست کرده آب ریخته جوش که آمد شامی ها را گذارده، به اندازه لازم شکر در سرکه حل نموده به آب آن بیفزایند و در ماهیتابه یا قابلمه را گذارده، نیم تا یک ساعت آنرا در حرارت آتش ملایمتر گذارند. از مایه مذکور میتوانند نوع دیگری نیز به اسم (کوفته) درست کنند به شکل خیار کوچک یا سوسیس کوچک یا سیب زمینی استانبولی درشت و آنرا نیز در روغن سرخ کرده همنشین شامی نمایند. این کوفته شامی را هم میتوان پس از سرخ کردن گرم گرم و بدون در آب انداختن به تنهائی یا با نان صرف نمود که پختنی لذیذی است و هم در

آب انداخته جوشان و بصورت آب گرفته

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 100

سر سفره برد، که آن نیز به دو صورت است، قسمی بی آب و ساده بدون چاشنی که آبش را به مقداری که به خوردش برود ریخته باشند و قسمی آبدارتر و با چاشنی سرکه شیره، یا سرکه قند که بعضی آبش را که همراه با پیازداغ است علا حده مانند آبگوشت نان ترید نموده میخورند و کوفته شامیش را پس از آن صرف میکنند، اگرچه نوع چاشنی دارش را هم میتوان تنگ آب گرفته میل نمود.

اصل مسلم در آب پز کردن کوفته شامی آن است که غذا مغزپخت تر و کاملتر میشود. در آخر باید توجه نمود که مزه این غذا به گوشت خوب و روغن زیاد برای سرخ کردن آن است تا حدی که کوفته شامی هنگام سرخ کردن در روغن غرق بشود، که در این صورت بدون در آب پختنش هم غذائی کاملا گوارا و لذیذ میشود و تا از طعم و مزه هردو قسم مطلع شده تجربه بدست آورند بهتر است نصف آنرا آب نینداخته نصف دیگرش را در آب انداخته و همراه چاشنی امتحان بکنند ولی دقت شود آبی که در ته ماهیتابه آن میماند نباید برای هر نفر از سه چهار قاشق تجاوز کند. کوفته شامی را نیز صبحانه نموده یا با خود به مسجد و حمام میبردند.

قیمه ریزه آب دار:
اشاره

مواد لازم: گوشت کم چربی، پیاز، سیب زمینی، فلفل زردچوبه، ادویه، گوجه فرنگی، نمک.

دستور طبخ:

گوشت کم چربی را دو مرتبه چرخ کرده، پیاز را ریز رندیده، فلفل و زردچوبه و ادویه نمکش را ریخته چنگ زده حاضر بکنند. پیازداغ درست کرده آب بریزند و جوش که آمد گوشت را قلقلی کوچک به اندازه فندق کرده در آن اندازند و سیب زمینی چهار پاره کرده و آب گوجه فرنگی به اندازه ریخته نیمساعت روی بار گذارند. آب زیاد نداشته باشد.

کوفته سرگنجشکی:
اشاره

مواد لازم: گوشت چرخ کرده، پیاز، فلفل زردچوبه، ادویه،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 101

نمک.

دستور طبخ:

پیاز را ریز رندیده، فلفل زردچوبه، ادویه اش را زده چنگ بزنند و کوفته های کوچک به اندازه فندق درست کرده پهلوی هم در ماهیتابه بچینند و تمام که شد روغن ریخته سرخ بکنند و سعی کنند با غلطاندن کوفته ها در ماهیتابه یکنواخت سرخ بشوند. این کوفته را لای نان ریخته میخورند و غذائی است کم زحمت و پرنیرو و لذیذ و لذت واقعی اش وقتی است که نانش هم تازه و داغ باشد و داغ داغ صرف بشود. روغنش هم باید به اندازه ای باشد که نان را به صورتی که دوست دارند چرب بکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 102

قرمه
قرمه:
اشاره

گوشت پخته ایست که میتوان آنرا مدتی نگاه داشت و در صورت های گوناگون از آن فایده برد و اول به طرز پختن آن و سپس به طرق استفاده اش میپردازیم:

دستور طبخ:

مواد لازم: گوشت بی استخوان ران و سردست گوسفند، دنبه، پیاز، نمک.

گوشت را به قطعات درشت تر از گردو خرد نموده، دنبه را به اندازه های یک چهارم آن ریز کرده، پیاز را پوست کنده خرد بکنند و همه را با هم در دیگ ریخته به نسبت گوشت آب نیز بر آن افزوده دیگ را روی آتش گذاشته درش را بگذارند و چندانکه بخار دیگ بالا زده به حال جوشیدن درآمد درش را برداشته دم کنی بیندازند و آتشش را به گونه ای که بخواهند پلو دم کنند کم کرده دیگ را به حال دم گذارند. گوشت ها که نیمه پز شدند نمک زیادتر از معمول در حدی که تقریبا گوشت شور بشود در دیگ ریخته هم بزنند و باز دم کنی اش را گذاشته بگذارند تا پخته بشود و آبش کاملا به خورد گوشت برود، سپس دم کنی را برداشته گوشت ها را در روغن خود که از دنبه هایش پس داده است تف داده، چندان سرخ کنند که تقریبا بوئی از سرخ شدن از آن فهمیده بشود.

تبصره: دقت کنند که گوشت زیاده از حد پخته و شیت نشود. دنبه اش باید

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 103

زیاد یعنی یک چهارم گوشت سرخ باشد. نمکش تا حد شوری زیاد باشد که در صورت کم بودن نمک نگاهداشتنش برای دو سه ماه مشکل میباشد. زیاد سرخ نکنند که خشک و چقر میشود که غالبا این قرمه را از گوشت گوسفند درسته تهیه می کردند.

موارد مصرف قرمه:

میتوانند از این قرمه جهت خورش هائی مانند قرمه سبزی و فسنجان و بادمجان به جای گوشت استفاده کنند. یعنی این گوشت پخته ایست که قبلا حاضر شده کار پخت و پز را سهل میکند. میتوان با

آن اشکنه پخت مخصوصا اشکنه (کال جوش). و یا لای باقلاپلو گذاشت. در آخر از آن به جای قاتق میتوان با گوجه فرنگی خام استفاده کرد و همچنین به جای کالباس و ژامبون آماده ای که با نان میتوان صرف صبحانه و عصرانه، یا ناهار و شام نمود.

قرمه را معمولا در اواخر پائیز میپزند تا سرتاسر زمستان از جانب گوشت و غذای گوشتی آماده، آسوده خاطر باشند و برای نگاهداشتنش بهتر است از ظروف سفالین استفاده کرده از ظروف فلزی چشم پوشی نمایند.

یخنی:
اشاره

مواد لازم: گوشت لخم چربی دار یا گردن و سرسینه، یا ماهیچه و سرسینه، سیب زمینی، ماست، یا کشک یا گردغوره.

دستور طبخ:

گوشت را بدون نمک کم آب بار کرده با آتش ملایم و با بخار خود مانند دم کردن بپزند و نزدیک برداشتن سیب زمینی اش را پوست کنده، چهارپاره نموده بریزند و پخته که شد کشیده، اگر آب داشته باشد آبش را نان ترید کرده با ماست یا کشک یا گردغوره میخورند و مصالحش را با نان و اگر تنگ آب آماده کرده بودند مانند خوراک (راگو) با نان میخورند. این غذائی است لذیذ و مقوی مخصوص کسانی که دنبه و چربی دوست داشته یا بتوانند بخورند، چه اصل آن دنبه و شهله آن است و دوم رغبت خورنده و سوم وجود گوشت خوب فراوان که بی مضایقه صرف گوشت بکنند و البته که بدون آب آن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 104

که فقط نان از بشقاب آن تر شود لذیذتر و کاملتر میباشد. دیگر آنکه هرچه این غذا با دم و آتش ملایم و طول مدت پنج شش ساعته پخته شود خوش مزه تر و مطبوع تر میگردد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 105

آبگوشت ها
آبگوشت نخود لوبیا یا آبگوشت ساده:
اشاره

مواد لازم: گوشت سرسینه یا لخم و دنبه یا گردن و دنبه، نخود و لوبیای مرمری (سفید)، سیب زمینی، فلفل زردچوبه، پیاز، دارچین، نمک.

دستور طبخ:

گوشت را به قطعات درشت تر بریده، چربی هایش را با پیاز خرد کرده در قابلمه ریخته روی آتش گذارند و روغن چربی ها که بیرون آمد گوشت ها را ریخته در آن چند تف بدهند و فلفل زردچوبه اش را ریخته باز یکی دو تف دیگر داده آب بریزند و نخود و لوبیایش را که پاک کرده شسته اند ریخته درش را گذاشته سه چهار ساعت به حال خود گذارند، اگر بخواهند کف گوشتش را بگیرند که دستورش در نوع دوم خواهد آمد فلفل و زردچوبه اش را نمیخواهد ریخته تف بدهند و آنرا با نمک و سیب زمینی بریزند. نیم ساعت به برداشتن سیب زمینی اش را پوست کنده شسته همراه نمک یا نمک و فلفل زردچوبه بریزند، موقع کشیدن قبلا دنبه هایش را درآورده با گوشتکوب در بادیه بکوبند و سپس آبش را خالی بکنند و آنرا روی آتش ملایم جهت داغ ماندن بگذارند. گوشتش را از استخوان و خرده استخوان جدا کرده با سیب زمینی و نخود لوبیاهایش خوب بکوبند و در بشقاب ریخته وسطش را کمی گود کرده، یکی دو قاشق از آب بادیه آبگوشت در آن ریخته روی آبگوشت و گوشت

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 106

کوبیده کمی دارچین پاشیده سر سفره ببرند. آب آنرا نان ترید کرده با پیاز یا ماست، یا ترشی میخورند و گوشتش را بعد از آن با نان صرف میکنند. نان آنرا بهتر است همه را خرد کرده یکجا در آبگوشت بریزند، اما مواظب باشند به قول قدیمی ها (خفه) یعنی نانش

زیاد و خشک نشود. گوشت آن نیز هرچه زیادتر کوبیده شود خوشمزه تر میشود.

نوع دوم آبگوشت نخود لوبیا:

مواد لازم: گوشت سرسینه یا قلوه گاه یا گردن و دنبه، یا ماهیچه و دنبه، نخود و لوبیا مرمری (سفید) پیاز، سیب زمینی، فلفل زردچوبه، ادویه، نمک، دارچین.

دستور طبخ:

«اگر این آبگوشت را در دیزی بار کنند خیلی خوش خوراک تر میشود» پس دیزی یا قابلمه را آب ریخته روی آتش گذارند و آبش که جوش آمد گوشت شسته را در آن ریخته درش را بگذارند، چند دقیقه بعد درش را که بردارند کف و سیاهی هائی روی آب و اطراف دیزی و قابلمه جمع میشود که آنرا با قاشق گرفته دور بریزند و چندان ادامه دهند تا آب آن صاف بشود، سپس نخود و لوبیایش را که پاک کرده شسته اند ریخته، یکی دو پیاز پوست کنده را چهارپاره کرده بیندازند و درش را گذاشته آتشش را ملایمتر کرده چهار پنج ساعت آنرا به حال ته جوش گذارند، اگر آبش کم شد بهتر است آب جوش بریزند، یک ساعت به برداشتن ادویه فلفل و زردچوبه و نمک و سیب زمینی اش را ریخته باز به حال خود گذارند. «سیب زمینی این آبگوشت را معمولا با پوست میریزند که موقع کوبیدن گوشتش پوست آنرا میکنند.» ولی دقت شود که سیب زمینی را شسته تمیز کرده باشند. بقیه اش از کشیدن و کوبیدن و نوش جان کردن مانند آبگوشت نوع اول میباشد. این آبگوشت را با ترشی، ماست، سبزی یا پیاز میخورند. چای داغ تازه دم پشت این آبگوشت را فراموش نفرمایند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 107

آبگوشت نخود:
اشاره

مواد لازم: گوشت ماهیچه و دنبه یا گردن و دنبه یا گوشت ران و دنبه، نخود، پیاز، سیب زمینی، فلفل زردچوبه، ادویه، گوجه فرنگی، نمک.

دستور طبخ:

نخود را یک شب در آب حیسانده روز بعد پوستش را گرفته حاضر بکنند. گوشت را یا با پیاز خرد کرده و دنبه اش تف داده، یا با پیاز بار کرده، جوش که آمد کفش را گرفته نخودش را ریخته، آتشش را ملایم کنند و چهار پنج ساعت به حال جوشیدن ملایم گذارند. یک ساعت به برداشتن مصالحش را مانند سیب زمینی و فلفل زردچوبه نمک، ادویه اش را ریخته، اگر بخواهند گوجه فرنگی چهارپاره کرده یا آب آنرا نیز افزوده دو مرتبه به حال خود گذارند. آب این آبگوشت را ترید کرده، گوشتش را نکوبیده همراه نخود و سیب زمینی با نان میخورند. در این آبگوشت ریختن نریختن سیب زمینی از شرایط نمیباشد، اما چون آبگوشت اصولا غذائی است ایرانی و سنتی لازم است که پختنش هم با قواعد و ابزار سنتی مانند دیزی یا قابلمه باشد و با طول مدت پخته بشود، و دانسته شود که دیگ و دیزی زودپز آبگوشت را مانند دیزی و قابلمه که چهار پنج ساعت روی آتش ملایم باشد خوشمزه نمیکند، و یکی از دلایل خوشمزگی آبگوشت های بازاری این است که آبگوشت را در دیزی و کنار آتش و از شب قبل برای روز بعد بار میکنند.

آبگوشت لپه:
اشاره

مواد لازم: گوشت آبگوشتی شامل ماهیچه و دنبه یا گردن و دنبه یا سرسینه، لپه، پیاز، سیب زمینی، گوجه فرنگی، فلفل زردچوبه، ادویه، دارچین، لیمو عمانی، نمک.

دستور طبخ:

گوشت را شسته همراه پیاز چهار پاره کرده بار بکنند، یک ساعت به برداشتن لپه اش را با دیگر مخلفاتش از آب گوجه و سیب زمینی و ادویه و فلفل زردچوبه و نمکش را ریخته، اگر بخواهند یکی دو لیمو عمانی هم جهت طعمش سوراخ کرده اضافه بکنند. این آبگوشت نیز بهتر است به طریق

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 108

سنتی. و در قابلمه یا دیزی و با آتش ملایم و طول مدت چند ساعت پخته بشود.

دلیل با گوشت نریختن لپه اش هم این است که لپه زود پخته میشود.

این آبگوشت هم موقع کشیدن اول دنبه هایش کوبیده میشود و گوشتش هم با لپه اش کوبیده میشود و پس از کشیدن آبگوشت و در بشقاب کشیدن گوشت کوبیده اش برای طعم بهتر روی هردوتایش کمی دارچین پاشیده میشود.

«چنانچه بخواهند در ظروف زودپز بپزند رعایت مدت پخته شدن گوشت و لپه و طول مدتش بسته به شناخت آشپز از ابزار میباشد.» این آبگوشت را با ماست و پیاز میخورند.

آبگوشت نعنا جعفری:
اشاره

مواد لازم: گوشت آبگوشتی پرچربی، لوبیا قرمز، نعنا و جعفری، پیاز، گوجه سبز، فلفل و زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

گوشت را شسته با پیاز و لوبیا قرمز بار بکنند. گوشت که نیمه پز شد نعنا جعفری اش را که پاک کرده شسته ریز خرد کرده اند ریخته، گوجه اش را نیز که قبلا باید پخته هسته اش را گرفته باشند با فلفل زردچوبه و نمک بریزند. «این آبگوشت از جهت سبزی و گوجه اش باید گوشتش پرچربی تر باشد وگرنه چندان لذیذ نمیشود و شرط خوش مزه شدنش هم پس از زیادی دنبه آن است که نصف دنبه آنرا در آبش کوبیده، نصفش را با گوشتش بکوبند.» ماست و ترشی با این آبگوشت خوب نمیشود.

آبگوشت غوره:
اشاره

مواد لازم: گوشت آبگوشتی پرچربی، نخود و لوبیا سفید (مرمری)، غوره، سیب زمینی استانبولی، پیاز، فلفل زردچوبه، ادویه، آب یا رب گوجه فرنگی، نمک.

دستور طبخ:

گوشت را با پیاز چهار پاره نموده بار بکنند، در جوش های اولش کف و سیاهی روی آبش را گرفته، نخود لوبیایش را ریخته آتشش را کمتر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 109

کرده به حال با مدارا پخته شدن گذارند، یک ساعت به برداشتن سیب زمینی اش را شسته با پوست بریزند و با آن دم غوره ها را هم گرفته شسته با ادویه فلفل زردچوبه نمک و آب گوجه فرنگی بریزیند.

آبگوشت کشک و بادمجان:
اشاره

مواد لازم: گوشت آبگوشتی چربی دار، عدس، بادمجان، کشک، پیاز، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

گوشت و پیاز را بار بکنند. نزدیک پخته شدن گوشت عدسش را که پاک کرده شسته اند ریخته، بادمجانش را نیز که پوست کنده پاره پاره خرد کرده اند، با فلفل و زردچوبه و نمک ریخته، به حال اول گذارند. اگر در دیزی یا قابلمه پخته اند یک ساعت بعد حاضر میباشد.

پس از کوبیدن دنبه و خالی کردن آب کشکش را به اندازه ای که سفیدرنگ شود توی آبش زده بادیه اش را روی آتش گذارند و استخوان و خرده استخوانهای گوشتش را گرفته کشک آن را نیز ریخته بکوبند. پاشیدن کمی فلفل خشک روی ترید آبگوشت و گوشت کوبیده اش این آبگوشت را خوشمزه تر میکند، و همچنین میتوانند به جای فلفل خشک هنگام پختنش از فلفل سبز استفاده بکنند. این آبگوشت را با پیاز میخورند.

آبگوشت بزباش:
اشاره

مواد لازم: گوشت آبگوشتی پرچربی، لوبیا چشم بلبلی، تره، جعفری، شنبلیله، پیاز، فلفل زردچوبه، نمک، ادویه، گرد لیمو عمانی یا گرد غوره.

دستور طبخ:

گوشت و پیاز را بار کرده جوش که آمد کف رویش را گرفته لوبیایش را بریزند و یک ساعت به برداشتن سبزی اش را که پاک کرده، شسته ریز خرد کرده اند، با فلفل زردچوبه و نمک ادویه، گرد غوره یا گرد لیمویش بریزند. اگر گوشت بزباش دنبه دارتر باشد که نصف دنبه اش را هم در گوشت و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 110

مخلفاتش بکوبند خوشمزه تر میشود.

آبگوشت برنج یا شله بریان:
اشاره

مواد لازم: گوشت سرسینه، پیاز، خرده برنج، نخود، زیره، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

گوشت و پیاز را بار کرده طبق دستور کفش را گرفته نخودش را بریزند، گوشت که نیمه پز شد برنجش را که پاک کرده، شسته اند با فلفل و زردچوبه و زیره و نمک بریزند. این آبگوشت مانند سایر آبگوشت ها طعم و مزه اش به خوب پخته شدنش بسته است که با مدارا پخته بشود و ضمنا هرچه گوشتش بیشتر کوبیده شود خوشمزه تر میشود و آنرا با ترشی میخورند. «زیره آن نیز نکوبیده میباشد.»

آبگوشت سیب:
اشاره

مواد لازم: گوشت آبگوشتی، لوبیا قرمز یا لوبیا چیتی، سیب، گوجه برغانی، سرکه، قند، پیاز، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

گوشت را با پیاز بار کرده کفش را بگیرند. «کف گرفتن به این صورت است که گوشت پس از جوش آمدن کف چرک آلودی از خود خارج میکند که در اطراف قابلمه دیده میشود و آنرا با قاشق گرفته دور میریزند.» لوبیایش را پاک کرده، شسته بریزند و یک ساعت به برداشتن، سیب آنرا همراه گوجه برغانی و قند و سرکه و فلفل زردچوبه و نمک بریزند. برای هر 400 گرم گوشت 100 گرم لوبیا و چهار سیب درختی که پوست و دان های داخلش را بگیرند و 50 گرم گوجه برغانی لازم است. «اگر گوجه برغانی خوب بی نمک که امروزه پیدا نمیشود نبود به جای آن میتوانند از قیسی استفاده کنند یا به همان سرکه و قند برای چاشنی سیب اکتفا بکنند.» این آبگوشت را با سبزی و پیاز میخورند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 111

آبگوشت به و سرکه شیره:

این آبگوشت درست همانند آبگوشت سیب میباشد، با تفاوت اینکه بجای سیب به و بجای سرکه قند از سرکه شیره استفاده میکنند، اگرچه در صورت نبودن سرکه شیره اشکالی ندارد که از سرکه و قند استفاده بکنند. ترش و شیرینی این دو آبگوشت بسته به میل و رغبت خورنده میباشد که قبل از کشیدن آنرا چشیده اندازه بکنند. پاشیدن مختصری دارچین روی آبگوشت و گوشت کوبیده این غذا به طعم و مزه و قوت آن اضافه میکند. این آبگوشت را نیز با سبزی و پیاز میخورند. «کاملتر است اگر این دو آبگوشت را با سیب و به و قیسی و گوجه برغانی یا آلو و سرکه قند بپزند.»

آبگوشت کلم قمری:
اشاره

مواد لازم: گوشت آبگوشتی پرچربی، نخود و لوبیا سفید «لوبیایش باید زیاد باشد»، سیب زمینی، کلم قمری، پیاز، فلفل زردچوبه و ادویه، دارچین، گرد لیمو عمانی، نمک.

دستور طبخ:

گوشت را با پیاز و نخود لوبیای پاک کرده ریخته بار بکنند.

چند دقیقه که جوشید کف رویش را گرفته درش را گذاشته با آتش ملایم بپزند. گوشت که نیمه پز شد کلم قمری را پوست گرفته به تکه های درشت تر خرد بکنند و بریزند و از این پس در دیزی یا قابلمه را باز گذارند، و این برای آن است که بوی کلم قمری دور بشود. نیم ساعت به برداشتن سیب زمینی و فلفل زردچوبه ادویه نمکش را بریزند. موقع کشیدن نصف دنبه را برای آبگوشتش کوبیده نصف دنبه را برای کوبیدن داخل گوشت بگذارند، که به این صورت گوشت کوبیده اش هم لذیذ میشود، اگرچه هر آبگوشتی که مقداری دنبه و چربی در گوشتش کوبیده بشود گوشت کوبیده اش را خوشمزه تر میکند، مخصوصا اگر وقتی دنبه آبگوشت زیاد بوده که اضافه اش را میتوانند در گوشت کوبیده اش صرف کنند. چاشنی این آبگوشت گرد لیمو عمانی یا گرد غوره است که با کمی دارچین وقتی نان را در آبش ترید کردند روی آن و پس از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 112

کوبیدن گوشت روی گوشت کوبیده اش میپاشند. این آبگوشت را با سبزی و پیاز میخورند و در صورت نپاشیدن گرد لیمو یا گرد غوره با ماست و سبزی میخورند.

آبگوشت گندم:
اشاره

مواد لازم: گوشت سرسینه، نخود و لوبیای سفید، گندم پوست کنده، پیاز، فلفل زردچوبه، سیب زمینی، نمک.

دستور طبخ:

گوشت و نخود لوبیا و گندم و پیاز را با هم ریخته بار بکنند و نیم ساعت به برداشتن سیب زمینی فلفل زردچوبه، نمکش را بریزند. هرچه این آبگوشت را زیادتر و با آتش ملایمتر و با دم بپزند لذیذتر میشود، اگرچه هرنوع آبگوشت باید با طول مدت و در دیزی یا قابلمه و با آتش ملایم پخته بشود. این آبگوشت را ساده میخورند. اگرچه با ماست یا ترشی هم همراه پیاز یا سبزی خوب میشود.

آبگوشت آجیل:
اشاره

مواد لازم: گوشت سرسینه، لوبیا مرمری، مغز گردو، مغز پسته، مغز بادام زمینی، سیب، به، آلو، قیسی، گوجه برغانی، سیب زمینی، پیاز، فلفل زردچوبه، زعفران، سکنجبین یا سرکه قند، نمک، زیره نکوبیده.

دستور طبخ:

گوشت و لوبیا و پیاز و مغزها را با هم بار بکنند. نیمه پز که شد، قیسی و آلو و گوجه برغانی اش را بریزند و نزدیک برداشتن فلفل زردچوبه، زیره و نمکش را بزنند و چاشنی اش را بریزند و وقتی کشیدند روی آب گوشت و روی گوشت کوبیده اش زعفران سائیده بپاشند. «چاشنی اش را از ترش و شیرین چشیده اندازه بکنند.»

این آبگوشت غذائی است بی اندازه مقوی و خوشمزه که سابق بر این برای تازه دامادها میپختند، لذا آنهائی هم که هرشب بخواهند داماد شوند میتوانند میل بکنند!

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 113

آبگوشت سیر:
اشاره

مواد لازم: گوشت آبگوشتی، نخود و لوبیا سفید، برنج، گندم پوست کنده، سیر، پیاز، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

گوشت و نخود لوبیا و گندم و سیر و پیازش را باهم ریخته، گوشت که نیمه پز شد برنجش را با فلفل زردچوبه و نمک بریزند. این آبگوشت را سرد طبیعت ها میخورند، اگرچه اینگونه افراد میتوانند در غالب آبگوشتها از سیر استفاده بکنند، اما باید سیر و پیاز را با هم بریزند. این آبگوشت را با سیرترشی یا ترشی میخورند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 114

غذای بیمار
عصاره گوشت:
اشاره

گوشت سرخ بدون چربی، ظرفی دردار که درش محکم بشود، مانند شیشه های دردار مربا که با واسطه لاستیک محکم میشود و شیشه های سس و غیره که بخار را در خود ضبط بکند.

دستور:

گوشت را ریز از قیمه ای خردتر نموده بدون آب در شیشه ریخته درش را محکم بسته در قابلمه و مانند آن که آب ریخته باشند گذارده قابلمه اش را روی آتش بنهند. دقت کنند که شیشه را در آب داغ و آب جوش نیندازند که میترکد و در آب سرد یا ولرم گذارند که آب و شیشه باهم گرم شوند. این شیشه باید در میان آب ظرف که ملایم میجوشد بماند و بعد از آن بیرون آورده، درش را باز کنند و آبی که در شیشه جمع شده است خالی نموده استفاده بکنند. «این آب از خود گوشت در شیشه جمع میشود و برای بیمارانی است که دچار ضعف شدید شده، یا کسانی که از زیر عمل جراحی و بیماری های سخت بیرون آمده و آنهائی که اصولا دارای ضعف عمومی میباشند.» برای هر نوبت 200 تا 300 گرم گوشت قرمز کفایت میکند و این عصاره ایست که هر دفعه اش به جای چندین آمپول تقویت کار میکند. چنانچه بیمار زیاد ناتوان باشد میتوانند از این عصاره با قطره چکان به حلقش بچکانند؛ این همان مصداق ضرب المثلی است که میگفتند: «آنی را که میخواهی به طبیب بدهی به بیمار بده زودتر خوب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 115

میشود.» برای کم غذاها و نیرو از دست دادگان میتواند پیشغذائیشان باشد.

نخودآب:
اشاره

مواد لازم: گوشت ماهیچه بااستخوان، نخود، پیاز، برنج، نمک، زردچوبه، زیره.

دستور طبخ:

نخود را نصف روز جلوتر در آب خیس بکنند. سپس پوستش را گرفته با ماهیچه بار بکنند، نیمه پز که شد کمی برنج «یعنی برای 400 گرم گوشت یک قاشق سرخالی» ریخته، مختصری زردچوبه و اندکی زیره و کمی نمک افزوده تا پخته شدن کامل به حال خود گذارند. هر غذائی اگر ملایم و در ظروف سنّتی پخته بشود غذائیتش بیشتر است، مخصوصا غذای بیمار مانند نخود آب که باید این قاعده زیادتر رعایت بشود، مگر برای تهیه آن فرصت کافی نبوده باشد. از آنجا که دیگ زودپز و مانند آن در اثر تراکم بخار قوی و درجه بالای حرارت زیاد قوت و خاصیت را کمتر از نصف میکند.

قیمه شوربا:
اشاره

مواد لازم: گوشت چرخ کرده بی چربی، برنج، لپه، سبزی آش مانند: تره، جعفری، گشنیز، اسفناج، فلفل و زردچوبه، پیاز، نمک.

دستور طبخ:

برنج را شسته با لپه و سبزی که پاک کرده و شسته خردکرده باشند، همراه دو سه تکه پیاز روی آتش گذارند. سبزی اش که پخت گوشت را با پیاز رنده کرده و کمی نمک زردچوبه چنگ زده از آن کوفته های ریز (سرگنجشکی) درست کرده در آن اندازند و کمی نمک زردچوبه هم در آشش ریخته بگذارند تا با آتش ملایم تر جا بیفتد.

شوربا چون نوعی آش محسوب میشود باید اندازه آبش را ملاحظه نمایند.

دیگر اگر برای بیمار بودار بد نبود پس از انداختن سرگنجشکی ها میتوانند کمی نعنا خشک در روغن تف داده، زردچوبه تویش ریخته بردارند و داخل آش بریزند. این نعنا داغ زردچوبه طعم قیمه شوربا را مطبوع تر کرده ذائقه بیمار را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 116

خوشایندتر می کند و در این صورت دیگر زردچوبه خام نباید بریزند. این قیمه شوربا را ساده میخورند مگر آنکه مریض تب و سینه درد نداشته باشد که در این صورت با ماست یا آبلیمو میخورند. باید دانست که اگر ماست در بعضی مواقع برای بیمار مضر است آبلیمو در همان حال بدون ضرر و چه بسا موارد که مفید میباشد.

آش جوجه:
اشاره

مواد لازم: جوجه مرغ و برای بیماران حرارتی جوجه خروس، عدس، برنج، تره، جعفری، گشنیز، اسفناج یعنی (سبزی آش)، پیاز، فلفل، زردچوبه، نعنا خشک، نمک.

دستور طبخ:

برنج و عدس و سبزی و پیاز را با هم در ظرف ریخته آب بریزند و سربار گذارند. برنج و عدسش که نیم پز شد جوجه اش را بیندازند. وقتی جا افتاد نعنا داغ درست کرده تویش بریزند و نمکش را چشیده جا بیندازند.

نعنا داغ را اینطور درست میکنند که روغن در روغن داغ کن یا پیاله ریخته روی آتش گذارند، داغ که شد نعنا خشک نرم کرده و زردچوبه در آن ریخته فورا بردارند. البته شستن و پاکیزه کردن جوجه و شستن و خرد کردن سبزی را فراموش نفرمایند.

ماهیچه سیب زمینی:
اشاره

مواد لازم: گوشت ماهیچه، پیاز، سیب زمینی، نمک، زردچوبه.

دستور طبخ:

ماهیچه را شسته بی نمک با پیاز چهار قاچ کرده بار بکنند، نیم ساعت به خوردن سیب زمینی اش را پوست کنده و شسته بریزند و نمک و زردچوبه اش را بزنند. نمک زردچوبه غذای بیمار نباید زیاد باشد. میتوانند با آبلیمو میل بکنند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 117

آش مرغ:
اشاره

مواد لازم: جوجه یا مرغ، پیاز، برنج نیمدانه، هویج، جعفری، زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

جوجه را شسته، با جعفری و هویج خرد کرده و پیاز بار بکنند.

نیم ساعت به خوردن برنجش و نمک زردچوبه اش را بریزند. چاشنی آن آبلیمو است. میتوان هم بجای برنج، رشته فرنگی بکار برد.

مرغ آنرا اگر بعد از پخته شدن برداشته در آبش کمی رب گوجه یا آب گوجه فرنگی و کمی آبلیمو بریزند سوپ میشود. «پاک کردن و شستن جعفری و هویج فراموش نشود.» امروزه اسم اینگونه آش ها سوپ شده است.

آش جو:
اشاره

مواد لازم: ماهیچه یا قلم گاو یا مرغ، جو پوست کنده یا بلغور جو، پیاز، هویج، جعفری، برگ کلم، زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

قلم یا ماهیچه را با جو که پاک کرده باشند همراه پیاز ریخته بار بکنند. قلم یا ماهیچه که نیمه پز شد هویج و جعفری و برگ کلمش را خرد کرده با نمک زردچوبه بریزند و هم زده، آتشش را ملایم کرده بگذارند جا بیفتد.

برگ کلمش نباید زیاد باشد و دو سه برگ برای لعاب میریزند. هرچه بیشتر روی بار باشد آشش لعاب دارتر و خوش خوراک تر میشود و ریختن نریختن فلفل بسته به میل و مجاز بودن خورنده آش میباشد. «پاک کردن و شستن سبزیجاتش فراموش نشود.» اگر قلم بار کرده اند وقتی که پخت باید آنرا بیرون آورده مغزش را بتکانند و قاطی آش کنند. اگر از مرغ یا ماهیچه استفاده میکنند باید جو و سبزیجات را علا حده و مرغ و ماهیچه را علا حده بار کنند. وقتی که پخت آبش را داخل آش کرده خودش را با برنج و غیر آن مصرف کنند و یا میتوانند در صورت مرغ بودن پشت و رویش را در روغن تفت داده با سیب زمینی پخته یا سرخ کرده از آن غذائی جداگانه ترتیب دهند. یا آنرا با بدون تفت دادن برای بیمار لای برنج گذارند. از ماهیچه نیز میتوانند پس از گرفتن آبش برای آش

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 118

همراه سیب زمینی سرخ کرده و هویج غذائی دیگر درست کنند.

ترچلوی گشنیز:
اشاره

مواد لازم: برنج، گشنیز، مرغ یا ماهیچه، کره.

دستور طبخ:

گشنیز را پاک کرده بشویند و خرد بکنند. برنج خیس کرده را «طبق دستور پلوها». پخته آبکش بکنند، موقع دم کردن گشنیز را که ریز خرد کرده اند لابلایش پاشیده، آب کره داده دم بکنند. «آب کره آن است که کمی آب، جوش آورده تکه ای کره در آن حل نموده روی برنج میدهند. درست مانند آب روغن است.»

موقع کشیدن، مرغ یا ماهیچه را که جداگانه پخته باشند لای برنج میگذارند.

کم و زیاد کره که باید لای این ترچلو بگذارند بسته به میل و دستور طبیب است. اگر برایش مضر نباشد میتوانند پس از کشیدن رویش روغن بدهند.

«میگویند گشنیز نفرین کرده است که هرکس او را در سلامتی نخورد در بیماری بخورد.» که نظر به خواص زیادش میباشد.

ترچلوی اسفناج:
اشاره

مواد لازم: برنج، روغن یا کره، اسفناج.

دستور طبخ:

درست مانند ترچلوی گشنیز است ولی برای توجه بیشتر مجددا آورده میشود: برنج خیس کرده را پخته صاف بکنند. اسفناج را پاک کرده شسته خرد بکنند. «کمی ریزتر از معمول آن که برای آش رشته خرد میکنند.» موقع دم کردن همانطوری که برنج را در دیگ میریزند اسفناج ها را هم لابلایش پاشیده، آب روغن داده دم بکنند. پس از کشیدن میانش کره گذارده یا رویش روغن بدهند و اگر مرغ یا ماهیچه ای هم پخته اند اول آنرا وسط برنج گذارده سپس روغن بدهند.

ترچلوی شبت:
اشاره

مواد لازم: برنج خیس کرده، روغن یا کره، شبت.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 119

دستور طبخ:

برنج خیس کرده را پخته صاف بکنند و موقع دم کردن شبت را که پاک کرده اند شسته خرد کرده اند لابلایش بپاشند و آب روغن یا آب کره داده دم بکنند.

فرنی:
اشاره

مواد لازم: برای هر نفر 300 گرم یا یک شیشه کوچک شیر، یک قاشق غذاخوری آرد برنج، یک قاشق شکر، اگر پرشیرینی بخواهند. تا دو برابر، هل، گلاب.

دستور طبخ:

برنج را در نصف شیر و کمی آب بدون روی آتش گذاردن حل کنند و حل که شد روی آتش ملایم گذارده بجوشانند تا آرد برنج آن پخته بشود.

«آرد برنج تا یک ربع ساعت پخته میشود.» طعم خامیش که دور شد و میتوانند با چشیدن معلوم بکنند و بقیه شیر و شکرش را بریزند و کمی شیره هل و گلاب نیز بیفزایند و آتشش را کمتر نموده کم کم هم بزنند. هم زدن را متوقف نکنند که شیر ته گرفته میسوزد و بوی سوخته میگیرد، هرچه فرنی زیادتر هم خورده روی آتش ملایم بماند جاافتاده تر و خوش خوراک تر میشود. البته اگر برای بیمار هل و گلاب مناسب نباشد میتوانند از ریختن آنها خودداری کنند.

طرز کشیدن شیره هل:

دانه های هل را گرفته بکوبند و در گوشه پارچه ای نازک ریخته پارچه را در آب نیمگرم فروبرده میان انگشتان به هم بمالند و فشار بدهند و آبی که از آن خارج میشود آنرا شیره هل میگویند و به اندازه در فرنی بریزند.

شیربرنج:
اشاره

مواد لازم: شیر، برنج، هل، گلاب، نمک.

دستور طبخ:

برنج را پاک کرده کاملا بشویند و هر 200 گرم برنج را با نیم لیتر شیر و نصف آن آب روی آتش گذارده بجوشانند تا پخته بشود. مواظب باشند آتشش زیاد نباشد و از آن منفک نشوند که سر میرود و مرتب آنرا بهم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 120

بزنند و چنانچه میخواهد سر برود فورا شعله را کم کرده هم بزنند. برنج آن که پخته شد بقیه شیر آنرا که نیم لیتر دیگر است ریخته آتشش را ملایم نموده بگذارند جا بیفتد و ضمنا مرتب هم بزنند که ته نگیرد. اگر خواستند کمی شیره هل که شرحش در فرنی گذشت و مقداری گلاب ریخته پس از چند جوش دیگر برداشته بکشند. شیربرنج را هم سرد و هم گرم میخورند و میتوانند موقع مصرف روی آن خاکه قند یا شربت قند یا مربای به یا شیره ریخته میل کنند.

حریره بادام:
اشاره

مواد لازم: بادام شیرین، آرد برنج، شکر، آب.

دستور طبخ:

بادام را نیم ساعت در آب نیمگرم خیسانده پوستش را جدا کنند.

اگر آسیای برقی دارند با آسیا و اگر نه در هاون خوب آنرا کوبیده نرم بکنند.

سپس در حریر یا پارچه ای نازک ریخته بیخش را بسته آنرا چندان در آب بمالند تا خوب شیره آن گرفته بشود. بعدا کمی آرد برنج در آن یعنی آبی که در آن شیره بادام را گرفته اند ریخته هم بزنند. حل که شد روی آتش گذارده بجوشانند و هم بزنند، اگر سفت شد می توانند آب بریزند. آرد برنج آن که پخته شد، شکر آن را به اندازه لازم ریخته باز هم بزنند و دو سه دقیقه دیگر برداشته بکشند.

برای هر نفر 100 گرم بادام شیرین دو قاشق آرد برنج یک و نیم لیوان آب «این همان آبی است که باید کوبیده بادام در آن مالیده بشود. تفاله بادام باید دور ریخته بشود.» چنانچه بخواهند هل بزنند هل کوبیده را در لعاب شیره بادام بمالند.

کته ماست:
اشاره

مواد لازم: برنج، روغن یا کره، نمک، ماست.

دستور طبخ:

برنج را پاک کرده، چند آب بشویند و در قابلمه ریخته به اندازه لازم نمک و بقدر کافی روغن یا کره انداخته بجوشانند، به ته جوش زدن که

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 121

افتاد دم کنی انداخته دم بکنند، هر استکان برنج سه استکان آب لازم است و کم و زیاد آنرا در جوشیدن معلوم بکنند. این کته را با ماست یا زرده تخم مرغ یا ماست و زرده تخم مرغ بدهند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 122

شامی ها
کوفته شامی:
اشاره

مواد لازم: گوشت سرخ کم چربی، آرد نخودچی، روغن، پیاز، تخم مرغ، فلفل زردچوبه، نمک، ادویه.

دستور طبخ:

این غذا در قسمت کوفته ها نیز آورده شد و در اینجا نیز به مناسبت محل خود تکرار میشود: گوشت را دو بار چرخ کرده، با پیاز رندیده و آرد نخودچی و تخم مرغ و فلفل و زردچوبه و نمک و ادویه چنگ زده، روغن زیادتر داغ بکنند و مایه را در کف دست مانند نعلبکی پهن کرده، یا کف نعلبکی دستمال پهن کرده مایه را در نعلبکی پهن بکنند و پشت و رویش را در روغن سرخ بکنند. قسمتی از این مایه را میتوانند مشتی درست کرده در مشت به صورت تخم مرغ درآورده سرخ بکنند.

موقع هم زدن این مایه لازم است جهت آرد نخودچی اش که سفت میشود مقداری آب ریخته چنگ بزنند. شامی کوفته را هم سرخ کرده میخورند و هم پیازداغ درست کرده آب و سرکه قند ریخته آب پز میخورند.

مقدار مواد:

هر 500 گرم گوشت 250 گرم آرد نخودچی، دو تخم مرغ، فلفل و زردچوبه و ادویه و نمک جمعا یک سر قاشق، روغن به حد کافی.

شامی لپه:
اشاره

مواد لازم: گوشت سرخ بی چربی، لپه، روغن، پیاز، تخم مرغ،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 123

زعفران، نمک، ادویه.

دستور طبخ:

گوشت را پخته، لپه را جداگانه میپزند و هر دو را با هم چرخ کرده و پیاز رندیده و زعفران سائیده و نمک زده مثل شامی اما کلفت تر در نعلبکی پهن و مهیا نموده در روغن سرخ میکنند. هرچه گوشتش زیادتر باشد تخم مرغ زیادتر لازم دارد و تخم مرغ برای آن است که شامی پوک بشود و هرچه لپه اش زیادتر باشد از تخم مرغ باید کم بکنند.

مقدار لازم:

500 گرم گوشت، 250 گرم لپه، تخم مرغ یک عدد، پیاز دو عدد، نمک یک قاشق چایخوری سرخالی، زعفران به اندازه ای که مایه خوشرنگ بشود، روغن به مقدار لازم. این شامی داغ داغ همراه نان و ترشی یا بدون آن صرف میشود.

شامی گوشت:
اشاره

مواد لازم: گوشت سرخ بی چربی، پیاز، فلفل و زردچوبه، ادویه، روغن، سفیده تخم مرغ، نمک.

دستور طبخ:

گوشت را یک چرخ دنده ریز یا دو چرخ دنده درشت کرده، پیاز را با دنده درشت رنده، رندیده و با تخم مرغ و ادویه و فلفل و زردچوبه و سفیده تخم مرغ و نمک چنگ بزنند و مثل شامی در کف دست، یا روی تخته ساطور به اندازه نعلبکی و کوچکتر پهن بکنند و کف ماهیتابه را کمی روغن به اندازه ای که چرب بشود ریخته، روی آتش گذارند و داغ که شد شامی ها را در آن بخوابانند، یک رویش که سرخ شد برگردانده روی دیگرش را سرخ بکنند.

دقت شود که زیاد سرخ نشود که تلخ مزه و نمک زیاد به آن نزنند که جمع میشوند. این شامی همان همبرگر امروزی است که نامش تغییر کرده است.

زرده تخم مرغ را بکار نبرند که طعمش مطلوب نمیشود.

مقدار مواد:

500 گرم گوشت، سه پیاز متوسط، یک سفیده تخم مرغ، نصف قاشق چایخوری فلفل و زردچوبه و ادویه، اندکی نمک یا بدون نمک.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 124

دستور پهن کردن شامی به کف دست و روی تخته:

اگر به کف دست پهن میکنند کف دست را آب بمالند و اگر روی تخته پهن میکنند تخته را آب بزنند و اگر در کف نعلبکی پهن میکنند باید پارچه نازکی را خیس کرده بچلانند و کف نعلبکی پهن کرده شامی را روی آن پهن بکنند و دم پارچه را گرفته روی دست برگردانند. قاعده برداشتن شامی از روی تخته هم آن است که کارد پهن نازکی را از زیر آن رد کرده شامی را به کف دست برگردانده در ماهیتابه بگذارند و برای برداشتن از ماهیتابه هم تا شامی ها خرد نشود بهتر است که اولا از ماهیتابه های نچسب استفاده کنند و دیگر از کاردک یا کفگیر مخصوص که لبه نازک داشته باشد و در صورت نبودن این دو کفگیر بره 5] بکار ببرند.

شامی مرغ:
اشاره

مواد لازم: مرغ، پیاز، روغن، تخم مرغ، آبلیمو، ادویه.

دستور طبخ:

مرغ را با پیاز بدون آب یا کمی آب، روی آتش ملایم پخته، استخوانهایش را جدا کنند و چرخ کرده برای هر مرغ دو تخم مرغ و نصف قاشق چایخوری ادویه و دو قاشق آبلیمو ریخته خوب بمالند و بصورت شامی یا کتلت درآورده در روغن سرخ بکنند. این مایه چون پخته است سرخ زیاد نمیخواهد که سوخته خراب میشود. اگر آب دار پخته اند میتوانند آبش را هم سوپ یا چیز دیگر بکنند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 125

کوکوها
کوکوی سبزی:
اشاره

مواد لازم: تره و جعفری و شنبلیله و گشنیز و شبت، تخم مرغ، ادویه، فلفل زردچوبه، روغن، آرد، نمک.

دستور طبخ:

سبزی را نرم چرخ کرده برای هر نیم کیلو سبزی 5 عدد تخم مرغ، یک قاشق غذاخوری سرخالی آرد گندم، یک قاشق چایخوری ادویه و فلفل زردچوبه، یک قاشق چایخوری سرخالی، نمک ریخته همه را با هم پنج دقیقه و بیشتر هم بزنند. سپس روغن در ماهیتابه داغ کنند و چندانکه امتحان کردند که خوب داغ شده است مایه را در آن ریخته ماهیتابه را تکان بدهند که به همه ظرف پهن شده صاف بشود. از حالا ببعد اگر ماهیتابه را در فر 150 درجه حرارت گذاشته حدود نیم ساعت صبر کنند چه بهتر و اگر فر نبود میتوانند در ماهیتابه یا سینی گذاشته با ذغال آتش درست کنند و روی آن بریزند که زیر و رویش با هم پخته بشود و اگر نه یک روی کوکو که سرخ شد با چاقو آنرا چهار قاچ یا بیشتر بریده با کفگیر و کاردک و مانند آن برداشته پشت و رو بکنند.

برای پختن هر روی کوکو به شرطی که آتشش ملایم باشد حدود نیم ساعت وقت لازم است. «اگر آتش آن زیاد باشد پشت و رویش سوخته وسطش نپخته میماند.» هرچه مایه کوکو بیشتر هم بخورد پوک تر میشود و همچنین برای هر مایه اگر یک تخم مرغ زیادتر بزنند بهتر از آن است که کم بزنند. برای کوکوی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 126

مجلسی (فانتزی) آب سبزی را کوکو میکنند. «امتحان روغن که داغ شده یا نشده است این است که سر قاشق مایه هم زنی را به روغن اشاره

کنند، وقتی صدا کرد داغ شده است، یا نک چوب کبریتی را تر کرده در روغن فرو برده امتحان بکنند.»

کوکوی لوبیا سبز:
اشاره

مواد لازم: لوبیا سبز، پیاز، روغن، فلفل زردچوبه، ادویه، آرد، نمک.

دستور طبخ:

نخ های دو طرف لوبیا سبز و دمش را گرفته ریز خرد کنند و در روغن با مدارا و آتش ملایم که در روغن بپزد سرخ کرده، پیازداغ نیز درست کرده هردو را از روغن درآورده روی هم بریزند و تخم مرغ به اندازه رویش شکسته، آرد بریزند و فلفل و زردچوبه و ادویه نمکش را هم ریخته خوب هم بزنند. پس از آن روغن در ماهیتابه داغ کرده، از صدا که افتاد مایه را ریخته، ماهیتابه را تکان بدهند که مایه صاف بشود و آنرا برای نیم ساعت در فر 150 درجه بگذارند. کم و زیاد مدت در فر ماندن بسته به کمی و زیادی و کلفت نازکی مایه میباشد. اگر فر نبود و توانستند روی در ماهیتابه هم سینی انداخته آتش ذغال بریزند و در غیر این صورت یک رویش که سرخ شد با کارد برش زده برگردانده روی دیگرش را سرخ بکنند. «سرخ شدن مایه از اطراف ماهیتابه نشان داده میشود.»

برای هر 500 گرم لوبیا هفت تخم مرغ، یک قاشق آرد، دو پیاز متوسط و یک قاشق فلفل زردچوبه و ادویه و یک قاشق چایخوری سرخالی نمک و 250 گرم روغن کافی است.

کوکو سیب زمینی:
اشاره

مواد لازم: سیب زمینی، تخم مرغ، روغن، ادویه، زعفران، نمک.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 127

دستور طبخ:

سیب زمینی را پخته پوست کنده رنده بکنند. تخم مرغ و ادویه اش را زده، گرد زعفران و نمک رویش پاشیده چنگ بزنند. حاضر که شد روغن در ماهیتابه داغ بکنند و مایه را توی آن ریخته ماهیتابه را تکان بدهند که صاف بشود و سپس پشت و رویش را رخ بکنند.

این کوکو به دو صورت پخته میشود، یکی نوعی مانند دیگر کوکوها که یکجا در ماهیتابه سرخ میکنند و نوع دوم آن است که آنرا شامی شامی سرخ میکنند.

پس اگر یکجا سرخ بکنند تخم مرغ کمتر بزنند و اگر بخواهند شامی شامی کنند تخم مرغش را باید زیادتر بزنند.

برای نوع اول هر نیم کیلو سیب زمینی 5 تخم مرغ و برای نوع شامی 7 تا 8 تخم مرغ لازم است. کوکوی نوع دومش را نیز میتوانند شیرین بکنند، به این صورت که آب قند غلیظ درست کرده، شامی را پس از سرخ کردن در آن انداخته دربیاورند.

برای آنکه تخم مرغ فاسد از میان تخم مرغ ها شناخته شده، مایه را خراب نکند بهتر است اول یکی یکی را در نعلبکی شکسته پس از اطمینان از سلامتیش در مایه داخل کنند.

کوکوی تره:
اشاره

مواد لازم: تخم مرغ، تره، روغن، ادویه، فلفل زردچوبه، آرد، نمک.

دستور طبخ:

تره را پاک کرده خوب بشویند و ولو کنند کاملا خشک بشود.

سپس دسته کرده خیلی ریز خرد بکنند و دو مرتبه باد بدهند که کاملا خشک بشود و پس از آن کمی در روغن تفت بدهند. حاضر که شد از روی آتش برداشته بگذارند خنک شود و تخم مرغ هایش را رویش شکسته، آرد، ادویه، فلفل، زردچوبه، نمکش را زده خوب هم بزنند و روغن در ماهیتابه داغ کرده مایه را در آن برگردانده پشت و رویش را مانند دیگر کوکوها که گفته شد سرخ

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 128

بکنند.

این کوکو را بدون آنکه تره اش را هم سرخ کنند میتوان درست نمود، اما تره اش را چرخ نباید کرد که لیز میشود و تخم مرغش هم باید به نسبت زیادتر باشد، یعنی برای هر نیم کیلو تره 8 تا 10 تخم مرغ لازم است، ادویه نمکش به همان اندازه که ذکرش گذشت، برای 500 گرم تره یک قاشق چایخوری در جمع ادویه فلفل زردچوبه و یک قاشق سرخالی نمک لازم است.

کوکو بادمجان:
اشاره

مواد لازم: بادمجان، پیاز، تخم مرغ، آرد، روغن، فلفل زردچوبه، ادویه، نمک.

دستور طبخ:

بادمجان را پوست کنده سرخ بکنند و سپس چرخ کرده، پیاز را ریز خرد کرده طلائی رنگ سرخ نموده روی بادمجان بریزند و تخم مرغ و آرد و ادویه نمکش را زده خوب هم بزنند و در روغن داغ که شرحش گذشت ریخته سرخ بکنند. هریک کیلو بادمجان نیم کیلو تخم مرغ.

کوکوی گوشت:
اشاره

گوشت لخم کم چربی، پیاز، روغن، آرد، فلفل زردچوبه، ادویه، نمک.

دستور طبخ:

گوشت را با پیاز بار کرده بپزند و چرخ بکنند. پیاز را ریز خرد کرده طلائی سرخ کرده داخل بکنند. آرد و ادویه، فلفل زردچوبه نمکش را زده خوب هم بزنند و در ماهیتابه روغن ریخته خوب داغ بکنند و مایه را توی آن ریخته ماهیتابه را تکان داده صاف نموده با آتش ملایم سرخ بکنند. هر 500 گرم گوشت 6 تا 7 تخم مرغ، یک قاشق آرد، دو پیاز متوسط، یک قاشق چایخوری فلفل زردچوبه ادویه، نصف آن نمک. چنانچه ذکرش گذشت هر کوکو چنانچه پشت و رویش با هم سرخ بشود مغزپخت تر و خوشمزه تر میشود والّا یک رویش را طبق کلفتی نازکی مایه از یک ربع تا نیم ساعت حرارت

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 129

یکنواخت ملایم بدهند. روی آتش گاز و پریموس که وسط ماهیتابه آتش میخورد نباید پخت که وسط کوکو سوخته اطرافش نپخته میماند و همچنین که مغزپخت نمیشود. پس بهتر است که اول در فر و اگر نبود روی آتش ذغال که روی کوکو را نیز سینی انداخته آتش ذغال بریزند درست کنند و در غیر این صورت یک رویش را پخته برش بدهند و برگردانده روی دیگرش را سرخ بکنند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 130

نیمرو- خاگینه
نیمروی ساده:
اشاره

مواد لازم: تخم مرغ، روغن، نمک یا شکر.

دستور طبخ:

روغن را روی آتش گذارده داغ که شد، تخم مرغ را یکی یکی در نعلبکی شکسته اگر سالم بود در روغن بیندازد و در ظرفش را گذارده، یکی دو دقیقه صبر بکنند. «فایده در نعلبکی یا پیاله جداگانه شکستن و ریختن آن است که اگر تخم مرغی خراب بود همه نیمرو را خراب نکند.» سپس رویش نمک پاشیده سر سفره ببرند. اگر دوست داشته باشند میتوانند به جای نمک روی نیمرو خاکه قند یا شکر پاشیده میل کنند. «البته که قند یا شکر سائیده برای پاشیدن بهتر از شکر است، چه شکر نکوبیده زیر دندان مثل ریگ چرق چرق کرده خورنده را ناراحت میکند.» واضح است که روغن حیوانی اعلا نیمرو را مطبوع تر میکند، و ضمنا باید بخاطر داشت که خوب و بد روغن نیز از نیمرو معلوم میشود. فایده گذاشتن در ظرف نیمرو هم در پختن آن است که تخم مرغ ها بالا زده زیبا و مغزپخت می شود. مدت زمان روی آتش ماندن نیمرو از دو دقیقه نباید تجاوز بکند مگر آنکه بخواهند آنرا سفت بخورند.

نیمروی خرما:
اشاره

مواد لازم: تخم مرغ، خرما، روغن.

دستور طبخ:

هسته خرماها را درآورده روغن را روی آتش گذارده خرماها را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 131

یکی دو تف در روغن داده کف ماهیتابه پهن بکنند و تخم مرغ ها را یکی یکی شکسته پس از اطمینان از سلامتی روی خرماها انداخته درش را بگذارند. دو سه دقیقه بعد نیمرو حاضر است. اگر خرماها را یکی دو دقیقه در آب خیسانده پوست آنها را هم بکنند گواراتر میشود.

نیمروی قرمه:
اشاره

مواد لازم: قرمه «که شرحش گذشت»، تخم مرغ، روغن، شکر، خاکه قند.

دستور طبخ:

کمی روغن در ماهیتابه انداخته قرمه را خرد کرده در آن ریزند و کف ماهیتابه پهن بکنند؛ تخم مرغ ها را شکسته پس از اطمینان از سلامتی روی قرمه ها بیندازند و درش را گذاشته دو سه دقیقه صبر بکنند، اگر خواستند پس از کشیدن میتوانند روی آن خاکه قند یا شکر پاشیده سر سفره ببرند. این نیمرو روغن کمتر میخواهد، به آن جهت که خود قرمه دارای چربی کافی میباشد و ضمنا چون قرمه دارای نمک است روی نیمروی آن نباید نمک بپاشند.

خایه گینه- خاگینه:
اشاره

مواد لازم: تخم مرغ، روغن، آرد، شکر، زعفران.

دستور طبخ:

برای هر 4 نفر 5 تخم مرغ و دو قاشق متوسط آرد و یک سر قاشق چایخوری زعفران سائیده. همه را با هم خوب هم زده یا با مخلوطکن مخلوط بکنند که آرد کاملا در تخم مرغ حل شده، گلوله گلوله نداشته باشد. روغن را در ماهیتابه ریخته روی آتش گذارند، خوب که داغ شد مایه را ریخته ظرفش را تکان بدهند که خوب جابجا شده صاف بشود و آتشش را کم نمایند. اگر روی ماهیتابه را هم سینی انداخته، آتش بریزند بهتر شده، پشت و رویش با هم سرخ میشود، اگر نه یک رویش که پخته شد برش داده برگردانند و روی دیگرش را بپزند. اگر فر موجود باشد آنرا برای 15 تا 20 دقیقه در فر معتدل قرار بدهند.

وقتی در دیس یا بشقاب کشیده شد رویش قند سائیده پاشیده میل کنند. این

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 132

غذا نوعی قاتق است که با نان میخورند و هم از آن به صورت پس غذائی و دسر استفاده میکنند.

خاگینه گوجه فرنگی:
اشاره

مواد لازم: تخم مرغ، آرد، پیاز، گوجه فرنگی، روغن، ادویه، فلفل، نمک.

دستور طبخ:

برای هر چهار نفر 5 تخم مرغ، دو قاشق کامل آرد، آب، سه گوجه فرنگی متوسط، دو پیاز متوسط، یک قاشق چایخوری ادویه و فلفل و نمک.

پیاز را مانند گوشت قیمه ای خرد کرده در روغن سرخ بکنند و عسلی رنگ که شد درآورده در ظرفی جداگانه بریزند. آب گوجه فرنگی ها را گرفته داخل پیازداغ کنند و تخم مرغ ها را شکسته روی آن بریزند و آرد و نمک و فلفل و ادویه اش را هم ریخته خوب هم بزنند، حاضر که شد روغن در ماهیتابه داغ کرده توی آن ریخته ماهیتابه را تا مایه اش صاف بشود تکان بدهند. یک رویش که پخته شد برش داده برگردانند، یا 15 تا 20 دقیقه در فر 200 درجه بگذارند.

میتوانند برای پختن مایه از همان روغن پیازداغ نیز استفاده بکنند.

تخم مرغ نیم بند:

بهترین تخم مرغ نیم بند آن است که سفیده اش مانند شیر شده باشد و آن به این قاعده است که پس از جوش آمدن آب تخم مرغ را آهسته که به ته ظرف نخورد و نشکند در آب رها کرده سه دقیقه صبر بکنند. اگر در آب آن مقداری نمک بریزند از ترکیدن تخم مرغ به شرط سالم بودن تخم مرغ جلوگیری میکند. بشرط آنکه تخم مرغ در یخچال نبوده و الّا با آب سرد بپزند.

تخم مرغ و سیب زمینی:

تخم مرغ و سیب زمینی هر دو را با پوست پخته، سپس پوست بکنند و با روغن اعلا یا کره کوبیده یا با پنجه چنگال نرم و مخلوط نموده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 133

نمک و گلپر بپاشند. غذائی است لذیذ و سهل الوصول و مقوی. اگر تخم مرغ و سیب زمینی را با بخار بپزند، به این صورت که ته ظرف آن چیزی تعبیه کنند که در میان آب نجوشد، تخم مرغش از ترکیدن محفوظ مانده و سیب زمینی اش خوش طعم تر میشود. برای پختن آنها حدود 20 دقیقه در ظروف معمولی که درش را محکم کرده باشند و شش هفت دقیقه در زودپز از وقتی که آبش جوش آمده باشد وقت لازم است. البته برای این غذا سیب زمینی فشمی (پشندی) لازم است. نشانه تخم مرغ تازه آن است که اگر در آبش رها کنند به ته آب میرود و اگر جلو چراغ به درونش نگاه کنند وسطش تاریک و اطرافش سفید مینماید، در صورتی که تخم مرغ خراب همه جایش سیاه نشان داده میشود، از آنجا که زرده و سفیده اش مخلوط شده است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 134

حلیم ها
حلیم بادمجان:
اشاره

مواد لازم: گوشت چربی دار، بادمجان، عدس، روغن، کشک، پیاز، نعنا خشک، سیر، فلفل و زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

گوشت را با پیاز بار کنند نیمه پز که شد عدسش را بریزند، نزدیک پخته شدن عدس بادمجانش را پوست کنده، چهار پاره نموده با فلفل زردچوبه، نمکش بیفزایند و بگذارند آبش تمام بشود. سپس از روی بار برداشته استخوانهای گوشت را جدا بکنند و با گوشت کوب کوبیده، کشکش را هم زده باز بکوبند و مخلوط کنند و جداگانه پیازداغ درست کرده وقت برداشتن که زعفرانی رنگ شده باشد نعنا خشکش را ریخته بردارند و پس از کشیدن حلیم روی آن بدهند. قبل از ریختن نمک کشک را بچشند که اگر شور باشد نمک نریزند و در شور نبودن هم باز کمتر بریزند که خواه ناخواه کشک سائیده را نمک میزنند. به جای پیازداغ میتوان سیرداغ درست نمود، آن هم مانند پیازداغ درست میشود با تفاوت آنکه سیر را ریز میکنند. پوست کندن سیر را فراموش نفرمایند.

حلیم بادمجان نوع دوم:

همه کار این حلیم نیز مانند قبلی است با تفاوت، یکی آنکه بادمجانش را سرخ میکنند. «البته جداگانه و در روغن» و دوم آنکه موقع جا انداختن، همراه نمک فلفل زردچوبه زدن پیازداغ هم درست نموده داخل میکنند. توجه شود که نعنا خشک روی غذا در پیازداغ سرخ نشود که تلخ

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 135

میشود و تنها کافی است که ریخته بردارند و اگر کمی زردچوبه هم به آن همراه کنند خوش طعم تر میشود.

مقدار لازم:

برای هر 500 گرم گوشت 5 تا 7 بادمجان متوسط و 200 گرم عدس و سه پیاز متوسط لازم است. روغن به اندازه ای که بادمجان و پیازداغ آن سرخ بشود. کشک 250 گرم.

حلیم گوشت:
اشاره

مواد لازم: گوشت قلوه گاه و گردن، گندم پوست کنده، روغن، دارچین.

دستور طبخ:

گندم را پاک کرده، شب آب ریخته بار بکنند. صبح گوشت آنرا بار کرده بگذارند کاملا پخته بشود. در فرصت پخته شدن گوشت گندم را از روی بار برداشته چرخ بکنند، سپس از الک درشت تر یا از سوراخ های آبکش دست مالیده رد بکنند به این ترتیب که گندم را در الک یا آبکش ریخته با سر انگشت و یا کف دست بمالند تا از الک یا آبکش در برود. گوشت که پخته شد از روی بار برداشته استخوانها و لثه پوسته اش را بگیرند و گوشت خالصش را با گوشت کوب کاملا بکوبند و نرم بکنند. «گوشت را چرخ نکنند که در حلیم گلوله گلوله میشود.» سپس گوشت و گندم صاف کرده را یکجا نموده روی آتش بگذارند و آبش را اندازه کرده بگذارند سه چهار ساعت دیگر ملایم جوش بخورد و مرتب آنرا هم بزنند. «هرچه حلیم بیشتر روی آتش ملایم گوشت کوب بخورد، جا افتاده تر و نرم تر و خوب تر میشود. در آخر برای یک تا نیم ساعت هم آنرا دم کنی انداخته با آتش کمتر دم بکنند. موقع کشیدن دو سه هم ملایم دیگر آنرا بزنند، و روغن حیوانی خوب داغ کرده، اول مقداری دارچین کوبیده روی حلیم که کشیده اند پاشیده بعد از آن روغن داده، خاکه قند الک کرده رویش پاشیده با نان و بی نان «تو برو که من آمدم!» نوش جان بکنند. اگر خواستند سر روغنش هم کلاه سر هم بگذارند که زیادتر آنرا بطرف خود بکشند میتوانند با

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 136

قاشق یا نان چاکی از وسط ظرف بطرف خود

بدهند کاری که رندان میکردند!

حلیم بوقلمون:
اشاره

مواد لازم: گوشت بوقلمون، گندم پوست کنده، روغن، دارچین.

دستور طبخ:

آن درست مانند حلیم گوشت باتفاوت آنکه به جای گوشت گوسفند گوشت بوقلمون بکار میبرند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 137

آش ها
آش رشته:
اشاره

مواد لازم: نخود و لوبیا قرمز، لوبیا چیتی، عدس، تره، جعفری، گشنیز، اسفناج یا برگ چغندر، پیاز، سیر، روغن، فلفل زردچوبه، نعنا خشک، رشته آشی، آرد، کشک یا سرکه.

دستور طبخ:

نخود و لوبیا را بار کرده، نیم پز که شد عدسش را بریزند.

«عدس زودتر پخته میشود.» عدسش که پخت، سبزی آنرا که پاک کرده شسته خرد کرده اند بریزند و سبزی که پخت رشته اش را ریخته آتشش را تند بکنند.

«چه اگر در این وقت آتش دیگ ملایم باشد رشته ها به هم چسبیده گلوله میشود.» بعد از آن فلفل زردچوبه نمکش را همراه پیاز نعناداغ ریخته، کمی آرد در آب سرد حل کرده برای لعابش داخل بکنند. از این وقت نیم تا یک ساعت صبر بکنند و البته در دقایق آخر تا آش جاافتاده دست بهم بشود آتش آنرا کم بکنند. نمک این آش و هر غذای کشک دار را اول و زیاد نزنند، چه ممکن است کشکش شور بوده، غذا را خراب بکند. موقع کشیدن ملایم هم زده در ظرف بکشند، چه با تند هم زدن رشته ها خرد میشود و پیازداغ یا سیرداغ، نعنا داغ رویش را هم داده سر سفره ببرند. اگر بخواهند مجلسی کشیده یا تعارف بدهند میتوانند قبلا مقداری از نخود و لوبیای پخته اش برداشته کنار بگذارند و در این وقت با آن روی ظرف را زینت داده نعناداغ سیرداغ را روی آن بدهند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 138

این در صورتی است که ذائقه خورنده مختلف بوده ندانند چه کسی ساده و چه کسی با کشک یا سرکه میخورد و اما چنانچه همه با کشک بخورند بهتر است کشک آنرا موقع کشیدن بزنند. درباره

پیازداغ نعناداغ آن هم اگر مال توی و روی آنرا یک جا درست کنند در وقت و کار صرفه جوئی کرده اند.

مقدار مواد:

برای هر پنج نفر یک کیلو سبزی و اسفناج که دو سوم آن اسفناج و یک سوم سبزی باشد. 300 گرم نخود لوبیا، 200 گرم رشته، یک قاشق آرد، دو تا سه پیاز، 100 گرم روغن که پیازداغ کرده نصفش را تویش ریخته، نصفش را رویش بدهند. یک قاشق چایخوری فلفل زردچوبه، 300 گرم کشک. پررشته کم رشته تر آن همراه دیگر مصالح بسته به میل پزنده و خورنده میباشد.

آش جو:
اشاره

مواد لازم: قلم گاو یا گوسفند یا کله بره، یا گوشت گردن، نخود و لوبیا قرمز و عدس، جو پوست کنده، تره، جعفری، گشنیز، اسفناج، پیاز، فلفل زردچوبه، روغن، کشک.

دستور طبخ:

بنشن (نخود و لوبیا ...) آن همه را با هم از نخود و لوبیا و جو به غیر از عدس که زودتر میپزد همراه گوشت سوا بار کرده نیم پز که شد عدسش را ریخته بپزند. پخته که شد آب به اندازه در دیگ جوش آورده بنشن را در آن برگردانند و سبزی آنرا که نیز پاک کرده شسته خرد کرده اند ریخته فلفل زردچوبه اش را به اندازه با کمی نمک بریزند. هرچند دقیقه یک بار تا ته نگیرد هم بزنند و پیازداغ درست کرده به آن بیفزایند. این آش هرچه روی بار باشد و یواش یواش بجوشد و جاافتاده تر بشود کاملتر و مطبوعتر میشود و حد اقل وقتی که باید صرف پختن آن بشود پنج شش ساعت است.

موقع خوردن، کشک آن را زده بکشند و رویش نعناداغ بدهند. نعناداغ را اینطور درست میکنند که روغن را داغ کرده نعنا خشک را در کف دست نرم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 139

نموده در آن ریخته بردارند. «اگر زیادتر از این باشد تلخ میشود.» حتما گوشت و یا کله بره و قلم لازم نمیباشد و بدون آنها هم پخته میشود.

آش شله قلمکار:
اشاره

مواد لازم: گوشت گردن و قلوه گاه، نخود، لوبیا قرمز، لوبیا چیتی، عدس، ماش، برنج، آشی، تره، جعفری، شبت، ترخون، مرزه، روغن، پیاز، فلفل، زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

نخود و لوبیاها و گوشتش را با هم بار کنند. برنج و سبزی را در دیگ خودش علاحده بپزند. ماش را جداگانه بار کنند، پخته که شد آب سرد رویش ریخته درش را بگذارند، جوش که بیاید کف کرده پوستهای ماش از آنها جدا شده روی آب میآید که باید آنها را با کفگیر گرفته دور بریزند. پس از گرفتن پوست ماش ها خود آنرا داخل دیگ سبزی و برنج که در حال جوشیدن است بریزند. نخود و لوبیایش را که در این وقت پخته شده است نیز داخل دیگ بکنند. استخوانهای گوشت را با لثه پوسته هایش گرفته با گوشت کوب خوب بکوبند و آنرا هم در دیگ ریخته و عدسش را پاک کرده بریزند. پیازداغ زیادتر درست کرده نصفش را برای روی آش و نصفش را با نمک و فلفل زردچوبه و فلفل زیادتر ریخته هم بزنند و درش را گذاشته آتشش را ملایم بکنند.

این آش نیز مانند حلیم هرچه زیادتر هم خورده زیادتر روی بار بماند و جا افتاده تر بشود خوش طعم تر و کشدارتر میشود. «پاک کردن بار و بنشن و پاک کردن و شستن سبزی فراموش نشود.» پس از کشیدن، پیازداغ فراوان روی ظرفها داده سر سفره ببرند و به سلامتی و اشتهای فراوان نوش جان فرمایند.

آش ماست، آش آبغوره:
اشاره

مواد لازم: خرده برنج، لپه، تره، جعفری، گشنیز، شبت، گوشت قرمز، روغن، پیاز، نعنا خشک، فلفل زردچوبه، نمک، ماست یا آبغوره.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 140

دستور طبخ:

خرده برنج را پاک کرده با لپه و سبزیجات آن که پاک کرده خوب شسته خرد نموده اند ریخته روی آتش گذارند. گوشت را چرخ کرده با پیاز رندیده و فلفل زردچوبه و نمک چنگ زده کوفته سرگنجشکی درست کرده توی آن بریزند. پیازداغ نعناداغ نیز درست کرده نصفش را با نمک و فلفل زردچوبه در آش ریخته نصفش را برای روی آش گذارند. هنگام جوشیدن هرچند دقیقه یک بار آش را هم بزنند که هم ته نگیرد و هم دست به هم شده جا بیفتد. دو تا سه ساعت این آش کامل میشود.

موقع کشیدن ماست را خوب هم زده ریخته مخلوط نموده بردارند و بقیه پیازداغ ها را روی ظرف یا ظرف ها بدهند. به جای سرگنجشکی میتوانند در این آش کوفته برنجی بیندازند. «اگر بخواهند میتوانند به کوفته برنجی مراجعه کنند.» اگر با آبغوره بخواهند بهتر است آبغوره را ریخته یکی دو جوش که خورد بکشند.

آش سماق، آش انار:
اشاره

مواد لازم: برنج آشی، لپه، تره، جعفری، گشنیز، شبت، گوشت بی چربی، روغن، پیاز، نعنا خشک، فلفل زردچوبه، سماق یا انار، نمک.

دستور طبخ:

این آش درست مانند آش ماست پخته میشود، یعنی برنج و لپه و سبزی آنرا با هم ریخته روی بار بگذارند و گوشت را چرخ کرده با پیاز رندیده و نمک و فلفل زردچوبه سرگنجشکی کرده بیندازند و پیازداغ نعناداغ درست کرده نصفش را ریخته، نصفش را برای رویش گذارند، اما به جای ماست باید سماق را در آب جوشانده بطوری که در کوفته سماق آمد دو سه بار پاره آهن پاکیزه یا سیخ کبابی روی آتش سرخ کرده در آن فرو کنند تا تلخی آن گرفته بشود و سپس صاف کرده به مقدار لازم در آتش ریخته نیم ساعت دیگر برداشته بکشند و رویش نعناداغ پیازداغ دهند. اگر با چاشنی انار بخواهند به جای ماست یا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 141

سماق آب انار بریزند.

به جای کوفته قلقلی میتوانند در این آش هم کوفته برنجی بیندازند و برای تهیه اش به کوفته برنجی مراجعه کنند.

آش ساک:
اشاره

مواد لازم: آرد برنج یا آرد گندم، تخم مرغ، گوشت بی چربی، پیاز، فلفل، زردچوبه، روغن، آبغوره، نمک.

دستور طبخ:

پیازداغ درست کرده همراه فلفل زردچوبه که در آن ریخته آب بریزند بجوشانند. آرد برنج یا آرد گندم را یکی دو قاشق در آب سرد کاملا حل کرده در آن بریزند و تخم مرغ را خوب زده باریک باریک در آن ریخته هم بزنند، اگر بخواهند، گوشت بی چربی را هم با پیاز رندیده و فلفل زردچوبه و نمک چنگ زده سرگنجشکی کرده بیندازند و اگر بدون گوشت پخته اند 15 دقیقه بعد از ریختن تخم مرغ و اگر کوفته ریخته اند به شرطی که کوفته هایش را به اندازه فندق درست کرده باشند نیم ساعت دیگر کشیده سر سفره برده با آبغوره میل کنند. این آش برای بیمارانی است که بیماری معدی داشته باید از غذای ثقیل پرهیز بکنند و هم نوعی پیش غذائی محسوب میشود.

آش گندم:
اشاره

مواد لازم: گندم پوست کنده، برنج آشی، قلم گاو یا گوسفند، نخود، لوبیا قرمز، لوبیا چیتی، عدس، تره، جعفری، اسفناج، روغن، پیاز، فلفل زردچوبه، نعنا خشک، نمک.

دستور طبخ:

گندم و برنج و نخود لوبیا و قلمش را علاحده بپزند. آب دیگ را جوش آورده عدس و سبزی اش را با فلفل و زردچوبه نمک ریخته گندم و برنج نخود لوبیایش را بریزند و اگر قلم هم پخته اند مغزهایش را تکان داده اضافه کنند و بگذارند خوب پخته جا بیفتد. این آش باید زیاد هم بخورد که ته میگیرد و ضمنا باید سفت تر از دیگر آشها باشد. نیم ساعت به برداشتن نعناداغ

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 142

پیازداغش را درست کرده، نصفش را داخل دیگ کرده نصفش را برای روی ظرف بگذارند. هرچه مغز قلم این آش زیادتر باشد خوش مزه تر میشود، اما نه چندانکه خارج از اندازه بشود.

آش کلم:
اشاره

مواد لازم: بلغور جو یا بلغور گندم، نخود، لوبیا قرمز، لوبیا چیتی، عدس، برنج آشی، باقلا خشک، تره، جعفری، گشنیز، اسفناج، کلم، پیاز، روغن، فلفل زردچوبه، نعناخشک، نمک، کشک.

دستور طبخ:

بلغور را با نخود و لوبیاها علاحده بار کرده بپزند. سبزی ها را پاک کرده بشویند و خرد کرده با کلم که آنرا نیز خرد کرده، شسته باشند با عدس و باقلا و برنج ریخته جوش که آمد بلغور نخود لوبیای پخته اش را ریخته هم بزنند و در دیگ را بگذارند. پیازداغ نعناداغ درست کرده نصفش را با فلفل زردچوبه نمک در دیگ ریخته، نصفش را برای روی ظرف بگذارند. این آش وقتی حاضر میشود که باقلا عدسش خوب پخته شده، خودش جاافتاده باشد و بعد از پختن نخود لوبیا بلغورش حد اقل دو ساعت دیگر وقت لازم است که روی بار بوده درش گذاشته باشد و گهگاه هم بخورد.

موقع کشیدن، کشک به آن زده برمیدارند و روی ظرفش مانده پیازداغ نعناداغش را میدهند. کم و زیاد ریختن کلم آن بسته به خواست پزنده میباشد و البته که کلم آن باید از نوع برگ آن باشد.

مقدار لازم برای کلیه آشهای بنشن دار:

برای هر پنج نفر یک کیلو سبزی مخلوط، 300 تا 400 گرم بنشن مخلوط، 50 گرم برنج، دو تا سه پیاز متوسط، 100 گرم روغن، یک قاشق چایخوری فلفل زردچوبه، یک قاشق سرخالی نمک. در صورت داشتن گوشت نیم کیلو گوشت مناسب. یک قاشق چایخوری نعنا خشک، یک عدد سیر، کشک 300 تا 400 گرم، سرکه یا آبغوره دو تا سه استکان.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 143

بورانی
بورانی اسفناج:
اشاره

مواد لازم: اسفناج، برنج، مغز گردو، ماست، فلفل کوبیده، نمک.

دستور طبخ:

اسفناج خرد کرده را با اندکی برنج و مختصری آب و کمی نمک به صورت دم بپزند تا آب آن به خورد برود. سپس ماست را زده اسفناج که خنک شد داخل آن کرده هم بزنند و وقتی کشیده خواستند سر سفره ببرند رویش کمی فلفل و مغز گردوی نیمکوب کرده بپاشند. اگر مقصود خاصیت خنکی آن باشد اسفناج را پخته با ماست بخورند.

نرگسی:
اشاره

مواد لازم: اسفناج، پیاز، روغن، تخم مرغ، فلفل، نمک.

دستور طبخ:

اسفناج را در روغن بطوری که در آن پخته بشود سرخ بکنند.

پیازداغ جداگانه درست کرده وقتی اسفناج آماده شد آنرا همراه نمک و فلفل داخل آن نموده مخلوط بکنند و تخم مرغ رویش کشیده هم زده درش را برای چند دقیقه بگذارند. پس از کشیدن نیز میتوانند رویش پیازداغ بریزند. این نرگسی پس غذائی حساب شده و هم خود غذائی مستقل محسوب میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 144

دلمه ها
دلمه برگ مو:
اشاره

مواد لازم: برگ مو، گوشت چرخ کرده، برنج، لپه، پیازچه، جعفری، گشنیز، شبت، ترخون، مرزه، مغز گردو، کشمش پلویی، سرکه و قند یا سکنجبین، پیاز، روغن، ادویه، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

پیازداغ نیم رنگ درست کرده، گوشت چرخ کرده را در آن سه چهار تف داده «یعنی در پیازداغ روی آتش بزنند و زمین گذارده خنک بکنند.» برنج و لپه اش را که پاک کرده شسته قبلا چند ساعت در آب خیسانده باشند روی گوشت و پیازداغ بریزند. سبزی آنرا که پاک کرده، شسته خرد نموده اند روی برنج و لپه ریخته. مغز گردوی نیمکوب و کشمش پلویی و فلفل زردچوبه ادویه نمکش را زده پس از آنکه همه را با هم خوب چنگ زده مخلوط نمودند در برگ مو بپیچند.

نوع برگ مو و دستور پیچیدن آن:

اولا برگ مو نباید چاک داشته باشد. دوم زرد و سفت نباشد. سوم دم آنرا گرفته شسته خشک کرده باشند. پس اگر برگ مو کوچک است دوتای آنرا پهلوی هم و اگر بزرگ است یکی از آنرا کف دست گذارده مقداری از مایه در آن گذارده گوشه های برگ را بطوری که کاملا مایه را بپوشاند «مانند پیچیدن بغچه» روی آن برگردانند. دلمه را معمولا پهن درست میکنند، چه اگر کوفته مانند، گرد درست شود چنانچه در پختنش خواهد آمد باز

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 145

و متلاشی میشود.

در این وقت باید ظرف پختن آنرا دم دست داشته دلمه هائی را که درست میکنند یکی یکی در آن پهلوی هم قرار داده، اگر زیاد آمد به همان ترتیب ردیف دوم و سوم آنرا بچینند. «هرچه دلمه ها به هم چسبیده تر و بی فاصله تر از هم باشد سالم تر و زیباتر میماند.» پس از فراغت از آن بشقاب و دوری چینی یا فلزی ای به صورت دمر روی آنها برگردانده ملایم فشار بدهند و تکه سنگ تمیزی روی آن گذارده بشقاب را روی دلمه ها سنگین

بکنند. «این همان کار است که دلمه ها را از پریشان شدن حفظ میکند و معلوم میدارد که دلمه باید پهن درست بشود.» پس از این مقدمات چاشنی آنرا که سرکه قند یا سکنجبین است همراه آب لازم که تا روی دلمه ها را بگیرد از کنار دیگ ریخته روی آتش ملایم گذارده درش را بگذارند.

اولا به جای سرکه قند و سکنجبین میتوانند هر چاشنی دیگر هم که دوست داشته باشند مانند آب گوجه فرنگی و آبغوره و هرچیز دیگر بزنند، اما با چاشنی سکنجبین و سرکه قند جالب تر میشود. دیگر چنانچه گفته شد دلمه ها را تنگ هم و فشرده بهم بچینند تا آب کمتر ببرد چه این غذا آب دارش خوب نمیشود.

دیگر هرچه با دم و با آتش ملایم تر و با طول مدت پخته بشود خوش طعم تر و مغزپخت تر میشود. برای پخته شدن برنج و لپه و مواد داخلش باید سه ساعت وقت اگر در ظروف معمولی پخته میشود و برای دیگ زودپز یک ساعت در نظر بگیرند.

مقدار مواد برای پنج نفر:

400 گرم گوشت چرخ کرده، 100 گرم برنج، 50 گرم لپه، 50 گرم مغز گردو، دو قاشق کشمش پلویی، سبزی مخلوط نیم کیلو، فلفل و زردچوبه و ادویه یک قاشق چایخوری، نمک همین اندازه، سه پیاز متوسط، 100 گرم روغن، چاشنی به اندازه. «اینگونه غذاها به جای چهار نفر از آن با پنج نفر قیاس گرفته میشود که تقریبا به صورت هوسانه درست میشود

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 146

و معمولا به هر چهار نفر یکی دو نفر هم افزوده میشود.»

دلمه کلم:
اشاره

مواد لازم: کلم برگ، گوشت چرخ کرده، برنج، لپه، مغز گردو، کشمش پلویی، روغن، پیاز، فلفل زردچوبه، ادویه، نمک، آب یا رب گوجه فرنگی یا آبغوره یا آبلیمو، شکر، تقریبا همان مایه دلمه برگ مو میباشد.

دستور طبخ:

کلم درسته را اول تهش را با چاقو بطوری که مقداری هم از اندرون کلم را با آن بیرون بیاورند بگیرند. سپس آب، جوش آورده آنرا درسته در آب جوش قرار داده دو سه جوش داده درآورند و بگذارند خنک بشود، پس از خنک شدن یکی یکی برگ ها را با ملایمت از هم جدا کرده در بشقابی پهن بکنند. و این کارهائی است که باید قبلا انجام داده باشند. اول برنج و لپه اش را چند ساعت یا یک شب جلوتر پاک کرده، شسته خیس بکنند. دوم سبزی آنرا پاک کرده، شسته خرد بکنند. مغز گردویش را نیمکوب کرده، دم کشمش هایش را گرفته برای پاکیزه شدن از خاک و شن در آب ریخته باشند.

گوشتش را چرخ کرده حاضر نموده باشند.

پس از این مقدمات پیازداغ درست کرده نیم رنگ که شد گوشت چرخ کرده را در آن ریخته کمی تفت بدهند و کنار گذارده خنک بکنند و برنج و لپه و دیگر مصالحش از سبزی و فلفل زردچوبه و نمک و گردو و کشمش را ریخته چنگ بزنند و دست بهم که شد مثل دلمه برگ مو به اندازه هر برگ مایه گذاشته بپیچند. «اگر دلمه ها را کوچک تر درست کنند که هر برگ کلم یک دلمه بشود بهتر از آن است که دو، سه برگ را پهلوی هم گذارده دلمه بزرگتر درست بکنند.»

در این وقت ظرف پختن را دم دست گذاشته دلمه های پیچیده را یکی یکی بغل

هم در آن قرار داده، اگر زیادتر باشد به همان ترتیب که جزم و بدون فاصله از هم باشند ردیف دوم و سومش را بچینند و چاشنی اش را هرچه، از آب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 147

گوجه فرنگی، یا سرکه قند، یا آبلیمو شکر میباشد همراه کمی آب ریخته بشقابی روی آنها دمر کرده با پاره سنگ تمیزی که رویش میگذارند آنرا روی دلمه ها سنگین نموده روی آتش گذارند، بخارش که بیرون زد آتشش را ملایم نمایند.

اگر در دیگ زودپز باشد یک ساعت و اگر دیگ معمولی باشد سه ساعت وقت میبرد. موقع کشیدن دقت کنند از هم پاشیده نشود و یکی یکی را با دو قاشق که آنها را از دو طرف گرفته بلند کنند در ظرف بچینند و برای زینت میتوانند رویشان پیازداغ بپاشند و اگر چاشنی نزده اند ماست بریزند. «البته که ماست را باید هم زده باشند.» گردو و مغز گردوی داخلش هم از واجبات نبوده اگر نخواسته باشند میتوانند صرفنظر بکنند یا از هر کدام مختصری با پیازداغ روی دلمه ها بپاشند.

دلمه گوجه فرنگی و فلفل:
اشاره

مواد لازم: گوشت چرخ کرده، برنج، لپه، گوجه فرنگی، اگر بخواهند فلفل دلمه. ای، پیازچه، جعفری، گشنیز، شبت، ترخون، مرزه، هویج فرنگی، برگ بو، روغن، پیاز، فلفل زردچوبه، ادویه، نمک، کشمش، مغز گردو.

دستور طبخ:

برنج و لپه را جلوتر پاک کرده، شسته خیس بکنند. سبزی را پاک کرده شسته ریز خرد بکنند. هویج را تمیز کرده شسته ریز خرد بکنند. توی گوجه فرنگی یا فلفل را خالی بکنند. «گوجه فرنگی دلمه ای باید سفت و درشت و نترکیده باشد.» طرز خالی کردن گوجه فرنگی و دلمه هم آن است که با چاقوی نازک ته «یعنی از طرف دم» گوجه فرنگی و دلمه را گرد بریده آنرا کنار بگذارنند و سپس درونش را خالی بکنند.

پیازداغ نیم رنگ درست کرده گوشت را در آن ریخته چرخ بدهند و برنج و لپه اش را ریخته، سبزیجات و ادویه نمکش را نیز افزوده بپزند بطوری که آبش به خورد برود. حاضر که شد از آن داخل دلمه ها را پر کرده درهایشان را که بریده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 148

کنار گذاشته اند به جای خودشان قرار داده، یکی یکی را بطوری که ته، یعنی در گوجه ها بالا باشد در قابلمه یا دیگ تنگ هم چیده بطوری که در دلمه های سابق گفته شد و چند برگ بو لابلایش گذاشته، رویش را بشقابی دمر کرده با چیزی سنگین بکنند و آب گوجه فرنگی ریخته دم بکنند، در دیگ معمولی یک ساعت و نیم بعد حاضر میشود. اگر بخواهند میتوانند داخل مایه اش هم آب یا رب گوجه فرنگی ریخته بپزند که خوشمزه تر میشود. دلمه فلفل را هم درست مانند دلمه گوجه فرنگی آماده میکنند با تفاوت آنکه برای برطرف نمودن بوی فلفل برگ بو را

داخل مایه آن میکنند، اگرچه در گوجه فرنگی هم میتوانند چنان بکنند.

مقدار لازم:

برای پنج نفر 500 گرم گوشت، 100 گرم برنج، 50 گرم لپه، نیم کیلو سبزی، سه پیاز متوسط، 100 گرم روغن، یک و نیم کیلو گوجه. اگر دلمه کلم بخواهند یک کیلو فلفل دلمه ای و چنانچه بخواهند نصف نصف درست کنند یک کیلو گوجه که نصفش را دلمه کرده، نصفش را چاشنی بکنند. نیم کیلو فلفل، فلفل زردچوبه ادویه یک قاشق چایخوری، نمک یک قاشق چایخوری، یک قاشق مغز گردو، یک قاشق کشمش، برگ بو پنج تا شش برگ، چاشنی مطابق طبع که بچشند و کم و زیاد بکنند، شامل آبلیمو و شکر، سرکه و قند، آب گوجه فرنگی، گرد غوره که رویش بپاشند و ...

دلمه بادمجان:
اشاره

مواد لازم: گوشت چرخ کرده، بادمجان دلمه ای، برنج، لپه، روغن، تره، جعفری، ترخون، مرزه، شبت، پیازچه، نعنا، گوجه رنگی، فلفل زردچوبه، ادویه، پیاز، نمک.

دستور طبخ:

پیازداغ نیم رنگ درست کرده، گوشت را در آن چرخ بدهند.

سپس کمی آب ریخته برنج و لپه و سبزی و ادویه جات و آب گوجه فرنگی و نمکش را نیز بریزند و با هم بپزند. البته گوشتش زیاد سرخ نشود و آنقدر جوش

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 149

نخورد و نپزد که لپه اش از حال برود. سر بادمجان را با چاقو بریده تویش را خالی کنند و مایه را که پخته اند در آن ریخته درش را بگذارند و داخل دیگ بچینند و رویش را آب گوجه فرنگی و روغن آب کرده داده درش را بگذارند یک ساعت بعد حاضر میباشد.

تبصره: برای پختن مواد آب زیاد نریزند و بگذارند تا آبش به خورد برود، بادمجان را پوست نکنند، روی بادمجان ها آب نریزند، بلکه تنگ هم بچینند تا برای پخته شدن احتیاج به آب زیاد نداشته با همان روغن و آب گوجه فرنگی پخته بشود. موقع پر کردن بادمجان ها یکی دو برگ «بو» اضافه کنند. اگر بخواهند میتوانند ریز کرده هویج فرنگی هم موقع پختن مواد به آن بیفزایند. «دلمه کدو سبز هم درست مشابه دلمه بادمجان میباشد با تفاوت آنکه موادش باید پخته تر باشد، از آنجهت که کدو زودتر میپزد.»

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 150

کته و دمی
کته:

برنج را پاک کرده بشویند و برای یک ساعت نمک لازمش را ریخته خیس بکنند، پس از آن در ظرف خودش یا قابلمه و ظرف دیگر ریخته، روغن اندازه اش را هم بریزند و روی آتش بگذارند. آبش که تمام شد و به پلق پلق افتاد که سوراخ سوراخ نشان داد دم کنی بیندازند و آتشش را کم کنند. هر نفر 100 گرم

برنج و یک تا دو قاشق روغن و برای هر استکان برنج دو استکان و چنانچه برنجش اعلا باشد دو نیم تا سه استکان آب لازم است. نمکش را موقع خیس کردن برنج چشیده اندازه بکنند.

دمپخت باقلا:
اشاره

مواد لازم: برنج، باقلا خشک، روغن، پیاز، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

برنج و باقلا را شسته، مثل برنج کته آب و نمک ریخته یک ساعت خیس بکنند. بعدا پیازداغ درست کرده برنج و باقلا را در آن ریخته، آبش را اندازه کنند و روغن فلفل زردچوبه به اندازه بریزند و بپزند. به ته جوش که افتاد دم کنی انداخته یک ساعت صبر بکنند.

تبصره: هریک استکان برنج دو تا سه استکان به نسبت نامرغوبی و مرغوبی برنج آب میبرد. برای هر نفر دو استکان برنج و باقلا و برای هر نفر دو قاشق

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 151

روغن و برای هر چهار استکان یک قاشق چایخوری فلفل زردچوبه لازم است:

معمولا کته و دمپخت هرچه زیادتر دم بکشد مغزپخت تر و خوشمزه میشود، مخصوصا دمپخت باقلا که گاهی ممکن است باقلایش ناپز باشد که با دم بهتر از جوشیدن میپزد. مدت دم گذاشتنش یک تا دو ساعت وقت لازم است.

نمکش را موقع خیس کردن اندازه بکنند. در اول همان دو استکان آب را حساب کنند اگر کم بود ضمن پختن میتوانند آب گرم بریزند. «آب سرد نریزند که باقلایش سفت میشود.» آب خود برنج را که خیس کرده اند به حساب بیاورند، یا از اول پس از شستن برنج و باقلا در موقع خیس کردن حساب بکنند.

دمپخت باقلا را با ترشی یا ماست میخورند. چنانچه دوست داشته باشند میتوانند پیازداغ زیادتر درست کرده نصفش را موقع کشیدن روی برنج بریزند که البته خیلی لذیذتر میشود. همچنین اگر دوست داشته باشند پاشیدن کمی دارچین هم دمپخت را خوشمزه تر کرده و هم نفخ و رطوبت برنج و باقلا را از

بین میبرد. همچنین میتوانند رویش کشمش سرخ کرده بپاشند. «کشمش پلویی را پس از پاک کردن و شستن و خشک کردن در روغن سرخ میکنند ولی نه زیاد سرخ و به صورتی که سوخته و تلخ بشود.»

دمی بلغور:[6]
اشاره

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 1 ؛ ص151

اد لازم: برنج، بلغور، باقلا خشک، روغن، پیاز، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

درست مانند دمپخت باقلاست با حذف دارچین و کشمش، به این صورت که برنج را با بلغور و باقلا پس از پاک کردن و شستن یک ساعت با نمک خیس میکنند و پیازداغ درست کرده آب به اندازه ریخته و برنج و باقلا بلغور را در آن برگردانده میپزند و به خرده جوش زدن یعنی سوراخ سوراخ شدن که افتاد دم کنی انداخته دم میکنند. یک ساعت و نیم تا دو ساعت باید دم بکشد.

روغن آنرا هم میتوان در خودش ریخت که با برنج بپزد و هم میشود نصفش را در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 152

خودش ریخته نصفش را داغ کرده روی ظرف داد. بعضی این دمپخت را شل تر میگیرند تقریبا مانند آش سفت قاشقی میخورند. نمکش را باید موقع خیس کردن بریزند.

دمی ماش:
اشاره

مواد لازم: برنج، ماش، روغن، پیاز، نمک. فلفل و زردچوبه از واجبات نمیباشد.

دستور طبخ:

برنج را پاک کرده بشویند و نمک به اندازه ریخته خیس بکنند.

ماش را کرکره نموده پوستش را بگیرند. حاضر که شد پیازداغ درست کرده برنج خیس کرده را در آن برگردانده آبش را اندازه نموده ماشش را هم بریزند و پخته، آبش که تمام شد و به ته جوش زدن و پلق پلق و سوراخ سوراخ شدن افتاد دم کنی انداخته یک تا یکساعت و نیم روی دم بگذارند.

دستور کرکره کردن ماش اگرچه در ماش پلو داده شد ولی مجددا جهت سهولت تکرار میشود و به این ترتیب است که ماش را پاک کرده مثل تخمه در ظرف فلزی ریخته روی آتش بو بدهند، قهوه ای که شد در هاون ریخته دسته روی آن بمالند تا پوستش از مغز جدا بشود سپس در سینی ریخته بالا پائین نموده فوت کرده پوست هایش را باد بدهند، از پوست که جدا شده مغز ماش ها ماند آنرا با برنج ریخته بجوشانند.

روغن این برنج را با پیازداغ و داخل برنج ریخته و هم میتوان نصفش را داغ بکنند و روی ظرف بدهند. همچنین میتوان گوشت بی چربی را چرخ کرده با پیاز رندید و نمک و فلفل زردچوبه به هم مالیده سرگنجشکی درست کرده، در روغن یکی دو تفت داده موقع جوشیدن برنج داخل آن نموده دم بکنند.

دمی عدس:
اشاره

مواد لازم: برنج، عدس، روغن، پیاز، نمک.

دستور طبخ:

برنج را پاک کرده یک ساعت قبل خیس بکنند. عدس را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 153

جداگانه پخته آب سیاهی اش را گرفته کنار بگذارند. پیازداغ درست کرده برنج و عدس را ریخته پخته که شد و آبش تمام شد دم بکنند. یک ساعت و زیادتر باید دم بکشد و روغن داغ کرده پس از کشیدن روی ظرف بدهند. این دمی را با قند سائیده میخورند.

تبصره: آب برنج را بطوری که سابقا گفته شد به مقدار هر استکان برنج، دو استکان آب اندازه بکنند. نمک اندازه اش را همان موقع خیس کردن بریزند و بچشند. روغن را هم میتوان تویش ریخته، هم رویش بدهند. ولی به هر صورت پیازداغ روغن دارش را نباید فراموش کنند. فلفل و زردچوبه بسته به میل پزنده و خورنده میباشد. آب مانده از عدسش را میتوانند با سرکه جهت خاصیت خنکی اش پیش غذائی نموده یا علاحده بخورند. البته باید توجه داشت که هر نوع برنج اگر آب نکشیده و به صورت کته یعنی بدون آبکش کردن پخته و صرف شود به فایده و خاصیت مقرون تر است از آنجا که نصف خاصیت برنج با آبکش نمودن از آن دور میشود. به دمپخت ها و دمی ها گوشت یا مرغ پخته میتوان افزود.

دمی لوبیا چشم بلبلی:
اشاره

مواد لازم: برنج، لوبیا چشم بلبلی، روغن، پیاز «اگر بخواهند فلفل زردچوبه»، نمک.

دستور طبخ:

کاملا مطابق پختن دمی عدس میباشد با این تفاوت که لوبیایش را باید قبلا پخته اگر بخواهند آب سیاهش را برای خوشرنگ شدن گرفته اگر نخواستند آبش را در پختن به خورد خودش بدهند.

پیازداغ و دم و روغنش نیز مشابه دمی عدس میباشد و با قند سائیده یا ساده و اگر بخواهند با ترشی یا ماست میخورند. «برای تکمیل اطلاع به دمی عدس رجوع کنند.»

دمی گوجه فرنگی یا پلو استانبولی:
اشاره

مواد لازم: برنج، گوشت چرخ کرده، روغن،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 154

گوجه فرنگی، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

برنج را پاک کرده یک ساعت جلوتر خیس کرده نمک بزنند.

گوشت چرخ کرده را پیاز رندیده و فلفل زردچوبه و نمک زده چنگ بزنند و حاضر بکنند. آب گوجه فرنگی را گرفته آماده داشته باشند. پیازداغ درست کرده برنج با آب کمتر ریخته بجوشانند، و ضمنا گوشت چنگ زده را کوفته سرگنجشکی های ریز نخودی درست کرده یکی یکی تویش بریزند تمام که شد آب گوجه فرنگی اش را ریخته آبش را به خورد دهند. به ریزجوش زدن و پلق پلق که افتاد دم کنی انداخته آتشش را کم بکنند. در تمام طول دم کشیدن باید آتشش کم باشد که از جهت داشتن گوجه فرنگی زود ته گرفته ته دیگش سیاه و سوخته میشود. اگر روغن آنرا همه در خودش بریزند خوشمزه تر میشود و با این حال میتوانند برای طعم بهتر مقداری هم روغن یا پیازداغ پس از کشیدن رویش بدهند.

اگر در آب و پخت آن خوب دقت شده آبش زیاد نشود و بتوانند دان تر درآورند، «البته نه نپخته و غیر مغزپخت» خود نوعی استانبولی پلو محسوب میشود. این دمی را بدون سرگنجشکی و تنها با رب گوجه فرنگی هم درست میکنند، ولی پیازداغ زیادتر و فلفل زردچوبه اش لازم میباشد و همچنین روغن اعلائی که رویش بدهند.

دمی اسفناج:
اشاره

مواد لازم: برنج، روغن، اسفناج، گوجه فرنگی، آبلیمو، تخم مرغ، فلفل زردچوبه، پیاز، نمک.

دستور طبخ:

این دمی را به سه نوع درست میکنند. اول آنکه کته گذارده، اسفناج را با پیازداغ و تخم مرغ و آب گوجه فرنگی و آب لیمو نرگسی درست کرده با آن میخورند. نوع دوم آنکه اسفناج را سرخ کرده موقع دم کردن وسط برنج را باز کرده میان آن گذارده دم میکنند. نوع سوم خود نرگسی را میانش گذارده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 155

روغنش را موقع دم کردن داده دم میکنند.

در هر صورت اگر به گونه اول خواستند، اول به قسمت کته و سپس به دستور طبخ نرگسی رجوع کنند ولی باید گفت که در نرگسی معمولی گوجه فرنگی بکار نمیرود، در حالی که در این نرگسی پس از سرخ کردن اسفناج باید آب گوجه ریخته آنرا بپزند و تخم مرغش را شکسته هم بزنند. در غیر سرخ کرده هم اسفناجش را با آب گوجه فرنگی بپزند که در این حالت زدن تخم مرغ و نزدن آن مطرح نبوده میتوانند همین اسفناج را لای برنج گذارده دم بکنند. «پاک کردن و خوب در آب خیساندن و شستن اسفناج را فراموش نکنند که اسفناج معمولا شن داشته زیر دندان میرود.»

دمی رشته:
اشاره

مواد لازم: برنج، روغن، رشته پلوی، نمک.

دستور طبخ:

برنج را یک ساعت جلوتر شسته با نمک خیس بکنند و رشته پلوی را همراه برنج و نصف روغن ریخته آبش را اندازه کرده بپزند و آبش که تمام شد دم کنی انداخته حد اقل یک ساعت روی دم بگذارند و نصف دیگر روغن را داغ کرده روی ظرف بدهند. «رشته پلوی سوای رشته آشی است و این رشته، هم نازک تر بریده و هم بوداده شده است.»

مقدار مواد:

یک کیلو برنج، 350 گرم رشته، 200 گرم روغن.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 156

غذاهای ساخته شده از بادمجان و کدو
کشک بادمجان:
اشاره

مواد لازم: بادمجان، روغن، پیاز، فلفل زردچوبه، نمک، گوجه فرنگی یا کشک، نعنا خشک.

دستور طبخ:

بادمجان را پوست کنده، نمک زده یکی دو ساعت در سبد بگذارند تا تلخ آبش خارج بشود. روغن داغ کرده بادمجان ها را در آن سرخ کرده کنار بگذارند. پیاز خرد کرده را در روغن آن سرخ کرده فلفل و زردچوبه ریخته هم زده و آب بریزند و بادمجان ها را در آن چیده درش را گذاشته آتشش را ملایم نمایند تا به ملایمت پخته آبش تمام شده به روغن بیفتد. دقت کنند که چون جنس خود بادمجان از آب است برای پخته شدن آب زیاد نمیبرد و هرچه بادمجان سرخ کرده بی آب و غلطان در روغن باشد خوشمزه تر میشود. اگر چاشنی گوجه فرنگی بخواهند میتوانند عوض آب، آب گوجه فرنگی بریزند و اگر با کشک میل داشته باشند پس از کشیدن کشک را روی بادمجان ها داده میل میکنند. نعناداغ یا سیرداغ نعناداغ روی بادمجان سرخ کرده، با کشک از ضروریات میباشد. این غذا را با نان میخورند.

کدو سرخ کرده:
اشاره

مواد لازم: کدو سبز، روغن، پیاز، فلفل زردچوبه، نمک، ماست.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 157

دستور طبخ:

کدو را پس از پوست کندن نمک پاشیده بگذارند آبش بیرون بیاید و سرخ کرده کنار بگذارند و در روغنش پیازداغ درست کرده، فلفل زردچوبه اش را ریخته هم بزنند و کمی نمک و آب بریزند و کدوها را چیده آتشش را کم بکنند. «آتش تند کدوها را متلاشی میکند.» کدو نیز مانند بادمجان بلکه زیادتر از آن باید بی آب و در روغن پخته و در بشقاب چیده بشود، لذا حتی الامکان در آن آب نریخته بگذارند با آتش کم و آبی که از خود کدوها خارج میشود پخته بشود. کدو سرخ کرده نیز غذای ساده ایست که با نان و اگر خواستند با ماست میخورند.

بادمجان روریگی:
اشاره

مواد لازم: بادمجان، روغن، پیاز، کشک، فلفل، نمک.

دستور طبخ:

بادمجان را با پوست در تنور سنگکی انداخته بپزند. سپس پوستش را کنده با نمک و فلفل و کشک کوبیده، پس از کشیدن رویش نعنا داغ پرروغن داده با نان میل میکنند. «بادمجان این غذا باید قلمی و بزرگ باشد که آنرا بادمجان تنوری میگویند.» اگر به نانوائی نخواستند بدهند میتوانند با فر بپزند. «معمولا فلفل آنرا زیادتر یعنی تا حد تندی میزنند.»

یتیمچه بادمجان:
اشاره

مواد لازم: بادمجان، روغن، پیاز، گوجه فرنگی، کشک، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

بادمجان را پوست کنده خرد بکنند. پیازداغ درست کرده بادمجان ها را در آن ریخته فلفل زردچوبه و نمک به اندازه زده با شعله کم و آب خودش بپزند تا به روغن بیفتد. پس از کشیدن کشک و نعناداغ رویش داده با نان میل کنند. اگر با گوجه فرنگی بخواهند گوجه فرنگی یا آب آنرا با بادمجان ها ریخته بپزند. این نوع آن چون رویش نعناداغ، پیازداغ لازم نمیباشد بهتر است پیازداغ داخلش را بیشتر بکنند. فلفل و زردچوبه و نمکش مانند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 158

صورت اول میباشد.

قلیه کدو:
اشاره

مواد لازم: کدوی سبز، روغن، پیاز، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

پیازداغ زیادتر درست کرده، کدو را پوست کنده و خرد نموده در آن ریخته، فلفل و زردچوبه و نمک به اندازه زده بپزند تا آبش تمام شده به روغن بیفتد. در قلیه کدو هم اگر آب نریزند بهتر است. این غذا را با ماست و همراه نان میخورند.

قلیه کدو حلوائی:
اشاره

مواد لازم: کدوحلوائی، عدس، لوبیا قرمز، روغن، پیاز، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

لوبیا قرمز را جلوتر پس از پاک کردن و شستن آب ریخته بپزند، نیمه پز که شد عدسش را بریزند. هردو که پخته شد، پیازداغ درست کرده، کدو را که پوست کنده، ریز خرد کرده اند در آن ریخته فلفل و زردچوبه نمک و لوبیا عدسش را بریزند و با آتش ملایمتر بپزند. اگر عدس و لوبیایش آب دارد دیگر آب نریزند، اگر ندارد به اندازه ای که پس از پخته شدن آبکی نباشد بریزند.

مقدار مواد:

هریک کیلو کدوحلوائی دو استکان لوبیا قرمز، دو استکان عدس، 100 گرم روغن، دو پیاز متوسط، یک قاشق چایخوری فلفل زردچوبه و ادویه، نمک به اندازه.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 159

اشکنه ها
اشکنه شنبلیله:
اشاره

مواد لازم: روغن، پیاز، شنبلیله خشک، آرد گندم، تخم مرغ، سیب زمینی، فلفل زردچوبه، نمک.

دستور طبخ:

پیازداغ درست کرده، زعفرانی رنگ که شد آرد و شنبلیله و فلفل زردچوبه اش را در آن بریزند و یکی دو قاشق در آن گردانده آب بریزند. جوش که آمد تخم مرغش را زده با نمک بریزند و دو سه جوش که آمد برداشته بکشند.

مقدار مواد:

برای هر چهار نفر 150 گرم روغن، دو تخم مرغ، آرد یک قاشق، شنبلیله یک قاشق سرخالی که چوبهایش را گرفته کف مال کرده بریزند، نمک یک قاشق چایخوری سرخالی، آب پنج استکان.

اگر خواسته باشند میتوانند سیب زمینی هم پوست کنده نازک نازک بریده بریزند و به تعداد نفرات سوای تخم مرغی که زده تویش ریخته اند نفری یک یا هرچند تخم مرغ که میل داشته باشند نزده بیندازند، سیب زمینی هایش که پخته شد برداشته بکشند. این غذا را مانند آبگوشت آبش را ترید کرده ساده یا با ترشی میخورند و سیب زمینی تخم مرغش را به جای گوشت همراه نان دنبالش میدهند. با تصنیفی که از این غذا قدیمی ها میخواندند.

برفتیم و ما یک به یک ... به خونه قدسی- نشستیم و ما دسته جمع به زیر کرسی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 160

بخوردیم و ما اشکنه به ضرب ترشی- آی ترشی، آی ترشی، آی ترشی ...

(نقل از کتاب شکر تلخ، تألیف نگارنده.)

کله جوش (کال جوش):
اشاره

مواد لازم: روغن، پیاز، نعنا خشک، فلفل زردچوبه، کشک، مغز گردو، نمک.

دستور طبخ:

پیاز را خرد کرده در روغن سرخ بکنند. زعفرانی رنگ که شد فلفل زردچوبه نعناخشکش را ریخته آب بریزند. موقع برداشتن کشکش را زده یکی دو جوش که زد بردارند. نمکش را اگر لازم شد بعد از زدن کشک بریزند.

مغز گردویش را هم میشود کوبیده در خودش ریخت و هم میشود پس از ترید کردن نان رویش پاشید.

این اشکنه را نان زیاد نریزند که در اثر داشتن کشک سفت میشود و بهتر است مقداری از آنرا برای احتیاط سفت شدن نگاه بدارند، هر آینه به اصطلاح خفه شد بریزند یا از اول ملاحظه کنند.

مقدار مواد:

برای هر چهار نفر 150 گرم روغن، 200 گرم کشک، دو پیاز متوسط، یک قاشق چایخوری نعنا خشک، همین مقدار فلفل زردچوبه، 100 گرم مغز گردو.

اشکنه های دیگری نیز میتوان درست نمود، مانند اشکنه گوجه فرنگی، اشکنه اسفناج که مایه اولیه شان همان مواد اشکنه شنبلیله است با تفاوت چاشنی گوجه فرنگی که برای یک نوع و چاشنی آب سماق که به اشکنه اسفناج میزنند. اما در اشکنه اسفناج باید پس از سرخ شدن پیاز اسفناج ریز کرده را در آن تف بدهند و آب سماق را گرفته موقع برداشتن بریزند. تخم مرغش نیز باید نصفش در آبش شکسته شده، نصفش درسته انداخته بشود. ولی توی اشکنه ها کال جوش و اشکنه شنبلیله مطبوع تر میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 161

اشکنه چنگال:

روغن را داغ کرده، شکر را در آب حل نمایند و داخل روغن نموده جوش که آمد برداشته نان ترید میکنند. زعفران هم در شربت آن میتوانند داخل کنند. غذائی است ساده برای زمستان در قوت و حرارت تمام، در شرط اول رغبت و اشتها و دوم روغن حیوانی اعلا و زعفران خوبی که با آن تهیه چنگال بکنند. این غذائی بود که برای دامادها و زائوهای کم بضاعت تجویز میکردند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 162

غذای زائو
کاچی:
اشاره

مواد لازم: آرد گندم یا آرد برنج، روغن اعلا، شکر، زعفران، آب.

دستور طبخ:

آرد را در روغن سرخ کرده قهوه ای که شد شکر را در آب گرم حل نمایند و زعفران به اندازه زده بریزند و ملایم هم بزنند و چند جوش که زد و آردها کاملا حل شده از نرمی و حالت به صورت فرنی درآمد بکشند. کاچی را گرم گرم به زائو میخورانند و در اندازه آب آن باید دقت شود که سفت بمانند حلوا و یا آبکی، مانند سوپ نشده باشد. اصل کاچی روغن اعلای حیوانی آن است و این که روی ظرف را روغن بپوشاند. میگفتند کاچی در رگ و پی زائو دویده نیروی از دست رفته را به او باز میگرداند و مایه خوبی و زیادی شیر او میشود. برای هر دو استکان آرد چهار استکان شکر، 200 تا 300 گرم روغن، زعفران دو سر انگشت. معمولا از بعد زائیدن تا سه روز به زائو کاچی میدادند.

کاچی با آرد گندم از نظر نیرو کاملتر و با آرد برنج از جهت طعم بهتر میشود.

از دیگر غذاهای زائو که بعد از کاچی میدادند کباب و چلوکباب و چلومرغ زعفران زده و ترچلو با زرده تخم مرغ خام و زرده خام را که نمک زده بالا بیندازد و شیر و تخم مرغ را میتوان نام برد و از مایعات شربت قند با تخم شربتی و شربت زعفران و شربت هل و گلاب و شربت قند و بیدمشک را به جای آب میدادند. ضمنا از دستورات بود که ده روزه اول هندوانه و آبکی و آب یخ نداده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 163

یا کمتر میدادند و

تأکید بر اینکه زائو تا حمام زایمان سر پا نباید بنشیند که (سیبک) درمیآورد.

و اما از غذاهائی که برای مهمانی زائو ترتیب میدادند: به نشانه جنسیت طفل، چنانچه پسر آورده بود ماش پلو و هر آینه دختر زائیده بود عدس پلو میدادند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 164

دهان گیره دامادها
حلوای آرد گندم:
اشاره

مواد لازم: آرد گندم 500 گرم، روغن 350 گرم، زعفران و شکر و گلاب و زنجبیل سائیده و آب به مقدار لازم.

دستور طبخ:

آرد را الک کرده در روغن سرخ بکنند قهوه ای که شد «نه در حدی که سوخته و سیاه بشود.» شکر به اندازه در آب و گلاب و زعفران حل کرده بریزند و هم بزنند. «برای این مقدار آرد یک و نیم تا دو لیوان آب لازم است و اصولا در پختن حلوا اول آب زیاد نریزند که شل نشود و حساب آب انداختن خود شکر را هم ملاحظه کنند و چنانچه آب لازم داشت میتوانند بعدا به اندازه لازم آب داغ داخل کنند.»

پس گفته شد که آرد را در روغن خوب سرخ کرده شربتش را که شامل آب و گلاب و شکر و زعفران است ریخته هم بزنند تا وقتی که پخته آبش به خورد رفته جمع بشود. بعدا اگر خواستند حلوا روغن انداخته کامل بشود از روی آتش برداشته دسته های ماهیتابه را گرفته حلوا را در آن غلت بدهند که این کار یعنی اینطرف آنطرف حلوا را (ننو انداختن) میگویند. پس از آن در بشقاب پهن کرده اگر خواستند دور آنرا با کنگره نمودن زینت بکنند.

آرد حلوا باید از گندم خالص بوده، در بین آردهای در دسترس به نسبت آرد سنگکی برای این کار بهتر میباشد. دیگر هرچه آردش خوب تر سرخ بشود

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 165

حلوایش تردتر و سوهانی تر میشود و شرطش آن است که مرتب هم بخورد و نسوزد و آب و شکر و پخت و شل و سفتی اش اندازه باشد. این مقدار آرد چهار تا پنج

بشقاب حلوا میدهد. اگر این حلوا را زنجبیلی بخواهند میتوانند یک قاشق چایخوری زنجبیل سائیده هم در شربت آن حل کرده بریزند.

این حلوا را در دسترس دامادها گذارده و جزء غذاهای او میساختند و در آن این مسئله طبّی مطرح بود که چربی و شیرینی، مخصوصا حلوای زعفرانی ضعف و سستی پس از مباشرت را از بین برده آمادگی بعدی را فراهم میسازد.

ترحلوا:

این حلوا نیز درست همانند حلوای آرد گندم پخته میشود با تفاوت آردش که حلوا را با آرد گندم و ترحلوا را با آرد برنج میپزند و اما برای حلوای آرد گندم قوت زیادتر قائل میشدند و زائوها و دامادها را از نوع آرد گندمی ترتیب میدادند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 166

کله پاچه- سیرابی
کله پاچه:
اشاره

مواد لازم: کله پاچه، سیر، پیاز.

دستور طبخ:

مشکل ترین کار کله پاچه تمیز کردن است، به این طریق که اگر با آب بخواهند پاک کنند باید آب را جوش آورده کله را دو سه دقیقه در آن خوابانیده درآورند و با دم چاقو پشم و موهایش را بگیرند و تمیز کنند و اگر روی آتش بخواهند باید روی شعله آتش گرفته این کار را بکنند. اما پاچه را باید دو تا دو تا در آب جوش فرو برده پاک بکنند، چه اگر همه را در آب خوابانده بیرون آورند تا بخواهند یکی دو تای اول را تمیز کنند بقیه سرد شده مجددا پشم به پوست محکم میشود.

پس از پاک کردن کله زیر بینی آنرا درانده از همان جا روی سنگ یا ته هاون تمیز محکم بکوبند تا کثافات و انگل های داخل کله از راه بینی آن بیرون بیاید. پاچه را نیز از وسط چاک سم بدرانند و چیزی غدد مانند در آن دیده میشود که میانش پر از مو بوده «مودزد» پاچه میگویند درآورند. بعدا همه را کاملا شسته پاکیزه بکنند و اگر بخواهند و ظرف بزرگ نداشته باشند کله را از وسط شقه کرده با پاچه ها در دیگ بگذارند و چند تکه پیاز و چند پر سیر به آن افزوده آب بریزند و روی آتش گذارند. آبش که پائین رفت میتوانند دم کنی انداخته یا درش را محکم کرده به حال خود گذارند. در کله پاچه نمک و فلفل

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 167

زردچوبه نریزند. مدت پخته شدن کامل کله پاچه از شش تا ده ساعت میباشد که روی آتش معتدل و در ظروف معمولی باشد و

در دیگ زودپز از 2 تا 3 ساعت طول میکشد.

سیرابی:
اشاره

مواد لازم: سیرابی، شیردان، پیاز، سیر، فلفل سبز.

دستور طبخ:

آب جوش تهیه کرده، سیرابی و شیردان را یکی یکی در آن خیسانده برگردانند و با دم چاقو زبری (عاج) ها و سیاهی های او را گرفته تمیز بکنند، و مزه و لذت سیرابی و شیردان وقتی است که کاملا پاکیزه و از هر زائده دور و سفید شده باشد. سپس کاملا در آب شسته با سیر و پیاز و فلفل سبز در دیگ ریخته آب بریزند و روی آتش گذارند.

سیرابی و شیردان پختنش چندین ساعت طول میکشد و هرچه پخته تر باشد خوشمزه تر و مطبوع تر میشود که در دیگ های معمولی هفت هشت ساعت و در زودپز دو تا سه ساعت وقت میبرد. در سیرابی شیردان هم نمک نمیریزند، مگر وقتی بخواهند میل بکنند و زردچوبه و امثال آن طعم طبیعی آنرا خراب میکند.

البته آب آن نیز اگر به اندازه و کمتر باشد لذیذتر میشود.

کله پاچه و سیراب شیردان را با ترشی یا آبلیمو میخورند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 168

غذاهای حاضری یا قاتق فقرا

اولا چه متمکن و چه فقیر را عقیده بر این بود که باید در زمستان و هوای سرد اغذیه جان دار چربی شیرینی دار و در تابستان غذاهای سبک و خنک بدون گوشت و چربی و شیرینی خورده بشود و این دستوری بود که از طرف اطبای زمان و طب قدیم به آنان رسیده بود، لذا اگر در این قسمت از قاتق فقرا نام برده میشود شرط آن نیست که اغنیا از آن استفاده نمیکردند، که چه بسا از عکس ها و نوشته جات و خاطرات سلاطین قاجار و بزرگان و رجال آن این موضوع بخوبی روشن میشود که آنان نیز در فصول گرم از حاضری های سبک به اصطلاح

امروزی فقیرانه مانند نان و پنیر و سکنجبین یا نان و پنیر و هندوانه و امثال آن سدجوع میکردند و میگفتند همچه که گوشت و چربی و شیرینی حرارت بدن را در زمستان بالا میبرد در تابستان هم به همین نحو در بدن عمل میکند و این از جهت راحت بدن و سلامت تن مضر میباشد، برعکس به همان شیوه که غذاهای بی رمق حرارت تن را در زمستان تقلیل میدهد در تابستان هم به همانگونه رفتار میکند و این همان حالت دلخواه میباشد، علاوه بر آنکه زحمت پخت پز نیز برداشته میشود.

پس اینک که فایده غذاهای حاضری معلوم شد به شرح و نام و چگونگی آنها میپردازیم: نان و پنیر و سکنجبین، نان و پنیر و سکنجبین و خیار، به

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 169

این صورت که لقمه ی نان و پنیر یا نان و پنیر و خیار را به دهان گذاشته سکنجبین را پشتش میدادند.

نان و پنیر و سرکه شیره. نان و پنیر و هندوانه. نان و پنیر و پسته.

«قصه ای هم در این زمینه برای بچه ها داشتند که مطلعش همین بود: نان و پنیر و پسته- علی خانی بک نشسته ...»

نان و پنیر و مغز گردو. نان و پنیر و خیار. نان و پنیر و انگور.

نان و پنیر و خرما. نان و پنیر و سبزی. نان و پنیر و پیاز. نان و پنیر و گرمک، طالبی. نان و پنیر. نان و پنیر و چای شیرین. نان و پنیر و خربزه. نان دوباره تنور و پنیر.

تکیه بر روی پنیر شاید اول از جهت ارزانی این قاتق بوده و دوم از آن بابت که

چون طعم شور داشته تحریک اشتها میکرده نان خالی را هم غذا مینموده است. و امروزه معلوم میشود که همان کلسیوم پنیر بوده که فقرا را با همه بی غذائی سر پا نگاه میداشته است.

دیگر: نان و ماست. نان و ماست و شیره. نان و ماست و شکر. نان و کشک. نان و کره. نان و روغن. نان و آب دوغ خیار، در مایه ماست که دوغ بکنند و خامه و خیار و سبزی تره و ریحان و نعنا خشک و پیازچه و کشمش پلویی و کوبیده مغز گردو با کوبیده نان دوباره تنور یا نان لواش خشک که در آب دوغ خیار مقداری خوابانده (اخته) بکنند.

نان و دوغ. نان و سیب زمینی. نان و شیره. نان و ارده شیره «شیره رقیق به نام شیره (شت) و کوبیده ریشه ای به نام (ارده) که از آن حلوا ارده درست میکنند.»

نان و حلوا ارده. ترید شیر. ترید سکنجبین. ترید سرکه شیره. نان و تخم مرغ. نان و نیم شکر.[7] ترید چنگال. نان و آب سیرابی.[8] نان و سرکه و نمک. نان و مربا. نان و ترشی. نان و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 170

کاهو. نان و لبو. نان و ترب سیاه. نان و خیار. نان و آب قند. نان و قند. نان و پیاز. نان و انجیر. و نان و هر میوه و سبزی خوردنی.

و در آخر غذائی که فقرای به تمام معنا فقیر استفاده کرده مانند: نان و آب گرم. نان خالی. نان خشک که از بی بضاعتی توانائی گرم کردن آبی را نداشته در آب سرد نرم کرده میخوردند. در این زمینه تعریفی است که یکی از دوستان

از حدت فقر و رعایت قناعت خانواده خود از اواخر دوره قاجاریه مینمود که پس از مدتها که با نان خالی سر کرده پدرشان میخواست قاتقی ضمیمه کند یک شاهی یعنی به مقدار کمتر از یک استکان سرکه شیره خریده آنرا در قدح آبی خالی مینمود و از آن آب سرکه شیره برای بزرگترها که یازده بچه داشت دو قاشق غذاخوری و برای کوچک ترها یک قاشق ریخته میگفت با قاشق چایخوری بخورند که تا آخر نانشان کفایت بکند و آن سرکه شیره چندان بود که فقط توانسته بود کمی طعم آب را تغییر بدهد. و در اینجاست که آدمی باید بگوید: خداوندا به تو پناه میبرم از زحمت فقر و چنانچه پروردگار راحت و نعمت و فراخی معیشت او را عنایت نمود از بند بند وجود سپاسگزار بوده همراه با دستگیری از مستمند شکر نعمت های او را بجا آورد.

اگرچه در این مورد، همین اواخر مرد پیاده ای را که میخواست به قم برود سوار نمودم و در ضمن صحبت که از فقر مینالید برایش نسخه قناعت را تجویز نموده شعر و مثل ها آوردم و در جواب گفت: و اما از قناعت هم چیزی نفهمیدم که از بس پنیر به روی نان مالیدم شستم پهن شد و باز هم نتوانستم یکی خودم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 171

را دو تا بکنم. هرچند این مطالب برای آنان که صورت کریه فقر را ندیده اند «که انشاء اللّه هرگز هم نبینند» قابل درک و لمس نمیباشد، چه گفته اند سوار از پیاده و سیر از گرسنه خبر ندارد ولی با همه احوال خاطر دولتمندان را به این مصرع

که میگوید: چو استاده ای دست افتاده گیر را جلب نموده میگویم: «ای که دستت میرسد کاری بکن- پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار» و عیبی ندارد اگر از گوشه لقمه مأکولتان، انسانی یا حیوانی هم بهره مند بشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 172

پس غذائی و تفننی ها
یخ دربهشت:
اشاره

مواد لازم: آرد برنج، شیر، شکر، گلاب، هل، آب.

دستور طبخ:

آرد برنج را از الک نرم گذرانده در آب و کمی شیر هم زده خوب حل بکنند و روی آتش گذارده هم بزنند، کاملا که نرم و همزده شد کم کم بقیه شیر را ریخته آتشش را ملایم نموده بپزند. البته آرد برنج هم مانند خود برنج پختن لازم دارد تا بوی خامی آن بیرون رفته مطبوع بشود و حد اقل باید نیم تا سه ربع ساعت ملایم جوش بخورد. سپس هل و گلاب و شکرش را ریخته کم کم هم بزنند تا هم شکر آن حل شده و هم دست به هم بشود.

بعدا در قالب یا کاسه ریخته پس از خنک شدن روی یخ قرار بدهند و موقع بردن سر سفره روی آن پسته نیمکوب بپاشند. «سرد کامل بشود اما منجمد نشود.»

یخ در بهشت را نیز میتوان با زعفران بعمل آورد و هم میتوان نصف آنرا سفید در ظرف کشیده، نصفش را زعفران زده کشید. همچنین میتوانند زعفران را در گلاب حل کرده برای زینت روی آن بدهند. شیره کشیدن از هل با آنکه سابقا گفته شده ولی در اینجا باز تکرار میشود که: مغز هل را از پوست آن جدا کرده خوب بکوبند و در گوشه پارچه نازکی بسته در آب نیمگرم فرو برده با سر انگشتان بمالند و شیره بکشند. فراموش نشود که زعفران نیز باید با قند سائیده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 173

شده در آب جوش حل بشود و سپس مورد استفاده هر غذا قرار گیرد.

مقدار مواد:

برای هر سه قاشق غذاخوری آرد برنج نصف لیوان آب و یک و نیم لیوان شیر، نیم استکان گلاب، مغز یعنی دانه های هل

را که گرفته بکوبند.

زعفران به مقداری که تغییر رنگ پیدا کند اما زیاد زرد نشود.

لرزانک:
اشاره

مواد لازم: نشاسته، شکر، گلاب، زعفران، هل، آب.

دستور طبخ:

ترشی نشاسته را گرفته پس از آن آنرا در آب سرد حل کرده بجوشانند 15، 20 دقیقه بعد شکر و هل و گلاب و زعفرانش را ریخته پس از چند جوش در ظرف کشیده خنک که شد رویش پسته کوبیده بپاشند و روی یخ یا در یخچال و مانند آن گذارند که مثل ژله سفت و لرزان میشود. «کاملا سرد بشود اما نه بطوری که منجمد بشود.» پیش از ریختن گلاب و شکر باید سفت و شلی آنرا حساب داشته باشند، به این صورت که در این وقت یعنی پیش از گلاب از فرنی نباید شل تر باشد.

و اینک دستور ترشی گرفتن نشاسته:

نشاسته را باید نرم کرده در ظرف بریزند و آب ولرم رویش ریخته هم بزلند و بگذارند ته نشین بشود و آبش را خالی کرده دو مرتبه آب بریزند و این کار را سه مرتبه تکرار کنند و به این ترتیب ترشی نشاسته گرفته شده آنچه بعد از گرفتن آب سوم ته ظرف میماند نشاسته ایست که باید بکار ببرند.

لرزانک پس غذایی و دهان گیره ایست برای میان روز و نیمروز و طرف عصر، مخصوصا برای تابستانها که از جهت نرمی و خنکی قابل تناول میباشد و در رقت و لطافت آن این ضرب المثل بود که به کسی گفتند: لرزانک بخور ته دلت را نگه بدارد. جواب میداد اگر لرزانک میتوانست نگه بدارد خودش را نگاه میداشت.

علامت نشاسته خوب:

سفیدی و پاکیزگی آن است و زردی و آشغال داشتن آن نشانه کهنگی و بدی آن میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 174

مقدار مواد:

هر دو قاشق نشاسته یک لیوان آب و اگر در جوشیدن سفت شد بعدا آب بریزند. شکر به اندازه ای که زیاد شیرین نشود و هل و گلاب در حدی که معطر و مطلوب بشود. زعفران آنرا هم میشود داخلش زد و هم برای زینت سر قاشقی رویش ریخت.

رویخی:
اشاره

مواد لازم: آرد برنج، شیر، نشاسته، هل، گلاب، شربت قند.

دستور طبخ:

برای هر سه قاشق آرد یک قاشق نشاسته، سه لیوان شیر و آب که نصف نصف بکار ببرند. به این ترتیب که آرد برنج و نشاسته را در آب حل کرده روی آتش گذارند و ملایم هم زده به جوش که افتاد کم کم شیر را به آن افزوده هم بزنند و هم زدنش را ادامه بدهند تا ته نگیرد و برنج و نشاسته اش پخته بشود. پخته شدن رویخی حدود نیم تا سه ربع ساعت وقت میبرد. سپس آنرا در بشقاب های تخت فلزی یا دوری چینی ریخته خنک که شد روی یخ یا توی یخچال و مثل آن قرار بدهند. هرچه نازک تر در بشقاب ریخته بشود در خوردن خوش خوراک تر میباشد. دیگر که سرد بشود. «اما نه بطوری که منجمد بشود.»

موقع خوردن شربت قند «که ذکرش در فصل شربت ها خواهد آمد.» رویش داده، هل و گلاب بالایش پاشیده نوش جان بکنند. هل را باید شیره کشیده در گلاب حل بکنند و روی هر بشقاب یک قاشق پخش بکنند. خوردنی ایست مطبوع برای پیش از ظهرها و عصرها مخصوصا در فصول گرم که لذت میدهد.

هل و گلاب:
اشاره

مواد لازم: ژلاتین، شکر، هل، گلاب، آب.

دستور طبخ:

در هر سه استکان آب جوش و سه قاشق شکر، دو ورق ژلاتین حل کرده یک قاشق گلاب و شیره هل ریخته هم بزنند و در کاسه یا پیاله چینی ریخته روی یخ بگذارند تا خودش را گرفته سفت بشود. اگر بخواهند میتوانند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 175

پس از بسته شدن رویش زعفران بدهند. البته که مقصود زعفران حل کرده است. سابقا با این خوراکی بازی و برد و باخت میکردند، به این صورت که هر دو نفر یکی یک پیاله یک اندازه هل و گلاب برداشته یکی پیاله اش را سر دست نگاه داشته یکی پیاله خود را روی آن دمر میکرد و لحظاتی نگاه داشته بلند مینمود اگر مایه کاسه اش روی مایه کاسه حریف میخوابید و کاسه خالی به دستش میماند باخته بود و اگر سالم بلند شده بود برده بود و دفعه بعد نوبت حریف بود که پیاله اش را روی پیاله طرف برگردانده بلند کند که اگر مال او هم سالم برگشته بود هر دو از هم بی حساب بوده برد و باختی نشده بود و اگر خالی شده بود دو پیاله هل و گلاب یعنی دو باخت داده بود. البته هل گلابی ها که آنرا در پیاله های سفالین درست کرده سر گذرها میگذاشتند رویشان را عوض زعفران با محلول گل رنگ زینت میکردند و رنگشان را هم با گل رنگ تغییر میدادند.

این هل و گلاب را هم ساده، هم زعفرانی رنگ درست کرده رویش را فقط زعفران حل کرده میدهند. خاصیت این خوراکی اول رفع بهانه و دهان تازه کردن و دوم فایده ژلاتین آن است

که بن مو و دندان را محکم میکند و دیگر عطر هل و گلاب آن که تقویت قلب و دماغ میکند.

در قدیم به ژلاتین سریشم خوراکی میگفتند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 176

شربت ها و افشره ها
شربت ساده:

برای هر دو پیمانه شکر یک پیمانه آب حساب کرده روی آتش گذارند. جوش که آمد یک سفیده تخم مرغ را روی یک قاشق شکر ریخته هم بزنند و روی آن بریزند. فایده این کار آن است که جرم و سیاهی های شکر یا خاکه قند را گرفته به روی ظرف میآورد که باید با کفگیر یا ملاقه گرفته دور بریزند. ضمنا مواظب باشند که شربت سر نرفته از دور ظرف بیرون نریزد. پس از گرفتن جرم باید شکر چندان بجوشد تا به قوام بیاید و آن هم به این صورت است که تقریبا روی شربت نگین نگین میشود و از ملاقه که سرازیر میکنند رشته آن متصل و دارای غلظت میباشد. بعد از آن هل کوبیده را در گلاب شیره کشیده هریک کیلو شکر را سه قاشق از آن ریخته هم زده بردارند.

این شربتی است آماده که در هر مورد و مصرف، مانند آب زدن با آب لیمو و جلو مهمان گذاشتن و در پذیرائی عقد و عروسی و مانند آن بکار میآید و همچنین که میتوان آنرا روی شیربرنج و رویخی و مانند آن ریخت و تخم شربتی که نوعی دانه خوشبوی مقوی ایست روی شربتش پاشیده به زائو و بیمار ضعف قلبی نوشانید.

سکنجبین:

یا سرکه انگبین را اینطور تهیه میکنند که مثل شربت ساده یا هردو

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 177

پیمانه شکر یک پیمانه آب مخلوط کرده روی آتش میگذارند و طبق دستور شربت ساده که جرم و آشغال را با زدن سفیده تخم مرغ گرفتند چند ساقه نعنای تازه را شسته و ببندند و در آن اندازند، چند جوش که زد برای هر

سه کیلو شکر یک لیوان سرکه اعلا زده بجوشانند تا از معمولی جوشیدن به نگین نگین شدن و کش آمدن بیفتد. «یعنی ملاقه را که پر کرده باریک خالی کنند قوام و پیوستگی آنرا احساس کنند.» لب ترش تر و کم ترشی تر خواستن آن بسته به میل پزنده میباشد که سرکه آنرا زیادتر، کمتر بریزند ولی سکنجبین لب ترش تر خوش خوراک تر میباشد. سپس کنار گذارده خنک بکنند و با پارچه نازک تمیزی صاف کرده در شیشه ریخته درش را محکم نمایند. «هرچه شربت آلات و مرباجات در شیشه های دربسته تر که راه نفوذ هوا را بر آنها مسدود کند بریزند بهتر مانده نگهداری میشوند.» اکنون سکنجبین حاضر و لازم است تا از آن با آب مخلوط نموده یخ انداخته نوش جان بکنند و منصفانه جواب بدهند که او بهتر یا کوکاکولاها و کلاکلاهائی که خریده صرف میکنند، سوای آنکه سکنجبین و شربت های مذکور را میدانند از چه درست شده و دارای چه خواص و نوشابه های (کلا) را نمیدانند از چه مواد تهیه شده و دارای چه مضار میباشند. اینک نیز برای امتحان که تا میان آن دو کدام به ذائقه و میل طبیعی نزدیک ترند کافی است تا یک نوشابه بازاری و یک استکان شربت خانگی را گرم بدون یخ میل بکنند!

شربت آلبالو:

دم و هسته آلبالو را گرفته در ظرفی که میخواهند شربت درست کنند ریخته بدون آب با شعله کم بجوشانند. چند جوش که زد شکرش را ریخته چندان بجوشانند تا به قوام بیاید. در این وقت یعنی با قوام آمدن شربت آلبالوهایش رو میآید که با کفگیر گرفته کنار بگذارند که خود این مربای آلبالو میباشد که با آن

میتوان آلبالوپلو پخته یا به مصارف دیگر رسانید. پس از آن خود

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 178

شربت را صاف کرده کنار بگذارند.

برای هر سه کیلو شکر دو کیلو آلبالو لازم است و باید متوجه بود که این شربت غیر از آب آلبالو آب دیگر نمیخواهد.

شربت به لیمو:

این شربت نیز مانند شربت آلبالو و سکنجبین پخته میشود با این تفاوت که به جای آب آلبالو یا سرکه در آن آب لیمو و آب به میریزند، به این طریق که به را پاک کرده تخمه هایش را گرفته پس از شستن ریز خرد بکنند و جوشانده نرم و پخته که شد صاف کرده آبش را کنار بگذارند. آب لیمو ترش تازه را هم گرفته داشته باشند و سپس کف و سیاهی شکر که گرفته شد آب به و آب لیمو را ریخته بجوشانند تا به قوام بیاید. هم میتوانند به را در ظرف ریخته برای بیرون نرفتن بو، درش را گذارده بپزند، پخته که شد نصف آبش را گرفته برای شربت بگذارند، نصف آب دیگرش را شکر ریخته با خود به قوام آورده مربا کنند.

برای هر سه کیلو شکر یک کیلو آب و یک لیوان آب به و نیم لیوان آب لیموترش لازم است، ولی اگر شیرین تر بخواهند آب لیمویش را کمتر بریزند.

همچنین میتوانند آب به را هم بوسیله آبمیوه گیری گرفته بریزند، اما در این صورت باید شربت را پس از حاضر نمودن صاف بکنند.

این شربت و شربت آلبالو را هم شربت و هم (افشره) میگویند، چه افشره نام چیزی است که عصاره آنرا با فشار دادن بدست آورند و این چنین است آب لیمو و پرتقال و

آب به و سیب و طالبی و آب هندوانه و مانند آن که تحصیل بکنند.

شربت بهارنارنج:

گل بهارنارنج را در قابلمه بریزند و آب ریخته درش را بگذارند و با آتش ملایم بپزند و نرم که شد صاف نموده آبش را دریافت بکنند. شکر را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 179

با این آب روی آتش گذاشته چندان بجوشانند تا به قوام بیاید.

اگر مربای بهارنارنج هم بخواهند میتوانند همان گل را که آبش را گرفته اند علاحده شکر ریخته بجوشانند تا قوام آمده مربا بشود.

شربت ریباس:

برگ های ریباس را کاملا بگیرند و ساقه هایش را شسته با آب در ظرف ریخته روی آتش ملایم بپزند تا ریباس پخته شده ترشی اش را پس بدهد. سپس صاف کرده آبش را شکر ریخته بجوشانند تا به قوام بیاید. در موقع استفاده اگر ترش مزه بخواهند میتوانند آنرا با ریختن آب لیموترش بکنند. برای هر سه کیلو شکر چهار تا پنج کیلو ریباس لازم است تا یک کیلو آب بدهد.

شربت گل سرخ:

گل سرخ را پاک نموده تمیز بکنند «لای گل سرخ ممکن است مگس یا زنبور مرده پیدا شود.» پس از پاک کردن آنرا بشویند و در ظرف ریخته، آب و شکر بریزند و درش را محکم کرده با آتش ملایم بپزند. «محکم کردن در این شربت برای آن است که بوی گل سرخ خارج نشود.» به موقع درش را برداشته قوامش را ملاحظه کنند و حاضر که بود گلها را از شربت که در این وقت رو آمده است با کفگیر گرفته، شربت را پس از ولرم شدن صاف بکنند و گل هایش را که خود مربای بهارنارنج است در ظرف جداگانه نگاه داشته با کره صبحانه و یا به صورت دسر غذا میل بکنند.

برای هر سه کیلو شکر یک کیلو گل سرخ و سه کیلو آب لازم است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 180

مرباها
اشاره

در قسمت شربت آلات چند نمونه مربا نیز با شربت پخته میشد از جمله مربای آلبالو در شربت آلبالو و مربای به در شربت به و مربای گل سرخ و بهارنارنج آورده شد اما در اینجا نیز هرکدام در محل خود برای تکمیل فصل آن آورده میشود.

مربای هویج:

هویج را «چه هویج فرنگی چه هویج ایرانی یعنی زردک» را پاک کرده، تهش را گرفته پوستش را چاقو بکشند و بشویند و رندیده یا با چاقو خلال بکنند. سپس در آب ساده بپزند، نرم و پخته که شد شکرش را بریزند و بجوشانند تا به قوام بیاید. نزدیک برداشتن هل کوبیده و گلاب ریخته چند جوش دیگر که زد بردارند. مربا وقتی قوام میآید که شهدش مانند عسل آب کرده بشود.

برای هر سه کیلو هویج دو کیلو شکر، یک کیلو آب، یک استکان گلاب و مغز چند دانه هل لازم است.

مربای به:

این مربا نیز مانند مربای هویج پخته میشود، به اینصورت که هم به را میتوانند خرد کرده و هم با دنده درشت، رنده بکنند. «البته پس از پاک

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 181

کردن و بیرون آوردن دانه های داخل آن و شستن» پس از آن آنرا با آب ساده و یک ساقه دارچین نکوبیده بپزند. «دارچین را برای رنگ انداختن به ها به آن اضافه میکنند.» به که پخته شد شکرش را ریخته بجوشانند تا قوام آمده شربت آن به صورت عسل آب کرده بشود. موقع برداشتن کمی گلاب و هل کوبیده در آن ریخته برداشته درش را بگذارند تا بوی عطرش در خودش مانده با این حال خنک بشود، یا آتشش را خاموش کرده درش را بگذارند. چون خود به دارای عطر طبیعی دلپسند میباشد بعضی از ریختن هل و گلاب خودداری میکنند.

برای هر سه کیلو به دو کیلو شکر، یک کیلو آب، یک استکان گلاب و مغز، سه چهار دانه به لازم است. هرچه موقع پختن در دیگ برداشته نشود مربای آن

بهتر رنگ انداخته قرمزتر و خوشرنگ تر میشود.

مربای آلبالو:

آلبالو را شسته دم و هسته اش را بگیرند و در ظرف ریخته روی آتش ملایم گذارند تا آب خودش را پس بدهد، سپس شکر ریخته بجوشانند تا آلبالوها پخته و شهد آن غلیظ و مربا بشود.

برای هر سه کیلو آلبالو دو و نیم تا سه کیلو شکر.

مربای گیلاس:

گیلاس را شسته دم و هسته اش را بگیرند و با آب و شکر ریخته بجوشانند تا به قوام بیاید و موقع برداشتن کمی وانیل زده بردارند.

برای هر سه کیلو گیلاس دو کیلو شکر، یک لیوان آب یک سر قاشق چایخوری وانیل یا نصف استکان گلاب. بجای وانیل زعفران میزدند.

مربای زرشک:

دم زرشک ها را گرفته سه چهار ساعت در آب بخیسانند تا خاک و شن داخل چروک های آن ته نشین بشود. سپس از روی آب گرفته یکی دو آب دیگر شسته با آب و شکر در ظرف ریخته بجوشانند تا به قوام بیاید.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 182

هریک کیلو زرشک 750 گرم شکر، یک لیوان آب، مقدار دو عدس وانیل.

مربای تمشک:

دم تمشک ها را چیده بدون آب در ظرف ریخته روی آتش ملایم گذارند، آب که انداخت شکرش را ریخته بجوشانند قوام که آمد وانیل زده بردارند.

هر سه کیلو تمشک دو و نیم کیلو شکر، یک سر قاشق چایخوری وانیل.

مربای سیب:

این مربا را به دو صورت درست میکنند. اگر سیب آنرا درسته بخواهند باید سیب ریز سفت یک اندازه گرفته شسته پوست بکنند و با آب بجوشانند تا نیمه پز بشود. سپس شکرش را ریخته بجوشانند تا به قوام بیاید نزدیک برداشتن هل و گلاب و زعفران زده بردارند. در این مربا زعفران را علاوه بر عطر برای خوشرنگ شدن سیب میزنند.

هر سه کیلو سیب دو کیلو شکر، یک کیلو یا دو لیوان و نیم آب و دو استکان گلاب و شیره مغز پنج دانه هل لازم است.

اگر مربای سیب را معمولی بخواهند سیب را شسته پوست بکنند و از آن تکه های کوچک یک اندازه بریده با آب ساده نیم پز بکنند و بعدا شکرش را ریخته بجوشانند و نزدیک برداشتن هل و گلاب و زعفرانش را زده دو سه جوش دیگر داده کنار بگذارند.

مربای انجیر:

انجیر مربائی گرفته بشویند و باد بدهند، خشک که شد با چنگال هر طرفش را یکی دو سوراخ بکنند تا شکر به داخلش نفوذ بکند، سپس با آب ساده پخته نیمه پز که شد شکرش را ریخته بجوشانند تا به قوام بیاید، موقع برداشتن وانیل زده و ملایم هم زده کنار بگذارند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 183

برای هر سه کیلو انجیر دو کیلو شکر، یک کیلو یا دو لیوان و نیم آب لازم است. وانیل نصف قاشق چایخوری.

انجیر مربائی ریز و سفت و تقریبا نرسیده و هنوز رنگش متمایل به سبزی میباشد.

مربای شاه توت:

شاه توت را در ظرف ریخته بدون آب روی آتش ملایم بگذارند تا آب بیندازد، آنگاه شکرش را ریخته بجوشانند تا به قوام بیاید و نزدیک برداشتن وانیل زده کنار بگذارند.

هر سه کیلو شاه توت دو و نیم کیلو شکر، نصف قاشق چایخوری وانیل.

مربای کدو تنبل:

پوست کدو تنبل را کنده و هسته هایش را گرفته در ظرفی بریزند و مشتی آهک در پیاله ای خیسانده هم بزنند. ته نشین که شد آب آنرا روی کدوها ریخته و رویش به اندازه ای که همه کدوها پوشیده شود آب بریزند و هم بزنند تا آب و آب آهک ها مخلوط شود و یک شب آنرا به همان حال در آب آهک نگاه بدارند. سپس آن آب را خالی کرده آب تازه ببندند و چهار پنج ساعت آنرا به حال خود گذارند و آن آب را باز خالی کرده، با دو سه آب پاک دیگر بشویند و پس از آن در ظرف ریخته آب بسته روی آتش بگذارند تا نیمه پخته و نسبتا نرم بشود. سپس شکرش را ریخته ملایم بجوشانند تا قوام بگیرد و نزدیک برداشتن وانیل زده بردارند.

برای هر سه کیلو کدوی آماده شده دو کیلو و نیم شکر و دو لیوان و نیم آب و نصف قاشق چایخوری وانیل لازم است.

دستورات کلی برای تهیه مربا:

1- مواد اصلی مربا اگر شستنی است قبلا شسته و تمیز بشود.

2- پوست و دم و تخمه گرفتنی هایش گرفته بشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 184

3- موادی که خود مانند آلبالو یا شاه توت دارای آب میباشد آب نریزند و نیمه آب دارهایشان را مانند سیب و به و انجیر آب خودشان را بحساب آورند و خشک ها امثال زرشک و هویج و کدو تنبل را آب کمتر از یک سوم نریزند که مربایشان خشک آب نباتی میشود.

4- خوشبویات مانند هل و گلاب و زعفران یا وانیل و مثل آن از واجبات مربا میباشد که به آن عطر و بو میدهد مگر خورنده تمایل به آن نداشته

و یا عطریات مضر بدنش بوده به آن حساسیت داشته باشد.

5- البته که هل و گلاب و زعفران مقدم بر وانیل و عطریات و اسانس های مصنوعی میباشد که اگر بتوانند زحمت آنرا به خاصیتش قبول بکنند.

6- معمولا مربای بازاری هم کم شیرین تر و هم چسبنده تر میباشد و هم اینکه کمتر کفک میزند و اگر بخواهند بصورت بازاری درست کنند میتوانند از هر مقدار شکر یک سوم آنرا کم کرده به جایش ژلاتین بکار ببرند و آن هم به این صورت است که چون مربا پخته شد برای قوام آمدنش به اندازه هر کیلو شکر که کم کرده اند پنج ورق ژلاتین انداخته هم بزنند و هر زمان شربت مربایشان کش آمده حالت قوام گرفت کنار بگذارند. ضمنا تا مطلب کاملا روشن شده باشد قاعده به این ترتیب است که مثلا فرض کنیم برای مربائی دو کیلو شکر لازم است در این صورت ما یک سوم آنرا که حدود 700 گرم است کم کرده 1400 گرم یا یک کیلو و نیم شکر میریزیم، اما از مقدار معلوم آبش کم نمی کنیم. این همان مربائی است که هم شیرینی و شهدش کم تر است و هم دست بهم تر و چسب دارتر و هم از حیث دوام و کفک نزدن مطمئن تر می باشد.

7- اصولا مربا با آتش تند و تیز نباید پخته شود که روی مربا سفت شده مغزش نپخته مانده و یا شکر در جوفش نفوذ نکرده آب دار میماند و کفک میزند، علاوه بر اینکه چون جنس شکر لطیف است بزودی در آتش تند سوخته و تلخ

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 185

میشود. امیدوارم با این دستورات و ابتکارات شخصی خود

مرباهائی کاملا دلخواه پخته همه را در عیش و سرور شیرین کامی نوش جان فرمائید.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 186

ترشیجات
ترشی هفت بیجار:
اشاره

مواد لازم: بادمجان، سرکه، پیازترشی ریز، سبزی هفته بیجار یا سبزی ترشی شامل جعفری، گشنیز، ترخون، مرزه، نعنا، سوسن عنبر، برگ کرفس، کلم برگ، گل کلم، سیب زمینی ترشی، هویج فرنگی، سیر، فلفل سبز ریز، نمک، زردچوبه فلفل، گلپر کوبیده.

دستور تهیه:

سبزی ها را امثال جعفری و گشنیز و ترخون و مرزه و نعنا و سوسن عنبر را پاک کرده بشویند و باد داده خشک بکنند و سپس ریز ساطوری خرد کرده برای گرفته شدن رطوبتش باد بدهند. برگ کرفس و گل کلم و کلم برگ و سیب زمینی و هویج و سیر را پاک کرده بشویند خرد کرده باد بدهند، البته این اقلام نباید مانند سبزی ریز ساطوری شده، بلکه درشت تر و بصورت چشم گیر خرد بشود. پیاز آن را نیز که باید ریز باشد پس از پاک کردن و شستن و خشک کردن سرش را قاچ بدهند. دم و گل کلاه بادمجان را بریده اما کله اش را بجا بگذارند و پوستش را هم نکنند و شسته باد بدهند. پس از آنکه بادمجان خشک شد آنها را کف دیگ چیده مقداری سرکه ریخته بجوشانند تا پخته بشود. سپس بیرون آورده در آبکش یا سبد بچینند تا سرکه آب بخورد رفته لیزابه مانندش خارج بشود. «برای پختن این بادمجان سرکه زیاد نریزند و بادمجان را فشرده بچینند که سرکه زیاد نبرد، چه باقی مانده اش دور ریخته میشود.»

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 187

بعد از خنک شدن بادمجان ها و بیرون آمدن سرکه هایشان آنها را تکه تکه بریده، با سبزی و دیگر مخلفات که خرد کرده اند، همراه فلفل و زردچوبه و نمک و گلپر و فلفل سبز درسته در ظرفی کافی جا داده

و سرکه اش را ریخته مخلوط بکنند و در شیشه بریزند و چندان سرکه برای هر شیشه منظور کنند که روی ترشی ها را کاملا سرکه بگیرد. «فلفل سبز آن هرچه ریزتر باشد بهتر است، چه آنرا لازم نیست خرد بکنند.» بعد از آن در شیشه را محکم بسته در جای خنک قرار بدهند.

مقدار مواد:

هر چهار کیلو بادمجان یک کیلو پیاز، یک کیلو سیب زمینی ترشی، یک کیلو هویج، یک کیلو و نیم کلم برگ، یک کیلو گل کلم، نیم کیلو برگ کرفس، نیم کیلو فلفل سبز، 200 گرم سیر خشک، دو کیلو سبزی ترشی، دو قاشق غذاخوری زردچوبه، یک قاشق فلفل کوبیده، دو قاشق غذاخوری گلپر کوبیده، چهار تا پنج قاشق غذاخوری نمک، «کم نمکی و پرنمکی آنرا طبق سلیقه چشیده اندازه بکنند»، یک کیلو سرکه.

درباره تهیه سرکه دقت کافی بعمل بیاید که سرکه بی مزه و کم ترشی و تلخ نباشد، برعکس هرچه ترش تر و به شامه پربوتر و تندتر باشد بهتر است. همچنین اگر سرکه انگور یا کشمش بدست آورند به شرطی که کم ترشی و ساختگی که با آب مقطر درست نشده باشد بهتر است و این سفارشات از آن جهت است که چون انداختن ترشی زحمت زیاد میبرد و اصل هر ترشی سرکه آن است در تهیه آن دقت شود که مصالح و زحمات آن به هدر نرود که با سرکه بد در همان هفته های اول ترشی کفک زده و گندیده و خالی از مصرف میشود.

ترشی لیته:
اشاره

مواد لازم: بادمجان، سبزی ترشی شامل (ترخون، مرزه، جعفری، نعنا، گشنیز، کمی برگ کرفس) سرکه، زردچوبه، فلفل سبز، سیر، ادویه ترشی، گلپر کوبیده، نمک.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 188

دستور تهیه:

سبزی را پاک کرده بشویند و خرد کنند و باد بدهند تا کاملا آب آن خشک بشود. بادمجان را شسته دم و کاکل کلاهش را بریده در سرکه بجوشانند، پخته که شد در سبد بخوابانند تا لیزابه و تندآبه سرکه اش خارج شود، سپس بکوبند و سبزی خرد کرده را با سرکه و نمک و گلپر و زردچوبه در آن مخلوط کرده در شیشه بریزند. روی آنرا باید سرکه بپوشاند.

مقدار مواد:

برای هر چهار کیلو بادمجان دو کیلو سبزی ترشی، دو شاخه کرفس، 200 گرم فلفل سبز، 200 گرم سیر خشک، دو قاشق زردچوبه، دو قاشق گلپر، سه تا چهار قاشق نمک، هشت کیلو سرکه.

لیته ترشی بی سبزی:
اشاره

همین لیته را نیز میتوان بدون سبزی درست نمود، با تفاوت آنکه به جای سبزی جهت طعم و بو به آن اندکی سیاه دانه میزنند. یعنی بادمجان را دم و کاکل گرفته در سرکه بجوشانند و در سبد گذاشته سرکه آبش که رفت بکوبند و فلفل سبز ریز کرده و سیر ریز کرده و گلپر کوبیده و زردچوبه و سیاه دانه و نمک و سرکه ریخته هم بزنند، مخلوط که شد در شیشه بریزند، سعی کنند رویش را سرکه بگیرد که کفک نزند.

مقدار مواد:

هر چهار کیلو بادمجان 200 گرم فلفل سبز، 200 گرم سیر، دو قاشق غذاخوری گلپر کوبیده، دو قاشق زردچوبه، دو قاشق سیاه دانه، سه تا چهار قاشق نمک، به شرط چشیدن که تقریبا ترشی میل به خوش نمکی بزند، چه در صورت کم نمک بودن کفک میزند تا هشت کیلو سرکه و این نیز به شرط خوبی و ترشی و تندی آن، چه سرکه بد و بی مزه نیز ترشی را خراب میکند.

ترشی بادمجان:
اشاره

مواد لازم: برای هر چهار کیلو بادمجان کوچک دو کیلو سبزی ترشی، 200 گرم سیر خشک، 200 گرم فلفل سبز، نمک به اندازه.

دستور تهیه:

سبزی را که شامل ترخون، مرزه، جعفری، نعنا، گشنیز و برگ

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 189

کرفس میباشد را پاک کرده بشویند و خرد کنند و ساطوری نمایند و باد داده رطوبتش را بگیرند. «در صورت رطوبت داشتن ترشی را خراب میکند.» دم بادمجان را گرفته آنرا در سرکه نیم پز کنند. خنک که شد شکمش را از یک طرف چاک داده سبزی خرد کرده را همراه فلفل سبز ریز کرده و سیر خرد کرده و نمک که به آن زده قاطی کرده اند. داخل شکم بادمجان ها نموده چاکشان را به هم آورده یکی یکی در شیشه بچینند و بالا که آمد سرکه بریزند «روی بادمجان ها را سرکه بپوشاند.»

ترشی بادمجان ساده:

بادمجان قلمی ریز را گرفته دم و سر کاکل کلاهش را بریده در سرکه نیم پز کنند و در سبد خوابانده سرکه آبش را بگیرند و در شیشه کرده سرکه و نمک بریزند. همچنین میتوانند این بادمجان را به این صورت داخل هر نوع ترشی که بخواهند بنمایند.

پیازترشی:
اشاره

مواد لازم: پیازترشی شامل ریزترین پیازها، سرکه، نمک، نعنا خشک.

دستور تهیه:

پیاز را پوست کنده تمیز بشویند و کاملا خشک کنند. سپس از سر، آنرا چهار قاچ «بطوری که قاچ های آن از هم جدا نشود» کرده در شیشه بریزند و نعنا خشک و نمک و سرکه ریخته درش را بسته جای خنک بگذارند.

سیب زمینی ترشی:

اگر سیب زمینی ریز گرفته اند درسته و اگر درشت گرفته اند تکه کرده کاملا شسته تمیز بکنند، و یکی دو آب از رویش رد کنند تا خوب پاکیزه بشود. سپس پنج شش ساعت آنرا در آب نمک غلیظ بخیسانند و در همان آب نمک باز آنرا شسته در شیشه بریزند و سرکه ریخته رویش نمک بریزند.

روی سیب زمینی ها را سرکه بپوشاند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 190

خیارترشی:

خیارترشی، یعنی خیار قلمی ریز گرفته بشویند و در شیشه کرده سرکه بریزند و نمک به اندازه بپاشند. در خیارترشی جهت سبز و ترد ماندن خیارها میتوانند کمی (کات کبود) کوبیده بریزند. این ماده چون سمیت دارد باید یا نریزند، یا خیلی کم بریزند، یعنی برای هر چهار کیلو خیار به اندازه یک نخود کات کبود کفایت میکند.

ترشی کلم:

کلم برگ قرمز را گرفته برگ های رویش را کنده کنار بگذارند و بقیه اش را ریز ساطوری خرد کرده باد بدهند و رطوبتش که گرفته شد در شیشه کرده نمک و سرکه بریزند. اینکه گفته شد برگ های رویش گرفته شود برای آن است که بقیه اش احتیاج به شستن نداشته باشد، چه برگ های رو معمولا در اثر دستمالی و تماس با زمین کثیف میشود، که بعدا میتوانند آنها را شسته سالاد و سوپ و مانند آن درست کنند. ترشی کلم سفید هم بهمین کیفیت است.

ترشی گل کلم:

گل کلم را گرفته پس از تمیز کردن، آنرا گل گل کرده در شیشه بریزند و به مقدار لازم سرکه و نمک بدهند.

فلفل ترشی:

فلفل سبز ریز را شسته با دم بطور درسته در شیشه کرده سرکه و نمک بریزند.

سیرترشی:

سیر را پرپر کرده، اما پوست پرها را نکنند و در شیشه کرده سرکه و نمک بریزند. ضمنا میتوانند برای نگاهداشتن سیر را پر نکرده یعنی درسته بیندازند.

ترشی هویج:

هویج فرنگی را پوست کنده خرد بکنند و شسته باد بدهند، خشک

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 191

که شد با سرکه و نمک در شیشه بریزند.

زال زالک ترشی:

زال زالک را شسته باد بدهند. پس از خشک شدن با سرکه و نمک در شیشه بریزند.

گوجه فرنگی ترشی:

گوجه فرنگی قرمز ریز سفت یکدست را گرفته بشویند و خشک کنند و در شیشه کرده سرکه و نمک بریزند.

دستور کلی برای تهیه هر نوع ترشی:

برای سهولت کار در تهیه ترشی بهتر است این اصل کلی را رعایت نمایند که هرچه آنرا پخته میخورند باید اول در سرکه پخته یا نیمه پز و آنچه را که میتوان نپخته خورد فقط شسته خشک کرده بدون پختن بیندازند و با این قاعده میتوانند آنچه را که دوست داشتند ترش بکنند.

دیگر آنکه جای ترشی را گرم و سرد نکنند که تغییر حالت میدهد. دیگر قاشق و ملعقه چرب در شیشه ترشی نکنند که کفک زده و خراب میشود. دیگر چنانچه گفته شد اولا در تهیه سرکه ترشی دقت کنند که سرکه خوب و مخصوصا سرکه انگور بدست آورند و دیگر ملاحظه کنند که هرچه سر شیشه پائین رفت آنرا با سرکه پر کنند که محتویات آن بیرون از سرکه نمانده باشد که گندیده شده و کفک میزند. اگر کمی هم نمک ترشی زیادتر باشد بهتر است تا کم باشد، اما نه به آن مقدار که شور بشود. و در آخر امید آن که ترشی ها را تا آخر با شیرین کامی بخورند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 193

خواص خوراکیها[9]
آب طریق استفاده و شناخت منافع و مضار آن

بهترین آبها آب باران و بعد از آن آب کثیر یعنی آب فراوانی است که از زمین پاک سرخ رنگ باشد و دیگر آبی که بسرعت و از روی سنگ بگذرد و هرچه زیادتر راهش بعید و از منبع دور دست بیابد و سبک وزن و رویش باز باشد و بعد از آن آب مقطر و آبی که حد اقل نیمساعت آنرا بجوشانند و پس از اینها آب چشمه و قنات که زیاد باشند، و آب بد و مضر آب نی زار و آبی است که از معادن

گوگرد و برکه های ساکت چاه و مثل آن باشد.

هرگاه آب بموقع یعنی در عطش صادق خورده شود باعث تحلیل و هضم و نرم کردن غذا و رسانیدن قوای غذا ببدن و خواص دیگر که از آن مترتب می شود:

خوردن آب در وسط غذا جهت گرم مزاجها مفید و باعث لینت مزاج و فربهی و حفظ رطوبت بدن آنها میشود.

غسل با آب نیمگرم باعث نشاط و فربهی و نرمی پوست و تسکین اعصاب میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 194

مصرف آب زیاد، مضر سرد مزاج ها و فربه ها و ضعیف مزاجها است که باید تا حد امکان از آن اجتناب کرده، کمتر نوشیده کمتر استحمام کرده، خود را از مجاورت آن بدور داشته، طول مدت حمام را بحد اقل رسانند.

استفاده آب زیاد برای رطوبتی ها و سرد مزاجها باعث سستی اعضأ و ضعف احشأ و فساد هضم و خرابی رخسار و فراموشی و بیحوصلگی و ترس و هیجان و سنگینی حواس و بدن ایشان میشود.

خوردن آب بعد از میوه جات سبب بروز مرض آکله و مثل آن میشود.[10]

بعد از جماع آب خوردن باعث رعشه و سستی و ضعف معده و بعد از خواب باعث خاموشی قوای شهوانی و ایستادن و دمر خوردن سبب ضعف معده و عصبانیت و ناشتا خوردن باعث امراض عصبی و رخوت و طپش قلب میشود، مگر در هوای گرم و بروز مرض طاعون و صاحبان معده و جگرهای گرم که جهت ایشان بی ضرر میباشد.

خودداری گرم مزاجها از آب و صبر بر تشنگی جهت ایشان باعث مرض دق (سل و غم) و سوخته شدن غذا در معده و خشگی و لاغری بدن میشود.

خوردن آب بسیار

سرد موجب سینه درد و گلودرد و سستی و رخوت میشود.

خوردن آب بسیار گرم بادشکن و مفید مالیخولیائی ها میباشد.

خوردن آب نیمگرم خارش بدن را تسکین داده و روزی یکی دو بار ناشتا نوشیدن آن معده را از سنگینی و گیر و خلط فاسد پاک میکند.

نوشیدن آب نیمگرم بطور مداوم اگرچه باعث لینت مزاج میشود اما طعام را فاسد و باعث ورم حلق و قی و غثیان و مورث استسقا و ضعف طحال و بالا زدن بخارات معده بدماغ و منگی و سنگینی و زیادی بلغم و برای سرد مزاجها باعث شکم روش و برای بلغمی ها و سوداوی ها سبب تشنگی میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 195

نوشیدن آب یخ مفید معده و حال گرم مزاجها و گرم جگرها و در آنها وسیله بریدن تبهای گرم میشود.

خوردن پیاز رفع ضرر آبهای بد میکند و جوشانیدن آب مشکوک با یک صدم سرکه باعث اصلاح آن میشود.

آب آهن معالج امراض: جماع، شهوت، احشأ و امعأ، معده، جراحات شکم و روده، اسهال، هیضه، بواسیر، طحال، ادرار، مقعد، گزیدگی سگ، رنگ زردی، خفقان، جگر، حیض، سستی

اگر آهن را چندین بار در آتش گداخته در آب اندازند و بجای هر آب از آن بنوشند، یا از آن غذا بسازند شهوت و میل جماع را قوت داده باعث تقویت احشاء و امعاء و معده شده هرگونه جراحات شکم و روده را جمع کرده درمان نماید.

آب آهن اسهال کهنه و هیضه و بواسیر و ورم طحال و سلسل البول (بول بی اختیار) و درد مقعد و گزیدن سگ هار را مفید میباشد و رفع زردی رنگ رخسار میکند. اگر آهن تاب داده را در شربت اندازند بغایت مؤثرتر و جهت رفع خفقان (قلب گرفتگی) و استسقا (تشنگی دائم) و ضعف جگر و ضعف معده و باء (شهوت) و میل جماع بی مانند

است.

و آهن تافته در دوغ، رافع اسهال خونی و خونریزی (حیض دائم) زنان و سستی و بی حسی مقعد میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 196

آب خاکستر معالج امراض: قی و غثیان، اسهال، تهوع، زخم معده، بیماری های عصبی، فلج

آبی است که از خاکستر چوب سوزانده بدست میآید، باین طریق که دو سه مشت خاکستر را در کاسه ای آب ریخته خوب بهم زده صاف کرده استعمال نمایند. و همین آب جهت استعمال خارجی در این فایده که چون مدتی به زخمی که گوشت زیادی آورده باشد بمالند آنرا یکنواخت گرداند، همچنین به صلاح آورنده جراحات و جمع کننده زخمهای وسیع میباشد و اماله آن معالج زخم روده و احشاء و هرگاه آنرا خوب صاف کرده ته نشین نمایند و بقدر یک قاشق مرباخوری از آن بخورند معده را پاک و مفید جراحات آن و گیر و ناراحتی ریه و خوردن بهمین مقدار آن که از یک قاشق مرباخوری تجاوز نکند قی و غثیان و اسهال رطوبتی و ناراحتی معده و تهوع را رفع نماید. همراه کردن خاکستری که از چوب درختهای سرد مزاج مانند. بید و تبریزی و گوجه و گیلاس و مثل آن باشد به بیمار عصبی که در یک کیسه کوچک کرده از گردنش بیاویزند رفع بیماری او میکند و آویختن خاکستر چوب درختهای گرم مزاج مانند گردو و انجیر مفید حال بیماران فلج میباشد. هرگاه چند نوبت آب خاکستر نوشیده شود برای رفع ضرر او باید یکی دو قاشق روغن بادام بیاشامند.

آب شیر معالج امراض: سموم روده، جوش ها، هیجان و اضطراب و مالیخولیا، خارش، زبان و حلق و گلو، امور شهوانی

غرض زردآب و آب شیر بریده است که اگر از شیر بز یا گاو بدست آید آشامیدن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 197

چند استکان از آن تا یکهفته جلادهنده رنگ رخسار صفرائی مزاجها (گرم مزاجها) و سودائی (خشک) مزاجها و پاک کننده اخلاط و سموم از بدن و نرم کننده و تازه کننده و رطوبت دهنده و مسهل و بازکننده گیرهای

اندرون و امعاء آنها میباشد. زردآب شیر معالج هر رنج و مرض و جوش و ثبور بدن که از حرارت و خشکی بوده میباشد؛ همچنین رافع التهاب و هیجان و اضطراب و مالیخولیا و جرب و خارش و هر نوع سوزش چه در زبان و حلق و گلو و چه در پوست و اندرون که از حرارت باشد میباشد. ایضا مداوی ضعف قوای شهوانی و ریزاننده سنگ مثانه، مگر جهت سردمزاج ها که صاحبان این دو طبیعت را مفید نمیباشد.

آب عسل معالج امراض: قی و غثیان، سموم، معده، حیض، جماع، بلغم و رطوبت، ضعف و نقاهت

آب عسل که یک جزو عسل را با دو جزو آب بجوشانند تا به نصف رسد (مثلا نیم کیلو عسل با یک کیلو آب) و از آن سردمزاجها روزی سه چهار قاشق غذاخوری بخورند، طبعشان را نرم کرده لینت میآورد. آب عسل برای سرد مزاجها رفع قی و غثیان کرده دفع ضرر دواهای سمی نماید و همچنین اعضاء سرد بیحس از کارافتاده ایشان را قوت داده معده را تقویت و اشتها را زیاد و بول و حیض را باز و بلغم را رفع نماید و مفید هر ضعف و رخوتی که از جماع و مثل آن باشد می باشد. چه خود عسل، چه آب آن که بدستور بالا تهیه شود مفید حال بلغمی ها و رطوبتی ها و سردمزاجها بوده، پادزهر هر رنج و مرض ایشان می باشد، برعکس که گرم مزاجها و صفراوی ها را مضر و آزارنده و مزاحم بوده مگر آنکه همراه عسل یا پس و پیش آن میوه های ترش آشامیده یا در غذا رب های ترش و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 198

خوردنی های ترمزاج و سرد طبیعت میل نمایند.

آب گوشت معالج امراض: قلب و روح، امور جنسی، ضعف و سستی و پری خون، نقاهت و ناتوانی

مقصود از آب گوشت، عرق یا عصاره ایست که از گوشت قرمز بدون چربی گوسفند یا از گوشت گوساله گرفته باشند، باین دستور که گوشت را ریز قیمه ای بلکه ریزتر کرده با کمی نمک در شیشه ای که در محکم بدون نفوذ داشته باشد ریخته در شیشه را بسته آنرا در دیگ یا قابلمه پرآب گذارده آنرا آتش برسانند و قریب دو ساعت آب دیگ را ملایم بجوشانند، سپس شیشه را خارج کرده تکان بدهند و آبی که از گوشت خارج شده قاشق قاشق بخورانند «باید توجه داشت که

در این گوشت آب نباید ریخت، بلکه گوشت را باید بدون آب در شیشه بریزند» پس این عصاره مقوی قلب و روح حیوانی و طبیعی و نفسانی یعنی جسم و روح و شهوت و بدن و جوارح و زیادکننده خون و رافع ضعفی که از طول بیماری و خوردن مسهلات و جماع و زحمت زیاد و خون گرفتن بهم رسیده می باشد، همچنین نیرودهنده اطفال و پیران و ضعیف مزاجها و ناقهین و مرضای بدحال و کم غذاها و توان از دست داده ها. معجونی که هر قوای رفته را ببدن بازمیگرداند.

همراه این گوشت میتوان مقویات دیگر مانند به و سیب رندیده و ادویه معطر نیز در شیشه کرده عصاره همه را بدست آورند، و همچنین میتوان گوشت ورقه کرده را با سیب و به و با ادویه و مختصری آب در ظرف دربسته بطور (دم) که آتش بسیار ملایم داشته باشد پخته، بحدیکه گوشت و آب یکسان و غلیظ بشود و آنگاه آنرا عرق کشیده یا در دستمال یا حریر ریخته صاف کرده بخورانند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 199

باید توجه داشت که قاشق قاشق خوردن و هرچند دقیقه یک قاشق خوردن آن بمراتب بهتر و مفیدتر از یک جهت خوردن آن میباشد.

همچنین گرم مزاجها را شایسته است که این عصاره را از گوشت سرخ گاو و گوساله و سردمزاجها را که از گوشت گوسفند شیشک (نر) تهیه نمایند.

«بهترین مقویی که از دارو و آمپول و هر اغذیه مقوی تر و قوت بخش تر و مفیدتر و سریع الاثرتر میباشد.»

آب گوگرد معالج امراض: پوست، جوشها، شپش، مفاصل، بادها، طحال، جگر، زانو، استخوان، اعصاب، جراحات معده، چشم، قلب، مغز، دماغ، باء، قولنج، مالیخولیا

آبهای گرم که طبیعتا از شکم کوهها و جوشان بیرون میآیند کلا آب گوگرد و دارای طبیعت خشک و گرم و غسل

کردن و نشستن در آن مفید بیماریهای پوستی، امثال خارش و سودا و جوشها و پوسته پوسته بودن بدن و رافع شپش و درد مفاصل و بادهای سرد و طحال و جگر و درد زانو و جوشهای ریز سوزش دار و استحکام استخوانها و اعصاب و جراحات درندگان، مخصوصا جهت سردمزاجها و بلغمی ها و کسانی که دارای طبیعت سرد رطوبتی میباشند و خوردن و بچشم رسانیدن آن باعث ضعف معده و نقصان و نور چشم میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 200

آب میوه علاج امراض: التهاب، طحال، مغز، قلب، عفونت، دلهره، تشویش، معده، یرقان، ضعف جگر، تب

مقصود آب پخته میوه هاست که جوشانده صاف کرده با شکر چند جوش داده باشند. هر آب میوه را خاصیتی است، چنانچه آب جوشانده آلبالو رفع تشنگی و اصلاح خلط سوخته بدن و رفع التهاب و درد طحال میکند.

آب جوشانده بهی (به) تقویت اعضاء رئیسه مانند مغز و قلب و دل و جگر و ارواح و هاضمه و رفع عفونات میکند.

آب سیب رفع خفقان قلب و غش و ناراحتی های کلی و هول و هراس و تشویش دل میکند. آب جوشانده مویز تصفیه صوت و رفع گیر و بستگی های معده و قلب و روده و رفع یرقان و ضعف جگر و بد ادرار آمدن میکند.

آب جوشانده گلابی رفع سرفه و تب عفونی و منع بالا آمدن بخارات بدماغ مینماید و کم فایده ترین آنها زردآلوست و کلا بادآور و مصلح همه انیسون و مصطکی میباشد.

آلو بخارا یا گوجه برغانی معالج امراض: خشکی و سفتی شکم، خارش، سینه و سرفه، شش، معده، قی، لوزتین، دندان، کرم معده، نور چشم، تشنگی

مراد آلوی سیاه بزرگ است، در طبیعت سرد و تر و ملین، مسهل رقیق و مسکن حرارت گرم مزاجها و صفراوی ها و رافع تشنگی و برنده تبهائی که از حرارت عارض شده باشد و خوردن آن بهر صورت چه بصورت تازه و چه خشک و چه در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 201

آتش و غذا مفید بدن و نرم کننده شکم و رافع خارش تن گرم مزاجها میباشد.

چون نیم کیلو آلو بخارا را در دو لیتر آب بجوشانید تا پخته و نرم شود و صاف کنند و با قدری شکر شیرین کرده، گرم یا سرد بخورند مسهل خوب و بی اذیتی برای گرم طبیعت ها میباشد. همچنین مفید سینه، تا حدی که صاحبان سرفه و سینه درد را نیز مفید میباشد، خلاف سایر ترشیها که مضر شش و سینه

میباشد.

خوردن چند دانه آن ملین طبع و معده و جهت قی و غثیان که از گرمی باشد مفید و غرغره برگ پخته آن جهت ورم لوزتین و گلو و آب ریزش بینی که از زکام و نزله باشد و جهت تقویت ریشه و لثه دندان و آشامیدن همین آب یعنی آب جوشانده برگ آن تا سه استکان کشنده کرم معده و ضماد برگ او که پخته بکوبند و بر شکم ببندند ریزاننده کرمهای روده و امعأ و مجرب خاصه گرم مزاجها را و برای سردمزاجهاست که ضرر آنرا با خوردن بقدر نخودی کندر رفع نمایند. بدلش یعنی عوض آن هرگاه آلو بخارا بدست نیاید تمرهندی و آلوهای دیگر میباشد. جوشاندن آلو در گلاب و خوردن آن بندآورنده شکم، و خوردن صمغ درخت آلو هر روز بقدر نخودی سه نوبت در روز تا چند روز جهت سنگ مثانه و سرفه و سائیده و غبار کرده آن که مانند سرمه بچشم کشند جهت قوت بصر و زیاد شدن نور چشم مؤثر می باشد. نرم کردن صمغ آلو که در سرکه حل کرده ببدن بمالند جهت خارش و جوش های تن اطفال بیعدیل و رب آلو سرد و تر و مفید حال گرم جگرها با خاصیت رافع تشنگی و فرونشاننده تبهای حار و التهاب و سردرد و باید دانست که انواع آلو و آلوچه خواصشان شبیه خاصیت آلو که در فراهم نشدن آلو بخارا میتوان از آنها استفاده فرمایند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 202

آلوبالو- گیلاس علاج امراض: فشارخون، قی و غثیان، خون و صفرا، خشکی مزاج، کرم و انگل، ضعف باء، سنگ کلیه

با طبیعت سرد و خشک و قابض، مفید حال گرم مزاجها و بلغمی ها و روان طبع ها. آلوبالو مسکن تشنگی و فرونشاننده حدّت خون و صفرا

بوده معده های گرم را قوت میدهد.

آلوبالو معده های روان را بسته غثیان و التهاب را رفع میکند چون دانه آلوبالو را کوبیده شیره بکشند و با یک دهم آن رازیانه بخورند سنگ مثانه را ریخته، سوزش مجرای بول را برطرف میسازد.

خشک آلوبالو قابض تر از تازه آن و چون دانه او را با پنبه کهنه گرم نرم کوفته فتیله های باریک ساخته در احلیل بگذارند رفع جراحت مجرای بول و بول دیرآیند را علاج میکند، در این عمل مرد و زن فرق نمیکند.

گیلاس سرد و تر و ملین طبع و زودگذر بخلط غالب، یعنی در زیادی صفرا داخل بلغم شده، در سودا وارد سودا میشود.

گیلاس محرک باء حرارتی مزاجها، اما بعد از طعام مورث تخمه (کرم- انگل) و ضعف معده میباشد.

گیلاس خشکی و زبری حلق و شش را فایده کرده میان دو طعام بهترین وقت صرف آن میباشد.

صمغ هر دو گرم و خشک و جلادهنده و نیرودهنده و چون بمقدار نخودی از آن نرم کرده بخورند سرفه را قطع و باء را تقویت و سنگ کلیه را ذوب و اشتها را تحریک و خشونت حلقوم را برطرف و زخمهای باطنی را التیام میدهد. چون صمغ این دو را کوبیده با آب خمیر کرده بمالند رنگ رو را روشن و پوست را تمیز میسازد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 203

کشیدن سائیده او بچشم باصره را قوت میبخشد و رفع خارش چشم میکند و مقدار خوراک از آلبالو گیلاس تا 200 گرم و از صمغ او تا 6 نخود میباشد.

آهو علاج امراض: عصبانی، خفقان، ریزش مو، آزار حشرات، حیض و خونریزی، شکم درد

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

گوشت آهو زود هضم و جمع کننده و کم غذا و خوردن آن خفقان (قلب

گرفتگی) و یرقان (زردی) و فالج و امراض رطوبتی و عصبانی را نفع میدهد.

مالیدن خون آهو به مو باعث بلندی و قوت او میشود.

نشستن بر روی پوست آهو مانع ورود و آزار حشرات به جلیس میگردد.

لباس کردن پوست آهو طحال را فایده میرساند.

چون خایه او را مرزه خشک و نمک پاشیده خشک کنند و زن بصورتی، نرم کرده، یا بحالت خویش در پارچه و مثل آن بخود برگیرد قطع حیض و خونریزی او میکند.

سرگین او بسیار جالی و مالیدن جوشانده او پوست را جلا میدهد و پخته در سرکه اش ورمهای بلغمی را رفع و هیجان را برطرف میسازد، گوشت او باعث سردرد و کباب او، مورث قولنج (شکم دردی که از بستگی طعام در آن و قبض طبیعت باشد) و رفع ضررش را ترشی و سکنجبین میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 204

ابریشم معالج امراض: ثقل و گیر، معده، احشأ، رنگ رو، آب ریزش چشم، ضعف و خارش چشم، شپش

مراد از آن پیله ابریشم میباشد که کرم او آنرا سوراخ نکرده بیرون نیامده باشد، دارای طبیعت گرم و خشک مخصوص سردمزاجها بغایت مقوی دل و معده و ریه و روح طبیعی و باء و چاق کننده.

اگر مقداری از آنرا پخته، آب یا مجموع آنرا که کوبیده یا ریز کرده با شکر بخورند ثقل و گیر و سده معده و امعأ و احشأ را بازگرداند.

خوردن آب جوشانده ابریشم بطوریکه گفته شد که بآن مداومت داده شود پوست را جلا داده رنگ رخسار را نیکو گرداند. همچنین خوردن آب آن بدستور گذشته و چکانیدن آن جهت آب ریزش و بهم خوردن پلک و ضعف و خارش چشم سریع الاثر می باشد. پوشیدن لباس حریر که بتن بچسبد باعث قوت اعضاء و نرمی پوست و مانع

تولد شپش میباشد و بهترین طریق استفاده از ابریشم آنست که آنرا با قیچی ریز کرده بر روی سنگ سائیده بخورند و قدر خوراکش به وزن یک نخود در هر بار می باشد.

اردک معالج امراض: مثانه، خون، صدا، معده، هضم، زگیل، خنازیر، خناق، سینه، لاغری، پیچش، لک سفید چشم

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

خوردن گوشت اردک بدن را فربه کرده پشت و کلیه و مثانه را قوت بخشیده،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 205

تولید خون غلیظ نموده، صدا را صاف میکند.

خوردن زیاد گوشت اردک موجب سردرد و فساد معده و سنگینی هضم میشود.

ضماد گوشت نپخته او که با نمک کوبیده بگذارند زگیل را پاک میکند.

خاکستر سوزانده پر و بال او که با آب خمیر کرده ببندند خنازیر را به تحلیل میآورد. فضله اردک که خمیر کرده مالیده یا ببندد لک های سرخ و سیاه و سفید تن و صورت و خنازیر را رفع میکند.

پیه او از بهترین پیه هاست، در طبیعت گرم و لطیف و خوردن آن ملین و محلل و چون به گلو و پستان بمالند رفع خناق و درد و ورم آنها میکند.

چون پیه او را با آرد باقلی کوبیده حب ها کرده هرچند ساعت حبی بخورند سرفه و درد سینه را رفع میکند.

تخم اردک جهت رفع لاغری و سرفه و دردسینه و خوردن آن با سائیده کمی کهر با قطع خونریزی زنانه و هرگونه خونریزی داخل و پیچش شکم میکند.

پختن تخم اردک با روغن زیتون (بصورت نیمرو) و خورانیدن آن به طفل باعث بحرف آمدن او میشود.

چون پوست تخم اردک را با مروارید و شکر و کمی نوشادر سائیده مانند غبار کنند و کمی بر چشم کشند و چندی مداومت دهند لکه های سفید چشم را پاک میکند.

رفع

مضرت خوردن اردک را سرکه و ترشیجات میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 206

ارده علاج امراض: خشکی اعضاء و اندام، جوش و دمل، لاغری، نعوظ، سفتی عضلات

آن کنجد بوداده آسیا کرده ایست که از آن حلوا ارده درست میکنند، با طبیعت گرم و ملین، مفید حال سردمزاجها.

خوردن حلوا ارده صلابات (سفتی و سختی و ورم) ظاهری و باطنی را نرم کرده ملین طبیعت خشک بسته و اعضأ و اندام سفت شده میباشد.

خوردن ارده یا حلوای آن گیرها را باز و طعام و خلطها و دمل و جوش ها را در سردمزاجها پخته باز میکند.

ارده نفاخ و مفید و چاق کننده و فربهی و نعوظآور و آنچه را که از بو دادن و آسیا کردن مغز پسته و فندق و زردآلو و شلیل بدست آورند نیز در اثر مانند ارده میباشد. ارده اشتها را خراب و غذا را غلیظ و میل غذای بعد را بتأخیر میاندازد و سرکه و ترشیجات و آب لیموی ترش و شیرین اصلاح مضرت آن میکند.

اسفناج معالج امراض: شش و سینه، سل، تب، التهاب، سنگ مثانه، امراض حاره، مفاصل، دمل، جوش و بثور

با طبیعت سرد و تر مفید طبع گرم مزاجها.

خوردن اسفناج پوست بدن و رنگ رو را جلا داده مانع اذیت بخارات بدن شده سبزی و خوردنی ای بی نفخ و زود هضم میباشد.

خوردن پخته اسفناج که در روغن سرخ نشده باشد هرگونه رنج و آزار سینه و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 207

شش و سل را مفید و تشنگی را رفع و تبهای تند گرم را فرو نشانیده، مزاج را لینت داده، التهاب را فرو مینشاند.

عصاره یعنی آب او که نپخته بدست آورند با شکر بیماری یرقانی را نافع و سنگ مثانه را ریخته، شاش بند را فایده کرده هرگونه رنج و مرض حار را اعانت و بهبود میکند. چون اسفناج را با باقلا پخته بخورند رنج نزله یعنی سینه دردی را که پس از زکام حاصل شده باشد

بهبود بخشیده و ضماد پخته او که اسفناج پخته را کوبیده بگذارند درد مفاصل گرم را سودمند و ورم موضعی را رفع و گذاشتن آن بر پشت زهار ادرار بسته را باز نماید.

ضماد خام اسفناج که آنرا کوبیده ببندند ورم حار را رفع و سر دمل را باز و زهر نیش عقرب و زنبور را بیرون آورد و ضماد پخته او که با سفیدآب قلع مخلوط کنند و بمالند یا ببندند سوزش و جوش های سوزش دار بدن و اینگونه مضرات را مفید میباشد.

خوردن هربار یک قاشق چای خوری از تخم کوبیده او درد امعاء و احشاء و روده و معده را که از گرمی و حرارت باشد رفع و تبهای گرم را دوا و شیره او که کوبیده خیسانده شیره بکشند جهت تب دق (تبی که از غم و غصه عارض شده باشد) و سل و امراض سینه و شش بی مانند و پخته تخم او جهت ورم های داخلی و خارجی و لینت مزاج و ورم های سفت مفید میباشد.

خوردن اسفناج مضر حال رطوبتی ها و سردمزاجها که در صورت رغبت باید آنرا با روغن بادام یا زیتون و دارچین پخته تناول نماید. مقدار خوراک از عصاره او هربار یک قاشق غذاخوری و از تخم او یک قاشق چای خوری یا مرباخوری و در صورت غذا تا حد تمایل طبع و در ضمادات باندازه کفایت میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 208

اسطوخودوس معالج امراض: دل و دماغ، احشاء و امعاء، سرفه و نزله، بلغم، معده، شهوت، مفاصل و نقرس

در طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

هرگاه هر روز مشتی اسطوخودوس را دم کرده با نبات بخورند دل و دماغ و بدن و احشاء و امعاء سردمزاجها را قوت داده در تقویت قوای دماغی بیعدیل می باشد.

اگر اسطوخودوس را پخته صاف کرده با شکر قوام آورده و شربت بکنند و روزی چند قاشق بفاصله بخورند امراض سینه از هر قبیل مانند سرفه و نزله بلغم را رفع نماید. نوشیدن اسطوخودوس بهمین صورت مقوی آلات بول و باء بوده تقویت معده و روده و امور شهوانی نماید و جهت سردی معده و بواسیر بغایت مفید میباشد ضماد پخته او که بر محل درد ببندند درد مفاصل و نقرس و درد ورک را دور نماید. خوردن آن جهت گرم مزاجها مضر و جهت رفع ضرر آن باید سکنجبین بنوشند.

اسفند علاج امراض: باد معده، بول و حیض، بی حسی آلت، اخلاط، سستی عضلات و اندام، شکم درد، فلج، فراموشی

مقصود دانه خوشبوئیست که جهت تصفیه هوا و چشم زخم دود میکنند، با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها و بلغمی ها.

خوردن کوبیده ی بمقدار فندقی اسفند باد معده را شکسته و غذا را تحلیل برده، مواد غلیظ فاسد مانده در معده را پاک میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 209

خوردن اسفند سبب فربهی بدن و بازکننده شیر و بول و حیض بوده، نعوظ میآورد.

خوردن اسفند مسهل سودا و بلغم غلیظ بوده کرم کدو را میریزاند.

اسفند سینه و شش را جلا داده از لزوجات و اخلاط پاک میسازد.

نوشیدن نصف لیوان آب خیسانده اسفند که یکی دو روز آنرا خیسانده باشند سودا را تحلیل برده، صدا و خون را صاف و طبع را نرم میکند.

کوبیده اسفند که با آب خمیر کرده بمالند بدن را سفت و عضلات را تقویت و چون بر پیشانی بسته یا بمالند اعصاب دماغ را تقویت و بستن آن بشکم رفع قولنج (دل درد سخت) میکند.

مالیدن و بستن آن بر محل درد عرق النساء و فالج و درد و مرض پا و جوارح

آنرا که از سردی عارض شده باشد دور میسازد.

خوردن نیم قاشق کوچک از کوبیده او با شکر عطش استسقا را رفع و مداومت بآن جنون را درمان و خستگی را رفع و سدد یرقان را باز و رنج فراموشی را زایل میسازد.

چون یک وزن از آنرا با چهار وزن آب جوشانده صاف کنند و با سه وزن آن عسل و دو وزن روغن کنجد که مجموع نصف لیوان بشود بنوشند قی آوری بی آزار و در پاک کردن سینه از اخلاط و مایعات لزج و تنگ نفس و سرفه رطوبی بی مانند میباشد.

چون یک جزو او را با سی جزو او شراب انگور بجوشانند تا به یک چهارم رسد و روزی دو استکان تا 30 روز بخورند جهت رفع سردردهای مزمن بیمانند میباشد.

خوردن همین شراب حد اقل سه روز جهت زنانیکه وقتی حامله شده بعد از آن نشده اند اعاده حمل مینماید.

چون صاحب عرق النساء هر روز 2 تا 3 گرم تا 15 روز اسفند نکوبیده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 210

بخورد رفع مرض او میشود.

خوردن اسفند با تخم کتان که بطور مساوی کوبیده، با عسل معجون ساخته روزی دو فندق صبح و عصر بخورند تنگ نفس را رفع و ناراحتی سینه را برطرف میسازد.

سوزانده اسفند که با اندکی زعفران سائیده با زهره مرغ خانگی و آب بادیان آمیخته بچشم کشند چشم ضعیف را نیرو بخشیده، باعث قوت و بینائی او میشود.

ضماد کوبیده اسفند که با روغن شبت بر ناف و پهلوها بمالند قاطع قولنج مزمن میباشد و چکاندن آب جوشانده اسفند بر چشم قطع نزله و سرخی چشم و چکاندن آب اسفند که آنرا در آب ترب

و روغن زیتون جوشانده باشند در گوش رفع سنگینی گوش و کری و صدای او میکند.

بخور اسفند که آنرا جوشانده بخار آن بر دندان دردناک برسانند رافع درد آن میشود.

روغن اسفند که نرم کرده چندی در روغن بخیسانند جهت فالج و لقوه و صرع و رعشه و بادهای اعصاب چه بصورت خوردن چه بصورت مالیدن نافع و اماله آن عرق النساء و درد کمر و سردی کلیه و رحم را بی اندازه مؤثر میباشد.

مالیدن روغن اسفند بر آلت و بیضه و اطراف باعث تقویت اسباب تناسل و نعوظ سخت و میل جماع میگردد.

اکثار در خوردن آن باعث غثیان و سردرد شده مضر حال گرم مزاجها و مصلحش میوه ها و رب های ترش و انار و سرکه و سکنجبین میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 211

امرود- گلابی علاج امراض: غلظت خون، هیضه، فشار خون، قلب و معده، سستی نزلات

با طبیعت مایل بحرارت و رطوبت، مفرح قلب و مقوی معده و هاضمه و دل و رافع تشنگی و خفقان و نزلات میباشد.

گلابی مزاج را لینت داده، رفع سستی و اسهال و هیضه (اجابت اندک ولی پیوسته معده) و روانی او میکند.

گلابی رقت و غلظت خون را تعدیل کرده رطوبت دماغ میدهد.

گلابی رفع سمیت و زهر گرسنگی میکند.

بهترین گلابی لطیف آبدار مایل به ترش مزه او میباشد که جگر را قوت بخشیده معده را تقویت کرده اشتها را زیاد و حرارت و فشار خون را تسکین میدهد.

گلابی صفرا را رفع و تشنگی را برطرف و خوردنش بعد از غذا مسهل ملایم غذا و قبل از آن قابض طبیعت میباشد و تولید خلط صالح میکند.

گلابی خون را بند و جریان آنرا کند و نارسیده آن غلیظ و زمخت و مورث قولنج میباشد.

شکوفه

گلابی مقوی دل و دماغ و فرح آور و قطع خونریزی باطنی و اسهال میکند.

ضماد شکوفه گلابی بر پشت چشم رافع ورم چشم و بستن برگ کوبیده او بر شکم جهت اسهال و گذاشتن کوبیده اش بر روی جراحات باعث التیام جراحت میشود.

پاشیدن سائیده چوب و برگ سوزانده او که مثل غبار شود در چشم نایب مناب توتیا و در تقویت چشم بیمانند میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 212

صمغ گلابی محلل و پزنده طعام و اخلاط و رب گلابی قابض و خوردنش باعث قوت معده های گرم میباشد.

گلابی مضر پیران و مصلحش شیرینی ها و کندر است.

انار علاج امراض: بدی رنگ، یبوست، معده و مزاج، کبد، قلب، سینه، مقعد و فرج، خارش و حکه

بهترین انار بی دانه آن است که هسته نازکتر و رقیق تر داشته باشد، با طبیعت سرد و تر مایل باعتدال و قبض، مفید حال گرم مزاجها.

انار با غذائیت اندک، اما مولد خلط و خون خوب و از اینجهت نفخ آور و باعث نعوظ و تحریک گرم مزاجها میشود.

انار بازکننده بول و مسامات پوست و جلادهنده رنگ رخسار و ملین طبع میباشد.

خوردن انار بعد از غذا سبب پختن و هضم غذا در معده و موجب تصفیه کبد و تقویت جگر میشود.

خوردن انار تشنگی و استسقا و ورم صاحبان طبله شکم و بدی و درهمریختگی مزاج را رفع میکند.

انار یرقان و رنج پرز و خفقان (گرفتگی- تنگی) قلب و درد سینه و سرفه گرم و گرفتگی صدا را رفع میکند.

انار، خاصه انار شیرین بدن را فربه و غذا را جوهرکشی نموده سبب رسیدن جوهر اغذیه ببدن شده و جرب و حکه (خارش بدن و مقعد و فرج) را رفع و رنگ رو را خوب میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 213

زیاد خوردن انار

ترش باعث فساد غذا و خشونت معده شده، مگر حرارت و ناراحتی و گرمی در مزاج زیاد غلبه یافته باشد و در هر صورت رافع ضرر انار ترش خوردن انار شیرین و زنجبیل پرورده میباشد.

انار میخوش (ترش و شیرین) در سردی و تری معتدل و انار ترش سرد و خشک و قابض و انار شیرین تر مایل بگرمی که خورنده باید مزاج خود را با آنها بمطابقت بیاورد، باین معنی که صاحب مزاج بسیار حار انار ترش و صاحب مزاج معتدل میخوش و سردمزاج انار شیرین میل کند.

چون سر انار شیرین را سوراخ کرده، آنرا از روغن بادام شیرین پر کرده درش را نهاده کنار آتش ملایم بگذارند و بدفعات آنرا حرکت بدهند تا روغن جذب انار بشود و چندان روغن ریخته باینصورت عمل کنند تا دیگر جذب روغن نتواند کرد، آنگاه مکیدن این روغن بمقدار جرعه ای درد و خشکی و سرفه و آزار حلق و شش و سینه را علاج میکند و از مجربات میباشد.

خوردن آب انار شیرین با شکر و نشاسته و صمغ عربی و روغن بادام که نیمگرم کرده باشند نیز دارای اثر مذکور یعنی معالج سینه و سرفه و آزار آن می باشد.

خوردن انار ترش بول بسته را که از حرارت باشد باز و حرارت جگر و معده و غلیان (فشار) خون را فرو مینشاند و منع ریختن مواد فاسد بمعده میکند.

خوردن انار ترش و آب آن رفع مستی و زحمت دود سیگار و چپق و قلیان و مثل آن مینماید.

آب انار ترش و شیرین (انارین) که با پیه او فشرده یا در پیه (سفیدهای داخل انار) کوبیده باشند و صاف کنند از

250 تا 500 گرم آن با شکر در حدی که مایل بشرینی گردد مسهل صفرا و مقوی معده و جهت تبهای صفراوی و یرقان (زردی) و جرب و حکه (خارش تن و مقعد و رحم) نافع و دارای اثر قوی میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 214

چون انار میخوش یا ترش و شیرین را با آب و پوست و تخمه خوب بپزند و بکوبند و بمالند جرب و حکه صفرائی و هرگونه خارش و آزار موضع و پوست را که از حرارت و خشکی باشد برطرف گرداند.

پختن انار میخوش با شراب و بستن کوبیده او بر ورم در بهبود آن بیمانند و هر باد و ورم گرم را فرو مینشاند.

مضمضه آب انار میخوش (ملس) زخمهای بد دهان را برطرف میسازد.

چکاندن آب انار میخوش در بینی باعث بهبود جراحت آن میشود و همچنین مالیدنش بر روی زخم مانع روئیدن گوشت زیاد بر آن و چکاندنش در گوش رافع درد آن میباشد.

جویدن خشک انار رفع هوس و ویار گل خوردن و امثال آن در زنان باردار و بیماران مبتلا بآن میکند.

رب انارها در افعال قویتر از خود آنها و چون انار ملس (ترش و شیرین میخوش) را در ظرف مس سرخ که با قلع سفید نشده باشد جوشانده بقوام آورند و به تن بمالند رفع جوش و ثبور و خارش و جرب (سودا) میکند.

مالیدن همین رب بر جراحات مزمنه خبیث بهبودبخش و کشیدنش بچشم موجب تقویت نور چشم می شود.

چون روغن گل سرخ یا بادام را در انار ریخته کنار آتش ملایم گذاشته روغن را جذب انار کرده، از آن چند قطره در گوش چکانند در

رفع درد آن بینهایت مفید می باشد.

خوردن کفی سائیده انار که خشک کرده پوست و گوشت و دانه آنرا با هم بکوبند با آب رفع اخلاط سوخته میکند.

پاشیدن همین سائیده بر روی جراحت سفلیس باعث بهبود آن میشود.

چون مقداری انار را بحدی که کفایت میکند پاره پاره کرده در آب نیکو بپزند و کوبیده، زن در آن بنشیند حیض جاری و خونریزی او را قطع میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 215

نشستن در همین آب مقعد و فرج بیرون آمده را بالا میفرستد.

چون او را نیکو پخته با عسل جوشانده بر جای آبله بمالند و ببندند اثر آنرا برطرف گرداند.

سوزانده انار که کوبیده نرم سازند و با عسل آمیخته بر سینه و معده بمالند خونریزی داخلی سینه و معده و قی خون دار را برطرف گرداند.

اماله جوشانده او که با برنج و جو نیمکوب بوداده جوشانده باشند رفع اسهال و زخم روده میکند.

مضمضه آب پخته انار تقویت لثه میکند.

آشامیدن آب پخته انار رفع سلسل البول (بول پیوسته و بی اختیار) و شستن مقعد با آن قطع خون بواسیر و رفع امراض مقعد میکند.

خوردن یک مثقال (5 گرم) از سائیده انار که تمام آنرا خشک کرده کوبیده سائیده باشند با آب گرم کرم معده را کشته بیرون میآورد و از مجربات میباشد.

همچنین خوردن آب پخته بیخ انار (ته انار که از شاخه جدا میشود) مقدار نیم استکان در اینباب بیمانند و جهت رفع نزله حار و درد دندان و مضمضه او درد دندان و آزار لثه و دهان سریع الاثر میباشد.

چون پوست خشک انار ترش را با (مازو) بالسویه (مساوی) سائیده در سرکه بجوشانند تا کاملا پخته

و با مالیدن و از هم گسسته و بسته (سفت) شود و بقدر فلفل از آن حب ها بسازند، بمقدار پانزده تا بیست عدد از آنها در رفع اسهال مزمن و پیچش مهلک شکم و زخم روده و احشا و مقعد بیعدیل میباشد.

خوردن رب انار رفع التهاب و تشنگی مفرط و قطع تب های حار تند میکند.

خوردن رب انار جلوگیری از قی و استفراغ و رفع کسالت خمار و میل زنان حامله از خوردن گل و ذغال و امثال آن و دفع تیره گی رنگ رخسار و رفع غم و اندوه میکند.

ناردان یا (اناردانه) قابضتر از رب آن و در افعال قویتر و کوبیده انار ترش

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 216

بطور مساوی با مویز (کشمش سیاه هسته دار، از انگور سرخ) و یک پنجم او زیره جهت رفع قی و تقویت معده از مجربات شمرده شده است.

خوردن ناردان جهت بیماران سینه و زخم روده مضر و بهتر که از آن خودداری بعمل آورند و در صورت اضطرار مصلحش مویز و گردو میباشد.

پاشیدن سائیده گل انار بر لثه قطع خون بیخ دندان و باعث بهبود زخم دهان و لثه و ورم آن میکند.

ضماد برگ انار که کوبیده بر بالای ناف ضماد کنند جلوگیری از قی شدید میکند. چکاندن آب کوبیده برگ او بچشم جلوگیری از ریختن مواد بچشم و رفع ورم و درد آن میکند.

مالیدن آب کوبیده برگ انار با آب بارهنگ بر اهلیل معالج زخم آن میباشد.

مالیدن کوبیده برگ انار با آب و آب او در ابتدای لقوه و رعشه جلوگیری از ابتلای بآن میکند.

مالیدن آب برگ و کوبیده آن بر جراحت پا که از

کفش بهمرسیده باشد را علاج میکند.

مالیدن کوبیده و آب برگ انار با سرکه رفع باد سرخ میکند. پوست و پیه انار مانند گل آن و خوردن هفت عدد از گل انار که هنوز باز نشده و بطوری که یک یک در دست گرفته ناشتا بلع کنند قطع خون و تا یک سال جلوگیری از بروز دمل و درد و ناراحتی چشم میکند.

انجیر علاج امراض: ضعف اعصاب، خشکی مزاج، کبد و قلب، تشنگی، عرق، لاغری، ورم، طحال، بواسیر، امور جنسی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 217

با طبیعت گرم و تر، موافق حال سردمزاجها و سوداوی مزاجها.

خوردن انجیر حرارت دل و جگر و تشنگی و عرق را تسکین میدهد.

انجیر دارای غذائیت بوده، طبع را لینت داده، مسهل ملایم میباشد.

انجیر قوه عصبی را ضعیف کرده، حرارت قلب را فرو نشانیده مانع غیظ و غضب میشود.

انجیر زود از معده گذشته بدن را چاق میکند.

خوردن انجیر با (انیسون) که چهل روز صبح بخورند در چاق کردن بدن های لاغر بیعدیل میباشد.

خوردن انجیر گیر و بند و یبوست جگر و مزاج را رفع کرده ورم طحال و ورم بواسیر را فرو مینشاند.

انجیر شاش بند و ضعف مثانه را سودمند بوده خفقان دل و سرفه و تنگ نفس و درد سینه و خشکی مری و ریه و قصبه سینه را رفع میکند.

چون انجیر را با گردو بخورند رفع ضرر زهر و سم نموده سم خورده را کمک به بهبود میدهد. خوردن انجیر با بادام و پسته بهترین تنقلات بدنهای ضعیف میباشد. انجیر عقل و جوهر دماغ را زیاد میکند.

خشک آن در افعال ضعیفتر از تازه آن و عطش آور و تا حدی ثقیل، اما در هر صورت ملین طبع و رافع عفونت و خوردن آن با یک قاشق مرباخوری (بوره) مسهلی قوی

میباشد.

خوردن انجیر جهت افراد معتاد به قولنج (شکم درد و درد شکمی که از گیر و ثقل عارض شود) سودمند و همچنین جهت یبس مزاج، خوردنی ای نیکو و جهت رفع گزیدگی عقرب و سم و اذیت سرما بیمانند میباشد.

چون انجیر را با آرد جو کوبیده ضماد کنند و بگذارند ورم پشت گوش را رفع و دمل را باز و چون با پوست انار آنرا کوبیده بگذارند عضو سست شده از کار افتاده را به نیرو میآورد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 218

ضماد انجیر که آنرا با (زاج) کوبیده ساخته باشند جهت زخم پا و مالیدن آن با خردل جهت خارش گوش و مالیدن مکرر آن با (بوره ارمنی) لک و پیس و لکه های سیاه و بدرنگی پوست را برطرف گرداند.

آب انجیر که با (حلبه) پخته باشند و روزی چند قاشق بخورند درد و رنج سینه و ریه را مداوا میباشد.

آب پخته انجیر با (سداب) و (انیسون) بادشکن قوی بوده و گیر و بستگی های معده و روده را باز نماید.

خاکستر سوزانده انجیر در سفید کردن دندان بیمانند و مقوی لثه و قاطع خون ریزی آن میباشد.

مرهم انجیر که آنرا پخته با روغن و موم، که موم را در روغن کنجد یا بادام یا روغن خوردن ذوب کرده باشند و خمیر کرده بمالند ترکیدگی هر نقطه از بدن را که از سرما شده باشد علاج و چون همین ترکیب را رقیق تر اماله کنند دل پیچه و درد روده را برطرف گرداند.

اثر انجیر نارس در لینت و تحلیل غذا و فرونشاندن ورمها قوی تر و چون آنرا پخته ضماد گذارند خنازیر را فرو برده اعصاب و عضلات خشک شده را نرم

میسازد.[11]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 1 ؛ ص218

اد انجیر نارس که با سرکه و نمک آنرا کوبیده بگذارند زخمهای آبدار را خشک و زخم جای دندان سگ هار را بهبود میبخشد.

چون پخته انجیر کال را با برگ خشخاش کوبیده بگذارند استخوان ریزه که در میان زخم مانده باشد بیرون میآورد.

شیره انجیر مسهل قوی و خوردن زیاد آن خطرناک میباشد.

شیره انجیر هر گشوده را قبض و هر بسته و سخت شده را باز میسازد.

چکاندن شیره انجیر در چشم آب ریزش چشم را برطرف مینماید.

برداشتن انجیر نارس با زرده تخم مرغ که کوبیده زنان در پارچه نازک بخود

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 219

برگیرند باعث باز شدن حیض و بیرون آوردن جنین میشود و رحم را از کثافات پاک میسازد.

ضماد کوبیده نارس با (حلبه) جهت نقرس سرد و با آرد جو پاک کننده جراحت سودای زخم شده و مالیدن آن بر موضع لک و پیس (برص و بهق) و مثل آن، آنرا همرنگ و تمیز گرداند.

سائیده انجیر نارس خشک جهت کندی و درد آن مجرب و با پیه جهت قطع ثالیل (زگیل) مفید و گذاشتن کوبیده برگ تازه او بر زخم سگ هار باعث بهبود آن میگردد.

چون برگ خشک انجیر را سائیده با سرکه آمیخته بمالند زبری و خشونت پوست را برطرف و مالیدن آن با آب بر سر جلوگیری از ریختن موی سر میکند.

مالیدن یا بستن پخته برگ انجیر تقویت استخوان ضرب دیده میکند.

فی الجمله تمام اعضای انجیر خاصه خود آنرا خواصی در غش و جنون و سردرد و وسواس و کندی ذهن میباشد، مانند اینکه چون هر روز مشتی انجیر را در سرکه خیسانده روز دیگر پنج

دانه از آن بخورند و از آن کوبیده بر محل طحال (عضوی در طرف چپ بدن زیر حجاب حاجز، نگاهدارنده گلبول قرمز و مدافع میکروب) بمالند باعث رفع ورم و درد و رنج طحال میشود. زیاد خوردن آن مخصوصا در گرم مزاجها مضر جگر، خاصه جگرهای ضعیف میباشد و رفع ضرر آن با خوردن گردو و پونه و سکنجبین و شربت ریواس میشود.

انگور علاج امراض: جگر و طحال، خشکی مزاج، استسقا، تب های عفونی، باد شکم، ضعف چشم، خشکی عضلات

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 220

بهترین انگور، شیرین پوست نازک بزرگ دانه کم تخم آنست با طبیعت گرم و تر و در غذائیت بهترین میوه ها، مفید حال خشک مزاجها و سردطبیعت ها.

از خاصیت اوست چاق کنندگی و اعتدال دهندگی مزاج خشک غلیظ و صاف کنندگی خون و خوردن آن پیه پشت را زیاد و رفع مواد سودا نموده و خشکی را دفع میکند.

انگور مفید حال سینه و شش و مضر معده های رطوبتی است که اینگونه افراد همراه آن با غذا باید زیره و رازیانه بخورند، همچنین مضر جگر و طحال بلغمی مزاجها و برای رفع ضرر او باید تخم کرفس میل بکنند.

خوردن انگور زیاد مورث تشنگی و مصلح او سکنجبین و غذاهای ترش میباشد. انگور معده و مزاج را لینت میدهد. اما خوردن آب بعد از او بغایت مفسد آن و باعث استسقا و تبهای عفونتی میگردد.

انگور باید بعد از دو روز که چیده شود خورده بشود و میان دو طعام یعنی میان صبحانه و ناهار و وسط ناهار و شام میل بکنند.

دانه انگور سرد و خشک و مولد باد و مضر معده میباشد.

چون دانه انگور را سوزانده سائیده بر جراحات بپاشند باعث بهبود آن میشود.

پاشیدن سائیده سوزانده دانه انگور بچشم موجب تقویت و نور بصر میگردد.

پوست

انگور مولد باد معده و بسیار دیرگذر و انگور نارس مایل بسردی و کثیف و نکوتر نخوردن آن میباشد.

چون انگور را مکرر با روغن زیتون جوشانده صاف کنند و بمالند درد و زحمت عضلات و خشکی آنرا که در خم و راست کردن، ناراحتی داشته باشد برطرف میسازد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 221

بابونه معالج امراض: مقعد، مثانه، طحال، سودا و بلغم، تنگ نفس، حیض، شهوت و جماع، عروق و عضلات

بابونه در طبیعت گرم و خشک مفید حال سردمزاجها.

خوردن بابونه بدن را فربه و قوا را محکم و گیر و سده های جگر را رفع و مسامات بدن را جهت عرق باز و پوست را لطیف و بول و حیض را روان و سنگ کلیه را اخراج و خون منجمد در مثانه را به تحلیل آورده، جهت درد و ورم مقعد و مثانه و درد طحال و استسقا و قرقر شکم بی عدیل میباشد.

خوردن بابونه با سکنجبین و نمک مسهل سودا و بلغم بوده و در کیسه کردن و از گردن آویختن آن درد سینه و سرفه و تنگ نفس بلغمی مزاجها را نافع و نشستن در آب پخته او درد رحم و بستگی حیض را سودمند میباشد.

خوردن نیم مثقال (2 گرم) از سائیده او ساعتی قبل از غذا اشتها را برانگیزاند و چون مشتی از کوبیده آنرا در پارچه تمیز نازک پیچیده زن بخود بردارد حیض بسته اش را گشوده، رحم را از آلودگی ها و رطوبات و کثافات پاک گرداند. مالیدن از آب تازه او بر کشاله رانها و آلت و بیضتین مقوی شهوت و باء بوده قوت جماع را زیاد گرداند، و ضماد بابونه با موم و روغن که موم را در روغن خوردن یا کنجد روی آتش حل کرده بابونه

سائیده در آن ریخته بصورت مرهم درآورده بموضع گذارند درد و جابجا شدن عضلات و بهم پیچیدگی های اعصاب و اعضاء و عروق را مفید بوده و سفتی و سختی عضلات را به اصلاح آورده صلابت و ورمها را به تحلیل آورد.

مالیدن آب بابونه با شراب رنگ و رو را جلا داده پوست بدن را نرم و لطیف میسازد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 222

بادام تلخ علاج امراض: ورم سینه، تنگ نفس، جگر و طحال، دل پیچه، حیض، جوش و بثور، درد سر، مستی

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها و رطوبی ها.

خوردن مغز بادام تلخ اخلاط غلیظ را دور میکند.

خوردن بادام تلخ سرفه و تنگ نفس و ورم سینه و ریه، خصوصا با نشاسته و نعنا و شراب پخته جهت امراض کلیه سریع الاثر میباشد.

خوردن بادام تلخ با عسل امراض جگر و طحال را برطرف و گیر و سده ها را رفع و یرقان را دور میسازد.

خوردن بادام تلخ با آب عسل (آب و عسل) قولنج و پیچش و سایر دردهای معده را مفید میباشد.

برداشتن بادام تلخ حیض را باز و با سرکه و شراب جوش و بثور خشک و امراض جلد، امثال جرب و حکه و جوش های ناراحت کننده را برطرف میسازد.

مالیدن کوبیده بادام تلخ و سرکه بر سر و پیشانی درد سر را نفع میدهد. مالیدن برگ پخته او با شراب در رفع کزاز بیعدیل میباشد.

خوردن تا چهار مثقال بادام تلخ کوبیده بطور ناشتا مانع مستی شراب میشود.

ریشه درخت او گرم و خشک و ضماد کوبیده او با روغن گلسرخ و سرکه درد سر را که از سردی باشد و لک و پیس پوست را پاک میکند.

خوردن آب پخته ریشه درخت بادام تلخ درد طحال و کلیه را رفع و قولنج و

(درد شکم) و کرم معده را برطرف میسازد.

خاکستر ریشه او جهت سوختگی آتش که بر او بپاشند سریع العلاج می باشد. روغن آن جمع کننده و گرم مایل برطوبت و مسهل اخلاط غلیظ سوداوی معده و نواحی آن میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 223

خوردن روغن بادام تلخ اختناق (سنگینی و بستگی و اورام) رحم و انقلاب آن را مؤثر میباشد.

مالیدن روغن بادام تلخ رفع چین و چروک صورت و آثار لک و بدرنگی پوست و خشکی و ترک آن میکند.

مالیدن روغن بادام تلخ خارش و حکه و آزار پوست را برطرف میسازد.

روغن بادام تلخ با شراب زخمهای مرطوب سر و کزاز را بهبود میدهد.

چکاندن آن در گوش درد و کرم و صدای آنرا برطرف میکند.

برداشتن پارچه آغشته بروغن بادام تلخ جنین و مشمیه را بیرون می آورد.

مقدار خوراکش تا 15 گرم میباشد.

بادام شیرین علاج امراض: خشکی مزاج، سوزش بول، لاغری، خشکی سینه، منی، دل پیچه، سرفه، معده

در طبیعت گرم و تر و بازکننده و ملین، موافق حال سردمزاجها و خشک ها و سوداوی ها.

خوردن بادام شیرین قوای بدن را حفظ کرده، اعضای باطنی را جلا میدهد.

بادام شیرین لینت طبع داده، حلق و سینه را سود بخشیده خشکی و رنج آنها را برطرف میسازد.

بادام اعانت باء کرده سوزش بول و منی را فرو مینشاند.

بادام موجب فربهی بدن و با شکر دارای غذائیت بسیار و جوهر فکر و دماغ را نیرو میبخشد.

خوردن شیره بادام با شکر، سرفه و خشکی سینه و حنجره را برطرف و تولید

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 224

منی می کند. شیره بادام با شکر خونریزی سینه و سرفه و تنگ نفس و زخم مثانه و روده و دل پیچه رطوبتی را سود میکند.

خوردن بادام شیرین با نصف او (زفت) و

مثل آن شکر در قطع سرفه از مجربات میباشد.

بادام شیرین بوداده معده را قوت داده، طبیعت را قبض میکند. بادام فاسد موجب مسمومیت و سقوط اشتها و غش میشود و در اینصورت مصلحش رب های ترش میباشد.

بادام نارس که چغاله گویند مقوی معده و ریشه دندان و برگ تازه او مسهل و کشنده کرم معده و خشک او قابض اسهال و بندآورنده طبیعت و شکم روان میباشد.

شکوفه بادام شیرین محرک باء مردان و قاطع باء زنان و مربای بادام در تغذیه و فربه کردن بدن و اصلاح کلیه از بهترین میباشد.

روغن بادام در گرمی و سردی معتدل و بغایت مرطوب و نرم کننده و خوردن روزی یکی دو قاشق آن تشنج از یبوست و ورمی که از صدمه و ضربه رسیده باشد را رفع میکند.

اماله و خوردن و چکاندن و درد کلیه و مثانه و شاش بند و قولنج را برطرف میسازد و کمک به اخراج سنگ کلیه و مثانه میکند.

خوردن روغن بادام درد معده و زهر نیش سگ هار را رفع میکند.

خوردن روغن بادام با کتیرا و شکر سرفه خشک را برطرف میسازد و در صاف کردن صدا و قصبه ریه و رفع ضرر ادویه مسهله و حبوب و دانه های گرم سریع الاثر میباشد.

خوردن روغن بادام دل پیچه را رفع و مالیدن آن بطور مدام بر مهره های پشت پا جهت نقرس و رفع خمیدگی پیران مجرب میباشد.

خوردن روغن بادام سرسام و ذات الجنب را رفع میکند و قرقره او با آب گرم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 225

خشکی و خشونت حلق را مؤثر میباشد.

مضر معده و روده ضعیف و مصلحش مصطکی میباشد.

بادنجان معالج امراض: بدبوئی زیر بغل، رطوبات، ترشح فرج، بواسیر، رنگ رخسار، عرق، مقعد، لک و پیس

در طبیعت گرم

و خشک مفید حال سردمزاجها.

خوردن بادنجان که با روغن پخته شود مقوی معده و بازکننده گیر آن و ملین طبع و به تنهائی بندآورنده و با سرکه قابض یعنی جمع کننده و در خاصیت مسکن سردرد و خوشبوکننده عرق و رافع بدبوئی زیر بغل و بیخ ران و خشک کننده رطوبات زیادی بدن و ترشح فرج و خوردن زیاد آن باعث بواسیر و درد بیضه و تخم دان و پهلو میباشد.

بادنجان خراب کننده رنگ رخسار و مصلح آن که مضرات او را رفع میکند پختن اوست با روغن و گوشتهای فربه و سرکه یا آب انار و ناردان و گل پر و امثال آن.

دم بادنجان را که پخته بکوبند و با بادام تلخ مالیده ضماد کرده بگذارند درد و ورم بواسیر را رفع میکند.

خشک کرده و کوبیده دم بادنجان و شکوفه آن که بعد از چرب کردن با روغن بادام بر مقعد بپاشند ورم بواسیر را فرو میبرد.

اگر بادنجان را نیک بپزند تا از هم پاشیده شود و آنگاه صاف کنند و آنرا با روغن زیتون چندان بجوشانند تا آب سوخته یعنی تمام شده روغن بماند و بر بدن لک و پیس بمالند تا یکسال برص و لک و پیس را رفع و برنگ بدن نماید و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 226

مالیدن آن بر زگیل جهت رفع آن مجرب میباشد، مخصوصا که شب از پخته آن بسته روز شسته روغن آنرا بمالند. اگر آب پخته بادنجان را با روغن تخم کتان بجوشانند و بمالند جهت درد شقاق (ترک لب و مقعد) و ورمهای سفت شده و رفع فساد و آزاری که بر دست و پا از سرمازدگی رسیده

باشد بیمانند میباشد.

چون رسیده بادنجان را که تخم او زرد شده باشد خوب بپزند و شب بگذارند و روز تخم او را کوبیده با موم و روغن بمالند ترک میان انگشتان را در حال برطرف نماید.

هرگاه بادنجان زرد شده را خالی کرده میانش را روغن تخم کدو ریخته قریب یک روز کنار فر، یا تنور گذارند و روغن را از او گرفته در گوش چکانند جهت درد آن سریع الاثر میباشد.

چون بادنجان و تمام آنرا از گل و برگ و ساقه که جوشانده صاف کنند و با روغن تخم کدو چندان بجوشانند تا آب آن تمام شده روغن بماند و بمالند جهت رفع رنج بواسیر بیعدیل میباشد.

بادنجان پخته که بر سر بندند موی سر را سیاه سازد و سرمه برگ خشک او جهت رفع سفیدی و آب ریزش چشم مفید و جلای باصره را زیاد گرداند.

باقلی علاج امراض: زردی رنگ، بول و حیض، حمل و آبستنی، سقط جنین، جوش و کورک، خنازیر، ضرب خوردگی

با طبیعت اندک گرمی و خشکی، دیرهضم که زیاد خوردن آن باعث زردی رخسار میشود.

خوردن باقلا بول و حیض بسته را گشوده جنین و حمل را مضر بوده آزار

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 227

میدهد.

خوردن آب جوشانده باقلی و زیاد خوردن آن باعث سقط جنین و افتادن حمل و ریختن هر قسم کرم شکم میشود.

ضماد کوبیده او که خمیر کرده بمالند لک سیاه و سفید و جوش و کورک و زخم های پلید و سیاهی آثار ضربه و خنازیر و انواع ورم و کوبیدگی را رفع میکند.

گذاشتن خمیر آرد باقلا که با سرکه تهیه کرده باشند و ببندند درد کوبیدگی و ضرب خوردگی و رنج و درد موضعی افراد گرم طبیعت را برطرف میسازد.

ضماد پخته او در سرکه و آب

خاکستر او که آنرا سوزانده خاکستر کرده در آب ریخته صاف کرده باشند ورمهای سرد را رفع و باعث بحال آمدن عضو سست شده و بهبود رنج مفاصل میشود.

نهادن ضماد آرد او با (قلمونیا- داروئی موجود) زگیل را پاک و شقاق و دانه بواسیر را رفع میکند. مالیدن آب پخته باقلی بصورت، سبب سرخی رنگ رخسار و باز کردن مسامات پوست میشود. مالیدن آب پخته او بر سر، رفع بیماری مو و پوست سر و سبب تقویت و شفافیت مو میشود.

خوردن هر صبح و عصر از پخته او باصره را قوت داده آب ریزش آنرا قطع و سردرد کهنه را رفع میکند.

خوردن باقلا با عسل تنگ نفس مزمن، و استسقا را رفع و باعث تقویت طحال و مثانه شده سنگ کلیه و مثانه را میریزاند.

برداشتن باقلای پخته با (مرّمکی- داروئی موجود) قاتل جنین و مسقط او می باشد. چنانچه ذکر شد زیاد خوردن او باعث زردی رخسار شده و رفع مضرت آنرا خوردن شیرینی میکند. غالبا داروهای مالیدنی را باید مداومت دهند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 228

بادیان- رازیانه علاج امراض: شاش بند، حیض، جگر، طحال، سینه، چشم، نفخ و گاز، روده، زهرها، گزیدگی ها، ترس و وحشت

مقصود داروئی معروف فراوان شناخته است که عطارها و بذرفروشها فروشند، با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

بادیان را که بصورت چای، دم کرده با نبات و قند بخورند خوردن آن شیر را زیاد و جاری نموده، بول و ادرار بسته را باز و ماهانه و حیض زن را روان کرده، گیر و سده های جگر و طحال و کلیه و مثانه و سینه را میگشاید. آشامیدن جوشانده بادیان معده را قوت و باصره را نیرو میبخشد.

خوردن بادیان گیر و بستگی های معده را گشوده باد و نفخ و

گاز شکم و روده را دفع میکند.

بادیان رافع اخلاط غلیظ و بهترین داروی سموم حیوانی و زهر نیش و گزیدگی حشرات میباشد.

بادیان جمع کننده قوی اعضاء خودباخته و سست بدن و خوردن آن خفقان قلب و غش و وحشت دل و ترس و هراس را دور میسازد، مخصوصا که با گل گاوزبان دم شده باشد و با نبات نوشیده بشود.

خوردن بادیان که با (پر سیاوش) و انجیر جوشانده باشند سرفه و تنگ نفس و ناراحتی سینه و مری را رفع میسازد.

جوشانده بادیان قولنج (شکم درد شدید) و باد و گاز معده و درد پهلو و تهیگاه و اسهال مزمن و غثیان و بلغم کهنه را درمان میکند.

خوردن بادیان بصورت جوشانده و یا بصورت کوبیده که نیم مثقال تا یکمثقال آنرا کوبیده خورده و سکنجبین بالایش بنوشند تب های کهنه را قطع می کند. پاشیدن سوزانده او که نرم شده باشد بر روی جراحت جلوگیری از انتشار

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 229

و سرایت زخم باطراف میکند.

مالیدن کوبیده ریشه او با عسل بر محل سگ گزیده علاج زخم آن میکند.

صمغ او در افعال مثل جوشانده او و خوردن بمقدار یک نخود آن سنگ کلیه را ریخته، باصره را قوت میبخشد.

بادیان مضر گرم مزاجها و رفع ضررش با سکنجبین میباشد.

برف علاج امراض: چسبیدگی زالو، خون دماغ، کرم معده، خارش، حرارت معده ... با طبیعت سرد و خشک

چون برف را بر دندان دردناک که از حرارت باشد نهند درد آنرا ساکت میکند.

خوردن برف سبب بیرون آمدن زالوئیکه بحلق چسبیده باشد میشود. خوردن برف کرم معده را ریخته و هاضمه گرم طبیعت ها را تقویت میکند.

خوردن برف تبهای گرم را قطع میکند.

مالیدن یخ بر بدن رفع امراض خارش دار جلد میکند.

گذاشتن برف یا یخ تراشیده که مثل برف شده باشد خون دماغ را

بند میآورد، همچنین مالیدن یخ بر پیشانی دارای همین خاصیت میباشد. نوشیدن برف آب و یخ آب حرارت معده را زیاد میکند.

زیاد خوردن برف و یخ و آب یخ باعث تخدیر و از کارافتادگی معده میشود.

آب یخ و برف آب و مثل آن باعث عطش و مضر احشاء و امعاء ضعیف بوده و سبب سرفه و سینه درد و موجب رنج و ورم معده و روده میشود.

محزوج برف و نمک سبب یخ بستن آنچه مانند آب و شیر که آنرا در ظرفی در او پنهان کرده یا بمالند میگردد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 230

رفع مضرت زیاد برف و یخ و آب یخ را عسل میکند. کوبیده یخ در خواص برف میباشد.

برنج معالج امراض: پیچش و اسهال، خونریزی رحم، مثانه، حرارت و تشنگی «زورپیچ» شکم، باء و منی، جراحات

مقصود برنج خوراکی است در طبیعت خشک که در گرم مزاجها تولید حرارت و در سردمزاجها تولید برودت مینماید، از این جهت اطباء قدیم خوردن آنرا جهت بیماران منع کرده جز برای مردم سلامت جایز نمیدانند.

خوردن برنج باعث طول عمر و صحت بدن و برنج زردرنگ و سرخ در خاصیت قوی تر از سفید آن میباشد اما قابض و یبوست آور و به تنهائی دارای غذائیت اندک میباشد.

خوردن آن مفید و مداوای پیچش و اسهال خونی و ورم رحم و امراض پشت و مثانه و با شیر و شکر (شیربرنج) دارای غذائیت زیاد و چاق کننده و سفید کننده پوست و مولد منی و با دوغ تازه و سماق «بصورت کته نرم که سماق بروی آن بپاشند» و نوشیدنی آنرا دوغ قرار دهند مفید رنج اسهال صفراوی و فرو نشاننده حرارت و تشنگی و قی و غثیان، و با شیر بز که بصورت شیربرنج پخته بخورند جهت

رفع دل پیچه و زورپیچ و کوبیده آن که با پیه پشت بز و روغن آن حب کرده هر بار دو سه حب بخورند جهت شکم درد و پیچ زدن شکم و روده، و چون در هر شبانه روز یک وعده آنرا غذا از برنج ترتیب دهند ناراحتی های شکم و بدن را به اصلاح آورده، خون را صاف و باعث خوبی رنگ رخسار و دیدن خواب های خوب می باشد. زیاد خوردن برنج باعث یبوست و قبض طبیعت و جهت رفع مضرت آن لازم است که پس از هر غذای از آن مقداری نیز شیرینی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 231

میل کرده یا بجای آب از شربت استفاده نمایند. آب جوشانده برنج که خوب آنرا پخته صاف کنند و با شیر تازه تا ده روز بخورند تقویت باء کرده تولید منی میکند. آب جوشانده سبوس برنج جهت بردن و پاک کردن لک و پیس بدن و آثار آن که مکرر با آن تن بشویند و همچنین جهت جلا دادن جواهر مجرب و ضماد آرد برنج با پیه بز که بر روی دمل گذارند باعث گشوده شدن آن و پاشیدن سائیده ی آرد برنج بر روی زخم جهت بهم آوردن جراحات آن و خوردن پخته آرد برنج با پیه بز که خوب پخته کته مانند شده باشد جهت اسهال و دل پیچه بغایت مفید میباشد.

آب پخته شلتوک آن مسقط جنین و گرد برنج که از آسیاب و هنگام سفید کردن آن بدست آید یا چندان برنج را بسایند که مانند غبار شود و اندکی از آنرا در نی کرده به بینی بدمند بندآورنده خون بینی و در این خاصیت کم نظیر

میباشد.

بز علاج امراض: زخم روده، نقرس، جرب، درد و ورم، جوش های آبدار، یرقان، جنین

با طبیعت سرد و تر، مفید حال گرم مزاجها و فصل گرما.

گوشت بزغاله شش ماهه بسیار با رطوبت و بهترین گوشت ها و مسکن فشار خون و امعاء و احشاء و ظاهر و باطن را لطیف میکند. پیه بز نرم کننده و جمع کننده و مسکن درد جراحات و رویاننده گوشت زخم و بهترین چربی مرهم ها میباشد.

خوردن شیر بز رفع هرگونه زهر و سم، چه حیوانی و چه غذائی میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 232

شیر بز با نشاسته و آرد برنج و کوبیده (گاورس) که مانند فرنی ساخته بخورند زخم روده و اسهالی که از غذای بد بهمرسیده باشد و افراط در خوردن مسهل و اماله را رفع میکند.

اماله شیر بز با آرد زخم روده را بهبود داده و ضماد او با سرگین خود آن و زعفران، نقرس و جرب و درد و ورم های سخت و جوش های آب دار و لیزابه دارو دونده را رفع میکند.

ضماد کردن بیضتین متورم با شیر بز و (بزرالبنج) باعث کوچک شدن آن میگردد. نوشیدن شیر بز رافع زهر گزندگان، خاصه حشرات و رفع یرقان میکند.

شیر بز با آب عسل (دو آب و یک عسل که بجوشانند) حیض بسته را باز و اخراج جنین میکند.

برداشتن سرگین خشک بز با کندر حیض بسته را باز میکند. مالیدن سرگین بز با شراب یا سرکه جذب سم حشرات میکند. داغ کردن با سرگین بز جهت رفع عرق النساء بقاعده زیر از مجربات می باشد، باید سرگین بز را در آتش سرخ کرده، در پشم پیچیده در گودی پائین بند پا «محاذی شست» بگذارند و حرارتش بآخر نرسیده با پشکل آماده دیگری تجدید نمایند.

خوردن سوزانده و

غیر سوزانده پشکل بز با عسل درد مفاصل سرد و با سرکه درد مفاصل گرم را رفع میکند.

مالیدن پخته سرگین بز با بول اطفال قولنج (شکم درد) بلغمی و بادی غلیظ و زردآب را دفع میکند.

مالیدن سرگین بز با شراب و شنبلیله ورمها را تحلیل میبرد.

مالیدن سائیده سم سوخته بز با سرکه موی ریخته ی موضعی را میرویاند.

مسواک کردن با سائیده سم سوخته او با نمک زنگ و زردی دندان را برده عفونت لثه را رفع میکند.

سائیده سم بز با سرکه زگیل را تمام میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 233

بخور سم بز حشرات را میگریزاند.

خوردن سم سوخته بز نر با عسل بول در بستر را رفع میکند.

کشیدن زهره بز بچشم رفع تاریکی و پرده آمدن جلو چشم میکند.

مالیدن زهره بز به پا علاج داء الفیل (پائی که مثل پای فیل کلفت شده باشد) میکند.

زهره بز کوهی پادزهر (بهترین دوا) جمیع سموم میباشد.

چون جگر بز سیاه را ورقه کرده زهره او را با آن مالیده، دار فلفل و زنجبیل سائیده بر او پاشیده کباب کنند و خوناب او را گرفته در چشم کشند شبکوری را رفع میکند.

چون کلیه (قلوه) او را شکافته گوگرد بر آن پاشیده کباب کنند و آب او را بر لک و پیس سیاه بمالند آنرا پاک و تمیز میکند.

چون خایه بز را شکافته (زراوند) و (نطرون) و (زیره) کوبیده بر او پاشیده خشک کنند، خوردن یک مثقال (5 گرم) کوبیده او با آب، کرم معده را مفید و لک های پوست را رفع و سرفه و درد جگر و درد مثانه را سودبخش و مداومت خوردن آن در تقویت باء عجیب الاثر

می باشد. خوردن خشک کرده خایه او که با (بوره) و پونه ترتیب داده باشند با سرکه رنج طحال را رفع میکند.

چون بز چهار ساله را در اول فصل انگور که تازه میخواهد رنگ بگیرد ذبح کنند و خون وسط او را که مقداری از اولش رها کرده، چیزی از آخرش گذاشته باشند در ظرف سنگی گرفته بعد از بسته شدن بر روی کاه یا غربال در سایه خشک کنند و بتدریج در دو سه روز هر بار قاشقی بخورند در ریختن سنگ کلیه و مثانه بیمانند میباشد.

بستن پوست گرم سر بزغاله که تازه ذبح کرده باشند بر سر بیمار سرسامی رفع رنج سرسام و علاج اختلاط و کندی ذهن میکند.

ضماد مغز سر او دارای رطوبت قوی و ملین دماغ و اعضاء سخت شده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 234

میباشد.

گوشت بز موافق گرم مزاجها و مضر سوداوی ها و کشک او بغایت مضر و مصلح آن بادام و نارگیل و خرما و میوه ها و ترشیها میباشد.

بلدرچین- کرک علاج امراض: امور مجامعت، باء و منی، صرع، سم، لک چشم، لک و پیس، خال پوست، کندی زبان

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها و بلغمی ها.

بلدرچین با غذائیت زیاد و چاق کننده و بازکننده بول بسته و ریزاننده سنگ کلیه، اما باعث رقت قلب مخصوصا دل او محرک و مهیج باء و میل جماع زنان و پخته او بهتر از کباب کرده آن و زیاد خوردنش مورث صداع و کزاز و مصلحش روغن کنجد و بادام و سایر روغنها و آب انار میباشد.

گذاشتن از هم گشوده او بر محل گزیدگی جذب سم او میکند.

خوردن زهره او با عسل هر روز بقدر حبه ای در رفع و علاج صرع بی نظیر میباشد. زهره را باید خشک کرده با عسل

حب بکنند.

چکاندن خون او در گوش رفع درد و الم گوش میکند.

چکاندن خون او در چشم جلادهنده آن و رفع سفیدی و آثار لک چشم میکند.

مالیدن سرگین حل کرده او در آب بر بدن رفع لک و پیس و خالهای سیاه و سفید میکند.

خوراندن بیضه او بر طفل باعث رفع کندی و باز شدن زبان او میکند، بخور پر او رافع هرگونه تب میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 235

گفته اند خوردن پخته یکعدد او بتمامی که چیزی از او باقی نماند علاج گزیدگی سگ هار میکند.

بلوط معالج امراض: زخم روده، خون دماغ، اسهال کهنه، زخم روده، خفقان، حیض، رحم، غثیان، سیلان منی، جماع، پوست ... تقطیر بول

با طبیعت گرم و خشک و قابض، مفید حال سردمزاجها.

خوردن بلوط اسهال کهنه و آب ریزش و خون ریزی بینی و زخم روده و سلسل البول (بول بی اختیار) و تقطیر بول (چکه چکه آمدن ادرار) و زخم روده و خفقان (قلب گرفتگی) و غثیان را مفید میباشد. چون بلوط را با پیه خوک کوبیده بصورت ضماد بگذارند ورم های بلغمی و سوخته و زخم و جوش و جراحات بدن اشخاص سرد مزاج را رفع میکند و چون همین کوبیده را زن در پارچه نازک بخود بردارد مانع خونریزی او میشود. جمیع درخت بلوط بغیر از دانه او سرد و یبس است و نشستن در آب جوشانده ریشه او باعث بند آمدن خون زیاد حیض شده، امراض رحمی را نفع میدهد. گذاشتن برگ کوبیده تازه او بر جراحت مانع وسعت جراحت شده و آنرا درمان کرده بهم میآورد.

خاکستر برگ سوخته بلوط جلادهنده دندان و پاشیدن آن بروی زخم های خبیث مانند آکله (خوره) و جذام سبب بهبود آن میگردد. چون بلوط را با نصف وزن خود کندر و روغن زیتون کوبیده حب ها ساخته روزی

دو سه حب بخوردن آن مداومت دهند بول دائمی بی اختیار و بول در بستر و سیلان منی (بی اختیار آمدن منی) و احتلام را رفع میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 236

آب چوب او که موقع سوزاندن از آن بچکد بهترین خضاب ابرو بوده آنرا تقویت و رنگ میکند. سائیده پوست نازک روی دانه بلوط جمع کننده قوی جراحات و بندآورنده خون و رطوبات زخمها میباشد و چون با آب بخورند بهبود دهنده و جمع کننده زخمهای معده و روده و اندرون و احشاء میباشد. ضماد سائیده پوست روی بلوط که با آب خمیر کرده بگذارند ورم بیضه و امراض فتق را بهبود میدهد.

خوردن روزی سه چهار دانه شاه بلوط با شربت سیب و به و شراب بدن را فربه و پوست را صاف و روشن و کلیه و مثانه را تقویت و قوه باء و میل جماع را زیاد و بدن را نیرومند و اثرات زهر و سموم را رفع میکند.

پختن پوست درخت بلوط و بر سر بستن که شب بسته صبح با (گل سرشور) بشویند مو را سیاه و ریشه آنرا محکم و از ریزش آن جلوگیری میکند.

خوردن زیاد آن مضر حلق و سینه و رافع ضرر او شکر و سکنجبین میباشد.

بنفشه معالج امراض: عطش، فشار خون، قلب گرفتگی، سینه درد و زکام، تب ها، سموم، خشکی بینی، دمل، مفاصل، اعصاب و عضلات

با طبیعت سرد و تر مفید حال گرم مزاجها.

خوردن گل بنفشه که آنرا جوشانده صاف کنند و با شکر قوام آورده قاشق قاشق بتدریج بخورند، مسهلی است برای صفرائی مزاجها و مسکن عطش و فرو نشاننده حدت و فشار خون و بهبوددهنده هر رنج و مرض که از گرمی و حرارت بوده باشد و دوای خفقان (قلب گرفتگی) و غش و نرم کننده ورمها و پاک

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 237

کننده جوشها و مسکن سردرد و نزله و سینه درد و زکام و معالج آنچه از این قبیل بوده باشد.

خوردن 2 تا 4 مثقال از سائیده گل بنفشه در روز تا چند روز اسهال صفرائی و لیزابه معده را رفع و خوردن همین مقدار آن با شیر خشت و شکر در این امراض سریع الاثر میباشد.

خوردن گل بنفشه سائیده با گل قند (گل سرخ سائیده که با گلاب مالیده باشند) که حب کرده باشند، در روز سه حب تبهای ناشناخته را رفع و خوردن تازه گل سرخ به اندازه مشتی، زهر هر گزنده و سمیت هر غذای مسموم را رفع نماید.

چکاندن آب او که فشرده یا جوشانده صاف کرده باشند در بینی خشکی بینی را رفع و مالیدن آن بر پوست سبب نرمی و لطافت پوست شده و ضماد پخته او که بر پیشانی و جلو سر ببندند سردردهای گرم که از حرارت یا از سوزش آفتاب بهمرسیده باشد را درمان و ورمهای گرم را نرم و گذاردن آن بر مقعد شقاق (ترک) آنرا بهبود میبخشد.

دادن آب جوشانده برگ بنفشه به اطفال باعث بجا رفتن مقعد آنان که بیرون آمده باشد میباشد.

ضماد برگ پخته او جهت تحلیل ورمهای گرم و دمل و التهاب و ناراحتی معده و رنج چشم و جوش و ورم مقعد و در نرم کردن اعصاب خشک شده و مفاصل و حفظ سلامت و زیبائی ناخن بی مانند میباشد.

نوشیدن نیم استکان از آب برگ جوشانده بنفشه در حمام بعد از عرق کردن تنگ نفس را رفع و ضماد جرم آن بر سینه اطفال جهت سرفه بغایت مؤثر

و چکاندن آب آن با قطره چکان در اهلیل جهت سوزش بول و حرارت مثانه مجرب و شستن سر با آن درد سر گرم را مفید و بیخوابی را برطرف گرداند.

مالیدن روغن بنفشه که گل بنفشه را کوبیده در روغن کنجد ریخته بعد از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 238

چند روز مالیده صاف کنند و بنفشه را تجدید کنند تا روغن رنگ بگیرد، بر ناف سرفه را قطع میسازد.

کوبیده اسفنج و پیه که با روغن بنفشه مالیده ضماد ساخته بر مقعد گذارند جهت خواب کردن خواب زده و بیمار و بیخواب بیعدیل میباشد، استفاده زیاد از بنفشه مورث ضعف قلب و باعث ثقل معده و غثیان و التهاب و مصلحش نبات و آب نبات شیرین و خوردن اندکی مغز گردو میباشد.

به- بهی علاج امراض: معده، قلب و دماغ، اعضاء و اعصاب، شهوت و جماع، وسواس و خیالات، کسالت و بیحوصلگی

میوه ای شیرین معروف با نام دیگر سفرجل، با طبیعت به اعتدال تر، مفید حال خشک مزاجها.

خوردن به یا بهی تقویت معده و دل و دماغ کرده باعث نشاط میشود. به، باز کننده و روان کننده بول و باعث سرور و نشاط روح حیوان و نفسانی میباشد.

مالیدن آب به، ببدن که گرم استعمال کنند رفع هیجان اعضا و اعصاب میکند. به ترش طبیعتش سرد و خشک و در تقویت معده قویتر از شیرین آن میباشد و جرم هردو قابض طبع و بعد از غذا باعث بستگی مزاج گرم میشود.

بوئیدن اقسام به، مفرج و مقوی قوتهای روح حیوانی و نفسانی یعنی باء و شهوت و میل جماع میباشد.

خوردن به، مولد خون و رفع وسواس و کسالت و بیحوصلگی میکند.

خوردن به، خفقان و دلگرفتگی را رفع و حفظ جنین از سقوط میکند.

خوردن به، باعث انگیختن اشتها و رافع ضعف جگر

و معده و فم آن و رافع

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 239

یرقان میباشد.

به، درد سر مزمن را برطرف و رفع آب ریزش چشم و بینی و بالا آمدن و رسیدن بخارات بدماغ میکند.

خوردن به، رفع بیماری میل گل و خاک و ذغال خوردن و امثال آن میکند.

به، رافع اسهال و تشنگی و التهاب و مستی و سوزش بول و قی و غثیان و درد فم معده که از ریختن مواد گرم عارض شده میباشد.

با خوردن به، عرق و بدبوئی بدن رفع میشود.

آشامیدن آب و شربت به، بندآورنده خونریزی های داخلی و جرم و آب بدون شیرین و نجوشیده آن در روانی شکم و احوال اسهالی باعث بند آمدن آن و رافع اینگونه مضار میباشد.

جرم و ثقل او نسبت به آب او با اذیت و رافع ضررش مربا ساختن آن مخصوصا با عسل میباشد.

چکاندن و رساندن آب به، به احلیل و فرج رفع سوزش بول و علاج جراحات مجاری آن میکند و در این مورد بغایت صاحب اثر میباشد.

چون به را در زیر آتش کنند بنحوی که رنگش تیره شود و از آن بخورند قطع اسهال مزمن گرم مزاجها میکند، و هرگاه داخل آنرا خالی کرده در آن (جوزبوا) ریخته بپزند، معالج اسهال سردمزاجها میباشد.

خوردن آب به، بتنهائی و نپخته او خاصه جرم آن مضر احشاء و معده های ضعیف و خشونت آور و مجروح کننده و مورث رعشه و سرفه و درد شکم سخت (قولنج) مگر بصورت مربا درآمده باشد.

به، ترش سرد و خشک و قابض، قاطع قی و اسهال آزارنده و در افعال شبیه به شیرین و در مضرت نیز مشترک با آن علاوه بر قبض

و آزار زیادتر در مزاجهای ضعیف و رب هردو بی ضررتر و اصلح آنکه کم بنیه ها و صاحبان معده ها و امعاء ضعیف ناراحت از مربا و آب جوشانده با شکر و شربت آن استفاده بکنند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 240

شکوفه تازه به در طبیعت معتدل و قابض، مسکن درد سر و غلیان حرارت و مقوی دماغ و دل و معده اگر بصورت مربا درآمده باشد.

مربای شکوفه به، مقوی احشاء (اندرون- معده، اعم از روده و دستگاه گوارش) و دل (قلب) و دماغ و فکر و سینه بوده، رفع خفقان (قلب گرفتگی) گرم میکند.

ضماد شکوفه و جرم و برگ او که کوبیده بر عضو ببندند جلوگیری از پراکنده شدن فضول و چرک و فساد و ورم جراحت باطراف آن میکند.

گذاشتن همین ضماد یعنی کوبیده به، با برگ و شکوفه او بر پشت چشم ورم آنرا فرو مینشاند.

ضماد این کوبیده بر اعضا و جراحت باعث جمع شدن و بهم آمدن آن میکند.

سائیده کرک روی به که بگیرند و خشک کنند و بسایند بسیار قابض و پاشیدنش بر روی زخم، بسرعت باعث بند آوردن خون جاری آن میگردد و خوردن آن بسیار مضر حلق و ریه میباشد، در این دستور که در هر جهت باید به، را پاک کرده از کرک بخورند.

خاکستر شاخه های نازک درخت به و برگهای تازه روئیده او در همه افعال بهتر از توتیا و چون کاملا غبار مانند و عاری از هر کثافت و زائده باشد، افشاندن مختصری از آن در چشم خارش و سوزش و آب ریزش و ناراحتی های چشم را رفع میکند.

(روغن به) که آب پخته و صاف کرده او را با ربع آن

روغن زیتون بجوشانند تا آب تمام شده روغن بماند. مفید معالج و خارش و جرب (سودای) آب دار و مالیدنش بر سر رفع شوره و سبوسه و دانه و جراحت سر میکند.

گرداندن همین روغن در دهان رفع زخم و جوش و درد دهان و زبان میکند.

مالیدن روغن به، بر سر رافع دوار و سرگیجه و صدای سر میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 241

تنقیه این روغن در رحم رفع و سوزش رحم و بول و مالیدنش بر تن جلوگیری از ریزش عرق میکند.

نوشیدن روغن به، منع خونریزی داخلی و رفع صداع و درد سر گرم و علاج ورم جگر و اسهال کهنه و پیچش مزمن و زخم روده و سم حشرات و پشه درخت صنوبر میکند.

اماله روغن به، نیز دارای همین اثرات و معالج اسهال و دل پیچه و سردرد و غش و زخم روده و مانند آن میباشد.

به دانه با طبیعت سرد و تر، و لعاب او که قاشقی از آن در استکان آب نیمگرم ریخته پس از ساعتی بتدریج نیم جرعه ای بنوشند رفع سرفه گرم و زخم سینه و مری و خشونت و خشکی و ناراحتی حلق و مری میکند.

خوردن لعاب به دانه حرارت و ناراحتی و سوزوگداز معده و امعاء را برطرف و تبهای تند حار را رفع میکند.

مکیدن به دانه و فرو بردن لعاب او خشکی و زخم زبان و دهان را علاج میکند. بهترین طریق استفاده از به دانه در امراض سینه و حلق موقع خواب است که مشتی از آنرا در دهان گرفته سر ببالین گذارند.

مالیدن لعاب به دانه بر محل سوختگی آتش رفع جراحت و تسکین درد آن کرده و مالیدنش بر بدن

رفع ضرر حرارت و سوختگی آفتاب میکند.

جویدن به دانه رفع کندی دندان میکند.

خوردن مغز دانه به فربه کننده و نعوظآور و موافق احوال گرم مزاجها و معالج امراض دستگاه تنفس ایشان و مفید سل و زخم سینه و امعاء و گرفتگی صدا و سرفه و خشکی آن میباشد.

بهترین نوع مصرف به و آب و گوشت و دانه او که مترتب ضرری نشود آنست که با شکر ترتیب یافته باشد، مگر در مکیدن دانه او که بدون شکر نیز جایز شمرده شده است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 242

مقدار مصرف از لعاب به دانه در روز تا هشت قاشق و از دانه او تا 7 گرم میباشد.

بید معالج امراض: قی و اسهال، خفقان قلب، دل و دماغ، سموم دندان و لثه، خونریزی رحم، تب ها

مقصود درخت بید است با خاصیت سرد و خشک، مفید حال گرم مزاجها و مضر آنها که سردمزاج و بلغمی و رطوبتی میباشند.

خوردن آب برگ بید که کوبیده دریافت کنند بمقدار قاشقی قطع قی و اسهال میکند.

خوردن آب برگ بید خفقان قلب را قطع و تقویت معده و فکر و دماغ گرم مزاجها میکند.

خوردن آب برگ بید یا عرق بید با کمی عسل ورم های معده و روده را رفع و پادزهر سموم حار میباشد.

مضمضه آب برگ بید تقویت لثه و دندان میکند.

نشستن در آب جوشانده برگ یا عرق بید قطع خونریزی رحم میکند.

پاشیدن سائیده برگ بید بر روی زخم سبب بهبود و جمع شدن زخمهای تازه افراد گرم طبیعت میشود.

خوابیدن زیر درخت بید موجب تضعیف تب و خوابیدن بر روی برگ بید و پوشانیدن جمیع بدن با برگ بید قطع تبهای تند و تب حصبه و دق و امثال آن میکند.

زیاد خوردن آب یا عرق بید باعث گیر و قبض مزاج و

مصلحش روغن بادام میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 243

بیدمشک علاج امراض: قلب، تشنگی، رطوبت و بلغم، خونریزی، خون دماغ، زگیل و جوش، ورم اعضاء، غش و جنون

با طبیعت گرم و خشک مفید حال سردمزاجها.

خوردن عرق بیدمشک و شکر که با آب شربت کرده باشند رفع گرفتگی قلب و خفقان و طپش آن میکند.

عرق بیدمشک لطیف و بازکننده گیر جگر بوده رفع تشنگی میکند.

شربت عرق بیدمشک تقویت معده و اعصاب ضعیف میکند.

عرق بیدمشک تب های بلغمی و سرد را قطع و جمیع امراض سرد و رطوبتی را نفع میدهد.

پاشیدن خاکستر چوب سوزانده او خون زخم و بریدگی را قطع و کشیدن غبارکرده او در بینی قطع خون دماغ و خوردنش قطع خونریزی های داخلی میکند.

مالیدن خاکستر چوب درخت بیدمشک با سرکه زگیل و جوش و ورم پستان و ورم اعضاء را تحلیل میبرد.

آب جوشانده برگ او مسهل بلغم و سودا بوده و آشامیدن آن ادرار بسته را باز می کند. آشامیدن آب جوشانده او با شکر سفتی طحال را برطرف و غش و مالیخولیا و سردرد و ترس را رفع میکند.

آشامیدن آب جوشانده برگ او با شکر تب لرز را رفع و خفگی و ناراحتی رحم را دور میسازد.

همچنین این نوشیدنی درد مفاصل و نقرس را سودمند و گزیدگی عقرب و ضرر ادویه سمی را رفع میکند.

چکاندن آب جوشانده برگ بیدمشک در گوش، چرک گوش را پاک

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 244

میکند. نوشیدن روزی یکی دو بار شربت بیدمشک با آب و شکر و چند قطره گلاب امراض قلبی و گرفتگی آن و ترس و غش و دلهره و اضطراب و وحشت و بیحوصلگی و سستی و عصبانیت را رفع میکند.

صمغ بیدمشک که مانند غبار سائیده گردی در چشم کنند

تقویت نور چشم نموده باعث جلای آن میشود.

خوردن سائیده گل بیدمشک رافع اسهال سرد میباشد.

نشستن در جوشانده آب پخته او رافع سستی و فساد و ضعف اعضاء و اندام میباشد.

رفع ضرر خوردن بیدمشک را گلاب و شکر میکند.

پاچه معالج امراض: بواسیر، خشکی، سرفه و سینه، شقاق، لاغری، شکستگی، دل پیچه و اسهال، معده، ضعف دماغ، خنازیر

مراد پاچه گوسفند است با خاصیت ژلاتینی، لزج و دیرهضم اما پس از هضم تولید خون پاک رقیق کرده جهت بیماران و ناقهین و مبتلایان به بواسیر بهترین میباشد.

پاچه سودای سوخته یعنی خشکی زیاده از حد را مفید و سرفه و خشکی حلق و سینه و شقاق (ترک) لب و زبان و گرفتگی صدا و سرفه خشک و سل و دق و خون ریزی و شاش بند و لاغری زیاد و زخم و شکستگی استخوان را درمان میباشد.

خوردن پاچه با صمغ عربی دل پیچه و اسهال درددار را مفید و لیزابه معده و مواد گرم را رفع و دفع مضرت دواهای حار و تند و مشروبات الکلی میکند. آب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 245

پاچه، سرفه گرم را رفع و مزاج را نرم و طبیعت خشک را ملین و اماله آب پاچه درد روده و اسهال هیضه ای (اجابت کم کم، زودزود) گیردار را رفع و مجرب و چکاندن آب پاچه در بینی جهت خشکی و ضعف دماغ مؤثر و خوردن و مالیدن آب پاچه بر خنازیر و ورم های سفت معالج و مالیدن روغن مغز قلم پاچه با زعفران و (فرفیون) و روغن گل سرخ درد سر و ضربان مفاصل را رفع میکند.

سوخته استخوان پاچه که سائیده مانند غبار کنند و بر بینی بدمند خون دماغ را قطع و پاشیدن آن بر روی زخم و جراحت باعث بهم آمدن و

بهبود جراحت میگردد.

نرم کرده سوخته استخوان که با صبر زرد و آب پاچه مرهم ساخته بمالند برای دانه بواسیر مفید و درد آنرا مسکن میباشد.

زیاد خوردن پاچه موجب درد شکم و قولنج و چاره اش خوردن آن با دارچین و عسل و چیزهای گرم و پختن آن با کرفس و زیره و دارچین رفع مضرت آن میکند.

پر طیور معالج امراض: خون ریزی، زخم ها، خون دماغ

عبارت از پر پرندگان است که خواص هریک در جایش خواهد آمد و سائیده سوزانده هر قسم پر طیور جهت التیام زخم ها و جراحات چه غیر عفونی و چه پلید مفید میباشد.

سوزانده پر بسیار نرم کرک (بدبده) در قطع خون جراحتها که بر آنها بپاشند دارای اثر فوری میباشد، در اینگونه افعال موی سوزانده خرگوش نیز همپایه پر طیور میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 246

چون از انتهای پرهای بزرگ طیور آنچه با شاخه سفید و سوراخ دار است، جدا کرده بشویند و خشک کنند و بسوزانند و سائیده در بینی بدمند رعاف (خون دماغ) را که از آن مهلک تر نباشد و از هیچ دارو بند نیاید بند آورد و در بند آوردن جمیع خونریزی ها همین اثر دارد.

پسته معالج امراض: ضعف بدن، گزیدگی، سرفه مزمن، ضعف قلب، خفقان قلب، یرقان، طحال، کلیه

قوتش اگر دهان او را باز نکنند مدت مدید باقی میماند اما مغز او تا سه ماه بیشتر دوام نمیآورد مگر با آغشتنش در آب لیمو (آب لیمو جلوگیری از فساد پسته میکند) با طبیعت گرم و خشک، مفید حال بلغمی ها و سردمزاجها.

خوردن پسته باعث فربهی و نعوظ و قوت بدن میشود.

پسته ضرر گزیدگی هوام و حشرات را رفع و گیر و سده کبد را رفع میکند.

پسته تولید خون پاکیزه نموده معده و فم معده را قوت میدهد در حدی که هیچ یک از لبوب باو نمیرسد بشرطی که با پوست نازک کشیده بر روی مغز او خورده بشود.

پسته درد جگر و قی و غثیان و درد شکم و روده و سرفه مزمن را رفع و تقویت قلب و دماغ و حافظه و ذهن میکند.

پسته خفقان قلب و سردی کبد و لاغری کلیه و یرقان و رنج طحال

را برطرف میسازد.

پوست تازه سبز روی او سرد و خشک و بیاندازه مقوی قلب و قابض و اسهال و تشنگی و قی را بند میآورد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 247

جویدن پوست سبز روی او دندان را قوت بخشیده دهان را خوشبو و رفع جوش و جراحت آن میکند.

نشستن در آب پوست سخت او که بسیار جوشانده باشند مقعد بیرون آمده را بداخل میبرد.

مالیدن آب پخته پوست و برگ درخت او درد مقعد و رحم و خارش پوست و حکه رافع میکند.

مالیدن همین آب، عرق زیاد تن را بند میآورد و رفع شپش از بدن میکند.

زیاد شستن مو با آب پخته پوست و برگ درخت او منع ریزش مو و تقویت آن میکند.

روغن پسته غذا را لذیذ و خوشبو و تقویت حافظه و تنقیه دماغ و فکر میکند.

خوردن روغن پسته با عنبر، وسواس و خیالات و مالیخولیا و مواد سودائی را دور میسازد.

پسته مضر گرم مزاجها و باعث سردرد و جوش و خارش بدن ایشان و رفع ضررش را ترشیها و میوه های آب دار سرد طبیعت میکند.

پشم علاج امراض: سرفه، سینه درد، زخم دهان، دردهای دست و پا، نقرس، مقعد، ورم

با طبیعت گرم و خشک و سیاه آن از همه گرمتر، مفید حال سردمزاجها.

گذاشتن و بستن پشم سرخ بر روی شری (جوشهای ریز خارش دار) علاج آن میکند، همچنین سوزاندن و مالیدن او با سرکه همین اثر دارد.

چون پشم را در شراب گرم تر کرده ببندند رفع ورم و سختی و صلابت عضو

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 248

میکند. گذاشتن به همین صورت پشم بر بریده خون آنرا بند میآورد.

گذاشتن پشم گرم که کلفت و ضخیم بگذارند رفع سرفه و نزله و درد سینه میکند. چون بر عضو

متورم روغن گلسرخ مالیده پشم گرم کرده بگذارند تحلیل ورم آن داده بر جراحت سگ بهبود زخم دندان سگ هار میدهد و بهمین صورت که روغن بسر مالیده پشم ببندند سردرد را رفع میکند.

پوشیدن لباس پشمی مورث خارش و خشکی و ناراحتی پوست اما نشستن بر روی فرش پشم فایده به نقرس و امراض رطوبتی پا میکند.

پنبه علاج امراض: قلب گرفتگی، سکر و مستی، فکر و خیال، وسواس، حکه و خارش، اسهال، خلط سینه

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها و رطوبتی ها.

خوردن شکوفه پنبه باندازه مشتی سکر و مستی میآورد.

شربتی که از شکوفه پنبه بسازند، بقدر 100 گرم او خفقان (قلب گرفتگی) و سنگینی رحم را رفع میکند.

خوردن این شربت که شکوفه پنبه را جوشانده، صاف کنند و با شکر جوشانده بقوام آورند فکر و وسواس و خیالات را برطرف و در ابتدای جنون پیشگیر آن میباشد.

کوبیده شکوفه و برگ پنبه با سوزانده پنبه که با لعابی مانند لعاب کتیرا یا سریش خمیر کنند و بگذارند تحلیل اورام داده خارش و حکه را رفع و مانع آبله زدن سوختگی میشود.

آب و برگ پنبه بشرطی که با شربت بدفعات تا دو استکان از آن بنوشند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 249

قطع اسهال میکند.

لباس پنبه بدن را گرم و جمع و پوشیدن لباس پنبه دوز، خاصه از پنبه تازه تقویت بدن کرده، رعشه و کزاز و فلج را بهبود میبخشد و گذاشتن و بستنش بر سینه خلط آنرا پخته درد آنرا ساکت میکند.

ضماد برگ کوبیده او با روغن گل یا زیتون جهت نقرس بیعدیل و نشستن در آب پخته او خفقان (گرفتگی) رحم و بخور او زکام را رفع میکند.

گذاشتن پنبه سوخته بر جراحات بسرعت قطع خون آن میکند.

چون شاخه پنبه را در

گوش گذاشته سر دیگرش را بسوزانند آب در گوش رفته را جذب میکند.

گذاشتن پنبه پوسیده کهنه گوشت مرده زخمها را جمع میکند.

ضماد جمیع اجزاء پنبه از شکوفه و برگ و پنبه و شاخه محلل و جذب خون از عمق بظاهر جلد میکند.

خوردن مغز پنبه دانه با سکنجبین در گرم مزاجها و با دارچین در سردمزاجها بغایت نعوظآور میباشد.

روغن تخم پنبه فربهی آور و نعوظآور و ملطّف و جلادهنده و رافع سرفه و درد روده و مالیدنش بر اعضا در امراض اعضا و اندام که از سردی باشد بیعدیل میباشد. مقدار خوراک از شکوفه پنبه تا سه چهار مثقال و از دانه اش تا دو مثقال میباشد.

پنیر علاج امراض: لک و پیس، دمل، خارش تن و فرج، تب دق، سودا، وسواس و خیالات

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 250

با طبیعت سرد و تر مفید گرم مزاجها و مضر آنان که مزاج رطوبتی داشته باشند.

خوردن پنیر بی نمک کلیه و مثانه را قوت داده لینت ملایم مزاج آورده مولد خون پاک میشود.

پنیر دیرهضم و پس از هضم شدن رساننده خاصیت خود به اعضاء و محرک معده و روده میباشد.

خوردن پنیر با مغز گردو و پونه بغایت نافع و چاق کننده و باعث نرمی پوست میشود.

چون پنیر را پخته بفشرند و کباب کنند و بخورند اسهال را بند آورده و گذاشتن آن بر اعضای مجروح مانع ورم میشود.

پنیر بی نمک جلوگیری از تحریک اشتها کرده و هضم نشده یعنی بالای غذای نگذشته خوردن آن باعث ثقل و تاریکی چشم و قولنج (دل درد شدید) میشود و رفع ضرر آنرا نعناع و پونه و گردو میکند.

پنیر نمک زده گرم و خشک که بلغم را رفع و اشتها را تحریک و تقویت روده نموده رطوبات معده را جمع میکند.

ضماد پنیر شور با عسل

که پنیر را با عسل کوبیده نرم کنند و بگذارند سر دمل را باز و جوش های چرکی را پاک و گذاشتن آن با نوشادر لک و پیس پوست را سود میدهد.

پنیر شور باعث عطش و مولد خلط آزارنده و باعث خارش تن و فرج و مقعد گرم مزاجها و صاحبان ثقل معده و بسیار کهنه و متعفن او تقریبا مسموم و خوردن آن دارای مضرات بسیار میباشد.

آب پنیر تازه که هنگام زدن از آن اخراج شود بغایت مرطوب و خواب آور و جهت تب دق (تبی که از غصه عارض شده باشد) و التهاب معده و نرم کردن پوست صورت و بدن و طبیعت و رفع سودا و وسواس و خیالات صفراوی مزاجها بغایت سودبخش میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 251

پس پنیر بی نمک مفید حال گرم مزاجها و با نمک آن سودمند سردمزاجها و در هردو طایفه رفع ضرر آن با خوردن گردو میباشد.

پنیرک- یاخیر- یاخیری علاج امراض: روده و معده، بول، صدا، طحال، یرقان، درد پشت، ورم، شکستگی

با طبیعت سرد و تر مفید حال گرم مزاجها.

صاف کرده آب جوشانده مشتی از آن که با شکر شیرین کرده بخورند باعث لینت طبع و زیادی و جریان بول شده گیر و ثقل و بستگی روده و معده را باز میکند. بهمین صورت خوردن پنیرک زخم و جوش امعاء و اندرون و پیچش و اسهال خونی و سوزش مجرای بول و مثانه و گرفتگی صدا را رفع میکند.

خوردن جوشانده او با شکر درد طحال و یرقان را دفع و رفع سمیت دواهای سمی و درد پشت و کلیه میکند.

چون پنیرک را پخته ضماد کنند ورمهای گرم را به تحلیل آورده چاره شکستگی اعضاء میکند.

ضماد پخته او با نمک بر پشت چشم باعث پاک

شدن چرک و ریم و کثافتی که از چشم و گوشه چشم میآید میشود.

ضماد پخته بی نمک او سبب التیام گزیدگی زنبور و مگس عسل میشود.

ضماد پخته بی نمک او با روغن زیتون سوختگی آتش را بهبود میدهد. چون پنیرک را کوبیده با بول خود بیمار خمیر کرده بر سر او بندند رفع جوش و جراحت و نخاله و جوشهای شوره دار و پوسته دار سر او میکند.

تخم او سرد و تر و پرلعاب و خوردن کفی از آن با آب طبع را لینت داده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 252

سرفه گرم و خشک را علاج کرده، زخم کلیه و مثانه را درمان میکند.

خوردن تخم پنیرک بصورت مذکور گرفتگی صدا را رفع و تقویت امعاء و معده و رفع ناراحتی داروهای گرم مزاج میکند.

خوردن تخم پنیرک گزیدن رتیل را بهبود بخشیده، رفع نزله (سرفه و سینه درد بعد از زکام) و زکام میکند.

اماله جوشانده پنیرک معالج سوزش امعاء و رحم و مقعد میباشد. اماله جوشانده پنیرک با عسل بهبود درد جگر میدهد.

ضماد پنیرک بر ورمهای گرم باعث نرم شدن و از میان رفتن آن میشود. زیاد خوردن آب او مضر معده های ضعیف و رفع ضررش را رب میوه ها و آب میوه و خوردنی های گرم مزاج میکند.

پنیرمایه معالج امراض: خون دماغ، اسهال، خونریزی معده، درد شکم، پوست

کلا طبیعت پنیرمایه هر حیوان گرم و خشک در حد قوی است. خوردن پنیرمایه هر روان را بند آورده، مانند اسهال و خون بینی و خون ریزی معده و روده و خون ریزی زنان و حیض زیاد را جلوگیری میکند. خوردن پنیرمایه بستگی و سنگینی رحم و درد شکم و روده را رفع و با سرکه خون منجمد در معده را به تحلیل میآورد.

خوردن پنیرمایه بقدر یک

نخود که چندی مداومت دهند باعث چاقی و لطافت پوست میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 253

پوست معالج امراض: شکستگی، درد و ورم اعضاء، زهر و نیش گزنده، خشکی و خارش، سرسام، زخم سرطان، تب ها

غرض جلد حیوانات است و سردی و گرمی هر پوست مربوط به طبیعت گوشت او میباشد.

پیچیدن عضو شکسته و صدمه دیده و ضربه رسیده با پوست گرم تازه ذبح کرده گوسفند و بز، خاصه نر آن در تسکین درد و فرو نشاندن ورم و جوش دادن آن بغایت مؤثر میباشد.

همچنین بستن پوست گرم بز و گوسفند نر بر محل ورم سرد ورم آنرا فرو نشانیده و جذب زهر مار و افعی و مثل آن میکند.

بستن پوست گرم گوسفند بر زخمهای خبیث کثیف باعث بهبود و رافع خارش و ناراحتی آن میشود.

تراشه پوست بز قطع خون جراحت تازه و خاکستر سوزانده جمیع پوستها سوختگی از آتش را سلامت بخشیده، خشکی پوست را رفع میکند.

بستن پوست سر بزغاله بر سر صاحب سرسام باعث مداوای سرسام میگردد.

ضماد سوزانده پوست اسب آبی با خمیر نان سه روز متوالی بر جراحت سرطان در بهبود او مجرب میباشد.

پوشیدن پوست فیل تبهائی سرد و تب سردمزاجها را رفع میکند. پوشیدن پوست شغال جهت بهبود زخم سگ هار و منع ترسیدن سگ گزیده از آب «از اثرات زهر سگ هار آنست که سگ گزیده از آب وحشت دارد» میکند.

مالیدن خاکستر سوزانده پوست جوجه تیغی و روغن زیتون جهت جلوگیری از ریزش موی سر سودبخش میباشد.

مالیدن خاکستر سوزانده پوس افعی و روغن زیتون رفع شوره سر و پوسته

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 254

پوسته شدن دست و صورت میکند.

پونه علاج امراض: طفل مرده در شکم، حیض، سینه و معده، گزیدگی، یرقان، باد، استسقا، قی و غثیان، درد و الم، بدرنگی پوست، خارش

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

پونه بغایت لطیف و خوردنش عرق و حیض را باز میکند.

پونه مسهل سوداوی (خشک) مزاجها بوده، سینه و معده را از کثافات و فضول پاک میسازد.

پونه قاتل جنین و

در عوض تریاق (بهترین علاج) گزیدن جانوران می باشد.

پونه بادها را شکسته، استسقا و یرقان را رفع میکند.

خوردن و برداشتن پونه مشیمه مرده و زنده را اخراج میکند.

پونه سکسکه و آروغ و قی و غثیان را برطرف میسازد.

خوردن پونه مفید کزاز و سوزش معده و غش و التهاب میباشد.

ضماد کوبیده پونه خشک که نرم کرده آنرا خیسانده بمالند، باعث سرخی پوست میشود و گذاشتنش بر محل طحال و جذام رافع درد و الم آن و همچنین رافع آثار سیاهی جلد میباشد.

برداشتن پونه، که زن کوبیده در پارچه بخود برگیرد اسقاط جنین میکند.

تنقیه و شستشوی با او از داخل باد و خارش و سنگینی و ناراحتی رحم سرد مزاجها را برطرف میسازد.

مسواک کردن با سوزانده خشک او تقویت لثه و بن دندان میکند. مضر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 255

امعاء (روده) گرم مزاجها و مصلحش کتیرا، مغز خیار، لیموشیرین و کدو میباشد.

مقدار خوراک از تازه او یکی دو شاخه و از خشک او تا نیم مثقال 5/ 2 گرم است.

پیاز معالج امراض: معده، بول و حیض، شهوت و غضب، سموم، اخلاط لزج، یرقان، طحال، هضم، جوش و کورک، آب ریزش چشم

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

خوردن پیاز که با گوشت چرب پخته باشند شهوت و غضب را قوت داده گیر و اشکالات معده را رفع و بول و حیض بسته را باز می کند.

خوردن پیاز در هواهای سمی فاسد، رفع سمیت و خرابی و بیماری هوا و اصلاح آب غیر تمیز میکند.

پیاز پخته دارای غذائیت زیاد بوده و لینت مزاج میآورد.

پخته پیاز با چربی سینه و شش را از اخلاط لزج پاک میکند.

پیاز ترش که در سرکه نگاهداشته یا در سرکه پخته باشند مفید مرض یرقان و طحال و باعث تحریک اشتها و قوت هاضمه میشود.

پیاز

ترش قی و غثیان صفرائی و بلغمی را جلوگیری و به تنهائی نیز مانع غثیان و بهم خوردگی حالتی که از دواهای تهوع آور بهم رسیده باشد میشود.

پیاز دافع سموم و آب پیاز رفع ضرر نیش سگ دیوانه (هار) خصوصا که در عرض سه روز متوالی قاشق قاشق باو بنوشانند میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 256

چکاندن آب پیاز در چشم آب ریزش و خارش و جوش و کورک چشم را رفع و چکاندن آن در ابتدای آب ریزش چشم جلوگیری از قوت مرض میکند.

چکاندن آب پیاز و عسل در چشم سفیدی و لک چشم را پاک میکند.

چکاندن آب پیاز در بینی آنرا از کثافات پاک و پوئیدن پیاز اصلاح استشمام هوای آلوده و وبائی میکند.

چکاندن آب پیاز در گوش سنگینی و صدای گوش را رفع و چرک و کثافات داخل آنرا پاک میکند.

ضماد پیاز که کوبیده بر گوش گذارند رافع مضرات گوش و باد و طنین و سنگینی آن بوده و چون بر محل خون مرده ضماد کنند خون فاسد را از داخل جذب و پاک میکند.

مالیدن آب پیاز بصورت، سبب جلای پوست و نیکوئی رنگ رخسار میشود.

ضماد پیاز همراه سوزانده موی آدمی بر جای زخم سگ هار باعث بهبود جراحت آن شده و گذاشتن پیاز و انجیر کوبیده درد نیش عقرب و زنبور را بهبود بخشیده، ضماد پخته او بر محل متورم، ورم آنرا به تحلیل میآورد.

ضماد پخته پیاز که با زرده تخم مرغ و روغن خمیر کرده بگذارند درد و ورم و خارش مقعد را فرو مینشاند و پخته پیاز با روغن کوهان شتر که نرم کرده بمالند شقاق (ترک) مقعد و بواسیر و دل پیچه

و کجی ناخن را درمان میکند.

آب پیاز و پیه مرغ یا روغن مرغ، زخم پا را که از کفش بهم رسیده باشد بهبود میبخشد.

سوخته پوست پیاز و موی آدمی و کافور که بپاشند زخم خوره (آکله) را مجرب میباشد.

خوردن کوبیده تخم پیاز بمقدار نخودی در روز قوت باء بخشیده میل جماع را زیاد میکند.

خوردن پیاز زیاد جهت گرم مزاجها و صفرائی ها مضر و عطش آور و در آنها

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 257

موجب تشنگی و سردرد میشود.

پیاز که خرد کرده او را با نمک بشویند رفع ضرر او میکند و همچنین با سرکه خوردن او کم ضررتر میباشد و آب انار و کاسنی رافع هرگونه ضرر او بوده، رفع بوی بد او را جویدن نان سوخته و گردو میکند.

پیه علاج امراض: مفاصل، جراحات، موریختگی، نور چشم، زبری و خراش

پیه تازه گرم و تر و کهنه آن گرم و خشک و لطیفتر و خاصیت پیه هر حیوان در طی آن ذکر میشود.

پیه بز در نرم کردن و پزندگی و نرم کردن اورام و سخت شده ها پرفایده و بهترین پیه در بهبود جراحات و در داخل مرهمها کردن، پیه خوک میباشد.

مالیدن پیه گرده بز ماده و پیه خرس رفع داء الثعلب (محل موریخته) و پیه مرغ رفع خشکی و خشونت زبان و ورم رحم میکند.

پختن برنج با پیه بز زخم مثانه و چکاندن پیه ماهی که در آفتاب ذوب شده باشد با عسل تقویت نور چشم و مالیدن پیه کرکس و طیور وحشی درمان درد مفاصل میکند.

دستور نگاهداشتن پیه آنست که آنرا از پرده و کثافات پاک کرده در آفتاب یا نزدیک آتش با قدری (سعد) که کوفته در آن داخل کنند همراه سازند، یا با شراب بجوشانند.

زیاد

خوردن پیه باعث زبری و خراش معده و مصلحش در گرم مزاجها سکنجبین و در سردمزاجها زنجبیل و نمک میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 258

تخم کنگر علاج امراض: ضعف و لاغری، خشکی و خشونت، سوزش بول، حلق و مری، ضعف مقاربت، زخم و جراحات

با طبیعت گرم و تر مفید حال سردمزاجها و خشک مزاج ها.

خوردن تخم کنگر بدن را فربه و جگر ضعیف را تقویت و کلیه را چاق و نیرومند و رفع خشکی و خشونت مزاج میکند.

خوردن تخم کنگر خشکی و زبری سینه را رفع و سرفه را ساکن و سوزش بول را رفع میکند. مصرف زیاد آن باعث گیر و سده معده و دستگاه گوارش شده، مضر مری و حلق میباشد، رافع ضرر و مصلحش سکنجبین و پختن آن با چاشنی سرکه و قند میباشد. خوردن خود کنگر بازکننده بول و بندآورنده طبع و باعث نعوظ و اصلاح کلیه و محرک جماع و رافع باد و هاضم غذا و بهبوددهنده جراحات شش و جمع کننده زخم آن میباشد.

ضماد کنگر که پخته کوبیده بگذارند باعث روئیدن موی ریخته که جای آن سفید شده باشد و خوشبو کننده عرق و ضماد ریشه او جهت سوختگی آتش بیمانند میباشد. چون کنگر را پخته صاف کنند و با یک سوم آن موم و روغن کنجد مخلوط کرده بجوشانند تا آب تمام شود و بمالند ورم های سفت را فرو نشانیده، برص و لک و پیس و خارش را معالج میباشد.

تخم مرغ معالج امراض: شهوت و باء، جراحات، معده و روده، مثانه، خونریزی داخلی، زکام و سینه درد، ضعف، اسهال، مقعد و بواسیر، لک و بدرنگی پوست

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 259

در مجموع با طبیعت معتدل، در حالیکه آنرا با زرده و سفیده میل نمایند.

تخم مرغ مقوی دل و بدن و مفید خراشیدگی و جراحت اندک معده و روده و مثانه و خون ریزی داخلی و مانع ریزش رطوبت گرم زکام به سینه و مصلح سینه و مقوی آن که خون از او دفع شده و ضعفیکه از خون گرفتن باو رسیده باشد.

تخم مرغ موافق مزاج سوداوی مزاج ها و در صورت

پختن آن با سرکه بند آورنده طبع و مانع ریختن مواد فاسد و لیزابه بمعده و خوردن تخم مرغ با سماق و مویز جهت اسهال دردناک و با ترتیزک و نمک مقوی باء و محرک شهوت و با سائیده ی اهلیل خشک کرده گاو و پنیرمایه شتر جهت تقویت باء بینظیر میباشد.

خوردن تخم مرغ خام زهر مار را خنثی میسازد.

خوردن تخم مرغ خام سوزش مثانه را برطرف و صدای گرفته را باز میکند.

تخم مرغ نیم بند دارای غذائیت کامل و جهت اطفال قائم مقام شیر مادر میباشد.

خوردن تخم مرغ نیم بند با مقداری نخودی کندر مقوی پشت و شهوت و مفید سرفه و با تخم کتان مفید تنگ نفس و با نمک و کندر و انزروت چاق میکند.

ضماد تخم مرغ با روغن گل سرخ یا بادام و سائیده بابونه ورم چشم و ورم نشیمنگاه و فرج را فرو مینشاند.

ضماد تخم مرغ با موم روغن (موم را که با روغن روی آتش حل کرده باشند) ورم اعضاء را نرم و تمام میسازد.

ضماد پخته تخم مرغ که چندان سفت نشده باشد با زعفران و روغن کنجد یا بادام که بر مقعد اندازند ورم و درد و ضربان بواسیر را سودمند میباشد.

انداختن همین ضماد بر پشت چشم ضربان چشم را رفع میکند.

انداختن تخم مرغ نرم پخته بر مقعد شقاق را فایده کرده ترک آنرا بهم میآورد.

خوردن تخم مرغ نیم بند و آرد جو خونریزی بالا و پائین یعنی بینی و سینه و شکم و حیض را قطع میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 260

ضماد تخم مرغ نیم بند بر پشت چشم درد چشم را نافع و جهت جراحت مقعد نافع و جراحات بد، امثال سودا و سفلیس، سوختگی از آب و آتش و آفتاب را

سودمند و نافع تاول زدن آن میشود. زدن زرده و سفیده آن بهم و مالیدنش بمحل سوختگی نیز دارای همین خاصیت میباشد.

چکاندن زرده و سفیده زده تخم مرغ با سائیده کندر یا عدس با پوست سائیده تخم مرغ در بینی جلوگیری از خونی که از پرده های بینی آید میکند.

اماله زده زرده و سفیده تخم مرغ با سائیده ی (ناخنک) جهت زخم معده و روده و درد آن پرفایده و شیاف آن با روغن بادام که پنبه طبیعی بآن آغشته بردارند ضربان و درد مقعد و فرج را رفع میکند.

مالیدن زرده و سفیده آن با کافور بر پیشانی درد سر گرم را که از حرارت باشد فرو مینشاند.

پوست تخم مرغ جلادهنده و جمع کننده و قاطع خون بینی و جرب و حکه (خارش) و مالیدن پوست سائیده آن با مایع او بر صورت پوست صورت را به جلا آورده لک های بدرنگ آنرا رفع میکند.

دمیدن پوست سوزانده سائیده او که مثل غبار شده، در سوزاندن زیاد نسوخته سیاه نشده باشد بر بینی حتی خون دماغ هولناک را بند میآورد و تجربه شده ی نگارنده میباشد.

سائیده پوست سوخته او که مثل آهک سفید و از نرمی در حد غبار شده باشد و چکاندن آن با عسل در چشم جهت پاک کردن سفیدی چشم بغایت سریع الاثر میباشد.

خوردن پوست سائیده او به وزن نخودی با آب، مهیج باء میباشد. مالیدن سائیده پوست او با عسل و سرکه بر ورم باعث تحلیل و فرو رفتن ورم میشود.

پاشیدن سائیده ی پوست تخم مرغ بر زخم، خون زخم را بند و جراحت را هر چند کهنه و بد شده باشد بهم میآورد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 261

پرده الصاق بر سفیده

آن را اگر خشک کرده بسایند و با خون کبوتر بچه به رحم برسانند بازگرداننده بکارت میباشد، یعنی تا حد بکر جمع میکند!

روغن تخم مرغ که زرده آنرا در تابه آهنی بر روی آتش تاب داده گرفته باشند جهت درد مقعد و بواسیر و درد دندان و رویائیدن مو بغایت مؤثر میباشد.

خوردن زیاد تخم مرغ اشتها را ساقط و هضم را معطل میسازد.

قاعده نیم بند کردن تخم مرغ سه دقیقه پس از بجوش آمدن آب میباشد.

ترب علاج امراض: باد و گاز، بدی رنگ رخسار، ریزش مو، روده و معده، سفتی و سنگینی مزاج، گزیدگی حشرات، سنگ مثانه

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

خوردن ترب باعث جریان بول میشود.

خوردن ترب بعد از غذا هضم طعام کرده و باد و گاز معده را با حدث و آروغ دفع میکند.

ترب رنگ رخسار را نیکو کرده مختصری لینت میآورد.

مداومت در خوردن او موی ریخته را مجددا میرویاند.

آشامیدن آب ترب گیر و بستگی روده و معده را برطرف میسازد.

نوشیدن آب ترب قی میآورد، مخصوصا اگر با عسل بیاشامند.

پخته ترب سرفه کهنه را علاج و ثقل و سفتی و سنگینی مزاج را لطیف و نرم و حیض بسته را باز میسازد.

زیاد خوردنش تولید شپش میکند.

چون بعد از خوردن ترب عقرب بگزد محسوس نمیشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 262

ریختن آب ترب در لانه عقرب باعث هلاک او میشود.

مالیدن آب ترب ببدن مانع گزیدن حشرات میشود.

آب ساقه ترب، البته بدون برگ باندازه یک استکان سنگ مثانه را میریزاند، خصوصا که با سکنجبین بیاشامند.

آب ساقه و برگ او بقدر دو استکان اخراج زردآب و درمان استسقا (تشنگی بی امان) میکند.

چون در داخل ترب روغن گلسرخ «روغن کنجد که در آب جوشانده برگ گل سرخ بجوشانند تا آب آن تمام بشود» ریخته کنار آتش ملایم گرم

کنند و بچکانند بسرعت علاج درد گوش میکند.

چون ترب را سوراخها کرده مقدار 3 گرم تخم شلغم در آنها جا داده در سوراخها را با تکه های خود آن مسدود کنند و اطرافش را خمیر گرفته زیر آتش بپزند و با عسل تناول نمایند بزودی سنگ مثانه را خارج میکند و سه روز باید مداومت بدهند.

ضماد ترب که کوبیده یا پخته بگذارند زخمهای خراب را اصلاح میکند.

همین ضماد بر زیر چشم جوش پلک را برطرف میسازد.

ضماد او با شیلم (تلخه، دانه هائی تلخ که در گندم زار میروید شلمک نیز گفته شده است) که هر دو را با هم بکوبند، بر موضع موریختگی باعث روئیدن موی آن میشود.

مالیدن همین ضماد جوشهای آبدار را رفع میکند.

خوردن خوابانده ترب در سرکه اخلاط غلیظ را بدون ضرر دفع میکند.

تخم ترب شیر و بول بسته را باز میسازد و تحریک باء و تهییج جماع می کند.

خوردن تخم او باعث قی میشود.

خوردن تخم ترب درد جگر سرد را ساکن ساخته ورم طحال را تحلیل میبرد.

ضماد کوبیده تخم ترب جهت امراض جلد، از جوش و خارش و غیره

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 263

سریع الاثر میباشد.

خوردن ترب با شراب دفع زهر مار شاخدار میکند.

نیم مثقال (5/ 2 گرم) و بعد از طعام با آب هضم طعام میکند.

خوردن تخم ترب با سکنجبین بغایت پاک کننده کبد میباشد.

ضماد کوبیده تخم ترب با سرکه غانقرا (زخم عفونی بدن که در اثر قطع شدن یا کوبیده شدن در استخوان و اعضاء بهمرسیده باشد) را درمان میکند.

گذاشتن کوبیده تخم ترب با عسل درد مفاصل را برطرف میسازد.

مالیدن کوبیده او با سرکه، همراه پنبه لک سیاه پوست را رفع

میکند.

مالیدن روغن ترب که از آب و برگ او هنگام تخم بستن ترتیب دهند «آب و برگ او را جوشانده» صاف کنند و در روغن زیتون یا کنجد چندان بجوشانند تا آب سوخته شده روغن بماند» فلج و لقوه و لک و پیس و خشکی پوست صورت و جلای بشره و درد و باد گوش را نفع میدهد و بسیار مؤثر میباشد.

زیاد خوردن ترب باعث درد روده و شکم و تعفن اخلاط و مضر سر و حلق و دندان و مصلح یعنی رافع ضررش عسل و زیره ای که در سرکه خوابانده باشند میباشد.

مقدار خوراک از خود ترب تا 50 گرم و از آبش تا 10 گرم و از تخم او تا 4 نخود میباشد.

ترخون علاج امراض: معده و روده، خلط و لیزابه، باء، سینه، بوی دهان

سبزی خوردن معروف با طبیعت گرم و خشک و دیرهضم مفید حال سرد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 264

مزاجها.

خوردن ترخون باعث جمع شدن معده و آب و رطوبت آن میشود.

خوردن ترخون معده و امعاء را قوت داده، تخدیر میکند.

ترخون ذائقه را تغییر داده اشتها را تحریک میکند.

خوردن و جویدن ترخون دهان را خوشبو ساخته، جوش و قلاع آنرا نفع میدهد.

ترخون بادهای داخل و خارج اعضاء را تحلیل میبرد.

خوردن ترخون باعث دفع و قلع اخلاط لزجه میشود.

ترخون گیر و سدد را رفع کرده، هوای فاسد و آلوده و وبائی را اصلاح میکند.

صرف زیاد آن خون را سوزانده، باء را قطع کرده، سینه را خشک میکند و رافع ضررش عسل و کرفس میباشد.

تره علاج امراض: بواسیر، درد سینه، قولنج، لیزابه رحم، جوش و خارش، گزیدگی، درد گوش، خون دماغ

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

خوردن تره بعد از غذا مانع ترش شدن غذا در معده میشود.

تره مزاج را لینت داده حیض و ادرار را باز میکند.

تره لطیف کننده و باددار و نعوظآور و قولنج و گیر و سده جگر را رفع میکند.

تره بازکننده و مقوی کمر و هاضمه و پاک کننده قصبه ریه و خوردن آبش

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 265

بقدر سه مثقال خون بواسیر را رفع میکند.

خوردن تره با عسل جمیع امراض سرد و رطوبی سینه و با آب عسل (عسل را که با دو برابر آن آب جوشانده به نصف برسانند) هرگونه سم غذائی و حیوانی را نافع میباشد.

خوردن پخته تره با جو درد سینه و سرفه را نفع میدهد.

آب جوشانده خشک کرده تره خون بسته را باز میکند.

خوردن تره در سرکه خیسانده (ترشی تره) گیر و سده جگر و طحال و قولنج را

باز می کند.

برداشتن برگ خشک کوبیده او «که زن کوبیده در پارچه بخود برگیرد» همراه مازوی کوبیده با آرد سنجد رطوبات و لیزابه رحم را جمع میکند.

نشستن در آب جوشانده تره با سرکه و آب نمک رحم را منظم و سنگینی و ناراحتی آنرا برطرف میسازد.

ضماد کوبیده تره تازه یا پخته خشک او رفع گزیدگی هوام و حشرات و مار و افعی میکند.

ضماد تره با سماق و مالیدن او خارش و جوش های سوزنده و زگیل را رفع و با نمک زخمهای بد خبیث را پاک و گذاشتن پخته اش بر مخرج رفع بواسیر میکند.

چکاندن آب تره با روغن گل یا بادام و سرکه کهنه درد گوش و صدای آنرا برطرف میسازد.

پاشیدن و دمیدن سائیده تره خشک و کندر بر روی جراحت و در بینی منع خون زخم و خون دماغ میکند.

چون تره را دو بار پخته بفشارند و در آب سرد خیسانده با غذا بخورند رفع نفخ و غلظت غذا میکند و باعث لذت اطعمه میشود.

تره دیر هضم و نفاخ و از پیاز ثقیل تر و مفسد لثه و دندان و مفسد مزاج گرم و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 266

سوزاننده خون در مزاج حار و مورث تاریکی چشم و مصلحش گشنیز و کاسنی است و تخم تره مثل خود او گرم و خشک و در افعال در بعض امور همانند خود او می باشد.

خوردن تخم کوبیده تره با شراب باء را تحریک میکند.

خوردن کوبیده تخم تره با تخم مورد، قطع خونریزی باطنی کرده، سده بلغمی را باز و باء و اشتها را تحریک میکند.

تخم تره و تخم مورد، پشت و مثانه را قوت داده رافع امراض

سرد میباشد.

بو داده تخم تره بتنهائی با ترتیزک، قطع اسهال مزمن و پیچش میکند و باد و گاز روده را دفع میسازد.

ضماد کوبیده تره گزیدگی مار و افعی را دفع میدهد.

گذاشتن یا مالیدن تره بر لک اثر آنرا رفع میکند مشروط به مداومت.

مالیدن تره کوبیده دردهای سرد بدن را رفع میکند.

بخور تره بواسیر را مفید و بخور او با موم و قطران که هر سه را با هم جوشانده دهان بر آن بگیرند مفید درد دندان و اخراج کرم او میباشد.

چون تره را کوبیده در سرکه بریزند رفع ترشی آن میکند.

تره کوهی در قطع و گشودن بغایت قویتر از تره بستانی و در باز کردن حیض و گشودن ادرار سریع الاثرتر و چون او را کوبیده در پارچه ای زن بخود برگیرد جنین او را بیرون میآورد.

خوردن آب تره کوهی باعث اسهال خونی میشود.

چون دو نخود تخم تره کوهی را با شکر چند روز بخورند و مداومت کنند رفع بواسیر میکند و از جمله ادویه مؤثر و از اسرار حکما میباشد و در گزیدگی هوام نیز از دیگر دواها مفیدتر شناخته شده است.

ضماد تخم تره کوهی که کوبیده، خمیر ساخته بمالند رفع برص (لک و پیس) و زگیل و زیاد مالیدنش باعث جراحت پوست میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 267

قسمی تره کوهی که دارای برگی نازک و تندی و تیزی زیادتر میباشد لطیف کننده و جهت درد معده و روده و خوشبو کردن دهان قوی الاثر میباشد.

تره تیزک علاج امراض: امور جنسی، زخم و جراحات، جگر و طحال، ترکیدگی و خشکی ناخن، شهوت و منی، گیر و ثقل

با طبیعت گرم و خشک موافق سردمزاجها.

خوردن تره تیزک شیر و بول را زیاد کرده، گیر و ثقل جگر و طحال را برطرف نموده، سنگ کلیه را ریزانده،

تحریک جماع داده منی را زیاد میکند.[12]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 1 ؛ ص267

اد تره تیزک کوبیده زخم و جراحات را بهبود بخشیده پاک میکند.

خوردن ناشتا از آن بدبوئی زیر بغل را رفع و ضماد او بتنهائی لک سرخ و سفید و با عسل لک و پیس سیاه و سفید را پاک میکند.

خوردن تره تیزک با تخم مرغ نیم بند در تحریک باء سردمزاجها بیمانند میباشد.

گذاشتن کوبیده تره تیزک با زهره گاو بر ناخن خشکی و ترکیدگی ناخن را برطرف میسازد.

چون تخم خارخسک را مکرر با آب تره تیزک بپرورند (پیوسته آب آنرا تازه گردانند) خوردنش در تولید منی و تحریک شهوت بیعدیل میباشد.

چنانچه انار ترش را با آب تره تیزک آبیاری کنند انار شیرین بیاورد.

خوردن زیاد آن باعث سردرد و سبب سده و گیر و ثقل و جمع شدن پوست و تاریکی چشم و رفع ضرر آنرا سرکه و کاسنی میکند.

گرم مزاجها باید از خوردن آن اجتناب ورزیده، از آنجا که کمترین ضرر او

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 268

ابتلا به زکام و نزله بوده که بدان دچار میشوند.

تریاک معالج امراض: عفونت، اسهال، زخم معده و روده، سرفه، تنگ نفس، زکام و نزله، شهوت و غضب، دردها

در طبیعت سرد و خشک. مفید طبع گرم مزاجها.

بهترین تریاک در رنگ زرد است مایل به روشنی که در آب زود حل شده در آتش بسرعت مشتعل گشته، در آفتاب بزودی نرم شده دارای بوی قوی بسیار بوده باشد.

ماده ای مخدر و قابض و خواب آور و مسکن و کشنده. استعمال تریاک مانع عفونت اخلاط بدن شده، جهت اسهال و زخم معده و روده و سرفه و تنگ نفس مفید میباشد.

تریاک زکام و نزله و صداع و غش و مالیخولیا را که از حرارت باشد نافع و اگر از

رطوبت نیز باشد، از جهت تخدیر مفید میباشد.

تریاک روح حیوانی مانند شهوت و غضب و اشتها و تمایلات را به تحلیل آورده بشرط مداومت و نیز مضر شعور و فهم میگردد، مگر آنکه سردی و خشکی او را با خوردنی های ضد آن باصلاح آورند.

مالیدن حل کرده تریاک زخمها را به هم آورده، دردها را تسکین داده ورمهای حاره را فرو نشانیده مسکن قوی جمیع اوجاع میباشد.

مالیدن تریاک که آنرا با زرده تخم مرغ نپخته و با زعفران و آب مالیده بصورت مرهم درآورند نقرس حار را سودمند و انداختن آن بر پشت چشم درد چشم را ساکن و با مقدار خود زعفران و مالیدن به موضع طحال جهت درد طحال

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 269

و مالیدن آن در زعفران و چکاندن دو سه قطره آن در گوش درد گوش را نافع و با موم و روغن کنجد که موم را در روغن بر روی آتش حل کنند و تریاک سائیده در آن حل کرده بمالند حکه (خارش) بدن و فرج و مقعد را سودمند و مقداری از آن در معجون ها و مرهم حافظ، قوای آنها و معین فواید آنان میباشد. مقدار خوراک آن به نسبت سن از یک ارزن تا نیم عدس و زیاده بر آن مسموم کننده و کشنده و اعتیاد بدان ناهموار و اجتناب و ترک عادت آن بدون دخالت طبیب تقریبا غیرممکن و ترک اعتیادش سالمندان مبتلا را خطرناک میباشد.

تمرهندی علاج امراض: اخلاط سینه، تب و عطش، سوزش و خشکی، دل گرفتگی، سستی عضلات، دمل

با طبیعت سرد و خشک موافق گرم مزاجها.

خوردن تمرهندی طبع را لینت داده با اثر مسهلی نیک جهت صفرا و خلط سوخته میباشد.

خوردن تمرهندی فشار و غلیان خون را فرو نشانیده عطش و

تب های گرم را پائین میآورد و در جهت فشار خون بیمانند می باشد.

خوردن تمرهندی در خفقان قلب و خارش و سوزش و خشکی و جوش و بثور سرخ رنگ که از حرارت باشد و التهاب گرم مزاجها بی مانند میباشد و باعث فرح و گشادگی قلب میشود.

تمرهندی قوت شهوت و میل جماع را کم میکند.

چون تمرهندی را پخته کوبیده ضماد گذارند عضو و عضله سست شده را قوت می بخشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 270

ضماد تمرهندی با پیه و مثل آن سر دمل را باز میکند.

ضماد او ورمها و دردهای عضلات را فرو نشانیده تسکین میدهد.

خوردن آن برای سردمزاجها زیان بخش و زیاد خوردن آن گرم مزاجها را باعث قبض طبیعت شده رفع ضررش را کتیرا و خشخاش و لعاب بهدانه میکند.

ساده ترین نوع استفاده از او آنست که مشتی از آنرا مثل چای در قوری دم کرده با نبات یا قند بیاشامند. چاشنی آش و غذا کردن نیز طریق دیگر آن میباشد.

تنباکو دانستنیهائی درباره توتون و تنباکو، شناخت تب و سلامتی، منافع و مضار

که توتون سیگار و چپق نیز از آن بدست میآید با طبیعت گرم و خشک که صاحبان مزاج سرد را کمتر آزار میدهد.

تنباکو یبس و یبوست آور و باعث ثقل و سنگینی مزاج و قلب و تکدّر حواس گرم مزاجها و خشک مزاجها میباشد.

تنباکو عیار سلامت و ناتندرستی و تب و نبودن آن بوده، چه چندانکه اندک تبی عارض کسی شده باشد از آن منفور گشته با رفع تب بدان میل میکند.

دود کردن تنباکو در خانه مصلح فساد هوای وبائی و مثل آن میباشد.

تنباکو خشک کننده مغز و گلو و سینه گرم مزاجها و عطش آور و جمع کننده بوده و سمیت گوشت ماهی را رفع میکند.

سائیده او را که به بینی بکشند عطسه میآورد.

رطوبتی

مزاجها را پاک کننده رطوبات بینی بوده و تحریک فکر آنان

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 271

میکند.

دود آن درد دندان سردمزاجها را تسکین داده ضدعفونی زخم و جراحات میباشد.

چون خاکستر تنباکو را با روغن گل سرخ یا بادام مرهم کرده بمالند زخمهای منتشر شده را جمع کرده زخمهای خارش دار مانند سودا و جرب را بهبود بخشیده، مالیدن آن بر زخم تازه باعث قطع خونریزی آن میشود.

خوردن آب قلیان که از اثر کشیدن زرد شده باشد باندازه نیم استکان رنج استسقا (تشنگی مدام) سردمزاجها را دور میکند.

تنباکو مضر قلب و مغز و اشتها بوده، ادامه آن موجب لاغری و خشکی پوست میشود.

ثعلب علاج امراض: سردی مزاج، اعصاب، منی، موی سر، فلج و لقوه، جماع، حمل

غرض پودر شیری رنگی است که از ریشه گیاهی شبیه دو بیضه کوچک بدست آمده مورد استعمال بستنی سازها میباشد، با طبیعت گرم و تر، مفید حال سرد مزاجها.

خوردن بمقدار قاشق مرباخوری ای ثعلب با عسل در روز تا چند روز مقوی اعصاب و موجب رفع تشنج و یبوست و تقویت نعوظ و منی میشود.

مالیدن ثعلب با روغن گل سرخ یا روغن کنجد با بادام بر موی سر، سبب تقویت موی سر و مانع ریختن او میشود.

خوردن ثعلب و شکر یا با عسل رفع فلج و لقوه کرده باعث فربهی و سنگینی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 272

وزن بدن و ریختن سنگ کلیه و تحریک میل جماع میگردد.

برداشتن ثعلب با زعفران و کمی مشک که زن در پارچه بسته بخود برگیرد موجب حمل او می شود.

مضر گرم مزاجها و مصلحش سکنجبین میباشد.

جعفری علاج امراض: ادرار و حیض، باء، هضم، عطش، چشم درد، سردرد، جوش و کورک، ضعف باء، زکام

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

خوردن جعفری غذا را هضم و ادرار و حیض بسته را باز و بادشکن میباشد.

خوردن جعفری در گرم مزاجها باعث عطش و چشم درد و سردرد و ظهور و بروز جوش و کورک و مثل آن میباشد.

جعفری رفع سم حشرات و بدبوئی دهان میکند.

جعفری باعث تقویت باء و قوت جماع سردمزاجها میشود.

بوئیدن کوبیده خشک کرده او رفع خمار میکند.

بوئیدن جعفری خشک رفع زکام و رطوبات و برودت دماغ میکند.

ضماد کوبیده او مسکن درد و ورم بواسیر و مالیدن گل و برگ سائیده او با عسل مفید جراحات خوره (آکله) و ضماد جمیع شاخ و برگ و گل جعفری با شراب و روغن بنفشه یا بادام، رفع سم گزیدگی حشرات میکند.

همچنین مالیدن و خوردن پخته برگ و گل و

ساق و ریشه او با شراب و روغن بادام رفع زهر نیش عقرب و حشرات و هوام میکند.

جعفری مفید سرفه خشک سردمزاجها و تخمش در افعال قویتر از خود او

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 273

میباشد.

رافع ضرر زیاد خوردن آن که سردرد و جوش و خارش و مضرات دیگر میباشد شراب و آب و عرق کاسنی و ترشی ها و آب لیمو و دانه های سرد طبیعت مانند عدس میباشد.

جگر- کبد علاج امراض: پوست، درد جگر، زخم امعاء

بهترین آن جگر اردک و مرغ پروار میباشد.

خوردن جگر مخصوصا با صمغ عربی تسکین درد جگر داده جراحت آنرا بهبود میدهد.

مالیدن آب جگر مرغ و اردک ناراحتی و امراض جلد را درمان نموده، جوش و خارش و بثور آنرا فرو مینشاند.

مالیدن و خوردن جوشانده او با سیر زخم امعاء سردمزاجها را بهبود میدهد.

جگر بز بالخاصیت محرک سردرد و خاصیت جگر هر حیوان در ذیل آن مذکور میشود.

جو علاج امراض: فشار خون، تشنگی، التهاب، قی، خارش، تب، سل، دق، سرفه، اسهال

با طبیعت سرد و خشک و قابض، مفید طبایع روان و گرم مزاجها میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 274

بهترین آن تازه حد اکثر تا یکساله و بدترین آن کهنه او میباشد.

جو با غذائیت کم، اما با قوه جلادهنده و جمع کننده و جلوگیر و مسکن غلیان (فشار) خون و صفرا و تشنگی و جو کهنه تلخ بدطعم مورث لاغری و مضر مثانه و مصلحش روغنها میباشد.

آرد جو بو داده با قدری شکر بهترین غذای اطفال میباشد.

چون خمیر جو را بگذارند تا ترش شود و در دوغ حل کرده بعد از یکشب یک لیوان بنوشند جهت رفع تشنگی و التهاب معده و قی صفرائی و خارش و تب گرم و اسهال صفراوی بیعدیل میباشد.

آب پخته نیمکوب جو بحدیکه متلاشی شده باشد را (ماء الشعیر) گویند، در طبع سرد و تر، بازکننده بول و مسکن حرارت و فشار خون و اخلاط سوزان و زودگذر و مولد خون پاکیزه و با رطوبت و جهت تبهای تند و جگرهای گرم و سل و دق و زخم روده و ریه و سرفه گرم خشک نافع، اما موجب ناراحتی و مضر امعاء و احشاء سرد و برای آنها نفاخ (بادآور) میباشد، مگر با

خوردن گلقند «کوبیده برگ گل که گلاب بر او افشانده با عسل بجوشانند» و در مواقعی که طبع بسته باشد شرب او را جایز نمیباشد.

خوردن پخته جو با نصف آن خشخاش کوبیده که مثل نان بپزند، رافع صداع (سردرد) گزم و با گل کاشفه (گل رنگ گیاهی شبیه زعفران که در شیرینی ها و نان پزی ها استفاده زعفران از او میکنند.) رفع بلغم لزج و خارش و دانه های خارش دار و گیر و سدد میکند.

آشامیدن جوشانده جو با عناب و انجیر و سپستان و پرسیاوشان در رفع درد سینه و سرفه مجرب میباشد.

شیره جو که خیسانده و کوبیده شیره بکشند رفع اسهال گرم صفراوی میکند.

گذاشتن خمیر نیمگرم آرد جو بر روی ورم گرم، هرچند سفت و سخت

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 275

باشد باعث تحلیل و نرمی او شده، گذاشتنش بر روی دمل سبب گشودن دمل میشود.

گذاشتن همین ضماد با کوبیده (ناخنک) و پوست خشخاش بر پهلو درمان ذات الجنب و درد پهلو میکند.

مالیدن حل کرده آرد جو با آب بز نقرس گرم باعث تخفیف آن میگردد.

مالیدن جو پخته با سرکه رفع جرب و خارش و شری (دانه های ریز خارش دار) و حکه میکند.

مالیدن جوشانده جو با (اشنان) و تریاک و آب کاهو یا هر یک از این اجزا رفع صداع (سردرد سخت) و ورم چشم و آب ریزش چشم و بینی و باد سرخ میکند و باعث استحکام دادن به استخوان و عضو شکسته و کوفت دیده میشود.

غرغره شیره جو رفع ورم و درد گلو میکند.

مالیدن شیره پخته جو با انجیر یا آب عسل (عسلی را که با دو برابر آب بجوشانند) رفع ورمهای گرم و بلغمی

میکند.

مالیدن یا گذاشتن جو سوزانده که کوبیده با آب خمیر کرده باشند رافع لک و پیس و بدرنگی پوست و کزاز میباشد.

چای علاج امراض: ضعف هاضمه، درد بواسیر، کم خونی، شناخت بیماری

با طبیعت گرم و تر به اعتدال، موافق انواع طبایع.

خوردن چای مزاج را لینت داده، تقویت هاضمه نموده کمک به پختن غذا در معده میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 276

چون چای را کوبیده، پخته بصورت ضماد درآورده ببندند ورم های سخت شده را نرم و چون بر بواسیر گذارند تسکین درد بواسیر میدهد.

چای دارای اندکی تخدیر و چون بعد از مسکر و شراب بنوشند رفع ضرر آن میکند و نوشیدن آن مولد خون پاکیزه و نوشیدن آن در خستگی ها رافع خستگی و کوفتگی و التهاب میباشد.

همچنین از خواص اوست که مانند دخانیات معیار سلامت و ناتندرستی بوده رغبت بآن نشان دهنده سلامت و بیزاری و نفرت از آن گویای بیماری و تبهای باطنی میباشد.

چنار علاج امراض: پوست، ورم زانو، ورم چشم، درد دندان، جای نیش، لک و پیس، خشکی، خون دماغ

با طبیعت سرد و خشک با اندکی حرارت، مفید حال گرم مزاجها.

مالیدن آب جوشانده برگ چنار پوست را جلا میدهد.

ضماد برگ تازه او که کوبیده ببندند ورم زانو را فرو مینشاند.

گذاشتن برگ تازه چنار که در شراب پخته، کوبیده بر پشت چشم اندازند رفع ورم چشم و مانع ریختن مواد بآن میشود.

گذاشتن برگ پخته او در شراب و بستن آن بر عضو، رفع ورم بلغمی آن میکند.

مضمضه برگ او که در سرکه پخته باشند درد دندان را فرو مینشاند.

گذاشتن پخته برگ چنار که در شراب پخته شده باشد رفع سموم حیوانی و علاج زخم جای نیش جانور زهردار میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 277

بستن ضماد خاکستر برگ او که با آب خمیر شده باشد رفع لک عارضی پوست و لک و پیس برص میکند.

پاشیدن سائیده سوخته برگ چنار بر روی زخمهای آب دار متعفن باعث رفع رطوبات آن گشته

رفع تعفن آن میکند.

مالیدن خیسانده سوخته او با آب رافع خشکی پوست میباشد.

مالیدن سوزانده برگ چنار که با پیه ذوب شده ترتیب یافته باشد بهبود سوختگی از آتش میدهد.

دمیدن سوزانده برگ چنار که سائیده مانند غبار کرده باشند در بینی رفع خون دماغ میکند.

پاشیدن آب جوشانده برگ او کشنده کرم و حشرات میباشد.

غبار روی برگ چنار بغایت مضر آواز و صدا و قصبه ریه میباشد و رفع ضرر آنرا شیر تازه میکند که پس از اصلاح و حرس او باید دستها شسته بشوند.

حصیر علاج امراض: کرم معده، بیحسی عضو، زگیل، کزاز

مقصود نوع نی نرم تر است که از آن پیزر ساخته غرابه و شیشه را با آن میپوشانند.

با طبیعت گرم و خشک مفید حال سردمزاجها.

چون تا پنج گرم آنرا کوفته و سائیده تا سه روز با عسل بخورند اقسام کرم معده را کشته میریزاند.

چون آنرا سوزانده و نرم کرده داخل آب نموده با آن سر شسته چند نوبت تکرار کنند جهت کزاز و زخمهای دلمه دار آن که روی آن سفید و کلفت شده باشد مفید و آنرا باصلاح میآورد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 278

اگر زگیل را با شاخه های در آتش افروخته او بسوزانند رفع آن کرده و مانع زیاد شدن آن میشود، و چون خاکستر داغ سوزانده او را در کیسه ریخته بر ورمهای اعضای بی حس ببندند رفع ورم نموده، باعث به حس و حال آمدن آن عضو میشود.

حنا معالج امراض: کجی ناخن، جذام، یرقان، طحال، سنگ کلیه و مثانه، آبله، جرب، مقعد و فرج، باد فتق، درد شقیقه

با طبیعت معتدل میان سردی و گرمی و خشک، مفید حال گرم مزاجها.

آشامیدن دو مثقال آب جوشانده او چندانکه از جوشیدن به یک پنجم برسد تا ده روز باعث روئیدن ناخن اصلی بجای ناخن کج و ضرب دیده و تا سی روز خوردن همین مقدار آن با شکر رافع رنج جذام میشود و گفته اند در صورت عدم بهبود قابل دیگر معالجات نمیباشد بشرط سلامت و غیر تقلبی بودن.

خوردن روزی یک قاشق از حنای جوشانده بصورت مذکور با شکر بهبود یرقان و طحال و سنگ کلیه و سنگ مثانه و شاش بند میدهد.

خوردن یک قاشق چای خوری از خشک و یا قاشقی از جوشانده او باعث سقط جنین و زیادتر از این مقدار آن خطرناک و باعث مسمومیت قاتل میشود و در صورت استعمال رافع ضرر آن خوردن لعاب

کتیرا و لعاب اسفرزه میباشد.

ضماد (مالیدن) حنا بر کف پای بیمار آبله گرفته جلوگیری از بروز آبله به چشم او میکند.

بستن حنا به دست و پای زحمت دیده و مجروح از آتش و سوختگی باعث بهبود و پوست رفتگی آن میشود.

مضمضه حنا در دهان باعث بهبود جراحت و (برفک) دهان اطفال میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 279

مالیدن حنا جهت تحلیل ورم های گرم و جراحات زرد آب دار سریع الاثر میباشد.

مالیدن حنا با روغن رفع جرب و خارش میکند.

مالیدن حنا با آب برگ کوچک او رفع شقاق (ترک مقعد و لب و فرج) و درد زانو میکند.

بستن حنای خیسانده بسر باعث تقویت پوست و موی و سرخی رنگ مو میشود.

مالیدن حنا بر پیشانی و شقیقه ها منع ریختن مواد فاسد بچشم، خصوصا که با آب گشنیز خمیر کرده باشند میکند.

بستن حنا بر سر مخصوصا که آنرا با (قطران) و روغن زیتون آمیخته باشند جلوگیری از ریزش مو نموده و موجب روئیدن موی تازه میشود.

مالیدن حنا با سائیده گل تره تیزک باد فتق را فرو مینشاند.

مالیدن حنا با زفت و روغن گل سرخ یا بادام، زخم و جوش و جراحت سر را پاک میسازد.

مالیدن حنا با کوبیده برگ گردو بالمناصفه جهت باد و نفخ و رنج بیضه مفید و مالیدن آن بر پیشانی درد شقیقه و سردرد بادی و بلغمی را فرو مینشاند، خاصه که آنرا با نمک آمیخته باشند.

پاشیدن حنای خشک بر روی زخم، آنرا جمع کرده بهبود میبخشد.

خوردن کوبیده تخم حنا بوزن دو سه نخود با عسل و کتیرا در چند نوبت باعث تقویت قوای دماغی میگردد.

گل او لطیف و معتدل و نیم مثقال سائیده او با

آب و عسل قطع نزله ها و انواع سردرد نموده و رطوبات مضر را جمع میکند.

مالیدن حنا التیام زخم و جراحات میدهد.

مالیدن حنا بر گلو باعث بهبود خناق و امراض حلق میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 280

مالیدن آن بر سر و پیشانی باعث سلامت امراض دماغی و عصبانی میشود.

مالیدن حنا بر بدن باعث تقویت اعصاب میشود.

مالیدن حنا با سرکه بر سر علاج درد سر میکند.

مالیدن حنا با موم و روغن گل سرخ یا کنجد «که موم را در روغن ذوب کنند» درد پهلو و کوفتگی اعضاء را رفع میکند.

گذاشتن حنا در لباس پشمی مانع کرم (بیت) زدن او میشود و برگ او را نیز همین خاصیت میباشد.

خاک علاج امراض: قلب و روح، ورمها، کچلی، ترس و التهاب، خفقان، گیر و بستگی شکم، خشکی پوست

بهترین خاکها خاک رس یا رست است، با طبیعت سرد و خشک مفید حال گرم مزاجها و بلغمی ها.

خوردن نیم قاشق خاک پاکیزه که در آب ته نشین کرده بخورند رفع ورمهای داخل بدن میکند.

بستن خاک که گل کرده ببندند رفع اورام خارج میکند، مخصوصا خاک آفتاب خورده و خاکی که زیاد در معرض حرارت آتش قرار گرفته باشد.

مالیدن خاک آفتاب خورده با سرکه رفع گزیدگی زنبور میکند.

خاک شور و نمک که با سرکه آمیخته بمالند در رفع کچلی سر اطفال سریع الاثر میباشد.

بوی کاهگل که گلاب بر او پاشیده استشمام کنند تقویت قلب و روح نفسانی و رفع غش و التهاب و ترس میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 281

عرق خاک که با گلاب و عرق گاوزبان و سنبل طیب و مانند آن بکشند رفع خفقان کرده، موجب قوت قلب و معده گرم میشود.

جمیع خاکها موجب گیر و بستگی اندرون و خشکی و خشونت بدن و رافع ضررش

خوردن انیسون میباشد.

خارخسک علاج امراض: ضعف باء، درد مثانه، سنگ کلیه، فلج و لقوه، کرم، یبوست، زخم و جوش، دهان و دندان

بقولی سرد و خشک و بقولی معتدل که آنرا زیاد تر مفید حال گرم مزاجها دانسته اند.

خوردن یک قاشق چای خوری تا مرباخوری از کوبیده تخم خارخسک پوست را صاف و ادرار بسته را باز و درد مثانه را ساکن میسازد.

خوردن بهمین صورت تخم خارخسک با آب، منی را افزوده، سنگ کلیه را ریخته، شکم روان را بسته، معده بسته را گشوده، ملین طبع و رافع قولنج (شکم درد) گرم میباشد.

خوردن کوبیده تخم خارخسک با شراب رفع ضرر دواهای سمی کرده و ضماد آب و پخته او رافع ورمهای گرم و مانع حدوث آن و مانع ریختن مواد فاسد باعضاء میباشد.

کوبیده خارخسک با عسل و گرفتن آن در دهان رفع زخم و جوش و عفونت دهان و ورم عضلات حلقوم و درد لثه میکند، نوشیدن قاشقی عصاره برگ جوشانده او با شراب جهت رفع سم افعی و مار مفید و پاشیدن آب جوشانده خارخسک در خانه باعث گریختن کک یا کیک میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 282

چون نخود را در آب تازه او مکرر پرورده، یعنی روزی یک بار آب عوض کنند و پس از هفته ای روزی چند دانه بخورند در تقویت باء بیعدیل می باشد.

تخم خارخسک در افعال مانند تازه و آب و عرق اوست و مقدار مصرفش تا 5 گرم میباشد.

چون تخم خارخسک را بمقدار لازم در آب کاملا جوشانده صاف کنند و آب آنرا با روغن کنجد چندان بجوشانند تا آب تمام شده روغن بماند و بر آلتین بمالند و قاشقی خورده و اماله کنند در تقویت باء و درد مفاصل و درد کمر و نیکو کردن رنگ رخسار بی همتا میباشد.

چون

از همین روغن با قطره چکان در اهلیل چکانند بطوریکه ببالا برسانند و بر آلت و کمر و اطراف بمالند جهت ریزاندن سنگ کلیه و مثانه سودمند می باشد.

چون تخم خارخسک را با شیر تازه سه بار پخته، خشک کنند و روزی یک کف بخورند در تقویت باء بیمانند میباشد.

اگر در طبیعت گرم مزاجها تولید حرارت کند بادام و مغز خیار و لیموشیرین بخورند.

خاکشی- خاکشیر علاج امراض: هاضمه، نعوظ، حصبه، خارش، بدی رنگ پوست، گرفتگی صدا، سموم، جراحت سینه، نقرس

با طبیعت گرم و تر، موافق جمیع امزجه.

خوردن خاکشی معده را قوت داده، غذا را هضم کرده، اشتها را تحریک نموده، مخصوصا معده های سرد را مفید میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 283

خاکشی موجب نعوظ و بادهای سودمند شده مواد فاسد نخاع را دفع میکند، خاکشی مفید آبله و حصبه و خارش پوست و سردی احشاء و امعاء بوده بدن را چاق میکند.

چون خاکشی را با دو وزن آن شکر در آب زده تا ده روز بخورند وزن بدن را افزوده رنگ رخسار را جلا داده پوست را پاک و تمیز و شفاف میکند.

خوردن خاکشی بهمین صورت آواز و صدای گرفته را باز و یک قاشق غذاخوری او رفع سمیت ادویه و مشروبات زهردار و نصف آن که خشک در دهان ریخته جرعه ای آب بالایش بنوشند خونریزی سینه و جراحت سینه و ریه را بهبود میدهد.

ضماد خاکشی که کوبیده با آب خمیر کرده بگذارند ورمهای سخت را نرم کرده، سرطان و نقرس را سود میدهد.

گذاشتن ضماد خاکشی بطریق مذکور بر پشت چشم و گوش جراحت چشم و گوش را درمان و گذاشتنش بر بالای پستان رافع درد پستان و گذاشتنش بر مقعد و فرج رافع درد و ناراحتی آنها میباشد.

چون کوبیده خاکشی

را با آرد خمیرکرده با نان نیم پز پخته بخورند و نیمگرم آنرا بر محل جگر (پهلوی راست زیر دنده ها) و سینه بگذارند درد جگر (کبد) و سینه و سرفه کهنه را برطرف گرداند.

چون خاکشی و عسل را زن فرزجه کرده (بخود برداشتن) در پارچه بخود برگیرد کمک به راحتی گذاشتن حمل او میکند و همچنین فرزجه آن زخم و جراحت او و امراض رحم را بهبود میدهد.

مصلح و رافع ضررش خوردن یکمثقال کتیرا میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 284

خرب زه معالج امراض: بول و شیر و عرق، پوست، هضم، چشم، نزله، سنگ کلیه، غثیان، جوش ها، نعوظ، مثانه

با طبیعت معتدل و هر نوع آن از خربزه و گرمگ و طالبی و شهری و دستنبو همه از خانواده خربزه و از صنف او بوده و بهترین و بی آزارترین آنها گرمک میباشد.

خوردن خربزه با اغذیه کثیف مانند پنیر باعث گیر و سده در اندرون میگردد و بعد از طعام موجب کرم و تخمه میشود و بهترین اوقات خوردن آن میان دو غذا یعنی در وقتی است که غذای اول در معده هضم شده باشد.

از خاصیت خربزه است که بسرعت خود را به خلط غالب میرساند یعنی اگر حرارت در مزاج غلبه کرده باشد آنرا قوی تر ساخته و اگر برودت زورآور شده باشد آنرا نیرومندتر و آزارنده تر میسازد.

خربزه زیادتر موافق طبع و صفراوی مزاج ها و سودائی ها و خوردن آن در ناشتا موجب تبهای تند میشود.

خربزه باعث جریان بول و زیاد شدن شیر و عرق و لطیف کننده پوست و نرم کننده غذا در معده و سبب هضم طعام میباشد.

گذاشتن گوشت خربزه بر روی چشم دردناک درد و ورم آنرا فرونشانده تسکین میدهد.

مالیدن گوشت خربزه با (بوره) به تن باعث جلا و لطافت پوست و ادامه

آن رفع لک و پیس و برص و بدرنگی پوست می کند.

ضماد پوست او که کوبیده بر پیشانی و سینه بندند، خصوصا در اطفال رفع نزله و آب ریزش بینی و خلط سینه میکند.

خوردن مشتی از پوست خشک کوبیده او تا چند روز با آب سنگ کلیه را میریزاند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 285

انداختن تکه ای پوست خربزه در دیگ غذا سبب زود پختن گوشت و طعام شده و به تجربه رسیده است.

خوردن 5 تا 10 گرم از ریشه کوبیده او با آب، قی آور قوی و باعث غثیان میشود.

ضماد کوبیده ریشه او با عسل زخم و جوش های شیر آبه دار را بهبود میدهد.

تخم او گرم و خشک و خوردن مشتی از کوبیده مغز آن طبع را لینت داده، سدّه های امعاء و جگر را گشوده باعث فربهی و نعوظ میشود.

خوردن مشتی از کوبیده مغز تخم او ادرار را زیاد کرده کلیه و مثانه را شسته مجاری بول را پاک می کند.

همچنین خوردن تخم خربزه جراحت مجاری بول را که از گذشتن سنگ مثانه بهم رسیده باشد علاج و درد و سوزش آن را تسکین میدهد.

ضماد تخم او که با پوست کوبیده باشند و بمالند پوست را جلا داده لکه های بدرنگ آن را پاک می کند.

سرکه و آب انار ترش رافع ضرر او میباشد.

خردل علاج امراض: رطوبات، گیر و سده، امراض دماغ، سنگ کلیه، جگر و طحال، خشکی، مفاصل، موی ریخته

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال رطوبتی ها و سردمزاجها.

خوردن خردل که البته باید با اغذیه و کباب و سالاد و مثل آن صرف شده مقدار مصرفش زیاده از سرانگشت و قاشق کوچکی نمیباشد باعث جذب رطوبات از اعماق بدن شده، هاضم غذا میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 286

خردل تحلیل برنده رطوبات دماغ و معده و

سایر اعضاء و بازکننده سده های معده و امعاء و فضلات مضر و برآورنده و ریزاننده سنگ کلیه میباشد.

خردل دردهای بلغمی و بادی را از میان برده، درد و ناراحتی های جگر و طحال را درمان میکند.

خردل معالج فراموشی و امراض دماغی بارد (سرد- رطوبتی) میباشد.

خوردن مقدار نخودی از تخم خردل با شراب باعث سرور و حوصله و تقویت باء میشود.

خوردن خردل با عسل سینه درد و سرفه رطوبتی و کرم معده و تب بلغمی و سودا (خشکی طبیعت) را رفع میکند.

ضماد او که کوبیده آنرا با آب خمیرکرده ببندند نقرس و درد مفاصل و عرق النساء و ورک را علاج می کند.

ضماد او بر محل طحال (طرف چپ بدن زیر دنده ها) درد و رنج طحال را رفع و جذب مواد فاسد و مضر بظاهر بدن میکند.

مالیدن خیسانده خردل بر محل مو ریخته باعث روئیدن موی آن میگردد.

مالیدن آمیخته خردل نرم با عسل و موم روغن «مومی را که در روغن کنجد یا بادام یا روغن خوردن بر روی آتش ذوب کرده باشند» بر چهره رنگ رو را جلا داده، تصفیه پوست و ازاله بدرنگی و خون مرده زیر جلد میکند.

گذاشتن همین ضماد بر پشت چشم باعث رفع دانه پلک چشم میشود.

مالیدن خردل با سرکه رفع جرب (خارش- سودا- جوش و دانه خارش دار) پراکنده که بر قسمت اعظم بدن دویده باشد و انواع بیماریهای جلدی مزمن میکند.

مالیدن خردل و سرکه بر پیشانی رافع درد سر و مانع آب ریزش بینی و نزله و ناراحتی های سر و رطوب و باد و دماغ میباشد.

مالیدن خردل و سرکه بر موضع فالج و سست از کارافتاده باعث بهبود و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص:

287

حرکت آن میشود.

مالیدن خردل و روغن بر آلت نعوظ سخت میآورد.

مالیدن خردل و سکبینج (صمغی است موجود) و آب کلم قمری خنازیر را تحلیل میبرد.

غرغره او با (آب عسل)- «که یک عسل را با دو برابر آب جوشانده باشند» جهت ورم زیر زبان و خشکی کهنه قصبه ریه و سستی و سنگینی زبان و درد دندان بغایت مفید میباشد.

کشیدن خردل به بینی عطسه آور و سبب بهبود مصروع و بهوش آمدن غشی و خفگی و ناراحتی رحم میشود.

فتیله او با انجیر که نرم او را با انجیر کوبیده باشند و فتیله مانند در گوش کنند رفع سنگینی و صدای گوش میکند.

کشیدن یا چکاندن او با آب و عسل جهت پرده ای که جلو چشم میآید و خشکی و خشونت پلک دارای اثر مجرب میباشد.

دود کردن خردل باعث گریز حشرات میشود.

پاشیدن خردل بر دندان دردناک که ورم نداشته باشد رفع درد آن میکند.

روغن خردل که مانند روغن بادام اخذ کنند و بمالند درد دندان را رفع و چون به رحم رسانند خفگی و ناراحتی آنرا برطرف گرداند.

خوردن قاشقی از روغن آن دردها و تبهای سرد کهنه را قطع میکند.

مالیدن روغن خردل دردهای کهنه اعضاء را دور میسازد.

مالیدن آن تحلیل ورمهای سخت میدهد.

چکاندن آن در گوش رافع درد گوش و بیحسی و کرانی گوش میشود.

مالیدن آن بر اندام، اعضاء و عضلات خشک و سخت شده را نرم میسازد.

خردل چنانکه گفته شد مفید حال سردمزاجها و مضر گرم طبیعت ها و باعث تشنگی و غثیان و رافع ضررش عرق و آب کاسنی و روغن بادام و سرکه و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 288

آب هندوانه و مغز خیار میباشد.

خُرفه معالج امراض: تشنگی، خون ریزی، تب، ورم، سردرد، سوختگی، زخم سر، بی حسی، درد چشم، جرب و حکه، روده، زگیل

دانه ایست متداول و

در دسترس با طبیعت سرد و تر مفید حال گرم مزاجها.

چون خرفه را روز و شبی در آب خیسانده آب او را بنوشند شدت خون و صفرا را فرونشانیده، تشنگی را رفع میکند.

خوردن آب خرفه خون ریزی بینی و معده و درد جگر و تب های گرم و درد سر و درد مثانه و روده و ورمهای گرم را بهبود میبخشد.

چون او را کوبیده با روغن گل سرخ یا بادام خمیرکرده بر پیشانی ضماد کنند درد سری را که از حرارت باشد رفع میکند.

ضماد خرفه و روغن بادام سوختگی آتش را التیام داده مالیدن آن بر محل ورم باعث تحلیل ورم میشود.

مالیدن کوبیده خرفه با شراب بر سر، معالج جوش سر میباشد.

خمیر کردن تخم کوبیده خرفه با آب و آرد جو و بستن بر عضوی که علائم بی حسی از آن ظاهر میشود (شقاقلوس) مانع بروز مرض میشود.

بستن این خمیر بر بالای چشم و دماغ رفع ورم چشم و دماغ و مالیدن آن بر بدن رفع جرب و حکه و سودا و خارش و جوش های سرخ سوزان و آنچه از این قبیل که از حرارت بهم رسیده باشد میکند.

خوردن قاشقی تخم خرفه به تنهائی یا با (ریوند) قطع تب گرم میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 289

اماله آب تخم خرفه رفع درد نشیمنگاه و شکم روش و درد رحم و درد روده و امعاء که از گرمی عارض شده باشد میکند.

ریشه گیاه او را که کوبیده بر زگیل ضماد گذارند رفع زگیل میکند.

دانه و داروئی پرفایده و بی ضرر جهت محرورین یعنی گرم مزاجها که در هر حالت و هرگونه رنج و مرض میتواند از آن استفاده نموده بهره

ببرند.

مضر شهوت و مزاج و قطع کننده اشتها و زیادی آن مورث تاریکی چشم شده مصلحش نبات و مصطکی و کرفس و نعنا میباشد.

خرما علاج امراض: درد کمر، تب، سنگ کلیه، اسهال، چاقی، تقویت باء

صاحب طبع گرم و خشک موافق حال سردمزاجها.

خوردن خرما جهت سردمزاجها مفید و بدن را فربه کرده نیرو میبخشد و سینه و شش را فایده کرده، دارای غذائیت بسیار بوده، تولید خون ملایم میکند و کلیه و اعضای لاغر را نیرومند میسازد.

خوردن خرما مفاصل خشک را نرم ساخته فالج و صاحبان رنج عضلات و ورک و عرق النساء و درد کمر را سود بخشیده امراض بارده را که از سردی و بلغم باشد علاج میکند.

خوردن پخته خرما با (حلبه) تب بلغمی و سنگ کلیه را رفع میکند.

خوردن زیاد خرما سوزاننده خون و مولد خشکی و سودا و متعفن کننده اخلاط و سردردآور و تاریک کننده فکر و باعث درد چشم و درد دندان و رفع مضرت او را روغنها و خشخاش و بادام و سکنجبین میکند و در بلادی که خرما

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 290

عمل نمیآید باید در خوردن آن امساک بعمل آورند.

دانه خرما صاحب قوای کامل و قاشقی از سائیده او قطع اسهال سرد میکند.

پاشیدن سائیده تخم او بر روی جراحت گود شده سبب روئیدن گوشت او شده، جراحات چرکی پلید را بهبود داده پاک میکند.

پاشیدن سائیده او زخم و دانه و حرارت و خارش و سوزش چشم را نفع میدهد.

خوردن خرما که آنرا در شیر خیسانده باشند و در عقب آن شیر بخورند جهت چاق کردن بدن و تقویت باء بیمانند میباشد.

خشخاش علاج امراض: ضعف جگر، مثانه، کلیه، منی، بیخوابی، لاغری، اسهال کهنه، سرفه، سینه درد، التهاب، باد سرخ

با طبیعت سرد و تر، مفید حال گرم مزاجها.

خوردن تخم خشخاش و شکر خون ریزی و تب دق و سوزش مثانه و امراض گرم را دور میکند.

خشخاش و شکر مقوی جگر ضعیف و پشت و مثانه و کلیه و چاق کننده و

با عسل بادآور و نعوظآور میباشد.

زیاد خوردن خشخاش قطع باء (منی) و بوئیدن بوداده او رافع بیخوابی می باشد.

خوردن خشخاش با هموزنش بادام، تولید خون خوب و رفع لاغری میکند.

چون خشخاش تازه را با پوست کوبیده با لعاب کتیرا قرص ها ساخته روزی دو سه قرص بخورند سرفه و درد سینه و سوزش بول و اسهال کهنه و تشنگی را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 291

برطرف میسازد.

ضماد کوبیده تخم و پوست خشخاش ورم گرم را فرومیبرد.

خوردن یک مثقال از کوبیده پوست او در صبح و شام قطع اسهال خونی و صفرائی و التهاب روده میکند.

ضماد او که کوبیده با آب خمیر کرده به پیشانی ببندند رفع درد سر میکند.

گذاشتن پخته پوست خشخاش و شنبلیله با گلاب بر پشت چشم در ابتدای چشم درد جلوگیری از درد چشم گرم و مالیدنش بر بدن رفع باد سرخ میکند.

خوردن رب خشخاش که آب صاف کرده ی پخته او را با عسل جوشانده قوام آورند روزی دو سه قاشق منع نزله ها امثال آب ریزش چشم و بینی و درد و آزار سینه و سرفه و اسهال کهنه میکند.

آب پخته ریشه گیاه او تقویت جگر (کبد) علیل کرده رفع اخلاط غلیظ مضر معده میکند.

جوشانده پوست خشخاش با آب که صاف کرده با شکر قوام آورند یک قاشق مرباخوری آن باعث خواب و سستی اعصاب، مخصوصا در اطفال میشود.

خوردن این جوشانده سست کننده اعضاء و موجب تشویش حواس و قطع کننده باء و خراب کننده اشتها و هاضمه و مورث نسیان و مفسد خون و تحلیل برنده رطوبات غریزی میباشد.

این جوشانده مسکن دردها و ناراحتی های گرم و خشک بوده، خواب و رخوت و نشاط آنی کم دوام میآورد.

قوی تر

از آن شیره او یعنی تریاک میباشد.

مالیدن سائیده گل خشخاش با آب گشنیز بر پشت و اطراف چشم و چکاندن آب صافی او رفع جوش و ثبور و سوزش و زخم پلک چشم میکند.

روغن خشخاش که تخم و پوست آنرا نیم کوب جوشانده صاف کنند و با روغن کنجد چندان بجوشانند تا آب سوخته روغن بماند و بمقدار قاشق کوچکی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 292

بخورند خواب آور قوی میباشد.

مالیدن همین روغن تسکین درد واورم حار میدهد.

خوردن یک قاشق مرباخوری از این روغن نزله و سرفه حار را رفع میکند.

چکاندن این روغن در گوش درد و ورم گوش را که از گرمی باشد دور میکند.

رفع ضرر خشخاش و عصاره و تریاک او را عسل و شیرینی جات و مقویات میکند.

خطمی علاج امراض: روده، مقعد، قولنج، اسهال، خونریزی، سرفه، زخم، خنازیر، کزاز، دمل، ورم، مفاصل، هوام و حشرات

گیاهی آشنا با گلهائی برنگهای مختلف، با طبیعت سرد و تر، مفید حال گرم مزاجها.

آب پخته او که صاف کرده بمقدار نیم استکان با شکر بخورند روده را پاک کرده جلا میدهد.

خوردن آب خطمی رفع ناراحتی مقعد و ضرر تندی و گرمی دارو میکند.

خوردن یک مثقال (پنج گرم) از گل و برگ خشک سائیده او با آب دفع قولنج (شکم درد) و سبب باز شدن گیر شکم میشود.

خوردن بهمین مقدار آن بترتیب مذکور بول و حیض بسته را بازکرده سبب بهبود زخم روده و خونریزی و سرفه گرم و اسهال و درد روده و زدودن مواد سوداوی و خلط خام میگردد.

ضماد او که پخته، با روغن کنجد کوبیده بموضع درد بگذارند ورمهای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 293

سخت از گرمی را نرم میکند.

گذاشتن همین ضماد بر خنازیر و کزاز و ورم و دمل و

ورم پستان و مقعد سبب باز شدن سر دمل و نرم شدن آنها میشود.

بستن پخته بی روغن آن بر محل عرق النساء و مفاصل و نقرس باعث بهبود و درد و الم آن میشود.

گذاشتن ضماد پخته آن با روغن زیتون رفع گزیدگی هوام و حشرات و سوختگی آتش میکند.

ضماد آن با روغن زیتون بغایت برنده سریع ورمها و جراحات میباشد.

مالیدن آب پخته او بر سر باعث نرم شدن موی آن میشود.

نشستن در آب پخته آن درد و ورم مقعد را رفع و باعث تنظیم و ناراحتی عمل فرج و رحم زنان عذر نامنظم و عقیم آنها میشود.

خوردن یک کف از تخم کوبیده او با آب، سنگ کلیه را میریزاند.

خوردن یک کف تخم کوبیده او با شکر سرفه گرم را رفع میکند.

مالیدن پخته او که در سرکه جوشیده باشد بتن و رو که پس از آن در آفتاب نشینند رفع لک و پیس میکند.

مالیدن پخته او با سرکه و روغن زیتون ببدن رفع سوزش و خارش و ناراحتی گزیدگی حشرات میکند.

مالیدن یک جزو از او با دو جزو دانه خرما که کوبیده با سرکه بمالند در رفع ورم بغایت مؤثر میباشد.

پوست ریشه او بسیار ملین و محلل و خوردن پخته او اسهال و دل پیچه و درد و ناراحتی شکم و روده را برطرف میسازد.

گذاشتن ضماد او که با شراب پخته باشند بر زهار (پشت آلت) شاش بند و سنگ کلیه و درد مثانه و عرق النساء و شکاف و ارتعاش عضلات را رفع میکند.

نشستن در جوشانده او بدستور بالا سخت شدن و قفل شدن عضلات و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 294

مفاصل و سختی ناراحتی اعضاء

را برطرف میسازد.

مضمضه آب پخته او درد دندان که از گرمی باشد را رفع میکند.

چون ریشه او را کوبیده در پارچه بسته، در ظرف آب، زیر آسمان چندان بگذارند که آب آن تمام گشته خشک شود، سائیده او که مثل غبار شده باشد در چشم، رفع تهیج پلک چشم (زیاد بهم خوردن پلک) میکند.

خوردن یک کف از همین کوبیده سرفه گرم و خونریزی سینه را رفع میکند و آشامیدن آب پخته او نیز دارای همین اثر میباشد.

خوردن صمغ خطمی بغایت مسکن تشنگی و بندآورنده طبع روان و رافع قی صفراوی میباشد.

استفاده زیاد آن مضر معده و ریه و رفع ضررش با آب زرشک و عسل و رازیانه میشود.

خمیرترش علاج امراض: جلای پوست، دمل، خماری، تشنگی، تب و التهاب، اسهال، هاضمه، باء

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

مالیدن خمیرترش که در آب رقیق شده باشد بر بدن باعث بیرون کشیدن چرک و سیاهی زیر جلد و جلای پوست بدن میشود.

ضماد خمیرمایه پرنمک بر دمل و ورم باعث باز شدن سر دمل و نرم کردن ورم و تسکین درد آن میگردد.

نصف لیوان آبیکه در آن یک قاشق خمیرمایه کم نمک حل کرده باشند با یک قاشق چای خوری طباشیر و کمی زعفران جهت رفع خماری و تشنگی و تب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 295

و التهاب مجرب و چون قاشقی سرکه نیز بر آن اضافه کنند اسهال صفرائی و سوزش دار را بند میآورد.

چون خمیر را در آب حل کرده ربع آن روغن بنفشه یا بادام بر او افزوده غرغره کنند ورم و آزار حلق را فرو مینشاند.

ضماد خمیرمایه با حنا و روغن و نمک ورم و صلابات (سفت شده گی) های دشوار را که باعث یأس بیمار شده

باشد را نرم و علاج میکند.

چون یک جزو خردل و یک پنجم آن (شب)- «داروئی موجود» و سه برابر همه خمیرمایه اضافه کرده، در ده برابر همه آب بجوشانند تا به نصف رسد و سپس اضافه نموده و با نصف وزن آن عسل بقوام آورند جهت تقویت هاضمه بمرتبه ایست که صبر بر گرسنگی نتوان کرد.

خوردن مایه خمیر پاک کننده معده از اخلاط سوخته و رافع بلغم و نعوظآور و چاق کننده میباشد و چون بلافاصله بعد از معجون ها بخورند در تولید باء، اثر سریع میکند.

چون مایه خمیر را بسیار کوبیده با آب انار شیرین و سکنجبین و مثل آن ترتیب دهند قائم مقام خمر و مسکرات بوده از اسرار مکتومه می باشد.

مایه خمیر مضر سینه های علیل و رفع ضررش را کتیرا میکند و مقدار خوراک او تا نیم سیر (35 گرم) میباشد.

خیار علاج امراض: ناراحتی روده، خون و صفرا، یرقان، تب، درد سر، سخت زائی، هم و غم، شش و روده

با طبیعت سرد و تر، مفید حال گرم مزاجها و خشک طبیعت ها.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 296

خوردن خیار، خاصه مغز او حرارت صفرا و خون و التهاب روده و تشنگی را رفع می کند.

مغز خیار گیر معده و روده را باز و بول بسته و سنگ کلیه را پاک میکند.

مغز خیار ضعفی که از خوردن مسهلات و اسهال شدید حار بوجود آمده باشد را رافع و جهت تبهای شدید و یرقان و درد سر نفع شدید میکند.

خوردن آب خیار تا 200 گرم با شکر مسهل گیر و اذیت صفرائیکه در معده و روده باشد بوده، اصولا آب خود آن بتنهائی مسهل صفرائی مزاجها می باشد.

آب خیار و شکر خاصه خیار ترش و زرد در جهت مسهلات از آب انار رسیده قوی الاثرتر میباشد، در این معنی که عمل آب انار

را نیز انجام میدهد.

چون قدری قرنفل در آب خیار خیسانده روز دیگر صاف کرده با آب و عسل بنوشند رنگ رو را صاف و کدورت آنرا برطرف میسازد.

مغز و آب خیار گیرها و انسدادهای گرم مزاج را دور و خفقان را در ظرف یکروز رفع میکند.

خوردن مغز خیار مانع تولد و ظهور شپش و مالیدن کوبیده او جرب و خارش و سوزش و دانه های سوزش دار پوست را رفع و خشونت و زبری را برطرف میسازد.

خوردن مغز خیار التهاب معده و روده و دردسر و ورمهای گرم را مفید و خوردن 12 گرم از پوست خشک او در تسهیل ولادت بغایت مؤثر میباشد.

بوئیدن خیار باعث شادی و نشاط روح حیوانی شده دردسر گرم را نفع میدهد. ترشی خیار دیرهضم اما حرارت مزاج را فرو مینشاند.

تخم خیار سردتر از خیار و بول را رانده صفرای سوخته را توسط ادرار اخراج میکند.

تخم خیار که خیسانده بکوبند و شیره بکشند تبهای گرم و ورم کبد و طحال و درد شش و زخم آن را که از حرارت باشد، بسرعت بهبود میدهد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 297

ضماد تخم خیار با بوره و عسل ورمها را تحلیل میبرد.

مضر مزاج و طبایع سرد و خام کننده غذا و مولد خلط خام و درد پهلوها و چون در معده گرم مزاجها فاسد شود تولید خلط خام سمی کرده، مصلحش (نانخواه) و معجون های گرم و عسل میباشد.

خیار چنبر علاج امراض: نفخ و باد شکم، گیر معده، بول بسته، التهاب، درد معده و روده، کلیه و مثانه

با طبیعت سرد و تر، مفید حال گرم مزاجها.

مغز خیار چنبر تشنگی را فرو نشانده، مسکن حرارت میباشد.

مغز خیارچنبر سنگ کلیه و مثانه را ریخته، التهاب معده و درد روده و جگر را تسکین میدهد.

مغز خیار چنبر سریع الهضم

و تخم او بول بسته را باز میکند.

تخم خیار چنبر قوی تر از خود آن و مفتح یعنی بازکننده گیرهای معده و مزاج که از حرارت باشد و پوست و باطن بدن را جلا میدهد.

پوست و گوشت او مولد باد و نفخ و شکم درد و دیرهضم و خلطی که از او بهمرسد مستعد عفونت میباشد.

خوردن برگ او رفع سم گزیدگی سگ میکند، خوردن خشک کرده برگ او اسهال صفراوی را سود می دهد. خوردن گوشت و پوستش مضر و مصلحش عسل و مویز و رازیانه میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 298

دارچین علاج امراض: عفونت، باصره، نزله، سرفه، عطش، قلب، ترس، هاضمه، مالیخولیا، مغز و کبد

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

خوردن دارچین چه بصورت پاشیدن روی غذا، چه بگونه جوشاندن و دم کردن که مثل چای تهیه کرده با اقند یا نبات بیاشامند بازکننده گیر و اشکالات معده و روده و پزنده غذا و لینت دهنده مزاج بلغمی ها و سردمزاجها میباشد.

خوردن دارچین موجب فرح و انبساط دل شده، حفظ قوتهای نفسانی و حیوانی نموده عفونت و اخلاط مضر و سموم بدنی و غذائی را دفع میکند.

دارچین پوست صورت و بدن را جلا داده، باصره را قوت بخشیده، نزله و سرفه رطوبتی و بدی مزاج و عطش مفرط و قلب و گرفتگی و وحشت دل و ترس و هراس را که از سردی باشد دور میسازد.

دارچین هاضمه را قوت بخشیده، جنون و مالیخولیا را به تخفیف آورده تقویت قوای رئیسه بدن مانند مغز و قلب و دل و کبد میکند.

دارچین بول و حیض بسته را رانده، زیاد خوردنش جنین را ساقط میکند.

دارچین بادهای غلیظ مانند باد و نفخ شکم و اندام و ورم اعضای درون و برون را

رفع و جگر و طحال را اصلاح و مسامات عروق را باز و درد کلیه و شاش بند را رفع می کند.

دارچین بدبوئی دهان را دور و شهوت و میل جماع را تقویت و رطوبات دماغی را جمع و صوت و صدا را باز میکند.

دارچین مایعات لزج و رطوبات قصبه ریه و حنجره و هر رطوبت که از بلغم و زیادی آب بدن باشد را دور میسازد.

دارچین اقسام فتق (باد- ورم) مانند ورم بیضه و ورم شکم و دست و پا را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 299

دفع و عفونت را از زخمها دور میکند.

دارچین امراض دماغی و مغزی مانند فکر و خیال و ترس و وسوسه و مالیخولیا و جنون را که از زیادی رطوبت و بلغم باشد و همچنین عصبانیت و کم تحملی و بیحوصلگی از سردی را رفع میکند.

خوردن جوشانده دارچین و مصطکی آروغ و ناراحتی آنرا رفع و تقویت دستگاه گوارش بلغمی مزاجها میکند.

کشیدن دارچین بچشم که آنرا مانند غبار سائیده مثل سرمه یکی دو میل بچشم بکشند جهت قوت باصره و رسانیدن اثر دواهای معالج بچشم دارای اثر سریع می باشد.

مالیدن خیسانده او بر آلت لذت جماع را چندان میسازد.

ضماد دارچین که با آب خمیر کرده بمالند یا روی جراحت بگذارند جوش های آبدار را خشک و مالیدن بر پوست مبتلا به برص رافع لک و پیس آن میباشد.

مالیدن دارچین خیسانده که مثال سدر بتن بمالند تب و لرزهای بلغمی و سوداوی را رفع و جهت رفع رعشه و لرزش عضلات بی اندازه مفید میباشد.

خوردن دارچین و مالیدن آن بصورت خمیر بر بواسیر موجب ضعف و از میان رفتن بواسیر شده درد و ورم

آنرا تسکین میدهد.

مالیدن دارچین خیسانده بر پشت چشم و اطراف آن رفع پریدن چشم میکند.

روغن دارچین که هر 50 گرم دارچین را در 300 گرم روغن کنجد ریخته یک هفته بگذارند و در هر فرصت هم بزنند و صاف کنند در جمیع افعال مانند خود دارچین میباشد و مالیدنش بر بدن لرزش و رعشه و لقوه و فلج و مثل آن را رفع میکند.

مالیدن روغن دارچین بر محل گزیده شده، زهر عقرب و رتیل و کنه و مثل آنرا بیرون آورده رفع قشعریره (جمع شدن پوست و راست شدن مو که از ترس و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 300

تعجب و سرما و مثل آن باشد) میکند.

مالیدن روغن دارچین بر بدن قاطع تبهای دائمی که از غلبه خلط بلغم بهمرسیده باشد میباشد.

عرق دارچین که مثل عرق بید و کاسنی و بیدمشک اخذ میکنند از خود او سریع الاثرتر و در رفع یرقان (زردی) و بادهای رحم و مقعد که از رطوبت و سردی باشد بیعدیل میباشد.

چکاندن عرق دارچین در گوش رفع سنگینی گوش میکند.

دارچین مضر حال گرم مزاجها و صفراوئی ها و مضر مثانه ایشان و مصلحش خوردن کتیرا و لیموی شیرین و مغز خیار میباشد.

دل- دل گوسفند علاج امراض: شبکوری، سستی عضلات، دل و مغز، شکم و امعاء

با طبیعت گرم و خشک و دیرهضم و دیرگذر و بهترین آن دل پرندگان و دل بره میباشد، مفید حال سردمزاجها.

دل خوب پخته شده تقویت دل و رفع خفقان (قلب گرفتگی) میکند.

چکاندن خونابه دل که از کباب کردن او بچکد شبکوری را رفع میکند و مجرب می باشد.

بوعلی سینا گوید هر عضو را با خوردن مثل آن باید علاج نمود باین صورت که ناراحتی قلب را با خوردن دل و مغز

را با مغز و شکم و امعاء را با سیرابی و شیردان و سنگ دان و سستی عضلات دست و پا را با خوردن پاچه و آب آن و این ساده ترین راه علاج اعضاء و اندام میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 301

دنبه معالج امراض: اعصاب و عضلات، خشک و کوفتگی، هضم و اشتها، جهیدن اعضاء

مراد دنبه گوسفند است با طبیعت گرم و تر مفید حال سوداوی (خشک) مزاجها، در خاصیت نرم کنندگی ورمهای سفت و لینت اعصاب.

چون دنبه را ورقه کرده ببندند تا متعفن شود علاج خشکی و کوفتگی و رنج عضو و تشنج (لرزیدن و جهیدن عضو) و عضو خشک شده و کزاز را مجرب و چرب کردن با آن بدن را قبل از استحمام باعث نرم کردن پوست و مسامات میباشد.

دنبه دیرهضم و مانع میل طعام و ضعیف کننده اشتها و بسا که پر خوردن آن در سردمزاجها مرگ مفاجا بیاورد، و مصلحش که رفع مضرت آن میکند سرکه و ترشیجات و ادویه گرم طبیعت میباشد.

دوغ علاج امراض: فشار خون، زهر و سم، معده، اسهال، تب دق، تشنگی، غش و ضعف

با طبیعت سرد و تر، مفید حال گرم مزاجها.

دوغ تازه که چربی ماست آنرا کاملا گرفته باشند فشار و غلیان خون را فرو نشانیده تحریک اشتها و باء گرم مزاجها میکند.

دوغ تازه بدن گرم مزاجها را فربه و حرارت را در مزاج و وجود آنها نشانیده حدت و اذیت سموم گرم را دفع میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 302

نوشیدن دوغ، دق تشنگی و معده حار و التهاب کبد را خاموش میکند.

خوردن دوغ با زنگ آهن و (اطریفل) معده را قوت داده و با سنگ و آهن داغ کرده او که سنگ و آهن را در آتش تابیده در دوغ انداخته پس از سرد شدن بخورند اسهال گرم را بند آورده، بدن را چاق میکند.

خوردن دوغ با نان خشک که دوغ آن بمقدار کافی خورده شود و نان آن از 30 گرم تجاوز نکند تب دق را قطع میسازد.

چون تخم خرفه را کوبیده در دوغ خیسانده، خشک کرده، سه مرتبه تکرار کنند و خشک کنند، خوردن

اندکی از آن رفع تشنگی و طلب آب تا چند روز میکند و این از اسرار مرتاضین میباشد.

دوغ در تبهای خلطی که از غلبه یکی از اخلاط بوده باشد در معده متعفن میگردد و اصلاح آن با، قی کردن و خوردن سکنجبین که با به پخته شده باشد میشود و چون در معده رطوبتی مزاج ترش شود باعث غش و ضعف و مصلح او خوردن شیرینی ها و مرباهای گرم مزاج مانند عسل و مربای شقاقل و امثال آن میباشد.

رز- درخت انگور علاج امراض: بی اشتهائی، تنگ نفس، قی و غثیان، خفقان قلب، زخم روده، التهاب، بواسیر، اعصاب

با طبیعت سرد و خشک، مفید حال گرم مزاجها و بلغمی ها.

برگ و عصاره برگ درخت مو معده های گرم را قوت بخشیده قی و غثیان را رفع و حفظ جنین از اسقاط میکند.

چون برگ رز را جوشانده، صاف کنند و با قند بقوام آورند جهت تحریک

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 303

اشتها و رفع صفرا و خمار و اخلاط رقیقه معده و خفقان صفراوی و غثیان و اسهال نافع و گاه باشد که بسبب قوت جلادهندگی باعث گشودگی مزاج میشود.

آشامیدن عصاره برگ مو خمار را رفع و تنگی نفس را فایده و بول را باز و زخم روده و اسهال را نفع میدهد، خواه با نوشیدن، خواه با حقنه (اماله) ضماد برگ و ساقه او جهت درد سر و ابتدای ورم گرم معده و سایر اعضا و التهاب اورام، خصوصا با آرد جو مفید و خوردن صمغ و آب منجمد درخت انگور بسیار جلادهنده و یا بس بوده که اسهال را نفع میدهد.

آشامیدن صمغ او با شراب سنگ مثانه را اخراج و رفع رنج طحال میکند.

ضماد صمغ او بیماری پوست را رفع و خارش پراکنده را

مفید و بسیار مالیدنش با روغن زیتون موی را نازک و زائل میسازد.

آب چوب رز که در حین سوختن تراوش کند، رفع زگیل میکند.

خاکستر چوب و تراشه او که کاملا نرم شده باشد با سرکه رفع بواسیر و با روغن گلسرخ و سرکه و سداب رفع ورم طحال میکند.

آب چوب و سائیده چوب او با پیه کهنه و روغن زیتون و عسل استخوان شکافته را بهم آورده سستی مفاصل را رفع و عصب را محکم میسازد.

آب چکیده از سوخته چوب او با بوره ارمنی گوشت زیادی زخمها را برده و با سرکه رفع گزیدگی حشرات و دندان سگ دیوانه و ورم غده مانند میکند.

مالیدن گرم کرده همین مخلوط بواسیر را سود بخشیده، خوردن مقدار دو نخود آن، زخم روده را بهبود میدهد.

خوردن شکوفه رز، خاصه رز بیابانی، بمقدار یک الی دو مثقال حبس اسهال کرده، بول بسته را باز و خون گشوده را از خارج و داخل بند میآورد.

خوردن شکوفه او معده را قوت بخشیده، مانع ترش شدن طعام در معده و ضماد او رفع ورم و التهاب معده و ورم چشم و خارش و جوش و جراحات خبیثه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 304

میکند.

خوردن شکوفه او مواد گرم بدن را رفع و برداشتنش حیض جاری را قطع می کند.

چون شکوفه رز را در سفالی بسوزانند و غبار مانند سائیده در چشم کنند درد آنرا برطرف و با عسل عقربک (جراحت گوشه ناخن) و دانه پلک (سنده سلام) و سستی بن دندان و خون او را سود میدهد.

آب پخته ریشه رز بقدر 150 گرم با قدری شکر مسهل رطوبات و زرداب می باشد.

سوزانده پوست رز که

بدندان کشیده مسواک کنند در قطع خون لثه مجرب میباشد.

روغن رز که شکوفه آنرا در روغن زیتون کرده بعد از سه روز تجدید نمایند «مرتب شکوفه ریخته پس از سه روز چلانده دور ریخته تازه بریزند» با قوه جمع کننده و منع کننده و قائم مقام روغن گل سرخ و مالیدنش عرق را بند آورده، جراحات دونده و جوشش دهان را علاج میکند.

روغن خوردن- روغن حیوانی علاج امراض: سم خورده، خشکی پوست، حلق و گلو، سرفه، طحال، کلیه، شاش بند، دل پیچه، اسهال

لطیفترین روغن ها روغن گاو، بشرط تازگی، و هرچه مانده و کهنه بشود بر گرمی و خشکی و ناراحتیش میافزاید، اگرچه کلیه لبنیات را تازگی آنها مفید میباشد.

روغن محلل و پزنده اورام و سخت شده ها و مقاوم در برابر سموم و زهرها و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 305

مانع رسیدن زهر سم مار افعی به قلب میباشد.

مالیدن روغن پوست بدن را نرم ساخته، باعث پاک شدن جلد از فضول و سیاهی ها میباشد.

چکاندن روغن در بینی و خوردن آن فضول و کثافت آنرا پاک میکند.

روغن باعث چاقی بدن و رافع یبوست و خشکی پوست بدن و مالیدنش بر گلو رفع خشکی حلق و جلوگیری از سرفه میکند.

کره و روغن گاو مفید یرقان (زردی) و طحال و سنگ کلیه و آشامیدن تا یک سیر (75) گرم او با شکر شاش بند و عسر بول را مجرب و خوردنش با آب گرم و قی کردن رفع سموم خوردنی ها میکند.

اماله روغن با آب خاکستر (خاکستر را در آب ریختن و آب روی آنرا گرفتن) رفع زحیر (دل پیچه- اسهال با پیچ و درد) و زخم روده میکند- برداشتن روغن با پیه مرغ که پیه را در روغن بطوریکه نسوزد و بالای آتش ملایم باشد ذوب کنند و با پنبه یا پارچه

تمیز بخود برگیرند رحم را از کثافات پاک و قطع بواسیر و خونریزی و شقاق میکند.

کشیدن روغن پاکیزه خالص بیغش با سائیده تاجریزی بچشم معالج ضربان (کوبیدن) چشم میباشد.

مالیدن روغن بر داخل و خارج گلو تسکین خناق و درد و جراحت آن میدهد.

مالیدن مکرر او بر اورام رفع ورم و مالیدنش بر جراحاتی که لازم نباشد دهانه آنها بهم بیاید جلوگیری از بهم آمدن دهانه زخم میکند.

مالیدن روغن کهنه با حنا جهت جرب (خارش- جوشهای خارش دار) بیعدیل میباشد.

خوردن زیاد آن مضر امراض رطوبی و مولد صفرا در گرم مزاجها و ناراحت کننده معده ضعیف و هاضمه و مصلحش در گرم مزاجها ترشیها و در سردمزاجها

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 306

شیرینی ها میباشد.

روناس علاج امراض: حیض و شیر و عرق، سقط جنین، سستی اعضاء، درد ورک، عرق النساء، کبد و طحال

کوبیده ریشه گیاهی که مورد استفاده رنگرزان بوده، زنان نیز در قدیم با آن همراه (رنگ) موی سر و ابرو سیاه میکردند.

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال تر طبیعت ها و سردمزاجها. خوردن مقدار دو سه نخود آن گیر و انسداد معده و روده را باز کرده حیض و شیر و عرق و ادرار را روان میسازد.

خوردن و برداشتن او موجب سقط جنین میشود.

پختن او با عسل و بستنش بعضو درد ورک و عرق النساء و سستی اعضاء و اندام را برطرف میسازد.

مالیدن پخته او با عسل یرقان و فلج را رفع میکند.

خوردن قاشقی از پخته او با سکنجبین یا ضمادش بمحل درد رفع سنگینی و ناراحتی کبد و طحال میکند.

برداشتنش حیض را رانده اسقاط جنین و مشیمه میکند.

خورنده اش باید هر روز به حمام برود و چون در خوردن دارای ضرر زیاد مانند بول خون و مضر مثانه است بهتر ترک خوراک آنست

و رافع ضررش کتیرا و بادیان میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 307

ریباس علاج امراض: جگر و احشاء، قی و غثیان، خون، صفرا، مستی و خمار، خفقان، ترس و دلهره، مالیخولیا، اسهال

با طبیعت سرد و خشک، با قوه قابضه (جمع کننده) مفید حال گرم مزاجها.

خوردن ریباس معده و جگر و احشاء گرم مزاج را قوت میبخشد.

ریباس تشنگی را برطرف و قطع قی و غثیان میکند.

ریباس حدت و اذیت خون و صفرا را تسکین میدهد.

خوردن ریباس چه بصورت آب ساده او و چه بصورت شربت و چه بطور غذا در اثرات یکسان و رفع مستی و ناراحتی خمار میکند.

ریباس بواسیر گرم را تسکین بخشیده، طاعون و وبا و خفقان دل و وسواس و مالیخولیا و اسهال و یرقان و تبهای حاره و کل امراض حار و آنچه را که از گرمی باشد علاج میباشد.

خوردن ریباس اشتها را در گرم مزاجها تحریک میکند.

خوردن ریباس جلوگیری از بروز دمل و جوش و خارش و کورک و مثل آن میکند.

چکاندن آب ریباس در چشم سبب تقویت نور بصر در گرم مزاجها میباشد و رفع لک سفید چشم آنان میکند.

ضماد ریباس با آرد جو که هر دو را با هم کوبیده باشند و بر بدن بمالند جلوگیری از جوش و کورک و رفع باد سرخ میکند.

شربت ریباس نافع وحشت و خیالات و جنون و بخارات و سوزش و سوختگی در گرم مزاجها میباشد.

ریباس مضر سینه و باء و جمع کننده اعصاب در سردمزاجها و مورث قولنج و درد و رنج شکم آنان بوده، شربت نعنا و عود و خوردن بیدمشک و عسل و از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 308

این قبیل رفع مضرات آن میکند.

ریحان علاج امراض: دل و دماغ، معده، جماع، نعوظ، حیض، عرق، عطسه، ورم، قلب، غش، سنگ مثانه

در طبیعت گرم و خشک همراه رطوبت مفید، سودمند حال سردمزاجها.

خوردن ریحان قوت معده و دل و دماغ داده، شادی و نشاط آورده تقویت فم معده کرده نعوظ و میل جماع

می آورد.

ریحان شیر زنان را زیاد و جاری ساخته، حیض و عرق را روان و ورم ها را پخته تحلیل میدهد و بوئیدن کوبیده او که در دستمال کرده ببویند عطسه میآورد.

ریحان طبیعت را نرم و مزاج را ملین و گرفتگی قلب را رفع و غش و تنگ نفس و ضعف کبد سرد و گیرهای طحال را دفع و شامه را تقویت و سنگ مثانه را میریزاند.

چکاندن آب ریحان با سرکه و کافور در بینی خون دماغ را بند میآورد.

پاشیدن گرد کوبیده او که مثل غبار شده باشد در چشم آب ریزش چشم را رفع و نور آنرا زیاد و باعث بینائی و قوت چشم میشود.

مالیدن آب آن بر پشت و حوالی چشم ورم چشم و آب و کثافت جاری آنرا رفع و مالیدن آن بمحل گزیدگی عقرب و زنبور و مار آبی درد آنرا ساکن و زهر آنرا خنثی میسازد.

کوبیده ریحان با آرد جو و روغن گل سرخ یا بادام و سرکه که خمیر کرده بگذارند ورم گرم را برده و ضماد آن بر پستان درد و ورم پستان را مفید و مانع ورم پستان شده و تولید شیر میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 309

جویدن آن دهان را خوشبو و کندی دندان را برطرف و اخلاط و رطوبت سینه و شش را رفع میکند.

چون برگ ریحان را لوله کرده در گوش کنند درد گوش را برطرف میکند.

خوردن تخم او مانع تولد سودا و مفید شاش بند و فروبرنده نفخ و باد شکم می باشد.

کوبیده او که با آب خمیرکرده بر پستان گذارند موجب زیادی شیر میشود.

نیم مثقال از تخم ریحان را که با شربت قند بخورند

باعث قوت قلب میشود.

تخم او بنام تخم شربتی را که مشتی کوبیده بجوشانند و صاف کنند و آنرا با یک استکان روغن زیتون چندان بجوشانند تا آب تمام شده روغن بماند و آنرا سه روز با آب گرم بخورند کرم معده را میریزاند.

روغن او که بهمین صورت تهیه شود و بمالند درد و رنج های اندام را که از سردی و سرمازدگی و رطوبت بهم رسیده باشد علاج و رطوبات را تحلیل برده، باعث تقویت اعصاب میشود.

زاج علاج امراض: ورمهای سفت شده، جرب و سودا، خارش فرج و مقعد، جراحات و عفونت، خونریزی، خون دماغ

زاج یا ذاک یا زاق جماد معدنی ایست شبیه سنگ در رنگهای سفید و سرخ و زرد و مایل به سبز با محل استفاده های فراوان که از همه جا مثل عطاری ها به سهولت فراهم شده بدست میآید.

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال رطوبتی ها و سردمزاجها.

مالیدن آب زاج که او را در آب حل کرده باشند با آب گشنیز باد سرخ و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 310

ورم سفت شبیه به خنازیر بنام (سعفه) را که به گوشت چسبیده باشد و جرب (سودا) و حکه (خارش مقعد و فرج و پوست) را رفع میکند.

پاشیدن سائیده زاج بر روی زخمهای بد خراب و جراحات عفونی باعث بهبود و جمع شدن و علاج آنها میشود.

پاشیدن سائیده زاج بر روی جراحاتی که خون از آنها جریان داشته باشد قطع جریان خون آنها میکند.

دمیدن همین سائیده که مثل غبار نرم شده باشد در بینی قطع رعاف (خون دماغ) میکند.

پاشیدن غبار زاج در چشم یا کشیدنش مثل سرمه زخم گوشه های چشم و چرک و فساد جاری آنرا علاج و خشک میکند.

مالیدن سائیده زاج با عسل بر بواسیر و نواصیر (بواسیر چرکی) باعث بهبود و علاج

آن میگردد.

مالیدن سائیده زاج و عسل بر زخم پشت گوش جراحت آنرا بهبود بخشیده و چکاندنش در گوش رفع چرک آن میکند.

خوردن نرم کرده زاج با آب تا مقدار چهار نخود در کشتن اقسام کرم معده مجرب و زیاده از شش نخود او کشنده از طریق مرض سل میباشد.

چون دو جزو او را با یک جزو اقلیمیا (داروئی موجود) و سرکه کهنه سائیده در ظرف سفال ریخته چهل روز در آفتاب گرم تابستان گذارند و به بدن بمالند لک بدرنگ و کثافت پوست را پاک میکند.

مالیدن همین مایع بر روی زخمی که گوشت زیاد آورده باشد سبب بردن اضافی آن میگردد.

غرغره اقسام زاج یعنی هر رنگ و هر نوع باشد با سرکه در فروانداختن و بیرون آوردن زالوئی که بحلق چسبیده باشد بیمانند میباشد.

مالیدن سرکه ای که زاج در او حل کرده باشند به سر، باعث سیاه کردن موی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 311

سر میشود.

اکثرا زاج مفید حال سردمزاجها و زیان آور گرم مزاجها بوده خصوصا در خوردن و آشامیدن و رفع ضررش را شیر تازه و روغن تازه میکند.

زردآلو علاج امراض: کرم و قبض شکم، التهاب، خون و صفرا، تب گرم، برص و لک و پیس، سنگ کلیه

بهترین آن شیرین پر آب و کم جرم آنست و خشک او بهتر از تازه آن میباشد، با طبیعت سرد و تر، مفید حال گرم مزاجها.

خوردن زردآلو گیر و سده های درون را باز کرده باعث تلیین مزاج و نرم شدن سفتی ها و بستگی ها میشود.

زردآلوی شیرین موافق گرم مزاجها که مزاج را لینت داده تا در معده فاسد نشده باشد جلوگیری از تشنگی و التهاب میکند.

زردآلو غلیان و ناراحتی را تسکین داده، خون و صفرا را نفع رسانده، خصوصا ترش او که آروغ را رفع میکند.

چون خشک او را

خیسانده، بیمار تب گرم و سرد بخورد و آب گرم و عسل بعد از آن بنوشد و قی بکند اخلاط مزاحم بدن او را رفع کرده تب او قطع میشود.

هرگاه بعد از خوردن زردآلو خون بگیرد خون سفیدرنگ مشاهده میشود و لذا مداومت بآن باعث برص و لک سفید میگردد.

مغز دانه تلخ او گرم و خشک و مغز شیرین او گرم و تر و باددار و روغن همه قسم آن بادشکن و ملین و ریزاننده سنگ کلیه میباشد.

مالیدن روغن مغز زردآلو خشکی و زبری پوست را برطرف و غرغره ش

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 312

خشونت حلق را دور میسازد.

خوردن بقدر یکمثقال (5 گرم) از روغن مغز تلخ او کرم را کشته مسهل قوی بیرون آوردن کرم میباشد.

خوردن و مالیدن روغن مغز او ورمها از جمله ورم مقعد را نرم و سنگ کلیه را ریخته و دل پیچه سرد و بواسیر ظاهری و داخلی را رفع میکند.

مالیدن روغن آن با تریاک مسکن جمیع دردهای اندام بوده، چکاندن آن در گوش قطع درد گوش کرده سریع الاثر و در سایر افعال نزدیک به روغن بادام تلخ میباشد.

خوردن آب برگ پخته او کرم معده را ریخته، مالیدنش ورمها را تحلیل برده، خوردن برگ خشک سائیده او بمقدار کفی قطع اسهال و خوردن سائیده شکوفه او قطع خونریزی باطنی و پاشیدنش بر زخم قطع خونریزی جراحات میکند.

مقدار خوراک از روغن او تا دو مثقال 10 گرم میباشد.

زردچوبه علاج امراض: یرقان، استسقا، خارش و زخم، نور چشم، درد دندان

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال بلغمی ها و سردمزاجها.

زردچوبه گیر و ورم و سده جگر و یرقان و استسقا را نفع میدهد.

ضماد او با شراب «خمیر کردنش با شراب

و گذاردن یا مالیدن» جوش و سوزه بدن را رفع میکند و مالیدنش با شراب رافع خارش میباشد.

پاشیدن سائیده او خون و رطوبت زخم را خشک میکند.

جویدن و مسواک کردن با آن درد دندان را دور میسازد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 313

سرمه او که مانند غبار سائیده بکشند تقویت نور بصر و سفیدی اندک چشم می کند.

داخل کردن زردچوبه در مرهمها تحلیل اورام قروح داده، جراحات را نفع میدهد.[13]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 1 ؛ ص313

ایت مضر قلب و مصلحش لیموترش و لیموشیرین و بالنگ می باشد.

زرشک معالج امراض: قلب و جگر، معده، هضم، احشاء و امعاء، ورمها، ضعف اشتها، قبض و بستگی، خفقان قلب، غثیان

با طبیعت سرد و خشک و قابض (بهم آورنده). مفید حال گرم مزاجها.

خوردن زرشک صفرائی ها و گرم مزاجها را مفید و باعث قوت دل و جگر و معده ایشان شده، مانع ریختن مواد فاسد باعضا میباشد.

زرشک قاطع صفرا و رافع تشنگی و عطش دائمی و مسکن حرارت معده و کبد و باعث جریان خون و با ادویه گرم جهت سردمزاجها و با افسنتین (گیاهی موجود با اثر داروئی) که شربت کرده بخورند جهت تقویت هاضمه و آب زرشک رفع قی و غثیان میکند.

خوردن زرشک با زعفران که بصورت مربا بخورند سفتی و ورم جگر را نافع و خوردن آن به تنهائی زخم معده و اسهال را مفید و اسهالی را که از ضعف احشاء باشد درمان میکند.

چون زرشک را کوبیده بصورت خمیر ضماد کرده بگذارند ورمهای گرم را که در اعضاء ظاهر شده باشد صاف و شربت زرشک که یک جزو آب زرشک و نیمی آب لیمو و یک جزو آب بوده با شکر به قوام آورند جهت سموم کشنده و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 314

گزیدن

مار و افعی و خفقان و غثیان و ضعف اشتها مؤثر و مجرب می باشد.

هرگاه آب ترنج و مروارید سائیده را به مربا یا شربت زرشک اضافه کرده بخورند در جمیع امراض بی عدیل و قائم مقام تریاق میباشد.

عصاره آب و شربت زرشک در افعال قویتر و لطیف تر از خود آن و بدلش دو وزن آن زرشک بی دانه و برای رفع قبض و بستگی آن بهتر آن است که با شکر خورده شده یا بصورت شربت و مربا درآورند.

زعفران علاج امراض: بیهوشی و کم حواسی، عفونت، بستگی بول، شهوت و جماع، ثقل و گیر، طحال و جگر، زایمان، سنگ کلیه، رحم و مقعد، آب ریزش

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها و مرطوبی ها.

خوردن زعفران فرح و انبساط آورده، مقوی فهم و حواس میباشد.

زعفران باعث پختن و تحلیل طعام شده رفع عفونت غذا و اخلاط میکند.

زعفران اخلاط بلغمی را از میان برده بول بسته را باز و بول باز را بند میآورد.

خوردن زعفران محرک شهوت جماع و مقوی باء بوده تقویت روح حیوانی (شهوت و غضب) و جگر و احشاء و آلات تنفس میکند.

خوردن زعفران خنده و سرور و مضحکه آورده، چرک پوست و بشره و کلیه را پاک میکند.

زعفران خواب آور و جهت باز کردن گیر و بستگی های مزاحم جگر و طحال و رسانیدن قوه ادویه باعضاء مؤثر میباشد.

خوردن دو سه نخود او موجب سرعت زایمان شده، رفع زحمت آن میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 315

خوردن در هر روز تا 5- 6 قیراط هر قیراط (معادل چهار جو) زعفران رفع بیماری طحال و آشامیدن او در شربت رفع خمار میکند.

خوردن همین مقدار در چند روز با عسل سنگ کلیه را میریزاند.

مالیدن زعفران به پشت چشم رافع آب ریزش و رطوبات و سرخی چشم و مالیدنش بر گوش رافع ورم گوش و بر

جلو سر و پیشانی، رافع درد سر و بیخوابی سردمزاجها میباشد.

در کیسه کوچک ریختن و آویختن آن در زیر جامه رفع درد رحم و مقعد رطوبتی ها و بلغمی ها میکند.

سرمه زعفران که سائیده با میل بچشم بکشند باعث نور و جلای بصر شده، رفع آب ریزش و پرده جلو دیده و نورزدگی و خارش و جراحت آن میکند.

پاشیدن سائیده زعفران بر روی زخم جلوگیری از سیلان (خون آمدن) آن میکند.

مالیدن سائیده زعفران و فرفیون (نوعی صمغ، موجود) که با آب حل کرده باشند بر مفاصل و نقرس رافع آزار آن میشود.

چکاندن آبی که در آن زعفران حل کرده باشند در بینی درد سر و بیخوابی را رفع می کند.

گفته اند چون مقدار 25، 30 گرم آنرا نرم کرده، با کمی لعاب مالیده بصورت گردوئی درآورده زن بخود آویزد رفع سخت زائی او نموده باعث سرعت و سهولت ولادت او میشود و آویختن آن بر مادیان حامله نیز جهت تسهیل ولادتش دارای همین اثر میباشد.

چون زعفران را در روغن زیتون یا کنجد پنج روز خیسانده، هر روز بر هم زنند و در آخر صاف کنند، مالیدنش بر عصب ضعیف باعث تقویت آن و بر رحم، رافع نفخ و سفتی و ورم او میگردد.

مالیدن این روغن نرم کننده هر عضو سست شده و خشک شده بوده و در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 316

بینی چکاندنش خواب آور میباشد.

مالیدن روغن زعفران بر پهلو رافع درد پهلو و ذات الجنب میباشد.

مالیدن آن بر داخل رحم، رحم را از فضول و کثافات و جراحات و جوش و ثبور پاک میسازد.

برداشتن این روغن با موم و مغز استخوان قلم که پنبه طبیعی یا پارچه پنبه ای نرم بآن آغشته

زن بخود برگیرد هر زخم و جراحت عفونی سخت علاج و جراحات خبیثه مانند سوزاک و سفلیس و سرطان زخمی را نافع و سبب التیام آن میشود.

برگ گیاه زعفران که سائیده بر جراحات بپاشند باعث بهبود و مانع دویدن و رسیدن جراحت بدیگر نقاط بدن میشود.

پر کردن میان سیب که آنرا خالی کرده، زعفران پر کنند و بو کنند در رفع خناق (دیفتری) و درد و رنج گلو و ذات الجنب بیعدیل میباشد.

خوردن و بوئیدن و هر نوع عمل دیگر زعفران مضر حال محرورین یعنی گرم مزاجها و خشک طبیعت ها و مفید حال بلغمی ها و سردمزاجها و در صفراوی ها مضر اعصاب و تکدر حواس و ضعیف کننده اشتها و غثیان آور و مصلحش سکنجبین و آب انار و آب کدو و مغز خیار و آب لیمو و مثل آن میباشد.

زفت علاج امراض: خون مردگی، ضرب دیدگی، سینه و حلق، لک ناخن، لک و پیس، شقاق و ترک، مقعد و فرج، زالو، جراحت دهان

مایعی سیاه سیال که از درخت صنوبر بیرون میآورند و نوع دومی زفت دریائی است که بنام قیر شناخته شده است و تقریبا هر دو را خاصیت یکسان میباشد،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 317

بصورت مایع و جامد، با طبیعت گرم و خشک، مفید حال امزجه سرد و تر.

چون زفت را بر محل خون مرده و ضرب دیده ضماد کنند خون فاسد را از زیر جلد بظاهر میآورد و پاک میکند.

خوردن بمقدار یک نخود از آن سینه و حلق را از چرک و اخلاط پاک میسازد.

خوردن همین مقدار از او با شکر رفع سمیت ادویه قتاله و اغذیه مسموم میکند.

مالیدن آن بر بدن و نگاهداشتنش یکی دو ساعت سبب فربهی میشود.

گذاشتن قیر با نمک بر محل گزیدگی جانور باعث رفع زهر آن جانور شده، بهبود میآورد.

گذاشتن

زفت که با موم حل کرده باشند بر روی ناخن رفع لک و سفیدی روی ناخن میکند.

مالیدن زفت و موم ببدن رفع ورم و سختی و لک و پیس سیاه و سفید پوست میکند.

گذاشتن ضماد زفت و موم بر شقاق مقعد و فرج باعث بهبود آنها شده، همچنین رافع جراحت دهان مثانه و مالیدنش بر دست و پا رافع ترک آنها میباشد.

مالیدن آن با عسل بر روی زخم باعث پاک شدن چرک زخم و بر روی ریشه ناخن نیکو کشتن آن میشود.

چسباندن زفت و موم بر وسط سر پس از تراشیدن باعث بیرون آمدن زالوی بحلق چسبیده میشود.

گذاشتن آن با شکر بر زخم خوره، بهر قسم که باشد مفید و بر جرب (جراحت و جوش خارش دار) حیوانات علاج مرض آن میکند.

مالیدن زفت با شکر بر بدن باعث تمدد اعصاب و رافع عرق النساء میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 318

مالیدن زفت و شکر برداء الثعلب (نقطه هائی از سر و ریش که مبتلا بمرض ریزش مو میشوند) موی ریخته آن نقاط را میرویاند.

گذاشتن زفت و آرد جو بر خنازیر سبب بهبود آن میشود.

خوردن آن مضر سر و شش و رفع ضررش را کتیرا و بنفشه میکند.

زنجبیل علاج امراض: ذهن و حافظه، بادها، معده، جگر، حلق و دماغ، لقوه، مفاصل، تقطیر بول، یرقان، اسهال

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها و بلغمی ها.

خوردن زنجبیل مبهی یعنی نعوظآور و تحلیل برنده بادهای غلیظ معده و امعاء و جمع کننده رطوبات میباشد.

زنجبیل رافع تشنگی بلغمی و مقوی معده و جگر و حافظه بوده دفع سموم حیوانی میکند.

زنجبیل اخلاط غلیظ را دفع و رطوبات دماغ و حلق و بینی را رفع میکند.

خوردن زنجبیل در هوای سرد مانع اذیت برودت آن میشود.

خوردن زنجبیل فالج و

لقوه و مفاصل و درد ساقها را فایده میکند.

زنجبیل کرم معده و یرقان و تقطیر بول (قطره قطره آمدن ادرار) و اسهالی که از غذای مسموم باشد را رفع میکند.

خوردن زنجبیل با نبات رافع مضرت میوه های تازه و رطوبت معده میباشد.

پاشیدن زنجبیل کوبیده بر روی تخم مرغ عسلی و خوردن آن منی را زیاد و میل جماع را بیش میکند.

خوردن زنجبیل با (خولنجان) و پسته در تقویت باء بیمانند میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 319

سرمه زنجبیل که آنرا چندان سائیده تا بنرمی غبار بشود پرده چشم و سفیدی و دانه آنرا رفع میکند.

ضماد کوبیده زنجبیل که با آب خمیر کرده باشند باعث تقویت اعصاب میشود.

گذاشتن ضماد زنجبیل که کوبیده با آب خمیر کرده بگذارند جراحت کزاز را رفع و در رفع باد و ورم بواسیر بیعدیل میباشد.

در دهان داشتن زنجبیل رفع تشنگی و عطشی که از غلبه بلغم بهمرسیده باشد میکند.

مربای زنجبیل محرک باء سردمزاجها و جهت تقویت و هاضمه پیران و از میان بردن بلغم بیمانند میباشد.

زنجبیل بصورت مختلفه مانند نیمکوب کردن و جوشاندن و با دارچین جوشاندن و با نبات یا قند خوردن و بگونه مربا و بصورت پرورده استعمال میشود.

مضر حال صفراوی ها و گرم مزاجها و خشک طبیعت ها بوده که باید از آن احتراز جویند و در قبال فایده مند رطوبتی ها و سردمزاجها مخصوصا بلغمی ها میباشد و زیاد خوردنش مضر حلق و رفع ضررش عسل و روغن بادام میکند.

زیتون علاج امراض: لاغری، بیخوابی، شوره سر، سوختگی، لک ناخن، سینه و شش، امور جنسی، سفلیس

با طبیعت گرم باعتدال و قابض، مفید حال بلغمی ها و سردمزاجها.

خوردن دانه سبز رسیده زیتون که در نمک پرورده شده باشد، «البته با غذا، نه در قبل و بعد از آن» معده را قوت

داده و بفعالیت آورده، موجب تحریک

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 320

اشتها میشود.

زیتون مزاج را بسته، مورث بیخوابی و لاغری میگردد.

زیتون مبهی و باعث نعوظ سردمزاجها میشود.

ضماد کوبیده دانه زیتون بر سر، رفع سبوسه و شوره سر میکند.

ضماد نارس زیتون بر سوختگی آتش علاج آن میکند.

مالیدن کوبیده دانه او با پیه و آرد گندم رفع لک ناخن میکند.

بخور سیاه رسیده او با هسته که در آب جوشانده سر بر آن گرفته پارچه بر سر انداخته بخار آنرا بسر و سینه برسانند در رفع امراض سینه و شش مفید و دفع سرفه و ناراحتی آن میکند.

ضماد کوبیده برگ تازه او بر زخم آتشک و مثل آن و مالیدنش بر جوشهای سوزش دار باعث بهبود جراحات شده رفع سوزش و جوشش و ناراحتی های پوست و منع گسترش مرض میکند.

گذاشتن کوبیده برگ او بر پشت چشم خشکی و ورم و ناراحتی چشم را برطرف میسازد.

مالیدن و گذاشتن ضماد کوبیده برگ او اورام و آزار پوست را مفید و بستنش بر سر، درد و خارش و سوزش و پوسته و جوش سر، که مرطوب بوده یا دلمه ببندد را التیام میدهد.

ضماد کردن برگ کوبیده تازه او با عسل بر عقربک (جراحت مزاحم گوشه انگشت یا ناخن) علاج جراحت آن میکند.

ضماد کوبیده برگ تازه زیتون با آرد جو بر زیر ناف اسهال را بند میآورد.

جویدن برگ تازه او زخم دندان را درمان و گذاشتن پخته او با آب غوره بحدیکه بقوام برسد بر دندان کرم خورده باعث از میان بردن کرم و مانع سستی و افتادن آن میشود.

مالیدن پخته برگ تازه او در شراب، نقرس و درد مفاصل را رفع

میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 321

مضمضه آب او در دهان رفع درد دندان کرم خورده میکند.

اماله آب پخته برگ تازه زیتون زخمهای باطنی، مانند زخم روده و معده و مقعد و رحم را بهبود میدهد.

روغن زیتون در افعال مثل برگ اوست و تنقیه روغن زیتون به رحم قطع خونریزی و لیزابه و رطوبات آن میکند.

ضماد کوبیده برگ تازه زیتون بر پشت چشم جهت برآمدگی حدقه چشم نافع و قطع ریختن مواد مضر بچشم و خوره پلک میکند.

چون ریشه درخت زیتون را با برگ او جوشانده مضمضه کنند درد سر را تسکین میدهد.

چکاندن آب همین جوشانده جلوگیری از رطوبات و بخارات دماغ میکند.

گذاشتن خمیر کرده ریشه کوبیده او بر جای نیش عقرب در کشیدن زهر عقرب و بهبود جراحت آن آزموده میباشد.

چون شاخه های نازک و برگ او را در کوزه سفال ریخته در تنور بتابند تا بسوزد و بیرون آورده، شراب بپاشند و دو مرتبه بسوزانند و غبار مانند سائیده نگاهدارند، سرمه اش درباره چشم بهتر از توتیا شناخته شده است.

ضماد خاکستر چوب و برگ او با سرکه که بمقدار چهار انگشت بالای عروق و مفصل ناراحت عرق النساء ببندند جهت مجروح ساختن و رفع علت از مجربات میباشد.

همچنین دیگر نیز ضماد سائیده برگ و شاخ او را که خمیر کرده بگذارند در این امر مجرب دانسته اند.

ضماد خاکستر چوب و برگ او با عسل و آب دانه زیتون جهت محل مو ریخته (داء الثعلب) سریع الاثر و در رفع جوشهای لیزابه دار و سوزش دار و خارش دار و مرطوب مؤثر میباشد.

چون شاخه او را بسوزانند و آبی که از سر دیگرش میچکد بگیرند و بر خارش

کتب

طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 322

و شوره سر بمالند علاج مرض او میکند.

شستن سر با آب پخته همه اجزاء او از برگ و شاخه و میوه رفع درد شقیقه و سر و دوار و صداع میکند.

پاشیدن همین جوشانده در خانه باعث گریزاندن حشرات میشود.

مضمضه آب نمکی که زیتون در آن خیسانده باشند استحکام لثه و دندان میدهد.

صمغ زیتون قوی تر از کندر و در تقویت ذهن و رفع سرفه مزمن و اخراج بلغم که در دهان گرفته بجوند بیمانند میباشد.

پاشیدن کوبیده صمغ زیتون بر روی زخم باعث بهبود جراحت و داخل مرهمها سبب روئیدن گوشت میشود.

آشامیدن 40 گرم روغن زیتون با آب جوشانده جو (ماء الشعیر) مسهل قوی سردمزاجها و مسکن درد مفاصل و عرق النساء و درد کمر میباشد.

ساختن مرهمها با روغن زیتون باعث التیام جراحات و مالیدن او جهت دردهای رطوبتی با اثر سریع میباشد.

روغن زیتون کهنه که چند سال بر او گذشته باشد گرمتر و مؤثرتر از تازه آن و خوردن و مالیدنش محلل غذا و ملین طبع و پاک کننده بشره و جلادهنده پوست میباشد.

مالیدن روغن زیتون کهنه بر اعضا مانع جمود و خشک شدن آن و جلوگیری از ضرر سرمازدگی و هوای سرد میکند.

کشیدن این روغن بچشم تقویت بصر و رفع سفیدی لک چشم میکند.

خوردن تا 40 گرم روغن زیتون با شراب و آب گرم رفع درد و پیچ روده و اخراج کرم معده میکند.

قی کردن وسیله خوردن روغن زیتون و آب گرم رفع سمیت دواجات سمی میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 323

اماله نیمگرم او قولنج (شکم درد) بادی را رفع کرده بهبود میدهد.

خوردن زیاد زیتون و روغن

آن مورث بیخوابی و لاغری و مضر شش و سینه بوده، رفع ضررش با خوردن شیرینها میباشد.

زیره معالج امراض: نفخ و گاز، آروغ، شکم درد، گل و ذغال خوردن، طحال، تنگ نفس

با طبیعت گرم و خشک و لطیف، مفید حال سردمزاجها و بلغمی ها.

خوردن زیره بول و ادرار و شیر و عرق سردمزاجها را رانده، حبس طبیعت روان و حیض جاری میکند.

زیره تریاق (بهترین دوا) جمیع سموم حشرات و بادشکن و نفخ و گاز معده را دفع میکند.

زیره باعث هضم غذا شده آروغ میآورد.

زیره لطیف کننده غذاهای گوشتی و گوشتهای سفت سخت پخت و رفع تنگ نفس و کرم معده و دل درد و شکم درد بادی و میل گل و ذغال خوردن و امثال آن میکند.

زیره سکسکه رطوبتی و ورم بادی طحال را برطرف میسازد.

زیره بوداده اسهال رطوبتی را نافع و با سرکه پرورده او (ترشی زیره) که بعد از آن برشته کنند (بو بدهند) بسیار قابض و در قطع اسهال و رطوبات معده قوی الاثر میباشد.

اماله پخته زیره بادشکن و نفخ و گاز را برطرف میسازد.

برداشتن زیره کوبیده با روغن زیتون «که در پارچه زن بخود برگیرد» قطع

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 324

حیض میکند.

مضمضه پخته او تسکین درد دندان و نزله ها، خصوصال با پونه میدهد.

چکاندن آب زیره که زیره را در آن خیسانده باشند جراحت و خارش چشم را برطرف میسازد و با سفیده تخم مرغ درد چشم حار (گرم) و مالیدنش تیره گی بشره را رفع میکند.

آب فشرده خیسانده او لک چشم و با نمک جوش و ناخئه پلک را برطرف میسازد.

چکاندن آب زیره با سرکه خون دماغ را قطع میکند و مالیدن او با روغن زیتون ورم طحال و ضمادش با آرد باقلی هرگونه ورم را تحلیل میبرد.

چون آب زیره

را بر بدن نوزاد بمالند مادام العمر از شپش و تولد آن در امان میباشد.

زیره سبز ملین طبع و خوردنش در تقطیر بول (قطره قطره آمدن ادرار) و اخراج سنگ مثانه و خون بسته شده در آن بیمانند میباشد.

خوردن زیره و سرکه سکسکه و کرم معده را رفع میکند.

ضماد زیره و روغن زیتون و عسل رافع رنگ خون مرده زیر جلد و ورم آن میباشد.

خوردن زیاد زیره مضر ریه و باعث زردی رنگ و مصلحش سرکه و مقدار خوراکش تا یکی دو نخود میباشد.

سبوس گندم- سبوس معالج امراض: سرفه، خشکی سینه، درد پستان، ورم، گزیدگی مار و عقرب، مفاصل، زکام، شپش

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 325

مراد سبوس گندم است با طبیعت اندک گرم و خشک.

آشامیدن آب پخته سبوس با شکر و عسل، سرفه و خشکی سینه و تنگ نفس را بهبود داده، غذای مفید ناقهین و بیماران میباشد.

ضماد پخته او در شراب یا سرکه شیره و امثال آن تسکین درد پستان و تحلیل ورم آن که از بسته شدن شیر بهمرسیده باشد میدهد.

بستن سبوس و نمک گرم بر محل گزیدگی مار و افعی نافع آن و بستن بر اعضای متورم باعث تحلیل ورم عضو میشود.

پختن او در سرکه و مالیدنش جوشهای مسری و منتشر شونده و جرب دونده و خارش پوست و ورمهای گرم را رفع میکند.

گذاشتن سبوس در سرکه و روغن زیتون پخته رفع ضربان مفاصل میکند.

گذاشتن پخته او در آب ترب بر محل گزیدگی عقرب رافع درد آن می باشد.

بخور خیسانده او در سرکه زکام را نفع میدهد.

مالیدن سبوس پخته جو، خارش بدن را رفع میکند.

بخور سبوس عدس رفع رشک و شپش و سبوس باقلی جلوگیری از ریختن موی سر و شکوفه درختان میکند.

سپستان معالج امراض: سینه و حلق، سرفه خشک، عطش، سوزش بول، خشکی حلق، گرفتگی صدا، زخم روده، تب ها، دمل

داروئی فراوان موجود که عطارها و بذرفروشها فروشند، با طبیعت معتدل و تر، مفید تمام امزجه، خاصه گرم مزاجها.

خوردن استکانی لعاب سپستان که قاشقی از آنرا در استکانی آب جوش

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 326

بریزند سینه و حلق خشن ناراحت را نرم و سرفه خشک را آسوده ساخته، تسکین درد و الم آن میدهد.

خوردن لعاب سپستان صفرا و عطش را برطرف میسازد.

لعاب سپستان تقویت معده و روده کرده، سوزش بول را برطرف میکند.

لعاب سپستان زخم روده ای را که از خوردن دوای تند بهم رسیده باشد رفع و

اصلاح اذیت دواهای مسهل و امثال آن میکند.

خوردن لعاب سپستان تبهای گرم را قطع و بلغم شور را رفع میکند.

چون سپستان را در شیره خرما پخته بر دمل گذارند سر دمل را گشوده، بهبود میدهد.

مقدار خوردن سپستان از سی عدد تا 20- 30 گرم و گویند زیاده آن مضر جگر و مصلحش در سردمزاجها گل سرخ و در گرم مزاجها عناب میباشد.

سدر علاج امراض: زخم روده و معده، خونریزی داخل، استسقا، سپرز، ریزش مو، اعصاب و عضلات، ورم ها

با نام دیگر کنار و از او مقصود سائیده برگ او میباشد، با طبیعت سرد و خشک، مفید حال گرم مزاجها و رطوبتی ها.

چون مشتی سدر را در آب نیمگرم حل کرده تنقیه کنند، زخم روده و معده و احشاء را مفید و با هرچند روز یک بار تکرار تا چند بار علاج آن میکند.

خوردن بمقدار دو سه نخود (قاشق چای خوری) آن با آب رافع خونریزی داخلی و زخم امعاء و احشاء و اسهال از ضعف معده میباشد.

خوردن همین مقدار آن رفع عطش و مرض استسقاء و بیماری سپرز میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 327

پاشیدن او بر روی جراحات زخم و جراحات را بهم آورده، بهبود میدهد.

مالیدن خیسانده او با آب بر بدن، چرک و کثافت بدن را برده باعث پاکیزگی و قوت آن میشود.

مالیدن و بستن آن بر سر و مو باعث تقویت و جلوگیری از ریزش آن میکند.

مالیدن سدر بعد از هر شستشو ببدن در حمام باعث تقویت اعصاب و عضلات میشود.

ضماد او که آنرا در شراب خیسانده باشند تحلیل ورمهای گرم میدهد.

همچنین ضماد پخته او که جوشانده مانند خمیر بر ورم بگذارند دارای همین اثر و باعث پخته شدن ماده فاسد و نرم شدن و صاف شدن ورم میشود.

چنانچه او

را سردمزاج بخورد رفع ضررش با گلقند (گل سرخی که کوبیده گلاب بپاشند و با عسل یا شکر جوشانده معجون سازند) میباشد و چون لازم شود گرم مزاج بخورد برای رفع ضررش باید سکنجبین بخورد.

سرکه علاج امراض: درد اعضاء، اخلاط مضر، هضم، اشتها، طحال، صفرا، تنگی نفس، سموم، انعقاد خون

با طبیعت سرد و خشک و قابض، مفید حال گرم مزاجها.

سرکه جمع کننده و با سرعت نفوذ در اعضاء و رساننده قوه دارو ببدن میباشد.

خوردن سرکه پوست را لطیف و اخلاط غلیظ مضر را رفع میکند.

سرکه رافع تشنگی و کمک هضم غذا میباشد.

خوردن سرکه خونریزی اندام را در داخل و خارج جلوگیری کرده، تحریک

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 328

اشتها میکند.

سرکه بلغم را تا حد مفید نگاهداشته اصلاح طحال میکند.

سرکه موافق معده های ناآرام ملتهب و بلغمی و صفرا و گیر معده را رفع میسازد.

خوردن بمداومت سرکه با شکم ناشتا قاتل کرم معده میباشد.

خوردن سرکه گرم با عسل گیر نفس و نفس زدن و تنگی آنرا رفع میکند.

چون سرکه را گرم کرده بخورند و قی بکنند سموم ادویه کشنده را دفع و رفع انعقاد خون و شیرمانده در پستان میکند.

خوردن سرکه با نمک رفع ضرر گرسنه ماندن میکند.

سرکه رافع زهر و آزار گزیدن سگ هار میباشد.

کم کم خوردن سرکه و بتدریج خوردن آن زالوی بحلق چسبیده را بیحس و جدا میسازد.

مکیدن سرکه بتدریج سرفه کهنه رطوبتی را رفع میکند.

غرغره نیمگرم سرکه مانع ریختن فضول مضر بحلق مبتلا بخناق و افتادن لوزه و ورم لهات (لوزه ها) میشود.

مضمضه سرکه درد دندان را ساکن و خون دندان را که کنده باشند بند میآورد و چون (زاج) در آن حل کرده باشند و در دهان گیرند خون لثه و سستی آنرا رفع میکند.

مالیدن سرکه باطراف زخمهای بد مانع

انتشار (دویدن) آن میشود.

مالیدن سرکه ببدن مانع زیادی و آزار باد سرخ شده، دفع و رفع جوش و سوزش و خارش و ناراحتی های پوست و مانع پخش و سودا (جوش و جراحات پوسته دار خارش دار) بدیگر نقاط بدن میشود.

مالیدن سرکه بر بواسیر آنرا جمع و قطع درد و اذیت آن میکند و مالیدن و خوردنش ورمهای ظاهری و باطنی را رفع و مانع ورم جراحات تازه میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 329

خوردن سرکه درد سر گرم و خارش بدن و رنج گزیدن حشرت و حیوانات سمی را رفع میکند.

مالیدن سرکه بر سوختگی مفید و معالج فوری آن میباشد.

مالیدن سرکه بمحل سالم بدن مانع ریختن مواد بیمار و مضر از سایر نقاط بدن تان میشود.

مالیدن جوشانده سرکه بر جای گزیدگی حیوانات سمی رفع سم آن و بر محل خونریزی قطع خون آن میکند.

غذائیکه با سرکه پخته شده باشد بی ضررترین و مانع ریختن فضول (مواد فاسد مضر) بشکم میشود.

چون انجیر را در سرکه پخته کوبیده بگذارند رفع سوزش عضو سوزناک و خشونت و خشکی و ناراحتی آن میکند.

مالیدن سرکه و گوگرد با مداومت علاج نقرس میکند.

مالیدن سرکه با عسل کیسه زیر چشم را رفع و دفع آثار بدنما و خون مرده زیر پلک میکند.

مالیدن سرکه با روغن گل سرخ و بی آن بر سر و پیشانی رفع دردسری که از گرما و حرارت و آفتاب و مثل آن باشد میکند.

مالیدن سرکه و آرد جو بر گلو رفع خناق و مالیدنش بر پستان رفع ورم پستان و بر بناگوش رفع ورم پشت گوش میکند.

بستن خاکستری که سرکه بر آن پاشیده، نم زده نیمگرم کرده باشند بر غده رفع غده و

بر ورمها تحلیل آنها میدهد.

بستن کوبیده اسفند که با سرکه خمیر کرده باشند رفع خمو و سستی و ضعف عضو ضعیف و مفاصل و بر کزاز درمان کزاز میکند.

چون سرکه را با گلاب جوشانده، پارچه با او تر کرده بر سر بگذارند علاج دردسری که از صفرا و خون و بخارات حمام و مثل آن باشد میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 330

چون سنگ را در آتش گرم کرده در سرکه انداخته، پارچه بر سر انداخته سر بر بخار آن بگیرند سردرد کهنه و نزله ها و با کشیدن نفس سرفه کهنه را رفع میکند، بر همین بخار چون بواسیر را گرفته بخور بدهند مسکن فوری و با مداومت معالج آن میباشد.

خوردن انجیر و مویزی که در سرکه خیسانده باشند علاج رنج طحال میکند.

چون زیره و نعنا یا پونه را در سرکه پخته، در دهان گرفته مضمضه کنند تسکین درد دندان داده در بهبود جراحت لثه بیمانند میباشد.

چکاندن سرکه در گوش رفع گوش دردی که از گرمی باشد میکند.

چون گوش را بر بخار سرکه بگیرند سنگینی آنرا رفع و قاطع طنین صدای آن میباشد.

گرفتن بینی بر بخار سرکه و بالا کشیدن آن گیر انتهای بینی و مضرات مجرای تنفس و دماغ را رفع میکند.

بخور سرکه و گلاب و روغن بادام و استنشاق آن نافع سرسام و هذیان می باشد.

چون پیاز کوهی را ورقه کرده در سرکه بجوشانند تا پخته شود و تا یکهفته در آفتاب گذاشته صاف کنند و هر روز ناشتا یک قاشق غذاخوری بخورند بوی بد دهان را که از بدی معده باشد رفع میکند.

زیاد خوردن سرکه بیماران و پیران و سوداوی مزاجها و صاحبان

سرفه تازه و سرفه خشک و ضعیف مزاجها و عصبانی ها و همچنین احشاء و امعاء و شش و ریه و مفاصل و نور چشم را مضر میباشد.

ایضا باعث زردی رنگ رخسار و لاغری بدن و استسقا و باد معده و رافع ضررش گوشت آب چرب و آب گوشت غلیظ که از گوشت سرخ باشد و شیرینها میباشد.

همچنین بیمار سرفه ای که برای رفع ضرر سرکه با آن باید روغن بادام و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 331

ادویه کم حرارت بخورد و صاحب اعصاب ضعیف که با سرکه باید عسل و ادویه گرم و زخم روده باید چیزهای لعاب دار مثل لعاب بهدانه و مانند آن بخورد.

سرو علاج امراض: شاش بند، مثانه، جراحات، رطوبات، لک و پیس، لک ناخن

درختیست معروف با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها، ثمر درخت سرو گرمتر از دیگر اجزاء و صمغ او گرمتر از ثمر.

آشامیدن تا دو مثقال (10 گرم) از برگ سائیده او با نیم مثقال (5/ 2 گرم؟؟؟) تقویت مثانه و رفع شاش بند میکند.

چون برگ سرو را سوزانده در آب سائیده بر سوختگی آتش بمالند باعث بهبود آن میشود.

پاشیدن سائیده خشک برگ او بر جراحات آب دار رفع رطوبت آن کرده، بهبود جراحت میدهد.

چکاندن آب میوه تازه او در بینی رفع جراحت دماغ میکند.

ضماد پخته برگ سرو در سرکه و آرد باقلا قلع آثار لک و پیس سیاه و سفید ناخن میکند.

بستن پخته برگ او بر بیضه رفع باد فتق و بر دیگر ورمها باعث فرو نشستن ورم میگردد.

مالیدن پخته برگ سرو با آرد جو جوش و سوزه و خارپوست و سوختگی آتش را رفع میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 332

غرغره آب پخته او درد دندان را رفع و

جراحت و چرک و ناراحتی و سستی لثه را درمان میکند.

بخور و دود سرو، حشرات خصوصا پشه را میگریزاند.

نوشیدن آب جوشانده برگ او با عسل رفع سرفه کهنه و تقویت معده میکند.

آشامیدن سائیده او با شراب قطع خونریزی داخلی و علاج زخم و جراحت روده و منع ریختن مواد فاسد بمعده میکند.

پاشیدن سائیده صمغش بر جراحت بواسیر سبب بهبود آن شده و در بینی کشیدنش درمان جراحت بینی میکند.

پاشیدن سائیده صمغ سرو با (گلنار) بر جراحات آب دار رافع رطوبت آن شده درمان جراحت میکند.

جویدن صمغ، رفع آب ریزش دهان میکند.

چون میوه و برگ او را با (آمله) و آب و سرکه بپزند چندانکه کاملا پخته و متلاشی شود و سپس با روغن کنجد بجوشانند، بستن ثقل او بر موی و مالیدن روغنش پس از شستن آن بر مو موجب سیاهی رنگ و تقویت و بلندی مو شده و مانع ریختن آن میگردد.

ضماد پخته برگ و میوه کوبیده او با موم و روغن زیتون بر معده سبب تقویت آن میشود.

خوردن آن مضر ریه و مصلحش خوردن لعاب کتیرا میباشد.

سریش علاج امراض: بادها، باء، مقعد، سنگ کلیه، حیض، جراحات، درد پهلو، سفتی و یبوست مزاج

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 333

غرض سائیده گیاهیست که از خیسانده او لعابی بدست میآید که با آن کاغذ و مقوا و مثل آن میچسبانند، در طبیعت گرم و خشک مفید حال سردمزاجها.

خوردن بمقدار دو سه نخود کوبیده او با آب تقویت باء کرده بادهای ظاهر و باطن را شکسته رفع درد و ورم مقعد و رحم میکند.

خوردن سریش بمقدار مذکور باعث نرم کردن و ریختن سنگ کلیه بوده، رافع زخمهای باطنی و سبب بازشدن بول و حیض میشود.

خوردن سریش سرفه و درد پهلو و

درد عضلات را نافع و لینت طبع میآورد.

خوردن آن با شراب و مالیدنش رفع زهر نیش عقرب میکند.

خوردن ساقه تازه آن خصوصا اگر با سرکه و روغن زیتون پخته باشند رفع یرقان میکند.

مالیدن لعاب سریش با سفیدآب و سفیده تخم مرغ در جهت بهبود سوختگی آتش بیمانند میباشد.

مالیدن لعاب سریش با گوگرد لک و پیس سیاه و با آرد باقلی خارش بدن را رفع میکند.

مالیدن سریش ببدن رفع خارش و سوزش گزیدن حشرات میکند.

ضماد پخته سریش که آنرا مانند خمیر بر موضع جراحت بگذارند علاج زخمهای پلید و ورم پستان و ورم بیضه و دمل و جراحات چرک دار میکند.

مالیدن لعاب سریش ببدن جهت امراض پوست و رویاندن موی ریخته و با عسل رفع استسقا و لک و پیس سفید و چون آنرا سوزانده با روغن گردو یا نارگیل یا پسته بمالند موی ریخته را میرویاند.

سرمه سوخته سریش که آنرا مانند غبار سائیده بچشم بکشند رفع لک سفید چشم میکند.

چون سریش را پخته با شراب و (مر) و زعفران آمیخته و صاف کرده چند قطره بچشم چکانند رفع آب ریزش و رطوبات چشم و جوش و سوزش پلک

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 334

میکند.

چکاندن لعاب سریش با کندر و عسل و (مر) و شراب که کندر را در آن سائیده حل کنند و در گوش چکانند چرک گوش را خشک میکند.

چکاندن لعاب پخته سریش که سریش را در روغن زیتون پخته باشند در گوشی که درد نمیکند درد گوش علیل را رفع میکند.

همچنین مالیدن سریشی که در روغن زیتون پخته باشند شقاق (ترکیدگی) از سرما بهم رسیده را درمان و سوختگی از آتش را علاج میکند.

چکاندن

همین روغن در گوش سنگین گوش (ثقل سامعه) را درمان و مالیدنش بر دندان مقابل دندان دردناک باعث سکون درد دندان علیل میشود.

سریش مضر کلیه و رافع ضررش مصطکی میباشد.

سریشم (ژله) علاج امراض: خونریزی سینه، ورم زخم، خارش و خشکی، زبری پوست، برص و لک و پیس

ژله ایست که از جوشاندن پوست حیوانات بدست میآید، با طبیعت گرم و خشک، مفید حال بلغمی ها و سردمزاجها.

خوردن سریشم بمقدار قاشقی زخم ریه و خونریزی سینه را رفع میکند.

ضماد او که مانند خمیر ساخته بگذارند مانع ورم گردن زخم میشود.

مالیدن آن بر سوختگی التیام جراحات آن میدهد و بستنش بر استخوان شکسته آنرا بهم آورده جوش میدهد.

مالیدن سریشم حل کرده ببدن برص و لک و پیس را رفع کرده امراض جلدی از قبیل جوش و بثور و خارش و خشکی و زبری پوست را دفع میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 335

چون سریشم را سوزانده در آب ریخته نیکو صاف کنند و بچشم چکانند از قوت و فایده بچشم، همردیف توتیا میباشد، طریق بهره گیری از سریشم در آب ریختن و روی آتش ملایم گذاردن و برهم زدن آن است، رقت و غلظت آن بسته به طرز استفاده از آن میباشد.

سعد علاج امراض: عرق عفونت، سنگ کلیه، زهر و نیش، قلب و خفقان، صداع، هاضمه، سردرد، بواسیر، مقعد

ریشه ایست بقدر زیتون و بزرگتر از آن، با رنگی تیره و داخل سفید، خوشبوی و معطر که بفارسی مشک زمین گویند و عطارها در ردیف بخور خوشبو فروشند.

با طبیعت گرم و خشک مفید حال سردمزاجها.

خوردن کوبیده دو سه نخود آن با شکر حیض بسته و سنگ کلیه را باز میکند.

خوردن او مجاری عروق را باز و دفع عفونات بدن با عرق میکند.

خوردن و گذاشتنش بر گزیدگی معالج زهر و نیش عقرب میباشد.

خوردن او تقویت اعصاب و تحریک باء (شهوت) میکند.

آشامیدن او در شربت ها فهم و عقل را زیاد و رنگ رو را خوب میکند.

آشامیدن او تقویت معده و رفع خفقان (قلب گرفتگی) و یرقان (زردی) و صداع (سردرد) و بواسیر مقعد و جراحت بینی و تقویت هاضمه

میکند.

مالیدن سائیده او با روغن سقز یا پسته بر کمر و کلیه و مثانه رفع درد و رنج و بیماری آنها میکند.

مالیدن همین روغن بر پشت زهار و زیر شکم بول را رانده رافع تقطیر بول

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 336

میباشد.

مالیدن همین روغن بر تمام بدن رفع تبهای کهنه و قطع قی و غثیان میکند.

خوردن و مالیدن همین روغن رفع سردی و رطوبت و فراخی رحم و فرج میکند.

مسواک کردن با سائیده سعد دندان و لثه را محکم و دهان را خوشبو و جراحات آن را رفع و باعث روئیدن گوشت از میان رفته لثه میشود.

پاشیدن سائیده سعد بر جراحات مزمن رطوبی باعث بهبود آن میشود.

خوردن و پاشیدن و ضماد کردن آن رفع دردها و جراحات سرد و بادی و رطوبی میکند.

چکاندن آب او که سائیده آنرا چند روز در آب خیسانده باشند در گوش رفع سنگینی آن میکند.

مالیدن کوبیده او با زفت بر سر رفع و علاج جوش سر میکند.

شستن صورت با او باعث سرخ شدن گونه و صورت میشود.

آشامیدن شرابی که مشتی از نیمکوب او در آن جوشانده باشند کرم معده را میریزاند.

استعمال خوراکی زیاد آن مضر حلق و صدا و ریه و غلظت خون و مولد جذام و مصلح و رافع ضررش سه روز در سرکه خیساندن آن میباشد.

مقدار خوراک از کوبیده اش 6 نخود معادل یک قاشق چایخوری میباشد.

سقز علاج امراض: جراحات باطنی، خشکی پوست، شکستگی و ضرب دیدگی، خفقان، سرفه، کجی ناخن، مقعد و فرج

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 337

غرض خالص و طبیعی آن میباشد «نه مصنوعی پلاستیکی آن که آدامس و مانند آن درست میکنند» با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها و بلغمی ها.

جویدن سقز باعث لطافت پوست و

داخله بدن و قوت هضم میشود.

سقز بول بسته را رانده، خوردن سه چهار نخود او با عسل جراحات باطنی و داخلی را علاج میباشد.

گذاشتن سقز با (سندروس) و زرده تخم مرغ بر شکستگی بهتر از مومیائی بوده، بسرعت رفع الم و ناراحتی آن میکند.

چون یکی دو نخود سقز را با دو برابر آن پیه کمر بز بر آتش ملایم گداخته سه شب وقت خواب دو نخود بخورند در علاج خفقان و سرفه رطوبتی بیمانند میباشد.

چون سقز را بر روی ناخن کج ضماد کنند آنرا درست و راست میسازد.

ضماد سقز بر عضو دردناک و ترک مزمن اعضاء مانند مقعد و فرج و پوست باعث سلامت و علاج میشود، خاصه که قدری شنجرف نیز بآن داخل نمایند.

ضماد سقز بر جراحات زخم را از چرک و کثافات پاک ساخته گوشت میرویاند.

گذاشتن و بستن سقز خار و پیکان فرونشسته را بیرون میآورد.

مالیدن و ضماد سقز با روغن زیتون که در آتش ملایم بگدازند ورمها را به تحلیل آورده، شکاف استخوان را بهم میآورد.

مالیدن سقز و زیتون بر عصب باعث تقویت آن میشود.

جویدن او جذب رطوبت دماغ و بلغم بدن و تنقیه حلق از اخلاط لزج میکند.

مضر گرم مزاجها و مصلحش سکنجبین میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 338

سماق علاج امراض: اسهال کهنه، معده و شکم، امعاء و احشاء، خونریزی داخلی و خارج، لثه و دندان، جوش و خارش، چرک گوش

با طبیعت سرد و خشک، مفید حال گرم مزاجها و رطوبتی ها.

خوردن سماق تقویت معده های گرم و امعاء و احشاء حار میکند.

خوردن سماق باعث بستگی و بند شکم و معده های روان و اسهال و قی و غثیان صفرائی میشود.

خوردن سماق خونریزی داخلی و خارجی را رفع میکند.

خوردن سماق اسهال کهنه و آزارنده را درمان و مانع ریختن صفرا و مواد مضر به امعاء

و احشاء میشود.

سماق بول را زیاد و باعث نظافت و تنظیم مثانه میشود.

نیمکوب سماق با زیره رفع قی پرآزار بیتاب کننده میکند.

سماق مهیج اشتها و با زرده تخم مرغ و گشنیز قطع اسهال میکند.

گوشتی که با سماق پخته باشند قابض و باعث قبض طبیعت میشود.

سائیده او با آب سرد قطع خونریزی بالا و پائین میکند.

سائیدن گرد روی سماق و برداشتنش در پارچه قطع خونریزی رحم میکند.

مسواک با سائیده او تقویت لثه و دندان و رفع جراحت و زخم بد دهان و لثه و اطراف دهان میکند.

چکاندن خیسانده او در گلاب و آب، خصوصا با کمی لعاب کتیرا در چشم جلوگیری از آب ریزش چشم و دانه و جوش و خارش و منع بروز و ظهور آبله در آن میکند.

چکاندن آب این خیسانده در گوش قطع چرک و جریان چرکابه آن میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 339

چکاندن آب سماق که تنها سماق را در آب خیسانده باشند در چشم در ابتدای درد جلوگیری از توسعه اذیت آن میکند.

مالیدن و گذاشتن پارچه در آب آن خیسانده و نشستن در آن مانع ورم ضربه و کوفتگی میشود.

ضماد خود سماق که آنرا کوفته با آب خمیر کرده بر محل ورم گذاشته باشند رفع ورم موضعی میکند.

ضماد نرم او با کوبیده ذغال چوب بلوط و آب مفید بواسیر میباشد.

چون سماق را میوه و چوب و برگ با هم بجوشانند تا بقوام عسل برسد و پارچه بدان آغشته زن بخود برگیرد قطع رطوبت رحم و خونریزی آن میکند.

مالیدن همین جوشانده بر جراحات، مخصوصا زخمهای آب دار باعث بهم آمدن و خشک شدن و بهبود آن میشود و در دهان گرداندنش علاج جراحت

و ناراحتی و سستی لثه میکند.

چکاندن همین جوشانده در چشم رفع ورم و امراض داخل و پلک چشم میکند.

خوردن آب پخته برگ او سودمند امراض خون و اماله آب پخته او علاج زخم روده میکند.

آب پخته برگ او که پس از صاف کردن چندان بجوشانند تا بصورت مربا شود در قبض (بهم آوردن) و سردی بیمانند و بهترین دوای خوردن و مالیدن جهت جمع کردن معده و جراحات و رطوبات و مثل آن میباشد.

سمنو علاج امراض: کم خونی، لاغری، مالیخولیا، سرفه خشک، درد سینه، تبهای مخلوط

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 340

طریق پختنش آنست که گندم را سبز کرده، شیره سبز او را گرفته بسیار بپزند و بدفعات قطعه ای یخ در دیگ آن اندازند تا غلیظ و شیرین گردد، با طبیعت گرم و در خشکی معتدل مفید سردمزاجها.

سمنو دیرهضم و ثقیل، اما در معده های قوی تولید خون پاکیزه نموده چاق میکند.

سمنو تعدیل بلغم و بخارات سوداوی کرده مالیخولیا و سرفه خشک و درد سینه را رفع میکند.

زیاد خوردنش مورث تبهای مخلوط و آنچه با بادام و گردو ترتیب دهند کم آزارتر میباشد و مصلحش سکنجبین میباشد.

سنبل طیب علاج امراض: بول و حیض، بواسیر، معده، نفخ و باد، اشتها، غثیان، خفقان، قرمزی چشم

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها و بلغمی ها.

خوردن سنبل طیب تقویت فم معده و جگر سرد کرده و بول و حیض را باز میکند.

سنبل طیب رطوبات معده و سینه را جمع و کثافات دماغی را پاک و مانع محکم شدن ماده در امعاء و معده شده، دفع نوع آن نموده و سنگ کلیه را میریزاند.

سنبل طیب طبع و مزاج روان را بسته و یرقان و بواسیری را که از سردی باشد بهبود میبخشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 341

سنبل طیب سرفه و درد طحال و سینه را رفع و نفخ و استسقا را تحلیل میدهد.

سنبل طیب رفع ورمهای باطنی کرده و با (افسنتین) و صندل «صندل را با سوهان تراشیده، سائیده و نرم کرده آنرا استفاده میکنند» بغایت اشتهاآور و مقوی معده میباشد.

خوردن سنبل طیب با آب سرد رافع غثیان و خفقان و ضمادش که بر بدن بمالند قاطع عرق و باعث خوشبوئی تن میشود.

چکاندن آب او که در گشنیز خیسانده باشند رفع سرخی چشم و تقویت باصره کرده و مژه ریخته را میرویاند.

برداشتن

سنبل طیب که زن کوبیده در پارچه بخود برگیرد رحم را پاک کرده و باعث باز شدن حیض میشود.

نشستن در آب جوشانده او در گشودن حیض و پاک کردن رحم دارای همین خاصیت میباشد.

پاشیدن سائیده او بر روی جراحات باعث التیام جراحت میشود.

مالیدن جوشانده او بر سر باعث سیاهی و بلند شدن موی سر میشود.

سنبل طیب را بصورت دم کرده، مانند چای و بصورت سائیده استفاده میکند و قدر خوراک از سائیده اش تا سه چهار نخود و دم کرده اش یک فنجان و زیاده بر آن مضر کلیه و مصلحش لعاب کتیرا و خنکی ها و رطوبتی های مانند مغز خیار و هندوانه میباشد.

سنجد علاج امراض: صفرا، استسقا، فلج، کزاز، درد مفاصل، سستی اعضاء، ریزش و سستی مو، معده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 342

بهترین آن بزرگ اندازه و شیرین آنست، با طبیعت سرد و خشک و قابض، مفید حال بلغمی ها و گرم مزاجها و رطوبتی ها.

سنجد با غذائیت اندک و موافق مزاج اطفال میباشد.

سنجد معده را قوت بخشیده، تقویت عمل کرد معده نموده مانع ریختن صفرا بمعده میشود.

سنجد تب و لرز سرد را رفع و امراض جگر مثل استسقا و یرقان و امراض سینه، مانند سرفه و زخم ریه و امراض دماغی مثل فلج و همچنین کزاز را نفع میدهد.

مالیدن پخته سنجد در آب و پختنش در روغن زیتون تا حدی که آب آن بخار شده روغن بماند درد مفاصل و سستی عضو را رفع میکند.

مالیدن همین روغن بر مو باعث درازی و تقویت مو میشود.

عرق گل سنجد بادهای معده را رفع میکند و در افعال مانند خود آن میباشد.

مقدار خوراک از خود سنجد تا یک مشت (50 عدد) و از روغنش تا نیم مثقال است.

سیاه دانه- شونیز علاج امراض: خلط سینه، قولنج و شکم درد، درد سینه، سرفه، قی، استسقا، یرقان، زردی، طحال، بدرنگی پوست

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال رطوبتی ها و سردمزاجها.

خوردن تا سه نخود سیاه دانه حیض و بول بسته را باز میکند.

سیاه دانه اخلاط سینه و معده را پخته و جمع و سمومی که از رطوبت و اغذیه سرد طبیعت رسیده باشد دفع میسازد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 343

سیاه دانه اسقاط جنین و علاج قولنج بادی میکند.

بخور و دود او باعث گریختن حشرات میشود.

خوردن کوبیده سه دانه تا یک نخود با شکر سرفه و درد سینه و قی و غثیان را رفع میکند.

خوردن یک نخود سیاه دانه استسقا (تشنگی مفرط) و یرقان (زردی) و درد طحال را رفع میکند.

مالیدن هر صبح سیاه دانه کوبیده با روغن زیتون بصورت، باعث

صافی پوست و صورت و سرخی گونه و رنگ رو میشود.

خوردن سه نخود سیاه تخمه با سرکه اقسام کرم معده را میریزاند.

خوردن همین مقدار آن تا سه روز با آب نیمگرم درمان بیماری سگ گزیده و زهر رتیل میکند.

خوردن سیاه تخمه با سکنجبین تب چند روز در میان و تب بلغمی را قطع میکند.

خوردن سیاه دانه با آب عسل گیر و سده معده و روده را رفع و سنگ کلیه و سنگ مثانه را میریزاند.

مالیدن سائیده سوزانده او که در آب مورد (برگ مورد، 3- 4 روز در آب خیسانده) سرشته و بصورت مرهم درآورده باشند، در رفع دانه و آزار بواسیر بیعدیل و در رفع زگیل و رفع خال و پوسته پوسته شدن بدن مجرب میباشد.

مالیدن همین آمیخته بر عضو درد مفاصل و بر پیشانی دردسر از سردی و بر بینی ورم بیخ آنرا رفع میکند.

مالیدن سائیده سوزانده سیاه دانه با بول اطفال بر ورم باعث تحلیل آن میشود.

مالیدن سوزانده او با سرکه لک و پیس سیاه و سفید و سرخ و کبود را پاک و علاج امراض پوست میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 344

مالیدن سوزانده او با آب حنظل (هندوانه ابوجهل) بر دور ناف، کرم کدو را میریزاند.

مالیدن سائیده سوزانده او با خون مار و خون خفاش و خطاف باعث روشن شدن و درخشندگی و جلای پوست میشود.

مالیدن سائیده سوزانده او با عسل و روغن کنجد بر رحم مخصوصا در حین نفاس رفع درد رحم میکند.

مالیدن سوزانده او با روغن گلسرخ یا بادام رفع خارش تن که از سردی باشد میکند.

بستن سوزانده او با موم و روغن و حنا بر سر مانع ریختن موی سر و

رویاندن آن میشود.

مالیدن سوزانده او با گلاب بر زخمهای خارش دار علاج زخم و خارش آن و بر ساق پا رفع درد ساق میکند.

مالیدن سوزانده او با بول بر سر علاج جوشهای آبدار سر و منع نزله و زکام میکند.

چکاندن آب خیسانده سیاه دانه در بینی و بوئیدن او رفع سردرد کهنه و باعث گشودگی گیر انتهای بینی میباشد.

بوئیدن و چکاندن آبش در بینی رفع زکام و لقوه (حرکات و جنبیدن های بی اختیار) صورت میکند.

ضماد گرم او بر سرکه در ظرفی تابیده در پارچه ای گرم گرم بر سر گذارند، یا کوبیده با آب گرم خمیرکرده بر سر ببندند رفع زکامی که با آن عطسه باشد میکند.

همین قسم ضماد و بستن او بر هر عضو تحلیل سریع باد و درد و ناراحتی آن میدهد.

همچنین چکاندن بو داده او با روغن زیتون بمقدار سه چهار قطره که آنرا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 345

نیکو سائیده در روغن زیتون مالیده باشند رفع زکام عطسه دار میکند.

مضمضه جوشانده او با سرکه درد دندان سرد را رفع میکند.

چکاندن جوشانده او که صاف کرده با روغن سقز جوشانده باشند در گوش رافع درد گوش و باد و صدای آن میباشد.

خوردن روغن او با روغن زیتون و کندر جهت اعاده باء مأیوسین (برگرداندن شهوت محروم شده ها) از مجربات شمرده شده است.

دستور تهیه روغن او جوشاندن بسیار آن است و صاف کردن و جوشاندنش در روغن زیتون تا آن حد که آب بخار شده روغن مانده باشد.

مالیدن همین روغن بر آلات تناسل باعث تقویت و تحریک میشود.

مالیدن همین روغن بر اعضا رافع دردهای صعب که از سردی رسیده باشد و همچنین رفع سستی عضو میکند.

خوردن سیاه دانه خود نیز

در امور شهوانی سریع الاثر میباشد اما بشرطی که رعایت اعتدال در آن بعمل آمده باشد.

خوردن زیاد آن باعث خناق و بسته شدن شکم و اعضاء و مصلحش سکنجبین و سرکه و کتیرا و ترشیجات و خنکی ها مانند مغز خیار و لیموشیرین میباشد.

مقدار خوراک از خود آن تا 3 نخود و از روغنش نصف آن میباشد.

سیب علاج امراض: قلب و دماغ، خفقان، تنگ نفس، غش و ضعف، عطش، سرفه خشک

با طبیعت گرم و تر و ترش او سرد و خشک و ترش و شیرین او در حرارت و برودت معتدل میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 346

مجموع سیب قوت دل و دماغ و جگر داده رفع خفقان (قلب گرفتگی) و تنگ نفس میکند.

نافعترین آن سیب شیرین است که مفرح و لطیف و مقوی روح حیوانی بوده و بسرعت داخل خلط صفرا میشود.

سیب پخته سرفه خشک را رفع کرده و آب او با شراب و گوشت آب (عصاره گوشت) رفع غش و ضعف بدن و بیحالی میکند.

آب سیب در معجون ها فرح آور و باعث قوت عمل آنها بوده و ترش او قابض یعنی بندآورنده و مسکن عطش و موافق معده های گرم و صفراوی میباشد.

خوردن سیب ترش قی و غثیان را فرونشانیده و ترش و شیرین آن مولد خلط صالح یعنی قوای مفید و نارس بیمزه او تولید خلط خام مضر میکند.

ضماد سیب که آنرا کوبیده ببندند در ابتدای ورمهای گرم نافع و سیب تلخ قابض تر از همه و عصاره یعنی آب تمام سیب ها و عصاره برگ همه سیبها رفع سموم می کند.

خوردن شکوفه سیب رفع اخلاط متعفن سینه میکند و با خوردنی های مفرح مانند بیدمشک و گلاب تفریح و نشاط زیادتر میآورد.

گویند هرنوع سیب چون در بدن به خلط گرم برسد

دفع آن میکند در این معنی که مفید حال گرم مزاجها میباشد.

رب سیب ترش که آب آنرا با شکر و عسل بقوام آورده باشند سرد و با رطوبت و در یبوست معتدل و در رفع و غلیان خون و اسهال صفراوی و قی آن، و رفع غم و الم سوداوی نافع و مضر اسهال خونی و شش میباشد.

رب سیب شیرین در افعال قوی تر از سیب ترش و شربت سیب سموم و فساد وبا و هوای وبائی را بی اثر کرده و فرح قلب و نشاط میآورد.

مربای سیب بهتر از سایر اقسام آن مانند خام و آب و رب آن بوده و خوردنش را هیچگونه مضرت نمیباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 347

زیاد خوردن سیب باعث تبهای مخلوط و فراموشی و مولد باد و گاز و مصلحش غذاهای لطیف مانند شیر و برنج (شیربرنج) و فرنی و ترحلوا میباشد و ترش او مضر سینه و مورث ذات الریه و باد و ورم عروق و مصلحش گلقند و دارچین میباشد.

سیر علاج امراض: حیض و عرق، مفاصل، خون، باد و گاز، درد پهلو، شهوت و جماع، تبهای کهنه، زخم معده، درد مقعد

با طبیعت گرم و خشک موافق حال سردمزاجها.

چون سردمزاج از آن بخورد باعث تحلیل غذا و جریان بول و در زن سبب باز شدن حیض و عرق و باز کردن مسامات بدن و جلای پوست میشود.

خوردن سیر بشرط مناسبت داشتن زمان و مزاج و رعایت حد اعتدال رطوبات معده را جمع و درد مفاصل را رفع و خون را رقیق و لطیف کرده حفظ صحت و رفع مضرت آبهای ناسالم و هوای وبائی بیمار میکند.

خوردن سیر صدا را صاف و اخلاط غلیظ سینه و اندرون را پاک و شکم درد بادی و نسیان و سرفه و تنگ نفس و

درد طحال و پهلو را رفع میکند.

خوردن سیر در رطوبتی مزاجها محرک باء و مقوی شهوت و مولد منی و مهیج جماع میشود.

برای سردمزاجها خوردن سیر رافع تبهای کهنه و جراحات اندرون و درد مقعد و بواسیر و مفاصل و کرم معده و زالوئی که بحلق مانده باشد و رفع تشنگی و گیر و ثقل و سنگینی های سینه و معده و امعاء میکند.

سیر رنگ رخسار را نیکو و پوست را لطیف و غذا را هضم و تنگ نفس را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 348

رفع و فالج و رعشه را درمان و ورم را نرم و سنگ کلیه را ریزانده و با شراب رفع ضرر سم مار و گزندگان میکند.

مداومت در خوردن سیر موی سفید را ریخته، موی سیاه رویانیده و خوردن آن با گردو فواید آن را چندان میسازد.

خوردن پخته سیر با زیره و برگ صنوبر جهت تقویت دندان و با شیر گوسفند و روغن تازه و عسل در تحریک باء بیعدیل میباشد.

نشستن در آب برگ و ساقه پخته او حیض را گشوده سقط جنین کرده مشیمه مرده و زنده را بیرون میآورد.

مالیدن آب پخته برگ و ساق او با عسل بر روی جراحات آبدار سبب بهبود آن گردیده بیماریهای پوست را رفع و زخم و جراحات چرک دار و آب دار را درمان و زخم و جوش و سوزه کوره های سر را به بهبود میآورد.

جوشانده برگ و ساق او با برگ انجیر سیاه و زیره جهت درمان گزیدگی کند و با (جغد) و روغن زیتون جهت کشیدن زهر عقرب و با سرکه رطوبات بدن و ورمهای اعضا را سود میدهد.

ضماد پخته او با شیر باعث

باز شدن دمل و ضماد سوزانده سیر که با عسل آمیخته باشند جهت پاک شدن خون منجمد در زیر پوست و غرغره آب جوشانده او با سرکه سیرترشی زالوی بحلق مانده را بیرون میآورد.

زیاد خوردن آن و عدم رعایت مزاج و سن و فصل و مکان سوزاننده خون و مضر بواسیر و زنان حامله و شیرده و صاحبان خنازیر و مولد صفرای بسیار و ضعیف کننده نور چشم و بیدار کننده امراض خفته و مضر شش و هرچه رطوبتی مزاجها و بلغمی ها را مفید، گرم طبیعت ها و صفراوی ها و گرم مزاجها را مضر و بلکه گاهی موجب امراض هولناک منجر بمرگ میشود.

در هر صورت گرم مزاجها را بهتر است که از آن صرفنظر کرده خیر آنرا به شرش بخشیده، در صورت اضطرار لازم است که با خوردن گشنیز و سکنجبین و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 349

آب انار ترش یا رب آن رفع مضرت آن نمایند.

شاهتره علاج امراض: خون و صفرا، معده، تب کهنه، غثیان، خلط و کثافات، حکه و خارش، پوست، یرقان، دهان و زبان، گزیدگی

با طبیعت معتدل خشک، مفید حال بلغمی ها.

خوردن شاهتره گیر و سده جگر را باز و موجب تقویت آن شده، بول و ادرار را باز میکند.

شاهتره مسهل اخلاط بلغم و سودا و صفرا، خصوصا سودا و مواد گرم سوزاننده، از جمله صفرا بوده، خون را صاف میکند.

خوردن شاهتره باعث تحریک اشتها شده خشک آن قویتر و تقویت معده میکند.

شاهتره مفید سودا و بلغم و جوش و بثور و ناراحتی های بدن و تبهای کهنه و خوردن آن با سرکه قی صفرائی و غثیان بلغمی را دفع میکند.

نوشیدن آب شاهتره تازه با تمرهندی معده و روده را از کثافات و اخلاط پاک میسازد.

خوردن آب تازه شاهتره با تمرهندی خارش و آزار پوست و حکه

و زردی (یرقان) را برطرف میسازد.

کشیدن و چکاندن آب شاهتره در چشم رافع خارش و باعث تقویت باصره میشود.

مالیدن آب شاهتره با سائیده صمغ مانع روئیدن موی منقلب که کنده باشند،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 350

مثل روئیدن موی زائد در پلک میکند.

مضمضه آب شاهتره رفع حرارت و سوزش کام و دهان و زبان و تقویت لثه میکند.

ضماد خشک شاهتره که کوبیده باشند، با حنا در حمام که بتن بمالند جرب و حکه و خارش و جوش و بثور و دانه سوزان و آزارنده را بهبود میدهد.

شستن سر با آب شاهتره باعث قلع و از میان بردن شپش و رشک میشود.

ضماد تازه او جهت گزیدن زنبور بسیار مؤثر و رافع رنج و زهر و درد آن میشود.

تخم شاهتره قویتر از برگ و تازه و خشک آن و در صورت عدم دسترس به خود او میتوان از تخم او استفاده نمود، و مقدار خوراک از آب آن تا یک سیر (75) گرم و از تخم او تا دو مثقال (10 گرم) میباشد.

شاهدانه- بنگ علاج امراض: فکر و حواس، کندی ذهن و حماقت، کسالت و خستگی، درد گوش، ورم

نبات شاهدانه که برگش بنگ و حشیش و غبار و شکوفه آنرا چرس خوانند، با قوای چهارگانه و طبیعت سرد و خشک، مفید حال گرم مزاجها و رطوبتی ها.

استعمال بنگ و چرس سکر و بیخودی آورده، فرح و اشتها و نعوظ کاذب می آورد.

چرس و بنگ فکر و حواس و جگر و معده را ضعیف کرده، رنگ رو را فاسد و بیماری استسقا و بلادت یعنی کندذهنی و حماقت و کسالت و تکدر فکر و جنون میآورد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 351

چرس و بنگ باء و شهوت جماع را با خشک کردن

از میان برده، جنبش حس و حرکت و فعالیت بدنی و دماغی را به نقصان میآورد.

چکاندن عصاره شاهدانه در گوش کشنده کرم گوش میباشد.

استنشاق عصاره او دماغ را باز میکند.

شستن سر با پخته پوست نبات شاهدانه رشک و شپش را قلع میکند.

ضماد پخته ریشه او رافع ورمهای گرم و مسکن درد آن میباشد.

شاهدانه گرم و خشک، شکننده باد و مسکن غثیان و بازکننده بول و بندآورنده طبیعت روان و جمع کننده منی و بوداده آنرا ضرر کمتر میباشد و زیاد خوردنش باعث زخم روده و مصلحش سکنجبین و خشخاش میباشد.

پاشیدن سائیده پوست ساقه پوسیده او جراحات را بهم آورده مجرب میباشد.

روغن شاهدانه که مانند روغن بادام بگیرند گرم و خشک و جهت تسکین درد اعصاب و سنگینی و درد گوش و ورم های سخت نافع و خوردن او قطع باء میکند.

مقدار خوراک او تا دو نخود و برای غیر معتاد زیاده بر این کشنده میباشد و دردخان و کشیدن ضرر آن خفیف تر میباشد.

شبت (شوید) علاج امراض: هاضمه، بلغم، سکسکه، حیض، شیر، دستگاه تناسل، آلت و رحم، نفخ شکم

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال بلغمی ها و سردمزاجها.

خوردن شبت پزنده طعام و بازکننده باد و بول و حیض و شیر و تخم او در این خصوص قوی تر از خود او میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 352

شبت مسکن درد شکم و روده و بازکننده گیر و هاضم قوی میباشد.

خوردن شبت یرقان (زردی پوست) و امراض بلغمی و سکسکه و ضعف معده و جگر و طحال را رفع میکند.

خوردن شبت سرفه و تنگ نفس را بهبود میدهد.

شبت جهت امراض دستگاه تناسل مفید و خوردن خود و تخم و آب و مالیدن آن به قضیب و بیضتین و پشت زهار و رساندن آن

به رحم باعث تقویت آلت و جماع و کمک تولید مثل میکند.

خوردن آب شبت با عسل باعث قی و آسودگی از آزار طعام خراب میشود.

خوردن آب پخته خود و تخم او مسکن درد شکم و روده و رافع نفخ شکم که بعد از گرسنگی زیاد غذا خورده شده باشد میباشد.

خوردن آب پخته شبت رفع سکسکه و قی و غثیان غذای فاسد میکند.

نوشیدن آب پخته او رفع درد پشت و کلیه و مثانه میکند.

سائیده سوخته شبت خشک با عسل که بخورند و بر موضع گذارند رفع علت بواسیر میکند.

خوردن سوخته شبت با عسل و سائیده اندکی شیشه که از کوفتن و سائیدن بمانند غبار شده باشد باعث ریختن سنگ کلیه و رافع عسر بول (شاش بند) میشود.

پاشیدن سائیده خشک شبت زخم و جراحت چرک دار را بهم آورده خشک میکند و در جهت بهبود زخم ذکر بیعدیل میباشد.

چکاندن آب شبت در گوش رفع امراض گوش میکند.

نشستن در آب جوشانده شبت در بهبود امراض زخم بیمانند و ضماد پخته او که از جوشیدن و پختن سفت شده باشد با عسل بر مقعد باعث لینت طبع میشود.

افزودن تخم او در اطعمه و اغذیه و ترشیها اصلاح معده و منع ترش کردن معده بعد از غذا میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 353

خوردن آب شبت باعث قی و غثیان قوی و مداومت در صرف آن مسبب ضعف باصره و منی و مضر گرم مزاجها و مصلحش آب لیمو و مثل آن و مقدار خوراک از تازه او تا (60 گرم) و از تخم او تا 12 نخود (4 گرم) میباشد.

شبدر علاج امراض: خشکی و یبوست مزاج، سموم، استسقا، مثانه، جراحات، درد مفاصل، اسهال، معده و پهلو

با طبیعت گرم و خشک، با اثر زیادتر تخم آن

بر برگش، مفید حال سردمزاجها.

خوردن شبدر تازه پوست را جلا و طبع را لینت میدهد.

خوردن کوبیده یک قاشق مرباخوری از تخم او با شراب رفع سموم کشنده میکند.

نوشیدن تخم کوبیده شبدر با شراب درد شکم و قولنج و یرقان و استسقا را رفع میکند.

کشیدن آب شبدر بچشم پرده جلو چشم و اشباح و جراحت آنرا درمان میکند.

روغن شبدر که تخم آنرا کوبیده، جوشانده صاف کنند و با روغن کنجد چندان بجوشانند تا آب تمام شود و بمالند درد مفاصل را دور میسازد.

آب برگ و جوشانده تخم او بازکننده بول و حیض بسته و شیر کم شده می باشد.

عرق ینجه حیضه (اجابت کم کم و پیوسته معده- نوعی اسهال) و درد معده و پهلو و با شکم و سردرد سرد و تقطیر بول (قطره قطره آمدن ادرار) و سردی مثانه را رفع میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 354

دادن آب جوشانده آن و گذاشتن پخته اش بمحل عقرب گزیده رفع درد و سم و ضرر آن کرده بغایت مؤثر میباشد.

بستن کوبیده یا پخته شبدر بر عضو سالم باعث درد آن میشود.

نشاندن طفل کم حرکت در آب جوشانده شبدر سبب حرکت و براه افتادن او میشود.

مالیدن روغن ینجه بر دست و پای اطفال سبب حرکت و راه و زیرکی او میشود.

چکاندن آب او در بینی رفع سردرد و صرع و جنون میکند.

مالیدن آب شبدر بصورت پاک کننده بشره، اما مضر حال گرم مزاجها و باعث سردرد ایشان و خارش و ناراحتی پوست میشود.

کثرت استفاده او خاصه جهت گرم مزاجها باعث درد گلو و التهاب و هرچه رطوبت و سردی و بلغم زیادتر غلبه داشته باشد زیادتر نفع میدهد و مصلح و رافع ضررش در

حرارتی ها گشنیز و کاهو و کاسنی میباشد.

شتر علاج امراض: امور جنسی، سرفه و زکام، جگر و طحال، عضلات، فلج، جوش و جراحات، لک و پیس، خون دماغ

با طبیعت گرم و خشک و بهترین او تا دو ساله آن میباشد، موافق حال سرد مزاجها.

خوردن گوشت شتر باء و آلات جماع و اعضاء را تقویت و تب دائمی و عرق النساء و یرقان و سوزش بول را رفع میکند.

بول شتر مسهل سردمزاجها و رافع زرداب و سرفه و زکام و ورم جگر و طحال

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 355

و سستی عضلات و فلج و ورم میباشد.

شیر شتر مخصوصا که با بول او آمیخته باشند رفع مرض استسقا میکند.

مالیدن سائیده گوشت سوزانده او بر جرب و زخم و جوش و جراحات خارش دار جلد باعث علاج آن امراض میشود.

گذاشتن شش تازه او که هنوز گرم باشد لک و پیس را پاک میکند.

برداشتن مغز ساق او با پشم بعد از طهر اعانت به حمل میدهد.

دمیدن سائیده سرگین او در بینی قطع خون دماغ میکند.

ضماد تازه او ورم خنازیر را به تحلیل میآورد.

مالیدن سرگین تازه او بهبود جوش و بثور میدهد.

گذاشتن آن بر زگیل، زگیل را پاک میکند.

چربی کوهان شتر رحم را از کثافات پاک میسازد و بواسیر را درمان و قطع خون آن نموده ترک (شقاق) را علاج میکند.

دمیدن سائیده سوخته موی او قطع خون بینی و پاشیدن آن جلوگیری از خونریزی زخم میکند.[14]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 1 ؛ ص355

شیدن سائیده موی سوخته او بر زخم سبب جمع شدن جراحت میشود.

پنیرمایه شتر قوت شهوت را زیاد کرده تهییج جماع میکند.

خوردن شش او بینائی را ضعیف و زیاد خوردن آن کور میکند.

خورانیدن کف دهان او موقع مستی باعث جنون میشود.

چکانیدن آب پونه در بینی شتر

مست مستی را از او دور میکند.

چون گندم را با عرق شتر تر کرده بطیور بخورانند باعث بیهوشی طیور میشود، کف دهان او نیز دارای همین اثر میباشد.

نوشته اند چون کنه شتر را که زنده باشد بر آستین عاشق ببندند رفع عشق او میکند!

خوردن گوشت و اعضای شتر مضر حال گرم مزاجها و در استفاده قابل

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 356

اثرات معکوس میباشد.

شراب علاج امراض: بدبوئی، سردرد، هضم، عصب، وحشت و هراس، اعصاب، زخم روده، تب، ضعف مزاج

واضح است که شراب در آئین اسلام از جمله محرمات بوده، نفی آن نیز مسلم میباشد ولی تا دلیل حضورش در اینجا روشن شود باید گفت این بخش مجموعه ایست علمی و طبی شامل خواص و مضار اشیاء که پیشینیان و مؤلفین گذشته آنرا آورده خلاف امانت استنساخ و ترجمه بود که من نیز نیاورم و زیادتر از آن جهت که معایب و مفاسد آن روشن شده معلوم شود که شریعت مقدس اسلام آنرا به چه جهت منع کرده است، اگرچه دارای منافع فوق الذکر میباشد.

سابق بر این از آنجا که داروها و وسائل امروزی در بیهوشی ها و مانند آن نبود حکما در جراحی ها از آن برای استقامت و بالا بردن مقاومت مریض استفاده میکردند و در ناراحتی های روحی مانند عشق و جنون و مالیخولیا و در ضعف ها و عوارض امثال آن آنرا ضمیمه داروها مینمودند و خواصی نیز از آن مانند رفع بدبوئی دهان و بدن و سردردهای مزمن و سوءهاضمه و تسکین اعصاب و ترس و دلهره و هراس و زخم روده و بعضی از تب ها و ضعف مزاج امتحان شده بود، ولی امروزه که داروهای مؤثرتر و بهتر از آن بوجود آمده مسلم است که چنین ماده ای بکار

نمیآید و ما نیز در اینجا باید بذکر مفاسد آن اکتفا بکنیم.

از آمارهای بدست آمده معلوم شده است که اکثر جنایت و جنحه و فحشا و فساد از شراب و مشتقات آن بوده، دلیری های بی مورد و شهامت ها و غیرت های

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 357

آنی از صرف مسکرات بوجود آمده چه افراد آرام و متینی که قبل از استعمال آن حتی جرئت سخن گفتن بلند را با افراد نداشته اند و پس از آن شیری شده که عربده اش محله ای را ناآرام کرده است و به همچنین جسارت ها و بی ادبی ها و زشت کاریهائی که از آن بظهور آورده است.

حکیمی را با عزت فراوان بمحل شراب حاکمی بردند اما هرچه حاکم اصرار به صرف آن نمود حکیم امتناع کرد و چون سبب پرسیدند؟ گفت اینهمه عزّت و احترام بمن از آنجهت بوده که مرا صاحب عقل و خردی میدانستید در صورتیکه اگر من صرف این کنم اول چیزی که از من زائل میشود همان عقل و خرد خواهد بود.

همچنین تاریخ و سیر نشان داده که بیشتر جنایات فجیع و اعمال شدید از صرف شراب بوجود آمده مانند اره کردن ذکر یا پیغمبر و پی کردن شتر صالح و فرمان قتل حسین بن علی (ع) و بروز جنگهای منطقه ای و جهانی و مانند آن که تهور کاذب آن باعث آنها گشته است و بهمین صورت اختلافات خانوادگی و منازعات و پریشان کاریهای دوستان و برادران و ارتکاب به اعمال خانمان برانداز جنحه ها و جنایات که غالبا از صرف مسکر بوده است.

پس اگر شراب را بقولی مفید فایده اش بدانیم باید بگوئیم که آن فوائد آنی و زودگذر و همراه بسا

عوارض میباشد، در حالیکه اگر ام الفسادش بخوانیم باید آنرا کلامی کامل و قاطع و بدون تردید بشناسیم چه مفاسدش اظهر من الشمس بوده بر هیچکس پوشیده نخواهد بود، از جمله شرارت و عصبیت و توقعات بیجا و در بعضی گریه و جلفی و سبک سری و بی آبروئی و چرک دامنی و سستی عفاف و از عوارض آنی اش که پس از سه چهار ساعت ظاهر میشود و سردرد و کج خلقی و ضعف قلب و هول و هراس و تنبلی و مانند آن و از بزرگترین مفاسدش تحریک اعصاب و جنون آنی منجر به جدال و قتال و مانند آن که در این زمینه جهت حسن ختام رجوع به قطعه ذیل از گفته های شاعر خوش قریحه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 358

جلال الممالک میکنم:

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی آراسته با شکل مهیبی سر و بر را

گفتا که منم مرگ و اگر خواهی زنهارباید بگزینی یکی از این سه خطر را

یا آن پدر پیر خودت را بکشی زاریا بشکنی از مادر خود سینه و سر را

یا خود زمی ناب بنوشی دو سه ساغرتا آنکه نمایم ز تو من رفع خطر را

لرزید از این بیم جوان بر خود و جاداشت کز ترس فتد لرزه به تن ضیغم نر را

گفتا نکنم با پدر و مادرم اینکارلیکن ز می ناب کنم رفع، ضرر را

جامی دو سه می خورد و چو شد چیره ز مستی هم مادر خود را زد و هم کشت پدر را

ای کاش شود خشک بن تاک و خداوندزین مایه شر حفظ کند نوع بشر را

و در غایت که مصرف و استعمال آن نیز دارای مضرات زیاده بر منافع

بوده باعث مرگ مفاجا و خناق و امراض دماغی و سکته و صرع و فلج و جنون و سرسام و رعشه و درد چشم و درد گوش و بینی و دهان و دندان و زبان و اسهال خونی و ورم جگر و طحال و خفقان و تنگ نفس و ضعف و بطلان باء و اورام خطرناک و آکله و جوش ها و فساد هضم و ضعف قوتهای دماغی و حیوانی و تمایلات جنسی و جسمانی و مورث تبهای سوزان مرکبه و غش و استسقای علاج ناپذیر و مولد سنگ کلیه و مثانه و سوزش بول و ضعف اعصاب و دیگر مضرات و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 359

سایر امراضی که حدی بر آنها متصور نیست میشود، در آن حد که میتوان گفت خیرش را باید به شرش بخشید و نه شیر شتر و نه دیدار عرب و اولویت ترکش که فوایدش، مضارش را جبران نمیکند.

شش- جگر سفید علاج امراض: ورم چشم، لک چشم، ورم پا، زگیل، زخم روده، ناراحتی پوست

بهترین آن شش بره و بزغاله پنج شش ماهه تا یکساله است، مفید حال ناقهین و گویند مداومت بخوردن آن ناراحتی سینه و شش و در آخر سل میآورد و رفع ضررش را خوردن سرکه و ترشی با آن میکند.

چون شش گرم را شکافته بر پشت چشم اندازند ورم چشم و لک خونی که در سفیدی چشم ظاهر شده باشد رفع میکند و مجرب میباشد.

انداختن شکافته گرم آن بر عضو بیمار جهت زخم روده و ورمیکه در پا از کفش تنگ و راه زیاد و امثال آن بهم رسیده باشد مفید و دارای اثر فوری میباشد.

مالیدن خونابه کباب بی نمک او که از بره تا یکساله بدست آمده باشد زگیل و

اثرات آن در پوست و خشکی و ناراحتی جلد را بغایت مؤثر و سوخته او جهت زخم روده مجرب میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 360

شقاقل علاج امراض: نفخ و باد معده، پشت و کمر، مثانه، روح

با طبیعت گرم و تر، مفید سردمزاجها و خشک طبیعت ها.

شقاقل زیادتر بصورت مربا خورده میشود استفاده از آن باعث نفخ مفید و تحریک و نعوظ و باز شدن سده های معده و روده میشود.

شقاقل قطع بلغم و رطوبت نموده، تقویت کمر و پشت و معده و مثانه و جگر میکند.

شقاقل مثانه را گرم و تقویت ارواح جسمانی و نفسانی میکند.

مضر طبایع گرم و صفراوی و اشتها و باعث سردرد و رفع ضررش با مربا کردن او مخصوصا با عسل میباشد.

شکر علاج امراض: سرفه، سینه درد، التهاب معده، باد و نفخ شکم، خون و مثانه

با طبیعت گرم و تر، مفید سردمزاجها و خشک طبیعت ها.

خوردن شکر بدن را فربه و گیر و سدد اندرون را باز و یبوست صورت و بدن را لطیف و خون را پاکیزه و مثانه را پاک میکند.

شکر بول بسته را رانده، خشونت و خشکی سینه و سرفه را رفع و باء را تحریک میکند.

شکر ملین طبع و مهیج قی و قاطع التهاب معده، لیکن نفخ و باد میآورد، مگر آنرا پخته دو سه جوش داده باشند که این مضار نیز از او دور میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 361

قی کردن با آب نیشکر یا آب نیشکر معده را پاک و در داروها مصلح آنها، اما نپخته او اشتها را فاسد و پیران را مضر و مصلحش بادیان میباشد.

شکر تغار علاج امراض: خشکی مزاج، درد سینه، حلق و گلو، سرفه، صدا و آواز

آن غلاف حیوانیست شبیه بمگس که در خار بوته ای بنام انزوت مانند عنکبوت بدور خود از لعاب دهان تار تنیده، خود در میان آن خفه میشود.

با طبعی در حرارت و رطوبت معتدل که همه طبایع را سودمند میباشد.

طریق استفاده او شکستن و بیرون انداختن جانور میان آن و کوبیده غلاف وی در آب حل کردن میباشد، با لعاب و لزوجت و لینت بسیار.

خوردن لعاب کوبیده شکر تغار با کمی شکر که در روز چند قاشق بنوشند تسکین حدت و درد سینه و هرگونه آزار آن میدهد.

خوردن شکر تغار سوزش و خارش و ناراحتی مجرای حلق و گلو را برطرف ساخته، سرفه و خشکی و خشونت سینه را رفع میکند.

شکر تغار گرفتگی سینه و صدا را رفع و باعث صافی صدا و آواز و لینت مزاج میشود.

بهترین طریق بهره وری از آن شب هنگام خواب است که

مقداری از آنرا در دهان ریخته بتدریج آب آنرا فرو ببرند.

زیاد خوردنش باعث غثیان، و ترنجبین و شکر رفع ضرر او میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 362

شلغم معالج امراض: شهوت و جماع، سنگ کلیه، طحال، شاش بند، احشاء و امعاء، نقرس، شقاق

با طبیعت گرم و تر، مفید حال سردمزاجها و خشک طبیعت ها.

شلغم دارای غذائیت بسیار و با لینت فراوان میباشد.

خوردن شلغم بول بسته را رانده و باء و شهوت را تهییج نموده نعوظ و میل جماع میآورد.

شلغم چشم را قوت داده، سنگ کلیه را میریزاند.

شلغم رافع سرفه و ناراحتی سینه شده، طبع بسته را باز میکند.

خوردن سائیده ریشه های نازک شلغم با عسل علاج ناراحتی طحال و شاش بند میکند.

ضماد شلغم پخته بر ورم باعث تحلیل و درد ورم میشود.

ترشی شلغم لطیف و بی نفخ و معدل رطوبات و مقوی احشاء و اشتهاآور و در افعال از خود شلغم قویتر میباشد.

ضماد و مالیدن آب پخته شلغم نقرس و شقاق را بهبود میدهد.

تخم شلغم مانند خود شلغم و در معالجات از آن قویتر میباشد.

مضر گرم مزاجها و دیرهضم و مولد باد معده و زیاد خوردنش باعث سردرد و مصلحش خوردن سکنجبین و ترشیها میباشد.

شمشاد علاج امراض: مفاصل، مقعد، معده، آب ریزش دهان، لک و پیس، بدرنگی پوست، دل و دماغ، احشاء

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 363

در طبیعت گرم و خشک مفید حال سردمزاجها.

چون برگ شمشاد را کوبیده با حنا بسر بندد خضاب بسیار خوب بوده باعث سیاهی و تقویت مو میشود.

بستن ضماد کوبیده برگ شمشاد با سفیده تخم مرغ مفاصل را محکم میکند.

دود کردن برگ خشک او زیر پا بطوری که دود آن بموضع برسد مقعد بیرون آمده را بجای خود برده درد آنرا ساکن میسازد. خوردن نرم کرده مقدار نخودی از تخم او با آب معده روان را بند آورده باعث جمع کردن رطوبات آن و قاطع آب ریزش دهان میشود.

ضماد پخته برگ او چندانکه بحد قوام برسد و بمالند باد سرخ و جوش های آب دار و جوش هائی که لیزابه مانند عسل از آن خارج میشود علاج

میکند.

مالیدن خمیر کوبیده برگ خشک او با عسل به تن رفع آثار لک و پیس و چرکی و بدرنگی و تیرگی پوست میکند.

خوردن شکوفه او که با شکر مربا کرده باشند بمقدار قاشقی قوت دل و دماغ و احشاء و امعاء میدهد.

شنبلیله علاج امراض: ضعف قوای جنسی، حیض، درد سینه، سرفه، بواسیر، تنگ نفس، جنین و رحم

با طبیعت گرم و خشک مفید حال سردمزاجها.

شنبلیله ملین طبع و محلل غذا و بازکننده حیض و مقوی ریه و نعوظآور میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 364

خوردن پخته شنبلیله مسهلی معتدل بوده امعاء و احشاء را پاک و مواد حبس شده مانده در سینه را رفع میکند.

شنبلیله مفید خلط و درد سینه و سرفه خشک و خلط سینه را پخته اخراج میکند.

خوردن با آب پخته شنبلیله بواسیر و درد و ورم باطنی او را رفع میکند.

پخته شنبلیله و تمرهندی و انجیر و مویز که آب آنرا با عسل بقوام آورده با آب جوشانده ی پرسیاوش بخورند جهت درد سینه مزمن و زخم آن و تنگ نفس علاج میباشد.

نشستن در آب جوشانده شنبلیله تسهیل امر ولادت و اسقاط جنین و تنقیه رحم از کثافات میکند.

ضماد پخته شنبلیله ورمهای ظاهری و باطنی را نرم و ورم طحال را فرو نشانده و جهت ورم رحم که در پارچه کرده برگیرند و یا بر آن گذارند درمان و بستن آن بر سر مانع ریختن موی سر و گذاشتنش بر ناخن کج شده سبب بهبود و سلامت ناخن میگردد.

گذاشتن ضماد پخته شنبلیله بر شقاق (ترک مقعد و هر ترک که بر لب و دست و فرج و مثل آن بهم رسیده باشد) که از سرما باشد آنرا بهبود داده بهم میآورد.

گذاشتن ضماد شنبلیله بر سوختگی از آتش باعث

سلامت آن شده، همچنین جوشهای زرد آبدار و جوش و ثبور زگیل مانند و لک و پیس و بدرنگی و آثار مانده در پوست را پاک میکند.

اماله آب جوشانده آن دل پیچه و ناراحتی معده را که از بلغم و سردی و رطوبت عارض شده باشد رفع میکند.

مالیدن آن از رو و چکاندن چند قطره از آب آن در گوش رفع چرک و درد و ناراحتی آن می کند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 365

مالیدن آب شنبلیله چه پخته و چه نپخته باعث خوبی رنگ رخسار شده پوست صورت و بدن را لطیف و نرم ساخته به جلا میآورد.

مالیدن آب شنبلیله با (مویزح) منع تولد شپش میکند.

چون آب شنبلیله را با گلاب مخلوط کرده در چشم چکانند منع آب ریزش چشم و خارش و جوش پلک و سرخی و خون رنگی و ورم آن میکند.

گذاشتن خمیر کوبیده شنبلیله با (بوره) بر محل طحال (پهلوی چپ زیر دنده ها) رفع ورم طحال و با انجیر کوبیده بر دمل باعث باز شدن سر دمل میشود.

گذاشتن کوبیده شنبلیله تازه یا خشک آن با سرکه و روغن بادام و آرد جو بر روی ورم سبب تحلیل ورم گرم و با عسل سبب تحلیل ورم سرد میشود.

مداومت در خوردن شنبلیله با خشخاش و بادام و آرد گندم و شکر و عسل که معجون کرده باشند باعث فربهی بدن و تولید خون و اصلاح کلیه بغایت مؤثر میباشد.

ضماد پخته او جهت درد کمر و جگر و مثانه ای که از سردی بدرد آمده باشد و بر پشت زهار جهت باز شدن بول بسته و قطره قطره آمدن آن و بر بالای رحم جهت رفع درد رحم

و بر سر جهت جلوگیری از ریزش موی سر مؤثر میباشد.

روغن شنبلیله که از تخم او بگیرند «آب جوشانده کوبیده تخم آن که صاف کرده با روغن کنجد چندان بجوشانند تا آب تمام شده روغن بماند) گرم و تند و نرم کننده و لطیف کننده و ملین که بر هرجا مالیده یا بخورند و چون بر دست و صورت مالند رفع خشونت و خشکی و زبری و جراحت و جوش و نخاله و زوائد بظهور رسیده آن میکند.

موم روغن آن که آب صاف کرده جوشانده آنرا با موم و روغن کنجد بجوشانند تا آب تمام شود و بمالند رفع شقاق و با سفیدآب باعث پاک کردن پوست صورت از لک میشود.

خوردن زیاد آن باعث قی و غثیان و مولد خلط غلیظ و رافع ضرر و مصلحش

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 366

سکنجبین و شربت آب لیمو ترش میباشد.

شیر علاج امراض: بستگی شکم، اسهال، هضم، فکر و دماغ، خشکی، حکه و خارش، جذام، تب، سل و ریه

با طبیعت سرد و تر مفید حال گرم مزاجها.

بهترین شیر از جهت نزدیکی به شیر انسان شیر گاو بعد از آن شیر بز و گوسفند و آهو و شتر که بهتر از شیر الاغ و اسب و گورخر و خوک و غیره که شیر هریک در خواص آنها ذکر شده و میشود.

همچنین در اثر تغذیه شیر حیوان نیز دارای طبیعت مختلف شده با علوفه قابض موجب قبض و بستگی طبیعت و با علوفه مسهلی موجب روانی و اسهال میگردد.

شیر خوب، تازه نیمگرم آنست که دارای حرارت لطیف میباشد و در سرد شدن آن خاصیت از او زایل میگردد، پس بهتر آنست که شیر را گرم کرده بنوشند و موافق ترین جهت انسان شیر گاو است که بعد از گوشت و

تخم مرغ نیم بند بهترین اغذیه او میباشد.

استعمال شیر را بعد از ترشیها و همراه آن خوردن میوه های تازه و ماهی و پیاز و امثال آن جایز نمیدانند، چه مادامیکه شیر از معده نگذشته چیزی بالای آن بخورند و بخوابند سبب فساد بدن، مخصوصا در غلبه خلطی از اخلاط مضر که باعث بسا امراض گشته مهلک میباشد از این رو شیر را در بیماری ها، خاصه در زکام و بلغم تجویز نکرده، آنرا بدتر باعث آزار بیمار دانسته اند.

همچنین جهت زنان باردار که در نزدیکی آمدن نوزاد خاصه در زمستان

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 367

خوردن شیر را برای او منع کرده و قبل از انقضاء چهل روز از زایمان نیز شیر را برای او مفید ندانسته اند و بهترین وقت استعمال شیر که هم دور از مضرت و ناراحتی بوده و هم فایده بسیار میرساند از اواسط بهار تا اواسط تابستان میباشد.

زیاد خوردن شیر مورث تب ها و مولد شپش و مضر معده های ضعیف و موافق یبس ها و خشک طبیعت ها و اهل دود و دخانیات بوده خاصه افیونی ها را که باعث رفع ضرر دود و افیون ایشان میباشد.

اندک شیر در غذا مفید و زیادش جهت لینت مزاج دارای اثر و جمیع شیرها لطیف کننده و جلادهنده و رافع اخلاط سوخته و موافق اعضاء تناسل می باشد.

شیر تازه گاو را که جوشانده سرد نشده بنوشند بادآور و نعوظآور بوده، باعث فربهی بدن و پخته شدن طعام و همچنین هضم کننده طعام و جلادهنده رنگ رخسار میباشد.

اینگونه شیر دارای غذائیت بسیار بوده، منی را زیاد و فضول بدن و معده را رفع و جوهر فکر و دماغ را زیاد میسازد.

شیر تریاق (پاک کننده- دفع کننده)

سموم است بوسیله قی و از این رو رطوبات لازم بدن را حفظ کرده لینت مزاج میدهد.

خوردن شیر زخم روده را مفید و نسیان و غم و وسواس را برطرف و بدن را قوت داده، زخم ریه و سل بی تب خلطی و امراض یبس یعنی خشک را برطرف میسازد.

خوردن شیر امراض پوست و حکه و خارش و جذام را نافع میشود.

خوردن شیر با برنج (شیربرنج) طول عمر میآورد.

خوردن شیر با گردو و خرما بدن و کلیه را فربه میکند.

داغ کرده شیر با سنگ و آهن تفته (آهن و سنگ را در آتش داغ کرده در شیر اندازند) اسهال را رفع میکند.

چکاندن شیر جوشانده رویه گرفته اکثر امراض چشم را دور، حتی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 368

مأیوس العلاج را با مداومت بهبود میبخشد.

مالیدن شیر با سفیداب قلع نقرس و اورام گرم را مجرب و با تریاک و موم و روغن زیتون رفع نقرس حار میکند.

مقدار خوراک شیر تا سه استکان و مضر صاحبان مرض طحال و ورم روده و جگر و ضعف اعصاب و دردسر و صرع و دندان و مضر زنان آبستن و بیماران خفقانی رطوبتی و اکثار او مورث سنگ مثانه و کلید و شپش و برص و داخل شدن به خلط غالب معده و مصلحش شکر و عسل و شرب یعنی خوردن او با عسل و شکر مانع انجماد او میباشد، اما چون بصورتی در معده بسته شود باعث لرز و غش و عرق سرد و تغییر حالت و راست شدن موی بدن و اختلال عقل و خناق میگردد و رافع آن قی و خوردن سکنجبین عسلی و سرکه ممزوج با

آب پونه و تخم کوبیده کرفس و عسل که بصورت معجون درآورند میباشد.

بعد از شیر گاو شیر گوسفند است که در خاصیت شیر گاو و از آن غلیظ و پس از آن شیر زن که شیر زن دختر زائیده سرد و شیر پسر زائیده گرم میباشد و گفته اند هرگاه شیر حامله را بر روی شپش بدوشند و شپش بمیرد و یا در زیر شیر بماند آن زن به دختر حامله خواهد بود و برعکس آن به پسر و بدل آن شیر الاغ که هم خاصیت و هم طبیعت شیر زن میباشد!

شیر خشت علاج امراض: کام و دهان، خشکی مزاج، سرفه و تب، خشکی پوست، کبد، معده

با طبیعت معتدل و نشانه آنکه شیر خشت خالص را چون در دهان گذارند کام دهان را خنک میسازد و در تقلبی و مغشوش آن که با آرد جو و امثال آن درست

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 369

کنند این اثر نمیباشد.

شیر خشت جلادهنده پوست و لینت دهنده طبع و مسهل اخلاط سوخته بوده، جگر و معده و احشاء را قوت میدهد.

خوردن شیر خشت خشکی و خشونت سینه و حلق را برداشته و سرفه و تب گرم را قطع میکند.

جهت فرونشاندن حرارت جگر و علاج درمان مرضهای گرم شیر خشت با ماء الشعیر از بهترین اغذیه و ادویه میباشد.

مالیدن حل کرده شیر خشت باعث نرمی پوست و خوبی و جلای و طراوت گونه میشود.

شیر خشت در صورت زیاد خوردن باعث غرغر معده و مضر قولنج و مصلحش روغن بادام و رازیانه و مقدار مصرف آن مطابق سن ضعف و قوت بدن از دو مثقال تا 16 مثقال، برابر 75 گرم میباشد.

شیره علاج امراض: سینه و شش، خشکی مزاج، حصبه و آبله، صفرا

غرض جوشانده آب انگور میباشد با طبیعت گرم مایل به خشک مفید حال سرد مزاجها.

خوردن شیره باء را تحریک کرده مزاج را لینت میدهد.

شیره موافق و مفید سینه و شش و جهت بیماران سینه دارای مضرت دیگر شیرینی ها نمیباشد.

شیره آبله و حصبه را سود بخشیده، لیکن خوردن آن در گرم مزاجها مولد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 370

صفرای غلیظ و مصلحش میوه های ترتازه میباشد.

بهترین نوع خوردن شیره که همه امزجه را مناسب و هر طبیعت را نفع داده بی ضرر میباشد جوشاندن آن با سرکه بصورت سرکه شیره است که هم فایده خود آن و هم فایده سرکه را متضمن بوده دارای انواع خواص میباشد.

صابون علاج امراض: جوش و کورک، حیض، دمل، درد زانو، عرق النساء، درد مفاصل مزمن، زخم سر، بستگی شکم و قولنج

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

صابون دارای حالت قطع کنندگی و خورندگی بوده، هرگونه زخم و دمل و ورم و جوش و بثور را پخته تحلیل میبرد.

صابون باعث نرمی و جلای پوست میشود.

برداشتن صابون باعث باز شدن حیض بسته میشود و در این امر قوی الاثر میباشد.

ضماد صابون با مثل آن حنا درد زانو و عرق النساء و جوش های ریز و لک و پیس را رفع میکند.

ضماد صابون و جیوه رافع درد مفاصل مزمن میباشد.

صابون و روغن گلسرخ که نیکو مالیده بیامیزند و بر جراحت سر اطفال بگذارند و تکرار کنند باعث خشک شدن زخم سر آنها و بهبود جراحات آبدار میشود.

گذاشتن صابون و سرگین کبوتر که با کمی آب کوبیده نرم کرده باشند سر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 371

دمل را باز میکند.

صابون باعث نظافت سر و تن و البسه و دافع جانوران امثال رشک و شپش میباشد.

حل کرده صابون در لعابها، مانند لعاب نشاسته و برنج و

کتیرا و مالیدن آن حکه و جرب و خارش و آثار جوش و سرخی و پوسته و آزار جلد را رفع میکند.

شیاف صابون مسهل سریع الاثر و رافع قولنج (شکم درد شدید) میباشد.

برداشتن صابون اخراج کرم مقعد کرده، بول بسته را باز میکند.

خوردن تا دو مثقال او با آب کشنده با زخم احشاء و امعاء و درد آن میباشد.

صدف علاج امراض: سنگ کلیه، شاش بند، لک و پیس، کرم معده، خلط فاسد، زهر رتیل و سموم، تنگ نفس

خوردن سائیده تا سه نخود او شاش بند و سنگ کلیه را نفع میدهد.

ضماد محلول او که با نوشادر سائیده در آب لیمو ترش بریزند و بمالند چرک و لک و آثار پوست و بدرنگی و لک و پیس جلد را پاک میکند.

خوردن سائیده و بمقدار مذکور اقسام کرم و فضول معده و اخلاط فاسده و باد و آزار گزیدگی عقرب و رتیل و سموم رطوبتی و مایعات و سکسکه و درد روده و درد ورک و تنگ نفس و تبهای مخلوط را نفع میدهد.

مضر ریه و مصلحش عسل میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 372

طباشیر علاج امراض: اسهال خونی، خفقان قلب، ضعف و غش، تب های تند، دانه ها و جوش و بثور، ترس و التهاب

بهترین آن سفید مستدیر است که طعم اندک تند و گزنده داشته باشد و تقلبی آن میل به اندک شوری میزند و تندی و گزندگیش نیز نامحسوس میباشد.

با طبیعت سرد و خشک، مفید حال گرم مزاجها و رطوبتی ها.

خوردن طباشیر تا دو سه نخود که بکوبند و در آب حل کرده بخورند، یا در آب کوزه سفال ریخته دو سه قاشق در روز بیاشامند، مقوی قلب و معده و جگر گرم و قطع قی صفراوی و اسهال خونی از حرارت میکند.

خوردن طباشیر رطوبات معده و قلب را جمع کرده، رفع خفقان قلب و غش میکند.

طباشیر تقویت اعضاء ضعیف که از حرارت باشد میکند.

مالیدن طباشیر بر بواسیر رفع بواسیر و بر بدن رفع تب های تند و جوش و دانه بدن می کند.

نوشیدن طباشیر با سکنجبین رفع غم و هم و ترس و وحشت و التهاب میکند.

چکاندن آن با روغن بنفشه باعث تقویت باصره میشود.

مداومت او مضر باء و ریه و مصلحش مصطکی و عسل و عناب میباشد.

ظنیان معالج امراض: سردرد، درد شقیقه، تنگ نفس، فلج و لقوه، سستی و ضعف، حیض

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 373

یاسمن بیابانی است با طبیعت گرم و خشک، و محلل و لطیف، مفید حال سرد مزاجها.

بوئیدن ظنیان رفع سردرد و درد شقیقه میکند.

روغن او که جوشانده، صاف کنند و با روغن کنجد بجوشانند تا تمام شود و بمالند رفع علت ها و دردهای سرد و سرفه و تنگ نفس مزمن و فلج و لقوه میکند.

آشامیدن قاشق مرباخوری ای دو سه بار در روز از جوشانده ریشه و شاخه او که در جوشیدن به نصف رسد با شکر تنگ نفس و سرفه کهنه و فلج و سستی مزمن اعضاء را دور میسازد، همچنین نوشیدن این شربت به مقدار گفته

شده در روز صدای گرفته را باز میکند.

برداشتن پرزی از او که پارچه را با آب جوشانده او آغشته باشند و زن بخود بردارد حیض را گشوده، جنین را ساقط میسازد.

مضمضه جوشانده ریشه او با سرکه درد دندان را رفع میکند.

مالیدن جوشانده او سوزاننده و آزارنده پوست و بهترین دوای برص و لک و پیس میباشد.

مالیدن جوشانده او عرق النساء و مفاصل و فلج و امثال آنرا رفع میکند.

روغنی که از ریشه او گرفته باشند «بطریقی که ذکرش گذشت» بغایت نافع فالج میباشد.

مقدار خوراک از خشک آن تا سه نخود و خوردن یک مثقال آن کشنده باقی و درد شکم و روده و مصلحش روغن بادام میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 374

عدس معالج امراض: تب، نفخ، خناق، جراحات، معده، سرفه و درد سینه، ترک مقعد و فرج، ورم پستان

با طبیعت معتدل خشک، مفید حال ترمزاجها.

نوشیدن و مالیدن آب جوشانده او پوست را جلا میدهد.

خوردن پخته جرم عدس باعث قبض طبیعت میشود.

آب پخته او مسهل ملایم میباشد.

خوردن بوداده او با روغن بادام بعد از رفع تب جلوگیری از بروز ضعف و ناتوانی تب میکند.

خوردن پخته او با سرکه مقوی معده و بی نفخ و بدون سرکه نفخ آور میباشد.

خوردن آب پخته او سرفه و درد سینه گرم را رفع میکند.

مضمضه و غرغره آب پخته او جوش و جراحت و خناق را علاج میکند.

فرو بردن سی عدد از پخته او در سرکه اصلاح معده خراب میکند.

ضماد «نرم کوبیدن و بر جراحت مالیدن و یا بر موضع بستن» پخته او با عسل درمان زخم و جراحات کوبنده ناراحت (زق زق دار) و با سفیده تخم مرغ رفع جوش و بثور خارش دار و سوزش دار و شقاق (ترک مقعد و فرج و پشت دست و پا) میکند.

ضماد پخته

او با برگ کلم بر پستان ورم آنرا تحلیل میبرد و شیر بسته را باز و روان میسازد.

گذاشتن پخته او در سرکه تحلیل ورم خنازیر و دیگر اورام میبرد.

گذاشتن پخته اش با روغن گل سرخ رفع ورم مقعد و ورم گرم چشم میکند.

مالیدن پخته اش با تخم خربزه پوست را پاکیزه و رفع زردی بشره میکند.

پخته او با ناخنک و آب به که خورده و بمالند رفع نزله و آب ریزش چشم و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 375

بینی میکند.

مسواک کردن با سائیده ی سوزانده او دندان را سفید میسازد.

پاشیدن گردی از سوزانده و سائیده او که مثل غبار شده باشد خارش و ناراحتی پلک چشم را برطرف میکند.

زیاد خوردن عدس باعث تاریکی چشم و مولد سرطان و جذام و مالیخولیا و سوختن و غلظت خون و با شیرینی ها مورث استسقا و قولنج و مضر بواسیر و شاش بند و بندشدن حیض مگر با روغن کنجد و پختن او با برگ چغندر و گوشت فربه و سرکه میباشد.

عسل معالج امراض: اخلاط لزج، نفخ شکم، سردرد، درد ورم، سرفه، جماع و نعوظ، فلج و لقوه

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها و بلغمی ها.

بهترین عسل زرد مایل به سرخ خوشرنگ بی موم آنست، خاصه تازه آن که زیاده از یکسال بر او نگذشته باشد، چه زیاده بر آن بی فایده و پرضرر، از جمله مورث جنون و مهلک معلوم شده است.

عسل خام تازه که آتش ندیده باشد اخلاط لزج معده را رفع میکند.

عسل مضر مبتلایان به سرفه و نفخ معده است چه خوردن آن باعث شدت سرفه و نفخ زیادتر شکم میشود.

عسل موافق معده و روده، مخصوصا معده های سرد و درد و ورم و ناراحتی آن و بهترین غذای آن میباشد.

عسل محرک قی و عسل کف گرفته بهتر

جذب بدن شده تحریک جماع

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 376

کرده نعوظ میآورد و از کف نگرفته بی نفخ تر و در سرفه کم ضررتر میباشد.

در مجموع عسل جلادهنده معده و پوست و قاطع بلغم و رطوبات و مقوی جوهر حرارت غریزی و بازکننده دهان رگها و دورکننده سموم بارد و حافظ قوه دارو باعضاء میباشد.

عسل فضول دماغی را ریخته مفید رنج ریه و معده و جگر و طحال و استسقا و یرقان و سنگ کلیه و شاش بند و فالج و لقوه سردمزاجها و امثال آن بوده، انواع باد و ورم را نفع میدهد.

عسل اشتها و باء ترمزاجها را تقویت میکند.

عسل ممزوج با آب خاصه چند جوش داده آن اعضاء را رطوبت رسانده بول بسته را رانده زخم مثانه را پاک میکند.

عسل درد شکم و روده و تشنگی را رفع میکند.

چون عسل خورده قی بکنند رفع ضرر تریاک و سموم رطوبتی مانند (سردی کردن) از هندوانه و ماست و خیار و امثال آن میکند.

خوردن عسل و سیاه تخمه رنج مفاصل را دور ساخته باء را تقویت میکند.

خوردن عسل و آب زیره «آبی که در آن زیره بجوشانند» رافع ضرر گرسنگی و زهر دندان سگ هار میباشد.

کشیدن عسل بچشم سفیدی و خارش و آب ریزش آن را رفع میکند.

چکاندن عسل و انزروت (نوعی صمغ) سائیده و نمک سنگ باد و رطوبت گوش را دور و چرک و کثافت آنرا پاک میسازد.

مالیدن عسل با نوشادر در برص و بهق (لک و پیس سیاه) را رفع میکند.

مالیدن عسل و نوشادر ببدن میت حفظ جسد او از پوسیدگی میکند.

همچنین مالیدن عسل به گوشت و دنبه و امثال آن مانع تعفن آنها

و بر دیگر اشیاء نگاهدارنده آنها از فساد میباشد.

مالیدن عسل و سرکه و نمک ورمها را تحلیل میبرد و رفع کلف «ماه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 377

گرفتگی قطعه هائی از جلد که سیاه میشود، در دو نوع عارض و مادرزاد» میکند.

برداشتن عسل علت های رحم زنان و عوارض نفاس ایشان را دور میکند.

مالیدن عسل بر تن و سر رشک و شپش را هرچند قوی دور میسازد.

مالیدن عسل بعد از حمام بر آلت که مرتب ضاد کنند باعث تقویت و جنبش و نعوظ آن میشود.

گذاشتن پارچه آلوده به عسل بر روی دمل باعث پختن و سر بازکردن آن و بر روی ورم باعث تحیل ورم میشود.

عسل برخلاف شیرینیها مفید زخم و سستی دندان و لثه میباشد.

گذاشتن عسل با شبت پخته بر روی محل ضربه باعث تسکین و بهبود آن میشود.

مالیدن عسل بر بدن معالج و داروی ناراحتی های پوست میباشد.

غرغره با عسل چرک و جراحات حلق و لوزتین را پاک میکند.

اماله عسل با آب بارهنگ تا سه روز زخم روده را علاج میکند.

از خواص تجربه شده عسل است که چون زنان حامله آب نوشیده بعد از آن عسل بخورند باعث دل درد ایشان میشود، در حالیکه برای سایرین این اثر نمیباشد، خود این میتواند نشانه ای بر بودن و نبودن حمل بوده باشد.

عسل مضر گرم مزاجها و صفراوی ها بصورت قوی که فورا داخل و اضافه به صفراوی ایشان گشته از اینرو باعث فساد فکر و سردرد و بسا ناراحتی های دیگر میگردد و مصلح یعنی رافع ضررش سرکه و گشنیز و رب های ترش امثال رب غوره، رب انار و خنکی ها امثال مغز خیار و هندوانه و آب انار میباشد.

کتب

طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 378

عناب علاج امراض: اخلاط، سینه و حلق، فشار خون، کلیه و مثانه، جگر، مقعد، سوزش و خارش، خوره، شکستگی

بهترین او رسیده و خوشرنگ و گوشت دار آنست و خشک او بهتر از تازه او و معتدل در حرارت و برودت و مایل برطوبت و قوتش تا دو سال باقی است و زیاده از آن بیحاصل میباشد.

عناب لینت روده داده مسهل اخلاط رقیق میباشد.

عناب اخلاط غلیظ معده را پخته رفع خشکی و خشونت سینه و حلق و صدا میکند.

عناب خون را صاف کرده و تولید خون پاکیزه میکند.

عناب التهاب را فرو نشانده، تشنگی و فشار خون را دور میسازد.

عناب سرفه و تنگ نفس و درد پشت و کلیه و مثانه و سینه را برطرف میسازد.

عناب امراض مقعد و فساد مزاج جگر را رفع میکند.

خوردن عناب با سکنجبین دانه های مزاحم سوز و خارش دار بدن را دور میکند.

نوشیدن آب جوشانده برگ او هر روز یک استکان با شکر در پنج روز خارش بدن را رفع میکند.

پاشیدن سائیده خشک او جراحت آکله (خوره) و جراحات پلید را درمان کرده مجرب میباشد، خصوصا چون بعد از مالیدن عسل بپاشند.

سائیده پوست شاخه درخت او با سفیداب زخم های خبیث را علاج میکند.

خوردن سائیده او بمقدار دو سه نخود با آب رفع خارش و جرب (سودا- بیماری خارش جلد) میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 379

مالیدن جوشانده چوب او بر جای شکستگی اعضاء و جابجا شدن عضو دارای اثرات مفید میباشد.

خوردن عناب کوبیده با دانه او علاج زخم روده میکند.

مالیدن حل کرده صمغ او در سرکه رفع آزار و خارش و دانه و ناراحتی پوست می کند.

پاشیدن غبارکرده صمغ او بچشم معالج امراض چشم میباشد.

زیاد خوردن عناب موجب نفخ و تعطیل هضم و مصلحش شکر

و مویز و همچنین کم کننده منی و رفع ضررش را خوردنی های مولد باء میکند.

عود معالج امراض: ضعف معده، گیر و بستگی اندرون، اعصاب، احشاء و امعاء، بول، هضم، تنگ نفس، خفقان

مراد چوب درختی است که در بلاد چین و بعضی بلاد دیگر بدست آید و بهترین آن عود قماری و عودی است که سیاه و سخت و براق بوده و در ته آب نشیند و هرچه بر روی آب بایستد فاسد آن میباشد، با طبیعت گرم و خشک مفید حال سردمزاجها و بلغمی ها.

خوردن عود که آنرا با سوهان تراشیده، سائیده بخورند هر قسم بلغم را از میان برده معده را قوت میدهد.

عود فرح بخش و لطیف و بازکننده گیر و سده ها و دفع دهنده باد و قوت دهنده به قلب و دماغ و فکر و جگر و حواس و احشاء و اعصاب میباشد.

خوردن عود باعث حبس طبع روان و جمع شدن رطوبت معده میباشد.

عود عفونت معده و روان بودن بول را که از رطوبت و برودت و ضعف مثانه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 380

باشد درمان میکند.

خوردن عود باعث هضم غذا و حفظ صحت زنان و حامله و جنین آنها میشود.

عود جهت سرفه و خفقان و تنگ نفس و عطش بیاندازه (استسقا) و غش و غثیان و طحال و تقویت باء نافع و پخته او با شراب (شرابی که عود ریز کرده در آن بجوشانند) معالج جمیع زهرها و سموم غذائی و حیوانی میباشد.

بخور عود که سائیده در آب ریخته بجوشانند و سر بر بخار آن بگیرند تحلیل رطوبات سر و مغز و دماغ داده، دل و دماغ را تقویت میکند.

سائیده سوزانده او که با آن مسواک کنند دندان را به جلاآورده دهان را خوشبو میسازد.

مضر حال گرم مزاجها و صفراوی ها و

رفع ضررش را کافور و سکنجبین میکند و مضر سفل (غذای داخل معده) و مقعد و مصلحش خوردن صمغ عربی و گلاب میباشد.

مقدار خوراکش حد اکثر تا 4 نخود و بهترین صورت خوراک او جوشاندنش با آب و سائیده بسیار نرمش داخل معجونها و شربتها میباشد.

غوره علاج امراض: حرارت، فشارخون، صفرا و بلغم، خستگی، بد بوئی دهان، دانه های خارش دار، التهاب، اسهال

با طبیعت سرد و خشک که آب آن مورد استعمال بوده، مفید حال گرم مزاجها میباشد.

غوره حرارت را فرو نشانیده غلیان و فشارخون را ساکن گردانیده صفرا و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 381

بلغم را قطع میکند.

غوره مقوی معده گرم مزاجها و مقوی جگر ایشان و طبع و مزاج را بند میآورد.

غوره مانع ریختن مواد لزج مانند بلغم باندام و رافع سستی و خستگی و تشنگی میباشد.

ضماد گرد غوره که آنرا با آب خمیر ساخته بمالند بدن را خوشبو و جلوگیری از جوش و بثور و خارش و دانه های خارش دار میکند.

رب غوره قاطع تشنگی و مسکن حرارت و التهاب معده و جهت اسهال درد و پیچ دار صفراوی مجرب میباشد.

رب غوره اشتها را برانگیخته، حفظ جنین و تقویت احشاء و امعاء و جلوگیری از غثیان صفراوی و رفع خمار دود و مسکرات میکند.

غوره و رب آن منع قبول مواد فاسد ببدن و علاج خناق و ورم حنجره و خونریزی باطنی و بینی و خون دماغ میکند.

غرغره با غوره یا رب او ورم لوزتین و آویختگی لهات (لوزه زبان کوچک) را رفع میکند.

مالیدن رب غوره و آب تره بواسیر را جمع و بخود برداشتن یا تنقیه آن به رحم اصلاح رحم ناراحت و لزج و مجروح و دردناک میکند.

مالیدن رب غوره و سرکه به نواصیر (بواسیر چرکی و چشمی که از گوشه

او چرک بیاید) رنج آنرا برطرف و چکاندن چند قطره اش در گوش جهت چرک گوش و غرغره او جهت امراض حلق و دهان آزموده میباشد.

اماله آب غوره زخم معده و روده را بهبود میبخشد.

تنقیه آن به رحم آب ریزش و ترشحات و لیزابه و رطوبت رحم را برطرف میسازد.

چکاندن آب غوره بچشم آب ریزش آنرا رفع و زبری و خشونت و ناراحتی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 382

پلکها را سلامت میبخشد.

چون (توتیا) را در آب غوره چندی بخیسانند فعل آنرا برای تقویت چشم بغایت مؤثر میسازد.

چون آب غوره را جوشانده با شکر یا عسل قوام آورده یکسال بگذارند پس از آن نوشیدن او هاضمه گرم مزاجها را تقویت کرده قولنج ثقلی (شکم دردی که از گیر و نگذشتن طعام باشد) را رفع گرداند.

غوره و رب آن دارای قوه ماسکه یعنی جمع کننده و قابض و زیاد خوردن آن بضرر سینه و سرفه و مصلحش گلقند (گل سرخ کوبیده که گلاب بر او پاشیده با عسل ممزوج کرده یا چند جوش داده باشند) و شربت خشخاش و شربت قند میباشد.

فلفل علاج امراض: بدی هضم، پوست، احشاء، باد روده و شکم، باء و خون، تقطیر بول، عصبانیت، ضعف اعصاب

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال بلغمی ها و گرم مزاجها.

خوردن فلفل هضم طعام کرده، معده و پوست و احشاء را تمیز کرده به جلا میآورد.

فلفل تریاق (دوا- علاج) تمام سموم بارد، یعنی سمیت اغذیه سرد مزاج بوده، بلغم را پاک میکند.

فلفل سرفه سرد و تنگ نفس و باد شکم و روده را دفع میدهد.

فلفل حافظه را قوت بخشیده، گیر و سدد را باز میکند.

خوردن فلفل با شیر و شکر باء را تقویت و خون را در سردمزاجها رقیق

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 383

میسازد.

فلفل اغذیه غلیظ

را لطیف و خلط غلیظ را رفع و آروغ ترش را برطرف میسازد.

فلفل کبد را قوت بخشیده عاج معده را زبر و نیرومند میسازد.

فلفل با ادویه قابضه مانند مازو و سنجد تقطیر بول (قطره قطره آمدن ادرار) را نفع میدهد.

خوردن فلفل معالج هر علت منجمله عصبانیت و ضعف اعضاء و اعصاب میکند.

برداشتن فلفل اخراج جنین میکند و بعد از جماع مانع حمل میشود.

ضماد فلفل با زفت ورم خنازیر را تحلیل میبرد.

ضماد فلفل و زفت جنبش اعضاء را رفع و خال ناخن را پاک میکند.

مالیدن فلفل و بوره لک و پیس سیاه را پاک کرده، پوست را جلا داده رنگ رخسار را سرخ میکند.

مالیدن فلفل با پیاز و نمک موی ریخته سر و ریش (تکه هائی از سر و رو که ریخته سفید میشود) را میرویاند.

جوشانده فلفل در روغنها مانند روغن زیتون و کنجد و گردو فلج و از کار افتادگی عضو و امراض عارض از سردی و لرز تب سرد را علاج میکند.

سرمه یا ریختن غباری از او در چشم رفع تاریکی بصر و سفیدی و جوش و دانه پلک میکند.

چکاندن و بوئیدن جوشانده او در گلاب آب ریزش چشم و بینی را که از سردی باشد رفع و گرفتنش در دهان درد دندان را قطع میکند، خاصه که با پوست خشخاش بجوشانند.

مسواک کردن با سائیده فلفل بسرعت رفع کرم خوردگی دندان میکند.

جویدن او با مویز رطوبات معده و دماغ را نفع میدهد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 384

خوردن فلفل منی را جمع و خشک میکند.

مضر جگر گرم و گرم مزاجها و باعث سردرد و خشونت و خشکی سینه و حلق و مضر کلیه و کبد

حار و آنها که خون ایشان وفور و تولید نداشته باشد و آنها که جراحات باطنی و رنج مجاری بول داشته باشند و مصلحش روغن های سرد مانند کره و روغن گاو و خنکی ها و میوه های آبدار تازه، مانند مغز خیار و هندوانه و انار میباشد.

فندق علاج امراض: مغز و فکر، نعوظ، سینه، طپش قلب، ترس و هول، لاغری، رنگ مو، اسهال جگر، سرفه

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

با فایده چاق کنندگی و تقویت مغز و فکر و معده های ضعیف شده و نعوظ.

خوردن فندق خام با آب عسل (جوشانده یک عسل و دو آب) رفع سرفه مزمن میکند.

بوداده فندق با کمی فلفل نزله (سینه دردی که بعد از زکام عارض شده باشد) های سرد را درمان و بهبوددهنده سینه درد و رنج شش میباشد.

خوردن فندق با (انیسون) [داروئی موجود] خفقان و طپش قلب و هول و هراس را رفع نموده، بدن های لاغر را چاق میکند.

فندق زهر عقرب و اثر سموم را در بدن خنثی کرده و چون مغز فندق سوخته را با پیه گرگ که آنرا آب کرده باشند کوبیده بر سر بمالند و تکرار کنند مانع ریزش مو گشته سبب رشد و تقویت آن میشود.

روغن فندق که سوخته آنرا نرم کرده با روغن زیتون آمیخته بر ملاج طفل

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 385

نوزاد و شیرخوار بمالند و مداومت دهند ازرقی چشم او را به رنگ تیره تغییر میدهد و چون بر موی سرخ بمالند آنرا سیاه میسازد.

خوردن فندق و انجیر بعد از هر غذا رفع سموم اغذیه کرده و خوردن آن با شکر که آنرا با شکر کوبیده قاووت کرده باشند باعث بهبود سینه دردی که از سردی طبیعت عارض شده باشد میشود.

گذاشتن مشتی فندق در چهار گوشه اطاقها و

خانه مانع دخول عقرب و مانع گزیدن آن میشود.

خوردن بمقدار نخودی از کوبیده پوست سبز روی او اسهال کهنه را بند میآورد.

پوست نازک او که چسبیده به فندق باشد چون کوبیده با روغن خود آن حب ها باندازه عدس درست کرده بخورند سرفه درد و درد سینه و درد جگری را که از سردی باشد رفع میکند.

مالیدن روغن فندق بمحل گزیدگی عقرب و رتیل زهر آنرا بی اثر ساخته موجب بهبود میشود.

زیاد خوردن فندق باعث بدی معده شده رافع ضررش خوردن میوه جات میباشد.

قارچ علاج امراض: ضعف چشم، اسهال، دل پیچه، درد روده، ورم بیضه، برآمدگی ناف، نطفه، فلج و سکته

سمی و غیرسمی، که آنچه سفید مایل به تیره و کوچک و از زمین خوب بروید غیرسمی و مأکول و آنچه سیاه و بی بو و بی لزوجت سمی و غیرمأکول،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 386

مخصوصا قارچی که سرخ و سفید و در زیر درخت زیتون و در مزبله و زیر درخت گردو و در محل سرگین و مدفوع حیوانات روید کشنده میباشد.

گویند سفید او پادزهر یا معالج سرخ او بوده.

خوراکی او با طبیعت سرد و تر، مفید حال گرم جگرها و خشک مزاجها میباشد.

چکاندن آب سفید آن رفع لک سفید چشم و تقویت پلک و بصر و منع آب ریزش آن میکند، مخصوصا که سرمه را با آب ترتیب داده باشند.

خوردن قاشقی از سائیده او رفع اسهال و پیچ و درد روده میکند.

ضماد او با سریشم ماهی و سرکه، که سریشم را ذوب کرده قارچ را با سرکه در آن مالیده خمیر کنند و بگذارند فتق (ورم بیضه) و انواع ورم و برآمدگی ناف را رفع میکند.

مداومت خوردن قارچ نسل (نطفه) خورنده را قطع میکند.

قارچ دیرهضم و مولد خون غلیظ و تولیدکننده گیر

و مانع در معده و روده و خون و قولنج (شکم درد شدید) و درد معده و فالج و سکته بوده، بهترین رافع ضررش شربت آلات و خردل و پختن او با نمک و شبت و پونه و روغن کنجد و زیتون و نعنا و فلفل و خوردن در بدرقه اش زنجبیل پرورده و شیرینی ها و خوردن آب سرد بعد از او بغایت مضر میباشد.

علاج سمی و غیرخوراکی او سکنجبین و سرگین مرغ خانگی میباشد.

بنظر نگارنده چنین خوراک بد کنش اندیشناکی را نخوردن اولاتر و میتوان گفت مرا بخیر تو امید نیست شر مرسان.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 387

قرقاول علاج امراض: فهم و فکر، وسواس و خیالات، آب ریزش چشم، زخم و جراحات، لک و پیس، بدرنگی حامله، کمی حافظه و فراموشی

قرقاول یا تورنگ یا تذرو با خاصیت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

خوردن گوشت قرقاول تولید خون پاک نموده، تقویت فهم و دماغ و فکر و رفع وسواس و خیالات میکند.

سرمه زهره قرقاول که خشک کرده سائیده مثل سرمه بچشم کشند آب ریزش چشم را رفع و لکه های سفید آنرا پاک میکند.

پاشیدن سائیده استخوان او زخم و جراحات را بهبود بخشیده بهم میآورد.

مالیدن فضله قرقاول بصورت، رافع لک و پیس و بدرنگی زنان حامله میشود.

چکاندن زهره او در بینی گیر و خشکی بینی را رفع و تقویت حافظه نموده فراموشی را رفع می کند.

خوردن زیاد گوشت قرقاول باعث صفرا و رفع ضررش با سکنجبین میباشد.

قند- نبات- شکر- نی شکر علاج امراض: سینه و شش، پوست، سرفه، لاغری و خشکی یبوست، دید چشم، جوش و دانه، زکام

با طبیت گرم باعتدال و تر، مفید خشک مزاجها و سردمزاجها.

آب نی شکر ملین طبع و نرم کننده سینه و شش و باعث جلای پوست و بهبود

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 388

سرفه و خشکی آن میباشد.

نوشیدن آب نی شکر سوزش بول و مجرای آنرا رفع و تولید خون خوب میکند.

پاشیدن سائیده صمغی که مثل نمک بر نیشکر ظاهر میشود جلادهنده چشم و نور بصر میباشد.

پس از آن شکر و انواع آن مانند قند و نبات که جملگی از صنف نی شکر بوده دارای فواید زیر میباشد:

قند و نبات و شکر باعث فربهی و جلای پوست بدن و لینت طبع و نرمی اعضاء تنفس و قوت روح و جگر و شکننده بادها بوده، فربهی میآورد.

شکر و اقسام او دارای سرعت نفوذ ببدن و تولیدکننده خون خوب بوده، مانع پیری میشود.

شکر و اقسام او باعث استحکام اعصاب و استخوان میباشد.

شکر رافع خلط سودا و خشک و امراض آن میباشد.

شکر بهترین غذای ناقهین و بیماران بوده، مخصوصا

با آب گرم و روغن بادام و آرد برنج که بسرعت رفع ضعف و نقاهت ایشان میکند.

آشامیدن شکر و آب نیمگرم و روغن بادام خشکی و کلفتی صدا را رفع و دافع قولنج و باد و گیر و مثل آن میباشد.

نوشیدن شکر با آب نیم گرم و نصف آن روغن بادام گیر و اشکال درون و سده های باطنی را رفع و در پاک کردن زنان از نفاس و راندن بول بیمانند میباشد.

خوردن مقداری نبات در هر روز بعد از غذا رفع سرفه و خشکی و درد سینه و صدا و رعشه و خفقان و هول و ترس و لرزش که از کثرت جماع باشد میکند.

سائیده نبات که مثل غبار شده باشد و بچشم بکشند باعث نور و رافع سفیدی و گوشت زیادی و با سرگین سوسمار و مروارید رفع جوش و دانه و خارش آن میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 389

کشیدن سائیده هر نبات خاصه سفید و درخشنده او بچشم رفع خارش چشم و تقویت آن میکند.

ضماد کوبیده نبات و گوگرد و قطران و سندروس و نوشادر «بطور مساوی» رفع لک سیاه و سفید و لک و پیس و سایر امراض پوست کرده سریع الاثر میباشد.

پاشیدن سائیده نبات بر روی زخم گوشت زیادی آنرا رفع و باعث روئیدن گوشت صالح آن میشود.

بخور شکر و قند و نبات جهت رفع زکام بغایت مؤثر میباشد.

قند و نبات و شکر تازه مفیدتر و بهتر و کهنه آنها سوزاننده خون، مخصوصا که در شکم گرسنه استفاده بکنند و رافع ضرر زیاد خوردنش شیر تازه و ترشیها و آب انار و کاهو و امثال آن میکند.

قهوه علاج امراض: حصبه، خارش، صفرا، فشار خون، ضعف معده، اسهال

با

طبیعت گرم و خشک، با خشکی غالب تر، مفید سردمزاجها و رطوبتی ها.

نوشیدن قهوه که بصورت جوشانده مانند چای میخورند رطوبات را جمع و بول را رانده و طبیعت را بند میکند، و در مزاجهای صفراوی باعث اسهال مزاحم میشود.

نوشیدن قهوه در سردمزاجها قطع بلغم و نزولات بلغمی نموده تسکین غلیان خون میدهد.

قهوه خستگی را رفع و آبله و حصبه و خارش از زیادی خون را نفع میدهد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 390

قهوه تقویت معده کرده، منع صعود بخارات بدماغ میکند.

استعمال زیاد قهوه مورث بیخوابی و مضعف باء سردمزاجها و مضر مزاج سوداوی مزاجها میباشد.

چون دانه قهوه را مانند نخود اندک برشته کنند که سیاه نشود و سائیده بخورند قطع اسهال سردمزاجها میکند.

رافع ضررش روغن بادام و پسته و شیرینی ها میباشد.

کاج معالج امراض: دل پیچه، اسهال، ضرب دیدگی، خون دماغ، زخمهای بد، جوش و زخم کچلی، رحم و مقعد، بول و حیض

با طبیعت گرم و خشک و قابض، مفید سردمزاجها و بلغمی ها.

خوردن تا یکمثقال (5 گرم) از کوبنده پوست ریشه او با آب اسهال و دل پیچه را رفع میکند.

پاشیدن سائیده پوست ریشه او که خشک کرده کوبیده باشند رفع سوختگی آب داغ و غذای گرم و مثل آن میکند.

بستن کوبیده پوست کاج بر محل ضرب دیده «که در دستمال حریر نازک کرده ببندند» رفع درد محل ضرب دیده و عضو از بلندی افتاده میکند.

خوردن تا یک مثقال از کوبیده پوست او با آب درد و جراحت شش و جگر را دور میسازد.

دمیدن گرده ای از غبار سائیده او در بینی خون بینی را بند میآورد.

پاشیدن سائیده پوست او بر جراحت قطع جریان خون آن میکند.

مالیدن سائیده او با روغن مورد «آب خیسانده برگ مورد که در روغن کنجد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 391

جوشانده آب آن تمام

شده باشد» علاج جراحات سطحی و پاشیدنش با زاج سرخ که هموزن هم سائیده باشند درمان زخمهای خبیث، مانند زخم سفلیس و کزاز و جراحات عفونی میکند.

خوردن نیم مثقال پوست کوبیده او با آب عسل (عسلی که با دو برابر آن آب جوشیده، نصف شده باشد) ورمها و علت های مزمن جگر را رفع میکند.

مالیدن پخته او بر سر رفع زخم و جوش و کچلی میکند.

مالیدن پخته پوست کاج ببدن رفع بدبوئی و عفونت عرق و خشکی پوست میکند.

نشستن در آب پخته او معالج امراض رحم و مقعد میباشد.

مضمضه پخته او با سرکه درد دندان را رفع میکند.

بخور او بر فرج اخراج مشیمه و ادرار بول و حیض میکند.

کشیدن دوده او بچشم، که سوزانده چیزی بالای آن گرفته دوده آنرا اخذ کنند موی ریخته مژه و ابرو را میرویاند و جلوگیری از اشک و آب ریزش چشم و ضعف بصر و خارش و ناراحتی آن میکند.

حب الصنوبر که دانه میان میوه کاج باشد موجب نعوظ و فربهی و اشتهای طعام و تقویت اعصاب و اندام میشود.

خوردن همین دانه که کوبیده بمقدار قاشق کوچکی با شکر بخورند گیر و سده امعاء و احشاء را گشوده لقوه و فالج و بیحسی عضو و رعشه و امثال آن را رفع میکند.

همچنین خوردن میوه کاج بطریق مذکور جهت بهبود کزاز و یرقان و امراض جگر و استسقا و کلیه و مثانه و درد مفاصل سرد بیعدیل می باشد.

آب جوشانده او هر روز یک قاشق غذاخوری با عسل رفع فلج و سرفه کهنه و امراض رطوبتی میکند.

خوردن میوه کاج با تخم چنار (دانه ای که بصورت میوه چنار میان بعضی

کتب طبی انتزاعی (فارسی)

(طهران قدیم)، ج 1، ص: 392

برگهای او میباشد) بازکننده بول و مانع سوزش کلیه میباشد.

خوردن یک کف میوه چنار «مقصود همان دانه وسط میوه سروی شکل او میباشد» با تخم خرفه تسکین سوزش مقعد و رحم میدهد.

خوردن میوه کاج با شیره انگور رفع اخلاط غلیظ سینه و ریه و کلیه میکند.

خوردن شرابی که کوبیده میوه کاج در او ریخته باشند موجب هضم غذا و باز شدن بول بسته و منع آب ریزش چشم و بینی و سرفه میباشد.

خوردن همین شراب قطع اسهال رطوبی و استسقا میکند.

کاج مضر حال گرم مزاجها و رفع ضررش را سکنجبین و خنکی میکند.

کاسنی علاج امراض: خون و تشنگی، گیر و سده، مجرای بول، یرقان، ثقل مزاج، عفونت و رطوبت

با طبیعت سرد و تر، مفید حال گرم مزاجها.

نوشیدن آب جوشانده کاسنی گیر و سده های درون را باز کرده جگر را قوت داده، حرارت خون و تشنگی و صفرا و التهاب معده را تسکین میدهد.

کاسنی هم موافق جگر گرم و هم موافق جگر سرد و رفع سده و گیر و مزاحمت آن میکند.

خوردن آب جوشانده کاسنی مجاری بول ادرار را پاک کرده، جوشانده آب برگ او با آب رازیانه بهترین دوای یرقان سده ای که از ثقل و گیر معده و مزاج بوجود آید میباشد.

چون کاسنی را جوشانده، کف بگیرند و با سکنجبین بنوشند رفع تب های کهنه و تقویت معده و رفع تعفن رطوبات میکنند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 393

خوردن کاسنی و گلقند تب چهار ساعت و چهار روز در میان را رفع و چون آنرا با مقداری رازیانه و (کشوت) بجوشانند و بخورند صورت مسهل یافته عمل میکند.

مالیدن آب کاسنی که کوبیده یا با وسیله ای دریافت کنند درد و ورم چشم را که از گرمی باشد رفع میکند.

مالیدن آب کاسنی

که سرب در او بسایند و بمالند جهت سرطان جراحتی بیمانند و غرغره او با آب خیار چنبر ورم حلق و خناق را تمام میکند.

گذاشتن کوبیده او بر پشت چشم درد آنرا رفع و با روغن بنفشه و آرد جو و سرکه نقرس گرم و اورام حار را دور میکند.

مضر بیمار سرفه ای و مصلحش شکر و مقدار خوراک از آب او تا دو استکان میباشد.

تخم کاسنی خشک مایل بحرارت و در جهت تبهای صفراوی و ثقلی و یرقان و خفقان و سردرد و صداع و امراض جگر سریع الاثر و مقدار خوراکش تا یک مثقال میباشد.

خوردن پخته کاسنی با رازیانه و صندل رفع سموم غذائی و شربی و ضعف پشت و طحال و خونریزی باطنی میکند.

خوردن همین پخته اشتها را تحریک و خوردن جوشانده نیمگرم کاسنی غثیان میآورد.

ریشه کاسنی گرم و خشک و بغایت بازکننده و لطیف و اخلاط غلیظ و مجاری غذا را پاک و بول بسته را باز و تبهای کهنه مخلوط را رفع میکند.

جوشانده ریشه کاسنی خون را صاف و ورم روده را رفع و درد مفاصل و استسقا را از میان برده مواد فاسد را پخته دفع میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 394

کافور معالج امراض: خون دماغ، التهاب، زخم ریه، غصه و دق، اسهال، خونریزی داخلی

کافور صمغ درختی است، با طبیعت سرد و خشک.

خوردن مقدار عدسی و زیادتر از آن گرم مزاجها را فرح آورده قطع خون ریزی باطنی و خون بینی ایشان میکند.

خوردن کافور اسهال را قطع و عرق را بند و تشنگی و التهاب جگر را رفع میکند.

دمیدن کافور در بینی خون دماغ گرم مزاجها را بند میآورد.

خوردن کافور سنگینی و التهاب جگر را تسکین داده زخم ریه و سینه را سودمند

و دق (تبی که از غصه عارض شده باشد) و سوزش بول و جمیع امراض عارض از گرمی و حرارت را نفع میدهد.

کافور حواس گرم مزاجها را تقویت و سموم حار را دفع میکند.

کافور دماغ گرم مزاجها را نیرو داده، در خاصیت خواب آور و با مشک و عنبر تقویت روح حیوانی سردمزاجها میکند.

چکاندن کافور با آب گشنیز خون دماغ را قطع و با آب کاهو رفع بیخوابی گرم مزاجها میکند.

مالیدن کافور با روغن گل یا بادام ورمهای گرم را تحلیل میبرد.

مسواک با کافور کرم دندان را کشته زخم دهان گرم مزاجها را بهبود میدهد.

پاشیدن کافور بر جراحات پلید و دونده باعث بهبود و جمع شدن آنها میشود.

پاشیدن کافور جراحات تازه را سودمند و قطع خون آنها نموده درد جراحات را تسکین میدهد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 395

پاشیدن گرده ای از او یا کشیدنش مانند سرمه بچشم درد چشم را ساکن میسازد.

مالیدن آب کافور بر پیشانی درد سر صفراوی و سردردی را که از حرارت باشد رفع میکند.

خوردن کافور شدت حرارت دماغی و باطنی را کاسته مالیدنش بر پیشانی و شقیقه ها رفع سردرد و قطع خون دماغ میکند.

اکثار کافور شهوت و باء را ضرر رسانیده، تولید سنگ مثانه و قطع نسل و اشتها میکند و باعث سفیدی مو میشود.

بسیار بوئیدن او موجب بیخوابی و مصلحش روغن گل و عنبر و مشک و عطریات و ادویه گرم میباشد.

کاه معالج امراض: سرمازدگی، ورم، سستی، پوست، زخم ساق، دمل و دماغ و فکر، غش

با طبیعت سرد و خشک مفید حال گرم مزاجها.

نشستن در آب نیمگرم جوشانده کاه یا بدن و موضع به بخار آن گرفتن رفع آزار سرمازدگی و ورم آن میکند.

شستن بدن با آب جوشانده کاه رفع سستی بدن میکند.

آب جوشانده کاه رنگ پوست را زرد

و مالیدن آن به بشره صورت را مانند چهره مریض میسازد.

ضماد خاکستر کاه با نمک و سرکه زخم ساق پا را درمان میکند.

خوابیدن مریض حرارتی در کاه جو باعث بازگشتن سلامت او میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 396

بوی کاه گل کهنه که آب بر او پاشیده بو کنند دل و دماغ و فکر او را قوت میدهد و زیر بینی گرفتن غش گرم مزاج باعث بهوش آمدن او میشود.

کاهو علاج امراض: حیض، نور چشم، برص و لک و پیس، گزندگان خمار و مستی، اعصاب و اندام، مالیخولیا

در طبیعت سرد و تر، مفید حال گرم مزاجها.

خوردن بمقدار یک قاشق چای خوری شیر کاهو که از کندن برگ و شکستن ساقه او بیرون میتراود باعث باز شدن حیض میشود.

خوردن نصف و همین مقدار او با سرکه و آب مسهل خلط بلغم میباشد.

مالیدن شیر کاهو و روغن گل سرخ یا روغن کنجد رفع سردرد میکند.

در چشم کردن او باعث پاک شدن آب ریزش چشم که از رطوبت باشد و سبب تقویت چشم و نور بصر میشود.

چکاندن او با شیر دختر (شیر زن دخترزائیده) چشم درد را رفع و باعث پاک شدن لک چشم و مالیدنش بر پوست سبب پاک شدن برص میشود.

آشامیدن آن با شیر دختر خواب آور و خوردن و مالیدنش رفع درد و زهر و نیش عقرب و رتیل میکند.

خوردن کاهو رافع بدی آب و هوای وبائی میباشد.

خوردن کاهو فشار و غلیان خون و صفرا را رافع و سده و گیر شکم و بول بسته را باز و تولید خون تمیز میکند.

کاهو تشنگی و التهاب و ورم گرم را فرو نشانیده رفع خمار و سستی اعصاب و اندام میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 397

خوردن کاهو طبع را لینت داده خشکی و یبوست را برطرف

نموده، صفرا و جنون و جذام و خارش و حکه و مالیخولیا و یرقان را بهبود میدهد.

خوردن کاهو درد و ورم پستان و تبهای گرم و سوزش مجرای بول و مثانه را برطرف میسازد.

کاهو درد سر و نزله و زکام و سرفه ای را که از گرمی و خشکی باشد رفع میکند.

خوردن تخم کاهو باعث زیادی خواب و مانع احتلام و جهت نزله و زکام و سینه درد و نیامدن بول و سیلان منی (بی اختیار آمدن منی و رطوبت زدن همیشگی) و سردرد گرم و درد نیش عقرب و زیاد کردن شیر بی اندازه مفید میباشد.

کوبیده تخم کاهو که خمیر کرده بر پشت چشم اندازند التهاب و درد ورم چشم را برطرف میسازد.

خوردن کاهو با سرکه باعث تحریک اشتها میشود.

زیاد خوردن کاهو مخصوصا در سردمزاجها شهوت و میل جماع را در ایشان نقصان داده، در معده تولید باد میکند و مبتلایان به سل را آزارنده و سرفه را تشدید نموده، باعث فراموشی و ضعف چشم و ذهن میشود.

مصلحش نعناع و کرفس و هلیله پرورده و رفع ضررش را زیره و نبات میکند.

کباب علاج امراض: ضعف بدن، ضعف فکر و مغز، ضعف معده

هر قسم کباب اعم از کباب گوسفند و گاو تا مرغ و کبک و تیهو مقوی تر از نوع پخته شده با آب آنها میباشد و چون گوشت یا مرغ را بدانسان بر آتش کباب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 398

کنند که هم پخته و هم سوخته و خشک نشده باشد مفید حال ریاضت کشان و آنها که دارای مشاغل سنگین و فکری و ریاضی می باشند و در تقویت بدن ایشان قوی الاثر میباشد.

آب کباب در معده های ضعیف از خود آن مفیدتر و مؤثرتر بوده

از آن سو معده های ضعیف ناتوان را مضر و اینگونه اشخاص باید در تازگی و لطافت گوشت دقت بعمل آورند و با شراب شیرین خاصه شرابی که جوشانده غلیظ ساخته باشند و با شیرینی جات مانند نقل و نبات بخورند.

کبوتر علاج امراض: پشت و منی، فلج و لقوه، رعشه و سستی، ورم شکم، جراحت سر، جوش و خارش، درد پهلو، مفاصل

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها و بلغمی ها.

خوردن گوشت کبوتر خصوصا تازه پر و بال درآورده او مقوی پشت و کلیه و مولد خون و منی میباشد.

گوشت کبوتر بدن را فربه و اخلاط مضره را پاک و جهت فالج و لقوه و رعشه و استسقای ورمی که شکم طبله کرده باشد بهترین خوردنی ها میباشد.

مالیدن خون کبوتر بر پیشانی قطع خون بینی (رعاف) که از پرده دماغ باشد میکند.

خوردن بمقدار نخودی از خون سفت شده او و ریختن خون گرم او بر جراحت سرکه در اثر کارد و چاقو و قمه مثل آن بهمرسیده باستخوان رسیده باشد باعث التیام آن میشود.

کشیدن خون کبوتر بچشم جهت جوش و دانه و خارش و ناراحتی آن دارای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 399

اثر قوی میباشد، خصوصا خونیکه از بال او گرفته شده باشد.

گذاشتن خیسانده سرگین او با آرد جو باعث نرم شدن ورمهای سخت و با روغن زیتون جهت سوختگی آتش و با سرکه باعث نرم شدن و فرو نشستن خنازیر میگردد.

گذاشتن خیسانده فضله کبوتر با عسل و کوبیده تخم کتان باعث باز شدن سر دمل و قلع ریشه خشک مانده زخمها میشود.

مالیدن فضله خیسانده او با آب تره تیزک و خردل رافع رنج و مرض نقرس و درد شقیقه و سردرد مزمن و درد پهلو و مفاصل میباشد.

ضماد پخته فضله کبوتر با آرد جو و آب و سرکه

و عسل سر دمل را باز و باعث نرم شدن ورمهای سفت میشود.

مالیدن سه روز و سه شب فضله کبوتر با آرد گندم و قدری قطران که مرهم کرده باشند بر بدن رفع برص میکند و چون تمام نشده باشد لازم است تجدید نمایند.

مالیدن فضله کبوتر با سرکه رفع جوش شیرینک «جوشهائی که آبی مانند عسل از آنها خارج میشود» میکند.

نوشیدن حل کرده یک تا دو فضله سائیده کبوتر با سکنجبین جهت استسقای رطوبی مجرب و خوردن بهمین مقدار آن با دارچین باعث ریختن سنگ کلیه میشود.

نشستن از آب جوشانده سرگین کبوتر شاش بند سرد را باز و مالیدن پیه او بر جراحات سبب بهبود جراحت میشود.

سرمه سر کبوتر که سوزانده سائیده مثل غبار کرده باشند و بچشم کشند رفع ناراحتی پرده و اشیائی که جلو چشم میآید و تاریکی چشم میکند.

بستن کبوتربچه که شکم او را شکافته گرم گرم بگذارند رفع سم افعی و مار و عقرب میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 400

مالیدن سرگین سوزانده او با آب بر سر و اطراف بینی در قطع خون دماغ بیمانند می باشد.

مالیدن یا ضماد گذاشتن پنج عدد از تخم کبوتر با پیه خوک بر احلیل جهت تحریک باء بغایت مؤثر میباشد.

خوراندن تخم کبوتر با عسل به اطفال باعث زود به سخن آمدن ایشان میگردد.

خوردن خام تخم کبوتر خشونت و خارش و خشکی سینه را رفع و مالیدن بر صورت باعث نیکوئی و درخشندگی رنگ رخسار میشود.

خوردن تخم نپخته کبوتر باعث چاقی بدن و رغبت جماع میشود.

سکونت دادن بیمار آبله ای را در جائیکه کبوتران در زیر یا در بالای آن باشند بالخاصیت سبب شفای آبله بیمار و مجاورت با

کبوتران سبب امن و حفظ شخص مجاور از فالج و سکته و سستی عضو و طاعون میشود.

چون کبوتر را با روغن کنجد بدون آب و نمک پخته بخورند فی الحال سنگ کلیه و مثانه را میریزاند.

کشیدن زهره کبوتر بچشم مانع آب ریزش چشم و پریدن و پیدا شدن اشکال و اشباح جلو چشم میشود.

از طرفی نگاهداشتن کبوتر باعث فساد هوای سکونت و مورث ترس و وحشت دل میشود و خوردن کبوتر بچه و کبوتر بطور مداوم سبب برص و لک و پیس و بدرنگی پوست میگردد.

کبوتر صحرائی گرم و تر و خشک تر از اهلی و در مجموع مضر گرم مزاجها و سردردآور و سوزانده و سفت کننده خون و مصلحش پختن او با آب غوره و سرکه و خوردن آب و عرق کاسنی و مغز خیار میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 401

کتیرا علاج امراض: چشم درد، سینه و شش، ورمهای داخلی، خونریزی، سرفه و خشکی گلو، روده، کلیه و مثانه

با طبیعت سرد و خشک مایل باعتدال مفید گرم مزاجها.

خوردن لعاب کتیرا صلابات و اورام باطنی را نرم کرده تحلیل میبرد.

کتیرا مواد رقیق را غلیظ کرده تسکین ناراحتی چشم و درد جراحت چشم میدهد.

خوردن سائیده کتیرا خونریزی باطنی مانند سینه و شش و پاشیدن و دمیدنش خون ریزی های ظاهری را بند میآورد.

خوردن کتیرا ضرر دواهای سمی و ناراحتی و حدت ادویه را با بیرون دادن دفع میکند. خوردن لعاب کتیرا سرفه و خشکی و خشونت سینه و زخم ریه و گرفتگی آواز و سوزش بول و درد کلیه و مثانه و ناراحتی های روده را برطرف و تقویت روده ها میکند.

مداومت آشامیدن آن با مثل آن از هرکدام، بادام و نشاسته و شکر بغایت فربه کننده، خاصه که بعد از آن شیری که در آن نارگیل پخته باشند بنوشند

و از اسرار مجربه شمرده اند.

مالیدن لعاب او لک سیاه و سفید و کبود و سرخ را برطرف و در نرم کردن پوست و مو و رفع خشکی و خشونت آن بی نظیر میباشد. مالیدن لعاب کتیرا با نوره (واجبی) جرب و حکه را دفع و با سرکه لک و پیس سیاه و سفید و با لعاب نشاسته و سریش از شق (دوشقه) شدن مو جلوگیری میکند.

چکاندن لعاب کتیرا در چشم درد چشم و امراض آنرا علاج میکند و اکثرا جهت زخم های گرم و سرد مؤثر و مضر ثقل (غذای در معده مانده) و مصلحش بادیان میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 402

کدو علاج امراض: جنون و خیالات، عرق و بول، تشنگی، زیادی خون، صفرا، روده و کلیه، سرفه، خشکی مزاج

با طبیعت سرد و تر و ملین، مفید گرم مزاجها و یبس ها و خشک مزاجها. کدو گیر و بستگی معده و روده را رفع و عرق و بول را جاری و تشنگی را تسکین میدهد. کدو کم غذائیت و آب پخته او را که مقدار یک خوراک از آن آرد خمیر کرده یکشب در آتش تنور یا فر ملایم گذارند و با عسل و اندکی بوره بخورند مسهل باعتدال صفرا میباشد.

خوردن کدو با فلوس و خیار چنبر و ترنجبین و مربای بنفشه جهت رفع تبهای صفراوی و خونی (زیادی خون) بیعدیل میباشد.

خوردن آب کدو با تمرهندی و شکر بسرعت صفرای سوخته و حرارت دماغ و وسواس و جنون و خیالات و چشم درد و دردسری که از بخارات گرم باشد و ناراحتی روده و کلیه را رفع میکند.

آب کدو با گوشت بی چربی تبهای حاره و سرفه گرم و خشکی مزاج و دماغ و ناراحتی کبد را رفع میکند.

خوردن کدو که با جوجه خروس یا مغز تخم کدو

پخته شده باشد غش تبهای حار را قطع و رفع سمیت اخلاط میکند.[15]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 1 ؛ ص402

بای کدو مواد سوداوی (قبض و خشکی) را برطرف و تقویت فکر و دماغ و تولید خلط صالح در بدن میکند و بهترین خوردنی و شیرینی برای گرم مزاجها می باشد.

ترشی کدو لطیف کننده و هاضم و مسکن حدت (فشار) خون و صفرا می باشد.

بهترین و مفیدترین مأکول جهت گرم مزاجها و صفراوی ها در فرونشاندن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 403

خون و حرارت و تب و التهاب و تشنگی و جمیع امراض گرم و حار و مضر حال سردمزاجها. و بلغمی ها که در آنها موجب سقوط اشتها و زیادی بلغم و در روده و قولنج و رطوبت شده باید از آن اجتناب نمایند، و زیره و ادویه گرم رافع ضرر آن میباشد و بر صفراوی ها و گرم مزاجهاست که آنرا با غوره و سرکه و آب لیمو بمصرف رسانند.

ضماد کدو که نپخته او را کوبیده بر موضع بگذارند ورمهای گرم را تحلیل برده، التهاب معده و احشاء را نشانده، بستنش بر پریشانی دردسرگرم و بیخوابی و خستگی دماغ را رفع میکند.

چکاندن آب کدو با روغن گل یا بادام و به تنهائی درد گوش گرم را برطرف و مالیدنش با شیر زن دخترزائیده بر سر و پیشانی سرسام و هذیان و بیخوابی را در گرم طبیعت برطرف میسازد.

غرغره آب کدو خناق (دیفتری) را سودمند و خوردن سائیده خشک او سرفه و سینه درد و التهاب و صفرا و درد گلو را رفع میکند.

چکاندن آب کدو با آب گل یا آب درخت گلدار زردی تخم چشم و درد آن را علاج میکند.

پاشیدن سائیده

پوست خشک او بر جراحت خون او را بند آورده، دفع زخم آکله و زخمهای گرم مزاج میکند.

پاشیدن سائیده پوست او با روغن تازه جهت سوختگی آتش و با سرکه لک و پیس سیاه و سفید و سرخ و زرد را رفع میکند.

خوردن پوست خشک کوبیده او با سرکه بواسیر و خونریزی داخلی را نفع میدهد.

چون داخل کدو را از زنگ آهن پر کرده پس از شش هفته آب او را با حنا سرشته ببندند بهترین و پررنگترین خضاب مو بوده و سبب تقویت ریشه مو میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 404

خوردن مغز تخم کدو سوزش بول و لاغری کلیه و زخم مثانه و خشکی و ناراحتی سینه و خونریزی سینه و ریه و تبهای گرم و تشنگی و سرفه و زخم روده را درمان میکند.

خوردن روغن تخم کدو در رفع بیخوابی و یبوست دماغ و درد شکم که از حرارت باشد و سل و تبهای گرم بیمانند میباشد.

بغایت فربه کننده، خاصه که بعد از آن شیری که در آن نارگیل پخته باشند بنوشند و از اسرار مجربه شمرده اند.

مالیدن لعاب او لک سیاه و سفید و کبود و سرخ را برطرف و در نرم کردن پوست و مو و رفع خشکی و خشونت آن بینظیر میباشد.

مالیدن لعاب کتیرا با نوره (واجبی) جرب و حکه را رفع و با سرکه لک و پیس سیاه و سفید و با لعاب نشاسته و سریش از شق شدن مو جلوگیری می کند.

چکاندن لعاب کتیرا در چشم درد چشم و امراض آنرا علاج میکند و اکثرا جهت زخمهای گرم و سرد مؤثر و مضر ثقل (غذای در معده) و مصلحش بادیان

میباشد. آب کدوی سبز فرونشاننده گرمی و معالج جمیع بیماری های از گرمی میباشد.

کرچک علاج امراض: ثقل و گیر معده، عروق و اعضاء، حیض، سردی، نقرس، مفاصل، باد سرخ، ورم چشم

گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها و بلغمی ها.

کرچک دانه ایست روغنی که زیادتر روغن او مورد استفاده میباشد.

خوردن کرچک که مقدار خوردن از دانه او حد اکثر تا ده دانه میباشد.

مسهل قوی خلط سرد و نرم کننده اعصاب خشک و محلل گیر و ثقل معده و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 405

اندرون و پاک کننده عروق و مقوی اعضاء و اندام میباشد.

خوردن کرچک حیض را باز و مشیمه (نطفه منعقدشده) را بیرون میآورد.

خوردن کرچک لقوه و فالج و امراض بارد را که از رطوبت و بلغم و سردی عارض شده باشد سود میدهد.

ضماد او که کوبیده بگذارند لک و پیس و زگیل و ورمها و دردهای بلغمی را رفع و نقرس و مفاصل را علاج میکند.

گذاشتن و بستن کوبیده کرچک اعضاء و اندام سفت شده خشک شده را نرم میکند.

گذاشتن کوبیده کرچک با سرکه بر پستان باعث نرمی و فرونشستن ورم آن میشود.

مالیدن کوبیده کرچک با سرکه بر بدن در اواخر باد سرخ باعث جلوگیری از عوارض آن و سرعت بهبود میشود.

ضماد کوبیده برگ کرچک با آرد جو بر پشت چشم رفع ورمهای گرم چشم و ورم زیر گلو و ورم سایر اعضاء میکند.

بستن کوبیده برگ کرچک با حنا که با آب نرم کرده باشند درد مفاصل را فرو مینشاند و با روغن زیتون رفع دردهای سرد میکند.

روغن کرچک قی آور و آشامیدن دو مثقال (یک قاشق غذاخوری) مسکن درد قلب و رافع بلغم و آب و لزج بلغمی اعضاء و اندرون میباشد.

مالیدن روغن کرچک اعضاء و اندام خشک شده و سخت شده و صلابات (سفتی ها) عضلات را

نرم میکند.

مالیدن روغن کرچک تشنج و رعشه را سود میدهد.

مالیدن آن بر بالای معده باعث رفع نفع و ورم و درد و انقلاب شکم میشود.

مالیدن آن بر جرب و جوش و جراحت خارش دار پراکنده (دواننده) سبب بهبود آن شده و مالیدن آن بر جراحت سر زخم و جوش و جراحت آب دار سر را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 406

علاج میکند.

مالیدن روغن کرچک بر جلد رفع آثار کبودی پوست میکند.

چکاندن روغن کرچک در گوش قاطع درد گوش میباشد.

مالیدن روغن کرچک با سائیده (کف دریا) بر محل موریخته باعث رویاندن موی آن میشود.

مالیدن و خوردن روغن کرچک با آرد و تره کوبیده خشک درمان بواسیر میکند.

جوشانده روغن کرچک با پوست مار که آنرا خود مار در بهار انداخته باشد و خردل و مالیدن صاف کرده آن رفع پوسته پوسته شدن جلد و جمیع آثار پوستی و کزاز و لک و پیس و مثل آن میکند.

خوردن زیاد کرچک و روغن آن اشتها را ساقط و مزاج را منقلب و وجود را ناراحت و مصلحش کتیرا و مصطکی و نعناع میباشد.

کشک معالج امراض: ریزش مو، مقعد، بواسیر، کزاز، خون دماغ

با طبیعت سرد و خشک و دیرهضم و قابض، مفید گرم مزاجها.

کشک مایع را چون بسر بسته پس از ساعتی شستشو دهند و هفته ای یکی دوبار تکرار کنند ریزش موی سر را رفع و خون دماغ را نافع و مالیدن آن بر مقعد و اماله آن رنج بواسیر را مفید میباشد.

چون پشم سوخته و جو سوخته را بمقدار هم با کشک خمیر کرده پس از چرب کردن سر با روغن گل سرخ یا بادام بسر بمالند جهت مرض کزاز مجرب میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 407

خوردن شیرینی جات

پس از خوردن کشک رفع مضرت او میکند.

کرفس علاج امراض: حیض و جنین، جماع، لاغری، گیرهای شکم، باء و منی، حصبه، درد و رگ، تب و لرز

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

خوردن کرفس اخلاط لزج را رفع و بول و ادرار را باز میکند.

کرفس در باز کردن حیض و اخراج جنین از داروها و غذاهای مؤثر میباشد.

کرفس نفخ معده و روده را برطرف و در برابر سموم مقاوم میباشد.

خوردن کرفس موجب فربهی و نعوظ و تحریک جماع و بغایت بازکننده گیر و سده های درون و مفتح میباشد.

کرفس درد شکم و پهلو را برطرف و اذیت دارو را برطرف میسازد.

کرفس محرک باء و اشتها و قی و عمل دواجات مسهلی را تقویت میبخشد.

خوردن کرفس خارش سینه و گلو و سرفه و تنگ نفس و آروغ و رطوبت و سردی احشاء و اندرون را رفع میکند.

کرفس درد پشت و اطراف و درد ورک و حصبه و لرز از بلغم و عرق النساء و تشنگی و درد روده را برطرف میسازد.

کرفس سنگ مثانه را ذوب کرده باعث از میان رفتن آن میشود.

ضماد کرفس ورمها را تحلیل میبرد.

کوبیده کرفس با آرد جو که بصورت مرهم بر روی چشم ببندند ورم چشم را رفع میکند.

مالیدن آب کرفس تا یکهفته با روغن گل یا بادام جرب (سودا) و حکه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 408

(خارش) را دور میسازد، مخصوصا که در او یک دهم آن گوگرد و (بوره) حل شده باشد.

مالیدن آب کرفس و نوشادر و عسل یا گذاشتن کوبیده ثفل کرفس با آن زگیل را برطرف و آثار آنرا پاک میسازد.

خوردن ریشه و برگ کرفس که در عسل پرورده باشند «به دو صورت عمل میشود قسمی که آن دو را ریز کرده چندی

در عسل میخوابانند و قسمی که خرد کرده، چند جوش داده، با عسل بقوام میآورند» تقویت معده کرده، قی و غثیان را بند میآورد.

ترشی کرفس قلب و معده و احشاء را قوت بخشیده گیر و اشکال معده و روده را رفع میکند.

تخم کرفس مقوی تر از خود آن و بسرعت جذب بمعده و رحم شده و هاضم غذا و در سایر افعال مانند ریشه آن میباشد.

چون در هر رطل شراب 5/ 2 گرم تخم کرفس کوبیده مخلوط نموده بعد از سه ماه استعمال کنند در تقویت معده و تحریک اشتها مؤثر و در رفع شاش بند قوی الاثر میباشد.

خوردن نیم مثقال 5/ 2 گرم تخم کرفس یا همان مقدار (نانخواه) و یک مثقال (5 گرم) شکر که تناول کنند در تقویت معده و رفع باد مجرب میباشد.

کرفس از جهت تحریک شهوت بیمانند و مضر حال حامله ها و زنان شیرده و همچنین مصدع و سردردآور و مفسد شیر و باعث سردرد مولود و کم شدن عقل و رافع ضررش (بادیان) و کتیرا میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 409

کلم قمری یا قنبیط علاج امراض: سستی عمل مقاربت، ضعف دماغ، درد مفاصل، سرفه مزمن، درد کمر و زانو

با قوای چهارگانه و با رطوبت غلیظ.

خوردن پخته او گیرهای مزاج را باز و غذا را تحلیل میبرد.

قنبیط نعوظآورنده، بول را باز میکند.

قنبیط خماری آورده، تولید سودا میکند.

کلم قنبیط یا کلم گرد دیرگذر از معده و باعث ضعف دماغ میشود و در جمیع جهات مانند کلم برگ و مصلحش خوب و آبدار پختن و با روغن و ادویه لطیف طبخ کردن آن است.

خوردن آب و خود کلم مستی را زایل کرده، بستن پخته او بر عضو جهت درد مفاصل مفید میباشد، لیکن خوردن تخم او منی را فاسد

میکند، خوردن هر روز از کلم قمری بمقدار 100 گرم رنج طحال و گرفتگی صدا و سرفه مزمن را رفع و آب پخته او اندرون را پاک و عرق را جاری و دردسر و درد کمر و زانو و ورم حجاب و احشاء و تاریکی چشم که از سبب بخارات و رطوبات باشد را درمان میکند.

کله علاج امراض: جماع، لاغری، کلیه و مثانه، جنون، درد سر، پوست، معده و هاضمه، بیخوابی

غرض کله و مغز سر حیوانات است، با غذائیت فوق العاده و مقوی بدن و بهترین

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 410

غذای بدنهای ضعیف.

خوردن کله تولید منی نموده میل جماع را زیاد میکند.

کله باعث فربهی بدن و بهترین او کله گوسفند جوان میباشد.

اماله با آب کله و پاچه اعصاب و عضلات یاغی خشک شده را رطوبت رسانیده نرم می کند.

اماله با آب کله و پاچه معده و روده و کلیه و مثانه را لینت داده دستگاه گوارش و ورمهای باطنی را نرم میسازد.

چکاندن آب کله پاچه در بینی نافع جنون و درد سر و بیخوابی و مالیدن آن بر دست و پا باعث نرمی پوست آنها میشود.

غذائی مفید حال نیرومندان و مضر و ناراحت کننده و ضعیف کننده معده و هاضمه ناتوانان و رافع ضرر سردی اش را دارچین و رفع ضرر کلی اش را ترشیجات و آب لیمو ترش میکند.

کنجد علاج امراض: سینه و صدا، نفخ و ثقل، معده، کلیه، بواسیر، سوختگی، عصب، موی سر، جوش و کورک

با طبیعت گرم و تر، مفید حال سردمزاجها و سوداوی ها (خشک مزاجها) کنجد گیروبند و ثقل معده و امعاء را گشوده صدای بسته و سینه گرفته را باز کرده، سودا و اخلاط سوخته را دور میکند.

کنجد با غذائیت اندک، اما خوب، چاق کننده بدن و محلل اورام و نافع ناراحتی مقعد و خوردن آن با شراب رفع گزیدگی مار و افعی میکند.

کنجد بصورت مختلف مانند حلوا و ارده و بو داده مورد استفاده قرار گرفته،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 411

خوردن بهر صورت آن در حدی که کفایت بدن کند در اثر و خواص یکسان میباشد.

خوردن مشتی کنجد با شکر و خشخاش و یک عدد تخم مرغ و مشت قلیلی بادام در همه روز جهت فربه کردن بی نظیر

و تولید پیه پشت و کلیه و چربی بدن میکند.

خوردن شیره کوبیده کنجد با نبات باعث رفع سوزش معده و نای و گلو و مری میشود.

خوردن شیره کنجد ترشی و رطوبت معده را رفع میکند.

کنجد گرمی و سوزش مشروبات گرم مزاج را دور میسازد.

خوردن دو مثقال کنجد، مخصوصا شیره آن با نصف آن گردوی سوخته قطع خون بواسیر میکند.

ضماد کنجد نرم کننده اورام و ملین (نرم کننده) پوست بدن و رافع آثار سیاهی پوست میباشد.

ضماد کوبیده مکرر کنجد بر پوست، خال کوبی سبزرنگ و خشکی عصب را رفع میکند.

ضماد کوبیده کنجد بر محل سوختگی معالج سوختگی آتش و بر شکم رفع قولنج و درد شکم و درد قولون (روده ای فراخ که در شکم به سه صورت بطرف بالا و چپ و پائین رفته است) میکند.

مالیدن شیره یا روغن او بر مو باعث قوت و درازی و سیاهی مو شده و رافع جوش و بثور پوست میباشد.

ضماد پخته کوبیده کنجد با شراب بر پشت چشم رفع ضربان آن میکند و تحلیل ورم میدهد.

نوشیدن آب جوشانده کنجد با نخود بازکننده حیض و مسقط جنین می باشد.

آشامیدن دو جزو آب جوشانده او با مثل آن آب جوشانده مویز و یک و نیم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 412

آن روغن کنجد و نصف آن (انیسون) که ناشتا بنوشند رفع خارش و درشتی و زبری پوست و ترک و شقاق میکند.

روغن کنجد در افعال قویتر و بهتر از خود آن و در رفع سوختن اخلاط و سوزش بول مثل اصل آن و در دفع تنگ نفس و سرفه خشک و زخم ریه مفیدتر و سریع العلاج تر از خود او میباشد.

روغن کنجد در

غذای مریض بی ضررترین میباشد.

خوردن بصورت مداوم روغن کنجد در غذا و سالاد و غیره باعث فربهی شده، رفع لاغری مفرط میکند.

مالیدن روغن کنجد با سفیده تخم مرغ نرم کننده سختی های اعضاء و نرم کننده ورم ها میباشد.

چکاندن روغن کنجد با روغن زیتون و زرده تخم مرغ، رافع درد چشم میباشد.

این دو روغن با لعاب اسفرزه رفع خشونت های داخل و خارج بدن و مالیدنش رفع سوختگی آتش و جراحتی که از نوره (واجبی داروی موزدا) بهمرسیده باشد میکند.

چکاندن جوشانده روغن کنجد با فلفل سفید و مصطکی ورم و دمل و جوش داخل گوش را باز میکند.

کنجد و روغن آن دیرهضم و سخت کننده معده و مضر سوداوی (خشک مزاجها) و مفسد دماغ ضعیف و زود دخول بصفرا و مصلح خود کنجد بو دادن آن و عسل و رافع ضرر روغن او با خوردن او با کمی نان خمیر و آب لیمو و ترشی ها و امثال آن میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 413

کندر علاج امراض: هاضمه و معده، خون دماغ، روح، قی، دل پیچه، بوی بد بینی، باد سرخ

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

خوردن کندر بادها را شکسته پاشیدن سائیده او بر روی زخم قاطع خون آن می باشد.

دمیدن سائیده کندر در بینی حبس خون دماغ میکند.

خوردن بمقدار نخودی در روز از کندر دل و معده و هاضمه و حافظه را قوت میدهد.

خوردن کندر باعث جمع شدن بلغم میشود.

کندر باددار و باعث نعوظ و مقوی روح حیوانی یعنی شهوت و میل جماع می باشد.

خوردن کندر باعث تقویت فکر و دماغ شده رافع خفقان قلب و باعث صاف شدن صدا و آواز میباشد.

خوردن کندر با مصطکی رطوبات دماغی را رفع و قی غثیان را برطرف و اسهال رطوبتی را رفع میکند و یک نخود او با

هموزن آن (نانخواه) رافع پیچش شکم میباشد.

خوردن کندر با روغن زیتون و عسل، که نرم کرده مخلوط نموده بخورند رفع سردی استخوان که مزمن شده باشد و با صمغ عربی رفع بوی بد بینی و تنگ نفس و سرفه کهنه رطوبی و سرفه میکند.

خوردن کندر با عسل و شکر معده ضعیف را قوت داده، بادهای غلیظ را شکسته، نسیان و فراموشی و باد سرخ را رفع میکند.

خوردن کندر (با مویزح) و پونه ثقل و سنگینی زبان را برطرف میسازد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 414

خوردن کندر با زرده تخم مرغ نیم پز تولید منی و تقویت شهوت جماع، مخصوصا که با گردو خورده شده باشد میکند.

سرمه کندر که مانند غبار سائیده در چشم کشند باعث جلای بصر شده جراحت چشم و خون مرده در آن را رفع میکند.

کشیدن سرمه کندر بچشم آب ریزش و تاریکی و ضعف و خارش و جوش و ناراحتی و سفیدی آنرا خصوصال با عسل رفع میکند.

پاشیدن سائیده او بر جراحت، هرچند بدو کثیف باعث بهبود و درمان آن میشود.

مالیدن نرم کرده او با لعاب کتیرا بر زخم مقعد باعث بهبود آن میگردد.

ضماد کندر با لعاب کتیرا بر پشت چشم باعث زیادی نور چشم و بر مقعد رافع زخم مقعد و مالیدنش بر بدن رافع زگیل و آزار و ناراحتی های پوست میشود.

مالیدن سائیده کندر با پیه مرغ آبی رفع جراحت سوختگی آتش و شقاق (ترک) که از سرمازدگی بهم رسیده باشد میکند.

مالیدن سائیده کندر با روغن کنجد ورم و صلابات را تحلیل میبرد.

مالیدن سائیده کندر با روغن (مورد) باینصورت که مورد را پخته صاف کرده، در روغن کنجد چندان بجوشانند تا آب آن تمام شده

روغن بماند از ریزش مو جلوگیری میکند.

مالیدن کوبیده کندر با عسل رعشه و لقوه را رفع میکند.

گذاشتن و بستن کندر و عسل بر محل شکستگی موجب بهم آمدن عضو شکسته و سلامت آن میشود.

چکاندن شرابی که در آن کندر حل کرده باشند در گوش دردناک رفع درد آن می کند.

بخور (دود) کندر رفع وبا و هوای وبائی و سرفه رطوبتی و ضد عفونی جوش و بثور پوست و باعث گریزاندن حشرات میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 415

جویدن کندر رفع سرفه رطوبتی میکند و باعث تقویت لثه و دندان میشود.

چون هر روز 3 گرم کندر را در آب خیسانده آن آبرا بنوشند و مداومت کنند باعث رفع کم هوشی و فراموشی میشود.

استفاده زیاد بر خوردن آن سوزاننده خون و بلغم و باعث جنون و جذام و لک سیاه و مصلحش برنج و شکر و زیاد آن با شراب و سرکه کشنده و مقدار خوراک آن یکی، دو نخود میباشد.

کنگر معالج امراض: بول و حیض، سنگ مثانه، سموم، تب ها، خون دماغ، ضعف معده، استسقا، عطش دائم

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

خوردن کنگر گیر و بندهای معده و روده را که از خشکی و سردی بهم رسیده باشد باز و بول و حیض بسته را باز و سنگ مثانه را ریخته و گرفتگی های امعاء و احشاء را به تحلیل میآورد.

با خوردن کنگر بدن در مقابل سموم مقاومت یافته، خوردن پخته چند دانه از ریشه او خون بینی و اسهال کهنه و تبهای مزمن را بند میآورد.

کنگر رفع سم گزیدن حشرات کرده بلغم و سودا را فرو نشانده معده های ضعیف را که از سردی و رطوبت دچار ضعف شده باشد تقویت و استسقا (عطش دائم) و یرقان را رفع می کند.

خوردن تخم

او بمقدار قاشق کوچکی مفید کزاز و بادهای معده و امعاء و اندام را رفع و درد سر و کمر و درد ورک را دور میکند.

مالیدن آب ساقه تازه او بسر ریزش مو را علاج و باعث تقویت مو میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 416

مضمضه پخته او درد دندان را رفع و ضماد او بر محل دندان چرک کرده باعث باز شدن سر جراحت آن شده، بستن آن بر ورم از بلغم و رطوبت باعث فرو نشستن آن میشود.

نوشیدن قاشقی از آب تازه او جهت رفع تشنگی نافع و از خواص اوست که چون در خانه بیاویزند هوام و حشرات از آن خانه دور میشوند.

گاو معالج امراض: یرقان و زردی، ادرار، خون بینی، دردها، زخم ها، کرم کدو، شهوت و باء، طحال، سفلیس، گزیدگی

بهترین آن گوساله یک ساله است با طبیعت سردتر مایل به اعتدال.

غلیظ و دیرهضم و مورث سودا و بعد از هضم مقوی تمام بدن و چاق کننده، مفید حال ریاضت کشان و زحمت کشان و آنها که کارها و فعالیت های شاق داشته باشند.

زیاد خوردن آن سبب تعفن خون و مضر بیماران نقرس و مفاصلی و اکثار آن باعث مرگ مفاجا میباشد.

خوردن گوشت گاو حیض زنان را بسته ثقل و گیر و سنگینی میآورد، مگر آنکه با ادویه گرم طبیعت مانند دارچین و زعفران و مثل آن پخته و خوب بپزند و در عقب آن شیرینی های غیر از خرما خورده شده باشد.

آب گوشت بی چربی او با سرکه جهت صاحبان آزار و ناراحتی معده نافع و جلوگیری از درد و رنج پیش آیند او میکند.

گوشت گاو مفید مرض یرقان و بازکننده مجاری ادرار و روان کننده بول و چکاندن خونابه کباب گوشت او در گوش کشنده کرم آن میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1،

ص: 417

خونابه کباب گوشت گاو و مالیدن آن سوختگی آتش را مفید درد و مرارت آنرا سود میکند.

خوردن قاشق کوچکی از سوزانده شاخ گاو با آب سرد یعنی خون بینی را بند آورده و خوردن همین مقدار آن با شراب اسهال را قطع و سوهان کرده نصف این مقدار یعنی به وزن 2 نخود در هر بار قاطع خون بینی و مفید جلای دندان و التیام دهنده و مسکن دردها و زخم ها و جراحات می باشد.

خوردن سوخته او نیز دارای همین اثر و خوردن قاشقی (قاشق مرباخوری) با عسل در هر نوبت کرم کدو را ریزانده و با پی گیری و مداومت باعث تقویت شهوت و پشت و باء میباشد.

خوردن نیم مثقال از سوخته شاخ او با سکنجبین تا چند روز معالج رنج طحال می باشد.

خوردن زهره گاو با عسل مرض حکه (خارش فرج و مقعد) را رفع و مالیدن آن سودبخش جراحت سفلیس و گزیدگی عقرب و جانوران موذیه را درمان و بر هر زخم و جراحت مسکن درد و رنج آن و زخم فرج و غلاف آلت و خصیه را بهبود داده پاک میسازد.

مالیدن زهره گاو با (بوره) جهت خارش و جرب و سودا مؤثر و جوش و سوزه های ریشه دار و سبوسه و شوره سر را معالج و برداشتن آن در فرج باعث بند آمدن خون حیض و جریان آن و پاک شدن فرج میشود.

کشیدن زهره گاو با عسل بچشم لکه های سفید و بیاض چشم را رفع و چکاندن آن با شیر زن در گوش رافع سنگینی و چرک و ناراحتی گوش میشود.

افزودن زهره گاو در مرهم ها مانع چرک کردن آن و غرغره آن با عسل و مالیدن آن

از خارج باعث بهبود خناق و رنج حلق و مالیدن آن بر مقعد رافع درد آن و خوردن بیضه (دنبلان) او چاق میکند.

دود دادن فرج با شاخ او بطوریکه دود بداخل رحم برسد و چند روز هر روز

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 418

یکی دو بار مداومت دهند باعث سقط جنین میشود.

دود شاخ او حشرات را گریزانده و مغز ساق او ورم ها را نرم کرده و پاشیدن سائیده یا خاکستر آن جراحات را بهم آورده و خشک و مالیدن مغز قلم پای او شقاق (ترکیدگی) و بواسیر را بهم آورده نرم میکند.

خون تازه او که با خون حیض مخلوط شده باشد نقرس و درد مفاصل را بهبود بخشیده پاشیدن سائیده خون خشک او بر جراحات جلوگیری از جریان خون او میکند.

گردو علاج امراض: خشکی مزاج، سرفه، سستی طفل، فلج، ورم پستان، گزیدگی و جراحات، حیض و خونریزی

با طبیعت گرم و خشک مفید حال سردمزاجها و بلغمی ها.

خوردن گردو طبع را نرم و مرطوب و ملین میکند.

خوردن گردو موجب تحلیل غذا شده، نعوظ را یاری داده، مانع وجود و تولید کرم میشود.

خوردن پنجاه گرم گردو با هموزن او انجیر مسهلی آرام و سبب لینت مزاج میگردد.

بریان کرده گردو با پوست که او را همچنان با پوست ضخیم روی او زیر آتش کنند و مغز او را بیرون آورده بخورند رفع سرفه ای که از هوای سرد عارض شده باشد میکند.

چون گردوی کهنه را ناشتا جویده بمالند لرزش و سستی زانوی طفل را بهبود میدهد.

همچنین مالیدن همین جویده درد عضله صدمه دیده طفل و ورمیکه در اثر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 419

چوب و مشت و یا زمین خوردن بعضو او رسیده باشد فرو مینشاند.

همچنین جویده گردو بصورت بالا، موی ریخته از

سر و رو (ریختن قسمتی از مو که ناگهان ریخته پوست ظاهر میشود) را درمان و فلج و سستی عصب را رفع میکند.

همین جویده نیز درد و ورم پستان را نفع میدهد.

خوردن مغز گردو با مقدار فندقی انزروت (نوعی صمغ موجود) هم رفع ضرر خود انزروت و هم باعث ریختن کرم معده میشود و در این باره بیمانند میباشد.

کوبیده گردو با پیاز و نمک که بر جراحت سگ هار بگذارند درمان گزیدگی و جراحت آن میکند.

چون گردو را سوزانده و سائیده با شراب ممزوج ساخته زن پارچه بدان آغشته برگیرد منع خونریزی حیض و مثل آن میکند.

خوردن مغز گردو ناشتا باعث سهولت قی میشود.

خوردن گردو و انجیر و کمی سداب موجب عدم تأثیر سم و خوردن آن بعد از زهر و سم رفع اثر آن میکند.

مداومت در خوردن مغز گردو برای چند روز کرم کدو را میریزاند.

آشامیدن قاشقی گردوی سوخته که آنرا با پوست سوزانده باشند همراه استکانی آب مورد (آبی که برگ مورد در آن خیسانده باشند) جهت قطع بواسیر مجرب میباشد.

چون گردو را با پوست سوزانده، کوبیده، سائیده غبار کنند و مانند سرمه بچشم بکشند رفع خارش و آب ریزش چشم میکند.

ضماد مغز گردوی سوزانده که گردو را سائیده داخل زفت کرده بر پارچه کشیده بسر ببندند رفع زخم سر و علاج کچلی میکند.

چون در روغن و غذای بد طعم و بو گردوی نیم کوب بجوشانند رفع بوی بد آن میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 420

چون گردوی سبز را همچنان با پوست درشت کوبیده بجوشانند و با عسل و آب انگور جوشانده رب کنند و بمالند یا غرغره کنند جهت خناق و زخم

و جوش دهان و سستی بن دندان و سستی و ورم لثه بیمانند میباشد.

چون گردوی تازه را با برگ او کوبیده با حنا خمیر کرده ببندند جهت رفع سردرد و صداع مزمن و نزله کهنه و درد شقیقه و کل دردهائی که از برودت بهمرسیده باشد بیعدیل میباشد.

همچنین ضماد کوبیده برگ و گردوی تازه با حنا مداوی و معالج نقرس و فلج و سستی بندها و اندام و عضلات میباشد.

چکاندن آب برگ گردو که گرم بکنند کرم گوش را کشته درد آنرا فرو مینشاند.

چون پوست دوم او (پوست زرد استخوانی) گردو را سوزانده و سائیده در پارچه ای زن بخود بردارد خونریزی رحمی را بند میآورد.

پاشیدن سائیده خاکستر سوزانده پوست دوم او جراحات را بهم آورده بهبود میدهد.

پاشیدن صمغ سائیده گردو هر زخم خبیث چرکی را نیکو گردانیده پاک میکند.

مسواک کردن با سائیده پوست سوزانده دوم گردو دندان را سفید و ریشه و لثه آنرا محکم و منع ظهور کرم در آن میشود.

سوزانده پوست دوم گردو که نرم کرده با عسل بخورند کلیه و مثانه را قوت بخشیده تحریک باء میکند.

همین مربا طبیعت را نرم و روده پیچ خورده را اصلاح میکند.

خوردن سائیده پوست دوم او بمقدار قاشق مرباخوری هر روز شاش بند و رنج و قطره قطره آمدن بول را بهبود میبخشد.

کوبیدن پوست گردو با زنگ آهن و جوشاندنش در سرکه ضماد پررنگ پر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 421

دوام جهت موی سر و ریش و باعث استحکام آن میشود.

ضماد پوست سبز او که کوبیده بمالند یا بگذارند معالج امراض پوست میباشد.

آب جوشانده پوست درخت گردو بمقدار یک لیوان آشامیدن قی آور و جهت غذای در معده

مانده و درد شکم و اسافل مؤثر قوی میباشد.

همچنین نوشیدن آب جوشانده پوست درخت گردو که آنرا چندان بجوشانند تا از هم متلاشی شده صاف کنند و با روغن زیتون بجوشانند تا آب تمام شده روغن بماند و بمالند بواسیر را قطع و علاج درد مقعد و امراض آن می کند.

مسواک کردن با سائیده پوست ریشه درخت گردو هر پنج روز یکمرتبه پاک کننده دماغ از اخلاط و رافع فراموشی میباشد.

مسواک کردن با سائیده پوست زرد او تقویت لثه و دندان میکند.

جوشاندن و مالیدن پوست تراشیده او بر صورت موجب سرخی رنگ رخسار میشود.

ضماد تراشه جوشانده پوست او با زفت تقویت آلت سست شده مرد میکند.

خیساندن تراشه پوست گردو چند روز در روغن زیتون و مالیدن قطع شپش و نوشیدن آب جوشانده او معالج رنج طحال میباشد.

خوردن روزی یک قاشق روغن گردو تا یکهفته جهت درد ورک مجرب و اکثرا امراض درونی و برونی مردم سرد طبیعت را فایده بخش میباشد.

مالیدن روغن گردو بواسیر چشم (درد چشم چرکی) را رفع میکند.

روغن گردو اعصاب و عضلات قفل شده و سفت شده را نرم و رفع دردهای سرد و پوسته دست و صورت و خشکی و رنج پوست میکند.

روغن گردو موی ریخته سر را (گله به گله ریخته شده) را رویانده و مالیدن آن ببدن رافع لقوه و فالج و تشنج میباشد.

مغز گردو دل دردی را که از سردی و رطوبت عارض شده باشد علاج و چه از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 422

طریق خوردن و چه از طریق مالیدن زخم و جراحات را بهبود میبخشد.

زیاد خوردن گردو موجب ورم و درد گلو و زخم و جوش دهان

و تولید حرارت مزاحم مخصوصا در مزاج صفراوی ها و گرم طبیعت ها کرده و رافع ضررش آب انار و رب انار و خشخاش میباشد.

گشنیز علاج امراض: بی اشتهایی، تشنگی، معده، کرم معده، سخت زائی، چشم درد، جوش و سوزش

با طبیعت سرد و خشک، مفید حال گرم مزاجها و رطوبتی ها.

کثرت استعمال گشنیز باء و نعوظ را قطع میسازد.

خوردن 150 گرم آب گشنیز کشنده و با ناراحتی مزاج باعث مرگ میشود.

خوردن دو سه قاشق آب گشنیز با شکر اشتهاآور و خواب آور می باشد و منع تولد کرم در معده و صعود بخارات معده بدماغ میکند، خصوصا که با سرکه و سماق خورده بشود.

خود گشنیز مسکن صفرا و التهاب معده و تشنگی و حابس قی و رافع ازلاق (لیزابه) معده و بستن آن بر ران زن حامله باعث سرعت ولادت او میشود.

ضماد گشنیز رفع مواد گرم مزاحم و مالیدنش رفع اورام و باد سرخ میکند.

ضماد کوبیده گشنیز با نان خشک جراحات رونده را بهبود داده جرب و حکه و خارش و جوش و بثور پوست و گذاشتنش با آرد جو بر پشت چشم درد چشم و ناراحتی او را دور میسازد.

ضماد گشنیز بر خنازیر و ورم گرم تحلیل ورم و با آرد باقلی و خنازیر را پاک میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 423

چکاندن آب گشنیز در چشم جلوگیری از ظهور آبله در آن و زردی چشم میکند.

چون سرب را در آب گشنیز بسایند و با روغن بادام بمالند در جمع کردن و رفع بواسیر مجرب میباشد.

مضمضه آب گشنیز جوش و سوزش دهان و زبان را رفع میکند.

گشنیز خشک که بجای تخم او عمل میکند مفرح و مقوی قلب های گرم و مانع صعود بخارات بدماغ و باعث جلوگیری از اسهال خونی، خصوصا بوداده آن که

خفقان (قلب گرفتگی) و هیضه (اسهال پی در پی کم مقدار) و وسواس و خیالات و خمار و سردرد را رفع میکند.

خوردن گشنیز خشک با سائیده صندل و بادیان معده را تقویت و رفع آروغ میکند.

خوردن گشنیز خشک نرم کرده با شراب جوشانده مولد منی و کرم معده را اسقاط میسازد و مانع تکوین و تولید کرم میشود.

مالیدن کوبیده گشنیز خشک با روغن زیتون خارشک و جوش و خارش بدن و امثال آنرا دور میسازد.

پاشیدن سائیده او بر جراحات قاطع خون آنها میباشد.

شربت گشنیز که آنرا جوشانده صاف کنند و با شکر جوشانده قوام آورند و روزی سه چهار قاشق بخورند سردرد گرم و سرگیجه و خمار، عرق و شراب را دور میکند.

خوردن سائیده گشنیز که در سرکه خیسانده باشند دارای همین خاصیت و همچنین خوردن او رفع بوی شراب و شدت مستی میکند.

خوردن گشنیز مضر سردمزاجها و صاحبان سرفه و سینه درد و تنگ نفس و فرونشاننده شهوت جماع و نعوظ و بی نظمی حیض و زیاد او مورث نسیان (فراموشی) و نقصان ذهن و مصلحش تخم مرغ نیم بند و شراب شیرین کرده و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 424

سکنجبین و مقدار خوراکش از جرم او تا چند شاخه و از آبش تا دو سه قاشق میباشد.

مثلی است که گشنیز میگوید هرکه مرا در سلامتی نخورد در ناخوشی بخورد.

گل سرخ- گلاب علاج امراض: درد گوش و سر و چشم، خفقان، صفرا و بلغم، غش، رحم و مقعد، لثه و دندان

بهترین آن نشکفته آنست با قوای چهارگانه، گرم و خشک، مفید سردمزاج ها.

خوردن گل سرخ باعث فرح و انبساط شده قلب و اعضاء را قوت میدهد.

خوردن گل سرخ، خاصه با دوغ مسهل صفرا و بلغم رقیق بوده شکم را روان ساخته بکار میاندازد.

خوردن گل سرخ ضعف معده و جگر و کلیه

را رفع و خفقان (قلب گرفتگی) گرم و غش و رنج ریه و رحم و مقعد را سود میکند.

مالیدن جوشانده او بر پیشانی و سردرد سر و گوش و چشم را رفع میکند.

مضمضه گل سرخ لثه و دندان را قوت میبخشد.

چکاندن آب او درد چشم و گوش را رفع میکند.

ضماد کوبیده او با آب بر شکم ورم اندرون و رطوبت معده را رفع میکند.

گذاشتن خمیر سائیده او زگیل و جراحت پوست را که از حرکت و سائیدگی باشد برطرف میسازد.

پاشیدن سائیده او گوشت زخمهای عمیق را میرویاند.

گذاشتن ضماد تازه او کمک بیرون آمدن تیغ و سوزن و پیکان از بدن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 425

می کند.

پاشیدن سائیده خشک او جوشها و زخمهای آبدار و آبله را التیام میدهد.

در دهان گرداندن او جراحت دهان را رفع میکند.

برداشتن کوبیده گل سرخ «که در پارچه بسته بخود گیرند» رطوبت و لیزابه رحم را برطرف و آنرا جمع و خوشبو میسازد.

مالیدن سائیده گل سرخ با برگ مورد که بصورت پودر درآورند قطع عرق بدن میکند.

ضماد برگ درخت او که کوبیده بر جراحت بگذارند کزاز و ورمهای سرد و ورم مقعد و شکستگی اعضاء را سود میدهد.

تخم گل سرخ در افعال مانند خود گل سرخ میباشد.

خوردن قاشق مرباخوری ای از تخم گل سرخ با آب رفع اسهال های سخت علاج و قطع خونریزی میکند، خصوصا که با دیگر اجزای گل سائیده باشند.

برداشتن تخم گل رحم را قوت داده آنرا تنگ و رفع رطوبت او میکند.

بوئیدن گل سرخ و عطر آن باعث عطر و زکام شده تهییج آن میکند اما در بعضی مزاجها عمل بخلاف نموده باعث تسکین عطسه و زکام

میشود.

خوردن مشتی از غنچه او ده بار عمل میکند و خوردن مربای آنرا نیز همین اثر میباشد.

روغن گل سرخ که برگ آنرا در روغن کنجد در آفتاب بگذارند تا گل سفید بشود و تا ده مرتبه تجدید کنند، یا جوشانده صاف کنند و آب او را با روغن کنجد یا زیتون چندان بجوشانند تا آب آن بخار شده روغن بماند دارای بسیار فواید میباشد.

مالیدن این روغن بر شکم تسکین التهاب معده داده، خوردنش عمل مسهل میکند.

مالیدنش بر زخم گوشت خورده شده آنرا رویانده رطوبات آنرا جمع میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 426

اماله با آن زخم معده و روده را درمان میکند.

مضمضه او درد دندان را که از سردی باشد رفع میکند.

چکاندنش در بینی تقویت دماغ و مغز میکند.

مالیدنش بر اعضای ضرب دیده و درددار مثل پشت و کمر و دست و پا بسرعت رفع درد و ناراحتی آن نموده سبب بهبود میشود.

غرغره آن با سرکه و گلاب تسکین درد سر داده رفع بخارات مزاحم آن میکند.

مالیدنش رفع ورمهای سرد کرده و خوردنش رفع پیچش درد روده و جراحت اندرون میکند.

چکاندنش در گوش رفع درد گوش میکند.

مالیدنش با سرکه و آب (مورد) رفع عرق و بهترین دوای جوشها و جراحات میباشد.

خوردن او رفع ضرر آشامیدن آبهای آهک و زرنیخ و صابون و امثال آن میکند.

گلاب با قوای چهارگانه مایل بسردی، با حرارت لطیف و مایل برطوبت و با قوه بندآورنده و جمع کننده، خوردنش تقویت فم معده و دیگر قوا و دل و دماغ میکند.

خوردن گلاب نیمگرم خشکی و خشونت سینه و خونریزی باطنی و عوارض نزله و درد معده و روده و دل پیچه سرد

و گرم و درد جگر و درد سر و خفقان گرم را رفع و تقویت بدن میکند.

خوردن گلاب با شراب نشاط و فرح شراب را زیاد میسازد.

مالیدن و بوئیدن گلاب دردسر و درد چشم که از گرمی باشد را رفع میکند.

خوردن گلاب غش و ضعف و غش و بیهوشی را رفع و تقویت قلب و حواس و دماغ میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 427

خوردن گلاب باعث سرور و نشاط شده، رفع خمار میکند.

مضر باء (منی- شهوت) و جماع و باعث سفیدی مو شده و مصلحش نبات که همراه گلاب بخورند و مقدار خوراک از گل آن 5 گرم و از تخم آن 3 گرم و از گلاب آن تا سه چهار قاشق میباشد.

گل شب بو علاج امراض: آروغ، حیض، جنین، لک چشم، طحال، ورم مفاصل، شقاق مقعد، سردرد

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

خوردن خشک یا تر، یکی دو گل آن رفع باد گلو (آروغ) میکند.

خوردن سائیده قاشقی کوچک از او مفسد جنین بوده، حیض بسته را باز و مشیمه (نطفه بسته شده) مرده و زنده را بیرون میآورد.

نشستن در آب جوشانده او دارای خاصیت کشندگی و اخراج جنین میباشد.

سرمه گل شب بو بیاض (سفیدی) چشم را رفع میکند.

مالیدن جوشاندن ریشه او بر محل طحال رافع ورم آن میباشد.

داخل کردن سائیده گل شب بو در مرهم ها و ضمادها در نرم کردن مفاصل ناراحت دارای اثرات قوی میباشد.

برداشتن سائیده آن که در پارچه بخود گیرند حیض بسته را باز میکند.

مالیدن سائیده گل آن با موم که در روغن کنجد نرم کرده باشند شقاق مقعد و ترک انگشتان را رفع میکند.

بوئیدن آن سبب رفع فضول دماغ و بادهای غلیظ میشود.

آب جوشانده ریشه او که در دهان گیرند رفع دندان درد

سردمزاج میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 428

روغن او که جوشانده صاف کنند و با روغن کنجد چندان بجوشانند تا آب آن تمام شده روغن بماند چه از طریق برداشتن که پارچه بدان آغشته برگیرند باز کننده حیض و بیرون آورنده جنین میباشد.

مالیدن همین روغن ورم رحم و درد و خشکی مفاصل و تقویت موی سر میکند.

بستن کوبیده گل شب بو و (عاقرقرحا) و تخم انجره در کیسه ای بر کمر سبب تقویت باء و قوت میل جماع میشود.

چکاندن آب فشرده آن در بینی گیر و بستگی دماغ را باز میکند.

خوردن آن موجب سردرد و رفع ضررش با مالیدن روغن گل سرخ یا سرکه میشود.

گل گاوزبان علاج امراض: ضعف روح و قلب، التهاب، ذات الجنب، سرفه، تنگ نفس، خفقان، سودا

با طبیعت گرم و تر، مفید حال سردمزاجها.

گاوزبان که غرض گل آن میباشد خوردن دم کرده اش که بصورت چای تهیه کرده با قند یا شکر بنوشند اعضاء را قوت بخشیده دل و روح را فرح و نشاط میبخشد.

گاوزبان مسهل اذیت سودا و صفرا و در رفع امراض سوداوی و سرسام و برسام (امراض سینه از قبیل درد و ورم و التهاب و ذات الجنب) و جنون و مالیخولیا و خفقان و خشکی سینه و سرفه و تنگ نفس بغایت مؤثر میباشد.

نوشیدن آب گل گاوزبان رنگ رو را نیکو ساخته سنگ مثانه را میریزاند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 429

گاوزبان یرقان را برطرف و حرارت غریزی را قوت میبخشد.

چون از آب گل گاوزبان و آب سیب و آب مویز شراب ترتیب دهند 50 گرم او نشاط یک شیشه شراب میدهد بدون آنکه ازاله عقل و خرد داشته باشد.

خوردن یک مثقال از گل گاوزبان که کوبیده باشند با دو نخود (گل ارمنی)

رفع خفقان (قلب گرفتگی) میکند.

خوردن عرق گل گاوزبان امراض سوداوی را سود میدهد.

ریختن سائیده برگ سوزانده گاوزبان در دهان اطفالی که جوش و جراحت و (برفک) دهان داشته باشند باعث بهبود آن میشود و جویدن و در دهان گرداندن آن ریشه دندان و لثه را قوت میدهد.

زیاد خوردنش مضر طحال و مصلحش دم کردن صندل با آن میباشد.

همراه کردن لیمو عمانی نیز در دم کرده او باعث لذت و فایده بیشتر آن میشود.

گل نیلوفر علاج امراض: تب گرم، حرارت و تشنگی، خشکی دماغ، خشکی سینه و سرفه حار، قلب و دماغ، زخم روده

با طبیعت سرد و تر، مفید حال گرم مزاجها.

آشامیدن جوشانده 7 مثقال گل نیلوفر یا خوردن 5 گرم کوبیده او باعث تقویت قلب گرم مزاج شده، حرارت و تب گرم و تشنگی را فرو مینشاند.

خوردن گل نیلوفر مانع احتلام و دردسر شده، خواب میآورد.

خوردن گل نیلوفر جراحات باطنی و خشکی دماغ و خشونت سینه و سرفه حار و نزله را از میان برده، پاشیدن کوبیده او بر زخم بهبود جراحات میدهد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 430

خوردن کفی کوبیده نیلوفر با کمی زعفران و دارچین قلب و دماغ سرد مزاجها را قوت بخشیده رفع خفقان (قلب گرفتگی) میکند.

خوردن کوبیده ریشه نیلوفر زخم روده و سیلان منی (ریختن منی بی اختیار) و اسهال کهنه و درد طحال را رفع میکند.

ضماد ریشه نیلوفر که پخته ببندند درد مثانه و معده را دور میکند.

مالیدن و گذاشتن ضماد نیلوفر و صبر زرد لک و پیس سیاه و با زفت ریختگی موی موضعی را درمان میکند.

مضر مثانه و مصلحش نبات و مضر باء، مصلحش دارچین و تخم او ضعیف کننده آلت و خشک کننده منی و مصلحش انجیر و مویز و گردو میباشد.

خوردن تا شش نخود از تخم او حیض روان

را بند آورده خونریزی باطنی را جلوگیری و درد مثانه را رفع میکند.

روغن نیلوفر که جوشانده صاف کنند و با روغن کنجد چندان بجوشانند تا آب آن تمام شده روغن بماند و بمالند درد سر از گرمی را رفع میکند.

بدلش (در نبودن گل نیلوفر) گل بنفشه میباشد.

گنجشک علاج امراض: ضعف باء، لاغری، لک چشم، ماه گرفتگی، زگیل، درد گوش

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال رطوبتی ها و سردمزاجها.

خوردن گنجشک تحریک قوه باء میکند.

مغز سر گنجشک که در هنگام صید و هیجان او بگیرند در امر تقویت باء از او قویتر می باشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 431

خوردن تخم گنجشک چاق میکند.

مغز سر او با زرده تخم مرغ تهییج باء کرده باعث میل به جماع میشود.

برداشتن مغز سر او با شیر اسب، که مغز را در شیر مالیده، پارچه بدان مکرر آغشته بردارند باعث سرعت آبستنی زنان عاقر (حمل ناپذیر) میگردد.

کشیدن خون و فضله او سفیدی چشم را پاک میکند.

مالیدن فضله او لک سیاه بنام ماه گرفتگی را سفید میکند و گذاشتنش بر روی زگیل دافع آن میباشد بشرط مداومت.

چون پر مقعد او را شسته، تمیز کرده در سوراخ گوش گذارند درد آن را ساکن میسازد.

گنجشک بی اندازه مضر گرم مزاجها و رفع ضررش را آب انار و دوغ ترش و هنداونه و مغز خیار و لیمو میکند.

گندم علاج امراض: لاغری، عروق و احشاء، خون ریزی، خشکی سینه، دمل، جوش و بثور، نفخ شکم و روده، ورم عضلات

با طبیعت گرم معتدل، موافق حال عموم امزجه سلامت.

گندم دارای غذائیت کامل و نیکو و بهترین غذا برای انسان با فایده نیرو دهندگی و چاق کنندگی مگر در صاحبان معده ها و عروق و احشاء گیردار که باعث انسداد زیادتر آن میگردد.

آرد گندم که بصورت فطیر (نانی شبیه شیره مال- نانی نیم پز که نرم و با رطوبت از تنور بیرون آمده باشد) با شکر و بادام بپزند سرفه و خون ریزی داخل و درد کلیه و سینه را رفع و سبب فربهی بدن و چون روغن تازه و نعنا نیز برآن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 432

بیفزایند خشکی سینه را رفع میکند.

ضماد خمیر گندم دمل را پخته با چند بار

تعویض نیمگرم باعث باز شدن سر آن می شود.

مالیدن خمیر رقیق آرد گندم با سکنجبین جوش و بثور آب دار مفید بر نفخ شکم و روده و با شراب و سرکه رنج و سم حشرات را رفع میکند.

مالیدن خمیر گندم با آب گشنیز سفتی و ورم حار عضلات را نرم و جهت فرو بردن غده های خنازیر مجرب میباشد.

پخته خمیر گندم با آب و روغن زیتون محلل ورمهای گرم و پاشیدن آرد گندم بر جای دندان سگ هار بغایت مفید و سبب بهبود آن میشود.

چون خمیر گندم را چند ساعت بر موضع گزیده سگ بسته سپس نزد سگ گزنده آن جراحت اندازند و سگ آنرا نخورد معلوم میشود که آن سگ دیوانه بوده باید بیمار را معالجه سگ هار نمایند.

ضماد گندم سوزانده که آنرا سائیده با (موم روغن) که موم را در روغن بادام یا کنجد ذوب کنند بر صورت بطور کلفت مالیده ساعتی بگذارند و چندی ادامه دهند در نیکوئی پوست و شفافیت و بهبود و زیبائی رنگ رخسار بیمانند می باشد.

خوردن گندم خام مولد کرم معده و مضر زنان حامله و گندم بو داده (تفت داده) نفخ آور و دیرهضم و بوجود آورنده باد معده و آب خوردن بالای اینگونه گندم یعنی خام و بو داده مورث قولنج (شکم درد) بادی میشود، مصلح و رافع ضرر گندم و خمیر و پخته نیم پخته آن سرکه کهنه و شیرینی ها میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 433

گورخر علاج امراض: غلظت و چربی خون، درد مفاصل، لک و پیس، ریختگی مو، سنگ مثانه، امور شهوانی، صرع و سردرد

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

خوردن گوشت گورخر موجب سودا (خشکی) تن و غلظت خون و چربی و پیه او مفید درد مفاصل و رافع و شکننده بادهای غلیظ میباشد.

مالیدن پیه

گورخر لک و پیس هر رنگ را رفع و با روغن گوشنه (قسط) «داروئی موجود که روغنش را بطور جوشاندن و صاف کردن و با روغن کنجد جوشاندن ستانند» جهت درد کمر سریع الاثر میباشد.

مالیدن پیه گورخر با شیر مرضعه (زنان تازه زا) و خورانیدنش بطفل رفع گریه طفل میکند.

مالیدن زهره گورخر بر داء الثعلب (نقطه ای از سر و ریش که مویش ریخته باشد) موجب روئیدن مو میشود.

خوردن 3 تا 4 قیراط از زهره آن با خولنجان (داروئی موجود) و آب کلم قمری جهت ریزاندن سنگ مثانه بیمانند میباشد.

خوردن بیضه و سائیده قضیب او بغایت مقوی باء و محرک میل جماع می باشد.

خوردن مغز سر او جهت رفع بول در بستر و تناول او با آب کاهو جهت قطع احتلام سریع الاثر میباشد.

خشک کرده شش او که نرم کرده باشند با کتیرای سائیده و عسل جهت سرفه و تنگ نفس و پنیرمایه او مقوی باء و مهیج امور شهوانی میباشد.

گفته اند در دست کردن انگشتری از سم او و نگاهداشتن پوست پیشانی او بر بازو یا در کلاه جهت رفع سردرد و صرع مجرب میباشد و همچنین نگاه کردن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 434

پیوسته در چشم او باعث صحت بصر و مانع آب ریزش و ظهور مضرات آن میگردد.

گوسفند علاج امراض: پشت و کمر، دل و جگر، غش و ضعف، سستی، لاغری، آزار پوست، خارش و سوزش

با طبیعت گرم و تر و بهترین آن تا دو ساله و فربه آنست، مفید سردمزاجها.

خوبترین قسمت گوشت گوسفند حوالی آن یعنی دست و پا و گردن او بوده، چاق کننده و نیرودهنده و با غذائیت بسیار و مولد خون و شیر و سریع الهضم بوده نیکترین غذای آدمی میباشد.

خوردن دل و جگر گوسفند تقویت دل و جگر و

کلیه و پشت و کمر میکند.

خوردن مغز سر گوسفند بلادت و فراموشی میآورد.

خوردن آبگوشت گوسفند نر جوان با سرکه و عسل که مداومت کنند و غذا منحصر به آن شود بنیه و قوت آورده، رفع غش و سستی و خفقان و لاغری میکند.

بلع کردن نخودی پیه گرم او که بعد از ذبح باشد و ذوب کرده او که ملایم آب شده باشد رفع سرفه و تنگ نفس و سوزش بول میکند.

مالیدن زهره گوسفند بسیار جلادهنده و رفع هر گونه آزار پوست مانند جوش و خارش و سوزش و مثل آن میکند.

مالیدن زهره گوسفند با عسل علاج کزاز میکند.

چکاندن و کشیدن زهره گوسفند بچشم رفع سفیدی و لک سفید چشم میکند.

مالیدن خون گوسفند ببدن خارش و حکه و ناراحتی پوست را رفع میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 435

مالیدن و گذاشتن سرگین تازه یا خیسانده او بر ورم، تحلیل ورم میدهد و مالیدنش بر شکم رفع استسقا (عطش مفرط) و بر زخم التیام زخم میدهد.

مالیدن سرگین گوسفند با سرکه علاج امراض پوست میکند.

مالیدن سرگین گوسفند با موم بر ثالیل (زگیل) و گوشت زیاد دفع آنها میدهد.

همچنین مالیدن آن با سرکه درد و جراحت و رنج سوختگی و حرکت و جنبش عضو را رفع میکند.

پیچیدن عضو در پوست گرم او که تازه ذبح شده، هنوز سرد نشده باشد رفع درد ضربه میکند و مانع زخم شدن عضو ضرب دیده میشود.

خوردن گوشت گوسفند در هنگام وبا، جهت تولد خون جایز نبوده، اصلح ترک آن میباشد.

لاک علاج امراض: جگر، احشاء، چاقی، یرقان، خفقان، کلیه، کمر، تنگ نفس، سرفه

صمغی است که در الکل حل کرده با آن چوب و تخته رنگ میکنند، در طبیعت گرم و خشک مفید حال سردمزاجها.

خوردن

سائیده لاک که آنرا با چند آب شسته باشند، جگر و احشاء را قوت بخشیده، گیر و سنگینی جگر و طحال را برطرف ساخته، ورمها را نرم کرده آثار آنرا رفع میکند.

خوردن لاک باعث تنقیه اخلاط سرد شده و بالخاصیت لاغرکننده قوی بدن میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 436

خوردن لاک مرض تشنگی و چاقی را رفع و فلج و یرقان و خفقان و سرفه و تنگ نفس و ضعف پشت و کلیه و کمر را نفع میدهد.

چون هر روز یک قاشق مرباخوری سائیده و شسته آنرا با سرکه بخورند بغایت بدن را لاغر میسازد، بحدیکه هیچ دارو در این زمینه باو نمیرسد، و اگر سه چهار روز هم روزی یک مثقال آنرا با سرکه بنوشند همین اثر دارد.

مضر طحال و مصلحش مصطکی میباشد.

لوبیا علاج امراض: لاغری، حیض، کلیه و کمر، شیر و بول

سرخ او متمایل به گرم و سفید او معتدل.

خوردن لوبیا باء را تحریک نموده تولید منی میکند.

لوبیا بازکننده شیر و بول و حیض بوده بدن را چاق میکند.

خوردن آب پخته لوبیا با کمی قند و نشستن در پخته او نفاس را در زنان پاک کرده اخراج جنین و مشیمه مرده و زنده نموده، درد کلیه و کمر را سود میکند.

لوبیا دیرهضم و ثقیل و نفاخ و مولد خلط غلیظ و مصلحش خردل و نبات و شربت آلات میباشد.

لیمو علاج امراض: کم اشتهائی، خون شکم، آروغ، سموم، صفرا و التهاب، تب گرم، جگر و معده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 437

پوست زرد لیمو گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها و آب یعنی ترشی او سرد و خشک، مفید گرم مزاجها.

خوردن پوست لیمو دل و معده را قوت داده تحریک اشتها و اعانت هضم میکند.

پوست لیمو قابض یعنی بندآورنده خون و شکم و گشاینده گیر و سده های کلیه و رفع قولنج بادی یعنی شکم دردی که از تولید باد باشد و رفع آروغ میکند.

پوست لیمو اخلاط مزاحم و سموم غذائی را دفع میکند.

آب ترش لیمو مقوی معده حار یعنی گرم و لطیف کننده امعاء و احشاء و برنده اخلاط غلیظ و لزج میباشد.

آب لیمو ترش لک ها و بدرنگی های سیاه و سفید و سرخ و سیاه پوست و صورت را رفع و آزار جلد را درمان میکند.

آب لیمو فشار و حرارت و حدت خون را پائین آورده، صفرا و التهاب معده را فرو مینشاند.

آب لیمو ترش تبهای گرم و تبهای از غلبه و فشار خون و همچنین جوش و کورک و دمل و خارش و ورم حلق و لوزه و غم و بیتابی و قی صفراوی و بهم خوردگی شکم و غثیان و فساد طعام را

دور میکند.

آب لیمو ترش اذیت غذا و دوای چرب را برطرف و جذب مواد گرم از جگر و معده نموده، درد سر و دوار که از بخارات باشد را دفع میکند.

آب لیمو ترش خفقان سودائی و تب یک روز در میان و هر روز و خماری و سموم حشرات و ادویه کشنده را رفع میکند.

در اکثر امور جانشین سرکه و جهت مریض از سرکه بهتر و مضر اعصاب و بیمار سرفه ای و سردمزاج و زیاد خوردن آن معده و روده را ضعیف میکند و دل پیچه و ناراحتی شکم میآورد، مصلحش شکر و عسل میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 438

چون جواهر را در آب لیمو بخیسانند حل میشود و هرگاه گوش ماهی را کوبیده با نوشادر در آب لیمو خیسانده بمالند در اندک زمانی (بهق) یعنی آثار سیاهی پوست و آثار آنرا رفع میکند.

تخم لیمو گرم و خشک، رافع سموم و نشئه دهنده و تفریح آور اگر او را از پوست خود جدا کرده با شراب یا آب بخورند.

جویدن دانه لیمو رفع بیحسی و کندی دندان که از ترشی بهم رسیده باشد میکند.

لیموی با نمک پرورده یعنی در آب نمک خیسانده معده را قوت بخشیده آروغ را خوشبو میکند.

لیموی شیرین در منافع ضعیفتر از لیموی ترش، اما مضر عصب و اعصاب نمیباشد.

چون لیمو شیرین را بتمامه خشک کرده با وزن او شکر سائیده گهگاه کفی بخورند در جلوگیری از بالا زدن بخارات و باز کردن گیر و بستگی شکم و خون و مزاج بیمانند میباشد.

مازو علاج امراض: حیض و اسهال، درد مقعد، باد سرخ، عرق، خونریزی و جراحت، جوش و خارش

داروئی است شبیه به گردوی کوچک، موجود و در دسترس با طبیعت سرد و خشک و قابض و مفید حال رطوبتی ها و

گرم مزاجها.

خوردن اندکی سائیده آن (بمقدار یکی دو نخود) حیض و اسهال و عرق را بند میآورد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 439

برداشتن پارچه ای آغشته به پخته آن رطوبات را خشک میکند.

خوردن سائیده او با زرده تخم مرغ، که روی تخم مرغ بپاشند زخم معده و روده و اسهال کهنه را رفع میکند.

گذاشتن ضماد پخته او (کوبیده بپزند) هرگونه ورم و رنج مقعد مانند بیرون آمدن آنرا فرونشانده بهبود میدهد.

مالیدن پخته او ببدن عرق آنرا رفع میکند.

چون او را نرم کرده با سرکه کوبیده بمالند باد سرخ و هرگونه آزار پوست را دور میکند.

برداشتن پارچه همین جوشانده حیض بیقاعده و خونریزی رحم را قطع میسازد.

گذاشتن همین جوشانده به ناف بیرون آمده اطفال آنرا به جا میبرد.

پاشیدن سائیده سوزانده او قطع خون از تمام اعضاء و جراحات میکند و هرگونه زخم را جمع میکند.

مالیدن آن بر جوشهای با خارش و سوزش معالج آن بوده و پاشیدنش بر زخم خورده مانع انتشار آن میشود.

مسواک کردن با سائیده آن تقویت لثه و مضمضه با جوشانده او رفع کرم دندان میکند.

سرمه او که سائیده مثل غبار کنند آب ریزش و خارش و جوش چشم را برطرف میسازد.

داخل کردن جوشانده او در رنگ و حنا، یا خضاب یا به تنهائی باعث سیاهی مو میشود.

دمیدن سائیده او در بینی قطع خون دماغ میکند.

خوردنش مضر سینه و حلق و مصلحش کتیرا و مقدار خوراکش تا سه چهار نخود میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 440

ماست- آغوز علاج امراض: ضعف جماع، بستگی شکم، هضم، لاغری، سکسکه، سنگ کلیه

با طبیعت سرد و تر، مفید حال گرم مزاجها.

خوردن ماست تشنگی غذا را رفع تقویت باء و شهوت گرم مزاجها میکند.

ماست مضر معده سردمزاجها و در اینگونه افراد موجب تولد خلط خام

و کثافت طعام و دیری هضم و باعث بستگی و انسداد مزاج میگردد.

ماست در سردمزاجها مضر تبهای عفونی و مرکبه (چند تب مخلوط بهم) بوده مصلحش معجونهای گرم مزاج و زنجبیل پروده میباشد.

آغوز یعنی شیر غلیظی که بعد از ولادت در سه چهار روز اول از حیوان بدست میآید، نیم رطل آن 5 رطل شیر را غلیظ میسازد و در فربه ساختن بدن چنانچه هضم شود و مداومت یابد در تحریک باء گرم مزاجها مؤثر. امّا بغایت دیر هضم و مسدد (بندآورنده) و مورث سکسکه و مولد سنگ کلیه و مصلحش شیرینی ها میباشد.

ماش علاج امراض: اعصاب، هیضه و شکم روش، کلیه، ضعف چشم، خارش

با طبیعت مایل به گرم و خشک و لطیفتر از عدس و سایر حبوب و کم نفخ تر.

خوردن ماش تولید خلط صالح نموده، حرارت و التهاب صفراوی را تسکین میدهد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 441

ماش شکم هیضه ای و روان را بندآورده، پشت و کلیه و عصب و معده را قوت میبخشد.

ماش بهترین غذای صاحبان تب های گرم بوده، سرفه و ورم لهات (مجرای گلو) و دردسر و نزله و ضعف باصره را سود میدهد.

ضماد پخته و نپخته ماش که آنرا کوبیده، یا پخته بکوبند و با آب مورد (آب خیسانده برگ مورد) خمیر کنند و بمالند یا ببندند اعضا را قوت داده، درد و ناراحتی ضربه و سقوط و مثل آن را برطرف و ورم را تحلیل میبرد.

ضماد مذکور سیاهی و چرکی و لک و پیس پوست را برطرف میکند.

خمیر ماش کوبیده با سرکه جرب پراکنده، یعنی خارش و سودای پخش شده در بدن را برطرف و عرق را بند میکند.

زیادی ماش در جهت خوردن، مضر منی و دندان و هضم و مصلحش روغن بادام

و شربت آلات گرم مزاج مانند شربت به لیمو و شربت بیدمشک و مرباجات و خردل و از خواص اوست که با وجود خشکی و قبض تحریک سودا و جذام نمیکند.

مربای کدو علاج امراض: کم خونی، سرگیجه، درد سینه، سرفه، ضعف معده، سوزش بول، مالیخولیا و جنون

با طبیعت معتدل و از خواص او آنکه بدن را فربه و گیر و سده ها را رفع و باء را تحریک و مواد مضر و فضول را دفع میکند.

مربای کدو باعث لطافت اخلاط و مقوی احشاء و امعاء بوده با غذائیت زیاد و رفع اخلاط سوخته سرد میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 442

مربای شکری کدو تولید خون پاکیزه و منع بالا زدن بخارات مضر بدماغ میکند.

مربای کدو انواع جنون و مالیخولیا و دوار و سرگیجه را رفع و درد سینه و سرفه و ضعف معده و جگر و سوزش بول را رفع میکند.

خوردن مربای کدو با خشخاش بیخوابی را رفع و با بادام شیرین بدن را چاق می کند.

در پختن آن باید کدو را از پوست و تخم و ریشه و زائده پاک کرده نیم پز کنند بطوری که آب آن تمام شده قریب بخشکی برسد و آنگاه دو چندان عسل یا شکر را قوام آورده کدو را در آن ریخته طبخ دهند و با اندکی صندل و مصطکی خوشبو نمایند.

مرزه علاج امراض: بی اشتهائی، فکر و مغز، عفونت معده، قولنج، درد شکم، درد سینه، سرفه، تنگ نفس، درد دندان، گلودرد

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها و بلغمی ها.

خوردن مرزه بلغم و باد را رفع و اشتها را زیاد و غذا را لطیف و معده و جگر را از فضول پاک میکند.

مرزه بخارات صالح را بدماغ صعود داده باعث اندیشه های تابناک و افکار مفید میشود.

خوردن پنج گرم از گل مرزه با سرکه مسهل نیکوی سودا و بلغم میباشد.

خوردن مرزه با غذا مانع درد روده و شکم و ظهور کرم و میکرب مضر در معده میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 443

مرزه کرم و انگل معده و روده را ریخته مانع

ترش شدن و عفونت غذا در معده میباشد.

مرزه جلوگیری از قی و غثیان و دردسر و درد شکم (قولنج) بادی و ثقلی میکند.

خوردن مرزه با ماست معالج قولنج مستمر سودائی میباشد.

خوردن مرزه با عسل رفع گزیدگی حشرات میکند.

پخته مرزه و انجیر سرفه و تنگ نفس و درد سینه را رفع میکند.

خوردن مرزه با آب کرفس سنگ کلیه را میریزاند.

خوردن مرزه و آب کرفس بول بسته را باز می کند.

خیسانده مرزه که با 14 برابر وزن او عناب خیسانده بگذارند تا به یک چهارم برسد و روزی سه چهار قاشق بیاشامند خون غلیظ را رقیق میکند.

مالیدن کوبیده مرزه و روغن زیتون و زیره بر ناف اطفال رفع نفخ و باد و گاز شکم ایشان میکند.

مالیدن پخته مرزه در حمام رفع جرب و خارش و حکه و یرقان میکند.

مضمضه مرزه با زیره و سرکه درد دندان و گلو را رفع میکند.

پاشیدن گردی از غبار مرزه که شسته خشک کرده، سائیده باشند در چشم باعث نور باصره و قوت چشم میشود.

دود و بوی مرزه حشرات را میگریزاند.

تخم مرزه در افعال قویتر از خود آن و خوردن آن گیر و ثقل معده و روده را باز می کند.

خوردن تخم مرزه یرقان را پاک می کند.

خوردن تخم مرزه تهییج باء و قوت جماع میکند.

جویدن تخم مرزه درد دندان را تسکین داده و تحریک اشتها میکند.

خوردن قاشقی در روز روغن مرزه، که جوشانده صاف کنند و با روغن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 444

کنجد چندان بجوشانند تا آب تمام شده روغن بماند رعشه و فلج و لرزه و درد مفاصل را رفع میکند و در این امور از بهترین روغنها میباشد.

مربای مرزه

که، آنرا خشک کرده بکوبند و گلاب پاشیده با عسل یا شکر بجوشانند جلوگیری از صعود بخارات مضر بدماغ و آب ریزش چشم و دماغ میکند و همچنین در تقویت ذهن و نیکو کردن رنگ رخسار و دفع سموم حشرات و سایر امراض رطوبی بیعدیل میباشد.

مرزه مضر گرم مزاجها و صفراوی ها مخصوصا روغن او که آزارنده ریه و شش و مولد سردرد، مگر با او سرکه آشامیده شده باشد.

مرغ و خروس علاج امراض: یبوست، قولنج، تب، درد شکم، نفخ معده، نقاهت، رنگ رو، لاغری، فکر و فهم

مرغ با طبیعت گرم و تر و خروس نسبت به او حرارتش کمتر و یبوستش زیادتر و جوجه خروس معتدل مایل برطوبت که مرغ مفید حال سردمزاجها و خروس و جوجه خروس مفید مزاج گرم طبیعت ها میباشد.

آب پخته خروس سالدار تحلیل برنده و ملین طبع و دورکننده سودا و درد و رنج شکم بسته بوده، قولنج را رفع میکند.

چون شکم خروس را با نمک و قرطم (تخم کافشه- خسک) پر کرده بسیار بجوشانند و شب دم کرده صبح آب آنرا بنوشند جهت رفع تبهای مزمن و لرز و رعشه و سرفه و درد مفاصل و نفخ معده و سوء مزاج و درد شکم سریع الاثر میباشد.

خوردن خروس جوان (جوجه خروس) باعث زیادی و صافی منی شده،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 445

بهترین غذای ناقهین و بیماران گرم مزاج میباشد.

جوجه مرغ قوی تر از آن و چاق کننده بدن و صاف کننده رنگ رخسار و رافع لاغری میباشد.

جوجه مرغ جوهر فهم و فکر و شعور را زیاد کرده رفع خیالات فاسد میکند.

پختن جوجه مرغ در روغن حیوانی تازه سرفه خشک را دفع و مداومت بخوردن آن تا یک هفته با نان گندم زردی رخسار را که علت آن معلوم نباشد رفع میکند.

کباب جوجه مرغ میل گل خوردن و ذغال و مثل

آنرا که غالبا زنان حامله بنام (ویار) بآن مبتلا میشوند دور میسازد.

جوجه مرغ موافق معده های رطوبتی و خوردن جگر و پیه او صلابات (سفتی ها) و بستگی و قبض شده گی های اعضاء را نرم نموده مواد سودائی بدن را دفع میکند.

مالیدن پیه و چربی نیمگرم او بر سر در رفع خیالات فاسد و مالیخولیا دارای اثر عجیب میباشد.

مالیدن پیه مرغ بر شقاق ترک فرج و مقعد و ترک دست و انگشتان را درمان میکند.

خوردن و مالیدن پیه مرغ هر خشکی و سفتی را در داخل و خارج بدن بهبود می بخشد.

خوردن فضله مرغ بمقدار چهار پنج گرم با شراب رفع قولنج (شکم درد شدید) و رفع سمیت بی غذائی و گرسنگی طولانی میکند.

مالیدن حل کرده فضله مرغ بر لک و پیس بدن رافع آن می باشد.

خیسانده فضله مرغ در سرکه بر جای دندان سگ هار سبب بهبود آن می شود.

جگر او سنگین و دیرگذر و چاق کننده و خوردن مغز سر مرغ بطور نپخته رفع زهر و نیش حشرات و خون دماغ که از پرده بینی باشد میکند.

خوردن پخته مغز سر مرغ تقویت فکر و دماغ میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 446

چینه دان مرغ که خشک کرده سائیده باشند با شراب جهت رفع درد معده از مجربات میباشد.

خوردن نرم کرده تخم خروس با زرده تخم مرغ تقویت باء نموده، باعث میل جماع میشود.

سائیده تخم خروس با روغن زنبق «گل زنبق را در روغن کنجد ریخته چهل روز در آفتاب گذارند یا با آب جوشانده صاف کنند و با روغن کنجد چندان بجوشانند تا آب تمام شده روغن بماند» مالیدنش بر پشت زهار و کشاله های ران مقوی شهوت و نعوظ میباشد.

خوردن خون مرغ و خروس و خشک کرده

آن که سائیده در بینی بدمند قطع خون دماغ میکند.

چکاندن خون جوجه خروس تازه از تخم درآمده در چشم در رفع امراض چشم آزموده و سریع الاثر میباشد.

چون شکم مرغ را که هنوز جانش کاملا برنیامده شکافته گرم گرم بر موضع جانورگزیده گذارند جذب سم جانور و گذاشتنش بر مواضع ضرب دیده و خون مرده جذب خون مرده و ماده فاسد از زیر جلد میکند.

خوردن مرغ با شیر و ماست و کشک و پنیر (لبنیات) در سردمزاجها باعث قولنج و مداومتش باینصورت موجب نقرس و رفع ضررش را ادویه گرم مزاج مانند دارچین و هل و زیره و شراب و در گرم مزاجها سکنجبین میکند.

مشک علاج امراض: ضعف فکر و حواس، قبض و بستگی، اسهال، ضعف قلب، سموم، خفقان، مالیخولیا[16]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 1 ؛ ص447

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 447

مشک خون منجمدیست که در ناف نوعی از آهو در بلاد چین بدست میآید، در طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

خوردن تا یک نخود مشک خالص اعضاء رئیسه را تقویت کرده حرارت غریزی را بالا برده، اعضاء و اندام ظاهر و باطن را نیرو میدهد.

خوردن مشک فکر و حواس را یاری کرده، دل و دماغ و باء و کمر را قوت میدهد.

مشک بندآورنده و مسدد که موجب قبض و بستگی مزاج اسهالی می باشد.

خوردن مشک رفع ضعف دل و سودا و غش و ضرر داروهای سمی و مسهلات و سموم میکند.

خوردن مشک غم و اندوه را زایل کرده، وحشت و خفقان و مالیخولیا و سستی و از کارافتادگی عضو و فالج و لقوه و رعشه و بلادت و فراموشی و باد معده را رفع میکند.

مشک رنگ رخسار را نیکو ساخته، قوه داروها را بعمق بدن رسانیده و در کشیدنش بچشم اثر

مفید خود را بطبقات بالای چشم میرساند.

برداشتن مشک کمک به بارگیری زن کرده، مالیدنش ببدن سکته و جمیع امراض سرد دماغی را رفع میکند.

مالیدن مشک با روغن بادام بر بالای دماغ و بوئیدن آن منع نزله و جلوگیری از سردرد سرد میکند.

مالیدن مشک با روغن گل شب بو «که گل شب بو را جوشانده صاف کنند و با روغن کنجد بجوشانند تا آب تمام شده روغن بماند» بر اهلیل باعث تقویت آن شده در تحریک و باء بیعدیل میباشد.

سرمه او که سائیده بچشم کشند رفع تاریکی و سفیدی و آب ریزش و ناخنه و دانه (سنده سلام، یا گل مژه) میکند.

مشک خوب آنست که چون وسیله سوزن، نخ از یک طرف جلد آن داخل

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 448

کرده از طرف دیگرش کشیده همان نخ را از سیر بگذرانند هنوز بوی مشک داشته باشد.

مشک عضوی از بدن حیوان است باندازه گردو با داخلی پر از مشک، دانه هائی شبیه باروت که چون پر شده برسد با خاراندن از بدن حیوان جدا میشود و از علائم اصلی و بدلی بودن آن یکی دستور نخ گذراندن و یکی رنگ آن که صحیح آن با همه سیاهی ته رنگ آن بسرخی زده، در حالیکه تقلبی او سیاه مطلق میباشد و دیگر آنکه چون مقداری از آنرا در کف دست با آب بمالند واقعی آن حل شده و ساختگی او فتیله میگردد.

مضر حال گرم مزاجها و صفراوی ها و مصلحش کافور و روغن بنفشه و بوئیدن آن در گرم مزاجها باعث سردرد و زردی رخسار و خوردن آن باعث بدبوئی دهان و مصلحش خوردن گلاب و مقدار خوراکش در رطوبتی ها و سردمزاجها از یک گندم تا

دو نخود میباشد.

مورد علاج امراض: خون بینی، خونریزی، عرق، حیض، بواسیر، سموم، زهر عقرب و رتیل، جراحت چشم، درد و ورم، ورم بیضه

غرض از مورد برگ سبزی شبیه برگ بید اما کوچکتر است که نسخه پیچ های قدیمی و عطارها فروشند که سبزی او ضرب المثل شده هرچیز زیاد سبز را بآن مثل میزنند، با طبیعت سرد و خشک.

کوبیده جوشانده برگ او که بر پیشانی و جلو سر به بندند جلوگیری از خون بینی میکند و نوشیدن روزی چند قاشق از آب جوشانده او با شکر قاطع

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 449

خونریزی های داخلی و عرق بدن و خون حیض و ضعیف کردن بواسیر و چون با شراب بنوشند رافع جمیع سموم خصوصا زهر رتیل و عقرب می باشد.

مالیدن آب جوشانده تخم و برگ مورد ببدن هرگونه ورم و جوش و جراحت را که از غلبه حرارت باشد رفع نماید و مالیدن آن با شراب و گذاشتن پا در آن علاج هرگونه درد و جراحت پا و ساق و کعب نماید.

ضماد آرد جو که با آب جوشانده تخم او باشد بر روی چشم ورم چشم را که از حرارت باشد رفع و چون برگ او را ضماد کرده مالیده یا به محل زنبور ببندند هرگونه جوش و خارش و دانه و سوزش را دور و ورم بیضه و صدمه ضربه و کوفتگی و بواسیر را درمان نماید.

چون مورد را جوشانده صاف کنند و با روغن زیتون چندان بجوشانند تا آب بخار شده روغن بماند جهت سوختگی آتش نافع و چون آب جوشانده او را با سرکه و گل ارمنی بمالند خارش فرج و مقعد را رفع و مالیدن آن بر روی ناخن، ناخن را جلا داده و بر پیشانی رفع خون دماغ و دردسر و

مالیدن جوشانده برگ و تخم او تقویت اعضاء ناقهین نماید.

دود کردن مورد در مواقع و با مفید و رفع مضرت و اثرات وبا نموده، همچنین سبب گریزاندن حشرات میباشد.

ضماد پخته تخم مورد که مانند حنا خمیر کرده بسر ببندند مو را سیاه کرده و قوت بخشیده و شستن موی سر با آب جوشانده او مانع ریختن آن شده در صورت مداومت موهای ریخته را نیز میرویاند.

نشستن در آب جوشانده مورد جهت جراحت و بروز جراحت مثانه و رحم و خون ریزی رحم و سستی اعضاء و چکاندن آب آن چند قطره در گوش جهت چرک گوش مفید و در چشم کردن اندکی از خاکستر سوزانده او که مانند غبار نرم بوده باشد جهت مضرات چشم از جوش و خارش و آب ریزش قوی تر از توتیا میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 450

همچنین مالیدن خاکستر او به بدن رفع لک و پیس پوست و سائیده برگ آن جهت رفع جراحات و بدبوئی زیر بغل و میان پا و چون برگ و تخم مورد را کوفته و جوشانده صاف کنند و با روغن زیتون چندان بجوشانند تا آب سوخته روغن بماند جهت تقویت و رویاندن و سیاه کردن موی سر بی مانند و مالیدن او ببدن مانع عرق و بخار و مالیدن آن بمقعد رفع درد و ورم و رنج بواسیر میکند.

موم علاج امراض: صدا، سینه و سرفه، خشکی و زبری، چرک و دمل، زخم حربه، تب وبا، زخم روده

با طبیعت تر مایل به گرم، بازکننده گیرهای درون و پزنده و ملین و مصلح دواجات و مرهمها.

خوردن تا ده گندم از او که ریزکرده فرو برند و یا در روغن حل نموده بنوشند در بهبود جراحات باطنی مانند زخم معده و زخم روده و درد

سینه و سرفه و بسته شدن شیر و درد گلو و لوزتین و تصفیه صدا بیمانند میباشد.

مالیدن موم که ذوب کرده نیمگرم بمالند رفع خشکی و زبری و خارش و خشونت پوست میکند.

گذاشتن موم بر روی ورم باعث نرم شدن و تحلیل آن میشود.

گذاشتن موم نیمگرم بر روی جراحتی که بخواهند بچرک بنشیند باعث پزاندن و بچرک نشاندن و اصلاح آن میشود.

خوردن سه چهار گندم موم خشکی و صلابات سینه را رفع و باعث نرمی و بهبود درد و اذیت آن میشود.

مالیدن موم گداخته بر روی زخم حربه مانند کارد و چاقو و آلات زهردار،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 451

سم و زهر آنرا کشیده بهبود میدهد.

بخور او رفع عفونت هوای وبائی و بعرق آوردن صاحبان تب میکند.

دود او که در آتش اندازند رفع اذیت مردار میکند.

اماله موم با روغن گلسرخ یا روغن کنجد یا بادام که در یکی آنها ذوب کرده نیمگرم تنقیه کنند بغایت نافع زخم روده میباشد.

مومیائی علاج امراض: قلب و دماغ، رطوبات، رعشه و لقوه، جماع و باء، درد معده، سنگینی رحم، جراحت مثانه

مایعی است که از میان بعضی سنگها در بلادی مشخص بشکل قیر، مانند لرستان و گیلانات بیرون میآید، با طبیعت گرم و خشک مفید حال سردمزاجها.

مقوی دل و مفرح قلب و دماغ و تحلیل برنده مواد سرد بدن و مقوی اعضاء باطنی و ظاهری و جمع کننده رطوبات و اعانت دهنده به باء و میل جماع و خوردن آن حفظ ارواح بدن نموده فلج و رعشه و لقوه و مثل آنرا رفع میکند.

مومیائی لطیف کننده و سریع النفوذ و خوردن آن سموم مشروبات و درد معده و درد سر را دور میسازد.

خوردن مومیائی معده و قلب را قوت بخشیده، درد و بستگی و سنگینی رحم را رفع و

جمیع امراض سرد رطوبتی را رفع میکند.

خوردن مومیائی خونریزی باطنی و جراحات مثانه و سلسل البول (شاش بی اختیار) و جذام را در ابتدا و ورم پا که مثل پای فیل شده باشد و سنگینی زبان و گزیدگی عقرب را دفع میکند.

خوردن محلول مومیائی در روغن های خوردنی و ضماد کردنش بر موضع

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 452

ضرب دیده و شکسته و دردناک باعث بهبود از داخل و خارج آن بسرعت شده، عضو بیمار شکسته را بهبود میدهد.

مالیدن مومیائی روغن (محلول مومیائی که در روغن خوردن) مفاصل از جا خارج شده و کوبیدگی و پاره گی عصب و عضل را بجا آورده درست میکند.

خوردن مومیائی با عناب سرفه و با سکنجبین خفقان (قلب گرفتگی) را رفع میکند.

خوردن مومیائی با آب کرفس رنج طحال را برطرف و درد هر علتی را با کمک خوردنی مربوط و مفید او «با رعایت گرمی و سردی» بهبود میدهد.

چکاندن مومیائی روغن، خاصه که با روغن گلسرخ حل شده باشد سنگینی گوش و چکاندنش با کافور بهبوددهنده و معالج امراض بینی میباشد.

مالیدن مومیائی با آب نباتات خوشبو مانند مرزنجوش و پونه و نعنا و ریحان درد شقیقه و دردسر و صرع و امراض دماغی را رفع میکند.

غرغره مومیائی با رب توت یا رب انار شیرین و مثل آن ورم گلو را نرم و رفع می کند.

مالیدن مومیائی با شیر بر اعضاء تناسل سبب تقویت آن میشود.

خوردن یک قیراط مومیائی با یک نخود (گل ارمنی) و عدسی زعفران رنج و صدمه جگر و معده را برطرف میسازد.

خوردن مومیائی با آب کاسنی و مالیدن او با روغن یا کره گاو رفع گزیدگی عقرب میکند.

برداشتن یا

چکاندن مومیائی با روغن زیتون علاج تقطیر (قطره قطره آمدن) بول و خارش مقعد و فرج میکند.

غرغره مومیائی با عسل رفع لکنت زبان میکند.

مالیدن مومیائی با روغن نارگیل و گردو و مثل آن بر آلت و بیضتین سبب تحریک جماع و قوت آلت میشود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 453

خوردن مومیائی با خوردنی های مناسب یعنی رعایت سردی و گرمی آن رافع تب چهار ساعت و چهار روز در میان میباشد.

چکاندن مومیائی با پیه بی نمک خوک در گوش تازه کر شده رفع کری آن میکند.

از فواید دیگر مومیائی است که ابدان اموات با آن مومیائی شده را از فساد و تلاشی جلوگیری میکند.

مقدار خوراک آن در شکستگی اعضاء از یک قیراط (چهارجو) تا یکی دو نخود میباشد همه این خواص بشرط سلامت و تقلبی نبودن آن میباشد.

مضر حال گرم مزاجها و اگرچه در بهبود اعضاء و اندام نفع میکند اما مصرف زیاد آن باعث کوری و فساد بدن و مضرتهای دیگر میباشد.

مویز علاج امراض: معده و روده، پوست، جماع، جگر، پشت و کلیه، مثانه، شاش بند، سرفه و سینه

بهترین نوع آن پر گوشت کم دانه بزرگ مقدار آن است، با طبیعت گرم و تر، مفید حال سردمزاجها و خشک مزاجها.

خوردن مویز باعث پختن خلط غلیظ و تحلیل ملایم خلط و طعام شده، اصلاح فساد غذا میکند.

خوردن مویز باعث خوبی و پاکیزگی و جلای پوست صورت و بدن شده معده و روده و احشاء را تمیز و تقویت میکند.

مویز باعث تحریک باء و میل جماع سردمزاجها میشود.

مویز مفید قصبه ریه و چاق کننده بدن و تقویت دهنده جگر میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 454

خوردن مویز دانه بیرون آورده سرفه بلغمی را رفع و امراض پشت و کلیه و مثانه را درمان میکند.

خوردن مویز بی دانه که

مداومت دهند زخم روده را علاج می کند.

چون مویز را با گل گاوززبان و خرمای سبز (نارس) کوبیده روزی دو سه نوبت هربار بمقدار دو سه فندق یا یک گردو بخورند خفقان (گرفتگی) قلب را رفع میکند.

خوردن کوبیده مویز و (حسن لبه)- [داروئی موجود] رافع کندذهنی و فراموشی میباشد، اگرچه خوردن به تنهائی مویز نیز چون مدام شود و صاحب مزاج سرد بخورد نیز دارای همین اثر میباشد.

خوردن مویز با سرکه رفع یرقان (زردی پوست چهره و بدن) میکند و مجرب شناخته شده است.

چون سردمزاجها بجای دانه مویز در آن فلفل سیاه جا داده هر روز تا ده عدد بخورند و مداومت دهند در رفع سردی کلیه و پشت و تقطیر (قطره قطره آمدن) بول و سنگ کلیه و مثانه بیعدیل میباشد.

چون مویز را با بادیان بمقدار مساوی بگونه ای که متلاشی شود پخته، آب او را با روغن بادام روزی سه چهار قاشق بنوشند رفع سرفه سرد و آزار سینه میکند.

چون مویز را با پیه حیوانات مانند پیه گوسفند و بز و مرغ بکوبند و بر روی ورم ضماد کنند و ببندند رفع ورم میکند و بر روی دمل سبب باز شدن دمل میشود.

همین کوبیده و گذاشتن و بستنش بر روی ناخن خال زده باعث رفع خال روی آن میشود.

ضماد مویز و آرد باقلا و زیره که همه را با هم کوبیده با کمی آب نرم و خمیر کرده بر فرج و مقعد بگذارند رفع ورم آنها میکند.

کوبیده مویز که با شراب مرهم شده باشد و بر روی جراحات آبدار بگذارند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 455

رفع رطوبت و جراحت آن نموده و گذاشتنش بر روی

جراحت آبله و هر جوش و جراحت و زخم متعفن و آنچه باعث فساد عضو شود مفید و سبب بهبود میگردد.

مالیدن یا بستن مویز کوبیده با (جاوشیر) (صمغی موجود) نافع نقرس میباشد.

چون مویز را جوشانده، صاف کرده با شکر بقوام آورند و روزی چند قاشق بخورند رفع سرفه و آزار و ناراحتی سینه میکند و باعث باز شدن صدای گرفته و صافی صورت می شود. ضماد او که مویز را با گل کافشه یا کنگره و زرده تخم مرغ و زعفران بکوبند و ببندد سر دمل را باز و بر اورام باعث نرم شدن و صاف شدن ورم و عضو متورم شده بیمانند میباشد.

کوبیده مویز با صبر زرد (داروئی موجود) زخم کچلی را بهبود میبخشد.

دیگر انواع او مانند کشمش قرمز و سبز دانه دار و بیدانه در حکم مویز بوده با تفاوت قوت زیادتر مویز که بر دیگران را حج میباشد، در این معنی که دیگر کشمش ها نیز در افعال مانند مویز بوده در نبودن آن میتوان از آنها استفاده نمود.

زیاد خوردن کامل مویز و کشمش باعث سوختن و غلظت خون، مخصوصا در محرورین و گرم مزاجها که باید رعایت اعتدال نمایند میشود و در صورت دلخواه و اضطرار رافع ضررش سکنجبین و میوه های ترش و خشخاش میباشد.

نارگیل علاج امراض: بستگی بول، درد مفاصل، بدبوئی دهان، جنون و مالیخولیا، باء و جماع، غش و غثیان

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها و رطوبتی ها.

خوردن مغز نارگیل تولید منی کرده کمر و کلیه را قوت بخشیده بدن سرد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 456

مزاجها را فربه میسازد.

نارگیل خون بسته را باز و قطره قطره آمدن بول را رفع میکند.

نارگیل سردی مثانه را برطرف و درد مفاصل مزمن را درمان میکند.

نارگیل دهان را خوشبو ساخته،

مواد سرد و آبکی را از بدن دفع میدهد.

نارگیل فلج و جنون و مالیخولیا و امثال آنرا در سردمزاجها بهبود میدهد.

نارگیل ضعف جگر و جراحات داخل بدن و بواسیر را علاج میکند.

خوردن نارگیل با شکر باعث تولید منی شده، خون پاکیزه بوجود میآورد.

نارگیل تقویت حرارت غریزی و شیر داخل او درمان جنون و مالیخولیا و ضعف باء میکند.

روغن دار او دیرهضم و مولد خون غلیظ و مضر گرم مزاجها و فاسد و کهنه آن باعث غش و غثیان و مصلحش میوه های ترش و لیموترش میباشد.

سرکه نارگیل کرم دراز شکم و کرم کدو را کشته، در تقویت هاضمه و پختن غذا در معده پراثر میباشد.

خاکستر پوست نارگیل جلادهنده دندان و پاک کننده لک های بدرنگ پوست بدن و نیکوکننده رنگ رخسار و جوش های خارش دار و ناراحت بدن را رفع میکند.

خاکستر پوست نارگیل با حنا موی سر را قوت بخشیده و روغن نارگیل که کوبیده و جوشانده از او اخذ کنند، چه بصورت خوردن چه بصورت مالیدن به سر و پیشانی و شقیقه تقویت فهم و تولید پیه پشت و نیروبخش کلیه و رفع درد مثانه و باد آن و رفع درد کمر و زانو و بواسیر کهنه و تقویت باء میکند.

مقدار خوراک از جرم او تا سه مثقال 15 گرم و از روغنش تا 10 گرم میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 457

نارون علاج امراض: دندان و لثه، اسهال، یبوست، جراحات، جوش ها، ورم گوش، تاریکی چشم، کری، غلظت خون

با طبیعت سرد و خشک و قابض، مفید حال گرم مزاجها و رطوبتی ها. مالیدن آب جوشانده نارون رنگ پوست را جلا داده باعث استحکام اعضاء و اندام میشود.

پاشیدن سائیده برگ خشک او بر جراحات از انتشار آن جوگیری نموده خشک میکند.

جویدن برگ تازه او دندان و

لثه را قوت میبخشد.

خوردن بمقدار قاشق چای خوری از سائیده برگ خشک او با آب قطع اسهال میکند.

آشامیدن آب پخته برگ او طبع را به لینت میآورد.

ضماد برگ تازه او که کوبیده بگذارند جراحات تازه را بهبود میدهد.

مالیدن برگ کوبیده تازه او با سرکه جوشهای آبدار خارش دار را رفع میکند.

چکاندن آب برگ تازه او که کوبیده بگیرند و بچکانند ورم گوش را مینشاند.

چکاندن آب برگ تازه او با عسل در چشم تاریکی چشم را رفع میکند. چون ریشه او را در آتش گذارده آبی که از طرف دیگرش میچکد در گوش چکانند کری از عوارض مرض بهمرسیده را رفع میکند.

خوردنش باعث سوختن و غلظت خون و فزونی خشکی و رافع ضررش شکر که با آن بخورند میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 458

نخود علاج امراض: سستی جماع، بول و حیض، عرق و خون، لاغری، شیر و منی، معده و امعاء، گیر معده، درد سینه و شش

با طبیعت گرم معتدل مایل به تری، مفید حال سردمزاجها.

خوردن نخود پخته باعث نرمی طبع و باز شدن بول و حیض و عرق شده خون و شیر و منی را زیاد میکند.

نخود نعوظآور و مقوی شش و فربهی بدن و باعث تقویت حرارت غریزی و احساس شهوانی میشود.

نخود دارای غذائیت بسیار و از این جهت مسقط اشتها میباشد.

نوشیدن از آب پخته نخود با نمک قطع لیزابه ها و لزوجات معده و امعاء کرده و باعث باز شدن بول و گیر و سده های اندرون میشود.

خوردن آب جوشانده نخود جهت درد سینه و جراحات شش سودمند و نوشیدن آن با شیر تازه سبب باز شدن صداگرفتگی که از خشکی باشد و تب همراه نداشته باشد و چون تب باشد بجای شیر باید با آب بنوشند و چون نخود را یکشب در سرکه خیسانده ناشتا تناول

نمایند و در آنروز چیز دیگر نخورند در کشتن کرم معده مجرب میباشد.

چون نخود را در آب خیسانده خام بخورند و آب آنرا با عسل بنوشند جهت اعاده شهوت جماع مأیوسین بیمانند میباشد.

چون با نخود آبگوشت ترتیب داده بخورند و چندان زیاد تهیه کرده باشند که در آب آن نیز بنشیند در اصلاح امراض مقعد و رحم و اخراج کرم شکم و مقعد بهترین ادویه شناخته شده است.

بهترین وقت خوردن نخود آنست که در وسط دو غذا خورده شود و پس از غذا باعث ثقل و عدم هضم طعام میگردد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 459

خوردن نخود سیاه جنین را ساقط و سنگ کلیه را میریزاند.

نخود سیاه در افعال قویتر از سفید آن و خوردن آب آن استسقا را رفع و جذام را مفید و یرقان کهنه و سده جگر را رفع و بادها را به تحلیل میآورد.

شستن تن و مالیدن آب پخته یا خیسانده نخود بر بدن خارش اعضاء و سردرد و زردی رخسار و جوش های زرد آبدار و لک و پیس سرخ و سفید را رفع و تقویت مفاصل میکند.

مالیدن آب نخود بر سر موجب تقویت مو و رفع بیحسی عضو و پوست سر میکند.

خوردن نخود برشته (بوداده) بطور گرم که هنوز سرد نشده باشد در رفع بواسیر آزموده شده است.

خوردن نخود سبز تازه مولد فضول و مضر زخم مثانه میباشد.

گرفتن آب جوشانده یا خیسانده نخود سبز در دهان تحلیل ورم لثه داده و رفع درد دندان میکند.

زیاد خوردن نخود مخصوصا آب خوردن بعد از آن مولد با دو نفخ و سنگینی شکم و رافع ضررش شیرینی ها و زیره و شبت

و گل قند و در گرم مزاجها سکنجبین و خشخاش میباشد.

نرگس علاج امراض: پوست، قی، جنین، عصب پاره شده، دردهای مزمن، تیغ و سوزن رفتگی، مفاصل و نقرس

با طبیعت گرم و تر، مفید حال سردمزاجها و سوداوی ها.

خوردن آب جوشانده مشتی از او پوست را جلا داده و جذب اقسام سموم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 460

کرده و اقسام کرم شکم را کشته دفع میکند نظر به گل او میباشد.

خوردن آب جوشانده ریشه او بغایت قی آور، خصوصا با عسل و پاک کننده رحم و کشنده جنین زنده و مرده و مخرج آن میباشد.

جوشانده ریشه نرگس زخمهای ظاهری و باطنی را التیام داده، ضماد آن التیام جراحات هولناک میدهد و باعث بهبود عصب پاره و عضل و مفصل شکسته میشود.

گذاشتن کوبیده نرگس که با عسل خالص خمیر کنند دردهای مزمن مفاصل و نقرس و مثل آن را رفع میکند.

گذاشتن پخته نرگس با آرد گندم تیغ و خار و سوزش و پیکان را بیرون میآورد.

گذاشتن نرگس با سرکه پخته داء الثعلب (موی ریخته و موضعی) را درمان و لک و پیس سیاه و آثار سیاهی پوست را رفع میکند.

گذاشتن پخته نرگس بر احلیل باعث قوت آن شده و بستن آن بر زیر قضیب رفع محرومیت مردان عنین (بی نطفه- فرزندناشو) میکند و از مجرباتست بشرطی که قبلا ده روز او را در شیر خیسانده خشک بکنند.

گذاشتن پخته کوبیده او بر جوشهای لعاب دار علاج آن و بر جراحات مانع آب ریزش و بر عضو شکسته سبب بهم پیوستن و بهبود آن میشود.

پاشیدن سائیده گل نرگس بر روی زخم قطع خون آن کرده باعث التیام میشود.

گذاشتن خمیر کرده کوبیده او با شیر رفع عقربک و ریشه ناخن میکند.

بوئیدن آن رافع سردرد سرد و سبب بازشدن گیر و سده

دماغ میشود و مداومت ببوئیدن گل و عطر خالص نرگس جلوگیری از زکام میکند. مضر گرم مزاجها و مصلحش گل بنفشه و کافور از طریق خوردن و بوئیدن میباشد.

مقدار خوراک از گل او 4 گرم و از تخمش 2 گرم میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 461

نشاسته علاج امراض: ضعف معده، اسهال خونی و ساده، خشکی سینه، دردسر، سینه، سل، حیض، بواسیر، زخم روده

با طبیعت سرد و تر، مفید گرم مزاجها.

خوردن نشاسته که بصورت غذا درآورند هرگونه مزاج و معده ضعیف را موافق بوده، باعث قبض باعتدال مزاج میشود.

نشاسته رفع ضرر ادویه تند کرده، اسهال و اسهال خونی و خونریزی داخلی را رفع میکند، مخصوصا که او را بو داده با شکر و روغن بادام و نیمگرم بخورند.

خوردن نشاسته بصورت مذکور خشکی سینه و حلق و دردسر و سینه و سل را سودمند و قطع خون حیض و بواسیر میکند.

حریره نشاسته با پیه بز زخم روده را رفع و رفع ضرر خوردن بافراط مسهل و اماله و مثل آن میکند.

اماله نشاسته پخته زخم روده را سود میدهد.

مالیدن نشاسته با زعفران رفع لک سیاه (ماه گرفتگی) میکند.

خوردن نشاسته با سرکه و بستنش مفید خناق و رفع ورم گرم میکند.

چکاندن لعاب نشاسته در چشم آب ریزش و جراحت و خارش چشم و آب ریزش آنرا رفع میکند.

چکاندن لعاب نشاسته که با شیر زن و سفیده تخم مرغ ترتیب یافته باشد خشکی و خشونت پلک و حرارت و سوزش چشم و درد آنرا رفع میکند.

نشاسته دیرهضم و باعث قلت منی و بندآورنده شکم و مصلحش شیرینی و کرفس و قرنفل میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 462

نعناع علاج امراض: دل و دماغ، هاضمه، معده، آروغ، خونریزی، قی و غثیان، هیضه، سکسکه

با طبیعت گرم و خشک، مفید سردمزاجها.

خوردن نعناع معده و دل و دماغ را قوت داده، قوه ماسکه (نگاه دارنده) و هاضمه فم معده را تقویت میکند.

نعناع مفرح و مولد خون غلیظ صالح و بادشکن بوده، باد و مضرت سرد معده را دفع میدهد.

نعناع شهوت و باء را تحریک کرده، آروغ میآورد.

نعناع کشنده اقسام کرم شکم و خوردن آب آن با سرکه قطع خونریزی باطن میکند.

خوردن دو شاخه

نعنا با آب انار ترش قی و غثیان و هیضه و سکسکه را رفع میکند.

نعناع اشتهاآور و درد و سنگینی معده و درد صندوقه سینه و داخل سینه و درد پهلو را رفع و رطوبات قصبه ریه را پخته آنرا از خلط و کثافات پاک میکند، خاصه که آنرا با پر سیاوشان بجوشانند.

انداختن سه شاخه نعنا در شیر مانع بستن شیر میشود و خوردن نعنا با سرکه و ترشی ضرر آنرا برای اعصاب برطرف میسازد و همچنین خوردن نعناع با لبنیات رفع مضرت خشکی و گرمی آن میکند.

ضماد نعنا که کوبیده بر معده ببندند سبب تقویت آن شده، و گذاشتن کوبیده او با آرد جو بر جراحات سبب بهبود و بستنش بر پستان باعث باز شدن شیر بسته در آن و بستنش بر دمل باعث باز شدن آن میشود.

گذاشتن کوبیده نعنای تازه با نمک بر گزیدگی سگ هار و جویده او بر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 463

گزیدگی عقرب رفع درد و زهر و اذیت آن میکند.

گذاشتن جویده نعنا بر بواسیر بر رفع درد او بغایت سودبخش میباشد.

بستن کوبیده نعنای تازه بر پیشانی رفع سردرد رطوبتی میکند.

بستن کوبیده نعنا با مویز ورم و درد بیضه را رفع میکند.

برداشتن نعنای کوبیده در پارچه ای یکی دو ساعت قبل از جماع مانع حمل زن میشود (در این دستور که قبل از جماع بیرون آورد).

چکاندن آب نعنا با آب عسل (عسل مخلوط با هم وزن آن آب) درد گوش را که از سردی باشد رفع میکند.

مالیدن آب نعنا با روغن گل سرخ تا سه دفعه بر خنازیری که به گردن باشد باعث تحلیل و بهبود آن میشود.

نعنا باددار

و مصلحش کرفس و بدلش «که کار آنرا میکند» پونه میباشد.

نمک علاج امراض: ثقل مزاج، بلغم و سودا، کرم و انگل، فساد، طعم، جذام و خوره، تریاک و سموم، گزیدگی

با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها و بلغمی ها.

مقصود نمک غذاست که از کوبیده سنگ نمک بدست میآید، رافع بلغم و سودا و زردآب و رطوبات لزجه و گیر و ثقل مزاج و کرم و انگل و فساد طعام، مخصوصا اغذیه سردمزاج میباشد.

نمک باعث تحریک اشتها شده، غذا را باصلاح آورده کمک دفع آن میشود.

خوردن نمک سوزانده باعث قبض و بستگی طبیعت شده سودا را از منافذ

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 464

بدن جذب کرده دفع میکند.

نمک رافع گزیدگی و خرابی اطعمه بوده، مانع حدوث جذام و خوره و مثل آن میشود.

خوردن نمک با آب و سکنجبین هرگونه گیر و بستگی مزاج را باز میکند.

خوردن نمک با عسل و سکنجبین رفع مضرت تریاک و سموم مواد مخدر و دخانیات و گزیدگی حشرات و جانوران میکند.

نمک مفید استسقا و امراض بلغمی و سوداوی میباشد.

قی کردن با آب نمک و سکنجبین معده را پاک کرده و خوردن آن با مسهلات رفع اخلاط بدن میکند.

خوردن نمک و پونه رفع عفونات بدن و اخراج گاز و باد شکم از طریق آروغ و دفع از مخرج میکند.

مضمضه نمک با (صبر زرد) و بستنش بر پیشانی و سر دفع نزله (آب ریزش) چشم و بینی میکند.

بستن نمک و روغن زیتون یا هر روغن دیگر و عسل و زفت به عضو کوبیده شده ضرب دیده رفع خستگی و کوفتگی آن میکند.

مالیدن و گذاشتن نمک همراه کف صابون ورم بادی و آب دار و ضربان عضو را رفع میکند.

گذاشتن نمک با تخم کتان بمحل گزیدگی عقرب رفع زهر نیش عقرب و با

سرکه دفع زهر زنبور میکند.

گذاشتن نمک با کوبیده پونه رفع زهر افعی و با زفت و قطران رفع زهرمار شاخدار و دندان و حیوانات و گزندگان آبی میکند.

بستن نمک با زفت و عسل رفع ورمهای بلغمی یعنی آب دار و با عسل رفع خون منجمدشده زیر پوست میکند.

مالیدن نمک و روغن زیتون رفع رنج سوختگی از آتش و حکه و خارش فرج

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 465

و مقعد و تن و زخم آبله و جذام میکند.

گذاشتن نمک و حنا رفع عقربک (زخم گوشه ناخن) و با (تاتوره) رفع ورم بیضه میکند.

گذاشتن نمک و خمیر (خمیر پرنمک) دمل را باز کرده یا فرونشانده و مالیدن نمک با سرکه امراض جلد و ناراحتی پوست و جوش های لیزابه دار را رفع میکند.

کشیدن نمک «مانند سرمه» بچشم رفع سفیدی چشم «لک های سفید که بر سیاهی چشم نشیند» و سرخی و برجستگی رگها و مژه ریختگی و آب ریزش آن میکند.

کشیدن نمک سوخته و نوشادر سوخته که با هم سائیده مثل غبار کنند بچشم رفع تاریکی و آمدن پرده جلو آن و با سائیده مروارید رفع بیاض (لک سفید) او میکند.

مسواک با نمک دندان را سفید و رفع خونریزی و مضرت آن میکند.

شستن با آب نمک و سرکه ضدعفونی جوش ها و آکله (خوره) و رافع آنها بوده و بستن نمک با پشم بر زخم قطع خون آن میکند.

بستن نمک کوبیده بر اعضاء دردهای بلغمی و بادی عضو را رفع میکند.

بستن نمک در پارچه و همراه کردن بزن حامله باعث سرعت زایمان او میشود.

نمک زیاد مضر مغز و فکر و دماغ و مورث تاریکی چشم و سوزاننده خون و کم کننده منی

و موجب خارش بدن و مولد جرب و مضر بدنهای ضعیف و نحیف و مصلحش خوردنی های رطوبتی و چربیها و نعنا و پونه میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 466

نی علاج امراض: باد سرخ، گیر و بستگی، خارش و سوزش، زخم و چرک، خونریزی لثه، ریزش مو، تب گرم

با طبیعت سرد و خشک و سوزانده او گرم.

ضماد نی تازه که کوبیده ببندند خار و استخوان و پیکان را بیرون میآورد.

بستن کوبیده نی تازه با سرکه بر کمر درد آنرا برطرف میکند.

بستن کوبیده برگ تازه او ورم گرم را به تحلیل میبرد.

مالیدن کوبیده او با سرکه باد سرخ را درمان میکند.

خوردن سائیده او با عسل سرفه را رفع و خوردن سوزانده او بقدر یکی دو نخود گیر و بستگی و قبض معده و کبد و اندرون را باز میکند.

ضماد و سوزانده او که کوبیده با آب خمیر کرده ببندند یا بمالند خارش و سوزش تن را رفع و زخمهای چرک دار را بهبود میدهد.

مسواک کردن با سوزانده او دندان را جلا داده خونریزی لثه را رفع میکند.

مالیدن ریشه و پوست او که بسوزانند و با مثل آن حنا خمیر کنند موی ریخته را رویانیده، تقویت آن میکند.

مالیدن همین ضماد بصورت پوست بشره را شفاف میکند.

کشیدن رطوبت برگ نی به چشم سفیدی او را برطرف میسازد و از مجربات شمرده شده است. فرش نی که بر آن آب بپاشند تب گرم را رفع و شدت گرمی هوا را در بدن کم میکند مقصود فرش حصیر میباشد.

شکوفه نی که کوبیده بگذارند درد گزیدگی عقرب را ساکت و فتیله گذاشتنش در گوش اخراج کرم گوش میکند و در این امر نیز بیعدیل میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 467

وسمه علاج امراض: درد بیضه، زکام، سگ گزیدگی، زخمها، بواسیر، مقعد

سائیده گیاهی که با آن مو و ابرو سیاه میکردند، با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

خضاب او قویترین خضاب از حیث رنگ میباشد.

ضماد او با نمک درد سر بادی و بلغمی و درد بیضه را

رفع میکند.

همچنین ضماد او با نمک زخمها را نافع و بخور و مالیدن آن زکام را رفع و تقویت موی و منع ریختن آن میکند.

آشامیدن آب پخته او بغایت قی آور و جهت گزیدن سگ دیوانه مفید و مؤثر میباشد.

مالیدن روغن وسمه که آنرا دم کرده، آب آنرا با روغن کنجد چندان بجوشانند تا آب تمام شده روغن بماند، بواسیر و امراض سرد مقعد را رفع میکند.

مالیدن همین روغن مانع ریختن مو شده، رفع دردهای سرد میکند.

چون ریشه وسمه را بسیار طبخ دهند و قدری صمغ عربی اضافه کنند جهت نوشتن بهترین مرکب میباشد.

خضاب وسمه مو را محکم و رنگ آنرا نیکو میسازد.

خوردنش مضعف فکر و دماغ و مصلحش خوردن قرنفل و لادن و استشمام عطر آنها میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 468

هل علاج امراض: بدی پوست، بدبوئی عرق، عطسه، مالیخولیا، غش و صرع

با طبیعت گرم و خشک و گرم کننده، مفید حال سردمزاجها و رطوبتی ها.

خوردن هل باعث هضم غذا و فرح دل و قوت قلب و معده و باز شدن گیر و انسداد مزاج میشود.

هل جمع کننده اعضا و اندام سست شده و لطیف و جلادهنده پوست و اندرون و دهان و عرق را خوشبو میسازد.

هل باد و گاز معده و روده را دفع و قی و غثیان و درد کبد را دور میکند، خصوصا که با پوست روی آن سائیده و خورده شده باشد، هل سردرد و غش و اغماء را نافع و دمیدن سائیده اش در بینی عطسه آورده غش و دیوانه و مالیخولیائی و مصروع را نفع میدهد.

مضر ریه و مصلحش شکر و مقدار خوراک یکی دو دانه آن میباشد.

هندوانه معالج امراض: صفرا، جگر، ادرار، صفرا و بلغم، خارش، هاضمه، سرسام، امراض حار، وسواس، لک پوست

با طبیعت سرد و تر و مفید حال گرم مزاجها میباشد.

هندوانه صفرا و حرارت خون و جگر و بدن را فرونشانیده ادرار را زیاد کرده تشنگی را رفع میکند.

هندوانه باعث لینت مزاج شده مواد خشک و سوخته اندرون و بدن را پاک

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 469

میکند.

خوردن آب هندوانه و شیر سودا را رفع و آشامیدن آن با تمرهندی جهت پاک کردن صفرا و جرب و خارش و امثال آن بی مانند میباشد.

نوشیدن آب هندوانه و سکنجبین گیر و اشکال و سنگینی مجاری ادرار را رفع و باعث جریان بول و قطع یرقان میشود.

آب هندوانه و سکنجبین جهت صفرائی ها موجب هضم طعام و با شیرخشت سبب قطع تبهای تند گرم و معالج هرگونه آزار که از حرارت رسیده میباشد.

هندوانه چه آب و چه خود او شیر زنان گرم طبیعت را زیاد کرده مولد خون رقیق و

بلغم مفید و رطوبت بدن میباشد.

خوردن تخم هندوانه ضرر خربزه را که سبب آزار شده یا از معده نگذشته باشد دفع میکند.

خوردن مشتی مغز تخم هندوانه در روز فی المجلس تا چند روز سنگ کلیه و مثانه را میریزاند.

مربای پوست هندوانه با عسل و شکر معالج سرسام و وسواس و لکه های سیاه پوست و لک و پیس و درد سینه و ضعف معده و تقویت هاضمه میباشد.

هندوانه مضر حال سردمزاجها و عسل رافع ضرر آن میباشد.

هویج- زردک علاج امراض: سینه درد و سرفه، سنگ کلیه، هاضمه، امور مجامعت، جگر و معده، زخم خوره، حمل و آبستنی

با طبیعت گرم و تر مفید حال سردمزاجها و خشک مزاجها.

خوردن هویج پوست را لطیف و ادرار بسته را باز و گیر و ثقل و سنگینی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 470

جگر را رفع و بلغم را قطع و تقویت معده و ملین مزاج و مسکن و معالج سرفه و درد سینه و معده و جگر میباشد.

خوردن بمداومت آن تا چندی باعث ریختن سنگ کلیه میشود.

بستن پخته های ریشه او خون بسته را باز و خون جامد زیر پوست را پاک میکند.

مربای هویج چاق کننده و مقوی احشاء و رحم و هاضمه و باعث نعوظ میشود.

ترشی هویج که با سرکه و نمک ترتیب داده باشد ورم و پیه و اضافات طحال را ذوب می کند و ترشی هویج تقویت جگر و معده میکند.

آب جوشانده او که با شکر پخته صاف کرده باشند و آب آن که بوسیله ماشین گرفته با یک چهارم آن عسل جوشانده در خم ریخته بگذارند تا مستحیل شود مسکر و مست کننده قوی بی آزار میباشد.

ضماد برگ هویج که کوبیده بگذارند جهت زخم آکله (خوره) نفع بسیار میدهد.

تخم هویج و شکر که کوبیده روزی یک کف بخورند تحریک باء میکند.

چون

تخم هویج و تخم شلغم را در جوف ترب (ترب را خالی کرده) بریزند.

و درش را بسته در زیر آتش بپزند و بخورند مجرب ریزاندن سنگ مثانه و برداشتن او پاک کننده رحم و معین و نگاهدارنده حمل میباشد.

پختن هویج در خانه باعث گریختن پشه و مگس میشود.

جرم او ثقیل و دیرهضم و خوردن آب و شربت و مربای او مفیدتر از خام او میباشد همچنین مضر طبع گرم مزاجها و مصلحش دوغ و ماست و کشک و شیر و مثل آن میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 471

یاس- یاسمین علاج امراض: گیر و بستگی شکم، سودا و بلغم، زرداب، گاز و باد، ضعف جماع، گرفتگی، سردی و رطوبت

در دو رنگ زرد و سفید که سفید آنرا یاس سفید و زرد آنرا امین الدوله ای میگویند، با طبیعت گرم و خشک، مفید حال سردمزاجها.

خوردن یک کف از نرم کرده گل یاس با آب رفع گیر و قبض و بستگی های شکم کرده مسهل زرداب و سودا و بلغم میباشد.

خوردن گل یاس بادشکن و بادهای غلیظ و گازهای شکم را رفع میدهد.

خوردن گل یاس فلج و درد مفاصل و امثال آنرا رفع میکند.

خوردن گل یاس مقاومت بدن را در برابر سموم زیاد کرده فرح خاطر و تحریک جماع میآورد.

خوردن گل یاس تقویت باء سردمزاجها، دردهای از سردی و رطوبت را دفع میکند.

خوردن گل یاس حیض بسته را گشوده اقسام کرم شکم را میریزاند.

بوئیدن گل یاس رفع سردرد و سرگیجه و مالیخولیا و اضطراب میکند.

مالیدن آب جوشانده او لک و پیس و بدرنگی های پوست را رفع کرده رنگ رو را خوب میکند.

مالیدن و ماساژ دادن اهلیل با پخته یاس باعث قوت و نعوظ آن میشود.

شستن موی سیاه با آب جوشانده یاس باعث سفیدی آن میگردد.

روغن یاس که مثل روغن

گل جوشانده صاف کنند و با روغن کنجد چندان بجوشانند تا آب تمام شده روغن بماند در اثر و عمل مانند خود گل و جوشانده آن بوده، مالیدنش ورم را تحلیل برده گیر و سده ها و سفتی ها و صلابات را گشوده و نرم کرده، آلت تناسلی را تقویت میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 472

همچنین مالیدن آن فلج و لقوه و رعشه و امراض عضلات و اعصاب را درمان میکند.

یونجه علاج امراض: باد و نفخ، رعشه، خون، اورام، منی، حیض، سینه، لقوه

با طبیعت گرم و تر، مفید حال سردمزاجها و سوداوی ها.

خوردن یونجه خام و پخته که بصورت سبزی خوردن یا بصورت خورش امثال قورمه سبزی و خورش کرفس و مانند آن بخورند لینت طبع داده باد و نفخ مفید مانند نعوظ (حرکت آلت) میآورد.

خوردن پخته یونجه که روزی دو بار غذا کنند رفع مرض رعشه کرده و مداومت خوردن آن با شکر بدن را فربه و تولید خون و با شکر بدن را فربه و تولید خون پاکیزه میکند.

چون او را با عسل کوبیده ضماد گذارند ورمهای سرد مانند نفخ و باد شکم و ورم اعضاء و مثل آنرا فرو میبرد.

ضماد کوبیده او با سرکه بر ورم سرد باعث رفع آن میشود.

تخم یونجه قویتر از خود او، قابض (جمع کننده) و خوردن کوبیده او با شکر باعث زیاد شدن خون و منی و شیر میشود.

خوردن تخم کوبیده او بمقدار یک مثقال (5 گرم) بدن را فربه و حیض را باز میکند، مخصوصا اگر در حمام و بعد از آن تناول نمایند.

خوردن کوبیده تخم یونجه با شکر رفع خشکی و سرفه و ناراحتی سینه میکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 473

مالیدن روغن یونجه که تخم

او را جوشانده صاف کنند و با روغن کنجد بجوشانند تا آب تمام شده روغن بماند لقوه و رعشه را رفع میکند، خاصه که هم مالیده قاشقی از آن بیاشامند.

در خوردن آن چه بهتر که کمتر و به دفعات بخورند. با آرزوی تندرستی و کامروائی برای همه.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 475

دستوراتی در جهت حفظ سلامت

در جهت غذاهای طهرانی که تمامی و کاملشان نوشته شد، بی فایده ندیدم خواص غذائی و دوائی موادشان نیز شرح بشود. در این خاصیت که هم مطلع از- نفع و ضرر خوراکی هایشان گردیده، هم آشنای با دارو درمان ها و طب قدیم بشوند و این است آنچه باید آورده میشد، مأخوذ از کتاب دیگر خود این نگارنده به نام (حکیم خانواده) که استفاده از کتاب معتبر «تحفه حکیم مؤمن» شده بود، در این مقدمه:

یکی از شرایط حفظ سلامت تن و نه بلکه از واجبات آن میباشد که آدمی طبیب خود، و بقول قدیمی ها حکیم خود باشد، و این میسر نمیشود مگر آشنای با مزاج و طبیعت خود بوده که چه چیزها برای او مفید و مناسب حال و چه چیزها مضر و زیان آور میباشند.

شناختی که با آن حفظ سلامت نموده، بسا که هرگز احتیاج به طبیب و دارو پیدا ننماید و با عدم شناخت آن، که با اندک ناراحتی خود و خانواده اش محتاج به طبیب بشود، و شناخت مزاج که به سادگی و آزمایش چند نوع خوردنی بر روی هم، پی به چگونگی آن خواهد برد، به این طریق که اگر دو سه وعده غذا و خوردنی هایش گرم طبیعت مثل عسل و گردو و پسته و خرما و سیر و فلفل و شیرینی جات

و خردل و کاکائو و غذاهای پرادویه و انگور شیرین

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 476

و خربزه و امثال آن بوده، دچار تب و زکام و جوش و ثبور تن و ناراحتی شده است بداند دارای مزاج و جگر گرم بوده، باید رو به ضدشان نموده، آنها را قطع و سردی و خنکی بخورد، و هر آینه با سردی های مثل خیار و هندوانه و ماست و عدس و کدو و مانند آنها ضرر دیده همراه ترکشان رو به گرمی بیاورد و بسا افرادی که معتدل المزاج باشند؛ و برای شناخت سردی و گرمی که تلخ و تند و شور و شیرین را گرم بشناسد و ترش و بی طعم و بی مزه و بدمزه را سرد معلوم بکند.

همچنین که سرخی رنگ چهره و زبان و چشم و جوش و ثبورهای قرمزرنگ به بدن را علامت غلبه ی خون بداند، و زردی روی و چشم و زبان را زیادی صفرا و رنگ پریدگی و سستی و بی حال و حوصلگی را غلبه ی بلغم، و تیرگی رنگ و خشکی پوست و مزاج را فزونی سودا بشناسد و خون که نشانه ی گرمی و تری و صفرا که علامت گرمی و خشکی و بلغم که نشانه سردی و تری و سودا که علامت سردی و خشکی میباشد.

دستور شناخت عناصر و حفظ سلامت و معالجه، چکیده از کتب معتبره که در چند فراز گردآوری شده، تا قبول و اعتقاد خواننده چه بکند. همچنین از یبوست مزمن و خشکی پوست و لاغری خود را خشک مزاج و از روانی طبع و آب از دهان رفتن و فربهی تر مزاج بشناسد. در این فایده که

از اولی رو به تری ها و لینت آورها مثل سبزیجات و میوه جات و آش های نرم کننده که در آنها گوجه برغانی و آلو و مانند آن بکار رفته باشد آورده، شربت آلات زیاد بخورد و استحمام زیاد بکند، و از دومی غذاهای کم آب و بی آب خورده، از مایعات و میوه جات و استعمال آب دوری جسته، سعی در عرق کردن و در آفتاب و مکان گرم خشک نشستن نموده آجیل های گرم طبیعت و خشک مزاج مثل فندق و پسته و سنجد و بادام و نخود بو داده بخورد.

دیگر در بیماری ها قبل از مراجعه به طبیب و هر اقدام دیگر نظر به تقدم نموده، در این معنی که نظر به اغذیه اشربه و خوردنی های روز و شب های دو

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 477

سه روز گذشته در مساعد و مناسب بودن نبودن با طبع و مزاج خود نماید و بطور قطع که با همان به سهولت میتواند، با اقدام به ضد که گفته شد، یعنی در یبوست ها، خوردن ملین و نرم و رقیق و در سردی ها گرمی و در گرمی ها سردی و رطوبتی خوردن و هرچه را به خلاف، رفع عارضه بکند، و این سفارش که مادر جمیع بیماری ها را یبوست مزاج دانسته، ساعی اعتدال مزاج بوده پیش از هر کار، نظر به مزاج بکند.

دستوراتی از طب قدیم 17]
اشاره

با فواید زیر از طب یوسفی به زبان شعر که جهت علاقه مندان به اینگونه کلام میآوریم:

غرض از علم طب

غرض از طب دو چیز آمده است بشنو از یوسفی بسمع رضا

حفظ صحت یکی از آن باشدو اندگر دفع علت مرضا

دستور معالجه

یاد گیر از من ای که میخواهی که کنی در علاج نشو و نما

دفع هر علتی به ضد میکن حفظ صحت به مِثل میفرما

ضد آن که شرح داده شد و «مثل» این که از هرچه فایده دید ادامه بدهد.

طبایع اخلاط چهارگانه

خلط چار است و یک از آن خون است که بُوَد گرم و تر بسان هوا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 478

هست آن دیگری که چون آتش گرم و خشک است و نام آن صفرا

بلغم است آن دگر که آب صفت سردی و تَریّش بُوَد پیدا

دیگری هست سرد و خشک چو خاک گفته اند اهل حکمتش سودا

علامت غلبه اخلاط از طریق رنگ

سرخی رنگ شد علامت خون زردی آن علامت صفرا

شد سفیدی نشانه بلغم تیرگی اش علامت سودا

همچنین شناخت اخلاط از طریق بُول

بُول چون سرخ آید از خون است ور بُود زرد باشد از صفرا

ور سفیدست بلغمش سبب است ور سیاه است هست از سودا

اعضای رئیسه

اعضاء رئیسه چار باشندبهر تو کنم شمار هر چار

قلب و کبد و دماغ و خُصیه گفتم بتو جمله یاد میدار

که غرض از خصیه مثانه بوده و فایده شناخت اعضاء رئیسه این که با سلامت این چهار میباشد که سلامت، کامل و میل جماع حاصل میشود.

موارد اجتناب

آدمی باید که باشد مجتنب از چار چیزتا بَرَد از اهل دانش در ره حکمت گرو

ز امتلاء معده و از رگ زدن در امتلاءوز جماع ناشتا و رفتن حمام نو

امتلا ثقل و سنگینی و بستگی شکم و مقصود از رگ زدن، خون گرفتن میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 479

شناخت خوردنی های گرم و سرد

چون مزاجت سرد گردد چیزهای گرم خورسرد رغبت کن، مزاجت چون شود گرمی پذیر

سرد باشد هرچه باشد ترش و بی طعم و زمخت گرم باشد تلخ و تند و شور و شیرین یاد گیر

علاج گرمی و سردی

معده های گرم را چیزی که قوت میدهدآب لیمو و سماق و تمرهندی و بهی است

وانچه از وی معده های سرد میگردد قوی زنجبیل و دار فلفل، جوز بوآ مَصطکی است

از بهی مقصود به و نانخواه و مصطکی دو داروی سنتی است که از فروشندگان داروهای قدیمی بدست میآید.

معالجات مقدماتی

در مداوای مرض گوش بگیرسخنی پاک تر از آبِ زلال

بهر امراضِ اعالی قِی به بهر امراض اسافل اسهال

مقصود این که در درد و ناراحتی های بالای بدن، یعنی از سینه تا سر مقدمتا باید رو به قی آورد و در ابتلائات شکم تا پا مسهل فایده میدهد.

علاج سستی کمر

گُرده ات ای که سست آمده است گوش کن گوش گفته ی حکما

نخود و انگبین و تخم کرفس ساز معجون و میل میفرما

غرض از نخود، نخود بوداده و انگبین در اینجا عسل که تخم کرفس و نخود را کوبیده با عسل بصورت معجون درآورند و مقدار خوراک آن که بمقدار سه فندق در روز و تخم کرفس و نخود مساوی هم باشند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 480

مضرات رفتن در آب سرد

شستشوی پنج کس را آب سردافکَند از رنج و علت در ملا

اولش پیر و دوم کودک، سپس صاحب اسهال و زکام و امتلا

غرض از امتلا، شکم پر، چه از غذا و چه از امتلای مزاج «رودل» باشد.

علاج زخم و جراحت

گر پر مرغ خانگی سوزی پس بسایی و از برای دوا

بر جراحت فشانی اش دو سه روزآورد بر هم آن جراحت را

فواید ریحان

هست ریحان به دل مفید و بُودبَذر و برگش مقوی اعضا

- دیده از روی منفعت اثرش هرکه بر داءِ الفیل کرده طلا

تخم و برگ ریحان هردو به یک خاصیت بوده و داء فیل ورم ساق پا و طلا در معنی مالیدن میباشد.

فواید سماق

سماق و آب او هریک به معده موافق باشد، آرد اشتها را

شکم بندد، کند به ریش روده برد تشویش ذوسنطاریا را

البته برای گرم مزاجها. که خوردن سماق سائیده با غذا یا آب او اسهال و زخم روده و اسهال کبدی که از بوجود آمدن کیسه در آن باشد رفع میسازد و ذوسنطاریا همان کیسه ی در کبد میباشد.

خاصیت آب برگ سرو و سرکه

اگر بر موی مالی آب برگ سرو با سرکه کند مو را سیه در یک دو دم قوت دهد مو را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 481

وگر از درد دندان کس بُوَد در رنج و چون گیردزمانی در دهان خویشتن نافع شود او را

یک دو دم، یکی دو ساعت و چون گیرد در دهان گرفتن میباشد.

موارد ضرر و زیان به بدن

گر دماغ خویش را خواهی سلامت گوش دارنکته ای از من که خوشتر باشد از دُرِّ خوشاب

محترز باش از غذاهائی که انگیزد بخارشب مبر بسیار بیداری مکن در روز خواب

غذاهای بخارانگیز غذاهای مولد حرارت و ضرر شب زنده داری که کمترینش عصبانیت و کوتاهی عمر میباشد.

تقویت باء

یک درم هرکه هر صباح خوردبهمن سوده را به شربت سیب

شهوتش آنچنان قوی گرددکه برد از دلش قرار و شکیب

معادل یک قاشق چایخوری و بهمن دارویست سنتی در اختیار فروشندگان دواهای علفی و سوده که سائیده میباشد.

فواید خرچنگ

خوردن خرچنگ از بهر سُعال وَز برای قُرحه ی شُشُ نافع است

زهر کژدم را کند بی شبهه دورور نهی بر زخمش آن هم دافعست

سُعال سرفه و قُرحه زخم و جراحت و کژدم عقرب و بر زخم آن نهادن گذاشتن شکافته ی عقرب میباشد.

فایده باقلا

باقلا چون طلا کنی بر روی وَسَخ از روی در زمان ببرد

ور مکرر کنی، ز رخسارت اثر زخم و غیر آن ببرد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 482

طلا، مالیدن و وسخ لک های زرد و سیاه صورت و طریقه بکار بردنش پختن و نرم کوبیدن و بصورت پماد مالیدن بر روی میباشد و این که در روز چند بار تکرار و کلفت مالیده شود.

فایده گچ و سرکه

گچ گذاری به سرکه چون بر سرخون ببینی همان زمان بندد

ور بُوَد خون زخم تازه روان چون فشانی بر آن روان بندد

غرض گذاردن ممزوج گچ نرم و سرکه بر سر جهت بستن خون بینی و خشک بدون سرکه آن که پاشیدنش به محل بریدگی جلوگیر روانی خون آن میباشد.

فایده آب انار شیرین

آب انار شیرین در شیشه ریز و بگذاردر آفتاب گرمش تا با قوام آید

میکش به میل آنرا در چشم و بین که بی شک خارش بَرَد ز دیده نور بصر فزاید

چکاندن یک قطره از آن نیز در حکم کشیدن با میل میباشد.

منافع سپِسِتان

سپستان از برای سرفه نیک است بُرَد تب را عطش را هم نشاند

نشاند خلط صفرا را و سینه کند نرم و طبیعت را براند

سپستان داروئی است سنتی در دسترس، دافع بیماری و تب از صفرا یعنی گرمی و خشکی و راندن طبیعت در معنی لینت دادن و اجابت میباشد.

فواید شلغم

شلغم ز برای سینه نیک است انگیز کند، منی فزاید

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 483

طبع تو از آن شود ملایم بُولت رود اشتهایت آید

هر خوردنی لزج باعث نرم شدن طبیعت میباشد، که از آن جمله است شلغم، و در سینه که خشکی و درد آن رفع و معده را نرم و محرک میل غریزی میباشد.

نفع و ضرر پرهیز

گهِ صحت مکن زنهار پرهیزبه صحت گر تنت را کار باشد

که پرهیز تو در هنگام صحت چو ناپرهیزی بیمار باشد

کارسازترین معالجات در بیماری ها اجتناب از مضرات میباشد. مثل خوردن ترشی و انگور و خربزه در سرماخوردگی که دو روز آنرا دو هفته و بسا که زیادتر میسازد و هرچه به همین قیاس.

نشان سلامت بدن

با شاهد سرو قَدِّ گلرخ صحبت چو به اعتدال باشد

احوال بدن مباشرش رادر مرتبه کمال باشد

میل طبیعی به مقاربت که از خواهش صادق، یعنی نه به اجبار و از طریق محرکات باشد علامت سلامت جسم و فتور در آن نشانه ضعف بدن میباشد.

فواید زنجبیل

زنجبیلی که نَبوَدَش ریشه نَبُوَد کهنه هم، جدید بُوَد

بادهای غلیظ را شکندفلج و رعشه را مفید بُوَد

هرکه هر روزه اش خورد، او راقوّت باء بر مزید بود

البته برای سردمزاجها، که گرم مزاجها را زیان آور میباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 484

خاصیت حجامت ساق پا و پس سر

از سر دانش حجامت گر کنی بر ساق پارنج صرع و علت سرسام را درمان بُوَد

بر پس سر هم صداع و درد چشم و گوش راسودمند آید و لیکن مورث نسیان بُود

حجامت خون گرفتن وسیله تیغ زدن میباشد و این که جای آن بادکش بشود و حجامت ساق پا از روی حکمت به مقدار لازم و بنیه بیمار. از ساق پا خون گرفتن و بادکش کردن که سردرد و سرسام، که ناراحت شده از سر و صدا و آشفتگی و حواس پرتی و هذیان باشد را رفع و در پشت سر که موی موضع را تراشیده پس از تیغ زدن بادکش بکنند سردرد را دفع بکند، لاکن این حجامت فراموشی میآورد. و در عمل که باید فصّاد مطلع نظر بدهد.

فواید ترب

تُرب نیکو باشد از بهر سُعال بول راند، چشم از آن روشن شود

آنکه نتوان برد نامش، فی المثل گر بود چون موم چون آهن شود

خوردن ترب مفید سرفه و روان کننده ی بول بسته و زیادی نور چشم میباشد، که فوایدش در مداومتش باشد.

فواید پیاز

در غذای خویش گر هر باره اندازی پیازگُرده را قوت دهد انگیز را زیبا کند

آب پشتت را مفید آید برد آواز گوش طبع را نرمی رساند اشتها پیدا کند

غرض از گرده در اینجا پشت و انگیز تحریک و این که پیاز دافع صدای گوش و لینت دهنده به مزاج و اشتهاآور میباشد.

فواید شربت زرشک

میخور شراب زِرک که از روی منفعت دفع زحیر و علت اسهال و غش کند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 485

قوت دهد دل و جگر و کرم را فناصفرا فرو نشاند و رفع عطش کند

مفید گرم مزاج ها و زحیر (پیچش)، یا زورپیچ میباشد.

فواید ماهی

خوردن ماهی ای که باشد شورسینه از نقش خلط ساده کند

ور بُوَد تازه فربهی آردقوت باء را زیاده کند

فایده مازو برای زنان

ستاند زن اگر مازوی سوده پس آنگه در قُبُل هر روز یک بار

بریزد با شراب ارغوانی گلش را غنچه سازد چهره گلنار

مازو داروئی است شبیه گردو که چون زن آن را کوبیده و سائیده با شراب ممزوج و پنبه بدان آغشته بخود گیرد موجب جمعی مدخل و سرخی رنگ رخسار میشود.

مضرت جماع

جماع پنج کس ممنوع باشدنگردد گِرد ایشان مرد هشیار

یکی زانها زن پیر است و دیگرصغیر و حایض و بدشکل و بیمار

فایده مربای عسلی

گر مربای زردک عسلی بکف آری و پس خوری به ناهار

کم کند ضعف معده ات، ببردقوت شهوت از دل تو قرار

از زردک غرض هویج زرد میباشد که رندیده با عسل مربا بشود و فایده اش در وقتی است که خوردنش با غذا ادامه داشته باشد. هویج زرد درشت بلند، با طعم شیرین و مزه ی دلپذیر. متأسفانه که آن نیز مانند بسیاری خوراکی های دیگر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 486

منسوخ و دیده نمیشود!

مضرات خوراکی هائی که با هم خورده شوند

میل کردن باشد از بی دانشی نزد دانشور، چه بُرنا و چه پیر

مرغ با تُرب و کبوتر با پیازکلّه با انگور و با انجیر شیر

غرض از ترب، ترب میباشد.

فایده شربت بالنگو

هرکه هر هفته برگ بالنگوجوشد و شربتش کند به شکر

نافع آید ز بهر صرع و جنون وز برای جَرَب چه خشک و چه تر

حال رنجورِ بلغم و سوداگردد از وِی زمان زمان بهتر

ببرد ضعف تن دهد، قوت به دل و معده و دماغ و جگر

برگ بالنگو در اختیار فروشندگان داروهای قدیمی است و غرض از هر هفته ادامه کار تا بهبود و معالجه میباشد. دستورش جوشاندن و صاف کردن و سپس با شکر جوشاندن و مانند سکنجبین به قوام آوردن میباشد و این که بسان دیگر شربت ها در هر غذا دو سه قاشق از آنرا در آب حل نموده بخورند. جرب نوعی بیماری پوستی بنام سودا یا گال جوش های خارش دار و پوسته پوسته شدن جلد، در دو نوع خشک و آب دار. و بلغم فزونی آب بدن و سودا در اینجا خیالات فاسد میباشد.

فایده آب گوگرد

شستن اعضا به گوگرد آب هست دافع این هفت علت بر شمر

خارشِ اعضا و نسیان و جَرَب رعشه و قوبا و افلیج و خَدَر

منظور از آب گوگرد آب های معدنی گوگردی و نسیان فراموشی و قوبا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 487

بیماری پوستی قارچی مانند جرب و گری و خدر سستی اندام میباشد.

منافع سنبل طیب

سنبل طیب معده را نیک است نیک باشد سپرز را و جگر

به دماغ و به دل بُوَد نیکوشود از وی زیاده نور بصر

بشکند باد و طبع را بنددببرد درد پشت و درد کمر

طرز استفاده سنبل طیب مانند چای دم کردن آن به تنهائی و با گل گاوزبان است که با نبات بخورند و مقدارش دو بند انگشتی و سپرز صحال میباشد.

فایده شیر و خرما

خوردن شیر گاو با خرمارنگ نیکو کند، کند انگیز

فربهی آورد ولی وقتی که ز ترشی نماید او پرهیز

فایده سفیده تخم مرغ

بیاض بیضه مرغ آن که مالدز جنس نیکوان بر روی مهوش

جمال عارضش محفوظ ماندز تاب آفتاب و تاب آتش

با فواید دیگر پاک کردن لکه ها و نرم کردن و شفاف کردن پوست صورت که صبح و شب مالیده، پس از یکی دو ساعت به ملایمت شسته شود.

فایده دارچین برای زنان

.. نهد چون دارچینی در ...؟از سحرگه تا به وقت خفتنش

چون رسد نزدیک او ......لذتی یابد که نتوان گفتنش

دستورش سائیده آن میباشد که در پارچه لطیف تمیز بسته استعمال بکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 488

فواید سیر

سیر را چون پزیّ و میل کنی سرفه کهنه را بُوَد نافع

ور خوری خام با غذا باشدکرمهای دراز را دافع

با در نظر داشتن طبیعت از سرد و گرم و منافعش برای سردمزاج میباشد.

مضرات بی خوابی

مگذران وقت خود به بیداری خواب میکن چو یافتی تو فراغ

زانکه بیداری زیاد شودباعث سوء هضم و ضعف دماغ

ضرر خوردن آب؟

خوردن آب در چهار محل نزد ارباب حکمت است حرام

بعد هر میوه و ز بعد جماع بعدِ داروی کار و بعدِ طعام

غرض از داروی کار مسهل میباشد.

مضرات افراط در جماع

در شیوه شهوت مکن افراط، که افراطاحداث تشنج کند و ضعف بصر هم

عارض شودت رعشه و قوت برد از پاتشویش دهد عِرق نسا درد کمر هم

عرق نسا از بیماری های اعصاب میباشد که منجر به درد پا و کمر میگردد.

فواید گشنیز و بنفشه و گل سرخ

گشنیز و بنفشه و گل سرخ هریک درمی نه بیش و نه کم

بستان و بکوب و مثل مجموع از قند سفید سوده کن ضم

پس میل کنش که نافع افتددرد سر و گوش و چشم را هم

مقصود خشک کرده آنها و از درمی مقدار میباشد و این که مساوی هر سه،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 489

قند افزوده و سائیده، صبح و عصر یک قاشق چایخوری میل بکنند.

فواید بادیان

بادیان باد معده را ببردروشنائی به دیده بخشد هم

قوت باء را نکو باشدشربتی آمد است از آن دو درم

بادیان داروئی است سنتی و در دسترس که مشتی از آن را باید کوبیده و جوشانیده صاف نمود و آنرا با شکر به قوام آورند و دو درم در روز که معادل قاشق غذاخوری میباشد میل بشود.

فواید کنجد

اگر کنجد شود هر روز میلت کند بی شبهه رنج سرفه ات کم

منی افزاید و شهوت کند تیزشود چیزی که نتوان گفت محکم

مقصود دانه کنجد میباشد که چه بوداده و چه خام میل بشود. خوردنی بامزه و خوردنش پنج تا ده گرم که روزانه جویده خورده بشود.

فایده تخم مورد

آب موردانه سرفه را ببردعرقت بندد و شکم را هم

معده قوت دهد براند بول نیک باشد ز بهر نفث الدم

مقصود تخم مورد است که عطارهای داروفروش میفروشند. در این دستور که چند روز هر روز نیم مشت از آنرا یک روز در آب خیسانده آبش را بین دو غذا بخورند. و نفث الدم خون بینی است.

خواص حنا

حنای سوده را با آب صابون چو بر زانو نهی دردش کند کم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 490

وگر بر ریش سرسازی طلایش فراهم آردش و الله و اعلم

مقصود خمیر کردن حنا با آب صابون و گذاشتنش بر زانو میباشد و غرض از طلا مالیدن میباشد.

فواید آب آهن

آب آهن تاب را هرکس خوردمعده اش قوت پذیرد بی گمان

قرحه الامعاء و ضعف باء راسود دارد آشکارا و نهان

هیضه را نافع بود بندد شکم کم رسد از خوردن زهرش زیان

منظور از آهن تاب، آهنی است که در آتش سرخ شده باشد و صورت مصرفش انداختن سرخ کرده ی آن در آب میباشد و خوردن آن آب به عوض آب ساده، یا گاهگاه و خاصیتش تقویت معده و نیروی شهوانی و علاج زخم معده و بند آوردن شکم روان و اجابت دم به دم و جلوگیری از ضرر سمیّات.

فواید مغز گردو

پنج روزی چو مغز جوز خوری گویم از صد یکی منافع آن

از کدو دانه ات خلاص کندبرهاند ترا ز درد میان

کرمهای دراز را بکشدپیچش ناف را شود درمان

گر به دشواریت شود انگیزکار دشوار تو شود آسان

ور به انجیر ضَم کنی از زهرنه ضرر عایدت شود نه زیان

جوز اسم گردو و خواصش ریختن کرم کدو و علاج درد کمر و ریزاندن کرم دراز و دل پیچه و ضعف نعوظ و خوردنش با انجیر که دافع سموم میباشد.

فایده فندق

فندق ار سوزی و بِسریشی به زیت پس نهی بر فرق طفل بیگناه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 491

چون بماند چند روزی بر سرش چشمش ار ازرق بود گردد سیاه

به این دستور که فندق را سوزانده و نرم کرده با روغن زیتون آمیخته به جمجمه ی نوزاد بمالند. در این خاصیت که چشم آبی او را سیاه میسازد. غرض از بیگناه طفل تازه تولد یافته است.

فواید نخود

نخود را خواه خام و خواه پخته خورد چون کَس فزاید قوه ی باه

برد رنج سعال بلغمی راکند آواز را صافی به دلخواه

مقصود از خام سبز یا بوداده ی آن و پخته اش در غذا و آن که با او غذا مثل نخود آب و آبگوشت ترتیب بدهند و از بوداده آن که مثل تنقلات بخورند و از کوبیده یا آردش (آرد نخودچی) کوفته و شامی و امثال آن بپزند و بهر صورت که خورده بشود، مقوی باء و دافع سرفه ای که از سردی و بلغم و رطوبت باشد و این که صدا را صاف بکند. و به همین خاطر که در قدیم آوازخوانها هرچه زیادتر نخود و آب خیسانده ی خام او میخوردند و سحرگاهان که به نخودزارهای اطراف شهر رفته شبنم روی ساقه های آن با مکیدن و لیسیدن میخوردند.

خواص شلغم

تخم شلغم چو پس از کوفتنش به عسل میل کنی بیگه و گاه

نرم سازد شکم و نیک بوددفع سم را و قوی گردد باه

فایده مورد

مورد چون در روغن کنجد پزی وانگهش صافی کنی پس گاه گاه

ریزیش بر موی و مالی موی راموی را از ریختن دارد نگاه

مقصود برگ مورد میباشد که آنرا جوشانده و صاف بکنند و چندان در روغن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 492

کنجد بجوشانند تا آب آن تمام شده روغن بماند و موی سر را با آن مالش نرم بدهند در خاصیت جلوگیری از ریزش موی و تقویت.

خاصیت حنا

چون بجوشی نیم مثقال از حناپس به قندش کرده شیرین درکشی

ناخوشی گر باشدت از درد پشت ناخوشی گردد مبدل با خوشی

نیم مثقال دو گرم و نیم میباشد. البته حنای خالص مطمئن که پس از جوشاندن با قند شیرین نموده بخورند.

فایده سکنجبین با آرد باقلا

طلب کن شربتی اسکنجبین رادقیق باقلا یک مشت بستان

بهم آمیز و از بهر مداواطلا میساز بر آماس پستان

مقصود آرد باقلا یا کوبیده ی نرم آن میباشد که با سکنجبین خمیر کرده نیمگرم به ورم پستان بگذارند و تا فرونشستن ورم تکرار بکنند.

در حفظ صحت

ایکه داری تندرستی از در حکمت درآتا به علت های گوناگون نگردی مبتلا

شیر را بسیار خوردن ای که عادت کرده ای ترک عادت کن که خواهد شد برص پیدا ترا

ای ز ترشی خوردن بسیار اعصاب تو سست جای آن دارد که لازم آید از بهرت عصا[18]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 493

گر عدس بیحد کنی رغبت به اندک مدتی زرد و زار و لاغرت سازد بعکس لوبیا

ای برودت بر تو مستولی عسل میخور مدام که در او بس نفع ها هست و فواید هم شفا

آب نارنج از حد افزون ای که رغبت میکنی آخر از ضعف جگر افتی به صد رنج و عنا

ای به فضلت معترف خلقی سکون بی حد مَوَرزاز برای آنکه در تن جمع گردد فضله ها

فکر چو 2 ن ز اندازه بیرون میشود نَبوَد عجب گر فرو گیرد ترا ناگاه مالیخولیا

حمق میگردد پدید آنرا که دور از فکر شدگاه و گه اندیشه میکن تا نیفتی در بلا

چون ز خواب روز گردد ذهن صافی تیره رنگ دیگر آن آئینه را مشکل توان دادن جلا

هرکه را عادت چنان باشد که در هنگام خواب روی او تا وقت بیداری بُوَد سوی سما

از سعال و نزله و تشویش باشد روز و شب سربسر اعضای او با درد باشد دائما

هرکه بیداری برد بسیار خواهد ساختن در دماغ خود رطوبات غریزی را فنا

شوربا خور چون طبیعت سفت شد بر تو ولی اسفناج و شلغم بسیار کن در

شوربا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 494

مرد باشد چون بنای صحبتش با پیر زال گر بقوت رستم دستان بُوَد افتد ز پا

پیش اهل دانش و بینش بچشم خویشتن خون خود ریزی اگر خون کم کنی در امتلا

**

ز حکمت اگر هیچ داری خبرغم خویشتن خور دگر غم مخور

همی کن غذا آنقدر اختیارکه در معده وقتی که گیرد قرار

شود هضم و زان تن توانا شودنه چندان کز آن تخمه 19] پیدا شود

چو از تخمه کارت به محنت کشیداز او رغبت کاذب آید پدید

نمیبایدت هیچ خورد آنزمان که ضعفت مضاعف شود بیگمان

و گر رغبت صادق آید تراغذا ساختن لایق آید ترا

چو پیدا شود رغبت صادقت نباشد صبوری از آن لایقت

رطوبات صفرا شود مشتعل به معده چو از جوع شد مشتغل

وز آن جمله زرداب حاصل شودتوانائیت زود باطل شود

**

الا ایکه خواهی غذا آنقدرکه از آن بُوَد نفع و نبود ضرر

دمی بایدت کرد ترک غذاکه باقی بود چیزی از اشتها

مکن میل اگر حافظ صحتی غذا را بوقتی که بی رغبتی

**

غذائی که چرب است از آن کن حذروگرنه رسد معده ات را ضرر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 495

مخور چون هوا گرم شد آن غذاکه بالفعل باشد حرارت فزا[20]

که باطن شود گرم چون ظاهرت پشیمانی آید از آن آخرت

که در تن حرارت چو بسیار گشت همی بایدت زار و بیمار گشت

**

هوا را برودت چو وارد شودمخور آنچه بالفعل بارد[21] بُوَد

که گردد درونت خنک چون برون برودت پدید آید از حد فزون

حرارت شود در تو نقصان پذیربه نقصان هضم آئی آخر اسیر

**

به روزی که خو کردی ای کامکارکه یک بار چیزی خوری یا دوبار

مکن

ترک چیزی؟ که خوشد تراوگرنه بیفتی به رنج و عنا

**

چو خوردی غذای غلیظ ای پسرغذای لطیف از پی آن مخور

غذا را به تعجیل خور آنچنان که در یک زمان فارغ آئی از آن

غذا ناگذشته ز معده ترادگرباره منمای میل غذا

ز تکثیر الوان حذر کن حذرکه از آن بسی رنجت آید بسر

**

غذائی که نازک 22] بُوَد زینهار

ز بعد ریاضت مکن اختیار

مکن جز غذای لذیذ اختیارمیسّر گرت میشود زینهار

تناول مکن لیک بسیار از آن که بسیار گشتند بیمار از آن

**

طعامیکه از طعم خالی بودترا ای که مقدار عالی بود

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 496

تناول نباید نمودن از آن که بسیار گشتند بیمار از آن

**

طریق حکیمانه مسلوک دارز ترشی فراوان مکن اختیار

که پیری بزودی پدید آیدت دمادم ضعیفی بیفزایدت

**

ز چیزی که شور است افزون ز حدمخور گرنه ای دشمن جان خود

که ناگه شود زار و لاغر تنت شود تیره هم دیده ی روشنت

**

ز قانون حکمت عنان بر متاب مخور آنچه شیرین بُوَد بی حساب

که گردد حرارت بسی حاصلت بجان آید از ناتوانی تنت

**

چو خوردی ز چیزی که بی طعم 23] بود

به شور از پی اش میل باید نمود

ور از چیزی شوری خوری زان چه غم تناول کنی چون ز بی طعم هم

وگر خورده آید ز ترشی ترابه شیرینی آن لحظه رغبت نما

اگر خورده ای آنچه شیرین بُوَدتُرُش از پی اش خور که رسم این بُوَد

مخور سرکه را با برنج ای فقیرکه ناگه به قولنج گردی اسیر

بصحت نماند ترا هیچ قرب خوری گر به هم تخم مرغ و تُرُب

به آنکس که از عقل نور و ضیاست بهم ترب و جُغرات 24] خوردن خطاست

تناول مکن خربزه با عسل که در تندرستیت آید

خلل

مخور شیر و انجیر با یکدگرکه خواهد رسانید از آنت ضرر

مکن جمع در اکل قیجی 25] و سیر

مخور بیضه مرغ هم با پنیر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)، ج 1، ص: 497

ز صحت ندانم چسان برخوری که انگور و کله بهم درخوری

انار و هریسه 26] از آن خوردنت

مرضها پدید آید اندر تنت

نباشد بجز شیوه ی جاهلی به جغرات اگر کس خورد باقلی

کند مرد حکمت شعار احترازز اکل کبوتر بچه با پیاز

پیاز ار خورد مرد با پودنه 27]

ز آتش زیانها رسد، سود نه

منه جز براه سلامت قدم تناول مکن شیر و ماهی بهم

که آخر تولد کند زان جذام تو دانی، دگر گفتمت و السلام [28]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 1 ؛ ص497

اگر صحتت باید ای هوشیارز تدبیر بد خویش را دور دار

مخور آب و امثال آن ناشتاکه گردی به رنج و عنا مبتلا

مرو تا توان جز براه صواب مکن در میان غذا میل آب

که در هضم نقصان پدید آیدت ندامت بسی زان به دید آیدت

وگر معده ی گرم باشد ترامیان غذا آب خوردن روا

مخور آب در پی چو خوردی طعام که گردد از آن معده را کار خام

چو خوردی غذا و زمانی گذشت همی شایدت مایل آب گشت

به تشریف صحبت چو داد تو دادنگار پری پیکر حور زاد

مخور آب و یکدم صبوری نمای بدانش ترا گر محیط است رای

کز این شیوه حالات بد زایدت مرضهای بیحد و عَد آیدت

بحمام اگر درکشی آب سردکشاند ترا جانب رنج و درد

گرت هست گوش نصیحت شنوبه آب از پی میوه مایل مشو

به پیش آیدت از مرض مشکلات خوری آب چون در پی مسهلات

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (طهران قدیم)،

ج 1، ص: 498

کشد ناتوانی فزون از حساب هر آنکس که در شب کند میل آب

تنت را کشاند به دق نرم نرم اگر خو کنی خوردن آب گرم

وگر گرم باشی و از آب سردبیاشامی آئی گرفتار درد

مرا و ترا واجب است احترازز گوگرد آب و گچ آب و مس آب

ز اشجار آب وز آبی که هست بطرف نیستان فرو شوی دست

به آبی که شور است یا تیره هم نباید شدن مایل ای محترم

اگر عاقلی دار خود را نگاه ز آب قنات وز چشمه ز چاه

که این هر سه خالی ز غلظت نیندتنت را بجز عین علت نیند

بس از نفخ امعاء و درد درون قد چون الف گرددت همچو نون

چو خاطر کشد سوی آبت نخست بیاید ترا آب انهار جست

که بر آب انهار شد مستزادلطافت ز تأثیر خورشید و باد

چه از آنکه بر سنگ جاری بُوَددوم از بلندی به پستی رود

سیم آنکه وزنش سبکتر فتادچهارم رود تند مانند باد

خصوصا که باشد فراوان و آن ز تأثیر مفسد بُوَد در امان

دگر آنکه شیرین وش آید تراچو لعل بتان دلکش آید ترا

خصوصا مَر آن آب ای هوشیارکه باشد بسوی شمالش گذار

از اینگونه گر آب افتد بدست ترا حافظ و مُحدِث صحت است

[29]

________________________________________

[1] ( 1). نوعی پرنده دریائی از کبوتر کوچکتر به رنگ قهوه ای تیره که چهار، چهار پرواز می کنند. و به همین خاطر نام دیگرشان چهارتائی میباشد.

[2] ( 1) این هویج را میتوان لای برنج سفید گذارده روغن داد که هویج پلوی مطلوب میشود. البته منظور برنج پخته دم کشیده میباشد.

[3] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[4] ( 2). این خوراکی است طبی که به

اطفال جاترکن و مردانی که دچار ناتوانی جنسی شده اند میدهند.( خوردن این خوراک ازنظر شرعی حرام است).

[5] ( 1). کفگیری که با آن پلو یا چلو از دیس به بشقاب میریزند.

[6] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[7] ( 1). حلوائی که از آرد برنج سرخ کرده و شکر و هل و گلاب درست کرده در سینی یا مجمعه به کلفتی دو انگشت پهن کرده رویش دارچین پاشیده لوزی میبریدند.

[8] ( 2). چون وسعشان نمیرسید که صد دینار داده آب و خود سیرابی بخرند یکشاهی داده آب فقطش را میگرفتند. ضمنا سیرابی فروش ها نام آنرا آب جوجه داد میزدند.

[9] ( 1). در نوشتن این بخش، از کتاب« تحفه حکیم مؤمن» استفاده شده است.

[10] ( 1). کل اینگونه زیانها منوط به ادامه و تکرار مکرر میباشد.

[11] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[12] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[13] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[14] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[15] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[16] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[17] ( 1). در تنظیم این قسمت، از کتاب« طب یوسفی» استفاده شده است.

[18] ( 2). که اصل مصراع چنین میباشد: جای آن دارد ترا گر برنمیخیزد عصا.

[19] ( 3). غرض از تخمه کرم معده میباشد که از غذا روی هم خوردن و دله گی حاصل میگردد و یکی از نشانه های کرم معده گرسنگی پیوسته و میل به غذای مداوم میباشد که باید به دفع و فرو افکندن کرم

بپردازند.

[20] ( 4). مثل گوشت و روغن و تخم مرغ و شیرینی.

[21] ( 5). مثل هندوانه و ماست و عدس و دوغ و خیار و کدوی و امثال آن.

[22] ( 6). بی رمق، بی قوت.

[23] ( 7). مثل خیار.

[24] ( 8). ماست.

[25] (*). غذائیست ترکی که مانند شیربرنج از شیر میپزند.

[26] ( 9). خوردنی است به زبان ترکی.

[27] ( 10). پونه.

[28] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[29] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

جلد2

مشخصات کتاب

نام کتاب: کتب طبی انتزاعی( فارسی)

نویسنده: جمعی از نویسندگان

موضوع: مبانی طب- مفردات دارویی- بیماریها- داروسازی و صنعت- غذا شناسی- معدن شناسی- تاریخ پزشکی

زبان: فارسی

تعداد جلد: 8

نوبت چاپ: اول

ملاحظات: این عنوان کتاب تشکیل شده از مجموع بحث های گوناگون طبی که از لابلای کتابهای دیگر توسط آقایان مجیدی نظامی و رحیمی ثابت استخراج و آماده شده و در این مجموعه قرار گرفته است 0

[عجائب المخلوقات

الباب السادس فی عجایب الاحجار و الجواهر

اشاره

قال اللّه تعالی «وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَهِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ».[1] می گوید کی سنگها آفریدم کی از آن جویهاء آب روان می شود و بعضی شکافته شود، از آن آب بیرون آید. یعنی دل کافر سخت تر از سنگست کی عبرت نمی گیرد، و ما اجناس احجار یاد کنیم.

الالف-

الماس

- سنگیست همه سنگها را بشکند و بهیچ سنگ شکسته نشود مگر بسرب تا بدانی کی هیچ قوی نیست کی نه بر وی ضعیفی مستولی است. معدن الماس ظلمات است. طبع وی سرد و خشک است بدرجه چهارم و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 139

اگر در دهن گیرند دندانها را بریزاند بخاصیتی کی در آنست بسبب آنک جای وی جای اژدهاست و گویند الماس در چاهی بود و ماری بر سر آن و هر جانور کی دیده بر آن مار زدی بمردی. اسکندر بفرمود تا آینه بکردند و بنزدیک آن چاه بنهادند آن مار در آن آینه نگریست بر سر عمودی نصب کرده، چو روی خود در آن آینه بدید مار بمرد. اسکندر الماس را از آن چاه برآورد. این مقدار کی در عالم است از بقایاء وی بود. گویند الماس را در بوته با خون بز بگدازند گداخته شود، و پاره هاء الماس همه مسدس بود. بعضی گویند بهندوستان کوهیست کی بر آن نتوان رفت «لیمو دره» خوانند، گوشت در منجنیق نهند و بدان اندازند کرگس بردارد پارهاء الماس در آن دوسیده بنشیند و آنرا بخورد پس پارهاء الماس آنجا یابند.

حجر الاسهال

- سنگیست بطبرستان بسایند و بخورند[2] اسهال کند.

الباء-

بسد

- از چند نوع بود سرخ و سیاه و سپید، بطبع سرد است و قابض، بسایند و بر جراحتها کنند خون باز بندد و در چشم کنند[3] تقویت دهد و اگر در شراب کنند دل را قوت دهد و روشن کند، در قعر دریا روید چون درخت سپید بود بدام آنرا بکشند و برکشند. چون باد و هوا بوی رسد سرخ گردد و متحجر شود، برابر بزر فروشند. اسکندر گوید هر کی بسد را با خود دارد نقرس را ببرد و صرع را ساکن کند.

حجر بلور

- در بیابان عرب بود مانند آب. پارها یابند بر آن غشا[4] از وی دور کنند، شعاع وی ظاهر گردد و باشد کی پاره از آن صد من بود. و در زمین هند باشد اما عربی نیکوتر بود. بلیناس گوید هر کی بلور بستاند روز پنجشنبه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 140

چنانک قمر بمشتری نگرد و نگینی بکند و بر آن نقش کند صوره مردی بر کرگسی نشسته، چوبی در دست گرفته، در زیر کرگس این پنج حرف کرده «ب س ع ا ل» و این نگین بر انگشتری برنج نهد و قدری کافور در زیر این نگین نهد و در انگشت دارد پیش خلایق محبوب بود و باید کی جامه سیاه نپوشد و جوز و بلوط[5] نخورد و خود را پاکیزه دارد، این خاتم را اینجا یاد کردم کی طباع مختلف است و هر کسی را مرادی بود تا اگر طلبند این کتاب از مثل این خالی نبود.

حجر پازهر

[6]- اجناس بود، از جمله یکی را در گردن مار یابند و اگر مار را پاره پاره کنند نمیرد تا آن مهره را از پس گردن وی بگشایند و آنرا قیمتی بود. شربه وی زهر را از عروق بگشاید و پادشاهان بر سر خوان نهند اگر در طعامی سمی بود، از آن سنگ عرق برآید و آنرا خستو[7] خوانند. بعضی گویند خستو سرو اژدرهاست کی از آن دسته کارد کنند و این معنی درست تر است. و در گردن خر غده باشد آنرا بردارند متحجر شود. بسایند، و برگشته 8] ذوات السموم کنند، زهر را از مسام بیرون آرد. و پازهر

بسیار گونه مانند دهنج 9] که از خراسان آرند.

حجر بدخش

- جوهری است نفیس، معدن وی کوههاء مشرق، بر آن چاهها می کنند و پارها می یابند بزرگ و کوچک و مرد پادشاه بر وی موکل و بضمان دارند.

حجر بیجاده

- نوعی است از جواهر، رنگی سرخ دارد، قیمتی کمتر از بدخش دارد، طبع وی گرم و خشک و معدن وی کوههاء مشرق.

التاء-

حجر التغدغر

[10] بترکستان بود و بدین سنگ استمطار کنند، این

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 141

سنگ را آدمی نشناسد مگر وحوش، ابو العباس عیسی بن محمد المروزی گوید کی صفه این سنگ شنیده بودم بماوراء النهر ترکان دارند و بدان باران ببارد[11] منکر بودم، تا بپرسیدم از ملک ترکان بالقیق بن حبوبه 12] گفت بلی کوهیست بزرگ آفتاب از پس آن برآید و در آن ولایت گرما سخت بود و مردم در سردابها باشند و آنجا وحوش و سباع از تشنگی و گرما رنجور باشند. آفریدگار الهام داده است آن وحش را کی سنگی را شناسد در بیابان بدم بردارد، و سر بر آسمان دارد و زبوزه 13] بزند حالی باران بیاید و بالقیق 14] گفت جد من قصد کرد کی آنرا بیند، بروزگار دراز رفت تا آن وحش را بدید و از پس وی بدوانید تا ویرا مانده کرد و آن سنگ را از وی بستد و اکنون در دست پادشاه ماست، هرگه بر آفتاب دارد ابری برآید و ببارد و این معنی معروفست.

الجیم-

حجر جمست

، جوهری است میان سرخ و سپید خاصیه وی آنست کی اگر از جمست قدحی سازند و از آن شراب خورند مست نگردند و اگر پارهاء جمست در قدح افکنند همین فعل کند، اگر در زیر بالین نهند خوابهاء نیکو بیند. هر که نگینی جمست سازد و بر آن صورتی مردی کند نیزه در دست و سپری در دیگر دست، کلاهی بر سر و این نگین بر حلقه زرین نشاند بهر حربی که رود ظفر یابد و این نگین را روز سه شنبه سازد کی تمر

ناظر بود بمریخ و تا این نگین دارد از سگ مرده و زنده حذر کند.

حجر جزع

- جوهریست سخت، اجناس مختلف، ملون سپید و عودی و مخطط و منقش و منقوط حبشی بود و فارسی و غزوانی و عسلی و عودی و باقرای و این از همه نیکوتر بود تافصی از آن صد دینار ارزد و غزوانی بزرگ بود از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 142

آن طستها[15] شاید کرد. اگر جزع در موی زن پیچند و بر سر وی نهند حالی بزاید و اغلب جزع بیمن بود و بهندوستان و هر که نگینی سازد از جزع و بر آن صوره زنی بکند استاده بر دو گاو و در دست راست تازیانه و بر سر زن طوقی مانند ماه و بر پشت نگین این حرفها بکند. و بر حلقه سیمین نهد، هر که از آن با خود دارد زیرک گردد و کارهاء نیکو از دست وی برخیزد و این قول بلیناس است و چون نگین کند روز دوشنبه کند ماه در برج سرطان باشد و عرب جزع را بفال بد شمرند کی نام وی جزع است و جزع زاری بود و بعضی گویند اگر جزع را میان دو شخص بنهند هر دو را خصومت افتد.

الحاء- احجار بسیار است،

حجر الیهود

سنگیست چند فندقی مخطط بر کوهی روید چون زیتون بدست جهودان کنده شود، آنرا بسایند، شربتی از آن دانگی بود، سنگ را در مثانه بگدازد و مثانه را پاک کند، معدن وی کوه طرابلس بود.

حجر البرقان

- سنگی بود در آشیان خطاف یابند هر که را یرقان بود بر خود بندد یرقان از وی برود و اگر کسی خواهد کی این سنگ را بدست آرد بچه خطاف را بزعفران بمالد خطاف پندارد کی آن یرقانست برود و سنگ یرقان بیارد و پیش بچه بنهد. اسکندر گوید در شکم خطاف دو سنگ یابند یکی سپید و یکی سرخ، سپید بر مصروع بندند سود کند، سرخ بفزع سود دارد.[16]

بلیناس گوید در حوصله مرغ خانگی سنگ زرد باشد کوچک اگر بر انگشتری زرین نهند هر که در انگشت کند پیش خلایق محبوب بود. و در آشیان کرگس سنگی بود چند جوزی بر هر زنی کی ببندند بار بنهد و این سنگ عزیز باشد و در خزاین ملوک بود. گویند خایه عقاب بزرگ بود و زادن بر ماده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 143

سخت بود می نالد تا نرش برود و این سنگ را بیارد پیش وی بنهد، ولادت بر وی سهل بود و این عجب نیست، اگر کهربا جذب کاه کند و مغناطیس جذب آهن اگر سنگی جذب بچه مرغی کند عجب نبود.

حجر القی

- سنگیست بمصر، هر که در کف گیرد قی کند، چون از دست بنهد ساکن گردد و سنگی بود در حدود مشرق چون در سرکه افکنند شناو[17] برد چون ماهی، بر مقدار استخوان خرما بود. و بر ساحل دریای سیراف صدفی بود مدور اگر در سرکه افکنند متحرک شود و در میان سرکه گردد و اینرا من عیان دیده ام.

حجر بمصر

- سنگیست آنرا باغض الخل گویند اگر در سرکه افکنند از آن بجهد و علت این آفریدگار داند.

الدال-

دهنج

سنگی بود سبز،[18] از کوه مشرق آرند، طعم وی شیرین بود در اکحال سایند سپیده ببرد و نوعی بود که دیده را کور کند و آن دهنج فرسنگی 19] بود بلیناس گوید هر کی نگینی دهنج سازد و بر آن صورت کژدمی کند هر زن کی آن با خود دارد بچه بیفکند و اگر دهنج را بسایند و در دوغ کنند دو جو و بر زخم مار کنند زهر را بخود کشد.

الذال-

ذهب

، اصل وی از احجار است جوهری عزیز و بر آتش صابر، هرگز بنکاهد و نپوسد، اگر در دهن گیرند بوی دهن خوش کند، اگر میلی زرین کنند نور چشم افزاید. داشتن زر با خود بمهرها و حلیها دل را قوت دهد، اگر مقداری در معجون سایند، دل را قوی کند و وسوسه ازدل زایل کند، اگر بسوزن زرین گوش را سوراخ کنند ملتحم نشود، اگر بزر داغ کنند بچهل روز زودتر نیک شود از آنک بداغ آهنین کنند. اگر زر بسایند و در چشم کنند روشنایی دهد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 144

معادن: معادن زر بسیار است. در حدود یمن شهریست آنرا غمانه خوانند، هر روز بامداد خانها را بروبند و خاک را بگدازند بقدر فراخی خانه زر بگیرند کم و بیش یک دانگی و یک دیناری کم و بیش 20].

معدن: شهریست آنرا کلث خوانند بهند، معدن زر است بر کوهی عروقهاء زر درفشد بشب و بروز از شعاع آفتاب ندرفشد، پس در شب چون درفشد گل تر بر آن زنند و بروز آنرا بکنند و بردارند.

معدن: بزنگبار جزیره یست بر آن زر روید مانند زبان گاو، آنجا

مورچه بود بزرگ، چنانک شکم آدمی بدرد و راهی با خطر و گردابی در پیش و در آن حدود پلنگ باشد بسیار، مردم همه پوست پلنگ پوشند.

معدن: بترکستان چشمه یست می زاید از زمین آب گرم، چون بر کنار چشمه آید بسته گردد، سنگ سرخ، آنرا بگدازند زر سرخ از آن بگیرند، و بدانک زر تولد کند جایی کی بخاری بود، کبریتی و زیبقی متساوی و درهم آمیزد[21] چون نضج یافت و برودت بر آن آید منعقد گردد زر شود.

الراء-

رصاص

، قلعی است 22] از شهری آرند آنرا کله خوانند در هندوستان و سرب بسیار جایها بود خاک را بگدازند سرب از آن بیرون آید و از شهر کله شمشیرها آرند بغایت نیکو آنرا سیوف قلعی خوانند و گویند هزار سال بزیبق برگذرد رصاص گردد و هزار سال برصاص برگذرد سیم گردد و هزار سال بسیم برگذرد زر گردد. پس زر بحد اعتدال رسد نه بآفتاب و آتش بسوزد و نه در آب و خاک بکاهد و بپوسد و نه از باد بریزد و گویند کی مس زر پیراست کی بر وی بیش از چهار هزار سال بگذشته بود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 145

معدن- و رصاص از بخار کبریتی و زیبقی تیره بود با غبار آمیخته و ازین سبب چون بسوزانند سرخ گردد مانند شنگرف، کی جوهر شنگرف از زیبق بود و سرنج از سپید آب 23] بود و سپید آب از سرب بود.

حجر رخام

- سنگی است سپید مطیع از آن عمودها و بناها کنند، بلیناس گوید اگر از رخام نگینی کنند روز چهارشنبه بر آن صورت مردی در دست چوبی و در دست دیگر کوزه بی دسته 24] و این صوره را دو بال بود استاده و بر سر او شاخی بر او خروسی و بر پهلوء راست این صورت چهار حرف ر ه ه ه 25] و بر انگشتری سرب نشانند، هر که این خاتم دارد فراموشی از وی برود و تا این انگشتری دارد ترب نخورد و باد در انبوبه نکند. و بدانک ما این چند خاتم یاد کردیم اگرچه عقل قابل این نباشد کی صورتی کردن

و خروسی بر سر وی هیچ معنی ندارد و از هیچ وجهی فایدتی نمی بینم در آن 26] اما بحکم آنک حکما را عالم تر از خود می دانیم استخفاف بقول ایشان روا ندیدیم و چنانک گفته بودند و نوشته ایراد کردیم.

الزاء-

زمرد

جوهری ثمین است و از چند نوع بود: نفطی و ریحانی و صابونی، و اغلب شکسته بود، معدن او کوههاء مشرق بود[27] و آنجا کی زمرد بود معدن زر بود طبع زمرد گرم و خشک است و دافع 28] همه زهرهاست، شربت وی دو جو بود. بسایند و در دوغ علیل را دهند کی زهر خورده بود ببول از وی جدا گردد. بعضی گویند کی چشم افعی بر زمرد آید کور گردد. و من از ملکی شنیدم کی گفت دروغ گویند اینرا کی من 29] این نگین را بر چشم ماری می سودم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 146

هیچ اثر نکرد. گفتم مگر نه افعی بود، گفت افعی چگونه بود، گفتم چشم وی دراز بود، معزمی را بخواند و افعی را بیاورد، زمرد بر چشم وی مالید دیده وی آب شد و بچکید. زمرد را معدن، ظلمات است و اسکندر بیرون آورد و این همه بقایاء آنست. بعضی گویند زمرد بمصر باشد بشهری کی آنرا قفط[30] گویند.

جوهر

زبرجد

هم زمرد است و بعضی گویند زبرجد نام جواهرهاست 31] آمیخته و اللّه اعلم.

جوهر

زجاج

- جوهریست لطیف از سنگ می گیرند و نیکوترین زجاج فرعونی بود، از مصر آرند و این جوهریست مطیع، رنگها را قبول کند و صبغ پذیرد. اگر نحاس سوخته بر زجاج نهند و بگدازند سرخ گردد چون لعل، اگر قلعی بر وی نهند و بگدازند ارزق 32] گردد و ما در باب کیمیا فصلی بیاریم و هیچ جواهر در آب چندان نماند کی آبگینه. و اسکندر می خواست کی مناره کند در دریا، همه سنگها و جواهرها را در آب نهاد و پنج سال بگذاشت، آنگه برآورد و برکشید، از همه اوزانها بکاسته بود مگر از آبگینه، پس مناره اسکندریه را بنیاد کرد از آبگینه 33].

جوهر

زیبق

- آنرا ام الاجساد گویند و بدانک زیبق را بعضی از معادن آورند و بعضی از سنگ گیرند بآتش، دخان جیوه مفرد مردم را مفلوج کند و سمع و بصر را تباه کند، سمی است قتال، مار جیوه را بیند بگریزد و از بوی وی بگریزد و بمیرد. و هر زری و سیمی کی در خاک بود و بدست نتواند آوردن قدری جیوه در آن افکنند همه ذرهاء زر و سیم بخود کشد. و بدانک آفریدگار عز و جل بخارات را در زمین مختلف آفرید یکی مائی و یکی دخانی و درهم آمیخته

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 147

می شود، جواهرها میگردد ملون بعضی عیونها بعضی جوهرها، بعضی بسته شود چون کهربا و لاژورد و عقیق و بعضی روان بود چون نفط و قیر و جیوه و مومیای و سیّر آن جز آفریدگار کس نداند. چنانک دندان شیر کی استخوان فیل را بشکند کی از دندان

وی سخت تر بود و چنگ شیر کی پوستهاء قوی بدرد و آن خاصیتی است کی خدای داند بحکم آنک پوست گاو بکارد آهنین دشخوار توانند بریدن شیر بچنگ آنرا بشکافد و چنانک ترکیب مغناطیس و باغض الخل و غیر- هما و علت آن جز آفریدگار کس نداند.

جوهر

زرنیخ

- سنگیست مانند زر و براق 34] و در کیمیا بکار دارند قدری از آن در دیگی افکنند همه گوشت را بگدازد و آن سمی قاتل است.

جوهر

زاج

- انواعست و جوهر شگفت بعضی از کوهها آورند و بعضی از چشمه هاء آب کی فسرده 35] شود زاج می گردد، چون در آب افکنند یا در شراب صافی کنند، قدری بر آب مازو نهند سیاه کند، اگر بآب زاج خایه بنویسند[36] و بریان کنند چون پوست خایه باز کنند بر سپیده نقش سیاه بود و سبب تولد زاج در زمین حرارت آفتابست کی مستولی شود بر جوهر زمین و بسوزاند و آب بر وی بگذرد بسته گردد زاج شود، اگر بر سنگی سخت آید و آفتاب ویرا بسوزد[37] و آب بر وی بگذرد نوشادر گردد و زاج سمی قاتل است، شش را بسوزاند و در آن منفعتهاست، صبغ کنند بدان و خاصیه ابریشم کی هرگز هیچ رنگی قبول نکند تا اول بآب زاج برنکشند.

السین-

سنباده

سنگیست سخت مانند الماس بعضی اصلی و بعضی معمول، همه سنگها را بساید و هیچ سنگی بر وی کار نکند. بلیناس گوید هر که روز یکشنبه کی قمر در برج اسد بود و یا آفتاب ازین سنگ نگینی کند بر آن صوره

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 148

مردی استاده، دستها گشاده، پشت خم کرده، چنانک کسی سلام کند، در دستی زوبینی و در دستی دیگر سپری 38] در زیر قدم اژدرهاء و بر انگشتری زرین نهد، در دل مردم محبوب گردد و تا این خاتم دارد پیش مرده نرود و سرخ نپوشد و در آب ننشیند. طبع سنباده 39] سرد و خشکست بدرجه رابع سمی است قاتل، نوعی است از الماس و سخت تر زیرا کی الماس بسرب شکسته شود و سنباده شکسته نشود، و سنبادج سنگی

است خرد کنند و لک صمغی است هندی چرب 40] بگدازند و با سنباده بسرشند و چرخی از آن بسازند کی همه چیزها را بساید.

الرصاص-

سرب

جوهریست از سنگی گیرند و سرب را نیک بسوزانند سپیداج 41] گردد اگر اسپیداج را دگر باره بسوزانند سرنج گردد و سرب را کی جای نمناک نهند پرورده گردد و بیفزاید طاقت آتش ندارد زود گداخته شود.

الشین-

شبه

، سنگیست سیاه از آن مهرها سازند. بلیناس گوید اگر از شبه نگینی سازند بر آن صوره مردی استاده ماهی در دست گرفته و سوسماری در زیر قدم و این نگین را بر انگشتری از سرب نهند و قدری مزد[42] در زیر نگین نهند از حشرات ایمن بود و جامه سیاه نپوشد و بر خر ننشیند و پیرامن مار نگردد.

شاذنه

- آنرا حجر الدم خوانند. بلیناس گوید اگر روز سه شنبه نگینی کنند بر آن صورت مردی برهنه بر دست راست وی زنی استاده، موی باز پس افکنده، و مرد دست بر گردن زن نهاده و باز پس می نگرد و زیر قدم ایشان این حرفها نبشته ع ح ح ح و بر انگشتری نهد آهنین و زبان غواص در زیر این نگین نهد تا دارد محبوب بود و آب را بر آتش نریزد و آتش را نباید کشت 43] و از سگ حذر کند تا این خاتم دارد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 149

الصاد-

صدف

در بحرین بود، و در عمان و عمان بدریای محیط پیوسته است، بوقت ربیع برآید کی بادها آید و دهن باز کند و بر مثال کبوتر بود و قطرها در دهن گیرد و بزیر شود بعد از هفت روز برآید پیش آفتاب و باد و نسیم صبا بخود کشد تا گرم شود آنگه با قعر رود تا وقت نماز دیگر، چون خنک گردد برآید تا وقت غروب آفتاب، چهل روز چنین می کند تا بباد صبا پرورده شود آن قطرها در شکم وی منعقد گردد و مروارید شود و دیگر ببالا نیاید[44] و بدان قانع شود و همه تن صدف رنگ مروارید گیرد. چون غواص ویرا بگیرد ضرر غصه 45] بجگر غواص رسیده است بحکم آنک بندی بر دهان و بینی بندد تا دم نزند چون برآید بی هوش گردد، حالی گوشت صدف بریان کرده بخورد تا نیک شود و ما در باب اللام صفت لوء لوء بگوییم.

الطاء-

طلق

حجریست سپید[46] براق بنقره ماند بپاکی، برنگ مروارید ماند، طبق طبق بود، آتش بوی کار نکند و آتش همه اجساد را بگدازد مگر طلق را و طلق در سرکه کهن خمیر گردد و ببرف و یخ گداختن گیرد، مانند شیر سپید شود و این شگفتی است کی بآتش بنگدازد و به یخ گداخته شود و اگر این شگفتی از شهر دور خبر دادندی کی سنگی هست برین صفت عقلا قبول نکردندی و این دلیل است بر دیگر غرایبها.

العین-

عقیق

، سنگیست سرخ براق در حدود یمن چون در انگشت 47] دارند اندوه 48] از دل ببرد. قال النبی صلی اللّه علیه و سلم «تختموا بالعقیق فانه مبارک یذهب الهم من القلوب.» و گویند دستی یافتند در معرکه بریده پیغمبر علیه السلم بدید، گفت دفن کنید و لو تختمت بالعقیق لما قطعت.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 150

الغین-

غرزی

[49] اجناس است سرخ و سبز و عودی و نفطی و از زمین حجاز آرند، داشتن وی مبارک بود.

الفاء-

فیروزج

: جوهریست فرخ دارند، بامداد کی چشم بر وی آید، نور دل زیادت کند، در معجون کنند، ضرر سمها دفع کند، در اکحال کنند[50] روشنایی دهد. حکما گفته اند: اگر نگینی کنند از فیروزج و بر آن صورت زنی کنند دراز گیسو و دو کودک 51] در کنار دارد و این نگین بر نقره نشانند و با خود دارند از جادوی ایمن باشند.

الفضه-

فضه

جوهریست عزیز بعد از زر هر خاصیت کی در زر بود در نقره نیز بود، اما نه بقوت زر باشد و اصل سیم از قول حکما و اللّه اعلم بخاریست زیبقی غالب بر بخار کبریتی هم بمقدار و هم بکیفیت، آنک برودت 52] یابد منعقد شود، معدن وی بسیار است اما نیکوترین معدن وی بحد مغرب است و همیشه سیم با خاک بود.

الفولاد-

فولاد

از قول حکما از بخاری خیزد زیبقی و کبریتی، با غباری آمیخته مانند دردی 53] منعقد گردد، معادن وی بسیار است اما نیکوترین معدن وی هندوستانست و یمن و هری 54]. و بهندوستان آهنی باشد از آن کاردی کنند چون بر جانوری زنند بکشد و خون نیاید، اگر پیکانی کنند و بر چوبی زنند، آتش در آن افتد، آهنها را جذب کند، در آتش سیاه گردد و چون شعله آتش افروزد برابر بزر[55] دهند و ملک مهراج را بهند شمشیری بود ازین آهن مانند آتش.

و این فولاد[56] اندک بود و آنقدر از آن ولایت بیرون نیاید و بازرگانان آنرا بجویند[57] و به هندوستان سنگ آهن را می گدازند و در زیر سرگین کنند روزگار دراز تا هرچه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 151

جوهر خاکی بود پوسیده شود و آنچه صافی بود مشبک بماند، باری دیگر بگدازند آنرا بلالک 58] خوانند. بلیناس گوید یک جزو آهن پولاد و یک جزو مس و دو جزو زر بگدازند و از آن نگینی سازند و بر آن نقش صورت کژدمی کنند و بر سر وی نقش کنند این کلمه برین صفت «بسم اللّه»[59] و هر که این انگشتری دارد و بر

زخم کژدم نهد ساکن گردد.

بدانک آهن جوهریست کثیف و جلا پذیرد تا لطافت نماید[60]. اگر آیینه کنند محدب و روی دیگر مقعر، آن روی کی محدب است روی نماید چندانک ناخنی و هرچند دورتر شود خردتر نماید، پس آن صورت نگوسار گردد و این روی کی مقعر است خیال چندان نماید کی سپری فراخ و اگر پنبه در مقعر نهند و بآفتاب دارند آتش درگیرد.

القاف-

قلنفد

و

قلیما

[61] سرب باشد. و خبث از آن زر و سیم در جراحتها بکار دارند سمی بود قاتل و هم چنین قلقنطار.[62]

الکاف-

کهربا

صمغی بود از آن درخت جوز بسته می شود آنرا سید الکباریت خوانند، آتش زود درگیرد، بدست بمالند و گرم کنند کاه را برباید و علت این آفریدگار داند کی قوه این جذب وی از چیست.

حکایت

گویند کی چون اسکندر عالم را بگرفت ملکی بود بهند نام وی کید، قصد وی کرد، پیغام فرستاد کی قصد مملکت من مکن کی ترا هدیه فرستم، قدحی کی هرچند کی از آن بخورند تهی نشود و اگر بریزند بیک زمان پر گردد.

اسکندر گفت اگر راست گویی مملکت تو زیادت کنم و حکما را پیش من موقعی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 152

بود زیادت، پس قدحی را بوی فرستاد، چندانک آب از وی می خوردند دگر بار پر می شد. پس از حکیمی پرسید کی این قدح را علت بمن بگو. گفت این قدح را از جواهری کرده اند جذاب چون کهربا و مغناطیس که یکی آهن کشد و یکی کاه، این قدح بخارات از هوا می کشد، هرچه لطیف بود در آن جمع می شود. اسکندر را عجب آمد ازین صنعت. و بدانک هر کی کهربا با خود دارد از یرقان ایمن بود و بچه در شکم نگاه دارد، اگر بسایند و باد در آن دمند و بآتش اندازند بر افروزد و بوی خوش دارد، بطبع گرم است در معجون کنند دل را شاد کند و خفقان ببرد و در وی شعاعیتی است جوهر، روح را سود دارد.

اگر بگدازند چون روغن گردد. و سندروس نوعی است از کهربا

و معادن وی در حدود صین است در ولایت روس و گویند در روس چشمه یست برمی آید و باد بر وی می آید[63] و منعقد می شود آن کهربا نیکوست.

حجر کبریت

را ابو الاجساد گویند و زیبق را ابو الارواح و بدین اجساد زر و سیم و مس و آهن و قلعی خواهند در علم کیمیا بکار دارند و کبریت و جیوه اصلی عظیم باشد. معدن کبریت در عالم بسیار است. بحد رامهرم 64] چشمه یست همه شب درفشان بود کبریت از آن آرند اگر جای دیگر برند بدرفشد[65] و در معدن درفشد و نسوزد. اصل وی بخاریست دخانی در زمین مجری نیابد کی بهوا پیوندد، مدت دراز بماند جامد گردد، بغایت گرم است چون بخار کبریت بچیزی رسد کی در وی رطوبتی بود، رطوبت وی بردارد و با خود ببالا کشد و اگر آن رطوبت حامل لون بود لون را باطل کند و ازین سبب بخار کبریت لونها ببرد، و بر کوه دماوند[66] چشمه هاء کبریت است بر سر قله و سر قله

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 153

بمساحت صد جریب است، گرد بر گرد هر سوراخی کبریت بود چون زر، بخار از آن سوراخها برمی آید و بر هم می نشیند و گوگرد می گردد.

اللام-

لوء لوء

جوهریست خجسته و نافع و در اکحال باشد روشنایی چشم دهد، اگر در معجون سایند دل را تقویت و تفریح دهد، بعضی زرد بود و بعضی سیاه و بعضی سپید. علت زردی و سیاهی آنست کی صدف بتموز بیرون آید و بخاری فاسد بوی رسد. و طبع لوء لوء سرد و تر است بدرجه دوم، خون دل صافی کند، و مروارید استخوانست از آتش سوخته شود، بوی خوش ویرا تباه کند، در همه عالم جز در دریای کیش و عمان جای 67] دیگر نبود، صدف را بسایند و

بر مردگان ریزند نپوسند. و در سنه خمس مایه صدف از دریای عمان برمید و مروارید گران شد بسبب آفتی کی بوی رسید و بدریاء قلزم افتاد و در قلزم غواص نتواند رفت کی بعید القعرست و نهنگ بسیار بود و سبب رمیدن وی از دریای عمان آفریدگار داند و پس از آن بازآمد. و غواص در عمان دو جیّره در پای بندد تا بقعر رسد و در قعر روشنایی بود می بیند کی صدف می رود و می گیرد و در چیزی میکند.

حجر لعل

- جوهریست سخت، بر آتش صابر و لعلی باشد کی روشنایی افکند و بسراندیب باشد و نقد سراندیب لعل بود، زر را حرمتی نبود همچون درم 68] و لعل درفشان گاو آبی آرد و بشب بدان چرا کند، مرد کمین کند و گل سرخ بر سر آن زند و بردارد و از خواص لعل آنست کی در دهان گیرند تشنگی بنشاند، و از کوه زهون می آرند.

حجر لازورد

- جوهریست از کوههاء مشرق آرند، دو کوه است یکی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 154

بدخشان، بدخش از آن آرند و یکی جرم گویند لازورد از آن آرند، اگر لازورد را در آتش افکنند مانند آب شود و اگر جوهری دیگری گدازند کی از گداختن خشک شود لازورد بر آن افکنند گرم گردد[69]، و لازورد زر را جذب کند و همیشه رقم زر بر وی بود کی از سنگ و خاک بخود کشد. گرم و خشک است و دل را سرد دارد[70]، کسی کی از هولی خسته بود[71] یا از جایی درافتاده قدری ویرا دهند دل را قوت دهد و ترس از دل بردارد.

المیم-

مغناطیس

سنگ آهن بخود کشد[72] عمل وی آنگه بود کی یک من بود، قوت در جان 73] دارد آهن را از پس طبق مسین بخود کشد.

اگر بکوبند و بر جراحت کنند سم را[74] بخود کشد و پیکانرا بیرون آرد. معدن وی در قعر دریاست و کشتیها را بمیخ آهنین نبندند بحکم آنک مغناطیس بدر کشد[75] و کشتی را بشکند. اگر مغناطیس را بآب سیر بیالایند جذب نکند و همچنین لعاب روزه دار یا خون تنش. مغناطیس اگر بر دست گیرند نقرس را ساکن کند و زن بار بنهد. طبع وی جلاکننده است آنرا کی ساو آهن داده باشند، شربت دهند دو جو از مغناطیس از عروق وی بدر آورد، هندوان از آن چیزهاء شگفت کنند. خانه از مغناطیس بکردند و بتی آهنین در آن بردند مغناطیس آنرا از شش جهت جذب می کرد تا معلق در هوا بماند. گویند هندوی بتی بتراشید از مغناطیس و ویرا بخون زن

حایض بیندود اشارت بابر کرد حالی ابری و بادی عظیم برآمد، پس آنرا بآب گرم بشست باد ساکن شد. اگر از مغناطیس نگینی کنند بر صوره دختری کی دو جناح دارد، در دست راست درّه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 155

و در چپ تازیانه و در زیر پا چرخی و بر سرب نشاند، هر که با خود دارد در حفظ افزاید. بمصر کوهی است هر که کاردی یا شمشیری از غلاف برکشد کوه از وی بستاند و بگیرند و برنگذارند[76] و کار مغناطیس شگفت است در جذب کردن و دیگر جواهر جذاب را دلیل بود. گویند ملک هندوستان لعلی عظیم بعزیز مصر فرستاد و ویرا نمود کی در خزاین ما امثال این جواهر بود عزیز مصر بر قصری نشسته بود، بر ساحل نیل آن لعل را بستد از رسول و بدریاء نیل انداخت. رسول هند اضطرابی بکرد و بنالید و گفت در همه عالم مثل این جوهر نیست، چرا بآب انداختی. عزیز خزینه دار را بخواند و گفت برو و آن ماهی زرین 77] بیاور، ماهی زرین بیاورد و پیش عزیز نهاد. ملک مصر گفت برسول هند لعل را بیاورم؟ گفت بلی، آن ماهی را بآب انداخت حالی برآمد لعل را بدم گرفته و عزیز از وی بستد و بخزینه فرستاد. رسول هند گفت مرا این لعل شگفت آمد اکنون ماهی تو شگفت تر است. مقصود ازین آنست کی ماهی را چنان ساخته بودند کی جواهر را جذب می کرد.

حکایت

گویند سلطان سنجر چون لشکر محمودیان بشکست و غزنین را غارت داد کردن 78] در خزینه سلطان محمود سه صندوق یافت زرین،

قفلها بر آن زده، پیش سنجر آوردند بگشودند. در یکی قرابه بود زرین و در دیگر قرابه سیمین و در دیگر طبلی. سنجر بخندید گفت محمود را عجب آمده است این دو قرابه هر دو را بشکست طبل را برداشتند هر آدمی کی آنرا می زد از وی باد پدید می آمد زمانی بر آن میخندیدند. آن نیز بشکستند. ملک غزنین را رفیقی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 156

بود مقرب و کاردان و رأی و عقل تمام، سنجر می خواست کی ویرا در جمله خدم خود آرد قبول نمی کرد بفرمود تا ویرا بقهر بیاوردند. سنجر گفت شایست کی خدمت محمود کنی چرا نشاید کی خدمت من کنی؟ گفت من چرا خدمت تو کنم تو سه طلسم را تباه کردی کی در عالم مثل این نیست. گفت چرا؟ گفت قرابها هر که از آن باز خوردی حالی برگشتی یکی ببیماریهاء سرد سود داشتی چون فالج و لقوه و صرع دیگر ببیماریهاء گرم سود داشتی چون تب و سل و دق و جرب. و این طبل هر که را قولنج بودی بزدی قولنج وی حالی بگشودی.

از دویست فرسنگی مردم 79] آمدندی از هندوستان و از آن شربتها خوردندی راحت یافتندی. محمود آنرا در صنادیق زرین می داشت، پادشاهی بتو رسید آنرا بشکستی، من رفیقی او کرده باشم رفیقی تو چگونه کنم؟ این معنی از بهر آن گفتم کی در جواهر معانی جذب باشد و علت آن خدای داند.

حجر مرقشیثا

[80]-

حجر الروشنایی

خوانند، در چشم کنند روشنایی دهد اگر نیک سوده بود و الا عمل نکند، اگر بر گردن مصروع بندند نترسد[81] اگر از آن نگینی کنند و بر آن ماهی بر ستوج کنند و در زیر نگین صورت عقربی کنند و پرخطاف در زیر وی نهند و بر سیم نهند[82]، هیچ جنبنده 83] بر وی کار نکند و گشتها را ساکن کند و سنگی است ملون بر شکل قاطول اگر بر آن نقش کنند صورت امردی در دست راست چوبی بر سر آن سیبی، و بر پشت نگین این حرف کند «ع» هر که با خود دارد عزیز باشد و در خواب عجایبها بیند و ما این خاتمها را از قول بلیناس آورده ایم و حکم این آفریدگار داند کی چون است.

معدن مومیای در کهفی باشد بر کوهی، بارجان آبی است از کوهی برمی آید قطره

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 157

قطره چون عرق سپید و برین کهف در آهنین آویخته و نگه می دارند تا سال آینده پس رؤسا حاضر شوند و شخصی برهنه فرو رود و جمع کند چندانک امانه 84] در قاروره کند، شربت وی جوی بود، خاصیه وی آنست کسی را کی استخوانش شکسته شود باز خورد حالی بر سر آن زخم آید حالی ساکن شود و شکسته را جبر کند.

جوهر مردا سنگ

خبث نقره است، سمی بود قتال، اگر قدری در تنوری افکنند همه نان بگنداند.

جوهر مرجان

، کامه و سپید[85] خوانند، در دریاء فرنگ بود و در دریاء روم بود و گیاهی است در قعر دریا روید و چون درختی شود و چون بر خشک آید سرخ و متحجر شود.

معدن

ملح

جوهر عزیز است اسباب فساد را دفع کند حافظ ادویها و [مایعات بود تا گوشت در صحبت وی تباه نگردد، طعامها را هضم کند و بقهستان ملاحه است چهار فرسنگ در چهار فرسنگ، آبهاء نواحی آنجا جمع شوند.

چون وقت ربیع بود آبها بازبندد، آن جمله در آنجا نمک گردد و آنرا می برند.

النون-

نوشادر

، بخاری گرم است منعقد میشود، آب را سرد کند، آتش را بکشد بخلاف گوگرد اگر نوشادر را در میان آب کنند بتابستان یخ بگیرد.

جوهر نحاس

- جوهریست شریف تولد وی در زمین بود از بخار زیبقی و کبریتی در غایت صفا و نضجی تمام یافته و لیکن بآتش سوخته شود، نحاس سوخته بر جراحتها کنند گوشت رویاند و در اکحال 86] کنند جلا دهد، اگر بخورند قتال بود اگر در سرکه نهند سبز گردد و زنگار شود، معدن نحاس شهر کابل است. از دخان وی توتیایی گیرند، و همه توتیا از مس گیرند مگر توتیای هندی کی از قلعی گیرند. بلیناس گوید. اگر نگینی کنند از مس پاک و بر آن صورت

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 158

شیری کنند و نام اسد بر آن نویسند و صورت ماه و یک ستاره بر آن کنند و نقاش سخن نگوید، هر که با خود دارد از قولنج ایمن بود.

الواو-

حجر الورد

سنگی است سیاه. اگر بر آن صورت مردی کنند استاده در دست راست اژدهاء گرفته و در دست چپ غربالی و بزیر نگین این حرف بکند ا و ب ر[87] و بر انگشتری سرب نهد هر که با خود دارد علمهاء باطن بر وی کشف بود و از دیو ایمن بود و این سنگ محک است. و در دل گاو استخوانی بود عصبی آنرا برآرند چون سنگی گردد. اگر شیری بر آن نقش کنند، مردی برهنه بر آن نشسته گیسوء شیر گرفته و دنبال شیر چون طوق بالای مرد درآورده، سر دنبال چون سر سگی دندانها پیدا کرده و بر انگشتری زرین نهند هر که با خود دارد مقبول بود و اگر بدین مهر سه موم را نقش کنند و هر یکی در گوری پنهان کنند و

بعد از یک هفته برآرند و بر مصروع بندند بعد از سه ماه عافیت یابد.

الیاء-

یاقوت

، جوهری است سرخ و زرد و کبود، سرخ از همه نیکوتر بود و از همه جواهر سنگی تر[88]، بر آتش صبورتر، در معاجین کنند تفریح و تقویت دل کند بغایت، تا حدی کی اگر در دهان گیرند تفریح کند خاصیتی از آن تنویر کی در وی است و همه جواهر در آتش بگدازد و بشکند مگر یاقوت رمّانی. طبع وی گرم و خشک بدرجه رابع. هر که با خود دارد از طاعون ایمن بود یاقوت از زر و سرب سنگین تر بود. معدن وی کوه زهون است بسراندیب کی آدم علیه السلم بدان فروآمد و در میان دریاست، هر که یاقوت با خود دارد خون در تن وی صافی کند و از حموم 89] و سکته و صرع ایمن بود.

این باب تمام از قول حکما گفته آمد آنچ یافتیم در کتب ما ایراد کردیم و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 159

آفریدگار تعالی و تقدس داناتر بحال آن و بحال جمله احوال. و ما در صخره ها بابی بگوییم بتوفیق باری تعالی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 306

الرکن الخامس فی الاشجار و الثمار و الحشایش المرتب بحروف الهجاء

اشاره

قال اللّه تعالی «فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا، وَ عِنَباً وَ قَضْباً، وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا، وَ حَدائِقَ غُلْباً، وَ فاکِهَهً وَ أَبًّا.»[90] بدانک آفریدگار در عالم درختهاء مختلف آفرید بعضی دراز چون ساج، بعضی کوتاه چون درخت انجیل،[91] بعضی باریک ساق چون کدو، بعضی ستبر چون جوز، بعضی را از میوها استخوان بیرون چون جوز و بادام و بعضی را استخوان اندرون چون خرما و غبیرا،[92] بعضی را ظاهر و باطن محمود چون انجیر و ترنج و فرصاد، بعضی را

ظاهر و باطن مذموم چون حنظل و دفلی.[93] و ما یاد کنیم خاصیات بعضی از آن تا قدرت کامل آفریدگار تعالی بدانند.

باب الالف
الاترج

- درخت وی نه کوتاه بود نه دراز، بوی و عطریتی خوش دارد، لونی نیکو، دل را تقویت کند، پوست وی در معجونها کنند تفریح کند. از ترنج 94] همه بکار آید و هیچ افکندنی نبود. گویند کی ملکی چند مرد حکیم را محبوس کرد، سجان را گفت «ایشانرا نان ده و از نان خورش آنچه ایشان اختیار کنند.» حکما ترنج 95] اختیار کردند، ملک پرسید کی «درین چه حکمت بود؟» گفتند «پوست وی طیب است و اندرون آن میوه است و دانه وی روغن است.» ملک گفت ایشانرا بکرمان برند، آنجا رفتند، درختها بکشتند، آبادان شد. بفرمود تا بر کوهها

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 307

روند. فوارهاء آب بساختند، کوه را آبادان کردند. بفرمود تا در حبس روند.[96] صنعت کیمیا کردند. ملک گفت کی ایشانرا بگذارید کی دانا بهیچ جای درنماند.

و بدانک ترنج را پوست گرمی گرم 97] است و شحمش سردی سرد است،[98] آتش و آب را بهم جمع کرده است.

آبنوس

- چوبیست غریب 99] منابت وی کس ندیده است و کس نداند کی کجا روید، آب دریا می آورد، مردم برمی دارند، چوبی عزیز است بر آتش بگدازد[100] و بوی خوش دهد، اگر بسایند در چشم کنند سپیدی ببرد و جلای عظیم دهد، سنگ را در مثانه بشکند، ساو وی در آب حل شود. اگر از وی آسانه سازند و داروی چشم بدان بسایند بچشم سودی دارد بغایت.

الآس

- مورد بود، ریحانی است مبارک و خوش بوی عفونتها را دفع کند، روغن مورد موی را سیاه کند و دراز کند. گویند کی عصاء موسی از آس بهشت بود و گویند در روم درختی است از مورد در عالم از آن بزرگتر نیست ببهار شکوفه آرد هر که ببوید و بخسپد احتلام بیند، مورد و انار بهم بسازند در نزدیکی یکدیگر بار آرند.

اسبرنگ

- گیاهی است بجزیره حزیران 101] روید در صحرای نرم و از زمین برآید مانند صورت آدمی، سر و موی و دست و پا و دهن و چشم همه پیدا مگر کی رفتار ندارد و مثل آن بر کوه لابیس درختهاست برگهاء فراخ دارد بر هر برگی صورت آدمی و علت آن آفریدگار داند.

باب الباء
البقم

- درختی است بر جزیره رامنی 102] روید، نکارند خود روید، ثمره

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 308

دارد چون خرنوب تلخ باشد بغایتی اگر کسی را زهر داده باشند عروق بقم بسایند و بوی دهند شفا یابد، بدین چوب جامها صبغ کنند، سرخی نیکو بود، بقم را ازین جزیره در عالمها برند[103].

بیش

- نباتی است قتال، اگر مقدار اندک بخورند تباه شوند، هر کجا کی این بیش روید جدوار برآید و بیش را قمع کند و آب بیش بستاند و ویرا بخوشاند و اگر نه جدوار بودی بیش بسیار بودی و چهارپایانرا هلاک کردی.

و بیش در خزینه ملوک باشد و سمان 104] آنرا می خورد و فربه می گردد و اگر آدمی یا فیلی چندانک خردلی بخورد تباه شوند. گویند یکی در زیر گرفت عرق برآورد حالی جان بداد.

بلسان

- درختی است در مصر، در عالم همان یک درخت بود، جای آنرا عین الشمس خوانند، و از عروق وی جایهاء دیگر می نشانند و می روید و سرش می زنند و آب از آن می چکد در قارورها می گیرند، اندک بود و عزیز، چوب وی عود البلسان گویند، دانه وی حب البلسان، روغن وی دهن البلسان بفالج و رعشه و بادها سود دارد و این روغن در خزاین ملوک بود و عود البلسان هم عزیز بود و چوبی عطار فروشد و گوید عود البلسان است. روغن وی بزیر آب رود اگر بر سر مالند بزیر قدم بوی دهد، اگر بر زیر قدم مالند بر کاسه سر اثر کند نفوذی و قوتی دارد شگفت. و گویند در شهر قاهره بقعه یست چندانک چهار ارش در چهار ارش بر آن گیاهی سبز روید مانند گندنا، هر سال یکبار بردارند و بیفشارند، آنرا دهن البلسان گویند، در همه عالم همان جایگاه روید، روح را قوت می دهد و علل را تحلیل می کند. یک درم بده دینار جعفری دهند. بعضی گویند بوقت آنک ستاره کلب برآید بیخش بزنند این روغن از وی روان شود، زبانرا بسوزاند. اگر جوال-

کتب طبی

انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 309

دوز در آن زنند و بآتش دارند برافروزد، اگر بر گند ناچکانند بسوزاند، بر جامه سپید نهند رنگ بگیرد[105]. پاره بر پشم کنند و بآتش دارند چون بسوزد دو انگشت تر کنند و بدان بگیرند اگر بمیرد خالص نیست اگر همه بسوزد تا هیچ بنماند خالص بود.

البصل

- بصل انواع است، بصل الزیز[106] گرمی است گرم، بصل العنصل هم چنین بغایتی گرم و لطیف است، اما بصل دیگر را عنبر القدور[107] خوانند، در آن منافع است اگر سر پیاز بردارند و میان او تهی کنند و سیری بدان فرو برند و در زیر گل کنند شامی 108] برآید.

باب التاء
التین

- انجیر میوه مبارکست، گویند بروزگار طوفان همه درختها تباه شد مگر درخت انجیر و از هر میوه چیزی بیندازند مگر از انجیر و حق تعالی در قرآن ذکر وی کرده است «وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ»[109] اگر چوب انجیر بسوزانند، دخان وی بر مرد بزرگ خایه آید، خایه وی در حرکت آید. برگ انجیر زهر قتالست، شیری کی از برگ وی برآید لسع زنبور ساکن کند، اگر بر شاخ انجیر نقشی کنند بر انجیر همان نقش پدید آید، درخت انجیر کی بار بریزاند عنصل در زیر آن کارند بار[110] نگه دارد. انجیر حلوان نیکوتر از همه انجیرها بود. تحلیل رطوبات و دفع بادها کند.

التفاح

- تفاح سیب بود، میوه نافع بود دل را تقویه کند. در شام سیبی بود که بشکنند در میان وی سیبی دیگر بود. بشیراز درخت سیب بود نیمی از آن ترش و نیمی شیرین. حیوانات درخت سیب دوست دارند خاصه فیل در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 310

بیشه قرار آنجا گیرد کی درخت سیب بود. ارسطاطالیس را بوقت مرگ گفتند وصیتی بکن. گفت «طاقه گفتن ندارم، سیبی بریان کنید.» آنرا بریان کردند بخورد قوتی در دل وی آمد، گفت «بر هیچ زن اعتماد مکنید کی من همه طبایع بدانستم، طبع زنان و بدعهدی ایشان ندانستم» و از دنیا رحلت کرد. بسامره درختی است دو شاخ برآمده از یکی سیب روید بر یک طعم و یک لون، از شاخی بخورند بخواباند و شکم براند و اگر از شاخ دیگر خورند بیدار کند و شکم ببندد. قال- المأمون «لو انحل تفاح لکان فرحا و لو انجسم الفرح لکان

تفاحا.» رنگ سیب لذت چشم است و بویش لذه جانهاست. و طعمش لذت نفس است.

باب الجیم
الجوز

- درختی است عجمی از کبار درختها، روغن وی تریاق بود و جوز را چون باقلیمی برند کی آنجا نروید سمی قاتل بود. و شخصی حکایت کرد کی ملک ترکان یکی را هلاک می کرد در ترکستان، صندوقی را بخواست و از آن جوزی برآورد و بشکست و دانگی برکشید و بدشمن داد تا هلاک شد.

این مرد ویرا گفت «من از ولایتی ام کی خوردن ما جوز باشد[111].» ملک این سخن را عجب می داشت. اگر جوز را پنج روز در گمیز پسری افکنند خواب ندیده پس بنشانند پوست وی تنک باشد. اگر جوزی را از پوست بیرون کنند چنانک بنخراشد و در برگ رز پیچند تر و بنشانند پوست وی بغایت تنک باشد، اگر سبویی را بنش بشکنند و پرجوز کنند و در زیر گل کنند و آبش می دهند آن جوزها بهم برآید، درختی باشد عظیم و من در نواحی همدان درختی دیدم از آن جوز انتصابی راست،[112] شاخهاء وی چون سرا پرده، مدور زده و بعضی سرشاخها بزمین رسانیده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 311

و آن شاخهاء وی سه طبق 113] بود، کلاغی از سر شاخی جوزی از منقار وی در افتاد، بر طبقه اول آمد، پس بزیر آمد بر طبقه دیگر افتاد، پس بزیر آمد، بر چوبی دیگر افتاد، و اهل آن ولایت می گفتند کس مثل این درخت ندیده است. گرد وی ده بستان بود جمله را در زیر گرفته بود. اطبا گویند جوز را روغن تریاق است، کنجاره اش زهر.[114] جوز را در خواب

بینند کار عسر بود زیرا کی تا نشکنند مغز ندهد. و قیل «هو الاتم من الجوز».

خشبه الجولان

- جولان چوبی است، خاصیه وی آنست کی صداع را تسکین کند تعلیقا و دق را سود دارد شربا و خشبه الجولان عزیز بود، در خزاین ملوک دارند و دست هر کسی بدان نرسد.

باب الحاء
الحوز

- درختی است رومی، صمغی از آن روان می شود، چون سخت شود کهربا گردد، میوه او بصرع سود دارد، با انگبین بیامیزند و در چشم کنند قوت دیده دهد.

شجره حماما

- درختی است چوبش برنگ یاقوت خوشهاء وی برنگ زر، بوی خوش دارد مردم را بخواباند و مست کند، در ادویه کنند جگر را سود دارد.

شجره حنظل

- در زمین عرب بود، در ادویه بکار آید، تخم 115] وی اسهال صفرا کند، در خوردن وی خطر بود کی رودها را ربش کند و بر درختی کی یک حنظل بود، آن یکی زهر قتال بود، هر که حنظلی با خود دارد، کفتار از وی گریزد و شرّ کفتار بتر از شرّ شیر بود، بحکم آنک کفتار با آدمی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 312

فساد کند[116]، پس از آن وی را بخورد.

باب الخاء
خلنج

- خلنج درختهاست بسیار، در بیشهاء ترکستان تا بلاد خوارزم همه درخت خلنج روید آنرا غیضه الرحمن خوانند، درین غیضه کرگدن باشد از آن درخت طبقها سازند و کاسها و غیرهما.

خدنگ

- درختی است بزرگ در ولایتی روس باشد، پوست وی بر غلاف نیزه پوشند و بعضی باشد آنرا خدنگ بمهر خوانند و پوست وی منقش بود، پنداری کی نقاش چین آنرا نگاشته است و آن جنس عزیز باشد، هم چون آهن گوهر دارد و خدنگ چوبی است نرم و مطیع، از آن تیر تراشند، بر سر این درخت باز آشیان دارد، در زیر وی قاقم لانه دارد، از پوست وی صمغی بگیرند مانند مومیای.

باب الدال
الدلب

- درخت چنار است، خفاش از برگ وی ترسد و کرکس از خفاش ترسد کی بچه کرکس و خایه وی بخورد. پس کرکس برگ چنار می آورد و از آن آشیان می کند تا خفاشه از آن می گریزد.

دارشغیثان

[117]- درختی است عظیم بر وی خارها باشد، سنبل از آن آرند، گرم بود، قروح و جراحات را سود دارد و ثمره وی در معجونها کنند و جماع کردن زیادت کند.

دردار

- درختی است کدوها از آن پدید آید، چون بشکنند رطوبتی در آن بود جمله پشه گردد، چیزی از آن بریزد چون آرد، بر ریشها کنند نیک گردد، برطوبت وی نقاشان زرورق دوسانند بغایتی لطیف بود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 313

دیودار

- صنوبر هندی بود شیر وی گرم است، عصبها را سود دارد فالج و لقوه را نافع بود، سنگ را در مثانه بشکند تا با بول برون آید و مرد را برهاند.

دمقوس

- درختی است مصری، بشب از دور چون آتش افروزد، مسافر بدان غره شود قصد وی کند، چون نزدیک رسد درخت بیند، چون بازگردد آتش بیند.

دنس

- حشیشی است، از آن رسنها بافند از بهر کشتی بمصر. اگر یکی از آن تیز تیز بگرداند، آتش در آن افتد و همه شب سوزد.

باب الراء
الرمان

- رمان انار بود میوه نافع و مبارک، آفریدگار آنرا بر شکل حقه آفرید چون عقیق، دانها در آن چون یاقوت، حجابها زرد در آن میان مانند حریر، تسکین صفرا کند، بدل سود دارد، خفاشه عدو وی باشد میان وی بادافت 118] کند و بچه را در وی برد و لانه سازد، چوب انار اگر بر آدمی زنند هلاک شود، اگر بن انار شیرین اندکی باز کنند و سرکه در آن ریزند، انار ترش شود، اگر بن درخت انار ترش را باز کنند و انگبین در آن ریزند، انار را شیرین کند و این خاصیه انار است.

راوند

- کدو هندیست، برگ ویرا سادج هندی گویند، مردم آنرا راوند چینی گویند و گویند کی راوند اصل ریباس است و ریباس میوه نافع است، قامع صفرا بود. و در حدود طوس هر ریباس پنجاه من بود، بطاعون سود دارد و راوند چینی نیکوتر از ترکی بود بجگر سود دارد کی محرق بود.

باب الزاء
الزیتون

- درختی است مبارک، نافع، گرم و نرم و سازگار، آفریدگار

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 314

بر وی ثنا کرد، در وی نفعی بود عظیم. ایلاؤس قولنجی بود کی راه رودگانی بسته شود، هرچه بخورد بقی بازگردد، این علت را زیت بگشاید. اگر مرده بدارو زنده شدی آن زیتون بودی.

یکی را علت صعب بود درماند، از مداواه نومید شدی، شبی در خواب ویرا گفتند علیک بلاولا، کسی نمی دانست کی لاولا چه بود، یکی از علما دریافت گفت آفریدگار می گوید زیتونه لا شرقیه و لا غربیه، این لاولا زیتون است. زیتون را بخورد تا از آن علت نجات یافت و قصه کنیسه الزیتون گفته ایم.

بدانک هیچ درخت در عالم چندان نماند کی درخت زیتون و دراز عمر باشد.

و گویند درخت زیتون در شام هست کی از سه هزار سال باز کشته اند کی یونان پیش از روم بوده اند، صمغ زیتون را اصطرک خوانند، دخان وی مانند دخان کندر بود، مرد را بخواباند و سر سنگی کند، بواسیر را سود دارد، گمیز بگشاید، نان کی در زیت نهند اگر موش بخورد بمیرد، بحکم آنک زیتون مبارکست و موش شوم است، هر دانه را کی بنشانند همان برآید مگر زیتون کی از دانه وی چیزی برآید کی نه زیتون بود، و نهال

نشانند نه دانه.

زقوم

- درختی است بدوی، ضمغ ویرا زقمونیا[119] خوانند، معده را تباه کند، شهوه را ببرد، قتال است، مقداری در ادویه کنند اسهال صفرا کند. مصلح وی یا صبر و یا کتیرا یا مصطکی بود، دل را برنجاند، عدو دلست و عرق را بگشاید و ضعف آورد.

زعرور

- در قهستان جبلی خوانند، بار بزمستان آرد، میوه وی سرخ بود بریق، دو استخوان دارد[120] تا برف نبارد پخته نشود، همه میوها از آفتاب پخته گردد وی بسرما رسیده شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 315

باب السین
سادج

- در آب روید و بر روی آب استاده بود و بهیچ پیوسته نبود، معلق روید در دریاء هندوستان، خاصیه آن نفع جگر بود[121]، جامه را نگه دارد از گزنده، بوی دهن خوش کند.

سوسن

- گرم بود، روغن وی تحلیل بادها کند، در زیر پای خفته نهند همه شب سخن گوید.

سفرجل

- میوه یست نیکو، مفرح، مقوی، دل را قوت دهد، قابض است و دانه وی ملین، چندانک در جرم وی قبض است در دانه وی تلیین است، در حدود طوس هر سفرجلی صد و پنجاه در مسنگ بود.

سماق

- ثمره دارد قابض و قامع صفرا بود، خشک بود تا بحدی که در کف گیرند شکم ببندد.

ساج

- درختی بود عظیم از حد گذشته در شهر کولم 122] روید، بالاء وی صد ارش بود، سحاله وی بزیر آب رود و ساج چون جوان بود راست استاده بود چون کهل شد پشت را خم کند، چون پیر شد سر بزیر دارد، ساق وی هیچ گره ندارد، هندوان از برگ وی شلوار بدوزند. گویند بدمشق سروی است بر در سرای طیلون، سیصد ارش بالاء وی، در زیر سایه وی پانصد مرد بنشینند.

سنط

[123]- درختی است بمصر هزار من از چوب وی بسوزند، چندان خاکستر بود کی بر کف گیرند.

باب الشین
شمشاد

[124]- چوبی است نیکو، درخت وی انتصابی نیکو دارد، در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 316

آب صابر بود، از آن شانه کنند و بجای وی هیچ چوبی نباشد بسختی و نرمی و راستی.

شقایق

- گلی است سرخ بغایت چون بستان افروز، و همه گلها را عرق بقرع و انبیق بگیرند آبی سپید بود مگر شقایق را کی عرق وی سرخ بود و این شگفت است، بحکم آنک اگر بقرع عرق خون بگیرند کی اسفید باشد، روغن شقایق موی را سپید[125] کند.

شلجم

- خاصیه وی آنست کی نور دیده دهد بخاصیه فیه اگر خام خورند و اگر پخته و تخم کرنب و تخم شلغم چون کهن گردد و بکارند از تخم شلغم کرنب بروید و از تخم کرنب شلغم بروید. و اگر دیگی بزرگ نیمی کاه در کنند و بن وی بشکنند و در زمین نهند و تخم در آن کنند و سرگین در سر تخم کنند شلغمی برآید ببزرگی آن دیگ و حکم دیگر تخمها همین باشد.

باب الصاد
صندل

- در شهر مندورقین روید درختی عظیم است در بیشه هند، مار در زیر وی باشد خفته بوی رسیدن دشخوار[126] بود، صندل بطبع سرد است چون نیک بسایند گرم گردد.

صنوبر

- درختی بلند است، همه زمستان و تابستان سبز بود، سرما ویرا خشک نکند. از فرط حرارت، حب وی معجون کنند مقوی بود بر جماع، در میان وی کرمی باشد قتال بقوه دراریج 127] بود.

باب الطاء
طباشیر

- در مندورقین بود و آن قصبهاء دراز است، در بیشه بادها آید

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 317

سخت در هم سایند آتش در آن افتد، سوخته شود، حریق وی طباشیر بود و نیکوتر آن بود کی از میان قصب بدر آید، هر سال از آن مقداری اندک بگیرند برابر بزر دهند و باشد کی آن قصب مقدار چندین فرسنگ بسوزد، نیکو آن بود کی در میان قلم بود، تشنگی بنشاند، دل را قوت دهد، خون شکم باز بندد.

و اللّه اعلم.

طارسینی

- دارویی است مبارک آنرا قرفه 128] خوانند، روی آدمی نیکو دارد، نور چشم زیاده کند، دارویی است محمود تا طیور و وحوش آنرا دوست دارند، مرغان از آن لانه بندند. گویند مرغی از ترکستان بهند آید و آنرا بردارد و بترکستان برد و از آن آشیان بندد آنرا اغینیلوس 129] گویند.

طرثوث

- درختی است کی صمغ وی اشق باشد و اشق دوایی نافع بود، گرم است بدرجه دوم مفتح 130] است، جراحات را درست کند، گوشت رویاند، شربت وی بول را بگشاید تا خون روان کند، حب القرع بیرون کند، بچه را از شکم بیفکند، بدان زربر کاغذ دوسانند.

طرفا

- درختی است. چون اهل سبا عاصی شدند آفریدگار بریشان خشم گرفت، آتش باغهاء ایشان بسوخت بجای آن طرفا برست، اگر بر حیوان زنند بیمار گردد. گویند بحد افغانیان گزاستانی است در آن درختی هفده ارش ستبری آن، هر که از آن چوبی بشکند یک شبان روز دست وی درد کند، افغانیان آنرا سجود کنند و آنرا درخت برهمن خوانند و در آن بیشه شیر و ببر باشد، پس هرکه در زیر این درخت آمد ایمن باشد از سباع. طرفا بر زمین بیران روید جایی کی خشم آفریدگار رسیده بود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 318

باب العین
العود

- عود اصناف است بر جزیرها بود از آن سوی خط استوا، کس آنجا نرسید و ندید کی درخت عود چونست و میوه وی چیست، عود را آب می آورد از جانب شمال از زمینهاء مجهوله، آنک آب آورد عود الرطب خوانند، هرگز بنخوشد و آنک خشک بود بشهر کله یا بقامرون باشد، نیکوتر آن بود کی از مندل آرند، و در آب افکنند بزیر نشود و بر آتش بگدازد، در معجونها کنند دل را قوت دهد، بوی وی جامه را از گزنده نگاه دارد، بوی وی در عقل افزاید[131] و در حفظ.

العنبر

- عنبر صمغی است از درخت آبی 132] و بعضی گویند چشمه یست در قعر دریا برمی جوشد بر سر آب می آید. بعضی گویند سرگین گاو آبی است و اگر سرگین دابه است روا بود کی نافه مشک خونی است و آنچ گویند صمغ است روا بود کی دو سنده است، و هر مرغ و سباع کی چنگ و منقار در وی زند در آن بماند، و در میان عنبر منقارها و چنگها بود بسیار. و ماهیی است آنرا بال خوانند دویست ارش درازی وی بود اگر ذره عنبر بخورد بمیرد، عنبر بدل سود دارد جانرا قوت دهد. اگر بدر مرگ بر بینی مرده مالند بخندد، جگر را و معده را و دل و دماغ را قوت دهد شربا.

العرعر

- درختی است پهن بازشود، دراز نگردد، ثمره وی ابهل بود، هم چندان بود کی جوزی گرم، چون بخورند خون در بول آرد و بچه بیفکند.

اگر جوزی را از آن بسرکه بجوشانند در گوش کنند کری ببرد.

العناب

- درختی است نیکو، برگهاء براق دارد، میوه وی نافع [است ،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 319

آب وی خون صافی کند، محرور و مرطوب را بسازد، مسمن بود، اندامها نرم کند، حکما گویند اگر کسی در کف گیرد خون وی صافی شود. از جمله قضاه یکی را پرسیدند کی «گاوی را بکشتم خون وی سپید بود چون آب چه گویی؟» قاضی گفت «مگر گاو تو عناب خورده بود.» مرد بازگردید، روزی دیگر مردی بیامد و آن مرد را حاضر کرد. گفت «این مرد را گاوی بود در خانه من آمد ده من عناب بخورد، اکنون تاوان می خواهم.» قاضی گفت «من آنچه گفتم صواب آمد.» مقصود ازین حکایت آنست کی عناب خون را تصفیه کند و تسکینی دهد در شهرها کی نه منابت وی بود.[133]

العنب

- انگور میوه شریف است، از آن دوشاب گیرند و از آن حلواهاء بسیار سازند و خاصیتها دارد، بر دیگر میوه ها. در سهرورد[134] درختی بود از آن انگور، سالی انگور آوردی سالی ودع. و انگور آنگه باید نشاند کی ماه چهارده بود، نه از سر قضیب و نه از بن وی و لیکن از میانه و هر دو سر بسرگین گاو درباید گرفت و قدری نانخواه در بن افکنند و در رز البته نخود و کرنب بکارند[135] و دو ارش بزمین فرو برد و اگر شاخ وی برشکافند چنانک پوست جدا نگردد و پشم کی 136] در میانه است بردارد و برهم نهند راست و بپوست بید تنگ ببندد و بگذارد تا پرورده شود انگور این درخت را دانه نبود. و در هندوستان انگوری بود

کی اسهال کند و سبب آنست کی برزیگر چوب انگور بشکافد و در میانه وی سقمونیا درنهد و دربندد و بکارد انگور وی اسهال کند. و بدانک انگور در هر ولایتی شکلی دارد، بزبیر[137] انگور بود هر خوشه چندانک گوسفندی. شخصی گفت دو شخص را دیدم و چوبی بر دوشها نهاده و یک خوشه انگور می بردند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 320

ببیت المقدس انگور بود یک حبه پانزده مثقال، یک خوشه خرواری. هرون الرشید بحج بود ویرا یک خوشه انگور بهدیه آوردند بر شتری نهاده. و بصنعا انگور باشد آنرا مختم گویند و جنسی دیگر بود حوشی 138] خوانند و آن خوشهاء دراز بود.

جنسی دیگر آنرا اطراف العذاری خوانند حبهاء وی دراز بود. جنسی را عیون- البقر خوانند دانها بزرگ بود بعضی را دوالی خوانند هر خوشه چندانک مردی زنگی کی برهنه گردد. هر دانه بچند بار در دهن نهند.

باب الغین
الغبیرا

- غبیرا سنجد است درختی، است جبلی درین میوه قبضی بود، خون شکم باز بندد، دل را قوت دهد، بوی شکوفه آن زنان را شهوت انگیزد هر مردی کی شکوفه غبیرا با خود دارد چون زن بوی رسد و بوی آن بشنود اگر پیر بود و اگر جوان عقل وی برود و تابع وی گردد. اگر گل غبیرا بر اندام زنان مالند هرجا کی باشد زن را غلمت رسد، بشکوفه بید و برگ وی عادیت 139] آن بشکند.

باب الفاء
فلفل

- درخت وی بزرگ بود، آب از زیر وی خالی نبود و کس بر سر درخت فلفل نتواند رفت فلفل را باد ریزاید و در آب افتد، آنگه جمع کنند و بجوشانند، و در وی تشنجی بود و ازین سبب بجوشانند تا جای دیگر نکارند و نروید. و فلفل بار آرد بتابستان و زمستان خوشه خوشه چون آفتاب گرم شود برگها بر آن خوشها افتد تا سوخته نشود چون آفتاب فرو رود برگها باز شود، درخت وی حر بود مالک ندارد و فلفل سپید در آتش سوخته نشود، دارویی است گرم محلل بادها، مقوی احشاء، مهیج شهوت، سودمند بصرع و فالج و لقوه و رعشه.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 321

فستق

- حبی لطیف است و بوی خوش دارد و از لبوب هیچ بلطافت 140] وی نیست، عفونت دیر پذیرد و مغز جوز و سمسم باندک روزگار غفن شود اما فستق دیرتر بماند، طبع وی نرم و گرم، قوت حیات زیادت کند کی در آن عطریتی است. ساق این درخت سوراخ کنند مصطکی از آن بیرون آید، و مصطکی معده را تقویت کند و دماغ را پاک کند.

باب القاف
القرع

- قرع کدو بود، درختی ضعیف بود و میوه بزرگ، بیمار را سود دارد و سایه وی سبک بود مر بیماران را. سایه بان سر یونس بود علیه السلام.

کدو و خربزه بیک جا روید، بخراسان خربزه بود یکی بر شتری بندند. جنسی باشد بموصل «تاعوری»[141] خوانند. معتضد تخم ویرا ببغداد آورد و بکشت نیکو نیامد، گفتند از هواست، گفت ما را بر هوا دستی نبود.

قرنفل

- بزنگبار روید، کس منابت وی ندیده است. بازرگانان درم بر لب ساحل نهند و بروند، روز دیگر کی باز آیند قرنفل بجای زر نهاده بود و زر برده. قرنفل دوای مبارکست و بوی تیز و عطریتی دارد، ملایم ارواح است.

در ادویه کنند قوتهاء اعضا زیادت کند.

القثاء

- قثا خیار بود. اگر خواهند کی دراز گردد کاسه پر آب پیش وی بنهند تا آب را می بیند و خود را بآب می کشد و چون خشکی بیند کاهد. اگر تخم خیار در سقمونیا نهند و آنگه بکارند شکم را براند و تخم قثا سرد و تر بود، درد گرده را ساکن کند و مثانه را پاک کند.

باب الکاف
الکمثری

- انبرود است، میوه لطیف است، بدل سود دارد، هر سال کی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 322

انبرود فراخ بود، دیگر میوها تنگ بود. در حدود مهره 142] درختی است همیشه انبرود بار آرد زمستان و تابستان و از آن یکی توانند خوردن و گویند آنرا هود پیغمبر علیه السلام کشته است. انبرود اگر بسیار خورند قولنج آورد، عباسی بدل سود دارد.

الکبر

- کبر دارویی است مبارک و گوارنده، طحال بزرگ را بگدازد.

عمار بن تیاه 143] گوید «پیش ملک الروم رفتم خزاین عرض می کرد. صندوقی مقفل بگشود، چوبی از آن برآورد از طرفا، گفتم «این چوبی شوم است از آن قوم سبا و در شهر ما بسوزانند.» گفت «در ولایت ما دخان وی بیماریها را سود دارد.» و صندوقی زرین بیاورد و چند دانه کبر برآورد. گفت «در ولایت ما این را عزتی دارند و بداروها بکار آید.» و کبر در خرابها روید.

الکافور

- درخت وی در جزیره هرکند بود و درختهاء عظیم بود و ببر[144] آنجا لانه دارد و آنجا دشخوار بود رفتن. و این درخت را کی کافور صمغ وی است کس نشناسد مگر باز و کبوتر کی در آن گرماء سخت در آن درخت دو سند و جناحها بگشایند و سینه بدان درخت بازنهند از بهر خنکی، صیاد تیر بدان درخت اندازد از بهر نشان و بازگردد تا زمستان کی سباع از آنجا برود و از آن صمغ بردارد. و طریق وی آنست کی درخت را بتیر سوراخ کند تا از آن صمغ بیرون می آید و کافور در شهر مندروقین بود بر لب آب و شنیدم کی بتموز ماران خود را بدان شاخها درپیچند از بیم حرارت تا خنکی کافور می یابند و بزمستان بازگردند.

کشمن

- درختی بود عالی چهل ارش ستبری آن بود آنرا کشاسف 145] نشاند در پیش آتش خانه و پیغام فرستاد بآفاقها کی آفریدگار کشمن را بمن داد و قصری زرین بکرد صورت جمشید و افریدون بر آن کرد و بارویی از آهن بکرد و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 323

آنرا سرو کشمن 146] خوانند و خبر بترکستان شد، ملک ارجاسف نامه نبشت بوی کی دینی تباه گرفتی و دعوی نبوت می کنی! و میان هر دو حربها رفت و کشمن بماند تا عهد نوشروان عادل تا آن را تباه کرد.

باب اللام
اللوز

- لوز بادام است و این میوه مبارک بود بفال دارند و در ولایت ترک عزیز بود تا حدی که ملکی دختری را بشوهر دهد، سه بادام یا چهار در حقه زرین نهند با جهاز برد. بسایند و بمیل زرین در چشم کنند، سودها دارد و اگر چه بحد کوری رسیده بود. بادام را اگر بشکنند، چنانک زخمی بر مغز وی نیاید و آنرا بکارند بی استخوان، بار وی پوستی تنک دارد، دست شکن همچون جوز دست شکن و این سخت شگفت اندیشه کرده اند.

لوبیا

- درخت وی در میان آب روید در دریا و بلند بود، کس بر سر آن نتواند رفت مگر بوزینه آنرا بزیر آرد از وی بستانند و اگر نه بوزینه بزیر آوردی کس بلوبیا نرسیدی. دانه بود نیمی سرخ و نیمی سیاه، رنگی بریق و شگفت.

باب المیم
مختم

- نوعی از انگور است بشهر صنعا، خوشهاء بزرگ، حلاوتی بغایت دارد و انگور میوه مبارکست، آفریدگار آنرا بهدیه بآدم فرستاد، ابلیس حسد برد، از وی بدزدید، آدم دل تنگ شد، میان وی و ابلیس منازعت افتاد، جبریل میان ایشان توسط کرد بر نیمی، ابلیس از آن خود بکشت و بول در اصل وی کرد، انگور سیه بار آورد، نصیبه خمر شد از آن سبب بجوش آید. پس بوزینه قصد انگور کرد، ابلیس وی را بکشت، خون وی در بن انگور رفت،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 324

روزی دیگر سگی قصد انگور کرد، سگ را نیز در بن وی کشت. روز سیم شیری قصد کرد شیر را نیز در بن وی کشت. پس هر که خمر خورد اول بار نشاط کند و طرب چون بوزینه بعد از ساعتی فریاد کند چون سگ، بعد از ساعتی عربده کند چون شیر. و آدم علیه السلام نصیب خود بنشاند بعضی سرکه شود و دوشاب و مویز و گویند کی در صنعا از هفتاد گونه انگور بود.

باب النون
نرجس

- ریحانی است نافع و بعقل سود دارد. قال جالینوس «من کان له رغیف فلیجعل نصفه فی النرجس فانه یراعی الدماغ و الدماغ یراعی العقل.» و ابقراط[147] گفت «نرجس عقل افزاید و نرجس تاتر بود نافع بود، چون خشک شود نفعی نکند.» گویند اگر قدری نیل در بن پیاز نرگس افکنند و آنرا آب دهند نرجس وی کبود گردد.[148]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 2 ؛ ص324

النخل

- نخل خرما است و این درخت درختی مبارکست و در اصل درخت پیچیدگی ندارد و قامت راست دارد. درخت نر از درخت ماده پیدا بود.

از طلع وی بوی منی آید و هم چنانک بچه از شکم مادر زاید، طلع از میان درخت آید اگر خمار کی بر سر دارد[149] ببرند و آن بجای مغز است درخت کشته شود، اگر از پای بیفکنند تر قوتی دارد. اگر بر پای خشک شود سست بود و آبش بنماند[150] و هر شاخی را کی ببرند بجای باز ناید چون عضو آدمی. لیف دارد چون موی و بر پشت استخوان وی نقطی بود چون رحم نهال از آن روید و ریشه خرما در سنگ برود و در آهک نرود[151]. باسکندریه درختی است آنرا نخله مریم گویند کی در حالت نفاس از آن بخورد بس شیرین بود چون رطب. گویند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 325

در آن ولایت همان درخت است و سه هزار سال عمر وی است و بزمین هجر درختی است آنرا با هین خوانند همه سال خرما برآورد[152]. اهل عمان جهد کردند و دانه وی بکشتند نرست. ابو حاتم سجستانی گوید «خرما انعام آفریدگار است بر

اهل اسلام و در بلاد کفر نباشد نه در حبشه و نوبه و زنج و هندو نه در ترک مگر بزمین بربر کی لشکر اسلام دانه چند بیفکندند، آنجا برست.» درخت وی چون درست در سقف افکنند بشکند، چون بدو شاخ کنند نشکند. این میوه در بلاد اسلام است و هم چنین آبها و نهرهاء بزرگ در بلاد اسلام همه از بلاد الکفر آید مگر نهر عاصی کی از بلاد اسلام ببلاد کفر می رود، نام وی در اصل عاصی آمد.

نارجیل

- جوز هندوست، بکوبند و آب بر وی زنند چون شیر گردد، اگر آب غوره بر وی زنند دوغ گردد. کدو دانه از شکم ببرد، بپوست وی کشتیها بندند از بهر آنک قیر در آب شور نماند و آنرا کنبار[153] خوانند. نارجیل بر جزیره شلاهط روید، جانوران آب وی بخورند مست شوند آنگه ایشان را صید کنند.

بر آنجا کوهی است از آن آتشی برآید بلند، چند هزار ارش برشود. و نارجیلی آورند از دریاء هند آنرا مردم آبی آرند و کس نداند منابت وی، و مردم آبی آنرا بر ساحل نهند و آهن بدل آن بردارند و کس نداند کی بآهن چه کنند و العلم عند اللّه.

باب الهاء
هلیله

- در شهر کابل بود، آنک نارسیده بود اصفر خوانند، آنک رسیده بود کابلی خوانند و آنک بر درخت خشک شود اسود خوانند. هلیله دوایی مبارکست و نافع، بسا معدهاء تباه شده کی آن بصلاح آورد. مرد[154] را از ماخولیا و سودا برهاند، اعصاب را تقویت دهد، طعام را هضم کند. گویند پیری عادت کرد کی هر روز یک در مسنگ می خورد جوان شد و دندانهاء بیفتاده برآورد،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 326

این معنی محال بود اما صحتی و قوتی زیادت کند و در منافع این دوا و سازگاری وی شکی نیست.

باب الواو
الاوراد

[155]- ورد انواع است سپید و زرد و سرخ و زاولی و فارسی از همه نیکوتر بود. مار و حیوانات دوست دارند. در بلاد زابج گلی است نیکو بزمستان و تابستان بود[156] اگر از آنجا بیرون آرند سوخته شود و مذهل بن سخر السیرافی 157] مبلغی ازین گل جمع کرد و در گلیمی نهاد، خواست کی بیرون آورد، آتشی از دریا برآمد و گل را بسوخت و این نادر است. بارمینیه گلی است زرد یرقان ببرد، بتبت گلی است هر که ببوید زرد شود و زعفران همین فعل دارد و هر که بخورد سرخ روی شود. اگر بروغن گل بینی گربه بیندایند بمیرد. گل تازه کی اول بشکفد، بامداد بسه انگشت دست چپ یکی بگیرد و بر چشم مالد، آن سال درد نکند. گل مقوی دل است، قابض است و یا قبض اسهال کند.

باب الیاء
یبروح

- چوبی است بارّان باشد از زمین برآید، مانند آدمی گیسو دارد، بوی وی مرد را بخواباند، شربت وی قتالست، هرکه آنرا از زمین برکند بمیرد.

پس رسنی در آن بندند و سرش در میان سگ بندند و گوشت را بسگ نمایند تا سگ قصد گوشت کند، آنرا برکند و سگ بمیرد و باشد کی یکی ده ارش بود و درین حدود نباتی است هر که با خود دارد خندد تا برعنایی کشد، چون بیفکند بگرید. و در تاریخ روم خوانده ام کی اسکندر بسرحد شمال رسید دریاء عظیم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 327

دید، خواست کی بگذرد لشکر وی نمی گذاشت، چون بآخر ساحل رسید آوازی منکر شنید، چون رعد، ویرا گفتند بر ساحل این دریا بیشه

عظیم است، در آن درختهاء بلند، هر درختی سیصد ارش و همیشه درین بیشه باد آید، شب و روز، این درختها بر یک دیگر می زند، این آواز غریو آن باد است 158]. آفریدگار برین درختها مرغانی آفریده است، برنگهاء لطیف بپیکر چون آدمی و ازین بیشه نروند و نه ازین باد بگریزند. اسکندر چون بساحل رسید شخصی را بفرستاد کی ازین بیشه خبری آرد. چون درشد شیری قصد وی کرد، بدرختی برآمد، درماند از بیم شیر و دریا و باد، پای مرغی بگرفت 159]، مرغ برخاست تا با ساحل آمد، پای وی بگذاشت فرو آمد و اسکندر را خبر داد کی بیش ازین راه نیست. ازین جنس حکایتها بسیار آمده است و ما بر آنچ معروف تر بود اختصار کردیم و فصلی دیگر بگوییم در درختهاء مجهوله چنانک آورده اند ایراد کنیم.

فصل فی عجایب الاشجار المجهوله الغریبه
اشاره

درختی است بزمین یمن در حدود مهره، آب از آن چکد و صباح بن باوی 160] گوید «هرگه ماه حرام درآید آب ازین درخت گشاده شود تا مصانعها پر کند و چون ماه حرام برود آب باز استد.» و در ولایت سرندیب جزیره یست از میان آب سیاه برآمده و آب خوش نباشد، پس بر آن جزیره نیزها و قلم روید، بن قلمها سوراخ کنند آب زلال از آن روان شود، نیزه آب سیاه می خورد و آب خوش می دهد و مثل وی چون ابر است، آب تیره بردارد و خوش بباراند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 328

شجره بحریه

- در حد مغرب دریایی است هر زمانی در آن درختی پدید آید سپید مانند بلور و در آن دریا می رود و هر سال کی پدید آید فراخی بود.

ملک مغرب زنجیری در آن درخت بست و آنرا در کوه محکم کرد. روزی آن درخت چندان بگردید کی زنجیر بگسیخت و ناپدید شد، مدتی دراز برآمد، جمعی از جانب مشرق بیامدند[161]. ملک احوال شهرها می پرسید. یکی گفت در حدود مشرق دریاییست در آن لاک پشتی بر پشت وی درختی رسته از استخوان سپید هر وقتی ناپدید شود، اکنون ظاهر شد طوقی آهنین در میان وی بسته نمی دانیم کی حال وی چیست و آن طوق از کجا آورد تا ملک ایشانرا خبر داد ازین.

شجره کبیره

- درختی است بر دوازده فرسنگی حواس، معوین 162] گویند هفتصد شاخ دارد، از بسی گونه مرغ بر وی نشیند، هر سال یکبار خود را بجنباند چندان سرگین مرغ بزیر آید کی همه زمینهاء ولایت را کفایت بود.[163] و بحد کیمیاک سرما بود، آنجا درختی است هر که در زیر آن درخت رود حرارتی بوی رسد اگر ده گام پیش رود سرما یابد. اگر در زیر این درخت آتش کنند باران آید و این غریب است.

شجره العصافیر

- درختی است بدیار صخر، بر آنجا ماران باشند عظیم، در مهرگان آن درخت برگها را بریزاند، بعد از چند روز همه گنجشک گردد و بپرد، حکما گویند باقلی مگس گردد و بپرد.

شجره

- درختی است بحد خرخیز، سنجاب بر آن درخت نشیند و از آن خورد، مرغیست کی این سنجاب را بمنقار پاک می کند و سنجاب از وی گریزد.

شجره خشبه الفرج

- چوبیست بایلاق آنرا مرغی شناسد کی سرخ و زرد بود، مردم بچه وی را هر دو پای ببندند، مادرش برود و آن چوب را بیاورد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 329

و بنهد، بند پای بچه مرغ گشاده شود.

شجره

- درختی است صمغ وی قطران بود، شاخ وی ببرند آبی از آن روان گردد، قطران شود گرم و خشک است بدرجه چهارم، جثه مرده را نگه دارد.

شجره کارو

- درختی است بحد کرمان، شاخهاء[164] وی هر یکی رسنی فرو گذارد از سقف وی کودکان بدان بازی کنند، میوه دارد در آن نه نفعی نه ضرّی.

شجره کاوی

- درختی است برگ وی تلخ بود، خون از بینی بگشاید، آتش بدان کار نکند، ترسایان از آن صلیب سازند و بر آتش نهند بنسوزد، گویند از صلیب عیسی است علیه السلام.

شجره

- بحدود خوارزم درختی است سوراخی در آن کنند عسل از آن بیرون آید، یک رطل مردی بخورد مست گردد و عجب نیست کی هیچ حکیمی یک قطره آب ببالا نتواند برد و این عروق اشجار آبها را بخود می کشند و ببالاء درخت می فرستند تا میوها و مغزها گردد.[165]

شجره

- درختی است بحدود مغرب میوه وی چون پشم بود، زنان آنرا می تاوند و سراویلها بافند، اول شکوفه آرد پس چندان حقه حقه بدرآید پر از پشم.

شجره

- بهندوستان درختی است بر آن جز طوطک ننشیند هندوان آن درخت را سجود کنند گویند از بهشت است و مرغش بهشتی است و چون زخمی بر آن درخت آید آبی سرخ چون خون بیرون آید.

شجره

- درختی بود در شام چون تود[166] هر برگی چون چراغی افروزد دست نسوزاند، چون برگها بریزد ناپدید شود و بعضی از چوبها، آب ویرا نپوساند[167]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 330

و در آسیاها افکنند، چون کهن شود بشکافند، در شب تاریک مثل آتش افروزد.

هندوان فخر کردند بدرختی کی در ولایت ایشان بود بروز اکهب نماید بشب افروزد از چند فرسنگ بینند و در همه هندوستان سه درخت بود ازین و ببابل بیشتر بود، اما بابل برگردید و همه ناپدید شد.

این مقدار کفایت بود از درختهاء غریب کی گفته آمد و العهده علی قایلها. و ما رکن ششم بگوییم در صفت آدمی و صور آن انشاء اللّه تعالی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 512

الرکن التاسع فی عجایب الطیور

اشاره

بدانک خدای تعالی فرشته آفرید و جنی و پری کی بلطافت چنان اند کی در هوا یکی بی مسافت از اقلیمی باقلیمی رود و از لطیفی در حاسه چشم آدمی نیاید.

آفریدگار دانست کی بعضی انکار کنند مرغانرا آفرید کی در هوا می روند بی ماسکه، از چند گونه بعضی لطیف و بعضی ثقیل تر و هرچه لطیف تر آواز وی لطیف تر.

چنانک هزار دستان و شنفار[168] و هرچ سنگی تر در آواز وی درشتی بود بیشتر، چنانک طاوس و بط. و ما از مرغان بزرگ خاصیات ایشان بگوییم. قال اللّه تعالی «أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَی الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ یَقْبِضْنَ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ.»[169] گفت چرا درین مرغان نگه نکنید در هوا صف کشیده اند ایشان را کی نگه می دارد در هوا جز خدای عز و جل؟

[باب ذکر برخی پرندگان بزرگ
ذکر العنقا و ما جری بینه و بین سلیمان علیه السلام

اما از مرغان بزرگ کی شاه مرغانست عنقاست کی ویرا سیمرغ خوانند، در سر[170] کوه قافست، سبب آنک سلیمان گفت همه کارها بارادت آفریدگار رود. عنقا گفت «بلی و بخواست ما.» گفت «چنین مگو کی خدای تعالی مرا خبر کرد کی امشب بمغرب دختری بزاد و بمشرق پسری بزاد و هر دو بیکدیگر جمع آیند بسفاح.» عنقا گفت «من این قضا بگردانم.» گفت «نتوانی.» گفت «توانم و کفیلی بدارم، هامه را بکفالت بداد.» سیمرغ آن دختر را بربود و بکوه قاف برد بر سر درختی عالی، در زیر وی دریایی عظیم. آفریدگار چنان تقدیر کرد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 513

کی این پسر ببازرگانی افتاد، بدان ساحل رسید، درختی عالی دید بر سر آن آشیانی. دختری نیکو بر آن نشسته. پرسید کی تو کیستی؟ گفت «مادر من سیمرغ است.» گفت

«ای دختر تو برین درخت نترسی کی روزی بادی ترا[171] بدریا اندازد.» گفت «چه کنم؟» گفت «اینجا اسپی مرده است من در شکم وی روم.

چون سیمرغ بیاید از وی درخواه تا آنرا پیش تو آورد. گفت «بلی.» و این پسر در شکم اسپ پنهان شد. چون سیمرغ بازآمد از وی آن درخواست. وی آنرا پیش آن دختر بنهاد. چون سیمرغ بازگردیدی، از آنجا بیرون آمدی و با دختر بودی تا آبستن شد. چون آواز پر سیمرغ شنیدی در شکم اسپ رفتی. پس سلیمن سیمرغ را گفت «آفریدگار آنچ قضا کرده بود تمام شد، برو این دختر را بیاور.» سیمرغ آمد و دختر را گفت «ترا پیش سلیمان خواهم بردن.» گفت «مرا چگونه بری؟» گفت «ترا بمنقار برگیرم.» دختر گفت «من از دریا می ترسم و در منقار تو خسته شوم، مرا در میان آن اسپ آنجا بر.» گفت «شاید.» دختر در آنجا رفت، عنقا آنرا برداشت و پیش سلیمن بنهاد. سلیمن گفت «ای پسر و ای دختر بیرون آیید.» هر دو از آنجا بدر آمدند. سیمرغ خجل شد و ایمان آورد کی هرچه باشد از خیر و شر همه بخواست آفریدگار بود. و سیمرغ بکوه قاف شد و دیگر ویرا کس ندید و هامه ازین خجالت بروز بیرون نیاید و بشب نوحه می کند.

حکایت ملک سیستان را آرزو کرد که سیمرغ را ببیند. بسرحد هندوستان شد و پرسید از وی. گفتند «در وقتی معلوم بجزیره رامنی آید.» وی مترقب بود تا بدانجا رسید. کوهی دید سر بر آسمان رسیده، بر سر آن درختی عظیم بر آن آشیانه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2،

ص: 514

عنقا، پنهان شد تا سیمرغ برآمد. هوا را دید جمله ملون شده و آوازهاء چنگ و پیشه و سازهاء شگفت و زجلها از پرهاء وی می آمد و از شاه بالهاء وی آتش می درفشید. ملک پنداشت کی بباغی آراسته می رود در هوا، در آن مطربان سازها راست کرده یا بهشتی ظاهر شد و بوی عطر شنید و صد هزار دایرهاء زرین بر جناحهاء وی برگذشت و بر آن آشیانه نشست، نهنگی از چنگ وی در افتاد. ملک شگفت ماند از عظمت وی. هندوان گفتند هر وقتی کی ناگاه بدین آشیان آید در ولایت ما از بیم او نه شیر جای دارد، نه اژدرها، نه کرگدن و همه را بخورد. و نفور و وشکرد مرغی است و ما قصه وی در باب طب گفته ایم از عجایب و شگفتی وی اینجا کفایت بود این مقدار.

خاصیه العقاب

عقاب مرغیست عظیم، سیاه، قوتی دارد، همه مرغان از وی ترسند، آوازی دارد هول، منقاری معقف، در هرچه آویزد برکند. چنگها دارد هر یکی را زخم چون سیخی بود. بسینه حمله سوار را بیفکند. یکی گوید «عقابی از گله گوسفندی می ربود، سگ گه بانگ بر وی زد گوسفند را رها کرد و سگ را بربود در هوا شد و سگ فریاد می داشت تا ویرا بلند برداشت تا آواز سگ منقطع شد، پس رها کرد تا بزمین آمد و هلاک شد.»

حکایت بشار را پرسیدند «اگر آفریدگار اختیار بتو دهد کی حیوانی گردی چه اختیار کنی؟» گفت «اختیار کنم کی عقاب شوم.» گفت «چرا؟» گفت «زیرا کی جای عقاب بلندتر جای بود، کس بآشیان وی نرسد و دراز عمر بود و همه مرغان از

وی ترسند و شوکتی دارد کی شیر را بزند و بشب چون پرد از هر دو بال وی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 515

آتش درفشد.» و خایه عقاب بزرگ بود، دشخوار زاید. نر از زمین هندوستان سنگی بیارد چون دانه خرماء هندی، آنرا ماده بیند حالی بزاید و در آشیان وی یابند. و بچه را از تندی بیرون کند، کاسر العظام آنرا بپرورد، چون بزرگ شد بازآید پیش مادر و پدر. عقاب را کی بخواب بینند سلطان ظالم بود، و شیر از عقاب فریاد کند کی با وی جنگ کند، و سی و دو روز بر سر خایه نشیند و همه مرغان بزرگ دیگران بیست و دو روز بود. واله چون پیر شد، بچگان ویرا برگیرند و منزل منزل ویرا می پرانند. چون چشم اله تاریک شود بچشمه آب صافی آید و حلقه می کند گرد آن و بالا می گیرد تا پرش سوخته شود از گرما و تاریکی از چشمش برود. پس در چشمه آید چند بار، جوان گردد. چون منقارش دراز شود شکار نتواند کردن بدان هلاک شود، و هرچه بگیرد زودتر جگر وی خورد. طبع شیر دارد. گویند عقاب گاهی نر بود و گاهی ماده و کفتار سالی نر بود و سالی ماده و درخت بلوط سالی بلوط آرد و سالی مازو و بچه خوک مخطط بود و بچه گاو کوهی منقط بود چون بزرگ شوند خطها ناپدید شود.

کاسر العظام

کاسر العظام مرغیست بزرگ، خاکستر رنگ، بچگان را دوست دارد، تا بچه صقر را ببرد و بپرورد. در اصل حلق وی آفریدگار دو استخوان آفریده است، سنها[172] از آن برآمده

محکم، استخوان در حلق گیرد و قوت کند بر آن استخوان تا چون خاک کند و آن از خاصیتی است کی آن استخوان بآهنی نتوان شکست بآسانی، مگر بجهد کی بر وی زنند و آن هم چنانست کی نیش عقرب کی بر طنجیر زند سوراخ کند، و پس گردن این مرغ خاصیت آن دارد کی استخوان شکند و آفریدگار را تصرفها رسد تا چنین مرغی را در حلق دندانها آفریند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 516

خاصیه النسر

نسر کرگس است، بعضی ضعیف باشند بعضی قوی، و این مرغیست ثقیل، بسیار خوار، چندان بخورد کی بپر نتواند پریدن، پس بوثبات می جهد و می افتد تا بالا گیرد طبقه طبقه و هوا در زیر جناح آورد، آنگه بر طیران قادر شود.

آوازی هول دارد، بزرگترین سلاح وی بانگ است و قوت، و چون چشم وی تاریک شود، زهره آدمی بجوید و در چشم مالد تا نیک شود. اما چنگ وی چون چنگ خروس بود کند و کوچک و لیکن جسور و شجاع بود، از هیچ چیز نترسد مگر از خفاشه و خفاشه ضعیف است. ماده کرگس آشیانه بندد از بلگ چنار، زیرا کی خفاشه از برگ چنار ترسد و اگر خفاش بر درخت چنار آید بمیرد.

گویند کی سلیمن علیه السلام بکرگسی بگذشت کی با ضب محاکاه می کرد. نسر گفت «عجبی می بینم، خلقی می رود بدویا و طعام بدست بر دهن می برد و سخن می گوید.» ضب گفت «اگر چنین است کی می گویی مرا از قعر دریا برآورد و ترا از هوا بزیر آورد و عالم را بگیرد. تا وی باشد هیچ حیوان را حکم نباشد.» و گویند کی

نسر ببالا بر شود مقدار تیرست فرسنگ و از وی بوی مشک آید بخاصیتی کی در جوهر وی است، چنانک هدهد گندد بخاصیتی کی در وی است. بعضی گویند کاین بوی خوش از آنست کی کرگس آهو خورد و نافه مشک خورد.

خاصیه الهما

هما مرغی است خجسته در ولایت صاعون 173] بود و در هر مدتی ظاهر گردد و گرد شهر می گردد و آنگه بر سر شخصی نشیند آن سال فراخی بود. پس

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 517

اتفاق کردند کی بر سر هر کس کی نشیند او را ملک کنند و او را پادشاهی دهند. پس روزگاری دراز این همانا پدید شد. روزی هندویی با شخصی می رفت و می گفت «اگر هما بر سر من نشیند ولایت صاعون 174] خراب کنم.» آن دیگر گفت «اگر بر سر من نشیند مملکت را آبادان کنم.» هما بزیر آمد و بر سر هندو نشست. مردم شهر هندو را پادشاه کردند و عالم خراب می کرد. روزی این یار ویرا گفت «رحمت کن بر خلق.» هندو گفت «من خشم خداام، مرا مسلط کرده اگر خلق خدا نیت نیکو کردندی بر سر تو نشستی چون بد نیت اند لاجرم بر سر من نشست.»

خاصیه النعامه

شترمرغ اعضاء مرغان دارد، مگر پاها کی پای شتر دارد و نه چنان پرد کی مرغ و نه دود چنانک چهار پای، روی برباد نهد و سینه بر هوا زند و بپا می دود و بالها می زند میان طیران و زفیف رفتاری حاصل کند کی تیر بوی نرسد و جانوری است شترمرغ کی نه با مرغان درسازد و نه با چهار پا آرام گیرد. از جمله نوادر[175] است. گرگ را بگیرد و به نر و ماده گرگی را بکشند و هر چهار پاء و دو پای کی یک پایش شکسته شود بر دیگر پای اعتماد کند مگر نعامه کی یک پایش شکسته شود از پا بیفتد و

نعامه بر پشت گرگ نشیند و ماده در پس وی افتد و ویرا می دواند و می زند تا بکشدش. و شترمرغ سنگ را بنمارد و جزع را بنمارد و جزع در شکم وی آب شود و اگر ده سال در آتش سوزانند نسوزد. و این خاصیت معده یست چون معده سگ و گرگ کی استخوانرا هضم کند و لیکن استخوان خرما هضم نکند. و اسپ ام غیلانرا هضم کند و لیکن جو را هضم نکند.

شترمرغ سی خایه بنهد بر خطی مستوی کی در آن هیچ تفاوت نبود

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 518

و خود را بکشد دراز و بر سر همه مشتمل شود و با این همه باشد کی خایه خود بگذارد و بر خایه دیگر خسپد. و مرغی است کی بحس چشم زندگی کند، موی کفله 176] چشم زیرین و زبرین دارد چون آدمی. خایه بعضی در زیر گیرد و بعضی در خاک کند و در هر یکی سوراخی کند تا کرم در آن افتد و بخورد بچگان دهد.

و آنچ در آفتاب نهد می خورد. اغلب سنگ و ریگ خورد. از سایه خود ترسد از جانبی رود کی مستقبل آفتاب بود تا سایه را نبیند. چون ابتداء سرما بود و خرما سرخ گردد پای شترمرغ سرخ گردد. پوست خایه وی در سرکه افکنند بجوش آید، در دیگ افکنند باندک آتش بجوش آید. آتش را دوست دارد وی را بآتش صید کنند. هر جوهری کی بیند برباید و بخورد و حلقها از گوش مردم رباید و گوشها برکند و بجثه از عقاب و زیغا و کرگس مهتر بود.

طیر غریب

یاغیس 177] مرغیست از آن

سوی اسکندریه بر درخت نشیند و پرها اندازد و هر پری زخم کند، چون تیرسی بچه برآورد. دنبالی دارد در پس پشت آورد، بچگانرا بر دنبال نشاند، می رود، بچگانرا می برد تا آنگه کی بزرگ شوند و بپرند و این مرغ در عمران نباشد و نگذارند کی قتالست.

خاصیه الصقر

صقر مرغیست قوی و وشکرده و حمله برد بسینه و سلاح وی سینه بود و تیز پرد. بیک ساعت دویست فرسنگ برود و بسیار خوارست. چون سیر بخورد نتواند برخاست، ویرا بسیری صید کنند. بچه وی سه باشد از عسری یکی را بیرون کند. کاسر العظام ویرا تربیت کند، و صقر آوازی دارد سهمناک و دهانش

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 519

گندد و الاسد و الصقر موصوفان بالبخر.

الحدأه

حداه ویرا زغن گویند، مردار خوارست. ویرا با کلاغ دشمنی بود.

و خایه زغن اگر بدل کنند چون بچه برآرد جنس خود نبیند غریو کند و دیگرانرا جمع کند از زغن و ماده ویرا بکشند. مرغیست خسیس، خایه وی سپید بود، خلاف خایه کلاغ کی خایه کلاغ پیسه بود.

حباری

جوزهر[178] باشد، مرغیست جوارح و دشمن صقر است. هرگه صقر ویرا دریابد حباری بگریزد و بالا گیرد و حدثی کند بر صقر و در شکم حباری سلخی بود لزج چون بر صقر ریزد، پرهای وی درهم دوسد و عاجز شود. پس حباریات جمع شوند و پرهاء صقر برکنند تا هلاک شود. گویند کی «سلاح الحباری سلخها» چنانک سلاح طرابی فسا بود و از گند وی جانوران گریزند و طرابی در آشیان ضب رود بیک فسا، ضب جان بدهد. مثل زنند کی ناکسانرا سلاح زنان سلیطه باشند یا سگ گزنده چنانک حباری را سلاح سلخ بود. گویند کی حباری موی باز افکند بیک بار و دیر باز روید و باشد کی از غم بمیرد و وی رنگی نیکو دارد و مرغی است علوی جبلی. ببصره ویرا بگیرند در حوصله وی حبه الخضراء یابند، و بشوکت از صقر ضعیف تر است اما بحیله صقر را هلاک کند.

البازی

بازی مرغی است جسته 179] و رعنا و تند و هرچه آفریدگار در وجود آورد نر بزرگتر و تمام تر بود از ماده، مگر باز کی ماده بزرگتر و خوب تر بود از نر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 520

و در باز نخوتی باشد، چنانک ملوکانرا. چشمی دارد، بتکبر نگرد، حدقه وی زرد باشد و آن چرخ و بهله سیاه بود بر سر کوهها و درختهاء عادی بود یا بر دست ملوکان نشیند. صید بپای کند. بیدار باشد و زیرک و پخته و خام خوار، ویرا از گرد و دود نگه باید داشت. اگر عقاب با وی گشنی کند چرخ از خایه آرد. اگر چرخ با وی گشتی کند

بهله آرد از خایه و فی الجمله مرغی وفادار است کی صید گیرد و بازآورد.

شنیدم کی سلطان مسعود رحمه اللّه نزدیک بهستون بود، تذروی بدید گفت «کاشکی بازی بودی تا این تذرو را بگرفتی.» از تقدیر آفریدگار بازی درآمد و بر دست وی نشست، آن باز را گرامی داشتی. روزی بشکار رفت باز را با خود ببرد، بادی عظیم برآمد، باز آواره شد سلطان بازگردید، دل تنگ بعد از سه روز سلطان بر در سرا پرده بود باز از بالا درآمد و بر دست سلطان نشست.

مقصود آنست کی اهتداء دارد و زیرکی و چابکی 180] و وفاداری و هرچند کی سپیدتر بود نیکوتر بود و هنر وی بسرگین بدانند. چنانک دورتر بیندازد قیمت وی بیشتر بود. این مقدار گفته آمد از مرغان جوارح کی گوشت و خون خورند و ما بابی دیگر یاد کنیم در مرغان کی حبوب خورند و کرم.

باب فی الطیور[181]
ذکر الحواصل

حواصل مرغ آبی است بزرگ، در بطایح بصره و واسط بود، نه ببلاد ترک بود نه ببلاد هند. بغایتی سپید و نرم بود، از پوست وی فروها سازند، حرارت نیکو کند. اول چون بچه برآرد پرهاء وی سیاه بود، پس سپید می گردد مانند شیر. حوصله بزرگ دارد از حشرات و آب پر کند و آنگه برمی آرد و می خورد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 521

ذکر الحمام

حمام کبوتر است مرغی ألوف است و عامه مردم ویرا دوست دارند، زیرک بود و نیاک و بسیار نسل و اهتدا می آموزد کی از صد فرسنگ بازآید. و در وقت سفاد بوسه نهد و زقه کند و آن خایه کی از زقه آید فرخ ندارد و کلاغ را خایه اززقه آید و فرخ دارد، و کبوتر باشد کی صد دینار قیمت وی بود و نامها آرد از جایهاء دور، باشد کی بچه بیست دینار بود و خایه پنج دینار. بشب راه کند بنجوم، و بادها جنوبی و شمالی بشناسد. ببال جنگ کند مانند دست، از باز و شاهین تیزتر بود و لیکن از بازی و شاهین بترسد، بیفتد تا ویرا بگیرد. برسالت نر را فرستند کی قوی تر بود و زودتر با سر ماده آید. بطرفه العین از آفاق بآفاق رود و اگر ویرا باز دارند دیری یا پرش ببرند چون باز روید با جای خود آید.

اگر یک پرش ببرند عاجز شود و هم چنین آدمی کی یک دست ندارد نتواند دویدن. و نباته بن الاقطع در مصاف شمشیر زدی، هرگه شمشیر بر جای افتادی باستادی، اگر خطا کردی نباته بر وی درآمدی.

مسئله- اگر پرسند کی ملایکه را

هفتاد بال باشد و کم و بیش، لقوله تعالی «أُولِی أَجْنِحَهٍ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ.»[182] اگر دو بال بود یا چهار یا چهارصد شاید مادام کی جفت بود بر تعدیل. اما چون سه بود یا پنج، طاق ممکن نبود.

ما گوییم کی عدد ثلثه داخل بود در عدد رباع و جواب دیگر گوییم آفریدگار قادر است کی مرغ را بسه بال بپراند، چنانک کرگدن را و خر هندی را یک سرو آفرید و ماهی را هفت جناح آفرید و خفاش بی پر می پرد و زرزور بپرد و بپای هرگز نرود.

و کبوتر پیش زنان نباید داشت کی تقاضاء شهوت کنند، زیرا کی نظر کردن در تقبیل و جماع شهوت مرده را زنده کند. و از کیاست کبوتر گفته اند کی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 522

بابویه 183] گفت «جفتی کبوتر طیار داشتم و جفتی مقصوص.» چون سلطان ویرا محبوس کرد مدتی، پس رها کرد، بچگان مقصوص بزرگ شده بودند. گفتم «سبحان اللّه این بچگان چه خورند کی نتوانند پریدن؟ بعد از ساعتی کبوتر طیار بازآمد، این هر دو بچه مقصوص بدویدند و منقارهاء طیار درگرفتند تا زقه در دهن ایشان کرد.»

حکایت گویند ملکی کنیزکی خریده بود نیکو، مدتی با وی بود مرد را نمی توانست دیدن. درماند، از حکیمی پرسید کی حال چنین است و شهوت این کنیزک مرده شد. حکیم بفرمود کی در آن خانه کی وی است جفتی کبوتر می دارد. وی جفتی کبوتر پیش وی فرستاد. کنیزک می دید کی نر با آن ماده بازی می کرد از زقه و تقبیل و جماع، شهوت مرده زن بحرکت آمد و تقاضاء مرد کرد.

و بدانک

کبوتر را بتازی هادی گویند و بهترین کبوتر کبود بود و سیاه سوخته بود و سپید ضعیف بود. و کبوتر چون پیر شد بوسه ننهد و باشد کی دو ماده جفت شوند و چهار خایه برآورند و لیکن بچه ندارد و خایه از آواز رعد آب شود و بهترین بچه وی در بهار و پائیز[184] بود و در زمستان و تابستان بد بود و در سالی یک بار نر و ماده را از یکدیگر جدا کنند تا آرزومند یکدیگر شوند و خایه تباه نکنند، کبوتر را حلبه و زیره و نانخواه سود دارد، کندر نه 185] در برج وی بسوزانند سود دارد. اگر سعتر یا انجیل خشک بکوبند و بوی دهند از آن برج جدا نشود. بال کبوتر بانگشتری زرین داغ کنند از آن برج نپرد این خاصیت زر است نه از انگشتری. اگر چند دسته سداب در برج نهند دله و گربه و مار از آن گریزد. اگر خون کبوتر در سایه خشک کنند و بسایند و در چشم کنند،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 523

تاریکی و شب کوری ببرد. گوشت کبوتر معده ها را تباه کند بخاصیه فیه.

خاصیه الدیک

دیک، خروس بود، مرغی است لطیف و رعنا و استاب 186] دارد نیکو و تاج دارد و گوشواره و لحیه و شجاع بود و غیور و نیاک، بسیار ماده و سخی بود، دانه را بماده بخشد و شب کم خسبد، اوقات را شناسد، طبع وی طبع اضطراب 187] است، در منقار و چنگ وی سمی بود تا خروسی منقار بر چشم ثمامه[188] بن الابرش زد از آن بمرد. یکی خروس داشت

جنگی، یکی گفت «آنرا بمن فروش.» گفت «ویرا برده اند کی با سگی جنگ کند برهن.» بعد از ساعتی باز آوردند، بمبلغی بخرید، در خانه برد بچشم دختری جست ویرا کور کرد.

حکایت ایاس بن معاویه خروسی را دید گفت «این خروس پیر است.» گفت «چگونه دانی؟» گفت «زیرا کی دانه می خورد و اگر جوان بودی بماده دادی.» در مثل گویند «هو اسخی من الاقطعه.[189]» و خروس نیکوتر از طاووس است خاصه نبطی. و چون بانگ بر خروس زنند جواب دهد بجفا و زجر و هر خانه کی در آن خروسی سپید بکشند نکبتی برسد. و بچه مرغ را بمنقار درآویزند اگر ساکن بود دجاج بود اگر مضطرب شود خروس بود.

حکایت گویند باز خروس را گفت «ترا بپرورند در خانه، چون دست بتو آرند بجهی و از ایشان گریزی و فریاد داری و مرا ببزرگی بگیرند از بهر ایشان صید

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 524

کنم.» خروس گفت «اگر تو از بازان آن رسوایی دیده بودی کی من از خروسان دیده ام تو از من گریزنده تر بودی.» یعنی خروس با خروس جنگ کند آنک مغلوب بود با وی سفاد کند- و شتر همچنین کند مغلوب مسفود بود.

نصر بن یسار گوید «ترکان گویند ملوک را شش خصلت باید تا پادشاهی را بشاید: شجاعت خروس، نرمی دجاج، دلیری شیر، حمله خوک، خیانت گرگ، حیله روباه.» بدانک خروس را کی در خواب بینند شخصی عجمی بود.

عمر بن الخطاب در خواب دید «کأن دیکانقرنی نقرات، فأولت ان رجلا من العجم سیقتلنی.» تا ابو لؤلؤ ویرا بکشت. و کاروانی کی خروس سپید در آن بود، شیر آنجا نگردد،

بانگ وی بیمارانرا سود دارد بشارت دهد بآمدن صبح. گویند زنی برهنه خروسی سپید بدست گیرد و در دشتی کی گیاه شیر[190] بود بگرداند، این گیاه خشک شود، و خروس را خصی کنند لطیف گردد و خصی کردن خروس چنان بود کی زیر ران تهی گاه وی بشکافند بکارد باریک و انگشت در کنند از پسش هر دو خایه بگیرند و ببرند و یک شبان روز نگه دارند تا نطپد تا نیکو شود. مرقه گوشت وی اسهال سود کند بخاصیه فیه. خروس را بدوانند گوشت وی لطیف شود.

خاصیه الدجاج

دجاج مرغیست پرمنفعت، بسیار بچه و عاجز و ابله. اگر ده سال در خانه بود و بدر می آید چندان پس کی فرو گذرد، راه با خانه نیاورد و خود را از هیچ دشمنی نگاه نتواند داشت. اگر موشی حرکت کند جزع و زاری کند.

آنگه کی حذر کند بررفی یا بطاقی رود. در حالت کوچکی لطیف بود و چابک و تیرست خایه بنهد و بگذارد آنگه طلب کند و غریو کند. اگر پنج خایه در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 525

زیر وی نهند راضی شود و بر سر آن نشیند و بهفده روز برآرد. و اگر خایه را بشکنند اول روز سه نقطه در آن پیدا بود، دل و دماغ و جگر و بیشتر از همه نقطه دل بود در میان زرده، آنگه عروقها بدان پیوندد، آنگه سر پدید آید، آنگه بالها.

چون تمام شود پوست خایه بشکافد و آن مرغ در آن گرده 191] پیچیده بود، سر در زیر بال راست کرده و پایها راست کشیده، در زیر بال چپ چون گوزی مدور شده

از آن برآید، از هم باز شود و برخیزد و حالی دانه برچیند. و عجایب خایه کسی داند کی هر روز از زیر مرغ یکی برگیرد و می شکند و می بیند. و مرغ خانگی چنان ابله بود کی خایه خود را نشناسد تا خایه مرغ آبی در زیر گیرد و برآورد. چون برآورد بچه از وی می گریزد و داند کی بچه وی است و وی نداند کی مادر وی است 192] و از دنبال وی می رود. و دجاج آب رشت خورد و سگ آب رشت خورد[193] و کبوتر و شتر آب نیکو خورند. دجاج چون بسیار شوند خایه کمتر کنند، چون درخت خرما کی شاخها بیک دیگر رسد بار ندهد. مرغ پیر را زرده خایه نبود و جوانه را خایه دو زرده بود. خایه گرد خروس بود، خایه دراز دجاج بود. از چهار چیز تولد کند از سفاد و خاک و باد و آب، چنانک نخله در جنب مخال بود در زیر باد وی بار برگیرد.

مردی ابن سیرین را گفت «مردی در خواب دیدم کی خایه می شکافت و سپیده برمی داشت و زرده می گذاشت.» ابن سیرین در گوش وی گفت «تو دیدی؟» گفت «بلی.» گفت «گور می شکافی و جامه مردگان می بری.» گفت «توبه کردم دیگر نکنم.»

و بدانک خایه در آب نهند اگر ببالا آید تباه است اگر بزیر رود درست

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 526

است و در آفتاب دارند اگر رگهاء سرخ بینند تباه است. و اگر کسی خواهد کی مرغ را پانصد بچه باشد، بیست خایه در زیر مرغ نهد و برابر وی پانصد خایه بچند جایگاه بنهند در

سرگین خشک و بیخته پنهان کنند و در میان هر دو خایه یک پر مرغ بنهد تا در هم نیاید و بسرگین همه را بپوشد، روز سیم می جنباند و هر روز هم چنین می کند. چون آن مرغ خایها برآورد این خایها نیز برآیند، مرغی می رود با پانصد بچه و آرد جو خمیر کرده پاره پاره می دهد تا می خورند تا پرورده شوند. اما این بچگان هیچ خایه نکنند و جز کشتن را نشایند. و من دیدم خوانی بنهادند نیم خایه پخته بر آن نهادند سپیده و نیم زرده بقدر پنج من بود، شگفت ماندم که این خایه چیست. چون حال آن بحث کردم سیصد خایه را سپیده جدا کرده بودند و زرده جدا کرده و این همه زرده را در شکمی گوسفندی کرده و در بسته و آنرا در آب بجوشانیده تا پخته شده بود و آنرا مدور از آنجا برآورده در شکمی دیگر پر سپیده کرده و در آن نهاده و دیگر بار در آب بجوشانیده تا سپیده گرد وی درآمده و پخته شده. پس بیرون آورده و بکاردی بدو پاره کرده.

این مقدار اینجا گفته آمد تا خبیر باشند ازین معنی.

الدراج

دراج مرغی زیرک است از باد شمال فربه شود، از باد جنوب بیمار گردد و هنگامی که زلزله بود دراج بانگی کند کی مردم بدانند و از پس وی زلزله آید و این شگفت بود.

تذرو

تذرو مرغیست لطیف، آراسته، لونهاء غریب دارد و بقصه راست نیاید مگر بدیدن. و چشمی دارد بغایت نیکو و از طاووس آراسته تر بسیار، و لیکن نازک

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 527

بود و لطیف بود. وی را هیچ جوارح نشسته نتواند گرفتن مگر در هوا. باز قصد وی کند و سینه بر وی زند تا از درخت برخیزد، پس ویرا در هوا بگیرد. باراستگی وی کس مرغ نبیند. در ولایت مازندران باشد و در بقعهاء گرم سیر. مرغی است آنرا خروهک دری گویند، منقش، مرغی است چندانک ناخنی از وی هزار رقم و نقشها بر آن بود.

فی ذکر البط

بط مرغیست ثقیل، عاجز، صیاد آنرا بآسانی گیرد، در چنگ باز جان بدهد. صیادی حکایت کرد و گفت «صد مرغ آبی بگرفتم و کدوی بزرگ در آب افکندم تا بر سر آب می رفت و مرغ آبی آنرا می دید و با وی الف می گرفت آنگه کدو را برگرفتم و زیر وی سوراخ کردم و سر را در کدو کردم و جای دو چشم را سوراخ کردم و از آن سوراخ نگه می کردم و در آب می رفتم و مرغی را می گرفتم و بالهای وی می شکستم و بر آب می افکندم پس جمله برداشتم.[194]

حکایت بازرگانی حکایت کرد کی مرغ آبی را دیدم کی بآب فرو شد و ماهی برآورد. کلاغی در جست و از وی بربود و مرغ آبی فریاد می کرد. یکبار دیگر فروشد، ماهی برآورد، کلاغ درآمد کی برباید، مرغ آبی درجست و پای کلاغ بگرفت و بآب فرو شد تا کلاغ را هلاک کرد و برآمد.

فی ذکر السلوی

سلوی مرغی است بشام بعضی گویند سمانه است و سلوی از جانب آسمان آمد بر بنی اسرائیل و منّ ترا نگبین است بر درختها نشیند بعبرانی زلیبا خوانند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 528

حکایت و من از ثقه شنیدم از شروان کی گفت در حدود شروان قحطی پدید آمد و مدتی دراز بماند و حیوان تلف شد و مردم ناامید شدند. بعد از سه سال مرغان برآمدند و بر آن ولایت مانند باران بباریدند تا بر هر بامی صد هزار هزار مرغ بنشست و صحراها و کوهها بگرفت و نمی توانستند پریدن، هر یکی بزرگتر از گنجشکی سیاه و مردم چندانکی توانست آنرا می کشت و می خورد و

نمک می کرد و انبارها پر کردند و خلق از آن تنگی نجات یافت و آفریدگار از کار بندگان غافل نیست. و این سمانه خربق خورد و فربه گردد و اگر خربق، جانوری بخورد بمیرد و گوشت سمانه تتمنج آرد.

غراب الفلکی

اما طیور فلکی که حکما گویند بر قطب جنوب صورت غرابی است و آن مشتمل است بر نه کوکب. عرب آنرا عجز الاسد خواند و عرش السماک الاعزل خوانند.

الدجاجه

بر قطب شمالی صورت مرغی است آنرا دجاجه خوانند[195] و چهار را از آن قوارس خوانند و ردف از پس است.

عقاب

و بر قطب شمالی صورت عقابی است آنرا نسر الطایر خوانند بالها بگشاده چنانک می پرد و آن نه کواکب است بعضی را طلیمان 196] خوانند و عوام سه-

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 529

انزار خوانند و هم برین قطب تیری است مشتمل بر پنج کوکب میان منقار دجاجه.

خاصیه السقا

سقا مرغی است ملون چندانک گنجشکی، پرهای زرد و سرخ و سیاه، و زیرک، و ریسمان از قفس وی دربندند و دلو کوچک در آن بسته 197] و در زیر آن تغاری پرآب، بدان ریسمان آب را برمی کشد و پای بر سر ریسمان می نهد و بمنقار می کشد تا ببالا رسد باز خورد و رها کند و این اهتدایی شگفت است.

در هندوستان مرغیست بزرگ، دهان فراخ دارد و حوصله بزرگ چندانک راویه، در بیابانی کی آب نباشد، آب را بیارد و مرغان بی عدد پیش وی آیند و از منقار وی آب می خورند تا هرچند در حوصله وی آب بود زقه کند، دیگر بار آب آورد. و بدانک مرغان بعضی متوکل اند و بعضی کسوب، بعضی نابینا چون خفاش. و خلد دهن باز کند تا مگس در دهن وی رود آنگه بخورد، و در دریاء هندوستان مرغی لانه بندد، در میان آب از خاشاک و آنرا محکم بسازد، آنگه خایه بر آن نهد و بقرب پانزده روز بچه را بپراند و آفریدگار ویرا نگه دارد از موجها کی کشتی را زیر و زبر کند و بشکند.

خاصیه الطوطی 198]

طوطی 199] معروفست، هندی بود. ویرا سخن گفتن درآموزند و سخن نداند و زبان وی بزبان آدمی ماند. در مثل گویند «طوطی 200] بسبب زبان در حبس گرفتار آمد.» و هرون الرشید شبی در باغی بود، مرغی آوازی داد، وی تیری بآواز وی راست کرد و بر سینه مرغ آمد، مرغ را بکشت. هرون گفت «خاموشی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 530

مرغان هم نیکو بود.» گویند طوطکی را بگرفتند، طوطکی دیگر بسر قفس وی آمد.

ویرا گفت

«اگر بهندوستان روی یاران مرا بازپرس و بگو کی تدبیر من چیست؟» آن طوطک بپرید و طوطکانرا خبر کرد، کی فلان طوطک محبوس است، می گوید «تدبیر من چیست؟» آن همه طوطکان بزیر افتادند و بمردند. آن طوطک باز گردید وی را خبر کرد کی ایشان را پیغام دادم، همه بزیر افتادند و بمردند.

این طوطک کی این شنید فرو افتاد و بمرد. خداوند قفس ویرا دید مرده، بیرون انداخت، وی بپرید و بجانب هندوستان رفت. معنی این آنست کی تا وی گوینده بود محبوس بود، فرج آنگهی یافت کی خاموش شد. طوطک را کی تعلیم کنند سخن نتواند آموختن مگر کی آیینه در پیش روی او دارند و شخصی در پس آیینه نشیند و سخن میگوید. طوطک در آیینه نظر کند مثل خودی را بیند با وی آرام گیرد و سخن درآموزد و اگر آدمی را بیند گریزد. گویند گوشت طوطک دل را سخت کند. ویرا ببغا گویند و رنگ بهشتیان دارد. تن وی سبز و طوق گردن سرخ، و آراسته مرغیست. در بلاد زابج 201] بسیار بود و ملون باشد و نیکو پرد. و بالهاء مرغان دوازده بود بعدد بروج و شاه بال هفت بود بعدد سیاره و طوطک جسته 202] مرغیست، پیش ملوک باشد.

فی ذکر الطاووس

طاووس مرغیست هندی، رعنایی کند و جلوه بحرکات کند و دنبال در سر آورد از هم بگشاید چون چتری در سر خود آورد، بر آن صورتها و دایره هاء بدیع و لونهاء نیکو و از صنع آفریدگار در عالم این شگفت است. آن رنگها سیر و نیم سیر و نگرنده بداند کی خالقی عالم است کی آنرا آفرید و با این

همه آوازی ستبر دارد و پای زشت. از خواص وی آنست کی چون طعامی بیند کی در آن زهر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 531

بود فریاد کند، بانگی مفرط، و ملوکان ویرا دارند و در باغها و مطبخها گردد از بهر این معنی. عمر طاووس بیست و پنج سال بود، نیکو پرد اما دنبالی سنگی دارد، نتواند پریدن تا ویرا صید کنند. ماده وی خرد بود و آن زینت ندارد کی نر دارد و از چند گونه بگردد. پائیز پرها بیفکند، وقت ربیع پرها برآورد. هر سال یک بار خایه نهد و سی روز بر آن نشیند و اگر خایه وی در زیر مرغ خانگی نهند برآورد و لیکن آواز وی زشت گردد. و طاووس طارد بود و از وی حشرات گریزند، خصوصا مار.[203]

حاصیه القطا

قطا مرغیست آنرا اسپهرود[204] خوانند. عرب مثل زنند بزیر کی وی و گویند «هو اهدی من القطا.» خایه در زیر خاک کند در بیابان بعد از چند روز بازآید و بر سرش نشیند، و بر راه خسپد و لیکن بیدار بود، چون اندک آوازی بشنود بپرد.

فی ذکر الکرکی

کرکی کلنگ است، مرغیست معروف و وحشی، کس نبیند کی خایه کجا نهد، و شتاء وی 205] پدید نیست کی کجا بود و ربیع بعراق آید با بچه و خریف بازگردد. و در کتابی یافتم کی در بحر المحیط سنگی است مربع، بزمستان همه مرغان کلنگ آنجا باشند و خایه بر آن سنگ نهند و ایشانرا رئیسی بود کی پیش رو بود و دیگران از پس وی روند و هر کلنگی را کی جفت بمیرد یا جایی گرفتار شود همتای وی نالد و خروشد. پس ویرا برئیس کنند و گویند «چون یکی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 532

را جفت بمیرد، بیش بخورد تا بمیرد کی طاقت فراق ندارد.» و اغلب در هوا کی روند طاق باشند و بشب بر لب آب نشینند، پای در آب دارند تا خواب بریشان غلبه نکند و یکی را پاسبان کنند و پای بردارد تا نخسپد. اگر دشمنی بیند فریاد کند. چون مانده شود بخسپد و دیگری را حرس کند. این مقدار گفته آمد و ما فصلی یاد کنیم در مرغان غریب و نادر کی در کتابهاء معتبر مطالعه کرده ایم 206].

[باب فصل فی ذکر الطیور الغریبه فی الآفاق
اشاره

از جمله مرغان اغینیلوس 207] شگفت است، بترکستان بود، بوی خوش دارد. و در آن ولایت کی او بود دارصینی نبود و کاروان آنجا بمدتی دراز افتد کی در راه بحرهاء مهلک است. این مرغ بهندوستان رود و دارصینی آرد و آشیانه خود بندد بر درخت بلند و بر آن خایه بنهد. و پادشاه آن ولایت آن درخت را بسپارد و کس قصد آن مرغ نکند تا بچه برآورد. پس رصاصی بر سر

تیر کنند و بآشیان وی اندازند تا دارصینی بزیر آید و آنرا بردارند. دیگر بار آشیان بندد و این مرغ را بنحس 208] خوانند و رومیان اعقطوس خوانند. و در شهریست کی آنرا مدینه الشمس خوانند بر حد مشرق جایی که شب نبود. و این مرغ نر است و ماده ندارد. و طیماث حکیم گوید «اهل این مدینه آفتاب پرستند.» چون آفریدگار خواهد کی ویرا بچه بود دارصینی 209] جمع کند و بالها می زند بنیرو و شتاب تا آتشی از زیر بال وی بدرفشد و آن دارصینی را بسوزاند و وی نیز در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 533

آن سوخته شود. پس باران بوقت ربیع ببارد بر آن خاکستر، کرمی چند پدید آید و بزرگ می شود و پرها برآورد، اغینیلوس 210] گردد و بر سر آن درخت نشیند و دارصینی می آرد. عمر وی پانصد سال بود و این مرغ معروفست اگرچه از ولایت ما دور است.

طیر بربری

بحدود بربر مرغیست از هزار گونه آواز کند ویرا بیاموزند. هر روز بیست مرغ را از شکل خویش با خود بیارد تا صیاد ایشانرا می گیرد، پس برود و دیگرانرا آرد.

طیر جرشی

طیر جرشی و جونکرک 211] دو مرغ اند بحری، جونکرک 212] از دنبال جرشی می پرد و بمیان پایهاء وی در می رود و ویرا عذاب می دهد پس جرشی ذرق بیفکند. جونکرک 213] بدهان بگیرد چنانک ذره از آن بر زمین نیاید و سیر گردد. و جرشی مرغیست بقوت طعام را بچنگ آرد و جونکرک 214] ضعیف است، قوت وی از سرگین وی آمد.

و بصین مرغیست ویرا بشیر[215] گویند، دو گونه بانگ زند بارزانی متاع و بگرانی متاع و مردم چین هر دو آواز وی شناسند و این معروفست.

طیر کبیر خزری

در حدود خزران مرغیست آبی چندانک فیل، آدمی را رباید و خر و گاو را ببالا برد بیندازد. بازرگانی حکایت کرد کی در حدود خزران بودم، بر ساحل نگه کردم در صحرا خرگاهها دیدم کی حرکت می کرد، قصد آن جایگاه کردم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 534

جمله در هوا رفتند و از آن سوی دریا فرو آمدند. پرسیدم از مردم آن دیار، گفتند آن نه خرگاه بود کی آن مرغان اند کی از دریا برآیند بر آن ساحل گردند، هر یک چندانک گنبدی و بحدود ما بسیار خرابی کنند.

حکایت بازرگانی گفت کی ما بر کنار دریا می رفتیم بر ساحل محیط، سنگهاء عظیم دیدیم مانند بلور نهاده همه مدور، در آن متعجب ماندم تا یکی را از آن بیفکندم، شکسته شد و زرده وی چندانک طستی برون آمد و سپیده روان شد.

غواصان گفتند خایه جانوریست آبی. و گویند خایه را در ولایت اشکانیان 216] آوردند بر اشتری بسته.

طیر کبیر بدباوند

مرغیست بزرگ، هر یک چندانک گوسفندی و بعمران نباشد. محمد بن ابراهیم گوید «مأمون کس فرستاد بابی موسی حفص 217] کی بکوه دباوند رود و احوال ضحاک بداند.» گفت «آنجا رفتم مرغانی را دیدم، بزرگ، سپید بر سر قله کوه. و در میان برف کرمها دیدم هر یک چندانک درختی، می رفت و شکافته می شد و آب روان می شد و آن مرغان پوستهاء ایشان می ربودند. پس پیری را دیدم گفت «اگر خواهی کی ضحاک را بینی بیا با من.» با او بقدر صد ارش برفتم دری آهنین دیدم بر آن مسمارها زده بر هر مسماری نبشته کی بر آن چند نفقه کرده اند و گفت

«این دیو اینجا محبوس است، کس متعرض وی نشوند کی از وی برنج آیند.» گفت «آنرا رها کردیم و بارگردیدیم.» و جماعتی برآنند کی ضحاک دیو بود نه آدمی.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 535

خاصیه السمندر

سمندر مرغیست کی در آتش بود و در تنورها رود و یک پر از وی سوخته نگردد، چنانک مرغ آبی کی در آب بود و یک پر از وی تر نگردد و از پوست وی ایزارها کنند و دست بدان پاک کنند و در آتش افکنند تا وسخ بسوزد و آن پاک گردد. و گویند جایی کی هزار سال آتش سوزد این مرغ پدید آید. چون پیغمبر علیه السلام بزاد، نسل این مرغ منقطع شد و ویرا کسی دیگر ندید.

طیر- و در حدود زنگبار مرغی است 218] مانند فاخته، قوت وی مار بود، ویرا برباید و بیندازد تا هلاک شود و بخورد.

طیر- بسبلان مرغیست بحدود بابک بکلاغ ماند کس ویرا نبیند مگر روز نیروز.

طیر- و بجزیره شلاهط[219] مرغیست، آنرا دلیل البحر خوانند بر ساحل دریا نشیند، چون کشتی راه غلط کند آن مرغ فریاد کند تا از آن سوی کی راه کج بود بازگردانند و با راه آیند.

طیر- بحدود قرقیسا مرغیست سفید، تاج دارد سرخ، بانگی کند نیکو، آتش را دوست دارد، گرد آتش طواف کند. و همه حیوانات آتش را دوست دارند، ویرا عابد النار خوانند.

طیر- غرانیق مرغانی اند ملون از جانب مشرق آیند و بساحل نیل باشند و جنگ کنند با یأجوج و مأجوج. و قیل «الغرنوق طیر الماء و هو موصوف بالحذر.» بشب نخسپد، چون در هوا شود چوبی دراز در منقار گیرد

تا سباع الطیر از وی بترسند و حازم را بوی مثل زنند.

خاصیه فرفیر- مرغیست از آن سوی دریای چین، مرغی سپید است

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 536

بر سنگی نشیند سیاه، آن سنگ را باهت خوانند، هر آدمی کی آن سنگ بیند چندان بخندد کی بمیرد. اما اگر این فرفیر بر وی نشسته بود عمل نکند و کاروان بگذرد و آنک این مرغ را بکشد گریه بر وی افتد چنانک بیم هلاک بود.

طیر- فاوزان 220] مرغیست، در بعضی از بحار مهلکه خایه بنهد و بچهارده روز برآورد بر میان دریا، و تا آن مرغ ناپدید نشود کشتیها ایمن بود و آن هنگام فاوزان خوانند چون ناپدید شد کشتیها در بندند[221] و کس نیارد رفت در دریا.

طیر- در قیروان مرغیست بکارد کشته نشود مگر بسنگ، چنانک در چین مرغی است مانند جلو[222] در آتش بود و نسوزد و از آب بمیرد.

طیر- کنکر[223] مرغیست بطبرستان. وقت ربیع ظاهر شود، چون ظاهر شد عصافیر در دنبال وی می رود و وی همه را زقه می کند چون شب درآید یکی را برباید و بخورد، چون ربیع بگذرد ناپدید گردد. علی بن زید گوید این مرغ چندانست کی فاخته، دنبالی دارد چون دنبال ببغا معقف.

طیر- کیوکر[224] مرغیست بماوراء النهر، هر مرغ کی بوی رسد با وی سفاد کند، هر وقتی بچه آرد از لونی وی 225] از دنبال وی می رود و منقار می زند تا خایه وی تباه کند. و زنان نابکار را بوی مثل زنند، نری ضعیف دارد و ماده نیکوتر بود، و مرغی مذموم است بجهه فساد وی.

طیر- بیراعه پرنده یست بشب پرد، مانند شهابی.

چون بروز پرد آتش ننماید. این مقدار از مرغان غریب و نادر گفته آمده و ما یاد کنیم صید کردن مرغ

اگر حب النیل و کندسه بکوبند و بکمیز بزتر کنند و از آن حبها سازند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 537

مانند حمص و در زیر درختی بر آتش کنند چون دود بدیشان رسد همه بزیر افتند، و آنکس کی این سوزاند بینی را بسته دارد و الا زیان دارد و اگر این مرغ افتاده را بشورند بهش باز آید. و ما پس از این بگوییم مرغان خسیس را کی خاصیت ایشان چیست.

باب فی ذکر بغاث الطیور المدبره و صغارها
اشاره

بوم مرغیست کی آنرا جسته 226] ندارند و بوم در شب رود چون خفاش و غراب و وطواط و جغد و روزی در شب جویند. عربی دو بوم را بگرفت و می فروخت گفتند «بچند فروشی؟» گفت «بزرگی را بدرمی و کوچک را بده درم.» گفتند «چرا؟» گفت «لان ادباره فی الاقبال.» یعنی شومی او تازه است. و بشب در بیرانها نشیند و با کلاغ عداوت دارد، خایه وی برباید و مار و افعی از بوم ترسند.

دو خایه بنهد یکی موی رویاند و یکی بتراشد و تجربت آنست کی از مرغی در- آویزند اگر موی بریزد تراشنده است. جغد را چون بکشند چشمی باز کند و یکی بر هم نهد. چشم وی یکی خواب آرد و یکی سهر. اگر خواهی کی بدانی کی کدام خواب آرد، در آب افکنند آنچه بر زبر آید بی خوابی آرد. ویرا دو گوش است. نام وی بوم و هامه و صدی. و جغد بشب آوازی کند منکر. اهل جاهلیت گویند ارواح مردگان هامه

شود و گرد گور می گردد.

حکایت مردی از اهل عمان گوید «من در سرایی بودم بزرگ و هامه بدان سرا[227] آمدی بشب. بخواب دیدم کی هامه دیگر بیامد. ویرا گفت «تو کیستی؟» گفت «انا هامه الولید بن عبد الملک مات الساعه و ارید برهوت.» چون از خواب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 538

درآمدم دو هامه را دیدم، تاریخ ثبت کردم، آن شب ولید مرده بود.» ابو داود الایادی گوید «سلط الموت و المنون علیهم فلهم فی صدی المقابرهام.» و این مذهب اوایل است.

اما پیغمبر علیه السلام گفت «ارواح الشهدا فی حواصل، طیر خضر تأوی الی القنادیل تحت العرش.» چون شاید کی جان شهدا در حواصل مرغ سبز آید، اگر جان اشقیاء در حواصل بوم آید شاید. و فی الجمله مرغیست مذموم پیش عوام و لیکن کم ضرر است.

حکایت آورده اند کی مرغان با سلیمان شکایت کردند کی در میان ما مرغی است نام وی بوم، در آبادانی نیاید، طعام بنی آدم نخورد و گوش دراز دارد بر بامها نشیند، شومی زند[228] و بر گورستانها جایگاه دارد. سلیمان ویرا بخواند و گفت «مرغان از تو شکایت می کنند.» گفت «بلی در میان ایشان نروم تا از بلای حسد ایشان برهم کی «خص البلاء بمن عرف الناس.» و طعام بنی آدم نخورم کی ناخورده مرا می زنند چون قوت ایشان خورم سیلی بیشتر خورم و خواری بیش کشم، دو گوش دراز دارم کی شنوم و از شنیدن آفت نیاید و از گفتن آید و بر بامها شومی زنم 229] و می گویم کی بدین قصور غره مشوید کی بتو نگذارند یا ترا در آن نگذارند و

بگورستانها باشم گویم ای صاحب قصر صاحب قبر شدی راست گفتم یا دروغ گفتم؟» سلیمان علیه السلام گفت «این مرغ را تعرض مرسانید کی بسیار حکمت است.» مقصود آنست کی عوام ویرا بچشم حقارت بینند و حقیقت وی ندانند.

خاصیه اللقلق

لقلق مرغیست خسیس، دراز گردن و دراز پا و بهمه ولایتها باشد،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 539

مار خورد. شخصی گفت «خایه کلاغ سیاه برداشتم و بر آشیان لقلق نهادم. چون بچه برآورد، نر با ماده جنگ می کرد، روزی نر بپرید و بازآمد. چند هزار لقلق برآمد و آن ماده را می زدند. کلاغی برآمد و آن بچه را بربود و بآشیان خود برد. آن لقلقان بیارامیدند.» مقصود ازین آنست کی فساد در میان مرغان محمود نیست.

حکایت گویند یکی قصد بچه لقلق کرد و بخانه برد. لقلق پیرامون خانه میگردید. پس برفت و ماری بیاورد و در سرای ایشان انداخت تا از وی برنج آمدند و بچه لقلق بجای بازبردند.

اللحام

مرغیست معروف، پادشاهان دارند. چون بوی سم شنود ببانگ درآید بدانند کی سم را در عمل آورده اند.

طیر- و مکا مرغیست بانگی زند تیز. و هشام بن سالم گوید «ماری قصد خایه مکا کرد، خاری بیاورد و بالای سر مار می گردید و مار دهن فراخ می کرد.

مکا آن خار در منقار داشت، در حلق مار انداخت و مار بدان هلاک شد.»

طیر- بارمنیه مرغیست سرخ و بر سر درختها نشیند. اگر خواهند کی بوی خندند. بچه وی را بزعفران بیالایند و بر لانه نهند. ماده ویرا بدر اندازد.

و بارمنیه گلی باشد کی بیرقان سود دارد آن مرغ آن گل را بیارد و پیش بچه بنهد. آفریدگار هر حیوانی را فهمی داده است.

الهدهد

هدهد مرغیست آراسته و لیکن گندد. بخاری کی از آب برخیزد بیند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 540

سلیمان علیه السلام جایی فرو آمد کی آب نبود. هدهد را طلب کرد نیافت. بعد از ساعتی آمد و گفت «از زمین سبا می آیم، ملکه را دیدم با لشکری و لیکن آفتاب را می پرستید.» سلیمان نامه نبشت و بهدهد داد تا ببلقیس رسانید. بلقیس بطاعت آمد. هدهد باز آمد و گفت «ای سلیمان تو بر سر آب فرو آمدی و آب می طلبی؟» چون زمین را بکندند آب برآمد. ابن عباس را پرسیدند کی هدهد آب را در زیر زمین بیند، چرا دام را نبیند تا در گردنش آید؟ گفت «اذا جاء القضا عمی البصر.» و بدانک آن خاصیت هدهد بود چنانک غراب نوح و حمار عزیر و ذئب هبان 230]. و هدهد لانه از بلندی 231] بندد بر گورها. بوقت بهار، بوقت طلوع آفتاب

دهن باز کند، مگس از شکم وی برآید. و هرجا کی هدهد بود ضب و زمین سنب نباشد. دو چشم هدهد و خرچنگ خشک کنند و بسایند و در چشم کشند پیش از برآمدن آفتاب، جایی کی آب خواهد آوردن، اگر بخاری بیند کی برمی خیزد آب نزدیک بود بباید کندن. چشم هدهد در زیر بالین نهند خواب آرد. پرسیدند کی هدهد از سلیمان نجات 232] یافت بچه سبب؟ فقال یبرءه بأمه 233] عرب گوید «مادر هدهد بمرد، ویرا بر سر گرفت آن قرعه گور مادرش است.» هدهد چون پیر شود زشت گردد، سری بزرگ تنی کوچک، منقار دراز، بالاء کوتاه، اما بجوانی لطیف بود. گوشت هدهد حفظ افزاید بغایت و این مجربست.

الغراب

مرغیست خسیس و بروز و شب پرد و دزدی کند. میوها از درخت برد و پنهان کند جای دیگر و باشد که راه بوی نبرد. پیغمبر علیه السلام ویرا فاسق خواند. خایه وی پیسه بود. کلاغ نر بر ماده نشیند و ماده بر خایه نشیند و نر طعمه اش می آرد. چون بچه آرد مگس و پشه بر زهومت بچه جمع آیند، و می خورد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 541

و همه مرغان کی بچه، طعمه حاصل کند، ویرا بیرون کند مگر کلاغ کی بچه وی بزرگ شود، تعهد وی بیشتر کند.

و عقعق لانه جایی نهد مکشوف و برگ چنار بر آشیان نهد کی از خفاش ترسد و اگر خفاش بخایه [وی بگذرد تباه کند. عقعق باشد کی عقدهاء مروارید جواهر بیارد و بر آشیان نهد. و اجناس اند بعضی سیاه بهسیم و بعضی ابقع. عرب ویرا دوست ندارد. و ابقع

شوم تر از اسود بود. با گاو و خر دشمن بود، منقار در چشم وی زند. شهوت غراب در منقار وی بود، چنانک قبض و بسط فیل در بینی بود. سفاد وی بمناقیر بود، بزقه آبستن گردد و هرگز کس ندیده است کی کلاغ بر کلاغ نشیند و نر از ماده دیدار نباشد[234] و ویرا اعور گویند بمجاز، از تیزی کی نگه کند، چنانک ملدوغ را کی سلیم گویند، و کور را بصیر گویند و مهالک را مفاوز خوانند. بچه غراب زشت بود. از حکیمی پرسیدند کی کدام جانور است کی جماع بدهان می کند؟ گفت «ندانم، و لیکن منقار غراب بجای ذکرست در دهن کلاغ 235] نهد آبستن گردد.»

حکایت آورده اند کی نوح ویرا بفرستاد کی حال طوفان بداند، جیفه بدید بر سر آن نشست، بازنیامد. مثل زنند بغایب کی «هو غراب نوح.» پس نفرین نوح علیه السلام در وی رسید. لاجرم وی را در آبادانی کمتر گذارند و بوقت خریف ببطایح 236] برآید ببصره تا همه نخلهاء بصره سیاه شود و شاخها سنگی گردد و هرگز بر درختی ننشیند کی خرما بر آن بود مگر بر درخت مصروم. مناقیر غراب چون معاول 237] بود و خرما را عذق 238] سست بود و اگر نه آفریدگار نگه داشتی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 542

یک عذق نماندی، و البته قصد خرما نکند و مع ذلک چنان خرما دوست دارد کی چون از صرام فارغ شوند غراب می گردد بطلب خرما و در اصول درختها و شکافها می رود و خرماء خشک و دغل بیرون می آورد و می خورد. غراب را کی بخواب بینند فاسق بود

و غادر و عقعق بی حفاظ و بد عهد بود.

العصفور

عصفور گنجشک است، مرغی خسیس و بسیار مضرت، چون موش بانگ زند، موذی، خانه بیران کند، گوشت و میوها را تباه کند. استخوان وی مضر بود بمعده و ریش کند، هرجا که وی بود مار قصد وی کند: بچه وی چون بیمار شد بیرون کند، از عدو ترسد[239] گنجشک و سگ و خصی موصوف اند بشده الوطی. اگر عصفوری بر بام خانه برود آواز پایش بزیر آید و اگر فیلی برود هیچ آوازی نیاید. بچه را لقمه دهد و زقه نکند، ماده زشت بود و بی شرم تر و گستاخ تر و نر را لحیه سیاه بود. و خانه کی مردم از آنجا بروند وی نیز برود.

طیر- زرزور، کاتیله بود، بر زمین ننشیند و بپا نرود و هیچ نخورد، حیاه وی از باد بود، مثل وی چون مگس بود کی بوقت ربیع ظاهر شود و عالم بگیرد و آنگه ناپدید گردد.

الخطاف

مرغ ضعیف است و لطیف، از وی ضرری نرسد، هر سال از هندوستان بیاید بولایتها و بچه بکند و بردارد و بهندوستان رود، در دریا افتد هلاک شود و بچه بگذرد. سالی دیگر بچه بیاید و ببحرها بگذرد و بچه را برآرد و بازگردد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 543

و هلاک شود، کس متعرض وی نشود کی کوتاه عمر است و آوازی خوش دارد و در آخر آن مده باز کشد. اگر صد بار بگوید حرفی زیاده و نقصان نکند و در بعضی از کتب مسطور است کی وی فاتحه خواند. و کرفس در آشیان نهد کی از مار ترسد و مار از کرفس گریزد. اگر چشم وی برکنند، گیاهی بیارند کی آنرا

عین الشمس گویند بدان بمالد نیک شود. چشم خطاف بر بازو بندد تب ساکن کند.

الخفاش

شب پره است 240] و وقت غروب ظاهر گردد و پشه گیرد، از ضعف چشم، بوم و خفاش هر دو بدین ساعت برخیزند و خفاش بچه را در دهان گیرد و می پرد ویرا منقار نبود، دهن دارد و دندانها دارد تیز. همه روز در آب باشد، دراز عمر بود چون کرگس و عقاب و فیل. هرچند کی عمرش درازتر بود بشب دلیرتر بود و چشمش بقوت تر باشد پس آنک در وقت غروب قرص آفتاب بود جوان تر بود و آنک در مهتاب بود پیرتر بود. و خفاش اگر کودکی را بگیرد نگذارد تا آواز خر بشنود یا بکشندش. خفاش عدو انار است و عدو جوز، هر دو را بادافت کند. آواز خر قاتل خفاش است از بانگ خر بمیرد. و کرگس از خفاش ترسد، خون خفاش موی بسترد. چشم خفاش اگر برکنند باز روید.

ببست مرغی است آنرا خفاش گویند، چندانک گوسفندی، دو پستان دارد، دو گوش دارد و دهن و دندان دارد و از پستان وی شیر آید و این همه صفت خفاش است. این مقدار گفته آمد در حدیث پرندگان از جوارح و از خساس 241] و اگر از مرغان غریب گوییم دراز گردد. چنانک ابو هرون مرغی بزرگست و بشب آوازها دهد، آدمی را بگریاند[242] و آوازی سخت عجب دارد تا شخصی حکایت کند کی لشکری بطلب دشمن رفت، دشمن بگریخت از پس

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 544

وی می رفت. آواز چنگ و اغانی شنیدیم در میان کوه پنداشتیم کی دشمن است. لشکر

در آن صحرا رفت، دو مرغ را دیدند کی بپریدند و آواز منقطع شد. مردم گفتند آواز جنیان بود. پس ازان آن آواز برآمد، بدانستند کی ابو هرون است.

طیر بوقلمون- بوقلمون مرغی است کی بر کوه ایلاول بود، هرلونی کی در جهان بود بر پر وی باشد. بامداد بلونی بود، نیم روز بلونی بود، اگر ارزن بخورد بی هوش شود. این مقدار کفایت بود کی گفته آمد تا قدرت آفریدگار بدانند و ما رکنی دهم یاد کنیم در صفه حیوانات.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 545

الرکن العاشر فی البهایم و الحیوانات الکبار

اشاره

فیل جانوری است عظیم، هندی، نخوتی دارد و عزیز النفس بود و متکبر و چون نظر کند بملکی ماند و در نظر وی نوعی بود از تأمل و اندیشه. از یکی پرسیدند کی چیست کی دو پا دارد و سه دست؟ گفت «فیل.» یعنی بینی وی بجای دست است کی بدان گیرد و زند و سنگ اندازد و خورد. آفریدگار قادر است کی حرکات دست آدمی در بینی وی نهاده. هندوان گویند کی پیشانی وی عرق کند هر سال یک بار، عرق ستبر آید بوی وی خوشتر از مشک. و فیل از تکبر و لجوجی موصوف است. گویند فیل بانی زخمی بر فیل زد و فیل را بدرختی دربست و فیل بان بخفت. فیل شاخی از درخت بشکست و بینداخت و بر فیل بان زد و بکشید بر خود و پای بر سینه وی نهاد و بکشت. و فیل چون مست شود حمله برد منکر. و فیل بر شیر چیره بود. و چون آبستن شد هفت سال بچه در شکم دارد.

چون بزاد، دندانها دارد و صد سال بماند.

در عراق [نر] بمیرد و ماده بماند. سرگین فیل بر درخت بندند بار نگیرد، هم چون زن کی عسل بفرج برگیرد آبستن نشود و زنان هند عسل بکار دارند استبقاء للشباب. فیل را ملوکان دارند و در ایام قادسیه و جسر مهران و قیس الناطف و جلولا و یوم نهاوند پیلان جمع بودند.

و آن انواع بود. فیل ابیض و ابقع و اسود باشد اما اشقر و ادبر نباشد. فیل از هیچ جانور نترسد مگر از گربه. شیر از هیچ چیز نترسد مگر از خروس.

اعراب در جنگ قادسیه عاجز آمدند کی اسپ از فیل می گریخت،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 546

شخصی گربه در بغل داشت پیش فیل انداخت، فیل برمید و دیگر فیلان بگریختند و سبب هزیمت کفار بود. و زبان فیل مقلوبست، سر زبان سوی گلو دارد. و همه چیز را پستان در زیر ناف بود مگر آدمی و فیل کی پستان بر سینه دارند.[243] و کسری ابرویز، ملک نعمان بن المنذر را بگرفت و گفت «عظیمی را بعظیمی هلاک کنم.» ویرا در پای فیل انداخت و بمرد.[244] و کسری را صد فیل بود و در عهد وی فیل ماده بزاد بفیلی و در عراق جز در عهد وی فیل نزاد.

حکایت عبد اللّه بن عمیر[245] گفت در دیوان معاویه یافتم نامه ای بر آن نبشته «من ملک الصین الذی علی مربطه الف فیل و بنیت داره بلبن الذهب و الفضه و تخدمه بنات الف ملک و له نهران یسقیان الا لوالی معاویه بن ابی سفیان.» و کسری را مطربی بود نام وی فهلبد، آوازی داشت نیکو و شخصی دیگر نام وی

ربوست مغنی. این ربوست فهلبد را بکشت. کسری ربوست را در پای فیل افکند.

ربوست گفت کی «فهلبد را ربوست کشت و کسری ربوست را بکشد، ملک مطرب از کجا آورد؟» کسری گفت «رها کنید کی هنوز زندگانی او مانده است.» یعنی در چنین وقت غم من می خورد. و بدانک فیل دو سرو دارد معکوس از زیر حنک بالا فرو آمده. آنکس کی نداند پندارد کی دندانست، زیرا کی مخرج وی از اصل قرن 246] است و میان وی مجوف و فیل بدان نطح کند وعض نکند. فیل را افقم گویند یعنی کوچک دهان و دهانش فراهم نیاید. و از مگس رنجد کی در دهانش رود. و کسری را صد و پنجاه فیل بود فیلی مست شد، همه از وی بگریختند،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 547

قصد تخت کسری کرد، شخصی طبرزینی بر پیشانی فیل زد، فیل را از کسری دور کرد. کسری گفت «ما انا بالسلامه أفرح بما رایت من جرأتک،[247] و لیکن بفراستک فان الفراسه محبوب.» اما از تو دلیرتر کیست؟ گفت «اگر امان دهی بگویم.» گفت «بگو.» گفت «بهرام چوبین.» کسری را سخت آمد، زیرا کی بهرام دشمن کسری بود و گویند هرگز کس را چنان قامتی و جمالی نبود کی کسری را.

ویرا اسپی بود نام وی شبدیز، ویرا او توانستی بردن و الا بر فیل نشستی و چون مار شبدیز را بزد فیل را اختیار کرد کی پشتی فراخ دارد و رفتاری نرم و چهار قوایم راست و گامی فراخ. ابو جعفر المنصور را چهل فیل بود و کسری را زیادت شد بر چهار صد فیل و

آنرا اختیار کرد. سبب آنک روزی فیل را در پیش وی بردند گفت «شوم است بیرون برید.» بیرون بردند، پس در وی نگه کرد ویرا متکبر دید. در وی فخامتی ملوکانه یافت. تا روزی بیرون آمد. فیلان صف کشیده بودند، هزار فیل از یک سامان و از سامان دیگر هزار سوار، فیلان جمله سجود کردند و خدمت، ویرا عجب آمد از ادب فیلان. کسری گفت «کاشکی فیل از فارس بودی یا من از هند بودمی.» و فیل را پیش او وقعی بود عظیم. و فیل را کی در خواب بینند ملکی بود.

شخصی با حجاج بن یوسف گفت بخواب دیدم کی فیلی را گردن بزدند فقال «ان صدقت رؤیاک قتل ملک الهند.» بعد از چند روزنامه رسید کی داهر بن صصه را بکشتند. و فیل از ناخن ترسد و از خرطوم، و بجنگ قادسیه زهره بن حومه[248] زخمی بر خرطوم فیل زد، فیل بخفت. و فیل شناو[249] نیکو برد و خرطوم بر بالا دارد چون گامیش بینی. و شتر شناو زشت برد و بر پهلو افتد. و از محاسن فیل اگر همین است کی ابرهه بکعبه آمد با فیلان تا کعبه را خراب کند، فیلی داشت

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 548

عظیم نام وی محمود، بدر هر قلعه کی رفتی بدندان بخوابانیدی، یازده ارش بالاء این فیل بود و هر فیل کی بالاء وی یازده ارش بود آنرا زنده فیل خوانند.

چون بدر کعبه رسید، فیل بانان ویرا اغرا می کردند تا بیران کند، نمی کرد و امتناع می کرد. مردی از عرب گفت «ابرک یا محمود!» معنی آنست کی بزانو درآی. فیل دو دست

دو تا کرد و بر زمین خدمت کعبه کرد و از هر سامان کی فیل را می بردند سجود می کرد. پس عرب گفت «اذهب محمود راشدا» معنی آنست کی برو براه راست و بر لشکر وی سنگ ببارید و همه را هلاک کرد.

این شرف فیل را تمام است.

و پیغمبر علیه السلام آن سال زاد کی عام الفیل بود. و عایشه رضی اللّه عنها گوید من سرگین فیل دیدم افکنده، مردم نظاره وی میکردند. و بدانک فیل سیب را دوست دارد. بوقت هیجان فیل را دشخوار توان گرفتن مگر بچه را و فیل نتواند خفتن، چون بیفتاد نتواند برخاستن و خفتن وی تکیه بود بر چیزی.

چون خواهند کی ویرا صید کنند پیش آن درخت روند کی خفته بود و سرگین افکنده، بن آن بکنند و از گل خالی کنند، فیل آنجا رود بشب تکیه زند بر آن بیفتد بمیرد، ویرا دفن کنند سالی پس استخوانش بردارند، عاج خوانند. اما اگر از بهر داشتن گیرند بر لب دریا گوی بکنند و از دریا آب در وی گیرند تا فیل در آن آب گیر آید، آنگه راه وی ببندند تا با دریا نرود و فیل را می زنند و شخصی جامه سرخ پوشیده ایشانرا می زند و همه را هزیمت می کند چند روز چنین می کنند تا فیل با این سرخ پوش الفت گیرد و چون دشمنانرا بیند، سرخ پوش را آگاه کند تا ایشانرا هزیمت کند. پس ویرا بیرون آورد و بر پشت وی نشیند.

حکایت گویند جماعتی بچه فیلی را بکشتند و گوشت وی بخوردند، یکی گفت

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 549

«من نخورم کی

حرام دارم.» ایشان بر سر کوهی فرو آمدند و بخفتند. مادر فیل از پس ایشان بیامد، همه را خفته دید، همه را هلاک کرد و ویرا نکرد کی بوی گوشت از وی نمی شنید.

بازرگانی گوید کی در بیشه فیلی را دیدم افتاده و دیگر فیلان بر سر وی آمده و نمی توانستند کی ویرا بردارند، خروش می کردند تا وی بمرد. گفتم «سبحانا خدایا[250] هیکلی بدین عظمت آفریند کی برنتواند خاست چون بیفتد!» عمر فیل چهار صد سال بود و هرچه دراز دندان بود دراز عمر بود. هفت ارش بالاء وی بود. قیمت وی هزار دینار باشد. پس هرگه یک ارش بیفزاید هزار دینار دیگر در قیمتش افزاید. چون بیانزده ارش رسید، فحل بود و زیادت ازین نگردد.

خاصیه الابل

قوله تعالی «أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ.»[251] گفت چرا در شتر ننگرید کی ویرا چگونه آفریدم.[252] و شتر حیوانیست مبارک، پرمنافع، اندک خوار، قانع و متواضع و باقوت و هر جانور کی گردن دراز دارد نیکو دود و هرچه کوتاه گردن بود زشت دود، چنانک گاو کوتاه گردن است چون دود زشت دود و شتر موصوفست بدویدن. و ملک کسری روزی عربی را بخواند و خواست کی بوی خندد. گفت «آن چیست کی آواز او بلندتر است؟» گفت «شتر.» کسری گفت «چرا کلنگ را نگویی؟» عرب گفت «شتر را بر هوا بر تا بدانی کی آواز شتر بلندتر است یا آن کلنگ.» پرسید کی «از گوشتها کدام خوشتر بود؟» عرب گفت «گوشت شتر.» گفت «چرا گوشت بط نگفتی؟» گفت «گوشت شتر کباب کن و گوشت بط در آب پخته کن و ببین تا کدام خوشتر بود.» گفت «از

حیوانات کدام بقوت تر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 550

است؟» گفت «شتر.» گفت «چرا فیل را نگویی؟» گفت «فیل را بخوابان و بار بر وی نه تا چگونه برخیزد.» کسری عجب درماند و ویرا شتر داد و خلعت.

بدانک از خواص شتر آنست کی چون مست گردد چیزی از حلق وی برآید سرخ آنرا شقشقه خوانند و از سامان چپ اندازد. و گاو کی بدود زبان از سامان چپ برون افکند. و همه جانوران کی بخسپند میل بسامان چپ کنند از از شفقت جگر، و چون گریزد از سامان چپ گریزد. و چون شتر بکشند خایه و شقشقه وی ناپدید گردد. اطباء گویند «دو عضو است کی بمرگ باطل گردد و ممکن بود کی شتر بد زهره است، خایه وی با گرده گریزد.» و شتر کینه دار بود.

یقال «هو احقد من الجمل.» چون گشنی کند کس را نتوان دیدن، آنجا نباید استادن. در ماه شباط بگشن آید و بر مادر خویش بجهد. و بدوازده ماه بزاید. همه شترانرا لب زیرین شکافته بود، همیشه خواهد کی روی بآفتاب دارد. سگ چون طحال شتر بخورد بمیرد یا کور شود. شتر بیمار را برگ بلوط سود دارد.

آب تیره دوست دارد کی خورد، و آب روشن از ضرورت خورد. عمر وی هفتاد سال بود. چهار روز آب نخورد چون سیر بخورد بمیرد. گویند شتر را عرقی از جن درش است و ازین سبب پیغمبر علیه السلام نهی کرده است کی نماز کنند در جای شتران و ازین جنس در یمن باشند[253].

و ارعمیص عبدی 254] را گله بود از شتر، روزی شتری را دید از هر، چون قرطاس

می افروخت. در میان گله آمد و بر ناقه جست، شتریرا بزاد چون ستاره افروختی. چند سال برآمد شبی آن فحل را دید کی بنالید، هر شتری کی از نتاج وی بود از پس وی برفت. ارعمیص گفت «من از پس ایشان بروم تا بمیرم یا حال شتران بدانم.» برفت تا زمین وبار. هاتفی آواز داد کی بازگرد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 551

کی این شتران از فحل مااند و تو اختیار کن کی شاعر باشی یا دلیل. ارعمیص گفت «دلیل باشم.» دلیل شد، چنانک کس راهها چنان ندانست کی وی.

و شیبه بن عقال گوید از یمن بمکه می رفتم و می ترسیدم کی حج فوت شود، شخصی را دیدم بر شتری. گفت «ترسم کی تو سر این شتر نگه نتوانی داشت و الا ترا بیک ساعت برسانم.» پس گفت «بر پس من بنشین.» من برنشستم و اشتر را برانگیخت چون تیر می رفت و کوه و بیابان در نظر من نمی آمد از سرعت رفتار وی. حالی اعلام حرم پدیدار آمد. چون حج بگزاردم گفتم «این شتر را بمن فروش.» گفت «این شتر بهتر از ولایت عروض است، من از صنعا بموسم آیم بیک طرفه العین.» گفتم «از کدام نسل است؟» گفت «بخوی 255] است، از نسل ابل وبار.» و جنسی دیگر حوشی اند از نسل جن و جنسی را عیدیه 256] و عسجدیه 257] و مهریه و عمانیه 258] خوانند. و حضرمی حوتین 259] گوید «عربی را دیدم بر اشتری ضعیف و ما شتران نیکو داشتیم. باستهزا گفتیم «شتری بستان و شتر تو بما ده.» گفت «نه.» گفتیم «شتری بستان و صد دینار.» گفت

«نه.» گفتیم «هزار دینار.» گفت «نه.» گفتیم «چیزی بنمای از رفتار وی.» گفت «بلی.» تا از دور خری دشتی پدید آمد[260] گفت «خواهید کی خر را بگیرم؟» گفتیم «بلی» بانگ بر شتر زد و مانند برق برفت و خر را بگرفت. ما بوی رسیدیم خر را پوست می کند. پس سخن بازی رها کردیم 261] و گفتیم «این شتر را بما فروش بشتران ما و هزار دینار.» گفت «نفروشم.» و برفت.

حکایت سلیمان بن عبد الملک بعاملی نبشت بیمن کی نجیبی یمنی بخر از بهر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 552

من از نسل جن. شخصی از نخیله 262] اشتری داشت نیکو. عامل گفت «بفروش گفت «نفروشم، مگر بستانی یا رها کنی برنشینم و بروم، اگر مرا بتوانی گرفتن شتر ترا دهم بی بها.» گفتند «شاید، و لیکن قیدی بر پای شتر نهیم.» گفت «شاید.» قیدی بر دو پای وی نهادند و وی برنشست و بانگ بر وی زد. شتر بجست جستنی سخت و بر وی درآمد، دگر بار برجست و برفت و ندانستند کی کجا رفت بر اثر وثبه وی علمی بکردند، آنرا «کیلان» خوانند. بدانستند کی شتر کی با قید چنین رود از جن باشد.

خاصیه الثور

گاو جانوریست مبارک، بتازی ثور گویند، بهندی «سومی» گویند، قوام عالم بوی است کی حرث کند. در بنی اسرایل مردی کشته شد، آفریدگار وحی کرد بموسی کی بعضی از اندام گاوی بر آن کشته زن تا زنده شود. گاوی را بکشتند و زبان وی بر کشته زدند زنده شد. و گفت مرا فلان کشت و بمرد. و این نوعیست از شرف گاو بر دیگر حیوانات. و گاو را

چون زبان ببرند بمیرد، بحکم آنک علف بزبان کند[263] از زمین کی دندانش بدان نرسد و حیوه گاو در زبانست.

پادشاهی صد مرد را بفرستاد بولایت پادشاهی تا همه گاوان را زبان می بریدند، همه بمردند، حرث منقطع شد، ولایت خراب گشت. و برزیگران جمله چهار پا را نگه دارند از خر و گوسفند و استر و اشتر [و ایمن نباشند] مگر گاو را کی ایمن باشند کی هیچ سبع قصد گاو نیارد کرد. و از بعضی بازرگانان شنیدم کی شیری قصد کاروان کرد، مردم درماندند گفتند شیر گرسنه است، گاویرا بدر کردند و شخصی را گفتند کی گاو را براه شیر برد و آنجا فرو بندد تا ویرا بخورد و از راه برخیزد. گاو را آنجا دربست، شیر قصد گاو کرد، گاو سرو

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 553

بر شیر زد و شیر را در پهلوء صخره افکند و پیشانی در وی انداخت و هم چنان نگه می داشت تا روز دیگر کاروان بدانجا رسید، گاو را دور کردند، شیر مرده بزیر افتاد.

حکایت معتصم گاو میشی با شیری در جنگ افکند، گاو بهزیمت شد، شیر دنبال گاو برفت، ماده گاوی می آمد، قصد شیر کرد و شیر را بیفکند و در زیر سرو گرفت و در زمین دوسانید، آنگه رفت کی شیر مرده بود. و بدانک گاو بیست و هشت دندان دارد، به نه ماه بچه زاید، ماده منقاد نر دشخوار شود کی ذکری سخت دارد. چون از پشت ماده بزیر آید از راست سامان، بچه نر بود اگر از چپ آید بچه ماده بود. بانگ ماده قوی تر از نر بود. بیست سال عمر

وی بود.

تخمی کی افشانند اگر بر سرو وی 264] افتد باتفاق نروید. همه سروها مجوف بود مگر سرو گاو. عداوت میان شیر و فیل و گاو همیشه بود. و اسپ آبی با نهنگ و مار با سام ابرص و گربه با موش و گرگ با گوسفند، عداوتی طبیعی دارند و گاومیش از پشه گریزد، چنانک فیل از گربه.

و من دیدم کی شیری می آمد زنجیر در گردن بسته. ناگاه اسپ کره را نظر بر شیر آمد، اسپ بترسید و بانگی بزد و دستها در بالا کرد و بیفتاد و در خاک بگردید و شیر را بکشیدند. بدان نزدیکی مرغی بچه را برآورده بود، مادر بچگان شیر را بدید، جناحها بگشود و در شیر جست و منقار در روی شیر زد و شیر از آن مرغ ضعیف برمید و زنجیر بکشید و آهنگ گریختن کرد و برنجی شیرداران ویرا بداشتند. مقصود آنک هر حیوانی کی بچه دارد دلیرتر و جسورتر بود.

و بدانک آفریدگار در دل گاو عصبی آفریده است مانند استخوان و گاو

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 554

را آن قوت از آنست. و هر جانوری کی خصی بود القاح نکند مگر گاو خصی کی ماده را آبستن کند از فرط قوت و هر حیوانی کی حدب 265] بود بقوت باشد و حدب گاو بر قفا بود. و حدب شتر بر پشت بود و حدب گوسفند بر کفل بود و لاک پشت همه تن حدب بود.

اما گاو را ندانم کی اهل یونان و هند چرا پرستند با کیاست و عقل ایشان.

و در هند هر کی چوبی بر گاو زند گردنش بزنند. و

گویند شخصی کی نام وی پشوتن است بیرون آید و ملک عالم بگیرد بر گاوی نشسته سروها دراز و خلقی با وی بود همه پوست یوز پوشیده.[266]

و گویند چون آدمی گاو را سجود کرد، گاو از آن خجالت سر فرو افکند سر بر آسمان نداشت. و در خبر است چون آدم بزمین آمد، جبریل ویرا جفتی گاو آورد کی بدان حرث کند. گاو درخت انگور بدندان بکند، آدم مشتی بر دهن وی زد، دندان گاو کوتاه شد تا هیچ گیاه نتواند کندن بدندان مگر بزبان.

پس گاو بگریست از آب چشم وی گیافرس 267] برست. جبریل آدم را گفت از بهر درخت انگور دل تنگ شدی دل تنگ مکن کی باز روید و هر سال سرش ببرند تا بهتر بازآید. و ما فصلی دیگر بگوییم در خواص گاو.

فصل [مغز گاو اگر در شکر بسایند و سودا ویرا دهند سود دارد]

مغز گاو اگر در شکر بسایند و سودا ویرا دهند سود دارد. اگر مغز گاو در اندام مالند سباع از وی بگریزند. سرگین گاو اگر در خانه بسوزانند پشه بگریزد، اگر بر ثؤلول کنند برود. اگر بینی گاو بروغن گل بیندایند، گاو دیوانه شود. اگر جیوه 268] در گوش گاو افکنند حالی بمیرد. پوست گاو بر امتداد[269]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 555

بندند سود دارد. اگر ببول گاو سر بشویند خرازه ببرد. اگر گاو دیوانه را در درخت انجیر بندند ساکن گردد. اگر کعب گاو بآب بجوشانند چند بار و آن استخوانرا بسایند و باب گرم روی بدان بشویند[270] روی را جلا دهد. و ملوکان آنرا بکار دارند و برسانه 271] بسایند و در حقه سیمین دارند. و اگر خایه گاو خشک کنند

و بسایند و در عصیر کنند و باز خورند اقام الذکر و اگر هر روز یک درمسنگ در پنج در مسنگ شیره انگور کنند و باز خورند طحال را بگدازد و اگر ذکر گاو سرخ خشک کند و در مسنگی در طعام کنند و بخورند بجای ماهی سقنقور بود. شیر گاو شفا بود از ادویه قتاله و سمومها کی در شرابها بود. سرگین گاو با سرکه بر سر کنند، صداع ببرد و اگر بر زخم کنند از آن کژدم ساکن شود و اگر بدست و پا سرما رسیده بود بر آن مالند نافع بود. اگر بزیت بجوشانند بر پیکان نهند از زخم برون آورد. چون دود کنند، یخلص من الموت 272] بول گاو کلفه و پیس 273] ببرد. سنب گاو اگر بسوزانند و بر شوله و غله کنند سود دارد. اگر با شیره بر خنازیر کنند تحلیل کند.

فصل [گاو کوهی هر سال سرو بیفکند و گاو اهلی نیفکند]
اشاره

گاو کوهی هر سال سرو بیفکند و گاو اهلی نیفکند. و گاو کوهی چون سرو بیفکند در غاری رود و بیرون نیاید، داند کی سلاح ندارد. چون سرو برآورد در آفتاب دارد تا سخت شود و گاو کوهی مار خورد، چون تبش زهر بوی رسد آب از دیده وی بیرون آید و در کنار چشم منعقد گردد آن پازهری نیکو بود و گاو چون مار بخورد بطلب سرطان رود و بخورد تا دفع سم کند. و سرطان لدیغ را سود دارد و ماده گاو کی بزاید بچه دان را بخورد و ازین سبب پوست عله نفاس

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 556

را سود دارد. و گاو کوهی را بکشند در حلق وی

سرهاء ماران بینند بدندان درآویخته کی دندان مار معقف بود. تن مار هضم شود کی بمعده گاو نزدیک بود و سر نشود. و گاو تشنه گردد کی مار خورده بود، گرد آب گردد و نیارد خوردن کی اگر بازخورد سم را بعروق رساند و هلاک شود. و در زبور داؤد علیه السلام نبشته است «شوقی الی المسیح مثل الایل 274] الذی اذا اکل الحیات اعتراه العطش تراه کیف یدور حول الماء و یحجره عن الشرب منه علمه ان فی ذلک غبطه 275].» و در ولایت زابج 276] بسیار بود. گاو کوهی آواز غنا دوست دارد.

چون گوش راست دارد شنود چون فرو افکند نشنود. مار از گاو گریزد. گاو آب برکشد و در دهان پر کند و در سوراخ مار ریزد تا مار بیرون آید و مار را بخورد از دنبال. و گاومیش البته نخسپد، در دماغش کرمی بود ویرا بیدار دارد و اگر بخسپد غرق شود و بپشه هلاک گردد.

الثور البحری

گاو آبی جانوریست عظیم و هولی دارد. و اول کی بچه بزاید سرخ بود، خال خال. آنگه خالها پنهان شود، شکم وی سپید بماند. و در ولایت زابج 277] بزنگبار گاوی بود سرخ و نقطهاء سپید و دنبال چون آهو. گوشت گاو آبی ترش بود چون سرکه. و گاو بود چندانک قلعه و از دو بینی وی در شب آتش رود و بر هرچه آید بسوزد و سبب آنست کی دم بقوت زند، از شدت نفخ ملتهب گردد.

حکایت گویند ملک مهراج یک بار بدریاء برطائیل رسید. هر شب آتشی دید بر لب دریا. دانایی را پرسید از آن. گفت «آن گاو آبی است در شب

بدر آید،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 557

دنبال بر رانهاء خود می زند و بر زمین و آتش از آن می درفشد و بروشنایی آن گیاه می خورد. چون وقت صبح بود با دریا شود.» و همیشه دور بود از عمران، بر پشت و بر زانوء وی موی بسیار بود و از آن پرچمها[278] کنند.

خاصیه الفرس
اشاره

بدانک اسپ جانوری شریف است و ترکیبی نیکو دارد. لقوله «وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ»[279] الآیه. و قوتی تمام دارد و چون سلیمان علیه السلام اسپانرا عرض می داد نماز دیگر فوت کرد. سبب آن بود کی ویرا گفتند در فلان صحرا اسپان بحری اند. سلیمان جنیانرا گفت، این اسپانرا بگیرید، نتوانستند گرفتن. پس چشمه بود کی آن اسپان از آن آب خوردندی. پر خمر کردند، ایشان بخوردند مست شدند، جنیان بر آن نشستند و پیش سلیمان آوردند. وی بدیشان مشغول بود تا آفتاب فرو رفت و نماز دیگر فوت کرد. خشم گرفت و شمشیر برداشت و همه را گردن بزد. لقوله تع «فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ.»[280] علی مرتضی گوید کی داغ می کرد بر گردن و ساقها و بکفارت آن سبیل کرد[281] و گویند کی اسپان شرط کردند با سلیمان کی زنان بر ما ننشینند، بدین شرط از دریا برآمدند. چون زنان بر اسپ برنشستند بالها پنهان کردند. قال النبی صلی اللّه علیه و سلم «لعن اللّه الفروج علی السروج.» و از خواص اسپ تیزبینی است. و آنچ موصوفند بتیزبینی اسپ و عقاب و هدهد و گربه. اسپ در شب چیزها بیند و اسپ با مادر و خواهر جماع نکند[282]. قال النبی علیه السلام «الخیر معقود فی نواصی الخیل»[283] و

اسپ را طحال نبود، چنانک ماهی را شش نبود و عرق اسپ زهر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 558

قاتل بود. اگر اسپ بر اثر گرگ برود، سست گردد. از حیوانات رعنایی اسپ کند و آدمی و خروس و طاووس. سنب اسپ اگر زیر حاملی بسوزانند بچه مرده بیاورد مجرب است. اگر سنب وی برسانه 284] سایند و بخمر در آمیزند و بر زهار مالند چند بار، سنگ در مثانه بشکند و ببول بیرون آید. اسپ بیمار گوش در برش افکند آنرا کلب خوانند، بمیرد. اگر اسپ خنفسا خورده بود آب وزیت باید دادن. اگر گمیزش بگیرد آدمی بر شکمش مالند بگشاید. عمر اسپ چهل و پنج سال بود. دندان همه جانوران در پیری سیه شود از آن اسپ سپیدتر گردد اسپ را زهره و طحال نبود. مگس بر چشم اسپ کریم 285] نشیند چشم برهم زند، مگس را بکشد. مادیان چون بمرد، دیگر مادیانان بچه ویرا شیر دهند.

اسپ شناو[286] نیکو برد، مگر کی چپ بود شناو نداند و غرق گردد. اسپ از سایه خود در آب ترسد. با شیر[287] دشمنی دارد. چون باد شمال خواهد آمدن روی بدان جانب نهد. زن پیر چون پای بر گوشت اسپ نهد حرارتی بیند در خود چون تب. اسپ از بوی زرنیخ بمیرد و اسپ طبع لطیف دارد. مادیان آبستن از گند چراغ، کشته بچه را بیفکند. بسیار خورد و با آن حرارت کی در وی است معده وی جو را هضم نتواند کردن. و هم چنین اسپ آبی از دریاء نیل برآید و اهل آن ناحیت از وی برنج باشند، زرعها را بخورد و

آنگه قی کند و دانه دیگر بار باز روید و صفه او گفته آید.

الفرس الفلکی

بدانک منجمان گویند بر قطب شمال صوره اسپی است تا ناف، و نیمه زیرین ندارد و آن مشتمل است بر بیست کوکب، عرب بعضی را فرع اول گویند و المقدم و الفرع المؤخر و بلده الثعلب. و هم برین قطب صورت اسپی است

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 559

سری و گردنی و آن مشتملست بر چهار کوکب. عرب آنرا قطعه الفرس گویند، و این معنی بتقریب گویند کی وضع آن ستارها چنین است و الا در آن معنی چه باشد کی نیمی از اسپ بر فلک البروج باشد، حکمتی ندارد. اما وضع کواکب برین نسق منکر نباشیم و ما پس ازین صفت اسپ آبی بگوییم.

الفرس البحری

اسپ آبی در بحر نیل بود و نهنگ و هر یکی ولایتی دارد کی یکی در ولایت دیگری نرود. و اسپ آبی را سم شکافته بود مانند سم گاو و دنبالش کوتاه بود چون دنبال خوک و بانگ اسپ کند و قامتی کوتاه دارد و پوستی سخت و چون از دریا برآید روی در دریا دارد و از پس باز می رود و آب نگه می دارد و باشد کی بچه ویرا بگیرند و بپرورند. و اسپ بحری چندان برود بر ساحل کی آب موج زند. بوقت مد و زیادت شدن نیل بسیر این اسپ بدانند زیرا کی آب پیش از آن بنرود کی اثر سم وی باشد و در نیل نهنگ باشد بسیار و اگر نه آفریدگار عز و جل اسپ بحری را دشمن نهنگ کردی خلق برنج آمدی و اسپ نهنگ را خورد بسیار. و در دریاء قلزم فرس البحر عظیم بود مانند کوهی

تا لنگر کشتی باشد کی در گوش وی رود و وی کشتی را می برد، نیم تن بالاء وی باسپ ماند و نیمه تن زیرین وی بمار ماند. و بناحیت بست جایی است آنرا جرمق 288] خوانند در آن دو چشمه عظیم است یکی صافی، درین چشمه اسپی بحری است و آدمی بحری.[289]

فرس الماء

گویند دیهی است میان نیسابور و طوس «سو» گویند و آنجا چشمه یست

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 560

آنرا «سورود» خوانند، گویند در آن اسپ بحری است. و محمود غزنی و عمرو بن لیث قصد کردند کی قعر وی بدانند نتوانستند و امیری آنجا اسپ مادیان داشت اسپ بحری با وی گشن کرد بچه ملمع ابلق بزاد درم درم، چون بزرگ شد با آن چشمه رفت.

فرس ناس

گویند بر ساحل محیط حیوانی است فرس ناس خوانند. نیمه تن وی بآدمی ماند و نیمه دیگر باسپ ماند، ویرا آواز حزین موزون باشد نامفهوم.

و گویند ساز موسیقار از آن برگرفته اند و ملاحان و اهل ساحل بر آنجا شراب خورند و مغنیان الحان وی آموزند و همیشه ساحل این دریا معمور بود از عشاق و بطلب وی آیند و خیمها زنند تا فرس ناس ظاهر گردد، و این فرس ناس بحد ظلمات نیز هست. این قصه نادر است و ما بگفتیم.

خاصیه البغل

استر حیوانیست طمع بد دارد، نه عقیم است نه بچه زاید[290] و اگر بزاید بمیرد. سفاد[291] و جماع بسیار کند. پدر وی خر است، مادر وی اسپ 292] عمرش درازتر از عمر خالایان و عمایان 293] بود و از هر دو طرف خصلتهاء بد آموزد.

چون کبوتر راعبی 294] کی اصل وی از ورشان بود نه هدایت کبوتر دارد و نه عمر ورشان و هم چون خصی کی نه بدرجه فحل بود نه بدرجه زنان و همچون مشبوط کی از میان زجر و بنی 295] زاید. و استر را رفتاری نرم بود نه بتیزی اسپ نه بگرانی خر. و پیغمبر را علیه السلام استری بود آنرا مقوقس فرستاد بهدیه.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 561

فصل [خاصیت استر]

اما خاصیت استر: هر کی دل استر نر بجوشاند و بساید هر زن کی بخورد بار نگیرد. اگر سنب استر بسوزانند و پنج درم بروغن مورد و قسط بیامیزند و بر سر اصلع مالند موی برآورد. و اگر پنج قطره خون از گوش استر بآب باران بیامیزند و بخورند تب دق را ببرد و از پس آن آب جو را می خورد[296]. اگر سنگی کی استر بر آن مراغه کند در زیر مایده نهند کس 297] طعام نخورد تا نیندازند[298].

اگر مرد عاشق مراغه کند جایی کی استر مراغه کند، عشق وی برود. اگر کسی خواهد کی زن آبستن نگردد دل استر بریان کند بچوب درختی کی بار نیارد، آنگه گمیز خصی بر وی کند[299] و قدری در پوست استر نهد و بریسمان بر[300] زن بندد هرگز آبستن نگردد. این مقدار از قول حکما نقل کردیم.

خاصیه الحمار

خر جانوریست پرمنفعت، همیشه حمالی کند و کس را نرنجاند. مردم متواضع بر وی نشینند تا از رعونت دور باشد و ازین سبب عیسی بن مریم علیه السلام بر خر نشستی و ترسایان هنوز سنب خر عیسی گرامی دارند. و عزیر بر خری نشسته بود فرو آمد و خر را بدرختی دربست و قدری انجیر[301] در قدحی افشرد و می گفت آفریدگار این مردگان را چگونه زنده کند و بخفت. اللّه تعالی جان وی برداشت 302] صد سال. بعد از صد سال زنده گشت. استخوان خر دید آنجا افتاده و شیره انجیر[303] همچنان تازه. گفت «این عجب است!» ملکی حاضر آمد، گفت «چند سالست کی تو اینجایی؟» گفت «یک چاشتگاه.» ملک گفت «صد سال، بنگر کی آفریدگار

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات

و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 562

چگونه زنده کرد ترا و بنگر کی چگونه زنده کند خر را.» و آنگه اعضاهاء وی بر یکدیگر می نشست تا زنده شد. عزیر گفت «اعلم ان اللّه علی کل شیی ء قدیر.» بدانستم کی آفریدگار قادر است. پس قصد خانه خود کرد. در شهر آمد کس را نمی شناخت و کس ویرا نمی شناخت. بدر سرای خویش زنی را دید پیر و دو تا. گفت «تو کیستی؟» گفت «من دختر عزیرم.» گفت «پسران وی کجااند؟» گفت «در خانه.» ایشانرا بخواند، همه پیر صد ساله. گفتند «تو کیستی؟» گفت «من عزیرم.» ویرا در کنار گرفتند و عزیر را بر تخت نشاندند. جوانی سی ساله و پسران و دختران صد ساله بالاء وی استاده. ملک آمد و نپسندید کی پیران بالاء وی استاده باشند و با وی عتاب کرد تا بنشاندند.

حکایت گویند چون بخت نصر بنی اسرائیل را بکشت و توریه را بسوخت، عزیر بگریخت. چون بخفت صد سال برآمد زنده شد. قصد کرد تا با شهر آید، در بیابان تشنه شد. چشمه آب دید و زنی نیکو صورت بر چشمه استاده 304] عزیر زنرا دید گفت «شیطان زنده است و من تشنه ام و پیرامون زن نیارم شدن.» سه روز تشنه بماند. پس آن زن بیامد و عزیر را گفت «من فرشته ام و ترا آزمایش می کردم برو درین چشمه و آب بخور[305].» وی قصد آب کرد و شربتی بخورد.

توریه را جمله حفظ کرد. بعضی گویند شهابی از آسمان بیامد و بحلق وی فرو- شد، جمله توره را بخواند. چون بقوم خویش رسید و توریه بخواند، جهودان گفتند کی موسی کی صاحب توریه بود نتوانست از

حفظ برخواندن، این عزیر مگر پسر خدا است. از آن وقت عزیر را پسر خدا دانند. مقصود آنست کی خر اختیار پیغمبران بود. و بدانک خر سردمزاج بود و خر دشتی بسردسیر نباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 563

و خر نر بدو سال و نیم گشن کند و لیکن کره از نر سه ساله بهتر بود. و خر چون بانگ کند بشب سگ بدرد آید و بنالد. اگر مردی حنظلی از شاخی کی یکی بار آرد بازکند و شحم آن بر دست و پای خر مالد و یکی بر آن نشیند و می راند بعدد گام خر شکم او اطلاق کند. کودک چون بسیار گرید شیر خر بخورد ساکن شود.

خر گور نر هیچ کره نر نگذارد کی در گله او آید و بدندان خایه اش بکند و بدین سبب خر گور اغلب خصی بود. خر گور ماده بچه جایی زاید محکم و نگذارد کی بیرون آید تا سنب محکم کند آنگه بگله درآرد و گله او باشد کی پانصد عدد بود و از یکدیگر گسسته نشوند و اگر بشمشیر می زند کی از هم جدا نگردند و در دیار بصره بسیار باشند، چون بآب خوردن آیند دو مرد براه آیند با کارد و ایشانرا می زنند و می گیرند. از سم او انگشتری کنند صرع را سود دارد. این مقدار از قول حکما[306] گفته آمد.

خاصیه الغنم

بدانک آفریدگار گوسفند را بیافرید و در وی منافع بسیار کرد و برکاتی عظیم و هرچند کی ویرا بیش کشند بیش آید و شکلی لطیف است و الوف بود[307] و بی شر و عاجز و هیچ شر از خود باز نتواند

داشت تا از موش و مرغ بترسد و بجای رحمت است. گوشتش می خورند و پوستش می کنند، شیرش می آشامند، پشمش می برند، سرگینش می فروشند[308]. چندانک آدمی را از وی راحت بیش است ویرا از آدمی جفا بیش است.

حکایت گویند قصابی توبه کرد از پیشه خود، وزیر نظام الملک 309] گفت «سبب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 564

چه بود؟» گفت «گوسفندانرا در خانه کردم و کارد آنجا بنهادم و بشغلی برفتم چون بازآمدم کارد طلب کردم، نیافتم. زنی از غرفه نگه کرد، مرا گفت «چه می طلبی؟» گفتم «کارد.» گفت «گوسفندی بدندان برگرفت و در آن سوراخ پنهان کرد.» چون احتیاط کردم در سوراخی پنهان کرده بود.[310] من ازین سبب توبه کردم.»

شخصی پیغمبر را علیه السلام گفت «أنی لا اذبح الشاه و ارحمها» و قال النبی صلی اللّه علیه و سلم «و الشاه ان رحمتها رحمک اللّه» و ازین سبب نهی کرد کی پسر را بقصابی نفرستند، زیرا کی قصاب سخت دل باشد و قصاب را چون بخواب بینند ملک الموت بود و اغلب سلاخان و قصابان درویش باشند.

مقصود آنست کی اگرچه گوسفند حلال است قتل کردن منکر است. و ترسایان نه گوسفند خرند و نه کشند[311] و گوشت را از قصاب نخرند و مذهب ایشان است کی هرکی قتل کند و گوشت حیوان خورد جان ویرا بعالم علوی راه ندهند و گوسفند چون گشن گیرد[312] و باران آید گشن نپذیرد و چون باد جنوب آید بره ماده آید.[313]

خاصیه الکبش

کبش 314] شوکتی دارد و بوی مثل زنند یقال «هو الکبش القوم.» ای سیدهم. و پیغمبر علیه السلام گفت «بخواب دیدم کی من بر

کبشی نشسته بودم، تأویل کردم کی سیدی را بکشم.» تا روز بدر ابی خلف بجنگ آمد و مبارزت خواست. پیغمبر علیه السلام قصد وی کرد. یاران منع کردند و گفتند «دشمنی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 565

منکر است و شجاع، پیش مرو.» پیغمبر نشنید، بجنگ وی آمد. ابی خلف گفت «چندین سالست کی من این اسپ را شکر دادم و کنجید تا ترا بکشم.» پیغمبر گفت «أنا أقتلک علیه.» ابی خلف بازگردید و با اهل خویش گفت «بدرود باشید کی کار من با سری رفت 315] کی محمد هرگز دروغ نگوید و امروز با من گفت کی تو را بکشم.» بازگردید و پیغمبر را گفت «شمشیر تو بمن ده تا ببینم.» پیغمبر شمشیر بوی داد. ابی خلف گفت «عقل تو چنین است کی شمشیر بخصم دهی؟» پیغمبر گفت «شرم 316] داشتم کی دست تو تهی بازگردانم.» وی تیغ را بجای باز داد[317] پیغمبر زخمی بر ابی [خلف زد مرد و اسپ را بدو نیم کرد.

مقصود ازین آنست کی کبش در خواب ملک بود. و مورچه پیرامون پشم قوچ نگردد.

اگر گوش میش 318] بریسمان دربندند کی از پشم قوچ تافته بود تابع وی گردد.

و اگر قلقند را بسایند بسرکه و در حظیره بریزند قردمان 319] در گوسفند نیفتد.

اگر خاکستر پشم بر جراحت کنند خون بازاستد و رعاف را باز بندد.

خاصیه العنز

بز جانوریست لطیف و جنسی است از گوسفند، الا آنک دنبه ندارد و از گوسفند بد زهره تر بود. و از پیش گوسفند رود یا از شرف است یا از بدزهرگی.

و از خواص بز آنست کی شیر را بیند پیش

وی دود[320] و بوی شیر بشنود بمیرد، چون شیر غایب شد زنده گردد[321]. و از زیرکی بز آنست کی چون بیمار شود شبرم یا سقمونیا بخورد نیک شود. هرک کاسه سازد از طرفا و بز را از آن آب دهد چون بز را بکشند طحالش نباشد و هم چنین آدمی را. اگر سرو بز در زیر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 566

بالش نهند خواب آرد. ذونای 322] گوید اگر بلور هندی صوره بزی بر آن کنند و در زیر بالین کودکان نهند نگریند و خواب آرد. بحدود غند بزیست کوهی سروها دارد دراز، پوست وی بکنند، هر کرا قولنج بود، در میان آن پوست رود، قولنج را بگشاید و بدان ولایت عمل کند. شیر بز سودمند بود بدق. اسکندر را بشیر بز پروردند و سبب آن بود کی دارا بن دارا ملکی بود بولایت ایران و فیلسوم ملکی بود بروم میان هردو عداوتی برفت. وزرا گفتند عمر در سر قتال رفت، با یکدیگر قرابت کنید، فیلسوم دختری داشت نام وی عموریه، بپسر دارا داد، آبستن شد از وی. دشمنان حسد کردند، دارا را گفتند «این عموریه دختر حجامی است نه آن فیلسوم.» وی قصه بدارا نیوش نبشت. عموریه بترسید پسری بزاد در اسکندریه، ویرا در غاری پنهان کرد و دو گوهر بر بازوی 323] وی بست و هر روز بزی از گله بدان غار آمدی و ویرا شیر دادی. قصه بدارا بردند کی پسری یافتیم برین سان. ویرا اسکندر نام کرد و ویرا بپرورد تا دارا بمرد و مملکت دارا اسکندر بگرفت و بشهر اصطفا رسید و ملک آن شهر بمرده بود

و مملکت بدختر وی رسیده. عموریه روزی ویرا بدید، ویرا بشناخت و ویرا راه داد، سرهنگی بوی داد. سرهنگان حسد کردند و گفتند «اسکندر ابرص است، نشاید کی ملکی 324] بوی دهند.» عموریه ویرا برهنه کرد، دو مهره دید بر بازوی وی، بدانست کی پسر وی است و مملکت بوی داد. و این حکایت از بسیار روایتها و ببسیار عبارتها یافته ایم 325]. بعضی گویند عموریه از نفحه فرشته آبستن شد باسکندر، ویرا بگریزانید، بزی کوهی ویرا شیر داد تا پرورده شد. مقصود[326]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 2 ؛ ص566

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 567

ازین حکایت آنست کی خاصیه بزکی شیر وی موافق آدمی است و بز نر میش را نطلبد و گوسفند نر بز را نطلبد و بز هشتاد هیجان بکند بروزی. بز نر کی رمد از گله در گله آرند و ریشش بسترند دیگر نگریزد.

خاصیه آهو

آهو حیوانی لطیف است، گردنی نیکو و چشمی نیکو دارد، بر بچه خود مهربان بود. اگر صیاد بچه وی بگیرد چنان بنالد کی هلاک شود و اگر نه زبانش در دهن خشک شود از بسی کی بانگ زند و مگس زبانش بخورد و زبانرا بخاید و بریزد. بماوراء النهر عنکبوتی بود کوته پا، سمی بود[327] بز آنرا بخورد فربه شود. بز کوهی از ده نیزه بالاء کوه بزیر جهد و بسر و بر زمین آید. گویند در سرو بز و از آن گاو کوهی سوراخی است از آن نفس زنند و عدد سال عمر او بند سرو او باشد، بهر سالی گرهی بدان پدید آید. و علف در دهن گیرد و پیش

ماده آورد، چون ویرا بگیرند از پی وی آید و بازنگردد تا زنده بود. آنچ بنزدیک دریا باشد، ماهی را دوست دارد، بساحل آید، ماهیان نیز دیدار ایشان دوست دارند. صیاد پوست بز کوهی درپوشد و در آب رود، ماهی چون پوست آهو دید روی بوی نهد، صید شود. و آهو بیناتر همه حیوانات است. بوی دهنش خوش بود، حنظل و آب شور خورد. خنفسا بر آهو افکنند بمیرد، زیرا کی آهو قمر راست و حنفسا زحل را، چون بر وی افتد بمیرد.

شقاق

جنسی است از آهو، بسیار جمع شوند. چون گرگ خواهد کی شکار کند بهم آیند و روی بشقاق نهند و بهر فرسنگی دو گرگ بایستد و دو دیگر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 568

ایشانرا می دوانند تا بنزدیک آن دو گرگ آیند، آنگه این دو گرگ آسوده برخیزند و ایشانرا می دوانند پس همه را بکشند و انبار کنند. دشمن وی سگ و گرگ باشد. و شقاق را دو سرو باشد بشکل هلالی سپید مانند آبگینه و لطافتی نیکو دارد.

جریش 328]

جانوریست چند بزغاله، نیکو رود. بر میان سر یک سرو دارد. با همه جانوران بکوشد کس ویرا نتواند گرفتن. پس صیاد کنیزکی جوان، سپید، بکر بنزدیک آشیان وی بنشاند. جریش پیش وی آید و در دامنش نشیند. کنیزک پستان بوی دهد. جریش آنرا درگیرد، چون مقدار شیر وی بخورد مست گردد و بخسپد، صیاد ویرا بگیرد.

صفت یامور[329]

حیوانیست نفور و گریزنده. دو سرو دارد مانند اره، بدان چوب توان بریدن. چون تشنه شود بآب فرات آید و باز خورد و در بیشه و مرغزار آید و نشاط می کند و می جهد. سروهایش بدرخت درگیرد و بیرون نتواند آمدن و آن سرو سلاح وی بر وی و بال گردد.

ارس

جانوریست در بیشه یک سرو دارد و چهار سوراخ در وی. باد در وی آید، آوازی خوش کند. جانوران بر وی جمع شوند. و گویند کی ملکی ارسی را بگرفت و سرو وی پیش خود نصب کرد، در مهب باد و از آن آوازی آمدی دل گشا.

اگر واشکون 330] بنهادی آوازی آمدی کی گریه بر شنونده افتادی.[331]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 569

دابه بحریه

بر لب دریای محیط دابه یست. بشب از آب برآید، زرد مانند شمع افروزد، چندانک آهویی. پس تن خود را بر سنگ می مالد تا موی خود را همه بریزاند و با دریا شود. آن پشم وی بردارند مانند آتش فروغ می کند. از آن جامه بافند، چون آتش درفشد و کس از زر سرخ نشناسد و بوی نیکوتر از مشک تبت می دمد. جامه از آن هزار دینار قیمت دارد.

صفه زرافه

زرافه در زمین نوبه بود حیوانیست عجب، تن شتر دارد و سر گاو کوهی بی سرو، سنب گاو دارد دنبال مرغ و دندان خرد و دست دراز دارد، دو پای کوتاه بی زانو. پوست وی خال خال برنگی ظریف. پدرش پلنگ بود مادرش ناقه.

حکایت من شنیدم از شخصی کی برسالت آمده بود بعراق از بحرین و کیش.

گفت «زرافه را دیدم از آن ملکی دو دست دارد دراز مانند دو عمود و گردن دراز مانند علمی و دو سرو باریک و زبان بیرون می کرد سیه و آنگه درخت کنار خوردی پیش درخت آمدی و سر فرو کردی تا کنار از درخت بگسستی و سر و گردنش بالاء درخت گذشته بودی و هم چنین گردکان خوردی.» در آن ولایت گاو پلنگ می خوانند، بر راهی کی می رود، سر در باغی برد در آن چره می کند و وی بیرون باغ. عمر کوتاه دارد و گران رود. پوست وی سخت بود، از آن جوشنها سازند، آهن بوی کار نکند، آنجا میرد کی بزاید. از ولایت خود پیشتر نرود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 570

صفه کرگدن

کرگدن جانوریست عظیم، در اقلیمی کی وی بود سه باشد یا چهار.

ماده وی بعمری یک بچه آرد. «قیل اقل خلق اللّه تعالی الاسد و الکرکدن.» و باشد کی بچه را بخورد، و چند سال بچه در شکم وی بماند، چون بزاد دندانها و سرو و سم سخت و محکم کرده بود. اگر بچه از مادر بگریزد بماند و اگر نه ویرا بلیسد و زبانی تیز دارد ویرا بکشد. و کرگدن مست گردد. از بانگ وی آدمی بمیرد. بچه در شکم مادر سر از فرج

مادر بیرون کند و مادرش طعام می دهد و بجای باز می شود. چون از رحم بتنگ آید[332] بیرون شود. و عجب آنست کی بچه را بلیسد تا مجروح شود و بمیرد. آنگه روزگار دراز نوحه می کند تا بچه دیگر بزاید. و در شکم مادر سرگین نیفکند. جانوریست مهلک، ببهایم ماند، بسنب و سرو دنبال گاو. و بسباع ماند کی دست و پای شیر دارد و گردن اسپ و یک سرو محکم از پیشانی برآمده. عوام گویند کی فیل را بسرو بردارد دروغ است اما با فیل عداوتی دارد، جنگ کند. سرویی دارد معقف در پشت فیل اندازد[333] هم چنان بماند تا هردو هلاک شوند. و کرگدن از عمران دور باشد و حدث وی سوزنده است. گویند «کرگدن می پرید، حدث وی بر شخصی آمد، از آنجا استخوانهاء وی برگرفتند.» و شگفتی اینست کی چهار قوایم دارد و دو جناح دارد و این نادر است و عقل قبول نمی کند.

و احمد فضلان گوید «در پیش ملکی رفتم سه طیفوریات دیدم چون جزع یمانی پیش وی. مرا گفت «این از سرو کرگدن کرده اند.» و از آن سرو کمرها کنند، ملوک آنرا ببهای گران بخرند، در میان درختهاء خلنج گردد، سوار را برباید. بر جزیره برطاییل 334] چره کنند، چون گاو. سرویی از وی ببهاء عظیم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 571

بخرند. سبب آنک از هم باز کنند صورتی پدید آید در وی از آن آدمی یا شیر یا مرغ یا ماهی. اگر زمین سرو سپید بود صورت سیاه نماید و اگر اصل سرو سیاه بود صورت سپید نماید. و در آن ولایت آن صورت کی

بنماید بر آن حکمها کنند. و در اقلام 335] صین باشد اندک. و سروهاء آن کی بعراق آرند و گویند سرو کرگدن است، آن از آن خر مصری بود. اما صید کردن وی مشکل بود، بحکم آنک بانگ وی قاتل بود، پس کنیزک دوشیزه بر آن ناحیت برند کی وی باشد و آنجا بنشانند. چون کرگدن وی را بیند و بوی دوشیزه شنود غش 336] یابد و بیفتد. و در آن صحرا اگر یکی بود و اگر بیش آنجا بیفتد. صیاد کمین کرده باشد ویرا بکشد. آفریدگار چنین جانور قوی را مسخر گرداند از آن دختر ضعیف.

الصناجه

جانوریست از آن سوی دریای محیط. بزرگی وی چندان بود کی دایره حدقه چشم وی چندانک سرایی بود و هر چه خورد در تن وی افزاید، نه سرگین کند نه بول. اگر شخصی بدین حدود رسد از اندام وی عضوی نتواند دیدن یا سرش یا پاش از عظیمی کی بود. و عمری دراز دارد و در بیرانه 337] بود و لیکن از دیدن 338] مار بمیرد و اگر چه چندانک کرمی بود. و عظمت و فربهی صناجه معروفست.

خاصیه الاسد

شیر سبعی عظیم است و قاهر، بر همه حیوانات غالب. و هر حیوان کی ویرا دید، آوازش منقطع گردد و بترسد. و هرجا کی شیر آشیان دارد، همه جانوران لاغر باشند. و دلیری شیر بحدی بود کی یک مردیرا بیند یا لشکری، پیش وی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 572

یکی بود، بنگریزد تا ظفر یابد یا هلاک شود. و هرحیوان کی ویرا دید بر جای بماند و نتواند گریخت. شیر بر دنبال کشتی نشیند و رسن را بکشد و کشتی را بر جای بدارد. ملاح بیاید تا بیند کی چه افتاد ویرا بگیرد و بخورد. و بشب چشم بر هم نهد زیرا کی چشم وی همچون شعله آتش افروزد، تا صید نگریزد بانگ وی سلاحی بود، زیرا کی از بانگ وی حیوانات بول کنند. شیر ماده یک بار بیشتر نزاید و آنگه عقیم گردد، زیرا کی بچه در شکم وی زه دان وی بچنگ تباه کند و چون اندک مایه زخمی بر شیر آید مورچه ویرا هلاک کند و در زخم شود. شیر شعله آتش را بیند بگریزد و اگر طشتی بزنند

بگریزد، چنانک اسپ در آب نگرد سایه را بیند بگریزد. شکم شیر ضعیف بود، از شکم ترسد. آواز بیشه 339] دوست دارد، صیادان سرنای می زنند و دف. و چون خواهند کی شیر را گیرند، سلاح داران در پس مطربان آیند و می روند و شیر سماع می کند، چون آرام گیرد کی سلاحها بوی اندازند و ویرا بگیرند و دربندند و بیشه می زنند.

شیر آب کم خورد. زنرا دوست دارد. هرگز با زن جنگ نکند و باشد کی ویرا بخورد.

گویند شیری با زنی الفت 340] گرفته بود. زن بگریخت، شیر چندین فرسنگ برفت و بر در سرای وی خفت. آن زن بیامدی و دست بر سر وی مالیدی و هرگز زن را و طفل را نیازارد و کور را نیز نیازارد از فرط تکبر. و من از قاضی بزرگ شنیدم کی گفت «برسالت می رفتم ببخارا[341]. شیری درآمد در میان هزار سوار و ملک دربند را بربود و ببرد در بیشه و اثر وی کس باز ندید.» قصد اکابر کند. شیر صفدغ و سرطان خورد و خوک و از دنبال گریخته نرود و تنها رود در صحرا و با کس هم راهی نکند. با سر نیم خورده نرود و چون بصید رود دنبال بر زمین می مالد و اثر پای خود پنهان می کند. استخوان پشت و گردن وی یک پاره

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 573

بود. و اگر دو استخوان شیر بر هم زنند، آتش از آن ظاهر گردد. و همیشه شیر محموم بود. چون صیدیرا بخورد بطلب نمک رود پنجاه فرسنگ. بچه را در ملاحه زاید از بیم مورچه. چون زخمی بر شیر آید سعد

بخورد. چون بیمار شود کبی را بخورد نیک گردد. سی بانگ بزند بر یک پی، اول از همه صعب تر و آخر از همه نرم تر، تا از آن نیرو کی زد براساید. و چون گرسنه شد بانگ نزند تا صید نرمد. چون بخسپد چشم باز کند، چون بیدار شد چشم بر هم نهد. اگر گوشت وی قدید کنند و گشنیز برافشانند و در نبید کنند، سوده و بخورند بواسیر بیفکند. اگر بر خود مالد فالج ببرد. اگر پیه شیر در تن خود مالد، سرما نیابد.

هر کی دل شیر بخورد دلیر گردد. پیه شیر بر ناسور نهند درست کند. اگر شکم خروس بشکافند و بر زخم شیر نهند ساکن گردد. شیر چون بانگ خروس بشنود زمزمه بزند و آشفته گردد. هر که چوب انار سوراخ کند و موی شیر و ساو آهن در آن ثقب کند و سرش بموم بگیرد و با خود دارد از هیچ جانوری نترسد و پیش وی نگردند. شیر از موش ترسد و اگر از گل یربوعی کنند کی شیراز آن بگریزد.

چشم شیر و پلنگ و افعی و گربه درفشد و شیر و نمر و یوز وحشی باشند. و دندان شیر بکنند و ویرا بپرورند و از وی ایمن نباشند[342]. شیر چون بچه را بزاید مرده بود. روز سیم بچه زنده گردد و ماده بادی در بینی وی دمد تا زنده شود. و بچه گرگ گوشت پاره بود بی صورت ویرا می لیسد تا صورت وی پدید آید.

فصل [نزول سوره «وَ النَّجْمِ إِذا هَوی ] و گفتار عتبه بن ابی لهب

بدانک چون آفریدگار سوره «وَ النَّجْمِ إِذا هَوی [343] بفرستاد، عتبه بن ابی لهب بشنید گفت «انا کافر برب النجم.» پیغمبر بشنید گفت «اللهم سلّط علیه کلبا

من کلابک.» ابو لهب بشنید کی وی نفرین کرد، بترسید. و پسر وی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 574

بسفر می رفت. کاروانرا[344] گفت «پسر من نگه دارید.» چون برفتند، ابو لهب می گفت «وا ابناه.» و گفت «شما دانید کی محمد الامین از کودکی و تا اکنون هرگز دروغ نگفت و من از نفرین وی می ترسم.» کاروانیان بشب ویرا بخواباندند و بارها گرد وی درنهادند و مردان گرد وی بخفتند، سلاحها راست کرده.

شبی شیری درآمد و عتبه را پاره پاره کرد و اندامهاء وی آنجا رها کرد و برفت. چون خبر آمد بابی لهب تعزیت وی بداشت و گفت «خاک بر سر دنیا باد. ای پسر مرا همه جهان از بهر تو بایست.» پس ویرا دفن کردند.

و شیر جنسی است کی ملوکان بنام وی مباهات کنند، چنانک علی بن ابی طالب را اسد اللّه گویند و خالد را سیف اللّه. و شیر همیشه دهن بر زمین دارد کی دهنش گندد. و بچه از دنبال وی دود. چون بانگ وی بشنود بگریزد.

پس بچه را در زیر نهد و بانگی در گوش وی زند چون رعد و ویرا رها کند. بعد از آن بچه وی از هیچ نترسد. این مقدار کفایت باشد از خواص شیر کی گفته آمد از قول حکما.

خاصیه الذئب

گرگ سبعی است شوم و جسور و شوخ و نفور و دندان بر استخوان نهد بشکند. و آوازی وی نشنوند از تیزی وی. گویند سودالی قباص حبلی 345] پسر حلیمه دایه رسول علیه السلام شخصی بود داهی 346]، گرگی را آموخته بود تا از سی فرسنگ باز آمدی و از بهر وی

آهو گرفتی. و شیریرا آموخته بود از بهر وی خر گور گرفتی، گرگ طبع سگ دارد.

احمد بن المثنی گوید «در بیابان گرگی عظیم قصد من کرد و پیرامون من می گردید، تا چشم من تاریک شد. ناامید شدم. ناگه گرگی ماده را بدید

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 575

قصد وی کرد. هر دو بهم درگرفتند چون سگ، من شمشیر برگرفتم و هر دو را هلاک کردم.

فصل [اگر گرگ پای بر عنصل نهد از هوش برود]

و اگر گرگ پای بر عنصل نهد از هوش برود. اگر گرگ در مرد[347] نگرد، پیش از آنک مرد[348] در وی نگرد، مرد بانگ نتواند کرد. اگر اول مرد درنگرد گرگ سست شود. گرگ از عنصل ترسد. و جانوران معادی بعد از مرگ اعضاء ایشان در یکدیگر جهد، چنانک روده گرگ و گوسفند و دندان گربه و استخوان موش، چون بهم باز نهند بر یکدیگر زنند. اگر یک چراغ روغن شیر و یک چراغ روغن گرگ جدا جدا بنهند بهم نزدیک شوند. و اگر از پوست گرگ کمری بسازند، هر کی بر میان بندد دلیر شود. و اگر از پوست گرگ دفی سازند و بزنند، همه دفها بدرد. اگر پوست گرگ بزه کمان کنند و بکشند، دگر زههاء کمانها بگسلد. و اگر گرگ را بکشند، یک چشم فراز کند اگر از آن دو نگین سازند، آنک باز بود خواب ببرد و آنک فراز بود خواب آرد. دنبال گرگ در گوش نهند مستی و سستی برد. هرگه گرگ بیمار شود خاک بخورد نیک شود. هرچه بخورد در معده وی هضم شود مگر ناخن آدمی. گرگی را بکشتند در سینه وی ناخنها بود. گرگ دیوانه شود چون

سگ 349].

و سالی بود آنرا عام الذئاب گفتند کی گرگ آدمی را می خورد. روباه چون بچه کند عنصل در آشیان نهد از بیم گرگ. گرگان چون جمع شوند دایره باشند از یکدیگر ایمن نباشند. ماده دلیرتر بود. چون یکی درماند، بانگ زند دیگر گرگان را خواند. چون یکی بیمار شد یا مجروح ویرا بخورند. هیچ بوی نشنوند. بانگ زند، تا سگ بشنود، قصد آن جانب کند. گرگ از جانبی دیگر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 576

در گله آید و گوسفندانرا برد. چون گرگی بینند جهد باید کرد کی بر دست چپ تو باشد کی سانح خوانند و اگر برابر بود یا بر راست بارح باشد و نیرو کند. گرگ زنخ شتر بگیرد و زبان بدان می آرد تا چون قواره از آن برگیرد. و زبانش تیزتر از تیغ بود و خونش بازخورد. طوطی با گرگ دوستی دارد. و قضیب گرگ و روباه استخوان باشد. گرگ جماع بر سر قله کند، کی کس بوی نرسد، زیرا کی عاجز گردد از تعلیق. گرگ ماده آبستن، چهل روز ناپیدا شود و از اینست کی از گرگ آبستن نشان ندادند. پس اگر بدست آید شکمش خالی بود از طعام.

این مقدار کفایت بود.

خاصیه الفهد

فهد یوز است. ددی شجاع و آراسته و عبوسی دارد و طبعی تند و ناساز،[350] پنداری کی از قبایل ترک است. همه حیوانات ویرا دوست دارند[351]. و بسیار خسپد یقال «هو انوم من الفهد.» از همه جانوران نر دلیرتر بود، مگر یوز و شیر و گرگ کی ماده دلیرتر بود. پدر یوز پلنگ بوده است و مادرش شیر بوده است، فهد از میان

هر دو بیرون آمده است، چنانک زرافه پدر وی پلنگ بود و مادر وی شتر. یوز آواز خوش دوست دارد. ویرا چهار پستان بود و گربه را هشت پستان بود و سگ را بسیار بود. یوز بانگ گربه کند. یوز با خرس گشنی کند سبعی بزاید کی مردم گیرد. گاو کوهی بگیرد، خونش می خورد، چون شیر را بدید بوی بگذارد. صیاد یوز بزرگ گیرد دوستر دارد کی بچه کی لجوج بود. و هیچ جانور بگرانی یوز نبود. یوز از بهر هوا هر سال از ولایتی بولایتی رود و بدان هیجان باز آید. صیاد بر آن ره چاهها سازد و سرش بپوشد[352] تا در آن آید. گیاهی هست آنرا خانقه الفهود[353] خوانند، چون بخورد رنجور شود. پس پلیدی آدم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 577

بخورد خلاص یابد. یوز صید را بگیرد، زبانش خورد.

من شخصی را دیدم لال با خواهری و میان ایشان خصومتی بود.

پرسیدم کی سبب گنگی شما چیست؟ نمودند کی ما دو برادر دیگر داریم هر دو لال، و گفتند کی ایشانرا پدری بود یوزدار، هر صیدی کی بگرفتی زبانش ببریدی و در دهن یوز نهادی تا بخوردی. اللّه تعالی ویرا چهار فرزند بداد، همه گنگ و لال. یوز ددی متکبر بود، ردیف سواران شود، کمین سازد، از دنبال صید چنان رود کی شهاب 354] از پس دیو، مثل زنند «و هو اشجع من الفهد و اکسل من الفهد.» هم کاهل است و هم چابک.

خاصیه الببر

ببر جانوریست جهنده. دست و پنجه قوی دارد[355] و شیر از وی ترسد زیرا کی ببر جهنده بود و از دور بجهد بر گردن

شیر نشیند و ویرا می خورد. و میان شیر و ببر عداوت است، چنانک میان مار و عقاب و غداف و بومه. بروز بومه بچه غداف را برباید. ببر در خواب دشمنی عظیم بود[356] از سباع آنک آدمی را خورد ببر و شیر و گرگ بود. ببر چون پیر شد شکار مردم نکند و قصد کودکان بکند[357] بخلاف گرگ. اگر از اندام ببر خون بیاید، دیوانه شود. و همه ددان از ببر ترسند. چون بیمار شد سگی را بخورد به شود.

الفرانق 358]

فرانق 359] جانوریست دنبال شیر رود و بانگ می زند و شیر از وی برنج بود و عنان الارضست و آن بزرگتر از گربه بود. حاجب الاسد خوانند، مردم ویرا دوست دارند، بحکم آنک هرگه بانگ وی شنوند، بگریزند و چهار پا را بگریزانند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 578

کی از پس وی شیر آید. و هم چنین کژدم را خنفسا حاجب بود.

خاصیه النمر

پلنگ سبعی شوم و بدخوی و متکبر است. از آدمی ترسد و از ترس بوی جهد. ترکیبی ضعیف دارد و استخوان پشت ندارد، پیچیده شود چون مار.

بسوار جهد و مرد را بگیرد و بپای اسپ پیچیده شود. هرجا کی زخم کرد موش پدید آید و از آن هلاک شود بی زخم موش و این خاصیت است 360] پس مجروح را نگه دارند بر تختی و تخت در میان آب نهند تا نیک شود. و اگر موش راه یابد بوی بول بر آن کند مجروح عفن گردد و تباه شود. چهارده روز نگه باید داشت. گویند هر پلنگ کی بزاید بچه با ماری بود. جانوران از وی ترسند مگر افعی ابلق کی با وی برد در آشیان. و پلنگ با هر ددی ماده سفاد[361] کند و بر وی جهد بغلبه. با شتر جماع کرد، زرافه بزاد. با شیر جماع کرد یوز بزاد.

چنانک گرگ با کفتار جماع کرد سمیع 362] بزاد.

حکایت و در ایام ماضی ملکی بود ویرا کنیزکی بود. با شخصی زنا کرد آبستن شد. از ملک بترسید بچه را بزاد، بصحرا برد و در سیاقه 363] نهاد. پلنگی ماده بیامد، ویرا شیر می داد تا پروده شد. شخصی بدید. پادشاه را

خبر کرد. ویرا بیاورد نام وی کرد نمرود. چون بزرگ شد، جای ملک بگرفت، و ملک را بکشت و جهان بستد و قصد آسمان کرد و تیر بر آسمان انداخت و ابراهیم خلیل را در آتش افکند. و ازین سبب گفته اند «بچه را بشیر حلال باید پروردن تا بدطبع نگردد.»

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 579

حکایت گویند کی یک سال نمرود هیزم جمع می کرد و آتش در آن زد و از یک فرسنگ منجنیق بنهاد و ابرهیم را در آن نهاد و بآتش انداخت. روزی دیگر بر بلندی رفت تا بنگرد کی حال ابرهیم بچه رسید. ابرهیم را دید با جبریل و میکایل. نمرود گفت «من یک شخص را بآتش انداختم، درین آتش سه کس اند.» قصد کرد کی پیش وی رود، نتوانست. هامان گفت، عم ابرهیم 364] کی «آتش ابرهیم را از آن نسوخت کی من آتش پرستم از حرمت [من وی را نسوخت» پس یک شعله از آن آتش برآمد و بر هامان افتاد و ویرا بسوخت و ابرهیم آنجا در میان 365] ریحان نشسته بود.[366]

و پلنگ چون پیر شود بچگان وی سر سگی بیارند تا بخورد، جوان گردد پلنگ چون سیر شود، سه شبانروز بخسپد. چون بیدار شود بانگ سخت بزند.

جانوران پیش وی آیند، صید کند. اگر کسی تن خویش به پیه پلنگ بیندوید[367].

در جایی کی پلنگ بود، ایمن باشد. و پلنگ بیمار، موش را بخورد نیک شود.

میان پلنگ و موش تناسب است بخاصیت.

خاصیه الضبع

کفتار سبعی است بد، بتازی ضبع خوانند. شوکتی دارد در شب و از نتاج خوک و گرگ است. مردار گندیده خورد. چون بر آدمی

ظفر یافت با وی زنا کند. زیر پای آدمی بلیسد تا ریش کند، نتواند رفتن، با وی جماع کند و آنگه ویرا بخورد. آدمی را بکشد چون بیاماسد ذکر آدمی برخیزد. کفتار

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 580

ماده بیاید با وی زنا کند، آنگه ویرا بخورد. جانور شوم و زانی است.

حکایت گویند معویه بن ابی سفین خلوت کرد با زنی خوراسانی. کنیزکی دیگر را بدید ویرا بگذاشت. خوراسانیه را سخت آمد. روزی معاویه گفت «شیر را بپارسی چه گویند؟» خراسانی گفت «کفتار خوانند.» گفت «انا کفتار.» خراسانی گفت «راست گویی.» پس معاویه را گفتند «کفتار ضبع باشد.» گفت «قاتلها اللّه ادرکت ثارها.» یعنی که کفتار با مردار زنا کند.

بدانک کفتار قوتی دارد کی اگر شیر در سوراخ وی رود ویرا بزند، مگر کی سوراخ بپوشد و نگذارد کی روشنایی بیند، و اگر ذره ضیا بیند مرد را بدرد. اما چون تاریک بود ضبع را ببندند و بیرون کشند. گویند ضبع مسخ است چون بوزینه. و کفتار با گرگ زنا کند عسبار و سمع 368] بزاید. گرگ و سگ جماع کنند بچه ایشان دیسم 369]. کفتار عرجا بود، گرگ اقزل 370] بود. شیر، سنگی رود کأنه رهیص 371] و کذلک السنور. کلاغ چنان رود کی پایهایش مقید بود.

اسفهرود نیکو رود مانند رفتار زنان. و از سباع هیچ را موی بدین درازی نبود کی کفتار را. بعضی گویند کی گوشت وی حلالست کی ناب ندارد. و اگر پیه کفتار در سگ مالند دیوانه شود. کفتار در سگ نگرد و سگ بر بام بود، کفتار با وی می گردد تا سایه سگ بر زمین

افتد. کفتار پای بر سایه سگ نهد، سگ بر وی درآید. و اگر دو گوش کفتار بر مرد بندند در چشم زنان نیکو نماید. هر کی زبان کفتار با خود دارد سگ از وی گریزد. کفتار بتک چنان دود کی اگر بر درخت آید بیفکند. اگر شتری بر وی بندند بکشد. اگر از پوست کفتار انبانی کنند و تخم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 581

را در آن کنند و بکارند، هرگز ملخ گرد آن کشته 372] نگردد. اگر دانگی زهره کفتار بزنی نابکار دهند هرگز زنا نکند. اگر مخنثی فرج کفتار در خود مالد مخنثی از وی برود. اگر موی کفتار بر کنند از تنش و خورد کنند دبربر هر کسی که مالند مخنث شود. گویند کی کفتار سالی نر بود سالی ماده. کفتار از چوب انگور ترسد. قوت کفتار بشب بود. چون بیمار شود سگ بچه را بخورد نیک شود.

خاصیه الشغال

شغال ددیست کوچک تر از گرگ. اگر در زیر درختی رود، اگر هزار مرغ خانگی بر آن بود همه بزیر افتد. اگر در سرای شغال را بزنند خانه پلید کند تا رها کنند. اگر در باغی ویرا بزنند جمع شوند و باغ را خراب کنند. جایی کی مرغ آبی نشیند، شغال یک بن 373] خار بزرگ برگیرد و در آن آب افکند تا مرغان با وی گستاخ شوند. پس یکی از آن بدندان بردارد و در پس وی در آب می آید تا نزدیک مرغ و مرغ ویرا نمی بیند، در جهد و مرغ را بگیرد.

شغال مرده را خورد.

خاصیه الکلب

از وفاداری سگ باز گویند، لقوله تعالی «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ»[374] و اصحاب الکهف هفت ملک زاده بودند، از پیش دقیانوس بگریختند طوقهاء زرین در گردن کرده، جامهاء ملوک پوشیده، سگی در دنبال ایشان افتاد چون ایشان در غار شدند، سگ بر در غار بخفت. آفریدگار عز و جل، خواب بریشان افکند، تیرست سال بخفتند. و یکی صره زر داشت بنام دقیانوس زده.

بعد از تیرست سال از خواب درآمدند. با یکدیگر می گفتند کی چند گاه است کی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 582

ما خفته ایم؟ یکی را بفرستادند کی دیناری بطعام دهد. وی برفت در شهر کس را نمی شناخت. بدر دکانی رفت و آن دینار نانوا را داد. گفت «ای مرد این زر کجا زده اند و از کجا آورده؟ مگر گنجی یافته؟ کی این زر سیصد سالست کی زده اند.» ویرا بپادشاه بردند، تا ایشانرا برد بسر کهف. در آنجا رفت و احوال با ایشان بگفت. آفریدگار ترسی ازیشان در دلها نهاد[375] کی کس آنجا

رسد از ترس بگریزد. مقصود ازین حکایت آنست کی وفاداری سگ کی بر لب آن غار کی خفته است و با ایشان مساعدت کرده. و بدانک سگ جانوریست مهربان، از آدمی نشکیبد. بتن ضعیف و بدل دلیر، تا از شیر بنگریزد و با وی بستیزد. یک لقمه بخورد صد سال وفاداری کند. از بهر این گویند سگی بهتر از صد سفله.

حکایت ابو عبیده 376] گوید «مردی بسفر رفت. سگی با خود داشت. دشمنان ویرا بگرفتند و ببردند و یاران از وی بازگردیدند. سگ از پس ایشان برفت. مرد را در چاهی افکندند و خاک بر سر وی کردند. سگ بچنگ خاک از سر وی باز می کرد، تا نسیم هوا بوی رسید و آنجا بانگ می زد. قومی قصد سگ کردند.

چاهی دیدند، سگ گرد آن می گردید. خاک باز کردند، ویرا برآوردند.»

شاعر گفت:

یعرد عنه جاره و شفیقه و ینبش عنه کلبه و هو ضاربه

محمد بن حفص گوید «طاعون در خانه افتاد، کس بنماند، مگر پسری شیرخواره. و سگی بچه بزاده بود. کودک می دید کی بچگان شیر سگ میخورند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 583

وی نیز پستان یکی گرفته بود و می خورد تا بزرگ شد.»

حکایت یکی از عرب گوشت سگ خوردی و گفت «قوت در شیر و عقاب و نهنگ است و این هر سه گوشت سگ خورند.» و سگ متکبر بود، تا اگر کسی از وی بترسد بنشیند، سگ از وی بازگردد، و بول بر وی کند. عیوب سگ آنست کی نبّاش بود، دزدی کند. همه روز بینی بر زمین دارد، چیزی جوید و تا دبر سگان کی بینی بر آن نهد. و

اگر سنگی بوی اندازند از حرص بدندان بگیرد. نه سبعی تمام است و نه بهیمه بهیم. نه جنی است نه انسی. و از مطایاء[377] جن است و چون دیوانه گردد، بگزد و القاح کند و بسگی آبستن شود. و چنان بود هر کرا نشناسد در وی جهد و احمق بود. بر شارع خسپد و اگر رجمی 378] از سم اسپی بر وی آید، فریاد کند. اگر سگی از بامی درافتد، دیگران گرد آیند و ویرا بدرند، اگر از خانه خاشاکی بدر اندازند، بسبب آن یکدیگر را می زنند. چون باز سر آن روند پوست پیاز و چغندر بود. و بدانک از آواز منکر بانگ سگ است و خر و طاوس و گاو. و خسیسانرا مثل بسگ زنند. یکی ممدوح 379] را دشنام داد گفت «سگ بانگ زند بر من، من بانگ زنم 380] بر وی. و اگر خر پای زند بر من، من پای زنم بر خر.» و سفیه یا سگ بود یا خر. مجوس مرده را بسگ نماید تا ویرا ببوید، بداند کی مرده است. اگر زنده بود بازگردد. اگر مرده بود، دم در وی زند.

حکایت سلمه بن خطاب گوید کی «عبد الملک بن مروان و مصعب بن الزبیر را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 584

بهم خصومت افتاد. ملک الروم را گفتند «وقت فرصت است.» ملک الروم گفت «دو سگ را بیاورید.» بیاوردند. هر دو را بیکدیگر جنگ کردند. ملک الروم ناگه روباهی در میان هر دو سگ افکند. سگان خصومت رها کردند و در روباه آویختند. ملک الروم گفت «عرب هم چنین باشد، اگر من قصد ایشان کنم بمن درآویزند.»

حکایت

گویند در قتال علی و معاویه، ملک روم قصد خروج کرد. معویه نامه نبشت و گفت «بلغنی من خروجک و اللّه لئن هممت علی ذلک لأصلحن علیا و لاکونن علی مقدمته و لا حربن القسطنطنیه البحر اولا ترکته حمر سودا.» و بدانک سگی چون بالغ شد پای بردارد کی بول کند. و سگ چون ابر بیند یا کاروان نباح کند. از جمله حکما یکی بود، سگ و کبوتر در خانه نداشتی.

و گفت «کبوتر نیاک بود و سگ را ذکر ظاهر بود، این هر دو زنانرا شهوت تیز کند.» اگر سگ را کندس دهند بمیرد. سگ باری سیر بخورد فربه شود[381] و چهل روز هیچ نخورد لاغر نشود. سگ بشصت و یک روز آبستن شود و بپنج روز بچه وی چشم باز کند و بهر هفت روز حیض بیند. بشش ماهه پای بردارد. ماده، شکار بهتر از نر کند و سگ زرد و سرخ محبوب بود. بر زمین ساه نخسبد مگر بر چیزها و خوردنی پیش سگ بچگان بنهد، در هم نیفتند چون گربه بچگان و سگ چون گوشت آدمی بخورد، دیوانه شود و چون آدمی را بگزد آدمی نیز دیوانه شود و بانگ سگ کند و علت صعب باشد. پس آینه بوی نمایند. اگر صورت خود بیند بماند. اگر صورت سگی بیند بمیرد. بر سر دنبال سگ 382] ناخنی باشد، آنرا بباید کندن و اگر نه درماند. اگر بادام تلخ با زیت بسرشند و بسگی دهند بانگ نتواند زدن.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 585

الکلب البحری

سگ آبی را دنبال گردانیده باشد سوی پشت. چون سگ [آبی گشنی کند دیگر

سگان آبی شادی کنند. اگر یکی در دام افتد، دیگران خود را بر دام می زنند. اگر ماده بگیرند، نر با هیچ ماده جفت نگردد. از آتش عجب ترسد. خایه وی چند بید ستر است. نر خایه خویش بکند تا از صیاد برهد. چون صیاد را بیند بپشت باز افتد تا ویرا بیند و بازگردد. سگ آبی در آن آب بود کی دندان ماهی آرند از آن. سگ آبی آب گون بود، ازرق چشم، دو دست کوتاه و پایها همی کشد، دنبال خر دارد. چون از آب برآید بآفتاب خود را آسایش دهد. اگر چوبی بر بینیش زنند بیفتد و اگر ده زخم بر دیگر اندامهاء وی زنند هیچ اثر نکند. و باشد کی چند گاوی بود. گوشت وی همه روغن بود. ویرا در آن دیار «غول سر» خوانند، پوست وی قندز[383] خوانند. سگان ویرا صید کنند، در آب گریزد، سگان از پی وی در آب روند مانند تیر تا ویرا دریابند و بیرون آرند. دو چشم ازرق دارد و خایه وی از بهر فالج بکار دارند. صفت سگ بری و بحری گفته آمد و آنچه منجمان گویند کی بر فلک از قطب جنوب دو صورت است یکی را کلب الاکبر خوانند و یکی را کلب الاصغر خوانند.

کلب الجبال 384]

و آن هژده کوکب است عرب آنرا کلب الجبال 385] گویند و کوکبی منیر در دهن وی است و عرب آنرا شعری العبور[386] و الیمانی خوانند و بعضی را عذاری 387] خوانند و بعضی مرزم.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 586

خاصیه خرس

بدانک خرس جانوریست مضر و پرحیلت و دشمنی دارد با آدمی، تا اگر خفته را بیند صخره بر دوش آورد و بدو پا برخیزد و بر وی زند. دیوارها را نقب زند و سنگهاء اساس بگشاید. درختها در باغ برکند یا بشکند. جوز را در هر دو کف گیرد و بشکند و بخورد.

حکایت شخصی حکایت کرد کی خرسی با بچه بدر باغ آمد. بچه را در باغ انداخت تا درآید. من بچه را باز پس افکندم. دیگر بار بچه را در باغ افکند.

من ویرا بیرون انداختم. شبی تا روز چنین می کردم تا بازگردید.

حکایت شخصی گفت در صحرائی می رفتم. کسی از پس من درآمد و دستار من بربود. از پس وی رفتم. خرسی بود. بسر چاهی رفت. و دستار را در چاه گذاشت و بانگ می زد کی بچه وی در آن افتاده بود. من از پس وی درآمدم و دنبال وی بگرفتم و سرنگون وی را در چاه افکندم و سنگها می زدم تا ویرا بکشتم پس دستار برآوردم.

حکایت شخصی گفت کی شخصی سنگی بر خرسی زد. خرس از دنبال وی بیامد.

مرد بر درختی گریخت. خرس از پس او برآمد. مرد با سر شاخی آمد و بدو دست خود را از درخت درآویخت. انگشتهاء هر دو دست درهم افتاد. آن شب چنان 388] بماند، تا روز مردم ویرا بزیر آوردند. و

بدانک خرس دشمنی [آدمی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 587

است و نابها و چنگها دارد[389] مانند شیر. چون سرما آید، در سوراخی رود و زبان بکف دست تر می کند، چون برون آید فربه بود. و خرسان بهم روند و اتفاقی دارند. و ماده کی بچه دارد، بد خوی بود، و بچه را بر پشت نشاند و بر درخت رود[390] و میوه می خورد و بچه را می دهد. و خرس با همه جانوری بکوشد. و چون گاو خواهد کی سرو بر خرس زند، خرس بقفا باز افتد. گاو سرو بر شکم خرس زند، وی هر دو دست در سر[391] گاو زند و برخیزد و سنامش می خاید تا گاو را بکشد. پیه خرس اگر گرم بخورند حفظ افزاید و فربه کند. خرس بخسپد و برخیزد هر دو دست بلیسد و سیر شود. و آفریدگار را در حق همه حیوانات رحمت است، تا باشد کی چهار ماه و پنج ماه بگذرد کی شیری هیچ صید نیابد، و خرس مدتی برآید کی در کوه هیچ قوت نیابد و مار سالها بگذرد که هیچ نخورد و همه فربه و بقوت باشند و یکی از گرسنگی نمیرد.

فصل [گویند کی خرس با آدمی زنا کند]

گویند کی خرس با آدمی زنا کند. و شخصی گوید «بکوهی برشدم، از آن درافتادم در چاهی و در آن چاه خرسی افتاده 392] بود بترسیدم. خرس مرا دو تا می کرد. مرا یاد آمد کی خرس زنا کند، بترسیدم، مرا درکشید و بر پشت من آمد و هر دو دست در دیوار چاه زد و بر بالاء چاه رفت. من شکر کردم کی از وی خلاص یافتم بعد از

ساعتی با سر چاه آمد شاخی درختی شکسته بیاورد و در چاه گذاشت و سرش را محکم بگرفت. من دست را بدان در زدم و ببالا برآمدم و از آن صعوبت برستم.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 588

صفه دب الاصغر و الاکبر

اما منجمان گویند کی بر قطب شمالی صورتی است آنرا دب الاصغر گویند و آن هفت ستاره است. دو نیّراند، فرقدان خوانند و یکی بزرگ در دنب اوست جدی خوانند. و آن قطب معدل النهار است و دب الاکبر هفت کوکب اند چهار بزرگ را نعش خوانند و سه را بنات خوانند و فقرات 393] خوانند.

خاصیه الخنزیر

خنزیر خوک است و مضر بود، تا قومی شیر را بآرزو خواهند از رنج خوک کی شیر خوک را بخورد. و خوک سحرگاه آید، زمینها بشکافد و لواط بود.

نر با نر زنا کند و خر و کبوتر هم لواط بود. خوک بچهار ماه بزاید و از یک نر بیست بچه بزاید. بیست سال بماند[394] مردار خورد. سر وی بخرماند، گوش شتر دارد، چشم و بینی فیل،[395] دنبال بز، اظلاف گوسفند، خایه شتر[396]، بسیار خوار بود چون گاو. اگر یک چشم وی برکنند بمیرد. بر زخم تیر و نیزه صبور بود، بازآید و مرد را بگیرد.

حکایت ابن النوشجان 397] گوید «در صحرا اثر شش قدم دیدم. گفتند کی خوک بر ماده جهد و چند فرسنگ برود، دست بر پشت وی نهاده.» خوک در خواب دشمنی قوی بود و خوک اهلی مخنث بود در خواب. اگر خوک را بر پشت خری بندند، خر چون بول کند، خوک بمیرد. و ممسوخست. لقوله تعالی «وَ جَعَلَ مِنْهُمُ

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 589

الْقِرَدَهَ وَ الْخَنازِیرَ.»[398] پوست خوک آبی هر کی دارد نهنگ از وی بگریزد. دندان راستش میمون بود، دارنده آن عزیز بود. دندان چیش شوم بود، اگر در زیر بالین ملکی نهند معزول شود. سم وی در

کشتی دارند نهنگ را کفایت کند.

بوقت هیجان نران با یکدیگر جنگ کنند و خود را بگل بیالایند، پوستها چون جوشن کنند. و نشان آن بود کی گوشها فرو هلند و گمیز بسیار کنند. بیست 399] بچه بیاورد. ماده تا پانزده سال آبستن بود، چون پیر شد بر پهلو گشن کند.

در هندوستان خوک نباشد. خوک را پوست باز نیاید مگر بکارد. استخوان وی با استخوان آدمی پیوندد، التیام پذیرد. خوک را چون بزنند چو طفلان غریو کند. بروم ویرا چهار روز هیچ ندهند، آنگه ویرا سیر کنند، در خاک بگردد و بیک سیری فربه شود. بلوط دوست دارد و خرچنگ خورد. نشخوار نکند، شکنبه ندارد. و باشد کی سم دارد و باشد کی ظلف دارد. در استخوانهاش مغز نبود. خوک چون سگ را بگزد همه موی سگ بیفتد. سرگین وی در زیر سیب بسوزانند سرخ شود. گله خوک متفرق باشد، در صحرا، وقت شب. راعی یکی را بگیرد و در بندد و می زند ویرا تا می نالد. همه خوکان آنجا جمع آیند. بچه خوک مخطط بود.

خاصیه القرد

بوزینه منقوط بود.[400] چون بزرگ شوند یک رنگ گردند. بوزینه 401] ممسوخ بود، لقوله تعالی «کُونُوا قِرَدَهً خاسِئِینَ»[402] آفریدگار فرمود بنی اسراییل را کی روز شنبه ماهی نگیرند. دام را روز آدینه در افکندندی و روز یکشنبه برکشیدندی. ایشانرا بوزینه کرد، و بوزینه جانوریست از نتاج ایشان. بعضی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 590

گویند کی ایشان سه روز بماندند و آنگه بمردند، این دیگران جنسی اند.[403] و در ولایت حبشه بیشتر باشد و چندانک گاوی باشند و چندانک گربه. و حبشه بوی بازی کند[404]. یکی را

بر سگی نشانند و چوب و کمان در دست وی نهند.

در بلاد زابج، بشهر قاقله بوزینه بود، سپید و بزرگ، ریشها دارند بزرگ و بعضی را سینهاء سپید بود و پشت و دنبال سیاه و دوشها سبز و سبالها دارند.

اعضاهاء وی بآدمی ماند. ریش و سبیل و چشم و تغمیض 405] و خنده و کف 406] و انگشتان و تناول و لقمه پیچیدن و مغز برون کردن از استخوان و سرجستن آدمی و گزنده کشتن، و در حدود مصر جولاهان ویرا کار فرمایند و مکو در دندان گیرند و میان قصب بدر می برد و باز پس می آرد، بساعتی مبلغی ببافد و اگر تقصیر کند بره سیاه پیش وی بکشند تا از آن بترسد و کار بهتر کند. ویرا هنریست کی بر درختهاء بلند رود کی هیچ جانور نیارد رفتن. و همیشه گزنده جوید و گزنده بآدمی افتد و ببوزینه و کبوتر و بروباه. و کبی بازی کند، زود خشم گیرد، بازیها آموزد، شناو نداند کردن. چون بیمار شد گمیز خورد از آن خود. گوشت بوزینه جذام را سود دارد.

صفه فیلقوس

دابه یست عظیم در ولایت یونان. پوستی 407] دارد سست از بسی گونه بگردد[408] خود را گاهی گاو نماید، گاهی ماهی، گاه اسپ. و اجناس پیش وی آیند و مغرور گردند و ایشانرا بخورد. اهل یونان بوی مثل زنند کسی را کی وفا ندارد. ویرا دابه العذاره 409] گویند. بعضی ویرا فغاجوس 410] خوانند و معنی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 591

فغاجوس خون خواره بود.

خاصیه فعاجوس

فعاجوس سمی قاتل بود دیدار وی، هر حیوان را کی چشم بر وی آید بمیرد. آفریدگار ویرا دو ابرو بیافرید چون دو پرده، روی وی بدان پوشیده بود.

چون آوازی بگوش وی رسد سر باقفا افکند، تا پرده بالا افتد، بیننده وی بمیرد.

و چون بچه بزاید برگردد و بگریزد و اگر بچه را بیند بمیرد و اگر بچه ویرا بیند بمیرد. و ماده در کهفی رود تا نر با وی جماع کند و مثل این حیوان سمندا سالار است، دیدن وی قتالست. و بحدود مکران دابه یست آنرا حریره 411] گویند دو چشم دارد مانند دو شعله. از وی هیچ جانور نرهد تا بحدی کی حیوانات آن ناحیه از چراغ و شعلها گریزند و پندارند کی چشم آن حیوانست. و اللّه اعلم.

فصل در خاصیه ثعلب 412]

روباه جانوری صعیف است و پرحیلت و هیچ جانور با خارپشت نشکیبد مگر روباه، زیرا کی خارپشت خود را چون گویی 413] کند، سگ دندان در وی نزند و مار از وی بگریزد. روباه بول بر پشت وی کند، چون حرارت بول بوی رسد منبسط گردد. روباه درجهد، سرش بگیرد و بخورد. و ثعلب را با دجاج خصومت است، از وی ترسد.

یکی گوید «بروباهی رسیدم افتاده و شکم آماس کرده، پنداشتم کی مرده است، از وی درگذشتم. سگی دررسید. روباه بجست و بگریخت. پرسیدم از آن گفتند. «ثعلب داند کی سگ شمی قوی دارد مرده را از زنده بشناسد.»

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 592

روباه جای خویش چنان سازد کی هفت در دارد. کشته زار کی خوشه بکند، روباه در وی نرود و چون گرسنه شود، بقفا باز افتد و خود

را بیاماساند. مرغ پندارد کی مرده است، بر وی نشیند، ویرا برباید و بخورد. چون گزنده بروباه افتد، استخوان یا پوست پاره بدندان برگیرد و در آب می رود اندک اندک بتدریج و می گذرد تا گزنده بالا می آید، تا همه بر گردن و سر روباه آیند. پس با پوست آیند کی در دم دارد، آنگه پوست را بیندازد و بیرون آید. پیاز دشتی خورد. با کلاغ دوستی دارد. سر روباه در برج کبوتر آویزند همه بگریزند. قضیب روباه چون انبوبه بود. با گربه جماع کند بچه غریب بزاید. شمی قوی دارد.

مرده را از زنده بشناسد.

حکایت گازری گوید «روباهی مرغی را بیاورد و در زیر درختی پنهان کرد.

گازر برفت و آنرا برگرفت و بر سر رزمه نهاد. روباه گرد وی می گردید، آنگه برفت و چیزی دیگر بیاورد و ببن آن درخت بنهاد. گازر پنداشت کی مرغ دیگر آورد. برفت کی بردارد، روباه بازگردید و مرغ را از سر رزمه بربود و ببرد، گازر بدانجا رسید استخوانی دید در بن درخت نهاده.

بطبرستان ثعلب بود کی دو جناح دارد چون خفاش و دندانها دارد دراز[414].

خاصیه الارنب

خرگوش حیوانی است ضعیف، دستهاء کوتاه دارد و پایهاء دراز. چون بخسپد هر دو چشم وی مفتوح بود و هیچ نبیند. عرب گوید کی جنی بر خارپشت نشیند و بر شترمرغ و بر موش دشتی، اما گرد خرگوش نگردد کی خرگوش را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 593

حیض رسد. و هر که یکی را بکشد ازین اجناس اول شب ایمن نباشد از جن و آواز هاتف شنود بویل. عرب گوید «هر که کعب خرگوش با وی بود، دیو از

وی گریزد.» حکما گویند «موی بسیار بر تن و بر گوش و گوش دراز دلیل عمرست.»[415] و ندانم کی عمر خرگوش چندست. و هر جانور کی درازگوش بود و کوتاه دست، چنان بود چون موش. اگر خون خرگوش در چراغدان کنند و برافروزند چنان نماید کی مردم پای در آب دارند. خرگوش بچه بسیار کند. در اندرون دهن و در زیر پای موی دارد. هرگه بیمار شد برگ پی 416] [بخورد] بهتر شود.

خاصیه القاقم

قاقم جانوریست کوچکتر از گربه. سپید باشد بغایت، مگر دنبال کی سیاه بود. بلطافت حواصل است. در جایی بود کی سردسیر بود و از ظلمات بیرون آید، همچون سمور. اما سمور سیاه بود و عزیزتر. و هر دو از ظلمات آیند بمدتی دراز چند عدد. و قاقم را وقتی گیرند کی برف باریده بود، قاقم سر در برف برد، خاشاکی جوید کی خورد و دنبال بیرون بود، سیاه. صیاد می رود و او را می گیرد، چندانک باشد. و همه را بآسانی بردارد. پوست وی گرم دارد[417] و آب پشت افزاید.

سنجاب

جانوریست در حدود زمین ترکان بسقسین بود. بر درختها نشیند از آن فندق. آنجا لانه نهد. صید وی دشخوار توان کردن. صیاد گودی 418] بکند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 594

عمیق و دیوارهاء وی مملس کند و گوشت پاره در آن افکند و مردی در آن پنهان شود، سنجاب خود را در آن افکند ویرا بگیرند و بر زمین زنند و پوست وی بکنند. و در زمین سرد بود. پوست وی معتدل بود.

قنفذ

خارپشت قنفذ است. همه اندام وی پر خار بود. هرگز نخسپد و چنانک یوز هرگز از خواب سیر نشود. و جنسی از قنفذ باشد کی شوکهاء دراز دارد و آفریدگار مسخر وی کرده است کی می اندازد چون تیر. و درخت بید انجیر کی دانه وی خشک شود، اکمام از وی شکافته شود، دانه از وی روان گردد چون تیر. و خارپشت دشمن مار است و با افعی و ثعبان جنگ کند و با ایشان بازی کند. و هرجا کی خواهد بگیرد و خود را درهم کشد و مار خود را بر وی زند تا پاره پاره شود. و چون اهل اسلام بر سیستان ظفر یافتند، عهد کردند کی ما صلح آنگه کنیم کی قنفذ را نکشند. پرسیدند کی این چه التماس است؟

گفتند «در زمین ما افعی بود و دافع آن خارپشت بود.»

گویند کی خارپشت و راسو چون مار را بزنند یا مار ایشان را بزند، سعتر بیابانی بخورند تا ضرر آن دفع کند. اگر خارپشتی در خانه تاریک بیاویزند بریسمانی کتان، مانند ستاره از وی درفشان بود.

السنور

گربه جانوریست لطیف و پاک و الوف، دست و رو شوید و لیسد بر شکل نمل. چون دست بر سر وی مالند زمزمه زند، مانند دعا. خانه پاک دارد. حشرات خورد، مار را بکشد. در برابر مار استد و سبلتها دراز کند و در چشم مار می زند چون چشم بر هم زند، چنگ بر سر مار زند، بدو چنگ کی در سر مار زند بمیرد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 595

دشمن موش است و ضرر موش بر بنی آدم بیش از ضرر مار

است. در بنی اسرائیل تابوتی بود و سکینه در آن بود. و سر وی بسر گربه ماند و از آن تابوت بادی جستی. بهر مصاف کی بردندی نصرت بودی. آنرا ملایکه آوردندی. مقصود ازین کی سر وی سر گربه بود. گویند بچین گربه نباشد و موش غلبه دارد.

حکیمی ملک صین را گفت «من طلسمی سازم تا موش از ولایت چین بگریزد.» ملک گفت «لاجرم حکمت را پیش من موقعی بود و تابع حکما گردم.» حکیم گفت «بشرط آنک کس نخندد زیرا کی حکمت من تباه گردد.» برین شرط کردند. حکیم طبلی بساخت از پوست گربه و از پیه خارپشت شمعها ساخت و برافروخت، و آن طبل را بزد. موشان از خانها می گریختند. موشی لنگ بزاری می دوید، یکی بخندید، آن حکمت وی باطل شد. و بچین موش چنان غلبه دارد، کی نان دشوار توانند خوردن و گربه آنجا توالد نکند. در کوههاء طوس گربه بود چندانک خری و گویند از تاریخ هزار سال 419] حیوانی آنجاست و چون گربه مار خورد و در کهفی است. وقتی نیمی برون آید و مردم ویرا به بینند.

گربه حدث را دفن می کند[420] و آن نوعی است از پاکی تا بوی آن موش نشنود کی بگریزد. و گربه را سهمی است در دل موش، چون گربه را بدید گریختن فراموش کند و باشد کی از بیم وی جان بدهد، اگر موش بر سقف خانه برود، گربه از قفا باز افتد و دستها بجنباند و بانگ کند، موش درافتد. گربه عطسه زند و تثاوب کند و بینی دمد، بچه را لیسد، مار و نبات خورد[421] فیل از وی گریزد.

صفته 422]- گربه دزدی

کند، نطعها و زیلو شکافد، بانگ دارد، کوزها ریزد. وقت هیجان رسوایی کند، و این علت خوک و خر و گربه را بود و زنگیانرا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 596

این علت بود، خاصه کی خمر خورند، پرده وی دریده شود و کس را منع نکند. گربه هرچه خورد از راست و چپ نگرد، پندارد کی کسی 423] درخواهد ربودن. هرجا کی چنگ در زند خراب کند.

حکایت سند بن شاهل 424] گوید «گربه فروشی گربه را بگرفت و در خنب کرد و سر وی استوار کرد و خنب را می گردانید تا گربه را چشم تاریک شد. آنگه ویرا با کبوتری در قفس کرد. چون خریدار بدید عجب ماند و بخرید زیرا کی گربه عدوی خایه کبوتر بود[425] و گربه کی کبوتر نگیرد عزیز بود. چون گربه ساکن گشت کبوتر را بخورد. گربه در خواب بیماری بود و دزد، اگر وحشی بود شیر باشد، زیرا کی گربه را از شیر آفریده اند. چون طوفان نوح بود، جانوران را در کشتی آورد، خوک را گوش بمالید، خون بچکید، از آن موش را بیافرید. گوش شیر بمالید، خون بچکید، گربه را از آن بیافرید. [موش کشتی را سوراخ می کرد.

گربه وی را بگرفت. چنانک شیر حریص باشد بر خوردن خوک، گربه حریص باشد بر خوردن موش. رومیان گویند گوشت گربه عمر افزاید. اگر گربه بانگ بسیار کند گوش ویرا چرب کنند، بانگ نکند. اگر پنج در مسنگ خون گوش 426] گربه خلنج 427] با غالیه بیامیزد، آنک آنرا استعمال کند محبوب بود. اگر خایه گربه خشک کنند و بسایند و بخود درمالند زن وی

بهیچ مرد رغبت نکند جز بوی. این قول حکماء اوایل است و استعمال آن مردار است و در صحت آن نظر است. اما آن چیزها کی وحشی بود و غیر وحشی، گربه بود و آهو و خوک و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 597

خمد. آنک وحشی نبود سگ بود، آنک وحشی خالص بود گرگ و شیر و پلنگ بود. در حدود یمن و حبشه گربه یست چند گوسفندی، ویرا در قفس کنند آهنین و هر دو خایه وی بیرون کشند و دربندند و گربه را می زنند تا وی عرق می کند و آن عرق از وی می سترند و آنرا زبد[428] گویند. بوی وی مقابل مسک بود و این زبد عرق از گربه است.

خاصیه الدلق

دله جانوریست بگشن آید بتر از گربه و ماده بر نر ستم کند تا برو نشیند و چنان ضعیف است کی بزخمی بمیرد. با این ضعف اژدرها را هلاک کند. مصریان ویرا «نمس» خوانند. هرگه ثعبان ویرا بیند، بوی جهد و خود را بدله درپیچد کی خود را بیاماساند و زبوتی 429] بزند، اژدرها بدو پاره شود، بر اژدرها بتر از خارپشت است و خارپشت جایی لانه نهد کی دو در دارد، یکی از جانب صبا یکی از جانب دبور. پنج دندان دارد. پنج خایه بنهد و چون بچه کرد جایی کی مویز یابد خود را در آن بغلطاند[430]. بهر خاری مویزی برگیرد و پیش بچگان آید تا آنرا بخورند. خارپشت هندی ویرا دلدل خوانند و بپارسی زنگرت.

خارها اندازد و چون جماع کند پشت به پشت ماده باز نهاده کند، چنانک مار بر یکدیگر پیچیده شود.

خاصیه الفار

موش را بتازی فاره گویند و بهندی لکنوج.[431] جانوری [است خسیس و موذی. هرچه بخورد بول و حدث بر آن کند، آنگه بخورد. هر کرا چشم بر وی آید درهم جهد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 598

حکایت گویند ماری عظیم در سرایی رفت، سلیمان ازرق را بخواندند، ویرا بگرفت و بر بالاء سر بگردانید و بر زمین زد. موشی از گلوء مار بدر جست. سلیمان از آن موش بترسید و بگریخت. مردم عجب داشتند کی سلیمان چنان ماریرا بکشد و ز چنین موشی بگریزد. موش دزد بود، زر و سیم برد و اصحاب فراسات را در قرص الفار نظرهاست 432] و در اکتاف و در خطهاء دست 433].

حکایت آورده اند کی ابو جعفر المنصور

بدیهی رسید، موش گلیم وی بدرید، بفرستاد تا رفوا کردند. رفواگر[434] گفت «این گلیم از آن کیست؟» گفتند «از آن منصور.» گفت «السلام علیک یا امیر المؤمنین و اللّه لتلین الخلافد أو اکون کاذبا» و خلافت بکرد و وی آنرا در اثر دندان موش بدید.

موش پلید است تا بحدی کی سگ همه پلیدیها بخورد و موش را نخورد.

موش خانه خراب کند. فتیله را بکشد و آتش در خانه زند. دفترها و قبالها درد.

در چاه افتد و مردم را در کارهاء معظم افکند. اگر خفته را بگزد بکشد و سبب هلاک اصحاب الجنتین بود. مصنع ایشان سوراخ کرد تا آب در بن دو بستان افتاد و خراب کرد. اگر کسی خواهد کی جنگ کردن موش بیند دو جرذ را بگیرد و ریسمانی در پای یکدیگر بندد، میان هر دو حربی رود عجب. موش در خواب فاسق بود و زن 435] و چون بسیار بود شب و روز بود کی عمر را پی می زنند.

خلد جنسی است از موش کر و کور، دهن باز کند، مگس در دهن وی رود از آن زندگی کند. در حدود خراسان جرذی است کی آتش بوی کار نکند. و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 599

کوهیست بر آن غاری، همیشه در آن آتش سوزد، در آن زندگانی کند، تابستان و زمستان. و در آن جرذ باشد بزرگ و سپید بیرون می آیند، چون کسی را بیند در میان آتش گریزد. بجبال زابج فاره المسکی بود بسیار و زباد از آنجا آرند.

فاره المسک

جانوریست بحدود تبت. هر سال یکبار بیرون آید بوقت معلوم و نافها بیفکند. و ویرا دردی بود مانند

دمامیل، بر صخرها می مالد تا روان شود، خشک گردد بر صخره، آنرا بگیرند. مسکی بود بغایت نیکو بهتر از نافه بود و باشد کی ویرا بگیرند و بکشند و نافه ببرند. و اهل تبت هر نافه کی بر ملک کسی دیگر بود تعرض بوی نکنند، تا مالک وی برگیرد. و گوشت این جانور تلخ بود مانند صبر و همه اندام وی روغن بود. سنبل خورد و بهمن و گیاهی کی آنرا هندکه 436] خوانند. و این دابه از زمین تبت رحلت کند. بزمین هندوستان آید و چرا کند و بهمن و سنبل خورد و بازگردد. ناف را بتبت بیفکند و ناف را کی آورند در کاروان خون از بینیها بگشاید و بنتوان آوردن و اگرچه وی را بپوشانند کی بوی عظیم کند و مردم و چهارپا را تباه کند. پس طریق آوردن آن آنست کی نافها را در جوالی می نهند و افسنتین را در سر آن نهند[437] تا بوی آن باز دارد و مشک را در آن ولایت بویی بود موذی، مضر بغایت. چون از بلاد کفر بیرون آورند تا کاشغر آواز بانگ نماز شنود بوی وی معتدل شود و ضرر کمتر شود.

فصل [بحدود فاطو آبی است از گل وی موش خیزد]

بحدود فاطو آبی است از گل وی موش خیزد. یکی حکایت کرد کی موش دیدم بفاطو نیمه بالای وی گوشت و نیمه زیر گل و یکی گوید ماری دیدم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 600

سنگین 438] بود. و در چشمه نوشادر موشی بود از آنجا بدرآید سرخ و بیک پا[439] بایستد تا باد بر وی جهد سپید گردد و دگر بار در آتش رود سرخ گردد.

و ارسطاطالیس گوید هرجا کی آتش بود و سوزند موش آنجا بسیار بود.

فار- در حدود قهستان موشی باشد بزرگ قصد نهرها کند و در پهلوی آن سوراخ کند تا آب از آن سوراخ فرود آید و وی در زیر آن بدو پای بایستد تا بر سر وی آب می ریزد و این همه شگفت است. و سمندر جنسی است بخلد ماند.

هر سال پوست بازگذارد و پوست وی نسوزد در آتش و از آتش بدر آید رنگش نیکوتر بود و خلد ریشه درخت خورد و بوی پیاز نتواند شنیدن و اگر سیر و پیاز در آشیانه وی نهند بیرون آید و ویرا بگیرند.

ویربوع موشی است بزرگ و مکروه، غله دزدد و مهتر ایشان بر بالایی رود، تا ایشان غله می برند. چون دشمنی بیند بانگ زند تا ایشان بگریزند.

ابن عرس

راسو باشد، کوچک تر از گربه بود. جانوری لطیف است اگر آستینی بر وی زنند بیفتد. گشنی بدهان کند. و حلی و جواهر دزدد، و آنک ویرا بزند جامه وی بدزدد. و دشمن نهنگ است و نهنگ دهن باز کند تا مرغان بن دندان وی پاک کنند و راسو بگلوی وی فرو شود و احشای شکم وی بخورد. و آفریدگار عز و جل نهنگ را عاجز کند بدان دابه ضعیف و بیچاره.

الحرباء

حربا جانوری است. هر روز بدوازده لون بگردد بعدد ساعت روز. چون آفتاب فرو گردد وی نیز می گردد و هر دو دست بردارد و جلوه کند بر آفتاب. چون

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 601

آفتاب فرو رود، او نیز در سوراخ رود. و حربا چون مردم را بیند، خود را بیاماساند و باد در خود دمد و ضرری نکند.

باب در خاصیت حیوانات بحری
اشاره

بدانک حیوانات آبی موصوفند بجهل. و دریشان کیاستی نبود، مگر جانوری کی عرقه را برگیرد و با ساحل برود و شبوط دام بیند بگریزد و در گل رود. و بدانک ماهی بیشترین خلایق اند و ماهی را بتازی حوت و نون خوانند[440] جانوریست بسیار و بابرکت لقوله تعالی «لتأکلوا لحما طریا» و ماهی چون مرغی است، در میان آب می پرد، هفت جناح دارد.[441] و گویند ماهی نفس زند از در گوش، همچنانک گاو کوهی ثقبی دارد در میان دو سرو از آن نفس میزند هر که آن ثقب را بیند بمیرد. و ماهئی باشد کی ده هزار خایه بنهد. و نر بدنبال وی می رود و می خورد. ماهی کی در آب خوش بود زبان و دماغ دارد و چون در آب شور بود نه زبان دارد و نه دماغ. و هیچ ماهی شش ندارد و اگر شش داشتی از آواز ماهیان آدمی برنج بودی.

فصل [یونس علیه السلام و دعوت وی از قوم خویش

بدانک یونس علیه السلام قوم خویش را دعوت کرد بتوحید. اجابت نکردند. وی از آفریدگار عز و علا عذاب خواست. وحی کرد کی ای یونس شتاب مکن. یونس علیه السلام قوم را وعده داد بعذاب. از آن خجالت از میان

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 602

قوم بیرون رفت و در کشتی نشست. موجها برآمد یونس علیه السلام گفت «مرا بیندازید.» گفتند «انصاف نباشد، و لیکن قرعه برافکنیم.» بیونس علیه السلام افتاد، ویرا بدریا انداختند. ماهیی وی را فرو برد، و ماهی دیگر آن ماهی را فرو برد، بقعر دریا رفت و در دریاهاء عالم می گردید. و یونس علیه السلام پیشانی بر جگر ماهی نهاده بود و در

آن ظلمات می گفت «سبحانک انی کنت من الظالمین» تا در شکم ماهی نحیف شد. روزگاری برآمد ویرا برآورد. چون بچه کبوتر در زیر درخت کدو بنهاد. هر روز آهویی بیامدی و ویرا شیر دادی.

پس آن کدو خشک شد و بریزید. دلتنگ شد. خدای عز و جل گفت «ای یونس از بهر درخت کدو دلتنگ شدی، از بهر صد هزار مرد دلتنگ نشدی که عذاب میخواستی؟» پس آفریدگار جل جلاله آتشی بفرستاد و بالای سر قوم یونس علیه السلام بایستاد. ایشان یونس را علیه السلام طلب می کردند تا عذر خواهند، درماندند. جمله بصحرا آمدند و گفتند «عذاب آمد و یونس علیه السلام رفت، چاره ما چیست؟» گفتند «پیران در پیش روند و دعا کنند.» پیران دعا کردند.

پس زنان پیش آمدند و گفتند «ای خدای یونس بر ضعیفی و درماندگی ما رحمت کن.» پس کودکان، سر برهنه کردند و گفتند «ای خدای یونس بر بیچارگی ما ببخشای» و آتش زبانها میکشید. قال اللّه تعالی «لما آمنوا کشفنا عنهم ضره.»[442] گفت در وقت عذاب، قوم یونس ایمان آوردند من عذاب از ایشان بگردانیدم و آفریدگار وحی کرد بیونس علیه السلام که من آتش فرستادم بقوم تو تا وعده تو راست شد، پیش ایشان باز رو. یونس علیه السلام پیش ایشان باز آمد و بوی ایمان آوردند و عذاب ازیشان بگردانید.

و ما در ماهیت ماهی سخن گوییم که حیوانی عظیم است از وی بزرگتر جانور نباشد و اینست که آفریدگار عز و جل قسم یاد کرد «نون و القلم» نون آن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 603

ماهی است کی عالم بر سر وی

است.

حکایت بعضی از تجار گویند کی بدریای مشرق بجایی رسیدند. روشنایی دیدند چنانک سپری مدور، چون آتش درفشان. ملاحان تکبیر کردند. و فزعی ازیشان پدید آمد. پس کشتی درگذشت و شبی براندند، همچنان روشنایی دیگر پدید آمد. دیگر تکبیر کردند. چون درگذشتند، از ملاحان پرسیدند کی این چه نوحه 443] بود؟ گفتند «دو چشم ماهی بود و این مسافت میان دو چشم وی بود و ما شما را خبر نکردیم تا شما نترسید.»

حکایت در بعضی از دریای شمال ماهیی است بر بالای آب آید و جناحی دارد کوهی را بدان بردارد، و اگر بالاتر آید سدی شود، چند فرسنگ و آن جناح افروزد مانند بلور. و آن نشان سکون دریا باشد و کشتیها روان کنند. چون آن ماهی بقعر رفت آن جناح بآب فروشود. نشان هیجان دریا باشد، کشتیها با جزیرها بندند.

حکایت بازرگانی حکایت کرد کی شبی بر ساحل دریاء هرکند مقام کردم و هوا صافی بود و ماهتاب بدر بود. و هر زمان مناره از آب برآمدی و بر آسمان رفتی و باز پس رفتی و آب موج زدی. پس ساکن شدی. پس از جایی دیگر مناره برخاستی و باز بزیر بازآمدی. شگفت ماندیم کی باد نمی آمد و وقت هیجان دریا نبود. از آن صیادان 444] پرسیدیم از آن. گفتند «ماهیی است، ماهتاب را بیند و شادی کند.»[445]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 604

حکایت و من از بازرگانی علوی شنیدم کی بملک کولم بسفر بود درآمد.

حکایت میکرد که بساحل دریا بود که دریا موج زده بود و ماهیی بساحل افکند هفتاد[446] پوست گاومیش از شکم وی درافتاده بود[447]

السمک الرعاد

رعاد

ماهیی است در نیل مصر، هر کی دست بوی کند، دست وی مفلوج کند. اگر در دام افتد دست صیاد بلرزد. اگر چوبی بر وی زنند لرزیدن گیرد.[448]

دخس 449]

ماهیی است ببصره، تاج دارد همچنانک خروهه. آفریدگار عز و جل ویرا موکل کرده است بر آنک غرق گردد، ویرا بر پشت گیرد و بر ساحل افکند اگر زنده بود بر پهلو آید که بر وی تکیه زند تا بساحل آید.

قوقی

ماهیی است، خود را چون مرده سازد، تا ماهی بزرگ وی را فرو برد، اندرون امعاش 450] بگیرد و خاری دارد در بینی ویرا بدان خسته کند. پوست قوقی در کشتی برند از بادها ایمن باشند و این قوقی چندان قوت دارد کی کشتی را بدارد از روانی.

السمک الاسبور و البرستوج

اسپور و پرستوج دو ماهی اند. پرستوج در دریاء زنگبار بود و آب زنگبار

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 605

گنده است.[451] از آنجا ببصره آید و بهمه موجهاء مهلک بگذرد و با جای رود.[452] پرستوج چون در آب بصره آید یکی در زنگبار بدست نیاید و اسپور در دریاء ابلّه آید در سال سه ماه، وقت آمدن وی دانند. چون در دجله آید در زنگبار نبود و چون در زنگبار بود در دجله نبود، و راههاء با خطر برد از بهر آب خوش.

الخراطیم 453]

ماهیی است مانند مار منقاری دارد چنانک معولی 454] در آن دندانهاء بسیار چون منشاری. و ماهی دیگر بود بر صورت گاو. از پوست وی درقها[455] کنند، شمشیر بدان کار نکند و اگر در وی شود از آن برنیاید. پستان دارد و این بس غریب است.

سمک ذو القرن

ماهیی است از بینی وی چون شمشیری تیز برآمده، بر هرچه زند ببرد.

در مصر بحری بود، در هندوستان بر خشک بود. این را بقره الهند[456] خوانند.

السمک البال 457]

ماهیی است بزرگ در دریاء مغرب بود. پوست وی حجری بود.

کشتیها شکند. در تن وی عضوی بود سست، ملاحان دانند، تیر بر آنجا زنند تا بمیرد، و بر ساحل افتد و در آفتاب گداخته شود. روغن وی بکشتی براندایند چون سنگی شود. درحیوه وی هلاک کشتی بود، در ممات وی درستی کشتی بود. این ماهی عظمتی دارد. دریا از وی در غریو بود. اگر ذره عنبر بخورد حالی بمیرد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 606

سمک- در محیط[458] ماهیی است، فراخاء دهانش شش ارش بود. ماهی خورد تا از بینی و گوشش بدر می آیند. باشد کی سگ آبی بدهانش دررود و کامش بدرد، هلاک گردد. از استخوان پهلوء وی جزعها سازند و از فلوس وی سقفها پوشند.

حکایت در ایام عبد الملک مروان ماهیی را مرده یافتند و از دنبالش پاره افتاده، بپیمودند، هزار ارش بود بر کنار دریاء اندلس.

السمک الکوسج

کوسه ماهیی است از آن سوی ابلّه باشد، دستها و پایها بیندازد، ناگاه زخمی زند. اگر در دام افتد بدرد. از هیچ نگریزد مگر از خرقه حیض.

اگر بشب بگیرند ویرا، در شکمش پیه بود. اگر بروز بگریندش پیه ندارد.

بروز ظاهر بود، بشب پنهان شود.

سمک طیبا

ماهیی است از دهانش بوی مشک آید. ماهیان پیش وی جمع آیند و می خورد تا عظیم شود. و قصد کشتی کند از هزار شمشیر نترسد، از خرقه حیض بگریزد، ویرا فاطوس خوانند.

فصل [اگر فلوس ماهی بسایند با قسط بحری و بروغن بنفشه طلا کنند بر عصب کی گشته بود التحام پذیرد]

اگر فلوس ماهی بسایند با قسط بحری و بروغن بنفشه طلا کنند بر عصب کی گشته 459] بود التحام پذیرد. مراره ماهیان قلع بیاض کند از چشم. حصاتی بر شکل استخوان ماهی در آب می رود، اگر با گوشت ماهی بکوبند و بر زن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 607

ببندند بچه را نگه دارد. و اگر بر جگر بندند درد ساکن کند. اگر نیم در مسنگ با سکنجبین بخورند یرقان ببرد. اگر از گل دریاء نیل بعد از زیادت یا نقصان بگیرند، ترو در آفتاب نهند، موش گردد، حالی بدود. و اگر ازین گل صورت ماهی کنند و نزد آفتاب نهند در آب رود، و آنگه بمیرد. اگر لختی روغن در شیشه صافی کنند و سرش بموم محکم کنند و در آب گذر ماهی نهند، همه آنجا جمع شوند. اگر گاورس و باقلی کوفته با پیه بز و خون گاو آمیخته کنند و در قوصره نهند، چنانک آب نبرد، همه ماهی نزدیک وی آیند و بآسانی توان گرفت. اگر تخم گندنا و سرکه درهم کنند و بعد از چند روز در آب کنند ماهیان بر زبر آیند.

و هرچه تلخ بود در چشمه آب ریزند ماهی بمیرد. اگر باد جنوب 460] آید همه خایها ماده آرد. اگر باد شمال آید همه خایها نر آرد.

السقنقور

ماهیی است مانند نهنگ. از خایه برآید بآب رود نهنگ شود، اگر در ریگ شود سقنقور گردد. چون کسی را بگیرد اگر زود بر او گمیز کند تا در آب رود هلاک گردد. اگر مرد زودتر خود را بشوید، سقنقور بمیرد. سقنقور دو قضیب دارد. ماده اش دو

فرج دارد، هم چون مار کی دو زبان دارد. اصلش یکی بود. گوشت سقنقور موصوف بود بتحریک جماع، و لیکن مرد محرور نشاید کی خورد، مرطوب را بسازد و اندک باید خورد[461].

التمساح

نهنگ را تمساح گویند. در جوی نیل بود. جانوری بقوت و مهلک و چندانک درازی تن وی 462] بود درازی سر وی بود. دنبال گرد شیر درآورد،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 608

پشتش بشکند. فیل را در آب کشد. هرچه بخورد قی کند زیرا کی دبر ندارد «و هو حیوان مفتوح الفم، مسدود الدبر.» و بدانک هرچه آفریدگار آفرید، فک زیرین وی جنبد، مگر نهنگ را کی فک بالاء وی جنبد و دندانها دارد دراز، هیچ نتواند خوردن و آنچه بخورد در بن دندانهاء وی بماند، زیرا کی دندانها دراز دارد، چون سیخها، پس عاجز شود، بر ساحل آید و دهان بگشاید، مرغی بر لب وی نشیند[463] و آن گوشتها از بن دندان وی میکشد. و می خورد، آن مرغ سیر گردد[464] و نهنگ برآساید. هرچه بدندان بگرفت تا نبرد رها نکند. هیچ آهن در پوست وی کار نکند. از سرش تا دنبال یک استخوان بود. اگر بر قفا افتد بمیرد، زیرا کی بر نتواند گردیدن، همچون فیل کی بیفتد برنتواند خاستن.

نهنگ چون جماع کند، ماده را بساحل برد و بقفا بازافتد، آنگه ویرا برگرداند تا برود. صید را بدنبال گیرد. خایه نهد، چون مرغ آبی، چون برآرد مانند موش بود. آنگه بزرگ می گردد تا یازده ارش شود. و چندانک روزگار برمی آید بزرگتر می شود. شصت خاید بنهد. شصت دندان دارد. اگر دندان وی از سامان چپ بر کسی بندند کی

تب دارد حالی برود. دشمن وی راسو بود. مرغی ویرا بیند بانگ زند، نهنگ در آب گریزد. و اگر نه راسو بدهن نهنگ درشود، ویرا بکشد. اسپ آبی دشمن نهنگ است، ویرا بخورد و نهنگ را بر اسپ آبی قدرت نبود. هیبت وی برو کار کند تا سست شود. چنانک شیر مقهور ببر شود و ببر کوچک تر از شیر بود. نهنگ اگر از نیل بیرون آید بمیرد. چنانک شتر در ولایت ترک بمیرد و کژدم در حمص بمیرد و آدمی را کی جلا بود نمیرد.[465] ریاست در هوا عقاب راست و در بیشه شیر راست و در آب نهنگ را.

گویند شیری در کشتی افتاد بمصر. نهنگ ویرا دریافت، بهم درآویختند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 609

نهنگ دنبال بر شیر زد و شیر سر نهنگ بگرفت. هر دو هلاک شدند و اهل کشتی برست.[466] نهنگ هرچه دریابد، در دنبال گیرد و در آب کشد. اما بر خشک عاجز بود. نهنگ در خواب دشمنی مکابر بود. نهنگ بسیار پای دارد.[467] قوی تن بود و سهمناک. دهانی فراخ دارد. خایه او بوی مشک دهد. بیک دفعه شصت جماع بکند. چهار ماه در زمستان کس ویرا نبیند.

حکایت گویند در مصر پادشاه زاده بود، منجمان گفتند هلاک وی از نهنگ بود. مادرش حایطی بر ساحل نیل بکرد، بدرازی مملکت وی تا نهنگ در آن نرود. آنرا حایط العجوز[468] خوانند. بنایی شگفت موصوف بعجبی 469]. روزی آن پادشاه زاده 470] گفت «این نهنگ چه شکل دارد؟ درودگر نهنگ چوبین بکرد، پادشاه زاده آنرا بدید، شکلی سهمگن، آنرا بر زمین زد، چوبی از آن بجست، در دیده وی رفت، در

اندرون دماغ و حالی جان بداد.

الصفدع

صفدغ بزغ 471] است، آبی است مکروه، سمی دارد قوی. چون ویرا بگدازند، روغن وی را بگیرند، قاتل بود، هم بری و هم بحری، بانگ نتواند داشت مگر در آب. آتش ببیند خاموش گردد. بخراسان بارانی آید همه سقفها پر از بزغ 472] شوند. اگر از سحاب می بارد عجب است، اگر آفریدگار حالی ویرا که ریح لاقحه درآید بیافریند هم عجب است و سردابها کی در آن یخ بود

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 610

از صفدغ خالی نبود، چون آب فرات بیفزاید سردابها کی بوی نزدیک بود آب درآید و در آن ماهیی پدید آید بی خایه و بی نر و بی ماده. و صفدغ عذاب بنی اسراییل بود، و همتای طوفان بود لقوله «و ارسلنا علیهم الطوفان و الجراد و القمل و الصفادغ و الدم»[473] و ضرر صفدغ بر بنی اسراییل بتر از طوفان بود، چندان صفادغ ببارید کی خانها و جامها و چاهها و جامه خوابها پر صفادغ شد، اگر مرد و زن خفته بودندی بر سر ایشان انبار شدی. اگر دیگ پختندی در دیگ جستی. اگر کاسه بودی در آن افتادی، در لقمه جستی. جهودان از آن بفریاد آمدند، آفریدگار ازیشان برداشت. دگربار عاصی شدند طوفان، خون برآمد، آبهاء دریا و چاهها و چشمها چون خون شد، مگر از آن مؤمنان تا کوزه مؤمن بستدندی، چون آب در دهن کافر شدی خون گشتی. و این طوفان خون بتر از همه بود. و بدانک وزغ از طبع هوا خیزد، اگر ویرا در خمر افکنند حالی بمیرد. اگر دیگر بار در آب افکنند زنده گردد. شناو

نیکو برد. آفریدگار در تن بزع استخوان نیافرید، در آب زندگی کند. خایه بر لب شط نهند. اگر صفدغ را در خواب بیند، عابدی باشد مجتهد. اگر بسیار بود عذاب باشد.

فی [ذکر] السلحفاه

[سلحفاه] لاک پشت بود، آبی باشد و خاکی، جانوریست خلقتی واشگون دارد و آشیانرا با خود می برد. پوست وی هم خانه ویست هم سلاح وی است. چون از دشمنی ترسد، سر در اندرون برد تا چیزی بوی نیفتد. با مار جنگ کند. شکم مار بگزد و سر در زیر لاک برد، مار خود را بر وی می زند تا هلاک شود. خایه را بنهد و در زیر خاک کند و بر سر آن نشیند تا بچه از آن بیرون آید. خون وی و خایه وی بصرع سود دارد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 611

باب فی ذکر الافاعی و الثعابین و الحیات

بدانک شگفتی و نوادر در عالم بیش از آنست کی بضبط آید و همه شگفتیها در تحت این آیت است کی قوله تعالی «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ»[474] هرچه لطیف است در آسمانست و هرچه کثیف است در زمین و هرچه ظلمات است شیاطین و هرچه روشنایی ملایکه. ظلمات را مقدم داشت بر نور کی ابتداء همه ظلمت بود. پس نور آفتاب بیافرید، و ابتدا شب بود پس روز. لاجرم در شب همه آسایش است.

حکایت گویند کی آفریدگار بهشت را بیافرید. رضوان را گفت «در بهشت بگرد، هرچه سیاهی و ظلمت است بیاور.» پس شب را از آن بیافرید، پس دوزخ را بیافرید. مالک را گفت «هرچه در دوزخ سپیدی و روشنایی است بیاور.» پس روز را از آن بیافرید. پس در این عالم حیوانها آفرید. بعضی بر شکم رود چون مار، بعضی بر دو پا رود چون آدمی و طیور، بعضی بر چهار پا رود چون بهایم.

پس رفتار مار بی دست و پا

عجب است کی همه اندام وی متحرک بود در رفتار و آدمی را اگر از چهار قوایم یکی نبود در رفتار فتوری بیند و آنک را دستها نبود نتواند دویدن، فکیف رجلاه. پس مار هرچند کی برآید جوان تر گردد، اول حیه بود، دوم درجه جان بود، سیم درجه ثعبان گردد. و ثعبانرا هزار سال بود. و نشانش آنست کی موی ناصیه برآورد و پشتش موی برآرد و از دیدار وی مرد بمیرد. و بعضی باشد از حیات کی آواز او قتال بود. جنسی است کی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 612

آنرا دواره خوانند، چون آید هم چنانک آسیابی گردد، دهان باز کرده. یکی را مقرنه خوانند کی دو سرو دارد و سپید مانند صدف. یکی را مکلله خوانند کی تاج دارد. این را ملکه الحیات خوانند، از نفس وی حیوان بمیرد و جایی کی وی بود نبات نروید.

فی الثعبان و خاصیته

اما اژدرها کم باشد و در عهدی یکی بود. چنانک در عهد اسفندیار- ملک عجم- یکی پدید آمد، در حدود کشمیر و اقلیمها ویران می کرد و در حدودی کی آمدی مردم برخاستندی. اسفندیار درین اهتمام بود کی من خدا را چه گویم کی مضرت این اژدرها از رعیت برندارم. لشکر برداشت و قصد کشمیر کرد. و لشکر را گفت «از من بدرود باشید کی من این حیوان را خواهم کشتن.» مردم آن حدود گفتند «با خود زنهار مخور کی هر کی این قصد کند بازنیاید.

و اگر خواهی کی بدانی صفت او، بر سر فلان کوه رو و یک شب آنجا مقام کن تا حال وی بدانی.» آن شب بر سر آن

کوه رفت. همه شب از آن حدود آتش برمی خاست 475] و در هوا می رفت و ناپدید می شد. گفتند «این حیوان دم می زند و نفس وی آتش می گردد.» چون روز بود، دودی سیاه از وی در هوا می رفت.

اسفندیار منجنیقی بساخت و تیغی برداشت و فرمود کی ویرا بدان حدود اندازند چون در سر اژدرها افتاد، تیغ بر میان وی زد، ویرا بدو نیم کرد، اژدرها بوی جست، هر دو بمردند و عالم از دست آن شوم بستد[476] و سر را فدای رعیت خود کرد. این ثعبان بری است، اما بحری بیش ازین باشد[477] چنانک تنین و حیه البحر و اسد البحر[478] و تمساح.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 613

دابه غریبه جنوبیه

یکی گفت در بلاد محترقه حیوانی گرفته بودند، صعبی می کرد نتوانستند ویرا بداشتن. وی را بزنجیر دربستند، تا بمرد. پوستش بکندند زرد بود، دایرهاء سیاه بران کرده، دایره دیگر سرخ، خطی از قفا کشیده تا سر دنبال، فراخاء خط یک ارش، بتدریج باریک تر می شد تا دنبال وی چون موی شد. این پوست را بملک حبشه آوردند، بشگفتی. و این جنسی بود از ثعابین.

خاصیه الحیات

بدانک مار چون پیر شود در میان دو سنگ رود تنگ و برآید پوست وی کنده شود. جوان گردد. ششصد سال بزید. چون پوست بیفکند نقطه نقطه بر قفاء وی پدید آید. عدد آن سال عمر وی باشد. اگر افعی را همه اندام بکوبند کی نمیرد، بآواز از لانه برآید چون سوسمار و کفتار و مار. چون سر در سوراخ برد بقوت فیل بیرون نیاید، مگر بدست چپ، و بهر دو دست ممکن نگردد.

پادیز پوست باهلد، نه پوست حقیقی کی پوست وی بکارد نتوان کندن. مار بوقت هیجان بر یک دیگر پیچد. چنان گویند کی مار دو سر سی پهلو دارد، سی خایه بنهد در خاک، تا کرم در آن افتد و یکدیگر می خورند تا قوی تر بماند.

کژدم چون مار را بزند، کدوی تلخ 479] بخورد نیک شود، اگر نیابد بمیرد.

شجاع

صورت ماری است بر قطب جنوبی مشتمل بر بیست و پنج کوکب و بر سر گردن وی کوکبی عظیم آن را فرد خوانند و کوکبی دیگر آنرا سیف الخبا[480] خوانند و خبا کوکبی بزرگ است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 614

صوره دلفین

دلفین ده کوکب است مجتمع عرب آنرا قعود[481] خوانند و عوام آنرا عمود الصلیب خوانند و صورت وی بر قطب شمالی است.

الحوا و الحیه

بر قطب شمالی صورتیست آنرا حوا و حیه خوانند. مردی است ایستاده ماری را بگرفته کواکب مرد بیست و چهار است 482] و کوکب مار هژده و عرب بعضی را راسق یمانی 483] خوانند و بعضی را راسق شامی 484] و در میان روضه است.

اسقیلوس

ماری است کی تاج دارد از استخوان سپید. ویرا الحیه المکلله خوانند و عرب آنرا ملکه الحیات خواند. و از زیر رنخ وی استخوان پهن پدید آمده بود و بر پس قفاء وی موی رسته بود. آدمی اگر آواز وی بشنود بمیرد.

اگر روی او بیند هم بمیرد. جایی کی وی بود گیاه نروید و ما فصلی بگوییم در خواص وی.[485]

فصل [گر زن آبستن پای بر نشان مار نهد بچه بیفکند]

اگر زن آبستن پای بر نشان مار نهد بچه بیفکند. مار بر مردم برهنه خسپد، چون جامه دارد از وی ترسد. مار از سر و گاو و میعه و مرز بخوش ترسد.

ماریست آنرا شمسه خوانند، چون کور شود، هفت روز دیده در آفتاب دارد بینا شود. در راه آمل از جانب ری، ماری پدید آمد و مردم را و حیوان را هلاک می کرد. غلام هندو را بزد، مار بمرد. افراط قوت زنگی چنان بود کی بر برودت

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 615

مار غلبه کرد. گویند مار اول فرشته بود در بهشت. ابلیس را در دهن گرفت و در بهشت برد، آفریدگار بر وی خشم گرفت و دست و پای وی بازستد، رفتار وی بر شکم کرد، دندانهاء وی دو تا کرد، زبان وی دو شاخ کرد، دهن وی کی ابلیس در آن شد چشمه زهر کرد، طعام وی از خاک کرد، جای وی خرابها کرد و گفت «هر کی بر تو رحمت کند من بر وی لعنت کنم.»

فصل فی السموم

بدانک سموم مختلف است و سم مار بحدیست کی مار شتری را بزد بچه وی شیر بخورد و بمرد. بعد از ساعتی مادر بمرد بسبب آنکه سم در خون و شیر آید پیش از آنکه باعضا و دل رسد. چون بچه شیر بخورد و ضعف بچه یاری داد، پیش از مادر هلاک شد. و ازین سبب است کی زن خمر خورد و شیر ببچه دهد، بچه زودتر مست گردد از مادر و اگر مادر مسهل خورد و شیر دهد، بچه را پیشتر اسهال کند. و آفریدگار مار را سهمی داده

است با آنک دست و پا ندارد.

و چون تأمل کنند مار دو زبان دارد سیه، مانند دود آتش، بیرون می جهد مانند زبانه آتش لیکن سیاه. و افعی را زبان سرخ بود مانند آتش، و در رفتار از پرنده تیزتر رود و در حبشه ماران پر دارند و در کجاوها پرند.

حکایت ابو جعفر المکفوف گوید «در رمال بلعم ماری باشد، چون گرما سخت شود و زمین تافته بود، دنبال را فرو برد بریگ و راست باستد مانند چوبی.

مرغ پندارد کی چوبست، بر سر وی نشیند، ویرا برباید و بخورد، مار خربزه را دوست دارد و در میان وی خسپد و خردل و سیب را و گل را دوست دارد. از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 616

سداب و درمنه بگریزد، چنانک وزغ از زعفران بگریزد. و مار گاهی خایه نهد و گاهی بچه زاید، سبب آنک خایه در شکم وی بشکند. و مار نمیرد تا مهره گردنش بگشایند. و افعی را بکشند و بنمک آب بشویند و در داروها بسایند و در انگبین معجون کنند. بعد از سالی بر کف نهند و بآب دهان تر کنند، ذرهاء وی جنبد. و خوردن این معجون حرارت روح افزاید. گویند کی مار چهل سال 486] آب نخورد و نمیرد کی حیوه وی از گرسنگی است و از نسیم هوا. مار چون نزدیک چشمه آشیان دارد، آب چشمه گرم بود.

صاحب المنطق 487] گوید «ماری پدید آمد وی را دو سر بود چون رفتی و گردیدی، بامداد بسری خوردی، شبانگاه بسری و بهر دو سر گزیدی.» و بعضی از ماران موی دارند و بعضی سرو دارند آنرا

اقرن گویند.

حکایت گویند مردی بود نام وی شکر الشطرنجی 488] احمق بود، بینی نداشت و سبب آن بود کی مار افسایی را دید. گفت «مرا افسونی آموز کی زهر بر من کار نکند.» گفت «این افعی است اگر بر فیل زند سیاه کند» گفت «البته» و چند دینار بدان جوان داد. معزم بطمع، افعی 489] را بدست برپیچید و گردن وی بگرفت، با سر بینی وی داشت، ویرا بزد. وی فریاد برآورد. مردم وی را بگرفتند و مارانرا بکشتند و بینی شکر[490] بیفتاد. و مار چون چیزی بخورد کی استخوان دارد، خود را بدرختی درپیچید تا همه استخوانها شکسته شود در شکم وی. اگر از مار سیکی بیفکنند از دنبال، باز روید.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 617

حکایت گویند شخصی در بن درختی خفته بود. ماری سر از درخت فرو کرد و سر خفته بگزید. مرد بیدار شد. مردی گفت مار سر تو بگزید. آهی بکرد و جان بداد. سبب آنک اول ایمن بود، چون بترسید مسام وی بگشود و زهر در عروق و اعماق تن برفت و بمرد.

اما اژدرها غریب تر بود و نادرتر، بتازی ویرا ثعبان گویند،[491] بترکی ایلان گویند. چون زد، تریاق و افسون سود ندارد. آنک در آب بود تنین خوانند. چند فرسنگ درازی وی بود، مثمن و مفلس بود. هر فلسه 492] چندانک شبری 493]. دو جناح دارد. و اسحق بن الفضل گوید «از سحاب تنینی بیفتاد بر ساحل و بمرد. خلقی از گند وی بمرد. تا خدای تعالی سیلی بفرستاد و ویرا بدریا افکند.» دشمن تنین سحاب بود ویرا از دریا جذب کند و بصحرا

اندازد. گویند کی قوت 494] یأجوج و مأجوج بود.

صفه نضناض

نضناض ماریست سیه در مفاوز جنوب بود، روی آدمی دارد، از دهن او دود سیاه آید، گیسو دارد. هندوان دل او بخورند، از فرط تیزی وی زیرک گردند و آوازهاء حیوانات دریابند. گویند اگر سر اژدرها در خانه دفن کنند گنجها ظاهر کند و این از قول حکماء هند است.

صفه سمند اسلار[495]

و این جنسی است از ماران کشور جنوب، هرچه وی را بیند جان بدهد.

آنجا کی وی بود چند فرسنگ گیاه نروید از سم و بخار وی. گویند یکی بر حد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 618

عمران افتاد، سواری نزدیک وی رفت، نیزه بر وی زد، سم وی سرایت کرد مرد و اسپ سیاه شدند. سمندا سالار[496] دو سر دارد[497]، دو بال دارد، موی 498] دارد بر قفا، رویت وی سم است.[499]

صفه الافعی

افعی جنسی است از مار، چشم دراز دارد،[500] از زخم وی کس نرهد زیرا کی جایی بگزد، همه اندام درد کند. نشان افعی آنست کی چشم برهم نزند و چشمش دراز بود. زبانش سرخ بود، دیگرانرا سیاه بود.[501] اگر ذره نوشادر در دهن گیرند و آب دهن بر وی افکنند بمیرد. مار خمر را دوست دارد، بخورد، مست گردد. این مقدار کفایت بود و ما فصلی بگوییم در صفه سموم و اجناس وی تا از آن حذر کند و با جهال و زنان نگوید تا دلیری نکنند.

فصل فی السموم

بعضی 502] باذابت کشند[503] چون سم مار. بعضی با جماد کشد، چون سم کژدم. بعضی بتفریح کشد، چون زعفران. بعضی باندوه کشد، چون آب گشنیز و زهر را جراحتی نبود و نه صدمه. و لیکن خاصیتی باشد کی آفریدگار داند و در چیزی آفریند. جراره چون خواهد کی خایه نهد، دنبال بر صخره زند، بشکافد و خایه در آن نهد و دنبال ویرا قوت شق و صدم نباشد. و چوب دهله که خلفا[504] گویند با همه سستی وی اگر آجری بالاء وی بود بشکافد و براند.[505]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 619

حکایت ابو عتاب گویند فلسی بصره 506] در زمین دو سیده بود، در میان سنگها گرفته، خلفا بزیر وی بر رست و فلس را بشکافت. و خلفا را صدمه نیست و لیکن خاصیتی است.[507] هم چون صاعقه کی در دکان صیقلی افتد، شمشیرها بگدازد و غلافها بماند، قصد جنس خویش کند. و باشد کی صاعقه بر مرد آید کی درم دارد بگدازد و مرد را بکشد و لیکن بنگدازد.

و ملاحان بصره، آن ابر

و سحاب کی صاعقه آورد شناسند. پس اوانی برنجین بر سطحها نیارند بردن، زیرا کی بگدازد و این معنی باری تعالی داند.

و همچون کژدم دنبال 508] بر طنجیر زند سوراخ کند و پیکان در طنجیر دشخوار رود. هندوان گویند «سم بقرابت کشد[509] و سموم عمل بشب کند، زیرا کی همه شب بانگ دارد[510]. چون قرص آفتاب برآید ملسوع ساکن شود. زیرا کی اجواف بشب گرم تر بود و سم عمل کند بر قدر ضعف مرد[511] تا بود کی کژدم دو شخص را بزند یکی بمیرد و یکی نمیرد. علاج، خوردن آب گرم و بندق 512] و بدانک هلاک مار در چوب نی بود، و اگر اندک مایه قصبی بر وی زنند بمیرد، چنانک اگر چوب انار بر آدمی زنند هلاک شود.

فصل [اگر کارد را از کوره بیرون آرند سرخ و در شیر خر افکنند]

کارد را از کوره بیرون آرند سرخ و در شیر خر افکنند، آن کارد چون

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 620

بخون رسد بجای زهر باشد. بی آنک رطوبتی در خون دمد. و هم چنین پازهر کی زهر را پراکنده کند. و این خاصیت، ملاقاه گویند.

فصل [اگر دماغ نهنگ یا خایه او با گندم بخایند و در میان گیاه حصیر، زیر خاکستر بلوط کنند، چهل روز]

اگر دماغ نهنگ یا خایه او با گندم بخایند و در میان گیاه حصیر، زیر خاکستر بلوط کنند، چهل روز، ماری از آن پدید آید کی سرش نهنگ را ماند. چهل روز بماند، آنگه بمیرد. چون ویرا در سایه خشک کنند و قدری از آن کسی بخورد باهوش شود.

اگر چند عنکبوت دراز پای در شیشه افکنند و شیر خر در آن کنند، چنانک بالاء وی باستد و سه شبانروز بگذارند، آنگه بیرون آرند و با پیه کشف مرهم کنند و با پشمینه سرخ در آبگینه نهند و هفت شبانروز زیر سرگین کنند، ماری گردد بدخوی. و اگر عوض عنکبوت بوزه بود از آن مگس تیز بود[513] این از قول حکماست 514] کی آزموده اند و در صحت وی نظر بود.

خاصیه العقرب

اما کژدم حیوانی است مضر[515]، طبع وی سرد است، خون آدمی ببندد.

و سم مار گرم بود و عقارب قتاله باهواز و شهر زور و نصیبین باشد. و چون نصیبین را حصار دادند، درماندند، کوزها پر از کژدم شهرزور کردند و بمنجنیق بنصیبین انداختند، تا شهر بدادند و آنجا توالد کرد چون خواهند که عقرب را از سوراخ بدر آورند ملخی را بر چوبی بندند و در سوراخ برند عقرب بچنگها در وی آویزد بیرون آرند، ویرا بکشند. عقرب هشت پا دارد و بدو دندان استعانت کند، چشمها بر پشت دارد. چون آبستن شد هلاک گردد، زیرا که بچگان شکم و پهلوء[516]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 2 ؛ ص620

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 621

مادر بشکافند و از پهلو بدر آیند. شبی کی باد آید بیرون آید و چون هوا ساکن

بود، پشه برخیزد، بر پشت عقرب نشیند و سوراخ کند، عقرب بمیرد. عقرب از گربه عاجز بود. مار سیه را دوست دارد، در سوراخ مار بود[517]. گویند کژدمی پیغمبریرا بگزید. گفت «لعنت بر کژدم باد کی باک ندارد کی کرا گزد.» عربی را سرما رسید. منجمی گفت «این سرما از آنست کی آفتاب در برج عقرب است.» عرب گفت «لعن اللّه العقرب فانه موذی فی الارض کان ام فی السماء.» بهترین دارو، آنرا کی کژدم بگزد پوست نارنج بود، بسایند و در عسل کنند و بخورد حالی درد ساکن کند. احمد بن زید گوید کی مردیرا دیدم اشقر ازهر. هرگه کژدم ویرا بگزیدی کژدم بمردی.

فصل [خواص کژدم

خواص کژدم آنست کی اگر یکی حمسه 518] کژدم در بول مردی زند همیشه بیمار بود تا آنگه کی آن نیش را برکند. کژدم جرجیر را دوست دارد و بردی را و از آنجا خالی نبود. از باد روج ترسد و از خاک حمص ترسد. گل حمص ملسوع را سود دارد. اگر بحمص پیراهن بشویند[519] و در پوشند بدیگر شهرها کژدم پیرامون آن نگردد. ملسوع مار و عقرب برف را دربرگیرد ساکن شود. اگر بر لسع نهند ساکن کند بخاصیت. عقرب را بریان کنند بر آتش و بخورند سنگ را در مثانه خرد کند و بیرون آورد. کژدم بحری بسلحفاه ماند، ویرا دو سر بود از هر دو جانب رود، بکشد چون بگزد. اگر بادروج را بخایند و در میان دو خشت خام نهند و در زیر کاه کنند، جای گرم، بعد از هفت روز کژدم گردد، سبز و زیان کار، خاصه کی قمر در برج عقرب بود. اگر از

سنگ پازهر نگینی کنند و چون برج عقرب برآید از مشرق، صورت کژدم بر آن کنند و در آب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 622

شویند[520] ملدوغ 521] را دهند ساکن شود، و عقرب از وی بگریزد. نیش عقرب دو تا بود و بادافت. عقرب اگر در آب افکنند در میان آب بماند، نه ببن رود کی وزنی ندارد نه بزیر آید کی شناو نداند. دهن عقارب 522] کری گوش را سود دارد.

خاصیه النحل

نحل مگس انگبین است. قال اللّه تعالی «وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ.»[523] و قال النبی علیه السلام «مثل المؤمن کمثل النحله لا تأکل الاطیبا و لا تضع الا طیبا.» از زیرکی وی آنست کی بعضی خانها را بنا کنند مسدس و در هندسه اقلیدس، هیچ مدوری نیست کی بیکدیگر راست آید بی زاویه مگر مسدس و دیوارهاء آن بکند مملس چون کاغذ و آنگه پر از انگبین کند. پس سر وی بموم درگیرد. و نحل را رئیسی بود چون کلنگ را و مهتر ایشان بر در سوراخ نشیند. مگس درآید ویرا ببویاند،[524] اگر پاک خورده بود، راه دهد. وی همه انگبین آورد. اگر پاک و پلید بهم خورده بود بزمزمه بزند و درگذارد[525] و اگر پلید خورده بود نیشی بر وی زند، ویرا بدو نیم کند و بیرون اندازد.

مسئله- اگر پرسند کی آفریدگار وحی بمگس چون کند گوییم «وحی اینجا الهام بود.»

مسئله- اگر پرسند، این عسل اگر از دمش می آید حکمش قی بود و اگر از دبرش می آید حکمش حدث بود. گوییم «نی قی است، نه حدث، طلی خفی است

لطیف در هوا نحل آنرا می آورد و در کندوج نقل می کند.» علی بن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 623

ابی طالب گوید «عسل از زیر جناح وی آید.»

مسئله- اگر پرسند کی عسل را شراب خوانند؟ گوییم «خوانند و بهترین همه شرابها عسل است.» و عسل خازن ادویه است، زیرا کی ادویها را بکوبند و در عسل کنند تا عسل ویرا نگه دارد و عسل حافظ قویست، تا اگر گوشت تازه در عسل نهند، بعد از مدتی بدرآید تازه. و انگبین را بر مویز و بر شیر نهند نیکو شود و چند چیز اسباب عفونت را دفع کند. عسل و نمک و سرکه و قطران و ازین سبب مردگانرا بقطران بیندودندی 526] در اوایل.

و قابوس چون بمرد، ویرا در تابوتی آبگینه نهادند، پر از عسل و گویند عسل هرگز نپوسد. و سنکجبین از آن نافع است کی ترکیب وی ازین دو اصل است عسل و سرکه. قوله تعالی «فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ»[527] ابتدا بآب کرد و ختم بعسل. و چون آب و شیر را یاد کرد گفت «لم یتغیر» زیرا کی آب و شیر از آفت ایمن نبود و این نوعی است از فضل عسل بر آب کی آب بگردد و عسل نگردد. گویند در دهن نحل شفاست و دنبال وی سم. و بدانک کس نداند کی انگبین از کجا می دهد.

و سلیمان علیه السلام نحل را در قاروره کرد و از ظاهر نگه می کرد.

اول موم را بنا کرد. پس انگبین در آن نهاد. سلیمان گفت «سرّ تقدیر آفریدگار کس نداند. و نحل را رئیسی بود ویرا در زیر پر نهان دارند

پنهان و هرگز بدر نیاید مگر وقتی کی هوا صافی بود بی کدورت، وی بدر آید با لشکر و باز گردد و بنشیند و آنگه دیگران بر سر وی نشینند طبق طبق. نحل با ضعیفی خود سلاحی دارد کی کس پیرامون وی نگردد. آنگه رئیس ایشان بود نیش خود برکند تا کس از وی آزرده نشود و نحل هرگه آدمی را بزند بیفتد و بر تارک سر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 624

باستد تا جان بدهد. نحل همه ماده بود و نر کار نداند کرد. خانه بدو وقت کند ببهار و پاییز. نر تباهی کند ویرا بیرون کنند مگر امیر را.

فصل [نحل را القاح کنند باکسیر]

بدانک نحل را القاح کنند باکسیر. گاویرا بیارند سی ماهه، سرخ، بی عیب، ویرا بچوب می زنند تا استخوانهاش جمله بشکند، چنانک پوستش سوراخ نکنند. آنگه کاردش بگلو برآرند و خونش با اشکم ریزند چنانک هیچ بیرون نیاید و بنماند و بزه کمان سوراخهاء وی بدوزند از چشم و گوش و بینی و دهن و بکوبند. تا یک استخوان درست نماند و در خانه نهند ده ارش عرض در دوازده ارش طول و ده ارش ارتفاع و خانه بخشت خام گسترده و سوراخها اندوده و چند سوراخ برابر یکدیگر برآورده، جمله تا یک هفته بگذرد، پس سوراخها بمقابل یکدیگر باز کنند تا باد لاقحه درآید. دگر باره بگل محکم کند و بیست و یک روز بگذارد. آنگه درها باز کند. چون خوشه کرم باشد بر هم نشسته و از گاو جز استخوانهاء سپید نمانده بود. مغز امیران باشند و پس بازگزیند، نرانرا بیرون کند[528] و خانه پرشکوفه و علف بنزدیک وی بنهند،

وقت آنک در پریدن آیند، زفت و قیر و چوب بادام بسوزانند. جاشان بروغن و شیره و زیت و سرگین گاو درگیرند تا قوت گیرند. و بدانک نحل آواز خوش و بوی خوش دوست دارد و هرگه برود صنج بزنند بازآید. اگر از موم چیزی گرد کنند کی در آن هیچ سوراخ نبود در آب شور دریا افکنند آب خوش در شکم گیرد، از لطافت موم. پس عسلی و مومی بدین لطافت آفریدگار از نحل می آفریند. این مقدار کفایت بود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 625

الیعسوب

زنبور سرخ نکایتی 529] دارد و چون ویرا در روغن افکنند بمیرد. پس در سرکه افکنند زنده گردد. هر که زبان خود را بدندان درگیرد، زنبور ویرا نگزد و بر آنجا کی سداب 530] بمالند زخم نتواند کرد. آنرا یعسوب خوانند و بنواحی کوفه غلبه دارد و بروز کس در باغ نیارد رفت از بیم وی. خرما را بشب آرند با هزار خطر و در باغها ددی آید سهمگن از پریدن وی. عمر بن الخطاب را گفتندی «یعسوب الدین» و علی بن ابی طالب بعبد الرحمن بن عتاب بگذشت در مصاف جمل ویرا کشته دید. گفت «علی 531] یعسوب الدین خدعت انفی 532] و شفیت نفسی.» یعسوب عدو نحل بود. ویرا بدهان بردارد و بپرد و ویرا بخورد. نیش وی سمی دارد.

الجراد

ملخ را جراد گویند و آنرا سمی و زخمی نبود، لیکن غلبه دارد کی شهرها ویران کند. چون بیاید کشتها و برگ درختها بخورد و درخت را خشک کند.

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم «الجراد جند اللّه الاعظم.» در مفازه مصر ملخی بود، جراد فرعونی خوانند، بزرگ باشد، چنانک سوار را بخورد.

حکایت خادمی حکایت کرد از آن پسر طفج. گفت «کاروانی می رفت، جراد فرعونی برآمد. ما دیگی برنجین داشتیم در زیر دیگ گریختیم تا دو روز. چون جراد برفت، بیرون آمدیم، استخوانها مانده بود از آن کاروانیان.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 626

حکایت بحدود اهواز ملخی بود آنرا آواز نیکو. جایی کی وی بود، خماران خمر خورند بر آواز وی. چون آدمی دست بوی کند بمیرد[533].

جرادی باشد خاک رنگ، اما چون پرد هم چو شعله آتش نماید

سوزان چون بنشست کس ویرا نبیند. و جراد اجناس اند. در سنه خمس عشر و ثلثمایه کی ابن سینیز در قصر ابن هبیره 534] فرو آمد با وی جنسی از جراد فرو آمدند، از دهنشان خون می چکید. چون ابن سینیز[535] غارت کرد و برخاست و برفت، این جراد برفت. بنزول وی نزول کرد و برحلت وی ارتحال کرد. و این آیتی عظیم بود.

و در عهد موسی طوفان جراد بود. لقوله تعالی «فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ.»[536] اما ملخ ابن سینیز[537] شکم وی پرخون بود و از دهن می ریخت و علت آن کس ندانست. و بدانک ملخ با ضعیفی وی چون بسیار شد عالمی خراب کند. ضعیف و ستمکار است، سر وی بسر اسپ ماند، بالهاش ببال عقاب ماند و شکمش بمار ماند، دنبالش بکژدم ماند، پایهاش بدان شتر ماند. چون یوز و پلنگ بجهد. جای 538] سخت طلبد، دنبال بر وی زند نرم کند و خایه در وی نهد و بخاک بپوشد[539]. چون سال دیگر آید و هوا خوش گردد از خاک برآیند و بالها بگشایند و بپرند.

خاصیه الذباب

قال اللّه تعالی «و ان تسلبهم الذباب شیالا یستفیدوه.»[540] معنی آنست

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 627

کی چرا بت پرستند که اگر مگس از بتان چیزی برباید از مگس بازنتوانند ستدن. طالب و مطلوب هر دو ضعیف اند. مگس خلقی ضعیف است و موذی و دلیر. در مثل گویند «هو ازهی من الذباب» مگس بدین ضعیفی بر چشم ملوکان نشیند و در چشم شیر رود و ویرا رانند و نرود و وقت باشد کی در زمین حجاز صد شتر[541] را بده دینار فروشند.

زیرا کی مگس شتر را بزند، ناله از وی برآید و خون روان شود. و سمی در تن وی است کی اگر مگس در گوش رود یا در بینی آن کند کی پیاز نرجس و شیر انجیر نکند. و کسی را کی سگ بگزد از مگس نگه باید داشتن کی بر وی بتر از شیر بود. مگس در تاریکی عاجز بود. مگس را در سرمه سایند، نور[542] چشم زیادت کند. خوردن مگس چشم را سود دارد.

مگس بتابستان عالم بگیرد، بزمستان یکی نماند و کس مگس مرده جایی نبیند و لجوج بود. و مردی بود موصوف برزانه[543] از دست مگس فریاد کرد و گفت «فضحنی اضعف خلق اللّه و اخسهم.» و حنفسا هم چنین بود. تا چند بار بدیوار بر شود و باز پس افتد. و مگس را توالدی نبود. اللّه تعالی ویرا بیافریند حالی.

و گویند سفرجل را بشکنند حالی مگس بر سر وی نشیند و عجب تر ازین در بیابانی مگسی نبود، چون اسپ سرگین افکند در خاک، حالی مگس بر سر آن گرد آید.

اگر مگس در بیابان بود منتظر سرگین عجب بود و اگر در وقت آفریده شد عجب تر. باقلا[544] استحالت کند با مگس زیرا کی سودا ویست 545] و هرچه منکوس روید ثقیل بود چون بادنجان.

حکایت مردی بگریخت از دست وام خواهان. در زمینی از باقلا[546] رفت.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 628

فقال «کفاک بموضع شرا.» یعنی زمین باقلا بتر از حبس بود. و هیچ کس در زمین باقلا مقام نکرد چهل روز، الا کی ویرا بیماری مزمن رسد. یکی را پرسیدند «چه خوری؟» گفت «باقلا.» گفت «بلی مگس می خوری.» مگس

و صافر و تنوط و عنکبوت نخسپند و بهر دو پا خود را درآویزند سرنگون و تنوط بانگ می زند تا روز. مگس در زاویه خانه می گردد بی قرار. مگس بر همه چیزی حدث کند.

الخبر- در حدیث پیغمبر علیه السلام آمده است. گفت «اذ رأیتم معویه علی منبری فاقبلوه.» مگس بر آن کاغذ حدث کرد و بر سر باء دو نقطه بر نهاد برخواندند «فاقتلوه» یعنی ویرا بکشید. لشکر دو گروه شد و مصافها کردند. بعضی گفتند معویه را قبول باید کرد، بعضی گفتند معویه را می باید کشتن. مقصود آنست کی مگس ضعیف حدث کند بر حرفی این همه محنت پدید آید،[547] تا بدانند کی در محقرات تهاون نباید کرد[548] و باشد کی یکی در مگس نگه کند.

گوید «اینرا چرا آفرید؟» و نداند کی مگس نیز درآد می نگرد گوید «اینرا چرا آفرید؟» ببصره اگر در همه خرمنها بگردند مگسی نباشد اما بغیض تا حد مسنّاه[549] اگر خرما افکنده بود سیاه شود از مگس.

حکایت گویند شخصی در مصر بتی از سنگ رخام بیافت و در مصر مگس باشد بسیار. وی آن بت را در جیب نهاد، بدر دکانی رسید، مگسان بگریختند.

ویرا گفتند «چه داری؟» آن بت را بنمود، بدانستند کی آن طلسم بود کی فرعون کرده بود، در عین الشمس. و بمصر در آن موضع مگس نباشد. و در خانه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 629

کی کما باشد مگس در آن نرود. بهند مگس خورند و ازین سبب آنجا رمد و سبل و تاریکی نباشد. مگس از دود زرنیخ بگریزد و چون خانها را تاریک کنند همه از سوراخها بگریزند.

خاصیه العنکبوت

عنکبوت کرّه

باف است. جانوری ضعیف بود و قانع. قال اللّه تعالی «إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ.»[550] گفت «اعمال کافران از زکوه و خیر چنان بود کی خانه عنکبوت نه سرما باز دارد نه گرما.» و عنکبوت بچه زاید، حالی بچه وی نسج کند و باشد کی سال بیک مگس قناعت کند و نیمی از آن بماند. همیشه سرنگون باشد و هرگز نخسپد و اگر بخفتی بیفتادی. همه اندام وی یک سر است در میان پایها. ماده می بافد و نر تباه می کند. آفریدگار هرچه آفریده است نر بزرگتر بود، مگر عنکبوت و باز کی ماده بزرگتر بود. و دهان عنکبوت بدرازا بود و چشم افعی نیز بدرازا بود. و پیغمبر علیه السلام چون از مکه برفت با ابو بکر و کفار تبع وی شدند[551]، در غاری رفت، آفریدگار عنکبوت را فرمان داد تا بر سر غار کره بافت. کفار برسیدند، کره را دیدند. ابو بکر صدیق می گریست.

گفت «یا رسول اللّه آواز پای دشمن می شنوم، اگر در غار نگه کنند ما را ببینند.» پیغمبر گفت «یا ابا بکر من از بهر دل تو اینجا مقام کردم و اگر نه آفریدگار ما را از ایشان نگاه دارد و ما تقول فی اثنین، اللّه ثالثهما و اگر تو خواهی بیرون روم 552].» ابو بکر گفت «یا رسول اللّه نخواهم کی روی ایشان بینم.» کافری با لب غار[553] آمد و می گفت «عنکبوت بر سر این غار کره بافته است و اگر درین غار کسی بودی این بافته تباه شدی.» و بازگردیدند و آفریدگار ایشانرا به ضعیف تر خلقی دفع

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 630

کرد. گویند

کی ابو بکر پیش از پیغمبر علیه السلام در غار[554] رفت و سوراخهاء مار دید. پیراهن برکند و سر سوراخها بگرفت. یکی بماند پای خود در آن نهاد.

پیغمبر علیه السلام بخفت و سر بر پای ابو بکر نهاد، و بهیچ گونه، فزعی در دل وی نیامد. مار پای ابو بکر بزد. از درد آن بگریه افتاد. دیگر بار بگزید آب دیده وی بر روی پیغمبر آمد، بیدار شد. و گفت یا ابا بکر «البلاء موکل بالانبیاء ثم بالاولیاء.» امیر المؤمنین عمر الخطاب گفت «این یک شب از آن ابو بکر شرف دارد بر همه عمر من و بر آل خطاب.»

خاصیه دوده القز

دوده القز کرم ابریشم است جانوری ضعیف و مبارک و بویی دارد ناخوش.

آفریدگار این اطلسها و حریرها و شعرها از وی 555] پدید کند و بر کوه درختان بود. بلگ توث 556] خورد. خایه نهد و از خایه بیرون آید. و در حدود طراز از اعتدال هوا دو بار برخیزد. خایه وی در کرباسی بندند و در گریبان جامه نهند تا تبش آدمی بوی رسد و بیک هفته برآید و در جایی کنند و برگ توث می خورد. پس سه روز خفته شود. پس در خوردن آید. یک هفته می خورد دیگر بار بخسپد. روز اول گویند سرگران می کند. بعد از سه روز در علف خوردن آید. سه نوبت 557] علف خورد. بعد از سه نوبت شاخهاء توث با برگ پیش او نهند تا بر آن رود و می خورد تا در پیله رود، ویرا از مرغ و موش نگه باید داشت.

هرگه زرد شد بکار ناید زیرا کی بترکد و دیگران را تباه کند، آنرا باید گزیدن و

انداختن. و کرم چون [در] آمد جفت گیرد و تخم نهد. چون از پیله بیرون آید، پر برآورده باشد و بپرد. و این کرم شریف است و بر خود می تند تا در آن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 631

تنده 558] خویش جان بدهد. و ما بعد ازین صفت مور بگوییم.

خاصیه النمل

قال اللّه تعالی «قالَتْ نَمْلَهٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ.» الآیه 559] سبب آن بود کی سلیمان علیه السلام می رفت و تخت وی باد می برد و طیور صفها زده و بر تخت وی قبه از هزار طناب ابریشم، بهزار میخ زرین زده و جبرییل و میکاییل استاده. سلیمان بدین عظمت برآمد. مورچه گفت دیگران را کی در سوراخها روند کی سلیمان را لشکر می رود تا شما را در زیر قدم نگیرند و ایشان ندانند.

باد این سخن بسمع سلیمان رسانید. مورچه را حاضر کرد با وی گفت «تو ندانی کی من عادل تر از آنم کی شما را خسته کنم.» گفت «بلی عذر تو خواستم 560] و گفتم کی ایشان ندانند.» سلیمان را تنبیه کرد کی مورچه غم مورچگان خورد، آدمی را اولیتر غم رعیت خورد. و بدانک در خداشناسی، کوه و فیل همان دلیلی کند کی ذره. و فلک کی مشتملست بر عالم همان دلیلی کند کی پشه تا در وی نگه نکنی بحقارت کی بسا شهرها کی از دست مورچه رها کرد [ه ا] ند و از رنج موش گریخته اند. و این مورچه بدان ضعف حرصی دارد کی دانها می کشد.

و حرص در چهار کس است در آدمی و مورچه و کلاغ و موش. این چهار جانور خزینه نهند. و مورچه

از بهر زمستان جمع کند و دانه را بدو پاره کند تا بنروید.

و گشنیز را بچهار پاره کند زیرا کی نیمه وی بروید. و قطمیر از حبوب برکند تا نروید و اگر دانه تر بود در آفتاب نهد تا خشک گردد. و جسارتی دارد کی هم و زن خود باضعاف چیزها بردارد و بسوراخ آرد. و حس وی چنان تیز بود کی اگر چیزی تو بربینی نهی بوی آن نشنوی. اگر بینی مورچه قصد آن کند. هم چون خطی ممدود بر قطار آید. اگر دانه بزرگ برنتواند گرفتن بازگردد و دیگران را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 632

آورد. گویند طوقی آهنین از کوره بیفکندند. مورچه در میان وی بود. از هر جانب کی می رفت حرارت می یافت، تا در مرکز دایره بخفت. این از درستی حس وی بود. و اگر شیر را یا اژدرها را اندک مایه زخمی رسد، مورچه ویرا بخورد و در زخم رود، تا باستخوان رسد. تمّامه گوید کی مورچه مانند ترک است.

هر امیری را لشکری بود با وی فروآیند و با وی بازگردند. گروهی سیاه و گروهی سرخ و گروهی پرنده و گروهی بی بال و پر.[561]

حکایت ملکی مردیرا عذاب می کرد. دست و پای وی ببست و دبر وی بروغن بیندود و در صحرا افکند تا مورچه ویرا بخورد. و فی المثل «جاؤوا مثل الزنج و النمل.» ابرهیم بن رویم گفت «میان خراسان و زمین هند، مورچه بود هر یک چندانک سگی سلوقی.[562] و در زمین زر نمل باشد و گرمایی عظیم، سردابها کرده باشند. در وقت غروب بیرون آیند، با گوشت و بیندازند تا مورچه بدان مشغول

شود و ایشان زر می طلبند. و مورچه هرگه حبوب 563] می کشد و ذخیره می کند نشان قحط بود. اگر موی آدمی در سوراخ مورچه نهند بیرون نیاید و از گوگرد گریزد. چیزی سپید از مورچه بیفتد، آن مورچه شود.

خاصیه البعوضه

قال اللّه تعالی «إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَهً فَما فَوْقَها.»[564] کفار مکه گفتند «آفریدگار سخن زنبور و عنکبوت و پشه می گوید و آنرا محل می نهد تا ذکر کند.»[565] پس این آیت آمد و معنی آنست کی من خداام، شرم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 633

ندارم از آنک مثل زنم بپشه و ذره و آنک از آن کوچکتر بود کی پیش وی کوهی و کاهی یکی باشد. و آفریدن ذره و فلک بر وی یکی بود. و اگر بینی فیل بدان عظیمی فریاد کند از دست پشه و بخت نصر و نمرود کی مشرق و مغرب بگرفتند پشه ایشان را هلاک کرد.

حکایت گویند نمرود قصد آسمان کرد. چهار کرگس بگرفت و صندوقی بر پشت ایشان بست و چهار نیزه بر اطراف آن زد، بر سر هر یکی گوسفندی کشته. کرگس قصد گوشت کرد، نیزه بالاتر میشد. چون حرارت آفتاب بوی رسید بازگردید.

آفریدگار از کار وی خبر داد ابرهیم را کی نمرود را بگوید کی ترا بی مادر و پدر بپروردم و پلنگی را مسخر تو کردم تا ترا شیر داد و ترا عمری دراز دادم و روزی بیمار نگشتی و مملکت 566] عالم بتو دادم. آخر کار با ما حرب کردی و ما با تو حرب نکردیم. فی الجمله اگر توبه کنی قبول کنم. چون این سخن شنید، نمرود

جواب داد کی من بحرب تو آمدم چرا با من حرب نکردی. آفریدگار پشه را فرستاد بهر یکی از لشکر وی. یک پشه برسید و لبهاء ایشان می گزید و آماس می گرفت. یکی بر لب نمرود نشست و بگزید و پس در بینی وی شد.

لب وی براماسید تا بر زیر سر رسید و پشه دماغ وی می خورد تا در دماغ وی چندان شد کی وزغی. آنگه نمرود بفرمود تا مطرقه بر سر وی می زدندی تا آسوده شدی.[567] بعاقبت دماغ وی شکافته شد و این پشه بپرید و نمرود بمرد و پادشاهی بدان قاهری بپشه هلاک شد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 634

حکایت گویند کی ملکی بر خوان 568] نشسته بود. شخصی را دید روی پوشیده بکرباس. گفت «ترا چه رسید؟» گفت «ماری شتریرا بگزید و شتر بمرد و سباع آن شتر را می خوردند و می مردند.» گفتم «سبحان اللّه! ماری بدین ضعیفی شتریرا چنین سیه کرد!» و از آن عجب تر سباع عادیه و طیور جارحه کی گوشت شتر بخوردند چنین بمردند! و عجب تر ازین همه پشه بدین ضعف جمله را می خورد و در وی اثر نمی کند! درین اندیشه بودم بادی برآمد و پشه سوی من آمد، بر پیشانی من افتاد. همه گوشت از روی من بریزید و آن عیب هنوز مانده است من ازین جهت رو را پوشیده دارم.

حکایت از شخصی شنیدم گفت «ببابل شخصی برخاست برهنه کی بول کند، بر لب نهری نشسته کی با وی نگه کردیم جان بداده بود از زخم پشه.»

حکایت یکی گفت در ولایت مصر رفتم، شبی بدیهی رسیدم. هواء خوش بود و آبادان یافتم. سال دیگر

بدان دیه آمدم خراب بود. چند مرد مانده بودند.

آن شب بخفتم. این رنج بمن رسید از پشه کی مرگ آرزو می کردم. پرسیدم کی چه حال رسید این بقعه را؟» یکی گفت «امسال درین ده خانه ویران شد کوزه مسین یافتند پنداشتند کی پر زر است. سر وی باز کردند. تیرست و شصت پشه زرین در آن بود هر یکی بوزن مجو.[569] بالها کرده و خرطوم و دست و پا و بر سر کوزه نبشته کی این صنعت فلان دختر است در فلان تاریخ و پشه را بسته است

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 635

بطلسم. در جهان هر جا کی مردی است و دعوی دانش کند بگو تا یک پشه را ببندد.[570] آنرا بگداختند مقداری حقیر بود[571] و پشه درین اقلیم آمد و این حدود از دست پشه ویران شد و ندامت سود نمی دارد.» و بدانک آفریدگار هفت آسمان و هفت زمین بیافرید و کوهها در آن برداشت و بحرها آفرید و این جمله را بر پشت ماهی نهاد، چون ماهی آنرا برداشت نخوتی در وی ظاهر شد کی این همه عالم بر پشت من است. اگر من حرکتی کنم همه را بر هم زنم، آفریدگار عز و جل پشه را بیافرید و برابر بینی وی باستاد و نیش می زند و برابر دیده او می پرد و ماهی می ترسد کی در بینی وی رود. پس ماهی دنبال را بالا کرد و همه را در سر و میان دم خود گرفت. چنانک گفت «نون و القلم» نون ماهی بود کی بدان قسم گفت کی تو پیغامبری یا محمد نه دیوانه. تا بدانی

کی آفریدگار قادر است کی همه موجودات را بیک پشه نگه دارد. و پشه جانوری ضعیف است نه از خاکست و از خاک خیزد و نه از آبست و از آب خیزد و جایی بود کی آب مقام کند.[572] نه از مرغ است و پرد و نه مار است و نیش و زهر دارد. سیر و فیل از زخم وی فریاد کنند. اگر هزار پشه بمعیار برکشی وزنی ندارد. در امثال گویند «ضعیف ستمکار[573] است.» گاومیش بروز از بیم وی بیرون نیاید از آب. و بدانک پشه از حریر ترسد و ملوکان حریر پوشند و از پشه ایمن باشند و گزنده در حریر نیفتد. و زبیر بن العوام را قمل پدید آمد دستوری خواست از پیغمبر علیه السلام کی حریر پوشد، دستوری داد. چون خلافت بعمر بن الخطاب رسید، شخصی حریر پوشید، عمر ویرا زجر کرد. گفت «چرا زبیر پوشید؟» گفت «و انت مثل الزبیر لا ابالک.» این مقدار گفته آمد در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 636

خاصیت پشه و ختم کتاب بدو ذکر شد تا بحقارت نبینی ویرا کی دست و پا دارد و بالها دارد و خرطوم و نیش و دم و دو سر و آنچ در نظر ما نیاید ویرا هست.

فتبارک اللّه احسن الخالقین و الحمد للّه رب العالمین و الصلوه علی نبینا محمد و آله اجمعین و قد اتفق اتمام الکتاب بعون اللّه الملک الوهاب فی التاسع من الشهر المبارک شعبان الواقع فی سنه اربعین و سبعمایه من الهجره کاتبه العبد المفتقر الی اللّه الرحیم ابرهیم بن یوسف بن ابرهیم

این خوب کتب عجایب المخلوقات ختمش بیکی

پشه شد از موجودات

یعنی که ضعیف تر ز هر حیوانست منگر تو بصورتش، ببینش بصفات

[574]

________________________________________

[1] ( 5)- سوره البقره آیه: 74.

[2] ( 1)- مه و لا: باز خورند.

[3] ( 2)- فا: کشند.

[4] ( 3)- مه: بر آن عشا عکر دور کنند. لا: بر آن غشاینی عسکر از وی دور کنند.

[5] ( 1)- مه و لا: جو و بلوط.

[6] ( 2)- لا: پادزهر.

[7] ( 3)- مه: ختو. لا: خبو.

[8] ( 4)- لا: گزیده.

[9] ( 5)- لا: دهابخ. فا: جمله« و پازهر ... آرند» را ندارد.

[10] ( 6)- لا: تعدغر.

[11] ( 1)- لا: ببارانند.

[12] ( 2)- مه یا لقیق بن حبوبه. لا: یا لقیق بن حبویه. لا: بجای« ترکان»« ترکستان» دارد.

[13] ( 3)- لا: زوزه.

[14] ( 4)- لا: یا لقیق.

[15] ( 1)- مه و لا: طشتها.

[16] ( 2)- فا: ترکیب« و سرخ بفزع سود دارد» را نداشت.

[17] ( 1)- لا: سناو.

[18] ( 2)- مه: اگر در چشم کنند کور کند.

[19] ( 3)- لا: فرنگی.

[20] ( 1)- فا: ترکیب« یک دانگی و یک دیناری کم و بیش را» نداشت. لا: نه کم و نه بیش.

[21] ( 2)- مه: آویزد.

[22] ( 3)- مه و لا: رصاص قلعی از.

[23] ( 1)- مه: اسپیداب.

[24] ( 2)-« گوشه» بجای« دسته».

[25] ( 3)- لا: د ه ه ه.

[26] ( 4)- فا: عبارت« که صورتی ... نمی بینم در آن» را نداشت و از« لا»: در این جا نقل کردیم.

[27] ( 5)- فا: کوههاء شرق.

[28] ( 6)- مه و لا:« پازهر» بجای« دافع».

[29] ( 7)- لا: که من امروز.

[30] ( 1)- لا: قبط و احتمال دارد که کلمه« نفطی» در بالا قفطی باشد و

باین شهر منسوب باشد.

[31] ( 2)- مه و لا:

جوهرها.

[32] ( 3)- لا: سبز گردد و ازرق شود.

[33] ( 4)- لا:« بنیاد نهاد» بجای« بنیاد کرد». فا:

ترکیب« از آبگینه» را ندارد.

[34] ( 1)- مه: بریق. فا: کلمه« براق» را ندارد.

[35] ( 2)- لا: افسرده.

[36] ( 3)- مه: برنبیسند.

[37] ( 4)- لا: بسوزاند.

[38] ( 1)- مه: در دست زوبینی و سپری. لا: در دستی زوبینی و سپری.

[39] ( 2)- مه و لا: سنباذج.

[40] ( 3)- مه: جرب را نکدارد. لا: جرب را بگدازند.

[41] ( 4)- مه: اسپیداج.

[42] ( 5)- لا: موزد زیر نگین.

مه: زمرد.

[43] ( 6)- مه: آتش باز نکشد. لا: و اتش نکشد.

[44] ( 1)- لا: تا دیگر سال نیاید.

[45] ( 2)- لا: غصه.

[46] ( 3)- مه: اسپید.

[47] ( 4)- لا: انگشتری.

[48] ( 5)- لا: انده.

[49] ( 1)- مه: عزوی. لا: غروی.

[50] ( 2)- لا: در کحل کنند. مه: در اکحال سایند.

[51] ( 3)- مه: و کودک.

[52] ( 4)- مه: آنکه برودت. لا: آنکه پرورش.

[53] ( 5)- لا: دودی.

[54] ( 6)- لا: هریو. مه: هریوی.

[55] ( 7)- مه: چند بار برابر.

[56] ( 8)- لا: پولاد.

[57] ( 9)- مه: بازرگانانرا بجویند.

[58] ( 1)- لا: بلارک.

[59] ( 2)- در اصل« بسم اللّه» دیگری معکوس بر بالای این« بسم اللّه» قرار دارد.

[60] ( 3)- لا: تا لطیف نماید.

[61] ( 4)- مه: قلقند و قلیمیا. لا: قلقندر و قلیمیا.

[62] ( 5)- مه و لا: قلنقکنار.

[63] ( 1)- مه: و باد وی را میزند. لا: باد بر وی می زند.

[64] ( 2)- لا: ابهر. این کلمه شاید« رامهرمز» باشد.

[65] ( 3)- مه: ندرفشد. لا: درفشد.

[66] ( 4)- مه: دباوند.

[67] ( 1)- لا:

جز بدریای کیش و بحرین که از عمان است جای.

[68] ( 2)- مه: و زر را حرمتی نباشد همچون درم رود. لا: و آنرا حرمتی بود که مانند درم رود.

[69] ( 1)- مه: اگر لاجورد در آب افکنند مانند آب شود و اگر جوهری دیگر گدازند کی از گداختن خشک شود لاژورد بر آن افکنند نرم گردد.

[70] ( 2)- مه و لا: بدل سود دارد.

[71] ( 3)- لا: خسته بود.

[72] ( 4)- مه و لا: سنگی است آهن بخود کشد.

[73] ( 5)- مه و لا: روحانی.

[74] ( 6)- لا: ریم را.

[75] ( 7)- مه و لا: بخود کشد.

[76] ( 1)- مه: از وی برباید و نگذارد. لا: از وی بستاند و نگذارد.

[77] ( 2)- مه: زرین ماهی.

[78] ( 3)- مه و لا: غارت کرد.

[79] ( 1)- فا: محملها.

[80] ( 2)- مه: مرقسیثا.

[81] ( 3)- لا: بتر شود.

[82] ( 4)- مه و لا: نشانند.

[83] ( 5)- لا:

چمنده.

[84] ( 1)- مه: زمانه.

[85] ( 2)- مه و لا: بسد.

[86] ( 3)- لا: کحل.

[87] ( 1)- مه: اوبر. فا: ا.

[88] ( 2)- لا: سنگین تر.

[89] ( 3)- لا: خمود. مه: حمود.

[90] ( 1)- سوره عبس آیه: 27 تا 31.

[91] ( 2)- لا:« ایک» بجای« انجیر».

[92] ( 3)- لا: چون خرما و زردالو.

[93] ( 4)- مه و لا: کلمه دفلی را ندارند.

[94] ( 5)- مه و لا: اترنج.

[95] ( 6)- مه: اترنج.

[96] ( 1)- لا: تا باز بحبس برند.

[97] ( 2)- لا: گرم گرم.

[98] ( 3)- لا: میانش سرد سرد است.

[99] ( 4)- مه:

عزیز و غریب.

[100] ( 5)- لا: نگدازد.

[101] ( 6)- مه و لا: خیزران.

[102] ( 7)- لا: رامینی.

[103] (

1)- مه و لا: عالم برند.

[104] ( 2)- لا: سمانه. مه: سما.

[105] ( 1)- لا: نگیرد.

[106] ( 2)- لا: بصل ریزه. مه: بصل الزیر.

[107] ( 3)- لا: عنب القدور.

[108] ( 4)- لا:

پیاز شامی برمی آید.

[109] ( 5)- سوره التین آیه: 1.

[110] ( 6)- لا: بر.

[111] ( 1)- مه: که تربیت ما از خوردن جوز باشد. لا: که تربیت من از جوز است.

[112] ( 2)- لا: جوز ابیضانی راست.

[113] ( 1)- لا: سه طبقه.

[114] ( 2)- لا: هر که جوز را در خواب بیند عسر بود.

[115] ( 3)- لا: شحم.

[116] ( 1)- مه: زنا کند.

[117] ( 2)- لا: شیشعان.

[118] ( 1)- لا: بازشکافد.

[119] ( 1)- لا: سقمونیا.

[120] ( 2)- لا: میوه سرخ دارد و استخوان دارد.

[121] ( 1)- لا: در دریای هندوستان خاصه و آن نافع جگر بود.

[122] ( 2)- لا: کرما.

[123] ( 3)- لا: سط.

[124] ( 4)- مه: شمشاط.

[125] ( 1)- مه:« سیاه» بجای« سپید».

[126] ( 2)- لا: دشوار.

[127] ( 3)- مه: درارمج.

[128] ( 1)- مه: قرنه.

[129] ( 2)- مه: اغنیلوس. لا: غیلبروس.

[130] ( 3)- لا: مفرح.

[131] ( 1)- مه: در عقل افزاید بوئیدن آن.

[132] ( 2)- مه و لا: عنبر صمغ درختی است.

[133] ( 1)- مه: در شهرها که مناسب وی باشد.

[134] ( 2)- مه و لا: شهر رود.

[135] ( 3)- مه: نگارد.

[136] ( 4)- مه: پشمکی که.

[137] ( 5)- مه: زبید.

[138] ( 1)- لا: خوشی.

[139] ( 2)- لا: شکوفه بید و بلگ بید آن علت را بشکند.

[140] ( 1)- فا: بر طاقت.

[141] ( 2)- لا: باعوری.

[142] ( 1)- لا: مرو.

[143] ( 2)- لا: بیان.

[144] ( 3)- لا: شیر.

[145] ( 4)- لا: کشتاسف.

[146] ( 1)-

لا: سرای کشمن. مه: سر کشمن.

[147] ( 1)- فا:« جالینوس» بجای« ابقراط».

[148] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[149] ( 2)- لا: اگر خار که بر سر دارد.

[150] ( 3)- لا: و دیگر بار ندهد.

[151] ( 4)- لا: و در آهک نسوزد.

[152] ( 1)- مه: بار آورد. لا: بار آرد.

[153] ( 2)- لا: متن« کنباد». حاشیه« کنبال». مه: کنباز.

[154] ( 3)- لا: مردم.

[155] ( 1)- مه و لا: ورد.

[156] ( 2)- لا: تابستان تر باشد.

[157] ( 3)- لا: مدهل بر کنار بحر یراف از این گل مبلغی جمع کرد. مه: مدهل بن بحر السیرافی مبلغ از این.

[158] ( 1)- لا: این آواز و غریو از آن باد است.

[159] ( 2)- لا: ناگاه مرغی بیامد بر این درخت نشست این شخص پای مرغ را بگرفت.

[160] ( 3)- فا: این نام را نداشت. مه: صباح البلوی که باید همان بناوی باشد.

[161] ( 1)- لا: برآمدند.

[162] ( 2)- لا: از ده فرسنگ پدید آید و آنرا معریر خوانند.

[163] ( 3)- لا: تمام بود.

[164] ( 1)- لا: شاخهاء دراز دارد و هر یکی.

[165] ( 2)- لا: میگرد بقدرت ربانی.

[166] ( 3)- لا: توث.

[167] ( 4)- لا: و بعضی از جویهاء آب بوی بپوشانند.

[168] ( 1)- مه و لا: سقا.

[169] ( 2)- سوره الملک آیه: 19.

[170] ( 3)- مه:« پس» بجای« سر».

[171] ( 1)- لا: روزی ترا سیمرغ بدریا اندازد.

[172] ( 1)- مه:« دندانها» بجای« سنها».

[173] ( 1)- لا: صاغون. مه: طاعون.

[174] ( 1)- مه: صاعون. لا: صاغون.

[175] ( 2)- مه:« نوافر» بجای« نوادر».

[176] ( 1)- مه: موی کفله چشم زیرین و بالاین دارد. فا: موی چشم

زیرین و زبرین دارد. یعنی پلک زیرین و زبرین او موی دارد.

[177] ( 2)- لا: باغلیس.

[178] ( 1)- مه: جررز. لا: جرز.

[179] ( 2)- لا: خجسته.

[180] ( 1)- مه: چابوکی.

[181] ( 2)- مه: الطیور المرحومه.

[182] ( 1)- سوره فاطر آیه 1.

[183] ( 1)- مه: بانبوبه. لا: باسویه.

[184] ( 2)- مه: بادیز.

[185] ( 3)- مه: کندر. لا: کندرو.

[186] ( 1)- مه: انتصاب. لا: انصاف.

[187] ( 2)- لا: اصطرلاب.

[188] ( 3)- لا: شمامه. مه: تمامه.

[189] ( 4)- مه: من لا قطه. لا: من الدیک.

[190] ( 1)- لا: سبز.

[191] ( 1)- لا: گره.

[192] ( 2)- شاید در اصل چنین بوده است: و وی نداند کی مادر وی نیست.

[193] ( 3)- در مه و لا: در هر دو مورد: زشت.

[194] ( 1)- در جزیره سیلان هم امروز همین گونه صید مرغابی کنند.

[195] ( 1)- مه: و آن هفده کوکب است و بر دنبال وی کوکبی است عظیم آنرا اردف خوانند و چهار را ازان فوارس خوانند و ردف از پس آن است.

[196] ( 2)- مه: طلیمان گویند و عوام سه را ترازوا خوانند و اینست صوره العقاب و هم برین قطب تیری است مشتمل بر پنج کوکب میان منقار دجاجه و میان نسر الطائر.

[197] ( 1)- لا: دلوی کوچک بریسمان بندند.

[198] ( 2)- لا: طوطک.

[199] ( 3)- مه و لا: طوطک.

[200] ( 4)- لا: طوطک.

[201] ( 1)- مه: زانج. لا: زنج.

[202] ( 2)- لا: خجسته.

[203] ( 1)- مه: طاوس طارد باشد آواز وی حشرات گریزاند. لا: و لیکن آوازی زشت کند و از آواز وی حشرات گریزند.

[204] ( 2)- حاشیه نسخه لا: اصح: اسفرود.

[205] ( 3)- لا: زمستانگاه بجای شتاء

و این لغت شاید مشتاه باشد.

[206] ( 1)- مه و لا: در مرغان نادر و غایب که در نواحی عالم اند و ما ندیده ایم و صفت ایشان بما رسیده است.

مه واژه« غایب» را ندارد.

[207] ( 2)- لا: اعنیکوس.

[208] ( 3)- مه: بنجس.

[209] ( 4)- مه: طارصینی در دو مورد بعد نیز« طارصینی» آمده است.

[210] ( 1)- لا: اعنیکوس.

[211] ( 2 و 3 و 4 و 5)- لا: جوکرنک.

[212] ( 2 و 3 و 4 و 5)- لا: جوکرنک.

[213] ( 2 و 3 و 4 و 5)- لا: جوکرنک.

[214] ( 2 و 3 و 4 و 5)- لا: جوکرنک.

[215] ( 6)- لا: بشنیر.

[216] ( 1)- شاید: اشکنان.

[217] ( 2)- لا: موسی بن حفص.

[218] ( 1)- لا: مرغی است یزاد مانند فاخته.

[219] ( 2)- لا: سلاهط.

[220] ( 1)- فا: باوران. لا: فاروان. متن از نسخه مه تصحیح شد.

[221] ( 2)- لا: تا این مرغ ناپدید شود کشتیها ایمن بود و چون پدید آید کشتیها را دربندند و کس نیارد رفت.

[222] ( 3)- مه: جکو.

[223] ( 4)- لا:

گکر.

[224] ( 5)- لا: کوکیر.

[225] ( 6)- لا: و بسفر از دنبال.

[226] ( 1)- لا: خجسته.

[227] ( 2)- مه:« افریز» بجای« سرا».

[228] ( 1)- لا: شیون می کند.

[229] ( 2)- لا: شیون می زنم.

[230] ( 1)- لا: اهیان.

[231] ( 2)- لا: پلیدی.

[232] ( 3)- حاشیه لا: تاج.

[233] ( 4)- مه و لا: ببره بامه.

[234] ( 1)- لا: نر از ماده پیدا بود.

[235] ( 2)- لا:« جفت» بجای« کلاغ».

[236] ( 3)- مه و لا: حریف قواطع.

[237] ( 4)- لا: معاویل.

[238] ( 5)- لا: عرق.

[239] ( 1)- لا: بچه وی چون بیمار شود بیرون از عد

بترسد.

[240] ( 1)- لا: پرنده است که بشب پرد.

[241] ( 2)- لا: حساس.

[242] ( 3)- لا:« بگدازند» در حاشیه« بگذارند».

[243] ( 1)- لا: مگر آدمی و فیل را که پستان بالای ناف دارد.

[244] ( 2)- مه: شعر. أن اذا التاج لا ابالک امسی و ذری نحره صدور الفیول.

[245] ( 3)- لا: عبد اللّه بن عمر. مه: عبد الملک بن عمیر.

[246] ( 4)- فا:

« فرق» بجای« قرن».

[247] ( 1)- لا: حرکاتک.

[248] ( 2)- لا: جوقه. مه: حوتم.

[249] ( 3)- مه و لا: سناو.

[250] ( 1)- لا:« پاکا» بجای« خدایا».

[251] ( 2)- سوره الغاشیه آیه 17.

[252] ( 3)- مه: چگونه آفریده ام و در آسمان که چگونه برداشته ام.

[253] ( 1)- مه: نباشند.

[254] ( 2)- لا: ارغمیض عدی.

[255] ( 1)- مه و لا: بحری.

[256] ( 2)- لا: عبدیه.

[257] ( 3)- لا: عجمیه.

[258] ( 4)- مه: عماریه.

[259] ( 5)- مه:

حضرمی جنین. لا: خضر بن حزین.

[260] ( 6)- مه: ناگاه خری دشتی با دید آمد.

[261] ( 7)- لا: پس بارها را رها کردیم.

[262] ( 1)- مه: بجیله. لا: مخیله.

[263] ( 2)- لا: بزبان خورد.

[264] ( 1)- لا: سروی. مه: سر گاو.

[265] ( 1)- لا: احدب.

[266] ( 2)- مه: پوشیده لا یقول هرا من برحتی یأخذ الدنیا.

[267] ( 3)- لا: گاورسن.

مه: گاورس.

[268] ( 4)- لا: زیبق.

[269] ( 5)- مه: امتدا.

[270] ( 1)- مه: بشورند.

[271] ( 2)- فا: سانه. لا: آسانه.

[272] ( 3)- مه: و هو مخلص من الموت.

[273] ( 4)- مه: کلفه و نمشن. لا: کلف و غش.

[274] ( 1)- لا:« العجل» بجای« الایل».

[275] ( 2)- مه و لا: عطیه.

[276] ( 3)- لا: زنج. مه: زابخ.

[277] ( 4)- لا: زنج.

[278] ( 1)-

مه: برحمها.

[279] ( 2)- سوره النحل آیه: 8.

[280] ( 3)- سوره ص آیه: 32.

[281] ( 4)- لا: و پیغمبران علیه السلم مثله نکنند.

[282] ( 5)- مه: فساد نکند.

[283] ( 6)- الخیر معقود بنواصی الخیل الی یوم القیامه بخاری. مناقب 28- مسلم بن حجاج: زکاه، 25، اماره 96- 99- ابا داود: جهاد، 41- ابن ماجه: تجارات 29، جهاد 14- الدارمی: جهاد 33- المؤطا: جهاد، 44- احمد بن حنیل II ، 39-V ، 181.

[284] ( 1)- مه: شانه. لا: آسانه.

[285] ( 2)- فا: کرم.

[286] ( 3)- مه و لا: سناو.

[287] ( 4)- لا: شتر.

[288] ( 1)- مه: جومق.

[289] ( 2)- لا: و آن دیگر آدمی بحری.

[290] ( 1)- مه:« آرد» بجای« زاید».

[291] ( 2)- لا: سفاع.

[292] ( 3)- مه:« مادیان» بجای« اسپ».

[293] ( 4)- مه و لا: خالان و عمان.

[294] ( 5)- لا: راعنی.

[295] ( 6)- لا: حروبی.

[296] ( 1)- لا: جو بخورد.

[297] ( 2)- لا: هیچ کس.

[298] ( 3)- مه: بیندازند.

[299] ( 4)- مه و لا:« فشاند» بجای« کند».

[300] ( 5)- لا: بر بازوی زن.

[301] ( 6)- مه: انجیل.

[302] ( 7)- لا:« بازستد» بجای« برداشت».

[303] ( 8)- مه: انجیل شیره.

[304] ( 1)- مه: بر سر چشمه استاده.

[305] ( 2)- لا: بازخور. مه:« بازخورد» بجای« بخور».

[306] ( 1)- مه: از قول او ایل گفته آمد.

[307] ( 2)- مه: و الفی دارد.

[308] ( 3)- لا: می سوزانند. مه: سوزند.

[309] ( 4)- مه: از آن نظام الملک گفتند.

[310] ( 1)- مه: چون بدیدم چنان بود که آن زن گفته بود.

[311] ( 2)- لا: نه گوسفند کشند و نه بخورند.

[312] ( 3)- مه: گش کند. لا: گشن کرد.

[313] ( 4)- بارور نشدن

حیوان هنگام باریدن باران و ماده آوردن اگر باد جنوب آید. عجایب المخلوقات قزوینی متن عربی ص 225 سطر 17.

[314] ( 5)- لا: غوج.

[315] ( 1)- مه: باسیری رفت. لا: بآخر رسید.

[316] ( 2)- لا: شوم.

[317] ( 3)- مه و لا: تیغ را باز داد.

[318] ( 4)- لا: اگر گوسفند را.

[319] ( 5)- فا: نردمان. مه: نزدمان.

[320] ( 6)- مه: نزد وی رود.

[321] ( 7)- نزدیک شدن بز به شیر و غش کردن او. عجایب المخلوقات قزوینی متن عربی ص 226 سطر اول.

[322] ( 1)- مه: ذوتای. لا: دوتای.

[323] ( 2)- مه: و گوهری بر بازوی او بست. لا: و دو گوهر در پای وی بست.

[324] ( 3)- لا: سرهنگی.

[325] ( 4)- مه: از بسیار عبارت یافته ایم. لا: ببسیار عبارت یافتیم. فا: نیسیار عبارتها یافته ایم. متن تصحیح قیاسی است.

[326] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[327] ( 1)- مه: کوته. لا: کوتاه.

[328] ( 1)- لا: حربش.

[329] ( 2)- در اهواز و اطراف آن« گامور» گویند.

[330] ( 3)- مه: واشگونه. لا: واژگون.

[331] ( 4)- قزوینی در متن عربی عجایب المخلوقات خود درست ترجمه این قسمت را آورده است.

[332] ( 1)- لا: تنگ آید.

[333] ( 2)- مه: آویزد. لا: متن اندازد، حاشیه آویزد.

[334] ( 3)- مه: برطامیل.

[335] ( 1)- مه و لا: اقلیم.

[336] ( 2)- مه: غشی.

[337] ( 3)- مه: بیران. لا: ویرانی.

[338] ( 4)- مه: دندان.

[339] ( 1)- مه: آواز دف و بیشه.

[340] ( 2)- مه و لا: الف.

[341] ( 3)- مه: می رفتیم بانحان.

[342] ( 1)- لا: باشند.

[343] ( 2)- سوره النجم آیه: 1.

[344] ( 1)- لا: کاروانیان.

[345] ( 2)- مه: سودانی قناص

جبلی. لا: سودافی قباص حبل.

[346] ( 3)- لا: راعی.

[347] ( 1 و 2)- لا: مردم.

[348] ( 1 و 2)- لا: مردم.

[349] ( 3)- اشاره به مرض هاری گرگ است.

[350] ( 1)- لا: ناسازگار.

[351] ( 2)- لا: و بوی وی را نیز.

[352] ( 3)- لا: بپوشاند.

[353] ( 4)- لا: خاتفه الفهود مه: حانفه الفهود.

[354] ( 1)- لا:« ستاره» بجای« شهاب».

[355] ( 2)- لا: پنجه بشکوه.

[356] ( 3)- مه: و کریم.

[357] ( 4)- لا:

« نکند» بجای« بکند».

[358] ( 5)- فا: در هر دو مورد فرایق.

[359] ( 5)- فا: در هر دو مورد فرایق.

[360] ( 1)- مه: زخم زند موش پدید آید و از آن هلاک شود و این خاصت اوست. لا: از آن هلاک شوند و این از خاصیت است.

[361] ( 2)- لا: سفاح.

[362] ( 3)- لا: سبع.

[363] ( 4)- مه و لا: ساقیه.

[364] ( 1)- لا: هامان که عم ابراهیم بود گفت.

[365] ( 2)- لا: گل و ریحان.

[366] ( 3)- لا: و این قصه در طبع گفته آمد.

[367] ( 4)- لا: بینداید.

[368] ( 1)- مه: سبع. لا: شمع. شاید:« در صفحه 578 سمیع آمده» به معنی شیر.

[369] ( 2)- لا: دسم.

[370] ( 3)- فا: افنک.

[371] ( 4)- لا: رهیض.

[372] ( 1)- لا:« تنه» بجای« کشته».

[373] ( 2)- لا: بیش.

[374] ( 3)- سوره الکهف آیه: 18.

[375] ( 1)- مه: ترسی در دل آن جوانان نهاد و گفتند« بار خدایا ما را رسوا مگردان.» آن در غار با یک آمد چنان شد که کس آنجا رسد از ترس بگریزد.

[376] ( 2)- فا: ابو عبید.

[377] ( 1)- لا: طابار.

[378] ( 2)- لا: زخمی.

[379] ( 3)- لا: قمرو. مه:« ممدود»

بجای« ممدوح».

[380] ( 4)- فا:

نزنم.

[381] ( 1)- لا: سگ تا سیر نگردد فربه نشود. مه: سگ به یکبار سیر بخورد و فربه گردد.

[382] ( 2)- مه: سگ کریم ناخنی.

[383] ( 1)- لا: حاشیه: قندس.

[384] ( 2 و 3)- مه: کلب الحبار.

[385] ( 2 و 3)- مه: کلب الحبار.

[386] ( 4)- مه: شعر العبور.

[387] ( 5)- مه: غداری.

[388] ( 1)- لا: همچنان.

[389] ( 1)- لا: خرس دشمن آدمی است و پایها و چنگها دارد.

[390] ( 2)- لا: برد.

[391] ( 3)- مه: سرو.

[392] ( 4)- لا: خرسی در افتاده بود.

[393] ( 1)- مه: قفرات.

[394] ( 2)- لا: و اگر یک ماده بیست بچه کند بیست سال بماند. مه: و از یک نر بیست و پنج بچه بزاید.

[395] ( 3)- لا: و پوست خوک آبی هر که با خود دارد نهنگ از وی بگریزد. دنباله عبارت بالا رای نوشته است.

[396] ( 4)- مه: شیر، پستان سگ، پشگ گوسفند.

[397] ( 5)- مه: ابو النوشجان.

[398] ( 1)- سوره المائده آیه: 60.

[399] ( 2)- مه: بیست و پنج.

[400] ( 3)- مه: و بچه سودانی منقوط باشد. لا:

بوزینه مسخ شده است لقوله تعالی.

[401] ( 4)- مه: بازنه مسنح است.

[402] ( 5)- سوره البقره آیه: 65.

[403] ( 1)- لا: این جنسی دیگراند.

[404] ( 2)- لا: حبشه بیشتر باشند چندانک گربه و حبشیان با وی بازی کنند.

مه: باشد که چند گربه و بحبشه با وی بازی کنند.

[405] ( 3)- لا تغمض.

[406] ( 4)- لا« کتف» بجای« کف».

[407] ( 5)- لا: گوشتی. مه: کشتی.

[408] ( 6)- لا: از بس لون بگردد. مه: از بس گونه بگردد.

[409] ( 7)- لا:

العذاره. مه: الغداره.

[410] ( 8)- لا: قواجس.

مه: فعاجوس.

[411] ( 1)- مه: جریره.

[412] ( 2)- مه و فا:« حشرات» بجای« ثعلب».

[413] ( 3)- مه: گوذی.

[414] ( 1)- لا: دندانها دارد سپید بغایت.

[415] ( 1)- لا: موی بسیار بر تن و بر گوش دارد دلیل عمر است. مه. موی بسیار بر تن و گوش دلیل دراز عمریست.

[416] ( 2)- لا: برگ تر نخورد بهتر شود. مه: برگ نی بخورد بهتر شود.

[417] ( 3)- مه: گرم باشد.

[418] ( 4)- مه و لا: گوی.

[419] ( 1)- مه: هزار سال باز.

[420] ( 2)- لا: پنهان کند.

[421] ( 3)- لا: مار و نبات و ردان و دخالات الاذن.

[422] ( 4)- لا: عیوب گربه.

[423] ( 1)- لا:« گرسنه» بجای« کسی».

[424] ( 2)- لا: هندی بن شاهل. مه: سند بن شاهک.

[425] ( 3)- فا:

موش عدو خایه. لا: گربه عدوی کبوتر بود. مه: زیرا که موش عدوی کبوتر باشد.

[426] ( 4)- فا:

گوشت گربه. لا: خون گربه.

[427] ( 5)- لا: خلبخ.

[428] ( 1)- لا: زباد.

[429] ( 2)- لا: زیربی.

[430] ( 3)- لا: بغلتاند.

[431] ( 4)- لا: نکنوح.

[432] ( 1)- و اصحاب فراست را در قرض الفار نظرهاء عظیم بود. مه: نظرهاء عظیم باشد.

[433] ( 2)- لا: و در اکناف و در خطهاء دست دارد.

[434] ( 3)- لا: رفاف. مه: رفا.

[435] ( 4)- لا:« زر» بجای« زن».

[436] ( 1)- مه: هندکسه.

[437] ( 2)- از اینجا از نسخه« فا» افتادگی داشت و از نسخه« لا» نقل کردیم.

[438] ( 1)- مه: نیمه او سنگ بود.

[439] ( 2)- مه: بدو پا.

[440] ( 1)- مه: سمک و حوت و نون خوانند.

[441] ( 2)- مه: هفت جناح دارد بر پهلوها و بر پشت هرچه صید کند در

فک زیرین افکند و فک بالا بر وی می زند تا خورد کند و بخورد. لبهای وی از استخوان است بجای دندان یکپاره.

[442] ( 1)- سوره یونس آیه 98.

[443] ( 1)- مه: این چه بود.

[444] ( 2)- مه: سیاحان.

[445] ( 3)- مه: و آب از دم و بینی بر ماهتاب ریزد آن از قوت دم و نفس اوست که آن همه آب برخیزد.

[446] ( 1)- مه: هشتاد.

[447] ( 2)- هشتاد پوست گاومیش از شکم وی بیرون آوردند با چندین خروار بارها و تنگها و خر و گاو که در کشتی بود و بنمرده بود.

[448] ( 3)- مه: دست لرزیدن گیرد.

[449] ( 4)- مه: دحس.

[450] ( 5)- مه: حلقش.

[451] ( 1)- تا اینجا از نسخه« لا» نقل شده است.

[452] ( 2)- لا: باز جای خود رود.

[453] ( 3)- لا: سمک الخراطیم.

[454] ( 4)- لا: چندانک بازویی. مه: چنان که معاولی.

[455] ( 5)- لا: درعها.

[456] ( 6)- لا:

بقهر الهند.

[457] ( 7)- لا: متن: الال. حاشیه: الوال.

[458] ( 1)- مه: دریای محیط.

[459] ( 2)- مه و لا: شکسته.

[460] ( 1)- لا: باد صبا.

[461] ( 2)- لا: اندک اندک باید خوردن.

[462] ( 3)- لا: بن وی.

[463] ( 1)- لا: مرغان بر لب وی می نشینند.

[464] ( 2)- لا: آن مرغان سیر گردند.

[465] ( 3)- لا: بمیرد.

[466] ( 1)- لا: برستند.

[467] ( 2)- لا: بسیار بای قوی تن. مه: بسیار پا باشد.

[468] ( 3)- لا: حابط الاز.

[469] ( 4)- لا: بعجایب.

[470] ( 5)- لا: این پادشاه زاده بزرگ شد و احوال این حایط معلوم کرد و سبب آن گفت.

[471] ( 6 و 7)- مه و لا: وزغ.

[472] ( 6 و 7)- مه و

لا: وزغ.

[473] ( 1)- سوره الاعراف آیه: 133.

[474] ( 1)-\i الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی ...\E سوره الانعام آیه: 1.

[475] ( 1)- لا: آتشی برمی خاست.

[476] ( 2)- لا: و عالم را از دست آن ثعبان برهانید. مه: و عالم از دست آن شوم برست.

[477] ( 3)- لا: بیش ازین نباشد.

[478] ( 4)- لا: ماسک البحر.

[479] ( 1)- لا: کدوی تر

[480] ( 2)- مه: سراشیف الخبا.

[481] ( 1)- مه: فقود.

[482] ( 2)- مه: بیست و پنج است.

[483] ( 3)- مه: نسق یمانی.

[484] ( 4)- مه: نسق شامی.

[485] ( 5)- مقصود نویسنده خواص مار اسقیلوس نیست بلکه خواص مار بطور کلی است.

[486] ( 1)- لا: چهل روز.

[487] ( 2)- لا: صاحب المنطقه.

[488] ( 3)- لا: شکر الشطر.

[489] ( 4)- لا: البته بباید آموخت و چند دینار بدو داد مرد بطمع زر افعی را بدست برپیچید و گردن وی بگرفت تا سر بینی وی را بزد.

[490] ( 5)- لا: شکر الشطر.

[491] ( 1)- لا: و برومی فیذی گویند.

[492] ( 2)- لا: هر فرسه.

[493] ( 3)- لا: اسپری.

[494] ( 4)- لا: قوت وزی

[495] ( 5)- لا: سمندر اسلار.

[496] ( 1)- لا: سمندر اسلار.

[497] ( 2)- مه: دو سرو دارد.

[498] ( 3)- لا: دنبال دارد موی دراز بر قفا دارد. مه:

دو زبان دارد و موی در قفا دارد.

[499] ( 4)- لا: زیر پر وی سم است.

[500] ( 5)- مه: نر را افعوان خوانند.

[501] ( 6)- لا: دیگر اندام وی سیاه بود.

[502] ( 7)- مه و لا: سموم بعضی.

[503] ( 8)- مه و لا: کشد.

[504] ( 9)- فا:

و چون دهکه حلفا. مه: و چوب دهله که حلفا.

[505] ( 10)- مه: برآید.

[506] ( 1)-

مه: بصری.

[507] ( 2)- لا: و لیکن چون خاصیتی دارد آن خاصیت کار کند.

[508] ( 3)- مه:« نیش» بجای« دنبال».

[509] ( 4)- در نسخه مه و لا این چند سطر در اینجا آمده است: اگر گویند چرا زر و سیم فرو نمارند بنکشد( مه: فرو نمارد بکشد) گوئیم اگر سبیکه نمارد نکشد و اگر سیم و زر مصعد بکنند بکشد زیرا که سبیکه باعماق عروق نرسد و بجندیشاپور کژدم بگزد نکشد و از کند[ ن نتواند ایستادن( مه:

و بکشد و از کندن نتوان استادن) و از آنجای که حجام مص کند مبلغی زهر بستاند چنانک روی حجام بگردد و دندانهاش بیفتد.

[510] ( 5)- لا:« زند» بجای« دارد».

[511] ( 6)- لا: مردم.

[512] ( 7)- مه: فندق.

[513] ( 1)- مه: از آن مگس آید.

[514] ( 2)- مه: از قول حکماء اوایل است.

[515] ( 3)- لا: بتازی وی را عقرب خوانند.

[516] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[517] ( 1)- مه:« رود» بجای« بود».

[518] ( 2)- لا: حمه. مه: جمه.

[519] ( 3)- مه: بشورند.

[520] ( 1)- لا: بشورند. مه: شورند.

[521] ( 2)- لا: ملسوع.

[522] ( 3)- مه: دهن العقارب.

[523] ( 4)- سوره النحل آیه: 68.

[524] ( 5)- مه و لا: ببوید.

[525] ( 6)- مه: زمزمه بزند و در هم گذارد موم و انگنین آورد.

[526] ( 1)- لا: بیندایند. مه: بینداوند.

[527] ( 2)- سوره محمد آیه: 15.

[528] ( 1)- لا: پس مغز امیران بود و نر را بازگزیند و بیرون کند.

[529] ( 1)- لا: نکابت.

[530] ( 2)- لا: بید آب. مه: شراب و سداب.

[531] ( 3)- لا: لهفی علی. مه: کهفی علی.

[532] ( 4)- لا:«

اسفی» بجای« انفی».

[533] ( 1)- لا: دست بوی کردی بمردی.

[534] ( 2)- لا: هیره.

[535] ( 3)- مه: سیسنبر.

[536] ( 4)- سوره الاعراف آیه:

33.

[537] ( 5)- لا: ابن سنبر. مه: سیسنبر.

[538] ( 6)- لا: خاک سخت.

[539] ( 7)- لا: بپوشاند.

[540] ( 8)- سوره الحج آیه: 73.

[541] ( 1)- لا: اشتر.

[542] ( 2)- لا: موی چشم.

[543] ( 3)- لا: فرزانه.

[544] ( 4)- مه و لا: باقلی.

[545] ( 5)- لا:

سودای ویست.

[546] ( 6)- مه و لا: باقلی.

[547] ( 1)-

اگر انوری خواهد از روزگارکه یک لحظه بی زای زحمت زید

هماندم کند خلق پروردگارمگس را که بر رای رحمت رید .

[548] ( 2)- لا: تا بدانی که محقرات را استهزاء نباید کردن.

[549] ( 3)- لا: مسنات.

[550] ( 1)- سوره العنکبوت آیه 41.

[551] ( 2)- لا: از پی ایشان در شدند.

[552] ( 3)- لا: بیرون رو.

[553] ( 4)- فا: چاه.

[554] ( 1)- فا: چاه.

[555] ( 2)- مه: آفریدگار این طلسمها و اطلسها و نخجیرها و شعرها از وی.

[556] ( 3)- لا:

تود. مه: توذ.

[557] ( 4)- لا: کرات. مه: کرت بجای نوبت.

[558] ( 1)- لا: تنه. مه: تذه.

[559] ( 2)- سوره النمل قسمتی از آیه 18.

[560] ( 3)- مه: بازخواستم.

[561] ( 1)- مه: اهل کسر را انگور نباشد زیرا که مورچه بخورد و درخت انگور نیز بخورد.

[562] ( 2)- در حاشیه لا: سلوق قریه بالیمن ینسب الیها الکلاب السلوقیه.

[563] ( 3)- لا:« غله» بجای« حبوب».

[564] ( 4)- سوره البقره آیه: 26.

[565] ( 5)- مه: و آنرا محلی نبود تا ذکر کند.

[566] ( 1)- مه:« پادشاهی» بجای« مملکت».

[567] ( 2)- لا: آنگه نمرود را تا مطرقه بر سر وی نزدندی آسوده نشدی.

[568] (

1)- لا: بر سر خوان.

[569] ( 2)- لا: سنجه. مه: بنجوی.

[570] ( 1)- لا و مه:« بکند» بجای« ببندد».

[571] ( 2)- لا: و آن طلسم بشکست.

[572] ( 3)- لا: و جایی که آب بود مقام کند.

[573] ( 4)- لا: ستمکاره.

[574] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

جلد 3

مشخصات کتاب

نام کتاب: کتب طبی انتزاعی( فارسی)

نویسنده: جمعی از نویسندگان

موضوع: مبانی طب- مفردات دارویی- بیماریها- داروسازی و صنعت- غذا شناسی- معدن شناسی- تاریخ پزشکی

زبان: فارسی

تعداد جلد: 8

نوبت چاپ: اول

ملاحظات: این عنوان کتاب تشکیل شده از مجموع بحث های گوناگون طبی که از لابلای کتابهای دیگر توسط آقایان مجیدی نظامی و رحیمی ثابت استخراج و آماده شده و در این مجموعه قرار گرفته است 0

[کتاب گیلان

[جلد یکم

فصل یازدهم گلها و گیاهان داروئی گیلان
مقدمه

شرایط مساعد اقلیمی استان گیلان که یکی از مناطق پرباران ایران محسوب می گردد و نیز شرایط توپوگرافیک متنوع ساحلی- دشتی و جلگه ای- کوهستانی آن باعث گردیده تا این سرزمین از پوشش گیاهی بسیار غنی برخوردار باشد. اغلب مناطق دشتی و جلگه ای گیلان از گیاهان علفی اعم از یکساله یا چند ساله شامل چمنزارها، مزارع وسیع برنج و توتون و سایر گیاهان زراعی پوشیده شده و ارتفاعات میان بند و کوهستانی متوسط آن را جنگلهای غنی و متراکم با گونه های گیاهی متعدد دربر می گیرند. بعضی از ارتفاعات بالای استان که ماههای چندی از سال زیر پوشش برف قرار دارند دارای پوشش گیاهی خاص و اکثرا از گونه های انحصاری و گاهی کم زی هستند که در مدت کوتاهی از سال نشو و نما می نمایند. با مراجعه به اسناد و مدارک و کتابهای گیاه شناسی ایران به این حقیقت دست می یابیم که در استان گیلان حدود 1000 گونه گیاهی وجود دارد که بعضی از آنها همانطور که گفته شد دوران کوتاهی از سال نشو و نما کرده و پس از اندک زمانی از بین می روند.

برخی دیگر موجد جنگلهای زیبای استان هستند؛ گروهی به صورت علف هرز در میان گیاهان زراعی نشو و نما می کنند؛

برخی دارای گلهای زیبا و جذاب هستند و بسیاری از آنها دارای مصارف دارویی، تغذیه ای، صنعتی، علوفه ای و با اسم فارسی یا محلی شناخته شده می باشند و بالاخره عده دیگری فاقد هرگونه صفات مشخصه بوده پوشش قابل توجهی ایجاد نکرده اند.

آنچه در اینجا مورد توجه قرار گرفته گیاهانی هستند که درجه غلبه و چیرگی آنها زیاد بوده دوران درازی از فصل رویشی زنده هستند و غالبا دارای اسم فارسی یا محلی می باشند. گاهی نیز گیاهانی مورد توجه قرار گرفته اند که

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 374

اگرچه اسم فارسی ندارند و لیکن به عنوان یک گیاه چیره و غالب استان از نظر گیاه شناسی ارزش ویژه ای دارند؛ در ضمن ترتیب ارائه آنها براساس اسامی علمی گیاهان و روش الفبایی می باشد. گیاهان پست مانند سرخسها و دم اسبها در فصلی جداگانه و در انتها قرار گرفته اند. به لحاظ اهمیت ویژه تیره گندمیان زیر عنوان تیره کلیه جنسها و گونه ها آورده شده و در داخل اسم تیره، روش الفبایی رعایت شده است.

لازم به یادآوری است که تعدادی از گیاهان بومی گیلان و همچنین گلها و گیاهان پرارزشی که در گیاه درمانی جایگاه مهمی داشته و دارای خواص گوناگونی می باشند مورد توجه بیشتری قرار گرفته و خواص درمانی آنها با شرح و تفصیل زیادتری به رشته نگارش کشیده شده است.

ما خوانندگان عزیزی را که به مسائل گیاه شناسی چندان علاقه ای ندارند به مطالعه مشخصات این دسته از گیاهان دعوت می کنیم.

Abutilon theophrasti :Malvaceae گاوپنبه: تیره پنیرک

گیاهی است علفی یک ساله با ساقه ای برافراشته و راست و نسبتا ضخیم با شاخه های فراوان در بالا و غالبا پوشیده از کرکهای پتویی و برگهای تخم مرغی نسبتا بزرگ دمبرگدار،

قاعده ای قلبی، نوکی دراز و لبه ای کنگره ای یا دندانه ای با کرکهای پتویی- ستاره ای فشرده و رگبرگهای پنجه ای، گلهای زردرنگ کوچک و میوه ای متشکل از برچه هایی به تعداد 10 تا 15 عدد.

گیاه فوق الذکر یکی از علفهای هرز مناطق شمالی ایران بوده و در استان گیلان نیز بیشتر در مزارع آیش، صیفی کاری و پنبه دیده می شود و گاهی در حاشیه مزارع برنج به چشم می خورد و با برگهای بزرگ خود که گاهی با بوته پنبه اشتباه می گردد شناخته می شوند.

Acacia dealbata :Leguminosae گیاه حساس: تیره نخود (حبوبات)

درختی است به بلندی 9 تا 20 متر با ساقه ای راست و پرشاخه در بالا و شاخه های گوشه دار و پوشیده از کرکهای نقره ای رنگ متراکم با برگهای همیشه سبز (احتمالا در شمال ایران خزان کننده) بطول 7 تا 12 سانتیمتر و تعداد 30 تا 50 جفت برگچه پوشیده از کرکهای خاکستری رنگ. گلهای زردرنگ آن که در کپه های کروی به صورت گروهی در خوشه های طویل قرار گرفته و دارای عطر دل انگیزی می باشند در اواخر اسفندماه و اوایل فروردین ظاهر می گردند در فصل بهار شاخه گل دار آن را برای آرایش سبدهای گل بکار می برند.

این درخت در استان گیلان و غرب مازندران کاشته شده است و در اولین روزهای بهار با چتر گل زردرنگ خود زیبایی خاصی به باغها، حیاط منازل، پارکها و بلوارها می دهد.

Acantholimon spp :Plumbaginaceae کلاه میرحسنها- گل گه ها: تیره کلاه میرحسن

گیاهانی هستند خشبی و کوتاه با ساقه های متعدد و غالبا پشته ای و کوسنی شکل فاقد ساقه های گلدار یا ساقه های طویل و بلند، برگهایی غالبا خطی، شکننده و خاردار و کم وبیش سه گوشه و بندرت شبه چمنی و تخت و نوک تیز، گلهای سفید یا قرمز لوله ای با کاسبرگی قیفی یا لوله ای غشایی که مجموعا در سنبله های منفرد یا چندین گلی در سنبله های بدون دمگل و سریعا شکننده و ریزان توده ای یا کپه ای قرار گرفته. گلبرگها سریعا ریزان بوده و کاسبرگهای غشایی آن بیشتر جلب توجه می نمایند.

کلاه میرحسنها یکی از جنسهای بزرگ دارای پراکنش و گسترش زیاد در ایران بوده غالبا در مناطق دامنه ای کوهستانی و ارتفاعات بالا رشد می نمایند و با خارهای فراوان و فرم پشته ای خود قابل تشخیص می باشند. در استان گیلان نیزAcantholimon rudbaricum در اطراف رودبار و منجیل و گونه هایی مانندAcantholimon festucaceum در اطراف

کلیشم وA .esfandiari در عمارلو و پاکوه می رویند.

Acer spp :Aceraceae افراها: تیره افرا

درختان یا درختچه هائی هستند خزان کننده و گاهی شیرا به دار با ساقه ای چوبی و ضخیم و راست و برافراشته با تاجی گسترده و برگهای دمبرگدار متقابل با لوبهای پنجه ای یا گاهی شانه ای. گلهای منظم نر ماده یا یک جنسی و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 375

گلبرگهای عموما زردرنگ. میوه فندقه بالدار یک دانه ای.

افراها در جنگلهای شمال ایران (کیکم یاAcer monspessulonum در غالب نقاط) می رویند و از گروه درختان چوبده بوده ارزش صنعتی آنها در کاربردها و مصارف گوناگون چوب آنهاست.

رایج ترین گونه های افرا در استان گیلان که در غالب نقاط باز و پرنور، در حاشیه جاده ها و باغها و گاهی مزارع و جنگلهای جلگه ای و کناره های جاده های جنگلی می رویند عبارتند از:

پلت، سیاپلت، بلس Acer velutinum که با برگهای شبه چناری بزرگ و به رنگ سبز تیره از دیگر گونه ها متمایز می گردد.

شیردارAcer cappadocicum گونه دیگری است که صرفا در مناطق جنگلی رویش یافته با برگهای پنجه ای و لوبهای نوک دراز و به رنگ سبز روشن خود قابل تشخیص است و در مناطق مختلف استان از جمله دره سفیدرود، بین رودبار و رشت، اسالم، آستارا، ماسوله و فومن می روید.

افرای سیاه Acer negundo گونه ای است که در سالهای اخیر به ایران وارد شده و اغلب در کنار خیابانها و پارکها و مناطق جنگلکاری شده کشت می شود و دارای برگهای شانه ای یا سه برگچه ای به رنگ سبز روشن می باشد.

کیکم Acer monspessulanum بیشتر در بیشه زارهای استان و در ارتفاعات بالای منطقه در لابلای صخره ها و مناطق کوهستانی می روید.

Aethionema grandiflorum :Cruciferae تیره شب بو

گیاهی است علفی چندساله با ساقه های گل دهنده ساده یا منشعب و شاخه های فراوان به بلندی 15 تا 30 سانتیمتر و برگهای خطی- کشیده و باریک

بدون دمبرگ و گلهای صورتی یا قرمزرنگ.

گیاه فوق الذکر در اغلب نقاط معتدله و معتدله سرد کشور می روید و در استان گیلان در دره سفیدرود روئیده و در اوایل بهار زیبائی خاصی دارد.

Agrimonia eupatoria :Rosaceae غافث یا دوای جگر: تیره گل سرخ

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای راست و برافراشته به بلندی 20 تا 120 سانتیمتر. برگهای اولیه عموما طوقه ای و برگهای شانه ای با 4 تا 13 جفت برگچه با حاشیه ای دندانه اره ای- کنگره ای و برگچه انتهائی بزرگتر.

گلهای زردرنگ این گیاه در گل آذینی سنبله ای- خوشه ای طویل در انتهای ساقه قرار گرفته و میوه آن عموما خاردار است.

این گیاه در استان گیلان بیشتر در مناطق مرطوب کف جنگل و حاشیه نهرها و نیز مناطقی که دارای خاکهای غنی و نور کافی هستند رشد می نماید.

غافث یکی از گیاهان داروئی ایران است که مواد مؤثره آن محتوی تاننها، اسید سیلیسیک، عصاره های تلخ و اسانسهای روغنی است. این مواد قابض بوده و در درمان ترشحات معده ای و روده ای و انواع اسهالها مورد استفاده قرار می گیرند. از ترکیبات موجود در غافث در رفع بیماریهای کبدی و رفع خونریزیها، اخلاط خونی، وجود خون در ادرار و بی اختیاری دفع ادرار در اطفال نیز استفاده می شود.

Ailanthus altissima :Simaroubaceae درخت عرعر: تیره عرعر

درختی است به بلندی 20 متر با ساقه ای راست و تاجی منشعب و شاخه دار با برگهای معمولا متناوب و مرکب شانه ای بزرگ.

گلهای زرد متمایل به سبز کوچک آن غالبا یک جنسی بوده و پایه نر و ماده آن از یکدیگر جداست. میوه آن فندقه بالدار به رنگ ارغوانی یا زرد با دانه ای متورم است. مجموعه میوه ها به صورت گروهی و خوشه مانند می باشند.

اگرچه درخت عرعر بومی ایران نیست، لیکن در سالهای اخیر حالت درختی بومی را پیدا کرده و در اکثر نقاط ایران غرس گردیده یا به صورت خودرو یافت می شود. در استان گیلان در حاشیه ساحلی و جلگه های وسیع جنگلی به خصوص بین بندر انزلی و کپورچال و رضوانشهر

به فراوانی می روید و گاهی نیز آن را در پارکها و حیات منازل می کارند.

اگرچه مصارف داروئی این گیاه برای ایرانیان ناشناخته است و لیکن در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 376

برخی از کشورها پوست آن را برای دفع کرم کدو و جلوگیری از اسهال بکار می برند.

Albizia julibrisin :Leguminosae شب خسب (شب خوس، هزاربرگ، گل ابریشم، شاغوز، شغوز): تیره نخود

درختی است به بلندی حدود 10 متر با تاجی گسترده و شاخه های فراوان و برگهای دو بار شانه ای و برگچه هائی به تعداد 20 تا 30 جفت. گلهای ارغوانی آن پرچمهائی به طول 2 تا 3 سانتیمتر با کرکهای فراوان دارد که به صورت توده ای و خوشه ای انتهائی قرار گرفته و زیبائی خاصی دارد.

این درخت در جنگلهای خزان کننده خزری در دشتها و جلگه های پست می روید و در اغلب مناطق معتدله سرد آن را در پارکها، حیاط منازل، کنار خیابانها و بلوارها به عنوان درختی زینتی می کارند و یکی از گیاهان زینتی رایج استان گیلان می باشد.

Alcea lineariloba :Malvaceae ختمی، خطمی: تیره ختمی

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای برافراشته و منشعب در بالا با برگهای پوشیده از کرکهای ستاره ای و پهنکی با 3 تا 5 بریدگی عمیق و دمبرگی بلند و مشخص، گلهای زرد یا سفیدرنگ آن در محور برگها یا به صورت خوشه ای در انتهای شاخه ها قرار گرفته اند.

ختمیها در ایران دارای تنوع رویشی زیادی بوده و اغلب به صورت علف هرز در مزارع و باغها، حاشیه جاده ها و مناطق دارای نور کافی رشد می نمایند و گلهای آنها به خاطر داشتن موسیلاژ در درمان سرماخوردگیها به عنوان خلطآور و رفع ناراحتیهای تنفسی مورد استفاده قرار می گیرند.

نمونه فوق الذکر در استان گیلان در دره سفیدرود در حاشیه جاده ها و مناطق با شیبهای تند و مراتع دامنه ای منطقه رشد می نماید، ختمی در ایران دارای گونه های زیادی است انواع اصلاح شده و پرپر آن در باغچه ها و پارکها کشت می شود و با رنگهای متنوع سفید، بنفش، قرمز ... زیبائی خاص می آفریند.

ختمیها جزء گیاهان داروئی شناخته شده اند قسمتهای مختلف به خصوص گلهای آن، محتوی لعاب، انتوسیانها و

تاننهاست و به خاطر اثر نرم کننده خود مسکن و ضد سرفه است. در تمام عفونتهای مجاری تنفس که حتی توأم با تورم باشد و نیز در آبسه و دملهای دهان و حلق، تورم روده، همچنین وقتی که ادرار به سختی خارج می شود مصرف می گردد. لاروس مدیکال جوشانده آن را برای غرغره کردن در مورد آنژین و دمل لثه های دندان تجویز کرده است.

دم کرده گل و برگ ختمی، که در سایه خشک شده باشد، برای درمان انواع زکام، برونشیت، درد گلو، ورم حنجره بسیار مفید است و جوشانده آن به شکل محلول، برای سوختگیهای خفیف و رفع خارشهای کهیر، به صورت شستشو مورد استفاده قرار می گیرد.

ریشه گل ختمی شیرین است و موارد استعمال زیادی دارد. از دم کرده یا جوشانده آن می توان، جهت درمان اسهال خونی و اولسرهای معده سود برد.

Alisma plantago -aquatica :Alismaceae قاشق واش: تیره قاشق واش

گیاهی است علفی چندساله آبزی با ساقه ای برافراشته به ارتفاع 15 تا 100 سانتیمتر با برگهای قاعده ای دمبرگدار بسیار بلند با پهنکی بزرگ،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 377

تخم مرغی یا بیضوی تا سرنیزه ای پهن کم وبیش نوک تیز و برگهای شناور سرنیزه ای پهن تا تخم مرغی با گلهای سفید تا صورتی رنگ.

قاشق واش یکی از گیاهان پایابی و رطوبت پسند است که در سواحل دریاچه ها، رودخانه ها و نهرها و جویبارها و مناطق مرطوب و باتلاقی و در خاکهای مرطوب و آبهای راکد با جریان ملایم می روید و در استان گیلان از علفهای هرز بسیار مزاحم مزارع برنج بشمار می رود و در سراسر استان پراکنده است. علاوه بر گونه فوق الذکر گونه های A .lanceolatum وA .gramineum نیز در مزارع و مردابهای استان گیلان می رویند.

Allium spp :Liliaceae پیاز: تیره لاله

پیازها گیاهانی هستند چندساله پیازدار و بدون ساقه، پیازها لایه لایه و پوشش دار یا به صورت گروهی متصل به ساقه های زیرزمینی می باشند. برگها در قاعده غلاف دار، نخی شکل، خطی یا تخت یا استوانه ای یا نیمه استوانه ای و اغلب لوله ای نائی شکل، گلها در انتهای دم گل آذین به صورت چتر و اغلب سفیدرنگ یا سفید متمایل به زرد می باشند، لازم به یادآوری است که پیاز نوعی ساقه زیرزمینی تغییر شکل یافته است که به صورت لایه لایه درآمده است.

پیازها در ایران دارای گسترش وسیعی بوده در نقاط مختلف ایران و در شرایط آب و هوائی بسیار متنوع رشد و نمو می نمایند. در استان گیلان به ویژه در مناطق خشک و کوهستانی گونه هائی از این گیاهان می رویند که عبارتند از:

Allium affine/ Allium rubellum

Allium atroviolaceum/ Allium scabriscapum

Allium aucheri/ Alium stamineum

Allium paradoxum/ Allium subvineale

و لیکن گونه هائی مانند پیاز خوراکی Allium cepa یکی از محصولات زراعی استان در

منطقه منجیل و لوشان بوده و زراعت آن در سطح استان نیز گاهی رایج است.

پیاز خوراکی انواع و اقسام کوچک و بزرگ، تند و شیرین، پوست سفید و پوست قرمز دارد که به طور خام و پخته هردو مصرف می گردد. این گیاه دارای ویتامینهای «ب» و «ث» و سرشار از املاح سیترات، استات، فسفات، نیترات و ترکیبات گوگردی و املاح کلسیم، سدیم، پتاسیم، ید، سیلیس و چندین نوع قند است. به کسانی که کارهای فکری دارند، خوردن پیاز که دارای فسفر است توصیه می شود. پیاز هضم مواد نشاسته ای را آسان و خواب را راحت می کند.

پیاز از لخته شدن خون جلوگیری می کند و از زیان آلودگی هوا می کاهد.

همچنین پیاز دارای یک ماده میکرب کش نظیر پنی سیلین است که میکروبهای وبائی شکل را می کشد و باسیلهائی را که سبب مسمومیت غذا می شوند از بین می برد و زهرابه آنها را خنثی می کند. به همین جهت است که طباخان گوشت را همراه پیاز حفظ و نگهداری می کنند و هیچ غذای گوشتی را بدون آن نمی پزند.

خوردن پیاز به صورت خام یا پخته به رشد اطفال مخصوصا کودکان عقب افتاده کمک می کند. پیاز به علت داشتن مواد گوگردی، خون و مجاری تنفسی را ضدعفونی می کند و جهت درمان تنگی نفس، ورم گلو، برنشیت، گریپ و غیر آن مفید می باشد و نیز به علت داشتن گوگرد، موهای سر و صورت را تقویت و از ریزش آنها جلوگیری می کند. در درمان پروستات، بیماریهای کلیوی، ورم ساق پا و روماتیسم مفصلی و نظائر آنها مفید و مؤثر است. پیاز با آن که به هضم غذا کمک می کند و نفخ را از بین می برد خود کمی نفاخ است و

برای جلوگیری از آن بایست از مواد قندی استفاده کرد. خوردن کمی قند، شکر و آب نبات، نفخ ناشی از آن را از بین می برد. برای تسکین درد دندان کافی است کمی آب پیاز را با پنبه آغشته کنند و آن را در حفره دندان کرم خورده بگذارند. در استعمال خارجی برای از بین بردن زگیل و لکه های سیاهی پوست مفید است.

پیاز دارای چندین گونه قند است و با کمک نیتراتهائی که دارد، ادرار را زیاد می کند. در طب سنتی برای جلوگیری از تشمعّ کبدی و سرطان، معالجه ورم پرده خارجی قلب و ذات الریه تجویز می گردد.

پیاز بوی زهم گوشت را از بین می برد و گرفتگی دماغ را که در اثر تنفس در هوای متعفن پیدا شده باز می کند. پیاز دارای انسولین گیاهی و اینولین است و به همین جهت برای مبتلایان به مرض قند مفید می باشد.

در برگ پیاز آنزیمهای مختلف و مقدار زیادی سبزینه وجود دارد، ضمنا نیم پخته پیاز مسکن التهابات و ناراحتیهای مربوط به سوختگی و بواسیر است. پیاز اشک آور است و چشم را ضدعفونی می کند و از فشار آن می کاهد و در عین حال ضرری به چشم نمی زند. پیاز پادزهر سموم است به همین سبب در گذشته خوردن آب پیاز به مقدار زیاد، برای کسانی که مورد حمله سگ هار قرار می گرفتند تجویز می شد. چکاندن آب پیاز در چشم جهت جلوگیری از آبریزش و خارش پلک چشم نافع است و با عسل جهت رفع لکه سفیدی و زخم چشم و ضعف بینائی تجویز شده است.

چکاندن آب پیاز در گوش جهت رفع سنگینی و صدا کردن گوش و پاک کردن چرک آن نافع است. ضماد

کوبیده پیاز بر روی پوست بدن، خون را به سوی جلد می کشد و آن را خوش آب ورنگ می کند. برای برطرف ساختن بوی پیاز خوردن سبزیهای معطر، باقلای خام، گردوی بوداده و نان سوخته مؤثر است. مؤلف کتاب «مفردات پزشکی و گیاهان داروئی ایران» می نویسد:

جوشانده تخم پیاز با شکر و روغن نیز به عنوان مسهل در تبهای حصبه ای به کار می رود. در تحقیقاتی که بر روی پیاز انجام شده به این نتیجه رسیده اند که یکی از ترکیبات کم کننده قند خون که در پیاز موجود است دی فنیل آمین می باشد. دکتر لاکوفسکی که بر روی پیاز تحقیقات زیادی به عمل آورده عقیده دارد که پیاز برای پیشگیری از بروز سرطان مؤثر است. وی در اهمیت پیاز می گوید: ما همچنان روی پیاز مطالعه می کنیم و عقیده داریم که روزی این گیاه ناچیز مطمئن ترین وسیله برای درمان دردهای بشر از کار درآید. همچنین پزشک معروف دیگر روس دکتر توکین می گوید: از لحاظ میکروب کشی، پیاز در درجه اول و سیر در درجه دوم و ترب سیاه و فلفل قرمز در درجه سوم قرار دارند. دکتر توکین پژوهشهای خود را درباره 150 نوع سبزی و گیاه منتشر ساخته و خاصیت میکروب کشی پیاز را در درجه اول اعلام داشته و آن را در نابودی میکروب تیفوئید (حصبه) و باکتریهای تک سلولی بسیار مؤثر توصیف کرده است. همچنین ادوارد کومن متخصص امور شیمیائی نیوجرسی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 378

آمریکا و بسیاری از مهندسان کشاورزی عقیده دارند که کاشتن پیاز در مزرعه سبب ضدعفونی شدن محصولات دیگری گردیده آنها را از بسیاری آفات مصون می دارد. در گذشته با آب پیاز مرکب نامرئی می ساختند، زیرا جملاتی که

با آب پیاز بر روی کاغذ نوشته شود خوانده نمی شود، اما هنگامی که حرارت داده شود نوشته آن ظاهر می گردد. رنگهای ظروف نیکلی و مسی با پیاز و لکه های مرکب و کلاههای حصیری با پوره پیاز پاک می شود. در ایران قدیم با پیاز چسبی درست می کردند که قطعات شیشه و چینی را به هم می چسبانید.

Allium sativum سیر: تیره لاله

سیر جزو یکی از پیازها محسوب می شود و از نظر مشخصات گیاهی شبیه پیاز است، اما از نظر خواص درمانی با آن متفاوت می باشد. سیر را می توان رایج ترین گیاه مورد استفاده مردم گیلان معرفی کرد که به صورت خام، پخته، سرخ کرده و ترشی مصرف می شود.

قسمتهای مورد استفاده این گیاه، برگ و مخصوصا قطعات پیاز آن است که سرشار از ویتامینهای ب و ث می باشد و مقدار ویتامین ث در نوع بیابانی آن بیشتر است.

ابو علی سینا در کتاب «قانون» در مورد سیر و خواص درمانی آن چنین می نویسد:

«خاکستر سیر (گرد سیر) را عسل مخلوط کنند بهک (لکه های سفید پوست) و لکه خونی زیر پلک را می زداید و داروی داء الثعلب است ... سیر بیابانی را تا تر است بر زخم بدخیم گذارند زخم را به هم آرد ... حقنه (تنقیه) سیر در علاج عرق النسا (سیاتیک) مفید است، زیرا خون و خلط مراری را ریزش دهد ... دید را ناتوان کند و سبب جوشهای داخل چشم شود. سیر پخته گلو را صاف کند و داروی سرفه مزمن است ...»

ابو بکر مطّهر جمالی یزدی در کتاب «فرخ نامه» در خواص درمانی سیر می نویسد:

«... اگر کسی را مار گزیده بود دانه سیر به دو نیمه کنند و بر زخم نهند درد بنشاند.

خوردن سیر بلغم از معده پاک کند و لرزه دست و پای ببرد، و لقوه را نیک بود. و لیک صفرا انگیزد و درد شقیقه و خارش اندام و تاریکی چشم آرد ... از بهر آنک طبع او گرم و خشک است ... و اگر پوست او بسوزانند و با روغن زیت بیامیزند و بر جائی طلا کنند موی برآرد.»

در قدیم از سیر برای پیشگیری از آلوده شدن اماکن به میکرب بیماریهای وبا، تیفوس، حصبه و غیره استفاده می کردند و حتی به طوری که یکی از اطبای قدیم به نام دکتر ویگوروگس Vigouroux توصیه نموده بود، سیر را در موقع شیوع بیماریهای واگیردار، روزانه بر روی نان می مالیدند و یا آن را در سالاد وارد کرده مصرف می نمودند. از سیر به طوری که دکتر لوئپرLoepper و فورستیه Forestier در سال 1921 بررسی کرده اند نه تنها در معالجه غانقاریای ریوی نتایج خوب به دست آمده، بلکه در رفع بیماریهای دیگر ریه و درمان سل روده نیز مؤثر بوده است. سیر در دستگاه هضم نیز یک اثر ضدعفونی کننده قاطع ظاهر می کند. بررسیهای دکتر کروئبرL .Kroeber نشان داد که از سیر نتایج بسیار خوب در رفع اسهالهای ساده، دیسانتری، ورم روده با منشأ عصبی، قولنجها، سوء هضم و عوارض آن از قبیل احساس سنگینی و چنگ زدگی در معده و همچنین اتّساع معده به دست می آید. عده ای معتقدند که در سوءهضمهای زمان یائسگی نیز اثر مفید از آن ظاهر می گردد. در مقابل این همه اثرات مفید درمانی، گفته می شود هنوز هیچگونه دلیل علمی قانع کننده ای وجود ندارد تا اثرات درمانی مذکور را بدان نسبت دهند. فقط کرچمرKretschmer در این مورد، اثرات

هضمی سیر را مربوط به ترشح صفرا می داند که مواد ذکر شده: موجبات آن را در بدن فراهم می سازند.

سیر در پائین آوردن فشار خون تأثیر می نماید. زیرا مصرف آن موجب اتّساع شارئین و مویرگها می شود و به نظر می رسد که بر روی حرکات و انقباضات قلب نیز اثر مفید ظاهر کند. بررسیهای دانشمندی به نام ریپرژرW .Ripperger در سال 1937 نشان داد که بسیاری از سالخوردگان با خوردن سیر موفق به پائین آوردن فشار خون و رفع تصلب شرائین شده اند. یکی از محققان به نام لوران A .Lorand در سال 1933 اظهار داشت: سیر دارای اثر مفید در پیشگیری از بروز سرطان می باشد و با مصرف آن، ضد عفونی روده ها و زیاد شدن ترشّحات صفرا تأمین می شود. می گویند در چین سرطان بسیار کم است، زیرا مردم در آنجا به فراوانی سیر مصرف می کنند.

سیر به علت مدر بودن، در رفع آب آوردن انساج و معالجه استسقاء مؤثر است و از قدیم الایام از این خاصیت درمانی سیر استفاده شده است.

مایرMeyer در سال 1935 برای سیر اثر رفع مسمومیت نیکوتین قائل بود؛ زیرا معتقد بود که با مصرف آن تسکینی در ناراحتیهای ناشی از اثر نیکوتین در عروق و رفع اختلالات قلبی و هضمی در معتادین، ظاهر می شود.

سیر به سهولت کرمک را دفع می کند، عده ای آن را در دفع اسکاریس چندان مؤثر نمی دانند. اما برخی دیگر منجمله دکتر لکلرH .Leclerc ، آن را در دفع این کرم نیز بسیار مؤثر دانسته اند.

در استعمال خارج، سیر دارای اثر ضدعفونی کننده است و می تواند در پانسمان زخمهای غانقاریائی و رفع زخمهای چرکین و همچنین التیام زخمها، مورد استفاده قرار گیرد. در استعمال

خارج اگر کسی گوشش بر اثر عوارض روماتیسم کر شود و یک تکه پنبه را با آب سیر مرطوب کند و در گوش بگذارد ثقل سامعه وی برطرف می شود. سرانجام اگر در گونیهای برنج یا گندم و یا حبوبات دیگر، کیسه های کوچکی که محتوی حبه های سیر است بگذارند هیچوقت دچار حملات و صدمات شپشه نخواهد شد.

از معایب مصرف سیر، بوی ناپسند آن است که به سرعت از راه ریه دفع می گردد. بوی بد سیر را می توان با چند قطره اسانس آنژلیک رفع کرد و یا نیم ساعت پس از مصرف آن، یک عدد سیب رنده شده و یا یک قاشق عسل خورد و یا آنکه برگ جعفری جوید. در مواردی که تحریکی در دستگاه هاضمه وجود داشته باشد باید از مصرف سیر خودداری کرد.

طی سالهای اخیر قرصهائی از سیر درست شده که در داروخانه ها به فروش می رسد و مورد استفاده کسانی است که نمی توانند بوی سیر را تحمل کنند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 379

Allium porrum تره: تیره لاله

تره که در اغلب نقاط گیلان کوار نامیده می شود در شمار پیازهاست و از سبزیهای مورد مصرف در تمام نقاط ایران است. تره به صورت سبزی خوردن، سبزی آش، سبزی پلو و کوکو و غیره مصرف می شود.

مصرف آن برای مبتلایان به سوء هضم، چاقی، درد مفاصل، نقرس، تصلب شرائین و یبوست دائمی توصیه می گردد. تره از سبزیهای مدر و بسیار مفید است. اثر خلطآور و نرم کننده دارد؛ سوپ آن حبس البول، آب آوردن انساج و سنگ کلیه را درمان می کند در موارد گرفتگی صدا، گریپ، سرفه، ورم گلو و نای و تمام حالات التهابی حاد و مزمن دستگاه

تنفس و سیاه سرفه مصرف می گردد.

Alnus spp :Betulaceae توسکاها: تیره غان

درختانی هستند به بلندی حدود 30 متر با پوستی قهوه ای تیره و شیاردار و شاخه های جوان بدون کرک یا کرکدار و برگهای سبز تیره واژ تخم مرغی یا تخم مرغی با قاعده ای شبه قلبی. میوه و گل این درختان بصورت شاتونهائی است که توسط فلسهائی دانه را دربر می گیرند و عموما پس از رسیدن سیاهرنگ می شوند.

توسکاها عموما در مناطق جنگلی شمال ایران در کنار جاده ها و مناطقی که دارای نور کافی هستند، می رویند و به محض روشن شدن و قطع یکسره جنگل جایگزین سایر درختان صنعتی می گردند. چوب این درختان از نظر صنعتی با ارزش نبوده و بیشتر به مصرف کارهای غیرظریف و تهیه تراورس و تخته می رسد. دو گونه از آن با نامهای توسکا قشلاقی Alnus glutinosa در مناطق پست و توسکا ییلاقی Alnus subcordata در ارتفاعات استان گیلان می رویند.

اگرچه مصارف داروئی این درختان در طب سنتی ایران رایج نیست، اما برگهای جوان و پوست این درختان حاوی تاننها و آنتراکینین هستند و در نتیجه قابض و تلخ بوده در درمان کاتاره روده ای، اسهال مزمن و خونریزیهای داخلی مورد استفاده قرار می گیرند. برگهای تازه و سائیده شده آن برای درمان ترک خوردگی سینه و دملها تجویز می شود.

Amaranthus spp :Amaranthaceae تاج خروسها: تیره تاج خروس

گیاهانی هستند یکساله یا چند ساله علفی با برگهای متناوب و کامل و گلهای فاقد گلبرگ یک جنسی با دو برگک غشائی، درفشی شکل خاردار که به صورت محوری یا سنبله های انتهائی در محور برگها قرار گرفته اند و تولید دانه های سیاهرنگ فراوانی می نمایند.

غالب گونه های Amaranthus در ایران به صورت علف هرز در مزارع، مراتع مزارع آیش باغها و کناره جاده ها و پیاده روها می رویند. در استان گیلان گونه های چندی از این جنس می رویند که مهمترین

آنها عبارتند از: ترشه تره چواش، که به صورت علف هرز در غالب نقاط استان پراکنده شده اند.

برگ انواع تاج خروس در اوایل فصل بهار گاهی به صورت سبزی آش به همراه دیگر سبزیهای صحرائی توسط روستائیان مصرف می گردد.

Anagalis arvensis :Primulaceae آناغالیس: تیره پامچال

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای راست، برافراشته یا خوابیده روی سطح زمین به ارتفاع حدود 5/ 2 تا 70 سانتیمتر با برگهای متقابل یا گاهی فراهم و پهنگی تخم مرغی تا تخم مرغی کشیده، و گلهای آبی تا قرمز با دم گلی نسبتا بلندتر از برگهائی که در کنارش قرار دارند.

آناغالیس گیاهی است که در غالب نقاط ایران از جنوب تا شمال به صورت علف هرز در زمینهای زراعی، حاشیه رودخانه ها، روی خاکهای رسی و شنی و در شیبهای صخره ای می روید. در استان گیلان نیز یکی از علفهای هرز مهم مزارع، باغچه ها و گلدانها و اراضی آیش می باشد.

اندامهای مختلف آناغالیس دارای اثرات درمانی گوناگونی هستند.

اعضای مختلف گیاه دارای دو نوع ساپونین می باشند. ساپونینها طعمی تلخ دارند و از راه خوردن، ایجاد مسمومیّت در انسان نمی کنند. ولی اگر حتی به حالت محلول بسیار رقیق به خون تزریق شوند موجب همولیز و از بین رفتن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 380

گلبولهای قرمز خواهند شد. ساپونینهای موجود در گیاه، دارای اثری تحریک کننده بر روی پوست و مخاطها می باشند از این جهت مصرف آن نباید بی رویه صورت گیرد، زیرا ممکن است سبب مسمومیّت شخص گردد.

از نظر درمانی آناغالیس گیاهی خلطآور و مدر است و در بیماریهای سینه و دستگاه دفع ادرار می تواند مورد استفاده قرار گیرد. با مصرف این گیاه، اخلاط سینه حالت سیلان و روان پیدا می کند و به سهولت

دفع می گردد. به علاوه سرفه و ناراحتیهای دیگر بیمار از میان می رود.

در استعمال خارج، له شده اعضای گیاه به صورت ضماد یا شیره و یا جوشانده های غلیظ آن بر روی زخمهای دردناک و اولسرها نتایج مفیدی در بردارد. همچنین جوشانده اعضای گیاه به صورت لوسیون، بر روی زخمهای ملتهب و محل گزیدگی حشرات دارای اثرات سودبخشی است و به صورت حمام موضعی پا (قرار دادن پا در جوشانده) نیز در بیماری نقرس مورد استفاده قرار می گیرد.

Anethum graveolens :Umbelliferae شوید: تیره جعفری

گیاهی است یکساله با ساقه ای بدون کرک با رنگ سبز کاهوئی و شاخه های فراوان در بخش فوقانی، برگهای قاعده ای 3 تا 5 بار شانه ای با قطعات طویل نخی شکل و بوئی خوش و گلهای زردرنگ در گل آذین چتری در انتهای شاخه ها.

اگرچه این گیاه به صورت خودرو دیده نمی شود، ولی در اغلب نقاط ایران کشت گردیده به عنوان سبزی پلوئی مصرف می شود. در استان گیلان نیز در غالب نقاط در مزارع و باغها و گاهی باغچه های منازل کشت می شود.

میوه آن اثر نیرودهنده، مقوی معده، هضم کننده غذا، بادشکن، مدر، ضد تشنج، رفع استفراغ، آرام کننده و زیادکننده ترشحات شیر دارد. اضافه کردن مقدار کمی از میوه این گیاه به جوشانده ها اشتهاآور و آرام کننده اعصاب است، امروزه مصرف سرشاخه و برگ شوید برای کم کردن چربی خون و کم کردن کلسترول خون توصیه می گردد.

Apium graveolens :Umbelliferae کرفس: تیره جعفری

گیاهی است دو ساله یا چندساله با برگهای قاعده و ساقه ای یکبار شانه ای و برگهای بالای ساقه سه بخشی با ساقه ای نسبتا راست و پرشاخه در بخش فوقانی و گلهای سفیدرنگ در گل آذین چتری در انتهای شاخه و یا محور برگها.

این گیاه در استان گیلان در دشتهای ساحلی و زمینهای مرطوب اطراف انزلی، لاهیجان و رشت می روید.

نوع اصلاح شده این گیاه به عنوان یکی از سبزیهای خورشتی با ساقه های ضخیم و سفیدرنگ در غالب سبزی فروشیها در فصل زمستان و بهار به فروش می رسد، با ترکیبات گوناگونی که دارد مدر، مقوی معده، ضد اسکوربوت، نیرودهنده، بادشکن، صفرابر و تب بر است. ریشه آن برای درمان آب آوردن انساج، بیماریهای نقرس، روماتیسم، حالات مربوط به زیادی اسید اوریک، خیز عمومی بدن، سنگ کلیه، یرقان، نزله های ششی، آسم

مرطوب، ضعف های مربوط به سیستم عصبی، ضعف عمل معده و بیماریهای مثانه و آلبومینوری مورد استفاده قرار می گیرد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 381

Arachis hypogaea :Leguminosae بادام زمینی: تیره نخود

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای راست به بلندی حدود 50 سانتیمتر و برگهای شانه ای زوج غالبا دو برگچه ای با برگچه های بزرگ بیضوی تا واژ تخم مرغی بدون کرک و گوشواره های بزرگ به طول 40 سانتیمتر.

گلهای پروانه آسای زردرنگ با دمگل بلند و غالبا محوری و منفرد با میوه ناشکوفای زیرزمینی، استوانه ای مشبک با 1 تا 3 دانه که در فواصل دانه ها بهم آمده و دارای فرورفتگی می باشد از مشخصات این گیاه است.

بادام زمینی یکی از گیاهان زراعی استان گیلان است و مردم محلی آن را در باغها و باغچه های خود به خاطر دانه های لذیذ آن کشت می نمایند. بیشترین رویشگاه و محل زراعت آن در اطراف آستانه اشرفیه است.

بادام زمینی یا پسته زمینی که در خارج به آراشید معروف است بیشتر در گیلان و مخصوصا آستانه اشرفیه پرورش می یابد. بادام زمینی فقط در آب و هوای گرم و مرطوب رشد پیدا می کند. زمینهای شنی و آهکی بهترین محل برای کشت این محصول است. محل کشت مخصوصا باید به حدّ کافی مرطوب و نرم باشد تا ریشه گیاه بتواند به آسانی در آن فرو رود و محصول دلخواه را حاصل نماید. شادروان استاد پورداود در مورد چگونگی آشنائی مردم گیلان با بادام زمینی و کشت آن در این منطقه در کتاب «هرمزدنامه» چنین می نویسد:

«پسته زمینی از گیاهانی است که از امریکا به ایران آمده و نام فارسی پسته زمینی به خود گرفته است، در یزد به پسته زمینی، بادام کوهی و در

شهرهای مختلف ایران بادام زمینی و یا بادام شامی و در آذربایجان به آن پستخ [فستق می گویند. من نخستین بار آن را در بیروت دیدم و در تابستان 1289 هجری خورشیدی که به رشت، شهر زادگاهی خود برمی گشتم مقداری از آن را که در سوریه فستق العبید می گویند با خودم آوردم و به پدرم دادم. او دهی در یک فرسنگی شهر به نام آتشگاه داشت که در آنجا کاشته شد و پس از بیست و هفت سال که به ایران برگشتم یکی از محصولات بزرگ گیلان را پسته زمینی دیدم که در آستانه اشرفیه کشت آن زیاد شده است. حالا نمی دانم که این محصول نتیجه همان مقداری است که من با خود به ایران آوردم و یا دیگری پس از من به ایران آورده و کشت آن را رواج داده است. چون این گیاه در زمینهای شنی خوب پرورش می یابد کرانه های دریای خزر بهترین محلّ کشت آن است و امید است که کشت و زراعت آن روزبروز زیادتر شود ...» از نظر ترکیبات شیمیایی در آراشید مقدار قابل ملاحظه ای گلوسید (آمیدن)، مواد چرب، مواد پروتئیک، کولین، بتائین، مواد ازته، و ویتامین های A ،B ،F وD وجود دارد. مقدار مواد فوق برحسب آب و هوا در کشورها و مناطق مختلف فرق می کند. علاوه بر آن، آراشید دارای ماده ای است که خون افراد مبتلا به بیماری هموفیلی را بند می آورد. ضمنا وجود ویتامین های B 1 وD در پوسته های قرمز و در لپه های دانه محقّق گردیده است که اغلب این پوسته ها پس از بو دادن به آسانی از لپه ها جدا می گردند و یا تمایل سریع به جدایی دارند.

آراشید برای

تغذیه در نقاط بومی گیاه به کار می رود و در بعضی نقاط دانه های سرخ کرده و بوداده آن را مصرف می کنند. در امریکا دانه های آراشید را کباب می کنند و به مصرف می رسانند و علاوه بر آن یک نوع چربی آراشید به نام کره آراشید نیز در این کشور مصرف می شود.

روغن آراشید مصارف صنعتی و غذائی فراوان دارد. روغن آراشید یک حلّال افیسینال است. از ریشه، برگ و دانه های یک نوع آراشید که بومی آفریقای استوائی است، بر ضد تب های صفراوی هماتوریک استفاده به عمل می آید و نیز در بعضی مناطق دانه های آن را بو می دهند و به نام قهوه سیاه به جای قهوه اصلی به مصرف می رسانند.

روغنی که از دانه های آراشید گرفته می شود بسیار خوشمزه است و با روغن زیتون برابری می کند. در سراسر اروپا روغن آراشید را همراه با سالاد و اغلب اغذیه به مصرف می رسانند. بدین سبب آراشید در اروپا به اسامی:

پسته زمینی، بادام زمینی، گردو زمینی، فندق زمینی، لوبیا زمینی، بلوط زمینی و فندق نخودی نیز نامیده می شود.

همچنین از نظر خواص درمانی، روغن آراشید به علّت دارا بودن ویتامین F (اسید آراشیدونیک) و فقدان کلسترول خالص، برای افرادی که چربی خونشان زیاد است مفید می باشد و از بروز بیماری آتروم (جمع شدن چربی در جدار شریانها) جلوگیری می کند.

در روغن بادام زمینی استرولی وجود دارد که اثر ضد کلسترول حقیقی دارد. برای افرادی که چربی خونشان (کلسترول) زیادتر از حدّ طبیعی باشد و یا افرادیکه دچار سکته قلبی شده اند نه تنها مفید است بلکه نقش دارویی و درمانی مؤثّر هم دارد. زیرا امروزه معلوم گردیده است که اگر مقدار مصرف این قبیل روغن های مایع

زیاد شود کلسترول خون بالا نمی رود بلکه پایین هم می آید. بادام زمینی به علّت دارا بودن ویتامین های گروه(B) برای رفع بی قوتی ماهیچه ها، کمبود فشار خون، خستگی شدید، گیجی، بی حوصلگی، بهت زدگی، ترس و دلهره مفید است. همچنین مصرف بادام زمینی برای کودکان مبتلا به راشیتیسم مفید و مؤثّر است. نیز اخیرا به ثبوت رسیده که ویتامین(D) موجود در بادام زمینی مقدار اسید و ترشّحات معده را زیاد می کند و باعث افزایش اشتها می گردد؛ بنابراین در رشد و نموّ کودکان در حال رشد بی نهایت سودمند است.

برای رفع پوسته پوسته شدن کف دست می توان از روغن آراشید سود جست و با مالیدن آن روزی چند نوبت، به درمان این عارضه پرداخت. روغن آراشید برای درمان شوره سر و ریزش مو نیز مؤثّر است. برای این منظور لازم است روغن آراشید را روی پوست سر بمالند و پس از نیم ساعت آن را با سدر بشویند.

نظر به اینکه آراشید دارای اسیدهای آمینه (آرژی نین- هیستیدین- سیستین لیزین) می باشد که فاقد مواد سلولزی است در خوردن آن نباید افراط کرد، زیرا سبب یبوست شدید مزاج می گردد.

Arctium lappa :Compositae باباآدم: تیره کاسنی

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای ضخیم و کرکدار پنبه ای تار

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 382

عنکبوتی سفید و شیاردار و منشعب و شاخه دار از قاعده یا در بخش فوقانی با برگهائی با پهنک بزرگ قلبی شکل.

گلهای آن لوله ای قرمزرنگ مجتمع و کپه ای است که توسط برگهای تغییر شکل یافته ای به نام برگه های (گریبان) سرعصائی و قلاب مانند دربرگرفته شده اند.

باباآدم در مناطق مرطوب سایه، کنار نهرها و جویبارها، در حاشیه جاده ها و باغها و در حاشیه مزارع می روید و از برگهای بزرگ و کپه هائی که با

برگه های قلاب مانند خود به لباس یا موی انسان و پوست چهارپایان می چسبند شناخته می شود و بخاطر داشتن برگهای بزرگ آن را باباآدم نامیده اند. البته در زبان فارسی باباآدم تقریبا به کلیه گیاهانی که برگهای بزرگ و پهن دارند اطلاق می گردد.

ریشه باباآدم دارای اثر تصفیه کننده خون، مدر و معرق بوده برای رفع نقرس، رماتیسم، رفع عوارض سیفلیس و در درمان بیماری قند بکار می رود.

ریشه باباآدم محتوی اینولین، اسانسهای روغنی، لعاب، تاننها و مواد ضدمیکروبی و ضدباکتری است. از ریشه باباآدم همچنین در دفع خیز عمومی بدن، سنگ کلیه، رفع جوشهای صورت، دانه های غرور و بیماریهای پوستی، رماتیسم و قولنجهای کبدی و نزله ای ششی استفاده می شود.

Armeniaca vulgaris :Rosaceae زردآلو: تیره گل سرخ

درخت یا درختچه ای است با تنه راست و پرشاخه با پوستی در جوانی قرمز متمایل به قهوه ای و در سنین بالاتر سیاه رنگ و غالبا شیاردار و گاهی خاردار. برگهای آن تخم مرغی پهن با حاشیه ای دندانه اره ای و بدون کرک به رنگ سبز روشن و خزان کننده است. گلهای سفیدرنگ آن به صورت منفرد یا دوتائی قبل از تولید برگ ظاهر گردیده و میوه آن آبدار به رنگ زرد روشن تا زرد تیره است.

زردآلو یکی از درختان میوه کاشته شده در ایران می باشد و نوع اصلاح شده آن قیسی نامیده می شود.

این درخت بیشتر در مناطق معتدله و معتدله سرد کشت می گردد و اگرچه ممکن است در استان گیلان کمتر غرس شود لیکن میوه آن در فصل بهار جایگاه خاصی در میان میوه های مصرفی مردم دارد.

Artemisia absinthium :Compositae افسنطین: تیره کاسنی

گیاهی است علفی چندساله معطر با ساقه ای راست و پرشاخه در بالا پوشیده از کرکهای کوتاه- خاکستری و با ساقه های عقیم بسیار در کنار ساقه اصلی و ساقه بارور منفرد یا چندتائی راست و استوانه ای با شیارهای کم عمق به ارتفاع 50 تا 120 سانتیمتر پوشیده از برگ.

افسنطین یکی از گیاهان داروئی ایران بوده و اغلب در مناطق شمالی ایران در مناطق مرطوب و با خاک نسبتا خوب رشد می نماید در ارتفاعات کوهستانی گیلان در اطراف دیلمان و اسپیلی، اسالم و آستارا می روید و با برگهای نقره ای رنگ خود کاملا مشخص است.

سرشاخه برگدار این گیاه حاوی ماده مؤثره اسانس روغنی است که محتوی تویول و شیره تلخ، ابسین تین، اسیدهای آلی و تاننها است. قسمتهای محرکه آن تلخ بوده در درمانهای داخلی یا به صورت مخلوط برای تحریک اشتها، ترشح معده و صفرا، علیه

قولنج های روده ای، به عنوان تقویت معده، مقوی قلب، تب بر، مدر، قاعده آور، ضد کرم و ضد عفونی کننده بکار می رود. در دفع اسهالهای مزمن، نفخ و تب نوبه اثر عالی دارد. سرعت جریان خون را زیاد و ترشح ادرار را افزایش می دهد.

گونه ای از آن که در سواحل دریای مازندران، از گیلان تا آستارا می روید، در رشت و اطراف آن به «واش» و «گندواش» معروف است.

ابو علی سینا در کتاب «قانون» می نویسد: افسنطین لباس را از بید و گزند حشرات نگاه می دارد و اگر با مرکب ترکیب شود رنگ مرکب ثابت می ماند و تغییر رنگ نمی دهد و کاغذ را از موش خوردگی محفوظ می دارد ... افسنطین رنگ و روی را زیبا می کند، برای داء الثعلب (موخوره) و داء الحیه (فلس فلس شدن پوست) مفید است. لکه های بنفش زیر چشم را می زداید و فوائد دیگری نیز دارد ... بخار پخته شده آن درد گوش را تسکین می دهد ... ضماد آن در مداوای ورمهای پشت گوش، درد گوش و رطوبتهای گوش اثر مثبت دارد.

تناول آن با عسل از سکته جلوگیری می نماید ... هرنوع افسنطین و به ویژه نوع نبطی آن اگر به صورت ضماد درآید و به زیر چشم ببندند برای معالجه هرنوع درد کهنه و تیرگی چشم مفید است و اگر آن را با می پخته ضماد کنند و بر چشم نهند ضربان چشم، ورم چشم و جوش چشم را از بین می برد ... اگر پخته و افشره افسنطین را به مدت ده روز و هرروز به اندازه سه بولوس (6/ 1 مثقال) سر بکشند در باز گردانیدن اشتها تأثیر عجیبی دارد. شربت افسنطین معده را تقویت می کند و در بسیاری از

حالتها مفید است. اگر کسانی که یرقان دارند، افشره افسنطین را به مدت ده روز و هرروز به اندازه سه اوقیه (معادل هفت مثقال) تناول نمایند فایده می بینند. شربت نامبرده برای مداوای استسقاء نیز مفید است ... افسنطین را چنانچه با عدس یا برنج بپزند و بخورند کرمها را از بین می برد. افسنطین مخلوط با سنبل باد شکم و معده را چاره ساز است. اگر افسنطین را با روغن حنا مرهم کنند و بر کبد و بر تهیگاه بمالند درد کبد و تهیگاه تسکین می یابد و اگر آن را با روغن گل سوری (محمدی) مرهم کنند یا با گل سوری مخلوط کنند درد معده را از بین می برد و سفتی آن را برطرف می کند ... افسنطین در بیرون راندن بول و روان کردن حیض ... و مداوای تب کهنه نافع است. در گذشته که پنی سیلین و داروهای میکروب کش کشف نشده بود، افسنطین بهترین داروی ضد میکروب به حساب می آمد و در مواقع شیوع امراض مسری مانند طاعون تجویز می گردید. همچنین افسنطین تب بر و ضد یرقان و مانع آب آوردن انساج بدن است و در درمان اسهال مزمن مؤثر می باشد. ضماد پخته نمک زده این گیاه، بر روی زخمهای عفونی و تاولهای چرکین، اثر ضد عفونی کننده، مفید و التیام بخش دارد. برای این کار از تنتور آن نیز می توان استفاده کرد. افسنطین سرعت جریان خون را زیاد کرده خون را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 383

به سوی خود جذب می نماید و برای رفع ترشحات زنانه مفید و مؤثر است.

افراد مبتلا به حساسیت و مبتلایان به خونریزی و ناراحتیهای جهاز هاضمه و زنان باردار باید از مداوا توسط

افسنطین پرهیز نمایند و بیمارانی که آن را مصرف می کنند از مصرف پی درپی خودداری کنند، زیرا این گیاه دارای اسانسی با ترکیبات سمی است و مصرف مداوم آن ایجاد مسمومیت می نماید.

Artemisia annua :Compositae گندواش: تیره کاسنی

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای راست و در بالا منشعب و شاخه دار بدون کرک یا کمی کرکدار به ارتفاع حدود 30 تا 100 سانتیمتر با برگهائی دارای دمبرگ بلند و پهنگی با بریدگیهای زیاد سرنیزه ای، کامل یا دندانه ای و اغلب به رنگ سبز روشن و برگهای فوقانی کوچکتر و تقلیل یافته، گلهای کپه ای در گل آذین پانیکول مانند و باز و با شاخه های فراوان.

گیاه مذکور یکی از نباتاتی است که در محدوده جنگلی شمال ایران از آستارا تا آشخانه می روید و به صورت علف هرز در غالب نقاط مانند حاشیه جاده ها، مزارع، مزارع آیش، برنج زارها، حاشیه باغها و پارکها و خیابانها دیده می شود. در استان گیلان نیز کمتر جائی است که گندواش در آن وجود نداشته باشد.

Artemisia vulgaris :Compositae برنجاسف: تیره کاسنی

گیاهی است علفی چندساله کرکدار با ساقه ای مشخص و چندتائی و پرشاخه و منشعب در بخش فوقانی کرکدار یا بدون کرک به ارتفاع 30 تا 200 سانتیمتر عموما قهوه ای خوشرنگ با گلهای قاعده شانه ای بخش با دمگل کوتاه و قطعات سرنیزه ای نوک تیز با شانه ای بریده به صورت نامنظم دندانه ای اره ای یا کامل و بدون دندانه به رنگ سبز تیره در سطح فوقانی و پوشیده از کرکهای پتوئی متراکم سفید رنگ در سطح زیرین.

گلهای کپه ای آن در گل آذین پانیکول باز با شاخه های بلند گسترده یا راست و با شاخه های کوچک کم قرار گرفته اند.

برنجاسف یکی از علفهای هرز حاشیه جاده ها و مناطق جنگلی شمال ایران بوده در گیلان در اطراف بندر انزلی، اسالم، جاده اسالم به خلخال، اطراف آستارا، لاهیجان و رودسر می روید. جنبه داروئی و مصارف داروئی برنجاسف عموما شناخته شده می باشد به عنوان داروی تلخ، معطر، مقوی معده،

ضد تشنج مدر، قاعده آور ضد کرم به کار می رود. دم کرده اعضای این گیاه مخصوصا ریشه آن مقوی دستگاه هاضمه بوده در رفع کم خونی و ضعف عمومی بدن، رفع اختلالات مربوط به سیستم عصبی مانند استفراغها، دردهای عصبی، صرع و هیستری به کار می رود، اثر نرم کننده، ضدعفونی کننده جهاز هاضمه و ضد انگل بودن آن قابل توجه است. در گذشته مبتلایان به انگل از دم کرده این گیاه استفاده می کردند.

Asperugo procumbens :Boraginaceae تیره گل گاوزبان

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای گسترده روی سطح زمین به ارتفاع حدود 40 سانتیمتر و برگهای پائینی متناوب و فوقانی متقابل تا دوتائی و غالبا با کرکهای بسیار و چسبنده و گلهای بدون دمگل به رنگ آبی ارغوانی یا بنفش شونده و میوه های فندقه ای گلابی شکل با سطحی دارای زگیلهای کوچک.

گیاه فوق الذکر یکی از علفهای هرز مزارع، مزارع آیش، حاشیه مزارع و باغها و مناطقی با خاکهای آهکی و میان صخره هاست. در استان گیلان نیز از علفهای هرزی است که در اکثر نقاط به چشم می خورد. در کتاب شلیمر پزشک مخصوص ناصر الدین شاه از آن به عنوان بادرنجبویه نام برده شده که غلط است و گیاه فوق الذکر هیچگونه ارزش داروئی شناخته شده ای ندارد.

نام بادرنجبویه برای گیاه Dracocephalum moldavica صحیح است که در قسمتهای وسیعی از آذربایجان کشت می شود و عرق آن به عنوان دارو به مصرف می رسد.

Aster altaicus :Compositae ستاره ای: تیره کاسنی

گیاهی است علفی دوساله یا چندساله با ساقه ای راست و منشعب و پرشاخه به رنگ سبز یا خاکستری و شاخه های کوچکی که در انتها به یک گل منتهی می شود. به ارتفاع حدود 20 تا 100 سانتیمتر.

گلهای آن مجتمع کپه ای به رنگ آبی آسمانی بسیار خوشرنگ می باشد.

ستاره ای، یکی از گیاهانی است که در مناطق مختلف معتدله و معتدله سرد ایران رویش یافته بیشتر در کنار جویبارها و مناطق مرطوب و دامنه ای کوهستانی و در استان گیلان در دره سفیدرود و ... می روید.

نوعی از ستاره ای امروزه در باغچه ها و حیاط منازل و گاهی پارکها کشت می گردد که با گلهای بنفش یا آبی متمایل به بنفش فراوان خود و فرم رویشی پشته ای و کپه ای به نظر می رسد پارچه ای آبی رنگ

را بر سر آن کشیده اند.

گونه دیگری از این جنس به نام Aster alpinus در ارتفاعات اسالم می روید.

Atropa belladonna :Solanaceae بلادون، شابیزک (شاهبیزک): تیره سیب زمینی

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای پرشاخه و منشعب در بالا به ارتفاع حدود 50 تا 200 سانتیمتر و برگهائی با دمبرگ کوتاه تخم مرغی- بیضوی، نوک دار، و گلهای بنفش متمایل به قهوه ای با رگه های قهوه ای رنگ، نسبتا درشت منفرد و محوری که کاسبرگ آن نیز به مرور زمان رشد کرده کم وبیش متورم به نظر می رسد. میوه آن بسته ای سیاهرنگ شفاف می باشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 384

بلادون گیاهی است که رویشگاه اصلی آن جنگلهای شمال ایران است و در استان گیلان نیز در مناطق مختلف جنگلی وجود دارد.

بلادون دارای الکالوئیدهای آتروپین، هیوسیامین، بلادونین، آتروپامین، اسید کریزاتروپیک می باشد دارای مصارف داروئی بسیار است از جمله بر روی سلسله اعصاب تأثیر کرده اثر آرام کننده و ضد تشنج دارد. در درمان بیماریهای آسم، سیاه سرفه، صرع، بی اختیاری دفع ادرار، سرعت انزال، دردهای معدی قولنجهای ناشی از مسمومیت سرب، یبوستهای مقاوم، دردهای آپاندیسیت، ناراحتیهای بواسیر، دریاگرفتگی، سرگیجه، قولنجهای کبدی و کلیوی، اسپاسمهای ناحیه مقعد و مهبل، ترشح عرق شبانه مسلولین به کار می رود.

Bellis perennis :Compositae مینای چمنی: تیره کاسنی

گیاهی است علفی چندساله با برگهای طوقه ای قاشقی شکل و بدون ساقه ای مشخص. گلهای سفید یا سفید متمایل به قرمزرنگ آن به صورت مجتمع و کپه ای روی دم گل آذین بلندی قرار گرفته است.

همانگونه که از نام آن برمی آید یکی از گیاهانی است که در چمن زارها و مناطق مرطوب رویش می یابد و در استان گیلان نیز در ارتفاعات اطراف عمارلو، رودبار، ماسوله و گردنه حیران رشد می نماید. نوع اصلاح شده آن به همین نام در فصل بهار به همراه بنفشه سه رنگ و همیشه بهار در باغچه ها و پارکها و حیاط منازل به عنوان گیاهی زینتی کشت می گردد.

Butomus umbellatus :Butomaceae هزار نی: تیره هزار نی

گیاهی است، علفی چندساله بدون کرک، آبزی یا رطوبت پسند و پایابی و ساقه های متعدد برافراشته به ارتفاع حدود 40 تا 150 سانتیمتر. با برگهای خطی عموما متناوب و غلافی مشخص در قاعده کمی پیچیده و نوک دراز.

گلهای زیبای سفید با رگه های ارغوانی آن در گل آذینی چتری و انتهائی قرار گرفته اند.

هزارنی در دریاچه ها، استخرها، نهرها و جویبارها، مناطق باتلاقی و مردابی و آبهای کم عمق می روید. در غالب نقاط مردابی استان گیلان مانند بندر انزلی، مرداب امیر کلایه و آبگیرهای اطراف صومعه سرا، رشت، فومن و لاهیجان دیده می شود.

Buxus hyrcanica -Buxus sempervirens :Buxaceae شمشاد خزری، کیش: تیره شمشاد

درخت یا درختچه ای است به ارتفاع حدود 12 متر، غالبا به صورت درختچه ای همیشه سبز در جنگلهای شمال ایران در جلگه های پست می روید.

شاخه های جوان آن چهارگوشه و برگهای متقابل آن تخم مرغی- بیضوی با رنگ سبز تیره در سطح فوقانی و سبز روشن در سطح زیرین است. این درختچه در استان گیلان در غالب جلگه های جنگلی تا ارتفاع 300 متر در اطراف جاده انزلی به آستارا، اسالم به خلخال و مناطق دیگر استان دیده می شود.

درختچه فوق الذکر با داشتن برگهای همیشه سبز، زیبائی خاصی داشته و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 385

چوب بسیار خوشرنگ آن در کارهای دستی استفاده های گوناگونی دارد و از سرشاخه های بریده آن نیز برای گل آرائی در غالب گلفروشیها استفاده می شود.

برگ شمشاد دارای طعم تلخ بوده حاوی تاننها، الکالوئیدبوکسین و اسانسهای روغنی است. دم کرده آن در صورت بالا بودن درجه حرارت بدن یا ورم مجاری صفراوی و ادراری مؤثر بوده و تب بر نیز می باشد. در مصارف خارجی از برگهای این گیاه برای تهیه کمپرسها با حمامهای ضد درد روماتیسم، نقرس و بیماریهای پوستی استفاده می شود.

Caesalpinia gilliesii :Caesalpinaceae ابریشم مصری: تیره ارغوان

درختچه یا درختی است کوتاه به ارتفاع حدود 3 متر با شاخه های نسبتا فراوان به رنگ قهوه ای متمایل به سیاه با لکه های سفید و برگهای مرکب شانه ای با حدود 10 جفت برگچه بیضوی شکل.

گلهای زیبای درشت و زردرنگ آن در خوشه های انتهائی دارای پرچمهای بلندی به طول 6 تا 7 سانتیمتر و به رنگ قرمز است که از گلبرگها بلندتر بوده و زیبائی خاصی به آن می بخشد، میوه آن لوبیائی شکل است.

این درختچه بومی ایران نیست، لیکن در سالهای اخیر به صورت زینتی در اکثر نواحی معتدله و

معتدله سرد کشت گردیده و در استان گیلان نیز گاهی در بلوارها و حاشیه خیابانها و پارکها دیده می شود.

Calendula officinalis :Compositae همیشه بهار: تیره کاسنی

گیاهی است علفی یکساله یا چندساله با ساقه ای برافراشته و پرشاخه در بالا و عموما معطر به ارتفاع حدود 10 تا 50 سانتیمتر با برگهای کامل یا دندانه سینوسی بدون دمبرگ با گل آذینی پرشاخه و گلهای مجتمع کپه ای با گلچه های کناری زبانه ای زرد مایل به نارنجی بسیار خوشرنگ و گلهای میانی طبق لوله ای. میوه آن فندقه ای است که در سطح پشتی دارای چروکهای عرضی و غده دار می باشد.

همیشه بهار یکی از گیاهانی است که در غالب نقاط ایران به عنوان زینتی در باغچه ها، پارکها و حیاط منازل به همراه بنفشه سه رنگ، مینای چمنی و امثال آنها کاشته می شود. در استان گیلان نیز در پارکها، باغچه ها و بلوارها کشت می گردد.

گل همیشه بهار تصفیه کننده خون، قاعده آور و التیام دهنده بوده و نیرودهنده و ضد تشنج می باشند، از آن برای تحریک فعالیت کبدی و خصوصا صفرا استفاده می شود. برای تسکین اسپاسمهای معده یا روده ای نیز به کار می رود.

در مصارف خارجی با اثر دادن بر روی زخمهای سطحی، سوختگی، سرمازدگی و رفع دانه های جلدی و اگزما اثر مفید دارد و در رفع جوشهای صورت، کورک، پینه بستن دست یا پا، میخچه و زگیل مفید می باشد. گل همیشه بهار در معالجه بیماریهای پوستی نیز به کار می رود.

Calligonum persicum :Polygonaceae اسکنبیل: تیره علف هفت بند

درختچه ای است پرشاخ و توده ای به بلندی حد اکثر 2 متر با شاخه های خمیده و سفیدرنگ و شاخه های کوچک نازک و ظریف، با برگهای درفشی شکل و ریزان. گلپوش سفیدرنگ آن در انتهای شاخه به صورت خوشه ای و نسبتا متراکم قرار گرفته میوه های بالدار و غشائی آن در انتهای بالها دارای رگه های بسیار بوده به رنگ قرمز خوشرنگ و زیباست.

این درختچه در استان گیلان فقط در دره

سفیدرود در حوالی منجیل و رودبار در دامنه های کوهستانی منطقه می روید و شاید بتوان آن را انحصاری این ناحیه دانست. انواع دیگر این درختچه در ایران که تعداد آنها به 17 گونه می رسد بیشتر در خاکهای شنی و دشتها و بیابانهای ایران می رویند و غالبا در کارهای حفاظت خاک و تثبیت شن به کار می روند.

Calystegia silvatica :Convolvulaceae تیره پیچک

گیاهی است علفی با ساقه ای پیچنده و بالارونده به طول 4 متر یا بیشتر با برگهای بزرگ کم وبیش پیکانی یا قلبی با لبه ای کامل و گلهای سفید درشت و قیفی شکل به طول 55 تا 75 میلیمتر.

گیاه فوق الذکر انحصاری شمال ایران بوده رویشگاه آن حاشیه جنگلها، بیشه زارها و پرچین حاشیه باغها و مزارع می باشد و شاید بتوان گفت یکی از معمولی ترین گیاهان جنگلهای شمال ایران است.

Camellia japonica :Theaceae کاملیا: تیره چای

درختچه ای است همیشه سبز با شاخه های فراوان به ارتفاع 2 تا 4 متر با برگهای پهن بیضوی یا تخم مرغی به طول 5 تا 8 سانتیمتر و با لبه ای دندانه اره ای و بدون کرک به رنگ سبز تیره و کاملا درخشان با گلهای پرپر (نوع کاشته در ایران) قرمز یا سفید و بسیار زیبا که عموما در ماههای فروردین تا اردیبهشت و اوایل خرداد گل داده و زیبائی خاصی دارد.

این گیاه در استان گیلان در پارکها، باغچه های منازل غالبا به خاطر جنبه زینتی آن کشت می شود.

میوه کاملیا به صورت پوشینه، سه قسمتی و محتوی یک یا دو دانه است.

کاملیا انواع مختلف دارد که هرکدام دارای اختصاصات معینی هستند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 386

Camellia sinensis or Thea sinensis :Theaceae چای: تیره چای

درختچه و یا گاهی درختی است همیشه سبز و با ساقه ای پرشاخه و غالبا درهم رفته، با برگهای چرمی دارای دمبرگ کوتاه، بیضوی تا بیضوی باریک و لبه ای دندانه دار به داخل خمیده.

گیلان مرکز تولید چای ایران است. در برخی از نقاط دیگر کشور ما نظیر مازندران نیز چای کشت می شود ولی محصول هیچ نقطه ای از نظر کیفیت با محصول چای گیلان- مخصوصا لاهیجان- قابل قیاس نیست.

استفاده از چای به عنوان آشامیدنی گرم با آنکه در ایران سابقه طولانی ندارد، ولی امروزه رایج ترین و اساسی ترین نوشیدنی مورد نیاز تمام طبقات مردم ایران است. این آشامیدنی رایج، مصرف درمانی قابل توجّهی نیز دارد که کمتر مورد توجّه مردم است.

قسمت مورد استفاده درختچه همیشه سبز چای، برگها و به ویژه جوانه های انتهائی آن است که در اصطلاح محلّی گیلان به آن ذپّه Zappe می گویند. این برگها و جوانه ها پس از بو دادن و انجام

یک رشته اعمال مخصوص به صورت چای سبز و سیاه درمی آیند و جهت مصرف به بازار فروش عرضه می گردند.

چای سبز از بو دادن برگهای تازه بدون دمبرگ، به عمل می آید که آنها را در طشتهای بزرگ می ریزند و بلافاصله حرارت می دهند. وقتی برگهای چای را مدّتی بگذارند تا تخمیر گردد، محصولی که از آنها فراهم می آید، چای سیاه نام دارد.

درباره چگونگی کشف چای افسانه های گوناگونی وجود دارد. همچنین در مورد آشنایی اروپائیان با این گیاه مفید و چگونگی انتقال آن به کشورهای اروپائی در کتابها آمده است که زادگاه چای، کشور چین بوده که از آنجا به هند رفت و مردم آسیا با چای از چند هزار سال پیش آشنائی داشتند، ولی اروپائیان از پانصد سال پیش با چای آشنا شدند. چای را نخستین بار انگلیسیها از مستعمره هند به انگلیس بردند، ولی راز آن را تا سیصد سال فقط برای خود نگه داشتند. تا اینکه از دویست سال پیش ناگهان بروز یک تصادف، پای چای را به آلمان و از آنجا به اروپای غربی و بعد به اروپای شرقی باز کرد.

ماجرای تصادف مزبور در «تاریخ چای از آسیا تا اروپا» ذکر گردیده که خلاصه آن به نقل از کتاب «نسخه های تندرستی از طبّ طبیعی» چنین است:

«دویست سال قبل، یک کشتی بادبانی انگلیسی که از هندوستان به انگلستان می رفت و محموله چای با خود داشت، در نزدیکی سواحل دریای شمال دستخوش طوفان شد و امواج کوه پیکر، این کشتی را برداشته در ناحیه واسرکانت، از نواحی شرقی آلمان، به خشکی بردند و به گل نشاندند. اهالی واسرکانت، وقتی به سراغ کشتی رفتند آن را تهی از

ملوان و ناخدا و در عوض مالامال از نوعی سبزی خشک و سیاه رنگ دیدند. آنها در طول عمر خود هرگز چای ندیده بودند. از عطر چای خوششان آمد و آن را به خانه بردند و با مقداری روغن در ماهی تابه ریخته، سرخ کردند و از آن غذائی ترتیب دادند.

لیکن مزه این غذا به مذاق آنان خوش نیامد. آنگاه نمونه گیاه مزبور را به پایتخت فرستادند و از افراد مطلّع و صاحب نظر برای شناسائی این مادّه کمک خواستند. تا شش ماه بعد، به دنبال یک سلسله اقدامات سیاسی و دولتی و جاسوسی دریافتند که آن مادّه خشک، گیاه چای نام دارد و به منظور تهیّه یک نوشیدنی مطبوع و آرام بخش به کار می آید.»

کشت و صنعت و رواج مصرف چای در ایران نیز سابقه طولانی ندارد.

اوّلین مزارع چای به همّت محمّد میرزا ملقّب به کاشف السّلطنه، بانی چایکاری در ایران، به سال 1279 شمسی، مقارن با 1901 میلادی در لاهیجان و سپس تنکابن (شهسوار) احداث شد.

زارعین شمال ابتدا از کشت چای استقبال نکردند، لذا بازرگانان کماکان به وارد کردن چای از هندوستان و سیلان ادامه دادند. لیکن موقعی که بر اثر مساعی کاشف السّلطنه پی بردند که بوته چای حدود 90 تا 100 سال عمر می کند و سالی چند بار محصول می دهد کم کم به کشت این گیاه پرسود رغبت پیدا کردند.

بطوری که می گویند کاشف السّلطنه برای نیل به این منظور مثل یک کارگر در مزارع چای کشور چین به کار پرداخت تا به رموز کشت آن آگاهی حاصل کرد؛ سپس در بازگشت به ایران، مقداری از نشاء چای را با خود به گیلان آورد و در لاهیجان به

زمین نشاند و به توسعه آن پرداخت.

گفته شده است که کاشف السّلطنه بذر چای را (که تقریبا شبیه به فندق است ولی پوست آن نازکتر، شکننده تر و سیاهتر از فندق می باشد) با جاسازی و پنهان کردن آن در جوف عصای خویش به ایران آورد و به کشت آن پرداخت.

درخت چای اگر به حال خود رها شود به طور خودرو، به ارتفاع متجاوز از 10 متر می رسد ولی در نمونه های پرورش یافته از 2 متر تجاوز نمی کند.

معمولا از درختچه چای سه بار در هرسال برگ چینی می کنند و تا عمر درختچه به هشت سال یا ده سال برسد بهره برداری از آن همچنان ادامه می یابد و چون از این سنین بگذرد بهره برداری از آن را متوقّف می سازند و می گویند که پیر شده است و دیگر بهره برداری از آن صرفه ندارد.

بهترین زمین برای کشت چای، زمینی است که دارای سنگهای آتشفشانی باشد، زیرا گیاه چای احتیاج به شبه فلز (فلوئور) دارد و آن نیز در این نوع زمینها فراوان است. به این دلیل در ژاپن مزارع چای معمولا در مجمع الجزایر آتشفشانی قرار دارد و آب و زمین و هوای آن سرشار از شبه فلز فلوئور می باشد.

چای نواحی مختلف، کم وبیش دارای مواد زیر است:

آب- خاکستر حاصل از گیاه- مواد ازته- مواد چرب- تانن- تئین- اسانس- موادی نظیر رزین ها- پکتین- صمغ- سلولز و دکسترین.

همچنین در چای مواد مؤثّری چون پورین ها- گزانتین- تئوفیلین- آدنین و غیر آنها نیز یافت می شود. وجود مواد اخیر باعث می گردد که بر اثر افراط در مصرف چای، موجبات ناراحتی مخصوص به نام تئیسم در انسان فراهم شود.

همچنین در چای مقدار زیادی اسید اکسالیک و املاح معدنی چون فسفاتها

و اکسالاتهای پتاسیم، کلسیم، منیزیوم و منگنز وجود دارد.

مصرف دم کرده چای، باعث تسریع حرکات تنفّسی و گردش خون می گردد. با مصرف آن، احساس تجدید نیرو، همچنین تقویت قوای فکری می شود و اثر درمانی در تصلّب شرائین و ممانعت از بروز آن دارد. نیز در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 387

بعضی از افراد، نوشیدن چای ایجاد بیخوابی می کند. مقدار زیاد آن، عوارضی نظیر سردرد، لرزش های عصبی، کرخ شدن و غیر آن پیش می آورد و اگر ادامه آن به صورت عادت تدریجی درآید، ایجاد یبوستهای سخت و مقاوم، سوء هضم، لاغر شدن تدریجی توأم با ناراحتیهای عصبی می کند. دم کرده چای را می توان برای شتشوی چشم (کولیر قابض) به کار برد. در مصارف داخلی دم کرده 4 تا 8 درصد آن، اثر مقوی، هضم کننده، مدر ملایم و معرّق دارد. بطور کلّی دم- کرده چای کمتر به مصارف درمانی می رسد و فقط از آن به عنوان نوشیدنی گرم برای رفع خستگی و هضم غذا استفاده می شود.

علاوه بر برگ چای، گل چای نیز دارای دو درصد کافئین و مقدار زیادی منگنز و آهن است. دم کرده گلبرگ چای برای درمان سوء هضم، اسهال، استسقاء و جلوگیری از پایین افتادن شکم مفید است و مصرف آن تجویز می گردد. ولی کسانی که مبتلا به اختلال اعصاب، طپش قلب، نقرس، سنگ کلیه از نوع او کسالات هستند نباید چای مصرف کنند.

تذکّر لازم: مصرف زیاد چای همانطور که گفته شد ایجاد بعضی عوارض فیزیولوژیک قابل اهمیّت می کند که به مجموع این عوارض نام تئیسم داده اند.

بر اثر ایجاد همین عوارض بود که در سال 1927 میلادی آکادمی پزشکی فرانسه اعلام کرد که باید با عارضه

تئیسم که در تونس به علّت مصرف جوشانده چای سیاه حاصل شده مبارزه همگانی صورت گیرد. طبق آزمایشهایی که انجام گردید چای سیاه سمّی تر از چای سبز اعلام شد و نیز سمیّت چای سبز بیش از دم کرده آن معرّفی و اعلام گردید.

Campanula spp :Campanulaceae گلهای استکانی: تیره گل استکانی

گیاهانی هستند یکساله یا چندساله علفی با ساقه ای عموما برافراشته و راست منفرد یا چند شاخه و به ارتفاع 10 تا 120 سانتیمتر با برگهائی بسیار متنوع از نظر شکل و گلهائی عموما استکانی شکل به رنگهای متنوع سفید متمایل به آبی تا بنفش یا بنفش تیره که در گل آذین سنبله ای، خوشه ای یا مجتمع و گروهی قرار گرفته اند. گلهای عموما زنگوله ای آن زیبائی خاص دارد.

گلهای استکانی در سراسر ایران پراکنده بوده در استان گیلان نیز گونه های چندی به اسامی ذیل می رویند:

Campanula glonerata/ Campanula lactiflora

Campanula gilanensis/ Campanula odontosepala

Campanula patula/ Campanula rapunculoides

Campanula rapunculus/ Campanula involucrata

این گونه ها با گلهای استکانی و عموما بنفش رنگ خود شناخته می شوند.

اکثرا در جنگلها و مراتع پراکنده بوده هیچگونه ارزش کاربردی بجز مصرف تغذیه ای دام ندارند و گاهی از نظر زیبائی مورد توجه قرار می گیرند.

Campsis grandiflora :Bignoniaceae پیچ اناری: تیره پیچ اناری

درختچه ای است بالارونده و پیچان با ساقه ای به طول 3 تا 10 متر با پوستی قهوه ای رنگ و برگهای مرکب شانه ای با برگچه هائی تخم مرغی- سر نیزه ای بدون کرک به تعداد 7 تا 9 عدد. گلهائی قیفی شکل درشت به رنگ قرمز- نارنجی و دندانه هائی به رنگ قرمز خونی و میوه کپسول لوبیائی شکل دوحجره ای.

پیچ اناری یکی از گیاهان بالارونده است که در غالب نقاط معتدله و معتدله سرد ایران در حیاط منازل، پرچین باغها و سردر منازل کشت می شود، در استان گیلان نیز گاهی در حیاط خانه ها و پارکها کشت می شود و با گلهای قیفی شکل درشت و خوشرنگ خود زیبائی خاصی دارد.

Canna indica :Cannaceae اختر: تیره اختر

گیاهی است علفی چندساله با ساقه های زیرزمینی و ساقه هوائی ناشی از تراکم غلاف برگها. به بلندی یک متر یا بیشتر با برگهای سبزرنگ بزرگ بیضوی تخم مرغی.

گلهائی قرمز تیره یا ارغوانی رنگ درشت دارد که در محور برگها یا انتهای ساقه قرار گرفته اند.

اختر گیاهی است زینتی که در مناطق معتدله و معتدله سرد ایران کشت می گردد. در استان گیلان نیز در بلوارها، پارکها و منازل و گاهی به صورت پرچین منازل و باغچه ها کشت می شود.

Cannabis sativa :Cannabaceae شاهدانه: تیره شاهدانه

گیاهی است علفی یکساله با برگهای متناوب و پنجه ای و برگچه های سرنیزه ای یا سرنیزه ای- خطی با لبه های شدیدا دندانه اره ای با ساقه های راست و غالبا در بخش فوقانی پرشاخه و شیاردار.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 388

شاهدانه یکی از گیاهان زراعی است که دانه های آن به مصرف تغذیه انسان و گاهی طیور رسیده و به علاوه از ساقه و قسمتهای مختلف گیاه به خاطر داشتن فیبرهای بلند در صنایع بافندگی استفاده بعمل می آید، در بعضی از کشورها آن را برای تهیه مواد مخدر هم چون حشیش و ماری جوانا کشت می نمایند.

گیاه شاهدانه برای تهیه داروهای آرام کننده سیستم اعصاب که در بیماریهائی از قبیل فشارهای عصبی، اضطراب بیش از حد، کار فکری زیاد، میگرن، سرفه های آسمی و برای بی حسی موضعی در دندانپزشکی به کار می رود. فرآورده های گیاه عموما موادی سمی و دارای آثار زیان بخش و غیرقابل جبران هستند.

Caspella bursa -pastoris :Cruciferae کیسه کشیش: تیره شب بو

گیاهی است علفی یکساله یا دو ساله پوشیده از کرکهای ساده، دو شاخه یا ستاره ای شکل با ساقه های برافراشته و منشعب و پرشاخه در بالا به ارتفاع 4 تا 50 سانتی متر و برگهای طوقه ای شانه ای یا ساده و گلهای سفید یا صورتی رنگ که در گل آذینی طویل و خوشه مانند در انتهای شاخه ها قرار گرفته اند.

میوه آن شبیه کیسه کشیشها سه گوشه با قاعده ای قلبی شکل است. دانه های این گیاه دارای موسیلاژ فراوان است. از زمره گیاهان داروئی بوده و سرشار از ویتامین ث می باشد.

کیسه کشیش یکی از علفهای هرز مزارع است در مزارع غلات و حبوبات و زمینهای رها شده، حاشیه جاده ها و باغها به فراوانی دیده می شود.

اگرچه این گیاه در طب سنتی ایران ناشناخته است لیکن کیسه کشیش دارای

اثر بندآورنده خون می باشد و برای متوقف ساختن خونریزیهای معده، ریه، رحم و درمان کاتاره معده- روده ای از آن استفاده می شود.

Capsicum annum :Solanaceae فلفل سبز: تیره سیب زمینی

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای سبزرنگ به ارتفاع 20 تا 100 سانتیمتر راست و پرشاخه با برگهای دمبرگدار. تخم مرغی تا سرنیزه ای و نوکی دراز و گلهای دمگل دار کوچک سفیدرنگ. میوه هسته ای گوشتی و خشک (بدون آب) و متنوع از نظر شکل و رنگ آن دارای دانه های متعدد می باشد.

میوه فلفل سبز در ایران غالبا به حالت سبز به مصرف می رسد و لیکن پس از رسیدن قرمزرنگ می گردد. و در سالهای اخیر به نام فلفل قرمز به صورت پودر به مصرف تغذیه می رسد. یکی از گیاهان زراعی رایج استان گیلان می باشد که عموما در اوایل فصل بهار محصول آن به ثمر می رسد. انواع سیاه آن نیز که از هندوستان و پاکستان وارد می شود از ادویه موجود در غذاهای ایرانی می باشد.

مصرف آن به مقدار کم اشتهاآور و محرک معده است و مصرف زیاد آن التهاب و ورم معده و مسمومیت ایجاد می کند. در داروسازی از آن همه نوع عصاره، تنتور، مرهم و ضماد با اثر تحریک کننده پوست و مخاط تهیه می گردد و در درمان دردهای روماتیسمی، سیاتیک یا سینه پهلو مورد استفاده قرار می گیرد.

Carpinus betuls :Corylaceae ممرز: تیره فندق

درختی است به بلندی حد اکثر 25 متر با پوستی خاکستری رنگ و ساقه ای عموما شیاردار در بخش پائینی و شاخه های جوان قهوه ای درخشان و گاهی کرکدار. برگها تخم مرغی، نوک تیز یا نوک دراز و لبه ای دو بار دندانه اره ای منظم و با قاعده ای قلبی شکل نامتقارن و بدون کرک.

درختی است خزان کننده که عموما همراه با بلوط، راش، نارون و کلهو در جنگلهای شمال می روید.

چوب این درخت ارزش صنعتی زیادی ندارد و عموما به عنوان گونه مهاجم هنگامی که راشستانها یا بلوطستانها قطع یکسره می گردند جایگزین می شود و بیشتر

به مصرف تهیه تراورس می رسد. گونه دیگر از این جنس به نام کرکف Carpinus orientalis به همراه ممرز در جنگلهای گیلان و مازندران می روید.

پوست ممرز از نظر درمانی قابل استفاده است. برگ این درخت دارای اثر قابض قطعی است و جوشانده 30 در 1000 آن به صورت غرغره جهت رفع درد گلو، مورد استفاده قرار می گیرد. در طب سنتی گفته می شود که با مصرف

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 389

پوست و حتی برگ این درخت اثر مقوی و تب بر ظاهر می شود.

صرف نظر از خواص درمانی، برگ درخت ممرز، به جهت دارا بودن تانن فراوان قابل توجه است. همچنین در پوست آن یک ماده رنگی زرد وجود دارد.

دانه اش دارای نوعی ماده روغنی قابل استخراج اما باارزش اندک می باشد.

درخت ممرز که با نام محلی مازندرانی، در کتابهای گیاهان داروئی ایران ثبت و معرفی گردیده، در گیلان بیشتر در جنگلهای طالش (در ارتفاع 400 تا 500 متری) جنگلهای بین رشت و کهدم، جنگلهای رستم آباد و لاهیجان دیده می شود.

Celtis spp :Ulmaceae داغداغانها: تیره نارون

داغداغانها گیاهانی هستند درختی و یا درختچه ای با پوست صاف و ساقه ای منفرد و مستقیم و یا متعدد و اغلب درختچه مانند با برگهای سه رگبرگی به اشکال تخم مرغی پهن- تخم مرغی، تخم مرغی- سرنیزه ای با قاعده ای نامتقارن و مورب با سطح فوقانی زبر و کناره های دندانه اره ای و نوک تیز. میوه شفت گوشتی تقریبا کروی یا تخم مرغی شکل است.

داغداغانها در شمال ایران دارای دو گونه درختی به نامهای محلی تادار، ته دار، لوخ، تی، تی گیله، تادانه، تاغران، تایله Celtis australis وCeltis caucasica یا داغداغان می باشند. گونه اخیر درختچه ای است که در غالب نقاط ایران در لابلای صخره ها و مناطق دارای شیبهای تند و

به ندرت در مناطق جنگلی می روید.

Celtis australis

درخت تناوری است که ارتفاع آن به 30 متر نیز می رسد و چوب آن دارای ارزش صنعتی ویژه ای می باشد. این درختان در بعضی مناطق، در کنار امامزاده ها و قبرستانها به عنوان درختان مقدس مورد احترام عامه قرار دارند.

Centaurea spp :Compositae گل گندمها: تیره کاسنی

گیاهانی هستند یکساله، دو ساله یا چندساله، علفی و به ندرت در قاعده چوبی و شاخه های فراوان منتهی به کپه های فراوان اغلب خاردار در بالا به ارتفاع 25 تا 150 سانتیمتر، اغلب پوشیده از کرک با برگهای متناوب خیلی متنوع که هیچگاه خاردار نبوده به اشکال شانه ای بریده، شانه ای منقسم، تخم مرغی و سرنیزه ای دیده می شوند.

گلهای گیاهان مزبور به صورت لوله ای منظم یا نامنظم ناجور جنس هستند که به صورت مجتمع و کپه ای به رنگهای سفید، زرد، ارغوانی، قرمز و بنفش می باشند.

گل گندم به اعتبار نام Centaurea depressa که گلهای آبی متمایل به بنفش زیبائی دارد و یکی از علفهای هرز مزارع گندم می باشد به این جنس اطلاق شده اغلب گونه های آن، که در ایران متجاوز از 80 گونه است اسم فارسی ندارند. این جنس در ایران دارای گسترش و پراکنش جغرافیائی قابل ملاحظه ای بوده و غالبا در مزارع، مراتع، کوهستانها، دشتهای دارای آب و هوای مدیترانه ای، سرد، معتدله و گرمسیری می رویند.

در استان گیلان نیز گونه های چندی از این گیاه به اسامی ذیل وجود دارد:

Centaurea aziziana/ Centaurea Kotschyi

Centaurea behen/ Centaurea ovina

Centaurea gilanica/ Centaurea sintenisiana

Centaurea hyrcanica/ Centaurea sosnovskyi

Centaurea iberica/ Centaurea urvillei

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 390

Centaurea zuvandica/ Centaurea Cyanus

دو گونه Centaurea zuvandica وCentaurea hyrcanica خاص مناطق جنگلی شمال ایران وC .ovina وC .aziziana در اطراف رودبار و منجیل و مراتع کوهستانی استان وC

.iberica وC .cyanus به صورت علف هرز در اغلب نقاط استان در چمن زارها، حاشیه مزارع، باغها و جاده ها دیده می شود.

برای نوع اخیر خواص درمانی بسیاری ذکر شده است که ذیلا به آنها اشاره می شود. اما باید دانست که از نظر دارا بودن خواص درمانی انواع گل- گندمها تفاوت زیادی با یکدیگر ندارند.

گلهای «گل گندم» که در فاصله اردیبهشت تا مرداد باز می شوند دارای املاح پتاسیم، فسفر، منیزیم و مقداری منگنز و نیز یک ماده تب بر به نام سانتورین Centaurine است. همچنین گلهای این گیاه مدر بوده برای معالجه نسوج آب آورده و استسقاء به کار می رود. در درمان سرماخوردگی، سینه درد و سرفه نیز مفید و مؤثر است و همچنین شستشوی چشم با دم کرده گلهای گیاه مزبور باعث از بین رفتن التهاب پلکها می شود. دانه های گل گندم که به رنگ سفید است اثر مسهلی دارد. برگ و ساقه و ریشه این گیاه نیز که اثر تب بری دارد برای معالجه بیماریهای کبدی، یرقان و بیماریهای پوست تجویز می گردد.

از دم کرده گل گندم نیز امروز برای بهداشت پوست استفاده می شود بدین ترتیب که 50 گرم از آن را در یک لیتر آب جوش دم می کنند و به صورت کمپرس بکار می برند تا پوست شاداب شود و از پیدایش چین و چروک جلوگیری نماید.

Cerasus avium :Rosaceae گیلاس: تیره گل سرخ

درخت یا درختچه ای است با ساقه ای راست و شاخه هائی غالبا افقی و کم و بیش متقابل در بالا. به رنگ قرمز روشن تا تیره، غالبا بدون کرک. برگها تخم مرغی یا واژ تخم مرغی کشیده تا بیضوی با لبه ای دندانه اره ای. گلها به رنگ سفید و به صورت چتری در انتهای شاخه چه ها قرار دارند.

گیلاس یکی از میوه های شناخته

شده غالب نقاط ایران است که باغهای وسیعی از آن در نقاط مختلف غالبا مخلوط با سایر درختان میوه کشت گردیده است. میوه شیرین و خوشمزه ای به رنگهای صورتی تا قرمز و قرمز تیره می دهد. در استان گیلان نیز در باغها کشت می شود و جنبه داروئی دم گیلاس نیز بر عموم مردم شناخته شده است، برگهای درخت گیلاس در فصل پائیز به هنگام خزان قرمزرنگ شده و زیبائی خاصی دارد.

Cerasus vulgaris :Rosaceae آلبالو: تیره گل سرخ

درخت یا درختچه ای است به بلندی حد اکثر 5 متر و پرشاخه با شاخه های جوان عاری از کرک و غالبا به رنگ قرمز روشن. برگهای بیضوی پهن تا بیضوی- واژ تخم مرغی با لبه ای دندانه اره ای و گلهای سفیدرنگ این درخت به صورت دیهیم در انتهای شاخه های کوچک قرار گرفته اند و میوه شفت آبدار آن غالبا از قرمز روشن تا قرمز تیره و کمی ترش مزه است.

این درخت نیز در غالب نقاط ایران از جمله در استان گیلان در حاشیه باغها و مزارع غرس می گردد و میوه آن به مصرف تغذیه و تهیه مربا می رسد.

در ضمن Cerasus microcarpa نیز درختچه کوچکی است که در دره سفیدرود و اطراف رودبار به صورت خودرو و به نام آلبالوی کوهی رشد و نمو می نماید.

Ceratophyllum spp :Ceratophyllaceae رازم واش: تیره رازم واش

گیاهانی هستند آبزی، غوطه ور در آب و فاقد ریشه که غالبا توسط جریانهای آب جابجا می گردند و در آبهای راکد نیز رشد و نمو می نمایند. برگها در این گیاهان به صورت چرخه ای و تقسیمات دوشاخه ای است. این گیاهان جایگاه مناسبی برای تخم ریزی جانوران آبزی از جمله ماهیها می باشند.

دو گونه از این جنس با نامهای علمی Ceratophyllum demersum وCeratophyllum submersum در استان گیلان به خصوص در مرداب انزلی و امیر کلایه و سایر برکه ها و باتلاقهای استان می رویند. آنچه باعث دائمی و پایا شدن این گیاهان می شود جوانه های انتهائی آنهاست که به حالت خواب باقی می مانند.

Cercis siliquastrum :Caesalpinaceae ارغوان: تیره ارغوان

درخت یا درختچه ای است خزان کننده با ساقه های منشعب یا منفرد از پائین و شاخه های فراوان با ارتفاع 2 تا 10 متر با برگهای ساده دمبرگدار شبه دایره ای یا قلبی شکل، گلهای خوشه ای یا گروهی ارغوانی رنگ در انتهای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 391

شاخه ها یا در محور برگها. میوه نیام آن قهوه ای رنگ است و گلهای ارغوانی آن معمولا قبل از پیدا شدن برگها ظاهر می شود. و این خود عاملی برای جلب توجه دوستداران طبیعت و زیبائی است.

اگرچه ارغوان در جنگلهای شمال به صورت درختچه دیده می شود و لیکن امروزه آن را به خاطر زیبائی خاصی که دارد اغلب در پارکها، بلوارها و تفرجگاهها غرس نموده اند. در استان گیلان نیز بیشتر در بلوارها، حاشیه خیابانها و گاهی در حیاط منازل و باغچه ها دیده می شود. گل ارغوان در طب سنتی دارای مصارف ویژه ای است. برگهای جوان آن خوراکی است و پوست آن نیز که اثر قبض دارد برای درمان اسهال مورد استفاده قرار می گیرد.

طب سنتی و اعتقادات درمانی گذشته خواصی برای ارغوان

قائل هستند که ذیلا به آنها اشاره می شود: این درخت که به بهار ارغوان معروف است و به صورت خوشه هائی قبل از پیدایش برگ ظاهر می شود شربتی می سازند که خوش مزه و خمارشکن است. اگر چوب ارغوان را بسوزانند و بر ابرو بمالند آن را سیاه و پرپشت می کند. بهار ارغوان که قدری شیرین است، صدا را صاف می کند و اخلاط لزج دهان، سینه، گلو و نیز ناراحتی معده و کلیه ها را از بین می برد. گلهای این گیاه دستگاه تنفس را زهکشی کرده برای مداوای سنگ کلیه و مثانه مؤثر است. نوشیدن جوشانده گلهای ارغوان قی آور است و سبب پاک کردن دستگاه تنفس و معده می گردد.

پاشیدن گرد سوخته گل و ریشه آن بر روی زخم، خون را بند می آورد.

Chelidonium majus :Papaveraceae مامیران (مامیران کبیر، کوف واش، عنبرک واش): تیره خشخاش

گیاهی است دائمی با ارتفاع حد اکثر 90 سانتیمتر و شیرابه ای به رنگ پرتقالی درخشان و برگهای شانه ای با 5 تا 7 برگچه که برگچه انتهائی آن غالبا سه پاره است با حاشیه که لبهای کنگره ای کاملا مشخص دارد. گلهای زردرنگ آن به صورت چتری در انتهای ساقه قرار گرفته اند.

این گیاه در گیلان بیشتر در مناطق مرطوب، کنار جویبارها و مردابها و گاهی به صورت علف هرز در مزارع زراعی می روید و در طب سنتی نیز دارای مصارف و کاربردهای ویژه ای می باشد.

موارد استفاده: کلیه قسمتهای مامیران در طب سنتی مصارف درمانی دارد، ولی ریشه گیاه مزبور مؤثرتر از سایر قسمتهاست.

مامیران دارای الکالوئیدهایی است که بعضی از آنها اثری سمی دارند. غیر از این الکالوئیدها، مواد دیگری نظیر موسیلاژ (لعاب گیاهی) مواد رزینی، پکتیکی، ماده رنگی، اسیدهای آلی، املاح معدنی، مخصوصا فسفاتهای کلسیم، منیزیم و آمونیوم نیز در مامیران

وجود دارد. از نظر خواص درمانی، مامیران اثر مدر، مسهلی، آرام کننده، مخدر، ضد تشنج، پائین آورنده فشار خون، صفرابر، تصفیه کننده خون و دفع کرم در مصارف داخلی دارد. در استعمال خارج، قرمزکننده پوست بدن، تاول آور و بهبوددهنده زخمهای سطحی بدن است.

مقدار زیاد مامیران در مصارف داخلی، سمی و خطرناک است.

مؤلف «گیاهان داروئی» نوشته است که از مامیران، سابقا برای مداوای بیماریهای مختلف نظیر آب آوردن، نقرس، سنگ کلیه، ضعف مفرط، تبهای نوبه، زردی، التهاب کبد همراه با زیاد شدن حجم آن، انسداد کیسه صفرا و غدد لنفاوی استفاده به عمل می آمده است.

ابو علی سینا در خواص درمانی مامیران می نویسد: «... زداینده و پالاینده است. سفیدی ناخنها را از بین می برد. افشره اش رطوبتهای پرمایه را از مغز بیرون کشد و مغز را از زائده پاک کند. بیخش دوای درد دندان است. سپیدی چشم را تنقیه کند، دید را قوت دهد به شرطی در چشم کشند. مامیران و به ویژه افشره اش در برچیدن رطوبتهای غلیظ چشم مفید است. بیخش داروی یرقان است. بول را ریزش دهد و مسکن درد و پیچ روده است.» بررسیهای علمی نیز نشان داده است که مامیران در رفع تحریکات مغزی، در مبتلایان به هیستری و اشخاص مبتلا به ضعف قوای دماغی که از بی خوابی، اضطراب و ... رنج می برند، همچنین در مداوای تصلب شرائین مغزی بسیار مؤثر است.

کاپلاD .R .Capla در سال 1936 میلادی در موارد مذکور، مصرف گرد یا دم کرده 2 تا 3 گرم مامیران را، به هنگام شب توصیه کرده است. برای مامیران اثرات مفید دیگری نیز در درمان آنژین دوپواترین (خفقان صدری)، آسم، انقباضهای الیاف ماهیچه ای معده و اختلالات مربوط

به تشنج ماهیچه های صاف، نیز ذکر شده است. مصرف آن اگر همراه با رازک باشد دردهای سرطانی معده را در حالات بحرانی تسکین می دهد.

در استعمال خارج، جوشانده برگ یا شیره تازه آن که به صورت بسیار رقیق در آب مقطر تهیه شده باشد، در رفع ورم مزمن کره چشم، اثرات مفید و خوب نشان داده است. از قدیم الایام مصرف آن برای رفع ورم پلک و بیماریهای دیگر چشم میان مردم معمول بوده است. با مالیدن شیره مامیران به صورت خالص یا مخلوط با آب، همچنین با قرار دادن ریشه تازه و له شده آن بر روی زخمهای چرکین یا خنازیری و یا زخمهایی که بر اثر کمبود ویتامین ث حاصل می شود. التیام بخش است. شیره گیاه، اثر مفید در رفع بیماریهای جلدی نظیر سودا دارد. اگر شیره گیاه بر روی میخچه پا یا زگیل مالیده شود موجب از بین رفتن آنها می گردد.

در مصارف درمانی مامیران باید جانب احتیاط را رعایت کرد، زیرا مصرف بی رویه آن ایجاد مسمومیت می کند. قرار دادن مقدار زیاد شیره له شده گیاه بر روی زخمهای جلدی نیز مسمومیت به وجود می آورد.

Chenopodium album :Chenopodiaceae سلمک: تیره چغندر

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای راست و عموما منشعب و پرشاخه در بالا به ارتفاع 20 تا 200 سانتیمتر با برگهای لوزی شکل، دلتائی یا تخم مرغی- سرنیزه ای کامل یا دندانه دار و گلهای فاقد گلبرگ گروهی و دسته ای که به صورت سنبله ای، خوشه ای یا گرزنهای محوری یا انتهایی قرار گرفته اند.

سلمک یکی از علفهای هرزی است که در مزارع، باغها، باغچه ها، حاشیه جاده ها و به طور کلی در اغلب نقاط مرطوب می روید. از برگهای جوان آن در فصل بهار گاهی برای تهیه بورانی استفاده می شود.

(نظیر اسفناج)

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 392

Chenopodium ambrosoides :Chenopodiaceae خاک سلیمه: تیره چغندر

گیاهی است علفی یکساله یا دو ساله و معطر با ساقه ای کم وبیش راست و ساده یا شاخه دار به ارتفاع 25 تا 120 سانتیمتر و پوشیده از کرکهای مخملی و غالبا قرمزرنگ با برگهای قاعده ای مستطیلی تا سرنیزه ای و برگهای ساقه ای فوقانی ساده و کامل با گلهای بدون گلبرگ دسته ای یا گروهی متراکم در گل آذینی سنبله ای طویل که در انتهای شاخه ها قرار گرفته اند.

این گیاه نیز به صورت علف هرز در غالب نقاط استان گیلان از جمله در جلگه های پست ساحلی، حاشیه مزارع و باغها و جاده ها و کنار جویبارها و نهرها می روید.

Chelidonium botrys :Chenopodiaceae درمنه ترکی: تیره چغندر

گیاهی است علفی یکساله و معطر به ارتفاع 10 تا 50 سانتیمتر با کرکهای غده دار و برگهای بیضوی یا کشیده شانه ای بریده با 4 تا 6 لوب در هرطرف، با گل آذین طویل انتهایی تقریبا بدون برگ. گیاه فوق الذکر عموما به صورت علف هرز در مناطق شنی ساحلی یا سنگلاخی، حاشیه جاده ها و بستر رودها و مزارع کشاورزی می روید و با عطر تند خود شناخته می شود. در استان گیلان اطراف بندر انزلی، رشت تا آستارا و هشتپر و اطراف رودبار و منجیل و در بستر رودخانه سفیدرود می روید.

Cichorium intybus :Compositae کاسنی (کاسنه، انگوپا): تیره کاسنی

گیاهی است علفی چندساله اغلب با ساقه ای نسبتا ضخیم شیاردار به ارتفاع 20 تا 100 سانتیمتر و برگهای طوقه ای با دمبرگهای کوتاه و سرنیزه ای دندانه دار تا نیش بری (شیردندانی) و برگهای ساقه ای کوچکتر و مشابه با برگهای قاعده ای فاقد هرگونه خار، گلهای آبی رنگ زبانه ای آن به صورت مجتمع و کپه ای در محور برگها یا در انتهای شاخه ها قرار گرفته اند.

کاسنی در ایران یکی از علفهای هرز مزارع کاشته شده، مزارع آیش، باغها، چمنزارها و گاهی مراتع می باشد و در استان گیلان نیز در غالب نقاط جلگه ای استان به ویژه اطراف رودبار، اطراف رشت و لاهیجان می روید.

کاسنی یکی از گیاهان باارزش داروئی بوده و در طب سنتی ایران جایگاهی خاص دارد. کلیه قسمتهای گیاه مخصوصا ریشه و برگ آن جهت مداوای انواع بیماریها مؤثر است. تاریخ استفاده درمانی از کاسنی به صدها سال قبل از میلاد مسیح می رسد. دانشمندانی نظیر جالینوس، پلینی و ابو علی سینا برای آن اثرات درمانی بسیار قائل بودند. پرورش کاسنی به سبب زیبایی گلهای آن نیز از قدیم الایام معمول بود.

برگ کاسنی دارای املاح

مختلفی مانند سولفاتها و فسفاتهای سدیم، منیزیوم و پتاسیم و نیترات پتاسیم است و ریشه آن محتوی قندهای گوناگونی از جمله گلوکز، ساکاروز و لولز می باشد. مواد دیگری که در ریشه این گیاه یافت می شوند عبارتند از: موسیلاژ، تانن، اینولین، پکتین، لوولین و شیکورین است.

برای درمان بیماریهای مختلف از دم کرده ریشه و برگ کاسنی استفاده می کنند و در استعمال خارجی برگهای تازه و کوبیده شده آن را بر روی پوست قرار می دهند تا ناراحتیهای جلدی ناشی از التهاب و تحریکات سطحی را درمان نمایند.

دم کرده ریشه و برگ کاسنی، مقوی، مقوی جهاز هاضمه، مدر، ملیّن، صفرابر، تب بر، اشتهاآور و تصفیه کننده خون است. به علاوه برای مداوای یرقان و نارسایی اعمال کبد، هیستری و ناراحتیهای عصبی، قولنجهای کبدی، اخلاط خونی، وجود خون در ادرار، آب آوردن انساج، تبهای نوبه، تبهای مخاطی، بیماریهای جلدی، کم خونی، عفونت مجاری ادرار، نقرس و رماتیسم مورد استفاده قرار می گیرد.

در گذشته مردم گیلان و سایر نواحی شمالی ایران قسمتهای گوشتدار ریشه کاسنی را در آب خیسانده در اختیار مبتلایان به بیماری مالاریا می گذاشتند و معتقد بودند نوشیدن آن در هربامداد به صورت ناشتا مالاریا را درمان می کند.

پزشکان و گیاه شناسان هندی معتقدند که ریشه کاسنی ورمهای التهابی لثه دندان و خونریزیهای آن را مداوا می کند. اگر از ریشه این گیاه سودمند در تهیه خمیردندانها استفاده شود اثر ضد میکروبی آن به حفظ و مراقبت دندانها کمک مؤثر می نماید. در این زمینه برخی از محققان عقیده دارند که اثر ضد میکروبی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 393

ریشه کاسنی از برخی آنتی بیوتیکها مؤثرتر و قوی تر است.

شربتی که از شیره کاسنی تهیه می شود برای

درمان یبوست به ویژه یبوست اطفال مؤثر است.

پودر ریشه این گیاه را مانند چای و قهوه دم می کنند. نوشیدن یک فنجان از آن (صبح و شب) دارای اثر مقوی روده، ملیّن ملایم و تحریک کننده اشتهاست و در مداوای تنبلی کبد و ناراحتیهای ناشی از آن تأثیر زیاد دارد.

Citrus spp .:Rutaceae مرکبات: تیره مرکبات

درختانی هستند کوتاه با ساقه ای راست و برافراشته و در بالا منشعب و پرشاخه. شاخه های جوان دارای خاری در محور برگها می باشند. برگها ساده، متناوب و غالبا چرمی، با حاشیه ای کامل به اشکال گوناگون خطی، سرنیزه ای تا تخم مرغی- سرنیزه ای و گاهی با دمبرگهای بالدار و معمولا در قاعده گوشواره دار. دارای گلهای سفید معطر در محور برگها به صورت منفرد یا خوشه ای کوتاه و میوه پرتقالی که دانه های زیادی دارد.

درختان مرکبات سطح وسیعی از باغهای استانهای شمالی ایران را اشغال کرده اند و میوه آنها با نامهای پرتقال، نارنج، لیمو شیرین، لیموترش، نارنگی، گریپ فروت، دارابی و بادرنگ به مصرف تغذیه می رسند و ارزش اقتصادی آنها بر کسی پوشیده نیست.

اینک اسامی علمی چند نوع از مرکبات را جهت اطلاع علاقمندان به همراه اسم انگلیسی و لاتین آنها ذکر کرده سپس به شرح چند نوع از آنها می پردازد:

نام فارسی/ نام انگلیسی/ نام لاتین

بادرنگ (بالنگ، تورنج)/Citrus media /Citron

لیمو شیرین/Citrus lemon /Lemon

نارنج/

Citrus aurantium/ The bitter or seville orange

پرتقال/Citrus sinensis /The sweet or dessert orange

نارنگی/

Citrus deliciosa/ The mediterranean Satsuma tangerines

نارنگی/

Citrus unshiu/ The mediterranean Satsuma tangerines

گریپ فروت/Citrus paradisi /Grape fruit

لیموترش/Citrus aurantifolia /Lime

توسرخ/Citrus grandis /The pomelo or Shaddock

کشت مرکبات در مناطق شرقی استان گیلان اطراف لاهیجان، رودسر و لنگرود رایج تر از مناطق غربی اطراف آستارا و اسالم، هشتپر و طوالش

و نیز رشت و صومعه سرا و فومن می باشد.

قسمتهای مختلف پرتقال خواص درمانی بسیار دارد. اسانس آن که از فشردن قسمت خارجی پوست به دست می آید خلطآور و ضدعفونی کننده است. پرتقال خون را رقیق می کند و اثر مدر و ملین دارد. برای درمان کم خونی، سوء هاضمه، التهاب مخاط لثه دندان و دهان مؤثر است و کمبود عناصر فلزی بدن را جبران می کند.

مؤلف گیاهان داروئی می نویسد: «با آن که پرتقال میوه ای است شیرین معهذا در کتب علمی جدید مصرف آن برای مبتلایان به چاقی به شرح زیر توصیه شده است: 1 عدد پرتقال و 3 عدد لیموترش را که به قطعات کوچک درآمده باشند به مدت 10 دقیقه در نیم لیتر آب بجوشانند و سپس 2 قاشق عسل بدان افزوده مجددا به مدت 5 دقیقه بجوشانند و بعدا صاف کنند. مقدار مصرف محلول صاف شده پس از سرد شدن 3 لیوان کوچک در روز است.»

استعمال خارجی پرتقال تأثیر زیادی در شادابی پوست دارد و از پیدایش چین و چروک صورت جلوگیری می کند. لیموترش که دارای مقادیر زیادی ویتامین ث است خواص درمانی بسیار دارد. فعالیت گلبولهای سفید خون را برای دفاع از بدن زیاد می کند و سیستم عصبی و سمپاتیک و قلب را تقویت می نماید. برای درمان بیماریهای رماتیسم، نقرس و اسکوربوت بکار می رود و اثر مدر، تصفیه کننده خون و ضدّ سم دارد.

پوست لیموترش بادشکن و مقوی است و دانه های آن تب بر و ضد کرم می باشد. در مداوای بیماریهای عفونی از جمله عفونتهای ریوی و روده ای و نیز مالاریا، بی اشتهائی، رماتیسم، نقرس، چاقی، واریس، یرقان، نارسائی اعمال کبد و لوزالمعده، اسهال، اسهال خونی، تیفوئید، فشار خون، یرقان، استفراغ و

رفع رسوبهای مربوط به ادرار و صفرا تأثیر قابل توجهی دارد.

از نظر استعمال خارجی، آب لیموترش برای درمان گریپ، آنژین، ناراحتیهای مجرای گوش، سینوزیت، خونریزیهای بینی، التهاب مخاط دهان و زبان، ورم پلک و ضایعه ناشی از سرماخوردگی و رفع چربی صورت بکار می رود. چکاندن چند قطره آب لیموترش در بینی، خونریزی را بند می آورد.

ناراحتیهای حاصل از گزش حشرات را رفع می کند؛ لکه های صورت و کک ومک را از بین می برد؛ پوست دستها و صورت را شفاف و شاداب می نماید.

نارنگی دارای عناصر معدنی است، ولی این عناصر در نارنگی به مراتب کمتر از پرتقال است. به سبب دارا بودن برم اعصاب را تسکین می دهد.

لیمو شیرین مدر و مقوی است و در مداوای بیماران مبتلا به تبهای عفونی مؤثر است.

بالنگ خواص درمانی قابل توجهی دارد. در کتب طب سنتی از بالنگ با اسامی بادرنج، بادزنج و اترج کبیر یاد شده است.

از میوه درختچه بالنگ معمولا به صورت مربا استفاده می شود؛ مربای بالنگ در هضم غذا و درمان نفخ مؤثر است؛ پوست زرد آن برای تقویت حافظه و قلب تجویز شده است؛ دم کرده پوست زرد بالنگ استفراغهای شدید را تسکین می دهد. از شکوفه بالنگ و میوه آن و نیز برگهای درخت، روغن مخصوصی تهیه می کنند که برای درمان سیاتیک، دردهای مفصلی، بی حسّی های موضعی، لقوه و رعشه مؤثر است. در طبّ سنّتی به منظور معالجه این گونه دردها ضماد بالنگ نیز توصیه شده است. این ضماد از پختن میوه بالنگ با سرکه یا شراب قرمز به دست می آید.

در برخی از باغهای مرکبات گیلان تعدادی درخت بالنگ پرورش می یابد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 394

Colutea uniflora :Leguminosae دغدغک: تیره نخود

درختچه ای است با شاخه های

ترکه ای و گاهی خاردار، پرشاخه و منشعب به ارتفاع حد اکثر 2 متر و برگهای شانه ای 2 تا 3 جفت برگچه ای و گلهای منفرد پروانه آسای زردرنگ در محور برگها یا انتهای شاخکها.

میوه نیام متورم به شکل تخم مرغی پهن است به طوری که پس از رسیدن دانه ها از بدنه آن جدا شده با تکان دادن صدای خاصی ایجاد می نماید.

دغدغکها در ایران بیشتر در مناطق جنگلی و بیشه زارها و گاه به صورت پراکنده در مناطقی که نور کافی دارند رشد می نمایند و با گلهای زردرنگ و میوه های متورم و غالبا غشائی خود زیبائی خاصی دارند. گیاه مزبور در استان گیلان بیشتر در حوالی رودبار و منجیل و رستم آباد رشد می نماید.

Conium maculatum :Umbelliferae شوکران: تیره جعفری

گیاهی است یکساله یا دو ساله و معطر با ساقه ای به بلندی 30 تا 200 سانتیمتر، شیاردار و بدون کرک با لکه های بنفش در پائین ساقه و برگهای قاعده ای مرکب تا 4 بار شانه ای و دمبرگی بسیار بلند تا ارتفاع 60 سانتیمتر و قطعات بیضوی. گلهای سفیدرنگ گیاه در گل آذین چتری با شعاعهائی به تعداد 8 تا 14 عدد قرار گرفته اند.

گیاه مذکور به خاطر سمی بودن شهرت بسزائی دارد و در گیلان در مناطق جنگلی، حاشیه نهرها و جویبارها می روید.

شوکران مسکن دردهای سرطانی است و از پیشرفت آن جلوگیری می کند.

مصرف شوکران برای درمان اختلالات اعصاب ماهیچه ها، تکانهای غیر ارادی عصبی، سیاه سرفه، آسم، برونشیت مزمن نیز توصیه شده است. مصرف زیاد آن باعث سردرد و سپس مسمومیتهای مرگ آور می شود.

ضماد موضعی شوکران در معالجه کچلی و بیماریهای جلدی، بادسرخ، زخمهائی که منشأ سیفلیسی دارند و سوداهای سرکش تأثیر بسزائی دارد.

Convolvulus arvensis :Convolvulaceae پیچک صحرائی: تیره پیچک

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای پیچیده و بالارونده و اغلب گسترده روی سطح زمین یا شاخه های بسیار کوتاه به بلندی حد اکثر 3 متر و برگهای پیکانی یا پیکانی باز با اندازه های متفاوت و نیز گلهای سفید یا سفید متمایل به صورتی منفرد یا به ندرت 1 تا 3 تائی محوری و قیفی شکل.

پیچک صحرائی یکی از علفهای هرز ایران بوده، در مزارع آیش، مراتع، حاشیه نهرها، جویبارها، رودها و در سطح تپه های شنی و بیشه زارها و حاشیه جاده ها می روید.

این گیاه در اکثر نقاط گیلان به چشم می خورد. در معالجه برخی بیماریها تأثیر ناچیزی دارد و لذا به ندرت در طب سنتی از آنها استفاده می شود.

Convolvulus cantabrica :Convolvulaceae نوعی پیچک: تیره پیچک

گیاهی است علفی چندساله با قاعده ای چوبی و ساقه های راست، برافراشته یا خوابیده روی زمین به ارتفاع 30 تا 60 سانتیمتر با برگهای قاعده ای قاشقی کشیده و دمبرگدار و برگهای ساقه ای بدون دمبرگ و گلهای صورتی رنگ محوری با انتهائی قیفی شکل.

گیاهی است که در گیلان بر روی تپه های شنی بین رشت و انزلی و انزلی و آستارا و اطراف آب کنار دیده می شود.

Convolvulus persicus :Convolvulaceae پیچک ایرانی: تیره پیچک

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای برافراشته یا گسترده و خوابیده روی سطح زمین، با برگهای تخم مرغی تا بیضوی پهن و گلهای سفید قیفی شکل نسبتا درشت.

پیچک ایرانی یکی از گیاهان کناره های دریای خزر در گیلان و مازندران بوده و در گیلان بر روی تپه های شنی ساحلی بین رشت و انزلی و انزلی تا آستارا می روید.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 395

Conyzanthus squamatus :Compositae تیره کاسنی

گیاهی است دو ساله یا چندساله علفی با ساقه ای نسبتا ضخیم به ارتفاع حد اکثر 30 تا 150 سانتیمتر پرشاخه و با گلهای فراوان و برگهای خطی- سر نیزه ای، بدون دمبرگ با دانه های کوچک و نوکی تیز و گلهای مجتمع و کپه ای.

گیاه مذکور یکی از علفهای هرز مزارع، مراتع، باغها، حاشیه مزارع و چمن زارهای مناطق مختلف گیلان می باشد.

Coriandrum sativum :Umbelliferae گشنیز: تیره جعفری

گیاهی است یکساله یا دوساله با ساقه ای توپر و استوانه ای به بلندی حد اکثر 50 سانتیمتر و برگهای قاعده ای یا طوقه ای یک تا دو بار شانه ای با قطعات تخم مرغی دندانه دار و گاه شدیدا بریده، برگهای ساقه ای شانه ای یا شانه ای بخش با قطعات خطی، گلهای سفید تا سفید متمایل به صورتی در گل- آذینی چتری در انتهای شاخه ها و میوه ای دوقلو که دارای شکل خاصی است.

گشنیز در گیلان و اکثر مناطق ایران کاشته می شود در غذاهائی مانند کوکو، خورشت و سبزی پلو، مصرف می گردد.

میوه گشنیز نیرودهنده، هضم کننده غذا، بادشکن، مدر، ضد تشنج و به طور ملایم قاعده آور، ضد صرع و ضد کرم می باشد. از عصاره گیاه به عنوان مسکن دردهای روماتیسمی استفاده می شود.

Cornus australis :Cornaceae ال، فلفل درختی: تیره ال

درختچه ای است به بلندی 2 تا 4 متر و ساقه ای منشعب و شاخه هائی عموما متقابل در بالا با برگهای بیضوی پهن یا تخم مرغی و نوک تیز و گلهای سفید کوچک در گل آذینی دیهیم. در محور برگها یا انتهای شاخه ها و میوه ای شفت نسبتا بدون گوشت که پس از رسیدن سیاه رنگ شده و شبیه فلفل سیاه می باشد.

یکی از درختچه هائی است که در غالب نقاط معتدله و معتدله سرد ایران در حاشیه باغها، کنار نهرها، در بیشه زارهای شمال و مناطق جنگلی تنگ در دره های نسبتا مرطوب رشد می نماید و در استان گیلان بیشتر در اطراف اسالم و دره اسالم- خلخال و آستارا می روید.

گونه دیگری از این جنس به نام زغال اخته یاCornusmas در جنگلهای ارسباران و ندرتا در شمال ایران می روید. میوه های قرمزرنگ و ترش مزه آن در فصل بهار و تابستان در غالب شهرهای ایران به فروش می رسد.

از زغال اخته برای تهیه مربا استفاده می شود.

Coronilla varia :Leguminosae یونجه باغی (نسرین گول): تیره نخود

گیاهی است چندساله علفی با ساقه ای برافراشته یا گسترده روی سطح زمین به ارتفاع 15 تا 60 سانتیمتر و با برگهای شانه ای 3 تا 4 جفت برگچه ای و گلهای بنفش یا سفید یا صورتی رنگ، در گل آذینی کپه ای چترمانند در محور برگها یا انتهای شاخه ها و میوه نیام ناشکوفای بندبند که از محل بندها می شکافد.

این گیاه یکی از علفهای هرز مزارع و مراتع و باغهای استان بوده و در کنار جاده ها و مزارع و مناطق دارای رطوبت نسبتا کافی و پرنور رشد می کند و گونه دیگری از آن به نام Coronilla orientalis با گلهای زرد غالبا در حاشیه جاده های جنگلی و مراتع گیلان در نواحی دیلمان و عمارلو و ماسوله و جاده اسالم- خلخال دیده

می شود.

مصرف این گیاه در طب سنتی ایران ناشناخته است. گیاهی است سمی، خشک شده آن محتوی یک گلوکزید سمی محلول در آب کورونیلین، تاننها، مواد تلخ، نمکهای آلی و ویتامین ث می باشد. این مواد اضطراب قلبی را تسکین می دهند، اما در حال حاضر به علت سمی بودن کمتر از آن استفاده می شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 396

Corylus avellana :Corylaceae فندق: تیره فندق

درختچه ای است با تاجی نسبتا بزرگ و گسترده به بلندی حد اکثر 6 متر و ساقه های متعدد. برگهای تخم مرغی تا تخم مرغی پهن با نوکی دراز و قاعده ای قلبی و حاشیه ای دو بار دندانه اره ای.

درختچه ای است خزان کننده که در جنگلهای پهن برگ به همراه بلوط، ممرز و راش در کنار نهرها و بستر رود می روید. در عین حال درختچه ای است که وارد زراعت و باغبانی شده به خاطر محصول باارزش فندق در مناطق مختلف ایران به خصوص در استان گیلان در اطراف لاهیجان، رودسر، رودبار، عمارلو و پره سر و مناطق دیگر استان کشت می گردد و عموما به همراه خشکبارهای دیگری مثل، پسته و مغز گردو مصرف می گردد.

فندق سرشار از ویتامینهای آ، ب، مواد چربی و سفیده ای و دارای آهن و کلسیم می باشد. میوه درخت فندق دارای 60 درصد روغن است و مایع چرب آن را در نقاشی و عطرسازی به کار می برند.

در طب سنتی فندق مثل گردو و بادام برای تغذیه اشخاص مسلول و کسانی که مبتلا به بیماری قند می باشند و نیز برای درمان بیماری سنگ کلیه و ناراحتیهای اعصاب تجویز شده است. همچنین روغن فندق از داروهای مؤثر برای از بین بردن کرم کدو است. جوشانده پوست شاخه های جوان و تازه درخت فندق در رفع ناراحتیهای ناشی

از تب مفید است. مصرف جوشانده گلهای آن برای مبارزه با چاقی مؤثر است. ضماد سوخته فندق با پوست آن و پیه خوک جهت درمان طاسی سودمند است و باعث روئیدن موی صورت جوانان و اشخاص کوسه می گردد. مصرف دم کرده فندق، خون را تصفیه می کند و به شکل محلول برای التیام زخمها و جراحات واریسی و غیر آن مفید واقع می شود. گرد گل فندق را به عنوان داروی شفابخش در مورد بیماریهای حمله عصبی و صرع می توان به کار برد. چون فندق از مواد نشاسته ای عاری است استفاده از آن برای مبتلایان به مرض قند تجویز می شود.

Crataegus spp .:Rosaceae زالزالکها (سرخه ولیک، کومار، مارخ، مرخ، ولک، بلک، ولیک): تیره گل سرخ

درختان یا درختچه هائی هستند خاردار با تاج گسترده و ارتفاع حد اکثر 5 متر و برگهای متناوب ساده یا لوب دار کامل یا دندانه اره ای و گلهای سفید یا گاهی صورتی رنگ در گل آذینی دیهیم که بر روی شاخه های یکساله ظاهر می گردند. میوه زالزالکها به رنگهای مختلف زرد، قرمز روشن تا قرمز تیره و سیاه کروی کوچک با هسته های منفرد تا 5 تائی دیده می شوند که در فصل پائیز زیبائی خاصی به این درختان می دهند.

زالزالکها در غالب نقاط ایران از جمله گیلان بیشتر در حاشیه جاده ها و بیشه زارها، و جنگلهای تخریب یافته و گاهی در کنار باغها می رویند. از گونه های مهم آن در گیلان می توان سیاه ولیک (سیاکوتیل، سیاکوتی)Crataegus melanocarpa و زالزالک زردCrataegus azarolus subsp .aronia و سرخه ولیک یاCrataegus microphylla را نام برد که در مناطق اسپیلی، عمارلو، دیلمان، امامزاده هاشم- بین رشت و رودبار- آستارا، هشتپر و اطراف لاهیجان و دره سفیدرود می رویند.

قسمتهای قابل استفاده سرخه ولیک، پوست، میوه و مخصوصا گلهای آن است. میوه و گلهای این درختچه بدون این که

هیچ اثر سمی داشته باشند برای قلب بسیار مفید و مقوی هستند.

به علاوه ضد تشنّج و تب بر نیز می باشند. هسته های خشک شده این گیاه را برای درمان اسهال مصرف می کنند و همچنین گیاه مزبور برای معالجه بیماران مبتلا به سنگ کلیه و مثانه مؤثر است. طب سنتی معتقد است که دمکرده سرخه ولیک آثار معجزه آسایی در فشار خون دارد. دمکرده آن با کمی عسل برای درمان و معالجه تورّم و جراحات مخاط دهان و گلو مصرف می شود.

برای تقویت قلب اثر قطعی دارد، زیرا ضربان های قلب را متعادل و مرتّب می کند و اعصاب فرسوده را آرام می سازد.

مبتلایان به بیماری های تپش قلب، تصلّب شرایین، زیادی فشار خون، تشنّج، غم و اندوه، آنژین دوپواترین (آنژین صدری)، ورم آئورت، لرزش اعضای بدن، صدا کردن گوش و اختلالات جریان خون (مخصوصا زنانی که در دوران یائسگی به سر می برند) اگر به طور مرتّب هرروز دمکرده گل سرخه ولیک را مصرف کنند پس از مدتی آثار بهبود نسبی را احساس خواهند کرد.

سرخه ولیک برعکس بعضی از گیاهان، دارای هیچگونه مواد سمّی نیست و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 397

اگر مدّتهای متوالی مقدار زیادی از آن مصرف شود شخص را مسموم نمی سازد علاوه بر آنچه گفته شد در کتاب معروف «مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران» اثر دکتر آیینه چی مطالبی نیز در مورد خواص درمانی سرخه ولیک و کاربرد آن ذکر گردیده که نمی توان آنها را نادیده انگاشت. در کتاب مذکور آمده است: «گیاه سرخه ولیک از دیرباز در طب سنّتی مورد استفاده بوده و امروزه عصاره تهیّه شده از گلها یا پودر میوه های آن به فراوانی در اروپا و ایران به کار می رود. فراورده های حاصل

از این گیاه بر روی قلب یا سیستم جریان خون بتدریج اثر کرده و در نتیجه، باعث اتساع عروق و بخصوص شریان های قلبی شده و تا اندازه ای نیز سبب پایین آمدن فشار خون می گردد. این دارو را جهت پیشگیری در آنژین صدری به کار می برند و ادّعای مشابهت اثر دارو با ترکیبات دیژیتال یا سایر داروهای تقویت کننده قلب صحیح نیست.

مسمومیت های ناشی از مصرف سرخه ولیک تاکنون دیده نشده است.

سرخه ولیک حاوی مقدار قابل ملاحظه ای گلوکزیدهای فلاونی است. به نظر می رسد که عامل مؤثر این دارو همین گلوکزیدهای فلاونی موجود در آن باشند.

به علّت اهمیّت این دارو از نظر خاصیّت کاهش فشار خون و کاربرد آن در پیشگیری آنژین صدری توصیه می شود که مصرف آن تحت نظر پزشک صورت گیرد.»

همچنین عرق سرخه ولیک که به عرق کیالک نیز مشهور است برای درمان بیماری های قلبی بخصوص آنژین پکتوریس مؤثّر می باشد.

آنژین پکتوریس: درد گهگیر سینه، یا حمله شدید امّا موقتی درد قلبی است که ممکن است به بازوها نیز تیر بکشد. این حالت ناشی از کم خونی موضعی قلب می باشد.

Cotinus coggygria :Anacardiaceae درخت پر: تیره پسته

درختچه ای است خزان کننده به ارتفاع حد اکثر 5 متر با تاجی گسترده و باز و پرشاخه و برگهای دمبرگدار واژ تخم مرغی تا بیضوی پهن تا شبه- دایره ای به رنگ روشن که در فصل پائیز قرمزرنگ می گردد.

گلهای سفید متمایل به سبز آن در گل آذینی خوشه ای یا پانیکول قرار گرفته و دمگلهای حاوی گلهای عقیم طویل شده پوشیده از کرکهای بلند پرمرغی شبیه پر به نظر می رسند.

این درختچه در ایران به صورت وحشی و خودرو در جنگلهای ارسباران می روید ولی نوع پرورش یافته آن در غالب نقاط ایران در پارکها، بلوارها، حیاط منازل

و باغچه های سازمانهای دولتی کشت می گردد. تاج چتری و پر شاخه آن که حامل گلهای بسیار و دم گلهای پرمرغی می باشد در زمان گلدهی زیبائی خاصی دارد، در گیلان نیز در پارکها و بلوارها دیده می شود.

در کتابهای مختلف گیاهان داروئی و همچنین در طب سنتی برای درخت پر، خواص درمانی و داروئی قائل نشده اند.

Cousinia spp .:Compositae تیره کاسنی

گیاهانی هستند یکساله تا چندساله علفی خاردار با ساقه ای در قاعده چوبی و اغلب پرشاخه و منشعب دیهیم مانند و دارای کپه های متعدد و اغلب پوشیده از کرکهای تارعنکبوتی پشمالو یا کرکهای پتوئی و گاهی بدون کرک با برگهای چرمی و خاردار به اشکال گوناگون دندانه دار، لوب دار، شانه ای بریده، شانه ای منقسم و ممتد به طرف دمبرگ و روی ساقه به طوری که ساقه بالدار و خاردار بنظر می رسد. گلهای لوله ای نر و ماده و منظم یا به ندرت نامنظم مجتمع و کپه ای توسط برگهای تغییر شکل یافته ای به نام برگه های عموما خاردار با زواید خارمانند دربرگرفته می شوند و به رنگهای متنوع زرد، سفید، ارغوانی، صورتی یا به ندرت بنفش رنگ دیده می شوند.

این گیاهان در ایران دارای گسترش و پراکندگی زیاد هستند به طوری که قریب به 210 گونه از آنها در مناطق معمولا خشک و بیابانی و ارتفاعات کوهستانی می رویند و عموما در مناطق مرطوب در حاشیه دریاچه ها و رودها و چمن زارها کمتر دیده می شوند. در استان گیلان چندین گونه از این گیاهان می رویند که اغلب کوهستانی و ارتفاع پسند بوده و در مراتع استان دیده می شوند از جمله آنها می توان گونه های زیر را نام برد:

Cousinia gilanica/ Cousinia hypochionea

Cousinia erinacea/ Cousinia pinarocephalus

Cousinia pterocaulos

Cydonia oblonga :Rosaceae به: تیره گل سرخ

درخت یا درختچه ای است به بلندی 4 تا 6 متر، بدون خار و خزان کننده با شاخه های جوان کرکدار، برگهای تخم مرغی تا مستطیلی یا گاهی شبه دایره ای کامل، با کرکهای خاکستری متمایل به سفید در سطح زیرین و بدون کرک در سطح فوقانی به طوری که در سطح فوقانی سبز تیره و در سطح زیرین خاکستری رنگ به نظر می رسد. گلهای منفرد، درشت و سفید یا صورتی رنگ آن در

انتهای شاخه ها قرار گرفته و میوه درشت آن گلابی شکل تا شبه کروی و پوشیده از کرکهای متراکم و غالبا زردرنگ و دارای عطر و بوی خوش می باشد.

به درختی است که در جنگلها و بیشه زارها می روید لیکن نژادهای کشت شده آن بسیار است و در غالب نقاط ایران که دارای آب و هوای معتدله و معتدله سرد می باشد کشت می گردد.

میوه آن ارزش تغذیه ای دارد و از آن در تهیه مربا، کمپوت، ژله و شربت استفاده می شود و دانه های آن به علت داشتن موسیلاژ جنبه های داروئی با ارزشی دارند و اثر ضد سرفه آن کاملا شناخته شده است، پخته آن در رفع گلودرد و اسهال مؤثر است.

میوه به دارای مواد قندی، پکتین، اسید مالیک، ویتامینهای ب. ث، پ، پرو

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 398

ویتامین آ، تانن، اسانسهای روغنی و اسیدهای آلی می باشد.

جوشانده و پخته این میوه به علت داشتن پکتین اسهالهای ساده و دیسانتری را متوقف می سازد. در طب سنتی پوست به را مدت 15 روز در الکل خیس کرده محلول مزبور را روی پوست صورت ماساژ می دادند تا چین و چروک زائل شود.

شربت به در مداوای ورم حاد روده و سل ریوی و دیر هضمی مؤثر است.

دم کرده برگ درخت به اگر با بهار نارنج و عسل مخلوط شود برای درمان سیاه سرفه و بی خوابی بسیار مفید بوده اثر آرام کننده و مسکن دارد.

در استعمال خارجی، خیسانده دانه های به برای سرمازدگی، شکاف و ترک پستان و لب، سوختگی و تحریکات جلدی مختلف مورد استفاده قرار می گیرد.

در طب سنتی به برای حفظ جنین: از بین بردن بوی بد دهان، برطرف ساختن حالتهای خماری و مستی، درمان یرقان،

میگرن و تقویت کبد و معده مورد استفاده قرار می گیرد.

Crocus caspius :Iridaceae زعفران خزری، زعفران وحشی: تیره زنبق

گیاهی است علفی چندساله دارای بنه ای با پوست غشائی شفاف و بریدگیها و رشته های طولی، با گلهائی به رنگ سفید یا بنفش کم رنگ با لکه های آجری زرد در قاعده که در فصل پائیز ظاهر می گردد.

زعفران وحشی یا جنگلی در استان گیلان دارای گونه های چندی است که با گلهای زیبای خود در فصل پائیز زیبائی خاصی به مناطق مختلف استان می دهند و علاوه بر گونه فوق الذکر دو گونه Crocus speciosus وCrocus gilanicus نیز در مناطق مختلف استان گیلان در ارتفاعات مرتعی و یا چمن زارهای جلگه ای رشد می نمایند.

زعفران خوراکی یاCrocus sativus اگرچه در مناطق مختلف استان گیلان نمی روید و لیکن کلاله های آن در اغلب نقاط ایران به عنوان ادویه و ماده رنگی مصرف می شود.

قسمتهای مورد استفاده زعفران خوراکی ناحیه انتهائی خامه و کلاله آن یا همان تارهای گل می باشد که تحت عنوان زعفران وارد بازار تجارت می گردد.

کلاله و ناحیه انتهایی خامه گل به صورت الیافی، به رنگ قرمز نارنجی تیره (در ناحیه کلاله) می باشد. همراه بودن این تارها با خامه، اگرچه به منظور تقلب در امر عرضه و فروش نیست با این همه از قیمت و اعتبار آن می کاهد.

بوی زعفران قوی، معطّر و طعمش تلخ و کمی تند است.

زعفران وحشی یا جنگلی که دارای مواد چربی، املاح معدنی، صمغی، یک نوع ماده رنگی، یک نوع اسانس و عطر مخصوصی می باشد از نظر درمانی خواص مشترکی با زعفران خوراکی دارد.

ابو علی سینا و سید اسماعیل جرجانی این خواص را شرح داده اند که خلاصه آن چنین است:

عفونت را می زداید و درون را تقویت کند. خوردن آن رنگ رو را

صفا دهد. ورم را می گدازد. خواب آور و مایه تیرگی حواس است. شراب با زعفران، مستی آوری است که حرکت را سلب می نماید. داروی ورم گرم داخل گوش است. دیده را جلا دهد. اشک ریزی را منع کند. تیرگی چشم را برطرف کند.

شادی افزا و توانبخش قلب است. بیمارانی که از التهاب حجاب حاجز و پیچش شکم رنج می برند زعفران یا روغن آن را بوی کنند به خواب روند و نفس روان شود و ابزار تنفسی را نیرو بخشد. مخالف ترشی است که اشتها را در معده برانگیزد و ازاین رو زعفران اشتها را از بین می برد. و لیکن با حرارتی که دارد کبد و معده را تقویت کند. بعضی گویند زعفران برای طحال خوب است. شهوت انگیز است. در کتاب «زبان خوراکیها» و «گیاهان داروئی» موضوع سمیّت زعفران نادرست و اغراق آمیز تلقّی و توصیف گردیده و در کتاب اخیر (گیاهان داروئی) ذکر شده که در بررسیهای دانشمندان مختلف و آزمایشهائی که بر روی حیوانات به عمل آمده خلاف آن ثابت گردیده است.

زیرا با خوراندن 36 گرم عصاره زعفران در طی 36 روز به یک سگ، هیچگونه عارضه مسمومیّت در جانور ظاهر نشده است. همچنین در این کتاب آمده است که زعفران به علّت دارا بودن مواد تلخ، از جهتی موجبات سهولت هضم را فراهم می سازد و از طرف دیگر به علّت داشتن اسانس، اثر محرّک بر روی سلسله اعصاب دارد. از نظر درمانی دارای اثر مسکّن بر روی اعصاب سطحی بدن است. در طبّ عوام برای آن اثر قاعده آور قائل اند و معتقدند که با مصرف آن، موجبات خونروی در فواصل قاعدگی و حتّی سقط جنین فراهم می شود. علاوه بر آن

زعفران اثر مسکّن سرفه در برونشیت های مزمن دارد و آن نیز به علّت اثر بیحس کننده آن بر روی انتهای اعصاب حبابهای ریوی است. از زعفران می توان جهت رفع بی خوابیهایی که منشأ تحریکات مغزی و حالات تشنجی دارند و نیز تسکین و درد دندان استفاده به عمل آورد.

Cucurbita spp :Cucurbitaceae کدوها: تیره کدو

گیاهانی هستند رونده یا بالارونده و گاهی کاملا گسترده روی زمین با پیچکهای 3 تا 7 شاخه ای و گاهی فاقد پیچک با برگهای بزرگ تخم مرغی یا قلبی شکل و دمبرگ توخالی و کرکهای غده مانند و زبر. گلهای درشت، منفرد زردرنگ و یک جنسی با گلبرگهای لوله ای و به هم پیوسته شبیه قیف دارند.

میوه کدوها اغلب درشت با دیواره های سخت و گوشتی هستند.

کدوها در غالب نقاط ایران به خصوص گیلان و مازندران کشت می شوند و فضای زیادی از مزارع استان زیر کشت کدو می رود و گاهی نیز در حاشیه مزارع و باغها به همراه دیگر محصولات کشاورزی کشت می گردند.

انواعی هم چون کدو تنبل(Cucurbita pepo) ، کدو حلوائی یا قلیائی(Cucurbita maxima) و کدو مسمائی در استان کشت می گردد و رایجترین نوع آن کدوی حلوائی است.

دانه کدو در ایران به صورت آجیل و خشکبار مصرف می گردد. دانه انواع آن دفع کننده انگلهای روده ای (کرم کدو) می باشند. کدو دارای موادی از قبیل آلبومینها، قندها، چربیها، ویتامینها و مقدار زیادی مواد معدنی است. گاهی پخته کدو را در رفع سرماخوردگیها و جهت نرم کردن سینه به کار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 399

Cupressus sempervirens :Cupressaceae زربین: تیره سرو

درختی است همیشه سبز از گروه بازدانگان به ارتفاع حد اکثر 30 متر با تاجی مخروطی شکل و شاخه های عموما افقی و برگهای فلسی شکل به هم فشرده و هم پوش. گسترشگاه این گیاه در دره چالوس و اطراف حسن آباد است. در استان گیلان در منطقه رودبار و منجیل و منطقه هرزویل به فراوانی دیده می شود که سرو معروف و تاریخی هرزویل نمونه بارز آن می باشد.

چوب این گیاه که دارای خاصیت رنده خوری بسیار است از چوبهای باارزش در صنایع نجاری

می باشد و به علت رزین موجود در آن و عطری که متصاعد می نماید در برابر آفات و امراض انباری و انواع بیدها دوام قابل توجهی دارد.

Cyclamen persicum :Primulaceae نگونسار، سیکلامن: تیره پامچال

گیاهی است علفی چندساله بدون ساقه ای مشخص و غده دار با برگهای چرمی طوقه ای با دمبرگ بلند بدون کرک، تخم مرغی یا شبه قلبی یا کلیوی- شکل با قاعده ای قلبی و لبه ای کامل یا دندانه دار و گاهی لوب دار. گلهائی قرمزرنگ گاهی متمایل به سفید، منفرد واژگون با دمگلی بلند و بدون برگ دارد که عموما در فصل پائیز یا بهار ظاهر می گردند.

نگونسار یکی از گیاهانی است که در جنگلهای گیلان و مازندران و عموما در مناطق صخره ای آهکی با نور نسبتا کافی رشد کرده و با گلهای قرمز واژگون خود شناخته می شود.

نژادهای اصلاح شده آن با نام سیکلامن به رنگهای زیبای قرمز، سفید یا سفید متمایل به قرمز در فصل بهار در گلفروشیها به عنوان گیاهی زینتی به فروش می رسد.

Cyperaceae تیره جگن

گیاهانی هستند علفی یکساله، دو ساله یا چندساله با ساقه های استوانه ای یا سه گوشه، توپر یا توخالی، گاهی دارای ساقه های زیرزمینی گسترده و اغلب با ساقه های هوائی کاملا مشخص برگدار یا بدون برگ با برگهای چمنی یا کاملا تحلیل رفته و تقلیل یافته؛ گل آذین متشکل از سنبلچه های یک تا چندین گلی که به صورت پانیکول، چتر، خوشه، سنبله، گروه و دسته یا یک سنبلچه انتهائی قرار گرفته حامل گلهای بدون گلپوش رنگی نر و ماده یا یک جنسی است که در محور یک پوشه قرار دارند.

گیاهان این تیره اغلب رطوبت پسند و آبزی بوده عموما در مناطق مرطوب حاشیه مردابها و باتلاقها، کنار نهرها و جویبارها، سواحل گل آلود رودها و سواحل دریاها و جنگلهای متراکم و نقاط مرطوب و چمن زارهای کوهستانی می رویند. چون در گیلان چنین محیطهائی فراوان است لذا جگنیها نیز مانند گندمیان جزء چهره های غالب پوشش گیاهی

استان می باشند و لیکن به علت نداشتن صفات مشخصه چشمگیر و بیانگر ارائه و معرفی گونه های آنها بسیار دشوار است. در اینجا از ارائه شرح جنسها و گونه ها خودداری گردیده اشاره می نمائیم که جنس Cyperus وCarex وScirpus دارای گونه های متعدد و زیاد بوده و در اکثر نقاط مرطوب و ساحلی و جلگه ای استان دیده می شوند.

Danae racemosa :Liliaceae همیشک: تیره لاله

درختچه ای است همیشه سبز به ارتفاع 50 تا 100 سانتیمتر با ساقه های کمانی شکل. برگهای ساقه ای کوچک و فلس مانند و غشائی و ساقه های برگ نمای سرنیزه ای، نوک تیز که غالبا تصور می گردد که برگ گیاه است.

گلهای کوچک نر ماده سبز متمایل به سفید آن بر روی گل آذین خوشه ای انتهائی قرار گرفته. میوه سته ای نسبتا بزرگ آن به رنگ قرمز و معمولا یک دانه ای است.

همیشک فقط در جنگلهای شمال ایران در استانهای گیلان و مازندران می روید و عموما توسط گل فروشیها همراه شاخه های گل به علت سرسبزی و زیبائی آن به مشتریان عرضه می شود و جنبه تزئینی دارد.

Daturea stramonium :Solanaceae تاتوره (تاتوله، داتوره): تیره سیب زمینی

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای منشعب و پرشاخه به ارتفاع 40 تا 200 سانتیمتر با برگهای دمبرگدار تخم مرغی و دندانه های عمیق سینوسی.

گلهای سفیدرنگ و درشت قیفی شکل آن به صورت منفرد و محوری همراه کاسه ای لوله ای و بلند میوه ای کپسولی خاردار و پروانه ای می دهد.

تاتوره گیاهی است که به صورت علف هرز در مزارع، مناطق و اراضی رها

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 400

شده و متروکه و حاشیه جاده ها می روید. در استان گیلان در حاشیه جاده ها و اراضی دارای خاکهای دست دوم و جابجا شده به خصوص در اطراف بندر انزلی رویش یافته و با گلهای سفید درشت و برگهای سبز روشن خود قابل تشخیص است. تاتوره یکی از گیاهان سمی است و مصرف داروئی آن در مقیاس و میزان بسیار کم برای درمان بعضی از بیماریها توصیه می گردد.

گونه دیگری از تاتوره به نام Daturea innoxia با مشخصات عمومی فوق و تفاوت برگهای تخم مرغی کامل به رنگ سبز تیره و کرکدار و گلهای سفید قیفی درشت تر در استان گیلان در بین رشت

و انزلی به فراوانی می روید.

تاتوره گیاهی است سمی و دارای الکالوئیدهای هیوسیامین، آتروپین، هیوسین، اسید داتوریک و اسکوپولامین. برای درمان تشنج، آسم و نقرس و دردهای عصبی مورد استفاده قرار می گیرد. اثر آرام بخش داشته ترشح غدد را کاهش می دهد و برونشها را متسع می نماید. از این گیاه تنها در صنعت داروسازی استفاده می شود و داروهای تهیه شده از آن باید تحت نظر پزشک مصرف گردد.

Daucus littoralis subsp .hyrcanicus :Umbelliferae هویج وحشی: تیره جعفری

گیاهی است علفی یکساله یا چندساله با ارتفاع 30 تا 110 سانتیمتر با ساقه ای راست منشعب و شاخه دار در بالا و گاهی چندساقه ای و گسترده روی سطح زمین با برگهای قاعده ای مرکب دو بار شانه ای عموما معطر و کرکدار با گلهای سفیدرنگ و گل آذینی چتری که دارای برگهای تغییر شکل یافته شانه ای بریده (گریبان) در کنار چترها و چترکها بوده و میوه خاردار آن به مقدار زیاد در انتهای چترکها ایجاد می گردد.

هویج وحشی یکی از علفهای هرز مناطق مختلف گیلان بوده بر روی شنهای ساحلی و دشتهای جلگه ای منطقه و گاهی در کنار جاده ها و مزارع می روید. انواع اصلاح شده هویج Daucus sativa به نامهای هویج فرنگی و هویج ایرانی که گاهی در مناطق مختلف استان، در باغچه ها و حیاط منازل و مزارع کشت می شود از سبزیهایی است که ریشه غده ای آنها سرشار از ویتامینهای آ و ث و ترکیبات ویتامین ب، قند و پکتین و مواد رنگی است. هویج تازه خصوصا کاروتنهای موجود در آن دید چشم را بهبود بخشیده و آنرا تقویت می نماید. اثرات دیگری مثل دفع انگلهای روده ای، آسکاریس و کرمک دارد.

ناراحتیهای روده ای را تنظیم می نماید و خصوصا از آن در تغذیه کودکان استفاده می شود.

میوه هویج وحشی برای علاج

بیماریهای مختلف مانند آب آوردن انساج، قولنجهای کلیوی، هیستری بکار می رود و به عنوان مقوی معده، بادشکن، دفع نفخ و پادزهر سم مار مورد استفاده قرار می گیرد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 401

Dianthus orientalis :Caryophyllaceae میخک: تیره میخک

گیاهی است علفی چندساله، توده ای با ساقه های متعدد به ارتفاع 15 تا 40 سانتی متر و برگهای متقابل خطی، نوک تیز یا نوک دراز، گلهای قرمز یا صورتی رنگ با گلبرگهائی ریش دار و در حاشیه شرابه ای منفرد که در انتهای شاخه ها قرار گرفته و شبیه کوسنی از گلهای قرمز به نظر می رسد.

میخک غالبا در نقاط صخره ای در لابلای شیار صخره ها و شیبهای تند می روید. در گیلان بیشتر در ارتفاعات منطقه دیده می شود. گونه های دیگری از میخک در ارتفاعات و مناطق مختلف گیلان در اطراف گردنه الماس، ماسوله، بین فومن و ماسوله، دره سفیدرود، اطراف رودبار و منجیل می رویند که اسامی علمی آنها بدین قرار است:

Dianthus armeria/ Dianthus agrostolepis

Dianthus strictus/ Dianthus gilanicus

Dianthus cretaceus/ Dianthus crossopetalus

Dianthus hyrcanicus

انواع پرورش یافته میخک با گلهای پرپر و زیبای خود به رنگهای سفید، قرمز تیره یا صورتی در اغلب گلفروشیها به فروش می رسد.

Digitalis nervosa :Scrophulariaceae گل انگشتانه، دیژیتال: تیره گل میمونی

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای راست و برافراشته به ارتفاع 30 تا 110 سانتیمتر، پوشیده از برگ در تمام طول ساقه، با برگهای سرنیزه ای- کشیده با لبه ای کامل که به تدریج به طرف انتهای ساقه کوچکتر و کوچکتر می شوند، گلهای زردرنگ نسبتا درشت و استکانی شکل آن در انتهای ساقه به صورت گل آذین خوشه ای متراکم قرار گرفته است.

گل انگشتانه یکی از گیاهان رطوبت پسند مناطق جنگلی و بیشه زارهای ایران بوده در غالب نقاط جنگلی با نور کافی و بیشه زارهای تنک در ارتفاعات کوهستانی می روید. رویشگاه آن در گیلان اطراف جاده اسالم- خلخال، بین رشت و لاهیجان و سایر جاده های جنگلی و مناطق مرتعی کوهستانی است.

این گیاه در طب سنتی ایران جایگاه مهمی ندارد و لیکن انواع آن در عین سمی بودن از جمله داروهای

مقوی قلب بوده برای تقویت و تنظیم انقباضات قلب مورد استفاده قرار می گیرد. چون تنگ کننده مجاری عروق سطحی است باعث بالا رفتن فشار شریانی می گردد و در مصرف آن باید دقت کافی بعمل آید.

گل انگشتانه از جمله داروهای مهم مقوی قلب است و عمل ملایم کننده، تقویت و تنظیم کننده انقباضات قلب را در بر دارد. به علاوه چون تنگ کننده مجاری عروق سطحی می باشد، باعث بالا رفتن فشار شریانی می گردد. دیژیتال اثر مدر نیز دارد، ولی این عمل، با آن که در اشخاص سالم به نحو ضعیف بروز می کند، در مبتلایان به استسقاء و خیراندامها به نحو مؤثر ظاهر می شود. اثر مدر گل انگشتانه معمولا 24 تا 36 ساعت پس از مصرف آن ظاهر می گردد و 3 تا 7 روز نیز ادامه پیدا می کند.[1]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 3 ؛ ص401

ن گیاه در بیماریهای مختلف قلب، نظیر بی نظمی و نارسائی ضربان، ورم ماهیچه قلب و نیز ضعف قلب مورد استفاده قرار می گیرد. آن را در ذات الریه، ذات الجنب، روماتیسمهای حاد، سل و جز آنها به کار می برند. با مصرف دیژیتال، چون ضمن دفع ادرار، کلرورها نیز دفع می گردد، حالت عمومی بیمار، وضع رضایت بخش پیدا می کند.

Diospyrus lotus :Ebenaceae کلهو، خرمندی: تیره کلهو

درخت یا درختچه ای است خزان کننده با پوست خاکستری رنگ و شیاردار در ساقه های مسن و منشعب و پرشاخه در بالا با شاخه های جوان کرکدار. برگهای بدون کرک کامل بیضوی تا بیضوی کشیده، گلهای نریک تا سه تائی و گلهای ماده منفرد به رنگ زرد یا ارغوانی یا قرمز متمایل به قهوه ای با میوه های سته ای 2] آبدار کروی زردرنگ که پس از رسیدن، سیاه یا بنفش متمایل به سیاه می گردد.

خرمندی یکی از درختان جنگلی

شمال ایران است که چوب آن فاقد ارزش صنعتی بوده و عموما در جنگلهای متروکه و با نور کافی در حاشیه جاده ها و بیشه زارها می روید.

درخت خرمندی را در برخی نقاط گیلان اربه دار می گویند. از چوب ان برای تصفیه خون استفاده می شود. میوه اش اثر آرام کننده دارد.

نوعی از آن به نام خرمالوDiospyrus KaKi امروزه در نقاط مختلف ایران کشت شده و میوه درشت و نارنجی متمایل به قرمزرنگ آن به مصرف تغذیه می رسد. از تخم خرمالو به عنوان مسکن استفاده می شود، میوه آن ضد تب بوده برای ازدیاد اسیدهای بدن بکار می رود.

Dittrichia graveolens :Composite تیره کاسنی

گیاهی است علفی یکساله با شاخه های متعدد و معطر به ارتفاع حد اکثر یک متر پوشیده از کرکهای بلند همراه کرکهای غده دار و برگهای خطی- سرنیزه ای، گلهای زبانه ای و لوله ای مجتمع و کپه ای آن در گل آذینی خوشه ای تنک در انتهای شاخه ها قرار دارند.

گیاه مذکور عموما بر روی خاکهای شنی و سنگلاخی، در حاشیه مزارع و نهرها و مزارع آیش و دشتهای جلگه ای مناطق مختلف استانهای گیلان و مازندران به صورت علف هرز در مزارع و باغها دیده می شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 402

Echium amoenum :Boraginaceae گل گاوزبان: تیره گل گاوزبان

گیاهی است دو ساله یا چندساله علفی با ساقه ای ساده یا منشعب و بر- افراشته به ارتفاع 20 تا 80 سانتیمتر، پوشیده از کرکهای ریش مانند، برگهای قاعده ای سرنیزه ای و برگهای ساقه ای سرنیزه ای و کرکدار.

گلهای نامنظم لوله ای و درشت به رنگهای ارغوانی تیره یا ارغوانی متمایل به بنفش دارد.

گل گاوزبان گیاهی است که در ایران ارزش داروئی آن بر همگان شناخته شده است و مصرف عمومی دارد. در کشورهای اروپائی ازBorago officinalis به نام گل گاوزبان استفاده می شود و لیکن گیاه فوق در ایران کاملا شناخته شده و به همراه سنبل الطیب به عنوان آرام بخش مصرف می گردد.

گل گاوزبان در گیلان در مناطق نسبتا مرطوب دامنه های جنگلی و مرتعی در اطراف رودبار و منجیل و رستم آباد، عمارلو، پره سر و اطراف گردنه حیران و مناطق ییلاقی طالش در فصل بهار می روید و با گلهای زیبای خود جلوه ای خاص به طبیعت زیبای استان می بخشد. در سالهای اخیر کشت آن نیز به لحاظ مصارف داروئی رایج گشته و در ارتفاعات مناطق مختلف استان روستائیان به پرورش و تکثیر آن می پردازند.

ابو علی سینا در کتاب

«قانون» می نویسد: «... به منظور درمانی، گاوزبان خراسانی که برگش ستبر و بر روی برگش نقطه هائی هست که از آنها خارمانندهائی یا کرک و پرزهائی جدا شده است خوب است. امّا آنچه را که در مملکت ما گاوزبان می پندارند و طبیبان از آن استفاده داروئی می نمایند گاوزبان راستین نیست و اکثرا تیره ای از گیاه مرو (مرماخوز) را به نام گاوزبان بکار می برند و فایده اش به فایده گاوزبان نمی رسد ...»

تمام داروشناسان در خاصیت ادرارآوری این گیاه طبی متفّق القولند. ساقه و برگ گل گاوزبان برای درمان ناراحتیهای کلیه مخصوصا التهاب و ضایعه کلیوی و سرماخوردگی مثانه تجویز می گردد. زیرا برگها و ساقه گل گاوزبان دارای مقدار زیادی نیترات دوپتاس است و این ماده ادرارآور می باشد.

همچنین گل گاوزبان معرّق بوده در مداوای تبهای مختلف بیماریهائی چون سرخک، آبله، مخملک، تبخال، تب با کهیر و رماتیسم بکار می رود. برگهای تازه گل گاوزبان را اگر له کنند و با شیر بپزند برای ضماد روی آبسه و تسکین درد اعضای خارجی بدن و سوختگی مفید واقع می شود. ابو علی سینا سوخته گل گاوزبان را داروی زخم دهان کودکان و فرونشاننده التهابات درون دهان می داند و می گوید البته ناسوخته این گیاه نیز برای علاج زخم و التهابات درون دهان خوب است، اما سوخته اش بهتر و مؤثرتر است. ابن سینا همچنین مصرف دم کرده گل گاوزبان را نشاطآور، مقوی قلب، علاج بیماری ترس (توحّش)، طپش قلب و بیماریهای سودائی معرفی کرده است. عرق گل گاوزبان جهت رفع امراض سودائی، وسواس و خفقان مفید یاد شده و به سبب داشتن منیزیم بازدارنده سرطان معرفی گردیده است.

دم کرده گل گاوزبان همراه با لیمو عمانی از مطبوعترین

نوشیدنیهای گرم است.

Erigeron canadensis -Conyza canadensis (Compositae) پیرمرد باغ: تیره کاسنی

گیاهی است علفی یکساله و به ندرت دو ساله با ساقه ای نسبتا ضخیم پوشیده از کرکهای ریش مانند و زبر و برگهای مژه دار، به ارتفاع 30 تا 150 سانتیمتر، در بالا منشعب و شاخه دار و پر گل با برگهای واژ سرنیزه ای باریک که در بخش فوقانی باریک تر می شوند.

گلهای مجتمع و کپه ای با گلچه های کناری زبانه ای ارغوانی و گلچه های طبقی زردرنگ دارد.

گیاه مذکور یکی از علفهای هرز رایج باغها، مزارع، مزارع آیش، کنار جاده ها و پیاده روهای مناطق مختلف گیلان بوده و با گلهای زیاد و دانه های فراوانی که تولید می کند از قدرت پراکنش و رشد و توسعه بسیار زیادی برخوردار است. گونه ای دیگر از این جنس به نام Erigeron acer با گلهای کناری آبی خوشرنگ خاص چمن زارها و مناطق مرطوب می باشد که در ارتفاعات دیلمان، ... رشد می کند و گونه Erigeron bonariensis نیز مانند گونه فوق الذکر از علفهای هرز استان گیلان می باشد. کاربرد داروئی گیاهان فوق در ایران کاملا ناشناخته است و لیکن کلیه اندامهای Erigeron canadensis مقوی، قابض، بندآورنده خون و مدر می باشد، مصرف فرآورده های آن نتایج مفید در رفع اسهالهای ساده، آب آوردن انساج، روماتیسم مزمن، نقرس، ورم مثانه و نزله های ششی دارد.

برای درمان رماتیسم و نقرس بسیار مؤثر است و اسید اوریک خون را به میزان زیادی پائین می آورد. درمان مرحله پیشرفته حصبه بوده و در دفع سنگ کلیه و معالجه و خونریزیها در فواصل قاعدگی مؤثر است، در رفع خونریزیهای سینه و بیماریهای کلیه و مثانه بسیار مفید است.

Eriobotrya japonica :Rosaceae ازگیل ژاپنی: تیره گل سرخ

درخت یا درختچه ای است بدون خار با برگهای همیشه سبز ساده و بزرگ به ارتفاع حد اکثر 5 متر با ساقه ای در بالا منشعب و پرشاخه و

شاخه های جوان پوشیده از کرکهای فراوان، برگها سرنیزه ای کشیده تا واژ تخم مرغی با سطح فوقانی بدون کرک و سبز شفاف و گلهای معطر و سفیدرنگ و میوه گلابی شکل یا بیضوی شکل زردرنگ با دانه های متعدد قهوه ای.

ازگیل ژاپنی اگرچه بومی ایران نمی باشد و لیکن در سالهای اخیر به ایران وارد شده از جمله در گیلان در پارکها و بلوارها و حیاط خانه ها و باغچه ها به خاطر همیشه سبز بودن آن کشت می گردد و برگهای آنرا به همراه شاخه های گل در گلفروشیها به فروش می رسانند. میوه آن نیز در فصل تابستان با نام گلابی جنگلی فروخته می شود. در ایران مورد استفاده درمانی نیست، اما بطور کلی در ازدیاد اشتها، تسکین درد، رفع استفراغ، درمان سوء هاضمه، امتلاء معده، اسهال و سرفه مؤثر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 403

Erodium spp :Geraniaceae سوزن چوپانها: تیره شمعدانی

گیاهانی هستند یکساله، دو ساله یا چندساله علفی با برگهای اغلب قاعده ای و برگهای ساقه ای با پهنک درازتر از پهنا و شانه ای لوب دار یا بریده بریده و با ساقه ای برافراشته یا گسترده روی زمین. گلهای منظم یا نامنظم سوزن چوپانها به رنگهای مختلف سفید متمایل به آبی، قرمز روشن تا تیره و بنفش تا آبی هستند.

این گیاهان اغلب گیاهانی رطوبت دوست و نورپسند بوده و در دشتها و جلگه های ساحلی در حاشیه جاده های جنگلی، در مناطق صخره ای آهکی شیب دار مزارع زراعی و باغها می رویند. در بیشتر نقاط گیلان گونه های متعددی از این گیاهان به شرح زیر پراکنده اند:

Erodium ciconium/ Erodium malacoides

Erodium cicutarum/ Erodium oxyrrhynchum

Erodium laciniatum/ Erodium pulverulentum

Eruca sativa :Cruciferae منداب: تیره شب بو

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای راست بدون شاخه یا در بالا منشعب و شاخه دار به بلندی 10 تا 50 سانتیمتر با برگهای طوقه ای شانه ای بریده و دمبرگدار و برگهای ساقه بدون دمبرگ، گلهای منداب سفید یا زرد با رگه های قهوه ای یا قرمزرنگ بوده میوه آن خرجین با ساقه فشرده نسبتا پهن و کوتاه با کفه های بدون کرک یا کرکدار است.

منداب یکی از علفهای هرز مزارع گندم، حبوبات و زمینهای آیش و رها شده می باشد. در گیلان نیز در غالب نقاط به خصوص در مزارع دره سفیدرود، اطراف رودبار، اسپیلی و دیلمان رشد می نماید. منداب یکی از دانه های روغنی است که در بعضی مناطق کشت می شود.

قسمتهای مختلف گیاه اثر ضد اسکوربوت، درد، نیرودهنده، مقوی قوه باه داشته مقوی معده و دفع کننده آب انساج می باشد.

Eryngium caeruleum :Umbelliferae چوچاغ، چوچاخ: تیره جعفری

گیاهی است دو ساله یا چندساله با ساقه ای به ارتفاع 10 تا 50 سانتیمتر و عموما آبی رنگ با برگهای قاعده ای تخم مرغی- قلبی پهن یا سه لوبه و خاردار که در زمان گلدهی می ریزند و نیز برگهای ساقه ای بدون دمبرگ با بریدگیهای عمیق پنجه ای تا شانه ای بریده خاردار.

چوچاغ از گیاهانی است که در غالب نقاط استان در دشتهای باز، چمن زارها و نقاط دارای رطوبت کافی و گاهی خشک و روی شنهای ساحلی می روید و مردم محلی به عنوان سبزی صحرایی از آن استفاده کرده و ترشی مخصوصی با آن درست می کنند.

Euphorbia spp :Euphorbiaceae شیرسگها: تیره فرفیون

گیاهانی هستند یکساله، دوساله یا چندساله با شیرابه ای سفیدرنگ و برگهای ساقه ای متناوب و گاهی متقابل و ساقه ای برافراشته و راست، خوابیده و گاهی گسترده روی سطح زمین. برگهای کنار گل آذین به صورت چرخه ای یا فراهم و برگهای کنارCyathium گل آذین ویژه این جنس به صورت چرخه ای یا متقابل قرار گرفته اند.

مشخصه عمومی این گیاهان داشتن شیرابه و گلهایی با غدد شهدی زردرنگ است. شیرسگها از جمله گیاهان مهاجم هستند که موجبات تخریب مراتع و چراگاهها را فراهم می سازند. در گیلان تعداد 19 تا 25 گونه از این

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 404

گیاهان می رویند که همگی شیرابه دار هستند، و لیکن از مشهورترین آنها گیاه یکساله Euphorbia helioscopia است که در اکثر مناطق استان در میان مزارع، حاشیه مزارع و باغها و مراتع می روید، همچنین دو گونه دائمی و چندساله Euphorbia squamosa وEuphorbia amygdaloides که در جنگلهای گیلان می رویند. گونه های دیگری از شیرسگها در مناطق مختلف استان از جمله در اطراف رودبار و لاهیجان، رشت، بندر انزلی، امامزاده هاشم به چشم می خورند.

Evonymus latifolius :Celasteraceae گوشوارک: تیره شمشاد

درختچه ای است خزان کننده به ارتفاع حد اکثر 3 متر با ساقه ای از پائین منشعب و با پاجوشهای فراوان و شاخه های جوان چهارگوشه، با برگهای بیضوی تا واژ تخم مرغی بدون کرک و به رنگ سبز تیره و نوک تیز با لبه ای دندانه اره ای و گاهی اوقات بسیار بزرگ. گلهای سفید متمایل به سبز آن در گل آذینی گرزن محوری یا انتهایی قرار گرفته میوه های کپسول گوشتی 4 تا 5 برچه ای آن بالدار و آویزان بوده پس از رسیدن به رنگ قرمز خوشرنگ درمی آید.

درختچه ای است که در جنگلهای شمال ایران در بیشه زارها می روید و در گیلان در مناطق

جنگلی گسترش دارد. گونه ای از این جنس به نام شمشادEuonymus japonicus با نژادهای گوناگون درختچه ای است همیشه سبز با برگهایی به رنگهای گوناگون سبز یا ابلق که در مناطق معتدله و معتدله سرد ایران به عنوان پرچین در حاشیه باغچه ها، پارکها و بلوارها کشت می شود و به دلیل همیشه سبز بودن زیبایی خاصی دارد.

Fagus orientalis :Fagaceae راش: تیره بلوط

درختی است خزان کننده با تنه ای راست به بلندی حد اکثر 40 متر با پوستی به رنگ خاکستری روشن و صاف و با تاجی گسترده در بالا و برگهای بیضوی پهن تا واژ تخم مرغی یا واژ تخم مرغی- مستطیلی با انتهایی نوک تیز یا نوک دراز و لبه ای کامل یا کمی مواج و بدون کرک.

راش یکی از درختان باارزش جنگلهای شمال ایران (گیلان و مازندران) می باشد که از ارتفاع حدود 800 متر به بالا (از سطح دریا) همراه ممرزCarpinus betulus ، افراهاAcer spp . بلوطهاQuercus spp . و نارونهاUlmus spp . رشد می نماید. چوب آن از چوبهای مناسب برای کارهای ظریفه و روکش و صنایع نجاری از قبیل میز و مبل و صندلی و تراورس می باشد.

نهالهای جوان راش سایه پسند و بطئی الرشد است به طوری که یک دختر 20 ساله راش ارتفاعی بیش از 4 تا 5 متر ندارد و لیکن از این سن به بالا رشد آن سریع تر می گردد. عمر فیزیکی این درخت به 250 سال هم می رسد و مناسبترین سن برای برداشت و قطع و استحصال آن 120 سال است.

راش در مناطق مختلف گیلان فقط در جنگلها می روید و با نامهای محلی چلر، مرس، راج، قزل آغاج، قول گز و آلش شناخته می شود. راش در طب سنتی ایران جایگاه مهمی ندارد و لیکن

پوست آن اثر قابض و تب بر دارد و به عنوان اشتهاآور مصرف می گردد. گرد درخت راش به عنوان مسهل، قی آور و جهت درمان روماتیسم، نقرس و بیماریهای پوستی دیرعلاج مصرف می گردد.

چوب راش در تهیه زغال گیاهی بکار می رود که جاذب گازهای آزاد شده می باشد. برای درمان سوء هضمهای ناشی از نفخ و التهاب و ورم معده و روده، پیدایش قند در ادرار به علت اختلالات کبدی و معدی، دفع نفخ و جلوگیری از پیدا شدن گاز در دستگاه هضم و در تمام موارد تخمیرات معدی یا روده ای بکار می رود.

Ficus carica :Moraceae انجیر (سیاانجیل، سیاه انجیل): تیره توت

درخت یا درختچه ای است شیرابه دار به ارتفاع حد اکثر 10 متر و پرشاخه با برگهایی بزرگ با پهنگی کامل و بدون تقسیم که در غالب نقاط جنگلی استان در بیشه زارها، حاشیه جاده ها و باغها می روید.

میوه انجیر به عنوان میوه تابستانی برای عموم مردم شناخته شده است و نوع خشک شده آن نیز به صورت خشکبار و در غالب نقاط کشور مصرف می گردد. انجیر در استان گیلان به فراوانی و به طور خودرو و وحشی می روید.

ارزشهای دارویی و غذایی انجیر بر همگان شناخته شده است. شیرابه درخت انجیر طعم تلخ و تند و اثر مسهلی دارد و شبیه شیره لوزالمعده می باشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 405

در استعمال خارجی، شیرابه درخت انجیر بر روی زگیل و میخچه اثر داشته و تدریجا آن را برطرف می کند. مصرف جوشانده ساقه های جوان درخت انجیر برای رفع آب آوردن انساج و جوشانده پوست تازه درخت برای رفع اسهالهای ساده و خونی توصیه می گردد. برگ پخته انجیر اثر ملین دارد و له شده آن را به صورت ضماد جهت درمان بواسیر به

کار می برند.

میوه انجیر ملیّن و نرم کننده است. جوشانده انجیر خشک جهت درمان التهاب مجاری تنفسی و کلیه بیماریهای التهابی ذات الریه، ذات الجنب، نزله های مربوط به شش و مثانه، ورم کلیه، سرخک، مخملک و آبله مورد استفاده قرار می گیرد. جوشانده غلیظ انجیر خشک اثر مفید در سرماخوردگیهای مداوم ظاهر می کند.

مصرف گرد انجیر بو داده با قهوه برای درمان سیاه سرفه، برونشیت، ذات الریه و دفع نزله توصیه می گردد، انجیر خشک فعالیت معده و روده را زیاد می کند و از این جهت در رفع سوء هضمها و بعضی یبوستهای دیرعلاج به کار می رود. جوشانده انجیر خشک در شیر به صورت غرغره جهت رفع تحریکات گلو و دهان در موارد آنژین، ورم لثه، ورم مخاط دهان اثرات شفابخش دارد.

Forsytia x intermedia :Oleaceae یاس زرد: تیره زیتون

درختچه ای است با ساقه های متعدد و منشعب و شاخه های ترکه ای فراوان و شاخه های کوچک کوتاه به رنگ قهوه ای روشن و لکه های سفیدرنگ بر روی شاخه های مسن تر، به ارتفاع حد اکثر 3 متر با برگهای متقابل خزان کننده و پهنک ساده یا 3 قسمتی یا 3 برگچه ای. گلهای زردرنگ نسبتا درشت آن که غالبا در اواخر اسفند تا اوایل فروردین و قبل از شکوفائی برگها ظاهر می گردد به صورت منفرد یا گروههای 1 تا 6 تائی در محل جوانه های جانبی یا شاخه های سال گذشته ظاهر می گردد.

این درختچه در سالهای اخیر به ایران وارد شده و به سبب پیش رس بودن گل آن در غالب نقاط معتدله و معتدله سرد کشت گردیده است. در گیلان نیز این گیاه در بلوارها، باغچه های منازل و پارکها کشت شده و در فصل بهار زیبایی خاصی دارد.

Fragaria vesca :Rosaceae توت فرنگی وحشی: تیره گل سرخ

گیاهی است علفی چندساله با ساقه های رونده و ساقه گل دهنده فاقد برگ، برگهای برگچه ای تخم مرغی، واژ تخم مرغی یا بیضوی شکل با لبه ای دندانه اره ای که غالبا به حالت طوقه ای قرار گرفته اند، ساقه گل دهنده آن عموما بلندتر از برگها و دارای 2 تا 7 گل نر و ماده سفیدرنگ می باشد. میوه آن عبارت از فندقه هایی چند است که به صورت متراکم و توت مانند در کنار یکدیگر قرار گرفته اند.

توت فرنگی وحشی غالبا در مناطق جنگلی و در نقاط مرطوب استان گیلان می روید و لیکن نوع اصلاح شده و پرورش یافته آن که دارای میوه های درشت تر و بسیار خوشمزه است در مناطق مختلف استان کشت می گردد و یکی از میوه های پیشرس بهاره محسوب می شود.

اگرچه توت فرنگی به عنوان دارو مصرف ندارد امّا میوه توت فرنگی سرشار از ویتامین ث بوده کم خونی را درمان می کند ضمنا اشتهاآور

و آرام کننده است. برگ و ریزوم توت فرنگی اثر قابض و مدر دارد و برگهای آن به صورت چای به عنوان مدر مصرف می گردد. مایع غلیظ شده جوشانده برگ آن اثر قابض داشته تصفیه کننده خون و آرام کننده اعصاب است و برای درمان اسهالهای ساده، خونرویهای عادی، وجود خون در ادرار نیز به کار می رود.

مصرف آن در بیماریهای مختلف نظیر سنگ کلیه و مجاری ادرار، بواسیر، ضعف اعمال معده، تنگی نفس، ضعف اعصاب، نقرس، روماتیسم، آب آوردن انساج، بروز دانه های جلدی توصیه می شود.

Frangula alnus :Rhamnaceae سیاه توسه، سیاتوسکا: تیره کنار

درختچه ای است بدون خار با برگهای خزان کننده و ساقه ای به ارتفاع 2 تا 50 متر با پوستی تیره و سیاه رنگ و برگهای واژ تخم مرغی- بیضوی یا سرنیزه ای مستطیلی دمبرگدار، به رنگ سبز تیره و گلهای گروهی یا دسته ای و میوه ای شفت و آبدار که پس از رسیدن رنگ آن سیاه می شود.

سیاه توسه از درختانی است که در جنگلهای مناطق شمالی ایران، گیلان و مازندران و غالبا همراه با توسکای قشلاقی در کنار نهرها می روید.

پوست درخت سیاه توسه جمع آوری شده از روی شاخه های جوان حاوی آنترانول- گلوکوزید، فران گولاروزید می باشد که در اثر ماندن و کهنه شدن تبدیل به گلوکوزیدهای آنتراکینونیک، فران گولامودین و گلوکز می شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 406

عصاره این پوست ملیّن بسیار قوی است و در اکثر موارد می توان از آن برای مداوای یبوست مزمن استفاده کرد؛ در عین حال حرکات دودی معده را نیز تقویت می کند؛ همچنین برای درمان ناراحتیهای کبد، کیسه صفرا و طحال مورد استفاده است. این گیاه را در ترکیب جوشانده های لاغرکننده و همچنین علیه انگلهای روده ای به کار می برند.

Fraxinus rotundifolia :Oleaceae زبان گنجشک: تیره زیتون

درختچه یا درختی است خزان کننده با ساقه های مشخص و پوستی خاکستری رنگ و گاهی شیاردار به بلندی 2 تا 7 متر با برگهای مرکب 3 تا 5 برگچه ای و گلهای فاقد گلبرگ خوشه ای. میوه آن فندقه بالدار یک دانه ای به شکل زبانکی است که به صورت انبوه و متراکم در محور شاخه ها یا انتهای آنها قرار گرفته است.

زبان گنجشک درختچه ای است که در مناطق جنگلی در کنار نهرها و مناطق مرطوب و گاهی خشک رشد می کند و امروزه از بعضی از گونه های آن به عنوان گیاهان مقاوم در مقابل خشکی برای احیای

مناطق خشک در جنگلکاریها استفاده می شود.

گونه فوق الذکر در استان گیلان در دره سفیدرود، اطراف رشت، لاهیجان، انزلی تا آستارا گسترش دارد.

گونه دیگری از این جنس به نام Fraxinus excelsior در اطراف اسالم و آستارا می روید.

زبان گنجشک گل یاFraxinus ornus نیز به عنوان گیاهی زینتی در پارکها و باغهای گیاهشناسی و تفرجگاهها کشت می شود.

Froriepia subpinnata :Umbelliferae زلنگ: تیره جعفری

گیاهی است دو ساله و بدون کرک با ساقه ای استوانه و گرد به ارتفاع حد اکثر 180 سانتیمتر به رنگ قرمز و برگهای عموما قاعده ای شانه ای بخش خطی و قطعات تخم مرغی بدون دمبر گچه و لبه ای دندانه ای- بریده و برگهای فوقانی بسیار تحلیل رفته، به طوری که در فصل تابستان و پائیز گیاه بدون برگ به نظر می رسد.

گلهای سفید یا سفید متمایل به قرمز آن در گل آذین چتری محوری یا انتهایی با شعاعهای نامساوی قرار گرفته اند.

زلنگ یکی از علفهای هرز دشتها و جلگه های ساحلی مناطق شمالی ایران می باشد و با ساقه های استوانه ای و غالبا قرمزرنگ و بدون برگ خود شناخته می شود. این گیاه در اطراف لاهیجان، رودسر و لنگرود تا رشت و انزلی و آستارا در حاشیه جاده ها و مناطق دارای نور کافی دیده می شود. برگهای آن در اوایل بهار و قبل از دوران گلدهی عطری خوش دارد و بعضی از مردم محلی آن را به عنوان سبزی صحرائی مصرف می نمایند.

Fumaria parviflora :Fumariaceae شاه تره: تیره شاه تره

گیاهی است علفی یکساله به ارتفاع حد اکثر 25 سانتیمتر و غالبا گسترده روی زمین به رنگ سبز روشن و برگهای مرکب شانه ای و گل آذین خوشه ای با گلهای متعدد و غالبا بدون دمگل و عموما بنفش متمایل به سفید یا صورتی رنگ.

این گیاه بیشتر به صورت علف هرز در مزارع و باغها و حاشیه جاده ها در فصل بهار رویش می یابد.

ارزش داروئی عرق شاه تره برای همگان شناخته شده است.

این گیاه محتوی الکالوئیدها و خصوصا فومارین و تاننهاست. روی عضلات صاف اثر گذارده و حرکات دودی معده و روده را شدت می بخشد و به همین دلیل اشتهاآور است؛ همچنین دارای اثرات مدر و مسهل

صفرا بوده در مصارف خارجی ناراحتیهای پوست را درمان می نماید و همراه با برگ گردو برای معالجه بواسیر بکار می رود. شاه تره خون را تصفیه می کند و تصلب شرائین را از بین می برد. اثر آن بیشتر روی کبد و دستگاه ترشح ادرار است.

Geranium spp . شمعدانیهای وحشی: تیره شمعدانی

شمعدانیهای وحشی گیاهانی هستند یکساله، دو ساله یا چندساله علفی با برگهای عموما طوقه ای و ساقه ای با پهنای بیشتر از طول، پنجه ای شکل.

گلهای منظم جدا گلبرگ سفید متمایل به آبی، بنفش یا قرمزرنگ آنها عموما به

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 407

صورت منفرد در محور برگها یا انتهای شاخه ها قرار گرفته اند. میوه آن دارای نوکی طویل است که هنگام شکوفایی به چند بخش تقسیم می شود.

شمعدانیهای وحشی در ایران بیشتر به صورت علفهای هرز در مزارع و باغها، مزارع آیش، جنگلها و شیبهای تند، حاشیه جاده ها و مکانهای دارای نور کافی و گاهی مرطوب رشد می نمایند. گونه های چندی از این گیاهان در مناطق جلگه ای و ساحلی و جنگلهای گیلان رشد می نمایند و با گلهای زیبا و برگهای عموما معطر خود شناخته می شوند. این گونه ها عبارتند از:

Geranium albanum/ Geranium montanum

Geranium columbinum/ Geranium platyetalm

Geranium dissectum/ Geranium purpureum

Geranium divaricatum/ Geranium pyrenaicum

Geranium lucidum/ Geranium rotundifolium

نوعی شمعدانی خودرو به نام Geranium robestianum وجود دارد که برخی به آن شمعدانی بدبو می گویند و در عربی به عطر و همچنین ابره الراهب شهرت دارد.

این گیاه در اماکن سایه دار و مرطوب برخی از نواحی ایران و از جمله شمال لوشان، اطراف رشت و لاهیجان به عمل می آید. برگ گیاه مزبور، برخلاف شمعدانی عطری، بوی ناپسندی دارد و گل آن که به رنگ ارغوانی یا گلی رنگ است مقوی معده و مدر است. همچنین به عنوان

رفع خونریزی و درمان بیماری قند به کار می رود. شمعدانی خودرو به علت دارا بودن تانن در معالجه اسهال اثری قاطع دارد. غرغره جوشانده این گل، برای درمان گلودرد، ورم مخاط دهان و لوزه ها مؤثر است. مصرف این گیاه برای رفع اخلاط خونی و خونروی در فواصل قاعدگی توصیه شده است. بررسیهای علمی نشان داده است که گیاه مزبور در تقویت قلب و کم کردن فشار خون تأثیر زیادی دارد.

Gladiolus segetum :Iridaceae گلایول وحشی: تیره زنبق

گیاهی است چندساله علفی با بنه های متقارن تخم مرغی تا شبه کروی که به وسیله چندین لایه از تارهای رشته ای قهوه ای رنگ پوشیده شده، با ساقه ای به بلندی 40 تا 100 سانتیمتر، دارای برگهای ساقه ای چندتائی شمشیری شکل با رگبرگهای موازی، گلهای قرمز یا ارغوانی رنگ تنک یا متراکم در طول ساقه و در گل آذینی گرزن.

این گیاه همراه گونه دیگری به نام Gladiolus atroviolaceus عموما در مزارع غلات و مزارع آیش می روید و در گیلان نیز در مزارع گندم دیم و در مناطقی که زراعت دیم یا آبی گندم رایج است دیده می شود.

گونه ها و نژادهای پرورش یافته گلایول امروزه در غالب نقاط ایران کشت شده و با رنگهای گوناگون، سفید، زرد، قرمز، و غیره در گلفروشیها به فروش می رسد.

Glycyrrhiza echinata :Leguminosae شیرین بیان خاردار: تیره نخود

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای برافراشته و منشعب و پرشاخه به بلندی حد اکثر 2 متر و برگهای شانه ای با 4 تا 8 جفت برگچه سرنیزه ای تا بیضوی پهن، گلهای سفید تا پنیرکی رنگ با گل آذینی کروی متراکم و میوه های نیام به رنگ قرمز قهوه ای با 1 تا 3 دانه و پوشیده از خارهای تیغالی.

این گیاه در استان گیلان بیشتر در مناطق مرطوب و حاشیه نهرها و جویبارها می روید و آن را می توان به فراوانی در بین رشت و رستم آباد در کنار جاده مشاهده کرد. شیرین بیان Glycyrrhiza glabra اغلب به صورت علف هرز

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 408

در مزارع آیش، حاشیه مزارع و کنار جاده می روید و ریشه آن دارای مصارف طبی بوده در طب سنتی جایگاهی خاص دارد و در استان گیلان دره سفیدرود، رویشگاه آن است. ریشه شیرین بیان محتوی گلوکزیدهای گروه فلاونها، ساپونینها، اسانس روغنی، تاننها و

آنزیمهاست. ریشه شیرین بیان به صورت پودر در داروها مصرف می گردد و دارای خواص خلطآور، ملین ضعیف و آرام بخش می باشد. از این گیاه علیه زخمهای معده- روده ای استفاده می شود.

عصاره آن به صورت تبخیر تصفیه و تغلیظ شده به خاطر طعم و قدرت انعطاف پذیری آن در داروسازی بکار می رود. پودر شیرین بیان همراه دیگر گیاهان داروئی مثل رازیانه و برگ سناملین بسیار خوبی را تشکیل می دهند.

توضیح این نکته لازم به نظر می رسد که شیرین بیان بر چند نوع است.

نوعی که بیشتر در داروسازی مورد استفاده قرار می گیرد به نام لاتینی Glycyrrhiza glabra معروف است. شیرین بیان خاردار که در گیلان به فراوانی می روید کم وبیش دارای خواص نوع اصلی است.

Gossypium herbaceum :Malvaceae پنبه: تیره پنیرک

گیاهی است علفی یکساله یا درختچه ای و چندساله (درختچه ای آن بیشتر به حالت زینتی کشت می شود) با برگهای عموما پنجه ای یا به ندرت کامل با گلهای زردرنگ درشت در محور برگها. میوه کپسول شکوفای آن دارای دانه های متعدد با کرکهای بلند می باشد و طول تارهای آن در نمونه های اصلاح شده به 40 تا 45 میلیمتر می رسد که در واقع همان پنبه است.

گیاهی است صنعتی و باارزش که تارهای آن برای تهیه پارچه بکار می رود و دانه های آن نیز برای تهیه روغنهای خوراکی نباتی استفاده می شود. پنبه در غالب نقاط شمالی ایران کشت می شود. امروزه نوعی پنبه زینتی درختچه ای به نام Gossypium fruticosum هم در بعضی مناطق کشور به ویژه در پارکها کشت شده است.

Gramineae تیره گندمیان، غلات

گیاهانی هستند یکساله یا چندساله علفی به ارتفاع 5 سانتیمتر تا 3 متر و گاهی بیشتر با ساقه هائی استوانه ای بندبند، راست یا گسترده و خزنده روی سطح زمین که گاهی از محل گره ها ایجاد ریشه های نابجا می کنند؛ در میان بندها توخالی و در محل گره ها توپر و گاهی در تمام طول ساقه توپر می باشند.

سیستم ریشه ای افشان و گاهی در انواع چندساله ریشه های زیرزمینی به خوبی گسترش یافته تا مسافت قابل توجهی می خزند.

برگها متناوب و دارای پهنک، زبانک، و غلافی است که ساقه را در بر می گیرد. پهنک معمولا باریک و بلند تسمه ای شکل با رگبرگهای موازی و به ندرت دمبرگدار می باشد.

گل آذین به اشکال گوناگون به ندرت متشکل از یک سنبلچه، اغلب سنبله، پانیکول خوشه یا خوشه ای کاذب بوده، گلها اکثرا نر و ماده، گاهی مواقع یک جنسی و معمولا دارای پرچمها و مادگی و دو یا سه فلس غشائی کوچک هستند که نمایانگر گلپوس

بوده و در میان دو برگه به نام پوشینه و پوشینک قرار گرفته اند و به همگی گلچه گفته می شود. گلچه ها به صورت متناوب بر روی محور محکمی به نام محور سنبلچه واقع شده و دارای دو برگه (پوشه) در قاعده سنبلچه می باشند به ندرت دیده شده است که یکی از دو پوشه یا هردو وجود نداشته باشند.

تیره گندم در جهان بیشتر از ششصد جنس و 10 هزار گونه دارد و بیشترین گسترش و پراکنش جغرافیائی را در میان گیاهان گلدار داشته در اکثر مناطق چهره غالب پوشش گیاهی را به وجود می آورد.

گندمیان یکی از تیره های موفق گیاهان عالی است و بسیاری از جنسهای آن دارای گسترش و پراکنش جغرافیائی بسیار وسیع هستند. بعضی از گونه های آن جهان وطنی بوده و در ساوانها، چمن زارها، مرغزارها، در استپها و مراتع کوهستانی پوشش غالب قطعات بزرگی از سرزمینها را تشکیل می دهند.

گندمیان دارای ارزش اقتصادی قابل توجهی بوده از نظر غذائی برای انسان و حیوانات در درجه اول اهمیت قرار دارند. غلات شامل برنج(Oryza sp .) ، گندم(Triticum spp .) ، جو(Hordeum spp .) ، ذرت(Zea meys) ، ارزن(Panicum cpp .) ، چاودار(Secale spp .) ، یولاف(Avena spp .) در نقاط مختلف جهان قوت غالب مردم را تشکیل می دهند. بسیاری از گندمیان هم چراگاه و چمن زارهای وسیعی را برای تعلیف حیواناتی مانند گوسفند، گاو، شتر، اسب و سایر حیوانات اهلی یا وحشی به وجود می آورند.

گندمیان در گیلان متجاوز از 70 گونه داشته و به علت شرایط خاص اقلیمی در اغلب مناطق جلگه ای و مراتع کوهستانی چهره غالب پوشش گیاهی منطقه را به وجود می آورند. لیکن اغلب آنها بسیار شبیه یکدیگر

بوده به علت نداشتن اسامی فارسی شناخته شده و نیز بی بهره بودن از گلهای زیبا که یکی از عوامل مهم شناسائی گیاهان است از یکدیگر به آسانی قابل تشخیص نمی باشند.

بنابراین در اینجا فقط چند گونه که اهمیت ویژه ای دارند (پوشش گیاهی، علفهای هرز، تغذیه ای، علوفه ای) به طور خلاصه معرفی می گردند.

Arundo donax قمیش

گیاهی است علفی چندساله با ریشه ها و ساقه ای ضخیم و پرگره، به ارتفاع حد اکثر 5 متر، ساده و بدون شاخه یا دارای شاخه های کوتاه در گره های بالائی. برگها پهن خطی (تسمه ای شکل) بزرگ با غلافی بزرگ که غلاف برگهای بعدی را می پوشاند. گل آذین آن بزرگ و با شاخه های فراوان خوشه ای و کرک دار (پشمالو) است.

قمیش عموما در کنار آب، بستر رودها و مناطق دامنه ای کوهستانی می روید؛ بیشترین پراکنش آن در استان گیلان در دره سفیدرود می باشد. قمیش

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 409

در سالهای گذشته برای ایجاد سقفهای منازل به خصوص شیروانیها بکار می رفته و امروزه نیز در بعضی نقاط به عنوان پرچین یا بادشکن کاشته می شود و از ساقه طویل آن نیز گاهی به عنوان وسیله ای می شود.

Avena spp . جو دوسر، یولاف (گندم واش)

گیاهانی هستند علفی یکساله با ساقه ای برافراشته و چند شاخه در بالا به ارتفاع 30 تا 150 سانتیمتر با برگهای تسمه ای نوک تیز تا نوک دراز و گل آذین پانیکول باز با سنبلچه هائی بزرگ و پوشینه ای پشمالو و سیخک دار.

یولافها در غالب نقاط ایران به صورت علف هرز به خصوص در مزارع گندم و علوفه و گاهی حاشیه مزارع و باغها می رویند. از مشهورترین گونه های آنهاAvena fatua ,Avena barbata است که در غالب نقاط ایران می رویند و در بعضی نقاط نیزAvena sativa با نام فارسی یولاف کشت می گردد در استان گیلان نیز می توان آنها را در مزارع گندم، حبوبات، انواع صیفیها و حاشیه مزارع برنج مشاهده کرد.

Catabrosa aquatica

گیاهی است علفی چمنی با ساقه های زیرزمینی خزنده و ساقه هوائی به بلندی 15 تا 120 سانتیمتر، رطوبت پسند و گاهی پایابی دارای برگهائی با پهنک نوک تیز یا نوک کند با گل آذین پانیکول.

این گیاه بیشتر در مناطق مرطوب، باتلاقها و مردابها، در کنار نهرها و استخرها می روید. در گیلان نیز در غالب نقاط به خصوص در مزارع برنج، حاشیه باغها و سایر زمینهای زراعی در کنار مردابها و باتلاقها و آبگیرها به چشم می خورد.

Coix lacyryma -jobi شال تسبیح

گیاهی است علفی چمنی یکساله با ساقه هائی به بلندی حد اکثر 2 متر بدون کرک و برگهائی با پهنک بزرگ و نسبتا پهن و گل آذین پانیکول با شاخه های راست، سنبله ای خوشه ای و سنبلچه هائی انتهائی که در بالای زائده ای تخم مرغی یا کروی سفید یا آبی رنگ که از رشد و تغییر شکل غلاف برگها بوجود آمده قرار گرفته اند.

شال تسبیح بیشتر در مناطق مرطوب رشد کرده در گیلان یکی از علفهای هرز مزارع برنج محسوب می شود و با داشتن زائده های کروی یا تخم مرغی بر روی ساقه شبیه دانه های تسبیح مشخص می گردد.

Cynodon dactylon مرغ

گیاهی است علفی چمنی با ساقه های زیرزمینی خزنده، ساقه های هوائی رونده و خزنده و گسترده بر روی سطح زمین و پربند به بلندی حد اکثر 30 سانتیمتر بدون کرک و اغلب به رنگ زرد کاهی با برگهائی خطی- سرنیزه ای با گل آذینی انتهائی پنجه ای و حامل سنبلچه هائی دو ردیفی در امتداد محور گل آذین.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 410

مرغ عموما در شیبهای تپه های سنگی، در کنار نهرها، مردابها و باتلاقهای آب شیرین، تپه های شنی سواحل دریا و دریاچه ها، استپها و اراضی آیش، مناطق مخروبه و کنار جاده ها و در استان گیلان نیز به صورت علف هرز در غالب نقاط می روید.

از نظر خواص درمانی، دانه گیاه طعمی تلخ و اثری مفید در کم کردن وزن بدن دارد. همچنین به عنوان مقوّی و مدّر نیز مصرف می گردد. از ریشه این گیاه به تفاوت در نواحی مختلف جهت رفع عوارض یائسگی و ناراحتی دفع ادرار استفاده می گردد. در چین، مالایا و فیلیپین از آن نوعی مشروب برای معلولین و افراد ضعیف و ناتوان تهیه می کنند که درعین حال

مدّر و ضدّ نزله است.

Digitaria sanguinalis

گیاهی است علفی چمنی یکساله با ساقه های برافراشته یا گسترده و خوابیده روی سطح زمین و اغلب به بلندی 20 تا 60 سانتیمتر با برگهائی خطی- نوک دراز و گل آذینی خوشه ای پنجه ای حامل سنبلچه های فراوان.

گیاه مذکور یکی از رایج ترین علفهای هرز ایران بوده در استان گیلان نیز در غالب نقاط می روید.

Echinochloa crus -gali :Graminae سورف

گیاهی است علفی چمنی یک ساله بدون کرک با ساقه ای برافراشته و راست به ارتفاع حد اکثر 150 سانتیمتر و برگهائی بلند و پهن با لبه ای زبر و گل آذینی خوشه ای برافراشته و راست یا سر به زیر با سنبلچه های یک طرفه، سیخک دار یا بدون سیخک.

سورف رطوبت پسند است و عموما در مناطق مرطوب، کنار نهرها، رودخانه ها، جویبارها و در مزارع برنج و باغها می روید.

این گیاه از علفهای هرز مزارع برنج استان بوده و اغلب به هنگام وجین مزارع برنج با بوته آن اشتباه می گردد و لیکن وجه تمایز آن با برنج مربوط به زبانکی است که در قاعده برگها و محل اتصال آنها به غلاف و ساقه در گیاه برنج و جو دارد، در صورتی که سورف فاقد آنست. علاوه بر مزارع برنج در کناره های آبگیرها، مردابها و باتلاقهای استان نیز سورف به فراوانی می روید.

Hordeum spp . جو وحشی

گیاهی است یکساله علفی و چمنی با ساقه ای برافراشته و به ارتفاع 20 تا 120 سانتیمتر، گاهی پیازدار با برگهائی خطی- سرنیزه ای و گل آذینی سنبله ای حاوی سنبلچه های یک تا دو گلچه ای که به صورت دسته های سه تائی در محل گره های محور سنبله قرار گرفته اند. عموما سنبلچه میانی بارور و بدون پایک است و سنبلچه های کناری پایک دار و عقیم (در نمونه های خودرو) می باشد.

انواع جوهای وحشی در اغلب نقاط ایران در حاشیه جاده ها، چمنزارها، جنگلهای خشک و استپها می رویند. در استان گیلان گونه Hordeum violaceum بیشتر در چمن زارهای کوهستانی و حاشیه جویبارها و چشمه های کوهستانی وجود دارد و انواع دیگر مانند

Hordeum geniculatum

وHordeum glaucum وHordeum marinum به صورت علف هرز در حاشیه جاده ها دیده می شوند. گونه Hordeum bulbosum بیشتر در مزارع گندم دیم، حاشیه جنگلهای مخروبه و

بیشه زارها و شیبهائی که دارای سنگهای آهکی هستند می روید. گونه هائی از جو به نامهای H .vulgare یاH .sativum وH .distichon در مناطق مختلف ایران از جمله گیلان کشت می شوند و در شمار علفهای مهم جهت تغذیه چهارپایان قرار دارند. گاهی نیز در نقاط مختلف به صورت وحشی می رویند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 411

LOlium spp . چچمها

گیاهانی هستند علفی چمنی یکساله، دو ساله یا چندساله با ساقه ای بر افراشته و راست یا گسترده و خوابیده روی سطح زمین با برگهائی خطی- سرنیزه ای و گل آذینی سنبله ای با سنبلچه های دو ردیفی متناوب که در دو طرف محور سنبله قرار گرفته اند.

گلچه ها سیخک دار یا بدون سیخک می باشند.

چچمها در ایران غالبا به صورت علف هرز در مزارع، مراتع، چمن زارها، تپه های شنی و مناطق متروکه یا در کناره های جاده ها و پیاده روها و داخل باغچه ها و گلدانها می رویند.

در گیلان نیز گونه هائی چندی از چچمها به صورت علف هرز می رویند که عبارتند از:

Lolium loliaceum/ Lolium perenne

Lolium multiflorum/ Lolium persicum

Oplismenus undulatifolius :Gramineae

گیاهی است علفی چمنی یکساله یا چندساله با ساقه های خزنده و شاخه های بارور و گل دهنده، راست و برافراشته که در محل گره ها ایجاد ریشه های نابجا و شاخه های فراوان می نماید. طول ساقه ها گاهی به 2 متر می رسد و دارای برگهای پهن بیضوی- سرنیزه ای می باشد.

گل آذین خوشه ای پوشیده از کرکهای متراکم و سنبلچه های آن اغلب دسته ای می باشد.

گیاه فوق الذکر یکی از چمنهای خاص جنگلهای شمال ایران بوده بیشتر در جنگلهای مرطوب و متراکم می روید. گاهی در کناره های مزارع و زمینهای زراعی و باغها نیز دیده می شود و تنها چمنی است که برگهای پهن بیضوی دارد.

Oryza sativa برنج (بج)

گیاهی است یکساله علفی چمنی با ساقه ای راست و بدون کرک به بلندی حد اکثر 1 تا 5/ 1 متر و برگهای سبز تیره خطی- سرنیزه ای با لبه ای زبر و بدون کرک و گل آذین منشعب و پرشاخه سنبله ای (پانیکول) و راست یا سربه زیر و واژگون با سنبلچه های بدون سیخک یا سیخکی کوتاه.

برنج یکی از محصولات مهم زراعی ایران است که در قسمتهای شمالی ایران و بخشهائی از استانهای فارس، بلوچستان، خوزستان، اصفهان و آذربایجان کشت می شود.

برنج ابتدا در کشورهای آسیائی شناخته شد، سپس آفریقائیها آن را به عنوان غذا مورد استفاده قرار دادند و بعدها آمریکائیها و اروپائیان با آن آشنائی یافتند.

گیلان به علت رطوبت زیاد از مناسبترین مناطق کشت برنج است. در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 412

مازندران، گرگان، خوزستان و نواحی گرمسیر فارس و اصفهان نیز کشت برنج مرسوم است. امّا برنج گیلان از نظر کیفیت نه تنها نسبت به محصولی که در سایر نقاط کشور تولید می شود برتری دارد بلکه در دنیا نیز بی رقیب می باشد.

اکنون در

بسیاری از کشورهای جهان نظیر ممالک خاور دور، خاورمیانه و کشورهای آفریقائی، برنج غذای دائمی مردم می باشد. دانه های برنج دارای مواد مغذّی مختلفی از قبیل پروتئین، چربی و قند است؛ همچنین انواع ویتامینها از قبیل ویتامین آ، ب کمپلکس، ویتامین د و ای در برنج یافت می شود. در خاکستر گیاه برنج و نیز دانه های آن مواد معدنی و شیمیائی فراوانی نظیر کلسیم، منیزیم، پتاسیم، کولین، فسفر، آهن، سدیم، تیامین، رایبوفلاوین و نیاسین وجود دارد. هر 100 گرم برنج معمولی به طور متوسط دارای 360 کالری انرژی است.

برنج در مرور زمان ویتامینهای خود را از دست می دهد، بدین جهت برنج تازه مقدار بیشتری ویتامین در خود ذخیره دارد؛ همچنین در پوست دانه های برنج مقدار قابل توجهی ویتامینهای مختلف یافت می شود که در جریان سفید کردن برنج از دست می رود.

مواد غذائی و آب موجود در برنج تحریکات معده و روده را آرام می سازد به همین جهت بهترین غذا برای مبتلایان به اسهال و استفراغ و دردها و بیماریهای دستگاه گوارش به شمار می رود. از دم کرده پوست برنج برای درمان اسهالهای خونی شدید و روماتیسم و نقرس و جلوگیری از سفید شدن موی سر استفاده می شود.

برنج به سبب دارا بودن نشاسته فراوان چاق کننده است. پزشکان قدیم معتقد بودند که برنج خواب آور است و تولید اسپرم را افزایش می دهد، رنگ صورت را درخشان می سازد و استنشاق گرد آن خونریزی بینی را بند می آورد.

آرد برنج در شیرینی پزی مصرف فراوان دارد.

Panicum miliaceum ارزن (چینا، چبور)

گیاهی است علفی چمنی یکساله توده ای و انبوه با ساقه ای راست به ارتفاع 50 تا 120 سانتیمتر با برگهائی بزرگ با سطح فوقانی کرک دار و لبه ای زبر و مودار با گل

آذین پانیکول. حامل سنبلچه های فراوان بدون سیخک.

ارزن در ایران گونه های چندی دارد که به طور خودرو و اغلب به صورت علف هرز در مزارع، باغها و مناطق متروکه می رویند. گونه فوق الذکر و یاP .capillare نیز کشت می شود و از علفها و دانه های باارزش برای تغذیه چهارپایان و طیور محسوب می شود. در بعضی از نقاط گیلان نیز گونه وحشی و کشت شده آن وجود دارد.

Paspalum dilatatum

گیاهی است علفی چمنی چندساله با ساقه های فراوان برافراشته یا گسترده و خوابیده روی سطح زمین، اغلب رطوبت پسند و گاهی پایابی بدون کرک یا کرکدار با برگهای سرنیزه ای- خطی و گل آذین متشکل از 3 تا 5 خوشه پراکنده با سنبلچه های یک طرفه بدون سیخک.

گیاه فوق الذکر از علفهای هرز گیلان بوده و در کنار مردابها، باتلاقها، چمن زارها و حاشیه جویبارها و نهرها و کانالهای آبرسانی در مزارع برنج و باغها می روید.

Phragmites australis نی

گیاهی است علفی چندساله با ساقه های زیرزمینی فراوان و ساقه هوائی ضخیم و پرگره و اغلب ساده و بدون شاخه به ارتفاع حد اکثر 3 متر با برگهائی دارای پهنک بزرگ و لبه ای سلیسی و زبر و برنده با گل آذین پانیکول به طول حد اکثر 40 سانتیمتر گاهی پرشاخه و متراکم و سنبلچه هائی کرکدار.

نی در ایران در کنار دریاچه ها، نهرها، مردابها، باتلاقها و کانالهای هدایت آب و سواحل دریا می روید. مهمترین رویشگاه آن در استان گیلان مرداب انزلی است که مملو از نی بوده و امروزه در نتیجه عدم توجه و روشهای نادرست مدیریت به صورت گیاه مهاجم در تحلیل و از بین بردن این اکوسیستم آبی مهم نقشی اساسی دارد.

Setaria glauca گاورس

گیاهی است علفی یکساله چمنی با ساقه ای راست یا زانودار، گاهی گسترده روی سطح زمین به ارتفاع 5 تا 100 سانتیمتر با برگهائی خطی پوشیده از کرکهای تنک و پراکنده، با گل آذینی سنبله ای پانیکول مانند. حامل سنبلچه های متراکم که در قاعده دارای کرکهای فراوان ریش مانند زبر است.

گاورسها عموما به صورت علف هرز در مزارع، باغها، مراتع، حاشیه جاده ها و خیابانها، باغچه ها و حیاط منازل و گلدانها می رویند. در گیلان نیز گونه های چندی از جمله گونه فوق الذکر همراه Setaria viridis در سراسر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 413

استان می رویند.

Sorghum halepense چائیر

گیاهی است علفی چمنی چندساله با ساقه های زیرزمینی فراوان بندبند که یکی از عوامل تکثیر و گسترش آن بوده به همراه ساقه های هوائی فراوان به ارتفاع 30 تا 150 سانتیمتر بدون کرک یا در محل گره ها کرکدار و در جوانی قرمزرنگ با برگهائی خطی- نوک دراز بدون کرک یا در قاعده کرکدار و حاشیه ای زبر و برنده.

این گیاه دارای گل آذین پانیکول راست و گسترده با شاخه های فراهم و سنبلچه های سیخک دار یا بدون سیخک است.

چائیر یکی از علفهای هرز مزارع، باغها، مزارع آیش، حاشیه نهرها، مزارع غلات و بقولات و گاهی تپه های شنی است، در گیلان نیز به عنوان یک علف هرز مهم شناخته می شود. گونه ای ازsorghum امروزه در استان گیلان و قسمتهائی از آذربایجان کشت می گردد که از آن برای تهیه جارو استفاده می کنند و به نام جاروی رشتی شهرت دارد.

Triticum aestivum گندم

گیاهی است علفی چمنی یکساله با ساقه ای برافراشته و راست منفرد یا توده ای و بدون کرک به ارتفاع 30 تا 150 سانتیمتر با برگهائی دارای پهنک بدون کرک به اشکال مختلف خطی تا سرنیزه ای و گل آذینی سنبله ای متراکم یا تنک.

گونه های چندی از گندمها در سراسر ایران و سایر کشورهای جهان کشت می شوند که ارزش غذائی آنها بر کسی پوشیده نیست. گندم از غذاهای مهم مردم سراسر جهان می باشد و در گیلان نیز در بعضی نقاط کوهستانی مزارع وسیع گندم وجود دارد. گونه های مهم این گیاه که مصرف غذائی دارند عبارتند از:

Triticum carthicum/ Triticum polonicum

Triticum dicoccon/ Triticum turgidum

Triticum durum/ Triticum spp.

Zea mays بلال، ذرت

گیاهی است علفی یکساله چمنی با ساقه ای ضخیم و برافراشته و راست و توپر به ارتفاع حد اکثر 4 متر با برگهائی بلند و پهن، خطی- نوک تیز با لبه ای زبر و برنده، گل آذینی با گلهای نر و ماده جدا بر روی یک پایه، گل آذین نر انتهائی سنبله مانند خوشه ای و گل آذین ماده محوری سنبله مانند چندین ردیفی متراکم که بر روی محوری ضخیم قرار گرفته و توسط غلافهائی چند در بر گرفته می شوند در انتها دارای تارهای فراوان به نام کاکل می باشند.

ذرت در ایران گیاهی زراعی است و در بعضی نقاط از جمله در استان گیلان کشت می گردد و دانه های آن به حالت تازه، سرخ شده و خشک برای تهیه نان و آرد قنادی و ساقه انواع علوفه ای آن نیز برای تغذیه چهارپایان مورد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 414

استفاده قرار می گیرد. ارزش داروئی بعضی قسمتهای آن از جمله کاکل ذرت در طب سنتی شناخته شده است.

کلاله و دمگلهای گل ماده ذرت حاوی ساپونین،

اسانس روغنی، تاننها، قندها و یک ماده لیپیدی و نمکهای آلی می باشند. این مواد مقوی قلب و پائین آورنده فشار خون هستند و از آنها به عنوان ماده ای مدر و مسهل صفرا استفاده می شود و اغلب در رژیمهای لاغرکننده بکار برده می شوند.

Hedera pastuchovii :Araliaceae داردوست (دوردوس، پاپیتال، تبج، لی چک- بالو، لبلاب) تیره عشقه

درختچه ای است بالارونده با ساقه هائی که توسط ریشه های هوائی و چسبنده به درختان جنگلی چسبیده و از آنها بالا می رود و طول آن گاهی به 30 متر می رسد، این درختچه همیشه سبز برگهائی به رنگ سبز تیره به اشکال گوناگون قلبی گرد، تخم مرغی پهن، تخم مرغی کشیده یا سرنیزه ای با قاعده ای قلبی شکل، یا پیکانی و لبه ای کامل دارد.

داردوست یکی از گیاهان زیبای جنگلهای شمال ایران است و در غالب مناطق جنگلی استان گیلان وجود دارد.

انواع اصلاح شده و زینتی آن با نام پاپیتال Hedera helix در سردر اغلب منازل و نیز در باغچه ها و حیاط منازل کشت شده و با رنگهای سبز تا ابلق، به عنوان یک زمین پوش مانع رشد و نمو دیگر علفهای هرز و مزاحم می گردد.

Helianthus annus :Compositae آفتاب گردان: تیره کاسنی

گیاهی است یکساله با ساقه ای ضخیم و گاهی نیمه چوبی بدون شاخه یا در بالا منشعب و شاخه دار به ارتفاع 70 تا 300 سانتیمتر.

آفتاب گردان دارای برگهای قاعده ای متقابل و ساقه ای متناوب بزرگ قلبی شکل یا تخم مرغی با دمبرگ بلند و غالبا کرکدار است. گلهای زبانه ای زردرنگ آن در کناره، طبقی پوشیده از گلهای لوله ای قرار گرفته اند که ایجاد میوه فندقه آفتاب گردان می نمایند.

آفتاب گردان گیاهی است که به علت داشتن دانه های روغنی یکی از نباتات مهم صنعتی بشمار می رود و در استان گیلان نیز در غالب نقاط کشت می گردد و دانه های آن علاوه بر مصارف صنعتی در غالب آجیل فروشیها عرضه می شود.

روغن دانه آفتاب گردان ارزش غذائی قابل توجهی دارد. از این روغن در داروسازی برای تهیه مرهم و ضماد علیه دردهای روماتیسمی استفاده می شود، عصاره حاصل از گلهای تازه و قطعات ساقه گیاه تب بر بوده معالج بیماری مالاریا می باشد.

Helianthus tuberosus :Compositae سیب زمینی ترشی: تیره کاسنی

گیاهی است علفی چندساله با ساقه های زیرزمینی غده دار به ارتفاع 1 تا 8/ 2 متر و معمولا در قسمت بالا شاخه دار با برگهای تخم مرغی تا سرنیزه ای- مستطیلی. گلهای آن در کپه ای حاوی گلهای زبانه ای زردرنگ در کنار و گلهای لوله ای بسیار بر روی طبقی نسبتا بزرگ قرار گرفته اند.

سیب زمینی ترشی گیاهی است کاشته شده و غده های زیرزمینی آن در تغذیه و تهیه ترشی بکار می رود و حاوی مقدار زیادی نشاسته است. سیب زمینی ترشی معالج مناسبی برای بیماران مبتلا به قند خون بوده و اوره خون را نیز پائین می آورد.

Hemerocallis fulva :Liliaceae زنبق رشتی: تیره لاله

گیاهی است چندساله علفی با ساقه های زیرزمینی غده ای متورم و برگهای فراوان قاعده ای خطی بدون کرک و دم گل آذینی بلند کاملا عاری از کرک حامل تعدادی گل لوله ای شیپوری دمگل دار و بدون بو و زردرنگ و انتهایی به شکل قیفی با لبهای کوچک.

زنبق رشتی در غالب نقاط معتدله و معتدله سرد ایران به عنوان گیاهی زینتی کشت می شود و با گلهای زیبای خود جلوه ای خاص دارد. ظاهرا در استان گیلان بومی شده و به صورت خودرو در غالب نقاط به ویژه در باغها و باغچه ها می روید.

زنبق دارای انواع مختلف می باشد که تاکنون 3 نوع آن وارد کتب طبی و داروئی شده و هرسه دارای خواص یکسان هستند. قسمت مورد استفاده زنبق، برگ و ساقه زیرزمینی است که به فارسی به آن بیخ زنبق گویند. مقدار ویتامین «ث» در برگ این گیاه زیاد است به طوری که در بعضی از کارخانه های داروسازی آن را از همین منبع استخراج می کنند.

ساقه زیرزمینی زنبق دارای تانن، صمغ، نشاسته و چند عامل داروئی است.

مقدار کم آن ملیّن و مقدار زیاد آن مسهل

است.

مؤلف کتاب «نسخه های تندرستی از طب طبیعی» در این مورد می نویسد:

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 415

در کوهپایه های فرانسه اغلب مادران روستائی برای رشد سریع دندانهای کودکانشان از ساقه زیرزمینی زنبق استفاده می کنند.

زنبق به علت خواص داروئی مؤثر که از آن بهره مند است در درمان بیماریهای آسم، برونشیت، سوختگی، یبوست، سیاه سرفه، میخچه پا، پاک کردن دندانها، بحرانهای کبدی، استسقاء، زخمهای جلدی، زکام و اختلالات کیسه مثانه نقش برجسته ای دارد. همچنین در عطرسازی، از زنبق نوعی عطر و ماده ای به نام «یونون»Ionone می گیرند. یونون ماده ای شیمیائی با بوی تند عطر بنفشه است که به آن بنفشه مصنوعی هم می گویند و در عطرسازی مصرف فراوانی دارد.

Gleditsia caspica :Leguminosae لیلکی: تیره نخود

درختی است خاردار با خارهای ساده یا منشعب و چندشاخه به بلندی 4 تا 6 متر و ساقه ای کاملا مشخص و تاجی پرشاخه با خارهای فراوان و برگهای مرکب یک تا دو بار شانه ای و برگچه های بیضوی کشیده. گلهای سبزرنگ خوشه ای در محور برگها و میوه نیام به اشکال راست، خمیده یا پیچیده به رنگ قهوه ای سیر اغلب واژگون.

این درخت، همانگونه که از نام آن پیداست بومی منطقه خزر بوده در استانهای گیلان و مازندران در دشتهای باز و بیشه زارها و جنگلهای متروکه می روید، میوه آن به مصرف تغذیه دام می رسد.

Heracleum persicum :Umbelliferae گلپر: تیره جعفری

گیاهی است علفی چندساله معطر با ساقه ای توخالی به ارتفاع 5/ 1 متر کم و بیش کرکدار، برگهای قاعده ای یک بار شانه ای و بزرگ.

گلهای سفید گیاه در گل آذینی چتری بزرگ با شعاعهای نامساوی قرار گرفته و طبق بزرگی را ایجاد می نماید، میوه معطر این گیاه به شکل واژ- تخم مرغی- گوه ای و کاملا تخت و فشرده و با لبه ای نسبتا ضخیم است.

گلپر گیاهی رطوبت پسند بوده بیشتر در کنار نهرها، دره هائی با آبهای جاری و مراتع مرطوب کوهستانی در مناطق با نور کافی و در جنگلها در حاشیه جاده ها، پیاده روها و بیشه زارها می روید. میوه گلپر به صورت چاشنی مصرف می شود و به علت داشتن اسانس جهت رفع نفخ و ناراحتیهای سوء هاضمه به کار می رود.

Hesperis hyrcanica :Cruciferae شب بوی خزری: تیره شب بو

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای برافراشته و راست به بلندی 30 تا 80 سانتیمتر، برگهای قاعده و ساقه ای ربابی شکل و به ندرت مستطیلی با دمبرگی بلند، برگهای بالائی تخم مرغی یا تخم مرغی- باریک. گلهای بنفش، یا بنفش متمایل به قرمز.

شب بوی خزری یکی از گیاهان زیبای مناطق جنگلی و مرتعی شمال ایران بوده در مناطق جنگلی و بیشه زارهای دارای نور فراوان گیلان و گاهی در مراتع کوهستانی مناطق رودبار، منجیل، عمارلو، دیلمان، ماسوله، جاده اسالم- خلخال و گردنه حیران رشد می نماید.

Hibiscus syriacus -Althaea syriaca Malvaceae ختمی درختی: تیره پنیرک

درختچه ای است خزان کننده به ارتفاع حد اکثر 3 متر و گاهی بیشتر و پرشاخه با تاجی نسبتا گسترده و شاخه های فراوان عموما خاکستری رنگ و برگهای سه گوشه یا بیضوی- تخم مرغی نسبتا بزرگ و گلهای نسبتا درشت استکانی شکل منفرد با رنگهای متنوع سفید تا قرمز.

این درختچه در غالب نقاط معتدله و معتدله سرد ایران کشت می شود. در گیلان نیز در پارکها و بلوارها و گاهی در حاشیه خیابانها و حیاط منازل غرس می گردد. گلهای آن که دارای دوام نسبتا زیادی نیز می باشد زیبائی خاصی دارد.

نوعی دیگر از این درختچه با نام ختمی چینی Hibiscus rosa -sinensis با گلهای قیفی شکل و درشت به رنگ قرمز بسیار خوشرنگ، امروزه در غالب گلفروشیها به فروش می رسد. این گیاه در مناطق جنوبی کشور در فضای باز کشت می گردد.

Humulus lupulus :Cannabaceae رازک: تیره شاهدانه

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای بالارونده به بلندی حد اکثر 6 متر و برگهای متقابل تخم مرغی- قلبی شکل ساده یا کم وبیش لوب دار و گلهای سنبله ای واژگون که مخروطی به نظر می رسند.

رازک به علت داشتن عصاره لوپولن که در صنایع نوشابه سازی مورد استفاده قرار می گیرد در نقاط مختلف جهان کشت می گردد. در استان گیلان به صورت خودرو در حاشیه مزارع و مناطق دارای نور کافی بیشتر در اطراف بندر انزلی تا آستارا و لاهیجان و سیاهکل می روید.

دانش پزشکی برای ماده موجود در رازک که لوپولن نام دارد خاصیّت خواب آور و مسکّن قائل است و جهت دفع بی اشتهائی و ضعفهای قلبی عصبی هم تجویز می شود. این گیاه از خانواده شاهدانه هاست. گل خمل و ککی مور نیز از نامهای دیگر این گیاه است.

کتاب «گیاهان داروئی» در خواص درمانی رازک نوشته است که: مخروط ماده رازک، اثر مقوّی معده،

آرام کننده (اثر اسانس) و ضد تشنج دارد و به علاوه مدرّ، معرّق، تصفیه کننده خون، ضد کرم، تب بر، خواب آور و برطرف کننده التهاب است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 416

خواص درمانی رازک از قدیم الایام مورد شناسائی اطبای قدیم بوده از جمله دکتر کازن Cazin آن را داروئی اشتهاآور و محرّک دستگاه هضم و تقویت کننده کلیّه دستگاههای بدن می دانسته است. مصرف مداوم آن مشروط بر این که به مدّت طولانی به کار نرود و به علاوه بی رویه صورت نگیرد، فعالیت دستگاه گردش خون و ترشح ادرار را زیاد می کند و موجب می گردد که در موقع ضعف مفرط، کلیّه عوارض آن از بین برود و بیمار احساس سلامتی کامل کند. با توجه به این اختصاصات است که از این گیاه می توان در مداوای بیماریهای زیر استفاده کرد: ضعف مفرط، ضعف عمل دستگاه هضم، لنفاتیسم، کم خونی، کم خونی دختران جوان، نرمی استخوان، آب آوردن انساج، اسهال، اسکوربوت، حالت زردی مشروط بر آن که با تحریک مجاری صفراوی همراه نباشد، نقرس، ترشح مخاط، بیماریهای جلدی مزمن مخصوصا سودا، وجود کرم و غیره ...

اطبای قدیم کشور انگلستان جوشانده آن را به عنوان خواب آور تجویز می کردند؛ همچنین برای مداوای بیماریهای روماتیسمی و ریوی از این جوشانده استفاده می نمودند.

رازک اثر تسکین دهنده تحریکات شهوانی دارد و این اثر ضمن یک رشته آزمایشهای دقیق توسطW .Ripperger در سال 1927 میلادی به اثبات رسیده است. در این مورد عقاید مختلفی توسط اطباء ابراز شده که خود قضاوت را مشکل می سازد.

طب سنتی مخروطهای ماده رازک را برای درمان سردردهای یکطرفه (میگرن)، قاعدگیهای دردناک، فلج مثانه و عدم تعادل عصبی تجویز می کند.

دکتر کروبرL .Kroeber در سال 1934 میلادی از مخلوط رازک

و سنبل- الطیب، نتایج مفیدی در تعدیل بازتابها (رفلکسها) به دست آورده و آن را داروئی ضد تشنج، خواب آور و رفع کننده اختلالات جنسی دارای منشأ عصبی ذکر کرده است. به علاوه آن را در بی خوابیها و ناراحتیهای قلبی ناشی از اختلالات عصبی و اختلالات هضمی که از بهم خوردن تعادل عمل اعصاب نتیجه شده باشد، مؤثر دانسته است.

اطبای قدیم در استعمال خارجی، برای آن اثر آرام کننده درد مفاصل، تومورهای سرد و اولسرهای غانقرایائی قائل شده اند. از این نظر برگ و سرشاخه های جوان گیاه را پس از آن که در آبجو می جوشاندند، بر روی محل دردناک قرار می دادند. پماد حاصل از لوپولن در بواسیر و حتی برخی سرطانها اثر تسکین دهنده دارد.

برخی از اطبای قدیم رازک را به عنوان مسکن تجویز می کردند. علی رغم نبودن دلائل علمی کافی دائر بر اثر تسکین دهنده رازک بر روی سیستم اعصاب مرکزی، عصاره رازک به فراوانی برای این منظور به کار می رود.

چون رازک از نظر خانواده گیاهی بسیار نزدیک به حشیش است می گویند که مصرف آن به صورت سیگار حالت افوریا به وجود می آورد. البته باید توجه داشت مصرف رازک بدین منظور به مدت طولانی سبب ایجاد عوارض نامطلوبی مانند گیجی، مسمومیت و یرقان می گردد.

این گیاه علفی در نواحی مختلف گیلان مخصوصا بین رشت و لاهیجان و رشت و آستارا می روید.

Hydrocharis morsus -ranae :Hyrocharitaceae تخت قورباغه

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای رونده و شناور در آب با برگهای دمبرگدار کم وبیش دایره ای عموما شناور و گلهای کوچک سفید که در فصل تابستان ظاهر می شوند.

این گیاه با برگهای کم وبیش دایره ای شکل خود که در سطح آب به حالت شناور و با تراکم زیاد می روید مانند لایه سبزی سطح آب را می پوشاند و

خاستگاه آن نیز معمولا مردابها و باتلاقهای دارای آب نسبتا راکد و با جریان ملایم است و مانند تختی است که قورباغه ها می توانند بر روی آن نشسته و استراحت کنند، رویشگاه آن در استان گیلان بیشتر در مرداب انزلی، مرداب امیر کلایه، آبگیرها و برکه های اطراف رشت، صومعه سرا و فومن می باشد.

Hydrocotyle ranunculoides :Umbelliferae هیدروکوتیل: تیره جعفری

گیاهی است علفی چندساله آبزی به رنگ سبز تیره و بدون کرک با ساقه ای رونده که در محل گره ها ایجاد ریشه های نابجای فراوان می نماید و برگهائی با دمبرگ بلند و برافراشته و راست کلیوی شکل پهن یا قلبی- سه گوشه و به ندرت دایره ای و گرد و غالبا لوب دار.

رویشگاه آن در استان گیلان در مردابها و باتلاقهائی با آب راکد یا با جریان بسیار ملایم مانند مرداب انزلی، امیر کلایه، مرداب عینک و نظایر آنها می باشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 417

گونه دیگری از این جنس با نام علمی Hydrocotyle vulgaris در گیلان می روید که از فراوانی و تراکم گونه فوق الذکر برخوردار نبوده و بیشتر در حاشیه مردابها و باتلاقها دیده می شود.

Hyoscyamus niger :Solanaceae بذر البنج، بذر البنگ: تیره سیب زمینی

گیاهی است علفی یکساله یا دوساله با ساقه ای به ارتفاع 20 تا 100 سانتیمتر، پوشیده از کرکهای کوتاه و منشعب و پرشاخه در بالا و برگهای قاعده ای تخم مرغی کشیده تا سرنیزه ای کشیده و با لوبهای سرنیزه ای- سه گوشه و نوک تیز، و برگهای ساقه ای ساقه آغوش با گلهای استکانی شکل زرد یا زرد متمایل به بنفش که توسط رگه های مشبک ارغوانی و گلوئی ارغوانی تیره میوه های کپسولی و پربذر می دهد.

بذر البنج در مناطق سنگی و صخره ای و مزارع غلات و حاشیه جاده ها و مناطق متروکه می روید. در استان گیلان نیز در حاشیه جاده ها و مزارع و کنار جاده های جنگلی دارای نور کافی به فراوانی دیده می شود. گیاهی است سمی و بااحتیاط فراوان در طب سنتی مصرف می گردد.

برگها و ساقه ها و دانه های گیاه محتوی الکالوئیدهای سمی از قبیل هیوسیامین، آتروپین و اسکوپولامین هستند و روی سیستم اعصاب مرکزی اثر می کنند. به علت سمی بودن شدید در طب

سنتی کمتر مورد استفاده قرار می گیرد و در صنایع داروسازی برای تهیه داروهای ضد آسم، آرام بخش، ترمیم کننده سیستم اعصاب و مسکن ناراحتیهای مربوط به ضعف پیری از آن استفاده می شود.

Hypericum androsaemum :Hypericaceae هورفاریقون، هوفاریون: تیره گل راعی

درختچه ای است با ساقه ای منشعب و پرشاخه به ارتفاع 30 تا 90 سانتیمتر با برگهای متقابل تخم مرغی یا تخم مرغی کشیده بدون دمبرگ یا ساقه آغوش به رنگ سبز روشن و در جوانی متمایل به قرمز، گلهای زردرنگ پرپرچم آن عموما به صورت منفرد در محور برگها یا در انتهای شاخه ها قرار گرفته میوه سته ای آن پس از رسیدن سیاه رنگ می گردد.

هوفاریون یکی از درختچه های جنگلهای شمال ایران بوده و غالبا در حاشیه جنگلها، کنار نهرها و بیشه زارها و مناطق دارای نور نسبتا کافی رشد می نماید. ارزش داروئی کمی داشته و گاهی در طب سنتی مورد استفاده قرار می گیرد.

میوه این گیاه دارای اثر مسهلی است و از اعضاء مختلف آن مانند گل راعی استفاده می شود، در موارد سختی قاعدگی، هیستری و بیماریهای کلیه و مثانه و نیز به عنوان التیام دهنده زخمها توصیه می گردد.

Hypericum perforatum :Hypericaceae گل راعی، گل چای، گل هزارچشم، علف چای: تیره گل راعی

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای راست و برافراشته و پرشاخه در انتها به بلندی 10 تا 110 سانتیمتر با برگهای متقابل تخم مرغی باریک یا سرنیزه ای تا بیضوی- کشیده یا خطی بدون دمبرگ یا ساقه آغوش تخت که به سبب داشتن نقاط روشن در صفحه پهنک به هنگام قرار گرفتن در برابر نور آن را گل هزارچشم نامیده اند. گلهای زردرنگ و پرپرچم آن عموما در انتهای شاخه ها در گل آذینی دیهیم مانند قرار گرفته اند.

گیاهی است که در مناطق مرطوب، حاشیه جویبارها و چمن زارهای دارای آب دائمی و کف جنگلها و بیشه زارهای گهگاه خشک می روید.

در استان گیلان عموما در اطراف رشت، لاهیجان، انزلی، فومن و صومعه سرا تا آستارا در حاشیه جاده ها، کف جنگلهای تنک و کنار جویبارها دیده می شود، گل راعی دارای ارزش داروئی بسیار است؛ سرشاخه گلدار آن

نیرودهنده، هضم کننده، صفرابر، مسکن اعصاب، ضدعفونی کننده مجاری ادرار، مدر، ضد نزله، قابض و تقویت کننده دستگاه تنفس و رحم می باشد. اثر تب بری و ضد کرم و التیام دهنده زخم نیز دارد.

در موارد کمی اشتها، اسهالهای ساده، قولنجهای کبدی و کلیوی، زردی، آب آوردن، سنگ کلیه، نزله های ششی، آغاز بیماری سل، آسم مرطوب، کم خونی دختران جوان، هیستری، صرع، حالات تشنج، عدم تعادل عصبی، سردردهای عصبی، میگرن، سیاتیک، دردهای عصبی چهره، بواسیر، کرم روده، تب نوبه و اختلالات زنانگی بسیار مفید است.

Hyssopus officinalis subsp .angustifolia :Labiatae زوفا: تیره نعناع

گیاهی است علفی چندساله با زمینه خشبی و شاخه های متعدد و ترکه ای به ارتفاع 12 تا 40 سانتیمتر و برگهای دسته ای، خطی و باریک بدون دمبرگ

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 418

معطر و گلهای بنفش متمایل به آبی در چرخه های 6 تا 15 تائی که به صورت یکطرفه روی محور گل آذین قرار گرفته اند.

در استان گیلان بیشتر در مراتع ییلاقی و مناطق صخره ای می روید و در مناطق جنگلی روشن و تنک نیز دیده می شود.

زوفا از گیاهان داروئی مهمی است که در طب سنتی جایگاهی شناخته شده دارد. از آن به عنوان نیرودهنده، آرام کننده سرفه، خلطآور، کم وبیش مدر، مقوی معده و ضد کرم استفاده می شود. در استعمال خارجی نیز اثر التیام دهنده دارد. در بیماریهای سینه جهت رفع عوارض برونشها مخصوصا آسم مرطوب افراد مسن مورد مصرف واقع می شود. در ضعف معده و دستگاه هضم، کم اشتهائی ناشی از آن، درد معده و دل پیچه های ناشی از نفخ اثر معالج دارد.

زوفا در رفع کم خونی دختران جوان، ترشحات زنانگی و تأخیر در عادت ماهانه ناشی از ضعف عمومی، روماتیسم کهنه، عوارض ناشی از وجود کرم در امعاء و برخی

بیماریهای ناشی از وجود سنگ در کلیه و ضعف عمل آن، عرق شبانه مسلولین، احساس چنگ زدگی در سینه، خنازیر، زردی و آب آوردن انساج مورد استفاده قرار می گیرد.

Ilex spinigera :Aquifoliaceae خاس (چخ): تیره خاس

درختچه ای است همیشه سبز به ارتفاع 1 تا 3 متر منشعب و پرشاخه با پوستی خاکستری و برگهای همیشه سبز، شفاف با دندانه های خاردار و با گلهای یک جنسی منظم کوچک که به صورت گرزنهای محوری یا خوشه ای و گروهی قرار گرفته اند و میوه شفت آن پس از رسیدن قرمزرنگ می شود.

خاس درختچه ای خاردار با برگهای همیشه سبز است که فقط در جنگلهای شمال ایران در بیشه زارها و جنگلهای تنک در کنار دره ها در جنگلهای راش و ممرز می روید.

Ipomea purpurea :Convolvulaceae نیلوفر: تیره پیچک

گیاهی است علفی یکساله یا چندساله با ساقه ای بالارونده و پیچان به طول حد اکثر 10 متر و گاهی گسترده بر روی بوته ها و درختچه های اطراف، با برگهای دمبرگدار تخم مرغی و قاعده ای قلبی و لبه ای کامل و بدون دندانه و گلهای قیفی شکل درشت صورتی- ارغوانی یا ارغوانی متمایل به بنفش.

در استان گیلان نیز یکی از گیاهان پیچنده ای است که غالبا در کنار دیوارهای منازل، سر در حیاطها و پرچین باغها و گاهی باغچه های منازل کاشته می شود و با گلهای بنفش خود که غالبا شبها بسته و روزها همراه آفتاب باز می شود زیبائی خاصی دارد.

در ایران مصرف درمانی ندارد ولی ریشه آن دارای 5 درصد ماده رزینی است که اثر مسهلی دارد.

Iris germanica :Iridaceae زنبق: تیره زنبق

گیاهی است به ارتفاع 60 تا 120 سانتیمتر با برگهای شمشیری کم وبیش راست سبز- خاکستری رنگ با ساقه های شاخه دار حامل 4 تا 5 گل و با گلهای زیبا به رنگ آبی، بنفش یا آبی با رگه های قهوه ای و اغلب خوشبو.

زنبق در ایران دارای پراکنش جغرافیائی زیادی بوده و اغلب در ارتفاعات کوهستانی با خاک خوب و مرطوب و گاهی نیز در باتلاقها و چمن زارها می روید.

گیاه فوق الذکر دارای نژادهائی است که اغلب به صورت زینتی کشت شده و در حاشیه باغچه ها، پارکها و تفرجگاهها دیده می شود.

Iris pseudacorus :Iridaceae زنبق زرد: تیره زنبق

گیاهی است چندساله به بلندی 70 تا 150 سانتیمتر با ساقه های زیرزمینی ضخیم و برگهای شمشیری رگه دار مساوی اندازه گل آذین و ساقه ای دوشاخه که هرشاخه حامل 1 تا 3 گل زردرنگ قیفی شکل درشت می باشد.

زنبق زرد گیاهی است رطوبت پسند و در استان گیلان و در کنار نهرها، استخرها، جویبارها و باتلاقهائی با آب شیرین می روید.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 419

Jasminum fruticans :Oleaceae یاس زرد وحشی: تیره زیتون

درختچه ای است همیشه سبز یا نیمه خزان کننده به ارتفاع 50 سانتیمتر تا 2 متر با ساقه هائی از پائین منشعب و پرشاخه، با شاخه های سبز تیره رنگ و بدون کرک و برگهای متناوب سه برگچه ای به ندرت یک برگچه ای واژ تخم مرغی، مستطیلی یا مستطیلی- قاشقی شکل، گلهای زردرنگ فراوان و میوه سته آبدار کروی شکل که پس از رسیدن به رنگ سیاه تیره درمی آید.

این درختچه فقط در قسمتهای شمالی ایران در مناطق صخره ای خشک و بیشه زارهای خزان کننده و حاشیه مزارع و مراتع رشد می نماید. در استان گیلان در دره سفیدرود حوالی رودبار و منجیل در ارتفاعات دامنه ای کوهستانی می روید.

Jasminum officinale :Oleaceae یاس رازقی: تیره زیتون

درختچه ای است تقریبا بالارونده و پیچان با برگهای متقابل مرکب 3 تا 7 برگچه ای با برگچه های تخم مرغی- سرنیزه ای نوک دار و گلهای سفیدرنگ بسیار معطر و زیبا در گل آذین دیهیم انتهائی.

این درختچه در ایران در مناطق جنگلی شمال در مناطق جلگه ای می روید در استان گیلان نیز در حوالی لاهیجان، رشت تا آستارا رشد و نمو و گسترش دارد. انواع پرورش یافته آن به نام یاس رازقی با گلهای سفید و بسیار معطر غالبا در منازل نگهداری می شود.

Juglans regia :Juglandaceae گردو: تیره گردو

درختی است به ارتفاع حد اکثر 30 متر و تنه ای که گاه قطر آن به 5/ 2 متر نیز می رسد با تاجی کاملا گسترده و پرشاخ و برگ و برگهای شانه ای مرکب با تعداد 5 تا 9 برگچه، گلهای نر سنبله ای آویزان و گلهای ماده که به صورت خوشه های انتهائی کم گل غالبا بر روی شاخه های دوساله ظاهر می گردد. میوه گردو شفت ناشکوفا می باشد.

علاوه بر مصارف صنعتی چوب گردو که غالبا به علت داشتن رنگ تیره و نقشهای زیبای خود در صنایع نجاری و غالبا به صورت روکش مصرف می گردد، میوه آن نیز به مصرف تغذیه رسیده و پوست میوه آن نیز به علت داشتن ماده ای به نام Juglans در صنایع رنگرزی مورد استفاده قرار می گیرد.

این درخت در جنگلهای شمال ایران به صورت خودرو می روید و در باغها و منازل و سایر مناطق به خاطر محصول باارزش چوب و میوه آن غرس می شود.

قسمت مورد استفاده درخت گردو، برگ، قسمت گوشتدار میوه سبز، پوست ثانوی و چوب آن است.

از برگ و ریشه و میوه و پوست درخت گردو به طوری که اطبای قدیم گفته اند استفاده های درمانی مختلف به عمل می آمده است. مانند

آن که از پوست این درخت برای دفع کرم و از مغز میوه آن (مغز گردو) جهت رفع مسمومیتها، آبسه کبدی، بیماریهای پوستی و همچنین دفع کرم و از پوشش میوه های نارس، جهت رفع آب ریزش چشم و از برگ درخت گردو برای دفع کرم کدو، درمان نقرس و جذام استفاده می شده است. در سال 1554 میلادی، «ماتیول» دانشمند گیاه شناس اغلب مداواهای قبلی را ناصحیح دانست و مغز گردوی تازه را تقریبا، بی ضرر اعلام داشت و مصرف قسمت گوشتدار گردوی نارس را برای تقویت معده و خیسانده گل آذین درخت را در شراب، برای رفع اسپاسمهای رحمی توصیه کرد. در اوائل قرن نوزدهم تدریجا مصرف برگ درخت گردو برای درمان خنازیر معمول و از سوی پزشکان توصیه شد. نیز در سال 1876 میلادی پروفسورLutton ، برگ درخت گردو را داروی اختصاصی درمان سل و همچنین مننژیت سلی معرفی کرد. دکتر لکلرH .Leclerc که از اطبای بنام بود اعلام کرد که اثر درمانی برگ گردو را به علت دارا بودن تانن، نمی توان برای درمان سل انکار کرد. زیرا برگ درخت گردو با دارا بودن تانن و مواد مؤثر دیگر، بر روی دستگاه هضم و ماهیچه ها اثر مفید و تقویت کننده دارد.

علاوه بر خواص یاد شده، برگ درخت گردو در درمان ترشحات زنانگی و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 420

پائین آوردن مقدار قند خون، ورم مفاصل، بیماریهای پوستی چون داء الصدف و اگزما نیز مفید و مؤثر است. در طب سنتی از برگ درخت گردو به عنوان تصفیه کننده خون و رفع نزله های مزمن دستگاه هضم استفاده می شود.

همچنین از برگ گردو و قسمت گوشتدار میوه سبز آن، به صورت دم کرده

یا جوشانده می توان در لنفاتیسم، خنازیر و عوارض مختلف آن مانند عوارض استخوانی، مفصلی- استخوانی، ضایعات و چرکین شدن مجرای بینی و حلق، ورم غدد لنفاوی ناحیه گردن، اگزما، سل استخوانی و مفصلی، اولسرهای چرکین، فساد بافت استخوانی، آفت، ورم لوزه و غیره سود جست. مقدار مصرف به صورت دم کرده 15 تا 20 گرم از برگ یا قسمت گوشتدار میوه در یک لیتر آب به میزان 2 تا 5 فنجان در روز و به صورت جوشانده 15 تا 30 برگ تازه در یک لیتر آب به مقدار 2 تا 5 فنجان در روز می باشد.

در استعمال خارج، جوشانده برگ درخت گردو اثر قاطع در رفع اولسرها، سردرد، سرمازدگی، بیماریهای پوستی و به صورت شستشو در رفع ترشحات زنانگی ظاهر می کند. به علاوه از برگ گیاه، لوسیونهائی جهت ورم ملتحمه چشم و به صورت غرغره برای رفع ورم لوزتین و درمان آنژین تهیه می شود.

گل آذین درخت گردو اثر قابض دارد و سابقا مصرف 4 گرم گرد آن در شراب، برای رفع اسهال خونی و خونریزیهای رحمی، معمول بوده است. شیره قسمت سبز میوه گوشتدار گردو، در رفع زگیل و مداوای کچلی اثرات مفید ظاهر می کند. اگر چهارپایان مانند گاو، برگ درخت گردو را بخورند، شیر آنها خشک می شود.

جوشانده سرد حاصل از قطعات سبز و تازه میوه، رنگ قهوه ای به موی سر می دهد. اگر ماده رنگی برگ گردو و همچنین قسمت گوشتدار میوه سبز گردو و یا پوست شاخه های جوان درخت، به پارچه یا چرم و یا چوب اثر داده شود، رنگ قهوه ای مخصوص به آنها می بخشد. برگ تازه درخت گردو حشرات موذی مخصوصا بید و ساس را از

بین می برد و دم کرده برگ این درخت مورچه ها را معدوم می سازد و اگر بر روی پوست دامها مالیده شود حشراتی مانند مگس را از آنها دور می کند.

ابو علی سینا نیز خواص علاوه بر خواص یاد شده، برای گردو قائل است.

وی می گوید: گردو گرم است و کسانی که معده ئی ضعیف دارند باید گردو را در سرکه پرورش دهند. مغز گردو را بخایند و بر دمل سودائی چرکین گذارند، داروی خوبی است. افشره برگ گردو را اگر به حالت نیمگرم در گوش چکانند چرک و ریم گوش را پاک می کند. روغن گردو داروی خوره و سرخی و ناسورهای گوشه چشم است. روغن گردوی کهنه درد گلو به بار آورد. گردو دیرهضم است و برای معده خوب نیست ... گردوی تازه و پوست کنده اگر با انجیر خورده شود پادزهر هرنوع سمی است.

Juncus spp .:Juncaceae سازوها: تیره سازو

گیاهانی هستند چندساله علفی و غالبا دارای ساقه های زیرزمینی فراوان یا یکساله، با ساقه های متعدد و استوانه ای و عموما توده ای با برگهای همیشه سبز استوانه ای لوله ای توپر یا توخالی که در قاعده دارای غلافهای باز عموما قهوه ای روشن یا شاه بلوطی می باشند، برگهای عموما قاعده ای و در بعضی از گونه ها ساقه ای می باشند. گل آذین عموما انتهائی و گرزن غالبا متراکم و سرسان حامل گلهائی با گلپوشهای غشائی قهوه ای روشن یا تیره یا سبز علفی است. میوه های کپسول شکوفای آن حاوی دانه های بسیار می باشد.

سازوها گیاهانی هستند رطوبت پسند و آبدوست که عموما بر روی شنهای ساحلی، مردابها یا باتلاقهای آب شور یا شیرین، چمن زارهای مخروبه، حاشیه رودها یا چشمه سارهای کوهستانی می رویند. در استان گیلان نیز گونه های چندساله ای مثل Juncus acutus ,J .inflexus ,J .littoralis بیشتر در سواحل دریا در بندر انزلی

و مردابهای پراکنده در سطح استان و گونه یکساله Juncus bufonius بیشتر بر روی شنهای ساحلی اطراف مرداب انزلی به فراوانی می رویند. سازوها گاهی توسط مردم محلی در صنایع دستی برای تهیه بعضی از لوازم منزل بکار می روند.

Juniperus excelsa :Cupressaceae ارس (آربس): تیره سرو

درختچه یا درختی است همیشه سبز به بلندی 10 تا 20 متر با تاجی گسترده و پهن که از نظر رنگ پوست و ضخامت شاخه ها و طرز قرار گرفتن آنها و اندازه میوه بسیار متنوع است، برگها عموما فلسی شکل متراکم و هم پوش و میوه ها مخروطی شبه کروی است.

ارس یکی از درختچه های همیشه سبز مناطق صخره ای و کوهستانی نیمه مرطوب تا نیمه خشک ایران است که با عطر و بوی خوش برگهای خود و همیشه سبز بودنش کاملا مشخص می باشد. در گیلان در دره سفیدرود (ناحیه رودبار و منجیل) همراه زربین به فراوانی دیده می شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 421

Lactuca scarioloides :Compositae کاهوی وحشی (کاهو علف، کاهوی زبر): تیره کاسنی

گیاهی است علفی دوساله با ساقه ای راست، سفیدرنگ، صاف و بدون کرک به ارتفاع 60 تا 120 سانتیمتر، منشعب و شاخه دار در بخش فوقانی با برگهائی واژ سرنیزه ای، بدون بریدگی یا شانه ای بخش- نیش بری با 4 تا 6 لوب جانبی بدون کرک در سطح فوقانی و دارای خارهای کوچک در طول رگبرگهای سطح زیرین. گلهای زبانه ای زردرنگ آن به صورت مجتمع و کپه ای در گل آذینی پانیکول و پرشاخه و تقریبا دیهیم مانند قرار گرفته اند.

کاهوی وحشی در ایران در شیبهای صخره ای دامنه ای، حاشیه مزارع کشت شده یا آیش، کنار جاده ها، و باغها می روید. در استان گیلان در کنار جاده ها، بیشه زارهای مخروبه در دره سفیدرود، اطراف رشت، لاهیجان، انزلی تا آستارا و گاهی در کنار جاده های جنگلی می روید.

کاهوی خوراکی Lactuca sativa یکی از سبزیهای مهم غذائی است که به صورت روزمره تقریبا در غالب خانواده های شهرنشین به عنوان کاهوی سالادی مصرف داشته در غالب نقاط ایران از جمله در استانهای گیلان و مازندران کشت می گردد.

Lamium album :Labiatae گزنه سفید: تیره نعناع

گیاهی است علفی چندساله و غالبا دارای ساقه زیرزمینی و ساقه هوائی به بلندی 17 تا 60 سانتیمتر، راست یا برافراشته و چهارگوشه و غالبا ارغوانی رنگ. برگها تخم مرغی و عموما کرکدار یا بدون کرک. گلها به صورت چندتائی به تعداد 2 تا 10 عدد در محل گره ها قرار گرفته و سفیدرنگ می باشند.

گیاه فوق الذکر در استان گیلان با نام محلی کره گزنه شناخته شده است و بیشتر در مراتع و جنگلهائی که نور نسبتا فراوان دارند رویش می یابد. گزنه سفید در اطراف رودبار نیز به فراوانی دیده می شود و از گیاهان نیمه بومی گیلان است. از این جنس گونه یکساله Lamium purpureum در اطراف عمارلو

و داماش و گونه Lamium amplexicaule با گلهای ارغوانی و برگهای ساقه آغوش خود عموما در اوایل بهار در غالب نقاط گیلان رویش می یابد.

گزنه سفید دارای اثر درمانی بوده در طب سنتی مورد استفاده قرار می گیرد.

گزنه سفید گیاهی است خلط آور، مقوی و قابض. گزنه سفید، داروی شفابخشی در معالجه ترشحات سفید غیر طبیعی در زنان می باشد. همچنین در خونریزیهای مربوط به رحم مصرف گزنه سفید فوق العاده مفید و مؤثّر است دم کرده برگ گزنه سفید در نارساییهای کبدی مخصوصا برای دختران جوانی که در قاعدگیهای سخت و دردناک مبتلا به ضایعات رحم می شوند، همچنین در مورد اسهالهای مزمن فوق العاده مفید و مؤثّر است. در فرانسه برگهای گزنه سفید را کوبیده، با غذای مرغان خانگی مخلوط می کنند و عقیده دارند که به این وسیله گوشت و تخم آنها تقویت می شود و درعین حال آنها از ابتلا به بعضی از امراض عفونی، مصون می مانند و نیز به گاوهای شیرده می دهند تا شیر آنها زیاد شود. دکتر تروسو در مورد حمله های نزله مختنق که با سرفه همراه باشد دستور می دهد یک دسته گیاه گزنه سفید را مثل تازیانه به بدن بزنند زیرا این عمل در معالجه بیمار مفید و سودمند است. در قدیم نیز به همین نحو رفتار می کردند و به آن «گزنه مالی» یا اورتیکاسیون Ortication می گفتند.

گزنه سفید شبیه به گزنه های معمولی است. منتها بین دمبرگ و ساقه آن گلهای سفیدی دارد و برگها و ساقه آن برخلاف گزنه های معمولی گزنده نیست. گذشته از آنچه که ذکر شد در کتاب زبان خوراکیها به طور کلّی در مورد گزنه آمده است که: ... گزنه معالج غانغرایا (گانگرن- مردگی اعضاء در اثر

عفونتهای مزمن) می باشد. همچنین از جمله گیاهانی است که در گذشته پزشکان قدیم ایران در معالجه سرطان از آن سود فراوان می جسته اند. روی این

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 422

اصل در کتب طبّی قدیم فصولی فراوان از خواص گزنه جهت معالجه زخمهای چرکی و عفونی، زخمهای سرطانی و زخمهای خوره ای و عفونت رحم، مشاهده می گردد. نیز از خواص دیگر گزنه این است که ادرار را زیاد می کند و قند خون را پائین می آورد. در صنعت گونی بافی و بافتن طناب نیز از الیاف این گیاه استفاده می گردد. گزنه، سینه را باز می کند و لیزابه و خلط را از بین می برد، همچنین حیض را باز و شهوت را زیاد می کنند. گزنه سفید تنگی نفس را تسکین می دهد و خوردن برگ پخته آن با ماء الشعیر (جوشانده جو) جهت امراض سینه و تنگی نفس مفید و مؤثّر است. گذاشتن برگ کوبیده گزنه در سوراخ بینی، خون دماغ را بند می آورد. ضماد برگ آن جهت باز شدن دمل و قطع زگیل مخصوصا با عسل تجویز می گردد. این ضماد را جهت باز شدن پیچیدگی عصب نیز توصیه کرده اند. همچنین ضماد برگ گزنه با نمک جهت درمان گزیدن سگ هار قبل از رسیدن طبیب نافع است. پخته برگ این گیاه با روغن زیتون جهت ورم بناگوش توصیه شده است. مضمضه جوشانده گزنه جهت تقویت لثه و غرغره آن جهت ورم لوزه و ورم زبان کوچک نافع است. با خیساندن ریشه گزنه در الکل 60 درجه و قرار دادن آن به مدّت 15 روز در آفتاب، مایعی به دست می آید که مالیدن آن به سر از ریزش مو جلوگیری

می کند.

سرشاخه گلدار و گل گزنه سفید اثر قابض، تصفیه کننده خون، مدر، صفرابر، مخدر، مفرح و التیام دهنده دارد و برای درمان بیماریهای مختلف مانند اسهالهای ساده، خونرویها، اخلاط خونی، دفع دانه های جلدی اطفال، خنازیر، کم خونی، آب آوردن انساج، بیماریهای دستگاه تنفس و طحال، عدم دفع ادرار و ترشحات زنانگی مصرف می گردد.

مصرف شیره گیاه در دختران جوان مبتلا به کم خونی و خونرویهای خارج از موعد قاعدگی و ترشحات زنانگی نتیجه مطلوبی داشته و در حبس البول و عدم دفع ادرار افراد مسن نیز مؤثّر است، در استعمال خارجی اثر دادن جوشانده آن بر روی عضو سبب دفع آماسها، تومورها، واریس و دردهای نقرس و بواسیر می گردد. پاشیدن گرد خشک گیاه بر روی زخمهای ملتهب به سرعت بهبودی کمک مؤثر می کند.

Lathyrus spp .:Leguminosae خلرها: تیره نخود

گیاهانی هستند یکساله یا چندساله با ساقه های بالارونده و برگهای شانه ای زوج، منتهی به پیچک یا بدون پیچک با برگچه هائی به تعداد 1 تا 5 جفت و غالبا یک جفتی، کامل و به اشکال سرنیزه ای، خطی یا تخم مرغی؛ با گلهای پروانه آسای سفید یا زرد یا بنفش منفرد یا خوشه ای محوری و میوه نیام باریک و خطی.

خلرها نیز به جز گونه کاشته شده خلرLathyrus sativa همگی جزء علفهای هرز مزارع، زمینهای آیش، تاکستانها، مراتع و مناطق جنگلی دارای نور کافی می باشند.

در گیلان نیز چند گونه زیبای Lathyrus laxiflorus با گلهای بنفش،Lathyrus vernus با گلهای ارغوانی آبی شونده وLathyrus roseus با گلهای ارغوانی متمایل به بنفش در مناطق جنگلی می رویند و گونه های چندی نیز در مزارع و باغها رویش می یابند که از آنجمله اند:

Lathyrus annus/ Lathyrus pratensis

Lathyrus aphaca/ Lathyrus rotundifolius

Lathyrus inconspicuus/ Lathyrus sphaericus

Lathyrus laxiflorus/ Lathyrus vernus

Laurocerasus officinalis :Rosaceae جل (چرم گیله، چرم لیوه، غارگیلاسی): تیره گل سرخ

درخت یا درختچه ای است همیشه سبز به بلندی حد اکثر 6 متر و برگهای بیضوی مستطیلی تا مستطیلی- واژ تخم مرغی چرمی بزرگ به رنگ سبز تیره و عطر بادام تلخ، گلهای خوشه ای محوری و میوه های شفت آبدار بنفش تیره یا کاملا سیاه رنگ.

این گیاه در استان گیلان عموما در جنگلهای انبوه با نور کم در زیر اشکوب درختان جنگلی رشد می نماید، اگرچه ارزش داروئی آن برای کشورهای اروپائی شناخته شده است لیکن در ایران مصرف داروئی چندانی ندارد و در سالهای اخیر در کنار خیابانها و پیاده روها به خاطر زیبائی خاص آن کشت می گردد. اگرچه در طب سنتی ایران ناشناخته است و لیکن در مداوای برخی از بیماریها نظیر تشنج، سرفه و تنگی نفس مؤثر می باشد. برگ آن حاوی اسید سیانیدریک بوده و سمی است.

Laurus nobilis :Lauraceae برگ بو: تیره برگ بو

درخت یا درختچه ای است همیشه سبز و معطر، گاه به ارتفاع 2 تا 15 متر با برگهای چرمی، مستطیلی- سرنیزه ای باریک تا تخم مرغی پهن با نوک تیز و لبه ای مواج.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 423

اگرچه گیاه فوق الذکر بومی گیلان و سایر نقاط ایران نمی باشد و لیکن در سالهای اخیر به خاطر همیشه سبز بودن و بوی خوش و خواص داروئی متعددی که دارد مورد توجه قرار گرفته اغلب در پارکها و گاهی حاشیه پیاده روها و خیابانها کشت گردیده است.

برگ و میوه آن اثر داروئی داشته و از برگ آن به عنوان معرق و دفع نزله استفاده می کنند.

امروزه به عنوان چاشنی اغذیه و به منظور معطر ساختن برخی کنسروها و خیارشور به کار می رود. برگهای آن اثر بادشکن، قی آور، مدر، ضد تشنج و قاعده آور دارد. میوه آن به صورت

خشک شده دارای اثر درمانی قوی تر از برگهاست و برای رفع کم اشتهائی و ضعف معده به کار می رود، اسانس آن در صابون سازی نیز مورد استفاده قرار می گیرد.

Lemna spp .:Lemnaceae عدسک آبی: تیره عدسک آبی

گیاهی است بسیار کوچک و شناور در آب با برگهای کوچک دایره ای یا مستطیلی تا تخم مرغی باریک فاقد ساقه و ریشه های ثابت که با جریانهای آبی حرکت کرده و نقل مکان می نماید. عدسکهای آبی عموما با تراکم زیاد در مردابها و باتلاقهائی با جریان ملایم آب یا راکد رشد می کنند. در استان گیلان در مرداب انزلی حد اقل دو گونه از آنها به نامهای L .trisulca وLemna minor می رویند و مانند لایه ای سبزرنگ بر سطح آب شناورند.

علاوه بر عدسک آبی Spirodela polyrhiza با برگهای دایره ای تا تخم مرغی نامتقارن به رنگ سبز در سطح فوقانی و ارغوانی تیره در سطح زیرین و ریشه های فراوان سفیدرنگ در آبهای راکد و با جریان ملایم استان در مرداب انزلی و آبگیرهای اطراف رشت، فومن و صومعه سرا و کشت زارهای برنج می روید.

گیاه دیگری از این تیره به نام Wolfia arhiza مانند لکه های سبزرنگی با تراکم زیاد در سطح آبهای راکد استان رشد کرده و با جریانهای آب حرکت می کند.

Lepidium sativum :Cruciferae ترتیزک، تره تیزک: تیره شب بو

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای منفرد و راست به ارتفاع 20 تا 50 سانتی متر منشعب و پرشاخه در بالا با برگهای طوقه ای شانه ای- ربابی و دمبرگ بلند و برگهای ساقه ای یا دو بار شانه ای با طعمی تند. در رشت و اطراف آن به نام ککج شهرت دارد.

تره تیزک یکی از گیاهان کاشته شده در ایران است که برگ آن به مصرف تغذیه می رسد. این گیاه سریع الرشد که سرشار از ویتامین ث است در اغلب باغچه ها، و مزارع و گاهی در بشقابها و بر روی کوزه های گلی به عنوان زینتی در فصل بهار کشت می شود و در مغازه های سبزی فروشی به فروش می رسد.

تره تیزک ضد اسکوربوت، اشتهاآور،

مدر، تصفیه کننده خون می باشد. به علت دارا بودن یک ماده میکروب کش (که در گونه دیگر مشهور آن یعنی بولاغ اوتی یا علف چشمه که در کنار چشمه ها و نهرها به طور خودرو می روید خیلی بیشتر است) در معالجه زخم روده و امراض داخلی و سرماخوردگی اثر معجزه آسائی دارد. همچنین به علت داشتن یک ترکیب گوگردی در اصلاح دستگاه تنفس تأثیر فراوان دارد و در مداوای سل ریوی، آسم، زکام و سیاه سرفه مورد استفاده قرار می گیرد. نوشیدن یک فنجان کوچک از آب تیره تیزک باعث دفع سموم بدن و انگلهای معده می شود. اطبای پیشین مخلوط آب این گیاه با روغن بادام شیرین یا روغن زیتون را برای درمان بندآمدن ادرار و درد کلیه و مثانه مؤثر می دانستند. تره تیزک ترشحات خارجی بدن، مثل شیر، عرق و ادرار را زیاد و به ترشحات داخلی نیز کمک می کند از این جهت مصرف این گیاه و گونه های دیگر آن را برای مداوای مرض قند، گواتر و بدبوئی عرق زیر بغل و تعفن رحم بانوان بیمار، توصیه و تجویز می کنند. تخم تره تیزک که به «حب الرشاد» معروف است اکثر خواص تره تیزک را دارا می باشد. جوشانده گرم آن قی آور است و بلغم را دفع می کند. ضماد آن جهت برطرف کردن کک- مک و جوشهای صورت توصیه شده است.

مؤلف «گیاهان داروئی» می نویسد: طبق بررسیهای جدید، چون مصرف تره تیزک، برقراری جریان خون را در شرائین قلب، به علت اثر بازکننده مجاری عروق Vaso -dilat که دارد همواره تأمین می نماید، مصرف آن در آنژین صدری Angine de poitrine مفید تشخیص داده شده است. به علاوه به عنوان اشتهاآور، مدر و تصفیه کننده خون بکار می رود. از شیره گیاه یا خیسانده

آن در شراب، به عنوان مدر در آب آوردن Hydropysie ، خیز عمومی بدن و غیر آن استفاده به عمل آمده و نتیجه مفید حاصل شده است. همچنین مصرف دانه آن به عنوان مقوی معده، خلطآور و قاعده آور توصیه شده است. از دانه تره تیزک در بعضی کشورها مانند حبشه، نوعی روغن استخراج می شود و یا از آن، در فرمول بعضی از گردهای حشره کش استفاده به عمل می آید. اگرچه مصرف تره تیزک از نظر درمانی، امروزه کمتر مورد توجه قرار دارد، با این همه به علت سرشار بودن از ویتامینهای آ، ب و ث همچنین مواد کانی فراوان مثل آهن، فسفر، ید، منیزیم، منگنز، مس، روی، آهک و گوگرد، هنوز به داشتن لقب سبزی تندرستی معروف و مورد توجه می باشد.

Ligustrum vulgare :Oleaceae برگ نو، مندارچه: تیره زیتون

درختچه ای است با ساقه های متعدد و پرشاخه به ارتفاع حد اکثر 4 متر با برگهای تخم مرغی سرنیزه ای متقابل به رنگ سبز تیره و در شاخه های جوان به صورت متقابل متلاقی، بدون کرک و با لبه ای کامل. گلهای سفیدرنگ و کوچک خوشبوی آن در گل آذین گرزن- پانیکول انتهائی قرار گرفته اند. میوه شفت آبدار آن پس از رسیدن به رنگ سیاه درمی آید.

این درختچه در غالب نقاط معتدله و معتدله سرد، در خانه ها (به صورت پرچین)، باغها، باغچه ها، در پارکها و مناطق تفرجگاهی کشت گردیده به

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 424

اشکال گوناگون آن را آرایش می نمایند. در مناطق معتدله، نیمه خزان کننده بوده و در اغلب ماههای سال برگدار می باشد که با سبزی خود شادابی خاص می آفریند.

این درختچه، بومی گیلان است و بیشتر در اطراف رشت، لاهیجان، انزلی و آستارا می روید.

Lilium ledebourii :Liliaceae سوسن چلچراغ: تیره لاله

گیاهی است پیازدار، پوشیده از فلسهای متعدد هم پوش برگی، فاقد پوشش پوستی با برگهای ساقه ای متعدد متناوب یا فراهم چرخه ای، سرنیزه ای نوک تیز. با ساقه ای به بلندی 30 تا 80 سانتیمتر و گلهای درشت و سفید یا سفید متمایل به زرد که بر روی گلبرگهای آن نقاط قهوه ای رنگ متعددی به چشم می خورد.

سوسن چلچراغ در ایران فقط در استان گیلان و در منطقه عمارلو و داماش می روید. سوسن چلچراغ گیاهی است بسیار زیبا و دارای ارزش زینتی قابل توجه.

Lonicera spp .:Caprifoliaceae پیچ امین الدوله: تیره بداغ

گیاهی است درختچه ای پرشاخه، بالارونده و پیچنده با برگهای متقابل به بلندی 2 تا 5 متر و گلهای سفید، سفید متمایل به زرد تا قرمزرنگ نامنظم دو لوبه با لوله ای بلند که به صورت دوتائی در محور برگها یا در انتهای شاخه ها قرار گرفته و دارای بوی بسیار خوش است.

گونه های چندی از این جنس در مناطق جنگلی شمال در بیشه زارها، حاشیه جاده ها و شیبهای تند حاشیه ای جاده های جنگلی رویش یافته و با گلهای سفید و خوشبوی خود جلب توجه می نمایند. به عنوان نمونه می توان ازLonicera nummulariifolia ,L .iberica نام برد. معمولی ترین گونه آن که در غالب نقاط معتدله و معتدله سرد ایران کشت می شود و با نام پیچ امین الدوله و به غلط یاس شناخته می شودLonicera caprifolium است که با ساقه های فراوان پیچنده و بالارونده و گلهای بسیار معطر خود اغلب در حیاط منازل، پارکها و مناطق تفرجگاهی کشت می شود.

Lotus spp .:Leguminosae یونجه های زرد: تیره نخود

گیاهانی هستند چندساله علفی با ساقه ای برافراشته یا گسترده روی سطح زمین به ارتفاع حد اکثر 40 سانتیمتر و با برگهای شانه ای پنج برگچه ای که دو برگچه آن در پای دمبرگ و در محل انشعاب از ساقه قرار گرفته و گوشواره مانند به نظر می رسد. گلهای زرد یا بنفش رنگ آنها معمولا به صورت توده ای چتری به تعداد یک تا چند عدد در محور برگها یا انتهای شاخه قرار گرفته اند. میوه نیام آنها به رنگ قهوه ای روشن است.

گونه Lotus corniculatus با گلهای زرد شفاف خوشه ای و برگهای سبز تیره یا سبز روشن در چمن زارها، حاشیه مزارع و باغهای استان و گونه Lotus gebelia با گلهای بنفش یا بنفش متمایل به سفید بیشتر در دره سفیدرود اطراف رودبار و منجیل در

حاشیه جاده ها و مراتع دامنه ای رشد می نماید.

Lycopersicum esculentum :Solanaceae گوجه فرنگی (سورخه بادنجان، بادنجان فرنگی): تیره سیب زمینی

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای راست برافراشته یا خوابیده و گسترده روی سطح زمین با برگهای مرکب شانه ای فرد به رنگ سبز روشن تا تیره گلهای زردرنگ که به صورت منفرد یا گرزن چندتائی در محور برگها یا انتهای شاخه ها قرار گرفته اند. میوه سبز آن پس از رسیدن به رنگ قرمز در می آید.

گوجه فرنگی یکی از گیاهان زراعی معمولی ایران است و ارزش غذائی و داروئی آن بر کسی پوشیده نیست. گوجه فرنگی به صورت خام، پخته، ترشی، رب و ... در غذای روزمره ایرانیان دیده می شود و در استان گیلان نیز زراعت گوجه فرنگی بسیار رایج است. گوجه فرنگی خام سرشار از ویتامین ث می باشد و میوه آن خاصیّت قلیائی کردن خون را دارد و برای مبتلایان به سنگ کلیه و ورم مفاصل توصیه می گردد. افراد مبتلا به حساسیت (آلرژی) باید از خوردن آن پرهیز کنند.

Lythrum salicaria :Lythraceae

گیاهی است علفی چندساله با ساقه های بلند و پرشاخه به ارتفاع 20 تا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 425

180 سانتیمتر. با برگهای تخم مرغی یا سرنیزه ای باریک و گلهای ارغوانی رنگ در گل آذین سنبله ای که در چرخه های 3 تا 8 تائی و در انتهای ساقه قرار گرفته اند.

این گیاه در مناطق مرطوب حاشیه رودها و نهرها و بستر رودها و مردابها و باتلاقها همراه گیاهانی هم چون نی و لوئی و تاج ریزی رشد می نماید.

در استان گیلان در اغلب نقاط مرطوب مثل مرداب انزلی و مرداب امیر کلایه می روید. خاصیت داروئی این گیاه در رفع اسهالهای ساده به تازگی شناخته شده است.

Magnolia spp :Magnoliaceae ماگنولیاها: تیره ماگنولیا

درخت یا درختچه هائی هستند همیشه سبز یا خزان کننده با برگهای متناوب و ساده بدون لوب و کامل که در جوانی به وسیله غلافی دربرگرفته شده اند.

گلهای آنها غالبا درشت و زیبا و به رنگهای سفید تا قرمز است.

ماگنولیای تابستانه M .grandiflora با برگهای چرمی و سبز روشن، زیبا و همیشه سبز در غالب نقاط ایران و در استان گیلان نیز در حیاط منازل، پارکها و تفرجگاهها کشت شده و گلهای سفید و درشت آن در فصل تابستان ظاهر می گردد.

ماگنولیای زمستانه M .soulangiana با برگهای خزان کننده و سبز و کرک دار خود دارای گلهای ارغوانی یا قرمز درشتی است که معمولا در فصل بهار، از اوائل فروردین تا اردیبهشت و قبل از پیدایش برگها ظاهر گشته و زیبائی خاصی دارند.

این درختچه در استان گیلان در حیاط منازل، پارکها و تفرجگاهها غرس می شود.

Malus orientalis :Rosaceae سیب: تیره گل سرخ

درخت یا درختچه ای است بدون خار و گاهی با شاخه های کم وبیش خاردار و برگهای خزان کننده به اشکال گوناگون بیضوی، تخم مرغی، واژ تخم مرغی یا شبه کروی، با گلهای سفید متمایل به صورتی در گل آذین دیهیم 4 تا 6 گلی. میوه آن سیب دارای لایه های متعدد غضروفی چندپره ای در مرکز است که دانه ها را دربر می گیرند.

درخت سیب در جنگلهای شمال کشور و در کنار نهرها و حاشیه جاده های جنگلی و مکانهایی که دارای نور بیشتر هستند گاه به صورت وحشی و خودرو می روید.

سیب میوه ای است شناخته شده که باغهای وسیعی از انواع اصلاح شده آن در ایران ایجاد شده و یکی از ارقام صادراتی کشور ما محسوب می گردد. در طب گیاهی از پوست و برگ درخت سیب و میوه آن برای درمان برخی از بیماریها استفاده می شود. از جمله پوست

درخت سیب قابض و برگ آن مدر و آرام کننده است. میوه آن برای مبتلایان به بیماری قند بسیار مفید است و در رفع کم خونی و از بین بردن اسید اوریک و تصفیه خون نیز تأثیر قابل توجهی به جا می گذارد.

Malva sylvestris :Malvaceae پنیرک: تیره پنیرک

گیاهی است دو ساله یا چندساله با ساقه ای راست یا برافراشته و منشعب از پائین و برگهای کم وبیش دایره ای و 5 تا 7 لوبه با حاشیه ای کنگره ای.

گلهای قرمز یا صورتی رنگ آن گروهی و خوشه مانند در محور برگها یا در انتهای شاخه ها قرار دارند.

پنیرک به صورت علف هرز در مزارع، باغها، حاشیه جاده ها و مکانهای باز دارای نور کافی رشد کرده. در استان گیلان نیز در باغها، مزارع زراعی و حاشیه مزارع می روید.

جنبه های داروئی پنیرک برای اغلب مردم ایران شناخته شده است. از این گیاه برای درمان ناراحتیهای سینه، بیماریهای ناشی از التهاب و تورم اعضاء، تحریکات اعضاء مختلف بدن مانند تحریکات دستگاه گوارش، مجاری ادرار، مجاری تنفسی، نزله های ششی و برونشها، سرفه، برونشیت، التهاب مخاطهای بدن به طور کلی، استفراغ و اخلاط خونی، ورم لوزتین، آنژینها، بیماریهای کلیه و مثانه، سرخک، مخملک و آبله و رفع یبوست اطفال و افراد مسن استفاده می شود. ریشه و برگ له شده پنیرک را به صورت پماد و مرهم برای درمان التهابهای سطحی بدن و جوشهای صورت و دانه های جلدی بکار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 426

Medicago spp .:Leguminosae یونجه ها: تیره نخود

گیاهانی هستند یکساله یا چندساله، علفی با برگهای سه برگچه ای و غالبا دندانه دار با گلهای منفرد یا خوشه ای محوری به رنگهای زرد یا بنفش و میوه های نیام ناشکوفای مارپیچی و غالبا در گونه های یکساله، خاردار و راست یا هلالی و کوتاه در گونه های چندساله.

انواع یونجه ها نیز مانند شنبلیله و شبدر از گیاهان مدیترانه ای بوده در استانهای گیلان و مازندران دارای پراکنش قابل توجه می باشند و غالبا در مناطق دشتی ساحلی و در دره سفیدرود می رویند. از مهمترین انواع یونجه ها می توان

گونه های زیر را نام برد:

Medicago minima/ Medicago rigidula

Medicago polymorpha/ Medicago radiata

گونه چندساله Medicago sativa یا یونجه معمولی یکی از گیاهان کاشته شده و علوفه ای مهم بوده و اغلب در مناطق روستایی مراتع ییلاقی کشت می گردد.

Melia azedarach :Meliaceae زیتون تلخ (شاله زیتون، شاله پستانه، شال سنجد، سنجد تلخ) تیره زیتون تلخ

درخت یا درختچه ای است به چوب معطر و ساقه ای برافراشته و راست، در بالا منشعب و پرشاخه به بلندی 2 تا 5 متر با برگهای متناوب مرکب شانه ای، گلهای معطر، منظم، نر و ماده و بنفش یا ارغوانی رنگ آن در گل آذین پانیکول محوری قرار گرفته اند. میوه های شفت گوشتی کروی آن پس از رسیدن به رنگ زرد درآمده و شبیه زیتون می باشد.

زیتون تلخ درختی است که در غالب نقاط استان گیلان در باغها، حاشیه جاده ها و جلگه های جنگلی دیده می شود و هنگام گل دادن شبیه چتری به رنگ بنفش زیبایی خاصی دارد.

اگرچه در طب سنتی ایران زیتون تلخ مصرف ویژه ای ندارد، اما می توان از پوست آن به عنوان مقوی، نیرودهنده، قابض، تب بر، ضد اسکوربوت و ضد کرم استفاده کرد. مصرف زیاد آن موجب مسمومیت می شود. پوست آن برای درمان بیماریهای مختلف ناشی از کمبود ویتامین ث و تبهای شدید و تب نوبه توصیه می گردد. برگ آن در استعمال خارجی بر روی محل دردناک روماتیسم اثر مسکن دارد.

Melilotus officinalis :Leguminosae اکلیل الملک: تیره نخود

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای منشعب و پرشاخه به ارتفاع 40 تا 250 سانتیمتر و برگهای سه برگچه ای و دمبرگدار و دندانه ای با گلهای زردرنگ خوشه ای طویل و میوه نیام ناشکوفای کوچک.

گیاه مذکور یکی از علفهای هرز مناطق مختلف ایران بوده، اغلب در حاشیه مزارع، باغها، کنار جاده ها و پیاده روها و مزارع آیش می روید. در استان گیلان نیز در دره سفیدرود، اطراف رودبار و منجیل، عمارلو و مناطق مختلف جلگه های پست ساحلی رشد می نماید.

برای مصارف داروئی سرشاخه های گلدار گیاه که حاوی کومارین، اسید ملیلوتیک، تاننها و مواد رنگی فلاونها هستند بکار می روند. این مواد نفوذپذیری مویرگها را کاهش

داده و خون را رقیق می کنند، مصرف بیش از حد آنها مسمومیت داده ایجاد خونریزی، سردرد، سرگیجه و تهوع می نماید.

سرشاخه گلدار گیاه اثر آرام کننده، مدر و هضم کننده دارد.

دم کرده آن در رفع تحریکات عصبی، بی خوابیهای ناشی از بیماریهای مختلف، بیخوابیهای اطفال، احساس اضطراب و سرگیجه، دردهای عصبی، میگرن، دردهای روماتیسمی، عدم دفع ادرار، التهاب و ورم کلیه و مثانه، سوء هضم، قولنجهای کبدی و غیرو دارد. در استعمال خارجی به صورت مرهم و پماد برای رفع دردهای روماتیسمی، جمع شدن شیر در پستان و رفع جوشهای صورت بکار می رود.

Melissa officinalis :Labiatae فرنجمشگ (بارنگبو، بارنگبویه، بادر، بادرونه، ترنگان، ترنجان) تیره نعناع

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای راست و شاخه دار به بلندی 28 تا 95 سانتی متر و برگهای تخم مرغی پهن تا بیضوی قلبی شکل و دندانه دار.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 427

چرخه های حاوی گلها متشکل از 4 تا 12 گل زرد کم رنگ سفیدشونده و گاهی دارای رگه های پنیرکی است.

فرنجمشگ گیاهی است بسیار معطر و خوش بو که در گیلان با نامهای محلی بارنگبو، بارنگبویه، بادر، عاشق تره، نازبوی، بادرونه، ترنگان و ترنجان شناخته می شود. در غالب نقاط استان به ویژه در جنگلهای تنک، بیشه زارها در شیبهای صخره ای، سنگلاخها، کنار نهرها و جاده ها می روید. خواص داروئی آن را اکثر مردم می شناسند. اخیرا در منابع و کتابهای داروئی از گیاه فوق- الذکر با نام بادرنجبویه یاد شده است که صحیح نیست و بادرنجبویه به Dracocephalum moldavica گفته می شود که گیاهی است کشت شده در ایران و در آذربایجان شرقی و غربی به مقیاس وسیع کشت می گردد و عرق آن به نام محلی عرق بادرشبی مصرف می گردد.

بادرنجبویه از گیاهان دارویی مهمی است که از زمان قدیم، مصارف درمانی زیادی داشته است. از بادرنجبویه

عرقی می گیرند که به نام عرق بادرنجبویه معروف است و اگر محل گزش عقرب، مار، زنبور و یا حیوانات زهردار دیگر را با آن بشویند سودمند خواهد بود.

شیخ الرئیس ابو علی سینا در کتاب قانون، بادرنجبویه را در ردیف داروهای مقوی قلب قرار داده و آن را در علاج بیماریهای بلغمی و سودایی، مفید دانسته و از آن به عنوان گیاهی شادی آور، توان بخش قلب، علاج خفقان، داروی سکسکه و خوشبوکننده دهان یاد کرده، دکتر علی زرگری در کتاب «گیاهان داروئی» می نویسد:

«بادرنجبویه دارای اثر نیرودهنده، ضد تشنج، مقوّی معده، بادشکن و هضم کننده است. اسانس آن دارای خاصیّت ضد تشنج و آرام کننده با اثری قاطع می باشد، مشروط بر آنکه به مقادیر کم و درمانی به کار رود. این اسانس رنگ زرد و بوی بسیار مطبوع شبیه به بوی لیمو دارد و در فراورده های داروئی مختلف مصرف می شود.» بادرنجبویه در منازل نواحی شمال ایران، بطور خودرو می روید و از آن برای رفع ناراحتیهای هضمی، نفخ، رفع استفراغ زنان باردار و سردردهای یکطرفه (میگرن) استفاده به عمل می آید. بادرنجبویه را به عربی «مفرّح القلب المحزون» گویند لذا برای رفع ناراحتیهای روحی از قبیل حزن، اندوه، نگرانی، افسردگی و کابوس بسیار مفید است. مؤلّف کتاب گیاه درمانی سنتی «گلستان شفا» می نویسد: بنا به نظر جمهور پزشکان اسلامی چون ابن سینا و حکیم مؤمن، مصرف بادرنجبویه، مقوی قلب و زیادکننده اعمال حیاتی بدن بوده، برای درمان خستگیهای روحی، بی حوصلگی، کج خلقیها، تندخوئیهای دختران جوان، عصبانیت، حالت مالیخولیائی، هیستری، طپش قلب، سرگیجه، سردردهای با منشأ عصبی، سنکپ (توقف ناگهانی قلب)، ضعف قلب، ضعف حافظه، احساس صداهای مبهم در گوش، درد دندان، تأخیر قاعدگی

دختران و زنان ضعیف اثر شفابخش دارد. قسمت مورد استفاده این گیاه، سرشاخه های گلدار گیاه یا منحصرا برگهای بدون دمبرگ آن است.

جهت استفاده باید 2 تا 3 قاشق غذاخوری از گیاه خشک را در 5/ 1 لیوان آب جوش دم کرد یا جوشانید و صبح و ظهر و شب یک فنجان با کمی قند مانند چای میل کرد و این عمل را تا رفع ناراحتیهای خود ادامه داد.

Mentha aquatica :Labiatae پونه آبی، سوسنبر: تیره نعناع

گیاهی است چندساله، علفی، با بوی بسیار تند و غالبا به رنگ صورتی روشن و ساقه های رونده روی زمینی سبز یا ارغوانی رنگ و ساقه گل دهنده ای به بلندی حد اکثر 90 سانتیمتر و برگهای تخم مرغی تا تخم مرغی- سرنیزه ای.

گیاه فوق الذکر در استان گیلان بیشتر در کنار آبراهه ها، حاشیه رودها، جویبارها و دره های جنگلی دارای آب دائمی و مناطق مرطوب حوالی مردابها و باتلاقها می روید. در فصل بهار قبل از رویش دیگر سبزیها گاهی سرشاخه های جوان آن مورد استفاده قرار می گیرد. خواص داروئی چندی به شرح زیر دارد: از دم کرده سرشاخه های آن برای رفع بی اشتهائی، ناراحتی معده، گاز شکم، اسهال و تشنجات و غیره استفاده می شود.

Mentha longifolia :Labiatae پونه، پودنه (پینه): تیره نعناع

گیاهی است علفی چندساله با کرکهای گوناگون و بوی تند و بسیار شدید با ساقه های زیرزمینی پوشیده از برگهای فلس مانند و ساقه گل دهنده ای به بلندی 40 تا 120 سانتیمتر. برگها بدون دمبرگ یا دارای دمبرگهای کوتاه، مستطیلی بیضوی تا مستطیلی- سرنیزه ای، گلها در گل آذین سنبله ای متشکل از چرخه های متراکم و نزدیک به هم قرار گرفته اند و رنگ آنها بیشتر بنفش یا سفید است. گیاه فوق الذکر معمولا در سراسر استان در مناطق مرطوب حاشیه جویبارها و مردابها و باتلاقهای دارای آب شیرین رشد می نماید و گاهی در فصل بهار که شاخه های آن جوان و دارای برگهای نازک و ظریف است به

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 428

عنوان سبزی خوردن مصرف می شود. عرق پونه نیز به عنوان گیاه داروئی برای عموم مردم شناخته شده است و برای درمان نفخ و دفع ناراحتیهای معده و درمان بی اشتهایی مورد استفاده قرار می گیرد.

Mentha pulegium :Labiatae خال واش، کوت کوتی: تیره نعناع

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای راست یا گسترده روی زمین به بلندی 10 تا 40 سانتیمتر و برگهای بیضوی باریک با قاعده ای باریک شونده تا شبه دایره ای و دمبرگ بسیار کوتاه. گلها به رنگ بنفش در چرخه های چندتائی بر روی محور گل آذین قرار گرفته و گل آذین شبه سنبله ای می باشد.

این گیاه که بوئی بسیار تند دارد در غالب نقاط استان در مناطق مرطوب رشد می نماید و با نامهای محلی خال واش یا کوت کوتی برای غالب مردم گیلان شناخته شده است و در فصل بهار به عنوان سبزی خوردن در بازار سبزی فروشها فروخته می شود. خال واش دارای خواص داروئی به شرح زیر است: بادشکن، محلل، صفرابر، خلطآور، ضد نزله و ضدعفونی کننده. برای درمان سیاه سرفه، آسم،

هیستری، نفخ، نقرس بکار رفته و قاعده آور است. در رفع نزله های ششی مفید بوده و با مصرف آن سرفه آرام می گردد. چون اثر محرک صفرا دارد هضم را نیز آسان می کند.

Mespilus germanica :Rosaceae ازگیل (کونوس): تیره گل سرخ

درختچه ای است خاردار (بعضی از انواع کشت شده آن بدون خار) به بلندی 2 تا 3 متر و ساقه ای شاخه دار و به رنگ قهوه ای با برگهای سرنیزه ای تا واژ تخم مرغی، با لبه ای کامل یا دندانه ای ریز. گلهای آن سفید است و میوه ای قهوه ای رنگ و ترش مزه می دهد.

ازگیل در استان گیلان در غالب نقاط، در حاشیه جاده ها، باغها، مزارع، بیشه زارها، نهرها و رودخانه ها و جنگلهای متروکه رشد می نماید، انواع پیوندی و اصلاح شده آن نیز در بعضی نقاط همراه سایر درختان مثمر کشت می گردد و میوه آن در فصل پائیز در غالب میوه فروشیها فروخته می شود.

ازگیل را در شمال بیشتر به اسامی ترشه سر، کنس، کنوس، کندس، فطر و فطر می شناسند. در کتابهای طبی قدیم نام آن «زعرور کبیر» ثبت شده است.

میوه درخت ازگیل از نظر ترکیبات شیمیائی دارای مقداری تانن، قند، اسید مالیک و اسید سیتریک است. از جوشانده برگ ازگیل محلولی به دست می آید که برای درمان ورم مخاط گلو و انواع بیماریهای چرکی گلو به صورت غرغره استفاده می شود. میوه نارس ازگیل و شربتی که از برگ و میوه نارس آن تهیه می شود برای درمان ورم روده و جلوگیری از اسهالهای شدید مؤثر است. در قدیم غالبا درویشان از درخت ازگیل چوبدستی تهیه می کردند و معتقد بودند تماس این چوب با دست خواص فراوان دارد. طبق مندرجات کتاب خوردنیهای شفابخش یکی از پزشکان معاصر اروپائی معتقد است اگر زنان باردار گردنبندی از چوب ازگیل به گردن

بیاویزند از سقط جنین مصون می مانند. برگ و ریشه درخت ازگیل را اگر خشک کرده به صورت گرد درآورند، سپس آنرا در شراب طبی گرم ریخته صبح ناشتا میل کنند تبهای مالاریائی را درمان خواهد کرد. میوه ازگیل به علت دارا بودن مقدار قابل توجهی ویتامین «ب» برای تقویت اعصاب مفید است؛ برای معالجه کم خونی، نقرس، دفع سنگ کلیه و دردهای استخوانی کمتر نیز مؤثر می باشد. جهت درمان این قبیل امراض بیشتر از هسته ازگیل استفاده می شود بدین طریق که هسته ازگیل را در آفتاب خشک می کنند، سپس آن را کوبیده به صورت گرد درمی آورند و با شراب سفید مخلوط می کنند. محلول به دست آمده را پس از بیست و چهار ساعت، صبح ناشتا می نوشند و درمان را دو تا سه هفته ادامه می دهند.

Morus alba :Moraceae توت، درخت توت (توته دار): تیره توت

درختی است یک پایه یا دو پایه با ساقه ای قطور و ارتفاعی تا 30 متر با شاخه های بسیار و شیرابه ای شیری رنگ و برگهای تخم مرغی تا تخم مرغی پهن با نوکی تیز یا دراز و قاعده ای قلبی شکل و بدون تقسیم، یا لوب دار.

میوه توت کاملا شناخته شده است و به علت داشتن ساکارز توسط مبتلایان به بیماری قند مصرف می گردد؛ به عنوان خشکبار و آجیل نیز در غالب قنادیها و آجیل فروشیها بفروش می رسد. چوب توت به سبب مقاومت زیاد در برابر پوسیدگی دارای ارزش ویژه ای در صنایع کشتی سازی است. از سوی دیگر در گیلان اهمیت زیادی برای درخت توت قائل هستند زیرا این استان مرکز پرورش کرم ابریشم است و برگ درخت توت نیز غذای اصلی کرم ابریشم محسوب می شود، به همین جهت در اغلب شهرستانهای استان باغهای وسیعی از درختان توت دایر شده

است. در ضمن درخت شاه توت Morus nigra نیز در غالب نقاط استان صرفا به علت میوه اش کشت می گردد و میوه سیاه رنگ و خوشمزه آن به مصرف تغذیه می رسد.

از نظر طب سنتی میوه توت، چه سفید و چه سیاه و چه خشک و چه تازه، ملیّن، مدرّ و مصلح خون است و خشکی دماغ را برطرف می کند. کبد و طحال

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 429

را تقویت می کند و همچنین مقوّی نیروی جسمی و جنسی است.

توت سفید به عقیده ابو علی سینا: «گرم و تر و توت ترش شامی (شاه توت)، مایل به سردی و رطوبت است.» همچنین توت سفید دارای کمی از ماده البومینوئید، مواد چربی، پکتین و سقّز است و سرشار از مواد قندی گلوکز، املاح معدنی، تانن و اسید سوکسینیک و ویتامینهای آ و ث می باشد.

میوه خشک توت سفید با این که شیرین است برای مبتلایان به مرض قند ضرری ندارد و مبتلایان به چاقی هم می توانند از آن استفاده نمایند. جوشانده پوست، ریشه و برگ درخت توت ادرار را زیاد می کند و شیره برگهای آن تب بر و التیام بخش زخمها و جراحات است.

به گفته ابن سینا: «اگر برگ توت را با برگ تاک و برگ انجیر سیاه در آب باران بپزند، موی را سیاه کند.» یعنی خضاب مؤثر و خوبی است.

آب ریشه درخت توت مسهلی قوی است، مخصوصا اگر اول شب آن را تیغ بزنند و تراویده های شب را جمع کنند. این آب جهت درد دندان و باز شدن پیله آن، همچنین باز شدن دمل مفید است. صمغ پوست درخت توت نیز همین خاصیت را دارد. مضمضه جوشانده برگ درخت یا جویدن

صمغ آن، برای محکم کردن لثه مفید است و از کرم خوردگی دندان جلوگیری می کند. عصاره برگ توت ضد سم قوی است و ضماد میوه کال آن با سرکه جهت مداوای ترکیدگی و شکاف پوست بدن بکار می رود.

کاربرد داروئی میوه و برگ توت هم جایگاهی خاص در طب سنتی ایران دارد. پوست، ریشه و برگ درخت توت مدر هستند؛ شیره برگ آن تب بر و التیام دهنده و دافع کرم است و میوه اش اثر ملین دارد؛ در بیماریهای سینه از آن استفاده می شود، سرشار از ویتامین آ و ث است.

Myriophyllum spicatum :Haloragaceae

گیاهی است علفی چندساله و آبزی شناور یا غوطه ور در آب با ساقه های فراوان و غالبا به صورت توده ای و انبوه و کاملا سبزرنگ، با برگهای فراهم متشکل از 3 تا 6 قطعه شانه ای- درفشی.

این گیاه خاص مناطق رویشی دارای آب شیرین مانند حاشیه دریاچه ها، رودها و کانالهای آب با جریان ملایم می باشد.

در استان گیلان بیشتر در مرداب انزلی روئیده و پناهگاه مناسبی برای زندگی لاروماهیها و سایر آبزیان محسوب می گردد.

Myrtus Communis :Myrtaceae مورد: تیره مورد

درختچه ای است همیشه سبز با برگهای چرمی ساده و متقابل و معطر به ارتفاع حد اکثر 5/ 1 متر و پرشاخه و توده ای و بدون کرک و گلهای سفید و زیبای پرپرچم. و میوه های سته ای شبه کروی تا بیضوی پهن که به هنگام رسیدن سیاه رنگ می گردد.

مورد برای ایرانیان مظهر سبزی و شادابی است و در اکثر نقاط ایران رشد کرده حتی در بعضی از شهرها از جمله شیراز در حاشیه خیابانها کشت گردیده است. در استان گیلان در منطقه رودبار و منجیل در دره سفیدرود می روید. از نظر مصارف داروئی ضد عفونی کننده و دافع کرم است.

مورد مقوی معده، نیرودهنده و قابض است؛ میوه مورد برای درمان بیماریهای دستگاه تنفس و سرفه و مجاری ادرار بکار می رود. همچنین در موارد ضعف عمل دستگاه هضم، اسهال، ترشحات زنانگی و خونرویها مورد استفاده قرار می گیرد. اسانس مورد اثر ضدعفونی کننده، بندآورنده خون و آرام بخش دارد.

Nasturtium officinale :Cruciferae تره تیزک آبی، بولاغ اوتی، علف چشمه: تیره شب بو

گیاهی است علفی چندساله و آبزی با ساقه های رونده که در محل بندها ایجاد ریشه های فراوان می نماید. ساقه آن به بلندی حد اکثر 90 سانتیمتر می رسد و برگهای شانه ای آن دارای 3 تا 7 جفت برگچه مستطیلی- بیضوی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 430

جانبی و برگچه انتهائی شبه دایره ای و با دندانه های نامنظم است. تره تیزک آبی دارای طعم تند می باشد.

تره تیرک یکی از گیاهان داروئی است و معمولا در جریان آبهای شیرین و چشمه ها می روید. برای مصارف داروئی سرشاخه و برگ گیاه به صورت تازه مصرف می گردد و دارای خاصیت تصفیه کننده خون، نیرودهنده، مدر، اشتهاآور، مقوی معده و آرام کننده دردهای عصبی است. برای درمان بیماریهای ریه، سل، بیماریهای معده، یرقان، روماتیسم، نقرس،

بیماریهای کلیه، طحال و کبد مورد استفاده قرار می گیرد. سرشاخه های تازه بولاغ اوتی سرشار از ویتامین آ، ث و ای است.

Nelumbium caspicum :Nymphaceae لاله مردابی، ثعله باقلی: تیره نیلوفر آبی

گیاهی است آبزی با ساقه های زیرزمینی غوطه ور و برگهای سپری شکل بزرگ به قطر 20 تا 50 سانتیمتر شناور یا هوائی، دم گلهای بلند آن حامل یک گل درشت با گلپوشهای خارجی گلبرگ آسای ریزان و درونی گلبرگ آسای متعدد به رنگ قرمز است و دانه های آن در میان طبقی (نهنجی) چوب پنبه ای قرار گرفته که پس از رسیدن سیاه رنگ می گردند.

شعله باقلی یکی از گیاهان زیبای استان گیلان (مرداب انزلی و مرداب امیرکلایه) است که در اوائل تابستان به گل نشسته و یکی از مناظر زیبا و دیدنی استان را بوجود می آورد. دانه های آن در حالت سبز و نارس گاهی توسط مردم بومی به عنوان خوراکی مصرف می شود.

Nepeta cataria :Labiatae نوعی نعناع: تیره نعناع

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای راست به بلندی 50 تا 100 سانتیمتر، در بخش فوقانی پرشاخه، برگهای تخم مرغی و گل آذین سنبله مانند، متشکل از گلهای بسیار زیاد متراکم سفیدرنگ.

گیاه فوق الذکر بیشتر در اراضی مرتعی و جنگلهای دارای نور فراوان استان رشد می کند.

اثرات داروئی آن شناخته شده نیست. می توان از جوشانده سرشاخه های آن برای مداوای ناراحتیهایی که ریشه عصبی دارد مثل میگرنها و غیره استفاده نمود زیرا گیاه اثر تسکین دهنده دارد. هم چنین جهاز هاضمه را تحریک و عادت ماهانه را تسهیل می نماید.

Nerium oleander :Apocynaceae خرزهره: تیره خرزهره

درختچه ای است با ساقه ای غالبا منشعب و پرشاخه از پائین، گاهی دارای ساقه ای مشخص به ارتفاع 2 تا 4 متر، شیرابه دار با برگهای چرمی همیشه سبز متقابل یا فراهم، اغلب فراهم سه تائی، بیضوی شکل باریک و نوک تیز.

گلهای سفید یا قرمز درشت و قیفی شکل آن در گل آذین محوری یا انتهائی گرزن قرار گرفته و میوه برگه آن حاوی دانه هائی است که دارای کرک فراوان می باشد.

خرزهره درختچه ای است که در غالب نقاط گرمسیری و معتدله ایران رشد می کند، ولی گونه فوق الذکر دارای گلهای پرپر بوده به صورت زینتی در پارکها، بلوارها، حاشیه خیابانها، حیاط منازل و گلدانها کشت می گردد.

Nicotina tabacum :Solanaceae تنباکو، توتون (پاپروس): تیره سیب زمینی

گیاهی است علفی یکساله، پوشیده از کرکهای چسبناک، با ساقه ای به ارتفاع حد اکثر 150 سانتیمتر و برگهائی با دمبرگ بلند و پهنگی تخم مرغی- بیضوی بزرگ. جام گل بزرگ لوله ای، قیفی شکل زرد یا زرد متمایل به ارغوانی آن غالبا در انتهای شاخه ها در گل آذینی سنبله ای قرار گرفته و میوه کپسول آن ایجاد دانه های بسیار می نماید.

توتون در استان گیلان یکی از گیاهان زراعی است که در غالب نقاط جلگه ای زراعت شده و برگهای آن برای تهیه توتون و تنباکو به مصرف می رسد.

توتون دارای الکالوئید نیکوتین است و خواص داروئی چندانی ندارد. به صورت لوسیونهای مختلف جهت دفع حشرات بکار می رود. پماد حاصل از برگ توتون برای دفع کچلی، سودا، اولسرهای عفونی و دفع شپش سر بکار می رود.

Nymphaea alba :Nymphaceae نیلوفر آبی سفید: تیره نیلوفر آبی

گیاهی است آبزی و دائمی با برگهای بزرگ قلبی شکل شناور در سطح آب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 431

و گلهای سفیدرنگ درشت که غالبا توسط کاسبرگهای سبزرنگ و سرنیزه ای شکل و غالبا ریزان دربرگرفته می شود.

این گیاه در غالب برکه ها و باتلاقهای استان گیلان در اطراف بندر انزلی رشت، لاهیجان، زیباکنار و مرداب امیرکلایه دیده می شود و اهمیت آن به علت زیبایی خاصی است که با گلهای شناور و سفیدرنگ و درشت خود ایجاد می نماید.

قسمتهای مختلف نیلوفر آبی مخصوصا ساقه های آن اثر قابض و نیرودهنده دارد. گلهای آن تا حدودی تخدیرکننده است. طب سنتی این گیاه را از داروهای مؤثر برای تسکین قوای جنسی می داند و شربتی را که از ریزوم و گل نیلوفر آبی تهیه شده باشد برای رفع اشتهای جنسی به ویژه در زنان تجویز می کند. این شربت در مداوای ناراحتیهای عصبی و بی خوابی نیز مؤثر

است.

دم کرده گل نیلوفر آبی نیز دارای همین آثار است و جهت درمان بیماریها و ناراحتیهای ذکر شده مورد استفاده قرار می گیرد.

Nuphar lutea :Nymphaceae نیلوفر آبی زرد: تیره نیلوفر آبی

گیاهی است آبزی و دائمی با برگهای بزرگ قلبی شکل شناور در سطح آب و گلهای زردرنگ و درشت که کاسبرگهای آن نیز به رنگ زرد بوده و با دم گل نسبتا بلندی از سطح آب بالاتر می ایستد. اهمیت آن بیشتر به علت زیبایی رنگ گلهای آن است.

این گیاه در غالب مناطق برکه ای و باتلاقی استان رویش دارد.

Nymphoides spp .:Gentianaceae تیره قنطوریون

گیاهانی هستند چندساله آبزی با ساقه های زیرزمینی شناور یا رونده و برگهای دمبرگدار یا بدون دمبرگ. غالبا شناور در آب با گلهای سفید یا زردرنگ کوچک با دمگل برافراشته، دسته ای و گروهی و به ندرت منفرد.

جنس فوق دارای گونه هایی به نامهای Nymphoides peltata با گلهای زرد و برگهای متقابل وNymphoides indicum با گلهای سفید و برگهای منفرد می باشد که هردو گونه در استان گیلان در برکه ها، باتلاقها و استخرهای آب اطراف لاهیجان، رشت و بندر انزلی رشد می نمایند.

Ocimum basilicum :Labiatae ریحان: تیره نعناع

گیاهی است یکساله علفی با ساقه ای راست و پرشاخه به بلندی تا یک متر و برگهای تخم مرغی تا مستطیلی تقریبا بدون کرک یا دارای کرکهای غده ای منقوط و دمبرگ بلند و گلهای چرخه ای تا شش تایی سفید یا صورتی رنگ بر روی محور گل آذین.

گیاه فوق الذکر یکی از گیاهان زراعی گیلان بوده و در مزارع و باغها به عنوان سبزی خوردن کشت می گردد و نیز یکی از سبزیهایی است که معمولا در فصل تابستان در کنار هرسفره ای دیده می شود.

دم کرده سرشاخه های آن اثر ضد تشنج، نیرودهنده، مقوی معده و مدر دارد.

مصرف آن برای رفع سردردهای یکطرفه، سردردهای عصبی، تقویت عمل دستگاه هضم، از بین بردن نفخ، سرگیجه، دل پیچه، سرفه، آنژین و سیاه سرفه توصیه می گردد. ریحان اثر زیادکننده شیر دارد. دانه ریحان لعاب فراوان داشته و نرم کننده است و در رفع ورم کلیه و ترشحات زنانگی مورد مصرف قرار می گیرد، کلیه قسمتهای گیاه اثر مؤثر جهت دفع التهابهای نزله ای دستگاه مجاری ادرار دارد. اسانس ریحان در صنایع عطرسازی و ساخت بخور و در صنایع غذایی به عنوان ماده معطر بکار می رود.

Oenothera biennis :Onagraceae گل مغربی

گیاهی است دوساله با کرکهای پراکنده و ساقه ای راست به ارتفاع 10 تا 150 سانتی متر، برگهای سرنیزه ای متناوب و گلهای منظم سنبله ای برگدار در انتهای شاخه ها که با گلبرگهای زردرنگ شفاف خود زیبائی خاصی را به وجود می آورد. گلهای این گیاه غالبا در هوای تاریک و نیمه روشن باز و در نور شدید آفتاب بسته می شود، به همین علت آن را گل مغربی می نامند.

این گیاه در استان گیلان بر روی شنهای ساحلی بین رشت و انزلی تا آستارا رویش می یابد و نوع اصلاح شده و پرورش یافته

آن در مناطق معتدله و معتدله سرد در باغچه ها کشت می شود.

از دانه این گیاه روغنی به نام Onager به دست می آید که در درمان نارسائی تغذیه، مسمومیتهای ناشی از الکل، تصلب مغز و نخاع و همچنین رفع خشکی پوست مورد استفاده قرار می گیرد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 432

Olea europaea :Oleaceae زیتون: تیره زیتون

درختی است با تنه ای راست و برافراشته و تاجی پرشاخه و گسترده با برگهای چرمی همیشه سبز به ارتفاع تا 10 متر و برگهای متقابل ساده، سرنیزه ای تا واژ تخم مرغی به رنگ سبز تیره و بدون کرک در سطح فوقانی و خاکستری یا نقره ای پوشیده از کرکهای شوره سری در سطح زیرین، گلهای معطر سفید یا سفید متمایل به زرد در گل آذین پانیکول در محور برگها یا انتهای شاخه ها و میوه سته ای گوشتی که به هنگام رسیدن سیاه رنگ می گردد و لیکن غالبا به صورت سبزرنگ مورد استفاده قرار می گیرد.

درخت زیتون ابتدا در آسیای صغیر (ترکیه) شناخته شد و اکنون در اکثر نقاطی که دارای آب و هوای مدیترانه ای هستند غرس می شود، ولی سرما را تا هشت درجه زیر صفر تحمل می کند. عده ای معتقدند وطن اصلی زیتون ایتالیاست و برخی نیز سوریه و سواحل مدیترانه غربی را زادگاه اصلی زیتون می دانند. روغن زیتون در سراسر جهان مورد استفاده است. میوه زیتون نیز به صورتهای مختلف مصرف خوراکی و درمانی دارد. می گویند درخت زیتون هزار سال عمر می کند و برخی نیز عمر این درخت را تا دو هزار سال می رسانند. این درخت بعد از چهار سال ثمر می دهد. رودبار گیلان مهمترین محل پرورش زیتون در ایران است به طوری که برای مشخص ساختن این محل از سایر نقاط

که رودبار نام دارند آنرا رودبار زیتون می نامند.

روغن زیتون غیر از مصارف خوراکی مصرف داروئی نیز دارد و مخصوصا برای لینت مزاج در طب سنتی و طب جدید تجویز می شود. روغن زیتون به دو صورت خام و پخته مصرف می شود؛ خام آن را در انواع سالادها می ریزند و در برخی از نقاط مخصوصا مناطق پرورش درخت زیتون روغن آن را برای سرخ کردن مواد غذائی به کار می برند. روغن زیتون سرشار از ویتامین «آ» و املاح معدنی مخصوصا پتاسیم است.

در طب سنتی خواص بسیاری برای زیتون ذکر شده است.

در عصاره آبی برگهای زیتون ماده ای وجود دارد که موجب کاهش فشار خون می شود. پوست درخت زیتون نیز مصارف طبی دارد و مانند پوست درخت گنه گنه تب بر است. جویدن برگ زیتون برای درمان زخمهای دهان مؤثر است. از دم کرده شاخه و برگ و میوه و ریشه زیتون برای درمان سردرد و میگرن و سرگیجه استفاده می کنند. شستشوی دهان و لثه ها با آب و نمکی که زیتون در آن پرورده شده است برای استحکام لثه ها و دندان مفید می باشد.

صمغ درخت زیتون را در طب سنتی برای تقویت حافظه و درمان سرفه های مزمن تجویز می کردند. میوه زیتون را اگر با فشار معتدلی نرم کنند، اوّلین روغنی که از آن گرفته می شود موسوم به روغن فشار اوّل یا روغن بکر و دست نخورده می باشد که برای مصارف داروئی باید منحصرا از آن استفاده شود.

اگر میوه های زیتون را قبل از روغن گیری تخمیر کنند و سپس روغن آنرا بگیرند، روغنی که از آن بدست می آید موسوم به روغن تخمیر شده می باشد و طعم آن زیاد مطبوع نیست.

بالاخره اگر تفاله های زیتون را با

آب جوش و داغ مخلوط کنند و فشار دهند، روغن پستی از آن بدست می آید که موسوم به روغن جهنّم می باشد و آن را در صابون سازی به کار می برند.

روغن زیتون داروی ضدّ سمّ است و خاصیّت آن در این مورد معروف می باشد. بدین ترتیب که وقتی خورده شود سموم را در خود حلّ کرده، به علاوه جدار روده و معده را اندود خواهد کرد تا سموم نتوانند به خون راه یابند. از خواص شگفت انگیز دیگر روغن زیتون این است که اگر صبح ناشتا خورده شود کمک به کبدهای تنبل می کند و کیسه صفرا را به فعّالیّت واداشته، از تولید و تکثیر میکروبها در امعاء جلوگیری می نماید. همچنین برای اشخاصی که از درد کبد می نالند داروی شفابخش ممتازی است.

به علاوه روغن زیتون در دفع سنگهای صفراوی، رفع یبوستهای مزمن، قولنجهای ناشی از نفریت (التهابات و ضایعات کلیوی) و مسمومیتهای ناشی از سرب مخصوصا برای کارگران چاپخانه ها که با حروف سربی سروکار دارند، بسیار مفید و مؤثّر است.[3]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 3 ؛ ص432

ز روغن زیتون برای درمان انسداد روده ناشی از یبوستهای مزمن، بیماریهائی که ایجاد التهاب در دستگاههای داخلی می نماید اثری مفید دارد؛ و بالاخره از روغن زیتون می توان در رفع آفتاب زدگی، گزش مار و حشرات استفاده به عمل آورد و حتی معتقدند که اگر به ملایمت بر روی پوست بدن مالیده شود در درمان استسقاء و آب آوردن انساج اثرات نیکو ظاهر می نماید.

در کتاب «قانون» آمده است:

«... همه نوع از روغن زیتون تن را توان بخشد. جنبش را زیاد کند.

پالاینده است ... روغن زیتون وحشی موی را نگه می دارد و نمی گذارد زود

سفید شود امّا به شرطی که هرروز استعمال کنند. روغن زیتون نارسیده وحشی، در علاج قرحه تر، قرحه خشک، گری مفید است ... روغن زیتون شسته داروی درد پی و عرق النّسا (سیاتیک) است. کسانی که نقرس دارند با روغن زیتون کهنه جای نقرس را بیندایند نفع بینند ... روغن زیتون کال با معده سازگار است ... زهرخورده اگر روغن زیت را با آب گرم بخورد با اینکه دلش

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 433

بهم می خورد ولی از قوّت سمّ می کاهد ...».

در تاریخچه استفاده درمانی از روغن زیتون چنین مندرج است که مردمان قدیم برای حفظ سلامت خود، روغن زیتون را پس از خروج از حمّام به بدن خود می مالیدند و جنگجویان نیز قبل از زورآزمائی، بدنهای برهنه خود را به روغن زیتون آلوده می کردند. در زمان حاضر روغن زیتون در فورمول عدّه بسیاری از فرآورده های داروئی مانند پمادها و فرآورده های زیبائی وارد شده است.

پوست و برگ درخت زیتون، دارای طعم تلخ و اثر مدر، مقوّی، قابض، تب بر و کم کننده فشار خون است. دو خاصیّت اخیر بیشتر در برگ زیتون وجود دارد.

بررسیهای مارتزMartz در سال 1938 نشان داد که جوشانده برگ درخت زیتون اثر قاطع، در کم کردن فشار خون دارد و چون تأثیر آن در 80 درصد از مبتلایان مثبت بوده، بدین جهت می توان از آن برای کم کردن فشار خون استفاده کرد.

میوه رسیده و یاقوتی رنگ زیتون، مقوّی معده و زهکش دستگاه گوارش است و اشتها را زیاد می کند. نیروی جنسی را تقویت می نماید. زیاده روی در خوردن میوه پرورده آن در آب نمک، باعث لاغری و بی خوابی می گردد. ضماد گوشت میوه

رسیده زیتون از پوسته پوسته شدن و شوره سر جلوگیری می کند.

ضماد میوه نارس آن جهت سوختگی از آتش و مالیدن آن با پیه و آرد گندم جهت رفع سفیدی ناخن و بخور میوه مزبور با هسته جهت تنگی نفس و امراض ریوی سودمند می باشد.

علاوه بر آنچه ذکر گردید، آب میوه زیتون نیز جهت درمان داء الثّعلب (موخوره و گری) و داء الحیه (فلس فلس شدن پوست) اثری نیکو دارد.

Onobrychis michauxii :Leguminosae نوعی اسپرس: تیره نخود

گیاهی است علفی چندساله با ساقه های متعدد به بلندی 30 تا 70 سانتیمتر، برافراشته و راست با برگهای مرکب شانه ای 4 تا 9 جفت برگچه ای تخم مرغی یا بیضوی با گلهای سفید یا سفید متمایل به زرد خوشه ای پرگل محوری یا انتهائی و میوه های نیام شبه دایره ای کرکدار پوشیده از خارهای کوتاه و تیغالی.

اسپرس در ایران دارای گونه های متعدد بوده رایج ترین آنهاOnobrychis sativa است که با نام فارسی اسپرس به سبب خاصیت علوفه ای قابل توجه آن در غالب نقاط کشت می گردد. و لیکن گونه فوق الذکر یکی از گیاهانی است که در فصل بهار در دره سفیدرود در اطراف رستم آباد تا رودبار و منجیل و عمارلو به فراوانی دیده می شود و با گلهای سفید یا سفید متمایل به زرد خود زیبائی خاصی به منطقه می دهد.

گلهای اسپرس در فاصله ماههای اردیبهشت تا اوائل تیر ظاهر می شود و چون نوش فراوان دارد زنبور عسل را به سوی خود جلب می کند. دانه های آن خاصیت معرق دارد.

Origanum vulgare :Labiatae مرزنگوش: تیره نعناع

گیاهی است علفی چندساله به بلندی حد اکثر 100 سانتیمتر و در بخش فوقانی پرشاخه، برگها دمبرگ دار یا تقریبا بدون دمبرگ، تخم مرغی، بیضوی تا گرد؛ پوشیده از کرکهای غده ای منقوط؛ گلها در چرخه های چندتائی بر روی محور گل آذین و یا اغلب گلها به صورت سنبله ای بر روی شاخه های متعدد قرار گرفته اند؛ رنگ گل اغلب سفید و گیاهی ارغوانی یا صورتی است.

گیاه فوق الذکر در استانهای گیلان و مازندران در مناطق جنگلی با نور فراوان در شیبهای صخره ای آهکی و غیر آهکی و بیشه زارها در حاشیه جاده های با شیب تند رویش می یابد. این گیاه خواص داروئی متعددی داشته در طب سنتی از آن استفاده های

متعدد به عمل می آید. سرشاخه گلدار گیاه اثر نیرودهنده داشته و در ردیف مقویهای تلخ قرار دارد چون خاصیت مدر، مقوی، مسکن اعصاب و قاعده آور و ملین دارد در بیماریهای مختلف توصیه می گردد.

مصرف دم کرده آن برای درمان سرفه، نزله های مزمن، آسم مرطوب، زردی، درد گلو، دردهای عصبی، آب آوردن انساج، تأخیر حالت قاعدگی، دردهای ماهانه زنان، ضدعفونی کننده، خلطآور و ضد تشنج به کار می رود. این گیاه در رابطه با بی اشتهائی، ناراحتیهای هاضمه یا صفراوی و اسهال مؤثر است.

Oxalis corniculata :Oxalidaceae شبدر ترشک (تورشه واش، زردگله): تیره شبدر ترشک

گیاهی است یکساله یا چندساله با ساقه های متعدد و برگهای سه برگچه ای، و برگچه های واژقلبی و عمیقا چالدار؛ گلهای زردرنگ آن به صورت منفرد یا چندتائی و چترمانند در محور برگها قرار گرفته و در حالت میوه برگشته است، میوه کپسول آن استوانه ای، کشیده و پوشیده از کرکهای متراکم می باشد.

گیاه فوق الذکر به صورت علف هرز در مناطق جلگه ای و باز استان گیلان در اطراف رشت، بندر انزلی، لاهیجان و آستارا به فراوانی می روید.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 434

Paeonia wittmanniana :Paeoniaceae گل صدتومانی: تیره گل صدتومانی

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای منشعب به ارتفاع حد اکثر 1 متر و برگهای قاعده ای متناوب دو بار سه تائی و برگهای فوقانی سه تائی یا دو بار سه تائی و گلهای عموما زرد یا کرم رنگ و درشت با پرچمهای زیاد و میوه چند برچه ای فولیکول که پس از شکوفائی زیبائی خاصی دارد.

گل صدتومانی یکی از گیاهان جنگلی شمال ایران بوده در استان گیلان در جنگلهای میان بند تا ارتفاعات مناطق مختلف از جمله اسالم- خلخال، لاهیجان- سیاهکل و دیلمان- فومن می روید.

Paliurus spina -christi :Rhamnaceae سیاه تلو (سیاتلی، سه بور، کرکت): تیره کنار

درختچه ای است خزان کننده خاردار با ساقه ای منشعب و شاخه دار و عموما سیاه رنگ به ارتفاع 2 تا 3 متر، با برگهای متناوب تخم مرغی به رنگ سبز روشن تا سبز تیره یا گوشواره ای خاردار، گلهای کوچک زرد رنگ در گل آذین گرزن تنک و میوه خشک و سخت آن کروی شکل فشرده و بالدار به رنگ زرد که پس از رسیدن قهوه ای روشن یا تیره رنگ می شود.

سیاه تلو درختچه ای است که در غالب نقاط خشک و جنگلهای مخروبه و بیشه زارها، دره های عمیق و مناطق متروکه و نقاط روشن و پرنور می روید و در استان گیلان در دره سفیدرود، در کنار جاده رشت- انزلی و آستارا و مناطق مخروبه جلگه ای دیده می شود.

این گیاه از قدیم الایام مورد شناسائی مردم بوده و از آن استفاده های درمانی به عمل می آمده است. در گذشته به عنوان قابض، مقوی، مدر و ضد نزله مصرف می شد و ریشه و برگ آن جهت درمان نزله و اسهال بکار می رفت.

میوه گیاه به طوری که در کتب علمی و داروئی جدید منعکس است، دارای اثر مدر و دفع کننده اوره اسید اوریک خون است و از آن می توان جهت کاهش کلسترول

و فشار خون و رسوبهای ادراری نیز استفاده نمود. از پوست ساقه گونه ای از سیاه تلو، در آمریکای شمالی به صورت چای استفاده می شود که به نام چای نیوجرسی شهرت دارد. به سیاه تلو در منطقه وسیعی از گیلان قره تیکان (خارسیاه) و در طوالش بورتیکان (خارزرد)، چنگل و سیه بور گفته می شود.

Papaver spp :Papaveraceae شقایقها، کوکنارها: تیره خشخاش

گیاهانی هستند یکساله، دوساله یا چندساله به ارتفاع 10 تا 90 سانتیمتر با برگهای شانه ای بریده یا شانه ای بخش و گلهای منفرد یا خوشه ای اغلب به رنگ قرمز و کاسبرگهای سریعا ریزان و میوه کپسول که حاوی دانه های بسیار زیاد می باشد. به طور کلی این دسته از گیاهان به صورت علف هرز در مزارع و باغها کنار جاده ها و پیاده روها می رویند.

اغلب سریع الرشد بوده در فصل بهار تا اواخر اردیبهشت و اوایل خرداد گل و میوه داده از بین می روند. گل آنها زیبائی خاصی داشته و اغلب مورد توجه مردم قرار می گیرد.

گونه های چندی از این جنس به نامهای Papaver ,Papaver arenarium Orientale وPapaver tenuifolium در استان گیلان می رویند.

Parietaria officinalis :Utricaceae تیره گزنه

گیاهی است علفی چندساله به ارتفاع حد اکثر 100 سانتیمتر و ساقه ای راست و گاهی در بخش فوقانی شاخه دار. برگهای تخم مرغی- سرنیزه ای تا تخم مرغی یا بیضوی و گلهای فاقد گلبرگهای رنگی که به صورت خوشه ای در محور برگها قرار گرفته اند.

این گیاه خاص استانهای گیلان و مازندران بوده و در مناطق جنگلی شمال در کف جنگل، کنار نهرها و گاهی در باغها به صورت علف هرز می روید.

گیاهی است داروئی و لیکن در تمام ایران کاملا ناشناخته می باشد و در هیچ یک از عطاریها و مغازه های فروش داروی سنتی دیده نمی شود. از دم کرده سرشاخه گیاه جهت دفع کلیه بیماریهای مجاری ادرار که دارای حالت التهابی باشد می توان استفاده نمود. همچنین برای درمان ورم کلیه، کمی دفع ادرار، ورم مثانه، آب آوردن انساج و استسقاء بکار می رود.

گونه دیگری از این گیاه با نام فارسی گوش موش Parietaria judaica با ساقه های انبوه و فشرده به هم غالبا در شکاف صخره ها و در ارتفاعات مراتع،

در کنار جاده ها و مناطق دارای نور کافی می روید.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 435

Parrotia persica :Hamamelidaceae انجیلی (هیزم دار، توئی، تویه، دمیرانجیلو، دمیرآغاجی، انجول، آسوندار): تیره انجیلی

درختچه یا درختی است خزان کننده با ساقه ای عموما قهوه ای تیره یا قهوه ای متمایل به قرمز به بلندی 15 تا 25 متر با تاجی گسترده و منشعب و تنه ای که گاهی از پائین چندشاخه بوده و به طرق گوناگون درهم تنیده و به هم گره می خورد و نقشهای زیبایی را می آفرینند. برگهای آن متناوب بیضوی و گلهای کوچک آن در گل آذینی سرسان و به تعداد 2 تا 6 عدد در کنار یکدیگر قرار گرفته اند. میوه کپسول چوبی آن دارای دو دانه قهوه ای رنگ شفاف و بدون کرک می باشد.

انجیلی یکی از درختان جنگلی شمال ایران بوده در استانهای گیلان و مازندران در مناطق جنگلی متروکه می روید. چون آن فاقد ارزش صنعتی است و دارای سختی و سنگینی خاصی است به طوری که در نجاری قابل استفاده نیست و فقط برای تبدیل به زغال مناسب است.

Pelargonium sp .:Geraniaceae شمعدانیها: تیره شمعدانی

گیاهانی هستند چندساله علفی با ساقه های گوشتی، راست یا رونده و پیچان و گاهی چوبی با برگهای متقابل به اشکال گوناگون و با بوی خوش، گلهای زیبا و متنوع آن با رنگهای گوناگون سفید، صورتی، قرمز، بنفش و قرمز متمایل به بنفش عموما در گل آذین دیهیم و چتری شکل محوری یا انتهائی قرار گرفته اند.

شمعدانیها در ایران گیاهانی کاشته شده هستند و در غالب نقاط سرد و معتدله سرد در حیاط منازل، باغچه ها و گلدانها کشت و پرورش داده می شوند.

در استان گیلان انواع آن را به عنوان زینتی در باغچه ها و گلدانها نگهداری می کنند. تعداد گونه های شمعدانی در جهان از 230 گونه متجاوز است و انواع دورگ و هیبرید آن نیز بسیار زیاد و متنوع است.

از معمولی ترین انواع آن در ایران می توان از شمعدانی پیچ Pelargonium

zonale شمعدانی عطری Pelargonium graveolens و شمعدانی معمولی نام برد.

Persica vulgaris :Rosaceae هلو: تیره گل سرخ

درخت یا درختچه ای است با ساقه برافراشته و راست و غالبا پرشاخه به ارتفاع حد اکثر 5 متر و شاخه های جوان بدون کرک با برگهای سرنیزه ای- بیضوی تا سرنیزه ای کشیده و گلهای ارغوانی تا قرمز، به ندرت سفیدرنگ، غالبا منفرد یا چندتائی در انتهای شاخه های کوچک و میوه شفت آبدار که عموما پوشیده از کرکهای فراوان بوده به اشکال کروی و تخم مرغی، به رنگهای خاکستری متمایل به زرد تا قرمزرنگ و با هسته ای قرمزرنگ با حفره های بسیار. ارزش اقتصادی میوه هلو بر کسی پوشیده نیست و جنبه های داروئی آن کاملا شناخته شده است.

هلو در اکثر نقاط ایران از جمله گیلان نیز کشت می گردد و یکی از میوه های پیش رس تابستانی محسوب می گردد.

پوست درخت هلو تب بر و ضد کرم بوده، گل آن مسهل و مدر است، میوه هلو ملیّن و نفاخ است. میوه آن برای بهداشت پوست مؤثّر می باشد.

Petroselinum crispum :Umbelliferae جعفری: تیره جعفری

گیاهی است دوساله بدون کرک با ساقه ای راست و به ارتفاع 50 تا 80 سانتی متر و برگهای شانه ای بدون کرک با قطعات واژ تخم مرغی- گوه ای تا سرنیزه ای- خطی با لوبهای عمیق و غالبا معطر.

گلهای زردرنگ این گیاه در گل آذینی چتری در انتهای شاخه ها قرار گرفته اند.

این گیاه در نقاط مختلف ایران کشت می شود. در استان گیلان نیز وارد زراعت شده و اغلب در باغچه ها و مزارع کشت می گردد و به عنوان یکی از سبزیهای خورشتی مصرف می گردد.

ریشه جعفری اثر مدر و اشتهاآور دارد. جوشانده ریشه و به طور کلی تمام قسمتهای گیاه در موارد آب آوردن انساج، خیز عمومی بدن، سنگ کلیه، اختلالات دستگاه هضم، نفخ، زردی، بیماریهای کبد، طحال، تنگی نفس، ترشحات زنانگی، قطع حالت قاعدگی در زنان جوان و

بیماریهای جلدی مصرف می گردد. میوه جعفری خواصی شبیه ریشه آن دارد. له شده گیاه در رفع انسداد مجاری شیر، ضرب خوردگی و خون مردگی بکار می رود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 436

Phaseolus vulgaris :Leguminosae لوبیا: تیره نخود

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای برافراشته یا بالارونده و پیچان با برگچه های تخم مرغی تا تخم مرغی- دایره ای. نوک دراز. دارای گلهای سفید، صورتی یا ارغوانی پروانه آسای خوشه ای و میوه نیام با دانه های متعدد.

لوبیا یکی از گیاهان زراعی بوده، در غالب نقاط ایران به خصوص گیلان و مازندران کشت می گردد. و آن را به صور مختلف تازه با نام لوبیا سبز، کنسرو، دانه های رسیده و ... مصرف می کنند. میزان مواد غذائی و پروتئین موجود در لوبیا بسیار زیاد است. میوه سبز لوبیا، ساقه و دانه نارس آن اثر مدر و معالج بیماری قند دارد. از جوشانده نیام لوبیا می توان در موارد آب آوردن انساج، روماتیسم مزمن، سیاتیک، نقرس، بیماریهای کلیه و مثانه، ورم حاد و مزمن مفاصل و دانه های جلدی نیز استفاده کرد. در معالجه بیماریهای قلب و گردش خون، تیفوئید، آلبومینوری زنان باردار و در کلیه بیماریهای مزمن مجاری ادرار، حتی سنگ کلیه و نقرس نیز قابل استفاده می باشد.

Physalis alkekengi :Solanaceae عروسک پشت پرده، کاکنج: تیره سیب زمینی

گیاهی است علفی چندساله با ساقه های زیرزمینی خزنده و رونده و ساقه ای ساده یا شاخه دار راست به ارتفاع 30 تا 90 سانتیمتر با برگهای تخم- مرغی کامل دمبرگدار و گلهای سفید رنگ محوری و منفرد کوچک با میوه ای سته ای نارنجی قرمزرنگ شفاف که در پوسته ای مشبک و شفاف شبه کروی به رنگ قرمز یا نارنجی متمایل به قرمز دربرگرفته می شود و از رشد کاسبرگ به وجود می آید.

عروسک پشت پرده در ایران به ویژه در استانهای گیلان و مازندران و مناطق جنگلی و حاشیه رودها می روید و گاهی به صورت علف هرز در باغها و نهالستانهای دارای خاک نسبتا خوب دیده می شود.

کاکنج یا عروسک پشت پرده در طب

سنتی دارای مصارف داروئی بوده و کاربردهای گوناگونی برای آن نوشته اند. میوه گیاه اثر مدر و ملیّن دارد؛ برگها و ساقه و کاسه گل آن در ردیف داروهای مقوی قلب و تصفیه کننده خون می باشد، مصرف آن را در رفع خیز عمومی بدن ناشی از آلبومینوری، بیماریهای سخت کلیه و مثانه، سنگ کلیه، استسقاء، نقرس و یرقان توصیه می نمایند. از ضماد برگ آن در استعمال خارجی به عنوان نرم کننده پوست و ناراحتیهای جلدی استفاده می شود.

قسمت مورد استفاده این گیاه، میوه آن است، ولی از برگها و دانه های آن نیز استفاده می توان کرد. میوه آن سرشار از ویتامین «ث» می باشد و تقریبا دو برابر لیمو ترش ویتامین «ث» دارد. علاوه بر آن، دارای جوهر لیمو و قندهای گوناگون نیز می باشد.

ابو علی سینا در خاصیت کاکنج در کتاب «قانون» می نویسد: «افشره آن در معالجه قرحه (زخم) و از میان بردن چرک و ریم گوش و نرم کردن سختیهای کهنه شده ناصور (ناسور) سودمند است.»

صاحب کتاب «قرا بادین کبیر» نیز ضمن تأئید نظرات ابو علی سینا به خاصیت مخدر این گیاه اشاره کرده می نویسد: کاکنج منوم در تخدیر، قوی تر از خشخاش منوم است و در جای دیگر آن را در اخراج صفرا و اقسام کرم معده مفید ذکر کرده و عصاره میوه این گیاه را در درمان بواسیر نافع دانسته است.

در برگهای کاکنج ماده تلخی وجود دارد و از میوه و کاسبرگهای آن یک ماده رنگین استخراج می کنند. همچنین میوه این گیاه، ملیّن، برگ و ساقه و کاسبرگهای آن مقوی و تصفیه کننده خون و از داروهای مؤثر برای ورم حاصل از پیدایش آلبومین در ادرار است. به اعتبار نوشته

ابن سینا قرحه مجرای بول را مداوا می کند. علاوه بر آنچه ذکر گردید کاکنج در علاج برونشیت، ضعف نفس، تنگی نفس، یرقان، استسقاء و نقرس مفید می باشد، اما مصرف زیاد آن مرگ آور و کشنده است.

Phytolacca americana :Phytolaccaceae سرخاب کولی: تیره سرخاب کولی

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای دارای شاخه های فراوان و معمولا قرمزرنگ به بلندی حد اکثر 3 متر و برگهای دمبرگدار، سبزرنگ تخم مرغی- سرنیزه ای با رگبرگهای کاملا مشخص و گلهای فاقد گلبرگ سبز، صورتی یا ارغوانی شونده آن در خوشه های انتهائی قرار گرفته اند؛ میوه سته ای آبدار آن در ابتدا قرمز و پس از رسیدن سیاه رنگ می گردند.

سرخاب کولی یکی از علفهای هرز مناطق جلگه ای استان گیلان بوده و غالبا بر روی خاکهای دست دوم و جابجا شده رشد می نماید، از این گیاه برای رنگ آمیزی الیاف پارچه ها استفاده می شود.

سرخاب کولی اثرات سمی و خطرناکی داشته اندامهای مختلف آن در طب سنتی به میزان و مقیاس بسیار کم و بااحتیاط به کار می رود. میوه این گیاه اثر مسهلی و اعضاء مختلف آن مانند ریشه اثر قی آور دارد. مؤثرترین قسمت گیاه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 437

ریشه آنست ولی برگ و میوه گیاه نیز مانند ریشه اثر قی آور دارد. از سرخاب کولی برای درمان سوء هاضمه، اسکوربوت، سیفلیس، دانه های جلدی مزمن، بواسیر و به خصوص روماتیسم مزمن استفاده می کنند. به علاوه این گیاه دارای کاربردهای متعدد دیگر است که مهمترین آنها خاصیت ضد کرم و «دیس منوره» (عسر الطمث) است که به آن قاعدگی دردناک هم می گویند، زیرا قاعدگی گاهی با درد شدید همراه می گردد.

مصرف ریشه گیاه سرخاب کولی یا هریک از قسمتهای دیگر این گیاه باعث مرگ اطفال و نیز

موجب مسمومیت افراد بالغ می گردد. اثرات سمی آن، با عوارض گوارشی و کم شدن تنفس ملاحظه شده است. عصاره گیاه مزبور خاصیت سرطان زائی دارد. ازاین رو هنگام کار کردن با آن باید از دستکش استفاده کرد و به این جهت کاربرد این گیاه، از سوی بعضی متخصصان و اهل فن، چه به عنوان گیاه داروئی و چه به عنوان گیاه زینتی در گلدان، به طور جدی ممنوع و خطرناک اعلام گردیده است. به سرخاب کولی در صومعه سرا و اطراف آن قرمز دانه گویند.

Pimpinella affinis :Umbelliferae تره تیزک باغی (شاله جعفری): تیره جعفری

گیاهی است علفی دوساله یا چندساله با ساقه ای راست و پرشاخه در بخش فوقانی، به ارتفاع حد اکثر 60 سانتیمتر و برگهای طوقه ای و قاعده ای با دمبرگ بلند و یک بار شانه ای با قطعات تخم مرغی- گرد و برگهای ساقه ای با قطعات کامل یا خطی و گلهای سفید این گیاه در گل آذینی چتری با شعاعهایی به تعداد 15 تا 25 عدد قرار گرفته اند.

گیاه فوق الذکر غالبا به صورت علف هرز در مزارع یا چمنزارها و باغها و بیشه زارها می روید.

Plantago lanceolata :Plantaginaceae کاردی: تیره بارهنگ

گیاهی است علفی چندساله به بلندی تا 45 سانتیمتر و بدون ساقه، برگهای سرنیزه ای- تخم مرغی، سرنیزه ای یا سرنیزه ای باریک، کامل یا با دندانه های نامنظم بدون دمبرگ یا دمبرگدار، غالبا طوقه ای با رگبرگهای کاملا برجسته و موازی. در این گیاه ساقه گل دهنده وجود ندارد بلکه گل آذین سنبله ای آن که شبیه دم گربه می باشد بر روی دمگل بلندی که از میان برگهای طوقه ای بیرون می آید قرار دارد.

این گیاه به صورت علف هرز در غالب نقاط استان در کنار دریا، چمنزارها، زمینهای مرطوب، حاشیه نهرها، کنار جاده ها و مناطق رها شده می روید.

ریشه و برگ و دانه گیاه کاردی اثر قابض و تصفیه کننده خون دارد و در رفع ناراحتیهای آسم، ورم مخاط دهان و درد دندان و گوش مؤثر است.

Plantago major :Plantaginaceae بارهنگ (بارتنگ، جرغول، چرغول، خرغول و رماج): تیره بارهنگ

گیاهی است علفی به بلندی حد اکثر 50 سانتیمتر، فاقد ساقه ای مشخص با برگهای طوقه ای بیضوی- تخم مرغی تا تخم مرغی- گرد. گل آذین سرسان و فاقد برگ آن به طول 3 تا 30 سانتیمتر دارای گلهای متعددی است که به صورت تنک نسبتا جدا از یکدیگر بر روی محور سنبله قرار گرفته اند.

گیاه فوق در اغلب مناطق استان در کنار نهرها و رودخانه ها، پیاده روها و مراتع و باغها دیده می شود و با نام فارسی بارهنگ کاملا شناخته شده است.

کاربردهای داروئی آن برای همگان شناخته شده است.

ریشه، برگ و دانه بارهنگ اثر قابض و نرم کننده دارد و از آنها به عنوان تصفیه کننده خون، آرام بخش و رفع تحریکات در نزله های مزمن برونشها، نزله های مجاری ادرار و دستگاه هضم، رفع ناراحتیهای آسم مرطوب، اسهالهای ساده، ورم مخاط دهان، درد دندان و درد گوش استفاده می شود، جوشانده گیاه کامل به عنوان یکی از بهترین داروها جهت

نزله های مزمن ششی و برای دفع ناراحتیهای دستگاههای تنفسی کودکان مورد استفاده قرار می گیرد.

فرآورده های بارهنگ در رفع خونرویهای ریوی، وجود خون در اخلاط، بیماریهای کبدی، زردی و استفراغ و احساس سوزش در مری اثر قاطع دارد.

جوشانده دانه بارهنگ در رفع بیماریهای التهابی کلیه و مثانه مخصوصا وجود خون در ادرار مؤثر می باشد. اگر برگ تازه بارهنگ به مدت چند ساعت در آب جوشیده قرار گرفته و روی زخمهای باز گذاشته شود زخمها را از آلودگی حفاظت کرده به سرعت التیام می بخشد، بارهنگ داروی مناسبی برای درمان ناراحتیهای مجاری تنفسی است و در درمان سرفه، سیاه سرفه، گرفتگی صدا و ترشحات برونشها مؤثر است. قرار دادن برگ تازه و له شده بارهنگ

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 438

در محل گزیدگی زنبور عسل و پشه درد آن را تسکین می دهد.

Plantago psyllium :Plantaginaceae اسفرزه: تیره بارهنگ

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای راست و پرشاخه به ارتفاع حد اکثر 35 سانتیمتر با برگهای متقابل غشائی یا کاغذی سرنیزه ای- خطی، گلهای کوچک بدون گلبرگ در گل آذین سنبله ای متراکم و پرگل با میوه کپسول حاوی یک یا دو دانه قهوه ای رنگ

اسفرزه به صورت علف هرز در مزارع و زمینها و تپه های شنی ساحلی رشد می نماید. گونه های چندی ازPlantago یا اسفرزه به مصرف داروئی می رسند که علاوه بر گونه فوق الذکر می توان ازP .ciliata وPlantagoovata هم نام برد که در دره سفیدرود، اطراف رستم آباد، منجیل، رودبار و شنهای ساحلی بین رشت و انزلی و اطراف بندر انزلی می روید.

از برگ گیاه در طب سنتی به عنوان التیام دهنده زخم و جراحات استفاده می شود. دانه گیاه اثر ملیّن دارد زیرا پس از جذب آب ورم کرده و به طور

مکانیکی موجبات لینت و سهولت دفع را فراهم می کند. دانه گیاه برای رفع یبوستهای مقاوم، نزله های مزمن، دیسانتری، اسهالهای ساده، بیماریهای ناشی از التهاب کلیه و مثانه و خون ریزی ریه بکار می رود. در صنعت از لعاب دانه گیاه برای آهار پارچه استفاده می شود.

در استعمال خارجی لعاب دانه گیاه را برای درمان ورم چشم بکار می برند.

Platanus orientalis :Platanaceae چنار: تیره چنار

درختی است با تنه ای راست و ضخیم به بلندی حد اکثر 30 متر و قطر 2 متر دارای برگهای پنجه ای پهن و بزرگ و گلهای کپه ای، سرسان و آویزان. تنه چنار در انتها پرشاخه است.

این درخت در ایران دارای جنبه تقدس بوده، اغلب در کنار امامزاده ها، مساجد، قبرستانها کشت می گردد. بیشتر به صورت کشت شده در کنار جویبارها در دره های عمیق دارای خاکهای رسوبی و غنی، کنار رودها و خیابانها و پیاده روها کشت می گردد و ندرتا به صورت خودرو دیده می شود.

اگرچه چنار در استان گیلان به صورت خودرو و طبیعی دیده نمی شود، اما در سالهای اخیر در اغلب مناطق در کنار خیابانها کشت گردیده است.

چوب چنار در نجّاری، صنایع قالب سازی، مبل سازی، تهیه تخته و الوار مصرف دارد.

Polygonatum polyanthemum :Liliaceae شقاقل، مهر سلیمان: تیره لاله

گیاهی است علفی چندساله با ساقه های زیرزمینی افقی و خزنده و ضخیم و ساقه هوایی ساده به ارتفاع 15 تا 65 سانتیمتر با برگهای متناوب تخم مرغی پهن یا باریک یا بیضوی. گلهای سفیدرنگ آن در محور برگها به تعداد 1 تا 4 عدد با دم گلی بلند به صورت آویزان قرار گرفته و میوه های سته ای آن آبی متمایل به سیاه می باشد.

شقاقل در مناطق جنگلی یا بیشه زارها و مراتع ارتفاعات بالای استانهای شمالی ایران رشد کرده ریشه های ضخیم آن (ساقه های رونده) که دارای گره های بسیار است توسط مردم جمع آوری شده به مصرف تهیه مربا می رسد.

شقاقل مدر بوده و در معالجه بیماری قند (دیابت) مؤثر است.

Polygonum spp .:Polygonaceae علف هفت بندها: تیره علف هفت بند

گیاهانی هستند یکساله تا چندساله دائمی و گاهی درختچه ای و بالارونده که به سبب بندبند بودن ساقه آنها که عموما به وسیله گوشواره ای لوله ای دربرگرفته می شود به این نام شهرت یافته اند. عموما فاقد گلبرگ بوده و کاسه گل آنها در انتها رنگی شده شبیه گل به نظر می رسد، میوه فندقه ای آنها سه گوشه یا عدسی شکل بوده و توسط گلپوش پوشیده شده اند.

علفهای هفت بند از نظر نوع گل آذین و برگها به دو گروه تقسیم می شوند:

یک گروه دارای گلهای خوشه ای و انتهائی و برگهای پهن و عموما رطوبت- پسند و دیگر گروه دارای گلهای پراکنده و تنک که عموما در محور برگها قرار گرفته و برگهای کوچک و خشکی پسند دارند.

علف هفت بندها در استان گیلان دارای پراکنش و تنوع زیاد بوده از مشهورترین گونه های دارای برگهای پهن آن می توان Polygonum convolvulus را نام برد. که بالارونده و پیچنده است و اطراف بندر انزلی و در مناطق جلگه ای جنگلی با نور کافی می روید. گونه دیگری به نام Polygonum hydropiper

در صورت تر بودن و باران خوردن پس از تماس با بدن ایجاد سوزش ملایمی می نماید و احتمالا آن را کره گزنه یا فلفل آبی گویند. گونه های دیگری از علفهای هفت بند به نامهای Polygonum lapathifolium و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 439

Polygonum persicaria

عموما در مناطق مرطوب حاشیه باتلاقها، مردابها، نهرها، جویبارها و رودها می رویند. از علفهای هفت بند دارای برگهای کوچک اغلب خشکی پسند می توان به گونه های Polygonum aviculare وPolygonum hyrcanicum اشاره نمود.

گونه Polygonum baldschuanicum که حالت درختچه ای و پیچنده و بالا- رونده دارد به عنوان پرچین بر روی نرده ها و دیوارهای کنار باغها و باغچه ها کشت می گردد. بعضی از گونه های علف هفت بند دارای ارزش داروئی بوده و در طب سنتی مورد استفاده قرار می گیرند. از برگهای جوان Polygonum aviculare در فصل بهار به عنوان سبزی صحرائی استفاده می شود، سرشاخه های آن قابض و بندآورنده خون است و از آن برای متوقف کردن خونریزیهای داخلی و خارجی علیه ترشحات معده و اسهالهای سخت استفاده می شود. جوشانده این گیاه محرک دستگاههای ترشحی بدن بوده و برای کاهش ناراحتیهای کلیوی یا کبدی و دیگر اعضاء بکار می رود.

گونه ای که در تماس با بدن ایجاد سوزش ملایم می نماید وPolygonum hydropiper نام دارد دارای خواص زیادی است. خواص مزبور که ذیلا به آنها اشاره می شود در سایر گونه ها نیز کم وبیش وجود دارد.

در اعضای مختلف این گیاه یک ماده بندآورنده خون که حالت گلوکزیدی دارد توسطA .Steinberg در سال 1939 میلادی کشف گردید. علاوه بر آن ترکیبات دیگری نظیر یک ماده تلخ و غیر محلول در آب، یک الکالوئید بدون اثر درمانی، اسیدهای آلی مختلف و همچنین تانن، نیترات پتاسیم، گلوکز، اسانس و در ریشه

گیاه یک اکسی متیل آنتراکینون نیز یافت می گردد.

گفته می شود احتمالا مردمان ماقبل تاریخ از آن به عنوان چاشنی اغذیه استفاده می کردند. دیوسکوریدوس در قرن اول میلادی، ریشه این گیاه را عاری از اثر درمانی، ولی گرد برگ آن را قابل استفاده در اغذیه ذکر کرده است. وی برای برگهای تازه و دانه آن نیز اثر رفع خون مردگیها و آماسهای مقاوم به صورت قرار دادن بر روی عضو، قائل بوده است. جالینوس حکیم نظیر اختصاصات مزبور را برای این گیاه قائل بود. در قرون وسطی توجهی زیادتر از آنچه که ذکر شد به این گیاه نگردید فقط بعضی محققین مانندParacels آن را در درمان سیفلیس مفید می دانستند. در سال 1858 میلادی و بعد از آن، دانشمندان مختلف مخصوصا روسها، ترکیب شیمیائی و تأثیر گیاه را در درمان بیماریها بررسی کرده موارد مختلف درمانی در آن یافته اند.

بررسیهای مکرر محققان نشان داد که این گیاه دارای اثر بندآورنده خون است و دارای خاصیت مدر، نیرودهنده، التیام دهنده و قرمزکننده پوست بدن نیز می باشد.

با مصرف 30 تا 40 قطره عصاره این گیاه (3 مرتبه در روز) نتایج بسیار مفید در رفع اخلاط خونی، خونرویهای معدی، بواسیر، خونرویهای رحمی، همچنین خونرویهای ناشی از وجود فیبروم به دست آمده است. کامینسکایاA .Kaminskaia در سال 1914 میلادی توانست با مصرف آن، نتایج سریعی در جلوگیری از خونرویهای نامنظم زمان یائسگی، فیبروم و نظائر آن به دست آورد. دانشمندان دیگر عموما به این نتیجه رسیدند که مصرف آن نه تنها خونرویها را بند می آورد بلکه درد و ناراحتی را نیز آرام می کند. از این نظر متفقا مصرف آن را به جای Hydrastis توصیه کردند. دکتر لکلرک نیز

اثر بندآورنده خون را در گیاه تأئید کرد، ولی آن را علت تنگ شدن مجاری عروق نیز دانست. این دانشمند نتایج مفیدی از آن در رفع بواسیر و واریس به دست آورد. در بعضی نواحی از این گیاه به علت دارا بودن اثر مدر، در مواردی که کلیه حالت التهاب و ورم نداشته باشد استفاده به عمل می آید. به علت دارا بودن اثر قرمزکننده پوست بدن نیز می توان از آن در رفع دردهای عصبی، رماتیسمی و درد کمر استفاده کرد. جوشانده غلیظ آن در آب، می تواند به صورت غرغره، در رفع آفت، آنژین، زخم مجرای بینی و غیر آنها نتایج شفابخش بدهد. اگر پنبه آلوده به شیر گیاه در حفره دندان قرار گیرد، درد دندان را در مراحل پیش نرفته، تسکین می دهد و عقیده کلی مردم نیز بر این است که اگر برگهای پخته شده آن حتی از خارج بر روی گونه گذاشته شود، همین اثر تسکین دهنده را ظاهر می سازد.

Populus spp .:Salicaceae تبریزیها، صنوبرها: تیره بید

درختانی هستند خزان کننده و سریع الرشد با ساقه های پرشاخه و تاجی چتری یا ساقه هائی عاری از شاخه و کاملا مخروطی شکل به بلندی 10 تا 30 متر با برگهای عموما قلبی شکل و بدون کرک.

این درختان عموما در مناطق پرآب و دارای آب تحت الارضی بالا رویش می یابند به طوری که در اغلب نقاط ایران در کنار رودها و جویبارها کشت می گردند و از نظر تأمین چوب برای کارخانه های کاغذسازی، کبریت سازی نئوپان و تهیه تخته و چوبهای ساختمانی اهمیت ویژه ای دارند.

در استان گیلان گونه های چندی از جمله: پده Populus euphratica ، تبریزی یا صنوبرPopulus nigra و شالک Populus caspica رویش می یابند و به تازگی بر روی واریته ها و نژادهای

گوناگون خارجی از جمله صنوبر لرزان Populus tremula و صنوبر آمریکائی Populus euramericana کارهای قابل توجهی انجام گرفته است.

Portulaca oleracea :Portulacaceae خرفه: تیره خرفه

گیاهی است یکساله گوشتی و افشان با ساقه ای برافراشته یا راست با ارتفاع 5 تا 20 سانتیمتر و برگهای متناوب در پائین و اغلب متراکم در بالا، بیضوی- واژ تخم مرغی شکل. گلهای کوچک و زردرنگ آن در گل آذین گرزن 3 تا 6 تائی و بدون دم گل و میوه آن کپسول شکوفای درپوشی (مجری) است که بذرهای متعددی دارد.

خرفه عموما به صورت علف هرز در مزارع زراعی و آیش رشد می نماید.

در استان گیلان نیز عموما یکی از علفهای هرز مزارع، باغچه های حیاط منازل، حاشیه پیاده روها و گاهی باغها می باشد. این گیاه دارای ارزش داروئی بوده و ساقه و برگ جوان آن گاهی برای تهیه ترشی بکار می رود و در گیلان در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 440

اوائل بهار مردم آن را به صورت سبزی صحرائی می خورند.

خرفه دارای اثر مدر، ضد اسکوربوت، تب بر، تصفیه کننده خون و تسکین دهنده تشنگی است. در رفع التهابهای دستگاه گوارش و دفع ادرار به صورت خام یا پخته مصرف می گردد، برای دفع ترشی معده بسیار مفید است و در موارد اخلاط خونی، سرفه های مقاوم، بی خوابی و خونروی در فواصل قاعدگی مورد استفاده قرار می گیرد، قرار دادن برگهای له شده آن بر روی سوختگی و میخچه مؤثر است.

Potamogeton spp .:Potamogetonaceae بارهنگهای آبی: تیره بارهنگ آبی

گیاهانی هستند آبزی و با ساقه های رونده استوانه ای یا شبه استوانه ای و گاهی اوقات فشرده و تخت به طول یک متر یا بیشتر با برگهای شناور یا غوطه ور متناوب به اشکال گوناگون خطی و باریک، قاشقی، تخم مرغی یا بیضوی با دمبرگی بلند و در قاعده غلاف دار. گلهای کوچک آن به صورت سنبله ای بر روی دم گل آذینی بلند و محوری قرار گرفته اند.

بارهنگهای آبی در مناطق

دارای آب راکد یا با جریان ملایم می رویند. در گیلان نیز گونه های چندی در مرداب انزلی و سایر برکه ها و آبگیرها می رویند که عبارتند از:

Potamogeton crispus/ Potamogeton Pectinatus

potamogeton lucens/ potamogeton Perfoliatus

Potamogeton nodosus

Potentilla reptans :Rosaceae تیره گل سرخ

گیاهی است چندساله، گسترده روی سطح زمین با ساقه های رونده و ساقه گل دهنده ای که تا یک متر می رسد، و برگهای آن پنجه ای و 5 برگچه ای واژ- تخم مرغی تا واژ تخم مرغی کشیده به رنگ سبز روشن بوده و گلهای زردرنگ آن به صورت منفرد در محور برگها قرار گرفته اند.

این گیاه در گیلان بیشتر در کنار نهرها و مناطق سایه و مرطوب، کف جنگلها، کنار مردابها و در باغها و مزارع به صورت علف هرز دیده می شود.

انواع Potentilla spp . در اکثر نقاط ایران اعم از کوهستانی، صخره ای، جلگه ای و جنگلی و مرتعی پراکنده اند. در گیلان نیز گونه های چندی علاوه بر گونه فوق الذکر وجود دارند که اسامی علمی آنها بدین قرار است:

Potentilla adscharica/ Potentilla micrantha

Potentilla aucherana/ Potentilla pedata

Potentilla gilanica/ Potentilla petraea

Potentilla lignosa/ Potentilla supina

Potentilla meyeri

این گیاهان در مناطق کوهستانی و ارتفاعات مرتعی استان در اطراف ماسوله، رودبار، اسپیلی و ارتفاعات کوه دالک می رویند. از آنها برای تقویت عمل دستگاه هضم استفاده می شود، ریزوم، برگ و حتی کلیه قسمتهای گیاه به عنوان تصفیه کننده خون و درمان اسهال و درد گلو بکار می رود.

Primula spp .:Primulaceae پامچالها: تیره پامچال

گیاهانی هستند علفی چندساله و غالبا بدون ساقه با برگهای طوقه ای ساده و بدون بو با گلهائی به رنگهای مختلف سفید، زرد، قرمز تا بنفش که به صورت منفرد یا کپه ای و فراهم و غالبا چتری شکل در انتهای دم گلی بلند و فاقد برگ (گل آذین ساقه عریان) قرار گرفته اند.

پامچالها در مناطق مرطوب جنگلی دارای نور نسبتا فراوان می رویند و از گیاهان پیش رس و بهاره محسوب می گردند.

در گیلان در اواخر اسفند یا اوائل فروردین به فراوانی در کف جنگلها می رویند و زیبائی خاصی دارند. گونه های چندی از

آنها در مناطق مختلف جنگلی استان پراکنش خاصی دارند که عبارتند از:Primula ,Primula auriculata heterochroma وPrimula macrocalyx .

انواع اصلاح شده آنها در باغچه ها و پارکها به عنوان گیاه زینتی کشت می شوند. برای ریشه و گل پامچال مصارف گوناگون در طب سنتی بیان شده است.

ریشه پامچال را به صورت جوشانده برای دفع کرم و گلهای آن را به عنوان داروئی مؤثر می توان برای درمان برونشیت، سرفه های مزمن و زکامهای مغزی به کار برد. دم کرده گل پامچال گریپ را درمان کرده ناراحتی برونشها را برطرف می سازد. همین دم کرده مقوّی و تب بر است. اطباء قدیم معتقد بودند کسانی که مبتلا به سردردهای شدید نیمه سر (میگرن) و دل به هم خوردگی می شوند اگر از آن مصرف کنند به زودی بهبودی محسوسی را در حال مزاجی خود احساس می نمایند. همچنین جوشانده گرد ریشه پامچال برای معالجه برونشیت، سیاه سرفه و سینه پهلو و امراض مجاری ادرار نافع است. برای درمان و معالجه ورم کوفتگی که در اثر ضربه ای به بدن وارد می شود و خون مردگی ایجاد می کند کمپرس جوشانده ریشه پامچال بسیار مفید است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 441

Prosopis farcta :Leguminosae جغجغک: تیره کهور

درختچه ای است خاردار با برگهای دوبارشانه ای و برگچه هائی مستطیلی- شکل و گلهای خوشه ای متراکم زردرنگ، دارای میوه نیام متورم ناشکوفای تخم مرغی تا مستطیلی خمیده به رنگ قهوه ای تیره.

جغجغک درختچه ای است که به صورت خودرو در اغلب نقاط ایران، در مزارع آیش، در کنار جاده ها و دامنه های کوهستانی می روید و در استان گیلان نیز در دره سفیدرود اطراف رودبار و منجیل و عمارلو دیده می شود.

Prunus spp .:Rosaceae گوجه ها، آلوچه ها: تیره گل سرخ

درختان یا درختچه هائی هستند خاردار یا بدون خار و خزان کننده با ساقه ای به ارتفاع حد اکثر 5 متر و غالبا سیاه رنگ و برگهای تخم مرغی- سرنیزه ای یا واژ تخم مرغی یا بیضوی، دارای گوشواره های خاری یا انتهای شاخه هائی که به خار تبدیل شده است.

گوجه ها در استان گیلان به صورت خودرو و در جنگلهای تخریب یافته و بیشه زارها با نور کافی رشد می نمایند و یکی از گیاهان شهددار منطقه محسوب می شوند. به طوری که در فصل بهار مورد علاقه فراوان زنبور عسل می باشند.

میوه گوجه برای عموم شناخته شده است و غالبا به صورت تازه و رسیده و گاهی خشک آن مورد مصرف قرار می گیرد.

از گونه های مهم آن می توان از آلوچه یا گوجه خودروی جنگلی با نام سورخه آلوچه Prunus spinosa وPrunus divaricata و نوع اصلاح شده و کاشته شده در باغها با نام علمی Prunus domestica نام برد. ارزش داروئی و غذائی گوجه بر کسی پوشیده نیست.

Pterocarya fraxinifolia :Juglandaceae لرگ: تیره گردو

درختی است به ارتفاع حد اکثر 25 متر و تنه ای که به قطر 8/ 1 متر نیز می رسد. پوست تنه دارای شیارهای عمیق بوده و در انتها دارای شاخ و برگ فراوان و تاجی تقریبا کروی- مخروطی است. برگهای گیاه شانه ای مرکب با برگچه های متقابل تخم مرغی- مستطیلی تا مستطیلی- سرنیزه ای نوک تیز است. میوه این درخت فندقه بالداری است که در طول خوشه ای به طول 20 تا 35 سانتیمتر قرار گرفته است.

لرگ یکی از درختان جنگلی مناطق گیلان و مازندران است که در مناطق جلگه ای و تا ارتفاع حدود 500 متر از سطح دریا رویش می یابد. در استان گیلان در مناطق سیاهکل، اطراف رشت و لاهیجان، فومن و صومعه سرا تا آستارا دیده می شود.

Pteropyrum olivieri :Polygonaceae پرند: تیره علف هفت بند

درختچه ای است به بلندی حد اکثر یک متر و پرشاخه و شکننده و برگهای دسته ای و گروهی و تقریبا دائمی و کم وبیش گوشتی و شبه دایره ای تا واژ- تخم مرغی- قاشقی شکل و لبه ای تقریبا برگشته. گلپوش سفیدرنگ آن به صورت خوشه ای در انتهای شاخه ها قرار گرفته و میوه های بالدار قرمزرنگ آن که عموما غشائی و دو لوبه می باشند در فصل بهار و اوائل تابستان زیبائی خاصی به آن می دهد.

پرند در ایران دارای دو گونه P .aucheri وP .olivieri است که عموما در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 442

بستر آبراهه های غیر دائمی و مناطق خشک دامنه ای کوهستانها رویش می یابند و گاهی نیز با نام غلط کاروان کش نامیده می شوند؛ و لیکن در استان گیلان فقط گونه P .olivieri در دره سفیدرود اطراف منجیل و رودبار و رستم آباد در دامنه های کوهستانی منطقه دیده می شود.

Punica granatum :Punicaceae انار (تورشه انار، انار ترش): تیره انار

درخت یا درختچه ای است خزان کننده و خاردار، گاهی بدون خار به بلندی 2 تا 5 متر و برگهای چرمی متقابل، ساده، سرنیزه ای تا واژ تخم مرغی، بدون کرک و کامل و گلهای منفرد، انتهائی، نر و ماده و منظم، قرمز خونی به ندرت سفیدرنگ.

درختچه انار یکی از گیاهان خودروی منطقه خزری (گیلان و مازندران) بوده و غالبا در کنار جاده ها، بیشه زارها، شیبهای آهکی، تپه های شنی ساحلی دیده می شود. انار درختی است بسیار زیبا با گلهای قرمزرنگ و میوه لذیذ که دارای ارزش داروئی بسیار می باشد. رب انار ترش یکی از چاشنیهائی است که به همراه غذا مصرف می گردد. کلیه قسمتهای درخت انار تانن فراوان و اثر قابض نسبتا قوی دارد. پوست ریشه آن بهترین دافع کرم کدو و انگلهای دیگر می باشد.

گل انار به صورت دم کرده یا جوشانده برای

رفع اسهالهای ساده، خونرویهای ساده، ترشحات ساده مواد مخاطی، ترشحات زنانگی و به صورت غرغره برای رفع ورم لوزه بکار می رود. برگ انار خشک یا تازه، تیزان مطبوعی می دهد که برای درمان ضعف اعمال معده، کمی اشتها، حالت تهوع، ضعف عمومی، کم خونی، کم خونی دختران جوان، دفع حالت خستگی عمومی، میگرن و حالت اسهالی مزمن مؤثر است. پوست انار نیز تانن بسیار دارد. آب انار اثر مدر و مفرح دارد؛ مصرف رقیق شده آن با آب در بیماریهای مجاری ادرار، بیماریهای التهاب دستگاههای مختلف بدن و عدم ترشح کافی صفرا توصیه می گردد.

مواد غذائی در انار کم است ولی سرشار از ویتامینهای آ، ب، ث و ای است و به قدری آهن و فلزات مفید دیگر دارد که هضم آن را سنگین می کند و بدین لحاظ نفّاخ به نظر می رسد که البته با سنگینی و نفخ سایر میوه ها فرق کلی دارد و به طور سریع پراکنده می شود. هضم آب انار به مراتب دشوارتر از خوردن دانه های انار با هسته می باشد. زیرا مغز هسته دانه های انار کمی ملیّن است و پوست سخت آن روده ها را پاک می کند. آب میوه انار دارای قند تانن و یک ماده مفید به نام مانانتین است که از دوستان کبد است و آن را پاک و در نتیجه رنگ رخساره را باز می کند. انار به رشد اطفال کمک می کند و اعصاب را تقویت می نماید. با داشتن ویتامین ب 6 ضد استفراغ و درمان ویار زنان باردار است.

اگر زنی هنگام بارداری رب انار بخورد علاوه بر جلوگیری از ویار، به تقویت جنین و رشد آینده طفل هم کمک خواهد کرد. انار خون ساز است و خون موجود

در بدن را نیز تصفیه می کند.

انار بر ادرار می افزاید و غرایز جنسی را تقویت می کند. دانه های جنگلی انار که به ناردان معروف است، در معالجه اسهال شهرت فراوان دارد. خوردن آب انار شیرین برای درمان یرقان بسیار مفید است. پوست ساقه و پوست ریشه درخت انار مصارف صنعتی و درمانی دارند. پوست میوه انار در رنگرزی و چرم سازی از قدیم بکار می رفت و بهترین قالیهای ایران را با آن رنگ می کردند. مضمضمه و نگاهداشتن آب میوه ترش انار در دهان، برفک و جوشهای دهان را پاک و لثه ها را محکم می کند. انار ترش برای مبتلایان به زخم معده و روده زیان آور است.

Pyrus boissieriana :Rosaceae گلابی جنگلی، خنج، خوج: تیره گل سرخ

درخت یا درختچه ای است خاردار به بلندی حد اکثر 5 متر و شاخه های فراوان بدون کرک و پرشاخه در بخش فوقانی با پوستی سیاه رنگ با شیارهای فراوان، برگهای تخم مرغی تا تخم مرغی- دایره ای. گلهای سفید رنگ در گل آذین دیهیم انتهائی و پرگل. میوه های عموما کروی.

گلابیهای وحشی دارای چندین گونه است که در محدوده جنگلهای شمال و عموما در جنگلهای مخروبه، بیشه زارها، حاشیه مزارع و ارتفاعات بالا رویش می یابند. در استان گیلان نیز گونه های دیگری از آن به نامهای P .grossheimii وP .hyrcanica در مناطق مختلف استان رشد می کنند.

انواع پرورش یافته گلابی دارای میوه های درشت و بسیار لذیذ هستند که عموما در فصل پائیز می رسند و در عداد میوه های مصرفی مردم نواحی مختلف کشورمان قرار دارند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 443

طبیب نامدار قرن ششم هجری، سید اسمعیل جرجانی در کتاب «الأغراض الطّبیّه» می نویسد: کمّثری یعنی امرود است در همه انواع، امرود قبضی است.

همچنین شیخ الرّئیس ابو علی سینا در خواص گلابی می گوید: «کمثری (گلابی)

دارای گوهر خاکی و آبی است. همه انواع گلابی گیرندگی دارند و در ضماد بند آوردن مواد واردند؛ کمی زدایندگی دارند. به ویژه گلابی وحشی که بسیار خشکاننده است؛ دهانه زخمها را به هم جوش می دهد و خوب می کند.»

دکتر هانری لکلرک پزشک و غذاشناس عصر حاضر در اهمیّت گلابی و انتقاد از نظریّات پزشکان سلف می نویسد: «به نظر می رسد که در میوه گلابی طبیعت نیک نهاد، آب زمین را تقطیر کرده و با عملیات شیمیایی خیلی عجیب و حیرت انگیز، آن را به نوشابه ای تبدیل کرده است که خوردن آن گوارا و لذیذ و خوشمزه است، ولی معلوم نیست به چه علّتی پزشکان قرون وسطی برای گلابی خواص قبض کننده قائل بودند و عقیده داشتند که گلابی میوه ای است ثقیل، مانع شکم روی، سنگین و گس که موجب پیدایش میگرن و باد سینه می گردد.»

غذاشناسان عصر حاضر برخلاف قدما گلابی را میوه ای نرم کننده می دانند و معتقدند که بیشتر خاصیّت لینت دهنده ای دارد. گلابی، سرشار از ویتامین های آ، ب، ث، قند، مواد چربی و تانن است. گلابی میوه ای مغذی، ملیّن و مدرّ و از بین تمام میوه ها، تنها میوه ای است که در تابستان بکلّی عطش را فرومی نشاند و ضرب المثل فرانسوی که می گوید: «برای رفع عطش باید یک گلابی را نگه داشت» ناظر به همین معناست. قند موجود در گلابی برای اشخاص مبتلا به دیابت (مرض قند) بی ضرر و حتی مفید است. مصرف گلابی، به جهت دارا بودن تانن و املاح پتاسیم و حل کردن اسیداوریک برای مبتلایان به رماتیسم، نقرس و درد مفاصل تجویز می گردد. همچنین مبتلایان به فشار خون اگر بطور مرتّب گلابی بخورند خون آنها تصفیه شده، معالجه

خواهند شد.

گلابی و جوشانده پوست آن ادرارآوری قوی است و دم کرده برگ درخت گلابی به همراه پوست سیب درختی جهت درمان سنگ کلیه و مثانه بسیار مفید و مؤثّر می باشد. کسانی که صاحب روده های علیل و تنبل هستند نباید گلابی را با پوست میل کنند، زیرا که تحریکات پوست گلابی در روده ها ایجاد زحمت می کند.

Quercus spp .:Fagaceae بلوطها: تیره بلوط

درختانی هستند خزان کننده (در ایران) و به ندرت درختچه ای که ارتفاع آنها به 30 متر نیز می رسد. ساقه آنها دارای پوستی ضخیم و شیاردار و غالبا به رنگ قهوه ای یا قهوه ای متمایل به سیاه می باشد. تاج این درختان بسیار گسترده و بزرگ است. برگها در بلوطهای مناطق شمالی ایران معمولا بیضوی یا بیضوی متمایل به دایره ای یا گاهی تخم مرغی شکل با حاشیه ای دندانه- اره ای درشت یا مواج است. میوه های بلوط فندقه هائی مستطیلی یا استوانه است که درون پیاله ای که در سطح خارجی توسط فلسهائی پوشیده شده است قرار گرفته اند.

مهمترین گونه های این جنس در استانهای گیلان و مازندران عبارتند از بلندمازو و اوری. بلندمازوQuercus castaneifolia با نامهای محلی مازو، سیاه مازو، ایشمبر، پالوط و مازی شناخته می شود و عموما در جنگلهای جلگه ای و ارتفاعات پائین جنگلهای شمال رشد می نماید و چوب آن دارای ارزش فوق العاده ای در صنایع نجاری، پارکت سازی، مبل و میز و صندلی، تراورس و غیره می باشد. اوری Quercus macranthera بیشتر در ارتفاعات بالای جنگلهای شمال رشد می نماید و در مقایسه با بلندمازو از ارزش صنعتی کمتری برخوردار است. از بلوطها فرآورده های فرعی بسیاری از قبیل مازوج، جفت و غیره بدست می آید.

Ranancuius spp .:Ranunculaceae آلاله ها: تیره آلاله

گیاهانی هستند یکساله یا چندساله و غالبا علفی خشکی زی یا آبزی با گل- آذین پانیکول و گلهای منفرد زرد و یا سفیدرنگ. برگهای متناوب غالبا قاعده ای.

این گیاه در سرزمین گیلان غالبا به صورت علف هرز در مزارع و باغها به فراوانی دیده می شود و با گلهای زردرنگ و درخشان خود زیبائی خاصی داشته و به راحتی قابل تشخیص می باشد.

گونه های چندی از این گیاهان در مناطق مرطوب گیلان به ویژه در اطراف مرداب انزلی می رویند که

اسامی علمی آنها بدین قرار است:

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 444

Ranunculus ecicutarius/ Ranunculus ophioglossifoliu s

Ranunculus constantinoplita nus/ Ranunculus scleratus

Ranunculus lingua/ Ranunculus sericeus

Ranunculus muricatus/ Ranunculus tranchycarpus

گونه های مختلف آلاله اصولا سمی هستند. مؤلف «گیاهان داروئی» می نویسد: «اگر حیوانات آن را مخلوط با علوفه مصرف نمایند، تورم دستگاه هاضمه، توأم با ناراحتیها و اختلالات اعمال گردش خون و دستگاه تنفسی در آنها پیش می آید، به علاوه قوه بینائی آنها را کاهش می دهد. اگر گاو شیرده آن را بخورد، حجم شیر روزانه اش کم می گردد.

تاریخچه مداوای بیماریها با این گیاه، به قرون گذشته ارتباط دارد. در زمان قدیم آن را برای ایجاد مسمومیت بکار می بردند. در مسمومیت از آن، عضلات چهره، انقباضات غیر ارادی خاص پیدا می کند. به طوری که مسموم پس از مرگ قیافه اش به وضعی درمی آید که تقلید خنده را نشان می دهد ...

همچنین در سال 1798 میلادی، دانشمندی به نام Gilbert و همکارانش، مصرف 2 گرم شیره این گیاه را که در یک لیتر آب رقیق شده بود، در درمان تنگی نفس، بیماری سل، حالت زردی، خنازیر، اولسرهای مثانه و غیره توصیه نمودند. سابقا در نواحی مالاریاخیز، برای رفع تبهای نوبه بکار می رفته است و برای این کار، له شده آلاله را بر روی مچ دست قرار می دادند. ضمنا این عمل را برای کسانی که پوست حساس داشتند و همچنین برای زنان و اطفال تجویز نمی کردند.»

این مداواها متعلق به دورانهای گذشته بوده و فقط در بین مردم رواج داشته است و امروزه با توجه به سمی بودن این گیاه، استفاده از آن به کلی متروک گردیده است.

Raphanus raphanistrum :Cruciferae ترب: تیره شب بو

گیاهی است یکساله یا دوساله علفی و پرشاخه با

ساقه ای راست به بلندی 15 تا 70 سانتیمتر با برگهای طوقه ای ربابی شکل. گلهای آن به رنگهای گوناگون زرد، قرمز، زرد متمایل به قرمز، قرمز دارای رگه های قهوه ای، صورتی و سفید است. میوه آن عموما دانه تسبیحی شکل با نوکی سیخک مانند و بلند می باشد.

ترب یکی از علفهای هرز مزارع آیش، زمینهای زراعی و زمینهای شنی است. نوع کشت شده آن Raphanus sativa دارای غده ای قرمزرنگ بوده و یکی از سبزیهای خوراکی مشهور بشمار می آید که سرشار از ویتامین ث است.

انواع ترب به نامهای ترب سیاه، تربچه نقلی و ترب سفید در غالب نقاط ایران کشت می شود.

ترب اشتهاآور، نیرودهنده، خلطآور و مدر بوده در مداوای اسکوربوت مؤثر است.

شیره ترب سیاه برای دفع نزله های ششی، سیاه سرفه، بیماریهای کلیوی و مثانه، قولنجهای کبدی و روماتیسم مورد استفاده قرار می گیرد.

Rhamnus catarticus :Rhamnaceae سیاه آل: تیره کنار

درخت یا درختچه کوچکی است به ارتفاع 2 تا 6 متر با ساقه ای برافراشته و راست با تاجی گسترده و پرشاخه و پوستی به رنگ سیاه متمایل به خاکستری با شاخه های متقابل خاردار. برگهای آن بیضوی پهن یا بیضوی- کشیده با نوکی تقریبا دراز است و میوه ای شفت دارد که پس از رسیدن سیاه رنگ می گردد. سیاه آل یکی از درختان جنگلی است و در جنگلهای گیلان به فراوانی وجود دارد. میوه سیاه آل ملین قوی است ولی در مقدار مصرف بایستی احتیاط را رعایت کرد زیرا این گیاه می تواند مخاط را آنقدر تحریک نماید تا خونریزی کند و همچنین تهوع آور است.

Rhamnus pallasii :Rhamanaceae

درختچه ای است به ارتفاع 1 تا 3 متر، خاردار با ساقه ای پرشاخه و منشعب با پوستی سیاه رنگ یا سیاه متمایل به قهوه ای دارای برگهای خزان کننده خطی- واژ سرنیزه ای و گلهای زردرنگ و انبوه با میوه ای شفت خشک شیاردار که دو قسمتی بنظر می رسد. درختچه فوق الذکر در غالب نقاط ایران به خصوص در بیشه زارهای مناطق جنگلی و ارتفاعات شمال ایران در شیبهای تند و مناطق صخره ای و گاهی در لابلای صخره ها می روید. در استان گیلان نیز در دره سفیدرود، اطراف ماسوله، دیلمان، اسپیلی و جنگلهای پراکنده و بیشه های آستارا و هشتپر دیده می شود.

Rhus coriaria :Anacardiaceae سماق: تیره پسته

درختچه ای است خزان کننده به ارتفاع 5/ 0 تا 3 متر با پوستی قهوه ای- رنگ و منشعب و شاخه دار در بخش فوقانی و برگهای متناوب شانه ای با برگچه های دندانه دار سرنیزه ای تا بیضوی. گلهای سفید متمایل به سبز آن در گل آذینی پانیکول محوری یا انتهائی قرار گرفته و میوه های سته ای کروی و خشک آن پوشیده از کرکهای بلند می باشد.

سماق در مناطق مختلف ایران، در شیبهای تند دامنه های کوهستانی، در کناره دره های دارای شیبهای تند، حاشیه رودها و مناطق جنگلی می روید. در استان گیلان در دره سفیدرود و مناطق جنگلی و بیشه زارها دیده می شود.

پودر میوه آن به عنوان چاشنی به خصوص همراه کباب مصرف می گردد.

پوست آن حاوی مقدار زیادی تانن بوده به عنوان قابض قوی مصرف می شود و از این جهت در رفع خونرویها، اسهال، نزله ها، تبهای صفراوی، ترشحات زنانگی مورد استفاده قرار می گیرد. سماق در صنعت دباغی و رنگرزی مورد استفاده قرار می گیرد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 445

Ribes orientale :Gossulariaceae گالش انگور، انگور فرنگی: تیره انگور فرنگی

درختچه ای است به ارتفاع حد اکثر 2 متر با ساقه ای پرشاخه و منشعب در بالا، و برگهائی با پهنک دایره ای- کلیوی شکل 3 تا 5 لوبی و گلهای سفید یا قرمز کم رنگ که در گل آذینی خوشه ای محوری یا انتهائی قرار گرفته و میوه سته ای آن پس از رسیدن قرمزرنگ می شود.

گالش انگور در ارتفاعات کوهستانی و گاهی صخره ای مناطق مختلف استان گیلان روئیده و گونه هائی از آن نیز در باغها و منازل به صورت پرچین کشت شده و با نام انگور فرنگی شناخته می شود.

برگهای خشک شده انواع انگور فرنگی حاوی اسانس روغنی، تاننها، قندها، اسیدهای آلی، ویتامین ث و مواد ضدعفونی کننده گیاهی است و به عنوان مدر و

معرق برای درمان ناراحتیهای مجاری ادرار و مثانه و روماتیسم و اسهال بکار می رود. میوه انواع انگور فرنگی سرشار از ویتامین ث، مجموع ویتامینهای ب، قندها، مواد رنگی و مواد ضدعفونی کننده است و روی سیستم اعصاب اثر خوبی داشته و مبادلات داخلی بدن را بهبود می بخشد و مقاومت بدن را در برابر عفونتها زیاد می نماید.

Rhynchocorys maxima :Scrophulariaceae بی بی کنه: تیره گل میمونی

گیاهی است علفی یکساله یا چندساله نیمه انگل با ساقه ای برافراشته به ارتفاع 30 تا 100 سانتیمتر و چهار گوشه و منشعب و شاخه دار در بالا با برگهای متقابل دمبرگدار بیضوی یا تخم مرغی و گلهای نامنظم زردرنگ شبیه سرفیل. (گلبرگ پائینی پهن و بالائی کوتاه و زائده دار که شبیه خرطوم فیل به نظر می رسد).

گیاه مذکور در مناطق مرطوب، کنار نهرها، چمن زارها و بستر جنگلهای دارای نور کافی و فراوان و گاهی در مزارع و باغها دیده می شود.

در گیلان، اطراف بندر و مرداب انزلی، اطراف رشت، بین رشت و انزلی و حوالی اسالم و آستارا در جلگه های جنگلی می روید.

Robinia pseudoacacia :Leguminosae اقاقیا: تیره نخود

درختی است خزان کننده با ساقه ای راست و پوستی شیاردار سیاه رنگ و منشعب در بالا با برگهای شانه ای فرد و گوشواره های خاردار، گلهای پروانه آسای سفیدرنگ که در گل آذین خوشه ای تنک محوری و آویزان قرار گرفته و دارای عطر بسیار دل انگیزی است.

اقاقیا از درختانی است که در اغلب مناطق کشور ما به عنوان یکی از درختان مقاوم نسبت به خشکی در جنگلکاریها مورد استفاده قرار می گیرد و گاهی نیز در کنار خیابانها و پارکها و مکانهای تفرجگاهی کشت می شود. در استان گیلان نیز طی سالهای اخیر در پارکها و کنار خیابانها کشت شده است.

گلهای آن اثر داروئی قابل توجهی داشته گاهی نیز به عنوان ماده ای رنگی برای رنگ آمیزی ابریشم، پنبه و کاغذ بکار می رود. چون نوش فراوان دارد زنبور عسل به آن رغبت فراوان نشان می دهد.

گلهای اقاقیا کمی آرام بخش، مقوّی، ملیّن و صفرابر می باشد. پوست درخت مزبور مخصوصا پوست ریشه آن به مقدار کم، مخلوط با قند، قدری ملیّن است، ولی اگر به مقدار زیاد صرف شود، موجب اسهال و

استفراغ و مسمومیّت می شود. برگ درخت اقاقیا نیز صفرابر و ملیّن است و دم کرده گل و برگ آن سردردهای مزمن را تسکین می دهد، مخصوصا اگر منشأ سردرد مسمومیّت غذائی و سوءهاضمه باشد. از دم کرده 15 تا 20 گرم گلهای اقاقیا در یک لیتر شراب قرمز، برای کم خونی و درمان ترشحات زنانه نافع است.

Rosa canina :Rosaceae گل سگ: تیره گل سرخ

درختچه ای است برافراشته و گاهی بالارونده با ساقه های متعدد به ارتفاع 1 تا 5 متر با شاخه های اغلب خمیده و خارهای برگشته و نسبتا محکم و ضخیم و گاهی فاقد خار، دارای برگهای مرکب شانه ای با 5 تا 7 برگچه بیضوی باریک تا تخم مرغی پهن و گلهای منفرد یا خوشه ای 5 تا 15 تائی در کنار یکدیگر، به رنگ صورتی کم رنگ تا قرمز و گاهی سفید.

یکی از معمولی ترین رزهای ایران و استان گیلان بوده و در حاشیه رودها، مناطق صخره ای، بیشه زارها، در کنار نهرها و جاده های جنگلی و جنگلهای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 446

تنک دارای نور نسبتا کافی رشد می نماید.

گل سرخها(Rosa spp .) در ایران به عنوان درختچه های زینتی جایگاهی خاص دارد. به جرئت می توان گفت که در مناطق معتدله و معتدله سرد، خانه و باغچه ای دیده نمی شود که حد اقل بوته ای رز در آن کشت نشده باشد. در استان گیلان به سبب ویژگیهای آب و هوا دوران گلدهی این درختچه طولانی بوده و گلهای آن درشتتر و زیباتر از سایر مناطق است. یکی از رزهای باارزش و بومی ایران Rosa damascena یا گل سرخ گلاب گیری است که دارای عطر و بوی دل انگیزی می باشد و از آن برای تهیه گلاب و عطر استفاده می شود.

میوه گل سگ یعنی قسمت گوشتدار

و کوزه ای شکل آن به علت دارا بودن ویتامین ث ضد اسکوربوت، قابض و مدر بوده در رفع اسهالهای معمولی، اخلاط خونی، انقباض غیرارادی ماهیچه های معده، بیماریهای ناشی از التهاب و ورم کلیه بکار می رود و در دفع کرم اسکارید نیز مؤثر است.

Rubia tinctorum :Rubiaceae روناس: تیره روناس

گیاهی است چندساله و دائمی با ساقه های زیرزمینی فراوان و غالبا به رنگ قرمز و ساقه های هوائی رونده به بلندی حد اکثر 5 متر و غالبا شاخه دار.

ساقه گیاه، علفی و چهارگوشه بوده و در محل گره ها دارای برگهای متعددی به صورت چرخه ای و فراهم به اشکال سرنیزه ای، مستطیلی- بیضوی تا تخم مرغی پهن با نوک سیخک مانند و نیش دار می باشد. روناس در گیلان به سبب کاربرد خاص آن در تهیه ماهی شور کاملا شناخته شده می باشد و بیشتر در حاشیه باغها، مزارع و شیبهای تند و حاشیه بیشه زارها و مناطق دارای نور کافی رشد و نمو می نماید. از ریشه روناس در صنعت به عنوان ماده رنگی استفاده می شود. مصارف داروئی مختلفی دارد که مهمترین آنها به شرح زیر است:

ریشه روناس مدر، صفرابر و به طور خفیف مقوی و قابض، اشتهاآور و قاعده آور است. از آن می توان در حبس البول و عدم دفع ادرار، ورم و احتقان کلیه، آلبومینوری وجود صفرا در خون و رفع یبوستهای سخت استفاده کرد. در تیره روناس جنسی به نام شیرپنیرGalium spp . دارای گونه های متعدد و فراوان است که در غالب نقاط ایران به خصوص در مناطق کوهستانی می رویند وGalium verum یکی از مهمترین علفهای هرز جنس مزبور بوده به نام فارسی شیرپنیر (پنجه واش) در طب سنتی مصرف می گردد. در استان گیلان بیشتر در حاشیه مزارع و مکانهای مرطوب ارتفاعات میان بند

روئیده و با گلهای زردرنگ خود مشخص می شود. اغلب گونه های Galium دارای گلهای سفیدرنگ هستند و همگی آنها دارای برگهای فراهم و چرخه ای می باشند.

یکی از گونه های شیرپنیر که در مناطق مختلف جنگلی استانهای گیلان و مازندران می روید با نام علمی Galium hyrcanicum شناخته می شود.

شیرپنیرGalium verum از گیاهان داروئی است و خواصی به شرح زیر دارد: اعضای هوائی گیاه دارای خاصیت آرام کننده، مدر، قابض و ضد تشنج خفیف است و برای درمان حمله و صرع مورد استفاده قرار می گیرد. درد معده را تسکین داده و برای رفع بیماریهای کبدی، آب آوردن انساج، گواتر، اسکوربوت، عدم دفع ادرار و سنگ کلیه مؤثر است، در استعمال خارجی پماد آن روی خنازیر، سودا و بیماریهای جلدی مختلف بی تأثیر نیست.

Rubus anatolicus :Rosaceae تمشک درختی: تیره گل سرخ

درختچه ای است به بلندی 1 تا 2 متر پرشاخه و متراکم و ساقه ای معمولا گوشه و شیاردار و پوشیده از کرکهای خاکستری رنگ و تیغ دار. برگهای پنجه ای 5 یا 3 برگچه ای، گل آذین پانیکول با گلهای صورتی رنگ متمایل به قرمز و گاهی سفید آن در انتهای شاخه ها قرار گرفته و میوه های آن نیز به حالت خوشه ای و به رنگ سبز است که به هنگام رسیدن قرمز متمایل به سیاه می شود.

این گونه تمشک در گیلان و بیشتر در مناطق دارای نور کافی در حاشیه جاده ها، دره ها، پیاده روها، بیشه زارهای روشن، کنار رودها و تپه های شنی تثبیت شده ساحلی و اراضی رها شده رشد و نمو می نماید.

تمشک در گیلان دارای گونه های چندی است که همگی حالت گسترده و خوابیده روی زمین و ساقه ای عموما خاردار و برگهای سبزرنگ و میوه های توتی شکل و سیاه رنگ دارند. از گونه های دیگر این جنس می توان:

Rubus caesius, Rubus hyrcanus, Rubus lanuginosus

را نام برد. میوه تمشک

خوشمزه، مطبوع و نشاطآور است.

از نظر ترکیبات شیمیائی میوه تمشک دارای مواد زیر است: چربی، پروتئین، هیدراتهای کربن، فسفر، کلسیم، آهن، سدیم، پتاسیم، ویتامین آ، نیاسین، تیامین، رایبوفلاوین، مونوکلوزوئید و ویتامین ث.

تمشک میوه ای است که مواد غذائی آن کم است و چون مقدار کمی قند و مواد ازته دارد مصرف آن برای اشخاصی که دیابت یا روماتیسم دارند بی ضرر و حتی مفید است. از آنجا که ترشی تمشک کم است کسانی که سوء هاضمه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 447

دارند می توانند از آن برای رفع کندی عمل گوارش استفاده کنند. همچنین از آنجا که قند موجود در این میوه از انواع لولوز می باشد، مصرف آن برای اشخاصی که مبتلا به بیماری قند می باشند بلامانع است.

تمشک، غده های مولّد عرق را که تعداد آنها تا 2 میلیون برآورد شده و در تمام سطح پوست بدن پراکنده اند به فعالیت وامی دارد و ترشح عرق را زیاد می کند.

شربت تمشک مخلوط با آب در مورد تب، سرخک و مخملک، تجویز شده است. شربت سرکه تمشک که با آب مخلوط شود در مورد بیماریهائی که همراه با تب می آیند مصرف می شود. همچنین در مورد آنژین (گلودرد) آن را غرغره می کنند. تخم و دانه های تمشک در معالجه یبوست و خشکی مزاج به طور طبیعی بسیار مؤثّر است و سبب می شود که یبوست به کلّی رفع گردد.

شیخ الرئیس ابو علی سینا در کتاب «قانون در طب» چنین می نویسد:

«تمشک چندین نوع است: نوعی را علیق الکلب گویند که نسترن باشد.

نوع دیگری هست که علیق بدون کلب است و آن را در فارسی تمشک نامند.

همه اجزای علیق [قابض و خشکاننده است. در

بیخ علیق لطافتی همراه گیرندگی موجود است و از این روی سنگ را خرد کند، زخمها را بهم آرد و در علاج قرحه سر [زخم سر] نافع است. برگ یا ثمر رسیده اش را بخایند زخم دهان را شفا دهد و لثه را استوار کند. از برآمدگی اطراف چشم [جلوگیری کند].» همچنین در کتاب نسخه های تندرستی آمده است که تمشک، خنک، تصفیه کننده خون، اشتهاآور، ادرارآور، ضد اسکوربوت (خونریزی لثه ها بر اثر فقدان ویتامین ث) و ملیّن می باشد و از این گذشته، در معالجه برونشیت، گاستریت (التهاب معده) و سوزش معده نیز بسیار مؤثّر و مفید است. آب تمشک که از فشردن میوه های رسیده تمشک به دست می آید جهت تهیّه شربت تمشک که به عنوان عامل معطّر و مطبوع در فراورده های داروئی، بخصوص محلولات اسیدی است به کار می رود. علاوه بر آنچه گفته شد، جوشانده برگ تمشک داروئی است که تا قرن چهاردهم میلادی در موقع وضع حمل و زایمان، در فرانسه به زنان حامله خورانده می شد و وضع حمل آنها به سهولت و آسانی انجام می گرفت. اکنون این دارو در انگلستان به مرحله آزمایش و تجربه گذاشته شده و صحّت آن در مراحل متعددی به ثبوت رسیده است.

Rumex spp .:Polygonaceae ترشکها: تیره علف هفت بند

گیاهانی هستند یکساله یا چندساله علفی با برگهای متناوب و گوشواره های لوله ای در محل بندها و عموما بندبند با گلهای یک جنسی یا چند جنسی که به صورت چرخه ای و فراهم در محور برگها یا در انتهای ساقه قرار گرفته اند.

برگها عموما مستطیلی کشیده، سرنیزه ای و پیکانی شکل بوده، میوه آنها فندقه عموما بالدار و با حاشیه ای کامل یا شرابه ای یا مژه دار می باشند.

غالب گونه های ترشکها در مناطق مرطوب حاشیه

جویبارها، باتلاقها، رودها و چمن زارها و مناطق کوهستانی مرطوب رشد می نمایند. شاید بتوان ازRumex conglomeratus به عنوان یکی از معمولی ترین گونه های ترشکها نام برد که با گلهای کوچک چرخه ای و فراوان و ساقه و برگ قرمزرنگش در فصل بهار و تابستان دارای گسترش و پراکنش زیادی در سراسر گیلان است.

از گونه های دیگر این جنس می توان:

Rumex acetocella/ Rumex scutatus

Rumex: dentatus/ Rumex tuberosus

را نام برد که دو گونه اول بیشتر در دره سفیدرود اطراف منجیل و رودبار و دو گونه آخر بیشتر در اطراف رشت و لاهیجان و انزلی پراکنش دارند.

برگ ترشکها عموما توسط مردم در اوائل بهار به عنوان سبزی آش مصرف می گردد. برگ ترشکها در نارسائی عمل دستگاه دفع ادرار مؤثر بوده و در مداوای بیماریهای التهابی، اسکوربوت، امتلاء معده، کمی اشتها، بواسیر، ورم لثه دندان و بیماریهای پوستی بکار می رود. در دفع یبوستهای مزمن، زردی و عوارض گواتر می توان از ترشک بهره جست.

ضماد مخلوط برگ پخته گیاه با آرد دانه کتان و پیه خوک، اثری مفید در رفع دانه ها و جوش صورت، سودا و بیماریهای پوستی دارد.

Ruscus hyrcanus :Liliaceae کوله خاس: تیره لاله

گیاهی است درختچه ای با ساقه های زیرزمینی فراوان و با ساقه هوایی ساده یا منشعب و پرشاخه و همیشه سبز با برگهای (ساقه های سبزرنگ و برگ نمای) چرمی و خشن با انتهایی خاردار و عموما تخم مرغی یا بیضوی- شکل. کوله خاس گلهای یک جنسی و میوه های سته ای قرمزرنگ دارد و از گیاهانی است که در جنگلهای شمال ایران عموما به همراه ممرزوراش و بر روی خاکهای آهکی در مناطق شیب دار یا در کنار پرتگاهها و بر روی خاک هوموس دار جنگلی می روید.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 448

Sagittaria trifolia :Alismataceae تیرکمان آبی: تیره تیرکمان آبی

گیاهی است آبزی و رطوبت پسند با ساقه های زیرزمینی متعدد و ساقه هوایی برافراشته و راست به بلندی 30 تا 80 سانتیمتر با برگهای هوایی شناور یا غوطه ور در قاعده ساقه، با دمبرگی بلند و پهنکی پیکانی شکل و گلهای سفید و زیبا در طول محور ساقه در گل آذینی خوشه ای.

تیرکمان آبی یکی از گیاهان رطوبت پسند است که به صورت علف هرز در مزارع برنج و در کنار باتلاقها و مردابها و مناطق مرطوب معمولا می روید. در نقاط مختلف گیلان به ویژه در بندر انزلی، اطراف رشت، لاهیجان، فومن و صومعه سرا و کلیه مناطق مناسب کشت برنج می روید.

Salix spp .:Salicaceae بیدها: تیره بید

درختان یا درختچه هایی هستند خزان کننده به ارتفاع 10 تا 15 متر و برگهای متناوب خطی تا واژ تخم مرغی یا تخم مرغی و سرنیزه ای. گلها یک جنسی و به صورت سنبله ای دم گربه ای شکل نر یا ماده و جدای از یکدیگر و عموما واژگون و گاهی راست قرار گرفته اند.

بیدها عموما در مناطق مرطوب در کنار جویبارها، حاشیه رودها و نهرهای دارای آب دائمی رویش می یابند. این درختان از نظر چوب دهی ارزش چندانی نداشته و از تخته حاصل از آنها برای تهیه جعبه و توفال و از ساقه های راست آنها در تونل معادن استفاده می شود.

بیدها نقش به سزایی در تلطیف هوا دارند و سایه آنها از این نظر واجد اهمیت بوده مشهور است. پوست آنها ارزش داروئی قابل توجهی دارد و خاصیت تب بری آن بر کسی پوشیده نیست.

از تخمیر چوب آنها برای تهیه الکل استفاده می شود.

بیدها در گیلان و مازندران دارای گونه های متعددی است و مشهورترین آنها عبارتند از:

زردبیدSalix acmophylla

بیدمشک Salix aegyptiaca

بید مجنون Salix babylonica

Salix elbursensis

Salix excelsa

بید مجنون یکی از درختان زیبای زینتی

است که با شاخه های واژگون خود زیبایی خاصی داشته و اغلب در کنار خیابانها، پارکها و مناطق تفرجگاهی کشت می گردد.

بیدمشک نیز از درختانی است که به خاطر داشتن گلهای سنبله ای دم- گربه ای شکل خود و عطر و بوی خاص مورد توجه مردم می باشد و از آن عرقی تهیه می گردد که بسیار خوشبو بوده و اغلب به عنوان تب بر مورد استفاده قرار می گیرد.

Salvia glutinosa :Labiatae نوعی مریم گلی: تیره نعناع

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای راست و در بخش فوقانی پرشاخه به بلندی حد اکثر یک متر و پوشیده از کرکهای غده ای و برگهای ساده تخم- مرغی- سه گوشه. گل آذین متشکل از چرخه های 4 تا 6 گلی آن که به صورت تنک بر روی محور گل آذین قرار گرفته اند و دارای گلهای بسیار زیبای زردرنگ با نوارهای قهوه ای می باشد.

این گیاه خاص مناطق جنگلی گیلان و مازندران است و در اطراف جاده اسالم- خلخال و حاشیه جاده های جنگلی دارای نور نسبتا کافی رویش می یابد.

Salivia nemorosa :Labiatae

گیاهی است علفی و چندساله با ساقه های راست و پرشاخه به بلندی حد اکثر 100 سانتیمتر و پوشیده از کرکهای زبر و برگهای ساده، مستطیلی- سرنیزه ای با قاعده ای قلبی.

چرخه های گل حاوی 6 گل متراکم و نزدیک به هم با رنگ ارغوانی یا بنفش است که بر روی محور گل آذین قرار گرفته اند.

گیاه مذکور در گیلان بیشتر در داخل مزارع متروکه و باغها و حاشیه جنگلها و بیشه زارها می روید.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 449

Sambucus ebulus :Caprifoliaceae پلم، آقطی (پلهم، پلهام، شوند): تیره پیچ امین الدوله

گیاهی است علفی چندساله با بوی بد، به ارتفاع حد اکثر 2 متر و برگهای شانه ای بزرگ و متقابل با 3 تا 6 جفت برگچه سرنیزه ای بیضوی، گلهای سفید و گاهی سفید متمایل به صورتی آن در گل آذین انتهایی چتری شکل و طبق مانند قرار گرفته، میوه آن پس از رسیدن سیاه رنگ می شود.

پلم یکی از معمولی ترین گیاهان منطقه گیلان و مازندران بوده در اغلب نقاط، در حاشیه جاده ها، در بستر جنگلهای دارای نور فراوان، در مناطق جنگلی که قطع یکسره می شود و در حاشیه مزارع، باغها و در شیبهای تند کناره جاده های جنگلی می روید.

از مغز ساقه آقطی در آزمایشگاههای شعب مختلف علوم برای تهیه برش از اندامهای گوناگون استفاده می شود، پلم گیاهی است که برای چهارپایان سمی بوده، ولی در طب سنتی برای درمان بعضی از دردها توصیه شده است. در طب سنتی ایران به عنوان مدر، معرق، مسکن، ملیّن، معالج گریپ، کم کننده شدت سرفه، معالج روماتیسم، نقرس، حبس البول، بادسرخ، انواع بواسیر، زخمهای سوختگی، درد اعصاب، آب آوردگی شکم، استسقاء، گلودرد، عوارض رحم، جوش و کورک، ورم و خارش پوست، متوقف کننده کرم خوردگی دندان و معالج کچلی مورد استفاده قرار می گیرد. تمام اجزاء

گیاه اعم از برگ، ریشه، گل و میوه آن مصرف دارویی دارند.

Satureja hortensis :Labiatae مرزه: تیره نعناع

گیاهی است یکساله با ساقه ای پرشاخه به بلندی حد اکثر 35 سانتیمتر و برگهای خطی تا خطی- سرنیزه ای با نوک کند یا تیز و تقریبا بدون دمبرگ، گل آذین طویل و متشکل از چرخه های انبوه یا تنک با 2 تا 20 گل غالبا به هم فشرده و به رنگ بنفش، ارغوانی یا سفید می باشد.

مرزه یکی از سبزیهای کشت شده در استان می باشد که به عنوان سبزی خوردن و سبزی کوکو مصرف می گردد و دارای طعم و عطری بسیار مطبوع است.

از این جنس گونه ای دیگر به نام Saturya mutica در گیلان و در منطقه رودبار و منجیل در شیبهای تند کنار جاده ها می روید.

سرشاخه گلدار مرزه هنگامی که به گل می نشیند دارای عطر زیادی بوده و نیرودهنده، تسهیل کننده عمل هضم، مقوی معده، مدر و بادشکن است؛ به طور خفیف اثر قابض، ضد نزله و رفع اسهال و دفع کرم دارد؛ در صورت وجود ناراحتیهای معده- روده ای، به عنوان آرام کننده، علیه نفخ، گازها، اسهالها و انگلهای روده ای مورد استفاده قرار می گیرد.

Senecio vernalis :Compositae پیرگیاه: تیره کاسنی

گیاهی است علفی یکساله یا دو ساله با ساقه ای برافراشته و راست بدون شاخه یا منشعب و پرشاخه از پائین تا بالا به ارتفاع 5 تا 45 سانتیمتر به رنگ سبز یا ارغوانی شونده و پوشیده از کرکهای بلند پنبه ای یا بدون کرک با برگهای قاعده ای یا ساقه ای بدون دمبرگ، قاشقی- مستطیلی یا واژ سرنیزه ای و پوشیده از کرکهای بلند و پنبه ای، دارای گلهای مجتمع و کپه ای با گلچه های کناری زبانه ای و زردرنگ و گلهای میانی طبق لوله ای و زرد.

پیرگیاه یکی از علفهای هرز مشهور و مهم بهاره مناطق مختلف جلگه ای استان بوده و بیشتر بین رشت و انزلی، اطراف رشت،

اطراف لاهیجان و بر روی تپه های شنی ساحلی بندر انزلی می روید. از گونه های دیگر یکساله این جنس می توان Senecio vulgaris وSenecio glaucus را نام برد که به فراوانی در فصل بهار همراه گونه فوق الذکر، در مناطق یاد شده می رویند. گونه ای چند ساله از جنس فوق به نام Senecio othonae خاص مناطق جنگلی شمال ایران بوده در جنگلهای استان گیلان رویش دارد.

Sesbania puniceae :Leguminosae تیره نخود

درختچه یا درختی است با ساقه ای راست و برافراشته و تاجی منشعب و شاخه دار با شاخه های استوانه ای و نازک با ارتفاع 2 تا 4 متر با برگهای مرکب شانه ای و برگچه های مستطیلی یا واژ تخم مرغی- مستطیلی به تعداد 8 تا 15 جفت و معمولا واژگون، با گلهای متعدد پروانه آسای قرمز تیره یا قرمز متمایل به نارنجی خوشه ای واژگون، با میوه نیام چهارگوشه بالدار.

گیاه مذکور یکی از گیاهان کاشته شده زیبای شمال ایران در استانهای گیلان و غرب مازندران است که به خاطر رنگ زیبای گل آن، کشت می شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 450

این گیاه بومی مناطق معتدله آمریکای جنوبی است که به اروپا و از آنجا به ایران وارد شده است.

Sigesbeckia orientalis :Compositae علف ملکوتی: تیره کاسنی

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای برافراشته و راست و منشعب در بالا و پوشیده از کرکهای فشرده و غده دار با برگهای متقابل تخم مرغی- سرنیزه ای بدون دمبرگ تا تخم مرغی پهن با قاعده ای گوه ای شکل و دمبرگدار و گلهای کپه ای، با گلچه های زبانه ای کناری و لوله ای طبقی.

کلیه اجزاء این گیاه تصفیه کننده خون و مدر هستند و در مداوای بیماریهای مجاری ادرار و اولسرها و زخمهای غانغرایائی مؤثر می باشند. تنطور حاصل از گیاه مزبور را به نسبت مساوی با گلیسیرین مخلوط کرده برای درمان بیماریهای پوست و ناراحتیهای جلدی به کار می برند. این تنطور به ویژه در رفع بیماریهای پوستی که منشأ طفیلی و قارچ دارند مؤثر است. اگر تنطور آن از گیاه تازه تهیه شود اثر ضد عفونی کننده قوی دارد بطوری که با قرار دادن آن بر روی زخمهای آلوده، آنها را ضدعفونی کرده درمان می نماید. نام فارسی ندارد؛ فرانسوی ها آن را علف ملکوتی Herbe divine

و علف چرب Herbe grass می نامند.

گیاه فوق الذکر یکی از علفهای هرز مزارع و باغها و جنگلهای تنک با نور فراوان می باشد و در استان گیلان در مزارع و باغهای اطراف رودبار، منجیل رشت، آستارا، اسالم، انزلی و لاهیجان رشد می نماید.

Silybum marianum :Compositae عکوب: تیره کاسنی

گیاهی است علفی دو ساله یا چندساله با ساقه ای منفرد یا منشعب و شاخه دار، در بالا به ارتفاع 30 تا 150 سانتیمتر و برگهای طوقه ای بدون کرک واژ تخم مرغی و دمبرگدار که در امتداد رگبرگها دارای رگه های سفیدرنگ و دندانه های شدیدا خاردار می باشند. برگهای ساقه ای اغلب تخم مرغی- سرنیزه ای شکل و گوشواره دار و ساقه آغوش بوده کوچکتر از برگهای طوقه ای می باشند.

گلهای لوله ای نر و ماده قرمزرنگ آنها به صورت مجتمع و کپه ای بزرگ که توسط برگهای تغییر شکل یافته ای به نام برگه های خاردار احاطه شده اند قرار دارند.

گیاه فوق الذکر یکی از علفهای هرز حاشیه جاده ها و کنار نهر و جویبارها و مزارع آیش بوده در استان گیلان نیز در غالب نقاط در کنار جاده های منجیل- رشت، رشت به طرف صومعه سرا و فومن و نیز حاشیه جاده های بین شهری دیده می شود. گیاه مذکور دارای برگهای تلخ است و لیکن در کشورهای اروپائی اغلب به مصرف تغذیه می رسد. جنبه های داروئی عکوب مخصوصا میوه آن در طب سنتی بسیار باارزش است. میوه این گیاه حاوی لیپیدها، آلبومینها، اسانسهای روغنی و فلاونوئیدهای مهم سیلبین و سیلی مارین بوده داروی مؤثری علیه ناراحتیهای کیسه صفراست و در صورت آسیب دیدگی بافت کبد آن را ترمیم می کند. در پائین آوردن فشار خون، درمان سردردهای یک طرفه (میگرن)، اختلالات جهاز هاضمه، فراخ شدن سیاهرگها، دریاگرفتگی و عوارض ناشی از مسافرت با ترن و اتومبیل تأثیر قابل توجهی

دارد. پزشکان سنتی برگ و میوه این گیاه را مسهل صفرا دانسته برای درمان دردهای مربوط به طحال و همچنین دفع سنگهای صفراوی و یبوستهای مزمن تجویز می کنند. مصرف گیاه حتی به طور مداوم هیچگونه مسمومیتی ایجاد نمی کند. از برگهای گیاه در تهیه سالاد و از ریشه آن در تهیه برخی غذاها و مرباها استفاده می شود.

ریشه و اعضای هوائی عکوب طعم تلخ و اثر اشتهاآور، مقوی و تب بر دارد. دانه گیاه دارای آمیدون، مواد آلبومینوئیدی و یک ماده روغنی می باشد و مصرف دانه له شده آن برای درمان بیماریهای مختلف توصیه شده است.

گیاه مزبور نام فارسی ندارد؛ به عربی آن را عکوب، شوک الدمن و شوک النصاری می خوانند.

Sisymbrium officinale :Cruciferae خاکشیر: تیره شب بو

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای منشعب و پرشاخه به بلندی 20 تا 80 سانتیمتر با برگهای قاعده ای دمبرگدار و طوقه ای و گلهای زردرنگ سنبله ای نسبتا طویل در انتهای شاخه ها و میوه های خرجین مخروطی شکل کوتاه به طول 11 تا 17 میلیمتر.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 451

گیاه فوق الذکر معمولا در کنار جاده ها و پیاده روها و زمینهای متروکه می روید، در گیلان گیاهی تقریبا معمولی و همه جا پراکنده بوده و در کنار جاده های جنگلی، حاشیه مزارع، پیاده روها و باغها رویش می یابد و در فصل بهار یکی از گیاهان غالب مناطق مختلف استان گیلان است.

در ایران از این گونه استفاده داروئی نمی شود و گونه دیگری که به خاکشیر معروف است و نام لاتین آن Descurainia sophia است مورد استفاده قرار می گیرد. گیاه مذکور نیز علف هرز مزارع آیش، مزارع گندم، غلات و حاشیه مزارع و باغها است. دانه های خاکشیر بیشتر به عنوان خنک کننده با آب و یخ همراه شربتها مصرف گردیده

و در فصل تابستان در برخی آب میوه فروشیها فروخته می شود، خاکشیر نیرودهنده، ضد اسکوربوت، مدر، خلطآور بوده و برای بهبود بیماریهای حنجره بکار می رود، جوشانده گیاه خاکشیر در رفع اسهالهای ساده، اخلاط خونی و درمان ترشحات زنانگی مفید است.

Smilax excelsa :Liliaceae از ملک (کامپوره، شنگیله، کفله بور، والی گیله): تیره لاله

درختچه ای است بالارونده با ساقه ای خاردار به طول حد اکثر 20 متر با برگهای متناوب تخم مرغی پهن دایره ای تا شبه قلبی و دمبرگی بلند با دو زایده پیچک مانند. گلهای کوچک آن به تعداد 2 تا 14 عدد بر روی دمگل آذین بلندتر از دمبرگ به صورت محوری و چتری شکل قرار گرفته میوه های سته ای آن پس از رسیدن قرمزرنگ می گردد.

از ملک در مناطق جنگلی شمال، حاشیه جاده ها، جنگلهای مخروبه، بیشه زارها و مناطق دارای نور کافی رشد می نماید. در گیلان نیز در غالب نقاط جنگلی جلگه ای و مخروبه می روید.

ریشه این گیاه و گونه های دیگری از آن که در نواحی جنوبی مکزیک و کشورهای مجاور آمریکای مرکزی تا حوزه آمازون می رویند، تحت نام ریشه سالسپاری وارد بازار تجارت می شود.

قسمت مورد استفاده این گیاه ریشه آنهاست که به صورت عاری از ریزوم (اعضای زیرزمینی) و یا دارای ریزوم و حتی همراه با قسمتی از ساقه گیاه، در معرض استفاده های درمانی قرار می گیرد.

در گذشته به عنوان تصفیه کننده خون مصارف زیاد داشته است. طب سنتی آن را برای درمان بیماریهای جلدی، اگزما و داء الصدف توصیه می کند.

باید دانست که سالسپاریهای داروئی عموما فاقد تانن اند و فقط بعضی از انواع آنها مانندS .excelsa L که در ایران می روید وS .prolifera Roxb دارای ماده مذکور می باشند.

S. excelsa L

در منطقه وسیعی از گیلان می روید و به اسامی زیر موسوم است:

ملک و از ملکی در لاهیجان و رودسر،

شنگیله در آستارا، کفله پور در گرکانرود، والی گیله در بندر انزلی، تمیس و کامپوره در اطراف رشت، کامپورک در صومعه سرا، شات دانه در دیلمان، کلکادانه در بعضی نواحی گیلان و بالیکا در درفک.

Solanum dulcamara :Solanaceae تاج ریزی پیچ: تیره سیب زمینی

گیاهی است بالارونده و پیچنده با ساقه ای چوبی، برگهائی دمبرگدار تخم مرغی تا تخم مرغی- سرنیزه ای و گلهای بنفش رنگ در گل آذین گرزن محوری یا انتهائی و میوه سته ای آبدار قرمزرنگ.

گیاه فوق الذکر یکی از درختچه هائی است که در غالب نقاط شمالی ایران در کنار دریاچه ها، مناطق مرطوب و باتلاقها، حاشیه و بستر رودها رشد می نماید. برای مثال در استان گیلان در روگاههای مرداب انزلی مانند نهنگ- روگا یا سایر مسیرهای رودخانه ای مرداب به طرف دریا از کنار روگاهها در میان نیها و سایر گیاهان همراه رشد می نماید.

از نظر طب سنتی تاج ریزی پیچ به طور ملایم اثر ملیّن، مدر، نیرودهنده، معرق، تصفیه کننده خون و کمی مخدر دارد. در مداوای بیماریهای جلدی مزمن مانند اگزما، خارش سودا و تب خال مؤثر است و برای رفع درد استخوان، ترشحات زنانگی، استسقاء، برونشیتهای مزمن، نزله مزمن، سیاه سرفه، آسم، نقرس، روماتیسم، زردی، آلبومینوری مورد استفاده قرار می گیرد. مصرف فرآورده های آن به میزان زیاد ایجاد مسمومیت می نماید.

Solanum melongena :Solanaceae بادنجان، بادمجان: تیره سیب زمینی

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای نسبتا ضخیم و راست و پرشاخه به

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 452

ارتفاع 30 تا 100 سانتیمتر و برگهای دمبرگدار تخم مرغی بزرگ. گلهای نسبتا بزرگ، منفرد سفید یا سفید متمایل به بنفش با دم گلی بلند و خمیده به طرف پائین در محور برگها و میوه سته ای بزرگ به اشکال تخم مرغی، گلابی شکل، استوانه ای طویل و غیره ... به رنگ ارغوانی تیره یا بنفش تیره.

بادنجان یکی از گیاهان زراعی معروف است که در غالب نقاط ایران از جمله در گیلان در مزارع کشت می گردد و میوه آن (بادنجان) در غالب فصول سال به طرق گوناگون به مصرف تغذیه می رسد.

Solanum nigrum :Solanaceae سگ انگور: تیره سیب زمینی

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای راست به ارتفاع 10 تا 70 سانتیمتر، پرشاخه و برگهای تخم مرغی یا تخم مرغی- بیضوی و گلهای کوچک و سفیدرنگ در گل آذین خوشه گرزن با گلهای 5 تا 10 تایی و میوه سته آبدار سیاه رنگ که به تدریج پس از رسیدن نارنجی رنگ می گردد.

سگ انگور یکی از علفهای هرز حاشیه رودخانه، سواحل دریا، زمینهای مخروبه و مزارع زراعی می باشد که در غالب نقاط گیلان به خصوص در زمینهای زراعی و مناطق جنگلی دارای نور نسبتا کافی رشد می نماید.

اثرات دارویی آن در طب سنتی شناخته شده است، سگ انگور مخدر بوده به علت داشتن سولانین تسکین دهنده است. در استعمال خارجی، برگهای تازه و له شده آن بر روی اولسرهای دردناک، ترک نوک پستان و بواسیر اثر درمانی دارد.

جوشانده آن به صورت امولسیون و حمام موضعی بر روی ورمها و قسمتهای ملتهب و دردناک پوست قرار داده می شود، به علاوه در سوختگیها، کوبیدگی و بیماری جلدی ناراحت کننده اثر مسکن و

شفابخش دارد. ضماد آن درد روماتیسم مفصلی حاد را تسکین می دهد.

Solanum tuberosum :Solanaceae سیب زمینی: تیره سیب زمینی

گیاهی است علفی چندساله با ساقه های زیرزمینی دارای غدد (سیب زمینی) فراوان در انتها و ساقه هوایی راست و پرشاخه به ارتفاع 30 تا 100 سانتیمتر عموما چهارگوشه و برگهای شانه ای فرد با 3 تا 4 جفت برگچه کامل تخم مرغی و برگچه های کوچکتری در میان آنها؛ دارای گلهای سفید یا متمایل به بنفش در گل آذین گرزن انتهایی، و میوه هوایی سته آبدار سبزرنگ با دانه های متعدد.

سیب زمینی بومی قاره آمریکا بوده در ایران گیاهی کشت شده است و اگر چه در گیلان جز در مناطق کوهستانی و در روستاهای دوردست که از رطوبت دریا به دورند کشت نمی شود و لیکن انواع آن به نامهای سیب زمینی استانبولی، پشندی، آلفا و ... به صورت روزمره در غذای مردم دیده می شود و در غالب سبزی فروشیها و مغازه ها عرضه می گردد. اعضاء سبز گیاه مانند برگ و ساقه به علت داشتن سولانین اثر مخدر و آرام کننده دارد و دردهای عصبی روماتیسمی، نزله های مزمن ششی، سرفه های خشک، اسهالهای همراه با حالات تحریکی را معالجه می نماید. غده سیب زمینی ضد اسکوربوت و نرم- کننده می باشد و مصرف آن برای مبتلایان به بیماری قند توصیه می شود، سیب زمینی تازه یا رنده شده بر روی سوختگیهای سطحی بدن اثر تسکین دهنده دارد.

Sparganium neglectum :Sparganiaceae توروف: تیره اسپارگانیاسه

گیاهی است علفی چندساله و رطوبت پسند و پایابی یا آبزی، یکپایه با ساقه های زیرزمینی نسبتا ضخیم و پراکنده و ساقه هوایی راست و برافراشته منشعب و شاخه دار در بخش فوقانی به ارتفاع 25 تا 120 سانتیمتر و برگهای دو ردیفی بلند و راست و ناوی شکل و سه گوشه ای و در قاعده غلاف دار که گاهی از ساقه بلندتر می باشند.

گلهای سفید در انتها قهوه ای یا سیاه رنگ

آن به صورت مجتمع و کپه ای کروی در کنار یکدیگر قرار گرفته اند و کپه های حاوی گلهای ماده غالبا در پائین و گلهای نر در بالا، حول محور گل آذین منشعب و شاخه دار دیده می شوند.

گیاه مذکور در ایران در غالب نقاط معتدله در کنار برکه های آب و چشمه سارهای آب شیرین، باتلاقها و مردابهای دارای عمق کم می روید. در گیلان در مرداب انزلی، آبگیرها و برکه های اطراف رشت، فومن و صومعه سرا، گاهی در کنار نهرهای موقت حاشیه جاده های بین شهری در فصل بهار دیده می شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 453

Spartium junceum :Leguminosae طاووسی: تیره نخود

درختچه ای است راست و پرشاخه با ساقه ای شیاردار و شاخه های سازویی شکل و برگهای کم و کوچک و غالبا ریزان ساده و بیضوی باریک به طوری که گیاه عموما بدون برگ به نظر می رسیده شاخه های سبزرنگ آن بیشتر جلب توجه می نماید. گلهای پروانه آسای زرد طلایی آن، عموما در خوشه های 5 تا 20 گلی در انتهای شاخه ها قرار گرفته اند.

طاووسی در ایران عموما به عنوان گیاهی زینتی کاشته می شود و در استان گیلان به خصوص در شهرهای بزرگ رشت، لاهیجان و فومن در پارکها، حاشیه خیابانها و گاهی حیاط منازل کشت می شود.

Spinacia oleracea :Chenopodiaceae اسفناج: تیره چغندر

گیاهی است دوپایه و یکساله با برگهای غالبا طوقه ای متناوب و دمبرگ بلند و پهنک غالبا دلتایی یا پیکانی و گل آذین گرزن- پانیکول انتهایی و میوه ای خاردار.

اسفناج یکی از گیاهان کاشته شده مناطق مختلف کشور و در ردیف سبزیهای خوراکی است که سرشار از ویتامینهای آ. ب. ث و د و مواد کانی و املاح مختلف نظیر آهن و فسفات می باشد. اسفناج مصارف دارویی فراوانی دارد که برای اغلب مردم شناخته شده است. انواع وحشی آن گاهی در مزارع به صورت علف هرز دیده می شود.

اسفناج از نظر غذایی اهمیت زیادی دارد و به علت داشتن آهن، فسفات و کلروفیل برای مبتلایان به کم خونی بسیار مفید بوده، سهولت دفع مواد از روده بزرگ را میسر می سازد.

مؤلف کتاب «گیاهان دارویی» می نویسد: از نظر ترکیبات شیمیایی اسفناج تازه دارای 93 درصد آب، مواد البومینوئیدی، مواد چرب، مواد قندی، کلروفیل، لسیتین، سکرتین، ید، فسفر، آهن، ارسنیک، املاح پتاسیم و کلسیم، مخصوصا اکسالاتهاست. اسفناج را از نظر ترکیب شیمیایی و تأثیری که در بدن می گذارد، می توان شبیه oxalis (ترشک) ها دانست. اسفناج

به جهت دارا بودن آهن نیز در میان سبزیها بی همتاست. از این نظر گویچه های قرمز خون را زیاد می کند و بهترین غذا برای زنان باردار و اشخاص کم خون می باشد.

همچنین به جهت داشتن منیزیم تا حدودی جلوی پیشرفت سرطان را می گیرد، محرک کلیه ها بوده، کار و فعالیت آنها را زیاد می کند.

اسفناج به علت دارا بودن سکرتین که در سال 1924 میلادی وسیله دبرف Dobreff کشف شد، اثر نیرودهنده بر روی ترشحات معده، روده، لوزالمعده دارد. ترشحات صفرا را افزایش می دهد و حرکات دودی شکل روده را تقویت می کند. با آن که غذاهای ساده ای که با اسفناج تهیه می شود زیاد لذت بخش نیست مع هذا مصرف آن در تغذیه کودکان و به عنوان غذای کامل دوره نقاهت، کم خونی دختران جوان، بیماریهای حاد، بیماریهای مقاوم پوست، اسکوربوت و همچنین به عنوان تقویت اعصاب برای کسانی که کارهای فکری دارند توصیه شده است.

مصرف اسفناج پخته، در طب سنتی برای رفع سرفه های خشک، آسم، گرفتگی صدا، یبوست، قولنجهای کبدی، رماتیسم، نقرس و کمی ترشحات شیر معمول است. در موارد کمبود ویتامینهای بدن، مصرف شیره تازه اسفناج، مؤثرتر از اسفناج پخته ذکر شده است. علاوه بر آن در گذشته از اسفناج نوعی شراب تهیه می گردید که در خونرویها به منظور رفع کم خونی افراد مبتلا به این بیماری به کار می رفت. برای این کار نیز از 4 قسمت شراب و یک قسمت شیره برگهای پخته اسفناج استفاده می شود.

علاوه بر آنچه که ذکر گردید، ضماد خام اسفناج جهت مداوای ورمها و گزیدگی زنبور و باز کردن دمل نافع است. مالیدن پخته این سبزی مخلوط با سفیدآب جهت جوشهای جلدی نیز نتیجه بخش می باشد. تخم اسفناج جهت درد کبد،

درد دل و درد سر مفید است. اسفناج لثه ها را سفت می کند و از تباهی و فساد دندان به علت دارا بودن آهن می کاهد. اگر پارچه پشمی را با آب اسفناج بشوئید، شفاف و براق می شود.

بیماران مبتلا به ورم مفاصل و سنگهای کیسه صفرا نباید اسفناج را زیاد مصرف کنند. زیرا وجود اکسالات موجود در اسفناج برای این قبیل بیماران

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 454

مضر است و باعث تشدید کسالت آنان می گردد.

Stachys byzantina :Labiatae گوش بره: تیره نعناع

گیاهی است علفی چندساله، با شاخه های عقیم به همراه ساقه باروری به بلندی حد اکثر یک متر و غالبا ساده و ندرتا دارای شاخه های تنک. در بخش فوقانی پوشیده از کرکهای پنبه ای- بلند یا کرکهای هلوئی- پتوئی و برگهای قاعده ای قاشقی- مستطیلی تا سرنیزه ای پهن و پوشیده از کرکهای پتوئی- ابریشمی تا تار عنکبوتی. چرخه های گلدار متشکل از 15 تا 20 گل عموما تنک در طول محور گل آذین و چرخه های انتهایی متراکم و نزدیک به هم به رنگ قرمز صورتی.

گیاه فوق الذکر که بیشتر در استانهای گیلان و مازندران رویش داشته در مناطق دارای نور کافی می روید، هیچگونه ارزش علوفه ای نداشته و عموما به صورت گیاهی مهاجم و بدخوراک جلوه می نماید و در گیلان بیشتر در مراتع دارای نور کافی و مخروبه رویش می یابد.

گونه های چندی از این جنس در مناطق مختلف گیلان می رویند که عبارتند از:

Stachys fruticulosa/ Stachys persica

Stachys inflata/ Stachys pubescens

Stachys lavandulifolia/ Stachys spectabilis

در مناطق مختلف استان گیلان رویش می یابند.

گونه Stachys lavandulifolia با نام فارسی چای کوهی به عنوان بادشکن در طب سنتی مصرف می گردد.

Stellaria media :Caryophyllaceae دانه قناری، سبزه واش: تیره میخک

گیاهی است یکساله علفی گسترده روی سطح زمین یا به ندرت راست و برافراشته با برگهای قاعده ای متقابل قلبی شکل یا تخم مرغی و برگهای بالایی اغلب بزرگتر از برگهای پائینی. گلهای سفیدرنگ 5 گلبرگی آن که به علت داشتن بریدگی عمیق 10 تایی بنظر می رسند در گل آذین متراکم و چترمانند و گاهی تنک و پراکنده قرار گرفته اند.

گیاه فوق الذکر از نظر شکل اندامها بسیار متنوع است و تقریبا علف هرزی بشمار می آید که در همه جا مخصوصا در مزارع، باغچه ها، پیاده روها و گلدانها می روید.

Syringa persica :Oleaceae یاس بنفش: تیره زیتون

درختچه ای است با ساقه ای خاکستری رنگ به ارتفاع حد اکثر 3 متر و خزان کننده با برگهای متقابل ساده تخم مرغی یا سرنیزه ای و گلهای بنفش یا سفید یا بنفش متمایل به قرمز خوشه ای و بسیار معطر و میوه کپسول با دانه های بالدار.

یاس بنفش درختچه ای است که در غالب نقاط ایران در پارکها، حیاط منازل و باغچه ها کشت می گردد. در گیلان در بلوارها و حیاط منازل و پارکها کشت می شود. عطر یاس بنفش بسیار مشهور و دل انگیز است.

Tamus communis :Dioscoraceae تمیس، رزک: تیره تمیس

گیاهی است علفی چندساله پیچان و بالارونده با غده زیرزمینی به قطر 20 سانتیمتر یا بیشتر، سیاه رنگ با ساقه ای نازک به طول حد اکثر 4 متر، کم شاخه، شیاردار، بدون کرک با برگهائی متناوب تخم مرغی، قلبی شکل به رنگ سبز روشن. گلهای آن کوچک، زردرنگ و یک جنسی است. گلهای نر و ماده از یکدیگر جدا و غالبا به صورت خوشه ای یا سنبله ای محوری قرار گرفته اند.

میوه سته ای شبه کروی و سبزرنگ آن پس از رسیدن قرمز می شود.

تمیس از گیاهانی است که در استانهای شمالی ایران در مناطق جنگلی و بیشه زارها می روید. در استان گیلان نیز در جنگلهای اسالم، شفارود، فومن و ماسوله، اطراف لاهیجان و رشت و ارتفاعات مرتعی مشجر اطراف عمارلو و دیلمان می روید.

Tanacetum parthenium :Compositae بابونه گاوی: تیره کاسنی

گیاهی است علفی چندساله با ساقه های متعدد و پرشاخه به ارتفاع 20 تا 60 سانتیمتر با برگهای مرکب به رنگ سبز که دمبرگهائی بلند دارند.

کاپیتولهای گیاه دارای دو نوع گل است: گلچه های کناری زبانه ای به رنگ سفید و به تعداد 10 تا 20 عدد و گلهای لوله ای به رنگ زرد با تعداد زیاد در ناحیه وسط (بر روی صفحه طبق).

بابونه گاوی گیاهی است که در اغلب نقاط معتدله و معتدله سرد ایران بر روی دیواره های سنگی دارای رطوبت، در چمن زارهای مرطوب، مناطق مخروبه، حاشیه رودخانه ها و گاهی در مناطق جنگلی بر روی لبه ها و دیواره های سنگی می روید.

در گیلان نیز در کناره رودخانه های جنگلی، در مناطق کوهستانی دارای جریانهای آب و بر روی دیواره های سنگی با شیب تند می روید.

گلهای بابونه گاوی نیز گاهی به مصرف داروئی در طب سنتی می رسد.

Teucrium hyrcanicum :Labiatae تیره نعناع

گیاهی است چندساله علفی با ساقه ای راست به ارتفاع 35 تا 75 سانتیمتر و کرک آلود، دارای برگهای دمبرگ دار تخم مرغی- سرنیزه ای و گل آذین

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 455

خوشه ای سنبله مانند و متراکم و گلهای قرمز- صورتی.

گیاه مذکور خاص منطقه رویشی هیرکانی حوزه دریای خزر می باشد و در حاشیه جاده و کنار آبراهه ها و مناطق دارای نور نسبتا فراوان رویش می یابد.

Teucrium polium :Labiatae مریم نخودی: تیره نعناع

گیاهی است علفی چندساله با قاعده ای خشبی، به ارتفاع 10 تا 40 سانتیمتر، گسترده روی زمین یا راست و برافراشته با کرکهای سفید متمایل به خاکستری یا کرکهای پتوئی- پنبه ای یا فردار. برگهای مستطیلی شکل تا واژ تخم مرغی باریک یا خطی، معمولا پوشیده از کرکهای پتوئی. گل آذین کپه ای و سرسان با گلهای سفیدرنگ. گیاه فوق الذکر در گیلان بیشتر در مناطق رودبار و ارتفاعات بالای کوهستانی و مناطق مرتعی رویش می یابد و ارزش داروئی آن بر اغلب مردم شناخته شده است. سرشاخه گلدار گیاه اثر مقوی، نیرودهنده و ضد تشنج دارد و اگر گرد آن وارد بینی شود مخاط بینی را تحریک و ایجاد عطسه می نماید. مصرف آن در رفع سردرد، ضعف عمل دستگاه تغذیه، بیماریهای دستگاههای تناسلی و میزراه، تأخیر یا عدم وقوع قاعدگی به علت ضعف تأثیر به سزائی دارد.

Thymus spp .:Labiatae آویشنها: تیره نعناع

گیاهانی هستند علفی چندساله و با قاعده خشبی و به صورت پشته ای یا گسترده بر روی زمین با ساقه های متعدد به بلندی حد اکثر 25 سانتیمتر و برگهای کامل (ساره) تخت (پهن) و حاشیه برگشته بدون دمبرگ یا دمبرگدار.

آویشنها در مناطق مختلف گیلان به خصوص مراتع ییلاقی و مناطق کوهستانی رویش می یابند. عامل مؤثر در شناخت این گیاهان عطر فراوان و دل انگیز آنها است. آویشنها با گلهای ارغوانی، صورتی، سفید یا کرم رنگ خود به مناطق کوهستانی و شیبهای تند ارتفاعات مرتعی زیبائی خاصی می بخشند.

گونه های چندی از این جنس در گیلان می رویند که عبارتند از:

Thymus fallax/ Thymus pubescens

Thymus fedtschenkoi/ Thymus transcaucasica

Thymus Kotschyanus

کلیه گونه های مزبور با نام آویشن شناخته می شوند.

آویشنها در ایران به عنوان داروهای گیاهی کاملا شناخته شده اند و عموما بادشکن، مقوی معده، خلطآور،

ضد تشنج و مدر و قاعده آور می باشند. دم- کرده سرشاخه های گلدار آنها را در رفع اسپاسمها و حالات تشنجی دستگاه تنفس و درمان گریپ، سیاه سرفه، آسم مرطوب، نزله های مزمن بکار می برند و خاصیت مقوی، نیرودهنده، ضد عفونی کننده، تنظیم دستگاه گردش خون و مراکز عصبی و ضربان قلب دارند.

Thymus Serpoyllum سوسنبر کوهی: تیره نعناع

سوسنبر کوهی گیاهی است پایا به ارتفاع 10 تا 20 سانتیمتر با برگهای کوچک و رگبرگهای مشخص، با شاخه های خیلی کوتاه و اغلب پوشیده از کرک. دارای گلهای سفید کوچک به صورت مجتمع و خوشه ای. این گیاه در برخی از نقاط گیلان به ویژه در ارتفاعات منجیل می روید.

سوسنبر کوهی یکی از اقسام سوسنبر است که از نظر خواص درمانی شبیه سایر اقسام سوسنبر می باشد. مقوی قلب، نیروبخش، مقوی معده و بادشکن است.

طب سنتی از این گیاه برای درمان ضعف معده، اختلالات هاضمه، دل بهم خوردگی، انواع قولنج و اسهال استفاده می کند و خواص درمانی مختلفی برای آن قائل است از قبیل: ادرارآور، معرق، بازکننده عادت ماهانه، ضد کرم، ضد عفونی کننده.

زیاده روی در خوردن سوسنبر برای زنان باردار مضر است، زیرا امکان دارد موجبات سقط جنین را فراهم سازد.

Tilia platyphyllos subsp .caucasica :Tiliaceae نرمدار، نمدار، زیزفون: تیره نمدار

درختی است به ارتفاع 35 تا 40 متر با تنه ای راست و ضخیم به قطر حد اکثر یک متر با پوستی به رنگ خاکستری تیره و شیاردار و تاجی گسترده و پرشاخه و برگهائی تخم مرغی شکل با قاعده ای قلبی یا قلبی مورب یا بریده مورب و دمبرگی بلند. گلهای گرزنی آن بر روی برگه ای زبانه ای شکل بدون کرک به رنگ زرد متمایل به سبز به طول حد اکثر 9 سانتیمتر قرار گرفته و میوه های شبه کروی یا گلابی شکل آن پوشیده از کرکهای مخملی یا پتوئی است.

نمدار یکی از گونه های جنگلی شمال ایران است که عموما در دشتها و جلگه های جنگلی تا ارتفاعات میان بند رشد می نماید و چوب آن ارزش صنعتی زیادی ندارد. گل آذین آن دارای خاصیت دارویی بوده در طب سنتی به مصرف می رسد و امروزه گونه های اروپائی آن نیز به خاطر

استفاده های داروئی گاهی در ایران کشت می شود.

برگ و گل انواع مفید گونه های نمدار (زیزفون) در طب سنتی به عنوان ضد تشنج، آرام کننده و نرم کننده مورد استفاده قرار می گیرد. اثر ضد تشنج آنها نیز مربوط به اسانسی است که در گلهای این درخت وجود دارد و بوئی ملایم و مخصوص از آنها استشمام می گردد.

نوع مفید و داروئی این درخت که در جنگلهای بین کهدم و رستم آباد و همچنین سفیدرود می رویدTilia platyphyllos نام دارد که در طب سنتی به فراوانی در درمان سرماخوردگی، سردرد، سوء هاضمه و ناراحتیهای عصبی به کار می رود. نمدار حاوی گلوکزیدهای فلاونوئیدی است، ولی عاری از مشتقات گزانتین است. گرچه این گیاه از نظر پزشکی مدرن مصرفی ندارد،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 456

ولی می توان دم کرده آن را به عنوان یک نوشیدنی عاری از کافئین به کار برد.

قابل یادآوری است که در کتاب «مفردات پزشکی و گیاهان داروئی» برگ و گل انواع مختلف گونه های نمدار در طب سنتی در درمان سرماخوردگی سردرد، سوء هاضمه و ناراحتیهای عصبی بکار می رود، در صورتی که در کتاب «گیاهان داروئی» فقط برای گونه مفید این درخت، خواص درمانی ذکر شده است.

Torilis arvensis :Umbelliferae ماستونک: تیره چتریان

گیاهی است علفی یکساله به بلندی حد اکثر 100 سانتیمتر و پرشاخه، با برگهای گوناگون مرکب یک تا دو بار شانه ای. دارای گلهای سفید یا سفید متمایل به صورتی در گل آذین چتری با شعاعهای 2 تا 12 تائی و میوه تخم مرغی شکل و پوشیده از خارهای راست یا خمیده.

این گیاه یکی از علفهای هرز گیلان بوده در غالب نقاط در حاشیه جاده ها، پیاده روها، مزارع و باغها و شیبهای تند حاشیه ای جاده های جنگلی و زمینهای زراعی

متروکه می روید و به سبب داشتن خار، میوه اش به لباس و پوست حیوانات اهلی می چسبد.

از گونه های دیگر آن Torilis heterophylla نیز در غالب نقاط استان دارای پراکنش و گسترش می باشد.

Trapa natans :Trapaceae : سرکوله خیز، سرکنجه خیز: تیره سرکوله خیز

گیاهی است علفی یکساله با برگهای شناور و غوطه ور در آب، برگهای غوطه ور آن خطی و باریک و برگهای شناور آن، که بیشتر جلب توجه می نماید، به صورت لوزی و با دمبرگهایی دارای تورم دوکی شکل می باشد. گلهای آن سفیدرنگ و میوه اش چوبی همراه با زوائد سخت و خاردار است.

سرکوله خیز خاص مناطق باتلاقی با آب راکد یا با جریان ملایم و نسبتا کم- عمق می باشد و در مرداب انزلی که یکی از رویشگاههای این گیاه است به صورت متراکم و نزدیک به هم روئیده محیط مناسبی را برای تخم گذاری پرندگان مهاجر به وجود می آورد. میوه این گیاه گاهی توسط افراد بومی برای تغذیه مورد استفاده قرار می گیرد.

Tribulus terrestris :Zygophyllaceae خارخسک: تیره قیچ

گیاهی است علفی یکساله، گسترده روی سطح زمین با ساقه ای به طول 15 تا 80 سانتیمتر و شاخه های جوان و برگهای پوشیده از کرکهای نقره ای و برگهای مرکب شانه ای زوج با 10 تا 16 برگچه و برگچه های تخم مرغی یا بیضوی که غالبا دارای قاعده نامتقارن به صورت متقابل هستند. گلهای منفرد زردرنگ آن در محور برگها قرار گرفته اند. میوه آن مرکب از 5 برچه به هم پیوسته است که هر برچه حاوی 2 شاخ بلند خارمانند و شاخکهای کوتاهتر خاری و کرکهای فراوان و گاهی نیز بدون کرک می باشد.

خارخسک که یکی از علفهای هرز مزارع آیش و مناطق شنی است در گیلان بر روی شنهای ساحلی بین رشت و انزلی و اطراف انزلی گسترش داشته دارای خواص داروئی فراوان است. خواص داروئی قسمتهای مختلف این گیاه به ویژه قابض بودن آن در طب سنتی ایران کاملا شناخته شده است.

Trifolium spp .:Leguminosae شبدرها: تیره نخود

گیاهانی هستند یکساله یا چندساله علفی با ساقه ای برافراشته یا عموما

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 457

گسترده روی سطح زمین و اغلب دارای بوی کومارین و برگهای 3 برگچه ای و گلهایی به رنگ سفید، زرد، ارغوانی یا قرمز، در گل آذینی کپه ای و سرسان و یا خوشه ای کوتاه در انتهای شاخه ها و یا محور برگها و میوه های نیام کوتاه و ناشکوفای یک یا دو دانه ای کوتاهتر از کاسه گل.

شبدرها گیاهانی عموما رطوبت پسند بوده، اغلب در چمنزارها و مناطق دارای نور کافی رشد می نمایند. گونه های شبدر دارای ارزش علوفه ای قابل توجه هستند و گونه های اصلاح شده ای نیز از این جنس در مزارع کشت می گردد.

گونه هایی از این گیاه که در گیلان می رویند عبارتند از:

Trifolium angustifolium/ Trifolium micranthum

Trifolium

arvense/ Trifolium ochroleucum

Trifolium campestre/ Trifolium physodes

Trifolium carescens/ Trifolium pratense

Trifolium chusii/ Trifolium repens

Trifolium fragiferum/ Trifolium resupinatum

Trifolium glomeratum/ Trifolium scabrum

Trifolium grandiflorum/ Trifolium striatum

Trifolium hybridum/ Trifolium subterraneum

Trifolium lappaceum/ Trifolium tumens

این استان در ضمن رویشگاه مناسبی برای بسیاری از گیاهان تیره نخودLeguminosae که اکثرا طالب آب و هوای مدیترانه ای و رطوبت پسند هستند می باشد.

در طب سنتی ایران مصارف چندانی برای شبدرها وجود ندارد و لیکن غنچه های گل شبدرها محتوی تاننها، گلوکزیدها، اسیدهای آلی و مواد رنگی می باشند. و برای مداوای برونشیت، گرفتگی صدا، سرفه، اسهال و همچنین در ترکیبات خلطآور و مقوی معده استفاده می شوند. شبدرها دارای شهد بسیار بوده و عسل دهنده مهمی هستند.

قسمت مورد استفاده شبدر قرمز که آن را شبدر کوهی نیز می گویند، گل و شکوفه های خشک شده آن می باشد که بوی خوشی دارند. این شبدرها فقط در زمینهای قوی به عمل می آید. دارای ترکیبات شیمیایی زیاد و قابل توجه است که عبارتند از: مواد سفیده ای، روغن، قند و املاح معدنی مانند کلسیم، منیزیم، پتاس، سرب، فسفر، گوگرد، سیلیس، سدیم، آهن، آلومینیوم، منگنز، روی، مس، نیکل و کوبالت. برگهای شبدر قرمز کلسیم بیشتری دارد که پس از رسیدن فسفر آن کم می شود. همچنین دارای ویتامینهای ب 1 و ای و ویتامین کا می باشد. خاصیت برجسته گیاه مزبور این است که از انفارکتوس (سکته قلبی) جلوگیری می کند. در رنگرزی نیز از مواد رنگی آن جهت رنگ کردن پشم و پنبه استفاده می کنند. جوشانده شربت و عصاره شکوفه گلهای شبدر قرمز ضد تشنج و خلطآور است و برای درمان سیاه سرفه و برونشیت مورد استفاده قرار می گیرد. از عصاره گیاه نیز می توان به صورت ضماد جهت التیام زخمها بهره مند شد.

ابو علی سینا

در خواص شبدر و گونه های مختلف آن می نویسد: «شبدر گیاهی است که 3 نوع دارد: بیابانی، کاشتنی، مصری. تخم آن را نان کنند و می خورند ... افشره شبدر کاشتنی که با عسل باشد قرحه (زخم) را تنقیه کند.

روغنش داروی درد مفاصل است ... افشره اش را به بینی کشند عطسه آورد و برای بیماران صرع بسیار سودمند است ... اگر با عسل باشد سفیدی چشم و تم چشم (آفتی که در چشم پیدا شود مانند پرده) را چاره کند. هرنوع از شبدر و به ویژه شبدر بیابانی درد دنده ها را که از بلغم باشد دوا کند. خناق و درد گلو آرد و در این حالت علاجش گشنیز و کاسنی و کاهو است که آسیبش را دفع کنند ...

روغنش در سرآغاز استسقاء داروی خوبی است ... شبدر بیابانی با شربت تخم پنیرک بستانی (ملوخیه) داروی درد مثانه است. روغن شبدر علاج درد بیضه ها و زهدان است. شبدر بیابانی قی و اسهال را درمان کند و شکم را بند آورد.

شبدر و تخمش شهوت انگیز است ...».

علاوه بر آنچه که ذکر شد، در کتاب «گیاهان دارویی» از یک گونه شبدر دیگر با نام فارسی «شبدر زرد» یاد گردیده که خودرو و دارای خواص درمانی بدین شرح است:

... سرشاخه گلدار آن، اثر آرام کننده دارد، رافع بیماریهای عادی سینه، مدر و هضم کننده است. دم کرده آن جهت رفع تحریکات عصبی، بی خوابیهای منشأ بیماریهای مختلف، بی خوابیهای اطفال، احساس اضطراب و سرگیجه، دردهای عصبی، میگرن، دردهای رماتیسمی، عدم دفع ادرار، التهاب و ورم کلیه و مثانه، سوء هضم، قولنجهای کبدی و نظائر آنها بین مردم مصرف دارد. به

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3،

ص: 458

علاوه طبق بررسیهای جدید، دارای اثر ضد انعقاد خون، درمان حالات مالیخولیائی، رفع اختلالات زمان یائسگی و کم کننده فشار خون شریانی است.

شبدر زرد به علت دارا بودن مقدار کم کومارین، اثر ضد انعقاد دارد و در نوع نیمه حاد بیماری فلبیت (لخته شدن خون) اثر درمانی دارد.

Trigonella spp .:Leguminosae شنبلیله ها: تیره نخود

گیاهانی هستند علفی یکساله یا چندساله با برگهای 3 برگچه ای و غالبا دارای بوی کومارین با ساقه هائی اغلب کوتاه به ارتفاع 25 تا 40 سانتیمتر با گلهای منفرد محوری یا انتهائی به رنگهای زرد یا بنفش و میوه های نیام غالبا طویل و خطی. شنبلیله ها دارای گسترش و پراکنش قابل توجهی در مناطق دارای آب و هوای مدیترانه ای هستند. در گیلان نمونه های وحشی آن به صورت خودرو به جز یکی از دو گونه مثل Trigonella carpoceras که بر روی شنهای ساحلی بین رشت و انزلی و تا آستارا می روید دارای پراکنش زیادی نمی باشند و لیکن شنبلیله خوراکی Trigonella foenum -gRAECUM از سبزیهائی است که برای آش و خورش در غالب نقاط ایران کشت می شود و در گیلان نیز در سبزی فروشیها عرضه می شود و مردم نیز در باغچه ها و باغها آن را می کارند.

برگ شنبلیله حاوی ترکیبات کلسیم و آهن و چند نوع ویتامین می باشد.

دانه شنبلیله و دم کرده آن برای درمان تحریکات جلدی، سل استخوانی، بیماریهای ناشی از کم اشتهائی، سرفه و قند خون مورد استفاده قرار می گیرد؛ همچنین در ترمیم قوای از دست رفته و تحریک غدد شیری مادران مؤثر بوده برای هضم غذا بکار می رود. از جوشانده شنبلیله در مداوای ترک خوردگی نوک پستان زنان و بواسیر استفاده می شود و همین مایع به صورت غرغره جهت معالجه ورم لوزه و درد گلو

و به عنوان تنقیه در تخفیف التهاب و ورم معده و روده و اسهالهای ساده مؤثر است.

تخم شنبلیله دارای فسفاتهای آلی، لستین و نوکلئوآلبومین است مصرف آن در مورد نقرس، دیابت، راشیتیسم، کم خونی، خنازیر، لنفاتیسم و لاغری مصرف می گردد. ریموند دکستریت در کتاب «معالجه گیاهی» درباره خواص شنبلیله می نویسد: تخم شنبلیله غده لوز المعده را تقویت نموده اختلالات حاصله از کم غذائی را درمان می کند.

ابو علی سینا نیز در اهمیت درمانی شنبلیله بر روی ورم و جوش تأکید دارد و می نویسد: «... حلبه (شنبلیله) ... ورمهای بلغمی و سخت را می گدازد. آرد شنبلیله ورمهای گرم پدید و ناپدید را شفا دهد به شرطی که التهاب نکرده باشند و تا اندازه ای سخت باشند. ورمهای اندرونی را نرم می نماید و می رساند ...

آب پز شنبلیله نقطه سرخ چشم را برطرف کند. بر چشم مالند مواد غلیظ را که سبب آماس چشم می شوند از بین ببرد ... در علاج آماس و درد و به هم آمدن زهدان در آب پزش بنشینند فایده ببینند ... روغنش آماس پیزی (مقعد) را فرو نشاند ...».

دانه های این گیاه به سبب دارا بودن ویتامین آ و د، همانند روغن ماهی است. در مداوای شبکوری و نرمی استخوان مؤثر است. خوردن برگ و بذر آن برای کسانی که در جاهای مرطوب و کم آفتاب به سر می برند غذای بسیار مفیدی است. شنبلیله به علت داشتن مواد آهنی لازم، فسفر و هورمونهای گیاهی کافی، در ردیف یکی از مفیدترین سبزیها جا دارد.

Tripleurospermum disciforme :Compositae بابونه کاذب: تیره کاسنی

گیاهی است علفی دوساله یا چندساله، توده ای یا راست به ارتفاع 5 تا 70 سانتیمتر با ساقه های یک تا چندتائی پرشاخه و منشعب یا بدون شاخه و برگهای

2 تا 1 بار شانه ای بخش دارای بریدگیهای نخی شکل و باریک و با انتهائی سیخک مانند. گل آذین دیهیم تنک حامل کپه های (کلاپرک) ناجور گل که بر روی دم گلهای (دم کپه های) بلند و نامساوی قرار گرفته اند.

این گیاه در مناطق معتدله و معتدله سرد ایران به ویژه در نواحی مرطوب، چمن زارها، حاشیه مزارع و باغها و بستر رودها، مزارع غلات، مزارع یونجه و شبدر می روید و با گلهای لوله ای کوچک زردرنگ که به صورت مجتمع در کنار یکدیگر بر روی صفحه ای طبق مانند قرار گرفته اند مشخص می شود. در گیلان نیز در غالب مراتع ییلاقی اطراف رودبار و منجیل، عمارلو، دیلمان، اسپیلی، ماسوله و گردنه حیران می روید.

از این نظر آن را بابونه کاذب می نامیم که در اغلب نقاط ایران مردم آن را به جای بابونه اصلی که Matricaria chamomilla است مصرف می کنند و در عطاریها نیز امروزه این گیاه را به عنوان بابونه می فروشند، درحالی که Matricaria chamomilla یعنی بابونه اصلی در ایران بیشتر در مناطق جنوبی به خصوص استان خوزستان در میان مزارع گندم و مزارع غلات و بقولات می روید و گلهای آن ناجورشکل بوده بر روی یک کپه (کلاپرک) مخروطی- شکل دارای گلهای کناری زبانه ای سفیدرنگ و گلهای لوله ای زردرنگ بسیار کوچک می باشد. ارزش داروئی بابونه برای عموم مردم شناخته شده است.

بابونه گیاهی است مقوی، ضد درد و تشنج، نیروبخش، تب بر و کرم کش، مدر، مقوی معده، بادشکن، اشتهاآور، هضم کننده غذا، صفرابر، قاعده آور و التیام دهنده است و اثر ضدعفونی کنندگی ضعیف دارد. مصرف اسانس بابونه گلبولهای سفید خون را زیاد می کند. اگر به شیر نوزادان مقدار کمی دم کرده گل بابونه اضافه شود دل پیچه های ناشی از نفخ و حالات تشنجی کودک را برطرف می نماید. برای

درمان بیماریهای معده و سوء هاضمه مصرف می شود.

در استعمال خارج ضماد و لوسیون و حمام فرآورده های آن اثر قاطع در ضدعفونی زخمهای عمیق، فیستولها، زخم انگشتان، اولسر زانو، رفع التهاب ورم چشم و مخاط دهان، حلق و لثه ها دارد. جوشانده گل گیاه برای طلائی- کردن موهای بور و بور کردن موهای بلوطی بکار می رود و موها را شفاف می سازد.

در طب سنتی گرد گلهای بابونه برای درمان اگزماهای مرطوب و دردناک و زخمهای کچلی به صورت پاشیدن گرد بر روی عضو استفاده می شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 459

Typha latifolia :Typhaceae لوئی، گرز (گرزمال، کرفو، قو، قوی آتش زنه): تیره لوئی

گیاهی است آبزی یا رطوبت پسند و پایابی، چندساله و یکپایه با ساقه های زیرزمینی خزنده و ساقه هوائی راست و ضخیم و توپر چوب پنبه ای و در قاعده بنه دار به بلندی حد اکثر 5/ 2 متر، با برگهای اغلب قاعده ای دو ردیفی و راست در قاعده غلاف دار و خطی یا تسمه ای شکل با مغز حاوی لایه ها و حفرات هوادار که گاهی از طول ساقه بلندتر می باشند.

گلهای نر و ماده آنها در سنبله ای متراکم و معمولا با فاصله از یکدیگر بر روی محور مرکزی گل آذین قرار گرفته، سنبله نر معمولا نازکتر و کوتاهتر بوده در بالای سنبله ماده قرار می گیرد. میوه آن دارای کرکهای فراوانی است که در پراکنش و گسترش آنها کمک مؤثری می نمایند.

لوئی در ایران عموما در کنار دریاچه ها، باتلاقها، نهرها و کانالها و جویبارهای دائمی می روید. در گیلان در مرداب انزلی، آبگیرهای مناطق مختلف و گاهی نیز در حاشیه مزارع برنج و نهرهای هدایت کننده آب به مزارع برنج دیده می شود.

از گونه های دیگر آن نیزTypha minima است که رویشگاهی شبیه آنچه گفته شد دارد و لیکن خود

گیاه از نظر ارتفاع و اندازه سنبله ها کوچکتر می باشد. دانه های گرده لوئی در قسمتهائی از ایران مورد استفاده غذائی قرار گرفته در سالهای گذشته میوه های کرکدار آن برای عایق کردن خزینه حمامها به همراه سفیده تخم مرغ و آهک به کار می رفته و امروزه گاهی در صنعت کاغذسازی از آن استفاده می شود. به خواص داروئی ریشه آن نیز در طب سنتی اشاره شده است.

در گذشته با جویدن ساقه زیرزمینی آن بوی سیر و پیاز را زائل می کردند و معتقد بودند که دندانها را سفید کرده مانع خونریزی لثه می شود. همچنین از گرد کوبیده آن برای درمان زخمها و جراحات و بند آوردن خونریزی استفاده می کردند.

Ulmus spp .:Ulmaceae نارونها: تیره نارون

درختان یا درختچه هائی هستند خزان کننده با تنه ای راست و برافراشته و در انتها پرشاخه به ارتفاع 2 تا 25 متر با برگهای متناوب و قاعده ای نابرابر و نامتقارن و کناره ای دندانه اره ای یا دندانه دار و به ندرت کامل، میوه نارونها فندقه بالدار بوده و عموما قبل از رشد و نمو برگها ظاهر می گردند و پس از رسیدن توسط باد به سرعت پراکنده می شوند که عامل مؤثری در زادآوری و تولیدمثل است.

نارونها در استان گیلان خاص مناطق جنگلی بوده و در جنگلهای ارتفاعات بالا در جوامع راشستان و بلوطها دیده می شوند. مشهورترین آنها عبارتند از: ملج Ulmus glabra و اوجاUlmus carpinifolia که جزء چوبهای صنعتی و بسیار باارزش هستند و اغلب جهت روکش در صنایع مبل سازی و کارهای ظریفه از آنها استفاده می شود.

نارون چتری Ulmus x densea امروزه در غالب نقاط ایران در کنار خیابانها و پارکها و تفرجگاهها کشت می گردد که با تاج چتری خود زیبائی خاصی دارد. پوست نارونها از نظر مصارف درمانی دارای

اثرات مقوی، معرق، مدر، التیام دهنده، نرم کننده و قابض بوده ضعف دستگاه هضم، نزله مخاطهای بدن و خونرویها را درمان می کند. جوشانده پوست نارون در مداوای بیماریهای مختلف از جمله اسهالهای ساده، عوارض نقرس و روماتیسم، بیماریهای ناشی از کمی ادرار، سودا، بروز دانه ها و زخمهای ناشی از بیماریهای نقرس و خنازیر، تبهای نوبه، آب آوردن انساج، نقرس و بی خوابی ناشی از آن مؤثر است.

Urtica dioica :Urticaceae گزنه، گزنه دوپایه: تیره گزنه

گیاهی است علفی چندساله با ساقه ای راست و برافراشته و غالبا پرشاخه به ارتفاع حد اکثر 150 سانتیمتر با ریشه های فراوان و برگهای تخم مرغی پهن نوک دراز و لبه ای با دندانه تند. گزنه دوپایه، به ندرت یک پایه می باشد و گلهای نر و ماده آن به صورت سنبله ای- خوشه مانند در کنار یکدیگر و در محور برگها و ساقه قرار گرفته اند.

از مشخصات کلی و عمومی این گیاه داشتن کرکهای گزنده است که در اثر تماس با دستها و بدن انسان به خاطر داشتن اسید فرمیک سوزندگی خاصی ایجاد می کند و به همین علت آن را گزنه نامیده اند.

گزنه یکی از گیاهان جهان وطنی است که در غالب نقاط جهان دیده می شود. در گیلان بیشتر در کنار جاده ها، پیاده روها، نهرهای دارای جریان دائمی آب، مناطق مرطوب با نور نسبتا کافی و در بیشه زارهای جنگلی رویش می یابد.

در ضمن گونه Urtica urens گزنه دیگری است که یکساله بوده و در گیلان در اطراف بندر انزلی و بر روی شنهای ساحلی رویش دارد. گزنه در طب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 460

سنتی دارای مصارف گوناگون است.

برای رفع سرماخوردگی مخلوط دانه گزنه با عسل، خلطآور و معالج بیماریهای سینه می باشد. جوشانده برگ گزنه اثر مدر، ملیّن، قاعده آور داشته

و له شده برگ تازه آن در رفع ناراحتیهای گزش مار و درمان زخمهای غانغاریائی، اولسرها، تومورها و زخمهای چرکین بکار می رود.

از سرشاخه ها و یا برگ گزنه برای مداوای مجاری ادرار، دستگاه تنفسی، کاتاره معده- روده ای و به عنوان کمک درمانی در مداوای دیابت استفاده می شود. دانه گزنه جهت رفع درد معده، آنژین، اخلاط خونی، سرطان و بیماریهای مربوط به طحال مصرف می گردد. شیره تازه گیاه جهت دفع درد مفاصل در استعمال خارجی به کار می رود و اثر تنگ کننده مجاری عروق داشته و در رفع خونرویهای رحمی و خونروی در فواصل قاعدگی همراه با هموفیلی، خون آمدن بینی و دفع اخلاط خونی اثرات شفابخش دارد. گیاه در تقویت اعمال هضم، ازدیاد ادرار، دفع نزله، بند آوردن خون، علاج بیماری قند و ازدیاد ترشح شیر و باز کردن قاعدگی اثر مفید دارد. گزنه دارای اثر قاطع در مداوای بیماریهای پوست می باشد.

Vaccaria pyramidata :Caryophyllaceae صابونی: تیره میخک

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای راست به ارتفاع 15 تا 60 سانتیمتر، با برگهای متقابل قلبی- سرنیزه ای و گلهای صورتی و صورتی متمایل به سفید در گل آذین پرگل پانیکول با شاخه های زیاد و میوه کپسول حاوی بذرهای فراوان. صابونی یکی از علفهای هرز مزارع غلات محسوب شده در گیلان نیز بیشتر در مزارع گندم دیم منطقه در ارتفاعات رودبار و منجیل و عمارلو و اسپیلی دیلمان دیده می شود که با گلهای صورتی رنگ خود زیبائی خاصی به مزارع می دهد.

Vaccinium arctostaphylos :Ericaceae قره قات: تیره قره قات

درختچه ای است خزان کننده به ارتفاع 1 تا 2 متر با ساقه ای گرد و کمی کرکدار همراه برگهای تقریبا بدون دمبرگ بیضوی- سرنیزه ای و گلهای صورتی رنگ که هنگام باز شدن سفید می شود. قره قات دارای میوه سته ای آبدار به رنگ سیاه یا ارغوانی متمایل به سیاه است.

این درختچه فقط در جنگلهای شمال ایران در غرب مازندران و گیلان می روید در استان گیلان بیشتر در جنگلهای راش و گاهی در بیشه زارهای کوهستانی در دره اسالم به خلخال و دره سفیدرود و اطراف منجیل و رودبار می روید. میوه آن نیز قره قات نام دارد و دارای ارزش داروئی قابل توجهی در طب سنتی می باشد.

برگ و میوه قره قات حاوی تاننها، اسیدهای آلی و گلوکوکینینها است که قند خون را پائین می آورد و از آنها برای درمان دیابت و کاتاره های معده- روده ای یا ورمهای مثانه استفاده می کنند.

Vallisneria spiralis :Hydrocharitaceae

گیاهی است چندساله، دو پایه، غوطه ور در آب با ساقه ای کوتاه و رونده، دارای برگهای متناوب و با قاعده ای غلاف دار و تسمه ای و چمنی شکل به طول حد اکثر 70 سانتیمتر، گلهای این گیاه بر روی دمگل بلندی قرار دارند که مانند فنر پیچیده به نظر می رسند و هنگام لقاح و باروری در سطح آب قرار می گیرند.

این گیاه خاص مناطق مردابی با آب نیمه عمیق بوده و در گیلان در رودهای منتهی به مرداب انزلی می روید و با ساقه های فنری شکل و برگهای تسمه ای سبز و نسبتا بلند خود زیبائی خاصی دارد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 461

Verbascum spp .:Scrophulariaceae گل ماهورها: تیره گل میمونی

گیاهانی هستند یکساله، دو ساله یا چند ساله، علفی گاهی با قاعده ای چوبی و ساقه ای از پائین منشعب یا بدون شاخه یا در بالا منشعب و پرشاخه با برگهای متناوب ساده یا لوب دار و غالبا طوقه ای و انبوه و برگهای ساقه ای تنک.

عموما برگها و ساقه گیاه پوشیده از کرکهای مخملی متراکم غده دار یا بدون غده بوده گاهی برگها بدون کرک می باشند.

گلهای این گیاه غالبا زردرنگ و ندرتا بنفش یا ارغوانی و گاهی سفیدرنگ هستند و در گل آذین محوری یا انتهائی خوشه، سنبله یا پانیکول- مانند قرار گرفته اند.

گل ماهورها عموما در ایران در مناطق استپی، دامنه های کوهستانی، دشتهای خشک و مناطق جنگلی و بیشه زارها می رویند و گاهی نیز به عنوان گونه های مهاجم در مراتع دیده می شوند.

در استان گیلان گونه های چندی از آنها از جمله:

Verbascum punalense

Verbascum stachydiforme

در مناطق جنگلی و گونه های:[4]

Verbascum blattaria

Verbascum orientale

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 3 ؛ ص461

Verbascum thapsus

در مناطق دشتی و جلگه ای می رویند. اثرات داروئی بعضی از گونه های آن در طب سنتی شناخته شده است.

خواص

درمانی این گونه ها که ذیلا شرح داده می شود کم وبیش شبیه یکدیگر است:

دم کرده گلهای ماهور مسکّن، ملیّن و ادرارآور است. از ناراحتیهای سینه تنگی نفس، برونشیت و آسم می کاهد.

در استعمال خارجی اگر برگهای گل ماهور با شیر پخته شود، له شده آن به صورت ضماد بر روی کورک، سودا و انواع زخمهای جلدی تأثیر مفیدی می گذارد. در مداوای امراض مزبور مصرف خوراکی جوشانده برگ گل ماهور با شیر نیز بسیار مؤثر است. اطبای قدیم مقدار مصرف این جوشانده را 3 لیوان معمولی در روز تعیین کرده بودند.

Verbena officinalis :Verbenaceae شاه پسند: تیره شاه پسند

گیاهی است علفی چند ساله با ساقه ای چهارگوشه و راست، در بالا منشعب و شاخه دار به ارتفاع 60 تا 80 سانتیمتر و برگهای مستطیلی یا مستطیلی- سرنیزه ای با دندانه های بزرگ یا بریده بریده یا شانه ای بریده- ربابی شکل، دارای گلهای کوچک بنفش رنگ در گل آذین سنبله ای انتهائی.

شاه پسند به صورت علف هرز در اغلب نقاط ایران و در گیلان بیشتر در مناطق مرطوب حاشیه باغها و مزارع می روید. در طب سنتی ایران جایگاهی ندارد و لیکن می توان از سرشاخه های گلدار گیاه که حاوی گلوکزیدهای (وربنالین و وربنین)، تاننها، اسانس روغنی، مواد لزج، ساپونین و نمکهای معدنی می باشد، به شکل دم کرده یا خیسانده برای تحریک اشتها و ترشح عصاره های معدی و به عنوان قابض استفاده نمود. این گیاه محرک بسیار خوبی برای مبادلات متابولیکی داخلی است و همچنین علیه خستگیهای عصبی، بی خوابی و میگرن و رفع ناراحتیهای کلیوی و کبدی بکار می رود.

امروزه در اکثر مناطق معتدله و معتدله گرم ایران جنسی به نام شاه پسند زینتی Lantana spp . کشت می شود که با گلهای محوری با انتهائی دیهیم مانند خود به رنگهای متنوع سفید، سفید متمایل به صورتی

و صورتی یا بنفش زیبائی خاصی دارد. در گیلان نیز عموما آن را در پارکها، بلوارها، حیاط منازل و سازمانهای دولتی می کارند.

Veronica spp .:Scrophulariaceae سیزابها: تیره گل میمونی

گیاهانی هستند علفی یکساله یا چندساله با ساقه ای برافراشته یا گسترده روی سطح زمین به بلندی 5 تا 80 سانتیمتر با برگهای متقابل بدون تقسیم یا منقسم با بریدگی، دارای گلهای منفرد یا چندتائی انتهائی یا خوشه ای یا سنبله ای محوری و غالبا منفرد محوری به رنگهای آبی، ارغوانی، قرمز، سفید یا سفید متمایل به آبی و چرخه ای شکل با چهار گلبرگ مشخص و دو پرچم بلند و میوه کپسول دو حجره ای با دانه های متعدد.

سیزابها در ایران دارای گسترش وسیعی بوده در غالب نقاط دشتی، جلگه ای، کوهستانی، ارتفاعات بالا و قلل کوهها می رویند.

یکی از معمولی ترین سیزابها گونه Veronica persica می باشد که به صورت علف هرز در مزارع، باغها، باغچه ها، گلدانها، مزارع آیش، بیشه زارها، کف جنگلها، کنار جاده های جنگلی و مناطق مختلف استان گیلان می روید.

به علاوه در گیلان گونه های چندی از این جنس به نامهای زیر می رویند:

Veronica anagalis- squatica/ Veronica gentianoides

Veronica arvensis/ Veronica persica

Veronica ceratocarpa/ Veronica polita

Veronica crista- galli/ Veronica serpyllifolia

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 462

کلیه گونه های مزبور با گلهای آبی رنگ با دو پرچم برافراشته و میوه های کپسول دو قسمتی مشخص می شوند. مصارف داروئی بعضی از گونه های آن در طب سنتی ایران شناخته شده است.

در گیلان گونه Veronica persica به فراوانی می روید.

طعم سیزاب تند و تلخ و از خواص آن، این است که مقوی، هضم کننده، خلطآور و به طور خفیف مدر است و در مورد اختلالات کبدی و عفونتهای ریوی، میگرن، سوء هضم، نفخ معده و غلظت خون و ادرار به کار می آید و مبتلایان به

نزله های ریوی مزمن، سل، برونشیت، تنبلی دستگاه گوارش، نقرس، روماتیسم، سنگ کلیه و کیسه صفرا و یرقان هستند، می توانند از آن استفاده کنند.

در استعمال خارجی، سیزاب در شفای جرب، ناراحتی لثه، درد گلو، نافع و مؤثر است و زخمها را نیز می توان با آن ضدعفونی، پاک و معالجه کرد.

Viburnum opulus :Caprifoliaceae بداغ: تیره بداغ

درختچه ای است با تنه ای راست، از پائین منشعب و دارای شاخه های متعدد خاکستری رنگ به ارتفاع حد اکثر 3 متر و برگهای پنجه ای 3 تا 5 لوبه صاف سبزرنگ که در فصل پائیز قرمز می شوند. گلهای سفیدرنگ و زیبای آن در گل آذینی دیهیم کروی قرار گرفته اند. مشخصه مهم این درختچه علاوه بر گلها، جوانه لخت و عاری از فلس آن است.

بداغ در مناطق جنگلی شمال ایران در بیشه زارها و جنگلهای ارسباران رشد و نمو می نماید و لیکن انواع زینتی آن امروزه در اکثر پارکها، بلوارها، حیاط منازل و باغچه ها کشت می گردد و با گلهای سفید و کروی خود زیبائی خاصی دارد به خصوص که یکی از درختچه های بهار گل و پیش رس می باشد.

Vicia spp .:Leguminosae ماشکها: تیره نخود

گیاهانی هستند علفی یکساله، دو ساله یا چند ساله با ساقه های اغلب بالارونده و برگهای شانه ای فرد منتهی به پیچک با سیخک کوتاه و به ندرت شانه ای زوج با برگچه ای یک تا چند جفتی و غالبا بیش از پنج جفت و گلهای منفرد یا خوشه ای محوری یا انتهائی به رنگهای، بنفش، بنفش متمایل به سفید، قرمز و گاهی زرد یا دو رنگ مخلوط.

ماشکها عموما به جز چند گونه کشت شده باقلاVicia faba و ماش Vicia sativa همگی علف هرز مزارع، مزارع آیش، مراتع، بیشه زارها و مناطق روشن جنگلی هستند و در نقاط مختلف گیلان گونه های چندی از این جنس به نامهای زیر در مناطق مختلف می رویند.

Vicia cracca/ Vicia hirta/ Vicia tetrasperma

Vicia crocea/ Vicia lathyroides/ Vicia variabilis

Vicia hirsuta/ Vicia narbonensis/ Vicia villosa

باقلا دارای ارزش غذائی بسیار، ولی دیرهضم می باشد. گل باقلا اثر مدر و ضد تشنج دارد و دم کرده آن برای درمان سنگ کلیه و در قولنجهای

کلیوی بکار می رود.

دانه ماش علاوه بر آن که در موارد تبهای دانه ای مانند آبله و سرخک بکار می رود در استعمال خارجی نیز ضماد آرد آن برای دفع التهابهای سطحی بدن مورد استفاده قرار می گیرد.

Vinca herbacea :Apocynaceae پیچ تلگرافی (گل تلگرافی، پروانش): تیره خرزهره

گیاهی است علفی چندساله و همیشه سبز با ساقه ای گسترده روی زمین و عموما رونده که گاهی در انتها ایجاد ریشه نابجا می نماید. این گیاه برگهائی متقابل، علفی بیضوی باریک، سرنیزه ای تا تخم مرغی دارد و گلهای آن آبی کم رنگ یا آبی متمایل به بنفش و قیفی شکل در محور برگها یا انتهای شاخه هاست. پیچ تلگرافی دارای میوه های برگه با دانه های متعدد می باشد.

در ایران در استانهای گیلان و مازندران و آذربایجان در اراضی مرتعی، بیشه زارهای دارای نور فراوان، جنگلهای مخروبه، مزارع دیم و اراضی رها شده رشد می نماید.

نوعی از آن به نام پیچ تلگرافی Vinca major به عنوان زمین پوش با تراکم زیاد در باغچه های منازل، گلدانهای دیواری، کشت می شود.

در حال حاضر نوع پرورش یافته Vinca tricolor با نام فارسی بنفشه سه رنگ یکی از گیاهان زینتی است که در اواخر زمستان و اوائل بهار در غالب باغچه های کنار خیابانها و پارکها و حیاط خانه ها کشت می شود و با رنگهای سفید، بنفش، آبی و قرمز زیبائی خاصی می آفریند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 463

Viola odorata :Violaceae بنفشه معطر: تیره بنفشه

گیاهی است علفی چندساله، فاقد ساقه مشخص به بلندی 3 تا 12 سانتیمتر با ساقه های خزنده سطحی که در انتها ایجاد ریشه می نماید و برگهای تخم- مرغی دایره ای، نوک تیز و با قاعده ای قلبی عموما طوقه ای با دمبرگی بلند.

بنفشه دارای گلهای معطر بنفش رنگ و زیباست. در استان گیلان در کف جنگلهای دارای نور کافی و حاشیه جاده ها و شیبهای تند حاشیه جاده های جنگلی رشد می نماید و مخصوصا در اوایل فصل بهار با گلهای معطر و زیبای خود جلوه ای خاص به مناطق جنگلی می بخشد.

شاید بتوان گفت که زادگاه و خاستگاه اغلب گونه های بنفشه ایران استانهای گیلان و

مازندران است. از انواع آن می توان گونه های زیر را نام برد:

Viola arvensis/ Viola modesta/ Viola occulta

Viola tricolor/ Viola witminiana

در حال حاضر نوع پرورش یافته Viola tricolor با نام فارسی بنفشه سه رنگ یکی از گیاهان زینتی است که در اواخر زمستان و اوائل بهار در غالب باغچه های کنار خیابانها و پارکها و حیاط خانه ها کشت می شود و با رنگهای سفید، بنفش، آبی و قرمز زیبائی خاصی می آفریند.

از نظر ترکیبات شیمیائی، بنفشه معطر دارای موسیلاژ و اسید سالیسیلیک است و برگ آن مقدار کمی آنتوسیانین دارد.

استفاده درمانی از بنفشه معطر در ایران مربوط به قرون وسطی است درحالی که برخی از کشورها مانند یونان در قرون اولیه میلادی با خواص این گیاه آشنایی داشتند و برای مداوای بیماریهای گوناگون از آن استفاده می کردند.

در طب سنّتی ایران از دم کرده گل بنفشه به صورت خالص یا مخلوط آن با ختمی و پنیرک و شقایق برای درمان بیماریهای سینه و گلو- از قبیل برونشیت، گریپ، آنژین و امراض مشابه- استفاده می شود. همچنین برای معالجه التهاب دستگاه گوارش، کلیه، مثانه و بیماریهای مخملک، سرخک و تبهای دانه ای دم کرده گل بنفشه معطر توصیه شده است. از گل بنفشه معطر، شیری به دست می آید که اثر ملیّن دارد و برای درمان سیاه سرفه، زکام، گریپ، بیماریهای سینه و گلو مورد استفاده قرار می گیرد. برگ بنفشه معطر نیز دارای شیری است که اثر مسهلی دارد. ریشه بنفشه نیز تهوع آور است. در گذشته، به کسانی که در اثر خوردن تریاک، مسموم می شدند یا به قصد مسموم ساختن خود، تریاک مصرف کرده بودند جوشانده ریشه بنفشه می خوراندند. این دارو مخاط جهاز هاضمه را تحریک می کرد و باعث تهوع می شد

و شخص مسموم را نجات می داد.

گرد ریشه بنفشه معطر نیز به مقدار 2 تا 4 گرم اثر تهوع آور قوی دارد. این گرد را با آب قند مخلوط و میل می کنند. از دانه های بنفشه معطر نیز به عنوان داروی ملین مخصوصا برای اطفال استفاده می شود.

مصرف دم کرده گل بنفشه با مخلوطی از گل گاوزبان، عنّاب و لیمو عمانی به اعصاب آرامش می بخشد.

Viscum album :Loranthaceae دارواش (داره واش)

گیاهی است نیمه انگلی و همیشه سبز، درختچه ای، دو شاخه ای و برگهای متقابل و رگبرگهای موازی و گل آذین گرزن. گلها در این گیاه به صورت دسته ای 3 تا 5 تائی هستند و میوه آن نیز سته چسبناک گرد یا گلابی شکل و به رنگ سفید می باشد.

این گیاه به علت داشتن سبزینه قادر به ساختن بخشی از مواد غذائی مورد نیاز خود است؛ شیره خام جذب شده توسط گیاه مادر را به شیره پرورده تبدیل کرده و کمک مؤثری نیز برای تهیه مواد غذائی آلی به گیاه همزیست خود می نماید.

دارواش در غالب نقاط جنگلی استان گیلان و گاهی نیز بر روی درختان مثمر و کشت شده دیده می شود و لیکن غالبا بر روی درختانی می روید که ضعیف و در حال نابود شدن می باشند.

در جنگلهای شمال بر روی درختان گلابی، سیب، بادام، گوجه، کلهو، ممرز، انجیلی، نرمدار و بعضی از درختچه ها و گیاهان دیگر دیده می شود.

Vitis vinifera :Vitaceae انگور: تیره انگور

درختچه ای است بالارونده و پیچان، با ساقه ای عموما قهوه ای رنگ و پوستی رشته رشته که به مرور زمان از ساقه جدا شده و طول آن گاهی تا 30 متر می رسد. معمولا در کنار آن پیچکی قرار دارد که به بالا رفتن گیاه کمک مؤثری

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 464

می نماید، انگور دارای برگهای خزان کننده با دمبرگی بلند و پنجه ای شکل با لوبهای دندانه دار و گاهی نوک تیز، گلهای سفید متمایل به سبز در خوشه ای بزرگ و محوری قرار گرفته و میوه سته ای آبدار و بسیار خوشمزه به رنگهای مختلف سبز، سبز متمایل به زرد، سیاه، قرمز، و غیره است.

درخت مو در اغلب نقاط معتدله و معتدله سرد ایران وجود دارد. طی

سالهای اخیر نوعی انگور خارجی که دارای برگهای ضخیم چرمی و بسیار سرسبز و زیباست در غالب نقاط استان گیلان کشت شده است که احتمالا نوع آن Vitis labrusca می باشد. در ضمن گونه ای انگور وحشی به نام Vitis sylvestris در مناطق مختلف جنگلی شمال به صورت خودرو می روید که تشخیص آن از نوع کاشته شده Vitis vinifera کار ساده ای نیست.

انگور از میوه های بسیار باارزش اقتصادی است که به صورتهای گوناگون (تازه، خشک، سرکه، شیره و غیره) مصرف می شود.

قسمت مورد استفاده درخت انگور یا مو، برگ، شیره گیاهی و میوه آن است.

انگور دارای مقدار زیادی پتاس و فلزات دیگری مثل منیزیم، آهن، منگنز، کلر، ید، ارسنیک، فسفر، سیلیس و همچنین دارای مقدار زیادی قند، تانن، اسید تارتاریک و عوامل زنده ای مانند دیاستازها و فرمانها می باشد. اگر به این ترکیبات مفید ویتامینهای آ، ب، ث، د و مواد آکتیو اضافه گردد و عوامل مؤثر و مفیدی که در برگ، شیره و دانه انگور است مورد توجه قرار گیرد ملاحظه می شود که این میوه مجموعه ای از عناصر مفید و سودبخش را، از جهات گوناگون غذائی و درمانی دربر دارد.

انگور بیش از سایر میوه ها ویتامین دارد و بیش از همه خوراکیها دارای ارزش غذائی می باشد. قند انگور به طور مستقیم و سهولت وارد خون می شود و در عضلات و کبد ذخیره می گردد. درحالی که سایر قندها اول باید به قندی چون قند انگور تبدیل شوند و بعد وارد خون گردند. انگور ترشی خون و مایعات بدن را کم می کند و از ابتلاء به امراض گوناگون، حتی وحشتناکترین آنها که سرطان می باشد جلوگیری می نماید. انگور تنها میوه ای است که وقتی خشک شود هیچ یک از خواص

خود را از دست نمی دهد، بلکه ارزش غذائی آن بالا می رود، به طوری که یک دانه کشمش خیلی بیشتر از یک حبه انگور قوت دارد، زیرا دیاستازهای موجود در روی پوست به تدریج سلولز پوست را تبدیل به قند می کند و نیز به همین علّت است که هیچ معده ای از خوردن مویز ناراحت نمی شود.

آب تازه انگور از نظر ترکیبات غذائی شباهت زیادی به شیر مادر دارد. این نوشابه گوارا دارای مقداری قند، تانن، تارتارات، دوپتاس، فسفات دوپتاس، مالات دوپتاس، مواد صمغی، مواد سفیده ای، کلسیم، منیزیم و عناصر دیگر است. برای کم خونی، زیادی اوره، زیادی چربی خون و امراض قلبی سودمند بوده، بادشکن نیز می باشد.

در اثر خوردن انگور معده کاملا تخلیه می شود. ادرار زیاد می گردد و ترشحات فضولات معده از بین می رود. انگور از امراض زیر جلوگیری می کند: ترش کردن و تخامه نمودن غذا، سوءهاضمه، خونریزی معده، پیدا شدن سنگ در کلیه و مثانه، مسمومیّت جیوه و سرب، بعضی از امراض جلدی، برخی از حالات سل و باد مفاصل. برای مداوای بیماریهای رماتیسم، امراض شریانی و وریدی، نقرس، فشار خون و زیاد شدن اوره در خون مؤثر است.

انگور محرّک اعمال کبدی است و چنانچه آب آن را همراه با شیر خشک به اطفال شیرخوار بدهید، از عوارض شیر خشک روی کبد آنها جلوگیری می کند.

برگ انگور دارای تانن، بی تارتارات دوپتاس، نشاسته، اسید مالیک، یک نوع صمغ، قند اکزالات دوپتاس، گچ و چند ترکیب شیمیائی مخصوص به خود است. این ترکیبات اختصاصی، در برگهائی که فصل پائیز چیده شوند، زیادتر است. طعم برگ انگور کمی گس و ترش است. در طب سنتی به عنوان مقوی معده، درمان اسهال

مزمن و خون دماغ مصرف می شود. دم کرده 35 گرم آن در یک لیتر آب، در امراض اسهال، حبس البول و یرقان توصیه می شود. همچنین شستشو با آب دم کرده برگ انگور ورم پلک را فرومی نشاند.

در موقعی که درخت انگور را هرس می کنند، آبی از سرشاخه های آن بیرون می آید که به «اشک مو» معروف است. این مایع که بی رنگ و زلال می باشد در گذشته برای درمان امراض جلدی زیاد بکار می رفت، ولی در طب امروز بیشتر برای معالجه چشم درد، به صورت کمپرس و برای التیام تمام زخمها و نیز دفع سنگ کلیه و مثانه بکار می رود. مبتلایان به سنگ مثانه و کلیه هرروز صبح ناشتا باید یک قاشق از این اشک را بنوشند.

صاحب کتاب «صیدنه» می گوید:

«... صمغ درخت انگور سنگ گرده (کلیه) و مثانه را بشکند و ببرد و آبی که در فصل بهار از او ترشح کند صفرا را بنشاند و تیزی فساد او را رفع کند و شکوفه آن معده را تسکین دهد.»

پوست انگور کمی دیرهضم و مولّد باد است و هسته دانه های انگور دارای تانن بوده و قابض است و تولید گاز می کند. علاوه بر آنچه گفته شد میوه نارس

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 465

انگور که غوره نام دارد نیز از خواص درمانی قابل اهمیّتی برخوردار است.

آب غوره معالج مرض قند، نقرس، روماتیسم و قاعده آور است. برخلاف آنچه که تاکنون در بسیاری از کتب ذکر گردیده انگور معالج دیابت (مرض قند) نیز می باشد. پروفسور کاپو که در این مورد مطالعاتی مؤثر و عملی دارد در کتاب رژیم انگور ... چنین می نویسد: «بسیاری از اشخاص به اشتباه فکر می کنند که قند

انگور یا میوه های شیرین دیگر ایجاد مرض قند می کنند. زیرا دیابت با انگور معالجه می شود و انگوری را که برای معالجه دیابت باید مصرف کنید نباید زیاد رسیده و شیرین باشد و می توان آن را با میوه های دیگر مانند پرتقال، آلو، خربزه، سیب، گلابی و آلبالو ترکیب کرد.»

پروفسور کاپو در جای دیگر کتاب خود نیز به نکات جالب دیگر درباره انگور اشاره کرده و تحت عنوان ناسازگاری شیمیائی غذاها با انگور چنین نوشته است: علت نفخ شکم و بالا آوردن غذا و ترش کردن آن، در اثر اختلاط نامناسب غذاها با یکدیگر حاصل می شود. برای جلوگیری از این ناسازگاری باید بدانید انگور با چه غذاهائی می سازد.

انگور را نباید با غذاهائی درهم آمیخت که در موقع تجزیه یا تغییر شکل احتیاج به ترشح معده و کبد دارد ... غذاهائی مانند سبزیهای خوراکی، شیر، گوشت و ماهی، هندوانه و انواع چربیها با انگور سازگاری ندارند.

لازم به یادآوری است که پروفسور کاپو انگور را درمان اغلب بیماریهای مهم چون درد و ورم معده، قرحه اثنی عشر، اسهال خونی، مرض هموفیلی، بیماری کیسه صفرا، کولیت، امراض قلبی، بیماری کلیه، سرطان معده، سل، نقرس، امراض عصبی، سوزاک و سفلیس، بیماری چاقی، بیماری لاغری و بسیاری از بیماریهای دیگر و حتی مرض قند می داند و در کتاب معروف و مشهور خویش (رژیم انگور- پرتقال- لیمو)، طرق مختلف معالجه این بیماریها را نشان داده است. نیز ناگفته نماند که درخت انگور در اکثر مناطق گیلان (به استثنای رودبار و برخی مناطق دیگر) عموما در پای درختان تنومند و دیرپائی چون Planere (آزاددار) وOrme (اوجا، نارون) که در بعضی از مناطق گیلان به ترتیب

سغ (سخ) و سمت (سیمت) نامیده می شود غرس می گردد که معمولا هرس نمی شود. لذا درختان انگور در این منطقه از ایران تا ارتفاع 20 الی 25 متر در لابلای شاخه های درختان مزبور بالا می روند و تناور و ثمربخش می شوند.

انگور صفحات گیلان به استثنای مناطقی که قبلا یاد شد، ترش و شیرین و بسیار خوشمزه است که اصطلاحا به این نوع میوه ها ملس و میخوش گویند و علت آن نیز ناشی از ازدیادPH خاک این مناطق است که در اصطلاح غیر علمی می توان گفت بیش از اندازه لازم، ترش و اسیدی می باشد.

Washingtonia filifera :Palmae نخل بادبزنی: تیره نخل

درختی است به بلندی 12 تا 25 متر با ساقه ای منفرد و ضخیم که در اثر تراکم دائمی و اتصال دمبرگها به یکدیگر ایجاد گردیده، با برگهائی دارای دمبرگ بلند و دائمی (بسیار مقاوم و پایا) که به صورت سربه زیر و برگشته، بخش فوقانی ساقه را می پوشاند. لبه های دمبرگ پوشیده از دندانه های خاردار با پهنکی بسیار پهن به عرض 1 تا 2 متر که دارای چینهائی به تعداد 50 تا 60 عدد بوده منتهی به زوائدی نخی شکل می گردد.

نخل بادبزنی یکی از گیاهان زینتی است که در مناطق معتدله گرم و گرمسیری کشت می گردد و با برگهای بزرگ و همیشه سبز خود زیبائی خاصی دارد. در گیلان در بلوارها، منازل، پارکها و باغچه های سازمانهای دولتی ...

کشت شده است.

Wisteria sinensis :Leguminosae گلیسین: تیره نخود

درختچه ای است خزان کننده و بالارونده با ساقه های پیچان و برگهای شانه ای فرد متناوب، با 11 تا 13 برگچه مستطیلی شکل بدون کرک و گلهای خوشه ای محوری یا انتهائی بنفش رنگ آویزان و میوه ای نیام پوشیده از کرکهای مخملی کوتاه.

این درختچه که با ساقه های رونده و پیچنده خود گاهی به ارتفاع بیش از 20 متر از درختان بالا می رود. عموما به عنوان گیاه زینتی کشت می شود و بر روی سایه بانها آلاچیقها و چهارچوبهای از پیش ساخته شده افتاده و گلهای واژگون آن از سقف سایه بان هم چون لوسترهای بنفش رنگ آویزان می شود و زیبائی خاصی می آفریند. در ایران گاهی آن را به غلط اقاقیای بنفش گویند.

گلیسین از جمله گیاهان زینتی منازل در شهرها و روستاهاست.

Xanthium strumarium :Compositae تیره کاسنی

گیاهی است علفی یکساله با ساقه ای ضخیم و بدون شاخه در پائین و منشعب و پرشاخه در بالا به ارتفاع 15 تا 80 سانتیمتر بدون خار و برگهای متقابل یا متناوب دمبرگدار، تخم مرغی- گوه ای یا گاهی 3 تا 5 لوبه و لبه ای کنگره ای. گلهای کپه ای آن به صورت خوشه ای در محور برگها یا در انتهای شاخه ها قرار گرفته و برگه های اطراف میوه دارای خارهای گوناگون از نظر شکل و اندازه می باشند.

گیاه مذکور یکی از علفهای هرز مزارع پنبه، حاشیه جاده ها و باغها و مناطق مخروبه و متروکه و شنهای ساحلی و مناطق سنگلاخی و شنی است. در استان گیلان بیشتر در اطراف رشت، رودبار، لاهیجان، انزلی تا آستارا می روید. گونه دیگری از آن نیز به نام Xanthium spinosum با برگهای خاردار زردرنگ و میوه های خاردار به صورت علف هرز در مناطق مختلف استان می روید.

قسمتهای مختلف این گیاه برای دفع کرم استفاده می شود. جوشانده میوه آن برای

درمان مالاریا مؤثر است. عصاره ریشه آن در معالجه زخم، جوشهای پوست بدن و آبسه ها مؤثر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 466

Yucca gloriosa :Liliaceae زنگوله ای: تیره لاله

گیاهی است چندساله پرشاخه با ساقه ای چوبی به ارتفاع 50 تا 150 سانتیمتر، با برگهای تخت. برگهای قاعده ای اغلب خمیده و برگشته و برگهای سرنیزه ای یا خطی- سرنیزه ای به رنگ سبز تیره یا روشن با لبه ای کامل یا دندانه دار و بدون کرک می باشند. گلها زرد کم رنگ یا کرم با رگه های سبز در گل آذین پانیکول باریک به طول حد اکثر یک متر با شاخه های برافراشته و غالبا پوشیده از کرکهای غده ای قرار گرفته اند.

گیاه زنگوله ای در ایران در غالب نقاط معتدله و معتدله سرد به عنوان گیاهی زینتی کشت می شود. در گیلان نیز در پارکها، بلوارها، حیاط منازل و سازمانهای دولتی کشت شده و با گلهای درشت و زنگوله ای و سفید یا سفید متمایل به زرد خود زیبائی خاصی دارد.

Zelkova carpinifolia :Ulmaceae آزاد (آزاددار): تیره نارون

درخت یا درختچه ای است با پوست صاف و خاکستری رنگ و برگهای متناوب خزان کننده و ساقه ای به بلندی حد اکثر 35 متر و چتری متراکم و پرشاخه در بخش فوقانی، با شاخه های جوان کرک دار و برگهائی با پهنک تخم مرغی تا مستطیلی و با اندازه های گوناگون.

درخت آزاد به علت داشتن چوب باارزش در شمال ایران یعنی رویشگاه واقعی آن در ایران رو به انقراض و نابودی نهاده است. در گیلان بیشتر در دشتهای جلگه ای و با ارتفاع کم همراه بلوط رویش می یابد.

Ziziphus jujuba :rhamnaceae عناب (عونتاب، سنجلان، اون ناف، سنجد جیلان): تیره کنار

درخت یا درختچه ای است خزان کننده با پوست قهوه ای شیاردار با تاجی گسترده و منشعب و پرشاخه و برگهای تخم مرغی بدون کرک و نسبتا ضخیم و چرمی با دمبرگی کوتاه به رنگ سبز روشن با گلهای زرد کوچک در گل آذینی گرزن متراکم و انبوه و میوه ای شفت نسبتا خشک به رنگ قرمز تیره، شبیه سنجد.

عنّاب در گیلان قبلا به فراوانی وجود داشت و اکنون در حیاط منازل و باغها به خاطر میوه آن که خوراکی و دارای ارزش داروئی بسیار است بندرت کشت می شود.

عنّاب فشار خون را کم و سینه و گلو را نرم می کند، همچنین خون را صاف و پاک می سازد. عناب کمی نفّاخ و دیرهضم است و اگر آن را در گلاب خیسانده مصرف کنند هضم آن آسانتر می گردد. زیاده روی در خوردن عناب سبب نفخ و بزرگ شدن شکم می شود و شهوت را کم و غرایز جنسی را ضعیف می سازد. خوردن سائیده عناب با هسته، جهت زخم معده و روده مفید است. عناب داروی کبد و مثانه و کلیه بوده آنها را زهکشی می کند. جوشانده عناب با عرق کاسنی یا سکنجبین برای امراض وبا و حصبه

و مطبّقه مفید است. مقدار خوراک عنّاب تا 50 عدد است. نوشیدن 5 روز، متوالی، هرروز نیم لیتر (نیم رطل) آب جوشانده برگ عناب جهت دفع خارش بدن بسیار نافع است.

پاشیدن برگ خشک کوبیده عناب جهت درمان زخمهای خوره ای و بدخیم مفید است. خواه این زخمها در دهان باشد خواه در عضوی دیگر و چون پوست درخت عناب را سائیده به تنهائی یا به نسبت مساوی با سفیداب مخلوط کرده و در داخل زخمهای چرکی پر کنند آنها را درمان می کند. خوردن پودر چوب این گیاه جهت درمان دل پیچه، خارش و جرب مفید است، صمغ درخت عناب به تنهائی و یا با ادویه مناسب جهت امراض چشمی و با سرکه جهت جوشهای جلدی سودمند است.

Filicales سرخسها

از نظر گیاهشناسی سرخسها جزء گیاهان اولیه بوده و از نظر تکاملی جزء پتریدوسپرمها محسوب می گردند. هیچیک از آنها دانه و میوه به صورت رایج در سایر گیاهان نداشته توسط اسپر تکثیر و تولید مثل می نمایند. این گیاهان اغلب سایه پسند و رطوبت دوست بوده و در مناطق جنگلی و مرطوب پراکنش و گسترش زیادی دارند. شاید کسی نباشد که تا به حال با سرخسها آشنا نباشد زیرا سرخسها بسیار زیاد بوده دارای قدرت تولید مثل زیاد می باشند. اخیرا در گل فروشیها گونه های خاصی از این گروه گیاهان با نام فرانسوی Faugere به فروش می رسند. استان گیلان نیز از نظر اقلیمی جزء مناطقی است که برای رشد و نمو این گروه از گیاهان مناسب می باشد و متجاوز از 20 گونه سرخس در آن رشد و نمو می نمایند که به چند گونه مشهور و شناخته شده تر آنها به شرح زیر اشاره می شود.

Adianthum capillus -veneris :Adianthaceae پر سیاوش (سیالک)

گیاهی است ریزوم دار که توسط فلسهای قهوه ای رنگی پوشیده شده است بلندی آن به 10 تا 40 سانتیمتر می رسد و برگهای آن مرکب دوبار شانه ای با دمبرگهای کاملا سیاه رنگ شفاف و فاقد هرگونه کرک بوده و زیبائی خاصی به گیاه می دهد که به همین دلیل آن را به موی ونوس تشبیه کرده اند.

این گیاه بیشتر در مناطق صخره ای مرطوب با نور نسبتا زیاد و نیز بر روی دیوارهای قدیمی و کهنه و صخره های کوه می روید. برگهای کوچک و میخی- شکل آن دارای بوئی ضعیف و طعمی گس و ناپسند دارد. معلوم شده است که دارای موسیلاژ (لعاب نباتی) و قند، تانن، اسید گالیک و یک ماده تلخ به نام کاپیلارین Capillarine و کمی اسانس است.

ابو علی سینا در کتاب «قانون» می نویسد:

این گیاه، خاصیتی گدازنده و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 467

بازدارنده دارد و در آن قوتی است که از سیلان مواد ناسازگار به سوی شکم و معده جلوگیری می کند. خاکستر این گیاه مخلوط با سرکه و روغن زیتون در علاج داء الثعلب و داء الحیه (گری و مرضی که در سر پدید می آید و موی سر را زائل می سازد) مفید است. اگر با روغن آس (مورد) و شراب آمیخته شود موی را بلند نموده از ریختن آن جلوگیری می کند. به علاوه برگهای پرسیاوشان معالج قرحه های درونی و خنازیر و زخمهای پلید و مرطوب می باشد. در پاک نمودن شش و تسکین سرفه بسیار نافع است. درد طحال را تسکین می دهد و برای یرقان مفید است. مدر و قاعده آور است و سنگ کلیه را خرد می کند.

همچنین از خونرویهای بینی و یا دهان (نزیف) جلوگیری می نماید.

دم کرده پر سیاوشان اگر با عسل مخلوط شود گریپ و نزله های ششی و برونشیت و ذات الریه را درمان می کند. اطبای پیشین از آن به عنوان خلطآور، نرم کننده و معرق استفاده می کردند. در نقاط مختلف گیلان مخصوصا اطراف رشت و پیربازار به فراوانی می روید.

Asplenium adianthum -nigrum :Aspleniaceae سرخس سیاه

گیاهی است به حالت توده ای به ارتفاع حد اکثر 25 سانتیمتر و عموما با برگهای دوبار شانه ای که دمبرگ آن از پهنک کوتاه تر بوده و در بخش فوقانی سبزرنگ و در بخش تحتانی کاملا سیاه رنگ و در قاعده متورم می باشد. این گیاه معمولا در جنگلهای تاریک هم روی زمین و هم در شکاف صخره ها می روید. کلیه قسمتهای سرخس سیاه مدر و ملین است و برای رفع سکسکه و کاهش التهاب مورد استفاده قرار می گیرد. جوشانده برگهای گیاه

خلطآور است و برای درمان ناراحتیهای سینه و عقب افتادگی عادت ماهانه استفاده می شود.

Athyrium filix -foemina :Athyriaceae سرخس ماده

یکی از سرخسهای بلند ایران است که به ارتفاع 150 سانتیمتر می رسد و طول برگ آن نیز بسیار بزرگ می باشد. بخش یقه ای گیاه توسط برگهای سالهای قبل و در بخش فوقانی توسط فلس سیاه رنگ پوشیده شده است. گیاه فوق الذکر بیشتر در مناطق جنگلی استان گیلان و مازندران به خصوص در مناطقی که عملیات بهره برداری و قطع جنگل در آن انجام گرفته به سرعت جایگزین سایر گیاهان می گردد.

Dryopteris filix -mas :Aspidiaceae سرخس نر

گیاهی است به بلندی حد اکثر 100 سانتیمتر که برگهای آن عموما در فصل زمستان خشک شده و دمبرگ آن به 2/ 1 طول پهنک می رسد. پهنک برگ تخم مرغی نوک تیز بوده و دوبار شانه ای است. این سرخس به طور معمول در جنگلهای شمال ایران رویش می یابد.

Matheucia struthiopteris :Athyriaceae سرخس غول

گیاهی است به بلندی حد اکثر 180 سانتیمتر و یکی از مشخص ترین سرخسهای ایران است. بلندی برگهای آن ممکن است به اندازه قد یک انسان معمولی و با پهنای حدود 40 سانتیمتر برسد. تعدادی از برگهای این گیاه که حامل اسپرها می باشند تقریبا به رنگ سیاه بوده عامل خوبی جهت شناسائی این گونه محسوب می شوند. این برگها کوچکتر و باریکتر از برگهای دیگر بوده و وسط آنها قرار گرفته اند. سرخس غول بیشتر در جنگلهای متراکم و تاریک رویش می یابد.

Ophioglossum vulgatum :Ophioglossaceae مار زبان

سرخس بسیار کوچکی است که طول برگهای آن به 3 تا 15 سانتیمتر می رسد و دارای قسمت بارور و مجزائی است که حامل هاگها می باشد. برگها دارای دو قسمت بارور و عقیم اند و قسمت بارور مانند سنبله ای توسط پهنک برگ احاطه گردیده و شبیه زبان مار به نظر می رسد. کلیه قسمتهای این گیاه اثر التیام دهنده دارد. جوشانده آن برای درمان آنژین بکار می رود. برگهای آن اثر مقوی دارد و خونریزی را متوقف می سازد.

Phyllitis scolopendrium :Aspleniaceae زنگی دارو

این سرخس با برگهای 15 تا 50 سانتیمتری خود که به صورت صفحه ای کامل و مستطیلی شکل می باشد از مشخص ترین سرخسهائی است که به آسانی شناخته می شود. محل رویش آن زمینهای کف جنگلهای تاریک یا شکاف صخره ها است و گاهی در طب عوام و سنتی از آن استفاده می شود. زنگی دارو مدر و قابض است. در طب سنتی برای درمان بیماریهای کبدی و مثانه و نزله ششی و اسهال و اخلاط خونی مورد استفاده قرار می گرفته است.

Polypodium vulgare :Polypodiaceae بسفایج

دارای برگهائی به بلندی 10 تا 30 سانتیمتر می باشد. این سرخس در ایران اغلب به صورت اپی فیت روی ساقه درختان پوشیده از خزه می روید؛ گاهی در شکاف صخره های مناطق جنگلی نیز می توان آن را دید. ریزوم این گیاه ملیّن، خلطآور و صفرابر است. در طب سنتی از آن جهت مداوای سرفه های مزمن،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (کتاب گیلان)، ج 3، ص: 468

گریپهای کهنه، برونشیت، یرقان، اختلالات کبدی و طحال و نیز دفع کرمهای روده استفاده می شود.

Pteris cretica :Pteridaceae سرخس پنجه ای

از سرخسهای معمولی جنگلهای شمال ایران است که ارتفاع آن به 70 سانتیمتر می رسد. تعدادی از برگهای این گیاه بارور بوده و دارای ارتفاع بلندتر و تقسیمات شانه ای باریکتر از برگهائی است که عقیم می باشند. از علائم مشخصه این سرخس وجود اسپرهائی است که به صورت خطی در حاشیه برگ قرار داشته و به وسیله لبه برگ روی آنها پوشیده شده است.

Pteridium aquilinum :Hypolepidaceae سرخس عقابی یا کرف یا چماز

این سرخس با ارتفاع حد اکثر 2 متر و برگهائی که بیشتر به صورت شانه ای درآمده اند از معمولی ترین سرخسهای شمال ایران است که در حقیقت به صور علف هرز در مزارع مشاهده می شود. سرخس عقابی در حاشیه جنگلها و کنار جاده ها اغلب همراه آقطی می روید و از برگهای آن به عنوان سایه در خزانه های برنج و گاهی نیز برای بسته بندی محصولات کشاورزی بر روی جعبه های میوه استفاده می شود. مصارف داروئی این گیاه در طب سنتی شناخته شده است و از آن استفاده هائی به عمل می آید. ریزوم سرخس نر بهترین دارو برای دفع کرمهای کبد، معده و روده مخصوصا کرم کدو و کرمهای دراز معده است.

Salvinia natans :Salviniaceae سرخس شناور

این سرخس دارای برگهائی کوچک و سبز است که به حالت شناور بر روی آب در مناطق باتلاقی، آبراهه ها و کشتزارهای برنج دیده می شود، بیشترین رویشگاه این سرخس در گیلان در مرداب انزلی و برنجزارهاست.

Equisetum spp .:Equisetaceae دم اسب (بندک واش)

گیاهانی هستند سایه پسند و رطوبت دوست که عموما در کنار جویبارها و آبراهه های جنگلهای مناطق مختلف گیلان رویش می یابند. این گیاهان نیز مانند سرخسها فاقد گل و میوه مشخص موجود در سایر گیاهان عالی بوده و توسط اسپر تولید مثل می نمایند. دارای دو نوع ساقه بارور و عقیم است. ساقه بارور آن عموما سبزرنگ نبوده و قبل از ساقه عقیم سبزرنگ ظاهر می گردند.

آنچه که بیشتر در طبیعت مشاهده می گردد ساقه سبزرنگ و عقیم این گیاهان می باشد. بلندی ساقه عقیم آنها تا 80 سانتیمتر می رسد که دارای شیارهای فراوان به تعداد 19 عدد می باشد. ساقه آنها بندبند است به طوری که برگهای عموما ساقه مانند آنها از محل گره ها خارج شده به صورت فراهم و چرخه ای و عموما بندبند در اطراف گره ها قرار می گیرند.

گونه های چندی از دم اسبیان در گیلان پراکنده اند که با نام محلی بندک واش شناخته می شوند. از معمول ترین آنها می توان گونه های Equisetum ramosissimum وEquisetum arvense را نام برد. دم اسب بندآورنده خون، ترمیم کننده انساج و تأمین کننده عناصر معدنی بدن و ادرارآوری قوی است. در درمان بیماری سل بکار می رود. جوشانده دم اسب ترشحات ادرار را افزایش داده در معالجه استسقاء و آب آوردن انساج تأثیر زیادی دارد. همچنین برای تقویت و معالجه بیماریهائی نظیر ورم مثانه، سنگ کلیه، دردهای مجاری ادرار، قولنجهای کلیوی، اخلاط خونی، بواسیر، زخمهای واریس، زیادی اسید معده و وجود قند در ادرار مورد استفاده قرار می گیرد

[5]

________________________________________

[1]

جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[2] ( 1). سته ای به معنی آبدار و گوشتی.

[3] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[4] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[5] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

جلد 4

مشخصات کتاب

نام کتاب: کتب طبی انتزاعی( فارسی)

نویسنده: جمعی از نویسندگان

موضوع: مبانی طب- مفردات دارویی- بیماریها- داروسازی و صنعت- غذا شناسی- معدن شناسی- تاریخ پزشکی

زبان: فارسی

تعداد جلد: 8

نوبت چاپ: اول

ملاحظات: این عنوان کتاب تشکیل شده از مجموع بحث های گوناگون طبی که از لابلای کتابهای دیگر توسط آقایان مجیدی نظامی و رحیمی ثابت استخراج و آماده شده و در این مجموعه قرار گرفته است 0

[نخبه الدهر (ترجمه)]

باب دوم درباره کانهای هفتگانه و سنگهای با ارزش و آنچه بر خاک برتری دارد. این باب یازده فصل است.

اشاره

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 73

فصل یکم درباره کانهای هفتگانه یی که ذوب، بسته، روان و کشیده می شوند و سخن از ماهیّت نهادها و خواصّ آنها و چگونگی پیدایش این کانها بنا بر آنچه که به عقل روشن است

کان شناسان گویند: مواد کانی و معدنها یکی از موالید سه گانه اند که از بسیاری انواع در شمار نمی گنجند و لیکن آنچه مردم از آنها می شناسند نزدیک به هفتصد گونه است که همه دارای رنگها و مزه ها و ویژگیها و خواصّی گوناگونند. این گوناگونی نیز به جهت موادی است که این کانها از آن درست می شوند، چه آن مواد خاک باشد چه سنگ یا آب.

کانها نخستین پدیده یی هستند که جوهریتشان از خاک تمیز داده شده است و این امر به واسطه انبوهی اجزاء مواد کانی و نمو نکردن و افزون نگردیدن پاره های آن می باشد زیرا پرورش یافتن ویژه گیاهان و جانورانی است که غذا می خورند و می بالند و بزرگ می شوند. اجسام بنا بر ویژگیهای جسمانیشان یا رشد و نمو کننده اند یا رشدی ندارند. اگر پرورش یابنده نباشند کان و معدنند و اگر پرورش یابنده باشند گیاه و جانورند. هر نموّ کننده یی را یا نیروی احساس و حرکت است که در این صورت جانور است و یا از حسّ و حرکت بی بهره است که در این صورت گیاه است. میان این سه پدیده موجوداتی دیگر نیز هست که بینابین واقعند و دو صورت دارند. اگر موجودی یک صورت کانی و یک صورت گیاهی داشته باشد همچون مرجان است. اگر یک صورت کانی و یک صورت جانوری داشته باشد همچون حلزون و تخم مرغ و صدف است. اگر یک صورت گیاهی و یک صورت جانوری داشته باشد همچون واقواق و نارگیل و خرما و همانند آن است.

بنا بر این از میان چیزهایی که

بنا بر جوهریّت ویژه خویش از خاک برترند کانهای هفتگانه را می توان نام برد که عبارتند از: طلا، نقره، مس، آهن، روی، قلع و سرب.

گویند: هفتمین این کانها جیوه است. صابیان می پندارند این هفت کان در رنگها،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 74

نهادها و ویژگیها و خواصّ خویش همانند ویژگیها و خواصّ ستارگان هفتگانه درخشانند. طلا گرامی ترین این هفت کان و بهترین و نیکوترین آنها از جهت سود و استوارترین آنها از نظر قیمت و ارزش است. زیرا یاقوت بنا بر حجم و درشتیش ارزش دارد یعنی اگر چند یک مثقال وزن داشته باشد ارزش آن هزار دینار است و لیکن اگر ریز ریز شود و خرد گردد ارزش آن یک دینار بیش نیست. امّا طلا به هر صورت که در آید و به هر اندازه و شکلی که ریخته شود، در ریزه ها و سکّه هایش از جهت ارزش خللی وارد نمی آید. نهاد طلا گرم معتدل است. در نهاد و طعم و رنگ همانند خون است. طلا در رنگ و زیبایی و ارزش، پاره یی از خورشید و بهره یی از آن است و جوهر آن، عرضهایی نهادی و ویژگیهایی استوار و ضروری دارد. این عرضها، رنگ، طعم، بوی، لمس، صدا، نرمی، سنگینی، فشردگی، درخشش، پایداری آن در آتش، بر جای ماندن آن در زیر خاک و نیز خاصیّت فاعلی و اثرپذیری یا انفعالی آن است. پس نهاد و سرشت طلا چهارده صفت عارضی، لازم، نهادی و قایم دارد که این صفات عرضی با دیگر کانها متفاوت است و همچنین دیگر کانها- با این نهادها که در طلاست- با آن تفاوتها

دارند. رنگ طلا زرد نزدیک به سرخ نارنجی است. بوی آن از ترشیدگی، تندی، زبان گزایی، تیزی و گندیدگی، به دور است. مزه آن شیرین است و دست سودن به آن از نقره زبرتر و از مس نرم تر است و لیکن لغزندگی قلع و سرب و آهن را ندارد. صدای آن از صدای نقره بیشتر و برتر و از صدای آهن و مس کم تر است و لیکن گنگی و کم صدایی قلع و سرب و روی را ندارد. نرمی آن از نرمی نقره بیشتر و مخالف نرمی قلع و سرب است. آنچنان کشیده و باریک می شود که به صورت رشته یی در می آید. به صورت ورقی پهن به نازکی گرد و غباری که بر روی چیزی نشیند در می آید. روان و تنک می شود تا همچون جوهری شود که با آن می توان نوشت. بر خلاف دیگر کانهای نرم یا سخت، به صورت سکّه در می آید و بر آن نقش زده می شود. سنگینی طلا به علّت وزن جرم آن است که با وزن سبک جرم نقره و مس و کانهای دیگر مخالف است. فشردگی طلا آن است که حجم آن نسبت به دیگر کانها حتّی سرب، بسیار سنگین تر است. درخشش طلا به واسطه روشنی و زیبایی ممتاز آن است از دیگر کانهای ششگانه درخشان. پایداری آن در آتش بدان علّت است که طلا به وسیله دمیدنهایی مخصوص به خود در آتش

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 75

ذوب می شود، نه به تندی قلع و سرب ذوب می شود و نه به کندی مس، لیکن از نقره کندتر ذوب می گردد. بر جای ماندن طلا

در زمین بدان سبب است که زنگار نمی گیرد و خوردگی پیدا نمی کند و اگر چه زمانی بسیار در خاک بماند زنگ، آن را همچون دیگر کانها تباه نمی سازد.

خاصیّت فاعلی طلا به جهت آن است که بسیار نگریستن به آن و یا آشامیدن آب آن برای بیماری مالیخولیا سودمند است و نیز برای گرفتگی دل بسی مؤثر است.

کسی که خود را با آن داغ کند جای داغش چرکین نمی شود. اگر کسی با طلا لاله گوش را سوراخ کند جای آن چرک نمی کند. نفس را می گشاید و دل را باز می کند.

خاصیّت اثر پذیری و منفعله طلا، جلا و درخشش و روشن شدن رنگ آن است به وسیله نشادر و نظایر آن. طلا با بوی و بخار سرب و رسیدن جیوه به آن، رنگ خود را از دست می دهد.

نهاد و سرشت طلا معتدل و ممتاز از نهاد دیگر کانها است. کانهای دیگر نیز هر یک همانند طلا دارای همان چهارده صفتی هستند که درباره طلا یاد کردیم. نام این کانها سرب، آهن، نقره، مس و قصدیر است. آنچه امتیاز این کانها بدان وابسته است غیر از اشتراکی است که در جسمیّت، معدنیّت و جنسیّت با هم دارند. آنچه درباره طلا گفتیم تنها درباره طلای خالصی است که از آلودگیهای نقره و پاره های جیوه- که در اصل آفرینش و معدنش با آن آمیخته می شود- سالم بماند چه طلا یا به سبزی می گراید یا به سرخی. سبزی طلا ناشی از آمیختن آن با ریزه های کوچک و باریک نقره یی است که اندکی جیوه در ته معدن با آن آمیخته شده است و طلا از آن پاک نمی شود مگر آنکه چندین بار

آن را تعلیق کنند. کار تعلیق طلا خود بسی مشهور است. سبب درست شدن طلا آن است که چون جیوه به کمال رسد و پخته شود گوگرد معدن آن را به سوی خود می کشاند و آن را در درون خود پنهان می کند تا همانند مایعات سیلان نیابد. چون این دو کان با هم آمیخته شود و هر یک با دیگری شکل گیرد و جسمیّت یابد حرارت برای پختن و به کمال رسانیدن آنها نفوذ می کند.

در این هنگام از این دو کان انواع مختلف کانها بسته و به وجود می آید. اگر جیوه صاف و پاک و گوگرد نیز نیالوده و خالص باشد و نیز حرارتی که می خواهد آنها را بپزد معتدل باشد و عارضه یی همچون سرما، خشکی، شوری، تلخی و ترشی بر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 76

آنها پیش نیاید، با گذشت زمان، از جیوه و گوگرد طلا درست می شود. کان طلا جز در بیابانهای شن زار و سنگستانهای سست به دست نمی آید. از سنگها و کانهای طلا، سنگهای مخصوص دیگ سازی و سنگ مرمر و شن های زعفرانی رنگ طلایی را می توان نام برد.

در شهرهای غانه، زغوا، سمغرا، تکرور و حبشه- که مگر کمی همه نمک و شوره زار است- به سبب سالم بودن معدنها از مزه های فاسد کننده، کانهای طلا بسیار یافت می شود چه در آنجاها همواره حرارت برای پختن و رسانیدن کانها- بدون هیچ گونه سرما یا شکافی در زمین- چیرگی دارد، و از همین روی کان طلا در اقلیم چهارم به بالا یافت نمی شود مگر اینکه حرارت بسیاری همچنانکه بر شهرهای سودان استیلا دارد، از ژرفای زمین، بر آن

چیره شود. دیگر از خواصّ طلا- علاوه بر آنچه پیش از این آوردیم- جذب کردن مزه های غذاها، درخشندگی و نیکویی آن است. به چشم کشیدن گرد آن چشم را نیرومند می کند و روشنی می بخشد. میل سرمه کشی اگر از طلا باشد به سبب خاصیّتی که در آن است چشم را نیرو می بخشد چه میل سرمه طلایی از زنگ، سیاهی و تندی مزه آهن و نیز از زنگار، مسمومیّت، تیزی و ریم مس و نیز از زنگ زدن نقره با گذشت زمان و ترشیدگی مزه آن و نیز از سستی، چرک، گوگردی بودن و نرمی قصدیر و نیز از سیاهی، برگشتگی رنگ، تیرگی، سستی و سوزندگی سرب و نیز از چرک جیوه و به صورت دود یا آب نیلگون زهرآگین درآمدن آن و نیز از تندی، تیرگی، سختی و گوگردی بودن روی بر کنار و سالم است. دیگر از خاصیّتهای طلا آنکه هرگاه در یک صد مثقال آن یک هشتم مثقال مس شنفاء و سرخ شوشی- که مبین خوانده می شود- یافت گردد و استادی در این حرفه آن را چند بار محک زند و بگدازد آن مس در رنگ خود و طلا نیز در رنگ خود برای وی روشن می شود زیرا طلا در میان بوته اش ذوب می شود و می جوشد و رنگ آن همانند رنگ خورشید می گردد.

نقره یی که از سرب، جیوه و مس، پاک باشد همان نقره طلعم است که کانهای آن در اقلیم سوّم تا اقلیم هفتم است. در اقلیم سوم نقره بیش از هر کانی یافت می شود.

صابیان می پندارند نقره بهره و پاره یی از ماه می باشد. ابن عربی گوید: طلا و نقره دو اسم بزرگ در

عالم فرودین ها و سفلیّاتند. یکی از استادان و اهل شناخت، برای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 77

کانهای این سرزمین ها به جهت نشان دادن آمیزش و اختلاط و یا جدایی و اختلاف آنها با یکدیگر- همچنانکه درباره ارواح نیز آمده است: آنچه از این روحها یکدیگر را نشناسند و درک نکنند اختلاف می ورزند- شکلی کشیده و آن را با خانه های ستارگان هفتگانه مرتبط ساخته است. آن شکل، دایره زیر است و خدا داناتر است.

(ش 5).

این شکل، چگونگی به هم پیوستگی و در هم آمیختگی، و تجلّی گاه شعاعها و پرتو نورهای اجرام ستارگان هفتگانه را در بر دارد، چنانکه شکلهای آنها خواهد آمد.

و در این کار رازی بزرگ است که برای کان شناسان و دست اندرکاران آن فایده های ارزنده یی در آن نهفته است.

حدید: آهن. نحاس: مس. زیبق: جیوه. فضّه: نقره. ذهب: طلا. قصدیر: قلعی. رصاص: سرب.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 78

چگونگی درست شدن نقره چنان است که چون جیوه و گوگرد در هم آمیخته شود سردی و رطوبت جیوه افزایش و چیرگی می یابد و گرمی، خود را به درون می کشد و داخل آن جسم پنهان می شود و معدن با این روش به پختن آن می پردازد تا به صورت جسمی درآید که برون آن به سبب غلبه سردی و رطوبت، سفید و درون آن به سبب خشکی و گرمایی که در آن است سرخ باشد. این جسم، نقره خوانده می شود. اگر زمان پختن نقره در معدن دراز شود سردی از نقره می رود و گرم می شود و سفیدی نقره به درون می رود و ناپدید

می گردد و گرمی معدن از بیرون به گرمی درون نقره می پیوندد تا حرارت بر برون و درون نقره برآید و سرخ شود و طلا گردد. کان نقره جز در زمینهای مرطوبی که خاکی نمناک و رطوبتی چرب دارند به دست نمی آید و از نشانه های معدن آن این که زمینش سفید مایل به زرد یا نیلگون است و بر روی خاک آن مرقشیشای نقره یی یا سربی به صورت سنگ هایی گرد و سخت با زنگاری زرد بر روی آنها به چشم می خورد، که چون شکسته شوند درخشش مرقشیشا در میان آنها پیدا می آید. نقره اگر زمانی دراز در خاک بماند و اندوخته شود کهنه می گردد و به صورت خاکی تیره در می آید. گوگرد، نقره را می سوزاند و لیکن طلا را به تندی نمی سوزاند. اگر نقره با دانه های انار ترش پخته شود برّاق می گردد و جلا می یابد. اگر با پوست برنج یا هر چیز ترش و شور یا شراب و سرکه پخته شود برق می افتد و درخشان می شود. نقره را عرضهایی ذاتی است همانند عرضهایی که برای طلا برشمردیم.

سرب را سرف، با فاء، رصاص سیاه و ابّار طلای النّی نیز خوانده اند. جالینوس گوید: این کان از جنس نقره و از جوهر و نهاد آن است لیکن در معدن سه آفت بر آن وارد آمده و جسم و سرشت آن را تباه گردانیده است. نخست آنها بدبویی سرب است که در برون جسم آن و ناشی از گوگردی بودن آن است. دوم سستی جسم و کمی پایداری آن در برابر آتش است که ناشی از سستی خاک معدن و کمبود اصلاح و پرورش آن نسبت به ذات سرب است

که این خود از خورشید، هوا و خاک سر می زند. سوّم سیاهی سرب است و آن به سبب گوگردی است که بر جسم سرب غلبه دارد. بنا بر پندار صابیان این کان بهره و پاره یی از زحل است که جسمی تیره و روحی تابناک دارد. سرب هر کان دیگری را که با آن آمیخته شود تباه می سازد. در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 79

سرب سردی و خشکی است و باعث برآمدن گوشتهای زاید انسان می شود. سرب را سونشی است که همچون زنگار از جسمش روان می شود. اگر آن سونش با چربی بر آهن مالیده شود دیگر آهن زنگ نمی زند. اگر سرب با زنگار اندوده شود خشکی آن زیاد می شود. کسی که از سرب انگشتری در درست کند آن انگشتری تن و اندامش را ناقص می کند. در سرب رنگهای گوناگونی است که با آتش به صورت زرد طلایی، سرخ، سفید، زرد، خاکستری و یا سیاه، تغییر رنگ می دهند. سرب با آبگینه آمیخته می شود و با شفّافیت آن شفّاف می گردد. چگونگی به وجود آمدن سرب چنین است که چون جیوه در کان خود بر گوگرد غلبه یابد و آن را به درون خود کشاند، خشکی بر آن چیره می گردد و حرارت از آن باز می ماند و سرد می شود و برون آن به سبب دور شدن حرارت از جرمش خشک و سرد می گردد و درون آن که همان روح آن است گرم و نرم می ماند. گوگرد در برون جسم سرب بر خلاف درونش از بین نمی رود بلکه برای آن صدایی ایجاد می کند. سرب رنگها را از جای سرد و خشک به

خود جذب می کند و مس و هر غشّی را که با نقره آمیخته شده است می خورد و از میان می برد و همچنین مس را از جیوه، پاک می گرداند. دیگر از خواصّ سرب آنکه جوشش دیگ را بر روی آتش کم می کند. چون پاره یی از آن بر درخت انار بسته شود بار آن را بسیار می کند همچنانکه اگر طلا بر درخت عنّاب بسته شود بار آن را زیاد می گرداند. اگر همواره در ابزار و وسایل سربی غذا خورده شود ایجاد سستی و زردی می کند. خوردن آب در ابزار سربی استسقا می آورد. اگر پاره هایی از آن در حوض ریخته شود سردی آب را می افزاید. اگر با ابزار سربی گلاب یا عرقیّات دیگر گرفته شود نیروی عطرآگنی و دوام آن بسیار می شود، ابزاری که برای گلابکشی به صورت تابه از سرب درست می شود یک وجب و نیم گودی و یک وجب و نیم پهنا دارد و سرپوشی به بلندی یک وجب و نیم دارد که بر روی آن قرار می گیرد. این سرپوش دو جداره و گرد است که عرق بخار از میان آن بالا می رود و به دهانه انبیق می رسد. این شکل آن ابزار است که در زیر آن یک لایه سفال می گسترند و بر روی سفال یک لایه نمک می گذارند آنگاه زیر لایه سفال آتش می افروزند. (ش 6)

قصدیر را آلانک، قلعی، نقره جذماء، مقعد و سرب سپید نیز نامیده اند. بنا بر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 80

اعتقاد صابیان قصدیر بهره و پاره یی از مشتری است. چگونگی پیدایش آن چنان است که چون جیوه در کان خود به کمال رسید آن

کان، در پختن جیوه ذوب و گرم می شود و گرمی جیوه را ملایم می گرداند و خشکی درون آن را قوی می کند تا برون آن را نیز فرا گیرد. در این صورت قصدیر با اعتدالی لطیف تر از سرب بسته می شود، به همین جهت از سرب سپیدتر و خالص تر و سبک وزن تر و نیک جوهرتر است.

قصدیر در رنگ نزدیک به نقره و در بوی، سستی و صدا مخالف آن است. سستی قصدیر به علّت بسیاری جیوه و صدای آن به سبب کمی گوگرد است. چون قصدیر با نقره آمیخته شود آن را تباه می کند همچنان که اگر سرب با طلا آمیخته شود طلا را تباه می سازد.

اتّون: کوره. مکبّه: سرپوش. قبّه:

حباب سرپوش. مقلا: تابه مس سه گونه است: سرخ مایل به سپید، قبرسی سرخ خشک، و شوشی خیلی سرخ خونی رنگ. بنا بر پندار صابیان مس بهره و پاره یی از زهره می باشد و قطر نیز نام دارد. همچنانکه گفتیم این کان نیز چهارده عرض دارد. چگونگی درست شدن آن چنان است که چون جیوه در معدن خود، گوگرد را جذب کند و به درون کشاند، گرمی معدن برای پختن آن زیاد می شود و با گرمی گوگرد، به جیوه کمک می کند و با حرارت و خشکیی که در آن است بر جیوه چیرگی می یابد و سنگی سرخ بسته می شود که مزه آن تند و تیز و برون آن گرم و درون آن به سبب به وجود آمدنش از گرمی و خشکی، سرد و خشک است. ممکن است که مس در اثر آتش و ماندن زیاد در میان خاک به صورت ریم و سونش درآید. اگر مس زمانی دراز در

ترشی بماند به صورت زنگار در می آید و با بوی گوگرد، گوگرد معدنی آن افزونی می یابد و به صورت روسخته در می آید و همچون سرمه ساییده می شود که در این صورت، راسخت نام می یابد. اگر چند بار در شکرینه عسلی فرو برده شود همرنگ طلا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 81

می گردد. مس زرد یا برنج و آنچه همانند آن است همه رنگین و زرد رنگند. اگر از مس، سوزن یا داس یا کارد یا شمشیری ساخته شود و به خون بزنر آمیخته گردد، گوشتی که با آن سوزن سوراخ یا بریده می شود التیام نمی یابد و گیاهی که با آن داس چیده می شود باز نمی روید و نیز آنچه با آن شمشیر بریده شود بهبود نمی یابد.

بنا بر پندار صابیان آهن بهره و پاره یی از مرّیخ است و آن قویترین و شدیدترین کانها و پایدارترین آنها در آتش و سریعترین آنها در تبدیل شدن به خاک در میان زمین است. آهن بنا بر سرشتهای گوناگون سرزمینهای معادنش در سختی و نیرو گوناگون است. نکوترین آن، آهن چینی است. ترشیها را در آهن تأثیری به سزا است به ویژه پوست انار ترش تازه که آن را به صورت مایعی سیاه رنگ حل می کند. سرکه آن را به صورت مایعی سرخ و طلایی در می آورد. نمکها آن را زرد طلایی می کنند. سرمه سیاه آن را می سوزاند. زرنیح آن را سپید و نرم می کند. علّت درست شدن آهن چنان است که چون گرمی معدن به جیوه برسد و میان جیوه و گوگرد درآید خشکی جیوه بیرون می آید و رطوبت آن به درون می رود پس

سنگی بسته می شود که برون آن به سبب چیرگی حرارت، خشک و درون آن مرطوب است و به جهت خشکی بسیاری که در آن است به وسیله آتش ذوب نمی شود زیرا منافذ آن در اثر حرارت تنگ می گردد و آتش بدان نمی رسد تا آن را ذوب کند.

خارچینی (خارصینی) کانی است ویژه سرزمین چین که در رنگ و صدا و سختی همانند روی سفید است که اسباداریه نیز خوانده می شود و لیکن زردی خارچینی با سیاهی و سپیدی آمیخته است. آیینه هایی که به نام آیینه لقوه از چین به دیگر سرزمینها می برند از این کان است. این معدن تنها در شهرهای چین یافت می شود.

از این معدن- به ماننده همه فلزّاتی که از معادن خود استخراج می گردند- خارچینی بیرون آورده می شود. این سخن را فقط جابربن حیّان در کتابهای خود آورده است و جز او دیگر کسی را نیافتم که به بیان چگونگی درست شدن این معدن پردازد. هیچ کان را صدایی همانند صدای خارچینی و رساتر از آن نیست، به ویژه اگر از آن، زنگها- برای ترسانیدن و پراندن پرندگان از میان کشت زارها- یا ناقوس های بزرگ ساخته شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 82

فصل دوم درباره پیدایش کانها از جیوه و گوگرد و پیدایش گوگرد از آب و پیدایش جیوه از گوگرد و آب

کان شناسان گویند: اصل و ریشه کانهای هفتگانه جیوه است و کانها را در کتب حکمت، فلزّات می نامند. اصل جیوه، آب آسمان و گوگرد معدن است، بدین ترتیب که آب آسمان به صورت باران بر کانهای گوگرد- که طبیعتا آب را به صورت جیوه منجمد می کنند- فرو می بارد، چون آب باران بدین کانها برسد فرو می رود و با گرمای محفوظ در زمین و گرمای

معدن گوگرد، گرم و سبک می گردد و به صورت بخار بالا می آید تا به روی زمین برسد و رطوبت و سرمای باد و گذشت زمان، آن بخار را سرد و انبوه و فشرده گرداند. چون متراکم گردید و سرد شد بار دیگر به صورت آب در زمین فرو می رود تا به ته معدن برسد، باز معدن آن را گرم می کند و بالا می فرستد و همواره بالا و پایین می شود و هر بار اندکی از جسم گوگرد را در خود حل می کند تا به این وسیله به صورت جسمی جنبان و لرزان، میانه آب و کان به نام جیوه بسته شود. مثل این جیوه نسبت به دیگر کانها همانند نطفه است که زندگی جانوری از آن پیدا می آید و نیز همانند دانه است که زندگی گیاهی از آن آغاز می گردد. جیوه به علّت جوهر گوگردی که در آن حل می شود درخشان و برّاق است و از ذات خود پوسته یی همچون غلافی، گرد خود می پوشاند که برای جوهر آن ضروری است و آن را در بر می گیرد، این پوسته برونی با آتش از بین نمی رود اما اگر آتش با شدّت و نیروی بسیار بر آن وارد گردد تمامی آن را ذوب می کند و به صورت بخاری نیلگون و سبک و برّاق بالا می برد، این کار بنا بر شدّت و ضعف آتش یا یک باره انجام می گیرد یا آهسته آهسته.

ابن وحشیه در کتاب التّعافین که آن را «اسرار الشّمس و القمر» نامیده است درباره جیوه و چگونگی پیدایش آن گوید: چون بخارها افزایش یابد و انبوه گردد و اجزای آنها به هم فشرده شود به صورت آب در

می آید و در ته غارها و حفره هایی که

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 83

در دل زمین است فرو می رود و معدن، آن را در بر می گیرد به گونه یی که آن آب از آنجا راه گریزی نمی یابد پس همانجا می ماند و بدین وسیله اجزای آن با سردی و رطوبتی که دارد فشرده و گرد می آید و انبوه می شود و گرمی معتدل معدن بر آن وارد می گردد و آن را خیلی نرم می پزد تا سفید گردد و به صورت جسمی محلول درآید که جیوه خوانده می شود. برون آن به سبب سرمایی که در آن است سپید و درون آن به سبب گرمایی که در آن است سرخ می باشد. به گفته صاحبان رسایل پخته شدن جیوه جز با گذشت یک سال تمام به پایان نمی آید. جیوه اصل و مادر کانها است همچنانکه گوگرد نیز اصل و پدر کانها است، چه در گوگرد خشکی و نرمی و پس انداختن است و لیکن در جیوه رطوبت و مادگی و پذیرفتن است. از خواصّ جیوه آنکه به کار بردن پاره هایی از آن شپش و کک و تخم آنها را می کشد. چرک و شوخ را از سر و اندام برطرف می کند. بوی و دود ذغال را نابود می کند. دود جیوه دماغ را تباه می گرداند و رعشه اندام به دنبال می آورد و آنان را که دارای مزاجی سرد یا مرطوبند می کشد و این دود اگر با مقدار معیّنی از گاز نوره پراکنده شود سمّی بس خطرناک پیدا می آید که مرگ موش (سم الفار) یا دیگ بر دیگ خوانده می شود و آن در جگربند و زخمها

سخت کارگر می افتد. دود و بخار مس چون به جیوه برسد آن را به صورت مس، بسته می گرداند. بخار قلع را به صورت سفید و خشک و بخار سرب را به صورت سرب سیاه در می آورد و با نقره و طلا نیز چنین می کند. تو خود در این باره نیک بیندیش.

گوگرد کانی هوایی و طلایی است که آتش آن را از بین می برد و در زمین های خاکی و مرطوب پیدا می شود و چگونگی به وجود آمدن آن چنان است که چون آب در معدن قرار گیرد گرمی بر آن چیره می شود و پس از گرم شدن، سردی آب رطوبتی گرم می پذیرد و چربیی که در آن است بر روی آن پدیدار می شود و قوی می گردد تا به صورت سنگی خشک و گرم درآید که چون آتش بدان برسد ذوبش کند. گوگرد در دو رنگ سرخ و زرد است. پیدایش گوگرد سرخ، ناشی از گرمای شدید معدن و پیدایش گوگرد زرد ناشی از کمی گرمای آن است. یکی از انواع گوگرد، سپید بسیار خاکی آن است. گوگرد سرخ را در عزّت و شرافت مثل می زنند.

برخی مردم بر آنند که گوگرد سرخ همان طلای خالص است. پختن این کان پس از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 84

گذشت یک سال تمام به پایان می رسد. کان شناسان گویند: گوگرد سرخ همان اعراف الدیکه (تاج خروسان) و طیر البحر و طیب البحر و حبّ الرمّان (ناردانه) و یاقوت ذائب و ملح شمس است.

اهل کلام درباره آثار علوی گویند: علّت فاعلی گوهرهای کانی همان دوران و چرخش و گردش سپهر و ستارگان است و

علّت نهایی و کلّی آنها سودهایی است که از آنها به انسان و جانداران می رسد. ابن وحشیه گوید: اصل سنگها و کانهای معدنیی که در زمین پدید می آیند، رطوبتی است که از سردی زمین در درون آنها گرد می آید و گرما و حرارت طبقات و لایه های زمین و آبی که این حرارت در آن است آن را می پزد تا متعفّن شود و جسمیّت یابد و به صورت جسمی از جسمهای مذاب، یا زرنیخها، گوگردها، شیشه ها، آبگینه ها، نمکها، بوره ها، یا دیگر سنگها و کانهای معدنی درآید.

اهل کلام در طبایع و مولّدات، آب را اصل گوگرد و جیوه قرار می دهند چنانکه در این باره سخن به میان آمد. درباره این دو کان پندارند که درون زمین پر از گودالها و حفره ها و کنده ها و غارها است و هر یک از این غارها و کنده ها پر از بخارهایی است که از تأثیر خورشید در اعماق زمین پدیدار می گردند همچنان که از تأثیر ماه، جزر و مدّ دریا و آب گردانیدن اجزای رطوبت آن پدید می آید. پس اگر بخار در اعماق زمین به جوشش درآید و به موج زدن افتد به سبب سنگینی و فشاری که بر زمین وارد می آورد آن را به لرزه می افکند و چه بسا صدایی ترسناک نیز از آن به گوش برسد. از همین موج زدن بخارها در اعماق زمین است که زمین لرزه پیش می آید. زلزله بیشتر در شهرهای کوهستانی اتّفاق می افتد و بسی سخت و خطرناک است تا به جایی که کوهها را از هم می شکافد، رودها را فرو می برد، دژها و دیوارها را درهم می شکند و ویران می سازد، برای مردم بسی هلاکت

بار می آورد و هیچ چیز را رها نمی کند و بر جای نمی گذارد. لیکن اگر زمین سخت باشد و در آن رخنه یی یافت نشود بخارها آن را برای بیرون شدن می لرزانند و در زیر آن، حفره ها و کنده ها می شکافند. اگر لرزش و جوشش آن بخارها نزدیک به رویه زمین باشد آن را می شکافد و بیرون می آید و این کار بیشتر به هنگام خسوف انجام می گیرد، لیکن اگر رویه زمین تا جایگاه آن بخارها ستبر باشد و آن بخارها نیز انبوه باشند، در ژرفای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 85

زمین می مانند و در جای خود می جوشند، اگر جوهر آن زمین گوگردی باشد، این بخارها و گوگردها با هم می آمیزند و شعله ور می شوند، آتشی از آنها پدیدار می گردد که روز و شب از آن شراره ها بر می آید و آتش فشان خوانده می شود و آتش فشان در بسیاری از جایهای زمین یافت می شود. پس گوگرد و جیوه برای هر کان مذاب و روان دو اصلند. لیکن اختلاف کانها با یکدیگر ناشی از کمی یا بسیاری گوگرد و نیز ناشی از چیزهای دیگری است که با مزه های شور، تلخ، تند و خاکی خود، با جوهر گوگرد می آمیزند و یا ناشی از کمی یا بسیاری گرمای معدنها به هنگام پخته شدن فلزّات است و خدا داناتر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 86

فصل سوم در پاسخ به کیمیاگران و بیان برهان عقلی در این که آنچه آنان می سازند آمیزه یی زرد رنگ است

محقّقان گویند: ای حکیم کیمیاگر تو درباره حرفه خود گفتی که ما رنگرزانیم نه آفرینندگان یعنی تو نمی توانی اعراض چهارده گانه طلا را به جای صفات نقره یا کانهای دیگر بگذاری تا آن کان

از هر جهت طلا شود بلکه برای تو این امکان است که فقط یک یا دو یا سه صفت را از کانی به کان دیگر انتقال دهی، نه همه این صفات عرضی چهارده گانه را. ما نیز در این باره هیچ شکّی نداریم و لیکن چون این چنین ترکیبی پیدا آید در واقع طلا نیست بلکه همان نقره است که به رنگ طلا رنگین شده و همانند برخی از سرشتهای طلا نرم و سنگین گردیده است و یا روشی خاص و چاره یی معیّن باعث گرانی وزن و تحرّک اجزای آن شده است. بنا بر این آن ترکیب طلای حقیقی نمی باشد بلکه آمیغی دیگر است. مثل نقره و دیگر معدنهایی که آنها را به رنگ طلا می آمیزی همچون مثل رنگ آمیزی ابریشم و پشم و پنبه و کتان، به رنگی همچون سرخ یا زرد است که رنگ در همه آنها یکسان است و لیکن حقیقت هر یک از این چهار چیز با دیگری متفاوت و مختلف است و همواره ذات کتان مخصوص به خود آن است و با ذات ابریشم یکی نیست و همچنین ذات و صفات پنبه غیر از ذات و صفات پشم است. بنا بر این، این چهار چیز در جسمیّت و رنگ مشترکند و لیکن در دیگر عرضها یکسان نمی باشند. رنگ آمیزی نقره و دیگر کانها به رنگ طلا نیز چنین است، زیرا رنگشان همان رنگ طلاست ولی دیگر عرضهای آنها به صفات طلا تبدیل نگردیده است.

کیمیاگر گوید: سرور من چون انتقال عرضی به جای عرضی دیگر ممکن گردید و شما خود این را جایز دانستید انتقال همه اعراض به جای اعراض دیگر نیز

ممکن می باشد، به ویژه که همه کانها تنها از دو اصل جیوه و گوگرد ساخته شده اند. معادن را آغاز و پایانی است. آغاز آنها از جیوه و پایانشان طلا است که جامع کمال صفتهای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 87

کانها است. گویی که طلا انسان کانها است و معدنهای دیگر همه درجه ها و مقامهایی بین جیوه و طلا هستند که از راه دگرگون شدن از صفتی به صفت دیگر به صفت طلا می رسند. اختلاف کانها به سبب پیش آمدن آفتهایی است که در معدنها بر کانها وارد می آید و هر یک از آنها را در درجه یی معیّن نگه می دارد و مانع پرورش کامل آنها می شود. دلیل ما بر این که تمامی این کانها تنها یک معدن با درجه ها و گونه های متفاوتند این است که چون کانها را با آتش ذوب کنی تا زمانی که گرمی آتش بر آنها چیره است همه به صورت جیوه ای مذاب و لرزان در می آیند و چون سرد شوند بار دیگر به انجماد و تنوّع و گوناگونی خویش بر می گردند. ما برای این مدّعای خویش مثالی راستین می آوریم، گوییم: طلا همچون میوه رسیده و پخته زردآلو و زیبق به منزله شکوفه آن است زیرا درخت، نخست شکوفه بر می آورد. هر کانی که میان طلا و جیوه قرار دارد به منزله زردآلویی است که تازه شکوفه آن بسته می شود و چند نخودی می گردد سپس رشد می کند و برگهای شکوفه از دور آن می افتد و چند فندقی می شود سپس هسته یی درون آن پدید می آید و کم کم رنگ آن زردآلو سبز و هسته آن چوبین

می گردد و رنگی سرخ همچون رنگ مس بر سبزی آن چیره می شود سپس شروع به زردی و رسیدگی می کند که در این صورت ملوحه خوانده می شود. سپس در خواص خود پخته و رسیده کامل می شود و هسته آن محکم می گردد. آن زردآلو در تمام این مدّت یک میوه بیش نیست که درجات کمال را می پیماید تا به رسیدگی و پختگی نهایی خویش برسد. این مثال درست و راستینی بر مدّعای ما است و هیچ شکّی در آن نیست. کیمیاگر به آفتی که معدن را از رسیدن به طلا شدن باز داشته است می اندیشد و با تدابیری که با طبیعت همانندی دارد و آن آفت یا بیشترینش را از بین می برد از پی چاره جویی بر می آید و همواره در پی نابود کردن آفتی پس از آفت دیگر است تا آن کان به درجه طلایی یا نقره یی برسد. از همین روی دانایان گفته اند: این صنعت شگفت انگیز در زمانی کوتاه با چاره جوییی پی گیر با طبیعت هم ترازی خواهد کرد.

محقّقان گویند: ما پذیرفتیم برگرداندن اعراض ممکن است لیکن بسی دشوار است. اما نمی توان خاصیّت فاعلی یا اثر گذاری و نیز خاصیّت انفعالی یا اثر پذیری طلا را همچنان که هست در کان دیگر به وجود آورد چه آنها همه بدون هیچگونه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 88

علّتی ذاتی هستند و انسان تنها در مورد اعراض می تواند دخل و تصرّف کند و در ذاتیّات اراده یی ندارد. اگر بگویی که به وجود آوردن خاصیّت نیز ممکن است همچنانکه مرکّب تریاک خاصیّت پادزهری را در تریاک به وجود می آورد و حال آنکه

پیش از ترکیب، آن خاصیّت در تریاک و نیز در هیچ پاره یی از پاره های آمیغ آن یافت نمی شد، بلکه این خاصیّت را طبیعت ترکیب به وجود آورد، ما نیز در به وجود آمدن خاصیّت طلا چنین عقیده یی داریم. در پاسخ گوییم: ای مرد، خاصیّتی که از ترکیب تریاک پیدا می آید یک خاصیّت ذاتی نیست بلکه گردآورنده اجزاء و مفردات مرکّب تریاک، قوای تریاکی و پادزهری را که در هر یک از ادویه آن پراکنده است شناسایی کرده و با هم گرد آورده و به صورت یک نیرو و قوّت یگانه درآورده است که ما آن را به عنوان مرکّب تریاک می شناسیم و این خود ناشی از طبیعت آن مفردات و اجزا و خاصیّت آنها است و حال آنکه تو از شناخت علّت خاصیّت طلا برای از بین بردن سودا و یا چگونگی چرک نکردن جایی که با آن داغ می شود و نیز بیان سبب هر یک از آنها، ناتوانی و از آگاهی و توانایی تو بیرون است. اگر باز بگویی همچنانکه سیاهی مرکّب از در هم آمیختن زاج و مازو و آب است و حال آنکه هیچ یک از این سه چیز سیاه نیست، و یا شن و سنگریزه از راه گداختن و ریخته شدن با نمک قلیایی و منیزیم، به صورت شیشه یی شفاف و جوهریّتی صاف در می آید که دیگر هیچگاه به شن و سنگریزه قابل برگشت نیست، پس کار ما نیز در این مورد چنین است و ما برای برگردانیدن رنگ و دیگر عرضهای یک کان به رنگ و عرضهای طلا، در پی چاره جویی بر می آییم و آن کان نیز از عرضهایی که

بر آن وارد آورده ایم هیچگاه بر نمی گردد و دگرگون نمی شود همچنانکه مرکّب، دیگر آب نمی شود، در پاسخ می گوییم: ای مرد آنچه گفتی دلیل مدّعای تو نیست چه شیشه از سنگ بودن خود جدا نشده بلکه تنها صفا و شفّافیّتی کسب کرده است و آتش، آن را تلطیف داده تا ذوب گردیده و سپس بسته شده است و گر نه شیشه همان سنگی است که بوده است، حتّی اگر آتش بیش از اندازه معیّن بر آن وارد می آمد آن را می سوزانید و سنگی سفید غیر شفّاف همانند رخام سفید می شد. مرکّب نیز چنین است چه در آن جز رنگی سیاه و طعمی از مازو و زاج پدید نیامده است و حال آنکه اوصاف این چیزها همه در مرکّب پا بر جاست و این بر خلاف نقره یی است که به

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 89

رنگ طلا رنگین شده و نیز بر خلاف مسی است که به رنگ نقره در آمده باشد. این گفته تو نیز که همه فلزّات در درجه های گوناگون از جیوه دگرگونی می یابند تا به درجه طلا برسند درست نیست، چه هر کانی از معدنها به خودی خود آفرینشی کامل و ترکیبی تمام دارد و با خواصّ مخصوص خود هم فاعل و هم منفعل است و به همین جهت است که کانها بنا بر ستارگان هفتگانه بخش شده اند. روی هم رفته روشن شد که رنگ آمیزی جز غشّ و آمیغ چیزی نیست و آن که به تزویر و رنگ پردازی گراید مسلمان نیست.

کیمیاگر گوید: ای اهل تحقیق من با شما در مورد این چیز رنگین، خواه سپید

باشد خواه زرد سخن گفتم. چه حکیم اگر درهم یا دینار یا زیوری از آن دو یا از یکی از آنها، درست کند و بر آن فلز نقشی ضرب نماید و هر چند سال که بخواهد آن را به کار برد، بی شک آن درهم یا دینار از رنگ و سکّه خویش- حتّی اگر هزار سال بر آن برآید- دگرگون نمی شود و تا آنگاه که معامله بین مردم با این دو سکّه در جریان است و مردمان آن دو را قیمتی برای معاملات خویش قرار می دهند آن دو سکّه همواره به حال و به صورت خویش باقی می مانند لیکن اگر کسی از راه گداختن یا بریدن به تغییر شکل آن دو سکّه پردازد و آنها را تباه کند و از آنچه که هستند بیرون آورد، تاوان آن بر گردن خود اوست نه بر گردن سازنده نخستین آن و نه بر گردن هیچ کس دیگر، همچنانکه اگر کسی به هزار درهم از دیگری اسبی بخرد و مردی دیگر به مبلغی آن را از وی خریداری کند، سپس اسب را سر ببرد و گوشت آن را بفروشد، آیا فروشنده نخست ملزم به چیزی از تاوان است یا تاوان بر گردن سر برنده اسب می باشد؟ که البته تاوان بر گردن سر برنده و تباه کننده اسب است، بی آنکه هیچ یک از آنان که برای اوّل بار اسب را خرید یا فروخت ملزم به تاوان باشد.

اهل تحقیق گویند: این ادّعای تو جوازی برای کار سر برنده اسب است و حال آنکه مباح کردن آن در همه چیز باطل است به دلیل اینکه اسب جانوری دارای حس و حرکت است

و خرید و فروش به وسیله خریدار و فروشنده بر همه جسم و روح اسب واقع می افتد پس چون سر برنده، آن را تباه و تلف سازد ناچار باید در ارزش آن تاوان و زیانی بپذیرد و لیکن کار آن سازنده یی که فلزّات را به رنگ طلا در می آورد چنین نیست، چه او برادر مسلمان خویش را می فریبد و چیزی را از وی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 90

پنهان می سازد که اگر روشن می ساخت، آن را از وی خریداری نمی نمود. دیگر اینکه مشتری منفعت و سود و ارزش کان را می خرد نه نفس نقشی را که بر روی آن است و نه ریخت و سبک با چگونگی ساخت آن را، چه اگر سکّه حقیقی منقوش و ساخته شده، گداخته شود در اصل کان بودن آن تباهیی پیش نمی آید بلکه از صورتی به صورت دیگر تغییر شکل می دهد همچنانکه شمع ساز در ساختن و ریختن شمع با قرص های شمعی چنین می کند و آنها را به صورت شمع افروزنده و شاخه های شمعی و شمعهای موکب ها و شمعهای فانوسها و یا هر شکلی دیگر که بخواهد در می آورد و حال آنکه ذات و صفات آن شمع ها همواره به حال خود باقی می ماند و تغییر نمی کند و خدای پاک و والا آگاهتر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 91

فصل چهارم درباره سنگهای با ارزش، سودها، خاصیّتها، ویژگیها، سرزمینها و رنگهای آنها

سنگ شناسان گویند: یاقوت، انسان معدنها و سرآمد همه سنگها است که ذوب نمی شود. مهمترین و اساسی ترین یاقوتها در چهار رنگ سرخ، زرد، نیلی آسمانی و سفید بلورین است که هر یک از این رنگها

همچون جنسی عالی است که در زیر آن، رنگها و گونه های بسیاری در چهار درجه همانند نمونه زیر قرار گرفته است.

نکوترین و مناسب ترین این یاقوتها از نظر رنگ، سرخ درخشان خالص و بهرمانی همرنگ ناردانه های سرخ به هم پیوسته شفّاف و نرم و برّاق آن است که از گرایش به دگرگونی یا سرخ مایل به سیاه یا سرخ مایل به سپیدی یا زرد یا سرخ مایل به سفید بر کنار است. این گونه یاقوت که وصف شد سرخ بهرمانی است که نکوترین جنس و نوع یاقوت است. نگین هایی از آن، چند دروازه مثقال یافت می شود و نیز پاره هایی از آن به طور کم یاب تا بیست مثقال پیدا می آید. هر سنگ از سنگهای یاقوت چه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 92

بزرگ باشد چه کوچک، کوه نام دارد، این اسم به یاقوتی که نیم مثقال وزن دارد تا یاقوتی که بیست مثقال است گفته می شود. بعد از این رنگ که وصف شد، رنگ سرخ همانند رنگ ناردانه های به هم پیوسته است که اندکی به سفیدی می زند.

سپس رنگ مایل به سپید و پس از آن رنگ گلسرخی شفّاف و آنگاه رنگ گلسرخی نزدیک به سفید است که به همین ترتیب رنگی پس از رنگی می آید تا به رنگ سفید بلورین خالص می رسد که این نوع، پست ترین یاقوت است. گفته می شود ارزش یک یاقوت سفید، برابر یک تخم مرغ است. یاقوت نیلگون آسمانی نیز چنین است، این گونه یاقوت هم رنگ سوسن نیلی است. رنگ آسمانگونی، رنگ نیلی آمیخته به سرخ همانند رنگ گردن برخی از کبوتران نیلی رنگ است. این رنگ

در جامه های مروزی که تار آنها نیلی و پودشان سرخ است پیدا می شود، برخی از پرهای طاووس همانند این رنگ است. این رنگ در آهن جلا داده شده با نخستین حرارتی که در آتش به آن برسد دیده می شود و برای سازندگان کفه ترازو رنگی شناخته شده است. در پس این رنگ، رنگ نیلی صاف مایل به سفید، سپس رنگ صاف، با سرخیی که به نیلی آمیخته شده است می آید تا همانند یاقوت سرخ بهرمانی از سرخی خالص به سفید پاک بلورین برسد. یاقوت زرد خالص نیز چنین است. رنگ زرد طلایی آن همانند چشمهای جغد با درخشش و شفافیّت و روشنایی بیشتری است. این گونه یاقوت از لحاظ نیکویی در درجه سوم است و از آن شکیبایی و بلند پروازی زاید. پس از این رنگ، رنگ زرد صافتری می آید که پس از آن نیز رنگی صافتر از آن می باشد و بدین ترتیب رنگی پس از رنگی می آید تا به زرد لیمویی مایل به سفید برسد و سپس به رنگ سفید خالص بلورین در آید. بالاتر از یاقوت زرد رنگهایی دیگر نیز هست که از آن نیکوترند و آنها همه بین رنگ زرد و سرخ بهرمانی واقعند و نخست آنها نارنجی و پس از آن سرخ تر از نارنجی، سپس گل اناری، سپس سرخ تند، سپس آمیخته به زرد و از آن پس سرخ بهرمانی است و همچنان که در درجه بندی رنگها آوردیم، میان یاقوت سرخ و نیلی رنگهای سرخ دیگری واقع است که با غلبه رنگ نیلی یا رنگ سرخ، به درجه هایی بخش می شوند. همه این رنگها از جهت ارزش پایین رنگ سرخ و

نیلی هستند. یاقوت سفید، شفّاف ترین و پاک ترین آنها از جهت پرتو افشانی و نرم ترین و آبگونه ترین آنها است. از میان این

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 93

رنگهای گوناگون، یاقوتهای پست تری با نام لعل، بلخش، بیجاده، نیلی و کحلی زیتونی یافت می شود که این نوع اخیر، خود پست ترین نوع یاقوت و کم ارزش ترین آن است. همه گونه های یاقوت سنگها را می خورند و از بین می برد و فولاد و سنباده و آژده و هیچ چیز دیگر مگر سنگ الماس در یاقوت کارگر نمی افتد. لیکن الماس جسم یاقوت را هر آن گونه که کارگزار از آن استفاده کند می برد. آتش همچنان که سنگ را آهک می کند یاقوت را آهک نمی کند امّا یاقوت با آتش گرم می شود سپس سرد می گردد. چنانکه گفته شده است آتش می میرد و لیکن یاقوت همان یاقوتی که بوده است می ماند. یاقوت را جلا دهنده و زداینده یی است که هیچ چیز مگر آن نمی تواند یاقوت را جلا دهد. آن جلا دهنده جزع 1] یمانی است که افروخته می شود تا به صورت آهک نوره در آید، سپس یاقوت بر روی لوحه یی مسین گذارده می شود و آن لوحه به وسیله آهک جزع که با آب سرشته شده و به صورت سریشم در آمده است، اندوده می گردد آنگاه یاقوت از میان آن بیرون آورده می شود و با همان آهک خوب سوده می گردد تا برق افتد و رنگ آن از دیگر سنگهای شفّاف بسیار شفّاف تر و سوده تر گردد. یاقوت در معدن خود دچار آفت می شود و برون آن، تیره مایل به سیاه و آمیخته به سیاهی می گردد. چه بسا در درون

سنگ یاقوت پس از جلا و صیقل، گل یا چیز دیگری- که حرارت معدن برای پختن آن بسنده نبوده و آن را همچون دیگر جاهایش بسته نگردانیده است- یافت شود که در این صورت چاره آن این است که به هنگام بیرون آوردن از معدنش گل اندود شود و خشک گردد.

آنگاه با الماس، سفته گردد و در آتش افکنده شود و بر روی آن نیز به اندازه کافی چوبهای سخت افروخته گردد، تا پاک و خالص شود پس چون دانسته شد که خوب پاک و بی آلایش شده است رها شود تا سرد گردد. در این صورت ممکن است گرمای کافی بدان رسیده باشد و به صورت یاقوت سرخ خالص، از آتش بیرون آورده شود و در غیر این صورت باز باید بر آن حرارت وارد آید. اگر یاقوت از نوع سنگ آسمانگونی یا زرد باشد در آتش افکنده نمی شود مگر آنکه رنگ آسمانگونی، مایل به زرد باشد که کمی با آتش، گرم می شود تا زردی آن پاک و زدوده گردد و اگر حرارت آتش زیاد شود رنگ آن را از بین می برد و همچون بلور، سفید و شفّاف

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 94

می شود. از خواصّ یاقوت آنکه دارنده اش را در دل مردمان، باشکوه و ستوده جلوه می دهد، انجام نیازها و رفع حاجتها را برای او آسان می گرداند، به ویژه اگر یاقوت سرخ بهرمانی باشد. یاقوت عطش را از بین می برد، آب دهان را بسیار می گرداند، اندیشه را نیکو و دل را نیرومند می کند، اندوه را می برد و خطر زهر را دفع می سازد.

علّت گوناگونی یاقوت، ناشی

از اختلاف سرزمینهایی است که یاقوت در آنها به وجود می آید. علّت به وجود آمدن یاقوت آن است که چون آب آسمان بر روی زمین ریزد و در ژرفای آن فرو رود و روزگاری در آن بماند به واسطه خشکی زمین و حرارت خورشید و نیز حرارت معدن پاره یی از جوهر مخصوص آن سرزمین و جایگاهی که یاقوت در آن منعقد می شود در یاقوت آمیخته و حل می شود. بنا بر آن جوهر حل شده در یاقوت و نیز بنا بر مقدار حرارت معدن، نوع یاقوت تغییر می کند و رنگ می پذیرد پس اگر حرارت کان زیاد شود، سیاهی غلبه می یابد، و سرخی- که حرارت معتدل برای آن لازم است- به درون می رود و اگر حرارت معدن، معتدل باشد یاقوت سرخ بهرمانی دست می دهد و اگر حرارتش کم باشد سنگ یاقوت زرد بسته می شود و اگر رطوبت کان بسیار باشد یاقوت سفید پدید می آید. از خواصّ یاقوت سفید آنکه نفس را باز می کند و اندیشه را نیکو می گرداند و خلق و خوی را خوش می کند. همه یاقوتها برای بیماری صرع بسی سودمندند و خواص و اثرهای فوق را نیز دارا هستند. یاقوت در غارهای میانه کوهها و لایه های رملها نیز به دست می آید و طیّ ده سال پخته می شود.

گویند: رنگهای یاقوت برگرفته از نور ستارگانی است که بر هر یک از اجناس آن و سرزمینها و جایهای مخصوصش مستولی می باشد. صابیان می پندارند سیاهی از زحل، سرخی از مرّیخ، سبزی و زردی از خورشید، نیلی از زهره، رنگارنگ از عطارد و سفیدی از ماه است. چون یاقوتهای زرد و آسمانگونی در آتش قرار گیرند سفید می شوند و دیگر

رنگ آنها از سفیدی تغییر نمی کند. گویند: از یاقوت زرد دانه هایی به وزن سی تا چهل مثقال به طور کم یاب یافت می شود. یاقوت کحلی همان یاقوت زیتی (زیتونی) است که دانه هایی از آن به وزن پنجاه مثقال یافت می شود، از این گونه، نر آن نیز یافت می شود که پست ترین نوع یاقوت است.

بلخش از لحاظ ارزش در ردیف یاقوت است و لیکن در گران قدری و شرف

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 95

پست تر از آن است. بلیناس یونای گوید: بلخش، سیلی، بنفش، ماذنبی، بجاده، لعل و کشمیر سرخ (قشمیر حمر) همه برای آنکه یاقوت شوند بسته می گردند و لیکن کمی یا بسیاری رطوبت و یا کمی یا بسیاری خشکی، آنها را از یاقوت شدن باز می دارد. این سنگها نیز همانند یاقوت با آتش ذوب نمی شوند. آهن در بلخش اثر می گذارد و رنگش را می برد. بلخش نامهای گوناگونی دارد که مهمترین گونه های آن سه است. سرخ که معقرب نیز نامیده می شود و سبز زبرجدی و زرد ورسی. لیکن نکوترین و بهترین گونه های آن سرخ است.

بنفش چهار گونه است: نخست ماذنبی که سرخ است و رنگی گشاده و صاف دارد، در رنگ و صافی همانند یاقوت است. بلیناس ماذنبی را از آن جهت مقدّم می دارد که در ارزش اندکی پایین تر از یاقوت است. دوم گونه یی بنفش سرخ تند است که رطب نام دارد. سوم بنفسجی است که سیاه است و سرخی بر آن چیره شده و برقی نیلگون و خیلی خفیف دارد. چهارم زرد روشن است که اسبادشت نام دارد. بنفسجی پست ترین این انواع است.

بیجاده سنگی گران قیمت است.

در کوههای راهون از جزیره سرندیب هر جا که یاقوت باشد بیجاده نیز یافت می شود. رنگ بیجاده سرخ است که اندکی سیاهی بر آن غلبه یافته است. این گونه سنگ نرم و آبگونه است و نور و شعاعی ندارد مگر گونه های بسیار کمی از آن که پرتو افشان و همانند یاقوت هستند و لیکن حرارت و خشکی بیجاده از یاقوت کمتر است. چون سنگ آن از معدن بیرون گردد تیره می باشد و شفّافیتی ندارد و چون بریده و سوده شود زیبایی و روشنایی آن پیدا می آید. از کانهای این سنگ کانی در سرزمین بدخشان از اعمال بلخ است که سنگ آن بسیار سرخ است و برخی از آن حتّی از بیجاده سرندیبی نیز نیکوتر است.

گونه یی از این سنگ به علّت رطوبت بسیاری که در آن است به زردی می زند. نیز گونه یی دیگر از آن بسیار زرد و گونه دیگرش خیلی سخت و بی آب و مایل به زرد است و تنها چاره آن این است که پایین آن سوده و بریده گردد تا روشن شود و رنگ آن پیدا آید. اگر در مورد این نوع، چنین کاری صورت نگیرد، تنها آن گونه از این سنگ می درخشد و نور می دهد که بسیار رطوبت دارد. پاره هایی به اندازه یک رطل بغدادی از این سنگ یافت می شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 96

مادیج سنگی است همانند بیجاده که رنگی بسیار سرخ و مایل به سیاه دارد و لیکن از بیجاده سست تر، و نرم تر و تیره تر است. تنها راه روشن و نورانی کردن آن، سودن و سفتن آن است. بهترین نوع این

سنگ، شفّاف و صاف آن است که کان آن در هند است و پاره هایی تا دو رطل بغدادی از آن به دست می آید.

بجادق نیز گونه یی از بیجاده است که کانهای آن در اطراف زنگ یافت می شود و پاره هایی به اندازه یک رطل از آن به دست می آید.

جمست سنگی است به رنگ بنفش که کان آن در وادی صغراء حجاز است. هر پاره از آن به اندازه دو رطل است. بر روی آن پوسته یی سفید است که چون شکسته شود رنگ اصلی جمست پیدا می آید. این سنگ چهار گونه دارد: گلسرخی بسیار تند. کبود که نکوترین انواع آن است. گلسرخی کم رنگ. بسیار کبود آسمانگونی.

پوسته یی که بر روی جمست است همانند نمک است. جمست سوده می شود تا جلا یابد همچنانکه سنگ عقیق با سنباده و آب سوده می شود. در شهر مرورود خراسان کانی از جمست یافت می شود.

سیلی سنگی است که سیل آن را از کوه راهون سرندیب در جزیره های سیلی واقع در دریای چین با خود می آورد. کم دیده شده است که سنگی خالص و پاک از آن به دست آید. آنان که به این سنگ رسیده و آن را از سرزمینهایش فرا چیده اند گویند که بر دروادی سیلی درّه هایی است همه آبادان که زیر فرمان پادشاهان هند و زنگیان و قامرون آن نواحی و اعیان و اشراف آنانند و نیز برکه ها و کنده هایی است که آب زیادی سیلها و مدها در آنها می ماند. این برکه ها و کنده ها و حفره ها که بر سر راه سیل قرار گرفته اند چون سیل با مد سیلان یابد و روان شود آنها را از گل و لای و سنگ و دیگر

رسوبهایی که با خود می آورد، پر می کند و چون مد فرو نشیند و سیل بازماند هر قومی بر سر برکه ها و کنده ها و حفره های خویش می آید و گل و لای و دیگر رسوبهای آنها را بیرون می آورد و در جایی نگهداری می کند تا باران و نور خورشید و هوا بدان برخورد کند و هر بار که سیل آید آنان همین کار را از سر می گیرند تا آن گل و لای و آنچه که در دفعات بعد بر روی آن ریخته اند خشک شود و یاقوت و الماس و چشم گربه و بلخش و بنفش و دیگر یاقوتهایی را که در آن می یابند بیرون آورند. این کار با آمدن هر سیل روش آنان است و خدا آگاهتر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 97

چشم گربه (عین الهرّ) سنگی است که در کان یاقوت پدید می آید. رنگی سفید و خالص و پاک با درخششی بسیار دارد. آبگونگیی رقیق و شفّاف بر آن چیره است. از آن جهت چشم گربه نامیده می شود که در آن نقطه یی آبگونه همچون مردمک چشم گربه یافت می شود و هر طور که این سنگ گردانده شود آن نقطه آبگونه بر خلاف آن می گردد. اگر سنگ به راست گردانیده شود نقطه آبگونه به چپ می آید و اگر سنگ به چپ برده شود آن نقطه آبگونه به راست می گراید. از رنگهای گوناگون این سنگ یکی سفید آن است که اندکی به زردی گراییده است و آن نقطه آبگونه میان آن همانند مردمک چشم خوش رنگی است که همچون قطره آبی جهنده و لغزان به چپ و راست بازی می کند.

درخشش و نور برخی از این سنگها همانند چشمان گربه منعکس و شکسته می شود و ارزش آنها بالاتر از ارزش گونه های دیگر چشم گربه است و هر پاره آن بیشتر از دو مثقال است. این سنگ از جهت ارزش از یاقوت سرخ که همرنگ آن است پایین تر است.

الماس سنگی است سفید با شفّافیّتی کم که همانند عقیق سفید و نمک اندرانی است. در رنگ آن علاوه بر تیرگی، خاکستری نیز همراه است. هیچ سنگی مگر سرب نمی تواند آن را بخورد و بر آن کارگر افتد و آن را بشکند و تباه سازد و لیکن سرب آن را می شکند و ریز ریز می کند. الماس در آغاز به وجود آمدن بر آن است که طلا شود و لیکن حرارت کان آن را خشک می کند و رطوبت آن را از بین می برد تا غلیظ شود و لغزندگی و لزجیی همانند جیوه در آن پیدا آید و به صورت سنگی در نهایت خشکی همراه با نمکی بسیار بسته شود. از همین روی با سرب شکسته می شود و ریز ریز می گردد. اگر این سنگ با نرمی و شیرینی بسته شود طلا می گردد.

الماس به علّت بسیاری خشکی و نمک خود همه سنگها را می خورد و تنها سرب بر آن کارگر می افتد و به واسطه گوگردی که در سرب و نمکی که در الماس است آن را تباه می سازد. چون بوی گوگرد به الماس برسد ریز ریز می شود. این سنگ به هنگامی که سیلها و بادهای طوفان زا یاقوت را از کان خود بیرون می کنند همراه یاقوت یافت می شود. الماس به صورت سنگریزه یی است که سه گوشه تیز دارد و پیرامون آن را

سطحهایی مثلّث شکل فرا گرفته است. اگر بر روی سندان قرار گیرد و با پتک بر آن کوفته شود شکسته نمی گردد بلکه بر روی سندان یا پتک

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 98

فرو می رود.

از خصایص شگفت آور الماس آنکه چون کسی بخواهد آن را بشکند باید آن را در لوله یی نیین بگذارد آنگاه با هر چه که می خواهد بر روی آن بکوبد تا الماس ریز ریز شود. اگر در موم یا آبگینه قرار گیرد و با خون بز نر آغشته گردد و نزدیک آتش گذاشته شود ذوب می گردد. یکی از گونه های الماس، زیتونی است. این گونه از آن روی بدین نام خوانده می شود که رنگ سفید آن با رنگ زرد و رنگ بلورین آمیخته است. گونه دیگر الماس پرتو و شعاعی بسیار دارد که چون بر روی دیوار یا جامه و یا چهره کسی که در نزدیکی آن است بیفتد رنگهایی گوناگون همچون رنگین کمان از آن بیرون می آید. این گونه را پادشاهان برای زیور به کار می برند. آن نوع الماس که درخشندگی ندارد برای بریدن یاقوت به کار می رود. آن را برای نیاز خریدارانی که به این کار مشغولند از کان بیرون می آورند. دیگر از رنگ های گوناگون الماس، سنگی به رنگ آهن است. چون الماس شکسته شود، شکسته های آن نیز زوایای مثلّث گون خود را از دست نمی دهد. اگر کمی از آن بلعیده شود کشنده است و درون شکم را می سوزاند اگر چه چند کنجدی باشد. از خواصّ نیکوی الماس آنکه چون زهر در بدن حمل کننده آن وارد شود یا زهر نزد وی آورده شود، الماس

پادزهری همانند عرق از خود تراوش می کند.

سبروت سنگی ارزنده و جانوری است که همانند شاخ یا ناخنی بر روی گردن گونه یی از افعی های بیابانهای سرندیب بیرون می آید سپس همچون صیقل کردن شمشیر سوده می گردد و به صورت سنگی سیاه و درخشان در می آید. گاهگاه این سنگ بر گردن جانورش در میان سیلابها یافت می شود. از خصوصیّات این سنگ آن که به هنگام نزدیک شدن زهر به بدن یا جایگاه دارنده اش تراوش می کند. تراوش سنگ سبروت پادزهر و تریاق است. اندازه این سنگ از یک باقلا بیشتر نیست و وزن آن نیز نیم مثقال یا کمتر از آن است. چون در آتش افتد و دود آن بالا گیرد استشمام آن برای جانوران و انسان زهر کشنده است.

زمرّد، زبرجد و زبرج نیز خوانده می شود و نیز گویند: اینها دو سنگ جداگانه اند.

سخن آنان با وجود سنگ زبرجد، از جهت لغوی درست تر است. زمرّد در کان خود آغاز به پیدایش می کند تا طلا شود. رنگی سرخ دارد که به سبب بسیاری و تندی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 99

سرخی، سیاهی بر آن چیره می شود و به رنگ کبود و بنفش تند در می آید و نیز به علّت بسیاری خشکی و غلظتش، رنگ بنفش آن به درون کشیده می شود و سرخی آن بیرون می آید و چون حرارت برای پختن آن زیاد شود این دو رنگ با هم آمیخته می گردند و رنگی سبز از آن دو بیرون می آید که رنگ این سنگ را سبز می کند.

زبرجد از سنگ طلا است و در معدن خود برای زمرّد شدن آغاز به پیدایش می کند و لیکن نرمی

معدن برای آن بسنده نمی باشد و آن را سست می کند و رنگش را می برد.

در کان زمرّد سنگی با نام الماست یافت می شود که تمام صفات زمرّد را همچون سستی، رنگ و کم وزنی داراست، تا به جایی که جز کاردانان و اهل خبرت، بین این دو فرق نگذارند. زمرّد چهار گونه دارد، نخست ذبابی: مگسی که ارزشمندترین، پرخاصیّت ترین و نیکوترین نوع آنهاست. رنگ آن سبز پاک و آبگونه با درخشش و رونقی بسیار است. از آن روی ذبابی خوانده می شود که همچون مگسی سبز است و رنگ آن همانند پرهای سبز طاووس است. سنگ ذبابه چند دانه اسپرکی است.

گونه دوم، ریحانی است که رنگ آن به رنگ ریحان سبز تازه می ماند. گونه سوم، سلقی است که همرنگ برگ چغندر است. گونه چهارم، مجزّع است که در رنگ آن گونه های سبز رنگی یافت می شود. دیگر از انواع زمرّد، زمرّد شفّاف و دیگر صابونی است که همانند صابون سبز مصری است. این گونه بسی سخت است و بی ارزش ترین آنها است. نکوترین زمرّد، شفّاف آن است که دید چشم از آن می گذرد.

زمرّد به علّت سستی با آتش آهک می گردد. کانهای آن در سرزمین خیبر، وادی القری، بجه و وضح است. همه آنها در میان کوههایی سبز که خاک آنها همانند حنا و سبزی سنگهایشان با سیاهی و سفیدی آمیخته است، یافت می شوند. گونه مجزّع زمرّد نیز چنین است و کانی از آن در سرزمین هدیّه حجاز است. زمرّد همانند یاقوت به وسیله آهک سوده جزع، جلا داده می شود بدین ترتیب که آهک جزع با آب آمیخته می گردد تا به صورت سریشم درآید آنگاه زمرّد با آن بر روی

لوحه یی چوبین از درخت گز سوده می شود تا جلا یابد. با این تخته ها یا لوحه های پهن و چوبین از درخت گز سوده می شود تا جلا یابد. با این تخته ها یا لوحه های پهن و چوبین گز علاوه بر زمرّد، سنگهای دیگر نیز جلا داده می شود. از زمرّد پاره یی چند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 100

پنج مثقال تا یک قیراط و نیز کمتر از آن یافت شده است. هر پاره زمرّد قصبه نام دارد همچنانکه هر پاره یاقوت را کوه می گویند.

گویند چون اسکندر کشتیهای خویش را بر روی اقیانوس باختری برای کشف آن سوی اقیانوس گسیل کرد، یک کشتی از آنها بازگشت. زمرّدی همراه سرنشینانش بود که همتای آن در همه آبادی زمین یافت نمی شد. آن زمرّد میان پادشاهان یکی پس از دیگری دست به دست شد تا در خزانه خود از میان رفت. هر قصبه زمرّد به درازی دو وجب یا کمتر از آن و به ستبری یک بند دست و یا کمتر از آن است. از ویژگیهای زمرّد آنکه چشم زخم و گزند جنّیان و ترس و صرع را از کودکان دور می کند، در برابر زهر پایداری می نماید، آرامش دل را باز می گرداند، چشم را نیرو می بخشد و نفس را مسرور و آسوده می نماید. گویند: گونه ذبابی زمرّد اگر به چشم های افعیان نزدیک شود کورشان می کند. گاهی یک رگه بزرگ و طولانی از زمرّد برای حفر کننده کانش پیدا می شود و حفر کننده، آن رگه را دنبال می کند تا پایان یابد. آن گونه از زمرّد که بر روی آن خاکی همانند سرمه سیاه خیلی تند نشسته است، سبزترین

و آبگون ترین این گونه است. برخی از سنگهای زمرّدین را روکشی همچون نمک سپید پوشانده است، این گونه بیشتر سبز کم رنگ و بسیار آبگون است. اما سلقی و صابونی، روکش و خاکی بر روی خود ندارند. گویند: زمرّد تشنگی را می برد و چون در دهان گذاشته شود همانند یاقوت آب دهان را زیاد می کند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 101

فصل پنجم درباره سنگهایی که از جهت ارزش و گرانی در درجه دوّمند

سنگ شناسان گویند: فیروزه از گروه سنگهایی است که در ارزش و گرانی از سنگهایی که نام بردیم پایین تر است. فیروزه سنگی مسین است که از بخارهای مسی که در کان خود بالا می آید درست می شود و دو گونه است: یکی فیروزه بسحاقی یا بواسحاقی که نکوترین نوع آن است و نیز نکوترین نوع فیروزه بواسحاقی، کبود پاک و درخشان و بسیار سوده آن است. دیگر فیروزه خلنجی است. این دو گونه فیروزه با پاکی و صافی هوا، صاف و پاک و با تیرگی آن تیره می شوند. اگر چربی و روغن به فیروزه برسد آن را تباه می کند و رنگش را می برد. مشک و عرق نیز با فیروزه چنین می کنند و رنگ آن را به کلّی می برند. از ویژگیهای فیروزه آنکه نگریستن بدان چشم را نیرومند و نیکو می گرداند و نفس را باز می کند. کسی که نگین فیروزه در دست می کند به آفتی همچون کشتن و غرق شدن دچار نمی شود. نوشیدن آب آن، همچون زنگار ایجاد سم می کند. اگر روزگاری چند ده یا بیست سال بر فیروزه پس از استخراج بگذرد، رنگش را کم می کند و همواره رنگش به تیرگی و کمرنگی می گراید تا به کلّی از

بین برود و این را مرگ فیروزه می نامند. کانهای فیروزه در سرزمینهای خراسان و نیز در کانهای مس یافت می شود و خدا داناتر است.

کانهای عقیق در سرزمین صنعاء یمن است. بر روی عقیق روکشی نازک قرار دارد که چون از روی آن برداشته شود نهاد و گوهرش پیدا می آید. عقیق پنج گونه است:

نیلی، سفید، سیاه، سرخ، رطبی. در میان آنها گونه هایی دیگر همچون رنگ شرابی، مجزّع، رنگارنگ، عسلی، سیاه، گل گاجره یی و روشن نگارین نیز یافت می شود که همه آنها به پنج گونه اصلی عقیق نزدیکند. پاره هایی از عقیق به اندازه بیست رطل به طور کمیاب یافت می شود که چون آن را از کان بیرون آورند در برابر نور خورشید می افکنند تا از گرمی خورشید گرمی یابد، سپس در تنوری که با پشکل اشتر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 102

افروخته شده، می گذارند و در همان جا رها می کنند تا سردی یابد سپس بیرون می آورند و پاره پاره می کنند، و از آن به کمک سنباده سرخ و آب، ظرفهای بزرگ و کوچک و خاتم و مهره و نگین می سازند. از کانهای عقیق کانی در سرزمین بلوص از شهرهای هند است که بروس نیز گفته می شود و این درست تر به نظر می رسد. این کان عقیق هم از روی زمین و هم از زیر زمین بهره برداری می شود. عقیقی که از روی آن کان بیرون می گردد از عقیق یمانی بهتر است. نکوترین رنگهای آن یاقوتی، خونی، گوشتی، پاکیزه رنگ، رطبی، گل گاجره یی سپس سرخ پاک است که این نوع اخیر نقطه های سفید به هم پیوسته یی دارد که همچون خالهایی در میان

آن پیدا است. چون کسی نگینی از عقیق در دست کند یا آن را با خود همراه داشته باشد شکیبایی، وقار، نیک اندیشی و خوش نفسی می یابد. حمل کننده آن به بزرگ منشی، شکوه، خوش خویی و دوست رویی می رسد. به مناسبت این ویژگیهای نیکوی عقیق، حدیثی از رسول خدا- درود بر وی- بدین مضمون آمده است که: عقیق از آن ماست و جزع از آن دشمنان ما. زیرا جزع برای دارنده اش بدخویی، ترس، تندی، لجاجت در شرّ و تباهی، تنگی سینه و گرفتگی نفس بار می آورد.

زبرجد سنگی زمرّدین است که در کانهای طلا یافت می شود. نکوترین آن، سخت و شفّاف و صاف آن است که همرنگ جزع تازه با شفّافیّتی بیشتر است. رنگ سبز برخی از سنگهای زبرجد به زردی می زند و رنگ برخی نیز به سفیدی می گراید.

از ویژگیهای زبرجد صاف کردن ذهن و گسترش نفس است به ویژه اگر با طلا همراه باشد.

جزع را گونه هایی است که از آن میان بقرانی، غروی، حبشی، فارسی، شمعی، عسلی و زیتونی را می توان نام برد. بقرانی خود سه گونه است: سرخ، سفید و بلورین. سرخ آن شفّافیّت ندارد. پس از آن، سفید سپس بلورین است. نکوترین این نوع آن است که رگه هایش علاوه بر نرمی و نازکی راست بوده و نیز از هر گونه زبری یا فاصله های زیاد و ناهم آهنگ میان رگه ها و خالها و نقطه های ریز، پاک و بر کنار باشد. دو پهلوی بالا و پایین جزع حبشی همانند شبه سیاه و پهلوی میانه آن بسیار سفید است. نکوترین گونه های آن همان است که سوده تر و رگه هایش راست تر باشد. هیچ سنگی از سنگهای ارزنده از

لحاظ جسم، سخت تر از جزع نمی باشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 103

عطارد حاسب گوید: سفیدی جزع با کم و زیاد شدن نور ماه افزایش و کاهش می یابد. چون با زیتون پخته شود نرم و درخشان و پرتو افشان می گردد. این سنگ بیشتر در سرزمین ظفار یافت می شود همچنان که در سرزمین صنعا نیز بسیار است.

پاره یی از سنگهای جزع را از چین می آورند. مردمان چین بنا بر خواصّ پست و زشت این سنگ، از نزدیک شدن به کانهای آن اکراه می ورزند و تنها افراد تنگدست و درمانده آن را از کانها بر می آورند و به دیگر شهرها می فرستند. از ویژگیهای این سنگ غیر از آنچه آمد، آن است که جوش و زخم های سر کودکان را می برد و با آویختن این سنگ بر گردن آنان آب دهان و بزاقشان زیاد می شود. این سنگ برای سودن طلا و لاجورد و مسکوکات به کار می رود.

یشم و یشب دو سنگ همانند یکدیگرند که در کانهای نقره به دست می آیند.

علّت پیدا آمدن آنها، بسنده نبودن حرارت کان، به هنگام پختن آنها، برای نقره شدن است. زیرا چیز زیادی از نقره کم ندارند. اصل این دو سنگ بخارهایی است که با حرارت و خشکی بیشتری به صورت یشم و با نرمی و گرمی کمتری به صورت یشب در می آیند. نکوترین یشب، زرد رنگ آن است که همانند عاج کهنه کمی به کبودی می زند و چون همانند زیتون بسته و جامد است زیتی نامیده می شود.

گونه یی از آن به رنگ سفید پاک و در عین حال ناخالص، می گراید. این گونه همچون عقیق و جزع بسی سخت و

خشک است. گونه یی از یشب، سفید مایل به کبود و نیز کبود مایل به سفید است. این گونه یشب از جهت جسم سبک تر و سست تر است چنان که گویی در سستی و نرمی گونه یی از انواع پادزهر است و بریدن و سفتن آن با کارد و دندان ممکن است. از دو سنگ یشم و یشب، مصنوع آن نیز ساخته شده که از چین آورده می شود. رنگ یشم مصنوع، بهترین رنگهای این سنگ و صافترین آنها از حیث گوهر و نهاد است. از خواصّ یشم کانی، آنکه باز ماندن و کم شدن شیر را در پستان رفع می کند، اندوه و خفگی دل را می برد، موجب دیر رسیدن منی و کمی جنب شدن می شود و دارنده آن به خواست خدای والا دچار صاعقه نمی شود و اگر کسی پاره یی از آن را بر کمربند خود بندد در زندگی ناامید نمی شود و به خواسته های خویش دست می یابد.

یصم و یصب نیز دو سنگ همانند همند که در کانهای آهن و مس پیدا می شوند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 104

یصم، نر و یصب، ماده است. رنگ نر از هشت رنگ گوناگون، ترکیب یافته است که هر رنگی نزدیک به رنگ دیگر قرار دارد. این سنگ را درخشش، نرمی و شفّافیّتی است که نگرنده می پندارد بر روی رنگهای آن پوششی از آبگینه است. این سنگ همچون یشم و عقیق بسی سخت و سفت است. یصب از یصم کم رنگ تر است و سرخی بر آن غلبه دارد و نیز از یصم سست تر و تیره تر است. کانهای این سنگ در جزیره های دریای روم است. از خواصّ آن

این است که عاشقان را تسلّی می دهد و بر سنگدلی می افزاید و فکر را باز و خاطر را آرامش می بخشد.

بلور و مها[2] دو سنگ همانند هم و سفید و شفّافند که هم رنگ آب پاک و صاف و راکد هستند و لیکن بلور صافتر و درخشانتر از مها است. بلور سنگی بوره یی و آهکی است که به وسیله آتش خرد می شود. بسیاری اوقات آفت آن چاره می شود و همچون شیشه ذوب می گردد. علّت پیدا آمدن آن چنین است که رطوبت در کان این سنگ با خشکی می آمیزد. چون حرارت عفونت انگیز با رطوبت برخورد کند، آن رطوبت بر خشکی چیره می گردد. سپس گرمای خورشید با آن برخورد می کند تا رطوبت، سخت گرم شود و حل گردد و در جسد خشکی داخل شود و آن را با گذشت روزگاران حل کند و به صورت آبی صاف در آورد که بلور از آن بسته می شود. رطوبت کانی، بلور را از سرخ شدن باز می دارد. به سبب سستی و نمک زیادی که در آن است آتش آن را ریز ریز و خرد می کند. نمک آن به سبب کمی چربی و کم چربی آن نیز به واسطه رطوبت آن است. صافی آن از سستی پاره ها و اجزای آن است و اجزای آن نیز به سبب کمی خشکی و کمی حرارت به هنگام پختن و به وجود آمدنش، سخت و فشرده است. این سنگ با همه رطوبتی که دارد بسی سخت و سفت است و بسیاری از سنگها را می برد. بلور در کانهایش با روکش نازکی یافت می شود که چون آن روکش از روی آن کنده شود رنگ آن به رنگ

آب مقطّر صاف در می آید. پاره هایی از آن تا یکصد من یا بیشتر به دست می آید. نکوترین بلور را از بیابانهای مغرب و همچنین کاشغر از شهرهای ترکستان می آورند. مردم،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 105

سنگهای بلور را شب هنگام از معدن می برند زیرا پرتو و شعاع آن ایشان را در روز از این کار باز می دارد. مردمان آن سرزمینها ظرفهایی از بلور برای آب درست می کنند که برخی از آنها از یک تا دو سبو فراختر است. ارسطو گوید: بلور شیشه یی کانی و گونه یی از آن است.

مها نیز گونه یی از بلور است. بلور رنگ پذیر است. نکوترین آن اعرابی و اندلسی است که رنگی همچون رنگین کمان آسمان از آنها بر می آید. از نکوترین کانهای آن کانهای سرندیب و بدلیس از شهرهای ارمینیّه است. از خبرهای شگفت آوری که در مورد بلور آمده است اینکه یکی از بازرگانان فرنگ به یکی از پادشاهان مغرب گنبدی بلورین که از دو پاره ساخته شده بود و چهار کس می توانستند در آن بنشینند ارمغان کرد. از ویژگیهای بلور آنکه موجب گسترش نفس، خطای حس و خستگی چشم می شود و نوری را که از مردمک چشم بیرون می آید می پراکند و تباه می سازد.

سنباده سنگی آهنین و خشن است که همه سنگها را جز یاقوت و گوهرهای کریمه- چون الماس و فیروزه- می برد. آژده یاقوت و گوهرهای کریمه، الماس است که آژده یی برای همه سنگها است. رنگ سنباده زرد و سیاه مایل به زرد است.

کانهای آن در چین، هند، سرندیب و زنگ است. نکوترین آن نوبی و اسوادی است.

چون سنباده سوده شود و با رنگ

سرخ مایع، خمیر گردد به طوری که بر رنگ سرخ غلبه یابد قرصهایی از آن ساخته می شود که همه کسانی که جواهرات را حک می کنند و می سایند برای جلا دادن و حکّاکی از آن استفاده می کنند و خدا آگاهتر است.

مرجان سنگی گیاهی و گیاهی سنگی است که آفرینشی میان کان و گیاه دارد و حدّ فاصل و واسطه میان این دو پدیده است. از نظر مرتبه در آخر کانها و نخست گیاهان است همچون درخت خرما و درخت وقواق که در پایان گیاه و نخست جانور، و کپی و زنبور عسل و طوطی و شیخ البحر (پیر دریا) که حدّ فاصل جانور و انسان یعنی در پایان جانور و آغاز آدمیّت، و غول که میانه آدمیّت و جنّیان و جانوران، و ابر که میانه هوا و آب، و جیوه که میانه آب و کان، و دود که میانه آتش و هوا، و گردباد که میانه باد و خاک، و حلزون و صدف که میانه کان و جانور، و انسان که میانه فریشته و جانور واقعند. گیاه مرجان در سه جایگاه از دریای روم یعنی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 106

جزیره صقلیه، بندر خرز و بندر سبته یافت می شود. علّت پیدا آمدن مرجان این است که آب آسمان از کناره های دریا به زیر زمین دریا می رسد آنگاه با آب شور و تلخی که در زمین دریا فرو رفته است برخورد می کند و در ته زمین می ماند. چون ماندن آن در زمین به طول انجامد برای از بین بردن خشکی آن زمین که حکم کان مرجان را دارد نیرومند

می شود و از طرفی نیرو و سختی کان مرجان نیز بر آن آب چیره می آید و با آن می آمیزد. چون آن آب، آن نیرو را در خود گرفت و به درون برد برای شکافتن و باز نمودن آب زیر دریا، به جنبش در می آید تا راهی برای خروج بیابد. پس در ته دریا به صورت شاخه شاخه و جدا جدا بیرون می آید. مرجان به علّت درخت بودنش گیاه و به علّت سنگی بودنش کان است. چون با سردی آب برخورد کند بسته می شود و به صورت گیاهی با ساقه و شاخه های سفید پیدا می آید. چون از دریا بیرون آورده شود و با هوا برخورد نماید به صورت سنگی سرخ در می آید و تا زمانی که بر رستنگاه خود باشد نرم و تر و تازه است. از خواصّ مرجان آنکه به وسیله سرکه آب می شود. زیتون، روغن بادام و چیزهایی همانند آنها بر زیبایی و درخشش رنگش می افزاید و نگریستن به مرجان سینه را باز می کند، نفس را می گسترد، دل را شاد می گرداند و خون مانده در چشم را- که کمنه (تاریکی بینایی) خوانده می شود و در اثر ضربه در چشم پیدا می گردد- از بین می برد. چون بر روی چشمی دردمند و خون آلود نهاده شود درد آن را تسکین می دهد و ورمش را می خواباند. سونشی که از سودن مرجان بیرون می آید، چرک و زردی دندان را از بین می برد و دندانها را بسیار جلا می دهد و می ساید. چون بر روی گوشت لثه نهاده شود آن را پرورش می دهد. چون بر زخمی گذارده گردد آن را بهبودی می بخشد و از چرک کردن و آب کشیدن و

هوا دیدن باز می دارد.

بسّد تنه و بیخ مرجان است که از آن مهره های بزرگی ساخته می شود. با خود داشتن بسّد فشار خون و لکه های چشم و سرخی رگهای آن را از بین می برد.

شاخه های بسّد همان مرجان است. از گونه های مرجان، کبود و سفید آن است که رنگ آنها هیچگاه بر نمی گردد. این دو گونه در هر دریایی موجودند. در دریا گیاهی سنگی و سفید رنگ همچون درختی یافت می شود که شاخه ها و برگهایی چسبنده دارد و غیر از مرجان است. این درخت خود گونه هایی دارد که برخی اوقات در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 107

ساقه هایش کرمی پدید می آید و آن را می خورد همچنانکه ساس در چوب و ساقه درختان پیدا می شود.

لاجورد سنگی کبود است که پیش از زدودن چرک و پلیدیهای آن غشیم یا لاجورد خام خوانده می شود و چون زدوده و پاک و خالص گردد لاجورد نام می گیرد. نکوترین آن کبود مایل به سرخ با جوهری خالص است. کانهایی از آن در خراسان و اندلس یافت می شود. از خواصّ این سنگ آنکه نفس را باز می کند، چشم را نیرومند می گرداند و برای سودا و بیماری صرع سودمند است. هیچ چیز همچون طلا رنگ لاجورد را روشن نمی کند همچنانکه هیچ چیز بهتر از لاجورد طلا را روشن نمی گرداند. چون این سنگ به صورت غشیم از کان بیرون آورده شود، چرک و پلیدیهای آن با زدودن و پاک کردن از بین می رود. این سنگ چون شکسته شود و آهک گردد سپس صمغ صنوبر- که با چربی، آب شده و پاک گردیده است- بر آن ریخته شود و در آب

گرم فرو برده و جوشانیده گردد، جوهر کبود رنگ خالص آن پیدا می آید و آب را رنگین می کند، آن گاه آن سنگ از روی آب گرفته شده، در آبی دیگر فرو برده می شود و این کار همواره تکرار می گردد تا هیچ از کبودی آن نماند و همه در آب بیرون آید و کبودی آن باز ایستد و تمام شود. چون آن آبها را بپالایند و رنگ ته نشین شده را خشک کنند لاجورد پاک و خشک به دست می آید و خدا داناتر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 108

فصل ششم درباره سنگهای مغناطیس، ویژگیها، رنگها و سرزمینهای آنها

کانهای سنگ مغناطیس در دریای هند و در کوهی در نزدیک قلزم و نیز در اندلس و سرزمین خراسان است. این سنگ از سنگهای آهنین است. از ویژگیهای آن این که چون در خون بز خوابانیده شود و یک شب در آن بماند، ربایش آن بیشتر می گردد.

چون با سیر کوفته اندود گردد ربایش آن از بین می رود. نکوترین سنگ مغناطیس، نوع آمیخته به رنگ سرخ آن است که همرنگ آهن است. بهترین مغناطیس از جهت ربایش آن است که نیم مثقال از آن یک مثقال آهن را به سوی خود بکشاند و بالا آورد. از خواصّ مغناطیس آنکه چون در لانه مورچگان گذارده شود از آن می گریزند.

چون با آب دهان روزه دار صفرایی، آلوده گردد جذابیّت و ربایش آن از بین می رود.

چون سونش آن به چشم کشیده شود جلب دوستی و محبّت می کند. چون آهک شود و جای آهک شدن آن افروخته گردد، آتشی سوزان چند بالای انسانی از آن بر می آید. چون پاره یی از آن سوده گردد سونش و

ریزه های آن به یکدیگر می چسبند همچنانکه براده های آهن به آن می آویزند. چون آهن پاره یی بدان مالیده شود به آن می پیوندد. چون زنی باردار یا جانوری سخت زای آن را با خود همراه کند زایمانش آسان می گردد. چون انسان بدان مهر شود خیلی زود نیازهایش برآورده می شود.

ارسطو درباره چگونگی پیدایش مغناطیس گوید: این کان نخست در معدن خود برای آهن شدن به وجود می آید و لیکن گرمی و خشکی بر آن چیره می شود و به علّت کمی رطوبت کان و بسیاری خشکیی که بر آن وارد می شود به صورت سنگی سخت و سفت در می آید و آهن را به سوی خود می رباید. عطارد حاسب گوید: این سنگ سه گونه است: یکی از فلزّات را به سوی خود می کشاند. دیگری خود از آهن و دیگر فلزّات می گریزد و دور می افتد. سوم با یک پهلویش آهن را می کشد و با پهلوی دیگرش از آهن دور می شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 109

سنگ الماس، مغناطیس طلا است. چون این سنگ به طلا نزدیک شود بدان می پیوندد و آن را بر می گیرد. طلا خود مغناطیس جیوه است که هر جا با آن برخورد کند آن را به سوی خود می کشد و با آن آمیخته می شود. همچنین اگر سونش طلا، سرب، مس، آهن و قصدیر با هم آمیخته و درهم شود، آنگاه جیوه بر آن ریخته گردد جیوه تنها سونش و براده های طلا را به سوی خود می کشد و با آنها می آمیزد و چون براده های دیگر هر یک به اندازه معیّنی مغناطیس دارند جیوه بدانها نمی پیوندد و با آنها آمیخته نمی گردد.

سنگ نقره را ارسطو مغناطیس

نقره نامیده است و آن سنگی سفید و مایل به سرخ است که چون با دست بر آن بکوبند همانند قصدیر صدا می دهد و لیکن از این سنگ هیچ در قصدیر نمی باشد همچنانکه قصدیر نیز در این سنگ یافت نمی شود.

سنگ نقره از پنج ذراعی، نقره را به خود می کشاند اگر چه محکم بسته شده باشد.

ارسطو سنگ صفر (زرد) را مغناطیس مس زرد و سرخ خوانده است. سنگ زرد، سنگی است که به زردی و تیرگی و کم رنگی می زند و چون مس بدان نزدیک گردد آن را به خود می کشد.

سنگ سرب (رصاص) را ارسطو مغناطیس سرب نام نهاده است و آن سنگی بسیار زشت و بد بوی است که چون از آن دانه یی چند یک ششم درهم بر ده درم سرب ریخته شود آن را به صورت نقره می بندد به گونه یی که می توان آن را در قالبها ریخت و بر روی آن نقش ضرب نمود و یا چکش کاری کرد. این بود سخن ارسطو و لیکن هر دانا و هوشمندی داند و گوید که مقصود، تغییر رنگ یافتن سرب از تیرگی و سیاهی، به وسیله سنگ سرب است که این کار ابّار خوانده می شود. هر پاره از آن سنگ سرب می تواند سیصد و بیست جزء سرب را رنگ کند و خدا داناتر است

گونه یی دیگر از سنگهای مغناطیس، مغناطیس گوشت است. ارسطو گوید: این سنگ در دریا به دو گونه جانوری و کانی یافت می شود. جانوری آن به خرگوش دریا (ارنب البحر) شناخته می شود و آن سنگی است که چون بر جایی بی مو از تن جانوری افکنده شود به گوشت آن می چسبد و دیگر کنده

نمی شود مگر آن که گوشت آن را با خود بکند و لیکن از جای آن خون بیرون نمی آید. گونه دوّم چون به گوشت جانور درنده یا مرده بچسبد آن را می کند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 110

دیگر سنگ استخوان ربا است. ارسطو گوید: آن سنگی زرد و زبر است و از بلخ به سایر شهرها برده می شود چون این سنگ به استخوان نزدیک گردد آن را می رباید.

دیگر سنگ موی ربا است. ارسطو گوید: چون انسان بر این سنگ بسیار بنگرد گمان می کند توده یی موی است و لیکن چون بدان دست زند می فهمد که سنگ است. این سنگ جسمی لرزان دارد و سبک تر از آن در همه سنگها یافت نمی شود و چون با بدن جانوران برخورد کند موی آنها را همچون نوره می برد و اگر مویی بر روی زمین افتاده شده باشد آن را فرا می چیند.

دیگر سنگ ناخن ربا است. ارسطو گوید: سنگی است به رنگ تیره و نرم که چون بر ناخن بگذرد آن را می کند یا چون بر تراشه های ناخن بگذرد آنها را فرا می چیند.

آهن بر این سنگ با همه نرمیی که دارد کارگر نمی باشد و با الماس هم شکسته نمی شود. چون خون زن حایض بر آن ریخته شود ریز ریز و شکسته می گردد.

دیگر سنگ پنبه ربا است. ارسطو گوید: سنگی است که بر کناره های دریا از نمک درست می شود و رنگ آن سفید است. چون پنبه به آن برخورد کند اگر چه به صورت کتان بافته شده باشد بدان می چسبد.

دیگر سنگ پشم ربا است. ارسطو گوید: سنگی گرد و سبز رنگ است که رگه هایی زرد دارد

و از جزیره های دریای چین آورده می شود. جسمی سبک دارد و چون به پشم نزدیک شود بدان می چسبد و حتّی در میان آن فرو می رود.

دیگر سنگ آب ربا است. ارسطو گوید: سنگی سفید است که چون بر ناف بیمار مستسقی بسته شود و یک شب بماند آنگاه در روز، جلوی اشعه خورشید قرار گیرد، قطره قطره از آن آب روان می گردد تا هیچ از آن باقی نماند. سپس بار دیگر به حال خود بر می گردد و سفت می شود و این کار چندین بار تکرار می شود تا مستسقی بهبودی بیابد.

دیگر سنگ زیتون است. ارسطو گوید: سنگی سرخ مایل به کبود است که چون به زیتون نزدیک شود به سوی آن روان می گردد تا در آن افتد. این سنگ از سفاله زنگ آورده می شود. چون زیتونی بر روی جامه یی بیفتد آنگاه این سنگ را از روی لکّه آن بگذرانند هیچ نشانی از زیتون بر جامه نمی گذارد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 111

دیگر مغناطیس سرکه است که سنگی سفید است و کزک خوانده می شود. اگر در جایی که پر از ظرفهای سرکه است گذارده شود سرکه به سوی آن روان می گردد تا آن را فرا گیرد و تا زمانی که این سنگ در میان سرکه می باشد، سرکه بدون هیچ گرمی یا آتشی می جوشد.

دیگر سنگ کهربا است که خرده های گیاه خشک و کاه را به خود می کشد. این کهربا شیره درخت خدنگ است که همانند سنگریزه روی زمین یافت می شود.

نکوترین آن به علّت آمیختگی با سفیدی و پیسه بودنش، شمعی خوانده می شود.

این گونه بسی سخت است و خرده های گیاه خشک را به

خود می کشد. بوی آن همانند بوی لیمو است و چراغ روم نیز نام دارد. پاره هایی از این سنگ در اندلس و در ته زمینهای کناره های دریا و واحه ها یافت می شود که کشاورزان آنها را فرا می چینند. گویند: این سنگ، رطوبت درخت کنار یا بوی جهودان است و در ابتدا همانند عسل است که به صورت سنگ بسته می شود. در میان این سنگ مگس و چیزهایی دیگر یافت می شود که پیش از بسته شدن در آن فرو رفته اند و چون به صورت سنگ، بسته شده است در آن باقی مانده اند. گویند: این سنگ شیره درخت بادام رومی است و خدا داناتر است.

دیگر مغناطیس کژدم است و آن گیاهی است همچون خردل که شکوفه بر می آورد. این گیاه بیشتر در سرزمین سواد روبه روی دمشق می روید. چون این گیاه به سوراخ کژدم نزدیک شود، کژدم از سوراخ خود بیرون می آید و با نوک دم و دو شاخ خود بدان گیاه می آویزد. اگر آن گیاه در دست انسان باشد و عقرب نیز در حال گریز باشد بر می گردد و با دم خود بدان گیاه می آویزد و از بسیاری لذّت و خوش آیندی، فرومانده و سست می گردد.

دیگر مغناطیس مردم است. ارسطو گوید: آن سنگ باهت است که از زیر چشمه الهیه در ابتدای سرچشمه های رود نیل در پس کوه قمر سر برآورده است. رنگ آن از نقره سفیدتر است و آن کوهی کوچک و سخت همانند صخره یی یک پارچه است که چون کسی بدان کوه رسد و آن را به چشم بیند کششی از عشق و سحر در نهاد وی پیدا می آید تا خود را بدان سنگ رساند و همواره

در حال سرور و شادمانی بر روی آن سنگ بماند تا بمیرد. این سخن را بطلمیوس گفته است. لیکن آنچه که مسافران

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 112

حکایت می کنند و بر زبان مردم روان است آن است که گروهی برای دیدن سرچشمه های رود نیل به راه افتادند و آن رود را دنبال کردند تا به یکی از وادی های کوههای قمر رسیدند. به علّت سختی راه و بسیاری درختان، آدمیزاد را در آن وادی راهی نبود. پس یکی از آنان از کوره راهی که تا فراز کوه کشیده شده بود بالا رفت و بر بستر آب آن رود، مشرف گردید. چون بر فراز کوه رسید فریادی برآورد و خود را به زیر افکند و از چشم دیگر دوستانش که انتظار بازگشت او را داشتند پنهان شد، پس دیگری از کوه بالا رفت و او نیز همین کار را انجام داد، تا اینکه همگان با هم از کوه برشدند و یکی را با ریسمانی محکم بستند و روانه ساختند و آن ریسمان را بر روی کوه سخت استوار کردند. چون آن مرد همچون آن دو کس پیش از خود بر بستر رود مشرف گردید فریادی بر آورد و خود را بیفکند لیکن دوستانش او را به سوی خود بالا کشیدند و او در حالی که جان از تنش جدا می شد ایشان را به وجود صخره یی که دیده و سحر و شوقی که از آن در وی پدیدار گشته بود آگاهی داد و دوستانش دیگر از آنجا پیش تر نرفتند و خدا آگاهتر است.

دیگر از مغناطیسها، مغناطیس جانور است و آن

گونه یی مار در درّه سرندیب است که چون انسان یا جانوری بدان بنگرد با جذّابیّتی روحانی به سوی آن کشیده می شود تا بدان نزدیک گردد. اگر آن مار گرسنه باشد او را می خورد یا زهرآگین و هلاک می سازد. این جذّابیّت ناشی از مردمک دیده این جانور است و خدا داناتر است.

دیگر از این مغناطیسها گونه یی از مردمانند که ابن ام عیسی (پسر مادر عیسی) نامیده می شوند. این گونه انسان چون بوی کفتار را از یک چهارم میل- که برابر با هزار گام است- بشنود شوقی در او پیدا می آید. آن شوق او را به سوی کفتار می کشاند تا خویشتن را پیش کفتار افکند و کفتار او را بدرد و بخورد و این خود نزد مردم بسی مشهور است و خدا داناتر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 113

فصل هفتم درباره مروارید و چگونگی پیدایش آن در صدف و سخن از نهاد جانور مروارید

ارسطو در کتاب الاحجار گوید: مروارید سنگی گران قیمت و گوهری ارزنده، جانوری و کانی است. مروارید تنها جوهری است که مختص به نام جوهریت است و هر آنچه غیر از آن است از حیث عموم جنس، جوهر خوانده می شود. مروارید، از گرانبهاترین، ارزنده ترین، سودمندترین سنگها و زیوری برای تزیین است. چگونگی پیدایش آن با دیگر گوهرهای شفّاف متفاوت است زیرا گوهرها همه خاکی هستند و لیکن مروارید جانوری است. باران بر ساحل دریای فارس به گاه بهاران فرو می بارد، در این هنگام جانوری خرد که ریزش باران را احساس کرده است از ته دریا بر روی آب می آید و دو گوش خود را که همچون دو سبدند باز می کند تا با آن دو گوش قطراتی چند از آن باران

را در میان خود بگیرد و همچون تشنه یی آن قطرات را بخورد. چون سیراب شد آن چند قطره را از ترس آنکه با آب دریا آمیخته نگردند در درون خود سخت می فشرد سپس به ته دریا برمی گردد و آنجا می ماند تا آن قطره های باران بسته گردد و بنا بر پاکی و صافی و بزرگی خود به صورت مرواریدی بزرگ یا کوچک درآید.

ارسطو در کتاب الاحجار گوید: در زمستان اقیانوس به جنبش می آید و موجهای آن به شورش می افتد و چکیده و شبنمی از آن بر می آید آنگاه از دریایی که به اقیانوس پیوسته است، صدف مرواریدی بیرون می شود. جانوری همچندان آن صدف در آن است که آن شبنم و چکیده را به خود می کشد و می بلعد همچنان که رحم، نطفه را به درون می برد. سپس آن صدف به جایی آرام از دریا می رود و دهان خود را با قطره هایی که بلعیده است می گشاید و نور خورشید و هوا را چند روزی پذیرا می شود تا آنگاه که بداند آن آب بسته شده است پس دهان خود را می بندد و به ته دریا می رود و به صورت نهالی در کف دریا می روید و ریشه می دواند و درختی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 114

از آن شاخه می زند. این جانور به کلّی به صورت گیاه در می آید که مروارید به هنگام صید همچون میوه یی رسیده از آن چیده می شود. هر زیرک و دانایی می داند که این سخن ارسطو درباره مروارید رمز و سرّی گران است.

مسعودی گوید: این گوهر در چهار جا صید می شود، جزیره خارک از سرزمینهای فارس، عمان، قطر و

جزیره سرندیب. مروارید دو گونه است، یکی بزرگ که درّ خوانده می شود و دیگری کوچک که لؤلؤ نام می یابد. نکوترین مروارید، مروارید غلطان صاف شفّاف درشت سنگین پاک است که در وزن از نیم تا یک و نیم مثقال تفاوت می کند. نکوترین لؤلؤ، پاک و گرد آن است. لؤلؤ را رنگهایی است که از آن میان زرد گرد، سرخ، سبز و کبود است. هر یک از این گونه ها به واسطه پیوستگی و نزدیکی با اندامی از اندامهای این جانور رنگ می پذیرد. برای نمونه مرواریدی که نزدیک به سپرز است سرخ و آن که نزدیک به زهره است سبز دریایی می گردد. از خواصّ مروارید، شادمان کردن دل، گسترش نفس، نیرو بخشیدن در برابر زهر، زیبا کردن چهره و نمایاندن زیبایی است. هیچ چیز همانند زمرّد، رنگ لؤلؤ را روشن نمی کند همچنانکه هیچ چیز همانند لؤلؤ رنگ زمرّد را نمی نمایاند. از لایه های صدف مروارید، ورق ها و لوحه هایی همانند مروارید به دست می آید که ریشه و رگه های مروارید خوانده می شوند. گویند: هر صدفی از صدفهای لؤلؤ از یک صد لایه، مرکّب است که هر لایه دو رویه دارد و در این گفتار نماد و سمبلی برای اهل ذوق و تصوّف و فلسفه نهفته است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 115

فصل هشتم درباره سنگها و دیگر چیزهایی که با ویژگی کانی بودنشان از خاک برتری دارند و سخن از چگونگی پیدایش آنها

ابن وحشیّه در کتاب التّعافین که اسرار الشّمس و القمر نامیده می شود گوید: نهاد بیشتر سنگها و اجسام کانی، رطوبتی است که از سردی درون زمین گرد می آید و گرمی لایه ها و حفره های زمین آن را پخته می گرداند تا عفونت یابد و جسمیّت پذیرد و به صورت یکی از اجسام ذاتی

یا گوگردها یا زرنیخها یا زاجها یا نمکها یا بوره ها و چربیهای رنگ آمیز و یا دیگر سنگها و جسمهای کانی- که از خاک برترند- درآید. ابن وحشیّه پس از این سخن به بحث درباره گیاه می پردازد و می گوید:

گیاهان به صورت دانه ها در میان زمین قرار می گیرند. آب، آنها را سیراب می کند.

گرمی خورشید آنها را گرم می نماید تا در میان زمین که همچون ظرف و آوندی برای آنها است عفونت پذیرند، چون بگندند، از صورت خرد و ناچیز خود دگرگون می شوند و درختانی بزرگ می شوند. هر درخت از آنها میوه برمی آورد و در میوه آن، تخم و دانه یی پدید می آید که درختان دیگری همانند آن درخت از آن دانه و تخم بیرون می آیند. آنگاه ابن وحشیّه به سخن در چگونگی پیدا آمدن جنین در رحم می پردازد و می گوید: منی از مرد به زن منتقل می شود. منی رطوبتی است که رحم آن را با گرمای درون شکم- که ناشی از حرارت غریزی دل است- گرم می کند تا در میان رحم- که همچون ظرفی برای آن است- بگندد و از منی به صورت خون و از خون به صورت جسم درآید و از جسمیّت نیز صورت آدمی پذیرد و از صورت آدمی به حیات و زندگانیی که آلت حس و حرکت و سبب جنب و جوش آن است بگراید. در اینجا به خواست خدای والا پرورش جنین به پایان می آید. از جمله سنگها و چیزهایی که از خاک برترند، زرنیخهای زرد و سرخ هستند. زرنیخ برادر گوگرد است که از آن سخن گفتیم و لیکن زرنیخ از گوگرد خشک تر و کم چرب تر و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر

فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 116

سوزنده تر است. از اقسام گوگرد سنگ صرف 3] است که چون شراب بر مخموران زور آورد آن را بدیشان می خورانند. کان این سنگ در وادی موسی- درود بر وی- است. دیگر سنگ مغزه 4] است که کان آن در وادی موسی است. دیگر سنگ جوّ است که به سبب ابرها در میان جوّ پدید می آید و همچون آذرخشهایی جسم یافته می باشد. دیگر سنگهای هداه[5] اند که همه سخت و سفت و خرد و شکسته و گوگردی و بدبوی و آمیخته به مرقشیشا هستند.

آنچه در اثر رطوبتها آب می شود از مایعات به شمار می آید که پاره یی از آنها از سطح زمین به دست می آید و پاره یی دیگرش از درون زمین بیرون می آید. آنچه بر سطح زمین پدید می آید، نمکها و زاجهای سفید و بوره ها هستند که همه خاکی و گلی می باشند و رسیدن و پختن آنها کمتر از یک سال طول می کشد. سبب پیدا آمدن آنها چنین است که چون آنها در جاهای خود بپایند و با خاک زمین بیامیزند و گرمی معدنها در آنها کارگر افتد، بیشتر رطوبتهایشان را آب و ذوب می گرداند تا به صورت بخار درآیند و به هوا روند. لیکن پاره یی از آن رطوبتها در لایه های زمین باقی می مانند، اگر خاک آن زمین شوره زار باشد، گرما آن رطوبتها را می پزد و سخت و بسته می گرداند تا انواع نمکها و زاج های سفید و بوره ها از آنها درست شوند و اگر خاک آن زمین تلخ و تند باشد انواع زاجها از آن به دست می آیند و اگر آن زمین سنگلاخ و خاک و ریگ به هم آمیخته

باشد انواع گچ و سیمانهای سفیدابی در آن بسته می گردند و اگر نرم و گلین باشد انواع گیاهان و علفها و قارچها از آن دست می دهند. این وحشیّه گوید: شکوفه قارچ در زمین های شن زار و نرم بر می آید و حدّ فاصل گیاه و کان است. از جمله چیزهایی که از زمین بر می آیند و جای بر آمدن و بیرون گشتن آنها در درون زمین است گونه یی از گیاهانند که پزشکان آنها را اقفار[6]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 117

می خوانند و آنها همچون عنبر، مومیا، مومیای کوهی 7]، قیر، نفت و زرنیخ سرخ می باشند. پس نمک از چیزهایی است که از خاک برتر است و گونه هایی دارد که از آن میان نمک اندرانی را می توان نام برد که پاک ترین و صاف ترین نمکها به شمار می آید. کان آن در سرزمین سدوم نزدیک به دریاچه لوط است. به هر نحوی که شکسته شود به صورت پاره هایی چهار گوش در می آید. نیکوترین نمک خوراکی، نمک سفید و خوش بوی آن است که بویش همانند بوی بنفشه است.

دیگر نمک هندی است که سفید و سخت است و منافع بسیاری از آن در کتاب های طبّی بیان شده است. دیگر نمک سبخی (نمک طعام) است که گونه ها و رنگهایی همچون سفید بسیار روشن، سرخ خونین درخشان، زرد اسپرکی رنگ و سبز ریحانی دارد. کانهای این نمکها در سرزمین اصفهان، خراسان و سیستان است.

نمک تلخ هم کوهستانی و هم شوره زاری و رملی است. بوره (نترن) دو گونه است:

سپید و سرخ. کانهای آن در طرانه مصر یافت می شوند که به علّت نیروی دگرگون کنندگی بسیاری که دارند

هر چه از جانور و گیاه و کان در آنها ریخته شود همه به صورت بوره در می آیند.

نمک نشادری در تیزی و سوزش همانند نشادر مصنوعی است. کانهای آن در بدخشان است. کوههای نشادر در سرزمین فرغانه چین است. نشادر طیّار از سوزاندن سرگین ستوران و چهارپایان در دودهنگهای گرمابه ها در سرزمین مصر صعید پدید می آید. در آن سودها و شگفتیها است به ویژه آن گونه که به عوالی (نمک آمونیاک فرّار) شناخته شده و رنگ آن همچون رنگ طلا است و با اندک حرارتی همچون شمع آب می شود. بوی آن همانند بوی مشک مارها است. چون به اندازه سه مثقال از آن در آب یا شیر یا روغن زیتون ریخته شود، پادزهری نیکو و رهایی بخش می گردد. البتّه آمیختن آن با شیر بسی نیکوتر است. چگونگی به دست آمدن نشادر به دودهنگها و دودکشهای حمّام مربوط می شود چه نشادر در روزنه های سفالین آنها فرو می رود و تا بیرون آنها بر می آید و همانند عسل و به رنگ و درخشش طلا بر روی سفالهای دود آهنگها روان می گردد. نشادر از جایگاه هر مس

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 118

هرامسه که حکیم سوم است نیز پیدا می آید. یکی از کسانی که این نشادر را در دود آهنگهای آنجا دیده است در بیتی از قصیده یی که مزّی را مخاطب قرار داده بدان اشاره می کند و می گوید:

و اگر چنین باشد مژدگانی باد مرا از مردی و اگر چنین نباشد وای از لغزش پاها.

زاجها نیز چندین گونه اند. نکوترین آنها قبرسی زرد است که همرنگ زرده پخته شده تخم مرغ است. این

گونه زاج، سنگی است و خاکی نیست. سپس زرد مایل به سبز و دیگر سبز حنایی و دیگر سفید مایل به زرد است.

زاجهای سفید نیز چندین گونه اند. شفّاف ترین و معتدل ترین آنها زاج یمانی است که شفّاف و سفید آمیخته به سرخ است. مزه آن آمیغی از شیرینی و تندی و ترشی است. کانهای آن در سرزمین های شحر یمن و واحه ها و سرزمین روم است.

کان های زاج ذفر (نشادر تند بوی) در روم و خراسان است. کان زاج سفید دقیقی مصری در صعید مصر است. از ویژگیهای زاج آنکه چون در آب آلوده و شراب نپالوده ریخته شود آن را صاف و پالوده می گرداند.

از چیزهایی که بین زاج سفید و زاج است، قلقند[8] و شخیره 9] و خلقطار[10] را می توان نام برد که پیشترها از آنها مهر ساخته می شد و امروزه یافت نمی شود. دیگر انجبار[11] است که کان آن در سرزمین جرمق شقیف قرار دارد. دیگر گچ کبود و گچ سفید و اصفهانی و طبری است که بسی مشهورند. بوره هم کانی است و هم مصنوع آن از رسوبها و نمکهای خاکسترها به دست می آید. دیگر تنکار[12] است که هم معدنی و هم مصنوع آن یافت می شود و هر دو برای گداختن، ریختن و صاف کردن دیگر فلزّات به کار می روند. مغنیسیا[13] و قلیا[14] برای گداختن و ریختن و صاف گردانیدن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 119

شن و رنگ آمیزی آبگینه و شیشه به کار می آیند تا آنجا که شیشه به وسیله آنها به آسانی رنگ می پذیرد. قلیا همچون آب است که به تندی با آتش گرم و آب

می شود و زود با هوای سرد به صورت سنگ در می آید. ابو عبیده در کتاب المسالک و الممالک در این باره سخنی شگفت انگیز آورده گوید: در وادی درعه از شهرهای بربر سنگی است که چون در جایهای گرم گذارده شود همچون خمیر نرم می شود و نخهایی همانند کتان از آن بیرون می آید از آن نخها پارچه ها و دستمالها بافته می شود. چون آن پارچه ها یا دستمالها چرک گردند در آتش افکنده می شوند تا چرک و شوخ از آنها برود بی آن که آتش خود آنها را بسوزاند. در سرزمین بدخشان از شهرهای ترک نیز سنگی سفید است که به صورت نخ کشیده می شود و بافته می گردد. از این سنگ نیز همانند آن سنگ که گفتیم فتیله می سازند و در چراغها به کار می برند. این فتیله روغن را از خود می گذراند و خود هرگز نمی سوزد.

دیگر از چیزهایی که بر خاک برتری دارند سنگهای چربی دار و صمغ دارند.

زرنیخ سرخ (سندوس) از آن جمله است و آن سنگی صمغی و همانند کهربا شفّاف است و نر و ماده دارد و از چشمه هایی در جزیره های دریای روم بیرون می گردد.

چون با آب دریا برخورد کند بسته و منجمد می شود. گونه یی از این سنگ در میان خاک به صورت رگه های زمین پیدا می آید. دیگر از سنگهای روغنی و چربی دار، کهربا است که ضمن سنگهای مغناطیسی از آن سخن گفتیم. این سنگ دو گونه است که یک گونه آن را کشاورزان به هنگام شیار دادن و شخم کردن زمین از خاک بیرون می آورند.

دیگر از سنگهای روغنی و گیاهی سنگ قبر موسی در شرق بیت المقدس است که چون شکسته گردد از آن

نفت بیرون می آید و همانند گلاب در کدو یا آبگینه یی ریخته می شود. این سنگ همانند چوب سوخته می شود.

دیگر فربیون 15] است و آن گیاهی همانند خیار است که شیرابه یی بسیار تند و تیره رنگ از ساقه آن بیرون می آورند. چگونگی بیرون آوردن این شیرابه چنان است که

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 120

پردازندگان به این کار شکنبه هایی چند فراهم می کنند و خوب می شویند و آنها را در زیر درخت فربیون می آورند و بر زیر تنه آن درخت سخت می بندند و از درخت دور می شوند آنگاه نیزه هایی بر تنه درخت می اندازند تا شیرابه بسیاری از تنه زخمی درخت در آن شکنبه ها گرد آید. این درخت بیشتر در شهرهای بربر، به ویژه کوه درن یافت می شود، شاخه ها و برگهایی نرم همچون کاهو دارد که در آنها رگبرگ هایی پر از شیرابه یافت می شود. گرداگرد این درخت هیچ گیاهی نمی روید. یک گونه از این درخت در شهرهای سودان است. صبر نیز از این تیره است. صبر شیرابه درختی است که برگ آن همانند برگ سوسن است و بر دو کناره برگهایش، خاری کوچک سر می زند. برگ صبر از برگ سوسن درازتر و کلفت تر است و بر روی آن رطوبتی است که به دست می چسبد. هر برگ آن یک رگ برگ بیشتر ندارد. این درخت در شهرهای هند و غرب نیز یافت می شود و آن را اسقطری و غربی و حضری می نامند. بهترین آن همان اسقطری است. سقطری جزیره یی در نزدیکی شهرهای یمن است. صبر اسقطری (صبر سقوطری)، سرخ است و فارسی آن در عمان، سیاه آمیخته به سفید است که همانند

آن در حضرموت و احقاف نیز یافت می شود.

دیگر از گیاهان شیرابه و صمغ دار، خون سیاوشان (دم الاخوین) است که از جزیره سقطره و از شهرهای هند آورده می شود و نوع سنگی آن را از دریای قلزم به دست می آورند. دیگر درخت میعه است که همانند درخت آبی و سیب است و میوه یی بزرگتر از گردو و همانند شفتالوی سفید دارد، پوسته آن خورده می شود و کمی تلخ است. از هسته این میوه، روغنی که میعه یابسه خوانده می شود بیرون می گردد. میعه سائله را نیز از هسته آن می گیرند. دیگر کندر کبود است که شیرابه درختی بزرگ در میان شحر و عمان است. در شحر و عمان و یمن، لبان 16] نیز پیدا می شود و خدا داناتر است.

گوگرد سنگی است که در آغاز رطوبتی چرب و روغنی است آنگاه بسته و منجمد می گردد. چون گرمی آتش بدان برسد آب می شود و به سنگها می چسبد و با آنها آمیخته می گردد. چون آتش بدان برسد شعله ور می شود و سنگهای طلا یا یاقوتی را که با آن همراهند می سوزاند و خدا داناتر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 121

دیگر فقر الیهود (مومیای پالوده) است که حمّر نام دارد و از دریاچه زغر که دریاچه لوط- درود بر وی- نیز خوانده می شود بیرون می گردد. مومیا به صورت یک پارچه همچون قایقی بزرگ از ته دریا بر ساحل می افتد و گاو خوانده می شود. این مومیا که گاو نام دارد اگر بزرگ و با دست و پا باشد، می گویند آن سال خجسته و پر برکت است و اگر کوچک باشد می گویند آن سال، سالی خشک

و قحطی است.

اگر باد از سوی باختر باشد آن مومیا را به سوی خاور می افکند و اگر از خاور باشد آن را به باختر می اندازد. مومیا سودهای بسیاری دارد و خدا داناتر است.

قیر بسی سیاه و همانند زفت است و از چشمه هایی در شهر موصل و شهر هیت همراه با آب از زمین بر می آید که بسیاری از آن را مردم گرد می آورند. چشمه آن چشمه قیّاره خوانده می شود که همواره فوران می کند. مردمان عراق گرمابه های خود را به جای سنگ فرش، قیراندود می کنند.

مومیا سه گونه کانی، گیاهی و جانوری دارد. کانی آن در یکی از روستاهای شیراز از شهرهای فارس به دست می آید و در جایی دیگر یافت نمی شود و آن آبی روغنی و چرب است که در فصل پاییز از سقف غاری در میان گودالی که برای آن بر روی زمین کنده اند ریخته می شود. مومیایی که در یک سال از آن گرد می آید یک رطل است. از سوی پادشاه مردمانی مورد اطمینان برای گردآوری و نگهداری این مومیا گماشته شده اند، همچنانکه در مصر برای گرد آوردن روغن بلسان چنین کرده اند.

یک گونه از مومیای کانی از سرزمین کتابه- از شهرهای مغرب- به دیگر شهرها برده می شود. چون دریا در زمستان مضطرب گردد این نوع مومیا را همچون عنبر بر ساحل می افکند. مومیای گیاهی از درختی ویژه تراوش می کند و همانند صمغ و شیرابه، سیاه و روان است. مومیای جانوری همان خاک استخوانهای کالبد انسانها است و خدا آگاهتر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 122

فصل نهم درباره سنگهایی که نسبت به سنگهای ارزنده و گوهرهای کریمه در مرتبه دومند و سخن از چگونگی پیدایش و خواص آنها

سنگ شناسان گویند: دهنه 17] از سنگ مس است که کانهایی در

شام، هند، روم، اندلس و خراسان دارد. نکوترین آن زمرّدی، عسلی، سبز برگ چغندری، دهنه مایل به زرد و دهنه آمیخته به سیاه و زرد است، این گونه اخیر پست ترین آن است. سبب به وجود آمدن دهنه این است که چون کان، مس را بپزد تا بسته و سنگین گردد بخاری از آن و از گوگردی که همانند زنگار در آن پیدا می آید بر می شود. چون آن بخار در یک جا گرد آید و بر آن فشار وارد شود اجزایش بر یکدیگر فشرده و انبوه می گردد تا به صورت سنگی بسته شود که دهنه نام می یابد. از ویژگیهای این سنگ آن که چون در زیتون خوابانیده شود سبزی و خوش رنگی آن بسیار می گردد و اگر زمانی دراز در روغن زیتون بماند سیاه می گردد. یکی از گونه های آن طاووسی است.

دیگر از ویژگیهای دهنه آنکه با صافی هوا صاف و با تیرگی آن تیره می گردد.

دیگر شبه (سبج) است و آن سنگی سیاه، نرم، سبک و سست است. شبه در دو جا پیدا می شود، یکی در کوهی از سرزمین حرّین، که این سنگ از آن کوه بریده می گردد. دیگر در هند که نکوترین نوع آن به شمار می آید. این سنگ شفّافیّت ندارد ولی صیقل پذیر است تا به جایی که همچون آیینه چهره را نشان می دهد. از خواص این سنگ آن که از گرفته شدن فریاد کودک در گریه و بند آمدن نفس وی جلوگیری می کند. چون آیینه یی از آن ساخته شود به هنگام نگریستن به آن چشم را گرد و تنگ می گرداند و چون همراه با انسان باشد چشم زخم را از وی دور می کند و

خدا داناتر است.

دیگر سنگ جمّز[18] است که سنگی شرابی رنگ مایل به کبود کم رنگ و شفّاف

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 123

است. کانهای آن در سرزمین چین و هند است.

دیگر سنگ حمی است که آن را سنگ صرف نیز می نامند. برخی از پژوهندگان می پندارند این سنگ به سبب همانندیی که در رنگ و دوام و چگونگی شکل با شنگرف دارد همان شنگرف کانی است. رنگ این سنگ سرخ مایل به سیاه و هم رنگ چوب صندل است که کمی سیاهی بر آن غلبه دارد و در یک طرف آن نرمی و صافی و صقالت یافت می شود. از خواص آن آرامش دادن به درد دمل، رسانیدن زخم چرکین، از بین بردن گرمی تن و آماس گرمی زا است. چون اندکی از آن نوشیده شود مستی و خمار را از سر می برد و چون کسی پنهانی آن را با خود داشته باشد و بر دو نفر دوست وارد آید بین آن دو دشمنی می افکند. این سنگ از سنگهای آهنین است و خدا آگاهتر است.

دیگر سنگ مینا[19] است که رنگ آن کبود تیره و همچون آبگینه شفّاف است.

نکوترین و صاف ترین آن همرنگ یاقوت کبود است که همچون یاقوت سخت و سفت است.

دیگر سنگ عروی است که گونه هایی دارد. نکوترین آن سرخ همرنگ گل سرخ عراقی یا نیلگون آن است. در سختی و سفتی همچون یاقوت است و لیکن زردی آن با سرخی آمیخته شده است.

دیگر سنگ سلوی است که همانند عقیق سفید و مهره سلیمانی سفید است، زردی آن با کمی نیلی آمیخته شده است، سفیدی آن همانند سفیدی چشم است

که به رنگ نیلی مایل می باشد و چون با انگشت مالیده شود رنگ کبودش بیشتر می شود. رنگ این سنگ، با صافی هوا صاف و با تیرگی آن تیره می شود، تیره شدن در زمستان دارنده اش را از پیش آمدن ابر و باران آگاه می سازد و خدا آگاهتر است.

دیگر سنگ سرمه سیاه است که اثمد خوانده می شود، از سنگ سرب خاکی است و گوگرد بر آن غلبه دارد. این سنگ چهار گونه است که سه گونه آن در اصفهان و یک گونه آن در سرزمین اندلس- نزدیک به شهر وادیاش- است. در شهر وادیاش

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 124

کوهی کوچک است که آبی سربین از آن بیرون می آید و هر سال به مدّت یک هفته آبی همچون سرب گداخته و یا جیوه سیاه از آن بیرون می گردد و در همه سوراخها و روزنه های آن کوه روان می شود و به صورت سرمه سیاه بسته می گردد و متراکم و انبوه و فشرده می شود چون آن یک هفته سپری گردد و خزانه آن کوه به پایان آید آب آن به جریان و حالت نخستین خود باز می گردد. در این هنگام مردم می آیند و آن سرمه بسته شده و منجمد را بر می گیرند. از خواص سرمه اصفهانی نیرومند کردن چشم و مردمک و توان دید آن است.

دیگر سنگ مرقشیشا است و آن هفت گونه در هفت کان مختلف است. نکوترین آنها زرّین، سیمین، مسین و پست ترین آنها آهنین و جیوه یی است. از کانهای نقره یی آن در دیه یعفور از قریه های دمشق و نیز در سرزمین حدث از کوه لبنان و در سرزمین

جوسیه در بالای کرک نوح- درود بر وی- بسیار یافت می شود. سنگی لغزان از آنها به دست می آید که چون شکسته گردد مرقشیشا می شود. هر کانی از مرقشیشا به رنگی از هفت رنگ گوناگونش مایل است. از خواص مرقشیشا به ویژه گونه زرّین آن، این که چون کسی آن را با خود همراه داشته باشد به خیر و نیکی بسیار و کرامت و مهربانی بی شماری از جانب مردم می رسد، این سخن را صاحب المنهاج گفته است، همو گوید: این سخن به تجربه و تحقیق ثابت شده است. مرقشیشا سنگی است که با خاتم ها و نگین ها یا چین و شکنها و دندانه های زیبایی که دارد از کان خود بیرون آورده می شود. این سنگ با بریدگیها و دندانه ها و نیز با به هم پیوستگی و گردی نگین هایش به ماننده گیاهی شکرین و شاخه یی از نبات است. آتش، مرقشیشا را به صورت آهک در می آورد. با پتک نیز ریز ریز می شود. چون گوگرد مرقشیشا به وسیله چرب کردن و روغن مالیدن و نمک ها از بین برده شود اجناس گوناگونش نمودار گشته، از آن بیرون می آیند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 125

فصل دهم درباره پیدایش کوهها و تپّه ها و ریگزارها و سخن از علّت و چگونگی درست شدن و پیدایش آنها

دانشمندان گویند: کوهها و تپّه ها ناشی از زمین لرزه هایی هستند که از بادها و هواهای پنهان و موّاج و سرگردان در زیر زمین پدید می آیند، بادهایی که گاه برخی از آنها بر برخی دیگر بالا می گیرند و گاه فرو می نشینند. دلیل بر صحّت این گفتار آن که به سال هفتصد و بیست و سه در شام باران کم بارید و سرچشمه ها کم آب شد تا این که خدای بزرگ در

تابستان زمین لرزه یی مقدّر فرمود و بدان وسیله چشمه ها از زمین برآمد و رودها تا سه چهار برابر آنچه که بود پر آب گردید و این گفتاری درست است.

گاه اتّفاق می افتد که بادهای تند و سخت خاک برخی از جایهای زمین را از جای برمی دارد و زمین را گود می کند تا به جایی که به صورت درّه و شکافی درآید. دلیل بر صحّت این سخن آن که به سال هفتصد و نوزده بر فراز کوه اقرع نزدیک به سیصد درخت زیتون بود که باد آنها را با خاک زمین از جای برکند و به سرزمینی دوردست برد چنانکه گویی از آغاز هرگز بر فراز آن کوه درخت زیتونی کاشته نشده بود. در همین سال باد، دیری را که دیر سمعان خوانده می شد و نزدیک به همان سرزمین بود با همه سنگها و راهبانش و نیز آنچه از گندم و آذوقه و گاوان و ستوران و ساز و برگ که در آن دیر داشتند از جای برداشت و با خود برد چنان که گویی از آغاز وجود نداشته اند و هیچ خبری از آنها به دست نرسید و هیچ اثری از ایشان پیدا نیامد، محضری شرعی بر این مدّعی نگاشته شد و نزد سلطان محمّد پسر قلاوون فرستاده گردید، خداوند فرمانراویی وی را جاویدان کناد و همه پادشاهان مسلمانان را قرین رحمت خویش گرداناد.

به سال هفتصد کوهی بلند و برآمده در بیت المقدّس- در نزدیکی چشمه فروّج که بر سر راه واقع است- فرو نشست و به همان اندازه که بلند بود در زمین فرو رفت.

این کوه تا به امروز نیز برجاست.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر

فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 126

گاهی برخی از سیلها تنها در یک پاره از زمین به حرکت درمی آیند و روان می گردند تا آن را گود کنند و پاره دیگر زمین که سیل و آبی از آن نمی گذرد همچنان بلند و تپه وار می ماند و همواره سیلها در همان زمین گود و کنده شده فرو می روند و جریان می یابند تا آن زمین به صورت درّه ای درآید و لیکن پاره های دیگر زمین که آب از آنها منحرف شده و بر روی آنها جاری نگشته است همچنان برآمده و بلند باقی می مانند.

دیگر از چیزهای شگفت آور غاری است در شام، جویی از آن بیرون می شود که از قوزک پای انسان بالاتر نمی آید. چون انسان به درون غار رود آن را گسترده و تا چهار هزار گام در زمین دراز و گسترده می یابد. آب همواره از کناره های آن غار قطره قطره می چکد. این غار همچون ساختمانی دراز و قبّه یی بلند و پابرجا و دخمه یی تراشیده و بریده شده است. هر قطره آبی که همواره از سقف آن بیرون می آید به صورت سنگی منجمد از یخ، با رنگها و شکلهای گوناگون در می آید. برخی از آنها به شکل و رنگ عسل، برخی به شکل میوه های گوناگون، اندامهای انسان، حبوبات، نقلها و صورتهای دیگرند. همه آنها سنگهایی بسته شده و منجمد از قطره قطره چکیدن پیاپی آبند و رنگهای آنها سرخ و سیاه و همانند آن است، به همین جهت این غار، مغاره العجب (غار شگفتی) نام یافته است. دانشمندان می گویند: همه انواع مختلف سنگها در میان آتش صورت می پذیرند و پیدایش می یابند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر

و البحر)، ج 4، ص: 127

فصل یازدهم درباره سنگهای ارزنده یی که برخی پادشاهان به برخی دیگر هدیه کرده اند و سخن از ارزش آنها

از میان گوهرهای ارزنده و اندوخته های گرانبهایی که در گنجینه های خلفا و وزیران یافت می شد مرواریدی یکتا و بی همتا بود که درّ یتیم نام یافت چه در گیتی همانندی نداشت، مسلم پسر عبد اللّه عراقی آن را نزد رشید فرستاد و رشید آن را به نود هزار دینار خرید. دیگر نگین یاقوت سرخ رنگی به وزن چهارده مثقال و نیم بود که کوه نامیده می شد و رشید آن را به هشتصد هزار دینار خریداری کرد.

متوکّل نگین یاقوت سرخی به وزن شش نیم دانگ (سه دانگ) داشت که آن را شش هزار دینار خریداری کرده بود و سبحه یی داشت که از یکصد دانه گوهر به رشته کشیده شده بود. متوکّل هر دانه یی از آن را که یک مثقال وزن داشت، به هزار مثقال زر خریداری کرده بود.

یکی از پادشاهان هند عصایی زمرّدین به رشید هدیه کرد که بیش از یک ذراع درازی داشت. بر سر آن تندیس پرنده یی سرخ از یاقوت بود بسیار ارزنده که به یک صد هزار دینار قیمت گذاری شده بود.

چون مصعب پسر زبیر دانست که کشته خواهد شد نگین یاقوت سرخی به ارزش هزار هزار درهم نزد مولای خویش زیّاد فرستاد و گفت با این یاقوت خود را از دست دشمنان برهان.

نگینی از دست رشید بر زمین شکار گاهی افتاد و ناپدید شد و رشید بسی اندوهگین گردید. به او گفتند صالح فرمانروای مصلّی نگینی دارد که آن را بیست هزار دینار خریده است، رشید فرمود تا آن را به جای همان نگینی که گم شده بود بیاورند و لیکن آن را به ارزش نگین از

دست رفته خود نیافت.

مأمون گردنبندی به حسن پسر سهل هدیه کرد که قیمت آن هزار هزار و یک صد و شانزده هزار درهم بود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 128

در میان چیزهایی که پادشاه هند به کسری هدیه داد، جام یاقوت سرخ رنگی بود که یک بدست در یک بدست پهنی و گودی داشت و پر از مروارید بود که هر مروارید هزار و پانصد درهم قیمت داشت.

محمود سلطان غزنین سنگ یاقوتی همچون دسته آیینه یی داشت که چون بر اسب می نشست آن را در دست راست خود می گرفت و از هر جا که مردم به وی می نگریستند دو سر آن سنگ را از دو طرف دستش می دیدند.

چون ابو الفوارس پسر بهاء الدّوله از عمّش سلطان الدّوله پسر بویه شکست یافت و گریخت، دو گوهر گرانبها را که بر پیشانی اسبش بسته بود به بیست هزار دینار به زین الدّوله فروخت. زین الدّوله بدو گفت چه کسی ترا به این اشتباه افکنده تا این دو گوهر گرانبها را بر پیشانی اسبت ببندی؟ در حالی که این اندازه ارزش دارند؟

در گنجینه های مروان پسر محمّد طبقی از جنس مهره سلیمانی یافت شد که زمینه آن سفید با خطهای سیاه و سرخ بود. سه بدست گنجا داشت و پایه های آن همه زرّین بود. گفته اند آن طبق را به شکل ستاره مشتری ساخته اند. چون کسی در میان آن غذا بخورد سیر نمی شود و ناگوارایی نمی یابد. در خزانه مروان جامی از آبگینه فرعونی یافت شد که سطبری آن یک انگشت و فراخی آن یک بدست بود.

در میانه آن شیری ایستاده و مردی بر روی

دو زانو روبه روی آن نشسته و کمانی به دست گرفته و تیری در آن گذارده بود و می خواست آن شیر را با تیر بزند. برای این وسیله خاصیّتی دانسته نشد.

انوشیروان را بساطی جواهرنشان از گوهرهای کبود، سرخ، زرد، سفید و سبز به نام بساط تابستان بود که رنگ سبز آن به جای شاخه های درختان و دیگر رنگهایش به جای شکوفه های سفید و غنچه های زرد به کار رفته بود. آن بساط به روزگار عمر پسر خطّاب در جنگ قادسیّه به دست اعراب افتاد و با دیگر غنایم جنگی نزد عمر فرستاده شد. عمر چون آن گستردگی جواهر نشان زربفت را دید گفت امّتی که این را به امیر خود هدیه کنند مردمانی امین هستند. آنگاه عمر آن فرش را پاره پاره کرد و پاره یی از آن را که در حدود یک وجب در یک وجب بود به علی پسر ابو طالب داد.

علی آن را به پانزده هزار دینار فروخت.

هنگامی که ملک ظاهر رکن الدّین بیبرس شهر سیس را فتح کرد یکی از غلامان

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 129

وی به خانه فرمانروای سیس رفت. نردی در آنجا یافت که مهره هایش همه یاقوت سرخ و زرد و طاس آن از سنگ الماس و بساط آن همه زرکش بود. چون غلام آن نرد را ربود دو مهره از آن بر زمین افتاد و غلام از ترس آنها را رها کرد و گریخت. آن دو مهره به دست ملک ظاهر رسید. پیش خود گفت این نرد کامل بوده است پس سرشناس و بزرگ بازار صرّافان را خواست و آن دو مهره

را به او نشان داد و گفت اگر یک مهره همانند اینها از کسی به دست آوری و به من دهی هر آنچه نیکی باشد برای تو به جای خواهم آورد. دیری نگذشت که غلام برای فروختن مهره های آن نرد به بازار رفت و دستگیر شد و نزد ملک ظاهر فرستاده شد و دیگر پاره های آن نرد از او پس گرفته شد. پس از آنکه ملک ظاهر شاه آن نرد را از غلام باز پس گرفت، دو هزار درهم بدو بخشید.

به سال ششصد و هشتاد و دو که ملک منصور قلاوون در دمشق بود مائده یی از مدرسه جوهریّه نزد وی آورده شد که هشت رطل و یک چهارم رطل دمشقی وزن داشت و بر روی آن، تندیس مرغ و جوجگانی از طلا نهاده بود. بر منقار هر یک از جوجگان درّی چند نخودی و بر منقار آن مرغ مرواریدی چند فندقی یافت می شد.

در میانه آن سفره ظرفی زمرّدین پر از دانه های مروارید همچون کفّه ترازویی- ویژه وزن کردن درهمهای خرد بازاری نه بزرگ آن- واقع بود. گویند: ملک ناصر فرمانروای حلب آن سفره را نزد نجم الدّین جوهری به ودیعه نهاده بود. نجم الدّین نیز آن را زیر دهلیز مدرسه پنهان ساخته بود تا آنکه کنیزی از کنیزکان جوهری این راز را نزد ملک منصور فاش کرد. بر روی آن مائده توری زرّین با شبکه های خیلی ریز کشیده شده بود و آنچه را بر روی مائده قرار داشت فرو می پوشانید. آن مائده هشت پایه داشت.

پیشوای دیرعکّا به ملک منصور، طشتی زرّین هدیه کرد. در میانه آن، خانه یی چهار گوش بود که چهار سوراخ در پایین

چهار دیواره خود داشت. خونی که از رگ زدن و حجامت در آن طشت روان می گشت از میان آن سوراخها در آن خانه داخل می شد. در سقف آن خانه پیکره انسانی یافت می شد که تنه اش در آن خانه پنهان و سر و گردنش از سقف خانه بیرون و پیدا بود. چون هموزن ده درهم خون در آن طشت گرد می آمد، آن پیکره از میان آن خانه بالا می آمد و عدد ده درهم بر روی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 130

سینه آن به چشم می خورد و همواره با افزون شدن خون در میان طشت آن پیکره بالاتر می آمد و اعداد ده درهم ده درهم را یکی پس از دیگری بر روی سینه نشان می داد تا آنگاه که وزن آن خون به اندازه سه اوقیه دمشقی می رسید، پس آن پیکره به تمامی بالا می آمد و راست می ایستاد و از درون آن کلمه یی یونانی به معنای بس است بس است به گوش می رسید

[20]

________________________________________

[1] ( 1). جزع به فتح و یا به کسر اول، مهره سلیمانی شبه پیسه یمانی، فرهنگ نفیسی.

[2] ( 1). مها به فتح اوّل، حجر الشّمس، لغتی است فارسی شاید مستعار از سانسکریت، سنگی است سفید و بلورین که به گردن زنان حامله می آویختند تا به وسیله قوّه سحرآمیزی که در آن بود زایمان را تسهیل کند. حاشیه برهان قاطع.

[3] ( 1). صرف به کسر اوّل، رنگی سرخ که بدان پوست را رنگ کنند. فرهنگ نفیسی.

[4] ( 2). مغره به فتح اوّل و سوم، رنگ سرخ غیر خالص است. فرهنگ نفیسی.

[5] ( 3). هداه جمع هادی

نام سنگیست، گویند هر که آن را با خود دارد سگ به او فریاد نکند، برهان قاطع. هداه سنگی بود به رنگ طحال، لغتنامه.

[6] ( 4). قفر به فتح اوّل و دوم، اسم جنس قار و آنچه شبیه به قیر در تکوین باشد و به فتح اول نام دارویی است که مانند عشقه بر خار ترنجبین پیچد. لغتنامه دهخدا.

[7] ( 1). مومیای کوهی آن را قفر الیهود نیز می گویند و آن جسمی است بنفش مایل به سرخ و مومیای پالوده نیز گفته شود. لغتنامه زیر کلمه قفر الیهود.

[8] ( 1). قلقند به فتح اوّل زاج سرخ را گویند و بعضی زاج کبود را گفته اند. آنندراج.

[9] ( 2). شخیره- قلیا و شخار باشد که بدان صابون پزند. برهان قاطع.

[10] ( 3). شاید این کلمه قلقطار باشد به معنی زاج زرد یا اکسید سرخ آهن. فرهنگ نفیسی.

[11] ( 4). معرّب انگبار، گیاهی از تیره ترشکها که ریشه اش به دور خود پیچد، برسیان دارو. فرهنگ معین.

[12] ( 5). تنکار نوعی است از نمک بورقی و آن به ذوب طلا و نرمی آن کمک کند. فرهنگ معین.

[13] ( 6). مغنیسیا خاکی سفید و بی بوی و بی طعم است که در پزشکی به کار آید و به عنوان دارو مصرف شود( یونانی). به نقل از المنجد.

[14] ( 7). قلیا و قلی خاکستری که از سوخته حمض گیرند. فرهنگ معین.

[15] ( 1). فربیون یا فرفیون- گیاهی از رده دو لپه یی ها است. این گیاه علفی است و در موقع شکستن از ساقه اش شیرابه سفید رنگی بیرون می آید. فرهنگ معین.

[16] ( 1). لبان، به ضم اول، کندر.

[17] ( 1). معرّب آن دهنج

است و سنگی است شبیه به زمرّد. فرهنگ نفیسی.

[18] ( 2). جمّز، جمشت و جمست هر سه در عربی از فارسی مأخوذ است و جوهری باشد فرومایه و کم قیمت و رنگش کبودی است به سرخ مایل. برهان قاطع.

[19] ( 1). مینا آبگینه سفید و مهره سفید زجاجی مدوّر و کات کبود و سنگی شبیه به لاجورد.

فرهنگ نفیسی.

[20] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

جلد 5

مشخصات کتاب

نام کتاب: کتب طبی انتزاعی( فارسی)

نویسنده: جمعی از نویسندگان

موضوع: مبانی طب- مفردات دارویی- بیماریها- داروسازی و صنعت- غذا شناسی- معدن شناسی- تاریخ پزشکی

زبان: فارسی

تعداد جلد: 8

نوبت چاپ: اول

ملاحظات: این عنوان کتاب تشکیل شده از مجموع بحث های گوناگون طبی که از لابلای کتابهای دیگر توسط آقایان مجیدی نظامی و رحیمی ثابت استخراج و آماده شده و در این مجموعه قرار گرفته است 0

[نفائس الفنون فی عرائس العیون

[الجزء الثالث

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله علی جمیل البلاء و تواتر النعماء و الالاء و الصّلوه علی خیر مبعوث للشّفاء من کلّ داء و بأساء محمّد و آله و الائمه النجباء صلوه تنقذنا من مرض الضّلال و العمی الی صحّه النّجوه و الهدی.

مقاله چهارم از قسم دوم از کتاب نفایس الفنون فی عرایس العیون در فروع طبیعی مشتمل بر ده فن
فن اول در علم طب
اشاره

و این فن هر چند بحربی پایانست ما آنچه خلاصه آن باشد در مقدمه و دو باب ایراد کنیم انشاء الله تعالی.

اما مقدمه در تعریف و تقسیم او بدانکه طب علم است باحوال بدن انسان از جهت صحت و زوال آن تا بدان محافظت صحت حاصله و استرداد زایله کنند و بر این تعریف شکوک بسیار ایراد کرده اند و ما از آنجمله به پنج اکتفا کنیم.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 110

اول آنکه اکثر طب ظنی است و ظن مقابل علم پس تعریف او بعلم خطا باشد.

دویم آنکه اگر مراد باحوال جمیع احوال است باید که هیچکس طبیب نباشد و اگر بعضی از آن همه مردم طبیب باشند.

سیم آنکه غرض ازو متصور الحصول نیست چه حفظ صحت تحصیل حاصل است و استرداد آن اعاده معدوم و این هر دو محالند.

چهارم آنکه اگر مراد بصحتی که بطب محافظت و استرداد آن کند جمیع صحت ها است بسیاری از صحت آنست که محافظت آن ممکن نیست و بسیاری آنکه اگر زایل شد استرداد آن صورت نبندد و اگر بعض است آن بعض معین است یا غیر معین و بر هر دو تقدیر تعریف درست نباشد.

پنجم آنکه حق تعالی اگر تقدیر صحت کرده است هیچ حاجت بطب نیست و اگر تقدیر مرض کرده طب فایده ندهد جواب اول آنست که لا

نسلّم که اکثر طب ظنی است چه کلیات مذکور در هر دو قسم او اموری است معلومه بعضی به برهان و بعضی به حسّ و وجدان و تطرق ظن نسبت باحوال جزئی اشخاص است همچو تقدیر علاج بقدر مرض و بر تقدیر تسلیم مراد بعلم مطلق ادراکست که شامل ظن و یقین باشد و از دویم آنکه مراد جمیع احوالست نه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 111

بمعنی آنکه علم بدان بالفعل حاصل باشد.

بل بمعنی آنکه ازو قوتی حاصل شود که استخراج جمیع احوال ممکن باشد یا خود گوئیم مراد بعضی از احوال است و لا نسلم که لازم آید که همه اشخاص طبیب باشد.

و از سوم آنکه مراد از حفط صحت تحصیل او نیست تا تحصیل حاصل لازم اید بلکه استبقای آنست باموری که مقتضی بقای آن بود و مراد از استردادنه آنست که آنرا که زایل شد بعینه اعاده کنند بلکه مراد اعاده حقیقت صحت است و مثل آنچه بود و حینئذ اعاده معدوم نباشد.

و چهارم آنکه مراد جمیع صحت ها است و استرداد آن بقدر طاقت بشری و امکان.

و از پنجم آنکه تقدیر صحت و مرض بتقدیر رعایت اسباب و عدم رعایت آن بود چنانکه در حدیث خزیمه از پیغمبر صلی اللّه علیه و اله تصریح فرمود که حقتعالی و تقدس چنانکه مرض و درد تقدیر کرد دوا نیز تقدیر کرد و اگر بامثال این شبهات التفات رود باید که هیچکس غذا نخورد و عبادت و خیرات نکند و بتحصیل کمال مشغول نگردد.

چه اگر خدای تعالی سیری و سعادت تقدیر کرده باشد بخوردن خیرات و عبادت کردن چه

حاجت و اگر گرسنگی و شقاوت تقدیر کرده باشد خوردن غذا و عبادت کردن چه فایده.

طب دو قسمست یکی نظری و دویم عملی نظری آنست که افاده اعتقاد رای کند بی تعرض بیان کیفیت عمل و عملی: آنست که درو متعرض بیان کیفیت عملی شده باشد.

باب اول در قسم نظری مشتمل بر پنج فصل
اشاره

.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 112

فصل اول در معرفت ارکان و امزجه و اخلاط و قوی:

بدانکه ارکان اجسامی اند بسیط که اجرای مرکبات سفلی اند و ارکان چهارند آتش و اوحار و یابس است و هوا و اوحار است و رطب و آب و او بار دو رطب است و خاک و او بار دو یابس است و بقیه احکام هر یک در طبیعی یاد کرده شده و مزاج عبارت است از کیفیتی که حاصل شود مرکب را بتشابه در اجزای او به واسطه امتزاج ارکان و چون اجزای ایشان متصغر و مماس دیگری شوند و کیفیات متضاده بعضی در بعضی عمل کنند و هر یکی از آن سورت یکدیگر را بشکند و مزاج اگر بر حاق وسط میان کیفیات متضاده واقع بود آنرا معتدل حقیقی خوانند و این چنین مزاج در خارج وجود ندارد بلکه بمجرد فرض و اگر بر حاق وسط نباشد بلکه مایل بود از آن هشت قسم شود.

چه آن یا مایل بود به حرارت تنها یا ببرودت تنها یا برطوبت تنها یا به یبوست تنها یا مایل به حرارت و یبوست یا به حرارت و رطوبت یا ببرودت و یبوست یا ببرودت و رطوبت و اطبا اعتدال را بر سه معنی اطلاق کنند:

یکی بر تکافوی اجزاء بمعنی آنکه اجزای بسایط متساوی المقدار باشند.

دوم بر تکافوی قوی بمعنی آنکه هر یکی از کیفیات مضاده به حیثیی باشد که دیگری برو غالب نشود.

سوم بر اعتدال بحسب حاجت بمعنی آنکه از کیفیات و کمیات عناصر توفر قسطی کرده باشند که او را بواسطه آن اصلح امزجه بنسبت باو حاصل شود و این اخیر را اعتدال نوعی خوانند و انسانرا

بلکه هر نوعی از انواع حیوان را بی هشت نوع از اعتدال صورت نبندد.

1- اعتدال نوعی که حاصل شود مر مزاج انسان را بنسبت با خارج او و وجود انسان بدون این اعتدال نتواند بود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 113

2- اعتدال نوعی که حاصل شود مر مزاج او را بنسبت به آنچه داخلست در او چنانکه فرض کنند که یکی را از اشخاص او مزاج بر مرکز عرض واقع شود

3- اعتدال صنفی که حاصل شود مر مزاج صنف او را بنسبت با آنچه خارج ازو باشد از اصناف که آنصنف بدون اعتدال نتواند بود.

4- اعتدال صنفی بنسبت با داخل چنانکه فرض کنند که یکی را از اشخاص آنصنف مزاج او اعدل امزجه اشخاص آنصنف بوده.

5- اعتدال شخصی که حاصل شود مر شخصی را بقیاس با غیر او و وجود شخص بی این اعتدال نتواند بود.

6- اعتدال شخصی بقیاس با داخل یعنی باحوالیکه طاری شود مر بدن او را چنانکه فرض کنند که او در حالتی از احوال بر احسن وجوه واقع باشد:

7- اعتدال عضوی که حاصل شود مر مزاج عضو را بقیاس با سایر اعضاء و وجود عضو بی آن نتواند بود.

8- اعتدال عضوی که حاصل باشد بر مزاج عضوی را بقیاس باحوالی که طاری شود بر او و اعدل انواع حیوان انسان است چه اگر اعدل نبودی نفس ناطقه بدو تعلق نگرفتی و اعدل اصناف انسان سکان خط استوا است و اقلیم رابع و اعدل اشخاص انسان شخصی است که از این اصناف باشد و اعدل اعضای او جلد است و اعدل جلود جلد کف و اعدل آن جلد

اصابع و اعدل جلد اصابع جلد انمله سبابه چه او حاکم است در تمیز میان کیفیات ملموسه و مقادیر آن و حاکم باید که مایل بطرفی نباشد

و چون اعتدال معلوم شد سوء مزاج که مقابل اوست خروج باشد از اعتدال و آن هشت قسم شود: احر مما ینبغی و ابرد منه او ارطب منه او ایبس منه او احر و ارطب منه او احر و ایبس منه او ابرد و ارطب منه او ابرد و ایبس منه و هر یکی از این ها یا مادی بود یا ساذج و حینئذ سوء مزاج شانزده قسم شود

اما خلط عبارتست از جسم رطب سیال که غذا بدو مستحیل شود اولا و خلط چهار نوع است،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 114

اول خون و اوحار و رطبست.

دویم صفراء و اوحار یابس است.

سیم بلغم و اوبارد و رطبست.

چهارم سودا و اوبارد و یابس است و هر یک از اینها اگر بر طبیعت خود باقی باشد و درو صلاحیت آن بود که تنها یا بانضمام با غیر جزو متغذی شود آنرا محمود و طبیعی خوانند و الا فاسد و غیر طبیعی و خون طبیعی احمر اللون بود بی نتن و شیرین تر از دیگر اخلاط و فایده او در بدن آنستکه غذاء او دهد و تسخین و تربیت کند و بشره را خوب و صافی گرداند و اما غیر طبیعی بخلاف این بود و خروج او از طبیعت بدآن بود که مزاج او فی نفسه بزیان رود یا بواسطه آنکه چیزی مخالط او شود او را از طبیعت خود اخراج کند و این بدو قسم شود چه

مخالط با خون غیر طبیعی یا بلغم باشد با صفرا یا بلغم باشد باسودا.

و صفرای طبیعی آنستکه همچون رغده خون باشد و لون او احمر ناصع بود یعنی صافی مایل بصفرت و فایده وجود او در بدن آنستکه قسطی ازو با خون منضم شود و تغذیه بعض اعضا کند همچو ریه و بحدت خود تلطیف خون و قطع رطوبات از جگر کند و بدن را گرم دارد و لذع امعاء و عضل مقعد کند تا بدفع فضلات متنبه شوند و صفرای غیر طبیعی چهار قسمست مره صفرا و مره محترقه و صفرای کراثی و صفرای زنجاری و بعضی سه قسم دیگر ذکر کنند اما چون آنها را نامی ننهاده اند بیشتر متعرض آنها نشوند.

و بلغم طبیعی آنستکه صلاحیت آن داشته باشد که خون شود و فایده او در بدن آنستکه معد باشد تا اگر وقتی بدن غدا نیابد طبیعت او را نضج دهد و بمرتبه رساند که غذا سارد و نیز ترطیب اعضا کند علی الخصوص مفاصل را که بدان احتیاج تمام دارد و غیر طبیعی ازو هشت قسمست تفه: مالح، و حامض و عفص و این چهار به اعتبار خروج اویند از طعم طبیعی و مائی و مخاطی و جصی و زجاجی و این چهار باعتبار خروج از قوام.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 115

و سودای طبیعی آنستکه عکر و دردی خون طبیعی باشد و فایده او در بدن آنستکه قسطی ازو با خون منضم شود و بعضی اعضا را همچو عظام غذا دهد و از طحال بفم معده منصب شود و بر شهوت طعام تنبیه کند و اگر خون

رقیق باشد تمتین او کند.

اما قوت آنستکه مبدء فعل شود مطلقا و بعضی گفته اند مبدء تغیر است از چیزی در دیگری از آن جهت که او دیگری باشد و قوی بیش اطبا سه اند: حیوانیکه از قلبست و طبیعی که از کبد است و نفسانیکه از دماغست و بیان حصر آنکه صدور فعل ازو اگر با شعور باشد نفسانی و اگر بیشعور باشد اگر مختص بحیوان نباشد طبیعی و اگر مختص بود حیوانی و ارواح نیز پیش ایشان سه است حیوانی و طبیعی و نفسانی و انفعال نیز هم همچنین و پیش حکما قوی چهارند چه اگر مبدء فعل واحد باشد و بیشعور آن را در بسیط قوت طبیعی و قوت عنصری خوانند و در مرکب خاصیت همچو تبرید افیون و اگر مبدء فعل واحد باشد با شعور آن را قوت فلکی و نفس فلکی خوانند و اگر مبدء زیاده از یک فعل بود بی شعور آن را قوت نباتی و نفس نباتی خوانند و اگر با شعور بود قوت حیوانی و قوت حیوانی آنست که بدن را مستعد قبول حیات و افعال او گرداند و او از قلب منبعث شود و حامل او را روح خوانند و آن عبارتست از جسمی لطیف که از الطف اخلاط و بخاریه آن متولد شود و از قلب به توسط شر آئین در جمیع بدن نفوذ کند و قوت طبیعی بدو قسم است:

یکی آنکه متصرفست در غذا از برای بقاء شخص.

و دویم آنکه تصرف کند در او از برای بقای نوع و تقسیم او با خادم و مخدوم و اقسام هر یک در اصول طبیعی یاد کرده شد و قوت

نفسانی یا مدرکه است یا محرکه و تقسیم و احکام هر یک در طبیعی ذکر رفت.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 116

فصل دویم در تشریح اعضاء:

بدانکه اجزای بدن باعتبار اصل ارکانند و بعد از آن اخلاط و بعد از آن ارواح و اعضاء و مراد بعضو جسمی است که متولد شود از اول مزاج اخلاط و عضو اگر بر هر جزو محسوس او اسم کل واحد صادق باشد آنرا مفرد خوانند همچو لحم و عظم والا مرکب همچو وجه وید و اعضا مفرد سیزده نوعند:

اول عظام و چون اساس بدن و ثبات او بر عظام بود لاجرم حکمت اقتضای آن کرد که همه صلب باشند و جمیع عظام بدن پیش جالینوس دویست و چهل و هشت است بجز عظم حنجره و عظمی که در قلبست و عظام صغار که خلل مفاصل بدآن محشو است و آن را سماسمی خوانند و جمجمه مرکبست از هفت استخوان که چهار از آن جدرانند و یکی همچو قاعده و از دو دیگر قحف مرکبست و اینعظام را قبایل راس خوانند و صدغ هر کدام مرکب اند از دو استخوان که آن را زوج خوانند و فک اعلی مرکبست از چهار عظم و اسفل از دو عظم و مجموع اسنان سی و دواند و هر دستی مرکبست از کتفی که موثقست بدو عظم و عضد و ساعد که مؤلفست از دو عظم متلاصق و رسغ که مؤلفست از هشت عظم و کف که مرکبست از چهار عظم و پنج انگشت که مرکب اند از پانزده عظم و عنق مرکبست از هفت عظم که آن فقرات عنق اند.

وتر قوه مرکبست از دو

عظم و صدر مرکبست از هفت عظم که آنرا عظام قص خوانند و ظهر مرکبست از هفده فقره و 24 ضلع و عجز از 3 فقره متلو بدو عظم دیگر که آن را عظم عانه خوانند و عصعص از سه فقره و هر پائی مرکبست از فخذور کبه و ساق و قدم ساق مرکبست از دو عظم متلاصق که آن را قصبه کبری و صغری خوانند و قدم مرکبست از کعب و عقب و زورقی و چهار عظم رسغ و پنج دیگر از آن مشط و پنج انگشت که مرکب اند از 14 عظم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 117

دویم غضاریف که الین انداز عظام و اصلب از باقی اعضا و در وجود غضاریف در بدن چهار فایده است:

یکی آنکه متوسط شوند میان اعضای صلبه و لینه از جهت اتصال تا ترکیب بحسب حکمت باشد.

دوم آنکه صیانت مفاصل کنند تا از کثرت و حرکات و محاکت بعضی به بعضی سوده و شکسته نشود.

سیم آنکه بعضی از عضلات با اسناد با او قوی شود همچو عضلات که غضروف همچو دعامه و عماد اوتار آنست.

چهارم آنکه متعلق بعضی از عضلات شود همچو عضلات حنجره که حکمت اقتضای آن میکرد که عضل حنجره بچیزی بغایت صلب یالین متعلق نباشد تا در صورت تنافری نباشد.

سیم اعصاب و آن اجسامی اند ابیض لین در انعطاف و صلب در انفصال و هفت زوج از آن جمله نابت اند از دماغ و سی و یک از نخاع و فایده وجود عصب در بدن آنستکه تادیه حس و حرکت ارادی کند باعضا.

چهارم عضل آن عضویست مرکب از عصب و رباط

و لحم غشائی که محیط است بدین مجموع و فایده وجود او در بدن آنستکه قوت ارادی بمعاونت او تحریک اعضا کند.

پنجم اوتار و مراد به وتر جسمی است که نابت شود از اطراف بعضی از عضلات شبیه بعصب در لون و طبع و مطاوعت قبول حرکات مختلقه و فایده او در بدن آنستکه اطراف آن ملاقی اعضای متحرکه شود و تجذب و ارخای او بواسطه تشنج عضله و استرخای او تحریک آن اعضا کند.

ششم رباطات که اجسامی اند شبیه بعصب در مرأی و ملمس که از عظام بجهت عضل پیوندند و وصل کنند میان هر دو طرف استخوانهای مفاصل و غیر آن و فایده رباط در بدن ربط بعضی از اعضاست به بعضی دیگر تا محکم باشد.

هفتم شریانات که عروق ضوارب خوانند و آنها اجسامی اند نابت از قلب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 118

محوف و رباطی الجوهر متحرک بحرکات انبساطی و انقباضی از برای تروبح روح بنسیم و نفض بخار دخانی و در تجاویف ایشان روح بسیار است و خون اندک و منفعت شریان در بدن آنستکه قوت حیات را بواسطه روح حیوانی از قلب بسایر اعضای بدن رساند.

هشتم عروق که آن را اورده خوانند و آن اجسامی اند نابت از کبد شبیه بشریان و در ایشان خون بسیار بود و روح اندک و فایده ایشان در بدن آنستکه خون را از کبد بسایر اعضا رسانند.

نهم غشا و آن جسمی است منتسج از لیف عصبانی دقیق و او را حرکت نباشد اما اندک حسی بود و منفعت او در بدن آنستکه بواسطه احاطه او بر عضو شکل او را نگاهدارد

و نیز سبب تعلق بعضی از اعضا شود از بعضی دیگر.

دهم لحم و آن جسمی است که بدان خلل وضع اعضای بسیط مملو گردد تا ترکیب متین و مناسب باشد و لحم پنجقسم است عضلی و مفرد همچو لحم فخذین و غددی همچو انثیین و سمین و شحم،

یازدهم جلد و آن جسمی است عصبانی ذو حس و منفعت او در بدن آنستکه سایر اعضا وقایت ایشان باشد.

دوازدهم شعر و آن جسمی است متولد از بخار دخانی که منفصل شود از اخلاط و بعضی ازو مزین شخصست مطلقا همچو موی سر و بعضی مزین بعضی از اشخاص دون بعضی همچو لحیه و بعضی آنستکه از برای منفعت و زینت است هم چو مژهای چشم و بعضی آنستکه درو منفعت است بدون زینت همچو موی جسد چه او بدن را از فضول پاک کند.

سیزدهم ظفر و او جوهریست که خارج شود از روس انامل و منفعت او آن استکه دعامت انامل شود و بر گرفتن چیزها و امساک آن معاونت کند این جمله که ذکر رفت اعضای مفردند هر چند بعضی عضل و جلد و شعر و ظفر را از اعضای مفرده نشمرده اند و اگر بتفاصیل اعضای مرکبه شروع رود بتطویل انجامد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 119

[فصل باب سیم در امراض و اسباب و اعراض

مرض: عبارتست از هیاتی غیر طبیعی که در بدن واجب شود از آن هیات آفتی در فعل وجو با اولیا و آفت فعل سه چیز است:

یکی تجاوز از آنچه او اقتضا کند همچو تخیل صور و اشکال مختلفه مهیبه که بواسطه تغییر مزاج دماغ بود.

دویم نقصان او همچو ضعف بصر.

سیم بطلان او همچو عمی

و سبب عبارتست از هیاتیکه موجب آفت شود در فعل بتوسط همچو اغذیه و ادویه حاره که موجب سخونت اخلاط شود و عرض عبارت است از هیاتیکه تابع مرض بود در لحوق همچو التهاب راس بوقت حدوث حمی و گاه باشد که عرض سبب مرض دیگر شود همچو وجع شدید که عرضست بنسبت با قولنج و سبب شود از آن حدوث غشی و عرض نیز سبب مرض دیگر شود همچو صداع که مرضی است از آن حمی که حادث شود از ذات الجنب

و امراض در اصل مفردند یا مرکب و مرض مفرد سه قسم است: سوء مزاج و امراض ترکیب و تفرق اتصال و سوء مزاج چنانکه معلوم شد شانزده قسمست و امراض ترکیب که آن را امراض اعضای الیه گویند چهار قسمست اول امراض خلقت که آن باز چهار قسم است:

اول آنکه مخصوص است بشکل

دویم آنکه مخصوص است بمجاری.

سیم آنکه مخصوص است باوعیه.

چهارم مخصوص است بصفایح

دویم امراض وضع و این پنج قسم است:

اول انخلاع عضو از موضع خود دویم زوال عضو از موضع خود سیم حرکت عضو در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 120

موضع لاعلی ما ینبغی چهارم لزوم عضو در موضع و سکون اولا علی ما ینبغی

پنجم مرضی که عارض شود عضو را بقیاس با مجاور او بحسب قرب و بعد او از آن:

3- امراض عدد و آن چهار قسمست اول بزیادت طبیعی باشد همچو انگشت زاید دوم آنکه بزیاده غیر طبیعی باشد همچو ثالیل و حصاه مثانه سیم آنکه بنقصان طبیعی باشد همچو نقصان عضوی بحسب طبیعت چهارم آنکه بنقصان غیر طبیعی باشد

همچو نقصان عضوی باعتبار عارض.

4- امراض مقدار آن دو قسمست اول زیادتی مقدار عضو همچو در داء الفیل، دوم نقصان مقدار همچو ذبول اعضا

و امراض تفرق اتصال در هر عضوی از اعضا واقع شود و اگر آن در جلد باشد خداش خوانند و اگر در گوشت باشد و هنوز متقیح نشده خراج و اگر متقیح شده باشد قرحه و اگر در عظم باشد و شکسته کسر و اگر شکافته صدع و در غضاریف همچنین و اگر در عصب باشد و بحسب عرض بتر خوانند والا شق اگر یکی باشد و شدخ اگر بسیار بود.

و اما مرض مرکب عبارتست از مرضی که از اجتماع امراض دیگر حادث شود همچو ورم که مرکبست از سوء مزاج مادی و تفرق اتصال و اورام بحسب مواد شش قسمند:

اول ورم دموی که آن را بلغت یونانی فلغمونی خوانند دویم ورم صفراوی که آن را حمره خوانند سیم ورم بلغمی که اگر رخو باشد آنرا اوذیما خوانند و اگر در او صلابتی باشد سلعه چهارم ورم سوداوی آن اگر از سودای جامده متولد شود آنرا صلابت خوانند و اگر از ماده سوداوی محترقه سرطان و غدد سوداوی که خنازیر نیز در او داخلند هم از اورام سوداوی اند.

پنجم ورم مائی همچو استسقاء زقی و قیله.

ششم ورم ریحی همچو تهیج و نفخه و بثور نیز از امراض مرکبه اند چه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 121

ثبور او رام صغارند همچو اورام بثور کبارند و هر مرضیرا چهار زمان است زمان ابتداء که آن زمان ظهور مرضست و زمان تزید و آن زمان اشتداد اوست و زمان انتهاء و

آن زمان وقوف مرضست بر یک حال و زمان انحطاط و آن زمان ظهور انتقاص اوست.

و اسباب مرض سه قسمند بادی و سابق و واصل. سبب بادی آنستکه خلطی و مزاجی و ترکیبی نباشد بلکه امری بود از امور خارجه همچو هواء گرم یا از امور نفسانی همچو غصب و سبب سابق امور بدنیست که میان او و میان مرض واسطه باشد همچو امتلا که سبب حمی شود و سبب و اصل آنستکه میان او و میان مرض واسطه نباشد همچو عفونت که حمی لازم اوست و این اسباب یا اسباب سوء مزاج اند یا اسباب امراض ترکیبی یا اسباب تفرق اتصال اما اسباب سوء مزاج حار پنج اند:

1- حرکت غیر مفرط اما نفسانی همچو غضب یا بدنی همچو مبالغه در ریاضت

2- ملاقات مسخنات غیر مفرط همچو هواء گرم نه بافراط. سیم ماده حار از ماکول و مشروب.

4- تکاثف حادث در ظاهر بدن 5- عفونت

اسباب سوء مزاج بارد شش اند: 1- حرکت مفرط 2- سکون 3- ملاقات مبردات 4- مسخنات بافراط همچو هوا بغایت گرم چه آن به واسطه کثرت تحلیل موجب برودت شود بالعرض 5- ماده مبرده از غذا بارد 6- قلت غذا بافراط

و اسباب یبوست چهار است؛

1- ماده مجففه از اغذیه و ادویه 2- ملاقات مجفف همچو هواء گرم 3- نایافتن غذا که موجب تحلیل رطوبات است چهارم بسیار ماندن در حمام گرم که باعث اخراج رطوباتست بعرق و اسباب رطوبت چهارند:

1- ماده مرطبه از اغذیه و ادویه 2- ملاقات مرطب همچو هوای معتدل و حمام معتدل سیم کثرت ماده متناوله چهارم اموریکه اقتضاء حقن رطوبات کنند همچو آب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس

الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 122

سرد و هواء سرد و سکون مفرط و اسباب فساد شکل یا قصور قوه مصوره با مغیره است یا اموریکه به وقت قمط طفل واقع شود یا غیر آن همچو سقطه یا ضربه یا مبادرت یا حرکت پیش از تصلب اعضا و اسباب اتساع مجاری یا ضعف ماسکه است یا حرکت قوی از دافعه یا ادویه مفتحه یا مرخیه.

و اسباب ضیق مجاری اضداد این امور و اسباب سده یا وقوع چیزی باشد در مجاری یا التحام اند مالی قرحه یا اطباق مجری از برای مجاوره ورم ضاغط یا قبضی که حادث شود از برد شدید یا شدت قوه ماسکه و اسباب خشونت که از اعراض صفایحست یا از داخل باشد همچو ماده حاره یا از خارج همچو غبار و غیر آن و اسباب ملاست یا از خلط لزج باشد یا از خارج همچو شمع مذاب بدهن و اسباب زیادت مقدار و عدد یا کثرت ماده باشد یا شدت قوه جاذبه و اسباب نقصان عدد یا مقدار نقصان ماده باشد یا ضعف قوه مصوره و اسباب فساد وضع و مقارنه او با عضوی دیگر یا مباعدت ماده مسخنه باشد یا مرخیه یا اثر قرحه یا جفاف خلط اکال یا تحجر او یا حرکت مفرطه

و اسباب تفرق اتصال هم از داخل تواند بود همچو خلط اکال یا محرق یا لاذع یا امتلاء ممدد و هم از خارج همچو قطع به چیزی حاد و مد بحبل و احراق بنار و امثال آن

و اسباب ضروریه که مغیر احوال بدن اند و حافط آن شش قسم اند:

اول هواء محیط که محتاج است بدان از برای

ترویح قلب و تعدیل روح و حال هوا بسبب اختلاف فصول و نواحی و ریاح و مجاورت جبال و تربت محتلف گردد چنانکه ربیع معتدل باشد و صیف حار یابس و خریف بارد و یابس و شتا بارد و رطب و ریاح جنوبی و ناحیه آن مسخن و مرطب و باد شمال و ناحیه آن مبرد و مجفف و صبا و دبور و ناحیه آن هر دو قریب اند به اعتدال و کوه هر وقت که بر طرف جنوب باشد از شهر هوا سرد باشد و هر وقت که بر طرف شمال باشد گرم بود و بحر بعکس این و زمین صخری ایبس باشد و زمین

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 123

طینی ارطب.

دویم ماکول و مشروب. بدانکه هر چه وارد شود در بدن غیر آب و میان طبیعت و آن چیز فعل و انفعال واقع شود یا از بدن متغیر شود و تغییر او نکند یا از او متغیر شود و تغییر او کند یا تغییر او کند و متغیر نشود و قسم اول که از بدن متغیر شود و تغیر او نکند اگر متشبه به بدن شود و بدل ما تحلل گردد آن را غذاء مطلق خوانند و اگر متشبه نشود دواء مطلق و آنکه متغیر شود از بدن و تغیر او نیز کند اگر فی الجمله متشبه به بدن شود اگر غذائیت غالب بود آنرا غذاء دوائی خوانند و اگر دوائیه غالب بود دوای غذائی و آنکه تغییر بدن کند و ازو متغیر نشود آن را سم مطلق خوانند و غذاها لطیف است که ازو خون رقیق متولد

شود یا کثیف و بر هر دو تقدیر با کثیر التغذیه است یا قلیل التغذیه و بر هر دو تقدیر یا حسن الکیموس است که دم صالح ازو متولد شود یاردی الکیموس و غذای لطیف کثیر التغذیه حسن الکیموس چون زرده تخم مرغ و غذای کثیف قلیل التغذیه ردی الکیموس چون قدید و بادنجان و اما آب تغذیه بدن نکند بلکه مبدء رق طعام است و بهترین آبهای چشمه آنست که تربت او طینی باشد و با جانب مشرق رود و منبعش دور و از بالا بزیر آید و چنان باشد که آفتاب برو افتد و آبهای دیگر چنانکه باید نیست و اصلاح آب فاسد به تقطیر توان کرد و بطبخ نیز هم.

سیم نوم و یقظه نوم مبرد ظاهر بدنست و مسخن باطن او اگر اندک باشد ترطیب کند و اگر بسیار بود تجفیف و یقظه بضد اینها است.

چهارم حرکت و سکون و حرکت مسخن است و سکون مبرد و جماع به واسطه آنکه منقص حرارت غریزیست مبرد باشد و همچنین هر حرکتی که بدو تحلیل بسیار واقع شود.

پنجم استفراغ و احتباس و احتباس از شدت ماسکه بود یا از ضعف هاضمه یا دافعه یا از ضیق مجاری یا از سددی که واقع شده باشد یا از غلظت ماده و کثرت آن یا از لزوجت ماده یا از انصراف طبیعت یا جهتی دیگر و استفراغ از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 124

اضداد اینها.

ششم اعراض نفسانی و عرض نفسانی یا محرک حرارت بود با خارج بدن اما دفعه واحده همچو غضب یا بتدریج همچو لذت یا محرک او بود با داخل

بدن اما دفعه واحده همچو خوف یا بتدریج همچو حزن

فصل چهارم در علامات و دلایل:

بدانکه علاماتی که دلالت کند بر احوال بدن بدو قسمست یکی آنکه دلالت کند بر مزاج و دویم آنکه دلالت کند بر اخلاط و علامات قسم اول چند چیز است:

1- لمس چه اگر شخصی معتدل المزاج در هواء معتدل لمس دیگری کند و سخونت دریابد دلالت کند بر حرارت مزاج آن شخص و اگر برودت در یابد دلالت کند بر برودت مزاج او و اگر نرم یابد دلالت کند بر رطوبت و اگر سخت یابد دلالت کند بر یبوست و اگر منفعل نشود اصلا دلالت کند بر اعتدال مزاج.

دوم لحم چه اگر بر اندام او گوشت بسیار بود دلالت کند بر حرارت و رطوبت و اگر اندک باشد دلالت کند بر یبوست.

سیم شحم و سمن که کثرت این هر دو دلالت کند بر رطوبت و برودت مزاج و در بدن ترهلی باشد و قلت بر حرارت و کثرت لحم با کثرت شحم دلالت بر افراط رطوبت کند.

چهارم احوال موی چه سرعت نبات او دلالت کند بر یبس مزاج و افراط در سرعت دلالت بر حرارت و یبس و کثرت آن دلالت کند بر حرارت و قلت آن بر رطوبت و غلظ آن دلالت کند بر کثرت دخانیت و دقت او بر قلت آن و جعودت او دلالت کند بر حرارت و یبس و سبوطت بر ضد آن و صهوبت دلالت کند بر برودت و صفرت و حمره بر قرب از اعتدال و بیاض او دلالت کند بر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 125

برودت با یبوست.

پنجم لون بدن چه بیاض

او دلالت کند بر قلت حرارت مزاج و کمودت او بر کثرت ان و صفرت و شقرت بر افراط آن و سواد آن بر حرارت و لون بادنجانی دلالت کند بر برودت و یبوست و جصی بر برودت و بلغم و رصاصی بر برودت و یبوست

علامات قسم دویم چهار قسم است چه آن خلط یا خون بود یا صفرا یا بلغم با سودا و از علامات غلبه خون یکی ثقل است خصوصا در سروتمطی و تثاؤب و نعاس و کدورت حواس و بلادت و حلاوت دهن و سرخی رنک روی و زبان و ظهور دمامیل و بثور و سیلان خون از مواضع سهل الانصداع و علامات غلبه صفرا صفرت لون بدن خصوصا چشم و تلخی دهن و خشونت زبان و خشکی دهن و سوراخ بینی و شدت تشنگی و ضعف شهوت و غثیان و قشعر یره و علامات غلبه بلغم بیاض لون و ترهل. بدن و لین ملمس و برودت آن و بسیاری آب دهن و قلت تشنگی و ضعف هضم و جشاء حامض و بسیاری خواب و بلادت و علامات غلبه سودا خشگی بدن و کمودت لون او و سیاهی خون و غلظ آن و زیادتی فکر و لذع معده و شهوت کاذب و بسیاری مو بر اندام و دلایلی خارج از علامات مذکوره که طبیب در علاج استدلال کند بر آن بر احوال مریض بر سه قسمست یکی نبض و دویم قاروره که باصطلاح اطبا آنرا دلیل خوانند و سیم براز اما نبض حرکتی است از اوعیه روح مؤلف از انبساط و انقباض از برای تدبیر روح بنسیم و پیش اکثر اطبا

هر نبضه مرکب است از دو حرکت و دو سکون چه هر نبض مرکبست از انبساط و انقباض و میان هر دو حرکت باید که سکونی واقع شود و از اجناسیکه نبض معلوم کنند نه اند: 1- جنس ماخوذ از سرعت و بطوء و آن سه قسمست:

اول سریع و آن عبارتست از آنکه حرکت را در زمان اقصر از معتدل تمام کند و سبب او شدت حاجتست بترویح قلب.

دویم بطی که حرکت را در زمان اطول تمام کند و سبب او قلت حاجتست بترویح یا ضعف قوت.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 126

سیم معتدل که متوسط باشد در سرعت و بطوء و سبب او. آنستکه ما سکه و جاذبه و مغیره بر مجرای طبیعی جاری باشد

2- جنس ماخوذ از زمان سکون نبض در قصر و طول و اعتدال و اینهم بسه قسمست:

اول متواتر که سکون را در زمان قصیر تمام کند و سبب شدت حاجتست بترویح یا ضعف قوه.

دویم متفاوت که سکون را در زمان طویل تمام کند و سبب او قلت حاجتست بترویح یا ضعف مفرط.

سیم معتدل که متوسط باشد میان طول و قصر و سبب او همچنان.

3- جنس ماخوذ از مقدار انبساط بحسب طول و عرض و عمق و بسایط او نه اند

1- طویل و آن عبارتست از آنکه احساس باجزاء او در طول ساعد بیشتر از معتدل بود و سبب او کثرت حرارتست.

دویم قصیر و آن مقابل طویل است و سبب او قلت حرارت.

سیم معتدل میان هر دو که دلالت کند بر اعتدال حرارت و برودت.

چهارم عریض و آن عبارتست از آنکه احساس باجزاء او در عرض ساعد

بیشتر بود و سبب او خلاء عروق بود یا شدت لین آلت.

پنجم ضیق و آن مقابل عریضست و سیب او امتلاء عروق است یا صلابت آلت ششم معتدل میان هر دو.

هفتم شاهق و آن عبارتست از آنکه احساس باجزاء او در ارتفاع بیشتر از معتدل بود و سبب او شدت حاجتست بترویح.

هشتم منخفض و آن مقابل شاهقست و سبب هم مقابل سبب شاهق.

نهم معتدل در شهوق و انحفاض و مرکبات او را اقسام بسیار است همچو عظیم و صغیر و غلیظ و دقیق و معتدل میان اینها همچو موجی و مسلی و نملی و غیر آن که مجموع پنجاه و چهار است.

4- جنس ماخوذ از قوام آلت و آن سه قسمست:

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 127

اول لین و آن عبارتست از آنکه قبول اندفاع او از غامز بسهولت باشد و سبب او اسبابیکه اقتضاء ترطیب و لین بدن کند.

دویم صلب و آن مقابل اوست و سبب او هم مقابل آن سیم معتدل میان صلب و لین

5- جنس ماخوذ از ملمس آلت و آن نیز سه قسمت:

اول حار و سبب او امور مسخنه ب بارد و سبب او امور مبرده ج معتدل.

6- جنس ماخوذ از خلاء عروق و امتلاء آن و آنهم سه قسمست:

اول ممتلی و آن عبارتست از آنکه در تجویف عرق رطوبتی زیاده از رطوبت هر عرق معتدل بود و سبب او آنچه سبب امتلاء شود ب خالی و آنمقابل اوست و سبب نیز همچنان سیم معتدل.

7- جنس ماخوذ از کیفیت قرع حرکت عرق مرا صابع را و آن سه قسم است:

اول فوی و آن عبارتست از

آنکه مقاوم اصبع شود و دفع او کند عند الانبساط و سبب او جمیع آنچه تقویت قوت کند از اغذیه و اشربه معتدل و فرح نیز چون باعتدال بود ب ضعیف و سبب او مقابل آن ج معتدل.

8- ماخوذ از استوا و اختلاف نبض و این دو قسمست:

اول مستوی که عبارتست از تشابه نبض در جمیع حرکات محسوسه تحت الاصابع یا در هر جزوی از اجزاء نبضه واحده و سبب او جری اسباب نبضست بر مجری طبیعی ب مختلف که مقابل اوست و سبب او ثقل ماده است یا مقاومت قوه با مرض یا امری وارد از خارج که منافی طبیعت بود همچو فزع و هم مانند آن و جنس ماخوذ از انتظام و عدم انتظام که بعضی بواسطه آن اجناس را ده نوع نهاده اند بحقیقت عاید باین جنس است.

9- جنس ماخوذ از حال وزن و این بدو قسمست:

اول جید الوزن و مراد بجودت وزن آنستکه زمان حرکت و سکون در او محفوظ باشد بقیاس باسن او و سبب او جری اسباب نبضست بر مجری طبیعی.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 128

دویم ردی الوزن و او بسه قسمست:

اول متغیر الوزن و آن عبارتست از آنکه وزن او تجاوز کرده باشد با وزن شیی؟؟؟ که یلی او بود.

دویم مباین الوزن و این وقتی بود که به دو مرتبه تجاوز کند.

سیم خارج الوزن که مشابه هیچ یک از آن نباشد

و استدلال بقاروره از احوال بدن در حالت صحت و مرض توان کرد اما در حال صحت چنانکه اگر متشابه الاجزا بود دلالت کند بر جودت نضج در معده و اگر مختلف

القوام باشد و شبیه بخمیر ممروس دلالت کند بر سوء هضم معدی و اگر اترجی اللون باشد دلالت کند بر جودت هضم کبدی و اگر جید الرسوب بود دلالت کند بر جودت هضم عروقی و اما در مرض استدلال کنند بر چند چیز:

اول بر نوع مرض چه اگر اصفر باشد دلالت کند بر غلبه صفرا و اگر حمر بود بر غلبه خون و اگر ابیض بر غلبه بلغم و اگر اسود بود بر غلبه سودا.

دویم بر موضع مرض چه اگر رملی بود دلالت کند بر آفت در کلیتین و مثانه اگر نخالی بود بر آنکه آفت در مثانه است تنها.

سیم بر مدت مرص چه اگر رسوب زود ظاهر شود دلالت کند بر قصر مرض و اگر در آن تاخیر افتد بر طول مرض.

چهارم بر عاقبت مرض چه گر بر لون اترجی بود دلالت کند بر خیر و اگر سیاه بود دلالت کند بر شر. اما صحت استدلال بدو موقوفست بر بیست و چهار شرط:

اول آنکه آن بول را بعد از خوابیکه کمال نضج بر او حاصل شده باشد اخذ کنند.

دویم آنکه اول بولی شد که بدان در صبح امده باشد.

سیم آنکه خواب بر امتلاء مفرط نبوده باشد.

چهارم آنکه خواب بعد از شرب آب بسیار نبوده باشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 129

پنجم آنکه زمانی بسیار آن بول را مدافعه نکرده باشد.

ششم آنکه عقیب الخروج بدان استدلال نکند بلکه چندانی صبر کنند که در تاروره ساکن شود.

هفتم آنکه نگذارد که بر او زمان بسیار بگذرد و بعضی آنرا بشش ساعت مقرر کرده اند و بعضی به چهار ساعت و پیش شیخ رئیس

آنستکه اگر ساعتی بر او بگذرد استدلال نشاید کرد.

هشتم آنکه بعد از خواب طعام یا شراب نخورده باشد.

نهم آنکه چیزیکه بول را رنک کند نخورده باشد.

دهم آنکه بشره او ملاقی صابغی همچو حنا نشده باشد.

یازدهم چیزی از مدرات نخورده باشد.

دوازدهم پیشتر تخمه یا سوء استمرائی نبوده باشد.

سیزدهم آنکه بعد از جماع نباشد.

چهاردهم آنکه در حیض یا نفاس نبوده باشد.

پانزدهم تعب و ریاضت نکشیده باشد.

شانزدهم آنکه تمام آن بول را اخذ کنند.

هفدهم آنکه در قاروره شفاف که رنک اوصاف باشد اخذ کنند.

هیجدهم آنکه از وصول هوای گرم یا سرد یا آفتاب نگاهدارند.

نوزدهم آنکه بوقت نظر قاروره را اندکی بجنباند.

بیستم آنکه در مقامی روشن که شعاع آفتاب برو نیفتد در او نظر کنند.

بیست و یکم آنکه در قاروره که بعد از بول اول نشسته باشد نگیرند.

بیست و دوم آنکه بجای دور نبرند.

بیست و سوم آنکه از قاروره در قاروره دیگر نریرند.

بیست و چهارم آنکه سرد شده آن را بآب گرم یا غیر آن گرم نکنند اجناسیکه بدو احوال دلیل معلوم کنند هفت اند:

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 130

جنس لون و آن پنج طبقه است یعنی پنج قسمست صفرت و حمرت و خضرت و سواد و بیاض و طبقه صفر ترا شش طبقه است:

اول تبنی و سبب او قصور هضم کند.

دوم اترجی و سبب او حسن حال هضمست که تابع حرارت معتدله است در کبد.

سوم اشقر و سبب او زیادتی حرارت از حرارت اترجی.

چهارم اصفر نارنجی و سبب او زیادتی حرارت از حرارت اشقر.

پنجم ناری و سبب او زیادتی حرارت از نارنجی،

ششم زعفرانی و سبب او زیادتی حرارت از حرارت ناری. و طبقه

خضرترا پنج مرتبه است:

اول فستقی و آن دلالت کند بر برودت.

دوم اسما نجونی و برودت اینجا قوی تر بود.

سوم نیلی و برودت این جا قوی تر از آسمان جونی بود.

چهارم کراثی و این دلالت کند بر احتراق خلط.

پنجم زنجاری و دلالت این بر احتراق خون قوی تر بود.

و طبقه سواد را چهار مرتبه است:

اول اسودی که انتقال او با سوداد از طریق زعفرانیت بود و این دلالت کند بر سودائیکه از احتراق صفرا حادث شده باشد.

دوم سوادی که انتقال او با سوداد از طریق قتمه بوده و این دلالت کند بر سودای دموی

سوم سوادی که انتقال او باسوداد از طریق خضرت بوده باشد و این دلالت کند بر سودای صرف با کثرت جمود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 131

چهارم اسودی که با سپیدی زند و این دلالت کند بر سودای بلغمی و طبقه حمرترا چهار مرتبه است:

اول اصهب دوم وردی سوم احمرقانی چهارم احمر ا قتم و هر یک از اینها دلالت کند بر غلبه خون و غلبه در هر یکی که متاخر است بیشتر از متقدم بود و طبقه ابیض را هفت مرتبه است:

1- مخاطی 2- دسمی 3- مائی 4- فقاعی 5- منوی 6- رصاصی 7- لبنی و این مجموع دلالت کند بر عدم نضج و غلبه برد و ماده بیضا الا آنست که دلالت بعضی بر زیادتی غلبه بود و دلالت بعضی بر قلت

دویم جنس قوام بول چه رقت او دلالت کند بر عدم نضج یا وقوع سده در عروق یا ضعف کلیه و مجاری بول با کثرت شرب آب یا شدت برد مزاج یا انصراف ماده غلیظه از مسالک

بول یا اندفاع رطوبات رقیقه و غلظت او بر کثرت اخلاط یا عدم نضج.

و اعتدال او در وقت و غلظت بر نضج تام.

سیم جنس صفا و کدوره بول چه کدورت او دلالت کند بر غلبه ارضیت یا ریحی که مخالط مائیت شود و صفا او بر عدم غلبه ارضیت و اعتدال او میان صفا و کدوره بر توسط حال

چهارم جنس رایحه چه بول اگر عدیم الرایحه بود دلالت کند بر افراط برودت یا بر سقوط و اعراض طبیعت از مقاومت مرض و اگر منتن الرایحه بود دلالت کند بر وجود قرحه در آلات بول یا بر عفونت اخلاط در عروق و اگر با رایحه حموضتی بود دلالت بر حراره غریبه یا استیلاء برودت که مقتضی جمود و موجب حموضت بود و اگر رایحه مایل بحلاوت بود دلالت کند بر غلبه خون و اگر نتن قوی بود دلالت کند بر غلبه صفرا.

پنجم زبد چه زبد او اگر سیاه بود دلالت کند بر یرقان اسود و اگر مایل بشقرت بود دلالت کند بر یرقان اصفر و اگر دیر بماند دلالت کند بر لزوجت و اگر زود متحلل شود بر عدم آن.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 132

ششم جنس رسوب و استدلال ازو بهفت وجه است:

1- از جوهر او چه رسوب طبیعی دلالت کند بر تصرف طبیعت و نضج تام و غیر طبیعی که آن یازده قسمست:

1 خراطی 2 سویقی 3 لحمی 4 دسمی 5 مدی 6 مخاطی 7 شعری 8 خمیری 9 رملی 10 رمادی 11 علقی دلالت کند بر عدم تصرف طبیعت و قصو، نضح و ضعف معده و کبد

و غیر آن.

دویم- از کمیت رسوب چه کثرت او دلالت کند بر کثرت اسباب و قلت او بر قلت آن و توسط او بر توسط اسباب

3- کیفیت رسوب همچو صفرت و حمرت و خضرت و سواد و بیاض و دلالت هر یک ظاهر است.

4- از وضع رسوب چه ملاست و استواء در رسوب محمود دلالت کند بر قوه طبیعت و استیلاء او و تشتت دلالت بر ریاح ممزقه و ضعف هاضمه.

5- از زمان رسوب ظهور رسوب بسرعت دلالت کند بر جودت نضح و بطوء او بر قصور نضج و عدم رسوب بر عدم نضج.

6- از مکان او چه اگر طافی بود دلالت کند بر قلت نضج یا تصعید ریح مر او را اگر باسفل قاروره راسب شود دلالت کند بر کثرت نضح و اگر در وسط واقف شود بر توسط نضج.

7- از هیئت مخالطت او با مائیت چه اگر مخالطت قوی بود دلالت کند بر آنکه سبب او از کبد است و اگر قوی نباشد دلالت کند که از قضیب است و مایلی او و اگر متوسط بود بر توسط حال.

هفتم جنس قلت و کثرت بول چه قلت مقدار او دلالت کند بر ضعف قوه یا بر تحلیل بسیار بطریق عرق یا انصراف ماده او از مجاری خود و کثرت او بر ذوبان اعضا یا بر استفراغ ماده فضل که محتبس بوده باشد در بدن و توسط او بر جریان اسباب بر مجری طبیعی

و استدلال بر ازاز نه وجه است:

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 133

1 از کمیت او 2 از قوام او 3 از لون او 4

از هیئت او در ضمور و انتفاخ 5 از وقت او 6 از صوت و عدم آن 7 از رایحه و عدم آن 8 از زبدیت او 9 از یبوست و صلابت او و عدم آن و اگر باسباب هر یک شروع رود بتطویل انجامد.

فصل پنجم در معرفت اشیاء مستعمله از اغذیه و اشربه و ادویه و غیر آن، از حبوب:

گندم و نخود و لوبیا گرم و ترند و برنج گرم و قابض و جو و ماش سرد و تر و کاورس و باقلی و تخم کتان سرد و خسک و عدس و خشخاش سرد در درجه اول و خشک در درجه ده یم حلبه گرم در درجه دویم و خشک در اول و کنجد گرم و تر و شاه دانه گرم و خشک در درجه دویم. و از لحوم گوشت گوسفند غیر بز گرم و تر است و گوشت گاو و بز سرد و خشک و گوشت گوساله معتدل و گوشت حیوانات وحشی احر و ایبس است از گوشت حیوانات اهلی و گوشت مرغان غیر آبی و گوشت گنجشک گرم و خشگست و گوشت ماهی سرد و تر و سریع الانهضام و زرده تخم مرغ گرم و تر است و سفیده او سرد. همه شیرها سرد و ترند اما برودت و رطوبت در شیر گاو بیشتر است از آنکه در شیر گوسفند و روغن هر دو گرم و تر است. اما حرارت مسکه کمتر باشد و پنیر تازه سرد و تر است و آنچه تیزی در او بود گرم و خشک و از بقول سیر و کراث و کرفس و شبت و ترخون و نعنع و جرجیر و بادنجان و ورق رشاد و ترب و فودنج همه گرم و خشگند

و پیاز و بادروج گرمند و تر و اسفاناج در حرارت و برودت معتدل و سلق و گشنیز و بقله یمانی همه سرد و تر و فرفخ سرد و تر و کاسنی سرد و خشک و اصل ترب گرم و خشگست و بلغم را قطع کند و کزر گرم و خشگست و بطی ء الهضم و شلجم گرم و تر و سریع الانهضامست.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 134

و از فواکه تر انگور و خربزه شیرین و جوز و عناب گرم و ترند و انگور اسهال طبیعت کند و عناب تسکین خون و انار شیرین میان حرارت و برودت معتدلست و انگور ترش و به و امرود و سیب سرد و خشگند.

اما به و امرود مقوی معده اند و سیب مقوی دل و شفتالو و آلو سیاه و خربزه غیر شیرین و خیار و قثا همه سرد و تر و توت سیاه گرم و تر و سفید معتدل.

و از فواکه خشگ عناب و سپستان و فندق و شفتالو و مشمش شیرین گرمند باعتدال و مشمش ترش سرد و بادام گرم و تر باعتدال و جوز و فستق و زیتون سیاه گرم و خشگ و زیتون سپید سرد و خشگ.

و از ریاحین گل سرد و قابض و سوسن و بابونه و خزامی و پلنکمشک و یاسمین زرد و مرزنجوش همه گرم و خشگند و نرکس تر و بنفشه سرد و تر نسرین و شاه اسفرم مایل بحرارت و خیری و جلنار و یاسمین سپید معتدل الحرارت و آس سرد قابض.

و از ادهان روغن شیرج معتدلست در حرارت و یبوست و روغن بادام معتدل

در حرارت ولین و روغن جوز و تخم کتان و یاسمین و نسرین و سوسن و روغن خردل و مرزنجوش و روغن شاه دانج گرم و خشگند و روغن زیت و روغن کل سرد و خشگ و روغن بنفشه معتدل در برودت و رطوبت و روغن خلاف معتدل در حرارت و برودت و رطوبت و روغن خشخاش سرد و مخدر و روغن نرگس و فستق گرم و تر و روغن نیلوفر سرد.

و از ریحانات مشگ قوی الحرارت و الیبوستست و عنبر در حرارت و یبس از او کمتر و بتری مایل و عود هندی و سنبل معتدل در حرارت و یبوست و کافور خشگ بافراط و او مرکبست از دو جوهر یکی سرد و دویم خشگ و صندل معتدلست در برودت و زعفران و قسط و قرنفل و جوز بو یا همه گرم و خشگ قاقله گرم و تر.

و از توابل کشنیز خشگ و معتدلست در حرارت و یبوست و کمون و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 135

سعتر و کرویا و نان خواه و شو نیز و فلفل و دارچینی و زنجبیل و انجدان و خردل همه گرم و خشگ و سماق سرد و خشک و از انبذه نبیذ انگور گرم و تر است و آنچه کهنه باشد گرم و خشگ و نبیذ مویز معتدل در حرارت و رطوبت و نفاخ و نبیذ خرما و دوشاب نرم باشد.

و از اشربه سکنگبین شکری ساذج سرد است و او معده را سود دارد و بلغم را کم کند و سکنگبین باصول و بذور مایل به حرارت بود و نافع معده و شراب

بنفشه معتدل در حرارت و برودت.

و از ربوب رب به و سیب سردند و خشک و شکم را باز بندد و رب غوره سرد است و مسکن تشنگی و رب انار گرمست و معده را سود دارد و غشی را ساکن کند و رب توت سرد است و اطلاق طبیعت کند.

و شرح ادویه چون کما ینبغی میسر نخواهد شد بذکر بعضی از آنچه در اول او الف باشد اشارتی کرده شود.

ابهل ثمر درخت اورسست که او را عرعر خوانند و اوحار و یابس در درجه دویم و در تحلیل و تلطیف قوی بود و قروح و سخه را پاک گرداند و اد را رطمث کند و اگر او را زن آبستن بردارد یا حل کرده بیاشامد یا بخور کند بچه از شکم او بیفتد اگر زنده باشد و اگر مرده و در اکله فالج و استرخا عصب نافع بود.

اثمد سرمه سپاهانیست و او را بدل ابار که اسرب سوخته را گویند بکار دارند و اوبارد است در درجه اولی و یابس در دویم و قابض و مجفف بی لذع و گوشت زاید از قروح زایل کند و قروح را مندمل گرداند و زنیکه خون او بسیار بود اگر او را بر دارد قطع آن خون کند و رعافی را که حدوث او از اغشیه دماغ بود هم قطع کند و چشم را تقویت دهد.

آس مورد است و او مرکبست از قوتهای متضاده اما بر دو یبس بر او غالب است نفث دم و رعاف و استطلاق صفراوی و ماشرا و بواسیر و سوخته آتش و خفقان

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5،

ص: 136

و ضعف دل را سود دارد.

و اگر بر بثور و قروحی که در پنجه یا در قدم یا در سر باشد ریزند نافع بود و اگر بدن را بدو دلک کنند قطع عرق و نشف رطوبات فضلی کند و گند بغل را ببرد.

و اگر او را در آب بجوشانند و کسی را که مقعد یا رحم او بیرون آید در آنجا نشانند سود دارد و حب او لذع مثانه و گزیدن عقرب و رتیلا را نافع بود و طبیخ او موی را رنک کند.

اقحوان شکوفه بابونه را گویند و او را در شروان داروی کیک خوانند و او زرد باشد و سپید و خوشبوی و گرم در سیم درجه خشک در دویم تفتیح سد داحشا و افواه بواسیر کند و تقطیع و تلطیف اخلاط غلیظه و تحلیل خون فسرده در معده و مثانه.

اما فم معده رازیان دارد و اگر زن آن را بر دارد یا بجوشاند و بیاشامد ادرار طمث او کند و اگر در آن آب نشیند صلابت رحم را زایل گرداند.

اقاقیا عصاره قرظ است و او بارد است در دویم درجه و یابس در سیم در سحج و استطلاق بطن و نفث دم نافع بود و اگر آنرا بردارند مقعده و رحم را باجاء خود برد و در خضاب شعرا ورا اثری تمامست.

افسنتین پنج نوعست طرطوسی و سوسی و رومی و نبطی و خراسانی و نبطیرا بعض اطبا شیح رومی خوانند.

و بعضی دیگر کشوث رومی و بهترین آنستکه از نواحی طرسوس و سوس و روم آرند و رنگ او بغایت زرد باشد و بر او بندها بود همچو سعتر و بوی خوش

دارد اما تلخ باشد.

و اگر افسنتین نیابند بجای آن از برای تقویت معده اسارون بوزن آن بنهند با نیمه وزن او هلیله و از جهت پاک کردن معده صبی و در همه احوال بدل او جند است یا شیح ارمنی که او گرمست در اول درجه و خشگ در دویم و خاصیت

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 137

او جلا و تفتیح و تجفیف است و بقدر اسهال صفرا کند و در یرقان و حمیات مزمنه نیک باشد و نفخ را ببرد و حیاترا از شکم بیرون آرد و مار گزیده و زهر خورده را سود دارد و عصاره او را تاثیر بسیار باشد و اگر آنرا پیش از شراب بخورند سود دارد و خمار حاصل نشود.

افتیمون گیاهیست که گل و برک و ساق او همه سفید و تیز طعم باشد و گفته اند که او زیره رومیست.

دیسقوریدوس حکیم گفته که او شکوفه گیاهیست بسعتر ماند و سر شاخ او باریکست و بهترین او آن باشد که سرخ و تیز بوی بود و از جزیره اقریطیا آورند از شام و بیت المقدس و بدل او مثل وزن او حنظل دشتی باشد و مسخن و مجفف است در سیم و تاثیر او در اسهال سودا بیشتر باشد از اسهال بلغم و از برای نفخ و تفتیح سده نیک بود.

اسقیل و اسقال نیز گویند و او را بصل الفار از برای آن گویند که موش را بکشد برک او همچو برک سوسن باشد و او مانند پیاز بری بود و رنگ او زرد باشد با سفیدی زند و او گرمست در سیم درجه

و یابس در دوم تلطیف کیموسات غلیظ کند و در صرع و غلظ طحال و ربو و ضیق نفس نافع بود و اگر کسی را داء الثعلب یا داء الحیه بود آنموضع بدو دلک کند موی بر آرد و مار گزیده اگر او را در سرکه طبخ کند و تضمید کند یا بیاشامد نافع بود و اگر در ثالیل مالند او را قطع کنند.

اکلیل الملک ثمر نباتیست مانند کرم به شکل ماه نوتلیین اورام صلبه کند و تقویت اعضا و اعانت بر دفع و اذابت فضول و تحلیل او کند.

انیسون تخم رازیانه نبطی است و بدل آن رازیانه رومی مثل وزن او و او گرم و خشگست در دویم درجه بادها پراکنده کند و سده کبد و طحال و کلیه و رحم را بگشاید و ادرار طمث کند و شیر بسیار گرداند و در لسع هوام و حمیات متقادمه و عسر تنفس نیک باشد،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 138

انزروت صمع درختیست در پارس و پوست بر پوست مانند پیاز و بچوب او صوفیان جامه شوئی کنند هر چه از آن درخت به شب بر آید مفیدتر بود و هر چه بروز بر آید در آفتاب بماند سرخ شود و صمغها به آفتاب سرخ گردد.

انبر باریس زرشکست و او را اترار و امبر باریس و امروسیا نیز خوانند بدل او مثل او تخم گلست و ثلث وزن او صندل و او سرد و خشگست در درجه دویم شکم باز بندد و قطع تشنگی کند و اگر بر اورام حاره نهند سود دارد.

اجاص الوسیاه است و آنسرد و تر است در

درجه دویم تلیین طبیعت و اطفاء حرارت کند و اگر بطبیخ ورق او غرغره کنند ورم لهات و لثه را سود دارد و قطع سیلان مواد کند و صمغ او قروحرا با هم آرد.

انجدان دو نوعست سیاه و سفید سیاه او قوی تر باشد.

و اشتر غاز بیخ انجدان خراسانیست و او گرم و خشگست در درجه سیم از برای وجع مفاصل و ادرار بول و طمث و خنازیر و جراحات و بواسیر و داء الثعلب نیک باشد و سمومرا دفع کند و اگر او را بر اندام نهند مواد را با خارج جذب کند.

باب دوّم در قسم عملی مشتمل بر دو فصل:
فصل اوّل در حفظ صحّت بدن:

حفظ صحت بدن از اهم اشیاء است خصوصا در این زمان که طبیبی که اعتماد بتدبیر او توان کرد متعذر است و ملاک امر در حفظ صحت بدن بدو چیز است یکی منع عفونت اخلاط و دویم حفظ رطوبت از تحلیل و رعایت این هر دو در تعدیل هفت چیز است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 139

1- تعدیل مزاج بترویح متجدد بواسطه هوا و غیر آن.

2- اختیار متناولیکه موافق متحلل بود.

3- تنقیه فضول تا مزاحم قوه نشود.

4- حفظ ترکیب بصیانت او از مغیرات.

5- استنشاق اموریکه روحرا تقویت دهد.

6- اصلاح ملبوس چنانکه اعتدال بدن را نگاهدارد.

7- تعدیل حرکات بدنی و نفسانی که در او افراط و تفریطی واقع نشود.

پس باید که از برای اقامت شهری اختیار کند که آب و هوای او از عروض عفونت و فساد دور مانند چه آنجا در تعدیل مزاج به ترویح به زیادت کلفتی احتیاج نیفتد و باید بخوردن هر چیز اقدام ننمایند بلکه تا توانند بنان گندم و گوشت حیوانی که مناسب

او بود اکتفا کند.

و از فواکه و بقول و اغذیه لزجه بطیه الهضم ردیه الکیموس تا تواند اجتناب نماید و تا اشتهای صادق نباشد چیزی تناول نکند و اگر اشتهاء باشد در مماطله و دفع او مبالغه نکند چه بواسطه آن مواد ردیه بمعده منصب شود و باید که هنوز میل بطعام باقی باشد که دست از اکل باز گیرد چه امتلا متضمن فسادات بسیار است و از ادخال طعام بر طعام پیوسته محترز باشد و چون طعام خورده باشد چندانی حرکت نکند که طعام در معده قرار گیرد و باید که اکل در اعدل اوقات نهاده بود چنانچه اگر زمستان باشد بوقت نیمروز و اگر تابستان بود در طرفی نهار و آب وقتی خورد که تشنگی صادق باشد اگر میان طعام باشد و اگر بعد از آن و صبر کردن بر تشنگی کاذب بغایت محمود است و مبالغه نمودن در آب خوردن بغایت مذموم است بتخصیص در میان طعام و بر یک غذا ادمان ننماید و عادت نکند و اگر سوداوی المزاج بود چیزی خورد که ترطیب او قوی باشد و تسخین او ضعیف باشد همچو مرق گوشت بره فربه و زرده تخم مرغ نیم برشت و اگر صفراوی بود باید که سرد و مرطب بود همچو قلیه کدو یا خیار یا غوره و کشک شعیر و اگر بلغمی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 140

باشد باید غداء او مسخن و ملطف بود همچو لحوم عصافیر و کبک بدارچینی و کمون و اگر دموی بود از چیزهائیکه مکثر خون بود اجتناب نماید و اگر غذاء لطیف و غلیظ خواهد

جمع کند، بیشتر اطبا برآنند که تقدیم غذاء غلیظ واجب بود چه قوت هضم در قعر معده بیشتر است و هضم لطیف آسانتر و میان ماهی و ماست جمع نکند چه آنسبب امراض مزمنه همچو جذام و فالج بود و میان تخم مرغ و ماهی هم جمع نکند که از آن درد دندان تولد کند و میان ماست و شراب نیز هم جمع نکند چه از آن برص پدید آید.

و همچنین میان گوشت مرغ و ماست بهمین علت که یاد کرده شد و میان برنج و سرکه هم جمع نشاید کرد زیرا که از آن درد شکم خیزد و در عقب فصد نشاید که مالحی تناول کند چه از آن جرب یا بهق حادث شود.

و گفته اند نیز که جمع میان بریان سرد و انگور نشاید و همچنین میان سرکه و انار و چون رعایت غذا بوجهی که کرده شد نموده باشد و پیوسته خود را از هوا نگاهدارد چنانکه بهر وقت که سرما زده باشد جامه بیشتر در پوشد و در وقتی که گرم شده باشد عرق کرده جامه از خود دور کند.

و فی الجمله در شب و روز رعایت ملبوس بوجهی کند که از سرما متاذی بشود و از برای تحلیل مواد فضلی ریاضتی که مناسب او باشد بجای آرد و خواب و بیداری او باعتدال باشد و از اعراض نفسانی همچو غضب بافراط و هم و فزع و امثال آن خود را نگاهدارد و بوقت بهار اگر بفصد و اسهال محتاج بود مبادرت نماید و از مسخنات و مرطبات احتراز کند و در تابستان طعام و شراب کمتر خورد و ریاضت کمتر کند

و در آفتاب ننشینند و مطفیات حرارت بسیار استعمال کنند و در پائیز از جماع بسیار و آب سرد و خواب در جای سرد و سرمای بامداد و شب و اکل فواکه اجتناب نماید و مجففات استعمال نکند و در اوایل او استفراغ مواد کند و چیزی خورد که ترطیب او قوی باشد و تسخین او ضعیف و در زمستان از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 141

فصد و قی احتراز نماید و غذا بیشتر خورد و غالبا از حدوث امراض ایمن باشد مگر کسی که مزاج او در اصل بد افتاده باشد.

و حینئذ اگر حرارت بر او غالب باشد باید که دعت و سکون اختیار کند و و مبردات و مرطبات بسیار بکار دارد و اگر یبوست غالب باشد در ادرار مرار کوشد و استفراغ آنکند بوجهیکه آسانتر بود و استعمال حمام پیوسته بعد از طعام کند و از مسخنات و ریاضات قوی اجتناب نماید و با دهان مرطبه تمریخ کند و اگر حرارت و رطوبت غالب باشد باید که ریاضت باعتدال کند و پیش از طعام به حمام رود و در نقص فضول تهاون ننماید.

و اگر برودت غالب باشد باغذیه و اشربه حاره و ادهان مسخنه و معاجین کبار تدبیر آن کند و بر حافظ صحت لازمست که تا تواند بسفر و غربت نرود چه رعایت امور حفظ صحت در سفر برو دشوار بود و اگر ناچار باشد باید که پیش از سفر بدنرا از فضول پاک کند و بچند روز پیشتر از خروج ریاضت بیشتر از عادت خود کند و کمتر خسبد و کمتر خورد و با خود

چیزیکه گرسنگی و تشنگی برو آسان گرداند بردارد همچو روغن بنفشه که در شمع کداخته باشد، چه گفته اند اگر یکرطل از آن بیاشامد تا ده روز گرسنه نشود همچو بذر بقله الحمقا که اگر از او 3 درم بسر که بیاشامد تشنگی بنشاند و باید که غذاهائی که تشنگی آرد همچو ماهی و قدید و حلواها و چیزهای شور کمتر خورد تا اگر آب نیابد رطوبات اصلی تحلیل نرود و باید که در راه سخن کم گوید تا دماغ ضعیف نشود و سیر برفق کند و ممتلی نشود چه حرکت در امتلاء بغایت مضر بود و اگر هوا گرم باشد سر خود را سایه کند و بر سینه بلعاب برزقطونا و عصاره بقله الحمقاء طلا کند و بر روی نیز همچنان تا رنگ رو متغیر نشود و پیش از آنکه بر نشیند چیزی از مبردات همچو سویق شعیر و شراب فواکه تناول کند و اگر از آمدن سموم خوفی بود دهن و بینی را بچیزی ثخین ببندد و پیاز منقوع بدوغ بخورد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 142

و اگر سموم بدو رسد باید که بر اطراف او آب سرد بتدریج بریزد و زمانی در آن آب بگذارند و روی او را به آب سرد به شویند و بعد از آن با جائی سرد نقل کنند و بر سر آن روغن های سرد همچو روغن بنفشه و کدو و عصارات بارده همچو عصاره بقله الحمقاء و حی العالم بنهد و بقول بارده همچو خس و مانند آن بدهند تا بخورد.

و اگر آب خواهد نگذارند که سیر بیاشامد چه در حال هلاک شود بلکه

بمضمضه اکتفا کند و اگر ناچار بود بروغن گل ممزوج کند تا اندک اندک بیاشامد و اگر در سرمای قوی سفر کند باید که سد مسام کند و دهن و بینیرا از دخول هوای سرد و ناکاه نگاهدارد و باید که چون فرود آید زود در جای گرم نرود و نزدیک آتش ننشیند و مثل سیر و جوز و خردل و حلتیت در غذا بکار دارد و موزه تنک نپوشد چه پای در آن جا گرم نشود.

و اگر سرما برسد اول پای خود را در کاغذ پیچد و بعد از آن موی بر اسب یا غیر آن و اگر سرما رسیده باشد در آب شلجم یا آبی که انجیر یا کبریت یا برنج جوشانیده باشند نهند.

و بعضی گفتند در آب سرد نهند چنانکه میوه سرما رسیده را در آبسرد نهند و در تدبیر آبهای مختلف اهمال نکند چه ضرر آن بیشتر از ضرر اغذیه مختلفه باشد پس اگر تواند آب از مقام خود بردارد چندانکه او را در رفتن و باز آمدن کفایت کند و اگر نتواند از مقام آب بردارد تا بمنزل اول و به آب آنجا خلط کند و آب آن منزلرا بمنزل دیگر برساند و بآن خلط کند و همچنین چندانکه رود

اگر از مقام خود گل بر دارد بهر منزل که رسد قدری از آنگل در کوزه اندارد و آبرا بدانگل بیامیزد و تیره کند و بگذارد تا صافی شود و بعد از آن بیاشامد نیک باشد و اگر این معنی میسر نشود فتیله از صوف بسازد و یکطرف او را در آنیه نهد که پر آب باشد و طرفی دیگر در

آنیه که تهی بود تا بتقطیر آب در آن جا رود و آنرا بیاشامد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 143

و اگر نیز آبرا طنج کند از غایله او ایمن شود و اگر اینها دست ندهد چیزی از ربوب حامضه با آن مزج کند و بیاشامد و ضرر آب گرمرا پیاز و سیر دفع کند و ضرر آب شور را سرکه و سکنجبین و ضرر آب تلخرا دسومات و حلاوات و ضرر آبهاء ایستاده و آجام را فواکه قابضه همچو انار ترش و به و سیب و ربوب حامضه وزن چون آبستن شود باید که از فصد و حجامت و چیزیکه موجب اسهال یاقی بود اجتناب نماید مگر بحسب ضرورت و فزع شدید و اصوات هایله و شم روایح و اطعمه تفه او را مضر بود و بسیار باشد که هر یکی از مذکورات سبب اسقاط جنین گردد و باید که او برای تنقیه معده کلنگبین و سکنجبین بسیار دارد و چون بار بنهد قابله سره بچه را مقدار 4 انگشت بگذارد و زیاده ببرد و رکوئی بروغن زیت بیالاید و بر آنجا بندد و بعد از آن بدن او را تملیح کند تا پوست و بشره قوی شود و باید آب سخت شور نباشد و چیزی از شادنج و قمط و سماق و حلبه وسعتر در آن جا انداخته باشد و بعد از آن او را به آب فاتر غیر مملح به شوید تا بدن او از جلاء نمک و لذع آن بیاساید و باید که منخرین او را دم بدم پاک کند و در چشم او چیزی از زیت

تقطیر کند و چون قمط او کند هر عضویرا به شکلی که احسن آن عضو بود مشکل گرداند.

و بعد از آن او را در خانه که هوا معتدل بود و شعاع آفتاب در آن جا نیفتد بلکه مایل بظلمت بود بخواباند و بعد از هر خوابی که تمام کرده باشد او را بشوید اگر مادرش شیر بدهد بهتر باشد

اما در ایام نفاس باید که غیر او شیر دهد و پیش از شیر دادن باید که قدری از عسل ببلعاند و در شبانه روزی به 2 نوبت یا 3 نوبت شیر دادن اقتصار کند بهتر باشد.

و در اول روز چون شیر دهد باید که 2 نوبت یا 3 نوبت پستانرا بدوشد و بعد از آن در دهن رضیع نهد و اگر بدایه احتیاج افتد باید که کسیرا اختیار کند که سن او میان 25 تا 35 سال باشد و باید رنگروی او سپید باشد مایل بحمرت و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 144

گردن او قوی بود و سینه فراخ و سحنه معتدل.

یعنی د حصافت و سمن متوسط بود باید که خوش خلق باشد و پستان او مکتنز و شیر او معتدل در قوام و مقدار و مایل ببیاض و خوش بوی و مایل به حلاوت و باید که دایه قریبه الولاده یا بعیده الولاده نباشد بلکه بتوسط بود و باید که فرزند او نرینه باشد و نشاید که با مرضع مجامعت کنند چه شیر او فاسد شود و الله اعلم.

فصل دویم در معالجات:

بدانکه استعمال دارو یا از داخل بود یا از خارج و استعمال از داخل یا از برای استفراغ بود یا از

برای احتباس یا از برای تبدیل مزاج و استعمال از خارج یا از برای تبدیل نقص چیزی بود. چنانکه داروی تیز بر جای نهند یا از برای زیاده همچو داروی منبت یا از برای منع خروج چیزی از بدن یا تغییر مزاج بتقطیر و طلا و تکمید و مانند آن و در علاج بادویه 10 چیز لازم بود.

1- نوع مرض 2- سبب او 3- قوت مریض و ضعف او 4- اعتبار مزاج حادث 5- اعتبار مزاج طبیعی 6- سن 7- عادت 8- بلد 9- وقت حاضر 10- حال هوا.

و چون رعایت این امور کرده باشد شروع در علاج تواند کرد و پیش از آنکه در تدبیر بعضی از امراض شروع کنیم به بیان قصد و قی و اسهال و حقنه اشارتی کرده شود.

بدانکه قویترین علاجها مر بدن دموی را فصد و حجامت و علت او اگر در سر باشد فصد قیفال در نفع اسرع بود و اگر در اسفل بدن باشد فصد با سلیق و اکحل جامع هر دو عرق مذکور است و تاثیر حجامت ضعیف چو او جذب خون از عضوی کند که محجمه برو نهند و از مجاور او و از او تجاوز نکند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 145

و قوی ترین آن حجامت ساقین است و قی اگر به ادویه باشد در آن خطر است چه گاه باشد که سبب خنق شود و اگر بطعام بود معده را پاک گرداند و اعضائیرا که مجاور باشد تجفیف کند.

و شرط اسهال آنست که بیشتر استعمال ملینات کند و ماده را نضج دهد و بعد از استعمال آن روایحی که مانع

غثیان و رد آن شود همچو بهی و نعناع بکار دارد.

و اگر در اسهال افراط افتد چیزیکه حبس آنکند استعمال دارد و اگر دارو بیاشامد و کار نکند اولی آن بود که اگر از حدوث مرضی خوف نباشد تحریک طبیعت نکند و اگر از حدوث آن خایف بود باید که به استعمال حقنه مبادرت نماید و حقنه فضولی را که در شکم و امعا بود استفراغ کند و از اسهال با سلامت تر باشد.

و چون اینمعنی معلوم شد گوئیم صداع و درد شقیقه اگر از ماده دموی باشد علامت آن سرخی روی و چشم و حرارت ملمس و امتلاء عروق و عظم نبض و حلاوت دهن است و علاج آن فصد باشد و حجامت و استعمال چیزهای سرد همچو شراب عناب و اجاص و تمر هندی و شکر سفید و گلاب و غذاء تخم مرغ نیم برشت و اگر از ماده صفراوی بود علامت آن زردی رنگ و تلخی دهن و شدت درد و التهاب سر و روی و حدت نبض و صفرت بول و علاج آن اسهال طبیعت بتمر هندی و اجاص و عناب و سپتسان و ترنگبین و خیار شنبر و تبرید سربآب ورق خلاف و کلاب و صندل و کافور و بوئیدن گل بنفشه و غذاء ماء الشعیر.

و اگر از ماده سوداوی باشد علامت آن کمودت لون و فتور نبض و خضرت بول و حموضت دهن بوده علاج آن اسهال طبیعت بهلیله سیاه و افتیمون و غاریقون و غذاء زیرباج بفروج و فالوذج از روغن و شکر.

و اگر ماده بلغمی بود علامت آن بسیاری خواب و گرانی سر و شوری دهن و

بیاض لون و قاروره و فتور نبض و علاج اسهال طبیعت بحب صبر و حب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 146

شیبار و غرغره با یارج و شم مسک و غذاء شورباج عصافیر

سرسام ورمی است حار که در سطح باطن سر حادث شود و آن اگر دموی باشد علامت او سرخی روی و عظم نبض و اختلال عقل و علاج او پیش از استحکام اخراج خونست از عروق جبهه و تلیین طبیعت بآب اجاص و عناب و ترنگبین و سپستان و اصل السوس و بنفشه و غذاء ماء الشعیر بآب انار و مزوره عدس مقشر بروغن بادام.

و اگر صفراوی بود علامت آن زردی رنگ و سیاهی زبان و حدت نبض و ناریت قاروره و حمی حاده و شدت عطش و اختلال عقل و بیخودی و هذیان و علاج آن ماء الشعیر مطبوخ با اجاص و چون مریض با خود آید نان بآب انار حامض و آب غوره و بعد از آن مزوره اسفاناج.

مالیخولیا که آن وسواس سوداویست اگر از خلط حار باشد علامت آن حمرت بول و حدت نبض و سهر است و علاج او آنکه روغن بنفشه و کدو و خشخاش و شیر زنان بر سر او ریزند و طبیخ هلیله سیاه و افتیمون و غاریقون و سقمونیا بدهد و غذاء مزوره ماش بروغن بادام.

و اگر از خلط بارد باشد علامت آنرطوبت منحزین و سیلان لعاب و خضرت بول و فتور نبض بوده و علاج آنکه آب بابونج و روغن بادام و شیر میش بر سر او ریزند و طبیخ هلیله سیاه و افتیمون و غاریقون مرکب بخیار شنبر

و روغن شیره بدهند و غداء شورباج فراریج

و صرع آنست که ماده بارده بعضی از مسالک روح را مسدود کند و از نفوذ روح نفسانی مانع شود و آن ماده اگر بلغمی باشد علامت آن بیاض لون و سمن است و علاج او بحب قوقایا و حب، اصطمخیقون کنند و در بینی اوفاواینا مسحوق دردمند و تلطیف تدبیر کنند و اگر با صرع چشم و روی سرخ باشد و عرق کند فصد صافن کنند و غذاء او عصافیر و دراج و مانند آن و در طبخ ان انیسون

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 147

و دارچینی و کرویادر اندازند و باید که از ماهی تازه و شیرها و میوه ها و مزور شراب اجتناب نماید و اگر سوداوی بود علامت آن هزال و سواد لون بود و علاج آن طبیخ افتیمون و غاریقون و اسطو خودوس و ایارج فیقراو باید که معاجین ملطفه منقیه که مبدل مزاج باشد به کار دارد هم چو مثرود یطوس و ایارج روفس و معجون هر مس و غذا شورباج فراریج.

و سکته از ماده بلغمی بود که بطون دماغ را ممتلی کند چنانکه بکلی روح نفسانی را از نفوذ مانع شود و علامت او استرخاء بدن بود و تعطیل حواس و غطیط شدید و علاج او بفصد قیفال با استعمال حقنه حاده کنند و در بینی او کندش و خربق ابیض و مسک و فلفل و شونیز دردمند.

و فالج و لقوه و رعشه این هر سه استرخاء عصب یا ضعف او از رطوبت بلغمی یا از سوء مزاج بارد حادث شوند و علاج او ایارج

فیقرا و ایارج لوغادیا و تریاق فاروق و معجون بلا در و غذا شورباج عصافیر و شراب عتیق.

و زکام از سیلان رطوبت از بطون دماغ یا منخرین حادث شود.

پس اگر با صداع و التهاب راس و حمرت وجه باشد علاج او فصد بود و شراب بنفشه بروغن بادام.

و اگر با دلایل حرارت نباشد آنچه بیرون آید بلغم غلیظ نضج باشد اصفر یا ابیض بگذارند تا بخود منقطع شود.

و اگر ابیض رقیق بود سر را بمندیل گرم تکمید کنند و بریاحین حار استنشاق کنند.

و رمد اگر با او سرخی چشم و روی و امتلاء عروق بود علاج فصد قیفالست و حجامت نقره و اسهال طبیعت بطبیح هلیله زرد و فواکه ببرک خیار شنبر و شکر و تبرید چشم به آب و گلاب سرد و غذا مزورات بعدس و ماش و روغن بادام و نان به آب غوره و آب انار ترش.

و اگر علامات مذکوره نباشد و اجفان بشب ملتصق شود علاج شبیار و ایارج

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 148

فیقرا بود و مداومت حمام هر روزه و غذا زیر باج به روغن گل.

و اگر ضعفی در بصر بود علاج آن تلطیف غذاست و تقویت دماغ ببویهای خوش موافق و شراب کهنه کند و از روزه و جماع باز ایستد.

و اگر از چشم آب رود علاج آن تلطیف غذاست و اکتحال به هلیله کابلی و سقمونیا و توتیا جمله را با هم سحق کرده.

و درد گوش اگر از خون یا ورم باشد علامت آن سرخی رنگ و ضربان بود در گوش و علاج فصد قیفال و اسهال طبیعت به آب فواکه

و هلیله زرد و خیار شنبر و شکر و تقطیر روغن بادام مطبوخ بگلاب و خل و غذاء مزوره غوره و انار ترش و ماش و عدس.

و اگر از سده یا ماده ریحی بود علامت آن آواز و طنین گوش بود و علاج تنقیه بحب شیبار وقی و غرغره با یارج فیقرا و تقطیر روغن شیره باورق مرزنجوش و نرکس و بابونه و شبت جوشیده و غذا اسفید باجات بتوابل.

درد بینی اگر با علامات غلبه خون بود علاج آن فصد قیفال است و بعد از آن اسهال طبیعت بطبیخ فواکه و هلیله زرد و غاریقون و خیار شنبر و شکر و غذا مزوره ماش مقشر و عدس.

و اگر علامات غلبه خون نباشد علاج آن اسهال طبیعت است بحب ایارج و غرغره بسر که و خردل و استنشاق رایحه مسک منقوع در شراب خوشبوی و غذا زیرباج.

و اگر رعاف باشد علاج آن فصد قیفال است و شراب غوره و ریباس بگلاب مبرد به برف طلا کند و گلاب مبرد ببرف بر سر ریزد و به آب لسان الحمل و کافور سعوط کند و غذا مزوره عدس.

و درد دندان و لثه اگر از ماده دموی و صفراوی باشد علاج آن فصد قیفال است.

و اگر کافی نشود فصد هر دو رگ که زیر زبانست بباید کرد و اسهال طبیعت بطبیخ هلیله زرد و خیار شنبر و غرغره بسر که و گلاب و مضمضه بدآن و آب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 149

سماق و قشور رمان وحی العالم نیک بود.

و اگر بلغمی یا سوداوی علاج آن خوردن ابارج فیقرا و حب قوقایا و

مضمضه بخل مطبوح بخنظل و عاقر قرحا و تلطیف غذا

و سعال اگر از رطوبت باشد علامت آنست که تشنگی نباشد و علاج آن تناول بنفشه مربی با روغن حب صنوبر یا روغن فستق و تمریخ حلق به روغن سوسن و نرکس و غذا ماء الشعیر ببنفشه مربی و طبر زد.

و اگر از یبوست باشد و علامت آن تشنگی بود و استلذاد بباد خنگ و علاج آنشراب خشخاش و سپستان و عناب و بنفشه و روغن بادام.

و اگر از سرما باشد کلنگبین عسلی به آب انجیر یا زیت و اصل السوس با پر سیاوشان و بیخ رازیانه و روغن بادام.

و اگر سعال سخت شودنشا و کتیرا و مغز دانه کدو را بعصاره لحیه التیس بسرشد و استعمال کند.

و اگر سعال کهنه شود و با آن التهاب و حرارت بود کتیرا و صمغ عربی از هر یکی 20 درم بجوشانند تا آب همچو عسل شود و بعد از آن روغن بنفشه و لعاب بذر قطونا در آنجا ریزد و به هم بیامیزد و آن را پیوسته استعمال کند،

و اگر بسعال خون بیرون آید یکدرم انفحه ارنب را با آب سرد به آشامد.

و اگر فایده ندهد فصد باید کرد و بدفعات خون کم کردن اما باید که به هر نوبت خون اندک اخراج کند

ذات الریه ورمیست که حادث شود در ریه از امتلاء خون و علامت آن حمی حاده و ضیق فس و حمره و جنتین. چنانکه همچو مصبوغ نماید و علاج آن فصد با سلیق است و اخراج خون چندانکه اطفاء حرارت کند و غذا مزوره اسفاناج بروغن بادام و توابل بارده و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس

الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 150

گل و کافور را با آب گل مبرد بیخ بیامیزد و بر سینه نهد.

و سل جراحتی است در ریه و صدر که حمی ضعیف تابع آن بود و علاج او آشامیدن شیر زنانست و قرص کافور و اجتهاد در امساک طبیعت و غذا فراریج بریانکرده و سرطان بحری

ذات الجنب ورم حجابست یا عصیی که در حجابست و ضیق نفس و سعال و وجع ناخس در زیر اضلاع تابع او بود و علاج او فصد با سیلق و اخراج خون بسیار و اسهال طبیعت بآب اجاص شیرین و عناب و بنفشه و غذا ماء الشعیر و خشخاش.

و ربو ضیق نفس است بوقت حرکت بواسطه امتلاء قصبه ریه از رطوبات لزجه و علاج آن طبیخ زوفا و ایارج فیقرا و قی بعد از اکل خردل و عسل بخل و سکنجبین و غذا ماء الشعیر بشکر.

و خفقان اگر با او دلایل حرارت بود علاج او فصد با سلیق دست چپ است و اقراص کافور به رب ترنج و اگر حرارت قوی بود بستاند طباشیر و قثا و بزرهند با و بذر خیار و بذر خس و بذر بقله حمقا و گل و صندل سفید بسویت و آنرا جمع کند و بر کشد و بعوض هر مثقالی از آن طسوجی کافور بر آن اضافت کند و آنرا به آب سیب بسر شد و قرص ها سازد و هر روز از آنمثقالی استعمال کند تا دو هفته نافع آید.

و اگر بقیه باشد بشرب دوغ و فراریج بزیریاج و آب غوره و شربت سکنجبین شکری مداومت نماید.

و اگر با او دلالت برودت بود علاج او

آشامیدن شراب سوس و شراب ریحانی و فراریج مطبوخ به زیر باج و از برای دفع حرارت قلب آشامیدن دوغ و رب حماض ترنج و رب تفاح و آب خیار و اقراص کافور نیک باشد و تضمید سینه به صندل و آب کل و کافور مبرد به ثلج.

و اگر از دهن خون آید علاج آن فصد با سلیق و آشامیدن اقراص کهربابه آب فرفخ و آشامیدن گل ارمنی ممزوج بخل به آب سرد و تضمید

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 151

صدر بکند رودم الاخوین و اقاقیا و روغن بادام و غذا مزوره عدس به آب غوره و سماق و تنقل بگل ارمنی و طباشیر.

و ضعف معده اگر از سوء مزاج حار مادی بود و ماده مایل بفوق تنقیه کند بقی بعد از آنکه ماهی تازه بخورد و جو آب به اسگنجبین فاتر بیاشامد و اگر ماده مایل به اسفل باشد تنقیه به اسهال باید کرد.

پس بستاند صبر و هلیله و هر دو را بسگنجبین معجون کند و بیاشامد و 2 ساعت صبر کند و بعد از آن مطبوخی از افسنتین و شاه تره و اجاص و مویز تخم بیرون کرده بیاشامد و تکرار استعمال این مطبوخ کند.

چنانکه معده پاک شود و اگر آن ضعف از امتلاء مراری بود ماء الجبن با سگنجبین شکری و هلیله زرد و نمک هندی و سقمونیا مشوی و شکر بیاشامد و اطعمه بارده رطبه هم چو فراریج و کدو و قثا و خس و اجاص بکار دارد و آب سرد و سکنگبین شکری و آب انار مزو آب اجاص بسیار خورد.

و اگر سوء مزاج حارّ بی ماده

بود اینقرص استعمال کند طباشیر صندل ابیض حب قرع شیرین حب قثاحب خیار بذر بقله الحمقاء از هر یکی پنج درم و گل خشگ هفت درم و کافور دانگی زرشک شش درم گل ارمنی 4 درم این جمله را به آب کدو معجون کند و قرص سازد و آنرا یکبار با ماست کاوترش بیاشامد و یکبار به آب غوره و یکبار بآب ریباس و یکبار بآب حماض ترنج تا فساد معده زایل شود.

و اگر از سوء مزاج بارد بود و مادی تنقیه معده کند بقی بعد از استعمال اشیاء ملطفه هم چو ماهی شور و فجل و آب عسل یا طبیح شبت و سکنجبین عسلی مفتر یا بمسهل همچو حب اصطمخیقون یا حبی متخذ از مصطکی و صبر و سقی ایارجات کبار و اگر بیمار احتمال آن نکند ماروسیا با روغن گل و آب اجاص بیاشامد و چون معده پاک شود این دوا بیاشامد.

مصطکی سه درم کهربا و نعنع خشگ و مرما حوز و عود خام از هر یکی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 152

2 درم اینجمله را بکوبند و بپزند و شربتی از آن 2 درم بود با شراب ریحانی و آب انیسون و مصطکی و آب قرنفل و غذا نخود آب بقنابر و قلایا و مطنجنات که در او ابازیر و افاویه بود.

و اگر در معده ورم حار حادث شود اول فصد باید کرد بعد از آن استعمال اشیاء مبرده.

و مغص پیچیدن شکمست و سبب آن رطوبتی بود که حرارت بر تحلیل آن قادر نباشد و از او ریاح و قراقر متولد شود و آن اگر از

فضول حاره باشد اول استفراغ آنفضول باید کرد و بعد از آن استعمال اشیاء معتدله همچو بزر قطونا با روغن گل.

و اگر از اخلاط لزجه بود علاج آن بچیزی باید که تلطیف کند همچو حرف بازیت و عسل.

و اگر از رباح غلیظ بود استعمال اشیاء محلله آن کند هم چو بذر سداب و کمون و نانخواه و حب الغار

و زحیر که از عاج بطن است بتواتر با خروج رطوبت بلغمی که با آنرغوه باشد.

اگر خون نباشد علاج آنست که روغن نسرین را با 3 درم حب الرشاد بریان کرده بیاشامد بعد از آن مویز و خردل و مغز جوز را با نان تناول کند و اگر خون باشد روغن گل را با 3 درم تخم شاه اسپرم بریانکرده بیاشامد بعد از آن زرده تخم مرغ بریانکرده و اگر حقنه معموله از جو و برنج و حب الاس و جلنار و جفت بلوط واس تر با زرده تخم مرغ بریانکرده با روغن گل و اسفیداج و نشا استعمال کند نیک باشد.

و فواق اجتماع اجزاء معده است و انقباض او از برای موذی و چون آن مندفع نشود فواق حادث گردد و او اگر از حرکتی بعد از اکل حادث شود علاج آن سکونست و بی خوابی و خائیدن نعناع و شو نیز و مکیدن انار شیرین و به شیرین.

و اگر در حال خلوّ معده باشد از طعام اگر در عقب استفراغ یا حمّی حاره

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 153

بود به روغن بنفشه یا روغن گل تجرّع کند و اگر نباشد سکنگبین و گل انگبین کهنه بآب انیسون و مصطکی

بیاشامد و تلطیف غذا کند.

هیضه از سوء هضم و فساد غذا در معده با دید آید و علاج او بچیزیکه غذا را از معده تحدیر کند همچو آب فاتر و جلاب و بعد از آن شراب غوره و شراب ریباس و اگر بعید العهد باشد بشرب مسهل باید که تا ضعف حادث نشود در حبس آن نکوشد و اگر قریب العهد باشد یا ضعف حادث شود اگر ریاح و قراقر نباشد و با تشنگی بود بدوغ کاو یا کشک مالیده یا بآب سویق جو که در بهی پخته باشد حبس آن کنند و اگر با قراقر و ریاح بود و تشنگی نباشد تخم مرغ بریانکرده را با مصطکی و آب انار و بهی سحق کنند و بدهند تا بیاشامد و قولنج اگر از بلغم لزج و ریاح غلیظ باشد علاج ایارج فیقر است به روغن خروع که بر آب خیار شنبر و فانید سرخ ریزند و بیاشامد و غداء ماء اللحم بی نان.

و اگر از یبس ثفل باشد علاج آن آب انجیر است با خیار شنبر و فانید سفید و روغن شیره و غداء مرق اسفیداج مطبوخ بلحم

و کرم ها در شکم متولد شود علامت آن زردی رنگ بود و سیلان رطوبت از دهن و درد شکم و غثیان و علاج بقی و ایارج مرکب از افسنتین و شحم خنظل و حب النیل و برنج کابلی و تلطیف غذا

استسقا. اگر طبلی یا زقی بود علاج او در اول حدوث قی است و اگر لحمی بود فصد و بعد از استحکام اسهال به هلیله زرد و غاریقون و خیار شنبر و طرخشقوق که پیاپی استعمال کند.

و یرقان

اگر با او دلایل حرارت بود علاج او به آشامیدن آب کاسنی و رازیانه و بعد از آن طبیخ هلیله زرد و مویز و خیار شنبر و فانید و غاریقون و غذا سکباج ترش.

و اگر سوداوی بود اسهال طبیعت به هلیله اسود و بسفایج و خربق اسود لاژورد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 154

حجر ارمنی و اینحب که یاد کرده میشود در اغلب اوقات یرقانرا نافع بود غاریقون هفت درم بذر کشوث و ایارج فیقرا از هر یکی 6 درم هلیله زرد و بذر قطف از هر یکی پنجدرم و افتیمون و هلیله سیاه از هر یکی 4 درم نمک هندی و بذر فجل از هر یکی پنج درم سقمونیا 3 درم و بذر کرفس و رازیانه از هر یکی 2 درم مجموع را بکوبند و بپزند و به آب ورق فجل نایخته حب سازند و شربتی از 2 درم استعمال کنند.

در زردی چشم به کثرت حمام و بوئیدن سرکه ترش و اکتحال بگلاب زایل شود و اگر در کلیتتین و جعی باشد و بول مایل بود بحمرت علاج آن فصد با سلیقست و شربت سکنگبین با بذر قطونا و بذر خیار و بذر قثامقشر.

و اگر نباشد اسهال طبیعت بآب فواکه و خیار شنبر و فانید سفید و اگر با بول او خون بود شربت آب فرفخ و گل ارمنی و دم اخوین و کندر و خشخاش و بذر فرفخ.

و اگر در بول رمل باشد شربت تخم خربوزه و تخم رازیانه و غذا مزوره ماش و عدس و اگر سلس بول باشد شربت سویق جو به آب سرد و طعام

ماهی تازه.

و اگر در مثانه ریگ پیدا شود علاج آنشربت فانید است بطبیخ نانخواه و تخم کرفس و رازیانه و تخم خربوزه به آب شکر و غذا نخود آب بشبت و کمون و روغن جوز.

و درد و ضربان مقعده از ورم حار بود و علاج آنست که بیمار را در طبیخ بنفشه و قشور خشخاش و جو پوست باز کرده و کوفته و ورق ختمی و ورق لوبیا نشانند و موضع را به زرده تخم مرغ و روغن گل ضماد کنند و بواسیر سیلان خون غلیظست از مقعده بیوجعی.

و اگر از رفتن آن خون ضعفی حادث نشود باید که تدبیر باز ایستادن آن نکند چه رفتن آنخون بیماری های بسیار دفع کند.

و اگر ضعف حادث شود علاج باز ایستادن آنشربت اقراص کافور است به

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 155

آب سماق و غذا سماقیه و حصرمیه و مانند آن.

اگر در انثیین و رمی حادث شود علاج آن در اول امر بفصد باسلیقست و طلا به صندل و کافور است بگلاب و بعد از آن اسهال طبیعت به اقراص بنفشه و اقراص برمکی و تضمید بآرد باقلی و پیه گرده بز و غذا ماء الحصرم به روغن بادام.

و سبب حدوث نقرس و عرق النساء و وجع المفاصل و حدبه یکی است و آنوقوع نزله است لیکن اگر آن نزله در مفصل ابهام قدم واقع شود آن را نقرس خوانند.

و اگر در مفصل ورک واقع شود عرق النساء خوانند و اگر در مفاصل فقرات ظهر افتد حدبه و اگر در مفصل افتد مطلقا وجع المفاصل و بر همه تقادیر اگر با او

دلایل حرارت موجود بود علاج آن فصد قیفالست و با سلیق و شربت طبیخ اهلیلجین و سورنجان و سنا و شاهسفرم و در او تلطیف غذا و احتراز از جماع واجب و غذا نخود آب و اگر با او دلایل برودت بود علاج آنست که در هفته دو بار بعد از طعام قی کند و بعد از آن حب اصطمخیقون استعمال کند.

و سعفه تکاشف ماده رطبه است در ظاهر جسد و علاج آن فصد است و تنقیه بدن با هلیلجین و افتیمون و مطبوخ شاه تره به هلیله کابلی سیاه و طلا بموم روغن و غذا نان سفید و گوشت کبک:

و بهق را علاج قی است به آب فجل و سکنگبین و اگر آن کافی نشود شربت لوغاد یا ایارج جالینوس و تلطیف غذا.

و جذامرا علاج اول فصد است و بعد از آن اسهال به چیزی که اخراج سودا کند مره بعد اخری و باینکه هر شب ان موضع را بتریاق افاعی منقوع در شراب طلا کنند و هر روز بروغن بنفشه و روغن کدو سعوط کند و سبب حکه و جرب خلطیست مالح که مخالط خون صفراوی شود و علاج او فصد اکحل و اسهال طبیعت بحب صبر و هلیله زرد و گل و مصطکی و غذا نان سفید و گوشت کبک و از جماع و شراب باید احتراز کند و بعد از تنقیه بحمام بسیار رود و اگر جرب کهنه شود سه روز پیاپی هر روز یک مثقال صبر بیاشامد و بعد از آن سه روز

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 156

بگذارد و پس از سه روز همچنان

بیاشامد ماده بکلی منقطع شود

و در حصبه و جدری اول فصد و حجامت کند و بعد از آن تبرید و تقلیل غذا ماء الشعیر در طرفی النهار و چون بیرون آمده باشد مدد طبیعت باید کرد تا تمام بیرون اندازد بدین مطبوخ انجیر و مویز و عدس مقشر و تخم رازیانه از هر یکی کفی در آب بجوشانند و بدفعات بدو دهند تا بیاشامد و او را گرم نگاهدارد و سماق منقوع به آب گل و عصاره شحم انار در چشم او تقطیر کنند.

و ثالیل را علاج طبیخ افتیمونست و آشامیدن لوغاذیا با ایارج رفس.

ورم اگر صفراوی بود یا دموی و علامت آنحرقتست و زیادتی حرارت. و حمرت لون علاج آن اول فصد است و بعد از آن اسهال طبیعت بطبیخ هلیله به آب فواکه اگر در بدن اخلاط غلیظه موجود باشد و بعد از آن طلاء موضع باطلیه مبرده و اگر سوداوی بود علامت آن صلابت موضع و برودت ملمس.

و سواد لون و علاج آن اسهال به چیزی که اخراج سودا کند و اگر بلغمی باشد علامت آنست که نرم بود چنانکه انگشت فرو رود علاج آن اسهال طبیعت بدانچه اخراج بلغم کند.

و سرطانرا علاج فصد اکحل است و اسهال بتواتر بطبیخ افتیمون و باید که که از اغذیه حاره چیزیکه مولد سودا بود همچو عدس و بادنجان اجتناب نماید و بگوشت بره و مرغ خانگی و شراب رقیق اکتفا کند:

و خنازیر را علاج آنست که غذا کم کند و بشب چیزی نخورد و اسهال طبیعت کند به مسهلات و اصلاح دماغ به معاجین مقویه و طلاء موضع به محللات و به منضجات

و

حمّی اگر یومی بود که از غضب قوی یا تعب از نشستن در آفتاب یا از خوردن غذاهای گرم حادث شود علاج آن شربت های سرد است و استحمام به آب فاتر بعد از زوال حمّی و تلطیف غذایکرو زیاد و روز.

و اگر دموی بود حمّی مطبقه خوانند و سبب حدوث او یا از عفونت خون بود یا از کثرت و غلیان آن و علاج او فصد است و اخراج خون بسیار و تبرید

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 157

مزاج به آب انار ترش به اندکی از شکر و آبجو به آب انار ترش و اگر طبیعت خشگ باشد شربت آب اجاص و عناب و تمرهندی بطبرز دو غذا مزوره ماش و کدو به روغن بادام.

و اگر صفراوی بود و ماده داخل عروق آنرا محرقه خوانند و علاج او فصد است و اسهال طبیعت به اجاص و تمرهندی و شیر خشت که آنشیر خشگست و عامه بغلط شیر خشت میخوانند و باید که هر سحر اقراص کافور تناول کند و چون آفتاب بر آید ماء الشعیر و اگر خارج عروق بود نوبت آن از دوازده ساعت نگذرد آنرا حمّی غب خالص خوانند و اگر در گدرد غیر خالص و شطر الغب و علاج هر دو فصد است و فی بوقت آمدن تب بآب فاتر و سکنگبین و اسهال طبیعت یماء فواکه و تمرهندی و طباشیر و مانند آن در روزی که نوبت نباشد جوذ آب ور طرفی النهار

و اگر بلغمی بود و داخل عروق علاج آنفصد است و اسهال به مسهلات بلغم و غذا جواب و اگر خارج عروق بوو علاج

آن تنقیه معده بفجل و سکنگبین بزوری و خوردن کلنگبین غذا جو آب و نخود آب بروغن بادام.

و اگر سوداوی بود آنرا حمی ربع خوانند بود خواه ماده داخل عروق بود خواه خارج و در او رعایت حفظ قوت لازم بود بنابر آنکه از امراض مزمنه است.

پس مادام که علامت نضج ظاهر نباشد مریض را فروج دهند و روز نوبت سکنگبین بآب فاتر و چون آثار نضخ ظاهر شود طبیخ هلیله سیاه هندی با خیار شنبر و ترنگبین بدهند و ادرار بول بآب کرفس در ازدیاد لازم دانند و حمای دق از حمیات متداوله بادید آید و علامت آنذوبان لحم است و سقوط قوت و باریکی او ازو در گو افتادن چشم و علاج آنست که بخوردن جو آب ملازمت نماید و هر روز در حمام رود و بخانه سرد بنشیند و به آب قاتر اغتسال کند و بروغن بنفشه تمریخ کند و پیوسته رکوئی بگلاب و کافور کرده مبرذ بثلج بر سینه می اندازد و ماهی بریان کرده و پنیر و خس و خیار و بقول بارده بسیار خررد و الله اعلم بالصواب.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 158

فن دوم از این مقاله در علم کیمیا
اشاره

که آنعبارتست از معرفت کیفیت تغیّر صورت جوهری با جوهری دیگر و تبدیل مزاج آن بتطهیر و تحلیل و تعقید و مانند آن آنرا اکسیر و صنعت نیز خوانند چنانکه بدان اشاره کرده شود و ما آنچه از مقاصد ابن فن باشد در ده فصل ایراد کنیم انشاء الله تعالی.

فصل اول در بیان امکان وقوع:

بدانکه ارباب اینضاعت بنا بر صیانت صنعت از جهال تا کثرت مال سبب ضلالت و مفسده ایشان نگردد و چون در او برموز و اشارت سخن رانده اند و صورت ضنت ورزیده لاجرم هر کس را وصول بدو صورت نبندد و ظنّ امتناع حصول او چنانکه بیشتر اهل زمان بنابر قصور همّت و فتور عزیمت ایشان برآنند ظنّی کاذب و توهّمی فاسد است چه تبدل صور نوعی بر ماده واحد بحسب اسباب مختلفه چنانکه در اصول طبیعی مبرهن شد امری ممکن و حکمی واقع است و تخلف مطلوب از مساعی اکثر اهل روز کار بعد از مقاسات بسیار و اضاعت اوقات و اعمار یا بواسطه قلت معرفت و عدم احاطت ایشان بود بر انواع تدابیر و اسرار و دقایق آن یا از فقدان اسباب و آلات آن و عدم مساعدت انصار و اخوان.

و از جابر بن حیان نقل است که هرمس را با کمال معرفت و اتقان او درین صنعت یازده نوبت در عمل خطا واقعشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 159

فصل دوم در اشارت به اصل حجر و تسمیه او در کیمیا و اکسیر و صنعت.

بدانکه در اصل حجر اختلاف بسیار است در رساله خالد در مواضع بسیار بتصریح و تعریض چنان معلوم می شود که بیضه است چنانکه:

سبیکه اهل العلم ان کنت ذاعلم ثلثه الوان تبین لذی الفهم

فاولها سور من الصخر منطوو بحر و فیه العین یسرج کالنجم

هو الحجر الموجود فی کل بلدهمناسبه فی الجلد و الدم و اللحم

و سخن جابر نیز در بعض رسائل موافق اینست و سخن صاحب شذور آنجا که گفت:

خذ البیضه الشقراء من خیر معدن تصادفها لا فی السماء و لا الارض

مغیبه فی ظرف عاج مبطن و یبق (کذا)

علی بحرین قان و مبیض

تناهت جمالا فهی وجه جمیعهافمقبله یأتی و مدبره یمضی

نزدیکست بدینقول و بیشتر برآنند که شعر است و سخن صاحب شذور آنجا که گفت:

الا فاعلموا ان الاوائل اجمعواعلی حجر ملقی علی الطرق مزدری

مهان حقیر القدر یمنع رخصه لکثرته من ان یباع و یشتری

خفی اذا ما طار عنه غرابه بدا بیضه ابهی من الشمس منظرا

معادنه فینا فکیف یظنه قلیلا عوام الناس مع کثره الوری

مناسب اینقول است و بعضی برآنند که رجیع آدمیست و بعضی بر آنکه گوگرد احمر است و بعضی بر آنکه زرنیخ ابیض است و بعضی بر آنکه گیاهی است و در آن گیاه خلاف بسیار است و بعضی برآنند که آن گیاه گندمست و جمعی از علما طبیعی برآنند که آنچیز مفرد نتواند بود و آنچه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده اند که فرمود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 160

«ان فی الزجاج و الزاج و الزیبق الرجراج و قشر بیض الدجاج و الزنجار الاخضر و الحدید المزعفر لکنوز الایؤتی الالولی فقیل زدنا یا امیر المؤمنین فقال هو هواء راکد و ماء جامد و ارض سائله و نار خامده»

نزدیکست بدینقول و بر جمیع اقوال شک نیست در آنکه اگر کسی خواهد نقره یا قلعی را مثلا زر سازد ناچار او را چیزی باید که رنگ آن کند و آنرنگ با جوهر او آمیخته شود و در داخل او غوص کند چنانکه بر آتش نهند از او جدا نشود و فاسد نگردد و هر آنچه خاصیت زر بود در او بادید آید پس بناچار داروئی باید که در او پنج خاصیت موجود

بود:

یکی رنگ کند.

دویم از او جدا نشود.

سیم آنکه با نقره یا قلعی کداخته شود و بیامیزد.

چهارم آنکه بوقت گداختن بتصعید نرود و نسوزد.

پنجم آنکه خواص زر در او با دید آید و تحصیل این دارو چون بر تدبیر تام و اهتمام مدام موقوف بود این صنعت را کیمیا نام کرده اند چه کیمیا به لغت فرس و تدبیر وجیلت است و به اعتبار شدت انضمام وجودت او عند الامتناع اکسیر من کسر الطائر اذا ضم جناحیه او من قولهم فلان طیب المکسر اذا کان محصودا عند الخبره» چون اینمصنوع ازو شبیه کانی بود بی احساس عمل درو بنابر معرفت و ظهور قدرت در صنعت او را باسم صنعت مخصوص گردانیدند و تنبیه بر آنکه صنعت به حقیقت این است.

فصل سیّم در کیفیت تبییض و تصفیر:

بدانکه هر چند مقاصد اینصاعت بسیار است چنانکه در آخر بهر یک از آن اشارتی کرده شود اما اصل الباب دو چیز است:

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 161

یکی تبییض و دویم تصفیر و چون امتحان کردیم سیماب را چنان یافتیم چیز ها را سفید گرداند و در همه نفوذ کند تا بحدیکه اگر مس را تنک گردانند و او را با سیماب و دیگر داروها در سرکه بجوشانند سفید شود چنانکه اندرون و بیرون او همچو سیم گردد تا چنان توهم افتد که اگر او را در معنی تدبیری بهتر کرده شود مس را نقره گرداند لیکن او را عیبی هست که بر آتش قرار نگیرد و از هر چه با او در آمیزد جدا شود و ممتزج نگردد.

و اما بواسطه آنکه در آتش نسوزد بلکه متبخر شود دانستیم که اگر

او را چنان تدبیری کرده شود که با چیزهای گدازنده در آمیزد همچنان سفید بر حال خود بماند.

پس باید که اول او را تجفیفی کند چنانکه مائیت ازو جدا شود و سحق پذیرد تا اگر او را با چیزهای دیگر مزج کنند رونده نشود و اگر آبدادن او احتیاج افتد هر آبی را که دهند قبول کند و چون خاصیت او آنستکه اگر بر آتش نهند بپرد و داروهای دیگر را بر او نهاده باشند با خود ببرد تدبیر تجفیف او آن باشد که تصعید کنند تا آنچه رطوبت او است ببرد و آنچه خشکست بر محقنه باقی ماند و همچنین چند نوبت تصعید کنند تا ازو هیچ چیز زنده نماند.

و اگر درو چیزی سوختنی باشد در اسفل آلت تصعید سوخته شود و چیزی چون ذرور سفید خالص از او باقی بماند که هیچ اثر مائیت در او نبود و چون خواهند تصعید او کنند اول او را بباید کشت.

چنانکه بعد از این یاد کرده شود و بعد از آن تشویه باید کرد و آنچنان بود که او را بسایند و در دیکی سفالین کنند و دیک را بگل حکمت در گیرند چنانکه شرح آن بیاید و در تنور نهند و بعد از آن تشویه او را بچیزها تجفیف و نشف کنند همچو نمک و آهک و زاج.

پس سحق کنند و در دیک تصعید که آن را دیک اثال گویند نهند و آلتی که آن را مکبه خوانند بر سر آن دیک نهند و تصعید کنند و هر چه صعود کند باز

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 162

باخلاطش بر هم

کنند و باز تصعید در هفت نوبت و غایتش تا دوازده تا تجفیف و نشف او تمام شود و هر آنچه از او صافی و روح بود. باقی ماند

پس اگر قدری بشرطی که معتبر است در آن بر مس اندازد مس را به رنگ سیم گرداند چنانکه فرق نماند

و از برای رنگ سرخ هیچ نیافتیم که در اول امر سرخ کننده باشد بلکه هر چیزی که در سیم و غیر آن نفوذ می کند چنان یافتیم که اول او را رنک سیاهی دهد و گوگرد را چنان یافتیم که چون سیم را بوی او دهند زرد گرداند.

و اگر در او مالند سیاه کند و اگر بر سیم اندازند او را بسوزاند و بتجربه دانستیم که هر چیز که چیزی را بسوزاند اول او را زرد کند یا سرخ.

پس تدبیر کردیم که از چیزهای که نقره را بسوزاند رنک زرد کننده از او جدا کنیم.

و مقرر است که هر چیز که او سوزنده باشد چون او را طبخ کنند اول چیزیکه ازو متحلل شود قوت ناری بود که در او باشد بواسطه خفت او.

پس گوگرد را بآتش نرم چنانکه قوه ناری را تحریک کند و ازو بیرون برد و از جوهر او چیزی نسوزاند و از دهنیت او چیزی جدا نکند بباید پخت چنانکه جوهر او پاک ماند.

و طبخی چنان میسر نشود مگر در آینه مضاعف چنانکه در آب گرم که وی را هیچ جوش نبود یا در زیر سرکین یا در پیش آفتاب یا بر خاکستر گرم و هر چند رفق در او بیشتر باشد از فساد دورتر باشند و باید در آب اندکی تیزی بود

تا این صبغ جدا تواند کرد و عمل این آب زیرتر یاد کرده شود.

پس او را در این آب پیاپی طبخ کنند و هر بار که آب سرخ می شود بر می دارند و آب نو در آن به ریزند و می جوشانند و باز چون سرخ می شود بر می دارند تا چنان شود که دروی از صبغ هیچ چیزی نماند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 163

پس آب های سرخ را جمع کنند و بآتش نرم او را تقطیر کنند تا آب صبغ صعود کند.

اگر آنچه بتصعید برآید سیاه باشد معلوم شود که در طبخ سوخته است و اگر سرخ باشد معلوم شود که طبخ برفق بود و نیکست.

و حینئذ آن را چند نوبت دیگر از عصاره چیزهای سرد چون سرکه مصعد و آب حماض اترج و عصاره ماست ترش طبخ کنند تا ناریتش ضعیف گردد و چندان قوت بماند که بدان زرد تواند کرد.

لیکن چون این صبغ حاصل شد از برای ترکیب احتیاج افتاد به رطوبتی که امتزاج صبغ بآن سهل شود و موافقترین همه چیزها از برای این کار خاصه از برای صقالت او سیماب سرخ کرده بود و سرخ کردن سیماب ممکن است همچو شنکرف.

پس چون صبغ را بسیماب مذکور هر یک بوزن دیگری سحق کنند و در میان سرگین دفن کنند تا نیک با هم ممزوج گردند.

و اگر نیز سیماب سرخ نباشد بمخالطت این صبغ سرخ گردد همچون شنگرف اما چون سرخ کردن او ممکن است اولی آن بود که سرخ کنند.

فصل چهارم در تعقید و تحلیل و تکلیس

گفته اند اگر خواهند عقد زیبق کنند او را در قاروره کنند که گردن او دراز بود و تنک

و عصاره حی العالم بر او بریزند.

چنانکه بمقدار یک انگشت بالای زیبق بایستد و قاروره را مطین کنند و از نشاره یا زبل آتش بر او افروزند و قاروره را در میان آن نهند.

چنانکه بجز گردن او پدید نباشد و 3 ساعت یا 5 ساعت بگذارند و بعد از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 164

آن بیرون آرند و قاروره را بشکنند و سیماب را که منعقد شده باشد بگیرند و سحق کنند و از برای حاجت نگاه دارند.

وجهی دیگر بگیرند از سیماب یک رطل و از شخیره و قلقند و نمک مدبر از هر یکی نیم رطل و همه را نیک بکوبند و بریزند و این جمله را با هم بسایند تا سیماب بمیرد و در دیک اثال کنند و سرش را محکم بگیرند و بر آتش نهند از بامداد تا شب و آنچه ازو مصعد شود بگیرند و نیم رطل شخیره و 29 درم نمک مدبر بر او نهند و نیک بسایند و باز همچنان مصعد کنند و همین تدبیر می کنند تا همچون نمک سفید و منعقد شود و از برای وقت حاجت نگاه دارد.

وجهی دیگر زیبق را به زاج بکشند و بمقدار آن نمک مشوی بسایند و بر او ریزند و در دیک اثال نهند و تصعید می کنند تا وقتی همچون ذرور شود و به چهار نوبت که تصعید کرده باشند گاه باشد که بدین مرتبه رسد.

پس از آن زیبق مصعد را بمقدار رطلی حاصل کنند و نیمرطل شب یمانی و ربع آنشب نوشادر باو اضافه کنند و با هم سحق کنند و آن را در قدحی مطین

ریزند و آن قدح را در دیک اثال نهند و سه شبانه روز در زیر او آتش قوی کنند و بعد از آن بگذارند تا سرد شود و منعقد گردد.

وجهی دیگر بسایند از زیبق مصعد بر وجهی که یاد کرده شد یک رطل و از بیاض بیض معقود و مجفف و صمغ عربی از هر یکی و این جمله باب بیض مقطر بنوشا در یکشبانه روز بسایند و بعد از آن خشک کنند و در قاروره گلابی ریزند و آن را بگل در گیرند و یکشب در تنور گرم نهند و بعد از آن بیرون آرند و بآب بیض مقطر بنوشا در همچون نوبت اول سحق کنند و شبی دیگر همچنان در تنور نهند و چون بیرون آرند منعقد باشد.

حل طلق گویند اگر طلق را بکوبند تا سرمه شود و به حریری که سخت بافته باشند ببیزند و بمقدار او شب یمانی برو افکنند و سه درم نمک بوره ارمنی و بمقدار او تنکار و او را بسایند و در شیشه مطین کنند و چهار رطل بول کودکان

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 165

بر او ریزند و شبی تا روز در آتش سرکین نهند و چون بیرون آرند گداخته باشد از برای وقت حاجت نگاه دارد.

وجهی دیگر بستانند کماه خشک و بجوشانند تا مهرا شود پس طلقرا صفایح کنند و آن آب بر او ریزند منحل شود:

وجهی دیگر اگر طلق را در بوته نهند و نفخ کنند تا همچون آتش شود پس مازو را بکوبند و برو ریزند منحل شود.

وجهی دیگر برنج را در آب بسیار بپزند تا مهری

شود پس آنرا بپالایند و صافی کنند و در آبگینه ریزند و چهلروز در آفتاب بیاویزند که آن سرکه بس عجب شود،

پس هر وقت که خواهند طلق را حل کنند در قدحی کنند و آن سرکه بر آن ریزند و سه روز بگذارند منحل گردد و همچون آب روان شود.

صفت تکلیس اگر خواهند چیزیرا مکلس کنند او را به نوشادر و سرکه زنگاری کرده یا به چیزهای سوزنده همچون نمک و نوشادر و گوگرد بسوزانند تا سحق پذیرد و سیماب در وی آمیزند.

پس آن را تصعید کنند تا سیماب از او جدا شود و همچنین چند نوبت همین عمل کنند تا آنچه ازو باقی ماند همچون ذروری شود و او را جسد مکلس خوانند.

پس اگر برای نقره بود آن را نمک آب مقطر دهند و می سایند و در تون می نهند و باز میسایند تا بغایت نرم شود.

و اگر برای زر بود آب های زاجات می دهند یا آب گوگرد سرخ و با روغن بیضه پیاپی تشویه میکنند تا سرخ گردد.

و چون ذروری شود صفت تحلیل چیزها آسان ترین طرقی در تحلیل آنستکه طبیعت عقاقیر را با چیزهائی گردانند که به جوهر خود انحلال پذیرد هم چون نمک و زاج و قویترین همه نوشادر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 166

پس آن چیزها را که حل خواهند کرد باید که در آینه کنند و نوشادر حل کرده در او میریزند و می سایند تا ده کرت بر وجه مذکور سحق میکنند و در آتش میریزند تا مشمع شود یعنی چنان شود که اگر بر آهن گرم کرده او را افکنند در حال گداخته شود تا

ده نوبت به نوشادر محلول او را تسقیه کنند بر وجهیکه یاد کرده شد بدین مرتبه برسد و گاه باشد که بسی نوبت بدین مرتبه رسد.

فصل پنجم در تدبیرات چیزهائیکه در این صنعت بدان محتاج اند و آن را بکار دارند

تدبیر کبریت بستانند از کبریت مقداریکه خواهند و آن را بسرکه نیک سه روز می سایند و بسایه خشک میکنند و بکفک انگبین خمیر می کنند و آن را مصعد کنند و آنچه مصعد شود بگیرند و پاره ازو در آتش اندازند و اگر نگیرد و دود نکند دلیل آنستکه نیکو شود.

و اگر دود کند بار دیگر بسرکه بسایند و بکفک انگبین خمیر کنند و مصعد گردانند تا بحدی برسد که چون بر آتش افکنند دود نکند و نسوزد و بعد از آن بر دارند نگاه دارند.

وجهی دیگر بستانند از کبریت مقداریکه خواهند و نیمه آن قلقند و هر دو را با هم بسایند و در دیک سفالین مطین کنند و در آتش نهند و زرده تخم مرغ برو بریزند و به چمچه آهنین او را می جتبانند تا سرخ شود پس دیک را بردارند تا سرد شود و از آن جا بیرون آرند و بسایند و بوقت حاجت قدری از او بر سیم سفید افکنند سرخشود.

تدبیر آب کبریت بستانند از کبریت اصفر جزوی و از نمک قلی نیک رسیده جزوی و آن هر دو را نیک بسایند و هر دو را در قاروره مطین کنند و به خاکستر یا آتش سرکین خفیف یکشبانه روز تشویه کنند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 167

پس بیرون آرند دیک مطین و بهروقیه کبریت سه وقیه آب شیرین در او ریزند و بجوشانند و چون جوشیده باشد آن کبریت قدری نمک

مشوی مسحوق در آن جا ریزند در ساعت منحل شود و آب سرخ گردد.

تدبیر صمغه حمرا که آن را زرده تخم مرغ خوانند بستانند زرده تخم مرغ را و بآتش او را تقطیر کنند و ثفلشرا بستانند و بآب بیاض مقطر آن را آغشته کنند و در زجاج مطین ریزند و چیزی بر سر او نهند و وصلرا محکم بگیرند و بر سر آتش نرم نهند چنانکه بجوشد آب سرخشود.

و اگر در خاکستر گرم نهند یا آفتاب بهتر باشد و چون آن آب سرخ شود آب مقطر درو ریزند تا صمغه در زیر قاروره چنان که باید حاصل شده باشد.

تدبیر شب بستانند شب را و بکوبند و ببیزند و در دیک سفالین که چربی بر او نرسیده باشد کنند و بآتش نرم بجوشانند مادام که میجوشد در آتش بگذارند تا وقتی که خود از جوشیدن ساکن شود و سفید و منجمد شود و نگذارند که محرق گردد و سیاه شود و فرو گیرند تا سرد شود و بکوبند و نگاه دارند تا بوقت حاجت به کار برند.

تدبیر مرقشیشا بستانند مقداریکه خواهند و آن را نیک بسایند و بسرکه انگوری خمیر کنند و ده روز بافتاب نهند تا خشک شود و باز بسایند و در دیکی کنند و نرم نرم آتش میکنند تا مصعد شود.

پس آنچه مصعد شده بگیرند و بسایند و بار دیگر مصعد کنند و همچنین تا وقتیکه چون سیماب سفید شود آن را نگاه دارند.

تدبیر مرقشیشا بستانند مقداریکه خواهید مرقشیشا و مغنیسا بکوبند و از زاج و شب یمانی هم چند مقدار ایشان و همه را بسایند و چند نوبت همچنین می کنند

تا بغایت سفید شود نگاه دارند.

وجهی دیگر بستانند از مرقشیشا و مغنیسا آن مقدار که خواهند و هر دو را خورد بسایند و همچند آن زرنیخ بر آن اضافه کنند و دو روز بآتش سرکین جمله را بریان کنند و بیرون آرند و بآب کبریت و نوشادر بسایند و مصعد گردانند تا نیک سفید شود و نگاه دارند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 168

تطبین بر اینوجه کنند از گلسرخ خالص که رمل در او نباشد و ان را بمنخل شعر به بیزند و نصف آن براده بریزند و یک و نیم چندان یعنی مثل و نصف او خاکستر نی همچندان سرکین خر منخول و مجموعرا بشیر بز نیک خمیر کنند.

پس آن را در هاون کنند و نیک بکوبند و بعد از آن بهر آنیه که خواهند از قاروره و دیک و غیر آن طلا کنند و بآتش گرم کنند تا سخت شود نگاه دارند تا از کسروشق ایمن باشند.

وجهی دیگر بستانند گل نیکوی خالص را با موی گوسفند بیامیزند و نیک بسرشند و هر چیز را که خواهند بدان تطیین کنند و گل حکمت این است.

تدبیر حلب سیماب، سیماب را در جامه هنگفت کنند و در کاسه بیفشارند و باز در آن جا کنند و بیفشارند و همچنین نوبتی دیگر آن را سیماب محلب خوانند.

تدبیر شنجار سفید، دیگی سفالین نو بستانند و شنجار درو کنند چنان که تا به نیمه او برسد و آب بر او ریزند و در طشتی نهند پس هر آبیرا که از آن دیک بیرون آرند جمع کنند آن شنجار سفید بود خشگ کنند و نگاه

دارند.

تدبیر نمک هندی. بستانند از دردی نبید یا دردی می پخته مقداریکه خواهند و بسوزند و خاکسترش را بگیرند و در دیکی کنند و بهر جزوی چهار جزو آب در او ریزند.

و اگر خواهند که نیک تر آید آب نوشادر در او ریزند و دو روز یا سه روز بگذارند و هر روزی چندان که میتوانند آن را می جنبانند و بگذارند که تا صافی شود بر دارند و در دیک کنند و بجوشانند تا همچون انگبین شود،

پس فرو گیرند و در آنیه کنند و اگر در تابستان بود در آفتاب نهند و اگر زمستان بود در دیک سنگین نهند و بر سر آتش بگذارند تا به بندد و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 169

نگاه دارند.

تدبیر سرکه مصعد بستانند سرکه بغایت ترش و جزوی شب یمانی و دو جزو نمک و جزوی نطرون بستانند و اندر آن سرکه ریزند و هفت روز در آفتاب بنهند پس صافی کنند و نگاه دارند.

و تدبیر آب نوشادر بستانند یکرطل نوشادر و بسایند و به بیزند و آن را به زیت یمنی بریان کنند و چون زیترا تمام بخورد پاره از آن بر آتش نهند و اگر دود کند بار دیگر بازیت بسایند و این چنین تدبیر میکنند تا چنان شود که دود نکند پس با سرکه بسابند و بآن خشگ کنند و بندقها سازند و بآتش نرم آن ها را بریان کنند و بمقدار جزوی از او با جزوی از شب یمانی مدبر با هم جمع کنند و سرکه مصعد بر ایشان ریزند و به سرکین تریا آفتاب بیست و یکروز حل کنند و مصعد گردانند و

نگاه دارند بهترین آبهاست از برای نگاه داشتن سیماب و جفت کردن با وی.

تدبیر لبن العذرا بستانند مرتک یکرطل بکوبند و ببیزند و اندر دیک سفالین و یک کوزه سرکه سفید سخت ترش در او ریزند و آن را بجوشانند تا دو سه جوش بکند.

پس در شیشه کنند که سرش تنک باشد سرش را استوار کنند و در میان سرکین تر نهند و به هر هفته یکبار سرکین بدل کنند تا برسد و رسیدن آن استکه همچون آب مرتک زرد شود یا همچون آب سیماب سرخ و آن را با سرکه بیامیزد هم چون شیر سفید گردد و این است لبن العذرا که در صنعت ذکر کنند.

تدبیر زعفران سرب. بستانند اسرب مقداری و آن را بگدازند و بسوزانند تا خاکستر شود.

پس از او یکوقیه و از بول گاو سه وقیه در شیشه کنند و هفت روز در آفتاب نهند و هر روز چهار بار یا بیشتر شیشه را می جنبانند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 170

پس به رکوی که نه سخت بافته باشند و نه تنک بپالایند و بنهند تا صافی شود پس خشک کنند آن زعفران اسرب باشد.

تکلیس قشر البیض بستانند پوست تخم مرغ و در آب نهند و شبانروزی بگذارند پس بیرون آرند و آن پوست تنگ از وی باز کنند و او را نیک بکوبند و در کوزه مطین کنند و سرش را محکم بگیرند و در تنور نهند و دو روز بگذارند پس بیرون آرند و حرد بسایند و نگاه دارند.

تدبیر مس مصعد بستانند از مس آن قدر که خواهند و از او صحیفهای تنک همچون ناخن

بسازند و آن را بمقراض خورد کنند و زرنیخ سرخ و زرد و نمکرا بکوبند و با هم بسایند و سه روز در آفتاب نهند و خشگ کنند و این مجموعرا در کوزه کنند و سرشرا استوار بگیرند و سه شبانه روز بسرگین آتش کنند و بعد از آن بیرون آرند و بسایند و بشویند تا بوی زرنیخ او برود پس خشگ کنند و به دیک سنگین آن را تصعید کنند پس آنچه برآید همچون نمک سفید شده باشد.

تدبیر قلی بستانند از قلی آن قدر که خواهند و آن را هفت روز به سرکه سفید می سایند و چندان که سرکه می خورد میدهند و چون بدین مرتبه رسد سه وقیه از او یکرطل مس را سفید کند.

پس هر یکرطل از او یکوقیه توبال براندازد تا چیزی نیک بیرون آید.

تدبیر زعفران آهن. بستانند از براده آهن و بسرکه نیک تر کنند و اندر رکوئی بندد و در گل حکمت نهند تا هفت روز برآید و زنگار گیرد و همچون زعفران شود پس بسایند و نگاه دارند.

و تدبیر روغن خایه بستانند تخم مرغرا و بشکنند زردی او را بگیرند و چیزی از قلقند و زاک بر او افکنند و نیک بسایند و در سایه خشک کنند و مصعد گردانند و نگاه دارند.

تدبیر پاک کردن مس بستانند مس را و در بوته کنند و نوشادر سوده بر او اندازند و بر سر بوته طبقی کلین نهند و چون مس گداخته باشد تنکار و بوره ارمنی و دار فلفل مساوی یک دیگر بر آن جا افکنند و بر هر ده من از مس یک من

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس

الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 171

ازین داروها اندازند تا پاک شود.

فصل ششم در بیان ساختن سیم

چنین گویند که اگر یک درم سونش نقره بستانند و سه درم اسرب و با هم بستانند تا نرم شود و در قدحی کنند مطین بگل حکمت و قدری زیت بر آن جا ریزند و بآتش بریان کنند و هرگاه که زیت کم میشود باز میریزند و بریان میکنند تا یکشبانه روز آنگاه او را بیرون آرند و در شیشه مطین کنند و در زیر و بالای آن شیشه انززوت کوفته بریزند و سر آنرا استوار کنند و یکشب بر آتش سرکین بریان کنند و بعد از آن بیرون آرند و یک درم از آن بر سه من نحاس اندازند سیم شود.

وجهی دیگر گویند اگر بستانند از زرنیخ سرخ و زرد و رصاص و مردار سنک و مغنیسا از هر یکی جزوی و از قلی و نمک اندرانی و بوره و کندر تر از هر یکی نیم جزو و هر یکی را علیحده بکوبند و در قنینه کنند و سر آن را به نمک و آبگینه مسحوق استوار کنند.

و دیگی را پر از خاکستر کنند و آن قنینه را تا صدر او در میان آن خاکستر نهند و یکروز تمام در زیر آن دیک آتش کنند و بعد از آن بگذارند تا سرد شود آنچه در او باشد بیرون آرند و یک درم از آن بر 15 نحاس سقی کنند نقره گرداند.[1]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 5 ؛ ص171

هی دیگر گویند اگر ده متقال اسرب و رصاص و نحاس سوخته و مرقشیشا از هر یکی دو مثقال بستانند و این جمله را

با هم کوبند تا نیک نرم شود و بعد از ان نحاس را بگدازند و این داروها را بر او ریزند و نفخی عظیم در آتش دردمند آن جمله را نقره گرداند الا خشگ باشد.

وجهی دیگر گویند اگر یکرطل نخاله آهن بستانند و این جمله را با هم بکوبند نرم شود و بعد از آن نحاس را بگدازند و این داروها را بر او ریزند و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 172

بگدازند و نحاس مبیض بر او اندازند سفید شود الا بر ظاهر او اندک غبرتی باشد چون باز بگدازند و مثل آن نقره بر او نهند نیکشود.

وجهی دیگر بستانند ار ریبق مقداری و همچندان مرقشیشا و زیبق را بر آن بکشند و بمقدار هر دو نمک مقلو اضافه کنند و بخل خمر مصعد آن را یکروز سحق کنند و بشب تشویه آن همیکنند.

پس نداوت آن را بستانند و سه نوبت تصعید آن کنند تا سفید شود پس آن را بآب بیاض بیض محلول مکلس مبیض و نوشادر و شب بروز سحقکنند و شب تشویه تا منعقد شود و یک درم آن 25 درم نحاس را نقره گرداند.

و اگر از زیبق جزوی بستانند و از زرنیخ سفید که در او هیچ سیاهی نباشد جزوی و باب رصاص یا اسرب یا نقره محلول به نوشادر تشمیع کنند و تحلیل و تعقید او تمام کنند هر یک درم او یکرطل را از نحاس نقره گرداند.

و اگر از هر یکی از این ها جداگانه تحلیلکنند و با هم بیامیزند و سه هفته در میان زبل نهند تا منحل شود.

پس تعقید کنند هر یکدرم از

او دو رطل نحاس را نقره گرداند و اگر این مذکور را چون معقود شده باشد سحق کنند و بمثل وزن او از زیبق محلول دو نوبت سحق کنند.

پس تحلیل و تعقید آن کنند هر یکدرم از او هزار درم نحاس را کافی بود و اگر بدل زرنیخ کبریت مصعد مبیض مصفی بآب بیاض بیض مصعد که بشب مکلس محلول بود هر یکدرم هزار درم زیبق را تعقید کند و هر یکدرم زببق صد درم از نحاس و غیره را نقره گرداند:

وجهی دیگر گویند اگر یکرطل زرنیخ یا کبریت بستانند و مانند آن بوره بآب نمک بروز سحق کنند و در شب بآتش متوسط تشویه کنند و بعد از آنکه نداوت او را اخذ کنند مصعد گردانند و تجدید بوره کنند و بعد از آن به لبن عذرا تصعید کنند بر وجهیکه ذکر رفت هفت نوبت تشویه کنند تا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 173

منعقد شود.

پس آن را چند نوبت باب نوشادر تشمیع کنند پس زیبق بر آن جا اندازند و بآتش خفیف تشویه کنند تا چنان شود که بر صفایح جاری گردد و نفوذ کند و یکجزو از او پنجاه درم نحاس را سیم گرداند.

وجهی دیگر بستانند از زرنیخ یا کبریت آن را بریان کند چنانکه دخان و سیاهی و نتن او برود و بمقدار یک رطل او را با همچندان او از کلس عظام سه روز با آب نمک بر صلایه سحق می کنند و در شب بآتش نرم تشویه میکنند پس دیگ اثال نهند و تصعید کنند و باز تحدید کلس و آب نمک می کنند و مصعد می گردانند

تا سفید شود.

پس آب صابون تسقیه کنند و باز همچنان تشویه کنند تا وقتی که قائم شود پس اگر آن کبریت باشد هر یکدرم از آن با سی درم زیبق در بوته کنند و سر آن را محکم کرده در میان آتش نهند و نفخ کنند تا منعقد شود و سیم گردد و اگر زرنیخ بود هر یکدرم از آن بر سی درم نحاس نهند تا سیم شود.

وجهی دیگر بستانند از زرنیخ و کبریت از هر کدام که خواهند یکرطل و از اسفیداج رصاص همچندان و آن را به سرکه به سایند و بآتش خفیف چند نوبت تشویه کنند و باز اسفیداج تجدید کنند بهمان تفصیل که آنچه متصاعد شود سفید باشد.

پس تجدید اسفیداج کنند و بآب مرتک تسقیه کنند و بعد از آن تصعید آنچه محترق شود بستانند هر یکجزو از او 20 جزو نحاس را سفید کند.

وجهی دیگر بستانند کبریت و زرنیخ از هر کدام خواهند مقداری و بعد تشویه آن را بآب نمک سحق کنند و باز تشویه کنند و سحق همچنان تا وقتی که سفید شود و در هر نوبت آن را بشویند و راوق و صافی کنند تا همچون بوره سفید شود. چنانکه باید پس بآب عقاب تشمیع کنند تا همچون نمکی شود که بگدازد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 174

پس آن را جدا به نهند و کلس رصاص بستانند و بعقاب تشمیع کنند تا همچون نمک شود و بعد از آن همه را جمعکنند و چند نوبت سحق و تشمیع کنند پس آن را حل کنند و باز عقد هر 1 درم 300 درم

را سفید گرداند.

و از حکیمی شنیدم که گفت من این را تجربه کردم راست آمد.

وجهی دیگر که آن را منجز الحاجات خوانند به ستانند زرنیخ مبیض و و زیبق مبیض از هر یکی مساوی و بر صلایه بآب صخره صما بسایند تا همچون آب شود.

پس آن را در قاروره ریزند و یکهفته دفن کنند و آن را تعقید کنند پس در قرع عمیاد ردیک رماد نهند و در زیر او یکشبانه روز آتش نهند پس آنچه مرتفعشود بردارند یکدرم از او بر شصت درم نحاس یا رصاص نهند تا سفید شود انشاء الله تعالی.

فصل هفتم در ساختن زر

اگر زرنیخ یا کبریت از هر کدام یکرطل بستانند و از توبال نحاس سه رطل و آن را بقلیا تسقیه کنند.

پس تشویه و تصعید و باز تجدید نحاس کنند بهمان وجه تا آنچه متصاعد شود سفید بود.

پس بآب قلقند و زاج تسقیه کنند پس تشویه تا سرخشود و آن را در جائی ریزند پس بسایند زیبقی که از برای حمرت تصعید کرده باشند و تشمیع کنند و مثل آن زیبق و قلقند و مثل آن زعفران حدید و همه را در صلایه جمعکنند و بآب نوشادر مصعد به زاج مقلو که در او مثل و ربع او زاج یا قلقطا رحل کرده باشند تسقیه کنند و بدان تشمیع کنند تا همچون نمکی شود که بگدازد پس آن را حل کنند و در او مثل نصف آن مجموع روغن صفرت بیض بر او نهند و آن را دفن کنند تا منحل شود و آب صافی گردد و این در پنجاه روز تمام شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص:

175

پس تعقید کنند تا همچون یاقوتی شود و بیکدرم از او دو رطل را از هر جسدی که باشد صبغ کنند.

وجهی دیگر بستانند یکرطل از زیبق منقی بخردل و آنرا در قدحی مطین کنند و یکرطل از زیت بر او ریزند و پنج درم کبریت اصفر مسحوق و پنج درم زاج اصفر بر او اندازند و قدح را با همه در میان آتش سرگین فرو گیرند و آن را بآب و نمک بشویند و در دیکی مطین ریزند و در میان آن دیک مناره از گل نصب کنند و بر سر او صفحه بنهند و آن زیبق مطبوخرا در آنجا بریزند و در حوالی آن مناره در دیک یکرطل کبریت مسحوق بریزند و طبقی بر سر او نهند و منافذ او را بگیرند و در زیر او آتش نرم بر افروزند تا شش ساعت چنانکه کبریت مبخر شود.

پس بگذارند تا سرد شود و بکشایند و همان تدبیر را اعاده کنند و هر وقت که دانند بخار کبریت منقطع شد آتش را قطعکنند و آن را فرو گیرند و هر جزوی از او به بیست درم نقره نهند تا سرخشود.

وجهی دیگر بستانند زاج محلول هر قدری که خواهند و مثل ربع او کبریت بر او اندازند و سه شب بگذارند و بعد از آن بجوشانند و صافی کنند و مثل ربع او زرنیخ سرخ بر او اندازند و سه شب دیگر بگذارند و بجوشانند و صافی کنند پس مثل مجموع روغن زرده بر او اندازند و براده بر آن تسقیه کنند و بسایند و بر آن تشویه کنند همچون زرد و سرخشود.

پس از آن زیبق مصعد

مخنق احمر بر او اندازند و براده را بر آن تسقیه کنند و بآب نوشادر مصعد بزاج ده نوبت تشمیع کنند.

پس آن را حل کنند و بعد از آن تعقید یکمثقال از او پنجاه مثقال سرخ کند.

و اگر بآنکبریت مبیض مسقی زاج و قلقنده و قلقطار و حمره الدم ضم کنند و 15 نوبت تشمیع و تحلیل کنند و بعد از حل و عقد او یکی 200 مثقال از هر جسدیکه خواهند صبغ کنند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 176

و اگر هر یکی علیحده تشمیع و تحلیل کنند و بعد آن همه را جمع کنند و سه هفته دفن کنند چون بر دارند و تعقید کنند یکی را 300 مثقال را صبغ کند.

و اگر بار دوم حل و تعقید کنند یکی 600 مثقال صبغ کند و همچنین هر چند تحلیل و تعقید آن مکرر شود اثر او مضاعف گردد.

وجهی دیگر بستانند براده زر را و با همچندان او نوشادر و سه روز بخل خمر بسایند.

پس تصعید کنند و به سرکه بسایند و باز تصعید کنند و باز بسایند تا هبا شود و بعد از آن زاج و زنجفر و نوشادر از هر یکی وقیه بستانند و یکرطل خمر مقطر بر آن ریزند و یکهفته میان سرگین نهند تا منحل شود.

پس آن را بر آن هبا اندازند و تشویه کنند تا ذر ورا حمر شود و درهمی از او 10 مثقال نقره را صبغ کند پس سه مثقال زر بر او نهند تا خالص شود.

و اگر آن مجموع را به حمرت کبریت تسقیه کنند پس تشویه هر درمی از او 100

مثقال را صبغ کند.

و اگر آن را حلکنند و بآب زعفران حدید تسقیه کنند پس تشویه هر درمی از او یکرطل رصاص را زر گرداند.

وجهی دیگر بستانند از براده زر آن مقدار که خواهند و آن را بسه چندان زیبق تلقیم کنند و نیک بسایند پس در میان زاج و کبریت هفت بار بریان کنند تا هر یک درم از او ده درم نقره را صبغ کند.

پس سه مثقال زر بر او نهند تا زر خالص شود و اگر 5 مثقال زببق تلقیم و بهمان وجه که یاد کرده شد بسایند و زر با او اضافه کنند زر خوبتر آید.

وجهی دیگر بستانند زیبق چهل درم و کبریت احمر 5 درم زرنیخ اصفر دو درم همه را چون سرمه نرم کنند و بحریر ببیزند و در قاروره کنند که مطین باشد بگل حکمت و یکشبانه روز به سرکین تشویه کنند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 177

پس بیرون آرند و بسرکه لطیف و بول مصعد سحق کنند و باز همان سرکه بر او ریزند و آنچه از او مقطر شود بعد از ساعتی منعقد گردد و اگر درهمی از او بر 10 درم نقره بگذارند زر خالص بیرون آید.

وجهی دیگر گویند اگر بستانند یکمثقال از روث پلنک و یکمثقال از آن موش خانگی و یکمثقال بول سرخ گونه و یک زرده تخم مرغ سیاه و 2 درم نوشادر و 2 درم روغن زیت و این جمله در دیکی کنند و در روز در آفتاب نهند تا نیک بگندد بعد از آن 2 مثقال نقره را در بوته بگدازند و این جمله را

در آنجا ریزند چنانکه بخار او هیچ بیرون نرود بگذارد تا سرد شود و بیرون آرند.

فصل هشتم در ساختن لالی

استاد فیلسوف گوید که بستاند مروارید خرد پاکیزه صافی و سفید بشویند به آب نمک چند نوبت بعد از آن یکشب در نوشادر معدنی حل کرده بگذارند پس از شستن و نوشادر معدنی در بیضه مرغ حل کنند و آنچنان بود که بستانند بیضه و در آب بجوشانند و پوست از آن باز کنند و قدری از سفیده بیضه از سر آن برگیرد تا همچون بوته بماند.

پس نوشادر را صاف کرده و پاکیزه کرده و کوفته و بیخته در میان بیاض البیض مسلوق کنند و بر سر آن پاره گل بر نهند و در میان آبیکه در آن شائبه نبوده باشد نهند و بگذارند یکشب تا در آنجا حلشود و بعد از آن چون حل شده باشد در ظرف آبگینه کند نوشادر محلول و دانهای شسته در سر آن کند و یک لحظه رها کند.

پس خوب بشوید باب گرم بعد از آن ترنجی بستاند و سر آن بگیرد تا همچون بوته بماند و آنچه در میان ترنج بود بیرون کند و آنرا بکوبد و باز در پوست ترنج کند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 178

پس مروارید شسته بستاند و بر سر آن بریزد و آن پاره ترنج که از سر آن بر داشته بود باز بر سر آن نهند و بدوزد آنگاه بستاند پاره کرباس نو و در آن به پیچد و به ریسمان سخت کند و گوی در زمین بکند بقدر یک گز و زبل اسب تر و خشک بوزن یک دیگر در

آنحفره کنند و آنترنج در میان آن زبل نهد و طغاری بر سر آنحفره نهد سرنگون و بر کنار آنخاک پر کند.

پس شش روز رها کند و بعد از آن آنرا بیرون کند مروارید جمله حل شده باشد چون پرده از روی آن بر دارند آنرا بکفجه زجاج یا نقره برداشته به ظرف آبگینه کند و سه روز بیک دیگر بیامیزد تا آمیخته گردد.

پس جامه پاره ابریشمی بستاند و بقدر پنجه و انگشت ها به دوزد و در دست کند و همچنین کف دست چپ را از جامه ابریشمی بپوشاند و در انگشتان خود بیاض البیض مروق بمالند.

پس از آنمخمره بگیرد چندانکه خواهد در میان کف دست چپ می مالد تا نیک گرد شود.

پس سوراخ کند به سوزنی از نقره یا موی خوک و در قدحی از آبگینه نهد و قدحی دیگر هم از آبگینه بر سر أو نهد و بگذارد تا سه شبانه روز بعد از ان در پیه بط یا در میان خمیر آردمیده نهد و بخورد مرغ خانگی دهد و آنرا بدواند تا مانده شود اگر دانه دانگی یا دانک و نیم دانک باشد نگذارد که آنمرغ چیزی بخورد تا ساکن گردد.

پس آنمرغ را بکشد و حوصله آنمرغ را بشکافد و بگذارد تا سرد شود پس آن دانها را بیاویزد تا سه روز خشگ شود پس بر گیرند اگر زردی با او باشد آن زردی از ترنج است بستاند شیر ترش و آنها را در آن افکند تا آن زردی را بخود کشد و صاف شود و سفید و لطیف و پاکیزه بفرمان خدا.

ایضا بستاند مروارید و در هاون زجاجی کند و بکوبد

و بهر 10 درم از آن 1 درم سیم و 2 درم زر بر نهد و در چاه حل دفن کند تا حل شود و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 179

بعد از آنکه حل شده باشد بیرون آورد و از آن کوچک و بزرگ بسازد و سوراخ کند چنانکه گفته شد و میان دو قدح آویزد تا خشگ شود پس آنرا بخورد مرغ خانگی سیاه دهد بعد از نیم گرمی بکشد و بریان کند بگذارد تا سرد شود پس آنرا از شکم آن بیرون کند که از معدنی لطیفتر گردد.

ایضا بستاند مروارید خورد صاف پاکیزه یک جزو و صدف صاف سفید یک جزو مروارید مذکور را بشوید بطریقیکه گذشت و هر دو را در هاون آبگینه بکوبند و صلایه کند بحدیکه بهم چسبیده شود بعد از آن آنرا در قاروره صافی پاکیزه کند و سر قاروره هم از آبگینه بوده باشد و بعد از آن ترنج آبدار را دو نیم کند و مغز آن را در هاون آبگینه بکوبد و بقدر ربع آن سیر با آن بکوبد و از جامه سفید ضخیم آب آنرا بیرون کند و آن آب را بر سر صدف و مروارید که در قاروره هست بریزد. چنانکه بقدر چهار انگشت بر سر ایستاده بماند و سر قاروره را بگذارد و بآرد و نمک و سنگ مهر محکم کند و در چاه حل که مذکور شد بگذارد و هر روز آب گرم بر زبل افشاند و طغاری بر سر آن گرد آرد تا مدت بیست و یک روز بعد از هفت روز باید که زبل را تازه

کند چون بیست و یکروز بگذرد قاروره را از زبل بآهستگی بیرون آرد و سر آنرا بردارد و مروارید و صدف حل شده باشد و سر آنمروارید مثل پرده عنکبوت بسته شده باشد و صدف در ته آن نشسته باشد و مروارید بکفچه نقره از سر آن آب بگیرد و در کاسه زجاجی پاکیزه کند و آب ترنج بآهستگی در کاسه دیگر کند و آنچه در ته قاروره باشد بر سر مروارید کند تا با یکدیگر بکفچه نقره بزند تا یکذات شود.

پس آن را در حریر سفید کند و نم از آن بگیرد تا خشگ شود و با قدری سریشم خمیر کند زودتر از آنکه بسته شود بهر وزنیکه خواهد مروارید سازد و غلطان کند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 180

و چون غلطان شود مانند سنگ محک گردد بمرتبه که آب و آتش زیان بآن نتواند رسانید و بعد از آن هر دو دانه را با هزار دانه پنبه دانه در کیسه کند و یکروز آنرا بمالد تا جلا گیرد.

پس آن را بیرون آرد و بآردمیده گرفته بخورد مرغ دهد و آنرا به دواند تا سست گردد آنگاه او را بکشد و در تنور گرم بریان کند و بیرون آورد.

آنرا بگذارد تا سرد گردد و آن را بشکافد و مرواریدها بیرون آورد و باید که هر یک دانه به یک مرغ بیشتر ندهد و بعد از آن او را به حکاک دهد که آن را سوراخ کند.

نوعی دیگر بیاورد مروارید پاکیزه و آن را پاک بشوید و در قاروره سر فراخ کند و ترنج و لیمو و سیر و پیاز

را در آنشیشه کند و در شیشه را ببندد و آنرا در آفتاب نهد و هر روز ملاحظه کند هرگاه آب های مذکور تمام شده دیگر باره بر آن اضافه کند تا حل گردد و مدت آن 17 روز تا 21 روز میکشد و بعد از آن محلول را در کاسه چینی کند و کاسه دیگر بیاورد و از آن مروارید بسازد بهر جثه که خواهد در آن کاسه آنها را بغلطاند تا مدور شود و بعد از آن آهسته آنها را در کاسه دیگر نهد بدینموال تا مرتب شود

و باید که یکی بیکی لاحق نشود و آنرا در سایه نهد و سر آنرا بجامه بندد و چون نیم خشگ شده باشد آنرا بمیل نقره که بباریکی موی اسب باشد سوراخکند آنگاه او را در تنوریکه از آن تنور نان پخته شده باشد گذارد و بانگشت آن تنور آنرا پخته کند و آنرا بیرون آورد و سرد کند آنرا و از شکم آن مروارید بیرون آورد بفرمان الهی به از بحری شود.

طریقه ساختن سریشم پنیر بستاند دوغ تازه که چربی کمتر داشته باشد و بکیسه کرباس اندازد تا آب از آن برود و بعد نیک به صلایه اندازد تا در صلایه خشگ گردد و سه نوبت بآب نمک بشوید باز خشگ کند و نرم در شیشه نگاهدار تا گرد بر او بنشیند تا بوقت حاجت پختن آن 10 مثقال از این و 2 مثقال

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 181

سریشم ماهی آنقدر که همان لحظه کار توان برد.

اگر زیاده پخته باشد ضایع گردد هر چه خواهد وصول کند که از

کسر بیم ندارد و بجهت مروارید ساختن بیاورد مروارید ریزه و پاکیزه و بشوید پاک بآب نمک در قاروره سر فراخکند و آب ترنج در آن ریزد ترنج در سر شیشه کند و سر آن مهر کند.

چنانکه باد و خاکستر در آنجا نرود و دو هفته در حل نهد در میان زبل تا مروارید حل شود و مثل موم نرم گردد و بعد از آن آن را در کاسه چینی کند و بآب صافی بشوید تا تر شده و ترنج از آنجا برود و صاف کرده مروارید بسازد و سوراخ کند بسوزن نقره و سر و بن وی ببرد و اندکی از جهت کشیدن بگذارد و بعد از آن شیر مایه زده از برای پنیر در کیسه کند و بگذارد تا آب بیندازد و بعد از آن کیسه را در آب اندازد تا وقتیکه اثر ترشی و سپیدی در آن نماند بعد از آن پنیر را خشگ کند و خورد کند مثل آرد و مرواریدهای مذکور در آن بگرداند تا از آن پنیر گردی بر آن نشیند.

بعد از آن جمله مروارید را بمجری ناسوده خلط در گلوی ماهی زنده اندازد و ماهی را در آب حوض رها کند تا ده روز تمام شود بعد از آن ماهی را بیرون آورد مروارید از شکم آنچنان نماید که از بحر بیرون آمده باشد

بطانه که رنگ فیروزه دهد و مثل سنک سخت شود و جلا پذیرد و بآب ضایع نشود بگیرد زنگار فرعونی 10 جزو سریشم پنیر 2 جزو و روغن کمان 2 جزء اول زنگار را صلایه کند مثل غبار شود بغایت نرمی.

و بعد از آن آن

را به روغن کمان بیامیزد و سریشم پنیر را که آن را بسیار صلایه کرده باشد داخل آن کند و همه را یکسان کند و بهر جا که خواهد کار بندد تا خشگ شود و آن را بسنک جلا دهد بنحوی شود که مانند نداشته باشد و بآب ضایع نشود و درخشنده و براق باشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 182

فصل نهم در ساختن مشک و عنبر

گویند اگر بستانند از ریوند چینی 5 مثقال و رامک السک و براده عود و دم الاخوین از هر یکی 3 مثقال.

و این جمله را بسایند و بهر مثقالی از آن یکمثقال مشک اضافه کنند و و بدان بسایند و بر آنجا روغن زیبق خالص رصاصی بچکانند و بسایند چندانکه دسم روغن برود.

پس آن را درر کوی کتان صفیق نو کنند و بمالند چنانکه دسم روغن از رکو بیرون آید.

پس 2 مثقال از آن با یکمثقال مشگ خلط کنند آنمشگ خوشبوتر کرد و بهیچ گونه فرق نتواند کرد.

وجهی دیگر بستانند 10 مثقال از سنبل الطیب و هم چندان فرفیر نرم و نیم درم زعفران و یکدرم و رس سیاه و مثل این مجموع شادردان سروغ الصمغ (کذا) و هر یکی را علیحده بکوبند و به حریر به بیزند و بآب گل خیری عجین کنند و فرص ها سازند و بر رکوئی خام پاک به نهند و مثل آن رکوئی دیگر بر سر آن اندازند و در سایه خشگ کنند و بعد از آن بسسایند و جزوی از آن با جزوی از مشگ بیامیزند و بهر که خواهند فروشند که هیچ نتواند دانست و گویند اگر زبد بحروقیه بستانند و از صمغ

امرود دو وقیه و از سندروس وقیه و از سنبل الطیب 5 درم و هر یکی علیحده بکوبند و ببیزند.

پس شمع سفید بستانند و در طنجیر نظیف نهند و آن را بگدازند و آن اخلاط را اندک اندک در او ریزند و به چوبی آنرا بجنبانند تا بهم آمیخته شود.

پس بیرون آرند و آب سرد بر آنجا ریزند رنک او همچو رنگ عنبر شود و بوی نیز دهد و جزوی را از آن بر جزوی دیگر از عنبر خالص نهند و بهر که

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 183

خواهند دهند و فروشند و بغایت خوب باشد و هیچکس فرق نتواند کرد.

وجهی دیگر بستانند جزوی از عنبر و جزوی لک نیک و 5 جزو شمع سفید و لک را بسایند و عنبر را بگدازند و اول لک را بر او اندازد و بعد از آن شمع را بگدازند و آن را بچوبی می جنبانند تا مختلط شود.

پس از آتش فرو گیرند و آب سرد بر او ریزند و بشکنند هیچکس او را از عنبر نشناسد.

فصل دهم در اشارات بعضی از اصطلاحات ارباب این صناعت

بدانکه ایشان زر را شمس و اب و زرد او؟ و عالم و شعاع و نور خوانند و نقره را اسدوأم و هرمس و بیضا و شمع خوانند و آهنرا مریخ و حدید و زعفران یمانی و هندی و نحاس را زهره و اخضر و اصفر و واسط و قلعی را مشتری و صراء و لین و خوار و ابیض و رخو و اسر بر اعطارد و رزین و اسود و نجم و مذیب اجساد.

زیبق را سهیل و فرار و آبق و سحاب و برق و

روح و مرکب و جسد رطب و نوشادر را ملح و کافور و تریاق و اثمد بری و حجر ابیض و زرنیخ را ملک و حجر الذهب و عقرب و متلف اجساد و کبریت را عروس صفرا و شمعه بیضاء و آب زر را ماء الصفره خوانند و آب نقره را ماء البیاض و آب زیبق را ماء الفر و العلم عند الله

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 271

بسم الله الرحمن الرحیم

فن پنجم از مقاله چهارم از قسم دویم از کتاب نفایس الفنون فی عرایس العیون علم فراست
اشاره

که آن عبارت است از معرفت اخلاق درونی و صفات باطنی انسان از اعضای ظاهره و اشکال محسوسه تا چون شخصیرا بینند از صورت او بدانند که خوی نیک دارد یابد و چه کار مناسب اوست.

و ابن عباس در تفسیر آیه ان فی ذلک لایات للمتوسمین فرمود که منوسمان دانندگان علم فراستند چه متوسم طالب و سم است یعنی که چون نشان دریابد از آنجا استدلال کند و قوله تعالی تعرفهم بسیماهم. اشارت است بدین علم قال النبی صلّی اللّه علیه و اله و سلّم اتقوا من فراسته المؤمن فانه ینظر بنور اللّه و دلیل بر شرف این علم آنستکه آدمی شهر نشین است بطبع و مراد از شهر هر موضعی است که آنجا جمعیت مردم بود یعنی تنها زندگانی نتواند کردن و از آمیزش و اختلاط با جنس خود گریزی ندارد و چون شر و فتنه میان مردم غالبست و دفع شر مطلوب اینعلم متکفل بود معرفت احوال باطن و اسرار کامن خلق را و در دانستن او در ترک و اختیار مصاحب و معاون منفعتی عظیم و فایده بسیار دارد و دلیل بر آنکه

معرفت

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 272

از این علم حاصلشود آنست که جماعتی که اسب و استر و باز و چرخ و شاهین را ریاضت و تعلیم میکنند چون از این حیوانات یکیرا می بینند از مشاهده صورت و خلقت او حکم میکنند که خوی نیک دارد یا نه و زود رام گردد یا نه و تعلیم و ریاضت او تا چه حد خواهد رسید و چون اینمعنی در بهایم مفید است بطریق اولی در حق آدمی مفید بود دیگر آنکه زیر کان حکما به مرور ایام تجربه کرده اند و خلق نیک را از شکل نیک جدا نیافته اند و خوی بد را از شکلی که به حکم فراست بد است جدا ندیده.

از شافعی نقل است که گفت من در تحصیل اینعلم و جمع کتبی که درین علم تصنیف کرده اند شعفی تمام داشتم در بعضی اسفار که از یمن بجانب مدینه می آمدم در بعضی از منازل بشخصی اشقر ازرق چشم پیشانی بیرون آمده رسیدم و این علامات در این علم بسیار نامحمود است چون او مرا بدید سلام کرد بروی گشاده و زبان خوش پرسید و بخانه خود فرود آورد و طشت و آفتابه نو بیاورد و بساط نو بگسترانید و طعامهای نیکو و علف چهار پایان مهیا کرد و به حکایات خوش تا وقت خواب مرا خوش داشت و فرش های نیکو و پاک بینداخت و هر کسی را که با من بود موضعی لایق وی مهیا کرد من چون این احوال مشاهده کردم باین علم نامعتقد شدم و همه شب درین تفکر بودم تا بامداد که روانه میشدم آنشخص

را گفتم که من در مدینه متوطنم اگر وقتی تو را حاجتی افتد و قصد مدینه کنی به محله که آنرا ذو طوی خوانند خانه محمّد بن ادریس الشافعی طلب کن تا هر حاجتی که داری گذارده شود.

آنشخص گفت من بنده پدر تو بودم من گفتم نه گفت ترا یا پدر ترا پیش من مالی بود گفتم نه گفت اینهمه خدمت و چندین درم که نفقه کردم بیعوض دادن و ترا گذاشتن که بر وی ممکن نیست حق من بگذار و برو من گفتم واجب باشد هر نفقه کردی معین کن تا بگذارم.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 273

آنشخص گفت عوض سلام و پرسش بدان تازه روئی که بجا آوردم نادیده و ناشناخته و اجرت طشت و آفتابه نو که بدان وضو ساختی و کرایه خانه و اجرت فراش و بساط و اجرت اصطبل و بهای طعام و بهای علف بمن ده من غلام خود را گفتم چندانکه رضای آنشخص بود بوی داد بعد از آن اعتقاد من در این علم قوی تر و مؤکدتر شد و اما آنچه طالب این قسم را اهم باشد در دو باب ایراد کنیم

باب اول در یافتن اخلاق مردم بسبب چگونگی صورت و رنک و شکل و عضو های ظاهری

بدانکه رو بهترین و شریف ترین اعضای آدمیست چه کمال تن و شرفش به سبب خوبی و حسن و جمال است و نقصان تن سبب قبح و زشتی و محل حسن و قبح رویست و حسن و قبح دیگر اعضاها زیاده اعتباری ندارد و علاماتی را که در روی آدمی ظاهر شود دلالت بر احوال درون بغایت قویست بخلاف عضوهای دیگر و دلیل بر اینسخن آنستکه در حالت خشم و

ترس و فرح و اندوه و خجالت رنگهای بر وی پیدا شود چنانکه از هر رنگی میتوان دانستکه در بطن او کدام حالت حادث شده است تا بسبب آن حالت اینرنگ بر وی ظاهر شد.

چنانکه در حالت غضب او را رنگی است که در حالت خوف نیست و در حالت خوف رنگیست که در حالت خجالت نیست و این اختلاف عوارض در ظاهر به سبب تغیر احوال باطن در عضوهای دیگر نیست و چون درست شد که دلالت نشانهای روی بر معرفت اخلاق باطن قویتر است ابتدا بشرح دلالت اعضای آن به تفصیل کرده شود.

اگر پیشانی کوچک بود دلیل بر جهل بود زیرا که موضع بطن اول از مغز سر کوچک بود و بدین سبب حفظ و ذکر بر وفق اعتدال نبود و از آفت خالی نبود.

و اگر پیشانی نه کوچک بود نه بزرک ولی درهم کشیده بود دلالت کند بر قوت

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 274

غضب زیرا که پیشانی مردم چون خشم گیرد بدین صفت شود و اگر پیشانی بزرک باشد دلیل بود بر کاهلی یا بر قوت غضب زیرا که بزرگی پیشانی اگر از ماده بسیار بود از آن کاهلی لازم آید و اگر از سبب زیادتی قوت حرارت غریزی بود اقتضای فراخی رگها و منافذ کند و استیلای قوت غضبی لازم آید.

و اگر در پیشانی خطها و انجوغها بود دلالت کند بر لاف زدن و اگر فراخ بود و انجوغ ندارد دلیل بود بر شغب و خصومت.

اگر موی ابرو بسیار باشد دلالت کند بر استیلای غم و اندوه و سخن گفتن بیمعنی از برای آنکه

بسیاری ماده دخانی بود در دماغ و اینمعنی دلیل است بر سودا که بر مزاج غالب بود و سودا سبب غم و اندوه بود.

و اگر ابرو دراز باشد و کشیده تا به صدغ و صدغ موضعیست میان دنبال چشم و گوش دلیل بود بر لاف زدن و خویشتن بینی.

و اگر ابرو از جانب بینی زیر بود و از جانب صدغ بالا دلیل بود بر لاف زدن و بیخردی و ابلهی:

و اگر چشم بزرگ بود دلیل بود بر کاهلی زیرا چشم گاو را ماند و نیز بزرگی چشم دلیل است بر بسیاری تردد دماغ و این سبب بلادت و نقصان فهم است.

و اگر چشم برجسته باشد دلیل بود بر جهل و بسیار گفتن بیفایده.

و اگر چشم در مغاک افتاده بود و بچشم خانه فرو رفته باشد دلیل بود بر خبیثی و بداند رونی از بهر آنکه چشم بوزینه چنین است پس حالت پسندیده آن بود که چشم به اعتدال باشد نه برجسته و نه بر مغاک افتاده.

و اگر چشم اندکی در مغاک افتاده باشد دلیل بود بر زیرکی و درندگی زیرا که چشم شیر چنین است.

و اگر سیاهی چشم نیک سیاه بود دلیل است بر جبن و بد دلی زیرا که سیاهی از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 275

ماده سودائی بود و سودا موجب بد دلی است.

و اگر چشم سرخ باشد برنگ شراب دلیل باشد بر قوت و غضب و دلیری چه هر که خشم گیرد چشمش بدینگونه باشد و و اگر ازرق یا سفید باشد دلیل بد دلی بود از برای آنکه سفیدی دلیل استیلای بلغم است.

و اگر رنگ چشم

چون شراب صافی بود دلیل باشد بر جهل و این را از مشابهت چشم بز گرفته اند.

و اگر چشم گشاده و پیدا بود دلیل باشد بر ستیزه روئی و وقاحت زیرا چشم سگ بدین صفت بود.

و اگر چشم زرد و متحرک باشد دلیل باشد بر بد دلی از برای آنکه آدمی چون بترسد چشمش بدینصفت بود.

و اگر چشم ازرق بود زردی با وی آمیخته چنانکه گوئی به زعفران رنگ کرده اند دلیل بود بر اخلاق بد بدآنجهت که از رفیت چشم دلیل کاهلی است و بلادت و زردی با وی آمیخته علامت ترس و بد دلی بود هر کرا این هر دو حال جمع شود بیشک احوال او پریشان و علامت امور مشوش ظاهر شود.

و اگر در چشم نقطها بود گرداگرد سیاهی دلیل باشد بر شریری و بد دلی و بد اندیشی.

و اگر نقطهای در چشم سبز بود بد دلی زیادتر باشد و اگر در گرد سیاهی چشم شکل طوقی درآمده باشد دلیل بود بر حسد و بد اندیشی و بیسامان گفتن

و اگر با سیاهی چشم زردی آمیخته باشد مانند زراندود دلیل بود بر آنکه صاحبش خونریز و کشنده بود.

و اگر بدینصفت در چشم نقطهای سرخ بود دلیل بود بر آنکه صاحبش خبیث ترین و بدترین آدمیانست.

و اگر در چشم ازرق سبزئی باشد دلیل بود بر خیانت و بد اندیشی و شریری و اگر چشم روشن و براق باشد دلیل بود بر قوت شهوت زیرا چشم خروس

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 276

چنین است و چون بیان کرده شد که سیاهی و ازرقی و زردی و سبزی در چشم ناپسندیده

است لازم آید که بهترین چشمها اشهل باشد که آن را بپارسی میش چشم گویند زیرا که اینرنگ میانه جمله رنگها است.

و نیز چشم شیر که پادشاه وحوش است و چشم عقاب که پادشاه طیور است چنین است.

و اگر در پلک چشم شکستگی و پیچیدگی باشد دلیل بود بر نادانی و مکر و حیله و جنگ و اهل عرب صفت کنند اینچشمرا ببیماری و در چشم زنان اینصفت را بسیار لطیف شمرند.

و بعضی گفته اند اینصفت دلیل است بر نرمی ماده طبیعی که بزنان مشابهت دارد و اینصفت زنان را سبب غنج و دلال است.

اگر سر بینی باریک باشد دلیل بود بر سبکباری و دوست داشتن جنگ و خصومت و اینمعنیرا از سگ اعتبار کرده اند.

و اگر سر بینی بزرگ و پر گوشت باشد دلیل بود بر کمی فهم و اینرا اعتبار از گاو گرفته اند.

و اگر سوراخ بینی فراخبود دلیل قوت خشم بود زیرا که بینی مردم خشمگین چنین بود.

و اگر بلند بینی و سطبر باشد دلیل قلت فهم و نقصان دین بود و اینرا اعتبار از خوک گرفته.

و اگر بینی از آنجا که به پیشانی پیوسته است چون کمانچه درآمده است دلیل بود بر وقاحت و ستیزه کاری و این اعتبار از کلاغ گرفته اند لیکن آنکس که بینی وی بدین شکل بود بزرگ نفس و بلند همت باشد.

اگر دهن فراخ باشد دلیل بود بر حرص و آزاز بهر آنکه فراخی راهگذر شراب و طعام از قوت حرارت بود و نیز دهن شیر فراخست.

اگر لبها سطبر باشد دلیل بود بر حماقت و جلادت خصوصا که با سطبری

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5،

ص: 277

فرود آمده باشد و آویخته.

و اگر باریک باشد دلیل بیماری و رنجوری و کثرت بیماری بود و اگر هر دو لب باریک بود و سست چنانکه چون بهمرسند لب بالائین بر لب زیرین افتاده باشد دلیل بود بر بزرگی نفس و بلند همتی زیرا که لب شیر چنین است.

اگر لبها باریک باشد و گشاده چنانکه دندان پیش پیدا بود دلیل باشد بر قوت زیرا لب گراز چنین بود.

و اگر لب سطبر باشد و لب بالائین بر لب زیرین معلق بود دلیل بود بر جهل و نادانی و این اعتبار از خر و کپی گرفته اند.

و اگر دندانها ضعیف و باریک بود از یکدیگر گشاده دلیل بود بر غایت ضعف و سستی.

و اگر دندان های پیش دراز و قوی بود دلیل بر حرص و شریری بود و هر که را روی بصورت خشمناکان ماند دلیل بود بر قوت غضب و خشم.

اگر بر روی او گوشت بسیار بود دلیل باشد بر کاهلی و نادانی و این اعتبار از گاو گرفته اند و نیز چون روی بسیار گوشت دارد رکهای دماغ از اخلاط و باد های غلیظ ممتلی بود بدین سبب روحی که سبب حس و حرکت است در آنعروق و مجاری حرکت نتواند کردن لاجرم فهم و عقل ناقص شود.

و اگر بر روی گوشت اندک باشد دلیل بود بر فکر و اندیشه بسیار زیرا که اندیشه بسیار سبب خشگی مزاج میشود و خشگی مزاج سبب قلت گوشت.

و اگر روی بسیار گرد باشد دلیل بود بر شکستگی نفس و درویشی طبع و دنائت و این اعتبار از بوزینه گرفته اند.

و اگر روی سخت بزرگ باشد دلیل بود بر کاهلی و اینرا

از گاو و خر گرفته اند.

و اگر روی بغایت کوچک باشد دلیل بد نفسی و خسیسی و دوستی نا کردن با مردم بود و این اعتبار از کپی گرفته اند و چون درست شد که بزرگی و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 278

و کوچکی روی پسندیده نیست معلوم شود که بهترین اشکال آنست که معتدل باشد و کم افتد که صاحب روی زشت نیکو اخلاق بود و صاحب روی نیک بد خوی بود.

و از اینجاست که رسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فرمود اطلبوا لحوایج عند حسان الوجوه.

و اگر میان گوش و دنبال چشم که آن را بتازی صدغ گویند بر آمده و اما سیده نماید و رگ گردن ممتلی دلیل غضب و خشم بود زیرا که آدمی چون خشم گیرد بدینصورت شود و کم خندیدن دلیل بود بر مخالفت کردن با مردم و راضی نبودن به کارهای دیگران.

اگر خنده بلند کند دلیل باشد بر ستیزه روئی و دراز زبانی و اگر با خنده سؤال کند دلیل بود بر خیره زبانی و بانک و مشغله.

و اگر گوش بزرگ باشد دلیل بود بر جهل و نادانی و درازی عمر اما نادانی بواسطه آنکه گوش خر بزرگ است و اما درازی آن به جهت آنکه خشگی بر مزاج غالب شود.

و اگر گردن قوی و سطبر بود دلیل باشد بر قوت غضب و اینمعنی را اعتبار از آن کرده اند که هر چه نر بود از هر نوع که باشد گردنش قویتر بود از گردن ماده.

و اگر باریک باشد دلیل بود بر ضعیفی نفس و دون همتی و اگر معتدل باشد دلیل بود بر

بزرگی نفس و بلند همتی و اینرا از شیر اعتبار کرده اند.

و اگر گردن دراز و باریک باشد دلیل بود بر بد دلی و اینرا اعتبار از شتر گرفته اند،

و اگر گردن بسیار کوتاه باشد و باریک دلیل بود بر مکر و فریبندگی و اینمعنی را از گرگ گرفته اند.

و اگر آواز بلند و سطبر باشد دلیل بود بر دلاوری و شجاعت و مکر و اگر بشتاب سخن راند دلیل بود بر قوت و خشم و بد خوئی.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 279

و اگر سخن آهسته و با درنگ گوید دلیل بود بر بردباری و نیکخواهی و اگر آواز دراز باشد دلیل بود بر بد همتی و اگر آواز گران باشد دلیل بود بر حسودی و پوشیدن اسرار.

و اگر آواز خوش باشد در اغلب دلیل بود بر حماقت و جهل و بیفهمی چنانکه مشهور است که حسن الصوت مع العقل مما لا یجتمعان و اگر گوشت بسیار سخت باشد دلیل بود بر قلت فهم و کندی حواس و گوشت نرم دلیل بر نیکوئی طبع و جودت خاطر.

و اگر تهیگاه باریک باشد دلیل باشد بر قوت زیرا که نرینه را تهیگاه باریک باشد.

و اگر سطبر باشد دلیل بود بر عفت و پرهیزکاری و اگر هر دوارش دراز بود چنانکه به زانو رسد دلیل باشد بر بزرگی نفس و خویشتن بینی و اگر بسیار کوتاه باشد دلیل بود بر دوست داشتن شر و فتنه و لیکن با بددلی و ترس.

اگر کف نرم و لطیف بود دلیل باشد بر تیزی فهم و سرعت فطنت و کثرت عقل و اگر کف کوتاه باشد دلیل حماقت بود

اگر کف تنگ باشد دلیل بود بر بد زبانی و رعونت و این اعتبار از زنان کرده اند.

و اگر قدم بسیار دراز بود و پر گوشت دلیل بود بر قلت فهم و اگر کوچک و لطیف باشد بر بزرگی و فخر کردن.

و اگر پاشنه باریک باشد دلیل بود بر شر و فتنه و اگر قدم سطبر باشد و رک و پی بر او ظاهر دلیل بود بر قوت نفس زیرا که اغلب قدم مردان چنین باشد.

و اگر قدم کوچک و لطیف بود دلالت کند بر ضعف نفس زیرا در اغلب قدم زنان چنین است.

و اگر انگشتان پای بر هم چسبیده بود و ناخنها نیز بر اینصفت دلالت کند بر وقاحت و ستیزه روئی و اینمعنی از بعض مرغان اعتبار کرده و اگر از هر دو پای دو انگشت بهم پیوسته باشد دلیل بد دلی بود و اینمعنی از سمانه گرفته اند و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 280

اگر ساق سطبر باشد و پر گوشت دلالت کند بر ابلهی و بیشرمی و اگر رگها بر ساق باشد دلیل بود بر قوت نفس زیرا که جنس نرینه بر اینصفت اند.

و اگر استخوان ساق که نزدیک کعبست رکها بر او ظاهر بود و بسیار باشد دلیل قوت نفس بود و اگر رانها بسیار گوشت باشد دلیل ضعف نفس باشد زیرا که جنس مادینه چنانست.

باب دویم در ترجیح بعضی از این علامات بر بعضی

اگر آندو عضو که محل دو خوی مختلفند متساوی باشند در مقدار یا در چگونگی توقف باید کردن و اگر متفاوت باشند به حسب تفاوت حکم کردن.

و دیگر آنکه از احوال درونی اعتبار کنند همچو حال مزاج از گرمی و سردی و

تری و خشگی و همچون احوال سن از کودکی و جوانی و پیری و آنگه احوال خورش و هواها و شهرها و اقلیمها آنگه احوالی که از مردان و زنان اعتبار باید کردن آخر الامر مانند گی بدیگر حیوانات و در حکم بد اینعلم سه شرط باید کرد:

1- چون علاماتی که یاد کرده شد مفید یقین نیستند بلکه حاصل از آن غلبه ظن است و شک نیست در آنکه هر چند بر یک چیز علامات و دلایل بیشتر بود ظن قویتر گردد پس باید که به یکدلیل از ایندلایل و علاماتی که یاد کردیم قناعت نکند.

2- آنکه چون اصل در باب فراست در یافتن صور و اشکال و اصوات است و تفاوت در ادراک این امور واقع باید تا نیک تامل ننماید بمدلولات آن حکم نکنند و بمجرد علامات ظاهره قناعت ننماید.

چه نقل است که در عهد حکیم اقلیمون که صاحب علم فراست است و صانع اینصناعت پادشاهی بود بعلم و عقل موصوف و بدینداری و پارسائی معروف این

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 281

پادشاه بفرمود تا صورت او را بر کاغذ نقش کردند و پیش اقلیمون فرستاد حکیم چون صورت او را بدید و اعضا و اطراف آن را تامل نمود گفت صاحب اینصورت به زنا کاری رغبتی عظیم دارد چون مردم این سخن بشنیدند بغایت مستبعد شمردند و به اینعلم نا معتقد شدند و حکیم را به جهل نسبت کردند و چون اینسخن به پادشاه عرض کردند پادشاه از حکیم تعجب داشت و در علم و اعتقادش بیفزود و بخدمت حکیم آمد و او را گرامی داشت

و گفت هر حکمی که بصورت من کردی حق است و من بر آن صفتم لیکن من بعلم و ریاضت خود را از کار زنا باز داشته ام.

3- آنکه چون دلایل مذکور بعضی معارض است مر بعضیرا چنانکه در شخصی دلیل شجاعت و بد دلی با هم باشند ترجیح بعضی بر بعضی تواند کرد و بر وجهیکه بالاتر از ذکر شرایط یاد کرده شد و با رعایت این شرایط باید که تجربه بسیار کرده باشد و علم نجوم نیکداند تا تاثیرات کواکب و طبایع و منسوبات بهر یکی از آن را شناسد و اللّه اعلم.

بسم الله الرحمن الرحیم

فن ششم از مقاله چهارم علم احکام نجوم است
اشاره

که آن عبارتست از معرفت تاثیرات نجوم در سفلیات و دلیل و منسوبات هر یک مشتمل بر پنج فصل:

فصل اول در بیان تاثیر کواکب

بدانکه تاثیر آفتاب در علویات و سفلیات ظاهر است اما در علویات چنانکه مشاهده میکنیم که چون آفتاب ظاهر شود شعاع او سایر کواکب را اخفا میکند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 282

و نور ماه بسبب قرب او از آفتاب ناقص گردد و بسبب بعد او زاید شود اما در سفلیات بچند وجه:

1- آنکه ما میبینیم که بیشتر حیوانات در شب همچو مرده اند و چون انوار صبح ظاهر شد در اجساد ایشان حیات پدید آید و چندانکه طلوع او بیشتر ظهور قوت حیات در ابدان قویتر چون قرص آفتاب طلوع کند همه در حرکت آیند و چندانکه مرتفع شود حرکات ایشان در زیاده بود تا به وسط السماء برسد پس چون از آنجا میل کند حرکات و قوی روی بنقصان نهد و ضعف و فتور در ابدان بدید آید چنانچه چون بغروب رسد همه روی بمساکن خود نهند و همچو مرده در گوشه ها و سوراخها بیفتند و ایندلیل روشن است بر تأثیر او.

ب- آنکه موضعی که از مسامته آفتاب دور است همچو ما تحت قطبین آنجا 6 ماه روز و 6 ماه شبست و از شدت برودت هیچ نباتی نروید و حیوانی ساکن نشود بادهای عاصف شود و در مواضع دیگر که بمسامته نزدیکتر باشد بخلاف این.

ج- آنکه اختلاف مردم در اجسام و الوان و اخلاق و سیر چنانکه از استقرا معلوم شده بسبب اختلاف احوال آفتاب است در حرکت چه آنها که در خط استوا ساکنند تا به محاذات ممر

سر سرطان به واسطه آنکه آفتاب در سال یکبار یا دو بار به سمت راس ایشان گذرد از حرارت ابدان و مویهای ایشان سیاه شود

و آنها که در نزدیکی خط استوا باشند. همچو زنج و حبشه بواسطه قرب تاثیر آفتاب در آنجا مویهای ایشان را بسوزاند و سیاه و مجعد گرداند و چشمهایشان قوی بود.

و آنها که مساکن ایشان بمحاذات ممر سرطان نزدیکتر بود. همچو اهل هند و یمن و بعضی از مغاربه و همه عرب سیاهی ایشان کمتر بود و طبایع به اعتدال نزدیکتر و ابدان ایشان خشکتر و آنها که مساکن ایشان بر ممر سرطان باشد تا بمحاذات بنات نعش کبری بواسطه آنکه آفتاب مسامت رؤس ایشان نشود و از ایشان بسیار دور نباشد گرما و سرما به افراط نباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 283

همچو اهل چین و ترک و خراسان و عراق و فارس و شام الوان ایشان متوسط بود و مقادیر اجسام معتدل و اخلاق پسندیده و هر چه از اینها بطرف جنوب مایل باشند بنا بر قرب ایشان از منطقه البروج و ممر کواکب متخیره در فهم و ذکا قویتر باشند و حرکات ایشان در سرعت و خفت مناسب حرکات کواکب و آنها که بطرف مشرق مایل باشند بنابر طلوع کواکب از آنجا و ظهور ایشان در آن طرف نفوس ایشان قویتر بود و تذکر بیشتر و آنها که بطرف مغرب باشند نفوس ایشان ضعیفتر و نرمتر باشد و کتمان امور بیشتر کنند و آنها که مساکن ایشان محاذی بنات نعش بود. همچو صقالبه و روس بواسطه کثرت بعد ایشان از بروج و حرارت

آفتاب برودت ایشان غالب شود و رطوبت فضلی بسیار گردد و همه بغایت سفید باشند و بد خلق سرد مزاج.

و اینجمله دلیل است بر آنکه احوال سفلیات بیشتر مرتیط به احوال علویات باشد.

د- آنکه چون آفتاب به اول درجه حمل رسد در بیشتر مواضع شب و روز یکسان شود و هوا معتدل گردد و نشو و نما در اشجار و نباتات پدید آید و آب ها بسیار شود و چون به سرطان رسد حرارت زیاده گردد و نبات به کمال رسد و میوها نضج یابد و آب ها کم شود و چون بمیزان رسد باز شب و روز یکسان شود و حرارت کم گردد و میوه ها بکمال رسند و بیشتر چشمها خشک گردد و برگ درخت زرد شود و فرو ریزد و نبات خشک شود و چون بجدی رسد برودت بر هوا مستولی گردد و برف و سرما پدید آید.

و علی الجمله اختلاف فصول چهار گانه به سبب انتقال آفتاب در ارتفاع فلک ظاهرتر از آنست ببیان محتاج شود اما بیان تاثیر قمر هم بچند وجه است.

1- آنکه ما میبینم که چندانکه قمر در زیادتی بود اخلاط بدن بیشتر باشد و ظاهر بدن نرم تر و بشره خوب تر.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 284

چون روی در نقصان نهد اخلاط در ظاهر بدن کم شود و یبس مستولی گردد ب- آنکه چون نور قمر در تزاید بود موی حیوانات زود برآید و بسیار شود.

و اگر در نقصان بود دیر برآید و بسیار نشود.

ج- آنکه شیر و مغز حیوانات چندانکه ماه زیاده شود در تزاید بود و چون روی بنقصان نهد کم شود و همچنین

تخم مرغ در نصف اول بیشتر باشد که در نصف آخر.

د- اگر آنکه درخت را چون قمر در زیادتی بود و مقبل بوسط سماء بکارند زود بگیرد و نشو و نما کند و بار دهد.

و اگر در وقت نقصان بکارند بضد این بود.

ه- آنکه ریاحین و بقول و سایر نباتات از اجتماع او تا بدر شدن نشو و نما بیشتر کند و از نقصان او تا آخر ماه کمتر و همچنین معادن و چشمها در نیمه اول در تزاید باشند و در نیمه آخر در نقصان.

و- آنکه ماهیان در اول ماه بیشتر بر آیند و فربه تر باشند و در آخر ماه بقعر آب روند و چنان فربه نباشند و از اینمجموع معلوم شد که قمر را در این عالم تاثیری هر چه تمامتر است و تاثیر او در وقت زیادتی بیشتر اما تاثیر کواکب به چند وجه.

آنکه می بینیم که تابستانی از دیگر تابستان گرمتر است و زمستانی از دیگر زمستان سردتر و چون سبب این تفحص می کنیم می بینم که اگر آفتاب مقارن کوکبی حار است آن تابستان گرمتر است و اگر مقارن کوکبی بارد حرارت کمتر و همچنین در زمستان پس معلوم میکنیم که آن کوکبرا در این عالم نیز تاثیری هست.

ب- آنکه به حسب استقراء معلوم شده که اگر بوقت تزویج یا زفاف زهره در حوت باشد و قمر در ثور یا قمر در سرطان و زهره در ثور یا قمر مقارن زهره باشد.

در بعضی از مواضع مذکوره واحد النحسین را در او نظری نباشد میان زن و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 285

شوهر موافقت و محبتی هر چه

تمامتر باشد.

و اگر زهره محترق باشد در سنبله یا حمل یا عقرب و مریخ در مقابله یا تربیع با زحل مقارن یا مقابل. در بعضی از مواضع مذکوره و مشتری ساقط از او آن وصلت در غایت ردائت بود میان ایشان محبت و الفت صورت نبندد.

ج- آنکه چون قمر مقارن زهره باشد در ثور اگر مسهلی که به حسب عادت شخصی بیست مجلس کار کند در آنروز همان مقدار بخورد عمل از شش یا هفت مرتبه تجاوز نکند و چون قمر در سرطان باشد و مشتری مقارن او مسهلی که در وقت دیگر بیست دست کار کند در آنروز از پنجاه بگذرد و در باطن هیچ کربی و ضعفی ظاهر نشود.

و اگر نه آن بودیکه قوتهای طبیعی در اوقات مذکوره قوی گردد و اخلاط را از تحلل منع کند واقع نه چنان بودی.

د- اگر در وقتی که قمر در جدی یا در دلو یا در عقرب باشد و مقارن زحل و از نظر مشتری خالی زرعی کند یا درختی نشاند آن زیاده فایده ندهد بلکه غالب آن باشد که باطل شود و از اینجمله معلوم می شود که امتزاجات و اتصالات این کواکبرا در ظهور آثار به امر صانع مختار تاثیری هر چه تمامتر است.

فصل دوم در آنکه سیارات در تاثیر قوی تر بود یا ثوابت:

جمعی گفته اند ثوابت قویترند بدو وجه:

1- آنکه یکی از ثوابت اگر در درجه طالع یا عاشر باشد مرتبه آن مولود بغایت بلند شود و اگر از سیارات باشد این اثر نکند.

ب- آنکه مکان ثوابت بلندتر است از مکان سیارات و ایشان اقربند در مرتبه بمبدء اول پس باید که اقوی باشند در اثر.

و جمعی گفته اند که سیارات قویترند بچند وجه:

کتب طبی

انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 286

ا- آنکه هر یکی از سیاراترا فلکی است مخصوص بدو و حرکتی خاص و ثوابت را چنین نیست.

ب- آنکه ثوابت را رجوع و استقامت و قوت و انتقال از سرعت به بطویا به عکس نباشد و سیاراترا بود و شک نیست که این امور به فعل اختیاری و حرکت ارادی شبیه تر است و هر آنچه فعل او به اراده و اختیار اقرب تاثیر او قوی تر بود،

ج- آنکه سیارات به اینعالم نزدیکترند و وصول شعاع ایشان بما آسان تر پس تاثیر ایشان قویتر باشد.

د- آنکه ثوابت را با یکدیگر امتزاج نیست و هریکیرا از ایشان بجز یک حال نباشد اما سیارات را بواسطه امتزاجات حالات مختلفه و قوتهای متعدده باشد و به حسب هر حالتی و قوتی تاثیری دیگر و آنکه کوکب ثابتی چون در درجه طالعی یا عاشری افتد مرتبه مولود بلند شود بنابر آنست که ثوابت بطی ء الحرکت اند چون در درجه واقع شوند مدتی مدید آنجا مکث کنند و ظاهر است که ضعیف دایم در فعل خود اقوی بود از قوی سریع التغییر و ثوابت اگر چه در مرتبه بمبدء نزدیکترند اما چون از اینعالم دورترند تاثیر ایشان همچو تاثیر سیارات نباشد.

فصل سیم در شبهاتیکه بر تاثیر کواکب و بطلان احکام نجومی ایراد کرده اند با جواب آن:

شبهه اول آنست که اگر وقوع ممکنات در اینعالم ولاقوع آن را تعلق به حرکات کواکب بودی این ممکنات یا واجب بودندی یا ممتنع و امکان مرتفع شدی لیکن قول به ارتفاع امکان باطل است.

1- آنکه انسان بر فعل خیر و شر قادر و متمکن است و شک نیست در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 287

آنکه اگر وقوع اشیا

به سبب حصول اسباب فلکی واجب بودندی یا عدم وقوع به سبب حصول آن اسباب ممتنع انسان را قدرت و اختیار صورت نبستی چه قدرت بر واجب و ممتنع محال است،

ب- آنکه اگر امکان نبودی مدح و ذم و ترغیب و ترهیب نه شایستی چنانکه مدح آتش بدانکه او گرم است یا مدح برف بدانکه او سرد است پیش عقلا پسندیده نیست و چون امکان واقع شد استدلال به حرکات کواکب بر این افعال صورت نبندد جواب از این شبهه آنست که افعال بشری موقوف است بر حصول اراده قلبی و حصول اراده را ناچار بود از اسبابی و آن اسباب در آخر منتهی شود باسباب فلکی و وجوب بالغیر منافی امکان ذاتی نیست.

شبهه دویم آنکه سبیل معرفت طبایع کواکب و بروج و امتزاجات آن جز به تجربه نیست و اقل آنچه تجربه را ناچار است آنست که آن چیز بر یک منوال دو نوبت حاصل شود لیکن اینمعنی بغایت متعذر است زیرا که عود فلک با وضعی معین که مقتضی حدوث امری بوده بعد از مدتها تواند بود که اعمار بشری بدان وفا نکند.

جواب آنست که تجربه در این باب بدان حاصل شود که چون کوکب در برج معین و درجه معین حادث شود و باز چون بهمان برج و درجه رسد همان امر حادث شود حکم کنند که سبب حدوث آن امر رسیدن آن کوکبست بدآن درجه و اگر چه حال معلوم نباشد که همان وضع معین کواکبرا بعضی با بعضی واقع است یا نه

شبهه سیم آنکه علم احکام مبنی است بر معرفت درجات کواکب و تحصیل اینمعرفت تعذری تمام دارد.

چه در

آلات رصدی خللها بسیار است و اگر نه در مواضع کواکب بحسب زیجات اختلاف واقع نبودی و نیز اصحاب زیجات در ثوانی و ثوالث مسامحات می کنند و آن بمرور ایام از درجات زیاده شود و بجائی رسد که موضع کواکب به حسب زیج معین نیز مجهول ماند فکیف به حسب زیجات مختلفه.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 288

و چون وضع کوکب مجهول باشد احکام متفرعه بر آن بجهالت اولی بود جواب آنست که تفاوت در مواضع کواکب اندکی باشد که به برجی رسد بلکه در درجات بود و از تجربه معلوم شده که تفاوت بحسب درجات در اغلب اوقات مانع صحت احکام نیست.

شبهه چهارم آنکه دلالت کواکب بر حوادث اگر در محل شک و تردد باشد در علم احکام فایده نماند.

و اگر جزم کند در تقدمه افادت علم بدان هم فائده صورت نبندد چه اگر آن چیز خیر باشد و اگر شر بهمه حال برسد.

و حینئذ تقدمه معرفت او جز زیادتی غم و حزن و انتظار فایده ندهد چنانکه گویند امیر المؤمنین علی علیه السّلام فرمود:

«کلیاتها لا تدفع و جزئیاتها لا تعرف فما هی الا تقدیم هم او تاخیر مهم».

جواب از این شبهه آنست که اتصالات فلکی همچو اسباب فاعلی اند و استعدادت ارضی همچو اسباب قابلی و تحقق اثر بی این هر دو میسر نشود.

و از اینجاست که بطلیموس گفت علم النجوم منک و منها پس منجم هر گاه که خبر کند از حصول اتصالات فلکی که همچو اسباب فاعلی اند مسبب آن اگر خیر باشد در تحصیل اسباب قابل سعی نمایند تا آن بحصول پیوندد.

و اگر شر باشد در

دفع اسباب ارضی اجتهاد نمایند تا واقع نشود چنانکه چون طبایع فصول و مقتضیات آن را معلوم کنند اغذیه و ادویه مناسب هر فصلی و مساکنی که دافع مضار آن بود حاصل کنند تا از مضار اهویه خلاصی یابند.

و چنانکه چون شخصی واقف شود که دشمن قصد او دارد بقلعه و حصنی پناه گیرد تا به جمع لشکری و آلاتی که دفع او بدان توان کرد مشغول شود.

شبهه پنجم آنکه اصول اینعلم در غایت رکاکتست و فروع او در نهایت کراهت اما اول بنابر آنکه ایشان مثلا چون از معرفت قران عاجز شوند طالع قران را قایم مقام او نهند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 289

و این همچنان باشد که طالع سال را قایم مقام طالع مولود نهاده باشند و رکاکت اینمعنی ظاهر است.

و اما دویم بنابر آنکه حکم بر مولودی در قوتی محتاجست بهزار دلیل یا زیاده و رعایت آن در غایت صعوبت و با اینهمه بیشتر نتایج آن متناقض باشد.

چه بعضی گویند بودن زحل در بیت المال دلالت بدرویشی کند و بعضی گویند یافتن کنج. جواب آنست که بر تقدیر تسلیم اینجمله ما لا یدرک کله لا یترک کله.

شبهه ششم آنکه امکان اطلاع منجم بر امور پیش از وقوع منافی نصوص قاطع است:

«و هو قوله تعالی و عنده علم الساعه و ینزل الغیث و یعلم ما فی الارحام و ما تدری نفس ماذا تکسب غدا و ما تدری نفس بای ارض تموت و قوله تعالی و لا یظهر علی غیبه احد الا من ارتضی من رسول و قوله و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو»

جواب از این

بعد از آنکه در علم غیب گفته شد آنست که حاصل نزد منجم از اینقسم علم نیست بلکه ظنی است که گاه صواب افتد گاه خطا.

حینئذ آیات مذکوره منافی اینمعنی نیست

فصل چهارم در بیان صفات کواکب سیاره و دلالت ایشان

بدانکه در اصول طبیعی مقرر شده که اجرام فلکی از جمیع کیفیات در ذوات خود مبرا و منزه اند پس آنچه ارباب صناعت احکام گویند که فلان کوکب گرم و خشگست و فلان کوکب سرد و تر معنی آن بود که تاثیر بعضی حرارت و یبوست است و تاثیر بعضی دیگر برودت و رطوبت و در کیفیت حدوث حرارت و برودت از ایشان خلاف کردند،

بعضی گفتند همه کواکب حی اند و ناطق باختیار و بارادت این افعال از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 290

ایشان صادر می شود.

و بعضی دیگر گفتند که طبیعت ایشان مقتضی این آثار است چنانکه طبیعت آتش مقتضی سخونت است و طبیعت آب مقتضی برودت و اختلاف ایشان در مقتضیات بحسب مقادیر اجرام و انوار و سرعت و بطوء حرکت و قرب و بعد است بما چه آفتاب بنابر آنکه جرم او بغایت بزرگست و نور او بسیار و در سرعت و بطوء و قرب و بعد بما متوسط لاجرم ظهور آثار او در اینعالم قوی تر است و سخونت او بیشتر و زحل اگر چه مقدار جرم او هم بزرگست اما بواسطه غایت بعد ما و غایت بطوء و کمودت لون او شعاع او را چندان تاثیری نیست که افادت سخونت کند لاجرم به برودت او حکم کنند.

و مریخ اگر چه مقدار جرم او صغیر است اما بواسطه عدم بطوء حرکت و حمرت لون او که در صورت

همچو حمرت آتش است تاثیر آن در سحونت در غایت قوتست بمعنی آنکه چون سخونت او با سخونت آفتاب جمع شود حرارت بافراط بود نه آنکه حرارت او بیشتر از حرارت آفتاب بود و نیز از تجربه معلوم شده که هرگاه زحل بر طالع مستولی بود و او را با مریخ یا کوکبی دیگر نظری نباشد در آنسال سرما بافراط بود

و اگر مریخ بر طالع سال مستولی بود و او را با زحل و کوکبی دیگر نظری نباشد در بلاد شمالی سرما ضعیف بود و در بلاد جنوبی تابستان چنان گرم بود که مزاج حیوانات و نباتات از شدت گرما فاسد گردد و بیشتر هلاک شوند.

و اگر مشتری یا زهره را در بعض فصول با آفتاب امتزاجی شود و کوکب دیگر را با آفتاب نظری نباشد هوای آن فصل معتدل بود.

و اگر آن کوکب که ممازج او شود عطارد باشد در آن فصل بحسب هوا اختلاف بسیار بود.

و آنچه گویند که زحل و مریخ نحس اند بنابر آنست که حاصل از استیلای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 291

زحل برد مفرط است و از استیلای مریخ حر مفرط و ظاهر است که افراط در هر یکی ازین دو کیفیت موجب هلاک حیوانات و فساد نباتات بود و زحل در در نحوست قویتر است از مریخ زیرا که زحل مقتضی بر دویبس است و مریخ مقتضی حرویبس و بر دویبس هر دو منافی حیاتند بخلاف حرویبس چه قوام حیاه بحرارتست

و مشتری و زهره سعدند بنابر آنکه ایشان هر دو مقتضی حرارت و رطوبت اند و قوام حیات با این هر دو کیفیت

است و نیز چون خاصیت ایشان اعتدال هوا و هبوب ریاح فاضله است و این امور موافق ابدان حیوانات لاجرم بسعادت ایشان حکم کردند و چون مشتری در حرارت قوی تر بود و زهره در رطوبت بیشتر و حرارت کیفیت فاعله است و رطوبت کیفیت منفعله و معونت فاعل در فعل اقوی از معونت منفعل لاجرم مشتری را سعد اکبر نهادند و زهره را سعد اصعر و عطارد را با سعود سعد نهادند و با نحوس نحس بنابر آنکه چون او را در تاثیر مختلف یافتند دانستند که طبیعت او در اقتضای آثار مستقل نیست:

چه اگر مستقل بودی بایستی اثر با بقای مؤثر مختلف نشدی و نیز هرگاه او را با کوکبی اتصال بود یافتند که تاثیر آن کوکب قوی تر است دانستند که طبیعت او در صلاحیت قبول اثر است از کوکب.

و گفتند او با کوکب سعد سعد است و با کوکب نحس نحس

و از سعد اکبر چون بواسطه ضعف حال و موانع، آنچه مقتضی طبیعت او بود به ظهور نرسد گویند سعد بنحس منقلب شد و در نحس بعکس این مثلا طبیعت مشتری حرارت معتدله است دال بر کون و وجود و طبیعت نهار همچنین چه نهار موافق حرکت و حیاتست و لیل موافق سکون و موت.

پس هر گاه که مشتری فوق الارض باشد و مشرقی در برج نهاری و در حظ خود سعادتی قوی بخشد.

و اگر تحت الارض باشد و مغربی و در برج لیلی و در مواضعی که نه حظوظ

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 292

او بود سعادتی ندهد و آنچه دهد فاسد و سریع الزوال بود

و

آفتاب و مشتری و مریخ مذکرند. زیرا که ایشان مقتضی حرارتند و حرارت کیفیت فاعله است.

و بعضی گفته اند که مریخ مذکور نیست چه او اگر چه حار است اما یبوست او بیشتر از حرارتست و یبوست کیفیت منفعله است.

و اینسخن پسندیده نیست زیرا که یبس در حقیقت بواسطه آنکه مانع است از انفعال بکیفیت حرارت نزدیکست

و زحل مذکر است بنابر آنکه غالب بر او برودتست و برودت هم کیفیت فاعله است.

اما چون حرارت در فعل قوی تر است از برودت لاجرم دلالت زحل بر تذکیر ضعیف تر باشد.

و بنابر اینست که مخنثان و ذکوریکه ایشان را نسل نباشد بدو نسبت کنند و عطارد بنابر آنکه غالب بر اویبنس است در منع از انفعال نسبت حرارت او را با نفس او مذکر نهند.

لیکن در ذکورت ضعیف است و بنابر این غلمانی که هنوز محتلم نشده باشند و خواجه سرایان را بدو نسبت کنند اما هرگاه که او با کوکبی دیگر باشد اگر آن کوکب مذکر باشد او را نیز حکم تذکیر بود. و اگر آن کوکب مؤنث بود حکم تانیث

و زهره و قمر هر دو مؤنث اند بواسطه آنکه ایشان مقتضی رطوبت اند و رطوبت کیفیت منفعله و آفتاب و مشتری را بواسطه اقتضای سخونت نهاری خوانند و قمر و زهره را بواسطه اقتضای رطوبت لیلی و عطارد اگر شرقی باشد نهاری نهند و اگر غربی باشد لیلی و زحل را بواسطه آنکه مقتضی برودتست و برودت ضد حرارت و ضد آن در بعض وجوه مشاکل یکدیگر بعضی او را نسبت بنهار کنند و مریخرا بواسطه اقتضای یبوست که ضد رطوبت است بلیل.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون

فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 293

و بعضی دیگر بر نهاریت و لیلیت ایشان حکم نکنند و ارباب اینصناعت کاینات اینعالم را بر این کواکب قسمت کنند و اندکی باشد که بدلالت بر چیزی منفرد شود بلکه غالب آن باشد که دو کوکب یا زیاده بواسطه دو کیفیت یا زیاده یا بواسطه اجزای او در آن مشترک باشد.

چنانکه افیون بواسطه برودت به زحل منسوبست و بواسطه یبوست بعطارد و انار بواسطه حرارت بمریخ منسوبست و بواسطه رطوبت بزهره.

و چنانچه جمیع ریاحین بنابر ترطیب رایحه او بزهره منسوبند و مشتری مشارک اوست در نرگس و زحل و رأس و مریخ در گل و آفتاب در نیلوفر و ماه در بنفشه و عطارد در شاهسپرم.

و چنانکه اصل درخت بآفتاب منسوبست و عروق او بزحل و شوک و قشر و اغصان بمریخ و شکوفه او بزهره و ثمره او بمشتری و اوراق او بماه و حب او بعطارد و چون این معلوم شد گوئیم.

زحل از مساکن بر خرابها و چاههای عمیق و شورستان و مرابط چهار پایان دلالت کند.

و از بلاد بر هند و سند و زنج و حبشه و قبط و یمن و عرب و از معادن بر اسرب و خبث حدید و احجار صلبه و از حبوب بر فلفل و شاه بلوط و زیتون و انار ترش و عدس و کتان و شهدانه و از درختان بر مازو و هلیله و جوز و زیتون و بادام و هر درختیکه ثمره او را پوست سخت باشد و از طعوم بر بشاعت و عفوصت و حموضت کریهه النتن و از اغذیه و ادویه هر چه بارد و یابس باشد

در درجه چهارم الا ادویه مخدره.

و از چهار پایان بر گاو و شتر مرغ و سنجاب و سمور و گربه و موش و مار بزرگ سیاه و گژدم و بر اغیث و خنافس و از طیور بر مرغ آبی و غراب و خطاف سیاه و هر مرغی که در شب دانه چیند و از اعضاء بر شعر و جلد و ظفر و عظم و ظهر و انثیان و دبر و مصارین.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 294

و از اسنان بر شیخوخت و از ادیان بر یهودیت و از لباس بر سیاه و از خویشان بر آباء و اجداد و برادران بزرگ.

و از مردمان بر ارباب صنایع و سفله و لصوص و خصیان و از طبایع و افعال و احوال بر فکر بسیار وهم و حیرت و عزلت و فسق و حیلت و غربت طویل و فقر شدید و ثروت با بخل و خیانت و حقد و بد نفسی و بد خواهی بمردم.

و از صور و اشکال بر قبح منظر و عبوس و سیاهی رنگ و بزرگی سر و قدمین و کوچکی چشم و انگشتان و فراخی دهن و سطبری شفتین و کتفین.

مشتری بر مواضع عبادت و منازل اشراف و خانهای معلمان و از بلاد بر زمین بابل و خراسان و ترک و بربر تا مغرب.

و از معادن بر رصاص و سفید روی و شبه وفالق و الماس و مرقشیشا و توتیا و کبریت و زرنیخ احمر و هر سنگی سفید و زرد که باشد و از حبوب بر گندم و جو و برنج و ذرت و نخود و گنجد و

سیب و انار ملیس.

و از درختان بر انجیر و شفتالو و زرد آلو و اجاص و نبق و هر درختی که که او را ثمره شیرین بود.

و از ریاحین بر گل و از طعوم بر حلاوت و مرارت خوشبوی و از اغذیه و ادویه هر چه معتدل باشد در حرارت و رطوبت و نافع و محبوب بود.

و از جانوران بر انسان و بهایم اهلی و ذوات اظلاف و هر دابه که رنگ او خوب و گوشت او لذیذ باشد و هر شیر و پلنگ و فهد که آهسته باشد.

و از خویشان بر فرزندان و از مرغان بر کبوتر و دراج و طاوس و خروس و دجاج و هر مرغی مستوی المنقار که دانه چیند و سیاه نباشد.

و از اعضاء شرائین و نطفه و مغزوران و امعا و خلق و از اسنان بر سن کهولت و از ادیان بر نصرانیت:

و از لباس بر سفید و از مردمان بر ملوک و وزراء و قضاه و عباد و علماء و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 295

و تجار و اغنیاء و اشراف و از افعال و احوال بر صدق و فهم و مودت و حسن خلق و سخاوت و علو همت و معونت مردمان و اصلاح بین و امر معروف و نهی منکر و اظهار حق و صدق خواب ها و بسیاری خنده و نکاح و مزاح و شدت رغبت در مال و مستغلات و تعزز نفس و از احوال و اشکال بر حسن صورت و بزرگی چشم و خفت لحم و اعتدال.

مریخ بر مساکن اهل فجور و مواضعی که گاوان خسبند و از معادن

بر آهن و نحاس و مغناطیس و زنجرف و از حبوب بر حبه الخضراء و بادام تلخ و از اشجار بر هر درختی که تلختر بود و شوک بسیار دارد و ثمره او را قشر باشد و بر سپندان و پیاز و سیر و سداب و جرجیر و بادنجان و از اغذیه و ادویه بر هر چه سمی باشد در درجه چهارم و از طعوم بر تلخی و از الوان بر حمرت مظلم و از چهار پایان بر شیر و پلنگ و خوک بری و سگ و هر سبعی که خبیث باشد.

و بر مار و افعی و از مرغان هر نوع که سرخ باشد و بر زنبور و از اعضاء بر اورده و هر دو ساق و کلیتین و مراره و از اسنان بر سن شبان و از انساب بر برادران و اسباط و از طبقات مردم بر لشکر و مقاتلان و قوادان و بر بت پرستان و خماران.

و بر لباس سرخ و از طبایع و افعال و احوال بر کذب و نمیمت و کثره شهوت و حرص بر قتل و غضب و گریختن و سوگند بدروغ و غربت و سفر و خصومت و اعمال شر و فساد کارها و اضطراب رای و قلت ثبات و حیا و افراط جهل و جفا و وقاحت و حسادت و لجاجت و سفاهت و طیش و خدیعت و از صور و اشکال بر طول و بزرگی سر و کوچکی چشم و گوش و پیشانی و سرخی موی.

آفتاب بر حجاز و بیت المقدس و جبل لبنان و دیلم و خراسان تا بچین و خانهای ملوک و سلاطین.

و از معادن

بر یاقوت و هر سنگی قیمتی وررو کمرهای مطلا و لاجورد و رخام و آبگینه و سندروس و کبریت و زفت.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 296

و از فواکه و حبوب بر ترنج و برنج هندی و از درختان بر نخل و رز و هر درخت بلندی که میوه او را دسومتی قوی باشد و آن را خشک کنند و بر نیشکر و از اغذیه و ادویه بر هر چیزیکه حرارت او بدرجه چهارم نه رسد و بهمه حال بیمنافع نبود.

و از طعوم بر حرارت و از الوان بر شقرت و صفرت و چیزهای روشن و از چهار پایان بر اسب و گوسفند.

و از مرغان بر عقاب و باز و خروس و قمری و از اعضا بر سر و سینه و دماغ و جانب راست از بدن.

و از اسنان بر وسط عمر و از انساب بر پدر و برادران میانین و موالی و از طبقات مردم بر ملوک و عظما و رؤساء و اصحاب تدبیر و از طبایع و احوال و افعال بر ریاست و رغبت در جمع مال و اهتمام بامور معاد و اقتدار بر اشرار و قهر اهل عصیان و بر عقل و معرفت و فهم و بها و زهد و ذکر جمیل و مخالطت با مردمان و سرعت غضب و لطافت و محبت و شهرت و قوت و غلبه و از صور و اشکال بر بزرگی سر و قوت بدن و سمن و سبوطت شعر.

زهره بر بابل و عرب و هر شهری که میان بیشه و جزایر باشد و بر راههائی که آبها بسیار باشد و بر

خانهای خوب و از جواهر بر مروارید و زبرجد و جزع و حلی مرصع بجواهر و اوانی زر و سیم و بر سرمه.

و از فواکه و حبوب بر انجیر و انگور و خرما و جو و حلبه و از درختان بر سرو و ساج و درخت سیب و به.

و از اغذیه و ادویه هر چه معتدل باشد در برودت و رطوبت و نافع و لذیذ بود و از طعوم بر دسومت و از الوان بر بیاض خالص و سمرت و ضیاء.

و بعضی گفته اند خضرت و از حیوانات بر هر ذی حافر و ابیض یا اصفر از وحوش و بر ماهی و از طیور بر فاخته و ورشان و عندلیب و ملخ و هر مرغی که آن را خورند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 297

و از اعضا بر شحم و لحم و منی و رحم و آلت مباضعه و از اسنان بر وقت بلوغ و از انساب بر زن و مادر.

و از ادیان بر اسلام.

و از طبایع و احوال و افعال بر حسن خلق و بهجت و شهوت و محبت و غنا و لهو و مزاح و تحمل و عدل و قوت بدن و ضعف نفس و محبت فرزند و سایر مردم و بر بطالت و ضحک و استهزاء و رقص و محبت خمر و کثرت سوگند بدروغ و تانیث و از صور بر صباحت وجه و کثرت لحم و خوبی چشم و گردن و کوچکی انگشتان و سطبری ساق.

عطارد بر مکه و مدینه و زمین عراق و خراسان و دیلم و بر بازارها و خانهای صورتکاری و بر بساتین و

از معادن بر زیبق و زرنیخ و کهربا و فیروزه و روئینه و آهک و شوره.

و از حبوب و فواکه بر باقلا و ماش و کرویا و کزبره و انار شیرین و انگور و از درختان بر هر درختی که ساق او کوچک باشد.

و بر بقول و قصب و از اغذیه و اشربه هر چه یبوست او بر برودت غالب باشد نه بافراط و حبوب غیر نافع.

و از طعوم هر چه در او دو طعم باشد و از الوان هر چه از دو لون مرکب باشد همچو آسمان کونی.

و از حیوان بر کلاب معلمه و حمیر و بغال و ارانب و هر حیوانیکه کوچک باشد از بری و بحری.

و از مرغان بر کبوتر و چرخ و باز و مرغابی و از اعضاء بر عروق نابضه و زبان و از اسنان بر سن صبی.

و از انساب بر برادران کوچک و از طبقات مردم بر تجار و کتاب و اصحاب دیوان و از طبایع و افعال و احوال بر ذکاء و فطنت و حلم و وقار و عطفت و رأفت و حفظ و حرص بر لذات و کتمان سر و محمدت و رعایت حقوق و ترک بدی و بعد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 298

غور و حرص بر ریاست و ظرافت و اطلاع بر اسرار و حسن تعلیم و حسن صوت و حفظ اخبار و از صور بر حسن قامت که با حمره و خضره زند و ضیق جبهه و غلظ اذنین و حسن حاجبین و فراخی دهن و خفت لحیه و صغر انگشتان ماه بر آذربایجان و موصل و هر موضعی

که نمناک بود. و درخت بسیار روید و بر مروارید و بلور و خرز و نقره و سوارها و خواتیم و زجاج و هر سنگی که سفید و شفاف بود.

و از حبوب بر جو و گندم و خیار و خربوزه و هر چه بر ساق بایستد و از اغذیه و اشربه بر هر چه برودت او همچند رطوبت او باشد. و گاهی نافع بود و گاهی مضر

و از طعوم بر ملوحت و تفاهت و حموضت اندک و از الوان بر رقت و بیاض که خالص نباشد و از حیوانات بر شتر و گاو و گوسفند و هر حیوانیکه متأنس بمردم باشد.

و از طیور بر دراج و دجاج و عصافیر و بط و هر مرغیکه بزرگ باشد و از اعضا بر ایسر از بدن و بر گردن و هر دو دست و از اسنان بر سن طفولیت و از انساب بر امهات و خالات و اخوات و از طبقات مردم بر اشراف و حرایر و از طبایع و افعال و احوال بر کذب و نمیمت و اعتنا بر اصلاح ابدان و سعاده در معاش.

فصل پنجم در بیان دلالات بروج

بدانکه چون مدت بودن آفتاب در هر ربعی از فلک را فصلی نام نهادند و هر فصلی را ابتدا و وسط و نهایتی بود.

لاجرم فلک را بنابراین بدروازه قسم کردند و هر قسمی را برجی نام نهادند یا خود گوئیم که چون آفتاب را در مدت یکدوره دوازده نوبت با قمر اجتماع واقع میشود و از اجتماع تا باجتماع دیگر ماهی گرفته لاجرم فلک را دوازده قسم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 299

کرده اند و هر قسمی

را برجی خوانده و هر برجی را بحسب صورتی که از آنجا انگیختند بنامی مخصوص کرده اند.

همچو حمل و ثور و جوزا و سرطان اسد سنبله میزان عقرب قوس جدی دلو حوت و هر یکی ازین بروج را بمقدار حرکت آفتاب درو بسی قسم کرده اند و هر قسمی را از آن درجه نام نهادند و هر درجه از آن را بشصت قسم متساوی کردند و هر یکی را از آن دقیقه نام نهادند و هر دقیقه را به شصت قسم کردند و ثانیه نام نهادند و هر ثانیه را به شصت قسم کردند و هر قسمی را ثالثه و علی هذا.

رابعه و خامسه تا عاشره حمل خانه مریخ است و وبال زهره و شرف آفتاب در نوزده درجه او و هبوط زحل و او مذکر است و نهاری و حار و یابس و صفراوی و منقلب ربیعی و شمالی و هر که بطالع حمل زاید مربوع قامت و بسیار موی و جعد و غلیظ باشد و مایل بصهوبت،

و گویند بشقرت و اکحل العین.

و بعضی گویند ازرق و سپید رنگ که بسرخی زند و پیشانی برجسته و روی گرد و گردن دراز باشد و کوچک گوش و فراخ چشم و خوب صورت و لب زیرین باریک و اخبار و اشعار دوست دارد و دلیر و گشاده روی و خندان و خود بین بود.

ثور خانه زهره است و فرح او و وبال مریخ و شرف قمر در سه درجه او مؤنث و لیلی و خاکی و سرد و خشک و سوداوی و ثابت و هر که به طالع او زاید دراز بالا و تمام هیئت و ضعیف عقل

و شریر نفس و صاحب مکر و خداع و کذب و متلون و کدود بود و گردن و شکم و اطراف او بزرگ و بینی او دراز و پیشانی و دهن فراخ و ابرو کوچک و چشم بزرگ و سیاه و سطبر لب و سیاه مو و اسمر رنگ و بسیار رغبت به زنان.

جوزا خانه عطارد است و وبال مشتری و شرف رأس و هبوط ذنب مذکر و نهاری و گرم و تر و دموی و ذو جسدین و هر که به طالع جوزا بود خوب صوره

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 300

و معتدل قامت و متناسب الاعضاء و سبک روح و خوشبوی و کریم الاخلاق و صاحب کتاب و حساب و فلسفه و ادیب و امین و ثابت نظر و حسن العینین و مقرون الحاجبین و باریک گردن باشد.

سرطان خانه قمر است و فرح او و وبال زحل و شرف مشتری و هبوط مریخ و مؤنث و لیلی و منقلب.

و هر که به طالع سرطان بود سلیم الاعضا و غلیظ العظام و صغیر العینین و طویل الیدین و عظیم القدمین و الکفین و واسع المنکبین باشد و سیاه چشم و حافظ نظر بود و بینی و اطراف دندانهای او راست نباشد و موی او باریک بود و اندک مجعد و نیمه اسفل غلیظتر از اعلی بود.

و رنک او اندکی با سیاهی باشد و او را فرزندان بسیار باشد و به غایت متلون بود.

اسد خانه شمس است و فرح او و وبال زحل و درو شرف و هبوط نیست و ثابتست و مذکر و نهاری و حار و یابس و

صفراوی.

و هر که به طالع اسد بود خوب هیات و مهیب و غضوب و غیور و متکبر و سخت دل قوی آواز و کریه لقا و شجاع و صاحب مکر و خدعه و بسیار نکاح و اندک فرزند باشد و سینه او فراخ بود و ذرا عین و اصابع او غلیظ و دهن فراخ و ساق باریک و سرخ رنگ که با سپیدی زند و بعضی گفته اند با زردی.

سنبله خانه عطارد است و فرح و شرف او و وبال مشتری و هبوط زهره و ذو جسدین و مؤنث و لیلی و سرد خشک و سوداوی.

و هر که به طالع او باشد سلیم الاعضا و مایل بطول قامت و گشاده روئی و سخی النفس و خوشبوی و گندم گون.

و پیش بعضی زرد رنگ که با سفیدی زند و صاحب نطق و بلاغت و دها و حیله و صدق و ادب و حکمت و باوقار بود.

و پیش بعضی سبک سر و بی ثبات و بسیار فکر و غم بود و این بخسب قوت

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 301

و ضعف عطارد باشد و لهو و طرب دوست دارد و در عفت و فجور متوسط و بنکاح رغبت کند. اما کمتر

میزان خانه زهره است و وبال مریخ و شرف زحل و هبوط آفتاب و منقلب و مذکر و نهاری و گرم و تر و دموی.

هر که به طالع او باشد صاحب مرتبه یا ادیب یا ندیم یا اهل صنعت بود و معتدل القامت و المزاج و سبط الشعر و حسن الانف.

و بعضی گویند مفرطح و اشهل العین و پیش بعضی اکحل و

روشن روی و خوش خلق و کریم و صاحب تدبیر و عقل و انصاف و سفید رنگ و بسیار شهوت و حریص بر زنا و لواطه.

عقرب خانه مریخست و فرح او وبال زهره و هبوط قمر و ثابت و مؤنث و لیلی و سرد و تر و بلغمی.

هر که به طالع او زاید بسیار فرزند و باریک و سلیم الاعضا و کثیر العلل و صغیر الوجه و متوسط العین و واسع الفم و افطس و عریض المنکبین و طویل الیدین و ساقین و عظیم القدمین و بخیل و نمام و شریر بود و فجور دوست دارد بد خلق و وقیح و بسیار حزن باشد.

قوس خانه مشتری و فرح اوست و وبال عطارد و شرف ذنب و هبوط رأس و ذو جسدین و مذکر و نهاری و گرم و خشک و صفراوی.

و هر که به طالع قوس زاید خوب روی و بلند پیشانی و باریک موی و بزرک شکم و معتدل اندام و آواز و طویل الفخدین و غلیظ الساقین و سپید رنگ باشد و اندک بسرخی زند.

و بعضی گویند سطبر موی و دراز ریش و افطس و دراز بالا و سریع الحرکت و بزرگ نهاد و سخی و مبذر و بی فکر و صاحب ادب و بی مکر و پاک لباس و متوسط در عفت و شهوت.

جدی خانه زحل است و وبال قمر و شرف مریخ و هبوط مشتری و برج

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 302

منقلب و مؤنث.

و هر که به طالع جدی زاید گندم گون و باریک اندام و خشک اعضا و بسیار موی و کشیده روی و

محاسن و دقیق الفخذین و الساقین و خفیف المشی و سریع النظر و ملول الطبع و ضعیف الصوت و صاحب حدت و بطش و غضب و حیلت و لهو و لعب و قوی بر شداید و بسیار غم و سریع الانقلاب باشد.

دلو خانه زحلست و وبال آفتاب و هیچ کوکب را درو شرف و هبوط نیست و او ثابتست و هوائی و گرم و تر و دموی و مذکر و نهاری.

و هر که به طالع دلو زاید مربوع قامت باشد و مایل بطول و عالی نظر و صافی لون و گاهی باشد که با زردی زند و سیاه چشم و سطبر لب و پهن روی و سینه و بزرگ بینی و اطراف و آگنده گوشت باشد و بغایت عفیف و سخی و حریص بزینت و شیرین زبان و خوش محاوره و راغب در جمع مال و ساکن طبع و دلیر بوقت راحت و بد دل بوقت شدت.

حوت خانه مشتریست و وبال عطارد و هبوط او و شرف زهره و لیلی و آبی و سرد و تر و بلغمی و ذو جسدین.

و هر که به طالع حوت زاید بزرگ سر و بسیار موی و تنگ پیشانی و فراخ روی و سفید رنگ که با زردی زند و خوب محاسن و نیک بدن و گرد چشم و مربوع قامت.

و گاه باشد که بر روی او خالی بود و نیک رأی و خوش خلق بود و لطافت و زینت دوست دارد و بنکاح رغبت بسیار کند و فرزندان او بسیار باشد و صاحب ادب و دها و حیله بود و در وفای عهد و تورع و متوسط باشد

و با امانت و و دیانت بود و اللّه اعلم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 303

بسم الله الرحمن الرحیم

فن هفتم از مقاله چهارم علم خواص
اشاره

که آن عبارتست از شناختن خاصیات موجودات عالم سفلی و منافع و صفات هر یک از آن و چون اصناف موجودات بی شمارند و در هر یکی خاصیات بسیار احاطه بدین قسم از قبیل محالاتست.

اما از آنجمله که مفیدتر بود و غرابت در او بیشتر در چهار باب ایراد کنیم إن شاء اللّه تعالی.

باب اول در خواص حیوانات چهار پا
فیل

مشهور آنست که عمر او از صد سال بگذرد و بعضی گویند تا سیصد چهار صد نیز اتفاق افتد و او بغایت کینه ور باشد.

و اگر بر یکی خشم گیرد فرصت طلبد تا او را هلاک کند و اینمعنی بسیار ازو مشاهده کرده اند.

گویند فیلی را به آب میبردند در بازار بدکان خیاطی خرطوم دراز کرد خیاط سوزنی بخرطوم او فرو برد فیل آن کینه در دل گرفت و چون آب خورد خرطوم خود را پر آب کرده نگاه داشت.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 304

همینکه بدکان خیاط رسید آن آب را بر خیاط و شاگردان او ریخت و و جامهای مردم که میدوخت تر گردانید و اینحرکت دلیلست بر قوت حس.

گویند از گربه و موش و خوک ترسد و این گویا بالخاصیه است و بعضی گویند چون در مقام خود باشد با شیر بسیار جنگ کند و گربه چون به شیر مانند است بدآن سبب. ازو نفرت کند و میان او و مار دشمنی باشد بواسطه آنکه مار قصد بچه او می کند و چون رنجور شود مار را بخورد شفا یابد و تدبیر صید و تسخیر او آنست که علفی که او دوستدارد در راه گذار او نهد و چون او بیاید و آن علف بخورد صیاد آنجا

حفره بکند و همان علف در آنجا نهد فیل بعادت می آید و آن علف زا می خورد.

و چون صیاد معلوم کند که او بدان علف آموخته شد بتدریج آن حفره را زیاد می کند و علف میریزد تا حفره چنان شود که چون فیل در آنجا رود نتواند باز گردید و آنجا محبوس شود.

پس صیاد دو روز بگذارد تا فیل از گرسنگی و تشنگی ضعیف شود بعد از آن بیاید و در پیش او سوراخی بگشاید و دست در آن سوراخ کند و بر سر و روی او بمالد چندانکه آرام گیرد.

پس آنسوراخ را بتدریج فراخ کند چنانکه فیل روی او را تواند دید و او را علف میدهد و لطف مینماید تا چند روز برآید بعد از آن یکی از فیل بانان جامهای سیاه پوشیده و روی خود سیاه کرده بیاید و چوبی یا سنگی بزرگ بردارد و بروی زند.

پس آن صیاد بیاید جامه سفید پوشیده و آن سیاه جامه را بگیرد و در برابر او را بیندازد و چوب بیاری بر جامه او زند و او را فریاد کند و از پیش صیاد بگریزد.

پس او پیش فیل آید و آب و علف بسیار پیش او نهد و با او لطف بسیار کند و سه چهار روز دیگر او را بدینموال تعهد کند تا الفت مستحکم گردد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 305

پس حفره را بگشاید و او را از آنجا بیرون آورد و تعلیم دهد

چه حیله کان بنی آدم نداندبجز مردن کزو بیچاره ماند.

و از خواص اجزای او آنستکه اگر زهره او را خشک کنند و بسایند و

در چشم کشند سفیدی را از چشم ببرد.

و اگر بر برص طلا کنند و سه روز بگذارند زایل کند و اگر هفت روز و هر روز پنج درم پیه او بخورند فربه شوند.

و اگر چرک گوش او بخورد کسی دهند یکهفته در خواب نرود و اگر استخوان او بر درخت بیاویزند بار ندهد و اگر بر درخت دود کنند میوه او شیرین گردد و کرم او دفع کند و اگر بسایند و بعسل عجین کنند و بر کلف نهند زایل کند.

و اگر صاحب تشنج را به پوست او بخوابانند شفا یابد و اگر زبل او بصاحب قولنج دهند نیک شود و گویند هر که آن را با خود دارد از درد شکم ایمن بود.

رخ

جانوریست مانند شتر و او را دو کوهان باشد و دندانهای پیشین تیز دارد و هیچ حیوانی ازو نجهد و از اینجهت حکمای هند رخ شطرنج را بدو تشبیه کرده اند که او بر همه آلات غالبست و لعاب دهن او و زبل و بول او زهر قاتل است و هر چه در نظر او آید صید کند بواسطه آنکه در دویدن با باد برابری کند.

و اگر کسی ازو بگریزد و بر درخت رود او بیاید در زیر آندرخت بایستد و دم خود را بر مثال مغرفه سازد و در آنجا بول کند و بر بالا اندازد تا بدان شخص رسد هلاک شود.

کرگدن

در جثه همچو فیل باشد اما در خلقت بکاو ماند و او را یک شاخ باشد سر او بغایت تیز در بالای بینی او.

گویند که هیچ سلاح درو کارگر نشود و هیچ حیوانی با او مقاومت نتواند کرد و او بغایت اندک عمر باشد.

بواسطه آنکه ماده او کم زاید و مدت حمل او بسیار باشد و بجز یک بچه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 306

نزاید و بیشتر اوقات آن را نیز بخورد و از اینست که چون هنگام وضع حمل او شود بچه سر بیرون کند و بدن او در اندرون باشد تا مدت شش ماه همچنان قوت خورد تا قوت گیرد.

پس از آن تمام بیرون آید و از پیش مادرش بگریزد.

و بعضی گویند حکمت در آنکه بسیار در رحم بماند آنستکه زبان مادرش بغایت درشت باشد چنانچه بچه تاب زبان آن ندارد و بدان هلاک شود.

و از خواص شاخ او آنستکه اگر صاحب قولنج یا فالج

یا تشنج در دست گیرد در حال شفا یابد.

و اگر زنی دشوار زاید چون در دست گیرد بچه ازو جدا شود و اگر آن را بسایند و بخورد مصروع دهند شفا یابد.

زرافه

جانوریست ظریف شکل و غریب ترکیب سر او از سر شتر بلندتر و و خوردتر باشد و گردن او بدرازی گردن شتر الا آنکه او راستست و گردن شتر خم و او را دو شاخ بود بر مثال شاخ آهو سیاه رنگ و گوش و پای او بگوش و پای گاو ماند و دهان و بینی او بدهان و بینی گاومیش و دنب او مانند دنب شتر.

اما از دنب شتر باریکتر و کم موی تر بود و تمامت پوست او منقش است بسرخی و سفیدی دستهای او بسیاری از پای او درازتر باشد و او را شتر گاو پلنگ خوانند.

گویند اگر پلنگ با شتر وحشی جمع شود زرافه حاصل شود جاحظ آورده است که شتر وحشی با کفتار جمع شود و حیوانی آید بخلقت شتر و کفتار و آن حیوان اگر نر باشد و اگر ماده چون با گاو و شتر دشتی جمع شود زرافه حاصل آید.

و از خواص او آنستکه سرکین او یرقان را زایل کند و اگر کسی پوست او را با خود دارد خوابهای نیک بیند و دردسر کمتر شود.

شتر

حیوان بسیار منفعتی است و از غرایب خلقت او آنستکه اگر بختی با

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 307

بختی جمع شود بچه ناقص خلقت و کوتاه گردن باشد و بغیر از کشتن را نه شاید و اگر لوک با لوگ جمع شود همچنین.

و اگر فحل ترکی با ماده اروانه جمع شود بچه ایشان بهترین انواع شتر باشد و آن را بیسراک خوانند و از شتر عرب نوعیست که آن را مهری خوانند و زعم عرب آنست که آن

نتاج شتران وحشی است که از عهد عاد و ثمود وحشی شدند.

و گویند شتر بسیار حقود باشد و چون حقد در دل گیرد خواهد که آن کس را هلاک کند.

آورده اند که یکی از امرای عرب شتری را بسیار رنجانیده بود آن شتر کینه در دل گرفته فرصت میطلبید غلام او از آن وقوف یافت و او را اعلام کرد شبی آن شخص آن شتر را در برابر جایگاه خود راست کرد چون شب تاریک شد او قربه پر باد کرده بجای خود نهاد و جامه خود را بر او انداخت و در برابر آن شتر دورتر نشست تا شتر چه خواهد کرد.

شتر برخاست و بر سر آنقربه رفت و هر دو زانو بر آن نهاد و بخفت آن را از آن حال خنده گرفت شتر چون آن آواز شنید و دریافت که حیله کرده سر خود را بر زمین زده میغلطید تا هلاک شد.

و از خاصیت شتر آنستکه اگر استخوان پوسیده او را خرد بکوبند و بآب بیامیزند و بسوراخ موش ریزند موشان هلاک شوند و چون روی کسی زرد شود اگر شش شتر را گرم از شکم او بیرون آورند و بر روی آن کس مالند آن زردی زایل شود و اگر آن را به پزند و قدری کرویا برو ریزند و در آفتاب خشک کنند.

پس از آن یکجزو گشنیز و یکجزو باقلی را پوست باز کنند و خشگ نموده کوفته و بیخته برو ریزند و کسی را که ضیق النفس داشته باشد هر بامداد پنجدرم از آن بدهند و در پی آن شیر میش که هماندم دوشیده باشند یکچهار یک بدهند تا بیاشامد

شفا یابد و لعاب شتر مست را اگر در خمر بکسی دهند که بخورد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 308

بیخود گردد.

اسب

اتفاقست که بعد از آدمی هیچ حیوانی بهتر از اسب نیست و بهترین اسبان اسب عربیست.

گویند اول اسبی نامدار که در ایام عرب پدید آمد اسبی بود از اسبان سلیمان علیه السّلام و سبب آن بود که قومی از جانب عمان برای ساختن مهمات پیش سلیمان رفتند چون حاجت ایشان بانجاح مقرون شد وقت مراجعت گفتند ای پیغمبر خدا از اینجا تا دیار ما مسافت بسیار است زادی فرمای تا ما را به منزل رساند.

سلیمان علیه السّلام اسبی بدیشان داد و گفت بهر منزل که فرود آئید چندانکه خواهید با او صید کنید که صید ازو نجهد ایشان بهر منزل که فرود میآمدند چندان صید میگرفتند که ایشان را کفاف دهد آن اسب را آزاد نام نهادند چون نام او در عرب منتشر شد آن اسب را بر مادیان خود انداختند و ازو نتاج گرفتند و اسبان عرب از آنوقت بادید آمدند.

و در کتب بیطره مذکور است که غایت عمر اسب تا سی و دو سه سال است اگر گردن و روی او دراز و سینه فراخ و چشم خوب و صافی و شیهه او به آواز خروس ماند آن اسب را عمر دراز بود.

و همچنین اگر میان منخرین او مربعی باشد بر اینوجه:

یا شکلی بر این صورت یا بر اینوجه.

آن اسب بسیار نیک باشد و بسیار بماند و اگر چشم او زشت و قبیح منظر و مختلف خلقت بود عمر او کوتاه بود.

و اسب باید که دراز باشد

و پیشانی او پهن و گوش او باید که کوچک باشد و کم موی پیوسته قایم و در تاریکی نیک رود و بیاض چشم او باید همچو مروارید بود و لب بالا اطول از زیرین و باید که دهنش کوچک باشد کم موی و اطراف دندانهای او مایل با داخل دهن و لعابش اندک و گردنش همچو گردن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 309

طاووس بود و سینه اش بسینه شیر ماند و کتف او شبیه کتف گاومیش و دستهای او دراز و رسغ او کوچک و نزدیک بحافر و جای زین باید که عریض بود و اضلاع او از بالا مستقیم و از زیر منحنی بود و بر ران او باید که گوشت بسیار بود و حوافر او باید که بیک رنگ باشد و سخت و اصل الوان خیل چهارند: ادهم، کمیت ابیض، اصفر و ابیض از همه بهتر بود.

و گفته اند اگر کسی بر اسب سفید که هر دو گوش او سیاه بود بنشیند پیوسته ظفر یابد و هر چه طلب کند حاصل شود.

و نیز نقلست که ملکی از ملوک عجم را اسبی بود زرد خالص که پیوسته برو نشستی و بجنگ رفتی تا بر همه ممالک مستولی شدی و اسب سبز رنگ هم به جنگ بفال دارند.

و بعضی گفتند ایمن خیول آنست که موی گردن و دنب و سینه و قوایم و روی او همه سفید باشد.

و گفته اند اگر کسی بر اسبی که روی و هر دو زانو و بیشتر بدن او سیاه باشد حرب کند زود کشته گردد.

و گویند در میان بعضی از کردان اسبان باشند که ایشان

را بر پیشانی شاخ های خرد باشد و آن را بفال نیک دانند.

و از خواص اسب آنستکه از شیر برمد نقل است که چون محمد بن سلمه با لشکری قصد بلاد روم کرد و بسیاری از شهرها بگشود ملک روم لشکر گران ترتیب داد و آهنگ او کرد.

محمّد بن سلمه بر کثرت ایشان وقوف یافت رسولان را فرستاد و ایشان را بسخن مشغول کرد و باطراف بلاد اسلام فرستاد هر جا که پوست شیر بود همه را جمع کرد فرمود تا اسبان را بیاوردند و آن پوستها را بر پشت آنها بستند چون رومیان صف راست کردند بفرمود تا اسبان را در پیش صف به راندند اسبان کفار چون شیر بدیدند به رمیدند و آشوبی در میان ایشان افتاد و جمله بهزیمت رفتند و لشکر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 310

اسلام بر ایشان غلبه کردند.

و آورده اند که در حرب قادسیه چون لشکر عجم جسر را بریدند عبد اللّه لیثی بکنار جوی آمد و اسب را برانگیخت و از نهر قادسیه که عرض آن چهل گز بود بجهانید.

لشکر عجم چون آن را مشاهده کردند پنداشتند همه اعراب بر آن صفت اند و اسبان ایشان همچنان بترسیدند و روی بگریز نهادند. و بهترین اسبان به حسب رنگ کمیت است و سیاه.

و اگر خواهد که از مادیان کره به رنگ مطلوب آورد اسبی بر آنصورت نقش کند و چون اسب را آبداده باشند و خواهند که فحل را بر مادیان اندازند آن صورت را در برابر هر دو بدارند. چنانکه چشم هر دو بر آنصورت افتد البته کره ید آن صفت آید.

و حکمای ما

تقدم این تجربه کرده اند و در خانهای خود صورتهای خوب کشیده و در وقت مجامعت در آن نگاه کرده اند و فرزندان ایشان بدان صورت بوده اند.

و اگر سنب اسب را بر زنی که بار دارد دود کنند بچه ازو بیفتد و اگر سرکین اسب را بر جراحت نهند خون باز ایستد و اگر در زیر آستان نهند موش در آنخانه نرود و اگر پیه او را بر دمل نهند سوراخ کند.

استر

بیشتر در بلاد شیروان و بردع و ارمنیه و روم باشد و در اندلس از بلاد مغرب استران هستند که مثل آن به رنگ و رفتار و شکل در هیچ جا یافت نشود و آن جزیره است که طول و عرض آن سه شبانه روز است و در آنجزیره هیچ حیوانی موذی همچو شیر و گرگ و مار و کژدم نباشد و اگر از جای دیگر برند بمیرد.

و از خواص استر آنستکه اگر باره از پوست او باریم گوش بر بازوی زنی بندند تا آن با وی باشد هرگز بار نگیرد و اگر عرق استر را بر پاره پنبه بگیرند هر زنیکه آن را بخورد بار نگیرد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 311

و اگر لعاب گوش استر را در خمر بکسی دهند بی خود گردد.

خر اگر جگر او را بریان کنند و بناشتا بصاحب صرع دهند سود دارد و اگر سرکین او را در وقتی که بیندازند بگیرند و بفشارند و آن آب را در بینی چکانند رعاف بر طرف شود.

و اگر از دنب او وقتی که بر ماده جهد یک تار موی بگیرند و بر خود بندد شهوت انگیزد.

و اگر

از پوست پیشانی بمقدار عصابه بردارند و بر پیشانی مصروع بندند دیگر او را صرع نگیرد.

و اگر مغز او را با دهن الغار بیامیزند و در گرمابه بر پشت و زانو مالند درد پشت و زانو برود،

و اگر سرگین او را با قدری رکوی کتان بسوزانند و با سیاهی بن دیک و نمک بیامیزند و بر جراحت افشانند خون منقطع شود و ریم نکند و زود خشک شود.

گاو

منافع او بر خلق پوشیده نیست و آنچه گویند که زمین بر پشت گاو است بمعنی آنستکه بدو آبادانست و نیز شاید که حق تعالی در میان آب گاوی آفریده باشد چنانکه زمین بر پشت او بود و زیر آن گاو ماهی که از آن گاو بزرگ تر باشد چه گاو بر پشت او بود چه زمین همچو کوئیست در میان آب.

و حینئذ چنین گاو و ماهی در میان آب ممکن باشد و قدرت حق تعالی همه ممکنات را شامل. و اصناف او بسیارند:

صنفی از او آنستکه چهار شاخ دارد و بر مادیان جهد و این در بلاد روم باشد.

دویم آنکه در بدخشان و اندجان صنفی باشند که بر کوهان و دنب ایشان موی بسیار باشد و آن را بر گردن اسب و بر سرهای نیزه ها بندند و آن را پرچم خوانند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 312

و ایشان را با کمند صید کنند و از خواص گاو آنست که اگر گوشت ران و کوهان او را در جائی کنند و سر آن را محکم بگیرند بعد از چند روز زنبور انگبین شود.

و اگر از آن گاوان گاوی سه ساله که فربه و

تندرست باشد بگیرند و در خانه برند که ارتفاع آن بمقدار ده گز باشد و دست و پای او را بر بندند و سر او را بکوبند تا بمیرد چنانکه هیچ خون ازو نرود،

پس او را آنجا بگذارند و در آن خانه را با منافذی که باشد استوار بگیرند چنانکه هوای مخالف در نرود و بیست روز بگذارند بعد از آن از سطح آن خانه سوراخی خرد بگشایند آن خانه پر از زنبور عسل شده باشد.

و گفته اند آنچه از دل او تولد کند عسل پاکیزه و نیکو دهد و همچنین هر چه از هر عضو او متولد گردد بر حسب مزاج آن عضو باشد و هر که را خون از بینی آید سرکین گاو گرم بر پیشانی او بندند خون باز ایستد و خون او را بر هر جراحتی که مالند خون باز ایستد.

اگر زهره او را بخانه مورچه فرو ریزند مورچگان هلاک شوند و اگر آهنی یا آبگینه در پای کسی رود سرکین گاو را به روغن بجوشانند و بر آنجا نهند بیرون آید.

گاو میش

- خاصیت او آنستکه در آب فرود رود چنانکه کسی نداند که کجاست مگر باثر نفس که چون بر دمد آب از آنجا برجوشد.

گاو کوهی

که آن را گوزن خواند و او هر سال شاخ خود بیندازد و چون سال اول شاخ او بیفتد سال دویم که برآید دو شاخ بود سال سیم سه شاخ هم چنین هر سال یک شاخ زیاد کند تا شاخهای او بر مثال درختی گردد و گویند چون شاخ او بیفتد شاخ جانب راست پنهان کند.

چه داند که درو منافع بسیار است و او بطبع دشمن افعی و جمله حیات بود پیوسته طلب سوراخ افعی کند و او را از آنجا بحیله بیرون آورد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 313

و چون آن را خورده باشد سرطان با برگ زیتون طلب کند و در عقب آن بخورد تا از غایله زهر ایمن گردد،

و از اینجا گفته اند که سرطان افعی گزیده را سود دارد و عمر او بسیار باشد چنانکه عمر زاغ سیاه و آواز نای و سماع دوست دارد و صیادان ایشان را به نای و دست زدن بسیار صید کنند.

و از منافع او آنستکه اگر قضیب او را خشک کنند و بافعی گزیده دهند نافع باشد.

و اگر شاخ او را بسوزانند و با کتیرا بیامیزند و کسی را که اسهال دموی باشد یا در امعا قرحه بود یا در مثانه یا سیلان رطوبت یا یرقان باشد بدهند سود دارد و اگر شاخ او را با گوگرد در خانه دود کنند مار و کژدم و پشه از آن جا بگریزند.

و اگر خصیه او را نمکسود کرده خشک

کنند و با صمغ سرو یا صنوبر در خانه دود کنند مار و جمله حشرات موذی از آنجا بگریزند.

و اگر شاخ او را بر زنی که دشوار زاید بیاویزند بآسانی بار نهد.

گوسفند

- اصناف او بسیار است بعضی بغایت بزرگ باشند و بعضی بسیار کوچک چنانکه از گربه زیاده نشود و بیشتر آنند که متوسط باشند و صنفی آنند که دنبه ایشان چنان بزرگ باشد که از رفتن باز مانند و از برای آن گردونی بسازند و دنبه را بر آنجا نهند و گردون را بریسمان در کمر او بندند تا گرداند و علف خورد و گاه باشد که ببرند و تدبیر جراحت کنند.

و در روم نوعی از گوسفند است که شاخهای بسیار دارد و در سالی سه بار بزاید و گویند اختلاف الوان گوسفند از آبهای مختلف باشد و مشهور است که در ولایت اقلید جوئی چند است. که اگر بعضی از آن آب خورند همه سیاه باشند و اگر از دیگری خورند همه سفید باشند و گویند در زیر زبان فحل نگاه کنند تا رگهای او چه رنگ دارد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 314

بچه بهمان رنگ آرد.

آهو

چند نوعست بهترین آنها آنستکه در بلاد تبت و کشمیر باشند و مشک از آن بود.

و بعضی گویند آن جانوری دیگر است بر هیات آهو یا بزرگتر ازو و او را یکشاخ باشد بر میان سر چون هنگام گشن باشد ناف او بسبب اجتماع خون آماس کند و او از غایت درد آب و علف ترک کند و چندان بغلطد که آن ناف ازو جدا شود و آنخونی باشد تیره رنگ چون سال بر او بگذرد و خشگ شود مشگ گردد.

پس اهل تبت بر آنصحراها بیرون روند و نافها بر چینند و میان آهو و کبک از راه طبع دوستی بود و

هر جا که آهو باشد کبک آنجا میل کند و با یکدیگر انس گیرند.

گویند که یکی از صیادان کبک این سخن از حکیمی شنید از پوست آهو جامه بشکل آهو از برای خود ترتیب داد و در کوهسار میگردید و کبک بسیار برو جمع میشدند و او چندانکه می خواست از ایشان بآسانی صید میکرد روزی گرگی او را بدید پنداشت که آهوست قصد او کرد و از غایت خوف برجست که بگریزد و آنجامه ازو بیفتاد گرگ ازو بگریخت و کبکان برمیدند و دیگر او را صید ایشان میسر نشد. موی او عسر بولرا بگشاید و مشک او تقویت دل و دماغ و نشف رطوبت کند و بیاض چشم را جلا دهد و او تریاق سمومست اما روی را زرد کند و اگر در طعام بسیار بکار دارند بخر بدید آید.

شیر

- جانوریست مهیب و بشجاعت موصوف و هیبت او در دلها متمکن.

و ازینجا بود که أمیر المؤمنین علیه السّلام را اسد اللّه نام کردند و گویند گردن او یک استخوانست و بواسطه آن التفات بچپ و راست نتواند کردن و در استخوانهای او مغز کم باشد و در دست راست او اندک سستی بود و ازین سبب هر چه گیرد بدست چپ گیرد و از غایت حرارت پیوسته در تب بود و از آواز خروس سفید و آواز

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 315

طاوس بگریزد و متعرض زن حایض نگردد و از آواز او همه حیوانات بگریزند الاخر که از ترس نتواند گریخت.

و از خواص اجزای او آنستکه هر که دندان او با خود دارد از درد دندان ایمن

بود و هر که زهره او بیاشامد دلیر گردد و از صرع و داء الفیل ایمن باشد و گوشت او صاحب فالج و استرخا را سود دارد.

و اگر در میان جامها نهند بتک نزند و اگر پیه او را گداخته با توت بیامیزند و در اندام مالند هر که او را بیند بترسد و اگر پیه او را بر سوخته نهند نیک شود و اگر در دست مالند دفع سرما کند.

پلنگ

- اگر آدمی را بر فراز خود بیند قصد او کند و اگر فروتر بیند معترض او نشود و او بجز صید خود نخورد و هر گاه صید کند سیر بخورد و سه شبانه روز بخسبد.

و گویند چون بیمار شود جائی که سوراخ موش باشد بیفتد چنانکه موش پندارد که مرده است چون موش از سوراخ برآید بگیرد و بخورد شفا یابد.

اگر کسی پیه کفتار بخود بمالد و در بیشه پلنگ رود چون بوی او بمشام پلنگ رسد او را منقاد شود و پیه پلنگ هر جا که دود کنند هر موش که در آنحوالی باشد گرد آید و صاحب فالج را پیه او بغایت سود دارد و هر کسی را که پلنگ زخم زند از موش نگاه باید داشت. چه اگر بول موش برو آید بجزم هلاکشود

و بنابرین جهت پلنگ گزیده در میان آب چهار چوب فرو برند و در آنجا جائی ترتیب دهند تا نیک نشود از آنجا بیرون نیارند.

گویند شخصی را در میان آب جائی ساخته بودند موش گیری از بالای او می پرید و موش زنده در منقار داشت همینکه برابر او رسید موش بول رها کرد و بر آنشخص آمد در

دم هلاک شد.

ببر

جانوریست در زمین هند و حبشه بسیار باشد و شیر و پلنگ ازو بگریزند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 316

او هیچکس را منقاد نشود و کسی او را زنده نتواند گرفت و در صید او انواع حیلها کنند عاقبت زنده صید او نتواند کرد مگر آنکه بچه او را.

و از خواص او آنکه اگر زهره او را بآب پیاز بیامیزند و بصاحب سرسام و بر سام طلا کنند شفا یابد.

و اگر کعب او را پیک بر پای خود بندد هر چه رود مانده نشود. نشستن بر پوست او حب القرع را دفع کند.

و اگر بدان صاحب شطر الغب را دود کنند زایل شود و اگر بفضله او دود کنند جمیع هوام بگریزند الا مورچه.

فهد

مشهور آنستکه چون پلنک با ماده شیر جمعشود فهد حاصل آید و او را دو صنفست یکی بزرگ جثه و کوتاه دنب دویم کوچک جثه و دراز دم و هر دو صنف وحشی اند.

اما بتعلیم مؤدب شوند و صید بیاموزند و در بزرگی تعلیم ایشان آسانتر بود بخلاف باز و چرخ و او را بچند چیز صید کنند اول بآواز خوش که آواز خوش را بغایت دوست دارد.

و دوم بشراب و آنرا در جائی که آبخور او باشد بریزند و او بخورد و مست شود و همانجا بخسبد.

سیم آنکه او را بسیار بدوانند تا خسته شود پس او را بگیرند هرگاه بیمار شود گوشت خر گور بخورد نیک شود.

و اگر زهره او را با نمک و عسل معجون کنند و بر جراحتی که خون ازو باز نایستد ریزند در حال بایستد.

و اگر صاحب نقرس پیه او بر

پای مالد سود دارد و خون او را با سرکه بیامیزند و به پای طلا کنند همین فایده دهد.

گرگ

- در دویدن با باد برابری کند و او را در گرفتن گوسفند مکر بسیار باشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 317

و هرگاه خواهد بداند که گوسفند کجاست بر بالای بلندی رود بانگ کند سکان شبان چون آواز او بشنوند بانگ کنند و او در پی آواز سکان برود و چون نزدیک رمه آید بانگی دیگر کند سکان قصد او کنند جفت او از طرف دیگر رود و گوسفندی را در رباید و در آخر هر دو با هم یکجا روند و گوسفند را قسمت کنند و دیگر قصد رمه نکنند مگر بوقت صبح که سکان در خواب باشند.

گویند هرگز جز دوازده گرگ یکجا جمع نشود و بدین سبب بعضی سال را ذئب خوانند چه او زیاده از دوازده ماه نباشد. گرگ در یکسال جز یکبار جماع نکند بوقت آنکه با ماده جمعشود رحم او قویتر از سک فراهم آید چنانکه هر دو اگر کشته شوند از یکدیگر جدا نشوند.

گویند اگر آدمی را بینند پیش از آنکه آدمی او را بیند متحیر و مبهوت شود چنانکه هیچ نتواند گفت.

و اگر آدمی ازو بترسد او قصد آدمی کند و اگر بانک برو زند و تجلد نماید بگریزد و گویند در بعضی از سواحل گرگان هستند که ماهی خورند و مترصد باشند تا صیاد ماهی بیابد و از آنجا ایشانرا طعمه دهد.

اگر ندهد خرابی کنند و دیگر او آنجا نتواند آمد.

و در بعضی از بلاد روم گرگان هستند که دندانهای ایشان از الماس

تیزتر بود گویند ایشان آهن و هر سلاحی که باشد از زره و جوشن و غیر آن بخایند و نرم کنند.

و از خاصیت گرگ آنستکه از حرارت اندرون او همه استخوانهای مصمت گداخته گردد اما دانه خرما را هضم نتوانند کرد و گرگ ماده را بحمق نسبت کنند یکی از حماقت بچه خود را بگذارد و بچه کفتار را شیر دهد.

و حکما گفته اند که میان گرگ و گوسفند بعد از موت هر دو نیز عداوت باشد:

دلیل آنکه اگر بر ربابی دو روده بندند یکی از امعای گرگ و دیگر از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 318

امعای گوسفند آواز ندهد.

و اگر از پوست گرگ طبل سازند چون آن را بزنند همه طبلها که از پوست گوسفند بود بدرد.

و اگر پوست گرگ در دکان کسی که طبل یا دف سازد دود کند جمله طلبها و دفهائی که در آنجا باشد بدرد.

و اگر زبان یا پوست گرگرا بر کودکان بندند صرع از ایشان دفع کند و اگر سر او را از برج کبوتر بیاویزند گربه کرد آن نگردد و هیچ جانور موذی کبوتر را زحمت ندهد.

و اگر خون گرگرا با روغن خوک بیامیزند و در گوش چکانند گرانی گوش را زایل کند.

و اگر کسی دندان گرگ یا چشم یا پوست او را با خود دارد بر خصم غالب شود و مردم او را دوست دارند.

و اگر دنب گرگ در دهی در زمین پنهان کنند گرگ در آن ده نرود.

کفتار

- مشهور است که یکسال نرست و یکسال ماده و هرگز بیمار نشود و بمرگ خود نمیرد و هرگز تنها بجای خود نرود و

با مردم انس نگیرد و آن را بر خوردن گوشت آدمی شرهی باشد.[2]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 5 ؛ ص318

انکه گور او را بشکافد مرده را بخورد و هر که زبان کفتار با خود دارد سگان برو بانک نکنند.

و اگر زنی دشوار زاید پای کفتار بدو نمایند یا زیر پای او نهند در حال بار نهد.

و اگر سرگین کفتار بر کسی آویزند که خایه او آماس کرده باشد در حال آماس فرو نشیند.

خرس

- از عجایب او آنستکه چون ماده او بار بنهد گوشت پاره بود که برو هیچ صورتی نباشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 319

پس او آن را برمی دارد و مینهد تا مفصل او بدید آید و صورت او تمام شود و او باز گونه به درخت رود.

و اگر نشتر خرس بر کودک بندد کودک بشب نترسد بوقت و دندان برآوردن بیمار نشود و اگر پیه او با سرکه بخورند سپرز باز جای رود.

خوک

- گویند او با نر جمعشود و این معنی با هیچ حیوانی نیست الا درو و در خر و او را در سفاد غلوی تمامست و جاحظ در کتاب طبایع حیوان آورده است که از اهل ثقه شنیدم که بیست خوک خریرا پیچیده بودند و یکان یکان با او جمع شدند اگر خربق سیاهرا بکوبند و بآب بیامیزند و گرد کشت زار بریزند خوک در آن نرود و اگر آبی را بجوشانند و آن آب را در زمین بریزند خوک همه زمین را بشکافد.

سک

- بهترین او آنست که سینه او پهن باشد و قوایم او راست و در زانوی او کژی نباشد و خرد سر بود و دراز گردن و ازرق چشم و نرم موی و حدقه و پیشانی او بیرون آمده باشد و مویهای زیر گردن او یکان یکان باشد و بر روی او موی اندک بود و دستهای او باید کوتاه تر بود تا بر بالا دویدن برو آسان بود و خرگوش را زود صید کند و بهترین چیزیکه بدو دهند نان خشک باشد و اگر روغن گاو بخورد او دهند زود فربه شود.

و گفته اند که پیر را جوان کند و از خواص او آنستکه ولی نعمت خود را را بشناسد و نام خود را بداند و بغیر از در ولی نعمت نرود و اگر برانند باز آید.

و اگر گرسنه دارند صبر نماید و همه شب زنده دارد و آواز او بشب بیشتر رود و هر که زبان سک را خشک کند و بر موضعی که سک گزیده باشد پراکند زود نیک شود و هر که زبان او را در زیر کفش دارد

هیچ سک بروی بانک نکند.

روباه

- حیله او بسیار است یکی از آن جمله آنکه چون آدمی در جائی رود و او را مجال گریز نباشد خود را پر باد کند و پایها در هوا بیفتد چنانکه مردم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 320

پندارند که مرده است.

لیکن این حیله با سک نتواند کرد زیرا که سک مرده او را دوست دارد و زنده را از مرده بشناسد اما سک را در دویدن بازی دهد و از چپ و راست برود چندانکه سک خسته شود.

و اگر گرسنه شود و صیدی نیابد بخرمنها و جایگاهی که آنجا مرغان دانه چینند رود و خود را مرده سازد تا مرغان که مردار خوارند از هوا فرود آیند و بر سر او نشیند و او صبر کند تا ایمن شوند ناگاه در جهد و او را صید کند و میان او و مار دوستی باشد و در سوراخ روباه مار باشد.

و از حیلهای دیگر او آنستکه چون کیک یا شپش در او بسیار افتد نمد پاره در دهان گیرد و میان آب رود بایستد و آهسته آهسته خود را فرو برد تا کیکان همه درو جمعشوند.

پس سر را نیز اندک فرو برد تا کیکان همه در آن نمد پاره جمعشوند پس آن نمد پاره را در آب اندازد و بیرون آید و دیگر آنکه خانه خود را هفت در بسازد تا اگر دری یا زیاده برو گرفته شود از درهای دیگر بیرون آید.

و دیگر آنکه چون خواهد که خارپشت را صید کند خارپشت سر خود بکشد و خود را بر مثال گوئی سازد و

روباه از بسیاری خارهای او قصد او نتواند کرد بر پشت او کمیز کند همین که اثر کمیز باندرون خارپشت رسد بگشاید و مبسط سازد روباه بر شکم او نشیند و گوشت او را تمام بخورد و چون بکشت زار رسد در میان کشت زار بغلطد و بسیاری از آن بر کند و خرابی کند و آن علت مشهور که در زنخ پدید آید بدین سبب داء الثعلب خوانند.

و بعضی گفته اند بنابر آن داء الثعلب خوانند که روباه را این علت بسیار افتد و ارسطو در کتاب خواص آورده است که روباه داند اگر گرگ از پیاز دشتی که آن را عنصل خوانند بگریزد لا جرم بر در سوراخ خود جمع کند تا گرگ گرد او نگردد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 321

و اگر گرگ قصد او کند عنصل در دهن گیرد گرگ ازو بگریزد. پوستین او سه نوعست:

یکی سرخ که آن را بر طاس خوانند دویم زرد سیم سیاه و این از همه گرم تر باشد و جوانان را زیان دارد و اگر زهره روباه در زر مالند مس گردد و اگر دندان او را در برابر دندانی که درد کند آویزند درد ساکن شود.

بوزینه

- چند صنفست بعضی از ایشان خرد باشد و بعضی بزرگ و بعضی را سر و روی و دندان بسک ماند هر وقت که شیر قصد ایشان کند همه جمع شوند و بانک همی کنند و سنک میاندازند تا شیر بگریزد و ایشان را چنان تعلیم کنند که در صنعتهای مشکل مدد کنند و در دکانها متاع نگاه دارند.

گویند در بعضی از سواحل عمان

نوعی از بوزینه هستند که تمامت اعضا و جوارح ایشان بآدمی می ماند.

گربه

- گویند اگر سرکین گربه را دود کنند جنین از رحم مرده بیفتد و اگر آب سداب بر سر گربه ریزند دیوانه شود.

و اگر زهره گربه سیاه و زهره مرغ سیاهرا با توتیا بیامیزند و در چشم کشند هر چه بر دیگران پوشیده باشد آنکس بیند.

و اگر زهره گربه سیاهی را با نیم درم روغن زیت بیامیزند و در بینی صاحب لقوه چکانند نیک شود.

خرگوش

- هر که گوشت خرگوش را با خود نگاه دارد از سحر و چشم بد ایمن باشد.

گویند اگر زن باردار از گوشت او بخورد فرزند شکافته لب آید و اگر زنی آبستن نشود بعد از پاکی از حیض انفحه او را سه روز پیاپی هر روز نیمدرم با سرکه تناول کند رحم او از رطوبت پاکشود و آبستن گردد.

و اگر مقدار یک باقلا از آن با شراب بخورد تب ربعرا ببرد و گوشت او مصروع را نافع بود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 322

اگر کسی را تیر زهر آلود رسیده باشد خون او را با شراب بخورد نیک شود اگر پیکان یا خار در درون کسی مانده باشد انفحه او را با خطمی و زیت بیامیزد بر موضع جراحت نهد بیرون آید.

و اگر سرکین او را با سرکه طلا کنند کلفرا ببرد و زنی که سرکین او را با خود دارد آبستن شود.

و اگر کسی را که دندان درد کند دندان او را بدآنطرف که درد کند بیاویزند درد ساکن شود.

و اگر زهره او را در شراب بکسی دهند بی هوش شود تا سرکه بحلق او نریزند بخود نیاید و هر زنی که رحم او

را پخته بخورد آبستن شود و اگر آنرا خشک بسایند و بزن حامله دهند فرزند او پسر آید.

خارپشت

- گویند او را با مار عداوتی ذاتی بود و مار را هر جا که بیابد بکشد.

و در تاریخ آورده اند که چون عرب سیستان را فتح کردند بر آنجمله عهد کردند که ایشان دیگر خارپشت نگیرند و نخورند از بهر آنکه او دشمن مار افعی است و افعی در هیچ دیار بیشتر از آنجا نباشد.

و اگر در آنجا خارپشت نباشد کسی از زحمت افعی ایمن نتواند بود.

و از خواص او آنستکه پیش از آمدن باد از آن واقف شود بنابراین سوراخ خود را دو در کند یکی مقابل شمال و یکی مقابل جنوب و هرگاه که داند باد جنوب خواهد آمد آن در که مقابل جنوب بود محکم کند و در جانب دیگر نیز همچنین و گویند در قسطنطنیه شخصی بود که مردمرا از جستن باد خبر دادی و مردم او را تعظیم کردندی و از حکما شمردندی و سبب آن بود که در خانه او خارپشتی مقام داشت هرگاه در شمال بسته دیدی گفتی باد شمالی خواهد آمد و هرگاه در جنوبی بسته دیدی گفتی باد جنوب خواهد آمد و زنی که زهره او او را بخورد بار گیرد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 323

و اگر جنین در شکم مرده باشد فرود آید و هر که بر بستر کمیز کند گوشت او سود دارد و اگر چشم راست او را خشک کنند و در شیر و روغن کنجد بجوشانند و در انائی مرشح کنند و مدتی بگذارند. اگر در چشم کشند

در شب همچنان بیند که در روز و اگر چشم او را بازیت بجوشانند و قطره در گوش کسی که او را خواب نیاید بچکانند در حال بخسبد.

باب دویم در طیور
عنقا

- که آن را بپارسی سیمرغ گویند او را در جهان نام هست اما نشان نیست و هر چیز را که وجود او نادر بود بعنقای مغرب تشبیه کنند.

و در بعضی از تفاسیر آورده اند که در زمین اصحاب رس کوهیست بس بلند بهر وقتی مرغی بس عظیم با هیاتی غریب و پرهای او الوان مختلف و گردنی بافراط دراز که او را بدآن سبب عنقا گفتندی و هر جانوریکه در آن کوه بودی از وحوش و طیور صید کردی. و اگر صیدی نیافتی از سر کوه پرواز کردی و هر جا کودکی دیدی برداشتی و چون آنقوم ازو بسیار در رنج بودند پیش حنظله بن صفوان رفتند که پیغمبر ایشان بود و ازو شکایت کردند حنظله دعا کرد حقتعالی آتشی بفرستاد و آن مرغ را بسوخت.

و زمخشری در ربیع الابرار آورده است که حقتعالی در عهد موسی علیه السّلام مرغی آفرید نام او عنقا او را چهار پای بود از هر جانب دو و روئی مانند روی آدمی و او را همچو او جفتی بیافرید و أیشان در حوالی بیت المقدس بودندی و صید ایشان از وحوش بودی. و با موسی علیه السّلام انس داشتندی چون موسی علیه السّلام بدار بقا پیوست ایشان از آنزمین نقل کردند و بزمین نجد فرود آمدند و پیوسته کودکان را میبردند و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 324

و طعمه میساختند چون خالد بن سنان العبسی بتشریف

نبوّت سرفراز گشت اهل حجاز و نجد از آن مرغ شکایت کردند او دعا کرد حقتعالی بدعای خالد بن سنان نسل ایشان را منقطع کرد و جز نام ایشان در جهان نماند و بعضی گویند بدعای حنظله ایشان را ببعضی از جزایر محیط انداخت و در آن جزایر فیل و کرگدن و ببر و جاموس و بیشتر حیوانات باشند لیکن او جز فیل را صید نکند و اگر فیل نیابد تنین یا ماهی بزرگ صید کند و دیگر حیوانات را بواسطه آنکه مطیع اویند متعرض نشود.

شتر مرغ

غریب خلقتی است و بیضه بعضی از ایشان چنان بزرگ باشد که مقدار دو رطل آب گیرد و بعضی از عرب بیضه او را خالی کرده پر آب سازند و ثقبه او را استوار کرده در زمین دفن کنند و آن موضع را نشان کنند تا چون آنجا رسند و آب نیابند برگیرند و بیاشامند.

گویند اگر مدتها بماند آب او کم نشود و متغیر نگردد و هیچ مرغی بیش از او بیضه ننهد و چون بر بیضه نشیند و بیضه ها بقطار راست کند و ساعت بساعت بر یکی نشیند تا آنگاه که از همه بیضه ها بچه بیرون آید و مادر و پدر ایشان را غذا ندهند بلکه باریتعالی پشه بسیار بفرستد و ایشان دهن باز کنند تا پشه در دهن ایشان جمع شوند ایشان آنرا طعمه سازند و چون شتر مرغ بر بیضه نشیند اگر از پی طعمه رود و جای دیگر بیضها بیند از شتر مرغ دیگر بر آن نشیند و از آن خود را فراموش کند بدین سبب عرب او را بحماقت نسبت کنند و گویند فلان

احمق من نعامه از جمله خواص او آنستکه سنک و آهن در معده او بگدازد و آتش نیز فرو برد.

عقاب

نوعی ازو آنستکه از بامداد تا شب از برای طعمه طیران کند و پیوسته گرسنه باشد چون سال او بسیار شود و پیری در او اثر کند منقار زیرین خود بر کند تا از کسب طعمه باز ماند و بدان سبب هلاک شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 325

و نوعی دیگر که در سواحل مسکن دارند چون بچه آرد در برابر آفتاب نگاهدارد اگر بچه بآفتاب نگاه تواند کرد او را نگاهدارد و اگر چشم باز نتواند کرد او را از بالا فرود اندازد تا هلاک شود و از خواص او آنست که اگر بوی خوش بمشام او رسد در حال بمیرد و هرگاه ماده او را وقت بیضه نهادن آید و از آن در زحمت باشد بزمین هند رود و آنجا سنگی باشد مانند کوهی و آن سنک مجوف بود در درون او چیزی باشد اگر بجنبانند صدا کند بر سر آن سنک نشیند از خاصیت آن سنک در حال بیضه نهد و آن سنک جهت ولادت زنی که دشوار زاید بغایت نیکست و از غرایب او آنستکه چون پیر شود و طیران بر او دشوار گردد و چشم او تاریک شود چشمه آب صافی طلبد و بر بالای آن چشمه پرواز کند و چندان ببالا رود که پرهای او بسوزد و بیفتد و در آن چشمه غوطه میزند و غوک و کرم خورد و چندان در آن چشمه میماند که پرهای او برآید و نور چشم او معاودت

کند و بحال اول باز آید و حکمای هند حیلتی که از برای درازی عمر کنند چنانکه در علم دم بیاید از اینجا گرفته اند.

کرکس

- در قوت و سبعیت و طیران بعقاب مشابهت دارد و در میان مرغان هیچ مرغی کم آزارتر ازو نباشد و ازین سبب عمر او بغایت دراز باشد و هر وقت که خواهند او را صید کنند مردار را زهر آلود کنند و در جائیکه نظر او در آن بیفتد بیندازند تا او بخورد و بمیرد و چون آشیانه سازد برک درخت چنار در زیر آشیانه خود بنهد تا خفاش که دشمن اوست قصد بیضه او نکند زیرا که خفاش گرد درخت چنار نگردد و زهره کرکس درد چشم را سود دارد و اگر زهره او را با عسل بیامیزند و در چشم چکانند خارش چشم زایل کند.

همای

- مشهور است که هر که همای بر سر او سایه کند بلند قدر و سعادتمند شود او را بواسطه آنکه استخوان دوست دارد کاسر العظام گویند و او گوشت سک بچه دوست دارد از برای آنکه طبیعت او موافق طبیعت سک باشد و پیوسته در آشیانه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 326

او سک بچه باشد. گویند او سه بیضه نهد از دو فرخ بیرون آید و از یکی سک بچه و حقتعالی معده او را چنان آفریده که استخوان در او در حال آب شود.

باز

- گویند اگر کسی را داروی مهلک داده باشند گوشت باز بریان کرده بدو دهند مندفع شود و اگر مقدار ده درم سرگین او را با اشنه بجوشانند و صاف کرده بزنی دهند و چون بیاشامد با او مجامعت کنند در حال آبستن شود.

شاهین

و

چرخ

و

باشه

- هر زنیکه حیض او بسیار آید اگر گوشت یکی از اینها را بجوشانند و زیره بر آن افشانیده بخورد از حیض پاک شود.

زاغ

- هر که مغز زاغ سیاه با سرمه بیامیزد و در چشم کشد تا اثر آن سرمه در چشم او باشد خوابش نیاید و اگر زهره او با روغن یاسمین در قضیب مالد با هر که مجامعت کند او را دوست دارد.

هر که خایه زاغ سیاه در زیر سرگین اسب نهد و چهل روز بگذارد تا تمام آن سیاه شود پس بیرون آورد و موی را بدان رنک کند بغایت سیاه شود و دیر بماند.

لقلق

- هر که را زهر داده باشند اگر سنگدان او بروغن بریان کنند و با سرکه بخورد او دهند زهر بر او کارگر نیاید.

بط

- هر که گوشت بط را با روغن یاسمین بگدازد دو سه قطره از آن در گوش چکاند هرگز کر نشود.

هدهد

- هر که گوشت هدهد را قلیه کند و بخورد حفظش زیاد شود و هر که استخوان او را با استخوان کبوتر بساید و با مشک بیامیزد و با خود دارد مردمان او را دوست دارند.

بوم

- هر که دل بوم را بیرون کند و بر سینه کسی نهد که خفته باشد خواه زن خواه مرد هر چه در دلش باشد در خواب تقریر کند. گویند چون یوم را بکشند یک چشم او باز ماند و دیگری پوشیده، اگر آن چشم که باز باشد بر کند و در زیر نگین انگشتری نهد تا آن انگشتری با او باشد خوابش نیاید.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 327

خروس

- اگر کسی را مار یا کژدم گزیده باشد مغز سر خروس را بر آنجا نهند درد ساکن شود و اگر آب از چشم آید زهره او را خشک کنند و بسایند و در چشم کشند آب باز ایستد، و اگر کسی را آبگینه یا چوب یا استخوان در اعضای او مانده باشد سنگدان او را بدو نیم کنند و گرم انجا نهند آنچیز بیرون آید.

برصل

مرغیست از کبوتر خردتر او در دیار شام بسیار باشد و غذای او زیتون بود و عادت برصلان آنستکه هر جا که آواز بچه برصل شنوند بر او جمع شوند و از برای او زیتون برند.

گویند حکیم حیفاقوس از صحرائی میگذشت دید که بچه برصلی افتاده بود و صفیری میکرد و برصلان میآمدند و زیتون میآوردند و پیش او میانداختند او آن بچه را برداشته بخانه خود برد و بر بام آنخانه نهاد و برصلان همچنان میآمدند و از برای او زیتون میآوردند آنجا کلیسائی بنا کرد و بر بام آن صفاره بسیار ساخت که هرگاه باد بر آن صفاره ها و زد آواز برصل آید و همانجا حوضی ساخت بزرگ و سوراخی در او کرد تا هر زیتونی که برصلان اندازند از زیر آن در کلیسا رود و هر سال چون وقت زیتون شود منفذ آن صفارها را بگشایند تا از آن آواز برصل آید و برصلان تا مدتیکه زیتون باشد جوق جوق آیند و هر یکی زیتونی در منقار گرفته در آن حوض اندازند تا چندان زیتون جمع شود که روغن آن تا سال دیگر مصالح آن کلیسا را کفایت کند و چون وقت زیتون برود آن منفذ

را مسدود کند، گویند آن کلیسا هنوز باقیست.

ققنس

- مرغیست در غایت سفیدی چنانکه چیزها را در سفیدی بدو تشبیه کنند او را منقاریست دراز و در او ثقبه بسیار همچو مزمار باشد و برو غدد بسیار تیز رسته چنانکه هرگاه خواهد که آواز کند بعضی از ثقب منقار را با آن غدد استوار کند همچو کسیکه مزمار زند و نقراتی خوش آغاز کند چون پیر شود و از تحصیل قوت عاجز گردد حشایش هیزم بسیار جمع کند و گرداگرد خود بنهد و در آن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 328

میان نشیند و زمزمه آغاز کند چنانکه گوئی بر خود نوحه میکند و مرغان بسیار برو جمع شوند و او ترنم کند و پرپر همیزند تا از حرکت او آتش حادث شود و در آن خاشاک افتد و او را بسوزاند پس در زیر خاکستر رطوبات دهنی جمع شود و مرغان آنرا بنوبت محافظت کنند تا ازو بچه ققنس تولد شود.

باب سیم در خواص حیوانات بحری
اسب بحری

بجثه نزدیک باسب بری باشد اما تناور و درازتر بود و رنگ او خوبتر و در نیل مصر بسیار باشد و گویند گاه بیرون آید بر مادیان جهد و اسبی که از آن حاصل شود بغایت پسندیده و خوش شکل باشد.

و از خواص اجزای او آنستکه اگر دندان او را بر کسیکه شکم او درد کند بندند شفا یابد و اگر استخوان او را بسوزانند و با پیه او بیامیزند و بر سرطان ضماد کنند زایل کند و اگر خصیه او خشک کنند و بسایند و بمار و کژدم گزیده دهند شفا یابد و اگر پوست او را بسوزانند و بر ورم نهند در حال درد

ساکن شود.

گاو آبی

- گویند او از دریا بیرون آید تا علف خورد هر فضله که ازو جدا شود عنبر باشد اما غالب آنست که اینقول صحتی ندارد چه راست و درست آنستکه عنبر همچو گیاهی از دریا برآید و چون دریا مضطرب شود او را بساحل اندازد و نقلست که در بحر زنج ماهی است که آنرا بال خوانند بغایت بزرگ چنانکه طول او پانصد ارش باشد و چون آب دریا مضطرب شود از قعر او پارهای عنبر هر یک بقدر کوهی بر سر آب آید و آن ماهی آنرا فرو برد و بدان هلاک شود و اهل زنج در کشتیها مترصد آن باشند که چون بال بر سر آب افتد او را بقلابها بساحل کشند و آن عنبر بیرون آرند و بهترش آن باشد که از پشت او بیرون آرند.

و بعضی گویند که عنبر بطریق نفط و قیر از چشمه بیرون آید و بعضی گویند همچو طل بر بعضی احجار بحر نشیند و چون بمنافذ او فرو رود منعقد شود و از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 329

آنجا دریا بیرون اندازد.

نهنگ

- بعربی تمساح گویند حیوانیست بر صورت سوسمار دهن او بغایت فراخ بر فک اعلای او شصت ناب باشد و بر پائین چهل ناب و میان هر دو ناب دندان کوچک مربع و او را چهار پای باشد و ذنبی بمقدار شش گز و او در نیل و نهر سند بسیار باشد و چون آدمیرا بر کنار دریا بیند از آب بیرون جهد و برباید و فرو برد و گویند زبل او از دهن بیرون آید.

گویند چیزی در میان دندان

او بمانند کرم افتد او از آب بیرون آید و دهن بگشاید و روی بآفتاب کند مرغی بیاید و بر حنک او نشیند و بمنقار میان دندانهای او را پاک کند و اگر صیاد او را بیند پرها بجنباند تا او بگریزد و چون دریابد که دندانهای او پاک شد و خواهد که پرواز کند تمساح دهن برهم نهد تا آن مرغ را فرو برد آنمرغ را در میان سر استخوان تیزی باشد بر حنک اعلای او خورد و او دهن باز کند و آنمرغ بگریزد و از اینجا گفته اند «تجزی جزاء التمساح» و اگر چشم او را بر کسی که چشم درد کند بندند در حال ساکن شود و اگر دندان جانب راست او را با خود دارند قوت باه زیاده شود و اگر پوست او را بر پیشانی قوچ بندند بر همه قوچها زیادتی کند و غالب آید و زهره او سفیدی چشم ببرد و زبل آن همین خاصیت دارد.

سقنفور

- در نیل مصر بسیار باشد گویند او از نسل تمساح است بدینوجه که آنچه از بیضه تمساح بیرون آید اگر قصد آب کند تمساح شود و اگر قصد ریگ کند سقنقور گردد و بهترین او آن باشد که در بهار گیرند و او را دو قضیب بود همچو سوسمار و گوشت او قوه باه دهد و هر چند بیشتر پخته شود قوه بیشتر دهد و شیخ ابو علی گفته که گوشت و پیه او بغایت تهیج باه کند چنانکه جز بمرق خس و عدس ساکن نشود و اگر کسی مهره میانین پشت او را بر پشت خود بندد با قوت شود و

ماده نطفه بیفزاید.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 330

روبیان

- نوعیست از ماهی کوچک و معروف است اگر گوشت او را بر عضوی نهند که پیکان یا خوار درو مانده باشد بیرون آید.

و اگر او را با حمص سیاه بپزند تهییج باه کنده و استرخاء آلت را زایل کند و شکمرا از حب القرع پاک سازد.

رعاده

- نوعیست از ماهی بغایت سرد چنانکه اطبای هند در امراض حاره بکار برند و در این اقالیم خوردن او هیچ بکار نیاید.

گویند چون در دام افتد برودت او چنان در صیاد تاثیر کند که دام را نتواند کشید و اگر ریسمان را رها نکند حرارت غریزی او برطرف شود و صیادان چون اینمعنیرا دانسته اند همینکه او در دام افتد دامرا بر درختی یا سنگی بندند و چندان بگذارند که او بمیرد و بعد از آن بیرون آورند.

اگر او را بیرون پیش مصروع برند حس او را بتحذیر باطل کند و اگر زن قدری ازو با خود دارد شوهر یکدم ازو نشکیبد و اگر مرد دارد همچنین.

جری

- از خواص او آنست که گوشت او آواز را خوش و صافی کند و باهرا قوه دهد.

و اگر بدو ضماد کنند هر چه در میان گوشت باشد بیرون آرد اگر اسب دیوانه را بزهره او سعوط کنند نیک شود.

دلفین

- حیوانی مبارکست چون اهل کشتی او را بینند خوشحال گردند و شادی کنند.

گویند خاصیت او آنست که اگر غریقیرا بیند بساحل اندازد.

راموز

- حیوانیست مبارک اگر در دام افتد صیاد او را با هر چه در دام باشد رها کند بواسطه محبت او.

و گویند او نیز آدمیرا دوستدارد و پیوسته پیش کشتی رود چون حیوانی بزرگ قصد کشتی کند او در گوش آنحیوان رود و او را زحمت دهد چنانکه آن حیوان طلب سنک کند و سر خود را بر آنجا میزند تا هلاک شود و بعد از آن از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 331

گوش او بیرون آید.

سرطان

- حیوانیست که سر ندارد و چشم او بر دوش باشد و دهن او بر سینه او را هشت پای باشد و پیوسته بر یکجانب رود گویند هر سال هفت بار پوست او بیفتد.

و از خواص او آنست که اگر بر درختی بیاویزند که بار ندهد آنسال بار او بسیار باشد و هیچ آفت بدو نرسد.

و اگر او را بشکافند و بر جراحت نهند پیکان و خار بیرون آرد و مار و کژدم گزیده را سود دارد.

و اگر سک دیوانه بگزد او را بسوزانند و بر آنجا نهند نیک شود و اگر در چشم کشند سفیدی ببرد و نزول آب از چشم باز دارد و دندانرا جلا دهد و گوشت او صاحب سلرا نافع باشد.

و اگر با شیر خر دهند بهتر باشد و اگر پای او را با قدری کافور و عنبر بر صاحب خنازیر بر بندند خنازیر را دفع کند.

و اگر بیضه سرطانرا به شعیر مقشر بیامیزند و بصاحب حمی دق دهند نافع باشد.

باب چهارم در خواص جواهر در احجار
مروارید

همچو استخوانیست که خدای تعالی از کمال قدرت خود آنرا در سینه صدف آفریده است و معدن او نزدیک عدن و بحرین و کیش باشد و از معبر نیز خیزد و مروارید به شکل پیاز پوستها باشد و نیکی و بدی مروارید را از سه چیز معلوم کنند رنگ و شکل و مقدار.

بهترین انواع او از جهت رنک آنست که سفید و آب دار باشد و بدترین آنکه بگچ سپید ماند و او را جصی خوانند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 332

و مرواریدیکه در او اندک زردی باشد بهتر پسندند بواسطه آنکه بدانرنک بیشتر آب دار بود

و برنک سفید خالص آبدار کمتر افتد و اصل آبداری مروارید از آن باشد که پوست بیرون او سطبر باشد و هر چند پوست سطبر باشد آب دارتر باشد و آبداری او پاینده تر.

اما سفید آب دار که بستاره ماند شفاف و صافی که اصلا هیچ رنک غریب با او نباشد همچو قطره آب آنرا در خوشاب خوانند و آن بهتر از همه باشد و نجم نیز گویند.

و اگر سفیدی او در رنک شیر باشد آن را شیر فام گویند و اگر اندکی زردی با او باشد او را تبنی خوانند و اگر اندک زردی باشد با سرخی زند آنرا وردی خوانند و اغلب مروارید تبنی و وردی باشد و نوعی از مروارید هست که سپیدی او اندکی با سبزی زند و چون برابر روشنائی بدارند مانند قوس و قزح نماید آن را رصاصی خوانند و برو اعتمادی نباشد چه آب او زود برود و نوعی باشد که به رنک فقاع که با سرخی او اندک تیرگی باشد آنرا فقاعی خوانند و باشد که برنک موم باشد میان سبزی و زردی آن را شمعی گویند.

و اگر اندکی با سیاهی زند آن را رمانی خوانند و اگر برنک پوست عدس باشد سبز خاک رنک آنرا عدسی گویند و نوعی باشد برنک زیتون آنرا نحاسی گویند و بهترین انواع او بحسب شکل آنست که گرد مطلق باشد و آن را به تازی مدحرج خوانند و به پارسی غلطان و بعد از آن آنکه به درازی میل دارد آنرا اهلیلجی و علامی خوانند.

و اگر هر دو سوی او یکسان نباشد آن را بیضی خوانند و اگر میل به پهنی دارد آن

را شلجمی خوانند.

و اگر میان سطبر باشد و هر دو طرف او باریکتر آن را زیتونی خوانند و ترنجی هم نزدیک باشد بزیتونی الا آنست که یکطرف او باریکتر باشد و دیگری پهن آن را مسطح خوانند و مقعد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 333

و بعضی نیز باشد که بر میان او کمری باشد چنان نماید که دو مروارید است آنرا کمردار یا مزید خوانند.

و اگر این معنی ظاهرتر باشد مرکب خوانند و اگر دندانها داشته باشد آنرا مضرس خوانند و عدسی و فوفلی و لوزی و شعیری که بدین چیزها ماند و غیر این از اشکال دیگر همه ناپسندیده باشد و در بها نازل و بهترین او به حسب مقدار آنکه یک مثقال یا زیاده باشد و جفت او یافت نشود بدان سبب در یتیم خوانند و هر چه از مثقال فروتر باشد و جفت او یافت شود و بهای او کم آید.

و در تاریخ آورده اند که در یتیم در خزانه خلفای بنی عباس بود به وزن سه مثقال و آن از دریای فارس نزدیک جزیره خارک آمده بود و بحری نام یاقوتی بود قریب 2 مثقال که آن را صاحب منصور از بدیع جوهری بهزار هزار دینار بخرید و به منصور داد و حبل و منقار هم دو یاقوت بودند که هریکیرا به زیاده از سیصد هزار دینار خریده بودند و مثل این چهار گوهر دیگر کسی نشان نداده است.

و از خواص او آنست که گرمی آتش او را زیاندارد و زرد شود و باشد که گرمی تن مردم نیز طراوت او ببرد و بویهای تیز همچو مشک

و کافور نیز او را زیان دارد و جای نمناک هم بد باشد و آب او ببرد با جواهر دیگر آمیختن هم او را زیان دارد چیزهای تیز همچو سرکه و نوشادر او را به پوشاند.

و اگر خواهند که او را باحتیاط نگاهدارند و در شیشه باید کرد و سر شیشه را بگچ محکم گرداند و هر سال به یکبار یا دوبار بیرون آوردن و باد دادن و باز شیشه کردن و جائی باید نهادن که گرم و نمناک نباشد و بخار درو نپیچد.

و اگر او را در مفرحها و یاقوتها و معجونها کنند قوت بسیار دهد و خفقان را زایل کند و اندوه از دل ببرد و خونیکه از حلق آید باز دارد و اگر در میان داروهای چشم کنند روشنائی چشم زیاده کند و چشمرا از رنجوری نگاهدارد بعضی گویند مثانه را زیان دارد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 334

یاقوت

معدن او در حدود سر اندیب باشد و گویند در حدود زنگبار کوهیست که آنرا کوه برف خوانند و در زیر آن کوه یاقوت سرخ باشد و یاقوت چهار نوعست سرخ و اغبر و زرد و سفید.

و آنچه گویند یاقوت اول در معدن سفید باشد پس زرد پس کحلی گردد و چون تمام برسد سرخ شود تحقیقی ندارد.

و بعضی گویند یاقوت سیاه نیز باشد و بهترین انواع آن سرخ بهرمانی یعنی آنکه برنک معصفر باشد و بعد از آن رمانی که همچو دانه انار بود و بعضی گفتند که رمانی بهتر باشد.

و ابو ریحان گوید هر دو یکیست اما در عراق رمانی گویند و در خراسان بهرمانی و بعد

از آن ارغوانی که اندک تیره باشد.

پس خمری آنکه بشراب سرخ ماند پس خلی که بسرکه سرخ ماند و بعضی آن را گلناری خوانند. پس وردی که بگل سرخ ماند و بعضی گویند انو شیروان را یاقوتی بود شب افروز که آنرا کوکبی خوانند بشب چون چراغ بر فروختی و گوهر شب چراغ عبارت از آنست و این معنی مستبعد نیست چه یاقوترا این خاصیت هست که چون اخگر درخشد.

در تاریخ آمده است که سلطان ملکشاه قاصدی پیش سلطان ابراهیم که از فرزندان سلطان محمود بود فرستاد قاصد چون پیش سلطان رفت زمستان بود دید آتشدان زرینی پیش او بود و اخگری که در آنجا بود از آتش سرختر نمودی و همچو آتش درخشیدی.

قاصد از آن در حیرت آمد سلطان ابراهیم از آن آتش قدری بکفچه زرین برداشت و گفت دست بیار که بدین آتش دست نسوزد و بر دست او ریخت او

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 335

ندانست که آن یاقوتست.

و بعضی گویند که یاقوت سرخ از دیگر یواقیت بوزن گران تر باشد و آن نچنانست بلکه یاقوت کحلی از همه بوزن گران تر بود و یاقوت از دیگر جواهر گران تر و کاه باشد که در میان یاقوت سرخ جای خالی باشد و هوا یا خاک در آن میان بود.

و ازین سبب بالماس یاقوت را سوراخها کنند که چون بآتش برند پاره نشود چه آزمایش او بآتش کنند و یاقوت سفید برنک بلور بود و فرق میان او و بلور بوزن توان کرد که یاقوت سنگین تر بود یا بسوهان چه یاقوت سخت بود و بلور نرم و قیمت یاقوت بحسب رنک

و خریدار بگردد.

ابو ریحان گفته است که نیم مثقال یاقوت سرخ پاک و صافی که سوراخ و عیب نداشته باشد و ممسوح و طولانی بود هزار دینار ارزد یاقوت در آتش متغیر نگردد الا آنکه سفید نماید. اما چون از آتش بیرون آرند بزودی با رنک خود آید

و اگر خواهند یاقوت را بشکنند و از برای دارو نرم کنند در آتش برند و گرم در آب افکنند چند نوبت چنین کنند بهاون نرم شود.

و همه سنگها را بساید و جز الماس او را نساید و سوراخ او بالماس کنند.

و از خواص یاقوت آنست که گویند اگر کسی آنرا با خود دارد از طاعون ایمن باشد.

و اگر در دهان نهند قوت دل دهد و غم و اندوه ببرد و تشنگی بنشاند و در دهن چون زمانی بماند سرد شود. بخلاف دیگر جواهر

نیز هر که او را با خود دارد در چشم مردم با شکوه باشد و در معجونها قوت بسیار دهد و خون صافی کند تا حدیکه گویند اگر بر مرده نهند خون او دیر فسرده گردد.

لعل

- و آن را ببدخشان نه از این جهت خوانند که از آنجا خیزد بلکه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 336

از آن جهت که راه معدن او ببدخشان است و آنجا بسیار فروشند و بدخشان از ولایت ختلانست و لعل بولایت و جنان که هم از ولایت ختلانست و معدن او در دامن کوهیست که آن را بسگهان خوانند.

و در قدیم آنجا لعل نبوده ناگاه زلزله عظیم بیامد و کوهها شکافته شد از آن شکاف بیضهای لعل بدید آمد.

بعضی بقدر خایه مرغ و

بزرگتر و کوچکتر زنان در آن نواحی بودند پنداشتند که از آن جامه رنک توان کرد میکوفتند و میسودند هیچ رنگی حاصل نمیشد بگذاشتند.

بعد از آن جواهر شناسان آن را بدیدند دانستند که جوهر است برداشتند و به حکاکان دادند تا لعل از سنک جدا کردند اما در جلا دادن آن در ماندند بهر چه میآزمودند میسر نمیشد تا نبوعی ار مرقشیشای ذهبی که آن را برنجه خوانند جلای نیکو یافت و در اول چون پارهای او بزرگتر از یاقوت و به طراوت تر مییافتند بسیار عزیز شد و قیمت یاقوت را کم کرد.

اما چون بیازمودند و دانستند که ثبات و وزن او مثل یاقوت نیست عزت او او کم آمد و لعل بزرک دیده اند که وزن او به 60 و 70 مثقال رسیده و آن چند نوعست سرخ و زرد و باشد یکپاره که بعضی از او زرد بود و بعضی ازو سرخ.

و گویند سبز نیز باشد برنک زمرد بلکه شفاف تر و بهترین آن پیازی بود و پیاز نام معد نیست.

و بعضی گویند که از آن جهت که مانند پیاز سرخ بود برنک و این اصلی ندارد و بعد از آن تمری یعنی خرما رنک و بعد از آن عنابی پس بقمی و نوعی باشد که آن را ادریسی خوانند و ادریس نام شخصی بود که آن معدن بادید کرد

و نوعی باشد که آن را بی بی ستاره خوانند و آن زنی بود که بدو منسوب شد و بدترین او اصهب باشد یعنی سرخ تیره رنک

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 337

و چون او از پنج مثقال درگذرد و ممسوح

باشد و پاک و بیعیب قیمت او را ضبط نتوان کرد

صاحب کتاب مغنی آورده است که من لعلی دیدم که امیر کیخسرو نام از آن شرف الدوله سرخاب برقوقه (یعنی تکمه) کلاه دوخته بود بهفتصد هزار دینار خریده و لعل به بیجاده بسیار مشتبه شود و او را بسوزن معلوم کنند چه او از لعل سخت تر باشد و ببلور رنگ کرده نیز مشتبه شود اما بلور رنگ کرده یکسان نباشد و چون در مقابله آفتاب یا روشنائی دیگر بدارند بعضی سرخ بود و بعضی سفید و لعل را هم رنگ و هم آب از چیزهای تیز بوی زایل شود محافظت او همچو محافظت مروارید باید کرد او در مفرحها و معجونها و داروهای چشم خاصیت یاقوت دارد

زمرد

- معدن او در ولایت سودان مغرب باشد و در بربر بالای صعید مصر هم میگویند معدن او باشد و عزّت او در بلا دهند بیشتر از دیگر مواضع بود و بهترین انواع او را زبرجد خوانند و بعضی دیگر گفتند که زبرجد جوهر دیگر است بهتر از زمرّد و اکنون موجود نیست

و زمرد چند نوعست: سلقی که بسبزی ساق چغندر ماند و زنکاری و ذبابی که درو مانند پر مکس چیزی نماید و صیقلی که مانند آهن صیقل کرده بود که روی در وی بتوان دید و ظلمانی که میان او پدید نباشد و ریحانیکه ببرک ریحان ماند و صاحبی که منسوبست بشخصی و بحریکه بآب دریا ماند و صابونی که از نرمی بصابون ماند و آسی که ببرگ مورد ماند و کراثی که مانند گندنا بود.

و بهترین آن آسی بود پس کراثی پس سلقی و

ریحانی پس ذبابی پس ظلمانی پس زنگاری، و در جمله باید که سبز باشند و آبدار و شفاف و صافی بود و ممسوح بسیار افتد، و اگر مستطیل و مجوف بود آنرا قصبه خوانند و زمرد بزرک یکرنگ کم افتد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 338

و در بعضی از کتب آمده است که در قدیم یکپاره زمرد بوزن دوازده درم به دوازده هزار دینار زر مغربی فروخته اند.

و از خواص او آنستکه هر که زمرد با خود دارد خواب بد نبیند و قوت دل دهد و از صرع ایمن باشد و او را در مفرح سرد بکار دارند، و گویند خون شکم و اسهال باز بندد و دانگی زمرد سوده از زهرها که داده باشند و از زهر گزندگان خلاصی دهد بی آنکه پوست و موی بیفتد، و اگر زن آبستن بر خویش بندد بآسانی بزاید.

الماس

- معدن او در هندوستان باشد و در جزیره های طرف مشرق و بعضی گویند الماس در رودخانه بود میان کوههای سند که بر سر آنکوهها راه باشد و در میان آنکوهها از تندی کوهها یا از بیم حیوانات موذی راه نباشد و کسانیکه بطلب الماس روند پارهای گوشت در آن رود خانه اندازند تا مرغان مردار خوار از آنجا بردارند و بر سر کوه برند تا بخورند یا به بچگان خود دهند الماس پارهائیکه در گوشت نشسته باشد آنجا بیفتد ایشان آنها را بردارند.

و بعضی گویند مرغی باشد بشکل خطاف یعنی پرستوک که در خانها بچه نهند آبگینه بر سر بچه او نهند او چون نتواند که نزدیک بچه خود رود پارهای الماس بیاورد و

بر آبگینه زند و آن را بشکند الماس از آشیانه او بردارند، این سخن اصلی ندارد.

و الماس چند نوع باشد: یکی سفید و شفاف مانند آبگینه فرعونی و دیگر آنکه اندکی بزردی زند و آن را زیتی خوانند و دیگر آنکه اندکی با رنک سیماب زند آن را سیمابی خوانند و دیگری آنکه بسبزی زند مانند چشم گربه آن را گربه چشمی خوانند، و گفته اند سرخ رنک و اکهب و سیاه نیز خوانند، و پاره بزرگ نادر باشد.

و الماس را سرها بسیار باشد و کمترین او چهار سر بود، و او را جز بسرب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 339

نتوان شکست چه اگر بر سندان نهند و خایسک بر زنند بر خایسک نشیند اما چون در سرب نهند و خایسک بر او زنند بشکند، و او را چون بنفس گرم کنند و آب سرد برو ریزند اگر سفید و نیکو بیرون آید نیک باشد، و اگر بر کنارهای او موم نهند و در مقابله آفتاب بدارند و رنگی مانند قوس و قزح بیرون آید هم نیک بود.

و آنچه ازو نیک باشد قیمت او بقیمت یاقوت سرخ نزدیک بود.

و از خواص او آنستکه اگر او را سوده با داروهای دیگر بر دندان کنند رنگهای بد از دندان زایل کند و اگر با داروهای دیگر بر اندام ریزند ریش کند و بسوزاند و اگر او را بر سر مثقب نشانند بدان سنگهای سخت را سوراخ کنند.

فیروزه

- معدن او بخراسان بود در کوهی میان نیشابور و طوس و در ترکستان و بحدود تبت و بحدود ایلاق و غزنین و کرمان نیز

فیروزه باشد اما نیک نباشد و بهترین او نیشابوری بود، و ابو اسحقی بهتر از همه باشد و بعضی از هریرا بر بو اسحقی تقدیم نهند و بعد از آن شیر فام که آن را سلیمانی خوانند پس زرگون که برو نقطه های زرد باشد پس آسمان گون و بعضی آن را خاکی نیز خوانند و آنچه سفید رنک و زرد فام بود بدترین همه باشد و ممسوح او بهتر بود و بعضی پیکانیرا که طولانی بود بهتر دانند، و پیش از این ازو پارهای بزرگ یافته اند که از آن ظروف ساخته اند.

چنانچه در تاریخ سلجوقیان آورده اند که سلطان الب ارسلان چون پارس را بگشود از قلعه اصطخر قدحی فیروزه پیش او آوردند که دو من مشک و عنبر در او میگنجید و نام جمشید بخط قدیم بر آنجا نوشته بود اما اکنون امثال این جائی نشان نمیدهند

و عیب فیروزه آنستکه اکثر او با سنگ و خاک آمیخته باشد و خالص یکرنک و نیکو کم اتفاق افتد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 340

و پارهای خرد را از پیروزه شدره خوانند و ببغداد و شام عزیز باشد و قیمت نیم مثقال ازو اگر نیکو باشد و صاف بود هفت دینار باشد تا ده دینار و یکمثقال را بیست دینار تا سی دینار.

و رنگ فیروزه نیز از بویهای تیز و روغن گرم بزیان رود و پیه و چربی او را سود دارد و ازین سبب انگشتری فیروزه را بقصابان دهند تا در انگشت کنند که طراوت او زیاد شود.

و از خواص او آنستکه دیدن او روشنائی چشم را سود دارد و گویند کسیکه او

را با خود دارد بر خصم خود غالب آید و رسم پادشاهان ماضی آن بود که در اوّل سال که آفتاب بحمل رفتی جواهر قیمتی را که در خزینه بودی همچو یاقوت و لعل و زمرد و مروارید و فیروزه حاضر کردندی و در قدحهای شربت انداختندی و جهه فال نیک در آن نگریستندی و میل ایشان بفیروزه بیشتر بودی.

پیجاده

معدن او در ولایت بدخشانست و در قدیم قیمت تمامی داشته چون لعل پدید آمد قیمت او بشکست و او برنگ یاقوت سرخ باشد و بغایت نیکو و آبدار چنانکه بآتش تیز همچو یاقوت متغیر نشود اما بوزن و بالوان فرق توان کرد

بسد

- معدن او در دیار فرنگست و او را مرجان نیز خوانند و گفته اند آنچه ازو سرخ باشد بسد گویند و مرجان عامتر بود چه آنچه نیز ازو تیره رنگ و سفید و سیاه باشد هم مرجان خوانند و آن در قعر دریا روید گویند در دریا جمله سفید باشد و نرم چون هوا باو رسد بعضی سرخ شود و بعضی برنگ دیگر و همچو سنگ گردد مانند صدف و حجر الیهود و سرطان بحری

و بعضی گویند خود در آب محکم باشد و درخت آن چنان بزرگ شود که اگر کشتی بدو رسد کشتی را بشکند و سرخ ازو بقیمت تر بود و بهترین او آنست که برو درشتی نبوده باشد و زود بشکند و بعضی از بسد باشد که آن را جروغک خوانند و او زینت را نشاید و بمن بفروشند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 341

و از خواص او آنستکه چون در داروها بکار دارند خون از گلو و سینه باز دارد و سپر زوریش امعا و عسر البول را زایل کند.

پادزهر

معدن او در اقاصی هندوستان بود از طرف چین و او زرد و سفید و سبز باشد و خاک رنگ و منقّط باشد و ازو دستهای کارد و دیگر ظرایف سازند و دسته نیک ازو پنج دینار ارزد و امتحان او چنانست که بسایند و در شیر کنند اگر بسته شود گویند نیکو بود و گویند در عسل هم تولّد کند

و خاصیت او آنستکه هر کس را که زهر داده باشند یا جانوری گزیده باشد مقدار یکدانک پادزهر سوده باو دهند زهر بعرق و چرک ازو بیرون

رود.

و آنچه زرد بود یا بسفیدی زند آن را عسلی خوانند و بقوت تر و نوع دیگر نشان دهند سبز مانند ساق چغندر چون در آتش برند سیاه شود و بسوزد اما چیزی ازو باز ماند که مخاط الشیطان گویند و در کرمان هم نوعی از پادزهر باشد و در ولایت الموت و حدود شیراز سنگی هست زرد و سبز و نرم گویند پادزهر است.

بنابر آنکه آزموده اند که بسایند و بمار و کژدم گزیده دهند و بر جراحت و ریش کهنه ریزند سود دارد و اسهال را دفع کند و قوت دل دهد.

مقناطیس

معدن او در دریای قلزم است و بهترین او سرخ سیه فام بود گویند که در آن دریا آهن بر کشتی نزنند و لنگر از سرب سازند و اگر سیر در مقناطیس مالند عمل او باطل شود و چون با سرکه بشویند نیک شود

و گویند سنگی دیگر هم هست برنک مقناطیس که آهن ازو بگریزد و هم گویند اگر روغن زیت در مقناطیس مالند آهن ازو بگریزد

و شیخ ابو علی سینا گفته است اگر کسی مقناطیس حل کرده در دست مالد و بگذارد تا خشک شود آندست بر هر قفل بسته که مالد باز شود او را در ادویه چشم بکار دارند و میگویند که اگر در وقت وضع حمل بر پای زن بندند بچه ازو جدا شود.

عقیق

معدن او بصنعای یمنست و در بصره هم جنسی از آن باشد و در مغرب و هندوستان نیز میگویند باشد اما یمانی از همه بهتر بود و آن چند رنگست

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 342

سرخ و جگر گون و زرد و سفید و دو رنگ بود و از همه زردی که صاف و شفاف بود بهتر باشد و اگر از آن زردی اندکی بسرخی زند بهتر باشد و بعضی سرخ را بهتر دانند و از بسیاریکه هست زیاده قیمتی ندارد.

و داشتن عقیق بفال دارند و مبارک شناسند تا حدّیکه گویند دستی که در او عقیق باشد اگر بدعا بردارند رد نشود.

لاجورد

- معدن او کوهیست در حدود ختلان و بدخشان که معروفست بکوه لاجورد و سنگ لاجورد هر چه نیکوتر بود که درو نقطها مانند زر توان دید و هر چه صافی تر و خوش رنگتر باشد بهتر بود و ازو انگشتر و کاسه و کوزه و دیگر ظروف سازند و او را در ادویه چشم بکار دارند و در اسهال صفرا هیچ دارو بهتر از لاجورد شسته نیست و اصحاب مالیخولیا و کسانی را که خواب نباشد سود دارد و چون بر پلک چشم طلا کنند موی مژه برویاند

یشب

- معدن او در ولایت چین است در رودخانه که یکی را از آن آقتاش خوانند و ازو یشب سفید خیرد و دیگریرا قراطاش و ازو یشب تیره رنگ و سیاه خیزد و از آن کاسها و انگشتری ها و ظروف دیگر سازند و گویند هر که یشب با خود دارد از صاعقه ایمن باشد و بعضی گویند هر که با خود دارد در چشم مردم شیرین باشد و او را با معده خاصیتی هست چنانکه گفته اند اگر کسی ازو گردن بندی سازد چنانکه چون بخسبد برابر معده بود معده او قوی شود و اگر ضعفی داشته باشد زایل گردد.

بلور

- معدن او بهندوستان بود نزدیک سراندیب و در عرب هم نوعی از بلور باشد در میان سنگ و او از بسیاری که باشد با آنکه از همه سنگها شفاف تر و لطیف تر و آبدارتر است عزتی ندارد و از خواص او آنستکه چون در مقابل آفتاب بدارند از عکس او آتش در پنبه گیرد.

مینا

- همچو آبگینه است و برنگهای مختلف و سبز او از همه بهتر باشد و بجای زمرد بکار برند و ازو ظرف بسیار از قدح و کوزه و غیر آن سازند و مرصع کنند و در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 343

حدود شام و مغرب بسیار باشد.

کهربا

- صمغ درختیست که آن را جوز رومی گویند و از او ظروف بسیار سازند و بعضی گویند معدنیست و از دریای مغرب بر سر آب یابند اما اصلی ندارد و بیشتر کهربا از جانب روم و حدود سقلاب و روس آرند و از جهه زردی و شفافی از او انگشتریها و مهرها و دیگر ظرایف سازند و بهترین او آنستکه صافی تر و زردتر باشد و بعضی گویند بهترین او آنست که شمع رنگ باشد که اندکی بسبزی زند و باشد که بسرخی مایل بود و او را در داروها بکار دارند و هیچ چیز از برای دفع اسهال دموی و قذف خون بهتر ازو نباشد و خون بینی و جراحت هم باز دارد و اگر او را گرم کرده بر آماس نهند مفید باشد و هر که او را با خود دارد چشم بد بدو کار نکند.

شبه

- سنگی است بغایت سیاه و درخشنده و سبک چنانکه بر روی آب بایستد و آتش او را نسوزد و معدن او بیشتر در طوس باشد ازو مهرها و انگشتریها سازند و او را قدری نباشد.

مارقشیشا

چند نوعست یکی ذهبی چنان نماید که زر در او مالیده اند و چون بشکند همچنان بنماید و معدن او در اصفهان بود

و دیگر فضی که بنقره ماند و این نوع را از بدخشان آرند و دیگر نحاسی که بمس ماند و حدیدی که بآهن ماند و از همه بهتر ذهبی بود و نوع دیگر هست که آنرا برنجه خوانند و لعل را بدان جلا دهند و چون او را در سرمها و داروهای چشم کنند روشنی بیفزاید و باین سبب او را سنگ روشنائی خوانند و چون با سرکه طلا کنند سپیدی اندام را ببرد و موی را بشک گرداند.

مغینسیا

- سنگیست که آبگینه گران و کاسه گران بکار دارند و خاصیت او آنستکه معده را پاک کند و سنک مثانه را بریزاند و در خاصیت ها همچو مارقشیشا بود بلکه از آن خوبتر

اثمد

آنرا سنک سرمه خوانند سنگی بود سیاه و درفشان و بسیار سخت و بهترین

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 344

او اصفهانی بود و بعد از آن هرونی و بعد از آن درونی که از ولایت زابلستان آرند أز موضعیکه معدن زر باشد و او چشم را روشنائی دهد و سیاه گرداند.

حجر الیهود

سنگی است دریائی و گویند او در دریا نرم باشد و چون باد برو جهد سخت شود و او را از جانب مغرب آرند و او میل بکبودی دارد و نورفشان بود و اغلب او گرد بود بقدر جوزی خرد و برو خطها باشد گویند سنک مثانه را پاک کند و خون از مقعد باز دارد اما معده را بغایت مضر بود.

حجر الحیه

و آن سنگیست سیاه از جنس پادزهر و اندکی خاکستری رنک باشد و بعضی گویند چون مار گزیده بر خود بندد فی الحال شفا یابد و زهر ازو بیرون رود و بعلت نسیان هم سود دارد.

حجر حبشی

از دیار حبشه آرند و زرد رنک بود اما چون بآب بسایند مانند شیر شود و طعم تیز دارد و در امراض چشم بکار دارند.

حجر زیت

سنگی است که چون آب برو زنند آتش برافروزد و چون روغن زیت برو زنند آتش او فرو نشیند و معلوم نیست که معدن او کجا است و خاصیّت او آنست که مار و کژدم و دیگر حیوانات گزنده ازو بگریزند.

سنگ یرقان

سنگی است خرد کسیکه او را یرقان باشد آن سنک را با خود دارد و برو نگرد صحت یابد گویند طریق حاصل کردن او آنستکه بچه خطاف را بزعفران زرد کنند چون مادر او را چنان بیند چنان پندارد که او را علّت یرقان بهمرسیده آن سنگرا بیاورد و نزدیک بچه نهد پس آن سنگرا از آشیانه او بردارند و معلوم نیست که این اصلی داشته باشد.

سنگ عقاب

گویند بر عقاب تخم نهادن دشوار بود این سنگرا بیاورد و در آشیانه خود نهد تا برو آسان شود و او بغایت سبک باشد و چون بجنبانند چیزی در میان او آواز کند از برای عسر ولادت نیکو باشد.

باغض الخل

سنگی است که چون در سرکه اندازند از سرکه بیرون جهد آنرا بتحفه پیش ملوک برند و دیگر خاصیت او معلوم نیست

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 345

حجر القیسور

و آن سنگی است که بکف دریا ماند و بر آب ایستد چون در کاغذ نوشته مالند نوشته را ببرد و گویند نقره را بخود کشد همچو مقناطیس آهن را و دندانها را سپید کند و اگر بر موی بگذارند مویرا بسترد و اگر بریشها نهند گوشت برویاند و اگر بسایند و رویرا بدو بشویند رویرا نیکو کند و اثر آبله ببرد

سنک موش

سنگ سیاهی باشد که ازو بوی موش آید جراحتهای عظیم را که نیک بغور رسیده باشد سود دارد و چون با خود دارد جنبندگان از او بگریزند و صاحب صرع را مفید بود

سنک طلق

او را کوکب الارض گویند از آنجهت که سفید و شفاف بود و او تو بر تو بود و بعضی گویند از آسمان فرود آید مانند آب و بر هم فرو بندد و اگر کسی آن را حل تواند کردن و باز منعقد گردانیدن مروارید تواند ساختن که هیچ کس فرق نتواند کردن و اگر بسوزانند و برورم ننهد آن را بنشاند و خون باز دارد و ریگ مثانه را بریزاند و اگر او را حل کنند و باندام خود مالند و در میان آتش روند آتش بایشان کار نکند و نسوزد

فن هشتم از مقاله چهارم علم حرف الطبیعه که آن شعب و اقسام بسیار دارد و بحقیقت بیشترین صنعتها باو راجع و لیکن ما از آنجمله شش نوع در شش فصل ایراد کنیم
فصل اول در بیطره که آن را طب الدواب خوانند

بدانکه استدلال بکمیت اعمار اسبان از دندان کنند و چهار دندان پیش اسب دو زیر و دو بالا که آن را ثنایا خوانند از ولادت او تا دو ماه برآید و چون

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 346

از دو ماه بگذرد چهار دیگر که آن را رباعیات خوانند برآید بپهلوی هر یکی از ثنایا یکی تا تمام دو ماه دیگر بعد از آن چهار دیگر برآید پهلوی هر یکی از رباعیات یکی و آنها را ناب خوانند پس چون بشش ماه رسد او را دو از ده دندان برآمده باشد لیک هیچیک از آنها سفید نباشد و در ماه هفتم دو ثنیه زیر سفید شود و در ماه دهم دو ثنیه بالا و چون بتمام سال رسد همه سفید شود و بر آن سفیدی باقی ماند تا آخر سال دویم بعد از آن بزردی میل کند تا سال سیم و گاه باشد که در سال چهارم آنها بیفتد در سال پنجم انیاب چهارگانه بیفتد و غیر این

دوازده دندانهای دیگر که عدد آن بسی رسد بر آید چنانکه مجموع چهل و دو دندان باشد گاه باشد که در سه سال برآید و گاه باشد که در چهار سال و گاه در پنجسال و چون در سال ششم رود در اطراف ثنایای او خطهای باریک سیاه پدید آید تا شش سال تمام شود و چون سال هفتم رسد مثل آن خطها در رباعیات نیز پدید آید و چون در هشتم رود مثل آن در چهار دیگر که بعد از رباعیاتندهم بادید آید

و چون در سال نهم رود سیاهی که در ثنایا بود برود و بجای آن خطوطی دیگر برنگ عسل پدید آید و چون بسال یازدهم رسد سیاهی که در رباعیات بود برود و بجای آن خطوطی دیگر برنگ عسل با دید آید و چون بسال دوازدهم رود و آن خطها که در ثنایا بود برنگ عسل زایل شود و بجای آن خطهای سفید پدید آید

و بعد از آن علاماتی چند هست که استدلال بدآن خالی از صعوبتی نیست از آن اعراض کرده شد و صورتی چند از معالجات آورده شد

اگر اسب را تیمار نیک کنند و علف بسیار دهند و اثر آن برو ظاهر نگردد و فربه نشود قدری پیه خرس بگدازند و با شراب کهنه و آب بجوشانند و او را بدآن حقنه کنند رنجی که در درون او بود برود و زود فربه شود و اگر دو رطل و نیم روغن گاو یا گوسفند را با هم چند آن خردل کوفته در حلق او ریزند نافع آید

اگر کسی خواهد که اسب را یا چهار پای دیگر را فربه گرداند پوست

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 347

مار را سحق کند سحقی تمام و با جو بیامیزد و بدو دهد بغایت فربه شود و از امراض ایمن گردد

و اگر هفت روز شیر تازه و روغن زیت و آب را زیانه تر و شراب کهنه از هر یکی دو رطل در حلق او یا دیگر دواب ریزند زود فربه شود و آن فربهی بماند و اگر نیم رطل بول کودکان در بینی او ریزند همین خاصیت دارد

اگر اسب را سعال باشد انگور شیرین او را سود دارد و اگر بیخ کبر خشکرا بسایند و با جو بیامیزند و بدو دهند نافع باشد و اگر سعال مستحکم شده باشد و در شش فسادی بود اصل ریباس را بکوبند و بجوشانند و بروغن زیت بیامیزند و در حلق او ریزند نافع آید

اگر اسب سرگین نتواند انداخت و بول نتواند کرد یا نفخه و بادی در شکم او باشد علامات اینحالات آن بود که هر بار بیفتد و برخیزد دو رطل شراب کهنه را بآب بیامیزند و یکدرم حلتیت سوده برو ریزند در حلق او ریزند و اگر پیه خوک بهمرسد که بآن اضافه کنند و آب گشنیز تر بهتر باشد و اگر بول نتواند کرد دست خود را بروغن چرب کرده در دبر او کنند در حال بول بگشاید و اگر مادیان باشد در فرج او کنند و اگر اسبرا از گرما تعبی رسیده باشد فوفل و کبر از هر یکی دو درم بکوبند و در دبر او کنند تعب او زایل شود و اگر گشنیزتر و فوفل و جاو شیر از هر یکی دو

درم بکوبند و در بینی او ریزند هم نافع باشد

اگر اسب را در سر یا دنب حکه باشد آندو موضع را سه روز با روغن شیره دست افشارند زایل کند و اگر از کبریت سفید و خردل و نمک اجزاء مساوی گیرند و بکوبند و ببیزند و در سرکه ترش و روغن زیت ریزند و در آن موضع مالند هم حکه را زایل کند و اگر دو درم شونیز بسایند و بروغن زیت بیامیزند و بگذارند تا چون نفط سیاه شود در آن موضع مالند هم نافع آید

اگر از بینی اسب ریم آید نوشادر و زعفران و خربق از هر یک دو درم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 348

بستانند و بسایند و بهم آمیخته بچهار قسم کنند و هر قسمی از آن روزی در بینی او ریزند نافع آید اگر در اصل حوافر اسب حکه یا ورم بدید آید بستانند قدری خاکستر و نیمه آن نمک بکوبند و ببیزند و آنموضع را ببول کودکان بشویند و این دارو را آنجا اندازند یا برگ دفلی (خر زهره) و برگ سیر خشگ و خردل را بکوبند و ببیزند و آن را بآب بسیار بجوشانند و بر آنجا طلا کنند هم نافع باشد و اگر بدین پاک نشود قدری زاج سیاه بسایند و بر آندارو اندازند و باز طلا کنند تا نیک شود

اگر حکه در حافر اسب افتد دست و پای او را بآب زیتون بشویند و رکوئی را که سخت باشد بآب و روغن زیتون تر کنند و در دست و پای او بندند نیک شود و اگر قوایم او را

بآب زیتون و آب سلق یا سرکه ترش و نمک در آنجا چندان مالند که خون روانه شود بعد از آن قدری خاکستر بیخته بر آنجا افشانند و اسب را در جای خشگ پاک بدارند و روز دویم قدری خردل را کوفته بعسل عجین کنند و بر آنجا طلا کنند نیک شود و اگر خردلرا نرم کنند و با عسل بیامیزند و در آنجا اندازند و روز دویم قدری دنبه بگذارند و یکدرم کبریت سفید کوفته برو ریزند و بر آنجا طلا کنند نافع آید.

نوعی دیگر از برای شقاق مجربست پوست خلاف را بسوزانند و ببول عجین کنند و بر آنجا بندند زود نیک شود و اگر فضله سک با ورق سوسن و انجیر اجزا متساوی بستانند و نیمه اجزا اشنان با آن ضم کنند و همه را بکوبند و بریش اسب یا استر یا خر بندند نیک شود

اگر پشت اسب یا چهار پائی دیگر برآمده باشد آرد گندم را بسرکه ترش خمیر کنند و بر آنجا نهند نیکو شود و اگر بر ریش او گوشت زاید بر آمده باشد عدس را بکوبند و ببیزند و بر آن گوشت زاید بریزند زایل شود اگر در چشم اسب یا چهار پای دیگر سفیدی باشد فضله آدمیرا با فضله سک متساوی خشک کرده بسایند و بحریر ببیزند و یا بنوبه در چشم او ریزند نافع آید و اگر از سودکی پای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 349

در زحمت باشد دماغ ثعلب را در حافر او مالند نیک شود و اگر از درد شکم در زحمت باشد هفت دانه فلفل بستانند و

آن را نیک بسایند و در بینی او دمند نیک شود

فصل دویم در احوال مرغان شکاری

گفته اند بهترین باز نر آنستکه سر او بزرگ باشد و گردن او سطبر بود و چشم و حوصله و سوراخ گوش و دهان و گذرگاه فضله فراخ باشد و گوشت او سخت بود و جثه او پهن بود و گوشت رانهای او محکم باشد و از یکدیگر نیک گشاده بود و ساقهای کوچک و چنگال سیاه و خطهائیکه بر سینه او بود سطبر بود و غذا بسیار خورد و فضله که ازو جدا شود قوی باشد و دور بیندازد و اگر باین صفات در مؤخر منقار او سیاهی بود یا سیاهی برو غالب باشد آن باز بی نظیر بود و اگر زبان او سیاه باشد بر خوشخوئی دلالت کند

و بهترین باز مادینه باشد و باید که جثه او بزرگ و منقار او بزرگ و سر او کوچک و چشم او فراخ و حدقه تنک و صافی و گردن او دراز و چنگال با قوت و اگر در شکم او نفخی باشد سبب آن تخمه و برودت بود علامت آن فضله ناهموار و درو خشونتی بود و در صورت و قوام بگچ ماند اما با زردی زند علاج او آنستکه تخم سپندان و زنجبیل و وج بر گوشت پراکنند و بوی دهند تا نفح زایل شود و گوشت گنجشک و بچه خطاف دهند و موش کوچک بمشک خوشبوی کرده آن را بی استخوان بدهند و گوشت خرگوش هم در اینحالت موافق باشد و اگر گوشت در روغن زیت اندازند و بدو دهند هم نافع باشد و از گوشت مرغ احتراز کند که بغایت مضر باشد

و

در بازنامه کسری آمده که اگر باز بانگ بسیار کند چون از ماه پانزده یا شانزده بگذرد دو چغر از آنچه در تره زارها و بستانها بود بگیرند و چون

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 350

از روز سه ساعت بگذرد آن را بوی دهند و تا نیم روز بگذرد هیچ ندهند و بعد از آن از گوشتها او را سیر کنند بانگ کم کنند و اگر در چشم باز سفیدی بود علاج آن بود که بمقدار عدس زنکار را گوفته با نیم دانک انکبین و یکدانک شیر زنان بیامیزند و چون از روز سه ساعت بگذرد بمیل در چشم او کشند و همچنین سه روز تا زایل شود و اگر از فربهی باز شکار نکند مقدار یکدانک جوز هندی کوفته بر گوشت ریزند و بدو دهند او را در سایه بندند و آب ندهند تا فربهی او کم شود

فصل سیم در قلع آثار جامه سفید بهر چه بیالاید

سرگین اشتر را تر کنند و جامه را بدآن بیاغارند و یکروز همچنان بگذارند و روز دویم بشویند پاک شود اگر بابهل و صابونهم بشویند پاک شود و اگر زعفران بر جامه افتد بنوره و صابون و آب گرم بشویند پاک شود و اگر بگوگرد دود کنند هم برود. اگر موم بر جامه افتد آن را بروغن گاو بیالایند بعد از آن بآب باقلا گرم کرده بشویند و بعد از آن بآب صابون بشویند پاک شود و اگر جامه بآب انار بیالاید با اشنان و صمغ عربی بشویند پاک گردد و اگر بخون بیالاید بآب نمک بشویند پاک شود هرگاه سیاهی بر جامه افتد بسرکه کهنه گرم کرده بشویند پاک شود

و اگر بر جامه سیاهی مانده باشد بسرکه گرم زایل گردد و اگر سرگین کبوتر بان ضم کنند بهتر باشد و اگر مداد باشد با شیر تازه و نمک بشویند یا بزهره گوسفند پس بصابون و بول مردان که با سرکه و اشنان جوشیده باشد پاک شود

و اگر بر جامه یا کاغذ روغن ریخته باشد بخاکستر و استخوان سوخته برود و گل نیشابور از آن بهتر باشد و از همه بهتر درین باب نمک سوده و آهک باشد و اگر روغن گاو باشد بلوبیای کوفته و اشنان و صابون پاک گردد یا بشیر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 351

ترش و آرد جو و اگر روغن کنجد باشد اول بدوشاب و بعد از آن بآب باقلی بشویند پس بآب صابون پاک شود و اگر روغن چراغ باشد بنان گرم و آرد نخود بسیار بمالند و بعد از آن بآب صابون بشویند پاک شود و اگر جامه پشمین باشد سبوس جو باب بجوشانند و بعد از آن بگوگرد دود کنند پاک شود و اگر بزهره گوسفند بشویند و بآفتاب خشگ کنند و بعد از آن بآهک و سرگین گوسفند بجوشانند پاک شود و اگر جامه ابریشمی بود بشخار و اشنان کوفته بشویند پاک شود و اگر خواهند که ناشسته پاک گردد آهک خشک و نمک سوده برو ریزند و بعد از آن چیزی گران برو نهند تا روغن بیرون آید و تدبیر کاغذ نیز همین باشد

و اگر خواهند که سلاح زنگ نگیرد پیه گرده اسب درو مالند و سفیده تخم مرغرا با روغن بگدازند و بجوشانند و کارد و هر سلاح که

باشد بدو بیالایند زنگ نگیرد.

و اگر جامه بقیر بیالاید روغن زیت را گرم کنند و جامه را در آنجا نهند و بعد از آن بصابون بشویند پاک شود و اگر نیل بر جامه افتد سرگین کبوتر را بجوشانند و جامه را بدان آب بشویند پاک شود و اگر قطران باشد بشیر تازه گرم کرده بشویند پاک شود اگر آب انگور باشد بسرکه و صابون بشویند پاک شود اگر نبیذ باشد بسرگین استر بیالایند و روز دیگر با صابون بشویند پاک شود و اگر آب شفتالو باشد بدوغ ترش بمالند و بعد از آن بآب گرم و آب جو بشویند و اگر پوست جوز باشد اول دوغ ترش برو مالند و بعد از آن بآب بشویند و آب هر میوه که باشد بآب سرگین کبوتر جوشانیده بشویند پاک گردد و اگر آب هلیله باشد مازو با اشنان و ناردان بجوشانند و جامه را بدان پاک بشویند و اگر حنا باشد بآب سرگین کبوتر بشویند و همه بویهای خوش بآب تخم کتان پاک شود

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 352

فصل چهارم در فلاحت

و این حرفت بهترین حرف طبیعیه است و اول صناعتی که ایزد تعالی و تقدس آدم علیه السّلام را تعلیم داد این بود، و بتحقیق اکسیر اعظم و صناعت مقدم که نظام عالم و بقای بنی آدم بدو مربوط است اینست. گویند صحفی که بابراهیم علیه السّلام نازل شد بیشتر مشتمل بر این علم بود. و حکما در این شیوه تألیفات مطول کرده اند و شرح و بسط آن کما ینبغی داده و اشکال و صور اشجار و نباتات کشیده و احوال اراضی

و اوقات و کیفیت استخراج قنوات و سایر تدبیرات که درین حرفه بدان احتیاج افتد نموده و در این کتاب هم برمزی از آن اشاره افتد:

بدانکه اصل نبات اگر حبّ بوده باشد آنرا تخم خوانند و اگر نوی شجر و هر یک از اینها که بواسطه قوتهاء خادمه و مخدومه که ایزد تعالی در او تعبیه فرموده چنانکه در بحث قوی ذکر رفت بنهایت کمال رسند و از برای بقای نوع محافظت اصل خود کنند و هو قوله قائل: ان اللّه فالق الحب و النوی یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی.

و بیشتر درختان بزرگ را ثمره نباشد بواسطه آنکه ماده باصل درخت مصروف شود مگر درخت جوز که چون قوی است ماده او بعضی باصل مصروف شود و بعضی بثمره و او بیشتر در بلاد بارده باشد.

و صاحب علم فلاحت آورده است که اگر جوز را بستانند و قشر او باز کنند چنانکه زخمی باو نرسد و آنرا در رکوئی یا کاغذی یا برگ چنار یا برگ دیگری پیچند و بکارند جوزی که از آن درخت باشد چون کاغذ باریک بود و اگر جوز را در بول کودکی که کمتر از پنج روزه باشد نقوع کنند و بکارند و اندکی خاکستر بر آنجا افشانند پوست ثمره او چنان باریک باشد که بدست از هم باز رود و اگر در حالت زرع جوز برگ گل را در زیر او ریزند ثمره او بزرگ باشد و گفته اند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 353

جوز را بهر چه وصل کنند نگیرد الا بفستق که بگیرد و ثمره او بغایت خوب باشد.

و

چون خواهند درخت انجیر کارند اگر انجیر را در میان آب نمک نهند و و بعد از زمانی بیرون آرند و یکروز در سرگین گاو نهند و بعد از آن بکارند انجیر بغایت خوش طعم و شیرین باشد و اگر بآب زیتون او را آب دهند همین خاصیت دهد و اگر در زیر درخت انجیر عنصل بکارند ثمره او نیفتد و اگر خاکستر چوب انجیر را در تابستان بیفشایند هر کرمی که باشد هلاک شود و اگر بوقت نشاندن درخت سیب در زیر او فضله آدمی و خوک بنهند رنگ سیب آن بغایت سرخ شود و اگر در حوالی آن عنصل بکارند ثمره او نیفتد و اگر بدردی شراب درخت سیب را سقی کنند و فضله و سمید شکوفه در زیر او ریزند ثمره او خوش طعم باشد.

و چون درخت انار بنشانند اگر در حوالی آن آهن بکارند قوی شود و ثمره بسیار دهد و اگر بوقت نشاندن او عسل فرو ریزند انار شیرین باشد و اگر سرکه ترش و اگر خواهند انار از درخت نریزد و آفت نرسد مرقشیشای بحری بر شاخ او بندید و اگر مسماری از زر در زیر ساق او دفن کنند همین فائده دارد و انار منشق نشود

و اگر خواهند دانه او را استخوان نباشد زیر شاخهای غرس او را بشکافند و درون را از بیخ پاک کنند و آنها را بگیاهی که بعربی بردی خوانند[3] یا بگیاه دیگر استوار ببندند و بکارند دانهای او همه آب شود و اگر خاکستر حمام را بآب بیامیزند و در بیخ او فرو ریزند دانهای انار بغایت سرخ شود

و اگر بخواهند انار ترش

شیرین شود اصل درخت را ظاهر کنند آنرا بفضله خوک طلا کنند و ببول آدمی نضج دهند و چنانکه بود خاک پر کنند ترشی او برود.

و گویند عدد دانهای انار یک درخت جمله یکسان بود.

و درخت زیتون درخت مبارک بسیار نفع است و صاحب فلاحت آورده است که باید در زیر درخت زیتون خاک بسیار باشد چه هر چند غبار بدو بیشتر رسد دسم و نضج او بیشتر باشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 354

و درخت انگور بسیار نفع تر از همه درختان باشد مگر درخت خرما که پیش بعضی نفع او بیشتر بود و اگر خواهند درخت انگور قوی اصل و سریع النما باشد و ثمره بسیار دهد غرس او را از درختی بستانند که کهنه نباشد و در نیمه اول ماه بنشانند و سر آنرا در سرگین گاو گیرند و اگر در مغرس او چیزی از بلوط و نانخواه بریزند اصل او قویتر شود و اگر باقلی در او ریزند قویتر شود و اگر غرس او را بشکافند و چیزی از سقموینا در آنجا نهند انگور او اطلاق قوی کند.

و اگر شاخی از انگور سپید و شاخی از انگور سیاه و شاخی از سرخ بستانند و بشکافند چنانکه پوست از او نرود و بعضی را ببعضی الصاق کنند و بنشانند یک درخت انگور سرخ و سیاه و سفید بار دهد و اگر خواهند انگور سپید سیاه شود حوالی آن درخت حفر کنند و نفط در او ریزند سیاه شود.

و اگر منجلی را بخون سرخ یا ضفدع آلود کنند و شاخ او را که خواهند نشاندن بدان ببرند و بنشانند

هرگز کرم در آن درخت نیفتد و اگر بزبل او دود کنند چنانکه بجمیع شاخه های او رسد بعد از آن ثمره درخت گزنه بزیر او ریزند از آفت سرما ایمن باشد.

و گفته اند اگر دمع الکرم را جمع کنند و آن آبی است که از شاخهای او بعد از قطع متقاطر شود و پنهان بکسی دهند که از شراب نشکیبد او دیگر شراب نخورد و بغایت دشمن دارد.

و اگر خواهند در انگور دانه نباشد با غرس او همان تدبیر کنند که در انار گفته شد.

و گویند اگر دانه کدو در میان درخت انگور نهند و آنرا محکم کنند هر انگوری که از آن درخت باشد بمثابه کدو بود پر آب

و اگر خواهند که انگور تازه بماند خوشهای انگور را در میان جو نهند پیوسته تازه باشد و متغیر نشود.

و اگر خاکستر برگ کدو در زیر درخت ترنج نهند ثمره بسیار دهد و هیچ از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 355

آن تلف نشود و اگر درخت او ضعیف باشد یک کدو بنشانند قوی شود و اذیت سرما از او دفع گردد

و اگر گل درخت کدو را بخون بیامیزند و در زیر درخت ترنج نهند او بزرگ شود و اگر ترنج را بگچ طلا کنند همه سال تازه بماند و نیفتد و بزرگ شود. و اگر او را بدرخت فرصاد که آن توت است یا بدرخت انار پیوند کنند ترنج او بغایت سرخ باشد.

و اگر نرگس در زیر درخت نارنج بکارند حموضت او بحلاوت مبدل شود.

و چون شمه از احوال اشجار یاد کرده شد بکیفیت زرع حبوب نیز اشارتی کرده شود.

بدانکه اصل

اسباب در فلاحت معرفت زمین و وقت زرع است و در معرفت زمین وجوه بسیار گفته اند از آنجمله آنکه اگر خواهند بدانند زمین نیک است یا بد چاهی بمقدار دو گز فرو برند و قدری گل از آن در آب اندازند زیرا که باد شمال بواسطه برودت روی زمین را سخت کند و نگذارد که تخم در زمین بروید و پرورش یابد و در نیمه اول ماه پیش بعضی بهتر باشد و اگر زمین دخل کم دهد سرگین مرغان با تخم آمیخته کنند و بیفشانند سبب قوت و زیادتی دخل شود خاصه سرگین کبوتر اما اگر تخم خشک باشد و زمین نمناک نباشد سرگین کبوتر نشاید انداختن چه از غایت حرارت تخم را سوزاند لیکن اگر نمناک بود نیک باشد و اگر خواهند[4] که علفها که در میان غله بر آید پاک کنند گفته اند اگر بوقت طلوع سنبله یا جدی یا دلو ببرند دیگر بر نیاید و اما باید که ماه در محاق باشد و اگر خواهند که خربوزه شیرین باشد تخم او را پیش از آنکه بکارند در میان شیر و عسل نهند چندانکه اثر هر دو در تخم ظاهر شود و بعد از آن بکارند خربزه آن بغایت شیرین بود و اگر تخم را در میان شاخ اشتر غاز یا جاج که آن خاریست که ترنجبین

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 356

برو نشیند چنانکه اهل خوارزم کنند و بکارند شیرین تر باشد و اگر خواهند که خیار بغایت دراز شود ظرفیرا که سرش فراخ باشد پر آب کنند و بنزدیک خیار چنانکه میان او و میان خیار چهار

انگشت باشد بنهند و چندانکه خیار نزدیک میشود دورتر میبرند تا بغایت دراز شود و اگر تخم او را معکوس بنهند ثمره بسیار دهد و اگر تخم او را در میان شیر و عسل نقوع کنند و بکارند خیار شیرین و خوش طعم شود و اگر خواهند که بیشتر از همه نوباوه خیار بیاورند تخم او را در دیماه در آنیه خزف بزرگ بکارند و هرگاه که آفتاب گرم شود بیرون میآورند و چون آفتاب فرو میرود با جای گرم نقل میکنند و بر عادت آب میدهد و نگاه میدارند تا زمستان بگذارند بعد از آن زمینی از برای او مهیا کنند و آنجا بکارند بزودی بزرگ شود و ثمره دهد

اگر خواهند که ترب بزرگ شود چوبی بزمین فرو میبرند بمقداریکه خواهند و چون بیرون آرند تخم ترب بجای آن بنهند و بر بالای آن سرگین بریزند ترب بمقدار آن چوب که قالب بوده باشد دراز شود و اگر تخم او را بعسل نقوع کنند و بکارند ترب شیرین شود و تخم شلغم نیز چنین باشد

و اگر تخم شلغم را که سال برآمده باشد بکارند کرنب برآید و تخم کرنب همچنین و اگر سیر را در ایامیکه قمر تحت الارض باشد بکارند رایحه نداشته باشد و اگر تخم پیاز را بوقت آنکه میکارند پوست باز کنند و بکارند پیازیکه برآید نیک باشد و باید که زمین بوقت زرع او نمناک باشد هر چند تخم او را بزمین بیشتر فرو برند بهتر برآید و اگر زرع و حصاد او در وقتی واقع شود که ثریا فرو رفته باشد پیاز شیرین و خوش طعم شود

و اگر تخم

حلبه را با تخمهای دیگر چیزها بیامیزند و بکارند مجموع از آفت کرم ایمن باشد و تخم جرجیر نیز همین فایده دهد و اگر تخم کاهو را پیش از آنکه بکارند در میان نان خواه نهند تا بوی آن گیرد هیچ آفت بوی نرسد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 357

فصل پنجم در اکتاف

گویند بعضی از اهل طبایع در وقت افزونی ماه گوسفندی میشینه بکشتندی و از شانه او استدلال بر وقایع امور و احوال سال کردندی و آنرا معتبر داشتندی و با علم نجوم برابر نهادندی اما اکنون علما بدین التفات نکنند و از قبیل کهانت صرف شمرند چه اصلی که اعتماد را شاید ندارد و ایشان آن بلندی را که بر شانه بود کوه خوانند، پس اگر از برای مال و سود و زیان احتیاط کنند و در کوه سیاهی بینند دلیل افزونی مال کدخدای خانه بود و بسیاری علف چهار پایان.

و اگر سفیدی با سیاهی آمیخته باشد دلیل نقصان آنست، و اگر در پس کوه آنجا که بپهنا نزدیکتر است سیاهی باشد گویند دلیل مخاطره است از لشکر و جستن بادها و اگر سیاهی اندکی باشد زیاده خطری ننهند و اگر بجای سیاهی سرخی باشد گویند دلیل خون ریختن است در آن لشکر و شهر

و اگر دسته شانه آنجا که مغاکی دارد سیاه بود گویند دلیل آبادانی و شادیست و اگر درو زخمها و اثر سودگی باشد گویند دلیل است بر خرابی و فتنه و اگر در آنجا سوراخی باشد گویند کسی از اهل خانه او را گمراهی پدید آید و اگر آنجا که فراخست مایل بکوه قدری سیاهی باشد گویند

دلیل است بر رسیدن غایب بسلامت و اگر سفیدی باشد گویند زحمتی بدو رسد

و اگر بر کناره شانه سوراخهای خرد باشد گویند دلیل است بر قحط و تنگی سال و اگر بر کناره شانه بمقدار دو انگشت سیاهی باشد آنسال باران بسیار باشد لیکن طعام تنگ بود و اگر سیاهی اندک باشد اما پهن شده گویند در آنسال برف و باران و سرما بسیار باشد

و امثال این کلمات بسیار گفته اند اما چون پیش اهل علم اعتباری ندارد در آن اطناب نرفت

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 358

فصل ششم در اختلاج اعضا

سبب بسیاری اختلاج آن بود که ماده ریحی در موضعی از مواضعی بدن محتبس شده باشد طریق خلاص جوید و بواسطه آن عضو را در آنموضع حرکتی محسوس شود و اینمعنی چون از طبیعت بحسب ضرورت اتفاق افتد آن را در وقایع خیر و شر چه اثر باشد اما چون بعضی آن را اعتبار کرده اند و از آنجا بوقوع حوادث استدلال ساخته و احکام بسیار نوشته چنانکه بیشتر مردم بوقت حدوث آن رجوع کنند نخواستم که کتاب از آن خالی باشد

بدانکه اگر کسیرا تارک سر از جانب راست بجهد با قومی خصومت کند و اگر جانب چپ باشد خیری بدو رسد و اگر پس سر از جانب راست بجهد گویند ببزرگی پیوندد و اگر از جانب چپ باشد سفر کند

و اگر ابروی راست بجهد مقصود حاصل شود و اگر چپ بجهد با کسی خصومت کند و ظفر ازو باشد و گفته اند بدیدار دوستی خرم شود

و اگر مژه بالائین چشم راست بجهد غایبی بدو رسد و روزی حلال یابد و اگر چشم چپ

باشد رسیدن غایب و ذکر جمیل بود و اگر همه چشم راست بجهد در زبان مردم افتد و اگر چپ باشد روزی حلال بود

و اگر رخسار او از جانب راست بجهد عزت و جاه و تندرستی یابد و اگر جانب چپ باشد پشیمانی و خجالت از کرده خود و بعضی گویند رسیدن غایب بود یا زن خواستن

و اگر میان روی راست بجهد فرزندی بود خجسته و با سعادت و اگر چپ باشد دولت و مرتبه یابد و اگر همه بینی بجهد توانگری بود

و اگر دیوار بینی از جانب راست بجهد بیماری باشد با سلامت و اگر سوی چپ باشد شادی و اگر همه سر بینی بجهد غمی بدو رسد از مرگ کسی و اگر لب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 359

بالائین بجهد غایبی یا خبری از او برسد و اگر زیرین باشد دشمنی را قهر کند و اگر زبان بجهد در جنگ و خصومت افتد و رومیان گفته اند بمراد رسد و هر چه گوید قبول افتد و هندوان گفته اند دوستان او بسیار شوند و اگر زنخ بجهد کسی او را بنیکی یاد کند و اگر گردن بجهد مال و نعمت باشد اگر از جانب راست باشد بی رنج و اگر از چپ باشد با رنج

اگر دوش راست بجهد مرتبه او بلند گردد و امر معروف کند و اگر چپ باشد شادی و عیش بود. اگر هر دو بجهد خصومت باشد.

و اگر کتف راست بجهد مهتری و توانگری یابد و اگر چپ باشد نیک بخت گردد و اگر بغل راست بجهد غمی بدو رسد اما زود شادمان شود

و اگر چپ باشد گمشده بیابد

و اگر بازوی راست بجهد از قبل مال شادی بدو رسد و اگر چپ باشد زحمت و رنج

و اگر ساعد راست بجهد بر دشمن ظفر یابد و بمراد برسد و اگر چپ باشد ببزرگی رسد و نعمت و اگر کف دست راست بجهد خواری بدو رسد و در خصومت افتد و اگر چپ باشد در طلب رزق زحمت بیند

و اگر بعضی از پهلوی راست بجهد سخن خوش بشنود و اگر همه بجهد زیانی بود و اگر تهیگاه راست بجهد خصومت بود و اگر از چپ باشد زنی بخواهد یا دشمنی بهمرساند و اگر همه بجهد از طرف پادشاه بشغلی موسوم گردد

و اگر پستان راست بجهد دلیل تنهائی بود و گویند سماع نیز بود و اگر چپ باشد دلیل نیکی و دولت و صحت باشد

و اگر شکم بجهد دلیل رنجوری بود و اگر ناف بجهد دلیل شادی و توانگری بود

و اگر ران راست بجهد فایده بسیار بدو رسد و اگر چپ باشد عزیزیکه غایب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نفائس الفنون فی عرائس العیون)، ج 5، ص: 360

باشد بیاید یا فرزندی شود

و اگر ساق راست بجهد روزی بر وی فراخ گردد و دلیل جمعیّت باشد و هر مراد که دارد بیابد و اگر چپ باشد چشمش بمحبّت دوستان روشن گردد[5]

________________________________________

[1] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[2] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[3] ( 1) یعنی پیزر

[4] ( 1) از اوائل علم فلاحت تا اینجا از نسخه چاپی افتاده بود و از نسخه های خطی تکمیل گردید

[5] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)،

8جلد، چاپ: اول.

جلد 6

مشخصات کتاب

نام کتاب: کتب طبی انتزاعی( فارسی)

نویسنده: جمعی از نویسندگان

موضوع: مبانی طب- مفردات دارویی- بیماریها- داروسازی و صنعت- غذا شناسی- معدن شناسی- تاریخ پزشکی

زبان: فارسی

تعداد جلد: 8

نوبت چاپ: اول

ملاحظات: این عنوان کتاب تشکیل شده از مجموع بحث های گوناگون طبی که از لابلای کتابهای دیگر توسط آقایان مجیدی نظامی و رحیمی ثابت استخراج و آماده شده و در این مجموعه قرار گرفته است 0

[مفردات پزشکی و دارویی ایران

فصل هفدهم گیاهان داروئی که در طب سنتی به کار می روند.

اشاره

کاربرد گیاهان داروئی از دیرباز در ایران و دیگر کشورها بین مردم رایج بوده و در زمانهای مختلف میزان مصرف گیاهان داروئی به مقتضای زمان دستخوش تغییرات زیادی می گردید. در سالهای اخیر، مردم ایران و همچنین سایر کشورهای جهان توجه خاصی به استفاده از گیاهان داروئی برای درمان به توسط خود نموده اند. این علاقه و توجه مردم نسبت به کاربرد گیاهان و مشتقات حاصل از آنها، سبب ایجاد تجارت پررونق گیاهان داروئی گردیده است.

طبق قوانین کشور جمهوری اسلامی ایران هرماده ای که به عنوان دارو مورد استفاده قرار می گیرد باید دارای اثر درمانی مشخصی باشد و این اثر کاملا اثبات شده باشد. گیاهان داروئی که مردم جهت درمان بیماریهای مختلف از آن استفاده می کنند، از این قاعده مستثنی نیستند و بنابراین آنچه که بر روی برچسب این دسته از داروها نوشته شده است، باید با حقیقت اثر دارو منطبق باشد.

باید اعتراف کرد که درمورد گیاهان داروئی مورد مصرف آمار دقیق، بررسیهای کلینیکی قابل اعتماد بجز موارد معدود جهت اثبات اثرات منتسبه وجود ندارد و از طرف دیگر، صنایع داروسازی نیز علاقه چندانی برای ارزشیابی اثرات این مواد ابزار نداشته اند. این نحوه برخورد صنایع داروسازی سبب گردیده است که تمام گیاهان داروئی

که در گذشته مورد استفاده بوده اند، دیگر در داروخانه ها موجود نبوده و داروساز نظارتی بر آنها نداشته باشد. از این رو فروش داروهائی که

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1005

به طور مشخص کاربردی ندارند، از نظر حرفه و مسئولیت داروساز جایز نیست، ولی چنین فرآورده های گیاهی هیچ گاه از نظر تولید و فروش متوقف نشده اند، بلکه تجارت آنها به دست افرادی که صلاحیت دخالت در امور داروئی را ندارند، افتاده است.

در خارج از ایران هنگامی که چنین موادی را در معرض فروش قرار می دهند، بر روی برچسب آنها هیچ گونه ادعایی درمورد تأثیر آن بر روی بیماری خاصی نمی نمایند و در صورتی که چنین گردد، این مواد جزو داروها به حساب می آید و تولید و عرضه آنها باید تحت شرایط خاصی باشد. فروشندگان این مواد از توصیه کردن آنها درمورد بیماری خاصی خودداری می نمایند، چون برخلاف قوانین داروئی است. معهذا، اگر شخصی علاقه مند به داشتن اطلاعات اضافی درمورد اثرات درمانی گیاه یا داروی خاصی باشد، او را به کتابها و مقالاتی که در این زمینه وجود دارد، راهنمایی می نمایند. بعضی از این منابع اطلاعاتی درمورد مواد گیاهی یا داروهای طبیعی بوده و ممکن است درباره یک گیاه باشد و ممکن است درمورد طبقه بندی درمانی آنها و کاربرد آنها برای درمان بیماریهای خاص باشد و در چنین موردی قانون اجبار نموده است که اثرات چنین فرآورده ای باید کاملا ثابت شده باشد و این امر سبب می گردد که مردم عادی خود مشاور درمانی و درمان کننده خود شده که از نظر سلامتی افراد یک جامعه ممکن است صحیح نباشد.

حداقل بعضی از داروها، منشاء طبیعی که بدین

طریق به فروش رسیده و مورد استفاده اند دارای اثرات مشخص و مثبتی در معالجه بعضی از ناراحتیها می باشند. و اگر چنین چیزی صحیح است، چرا این امر درمورد تمامی گیاهان داروئی تعمیم داده نمی شود؟ جواب این سؤال در مخارج هنگفتی است که این بررسی ها خواهند داشت. یک کارخانه یا کارگاه تولید داروهای گیاهی برطبق این نظریه باید مخارج هنگفتی سرمایه گذاری کند تا اثرات مثبت و منفی داروهای گیاهی را به طور دقیق و صحیح معلوم نماید. میزان تقریبی این مخارج متناوب بوده، ولی مبلغی در حدود 50 میلیون دلار برای به اتمام رسانیدن یک دارو تخمین زده می شود. از طرف دیگر، به علت اینکه حفظ حقوق افراد ذینفع درمورد گیاهان داروئی نسبتا مشکل است، بنابراین، تمایل زیادی به خرج و سرمایه گذاری در این زمینه نمی باشد. البته باعث تأسف است

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1006

که به خاطر موانع فوق اگر بعضی از گیاهان داروئی قدیم را با روشهای جدید مورد بررسی قرار دهند، امکان دارد که به توان از آنها ترکیب مفید جدیدی که دارای اثرات درمانی مهمی خواهند بود، به دست آورد.

مطلب دیگر که از نظر علمی، حرفه ای و اقتصادی باعث تأسف شده است این است که افراد شیاد با استفاده از گیاهان و فروش آنها به وسیله افراد بی صلاحیت به بیمارانی که به امید بازیافتن سلامتی خود به آنها روی می آورند، نه تنها سبب بهبودی بیمار نمی گردند بلکه ممکن است سبب تشدید ناراحتی و خسارت جبران ناپذیری گردند. از این رو داروساز تحصیل کرده امروزی باید اطلاعات دقیق و صحیحی درباره داروهای گیاهی و ترکیبات و نحوه اثر و کاربرد آنها

داشته تا از گمراه شدن مردم جلوگیری نموده و مانع ضایع شدن، جان و مال مردم گردد و با توجه به نیاز و اعتقاد مردم، سعی در راهنمائی آنها در کاربرد گیاهان داروئی نموده و از به کار بردن اصطلاحاتی نظیر «بی اثر بودن»، «قدیمی و بی مصرف» خودداری کرده و سعی نماید که اطلاعات صحیح و دقیق را در اختیار نیازمندان قرار دهد.

مواد طبیعی و مواد آلی:

قبل از اینکه این مواد به اصطلاح داروئی را به طور انفرادی مورد بحث قرار دهیم، باید به مقدمه کوتاهی درباره کاربرد غیرصحیح واژه مواد طبیعی و مواد آلی هنگامی که آنها را درباره بعضی از غذاها و ویتامین ها که افراد ذینفع آنها را منابع ارجح تر می دانند، اشاره ای کرد.

داروسازان به علت احاطه و آگاهی لازم بر علوم بیولوژی و بیوشیمی فورا متوجه می شوند که فرقی میان آنها نیست به عبارت دیگر، ویتامین ث حاصل از واکنشهای بیوسنتز طبیعی در میوه گل سرخ و ویتامین ث که در آزمایشگاه به طور مصنوعی ساخته شده، هردو کاملا یکسان هستند.

بنابراین هنگامی که واژه مواد طبیعی به چنین مواد اتلاق شود، فقط نشانه منبع تولید بوده و هیچ گونه مزایا یا عیبی را شامل نمی گردد، همچنین، این بدان معنا نیست که خریدار مجبور به پرداخت 2 تا 3 برابر قیمت حقیقی برای چنین چیزی باشد.

واژه مواد آلی را اغلب جهت مواد غذائی مخصوص برای حفظ

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1007

سلامتی به کار می برند، که آنها را تحت شرایط مخصوصی با استفاده از کودهای طبیعی حیوانی بدون استفاده از مواد حشره کش تولید نموده اند.

گیاهان قادر نیستند که مشخص نمایند آیا مواد مصرفی مانند ازت یا پتاسیم

از منابع طبیعی یا معدنی بوده اند و قادر به مصرف این مواد به طور مساوی از هردو منبع می باشند. مسلم است که باقیمانده بعضی از مواد حشره کش در فرآورده ها ممکن است سبب ایجاد بیماری یا ناراحتی گردد، ولی قسمت اعظم این مواد را قبل از استفاده از مواد گیاهی می توان به خوبی از گیاه جدا نمود و امروزه میزان مجاز آنها در فرآورده ها به طور مشخص تعیین گردیده است. از طرف دیگر، افرادی که علاقه مند به خرید چنین محصولاتی هستند، هیچ گونه وسیله و آگاهی جهت تشخیص اینکه محصول مورد نظر آیا حقیقتا به روش مخصوص کشت و برداشت و آماده شده، ندارند و فقط به قول فروشنده دلخوش بوده و بدین وسیله مبلغ زیادی را مجبور به پرداخت می باشند. از این رو ملاحظه می گردد که در حقیقت چنین واژه هائی گمراه کننده اند.

سالم بودن و مؤثر بودن داروهای گیاهی:

یک نکته دیگر درمورد داروها و فرآورده های گیاهی که باید مورد بررسی و توجه قرار گیرد این است که آیا چنین محصولاتی دارای ارزش درمانی می باشند و آیا در صورت مصرف به مقدار زیاد، اثر سمی دارند و چرا اینکه مردم در مصرف آنها اصرار دارند و حاضر به پرداخت مقدار قابل ملاحظه ای پول برای چنین فرآورده هائی هستند. بدیهی است در بسیاری از موارد نیز اثرات نافعی از مصرف داروهای گیاهی ملاحظه شده که آن را ممکن است به اثر پلاسیبو نسبت داد.

چنین اثر درمانی معمولا مستقل از اثر دارو بوده یا رابطه بسیار کمی با روش درمانی دارد. اثر پلاسیبو از طریق مکانیسم روانی انجام می گیرد.

مطالعات نشان داده است که برحسب شرائط درمان پلاسیبو در حدود بیش از 35 درصد بیماران مورد درمان دارای اثر بوده است.

اثرات مفید درمانی معمولا به صورت تغییر مثبت در طرز رفتار، احساس فردی، یا واکنش تحت تأثیر غدد داخلی یا سلسله اعصاب بروز می نماید. دیگر، حالت خوب شدن است بنابراین، اثر مثبت تا اندازه ای ممکن است حاصل

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1008

گردد. اعتماد به مواد گیاهی مصرف شده نیز اثر بسیار مهمی در بهبودی شخص دارد، انتخاب و کاربرد مواد گیاهی نیز اغلب سابقه طولانی خانوادگی و حتی قومی داشته و معمولا افراد و یا دوستان محترم و سرشناس آن را توصیه می نمایند.

کاربرد فرآورده های گیاهی همچنین ممکن است سبب خطراتی گردد که مصرف کننده را باید از آن مطلع نمود. بعضی از فرآورده های گیاهی برای انسان ممکن است خطرناک باشند. این فرآورده ها ممکن است حاوی ترکیبات سرطانزا یا مواد سمی دیگر باشند. کاربرد خودسرانه چنین فرآورده هائی ممکن است سبب به تأخیر افتادن و طولانیتر شدن بیماری گردد و بیمار از استفاده از روش و مواد درمانی صحیح محروم سازد. به علت عدم وجود یک سیستم کنترل و استاندارد دقیق در تهیه و تولید این فراورده ها معمولا کیفیت محصولات موجود در داخل بسته با نوشته روی آن مطابقت نمی نماید. حتی اگر این مواد به طور کمی مشخص گردند، استاندارد نمودن آنها از نظر مواد فعاله اغلب بسیار دشوار است و از این رو نتیجه تجزیه کامل فرآورده های گیاهی که برای مشخص نمودن مقدار مصرف دارو اهمیت زیادی دارد، اغلب در دسترس نیست.

بالاخره، فرآورده های گیاهی اغلب گران قیمت می باشند و مصرف مداوم آنها خرج زیادی را به همراه دارد، بدون اینکه نتیجه مثبت برای مصرف کننده داشته باشد. به هرحال با تمام این دلائل، افراد باهوش

از به کار بردن بیرویه داروهای گیاهی مانند هرماده داروئی دیگر اجتناب می کنند.

در این مبحث، از مواد و فرآورده های گیاهی که در ایران وجود دارند و امروزه و در گذشته در طب سنتی به طور وسیعی مورد استفاده بوده اند، بحث خواهیم کرد. سعی خواهد شد که درمورد هرکدام از این گیاهان آخرین اطلاعات علمی و کاربرد صحیح و میزان بیزیانی و امکان استفاده از آنها را در درمان شناسی به نظر خوانندگان عزیز برسانیم.

مطالبی که در این مبحث ملاحظه خواهید فرمود، سعی شده است عاری از هرگونه تعصبی که برای نشان دادن اثر غیرواقعی یک ماده گیاهی است، باشد و بالاخره، باید اذعان کرد که کاربرد مواد گیاهی در طب سنتی و از نظر تاریخی در گذشته اهمیت داشته و امروزه به علت استفاده از مواد شیمیائی صناعی تا اندازه ای کم شده است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1009

[داروهای سنتی با منشاء گیاهی
قت (یونجه):

برگ ها و سرشاخه های گلدار و دانه های گیاه یونجه (مدیکاگو- ساتیوا)[1] (از خانواده لگومینوزها) به صورت دمکرده به عنوان محرک به کار می رود. گیاه معروفیت خاصی جهت رفع ناراحتی های آرتریت و افزایش اشتها دارد و از این رو مصرف آن جهت افزایش وزن و فربه شدن توصیه شده است.

مغز هسته زردآلو:

مغز انواع مختلف هسته زردآلو (پرونوس آرمنیانا)[2] (از خانواده روزاسه) را به عنوان منبع طبیعی آمیگدالین و لاتریل به مقدار 3 درصد می باشد. لاتریل و آمیگدلین کاملا مشابه یکدیگر نمی باشند، لاتریل (-) ماند لونتیریل- بتا- گلوکورونوزید است، ولی به علت اینکه مغز هسته زردآلو را به عنوان یک عامل ضد سرطان به کار می برند و ماده اصلی آن آمیگدالین است، بنابراین، این دو نام را می توان به جای یکدیگر به کار برد.

در سالهای اخیر، جنجالهای عاطفی و سیاسی بزرگی بر سر موثر بودن لاتریل به عنوان یک داروی ضد سرطان، بخصوص در بیمارانی که سرطان در آنها پیشرفت زیادی داشته، بروز نموده است. مکانیسم توصیه شده درمورد نحوه اثر این دارو شامل آزادکردن اختصاصی سیانور یا ماده سمی حاوی سیانور در سلولهای سرطانی، بدون اینکه بر روی سلولهای عادی اثر داشته باشد، است، ولی این مکانیسم هنوز به اثبات نرسیده است به نظر مرکز مبارزه با سرطان امریکا نیز دلائلی در دست نیست که لاتریل اثر مفیدی در بیماران سرطانی داشته باشد.

با وجود همه اینها هنوز هم این دارو را به عنوان درمان سرطان به خاطر آرزوی انسانی برای درمان بیماری غیرقابل علاج آن را به کار می برند.

باید توجه داشت که استفاده از مغز هسته زردآلو کاری است خطرناک چون، علاوه بر آمیگدلین، امولسین موجود در آن که یک آنزیم هیدرولیزکننده گلوکزید و آزادکننده سیانور است،

ممکن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1010

است باعث مسمومیت شدید گردد و تاکنون موارد متعدد مرگ در اثر مصرف مغز هسته زردآلو گزارش گردیده است. گرچه ممکن است با حرارت دادن امولسین را غیرفعال نمود، ولی از بین بردن کامل آن عملا مقدور نیست و حتی اگر بتوان به طور کامل امولسین را بی اثر نمود مصرف کنندگان آگاهی ندارند که از مصرف ترکیبات امولسین دار دیگر مانند بادام، باید خودداری نمایند. بعلاوه آزمایشاتی که اخیرا بر روی حیوانات کوچک اندام انجام شده، نشان داده است که آمیگدالین به تنهائی بدون اثر آنزیم بتاگلوکزیداز خارجی نیز قادر به مسمومیت با سیانور می باشد.

به علت اینکه اثر درمانی این فراورده مشکوک بوده و احتمال ایجاد خطر آن بسیار زیاد است، کاربرد مغز هسته زردآلو به عنوان یک داروی ضدسرطان باید منع گردد.

همیشه بهار کوهی:

عصاره الکلی یا تنتور همیشه بهار کوهی که از سرشاخه های گلدار آرنیکا مونتانا[3] (از خانواده کمپوزیته) به دست می آید، به عنوان یک ماده ضدتحریکی در درمان خراشیدگی، کوفتگی ها و رگ به رگ شدن به کار می رود.

عصاره این گیاه همچنین به مقدار کم جهت درمان تورم لوزه ها و به صورت غرغره، دهان شو در گلودردها به کار می رود. این گیاه حاوی ترکیبات ضدمیکروب است، ولی کاربرد موضعی آن مربوط به وجود دو ایزومردی هیدرو الکل های آرنی دیول و فارادیول که خاصیت تحریکی دارند می باشد. عصاره همیشه بهار کوهی در صورت خورده شدن سمی است.

خار مقدس:

بخش های هوائی خشک شده سینکوس بندیکتوس 4] (از خانواده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1011

کمپوزیته) که حاوی سنیسین که یک دی ترپن لاکتونی تلخ مزه است، به علت تلخی آن را به عنوان یک تونیک تلخ اشتهاآور و در درمان نفخ و سوء هاضمه به کار می برند. در قدیم از این گیاه به عنوان داروی درمان کننده بیماریهای کبدی و کیسه صفرا به فراوانی استفاده می شده، ولی تاکنون هیچ گونه دلیل علمی برای کاربرد درمانی این گیاه ارائه نگردیده است.

شاه پسند آبی:

عبارت است از سرشاخه های خشک شده وربنا هستاتا[5] (از خانواده وربناسه) می باشد. این گیاه دارای طعم تلخ بوده و به عنوان داروی معرق، قاعده آور، خلطآور، مقوی و آرامبخش به کار می رود. ماده اصلی آن گلوکزیدوربنالین است که خاصیت پاراسمپاتومی متیک ضعیف دارد.

در صورتی که مقدار زیادی از این گیاه مصرف شود، حالت تهوع ایجاد می گردد.

سبوس گندم:

عبارت است از پوسته زبر خارجی گندم تریتیکوم آستیوم 6] (از خانواده گرامینه) است. سبوس گندم اهمیت زیادی در تغذیه انسان به علت حاوی بودن مقدار قابل ملاحظه الیاف موردنیاز رژیم غذائی دارد. این ماده پس از مصرف توسط حیوانات غیرنشخوارکننده پس از عبور از معده و روده ها بدون تغییر به ناحیه راست روده و مقعد میرسد.

تجزیه های شیمیائی نشان داده است که 7 ر 26 درصد از الیاف موجود در رژیم غذائی انسان از سبوس گندم است، در حالی که لوبیای پخته 27 ر 7 درصد، هویج پخته شده 70 ر 3 درصد و هلو 28 ر 2 درصد الیاف دارد.

اطلاعات زیادی براساس مطالعات اپیدمیولوژی، کلینیکی و تجربی نشان داده است که اختلافات مختلفی که در دستگاه گوارش ممکن است به وجود آید، رابطه بسیار نزدیکی با کمبود الیاف در رژیم غذائی دارد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1012

عوارضی که درپی کمبود مصرف الیاف تولید می شود شامل یبوست، آماده نمودن کولون و مقعد برای ایجاد تومورهای سرطانی و حتی رابطه غیرمستقیمی با ناراحتیهائی مانند اختلالات قلبی و عروقی و بیماریهای کیسه صفرا می باشد. اثرات مفیدی که در اثر مصرف مقدار کافی سبوس گندم با سایر الیاف و رژیم غذائی نه تنها به علت قدرت جذب رطوبت و نگهداری

آب در آنهاست، بلکه دارای قدرت جذب مواد مختلفی از جمله اسیدهای صفراوی را می باشد. این قابلیت جذب اسیدهای صفراوی به طور مستقیم در جذب و متابولیسم کلسترول اهمیت دارد.

ارزش درمانی سبوس گندم (الیاف موجود در مواد غذائی) کاملا بدیهی است حداقل در درمان بعضی از ناراحتیهای گوارشی مانند یبوست، بواسیر به خوبی روشن است. حتی امروزه در درمان ناراحتیهائی مانند زخم کولون از سبوس استفاده می شود، ولی استفاده از مقدار زیادی سبوس گندم جهت پیشگیری از بیماریهای گوارشی، قلبی و عروقی به نظر صحیح نیست.

امروزه، متخصصین عقیده دارند که سبوس گندم با دیگر منابع حاوی الیاف به مقدار کافی باید در رژیم غذائی وارد گردند. به طوری که 10 گرم از الیاف در روز توصیه شده است که به صورت 2 تا 4 قاشق چایخوری از سبوس گندم تأمین می شود.

بابا آدم:

عبارت از ریشه های خشک شده سال اول گیاه آرکتیوم لاپا[7] (از خانواده کمپوزیته) می باشد. این ریشه ها فاقد ماده موثره ای که دارای اثر فیزیولوژیک است، می باشد، ولی در طب سنتی مصرف زیادی دارد. آن را به عنوان مدر، ضدالتهاب، معرق، کمک در وضع حمل و در معالجه نقرس و سفلیس به کار می برند. محصولات تهیه شده از ریشه این گیاه جهت تحریک رشد مو و ناراحتیهای پوستی مانند شوره سر و پسوریازیس به کار می رود. تاکنون هیچ گونه دلیل علمی این خواص را اثبات ننموده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1013

است. در سالهای اخیر ریشه های بابا آدم را به صورت چای گیاهی نیز به کار می برند.

علف گربه:

عبارت از برگ و سرشاخه های گلدار گیاه نپتاکاتاریا[8] (از خانواده لابیه) می باشد. امروزه، این گیاه به عنوان یک چای معطر و مطبوع به فراوانی مصرف می شود. در سالهای اخیر شایع شده است که دودکردن علف گربه به تنهائی یا همراه با تنباکو سبب ایجاد حالت خوشی می گردد.

و این حالت روانی معمولا فوق العاده خفیف بوده و گاهی مصرف کنندگان خود متوجه آن نیز نمی گردند و از این رو به علت اثر مشکوک نباید آن را جدی گرفت.

بابونه:

عبارت است از سرشاخه های گلدار گیاه ماتریکا ریاکامومیلا[9] (از خانواده کمپوزیته) می باشد که به نام ماتریکاریا نیز معروف است گیاه مشابه دیگر این گونه به نام بابونه رومی (آنتمیس نوبیلیس)[10] است که از نظر ترکیبات شیمیائی و کاربرد یکسان است. بابونه را به فراوانی در نقاط مختلف دنیا، بخصوص در اروپا کشت می نمایند، در طب سنتی به عنوان بادشکن، ضد اسپاسم و ضد تورم به کار می برند. اغلب، این گیاه را به صورت دمکردن به کار می برند، ولی عصاره محصولات حاوی اسانس آن را نیز به کار می برند. بابونه در اروپا به علت مصرف فراوان و کاربرد وسیعی که دارد، ممکن است آن را به نام جنسینگ اروپا نامید.

دسته ای از مردم باید در مصرف بابونه احتیاط زیاد به عمل آورند.

چای تهیه شده از گلهای بابونه که حاوی مقدار زیادی دانه های گرده است، سبب ایجاد حساسیتهای شدید جلدی، آنافیلاکسی و دیگر حالات آلرژی در افرادی که نسبت به گلهای پیرتر، رگ و ید و غیره حساسند، شده است. در حقیقت افرادی که نسبت به گیاهان خانواده کمپوزیته

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1014

حساسیت دارند، باید از مصرف بابونه و

دیگر فرآورده های گیاهی مربوط به این خانواده خودداری نمایند.

گیاه بابونه به علت اهمیت و مصرفی که امروزه پیدا کرده، مورد بررسی وسیع علمی از نظر گیاهشناسی، کشاورزی، شیمیائی و فارماکولوژی قرار گرفته است. نتیجه این بررسیها به طور بسیار موثق اثر ضد تورمی بابونه را تأئید می کند و این اثر مربوط به ترکیبات موجود در گیاه (یا در طی آماده کردن) از اسانسهای فرار بخصوص کامازولین و (-)- آلفا بیس آبولول می باشد.

وجود ترکیباتی مانند فلاونوئیدها و کومارین ها در بابونه نیز در اثر ضد اسپاسم آن موثر است. سایر اثرات دارو ممکن است مربوط به مواد فوق و یا دیگر ترکیبات ناشناخته موجود در گیاه باشد.

متاسفانه دمکرده تهیه شده از گل بابونه تنها حاوی 10 تا 15 درصد اسانس فرار موجود در گیاه است و مواد تشکیل دهنده اسانس فرار است که اثر ضد تورمی دارد. عصاره تام گیاه یا فراورده های حاوی اسانس فرار مسلما دارای اثر قویتری می باشد.

علیرغم کم بودن غلظت مواد محلول در چربی در دمکرده حاصل از بابونه صاحبنظران عقیده دارند، در صورتی که دمکرده این گیاه به مدت طولانی مصرف گردد، به علت تجمع دارو اثر مفیدی از آن حاصل می گردد.

بابونه صحرائی:

عبارت از ریشه و میوه های خشک شده گیاه آنجلیکا آرخانگلیکا[11] (از خانواده چتریان) می باشد که حاوی در حدود 5 ر. درصد اسانس فرار است و به عنوان یک عامل محرک معطر، تونیک در فرآورده های ریوی، بادشکن، معرق، مدر، قاعده آور و در معالجه رماتیسم به کار می رفته است. اثرات متنوع این دارو را می توان مربوط به وجود اسانس فرار در آن دانست. تاکنون هیچ گونه ترکیب شیمیائی موثر و اثر فارماکولوژیک معینی برای بابونه صحرائی به ثبوت

نرسیده و ادعاهای اثر درمانی این

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1015

گیاه مشکوک به نظر می رسد.

کاسنی:

عبارت است از ریزوم و ریشه های خشک شده گیاه شیکوریوم- اینتی بوس 12] (از خانواده کمپوزیته) است و آن را به فراوانی جهت تلخ کردن و رنگ به قهوه می افزایند. در قدیم کاسنی را به عنوان مدر، ملین، تونیک جهت درمان سنگ کیسه صفرا، اختلالات کار کبد و سوءهاضمه به کار می برده اند. کاسنی دارای سزگوئی ترین لاکتون های تلخ مزه به نام لاکتوسین و لاکتوکوپیکرین و همچنین شیکورئین (که یک گلوکزید کومارینی است)، مالتول (یک پیرون ساده) و تاراگزاسترین (یک تری ترپن) می باشد.

کاسنی ارزش درمانی شناخته شده ای ندارد، ولی مالتول موجود در آن که در مالت بو داده و تعداد دیگری از گیاهان وجود دارد، دارای قدرت افزایش دهنده شیرینی ساکارز می باشد.

پاخری:

عبارت از سرشاخه های گلدار و یا برگهای گیاه توسیلا گوفارفارا[13] (از خانواده کمپوزیته) می باشد. جالب است که ابتدا گلهای گیاه باز می شوند و پس از این که گلها شروع به پژمرده شدن نمودند، برگهای پهن آن ظاهر می شوند. هردو قسمت گیاه حاوی مقدار قابل ملاحظه ای مواد موسیلاژی است که سبب شده است آن را به عنوان نرم کننده، خلطآور بخصوص در معالجه سرفه به کار می رود. مطالعاتی که جدیدا بر روی این گیاه انجام شد، نشان داده است که گلهای جوان خاصیت سرطانزائی داشته و سبب ایجاد سارکومای سیستم آندوتلیال و سلولهای کبدی در صورت خورانیدن آن به موش می گردد.

ماده سرطانزا عبارت از یک آلکالوئید گروه پیرولیزیدین به نام سن کیر کین می باشد. گرچه این آلکالوئید در گلهای پاخری نشان داده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1016

شده است، ولی به نظر می رسد که در برگهای این گیاه همانند گونه های مشابه آن مانند سنسیو کیرکائی نیز وجود دارد. از

این رو استفاده از برگ و گل این گیاه به عنوان یک داروی سنتی کار درستی نیست.

سنفیتون:

سنفیتون یا سمفیتوم افیسینال 14] (از خانواده بوراژیناسه) یکی از داروهای گیاهی بسیار قدیمی است که جهت درمان زخم معده و اثنی عشر و در زخمهای خارجی به صورت موضعی و از راه داخلی به کار می رود.

اثر درمانی برگ، ریزم و ریشه این گیاه مربوط به وجود آلانتوئین آن بوده که مقدار آن از 6 ر. تا یک درصد از قسمتهای زیرزمینی و به مقدار کم در برگ گیاه وجود دارد. بعضی از نمونه های گیاهی که مورد بررسی قرار گرفته اند حاوی تعدادی از آلکالوئیدهای پیرولیزیدین می باشند که اثر سمی بسیار شدید بر روی کبد دارند. یکی از این آلکالوئیدها لازیو کارپین است که قادر به تولید سرطان کبد در جوندگان که رژیم غذائی آنها حاوی 50 قسمت در میلیون آلکالوئید است، می باشد. مطالعات بیشتر بر روی حیوانات جونده نشان داد که غذائی که حاوی 5 ر. درصد برگ گیاه است، سبب ایجاد تومورهای بدخیم کبد و مثانه شده است.

براساس این مطالعات نباید این گیاه را به عنوان یک داروی گیاهی بی ضرر به کار برد و در حقیقت، کاربرد آن دارای اثرات نامطلوبی است.

تخم کدو:

تخم انواع کدو (خانواده کوکور بیتاسه) بخصوص نوع کدو تنبل کوکوربیتاپپو[15] و کدوی حلوائی و کدوی چینی به فراوانی به عنوان ضدکرم تینا به طور موثری به کار می رود. به طور معمولی محلولی از 60 گرم تخم کدو تهیه می شود که به دفعات مورد استفاده قرار می گیرد، معهذا، بعضی از صاحبنظران میزان مصرف دارو را در حدود 600 گرم می دانند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1017

در تخم کدو یک اسید امینه غیرمعمول، 3- آمینو- 3- کربوکسی پیرولیدین (کوکوربیتین) وجود دارد که

ماده موثره تخم کدو را تشکیل می دهد. برای حصول نتیجه مطلوب به عنوان ضد کرم تینا مقدار زیادی از تخم کدو را باید به کار برد. علت آن به خاطر کم بودن مقدار کوکوربیتن موجود در تخم کدو و حتی فقدان آن در تعداد زیادی از نمونه ها است و بدین دلیل گزارشاتی درمورد بی اثر بودن تخم کدو و بر روی کرم تینا داده شده است. تاکنون گزارشی مربوط به اثر سمی و عوارض تانویه در از مصرف این دارو منتشر نشده است.

تخم خیار:

تخم انواع خیار (خانواده کوکوربیتاسه) بیضی شکل به طول 12 میلیمتر و عرض 5 میلیمتر دارای نوک تیز و مغز چرب شیرین مزه است. تخم خیار به عنوان مغذی، نرم کننده و اغلب همراه با سایر داروهای گیاهی به طور توام تجویز می گردد. دمکرده تخم خیار را در درمان تب حصبه به کار می برند.

شنبلیله:

عبارت از دانه های خشک شده (تریگونلافوئنوم گراکوم)[16] (از خانواده لگومینوزها) می باشد. شنبلیله خاصیت کم کنندگی قند خون را دارد و بعلاوه، به عنوان نرم کننده، محافظ و در درمان سوء هاضمه و به صورت دمکرده در درمان افزایش ترشحات قاعدگی به کار می رود. دانه های شنبلیله حاوی تری گونلین و هیدرو کلوئیدهای موسیلاژی است، گرچه دانه های شنبلیله رسما به عنوان ضد دیابت شناخته نشده، ولی در طب سنتی به فراوانی بدین منظور به کار می رود. در استعمال خارجی به عنوان نرم کننده موضعی در دامپزشکی به کار می رود.

سیر و پیاز:

اطلاعات زیادی از طب سنتی و شواهد قلیل علمی نشانه این است

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1018

که مصرف مقدار زیادی از سیر، آلیوم ساتیوم 17] یا پیاز، آلیوم- سپا[18] (از خانواده لیلیاسه) سبب فعالیت های فیزیولوژیکی گوناگونی می گردند که عبارتند از: تحریک تولید صفرا، کم کننده قند خون و چربی خون، پائین آورنده فشار خون، تسریع در خوب شدن زخم و درمان سرماخوردگی می باشد. مطالعات جدید در افراد انسانی تحت کنترل نشان داده است که افرادی که تحت رژیم غذائی عاری از سیر و پیاز هستند و یا رژیم غذائی آنها حاوی مقدار کمی از این مواد است (کمتر از 10 گرم سیر و 200 گرم پیاز در هفته)، دارای مقدار بالاتری تری- گلیسیریدها و بتالیپوپروتئین در سرم خون از افرادی که رژیم غذائی آنها بیش از 600 گرم پیاز و 50 گرم سیر در هفته است، می باشند.

بررسیهای شیمیائی نشان داده اند که سیر حاوی ترکیبات قوی ضدمیکروبی است. این مواد به نام آلی سین موسوم بوده و عبارت از دی آلیل- دی سولفید- اکسید گوگرد است. متاسفانه این ماده مسئول بوی نامطبوع سیر

است و در مجاور آب و هوا به سرعت تجزیه شده و بدل به دی آلیل دی سولفید و دیگر مشتقات دی سولفیدی بودار می گردد.

اخیرا، موفق به جداکردن پروستاگلاندین که در اثر تزریق دارای خاصیت پائین آورنده فشار خون است، از پیاز شده اند و این اولین گزارش درباره وجود پروستاگلاندین در گیاهان عالی است و ممکن است بدین طریق بتوان موفق به درک مکانیسم اثر این دسته از گیاهان داروئی گردید.

تحقیقات جدید (1984) نشان داده است که یکی از ترکیبات کم کننده قند خون موجود در پیاز دی فنیل آمین می باشد.

مسلما بررسی های علمی دقیقتر لازم است تا بتوان به درستی درباره خواص متعدد درمانی که به این گیاهان نسبت می دهند، اظهارنظر قطعی نمود و البته جداکردن پروستاگلاندین از پیاز این نظریه را تقویت نموده و ارزش و اهمیت درمانی این دو گیاه طبی را به خوبی نشان می دهد.

بررسیهای انجام شده توسط مولف کتاب حاضر نشان داده است که عصاره آبکی سیر قادر به از بین بردن خاصیت سرطانزائی سلولهای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1019

فعال سرطانی می باشد.

KH. Zarrin and Y: Aynehchi

Destruction of Carcinogenisity of Tumor Cells Treated With extract of Garlic( Allium sativum )and Allicin. J. Tumor Res 4, 15- 55) 9691 (

جوشانده تخم پیاز با شکر و روغن را به عنوان مسهل در تبهای حصبه ای به کار می برند.

جوتیانا:

جوتیانا یا ژانسیان عبارت از ریزم و ریشه های خشک شده گیاه ژانسیان لوتئا[19] (از خانواده ژانسیاناسه) که بومی کوهستانهای نواحی شرقی ایران می باشد. این گیاه داروئی از زمانهای بسیار قدیم در ایران به کار می رفته و در حال حاظر نیز به عنوان تونیک تلخ مزه در سوء هاضمه

و بی اشتهائی به کار می رود. ژانسیان اعلاء که عبارت از ژانسیان زرد و قهوه ای یا نارنجی است حاوی 02 ر 0 ژانسیوپیکرین که یک گلوکوزید تلخ مزه است، می باشد. در اثر خشک شدن تدریجی ریشه ها به علت هیدرولیز ژانسیوپیکرین به وسیله آنزیمهای گیاه رنگ قرمز قهوه ای حاصل شده و این محصول از نظر داروئی ارزش کمتری دارد.

جینسینگ:

جینسینگ عبارت از ریشه های گیاه پاناکس کوئینکوئی فولیوس 20] و پاناکس پرودو جنیسینگ از خانواده آرالیاسه می باشد. گیاه اول بومی جنگلهای ناحیه شرق امریکا و کانادا و دومی بومی جنگلهای کوهستانی آسیای شرقی است. معمولا ریشه های گیاه 3 تا 6 ساله را پس از جمع آوری به دقت تمیز و خشک می نمایند.

به علت اهمیت اقتصادی و کاربرد وسیعی که جینسینگ امروزه پیدا کرده، کشت این گیاه به فراوانی در کره، ژاپن، روسیه و امریکا انجام می گیرد.

جینسینگ حاوی مخلوط غامضی از ساپونین های تری ترپنوئیدی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1020

است. این گلوکوزیدها را به سه دسته تقسیم می کنند: پاناکسوسیدها، جینسنوزیدها و چیکوستسو ساپونین ها. یک یا تعدادی از این گلوکوزیدها به نظر می رسد که مسئول اثرات فیزیولوژیکی دارو باشند.

جنسینگ داروی بسیار مهمی در طب چین به شمار می رود و برای آن خواص تونیک، محرک، مدر و بادشکن قائل هستند. گزارش شده است که جنسینگ سبب کاهش قند خون و بر روی متابولیسم عمومی بدن سلسله اعصاب مرکزی و ترشحات غدد داخلی اثرات نیکوئی دارد.

جینسینگ را در طب سنتی شرق جهت درمان کم خونی، مرض قند، بیخوابی، ناراحتی های عصبی، سوءهاضمه بخصوص در ناتوانیهای جنسی به کار می برند. اخیرا مصرف جینسینگ در کشورهای غربی به طور سریعی افزایش یافته

و فراورده های حاصل از این گیاه به فراوانی در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است، به طوری که آمار نشان داده در آمریکا در حدود 5 تا 6 میلیون نفر از این گیاه استفاده می کنند.

از نظر فارماکولوژی، جینسینگ را به عنوان یک ماده تطبیق دهنده می شناسند، چون مطالعات انجام شده بر روی حیوانات نشان داده است که این دارو سبب می شود که بدن خود را در برابر فشارهای روحی تطبیق دهد و سبب تنظیم و تصحیح فعالیتهای غدد فوق کلیوی و تیروئید گردد. اگر چنین اثراتی درست باشد، باید بسیار دقیق باشد و به نظر می رسد که مسئول آن گلوکزیدهای پاناکسوسید موجود در ریشه های گیاه است. جینسینگ همچنین به فراوانی به عنوان یک عامل ضد ناتوانیهای جنسی نیز مصرف شده است.

این دارو را به صورت پودر، عصاره و چای تا حد 15 گرم از ریشه در روز به کار می برند، ولی مقدار مصرف متوسط آن 3 گرم است.

به علت گرانی قیمت جینسینگ و فراورده های حاصل از آن و عدم وجود یک سیستم کنترل مواد موثره موجود در آن، مطالعات انجام شده نشان داده است که مقدار گلوکزیدهای پاناکسوسید موجود در انواع فراورده ها جینسینگ بسیار متغیر است و در حقیقت 60 درصد نمونه های آزمایش شده را می توان «بی ارزش» و 25 درصد آنها به کلی فاقد جینسینگ بوده اند.

شاید موضوعی که ممکن است بیشتر سبب ناراحتی گردد این است که بررسی های اولیه انجام شده نشان داده است که مصرف غیرصحیح جینسینگ سبب ایجاد اختلالاتی در افرادی که آن را مصرف می نمایند،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1021

شده است. مصرف مدت طولانی این دارو سبب افزایش فشار خون،

تحریکات عصبی و بیخوابی در تعدادی افراد و در گروه دیگر اثرات عکس یعنی کاهش فشار خون، خمودگی بوده است. این نتایج متضاد ممکن است به علت مصرف فراورده هائی که حاوی مقادیر متفاوتی از گلوکزیدهای فعال هستند، باشد.

به طور کلی، عوارضی که در اثر مصرف بیرویه جینسینگ حاصل می گردد، به نظر می رسد که تقلیدی از حالت مسمومیت با کورتیکو- استروئیدها باشد و مکانیزم اثر آن مشابه استروئیدها از طریق غدد فوق کلیه یا غده هیپوفیز می باشد. گرچه اثرات این دارو هرگز به طور کامل منفی نبوده و همچنین کاملا قابل پیش بینی نمی باشد، از این رو، از مصرف طولانی مقدار زیاد دارو باید اجتناب کرد. بعلاوه، در مطالعات انجام شده هیچ گونه دلیلی برای اثر تقویتی دارو در مواد ناتوانیهای جنسی یافت نشده است.

شیرین بیان:[21]

مصرف شیرین بیان سابقه تاریخی ریشه داری در طب سنتی برای درمان های گوناگونی دارد. بعضی از این کاربردها سبب شده است که امروزه از عصاره شیرین بیان در فرآورده های داروئی جهت درمان سرفه و سرماخوردگی استفاده شود. سایر کاربردها با دلائل علمی همراه بوده و استفاده از شیرین بیان را در درمان بعضی از حالات تورمی، زخم معده تائید می نماید. شیرین بیان کاملا از گیاه انیس و سایر گیاهان انتول دار که طعمی مشابه آن دارند، متمایز است.

در طب سنتی ایران شیرین بیان را در درمان سرفه و ناراحتی های ریوی، سوءهاضمه شدید که در اثر مصرف میوه جات حاصل شده است، به کار می برند. همچنین ادعا شده است که شیرین بیان در ناتوانیهای جنسی نیز موثر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1022

سرخ ولیک:

عبارت از میوه و سرشاخه های کراتاگوس مونوژی نا[22] و دیگر گونه های وابسته به آن (از خانواده روزاسه) می باشد. این گیاه از دیرباز در طب سنتی مورد استفاده بوده است. امروزه عصاره تهیه شده از گلها یا پودر میوه های این گیاه را به فراوانی در اروپا و ایران به کار می برند.

فرآورده های حاصل از این گیاه شروع اثرشان آهسته بوده و بر روی قلب یا سیستم جریان خون اثر کرده و درنتیجه، باعث اتساع عروق و بخصوص شریانهای قلبی شده و تا اندازه ای نیز سبب پائین آمدن فشار خون می گردد. این دارو را جهت پیشگیری در آنژین صدری به کار می برند. ادعای مشابهت اثر دارو با ترکیبات دیژیتال یا سایر داروهای تقویت کننده قلب صحیح نیست. سمیت در اثر مصرف سرخ ولیک تاکنون دیده نشده و ممکن است عوارضی در صورت مصرف مقدار زیاد دارو به وجود آید.

سرخ ولیک فاقد

گلوکزیدهای مقوی قلب و آلکالوئید می باشد.

این دارو حاوی تعدادی ساپونین بوده که آگلیکون آنها از دسته اسیدهای تری ترپنی می باشند و بعلاوه، حاوی مقدار قابل ملاحظه ای گلوکزیدهای فلاونی است. به نظر می رسد که عامل موثر این دارو گلوکزیدهای فلاونی موجود در آن باشند. به علت اهمیت این دارو از نظر خاصیت کم کنندگی فشارخون و کاربرد آن در پیشگیری آنژین صدری توصیه می شود که مصرف آن تحت نظر پزشک صورت گیرد.

رازک:

عبارت از گلهای خشک شده گیاه هومولوس لوپولوس 23] (از خانواده موراسه) است که حاوی کرکهای غده ای فراوانی است.

این کرکها را به نام لوپولین می نامند و حاوی قسمت اعظم ترکیبات تلخ موجود در دارو است. منشاء اصلی گیاه رازک از ایران و در تبریز بوده، ولی امروزه به فراوانی در اغلب کشورهای اروپائی، امریکا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1023

و استرالیا کشت می گردد. جمع آوری محصول در فصل پائیز پس از رشد کامل گلها انجام شده و محصول به دست آمده را سپس به دقت خشک و بسته بندی می نمایند.

مهمترین مواد متشکله رازک عبارت است از اسانس فرار (1 ر 0 تا 1 درصد) و یک فراکسیون رزینی (30 درصد) که طعم مشخص و مزه دارو مربوط به آن است. بتامیرسن (30 تا 50 درصد)، هومولن (15- تا 25 درصد) استرهای میرسنول، لینالول و تعداد زیادی از ترکیبات عوامل تشکیل دهنده اسانس رازک می باشند. مشتقات فلوروگلوسینول ثابت مانند هومولون و لوپولون در فراکسیون رزینی رازک وجود دارند. این ترکیبات در اثر ایزومریزه شدن سبب به وجود آمدن موادی می گردند که دارای طعم تلخ و خاصیت ضد باکتری می باشند. از زمانهای بسیار قدیم متوجه شده

بودند که جمع کنندگان رازک خیلی سریعتر از دیگر افراد در آنها حالت خستگی ظاهر می شود و از این رو این دارو را به عنوان یک داروی مسکن به کار برده اند. ماده موثره ای که مسؤل این خاصیت است، به نظر می رسد که ترکیبات تلخ اسیدی مانند هومولون و لوپولون یا ترکیبات تغییریافته آنها باشد، اما اثر این مواد متغیر بوده و تحت تاثیر نور و هوا ممکن است فرق کند. همچنین خاصیت مسکن بودن رازک در انواع گوناگون آن نیز ممکن است به مقدار زیاد تفاوت نماید.

علیرغم نبودن دلائل علمی کافی دائر بر اثر تسکین رازک بر روی سیستم اعصاب مرکزی در انسان، عصاره رازک به فراوانی برای این منظور به کار می رود. همچنین رازک را به عنوان یک گیاه روان گردان «قانونی» به کار می برند، چون رازک از نظر خانواده گیاهی بسیار نزدیک به حشیش است و معتقدند که مصرف آن به صورت سیگار سبب ایجاد حالت افوریا می گردد. البته باید توجه داشت مصرف رازک بدین منظور به مدت طولانی سبب ایجاد عوارض نامطلوبی مانند گیجی، مسمومیت و یرقان می گردد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1024

کند ناکوهی:

عبارت از سرشاخه های گلدار گیاه ماروبیوم ولگار[24] (از خانواده لابیه) می باشد. این گیاه را به فراوانی به عنوان خلطاور و طعم دهنده و در تهیه شربتهای سینه به کار می برند و یکی از پرمصرف ترین داروهای ضدسرفه گیاهی است. ماده موثره تشکیل دهنده گندنا کوهی شامل اسانس فرار، ماروبی این که یک لاکتون دی هیدروکسی ترپنوئید بوده و تلخ مزه می باشد.

زوفا:

عبارت از برگ و سرشاخه های جوان گیاه هیزوپوس افیسینال 25] (از خانواده لابیه) می باشد که گیاهی است اسانس دار. این گیاه را اغلب به عنوان یک عامل طعم دهنده و دمکرده آن را در طب سنتی در موارد متعدد مانند نزله، زکام مزمن، بیماریهای سینه، تب و روماتیسم و به عنوان بادشکن و معرق به کار می برند. معروف است که ضماد حاصل از این گیاه قادر است که لکه های سیاه رنگ اطراف چشم را زائل کند. اسانس فرارزوفا حاوی ترکیباتی مانند کادی نن، آلفا- پی نن، (-)- پینو کامفئول و پینو کامفون است. تاکنون هیچ گونه ماده ای که اثرات فارماکولوژیکی نسبت داده شده به این گیاه را توجیه کند، یافت نگردیده است.

زیرفون (نمدار):

برگ و گل انواع مختلف گونه های تیول 26] (از خانواده تیلیاسه) در طب سنتی به فراوانی در درمان سرماخوردگی، سردرد، سوءهاضمه و- ناراحتی های عصبی به کار می رود. زیرفون حاوی گلوکزیدهای فلا- ونوئیدی است، ولی عاری از مشتقات گزانتین است. گرچه این گیاه از نظر پزشکی مدرن مصرفی ندارد، ولی می توان دمکرده آن را به عنوان یک نوشیدنی عاری از کافئین به کار برد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1025

انجدان رومی:

عبارت از ریزم و ریشه های خشک شده لویستیکوم افیسینال 27] (از خانواده چتریان) است. این گیاه حاوی تعدادی ترکیبات کومارینی و در حدود یک درصد اسانس فرار است. انجدان را به عنوان مقوی معده و به فراوانی به عنوان داروی مدر به کار می برند. این گیاه نمونه ای از گیاهان داروئی معطر است که به طور ضعیف مدر می باشند و مکانیسم این اثر به علت خاصیت تحریکی ملایم آن بر روی لوله های کلیوی است که از جذب مجدد آب جلوگیری می کند. باید توجه داشت چنین گیاهی نمی تواند جانشین داروهای بسیار قوی شیمیائی که در موارد ضعف و نارسائی قلب و فشارخون به کار می روند، باشد.

همیشه بهار:

همیشه بهار عبارت از گلبرگهای خشک شده گیاه کالندولا- افیسینال 28] (از خانواده کمپوزیته) می باشد. این گلبرگها حاوی مواد تلخ، کاروتنوئید، فلاونوئید و ساپونین می باشند. دمکرده حاصل از این گیاه را به طور موضعی جهت تسریع در التیام زخمهای جلدی، بریدگیها، بواسیر، دررفتگی و پیچ خوردگی مفاصل و زگیل به کار می برند. این گیاه داروئی را همچنین به عنوان یک ماده معطر تلخ جهت شستن موی سر و در حمام و به عنوان معرق به کار می برند. این گیاه از نظر طب جدید فقط به عنوان یک ماده معطر تلخ مورد استفاده است و به علت وجود مقدار زیادی دانه های گرده باید همیشه بهار را از نظر تولید واکنشهای آلرژیک از نظر دور نداشت.

آویشن کوهی یا مرزنگوش وحشی:

آویشن کوهی عبارت از سرشاخه های گلدار و برگهای گیاه اوری- گانوم ولگار[29] (از خانواده لابیه) می باشد. آویشن کوهی به فراوانی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1026

به عنوان ادویه معطر در طبخ غذا به کار می رود. آویشن کوهی در طب سنتی مورد استفاده متعددی دارد از جمله جهت درمان درد دندان، تورم لوزه ها، بادشکن، معرق، قاعده آور، تونیک و همچنین در سردردهای عصبی و آرتریت مفاصل به کار می رود.

آویشن کوهی دارای اسانس فرار و مهمترین ماده متشکله آن کارو- اکرول است. ممکن است بعضی از اثرات مفید دارو را به این ترپن فنلی نسبت داد، ولی آویشن کوهی در طب مدرن کاربردی ندارد.

جعفری:

برگ، ریشه و میوه های جعفری یا پترو سلینوم کریسپوم 30] (از خانواده چتریان) قرنهاست که در طب سنتی به عنوان یک داروی مدر و مقوی معده به کار می رود. برگهای این سبزی خوراکی در تهیه انواع غذاها به فراوانی به کار می رود. جعفری منبع غنی و طبیعی کاروتن، اسید اسکوربیک آهن و سایر مواد معدنی می باشد.

کاربرد طبی این گیاه داروئی به عنوان مدر به واسطه اسانس فرار موجود در آن است و مقدار آن در ریشه ها 1 ر 0 درصد و در برگ 3 ر 0 درصد و در میوه 2 تا 7 درصد است.

از نظر طبقه بندی شیمیائی گونه های مختلفی از جعفری موجود است. بعضی از این گونه ها حاوی مقدار زیادی اسانس (60 تا 80 درصد) آپیول می باشد. در گونه های دیگر به جای آپیول، میریستی سین وجود دارد. آپیول و میریستی سین خاصیت تحریک کننده عضله رحم را دارد و از این روست که اسانس جعفری خاصیت قاعده آور داشته و ممکن است به عنوان ماده سقطکننده جنین به کار

رود. به طور کلی، جعفری در طب جدید امروزه کاربردی ندارد.

گل ساعتی:

کاربرد گلهای خشک و سرشاخه های میوه دار گل ساعتی، پاسیفلورا-

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1027

اینکارناتا[31] (از خانواده پاسیفلوراسه) سابقه بسیار قدیمی به عنوان داروی آرام بخش در ناراحتی های عصبی و مسکن در طب سنتی دارد.

این گیاه داروئی را به عنوان چای دمکرده و عصاره در تعداد زیادی از فراورده های داروئی به کار می رود. عامل آرامبخش این گیاه هنوز شناخته نشده، گرچه اخیرا موفق به جداکردن آلکالوئید هارمان از این گیاه شده اند.

پودنه:

عبارت از برگها و سرشاخه های پودنه، هدوماپوله جیوئیدس 32] (از خانواده لابیه) می باشد. این گیاه را به فراوانی برای درمان سردرد، محرک معطر، بادشکن، معرق و قاعده آور به کار می برند. ماده موثره ای که مسؤل اثر درمانی این گیاه می باشد شامل اسانس فرار است که مهمترین عامل متشکه آن (-) منتون، (+) ایزومنتون و پولگون می باشد.

این گیاه امروزه در طب جدید مصرفی ندارد و تاکنون دلیل موجهی جهت موثر بودن آن به عنوان قاعده آور و ضدسردرد در دسترس نیست.

سرخاب کولی:

عبارت از ریشه های خشک شده گیاه فیتولاکاآمریکانا[33] (از- خانواده فیتولاکاسه) می باشد. گیاهی است بزرگ، منشعب و دائمی که به فراوانی در سواحل دریای خزر می روید. این گیاه دارای گلهای خوشه ای بوده و بدل به میوه های انگور مانند سیاه رنگی می شود.

ریشه های این گیاه را به عنوان ماده قی آور و مسهل به کار برده و همچنین آن را در درمان سوءهاضمه و بخصوص رماتیسم مزمن به کار می برند. بعلاوه کاربردهای متعددی برای آن وجود دارد که مهمترین آنها خاصیت ضد کرم و دیس منوره می باشد.

در حقیقت، این گیاه بسیار سمی است. مصرف ریشه یا دیگر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1028

قسمتهای این گیاه باعث مرگ اطفال شده و مسمومیت افراد بالغ، عوارض گوارشی و کم شدن تنفس ملاحظه شده است. عصاره این گیاه خاصیت سرطان زائی دارد از اینرو هنگام کارکردن با این گیاه باید از دستکش استفاده نمود. از این رو کاربرد این گیاه را حتی به عنوان گیاه زینتی در گلدان و مصرف آن را به عنوان گیاه داروئی باید ممنوع نمود.

میوه گل سرخ:

گرچه میوه گل سرخ روزاکانی نا[34] (از خانواده روزاسه) حاوی اسید اسکوربیک به مقادیر 5 ر 0 تا 7 ر 1 درصد می باشد، ولی مقدار ویتامین موجود در آن بسیگی تام به منشاء گیاهی، محل کشت و آب و هوای منطقه، زمان جمع آوری و طریقه خشک شدن دارد. در حقیقت، میوه های گل سرخ موجود در بازار اغلب فاقد ویتامین ث می باشند. حتی اگر قبول کنیم که میزان اسید اسکوربیک موجود در میوه گل سرخ بالا و در حدود یک درصد باشد و تصور شود که تمام این مقدار کاملا وارد فراورده تهیه شده مانند دمکرده،

سوپ، مربا و غیره مصرف شود، قیمت ویتامین ث این فراورده در حدود 25 برابر قیمت ویتامین ث صناعی خواهد بود. چون اغلب فرضیات فوق ممکن است صحیح نباشد و چون از نظر جذب و متابولیسم ویتامین ث طبیعی و صناعی فرقی با یکدیگر ندارند، از این رو میوه گل سرخ نمی تواند به عنوان یک منبع اقتصادی برای ویتامین ث محسوب شود و در قرصهای ویتامین ث که محتوی میوه گل سرخ و ویتامین ث صناعی است، اغلب ذکری از میزان ویتامین ث طبیعی نمی شود و در اکثر موارد مقدار ویتامین ث طبیعی نیز بسیار ناچیز است.

گلبرگهای گل سرخ کمی قابض بوده و از این رو آن را به عنوان قابض و رنگ کننده و جهت تهیه اسانس گل سرخ و گلاب به کار می برند.

عشبه:

عشبه عبارت از میوه های خشک شده انواع اسمیلاکس (از خانواده لیلیاسه)، اسمیلاکس فیری فیوژا[35]، اسمیلاکس آریستولوشی فولیا[36]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1029

و اسمیلاکس رگالی 37] می باشد. که در تجارت به نامهای سار- سپاریل مکزیک، هندوراس، و اکوادور معروف است می باشند. این گیاه در ایران در جنگلهای کناره خزر (چالوس- نوشهر) ملاحظه شده است.

عشبه را به عنوان یک داروی ضد روماتیسم تونیک در شربت های سینه به کار می برند. همچنین به عنوان گیاه تصفیه کننده خون و داروی ضد سفلیس شهرت دارد. امروزه کاربرد مهم این گیاه به عنوان یک عامل طعم دهنده و ساپونین های استروئیدی موجود در آن مانند سارساپوژنین و اسمیلاژنین به عنوان ماده اولیه جهت تهیه کورتیزون و دیگر داروهای استروئیدی به کار می رود.

سلنیوم:

مقادیر فوق العاده کم سلنیوم ادعا شده است که خاصیت ضدسرطانی دارد. نسبت معکوسی بین میزان سلنیوم موجود در غذاهای مصرفی و افزایش طول عمر افراد مبتلا به سرطان خون، سرطان پستان، سرطان روده بزرگ، ریه، تخمدان، پروستات و سرطان مقعد ملاحظه شده است.

گرچه مقادیر فوق العاده کم سلنیوم برای حفظ سلامت حیوانات ضروری است، ولی هیچ گونه دلیلی که مصرف سلنیوم را به عنوان عامل پیشگیری کننده (کاستن نسبت به ابتلا به سرطان) در رژیم غذائی تأئید کرده باشد در دست نیست.

سلنیوم ماده ای است سمی. مقدار مصرف روزانه آن همراه با مقداری که در غذا موجود است، نباید از 200 میکروگرم برای یک فرد بالغ تجاوز کند و تا دلائل کافی برای افزودن مقدار زیارتر آن به رژیم غذائی در اختیار نباشد، از مصرف بی رویه آن جدا باید خودداری نمود.

پولی گالا:

عبارت از ریشه های خشک پولی گالاسنگال 38] (از خانواده پولی گالاسه) می باشد. این گیاه حاوی ساپونین های تری ترپنی است که به

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1030

عنوان خلطآور (میزان مصرف یک گرم) مصرف می شود. مقدار مصرف آن بیشتر از یک گرم سبب استفراغ و اسهال می شود.

سنا:

عبارت از برگ و برگچه های انواع سنا بوده که به صورت چای دمکرده به کار می برند. این برگها حاوی گلوکزیدهای دی مرآنترون که مسهل بسیار قوی می باشند، به کار می رود. استفاده از دمکرده برگ سنا ممکن است سبب اسهال، بی آب شدن بدن و دیگر عوارض مربوطه گردد از این رو کاربرد برگ سنا به صورت دمکرده ضروری نبوده و باید اجتناب کرد.

تمبر هندی:

تمبر هندی عبارت از میوه های رسیده و خشک شده گیاه تامار- یندوس ایندیکا[39] (از خانواده لگومینوزها) می باشد و پوست خارجی آنها را جدا کرده و با قند مخلوط نموده اند. تمبر هندی حاوی مقدار زیادی اسید سیتریک و اسید تارتریک است. کاربرد آن در اسهال خونی و تب توصیه شده است. مقدار 15 گرم تمبر هندی به عنوان مسهل به کار می رود، ولی کاربرد آن بدین منظور زیاد متداول نیست. دمکرده گل تمبر هندی به عنوان داروی کم کننده فشار خون نیز مصرف می شود.

ترخون:

عبارت از برگها و سرشاخه های گلدار آرتمیزیادراکون کولوس 40] (از خانواده کمپوزیته) می باشد. ترخون را اغلب در ایران به عنوان سبزی خوراکی و به عنوان طعم دهنده به کار می برند. در طب سنتی ترخون به عنوان یک تونیک تلخ، معرق، قاعده آور و مسکن ضعیف و مدر به کار می برند.

ترخون دارای اسانس فرار و ترکیبات کومارینی مانند آسکولتین دی متیل اتر و هرنیارین است. ترخون در طب جدید مصرفی ندارد و هیچ گونه دلیلی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1031

که موثر بودن آن را نشان دهد، در دسترس نیست.

زردچوبه:

زردچوبه را از ریزوم های گیاه کورکومالونگا[41] (از خانواده زنجیبراسه) به دست می آورند. ریزوم های تازه را پس از پوست کندن در آب جوشانیده و سپس خشک می کنند. مورد استعمال اصلی زردچوبه به عنوان ادویه و ماده رنگی و جهت افزودن آن به پودر کاری، خردل و در تهیه انواع ترشیجات است. زردچوبه را در طب سنتی به عنوان محرک ترشحات صفراوی و درمان سنگ صفرا به کار می برند. زردچوبه حاوی یک ماده تلخ به نام کورکومین (پیگمان زرد) و اسانس فرار می باشد. زردچوبه دارای طیف وسیع ضدمیکروبی نیز می باشد، معهذا، این ماده در طب جدید مصرفی ندارد.

علف خرس:

برگهای علف خرس را اغلب در طب سنتی به صورت دمکرده به کار می برند. این گیاه دارای خاصیت مدر و ضدعفونی کننده ضعیفی است، ولی امروزه داروهای موثرتری از آن در دسترسند که کاربرد آن را محدود نموده اند.

سنبل الطیب:

سنبل الطیب عبارت از ریزوم و ریشه های خشک شده گیاه والریانا- افیسینالیس 42] (از خانواده والریاناسه) می باشد، گرچه سایر گونه های مشابه این گیاه مانند والریانامکزیکانا نیز ممکن است حاوی مواد موثره باشد. سنبل الطیب را بیش از 1000 سال است که به عنوان آرام کننده در هیجانات عصبی و هیستری به کار می برند.

بررسی های دقیق شیمیائی که در سالهای اخیر بر روی والریان انجام شده، منجر به جدا شدن تعدادی از ترکیبات غیرمحلول در آب با مواد موثر حساس در برابر اسیدها و قلیائیات که مجموعا تحت نام والپوتریت 43]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1032

نامیده می شوند. این مواد دارای اثر ملایم ولی ثابت شده آرامبخشی بر روی موش، گربه و انسان می باشند. این اثر درمانی با موادی مانند الکل و باربیتور- یکهاسی نرژیست نمی باشد و این خاصیت اهمیت زیادی از نظر تداخل اثر این عوامل با آرامبخشیهای صناعی دارد.

والریان را ممکن است به تنهائی و یا همراه با سایر داروهای گیاهی که خاصیت آرامبخشی دارند به کار برند.

کاهوی وحشی:

عبارت از شیرابه خشک شده گیاه لاکتو کاویروزا[44] (از خانواده کمپوزیته) و انواع مشابه دیگر بوده و از زمانهای بسیار قدیم برای آن خاصیت خواب آور قائل بوده اند. به نظر می رسد که این اعتقاد به خواب آور بودن شیرابه گیاه کاهوی وحشی برای این است که در اثر شکاف دادن آن، شیرابه سفیدی مشابه شیرابه خشخاش از آن خارج می گردد. ادعا شده که در شیرابه کاهوی وحشی موادی مانند مرفین و هیوسیامین وجود دارد که این نظریه اثبات نشده است و از سالهای 1920 به بعد از این گیاه در طب جدید استفاده نمی شود.

در سالهای گذشته، بررسی های عمیقتری بر روی

این گیاه به خاطر یافتن ترکیبات روان گردان در آن انجام گردیده است. تعدادی از افراد نیز آنرا به عنوان یک داروی روان گردان به کار برده اند، ولی تجربیات نشان داده است که گیاه فاقد این اثر بوده و مصرف آن توصیه نمی شود.

افسنتین:

افسنتین عبارت از برگ و سرشاخه های گلدار گیاه آرتمیزیا- ابسینتوم 45] (از خانواده کمپوزیته) می باشد. که به عنوان یک ماده معطر تلخ در درمان نفخ و سوءهاضمه و به عنوان معرق و عامل طعم دهنده از زمانهای قدیم در طب سنتی به کار می رود. از نظر فارماکولوژی افسنتین یک گیاه مخدر محسوب نمی شود. این گیاه حاوی 5 ر 0 درصد اسانس فرار و مواد تلخ مانند آبسنتین و یک لاکتون دی ترپن از مشتقات آزولین می باشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1033

اسانس فرار افسنتین حاوی (+) توجون، توجیل الکل، استرهای توجیل الکل و سایر ترکیبات ترپنی می باشد.

اسانس فرار این گیاه سبب سمیت حاد و مزمن می گردد و علت آن وجود مقدار قابل ملاحظه ای توجون در آن است. علائم مسمومیت با- لرزش، از بین رفتن حس اعضاء و تشنج شروع شده و به اختلال حواس یا مرگ منتهی می گردد.

از این رو، در بعضی از کشورها استفاده از افسنتین یا اسانس افسنتین برای مصرف انسان ممنوع شده است. از این رو این گیاه را باید جزو گیاهان سمی دانست و از مصرف آن اجتناب کرد.

بومادران:

سرشاخه های گلدار گیاه آکی لیا ملی فولیوم 46] (از خانواده کمپوزیته) می باشد، گیاهی است بومی ایران. برگ و گلهای این گیاه حاوی یک اسانس فرار که مشابه بابونه بوده و علت آبی رنگ بودن آن مربوط به وجود کامازولین است، می باشد و از این رو این گیاه را ممکن است به جای بابونه به صورت دمکرده به کار برد. به علاوه، این گیاه حاوی ترکیبات تلخ و قابض نیز می باشد. دمکرده بومادران را به عنوان باد شکن، تونیک و در بیماریهای سینه به کار می برند. در

تمام مواردی که از بابونه استفاده می شود، می توان به جای آن از بومادران استفاده کرد، ولی باید توجه داشت که افرادی که نسبت به گیاهان خانواده کمپوزیته حساسیت دارند، از این نظر، باید در مصرف این گیاه احتیاط نمایند. بوی قوی این گیاه عامل بسیار موثری در فرار دادن مگس و حشرات مزاحم می باشد.

یوهمبین:

یوهمب عبارت از پوست خشک گیاه پوسی میستالیا یوهمب 47] (از خانواده روبیاسه) می باشد که گیاهی است بومی جنگلهای آفریقای غربی. پوست این گیاه حاوی 1 ر 6 درصد آلکالوئید بوده که مهمترین

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1034

آنها آلکالوئید یوهمبین است.

آلکالوئید یوهمبین و پوست یوهمب هردو در طب سنتی در ناتوانیهای جنسی به کار می روند. از دم کردن پودر قسمتهای داخل پوست به مدت نیم ساعت محلولی حاصل می شود که آن را مصرف می نمایند. آلکا- لوئید کلرهیدرات یوهمبین به عنوان دارو در داروخانه موجود است و اغلب آن را مخلوط با داروهای دیگر مانند استریکنین، پودر تیروئید و یا متیل تستوسترون به کار می برند. بعضی از محققین معتقدند که می توان دارو را از راه بینی به صورت انفیه برای ایجاد حالت تحریک و اثر مخدر ضعیف مصرف نمود.

این دارو سبب اتساع عروق سطحی شده و افزایش رفلکس های تحریک پذیری در نخاع شوکی می باشد. یوهمب داروئی است مانع شونده اکسیداسیون مونوآمین ها و در صورت مصرف این دارو باید از رژیم غذائی خاص و داروهای مخصوص استفاده نمود، بنابراین، مصرف آن در افراد مبتلا به فشار خون، دیابت یا کسانیکه مبتلا به ناراحتی های قلبی، کلیوی یا کبدی هستند، ممنوع است.

چشم خروس:

عبارت از دانه های گیاه آبروس پریکاتوریوس 48] (از خانواده لگومینوزها) می باشد. دانه های این گیاه به رنگ قرمز ارغوانی بوده و دارای لکه سیاهی در انتها می باشد. اغلب آن را جهت تهیه کردن بند و تسبیح به کار می برند.

این دانه ها دارای ترکیبات سمی بوده و حاوی توگسالبومین است.

صمغ ارژن یا صمغ عربی:

صمغ ارژن موجود در بازار ایران از خارج وارد می گردد.

چوبک:

چوبک یا شیر کلن عبارت از ریشه های گیاه آکانتوفیلوم اسکوارو- زوم 49] (از خانواده کاریوفیلاسه) می باشد. ریشه های چوبک دارای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1035

مزه کم تلخ و حاوی ساپونین های تری ترپنوئیدی است. آن را به عنوان صابون و در تهیه بعضی از فراورده های غذائی مانند حلوا ارده به کار می برند.

اگیر ترکی:

عبارت از ریزوم های خشک شده گیاه آکروس کالاموس 50] (از خانواده آرکاسه) می باشد. اگیر ترکی را به عنوان یک ماده معطر تلخ، تونیک، بادشکن و در رماتیسم به کار می برند.

فتفته:

عبارت از میوه های درخت آدانسونیا دیژی تاتا[51] (از خانواده بومباکاسه) می باشد. این گیاه بومی نواحی حاره افریقا بوده و میوه خشک شده آن به نام فتفته در بازار داروئی ایران وارد می شده است. میوه فتفته دارای طعم ترش اسیدی و قابض بوده و در طب سنتی از آن جهت درمان اسهال خونی استفاده می شده است.

پر سیاوش:

عبارت از برگهای گیاه آدیانتوم کاپیلوس و نریس 52] (از خانواده پولی پودیاسه) می باشد. اغلب برگ وریزوم این گیاه را به عنوان خلطآور در بیماریهای دستگاه تنفس و بخصوص در کاستن اسپاسم در سیاه سرفه به کار می برند. در تابستانها دمکرده پر سیاوش را به عنوان خنک کننده به کار می برند.

ترنجبین:

عبارت از مانی است که توسط گیاه خارشتر (الحاجی کاملو- روم 53] (از خانواده لگومینوزها) به دست می آید. ترنجبین حاوی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1036

قندهای فروکتوز، ساکارز و پلی ساکارید است و به عنوان ملین و خلطآور بخصوص در تبهای عفونی اطفال و سرخک به کار می برند.

والک:

عبارت از برگهای پهن و تازه گیاه آلیوم آکاکا[54] (از خانواده لیلیاسه) می باشد. والک حاوی ترکیبات گوگردی مشابه سیر و پیاز است و به عنوان سبزی در طبخ غذا به کار می رود. بعلاوه، برگ و پیاز این گیاه حاوی ساپونین نیز می باشند.

صبرزرد:

صبرزرد عبارت از شیرابه خشک شده از گیاه آلوئه پری 55] (از خانواده لیلیاسه) می باشد. در طب سنتی ایران به عنوان مسهل به کار می رود.

ریشه ختمی:

عبارت از ریشه های گیاه آلتئا لواترا فولیا[56] (از خانواده مالواسه) می باشد. علاوه بر اینکه این گیاه را به عنوان یک گیاه زینتی می کارند، گلهای آن نیز به نام گل ختمی معروف است. ریشه و گل ختمی را به خاطر دارا بودن موسیلاژ آن به عنوان نرم کننده به کار می برند.

گل ختمی را مخلوط با دانه گیاه جوشانیده و به عنوان مشمع به کار می برند و دمکرده دانه ختمی در سرفه و ناراحتی های ریوی مصرف میشود.

قدامه شهری:

عبارت از دانه های گیاه آلی سیوم کومپستر[57] (از خانواده خاجیان) این دانه ها دارای یک لایه موسیلاژی کدر می باشند. آن را معمولا با بهدانه، تخم بارهنگ و بالنگوی شیرازی به نام چهار تخمه به صورت دمکرده در ناراحتی های سینه به کار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1037

تاج خروس:

عبارت از گلهای تاج مانند برنگ قرمز گیاه آمارانتوس پانی کولا- توس 58] (از خانواده آمارانتاسه) می باشد. دانه های این گیاه ریز و سیاه و عدسی شکل بوده و دارای خاصیت درمانی است. برگ تاج خروس را ممکن است به عنوان سبز خوراکی و دمکرده آن را جهت رفع درد سینه به کار می برند.

هل قراب:

عبارت از میوه های کپسولی و بیضی شکل زاویه دار که حاوی تعداد زیادی دانه گرد یا زاویه دار به رنگ قهوه ای از گیاه آموموم سوبولا- نتوم 59] (از خانواده زنجیبراسه) می باشد. بوی دانه کافوری و مطبوع است. این نوع هل را به جای هل اصلی الاتریا کارداموم 60] به کار می برند. هردو نوع هل را به عنوان ادویه به کار برده و از نظر درمانی به عنوان بادشکن، محرک، مقوی عمومی مخلوط با داروهای دیگر به کار می برند.

عاقرقرها:

عبارت از ریشه های گیاه آناسیکلوس پیرتروم 61] (از خانواده کمپوزیته) می باشد. این دارو دارای مزه نامطبوع بوده و باعث افزایش ترشح بزاق می گردد. در طب سنتی آن را برای درمان دندان درد به کار می برند.

مرگ ماهی:

عبارت از میوه های گیاه کوکولوس اندیکوس 62] (از خانواده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1038

منیس پرماسه) می باشد. این گیاه بومی هند و سیلان و مالزی است.

میوه ها برنگ سیاه قهوه ای گرد بوده و قسمت داخلی ان روغنی و تلخ مزه می باشد. ماده سمی این میوه ها پیکروتوکسین است که به عنوان مرگ ماهی مورد استفاده قرار می گیرد. همچنین آن را به صورت پماد برای از بین بردن شپش به کار می برند.

تخم کرفس:

عبارت از میوه های گیاه آپیوم گراوئولنس 63] (از خانواده چتریان) که به عنوان سبزی خوراکی به فراوانی به کار می رود. تخم کرفس برنگ سبز مایل به زرد تا قهوه ای و دارای بوی معطر مشابه نعناع و طعم تلخ و زننده است. تخم کرفس در طب سنتی به عنوان باد شکن، معطر و مقوی به کار می رود. تنفس بخور حاصل از دمکرده تخم کرفس جهت رفع سردرد توصیه شده است.

زردآوند طویل:

عبارت از ریشه های گیاه آریستو لوشیا لونگا[64] (از خانواده (آریستولوشیاسه) می باشد. ریشه های زردآوند طویل دارای مزه تلخ و طعم نامطبوعی است. در طب سنتی آن را به عنوان محرک، خلطآور مقوی معده، در مارگزیدگی و برای کم کردن ترشحات زنانگی به کار می برند.

نخود الوند:

عبارت از ریشه های گیاه آریستولوشیا روتوندا[65] (از خانواده آریشولوشیاسه) می باشد. این ریشه ها سخت و دارای بوی و طعم زننده است. نخود الوند را به عنوان تونیک مدر، قاعده آور و ضد کرم به کار برده اند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1039

درمنه:

عبارت از سرشاخه های گلدار بازنشده آرتمیز یا ماری تی ما[66] (از خانواده کمپوزیته) می باشد که گیاهی است بومی ایران. ماده موثره درمنه، سنتونین که یک سزگوئی ترپن لاکتون بوده، به عنوان ضد کرم آسکاریس به کار می رود.

اسارون:

عبارت از ریزم های خشک شده گیاه اساروم اروپه اوم 67] (از خانواده آریستو لوشیاسه) می باشد. این ریزم ها برنگ زرد، طعم تلخ و نسبتا معطر است. اسارون را در طب سنتی به عنوان داروی قی آور، معرق، مدر و مسهل و همچنین در رماتیسم و سکته ناقص به کار می برند.

مارچوبه:

عبارت از ریشه های گیاه اسپاراگوس اسندانس (از خانواده لیلیاسه) می باشد. ریشه های این گیاه به صورت رشته های دراز نازک به قطر 2 تا 3 میلیمتر به رنگ سفید عاجی سخت و پیچ خورده می باشد. در آب متورم شده و موسیلاژ زیادی تولید می کند. ریشه مارچوبه را در طب سنتی به عنوان محرک و معرق آن را با دنبه مخلوط کرده و بر روی سینه می مالند.

هلیون و بیخ هلیمون:

هلیون و بیخ هلیمون عبارت از میوه و ریشه های گیاه آسپاراگوس افیسینالیس 68] (از خانواده لیلیاسه) می باشد. میوه هلیون قرمزرنگ به اندازه یک نخود که در هربخش دارای دو دانه است. میوه هلیون دارای قند، ساپوژنین، مواد رنگی، روغن و اولئورزین است.

بیخ هلیمون شامل ریشه های پیچ خورده که رنگ خارجی آن سیاه و رنگ قسمت داخلی آن سفید سخت است و ریشه های دارای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1040

طعم موسیلاژی و شیرین مزه می باشد. دود حاصل از ریشه های بیخ هلیمون را برای تسکین درد دندان به کار می برند.

کنجده سرخ و سفید یا انزروت:

عبارت از ترشحات شیرین مزه حاصل از گیاه لونئا آکانتودس 69] (از خانواده کمپوزیته)، به صورت تکه های شکننده به رنگ زرد روشن تا قرمز، محلول در آب و الکل، بی بو و با طعم شیرین می باشد.

سابقا تصور می شد که ماده موثر آن مشابه گلیسیرین است، ولی بررسیهای مولف نشان داده است که ماده اصلی تشکیل دهنده انزروت ساپونین های تری ترپنی می باشند. انزروت به صورت مشمع در طب سنتی ایران در شکسته بندی و به صورت موضعی برای تسکین دردهای گوش و صورت به کار می رود. همچنین از این ماده جهت نرم و شفاف کردن پوست صورت به وسیله زنان مورد استفاده قرار می گیرد.

کتیرا:

عبارت از صمغ مترشحه از گیاه آستراگالوس گومی فرا[70] (از خانواده لگومینوزها) می باشد. این صمغ یکی از هیدروکلوئیدهای طبیعی است و به فراوانی در طب و داروسازی به کار می رود.

اکلیل الملک:

میوه های این گیاه به نام ناخنک نیز معروف بوده و از گیاه آسترا- گالوس هموزوس 71] (از خانواده لگومینوزها) به دست می آید.

اکلیل الملک را در طب سنتی در موارد مختلف به کار می برند از جمله به عنوان قابض و برای رسیدن کورک و به صورت پماد برای کوچک کردن دملها و تومودهای دردناک به طور مخلوط با بنفشه و همچنین قبل از مصرف مسهل به کار می رود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1041

تباشیر قلمی:

تباشیر عبارت از مواد سیلیسی یافت شده در داخل ساقه گیاه بامبوزا آروندی ناسه آ[72] (از خانواده گرامینه) و معمولا به صورت تکه های سخت معدنی به رنگ سفید در اندازه های مختلف موجود است.

اغلب به عنوان تقلب، خاکستر استخوان را به جای آن به کار می برند که ممکن است آن را تقلب محسوب ننمود. تباشیر را اغلب برای شستشوی دندان به کار می برند.

زرشک:

زرشک گیاهی است بومی ایران که در نواحی کوهستانی به فراوانی می روید. میوه های آبدار این گیاه را پس از جمع آوری به مصرف میرسانند.

میوه ترش مزه زرشک در طب سنتی ایران برای رفع خارش و سایر عوارض پوستی و همچنین به صورت دمکرده برای خوشبوکردن نفس و به عنوان تصفیه کننده خون مصرف می شود.

کندر:

کندر عبارت از اولئو گم زرینی است که از گیاه بوسولیا کارتر- ئی 73] (از خانواده بورسراسه) بدست می آید. کندر به صورت قطراتی به رنگ قرمز یا زرد تیره تا زرد مایل به سفید و شکننده در بازار موجود است. کندر به عنوان یک ماده معطر و در تهیه مشمع ها به کار می رود.

خردل:

عبارت از دانه های رسیده انواع براسیکانیگرا[74] یا خردل سیاه و خردل سفید می باشد. پودر دانه خردل جهت تهیه ادویه و در تهیه انواع مشمع ها به کار می رود. از نظر طبی، پودر دانه خردل را در موارد مسمومیت با مواد مخدر جهت ایجاد استفراغ به کار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1042

برگ هند ایران:

عبارت از دانه های پهن و قرمز گیاه بوتئافروندوزا[75] (از خانواده لگومینوزها) است. دانه های این گیاه را جهت درمان کرمهای نواری به کار می برند.

تخم ابلیس:

عبارت از میوه های گیاه کازل پینابوندوسلا[76] (از خانواده لگومینوزها) می باشد. این دانه ها دارای روغنی هستند به وسیله فشار از آن جدا می شود. دانه ها را اغلب به عنوان گردنبند زینتی به کار می برند.

مغز دانه دارای طعم تلخ مقوی است به عنوان ضدکرم و محافظ بر علیه برگشت بیماری به کار می رود.

فرنجمشک:

فرنجمشک گیاهی است معطر کالامینتا گراوئولنس 77] (از خانواده لابیه). دانه های این گیاه به رنگ قهوه ای روشن، بیضی شکل به طول یک یا دو میلیمتر است. دانه فرنجمشک بوی ضعیف زننده ای داشته و دارای یک لایه شفافی از مواد موسیلاژی است. دانه های فرنجمشک را در طب سنتی به عنوان محرک و در ناتوانیهای جنسی به کار می برند.

ریشه کبار:

کبار عبارت از ریشه های گیاه کاپاریس اسپینوزا[78] (از خانواده کاپاریداسه) می باشد. این گیاه به فراوانی و بخصوص در قسمتهای مرکزی و جنوبی ایران می روید و به صورت چتری بر روی زمین گسترده می شود.

ریشه های کبار به رنگ روشن و پوست ریشه های ضخیم مصرف طبی دارد.

مزه پوست ریشه کبار تلخ و نامطبوع و آن را در تب راجعه و روماتیسم به کار می برند. بررسی های مولف بر روی ریشه های این گیاه نشان داده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1043

است که عصاره حاصل از ریشه کور خاصیت ضدمیکروبی قابل توجهی از خود نشان می دهد. میوه های این گیاه را همچنین در تهیه ترشیجات به کار می برند.

فلفل مویه:

عبارت از میوه های گیاه کاپسی کوم فروتی سنس 79] (از خانواده سولاناسه) می باشد. کشت این گیاه در اغلب نقاط دنیا جهت تهیه ادویه انجام می گیرد. فلفل مویه داروئی است بسیار محرک، آن را در سوءهاضمه جهت افزایش ترشحات غدد گوارشی برای افزودن اشتها و کمک به عمل هضم به کار می برند.

کافشه:

کافشه عبارت از گلبرگهای کارتاموس تنکتوریوس 80] (از خانواده کمپوزیته) می باشد. گلبرگهای کافشه مورد استعمال زیادی در تهیه رنگ و مواد آرایشی دارد و ممکن است آن را به عنوان تقلب به زعفران بیفزایند.

دانه های کافشه را به نام دانه طوطی نیز می نامند و تولید روغنی می نماید که به عنوان مرهم در پیچ خوردگی و روماتیسم به کار می رود.

زیره سیاه کرمانی:

عبارت از میوه های گیاه کاروم بولو کاستانوم 81] (از خانواده چتریان) می باشد. این گیاه بومی ایران و در نواحی کرمان کشت می شود و از نظر کاربرد در طب سنتی به عنوان معطر و بادشکن مصرف دارد.

زنیان:

زنیان عبارت از میوه های گیاه کاروم کوپتیکوم 82] (از خانواده چتریان) است. میوه های معطر این گیاه از زمانهای بسیار قدیم شناخته

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1044

شده است. ماده موثره زنیان اسانس معطر آن است که به عنوان بادشکن در اطفال و در درمان وبا به کار می رود.

چشم:

عبارت از دانه های کوچک سیاهرنگ عدسی شکل گیاه کاسیا- آبسوس 83] (از خانواده لگومینوزها) است. دانه های چشم از زمانهای بسیار قدیم در شرق جهت درمان بیماریهای چشمی به کار می رفته است و در بعضی نواحی مشمع حاصل از دانه های چشم را بر روی زخم یا نقاط دردناک توصیه می نمایند و همچنین آن را به عنوان یک داروی ضدبارداری به کار می برند.

فلوس:

فلوس عبارت از میوه های رسیده استوانه ای شکل گیاه کاسیا- فیستولا[84] (از خانواده لگومینوزها) می باشد. قسمت داخلی این میوه که دارای طعم کمی شیرین است به عنوان دارو مصرف می گردد.

فلوس را در طب سنتی به عنوان داروی ضدسوزش دستگاه گوارش به کار می برند. برای این منظور، مغز میوه را جوشانیده و همراه با قند و روغن بادام صبح ناشتا و به دفعات در روز به کار می برند. در طی دوره درمان بیمار باید از مصرف نان خودداری کند. فلوس داروئی است مسهل و بررسیهای جدید و جودانتر فرون را در این گیاه نشان داده است.

گل حلوا:

شامل سرشاخه های گلدار زرد و صورتی، دانه و ریشه های گیاه سلوسیا آرژانتا[85] (از خانواده آمارانتاسه) می باشد که مورد مصرف طبی دارند. برگ گل حلوا را به عنوان ضماد و سرشاخه های گلدار و دانه دار را به عنوان تونیک عصبی و برای بندآوردن اسهال به کار می برند. در کتاب «مفردات پزشکی نصیری» آمده است که مخلوط دانه ها و شکر همراه با شیر را به طور موثری در ناتوانی های جنسی به کار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1045

قردمانا:

عبارت از میوه های گیاه انواع کائروفیلوم 86] (از خانواده چتریان) می باشد. میوه قردمانا رنگ سبز تیره به طول 10 میلیمتر و قطر یک میلیمتر با بوی کم مشابه بوی زیره است. این گیاه را در طب سنتی به عنوان بادشکن به کار می برند.

چهارتخمه:

عبارت از مخلوطی از دانه های بارهنگ (پلانتاگوماجور)[87]، قدومه و سه پستان (کوردیا میکسا)[88] و به دانه (پیروس سیندو- نیا)[89] است. این چهار نوع دانه همگی دارای مقدار زیادی مواد موسیلاژی می باشند. چهارتخمه را در طب سنتی ایران به عنوان ضد اسهال و نرم کننده سینه در سرفه های خشن به صورت دمکرده به کار میبرند.

برگ قیطران:

عبارت از برگ و ساقه و میوه های خشک شده کروزوفوراورباسی- فولیا[90] (از خانواده افوربیاسه) می باشد. این دارو در طب سنتی در موارد سیاه سرفه و جذام به کار می رود. دانه های این گیاه حاوی 35 درصد روغنی است که ممکن است به جای روغن خوراکی به کار رود. رنگ حاصل از برگهای این گیاه مشابه ماده رنگی تورنسل است و به عنوان معرف مورد استعمال دارد.

دارچین:

عبارت از پوست ساقه های جوان گیاه سیناموموم کاسیا[91] (از خانواده لوراسه) می باشد. مصرف دارچین به عنوان ادویه و در فرآورده های داروئی است. دمکرده پوست دارچین را در موارد افزایش ترشح بزاق به کار می برند.

برگ ساذج:

عبارت از برگهای دارچین است که به عنوان ضدروماتیسم، بادشکن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1046

و محرک به کار می رود.

حنظل:

عبارت از میوه های خشک شده گیاه سیترو لوس کولی- سنتیس 92] (از خانواده کوکوربیتاسه) می باشد. حنظل گیاهی است بومی ایران و در نواحی مرکزی و جنوبی ایران به فراوانی می روید.

میوه حنظل گرد و به اندازه یک نارنج بزرگ بوده و مزه آن شدیدا تلخ است. حنظل داروئی است مسهل شدید و ماده موثره آن شامل ترپن های استروئیدی به نام کوکوربیتاسین است که به صورت گلوکزید وجود دارند.

تخم گرمک:

عبارت از تخم گیاه سیترولوس ولگاریس 93] (از خانواده کوکوربیتاسه) است. گرمک از گیاهان بومی ایران بوده و به فراوانی به عنوان یک میوه تابستانی، بخصوص در نواحی گرم به جای آب مصرف می شود. تخم گرمک به عنوان خنکی و مدر و مقوی به کار می رود.

بهارنارنج:

عبارت از گلهای خشک شده انواع کشت شده درخت پرتقال و نارنج است که به عنوان محرک و جلوگیری کننده از بیماری اسهال خونی به کار می رود. بهار نارنج دارای مشتق استرمتیلیک اسید آنترانیلیک بوده که بوی مشخص دارو مربوط به آن است. بهار نارنج را جهت تهیه آب مقطر بهار نارنج به کار می برند.

برای برگ بهارنارنج نیز خاصیت از بین بردن ورم پا قائلند.

پوست نارنج را نیز به عنوان معطر و خوشبوکننده به کار می برند.

هسته نارنج که دارای مزه تلخ است، معمولا پس از بودادن و جداکردن پوست آن را به عنوان محرک به کار می برند.

سورنجان کرمانی:

عبارت از پیاز گیاه کلشیکوم لوتئوم 94] (از خانواده لیلیاسه)

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1047

و دیگر انواع پیاز کلشیک است. پیاز کلشیک بیضی شکل به طول 5 ر 3- تا 7 سانتیمتر به رنگ سفید و سخت شاخی است. علاوه بر نشاسته پیاز کلشیک حاوی آلکالوئید کلشی سین است. آن را در طب سنتی در بیماری نقرس و روماتیسم و دمکرده پودر آن را در بیماری سل به کار می برند.

خاک مقل:

عبارت از یک اولئوگم رزین معطری است که به نام میر معروف است.

این ماده از گیاه کومی فورا مول مول 95] (از خانواده بورسراسه) به دست می آید. این دارو را به عنوان مقوی معده به صورت حب و در درمان لمباگو به کار می برند.

مقل ازرق (گوگل):

عبارت از گم رزین مترشحه توسط گیاه کومی فورا موکول 96] (از خانواده بورسراسه) می باشد. این دارو را در طب سنتی در درمان روماتیسم عضلانی به کار و آن را به صورت مشمع بر روی قسمتهای دردناک بدن قرار می دهند. همچنین به طور خوراکی برای رفع بیخوابی نیز مصرف می شود.

حب بلسان:

عبارت از میوه های درخت کومی فورااوپو بالساموم 97] (از خانواده بورسراسه) می باشد. این میوه ها بیضی شکل نوک دار و پیچ خورده بوده و رنگ آن قرمز قهوه ای می باشد. مزه آن معطر و بوی آن مشابه تربانتین است. حب بلسان را به عنوان بادشکن، مقوی معده، خلطآور محرک و همچنین در لرز و سرماخوردگی به کار می برند.

عود بلسان:

عبارت از چوب درخت زایلوبالساموم 98] که به رنگ ارغوانی و بسیار سخت می باشد. خاصیت چوب این گیاه مشابه میوه های آن است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1048

بیخ شوکران:

عبارت از برگ و میوه های گیاه کونیوم ماکولاتوم 99] (از خانواده چتریان) است. این گیاه حاوی آلکالوئید سمی کونی این بوده که قادر به فلج کردن سلسله اعصاب است. محلول حاصل از میوه های این گیاه را به صورت مالیدنی برای تسکین درد به کار می برند.

مامیران:

عبارت از ریشه های گیاه کاپتیس تتا[100] (از خانواده رنکو- لاسه) می باشد. ریشه ها معمولا نازک، نقطه دار و قسمت داخلی آن زرد رنگ است. ریشه مامیران حاوی آلکالوئید بربرین است و به عنوان کولیر چشمی و تونیک مصرف می شوند.

ملوغیه:

عبارت از گیاه کورکوروس اولی توروس 101] (از خانواده تیلاسه) می باشد. الیاف این گیاه را به عنوان جاذب در جراحی به کار می برند و دانه های آن تلخ مزه به رنگ آبی تیره و زاویه دار به طول 2 میلیمتر است.

دمکرده دانه های ملوغیه را در موارد تب و نارسائیهای کبدی به کار می برند.

سپستان:

عبارت از میوه های گیاه کوردیامیکسا (از خانواده بوراژیناسه) می باشد. میوه ها به اندازه گرد و حاوی مقدار زیادی موسیلاژ است.

سپستان را به عنوان نرم کننده در بیماریهای سینه به کار می برند.

تخم گشنیز:

عبارت از دانه های کوریاندروم ساتیوم 102] (از خانواده چتریان) است. برگهای این گیاه به عنوان سبزی مورد استفاده بوده و میوه ها را به عنوان ادویه و ماده معطر به کار می برند. دمکرده برگ گشنیز را جهت رفع سردرد و دود میوه گشنیز را جهت از بین بردن درد دندان به کار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1049

شیرخشت:

عبارت از ترشحات حاصل از گیاه کوتونوستر نومولاریا[103] (از خانواده روزاسه) است که در نواحی سیاه کوه در ارتفاع 1500 متر به بالا به فراوانی می روید. شاخه کوچک این گیاه قادر به ترشح مان شیرین مزه ای است که به عنوان ملین ملایم و مقوی معده به کار می رود.

محلول آبکی آن را در درمان حصبه به کار می برند. قندهای موجود در شیر خشت عبارت از: فروکتوز، گلوکز، ساکارز و پلی ساکارید می باشند.

کیک واش:

عبارت از میوه گیاه کراتاگوس اوریانتالیس 104] (از خانواده روزاسه) می باشد. میوه های این گیاه کوچک و سیب مانند و قسمت داخلی آن قرمز رنگ است. این میوه دارای قند است و به عنوان مخدر مصرف شده است و دانه ها را جهت درمان اسپرماتوری به کار می برند.

حب السلاطین:

عبارت از دانه های گیاه کروتون تی گلیوم 105] (از خانواده افوربیاسه) می باشد. درخت کوچکی است که در اغلب نقاط دنیا کشت می گردد. حب السلاطین یک مسهل بسیار قوی است و خاصیت سمی دارد.

زیره سبز:

زیره سبز عبارت از میوه های گیاه کومی نوم سی می نوم 106] (از خانواده چتریان) است. آن را اصطلاحا به نام زیره سبز یا سفید می نامند که با زیره سیاه اشتباه نشود. میوه زیره سبز را به عنوان بادشکن و تسکین درد پس از وضع حمل و به عنوان معطر به کار می برند.

گل سرو:

عبارت از میوه های گیاه کوپرسوس سمپرویرنس 107] (از خانواده کاج) می باشد. میوه های سرو به رنگ قرمز قهوه ای هستند، بوی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1050

معطر و طعم تلخ دارد و حاوی اسانس فرار بوده و آن را در سیاه سرفه و به عنوان ضدکرم به کار می برند.

قرنباد:

عبارت از ریشه های گیاه کورکوما آروماتیکا[108] (از خانواده زنجی براسه) می باشد. ریشه قرنباد به رنگ زرد آغشته به پودر زرد رنگ بسیار سخت و رنگ قسمت داخلی آن نارنجی قهوه ای می باشد. بوی آن کافوری معطر است. ریشه قرنباد را در نفخ به عنوان بادشکن به کار میبرند.

کرکم:

عبارت از ریشه های انواع کورکوما دمستیکا[109] و کورکوما لونگا[110] (از خانواده زنجی براسه) می باشد. پودر این ریشه ها را به نام زعفران هندی نیز می نامند و در ایران به نام زردچوبه معروف است.

زردچوبه داروئی است محرک، مقوی و معطر آن را به صورت دمکرده برای شستشوی چشم در ورم ملتحمه به کار می برند. زردچوبه خاصیت ضدمیکروبی و رنگ کنندگی زیادی دارد.

زرمباد:

عبارت از ریشه های گیاه کورکوما زدوریا[111] و کورکوما- زرومبت 112] (از خانواده زنجی براسه) می باشد. ریشه های زرمباد اغلب پیچ خورده نازک به طول 3 تا 5 سانتی متر به رنگ قهوه ای روشن با بوی کافوری، طعم زننده و مزه تلخ می باشد. زرمباد به عنوان ادویه، بادشکن، محرک و ضدنفخ به کار می رود.

تخم کشوت:

عبارت از تخم و گل گیاه کوسکوتا پلانی فولیا[113] (از خانواده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1051

کنولولاسه) می باشد. دانه ها به رنگ قهوه ای روشن و تلخ مزه می باشند.

گلهای این گیاه را در آسم به صورت دمکرده و در نزله و سرماخوردگی و همچنین چاقی به کار می برند. این دارو را به عنوان تصفیه کننده خون، کمک به عمل هضم، در نفخ و یبوست به کار می برند.

اصفر مکی:

عبارت از ریشه و ساقه گیاه معطر سیمبو پوگون شونانتوس 114] (از خانواده گرامینه) می باشد. دارای بوی شبیه لیمو می باشد که جهت تهیه اسانس فرار و در طب سنتی در درمان ضعف بدن به کار می رود.

کنگر دهری:

عبارت از میوه های گیاه سی نارا اسکولی موس 115] (از خانواده کمپوزیته) می باشد. میوه کنگر دهری را به عنوان ضد سم تریاک به کار می برند.

تاپالق:

عبارت از غده های زیرزمینی گیاه سیپروس روتندا[116] (از خانواده سیپراسه) می باشد. این غده های زیرزمینی دارای بوی معطر مشابه لیمو و هل می باشد. آن را جهت تمیزکردن دندان و حفظ لباس و پارچه از اثر حشرات به کار می برند.

تخم تاتوره:

عبارت از دانه های گیاه داتورا استرامونیوم 117] (از خانواده سولاناسه) می باشد. این گیاه به عنوان یک گیاه سمی و علف هرزه در ایران به فراوانی می روید. برگ تاتوره را به صورت ضماد جهت کاستن درد اعضاء به کار می برند. تخم تاتوره همچنین به نام کچوله که به دانه نوامیک نیز گفته می شود، به کار می رود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1052

تخم هویج:

عبارت از دانه های گیاه داکوس کاروتا[118] (از خانواده چتریان) است که به عنوان سبزی خوراکی به کار می رود. تخم هویج دارای طعم معطر تلخ و مزه روغنی است. در طب سنتی آن را به عنوان محرک، ملین، نرم کننده، مدر و قاعده آور به کار می برند.

اسپرک:[119]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) ؛ ج 6 ؛ ص1052

ارت از گلهای گیاه دلفینیوم زالیل 120] (از خانواده رنو- نکولاسه) که گیاهی است دائمی بومی ایران. از گلبرگهای این گیاه رنگ زرد بسیار عالی به دست می آید که جهت رنگ آمیزی ابریشم و پشم به کار می رود.

وشا:

عبارت از ترشحات صمغی شکلی است که از گیاه دورما آمونیا- کوم 121] (از خانواده چتریان) به دست می آید. گم آمونیاک به رنگ روشن به صورت قطرات یا توده به هم چسبیده می باشد. با آب تولید محلول شیری رنگی می نماید. بوی آن کم و مخصوص و دارای طعم تلخ و مزه ای مهوع است. وشا را در طب سنتی به عنوان محرک، خلطآور و ملین به کار می برند. به صورت مشمع در موارد آسم، ورم غده ها و تومورهای بدون درد به کار می برند.

دورنج اقربی:

عبارت از ریشه های گیاه دورونیکوم پاردالیانچس 122] (از خانواده کمپوزیته) است. این ریشه ها را همچنین از گیاه دورنیکوم اسکوپیوئیدس 123] و دورنیکوم فالکونری 124] به دست می آورند.

ریشه ها معمولا نقطه دار و شبیه دم عقرب به رنگ سفید می باشند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1053

ریشه دورنج اقربی حاوی اینولین است، مزه آن تلخ زننده است و در طب سنتی به عنوان آرام بخش و به علت شباهت آن به عقرب آن را در گزیدگی به وسیله حشرات و عقرب به کار می برند.

خون سیاوش:

عبارت از رزینی است که از گیاه دراکارنا سناباری 125] (از خانواده لیلیاسه) به دست می آید. رزین به طور خود به خود از میوه های رسیده به صورت قطراتی خارج می شود و در صورت شکسته شدن دارای سطح شیشه ای شفاف و رنگ درخشانی است. رزین خون سیاوش در الکل محلول است و برای رنگ کردن وارنیش به کار می رود. از نظر طبی این دارو دارای خاصیت قابض بوده و برای بندآوردن خونریزیها و به صورت مشمع برای تسکین درد در قسمتهای ران و ساق پا به کار می رود.

شکر تیغال:

شکر تیغال ترشحات شیرین مزه ای است که در اثر عمل حشره لورینوس ماکولاتوس 126] بر روی برگ و سرشاخه های انواع گیاه شکر تیغال حاصل می شود. در اثر فعالیت حشره، یک پوشش سفید مایل به زرد به طول 18 تا 20 میلیمتر در اطراف آن ایجاد می شود که حاوی 15 تا 23 درصد قند می باشد. شکر تیغال از زمان ابن سینا شناخته شده و مورد استفاده بوده است. آن را در سرفه و ناراحتی های ریوی به کار می برند. شکر تیغال دارای قند ترهالوز، مواد سلولزی، موسیلاژ، نشاسته و مواد آلبومینوئیدی می باشد.

میوه شکر تیغال دارای آلکالوئید اکی نوپسین است که اثر مثبتی بر روی تقویت حافظه و قدرت یادگیری دارد.

گل گاوزبان:

عبارت از گلهای گیاه اکیوم آموئنوم 127] و دیگر گونه های

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1054

مشابه (از خانواده بوراژیناسه) می باشد. این گلها به طول 3 سانتیمتر و پهنای 12 میلیمتر و به صورت قیفی شکل می باشد. گل گاوزبان را در طب سنتی به عنوان مقوی قلب، تونیک و نرم کننده و مدر به کار می برند.

برگ گل گاوزبان:

عبارت از مخلوطی از برگ و ساقه و گل انواع بوراگوافیسینالیس-[128] (از خانواده بوراژیناسه) می باشد. آن را به صورت دمکرده به عنوان تونیک و در روماتیسم و به عنوان تقویت کننده، معرق، نرم کننده و مدر به کار می رود. خمیر تازه حاصل از برگهای تازه این گیاه را جهت درمان تورم اعضاء به کار می برند.

هل:

عبارت از میوه های گیاه الاتریا کارداموم 129] (از خانواده زنجی براسه) می باشد. هل را اغلب به عنوان معطرکننده در فراورده های غذائی و داروئی به کار می برند.

برنگ کابلی:

عبارت از میوه های گیاه امبلیاریبس 130] (از خانواده میرسیناسه) می باشد. برنگ کابلی را در طب سنتی به عنوان یک داروی ضد کرم برای دفع کرمهای پهن مانند تینا در اطفال و افراد بالغ به کار می برند. ماده موثره آن اسید امبلیک است که یک مشتق او کسی کینون می باشد.

قرص کمر:

عبارت از دانه های گیاه انتادا گی گاس 131] (از خانواده لگومینوزها) می باشد. دانه ها کم وبیش مسطح به قطر 5 سانتیمتر و سطح قهوه ای شفاف می باشد. بعضی افراد از خرد شده این دانه ها برای شستن موی سر استفاده می کنند و علت آن به خاطر ساپونین موجود در دانه ها است. همچنین

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1055

مخلوط پودر دانه قرص کمر با زرده تخم مرغ را به صورت مشمع در تسکین درد به کار می برند.

سریش سفید:

عبارت از ریشه های گیاه اری مروس اوچریانوس 132] (از خانواده لیلیاسه) و گونه های دیگر می باشد. ریشه ها معمولا به رنگ سفید، پیچ خورده و سخت بوده، در آب متورم و نرم شده و قسمتی از آن حل و تولید یک موسیلاژ سفتی را می نماید. چسب حاصل از آن افزودن آب به پودر سریش را جهت چسبانیدن در موارد مختلف به کار می برند.

قسمت هوائی و سبز گیاه را به عنوان سبزی خوراکی می توان مصرف نمود.

خاکشیر:

عبارت از دانه های گیاه اری زی موم ارپاندوم 133] (از خانواده خاجیان) می باشد. خاکشیر گیاهی است یکساله، دارای دانه های ریز به رنگ قرمز یا زرد قهوه ای. این دانه ها معمولا همراه با دانه های سی- زنبریوم سوفیا[134] و ایریو[135] تواما جمع آوری و مصرف می شود.

دانه خاکشیر در آب تولید یک لایه موسیلاژ بسیار نرمی می نماید. مغز دانه ها به رنگ زرد و مزه روغنی و طعم آن مشابه دانه خردل است. خاکشیر را در موارد تب به کار می برند و به صورت ضماد برای تسکین درد معده و به صورت دود برای درمان بیماریهای چشمی به کار می رود.

قرنفل (میخک):

عبارت از گلهای گیاه اوژنی یا اروماتیکا[136] (از خانواده میریستاسه) می باشد. قرنفل یک ادویه بسیار معروفی است. آن را به عنوان بادشکن و محرک و برای دفع تحریکات ناحیه گلو و اسانس آن را برای کشتن عصب دندان به کار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1056

باریجه:

عبارت از ترشحات حاصل از گیاه فرولاگالبانی فلوآ[137] (از خانواده چتریان) می باشد. این گیاه بومی ایران است و در اثر ایجاد شکاف بر روی ساقه، مایع زرد نارنجی رنگی به خارج تراوش می کند که پس از مدتی به صورت قطراتی جامد در می آید و بوی آن بسیار قوی و شبیه بوی کرفس است. باریجه را به طور خوراکی به عنوان مقوی معده به کار می برند. در استعمال خارجی برای کوفتگی و زخمها مصرف می شود. باریجه حاوی 65 درصد رزین، 20 درصد صمغ و 10 تا 20 درصد اسانس فرار است.

سکبینج:

گم رزین معطری است که در نواحی لارستان و کرمان از گیاه- فرولاپرسیکا[138] (از خانواده چتریان) به دست می آید. سکبینج به صورت قطرات یا توده به هم چسبیده ای به رنگ قهوه ای مایل به زرد با بوی سیر و طعم نامطبوع می باشد. در اثر تقطیر با بخار آب تولید اسانسی که حاوی گوگرد است، می نماید. مشمع حاصل از این گم رزین را در معالجه روماتیسم و لمباگو به کار می برند و به صورت مخلوط با روغن کتان جهت تسکین درد ناحیه پشت مصرف می شود.

ریشه کفلس:

عبارت از ریشه های گیاه فرولا سمبل 139] (از خانواده چتریان) است. کفلس گیاهی است پایا، ریشه آن سبک و اسفنجی پیچ خورده است و در داخل سلولهای رزین دار ملاحظه می شود. بوی آن قوی و مشابه مشک است و طعم تلخ و معطر دارد. آن را به عنوان محرک، تقویت اعصاب ضد اسپاسم و بخصوص در هیستری و ناراحتی های عصبی به کار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1057

بادیان سبز:

عبارت از میوه های گیاه فونیکولوم ولگار[140] (از خانواده چتریان) است. دارای بوی معطر و طعم شیرینی، میوه ها دارای 3 تا 5 درصد اسانس می باشد که ماده اصلی آن آنتول است. رازیانه را به عنوان ادویه و در فراورده های داروئی جهت اسهال خونی و سرماخوردگی و به عنوان بادشکن به کار می برند.

ریشه رازیانه نیز یکی از داروهای طب سنتی ایران است و در حقیقت، یکی از پنج ریشه اصلی جعفری، کرفس، مارچوبه، کوله خاص و رازیانه می باشد. ریشه رازیانه را همراه با زنیان به عنوان بادشکن و دمکرده آن را به تنهائی برای درد دندان و تسکین دردهای بعد از زایمان به کار می برند.

گل سرنگون:

عبارت از پیازهای گیاه فری تی لاریا امپریالیس 141] (از خانواده لیلیاسه) می باشد. این گیاه بومی ایران است و به فراوانی در نواحی کوهستانی کردستان و فارس میروید. قسمت مورد استفاده آن عبارت از پیاز آن می باشد که فاقد بو و مزه است. پیاز گل سرنگون حاوی مقدار زیادی نشاسته است و بعلاوه دارای چندین آلکالوئید می باشد. پیاز گل- سرنگون را در طب سنتی در بیماریهای ریوی و درد دندان به کار می برند و همچنین برای تسکین درد زایمان خمیر آن را بر روی شکم قرار میدهند.

شاهتره:

شاهتره عبارت از گیاه فورماریا پاروی فلورا[142] (از خانواده فورماریاسه) می باشد. مخلوط برگ و ساقه و میوه های شاهتره مورد استعمال درمانی دارد. این مخلوط دارای طعم کمی اسیدی قابض است.

شاهتره علاوه بر اسید فورماریک دارای آلکالوئیدهای متعدد از جمله فومارین است. شاهتره در طب سنتی به عنوان تصفیه کننده خون، ملین و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1058

مدر و به صورت دمکرده در زنان باردار جهت رفع کمردرد به کار می رود.

بوقناق:

عبارت از گیاه گلوسوستمون بروگوئی یری 143] (از خانواده استراکولیاسه) می باشد. بوقناق گیاهی بزرگ شبیه کلم، دارای برگهای پهن و کوچک و گلهای قرمز قهوه ای است. ریشه بوقناق را به عنوان افزایش دهنده قدرت بدن و در موارد ناتوانیهای جنسی و دمکرده آن را در رفع سرماخوردگی به کار می برند.

بهمن پیچ:

عبارت از میوه های پیچ خورده گیاه هلی کترس ایزورا[144] (از خانواده استراکولیاسه) به طول 5 ر 3 تا 5 سانتی متر می باشد. بهمن پیچ دارای خاصیت نرم کننده و کم قابض است که آن را در درمان اسهال خونی، نفخ اطفال و دل پیچه به کار می برند.

جل جل:

عبارت از میوه های گیاه هی بیسکوس کانابی نوس 145] (از خانواده مالواسه) می باشد. دانه ها به رنگ قهوه ای تیره و بیضی شکل به طول 3 تا 5 سانتیمتر می باشند. روغن حاصل از دانه های جل جل را به عنوان نرم کننده و خوراک دام به کار می برند.

میوه زبان گنجشک:

عبارت از دانه های گیاه هالارنیا آنتی دیسانتریکا[146] (از خانواده آپوسیناسه) می باشد. دانه های زبان گنجشک به رنگ قهوه ای و حاوی آلکالوئید کونسین است که مشابه امتین می باشد. این دارو در طب سنتی به عنوان تونیک و در ناتوانیهای جنسی به کار می رود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1059

بذرالبنج:

عبارت از دانه های انواع هیوسیاموس موتیکوس 147] و هیو- سیاموس رتی کولاتوس 148] و غیره (از خانواده سولاناسه) می باشد.

دانه های این گیاه بسیار سمی و سمیت آنها مشابه تریاک است. بذرالبنج دارای مزه تلخ، طعم روغنی و زننده و حاوی آلکالوئید هیوسیامین می باشد. دود حاصل از سوزاندن دانه بذرالبنج را برای تسکین درد دندان به کار می برند.

بادیان خطائی:

بادیان خطائی عبارت از گیاه ایلی سیوم وروم 149] (از خانواده ماگنولیاسه) می باشد. قسمت مورد استفاده میوه های آن هستند که ستاره ای شکل می باشند. این میوه ها دارای اسانس فرار به مقدار 5 درصد بوده که ماده اصلی آن آنتول است. میوه و اسانس حاصل از بادیان خطائی را به عنوان بادشکن، مقوی معده و در ناراحتی های ریوی و فراورده های غذائی به کار می برند.

عدس تلخ:

عبارت از دانه های گیاه ایندیگوفرا روگسبرگی 150] (از خانواده لگومینوزها) می باشد. این دانه ها به رنگ قرمز بوده، دارای سطح صاف و بیضی شکل به طول 2 تا 3 میلیمتر، خیلی سخت و طعم تلخ می باشند. کاربرد عدس تلخ در طب سنتی برای تسکین درد معده است.

رنگ کرمانی:

عبارت از برگ گیاه اندیگوفرا تنکتوریا[151] (از خانواده لگومینوزها) می باشد. نام دیگری که برای آن وجود دارد، وسمه می باشد.

اسم وسمه را همچنین برای رنگ حاصل از گیاه ایزاتیس تنکتوریا به کار

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1060

می برند. رنگ کرمانی از زمان ابن سینا به کار می رفته است. برگهای رنگ کرمانی مشابه برگ حنا هستند و به صورت سالم یا پودرشده جهت رنگ کردن پوست به کار می روند.

راس هندسی:

عبارت از ریشه گیاه اینولا هلنیوم 152] (از خانواده کمپوزیته) است. ریشه های راس هندسی نسبتا سخت و شاخی هستند، و سطح آن به رنگ قهوه ای تیره و قسمت داخل بیرنگ است. در مقطع ریشه ها ذرات متبلوری ملاحظه می گردد. این ریشه ها دارای بوی معطر و طعم مطبوع گرم و مزه تلخ هستند و در طب سنتی در برونشیت، سل و به عنوان یک تونیک معطر و به صورت تکه های کوچک در موارد سردی به کار می روند.

تخم نیلوفر:

عبارت از دانه های گیاه ایپوما هدراسه آ[153] (از خانواده کنولولاسه) می باشد. گلهای این گیاه به رنگ آبی و دانه ها سیاه رنگ و چهارگوش به طول 5 میلیمتر می باشند. تخم نیلوفر را به عنوان ملین به خاطر رزین زننده موجود در آن به کار می برند.

تربد:

عبارت از ریشه های گیاه ایپوما تورپتوم 154] (از خانواده کنولولاسه) می باشد. ریشه های تربد به طول 10 تا 20 سانتیمتر و قطر یک تا 2 سانتیمتر به صورت پیچ خورده به رنگ قهوه ای تیره موجود می باشند. بوی آن کم، طعم آن به آهستگی ظاهر شده و مهوع است.

ریشه ها دارای 5 تا 10 درصد رزین محلول در اتر هستند و آن را به عنوان ملین و در لمباگو و ناراحتی های کلیوی به تنهائی یا همراه با دیگر داروهای مسهل به کار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1061

بیخ بنفشه:

عبارت از ریشه های گیاه ایریس اسپوریا[155] (از خانواده ایرایداسه) می باشد. این ریشه ها را به عنوان دارو در تهیه عطریات به کار می برند. دمکرده بیخ بنفشه را به عنوان رفع سردرد و برای کاستن درد در هنگام وضع حمل به کار می برند.

کالومبا:

عبارت از ریشه های گیاه جاتروریزا کولومبا[156] (از خانواده منیس پرماسه) می باشد. این ریشه ها دارای طعم بسیار تلخ، معطر و موسیلاژی می باشند. کالومبا را به عنوان مقوی معده و تونیک تلخ به کار می برند. چون این دارو فاقد تانن است، از این رو می توان آن را تواما با فراورده های آهن دار تجویز نمود.

ابهل:

عبارت از میوه های گیاه جونی پروس اکسلسا[157] (از خانواده کونیفرها) می باشد. میوه ابهل به رنگ قهوه ای تیره و به قطر 8 میلیمتر و دارای سه هسته مثلثی شکل و غدد اسانسی بزرگ و رزین زردرنگ است.

بوی آن مشابه بوی تربانتین و شیرین مزه است. این میوه ها و اسانس آن دارای خاصیت مدر هستند و در اختلالات ترشحات زنانگی و سوء- هاضمه به کار می روند.

تخم کاهو:

عبارت از دانه های گیاه لاکتی کاساتیوا[158] (از خانواده کمپوزیته) است. تخم کاهو به رنگ خاکستری به طول 4 و قطر یک میلیمتر دارای بوی کمی معطر و طعم تلخ است. دمکرده تخم کاهو را در تب حصبه به کار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1062

بالنگو شهری:

عبارت از دانه های گیاه لالمانتیا ایبریکا[159] (از خانواده لابیه) می باشد. این دانه ها به طول 5 و قطر 15 میلیمتر به رنگ قهوه ای هستند و در اثر مجاورت با آب از یک مایع موسیلاژی پوشیده می گردند.

این دانه ها به خاطر موسیلاژی که دارند به کار می روند و خود گیاه به عنوان سبزی خوراکی مصرف دارد.

بالنگو شیرازی:

عبارت از دانه های گیاه لالمانتیا روی لیانا[160] (از خانواده لابیه) می باشد. دانه ها به رنگ سیاه، به طول 3 و قطر یک میلیمتر، دارای سطح صاف و در انتها دارای یک نقطه سفید می باشند. این دانه ها در اثر مجاورت با آن سریعا تولید یک موسیلاژ کدر و بیمزه ای را می نمایند و اغلب آن را در درمان سرفه به کار می برند.

خولنجان:

عبارت از ریزوم و ریشه گیاه لانگوآس افیسیناروم 161] (از خانواده زنجی براسه) می باشد. ریشه ها به طول 5 سانتیمتر و قطر کمتر از 3 ر 0 سانتیمتر، اغلب شاخه دار، به رنگ قهوه ای می باشند. بوی آن معطر و طعم گرم و ادویه ای دارد. خولنجان را به عنوان ادویه و مقوی معده و در روماتیسم به کار می برند.

اسطوخودوس:

عبارت از سرشاخه های گلدار گیاه لاواندو لادنتاتا[162] (از خانواده لابیه) می باشد. سرشاخه های گلدار این گیاه دارای بوی معطر مشابه کامفر می باشند. دمکرده اسطوخودوس را در حالت نزله و مالاریا و جهت شستن زخم به کار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1063

برگ حنا:

عبارت از برگهای گیاه لاوسونیا آلبا[163] (از خانواده لیتراسه) می باشد. این گیاه به فراوانی در ایران کشت می گردد و جهت تهیه رنگ حنا به صورت برگ پودرشده به تنهائی یا همراه با مقدار کمی روغن کرچک (بیدانجیر) به کار می رود. مورد استعمال حنا بیشتر به عنوان رنگ از زمانهای قدیم معمول بوده و رنگ کردن ناخنها به وسیله حنا را اصطلاحا فندق بستن می نامند. در استعمال خارجی حنا را برای درمان بعضی از بیماریهای جلدی مانند جذام و کورک به کار می برند.

شیرزاد:

عبارت از مانی است که توسط گیاه لکانورا اسکولانتا[164] (از خانواده پارملیاسه) به دست می آید. اندازه آن به بزرگی یک نخود تا یک فندق می رسد. رنگ آن قهوه ای روشن تا سفید و داخل آن نرم و حاوی کریستالهای اگسالات کلسیم می باشد. ارزش غذائی این ماده بسیار کم است و آن را جهت افزایش ترشحات شیر در زنان به کار می برند.

مچه:

عبارت از گیاه لپیدیوم درابا[165] (از خانواده خاجیان) می باشد.

ساقه های جوان این گیاه را به عنوان سبزی خوراکی به کار می برند.

دانه های آن را به عنوان ضدنفخ به کار می برند.

تخم شاهی:

عبارت از گیاه لپیدیدم ساتیوم 166] (از خانواده خاجیان)- می باشد. این گیاه بومی ایران بوده و به فراوانی کشت می گردد. تخم شاهی به رنگ قهوه ای روشن تا قرمز قهوه ای، بیضی شکل به طول 3 و قطر 3 ر 0 میلیمتر است. دارای طعم مخصوص، در آب متورم شده و تولید

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1064

لایه موسیلاژی می نماید. آن را به عنوان تونیک، مقوی قوای جنسی و مدر به کار می برند.

کشمش کولی:

عبارت از میوه های گیاه ویسکوم آلبوم 167] (از خانواده لورانتاسه) می باشد. که اغلب به صورت انگلی بر روی گیاهان پهنبرگ رشد می نمایند. کشمش کولی به فراوانی در جنگلهای کوههای زاگرس بر روی درختان بلوط می روید. میوه های خشک شده گرد و به قطر 8 میلیمتر، نرم و به رنگ قهوه ای تیره، حاوی یک دانه و مزه مخصوص می باشند. کشمش کولی را در طب سنتی ایران به عنوان ملین و جهت زائل کردن موهای زائد بدن به کار می برند.

کشمش کولی در دیگر نقاط جهان به عنوان داروی پائین آورنده فشار خون، ضدتشنج و آرام بخش به کار رفته است. بررسیهای جدید که بر روی این گیاه انجام شده، وجود ترکیبات پروتئینی سمی به نام فورا- توکسین و ویسکوتوکسین است که هردو آنها از پروتئینهای بازیک و با وزن ملکولی مشابه (در حدود 5000) و تعداد مساوی اسید آمینه 46 می باشند. شش اسید امینه سیستئین محلهای مشابهی را در ملکول اشغال کرده و مهمترین اختلافی که بین ویسکو توکسین و فوراتوکسین وجود دارد، در زنجیر انتهائی است که در فوراتوکسین تریپتوفان و هیستیدین می باشد.

تزریق داخل وریدی فوراتوکسین و ویسکوتوکسین به حیوانات اثرات مشابهی مانند پائین اوردن فشار خون، برادی

کاردی، اثر اینو- تروپیک منفی بر روی عضله قلب و انقباض عروق پوستی و عضلات می باشد.

ال. د 50 فوراتوکسین در صورت تزریق داخل صفاقی در موش برابر 05 ر 0 57 ر 0 میلیگرم برای هرکیلو وزن حیوان است. این پیتیدها فاقد اثر آنتی بیوتیکی بر علیه میکروبها و باکتریها می باشند، و اثر آنها از راه خوراکی در انسان بررسی نشده است.

مصرف دمکرده برگ کشمش کولی را در بیماریهای متعددی از جمله حالات تشویش و نگرانی و سرطان به کار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1065

طوری (لیف):

عبارت از میوه و دانه های گیاه لوفاآکوتانگلولا[168] (از خانواده کوکوربیتاسه) می باشد. میوه طوری از الیاف نسبتا محکم و شبکه ای تشکیل شده و در داخل آن دانه های بیضی شکل به رنگ قهوه ای مایل به سیاه دارای سطح سخت قرار دارند.

مصرف دانه گیاه طوری در طب سنتی به عنوان ملین و قی آور می باشد و آن را جهت تهیه روغن به کار می برند.

گل پنیرک (خبازی):

عبارت از گل و دانه های گیاه مالوااسیلو ستریس 169] (از خانواده مالواسه) می باشد. گل و دانه پنیرک هردو دارای مقدار زیادی موسیلاژ می باشند و آنها را به عنوان نرم کننده سینه مخلوط با گل بنفشه، گل نیلوفر، عناب و ترنجبین به کار می برند. پنیرک را همچنین به عنوان ملین نیز به کار می برند.

پونه (فودنج):

عبارت از گیاه منتاسیلوستریس 170] (از خانواده لابیه) می باشد.

این گیاه بومی ایران بوده و در نواحی مرطوب به فراوانی می روید. این گیاه در طب سنتی ایران برای رفع حساسیتهای جلدی و به صورت دمکرده در روماتیسم، دیسانتری و به عنوان محرک و بادشکن نیز به کار می رود.

ریشه شاهتوت:

عبارت از ریشه های گیاه موروس نیگرا[171] (از خانواده موراسه) می باشد. این گیاه بومی ایران بوده و به فراوانی جهت استفاده از میوه های آن کشت می شود. ریشه شاهتوت به رنگ قرمز به صورت دمکرده در ناراحتی های زنانگی به کار می رود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1066

تخم مورد:

عبارت از میوه های سیاهرنگ نخودی شکل و معطر گیاه میرتوس کومونیس 172] (از خانواده میرتاسه) می باشد. این میوه ها دارای طعم شیرین و تعدادی هسته های سفید و سخت می باشند. برگ مورد کوچک و بیضی شکل نوک تیز دارای بوی معطر می باشد. تمام قسمتهای گیاه مورد دارای اسانس فرار می باشند. مورد دارای خاصیت محرک و قابض و اسانس آن ضد میکرب، ضد انگل و گرم کننده است.

آن را به صورت پماد جهت گرم کردن موضع به کار می برند.

سیاه تخمه:

عبارت از دانه های سیاهرنگ گیاه نیژلاساتیوا[173] (از خانواده رنونکولاسه) می باشد. دانه های سیاه تخمه حاوی اسانس فرار معطر و روغن ثابت و ترکیبات ساپونین دار می باشند. این دانه ها را به صورت ادویه و در نانوائی به کار می برند.

گل نیلوفر:

عبارت از گل، برگ و ساقه های گیاه نمفاآلبا[174] (از خانواده نمفاسه) می باشد. این گیاه در برکه و استخر و در اغلب نقاط به فراوانی می روید. اسم گل نیلوفر نیز ممکن است به بعضی از انواع گیاهان اپیوما که دارای گلهای آبی رنگی هستند، اتلاق می گردد. گل نیلوفر دارای خاصیت خنک کننده و قابض است و بخصوص در حالت تب در اطفال و سل سینه آن را مخلوط با پرسیاوش، عناب، گل بنفشه، گل گاوزبان و شکر به کار می برند.

تخم ریحان:

عبارت از دانه های گیاه اوسی موم با سی لیکوم 175] (از خانواده لابیه) می باشد. ریحان را به عنوان سبزی خوراکی در ایران به کار

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1067

می برند و دانه های ریحان به نام بادرنج ابن سینا معروف است. تخم ریحان در آب تولید لایه موسیلاژی می نماید و آن را مخلوط با آب در درمان انفلوآنزا به کار می برند.

تخم شربتی:

عبارت از دانه های گیاه اوسی موم کانوم 176] (از خانواده لابیه) می باشد. تخم شربتی را اغلب در تابستان همراه با شربت به کار می برند.

این دانه ها در آب تولید یک لایه موسیلاژی می نمایند و در طب سنتی آن را در درمان بیماریهای سینه و ریه و به عنوان تونیک قلبی به کار می برند.

برگ زیتون:

عبارت از برگ گیاه اولئااروپه آ[177] (از خانواده اولئاسه) می باشد. میوه زیتون را جهت تهیه روغن زیتون به کار می برند و برگ آن را به صورت دمکرده برای رفع سرفه و به عنوان پائین آورنده فشار و قند خون به کار می برند.

ثعلب:

عبارت از ریشه های غده ای گیاه اورکیس لاتی فولیا[178] (از خانواده اورکیداسه) می باشد. پوست ریشه ها را معمولا جدا و سپس خشک می نمایند. ریشه ها به رنگ سفید، سخت و شاخی با طعم موسیلاژی هستند و در اثر مجاورت با آب تولید موسیلاژ فراوانی می نمایند.

محلولهای تهیه شده از ریشه ثعلب را به عنوان تقویت کننده اعصاب، نرم کننده و مقوی و دمکرده آن را برای رفع گرفتگی صدا و نرم کننده سینه مصرف می کنند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1068

تخم اسفند:

عبارت از دانه های گیاه پگانوم هارمالا[179] (از خانواده زیگو فیلاسه) می باشد. دانه های اسفند به رنگ خاکستری به طول 2- میلیمتر زاویه دار و دارای مزه تلخ و بوی مخدر می باشد. ماده موثره آن الکالوئیدهای هارمالین و هارمین است. دانه اسفند را در ایران برای دورکردن چشم شیطان در اتش می ریزند و همچنین به عنوان نولید رنگ، ضدکرم و در ناتوانیهای جنسی نیز به کار می رود.

تخم شوید:

عبارت از دانه های گیاه آنتوم گراوئولنس 180] (از خانواده چتریان) می باشد. شوید گیاهی است معطر آن را به عنوان سبزی خوراکی به کار می برند. تخم شوید را جهت تهیه ادویه و به عنوان بادشکن مصرف و جهت تهیه آب مقطر مصرف می کنند. شوید را جهت افزایش ترشحات غدد، بخصوص غده شیری در طی دوره شیر دادن به کار می برند. استفاده از این گیاه اثر بسیار مطلوبی در کم کردن چربی ها و کلسترول خون دارد.

آمله سفته:

عبارت از میوه های گیاه فیلانتوم امبلاتوم 181] (از خانواده افوربیاسه) می باشد. این میوه ها اغلب به صورت خرد شده موجود و طعم آنها به شدت اسیدی و حاوی تانن می باشند. آمله سفته قابض بوده و به عنوان مقوی معده خنک کننده و به صورت مخلوط با آب انگور در تب و اسهال به کار می رود.

کاکنج:

عبارت از میوه های گیاه فیزالیس آلکا کنجی 182] (از خانواده سولاناسه) می باشد. میوه های خشک شده این گیاه شبیه گیلاس هستند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1069

و در قسمت داخل آنها تعداد زیادی دانه زردرنگ وجود دارند. کاکنج در طب سنتی به عنوان ضدکرم در سفلیس و سقط جنین به کار می رود.

باید توجه داشت که کاکنج گیاهی است سمی و مصرف زیاد آن کشنده است.

انیسون:

عبارت از میوه های گیاه پی مپی نلاانیسوم 183] (از خانواده چتریان) است. میوه انیس را به عنوان ادویه و در مصرف داروئی در تهیه شربتهای ضدسرفه و به عنوان معطر و بادشکن به کار می برند. ماده موثره آن آنتول و کاویکول می باشد.

کبابه چینی:

عبارت از میوه های گیاه پی پر کوببا[184] (از خانواده پی پراسه) می باشد. این میوه ها دارای بوی مشخص ادویه ای بوده و طعم تلخی دارند. میوه کوبب را به عنوان محرک، ضدعفونی کننده مخاطها، دستگاه ادراری و مدر به کار می برند.

سقز سفید:

اولئورزینی است که در اثر شکاف حاصل بر روی درخت پیستا- شیاتر بانتوس 185] (از خانواده آناکاردیاسه) حاصل می شود. این اولئورزین به صورت توده سفید، بیشکل و چسبنده ای است که پس از مدتی شکل ظرفی که در آن قرار دارد، به خود می گیرد. در اثر گرم شدن، نرم شده و بوی مشخص و مطبوع تربانتین را دارد. سقز سفید را برای جویدن به کار می برند و برگ های آن به علت دارا بودن مواد تاننی در رنگرزی به کار می روند.

بارهنگ:

عبارت از دانه های گیاه پلانتا گوماجور[186] (از خانواده پلانتا-

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1070

ژیناسه) می باشد. دانه های بارهنگ کوچک بیضوی به طول یک میلیمتر و هنگامیکه در آب قرار می گیرند تولید یک لایه موسیلاژی می نمایند، از این رو در ناراحتی های گوارشی و اسهال خونی به کار می رود.

اسفرزه:

عبارت از دانه های گیاه پلانتاگواوواتا[187] (از خانواده پلانتا ژیناسه) است که گیاهی است بومی ایران. اسفرزه از دوران دیوسکورید یک داروی شناخته شده در طب شرق بوده است. دانه ها به رنگ روشن بیضی شکل به طول 2 میلیمترند. پوسته خارجی دانه ها از مواد موسیلاژی تشکیل یافته و در صورت قرار گرفتن در آب تولید یک لایه موسیلاژی می نمایند و از این رو آن را در درمان اسهال خونی به کار می برند. اسفرزه را همچنین به عنوان داروی مدر مصرف می نمایند.

بسفایج:

عبارت از ریشه های گیاه پولی پودیوم ولگار[188] (از خانواده پودیاسه) می باشد. ریشه ها به رنگ سیاه در خارج و در قسمت داخلی قهوه ای تیره تا قرمز و رزینی می باشند. دارای بوی نامطبوع و طعم زننده است. در طب سنتی ریشه بسفایج را در سوءهاضمه، دردهای روماتیسمی به کار می برند.

غاریقون:

قارچی است به نام پولی پوروس افیسینالیس 189] که بر روی درختان بلوط به بزرگی مشت بسته و حتی درشتتر می روید. وزن آن سبک، اسفنجی است و به سهولت پودر نمی شود. این قارچ از زمانهای بسیار قدیم در طب سنتی به کار می رفته است. ابن سینا از آن به عنوان تریاق نام برده و اطباء قدیم اعتقاد داشتند که این قارچ قادر به بازکردن مجاری مسدود شده در امعاء و دافع بیماریها می باشد. قسمت مرکزی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1071

این قارچ که سبک وزن و اسفنجی است، معمولا جهت جذب خون و ترشحات زخمها به کار می رود.

خرنوبان:

عبارت از میوه های گیاه پروزوپیس استفانیانا[190] (از خانواده لگومینوزها) می باشد. این میوه ها به رنگ قهوه ای به طول 4 و عرض 15 سانتیمتر، به صورت گال متورم شده که در داخل آن تعداد زیادی دانه بیضی شکل وجود دارد، می باشند. میوه و ریشه خرنوبان دارای مقدار زیادی تانن است، از این رو به عنوان قابض در اسهال خونی به کار میبرند.

گلنار فارسی:

عبارت از درخت زیبای انار پونیکا گراناتوم 191] (از خانواده لیتراسه) می باشد. گل، پوست میوه و پوست ساقه و ریشه این گیاه دارای خاصیت درمانی است. گل انار قابض و مقوی معده، پوست میوه ها نیز قابض است و در رنگرزی و درمان دیسانتری به کار می رود و پوست ریشه ها ضدکرم بوده، و برای دفع کرمهای پهن مصرف می شود و ماده موثره آن آلکالوئید پلتیرین است.

بهدانه:

عبارت از دانه های گیاه پیروس سیدونیا[192] (از خانواده روزاسه) می باشد. این گیاه بومی ایران است و جهت استفاده از میوه و دانه آن کشت می گردد. دانه به دارای یک لایه موسیلاژ است که به عنوان نرم کننده در سرفه و دیسانتری به صورت دمکرده به کار می رود.

مازو:

عبارت از برگهای تغییرشکل یافته گیاه کورکوس انفکتوریا[193] (از خانواده فاگاسه) که در اثر فعالیت تخم حشره سی نیپس گالا-

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1072

تنکتوریا[194] بر روی درخت بلوط حاصل می شود. مازو معمولا کروی شکل به قطر 12 تا 20 میلیمتر به رنگ آبی مایل به سبز و در قسمت داخل سفید مایل به زرد است. مازو دارای 50 تا 70 درصد اسید گالوتانیک است و از نظر طبی به عنوان قابض موضعی به صورت پودر روی زخمها پاشیده می شود. بعلاوه، مازو را به فراوانی در صنعت چرمسازی و رنگسازی به کار می برند. در کردستان دانه های مازو را پس از سوراخ کردن به عنوان گردنبند جهت دفع چشم شیطان به گردن می آویزند.

بلوط:

عبارت از میوه های گیاه کورکوس پرسیکا[195] (از فامیل فاگاسه) می باشد. جنگلهای بلوط به فراوانی در قسمت غرب ایران در ناحیه کردستان وجود دارد. بلوط حاوی تاتن بوده و از این رو، در دل پیچه های دردناک در کودکان و به عنوان غرغره برای ضدعفونی کردن دهان و گلو به کار می رود. ممکن است بلوط را به طور خام مورد استفاده غذائی قرار داد، ولی معمولا پس از بودادن و تهیه خمیر آن را پخته و مصرف می کنند.

تخم تربچه:

عبارت از دانه های گیاه رافنوس ساتیوا[196] (از خانواده خاجیان) می باشد. تربچه به عنوان یک سبزی خوراکی مورد استفاده است و دانه های آن به رنگ قرمز قهوه ای دارای طعم و بوی خردل را به عنوان مدر، ملین و حل کننده سنگهای صفراوی به کار می برند.

ریوند چینی:

عبارت از ریشه و ریزوم گیاه رئوم پالماتوم 197] (از خانواده پولی گوناسه) می باشد. ریوند چینی را به عنوان مقوی معده، تونیک و قابض ضعیف به کار می برند. این دارو را جهت افزایش فعالیت سلولهای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1073

کبدی بدون ایجاد حالت ملین و همچنین به صورت خمیر برای درمان زخمهای سیفلیس به کار می برند.

گل ریواس:

عبارت از گلهای گیاه رئوم ری بس 198] (از خانواده پولی- گوناسه) می باشد. این گیاه به فراوانی در قسمتهای مرتفع و کوهستانی ایران، بخصوص در خراسان می روید. میوه های ریواس را به صورت دمکرده در طب سنتی به عنوان ملین قوی، ضد کرم برای اسب در دامپزشکی و خمیر آن را برای درمان سردرد به کار می برند. از دمکرده برگ روبارب جهت درمان سوزاک استفاده می شده است. گل ریواس را جهت رنگ کردن مو به کار می برند.

سماق:

سماق عبارت از میوه های گیاه روس کوریاریا[199] (از خانواده آناکاردیاسه) می باشد. برگهای این گیاه را جهت رنگ آمیزی ابریشم و در چرمسازی به کار می برند، چون دارای 25 تا 40 درصد تانن می باشند.

میوه های سماق به اندازه عدس به رنگ قرمز یا سبز با طعم ترش و قابض می باشد. دمکرده میوه سماق را برای ترش کردن غذا و مخلوط سماق و انار را جهت تسکین درد دملهای دردناک به کار می برند.

کرچک فرنگی:

عبارت از گیاه ریسینوس کومونیس 200] (از خانواده افوربیاسه) می باشد. کرچک در نواحی گرمسیری به صورت درختان بلند و دائمی و در نواحی سرد به صورت گیاه یک ساله و کوچک دیده می شود. دانه های کرچک حاوی در حدود 50 درصد روغن ثابت می باشند که آن را به عنوان نرم کننده و ملین به کار می برند. تفاله های حاصل از استخراج روغن حاوی مواد سمی بوده و از این رو قابل استفاده برای غذای حیوانات نیست

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1074

ولی می توان از آن به عنوان سوخت و کود استفاده نمود.

گل زرد:

گل زرد ایرانی را به عنوان گیاه زینتی روزافئوتیدا[201] (از خانواده روزاسه) در باغچه کشت می شود. گلبرگهای این گیاه را پس از جمع آوری و خشک کردن در درمان دل پیچه و اسهال به کار می برند.

روناس:

عبارت از ریشه های گیاه روبیاتنکتوریا[202] و روبیا کوردی- فولیا[203] (از خانواده روبیاسه) می باشد. این گیاه در قسمتهای تپه های ایران به فراوانی می روید و پس از سه سال ریشه های آن قابل استفاده می گردد. ریشه روناس را به عنوان رنگ و دارو به کار می برند.

سداب:

عبارت از گیاه روتاگراوئولنس 204] (از خانواده روتاسه) می باشد. این گیاه دارای بوی مخصوص شبیه نعناع، مزه زننده و تلخ است. سداب به مقدار کم دارای خاصیت تونیک، محرک عمل هضم و تقویت کننده قوای جنسی است. گیاه تازه اثر تحریکی شدیدی دارد.

سداب دارای اسانس فرار و گلوکزید زرد تلخ مزه ای به نام روتین است.

مخلوط این گیاه را با ماست جهت رفع خارش به کار می برند.

شکر سرخ

(به مانها مرجعه شود):

بید خشت:

عبارت از مان مترشحه از گیاه سالیکس فراژی لیس 205] (از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1075

خانواده سالیکاسه) می باشد. مان مترشحه دارای مزه شیرین و به صورت تکه های کوچک و سفیدرنگی است که اغلب با مواد خارجی آلوده است.

بیدخشت را برای درمان تبخال و برفک به کار می برند.

قندهای تشکیل دهنده بیدخشت شامل ملزیتوز، ساکارز، گلوکز و فروکتوز می باشد.

تخم مرو:

عبارت از دانه های گیاه سالویا ماکروسیفون 206] (از خانواده لابیه) می باشد. تخم مرو به رنگ قهوه ای روشن یا سبز، بیضی شکل به طول 3 میلیمتر دارای سطح صاف است. هنگامیکه آن را در آب قرار دهند، یک لایه موسیلاژی در اطراف آن تشکیل می گردد. تخم مرو را در طب سنتی در ضعف عمومی، تنظیم حرکات قلب در حاملگی و حالت بیحالی و سردی پس از وضع حمل به کار می برند.

سندل سفید:

عبارت از چوب گیاه سانتالوم آلبوم 207] (از خانواده کمپوزیته) می باشد. اغلب به صورت خرده های چوب معطر در دسترس است و ماده موثره آن اسانس فرار به مقدار 2 تا 5 درصد است که 95 درصد آن را الکل سانتالول تشکیل می دهد. اسانس صندل را در عطرسازی و از نظر درمانی به عنوان محرک، ضدعفونی کننده دستگاه ادراری به کار می برند.

قستلخ:

عبارت از ریشه های گیاه سوسوریا لاپا[208] (از خانواده کمپوزیته) می باشد. ریشه ها معمولا نرم و معطر به رنگ سفید می باشند.

قستلخ را جهت درمان مارگزیدگی و نیش دیگر حشرات به کار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1076

بلادر:

عبارت از میوه های گیاه سمکارپوس آناکاردیوم 209] (از خانواده آناکاردیاسه) می باشد. در داخل میوه های این گیاه یک رزین چسبنده و محرکی وجود دارد که به عنوان رنگ از آن استفاده می شود. قرار گرفتن این رزین بر روی پوست سبب تحریک و طاول می گردد. به مقدار کم رزین بلادر را جهت تسکین درد روماتیسم و در عفونتهای جذامی به کار می برند. دمکرده بلادر را جهت رفع نفخ شکم مصرف می نمایند.

خاکشیربن:

عبارت از دانه های گیاه سی زمبریوم سوفیا[210] (از خانواده خاجیان) می باشد. دانه ها به رنگ قرمز قهوه ای کوچک به طول یک میلیمتر و هنگامیکه در آب قرار می گیرند لایه موسیلاژی اطراف آنها تشکیل می گردد. این دارو را در طب سنتی به عنوان تقویت کننده قوای جنسی تصفیه کننده خون و برای چاق شدن به کار می برند. مخلوط خاکشیربن با شکر و آب سرد را برای برطرف کردن حالت تهوع و مخلوط خاکشیرین را با آب داغ در رفع درد معده به کار می برند. معتقدند که این دارو بی ضرر بوده و حتی برای اطفال نیز قابل استفاده است.

چوب چین:

عبارت از ریشه های گیاه اسمیلاکس چینا[211] و اسمیلاکس- گلابرا[212] (از خانواده لیلیاسه) می باشد. زمانی ریشه این گیاه را به فراوانی در معالجه بیماری سیفلیس به کار می بردند. ماده اصلی آن ساپونین است و امروزه این گیاهان مورد استعمال درمانی ندارد.

تاجریزی:

عبارت از گیاه سولانوم نیگرا[213] (از خانواده سولاناسه)

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1077

می باشد. این گیاه در ایران به صورت علف هرز به فراوانی می روید و برگهای آن را گاهگاهی به جای برگ اسفناج به کار می برند و میوه های کوچک سیاه رنگ آن مصرف طبی دارد. دانه های تازه گیاه را جهت رفع لک صورت و یکنواخت کردن پوست به کار می برند.

دمکرده مخلوط میوه تاجریزی، گل بنفشه، نیلوفر، عناب، سه پستان و قند را برای نرم کردن مدفوع قبل از تجویز مواد ملین در حصبه به کار می رود.

میوه گیاه سولانوم دولکامارا را تحت نام سگ انجیر، به عنوان ملین و در موارد بزرگ شدن مزمن کبد به کار می برند.

تخم بادمجان:

عبارت از دانه های گیاه سولانوم ملونگانا[214] (از خانواده سولاناسه) می باشد. تخم ها به رنگ قهوه ای روشن به قطر 2 میلیمتر.

تخم بادمجان را به عنوان خلطآور در آسم و در حالت نزله به کار می برند.

تخم اسفناج

عبارت از دانه های گیاه اسپیناسیا اولراسه آ[215] (از خانواده کنوپودیاسه) می باشد. برگهای این گیاه را به عنوان سبزی خوراکی مورد استفاده بوده و میوه ها به صورت خوشه می باشد. دانه های اسفناج دارای موسیلاژ و نیترات بوده و آن را به عنوان نرم کننده، مدر و در حالت تب و تورم شکم به کار می برند.

توکلیجه:

عبارت از گیاه استاکیس ژرمانیکا[216] (از خانواده لابیه) می باشد. گیاهی است کرکدار و معمولا قسمت های سرشاخه گلدار آن مصرف داروئی دارد. توکلیجه را برای رفع درد معده و عادت ماهانه های دردناک به کار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1078

مرزنجوش:

عبارت از گیاه استاکیس لاواندولافولیا[217] (از خانواده لابیه) می باشد. این گیاه دارای گلهای قرمزرنگ بوده و در طب سنتی به صورت دمکرده جهت رفع درد معده به کار می رود.

پاپیتال:

عبارت از دانه های گیاه استریکنوس اینیاسی 218] (از خانواده لوگا نیاسه) می باشد. این دانه ها دارای طعم بسیار تلخ و حاوی آلکالوئیدهای استریکنین و بروسین می باشند. در طب سنتی آن را جهت درمان ناراحتی های عصبی و بیماریهای عفونی به کار می برند.

کچوله:

عبارت از دانه های گیاه استریکنوس نواومیکا[219] (از خانواده لوگانیاسه) می باشد. کچوله را در طب سنتی در ضعف عمومی بدن به عنوان تونیک و برای کشتن حیوانات موذی به کار می برند.

زرنب:

عبارت از برگ و سرشاخه های گیاه تاکسوس باکاتا[220] (از خانواده تاکساسه) می باشد. گاهگاهی گیاه آبیس و بیانا[221] (از خانواده چتریان) را به کار می برند. این گیاه در طب سنتی به عنوان ضد- اسپاسم و در حملات آسمی به کار می برند.

بلیله:

عبارت از میوه های گیاه ترمینالیا بلریکا[222] (از خانواده کومبرتاسه) می باشد. در طب سنتی بلیله را به عنوان قابض و کمک کننده در عمل هضم و همچنین به صورت محلول در بیماریهای چشمی و به صورت

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1079

مخلوط با هل برای تقویت عمومی بدن به کار می برند.

هلیله سیاه:

عبارت از میوه های گیاه ترمینالیاشی بولا[223] (از خانواده کومبرتاسه) می باشد. این میوه ها در بازار داروئی به دو صورت نارس در موقع خشک شدن سیاه رنگ می گردند و به نام هلیله سیاه موسومند و نوع دیگر عبارت از میوه های رسیده که بزرگتر بوده و به رنگ زرد می باشند و به نام هلیله زرد یا هلیله کابلی معروف اند. نوع اول را اغلب در طب به کار می برند. پودر هلیله سیاه را به عنوان ملین بسیار قوی و جهت رفع دل درد به کار می برند.

مریم نخودی:

عبارت از سرشاخه ها و برگهای گیاه توکریوم پولیوم 224] (از خانواده لابیه) می باشد. این گیاه دارای بوی معطر شبیه نعناء بوده و به صورت دمکرده برای رفع دردهای دوره آبستنی به کار می رود.

کوشان شیرازی:

عبارت از برگ و سرشاخه های گیاه تیموس سرپی لوم 225] (از خانواده لابیه) می باشد. برگهای این گیاه معطر بوده، آن را به صورت ادویه و به عنوان بادشکن به کار می برند.

برگ تیول:

عبارت از گیاه تیلاروبرا[226] (از خانواده تی لیاسه) می باشد.

گلهای این گیاه دارای موسیلاژ خاصیت نرم کننده گی است، همچنین آن را در حالت نزله و اختلالات عصبی به صورت دمکرده به کار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1080

شقاقی:

عبارت از ریشه های گیاه تراکی دیوم لحمانی 227] (از خانواده چتریان) می باشد. ریشه های شقاقی مشابه ریشه هویج است. قسمت داخلی آن سفیدرنگ، نشاسته ای و دارای طعم شیرین است.

شقاقی را در طب سنتی به عنوان داروی بسیار باارزشی برای افزایش قدرت حافظه و تقویت مغز به کار می برند. همچنین مصرف ریشه شقاقی در زنان سبب فربهی آنان می گردد.

سندلوس (صمغ کوپال):

عبارت از رزینی است که از گیاه تراکی لوبیوم هارنمانیانوم 228] (از خانواده لگومینوزها) به دست می آید. آن را به عنوان یک داروی قابض، ضدکرم، مدر و قاعده آور به کار می برند. پماد تهیه شده از آن نیز برای معالجه زخم به کار می برند.

خارخاسک:

عبارت از میوه های گیاه تری بولوس ترس تریس 229] (از خانواده زیگوفیلاسه) می باشد. این گیاه به فراوانی در نواحی شنی به صورت علف هرز می روید. خارخاسک از زمان پلینی و دیوسکورید شناخته شده و مورد استفاده بوده است. میوه های خارخاسک دارای 5 قسمت و هر قسمت دارای چهار تیغ نیز می باشند. خارخاسک داروی مدر بسیار خوبی در ناراحتی های مثانه مصرف آن اثر نیکوئی داشته است. از مغز میوه خارخاسک روغنی حاصل می شود که معتقدند در تسکین دردهای روماتیسمی اثر دارد و همچنین دمکرده این گیاه را برای درمان سوزاک نیز به کار می برند.

کندش:

عبارت از ریشه های گیاه وراترم آلبوم 230] (از خانواده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1081

لیلیاسه) می باشد. ریشه های این گیاه از زمانهای بسیار قدیم در طب سنتی مورد استفاده بوده است. ریزومها معمولا به رنگ قهوه ای تیره، استوانه ای به طول 5 ر 2 سانتیمتر است. کندش حاوی تعداد زیادی استروئید آلکالوئید مانند جروین می باشد. ریشه های این گیاه بسیار سمی بوده و آن را به صورت خمیر برای تسکین درد اعصاب سروصورت و کاهش نزله به کار میبرند.

مازریون:

عبارت از گیاه ورباسکوم تاپسیس 231] (از خانواده اسکورو- فولاریاسه) می باشد. دارو شامل برگهای کرکدار و ساقه می باشد و از زمانهای بسیار قدیم به عنوان مرگ ماهی از آن استفاده می شده است. در طب سنتی مازریون را در نقرس و روماتیسم مصرف می نمودند. همچنین این گیاه را برای درمان ناراحتی های تنفسی در حیوانات نیز به کار میبرند.

برمکیا:

عبارت از ریشه های گیاه وتیورا زیزانیوئیدس 232] (از خانواده گرامینه) می باشد. ریشه های معطر این گیاه از زمانهای قدیم در تهیه مواد معطر و عطریات به کار برده شده اند. خمیر حاصل از ریشه برمکیا را بر روی پوست برای ایجاد خنکی و کم کردن حرارت بدن به کار میبرند.

گل بنفشه:

عبارت از گلهای گونه بنفشه (از خانواده ویولاسه) مانند ویولا- اودوراتا[233] یا بنفشه شیرین اغلب گل بنفشه همراه با ساقه و برگ به طور مخلوط موجود می باشد. گل بنفشه داروئی است قابض، نرم کننده و معرق، آنرا همراه با شکر و آب به صورت دمکرده برای رفع سردرد توصیه می کنند.

مخلوط گل بنفشه با گل گاوزبان، گل نیلوفر، سه پستان و عناب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1082

به صورت دمکرده با شکر و آب لیمو برای رفع سردرد، تب و جهت نرم کردن مدفوع قبل از دادن مسهل به کار می رود.

بوزیدان:

عبارت از میوه های گیاه زانتوگزیلوم رتسا[234] (از خانواده سولاناسه) می باشد. ریشه های این گیاه طویل پیچ خورده به رنگ قهوه ای در قسمت داخل سفیدرنگ، مزه ان موسیلاژی و کمی تلخ می باشد. گرچه نام داده شده به این گیاه به معنای خواب اور می باشد، ولی هیچ گونه دلیلی که موید این خاصیت باشد، در دسترس نیست.

دهن باز دهن بسته:

عبارت از میوه های گیاه زانتو گزیلوم رتسا[235] (از خانواده روتاسه) می باشد. میوه ها بیضوی یا کره ای بوده و رنگ آنها قرمز روشن تا قهوه ای است و در صورت رسیدن باز می شوند و در داخل آن یک هسته سیاه رنگ قرار دارد. در بازار داروئی ایران به نام کبابه دهن گشاده معروف است. ابتدا دارای بوی معطر شبیه بوی لیمو و سپس نامطبوع می گردد. میوه ها دارای اسانس فرار و رزین بوده، آن را به عنوان تونیک در حالت تب، دیسانتری و وبا به کار می برند. همچنین این دارو را در درمان سوزاک و به عنوان مسقط جنین نیز به کار می برند.

آب شم:

عبارت از گیاه زاتاریا مولتی فلورا[236] (از خانواده لابیه) می باشد. برگهای این گیاه دارای بوی معطر تیمول بوده و آن را به عنوان بادشکن به کار می برند. همچنین به صورت دمکرده برای تسکین درد زایمان زودرس و درد شکستگی به کار می برند.

کاکوتی:

عبارت از گیاه زی زیفوراتنیور[237] (از خانواده لابیه) می باشد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1083

که گیاهی است کوچک و در اکثر نقاط ایران به فراوانی می روید. این گیاه دارای بوی بسیار معطر شبیه نعناع می باشد. ان را به عنوان تب بر و پودر آن را مخلوط با دوغ در دیسانتری و به عنوان مقوی معده به کار می برند.

عناب:

عبارت از گیاه زی زیفوس ولگاریس 238] (از خانواده رامناسه) می باشد. این گیاه بومی ایران بوده و در اغلب نقاط ایران رشد می کند.

میوه های عناب شیرین مزه و خوراکی است، آن را به عنوان نرم کننده به کار می برند. برگ عناب را نیز به صورت خمیر برای رساندن دملهای چرکی به کار می برند.

داروی سنتی با منشاء معدنی زاج سفید
اشاره

عبارت از کریستالهای سولفات آلومینیوم است که طعم آن کمی شیرین است. زاج سفید را جهت بند آوردن خون، برای رسوب دادن ذرات معلق در آب و در چرمسازی به کار می برند. همچنین زاج سفید را به عنوان عامل سفیدکننده و قابض به کار می برند.

سرمه 239]:

سرمه را در شرق جهت رنگ کردن پلکهای چشم به کار می برند و در اصل آن را جهت درمان بیماریهای چشم مصرف می کرده اند، ولی امروزه برای آرایش از آن استفاده می شود. گاهگاهی دوده چراغ را برای این منظور به کار می برند.

گل ارمنی 240]:

گل ارمنی مخلوطی از اکسید آهن و کربنات کلسیم است. رنگ آن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1084

قرمز درخشان در نمونه هائی که مقدار کربنات کلسیم آن کمتر و نمونه های کمرنگ تر تحت اثر اسید به شدت جوش زده که نشانه مقدار کمتری از اکسید آهن در آن است. گل ارمنی را به تنهائی یا مخلوط با چوب صندل قرمز و ادویه جات برای رنگ کردن صورت و پوست بدن برای رفع ناراحتی های پوستی مانند جوش و زخم و غیره به کار می برند. گل ارمنی از موادی است که معمولا خانم ها در دوره آبستنی آن را می خورند.

زرنیخ 241]:

عبارت از سولفور ارسنیک می باشد که به صورت کریستالهائی به رنگ زرد طلائی است و اغلب همراه با ناخالصیهای دیگر همراه است.

زرنیخ را به عنوان تونیک و مخلوط آن با آهک را برای ازاله موهای بدن به کار می برند.

گچ کاشان 242]:

گچ کاشان عبارت از کریستالهای سفید سولفات کلسیم است که حلالیت آن در آب بسیار کم می باشد. بعضی از نمونه های آن همراه با ناخالصیهای معدنی می باشد. گچ کاشان در اثر حرارت آب تبلور خور را از دست داده و آن را برای بندآوردن خونریزی از بینی با آب مخلوط کرده و بر روی پیشانی قرار می دهند.

لاسرخ 243]:

اکسید مس به صورت تکه ای به رنگ خاکستری یا سیاه و سنگین وزن می باشد. آن را از قرار دادن مس در معده موش و سوزانیدن آن به دست می آورند و محلول حاصل را برای درمان بیماریهای چشمی به کار میبرند.

آن را جهت رفع ورم پلک مصرف می نمایند. لاسرخ را همچنین در تهیه سرمه جهت آرایش مژه ها و ابرو در بانوان به کار می برند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1085

گل سرشور[244]:

گل سرشور مخلوطی است معدنی و مخلوطی از سیلکاتهای آلومینیوم، کلسیم، پتاسیم و اکسیدهای فلزی. در افغانستان به نام گل خوردنی معروف است. مصرف عمده گل سرشور جهت شستشوی موی سر توسط بانوان است.

کربنات سرب 245]:

عبارت از پودر سفید و سنگینی است که آن را به صورت خمیر درآورده و به عنوان مسکن موضعی و قابض به کار می برند.

مردارسنگ نقره ای 246]:

عبارت از تکه های ذوب شده فلزی به رنگ خاکستری قهوه ای تا قرمز که ممکن است محصول کاملا خالصی نباشد. این مخلوط به نام لیتارژ نیز معروف بوده و در نقاشی به کار می رود.

شوره قلم 247]:

آن را از معدن نمک شوره و پس از تصفیه کردن و خالص نمودن به صورت قلم درمی آورند. شوره قلم را در موارد اشکال در ادرارکردن و سوزاک به کار می برند.

گل داغستان 248]:

عبارت از ماده معدنی به رنگ سفید خاکستری و تشکیل شده از مخلوطی از سیلیس و آلومینیوم است. معمولا به صورت تکه های درشت بوده و در تماس با زبان به آن چسبیده و در لمس کردن مشابه صابون است. منشاء اصلی این ماده داغستان روسیه است. گل داغستان را به طور خوراکی به عنوان تونیک در دوره آبستنی و در موارد استعمال خارجی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1086

برای تسریع در بهبودی زخمهای جلدی به کار می برند.

شاف مامیتا:

عبارت از مخلوطی از گچ و مواد معدنی غیرمحلول دیگر است که به صورت شیاف هائی به اندازه 5 ر 2 تا 5 ر 3 سانتیمتر در دسترس است.

گل مخدوم 249]:

به صورت توده گرد خمیری به رنگ قرمز روشن است. در تماس با انگشتان بسیار نرم و فاقد کربنات کلسیم است. معمولا آن را پس از مرطوب کردن با آب بر روی زخمهای چرکی قرار می دهند.

سایر گل های داروئی که در بازار ایران ممکن است یافت شوند عبارتند از:

گل برز- برای کم کردن تعریق بدن به کار می رود.

گل قزوین- زنان در طی دوره حاملگی آن را می خورند.

گل بتونه- در نقاشی و رنگرزی به کار می رود.

گل قبرسی

گل خراسانی یا گچ خوراکی

گل مصری- شامل لجن به دست آمده از بستر رود نیل است.

گل زرد که منشاء آن استانبول است.

گل شاموس- برای جلوگیری از استفراغ خون به کار می رود.

نمک قلیاب 250]:

به صورت توده سفید با خاصیت قلیائی است. آن را از معدن یا از خاکستر گیاهان دریائی به دست می آورند. ترکیب اصلی آن کربنات سدیم همراه با کلرور، سولفات و مواد غیره محلول است.

گوگرد زرد:

به صورت پودر یا توده متبلور است. آن را به صورت پماد گوگرد

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1087

در بیماریهای پوستی و در عوارض ثانویه سیفلیس به کار می برند.

داروهای سنتی با منشاء حیوانی عدس الملک 251]:
اشاره

عبارت از فسیلهای عدسی شکل کوچک به اندازه 4 تا 12 میلیمتر می باشند. ماده اصلی تشکیل دهنده آن کربنات کلسیم است و به عنوان ضد اسید به کار می رود. در طب سنتی عدس الملک را به عنوان ضد اسید و در زخم معده به کار می برند.

شاخه مرجان 252]:

مرجان را معمولا از سواحل خلیج فارس به دست می آورند. و از نظر ترکیب شیمیائی از کربنات کلسیم تشکیل یافته اند. پودر مرجان را به عنوان تونیک و برای کنترل حالت تهوع و در افزایش اسیدیته معده در سوءهاضمه به کار می برند.

حجر الیهود[253]:

عبارت از فسیل حیوانات دریائی (خیار دریائی) متعلق به دوره ژوارسیک می باشد. حجر الیهود حاوی 4 ر 0 درصد لیتیوم، 3 ر 22 درصد کلسیم و 58 درصد کربنات کلسیم است. آن را برای تسریع در بهبودی زخم و در استعمال داخلی در نفخ، اسهال، جلوگیری از خونریزی و بخصوص جهت دفع سنگهای مجاری ادرار به کار می برند. بررسیهای جدید نشان داده است که محلول سیترانه حجر الیهود سبب نرم شدن سنگهای سخت مجاری ادرار می گردد.

صدف 254]:

صدف را معمولا از خلیج فارس و دیگر دریاها به دست می آورند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1088

و از نظر ترکیب شیمیائی که حاوی کربنات کلسیم است، در طب سنتی آن را به عنوان یک ضد اسید و خلطآور به کار می برند.

موم زنبور عسل:

محلول فرعی حاصل از کندوی زنبور عسل است. آن را جهت تهیه مشمع و در شمع سازی به کار می برند.

پیله ابریشم 255]:

پیله ابریشم یا ابریشم حاصل از آن را برای بندآوردن خون و به عنوان تونیک همراه با مواد قابض به کار می برند. خاکستر پیله ابریشم را به صورت خوراکی در موارد ازدیاد خونریزیهای قاعدگی و اسهال مزمن به کار می برند. همچنین تکه های کوچک ابریشم سفید را در ناتوانیهای جنسی مصرف می کنند.

تخم لاک پشت 256]:

به صورت کروی به رنگ نارنجی و دارای لایه مومی به قطر 2 سانتیمتر می باشد. در آب متلاشی شده و تولید یک پودر زردرنگ غیرمحلول و قطرات روغن در سطح آب می نماید. تخم لاک پشت را پس از مخلوط کردن کاملا با آب به صورت لایه ای برای جلوگیری انتشار آبله به کار می برند. همچنین برای تخم و گوشت لاک پشت خاصیت تقویت کننده قوای جنسی قائلند و لاک لاک پشت را در موارد بندآمدن ادرار به کار میبرند.

قره قروت 257]:

به صورت تکه های کوچک یا توده بزرگ موجود بوده و آن را از تبخیرکردن دوغ ترش پس از خارج کردن آب آن و خشک کردن در آفتاب به دست می آورند. قره قروت در آب به خوبی حل می شود، آن را به صورت سوپ به افرادی که داروی ضد کرم مصرف کرده اند داده می شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1089

کوهان شتر[258]:

به صورت توده زرد مایل به سفید است. آن را معمولا با روغن مواد چرب دیگر مخلوط کرده و پماد حاصل را جهت درمان دمل و دیگر ناراحتی های جلدی به کار می برند. پنیرمایه حاصل از معده شتر را در ناتوانیهای جنسی به کار می برند.

پادزهر[259]:

پادزهر جسمی است که از کیسه صفرای بز کوهی به دست می آید و به نظر می آید که اولین بار دانشمند ایرانی ابن سینا آن را به کار برده است و معتقد است که پادزهر بسیار باارزشی است. پادزهر مشابهی از گاو، بز، آهو و شتر نیز به دست می آید که ارزانترین آنها متعلق به شتر است.

مایه بره 260]:

عبارت از تکه های خشک معده گوسفند است که حاوی شیره معدی است و آن را به عنوان مایه پنیر برای تولید پنیر به کار می برند.

مومیائی 261]:

مومیائی یکی از قدیمی ترین داروهای ایرانی است و درباره منشاء آن در طبیعت نیز اطلاعات ضد و نقیض بسیاری موجود است. شکی نیست که مومیائی در اصل رابطه بسیار نزدیکی با مردگان مومیائی شده در مصر قدیم داشته است. یکی از منابع حیوانی در بلوچستان نشان داده شده است که حاوی مقدار زیادی اوره می باشد و به نظر می رسد که این مومیائی حاصل ادرار بز کوهی در آن ناحیه می باشد.

منبع سوم مومیائی عبارت از ترشحات قیرمانندی است که از سنگهای کوه خارج می شود و در ایران از این ترشحات به نام مومیائی کوهی استفاده می گردد و تجزیه های شیمیائی و طیفی توسط مولف کتاب حاضر نشان داده است که این نوع مومیائی از مواد قیر مانند تشکیل شده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (مفردات پزشکی و گیاهان دارویی ایران)، ج 6، ص: 1090

و حاوی هیدروکربور می باشند. راجع به اثر درمانی مفید این دارو تا بررسی علمی دقیقی صورت نگیرد، نمی توان به طور قطع اظهارنظر نمود.

کف دریا:

کف دریا عبارت است از اسکلت داخلی ماهی مرکب که آن را به عنوان یک عامل براق کننده و در طب به عنوان ضد اسید به کار می برند. کف دریا ترکیبی از: کربنات کلسیم 66 ر 87 درصد، سولفات کلسیم 76 ر 0 درصد، مواد آلی و آب 3 ر 9 درصد، اکسید آهن و آلومینیوم 46 ر 0 درصد، منیزیوم و فلزات قلیائی 7 ر 1 درصد، سیلیس 1 ر 0 درصد، فسفر 2 0 ر 0 درصد است

[262]

________________________________________

[1] ( 1)-Medicago Sativa L .

[2] ( 2)-Prunus armeniana L .

[3] ( 3)-Arenica montana L .

[4] ( 4)-Cincus benedictus L .

[5] ( 5)-Verbena hastata L

.

[6] ( 6)-Triticum aestivum L .

[7] ( 7)-Arctium lappa L .

[8] ( 8)-Nepeta Cataria L .

[9] ( 9)-Matricaria Chamomilla L .

[10] ( 10)-Anthemis nobilis L .

[11] ( 11)-Angelica archangelica L .

[12] ( 12)-Chichorium intybus L .

[13] ( 13)-Tussilago farfara L .

[14] ( 14)-Symphytium officinale L .

[15] ( 15)-Cucutbita pepo L .

[16] ( 16)-Trigonella foenum graceum L .

[17] ( 17)-Allium sativum L .

[18] ( 18)-A .cepa L .

[19] ( 19)-Gentiana lutea

[20] ( 20)-Parax quinquefolius L .

[21] ( 21)-Glycyrrhiza glabra L .

[22] ( 22)-Gataegus monogyna Jcuqain

[23] ( 23)-Humulus lupulus L .

[24] ( 24)-Marubium vulgar L .

[25] ( 25)-Hyssopus officinale L .

[26] ( 26)-Tilia

[27] ( 27)-Levisticum officinale Koch

[28] ( 28)-Calendula officinalis L .

[29] ( 29)-Origanum vulgare L

[30] ( 30)-Petroselinum Crispum (Miller )

[31] ( 31)-Passiflora incarnata L .

[32] ( 32)-Hedeoma pulegioides L

[33] ( 33)-Phytolacca aMericana L .

[34] ( 34)-Rosa Canina L

[35] ( 35)-Smilax febrifuga kunth

[36] ( 36)-S .ar istolochiaefolia miller

[37] ( 37)-S .regalii et morton

[38] ( 38)-Polygala senegal L .

[39] ( 39)-Tamarindus indica L .

[40] ( 40)-Artemisia dracunculus L .

[41] ( 41)-Curcuna longa L

[42] ( 42)-Valeriana officinalis L .

[43] ( 43)-Valepotriates

[44] ( 44)-Lactuca virosa L

[45] ( 45)-Artemisia absinthum

[46] ( 46)-Achillea millifolium L .

[47] ( 47)-Pousimystalia Yohimbe (K .Schumann )

[48] ( 48)-Abrus Precatorius L .

[49] ( 49)-Acanthophyllum Squarrosum Poiss .

[50] ( 50)-Acorus Calamus L .

[51] ( 51)-Adansonia digitata Juss .

[52] ( 52)-Adiantum Cappillus -Veneris L .

[53] ( 53)-Alhagi camelorum Fisch .

[54] ( 54)-Allium akaka Gmel

[55] ( 55)-Aloe perryi Baker

[56] ( 56)-Althaea lavateraefolia D .C

.

[57] ( 57)-Allyssum Campester L .

[58] ( 58)-Amaranthus paniculatus L .

[59] ( 59)-Amomum subulantum Roxb .

[60] ( 60)-Elettaria cardanum Maton

[61] ( 61)-Anacyclus pyrethrum DC .

[62] ( 62)-Coculus indicus

[63] ( 63)-Apium graveolens

[64] ( 64)-Aristolochia longa L .

[65] ( 65)-A .rotunda L .

[66] ( 66)-Artenisia maritima

[67] ( 67)-Asarum eropaeum L .

[68] ( 68)-Asparagus officinalis L .

[69] ( 69)-Launaea acanthodes Boiss .

[70] ( 70)-Astragalus gummifera Labill .

[71] ( 71)-Astragalus hamosus L .

[72] ( 72)-Bambusa arundinaceae

[73] ( 73)-Boswellia carterii Bird

[74] ( 74)-Brassica nigra L .

[75] ( 75)-Butea frondosa Roxb

[76] ( 76)-Caeslpina bounducella Roxb

[77] ( 77)-Calamintha greveolens Benth

[78] ( 78)-Capparis spinosa L .

[79] ( 79)-Capsicum frutisences L .

[80] ( 80)-Carthamus tinctorius L .

[81] ( 81)-Carum bulocastanum Koch

[82] ( 82)-Carum copticum Benth .

[83] ( 83)-Cassia absus L .

[84] ( 84)-C .fistula L .

[85] ( 85)-Celosia argentea L .

[86] ( 86)-Chaerophyllum sp .

[87] ( 87)-Plantago major L .

[88] ( 88)-Cordia Myxa

[89] ( 89)-Pyrus cydonia L .

[90] ( 90)-Chrozophora verbascifolia Juss .

[91] ( 91)-Cinnamomum cassia Blume

[92] ( 92)-Citrullus Colocynthis Scfrd

[93] ( 93)-Citrullus Vulgaris Schrad

[94] ( 94)-Colchicum luteum Baker

[95] ( 95)-Commiphora molmol Engl

[96] ( 96)-C .mukul Engl

[97] ( 97)-C .opobalsamum

[98] ( 98)-Xyobalsamum

[99] ( 99)-Conium maculatum L .

[100] ( 100)-Captis teeta wall

[101] ( 101)-Corchorus olitorus L .

[102] ( 102)-Coriandrum sativum L .

[103] ( 103)-Cotoneaster nummularia Fisch

[104] ( 104)-Crataegus orientalis Bieb

[105] ( 105)-Croton tiglium L .

[106] ( 106)-Cuminum Cyminum L .

[107] ( 107)-Cupressus sempervirens L .

[108] ( 108)-Curcuma aromatica Salisb

[109] ( 109)-C .domestica

Vol

[110] ( 110)-C .longa Trim

[111] ( 111)-C .Zedoaria

[112] ( 112)-C .Zerumbt Roxb

[113] ( 113)-Cuscuta planifolia Ten

[114] ( 114)-Cymbopogon Schoenthus Spreng

[115] ( 115)-Cynara Scolymus L .

[116] ( 116)-Cyperus rotunda L .

[117] ( 117)-Datura stramonium L .

[118] ( 118)-Dacus carota L .

[119] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[120] ( 119)-Delphinum Zalil Ait of Hemsl

[121] ( 120)-Dorema ammoniacum Don

[122] ( 121)-Doronicum Pardalianches L .

[123] ( 122)-D .scorpioides Lam

[124] ( 123)-D .Falconeri

[125] ( 124)-Dracarna cinnabari Balf

[126] ( 125)-Larinus maculatus Flad

[127] ( 126)-Echium amoenum Fisch May .,

[128] ( 127)-Borago officinalis L .

[129] ( 128)-Eletteria cardamum Motton

[130] ( 129)-Embelia ribes Burn .

[131] ( 130)-Entada gigas L .

[132] ( 131)-Eremorus aucherianus Boiss

[133] ( 132)-Erysium erpandum L .

[134] ( 133)-Sisymbrium Sofia

[135] ( 134)-S ,irio

[136] ( 135)-Eugenia aromatica Baill

[137] ( 136)-Ferula galbaniflua Boiss

[138] ( 137)-Ferula Persica Willd

[139] ( 138)-F .sumbul Hook f .

[140] ( 139)-Foeniculum Vulgar Mill

[141] ( 140)-Fritillaria imperialis

[142] ( 141)-Fumaria parviflora Lam .

[143] ( 142)-Glossostemon bruguieri Desf .

[144] ( 143)-Helicters isora L .

[145] ( 144)-Hbiscus Cannabinus L .

[146] ( 145)-Hallarrhena antidysentercia wall

[147] ( 146)-Hyocyamus muticus

[148] ( 147)-reticulatus L .

[149] ( 148)-Illicium verum Hook .f .

[150] ( 149)-Indigofera roxburghii

[151] ( 150)-I .tinctoria L .

[152] ( 151)-Inula helenium L .

[153] ( 152)-Ipomea hederaceae Jacq .

[154] ( 153)-I .turpethum R .Br .

[155] ( 154)-Iris spuria Pall

[156] ( 155)-Jateorhiza columba Miers

[157] ( 156)-Jnuiperus excelesa Bieb .

[158] ( 157)-Lactica sativa L .

[159] ( 158)-Lallemantia iberica F M

[160] ( 159)-L .royleana Benth

[161] ( 160)-Languas officinarum Burkill

[162] ( 161)-Lavandula dentata L .

[163] ( 162)-Lawsonia alba L .

[164] ( 163)-Lecanora esculnta Eversuns

[165] ( 164)-Lepidium draba L .

[166] ( 165)-Lepidium sativum L .

[167] ( 166)-Viscum album

[168] ( 167)-Luffa acutangula Roxb

[169] ( 168)-Malva sylvestris L

[170] ( 169)-Mentha sylvestris L .

[171] ( 170)-Morus nigra L .

[172] ( 171)-Myrtus Communis L .

[173] ( 172)-Nigella sativa Sibth

[174] ( 173)-Nynphaea alba L .

[175] ( 174)-Ocimum basilicum L .

[176] ( 175)-O .canum Sims

[177] ( 176)-Olea europea L .

[178] ( 177)-Orchis latifolia L .

[179] ( 178)-Peganum harmala L .

[180] ( 179)-Anethum graveolens Benth Hook

[181] ( 180)-Phyllanthus embelica L .

[182] ( 181)-Physalis alkakengi L .

[183] ( 182)-Pimpinella anisum L .

[184] ( 183)-Piper cubeba L

[185] ( 184)-Pistacia terebenthus L .

[186] ( 185)-Plantago Major L .

[187] ( 186)-P .ovata Forsk

[188] ( 187)-Polypodium vulgare L .

[189] ( 188)-Polypodium vulgare L

( 189)-Polyporus officin lis Fries

[190] ( 190)-Prosopis stephaniana Kunth

[191] ( 191)-Punica granatum L .

[192] ( 192)-Pyrus cydonia L .

[193] ( 193)-Quercus infectoria olivier

[194] ( 194)-cynipis gallae Tinctoria

[195] ( 195)-Quercus Persica Jaub spach

[196] ( 196)-Raphnus sativa L .

[197] ( 197)-Rheum palmatum L .

[198] ( 198)-R .ribes L .

[199] ( 199)-Rhus Coriaria L .

[200] ( 200)-Ricinus communis L .

[201] ( 201)-Rosa faetida L .

[202] ( 202)-Rubia tinctoria

[203] ( 203)-R .Cordifolia L .

[204] ( 204)-Ruta graveolens .

[205] ( 205)-Salix fragilis L .

[206] ( 206)-Salvia macrosiphon Boiss .

[207] ( 207)-Santalum album L .

[208] ( 208)-Saussurea lappa C .B .Clarke

[209] ( 209)-Semecarpus anacardium

L .

[210] ( 210)-Sesymbrium sofia L .

[211] ( 211)-Smilax china L .

[212] ( 212)-S .glabra Roxb .

[213] ( 213)-Solanum nigra L .

[214] ( 214)-S .melongana L .

[215] ( 215)-Spinacia oleraceae L .

[216] ( 216)-Stochys germanica L .

[217] ( 217)-S .lavandulaefolia Vahl

[218] ( 218)-Strychnos ignaii Berg

[219] ( 219)-S .Nux Vomica

[220] ( 220)-Taxus baccata L .

[221] ( 221)-Abies Webbiana

[222] ( 222)-Terminalia bellerica Roxb .

[223] ( 223)-Terminalia chebula Retz .

[224] ( 224)-Teucrium Polium L .

[225] ( 225)-Thymus serpyllum L .

[226] ( 226)-Tilia rubra DC .

[227] ( 227)-Trachydium lehmanni Benth .

[228] ( 228)-Trachylobium harnemannianum Hayen .

[229] ( 229)-Trebulus Terrestris L .

[230] ( 230)-Veratrum album L .

[231] ( 231)-Verbescum thapsis L .

[232] ( 232)-Viola odorata

[233] ( 233)-Vetivera zizanioides Stopf

[234] ( 234)-Withania somnifera Dunal

[235] ( 235)-Zanthoxylum rhetsa DC .

[236] ( 236)-Zataria multiflora Boiss .

[237] ( 237)-Zizyyhora tenuior L .

[238] ( 238)-Ziziphus vulgaris L .

[239] ( 239)-Antimonium sulfate

[240] ( 240)-Armenian earth

[241] ( 241)-Arsenic trisulphide

[242] ( 242)-Calcium sulfate

[243] ( 243)-Copper oxide

[244] ( 244)-Edible clay

[245] ( 245)-Lead Carbonate

[246] ( 246)-Lead oxide

[247] ( 247)-Potasium nitrate

[248] ( 248)-Russian clay

[249] ( 249)-Sigillated earth

[250] ( 250)-Sodium corbonate

[251] ( 251)-Nummulites sp .

[252] ( 252)-Corellium rubrum Lam

[253] ( 253)-Cidaris

[254] ( 254)-Cypraea moneta

[255] ( 255)-Bombyx fortunatus

[256] ( 256)-Tortoise egg

[257] ( 257)-Milk curds

[258] ( 258)-Camels flesh

[259] ( 259)-Bezoar stone

[260] ( 260)-Sheeps stomach

[261] ( 261)-Mummy

[262] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

جلد 7

مشخصات کتاب

نام کتاب: کتب طبی انتزاعی( فارسی)

نویسنده: جمعی از نویسندگان

موضوع: مبانی طب- مفردات دارویی- بیماریها- داروسازی و صنعت- غذا شناسی- معدن شناسی- تاریخ پزشکی

زبان: فارسی

تعداد جلد: 8

نوبت چاپ: اول

ملاحظات: این عنوان کتاب تشکیل شده از مجموع بحث های گوناگون طبی که از لابلای کتابهای دیگر توسط آقایان مجیدی نظامی و رحیمی ثابت استخراج و آماده شده و در این مجموعه قرار گرفته است 0

[تاریخ اجتماعی ایران

[جلد دهم

سیر علوم بعد از اسلام
اشاره

دکتر سیریل الگود(Cyril Elgood) ، پزشک و یکی از دانشمندان انگلستان، در زمینه علم ایرانی مطالعاتی کرده است و ما خلاصه یی از تحقیقات او را در اینجا نقل می کنیم:

ریاضیات: «لطمه یی که اسکندر مقدونی به ایران وارد ساخت چنان بزرگ و سنگین بود که پس از پایان آن، آنقدر اثر باقی نماند که بتوان از روی آنها به پایه دانش ریاضی مادها و ایرانیان قدیم پی برد، هرودت از یکی از کارهای مهندسی آن زمان یاد می کند و می گوید که یک مهندس ایرانی به نام آرتاکائیس (متوفی در سال (48 ق. م) در شبه جزیره آتوس(Athos) ترعه یی حفر کرد تا ناوگان خشایارشا از آن عبور کند. از زمان ساسانیان هم قراین و اماراتی باقی نیست تا بتوان از روی آنها حکم صحیحی داد. عملا تاریخ ریاضیات ایرانی از دربار خلافت مأمون عباسی که مادر و همسرش هردو ایرانی بودند آغاز می شود. (مأمون 170 تا 218 ه- 786 تا 833 م) به ریاضیات نظری و عملی هردو کمال علاقه را داشت، مثلا درمورد ریاضیات عملی امر کرد که در دو وهله مسّاحی و نقشه برداری انجام شود تا بتوان طول قوس یک درجه نصف النهار را حساب کرد، هم در دوران خلافت وی بود که «چرتکه» کامل شد از جنبه نظری مقرر داشت

که کلیه متون ریاضی یونانی و هندی به زبان عربی گردانده شود. از مترجمان نامی آن زمان یکی یعقوب بن طارق است که گذشته از ترجمه همه کتابهای ریاضی از زبان هندی، خود نیز درباره تقویم و محاسبات نجومی آثاری بجا گذاشته است. دیگری ابو یحیی البطریق که بیشتر آثار بطلمیوس را به عربی ترجمه کرده است و محمد ابراهیم فزاری، که باید در مبحث نجوم از او بیشتر صحبت بداریم. این مردان و مردان دیگری که نامشان در ترجمه های احوال دیده می شود مانند القفطی و ابن ابی اصیبعه، پی هایی ریختند که کاخ

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 282

علوم ریاضی نسلهای بعدی بر آنها برپا گردید. از آغاز، باید توجه داشت که ایرانیان از راهی به ریاضیات نزدیک شدند که با راه یونانیان تفاوت داشت. یونانیان فلسفه محض و ریاضیات کاملا نظری را با دیده تحسین می نگریستند و هدفشان در زندگی، فکر به وسیله تحقیق نظری و تصور بود- خلفای اسلامی بعکس همواره خواهان نتایج عملی بودند. از ایرانیانی که در دربار مأمون بودند، همیشه خواسته می شد که نتیجه مطالعات نظری خود را در نجوم و نقشه برداری و معماری و فن کشتیرانی به کار بندند، حتی از آنان انتظار می رفت که به نکات کوچکتری توجه و عنایت داشته باشند، مانند کامل کردن تقویم و تعیین استوا و قبله و دقت در اندازه گیری وقت برای جلوگیری از قضا شدن نماز.

به این ترتیب دیده می شود که محرک ایرانیان در تتبعات ریاضی، عطش وصول به علم دقیق نبود بلکه به کار بستن «دقیق علم» بود. در طب نیز چنین شکافی بین طرز فکر ایرانی و یونانی

وجود دارد ... بزرگترین ریاضی دان دربار مأمون محمد بن موسی الخوارزمی بوده است. زادگاه وی «خیوه» بود، از این روی می توان وی را ایرانی شمرد ...

احتمال می رود که کلمه «جبر» از وی به یادگار مانده و از عنوان کتاب (الجبر و المقابله) او که معنی آن علم صرف و تحول آن است، گرفته شده باشد ... خوارزمی دانشهای یونانی و هندی را باهم تلفیق کرده است. تأثیر او در افکار ریاضی دانان از هریک از دانشمندان دیگر قرون وسطا بیشتر بود. خدمت اصلی وی به کاربردن اعداد هندی در حل عددی معادلات بود، کمک دیگری هم که به حل معادلات درجه اول کرد عبارت بود از پذیرفتن اصول موضوع مربوط به نقل جمله ها از یکطرف معادله به طرف دیگر و تبدیل کسرهای غیر صریح به کسرهای صریح، راه حلهای او برای معادله درجه دوم هردو مبتنی بر روشهای یونانی است. هم او امتحان با عدد 9 را تبیین کرد و بعدها، ابن سینا آن را تعمیم داد، اما خوارزمی به وجود ریشه منفی، واقف نبود و نویسندگان بعد از وی نیز چنان بودند و درحقیقت اینگونه ریشه تا سده هفدهم مجهول بود، هرچند قرائن دال بر آن است که خوارزمی به اصطلاح «توان سوم» یا مکعّب، کاملا آشنا بود. وی به حلّ معادله درجه سوم توجهی نداشته است ...»[1]

خوارزمی به سال 236 هجری (850 میلادی) درگذشت. وی را نباید با هموطنش ابو عبد الله محمد خوارزمی که در حدود سال 366 هجری (976 میلادی) کتابی به نام مفاتیح العلوم تألیف کرده بود، اشتباه کرد. این خوارزمی به تبعیت از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 283

علاقه مخصوص ایرانیان

به جدول بندی، علم را به «عربی» و «غیرعربی» تقسیم کرد و علم غیرعربی را به علوم طبیعی و ریاضی تقسیم نمود و در زمره علوم ریاضی به بحث و فحص درباره هندسه و حساب و اصول جبر و جراثقال با فصلی درباره تعادل مایعات پرداخت. هم عصر با این کتاب، کتاب دیگری منتسب به یک جمعیت سری معروف به «اخوان الصفا» منتشر شد. این جمعیت در حدود پنجاه کتاب علمی درباره موضوعات مختلف ریاضی و نجوم و شیمی منتشر ساخته و نیز به مطالعه پدیده های طبیعی مانند جزر و مد و زلزله و خسوف و کسوف پرداخته و به مسائلی از نوع «چرا صداهایی که یک زمان در هوا یا آب منتشر می شوند با یکدیگر مختلط و مشتبه نمی گردند؟» توجه داشته است. تصور می رود، که اکثر اعضای جمعیت اخوان الصفا ایرانی بوده اند. «... ابو ریحان بیرونی ... در موضوعهای گوناگون به مطالعه و تحقیق پرداخت، طولها و عرضهای جغرافیایی را به دقت اندازه گرفت و درباره اینکه زمین حول محور خود دوران می کند یا نمی کند بحث کرد. وزن مخصوص صحیح 18 سنگ گرانبها را به دست آورد و طرز کار چشمه های طبیعی و چاههای آبفشان «آرتزین» را توضیح نمود و حتی به بحث درباره وضع دره سند پیش از تاریخ و در مورد عجایب خلقت آدمیان مطالعاتی کرد.»[2]

منابع طبّی در عالم اسلام
اشاره

حنین بن اسحق می نویسد، جالینوس در کتابی که به عنوان «فی الصناعه الطبیّه» در صناعت پزشکی به رشته تحریر درآورده، مطالب مختصر و مفیدی در پیرامون علم طب بیان کرده است، که نه تنها به حال دانشجویان، بلکه برای دانش آموختگان این رشته سودمند است.

نوآموزان جزءجزء مسائل طبی را در این کتاب مطالعه می کنند

و شرح و تفصیل مطالب را در کتابهای مشروح تر مورد بررسی قرار می دهند، در کتاب نبض، دانشجویان به اقسام نبض پی می برند و به سببهای تغییر نبض اعمّ از سببهای طبیعی و غیرطبیعی آشنا می شوند. این کتاب به زبان سریانی و عربی ترجمه شده است.

جالینوس در کتابی که خطاب به اغلوقن نوشته، نخست از مشخصات بیماریها سخن گفته، دلایل تبها و مداوای آنها را توصیف کرده و تبهای خالی از عوارض، و تبهایی که همراه با عوارض غریبه اند بیان کرده است. به نظر جالینوس، پزشک قبل از شناختن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 284

بیماری، پی به درمان آن نخواهد برد. این کتاب به زبان عربی ترجمه شده است.[3]

در کتاب «فی العظام» مربوط به استخوانها، جالینوس به تشریح حال هریک از استخوانها می پردازد و در کتاب عضله ها، جالینوس در تشریح عصب و «عروق ضوارب و غیرضوارب» و وضع جمیع اعصابی که در هریک از اعضاست به تفصیل مطالبی می نویسد و نشان می دهد که از کجا آغاز می شود و کار هریک چیست. این کتاب به همت محمد بن موسی به زبان عربی ترجمه شده است.

در کتاب «فی العصب» جالینوس بیان می کند که چند جفت عصب از دماغ و نخاع می روید و آنها چه نوع و چگونه هستند، هریک از آنها چه تقسیماتی دارند و عمل آنها چیست.

در کتاب عروق (رگها) وضع رگهای زننده و رگهای غیر زننده مشخص شده. غرض او در این کتاب این است که چند رگ از کبد می روید و تقسیمات آنها چیست و چند شریان از قلب می روید و آنها چه نوع و چگونه اند.

در کتاب «اسطقسات علی رای بقراط» از ترکیب

بدنهای حیوان و انسان و نبات و اجسامی که از دل زمین زاده می شوند سخن به میان آمده و از چهار رکن خاک و آب و هوا و آتش و از اخلاط چهارگانه یعنی خون و بلغم و صفرا و سودا مطالبی گفته شده است.

همچنین جالینوس در زمینه بیماریها و عارضه ها و در شناسایی بیماریهای اعضای پنهانی و در روزهای بحران مرض و در چاره و راه بهبود و در تشریح حیوان مرده و تشریح حیوان زنده مطالبی می نویسد و در پیرامون علم بقراط به تشریح می گوید: «... بقراط حاذق به علم تشریح بود. و برای اثبات این مدعا از همه کتابهای او شاهد آورده است.»[4]

غیر از آنچه گفتیم کتابهایی در تشریح رحم و تشریح چشم، و حرکت سینه و ریه و عامل تنفس و اعضایی که به پیدایش «صوت» کمک می کنند نوشته شده است، علاوه بر این در ادویه مسهله و ادویه مفره و در «امتلاء» و ورمها و آماسها و رعشه و تشنّج و منی و اثبات اینکه تولّد همه اعضای بدن از «منی» است و در زمینه «نیروی غذاها» و ترکیب داروها و تریاک و در «رعایت بهداشت» و راه جلوگیری از بیماری و انواع ورزش و محاسن چوگان بازی و گزارشی از انواع زخمها و کتابی در پیرامون اپیدمی(Epidemy) و کتابی در پیرامون هوا، آب و مسکن، و کتابی در طبیعت جنین و کتاب دیگری در طبیعت انسان، و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 285

کتابی در اینکه «نیروهای نفس» تابع مزاج بدن است»[5] به رشته تحریر درآورده است. این بود فهرست مختصری از کتابهای گرانقدر جالینوس که به همّت حنین

بن اسحق ترجمه شده است و در اختیار فرهنگ اسلامی قرار گرفته است.

بعضی از صاحب نظران قرون وسطا معتقد بودند که العلم علمان: علم الادیان و علم الابدان و با این بیان علوم مربوط به مسائل مذهبی و دانشهای طبی و پزشکی را، اساس و سرچشمه فرهنگ و دانش بشری بشمار می آوردند، ولی با گذشت زمان و سیر تکاملی علوم و افکار، بطلان این اندیشه به ثبوت رسید. و از قرن شانزدهم و هفدهم میلادی به بعد روزبه روز رشته های مختلف علوم وسعت و اهمیّت بیشتری کسب کرد.

پزشکی رایگان

«در سرای وزیر عیسی بن اسحق و خلف بن عباس الزهراوی، دو طبیب که بواسطه تألیفات محققانه خود مشهور بودند، مجالس درس برای کسانی که به علوم طبیعی، نجوم و ریاضی علاقه مند بودند، داشتند و هردو طبیب را نام «عبد الرحمن» بود، و از جانب دیگر آنان چندان متقی و نیکوکار بودند که در سرایشان شبانروز باز بود و صحن سرای آنان از فقرایی که برای معالجه می آمدند پر بوده است.» (عبد الرحمن در سال 961 میلادی وفات یافت).

جرّاح عرب

«ابو القاسم زهراوی خلف ابن عباس القرطبسی در تاریخ طب، بزرگترین نماینده و معرّف جراحی عرب است و کتب او از مراجعی است که جرّاحان قرون وسطا به آن استناد می جستند با شهرت تام وی، اطلاعات کمی در باب او به ما رسیده است.»[6] وی تشریح را از ضروریات عمل جرّاحی می داند و محققان اروپایی او را از پیشگامان فن جراحی می شمارند.

چون طب اسلامی کمابیش متأثر از طب یونانی است، بی مناسبت نیست شمه یی از نظریات طبی بقراط (که او را پدر علم طب شمرده اند) ذکر کنیم.

مجموعه ابقراطی

پیر روسو نیز در تاریخ علوم از مقام علمی ابقراط (هیپوکرات)Hippocrate یاد می کند «این مرد در 460 ق. م در جزیره کرس متولد شد و پس از آنکه اطلاعات طبی پدر خویش را فراگرفت، برای گردآوری اطلاعات

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 286

پزشکی به تمام کشورهای سواحل مدیترانه مسافرت کرد. «درباره میزان واقعی تألیفات او اطلاعی در دست نداریم، در ابتدای قرن سوم ق. م هیأتی از دانشمندان، 59 کتاب طبی را به نام «مجموعه ابقراطی» جمع آوری کردند و همه آنها را از تألیفات او دانستند، اما طبق نظر ماکس ولمان(Max Wellmann) که در این باره متخصّص است فقط دو یا سه کتاب از بین آنها مال اوست و بقیه که اهمیت کمتری دارند گویا از مریدان و پیروان مکتب او باشد.

در زمان ابقراط نظریّه چهار عنصری مورد قبول بود و گمان می کردند، بدن انسان از چهار عنصر خاک و آب و هوا و آتش تشکیل یافته است و به این چهار عنصر، چهار کیفیّت گرم و سرد و خشک و مرطوب را نسبت می دادند. این چهار

کیفیّت، چهار طبع را به وجود می آوردند: صفرا (حاصل از کبد) سودا (حاصل از طحال) بلغم و دم. بقراط کاملا بر این عقیده بود که:

چهار طبع مخالف سرکش چند روزی شوند باهم خوش

چون یکی زین چهار شد غالب جان شیرین برآید از قالب

لابد میل دارید بدانید چگونه طبیب می توانست از غلبه یکی از این طبایع، بر طبایع دیگر جلوگیری کند: به وسیله پرهیز در خوردن غذا، امساک، حجامت، تجویز مواد مهوّع و فصد یعنی همان علم طبی که قرنها بعد حتی در دوره «مولیر» نیز رایج بوده است، پیداست که خود ابقراط به این وسایل معالجه ایمان کامل نداشته است و توصیه می کند:

«گاهی اوقات بهتر است مریض را به حال خود بگذارید و هیچ کاری انجام ندهید به این طریق، اگر بیماری او را درمان نکرده باشید، لااقل تجویز بدی هم نکرده اید.»

... تنها قسمتی از آثار ابقراط که تقریبا جنبه علمی دارد روش حدس و احتمال او از روی آثار و قراین است. وی که هیچگونه اطلاعات تشریحی نداشت و از شیمی و فیزیولوژی بی بهره بود، نه میزان الحراره در دست داشت و نه دستگاه گوشی اطبّا، و بالاخره از ملاحظات مربوط به تنفس نیز بی اطلاع بود و «تب» را اصولا مرض جداگانه یی می دانست مجبور بود که مریض را با دقت خارق العاده یی معاینه کند و صورت، چشمها، زبان، دستها، حالت عمومی، اخلاط و مدفوعات را به دقت وارسی نماید. خود او چنین می نویسد:

«باید هرچه را که می توان دید، شنید و احساس کرد، مورد مطالعه و دقت قرار داد. قضاوت طبیب به وسیله چشم و گوش و دست و بینی به عمل می آید، باید نگاه کرد، گوش کرد،

لمس کرد، بو کشید و چشید» و همه این مسائل، موضوع کتابیست که درباره

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 287

درمان مرض از روی آثار و قراین نوشته است. در کتابی به نام «آبها، هواها، مکانها» از تأثیر هریک از این عوامل در کیفیت مزاج انسان با استادی تمام گفتگو می کند. بالاخره در کتابی به نام «مرض مقدس» از حمله صرع گفتگو می کند که در آن زمان مبادی ماوراء الطبیعه برای آن قایل بودند. ابقراط علیه این عقیده قیام می کند و می گوید به نظر من در این مرض هیچ عامل مقدسی بیش از امراض دیگر دخالت ندارد، این مرض نیز مانند سایر امراض، علل طبیعی دارد. در اینجا نمی توان از ایمان این استاد به کار خود و روش منطقی و استدلالی و علت و معلولی که پیش گرفته بود تمجید و ستایش نکرد.»[7]

«... بعد از مرگ ابقراط درباره افتخارات او راه اغراق پیمودند. مکتب طبی آتن که در سال 380 قبل از میلاد دایر گردید از مریدان او تشکیل شد ... که به روش عملی و تجربی او توجه چندانی نداشتند، اما این افتخار برای شخص «دیوکس»، که یکی از شاگردان اوست، محفوظ است که هیچ وقت کورکورانه از تعالیم استاد پیروی نمی کرد و تتبّعات شخصی داشت و کتابی درباره نباتات طبی نوشته است و به این ترتیب اولین کسی است که تحقیقات مربوط به نبات شناسی را معمول کرد.»[8] اکنون برگردیم به سیر پزشکی در جهان اسلامی.

دیگر سرچشمه های طب اسلامی

«هریک از امم عالم به دانش و فنّی خاص، اشتهار دارند: چنانکه شهرت یونانیان به طب و فلسفه و استادی رومیان قدیم به سیاست و کشورداری بود. به

گفته ناصر خسرو:

عرب بر ره شُهره دارد سواری پزشکی گزیدند مردان یونان

ره هندوان سوی نیرنگ و افسون ره رومیان زی حسابست و الحان

مصوّر نگار است مر چینیان راچو بغدادیان را صناعاتِ الوان

دانشمندان اسلامی سیر علوم یونانی را از یونان به اسکندریه و از اسکندریّه به ایران و انطاکیه و حران و سپس به بغداد، به تفصیل یاد کرده اند. در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم، علم طب به اوج ترقی خود رسید و ترجمه های یونانی و سریانی از کتب طبی تبدیل به کتابهای مستقل و منقّح گردید. ایجاد بیمارستانهای متعدّد در مراکز بلاد اسلامی مانند ری و بغداد، علم را به عمل، و قیاس را به تجربه نزدیک ساخت. ابو بکر محمد بن زکریّای رازی طبیب و فیلسوف معروف ایرانی نمونه کامل و برجسته ای از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 288

پرورش یافتگان آن دوره بودند، که علوم یونانی با تمدّن اسلامی، که ملّتهای مختلف در تشکیل آن شرکت داشتند، آمیخته شده و با سعی و کوشش دانشمندان اسلامی مراحل ترقی و تکامل خود را پیموده بود. رازی در بیمارستان بغداد، روش خاص خود را در معالجه و مداوای بیماران به کار می برد و با پزشکان و علمای طب دار الخلافه به بحث و تبادل نظر می پرداخت وی پس از چندی به زادگاه اصلی خود یعنی «ری» مراجعت کرد و کتاب «الطب المنصوری» خود را تألیف کرد.»[9] درهمین ایّام یعنی در سال 290 هجری گفتگوهایی بین صاحب نظران درگرفت در اینکه نخستین طبیب که بوده است و آغاز طب از کجاست و پایه آن بر قیاس است یا بر «تجربه»، قاسم بن عبد اللّه

وزیر، از اسحق بن حنین می خواهد که کتاب مختصر و موجزی در این باب تألیف کند. اسحق، این مسئوول را اجابت کرد. از میان طبیبانی که نامشان در کتاب اسحق آمده بقراط و جالینوس بیش از دیگران شهرت و اعتبار دارند و در کتب اسلامی از آن دو، به عنوان نمونه طبیب کامل نام برده می شود ...

قسمت اعظم طب اسلامی مأخوذ از منابع یونانی است که به همت مردانی چون حنین بن اسحق بختیشوع، جورجیس، سرجس و حبیش و ایّوب به زبان سریانی یا عربی ترجمه شده و در دسترس دانشجویان و پژوهندگان رشته طب قرار گرفته است «از میان آثار حنین، یکی رساله یی است که به علی بن یحیی نوشته و در آن، آثار جالینوس را که به زبان سریانی و عربی ترجمه شده یاد کرده است.»[10]

سیر تکاملی علم طب

چون ریشه اصلی طب اسلامی از یونان است باید نخست از رشد تدریجی این علم در یونان قدیم یاد کنیم. در آغاز قرن هفتم قبل از میلاد مسیح و حتی در دورانی که تمدن ایونی رونقی داشت، هنوز علم طب در چنگال اوهام و خرافات اسیر بود، اشخاصی از بیماران مراقبت می کردند ولی «این توجه و مواظبت عینا نظیر معالجات سابق اهالی مشرق زمین بود، یعنی مراسم مذهبی، و تشریفاتی به عمل می آوردند تا روح خبیثی که وارد بدن بیمار گردیده است خارج شود ...

روحانیان پرستار، از بس که دعا و دوا به خورد مردم دادند، کم کم درباره نتیجه نسبی این داروها اندیشه و تفکر کردند و متوجه شدند که تأثیر یکی از اینها بیش از دیگری است ...

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 289

نتیجه همکاری

روحانیان پرستار با صاحبان میدانهای ورزشی، این شد که در علم معالجه بدن ترقی بسیار حاصل گردید ... کمتر اتفاق می افتاد، که این اطبای اوّلیه از خدایان کمک بگیرند، بلکه به تدریج آنها را بکلی فراموش کردند، به طوری که در آغاز قرن ششم قبل از میلاد یعنی زمان «طالس» خدایان بکلی اعتبار و اثر خود را در طب اولیه یونانی از دست داده بودند و می دانیم که در این موقع فیزیولوگها در مطالعات نظری خود نیز، توجه به خدایان نداشتند»[11] در یکی از مدارس این دوران شخص شجاعی به نام الکمنون 12] تدریس می کرد که فقط به مشاهده وضع خارجی حیوانات راضی نشد و درصدد برآمد از ساختمان داخلی آنها نیز مطلع گردد و بنابراین به کار «تشریح» پرداخت و عصب چشم و مجرای مابین گوش وسطا و قسمت پایین گلو را کاملا وصف کرد. بعد از او ابقراط، چنانکه گفتیم، به تحقیقات و مطالعات وسیعی دست زد.

ارزش فرهنگ اسلامی

درباره مقام و ارزش فرهنگ اسلامی پی یر دوهم(P .Duhem) چنین می نویسد: «بدون شک علمی به نام علم عرب وجود ندارد، و ما هیچ تئوری جدیدی را مدیون بغداد نمی باشیم، با این حال اگر آنان فقط اکتفا به این کرده بودند که قسمتی از ثروت دنیای عتیق را از مهلکه نجات دهند می بایست نسبت به آنان فوق العاده حقشناس باشیم، و حال آنکه بر این ثروت، گنجینه های دیگری نیز افزودند. اگر مابین آنان ارشمیدس و هیپارک و بقراط وجود نداشت در عوض مردان لایق و دانشمندان متعدد کم نبود. سه قرن بعد از مرگ پیغمبر (ص)، شهر قرطبه» Cordoue «یک میلیون جمعیت، هشتاد مدرسه عمومی و کتابخانه یی شامل 600 هزار جلد

کتاب داشت و زبان عربی زبان علمی جهان شده بود.

در این هنگام، اشاعه علم از نو شروع شد، زکریای رازی (923- 850) مرض آبله و همکار او ابو القاسم خلف بن عباس زهراوی (1003- 913) سلعه (سرشکستگی) و امراض ستون فقرات را کاملا توصیف کرد. ابن سینا (1037- 980) سرآمد عالمان، دانش طب را در دنیای اسلام، چنان رونق داد که یکی از پادشاهان کاستیل که آب آورده بود، برای معالجه، به شهر قرطبه نزد دشمنان خود رفت. ابن سینا و ابن رشد اندلسی (1198- 1120) در قرون وسطا شهرت فراوان داشتند، (زیرا اقوام اروپایی خود را در اطلاع بر آثار ارسطو، مدیون آنان می دانستند). زکریّای رازی و بخصوص جابر بن حیّان،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 290

که از احوال وی اصلا اطلاعی در دست نداریم ... در کیمیاگری کوشش کردند و خواب و خیال مصریان را که تهیه طلا بود، تعقیب نمودند و اگر موفق نشدند که آن را به دست آورند درعوض خواص حلّال اسید سولفوریک را کشف کردند و آلیاژها و ملقمه های مختلف به وجود آوردند و توانستند الکل بسازند.

مسلمانان که جانشین آخرین دانشمندان یونان و اسکندریه بودند افکار و تخیلات آنان را نیز به میراث بردند و همراه با کیمیاگری به تنجیم نیز اهمیت فراوان دادند. خلفا برای اطلاع از سرنوشت و تقدیر خاص خود، رصدخانه های بزرگ بنا نهادند. در این رصدخانه ها اندازه تمایل منطقه البروج را بر سطح استوا 23 درجه و 35 دقیقه معین کردند، و طول سال را به دست آوردند و ابعاد کره زمین را طبق روش اراتوستن حساب کردند. آثار احمد بن قصیر فرغانی (وفات

در 833) جز خلاصه یی از مجسطی نیست، در عوض تألیفات محمد بن جابر بن سنان البتانی (وفات 929 م) موجب افتخار کشور اوست. البتانی مردی بزرگ و از جمله اشراف بود و به بطلمیوس ارادت می ورزید، خود او از لحاظ دقت در مطالعه تقویم اعتدالین، از بطلمیوس نیز پیشتر رفت و اوّل کسی بود، که در علم مثلثات سینوس (جیب) را جانشین «وتر» ساخت و از این تغییر، تمام مثلثات جدید نتیجه شد. ثابت بن قره حمرابی (900- 835) تغییرات تمایل منطقه البروج را ثابت کرد. ابو الوفا (998، 939)، که یکی از خلفای حامی علم، او را به ریاست رصدخانه بغداد معین کرد، جداول مثلثاتی ذیقیمتی به دست داد، و علاوه بر حرکتی که بطلمیوس کشف کرده بود، توانست یک حرکت کوچک دیگر ماه را نیز معلوم نماید، و بعدها «تیکو براهه» در آن تدقیق بیشتری کرد ... در همین ایام بود که بزرگترین فیزیک دان عرب حسن بن هیثم (1039- 965)، زندگی می کرد و کتاب او درباره نور، برای اولین بار توصیف صحیحی از ساختمان چشم انسان به دست می دهد و قسمتهای مختلف آن، از قبیل مخاط خارجی و قرنیّه و شبکیّه و عنبیّه و علاوه بر این اصول اطاق تاریک را شرح می دهد. این شخص هنگام مطالعه در انعکاس نور بدون آنکه مستقیما به مسأله انکسار توجهی کند چنین اظهار می دارد که مابین زاویه تابش و زاویه انکسار نسبت ثابتی وجود دارد ...»[13]

در فاصله بین بقراط و جالینوس، طبیبان بزرگ اسکندریه به طب عملی و تشریحی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 291

خدمت شایانی کردند. بیمارستانهای بزرگی در شهر اسکندریّه ساخته شد و چون

نعش مردگان زیاد بود پزشکانی که تشنه کشف حقیقت بودند «... شروع به تشریح آنها کردند. خوشبختانه دیگر خرافات، مانع این کار نمی شد. مشهور است که طبیب نامداری به نام هروفیل(Herophile) حتی تشریح زنده ها را نیز (البته در مورد اشخاص جانی و واجب القتل) شروع کرده بود.

هروفیل که در حدود سال 300 ق. م متولد شد اول کسی بود که تشریح عمومی را معمول کرد. وی اعلام داشت که مغز مرکز هوش است و شریانها را که دارای ضربان هستند و وریدها را که ضربات خفیفی دارند مشخص و معلوم ساخت و تعداد ضربات نبض را با کمک ساعت شنی معیّن کرد ... او زندگی را محصول چهار نیروی اساسی می دانست: نیروی غذایی، نیروی حرارتی، نیروی متفکره و نیروی احساساتی که محل آنها به ترتیب عبارت بود از کبد و دستگاه هضم، قلب و مغز و اعصاب ...

همکار او «اراسیسترات»(Erasistrate) نیز به وظایف الاعضا اهمیّت فراوان می داد و اوّل کسی است که گردش خون را بیان کرده است. وی گمان می کرد که خون منشاء حیات است و هوا بعد از تنفس وارد در شریانها شده و نیرو و انرژی را نیز با خود همراه می برد. مکتب او با مکتب هروفیل شروع به رقابت نمود و این رقابت به توسعه و پیدایش شعب مختلف، در علم طب کمک کرد. در این دوره، علم امراض زنانه، مداوای بیماریهای چشم، داروشناسی و دیگر رشته ها، کمابیش مورد مطالعه پزشکان اسکندریّه قرار گرفت.

جالینوس در سال 130 میلادی متولد شد و با تحقیقات و تتبّعات خود مکتب دوم اسکندریّه را به مقامی رفیع رسانید ... آثار جالینوس نیز همچون آثار بطلمیوس و

ارسطو مورد پشتیبانی و حمایت روحانیان مسیحی قرون وسطا قرار گرفت و مدت هزار سال مبنای عقاید، و مرجع اتکای طبیعی دانان بود، تا آنکه کوششهای کسانی از قبیل «وزال» و «سروه» و «فالوپ» زنجیر سنگین استبدادی که طب قدیم جالینوسی به وجود آورده بود پاره کرد. قطع نظر از افکار ایدآلیستی او، می توان «جالینوس را یکی از بنیانگذاران علم فیزیولوژی دانست. وی خوک و گوسفند و گاو و فیل را تشریح کرد و متوجه شباهت مابین ساختمان بدن انسان و میمون شد و استخوانها و استخوان بندی را توصیف کرد و عمل اعصاب را در بدن انسان تشخیص داد و حتی با قطع کردن عصب، موفق شد که فلج مصنوعی ایجاد کند و ثابت کرد که رگها پر از خون هستند نه «باد» و تفاوت بین خون وریدی و خون شریانی را شرح داد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 292

متأسفانه او نیز از جمله کسانی است که این عقیده غلط را رواج داد که هوا مستقیما وارد قلب می شود و مابین قلب و ریه ارتباط مستقیمی وجود دارد.»[14] این بود مختصری از سیر تکاملی طب در یونان باستان، اکنون؛ سیر دانش طب را در جهان اسلامی مورد بررسی قرار می دهیم.

سیر دانش پزشکی و سازمانهای وابسته، در ایران و جهان اسلامی
اشاره

حکیم ابو منصور موفق بن علی الهروی در کتاب «الابنیه عن حقایق الادویه»، که در حدود سال 447 نوشته شده است، به خوبی نشان می دهد که پزشکان عهد باستان و دوران قرون وسطا برای اغذیه و ادویه مفرده خواص و نتایجی قایل بودند و برای اشخاص و داروها و اغذیه مختلف، چهار طبع و چهار خاصیت ذکر می کردند.

در مقدمه کتاب سابق الذکر می خوانیم: «چنین

گفت حکیم ابو منصور موفق بن علی الهروی مرا، که کتابهای حکیمان پیشین و عالمان و طبیبان مجرّب همه بجستم و هرچ گفته بودند به تأمل نگه کردم اندر ادویه و اغذیه مفرد و غیرش نیز، و کردار هر دارویی ...

و منفعتها و مضرّتهاشان و طبعهای ایشان اندر چهار درجه ...» سپس می نویسد: «...

حکیمان روم همی گویند که بعضی دارو یا غذا، گرم است اندر درجه اول و خشک است اندر درجه دوم و اندرین، ایشان به غلط افتاده اند و حکیمان هند بر صوابند و من راه حکیمان هند گرفته ام از آن جهت که دارو آنجا بیشتر است و عقاقیر آنجا تیزتر و خوشتر ...»[15]

شماره پزشکان و وضع بیمارستانها

«احمد بن محمد الطّائی که در آغاز خلافت معتضد عهده دار خرج و دخل مملکت بود، در صورت تفصیلی مخارج مملکت مبلغ قابل ملاحظه یی را که برای اطبای بزرگ و شاگردان ملازم آنان (پزشکیاران) و همچنین تهیه دارو اختصاص داده ذکر می کند. (الوزراء ص 24).

در اوایل قرن چهارم، چند بیمارستان در بغداد احداث شد که مهمترین آنها عبارتست

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 293

از:

1. بیمارستانی که ابو الحسن علی بن عیسی در سال 302 در ناحیه حربیه از نواحی بغداد احداث و ابو عثمان سعید بن یعقوب الدمشقی را عهده دار آن کرد.

2. بیمارستانی که به نام مادر مقتدر معروف بود ... و نفقه و هزینه آن هر ماهی ششصد دینار بود.

3. بیمارستانی که مقتدر به اشارت سنان در باب الشّام (دروازه شام) ساخت. شاید علت تأسیس این سه بیمارستان بزرگ در مدت 4 سال، این بود که در سالهای 301 و 302 بیماریهای عفونی و امراض دموی ناگهان

شیوع یافت، خواستند کوتاهی و قصوری که در قرن سوم در امر تأسیس بیمارستانها شده جبران شود ... مسلما رازی در مدتی که در بیمارستان ریاست داشته در یکی از دو بیمارستان اخیر به امر معالجه و مداوای بیماران اشتغال داشته و اطبّای بسیاری تحت نظر او نکات پزشکی را می آموخته اند. در این زمان علم پزشکی چنان ترقی کرد، که چند سال پس از مرگ رازی، مقتدر به علت تشخیص نادرستی که یکی از اطبّا داده بود دستور داد که محتسبان، پزشکانی را که امتحان به «سنان» نداده اند از معالجه بیماران منع کنند، امتحان انجام شد، و تعداد امتحان دهندگان افزون از 860 نفر بود، با اینکه پزشکان خلیفه و اطبای مشهور، از این امر مستثنی بودند ...»[16] (اخبار الحکما، ص 131).

بیمارستان عضد الدوله در بغداد

ساختمان بیمارستان عضد الدوله در بغداد سه سال طول کشید و در سال 982 میلادی پایان یافت. ابو سعید عبید اللّه در این مورد می نویسد: «عضد الدوله پدرم را از شیراز فرا خواند و در بیمارستان خود در بغداد به کار گماشت و در عین حال او را پزشک خاص خود کرد، در آن بیمارستان کحّالان زبردست، از قبیل ابو نصر بن الدهالی و جرّاحانی چون ابو الخیر و ابو الحسن بن النقاه و دیگران نیز خدمت می کرده اند.»

قفطی می نویسد که تعداد کارکنان بیمارستان عضدی جمعا هشتاد نفر بود، که از آن جمله باید از ابن مندویه اصفهانی نام برده شود. عبد الله بن جبرئیل، نام تعداد زیادی از اطبای این بیمارستان را قید کرده است که از آن جمله ابو الحسن علی ابراهیم بن بکس (بکوس) است که درس داروسازی می داد ...»[17]

کتب طبی انتزاعی (فارسی)

(تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 294

دار الایتام و دار المجانین

غیر از بیمارستان عضدی، مردان خیرخواه دیگری به ایجاد بیمارستان مبادرت کردند از جمله «در سال 1113 میلادی شخصی به نام گماشتجین بیمارستان جدید دیگری بنا کرد و هشتاد سال پس از آن مستوفی عزیز الدین برای اولین بار یتیم خانه ای ساخت که در آن کودکان بی سرپرست تا رسیدن به سنی که بتوانند امور خود را اداره کنند نگاهداری می شدند، و مخارج آنها، از هر حیث تأمین می شد ... و موظف بودند که درس هم بخوانند ... در سال 1160 بنیامین یهودی از قریب به 60 مرکز بهداشتی در شهر بغداد نام می برد و می نویسد: «در بغداد حدود 60 مرکز بهداشتی وجود دارد که همه با بودجه خلافت اداره می شوند و دارای کلیّه وسایل و تشکیلات مورد نیاز می باشد، هر بیماری که به آنها مراجعه کند با خرج خلیفه وقت، تغذیه شده و تا بازیافتن سلامتی کامل تحت درمان قرار می گیرد، علاوه بر این عمارت بزرگی در بغداد ساخته اند که دار المجانین نامیده می شود و دیوانگان در آن نگاهداری می شوند، و آنهایی را که خطرناک هستند غل و زنجیر می کنند تا به دیگران آسیبی نرسانند ... دیوانگان مانند بیماران، مرتبا توسط اطبا بازدید می شوند و تحت درمان قرار می گیرند ...»[18]

عضد الدوله در شیراز نیز بیمارستان بزرگی بنا کرد که وابسته به دانشگاه آن شهر بود. در دانشگاه مزبور فلسفه، نجوم، طب، شیمی و ریاضیات تدریس می گردید.

حمایت از بینوایان

ابو سعید نیز در محل حکمرانی خود بیمارستانی بنا کرد و بودجه ای برای اداره امور آن تخصیص داد. او محلهای مناسبی برای نگهداری افراد کور و مالیخولیایی بنا نمود. یکی دیگر از کارهای برجسته این شخص ساخت خانه ای برای پیرزنان بیوه بود

که در نوع خود یک اقدام ابتکاری محسوب می گردید. کارهای عام المنفعه او بسیار است، یکی از اقدامات او ساختن محلی برای نگهداری بچه های سرراهی است که موقوفات کافی برای تأمین مخارج آن در نظر گرفته بود. در گرگان نیز بیمارستان خوبی توسط بهاء الدوله بنا شد که ریاست آن مدتی با جرجانی بود، و در همین سمت بود که او در یادداشتهای خود نوشت: «بعد از تصدی من به این مقام، تعداد مراجعین به بیمارستان آن قدر زیاد شد که دیگر وقتی برای اتمام تألیفاتم باقی نماند ...»[19] ناگفته نماند که لغت «بیمارستان» که در سراسر مناطق عربی حتی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 295

کشورهایی نظیر مصر و سایر ممالک آفریقای شمالی به کار برده می شود یک لغت فارسی، و یادگار عهد ساسانیان است.

بیمارستان سیّار

بیمارستانها بر دو نوع بودند، ثابت و سیّار، بیمارستانهای سیّار عبارت بودند از وسایل درمانی که با اسب و قاطر و شتر بطور مداوم از محلی به محل دیگر انتقال داده می شدند، و اگر ضرورت ایجاب می کرد مدتی توقف می نمودند، پزشکانی که همراه بیمارستانهای سیّار حرکت می کردند، از هر نظر مشابه پزشکانی بودند که در بیمارستانهای ثابت خدمت می نمودند. سنان بن ثابت مدتی از عمر خود را در یکی از این بیمارستانها خدمت کرده بود. یکی دیگر از پزشکان معروفی که همراه با بیمارستانهای سیار حرکت می کرد «باحلی» بود که دستیاری به نام سدید ابو الوفا معروف به «موراخیم» داشت که علاوه بر طبابت، چشم پزشک قابلی نیز بود ... در زمان سلطان محمود یکی از بیمارستانهای متحرک به عهده مستوفی عزیز الدین (همان کسی که برای اولین بار اقدام به

تأسیس یتیم خانه کرد) واگذار شد، و او با دوراندیشی و کفایت تام، کلیه وسایل و تجهیزات، دارو، چادر و اطبای مورد نیاز و وسایل حمل و نقل لازم را فراهم ساخت.[20]

نکته بسیار مهمی که مستوفی عزیز الدین در مقررات بیمارستان گنجانید و آن را به موقع اجرا گذاشت این بود که اسرا و سربازان زخمی دشمن نیز می توانستند متساویا از تسهیلات آن استفاده کنند ...»[21] «بعضی از بیمارستانها برای نگهداری بیماران مرد و برخی دیگر برای پذیرایی از بیماران زن تجهیز و آماده شده بود. هر بیمار دارای رختخوابی بود و همه روزه به وسیله پزشک معاینه می شد. پرستاران همه روزه چندبار از بیماران عیادت می کردند و دوا و غذای لازم در اختیار بیمار قرار می دادند در بیماریهای روانی و فکری نیز جای زنان از مردان جدا بود ...» 3

داروسازی

مهمترین بخش بیمارستان، بخش داروسازی و داروفروشی آن بود، علم داروسازی را اعراب بطور کامل از ایرانیان آموختند و همانطور که می دانیم به علت وجود استادانی از تمام نقاط جهان در دانشکده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 296

جندی شاپور، علم مزبور در آن دانشکده در سطح فوق العاده بالایی تدریس می گردید.

داروها یا گیاهی یا حیوانی و یا معدنی بود. داروها اکثرا مایع بود به همین علت بخش داروسازی بیمارستان را «شرابخانه» (محل نگاهداری شربتها و مایعات) می نامیدند.

داروهای مرکب عبارت بودند از معجونها، ضمادها و مرهمهایی که توسط کارشناسان آگاه تهیه می شد.

بیمارستان، معمولا یک رئیس افتخاری (از سران کشور) و یک رئیس واقعی (از پزشکان معروف) داشت که «متولّی» نامیده می شد. رازی، اول متولّی بیمارستان ری و بعد هم متولی بیمارستان کهنه بغداد بود. «جرجانی» نیز

همین سمت را در بیمارستان خوارزم داشت.

رئیس بیمارستان، دو معاون داشت که آنها را مشیر و قوام می نامیدند. وظیفه آنها تنظیم امور مالی و اداری بیمارستان بود.

دانشجویان رشته طب ناگزیر بودند برای آمادگی علمی «کتاب فصول بقراط، مرشد، رازی، و مسائل حنین و تفسیر ابو سهل بن عبد العزیز نیشابوری ملقب به نیلی را که در تشریح و توضیح کتاب سابق الذکر نوشته است بخوانند و پس از فراگرفتن این اطلاعات در سال دوم، کتاب ذخیره ثابت بن قره و کتاب المنصوری رازی و ذخیره سید اسمعیل جرجانی را می خواندند، به این کتب باید کتاب هدایه ابو بکر جوینی و کفایه احمد بن خرج را نیز اضافه کرد.

غیر از اینها آنان که طالب کسب اطلاعات بیشتری بودند کتابهایی چون سته عشر جالینوس، حاوی رازی، الملکی علی بن عباس اهوازی، صد باب ابو سهل، قانون ابن سینا و بالاخره ذخیره خوارزمشاهی سید اسمعیل جرجانی را نیز مورد بررسی و مطالعه قرار می دادند؛ چون کتابهایی که نام بردیم عموما خطی و کمیاب بود محصّلین برای دست رسی و مطالعه آنها، رنج فراوانی متحمل می شدند.

اکنون به خوبی نمی دانیم که داوطلبان رشته طب و دیگر رشته های علوم، قبل از شرکت در مدارس و محافل علمی و تلمّذ در محضر اساتید، امتحانی می دادند یا خیر و پس از پایان دوره تحصیل، مورد آزمایش و امتحان قرار می گرفتند یا نه، درهرحال مدارکی در دست است که بعضی از مدعیان طبابت پایه و مایه علمی و تجربی کافی نداشتند و گاه با داروها و معالجات خود، مردم بی گناه را به دیار نیستی می فرستادند.

غیر از پزشکان، عده یی به نام رگ زن و فصّاد، پزشکی و اصلاح

سر و صورت (سلمانی) را باهم انجام می دادند. محل کار و دکّه آنها غالبا نزدیک دکان عطارها

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 297

یا دوافروشان بود. این گروه قبل از اشتغال به این کار، اطلاعاتی در زمینه عضلات و انواع رگها کسب می کردند و نزد محتسب سوگند می خوردند که جز با اجازه پزشک از حجامت اطفال و افراد مسن و مبتلایان به کم خونی و اشخاص علیل، خودداری کنند. حجامت و رگ زنی در ملاء عام صورت نمی گرفت. محتسب موظف بود که وسایل کار او را مورد بازرسی قرار دهد، معمولا وسایل کار فصاد عبارت بود از نیشتر رگ زنی، شریان بند برای بستن دور بازو و جهت متورّم ساختن رگ غالیه و بخور برای بجا آوردن حال بیمار. یک کلاف ابریشم برای بستن روی محلّی که از آن خون گرفته شده و خون آن بند نمی آید.

علاوه براین از یک قیچی و تیغ برای این کار استفاده می کردند و گاه داروهایی تجویز می کردند و به جرّاحیهای کوچک، نظیر بیرون آوردن تیغ ماهی، یا استخوان از گلو مبادرت می کردند ...»[22] گاه متصدّیان دکان سلمانی غیر از کارهای سابق الذکر به کشیدن دندان نیز اقدام می کردند و این کار تا نیم قرن پیش در ایران متداول بود. علاوه براین عده ای به نام زالوانداز از دیرباز در شهرها و دهات گردش می کردند و کالای خود «زالو» را به نیازمندان عرضه می کردند.

دیگر از کسانی که غیرمستقیم در کار پزشکان مداخله می کردند عبارت بودند از عناصر شیادی که به کار جن گیری و دعانویسی، جادوجنبل و غیره متوسل می شدند و مردم بیچاره و بی خبر را با این اقدامات فریب می دادند و گمراه می کردند. زکریای

رازی در مورد فعالیت وسیع شیادان پزشک نما در بغداد در عهد خود شرح مفصلی نوشته است از جمله می گوید:

«شیادان پزشک نما، به قدری عملیات گوناگون و هنرنماییهای جورواجور می کنند که اگر من تمام یک رساله را هم به آن کارها اختصاص دهم کافی نخواهد بود ...» سپس یکایک کارهای مزوّرانه آنها را بیان می کند و نشان می دهد که چطور مردم ساده لوح و بی اطلاع فریب این دغلکاران را می خوردند.

برای آنکه خوانندگان به حد و دانش طب در آن ایام بیشتر آشنا شوند توصیفی را که سنان بن ثابت از دست قطع شده «مقله» کرده است در اینجا نقل می کنیم:

«من او را در وضعی فوق العاده وخیم یافتم. دست قطع شده او را در پارچه یی خشن و زبر پیچیده و روی آن را با طنابی که از الیاف شاهدانه بافته شده بود بسته بودند، وقتی طناب را باز کردم و پارچه را برداشتم محل بریده شده را زیر پوششی از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 298

پهن اسب دیدم که آن را نیز برداشتم، بالای محل قطع شده را با رسنی از شاهدانه، آنچنان محکم بسته بودند که طناب در گوشت فرورفته بود و بخش زیرین آن کبود شده بود.

من به او گفتم که این طناب را نباید باز کرد، ولی به جای پهن اسب باید از مرهم کافور استفاده شود و لازم است که هر روز آن را با گلاب و کافور بشوید و روغن صندل به آن بمالد، آن گاه خود، بدون اینکه رسنی را که به دستش بسته شده بود، باز کنم با مرهمی از گلاب و کافور و روغن صندل آن را بستم و این کار

درد او را اندکی تسکین داد ...»[23]

کتابها و منابع پزشکی در قرون وسطا
ذخیره خوارزمشاهی

یکی از مهمترین متون فارسی در رشته پزشکی کتاب مشهور و ارجمند ذخیره خوارزمشاهی تألیف اسماعیل بن حسن جرجانی از سادات اصفهان و پزشک دربار سلطان علاء الدین تکش خوارزمشاه است که، در سال 434 هجری متولد و در سال 531 هجری دیده از جهان فرو بسته است. این کتاب، چنانکه قبلا اشاره کردیم، یکی از منابع مهم دانش پژوهان قرون وسطا بشمار می رود، و بسیاری از مسائل پزشکی، مورد مطالعه قرار گرفته است، از جمله در کتاب نخستین، از حدّ طب و منفعت آن و مایه ها و مزاجها و خلطها و تشریح اندامهای منفرد و مرکب و در کتاب دوم از حال های تن مردم از تندرستی و بیماری و شناختن نبض و تفسره و هرچه از تن مردم بیرون آید. چون عرق و تف 24] و بول و غایط و در کتاب سوّم از تندرستی و تدبیر هوا و مسکن و طعام و شراب و تدبیر خواب و بیداری و تدبیر حرکت و سکون و به کار بردن روغنها، و تدبیر قی کردن و داروی مسهل خوردن و تدبیر فصد و حجامت و حقنه 25] و شیاف و تدبیر امراض نفسانی چون شادی و اندوه- و تدبیر پروردن طفلان و تدبیر پیران و تدبیر مسافران و در کتاب چهارم از تشخیص بیماریها و در کتاب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 299

پنجم از انواع طب و در کتاب ششم از علاج بیماریها از سر تا پای، و در کتاب هفتم از علاج آماسها و ریشها و تدبیر شکافتن و داغ کردن و تدبیر شکستگی و

آزردگی و ورم و در کتاب هشتم از پاکیزگی و آراستگی ظاهر تن و در کتاب نهم از زهرها و پادزهرها سخن رفته است.[26]

حرفه پزشکی

ابن اخوه، نویسنده «آیین شهرداری»، از اینکه در روزگار او مردم تمایلی بر فراگرفتن دانش پزشکی نشان نمی دهند، اظهار نگرانی و ملال می کند و می گوید: چه بسا شهرهایی که طبیب ندارد جز اهل ذمّه، که در مورد احکام طّب شهادت آنان پذیرفته نیست، در این زمان کسی را نمی بینم که دانش پزشکی را فراگیرد. امّا در علم فقه بخصوص مسائل اختلافی و جدلی غور می کنند. و شهر پر از فقهایی است که، سرگرم فتوا و پاسخ دادن به دعاوی هستند ... سبب این غفلت جز این نتواند بود که علم طب مانند علم فقه وسیله به دست گرفتن قضا و فرمانروایی و صاحب مقام بودن و بر دیگران برتری جستن و غلبه بر رقیبان نیست، دریغا که، دانش و دین برافتاده است.[27]

وظایف پزشک و مسئولیتهای او به نظر ابن اخوه

طبیب باید به چگونگی و ترکیب بدن و مزاج اعضا و بیماریهای اعضا و علل و نشانه ها و داروهایی که آنها را بهبود می بخشد، آگاه باشد. و نیز تهیّه دارو و روش مداوا را بداند ... شایسته اینست که چون طبیب نزد بیمار آید، از سبب بیماری و درد بپرسد. سپس شربتها و داروهای گیاهی بر او مقرّر دارد. و نسخه ای برای اولیای بیمار، به شهادت کسانی که نزد بیمار باشند، بنویسد: و فردای آن روز باز نزد مریض آید و معاینه کند و قاروره او را ببیند و از وی بپرسد که آیا مرض تخفیف یافته است یا نه؟ آنگاه به مقتضای حال دستورهایی دهد و نسخه ای بنویسد. روز سوّم و چهارم و روزهای دیگر نیز چنین کند تا آنگاه که مریض بهبود یابد یا بمیرد- اگر بهبود یابد طبیب مزد و کرامت

(تحفه) خود را بگیرد و اگر بمیرد اولیای وی نزد حکیم شهر آید و نسخه هایی را که طبیب نوشته است بر وی عرضه کنند. اگر با علم حکمت و طب مطابق باشد و طبیب

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 300

کوتاهی نکرده باشد، گوید: اجل فرارسیده بود، و اگر بخلاف این باشد گوید: دیه این میّت را از طبیب بگیرند زیرا وی با نادانی و کوتاهی خود وی را کشته است ...

سپس می نویسد مستحب است که محتسب از پزشکان تعهدی را که ابقراط از اطبا می گرفت بگیرد. (برای آشنایی با سوگند ابقراط به جلد اول تاریخ اجتماعی ایران، ذیل ص 320 مراجعه فرمایند).

دامپزشکی
اشاره

در ایران باستان به حیوانات از جهات اقتصادی توجه مخصوص می شد «... در اوستا حیوانات به دو گروه تقسیم شده اند:

1. حیوانات مفید و سودمند مانند اسب، گاو، گوسفند، شتر و ماکیان.

2. حیوانات مضر و آسیب رسان نظیر مار، مگس، گرگ و غیره.

در منابع مذهبی و تاریخی پیش از اسلام همانطور که از دستمزد پزشکان سخن به میان آمده از حق و دستمزد دامپزشکان نیز گفتگو شده است.

حمایت از حیوانات

در دوران بعد از اسلام نیز کمابیش حیوانات و بیماریهای گوناگون آنها مورد توجه بوده است. یکی از وظایف محتسب در شهرها و بلاد اسلامی این بود که مراقبت کند، حیوانات را بیش از طاقت آنها بار نکنند، و در هنگام استراحت بار را از پشت آنها بردارند، به طوری که در بعضی منابع آمده است حیوانات به 320 نوع بیماری مبتلا می شدند.

در میان حیوانات، راجع به اسب و انواع و اقسام آن و راه تشخیص اسب خوب و اصیل از اسب معمولی، و بیماریهای این حیوان نجیب رسالات گوناگونی نوشته شده است.

گاه نعلبندها علاوه بر تراشیدن سم و ساختن نعل مناسب، براساس تجارب و اطلاعاتی که داشتند به دامپزشکی نیز می پرداختند.»[28]

شرط تخصص در دامپزشکی

به نظر ابن اخوه کسانی می توانند در رشته دامپزشکی دعوی تخصص کنند، که در فنون فصد (رگ زدن) و قطع و داغ کردن بعضی از اعضای بدن و نظایر آن صاحب اطلاع باشند. حکمای قدیم برای ستوران 320 نوع بیماری برشمرده اند، که مهمترین آنها عبارتند از خناق رطب، خناق خشک، جنون، فساد دماغ، سردرد، آماس شکم، خود آماس، نوعی بیماری

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 301

دل، خشام (افتادن غضروفهای بینی) درد کبد، درد دل، کرم شکم، درد شکم، مغص (درد روده های کوچک)، بیماری سرین، سردرد، سرفه سرد، سرفه گرم، خونریزی از دبر و نره، درد مفاصل، پیدایش آب گرم در چشم و سوراخهای بینی، سستی گوش، کری و جز اینها ... بیطار باید به معالجه این بیماریها و سبب پیدایش آنها، آشنا باشد ...[29]

کحّالان

به نظر ابن اخوه، محتسب باید کحّالان (چشم پزشکان) را با کتاب حنین بن اسحاق موسوم به (مقالات دهگانه در باب چشم) بیازماید. هرکس از عهده آزمایش برآید و تشریح طبقات چشم و غده ها و رطوبتهای سه گانه و امراض سه گانه و بیماریهایی که فرع آن است، و به ترکیب داروهای چشم و چگونگی عقاقیر آشنا باشد اجازه دهد که به معالجه چشم بپردازد. کحّالان دوره گرد اغلب غیرقابل اعتماد هستند ... تقلّبات دارویی ایشان بسیار است و نمی توان برشمرد ...[30]

شکسته بند

شکسته بند به شرطی می تواند به شکسته بندی بپردازد که گفتار ششم از کتاب (کفاش فولیس) را که در باب شکسته بندی است فراگیرد. و شماره استخوانهای آدمی را که دویست عدد است و هشتاد و چهار عدد آن بزرگتر است و نیز شکل و اندازه هر استخوانی را بداند تا به هنگام شکستگی یا دررفتن آن را به جای نخستین باز برد. محتسب باید این امور را در وی بیازماید.

حدود تخصص جرّاحان

جرّاح باید کتاب جالینوس موسوم به (فاطاجانس) را که درباره زخمها و مرهمها است فراگیرد و علم تشریح یکایک اعضای بدن انسان و عضلات و رگها و شریانها و اعصاب را بخوبی بشناسد و هنگام قطع بواسیر و غیر آن از بیمار مراقبت کند و نیز یک دست نیشتر و از آن جمله نیشتری که سرش گرد باشد، و نیشتر مورّب و نیز ارّه بریدن و انواع مرهمها و مرهمدان و داروی کندر که برای قطع خون است در دسترس خود داشته باشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 302

نظر طبی افضل کرمانی

ملک دینار از افضل کرمانی از دانشمندان قرن ششم هجری، سئوال می کند با زخم و خونریزی که در زیر چشم دارم می توانم گوشت بخورم یا نه؟ افضل می گوید: «... اگر دو سه روز احتراز فرمایند. شاید[31]، تا قوت خون کمتر شود و ورم ساکن گردد، خواجه ای از خواجگان درگاه مبارک ایستاده بود، گفت: ای خداوند، اگر کباب کنند و بوی آن به مشام اشرف رسد و نخورد همانا صواب باشد. امیر خود جواب داد: آری من کباب ببویم و تو بخوری.»[32]

فصد

پزشکان قرون وسطا در پنج مورد از فصد و خون گرفتن خودداری می کردند:

1. پس از هم خوابگی، 2. پس از استحمام، 3. هنگام پری معده و روده ها از فضلات، 4. هنگام سرما و گرمای سخت، محتسب باید از فصّادان تعهد بگیرد که در فصد اشخاص زیر، جز با مشورت پزشکان اقدام نکنند: 1. اشخاصی که بسیار ضعیف و لاغرند، 2. کسانی که بدنی خشک دارند، 3. صاحبان بدن متخلخل، 4. کسی که بدنی سست دارد، 5. کسی که بدن زردرنگ و بی خون دارد، 6. کسی که در مرحله نقاهت است، 7. کسی که سردمزاج است، 8. هنگام درد سخت نیز باید از خون گرفتن خودداری نمود.

حجامت و ختنه

پزشکان قدیم حجامت را نیز بسیار سودمند می دانستند و معتقد بودند که حجّام و فصّاد باید سبک 33] و خوش اندام و به کار خود مسلط و آگاه باشند تا به بیمار، درد و رنج نرسانند. حجام باید ابزار ختنه را نیز همراه داشته باشد و بر زن و مرد، ختنه، واجب است. ابو حنیفه این عمل را مستحب موکّد می داند.

مقررات و نظامات پزشکی

در قرون وسطا نیز برای حقوق و وظایف پزشکان مقرراتی وجود داشت که همه متصدیان امور طبی ملزم به تبعیّت از آنها بودند.

این مقررات بعدا مهمتر و کاملتر شد. در کتابهایی مانند المدخل تألیف ابن الحاج و کتاب معالم القربه فی احکام الحسبه تألیف ابن الاخوه نکاتی از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 303

اخلاق و آداب طبی آورده شده است ... داستانهای متعدد از پزشکانی نقل شده است که حق العلاجشان پرداخته نشده بود و آن را در دادگاه مطالبه می کردند.

بیماریهای گوش و گلو و بینی و چشم

در مورد بیماریهای گوش و گلو و بینی و چشم، مکتب طب اسلامی عملا از یونانیان خیلی پیش افتاد، و به نسلهای بعد خدمات بسیار باارزشی کرد. در میان مسلمانان کلمه «چشم پزشک» یا کحّال معنی مبتذل و پستی را که در نوشته های جالینوس و دیگر نویسندگان سلف دارا بود نداشت، اما در چشم پزشکی و در رشته گوش و گلو و بینی، همه پزشکان ایرانی پیشرو و صاحب نظر نبودند، مگر زکریای رازی که کتابی درباره بینایی نوشت. رازی اولین کسی بود که درباره عمل آب مروارید شرحی نگاشت و درباره واکنش طبیعی مردمک چشم در مقابل نور گفتگو کرد. شاید بتوان برای ابن سینا هم، که معالجه مجرای اشک را با گذراندن میل طبی در آن متداول ساخت، سهمی و قدری قایل شد ... در رشته جرّاحی به زحمت می توان گفت ایرانیان پیشرفتی کرده یا نکرده اند.

کتابهای جراحی، چه عربی و چه فارسی، نادر و کم یابند و، درحقیقت، در اینگونه کتابها از موضوعهای عملی و فنّی متنوع گفتگو می شود و درباره اعمال مختلف جرّاحی از سوراخ کردن جمجمه تا بریدن شاهرگهای متّسع بحث می شود

... شاید پیشینیان در عمل سنگ، تخصص داشته و گاهی توانسته باشند سنگ را از کلیه خارج کنند. برای بهاء الدّوله (اوایل قرن دهم هجری) باید این مرتبت را قایل بود که مدتها پیش از فاولر(Fawler) و پوتن(Potin) دریافته و نوشته بود که پس از عمل جراحی شکم، باید مریض را به حال نشسته نگاه داشت و مراقبت نمود- برای معالجه ورم صفاق نیز طرح اسبابی را ریخت که بدون باز کردن شکم بتوان لوله مخصوصی در آن داخل کرد که در یک انتهای آن یک نوک خیلی ظریف و در انتهای دیگرش کیسه محکمی که هوا از آن نگذرد تعبیه شده باشد و با مکیدن از سوراخی که در وسط لوله باشد چرک را از پرده صفاق بیرون کشید ...[34]

گچ شکسته بندی

مدتها پیش از آنکه گچ شکسته بندی (که به گچ پاریس معروف است) در اروپا شناخته شود به وسیله شکسته بندها از آن استفاده می شد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 304

تردید دارم که ایرانیان در موقع زایمان غیرطبیعی از شکافتن پهلوی زن باردار استفاده کرده باشند، البته فردوسی به یک چنین عملی اشاره می کند ... بسیاری از پزشکان در مورد طب بالینی، برای ایرانیان پیش از آنچه درخور آنان هست سهم و اعتبار قایلند، همه کس می داند که رازی نخستین کسی است که سرخک را از آبله تمیز داده است.

تشخیص آبله

توصیفی که رازی از این بیماری کرده به وسیله انجمن سیدنهم(Sydenham) به انگلیسی ترجمه شده است، اما نمی توان مطمئن بود که وی درحقیقت آنها، یعنی سرخک و آبله را دو بیماری جداگانه دانسته باشد ...

مسلما رازی نمی دانست که آبله مسری است. ایرانیان برای جلوگیری از مبتلا شدن به آبله از تلقیح بازو به بازو استفاده می کردند، ولی محتمل است که این امر را از چینیان اقتباس کرده باشند. پاره ای مطالعات ابتکاری را هم به ابن سینا نسبت می دهند. به نظر می رسد که وی متوجه تفاوت بین یرقان دموی و یرقان مسدودکننده، شده باشد. توصیفی که ابن سینا از بیماری ورم غشاء مغز (مننژیت) کرده موجب شده است که برخی از مورّخان وی را متخصّصی در بیماریهای اعصاب بدانند که بر زمان خود پیشی گرفته است، امّا مطالعه کتاب قانون وی، نشان می دهد که او از تمام عقاید نادرست معاصران خود متأثر بوده ولی پیروی وی از عقیده ابن هیثم درباره علل بینایی که مخالف معتقدات زمان بود و امروز صحت آنها به ثبوت رسیده است، موجب قدر

و اعتبار ابن سیناست ...

نظریات پزشکی جرجانی

به نظر می رسد که وقتی جرجانی (قرن پنجم هجری) متذکر شد که در برخی حالات، بزرگ شدن غده های درقی با ضربان شدید قلب توأم است به یک موضوع کاملا تازه و ابتکاری پی برده باشد ... همچنین جرجانی بدین واقعیّت علمی پی برد که برخی از امراض، دشمن بعضی دیگرند و ممکن است با مرضی، مرضی دیگر را درمان کرد. وقتی که امروز برای معالجه فلج از حمله مالاریای حاد استفاده می کنیم از این اصل پیروی کرده ایم.- کمی بعد بهاء الدوله (906 هجری، 1500 م) که دانشمندی تیزبین و محققی دقیق بود قدیمی ترین تعریفی را که از سیاه سرفه شده است بیان کرد ... تقریبا درهمان سال عماد الدین شیرازی مختصری درباره بیماری کوفت (سیفلیس) نوشت که مقداری مطالب ابتکاری در آن بود ... ولی مسلما در آن موقع این بیماری را در اروپا می شناخته اند.[35]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 305

پیشرفت ایرانیان در معالجه امراض زیادتر بود تا در تشخیص آنها. دارونامه های آنان مبتنی بر داروهای گیاهی یونانی بود، اما به آنچه از یونان به ارث برده بودند داروهای معروفی مانند ریوند چینی، سنا، کافور، جوز هندی، میخک، سندل، فلوس، تمبر و مهمتر از همه نیشکر را افزودند، گیاه شناسی و طب، دوشادوش یکدیگر پیش رفتند. برای ایرانیان باید این خدمت معتبر را هم شناخت که در داروسازی از حدود گیاهان طبّی تجاوز کردند و به دارونامه های خود تعداد معتنابهی دواهای شیمیایی افزودند که «سولفامید» های امروز وارث و جانشین آنها بشمار می روند.

رازی، پس از آنکه جیوه را در میمونها تجربه کرد، آن را به عنوان مسهل تجویز نمود و

عماد الّدین از آن در معالجه کوفت (سیفلیس) استفاده کرد. همچنین رازی دانه های سفیدآب سرب را برای درمان چشم، به کاربرد ... کتابی هم در شیمی نگاشت که راه را برای مفهوم جدید اجسام شیمیایی هموار کرد. تا زمان او اجسام به جامد و نامی و حیوانی تقسیم می شدند اما او طبقه بندی «حیوانی، گیاهی و معدنی» را در علم وارد ساخت، سپس مواد معدنی را به جوهر و جامد و سنگ و زاج و بوره و نمک (ملح) تقسیم کرد و بین مواد جامد فرّار و غیرفرّار فرق گذاشت.

ابو منصور موفق هروی

پس از رازی، نوبت به ابو منصور موّفق می رسد که اولین کتاب طبی را به فارسی نوشت. این کتاب نه تنها از جنبه طبی بسیار مهمّ است بلکه از این نظر هم اهمیت بسیار دارد که اولین اثری است که از نثر فارسی (در ایران بعد از اسلام) بجا مانده است. از 585 دارویی که در این کتاب از آنها یاد شده است 75 قلم آن معدنی هستند. ابو منصور بین بی کربنات سدیم و کربنات پتاسیم فرق گذاشته، اطلاعی هم از اکسید ارسنیک و اکسید مس و انتیموان داشته و از تأثیر سمّی ترکیبات مس و سرب و خاصیت آهک زنده برای ازاله مو باخبر بوده است ...[36]

در منابع طبی و تاریخی بعد از اسلام کم وبیش به انواع داروها و طرز مداوای بیماران اشاره شده است از جمله در شاهنامه فردوسی از برخی از ادویه نباتی سخن رفته است:

به نزدیک خاتون شد آن چاره گرتبه دید بیمار او را جگر

بفرمود تا آب نار آورندهمان تره جویبار آورند

کجا تره کان کاسنی خواندش طپش خواست کز مغز بنشاندش

کتب طبی انتزاعی (فارسی)

(تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 306

در کتاب «الابنیه عن حقایق الادویه» تألیف ابو منصور موفق بن علی الهروی که بین سالهای 350 تا 360 ه. ق نوشته شده است چنین می خوانیم: آنچه در عالم است از چهار قسم بیرون نیست یا غذا هست، یا دارو یا زهر یا هم غذاست و هم دارو. بعد از خواص طبی سیر، مرداسنگ و دیگر ادویه یاد می کند. به نظر نویسنده این کتاب، طب هندی بر طب رومی رجحان دارد. در جای دیگر مؤلف این کتاب بخوبی نشان می دهد که پزشکان عهد باستان و قرون وسطا برای اغذیه و ادویه مفرده خواص و نتایجی قایل بودند و برای اشخاص و داروها و اغذیه مختلف چهار طبع یا چهار خاصیت ذکر می کردند، چنانکه در مقدمه کتاب سابق الذکر می خوانیم: «چنین گفت حکیم ابو منصور موفق بن علی الهروی کی مرا کتابهای حکیمان پیشین و عالمان و طبیبان مجرّب همه بجستم و هرچ گفته بودند به تأمل نگه کردم اندر ادویه و اغذیه مفرد و غیرش نیز، و کردار هر دارویی ... و منفعتها و مضرّتهاشان و طبعهای ایشان اندر چهار درجه ...» سپس می نویسد: «... حکیمان روم همی گویند که بعضی دارو یا غذا گرم است اندر درجه اوّل و خشک است اندر درجه دوم و اندرین، ایشان به غلط افتاده اند و حکیمان هند بر صوابند و من راه حکیمان هند گرفته ام از آنجهت که دارو آنجا بیشتر است و عقاقیر آنجا تیزتر و خوشتر ...»[37]

داروهای گیاهی

بهاء الدین محمّد بن مؤید بغدادی در کتاب «التوسّل الی الترسل» ضمن رساله یی که در حبس شادیاخ انشاء نموده و از مظالم روزگار شکایت کرده

است. از عارضه قولنج و از داروهایی که برای درمان درد خود به کار برده است سخن می گوید، از جمله می نویسد: «... علاجها را هم اثر مضمحل شده بود و داروها را خاصیت باطل گشته ...»

گیاههای طبّی

«اسامی گیاههای طبّی در شرح پهلوی یسنا و هلیلک که در کتب پهلوی آمده از سانسکریت اخذ شده، مانند تمر هندی و جوزبویا و تاتوره و امنله و اشنان و دارچین و زنجبیل و صندل و فلفل و قرنفل و کافور و نارجیل و نیلوفر و نیل از هند آمده و حتی برنج و توت و ماش و هندوانه از نباتات مأکول نیز از آن دیار یعنی از هند است. «لویفر» از علمای مستشرق درباره اسامی 54 نبات که از هند به ایران آمده و غالب لغات فارسی آنها هم از اصل سانسکریت است تحقیق نموده و برشمرده است ... اسامی نباتات طبّی یونانی در فارسی بیشمار است و آنها را در کتاب الابنیه عن حقایق الادویه موفّق هروی و مخزن الادویه و تحفه حکیم مؤمن و مفردات ابن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 307

بیطار و مفاتیح العلوم خوارزمی و کتب طبی بیشمار عربی و فارسی به سهولت می توان پیدا کرد مانند اسطخدّوس و عنبر پاریس و غیره و غیره، اسامی گیاههای طبّی در فارسی و پهلوی، کاشف از این است که طب در ایران قبل از اسلام هم وسعتی داشته و با وجود ترجمه هایی از کتب یونانی، لغات ایرانی هم در طب زیاد معمول بوده است ...»[38]

در فرخنامه جمالی مربوط به اواسط قرن ششم هجری از بعضی بیماریها و داروی آنها یاد شده است،

با اینکه اکثر تعلیمات طبی مندرج در این کتاب، فاقد ارزش علمی است، برای تفریح خاطر خوانندگان و آشنایی با اندیشه های خرافی آن دوره به ذکر چند مورد اکتفا می کنیم:

نفوذ خرافات در علم طب

1. «... اگر موی سر مردم را بسوزانند و خاکسترش به گلاب تر کنند و بر سر زنی نهند که دشوار زاید در ساعت فارغ شود.»[39]

2. «اگر استخوان مرده را بسوزانند و بسایند و در بواسیر کنند ظاهر و باطن نیست گرداند و منفعت کند، و لیکن پنهان در وی باید دمید.»[40]

3. «اگر منی مرد بستاند و با سپیده خایه بیامیزد و در میان جوی آب پنهان کند یا در میان درخت بید نهد شهوت بسته می شود ...»[41]

4. «اگر کسی بول مرد بازخورد هرگز جادوی بر وی کار نکند.»[42]

5. «اگر خواهند که بدانند کودک در شکم مادر، نر است یا ماده، زن را باید فرمود که شیر را در آب بدوشد، اگر بر سر آب آید کودک ماده است و اگر زیر آب رود دلیل نرینه است.» 6

6. «اگر قضیب گرگ خرد کنند و به گاه مجامعت لختی به آب دهان تر کرده به قضیت درمالند، با هرکه مجامعت کند، هرگز از وی نشکیبد.»

7. «اگر خایه گوساله خشک کنند و بکوبند و بخورند بر جماع کردن بیافزاید.»

8. «مغز سر هفت گنجشک با شکر بیامیزد و بخورد آب پشت بیافزاید و اگر بر قضیب مالند سخت شود و هم چنین مجامعت را قوت دهد.»

9. «انار شیرین به گرمی میل دارد، لطیف بود، سرفه ببرد و سینه را سود دارد و جگر را قوی کند، لکن آب پشت بکاهد و شهوت بنشاند، اما دماغ تر کند و بعضی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 308

گویند آب پشت بیافزاید، اما انار ترش سرد است و لطیف و شکم ببندد و صفرا بنشاند و تپش دل و معده و حرارت جگر را زایل کند.»

10. «هرکه پیاز خام بسیار خورد او را درد شقیقه پیدا آید.»

11. «اگر روغن چراغ به جامه رسد و به آرد باقلای پخته بشویند پاک گردد.»

12. «اگر نعناع با نان بسیار بخورند بلغم ببرد و بادها بنشاند.»

13. «طبع کاهو سرد و ترست خواب آرد و دردسر بنشاند، سرفه ببرد و نزله و زکام ببرد و برای درد شکم و درد گوش و درد چشم که از گرمی بود نیک است چون شب از او بخورند آب پشت ببندد و چشم تاریک شود ...»[43]

خاقانی شاعر نامدار قرن ششم هجری از پزشکان بیمایه و بی اطلاع و داروهای بی اثر آنان شکایت می کند:

... ای طبیبان غلطگوی چه گویم که شمانامبارک دَم و ناساز دوایید همه

... ای کرامات فروشان، دمِ افسونِ شماعلت 44] افزود که معلول ریایید همه

... بس جوانم، به دعا جان مرا دریابیدکه چو عیسی ز بر بامِ دعایید همه

آه، کامروز تَبَم تیز[45] و زبان کند شدست تب ببندید و زبانم بگشایید همه

بوی دارو شنوم روی بگردانم از اوهر زمان شربت نو در مفزایید همه

تنم از آتش تب سوخته چون عود و نی است چون نی و عود سرانگشت بخایید همه

انواع شربت

بیش از 70 گونه شربت وجود دارد که اهمّ آنها عبارتند از شربت گلاب، شربت نیلوفر، شربت گل سرخ تازه، شربت گل سرخ مکرر، شربت سیب ساده، شربت سیب رنگین، شربت سیب فتحی، انواع شربتهای لیمو، شربت

سرکنگبین، شربت سکنگبین اناری، شربت آلو، شربت آلبالو، شربت میبه معطّر ... شربت پوست ریشه کاسنی، شربت انار شیرین، شربت شاه تره، شربت صندل سفید، شربت تمر هندی، شربت بارهنگ، شربت زرشک، شربت عنّاب، شربت خشخاش، شربت مورد، شربت مارچوبه، شربت گشنیز، شربت راوند یا شربت ریواس، شربت کافور پرورده، شربت نعناع، شربت سرکه، شربت نارنج، شربت قطام، شربت

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 309

فسنتین، شربت شیرخشت، شربت توت، شربت پیاز، شربت گاوزبان و جز اینها. «...

معجون ها نیز نام های بسیار دارند و همچنین است قرصها، و ربها و داروهای مکیدنی و جوارشیات (معرّب گوارش) معجونی است مفرح و مقوی و محلّل ریاح و مصلح اغذیه 46] جوب ابارجات (برای لینت مزاج، مفید است ... محتسب باید در تهیه مواد گیاهی، قرصها، معجونها و سفوفات (داروهای خشک کوبیده) نظیر زیره سیاه، تخم گشنیز، گز علفی و ترنجبین و جز آن) دقّت و مراقبت کند و کسی را که در این زمینه ها مطلع است، برای نظارت برگزیند ...» حسبت و مراقبت در کار عطاران مخصوصا مورد نظر ابن اخوه قرار گرفته زیرا بعضی از عطاران و داروسازان (طباشیر را با استخوان سوخته می آمیزند ...

و برخی از عطاران کندر را با صمغ و قلفونیه (یعنی صمغ صنوبر) می آمیزند ... و تمرهندی را به تقلّب با موم و نمک و سرکه می آمیزند و به نام عجبین البلاد می فروشند ...»[47]

طرز معالجه میرخواند

میرخواند مؤلف «روضه الصفا» در اواخر عمر به ضعف و بیماری مبتلا شد و به طوری که خود نوشته است: «ضعف جگر و گرده به مثابه ای بر راقم حروف استیلا یافت که قوّت حرکت بل مجال نشستن نماند و اطبای

مسیحانفس به معالجه این غریب بی کس پرداخته به سلوک طریق پرهیز که در نظر بصیرت بسیار دشوار نمود، ارشاد نمودند، چنانکه قرار دادند که هرروز به دو سیر گوشت که نان اصلا بدان منضم نشود و دو سیر شوربا و یک انار در آخر روز قناعت باید نمود و اگر تشنگی غلبه کند مقداری عرق کاسنی به جای آب باید آشامید و چون نقد حیات تحفه ای عزیز و میوه نایاب است کمینه از اشارت آن جماعت تجاوز جایز ندانست و باوجود این ضعف قوا و احتیاط که در اکل و شرب فرموده بودند از کتابت منع نکردند و مخلص حقیقی، این معنی را فوزی عظیم دانسته به کار خود مشغول شد ...»[48]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 311

سیر تکاملی اندیشه های ادبی و فلسفی در اروپا
اشاره

چون فرهنگ و معارف ایران از عهد فتحعلیشاه به بعد درنتیجه استقرار روابط سیاسی و فرهنگی با اروپا، تحت تأثیر فرهنگ و تمدن غرب قرار گرفته است، با رعایت کمال اختصار به سیر تکاملی فرهنگ غرب اشاره می کنیم.

سیر تکاملی فرهنگ فرانسه: فرهنگ و ادب فرانسه از قرن دهم به تدریج ترقی و پیشرفت نمود از 1120 تا 1270 میلادی که سال وفات سنلوئی است فعالیت فرهنگی سیر صعودی داشت و تعدادی دانشگاه در پاریس و دیگر نقاط فرانسه تأسیس گردید، جنگهای صد ساله از 1337 تا 1453 سبب انحطاط فرهنگ و ادبیّات در قرن چهاردهم و پانزدهم میلادی شد، تا اواسط قرن سیزدهم ادبیات فرانسه شامل نظم بود ولی پس از آن دوره، نثر جای نظم را گرفت. اشعار غنائی در قرون دوازدهم و سیزدهم رواج یافت.

ادبیات منثور با آثار وقایع نگاران و تاریخ نویسان آغاز شد و تا

قرن شانزدهم دوام یافت. در دوره رنسانس مخصوصا در آغاز قرن شانزدهم دو واقعه مهم یعنی رنسانس و اصلاح دینی روی داد که هردو در فرهنگ و ادبیات و اندیشه های فلسفی و اجتماعی مردم، آثاری عمیق باقی گذاشت.

نهضت رنسانس: این نهضت ادبیات فرانسه را به جانب ادبیات ایتالیائی و کلاسیک متوجه کرد، تأثیر این ادبیّات در اشعار «مارو» و در آثار «رابله» که یکی از نوابغ عالم ادب بشمار می رود مشهود است.

نفوذ ادبیات ایتالیائی عکس العمل ایجاد کرد، که آثار «رونار» و گروه «پلنیاد و مالرب» گواه بر آن است، از نویسندگان معروف عصر رنسانس میتوان «مونتنی» را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 312

نام برد، یکی از آثار عمده اصلاح دینی در ادبیات فرانسه این بود که متون مربوط به علوم الهی از زبان لاتینی به زبان فرانسه ترجمه شد.

در دوران فرمانروائی با ثبات و مرفّه خاندان بوربون، پاریس مرکز درخشان فرهنگ و تمدن مغرب زمین شد.

قرن هفدهم میلادی دوره ادبیات کلاسیک فرانسه است، کسانی چون کرنی، راسین و مولیر در رشته نمایشنامه نویسی- لافونتن و بوالو، در شعر غنائی و طنزآمیز- پاسکال، مادام دوسوینیه، بوسوئه، و مادام دلافایت و چند تن دیگر در نثر، متعلق به این قرنند. فنلون و سن سیمون به این قرن و قرن هیجدهم تعلق دارند.

نویسندگان قرن هفدهم، از جهاتی با یکدیگر تفاوت دارند، اما جملگی در سبک روشن و منقّح و در توجّه خاص به ریزه کاریهای رفتار آدمی، مشترکند.

در قرن هیجدهم دوره روشنفکری فرارسید، یکی از مشخصات ادبیّات قرن هیجدهم این است که ناظر به احوال آدمی به عنوان عضو یک جامعه سیاسی است، و دارای جنبه ای فعّال و

مبارز است، اگرچه از جنبه ادبی صرف، از ادبیّات قرن قبل پائین تر است.- شعر در ادب این عصر نقش فرعی دارد و نثر وسیله یی برای تبلیغ آراء و عقاید و نظریّات گوناگون اجتماعی است.

بعضی از سودمندترین و محکم ترین آثار فلسفی و سیاسی مغرب زمین، در طی این دوره در فرانسه و دیگر کشورهای غربی بوجود آمده است، در این زمینه بالاخص باید از آثار ولتر، ژان ژاک روسو و منتسکیو نام برد.

اصحاب دایره المعارف، به رهبری دیدرو و دالامبر چنانکه قبلا اشاره کردیم در حیات فکری فرانسه و کشورهای دیگر تأثیری عظیم داشتند.

آثار لوساژ، پروود اگزیل و «برناردن دوسن پیر» به زبان فرانسوی مقبولیّت بخشیدند، و ولتر، ماریوو، و بومارشه با نمایشنامه های خود، صورتی تازه در «درام» پدید آوردند.

انقلاب فرانسه سبب شکوفائی سیاسی و بیداری دیگر کشورهای اروپا و آسیا، و ظهور خطیبانی چون میرابو و دانتون شد.

قرن نوزدهم میلادی: این قرن را از لحاظ تاریخ تفکر و ادبیات فرانسه میتوان به سه دوره تقسیم کرد:

1- از 1800 تا 1850 که دوره رمانتیسم است، از 1850 تا 1880 که دوره

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 313

ناتورالیسم است، و از 1880 تا 1900 که دوره عکس العمل برضد ناتورالیسم است.

بعضی از نویسندگانی که در دوره انقلاب فرانسه به خارجه مهاجرت کرده بودند، بعد از 1800 به فرانسه بازگشتند، و به سبب آشنائی با ادبیات خارجی، افق ادبیات را توسعه دادند. از این جمله بالاخص باید مادام دوستال و شاتوبریان را نام برد. چیزی از این قرن نمی گذرد که رمانتیسم غالب می شود.

افکار شاعرانه (1820) از لامارتین، آغاز واقعی شعر رمانتیک است. در ادبیات فرانسه، سرآمد

و عالم نظری رمانتیسم «ویکتور هوگو» می باشد.

از شعرای رمانتیک مشهور دیگر، ویینی، موسه، و گوتیه را میتوان نام برد.

در تئاتر، ویکتور هوگو و دوما (پدر)- تئاتر رمانتیک را آغاز کردند. در زمینه رمان نویسی «رمانتیسم» سبب پیشرفت و تنوّع رمان شد. از رمان نویسهای معروف ساند، دوما (پدر) ستندال و مریمه را میتوان نام برد.

اگرچه «بالزاک» از تأثیر رمانتیسم خالی نبوده است، در درجه اول، مؤسس مکتب واقع پردازی جدید محسوب می شود. رمانتیسم، تحقیقات تاریخی را نیز احیاء کرد، از نویسندگان معروف در این زمینه می توان ا. تیری، میشله، گنرو وتیر را نام برد.

سنت بوو یکی از بزرگترین نقادان ادبی بشمار می آید. بالاخره در زمینه های مذهبی، لامنه و «لاکوردر» از رمانتیسم متأثرند.

در دوره 1850- 1880 تحولات تازه ای در ادبیات روی داد. شکست سیاسی انقلاب 1848 (انقلاب فوریه) عکس العمل برضد رمانتیسم را- که در ردیف لیبرالیسم بشمار می آید- تشویق کرد.

رنان و «ا آ. تن» ارباب فکر نسل جدید گردیدند. گروه «پارناسیان» پیدایش یافت، «لوکونت دولیل» رهبر این گروه بود و سولی و پرودوم بدان تعلق داشت- بودلر شعر غنائی را احیا کرد و پس از وی «رمبو» و ورلن، نهضت آزادی بخشی به الهام شعری دادند و تکنیک شعر را تعقیب و عصر شعر نو را آغاز کردند.

در رمان، واقع پردازی بالزاک به شاهکارهای «فلوبو» منجر شد. برادران گونکور راه را برای ناتورالیسم مهیّا ساختند. بالاخره از مشخصات نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی توسعه مطبوعات و مداخله مردم، و تأثیر افکار عمومی در امور و مسائل سیاسی است.

در دهه آخر قرن نوزدهم میلادی با دو جریان متقابل مواجه می شویم: ناتورالیسم، که سودای اعمال دقت علمی را در ادبیات دارد، و

عکس العمل ناشی از تأثیر برگسون به گرایش به معنویات در آن مشهود است. مؤسس مکتب ناتورالیسم ا. زولا است. از ادبای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 314

معروف کمابیش ناتورالیسم، موپاسان و «دوده» و بعضی از نویسندگان دیگر مانند ب.

بورژه، لوتی، و. م بارس- از آغاز، با ناتورالیسم مخالف بودند.

آناتول فرانس، موقعیتی خاص دارد، و یادآور ظرافت و شکّاکیّت ولتر است. در شعر، (دوکادانها) در آغاز، راه «ورلن» را در آزادی بخشی به شعر، اختیار کردند. سپس، مکتب سمبولیسم در جستجوی زبان شعری تازه ای برآمد، سرآمد این مکتب «مالارمه» بود، و از پیروان آن می توان و. مورآس، ه. دورنیه، ف. ژام، و ب. فور را نام برد.

در تئاتر همان گرایشهای ادبی دیده می شود.

ه. بک ناتورالیسم، را وارد تئاتر کرد و مترلینگ تئاتر سمبولیسم فرانسه را ابداع کرد، اما آنچه مخصوصا مقبولیّت عام یافت، نمایشنامه های ساردو و دوستان بود.

قرن بیستم، این قرن را میتوان به دو دوره 1900- 1918 و از 1918 به بعد تقسیم کرد. تا پیش از جنگ جهانی اول، شخصیتهائی چون بارس لوتی، بورژ، و آناتول فرانس نفوذ خود را حفظ کردند، اما بعدا جریانهای ادبی، بی حساب تنوع یافت، و هر نویسنده ای مدعی بود، که با حفظ علائق خود با گذشته، پیرو هیچ مکتبی نیست، «کلودل» که طبع شعرش هم زمان با گرویدن وی در سال (1886) به آئین کاتولیک بیدار شد، در اشعار غنائی خود از این آئین الهام می گیرد. شارل پگی که در آغاز مخالف کشیشان و هواخواه «دریفوس» بود یک شکل خاص از آئین کاتولیک را برگزید، و مقالات و اشعار خود را، وسیله بیان عقاید اجتماعی و مذهبی

خویش قرار داد. آپولینز، شعر را از آخرین قیود عروض و قافیه رها ساخت، و تأثیر وی در این زمینه روزافزون بوده است.

ر. رولان به انقلاب فرانسه با تحسین فراوان می نگریست و عشق عمیقی به حیات و نوع بشر داشت جنگ جهانی اول در ادبیات فرانسه تأثیری فراوان داشت.

در شعر پ والری، سنّت «مالارمه» را ادامه داد، اما عکس العمل هائی در مقابل جنگ پدید آمد که از آن جمله دادائیسم، کوبیسم، فوتوریسم و سوررئالیسم بود، هرنوع فکر و هنری که مبیّن عدم ثبات در جهان بود و راه حلی برای آن عرضه می کرد، یا به معنائی برای تحرک عالم قائل می شد و از آن قواعدی برای رفتار آدمی نتیجه می گرفت، خواستار و طرفدار فراوان داشت.

قسمت مهمی از ادبیّات پس از جنگ جهانی اول از افکار دو تن متفکر بزرگ معاصر- فروید و بروکسون، متأثر بوده است.

از نویسندگان بزرگ این دوره م. پروست، آ. ژید، ژ. رومن، ژ. دوآمل، ژ. برنانوس، ف. موریاک، کولت، و آموروا بوده اند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 315

تئاتر در فاصله بین دو جنگ جهانی تحوّلی عمیق یافت، اگرچه امروز تئاتر به کاری تجارتی در جامعه مبدل شده است، کسانی بوده اند که برای احیای هنر دراماتیک سخت کوشیده اند.

در دوره بین دو جنگ، چهار درام نویس سرآمد دیگران بودند: ژیرودو، سالاکرو (1889) کوکتو و آنوئی (1910)

پس از جنگ جهانی دوم نیز ادبیات فرانسه درخشندگی خود را حفظ کرد، از لحاظ اهمیت و نفوذ فکری سارتر، از نمایندگان برجسته فلسفه اگزیستانسیالیسم (اصالت وجود انسان)- در درجه اول قرار دارد، که تئاتر و رمان را برای تبلیغ این فلسفه به کار گرفت.

و نیز باید از

«آ. کامو» یاد کرد که او را وجدان نسل جوانتر فرانسه لقب داده اند.»[49]

رشد دانش پزشکی در اروپا
علم پزشکی در یونان باستان

پزشکی یعنی علم و فن شناختن بیماریها، درمان آنها، و جلوگیری از بروز آنها.- این علم، چنانکه قبلا نیز اشاره کردیم، چون در ایام قدیم، بشر، به کشف میکرب توفیق نیافته بود علت حقیقی بروز بیماریها بکلی بر انسان مجهول بود، و غالبا علل بیماریها را عوامل مرموزی می شمردند و به سحر و جادو متوسّل می شدند، در عین حال در همان ایام استفاده از بعضی گیاهان برای معالجه بیماران نیز معمول بود و هرگاه دعا و طلسم و گیاهان دارویی، مؤثر نمی افتاد به جادوگران رجوع می کردند. مدارک باستان شناسی نشان می دهد که از چندین هزار سال قبل از میلاد حرفه پزشکی نزد سومریان و بابلیها وجود داشته و در قوانین حمورابی مقرراتی در این باب آمده است. یونانیان از عهد ارسطو به بعد به تدریج علم طب را از منجلاب اندیشه های خرافی بیرون کشیدند و از راه مشاهده و تجربه و به همّت ابقراط و جالینوس، این دانش، بر پایه ها و مبانی علمی قرار گرفت. جالینوس برای نخستین بار تشریح را معمول کرد، در ایران نیز از عهد ساسانیان به بعد طب یونانی کمابیش مورد توجه قرار گرفت و اطبای یونانی و سریانی به معالجه بیماران پرداختند. در قرن پنجم میلادی نسطوریها که از خاک روم رانده شده بودند در ایران اقامت گزیدند و به تدریس طب پرداختند و مدرسه جندی شاپور، مشهورترین مدارس آن ایام است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 316

رشد تدریجی علوم تجربی
علم طب

«ابقراط علم طب را از حوزه اسرارآمیز معبد و تأثیرات آن آزاد ساخت و براساس علوم حیاتی متکی نمود، و مرض و حیات را تابع قوانین طبی دانست و نشان داد که فقط با

مطالعه دقیق طبیعت، به آن قوانین می توان دست یافت و روابط علت و معلول را نشان داد، مطالعه و تجربه را اساس مباحث طبی شمرد و نظر و استدلال و منطق را راهبر و معلول مطالعه، تحقیق و تجربه قرار داد، این دو، یعنی تجربه و نظر را با هم توام ساخت. به عقیده ابقراط انسان جزیی از طبیعت است با همان قوانین، هر موجود ذیحیاتی به طبیعت مرتبط است ... البته معلومات و اطلاعات ابقراط در طب محدود بود، زیرا دست زدن به بدن انسان، معمول نبود، از علم تشریح اطلاعات کمی داشت، فیزیولوژی نواقص بسیار داشت ... با این حال ابقراط روش علمی متینی طرح کرد، طب را از دیانت منفک و جدا ساخت، مطالعات بر بالین بیمار را اساس کار خود قرار داد. ابقراط مجموعه طبی بسیار مهّمی که قدیمترین و گرانبهاترین میراث معلومات طبی قدماست به نام «مجموعه ابقراطی» باقی گذاشته که در آن از تمام قسمتهای نظری و علمی طب، بحث و تحقیق کرده است و همین مجموعه است که بزرگترین منبع طب اسلامی شمرده می شود ...»[50]

نخستین استاد تشریح

«... جالینوس مخصوصا در قسمت تشریح، یگانه عصر بود و متجاوز از 12 قرن، یعنی از قرن دوّم میلادی تا آغاز قرن شانزدهم استاد مسلم این رشته شمرده می شد و همه اطبای قرون وسطا از جمله اطبای مسلمان با کمک کتب جالینوس با علم تشریح آشنا شدند و فقط در قرن 16 است که طبیب و کالبدشناس معروف بلژیکی وزال(Vesale) کتابی در تشریح نوشت و نواقص تشریح جالینوس را مدلل داشت ... به حکایت تاریخ، ضعف و فساد امپراتوری روم غربی سبب حمله قبایل وحشی

بر ایتالیا گردید، درنتیجه، علم و هنر از پیشرفت و سیر تکاملی خود بازماند و بار دیگر عزایم و خرافات جای دارو و درمان را گرفت.

شیوع دین مسیح و رسمی شدن آن در روم شرقی نیز مشّوق اهل علم نبود، برعکس، سران دین، فلسفه و علم را خلاف شرع می دانستند و پیروان علم و فلسفه را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 317

کفر می شمردند، مثلا در قرن پنجم میلادی کنیسه مسیحی، مدرسه شهر «ادس» را که مسلمانان، «رها» می گفته اند، و در محل فعلی شهر «اورفه» قرار داشت، بستند، و از فعالیت فرهنگی آن جلوگیری کردند، و نسطوریان را از آن مدرسه بیرون کردند و جماعتی از همین نسطوریان رانده شده، به ایران پناهنده شدند، و بعضی از آنها به ترقی مدرسه، جندی شاپور همت گماشتند و خدمات شایان دیگری انجام دادند.

... در اوایل قرن هفتم میلادی دیانت اسلام ظاهر شد ... قرن اول هجری به فتح ممالک و تشکیل حکومت وسیع عرب گذشت، مسلمین بر ممالکی که مهد تمدن بود، دست یافتند، شهرهای بزرگی که مراکز علوم و فنون شمرده می شد از قبیل دمشق، قیصریه و اسکندریه مسخر گردید، در طی این فتوحات، مسلمین به تدریج به این نکته برخوردند که برای بقای حکومت و فرمانروایی خود باید تمدن و فرهنگ ملل مقهور را فراگیرند. این نهضت، مخصوصا با ظهور خلفای عباسی و نفوذ ایرانیان در اداره امور ممالک اسلامی، پیشرفت و ترقی کرد، بطوری که در جوار هر مسجدی مدرسه ای بنا شد، کتابخانه ها به وجود آمد، بیمارستانها تأسیس شد، در مدارس مسلمانان، همه علوم تدریس می شد مخصوصا علوم دینی و طب و فلسفه.

بطوری که گفته شد،

نسطوریها و حکمای اسکندری که به مشرق هجرت کرده بودند و یهودیان و قبطیان و سوریان، از دو قرن قبل از این نهضت، زمینه را بخوبی فراهم کرده بودند ... اشخاصی که در بین مسلمین در راه علوم از جمله طب کار کرده اند ممکن است به دو گروه قسمت کرد. مترجمین و مولفین:

مترجمین و مؤلفین

مترجمین اشخاصی بوده اند که فن ایشان فقط ترجمه بوده است، درحالی که مؤلفین، آثار ترجمه شده را بخوبی فرا گرفته و به سلیقه خود تألیفاتی کرده اند. بطور کلی در قرنهای بعد، یعنی در دوره اوج ترقی علمی، در میان مسلمین، علمای بزرگی پیدا شدند که از مرحله ترجمه و شاگردی گذشتند، این گروه پژوهندگان، استقلال فکری داشتند و با آنکه اساس معلومات آنها از یونان گرفته شده بود در نوشته ها و گفتار آنها آثار مطالعه شخصی و گاهی نقد آثار قدما دیده می شود. اطبا آزمایشها و امتحانات تازه می کنند، تعلیمات طبی سودمندی در بالین بیماران در بیمارستانها، به عمل می آید ... رازی، شکوک بر جالینوس می نویسد و کلیه آراء و نظریات او را تأیید نمی کند. همانطور که ابو علی سینا در مقدمه «حکمه المشرقین» به نقد فلسفه مشاء می پردازد. بعضی از شهرهای اسپانیا و بغداد از مراکز مهم طب شمرده

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 318

می شود بطوری که تنها در کتابخانه قرطبه، به گفته مورخین، سیصد هزار مجلّد کتاب خطی، در علوم مختلف گردآوری شده بود.

شکوک رازی بر جالینوس

رازی در مقدمه کتاب شکوک می نویسد: «می دانم بسیاری از مردم خرده خواهند گرفت و در تألیف این کتاب، مرا ملامت خواهند کرد که چگونه در مقام مخالفت با مرد جلیل القدری چون جالینوس برآمده ام درحالیکه از همه خلق بیشتر بر من حق دارد ... ولی علم و فلسفه زیر بار تسلیم صرف و تقلید محض و قبول اقوال اساتید، بدون دلیل و بیّنه نمی رود ... فیلسوف خود نمی پسندد که شاگردانش چشم بسته تسلیم گفته های او شوند ...»[51]

علم پزشکی در عالم اسلام
سازمانهای پزشکی بعد از اسلام

پس از آنکه پزشکان ایرانی مخصوصا اطبای جندی شاپور به حوزه قدرت مسلمانان راه یافتند نه تنها علوم و معارف ایرانی بلکه بسیاری از لغات و مصطلحات فارسی نیز بین مسلمانان شیوع یافت تا جایی که لغت «بیمارستان» و «مارستان» به مراتب بیشتر از لغت دارالشّفا بر سر زبانها بود.

شرابخانه (داروخانه)

هر بیمارستانی داروخانه یی داشت موسوم به «شرابخاناه» که آن را اعراب از لغت فارسی «شرابخانه» اقتباس کرده بودند. در دواخانه ها یک رئیس و عده یی داروساز مشغول خدمت بودند و در آنجا داروها، معجونها، مرهمها، مربّاها و عطریّات و ظروف و آلات دواسازی موجود بود.

در هر بیمارستان، یک رئیس عمومی بود که به تمام شعب بیمارستان ریاست داشت و تحت نظر او رؤسای امراض داخلی، رئیس قسمت جرّاحی، کحّالی و شکسته بندی به خدمت مشغول بودند. امور بیمارستان، تحت مراقبت «ناظر بیمارستان» اداره می شد.

حقوق اطبا برحسب موقعیّت علمی که داشتند از 50 دینار تا 10 دینار تغییر می کرد (یک دینار تقریبا معادل 15 فرانک فرانسوی طلا بود).

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 319

اولین بیمارستان

اولین بیمارستان را ولید بن عبد الملک اموی در 88 هجری تأسیس کرد. وی دستور داد «جذامیها» را از دیگر بیماران جدا کنند و برای کورها و پیران سالخورده آسایشگاههایی در نظر گرفت. هر بیمارستان دو نوع بیمار داشت، یکی بیمارانی که از خارج می آمدند و پس از گرفتن دستور العمل و دارو به منزل خود می رفتند، دیگر بیمارانی که در قسمت مخصوص خود بستری می شدند. در معاینه و معالجه بیماران شاگردان نیز شرکت می کردند. ابن الندیم از قول یکی از معاصرین زکریای رازی نقل می کند که رازی در مطب خود تمام شاگردان را جمع می کرد، همین که بیماری وارد می شد نخست شاگردان مبتدی اظهار نظر می کردند. اگر تشخیص آنها صحیح نبود دسته دیگر به تشخیص بیماری می پرداختند تا وقتی که بالاخره استاد، بیمار را معاینه می کرد و به بحث در پیرامون مرض و تشریح بیماری می پرداخت، و این همان روشی

است که امروز در جهان متمدن معمول است.

مشاوره پزشکی

در مواردی که تشخیص بیماری مشکل بود اطبای قسمتهای مختلف دور هم جمع می شدند و مجلس مشاوره تشکیل می دادند. اطبای بیمارستان به نوبت مشغول کار می شدند مثلا جبرئیل بن بختیشوع در هفته دو شبانه روز در بیمارستان نوبت داشته است، هر بیمارستان کتابخانه یی داشت که هرکس به آسانی می توانسته است به کتاب مورد نظر دسترسی حاصل کند.

اجازه طبابت

اجازه طبابت در آغاز تمدن اسلامی چندان دشوار نبود ولی بعدها داوطلبان شغل طبابت ناگزیر بودند پس از فراگرفتن اطلاعات لازم، درباره رساله یکی از اطبای مقدّم یا معاصر خود مطالعه کنند و امتحان بدهند، پس از پایان امتحان، به دانشجو گواهی نامه یی داده می شد.

نمونه یی از گواهی نامه های پزشکان

در گواهی نامه یی مربوط به قرن یازدهم هجری پس از مقدمه یی چنین نوشته است: «چون شمس الدین محمد جّراح، رساله فلان را به نظم درآورده و آنچه لازمه تحقیق و تدریس است معمول داشته پس از استخاره اجازه دادم که به معالجات جرّاحی و فصد و کشیدن دندان فاسد بپردازد.»

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 320

دوافروشان: این گروه نیز مورد مراقبت بودند که مبادا دوای دیگری، به جای دوایی که طبیب تجویز کرده است، به عمد یا اشتباه، به بیمار بدهند، مأمون و افشین عده ای را برای مراقبت در احوال داروفروشان برگزیدند. یکی از وظایف محتسب که شغلش امر به معروف و نهی از منکر بوده است، سرکشی به کار اطبا و کحّلان و جرّاحان و شکسته بندها و دوافروشها بود. «محتسب» اطبا را وادار می کرد که قسم یاد کنند که شغل خود را مطابق اصول شرافت انجام دهند و متعهّد به عهد ابقراطی شوند و نیز وظیفه محتسب آن بوده است که اطبا را مطابق اصولی که حنین بن اسحاق در کتاب محنته الطبیب نوشته امتحان کند.- کحّالان را با کتاب چشم حنین بن اسحاق امتحان می کردند، شکسته بندها می باید از عهده امتحان مقاله ششم کتاب بولس الاجانیظی که مخصوص شکسته بندی است برآیند، جراحان مطابق محتویات کتاب جالینوس که مخصوص جراحات و مرهم ها و تشریح و سایر مسائل جرّاحی بود،

امتحان می شدند.

«محتسب» با راهنمایی اطبا و متخصّصین دواشناسی، در کار دوافروشان و اطبا نظارت کامل داشته است.[52] به نظر ادوارد براون، پژوهنده انگلیسی، زکریای رازی بدون شک بزرگترین پزشک بالینی و مشاهده یی اسلام است. او و ابن سینا در پیشرفت پزشکی در خاور و باختر بی نهایت تأثیر داشته اند ... مهارت رازی در تجزیه و تحلیل علایم بیماری و روش درمان و معالجه او بی شباهت به پزشکان روزگار ما نیست؛ وی وضع عمومی یکی از بیماران خود را چنین توصیف می کنند:

تشخیص بیماری

«عبد الدین سواد، دچار تبهای نامنظمی بود که گاه هرروز به وی عارض می گشت، و زمانی یک روز در میان و گاهی هر چهار روز و یا شش روز، و قبل از عارض شدن تب، لرز مختصری به او دست می داد و به دفعات بسیار بول می کرد، من این نظر را ابراز داشتم که یا این تبها می خواهد، به تب ربع مبدل شود، و یا این است که بیمار زخمی در کلیه دارد، پس از اندک مدتی در بول بیمار چرک پیدا شد، من به او خبر دادم که دیگر تب باز نخواهد گشت و چنین شد.

تنها چیزی که مانع آن بود که در نخستین بار نظر خود را درباره اینکه بیمار زخم کلیه دارد ابراز کنم، این بود، که پیش از آن به تب غب 53] و تبهای دیگر مبتلا بود و گمان

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 321

می رفت که تبهای نامنظم از التهاباتی باشد، که چون نیرو گیرد به تب ربع مبدل خواهد شد ... چون با بول او چرک همراه شد به او داروهای مدر خوراندیم تا ماده

چرکی از میان رفت و پس از آن به معالجه وی با گل مختوم و کندر و خون سیاوشان پرداختم، از بیماری خلاص شد و در مدت دو ماه به سرعت شفای کامل یافت ...»[54]

معاینه بیماران

توجه به وضع بیمار و معاینه اعضای بدن او، از عهد رازی در ایران معمول بود. در عهد غزنویان سلطان سعید عین الدوله بهرامشاه کنیزکی خرید صاحب جمال که پس از چندی بیمار شد. چون او را به ابو سعید موصلی نمودند گفت: «دلیلش (یعنی قاروره و بول) را بیاورید تا ببینیم و به رنجوری واقف شوم.» چون قاروره بدید گفت: «این رنجور مرا نمایید تا نبض و بشره و زبان، و ته چشم او ببینم تا علت بهتر مرا معلوم گردد»[55]

از اقدامات خیر عضد الدوله اصلاح و تکمیل بیمارستانی است که بنام وی مشهور شده است. راجع به محل این بیمارستان، قبلا با رازی مشورت کردند وی محلی را برگزید که از برکت آب وهوای مساعد، گوشت در آن دیرتر فاسد می شد. در این بیمارستان 24 پزشک خدمت می کردند. تعیین مسئولین بیمارستان با روشی انتخابی و دموکراتیک صورت می گرفت، یعنی از بین بیش از صد طبیب 50 تن را انتخاب می کردند، بعد از بین این عده ده تن که زبده ترین بودند برمی گزیدند و سپس از میان این ده نفر، سه نفر را انتخاب و به عضد الدّوله معرفی می کردند وی رازی را که به حق، پزشکی عالیقدر بود به ریاست بیمارستان برگزید.

دیوانه یی که عضد الدّوله را دیوانه خواند

یکی از اقدامات بسیار جالب عضد الدّوله ساختن دارالشّفای دیوانگان در بغداد است. «هنگام افتتاح بیمارستان عضد الدّوله بین دیوانه ها، قدم می زد و حال آنان را می پرسید، وقتی از یکی پرسید که حالت چطور است؟ جواب داد از حال تو بهتر است، زیرا تو ظاهرا از ما دیوانه تری! عضد الدوله با لبخند از دیوانه پرسید، چطور من از شما دیوانه ترم؟ دیوانه جواب داد،

برای اینکه پول مردم عاقل را می گیری و صرف ما دیوانه ها

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 322

می کنی!»[56]

شرایط پزشکی

در چهار مقاله نظامی عروضی در قرن ششم هجری، مختصّات یک پزشک حاذق، چنین توصیف شده است: ... طبیب باید که رقیق الخلق، حکیم النفس، جید الحدس باشد، اعنی که او را سرعت انتقالی بود از معلوم به مجهول ... دلیل از نبض می باید گرفت و نبض حرکت انقباض و انبساط است و سکونی که میان دو حرکت افتد ... و تفسره 57] را نیز همچنان الوان و رسوب او نگاه داشتن و از هر سویی بر حالتی دلیل گرفتن، نه کاری خرد است ... باید طبیب منطق بداند، و جنس و نوع بشناسد، و چون علت نشناسد، در علاج مصیب نتواند بود، و ما اینجا مثلی زنیم تا معلوم شود که چنین است که همی گویم: مرض جنس آمد و تب و صداع و زکام و سرسام و حصبه و یرقان نوع، و هر یکی به فصلی از یکدیگر جدا شوند و از این هر یکی باز جنس شوند، مثلا تب جنس است وحمی یوم و غب و شطرالغب و ربع، انواع، و هریک به فصلی ذاتی از یکدیگر جدا شوند، چنانکه حمی یوم جدا شود، از دیگر تبها بدانکه درازترین مدّت او یک شبانه روز بود و درو تکسّر و گرانی و کاهلی وارد نباشد، و تب مطبقه جدا شود از دیگر تبها بدانکه چون بگیرد تا چند روز باز نشود و تب غب جدا شود از دیگر تب ها بدانکه روزی بیاید و دیگر روز نیاید و تب شطرالغب جدا شود از دیگر تبها

بدانکه یک روز سخت تر آید و درنگش کمتر باشد و یک روز آهسته تر آید و درنگش درازتر بود ... چون طبیب حاذق باشد و بداند که کدام تب است و مادّت آن چیست، مرکب است یا مفرد، زود به معالجت مشغول شود ...»[58]

مولوی، در جلد چهارم مثنوی معنوی، به پاره ای معالجات و تلاشهای پزشکی مردم کوچه و بازار، برای نجات بیماران اشاره می کند، برای آنکه خوانندگان به حدود اطلاعات طبی توده مردم و خانواده ها در هفت قرن پیش، کم وبیش آشنا شوند بیتی چند از کتاب مثنوی مولانا جلال الدین رومی را نقل می کنیم:

آن یکی دَبّاغ در بازار شدتا خَرَد آنچه ورا، در کار بُد

چونکه در بازار عطّاران رسیدناگهان افتاد بیهوش و خمید

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 323

جمع آمد خلق بر وی آن زمان جملگان لا هول گو، دَرمان کنان

آن یکی کَف بر دلِ او می براندوز گلاب، آن دیگری بر وی فشاند

آن یکی دستش همی مالید و سَروان دِگَر کَهگل 59] همی آورد تر

و آن بخور و عود و شکر زد بهم وان دگر از پوشِشَش می کرد کَم

و آن دگر نبضَش، که تا چون می جهدوان دگر «بو» از دهانش می سِتَد

تا که مِی خورده است یا بَنگ و حشیش خلق درماندند اندر بی هوشیش

... یک برادر، داشت آن دّباغ زفت کُربز[60] و دانا بیامد زود تفت 61]

گفت من رنجش همی دانم ز چیست چون سبب دانی دوا کردن جلی 62] است

... هم از آن سرگِین سگ داروی اوست که بدان او را همی معتاد و خواست

جانورشناسی

غیر از رشته طب، که مورد علاقه عموم مردم است، در بخشهای دیگر فرهنگ بشری از جمله

در جانورشناسی و صید نیز کتابهای زیادی به وسیله دانشمندان جهان اسلام به رشته تحریر درآمده است از جمله عجایب المخلوقات قزوینی، اوصاف الحیوان و منافعها تألیف ابن بختیشوع و منافع الحیوان ابن الدریهم و حیاه الحیوان دمیری، همه متنهای بزرگ جانورشناسی است.

زمین شناسی

درباره زمین شناسی کمتر اثری به پای آثار بیرونی می رسد. وی طبیعت رسوبی حوضه رود گنگ را کشف کرده و درباره آن چنین نوشته است:

یکی از این دشتها، در هندوستان است که از جنوب به اقیانوس هند محدود است ...

اگر خاک هندوستان را با چشم خود ملاحظه کرده و درباره ماهیت آن به تأمل پرداخته باشید، اگر سنگهای گردی را در نظر بگیرید، که هر اندازه زمین را عمیقتر بکنید باز هم آنها را خواهید یافت، سنگهایی که در نزدیکی کوهها و آنجاها که رودها جریان سریعتر دارند بزرگتر است و هرچه از این کوهها دورتر شوید ... کوچکتر می شود، و آنجا که رودها به مصب دریا نزدیک است این سنگها خرد می شود و به صورت دانه های شن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 324

درمی آید- اگر همه اینها را درنظر بگیرید ناگزیر چنین معتقد می شوید که در روزگاری هندوستان دریا بوده است و این دریا به تدریج با رسوبات این رودها پر شده است. با این توصیف بخوبی پیداست که بیرونی کاملا به دگرگونیهای زمین شناختی که درگذشته صورت گرفته واقف بوده از فرایند و تغییرات تدریجی آن آگاهی داشته است. در کتاب نزهه القلوب حمد اله مستوفی در زمینه جانورشناسی مطالبی آمده است، با آنکه ارزش علمی ندارد برای تفریح خاطر خوانندگان جمله یی چند از آن را نقل می کنیم: در ذکر حیوانات

برّی و آن پنج است:

«وجه اول در ذکر حیوانات اهلی، از ایشان ده صنف، بر سبیل حروف یاد کنیم: ابل:

شتر را به عربی بعیر ... خوانند جانوری عجیب خلقت و بزرگ هیکل، کم خورش، بارکش و فرمانبردار است ... به همه مذاهب ماکول اللّحم است و گوشتش گرم و خشک به درجه اول، غذای سوداوی غلیظ دهد و شتر را زیرکی است که چون رنجور شود برگ بلوط خورد تا صحت یابد و چون آن را مار زهر زند، خرچنگ خورد زهرمار در او مؤثر نشود. جگرش دفع نزول ماء العین (آب چشم) کند، و روشنی بصر دهد شحمش 63] هرجا بنهند مار، از او بگریزد و بواسیر را مفید شود. مویش بر ران چپ بندند سلس البول باز دارد. و شتر چند نوع است لوک، بیسراک و بختی و بهترین به شکل و قیمت بختی و به بارکشی بیسراک و به تحمل تشنگی لوک بود ...»

و ضمن بحث در خواص حمار می نویسد: کژدم گزیده، چون با شگونه بر او سوار شود و خر روان گردد، الم تسکین یابد مغزش با روغن زیت آمیخته، موی دراز کند، دندانش زیر بالین نهند خواب آرد، جگرش تب ربع و صرع زایل کند و به ناشتا بهتر بود، سپرزنش 64] شیر افزاید، سمش صرع و برص ببرد و چون با زیت بیامیزند خنازیر و ناسور ببرد. اکل گوشتش دفع زهر و جذام کند، پیهش گداخته جراحات و قروح به اصلاح آورد آب سرگین تازه اش در بینی چکانند رعاف «خون ریزی» بینی بنشاند. بولش بر کشتی مالند ماهیان بر آن جمع شوند، خونش بواسیر ببرد و کودک بدخوی را خوش خوی

گرداند. شیرش به غرغره کردن درد دندان بنشاند و به خوردن، سرفه کهن ببرد ...»[65]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 325

تنوّع موضوعات و مباحث علمی و فرهنگی در قرون وسطا
طبقه بندی علوم

طبقه بندی علوم در عالم اسلام از قرن سوم هجری (نهم میلادی) آغاز شد و پس از آن اندک اندک این کوشش و تلاش افزایش یافت «در آغاز، مبنای این طبقه بندی تقسیم ارسطویی علوم به نظری، عملی و صناعی بود، ...

این طبقه بندی بعدها رفته رفته کاملتر شد، علوم اسلامی بر علوم قدیمی افزوده شد و معرفت دینی و مابعد طبیعی به معنی عرفان بالاترین درجه را پیدا کرد. یکی از قدیمترین و مؤثرترین طبقه بندیها از فارابی است که در کتاب احصاء العلوم بیان شده ... و با جزئی تغییر مورد قبول ابن سینا، غزالی و ابن رشد واقع شده است.

1. وی در احصاء العلوم، علم زبان را به هفت بخش تقسیم می کند:

1. علم الفاظ مفرد، 2. علم الفاظ مرکب، 3. علم قوانین الفاظ مفرد، 4. علم قوانین الفاظ مرکب، 5. علم قوانین درست نوشتن، 6. علم قوانین درست خواندن.

2. علم منطق را به هشت بخش تقسیم می کند و در آن از مقولات و قوانین معقولات و قوانین سنجش «قیاس» و قوانین برهان و گفتارهای جدلی سفسطه و قوانین خطابه و قوانین شعر سخن می گوید.

3. علم تعالیم را به هفت بخش، یعنی علم عدد، علم هندسه، علم مناظر، علم نجوم، علم موسیقی، علم اثقال و علم حیل (که شامل جبر و مقابله و معماری و مهندسی و علم ساختن آلات نجوم و آینه ها و ظرفهای عجیب می شده است) تقسیم می کند.

4. علم طبیعی را نیز به هفت بخش تقسیم می کنند شامل 1. بحث در آنچه میان

اجسام طبیعی مشترک است، 2. بحث در اجسام بسیط و عناصر اجسام مرکب، 3. بحث در پیدا شدن و نابود شدن (کون و فساد)، 4. بحث در اعراض و انفعالات عناصر، 5.

بحث در اجسام ترکیب یافته از عناصر، 6. بحث در معادن، علم گیاهان، علم جانوران.

5. علم الاهی یا مابعد الطّبیعه را نیز به سه بخش تقسیم می کند شامل: 1. بحث در موجودات از لحاظ وجود، 2. بحث در اصول و مبادی براهین، 3. بحث در موجوداتی که جسم نیستند.

6. علوم مدنی و فقه و کلام که شامل سیاست مدن و علوم مدنی و علم فقه و علم کلام بود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 326

پس از نخستین کوششها، طبقه بندی علوم، توسط ابن سینا و جمعیّت اخوان الصفا و فخر رازی دنبال شد و سرانجام دقیقترین تقسیم بندی به همّت ابن خلدون صورت گرفت.

به نظر او علومی که در جهان اسلام تحصیل و تدریس می شود به قرار زیر است:

1. علوم عقلی: شامل منطق و علوم طبیعی (طب و فلاحت).

2. الهیات: شامل ساحری، طلسمات، علم اسرار حروف و علم کیمیا.

3. علم مقادیر: شامل علم هندسه، حساب، موسیقی، علم نجوم.

4. علوم نقلی: شامل علم قرآن و تفسیر، علم حدیث، علم کلام، علم فقه، علم تصوف، علم زبان عربی، مشتمل بر لغت نحو بیان و ادب.

البته علومی که در بالا برشمردیم در همه مؤسسات فرهنگی قرون وسطا بطور منظم تدریس نمی شد، بلکه هریک از این رشته ها در سازمانهای رسمی یا خصوصی به اشخاص ذیعلاقه تدریس و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شده است. به همین جهت باید هریک از آنها را جزئی، از حیات عقلی در جهان

اسلامی بدانیم ...»

غیر از هیأت و نجوم که دانشمندان اسلامی در راه آن تلاش کرده اند، جغرافیا نیز موضوع تألیفات و تحقیقات متعددی از طرف صاحب نظران بوده است

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 401

سرنوشت علم در دو قرن اخیر
سیر نزولی علم طب در ایران

چنانکه قبلا اشاره کردیم، علوم مختلف، مخصوصا علم طب، در عهد زکریای رازی و ابن سینا، کمابیش به مبانی علمی و تجربی نزدیک شده بود. بیمارستان جندی شاپور، بیمارستان عضد الدوله دیلمی و سایر بیمارستانها، به همت سلاطین و خلفا و مردم خیرخواه احداث گردید و یکی از مراکز تحقیق و مطالعه در رشته پزشکی بشمار می رفت.

در بیمارستانها، بیماران را برحسب نوع بیماری در بخشی مخصوص مداوا و معالجه می کردند. جراحی، امراض داخلی، چشم پزشکی، دام پزشکی و امراض زنانه و شکسته بندی از هم تفکیک شده بود. غیر از داروهای گیاهی، از ادویه شیمیایی، معجونها و شربتهای گوناگون برای معالجه بیماران استفاده می کردند. با حمله مغول و تیمور و محو آثار علمی و فرهنگی و فرار عده یی از دانشمندان، و بعدها با استقرار حکومت صفویّه و نفوذ و مداخله بعضی از روحانیون قشری، در کلیه شئوون سیاسی و علمی و فرهنگی، رکود کلی پیدا شد. و در قرون بعد، در اثر جنگهای مداوم فئودالی و نفوذ سیاستهای استعماری انگلستان و روسیه تزاری، و خیانت آگاهانه شهریاران بی کفایت قاجاریه، رشد طبیعی علم و دانش ممکن نگردید. اکنون اجمالا سیر پزشکی را از عهد صفویه به بعد مورد مطالعه قرار می دهیم.

پزشکی در ایران عهد صفویّه

«تاورنیه»، جهانگرد فرانسوی، می نویسد که «در ایران، علم طب به پایه فرنگستان پیشرفت نکرده است. وقتی طبیب، بیمار را می بیند اغلب چهار تخمه خنگ با بعضی نباتات تجویز می کند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 402

که از دکان عطاری می گیرند و در خانه می جوشانند و به بیمار می دهند. معمولا بیماران را از خوردن نان منع می کنند و غذای ساده ای به او می دهند. اطبای ایران در هر

مرضی، پرهیز و امساک را لازم می دانند. این کار، گاه مفید و در مواردی زیان بخش است. سپس می گوید که در ایران، بیمارستان خوب وجود ندارد. اگر کسی نتواند پزشک را به منزل خود بیاورد، ناچار او را سوار الاغی می کنند و دستمال و یا شالی دور گردنش می پیچند و او را نزد پزشک می برند. طبیب، نبض او را می گیرید و زبانش را معاینه می کند و بعد روی کاغذ کوچکی مسهل و منضجی برای او تجویز می کند ...»[66]

در حدود قرن دهم هجری، مراقبت و نظارت در شغل طبابت برعهده یکی از دیوانیان، یعنی حکیم باشی، محول بود. نظارت عمومی بر شاغلین امر طبابت، از هر مقامی که بودند و بر سایر کارهای وابسته به طب از قبیل داروفروشی و نیشترسازی و نظایر آنها، به وسیله یک مرد غیرطبیب ملقّب به محتسب یا «بازرس کل» اعمال می شد.[67]

دون ژوئن، یک جهانگرد خارجی می نویسد: «در مورد معالجه بیماران، ایرانیان نیز مانند دیگر ملل بیگانه از تجویز گیاهان و دستور پرهیز، استفاده می کنند. در مورد بیماریهای دشوار همچون گلودرد و سرماخوردگی شدید و امثال آن فصد می کنند، مردم بسیار خرافاتی هستند و به تفأل، سخت معتقدند و تصور می کنند که با دعا در مساجد می توانند تا حد بسیاری، نتایج و عوارض بیماری را تغییر بدهند ...»[68]

در دوره قاجاریّه حاجی محمد کریمخان کرمانی، بابی از کتاب خود «مجمع الرسایل فارسی» را به فصد و کم کردن خون، اختصاص می دهد و می نویسد که این کار به پنج صورت امکان پذیرست: رگ زدن، حجامت کردن، زالو انداختن، گوش تیغ زدن و دیگری خون از بینی جاری کردن- در فصل اول می گوید: «بدانکه خون، قوام بدن و

مرکب روح است و کم کردن آن، روا نیست مگر در وقت حاجت که طبیب حاذق بگوید، بعد 28 شرط برای گرفتن یا کم کردن خون ذکر می کند که چند مورد آن را ذکر می کنیم: 1. خون بسیار باشد، 2. زمستان نباشد، 3. اگر زن خون می گیرد آبستن نباشد، 4. قولنج نداشته باشد، 5. زیاد لاغر یا چاق نباشد، 6. پیر و فرسوده نباشد، 7. امتلای معده نداشته باشد، 8. تا 12 ساعت بعد از جماع، خون نگیرد، 9. بعد از ماندن بسیار در حمّام حجامت نکند، 10. پس از ناخوشی و لاغری نباشد، 11. در فصل بهار باشد، 12. در مناطق

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 403

بسیار گرم یا بسیار سرد نباشد، 13. خون را یک مرتبه نگیرد بلکه کم کم بگیرد تا ضعف شدید یا غش عارض نشود، 14. کمتر از 14 سال را فصد نکند ...»[69] در صفحات بعد به تفصیل از راه و رسم رگ زدن و طرز استفاده از نیشتر بحث می کند. و در مورد حجامت تأکید می کند که: «اول موضع را چرب کند و شاخ حجامت بگذارد و آرام آرام بمکد و خرده خرده شدیدتر بمکد و تیغ نزند تا عضو خوب قرمز شود ... بعد از حجامت، غذای شور نخورد. پیش از حجامت و بعد از آن از خوردن تخم مرغ اجتناب کند و حرکت و غضب و جماع، در آن روز نکند»[70] نویسنده «زالو» را نیز بسیار مفید می داند و معتقد است در بعضی موارد انداختن زالو بر حجامت رجحان دارد.

دندان پزشکی در عهد قاجاریه

جالب ترین قسمت این کتاب، تعالیمی است که مؤلف راجع به کشیدن دندان می دهد: «... پیش

از انداختن کلبتین به بیمار بگوید که قدری موم بر روی آن دندان بچسباند که اشتباها دندان دیگری را نکند ... سر علیل را میان دو پای خود گرفته دندان را بکند و اگر دندان سخت باشد، با چاقوی نازکی لثه را از استخوان جدا کند و کلبتین را تا می تواند به بن دندان اندازد ... سعی کند صدمه به سایر دندانها نزند و لب و زبان در میان کلبتین نیفتد ...»[71]

نگاهی به اروپای قرن هیجدهم

فراموش نکنیم، که مردم اروپا، حتی در قرن هیجدهم میلادی از لحاظ زیست شناسی و آشنایی با وظائف الاعضا و داروشناسی و علم پزشکی، فرق زیادی با ملل کهنسال شرق نداشتند. به قول پیر روسو: «نگاهی به فهرست دفاتر عطاران و خواصّی که برای بعضی از مواد و گیاهان قایل بودند، دلیل روشنی بر این معناست» و فرق زیادی با مندرجات فرح نامه جمالی که قبلا از آن یاد کردیم ندارد:

«... گوگرد طلایی: مرتب کننده عادت ماهانه بانوان، معالج کبد، دوای سرفه، دافع

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 404

تب، علاج سردرد، معرّق، نوشدارو و یگانه دافع ماساریقا[72] است.

خارخسک مقدس: مهّوع، ملیّن، مدر، معرّق، دافع بلغم، تریاق، مقّوی قلب، محرّک هضم، دافع خفقان، علاج امراض کبد، مدر و مفید برای عادت ماهانه بانوان، ضدّ صرع، معالج ذات الجنب، دافع تب، ضد کرم، مقوی باه و مرهم انواع زخمهاست.

برای شاه تره یا داروی پیغمبران ... نیز خواصی ذکر می کند.

... و اینها همان ادویه ای است که مورد تمسخر ولتر قرار گرفت و در وصف پزشکی و پزشکان عصر خود گفت: دانشی که موضوع آن وارد کردن دوایی است که نمی شناسند در جسمی که اصلا از آن

اطلاعی ندارند.»[73]

پیشرفت سریع علم طب در قرن نوزدهم و بیستم

در اوایل قرن نوزدهم میلادی طریقه «هومئوپاتی» در اروپا معمول شد که افراط در درمان، و خوراندن مقدار زیادی دارو را، به بیمار، که روش معمولی اطبا بود تا حدی تخفیف داد.

در قرن نوزدهم پاستور نشان داد که بیماریها، ناشی از میکروبها هستند و «لیستر» طریقه یی برای ضدعفونی کردن یا پلشت زدایی معمول ساخت و درنتیجه مفاهیم عفونت و «بیماری» بر پایه های علمی استوار شد، و تعداد تلفات و مرگ ومیر نقصان یافت.

کارهای ر. کوخ و دیگران در باکتری شناسی راه تشخیص بیماریها را باز کرد و منجر به تهیه موادی، که در مقابل بعضی بیماریها، ایمنی و مصونیّت می دهد گردید.

کشفیّات طبی و پیشرفتهای علم طب در قرن هیجدهم و نوزدهم از حساب بیرون است و به درمان بیماریها کمک فراوان کرد.

اصلاح طرق مامایی و رعایت نکات بهداشتی مربوط به آن، تلفات آدمی را به اندازه یی فاحش، تقلیل داد.

کشف انسولین و هورمونهای دیگر، رادیوم، سولفامیدها و آنتی بیوتیک ها در قرن بیستم، اهمیتی زاید الوصف دارد. ترقیّات عظیم طب در این قرن منجر به ظهور رشته های

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (تاریخ اجتماعی ایران)، ج 7، ص: 405

تخصّصی گردید و کارآموزی خاص در هریک از رشته ها را ضروری ساخته است.

علاوه بر آنچه گفتیم، بی حسی موضعی، روان پزشکی، پیشرفت وسیع رشته های مختلف جراحی، آشنائی با بیماریهای مناطق حارّه، و ترقی مامایی و دیگر پیروزیهای طبی به سلامت عمومی و رشد روزافزون جمعیّت، در جهان کمک فراوان کرده است

[74]

________________________________________

[1] ( 1). میراث ایران، علم ایرانی، ص 452 به بعد.

[2] ( 1). همان کتاب، ص 453.

[3] ( 1). رساله حنین بن اسحق درباره آثار جالینوس، به نقل از بیست گفتار ... مهدی

محقق، از ص 368 به بعد( به اختصار).

[4] ( 2). همان، ص 385.

[5] ( 1). همان کتاب، از ص 412 به بعد.

[6] ( 2). لغت نامه دهخدا، ابو سعد- اثبات، ص 753.

[7] ( 1). پیر روسو، تاریخ علوم، ترجمه حسن صفاری، از ص 52 به بعد.

[8] ( 2). همان کتاب، از ص 52 تا 54.

[9] ( 1). دکتر مهدی محقق، بیست گفتار در مباحث علمی و فلسفی ...، از ص 159 به بعد.

[10] ( 2). دکتر مهدی محقق، بیست گفتار در مباحث علمی و فلسفی و کلامی و فرق اسلامی، رساله حنین بن اسحق درباره آثار جالینوس، ص 367.

[11] ( 1). پیر روسو، تاریخ علوم، ترجمه حسن صفاری، ص 49 به بعد.

[12] ( 2).Alcmean

[13] ( 1). تاریخ علوم، پیر روسو، ترجمه حسن صفاری، ص 118 به بعد.

[14] ( 1). تاریخ علوم، پیشین، ص 90 و 113.

[15] ( 2). نگاه کنید به کتاب الابنیه هروی، به تصحیح بهمنیار و کوشش اردکانی، از ص 1 به بعد.

[16] ( 1). به نقل از مقدمه سیره الفلسفیّه، به قلم دکتر مهدی محقق، ص 9 به بعد.

[17] ( 2). تاریخ پزشکی ایران، اثر الگود، تلخیص از ص 237.

[18] ( 1). همان کتاب، از ص 248 به بعد.

[19] ( 2). همان کتاب، ص 249.

[20] ( 1). همان کتاب، ص 253.

[21] ( 2). دکتر مظاهری، زندگی مسلمانان در قرون وسطا، از ص 256 به بعد.

[22] ( 1). تلخیص از کتاب تاریخ پزشکی در ایران، اثر الگود، ترجمه جاویدان، ص 348 به بعد.

[23] ( 1). تاریخ پزشکی ایران، تألیف الگود، ترجمه جاویدان، ص 216.

[24] ( 2). تف کردن، آب دهان.

[25] ( 3). اماله- تزریق.

[26]

( 1). ذخیره خوارزمشاهی، تألیف اسماعیل بن حسن الحسینی الجرجانی، جلد اول، به کوشش محمد تقی دانش پژوه و ایرج افشار، از صفحه 4 به بعد.

[27] ( 2). آیین شهرداری، ص 170 به بعد.

[28] ( 1). تلخیص از تاریخ پزشکی ایران، اثر الگود، ترجمه جاویدان، ص 455 به بعد.

[29] ( 1). تلخیص از کتاب آیین شهرداری یا( معالم القربه)، ص 155 به بعد.

[30] ( 2). همان کتاب، از ص 171 به بعد.

[31] ( 1). شایسته است.

[32] ( 2). آیین شهرداری، از ص 166 به بعد.

[33] ( 3). چابک.

[34] ( 1). میراث ایران- علم ایرانی، سیریل الگود، ترجمه احمد بیرشک، از ص 473 به بعد.

[35] ( 1). میراث ایران- علم ایرانی، ص 467 به بعد.

[36] ( 1). میراث ایران- علم ایرانی، پیشین، ص 477 به بعد.

[37] ( 1). نگاه کنید به کتاب الابنیه هروی، به تصحیح بهمنیار و کوشش اردکانی، از ص 1 به بعد.

[38] ( 1). مجله یادگار، سال پنجم، شماره 6 و 7، توجه ایرانیان به طب، نوشته تقی زاده، ص 17.

[39] ( 2) تا( 5). فرخنامه جمالی، به اهتمام ایرج افشار، صفحات 12، 15، 18، 26، 103، 125، 151، 169، 163، 158.

[40] ( 2) تا( 5). فرخنامه جمالی، به اهتمام ایرج افشار، صفحات 12، 15، 18، 26، 103، 125، 151، 169، 163، 158.

[41] ( 2) تا( 5). فرخنامه جمالی، به اهتمام ایرج افشار، صفحات 12، 15، 18، 26، 103، 125، 151، 169، 163، 158.

[42] ( 2) تا( 5). فرخنامه جمالی، به اهتمام ایرج افشار، صفحات 12، 15، 18، 26، 103، 125، 151، 169، 163، 158.

[43] ( 1). همان کتاب، ص 158.

[44] ( 2). بیماری

[45] (

3). شدید

[46] ( 1). مأخوذ از فرهنگ فارسی معین

[47] ( 2). آیین شهرداری یا( معالم القربه)، پیشین، از ص 109 به بعد.

[48] ( 3). روضه الصفا، ج اول، ص م و ن، مقدمه.

[49] ( 1). دایره المعارف فارسی جلد دوم، پیشین، ص 1860- 1861

[50] ( 1). تاریخ مختصر علم طب، دکتر قاسم غنی، به نقل از مجله یادگار، سال اول، شماره ط، ص 11 به بعد.

[51] ( 1). تاریخ مختصر علم طب، دکتر قاسم غنی، به نقل از مجله یادگار، سال اول شماره 4، ص 11 به بعد.

[52] ( 1). نقل و تلخیص از تتبعات دکتر قاسم غنی در مجله یادگار،( به مدیریت عباس اقبال آشتیانی)، سال اول، شماره 9، از ص 22 به بعد.

[53] ( 2). یک روز در میان، یک روز در میان آمدن تب، تب نوبه ای که یک روز در میان عارض شود.( فرهنگ معین).

[54] ( 1). ادوارد براون، به نقل از حاوی رازی، ص 52 به بعد.

[55] ( 2). در پیرامون تاریخ بیهقی، به اهتمام سعید نفیسی، ج اول، ص 231.

[56] ( 1). مقاله دکتر باستانی پاریزی، راجع به شاهنشاهی عضد الدوله، به نقل از راهنمای کتاب، سال سیزدهم، شماره 3 و 4، ص 282.

[57] ( 2). پیشاب. بول

[58] ( 3). نظامی عروضی، چهار مقاله تصحیح محمد معین، ص 106 به بعد.

[59] ( 1). کاه و گل

[60] ( 2). حیله گر و دانا

[61] ( 3). باعجله و شتاب

[62] ( 4). معلوم و روشن

[63] ( 1). پیه و گوشت.

[64] ( 2). غده یی است گلبول ساز.

[65] ( 3). همان کتاب، ص 122 به بعد.

[66] ( 1). تاورنیه، سفرنامه، ص 934.

[67] ( 2). میراث ایران. علم ایرانی، ص

427 به بعد.

[68] ( 3). دون ژوئن ایرانی، ص 75.

[69] ( 1). مجمع الرسایل فارسی، چاپخانه سعادت کرمان، ص 172.

[70] ( 2). همان کتاب، ص 190.

[71] ( 3). همان کتاب، ص 195.

[72] ( 1). ماساریقا: روده بند( فرهنگ معین).

[73] ( 2). تاریخ علوم، پیشین، ص 303.

[74] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

جلد 8

مشخصات کتاب

نام کتاب: کتب طبی انتزاعی( فارسی)

نویسنده: جمعی از نویسندگان

موضوع: مبانی طب- مفردات دارویی- بیماریها- داروسازی و صنعت- غذا شناسی- معدن شناسی- تاریخ پزشکی

زبان: فارسی

تعداد جلد: 8

نوبت چاپ: اول

ملاحظات: این عنوان کتاب تشکیل شده از مجموع بحث های گوناگون طبی که از لابلای کتابهای دیگر توسط آقایان مجیدی نظامی و رحیمی ثابت استخراج و آماده شده و در این مجموعه قرار گرفته است 0

[معجم البلدان (ترجمه)]

[پیشگفتار یاقوت

باب نخست در شکل زمین و کوه ها و دریاهایش و جز آن

خدای عزّ و جل می فرماید: [آیا زمین را گهواره شما ننهادیم و کوه ها را میخهای آن نکردیم (نباء 78: 6).] و نیز می گوید: [خداوند زمین را برای شما فرش کرد (نوح 71: 19)] [14] مفسران گویند: «مقصود از فرش- بساط و گهواره- مهاد و آرامشگاه- رام بودن زمین، برای آدمی است.» گذشتگان در شکل زمین اختلاف داشتند، برخی آن را پهن به چهار سو خاور، باختر، جنوب، شمال می دانستند، و برخی آن را به شکل ترس- سپر و برخی آن را به صورت مائده- سفره، و برخی به صورت طبل- تنبک، و برخی به شکل نیم کره گنبدنما می شمردند که آسمان به گرد آن چسبیده است، و برخی گفتند: [زمین دراز همچون استوانه سنگی یا بشکل عمود است.] گروهی گویند: [زمین به سوی پایین بی نهایت و آسمان به سوی بالا بی نهایت است.] گروهی می گفتند: [آنچه از جنبش و روش ستارگان می بینیم، از جنبش زمین است نه جنبش فلک.] دیگران گویند: [اجزای زمین یکدیگر را نگاه داشته اند.] گروهی گویند: [زمین در خلا بی نهایت است.] ارسطاطالیس گمان دارد که بیرون جهان آن اندازه جا بود که آسمان در آن جاگزین شده است. بسیاری گمان دارند که گردش فلک به گرد زمین،

آن را درست در میان، نگاه داشته است.

متکلمان نیز با یکدیگر ناسازگارند:

هشام پسر حکم 1] گمان دارد که در زیر زمین چیزی است که به سوی بالا گرایش دارد، مانند آتش و باد، و این، زمین را از فرو افتادن باز داشته است، خود آن تکیه گاه نمی خواهد چون گرایش طبع او به سوی بالا است نه پایین.

بو الهذیل 2] پندارد که خداوند آن را بی ستون آویخته است. برخی نیز گویند: [زمین آمیزشی است از دو جسم سنگین و سبک، سبک به بالا گرایش دارد و سنگین به پایین. پس هر یک دیگری را از رفتن بدان سو باز می دارد.]

آنچه بیشترین ایشان برآنند، آنست که زمین گرد چون کره است، و در میان فلک مانند زرده در میان تخم جا دارد. نسیم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 14

گرد آن را فرا گرفته آن را از همه سو به جانب فلک می کشد و مردم بر روی زمین قرار دارند و آنان نیز دارای اجزای سبک و سنگین هستند. اجزای سبک را نسیم به جانب بالا و اجزای سنگین را زمین به سوی پایین می کشد، زیرا زمین همچون سنگ مغناطیس است و چیزهای روی آن را مانند آهن جذب می کند.

دیگری از بزرگانشان گفته است که زمین در میان فلک در جای پرگار است که از همه سو یکسان است و اجزای [15] فلک، آن را از همه سو به خود می کشد، و چون نیرو از همه سو برابر است لذا زمین به طرف خاصی گرایش ندارد. جاذبه فلک مانند آهن ربا است و زمین را می کشد. بهترین رای به نظر من آن است که محمد

پسر احمد خوارزمی می گوید [که زمین در وسط آسمانها است و معنی پایین در واقع همین میان است و زمین گرد است با اندک پست و بلندی کوه ها و دره های فرو رفته، و این مقدار ناهمواری، زمین را از گردی نیاندازد، زیرا کوه ها هر چند بلند باشند نسبت به بزرگی زمین ناچیزند چرا که مثلا اگر کره ای با قطر یک یا دو ذراع باشد و بر روی آن بلندئی به اندازه یک دانه ارزن یا پستی به همان اندازه باشد، آن را از صورت کرویت خارج نمی کند؟ اگر این پست و بلندی ها نبود آب دریاها به همه جا پخش می شد و از خشکی چیزی باقی نمی ماند، زیرا که هر چند آب و خاک در سنگین تر بودن از هوا همانندند ولی آب خود از خاک سبک تر است و از این رو است که خاک در آب ته نشین می گردد و آب در خاک فرو نمی رود مگر در خلال هوایی که در میان ذرات خاک باشد تا آب در آن فرو رود و هوا بیرون آید، مانند آنکه قطره باران از ابر فرود می آید. و چون زمین پستی و بلندی داشت آبها به پستیها سرازیر شد و دریاها پدید آمد و آنگاه دریاها و خشکی ها روی هم رفته یک کره شد که گرداگرد آن را از همه سو، هوا فرا گرفته است. سپس در پی برخورد بخشی از هوا به فلک قمر و کشیده شدن بر آن به سبب جنبش دورانی، گرم شد و آتشی محیط بر کره هوا پدید آمد، که هر چه به دو قطب نزدیک می شود کمتر است، زیرا که در آنجا حرکت کندتر است.

صورت آن را نیز در اینجا می بینیم:

فلک القمر فلک النار فلک الهوا فلک الهوا فلک الماء فلک الهوا فلک الهوا فلک النار فلک القمر المغرب المشرق نقشه 1. معجم البلدان، چ ع 1، ص 15.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 15

بوریحان بیرونی می گوید: [خطی «معدل النهار» کره زمین را به صورت دائره ای به دو نیمه شمالی و جنوبی تقسیم می کند و «خط استوا» نامیده می شود. پس هر گاه دائره ای بزرگ بر روی زمین فرض کنیم که از قطب خط استوا بگذرد و هر یک از دو نیمه را به دو نیمه کند، آنگاه چهار ربع خواهیم داشت یعنی دو ربع جنوبی و دو ربع [16] شمالی.] و چنانکه گویند:

[مساحت همه خشکی جهان از مقدار یکی از چهار ربع بیشتر نیست و آن را «ربع مسکون» خوانند که همچون جزیره از آب برآمده و دریاها گرد آن را فرا گرفته است. همه بیابانها، کوه ها، رودها و جزیره های شناخته شده که در آنها آمد و شد هست، همگی در همین یک ربع جا دارد. و شهرها و دیه ها در میان آنها است. تازه تکه ای از این خشکی نیز در سمت قطب شمال به سبب سختی سرما و انباشتگی یخ، غیر مسکونی است.] مهندسان گویند: [هرگاه در ذهن خود چاهی در یک سوی زمین بکنیم به سوی دیگر خواهیم رسید، چنانکه اگر در پوشنگ بکنیم از چین سر به در آوریم.] گویند: [مردم بر روی زمین همچون مورچه بر تخم مرغ باشند.] ایشان برای اثبات دیدگاه خویش دلیلهائی آورند، که برخی اثباتی و برخی دیگر اقناعی است و این بعید نیست که زمین برای کسی که

بر روی آنست فرش باشد و برای کسی که در زیر است پوشش باشد.

درباره اندازه مساحت زمین نیز اختلاف است محمد پسر موسی خوارزمی صاحب «زیج» گفته است که مساحت زمین نه هزار فرسنگ است. که بخش آباد آن یک ششم آن است و باقی ناآباد می باشد، و ساختمان و گیاه و حیوان ندارد. دریاها و بیابانهائی که در میان آبادیها است همه آبادی به شمار رفته است.

بوریحان گوید: [درازای قطر زمین دو هزار و یکصد و شصت و سه فرسنگ و دو سوم فرسنگ است. و محیط آن شش هزار و هشتصد فرسنگ است. و بنا بر این مساحت سطح زمین چهارده میلیون و هفتصد و چهل و چهار هزار و دویست و چهل و دو فرسنگ و یک پنجم فرسنگ است.] عمر پسر گیلان می پنداشت همه جهان بیست و هفت هزار فرسنگ است، کشور سودان دوازده هزار فرسنگ، کشور روم هشت هزار فرسنگ، کشور فارس سه هزار فرسنگ و عربستان چهار هزار فرسنگ است.

از اردشیر نقل است که گفت: [زمین چهار بخش است: یکی سرزمین ترکستان که در میان باختر هند تا خاور روم است، بخش دیگر «مغرب» است که در میان باختر روم تا قبط و بربر می باشد، دیگر سرزمین سودان است که در میان بربر تا هند است و، بخش دیگر همین سرزمین فارس است که در میان رود بلخ [17] و مرز آذربایجان و ارمنستان ایران از یکسو و از رود فرات و سپس بیابان عربستان تا عمان و مکران و سپس تا کابل و طخارستان می باشد.]

دروثیوس (دورینوس)[3] گفته است: [زمین بیست و پنج هزار فرسنگ است. ترکستان و چین

دوازده هزار فرسنگ، روم پنج هزار فرسنگ، بابل یکهزار فرسنگ است.] گویند: [بطلمیوس نگارنده مجسطی «حران» را اندازه گرفت و چنین پنداشت که بلندترین نقطه زمین است و بلندی آن را با عددی مشخص نمود، سپس یک کوه از کوهستان آمد را اندازه گرفت و دوباره بازگشت و فاصله میان دو جای نخستین و دومین اندازه گیری را بر روی زمین اندازه گرفت و آن را شصت و شش میل یافت. سپس آن را در پیرامون فلک ضرب کرد که سیصد و شصت 4] درجه است و نتیجه بیست و چهار هزار میل بود که می شود هشت هزار فرسنگ آنگاه نتیجه گرفت که محیط زمین هشت هزار فرسنگ است.]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 16

بجز بطلمیوس نیز یکی از صاحب نظران گفته است: [زمین با خط استوا که از خاور به باختر کشیده شود، به دو نیم تقسیم می شود و این درازترین خط در کره زمین است چنانکه منطقه البروج درازترین خط در فلک است. عرض زمین نیز از قطب جنوب است که «سهیل» به دور آن می گردد تا قطب شمال که «بنات نعش»[5] به دور آن می چرخد. پس گردای زمین سیصد و شصت درجه است و هر درجه در خط استوا بیست و پنج فرسنگ است. پس همه آن نه هزار فرسنگ بود. میان خط استوا و هر یک از دو قطب نود درجه باشد و گردای عرض زمین نیز همان اندازه است، زیرا که آبادانی در کره زمین میان خط استوا و بیست و چهار درجه از هر طرف است و باقی کره را آب دریا فرا گرفته است. همه مخلوقات

در ربع شمالی جا دارند و ربع جنوبی بی آبادی است و در نیمه دیگر که پائین خط استوا است کسی زیست نمی کند. دو ربع آشکار زمین به چهارده اقلیم بخش شده است که هفت اقلیم آن آباد و هفت اقلیم دیگر به سبب گرمای سخت ناآباد باشد.] دیگری گوید: [آبادی در سمت شمال زمین بیش از جنوب آن است ، گویند [در شمال چهار هزار شهر است و اینکه هر نیمه از زمین دو ربع است، دو ربع شمالی آباد است و از عراق تا جزیره و شام و مصر و روم و فرنگ و رومیه و سوس و جزیره «سعادات»، و این ربع شمال باختری است، و از عراق تا اهواز و کوهستان [18] و خراسان و تبت تا به چین و «واق واق» و این ربع شمال خاوری است، و همچنان نیمه جنوبی دو ربع است، جنوب خاوری کشور حبشه و زنگبار و نوبه، و جنوب باختری که هیچکس در تاریخ بدان گام ننهاده است که هم مرز با سودان است که ایشان هم مرز با بربرند مانند کوکو و امثال آن.]

دیگران گفته اند: [بطلمیوس پادشاه یونان- که گمان می کنم کسی جز نگارنده مجسطی باشد، که نه شاه بود و نه در روزگار بطالسه، بلکه پس از ایشان می زیست- گروهی از دانشمندان و منجمان را برای شناخت کشورها فرستاد و ایشان با دقت و تحقیق از دانشمندان آن کشورها و همسایگان و هم مرزهای ایشان آگاهی ها فراهم کرده و بازگشته و گفتند: ویرانه است، نه شهر دارد و نه آبادی، این ربع را «محترق- سوخته 6]» یا ربع ویران می نامند. چون بطلمیوس خواست از اندازه

بزرگی زمین و آبادی و ویرانی آن آگاه شود، آن را از برآمدن آفتاب تا فرو شدن آن یک روز و یک شب بررسی کرد و محاسبه نمود سپس آن را بر بیست و چهار جزء ساعت پانزده بخشی [هر بخش چهار دقیقه تقسیم نمود. آنگاه 24 را در 15 ضرب کرد و 360 جزء (- درجه) را به دست آورد، سپس خواست بداند که هر درجه چند میل است، و این را از بررسی کسوف ماه و خورشید[7] به دست آورد، بدین سان که فاصله مکانی میان دو شهر را اندازه گرفت، و فاصله زمانی دیده شدن کسوف در هر یک را حساب نمود، و با تقسیم مکان بر زمان دانست که هر درجه هفتاد و پنج میل راه است، آنگاه با ضرب 75 میل در 360 درجه بروج دانست که دور کره زمین بیست و هفت هزار میل است. لذا گفت زمین گرد و در هوا معلق است و در هر دور بیست و هفت هزار میل می پیماید. سپس به اندازه گیری آبادیها پرداخت و از نخستین جزیره آباد در مغرب دریای سبز تا دورترین نقطه چین را بررسی کرده دید؛ هر آن گاه که خورشید در جزیره های یاد شده برمی آید در چین فرو می شود و هر گاه در آن جزیره ها فرو می شود، در چین برمی آید، پس میان این دو، نیمی از گردی زمین است و این خود سیزده هزار و پانصد میل درازی آبادی است، پس به اندازه گیری پهنا پرداخت که از جنوب تا شمال

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 17

است یعنی از خط استوا، جائی که شب

[19] و روزش برابر است [به سوی شمال در جائی که روز][8] تابستانش بیست ساعت و شب چهار ساعت است، و در زمستان عکس آن است یعنی شب بیست ساعت و روز چهار ساعت است. او می گوید برابری روز و شب در جزیره ای میان هند و حبشه است که در سمت جنوب «یمن» است، پس عرض جغرافیائی ربع مسکونی شصت جزء (- درجه) یعنی چهار هزار و پانصد میل است. پس چون یک ششم را در نصف که از خط استوا به دست آمد ضرب کنیم معلوم می شود که همه آبادی های شناخته شده زمین یک ششم همه آنست.]

گروه دیگر نیز در وسعت زمین اختلاف دارند و چنین گویند که مکحول 9] گفته است: [از آغاز آبادی زمین تا پایان آن پانصد سال راه است که به اندازه دویست سال آن را دریاها فرا گرفته است و دویست دیگر ناآباد است و کسی در آن نیست، هشتاد سال از این مقدار، از آن یاجوج و ماجوج است و بیست سال دیگر آن از آن سایر مردمان است.] از قتاده روایت است که گفت: [دنیا بیست و چهار هزار فرسنگ است، کشور سودان دوازده هزار فرسنگ، کشور ایران سه هزار فرسنگ کشور روم هشت هزار فرسنگ، و تازیان هزار فرسنگ آن را دارند.] روایتی دیگر نیز از بطلمیوس است که گویند:

[او اندازه زمین و پیرامون آن را به تخمین از مجسطی بیرون آورده و گفت گردی زمین یکصد و هشت هزار اسطادیون 10] است و هر اسطادیون چهارصد ذراع مساحت دارد و این برابر بیست و چهار هزار میل است که هشت هزار فرسنگ می باشد، و همه

کوه ها، دریاها، بیشه ها و مردابها را در بر می گیرد.] او می گوید: [ضخامت زمین که قطر آنست هفت هزار و ششصد و سی میل است که دو هزار و پانصد و چهل فرسنگ و دو سوم فرسنگ می باشد.] نیز می گوید: [کلّ سطح زمین یکصد و سی و دو میلیون و ششصد هزار میل می باشد که دویست و هشتاد و هشت هزار فرسنگ است.]

درباره تعداد زمین ها نیز اختلاف دارند. خدای تعالی می فرماید: [خداوند هفت [20] آسمان و همانند آن زمین آفریده است (طلاق: 65: 12) احتمال داده می شود این همانندی از لحاظ عدد و طبقات آنها باشد زیرا که در روایت است که هر یک از آنها بر روی دیگری است و ضخامت هر طبقه زمین پانصد سال راه است. در برخی اخبار برای هر طبقه زمین ساکنانی با صفتها و قیافه های شگفت آور، و برای هر زمین نامی ویژه و برای هر آسمان نیز نامی ویژه آورده شده است.

عطا بن یسار در تفسیر آیت [خداوند هفت آسمان و همانند آن زمین آفرید] گفته است: [در هر یک از آن زمینها یک آدم مانند آدم شما و یک نوح همانند نوح شما و ابراهیمی همچون ابراهیم شما هست.] گذشتگان می گفتند: [هفت زمین پهلوی یکدیگرند پس همین هفت اقلیم طبقه نامیده شده است و معتزله مسلمان نیز همین را می پسندند.] برخی نیز گویند [مقصود از هفت زمین، پستی و بلندیهائی همچون پلکان است.]

درباره دریاها و رودخانه ها نیز اختلاف دارند. مسلمانان روایت کنند که خداوند دریاها را شور و تلخ آفریده و آب شیرین را از آسمان فرود می آورد چنانکه گوید: [از آسمان آب به اندازه فرود آورده در

زمین ساکن می کنیم (مؤمنون:

23: 18).] پس همه آبهای شیرین چاهها و رودها از آنجا باشد. و چون رستخیز نزدیک شود خداوند فرشته ای را می فرستد که طشتی همراه دارد و او آن آبها را گرد آورده به بهشت باز می گرداند.] اهل کتاب می گویند [چهار رود از بهشت سرچشمه دارد، فرات، سیحون، جیحون، دجله اینان گویند: [بهشت در خاور زمین باشد.]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 18

بهترین توضیح درباره چگونگی دریاها در ربع مسکون آنست که از بوریحان بیرونی به من رسیده است. او می گوید:

[دریائی که در باختر آبادی زمین در کرانه طنجه و آندلس است، دریای محیط خوانده می شود که یونانیان «اوقیانوس» می گویند و به عمق آن نتوان رسید و تنها نزدیک کرانه هایش را می توان پیمود. این دریا به سوی شمال در کنار سرزمین صقلبیان امتداد دارد و یک خلیج بزرگ در شمال صقلبیان از آن جدا شده، تا به نزدیک خاک بلغارها و سرزمین اسلام می رسد، که دریای ورنک 11] خوانده می شود، که نام مردمی است که بر کرانه آن زندگی می کنند. سپس از پشت ایشان به سوی خاور امتداد یافته و میان ساحل این دریا و دورترین کشور ترکان، سرزمین ها و کوههائی ناشناخته و ناآباد و ناپیموده هست.]

دنباله دریای محیط باختری از طنجه به سوی جنوب نیز کشیده می شود و در جنوب سرزمین سیاهان باختری به پشت کوههای معروف به «قمر» که سرچشمه های «نیل» مصر در آن است می پیچد و گردابهائی دارد که کشتی از آن نمی رهد.

ساحل دریای محیط خاوری در پشت دورترین سرزمینهای چین نیز ناپیموده است و خلیجی نیز از آن جدا می شود که خود دریائی است و

در هر نقطه به نام سرزمین کرانه آن نامیده شود، پس نخست دریای چین و سپس هند است و خلیج هائی بزرگ از آن جدا شود که هر یک [21] دریائی جدا نامیده شود، مانند دریای فارس و بصره، که در ناحیه خاور آنجا «تیز» و «مکران» است و در باختر آنجا و روبرویش بندر عمان است، و چون از آن بگذری سرزمین «شحر» باشد، که از آنجا کندر آرند و به عدن می رسد. در اینجا دو خلیج بزرگ از آن جدا می شود یکی به نام «قلزم» شناخته شده که به دور سرزمین عربستان می پیچد و آن را به شکل جزیره درمی آرد، و حبشه در کنار آن روبروی یمن است و به هر دو نسبت داده می شود، پس جنوب آن را دریای حبشه و شمال آن را دریای یمن می خوانند. و همه آن دریای قلزم است. و از آن رو آن را قلزم خوانند که شهری بدین نام در پایانه آن در کرانه سرزمین شام است که کرانه نوردان از سرزمین شام به سرزمین «بجه» از آن گذرند. خلیج دیگر یاد شده به دریای بربر معروف است که از عدن تا کرانه زنگبار کشیده شده است و کشتی از آنجا نمی تواند عبور کند زیرا بسیار پر خطر است. و پس از آن به دریای اوقیانوس باختری می رسد. در بخشهای خاوری این دریا جزیره های «رانج» سپس «دیجات» و «قمیر» سپس جزیره های زنگیان است. یکی از بزرگترین آنها جزیره معروف به سرندیب است که در هندی آن را «سنکادیب» خوانند، و همه گونه یاقوت ها از آنجا بدست می آید، سرب و قلع و سربزه و کافور نیز از آنجا

آرند.

در میان ربع آباد در سرزمین صقلبیان و روسها دریائی است که یونانیان «بنطس» می نامند و نزد ما به نام بندری که در کنار آن است دریای «طرابزنده» خوانده شود، و یک خلیج از آن جدا می شود که بر دیواره قسطنطینیه می گذرد و کم کم تنگ شود تا به دریای شام رسد، که کرانه جنوبی آن از مغرب تا اسکندریه و مصر کشیده است. و روبروی آن در شمال، «آندلس» و روم است و در کرانه آندلس از یک تنگه به دریای محیط رسد. این تنگه در کتابها به نام آب راهه «هیرقلس» خوانده شده و اکنون «زقاق- تنگه» خوانده شود که از آنجا آب به دریای محیط می رود[12]. و در آن جزیره هائی نامبردار چون قبرس، سامس، رودس، سیسیل (صقلیه) و مانند آن هست.

نزدیک طبرستان نیز دریائی است که بندر گرگان و شهر «آبسکون» در کنار آن است و دریا بنام آن شناخته شود، سپس

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 19

به سوی طبرستان و دیلم و شروان و باب الابواب (دربند) و بخش «لان» سپس خزر، سپس رود «اتل» که بدین دریا ریزد، سپس به سرزمین غزها می رسد و از آنجا به آبسکون باز می گردد. گاهی این دریا را به نام هر سرزمین در کرانه اش خوانند ولی شهرت آن [22] نزد گذشتگان گرگان است و بطلمیوس آن را دریای «ارقانیا» می خواند و به هیچ دریا پیوند ندارد.

دیگر آبها که در گوشه و کنار جهان گرد آمده، مردابهائی است که گاه نیز دریاچه خوانده شود مانند دریاچه «افامیه»، «طبریه»، «زغر» در سرزمین شام و دریاچه خوارزم و آبسکون نزدیک «برسخان».

در نقشه زیرین چیزهائی

نزدیک به آنچه گفتم دیده می شود.

نقشه 2. معجم البلدان، چ ع 1، ص 22، شبیه نقشه تفهیم بیرونی، ص 169 با اختلاف.

درباره سبب شوری آب دریا نیز اختلاف است، گروهی گویند: [چون مکث آن به درازا کشیده و آفتاب گرم بر آن تابیده و هوا اجزای لطیف آن را به خود کشانیده است تلخ و شور شده است. غلظت آب دریا نیز از آن است که زمین مقداری از زلال آن را مکیده و دریا باقیمانده آنست.] دیگران گفته اند که [رگه هائی در دریاها هست که آب دریا را به تلخی و شوری تغییر می دهد و برخی دیگر می پندارند که آب حل کننده است و از این رو مزه هر آب، از خاک زمینه آن است.]

درباره کوهها نیز اختلاف کرده اند. خداوند متعال می فرماید: [وَ أَلْقی فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ کوه ها را در زمین نهاد تا اضطراب و لرزش را از شما برگیرد (نحل: 16: 15 و لقمان: 31: 10)] و نیز گوید: [أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً وَ الْجِبالَ أَوْتاداً- آیا زمین را گهواره آسایش نساختیم؟ و کوه ها را میخهای آن نکردیم؟ (نباء: 78: 6، 7).] از برخی یونانیان نقل است که [زمین در آغاز کوچک و لرزان بود و با گذشت روزگار بر کثافت آن افزوده و سنگین تر شده است.]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 20

این نظر را قرآن نیز تأیید می نماید که [زمین با کمک کوهها از لرزش بماند. و برخی گمان دارند که کوهها استخوان و پیهای زمین هستند.]

نقشه 3. معجم البلدان، چ ع 1، ص 27.

درباره آنچه در زیر زمین هست نیز اختلاف دارند، برخی از

گذشتگان می گفتند که: [آب گرد زمین را فرا گرفته، باد گرد آب را، آتش گردباد را، آسمان یکم گرد آتش را و آسمان دوم و سوم و همچنین تا هفتم، سپس بالای آنها فلک بزرگ باشد که مستقیم است، سپس بالای آنها جهان نفس و بالای نفس جهان خرد (عقل) و بالای جهان خرد خداوند می باشد و بالای آن چیزی نبود.] بنا بر این ترتیب، آسمان هم در زیر زمین و هم بالای آن است. در اخبار داستان سرایان مسلمان چیزهای شگفت انگیز آمده است که خردگرایان را دلزده سازد، یکی از آنها را که خود آن را باور ندارم در اینجا می آورم: روایت کردند که [خداوند زمین را همچون کشتی لرزان آفریده بود، پس ملکی را به زیر زمین فرستاد تا سنگی را بر دوش گرفت و دو دست خود را بیرون داد که یکی در خاور آن و دیگری در باختر آن بود، سپس زمین های [23] هفتگانه را گرفته به یکدیگر فشرد تا آرام گرفت، و چون ملک جای پا نداشت، خدا یک گاو از بهشت بیاورد که چهل هزار شاخ و چهل هزار پا داشت، پس دو پای ملک را بر پشت گاو نهاد، ولی پای او به پشت گاو نرسید، پس یاقوتی سبز را از بهشت فرستاد که چند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 21

هزار سال راه ضخامت آن بود، و چون آن را بر پشت گاو نهاد دو پای ملک به پشت گاو برسید. شاخهای این گاو از اطراف زمین بیرون و به گونه درهم شده به زیر عرش است. بینی گاو در دو سوراخ آن سنگ در زیر

دریا است. آن گاو در هر روز دو بار نفس می کشد، پس هر گاه نفس را به درون کشد دریاها مدّ شود و چون نفس را بیرون دهد جزر شود. و چون پاهای گاو جائی نداشت خداوند کمکمی (- پشته و تپه) به ضخامت هفت آسمان و هفت زمین بیافرید و پاهای گاو را بر آن استوار داشت، و چون خود کمکم جایگاهی نداشت، خداوند یک نهنگ به نام «بلهوت» بیافرید و کمکم را بر وبر آن نهنگ نهاد، وبر بال ماهی است که در میان پشت او باشد، خود آن نهنگ نیز بر روی هوای مرده با زنجیری به کلفتی آسمان و زمین به عرش بسته است.] گویند روزی ابلیس به نزد آن نهنگ رفته گفت: [خدا چیزی از تو بزرگتر نیافرید، چرا جهان را نمی جنبانی؟ پس چون خواست بجنبد خداوند پشه ای را بر چشم او چیره کرد و او را مشغول بداشت.] دیگری پندارد که [خداوند ماهی «شبطه» را به نزد او فرستاد، پس نهنگ به شبطه خیره شده از بیم نمی جنبد.] گویند: [خداوند از آن یاقوت که در پشت گاو نهاد کوه قاف را رویانید، که دیواری به گرد جهان از یاقوت سبز فام است.] گویند [سبزی آسمان از آن است نیز گویند: [فاصله آن از سقف آسمان تنها به اندازه قامت یک مرد است. او سر و صورت و زبان دارد.] گویند [خدا از کوه قاف، دیگر کوهها را آفرید و آنها را مانند رگها، برای درختان، میخهای زمین ساخت، هر گاه که خداوند بخواهد شهری را بلرزاند، به آن ملک وحی می کند که فلان شهر را بلرزان! آن ملک

ریشه ای را که زیر آن شهر است می جنباند و اگر بخواهد واژگون کند آن ریشه را می پیچد و شهر واژگون می گردد.]

وهب بن منبه می پندارد که [آن گاو و نهنگ، فاضلاب زمین را می نوشند و رستخیز آنگاه است که شکم آنها پر شود.] دیگران گویند: [زمین بر آب است، آب بر سنگ، سنگ بر پشت گاو، گاو بر [24] کمکم (پشته ای از شن چسبان) است، کمکم بر پشت نهنگ، نهنگ بر هوای عقیم (مرده)، این هوا بر پرده تاریکی، تاریکی بر ثری و این ثری پایان دانش آدمی است که کسی جز خدا نداند در پشت آن چه باشد. او را است پادشاهی آسمان و زمین و هر چه میان آنها و زیر ثری باشد (طه: 20: 6).]

این بنده کوچک خدا نگارنده کتاب (یاقوت) اندکی از بسیار گفته ها در این باره یاد کردم. سخنان گوناگون از این دست پایان ندارد و دانش پژوه را آرامش بخش و خرد را پاسخگو نیست. اینها را داستان سرایان، برای ترسانیدن مردم ساخته اند و مدرکی عقلی یا نقلی ندارد، جز آنچه ابو هریره از پیامبر (ص) آورده و من آن را در زیر می آورم: [حنبل پسر عبد الله پسر فرج پسر سعاده بوعلی مکبّر بغدادی، از ابو القاسم هبه الله پسر حصین، از بوعلی حسن پسر علی پسر محمد پسر مذهّب، از بوبکر احمد پسر جعفر پسر حمدان پسر مالک قطیعی که به سال 366 روایت کرده است از بو عبد الرحمن عبد الله پسر احمد پسر محمد پسر حنبل، از پدرش نقل کرد که شریح از حکم بن عبد الملک، از قتاده، از حسن، از ابو هریره نقل کرد که

[روزی ما نزد پیامبر (ص) بودیم که ابری بالای سر ما پدید آمد،] رسول خدا (ص) فرمود: [آیا می دانید این که در بالای سر شماست چیست؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند فرمود: این عنان (- ابر آسمان) و سقّای زمین است، آن را برای بندگانی می فرستد که سپاس او را ندارند و خدایش نیز نمی خوانند. آیا می دانید این که در بالای سر شماست چیست؟

گفتیم: خدا و پیامبرش بهتر می دانند! گفت: رقیع (- پینه آسمان) است، موجی نگاه داشته شده و سقفی محافظت شده است، آیا می دانید چقدر از شما دور است؟ گفتیم: خدا و پیامبرش بهتر می دانند! فرمود: پانصد سال راه، سپس فرمود: آیا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 22

می دانید بر بالای آن چیست؟ گفتیم: خدا و پیامبرش بهتر می دانند. فرمود: آسمانی دیگر. آیا می دانید چقدر از آن 13] بدور است؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند. فرمود: پانصد سال راه و همچنان هفت آسمان را برشمرد، سپس فرمود: آیا می دانید در بالای آنها چیست؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند. فرمود: عرش است. آیا می دانید از آسمان هفتم 14] چقدر بدور است؟ گفتیم: خدا و پیامبرش [25] داناترند. فرمود: پانصد سال راه. سپس پرسیدند: آیا می دانید این که در زیر پای ماست چیست؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند. فرمود: زمین است و آیا می دانید زیر آن چیست؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند. فرمود: زمینی دیگر. آیا می دانید چقدر از شما دور است؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند، فرمود: هفتصد سال راه و همچنان تا هفت زمین برشمرد، سپس فرمود: به خدا سوگند اگر کسی را از اینجا با طناب بیاویزیم تا به هفتمین

زمین پائین رود تازه به خدا خواهد رسید، او است آغاز، انجام، آشکار، پنهان. او همه چیز را می داند (حدید: 57: 3)] من (یاقوت) گویم: این حدیث صحیح را بو عیسا محمد پسر عیسا پسر سوره ترمذی، از عبد پسر حمید، از یونس، از شیبان پسر عبد الرحمن، از قتاده، از حسن بصری از بو هریره آورده است هر چند لفظ این حدیث در روایتها گوناگون است ولی معنی همه یکی است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 23

باب دوم در هفت اقلیم، شناخت واژه آن و اختلاف اقلیم ها
اشاره

نخست سخنی می آورم که زمینه ای باشد برای آنچه پس از این خواهم گفت و بهترین و کوتاه ترین بیان آنست که من شنیده ام، گویند: درازی خط دور زمین با اندازه اصطلاحی ایشان یکصد میلیون و ششصد هزار میل است که هر میل چهار هزار ذراع و هر ذراع بیست و چهار انگشت و هر سه میل یک فرسنگ است. سه چهارم همه زمین در زیر آب، و از یک چهارم بیرون از آب تنها یک سوم و یک سوم یک دهم آن آباد است و باقیمانده بیابان است و همین بخش آباد از ربع چهارم سی و سه میلیون و یکصد و پنجاه هزار میل مساحت دارد و در میان خط استوا تا قطب شمال قرار گرفته و به هفت اقلیم تقسیم می شود و اختلاف در چگونگی آن را خواهیم گفت. درباره این که آیا این هفت اقلیم، در شمال و جنوب قرار دارند و یا تنها در شمالند اختلاف است.

هرمس گوید: هفت اقلیم در جنوب و هفت اقلیم در شمال هست، ولی دیگران می گویند این سخن پذیرفتنی نیست زیرا دلیلی برای آن وجود ندارد،

و هفت اقلیم همه در شمال است [26] زیرا که آبادانی بیشتر در شمال است و در جنوب کمتر است و از این رو شمال را تقسیم کرده اند، نه جنوب را.

درباره ریشه شناسی اقلیم گفته اند: [واژه ای تازی و مفرد است و جمع آن اقالیم است مانند اخریط و اخاریط، و آن نام گیاهی است. گویا از آن رو یک بخش را اقلیم خوانده اند که از باقی قلم شده است و «قلم» در عربی به معنی جدائی است چنانکه گویند: «قلمت ظفری- ناخن خود را گرفتم» و از آن رو خامه را نیز قلم گفته اند که پی در پی سر آن را می تراشند و هر چه را پی در پی ببرند قلم کرده اند.

ابو ریحان بیرونی می گوید: به گفته ابو الفضل هراتی در «مدخل صاحبی»[15] اقلیم به معنی میل (- انحراف) است و مراد از آن شاید منطقه هائی باشد که در اطراف و بیرون از معدّل النهار است. و نیز گوید: به گفته حمزه 16] پسر حسن اصفهانی،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 24

که خود لغت شناس نامبردار است. لفظ اقلیم 17] در زبان «جرامقه»، مردم ساکن شام و جزیره، به معنی رستاق است. ایشان کشور خود را بدان بخشبندی کنند، چنانکه مردم یمن آنجا را به چند «مخلاف» و دیگران کشور را به چند خوره (- کوره) و تسوج (- طسوج). نیز بیرونی گوید: به گفته بو حاتم رازی در کتاب «الزینه»[18] اقلیم به معنی نصیب و از ریشه قلم است بر وزن افعیل، چه در بازی قمار «انصبا» بر روی هر قلمه تیر نامی می نوشتند، چنانکه خدا گوید: [قلمهای خود پرتاب کنند تا

دانسته آید، کدامین شان مریم را نگاهداری کند (آل عمران 3: 44)] نیز حمزه اصفهانی گوید: [زمین کروی شکل است، بخش آباد آن از یک چهارم آن کمتر است و این ربع مسکون به دو بخش خشکی و دریا در هفت منطقه تقسیم شود که هر منطقه را به زبان فارسی «گشخر» می خوانند و تازیان به جای گشخر واژه ای از سریانیان به عاریت گرفته اند که «اقلیم» است، و اقلیم همان روستا باشد.] پس این گفتار برای ریشه شناسی اقلیم بسنده است.

چهار معنی برای اقلیم: در میان ملتها با چهار گونه معنی برای اقلیم برخورد می شود:

نخست: اصطلاح توده مردم. کاربرد همیشگی مردم چنان است که هر بخشی را که دارای چند شهر یا دیه باشد یک اقلیم خوانند، همچون چین، خراسان، عراق، شام، مصر، افریقیه، و مانند آنها. و بنا بر این اقلیمها بسیار و بی شمار باشد.

دوم: اصطلاح ویژه مردم آندلس، ایشان هر دیه بزرگ پرجمعیت را اقلیم خوانند. و شاید [27] این اصطلاح، جز در بین ویژگان ایشان به کار نرود و این بدان ماند که از حمزه اصفهانی نقل کردم. پس هر گاه یک آندلسی بگوید: من از فلان اقلیم هستم مقصود وی شهری یا روستائی است که در آن می زید.

سوم: اصطلاح ایرانیان باستان، که امروز نیز در میان بیشتر دبیران به کار برده شود.

بوریحان گوید: [ایرانیان کشورهای دورادور ایرانشهر را به هفت گشخر (- کشور) تقسیم کرده، به دور هر یک خطی می کشند،] می گویند: [ریشه واژه کشخر از گشسته است که در زبان ایشان به گونه ای خط گفته می شد، نیز آشکار است که دائره های مساوی نمی تواند چسبان به گرد یکی باشد، مگر آنکه یکی از

آنها محیط بر شش تای دیگر باشد.] باری ایشان هنیران 19] (- انیران) را به شش کشور و همه جهان آباد را به هفت کشور تقسیم کرده اند. ریشه این بخشبندی آنست که

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 25

زرادشت رهبر ملت ایشان درباره زمین گفته بود: وی آن را به هفت بخش یاد شده تقسیم نموده است. در میان آنها ایرانشهر است که ما در آن زیست می کنیم و به گرد آن شش کشور است. ابو ریحان گوید: [من دلیل منطقی تقسیم به هفت کشور را نیافتم. مردم از این تعداد به یاد ستارگان سیار می افتند که نام و تعداد روزهای هفته 20] نیز از آن گرفته شده و هیچ یک از ملتها در تعداد و انگیزه پیدایش آن از یکشنبه اختلاف ندارند.] نقشه کشورهای درون کشخر «هنیره» که من از روی دستنویس ابو ریحان بیرونی نوشته ام در زیر دیده می شود:

نقشه 4. نقل از تفهیم بیرونی، ص 196.

بو ریحان می گوید: [هرمس نیز چنانکه محمد بن ابراهیم فزاری در کتاب «زیج 21]» خود از وی نقل می کند، همین طرح زردشتی را پذیرفته است و هنوز اصطلاح چهارم که علمی تر و نجومی است متداول نبود، و گر نه آن برای هرمس شایسته تر می بود. فزاری می افزاید که هر کشور هفتصد فرسنگ در هفتصد فرسنگ مساحت دارد.] من در کتابهای دیگر غیر از کتاب بوریحان نیز خوانده ام که هر یک از اقلیمهای هفتگانه یاد شده هفتصد فرسنگ درازا دارد مگر هفتمین آنها که دویست و بیست فرسنگ است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 26

نقشه 5. معجم البلدان، ج ع 1، ص 29.

چهارمین اصطلاح:

و آن اصطلاحی است که اکنون (سده هفتم) اعتماد همه ریاضی دانان و حکیمان و منجمان برآنست.

اقلیم در این اصطلاح به درازای خطی است که از خاور به باختر، به شکلی که در تصویر (ش 4) می بینیم کشیده شده است. بوریحان بیرونی پس از بیان اصطلاح زردشتی فارسی که من از دستنویس او نقل کردم می گوید: کسی که در هنر [28] نجوم ممارست دارد و با دانش هیئت آشنا است تقسیم بندی یاد شده را به گونه ای دیگر می پسندد، زیرا چون به تقسیم بندی اول می نگرد، آن را که با قوانین موضوعه روز سازگار بوده است با قانون طبیعی که پایه دگرگونی سرما و گرما و دیگر رویدادها در سرزمینهای کره زمین بر آن است سازگار نمی یابد و سرگردان می شود. سپس می گوید: [هرگاه ما، در اختلافات شب و روز بیاندیشیم که چگونه در تابستان و زمستان، از یکی کاسته و به دیگری افزوده می شود و هوا از گرمای سوزان به سرمای یخبندان مبدل می گردد و نیز به آثار اینها در آب و زمین با دقت بنگریم، خواهیم دید که این دگرگونی ها با وضع جغرافیائی شمال و جنوب پیوند دارد. هر گاه ما از خاور به باختر بر روی یک خط مداری به گونه ای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 27

پیش رویم که انحراف به سوی شمال یا جنوب نداشته باشیم، هیچ یک از حالتهای وابسته به اقلیم دگرگون نخواهد شد، و تنها نوعی از دگرگونی در سرما و گرما رخ خواهد داد که به پستی و بلندی سرزمین یا به زودتر یا دیرتر برآمدن آفتاب بستگی دارد نه به اقلیم. ولی این دگرگونی های

اقلیمی به زودی احساس نمی شود و نیاز به دقت و سنجش دارد، پس هر گاه ما آبادی زمین را در عرض به خطهائی متوازی در طول زمین تقسیم کنیم، سرما و گرما، در میان هر دو خط از آنها، از خاور تا باختر تقریبا برابر خواهد بود و این تقسیم بندی از تقسیم بندیهای گذشته سودمندتر خواهد شد.] سپس بوریحان خواست بلندترین و کوتاه ترین روز را که به سبب قرینه یکدیگر بودن، بر روی نقشه یکسان دیده می شوند، پایه سنجش قرار دهد، پس آن را در سمت شمال سیزده ساعت یافت.

[در شمال، مردم متمدن و از نظر اخلاق میانه رو هستند نه مانند وحشیهائی که در مردابها یا بیابانها تنها زندگی کرده و هر کس از مردم را بیابند می خورند][22].

لذا او مرز جنوبی را میانه اقلیم نخست نهاد و مرز شمالی را در وسط اقلیم هفتم و در دیگر اقلیم ها، در میان هر اقلیم، نیم ساعت بر بلندترین روز افزوده می شود و شمال اقلیم هفتم زمینهائی است که تابستانش سرد و زمستان کشنده اش درازترین فصل سال است و تعداد ساکنانش اندک و بسیار کم هوشند و از فرط توحش با مردم اقلیمهای دیگر آمیزش ندارند. [29] اگر مرزبندی اقلیمهای آباد چنین است نقشه شماره 4 نمونه نزدیک بدان خواهد بود.

نقشه 6. نقل از تفهیم بیرونی، ص 191.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 28

اینک مرزهای هر یک از هفت اقلیم 23]
اشاره

اقلیم نخست: آغازش آنجا است که در نیمه روزی که شبانه روز برابر باشند، سایه آدمی که بر سر پا ایستاده، یک گام و نیم و یک دهم و یک ششم یک دهم گام بود. پایان این اقلیم نیز در آنجا است

که آن سایه در همان ساعت دو گام و سه پنجم گام باشد. این اقلیم در خاوران، از دورترین نقطه چین آغاز شده از پشت جنوب چین گذشته، جزیره سرندیب را دربر گرفته، بر کرانه های دریای جنوب سند گذر کرده، از دریا گذشته، از جزیره تازیان و یمن و دریای قلزم تا سرزمین حبشه و نیل امتداد دارد و به دریای باختری ختم می شود. میانه آن، نزدیک صنعا و حضرموت و مرز جنوبی آن نزدیک عدن، و مرز شمالی آن در تهامه نزدیک مکه است. شهرهای معروف آن، پایتخت چین و جنوب سند و جزیره کرک و جنوب هند، و از یمن صنعا، عدن، حضرموت، نجران، جرش، جیشان، صعده، سبا، ظفار، مهره، عمان، و از سرزمین باختر تباله، پایتخت حبشه جرمی، شهر نوبه، دمقله 24]، جنوب بربرها غانه از سرزمین سیاهان باختری تا دریای سبز است.

بلندترین روز اینان، در آغاز اقلیم دوازده ساعت و نیم و در وسط اقلیم سیزده ساعت و در پایان سیزده ساعت و ربع است. درازای این اقلیم از خاور تا باختر نه هزار و هفتصد و هفتاد و دو میل و چهل و یک دقیقه است و پهنای آن چهارصد و چهل و دو میل و بیست و دو دقیقه و چهل و هشت ثانیه می باشد و مساحت ضرب شده آن چهار میلیون و سیصد و بیست هزار و هشتصد و هفتاد و هفت میل و بیست و یک دقیقه است.

اقلیم نخست از نظر دانشمندان ایران و روم منسوب به ستاره «زحل» است که در زبان فارسی «کیوان» گویند. و از برجها بزغاله 25] و دلو (آب آور)[26] را دارد.

اقلیم دوم:

آغازش آنجا است که در نیمه روزی که شب و [30] روز برابر باشند، سایه آدم ایستاده دو گام و سه پنجم گام باشد. پایان این اقلیم نیز آنجا است که سایه شخص ایستاده در همان ساعت سه گام و نیم [و یک دهم [27] و یک دهم ششم گام باشد. این اقلیم نیز از خاور آغاز و بر سرزمینهای چین و هند و بر شمال آن کوههای قامرون و کنوج و سند گذشته، برخوردگاه دریای سبز و دریای بصره را در بر گرفته، از جزیره تازیان نجد، تهامه و بحرین را فرا گرفته، دریای قلزم و رود نیل مصر تا سرزمین مغرب را فرا می گیرد. شهرهای نامبردار آن، شهرهای چین، هند، و از سند، «منصوره» و شهرهای تاتار و دیبل است سپس از دریا گذشته و به سرزمین تازیان و عمان می رسد. مدینه پیامبر (ص) یثرب در میان آن است و مرز جنوبی آن اندکی پس از مکه می باشد. مرز شمالی آن نزدیک «ثعلبیه» است، پس مکه و ثعلبیه در دو اقلیم هستند و همچنین هر آنچه در این دو خط باشد. شهرهای معروف این اقلیم، مدینه، فید، ثعلبیه، یمامه، هجر، تباله، طایف، جدّه، کشور حبشه، سرزمین بجه و بخشی از نیل، قوص، اخمیم، انصنا، اسوان، و در باختر، افریقیه و کوههایی از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 29

بربر، تا به سرزمین مغرب می باشد.

بلندترین روز اینان در آغاز اقلیم، سیزده ساعت و ربع است، و در پایان سیزده و سه چهارم ساعت و وسط آن سیزده ساعت و نیم است. درازای این اقلیم از خاور تا به باختر نه هزار و

سیصد و دوازده میل و چهل و دو دقیقه و پهنای آن چهارصد و دو میل و پنجاه و یک دقیقه است، مساحت ضرب شده آن سه میلیون و ششصد و نود هزار و سیصد و چهل میل و پنجاه و چهار دقیقه است.

اقلیم دوم از دیدگاه ایرانیان از آن ستاره مشتری و از دیدگاه رومیان از آن خورشید است و نام فارسی آن هرمز (- مشتری) است. از برجها کمان 28] و ماهی 29] را دارد. و هر چه در خاور و باختر در این خط باشد جزو آنست.

اقلیم سوم: آغاز آن آنجا است که در نیم روزی که شب و روز برابر باشند، سایه آدم ایستاده سه گام و نیم و یکدهم و یک ششم دهم گام باشد، پایان این اقلیم نیز در آنجا است که سایه شخص در همان ساعت چهار گام و نیم و یک سوم دهم گام باشد. بلندای روز در وسط این اقلیم به چهارده [31] ساعت می رسد. این اقلیم نیز از خاور آغاز شده بر شمال چین و هند و سند و کابل و کرمان و سگستان و فارس و اهواز و عراقین و شام و مصر و اسکندریه می گذرد. شهرهای آن پس از شهرهای چین، میانه آن نزدیک مدین در بخش شام، واقصه در بخش عراق است. ثعلبیه و هر آنچه در آن خط است مرز جنوبی این اقلیم است و مدینه السلام (بغداد) و فارس و قندهار و هند، و از سرزمین سند، ملتان، کرور و کوهستان افغان و «صور» شام و طبریه و بیروت در مرز شمالی آن است، و هر چه در آن خط

است میان دو اقلیم می باشد. شهرهای معروف آن غزنه، کابل، رخج، کوههای زابلستان و سگستان، اصفهان، بست، زرنج، کرمان، و از فارس، استخر، گور، فسا، شاپور، شیراز، سیراف، گناوه، سینیز، مهروبان و همه حوزه اهواز، و از عراق، بصره، واسط، کوفه، بغداد، انبار، هیت، جزیره، و از شام، حمص (در برخی روایتها)، دمشق، صور، عکا، طبریه، قیساریه، أرسوف، رمله، بیت المقدس، عسقلان، غزه، مدین، قلزم، و از سرزمین مصر، فرما، تنیس، دمیاط، فسطاط، اسکندریه، فیوم، و از مغرب، برقه، افریقیه، قیروان، قبیله های بربر در سرزمین مغرب، تاهرت، سوس، کشور طنجه، و به دریای محیط پایان می پذیرد.

بلندترین روز ایشان در ابتدای اقلیم، سیزده و سه چهارم ساعت و در وسط آن چهارده ساعت و در پایان چهارده ساعت و یک چهارم ساعت است. درازای این اقلیم از خاور تا باختر هشتصد هزار و هفتصد و هفتاد و چهار میل و بیست و سه دقیقه، و پهنای آن سیصد و چهل و هشت میل و چهل و پنج دقیقه، و مساحت آن سه میلیون 30] و شش هزار و چهارصد و پنجاه و هشت میل و بیست و نه دقیقه است.

اقلیم سوم از دیدگاه ایرانیان از آن مریخ و از دیدگاه رومیان از آن عطارد (تیر) است. نام فارسی این اقلیم بهرام است. از برجها بره 31] و عقرب 32] را دارد. و هر چه در خط آنست در این اقلیم به شمار است. [32]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 30

اقلیم چهارم: آغازش در آنجا است که در نیمه روزی که شب و روز برابر باشد، سایه شخص ایستاده چهار گام و سه پنجم

و یک سوم یک پنجم گام باشد، پایان اقلیم نیز جایی است که آن سایه در همان ساعت پنج گام و سه پنجم و یک سوم یک پنجم گام باشد. این اقلیم نیز از چین و تبّت و ختن و شهرهای میان آنها آغاز شده، بر کوههای کشمیر، بلّور، برجان 33]، بذخشان، کابل، غور، هرات، بلخ، طخارستان، مرو، قوهستان، نیشابور، قومس، گرگان، طبرستان، ری، قم، کاشان، همدان، آذربایجان، موصل، حرّان، عزاز، و مرزهای روم و جزیره قبرس، رودس، سیسیل (صقلیه) می گذرد و به دریای محیط بر تنگه (زقاق) که میان آندلس و کشور مغرب است می رسد. پس مرز جنوبی این اقلیم در عراق نزدیک بغداد و آنچه در این خط در خاور و باختر آن قرار دارد می باشد، و مرز شمالی آن، نزدیک قالیقلا و کرانه طبرستان تا اردبیل و گرگان و هر آنچه در آن خط باشد است. شهرهای معروف آن جز آنچه یاد شد، نصیبین، دارا، هردو «رقّه»، راس عین، سمیساط، رها، منبج، حلب، قنسرین، انطاکیه، حمص، و به روایتی، مصیصه، اذنه، طرسوس، سامره (سرّمن رأ)، حلوان، شهر زور، ماسبذان، دینور، نهاوند، اصفهان، مراغه، زنجان، قزوین، کرج، سرخس، استخر، طوس، مروروذ، صیدا، کنیسه السوداء، عمّوریه، لاذقیه می باشد.

بلندترین روز ایشان در آغاز اقلیم چهارده ساعت و یک چهارم، و در میانه آن، چهارده ساعت و نیم، و در پایان، چهارده ساعت و سه چهارم ساعت است. درازای اقلیم از خاور تا باختر هشت هزار و دویست و چهارده میل و چهارده دقیقه، و پهنای آن دویست و نود و نه میل و چهار دقیقه است و کل مساحت آن یک میلیون و چهارصد و هفتاد

و سه هزار و هفتاد و دو میل و بیست و دو دقیقه است.

اقلیم چهارم، از دیدگاه ایرانیان از آن خورشید و از دیدگاه رومیان از آن مشتری (هرمز) است و نام فارسی آن «خرشاذ»[34] است. از برجها شیر (اسد)[35] را دارد.

اقلیم پنجم: آغاز آن در جائی است که در نیمه روزی که شب و روز برابر باشد [33] سایه یک آدم ایستاده پنج گام و سه پنجم و یک ششم یک پنجم گام باشد. میانه آن در جائی است که همان سایه در همان ساعت شش گام باشد، و پایان اقلیم جائی است که در خاور و باختر آن منطقه شش گام و نیم دهم و یک ششم دهم گام باشد. پهنای اقلیم به روایتی نزدیک یکصد و سی میل 36] است. از سرزمین ترکستان خاوری و یاجوج پشت سد آغاز شده بر ترکستان و قبایل آن وبر کاشغر، اصیفون، زاشت 37]، فرغانه، اسبیجاب، چاچ، اسروشنه 38]، سمرقند، بخارا، خوارزم، دریای خزر، تا باب الابواب (دربند)، برذعه، میافارقین، ارمینیه، راه های روم و کشور ایشان و روم بزرگ، سرزمین جلالقه 39] و کشور آندلس گذشته به دریای محیط پایان پذیرد. میانه آن نزدیک سرزمین تفلیس و بخشی از ارمنستان و از گرگان و هر چه در این خط از خاور به باختر می باشد است. مرز جنوبی این اقلیم، نزدیک خلاط و دبیل، سمیساط، ملطیه، عموریه و هر شهر که در این خط

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 31

باشد از خاور تا باختر است. مرز شمالی این اقلیم نزدیک دبیل و در خط آن سرزمین یاجوج و ماجوج است.

بلندترین روز در آغاز این

اقلیم چهارده ساعت و سه چهارم ساعت، و در میانه آن پانزده ساعت و در پایانش پانزده ساعت و یک چهارم است. درازای میانه اقلیم از خاور تا باختر هفت هزار و ششصد و هفتاد میل و ده و اند دقیقه است.

پهنای آن دویست و پنجاه و چهار میل و سی دقیقه است. مساحت همه اقلیم یک میلیون و چهل و هشت هزار و پانصد و هشتاد و چهار میل و دوازده دقیقه است. این اقلیم نزد ایرانیان و رومیان هر دو از آن ناهید (زهره) است و نام فارسی آن آناهیتا است. از برجها گاو (ثور)[40] و ترازو (میزان)[41] را دارد.

اقلیم ششم: آغازش در آنجا است که در نیمه روزی که شب و روز برابر باشند، سایه آدم ایستاده شش گام 42] و شش دهم و یک ششم دهم است. پایانش نیز تنها یک گام بر آغازش فزونی دارد. از کشور ترکستان خاوری آغاز شده، از «قانی» و «قون»[43]، خرخیز، کیماک، تغزغز[44]، و سرزمین ترکمانان، فاراب 45]، کشور خزر، و شمال دریای خزر، اللان، سریر، میان دو دریای خزر و [34] طرابزنده 46] قسطنطینیه، سرزمین فرنگ، شمال آندلس گذشته، به دریای باختری ختم می شود. پهنای این اقلیم به روایتی نزدیک دویست و اندی میل است. مرز جنوبی آن همان مرز شمالی [اقلیم پنجم 47]] است که نزدیک سرزمین خوارزم است و پشت آن از طرابزنده تا چاچ پس از ترکستان، و میانه این اقلیم نزدیک قسطنطینیه و آمل خراسان و فرغانه است. بسیاری از شهرها که در اقلیم پنجم یاد شد و جز آنها، به روایتی دیگر در این اقلیم قرار دارد، که عبارتند از:

سمرقند، دربند خزر، گیل (جیل) و پیرامن آندلس در سمت شمال، پیرامن کشور سقلابیان در سمت جنوب و هرقله.

بلندترین روز ایشان در آغاز اقلیم پانزده ساعت و نیم و در پایانش پانزده ساعت و سه چهارم ساعت است. درازای میانه اقلیم از خاور تا باختر هفت هزار و یکصد و هفتاد و پنج میل و شصت و سه دقیقه و پهنای آن دویست و پانزده میل و سی و نه دقیقه، و کلّ مساحت آن یک میلیون و چهل و شش هزار و هفتصد و بیست یک میل و چند دقیقه است.

این اقلیم از دیدگاه ایرانیان از آن تیر (عطارد) و از دید رومیان از آن قمر است و نام فارسی آن تیر می باشد. از برجها جوزا- دو پیکر[48] و خوشه- سنبله 49] را دارد.

اقلیم هفتم: آغازش آنجا است که در نیمه روزی که شب و روز برابر باشد، سایه قامت شخص ایستاده، هفت گام و نیم و یک دهم و یک ششم دهم باشد مانند پایان اقلیم ششم، زیرا که پایان هر یک آغاز دیگری است. پایان اقلیم هفتم جایی است که سایه در همان ساعت چنان روزی، هشت گام و نیم و نیم دهم گام باشد. در این اقلیم آبادانی بسیار اندک است. در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 32

خاورش نیزارها و کوهستانی است که ترکان بیانانی در آن می زیند. و بر کوهستان باشغرد[50] و بجناکیه 51] و دو شهر سرار[52] و بلغار و روس و سقلابیان و بلغریان و به دریای محیط پایان می یابد. پشت این اقلیم مردمی اندک چون «ایسو»[53]، «ورانک»[54]، «یوره»[55] و مانند ایشان می زیند. مرز جنوبی

این اقلیم که همان مرز شمالی اقلیم ششم است، به سوی خوارزم و طرابزنده، از خاور تا باختر کشیده است. و مرز [35] شمالی آن در سرزمین های دور سقلابی در خاور و ترکان ناحیه پشت شمال خوارزم است. میانه آن در «اللان» است و شهری معروف ندارد.

بلندترین روز ایشان در آغاز اقلیم پانزده ساعت و سه چهارم و در میانه آن شانزده ساعت و در پایان شانزده ساعت و یک چهارم است. درازای میانه اقلیم از خاور به باختر شش هزار و هفتصد و هشتاد میل و پنجاه و چهار دقیقه و پهنای آن یکصد و هشتاد و پنج میل و بیست دقیقه است. همه مساحت آن یک میلیون و بیست و چهار هزار[56] و هشتصد و بیست و چهار میل و چهل و نه دقیقه است.

این اقلیم از دیدگاه ایرانیان از آن ماه و از دیدگاه رومیان از آن بهرام (مریخ) است و نام فارسی این اقلیم ماه است، و از برجها خرچنگ (سرطان) را دارد. پایان این اقلیم پایان آبادانی جهان است، پشت ایشان جز گروهی گمنام و فقیر و وحشی کسی زیست نمی کند.

% هر یک از دوازده برج کدام شهرها را دارد؟[57]

1- بره- حمل: دارای بابل، فارس، آذربایجان، اللان، فلسطین است.

2- گاو- ثور: دارای ماهان، همدان، کردان کوهی 58]، مدین، جزیره قبرس، اسکندریه، قسطنطینیه، عمان، ری، فرغانه است و در شهرهای هرات و سگستان نیز شریک می باشد.

3- دو پیکر- جوزا: دارای گرگان، گیلان، ارمنستان، موقان، مصر، برقه، برجبان است و در کرمان و اصفهان نیز شریک است.

4- خرچنگ- سرطان: دارای ارمنستان کوچک، خراسان خاوری، بخشی از افریقیه، هجر، بحرین، دیبل، مرو رود است و در آذربایجان و بلخ نیز شریک

است.

5- شیر- اسد: دارای ترکستان تا یاجوج و پایان آبادانی آنجا، عسقلان، بیت المقدس، نصیبین، ملطیه، میسان، مکران، یدیلم، ایرانشهر، طوس، صعید و ترمذ است.

6- خوشه- سنبله: دارای اندلس، جزیره کریت (اقریطش)، پایتخت حبشه، جرامقه، شام، فرات، جزیره، دیار بکر،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 33

صنعاء، کوفه، و شهرهای میان کرمان از کشور فارس [36] و سگستان تا مرز سند می باشد.

7- ترازو- میزان: دارای روم، میان مرز آن تا آفریقا، سگستان، کابل، کشمیر (قشمیر)، صعید مصر تا مرز حبشه، بلخ، هرات، انطاکیه، طرسوس، مکه، طالقان، تخارستان و چین است.

8- کژدم- عقرب: دارای حجاز، مدینه، بیابان عربستان و اطراف آن تا یمن، قومس، ری، طنجه، خزر، آمل، ساریه (ساری)، نهاوند، نهروان است و در صغد نیز شریک است.

9- کمان- قوس: دارای کوهستان، دینور، اصفهان، بغداد، دنباوند (- دماوند)، باب الابواب (دربند)، گندیشاپور است و در بخارا و گرگان و کرانه های دریاچه ارمنستان و بربر به سوی باختر نیز شریک است.

10- بزغاله- جدی: دارای مکران، سند، نهر مهران، میان دریای عمان تا هندوچین، بخش خاوری روم، اهواز و استخر است.

11- آب آور- دلو: دارای از سواد تا کوهستان، کوفه و بخشهایش، نواحی پشت حجاز، سرزمین قبط از «مصر» و باختر سند است و در فارس نیز شریک است.

12- ماهی- حوت: حوت: دارای طبرستان، شمال گرگان، بخارا، سمرقند، قالیقلا تا شام و جزیره، مصر، اسکندریه، دریای یمن و خاور هند است و در روم نیز شریک است.

من آن را در برخی زیجها چنین یافتم، ولی در آن تکرار یک واژه و مترادفهائی است چنانکه گوید: بابل، عراق، سواد، بغداد، نهروان، کوفه، در صورتی که همه

اینها از سواد است، و همه جزو بابل و عراق بشمار می رود. بغداد و نهروان و کوفه بدان وابسته است. ما، در تصویر شماره (5) نقشه زمین را می بینیم که گرداگرد خانه خدا (کعبه) را فرا گرفته و مردم از همه جا بدان سو متوجه هستند و این مشکل تواند بود. [37]

نقشه 7. معجم البلدان، چ ع 1، ص 36.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 35

باب سوم در تفسیر واژه ها که مکرر در این کتاب یاد شده اند
اشاره

در بیان معنی برخی واژه های اصطلاحی که در این کتاب پی در پی بکار رفته است، که اگر در هر جا جداگانه گزارش شود کتاب به درازا خواهد کشید، و اگر در برخی جاها تفسیر شود، برای جویای آن دست یافتن بدان دشوار خواهد بود. و اگر هیچ نگوئیم خواننده کتاب، نیازمند کتاب دیگر خواهد بود، پس آن را در اینجا گسترده می آوریم تا کار جوینده آسان شود مانند: برید، فرسنگ (فرسخ)، میل، کوره، اقلیم، مخلاف، استان، طسوج، جند، سکّه، مصر، آباذ، درازا و پهنای جغرافیائی، درجه، دقیقه، صلح، سلم، عنوه، خراج، فیئی، غنیمت، قطیعه.

برید: درباره آن اختلاف نظر هست، برخی گویند: [در بیابان دوازده میل و در شام و خراسان شش میل می باشد.] بومنصور[59] گوید: [برید به معنی فرستاده، و ابراد- فرستادن است . گویند: [الحمّی برید الموت- تب پیک مرگ است.] آن سفر که نماز را کوتاه می کند چهار «برید» است که چهل و هشت میل هاشمی باشد که در راه مکه است. چارپای برید را نیز برید گویند. شاعر گوید:

و إنّی انصّ العیس حتی کأنّنی علیها بأجواز الفلاه برید

[60] بن اعرابی 61] گوید: فاصله میان دو منزلگاه برید است. برخی نیز سخنی دیگر

آورده گوید: از بغداد تا مکه دویست و هفتاد و پنج فرسنگ و دو میل است پس هشتصد و بیست و هفت میل می باشد و این پنجاه و هشت برید و چهار میل است، برید بیست میلی نیز هست. این سخن او است. شخصی صاحب نظر ولی غیر موثق به من گفت: از آن رو اسب برید را بدین نام می خوانند که به روزگار یکی از پادشاهان ایران، فرستادگان یکی از فرمانداران دیر به پایتخت رسیدند و چون شاه سبب را پرسید ایشان از برخی فرمانداران میان راه شکوه نمودند که به خوبی به آنان کمک نکرده اند. چون آنان را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 36

برای کیفر آوردند گفتند ما نمی دانستیم که فرستاده شاه هستند. او دستور داد از آن پس، دم اسب فرستادگان «بریده» شود [38] تا نشان باشد و در میان راه کمک شایان دریافت کنند، و عربها آن را معرب کرده «برید» گفتند.

فرسخ- فرسنگ: در این واژه اختلاف است. برخی گویند از ریشه فارسی فرسنگ است که معرب شده است، ولی لغت شناسان آن را عربی خالص می دانند، چنانکه گفته اند: [انتظرتک فرسخا من النّهار] یعنی مدّت دراز از روز منتظر تو شدم. ازهری نیز همین را تایید می کند. ثعلب از ابن اعرابی آورده است که: [از آنش فرسخ گویند که چون آدمی راه بسیار پیماید خسته گردد و بنشیند استراحت کند.] من (یاقوت) گویم: این سخن معنی درست ندارد. در حدیث حذیفه آمده است که: شر و بدی فرسخها از شما دور نیست، همین که مردی از شما بمیرد فرسخی شر بر شما فرود آید. ابن شمیّل 62] در

تفسیر خود گوید: هر چه که بسیار دراز بماند فرسخ است. من (یاقوت) گویم: این سخنی درست است که راه پیمائی به درازا می کشد و می توانیم سخن حذیفه را نیز چنین تفسیر کنیم که: شری به درازای فرسخ بر شما فرود آید. پس فرسخ در آنجا به معنی اسم خاص برای مسافت معیّنی نیست بلکه درازای خواسته شده است. کلابیان گویند: فرسخهای شب و فرسخهای روز یعنی ساعتهای شب و روز، شاید این نیز به همان معنی اول باشد، یعنی راه پیمایی یک یا چند ساعته البته این در صورتی است که ریشه آن عربی باشد.

برای معنی فرسخ نیاز به موشکافی بیشتر در معنی میل نیز هست. حکیمان گفته اند که دور زمین در خط استوا سیصد و شصت درجه است و هر درجه بیست و پنج فرسنگ است و هر فرسنگ سه میل است، و هر میل چهار هزار ذراع، پس فرسنگ دوازده هزار ذراع است، و ذراع بیست و چهار انگشت و هر انگشت شش دانه جو که گونه ای چیده شوند که شکم هر یک به سوی دیگری باشد. نیز گفته اند که فرسنگ دوازده هزار «ذراع مرسل» است. و این با ذراع مسّاحی که آن را «ذراع هاشمی»[63] نیز می گویند و هر یک از آن، یک و یک چهارم ذراع مرسل است، برابر با نه هزار و ششصد ذراع خواهد بود. گروهی نیز گفته اند فرسنگ هفت هزار گام است. ولی من در سه میل بودن فرسنگ هیچ مخالفی ندیدم. [39]

میل: بطلمیوس در مجسطی گفته است: میل سه هزار ذراع به «ذراع شاه» است، هر ذراع سه وجب، هر وجب سی و شش انگشت، انگشت پنج جواز

پشت و دو به یکدیگر چسبان است.

نیز گوید: [میل یک سوم فرسنگ است.] و گویند [میل دو هزار و سیصد و سی و سه گام باشد.] ولی نزد لغت شناسان میل پایان دیدگاه چشم است. بن سکیت گوید: [علامتها که در راه مکه ساخته شده میل خوانده می شود، زیرا که به اندازه دورترین دید چشم از یکدیگر قرار دارند.] مقصود از دورترین دید نیز مطلق نبوده است، زیرا که ما کوه را با فاصله چند روز راه می بینیم، بلکه مقصود دیدن ساختمانی با بلندای ده ذراع یا نزدیک بدان است که کلفتی آن نیز متناسب با بلندایش باشد. از دید من نیز این خود بهترین گفتار در این باره است.

اقلیم: من درباره لفظ و معنی آن، در باب دوم، با گستردگی سخن رانده ام و نیازی به تکرار ندارد. در اینجا نیز تنها برای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 37

یادآوری و ارجاع به جایش یاد نمودم.

کوره- خوره: حمزه اصفهانی می گوید: [خوره واژه فارسی خالص به معنی بخشی از استان است و تازیان آن را گرفته برای استان به کار می برند، چنانکه «اقلیم» را از یونانیان 64] گرفتند و به جای کشخر فارسی به کار بردند. پس خوره و استان یکی است.] من (یاقوت) گویم: خوره هر سرزمینی است که چند دیه را در برگیرد، این دیه ها ناگزیر باید یک قصبه یا شهرستان یا رودخانه ای داشته باشند که نام آن بر همه خوره نهاده شود. چنان که گویند: [دارابگرد شهرستانی است در فارس و ملحقات گسترده ای دارد که همه آن را خوره دارابگرد خوانند. یا «نهر ملک» که رودخانه ای بزرگ جدا شده از فرات

است که به دجله می ریزد و نزدیک سیصد دیه در اطراف آن است و به همه آنها «نهر ملک» گفته آید، و مانند آن.]

مخلاف: اصطلاحی است که بیشتر یمنیان آن را به کار برند و دیگران کمتر و به پیروی از ایشان به کار گیرند. جمع آن «مخالیف» است و «مخالیف یمن» خوره های آن است. هر مخلاف در آنجا نامی ویژه خود دارد که نام قبیله ای است که در آن زیسته و آن را آباد کرده اند [40] و نامش بر آن مانده است. در حدیث معاذ آمده است که: [هر کس از مخلافی به مخلاف دیگر کوچ کند و سپس سال تحویل شود، عشر و گزیت او بر مخلاف قبیله پیشین او است.]

ابو عمرو گوید: [گفته می شود فلانی را بر مخلافهای طایف و پیرامن آن گمارده اند.] خالد پسر جنبه گوید: [در هر شهر مخلافی باشد، مکه مخلاف دارد همچنین مدینه، بصره، کوفه،] من مانند پیشتر می گویم: این به عادت بستگی دارد، چون یمنی مهاجرت می کند، خوره را به عادت شهرهای خود مخلاف می نامد، پس در حقیقت مخلاف لهجه ویژه یمنی معمولی است.

برخی نیز گویند: [مخلاف هر شهر فرماندار آنجا است.] گویند عربی می گفته است: [ما از بنی نمیره دیدار می کردیم، در حالی که ما در مخلاف مدینه و ایشان در مخلاف یمامه بودند.] بومعاذ می گفت: [مخلاف همان «بنکرد» است. بنکرد آن است که هر تن از گروه یک گزیت جداگانه دارد که بنکرد او است و به قبیله می پردازد.] در کتاب «عین» نیز آمده است که گویند: [فلانی از فلان مخلاف است، این واژه نزد مردم یمن به معنی رستاق و جمع آن مخالیف است.]

این است آنچه درباره مخلاف به من رسیده بود و درباره ریشه شناسی آن چیزی نشنیده ام. نظر خود من چنان است که چون فرزندان قحطان، یمن را زیستگاه خود پذیرفتند و بسیار شدند تا آنجا که نمی توانستند در یک جا بمانند، بر آن شدند که به بخشهای یمن سرکشی کنند، تا هر خانواده جائی را برگزیده آباد کند و بماند. پس هر خانواده ای که جائی را برمی گزید، از دیگران جدا می شد و آنجا را به نام پدر خاندانی که بر جا مانده و «تخلف» گزیده است می نامید و مخلاف فلانی خوانده می شد، مانند «مخلاف زبید» و «مخلاف سخان» و مخلاف همدان همه مخلافها با اضافه شناخته می شد.

استان: چنان که از حمزه نقل کردیم او می گفت: [استان و خوره یکی است، شهرستان، طبرستان، خوزستان همه پسوند «استان» دارد که الف آنها در تخفیف افتاده است.] برای نمونه، فارس پنج استان داشت: که یکی از آنها استان دارابگرد بود. هر استان نیز چند روستا (رستاق) را دربر می گرفت و هر روستا به چند تسوج و هر تسوج به چند دیه تقسیم می گردید، نمونه آن «استخر» است که یکی از استانهای فارس بود و یزد رستاقی از [41] رستاقهای «استخر»، و «نائین» و چند دیه دیگر تسوجی از تسوجهای رستاق «یزد» و «نیاستانه» دیهی از دیه های تسوج نائین است. موبد[65] ری می گوید: [استان

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 38

به معنی جاگزین شدن است چنان که گویند: «و هما استان گرفت» یعنی به جائی منزل گرفت.]

رستاق (- روستا): بنا به گفته حمزه پسر حسن مخفف «روذه فستا[66]» است، فستا به معنی حالت است، روی هم

معنی مرتب و منظم را می دهد. من (یاقوت) گویم: آنچه ما به روزگار خود در کشور فارسها دیده و دانسته ایم آن است که ایشان از رستاق جائی را می خواهند که دیه و کشتزار بسیار دارد و آن را درباره شهرهائی مانند بغداد و بصره به کار نمی برند، پس رستاق نزد ایرانیان به جای سواد در اصطلاح مردم بغداد است. و از خوره و استان کوچکتر می باشد.

طسّوج (تسوج): بر وزن سبّوح و قدّوس، از خوره و رستاق کوچکتر و کمتر و گوئی بخشی از خوره بوده است، چنان که تسّوج یکی از بیست و چهار جزء دینار بود. زیرا گاهی خوره چندین تسوج را در بر می گیرد. و آن واژه ای فارسی از ریشه «تسو» است، که هنگام معرب شدن «تای» آن به «طین» تبدیل و در پایان جیم افزوده شده است و با جمع بستن آن به «طساسیج» نیز بر تعریب آن افزوده اند. بیشترین جائی که این واژه را به کار می برند سواد عراق است. مردم سواد عراق را به شصت تسوج بخش کرده و هر یک را به نامی اضافه نموده اند که در جای خود پس از انداختن واژه تسوج یاد شده است.

جند: در نامهای «جند قنسرین»، «جند فلسطین»، «جند حمص»، «جند دمشق»، «جند اردن» پنج جند[67] است که همگی در شام هستند. من نشنیده ام که این واژه، در غیر سرزمین شام به کار رود. فرزدق چنین سروده است:

فقلت ما هو إلّا الشام ترکبه کأنّما الموت فی اجناده البغر[68]

احمد بن یحیی بن جابر بلاذری 69] گوید: [درباره اجناد اختلاف کرده اند.] برخی گفته اند: [مسلمانان هر یک از جندهای شام را «جند» خواندند زیرا که چند خوره

را در بر می گرفت و تجنّد به معنی تجمّع است و جنّدت جندا به معنی «من گروهی را گرد آوردم» است و گویند مسلمانان در هر بخش سپاهیانی داشتند که ماهیانه خود را از آنجا می گرفتند. و ایشان را جند فلان می خواندند و کم کم این نام [42] بر آن بخش بماند]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 39

آباذ:

که بسیار در پسوند نام شهرها و دیه ها و روستاها، در این کتاب می آید، مانند اسدآباذ و رستم آباذ و حفص آباذ، که اسد نام کسی و آباذ در فارسی به معنی ساخته شده است، پس معنی آن ساخته اسد است، و مانند آن بسیار است.

سکه:

به معنی راه کوبیده است که کاروانها از شهری به شهر دیگر آن را می پیمایند. هر گاه در کتاب بخوانیم که از فلان شهر به فلان، چند سکه است، راه را خواهند، چنان که گویند از بغداد به موصل پنج سکه است، یعنی رونده از بغداد به موصل می تواند یکی از پنج راه را بپیماید. و نیز گفته شده است که [ «سکک البرید» به معنی ایستگاه های روزانه برید است.] ولی نخستین معنی درست تر باشد.

مصر:

چنان که گویند: مصّرت مدینه کذا فی زمن کذا- [فلان شهر در زمان فلانی شهر شده است.] و گویند: [فلان جایگاه یک مصر است یعنی شهر است.] مصر در لغت به معنی مرز میان دو چیز نیز هست. مردم هجر در قرارنامه ها می نویسند:

[فلانی فلان خانه را با مصور (مصرها- مرزها) ی آن خریداری کرد.] عدی پسر زید چنین می سراید:

و جاعل الشّمس مصرا لا خفاء به بین النّهار و بین اللّیل قد فصلا[70]

درازا- طول:[71]

می گوئیم: عرض و پهنای جغرافیائی فلان شهر، فلان درجه و طول و درازای جغرافیائی آن فلان درجه است. این از اصطلاح منجمان است و خود در تفسیر آن گویند: [مقصود ما از درازا یعنی طول شهر، فاصله آن است از دورترین نقطه آباد، خواه آن را بر روی خط معدل النهار گیریم یا بر خط استوا که هر دو همانند و موازیند و گاه به جای یکدیگر به کار می روند، زیرا که اصطلاح های این دانش از یونانیان گرفته شده و ایشان نزدیکترین پایانه آبادی را نسبت به خود که پایانه باختری است نشانه نهادند، بنا بر این درازای هر شهر دوری آن است از این پایانه باختری.] ولی در جای این پایانه در میان ایشان اختلاف هست، برخی از آنان آغاز درازا را کرانه اقیانوس باختری که دریای محیط است می دانند و برخی دیگر آغاز درازا را جزیره هایی می شمرند که نزدیک دویست فرسنگ درون آن دریا [43] است و «جزایر سعادات» و «خالدات» نامیده شده است، که در برابر کشور مغرب جا دارد. و از این رو ما در کتابها به دو گونه درازا برخورد می کنیم که ده درجه با هم اختلاف

دارند، و تشخیص آنها نیاز به دقت بیشتر دارد. من همه اینها را از بوریحان آوردم.

پهنا- عرض:

پهنای هر شهر معنائی در برابر درازای آن دارد، که یاد کردیم. در اصطلاح منجمان پهنای هر شهر دوری آن است از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 40

خط استوا به سوی شمال، زیرا که آبادی در این سو است. اندازه پهنای هر شهر (درجه فاصله آن شهر از خط استوا و معدل النهار) بر روی دائره ای بزرگ معین می شود که عمود بر خط استوا و معدل النهار است و از بالای سر آن شهر می گذرد. همیشه درجه این فاصله با درجه بلندی قطب شمال از افق برابر است. هر چند اندازه پائین بودن قطب جنوب از افق نیز همین اندازه است، لیکن چون پیدا نیست بدان توجهی نمی شود. این است گفته صاحب «تفهیم»[72].

درجه، دقیقه:

از اصطلاح های منجمان است و من در این کتاب اندازه درازا و پهنای شهرها را با آن می شناسانم. گویند [درجه، آن فاصله از فلک است که چون خورشید آن را در راه شبانه روزی خود می گذراند، بر روی زمین بیست و پنج فرسنگ طی کرده است. درجه را به شصت دقیقه تقسیم کرده اند و دقیقه را به شصت ثانیه و ثانیه را به شصت ثالثه و همچنان ...]

صلح- آشتی:

صلح در لغت بر ضد فساد و در اصطلاح ما در اینجا بر ضد تخلف و گردن کشی است. هنگامی که مسلمانان دژ یا شهری را در میان می گرفتند و مردم آنجا می ترسیدند از راه تسلیم بیرون آمده، مال یا خراج یا وظیفه ای به سود پیروزمندان بر عهده می گرفتند و همه ساله آن را سرانه یا به اندازه زمین پیشکش می کردند، یا مالی را فورا می پرداخته اند.

پس این شهر با زور گرفته نشده است که «مفتوح عنوه» خوانده شود.

سلم:

برگرفته از آیت «ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّهً یعنی همگی از در تسلیم درآیید (بقره: 2: 208) گویند [گردن نهادن به قوانین اسلام باشد، سلم آشتی و سلم تسلیم شدن و افسار خود را به دست مسلمانان سپردن است، پس گویی به آشتی نزدیک باشد.] ولی نزد من چنان است که سلم از سلامت باشد، که هر گاه دو طرف همگامی کنند، هر دو سو آسوده خواهند بود. [44]

عنوه:

آنجا که می گوئیم فلان شهر به «عنوه» گشوده شد یعنی با زور جنگ گرفته شد و این ضد صلح است. گاهی نیز عنوه به معنی فرمانبرداری دوستانه است. فرّا[73] این شعر را به گواه آورد:

فما اخذوها عنوه عن مودّهو لکنّ ضرب المشرقیّ استقالها[74]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 41

گویند [در اینجا عنوه به معنی تسلیم شدن بی جنگ است.] من (یاقوت) گویم: این خود گونه ای تأویل است، پس ما می توانیم گونه ای دیگر تأویل کرده بگوئیم: معنی این شعر آن است که [آن را با زوری که در کنارش دوستی باشد نگرفتند، بلکه با جنگ گرفتند] چنان که گویند: [فلانی دوستانه به تو صدمه نزد، یعنی دشمنانه زد.] یا گویند: [این رفتار دل پاک نیست، اگر پاک باشد، یعنی چرکین است ...] به هر حال اجماع بر این است که «عنوه» به معنی «غلبه» و زور است، و «عانی» اسیر شده به زور می باشد، و فلان شهر به عنوه گشوده شد یعنی با زور و کشتار مردمش را مجبور به تسلیم یا گریز از شهر کردند، یا آن که چون دیدند نمی توانند بجنگند شهر را رها کرده بدون بستن قرارداد گریختند.

خراج:

خراج و خرج یک معنی دارد، این که بنده تو به تو خراج دهد یعنی درآمد خود را به تو دهد چنان که رعیت به والی خراج می دهد. حق تعالی می فرماید: [مگر از ایشان خرج می خواهی (مؤمنون: 23: 73)] یعنی آیا برای پیامبری مزد می خواهی؟ مزد خداوند به از آن است.

آن خراج نیز که عمر خطاب بر مردم سواد نهاد به معنی غلّه بود، زیرا سواد زمین «فیی ء» بود و حضرت (ص)

فرموده بودند: [الخراج بالضّمان- یعنی غلّه در برابر ضمانت و پناه است.] و آن در جائی است که کسی برده ای را بفروشد و خریدار مدتی از آن برده بهره کشی کند، سپس در آن برده عیبی یابد که فروشنده پنهان کرده باشد که [45] در این صورت خریدار حق دارد برده را پس دهد و همه بهایش را پس گیرد، و بهره ای که خریدار در آن مدت از برده گرفته حلال او است زیرا که بهره کشی در برابر ضمانت و پناه است. عمر پس از فتح دستور داد سرزمین سواد را اندازه گیری کردند و آن را به کشاورزانی که در آن جا کار می کردند سپرد تا بهره آن را سر هر سال بپردازند، و آن را «خراج» نامیدند سپس به هر سرزمین که با قرارداد صلح گرفته می شد و مردم آنجا چیزی را به گردن می گرفتند آن سرزمین را «خراجی» می خواندند زیرا که آن تعهد همانند بهره کشی کشاورزان روزگار عمر بود. در حدیث نیز آمده است هنگامی که بوطیّبه پیامبر (ص) را حجامت کرد دستور داد مزد او دو صاع غلّه باشد پس به ارباب او سپرد که آن را از خراج وی بکاهند.

فی ء، غنیمت:

ریشه فی ء در لغت به معنی بازگشت است. «فی ء» به معنی بازگشت سایه درخت یا جز آن پس از نیمه روز، نیز از همین است، چنان که «ظل» سایه پیش از آن است. حمید پسر ثور چنین سرود: [نه تحمل «ظل» چاشتگاه را داری و نه «فی ء» سرد عصرانه را.] بو عبیده 75] گوید: [هر آنچه آفتاب از آن دور شود فی ء و ظل باشد و هر آنچه آفتاب بر آن

نتابد «ظل» است.] خدا درباره جنگ بر ضد سرکشان گوید: [بجنگید تا به فرمانبرداری از خدا بازگرداند (حجرات: 49: 9)] فی ء دارایی کافران را گویند که به مسلمانان می رسد. بومنصور ازهری (هراتی) در تفسیر آیت ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 42

[آنچه خداوند از دارایی مردم کافر اهل قریه ها به رسول خود غنیمت داد (حشر: 59: 7)] گوید: [یعنی آنچه را خداوند از اموال مخالفان بدون جنگ به رسول (ص) خویش باز گرداند، چنان که خانه های خود را برای مسلمانان بگذارند و بروند، یا گزیت معین سرانه یا مالی جز گزیت بپردازند و خون خود را بخرند تا ریخته نشود، چنین دارایی در کتاب خدا «فی ء» نامیده شده است و این که خداوند گوید: [آنچه را خداوند به رسولش باز گردانید آن بود که شما برای آن اسب نتاخته بودید (حشر: 59: 6)] درباره بنی نضیر نازل شد که پیمان شکستند و وطن خود را گذاشتند و رفتند و پیامبر (ص) دارایی و نخلستان ایشان را به دستور خداوند تقسیم کرد. تقسیم فی ء نیز با تقسیم غنیمت فرق دارد، زیرا غنیمت با اسب و رکاب و تاخت و تاز به دست می آید. من (یاقوت) گویم: این نقل [46] گفته ازهری بود که مذهب امام شافعی نیز همین است. ولی اگر فی ء به معنی بازگشت باشد، پس فرقی میان بازگشت با زور و بی زور نیست، و نیز فرقی میان بازگشت به پیامبر (ص) یا به همه مسلمانان وجود ندارد. این آیت بیان حالت واقعه بنی نضیر است و هیچ دلالتی بر این ندارد که

فی ء باید با زور گرفته شده باشد یا با صلح، پس اگر با زور گرفته شده بود، آیت چنین می آمد که آنچه را خداوند به مسلمانان باز گردانید، پس در اینجا که با نبودن زور، اموال به رسول خدا بازگشته است، نشانه آن است که اگر زور به کار رفته بود اموال از آن همه مسلمانان می شد و اگر این حالت نیز نباشد بی نیاز از نفی بود بنا بر این همان سخن خداوند که می فرماید: «ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری کفایت می کند، در صورتیکه سخن بدون نفی مفهوم گردد.

قدامه 76] در اینجا عکس نظر ازهری دارد. او می گوید: [فی ء به دارایی گویند که مسلمانان آن را با زور و جنگ از دشمن گرفته باشند و وقف بر همگان شده باشد، زیرا درآمد سالیانه آنچه همگان گرفته اند از آن همگان خواهد بود،] من گویم: ولی این گفته قدامه که «فی ء» تنها به دارایی گویند که با زور گرفته شود، نادرست است زیرا که خداوند می گوید: [ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ. (حشر: 59: 7)] و مقصود از فی ء هر چیزی است که از کفار به دست مسلمانان افتد و درآمد سالیانه اش از آن ایشان باشد، آنچنان که هم خراج و گزیت سرانه و داراییهای «بنی نضیر» و «وادی القری» و «فدک» را در برگیرد که با آشتی گرفته شد و تاخت و تازی روی نداد و هم مانند زمینهای سواد دجله که را با زور گرفته شد و به دست صاحبان 77] پیشین آن سپرده شد، تا درآمد سالیانه آنها را تحویل دهند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 43

در میان

دانایان شک نیست که هم دارایی هایی چون دارایی بنی نضیر و دیگران که به صلح گرفته شد فی ء نامیده می شود و هم زمین های سواد و جز آن که به زور گرفته شد ولی فرق این دو فی ء در آن است که فی ءهایی که با زور گرفته شد از آن مسلمانانی بود که در جنگ شرکت داشتند و میان آنان تقسیم می شد، چنان که پیامبر درباره «خیبر» و غنایم آنجا انجام داد، و آن فی ءهایی که صاحبانش از در صلح درآمدند مانند «وادی القری» و «فدک» یا مردم آنجا را رها کرده و هنوز با مسلمانان روبه رو نشده گریختند مانند دارایی بنی [47] نضیر حکم آنها با پیامبر (ص) و پیشوایان بود، که به هر کس می خواستند می دادند، چنان که پیامبر (ص) انجام داده بود.

غنیمت:

آن چیزی است که از دارایی مشرکان گرفته شود، مانند زمین های خیبر که پیامبر (ص) آنها را پس از برداشت خمس، میان یاران خود تقسیم نمود و هر قسمت از آن به گروهی ویژه داده شد. اینها با سرزمین های سواد فرق دارد که آن نیز به زور و جنگ گرفته شد ولی عمر چنان دید که آنها را ملک همگان سازد تا تقسیم نگردد، لذا فی ء جاودانه مسلمانان شناخته شد که درآمد آن همه ساله به ایشان داده می شد. اموال صامت نیز غنیمت شمرده می شود[78] که خمس آن را گرفته باقی مانده را بر کسانی که در جنگ شریک بودند تقسیم می کردند بطوری که سه سهم به اسواران و یک سهم به پیادگان داده می شد. این برداشت من (یاقوت) بود که از راه قیاس بدان رسیده و روایتی که بدان تکیه

کنم ندیده بودم تا آن که به کتاب «اموال» از ابو عبید قاسم پسر سلام 79] دست یافتم و نظر او را برابر آنچه من گفته بودم دیدم که می گوید:

دارایی ها که پیشوایان اسلام به دست دارند سه گونه است که در کتاب خدا یاد شده است: صدقه، فی ء، خمس. که هر یک بر چند گونه است.

صدقه:

زکات و مالیاتی که مسلمانان می پردازند از: زر، سیم، شتر، گاو، گوسفند، حبوبات، و میوه، متعلق به هشت دسته ای است که خدا از آنها نام برده 80] و حق ویژه آنان است.

عمر گوید: [این (اموال زکات) از آن آنان (هشت دسته یاد شده) است .

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 44

فی ء: نیز دارایی است که از اهل ذمّه گرفته می شود مانند گزیت سرانه که خونبهای ایشان است و با پرداخت آن جان و مالشان در امان می ماند.

و از آن جمله است خراج سرزمینی که با زور گشوده شده و از طرف پیشوا به دست اهل ذمه سپرده شده باشد تا سالیانه تشک 81] آن را بپردازند.

و نیز از آن جمله است مالیاتی که از سرزمین های مصالحه شده گرفته می شد که مردمش سرکشانه خراج تعیین شده پیشین را نپرداخته بودند و دوباره قرارداد آشتی بسته اند.

و نیز از آن جمله است آنچه را عشریه گیران از دارایی بازرگانان اهل ذمه در راه ها می ستانند یا از کافران حربی به هنگام درآمدن برای بازرگانی به خاک کشور اسلام می گیرند، همه اینها از فی ء به شمار آید و از آن همه مسلمانان است، از ثروتمند تا بی نوا، پس به مستمری جنگجویان و ماهیانه بازماندگان و هر آنچه پیشوا از راه نیک

اندیشی برای اسلام هزینه کند پرداخت می شود.

خمس:

یک پنجم [48] غنیمتهای غارت شده از کافران حربی و همچنین معادن طبیعی و گنجینه های کشف شده است، و دانشمندان را در آن اختلاف نظر است، برخی گویند خمس از آن همان پنج گروه 82] است که نامشان در قرآن آمده است و عمر گفت: [هذه لهولاء- این از آن ایشان است.] دیگری گوید: حکم خمس حکم فی ء است که بسته به خواست پیشوا است اگر بخواهد به همان کسان که خدا نام برده است می پردازد و اگر چنان دید که در راه همه مسلمانان هزینه شود در بیت المال می گذارد تا در راهی سودمندتر برای ایشان هزینه گردد، همچون مرزداری و خرید جنگ افزار و اسب و بیستگانی دادرسان و جنگجویان و کارمندان.

قطیعه:

دو معنی دارد، نخست: آن که پیشوای شایسته فرمانروایی، زمینی را از همسایگانش جدا کند و به کسی ببخشد تا آن را آباد سازد و از آن سود برد، یا خانه سازد و بنشیند یا کسانی را بنشاند، یا کشتزار سازد و از محصول آن سود برد، و خراجی بپردازد یا هیچ نپردازد. چنین بوده است وضع قطیعه هایی که منصور[83] و فرزندانش در بغداد به کسانی دادند، مانند قطیعه ربیع، قطیعه أم جعفر و قطیعه فلان ... که هر کدام بجای خود بیاید.

دومین معنی قطیعه آن است که سلطان، دیه ها یا بخشهایی را به هر کس از فرماندهان خود که بخواهد به اقطاع بسپارد، که سالیانه چیزی مشخص را در برابر آن، خواه اندک و خواه بسیار بپردازند. خواه درآمد آنجا بسیار و خواه اندک باشد، و سلطان در جزئیات کار آنجا مداخله نمی کند.[84]

______________________________

(1). متن: طسق که معرب تشک به معنی مالیاتی

است که برای هر جریب زمین کشاورزی گرفته می شده است و به معنی مزد نیز هست (مفاتیح العلوم خوارزمی. ترجمه خدیوجم ص 62).

(2). آیت خمس چنین است: بدانید که یک پنجم هر آنچه از غنایم (دشمن) بدست آوردید از آن 1) پیامبر و 2) خویشاوندان او و 3) یتیمان و 4) بینوایان و 5) در راه ماندگان است (انفال: 8: 41).

(3). منصور دوانیقی دومین خلیفه عباسی 85]

________________________________________

[1] ( 1). هشام از موالی ایرانی کوفه- جندیشاپور، صاحب نظریات فلسفی معاصر امام ششم حضرت صادق م 148 که نظریات وی را تأیید می نمود.

وی از پایه گذاران گنوسیسم اسلامی با رفض خلافت است. عبد الله نعمه در 1959 م در مصر کتابی در 222 ص و احمد صفائی در تهران در 282 ص کتابی دیگر در زندگینامه هشام ساختند که نخستین به تازی و دومی به فارسی در 1342 خ چاپ شده است. یاقوت تنها همین یک جا در این کتاب از هشام و آن نیز بی یادآوری پیوند او با امام، یاد کرده است.

[2] ( 2). بوهذیل علاف( 135- 235) از موالی ایرانی بصره- جندیشاپور صاحب نظریات فلسفی از پایه گذاران گنوسیسم اسلامی بی رفض خلافت بود و معتزلی است.

[3] ( 1). نسخه بدل است که وستنفلد در جلد 5 ص 2 داده است.

[4] ( 2). متن: ست و ستون، تصحیح قیاسی از منزوی است.

[5] ( 1). هفتورنگ( بیرونی. تفهیم چ همائی ص 179 س 3) که در فارسی امروز آن را هفت برادران خوانند( پانوشت 1: 221: 7. فارسی ص 208: 7)

[6] ( 2). برای محترق- سوخته، اصطلاح جغرافیائی به معنی ویرانه و ناآباد، ن. ک.

احسن التقاسیم ترجمه منزوی ص 198 و 215.

[7] ( 3). متن: کسوف القمر و الشمس یعنی خسوف ماه و کسوف خورشید.

[8] ( 1). میان دو کروشه از متن عربی افتاده و عبارت ناقص است و مترجم آن را در فارسی افزوده است.

[9] ( 2). گویا: محمد پسر عبد الله مکحول بیروتی م 321( زرکلی از نجوم زاهره 3: 242) باشد که در این کتاب بیش از ده جا از وی نقل آمده است.

[10] ( 3). اسطاذیا: از استادیون یونانی stadion معادل 600 پا( لغتنامه، از تحدید نهایات بیرونی ترجمه احمد آرام ص 186.)

[11] ( 1). ورانک( تفهیم. بیرونی ص 166) نیز ن. ک، فارسی ص 32: 3.

[12] ( 2). ولی واقع عکس این است زیرا آب در سطح دریای سفید( مدیترانه) بخار می شود و همیشه آب از محیط اطلس از این تنگه بدان وارد شود.

[13] ( 1). متن: کم بینکم و بینها؟ که نادرست است، و من« کم بینهما» خواندم و ترجمه کردم.

[14] ( 2). متن: کم بینکم و بین السماء السابعه؟ است که نادرست بود و من آن را به« کم بینها و بین السماء السابعه» تصحیح کردم.

[15] ( 1). یاقوت در چ ع 1 ص 401 فارسی ص 371 همین مجلد یک مطلب جغرافیایی را باز هم به نقل از بیرونی م 440 از بو الفضل هراتی آورده است، پس می تواند همان باشد که در لغتنامه دهخدا- الف ص 735 به نقل از ترجمه یمینی؛ هم روزگار مؤیّد الدّوله دیلمی زنده به سال 371 خوانده شده است. و نیز می تواند همان دباغ هجو کننده پوشنج باشد که در همین مجلّد چ ع 1: 759

دیده می شود.

[16] ( 2). حمزه اصفهانی( 280- 360) از مردم اصفهان نگارنده« تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء» که در پیشگفتارش فهرستی از کتب فارسی می آورد که از آنها استفاده کرده است.( جرجی زیدان آداب اللغه 2: 315) و« اصبهان و اخبارها» و جز آنها که چاپ شده است. او به بغداد آمد و کتاب« خصائص و موازنه» را در برتری زبان فارسی بر عربی برای عضد الدوله بویه( 324- 372) بنگاشت که نسخه اش در خدیویه هست( ندیم ترجمه تجدد: 230 و زرکلی اعلام از منابع بسیار) از مصادر کار یاقوت است و در این کتاب بیش از شصت بار از او نقل می کند و بیشتر معربها را نشان می دهد که گویا از همان موازنه نقل می کند( چ ع 1: 553: 1 فارسی ص 506)

وستنفلد کنیت ابو الفرج بدو داده که نادرست است. شاید با هم روزگارش ابو الفرج اصفهانی( علی بن الحسین 284- 356) صاحب« اغانی» اشتباه شده باشد.

[17] ( 1). اقلیم از ریشه Klima یونانی به معنی منطقه است. جرامقه جمع جرمقی لقب تحقیرآمیز مردم سریانی شام است، شاید واژه اقلیم را سریانیان از یونان گرفته به عربی آورده باشند.

[18] ( 2). الزینه. از بو حاتم رازی احمد ورسنانی اسماعیلی م 322. کتاب الزینه در دو جلد با پیشگفتار حسین الهمدانی در دو مجلّد 152+ 232 ص در قاهره 7- 1958 چاپ شده است.( ندیم. ترجمه تجدد: 354 و فهرست مجدوع: 294) یاقوت تنها در اینجا از آن نقل کرده این نقل نیز با واسطه است.

[19] ( 3). متن-[ فقسموا ایرانشهر الی کشورات ست ... اوسطها هنیره ...] چون ما از طریق بیرونی و

دیگران می دانیم که در جغرافیای زردشتی، جهان فیزیک را به هفت کشخر- کشور تقسیم می کنند و ایرانشهر را در میان نهاده و شش کشور انیران را دورادور آن قرار می دهند، و یاقوت واژه انیران را به صورت« هنیره» معرّب کرده است، من ناگزیر دو واژه« ایرانشهر» و« هنیره- انیران» را در متن کتاب معجم البلدان جابجا کردم. باری جهان متافیزیک( ما بعد الطبیعه) در ایران باستان اقلیم هشتم نامیده می شد و سهروردی از آن به« الاقلیم الثامن و هو هورقلیا» تعبیر می کند( حکمه الاشراق چ کربن ص 254). اقلیم هشتم را مقدسی نیز در احسن التقاسیم چ ع. ص 402: 16- 18 و ص 420: 11 ص 430: 4 و 443: 5 و 449: 23 ترجمه فارسی ص 603 و 641 و 659 و 669 یاد کرده است. بیرونی در« ماللهند» ص 29 ترجمه ص 26 به نقل از مانی در« کنز الاحیاء» اقلیم هشتم را« دار السرور» می نامد که اجسام در آنجا ابعاد سه گانه را ندارند.

[20] ( 1). برای فرق میان« هفته عددی» که از ملتهای سامی به ما رسیده است و« هفته ستاره ای» هند و ایرانی که امروز در سراسر اروپا به کار می رود، و هنوز در برخی دهات ایران نیز باقی مانده است، و سبب اختلاف ردیف آن با سیارات منظومه شمسی ن. ک بو ریحان بیرونی ما للهند ص 171، ترجمه سها ص 166 تفهیم چاپ فارسی همائی ص 274 و 362 و مقالت منزوی:« جمعه و یکشنبه». مجله کاوه مونیخ سال 1355 خ شماره 63 ص 2- 6.

[21] ( 2). محمد فزاری و برادرش اسحاق پسران ابراهیم پسر حبیب

فزاری منجمان منصور دوانیقی و هارون عباسی بودند ن. ک ندیم تجدد ص 188 و 332 ترجمه 274 و 491، ذریعه 4: 399: 29 و مؤلف سند و هند ذ 12: 236 به نقل از قفطی ع 270 ترجمه 371 و پدرش ابراهیم در قفطی ع 57 ترجمه ص 103 شناسانده شده است. زیج ابراهیم پسر حبیب فزاری در کشف الظنون نیز آمده است.

[22] ( 1). جمله معترضه میان دو کروشه، شاید از حاشیه به درون متن افتاده باشد.

[23] ( 1). عنوان در متن عربی نیست و افزوده مترجم است.

. مرزبندی هر یک از هفت اقلیم، با اندازه سایه یک آدم ایستاده، در دو نیم روز نوروز و مهرگان هر سال را یاقوت از مقدسی گرفته و از جای دیگر تکمیل کرده و یا هر دو از مرجع سومی گرفته اند، من هر یک از این دو کتاب را با نگاه به دیگری تا آنجا که توانم بود تصحیح نمودم. ن. ک.

احسن التقاسیم ترجمه منزوی ص 86- 90 من در آنجا اندازه ها را با ارقام کسری نشان دادم تا آسانتر باشد.

[24] ( 2). دنقله( تفهیم ص 198). چ ع: 2: 599: 1 و چ ع 2: 611: 11

[25] ( 3). جدی. آبام گاه. آبام بز( لغتنامه حرف ج. ص 270) برج دهم دیماه.

[26] ( 4). برج یازدهم، بهمن ماه.

[27] ( 5). در کروشه افزون بر متن است تا با مرز جنوبی اقلیم سوم راست آید.

[28] ( 1). قوس. برج نهم، آذر ماه کنونی.

[29] ( 2). حوت. برج دوازدهم، اسفند ماه.

[30] ( 3). متن: ثلاثمایه الف الف ... است ولی با نگاه به مساحت شش اقلیم دیگر که

از چهار میلیون آغاز و به یک میلیون پایان می یابد، نادرستی این عدد و همچنین عدد مساحت اقلیم هفتم آشکار است. شاید در اقلیم سوم« ثلاثه الاف الف» درست باشد و در اقلیم هفتم« مائتا الف» زیادتی از رونویس کنندگان باشد.

[31] ( 4). حمل. نخستین برج. فروردین ماه کنونی.

[32] ( 5). برج هشتم. آبان ماه کنونی.

[33] ( 1). وخان( تفهیم ص 199) برجیان چ ع 1: 13: 16.

[34] ( 2). خورشید.

[35] ( 3). برج پنجم. مردادماه کنونی.

[36] ( 4). دویست و سی( احسن التقاسیم. ترجمه منزوی ص 89).

[37] ( 5). ژاست( تفهیم ص 199).

[38] ( 6). متن: اشروسنه که غلط است.- چ ع- 1: 245.

[39] ( 7). جلیکا( تفهیم. ص 200) چ ع 1: 376: 7 و ع 1 و جلّق چ ع 24: 104.

[40] ( 1). برج دوم به جای اردیبهشت

[41] ( 2). برج هفتم به جای مهرماه.

[42] ( 3). متن: سبعه اقدام. تصحیح از روی احسن التقاسیم مقدسی. ع: 61 ترجمه: 89.

[43] ( 4). خرگاه های قای قون( تفهیم. ص 200) ولی در فهرست وستنفلد دو جا شناخته شده است.

[44] ( 5). تغرغر با دو راء بی نقطه( تفهیم ص 200).

[45] ( 6). پاراب( تفهیم 200).

[46] ( 7). دریای سیاه( لسترنج: 145).

[47] ( 8). درون کروشه از احسن التقاسیم افزوده شد.

[48] ( 9). برج سوم.

[49] ( 10). برج ششم.

[50] ( 1). باشخرت( تفهیم. ص 200).

[51] ( 2). بجناک( تفهیم).

[52] ( 3). سوار( تفهیم ص 200 از حدود العالم).

[53] ( 4). اسیو( تفهیم ص 200).

[54] ( 5). ورنک چ ع 1: 20: 16 ترجمه ص 18.

[55] ( 6). بوره( تفهیم. ص 200).

[56] ( 7). متن: الف الف

میل و مائتا الف میل و اربعه و عشرون الف میل و ثمانمایه و اربعه و عشرون میلا ... همچنانکه درباره اقلیم سوم گفتم: باید کلمه مائتا الف افزایشی از رونویس کنندگان باشد.

[57] ( 8). پیوند دوازده برج با شهرهای هفت اقلیم را بیرونی در تفهیم با اندکی اختلاف در جدولی نهاده است( ن. ک. تفهیم. چ جلال همائی ص 335).

گویا دولت کنونی ترکیه که خواهان نابودی کردان است به جای این کلمه« ترکان کوهی» بکار می برد.

[58] ( 9). متن: الأکراد الجبلیون. گویا.

[59] ( 1). بومنصور محمد پسر احمد ازهری هراتی( 282- 370) نگارنده« تهذیب» و« غریب اللغه» در سال 312 به دست قرمطیان اسیر و به عربهای بیابان فروخته شد و در اسارت ایشان لغت نامه ای برای عرب تدوین کرد.( خلکان 3: 458) بنا بر فهرست وستنفلد، یاقوت در این کتاب بیش از 270 بار از ازهری نقل کرده است.

[60] ( 2). شتر را چنان می رانم که گوئی« برید» است.

[61] ( 3). محمد بن زیاد( 150- 231) برده ای از سند بود و لغت شناس عرب شد. او از موالی عباسیان بود و کتابهائی چند در دستور زبان عرب نگاشت.

او سخنان اصمعی و بوعبیده( دو تن ضد شعوبی) را رد می کرد، پس شاید غیر مستقیم از شعوبیان ایرانی دفاع می نمود.( خلکان 3: 433) یاقوت در این کتاب بیش از 160 مورد از وی مطالب لغت شناسی نقل می کند.

[62] ( 1). نضر پسر شمیل پسر خرشه( 122- 204) زاده مرو و درگذشته در همانجا است او پس از شکست مرجیان در جنگ( 118- 128) همراه پدر سفری به بصره و عربستان رفت و بیش از ده

کتابچه در لغت سازی برای تازیان نگاشت سپس به مرو بازگشت و به دربار مامون راه یافت و قاضی مرو شد و کتاب ها بر ضد شعوبیان نگاشت و به ادبیات عرب خدمتها کرد تا درگذشت. ن. ک خلکان 5: 33- 38، ندیم ترجمه ص 57 و 90 و زرکلی او و ازهری هراتی یاد شده در بالا از منابع( لغت شناسی) یاقوت در این کتاب است. بنا بر فهرست وستنفلد نزدیک پنجاه بار از وی نقل کرده است.

[63] ( 2).« ذراع هاشمی» در صفحه پیشین( ص 32) سنجیده شود.

[64] ( 1). به وسیله جرامقه سریانی- چ ع 1- 26: 9 فارسی ص 24: 1.

[65] ( 2). گویا یاقوت در سده هفتم از کتابی نگاشته مؤبد ری نقل می کند که واژه های فارسی را با آوردن مثال معنی می نموده است. لیکن این واژه در چاپهای گوناگون معجم به صورت« مؤیّد الری» دیده می شود.

[66] ( 1). حمزه اصفهانی( 280- 360) آن تاریخ نگار و زبانشناس که یادش در پانوشت چ ع 1: 26: 8 گذشت واژه« فستا» در« روذه فستا» را با« ف» سه نقطه به معنی« حال» می آورد. نطنزی م 499 در دستور اللغه حرف« ف» را یکی از شش حرف ویژه زبان فارسی می شمرد. از توضیحی که ابن سینا در« مخارج الحروف» چ خانلری ص 25/ 51 و ترجمه ص 85 درباره صدای این حرف آورده نشان می دهد که صدا و تلفّظی همانند حرف»V « لاتین در میان« ف» و« و» داشته است. امروز نیز فرهنگستانهای خاورمیانه دو حرف« ف،» را برابر پذیرفته اند. نیز ن. ک. ترجمه احسن التقاسیم، بخش اوّل، 190.

[67] ( 2). چنان که در

واژه اجناد الشام( چ ع 1: 136) خواهیم دید، گفتگوی بلاذری م 279 و شعر فرزدق م 110 درباره اجناد است نه« جند» و اجناد و« اجنادین» گویا ریشه فینیقی داشته باشد نه عربی، و در دوران قبل از اسلام شهر اجنادین همین نام را داشته است، نه این که عربها این نام را بدان داده باشند. این که مقدّسی در« احسن التقاسیم چ ع: 47 ترجمه 67» می گوید:[ من مصرها- مرکزها را چون شاهان و قصبه ها را چون حاجبان و مدینه ها را به جای جند( اسواران) و قریه ها را چون پیاده نهادم ...] مقصودش نشان دادن درجه بندی آبادیها و تابعیت کوچک از بزرگ است نه نام گذاری برای آنها. مقدسی در( چ ع 48: 8 و 415: 5 و در 416: 7) و ترجمه 69/ 620/ 621 و طبری در سال 235 چ لیدن ج 11 ص 1359 واژه« جند» را به معنی وصفی به کار می برد نه نام گذاری. مخصوصا مقدسی شام را به شش خوره تقسیم می کند و هیچ اشارتی به پنج« جند» یاقوت ندارد( احسن التقاسیم چ ع- 154 ترجمه ص 216) اینک باید تحقیق شود آیا کسی پیش از یاقوت واژه« جند» را بدین معنی به کار برده است، یا مانند« اقور» از مخترعات یاقوت است.

[68] ( 3).[ گفتم همین که بر شام چیره شد مرگ همچون بیماری بغر در اجنادش پخش شد.] این شعر در چ ع 1 ص 136 نیز آمده است.

[69] ( 4). احمد بن یحیا بلاذری( ..- 279) مترجم« عهدنامه اردشیر» و کتابهای دیگر، از فارسی به عربی و نگارنده« فتوح البلدان» که بخشی از آن به

دست آذرنوش در سال 1346 خ به فارسی گردانده شد و همه آن دوباره به دست دکتر توکل ترجمه و به سال 1367 خ در 787 ص چاپ شد. گذشتگان نسبت او را به دانه« بلاذر» می دانستند ولی به گفته« ریاض العلماء ج 5 ص 391» بلاذر شهری در بحرین است که اکثریت مردم آن در آن دوران فارس بودند. نام این شهر بعدها به« بلاد» تحریف شده است. کتابهای بلاذری از مدارک کار یاقوت است که در این معجم بنا بر فهرست بیش از صد جا از وی نقل کرده است.

[70] ( 1).[ خداوند مهر را مرزی در میان شب و روز نهاد.]

[71] ( 2). تفهیم بیرونی چ فارسی. جلال همائی ص 172.

[72] ( 1). التفهیم لاوائل صناعه التنجیم. از بوریحان بیرونی محمد پسر احمد( 362- 440) او نخست کتاب را به فارسی به سال 420 نگاشت سپس یک سال بعد آن را به عربی گردانید( ذریعه 4: 361- 362) نسخه فارسی آن در تهران به سال 16- 1318 خ با تصحیح و مقدمه و تعلیقات جلال همائی استاد دانشگاه چاپ شده است.

[73] ( 2). فرّاء یحیا پسر زیاد دیلمی تبار، زاده کوفه( 144- 207) از پایه گذاران مکتب کوفه در دستور زبان عرب، چندین کتاب نیز در این ره بنگاشت که به وسیله خاورشناسان چاپ شده است، دست پدرش در جنگ برای یاری حسین بن علی در زمین فخّ ضد عباسیان به سال 169( ن. ک طبری، ابن اثیر در حوادث آن سال) بریده شده بود، خودش به آموزگاری فرزندان مأمون گمارده شد و مانند هر ایرانی وابسته به دربار عرب، مسلمان و

نیمه گنوسیست بود. کتابهایش از منابع یاقوت در معجم البلدان است، بنا بر فهرست وستنفلد پیرامن چهل بار از آنها نقل شده است.

[74] ( 3). آن را به عنوه دوستانه نگرفتند، بلکه شمشیر کار او را ساخت.

[75] ( 1). معمر پسر مثنی( 110- 209) باجروانی بلخی از موالی تیم. دانشمند دارای دویست تألیف، شعوبی، خواهان تساوی با عرب و ضد عرب زدگی های اصمعی بود ولی چنان که در پانوشت چ ع 1: 338: 7 خواهیم دید؛ هارون رشید او را نیز بخرید تا ضد شعوبی شد و کتابهائی درباره« أیّام عرب» در برابر« خداینامه» های ایرانی فراهم ساخت، با همه این بازگشتها از دید درباریان هارون، معمر نه دینی درست و نه نسبی والا داشت و به خارجی بودن متهم بود( خلکان 4: 323- 331) وی از مصادر جغرافیائی یاقوت است و بنا بر فهرست وستنفلد، یاقوت در این کتاب پیرامن یکصد بار از وی نقل کرده است.

[76] ( 1). قدامه پسر جعفر پسر قدامه بوالفرج( م- 337) دبیری مسیحی در بغداد بود و به دست مکتفی بالله مسلمان شد. کتاب« خراج» او در لیدن 1892 م چاپ شده است( اعلام زرکلی) وستنفلد نام قدامه را در فهرست کتاب فراموش کرده است.

[77] ( 2). متن:[ اقرّت بایدی اهلها] مقصود از اهل و صاحبانش خاندانهای فئودال تیسفونی است که مالک زمینهای پیرامن دجله در زمان ساسانیان بودند و پس از شکست از عربها، مسلمان شدند و نامهای خود و گاهی پدران مرده خود را به عربی تبدیل کردند. برخی از این خاندانها مانند رفیلیان( چ ع 4: 839:)، نوبختیان( چ ع 1: 686: 22)، عمیّان، فراتیان( چ

ع 1،( ص 71 ف ص 66)، جندیان( چ ع 1: 252: 15)، یقطینیان( چ ع 1: 681:

ف 589)، دکینیان( چ ع 1: 98: 16)، آل ابو النجم( چ ع: 1: 7: 1) و طاهریان تا چند سده در بغداد، دبیر و وزیر بودند. بیشتر این خاندانها به تحریک خلیفه و به دست آل بویه پراکنده شدند چنان که خود بویه ئیان نیز با دعوت خلیفه از سلجوقیان نابود شدند.

کشاورزان این خاندانها نیز که در سده دوم و سوم به نام« ابنأ» شناخته می شدند در سپاه عرب خدمت می کردند، اینان که مانند دیگر ایرانیان درون ایران اسلام را به صورت گنوسیستی پذیرفته بودند، در دو قرن آغازین در برابر اسلام سنّی حاکم مقاومت می کردند. تکیه فرمانروایان عرب در آن مدت بر گروه« زواقیل» آرامی تباران عرب شده عراق بود که از« امویان» دفاع می کردند. در دوران عباسی نیز« زواقیل» پشتیبان سنّیان بودند و ابنای ایرانی از گنوسیستهای مسلمان حمایت می نمودند.

یاقوت در واژه« نهر رفیل»( چ ع- 4: 839) داستان مسلمان شدن نیای خاندان رفیل را که مه آذر پسر خشیش پسر اپرویز پسر خشین پسر خسروان نام داشت یاد می کند، که به مدینه اش بردند و به دست عمر خطّاب مسلمانی پذیرفت و با نام« رفیل» بازگشت و مقام فئودالی خود را نگاه داشت. پس زمین های او بر خلاف« خیبر» و« وادی القری» تقسیم نشد و فرزندانش تا آمدن سلجوقیان به بغداد در سال 447 دارای مقامهای عالی دولتی و در عین حال همگی گنوسیست مسلمان و برخی شان حلاجی بودند. و همچنین بود حال دیگر خاندانهای یاد شده ایرانی که عباس اقبال آشتیانی درباره یکی از آنها کتاب«

خاندان نوبختی» را پخش کرد.

[78] ( 1). متن: الاموال الصامته ... که در برابر اموال ناطقه است که به مردمی گفته می شد که پس از اسیری به دست عربها برده شده جزو دارایی منقول به شمار می آمدند، صفت ناطق برای تمیز آنها از حیوانات بی زبان مملوک بود.

[79] ( 2). قاسم بن سلام مولای خراسانی( 157- 223) پدرش برده سریانی در هرات می زیست و قاسم در هرات بزاد و از دبیران خاندان طاهر شد و کتابهائی از جمله« غریب الحدیث» را برای عبد الله بن طاهر نگاشت. او 18 سال قاضی شهر ترسوس در سوریه بود.( خلکان 3: 225- 227). کتاب الاموال او در مصر 1353 ق چاپ شده است. او از منابع یاقوت در دستور و زبان عرب است و بنا بر فهرست وستنفلد بیش از سی بار در این کتاب از وی نقل آمده است.

[80] ( 3). قرآن کریم در سوره توبه( آیه 60) از این هشت دسته نام برده و می فرماید:\i« إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَهِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ»\E مقصود از این صدقات در آیه زکات است زیرا در آخر فرموده فریضه من الله یعنی واجبی است که خدا معین نموده و این زکات را مطابق آیه در هشت طائفه و مورد می توان مصرف کرد: 1) فقراء، 2) مساکین، 3) عاملین و کارکنان دولت اسلامی، 4) مؤلفه قلوب، 5) آزاد کردن بندگان، 6) بدهکاران، 7) در راه خدا( جهاد و تبلیغ)، 8) در راه ماندگان. در متن وستنفلد:« فهذه هی الاصناف الثمانیه» ضبط شده که

اشتباه است و درست آن« فهذه هی للاصناف الثمانیه» است.

[81] ( 1). متن: طسق که معرب تشک به معنی مالیاتی است که برای هر جریب زمین کشاورزی گرفته می شده است و به معنی مزد نیز هست( مفاتیح العلوم خوارزمی. ترجمه خدیوجم ص 62).

[82] ( 2). آیت خمس چنین است: بدانید که یک پنجم هر آنچه از غنایم( دشمن) بدست آوردید از آن 1) پیامبر و 2) خویشاوندان او و 3) یتیمان و 4) بینوایان و 5) در راه ماندگان است( انفال: 8: 41).

[83] ( 3). منصور دوانیقی دومین خلیفه عباسی

[84] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[85] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109