رشد دوره اوليه كودكي پيش از تولد تا هشت سالگي

مشخصات كتاب

سرشناسه : آنسلمو، ساندرا

Anselmo, Sandra

عنوان و نام پديدآور : رشد دوره اوليه كودكي، پيش از تولد تا هشت سالگي/ ساندرا آنسلمو؛ ترجمه علي آخشيني؛ ويرايش گران اسدا.. توكلي، احمد رضواني، حسن تقي زاده

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهشهاي اسلامي، 1379.

مشخصات ظاهري : 622 ص.مصور

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : فهرستنويسي براساس اطلاعات فيپا.

يادداشت : عنوان اصلي: Early childhood development: parental through age eight.

يادداشت : كتابنامه

موضوع : كودكان -- رشد

موضوع : نوزاد -- رشد

شناسه افزوده : آخشيني، علي، 1336 - ، مترجم

شناسه افزوده : بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : RJ131/آ8ر5 1379

رده بندي ديويي : 305/231

شماره كتابشناسي ملي : م 79-7564

فهرست

يادداشت مترجم

پيشگفتار

سازماندهي كتاب

ياد و سپاس

مقدمه و نظريه هاي مربوط به رشد در دوره اوليه كودكي

رشد در دوره اوليه كودكي (early childhd develpment) چيست؟

دليل مطالعه رشد در دوره اوليه كودكي چيست؟

كمك به پرورش كودكان

آمادگي براي مشاغل مددكاري

تاريخ مطالعه رشد در دوره اوليه كودكي

چگونگي نگرش به كودكان در تاريخ

آغاز مطالعه علمي در باره كودكان

تابلو 1 _ 1 طبيعت و تربيت در دوره اوليه كودكي

نظريه هاي معاصر در مورد رشد در دوره اوليه كودكي

نظريه شناختي

جدول 1 _ 1 مراحل رشد از نظر پياژه

تابلو 1 _ 2 كاربرد نظريه پياژه : طبقه بندي

نظريه رفتاري

تابلو 1_3 كاربرد شرطي شدن كلاسيك :

آمادگي براي زايمان به ابتكار لاماز

نظريه روانكاوي (psychanlytic thery)

تابلو 1 _ 4 كاربرد شرطي شدن عامل : تغيير رفتار (behavir mdificatin)

نظريه انسانگرا (humanist thery)

تابلو 1 _ 5 كاربرد نظريه يادگيري اجتماعي : تقليد

تابلو 1 _ 6 كاربردهاي نظريه اريكسون : حفظ حس ابتكار

نظريه باليدگي

تابلو 1_7 كاربرد نظريه انسانگرا: «پيامهاي من» "I- messages"

تابلو 1_8 كاربرد نظريه باليدگي : آموزش استفاده از لگن

خلاصه

اصطلاحات كليدي

استراتژيهايي برايمشاهده كودكان

مشاهده رفتارها در حين بروز

نقل رفتارهاي مورد مشاهده

قطعات كوتاه توصيفي

يادداشتهاي روزانه كودك

تابلو 2_1 مثالي از نقل رفتارهاي مورد مشاهده

تابلو 2_2 مثالهايي از قطعات كوتاه توصيفي «خوب» و «بد»

مثال 1 :

مثال 2 :

تفسير قطعات كوتاه توصيفي 1 و 2

مشاهده رفتارهاي از پيش تعيين شده

تابلو 2_3 مثالي از مدخل يادداشت روزانه

فهرستهاي كنترل

تابلو 2_4 مثالي از فهرست كنترل رشد : اجتماعي شدن نوباوگان

سطح سنّيرفتارتاريخ بروز

مصاحبه

نمونه گيري زماني

تابلو 5_2 مثالي از يك مصاحبه با استفاده از روش باليني

نمونه گيري وقايعي

تابلو 2_6 مثالهايي از نمونه گيري زماني

خلاصه سازي رفتارهاي مورد مشاهده : مطالعات موردي

تابلو 2_7

مثالي از مطالعه با استفاده از نمونهگيري وقايعي

مقوله هايي براي نمرهگذاري ستون G

مقوله هايي براي نمرهگذاري ستون H

واقعهكودكجنسسنتقاضايتوجهمدتتوجهرفتارهاينتيجهشدهعاطفهتفسير

بهره گيري ازمشاهدات در پاسخ به سؤالات

سؤالات غير قابل پاسخ و اخلاقيات علم

تابلو 2 _ 8 مثالي از رئوس مطالب مطالعه موردي در باره كودكان پيش دبستاني

خلاصه

اصطلاحات كليدي

پيش از تولد، تولد، و

پيش از تولد

تصميم به داشتن فرزند

دلايل داشتن فرزند

بارداريهاي پر خطر

الف _ عوامل اجتماعي _ اقتصادي

ب _ عوامل جمعيّتي

ج _ عوامل پزشكي مادران

د _ عوامل جنيني _ مادري

ه_ _ عوامل جفتي و غشايي

شكل 3 _ 1 عوامل بارداري پرخطر

كروموزومها( chrmsmes ) و ژنها( genes ) پايه ارثي حيات:

كروموزومها و ژنها

دو قلوها

جنس (gender)

سنخ ارثي و سنخ پديداري

علل كژريختيهاي مادرزادي (cngenital malfrmatins)

عوامل ژنتيكي

شكل 3_2 ارتباط بين نشانگان داو و سن مادري

عوامل محيطي

شكل 3_3 دوره هاي حساس در رشد پيش از تولد انسان

تعامل عوامل

شكل 3_4 ويژگيهاي چهره كودكان مبتلا به نشانگان جنين الكلي (اف اِ اس)

شكل 5_3 تأثير استعمال دخانيات مادران بر وزن نوزاد

تابلو 3_1 عوامل محيطي پيش از

تولّد و ناتواناييهاي يادگيري

ناهمسازي خوني ميان مادر و جنين

مشاوره ژنتيكي (genetic cunseling)

تابلو 3_2 مشاوره ژنتيكي

شكل 3_6 آمنيوسنتز

دستگاه هاي توليد مثل

توليد مثل جنس نر

توليد مثل جنس ماده

بارور سازي

3_7 دستگاه هاي توليد مثل مرد و زن

رشد پيش از تولّد

مرحله لانه گيري

مرحله روياني

مرحله جنيني

شكل 3_8 تغيير تناسب بدن در طول مرحله جنيني

شكل 3_9 تغيير اندازه هاي بدن در طول مرحله جنيني

نظرپردازي در باره ارتباط ميان مادر و جنين

مراقبتهاي لازم براي زن باردار

نظارت پزشكي

تغذيه

تفاوتهاي فرهنگي در مراقبتهاي دوره بارداري

جدول 3_1 ميزان مرگ و مير كودكان بر حسب نژاد: سالهاي 1950 تا 1978.

سالتعدادكلتعداد سفيدپوستانتعداد سياهپوستان و سايرنژادها

آمادگي براي پدر يا مادر شدن

آموزش در باره زايمان

خلاصه

اصطلاحات كليدي

تولد و خانواده گسترده

تولّد

مراحل زايمان (labr)

زايمان طبيعي

زايمان سزارين

ارزيابي نوزادان

تابلو 4 _ 1 امور اخلاقي

خانواده گسترده

تابلو 4_2 عكسالعملهاي والدين در برابر نوزادان

عوامل فرهنگي در تعامل پدر يا مادر با كودك

پيوستگي

پيوستگي با كودكاني كه خطرات فراواني تهديدشان ميكند

تابلو 4_3 «راز»

پيوستگي

نيازهاي ويژه پدران و همشيرها (siblings)

تابلو 4_4 كمك به همشيرها براي سازگاري با نوزادان

خلاصه

نخستين سال زندگي

چ هار كودك هوشيار و سالم در محل پذيرش پزشك اطفال انتظار ميكشند.

رشد رواني _ اجتماعي كودكان

موزوني رابطه پدر يا مادر با كودك (parent - infant rhythms)

موزوني رابطه با پدران در مقابل مادران

موزوني رابطه در فرهنگهاي گوناگون

تابلو 5_1 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: تعبير وتفسير نشانه هاي كودك

دلبستگي

دلبستگي مرحله 1

دلبستگي مرحله 2

دلبستگي مرحله 3

دلبستگي مرحله 4

پاسخهايي به جدايي

اثرات دلبستگي

واكنشهاي منفي در برابر غريبه ها

تفاوتهاي فرهنگي در دلبستگي

تابلو 5_2 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: ايجاد زمينه جدايي

گريه كردن كودك

شناخت اجتماعي (Scial cgnitin)

خاستگاه هاي درك اجتماعي

ادراك هيجانات

خلق و خو (temperament)

اثرات اشتغال والدين

تابلو 5_3 استراتژيهايي براي تسهيل رشد:

تابلو 5_4 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: مراقبت روزانه كودك

رشد جسمي كودكان

قابليتهاي حسي نوزادان

بينايي

چشايي

بويايي

شنوايي

بازتابها و توانش

بازتاب كشيدگي طبيعي عضله گردن

بازتابهاي گونه (rting reflex) و مكيدن

الگوي مكيدن مكرر و مكث (burst - pause pattern)

باز تاب بابكين

بازتاب راه رفتن

بازتابهاي قرار گرفتن ، (Placing) ، بابينسكي و چنگ زدن

بازتاب مورو

واكنشهاي حفاظتي

سطوح هوشياري

خواب عميق

تابلو 6_1_ استراتژيهايي براي تسهيل رشد: تمرين با كودك

خواب آر اي ام

هوشياري

علايم رشد جسمي

سه ماهه اول زندگي

سه تا شش ماهگي

شش تا نه ماهگي

تابلو 6 _ 2 استراتژيهايي براي تسهيل رشد :

نه تا دوازده ماهگي

تابلو 6 _ 3 راه رفتن و تخته هاي گهوارهاي هوپي

تغذيه و رشد مغزي

بهداشت دندان

شكل 6_1 منحني رشد طيعي دختران

مصونيت

شكل 6_2 منحي رشد طبيعي پسران

شكل 6_3 درصد كودكان يك تا چهار ساله كه به حد كافي مصونيت يافتهاند.

معلوليت ، زودرسي، بيماري

نشانگان مرگ ناگهاني كودك Sudden Infant Death Syndrme)(Clearinghuse[SIDS]

ايمني

سوء رفتار و غفلت

تابلو 6_4 استراتژيهايي براي تسهيل رشد : ايمني وسايل نقليه كودك

شكل 6_4 صندلي مخصوص نوزاد در اتومبيل

خلاصه

اصطلاحات كليدي

براي مطالعه بيشتر

رشد شناختي كودكان

كنش متقابل رشد شناختي با رشد رواني _ اجتماعي و جسمي

اهداف فرهنگي براي كودكان

توجّه ديداري

نظريه پياژه در مورد شناخت

مرحله فرعي

اوّل پياژه : تولّد تا يكماهگي

جدول 7_1 مرحله رشد حسي _ حركتي پياژه

مرحله فرعي دوم پياژه : يك تا چهار ماهگي

تابلو 7_1 استراتژيهايي براي تسهيلرشد:

مرحله فرعي سوم پياژه : چهار تا هشت ماهگي

تابلو 7_2 استراتژيهايي براي تسهيلرشد:

مرحله فرعي چهارم پياژه : هشت تا دوازده ماهگي

نظرات متفاوت با نظر پياژه

تابلو 7_3 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: اسباب بازيهايي براي تفكّر

تقليد

درك روابط

رشد زبان

نوزاد

شش ماهه اول زندگي

شش ماهه دوم زندگي

شكل 7_1 توالي رشد پيشنهادي براي ارتباط پيش زباني

تفاوتهاي فرهنگي در تعامل زباني با كودكان

برنامه هاي مداخله اوليه

تابلو 7_4 استراتژيهايي براي تسهيل رشد : ارزيابي كودك

شكل 7_2 آزمون سرند كردن رشد دن ور ( DDST )

از نظريه تا عمل

و تصميم

كودكان يك تا سه ساله:رشدرواني_اجتماعي

اصطلاحات كليدي

خودمختاري

مفهوم خودمختاري اريكسون

رفتار مخالف

تابلو 8 _ 1 استراتژيهايي براي تسهيل رشد :

اثرات خلق و خو

تابلو 8 _ 2 _ استراتژيهايي براي تسهيل رشد : مواجه شدن با رفتار مخالف

اشياي انتقالي (transitinal bjects)

مكيدن شست

ترسها

تابلو 8 _ 3 ترسها

تاثيرات محيط خانواده

دلبستگي و جدايي

رفتار جامعه پسند (Prscial)

آگاهي از تفاوتهاي فردي

تابلو 8 _ 4 شكستن تصورات قالبي نقش جنسي

تابلو 8 _ 5 نژاد در ادبيات كودكان

ساختهاي خانواده جانشين

سوء رفتار و غفلت

الگوهاي تعامل والدين با كودك

تأثيرات اجتماعي خارج از خانواده

اثرات مهد كودك

جدول 8_1 تجربيات فكري ارزشمند طبق نظر كرو Carew (1980)

روابط همسالان

اثرات تلويزيون

تفاوتهاي فرهنگي

كودكان يك تا سه ساله:رشد جسمي

علايم رشد جسمي

مهارتهاي مربوط به ماهيچه هاي بزرگ

مهارتهاي مربوط به ماهيچه هاي كوچك

نقاشي كردن

يكپارچگي ادراكي _ حركتي

باليدگي در مقابل تجربه در زمينه رشد جسمي

تفاوتهاي جنسي

تفاوتهاي فرهنگي

نياز به محيط امن

پيشگيري از آسيب ديدگي در اتومبيل

پيشگيري از مسموميت

پيشگيري از سوختگي

پيشگيري از غرق شدن

نياز به محيط سالم

رابطه بهداشت و رفتار

رابطه فشارهاي رواني خانواده و بهداشت

رشد جسمي و الگوهاي غذا خوردن

تغذيه و رشد

حفظ بهداشت

پيدا كردن تصوّر جسمي مثبت

آگاهي از جسم

استفاده از توالت

آموزش جنسي

كودكان يك تا سه ساله:رشد شناختي

مراحل رشد فكري از نظر پياژه

مرحله فرعي حسي _ حركتي پنجم

جدول 10_1 مرحله حسي _ حركتي رشد از نظر پياژه

مرحله فرعيحسي _ حركتي سن موفقيتها

مرحله فرعي حسي _ حركتي ششم

تفكر پيش عملياتي اوليه

تابلو 10_1 استراتژيهايي براي تسهيل رشد:

من دنيايم را ميبينم

من دنيايم را ميشنوم

من دنيايم را لمس ميكنم.

نقدهايي بر نظريه پياژه

كاربردهاي نظريه پياژه

رشد زبان

زبان پذيرا

تابلو 10_2 «گفتار مادرانه» و «گفتار پدرانه»

واژه هاي اوليه

تابلو 10_3تحليل دفتر خاطرات روزانه كودك

جمله هاي نخستين

گسترش واژگان

تابلو 10_4 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: سرند كردن زبان

تفاوتهايي در محيطهاي يادگيري زبان

تفاوتهاي فرهنگي : انگليسي سياه پوستان

جدول 10_2 خصوصيات برگزيدهاي از انگليسي سياه پوستان

اهميت بازي

تعريف بازي

اهميت بازي

تأثيرات فرهنگي

وانمود سازي

تابلو 10_5 استراتژيهايي براي تسهيل رشد :

براي كودكان سه ساله

براي تمام سنين

محيطهايي براي رشد شناخت

گوناگوني محيطهاي خانه

اثرات مداخله تربيتي

خلاصه

مفاهيم كليدي

از نظريه تا عمل

تابلو بخش 3 _ 1 فهرست نظريه تا عمل

14

15

16

17

18

21

22

24

27

30

33

36

سالهاي نخستين مدرسه (سنين چهار تا هشت سالگي): كاوشگريجهان

سالهاينخستين مدرسه(سنين چهار تا هشت ساله): رشدرواني _اجتماعي

مفاهيم كليدي

تأثيرات خانواده

تأثيرات وتعديلهاي خارجاز خانواده روابط همسالان اثرات تلويزيون

فشارهاي رواني دوره كودك

ثبات خصوصيات رفتاري درطي زمان

ابتكار و كوشايي

مفهوم ابتكار از نظر اريكسون

مفهوم كوشايي از نظر اريكسون

تفاوتهاي جنسي

مرحله مربوط به والدين بودن

تأثيرات خانواده

خصوصيات خانواده هاي قوي

شيوه هاي والدين بودن و رفتار جامعه پسند (prscial)

روابط همشيرها

تأثيرات و سازگاريها در خارج از خانواده

روابط همسالان

اثرات تلويزيون

فرهنگ و سازگاري با محيط مدرسه

درك چند فرهنگي

فشار رواني (Stress) دوره كودكي

تفاوتهايي در فرايندهاي كنار آمدن (Cping)

تغييرات رشد در واكنش نسبت به فشارهاي رواني

عوامل حمايت كننده

كودكان «داراي شتاب رشد» ("Hurried" Children)

ثبات خصوصيات رفتاري در طي زمان

خلق و خو

پرخاشگري

س__الهاي نخستين مدرسه

مفاهيم كليدي

شرايط معلوليت

تشكيل تصور جسمي مثبت

علايم رشد جسمي

مهارتهاي مربوط به ماهيچه هاي بزرگ

چهار تا پنج سالگي

پنج تا شش سالگي

شش تا هفت سالگي

هفت تا هشت سالگي

مهارتهاي مربوط به ماهيچه هاي كوچك

چهار تا پنج سالگي

پنج تا شش ساله

شش تا هفت سالگي

هفت تا هشت سالگي

نقاشي كردن و نوشتن

چهار تا پنج سالگي

پنج تا شش ساله.

شكل 12 _ 1 نقاشي تصاوير انسانها كه در سنين چهار تا هفت سالگي كشيده شده است.

شش تا هفت ساله

هفت تا هشت ساله

يكپارچگي ادراكي _ حركتي

شكل 12 _ 2 رشد نوشتن در سن 5 تا 8 سالگي

تابلو 12 _ 1 استراتژيهايي براي تسهيل رشد:كاوشگري حركتي

تفاوتهاي جنسي

شرايط معلوليت

تابلو 12 _ 2 مقوله هاي كودكان معلول : قانون همگاني 94 _ 142

اختلال بينايي

عقب ماندگي ذهني

اختلال عاطفي

ناتوانيهاي يادگيري ويژه

اختلال گفتاري و زباني

قانون همگاني 94 _ 142

معلوليتها و سابقه فرهنگي

تابلو12_3استراتژيهايي براي تسهيلرشد:كتابهاي كودكان درباره معلولان

تشكيل تصور جسمي مثبت

فزونكاري

جنسيت

جذابيت

تابلو 12 _4 استراتژيهايي براي تسهيل رشد:

بازي دايره جادويي

تمرين گفتن نه

فرياد كشيدن

تشكيل

عادات سالم

عادات خوردن

مراقبت بهداشتي

تناسب بدني (fitness)

ايمني

تابلو 12 _ 5 استراتژيهايي براي تسهيل رشد :

خلاصه

اصطلاحات كليدي

سالهاي نخستين مدرسه(سنين چهار تاهشت سالگي) رشدشناختي

مفاهيم كليدي

رشد زبان

نقش مستمر بازي

اثرات برنامه هاي آموزش نخستين

موفقيت تحصيلي

فرهنگ و موفقيت تحصيلي

رشد منطق

الف _ مصاحبه هاي نگهداري

نگهداري ذهني عدد

نگهداري ذهني مايعات

نگهداري ذهني سطح

ب _ مصاحبه طبقه بندي

ج _ مصاحبه رديفبندي

تابلو 13 _ 1 طبقه بندي بازنماييهاي مفاهيم

تابلو 13_2 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: رياضيات عيني

تايد نظريه پياژه در ميان فرهنگها

شيوه هاي ديگر كاربرد منطق : تفكّر فلسفي

تابلو 13_3 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: پيشرفت تفكر فلسفي كودكان

رشد زبان

علايم زباني

زبان و خواندن

دو زبانگي

نقش مستمر بازي

خلاقيت (creativity)

شوخ طبعي

تابلو 13_4 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: پرورش خلاقيت

تفاوتهاي جنسي در بازي

كامپيوتر و تفكّر

اثرات برنامه هايآموزشي نخستين (early educatin prgrams)

برنامه هايي براي كودكان خانواده هاي كم درآمد

برنامه هايي براي كودكان مرفه

موفقيت تحصيلي

توانش اجتماعي و فكري

انگيزش

تابلو13_5 استراتژيهايي براي تسهيل رشد:تحريك انگيزش دروني

حافظه

فرهنگ و موفقيت تحصيلي

پرورش كودك و تحصيل

گوناگوني فرهنگي در كاربرد زباني

سبك شناختي (cgnitive style)

خلاصه

اصطلاحات كليدي

از نظريه تا عمل

مؤخره

دوره ميانه كودكي

در باره نويسنده

يادداشت مترجم

همه كساني كه به موضوع رشد كودك توجه دارند غالباً نكتههاي ظريف و روشنگرانهاي را در رفتار كودك مشاهده ميكنند. والدين و افراد عادي نيز همچون پزشكان و روانشناسان كودك، مددكاران اجتماعي و مربيان مهد كودك ميتوانند اطلاعات زير را در كتاب حاضر بيابند و در عمل از آنها استفاده كنند:رشد كودك در ابعاد رواني _ اجتماعي، بدني، و شناختي تا سن هشت سالگي; رفتار كودك و شيوههاي ثبت آن; و نظريههاي معاصر در باره رشد.

در انتخاب تعابير و اصطلاحات روان شناختي از فرهنگهاي تخصصي مدد جسته ونيز با صاحبنظران در رشته هاي گوناگون مشورت كردهام. مترجم اميدوار است كه خانوادهها هرچه بيشتر با مفاهيم و نظريههاي علمي در زمينه رشد كودك آشنا شوند و كودكان در پرتو اطلاعات و شيوههاي علمي سودمند از ارزش و احترام شايسته خويش برخوردار گردند.

در پايان ضمن تشكر از آقايان احمد رضواني ، حسن تقي زاده طوسي واسدالله توكلي در مراحل مختلف ويرايش اين كتاب از زحمات آقاي جلال قيامي به سبب ارائه برخي لغات و عبارات فارسي مناسب قدرداني ميكنم. همين طور از زحمات شايسته آقاي حميدرضا موفقي به سبب بررسي و آماده سازي و آقاي احمد پهلوانزاده براي حروفچيني كتاب حاضر سپاسگزارم.

علي آخشيني

پيشگفتار

ايمي Amy به آرامي پستانك را مي مكد و با دقت به چهره پدرش مينگرد.

جاستين Justin به صورت چهاردست وپا خود را به سوي كودكان بزرگتري كه مشغول ساختن مكعبهايي در اتاق انتظار پزشك اطفال هستند، مي كشاند.

مليسا Melissa از كنار جعبهاي پراز شن ميگذرد تا پهلوي كودك خردسالتري با يك دسته اسباب بازي رنگارنگ بنشيند.

نيكلاس Niklas در نزديكي دوستش رابي تونل و جاده درست ميكند.

شونا Shawna و ويلما Wilma با پوست پرتقال دندانهاي خود را ميپوشانند و صداي هيولا در ميآورند تا كودكان خردسالتر را بخندانند.

جيسن Jasn كنار معلم خود مينشيند و عكسالعمل خود را در برابر نخستين آزمون هجي كردن شرح ميدهد.

تام و چيكو Chic از ساير كودكان فاصله ميگيرند تا دژي بسازند.

اين كودكان و كودكاني نظير اينها به صفحات اين كتاب كه داستان بالندگي سالهاي اوليّه كودكي را ميگويند، جان ميبخشند. مدتها كتابي مورد نياز بوده است كه نظر جامعي بر دورهاي از ماههاي پيش ازتولد تا پايان هشت سالگي داشته باشد. اين كتاب روابط متقابل مربوط به رشد را طي چندين سال نشان مي دهد و پلي ميان سالهاي اوليه زندگي و بخش آغازي تعليم وتربيت مقدماتي برقرار ميسازد. ياين كتاب علاوه بر اين كه كام به سالهاي دوره اوليه كودكي اختصاص دارد، ويژگيهاي متمايز ديگري نيز دارد. نخست، مطالعه استراتژيهاي مشاهده كودكان با مطالعه نظريهها و تحقيقات مربوط به رشد در دوره اوليه كودكي درهم آميخته است. خوانندگان نوعي ديدگاه فرايندي پيدا ميكنند، و ياد ميگيرند كه رفتارهاي كودكان را در محيطهاي طبيعي مشاهده كنند و به ثبت و خلاصه اين مشاهدات بپردازند. در سرتاسر كتاب تمرينهايي به نام

از نظريه تا عمل Frm Thery t Practice به تقويت كاربرد منظم مهارتها در مشاهده كمك ميكنند. يك فرض كتاب اين است كه مردم آنچه را كه خودشان كشف مي كنند به بهترين وجهي به خاطر ميسپارند. ارتباط با كودكان از طريق مشاهده، بافت معنيداري را براي مطالعه نظريهها و يافتههاي ديگران فراهم ميآورد.

دوم، رشد در دوره اوليه كودكي در درون بافت جامعه كثرت گراي ما ارائه ميشود. ديدگاه بومشناختي نشان ميدهد كه عوامل فرهنگي چه تأثير عظيمي بر رشد دارد. تحقيقاتي كه در ميان بسياري از گروههاي فرهنگي به عمل آمده است و در سرتاسر كتاب به چشم ميخورد، خوانندگان را در فهم انبوهي از متغيرهاي پيچيده فرهنگي كمك ميكند. موضوعها شامل انگليسي سياهپوستان، تفاوتهاي فرهنگي در روابط متقابل والدين وفرزندان، و موفقيت فرهنگي و تحصيلي است. تمام خوانندگان بايد بدانند كه تجربيات كودكي آنان تنها يك امكان موجود در جامعه كثرت گراست. با درك غناي تفاوتهاي فرهنگي، خوانندگان بهتر ميتوانند به كنش متقابل با خانوادههايي داراي سوابق گوناگون بپردازند.

سوم، مثالها و تصاوير زنده بيشمار خوانندگان را در فهم رشد در دوره اوليه كودكي ياري ميدهند. موارد كابردي كه غالباً در تابلوها به چشم ميخورند پابه پاي فصول آمدهاند وكتاب را بويژه براي استفاده كساني كه در مشاغل مددكاري خدمت ميكنند يا قصد دارند در آنها وارد شوند ونيز ميخواهند به پرورش كارآمدتر كودكان بپردازند، مناسب ميسازند. موارد كاربرد شامل بحث جدايي والدين و فرزندان، تقويت تفكّر فلسفي، برانگيختن خلاقيّت وانتخاب شيوه مراقبتهاي روزانه ميشود.

سازماندهي كتاب

فصل اول نگاهي برمهمترين نظريات معاصر درزمينه رشد دردوره اوليّه كودكي دارد وفصل دوم استراتژيهايي رابراي مشاهده كودكان

خردسال ارائه ميدهد. بعدازفصل دوم، جزئيات رشد در دوره اوليه كودكي به ترتيب زماني سازماندهي و ارائه ميشوند. بخش يك (فصول سوم و چهارم) وقايع مربوط به پيش از تولد و هنگام تولد را مورد بحث قرار ميدهد. آنگاه در بخش دو (فصول پنجم ، ششم و هفتم) سال اول زندگي، در بخش سه (فصول هشتم، نهم و دهم) سنين يك تا پايان سه سالگي و در بخش چهار (فصول يازدهم، دوازدهم و سيزدهم) سنين چهار تا پايان هشت سالگي مورد توجه قرار ميگيرد. كتاب با مؤخرهاي در باره دوره ميانه كودكي پايان مييابد.

به دليل آن كه رشد در دوره اوليه كودكي پيچيده است، بخشهاي دو، سه، و چهار كتاب هر كدام به سه فصل در زمينههاي رشد رواني _ اجتماعي، بدني و شناختي اختصاص دارد. رشد رواني _ اجتماعي در برگيرنده احساسات، خودانگاره و تعاملهايي در بافت اجتماعي گسترده است; رشد بدني با الگوهاي رشد، هماهنگي، وتصوير ذهني از بدن ارتباط دارد، و رشد شناختي به تفكّر، حل مسأله، هوش و زبان اشاره دارد. براي وضوح و دقت، اين سه زمينه جداگانه ارائه ميشوند ولي رابطه ميان آنها غالباً يادآوري ميگردد.

ياد و سپاس

لازم مي دانم از مروركنندگان اين كتاب به خاطر نظرات، نقدها و پيشنهادهايشان در مورد پيش نويس اين كتاب سپاسگزاري كنم. اين عزيزان عبارتند از: سو برگر SueBerger از دانشگاه ويسكانسين Wiscnsin در ميلواكي Milwaukee ; ديانا هيات Dianna Hiatt از دانشگاه پپرداين Pepperdine ; مگان گودوين Megan Gdwin از دانشگاه مركزي ميشيگان; مري ور Mary Ware از دانشگاه دولتي پنسيلوانيا; ليز كريستمن روتلاين Liz Christman Rthlein از دانشگاه ميامي; جين موريس از

دانشگاه دولتي ايلينوي Illinis ، جون ونس June Vance از دانشگاه ادينبورو Edinbr در پنسيلوانيا و دونا جارونپا Dnna Jarvenpa از دانشگاه دولتي سان ديگو San Dieg . همچنين از اشتياق و جديّت بيل تايمر Bill Theimer در تدوين اين كتاب و ديدگاهها و روشن بينيهاي جودي ون هورن Judy Van Hrn در زمينه رشد نوزاد قدرداني ميكنم.

1

مقدمه و نظريههاي مربوط به رشد در دوره اوليه كودكي

رشدوقت تولد، نگاه ميكنم و گوش ميدمدر يك سالگي ، خودم راه ميرمدر دو سالگي، ياد ميگيرم داد بزنم «نه!»در سه سالگي، ديگه ميگم «دوسِت دارم»در چهار سالگي، خيلي تند بالا ميپرمدر پنج سالگي، به «مدرسه بزرگ» ميرمدر شش سالگي، دوچرخه سوار ميشمدر هفت سالگي، كتاباي واقعي رو ميخونمدر هشت سالگي، برات شعر ميگم (نويسنده گمنام) بسياري از نظريههاي گوناگون به توضيح در مورد تغييرات چشمگيري ميپردازد كه در فاصله ميان تولد تا هشت سالگي روي ميدهد. اين فصل نگرشي كلي دارد بر نظريههاي مهم معاصر در زمينه رشد در دوره اوليه كودكي. نظريههاي مورد نظر عبارتند از : نظريههاي شناختي، رفتاري، روانكاوي، انسانگرا، و بلوغ. ولي نخست رشد در دوره اوليه كودكي تعريف ميشود، دلايل مطالعه آن بيان ميگردد، و تاريخ مختصري از اين زمينه ارائه ميشود.

رشد در دوره اوليه كودكي (early childhd develpment) چيست؟

در اين كتاب رشد در دوره اوليه كودكي به صورت تغييرات منظم رواني _ اجتماعي، بدني، وشناختي تعريف ميشود كه در فاصله ميان ماههاي پيش از تولد و سالهاي اوّليه دبستان روي ميدهد. بويژه در اين كتاب ترتيب زماني رشد انسان از قبل از تولّد تاپايان هشت سالگي بيان ميشود. رشد در دوره اوليه كودكي آغاز فرايند مداوم رشد انسان است.

انتخاب مرزهاي م_طالعه در زمينه رشد در دوره اوليه كودكي تا ح_دودي اختياري است. اين كتاب با وقايعي كه حتي پ_يش از ت_ولد روي ميدهد آغاز ميشود. ولي كت_اب در كجا پايان مييابد؟ طبيعي است كه كودكان هشت ساله از دوره اوليه كودكي «فارغالتحصيل»graduate نميشوند ونيز متوجه تغيير شكل ناگهاني خود نميگردند. در عوض ، رشد آنان به شيوهاي فزاينده تا حد زيادي همانند قبل ادامه مييابد.

در عين يحال، چون سن هشت سالگي معمو مشخص كننده يك دوره انتقال فكري است، به عنوان پايان دوره اوليه كودكي معين شده است. پس از هشت سالگي، اغلب كودكان توانايي تفكّر به شيوههاي نسبتاً متفاوت را براي اولين بار كسب ميكنند: در حل مسائل، يديدگاهي كام منطقي پيدا ميكنند. آغاز نوع جديدي ازتفكّر منطقي همچون هر نوع تفكر ديگري كه ممكن است انتخاب شود، شاخصي طبيعي براي پايان دوره اوليه كودكي به شمار ميرود.

اين كتاب بدين منظور نوشته شده است تا خوانندگان را در فهم رشد دوره اوليه كودكي در درون بافت جامعهاي كثرت گرا وچند فرهنگي ياري دهد. در ذيل دلايل كسب معلومات در باره رشد در دوره اوليه كودكي ارائه ميشود.

دليل مطالعه رشد در دوره اوليه كودكي چيست؟

يعلاقه اوليه نسبت به رشد در دوره اوليه كودكي احتما انگيزهاي براي خوانندگان است تا به كاوش اين كتاب بپردازند. دلايل زيادي براي پرورش آن علاقه و يادگيري مطالب بيشتري در باره رشد اوليه انسانها وجود دارد. از ميان آن دلايل، دو دليل عبارتند از : كمك به پرورش كودكان و آمادگي براي مشاغل مددكاري helping prfessins .

كمك به پرورش كودكان

والدين، كساني كه والدين آينده خواهند شد، يا افراد ديگري كه باكودكان خردسال تماس نزديك دارند، مايلند توانايي پرورش كودكان را با شيوههاي مثبت كسب كنند. ولي ممكن است ندانند كه از كودكان در سنين اوليه رشد چه نوع رفتاري را بايد انتظار داشت و چگونه ممكن است بر اين رفتار تأثير گذاشت.

هر چقدر مردم در باره رشد كودكان خرد سال بيشتر آگاهي داشته باشند به همان نسبت بيشتر ميتوانند كودكان استثنايي special children را در كسب بالاترين تواناييهايشان ياري دهند.

والدين ميخواهند كه بهترين شرايط رشد را براي كودكانشان فراهم سازند، ولي در بيشتر موارد نمي دانند كه در موقعيتهاي ويژه چه انجام دهند؟ در اينجا نمونههايي از موقعيتهاي گيجكننده و دشوار كه در اين كتاب مورد بحث قرار خواهد گرفت ارائه مي شود: سوزان شش ماهه بعد از اينكه به خواب كاملي فرو ميرود ، هنگام شب از خواب بر ميخيزد. والدين خستهاش با علاقه اندكي با او بازي ميكنند، چرا كه او ظاهراً به تسلّي نياز دارد. او در شب بعد چندين بار از خواب بيدار ميشود. نيازهاي سوزان كدامند و والدين چگونه بايد به او كمك كنند؟سَمي Sammie دو ساله حتي زماني هم كه چيز دلخواهش را در اختيارش ميگذارند فرياد ميزند، نه. والدينش

چه پاسخي به او بايد بدهند؟گِرِگ Greg چهار ساله از خوردن ميوه امتناع ميورزد چرا كه مدعي است خواهرش در ظرفي با شكلي متفاوت ميوه زيادتري دارد. چرا او اين موقعيت را چنين درك ميكند و والدينش چه بايد انجام دهند؟لوراي Laura كلاس دوم اعلام ميكند كه كودكي بزرگتر به طرز ناراحت كنندهاي به او دست زده است. هرچه بيشتر از او سؤال ميشود، بيشتر آشفته ميشود. چه روي داده است و والدينش چه بايد انجام دهند؟ كنش متقابل روزانه والدين و كودكان نمونههاي بيشماري از چنين معماهايي را ميتواند پديد آورد. مسأله اين نيست كه پدر و مادر بودن ذاتاً كار دشواري است، بلكه مسأله اين است كه اغلب والدين آمادگي آن را ندارند كه از نوباوهاي نسبتاً بي پناه و كودكي خردسال كه زود رشد ميكند مراقبت كنند. والدين در صورتي كه بياموزند كه از كودكانشان بايد چه انتظاري داشته باشند و چگونه آنان را ياري دهند، احساس آسايش بيشتري خواهند كرد و از سالهاي اوليه زندگي كودكانشان لذت بيشتر خواهند برد.

آمادگي براي مشاغل مددكاري

كساني كه علاقهمندند در مشاغل مدد كاري به فعاليت بپردازند _ نظير تدريس دوره اوليه كودكي، تربيت والدين، مدد كاري اجتماعي، مراقبت، موسيقي درماني musictherapy ، سرگرميها _ نيازدارند كه بارشد در دوره اوليه كودكي آشنايي پيدا كنند. رفتار مددكاران حرفهاي براي ديگران الگويي به شمار ميرود كه دركنش متقابل خود باكودكان خردسال ازآن استفاده ميكنند. ازمتخصصان درباره امور گوناگون نظير مكيدن شست thumb sucking ، انضباط، تغذيه، ظن به سوءاستفاده وغفلت ازكودك، مشكلات گفتاري و شبادراري bed wetting سؤال ميشود. اينان نيزباارائه الگوها، توصيهها ونصايح خود، كودكان خردسال و والدين

آنهارا راهنمايي ميكنند. مسؤوليتي عظيم برعهده اين مددكاران است. براي تمام كساني كه درمشاغل مددكاري وارد يميشوند، كام ضروري است كهاطلاعات كاملي ازرشد كودكان خردسال داشته باشند.

متخصصان مددكاري نه تنها بايستي الگوهاي رشد در دوره اوليه كودكي را در گروههاي فرهنگي مربوط به خود بشناسند بلكه بايد با نمونههايي از گروههاي فرهنگي ديگر نيز آشنا باشند. در اين كتاب، تحقيقات و مثالها بيانگر يك رشته الگوهاي رشد و پرورش است كه در يك جامعه چند فرهنگي وجود دارد. متخصصان مددكاري با دانستن اين كه تجربيات كودكي هر شخصي ميتواند نماينده يك امكان از اين رشته الگوها باشد، در كنش متقابل خود با خانوادههايي كه زمينههايي فرهنگي غير از زمينه فرهنگي خودشان دارند، حساسيت بيشتري پيدا ميكنند.

تاريخ مطالعه رشد در دوره اوليه كودكي

مطالعه علمي كودكان رويدادي تازه در تاريخ انسان است. فقط در دويست سال گذشته است كه كودكان به عنوان انسانهايي متفاوت با بزرگسالان و سزاوار مطالعه در جايگاه حقيقي خود شناخته شدهاند. پيش از سدههاي اخير، زندگي دشوار بود و نيازها وانتظارات جامعه اين اجازه را به كودكان نميداد، تا در باره آنچه امروزه دوره كودكياش ميخوانيم تجربه كسب كنند. در عوض ، كودكان بزرگسالان كوچكي miniature adults تصور ميشدند و بر اساس همين تصور با آنها رفتار ميشد.

چگونگي نگرش به كودكان در تاريخ

كل مشكلاتي كه مردم در تمام اعصار با آن مواجه شدهاند دليل روشني است كه چرا كودكان در سدههاي گذشته از كودكان امروزي كمتر آزاد گذاشته ميشدند. دو عامل ديگر در اين وضعيت مؤثر بودند:يك عامل عبارت بود از تعليمات كليساها كه بر گناهكار بودن ذاتي انسانها تأكيد داشت. والدين اصرار داشتند كه براي اطمينان از رستگار شدن كودكانشان، «با كتك به دور كردن شيطان» beat the devil ut از آنان بپردازند. عامل دوم عبارت بود از نياز والدين به نگهداشتن فاصلهاي عاطفي بين خود و كودكانشان در زماني كه احتمال مرگ آن كودكان در دوره اوليه كودكي وجود داشت. دوره بزرگسالي را غالباً آغاز سنين دوازده يا سيزده سالگي تعريف ميكردند. حتي در چنين حالتي، والديني كه تا دوازده فرزند به يدنيا ميآوردند احتما دو يا سه فرزند آنان تا بزرگسالي زنده ميماند. امروزه بيماري و سوء تغذيه كه در دوره اوليه كودكي موجب بسياري از مرگ وميرها ميشد، در سطح وسيعي ريشه كن شده است ولي در سدههاي گذشته ميزان بالاي مرگ و مير تأثير مهمي بر نحوه برخورد با كودكان گذاشته بود.

بنابراين تا

اين اواخر، دوره كودكي به گونهاي كه امروز تعريف ميشود وجود نداشت. انسان از تولد تا شش سالگي نوباوهاي تصور ميشد كه جهت يادگيري رفتار صحيح، تحت مراقبت مادر قرار ميگرفت. در سن شش يا هفت سالگي شخص به شاگردي ميرفت يا به كاري داراي درآمد مشغول ميشد. تصاوير كودكان در آن روزها، آنان را در حالي نشان ميدهد كه نمونههاي كوچك شدهاي از لباس بزرگسالان را به تن دارند و به فعاليتهاي بزرگسالان مشغولند.

علاقه به دوره كودكي به عنوان مرحله رشدي منحصر به فرد، ريشه در تفكراتي دارد كه به چگونگي كسب توانايي عمل در بزرگسالان مربوط ميشود. فيلسوفي انگليسي به نام جان لاك Jhn Lcke (1632 _ 1704) اظهار داشت كه كودكان ذاتاً نه خوبند ونه بد بلكه محصول محيط خويشند. وي بر اين فرض قائل بود كه كودكان با ذهني متولد ميشوند كه همچون لوح سفيدي است و از طريق تجربه تمام آنچه كه سر انجام در بزرگسالي مي دانند واحساس ميكنند بر آن نقش ميبندد. انديشههاي لاك به گونهاي بنيادي مخالف نظريه گناهكار بودن انسان بود، ولي نوشتههايش تأثير گذار بود و بتدريج از سوي همگان پذيرفته شد.

در اين فضاي فكري، ژان ژاك روسو Jean Jacques Russeau (1778 _ 1712) كتاب مشهورش به نام اميل Emile را در زمينه تعليم و تربيت نوشت. در اين كتاب، روسو نوشت كه محيط عامل آلودگي انسان است نه گناهكار بودن ذاتي وي. گرچه اظهارات وي در زمينه پرورش كودك مورد انتقاد فراوان قرار گرفت، ولي او همچنان در نوشتههايش تأكيد ميكرد كه كودكان ذاتاً خوب هستند و لازم است كه در محيط آمادهاي قرار

گيرند تا رشد پيدا كنند.

نوشتههاي لاك و روسو به همراه تغييرات ناشي ازصنعتي شدن جامعه، شيوه نگرش جوامع اروپا وامريكاي شمالي را نسبت به كودكان دگرگون كرد. بعد ازصنعتي شدن جامعه بتدريج دوره خاص كودكي _ دورهاي پيش از لزوم پذيرش مسؤوليتهاي بزرگسالي_ پديد آمد. با وجود اين، درك اين امر اهميت دارد كه صنعتي شدن اغلب بخشهاي جهان، ديرتر از اروپا و امريكاي شمالي صورت گرفت و درك جديد از دوره كودكي نيز بسيار ديرتر ظاهر شد. در واقع هنوز فرهنگهايي وجود دارند كه در آنها كودكان در سنين پايين پنج يا شش سالگي، به نيروهاي كار جامعه ميپيوندند.

متخصصّان رشد در دوره اوليّه كودكي به مطالعه كودكان در بافتهاي فرهنگي بسيار گوناگون ميپردازند و قصدشان اين است كه به كشف جنبههايي ازرشد كه جهاني است و نيز جنبههايي از رشد كه تحت تأثير فرهنگ خاصي است نايل آيند. اين كتاب گزارشي از نتايج تحقيقات انجام شده در بخشهاي ديگر جهان و نيز در ميان اعضاي گروههاي فرهنگي گوناگون ايالات متحده به دست ميدهد.

آغاز مطالعه علمي در باره كودكان

يوهان هاينريش پستالوتسي Jhann Heinrich Pestalzzi (1827 _ 1746) اهل كشور سويس را عموماً پيشگام مطالعه علمي جديد كودكان ميشناسند. در سال 1774، وي زندگينامه فرزندش را منتشر كرد كه در جلب توجه همگان به فرايند رشد در سالهاي اوليه زندگي موثّر بود.

بيش از يكصد سال بعد، چارلز آر. داروين Charles R. Darwin (1882_1809) بر مبناي كار پستالوتسي، زندگينامه فرزند خردسالش را به رشته تحرير در آورد. از آنجا كه داروين دانشمند بود، زندگينامه فرزندش را با اصطلاحات رفتار گرايانه دقيقتري نسبت به اصطلاحات معمول آن زمان نوشت. داروين حتي نتايج

آزمايشهاي سادهاي را _ نظير اين كه كودكش در برابر حركت به جلو و به عقب چه عكسالعملي نشان ميدهد _ در زندگينامه پسرش اضافه كرد. انتشار كتاب داروين زندگينامه نويسي كودك را رواج داد، همگان را با روش مطالعه علمي در باره كودكان آشنا ساخت و صحنه را براي تحقيقات جديد در زمينه رشد اوليه كودك آماده ساخت.

گسترش و حركت سريع مطالعه علمي كودك تا حدودي به تعليمات، تحقيقات و نگرشهاي جي. استنلي هال G. StaHall نسبت داده ميشود. هال كه يكي از نخستين روانشناسان ايالات متحده است معلم پيشوايان تحقيق در زمينه رشد كودك بود كه عبارت بودند از : آرنولد گزل Arnld Gesell ، پزشكي كه در طرح باليدگي كودكان خردسال مؤثر بود; جان ديوئي Jhn Dewey مربي تعليم و تربيت كه رهبري جنبشي را به عهده داشت كه بر آن آموزش پيشرو نام نهاده بود تا محيط مدرسه آزادانهتري را پديد آورد; و لوئيس ترمن روان شناسي كه مفهوم هوشبهر را بعد از همكاري در تجديد نظر آزمونهاي بينه در باره هوش خلق كرد. در سال 1883، هال كتاب مهمي به نام محتواي ذهن كودكان The Cntent f Children's Minds نوشت كه گام عظيمي در مطالعه علمي كودكان به شمار ميرفت. هال همچنين نخستين مجله علمي را به نام مجله روان شناسي ژنتيكي The Jurnal f Genetic Psychlgy پايه گذاري كرد كه در آن تحقيقات مربوط به رشد كودك منتشر ميشد. وي همچنين مسؤول معرفي زيگموند فرويد به روان شناسان امريكايي بود و اين كار را از طريق معرفي فرويد به دانشگاه كلارك جهت ايراد يك سلسله سخنرانيها عملي نمود. هال

را به دليل فعاليتهاي شخصي ونيز نقشي كه در آموزش ديگران دارد به عنوان رهبر مطالعه علمي كودكان در ايالات متحده ميشناسند.

تابلو 1 _ 1 طبيعت و تربيت در دوره اوليه كودكي

نوشته هاي لاك و روسو پرسشهايي را در اين باره برانگيخت كه رشد كودكان تا چه اندازه نتيجه تربيت كودكان در قبل و بعد از تولد است و تا چه اندازه نتيجه فرايندهاي طبيعت است. براي سالها طي يك دوره پر فراز ونشيب، دانشمندان در باره هر دو جنبه مسأله طبيعت در برابر تربيت (يا وراثت در برابر طبيعت) بحث كردهاند. در دهههاي اخير تقريباً تمام پروهشگران به توافق رسيدهاند كه طبيعت و تربيت در هم تأثير متقابل دارند. لكن اين مسأله هر از گاهي دوباره مطرح ميشود، نظير بحث و جدلهايي كه آرتور جنسن Arthur Jensen (1969) برپا كرد و براي پايين بودن ميانگين نمراتي كه كودكان شرق و سفيد پوست امريكا در مقايسه با كودكان سياهپوست، در آزمونهاي بهره هوشي كسب كرده بودند، مبنايي ژنتيكي قائل بود. پاسخ اغلب پژوهشگران به نظريه جنسن فوري و منفي بود. هر از گاهي، اغلب كارشناسان به مخالفت شديد با جنسن ميپردازند و بسياري از تفاوتهاي محيطي ميان كودكان سياهپوست و كودكان گروههاي ديگر و نيز جانبداري آزمونهاي هوشبهري سنتي را از اطلاعات و الگوهاي تفكري كه كودكان شرقي و سفيد پوست در مقايسه با كودكان سياهپوست بيشتر با آنها آشنايي دارند عواملي مخلّ به شمار ميآورند. نظر كارشناسان بر اين است كه هر كودك با موهبتي ارثي به دنيا ميآيد كه مطمئناً داراي تأثير عظيمي است; لكن بعد از لقاح ، كودك تحت تأثير عوامل محيطي گوناگون قرار ميگيرد.

بعد از لقاح و شكلگيري سرنوشت

ارثي فرد، هرگونه كوششي به صورت مداخله مثبت بايد پيرامون جنبههاي محيط به عمل آيد. محيط را ميتوان به صورت كلي و يا مفصل تعريف كرد واخيراً پژوهشگران سؤالات جديدي را مطرح ساختهاند. يوري برونفن برنر UrieBrnfenbrenner (1979) روش پيچيده و چند لايهاي را كه بر آن محيط بوم شناختي نام نهاده پيشنهاد داده است. برونفن برنر بر اين باور است كه كودكان متأثر از سه سطح هستند : محيط خانوادگي و محيطهاي آشنايي ديگر، محيطهاي دورتري كه كودكان مستقيماً در آنها شركت نميكنند، نظير محل كار والدينشان و حتي سطوح فرهنگي واجتماعي بسيار دورتر. براي روشن ساختن نظرات برونفن برنر در باره پيچيدگي تأثيرات بر كودكان ميتوان نوباوهاي را كه تازه سخن گفتن ميآموزد در تمام اين سه سطح در نظر گرفت. در سطح دروني، در صورتي كه بزرگسالان معتقد باشند كه صرف وقت در جهت كنش متقابل زباني با كودكان مهمّ و جالب توجه است، كودك سخن گفتن را آسانتر ياد خواهد گرفت. در سطح مياني، اين كه آيا بزرگسالان وقت، انرژي يا تمايل به سخن گفتن با يك نوباوه را دارند به تقاضاها، فشارها وحمايتهاي ناشياز محيطهاي كار خارج ازخانه بستگي دارد. و در سطح بيروني، نيروهاي خارجي نظير سياستهاي عمومي مربوط به موجوديت و هزينه مراكز مراقبت كودك باكيفيت خوب با ميزان تحريك پذيري زباني كودك در هنگامي كه والدينش در سركار هستند، ارتباط فراوان دارد. در هر سه سطح، همسانيها وتفاوتهايي ميان گروههاي فرهنگي وجود دارد.

برونفن برنر جهت مطالعه محيطهايي كه بر كودكان تأثير ميگذارند برنامهاي را تهيه كرده كه بطور كامل و مشخّص تدوين شده است. در اين كتاب،

نيروهاي ارثي توضيح داده ميشود و آنگاه روش برونفن برنر براي بررسي تأثيرات پيچيده محيط به كار ميرود.

پيش از توصيف نظريههاي معاصر، بجاست تعريفي از نظريه به دست دهيم. نظريه نظام سازمان يافتهاي از فرضيهها يا اظهارات مبتني بر مشاهدات و شواهد است كه به توضيح و پيش بيني چيزي ميپردازد. در زمينه رشد در دوره اوليه كودكي، نظريهها جهت توضيح و پيش بيني جنبههاي گوناگون رفتار كودكان تدوين شدهاند.

برخي از مردم عقيده دارند كه نظريهها عملي نيستند، ولي واقعاً اين سخن نيز كه «هيچ چيز به اندازه يك نظريه خوب عملي نيست» همچنان صحيح است. نظريهها امكان سازماندهي مشاهدات را در يك نظام پيوسته فراهم ميكنند. براي مثال، نظريه ژان پياژه Jean Piaget در مورد رشد فكري به آگاه ساختن بزرگسالان از ادراك كودكان در باره برابري و نابرابري كميت كمك ميكند. در قسمتهايي ذيل، نظريه پياژه و ساير نظريههاي معاصر در مورد رشد در دوره اوليه كودكي توصيف ميشود.

نظريههاي معاصر در مورد رشد در دوره اوليه كودكي

اين كتاب با ديدگاهي التقاطي eclectic به بسياري از نظريههاي جالب معاصر در زمينه رشد در دوره اوليه كودكي ميپردازد. التقاطي بدين معني است كه روشها، نظرات و يافتههاي تحقيقي تركيبي از طيف كلي مواضع نظري معاصر است: مواضع شناختي، رفتاري، روانكاوانه، انسانگرايانه و مبتني بر باليدگي. رشد در دوره اوليه كودكي پيچيدهتر از آن به نظر ميرسد كه بتوان آن را با يكي از اين ديدگاهها به طور رضايت بخشي توضيح داد. نظريههاي گوناگون گاهي توضيحات مختلفي را براي الگوهاي رفتاري مشابه ارائه ميدهند و گاهي به جنبههاي رشدي كه ساير نظريهها بر آنها تأكيد نكردهاند، توجه دارند. اين نظريهها در صورتي كه

داراي يك تركيب صحيح باشند به توضيح و پيش بيني بخش اعظم رفتار كودكان خردسال ميپردازند. در اين قسمت نگاهي كلّي داريم بر اين نظريات.

نظريه شناختي

يك كودك هشت ساله از زمان تولد تا اين سن چيزهاي فراواني ياد گرفته است. يادگيري كه عبارت از تغييراتي است كه بر اثر تجربه در رفتار پديد ميآيد، موضعي است كه مورد علاقه والدين، مددكاران حرفهاي و همه كساني است كه با كودكان خردسال در ارتباطند. همچنين يادگيري موضوع بخش قابل توجهي ازتحقيقات متخصصان در زمينه رشد در دوره اوليه كودكي بوده است. نظريه شناختي ، بر خلاف ساير نظريههاي مورد بحث بر فرايندهاي فكري كودكان در هنگام يادگيري تأكيد دارد.

نظريه ژان پياژه (1980 _ 1896) يكي از معروفترين و متحوّلترين نظريههاي شناختي است. نظريه پياژه عميقاً بر رشد در دوره اوليه كودكي در اين كشور تأثير گذاشته است; اين تأثير در پرتو اين واقعيت كه اثر پياژه تا دهه 1960 در اينجا چندان در دسترس نبود، ممكن است قدري تعجب آور جلوه كند. شايد يكي از دلايل پذيرش سريع نظريه پياژه اين باشد كه اين نظريه در نظر همه كساني كه مدتي را با كودكان گذرانده باشند، صحيح مينمايد. بديهي است كه پياژه كودكان خردسال را دقيقاً مشاهده كرده است و نظريه او بيانگر آن است كه الگوهاي متمايزي براي فرايندهاي فكري آنان وجود دارد. براي مثال، پياژه در باره رفتار ژاكلين در سن دو سال و هفت ماهگي چنين مينويسد: ژاكلين با ديدن خواهرش لوسين كه لباس شنا به تن و يك كلاه بر سر داشت، پرسيد «اسم اين بچه چيه؟ مادرش جواب داد كه اين لباس

شنا است ولي ژاكلين به خود لوسين اشاره كرد و گفت، «پس اسم اون چيه؟» (درحالي كه صورت لوسين را نشان ميداد) و سؤال را چندين بار تكرار كرد. همينكه لوسين لباس معمولي خود را دو باره پوشيد، ژاكلين سخت تعجب كرد وگفت «آره، اين لوسينه» گويي كه هويت خواهرش با عوض كردن لباس تغيير كرده است. (پياژه، 1962، ص 224).

پياژه بسياري از اين تفاوتهاي جالب توجه ميان تفكّر كودكان خردسال و بزرگسالان را توضيح داد، نظير اين كه چرا كودكان ميانديشند كه نوع لباس هويت شخص را عوض ميكند و شبانگاه ماه اتوموبيل را تعقيب ميكند يا شيشههاي بلندتر و باريكتر از شيشههاي كوتاهتر و پهنتر شير بيشتري ميگيرند. دانستن نظريه پياژه ديدگاه ما را نسبت به كودكان خردسال عوض ميكند و ما را در شناختن آنان ياري ميدهد.

طبق نظر ژان پياژه، كودكان خردسال به صورتهاي متمايزي ميانديشند. براي مثال، آنان براين باروند كه شخص ميتواند با تغيير لباس، هويت خود را عوض كند.

مشاهدات پياژه در مورد كودكان خردسال منجر به اين پيشنهاد او شد كه تفكّر كودكان به ترتيب در چهار مرحله پديد ميآيد كه سه مرحله آن در طي سالهاي دوره اوليه كودكي روي ميدهد. جدول 1 _ 1 فهرست كوتاهي از چهار مرحله است : حسي _ حركتيsensrimtr ، پيش عملياتي preperatinal ، عمليات عيني cncrete peratinal ، و عمليات صوري Frmal peratinal . دو مرحله نخست با جزئيات قابل توجهي در بخشهاي دوم، سوم و چهارم اين كتاب ارائه شده است. در اين قسمت، زندگي پياژه و برخي از جنبههاي كلي نظريه وي تشريح ميشود.

ژان پياژه جوان سويسي مستعدي بود

كه نخستين مقاله علمي خود را در سن دهسالگي منتشر كرد. او در اين مقاله پرنده نادري را توصيف ميكند و با توجه به اين واقعيت كه او درجه دكتري خود را در زمينه جانور شناسي در سن بيست و دو سالگي دريافت كرده است، معلوم ميشود كه وي به علاقه شخصي خود در طول نوجواني ادامه داده است. همچنين وي در طي اين سالها در زمينه فلسفه و روان شناسي به مطالعه پرداختو آموزش رسمي خود را با كار در زمينه روانكاوي و در كنار گروهي كه مشغول بازنگري آزمونهاي هوش بينه بودند، دنبال كرد. نظريه پياژه تأثير هر يك از اين تجربيات اوليه را منعكس ميكند.

پياژه به اين عقيده دست يافت كه رشد ذهني ممكن است تا حد زيادي از همان قوانين رشد جسمي پيروي كند. علاقه وي به زيست شناسي، فلسفه، و روان شناسي منجر به مطالعهاش در باره نحوه تفكر كودكان شد، و او اين مطالعه را به وسيله يك روش بالينيmethde clinique يا مصاحبه باليني انجام داد و طي آن سؤالاتي جهت كشف نحوه تفكّر و دلايل پاسخگويي خاصّ كودكان مطرح كرد. پياژه به عنوان زيست شناس، تصديق كرد كه كودكان در صورتي كه بخواهند زنده بمانند بايد محيط خود را سازمان دهند و با تغييرات موجود در آن سازگار شوند. پياژه اين دو اصل زيست شناختي را طرحوارههاschemata (عناصر سازمان يافته فكر) و فرايندهاي درونسازي assimilatin و برونسازي accmmdatin (شيوهاي كه انسانها اطلاعات جديد را پردازش ميكنند يا با آن انطباق مييابند) نام نهاد.

جدول 1 _ 1 مراحل رشد از نظر پياژه

مرحلهسنحسي _ حركتيتولد تا 2 سالگييادگيري كودكان ازطريق حواس آنهاست. اين يادگيري با بازتابها شروع

ميشود و تداوم بخش آن فعاليتهايي است مثل لمس كردن، چشيدن، بوييدن و دستكاري مواد.

پيش عملياتي2 تا 7 سالگيكودكان با كلمات واشيا به شيوهاي مبتني بر شم زباني خود و با قضاوتهايي بيشتر مبتني بر ادراك تا منطق، ميانديشند. تفكّر آنان محدود است، زيرا قادر نيستند در يك زمان با بيش از يك متغير سروكار داشته باشند.

عميات عيني7 سالگي تا نوجوانيكودكان بطور منطقي فكر ميكنند و دانش بيشتري مياندوزند. آنان براي توجيه قضاوتهاي خود بيشتر ازاستدلال مدد ميگيرند تا ادراكات خود. تفكر آنان در اين مرحله نيز محدود است ولي محدود به اشياي عيني، ملموس و وقايع آشنا.

عميات صورينوجوانيجوانان از راه نماد و فرض ميانديشند. تفكر انتزاعي وادراكات در اين مرحله به كار ميرود.

درونسازي كوششي است كه اطلاعات جديد را در خور طرحوارههاي موجود ميسازد ، در حالي كه برونسازي شامل بازسازي تفكّر فرد با افزودن اطلاعات جديد ميشود. مفاهيم درونسازي و برونسازي را ميتوان با فعاليتهاي تغذيه يك نوزاد مذكر ترسيم كرد. پياژه بر اين باور است كه چنين نوزادي با بازتابهايي چند ازقبيل مكيدن، چنگ زدن و نگاه كردن به اشيا متولد ميشود و اين كه اين بازتابها بزودي به صورت طرحوارههاي ابتدايي ظاهر ميگردد. نوزاد به طور غريزي پستان مادر را ميمكد و چندي بعد با شيشه تغذيه ميشود. اگر ميبينيم كه كودك ميكوشد شيشه را به همان صورتي بمكد كه پستان مادرش را، بدين معني است كه او تلاش ميكند اطلاعات جديدي متناسب با طرحوارههاي قديم فراهم كند كه اين همان فرايند درونسازي است. وقتي كودك دريابد كه با اين شيوه شير به دست نخواهد آورد شيوه مكيدن شيشه را عوض

ميكند، در نتيجه اطلاعات جديد به طرحوارههاي اوليه ميافزايد واين همان فرايند برونسازي است. به نظر پياژه تمام دانش ما نتيجه گسترش طرحوارههايمان از آموختههاي اوليه مبتني بر بازتابهاست. يادگيري كودكان از طريق تركيبي از باليدگي، انتقال اجتماعي و نتايج عمل خود آنها بر محيط، صورت ميپذيرد; در نتيجه طرحوارهها به طور فزايندهاي پيچيده ميشوند. كودكان مفاهيمي نظير مادر را نخست با درونسازي كردن همه افراد به عنوان افراد پديد ميآورند، آنگاه بتدريج طرحوارههاي مادر را از سايرين جدا ميسازند و سرانجام مفاهيمي نظير مادر، پدر و ديگران را برونسازي ميكنند. بنابراين، اساساً درونسازي به كوششي دلالت دارد كه اطلاعات جديدي متناسب با تجربه قبلي فراهم آورد; برونسازي زماني پديد ميآيد كه لازم است پردازش ذهني جهت دربرگيري اطلاعات جديد تغيير يابد و در نتيجه سازمان ذهني گسترش پيدا كند.

پياژه اظهار داشت كه اگر كودكان در همه اوقات از نظر فكري بي نياز باشند چيزي ياد نخواهند گرفت. مفهوم زيست شناختي تعادل حياتي داراي همتايي در نظريه پياژه است كه وي آن را تعادل جويي equilibratin نام نهاده است. تعادل جويي دلالت دارد بر فرايند ذهني دروني در جهت برقراري تعادل يا توازن فكري. كودكان خردسال ميتوانند يكام با برخي تعبير وتفسيرهاي منحصر به فرد از تجربيات خوشحال (يا در حالت تعادل) باشند، زيرا صرفاً آنها را با طرحوارههاي موجود خود درون سازي ميكنند. براي شيوه تفكر بزرگسالان، اين تعبير وتفسيرهاممكن است نادرست باشد ولي كودكان نيازي به برونسازي كردن و تغييردادن فرايندهاي فكري خود احساس نميكنند. لكن، ضمن

تابلو 1 _ 2 كاربرد نظريه پياژه : طبقه بندي

دن پنج ساله ميخواهد با مجموعه دكمههايي كه مربي مهد كودكش، سارا تهيه كرده است

بازي كند. ابتدا او ظاهراً از جنبه لمس كردن دكمهها، به آنها توجه كرد: وي آنها را ميان انگشتان قرار داد و تك تك دكمهها را لمس كرد. لكن بزودي متوجه شد كه سارا با دكمههاي خود نوعي نظم را پيد آورده است. سارا ديد كه دن او را تماشا ميكند و پرسيد «آيا ميدوني كه همه اين دكمهها چه شباهتي با هم دارن؟» دن نمي دانست ولي سارا به او نشان داد كه همه دكمههايي را كه مرتب كرده از بيشتر دكمههاي ديگر بزرگتر است. در اوقات ديگر وقتي كه دن درخواست ميكرد كه با دكمهها بازي كند، سارا بعضي از دكمهها را در گروههايي بر حسب رنگ يا تعداد سوراخهاي آن و يا بر حسب مادهاي كه از آن ساخته شده است مرتب ميكرد. طولي نكشيد كه دن خود شروع به گروهبندي دكمهها جهت «حقه زدن» به سارا نمود.

كاوشي كه دن و سارا درمورد دكمهها انجام ميدهند كاوشي است تنظيم شده كه به دن نحوه طبقهبندي را ميآموزد. طبقهبندي عبارت ازتوانايي قرار دادن اشيا در گروههاي ثابت و منطقي است. به نظر پياژه، طبقهبندي يكي از طرحوارههاي مهمي است كه در سنين چهار تا هفت سالگي پديد ميآيد. پياژه ميگويد كه توانايي طبقهبندي، مانند ساير انواع يادگيري در خلال بسياري از فرصتهايي كه كودكان اشياي محيط را به كار ميبرند يا دستكاري ميكنند، كسب ميشوند. كودكان فعال و كنجكاو توانايي طبقهبندي و ساير مهارتهاي تفكر منطقي را از طريق بازيهاي خود گسترش ميدهند. سارا در تعامل حساسي كه با دن داشت و با پرسيدن سؤالات فكر برانگيز از او، وي را در درك

فرايند طبقهبندي ياري رساند.

اين كه بزرگتر ميشوند وتجربيات بيشتري كسب ميكنند، احساس مي كنند كه تعبير يوتفسيرهايشان كام درست نيست و به تعادل جديدي از طريق فرايند درونسازي _ برونسازي نياز دارند. آنان بتدريج اطلاعات جديد را با تغيير طرحوارههاي خود از طريق فرايند ذهني تعادل جويي برونسازي ميكنند. بنابراين طبق نظريه پياژه، احساس عدم تعادل يا ناخشنودي نسبت به تعابير جاري وقايع به رشد ذهني ميانجامد.

نظريه رفتاري

طرفداران نظريه رفتاري تمايلي به فرضيه سازي در باره فرايندهايي نظير طرحوارهها، درونسازي و برونسازي ندارند. در عوض، آنان بر رفتارهاي كودكان كه در هنگام يادگيري و بعد از آن ظاهر ميشوند تأكيد دارند. تفاوت مهم ديگر بين نظريه پردازان رفتاري ونظريه پردازان شناختي نظير ژان پياژه، مفهوم مراحل رشد است. نظريه پردازان رفتاري به رشد به صورت مرحلهاي پيوسته كه به مراحل ديگري قابل تقسيم نيست مينگرند. براي آنها، كودكان ضمن يادگيري رشد مييابند و يادگيري فرايندي تدريجي و تراكمي است. همچنين اعتقاد بر اين است كه هنگام يادگيري مهارتهاي مناسب، تغييراتي در رفتار قابل مشاهده به وقوع ميپيوندد. مطالعه رفتار در طول ساليان تكامل يافته است واكنون سه نوع متمايز از نظريات رفتاري وجود دارد: شرطي شدن كلاسيك Classical cnditining ، شرطي شدن عامل perant cnditining ، و نظريه يادگيري اجتماعيthery Scial learning ، هر كدام ازاين سه نظريه رفتاري جداگانه توصيف ميشود.

شرطي شدن كلاسيك ايوان پ، پاولوف Ivan P. Pavlv (1936 _ 1849)، فيزيولوژيست روسي و برنده جايزه نوبل يك فرايند يادگيري به نام شرطي شدن كلاسيك را كشف كرد. پاولوف متوجه شد كه هنگامي كه به سگها غذا ميدهند سگها پاسخ ناآگاهانهاي ميدهند و

آن ترشح بزاق آنهاست. در يك سلسله آزمايشها پاولوف دريافت كه اگر همزمان با قرار دادن پودر گوشت بر روي زبان سگها زنگي را به طور مداوم به صدا درآورد، سرانجام نوعي تداعي صورت ميگيرد به طوري كه صداي زنگ تنها نيز همچون زمان غذا دادن به سگ موجب ترشح بزاق خواهد شد. پاولوف به صدا درآمدن زنگ را محرك شرطي Cnditined stimulus و پيد آمدن بزاق در نبودن غذا را پاسخ شرطي cnditined respnse نايمد. وي موفق شده بود كه با ترشح بزاق سگها در اثر صداي زنگ آنها را شرطي سازد.

در اين كشور، نظريه شرطي شدن كلاسيك پاولوف توسط جي. بي. واتسون J.B.Watsn (1958 _ 1878) گسترش يافت. واتسون براين اعتقاد بود كه براي روان شناسي نميتوان پايگان يك علم را فرض كرد، مگر اين كه با رفتارهاي دقيقاً قابل مشاهدهاي سروكار داشته باشد. واتسون نظريه پاولوف را در مورد كودكان به كار گرفت و معروفترين آزمودني او كودك يازده ماههاي به نام آلبرت بود. آلبرت در ابتدا دوست داشت با موشهاي صحرايي سفيد رنگ بازي كند و اگر موشي به طرف او ميگرفتند دستش را براي گرفتن آن دراز ميكرد. آنگاه واتسون وهمكارانش در پشت سر آلبرت ميلهاي فولادي را به صدا درآوردند وهمزمان با آن موش صحرايي را به او نشان دادند. آلبرت ازصداي ميله ترسيد و بعد از چندبار شنيدن صداي ميله همزمان با ديدن موش صحرايي، ديگر آلبرت از موشهاي صحرايي ميترسيد هرچند ديگر همراه با صدا موش صحرايي را نميديد. واتسون موفق شده بود كودك را در برابر ترس از موشهاي صحرايي شرطي سازد در حالي كه آن

كودك پيش از اين موشها را دوست داشت. در واقع، ترس آلبرت به ترس از ساير حيوانات خزدار سفيد رنگ نظير خرگوش وحتي به ترس از مرداني با ريشهاي سفيد تعميم مييافت (يا آن را در بر ميگرفت). متأسفانه شواهدي در دست نيست كه نشان دهد واتسون سعي در محو كردن extinguish (ياازميان بردن) اين ترس داشته است. محو پاسخ شرطي آلبرت مستلزم تكرار حضور موش صحرايي بدون به صدا درآمدن ميله فولادي بود. در چنين صورتي تدريجاً پاسخ ترس محو ميشد.

واتسون براساس آزمايشهايي مانند آزمايشي كه در مورد آلبرت انجام داد، مدعي بود يكه رفتار كودكان كام با رويدادهاي زندگي آنان معين ميشود. وي در مقالهاي در باره پرورش كودك اعلام داشت: تعدادي نوزاد سالم و خوش بنيه را به من بسپاريد، و بگذاريد در جهان خاص خود آنها را بزرگ كنم. تضمين ميكنم كه صرف نظر از استعداد، تواناييها وتمايلات آنها و حرفه ونژاد اجدادشان از آنها هر متخصصي كه ميخواهم بسازم _ پزشك، حقوق دان، هنرمند، تاجر، رئيس وحتي دزد و گدا. (واتسون، 1928، ص 104) طبق نظر واتسون و ساير معتقدان به شرطي شدن كلاسيك، وراثت سهم ناچيزي در رشد دارد و تجربه بيشترين سهم را دارد.

شرطي شدن عامل perant cnditining بي، اف اسكينر B.F.Skinner كه روان شناسي در دانشگاه هاروارد بود بسياري از نظرات واتسون را اخذ كرد و داستان بلندي تحت عنوان والدن تو Walden Tw (1948) نوشت تا جهاني را كه واتسون توصيف كرده است ترسيم كند. لكن، اسكينر فكر ميكرد كه شرطي شدن كلاسيك به تنهايي براي توضيح چگونگي يادگيري كودكان كافي نيست و الگويي از نوع

ديگر شرطي شدن، به نام شرطي شدن عامل را تدوين كرد. اعتقاد اسكينر و نيز مقدمه اصلي شرطي شدن عامل حاكي از آن بود كه نتايج رفتار كودكان _ به صورت پاداش يا مجازات _ معين ميسازد كه آيا رفتاري تكرار خواهد شد ياخير. بنابراين در شرطي شدن عامل، كودك يدر موقعيتي قرار ميگيرد كه احتما پاسخي مطلوب از او انتظار ميرود. در چنين موقعيتي كودك فوراً تقويت ميشود يا پاداش ميگيرد. براي مثال، كودكي كه در داخل خانه صداهاي ناهنجار سر ميدهد در هر باري كه «صداي مخصوص» خود را درآورد ممكن است از او ستايش كلامي به عمل آورند. اگر با ستايش كلامي ازاو قدرداني كنند، او هم صداي مخصوصش را بيشتر در خواهد آورد. اگر فرياد زدن نتيجهاي در بر نداشته باشد، آن رفتار محو خواهد شد.

اسكينر و ساير طرفداران شرطي شدن عامل تمايز فراواني ميان تقويت و مجازات قائلند. آنان از تقويت در جهت افزايش فرصتهايي استفاده ميكنند كه رفتار مطلوب تكرار خواهد شد. در عين حال، آنان از كاربرد مجازات اجتناب ميورزند، چرا كه فقط رفتارهاي نامطلوب را موقتاً واپس ميراند ولي الگوهاي رفتار را عوض نميكند. دليل اين كه مجازات بي اثر شناخته شده اين است كه به كودكان نميآموزند كه چه رفتاري از آنان انتظار ميرود. كودكان ممكن است در مورد چيزي بينديشند كه بزرگسالان ميلي بدان ندارند و غالباً در باره تمامي يك حادثه داراي احساس منفي هستند ولي لزوماً نميدانند كه رفتار صحيح چه بايد باشد. بسياري از رفتارگرايان معتقدند كه والدين يا ساير بزرگسالان بهتر است به جاي مجازات كودكان، آنان را در بروز رفتار

صحيح ياري دهند و رفتار صحيحشان را تقويت كنند.

تابلو 1_3 كاربرد شرطي شدن كلاسيك : آمادگي براي زايمان به ابتكار لاماز

مارشا و هنري مورگان كاربرد اصول شرطي شدن كلاسيك را در كلاسهاي آمادگي براي زايمان كه مبتكر آن لاماز بود آموختند. آنان طي ماه آخر بارداري در اين كلاسها شركت كردند. به آنان ياد داده شد كه آستانه درد را در هنگام درد زايمان و زايمان از طريق كاربرد الگوهاي تنفسي شرطي شده بالا ببرند تا از ادراك درد جلوگيري شود.

مارشا طي ساعتها تمرين در نزد هنري به عنوان آموزگار خصوصياش در برابر الگوهاي تنفسي شرطي شد. وي بدين ترتيب شرطي شد كه با الگوهاي تنفسي مناسبي _ تنفس عميق، نفس نفس زدن سريع و نفس نفس زدن آرام _ ، بلافاصله هنگامي كه هنري علامت لفظي را ارائه ميدهد، پاسخ بدهد. هر يك از الگوهاي تنفسي گوناگون در خلال بخشهاي ويژه درد زايمان و زايمان مفيد بودند. ولي به مارشا آموخته بودند كه به صورت يك موجود شرطي پاسخ گويد و قرار نبود كه وي در باره نحوه تنفس بينديشد يا دستورات هنري رامورد سؤال قرار دهد. وقتي هنري لفظ « pant » ] نفس نفس [ را به كار ميبرد مارشا به شيوه تمرين شده قبلي شرطي ميشد و نفس نفس ميزد.

مارشا وهنري احساس ميكردند كه با استفاده از آموزش لاماز در مورد درد زايمان و زايمان كنترل بيشتري دارند و بيشتر ميتوانند به آن بپردازند. و بدين ترتيب آنان كار برد جالب اصول شرطي شدن كلاسيك را تجربه كردند.

نظريه شرطي شدن عامل ، اطلاعات فراواني در باره چگونگي يادگيري و نيز شيوههاي تحليل و تغيير رفتارهاي خاص در اختيار متخصصان رشد در دوره

اوليه كودكي قرار داده است. حتي با وجود اين كه شرطي شدن عامل ، ارتباط مستقيمي با كاركرد درون ذهن ندارد ولي سهم بسزايي در فراهم ساختن اطلاعات مربوط به رفتار كودكان دارد.

نظريه يادگيري اجتماعي scial learning thery نظريه پردازان يادگيري اجتماعي خود را پيرو سنت نظريه پردازان شرطي شدن كلاسيك و عامل ميدانند و در عين حال معتقدند كه هيچيك از اين دو نظريه براي توجيه سرعت و پيچيدگي يادگيري كودكان كافي نيست. در عوض، نظريه يادگيري اجتماعي حاكي از آن است كه كودكان با تقليد رفتارهاي معيني كه مشاهده ميكنند سريعاً ياد ميگيرند. به گفته نظريه پردازان يادگيري اجتماعي، كودكان با مشاهده و تقليد از مردمي كه در زندگي خود داراي قدرت و اعتبار هستند رفتاري را ميآموزند و اين رفتار تقليد شده را ميتوانند بدون تقويت يا با نوعي تقويت مشاهدهاي (با مشاهده فرد ديگري كه تحسين مي شود) ياد بگيرند. آلبرت باندوراAlbert Bandura (1977) و همكارانش در دانشگاه استنفورد در تدوين يك نظريه اجتماعي كه چيزي فراتر از نظريات شرطي شدن عامل و كلاسيك است پيشرو بودهاند. اين نظريه بعضي از اصول اساسي شرطي شدن، نظير لزوم تقويت را تغيير ميدهد.

باندورا و همكارانش (باندورا، راسRss ، وراس ، 1963) در تحقيقي اوليه نشان دادند كه كودكان چگونه ميتوانند رفتار خشونت آميز را ياد بگيرند. وي گروهي از كودكان را به مشاهده بزرگسالي فرا خواند كه با اسباب بازيها بازي ميكرد، دلسرد ميشد و در حالي كه فرياد ميزد، «بزنش پو» ، عروسك بوبورا كتك ميزد. گروه ديگري از كودكان، بزرگسالي را ديدند كه دلسردياش رفتار خشونت آميزي را به دنبال نداشت.

باندورا دريافت كه آن گروه از كودكان كه رفتار خشونت آميز را مشاهده كرده بودند آشكارا رفتار خشونت آميزتري در بازي از خود نشان دادند تا آن دسته از كودكان كه خشونت را مشاهده نكرده بودند. اين آزمايش و به دنبال آن آزمايشهاي ديگر باندورا و ساير نظريه پردازان نظريه اجتماعي را به اين نتيجه رساند كه يادگيري كودكان بدون تقويت امكان پذير است.

نظريه يادگيري اجتماعي به درك جنبههايي از رفتار انسان كه از نظر شرطي شدن قابل توجيه نيست كمك ميكند. از آنجا كه تحقيقات در زمينه يادگيري اجتماعي پديده ينسبتاً تازهاي به شمار ميرود احتما با مطالعات بيشتري در اين زمينه به اطلاعات بيشتري ميتوان دست يافت.

نظريه روانكاوي (psychanlytic thery)

اريك اريكسون Erik Eriksn بزرگترين طرفدار معاصر نظريه روانكاوي است. اريكسون، فردي دانماركي كه كودكياش را در آلمان گذراند شاگرد دختر فرويد، آنا بود. اريكسون بعد از دريافت مجوّز كار در زمينه روانكاوي به ايالات متحده آمد و در آنجا به دانشگاه هاروارد و ساير مؤسسات آموزش عالي پيوست. وي علاوه بر كار در زمينه روانكاوي كودك و تدريس در آن زمينه، شيوههاي پرورش كودك در شرايط بوميان استانهاي سوSiux و يوروك Yurk را بررسي كرد و سربازان جنگ جهاني دوم را مورد مطالعه قرار داد كه به يك عارضه كه بعدها «روان رنجوري جنگ» "shell shck" ناميده شد، مبتلا بودند. اريكسون نظريهاش را بر اساس نظريه زيگموند فرويد بنا كرد، (1939 _ 1856)، ولي تجربيات وسيع اريكسون كه حاصل تماس او با بسياري از اشخاص گوناگون بود، به او نشان داد كه تاكيد فرويد بر ميل جنسي به عنوان پايه تكانهها impulses و سائقهاي drives

ما محدوديتهايي دارد. اريكسون نظريه فرويد را بسط داد و آن را با افزودن بخش تعامل اجتماعي به طور قابل توجهي تغيير داد. روايت اريكسون از نظريه روانكاوي به نظريه رواني اجتماعي psychscial thery رشد موسوم شده است. در حالي كه فرويد نظريهاي را پيرامون رشد كودك در خانواده ارائه كرده است، نظريه اريكسون كودك و خانواده را در بافت گستردهتر اجتماعي مورد ملاحظه قرار داده است.

اريكسون پيشنهاد كرده است كه براي سازگاري رواني اجتماعي در طول زندگي انساني، آن گونه كه در تابلو 1 _ 2 نشان داده شده است، هشت مرحله وجود دارد. چهار مرحله اول براي درك رشد در دوره اوليه كودكي مفيد هستند.

اريكسون هر مرحله را با عناصر متضاد آن مشخص كرد _ اعتماد در مقابل عدم اعتماد، خود مختاري در مقابل شرم و شك ، ابتكار در مقابل گناه، و كوشايي در مقابل حقارت. هر جفت عناصر متضاد را ميتوان دو انتهاي يك رشته پيوسته در نظر گرفت. طبق نظر اريكسون، راه حل مطلوب در هر مرحله در انتهاي مثبت اين رشته خيالي قرار ميگيرد وحس اعتماد، خود مختاري، ابتكار و كوشايي كودكان به طور ايدهآل پرورش مييابد. لكن، آن راه حلهاي مثبت نيز بايد تعديل شود و مطلق نباشد. براي مثال، هر چند كودكان نوپا نياز دارند حس خود مختاري يا استقلال خود را پرورش دهند، ولي كودكان دو ساله با خود مختاري مطلقي كه دارند خطري براي آنان و مشكلي براي داخل وخارج خانه به شمار ميآيند. خود مختاري اينان، در صورتي كه حقوق و احساسات ديگران را ناديده انگارند، احساس شرم و شك را به دنبال خواهد

داشت.

تابلو 1 _ 4 كاربرد شرطي شدن عامل : تغيير رفتار (behavir mdificatin)

تياگارسيا تغيير رفتار را كه نوعي شرطي شدن عامل است به كار گرفت تا به پسر خردسالش بياموزد كه هنگامي كه روي صندلي در اتومبيل مينشيند چه واكنش مثبتي نشان دهد. تغيير رفتار نوعي استفاده از شرطي شدن عامل جهت تغيير دادن رفتار است. مراحل كاربرد تغيير رفتاري به شرح زير است: (1) دقيقاً تعيين كنيد چه رفتاري را ميخواهيد كودك فرا گيرد; (2) تعيين كنيد كه چه تقويت كنندههايي (پاداشهايي) براي آن كودك معني دار خواهد بود; (3) رفتار را شكل دهيد _ يعني پيشرفت كودك در فراگيري رفتار مطلوب را به مراحل كوچكي تقسيم كنيد به گونهاي كه او بتواند بر هر مرحله بخوبي مسلّط شود و به طور موفقيت آميزي به آن دست يابد; و (4) شما هر از گاهي موجب تقويت پيشرفت او شويد حتي بعد از آن كه رفتار او طبق برنامه قبلي تغيير يافته باشد.

در زماني كه تيا برنامه تغيير رفتار خود را آغاز كرد، كودك يك سالهاش، جورجيو چندان تجربهاي در نشستن روي صندلي مخصوصش در اتومبيل نداشت. آنگاه تيا در يك جلسه مشورتي شركت كرد و در آنجا متقاعد شد كه براي ايمني پسرش لازم است از صندلي مخصوص بچه در اتومبيل استفاده شود. ولي هر وقت ميخواست كه پسرش را در آن صندلي مخصوص قرار دهد جورجيو داد و فرياد ميكرد، پاهايش را به هم ميزد و دستهايش را به هم ميكوبيد. تيا متوجه شد كه اين انتظار بيهودهاي است كه از جورجيو بخواهد هنگام نشستن در صندلي مخصوصش بناگهان مثل يك سرنشين اتوموبيل رفتار كند. بنابراين تصميم گرفت كه رفتار پسرش را شكل دهد.

او مي دانست كه پسرش در برابر تحستين پاسخ مثبت ميدهد و از ماست يخ زده و آب ميوه خوشش ميآيد.

تيا براي جورجيو نقشهاي ريخت كه عبارت بود از بردن او به طور مكرر به داخل اتوموبيل براي قرار دادن او در صندلي مخصوصش. پيش از اين كه جورجيو مجال اعتراض كردن پيدا كند، مادرش او را به سبب آرام نشستن در صندلي تحسين كرد و به او يك قاشق ماست يخ زده يا جرعهاي آب ميوه داد. وقتي جورجيو موفق شد تا به مدت كوتاهي در صندلي مخصوصش بخوبي آرام گيرد، تيا بتدريج به تقويت رفتار خوب پسرش به ميزاني كه لازم بود پرداخت. سرانجام، جورجيو يادگرفت كه در سفرهاي كوتاه و بلند با اتوموبيل سرنشين آرامي در صندلي مخصوصش باشد. به كمك تغيير رفتار، كه نوعي كاربرد شرطي شدن عامل بود، تيا اكنون ميتوانست نسبت به ايمني پسرش احساس اطمينان بيشتري داشته باشد.

به كمك تغيير رفتار ميتوان به كودكان خردسال ياد داد كه هنگام قرار گرفتن در صندلي مخصوصشان چه عكسالعمل مثبتي از خود نشان دهند.

در نظريه اريكسون، مراحل متواليند. براي كودكان ضروري است به طور مثبت بر يك مرحله فايق آيند تا در مرحله بعدي نيز موفق شوند. مراحل متوالي، زمان تفوق زوج معينّي ازعناصر متضاد را نشان ميدهد، ولي كودكان با خود همين عناصر بعدها نيز در زندگي سروكار خواهند داشت. به طور مثال ، در سنين چهار و پنج سالگي، ابتكار در مقابل گناه مهمترين مسأله رواني اجتماعي است كه كودكان با آن سروكار دارند. ولي در سرتاسر طول زندگي، كودكان و بزرگسالان در بسياري از موارد ديگر با عنصر

ابتكار در مقابل گناه مواجه ميشوند.

نظريه اريكسون متضمّن چگونگي رفتار با كودكان در خانه ، مهد كودك ، مدرسه، و در ديگر محيطهاست. نظريه او بزرگسالان را از نظر درك نيازهاي رواني _ اجتماعي كودكان خردسال ياري ميدهد.

نظريه انسانگرا (humanist thery)

نوشته هاي فلاسفه وجودگرا در دهههاي 1920 و 1930 ديدگاه انسانگرا را يك شيوه نگرش به رشد معرفي كرده است. فلاسفه وجودگرا اعتقاد داشتند كه انسانها مخلوقاتي انتخابگرند _ درمورد اعمال از پيش تعيين شده يا برنامه ريزي شده منفعل نيستند بلكه در انتخاب نحوه زندگي خود فعالانه عمل ميكنند.

دو انسانگراي برجسته به نامهاي كارل راجرزCarl Rgers و آبراهام مزلو AbrahamMaslw در زمينه رشد در دوره اوليه كودكي مؤثر بودهاند. كارل راجرز (1961) روان درمانگري بود كه به عنوان روانكاو آموزش ديده بود. در حرفه روان درمانياش در دهه 1940، وي روش اساسي جديدي را معرفي كرد براين پايه كه انسانها اساساً خوب و قابل هستند و در خود استعداد رشد درحد مطلوب را دارند. راجرز در اين مورد نظريه رشدي را پيشنهاد نكرد ولي از طريق آثارش در زندگي كودكان و در زندگي ديگران كه نظراتش را پذيرفته بودند، تأثير گذاشت. پيروان راجرز عبارت بودهاند از: هايم گينوتHaim Gintt ، مؤلّف بين والدين و فرزند Betwenn Parent and Child (1965); دان دينك ميرDn Dinkmeyer و گري دي. مك كي Gray D. McKay مؤلّفان آموزش منظم براي كار آيي والدين Systematic Training fr Effective Parenting (STEP) (1976); و توماس گوردونThmas Grdn ، مؤلف آموزش كارآيي به والدين Parent Effectiveness Training (P.E.T) (1975).

تابلو 1 _ 5 كاربرد نظريه يادگيري اجتماعي : تقليد

جف رينولدز Jeff Reynlds معلمي پيش دبستاني است كه نظريه يادگيري اجتماعي را در ساعت تجمّع كودكان به كار ميگيرد. وقتي كه يكي از كودكان چهارساله در اين جمع خارج از نوبت سخن ميگويد، كودك ديگري را اذيت ميكند، يا سرجاي خودش آرام نميگيرد، وي توجه كودكان را به كودكي از ميان جمع

كه رفتار شايستهاي دارد جلب ميكند. او در اين گونه مواقع به رفتارهاي مثبت اشاره ميكند و عباراتي اين چنين را به كار ميبرد: «من روش تيمي Timmy رو كه دستشو بالا ميكنه دوس دارم» و «آفرين، ليزا دستاشو تو دامنش نگه داشته،» و «من خوشحالم كه بيشتر شما در اين جمع نشستين» آقاي رينولدز دريافت كه كودكان با تقليد از كودكان ديگري كه مورد توجه واقع شده بودند به عبارات او پاسخ ميدهند تا خود نيز مورد توجه قرار گيرند. آقاي رينولدز احساس ميكند كه كنترل رفتار كودكان خردسال با استفاده از اصول نظريه يادگيري اجتماعي بسيار موفق بوده است.

در ساعت تجمّع كودكان پيش دبستاني، اين معلم نظريه يادگيري اجتماعي را به كار ميگيرد. كودكان از رفتارهاي مثبتي كه او بدان اشاره مينمايد تقليد ميكنند.

آبراهام مزلو (1968 ، 1971)، يكي ديگر از طرفداران نظريه انسانگرا، سلسله مراتبي از نيازهاي انساني را عرضه كرد. به نظر مزلو انسانها نيازهاي معيني به نام نيازهاي كمبودdeprivatin needs دارند كه بايد پيش از آن كه در گسترش خلاقترين ويژگيهاي خود آزاد باشند به ارضاي آنها بپردازند. نيازهاي كمبود عبارتند از: نيازهاي فيزيولوژيكي (نيازهاي اساسي براي بقاي جسم); نيازهاي ايمني (پناه ، ايمني از خطر); نيازهاي تعلق (عشق، عاطفه); و نياز به احترام (عزت نفس و احترام از سوي ديگران).

جدول 1 _ 2 مراحل رشد رواني اجتماعي از نظر اريكسون سنمرحلهنيروي پديدآمده تولد تا يكسالگي اعتماد در مقابل عدم اعتماد اميد دو تا سه سالگي خود مختاري در مقابل شرم قدرت اراده چهار تا پنچ سالگي ابتكار در مقابل گناه قصد شش تا دوازده سالگي كوشايي در مقابل

حقارت توانش نوجواني هويت در مقابل تداخل نقشي وفاداري اوايل بزرگسالي تعلق در مقابل انزوا عشق ميانسالي زايايي در مقابل ركود توجه پيري يكپارچگيخوددرمقابل نااميدي خرد

تابلو 1 _ 6 كاربردهاي نظريه اريكسون : حفظ حس ابتكار

آلن دريافت كه غالباً ميان او و دختر چهار سالهاش، سوزان نزاع در ميگيرد. در اواخر يك بعدازظهر طاقت فرسا، آلن ديگر از اين كه بر سر سوزان پيوسته داد بكشد كه ميان منزل ندود و برادر كوچكترش را اذيت نكند به تنگ آمد. آلن تصميم گرفت كه در يك كلاس آموزش والدين شرك كند و ببيند آيا ميتواند راههاي ديگري پيدا كند تا حريف سوزان شود.

آلن در كلاس آموزش والدين با نظريه اريك اريكسون آشنا شد. او متوجه شد كه آن همه داد يكشيدنهاي مكرر احتما در سوزان احساس گناه از رفتارش را ايجاد ميكرده ولي موجب تغيير آن نميشده است. او ميخواست كه سوزان با موفقيت به حسّ ابتكار دست يابد و از معلم كلاس خواست تا راههايي براي اصلاح رفتار سوزان و حفظ حس ابتكار در او پيشنهاد كند.

در مورد دويدن سوزان در منزل، آلن آموخت كه از جنبههاي مثبت رفتار او قدرداني كند و جنبههاي منفي رفتارش را اصلاح نمايد. او ميتواند بگويد، «آه، توامروز چقدر پرانرژي هستي! تا صد ميشمرم ببينم ميتواني در جا بدوي!» يا در يك روزخوب و آفتابي، «بزار ببينم دخترم ميتونه در خارج از خونه هم بدوه!» در مورد اين كه سوزان برادر كوچكش را اذيت ميكرد، آلن آموخت تا انتخابهاي معيني را به سوزان پيشنهاد كند. بنابراين گفت، «سوزان ، يا اون اسباب بازي رو به من برگردون يا من اونو ازت ميگيرم و ميخوام كه اين قسمت

آپارتمانو براي چند دقيقه ترك كني.» با انتخابهاي معين، سوزان توانست حس ابتكار خود را پرورش دهد وحدودي را رعايت كند كه موجب راحتي ساير اعضاي خانواده ميشد.

تنها بعد از اين كه نيازهاي كمبود ارضا شده باشد انگيزه نيازهاي بودنbeing needs ، يا جستجو در پي ارزشهايي نظير حقيقت، درستكاري، زيبايي، و نيكي در مردم به وجود ميآيد. در بالاترين سطح سلسله مراتبي كه مزلو بدان قائل است، مردم خود را ميآزمايند، افقهاي خود را گسترش ميدهند و خود شكوفا ميشوند و به صورت اعضايي حقيقتاً خلاّق و سازنده اجتماع در ميآيند. كمك اصلي مزلو به رشد در دوره اوليه كودكي طرح اين مسأله بود كه در صورتي كه نيازهاي كمبود كودكان ارضا شود، آنها به كارهايي روي ميآورند كه رشد آنان را ارتقا دهد.

انسانگرايان به مطالعه رشد در دوره اوليه كودكي كمك مؤثري كردهاند. آنان شديداً در مقابل موضع رفتارگرايان كه ميگويند محيط انسانها را بدون دخالت آنان شكل ميدهد واكنش نشان ميدهند. آنان تأكيد كردهاند چگونه مقدار زيادي از رفتار را انتخابهاي فعال تعيين ميكنند.

نظريه باليدگي

صاحبان نظريه باليدگي بر نقش الگوهاي رشدي كه بر پايه علم وراثت تعيين شده است، تأكيد ميورزند و برنقش تحريكات محيطي در رشد در دوره اوليه كودكي هيچ اشارهاي ندارند. اعتقادات آنان براساس مطالعات چارلز داروين(1882 _ 1809) و كارل پيرسون Karl Pearsn (1936 _ 1857) است كه استعداد فكري و الگوهاي رشد جسمي را مورد مطالعه قرار دادند. اين دانشمندان به اين نتيجه رسيدند كه والديني كه تيز هوش و بلند قامت هستند عموماً داراي كودكاني تيزهوش و بلند قامت هستند و والديني كه تيز هوش نيستند

و قامت متوسطي دارند كودكاني نيز دارند كه تيز هوش نيستند و داراي قامت متوسطي هستند. جي استنلي هال مطالعات پيشين را گسترش داد و به دانشجويانش آموخت كه رشد در ابتدا از طريق فرايند ارثي باليدگي تعيين ميشود. در نتيجه يكي از دانشجويان هال، آرنولدگزل (1961 _ 1880) و همكاران او در دانشكده پزشكي دانشگاه ييل چهرههايي پيشرو در تبيين رويكرد باليدگي به مسأله رشد بودهاند.

گزل جهت نشان دادن اهميت باليدگي در رشد مهارتهاي خاص، آزمايشهاي چندي را در مورد دوقلوها ترتيب داد. در يكي از اين آزمايشها به يكي از دوقلوها پيش از اين كه آن دو، طبق هنجارهاي موجود در دانشگاه ييل، «آمادگي» راه رفتن پيدا كرده باشند تمرينهاي فراواني داده شد. ولي به آن ديگري هيچ گونه تمرين يا آموزشي داده نشد. گزل در اين آزمايش نشان داد كه دوقلويي كه تمرين داده نشده بود هنگامي كه آمادگي يراه رفتن پيدا كرد، بسرعت مهارت راه رفتن را به اندازه دوقلويي كه قب آموزش داده شده بود، كسب كرد. گزل اين آزمايش و آزمايشهاي مشابه ديگر را شواهدي براي اهميت باليدگي در رشد خواند.

گزل و همكارانش سنيني را تعيين كردند كه در آن كاركردهاي گوناگون جسمي ، ذهني، و رفتاري در كودكان رشد مييابند. آنان اطلاعات مفصّلي را در باره قد و وزن، سن دندان در آوردن، سينه خيز رفتن، راه رفتن، گرفتن اشيا، ميزان رشد واژگان، و

تابلو 1_7 كاربرد نظريه انسانگرا: «پيامهاي من» "I- messages"

توماس گوردون Thmas Grdn (1975) اصول مهمي از ارتباط ميان پدر و مادر با فرزندانشان را در كتابش به نام آموزش كارآيي به والدين تعليم ميدهد. در اين كتاب، وي والدين را تشويق

ميكند كه توجه خود را به موقعيت خاصي كه در اختيارشان است معطوف دارند ونه به خصوصيات كلّي شخصيت كودك. گوردون والدين را وا ميدارد كه از خزانه كلام خود نظراتي همچون «توچقدر كثيفي»، و «من چنين بچه نامرتبي هرگز نديدهام» را محو كنند. در عوض، او پيشنهاد ميكند كه والدين جملاتي را مورداستفاده قرار دهند كه او اصطلاحاً آنها را پيامهاي من مينامد. پيامهاي من كودك را متوجه ميسازد كه والدينش در باره رفتار او چه احساسي دارند. براي مثال پدر يا مادر او ممكن است بگويد، «من ناراحت ميشم وقتي ميبينم كه روكش نو تختخواب تو به صورت تا نشده روي زمين افتاده.» به گفته گوردون، اين نوع ارتباط موجب ميشود كه كودكان والدينشان را افرادي واقعي با نيازهايي واقعي به شمار آورند و در يك محيط احترام و تفاهم متقابل، انگيزه تغيير رفتار در كودكان به وجود ميآيد. بسياري از والدين نظرات انسانگرايانه گوردون را با موفقيت به كار گرفتهاند.

تابلو 1_8 كاربرد نظريه باليدگي : آموزش استفاده از لگن

پاول از پسرش، باب انتظار دارد كه در آموختن آداب تخلّي موفق شود ويكي از ملاحظات پاول سطح باليدگي باب است. پاول تصميم گرفته است تا وقتي كه در پسرش آمادگيهاي زير را نيابد، مسأله استفاده از لگن را مطرح نسازد : باب ساعتها خود را خيس نكند.

باب نشان دهد كه ميخواهد ادرار كند يا ادرار كرده است.

باب دستورالعملها و راهنماييهاي ساده را درك كند.

پاول با در نظر گرفتن باليدگي باب، پيش از اين كه انتظار ادرار كردن او را در لگن داشته باشد پسرش را در اين كار راهنمايي ميكند.

الگوهاي تعامل اجتماعي ثبت كردند. هنجارها يا سنين متوسط دستيابي به مراحل

مزبور كه گزل كشف كرده بود در اوايل دهه 1920، دهه 1930، و دهه 1940 به طور وسيعي انتشار يافت (گزل وايلگ، 1949)، و گزل رهبر با نفوذي در زمينه رشد در دوره اوليه كودكي گرديد. اطلاعاتي كه او جمع آوري كرد بسيار جامع و كامل بود وامروزه نيز مورد استفاده قرار ميگيرد. اطلاعات گزل هنگامي كه براي كودكان سفيد پوست طبقه متوسط(كه مورد مطالعه گزل بوده است) به كار ميرود مناسبت بيشتري دارد و وقتي كه براي كودكاني با زمينههاي نژادي و فرهنگي ديگر به كار ميرود لزوماً مناسبتي ندارد.

گزل در جريان تحقيقاتش، برخي اصول كلي رشد را كه امروزه از اهميت برخوردار است برشمرد. يكي از اين اصول، اصل سري _ دُمي cephalcaudal است كه بيانگر آن است كه رشد به طور كلي از سر آغاز مي شود و به سمت دم پيش ميرود. اصل ديگر اصل عضو نزد يك _ عضو دورPrxim-distal است كه بيانگر آن است كه مغز، اعصاب، و اندامها (كه نزديك ومجاور بدن قرار دارند) پيش از دستها، پاها و ساير اعضاي دور (كه دور از بدن قرار دارند) رشد مييابند.

نفوذ دايمي نظريهپردازان باليدگي همچون گزل را ميتوان در راهنماهاي دقيق سنّي براي ورود به مدرسه و در اظهارات تصادفي كه كودكان را بر حسب سن _ «دو سالههاي وحشتناك»، سه ساله هاي قابل اعتماد، يا «چهار سالههاي نااميد كننده» مشخص ميسازد _ مشاهده كرد. هرچند تحقيقات انجام شده در ارتباط با ساير نظريهها نشان داده است كه عوامل محيطي بيشتر از آنچه گزل معتقد است اهميت دارد، در عين حال باليدگي، بايستي در مطالعه رشد در دوره اوليه

كودكي مورد ملاحظه قرار گيرد.

خلاصه

1 _ رشد در دوره اوليه كودكي تغييراتي را كه در انسانها از پيش از تولد تا پايان هشت سالگي روي ميدهد توصيف ميكند.

2 _ مطالعه رشد در دوره اوليه كودكي به پرورش كودكان وآماده سازي شاغلين مددكار كمك ميكند.

3 _ مطالعه علمي كودكان تنها در دويست سال اخير صورت گرفته است.

4 _ صنعتي شدن و طرح نظرات جان لاك و ژان ژاك روسو اين امكان را پديد آورد كه دوره خاص كودكي پيش از پذيرش مسؤوليتهاي بزرگسالي مورد توجه قرار گيرد.

5 _ پيشگامان مطالعه علمي كودكان عبارت بودند از پستالوتسي، داروين، وهال.

6 _ نظريهها سيستمهاي منظمي ازفرضيات هستند كه برپايه مشاهدات استوارند و رفتار را توضيح ميدهند يا پيش بيني ميكنند.

7 _ مطالعه رشد در دوره اوليه كودكي تحت تأثير نظريههاي شناختي، رفتاري، روانكاوي، انسانگرا و باليدگي قرار دارد. اين نظريههاي متعدد در باره رشد در دوره اوليه كودكي را ميتوان شيوههاي مكمّلي براي درك رشد كودكان در طي زمان در نظر گرفت.

8 _ ژان پياژه معروفترين طرفدار نظريه يادگيري شناختي بوده است. نظريه او رشد را در چهارمرحله توضيح ميدهد: حسي _ حركتي، پيش عمليات، عملياتي عيني، و عمليات صوري.

9 _ نظريه يادگيري رفتاري شرطي شدن كلاسيك تاشرطي شدن عامل و تا نظريه يادگيري اجتماعي را فرا گرفته است.

10 _ در شرطي شدن كلاسيك، پاولوف و ديگران موفق شدند ميان محركي شرطي نظير به صدا در آوردن زنگ با پاسخي نظير ترشح بزاق پيوند ايجاد كنند.

11 _ در شرطي شدن عامل، اسكينز و ديگران كودكان را در موقعيتهايي قرار دادند كه يپاسخ دلخواه احتما پديد ميآمد و آنگاه

به آن پاسخ پاداش ميدادند.

12 _ در نظريه يادگيري اجتماعي، باندورا و همكارانش نشان دادند كه كودكان تا چه حد از طريق مشاهده و تقليد و بدون نياز به پاداش ميتوانند بياموزند. 13 _ اريك اريكسون، طرفدار اصلي نظريه روانكاوي، رشد را بر حسب هشت «سن» يا مرحله توضيح ميدهد كه چهار مرحله اول آن در دوره اوليه كودكي روي ميدهد.

14 _ انسانگراها حدّي را كه با آن رفتار كودكان از طريق انتخاب فعالانه آنان تعيين ميشود مورد تأكيد قرار دادهاند.

15 _ صاحبان نظريه باليدگي دنباله رو گزل هستند و بر نقش الگوهاي رشدي كه بر پايه علم وراثت تعيين شده است، تأكيد ميورزند.

اصطلاحات كليدي

رشد دوره اوليه كودكيمشاغل مدد كاري لوح سفيد طبيعت در مقابل تربيت محيط بوم شناختينظريهالتقاطي يادگيري نظريه شناختيحسي _ حركتيپيش عملياتيعمليات عينيعمليات صوري روش باليني طرحوارهها درونسازيبرونسازيتعادل جويينظريه رفتاريشرطي شدن كلاسيكمحرك شرطيپاسخ شرطي تعميم يافتهمحو كردن شرطي شدن عاملتقويت شدهنظريه يادگيري اجتماعينظريه رواني _ اجتماعياعتماد در مقابل بياعتماديخود مختاري در مقابل شرم و ترديدابتكار در مقابل گناهكوشايي در مقابل حقارتانسانگرانيازهاي كمبودنيازهاي بودنخود شكوفاصاحبان نظريه باليدگيهنجارهاسري _ دمي براي مطالعه بيشتر Cgnitive Learning TberyPiaget, J. Inhelder, B. (1969). The Psycblgy f the child. New Yrk: Basic Bks.Bahaviral Learning TheryBandura, A. (1977). Scial learning thery, Englewd Cliffs, N.J.: Prentice-Hall.Biju, S.W., Baer, D.M. (1961). Child develpment. (Vl.1). Appletn-Century Crfts.Skinner, B.F.(1974). Abut behavirism. New Yrk: Knpt.Skinner. B.F. (1948). Walden tw. New Yrk: Macmillan.Psychanalytic TheryEriksn; E.H.(1963). Childhd and sciety. 2nd ed. New Yrk: W.W. Nrtn.Eriksn, E.H. (1982). The life cycle cmpleted. New Yrk: W.W.Nrtn.Humanist TheryMaslw, A.H. (1970). Mtivatin and persnality. (2nd ed.). New Yrk: Harper Rw.Rgers,

C.R. (1961). n becming a persn. Bstn: Hughtn MifflinMaturatinist TheryAmes, L.B., Gillespie, C., Haines, J., Ilg, F.L. (1979). The Gesell Institute's child frm ne t six. New Yrk: Harper Rw. 2

استراتژيهايي برايمشاهده كودكان

دو دانشجو كه در زمينه رشد دوره اوليه كودكي تحصيل ميكردند، به طور همزمان دو مشاهده گوناگون داشتند.

جف Jeff آن پسر از اين كه او را در وقت قصّه خواني از كلاس بيرون كردند واقعاً عصباني شد. معلم مجبور بود كه او را به اتاق ديگري بفرستد.

تام Tm كارلوس شش ساله هنگامي كه معلم پرسيد كه بعد در داستان چه اتفاق ميافتد دستش را بلند كرد. او سرپا ايستاد و با صداي بلند گفت، «من ميدونم، من ميدونم!» معلّم به سارا اشاره كرد وگفت، «من روش سارا را كه تا صدايش نزنيد حرفي نميزند دوست دارم.» كارلوس دو باره از جا پريد و راست ايستاد و فرياد زد، «منم كه دستمو بلند كردم!» و شروع كرد به بلند صحبت كردن به طوري كه حرفهاي سارا به خوبي شنيده نميشد. معلم به كارلوس گفت كه ساكت بنشيند يا كلاس را ترك كند. كارلوس راه دوم را انتخاب كرد نزد معلم ديگري رفت ولي در عرض دو دقيقه به آرامي به كلاس برگشت.

جف و تام هر دو به طور همزمان در يك كلاس حضور داشتند ولي چيزهاي مشابهي را در صحنه آن كلاس «مشاهده» نكردند. جف كه نخستين مشاهدهگر كلاس بود در زمينه مطالعه علمي كودكان خردسال اطلاعات ابتدايي داشت. او وقايعي را كه ديده بود به صورت كلي بيان كرد و بسياري از جزئياتي را كه باعث آشنايي ما با عكسالعملهاي كارلوس ميشد به زبان

نياورد. ولي از سوي ديگر، تام در زمينه مشاهده كودكان كمي آموزش ديده بود و در مورد آنچه ديده بود اطلاعات بيشتري را بر زبان آورد. اين دو نوع مشاهده تأثير دانش، مهارت و تمرين دانشجويان را در بيان مطالبي كه در جلسهاي با حضور كودكان خردسال يادگرفته بودند، نشان ميدهد.

جف و تام از نقل رفتارهاي مورد مشاهده Narrative bservatin كه يكي از استراتژيهاي مشاهده رفتار كودكان خردسال در حين بروز است، استفاده ميكردند. استراتژيهاي مشابهي نيز شامل ثبت قطعات كوتاه توصيفيVignettes و نگهداري يادداشتهاي روزانه كودك وجود دارند. نوع ديگري از استراتژي براي مشاهده رفتارهاي از پيش تعريف شده به كار ميرود. اين نوع دوم استراتژي با استفاده از فهرستهاي كنترل checklists ، مصاحبهها interviews ، نمونه گيري زماني time sampling ، و نمونهگيري وقايعي event sampling ، به كار ميرود. يافتههاي حاصل ازاستراتژيهاي گوناگون مشاهده را ميتوان در مطالعه موردي case study كودكي خاص خلاصه كرد.

مشاهده در متن اغلب كوششهايي علمي قرار دارد. زيست شناسان، فيزيكدانان، شيميدانان، ستاره شناسان و ساير دانشمندان علوم طبيعي پديدهها را مشاهده و ثبت ميكنند، فرضيه ميسازند و سپس آزمايشهايي براي آزمودن اين فرضيهها طرح ميكنند. اين امر در زمينه مطالعه رشد دوره اوليه كودكي نيز صادق است. دانشجويان با يادگيري استراتژيهاي منظم مشاده درك بهتري از رفتار كودكان به دست ميآورند; نگرشهايي در مورد رشد رواني _ اجتماعي ، جسماني و شناختي آنان كسب ميكنند; و سپس فرضيهها يا نظريههايي ميسازند، به پرسشهاي خاص پاسخ ميدهند، و براي فعاليتهاي مناسبي برنامه ريزي ميكنند.

در فصل يك اشاره شد كه مشاهده اساس مطالعه علمي اوليه را در مورد كودكان

خردسال فراهم كرد. لكن مشاهده كودكان در محيطهاي طبيعي در بخش اعظمي از قرن بيستم مورد علاقه پروهشگران نبود. آنان به جاي روشهاي مشاهدهاي از روشهاي آزمايشي استفاده ميكردند كه در نتيجه كودكان به آزمايشگاهها برده ميشدند تا تعداد متغيّرهاي ممكن كنترل شوند وعلل و آثار رفتار آنان مشخص شود. نكات فراواني از روشهاي آزمايشي به دست آمده است ولي متخصصّان رشد دوره اوليه كودكي به مرور مشاهده را روشي براي مطالعه كودك يافتهاند.

اكنون در اواخر اين قرن، در زمينه مطالعه كودك، ميان وضعيت اوليه استفاده از روشهاي صرف مشاهدهاي و روند جديدتر پذيرش روشهاي آزمايشي در ازاي طرد مشاهده طبيعي، تعادلي به وجود آمده است. دلايلي چند وجود دارد كه علاقه مجدّد نسبت به مشاهده كودكان را در محيطهاي طبيعي توجيه ميكند. نخست اين كه دانشمندان ونيز افراد غير دانشمند بر اثر مشاهدات مفصّل و ژرف رفتار حيوانات كه توسط افرادي نظير جين گودبال Jane Gdball به عمل آمده، شگفت زده شدند. اين مشاهدات زمينه را براي بسياري از فرضيههاي جديد در باره رفتار حيوانات فراهم كرده و فرضيههايي نيز براي رفتار انسان ارائه داده است. دوم اين كه به جاي توجه به رشد دوره اوّليه كودكي، مطالعه كودكان بسيار خردسال مورد مطالعه قرار گرفته است. روشهاي آزمايشي كه بر اساس همكاري كودكان در آزمايشگاهها انتخاب شده است در مطالعه نوزادان، نوباوگان ونوپايان نامناسب بوده است. دليل سوم ومهمتر ازهمه عبارت از اين است كه حركت در زمينه رشد دوره اوليه كودكي مستلزم مطالعه بوم شناختي رشد بوده است. برونفن برنر (1979) و ديگران خاطرنشان كردهاند كه بسياري از مطالعات آزمايشي آن چنان مهار

شده و اختصاصي است كه ما را در تعميم محيطهايي كه كودكان زندگي ميكنند به حد كفايت رهنمون نميشوند. برونفن برنر و ديگران توصيه ميكنند كه كودكان در بافتهاي طبيعي خود مورد مطالعه قرار گيرند : در محيط خانوادگي، در محيطهاي متوسطي كه با ديگران تماس دارند و در ساختار بزرگ اجتماعي و فرهنگي. (رك : تابلو 1_1 در فصل 1)اين فصل استراتژيهايي را براي مشاهده رفتار كودكان خردسال كه به طور طبيعي بروز ميكند، مشاهده رفتارهاي از پيش تعريف شده وخلاصه كردن مشاهدات در مطالعات موردي، ارائه ميدهد.

تابلو 2_1 تعداد هشت استراتژي را براي مشاهده كودكان خردسال كه در اين فصل توصيف ميشود ارائه ميدهد. مقدمه اين فصل اين است كه همه دانشجويان رشد دوره اوليه كودكي ميتوانند و بايد در استفاده از تكنيكهاي مشاهده خود به گونهاي علمي عمل كنند. يادگيري چگونگي مشاهده كودكان خردسال در حين مطالعه رشد دوره اوليه كودكي به دانشجو توانايي ميدهد تاميان نظريه وعمل وحدت ايجاد كند.

مشاهده رفتارها در حين بروز

مشاهده رفتارهايي كه از كودكان سر ميزند چالش انگيزتر از آن است كه نخست به نظر ميرسد. اغلب دانشجويان مبتدي براي يادگيري ارائه گزارشهاي عيني وتوصيفي به جاي داوريها،استنباطها و نتايجي كه خود از مشاهداتشان كسب كردهاند، به كمك فراواني نياز دارند. دو نوع مشاهده زير تفاوت توصيفهاي خوب و بد را نشان ميدهد.

«خوب:»بت Beth در صندلياش به سمت جلو خم شد و چشمانش را به آزمايش در كلاس دوخت .

او در اين حالت براي پنج دقيقه تمام كه معلم توضيح ميداد تقريباً بي حركت باقي ماند.

«بد:» ظاهراً بسيار دقيق بود.

در مورد مشاهدهاي كه «خوب» توصيف

شده است، رفتار بت با جزئيات كافي توصيف شده است به طوري كه امكان ايجاد تصوري ذهني از وضع او در محيط كلاس فراهم ميآيد. ولي در مورد مشاهدهاي كه «بد» توصيف شده است استنباط صورت گرفته ولي اطلاعات اساسي داده نشده است. بعداً، صرفاً با ارائه استنباط مشاهدهگر نميتوان كاري را كه بت انجام داده است تا باعث شود كه مشاهدهگر تصور كند كه او دقيق بوده، بازسازي كرد.

جدول 2_1 استراتژيهايي براي مشاهده كودكان خردسال نوع استراتژي استراتژي كاربرد مشاهده نقل رفتارهاي ثبت كردن مداوم براي مدت زماني معينرفتارها مورد مشاهده ارائه شرحي جاري از آنچه كه اتفاق ميافتددر حين قطعات كوتاه ثبت كردن گاه به گاهبروز توصيفي انتخاب وقايع يا رفتارهايي كه ظاهراً مهم است يثبت كردن منظم،احتما روزانه يادداشتهاي روزانه يادداشت كردن تغييرات رشديمشاهده فهرستهاي كنترل ثبت كردن منظم يا گاه به گاه(بسته به اهداف)رفتارهاي كنترل بروز يا عدم بروز رفتارهااز پيش تعريف شده مصاحبه ها ثبت كردن پاسخها به سؤالهاي انتخابي كشف دلايل مربوط به پاسخها نمونه گيري زماني ثبتكردن رفتار درفواصل زماني كوتاه ويكسان بررسي بسامد و دوام رفتارهايي كه اغلب اتفاق ميافتد نمونهگيري وقايعي ثبت كردن رفتارهايي از نوع خاص گردآوردن اطلاعات در باره رفتارهايي كه اغلب اتفاق نميافتندخلاصهكردنمشاهدات مطالعه موردي تهيه خلاصهاي از رشد كودكي خاص تهيه مبنايي تهيه مبنايي براي نتايج و توصيهها SURCE: Adapted frm bservatinal Strategies fr Child Study by D.M. Irwin and M.M. Bushnell, 1980, New Yrk: Hlt, Rinehart Winstn. Cpyright 1980 by Hlt, Rinehart Winstn. Adapted by permissin.

اين فصل رهنمودهايي را براي استفاده از شيوه نقل رفتارهاي مورد مشاهده، قطعات كوتاه توصيفي، و

خاطرات كودك به گونهاي توصيفي، عيني و علمي ارائه ميدهد. اين استراتژيهاي مشاهده كودكان خردسال شناخت ما را از كودكان و محيطهاي طبيعي آنان بالا ميبرد.

نقل رفتارهاي مورد مشاهده

نقل رفتارهاي مورد مشاهده استراتژي مؤثري براي مطالعه كودكان خردسال است. اين استراتژي ثبت فوري رفتار در لحظه بروز آن است و هر مقدار ممكن از جزئيات را در بر ميگيرد. مشاهد براي نقل رفتارها را ميتوان براي اوقات معيّني از روز يا هفته برنامهريزي كرد و اطلاعات وسيعي را فراهم آورد.

به منظور نقل رفتارهاي مورد مشاهده، يك مشاهدهگر به زماني نياز دارد كه مسؤوليت مستقيمي د رمورد ارتباط با كودك يا كودكان مورد مطالعه به عهده او نباشد. از وسايل اندكي ميتوان استفاده كرد _ كاغذ يادداشت ونوشت افزار _ يا وسايل مجهزتري را ميتوان به كار برد نظير نوار ضبط صوت كه مطالب مربوط به مشاهدات را ميتوان به آرامي در آن ضبط كرد يا دوربينهاي ويدئو كه به وسيله آنها از فعاليتهاي برگزيده كودكان ميتوان فيلم تهيه كرد. كودكان به آنچه مشاهدگر انجام ميدهد علاقه نشان مي دهند و صادقانهترين پاسخها به سؤالهايي كه از آنان ميشود اين است كه «چيزايي رو كه ياد ميگيرم دارم مينويسم» و «براي معلمم دارم تكليف انجام ميدم». اين پاسخهاي كلّي و مبهم، ظاهراً كودكان را راضي ميكند و با اين كه ميدانند كه مشاهده گر كارهاي آنان را با دقت زير نظر دارد ولي رفتارشان همچنان آزادانه ادامه مييابد.

وظيفه اصلي در نقل رفتارهاي مورد مشاهده ثبت تمام وقايعي است كه در يك دوره زماني معين در يك محيط معين روي ميدهد. اينمحيط و در كنار آن جزئيات فعاليتي كه

در آن روي ميدهد بايد توصيف شود. آنگاه مشاهده گر تمام فعاليتها، واكنشهاي كودك در برابر تغيير شرايط، كاربرد مواد، و تعاملهاي اجتماعي را ثبت ميكند. در حاشيه اين ييادداشتها، مشاهدهگر گذشت زمان را ثبت ميكند. معمو يادداشتهايي كه در فواصل يك دقيقهاي تهيه ميشود امكان دستيابي به تعميم را در مورد مدت زماني كه كودك صرف فعاليتهاي گوناگون ميكند فراهم ميآورد.

نقل رفتارهاي مورد مشاهده شيوه ثبت رفتار كودك در حين بروز است.

زباني كه در نقل رفتارهاي مورد مشاهده به كار ميرود بايد مانند كودك مورد مشاهده جذاب و متنوع باشد. اگر كودك در ميان اتاق حركت ميكند، مشاهده گران افعال و قيدهايي را انتخاب ميكنند كه نشان دهند وي چقدر آماده يا با اكراه، چقدر سريع يا آهسته، چقدر هدفمند يا بي خيال و جز آن عمل مي كند. مشاهده گران خوب با انتخاب واژههاي مناسب ميتوانند موجب شوند كه كودكان در صفحه نوشتار «زنده» به نظر برسند.

لكن دانستن اين امر اهميت دارد كه زبان جذاب و متنوع از زبان قضاوتگر متفاوت است. در نقل رفتارهاي مورد مشاهده، مشاهدهگر از اين كه كودك چه احساسي دارد يا كودك چه فكر ميكند پرهيز دارد. مشاهدهگر به جاي گفتن جمله «او غمگين به نظر ميرسيد» ، رفتارهاي واقعي را توصيف ميكند: «با چشمانش پايين را نگريست، در ميان جمله از سخن گفتن بازايستاد، و قطرهاي اشك از گوشه چشمش فرو غلتيد.» كار برد زبان توصيف بدين معناست كه خواننده يادداشتهاي صحنه مشاهده براي نقل رفتارها، بيش از آن كه به دقيق بودن قضاوتها يا نتايج مشاهدهگر اعتماد پيدا كند ميتواند آن حادثه را باز سازي نمايد.

يك رشته نقل رفتارهاي مورد مشاهده از كودكي خاص ميتواند اطلاعات مهمي را در باره محيط كودك فراهم آورد. والدين، مدد كاران و ديگران ميتوانند براي درك جريان رشد فردي نتايجي را از نقل رفتارهاي مورد مشاهده استخراج كنند. يادگيري نقل دقيق رفتارهاي مورد مشاهده نخستين گام در مطالعه كودكان خردسال است.

قطعات كوتاه توصيفي

قطعات كوتاه توصيفي مربوط به فعاليتهاي كودك شبيه نقل رفتارهاي مورد مشاهده است ولي از آن محدودتر ميباشد. قطعات كوتاه توصيفي به صورت شرح وقايعي با معناي خاص در زمينه رشد كودكان تعريف ميشود. اين وقايع ممكن است مراحل رشد خاصّي و يا رويداد نمونه يا جالبي را نشان دهند. انتخاب مطلب براي قطعات كوتاه توصيفي به بازشناسي جنبههاي برجسته رفتار كودكان كمك ميكند. با ثبت قطعات كوتاه توصيفي، جزئيات آن رفتار را ميتوان براي تحليل بعدي نگهداري كرد.

وقايعي كه اساس قطعات كوتاه توصيفي را تشكيل ميدهند داراي الگوي وقوع غير قابل پيش بيني هستند و بزرگسالاني كه با كودكان در كارها شركت ميكنند، ميتوانند آنها را ثبت كنند. براي مثال، معلمي كه به درك رو به رشد شارون Sharn از تفاوتهاي فردي پي برده بود، در حلّ معمايي با او مشاركت داشت.

شارون، كودكي سه ساله، و من حدود بيست دقيقه بر روي معمايي كار ميكرديم. او در باره معمّا سخناني گفت واين كه اجزاي گوناگون كجا بايد قرار گيرند. طي اين مدت من ميديدم كه او دارد با دقت به صورتم نگاه ميكند. ناگهان او پرسيد، «اون چيه؟» و به سمت صورتم اشاره كرد. در حالي كه فكر ميكردم كه او ياحتما در باره چه ميانديشد، به خالهاي دستم اشاره كردم و

پرسيدم، «آيا منظورت همين نقطههاست؟» او به صورتم نگاه كرد و دو باره پرسيد، «اون چيه؟» من بسادگي جواب دادم، «اونها خال هستند.» او لحظهاي مكث كرد و سپس برگشت و به حل معما مشغول شد. (آنسلمو، 1977).

چون قطعات كوتاه توصيفي تنها زماني كه وقايع معني داري ظاهر شوند ثبت ميگردند، بزرگسالان ميتوانند به جاي اين كه جدا و قلم در دست بنشينند، با كودكان تعامل داشته باشند.

مواردي از قبيل ضرورت توصيف محيط، زمان و فعاليت; كاربرد كلمات دقيق در ثبت مكالمات; دربرگيري جزئيات تعامل با ديگران; واستفاده از زبان توصيفي وعيني مشتركاً در قطعات كوتاه توصيفي ونقل رفتارهاي مورد مشاهده به چشم ميخورد. همين كه در تكنيكهاي ثبت رفتارهاي مورد مشاهده مهارت پيدا شود، از همان مهارتها براي ثبت قطعات كوتاه توصيفي نيز استفاده مي شود. مجموعهاي از قطعات كوتاه توصيفي ميتواند نگرشهايي را در باره كودكان فراهم آورد كه به صورت ديگري دست يافتني نيست.

يادداشتهاي روزانه كودك

يادداشتهاي روزانه كودك شرح تحولات و مراحل رشد كودك خردسال در طي روزهاي متوالي است. فردي كه غالباً در تعامل با كودك است رويدادها را به طور منظم و ييا حتي روزانه ثبت ميكند. معمو والدين يا خويشاوندان نزديك كودك كه از فرايند دوره اوليه كودكي به هيجان ميآيند، به نگهداري ياداشتهاي روزانه كودك ميپردازند. نگهداري چنين يادداشتهايي مستلزم انضباط و تعهد است، ولي افرادي كه اين ويژگيها را داشتهاند اظهار مي دارند كه به تفاوتهاي جزئي رفتار كودكان خردسال دقيقتر و نسبت به نيازهاي آنان حساستر شدهاند.

تابلو 2_1 مثالي از نقل رفتارهاي مورد مشاهده

بعد از ناهار، دانيل چهار ساله و مادرش روي تخت دراز كشيدند و گفتگوي گرم را آغاز كردند.

32 و 12 دانيل گفت، «من دارم كم كم بزرگ ميشم تا روزي پدر بشم.» مادرش پاسخ داد، «بله پسر بچهها بزرگ كه بشند مرد ميشن و دختر بچهها بزرگ كه بشند زن.»ي33 و 12 دانيل به سقف اتاق خيره شد، زماني چشمانش نيمه باز بود و زماني كام باز. سه بار گلويش را صاف كرد.

34 و 12 دانيل سرانجام ادامه داد، «مامان، وقتي بزرگ بشم تخت شما خيلي شلوغ ميشه.» مادر در پيشانياش چينهايي ظاهر شد و پرسيد، «چرا اين طور فكر ميكند؟» دانيل ، در حالي كه دستها و پاهايش را دراز ميكرد پاسخ داد خوب ، «اگر من بابا بشم و باد bud (برادر دانيل) هم بابا بشه، اون وقت تو تخت مامان سه تا بابايي هست.»35 و 12 مادرش گفت، « آه، منظور تو رو ميفهمم، خوب در اين صورت خواهيم تونست، هركدام روي تخت ديگهاي بخوابيم تا هركس جاي كافي داشته باشه. تو و باد

هم كه بزرگ بشين ميتونين روي تختخواب خودتون بخوابين.»دانيل دو باره به سقف خيره شد و گفت، «اون چيه؟» مادر به نقطهاي كه دانيل خيره شده بود نگاه كرد و در حالي كه او هم خيره شده بود گفت، «فكر ميكنم عنكبوته، بريم بگيريمش؟» يادداشتهاي روزانه شرح دائمي و مفصّلي از رشد را دربر دارد. در اين يادداشتها، اطلاعاتي در باره زمان و شرايط حاكم بر وقايعي نظير برداشتن نخستين گامهاي لرزان و بدون كمك ديگران، بر زبان آوردن نخستين جملات، تنها سوار شدن بر دوچرخه فاقد چرخهاي كمكي نگهداري ميشود. يادداشتهاي كودك تغييرات وسيع رشد كودك را ترسيم ميكند. تداوم و تغييرات رشد را از ماهي به ماه ديگر و از سالي به سال ديگر نشان ميدهد و كودك را در محيطهايي مأيوس و داراي وسايل آسايش مينماياند. كلام نوشته شده را با ضبط صوت وضبط ويدئويي ميتوان تكميل كرد.

تابلو 2_2 مثالهايي از قطعات كوتاه توصيفي «خوب» و «بد»

مثال 1 :

قطعه كوتاه توصيفي با استفاده از زبان قضاوتگر سلي قطعه مكعبي را به ماريون نمي داد. بنابراين ماريون تا جايي كه قدرت داشت او را هل داد و فرياد كشيد، «تو احمقي» سلي خيلي متعجب بود.

مثال 2 :

قطعه كوتاه توصيفي با استفاده از زبان توصيفي و غير قضاوتگر ماريون سه ساله و سلي پنج ساله در گوشه اتاق كه مخصوص بازي با مكعبها بود ايستاده بودند و اين دو دختر به نوبت مكعبها را روي هم ميچيدند تا اين كه همه مكعبها چيده شد جز يكي كه در كنار سلي افتاده بود. سلي اين آخرين مكعب را هم به صورت عمودي در بالاي برج قرار داد. ماريون به سلي نگاه كرد و گفت: «بده من، به من بده اونو.» سلي پاسخ نداد ولي به مكعبي كه اينك در بالاي برج قرار داشت اشاره كرد.

ماريون از جا برخاست ، شانههايش را به عقب داد و سلي را به طرف برج هل داد و با صداي بلند گفت، «تو احمقي!» چشمان سلي از تعجب گشاد شد و دهانش باز ماند و دراين حال به آرامي از ماريون روي برگرداند و به طرف برج واژگون شده نگاه كرد.

تفسير قطعات كوتاه توصيفي 1 و 2

قطعه كوتاه توصيفي نخست نتايج يا قضاوتهاي مشاهد گر را ارائه ميدهد ولي در باره اتفاقات قبل و بعد از حادثه هل دادن اطلاعات كمي ميدهد. كلماتي كه در ميان دايره مشخص شده است متناسب با قطعات كوتاه توصيفي نيستند. كلمه بنابراين به طور ضمني رابطه علت و معلولي را كه ممكن است دقيق باشد يا نباشد، نشان ميدهد; تا جايي كه قدرت داشت قضاوتي است كه در باره آن احتمال نميرود مشاهد گر دليلي داشته باشد; و خيلي متعجّب نتيجه ديگري است كه خوب است برحسب رفتار بيان شود.

توجه داشته باشيد كه در قطعه كوتاه توصيفي دوم، علاوه بر اين كه از كلماتي كه داخل دايره

آمده است اجتناب شده، اطلاعات بيشتري در باره پاسخهاي ماريون و سلي به اميال سرخورده ارائه ميشود. چنين قطعهاي كه مورد استفاده معلّم مهد كودك قرار گرفته است، ميتواند مبناي بحث جالبي را در كنفرانسي با حضور والدين و معلم فراهم سازد.

يادداشتهاي روزانه براي پاسخ والدين به سؤالاتي كه بعداً مطرح ميشود مفيد است. اين يادداشتها ميتواند به حافظه والدين كمك كند، بويژه وقتي كه گذشت زمان سبب شود كه آنان در مورد زود متولد شدن كودك اول اغراق كنند و در مورد رشد كودك دوم يا سوم نگران شوند. يا اگر والدين نگرانند كه كودك در انجام رفتاري افراط يا تفريط ميكند، ميتوانند به مدخلهاي يادداشتهاي گذشته مراجعه كنند تا معين شود كه آيا ادراك آنها دقيق است و آيا الگويي موجود است يا خير. هيجان انگيزتر از همه اين كه يادداشتهاي روزانه يگانگي هر كودك را آشكار ميسازد. مدخلهاي اين يادداشتها نه تنها سابقه نظم وترتيب رشد را ارائه ميدهد، بلكه برتريها و اميال فردي كودكان را نيز روشن مي سازد.

يادداشتهاي روزانه ظاهراً داراي دو نقص اصلي است. نخست ، مدخلهاي يادداشتهاي روزانه، بويژه اگر تهيه كننده آنها والدين مغروري باشند، متأثر از يجانبداريهاي گوناگوني است كه احتما قابل اعتماد نيست. و دوم، از آنجا كه لازم است كه فرد طي مدتي طولاني با كودك در تماس باشد افراد ديگري به جز والدين از استراتژي تحقيق كارآمدي برخوردار نيستند. با اين همه در چندين دهه گذشته، پژوهشگران در زمينه رشد اوليه زبان، يادداشتهاي روزانه مفصّلي از رشد زباني كودكان خود نگهداري كرده و به نكات مهمّي دست يافتهاند. و در دهههاي 1920 و

1930 ژان پياژه، با مشاهده رفتار كودكان خود و ثبت دقيق آنها نظريه رشدي را پديد آورد كه بعداً با مشاهده كودكان محيطهاي ديگر محك زده شد. اينك روشن شده است كه يادداشتهاي روزانه كودك، اگر چه نقايصي هم داشته باشد، براي مطالعه كودكان خردسال يك استراتژي قوي است.

يادداشتهاي روزانهاي كه والدين طي سالها از اين پسران نگهداري كردهاند، تداوم رشد و يگانگي هر كودك را نشان مي دهد.

مشاهده رفتارهاي از پيش تعيين شده

مشاهده رفتارها در حين بروز اطلاعات مهمي را در باره رشد كودكان خردسال فراهم ميسازد. ولي گاهي اگر مشاهدات با نوعي ويژگي و ساخت همراه باشد، كار آمدتر است. اين قسمت چهار استراتژي را در مورد مشاهده رفتارهاي از پيش تعيين شده ارائه ميكند: كاربرد فهرست كنترل Checklist ، مصاحبهinterview ، نمونهگيري زماني time sampling و نمونهگيري وقايعي event sampling .

همه اين استراتژيها مستلزم آن است كهتعاريف دقيقي ازاصطلاحات داده شود. براي مثال رفتار پرخاشگرانه به اعمالي جسماني نظير زدن، خراشيدن، كشيدن يا فشار آوردن به فرد ديگري محدود ميشود. يا اين تعريف ميتواند شامل رفتار كلامي نظير جيغ كشيدن، تهديد كردن، دشنام دادن باشد. در هر يك از اين دو حالت رفتارهايي كه در اين تعريف ميگنجند عبارتند از آنهايي كه مستقيماً مورد مشاهده قرار ميگيرند و قضاوت ذهني مشاهدهگر در آن دخالت ندارد. هرچه اصطلاحات روشنتر تعريف شوند، اطلاعات بيشتري از استراتژيهاي مشاهده رفتارهاي از پيش تعيين شده كسب ميشود.

تابلو 2_3 مثالي از مدخل يادداشت روزانه

جني (دو سال و سه ماهه) اكنون ميتواند در باره تجربيات تازه با شخصي كه در آن زمان حضور نداشته است بحث كند. براي مثال ، يك روز تمام بعد از آن كه من و او در كنار درياچه بوديم و ماهي مردهاي ديديم، او به پدرش توصيه كرد، « ماهي مرده، دستش نزني، كثيفه.» و در بازگشت از مغازه خواربار فروشي باز هم به پدرش گفت، «ني ني كوچولو» ضمن اين كه به ينوزادي كه قب ديده بود اشاره ميكرد.

او در يادآوري ظرايف بسيار دقيق است. مادر بيرون به سر ميبرديم و من توپي را انداختم كه او آن را بياورد. او

ميگفت، «بگير اونو!» همين طور كه دنبال توپ ميدويد ونيز «گرفتم اونو!» بعد ازاين كه توپ را در دست گرفت.

جني با جمله سازيهايي كه خلاف واقعيت است به لطيفه گويي ادامه ميداد. امروز گفت، «مامان... پسر» و بعد شروع كرد به خنديدن.

او در طبقه بندي وسايل نقليه بسيار ماهر شده است. او نه تنها مقولههاي محض نظير سواري، كاميون، چرخ و دوچرخه را به كار ميبرد بلكه آنها را همراه با صفات اندازهگيري نظير كاميون كوچك يا سواري بزرگ به كار ميگيرد. او چند نوع مقوله ديگر را نظير كاميون سيمان، بلدوزر و كاميون بستني ميشناسد. وسيله نقليه مورد علاقهاش اكنون كاميون آشغال است.

او ظاهراً توانايي زباني دارد تا تقريباً همه نيازهاي روزانهاش را برآورد. او ميتواند پيامهايي را از يك فرد بزرگسال به ديگري برساند. قبل از شام من به او گفتم كه از پدر درخواست كند تا لطف كند و دستهايش را بشويد. او سوار دوچرخهاش شد و نزد بابايش آمد و گفت: «آماده، دستها.» وقتي هردو با هم وارد آشپزخانه شدند، با تعجب گفت: «دستهاي تميز!» و به آن دستها اشاره كرد.

فهرستهاي كنترل

فهرست كنترل فهرستي از رفتارهاست كه براي توجه داشتن يا مشاهده كردن اهميت داشته است. فهرست كنترل وقتي در اختيار فرد كارآزمودهاي قرار گيرد وسيله كارآمدي براي تعيين بروز يا عدم بروز رفتارهاي معين است. براي مثال معلم يا يكي از والدين كودك ميتواند با استفاده از فهرست كنترل دريابد كه يك كودك پيش دبستاني آيا ميتواند تا رقم ده بشمرد و يا اشيا را به طوري كه ارتباط يك به يك داشته باشند در كنار هم رديف كند يا

خير. فهرست كنترل وقتي در اختيار فردي قرار گيرد كه تازه ميخواهد در زمينه رشد در دوره اوليه كودكي مطالعه كند، نگرشهايي را در مورد رفتارهايي كه براي كودكاني در سنين معين مناسب است، به او ميدهد. بدون استفاده از فهرست كنترل كه ساختاري را در اختيار قرار ميدهد، براي تازه كاران در اين زمينه تشخيص موارد نمونه از غير نمونه دشوار خواهد بود. والدين مجرّب و متخصّصان ميتوانند فهرست كنترل خاص خود را تهيه كنند. ابتدا معين ميكنند كه دنبال كشف چه چيزي هستند. سپس مقاصدشان را برحسب بروز يا عدم بروز رفتارهاي قابل مشاهده بيان ميكنند. سرانجام، از اين رفتارها صرف نظر ميكنند.

فهرست كنترل زير را والديني طرحريزي كردهاند كه فرزندانشان در يك بازي گروهي شركت ميكنند. هدف ازاين فهرست كنترل اين است كه معلوم شود آيا كودكان ميتوانند رنگها را تشخيص دهند، نامگذاري كنند و با هم جور سازند.

وقتي از كودك سؤال ميشود كه «رنگ __ را به من نشان بده» او به مكعب يك اينچي مناسب اشاره ميكند.

__ قرمز__ آبي__ زرد__ سبزوقتي به كودك مكعبي يك اينچي نشان داده ميشود، او نام رنگ را ميگويد.

__ قرمز__ آبي__ زرد__ سبزوقتي به كودك مكعبي يك اينچي با رنگي مخصوص و جعبهاي داراي مكعبهايي با چهار رنگ داده ميشود، او رنگها را جور ميكند.

__ قرمز__ آبي__ زرد__ سبز چنين فهرست كنترلي امتيازات فراواني دارد. والدين ميتوانند در محرز ساختن اين امر كه آيا هر كودك ميتواند يك رنگ يا همه چهار رنگ مورد نظر را تشخيص دهد، نام نهد يا با هم جور كند، به گونهاي نظاممند عمل كنند. اين رويه بسيار سريع و

كارآمد است و در مدت زمان كوتاهي، اطلاعات فراواني را فراهم ميسازد. و در صورت تمايل ميتوان براي نتايج حاصله در فهرست كنترل تاريخهايي را ذكر كرد تا در مورد زماني كه رنگها اول بار شناخته، نامگذاري وجور شدهاند، پروندهاي دايمي فراهم ساخت.

يمبتديان مطالعه در زمينه رشد در دوره اوليه كودكي، احتما خواهان كاربرد بعضي از فهرستهاي كنترل عالي كه متخصصان اين زمينه تهيه كردهاند، هستند. اين فهرستهاي كنترل اطلاعات وسيعي را در زمينه رشد عادي كودك در سطح سنّي معيّن در اختيار مبتديان قرار ميدهد.

فهرستهاي كنترل بيانگر نقشهاي مهمّي است: آنها بيانگر آنند كه آيا رفتارهاي معين بروز ميكنند يا خير، و نيز پروندهاي از زمان تحقق بسياري از «نتايج نخستين» firsts رشد در دوره اوليه كودكي را تشكيل ميدهد. ولي آگاهي به اين امر لازم است كه فهرستهاي كنترل با تمام مزايايي كه دارند، فاقد اطلاعاتي در مورد چگونگي بروز رفتار ونيز بسامد يا مدّت رفتار هستند.

تابلو 2_4 مثالي از فهرست كنترل رشد : اجتماعي شدن نوباوگان

سطح سنّيرفتارتاريخ بروز

نوزاد وقتي كهاو را ازجايش بردارند و بغلكنند،ديگر گريه نميكندياآرام ميگيرد.

يكماهه با چشم شي و يا شخص متحرك را دنبال ميكند.با ديدن چهره يا شنيدن صدا آرام ميگيرددوماهه هشيارانه به اشخاص توجه ميكند. به هيجان ميآيد، لبخند ميزند، دستها و پاهايش را تكان ميدهد، آوا سر ميدهد.

علاوه بر مادرش به ديگران نيز لبخند ميزند. به طور متفاوت به مردم واكنش نشان ميدهد.

سه ماهه به چهره و چشمان كسي كه با او در حال صحبت است نگاه ميكند.

گريه او به صورت آشكاري كاهش مييابد.

چهار ماهه در بازي جمعي با صداي بلند ميخندند; اگر بازي قطع شود شيون سر ميدهد.

آوا سر ميدهد، لبخند ميزند وبيشتر به اشخاص

آشنا روي ميآورد تا بيگانهها.

شش ماهه اعتراض ميكند (در برابر بزرگسالي كه اسباب بازي او را بر ميدارد مقاومت نشان ميدهد.) بيگانهها را تشخيص ميدهد.

هفت ماهه با ديدن تصويرش در آينه لبخند ميزند، آن را نوازش ميكند و آوا سر ميدهد.

نه ماهه نامش را كه ميبرند با سرگرداندن، چشم دوختن و لبخند زدن پاسخ ميدهد.

ده ماهه يبه خواهش زباني و معمو در خصوص بازيها پاسخ ميدهد.

يازده ماهه كنشي را كه مايه خنديدن ديگران شده است تكرار ميكند.

بتدريخ معني نه برايش جا ميافتد.

دوازده ماهه به درخواست بزرگسال، به او اسباب بازي ميدهد.

Frm The Early Learning Accmplishment prfile fr Develpmentally Yung Children, Birth t 36 Mnths (pp. 86-89) by M.E. Glver, J. L. Preminger, and A. R. Sanfrd, 1978, Winstn-Salem, NC: Kaplan Press. Cpyright 1978 Early LAP.Reprinted by permissin.

فهرست كنترل را براي مشاهده پاسخهاي اجتماعي كودكان خردسال ميتوان به كار برد.

مصاحبه

مصاحبه ، يا تعاملهاي يك بيك زباني ميان بزرگسالان و كودكان خردسال براي زماني مناسب است كه كودكان ياد ميگيرند در پاسخ به سؤالاتي كه از آنان مي شود براحتي اظهار نظر كنند. بدين ترتيب، اطلاعات فراواني در باره نظرات و عقايد كودكان با پرسش از آنان ميتوان به دست آورد.

مصاحبهها ممكن است به شيوههاي گوناگوني برنامه ريزي شود. يك روش برگرفته از روش باليني است كه ژان پياژه در مورد فرايندهاي تفكّر در كودكان خردسال به كار بست. او همان گونه كه از كار كردن با كودكان تجربياتي به دست ميآورد، اندك اندك مصاحبههاي خود را در باره اشيايي كه تفكّر كودكان خردسال را بر ميانگيخت، بنا نهاد. او در كنار كودكان اشيا را با

دست مي ساخت و در باره پاسخهاي كودكان به سؤالهايش بحث ميكرد.

در روش باليني، مصاحبه داراي ساخت از پيش تعيين شدهاي است. اين ساخت يمربوط به ساختن اشيا با دست است كه مصاحبهگر براي كودك مطرح ميكند. مث براي تعيين درك كودك خردسال از مفاهيم عددي، مصاحبهگر ميتواند مهرههاي قرمز وسياه را به طوري كه مطابقت مستقيم و آشكاري داشته باشند جابجا كند و بپرسد كه آيا مهرههاي قرمز بيشتر است يا مهرههاي سياه و يا تعدادي مساوي دارند و چرا. (ر.ك: تابلو 2_5 براي توصيف كامل چنين مصاحبهاي). اگرچه مصاحبه ساخت معيني دارد ولي مصاحبهگر انعطاف نشان ميدهد و دلايل پاسخهاي كودك را وارسي ميكند. هدف روش باليني اين است كه تا حد امكان در باره تفكّر كودكان نكاتي كشف شود.

براي دست يافتن به حداكثر ميزان اطلاعات از راه مصاحبه، چند نكته كلّي را بايد به خاطر داشت. نخست اين كه بايد با كودك قبل از شروع مصاحبه رابطه برقرار كرد. اين رابطه ميتواند با صحبت در باره برنامههاي تلويزيوني دلخواه كودك يا در باره فعاليتهايش در خانواده يا مدرسه باشد. دوم اين كه مصاحبه در مكاني آرام برگزار شود كه احتمال مزاحمتي نباشد. و سوم اين كه بايد تمام پاسخهاي كودك با علاقه پذيرفته شود هرچند كه از ديدگاه يك بزرگسال نادرست به نظر آيد. كودك بايد اطمينان پيدا كند كه مجبور نيست به سؤالهايي كه از او ميشود پاسخهاي قطعي درست يا غلط بدهد; هدف از مصاحبه اين است كه چگونگي و علّت تفكّر كودكان كشف شود. در صورت لزوم ميتوان براي كودك توضيح داد كه كودك ديگري هست كه پاسخي غير

از پاسخ او ميدهد، دليل اين پاسخ متفاوت را از او جويا شد. مصاحبه با كودكان خردسال وقتي با دقت برگزار شود تفاوتهاي جالبي را بين فرايندهاي فكري آنان و فرايندهاي فكري كودكان بزرگتر و بزرگسالان برملا خواهد كرد.

در مواقعي كه كودكان خردسالتر از آنند كه قادر به پاسخگويي سؤالات باشند، اطلاعات مفيدي را ميتوان از مصاحبه با والدينشان كسب كرد. بسياري از نكات ذكر شده بالا را در مصاحبه با بزرگسالان نيز بايد رعايت كرد.

نمونه گيري زماني

نمونه گيري زماني يك استراتژي مشاهده است كه بسامد (و گاهي مدت) رفتارهاي معيني را به طور مستند نشان ميدهد. رفتارهاي مورد مشاهده «نمونهها» يا مثالهايي از رفتارهاي عادي به شمار مي روند و با استفاده از اين نمونهها در مورد الگوي كلي رفتار پيش بينيهايي ميشود. نمونهگيري زماني تصوير كاملي از كودك به دست نميدهد بلكه در عوض اطلاعات مفصلّي را در باره رفتارهاي خاص هركدام از كودكان يا گروهي از آنان فراهم ميسازد.

تابلو 5_2 مثالي از يك مصاحبه با استفاده از روش باليني

ماكس اشتاين Max Stein بعد از يادگيري نظريه ژان پياژه علاقه مند شد كه ميزان درك دختر پنج سالهاش را از مفاهيم عددي كشف كند. بدين منظور هشت مهره قرمز وهشت مهره سياه را روي ميز قرار داد. مهرهها طبق شكل زير يك به يك روبروي هم گذاشته شده بود .

l l l l l l l l ، ، ، ، ، ، ، ، آنگاه مصاحبه را شروع كرد و از آليسون پرسيد، «آيا اينجا مهرههاي بيشتري داريم( به رديف مهرههاي قرمز اشاره ميكند) يا اينجا مهرههاي بيشتري داريم (به رديف مهرههاي سياه اشاره ميكند) يا در هر دو رديف تعدادي مساوي داريم؟» آليسون به دو رديف مهرهها نگاه كرد، آنها را شمرد، و پاسخ داد، «تعداد مهرهها در هر دو رديف يكي است.»ماكس گفت، «اكنون ببين من چه انجام ميدهم.» و مهرهها را طوري حركت داد كه فاصله ميان آنها به صورت زير افزايش يابد: l l l l l l l l، ، ، ، ، ، ، ، دو باره از آليسون پرسيد: « آيا اينجا مهرههاي بيشتري داريم (به رديف مهرههاي قرمز اشاره ميكند)

يا اينجا (به رديف مهرههاي سياه اشاره ميكند) يا در هر دو به يك ميزان؟» آليسون به دو رديف مهرهها نگاه كرد و پاسخ داد: «اينجا مهرههاي بيشتري داريم (به رديف قرمزها اشاره ميكند).»ماكس پرسيد، «چرا اين طور فكر ميكني، آليسون؟» آليسون شانههايش را بالا انداخت و گفت: ميبيني كه چقدر بلند است.»ماكس مهرهها را با دست به صورتهاي گوناگون درآورد و در هر مورد از آليسون سؤال ميكرد. در تمام موارد، پاسخهاي آليسون بر اين اساس بود كه مهرهها چگونه به نظر ميرسند و نه بر اساس تفكر منطقي او در باره اين كه تعداد مهرهها در هر حال ثابت ميماند. ماكس قبل از انجام اين مصاحبه، اعتقاد داشت كه آليسون همانند او درك يكساني از عدد دارد چرا كه ميتوانست مهرهها را بخوبي بشمرد. ولي در مصاحبه ماكس دريافت كه آليسون با شمارش محض نميتواند به مسأله به طور منطقي پاسخ دهد: يك رديف هشت مهرهاي ميتواند طولاني تر از رديف هشت مهرهاي ديگر به نظر آيد، در صورتي كه مهرههاي يك رديف با فاصله زيادتري از هم قرار گيرند، اين مصاحبه سبب شد كه ماكس از فرايند تفكر دخترش درك بيشتري پيدا كند وانتظارات درستتري ازاو داشته باشد.

در نمونهگيري زماني، ثبت رفتارها به جاي آن كه به طور مداوم صورت گيرد دراوقات معينّي انجام ميشود. بسته به نوع رفتار، ميتوان مشاهدات را به مدت پانزده دقيقه در صبح و دو باره پانزده دقيقه در بعدازظهر يا اين كه به مدّت نيم ساعت در اواسط روز انجام داد. طبق اين برنامه، ميتوان كودك را در تمام مدت روز يا براي مدت زمان يمعيني

مث يك دقيقه مورد مشاهده قرارداد و موارد مربوط به رفتارهاي خاص او را ثبت كرد. نمونهگيري زماني براي پاسخگويي به سؤالاتي ازاين قبيل مفيد است: كريس Chris چهارساله چند وقت به چند وقت انگشتانش را ميمكد؟ مگان Megan هشت ساله چه مدّتي از روز روي صندلي تحريرش نشسته نيست؟ سين Sean يكساله چند وقت به چند وقت گريه ميكند؟نمونهگيري زماني بهتر است هنگامي به كار رود كه رفتارها به طور مكرّر _ حداقل يك بار به مدت پانزده دقيقه _ بروز ميكنند. رفتارهايي كه نسبتاً گاه به گاه بروز ميكنند، مانند ابراز همدردي را نميتوان با استفاده از نمونهگيري زماني به آساني مطالعه كرد. (نمونهگيري وقايعي كه بعداً توصيف خواهد شد استراتژي مناسبتري براي مطالعه رفتارهاي گاه به گاهي است.)قبل ازاين كه مطالعه نمونهگيري زماني را آغاز كنيم، اهداف مطالعه را بايد مشخص كرد، رفتارها را معين نمود و صورتهاي ثبت شده را منظم ساخت. مثال خوبي ازاين آماده سازي يكي ازمعروفترين مطالعات اوليهاي است كه در مورد نمونهگيري زماني به عمل آمده است. ميلدرد بي. پارتن Mildred B. Parten (33_1932) ميخواست تفاوتهاي مشاركت اجتماعي را در ارتباط با سنّ كودك مطالعه كند. ابتدا مقولههاي مشاركت اجتماعي را به گونهاي تعريف كرد كه هر مشاركت اجتماعي تنها در يك مقوله گنجانده شود و نه بيش از يكي. در زير نمونهاي ازتعريف علمي او را در مورد فعاليت موازي _ كه يكي از شش مقوله مشاركت اجتماعي است _ ميخوانيم: فعاليت موازي كودك تك و تنها بازي ميكند ولي به فعاليتي مشغول است كه او را به طور طبيعي به ميان ساير كودكان ميكشاند. او

با اسباب بازيهايي مشغول بازي است كه شبيه آنها در اختيار كودكان پيرامون او نيز هست ولي با آن اسباب بازي كه خود مناسب ميبيند بازي ميكند و نميكوشد كه در فعاليت كودكان نزديك خود تأثير و تغييري ايجاد كند. او بيش از آن كه با كودكان ديگر بازي كند در كنار آنان بازي ميكند. او در مورد كنترل رفت و آمد كودكان در گروه هيچ تلاشي نشان نميدهد.

بعد از تعريف شش مقوله از مشاركت اجتماعي، پارتن تعاريف و محل آنها را در فرم ثبت شدهاش به خاطر سپرد به طوري كه عمل ثبت رفتار سريع و آسان صورت گيرد. او قبل از مشاهده، ميبايست تعيين كند كه چه چيزي را و به چه مدت ميخواهد مشاهده كند؟ او تصميم گرفت كه كودكان دو تا پنج ساله را در ساعت آزاد تفريحشان (يك ساعت در هر روز) در مدتي بيش از يك ماه مورد مشاهده قرار دهد. او هر كودك را در گروه طبق ترتيب تصادفي اسامي، براي يك دقيقه مورد مشاهده قرار داد. پارتن با استفاده از نمونهگيري زماني موفق شد كه نتايج جالبي را در باره بازي كودكان به دست آورد.

در مطالعات نمونهگيري زماني كه چندين مشاهدهگر همكاري دارند، هر مشاهدهگر بايد در ثبت رفتار كودكان از الگوي واحدي پيروي كند. همواره در چنين مطالعاتي، دانستن اين نكته اهميت دارد كه هر مشاهدهگر بايد يك نوع رفتار را به همان صورتي كه هربار بروز ميكند ثبت نمايد. شركت در يك دوره كارآموزي طرز استفاده از نوارهاي ويدئو، مشاهدهگران را با شيوه ثبت و ضبط آشنا ميسازد و كنترل لازم را براي ثبات روش

آنان ايجاد ميكند (به اين نوع ثبات، در اصطلاح رشد دوره اوليه كودكي پايايي reliability ميگويند.) مطالعه نمونهگيري زماني معيّن ميسازد كه چند وقت به چند وقت و چه مدت نوباوگان گريه ميكنند.

نمونهگيري زماني در مورد رفتار كودكان اطلاعات مهمّي را فراهم ميآورد. اين اطلاعات زمينه را براي مواردي نظير تصميمگيري كودكان به ايفاي نقش والدين، تدريس يا مقاصد ديگر و يا زماني كه جوياي ارجاعات شغلي ميشوند، فراهم ميآورد.

نمونه گيري وقايعي

نمونه گيري وقايعي شيوه مطالعه رفتارهايي است كه چنان بندرت اتفاق ميافتند كه براي ثبت آن از نمونهگيري زماني نميتوان استفاده كرد. در نمونهگيري وقايعي، مشاهدهگر به هنگام پديد آمدن واقعهاي از پيش تعيين شده يا بروز نوعي رفتار به ثبت كردن ميپردازد. نمونهگيري وقايعي از نقل رفتارهاي مورد مشاهده كار آمدتر، ازثبت قطعات كوتاه توصيفي يا مدخلهاي يادداشتهاي روزانه منظمتر، و نسبت به نمونهگيري زماني داراي بافت طبيعي مشروحتري است.

در نمونه گيري وقايعي مشاهدگر انتظار بروز واقعهاي را دارد كه دقيقاً از پيش تعيين شده است. هر زمان كه واقعهاي بروز ميكند، مشاهدهگر اطلاعات مربوط به مقولههاي مشخص شده بر روي برگه ثبت وقايع را جمعآوري ميكند. وقتي تعداد وقايع لازم به ثبت رسيد، او دادهها را براي تعيين بسامد، بافت و نتايج آن نوع رفتار تحليل ميكند.

نمونهگيري وقايعي را ميتوان براي مطالعه رفتار وانمود سازي كودك به كار برد.

در نمونه گيري وقايعي مشاهدگر انتظار بروز واقعهاي را دارد كه دقيقاً از پيش تعيين شده است. هر زمان كه واقعهاي بروز ميكند، مشاهدهگر اطلاعات مربوط به مقولههاي مشخص شده بر روي برگه ثبت وقايع را جمعآوري ميكند. وقتي تعداد وقايع لازم به ثبت رسيد،

او دادهها را براي تعيين بسامد، بافت و نتايج آن نوع رفتار تحليل ميكند.

تابلو 2_6 مثالهايي از نمونه گيري زماني

آندرا بارنز Andrea Barnes ميخواهد بداند كه كودك دو سالهاش هرچند وقت يك بار همشيرهها و والدينش را گاز ميگيرد. او مطالعه خود را بر اساس نمونهگيري زماني طرح ريزي و نتايج زير را ثبت كرد.

نام كودك : بتي سن : دو سال و دو ماهتاريخهاي مشاهده : 10 فوريه تا 14 فوريهاوقات مشاهده : 30 و 10 _ 11روزخط نشان مجموع1اا22ااا33ا14اااا45اااا5ميانگين در هر روز : سه مورد گاز گرفتن در هر روز به مدت پنج روزمگان اسميت Megan Smith احساس كرده بود كه پسر چهار سالهاش هر چه ميگذرد شست خود را بيشتر ميمكد. او فرم زير را براي مطالعهاي براساس نمونهگيري زماني طرح ريزي كرد.

نام كودك : راب Rb سن : چهار سال و شش ماهشرح رفتار : مكيدن شستتاريخهاي مشاهده : 20 ژوئيه تا 24 ژوئيهاوقات مشاهده : 9 _ 30 و 9 و 30 و 3_4روزاز اوقات تادقيقهاز تا12345ميانگين : ____ دقيقه در هر روز يك مورد از نمونه گيري وقايعي از راه مطالعه كلاسيك دعواهاي كودكان به دست آمده است.(دو Dawe 1934). هلن سي. دو در يك مركز پيش دبستاني كار ميكرد و برنامه خود را با ديگر همكارانش طوري تنظيم كرده بود كه از مسؤوليت مداخله در دعواي كودكان معاف شود. در طي مدت زماني، او اطلاعات زير را در باره دعواهايي كه در ساعت تفريح روي داده بود يادداشت كرد: طول مدت دعوا، جنس و سن كودكان شركت كننده، محل، علت و راه حل. بعد از گذشت چهار ماه اطلاعات كافي جمع آوري كرده

بود و ميتوانست بعضي نتايج جالب را در باره دعواي ميان كودكان پيش دبستاني به دست آورد. طول مدّت لازم براي نمونهگيري وقايعي را نميتوان از قبل تعيين كرد واين ابهام از ينقايص كاربرد اين استراتژي است. نمونهگيري وقايعي احتما براي والدين، معلمّان ، يا يديگر متخصّصان مددكاري كه معمو با كودكان تماس دارند، سودمند تر است. براي اين افراد نمونهگيري وقايعي مجموعه منظمي از دادهها را فراهم ميسازد كه ميتوان به كمك آنها به تصميمگيريهايي در باره كودكان پرداخت.

هر نوع رفتار قابل مشاهده را ميتوان با استفاده از نمونهگيري وقايعي مطالعه كرد. حتي رفتار بسيار نادري نظير ابراز همدردي يا ميهن دوستي را در صورتي كه دقيقاً معين شده باشد ميتوان مطالعه كرد. و نوع كاري را كه دو با كاغذ و قلم انجام داده است ميتوان با پيشرفتهاي فني جديد بسادگي انجام داد. ضبط صوت يا ضبط ويديوئي يادداشت برداري را نسبتاً آسان مينمايد و تحليل رفتارهاي زودگذر يا ظريف را ميسّر مي سازد.

خلاصه سازي رفتارهاي مورد مشاهده : مطالعات موردي

مطالعه موردي گزارشي است كه خلاصهاي از رفتارهاي مورد مشاهده يك كودك را ارائه ميدهد. اين مشاهده رفتار، خود رابطه مهمي را ميان نظريه و عمل در زمينه رشد دوره اوليه كودكي ايجاد ميكند. مطالعه بيشتر، مستلزم فرايند پر تلاش خلاصه سازي و تنظيم رفتارهاي مورد مشاهده به صورت مطالعه پيوسته كودك است.

تابلو 2_7 مثالي از مطالعه با استفاده از نمونهگيري وقايعي

مارج كنت و دستيارش ، كن ريكو در كلاس خود در كودكستان متوجه شدند كه كودكان به طور غير عادي خواهان توجه بزرگسالانند. آنان نميدانستند كه آيا تقاضاي توجه كودكان، آن گونه كه به نظر ميرسد به طور مكرر روي ميدهد و آيا بزرگسالان به تقاضاي آنان پاسخ ميدهند يا خير. آنان مطالعهاي با استفاده از نمونهگيري وقايعي طرح ريزي كردند تا نتايج تقاضاي كودكان را براي توجه بررسي كنند. آنان والديني را كه ميتوانستند به كلاس بيايند و ناظر اين وقايع باشند و نتايج زير را ثبت كنند، به همكاري دعوت كردند:

مقولههايي براي نمرهگذاري ستون G

IA (توجه فوري) : بزرگسال ظرف دو ثانيه پس ازتقاضاي توجه، توجه خود را به كودك معطوف ميسازد.

DA (توجه با تأخير) : بزرگسال ظرف پنج ثانيه پس ازتقاضاي توجه و با حداقل دو ثانيه تأخير توجه خود را به كودك معطوف ميسازد.

I (تقاضا را ناديده ميگيرد) : بزرگسال به تقاضاي توجه كودك پاسخ نميدهد.

مقولههايي براي نمرهگذاري ستون H

A + (عاطفه مثبت) : عاطفه بزرگسال (لحن عاطفي پاسخ او) مثبت است.

A _ (عاطفه منفي) : عاطفه بزرگسال منفي است.

آنان فرم زير را براي ثبت اطلاعات مربوط به نتايج تقاضاي توجه كودكان طرح ريزي كردند.

AB C D E F G H

واقعهكودكجنسسنتقاضايتوجهمدتتوجهرفتارهاينتيجهشدهعاطفهتفسير

1 _2 _3 _4 _5 _ Adapted frm BSERVATINAL STRATEGIES FR CHILD STUDY by D. Michelle Irwin and M. Margaret Bushnell. Cpyright 1980 by Hlt, Rinehart and Winstn. Reprinted by Permissin f CBS Cllege Publishing.

مطالعات موردي حاصل اطلاعاتي است كه از طريق استراتژيهايي كه تاكنون معرفي شده _ از قبيل نقل رفتارهاي مورد مشاهده، قطعات كوتاه توصيفي، يادداشتهاي روزانه كودك، فهرست كنترل ، مصاحبه، نمونهگيري زماني، و نمونهگيري وقايعي _ به دست آمده است. مطالعه موردي جمعآوري اطلاعات پراكندهاي را در زمينه رشد رواني، جسمي و شناختي الزام آور مي سازد. فهرست رئوس مطالب براي مطالعه موردي در

تابلو 2 _ 8 داده شده است. چون براي دست يافتن به دادهها از بيش از يك منبع استفاده مي شود، مطالعات موردي نسبت به هر يك ازاستراتژيهاي مشاهده ديگر، توصيف كاملتري از رشد به دست ميدهد.

كودكي كه خلاصهاي از فرايند رشد او در يك مطالعه موردي گردآمده، به صورت فردي يا تواناييها و نيازهايي بي نظير «حيات مي يابد.» والدين ومتخصصان با بينشهايي كه از مطالعات موردي كسب ميكنند، ميتوانند در باره كودكان تصميمگيري كنند. مطالعات موردي كه مربيان و ساير متخصّصان مددكاري به كار ميبرند، ابزارهاي ارزشمندي براي آشنايي بيشتر با كودكان خردسال به حساب ميآيد.

همگام با نظرات برونفن برنر (1979) در مورد تأثيرات محيط بر كودكان، مطالعات موردي كودكان را تا

حد امكان در محيطها و موقعيتهاي بسيار گوناگون نشان ميدهد. اطلاعات را ميتوان از افراد معتبر فراواني در زندگي كودكان ازقبيل والدين، معلمان، پزشكان، و ساير متخصّصان به دست آورد. عوامل موثر بر كودكان پيچيده هستند و هرچه از اين عوامل بيشتر آگاه شويم، به همان نسبت درك عميقتري از كودكان خواهيم يافت.

هنگام نوشتن مطالعات موردي براي طرحهاي كلاسي، مؤلف بايد با انتخاب نام ساختگي براي كودك از حريم او محافظت كند. در مواقعي كه مطالعات موردي در محيطهاي تربيتي نوشته ميشود، حقوق كودك از طريق قانون حقوق و حريم تربيتي خانواده Family Educatinal Rghts and Privacey Act كه در سال 1974 از تصويب كنگره ايالات متحده گذشت بيشتر حفظ مي شود. اين قانون به والدين و دانش آموزان اين حق را ميدهد كه يادداشتهاي مدرسه را مورد بازرسي قرار دهند و در برابر هر مطلبي كه نادرست به نظر ميرسد جبههگيري كنند. همچنين بايد افراد ديگري كه ميخواهند از اطلاعات پرونده دانش آموز در مدرسه استفاده كنند اجازه كتبي دريافت كنند. به دليل قانون حريم ، دسترسي به بعضي اطلاعات موجود در پرونده كودكان ممنوع است و مطالعات موردي نوشته شده تنها ممكن است در اختيار والدين كودكان قرار گيرد. ثبت دقيق رفتارها و مكالمات بيش از نظرات يا تعبير و تفسيرها، مطالعاتي موردي پديد ميآورد كه ديگر موجب جبههگيري والدين نخواهد شد.

بهره گيري ازمشاهدات در پاسخ به سؤالات

با استفاده از استراتژيهاي مشاهده كه در اين فصل تشريح شد، ميتوان پاسخ بسياري از سؤالات را در باره رفتار و رشد كودكان خردسال دريافت. تابلوها نيز بيانگر مثالهاي مربوط به موقعيتهايي است كه اين استراتژيها در آنها مناسبت دارند. مثالهاي

بيشتر را ميتوان در قسمتهايي با عنوان ازنظريه تا عمل در پايان بخشهاي دو، سه، و ،چهار اين كتاب پيدا كرد. اين قسمتها ما را در كاربرد هر يك از استراتژيهاي مشاهده راهنمايي ميكند و بر اثر آن پاسخ سؤالات مربوط به كودكان خردسال در گروه سنّي خاص را در اختيارمان قرار ميدهد. مشاهده، دامنه دانش انسان را از محدوده مطالب آثار چاپ شده فراتر ميبرد و به موقعيتهاي به ياد ماندني زندگي ميرساند، درك رشد دوره اوليه كودكي را آسان ميسازد و زمينه را براي والدين و متخصصاني مددكار كه مطمئن و توانا باشند، فراهم ميآورد.

سؤالات غير قابل پاسخ و اخلاقيات علم

برخي سؤالات در باره كودكان خردسال را بدون نقض اخلاقيات علم ethics f science نميتوان پاسخ داد. انجام مشاهده به منظور جمعآوري اطلاعات در باره چنين سؤالاتي، حضور كودكان را در موقعيتهايي مجاز ميشمارد كه سبب زيان جسمي يا رواني آنان ميگردد. تعدادي از اين سؤالات غير قابل پاسخ به قرار زير است: كودك يك ساله درد را چقدر تحمل ميكند؟ در كتك زدن، تا چه حدي از شدت عمل را ميتوان سوء رفتار با كودك به شمار آورد؟ رفتار كودك هشت ساله در اثر عدم موفقيتش در مدرسه چگونه تغيير مييابد؟

تابلو 2 _ 8 مثالي از رئوس مطالب مطالعه موردي در باره كودكان پيش دبستاني

نام كودك : تاريخ گزارش:سن كودك : گزارشگرتاريخ ورود به مركز پيش دبستانيالف _ توصيف كودك به طور كليب _ رابطه كودك با خودش1 _ موفقيت در كار شخصي (لباس پوشيدن، توالت رفتن، دست و رو شستن، ازاموال شخصي مراقبت كردن)2 _ استعداد سخن گفتن (توليد گفتار، ساخت، و كاربرد)3 _ استعداد حركت كردن (كنترل حركت اصلي; الگوي راه رفتن، دويدن، پريدن، حفظ تعادل، لي لي كردن، تاخت كردن، جست و خيز كردن)4 _ الگوي بيان عاطفي (خلق و خو، پاسخ به ناكامي)5 _ پاسخ در موقعيتهاي گوناگون ( تصميمگيري، حلّ مسأله، پايداري)ج _ رابطه كودك با بزرگسالان1 _ بزرگسالان در نقش حاميان كودك براي كنترل خودش2 _ بزرگسالان در نقش افراد ياري دهنده كودكد _ رابطه كودك با كودكان ديگر1 _ تعاملهاي عمومي (كيفيت ، كميّت) 2 _ تعاملهاي خاص يك موقعيت (حل تعارض، نوبت گيري، مشاركت)ه_ _ رابطه كودك با گروه1 _ مسؤوليتهاي اصلي ( مراقبت از مواد، مراعات مرز خود با ديگران)2 _ شركت در فعاليتهاي گروهي (داستان، موسيقي،

تغيير مكان، سفر، خوراك سرپايي)3 _ كنترل رفتار به هنگام انتقالو _ رابطه كودك با اشيا و مفاهيم1 _ اشيايي كه با دست مورد استفاده قرار ميگيرند و ادامه فعاليت جسمي به شمار مي روند (سه چرخه، توپ، مداد، قيچي)2 _ اشيايي كه ميتوانند صورت و شكل خاصي بپذيرند (خاك رس، خمير بازي )3 _ اشيايي كه براي ساختمان سازي كودكان به كار ميروند ( مكعبها، بازي ساختمان سازي، نجاري، خمير درست كردن، چسب كاري، معمّاها).

4 _ نقاشي و رنگزني5 _ فعاليت زباني ( توجه كردن، مشاهده كردن، نوشتن نمادها، خواندن، كاربرد مفاهيم)6 _ گسترش مفاهيم (عليّت، رديف كردن، عدد، مكان، زمان، طبقهبندي، اندازهگيري) Adapted frm The Challenge f Day Care by S.A. Prvence, A.Naylr, and J. Pattersn, 1977, NewHaven: Yale University Press. Cpyright 1977 by Yale University Press. Adapted by Permissin.

در سالهاي پيشين، به مسائل اخلاقي پيرامون تحقيق در مورد كودكان مانند اكنون توجه نميشد. به عنوان مثال، آزمايش مربوط به شرطي شدن آلبرت در برابر ترس ازموشهاي صحرايي سفيد را به ياد ميآوريم كه در فصل يك شرح داده شد. به دليل مطالعاتي از اين قبيل بود كه كنگره قانوني گذراند مبني بر اين كه تمام نهادهايي كه از كمكهاي مالي دولتي براي تحقيق در مورد انسان استفاده ميكنند، بايد گواهي كنند كه هيچ زيان جسمي يا رواني متوجه افراد مورد تحقيق نخواهد گرديد. انجمن تحقيقات رشد كودك يك سلسله معيارهاي خاص خود را دارد كه حقوق كودكان و مسؤوليتهاي پژوهشگران و سردبيران روزنامهها را مشخص ميكند. اين معيارها تعيين ميكنند كه حقوق كودكان مافوق حقوق پژوهشگران است و قبل از انجام هر

تحقيقي جلب توافق آگاهانه والدين كودكان يا قيّم آنها لازم است.

تمام دانش پژوهان رشد دوره اوليه كودكي مسؤوليت دارند كه ازايمني كامل كودكان مورد مشاهده اطمينان پيدا كنند. حريم كودكان و والدينشان بايد به هنگام گزارش نتايج به صورتي حفظ گردد كه افراد مورد آزمايش شناخته نشوند. مشاهدهگران معتقد به اصول اخلاقي ميكوشند تا ازحقوق كودكان و والدينشان حمايت كنند. صرف وقت براي ملاحظه مسائل مهم اخلاقي، كمترين بهايي است كه در برابر كشف هيجانانگيز نحوه رشد كودكان بايد منظور كرد.

خلاصه

1 _ يادگيري استراتژيهاي منظم مشاهده ما را در درك رفتار كودكان وكسب بينش نسبت به رشد جسمي، رواني، و شناختي آنان ياري ميدهد.

2 _ در استراتژيهاي مشاهده رفتار كودكان خردسال در حين بروز _ نقل رفتارهاي مورد مشاهده، قطعات كوتاه توصيفي و يادداشتهاي روزانه كودك _ زبان عيني و توصيفي به كار ميرود.

3 _ نقل رفتارهاي مورد مشاهده شامل ثبت تمام چيزهايي است كه در مدت زمان و محيط معينّي روي ميدهند.

4 _ قطعات كوتان توصيفي گزارشهايي هستند كه وقايع معني دار خاصي را در زمينه رشد كودكان در بر ميگيرند.

5 _ يادداشتهاي روزانه كودك توسط والدين يا افراد ديگري كه با كودك تماس نزديك دارند، تنظيم مي شود; آنان تغييرات و مراحل رشد را روز به روز گزارش ميدهند.

6 _ رفتارهاي خاص از پيش تعيين شده را ميتوان با استفاده از روشهاي كارآمد فهرست كنترل، مصاحبه، نمونهگيري زماني، و نمونهگيري وقايعي مشاهده كرد.

7 _ فهرستهاي كنترل عبارتند از فهرستهايي از رفتارها. اين فهرستها را ميتوان به طور منظم براي مشاهده رفتارهاي كودك معيني به كاربرد، خواه اين رفتارها در آن كودك وجود

داشته باشد، خواه وجود نداشته باشد.

8 _ مصاحبه فرصتهايي را براي تعامل زباني يك به يك با كودكان فراهم ميآورد و بدين ترتيب ما را از فرايندهاي فكري آنان آگاه ميسازد.

ي9 _ نمونهگيري زماني بسامد واحتما تداوم رفتارهاي معيني را مستند ميسازد.

10 _ نمونهگيري وقايعي انواع خاصي از رفتارها را به طور مشروح ثبت ميكند.

11 _ مطالعات موردي گزارشهايي است كه رفتارهاي گوناگون يك كودك را خلاصه ميسازد.

12 _ همه اين استراتژيهاي مشاهده براي پاسخگويي به سؤالهاي مربوط به رفتار و رشد كودكان خردسال به كار ميروند.

13 _ مشاهدهگران معتقد به اصول اخلاقي بايد در تمام اوقات پاسدار حقوق وحريم كودكان خردسال باشند.

اصطلاحات كليدي

نقل رفتارهاي مورد مشاهده مصاحبه مطالعه مورديقطعات كوتاه توصيفي نمونهگيري زماني اخلاقيات علميادداشتهاي روزانه كودك پاياييفهرست كنترل نمونهگيري وقايعي براي مطالعه بيشتر Strategies f bservatinal ResearchAlmy, M., Genishi, C. (1979). Ways f studying children (rev. ed.). New Yrk: Teachers Cllege press.Bentzen, W. (1985). Seeing yung children: Aguide t bserving and recrding bebavir. Albany, NY:Delmar.Cartwright, C.A., Cartwright, G.p. (1984). Develping bservatin skills (secnd ed). New Yuk: McGrw-Hill.Irwin, D.M., Bushnell, M. M.(1980), bservatinal strategies fr child study. New Yrk: Hlt, Rinehart and Winstn.Strategies f Experimental ResearchVasta, R. (1979). Studying children: An intrductin t research methds. San Francisc: W. H. Freeman. بخش اول

پيش از تولد، تولد، و

خانواده گسترده ماري جانسون بتازگي از دكتر خود شنيده كه جواب آزمايش بارداري او مثبت بوده است. او با اين تصور كه آنفوانزاد گرفته است به دكتر مراجعه كرد ولي در كمال تعجب از دكتر شنيد كه از زمان بارورياش مدّت نه هفته گذشته است. جالب اين بود كه رشد اوليه ساختهاي اصلي داخلي و خارجي، در جنين آغاز شده بود. با وجود اين كه كسي با نگاه كردن به ماري تشخيص نمي داد كه او باردار است ولي بسياري از مهمترين تغيير وتحولات پيش از تولد نيز سپري شده بود.

ماري جانسون هيجانات غالباً متعارضي را در خود احساس ميكند. بسياري از والديني كه انتظار فرزند را ميكشند، به سبب حيات جديدي كه به وجود ميآورند سراپا هيجان ميشوند. ولي غالباً كساني نظير ماري داراي هيجانهايي آميخته با نگراني، ترس، بي اطميناني يا نظاير آن هستند. برخي از نگرانيها، ترسها و بي اطمينانيهاي فرد با كسب آگاهي دقيق و روشن از آنچه دارد آن را

تجربه ميكند ونيز از آنچه پيش خواهد آمد، كاسته ميشود. اين بخش از كتاب اطلاعاتي را در مورد مجموعه وقايعي كه قبل، هنگام، و بعد از تولد پديد ميآيد به دست ميدهد. بخش يك به دو فصل تقسيم ميشود. اولين فصل يعني فصل سه به ماههاي پيش از تولد كه شامل فرايندهاي تصميمگيري والدين، درون داد ژنتيكي، و تغيير وتحولات فيزيولوژيكي كه منجر به تولّد كودكي مي شود، اختصاص دارد. دومين فصل يعني فصل چهار در باره فرايند تولّد توضيح ميدهد و مسائل ناشي از ورود كودك را به خانواده بررسي ميكند.

3

پيش از تولد

هر سال كه فرا ميرسد، ظاهراً كشفيات جديدي به عمل ميآيد و اطّلاعات بيشتري در باره اهميت تحولاتي كه پيش از تولد كودك پديد ميآيد ارائه ميشود. عناوين مهم عبارتند از: كروموزومها و ژنها _ پايه ارثي حيات _ كژريختيهاي مادر زادي، مشاوره ژنتيكي، بارور سازي، رشد پيش از تولد، و مراقبت پيش از تولد. در آغاز و پايان اين فصل، بعضي از عواملي كه نخست بر تصميم به داشتن فرزند و سپس بر آمادگي بعدي والدين در پذيرش نقشهاي جديد مؤثر است، مورد بحث قرار ميگيرد.

تصميم به داشتن فرزند

خوانندگان يك روزنامه محلّي با نوشتن حدود دويست نامه در پاسخ به مقالهاي در باره فرزند نداشتن به گونهاي خود انگيخته ازخود عكسالعمل نشان دادند. اغلب خوانندگان در نامه نوشتند كه اگر عمر دوبارهاي پيدا كنند دو باره فرزند خواهند خواست. اين والدين راضي در نامه خود داشتن فرزند را مايه شادي، خشنودي وكمال خود معرفي كردند. ولي برخي ديگر ازو الدين خاطرنشان كردند كه در صورتي كه قرار باشد اكنون در اين باره تصميم بگيرند داشتن فرزند را ترجيح نميدهند. اين والدين ناراضي در نامه خود از مسؤوليت سخت، تنگاهاي مالي، تعهد زماني، عدم آسايش، فشارهاي رواني، از خود گذشتگيهاي گوناگوني ياد كردند. براي برخي از والدين نيز يفرقي نميكرد و ميگفتند تحت شرايط ديگري نظير اين كه سنّشان بيشتر شود يا كام سروسامان پيدا كنند، تحصيلات خود را تكميل كنند و ارتباط محكمتري را به وجود آورند و شرايطي از اين قبيل، دو باره طالب فرزند خواهند بود. (اخبار مركوري سن خوزه، 1982) چنين حجم عظيمي از نامههاي پستي ناخواسته در پاسخ به مقالهاي در باره

نداشتن فرزند گواه بر آن است كه مردم براي اين تصميم اهميت قائلند.

در ارتباط با تصميم به داشتن فرزند، اين قسمت نخست دلايلي را كه والدين براي داشتن فرزند ارائه ميكنند بر ميشمارد. سپس اطلاعاتي را در باره خطر باردار شدن كه ميتواند جزئي از فرايند تصميمگيري براي داشتن فرزند باشد، به دست ميدهد.

دلايل داشتن فرزند

براي بسياري از مردم داشتن فرزند تصميم مثبتي است و بر اساس ملاحظات خردمندانهاي قرار دارد. اينك روشهاي طبيعي و مصنوعي برنامهريزي خانواده، زوجها را در محدود ساختن تعداد افراد خانواده، از هم فاصله داشتن بارداريها يا نياوردن فرزند ياري ميدهند. فشارهاي اجتماعي براي داشتن فرزند بلافاصله بعد از ازدواج در حال كاهش است و زوجها اندك اندك ترجيح ميدهند كه بدون فرزند به زندگي خود ادامه دهند. در چهارچوب اين تغيير آرا و گسترش اختيارات، دلايل مثبت چندي نيز براي داشتن فرزند در زير آمده است: دوست دارم كنار بچهها به سر برم. من به كارهايي كه انجام ميدهند علاقهمندم و دوست دارم كه هميشه در كنارم فرزندي باشد.

دوست دارم كه فرزندي را دوست بدارم ونيز افكار و ارزشهايي را كه بدان پايبندم در اختيار او بگذارم.

دوست دارم كه فرزندم شريك زندگي من باشد و خود را در ايجاد محدوديتها و دادن راهنماييها متعهد بدانم.

ميخواهم از فرزندي مراقبت كنم واسباب سلامت، حفاظت وامنيت او را فراهم آورم.

دوست دارم كه در هيجده سال آينده (و يا بيشتر) مسؤوليت انسان ديگري بر عهدهام باشد.

تصميم به داشتن فرزند تعهد عظيمي را ايجاد ميكند. كمال مطلوب آن است كه يك پدر و مادر بالقوه، به كاوش در باره اهدافي كه براي زندگي خود در

نظر گرفتهاند، نگرشي كه به فرزندان دارند و استحكام رابطه ميان خود بپردازند.

گاهي داشتن فرزند نتيجه تصميمي آگاهانه است ولي اين تصميم بر اساس انتظارات غير واقع بينانه يا عدم درك مسائلي است كه روز به روز در زندگي با كودكان روي ميدهد. بعضي مردم فرزند را به اين دليل ميخواهند كه آنان را بيش از هركس دوست داشته باشد; اين مردم وقتي با كودكي مواجه ميشوند كه بسياري از نيازهايش را بايد برآورده سازند سرخورده ميگردند. بعضي مردم فرزند ميآورند زيرا فكر ميكنند كه با رسيدن به مقام والدين مسير كودكي تا بزرگسالي را طي خواهند كرد; اين مردم با قبول مسؤوليت بي پايان زندگي براي فردي ديگر در مييابند كه فرايند رشد خودشان پيچيده شده است. برخي مردم فرزند ميآورند تا زندگي و روابطشان را با شادي بياميزند; اين مردم در مييابند كه تصاوير مثبت فراواني را كه انتظار داشتهاند، فاقد نوعي ملايمت، مراعات حريم و آزادي در مورد آنان است و همه اينها زندگي و روابط نااستوار قبلي آنان را بيشتر تحت فشار قرار ميدهد. والديني كه فرزند ميآورند تا عمدتاً نيازهاي ارضا نشده خود را برآورده سازند، اغلب اوقات نااميدند. والدين به عناوين گوناگون مورد عنايت قرار ميگيرند ولي خود نيز بايد آماده بذل عنايت بيشتري به فرزندانشان باشند. افراد فداكاري كه واقعاً مايلند نقش والدين را بر عهده گيرند، در رويارويي با دشواريهاي فراوان بزرگ كردن فرزندان در مطمئنترين جايگاه قرار دارند.

بارداريهاي پر خطر

معلوم نيست كه در همه موارد بارداري نوزاد سالمي متولد شود. بارداريهاي پرخطر آنهايي هستند كه احتمال ابتلاي مادر يا جنين به ناتواني يا منجر شدنشان به مرگ

بالاتر ازحد متوسط باشد. در اين قسمت بر دو خطر خاص تأكيد ميشود: سن پايين مادران و ويژگيهاي والدين كه ممكن است موجب سوء رفتار با فرزند شود. بعضي از خطرهاي ژنتيكي و پزشكي درجاي ديگري شرح داده شده است. والدين آينده بايد عوامل مخاطره آميز را براي مادر و فرزند جزئي از تصميم خويش به داشتن فرزند به شمار آورند.

برخي از عوامل بارداريهاي پرخطر در شكل 3 _ 1 خلاصه شده است. از اين عوامل، عامل سن پايين مادران از سوي مراقبان بهداشت و ساير متخصصان مورد توجه خاص واقع شده است. در واقع همان گونه كه در اين فصل شرح داده شده است، صفحه اول يك روزنامه محلي به اين موضوع اختصاص داده شده است: بارداري مادران سيزده تا نوزده ساله: يك همهگيري ملّي» (سرانو Serran 1983). ممكن است دادن نسبت همهگيري به بارداري در سنين سيزده تا نوزده سالگي تا زماني كه اطلاعات زير مورد توجه قرار نگيرد اغراق آميز جلوه كند: هر ساله بيش از يك ميليون افراد سيزده تا نوزده ساله امريكايي باردار ميشوند. ده در صد از افراد پانزده تا نوزده ساله باردار ميشوند و 30000 مورد بارداري ديگر زير پانزده سالگي روي ميدهد.(ديكمن، 1981) چنين پيش بيني ميشود كه چهل درصد افراد چهارده ساله كنوني پيش از رسيدن به سن بيست سالگي حداقل يك نوبت باردار و بيست درصد آنها يك يا بيش از يك نوبت بچهدار خواهند شد. (انستيتو آلن گوتماخر، 1982)اين نوع بارداريهاي افراد سيزده تا نوزده ساله براي مادر و فرزند مخاطرهآميز است (و عواقب آن دامنگير پدر، پدر بزرگ و مادر بزرگ ، و

جامعه نيز خواهد شد).

آمار زير مخاطرات موجود در بارداريهاي افراد سيزده تا نوزده ساله را نشان ميدهد:ميزان مرگ و مير مادراني كه چهارده سالهاند يا كمتر از چهارده سال دارند، شصت درصد بالاتر از زناني است كه در اوايل سنين بيست تا سي سالگي هستند; اين ميزان براي مادران بين پانزده تا نوزده سالگي سيزده درصد بالاتر از زنان ياد شده است.

الف _ عوامل اجتماعي _ اقتصادي

1 _ سطح پايين اجتماعي _ اقتصادي شغل پدر2 _ حمايت مالي ناكافي3 _ مسكن نامناسب4 _ مسائل جدّي اجتماعي (ازهم پاشيدگي خانواده، مشكلات زناشويي وغيره)5 _ ازدواج نكرده ، بويژه در سنين سيزده تا نوزده 6 _ پايگاه اقليتها(سياهان، پورتوريكوئيها، مكزيكيها، سرخپوستها)7 _ محروميت غذايي در دوره كودكي، نوجواني، يا پيش از بارداري

ب _ عوامل جمعيّتي

1 _ مادران با سن زير شانزده سال يا بيش از 35 سال2 _ كوتاهي قد (زير 152 سانتيمتر)3 _ وزن تا 20% بالا يا پايين حد معمول4 _ اعتياد سخت به سيگار كشيدن5 _ سابقه خانوادگي در اختلالات شديد ارثي 6 _ سابقه زايمانهاي نامناسبالف _ سابقه نازاييب _ سقط جنين قبليج _ دفعات بارداري با فاصله نزديك به همد _ چهار يا بيش از پنج مورد بارداريه_ _ بارداريهاي چندگانه قبليو _ زايمان زود رس قبليز _ زايمان طولاني شده قبلي در هر بارداريح _ بارداري خارج رحمي قبليط _ عمل سزارين قبليي _ زايمان قبلي با استفاده از پنس داراي حفره ميانيك _ تولد طفل كم وزن قبليل _ تولد نوزاد قبلي با وزن چهار كيلوگرم يا بيشترم _ مرده زاد يا مرگ نوزاد قبلين _ فلج مغزي يا نقص عصبي در طفل قبليس _ آسيب در هنگام تولد يا كژ ريختي در طفل قبليع _ مول هداتيد Hydatidifrm mle يا تومور كورسينوم كوريون Chricarcinma از قبل7 _ ايجاد لختههاي خوني در سياهرگ همراه با پيدايش تغييرات التهابي در ديواره سياهرگ Thrmbphlebitis يا آمبولي emblism 8 _ بيماري قلبي9 _ اختلالات ناشي از غدد مترشحه داخلي10 _ اختلالات مربوط به سوخت و ساز بدن (مرض ناشي از

تشرح زياد غده تيروئيد)11 _ آلبومينوري مزمن12 _ سل يا ساير بيماريهاي حاد ريوي (آسم)13 _ بيماريهاي آميزشي و ساير بيماريهاي عفوني14 _ كم خوني ناشي از كمبود آهن15 _ كم خوني ناشي از بزرگي بيش از حد گويچههاي قرمز خون16 _ كم خوني ارثي ناشي از اختلال در ساخته شدن هموگلوبين17 _ ساير امراض مربوط به هموگلوبين18 _ كسر وزن بيش از پنج پوند 19 _ چاقي20 _ بدخيمي 21 _ جرّاحي در طول بارداري22 _ ناهنجاريهاي مادرزادي مهم در مجراي توليد مثل23 _ عقب ماندگي ذهني مادران واختلالات هيجاني مهم و صرع حاد24 _ اعتياد به دارو يا الكليسم مزمن

ج _ عوامل پزشكي مادران

1 _ كمي مراقبت يا عدم مراقبت پيش از تولد2 _ ناتواني گردن رحم3 _ مسموميت4 _ اختلال بارداري ناشي از ازدياد فشار خون5 _ بيماري مزمن كليوي، تكرار عفونت مجراي ادرار يا تكرار پيدايش باكتري در ادرار 6 _ ديابت قندي و اختلال پيش از بيماري قند prediabetes

د _ عوامل جنيني _ مادري

1 _ حساس شدن ارهاش2 _ حسّاس شدنهاي مهمّ ديگر از قبيل ناهمسازي سيستمهاي گروه خوني كل و AB 3 _ استفاده از داروهاي معيني در طي اندام زايي جنيني4 _ عفونتهاي ويروسي معين و بيماريهاي مربوط به موجودات تك ياختهاي (سرخجه، تبخال ساده، بزرگي غير طبيعي ويروسي ياخته، آلودگي به تك ياخته توكسوپلاسما)5 _ در معرض تشعشع يونيزه كننده گسترده قرار داشتن6 _ جنيني كه براي دوره بارداري بيش از اندازه بزرگ يا كوچك باشد.

7 _ عقب ماندگي رشد درون رحمي

ه_ _ عوامل جفتي و غشايي

1 _ خونريزي مهبل2 _ خونريزي مزمن پشت جفت3 _ جفت با حاشيه فنجاني شكل4 _ نابسندگي جفتهاي اوليه5 _ جفت سرراهي يا جدا شدگي زودرس جفت6 _ قطع زود رس غشاها7 _ افزايش مايع آمنيوتيك در جريان بارداري

شكل 3 _ 1 عوامل بارداري پرخطر

كودكاني كه از مادران سيزده تا نوزده ساله به دنيا ميآيند بيشتر دچار نقص تولد ميشوند كه خود سبب مردن آنها پيش از يك سالگي و يا ناتوانيهاي آنان در تمام طول زندگي ميگردد.

(ناي Nye و لمبرتس 1980, Lamberts )چرا بارداريهاي سنين سيزده تا نوزده اين قدر مخاطرهآميز است؟ چهار عامل اصلي: عبارتند از مراقبتهاي پزشكي ناكافي، تغذيه نامناسب، نابالغ بودن مادر سيزده تا نوزده ساله از لحاظ زيستي و تركيبي پيچيدهاي از عوامل فشار اقتصادي و اجتماعي. نظارت پزشكي موجب محافظت مادر و جنين ازخطر ميشود ولي تع__داد مادران سيزده تا نوزده ساله بارداري كه در فكر مراقبت__هاي مورد نياز در سه ماهه اول يا حتي سه ماهه دوم باشند اندك است; بعضي از مادران تا زم__ان زاي_مان نيز از مراقب_تهاي پزشكي محرومند. تغذيه مناسب در ط__ول بارداري نقش حي__اتي دارد ولي تغذيه بويژه براي م_ادران سيزده تا نوزده ساله باردار كه در آمد كمي دارند، مش_كلي محسوب ميشود; سياست ج_اري بسي_اري از ايالتها تنها به حمايت عمومي از نظر نيازهاي غذايي بعد از تولد نوزاد م_حدود ميگ_ردد. بالغ ن_بودن مادر ج_وان از نظر زيستي ب_ه افزايش خطر كم خوني و س_اير م_سائل مرتبط با آن در مي__ان مادران سيزده تا نوزده ساله باردار منجر ميگردد. و تركيب پيچيدهاي ازعوامل فشار اقتصادي و اجتماعي تولد فرزند، يك مادر سيزده تا نوزده ساله را با

مشكلات بعدي از قبيل بهرهكشي از كودك، بزهكاري، الكليسم و سوء استفاده از دارو مواجه خواهد ساخت ( ديكمن، 1981).

يكي از دلايلي كه بارداري مادران سيزده تانوزده ساله اين قدر مورد توجه قرار دارد، اين است كه ضمن آموزش آنان در باره مراقبتهاي مناسب پيش ازتولد، به آنهاكمك شود كه بارداري را به تعويق بيندازند و بدين ترتيب از خطرات بعدي اجتناب كنند. بسياري از گروهها وافراد علاقهمند در مورد مادران سيزده تا نوزده ساله مطالعه ميكنند تا به اين اهداف دست يابند.

يخطر ديگر اين است كه احتما والدين و فرزندان ارتباط مناسبي برقرار نخواهند كرد. ري هلفر (كلاوس و رابرتسون، 1982) پنج ويژگي والدين را كه عموماً در موارد بهره كشي از فرزند به چشم ميخورد مشخص كردهاند: مورد غفلت يا بهرهكشي قرار داشتن در طول دوره كودكي خود والدين; فقدان روابط شخصي حمايتي در حال حاضر ; رابطه زناشويي نامناسب; عزت نفس كم; و وارونگي نقش والدين و فرزند (نظير اين كه والدين فرزند خود را عامل حمايت عاطفي به شمار آورند). والديني كه منتظر تولد فرزند خود هستند و ويژگيهاي ياد شده را دارند، بهتر است تشويقشان كرد كه قبل از آوردن فرزند به مشاوره بپردازند.

تصميم آگاهانه براي داشتن فرزند مستلزم ملاحظه انواع عوامل مخاطره آميز مربوط به يك بارداري خاص ميشود.

مسائلي كه مبناي ژنتيكي دارند نيز بايد مورد ملاحظه قرار گيرد ولي بيماري ژنتيكي تا زماني كه پايه ارثي حيات توضيح داده نشود متقاعد كننده نخواهد بود.

كروموزومها( chrmsmes ) و ژنها( genes ) پايه ارثي حيات:

چگونگي رشد هر شخص بستگي به اطلاعاتي ژنتيكي دارد كه پدر و مادر در زمان بارور سازي fertilizatin حامل آناند.

يك رشته كامل از صفات،

از رنگ مو گرفته تا ساختار قلب توسط يك جفت ژن يا بيشتر برنامه ريزي ميشود. اين ژن نيز به نوبه خود در كروموزومها درمركز (هسته) تمام ياختههاي بدنهايمان قرار دارد.

كروموزومها و ژنها

افراد عادي داراي 46 كروموزوم هستند كه به صورت 23 جفت كروموزوم مرتب شده است. موارد استثنا عبارتند ازاسپرم و سلولهاي تخم كه هر كدام داراي 23 كروموزومند كه به صورت جفت جفت در برابر هم قرار نگرفتهاند. اين كاهش تعداد كروموزوم طي فرايند ميوز meisis روي ميدهد كه مستلزم دو تقسيم سلّولي است. در ميوز دو كروموزوم ازهر 23 جفت كروموزوم به سلولهاي ديگري تجزيه وتقسيم ميشوند. بعد از ميوز هر اسپرم يا تخمك رسيده عضوي از يك جفت كروموزوم را در بر ميگيرد. آنگاه اسپرم و تخم در اثر لقاح تركيب ميشوند و سلّول واحدي را با 46 كروموزوم تشكيل ميدهند كه نيمي از كروموزومها مربوط به يكي ازوالدين يعني پدر يا مادر است. اين فرايند ازهر نوزاد جديد با تركيبي از ويژگيهايي كه از والدين خود به ارث برده است، فردي بي همتا ميسازد.

تنها از دهه 1960 دانشمندان به چگونگي انتقال اطلاعات ژنتيكي پي بردهاند. واتسون (1968) گزارش هيجان انگيزي از سر نخهايي كه پژوهشگران به قصد تعيين ساخت ژنها دنبال كردند برشته تحرير در آورد. بعد از سالها تحقيق مشخص شد كه هر كروموزم شامل هزاران ژن است. ژنها به نوبه خود مركب از اسيد دياوكسي ريبونوكلئيك دي.ان.ا. dexyribnucleic acid (DNA) است. دي.ان.ا. مادهاي است كه ازطريق آن اطلاعات زيست شناختي انتقال مييابد. پژوهشگران دريافتند كه ساخت مولكولي ماده شيميايي دي.ان.ا به شكل حلقوي

يا مارپيچ مضاعف است. وقتي كه تخم بارور شده به قسمتهاي كوچكتر تقسيم ميشود، دو رشته موجود در ملكول مضاعف مارپيچي دي.ان.ا. ازهم باز مي شوند و هر كدام از آنها الگوي كامل مواد شيميايي لازم را براي توليد مثل خود به همراه دارد.

برخي از صفات انسان مستلزم آنند كه جفتهاي فراواني از ژنها را در بر داشته باشند ولي برخي نيز تنها به يك جفت ژن نياز دارند. در همه حالات ، دي.ان.ا. شامل اطلاعات پيچيدهاي است كه امكان تشكيل رشتههاي پروتئين را فراهم ميآورد. اين رشتههاي پروتئين به صورت بافت وارگانهايي پديدار ميشوند، ژنهاي ديگر را كنترل ميكنند و فرايندهاي بدن را منظم ميسازند.

دو قلوها

استعداد ژنتيكي يك كودك شبيه هيچ كودك ديگري نيست مگر اين كه آن كودك با كودك ديگر يك دوقلوي همسان (يك تخمكي)identical (mnzygtic) را تشكيل دهند. در مورد دوقلوهاي يك تخمكي، زيگوت Zygte كه در اثر اتحاد اسپرم و تخمك پديد ميآيد شكافته ميشود و نيمههاي همسان آن رشد جداگانهاي را آغاز ميكنند. اين دوقلوها شبيه همند و داراي صفات ارثي همساني هستند. ولي همه دو قلوها همسان نيستند. دوقلوهاي غير همسان (دو تخمكي)fraternal (dizygtic) به نسبت دو برابر دوقلوهاي همسان معمول هستند. دو قلوهاي غير همسان زماني رشد ميكنند كه دو تخمك (به جاي يك تخمك معمول) رها ميشوند و با اسپرم متفاوتي بارور ميگردند. دوقلوهاي دو تخمكي داراي هيچ ويژگي ارثي زيادتري نسبت به هر يك از دو همشيرهاي ديگر نميباشند. آنها ممكن است بسيار شبيه هم به نظر آيند يا تا حدودي شبيه هم باشند و يا بسيار متفاوت از هم، و اين وضع در مورد

صفات ديگر نيز صادق است. دو قلوهاي دو تخمكي ممكن است از يك جنس باشند يا نباشند.

جنس (gender)

جنس شخص در زمان بارور سازي به وسيله اسپرمي كه تخمك را بارور مي سازد تعيين ميشود. هر تخمك حامل يك كروموزوم X است، اما برخي اسپرمها حامل يك كروموزوم X است و برخي حامل يك كروموزوم Y . اگر تخمك با اسپرم حامل X بارور شود، جنس مونث (XX) پديد ميآيد و اگر تخمك با اسپرم حامل Y بارور شود جنس مذكر (X Y) پديد ميآيد. بنابراين، اين اسپرم پدر است كه تعيين كننده جنس كودك است.

اخيراً بعضي ازمطالعات نشان دادهاند كه رويههاي گوناگون ميتوانند احتمال پسر داشتن يا دختر داشتن را افزايش دهند. براي مثال رونالد اريكسون Rnald Ericssn متخصص فيزيولوژي توليد مثل روش تعيين قبلي جنس كودك را كه اجازه استفاده از آن را به هفده مركز باروري در سراسر جهان داده، گسترش بخشيده است (سالتاس Saltus ، ي1983). اريكسون مدعي است كه در مورد مراجعانش كه معمو والديني داراي فرزندان دختر هستند و ميخواهند كه در خانواده هم پسر وهم دختر داشته باشند به هشتاد در صد موفقيت دست يافته است. سيستم اريكسون به صورت زير عمل ميكند: درست اندكي پيش از زماني كه تخمك گذاري زن انتظار مي رود، يك نمونه اسپرم ازهمسرش در ستون شيشهاي قرار داده مي شود. به نظر اريكسون اسپرم حامل Y اندكي سريعتر از اسپرم حامل X حركت ميكند و زودتر به آلبومين، پروتئين موجود در ستون شيشهاي، ميرسد. آنگاه زن با اسپرمي كه به آلبومين رسيده و به ادعاي اريكسون حدود هشتاد در صد حامل Y است،تلقيح

مصنوعي ميشود.

يكديگر تشخيص دهند.

رويههايي نظير رويه اريكسون اختلاف نظر فراواني را برانگيخت. در ميان اغلب والدين، آنچه اهميت دارد تولد فرزندي سالم است ولي بسياري از گروههاي فرهنگي در كشورمان يا در خارج علاقه شديد خود را نسبت به فرزندان پسر ابراز مي دارند. به دليل اين رجحان «جهاني» براي داشتن فرزند مذكر، برخي متخصصان نظير جان سي. فلچرJhn C. Fletcher در موسسههاي ملّي بهداشت Natinal Institutes f Health استدلال كردهاند كه انتخاب پيشين جنس نوزادgender preselectin ذاتاً تبعيض جنسي را نشان ميدهد.

يحتي اگر والدين منتظر فرزند، خواهان انتخاب جنس فرزند خود نباشند، احتما تمايل دارند كه يك ويژگي را برگزينند واز ويژگي ديگر بپرهيزند. تكنولوژي مربوط به اين كار هنوز توسعه نيافته است، ولي اگر چنين نيز باشد، مبتني بر تمايز ميان سنخ ارثيgentype و سنخ پديداري phentype خواهد بود.

سنخ ارثي و سنخ پديداري

كودكان اغلب متحيرند كه چرا رنگ مو يا چشم، وضع بدني يا ساير ويژگيهاي آنان با ويژگيهاي والدين يا همشيرهايشان متفاوت است. همان گونه كه تشريح شد، هر كودك به دليل تركيب كروموزومي جديد ناشي از فرايند ميوز و بارور سازي ازنظر ژنتيكي منحصر به فرد است. سنخ ارثي مجموع ميراث ژنتيكي شخص است وتمامي ژنهايي را دربر ميگيرد كه از پدر و مادر، هر دو به ارث برده ميشود. سنخ ارثي شامل ژنهاي نهفتهاي recessive genes است كه هيچ گاه آشكار نميشوند، زيرا با ژنهاي غالب جفت ميشوند. از سوي ديگر، سنخ پديداري توصيف ويژگيهاي واقعي شخص است كه ناشي از تعامل ژنها با هم و با محيط است.

اغلب ويژگيهاي پيچيده انسان نظير هوش چند ژني plygenic هستند يا به سبب تعامل ژنهاي

فراوان و نه فقط يك جفت ژن پديد آمدهاند. ويژگيهاي كمّي نظير هوش و اندازه نيز تحت تأثير تعامل با محيط قرار دارند و تغيير پذيري را افزايش مي دهند. بهترين شواهد براي اثر محيط بر رشد اين ويژگيها از مطالعه دوقلوهاي همسان به دست ميآيد. دوقلوهايي كه دقيقاً داراي سنخ ارثي يكساني باشند ممكن است تفاوت چشمگيري از نظر سنخ پديداري داشته باشند، بويژه آن كه در محيطهاي گوناگوني رشد يافته باشند.

تمايز ميان سنخ ارثي و سنخ پديداري گاهي دليل بروز ويژگيها و بيماريهايي معيّن است. هموفيلي كه نوعي بيماري است كه در انعقاد خون دخالت دارد بر اثر ژن نهفتهاي كه روي كروموزوم X ظاهر ميشود پديد ميآيد. اگر يكي از دو كروموزوم X يك زن، حامل ژن نهفته مربوط به بيماري هموفيلي باشد، آن زن خود مبتلا نخواهد بود ولي حامل بيماري خواهد بود. پسران تنها يك كروموزم X از مادرشان دريافت ميكنند. بنابراين اگر پسر، كروموزوم X را كه حامل ژن نهفته مربوط به بيماري هموفيلي است از مادرش دريافت دارد، آن پسر نوعي بيماري جدّي را به ارث خواهد برد كه با كوچكترين جراحتها نيز منجر به خونريزي شديد ميشود. دختران حامل اين بيماري نميتوانند بيماري مورد نظر را به ارث برند مگر اين كه پدر مبتلا به آن بيماري باشد ولي امكان دارد كه اين بيماري بخشي از ژنوتيپ آن دختران را تشكيل دهد. معلوم شده است كه تعداد 120 ويژگي شامل رنگ كوري، نزديك بيني mypia و پلاسيدگي عضلانيجواني به صورت بخشي از سنخ ارثي از طريق كروموزومهاي X منتقل ميشود.

علل كژريختيهاي مادرزادي (cngenital malfrmatins)

كژريختيهاي مادرزادي عبارتند از ناهنجاريهاي ساختي يا

كالبد شناسانه كه به هنگام تولّد در كودك وجود دارد. اين كژريختيها ممكن است روي بدن، اندامها يا سر كودك مشاهده شود يا داخل بدن كودك پنهان باشد. حدود بيست در صد مرگ و ميرها در دوره قبل و بعد از تولد را ميتوان مربوط به كژريختيهاي مادرزادي دانست و بعدها مهمترين علت بيماري و مرگ و مير در طفوليت و كودكي به شمار ميآيد(مورMre ، 1983).

چنين معمول است كه علل كژريختيهاي مادرزادي در دو مقوله جداگانه مورد بحث قرار گيرد: عوامل ژنتيكي وعوامل محيطي. اين سنّت دنبال خواهد شد، ولي مقوله سومي نيز آشكارا به كژريختيهايي مربوط ميشود كه در اثر تعامل عوامل مطرح ميشود و در مقوله چهارمي نيز ناهمسازي خوني مادر و جنين مورد بحث قرار ميگيرد. منابع اوليه اطلاعات در باره كژريختيهاي مادرزادي كتابهايي عالي در زمينه رويان شناسي و وراثت است كه مور (1983) و گاردنرGardner (1983) تأليف كردهاند.

عوامل ژنتيكي

عوامل ژنتيكي ظاهراً به عنوان عوامل اصلي كژريختيهاي مادرزادي به شمار ميآيند. حدود يك نوزاد از دويست نوزاد ازنظر تعداد يا ساخت كروموزومها ناهنجاريهايي دارد.

ناهنجاريهاي عددي يناهنجاريهاي عددي كروموزومها معمو در نتيجه خطاهايي در تقسيم سلّولي روي مي دهد. در حالت عادي، كروموزومها به صورت 23 جفت وجود دارند: 22 كروموزوم عادي به علاوه دو كروموزوم X براي جنس مونث و يك كروموزوم X و يك كروموزوم Y براي جنس مذكّر. اغلب رويانهايي كه فاقد يك يا چند كروموزومند، ميميرند، لكن، بعضي رويانها كه فاقد كروموزومهاي جنسياند باقي ميمانند وعلايم نشانگان ترنرTurner's syndrme شامل اندازه كوچك، گردن پردهدار و فقدان بلوغ جنسي در آنها مشهود است.

در نوع ديگري از ناهنجاري عددي

كه معمولتر است به جاي يك جفت كروموزوم معمول، سه كروموزوم وجود دارد. اين اختلال كه سهكروموزوميtrismy ناميده ميشود هنگامي پديد ميآيد كه كروموزومها جدا نميشوند و يك اسپرم يا سلول تخم، به جاي 23 كروموزوم، داراي 24 كروموزوم است. اگر آن اسپرم يا تخم در بارور سازي دخالت كند آنگاه تعداد كروموزومها به جاي 46 كروموزوم به 47 كروموزوم بالغ ميشود. شايعترين وضع اين نوع ناهنجاري عبارت است از سه كروموزومي 21 يا نشانگان داونDwn syndrme كه در آن يك سه كروموزومي به شماره 21 وجود دارد. ميزان بروز نشانگان داون يك در هشتصد مورد تولد است. علايم شامل عقب ماندگي ذهني، ساخت ويژه چهره، و نارساييهاي قلبي مادرزادي است. ميزان بروز سه كروموزوميها با افزايش سنّ مادران افزايش مييابد. براي مثال، نشانگان داون براي مادران زير 25 سال از ميان 2000 مورد تولد يك مورد ولي در مورد مادران بالاي چهل سال از ميان صد مورد تولد يك مورد بروز ميكند (شكل 3_2). سه كروموزومي كروموزومهاي جنسي منجر به رشد نارساي جنسي و نازايي مي شود. هر از گاهي، كودكان با چهار يا پنج يكروموزوم جنسي متولد ميشوند. آنان معمو دچار عقب ماندگي ذهني و نقص جسمي هستند.

ناهنجاريهاي ساختي ناهنجاريهاي ساختي كروموزومها كه گاهي اختلالات مندلMendelian disrders ناميده ميشود ناشي از نارساييهاي بسيار ريز وغير قابل يمشاهده با ميكروسكوپ است كه معمو در دي.ان.ا. ژن پديد ميآيد.

چنين به نظر ميرسد كه اختلالات مندل به سبب جهشي صورت ميگيرند كه به هنگام وقوع آن دي.ان.ا. دقيقاً تكرار نميشود و سبب تغييرات ژنتيكي دايمي ميشوند كه از پدر يا مادر به فرزند قابل انتقال است.

اختلالات مندل ميتوانند براي چندين نسل پنهان باقي بمانند مانند هنگامي كه تنها يك كروموزوم حامل ناهنجاري است. يا اين كه ميتوانند بروز يابند و مشاهده شوند، مانند هنگامي كه از يك جفت كروموزوم، هردو حامل دي.ان.ا. ناقص است. حدود دو هزار مورد اختلال مندل شناخته شده است. مثالهاي آن عبارتند از : فيبروز كيسهاي، بيماري تي _ ساكس، تالاسمي و كم خوني ارثيsickle cell anemia . اختلالات فردي مندل كميابند ولي در ميان برخي گروههاي نژادي از صد مورد تولد در يك مورد قابل مشاهده است.

اين كودك مبتلا به نشانگان داون است ، يعني نوعي ناهنجاري عددي كروموزومها كه از طريق تأخير رشد و ويژگي ساخت چهره شناخته ميشود.

25 20 15 10 0 45 40تا44 35تا39 30 تا 34 زير30

شكل 3_2 ارتباط بين نشانگان داو و سن مادري

عوامل محيطي

براي مدتها دانشمندان تصور ميكردند كه عوامل ژنتيكي باعث اغلب كژريختيهاي مادرزادي است ولي اينك معلوم شده است كه عوامل معيني سبب كژريختيها هستند. اين عوامل كه عوامل كژريختي Teratgens ناميده مي شوند شام داروها، ويروسها وساير عوامل محيطي است كه ميزان بروز كژريختيهاي مادرزادي را افزايش ميدهند. رشته جديدي از مطالعات علمي يعني كژريختي شناسي در دهههاي گذشته ظهور كرده است. كژريختي شناسي عبارت است از مطالعه رشد نابهنجار وعلل كژريختيهاي مادرزادي.

يكي از مسائلي كه كژريختي شناسي را پيچيده ميسازد اين است كه يك عامل ميتواند اثرات گوناگوني را ايجاد كند و بستگي به اين دارد كه اين عامل را مادر در چه زماني از بارداري دريافت كند. براي مثال قرار گرفتن در معرض عوامل كژريختي در طول دو هفته اول ممكن است با لانهگيري رويان همراه شود يا سبب سقط آن

گردد. قرار گرفتن در معرض عوامل كژ ريختي در طول روزهاي پانزدهم تا شانزدهم از بارورسازي ميتواند به شرايطي منجر شود كه ساخت داخلي يا خارجي اساسي رويان را تغيير دهد.

هر اندامي داراي دوره شاخص تقسيم سلّولي است كه در طول آن عوامل كژريختي داراي تأثير زيانباري بر رشد است. (ر.ك: به شكل 3_3). دريافت عوامل كژريختي در يطول دوره جنيني بعدي معمو ساخت اساسي را به استثناي دندانها، اندامهاي تناسلي يا دستگاه عصبي مركزي تغيير نميدهد بلكه ميتواند بر نمو، رشد عقلي، و ساير جنبههاي مهم داراي نقش اثر گذارد. بعضي از صدماتي كه در اثر عوامل كژريختي در طي دوره جنيني وارد ميآيد ممكن است در هنگام تولد يا براي سالها بعد از تولد ظاهر نشود. وضعيت مربوط به دي اتيل استيل بسترول (دي اي اس ) مثالي است از اثر تأخيري كه يك عامل كژريختي در بر دارد. دي اي اس هورموني است كه در دهههاي 1950 و 1960 ارائه شد تا از سقط جنين جلوگيري به عمل آيد. در اين زمان تصور ميشد كه دي اي اس بدون زيان است ولي در ميانه دهه 1960 پزشكان اندك اندك مواردي از سرطان مهبل را در دختران يسيزده تا نوزده ساله كشف كردند. اين موارد غير معمول مآ مربوط ميشد به مادران باردار آن دختران كه براي جلوگيري از سقط جنين دي اي اس را مصرف ميكردند.

شكل 3_3 دوره هاي حساس در رشد پيش از تولد انسان

تصوير طرح دورههاي حساس رشد انسان. سايههاي تيره دورههاي بسيار حساس را نشان ميدهد; رديفهاي روشنتر مراحلي را نشان ميدهد كه در مقابل عوامل كژريختي حساسيت كمتري دارند. توجه كنيد ك هر اندام يا ساخت داراي

دوره حساسي است كه طي آن رشد ميتواند صورت گيرد، واين كه نارساييهاي يفيزيولوژيكي، اختلالات كاركردي، و تغييرات ريخت شناسي جزئي احتما ناشي از اختلالاتي در طول دوره جنيني است. عقب ماندگي ذهني شديد ممكن است در اثر تماس انسان در حال رشد با پرتو افشاني بسيار زياد در طول دوره مروط به هفته هشتم تا شانزدهم باشد.

همان گونه كه اين مثال نشان ميدهد، داروهايي كه در طول بارداري تجويز ميشود ممكن است به گيرندهاي كه مورد نظر نبوده است يعني رويان يا جنين در حال رشد تماس حاصل كند و به صورت عوامل كژريختي عمل نمايد. جامعه پزشكي زماني بر اين اعتقاد بود كه جفت جنين را از هرگونه اثرات دارو كه مادر مصرف كرده باشد، محافظت ميكند ولي اينك مشخص شده است كه تقريباً تمام داروها ميتوانند از جفت عبور كنند و به جنين برسند. مادران بارداري كه براي حفظ سلامتي خود به درمان دارويي نياز دارند بايد تحت مراقبت پزشك متخصص باشند تا خطر كژريختيهاي مادرزادي به حداقل برسد.

مورد داروي تاليدوميد موجب شد كه پزشكان در تجويز دارو براي زنان باردار با احتياط خاصي عمل كنند. در سال 1960، پزشكان آلمان غربي متوجه شدند كه به يميزاني فراوان كودكاني با اندامهاي كام ناقص و ساير مسائل متولد گشتهاند. مواردي نيز از ديگر بخشهاي اروپا گزارش شده بود. تحقيقات نشان داد كه مادران همه كودكان مبتلا در اوايل بارداري داروي تاليدوميد مصرف كرده بودند.

به طور كلي قابليت ايجاد كژريختي داروهاي تجويزي در يكي از سه مقوله زير ميگنجد: (الف) بعضي داروها قطعاً به عنوان عامل كژريختي شناخته شدهاند نظير تاليدوميد; (ب) بعضي داروها

نيز قابليت ايجاد كژريختي را تحت برخي شرايط دارند نظير آسپيرين در طول سه ماهه اول بارداري; و (ج) بعضي داروها نيز اثرات منفي دربر ندارند.

اغلب متخصّصان كژريختي شناسي توصيه ميكنند كه از مصرف داروها به جز مواردي كه براي سلامتي و رفاه زن باردار مطلقاً ضروري است، بايد اجتناب كرد. لكن، مطالعات مربوط به مصرف دارو نشان ميدهد كه زن باردار معمولي چهار نوع دارو مصرف ميكند كه بسياري از آنها را پزشك تجويز ميكند و تنها شش درصد از زنان يباردار اص دارويي مصرف نميكنند. (گريGray و يافYaffe ، 1983). در مورد اغلب اين داروهاي تجويز شده و تجويز نشده تحقيقات كافي انجام نشده است تا اثرات كوتاه و دامنهدار آنها را بر زنان باردار و فرزندانشان نشان دهد.

مصرف بي رويه الكل، كه بر يك تا دو درصد از زنان در دوره بارداري اثر ميگذارد، معلوم شده است كه به عدم رشد درون رحمي، ناهنجاريهاي مفصلي، بيماري قلبي مادرزادي ونشانههاي ترك دارو در نوزادان منجر ميشود. اين مجموعه از نشانهها به نشانگان جنين الكليfetal alchl syndrme معروف است (شكل 3_4). حتّي مصرف متعادل الكل نيز ممكن است اثرات زيانباري بويژه در سه ماهه اول بارداري به بار آورد.

نوزاد مادراني كه معتاد به مصرف مواد مخدّر هستند در هنگام تولّد به دارو اعتياد دارند و نشانههاي ترك دارو در آنان حادّ است كه ميتواند منجر به مرگ آنان گردد. اثرات دامنهدار مصرف بعضي مواد مخدّر قبل از بارداري و يا طي آن به طور قطعي يآشكار نشده است ولي دانش فعلي ما به اين فرضيه ميانجامد كه احتما صدماتي دربر خواهد داشت. استعمال دخانيات

در طول بارداري به تولّد نوزادان كم وزن (ر.ك:3_5) و افزايش ميزان مردهزادها ميانجامد.

تعامل عوامل

برخي كژريختيهاي مادرزادي با نقايص ويژه موجود در ژنها ياكروموزومها ارتباط ندارد. در عوض، به نظر ميرسند كه آنها در هنگام تعامل دو يا بيش از دو عامل ژنتيكي نتيجه ميشوند. به صورت فردي، اين عوامل ژنتيكي بيشتر گونه به حساب ميآيند تا نقص، ولي به صورت تركيبي سبب مشكلاتي ميشوند.

در موارد ديگر كژريختيها به دليل رابطه ميان عوامل ژنتيكي و محيطي ظاهر ميشوند. مثالهاي كژريختيهاي مادرزادي كه ناشي از تعامل عواملند عبارتند از اسپينابيفيدا (ستون فقرات باز) و بي مغزي، بيماري قلبي مادرزادي، لب و كام شكافته، پاي چماقي، در رفتگي مادرزادي قسمت بالايي ران. نه عوامل ژنتيكي و نه عوامل محيطي كه به اين اختلالات مربوط ميشوند به طور قطع شناخته شدهاند.

ويژگيهاي چهره كه خاص اف اِ اس است.

كودكان مبتلا به اف اِ اس با سه سابقه نژادي : (چپ) سرخپوست امريكايي، (وسط) سياهپوست، و (راست) سفيدپوست. هر سه كودك عقب ماندگي ذهني دارند.

شكل 3_4 ويژگيهاي چهره كودكان مبتلا به نشانگان جنين الكلي (اف اِ اس)

هفتههاي بعد از بارور سازي

شكل 5_3 تأثير استعمال دخانيات مادران بر وزن نوزاد

نمودار بالا ميزان رشد جنين را در طول سه ماه آخر بارداري نشان ميدهد. شاخص مادران معمولي مربوط به نوزاداني است كه در ايالات متحده متولد شدهاند. بعد از 36 هفته ميزان رشد يانحراف ازخط مستقيم را نشان ميدهد. اين كاهش بويژه بعد از دوره كامل (38هفته) احتما بيانگر تغذيه ناكافي جنين به سبب تغييرات جفت است. توجه داشته باشيد كه تأثير زيانبار بر وزن كودك ناشي از استعمال دخانيات فراوان يا برنامه غذايي نامناسب مادران است.

تابلو 3_1 عوامل محيطي پيش از تولّد و ناتواناييهاي يادگيري

در يك نشست علمي، پژوهشگراني كه در زمينههاي مختلف علمي فعاليت دارند، تأثيرات محيطي پيش از تولد شامل مصرف دخانيات، مشروب، داروها و آلوده كنندهها را بر ميزان بروز ناتواناييهاي يادگيري در دوره كودكي مورد بحث قرار دادند. ناتواناييهاي يادگيري اصطلاحي است كه براي معين ساختن مشكلات گوش دادن، صحبت كردن، خواندن، نوشتن، استدلال، يا رياضيات به كار ميرود كه به دليل مسائل مربوط به دستگاه عصبي پديد ميآيند. تنها در همين دهههاي اخير پژوهشگران دريافتهاند كه مشكلات يادگيري بعضي از كودكان از مشكلات موجود در دستگاه عصبي مركزي آنان منشأ ميگيرد. ميليونها كودك با هوش متوسط يا بالاتر ازحد متوسط ناتواناييهاي يادگيري دارند.

به رغم اين كه نظام آموزشي در تشخيص و آموزش كودكان مبتلا به ناتواناييهاي يادگيري به پيشرفتهايي نايل آمده است گروه پژوهشگران علوم گوناگون تلاش ميكنند به علل اين مشكلات و چگونگي پيشگيري آنها دست يابند. پژوهشگران در اين زمان بر اين توافق دارند كه به احتمال قوي رابطهاي ميان سطوح متعارفي از تأثيرات محيطي معين پيش از تولّد و ناتواناييهاي يادگيري بعدي آن وجود دارد. آنان اعتقاد دارند كه مصرف دخانيات، مشروب، داروها و

يا تماس با آلوده كنندهها براي زن باردار را نميتوان در هيچ سطحي بي خطر دانست. فقدان عقب ماندگي شديد يا نقايص جسمي قابل توجه از بروز صدمات وارده بر دستگاه عصبي مركزي كه موجب ناتواناييهاي يادگيري بعدي ميشود، پيشگيري نميكند. توصيه آنان اين است كه زناني كه باردارند يا احتمال بارداري آنان ميرود، از مصرف دخانيات، نوشيدن مشروبات الكلي، مصرف داروهاي با نسخه و بدون نسخه (به جز داروهايي كه مطلقاً براي سلامتي آنان ضروري است) و تماس با آلوده كنندهها خود داري كنند.

ناهمسازي خوني ميان مادر و جنين

ناهمسازي ياختههاي خوني مادر و جنين ميتواند سبب كژريختيهاي مادرزادي گردد. شديدترين كژريختيها به شرطي بروز ميكنند كه ياختههاي خوني قرمز مادر فاقد بخشي به نام عامل ارهاش Rh factr _ كه از خون نوعي ميمون به نام رزوس كشف شد_ باشد و يا ياختههاي خوني پدر داراي اين بخش باشد. بنابراين مادر را «ارهاش منفي» ميخوانند و پدر را «ارهاش مثبت». مشكلات زماني پديد ميآيد كه جنين مادر ارهاش منفي، خون ارهاش مثبت را ازپدر به ارث ميبرد. اگر خون چنين جنيني وارد جريان خون مادر شود، همان گونه كه اغلب در خلال پارگي عروق خوني كوچك در جفت اتفاق ميافتد، خون مادر پادتنهايي در برابر خون جنين توليد ميكند. توليد پادتنها نوعاً نخستين جنين را تحت تأثير قرار نميدهند، ولي جنينهاي بعدي به واسطه اين پادتنها ميميرند يا آسيب ميبينند. ناهمسازي ارهاش سبب تولد حدود پنج هزار مورد مردهزاد و بيست هزار مورد كژريخت مادر زاد در هر سال گشته است (گاردنر، 1983).

عامل ارهاش در ياختههاي خوني را ژن غالب كنترل ميكند. ساخت ژنتيكي را نميتوان تغيير داد،

درعين حال به دو صورت ممكن ميتوان عمل كرد. نخستين طرزعمل شامل تعويض منبع خوني جنين در زهدان پيش از تولد يا در زمان زايمان است. دومين طرزعمل شامل تزريق واكسني به نام روگامRhgam به مادران است تا جنينهايشان ازابتلا به بيماري ارهاش محافظت شوند. اين واكسن بايد در ظرف روزهاي تولد نخستين نوزاد ارهاش مثبت به مادر تزريق شود. هر دو طرزعمل اميد به كاهش ميزان بروز كژريختيهاي مادرزادي يا مرگ و ميرهاي ناشي از ناهمسازي ارهاش را تقويت ميبخشد.

مشاوره ژنتيكي (genetic cunseling)

هلن و فرانك (ر.ك: تابلو 3_2) از آن زوجهايي هستند كه درخواست مشاوره ژنتيكي يدارند. آنان قب فرزندي به دنيا آوردهاند كه داراي عقب ماندگيهاي چندگانه شديد است واز اين ميهراسند كه احتمال بارداري ديگري نيز وجود داشته باشد بدون اين كه براي احتمال تولد فرزندي با مشكلات مشابه، فكري كرده باشند. مشاوره ژنتيكي همان گونه يكه اين زوج تجربه كردند پنج مرحله اصلي داشت. او ، مشاور اطلاعاتي را در باره خانواده جمع آوري ميكرد و سپس حقايق پزشكي از جمله تشخيص، علت اختلال و كنترل دقيق آن را ابلاغ ميكرد. ثانياً، مشاور چگونگي تأثير وراثت را در ايجاد اختلال و خطر بازگشت آن اختلال توضيح ميداد. ثالثاً، مشاور راههاي مواجه شدن با خطر بازگشت اختلال را مختصراً شرح ميداد. رابعاً، مشاور راهنمايي و كمك خود را در انتخاب جريان عملي كه با ارزشها و معتقدات خانواده سازگار باشد ارائه ميداد. و خامساً، مشاور والدين را در سازگاري با اختلالات فرزندشان و خطر عود آن اختلالات ياري ميبخشيد. (بنيرشكهBenirschke و ديگران، 1976).

مشاوره ژنتيكي را ميتوان با رويههايي نظير آمنيوسنتز amnicentesis (استخراج و تحليل

مايع مربوط به مشيمه جنين در زهدان)، آزمايش خون، و سونوگرافي (استفاده از امواج صوتي براي نشان دادن شكل بندي جسمي ويژه جنين) تكميل كرد. آمنيوسنتز يمعمو بعد از شانزدهمين هفته بارداري انجام مي شود. مايع مربوط به مشيمه جنين با داخل كردن سوزني از طريق ديواره شكم به زهدان زن فراهم ميشود (ر.ك: شكل 3_6). م_ايع مربوط به مشيمه جنين شامل ياختههاي جنيني است و ميتوان براي تحليل ژنتيكي از آن استفاده كرد. آمنيوسنتز تنها زماني توصيه ميشود كه امكان به دنيا آوردن فرزند ناقص براي زن از حد معمول بيشتر است، نظير نشانگان داون كه بدين طريق قابل تشخيص است. تقريباً يكصد اختلال كروموزومي با تحليل سلّولهاي جنيني در پيش از تولد قابل كشف است. اسپينا بيفيدا و بي مغزي با آزمايش مايع مربوط به مشيمه جنين براي سطوح بالاي پروتئينهاي جنيني نظير پروتئين جنيني آلفا(ا اف پي) تشخيص داده ميشود. علاوه براين ، آمنيوسنتز اطلاعات اتفاقي جالبي از قبيل جنس جنين را ميتواند فراهم سازد.

تابلو 3_2 مشاوره ژنتيكي

هلن و فرانك كودك دو سالهاي با معلوليتهاي چندگانه دارند. از هنگام تولد، سارا در برنامه ويژهاي براي نوزادان بسيار تهديد شونده ثبت نام كردهاند. هلن و فرانك در جلسات والدين شركت ميكنند و ميكوشند كه اهداف برنامه را در مورد سارا در خانه اجرا كنند.

هلن و فرانك خواهان كودك ديگري هستند، ولي نگران آنند كه آيا ميتوانند با آن كودك با چنان معلوليتهاي ذهني و جسمي شديد كنار بيايند. آنان تصور ميكردند كه لازم است خودشان در باره قبول خطر زايمان ديگر تصميم بگيرند، تا سرانجام پزشك ويژه هلن پيشنهاد كرد كه آنان در صدد استفاده

از مشاوره ژنتيكي در يك مركز پزشكي بزرگتري باشند.

مشاور آنان روشن ساخت كه معلوليت سارا از طريق ژنتيكي انتقال يافته است و احتمال خطر در مورد تولد فرزند دوم نيز با همان مشكلات وجود دارد.

حدود چهار ماه كه از بارداري هلن ميگذشت، مقداري از مايع مربوط به مشيمه جنين خارج شد و مورد آزمايش قرار گرفت. چندين هفته بعد، هلن و فرانك از دانستن اين نكته به هيجان آمدند كه دختر دومي كه انتظارش را ميكشيدند مبتلا به معلوليتهاي سارا نيست. هيچ كس نميتوانست به آنان اطمينان دهد، ولي دست كم آنان توانستند مشكلي را كه بيش از همه از آن ميترسيدند بر طرف سازند.

شكل 3_6 آمنيوسنتز

ي_ك س_وزن از طريق ديواره پاييني شكم و ديواره زهدان به حفره مربوط به مشيمه جنين داخل ش__ده است. سرن_گي به آن متصل است و مايع مربوط به مشيمه جنين براي مقاصد يتشخيصي از آن خارج ميشود. (مث براي كشتهاي سلّولي يا مطالعات پروتئيني). آمنيوسنتز نسبتاً عاري ازخطر است بويژه وق__تي كه با سونوگرافي براي تعيين محل جفت همراه شده باشد. خطر آس__يب ديدن ج__نين با س_وزن با استفاده از سونوگرافي به حداقل ميرسد. اين تكنيك يمعمو در هف__تههاي پانزده ت_ا ش_انزدهم بارداري ان_جام ميشود. پ_يشتر از اي_ن مرحله رشد، ماي_ع مربوط به مشيمه جنين نسبتاً ناچيز است و در نتيجه بيرون كشيدن آن

به گونهاي كه مادر يا جنين به خطر نيفتند مشكلتر است. مقدار فراواني مايع مربوط به مشيمه جنين (افزايش مايع آمنيوتيك در جريان بارداري) به صورتي كه در شكل نشان داده شده است، وجود دارد.

يآمنيوسنتز بايد معمو تا حدود شانزده هفته بعد از بارور سازي به تعويق

افتد تا براي استفاده از شيوهاي بي خطر، مايع مربوط به مشيمه جنين به مقدار كافي موجود باشد. سپس چندين هفته براي تحليل لازم است و اين بدين معني است كه نتايج تحليل تا قبل از ماه پنجم بارداري فراهم نميآيد. انتظار والدين براي به دست آوردن اين اطلاعات تا اواسط دوره بارداري موجب ميشود كه آنان بار هيجاني سنگيني را متحمل شوند.

با سونوگرافي يا فراصوت ultrasund ميتوان بعضي ازتشخيصها را تأييد ونيز ظهور هيدروسفالي، تجمع آب د رمغز را معين ساخت. فراصوت، صوتي است با بسامدهايي بالاتر از دامنه شنوايي انسان و طول موجهايي كوتاهتر از طول موجهاي صوتي قابل شنيدن. نه تنها تكنيكهاي فراصوت در تشخيص برخي مسائل جنيني مفيد است بلكه در تهيه طرح رشد جنين و تعيين محل جنين در خلال شيوههاي ديگر نظير آمنيوسنتز نيز به كار ميآيد. دستگاه صوتي بيمارستان كه روي شكم و بالاي زهدان زن باردار قرار داده ميشود تصويري از جنين ارائه ميدهد. اين تصوير توسط پزشكان آزموده تفسير ميگردد و اغلب آنان معتقدند كه در مورد معاينات فراصوتي عوارض جانبي وجود ندارد.

متأسّفانه، هيچ كدام ازاين شيوهها سلامتي جنين را تضمين نميكند، زيرا تعدادي نارساييهاي تولد وجود دارند كه پيش از تولد آشكار نميشوند. ولي حدود 97 در صد بيماراني كه در وضع مخاطره آميزي به سر ميبرند، با استفاه از اين شيوهها دريافتند كه جنين آنان را نارساييهايي مشكوك تهديد نميكند.

ضميمه ديگري براي مشاوره ژنتيكي عبارت است از آزمايشي كه از حاملان نارساييهاي ژنتيكي به عمل ميآيد. اين آزمايش زماني مفيد است كه حاملان اين ويژگي نسبت زيادي از جمعيت را تشكيل دهند. البته هيچ

خطري حامل اين ويژگي را تهديد نميكند; فقط زماني مسأله ايجاد ميشود كه كودك از والديني متولد شود كه هردو حامل يك ويژگي مضر باشند يا از مادري زاده شود كه داراي نارسايي مربوط به كروموزوم X است. معلوم شده است كه با آزمايشهاي ساده خون ميتوان حاملان ويژگيهايي نظير ياخته داسي و ياتالاسمي را مشخص كرد. در صورتي كه به ويژگي ياخته داسي توجه كنيم، هشت درصد سياهان آمريكايي حامل ژن ناقص ياخته داسي هستند، و يك كودك ياز ششصد كودك سياه مآ به بيماري كم خوني ارثي ناشي از اختلال در ساخته شدن هموگلوبين مبتلا ميشود. اين بيماري سبب خستگي، تنگي نفس، درد، كمي مقاومت در برابر عفونتها وانسداد رگهاي خوني در اندامهاي داخلي ميگردد. با انتقال خون گاه به گاه ميتوان برخي بيماران را زنده نگاه داشت ولي تاكنون براي كم خوني ارثي ناشي از اختلال در ساخته شدن هموگلوبين درماني ارائه نشده است. در مورد تالاسمي، حدود يك نفر از ميان 25 نفر افراد ايتاليايي يا يوناني تبار حامل اين بيماري هستند ويك كودك از ميان 2500 كودك شيرخوار به نوع حاد اين بيماري مبتلا مي شود. كودكان مبتلا به تالاسمي ابتدا سالم به نظر ميرسند ولي در طول سال اول يا دوم بعد از تولد عفونتهاي فراواني در آنان پديد ميآيد، دچار بزرگي جگر و طحال و شكنندگي استخوانها ميشوند. انتقال خون به اين كودكان براي ادامه زندگي آنان حياتي است ولي بازهم به درمان قطعي نخواهد انجاميد.

برنامههاي سرند كردن در مورد حاملان برخي نارساييهاي سوخت و سازي نظير بيماري تي _ ساكسTay - Sachs نيز ارائه شده است. سطوح

آنزيمي در ياختههاي خون يا پوست را ميتوان به منظور شناسايي حاملان بيماري تي _ ساكس و بيماريهاي مربوط به آن اندازهگيري كرد. تي _ ساكس از هر سي تن فرزندان يهودي اشكنازي Ashkenazi حامل نارسايي تقريباً يك تن را مبتلا ميسازد. كودكي كه با ابتلا به بيماري تي _ ساكس متولد ميشود، درمان پذير نيست. از حدود شش ماهگي مغز و سلسله اعصاب از كار ميافتد و به بدتر شدن و مرگ در دوره اوليه كودكي منتهي ميشود.

برنامههاي سرند كردن براي نوزادان نيز تهيه شده است. فنيل كتون اوريكPhenylketnuria(PKU) (پي كي يو) نوعي بيماري كه منجر به عقب ماندگي ميشود، از طريق ژن نهفته انتقال مييابد و در 18000 تولد يك بار پديدار ميشود. پيپي يو پيش از تولد قابل كشف نيست ولي در صورتي كه دستور رژيم غذايي مخصوصي از تولد كودك تا پنج سالگي يا بيشتر رعايت شود قابل درمان خواهد بود. تقريباً لازم است كه تمام ايالات براي همه نوزادان مبتلا به پي كي يو برنامه سرند كردن را معمول دارند.

برنامههاي سرند كردن و مشاوره ژنتيكي شامل شركت كنندگاني است كه با تصميمگيريهاي بسياردشوار اخلاقي سروكار دارند.اگرمردي متوجه شودكه حامل نوعي بيماري ژنتيكي است، آگاهي از اين وضع چه نتايجي در برنامههاي او در مورد ازدواج و داشتن فرزن دربر خواهد داشت؟ يا اگر نتايج آمنيوسنتز نشان دهد كه جنين به دليل نارسايي ژنتيكي چند نوع معلوليت دارد، آيا زن و شوهر مانع ادامه باداري ميگردند يا خير؟ سقط جنين در اين كشور از زمان تصميمگيري دادگاه عاليSupreme Curt در سال 1973 عملي قانوني بوده است، ولي بازهم قانوني بودن سقط

جنين آنان را در اين تصميم كه به رغم تمايل به بارداري از آن خودداري كنند ياري نميدهد. هرچه علم پزشكي به پيشرفتهايي نايل آيد، امكان اختيار،انتخاب و مواجهه براي كساني كه در صدد داشتن فرزند هستند يا كساني كه باردار شدهاند دشوارتر ميگردد.

حتي با آگاهي نسبي ازاختلالات ژنتيكي موجود امروز ، بنيرشكه و ديگران (1976) بيان داشتهاند كه اگر تمام زنان باردار 35 سال به بالا از شيوه آمنيوسنتز استفاده ميكردند و ترجيح ميدادند كه جنينهاي مبتلا به نشانگان داون را سقط كنند، ميزان بروز اين اختلال به 57 درصد كاهش مييافت و اگر همه زنان باردار سي سال به بالا سرند ميشدند و سقط جنين را ترجيح ميدادند،ميزان بروز آن اختلال به 73 درصد نزول يمييافت. با شيوه مشابهي در اثر ازدياد برنامههاي سرند كردن ومشاوره ميتوان كام بيماريهاي كم خوني ارثي ناشي از اختلال در ساخته شدن هموگلوبين و تي _ ساكس را پيشگيري كرد. گروه بنيرشكه از ديدگاه احتمالات پزشكي به اين موضوع مينگرند ولي تصميمات مربوط به هر خانوادهاي كه در اين آمار آمده است در فضايي از اخلاقيات و ارزشها قرار ميگيرد. همه سؤالات و پاسخهايي كه خانوادهها در مورد آنها دچار تشويش هستند،اهميت حياتي در مطالعه رشد كودك دارد.

دستگاههاي توليد مثل

ادامه وجود هرگونهاي به وجود شيوه توليد نسلهاي جديد بستگي دارد. توليد مثل انسان شامل پيوند سلولهاي جنسي نر و ماده است. در قسمت بعدي پيوند موفق اين سلولهاي جنسي يعني بارور سازي تشريح ميشود. به عنوان زمينهاي براي درك بارور سازي و به دنبال آن رشد پيش از تولد، نگاه مختصري بر توليد مثل نر و ماده ميافكنيم.

توليد مثل جنس نر

كار كرد جنسي نر و ماده تحت كنترل غده هيپوفيز كه در ته مغز واقع است قرار دارد. غده هيپوفيز نيز به نوبه خود تحت كنترل هيپوتالاموس كه جزء ديگري از مغز است، قرار دارد. از زمان بلوغ، غده هيپوفيز بافت بيضهاي مردان را تحريك ميكند تا منبع بادوامي از هورمونهاي جنسي و در نتيجه اسپرم فراهم آورد.

دماي بدن براي اين كه در آن اسپرم توليد شود بيش از حد بالاست. به همين دليل، پيش از تولد، غدد جنسي يا بيضهها به درون پوست بيضه فرو ميافتند. برخي اوقات اين حركت صورت نميگيرد و استفاده از عمل جراحي ضروري است.

وقتي مردي بالغ يا در حال بلوغ از لحاظ جنسي تحريك ميشود، بافت قابل نعوظ ازخون پر ميشود، آلت جنسي او سفت ميشود، و اسپرم سريعاً به بخش بالايي ميزراه ازطريق طناب منوي حركت ميكند. در آنجا پروستات موادي به آن ميافزايد كه اسپرم و زهدان را با هم تحريك ميكند; كيسههاي مني مادهاي حاوي شكر را وارد ميكنند. در انزال، سه تاپنج سانتي متر مكعب از مايع مني شديداً به كمك عضلات لگن از طريق ميزراه پمپ ميشود. در اين مايع مني چند صدميليون اسپرم وجود دارند كه شديداً شناورند.

هر اسپرم داراي يك سر است كه

محتوي ماده ژنتيكي است و يك دم كه آن سر را به جلو ميراند. اسپرمها در حالي كه سرهايشان در يك جهت است همه به طرف جلو حركت ميكنند. آنها آن قدر كوچكند كه بيليونها عدد را ميتوان در يك قاشق غذاخوري جاي داد. در محيط مناسب، مانند محيطي كه بدن زن فراهم ميآورد، اسپرم براي چندين روز به حيات خود ادامه ميدهد.

در آميزش جنسي، اسپرم، از طريق توده مسدود كننده مخاطي در گردن رحم وارد زهدان ميشود. بافت اين مخاط در اوقات مختلف چرخه قاعدگي متفاوت است. وقتي كه يك تخمك در شرف ورود به لوله رحم به سر ميبرد مخاط صاف و روشن است و راه را براي عبور اسپرم ازمهبل به زهدان باز ميگذارد.

توليد مثل جنس ماده

در زنان غده هيپوفيز بر روي تخمدانها عمل ميكند و اين عمل تقريباً در چرخههاي قاعدگي چهار هفتهاي كه در هنگام بلوغ آغاز ميشوند صورت ميگيرد. يك ميليون سلول تخم در تخمدانهاي زن در هنگام تولّد وجود دارد. حدود دو هفته كه از چرخه قاعدگي بگذرد، غده هيپوفيز هورمونهايي را ترشح ميكند كه سبب ايجاد يكي از فوليكولهاfllicles در تخمدان ميگردد كه مايع جذب ميكند، بزرگ ميشود، ميتركد و تخمك آزاد ميسازد. بدين ترتيب تخمكگذاري انجام ميشود. قطر اين تخمك پنج هزارم اينچ است و بزحمت با چشم غير مسلّح قابل رؤيت است. بعد از تخمكگذاري، فوليكول كه تخمك در آن رشد كرده است، هورموني به نام پروژسترون توليد ميكند تا از به عمل آمدن تخمهاي ديگر ممانعت كند و جدار زهدان را براي تخمك آماده سازد. اگر بارور سازي صورت نگيرد لايه زهدان در طول قاعدگي دفع

ميشود واين فرايند به طور كامل دو باره آغاز ميشود.

وقتي كه تخمك از فوليكول تركيده آزاد شد، به سمت دهانه لوله رحم پيش ميرود. لوله رحم حدود چهار يا پنج اينچ طول دارد و تخمكهايي را ازتخمدان مجاور ونيز گاهي از تخمدان مقابل خود ميپذيرد.

تخمك طي يك دوره تقريباً 24 ساعته ميتواند بارور شود. اگر بارور سازي صورت نگيرد، تخمك از هم ميپاشد و در دوره قاعدگي بعدي به همراه لايه زهدان دفع ميشود.

بارور سازي

بارور سازي فرايند شروع زندگي جديدي است. اين فرايند با تماس اسپرم و تخمك آغاز ميشود و با آميختگي كروموزومهاي پدر و مادر پايان مييابد. حاصل تركيب اسپرم و تخمك زيگوت ناميده ميشود. اين زيگوت نخستين ياخته يك موجود زنده در حال رشد است. علاوه بر ايجاد يك زندگي جديد، بارور سازي سه نقش مهم ديگر نيز عهده دار ياست. او اتحاد اسپرم وتخم كه هر كدام حامل 23 كروموزوم است، تعداد متداول 46 كروموزوم را در زيگوت ذخيره ميسازد. ثانياً نيمي از كروموزومهايي كه به سوي زيگوت حركت ميكنند از طرف مادر و نيمي از طرف پدر است; در نتيجه زيگوت آميزه منحصر به فردي از ويژگيهاست. ثالثاً جنس زيگوت با نوعي از اسپرم تعيين ميشود كه تخمك را بارور سازد.

زيگوت، اوايل هفته اول بعد از بارور سازي را در لوله رحم در راه به سوي زهدان به سر ميبرد. تخمدان از طريق پيامهايي عضلات لوله رحم را در همان حال كه تخمك به سمت زهدان حركت مي كند تحت كنترل دارد. در طول اين مدّت لوله رحم گروهي از سلّولهاي در حال رشد را تغذيه ميكند.

در لوله رحم،

زيگوت دستخوش تقسيم سلّولي ميگردد. قبل ازاين كه كلّ سلّول تقسيم شود هر كروموزوم دقيقاً دو برابر ميگردد. آنگاه دو كروموزوم مشابه از هم جدا مي شوند و به صورت دو سلول جديد به نام بلاستومر در ميآيند. ساير تقسيمات سلّولي سريعاً به شيوه منظّمي ادامه مييابند و بلاستومرهاي هرچه كوچكتري را توليد ميكنند. مكانيزم دو برابر سازي يك سلسله سلّولهاي جديد نامحدود را تقويت ميكند تا مواد ژنتيكي يكسان را دريافت دارند.

تا روز سوم بعد از بارور سازي، كرهاي حاوي تعداد تقريباً شانزده بلاستومر تشكيل ميشود. در حدود پنج يا شش روز بعد از بارور سازي، جنين به زهدان ميرسد. در اين زمان دو بخش متفاوت قابل شناسايي است: يك توده ياخته داخلي كه تدريجاً به صورت انسان تغيير شكل مي دهد، و ياختههاي خارجي كه بعداً به جفت placenta (اندامي كه مبادله مواد موجود در جريان خون مادر و زندگي تازه در حال رشدي را فراهم مي سازد) تبديل ميشود.

برآورد شده است كه از يك سوم تا يك دوم كلّ زيگوتها حتي تا دو هفته بعد از بارور سازي نيز دوام نميآورند. قطع بارداري پيش از آن كه حيات جديد بتواند تا مرحله زايمان ادامه پيدا كند، سقط جنين abrtin ناميده ميشود. تقريياً تمام سقط جنينها در چند هفته اول به طور خود بخودي انجام مي شود، حتي قبل از آن كه زنها از بارداري خويش آگاه شوند. اطلاعات حاصله از مطالعات نشان ميدهد كه ناهنجاريهاي كروموزومي درحدود پنجاه درصد سبب سقط جنينهاي خود بخودي ميگردد (مور، 1983).

3_7 دستگاههاي توليد مثل مرد و زن

نمودار مقاطع سهمي از ناحيه لگن كه نشان دهنده اندامهاي توليد مثل است. الف، زن.

ب، مَرد. (Frm K.L.Mre: "Befre We Are Brn, 2nd ed. Philadelphia: W.B. Saunders C.,1983, p.11.) در سالهاي اخير، پژوهشگران تخمكهاي انسان را در آزمايشگاهها با موفقيت ساختهاند. اين بارور سازي آزمايشگاهي لقاح in vitr fertilizatin (در مقابلبارور لقاح in viv fertilizatin خارجي يا عادي) ناميده ميشود. بعد از اين كه كرهاي حاوي داخلي تقريباً شانزده بلاستومر از طريق تقسيم سلّولي تشكيل ميشود، زيگوت از آزمايشگاه به زهدان مادر انتقال داده ميشود. تعدادي از كودكان سالم، كه گاهي آنان را «كودكان لوله آزمايش» مينامند با اين شيوه از زنان نازا متولد ميشوند.

رشد پيش از تولّد

رشد پيش از تولد به طرق گوناگون به مراحلي تقسيم ميشود. متخصّصان مامايي و والدين منتظر فرزند غالباً بارداري را به سه دوره مساوي يا سه ماههtrimester تقسيم ميكنند. لكن تقسيم بندي مشروحتري وجود دارد كه رويان شناسان ، كه رشد پيش از تولد را بررسي ميكنند، ارائه ميدهند.

رويان شناسان به سه مرحله اشاره ميكنند كه مربوط به رشد بعد از بارور سازي است. در نخستين مرحله _ لانهگيريimplantatin _ حياتي كه در هنگام بارور سازي تحقق يافته است زيگوت نام دارد. مرحله دوم بعد از لانهگيري آغاز ميشود كه در خلال هشت هفته اول بعد از بارور سازي گسترش مييابد. طي مرحله دوم، حيات در حال رشد رويان ناميده ميشود. سومين و آخرين مرحله در هفته نهم بعد از بارور سازي آغاز ميشود و تا تولد ادامه مييابد. در اين مرحله رويان انسان را جنين نام مينهند كه در لاتين «فرزندffspring » معني ميدهد. جنين در مرحله سوم بسياري از خصوصيات انساني قابل تشخيص را دارد. در اين كتاب از راه و رسم

رويان شناسان پيروي شده است و رشد پيش از تولد به مراحل لانهگيري، روياني و جنيني تقسيم ميشود.

پيگيري جريان رشد پيش از تولد انسان تقريباً مانند سفري خيالي به نظر ميرسد. نسل والدين جديد هنگامي كه به نوزادي مينگرند كه از اتحاد اسپرم و تخمك رشد يافته است احساسي آميخته با حيرت، شگفتي و احترام پيدا ميكنند.

مرحله لانه گيري

لانهگيري جاي گرفتن زيگوت در جايي است كه بتواند تغذيه و رشد كند. فرايند لانهگيري تا پايان هفته دوم بعد از بارور سازي تكميل ميشود. به هنگام لانهگيري، زيگوت كرهاي است مركب از سلولهاي خارجي كه جفت را براي تقويت رشد تشكيل خواهد داد و سلّولهاي داخلي كه به انسان تبديل خواهد شد.

معموليترين و سالمترين جا براي لانهگيري پيرامون ميانه زهدان است. در عين حال گاهي اوقات لانهگيري با فاصلهاي از مهبل در نزديكي مدخل زهدان صورت ميگيرد و در چنين حالتي _ وضعيتي به نام جفت سر راهي _ حفت ميتواند اين مدخل را بپوشاند و در طول بارداري سبب خونريزي جدّي شود. در مورد جفت سرراهي، به نظارت منظم پزشكان جهت به حداقل رساندن خطرات نياز است.

اين امكان وجود دارد كه لانهگيري در خارج از حفره زهدان صورت گيرد. بيش از نوددرصد از اين لانهگيريهاي خارج اززهدان (كه لانهگيري نابجاectpic مينامند) در لولههاي رحم صورت ميگيرد. طي هشت هفته يا كمتر از زمان بارور سازي، بارداريهاي يدر لوله رحم معمو به پارگي لوله رحم، خونريزش، و مرگ رويان منجر ميشود. پارگي و خونريزش زندگي مادر را به خطر مياندازد و برداشتن لوله پاره شده به وسيله جراحي ضروري است.

مرحله روياني

مرحله روياني بعد از لانهگيري آغاز ميشود و تا پايان هفته هشتم بعد از بارور سازي ادامه مييابد. در طول مرحله روياني تمام اندامهاي اصلي شكل ميگيرند، گرچه نقش آنها همچنان در كمترين حدّ است. به اين دليل كه اندامها در حال رشد هستند، وقتي رويان در معرض عوامل كژريختي قرار ميگيرد امكان پديد آمدن كژريختيهاي مادرزادي اصلي وجود دارد.

تغييرات برجستهاي در ظاهر رويان

در طول اين مرحله روي ميدهد. در طول هفته سوم بعد از بارور سازي، رويان به يك قرص شباهت دارد. با اين وجود تا هفته هشتم، رويان ظاهر متمايز انساني پيدا كرده است. به دليل اهميت تغييرات در طول اين مرحله، ما آنها را هفته به هفته زمانبندي ميكنيم و آغاز آن را هفته سوم بعد از بارور سازي در نظر ميگيريم.

هفته سوم هفته سوم بعد از بارور سازي غالباً با اولين دورهاي كه قاعدگي صورت نميگيرد مصادف است اغلب آزمونهاي بارداري وجود هورموني به نام گونادوتروپين كوريونيك انساني (اچ سي جي) Human Chrinic gnadtrpin (HCG) را كه ازجفت نشأت ميگيرد ثابت ميكنند. اين هورمون وارد خون مادر ميشود تا از قاعدگي جلوگيري كند وازطريق كليهها دفع ميشود و با آزمايش ادرار قابل كشف است. گرچه قطع قاعدگي ممكن است اولين نشانه بارداري باشد ولي اين امر الزاماً به اين معنا نيست كه خونريزي در زمان موردانتظار قاعدگي نشان دهنده عدم بارداري باشد. مقداري خونريزي نيز ميتواند از ناحيهاي كه زيگوت لانهگيري ميكند صورت گيرد.

هفته سوم به دليل اينكه ساختهاي شاخصي طي آن شكل ميگيرند اهميت دارد. در اين دوره زمينه تشكيل جمجمه، جناغ، و ستون فقرات، دستگاه عصبي مركزي، و دستگاه قلبي _ عروقي اوليه فراهم ميشود. در واقع اعتقاد بر اين است كه گردش خون تا پايان هفته سوم آغاز ميشود و دستگاه قلبي _ عروقي را براي نخستين بار به كار مياندازد. در هفته سوم، قرص رويان ازحالت گرد به صورت گلابي در ميآيد.

هفته چهارم تا هفته چهارم جفت به حدّ كافي رشد كرده است تا تبادلات ميان رويان و مادر را

تسهيل كند. آب ، مواد غذايي و هورمونها از خون مادر به رويان ميرسند. مواد زايد از طريق جفت از رويان به مادر انتقال مييابد. در طول هفته چهارم، بند ناف بتدريج شكل ميگيرد.

با وجود اين كه اساس تشكيل اندام در سه هفته اول فراهم ميشود، تنها در هفته چهارم است كه اندامهاي اصلي بتدريج شكل قطعي خود را پيدا ميكنند. دستگاه عصبي، دستگاه قلبي _ عروقي، و دستگاه كليوي دستخوش انبساط سريعي ميگردند. نخستين اندامهاي حسّي _ مقدمات گوش دروني، عدسيهاي چشم و نيز زبان ظاهر ميشوند. جوانههاي شش شكل ميگيرند و حدود مري و شكم مشخص ميشوند.

رشد سريع اندامهاي داخلي بر ساخت خارجي رويان اثر ميگذارد. در طول هفته چهارم رويان از حالت قرصي شكل به ساختاري لولهاي شكل تبديل مييابد. نواحي سرو گردن به طور نامتناسبي بزرگ هستند. در اواخر هفته چهارم جوانههاي دست و پا ظاهر ميشوند.

هفته پنجم در آغاز هفته پنجم رشد اندازه رويان هفت ميليمتر يعني چيزي حدود قطر اغلب مدادهاست. در عين حال كه رويان كوچك است، تا اين زمان اغلب اندامهاي آن ظاهر شده است. رشد اين اندامها در هفته پنجم سريعتر ميشود و ساختهاي جديد نظير مخ، مخچه و طحال نمايان ميشوند.

برجستهترين تغيير در طول هفته پنجم، رشد چهره رويان است. با بزرگ شدن نيمكرههاي مغزي، پيشاني و گوديهاي چشم و بيني نمايان ميشوند. تا پايان هفته پنجم، چهره به صورت انساني قابل شناسايي در ميآيد.

چند تغيير مهم ديگر نيز در هفته پنجم پديد ميآيد. جوانههاي عضو دست و پا نشان دهنده رشد دست و پاست. اعصاب نخاعي، اعصاب جمجمه و گوديهاي بيني شكل ميگيرند. مري

امتداد پيدا ميكند و شكم بر محور خود ميچرخد. توده جگر بزرگ مي شود وقلب ازصورت اندامي با دو حفره به اندامي با چهار حفره تبديل ميشود. اندامهاي تناسلي داخلي و خارجي شكل ميگيرند ولي هنوز تمايزي ميان جنس نر و ماده به چشم نميخورد.

هفته ششم در ابتداي هفته ششم، رويان حدود چهارده ميليمتر طول دارد. مهمترين نشانه هفته ششم رشد اين است كه دستگاه عصبي _ عضلاني، هر چند در سطحي ابتدايي، شروع به كار ميكند. لمس كردن پوست رويان پاسخ حركتي او را بر ميانگيزد كه نخستين مرحله در جهت حركت خودبخودي در هفتههاي بعدي است. در هفته ششم تغييرات چهره دو باره درخور توجه است. لب بالايي شكل ميگيرد، چشمها به حركت در ميآيند و به روبرو متوجه ميشوند، گوشها مشخص ميشوند و بيني اينك داراي ينوك ميشود. با اين تغييراتي كه صورت ميگيرد چهره نيز به صورت كام انساني در ميآيد.

تغييراتي نيز در دستگاه ادراري _ تناسلي صورت ميگيرد. در هفته ششم اندامهاي تناسلي داخلي به طور مشخص تخمدانها يا بيضهها را شامل ميشوند. لكن، اندامهاي تناسلي خارجي تا مراحل رشد بعدي مشخص نميشوند.

هفتههاي هفتم تا هشتم هفتههاي هفتم و هشتم بخش پاياني مرحله روياني رشد را مشخص ميسازند. بطور كلي رشد مداوم اندامها در مقايسه با رشد در مراحل پيشين نسبتاً كمتر است. چند تغيير خارجي صورت ميگيرد: نسبت دست و پا بتدريج با نسبت دست و پا در بزرگسالان برابري ميكند. انگشتان دست و پا بيشتر رشد ميكنند، پلكها پهن مي شوند و خطوط اطراف بدن گردتر ميگردند. تا پايان هفته هفتم تشكيل اندامها و دستگاههاي اندامي كامل ميشود.

رويان همچنان كوچك است واندازه آن در آغاز هفته 23 و در پايان آن سي ميليمتر است.

گاهي اوقات در طي هفته هفتم يا هشتم رشد، مادر ممكن است متوجه شود كه دوره قاعدگي دوم حذف شده است. او ممكن است براي اطمينان از بارداري خود به پزشك يمراجعه كند و تحت معاينات منظمي قرار گيرد. لكن پيش از آن كه مادر احتما از باردارياش آگاه باشد، هر نوع عامل كژريختي در طول مرحله روياني زيانهاي جدي وارد ميسازد.

مرحله جنيني

كلمه جنين fetus از كلمهاي لاتيني به معناي زاده مشتق شده است. شروع مرحله جنيني نقطهاي است كه در آن زندگي جديد به صورت انسان مشخصي در ميآيد. هفته ينهم پس از بارور سازي معمو آغاز اين مرحله در نظر گرفته ميشود. مرحله جنيني در يهنگام تولد كه معمو 38 هفته بعد از بارور سازي صورت ميگيرد، به پايان ميرسد. مرحله جنيني عمدتاً با رشد وتمايز بافتها وارگانها مشخص ميشود. چندان ساختهاي جديدي طي مرحله جنيني ظاهر نميشوند، ولي تغييرات برجستهاي از لحاظ اندازه و وزن پديد ميآيند. رشد در مرحله جنيني در واحدهاي چهار يا پنج هفتهاي توصيف شده است.

هفتههاي نهم تا دوازدهم در طول چهار هفته اول مرحله جنيني طول جنين بيش از دو برابر ميشود. در پايان دوازده هفته از آغاز بارور سازي نسبت دستها متناسب با دست بزرگسالان شده است. لكن پاها چندان رشد نكرده و نسبتاً كوتاهتر از طول نهايي خود است. رشد سر در مقايسه با رشد ساير بخشهاي بدن بكندي پيش ميرود (رك: شكل 3_8).

اندامهاي تناسلي خارجي نرها و مادهها در آغاز هفته نهم مشابه به نظر ميرسند. لكن تا

هفته دوازدهم شكل تناسلي بالغ ظاهر ميشود. جنين در طول هفتههاي نهم تا دوازدهم شروع به تكان خوردن ميكند ولي مادر هنوز اين تكانها را احساس نميكند.

هفتههاي سيزدهم تا شانزدهم برجستهترين تغييرات در اندازه اندامها به صورتي كه در شكل 3_9 مشاهد ميشود در طول اين هفتهها صورت ميگيرد. تا هفته شانزدهم پاها درازتر شدهاند و سر و دست و بدن اندازهاي متناسب با اندامهاي بزرگسالان را پيدا ميكند. اگر از اشعه X استفاده شود، اسكلت بروشني قابل مشاهده است.

دوران بارور سازي بر حسب هفته

شكل 3_8 تغيير تناسب بدن در طول مرحله جنيني

نمودار بالا تغيير تناسب بدن را در طول مرحله جنيني نشان ميدهد. تا هفته 36 اطراف سر يو شكم تقريباً برابر ميشوند. بعد از آن،اطراف شكم احتما بزرگتر ميشود. همه مراحل با ارتفاع كلي يكساني رسم شدهاند.

هفتههاي هفدهم تا بيستم طي اين چهار هفته، تكانهاي جنين كه اولين حركات قابل تشخيص جنينquickening معروف است غالباً توسّط مادر احساس ميشود. رشد طي اين هفتهها كند ميشود ولي چربي تشكيل ميشود و منبعي حرارتي براي اطفال بعد از تولد فراهم ميآورد.

پوست با قشري چرب و پنير مانندVernix casesa پوشيده شده است كه پوست جنين را از اثرات مايع مربوط به مشيمه جنين حفظ ميكند. تا هفته بيستم، جسم جنين از موي كرك دار نرميlanug پوشيده ميشود كه در جهت نگهداري قشر ياد شده روي پوست عمل ميكند. مو همچنين روي پوسته سر و ابرو ميرويد.

هفتههاي 21 _ 25 ياين پنج هفته زمان افزايش وزن اساسي جنين است. همه اندامها كام رشد يميكنند ولي جنينهايي كه در اين موقعيت متولد ميشوند احتما ميميرند، زيرا دستگاه تنفس آنان هنوز رشد نيافته است.

شكل 3_9 تغيير اندازههاي بدن در طول مرحله جنيني

مرحله روياني در پايان هفته هشتم پايان مييابد; تا اين زمان، تغييرات نخستين همه ساختهاي اساسي نمايان ميشود. دوره جنيني كه از هفته نهم تا تولد ادامه دارد با رشد و گسترش يساختهاي بدني مشخص ميشود. جنس جنين تا هفته دوازدهم كام تميز داده ميشود معلوم شده است كه جنينها در اين مرحله قابليت يادگيري دارند. در يك مطالعه كلاسيك (اسپلت،1948) يك لرزش همراه با يك صداي بلند ايجاد شد كه جنينها را به لگد زدن واداشت. بعد از چندين بار تكرار اين عمل، جنينها هنگام ارائه

لرزش و بدون وجود سر و صدا، لگد ميزدند.

هفتههاي 26 _ 29 دستگاه تنفس بتدريج رشد كامل پيدا ميكند و دستگاه اعصاب قابليت اداره حركات تنفسي وكنترل حرارت بدن را مي يابد. بنابراين براي جنينهايي كه رشد كافي نيافتهاند و بعد از بيست و شش هفتگي به دنيا ميآيند، امكان زنده ماندن وجود دارد.

چربي بيشتري كه در زير پوست تشكيل ميگردد ظاهري صافتر و گردتر را پديد ميآورد. غالباً جنينها با نزديك شدن زمان تولد بتدريج وضعيتي وارونه پيدا ميكنند. در جنس نر، بيضهها بتدريج فرو ميافتند.

هفتههاي 30 _ 34 تاپايان اين دوره، دستها و پاهاي جنين غالباً رشد كامل مييابد. در فاصله سي هفته از بارور سازي، اندازه مردمكهاي جنين در اثر برخورد با نور تغيير ميكند. هفته هاي 35 _ 38 در فاصله 35 هفته از بارورسازي، جنينها به طور استوار قوام پيدا ميكنند و خودبخود به طرف نور متمايل ميشوند. رشد كند ميشود، ولي اغلب جنينها تا اين زمان به صورت گرد در آمدهاند. وزن و قد جنين در هنگام تولّد به ترتيب هفت پوند ] 1/3 كيلوگرم [ و 5/19 اينچ ] 5/49 سانتي متر [ است. در هنگام تولّد، هم جنس نر و هم ماده داراي قفسه سينه برجسته و سينههاي پيش آمده هستند.

تولد در حدود 38 هفته از زمان بارورسازي قابل انتظار است و اغلب نوزادان با اختلاف ده يا پانزده روز در پايان اين دوره متولد ميشوند. بارداريهاي دوم و بعدي از يبارداريهاي اوليه بيشتر طول ميكشد; اين كودكان معمو در هنگام تولد از همشيرهاي بزرگتر خود جثّه درشتتري دارند.

نظرپردازي در باره ارتباط ميان مادر و جنين

در كتابي بحثانگيز در باره رشد پيش از

تولد، با عنوان زندگي پر رمز و راز كودك تولد نيافته the Secret Life f the Unbrn Child (ورنيVerny ، 1981)، مؤلف اين ديدگاه را عرضه ميكند كه جنين موجودي داراي حس واحساس است. سابقه علاقه او به روان شناسي پيش از تولد به زماني بر ميگردد كه نزد دوستي كه هفتمين ماه بارداري را ميگذراند، اقامت گزيد. او دريافت كه دوستش غالباً شامگاهان در زير درخت به تنهايي مينشيند و لالايي زيبايي را براي طفل تولد نيافتهاش ميخواند. وقتي كه دوستش به او خبر داد كه همان لالايي مخصوص، كودكش را صرف نظر از شدت گريهاش، آرام ميكند، مؤلّف دچار شگفتي شد. از اين زمان به بعد ورني بر اين باور بود كه مادران و جنينها ارتباط برقرار ميكنند و اعمال، افكار و احساسات مادر بر كودك تولد نيافته تأثير ميگذارد.

ورني شواهدي ميآورد مبني بر اين كه حالت هيجاني مادر باردار بر كودك تولد نيافته تأثير ميگذارد. ورني از هيجانات آني نظير پريشاني يا نگراني سخن نميگويد، بلكه بر هيجانات شديدي نظير فشارهاي رواني ناشي از جنگ، قحطي يامرگ همسر اشاره دارد. ورني اظهار ميدارد كه شيمي بدن زن باردار در خلال هيجانات شديد تغيير ميكند و چنين وضعي براي جنين پيش ميآيد. طبق نظر ورني، هيجانات شديد و مداوم ميتواند توازن زيستي عادي كودك را به هم زند. ورني حتي مطرح ميكند كه زمانهاي معيني در رشد وجود دارد كه مغز و سيستم عصبي جنين در برابر طغيان هورمونهاي عصبي مادر بسيار آسيب پذير هستند.

بسياري از نظرات ورني گمانهاي است ولي شايسته توجه در كتابي از اين گونه نيز هست، زيرا در عين

حال كه قطعاً اثبات نگشته، تاكنون خلاف آن هم ثابت نشده است. با وجود اين كه دانش مربوط به رشد پيش از تولد در سالهاي اخير افزايش يافته است، بايستي منتظر تحولات بيشتري شد تا صحت و سقم اظهارات ورني مشخص شود.

مراقبتهاي لازم براي زن باردار

مراقبتهاي مناسب براي زن باردار شامل دو بخش مهم است: نظارت پزشكي و تغذيه مناسب. هر دو بخش براي رشد سالم جنين اهميت دارد. اطلاعاتي در باره اين بخشها ارائه و سپس تفاوتهاي فرهنگي در مراقبتهاي دوره بارداري تشريح ميشود.

نظارت پزشكي

يك مادر بايد با ظهور نخستين نشانههاي بارداري برنامه ملاقات خود را با پزشك يا يكلينيك پزشكي تعيين كند. معمو پيش نيامدن قاعدگي نخستين نشانه است ولي بعضي اوقات تغييرات بدني نيز پديد ميآيد (براي مثال نياز به استراحت بيشتر، حسّاس شدن پستانها و تهوّع در بامداد). همه رشدي كه در هفتههاي اوليه بارداري در رويان روي ميدهد، تغييراتي را در بدن زن باردار در اين مدت به وجود ميآورد. پيچيدگي و اهميت اين رشد اوليه روياني لزوم مراقبت كافي مادران از بدن خود در سالهاي بارداري را بيشتر يميكند چرا كه اگر اين مراقبت براي مادران مفيد نباشد احتما براي رويان در حال رشد سودمند است.

در اولين مراجعه به پزشك يا كلينيك، بارداري بوسيله يكي از آزمايشها تأييد ميشود. سابقه پزشكي كاملي تهيه و بعضي از اطلاعات جاري ضبط ميشود: وزن، فشار خون، و سلامتي عمومي. با آزمايش خون ، بيماري زن مبتلا به كم خوني و سيفيليس تعيين ميشود و ميتوان ناهمسازي RH خون را پيش بيني كرد. آزمايش لگن اطلاعات اضافي را در باره مدت احتمالي بارداري فراهم ميسازد.

زناني كه مسائل پزشكي خاصي دارند، بويژه به سرپرستي دقيقي نيازمندند. مسموميت خوني، بيماري تنفسّي، بيماري كليوي، ديابت وكم خوني، همگي نمونههايي است كه خطراتي را براي مادر و جنين به همراه دارد.

نظارت بر فشار خون زنان و رشد جنين از بعضي از عوارض

پيشگيري ميكند و امكان اقداماتي عادي را فراهم ميآورد واز اقداماتي اضطراري كه با توجه به ساير مسائل در آينده ضرورت مييابد، ممانعت به عمل ميآورد.

تغذيه

در عين حال كه هرگز هيچ مقام پزشكي تغذيه نامطلوب را در طول بارداري توصيه نكرده است، هرچه ازرشد جنين آگاهي بيشتري به دست ميآيد اهميت تغذيه مناسب نيز بيشتر آشكار ميشود. براي سالها، جنين به صورت انگل كاملي نگريسته ميشد; فرض ميشد كه زني كه از تغذيه كافي و مناسب براي باردار شدن برخوردار باشد، خواهد توانست نيازهاي جنين خود را تأمين كند.اينك شواهد نشان ميدهد كه كودكان مادران مبتلا به سوء تغذيه ممكن است براي هميشه معلول باقي بمانند.

تحقيقات نشان ميدهد كه تغذيه ناكافي در طول بارداري ممكن است صدماتي دايمي بر سيستم عصبي مركزي جنين وارد آورد; در اين گونه موارد ظرفيت شخص براي عملكرد فكري در تمام طول عمر كاهش مييابد. معلوم شده است كه دو دوره رشد مغزي اصلي بر اثر تقسيم سلّولي پديد ميآيد: تقسيم سلولهاي عصبي بين هفتههاي دهم و دوازدهم رشد پيش ازتولد صورت ميگيرد وتقسيم ياختههاي گليايي از هفته بيستم پيش از تولّد تاچهار ماه بعد ازتولّد انجام ميشود (ورنرWerner ، 1979). اگر تغذيه ناكافي طي دورههاي رشد ناشي از تقسيم سلولي صورت گيرد، تعداد واقعي سلولها در مغز (و ساير بخشهاي بدن) ممكن است كاهش يابد. مسائل رفتاري بعدي به سوء تغذيه در طول بارداري مربوط ميشود و اگر تغذيه مادر در پيش از تولد ناكافي باشد احتمال صدمات ناشي از سوء تغذيه در بعد از تولّد بيشتر است (وينيكWinick ، 1976). اثرات دراز مدت احتمالي تغذيه نامطلوب تأمل

برانگيز است.

بسياري از جنينهاي داراي تغذيه ضعيف، زودرس تصور شدهاند. به دليل اين توهم، ديگر اصطلاح زودرس در محافل پزشكي به كار نميرود. در عوض، كودكاني كه پيش از اتمام دوره بارداري به دنيا آمده باشند پيشرس Preterm و اگر به موقع متولد شده باشند ولي رشد مورد انتظار را نداشته باشند نارس small fr date ناميده ميشوند. حاصل تغذيه نامطلوب مادر فرزنداني است كه نارسند و هنگام تولّد وزن اندكي دارند. مرگ ومير كودك واحتمال بروز شرايط عقب ماندگي مستقيماً با وزن اندك كودك در هنگام تولّد ارتباط دارد.

خوشبختانه، مكمّل غذايي قبل از بارداري و در طول آن ميتواند در افزايش وزن كودك در هنگام تولد و سطوح عملكرد بعدي در زندگي او بسيار موثر باشد. تحقيقات ميان _ فرهنگي نشان داده است كه فراهم كردن مكمّل غذايي در طول بارداري رابطه تنگاتنگي با بهبود عملي آزمونهاي روان شناختي در طول سه سال اول زندگي كودك دارد (ورنر، 1979).

به زناني كه سابقه كمبود تغذيه دارند، توصيه ميشود كه در طول بارداري حداقل معادل 25 پوند ] 11 كيلوگرم[ يا بيشتر چاق شوند. يك برنامه غذايي روزانه متعادل در طول بارداري شبيه توزيع برنامه غذايي است كه درآموزش عمومي غذايي آموزش داده ميشود: چهار نوبت شير و فراوردههاي شيري، چهار نوبت غذاهاي پروتئيندار، چهار نوبت ميوه و سبزيجات و سه نوبت فراوردههاي حاوي حبوبات. مشاهده اين كه همه زنان باردار به غذاي كافي دسترسي دارند، بايد يك اولويت ملي به شمار آيد.

تفاوتهاي فرهنگي در مراقبتهاي دوره بارداري

سابقه فرهنگي چه وقت بر جريان رشد انسان تأثير ميگذارد؟ طرز عمل رشد پيش از تولد، نشان داده است كه نيروهاي محيطي گوناگون

از جمله كفايت غذايي بر رشد رويان و جنين تأثير ميگذارد. مطالعات ميان _ فرهنگي اين روابط را مورد تأييد قرار ميدهد و روابط ديگر را به اثبات ميرساند.

ششهايش پيشرس به شمار ميآيد.

بسياري ازتفاوتهاي فرهنگي در مراقبتهاي دوره بارداري با پايگاه اقتصادي همبستگي دارد. برخي محلهاي ويژه مراقبت پزشكي مادران باردار نظير كلينيكهاي بهداشت عمومي و بيمارستانهاي منطقهاي عمدتاً براي مستمندان كار ميكنند. كنث كنيستونKeneth Kenistn (1977) اظهار داشته است كه سياهان، اسپانيايي زبانان و يساير گروههاي فرهنگي و نژادي معمو افرادي هستند كه از خدمات پزشكي كه در آن سرمايه گذاري اندكي ميشود يا نسبت به ساير خدمات نامطلوب هستند،استفاده ميكنند.

نقش حسّاس تغذيه خوب در بارداري مورد بحث قرار گرفته است ولي آمريكاييهابه يك اندازه به منابع لازم براي تغذيه سالم در دوره بارداري دسترسي ندارند. مايرون وينيك(1976) جمله برجسته زير را در باره اساس اقتصادي مربوط به تفاوت وزن كودكان در هنگام تولد بيان كرده است: «اگر وزن كودكان در هنگام تولّد برابر باشد، كودكان فقير همانند كودكان ثروتمند و كودكان سياهپوست همانند كودكان سفيد پوست زنده باقي ميمانند» (ص98).البته نكته اصلي كه او در اينجا يادآوري ميكند اين است كه نه وزن نوزادان در هنگام تولد يكي است و نه ميزان زنده ماندن آنها (ر.ك: جدول 3_1 كه ميزان مرگ و مير كودكان را به طور مقايسهاي نشان ميدهد). تغذيه ناكافي و كمي وزن در هنگام تولّد پيامدهاي اجتماعي پر هزينهاي دربر دارد، زيرا براي كودكاني كه زنده باقي ميمانند بيش از حد معمول احتمال بروز مشكلات رشدي گوناگون وجود دارد. ويليام فرانكن برگ William Frankenburg (براون Brwn ، 1981) گزارش ميدهد

كه نيمي از كودكاني كه در شرايط فقر متولد ميشوند در مدرسه دچار مشكلاتي خواهند شد.

جدول 3_1 ميزان مرگ و مير كودكان بر حسب نژاد: سالهاي 1950 تا 1978.

(تعداد مرگ و مير كودكان در 1000 تن متولدين زنده)

سالتعدادكلتعداد سفيدپوستانتعداد سياهپوستان و سايرنژادها

19788/13121/211970208/179/301960269/222/4319502/298/265/44كودكان سياهپوست يا كودكان ساير نژادها به جز نژاد سفيد احتمال مرگ و مير بيشتري نسبت به كودكان سفيدپوست دارند.

توصيههاي شوراي كارنگيCarnegie Cuncil در مورد كودكان (كنيستون 1977) در جهت رطرف كردن تنوعات اجتماعي، اقتصادي، و سياسي است. اين شورا اظهار ميدارد كه دانشمندان علوم اجتماعي در مطالعه رشد كودكان جدا از بافت اجتماعي آنان افراط كردهاند. اين شورا براي بهبود بخشيدن محيط رشد كودكان در فرهنگهاي گوناگون، تأسيس شبكه كاملي ازخدمات خانوادگي را كه مراقبتهاي بهداشتي مناسب را براي كودكان قبل و بعد از تولد فراهم سازد، الزامي ميداند.

آمادگي براي پدر يا مادر شدن

دوره بارداري زماني را فراهم ميآورد كه والدين منتظر فرزند نقشهاي جديدي براي خود پيش بيني ميكنند. الن گالينسكيEllen Galinsky (1981) نظريه اريك اريكسون را به منزله شبكهاي در تحليل پذيرش نقشهاي جديد به كار برده است. او معتقد است كه واكنشهاي مربوط به دوره بارداري به سه مرحله قابل تقسيم است كه هر مرحله وظايف خاص خود را دارد. در تمام اين مراحل، والدين منتظر فرزند تصاويري را در ذهن خلق ميكنند كه آنان را براي تولد فرزندي تازه آماده ميسازد. اين تصورات بر تجربيات شخصي دوره كودكي آنان و بر تجربيات آنان و ساير اشخاص از كودكان مبتني است. همراه با تداوم دوره بارداري، والدين منتظر، برخي تصاوير را از ذهن خود محو و تصاوير ديگري را ميآفرينند.

طبق نظر گالينسكي، مرحله اول در طول سه ماهه اول بارداري روي ميدهد. وظيفه اين مرحله پذيرش بارداري است. اين پذيرش براي زنان فوري و راحتتر صورت ميگيرد چرا كه روز به روز تغييرات بدني آنان محسوس است; پذيرش اين مرحله براي مردان توأم با تأخير

است چرا كه ظاهراً از جريان رشد بارداري آگاهي كمتري دارند. مرحله دوم زماني آغاز ميشود كه حركات جنين احساس ميشود. حركات جنين جزئياتي واقع گرايانه پيرامون تولد كودك نظير برنامه ريزي براي گرفتن مرخصي از محل كار را مطرح ميسازد. خيالات افزوني مييابند و والدين به ارزيابي مجدد تربيت خويش ميپردازند. وظيفه اصلي مرحله دوم، باز شناسي كودك در حال رشد به عنوان فردي است كه پارهاي از وجود والدين و در عين حال مستقل است. مرحله سوم سه ماهه آخر بارداري را شامل ميشود. غالباً در طول اين دوره دو نوع احساس متعارض در كنار هم پديد ميآيند:ناشكيبايي در برابر تولد فرزند و بيم از دست دادن مجاورت و پيوند با جنين. بسياري از والدين احساس ميكنند كه آنان در حال تجربه كردن يكي از رويدادهاي اجتناب ناپذير زندگي خود هستند. كودك خواهد آمد چه بخواهند چه نخواهند، چه آماده باشند چه آماده نباشند. وظيفه مهم مرحله پاياني بارداري اين است كه والدين از لحاظ جسمي آمادگي جدايي جنين را در اثر تولد و زندگي با نوزاد را بعد از تولد به دست آورند. خيالپردازي كاملتر مي شود و شامل برداشتهايي در مورد رنگ چشم و مو و ساير ويژگيها ميگردد.

معلوم شده است كه خيالپردازي و احساسات مربوط به دوره بارداري در طول اين سه ماهه پاياني به مقدار داروهايي كه در طول زايمان براي زن تجويز ميشود، بستگي دارد. ترس، افسردگي، تنش وتحريك پذيري در طول سه ماهه پاياني ظاهراً منجر به يافزايش ناراحتي در طول زايمان ميگردد و پزشكان معمو در برابر اين ناراحتي دارو درماني را افزايش ميدهند. افزايش مصرف

دارو در طول زايمان به نوبه خود موجب ميشود كه عملكرد كودكان در قبال وظايف گوناگون بعد از تولدشان به طور قطع تضعيف شود. در واقع ، برخي مطالعات، اثرات منفي داروهايي را كه درهنگام زايمان به مادر داده ميشود بر كودكان تا سنين هفت ماهه نشان دادهاند (يانگ Yang ، 1981). كمك به خانوادههايي كه با مسائل و نگَرانيهايي در طول دوره بارداري دست به گريبانند، ياز يك سلسله رويدادهايي كه احتما به رابطه ميان والدين و فرزند صدمه ميزند جلوگيري به عمل ميآورد.

برخي والدين منتظر با مشكلاتي مواجه هستند كه ازحد معمول كه گالينسكي در ارتباط با وظايف رشدي دوره بارداري مطرح ميكند، بيشتر است.

اين خانوادهها در معرض سرچشمههاي اصلي فشار رواني هستند كه ناشي از مسائل مالي يا زناشويي، بيماري، جدايي از اعضاي خانواده، مرگ و مير، يا شايد اثرات دراز مدت فقر يا تبعيض است. تحقيقات نشان داده است كه ميزان ارتباط والدين با جنين در طول دوره بارداري براي پيش بيني احساسات بعدي در قبال كودك سودمند است (ولنتاينValentine ، 1982). با توجه به اين يافتههاي تحقيقاتي، به نظر ميرسد كه براي مشاغل مددكاري اهميت دارد كه والدين را در ارتباط با سرچشمههاي فشار رواني ياري دهند به طوري كه نقش بارداري به عنوان دوره آمادگي به انجام برسد.

آموزش در باره زايمان

انتظارات مربوط به نقش والدين در تولد كودك ظاهراً طي چرخه كاملي در قرن گذشته جريان داشته است. پيش از اين كه دارو درمانيهاي جديد ميسر باشند، خواه يناخواه، فرد بزرگسالي كه در ارتباط با زايمان نقش كليدي داشت، مادر بود كه احتما پزشك، پرستار يا ماما از او مراقبت ميكرد.

اين وضع زماني تغيير كرد كه بيهوشي عمومي به طور گسترده مورد استفاده پيدا كرد و براي مادر نقش منفعلانهتري پديد آمد: او آرام بود و پزشك و ديگر كاركنان بيمارستان افراد بزرگسالي بودند كه در زايمان نوزاد نقش اصلي را بر عهده داشتند.

بسياري از والدين ازاين كه مجبور بودند در طول مدت تولد كودك نقش منفعلانهاي داشته باشند ناراضي بوده و همين والدين از سوي كاركنان مربوط به مراقبتهاي بهداشتي در ايجاد حركات لازم براي تولد كودك مورد مساعدت قرار گرفتهاند. چندين روش وجود دارد كه دو روش برجستهتر آن عبارتند از : روشهاي لامازو لوبوايه Lamaze andLebyer methds .

در روش لاماز (كارملKarmel ، 1959) از اصول شرطي سازي در جهت آموزش مادر براي كنترل درد و ناراحتي خود ازطريق تنفس با الگوهاي معين استفاه ميشود. پدر منتظر فرزند يا همراهي ديگر نقش مهمي را به عنوان «مربيCach »و حامي ايفا ميكنند. هم مادر باردار و هم مربي تكنيكهاي تنفسي را در طول ماههاي پاياني بارداري تمرين ميكنند. در مدت تولد كودك، اين تكنيكهاي تنفسي به زن امكان ميدهد تا دردش را كنترل كند.

يطرفداران روش لاماز با اين امر مخالف نيستند كه زن در طول زايمان احتما تقاضاي تجويز دارو داشته باشد ولي ميزان مصرف داروي زناني كه از روش لاماز استفاده ميكنند نسبت به كساني كه از اين روش استفاده نميكنند كمتر است. ساير روشهاي خاص تولد كودك بر مبناي روش لاماز استوار است. اغلب اين روشها در تقويت اعتماد به نفس والدين منتظر وايجاد حس خويشتنداري در آنان مؤثر است.

روش لوبوايه (1975) بيشتر بر شرايط تولّد تأكيد دارد تا بر آمادگي والدين

منتظر فرزند. لوبوايه طرفدار زايمان كودكان در شرايطي است كه اتاقها روشنايي كمي داشته باشند و بلافاصله نوزاد در آب ولرم و ملايم قرار داده و سپس بر روي شكم مادر نهاده يشود. هدف او تسهيل انتقال كودك از زهدان به جهان خارج و احتما پيشگيري از شوك ناشي از تولد و كمك به نوزاد براي سازش با زندگي خارج اززهدان است. برخي پزشكان استدلال ميكنند كه روش لوبوايه تشخيص درد را مشكل ميسازد و خطر ابتلا به عفونت را بيشتر ميكند.

بسياري از والدين ميكوشند علاوه بر شرايط تولد در باره مكان آن نيز تصميماتي اتخاذ كنند. بعضيها تولد در خانه را ترجيح ميدهند و طبيعي بودن محيط و امكان افزايش كنترل بر رويدادها را به منزله امتيازاتي بر ميشمارند. لكن، جامعه پزشكي در پاسخ منفي كه به نظر طرفداران تولّد در خانه ميدهد تقريباً اتفاق نظر دارد. مهمترين زيان تولد در خانه اين است كه براي مادر و فرزند خطر به همراه دارد; گاهي هيچ كس پيشاپيش نميداند كه چه وقت مادر يا كودك يا هر دو ناگهان در خطر خواهند بود يا نياز به كمكهاي حياتي از نوعي كه بيمارستان عرضه ميكند، خواهد بود.

بسياري از بيمارستانها اينك با اندكي تغييرات اتاقهاي «تولد خانگي» را ارائه ميدهند كه در جوي ملايم و آرامش بخش مرتب شده است و در عين حال پيشرفتهترين تكنولوژي پزشكي نيز در دسترس است. در اتاقهاي زايمان بيمارستان گاهي تمام اعضاي خانواده حضور دارند تا در استقبال از كودك نورسيده همكاري داشته باشند.

خلاصه

1 _ تصميم به داشتن فرزند بعد از اين كه تفكّر كافي در باره تنظيم وقت

و مسؤوليتهاي مربوط صورت گرفت بايد اتخاذ شود.

2 _ بعضي بارداريها خطراتي بيش از حد معمول به همراه دارد واين خطرات بايد به عنوان بخشي از تصميمگيري براي داشتن فرزند مورد ارزيابي قرار گيرد.

3 _ رشد فرد با اطلاعاتي ژنتيكي تعيين ميشود كه پدر و مادر در زمان بارور سازي به فرد انتقال ميدهند.

4 _ دوقلوهاي يك تخمكي از يك زيگوت پديد ميآيند و داراي يك ميراث ژنتيكي هستند; دوقلوهاي دو تخمكي ويژگيهايي ارثي بيش از آنچه ساير برادر وخواهرها دارند، در اختيار ندارند.

5 _ جنس را اسپرمي تعيين ميكند كه بارور سازنده تخمك است.

6 _ سنخ ارثي مجموع ميراث ژنتيكي فرد است; سنخ پديداري توصيف صفات واقعي فرد است.

7 _ كژ ريختيهاي مادر زادي نتيجه عوامل ژنتيكي ، عوامل محيطي، تعامل عوامل، و ناسازگاري خوني مادر و جنين است.

8 _ مشاوره ژنتيكي به والدين منتظر فرزند كمك ميكند تا خطرات ناشي ازتولد كودكاني با انواع معيني از مسائل ژنتيكي را مورد ارزيابي قرار دهند.

9 _ بارور سازي شامل آميزش كروموزومهاي مادر و پدر به هنگامي است كه تخمك و اسپرم به هم ميرسند. 10 _ رشد پيش از تولد به سه مرحله تقسيم ميشود: لانهگيري، روياني، و جنيني.

11 _ مراقبتهاي مناسب پيش از تولد شامل نظارت پزشكي منظم و تغذيه خوب است.

12 _ والدين منتظر فرزند با خلق تصاويري در ذهن براي ايفاي نقشهاي جديد آماده ميشوند.

13 _ والدين در باره ميزان شركت فعالانه خود در تولد فرزند و نيز شرايط تولد او تصميم ميگيرند.

اصطلاحات كليدي

ژنها كژريختيهاي مادرزادي لقاح خارجيكروموزومها عوامل كژريختي لقاح داخليدي.ان.ا. نشانگان جنين الكلي دورههاي سه ماههيك تخمكي عامل ارهاش رويان

(نوجنين)دو تخمكي مشاوره ژنتيكي جنينجنس آمنيوسنتز لانهگيريسنخ ارثي سونوگرافي اولينحركات قابل تشخيص جنينسنخ پديداري بارورسازي پيشرسچند ژني زيگوت نارسژن نهفته جفت(درجنين شناسي) روش لاماز سقط جنين روش لوبوايه براي مطالعه بيشتر Prenatal DevelpmentCntact the lcal chapter f the March f Dimes fr Dimes fr pamphlets n prenatal develpment, genetic cunseling, and ways t prevent birth defects.Grander, E.J. (1983) Human beredity. New Yrk: Jhn Wiley Sns.Mre, K.L. (1983). Befre we are brn: Basic embrylgy and birth defects (2nd ed). Philadelphia: W.b. saunders.Nilsssn, L., Ingelman-Sundberg, A., Wirsen. C. (1981). A child is brn. New Yrk: Dell/Seymur Lawrence.Preparatin fr Childbirth and ParenthdGalinsky, E. (1981). Between generatins: The six stages f parenthd. New Yrk: Times Bks.Macfarlane, A. (1977). The Psychlgy f childbirth. Cambridge, MA: Harvard University Press.

4

تولد و خانواده گسترده

ت ولد به نوع انسان استمرار ميبخشد و احساس اميدواري و انتظار را در ما بيدار ميكند. اين فصل به وقايع پيرامون تولد و به سازگاري والدين در بعد از تولد ميپردازد. نيمه اول اين فصل سه مرحله زايمان، تجربيات دو خانواده در مورد تولد فرزند و شيوههاي ارزيابي رفاه نوزادان را توصيف ميكند. نيمه دوم اين فصل نيز به فرايندهاي جذب نوزادان به خانواده ارتباط دارد.

تولّد

تولّد كودك اوج ماههاي رشد است كه طي آن يك سلول واحد به انساني پيچيده تبديل ميشود. پژوهشگران هنوز دقيقاً نميدانند كه يك علامت هورموني چگونه موجب انقباضهاي زهدان و آغاز فرايند تولّد ميگردد ولي با اين علامت، جنين به جهان خارج از زهدان گام مينهد.

مراحل زايمان (labr)

فرايند تولّد يا دوره زايمان غالباً به سه مرحله تقسيم ميشود: (1)باز شدن گردن زهدانcervix ، (2)به دنيا آمدن نوزاد (3)خارج شدن جفت. توصيفي از اين مراحل زايمان را در زير ميخوانيم. مرحله يك در نخستين مرحله زايمان انقباضهاي زهدان، گردن يا دهانه زهدان را به قطر حدود ده سانتي متر باز ميكند. طي اين مرحله، يا گاهي پيش از آن غشاها دچار پارگي ميشوند و مايع آمنيوسنتز از آنها خارج ميشود. نخستين مرحله زايمان طولانيتر از ساير مراحل است واز چهارده تا شانزده ساعت در تولّد نخستين فرزند طول ميكشد.

مرحله دو در طول مرحله دوم زايمان، جنين از بدن مادر خارج ميشود. انقباضات زهدان به طور متواتر افزايش مييابد و جنين را در ميان مجراي گردن زهدان و مهبل تحت فشار ميگذارد. همان گونه كه نوزاد از بدن مادر خارج ميشود مخاط بيني و دهانش با عمل مكيدن دفع ميشود.

بعضي تغييرات در دستگاه گردش خون زماني آغاز ميشوند كه نوزادان براي اولين بار هوا را به درون ششهايشان فرو ميبرند. رگها و ساختارهايي كه در طول رشد پيش از تولد از طريق بند ناف اكسيژن دريافت ميكنند، ديگر به وجودشان نيازي نيست و در روزها و هفتههاي بعد از تولد تغيير شكل ميدهند. به مرور، الگوي گردش خون جنين نيز به صورت الگوي گردش خون بزرگسالان در ميآيد.

بعد

از زايمان، ماما بند ناف نوزاد را محكم نگاه ميدارد و آن را قطع ميكند. پرستاران در داخل چشمان نوزاد قطره ميچكانند تا از عفونت آن جلوگيري كنند، دستبند شناسايي به دستش ميبندند تا با مشخصات مادرش انطباق يابد و وزن و قد او را اندازه ميگيرند. به طور كلي مرحله دوم زايمان در تولّد اولين فرزند چندين ساعت طول ميكشد.

وضعيت جنين ميتواند پيشرفت زايمان را در طول مرحله دوم دستخوش تغيير كند. يمعمو در هنگام زايمان، ابتدا سر جنين نمايان ميشود. لكن، بعضي اوقات، بر اثر اين واقعيت كه جنين در وضعيت ديگري قرار ميگيرد، زايمان پيچيده ميشود. پزشكان پي بردهاند كه بعضي از جنينها را به وسيله دست ميتوان چرخانيد، برخي در وضعيتهاي غير متعارف به كمك ابزار و برخي نيز با جرّاحي از زهدان خارج ميشوند.

مرحله سه مرحله سوم زايمان عبارت است از زمان به دنيا آمدن نوزاد تا خارج شدن يجفت. انقباضها بعد از تولد نوزاد ادامه مييابد و معمو جفت در عرض نيم ساعت پاياني مرحله دوم زايمان خودبخود خارج ميشود.

با وجود اين كه هيچ نوع توصيفي از تولد كودك توجيه كننده گوناگونيهاي واقعيي كه موجودند نيست، ملاحظه دو الگوي عمومي مفيد است. در الگوي اول، ميوا و پل فرزند خود را از راه طبيعي بدون استفاده زياد از دارو درماني به دنيا آوردند. در الگوي دوم، ماري و خوزه فرزندشان را در بخش اورژانس مربوط به سزارين به دنيا آوردند.

زايمان طبيعي

بعد از اين كه قطعي شد كه ميوا در حال زايمان است، ميوا و پل فوراً به بيمارستان يمراجعه كردند. ميوا قب در اين بيمارستان بستري نشده بود و

رفت وآمدها وهمهمه داخل بيمارستان موجب شد كه ميل به برگشتن و خارج شدن از بيمارستان در او پيدا شود. انقباض بعدي موجب شد كه ميوا بازوي پل را محكم بگيرد و پل نيز با عزمي راسخ ميوا را ازميان سالنها به جلو حركت دهد. در بخش زايشگاه مدتي طول كشيد تا پل منظور خود را به پرستار پشت ميز كه تنها به انگليسي صحبت ميكرد فهماند. سرانجام، پزشك كشيك ميوا را معاينه كرد و متوجه شد كه گردن زهدان بتدريج در حال منبسط شدن است. دكتر توضيح داد كه ميوا و پل در صورتي كه دوره اول مرحله نخست درد زايمان را در خانه خود سپري كنند، برايشان راحتتر خواهد بود. او به آنها توصيه كرد هنگامي كه انقباضها به فاصله هر پنج دقيقه اتفاق افتاد، به بيمارستان باز گردند. لكن، پل صلاح را در ماندن در بيمارستان ميديد و از نظر او بهترين امكانات در بيمارستان موجود بود.

همان گونه كه ميوا بازوي پل را گرفته بود، وضعيت زير پديد آمد: غشاها پاره شد توده مسدود كننده مخاطي كه جنين را از عفونت محافظت ميكند، جدا گشت. دكتر با پذيرش ميوا در بيمارستان موافقت كرد وبعد از انجام كارهاي اداري، پل به همسرش در اتاق زايمان پيوست.

پل ميخواست كه ميوا را از ناراحتي و نگراني نجات دهد، بنابراين هنگامي كه خانم گيل روي Gilry ، پرستار بخش ، وارد شد، تقاضا كرد براي همسرش دارو تجويز شود. خانم گيل روي توضيح داد كه بهتر است ميوا تا آنجا كه ممكن است از دارو استفاده نكند. دارو از جفت عبور ميكند، وارد گردش خون نوزاد

ميشود و دستگاه عصبي او را تضعيف ميكند. پژوهشگران دريافتهاند كه اثرات تجويز مقادير قابل توجهي دارو در طول زايمان، در آزمونهاي رفتار حل مسأله كودكان، تا هفت ماه بعد از تولد ظاهر ميشود (يانگ، 1981). تمايل براي كمك به همسر و نگراني از سلامت فرزند، پل را بر سر دوراهي قرار داده بود. وقتي توضيحات خانم گيل روي را براي ميوا ترجمه كرد، ميوا ظاهراً توانست اندكي كنترل خود را حفظ كند و از پل خواست تا ببيند كه آنها چه بايد انجام دهند.

خانم گيل روي دستوراتي را در مورد كمك پل به همسرش، ميوا داد. دراين مورد كه ميوا ازتنفس استفاده كند، به چيزي در اتاق زايمان در طول انقباضها تمركز داشته باشد. پل در آغاز تصور كرده بود كه بايد كنترل زايمان را به افراد اين حرفه در بيمارستان بسپارد، ولي اينك نقش حمايت ازميوا را خود به عهده گرفته بود. خانم گيل روي مرتباً به او سر ميزد و پرزشك نيز از او ديدن ميكرد. خانم گيل روي متوجه شد كه پل و ميوا پيشنهادات او را مشتاقانه ميپذيرند و آرزو داشت كه آنان در كلاسهاي آموزش تولّد كودك كه در بيمارستان برگزار ميشود، شركت كرده بودند.

زايمان ميوا در تمام طول شب ادامه داشت. او متوجه شد كه دردهايش با گذشت زمان شديدتر نميشود، هرچند كه غالباً از سرگرفته ميشد. در يكي از بازديدهاي پزشك، ميوا وحشت زده فرياد كشيد كه جنين ديگر تكان نميخورد. دكتر از طريق پل به او اطمينان داد كه تقليل چشمگير حركات جنين در طول زايمان چيزي طبيعي است. مايع آمنيوتيك محافظ بيرون ميريزد و انقباض

زهدان، جنين را جابجا ميكند.

يمقارن صبح دردهاي زايمان ميوا نزديك به هم اتفاق ميافتاد و دهانه رحم او كام باز شده بود. جانشين خانم گيل روي، خانم گارسيا، ميوا را براي اتاق زايمان آماده كرد. در آنجا متخصّص بيهوشي به پل در مورد اختيار تجويز دارو توضيحاتي داد و اظهار داشت كه در اين زمان دارو نبايد پيش از زايمان در شرف وقوع به جنين برسد. آنان تصميم به استفاده از داروهاي بيحس كننده موضعي گرفتند، كه هنگامي كه دكتر رينالدز و پل دستهايشان را قبل از زايمان ميشستند تزريق انجام شد. پل و دكتر رينالدز نحوه نفس نفس زدن را به ميوا ياد دادند و از او خواستند هنگامي كه براي نخستين بار احساس كرد كه جنين با فشار در حال خارج شدن است آن را انجام دهد.دكتر در مياندوراه شكاف كوچكي ايجاد كرد كه به آن اپيزيوتومي مينامند، و سپس از پل خواست كه به ميوا بگويد كه به نفس نفس زدن و فشار آوردن ادامه دهد.

ميوا دستهاي پل را با قدرت تمام محكم گرفته بود و با انقباضي كه پديد آمد سر نوزاد نمايان شد. دكتر رينالدز مخاط را از بيني و دهان نوزاد پاك كرد و با انقباضي ديگر بدن نوزاد پديدار گشت. با انقباض ديگري نيز ، دكتر رينالدز كمك كرد و دختر نو رسيده آنان را با احتياط به دنيا آورد. ميوا و پل در حالي كه شاهد اين صحنه بودند گريه دخترشان را با صداي بلند شنيدند و دكتر رينالدز بند ناف را بريد پس از چند انقباض ديگر، جفت نيز بيرون آمد.

دكتر رينالدز دختر نو رسيده را

به ميوا داد واو با گرمي كودكش را در آغوش گرفت. چنين مينمود كه نوزاد مستقيماً ميوا و پل را نگاه ميكند وازنظر اينان نوزادي زيبا به دنيا آمده بود.

زايمان سزارين

ماري و خوزه كلاسهاي آماده سازي والدين براي تولد فرزند به شيوه لاماز را در طول ماههاي آخر بارداري گذرانيده بودند واز اين رو با ارادهاي قوي براي تولد فرزندشان بدون استفاده از داروهاي غير ضروري آماده ميشدند. آنان پزشك متخصّص زايماني را پيدا كرده بودند كه بعضي از نظرات دكتر فردريك لوبوايه (1975) را در باره تولد آرام كودك در اتاق زايمان تاريك روشن به كار ميبرد.

ماري و خوزه مراحل اوليه زايمان را در خانه به آساني كنترل كردند و تنها زماني كه انقباضهاي ماري منظم شدند و نزديك به هم اتفاق ميافتادند به بيمارستان مراجعه كردند. لكن زماني كه دستگاه كنترل به طور عادي علايم حياتي جنين را نشان ميداد، پرستار ناگهان متوجه شد كه جنين در فشار و تنگنا قرار گرفته است. بنابراين پزشك را با خبر ساخت. دكتر آدامز بلافاصله به كنترل وضعيت جنين به كمك الكترودهايي كه از طريق گردن رحم به سر جنين متصل شده بود پرداخت. دكتر آدامز مكرراً به اتاق او سر ميزد و الگوي علائم حياتي در طول هژ يك از انقباضهاي ماري را زير نظر داشت. ماري و خوزه با وجوداين كه آموزش ديده و داراي عزمي راسخ بودند، براي ادامه الگوي تنفسي خود به دليل آشفتگي اطراف خود و ترس از وضعيت كودكشان مشكلاتي داشتند.

دكتر آدامز در مورد انتخاب يكي از دو راه با آنان سخن گفت: يك سزارين فوري يا روش چشم انتظار

ماندنWait-and-see apprach . ماري و خوزه آگاه بودند كه بعضي از زايمانها به روش سزارين غير ضروري تشخيص داده شده است كه اين نگرش نتيجه تعبير بسيار محتاطانه پس خوراندي مربوط به كنترل جنين است. بنابراين ترجيح دادند پيش از آن كه از جرّاحي در زايمان استفاده كنند، تا به دست آمدن اطلاعات بيشتر منتظر بمانند.

درعين حال كه درد زايمان شديدتر ميشد، دكتر آدامز روش سزارين را توصيه كرد چرا كه براي جنين احساس خطر ميكرد. والدين جوان رضايت خود را اعلام كردند و ماري براي سزارين آماده شد و در همين حال خوزه و دكتر آدامز دستهايشان را قبل از يجرّاحي كام شستشو دادند. به ماري داروي بيحسي نخاعي تجويز شد براي اين كه بتواند شاهد تولد فرزندش باشد. متخصّص بيهوشي كنار سرش ايستاد و در طرف ديگر، خوزه دستش را گرفت. طولي نكشيد كه پسرشان از طريق شكاف ايجاد شده در ناحيه شكم به دنيا آمد. ماري و خوزه انتظار داشتند كه پسرشان را درست بعد ازتولد در اختيار بگيرند ولي پريشاني كودك در دوره نوزادي نيز ادامه يافت. بند ناف او چنان در اطرافش پيچيده شده بود كه در اثر هر يك از انقباضهاي زهدان مادر، منبع اكسيژن براي نوزاد كاهش يافته بود. نوزاد به طور مستقل نفس نميكشيد و فوراً تيمي از متخصّصان اطفال وارد اتاق شدند تا به وضع نوزاد رسيدگي كنند. ماري و خوزه بعد از آن همه انتظار احساس پوچي، تنهايي و نااميدي ميكردند.

ورود علاقهمندانه مربي روش لاماز موجب شد كه ماري و خوزه دوباره احساسات خود را مهار كنند. سارا به آنان يادآوري كرد كه بايد آمادگي

پذيرش اين واقعيت را پيدا كنند و اطمينان داد كه آنچه از دستشان برآمده است انجام دادهاند.

ارزيابي نوزادان

كاركنان اتاقهاي زايمان در سراسر جهان مدتهاست كه به شنيدن اظهار نگراني والدين جديدي نظير ماري و خوزه در باره طبيعي بودن و سلامت نوزادشان عادت كردهاند. متداولترين شيوه گزارش وضعيت نوزاد به والدين توضيح دادن نمره آپگار Apgar scre است. شيوه دوم كه مكمّل آپگار است عبارت است از نشان دادن تواناييهاي رفتاري نوزاد در روزهاي بعد از تولّد به والدين كه در آن ازمعيار برازلتون براي ارزيابي رفتار نوزاد Brazeltn Nenatal Behaviral Assessment Scale استفاده ميشود. نمره آپگار و مقياس برازلتون را در زير شرح خواهيم داد. نمره آپكار در سالهاي گذشته، بعضي از نوزاداني كه وضعيت مخاطره آميزي داشتند تلف شدند چرا كه در اتاق زايمان كسي به وضعيت اين كودكان درست در بعد از زايمان توجه نداشت. اينك در نتيجه زحمات دكتر ويرجينيا آپگار، نمره آپكار سريع و آسان با مشاهده دقيق كودك در يك، پنچ و گاهي پانزده دقيقه بعد از زايمان محاسبه ميشود. پنج جنبه توانايي نوزاد براي ايفاي نقش را ميتوان سريع و در عين حال به طور موثق درجهبندي كرد و به هر نقشي صفر، يك يا دو امتياز داد. پنج جنبه ايفاي نقش را ميتوان به آساني به خاطر سپرد چرا كه نخستين حروف كلمه آپگار (APGAR) را تشكيل ميدهند. ظاهر(A) (رنگ پوست)، نبض (P ) (ضربان قلب)، حالت چهره (G ) (واكنش در برابر درد اندك)، (A) (پاسخگويي حركتي و نواخت)، تنفس (R) كارآيي نفس كشيدن). رهنمودهاي نمرهگذاري براي شيوه آپگار كه عموماً قابل قبول است به شرح

زير است: نمره هفت يا بيش از هفت نشان ميدهد كه خطر فوري وجود ندارد، نمره زير هفت دلالت بر اين دارد كه به كمك تخصصي نياز هست و نمره زير چهار حاكي از موقعيّتي است كه تهديد كننده زندگي كودك است ونياز به اقدام فوري است. در صورتي كه نمرات آپگار را در نظر بگيريم، ميتوان آنها را در مورد دختر ميوا و پل و پسر ماري و خوزه به كار برد. نمرات آپگار در مورد دختر ميوا و پل عبارت بودند از: 9، 9، و 10 در يك، پنج، و پانزده دقيقه بعد از زايمان. تغيير 9 به 10 بهتر شدن رنگ پوست دختر را نشان ميداد ولي هيچگونه مشكلي در هيچ نقطهاي آشكار نبود. برخلاف آن، پسر ماري و خوزه نمرات 4، 8، و 9 داشت. نخستين نمره او وضعيت مشكوك او را منعكس ميساخت ولي او در برابر كوششهاي اضطراري به خوبي پاسخ ميداد و هنگام محاسبه نمره دقيقه پنجم از خطر رسته بود.

نمرات آپگار كه در اغلب بيمارستانها به كار ميرود، نشان ميداد كه چگونه كودك با فشار ناشي از زايمان و نياز به نفس كشيدن مستقل هماهنگ ميشود. استفاده از شيوه نمره آپگار اين هدف مهم را برميآورد كه توجه كاركنان رسمي اتاق زايمان را بلافاصله بعد از تولد كودك نسبت به سلامتي اومعطوف ميسازد. بسياري از كودكان به دليل علايم خطري كه نمرات آپگار پايين آنان نشان ميدهد از حمايتهايي براي نجات زندگيشان برخوردار شده اند.

مقياس برازلتون در موردارزيابي رفتار نوزادان يمقياس ارزيابي رفتار نوزادان كه معمو به نام گسترش دهنده نخستين آن تي. بري برازلتون Brazeltn ناميده

ميشود، در باره يك رشته تواناييهاي رفتاري كه نوزاد در تعاملهاي اوليه خود ظاهر ميسازد اطلاعاتي ميدهد. برازلتون 16 بازتاب و 26 مورد رفتار را ارزيابي ميكند كه مجموعاً شباهتهايي را ميان موقعيتهاي گوناگوني كه نوزادان در روزها و هفتههاي نخست__ين زندگي با آن مواجه هستند، پديد ميآورند. اجراي شيوه برازلتون نسبت به اجراي شيوه آپگار به آموزش بيشتري نياز دارد چرا كه در ارزيابي برازلتون معاينه كنندگان تلاش ميكنند تا عملكرد هر كودك را نه د رحد متوسط كه در بالاترين حد آن كشف كنند. براي اين منظور بايد نسبت به علايم كودك حساس باشند و در برابر ترتيبي كه در آن رفتارهاي كودك ظاهر ميشوند، انعطاف نشان دهند.

مقياس برازلتون كه در طي يك دوره بيست ساله گسترش يافته است، اوّلين ارزيابي رفتاري مهمي است كه براي نوزادان طراحي شده است. بيست و شش مورد رفتار كه در شكل 4_1 آمده است، اين را كه آيا كودك با تكرار مناظر، صداها و لمس كردنها واكنش كمتري نشان ميدهد; مهارتهاي حركتي كودك چقدر رشد كردهاند; حالت و رنگ و سطح فعاليت چگونه تغيير ميكند; كودك به چه نحو خود را آرام ميسازد و كودك در برابر نوزاش كردن و ساير تعاملهاي اجتماعي چه پاسخي ميدهد، ارزيابي ميكند.

ارزيابي پاسخهاي كودك با مقياس برازلتون دو هدف سودمند را تأمين ميكند. نخست، وقتي كه ارزيابي در حضور والدين انجام ميشود والدين احساس ميكنند كه كودكشان صلاحيت و قابليت تعامل را دارد. در يك مطالعه معتبر (ميرز، 1982)،

تابلو 4 _ 1 امور اخلاقي

پيشرفتهاي پزشكي حداقل دو امر اخلاقي راجع به نوزادان را مطرح ساخته است.امر اول مربوط به زنده ماندن كودكاني است

كه معلوليت آنان شديد است وامر ديگر مربوط به مادران جانشين است. تا چندين دهه گذشته، نوزاداني كه مشكلات بسيار جدي آنان در نمرات آپگار با سطحي يپايين منعكس ميشد، معمو ميمردند. در آن روزها كودكاني كه زنده ميماندند غالباً گرفتار كمترين مشكلات بودند و امكان رشد رضايتبخش آنان به بهترين وجه وجود داشت. آنگاه در دهههاي اخير، يعني در مرحله دوم طبابت نوزادان،افزايش قابل توجهي در ميزان زنده ماندن كودكان مبتلا به چشم ميخورد ولي ازميان آنهايي نيز كه زنده ماندهاند، بسياري معلوليتهاي شديد داشتند. گزارشهاي جديد (وقايع سانفرانسيسكو San Francisc Chrnicle ، 1983) نشان ميدهند كه تعداد كودكاني كه با نقص بدني يا ذهني متولد ميشوند در 25 سال گذشته دو برابر شده است. انديشه كلي فراهم كردن مراقبتهاي شديد براي نوزادان سرانجام با ترديد نگريسته شد چرا كه نتيجه اين مراقبت افزايش تعداد كودكان معلول بود. در اين جاست كه ما ممكن است وارد مرحله سوم طبابت نوزادان شويم كه درآن شناخت بهتري ازاختلالات جنين و نوزاد حاصل شده باشد. اينك لازم است كه اطلاعات دراز مدتي را در باره كودكاني كه به دليل مراقبتهاي شديد زنده ماندهاند، به دست آورد. دليل لزوم كسب اطلاعات در باره زندگي اين افراد توجه كردن به امري اخلاقي است كه در مورد كيفيت زندگي موجود براي كودكان داراي معلوليت شديد مطرح ميشود.

امر اخلاقي دوم پيرامون تلقيح مصنوعي و مفهوم مادران جانشين كه كودكاني را براي ديگران به دنيا ميآورند مطرح ميشود. حقوق كودكان در اين گونه موارد چيست؟ براي مثال ميتوان موقعيت الكساندر مالاهوفMalahff را در نظر گرفت كه وي با جودي استيور Stiver قرار

داد بست كه در ازاي مبلغ 10000 دلار فرزند او را بزاياند. در اوايل 1983، كودك با عارضه يميكروسفالي (كوچكي مغز) متولد شد، كه نقصي است در هنگام تولد كه معمو با عقب ماندگي همراه است و در نتيجه مالاهوف تكذيب كرد كه پدر آن كودك است. اين نوزاد حدود يك ماه در برزخ قانوني، طبّي و هويتي قرار داشت تا اين كه آزمايشهاي خون روشن ساخت كه مالاهوف نميتواند پدر نوزاد باشد. شايد آقا و خانم استيور فرزند خود را بزرگ كنند و شايد هم نه. ما همگي خواه در مقام شهروند وخواه به عنوان مشاركت كننده در حلّ اين اموراخلاقي دخيل هستيم.

به والدين آموزش داده شد تامقياس برازلتون را در مورد كودكانشان اجرا كنند. توجه پژوهشگر به مثبتترين تعامل و ساير قابليتهاي كودكان جلب شده بود. چهار هفته بعد، پژوهشگر دريافت كه والديني كه با تواناييهاي نوزادشان ازطريق برازلتون آشنا شده بودند، نسبت به آنان كه هيچ گونه اطلاعي از قبل از كودكانشان نداشتند، به كنترل كودكانشان اعتماد نداشتند و يا از تعامل با كودكانشان خشنود نبودند، نمرات بالاتري را ازعملكرد كودكانشان به دست آوردند. همچنين معلوم شد كه پدراني كه مقياس برازلتون را به كار بردهاند نسبت به آنها كه ازاين شيوه استفاده نكردهاند با كودكانشان صميميتر ميشوند.

هدف بعدي از اجراي مقياس برازلتون شناسايي كودكاني است كه پاسخهاي آنان ممكن است در زمينه مراقبت مادرانشان ازآنان دشواري ايجاد كند. در خلال اجراي برازلتون، معاين__ه كننده نوزاد را ازحالت خواب به حالت هوشيار و سپس مجدداً به 1 _ كاهش پاسخ در برابر محركهاي ديداري مكرر (2،3).

2 _ كاهش پاسخ در برابر جغجغه

(2،3).

3 _ كاهش پاسخ در برابر زنگ (2،3).

4 _ كاهش پاسخ در برابر رنجانيدن (1،2،3).

5 _ تعيين جهت پاسخ به سمت محركهاي ديداري غير جاندار (فقط 4)6 _ تعيين جهت پاسخ به سمت محركهاي شنيداري غير جاندار (4،5)7 _ تعيين جهت پاسخ به سمت محركهاي ديداري جاندار _ چهره آزمونگر (فقط 4).

8 _ تعيين جهت پاسخ به سمت محركهاي شنيداري جاندار _ صداي آزمونگر (فقط 4).

9 _ تعيين جهت پاسخ به سمت محركهاي ديداري و شنيداري (فقط 4).

10 _ كيفيت و مدّت دورههاي هوشياري (فقط 4)11 _ كشش عمومي عضله _ هنگام استراحت و هنگام استعمال ، چه فعال و چه غير فعال (4،5).

12 _ فعاليت حركتي (4،5).

13 _ پاسخهاي كششي نوزاد هنگامي كه او را ميكشند تا بنشيند (3،5).

14 _ نوازش _ پاسخهايي به نوازشهاي آزمونگر (4،5).

15 _ حركات دفاعي _ عكسالعلمهايي در برابر پارچهاي كه روي چهرهاش قرار دهند(4).

16 _ آرامش پذيري نوزاد از سوي آزمونگر (6 تا 5، 4، 3، 2).

17 _ اوج هيجان وظرفيت نوزاد براي كنترل خود (6).

18 _ به سرعت به حالت گريه درآمدن (از 1، 2تا 6).

19 _ تحريك پذيري در طول آزمايش (3، 4، 5).

20 _ ارزيابي عمومي نوع رفتار وميزان فعاليت (حالات هوشياري)21 _ تزلزل پذيري (همه حالات).

22 _ ميزان يكه خوردن (3، 4، 5، 6).

23 _ تغيير پذيري رنگ پوست _ سنجش تغيير پذيري مستقل (از 1 تا 6).

24 _ تغيير پذيري حالات در طول امتحان كلي (همه حالات)25 _ فعاليت خود آرام سازي _ كوششهايي د رجهت آرام كردن خود وكنترل حالت (6، 5 تا 4، 3، 2، 1).

26 _ فعاليت دست به دهان

(همه حالات)اعداد داخل پرانتز حالت مطلوب ارزيابي را نشان ميدهد.

(5)هوشيار فعال، و (6)گريان.

حالت آرام بر ميگرداند. توانايي نوزادان در كنترل و تنظيم حالاتشان به عنوان شاخص مهم باليدگي در نظرگرفته ميشود. كودكان زودرس يا بيمار حالات مشخص كمتري دارند و تعبير وتفسير حالات همه كودكان در طي زمان همراه با رشد دستگاه عصبي مركزي آسانتر ميگردد. كودكاني كه حالات كمتري را بروز ميدهند و غالباً گريانند به آساني آرام نميگيرند و در صورت نوازش پاسخ مثبت نميدهند و در مقابل والدينشان ازخود مقاومت واقعي نشان ميدهند. مقياس برازلتون كودكاني را شناسايي ميكند كه والدينشان به منظور نحوه يادگيري شناخت وتقويت تواناييهاي كودكانشان ، از حمايتهاي تخصّصي مداومي برخوردارند.

خانواده گسترده

والدين به شيوههاي گوناگون با نظراتي كه در تابلو 4_2 ارائه شده است در مقابل نوزادانشان عكسالعمل نشان ميدهند. در اين نيمه دوم فصل در مورد عواملي بحث ميشود كه بر عكسالعلمهاي والدين و ساير اعضاي خانواده در قبال تولد كودك تأثير ميگذارد. عوامل فرهنگي، پيوستگي، پيوستگي با كودكاني كه خطرات فراواني تهديدشان ميكند، و نيازهاي ويژه پدران و همشيرها.

تابلو 4_2 عكسالعملهاي والدين در برابر نوزادان

معلم كلاس والدين داراي نوزاد، طيف وسيعي از عكسالعملهاي والدين در قبال مسؤوليتهاي متعاقب تولد كودك را مشاهده كرده است. در اين جا مثالهايي از اظهارات او را كه طي سالها شنيده است ميآوريم.

«من به او نگاه كردم واحساس كردم كه او كاملترين و زيباترين مخلوقي است كه تاكنون خدا آفريده است. وقتي او را ازبيمارستان به خانه آوردم و براي اولين بار در تختخوابي كه از قبل برايش آماده كرده بودم قرار دادم، احساس كردم كه از شادي و غرور در پوست خودم نميگنجم.» «به او علاقه داشتم و واقعاً هم علاقه داشتم. نياز به كسي داشتم كه از او مراقبت كنم و دوستش بدارم. ولي وقتي كه كودك را تحويلم دادند، مدام گريه ميكرد. هر كاري ازمن ساخته بود انجام دادم ولي گريهاش قطع نميشد. رفتارش به گونهاي نبود كه تصور ميكردم.» «وقتي زايمان به آن زودي آغاز شد، تمام آنچه را ميتوانستم فكر كنم اين بود كه بايد به تنهايي از بيمارستان به خانه برگردم. هرگز نخستين نگاهم را به او فراموش نميكنم كه از توجّه به او سرشار بود; لولهها و سيمها تمام اطراف او را گرفته بودند واو در اين ميان بسيار كوچك بود. نخست تاب ديدار او را نداشتم،

ولي به مرور كه قويتر گشت روزنه اميدي در دلم پديدار شد.اكنون كه او در خانه است هنوز احساس ميكنم كه او يك هديه است _ كه اينك به من امانت دادهاند ولي بسيار ضعيف و آسيب پذير.» «او بسيار بي پناهتر از آن بود كه انتظارش را داشتم. ميدانستم كه زندگيام با تولد او تغيير خواهد كرد ولي انتظار نداشتم كه در ازاي تغذيه شبانه كودك، فقدان آزادي، خستگي، وتحمّل فشار در زندگي چيزي بسيار اندك عايدم شود. من ميدانم كه اينها چيزهاي درستي، نيست كه بر زبان ميآورم و همسرم نيز اين گفته را درك نميكند.»«او از آغاز شخصيت كوچك ز ورودش را به زندگي نشان داد. من در شگفت بودم كه او چقدر توانايي دارد. وقتي چيزي ميخواست به من ميفهماند و من تصور ميكردم كه صدايم را ميشناسد.»

عوامل فرهنگي در تعامل پدر يا مادر با كودك

مطالعات ميان فرهنگي نشان دادهاند كه نوزادان متعلق به يك گروه فرهنگي خاص رفتار مشابهي دارند، كه با رفتار نوزادان گروههاي فرهنگي ديگر متفاوت است. معلوم شده است كه خصوصيات منحصر به فرد نوزادان فرهنگهاي خاص بر عكسالعملهاي والدينشان تأثير دارد و عكس اين جريان نيز صادق است. استفاده سنتي از گهوارهها توسط ناواجوها و تربيت تأثير پذير توسط زيناكانتكوها دونمونه از اين تأثيرات را فراهم ميآورد. مطالعه نوزادان ناواجو الگوهاي حركتي يا عضلاني متمايزي را در مقايسه با نوزادان گروههاي فرهنگي ديگر آشكار ساخته است. براي مثال، اين كودكان هنگامي كه دستها يا پاهايشان را راست نگاه ميدارند از لحاظ كشيدگي عضلاني مقاومت كمتري نشان ميدهند، براي كمك به بدنشان، پاهايشان را كمتر راست نگاه ميدارند، و هنگامي كه كودك به

جلو تكيه ميدهد، ازحركات راه رفتن در او نشاني نيست. در اين مورد چنين استدلال ميشود (لستر و برازلتون، 1982) كه اين الگوهاي حركتي كودكان ناواجو از مدتها قبل در تحول عمل گذاشتن كودكان در گهواره تأثير داشته است. الگوهاي حركتي نوزادان ناواجو ظاهراً نشان ميدهد كه آنان نسبت به كودكان فعالتر، قرار گرفتن در گهواره را بيشتر ترجيح ميدهند.

كساني كه سرخپوستان زيناكانتكو درمكزيكو را مشاهده كردهاند، متوجه شدهاند كه نوزادان وزن كمي دارند واز بينايي و شنوايي خوبي برخوردارند. وزن كم در هنگام تولد ياحتما ناشي از كمبود تغذيه مادر،عفونت، و اكسيژن كم به سبب مرتفع بودن مناطقي كه سرخپوستان در آن زندگي ميكنند، ميباشد. نوزادان زيناكانتكو در مقايسه با نوزادان ايالات متحده داراي عكسالعملهاي كند و آرام هستند. مجدداً عكسالعملهاي والدين زيناكانتكو بايد با اين زمينهها همسان باشد. كودكان زيناكانتكو بلافاصله پس از زايمان در محيط آرام قرار ميگيرند و پس از آن بلافاصله به او پاسخ ميدهند _ او را تكان ميدهند، از پستان مادر شير ميخورد و در گهواره نهاده ميشود، به جاي آن كه گريان رها شود يا ناكام بماند. اين تربيت تأثيرپذير والدين زيناكانتكو ظاهراً خصوصيات تولّد كودكان را تقويت ميكند. با دو شيوه تربيتي زيناكانتكوها و ناواجوها چنين مينمايد كه خصوصيات كودكان در اثر عكسالعملهاي والدين آنها شكل ميگيرند و اين خصوصيات نيز به نوبه خود عكسالعملهاي والدين آنها را شكل ميدهد.

پيوستگي

پيوستگي به عنوان پيوند رواني زيستي پيچيدهاي تعريف ميشود كه از طرف مادر نسبت به كودك برقرار است (كالاوس و كنل Kennell ، 1982). (پيوندي كه ازطرف كودك نسبت به مادر برقرار است دلبستگي attachment نام

دارد و در فصل 5 توصيف خواهد شد.) مفهوم پوستگي در اين باره بحث برانگيز است كه چه وقت و تحت چه شرايطي مادران و نوزادانشان براي اولين بار بايد به ملاقات وتعامل با يكديگر بپردازند. علاقه به زمانبندي و محيط تعامل اوليه مادر با فرزند براي اوّلين بار توسط مقالات تخصّصي و كتابي برجسته به عنوان پيوستگي مادر با فرزند Maternal Infant Bnding (1976)، اثر دو متخصّص اطفال به نامهاي مارشال اچ. كلاوس و جان اچ.كنل در دانشكده پزشكي دانشگاه كيس وسترن ريزرو Case Western Reserve UniversitySchl f Medicine ، به وجود آمد. كلاوس و كنل توصيه كردند كه سي تا شصت دقيقه تماس مستقيم ميان مادر وكودك بايد بلافاصله بعد ازتولد فراهم شود. زمان بندي اولين تماس مادر باكودك به طرزي برنامهريزي شده است كه با دوره هوشياري آرام بلافاصله بعد ازتولد منطبق است. اين دوره هوشياري طولانيتر از دورههايي است كه كودكان در ساير اوقات در نخستين هفته يا همان حدود سپري ميكنند. برنامه كلاوس و كنل تماس نزديك بيشتري را در روزهاي بعد از تولد ايجاب ميكند.

به منظور درك تأثير تحقيقي كه كلاوس و كنل در مورد برقراري پيوند ارائه دادهاند، رويههاي معمول بيمارستان در بعد ازتولد كودك در اوايل دهه 1970 بايد شناخته شود. به دليل اين كه اسهال و عفونتهاي تنفّسي همهگير از لحاظ تاريخي براي نوزادان مشكلاتي به بار ميآورده است، بيمارستانها شيوه گروهبندي كودكان به موقع متولد شده را جهت مراقبت در يك مهد كودك مركزي توسعه دادند. والدين و ديگران غالباً به عنوان افرادي تلقي ميشدند كه ممكن است ميكروبهايي را به داخل مهد كودك وارد

سازند و سلامتي كودكان را به خطر بيندازند. بنابراين، در چارچوب اين بافت ، در اغلب بيمارستانها در اوايل دهه 1970، نوزادان را خيلي زود بعد از تولد به مهد كودك ميبردند و تنها پس از معاينه و آزمايش متناوب به والدينشان باز گردانده ميشدند. مطمئناً، در مورد اين رويهها استثنائاتي نيز وجود داشت، بويژه در ميان والديني كه طرق گوناگون آمادگي براي تولد فرزند را تجربه كرده بودند و ميخواستند كه با كودكانشان در طول اقامت در بيمارستان «هم اتاق باشند»"rm in" . ولي رويه غالب اين بود كه نوزاد بلافاصله بعد از تولد از والدين جدا نگهداشته شود.

يتوصيه هاي كلاوس وكنل براساس يك رشته مطالعات مبتني بود.مث در يك مطالعه كليدي (كلاوس، جرالدJerauld كرگرKreger ، مك آلپاينMcAlpine ، استفاSteffa ، و كنل، 1972) به يك دسته از مادران امكان تماس اوليه و گسترده با كودكانشان داده شد و دسته ديگري از آنان به رويههاي معمول آن زمان بيمارستان عمل كردند (نگاه كردن كوتاه به كودك در هنگام تولّد و هر چهار ساعت به مدت بيست تا سي دقيقه تماس با كودك براي شير دادن به او). وقتي كودكان يكماهه شدند، مادراني كه تماس اوليه و گستردهاي با آنان داشتندخود را نزديكتر به آنان احساس ميكردند، غالباً چشم از آنها بر نميداشتند و كودكانشان را با ملايمت بيشتري نوزاش ميكردند. وقتي كودكان يكساله شدند، اين تفاوتها آشكارتر شد. و وقتي كه كودكان دو ساله شدند، مادران متعلق به دستههاي تماس اوليه،الگوي بيان كلام متفاوتي داشتند و جملات امري راكمتر، جملات پرسشي را تا دو برابر و صفات را بيشتر به كار ميبردند.

زيگل (1983)، در

يك بررسي انتقادي از چيزي كه وي آن را مطالعات دقيقاً كنترل شده در مورد برقراري پيوند ميان پدر يا مادر با كودك توصيف ميكرد، نتيجه گرفت كه تماس اوليه ميان والدين و كودكانشان، حتي اگر با تماس گسترده اضافي كامل نشود،اثرات مطلوبي بر احساسات والدين نسبت به كودكان در روزهاي بعد از تولد دارد. اين يافتههاحتي در ميان گروههاي اجتماعي _ اقتصادي و فرهنگي گوناگون نيز همسان هستند. زيگل همچنين نتيجه گرفت كه اثرات مهم و مثبتي در ميان مدت ازاين تماس اوليه ناشي ميشوند: تغذيه طولانيتري از پستان; افزايش رفتارهاي مادر نظير چشم برنداشتن از كودك، لبخند زدن، بوسيدن، صدا درآوردن; و تغيير در رفتارهاي كودك نظير حساسيت نشان دادن و هوشياري. طبق نظر زيگل، يافتههاي پژوهشي در زمينه اثرات بلند مدّت تماس اوليه به دليل دخالت ساير متغيّرها جامع نيست.

پژوهش كلاوس، كنل، و ديگران از سوي بسياري از والدين و كاركنان پزشكي با نظر مثبت نگريسته شدو منجر به تشكيل گروه كارtask frce گرديد كه توانست توصيههايي را در 1978 مطرح سازد واين توصيهها نيز به تصويب انجمن بيمارستانهاي امريكاAmerican hspital assciatin رسيد. اين توصيهها بويژه تغذيه كودكان وكنترل آنان را توسط والدين بلافاصله بعد از زايمان تشويق ميكرد. اين توصيهها به فرايند تدريجي اصلاحات بيمارستاني در زمينه شيوههاي مادري منجر شد. اينك در بسياري از بيمارستانها براي والدين امكان درخواست براي به سر بردن اوقات بعد ازتولد در كنار نوزادانشان وجود دارد. از مشاهده والدين كودكان در نخستين ديدار معلوم ميشود كه والدين در تعامل و آشنايي با كودكانشان از سه شيوه اوليه استفاده ميكنند: (1)تماس با نوك انگشتان دست و

سپس با كف دست. (2)تماس رو در رو، و (3) گفتگو با صدايي داراي زير و بم بيش ازحد معمول (كلاوس و كنل، 1982).

ولي در مورد والديني مانند ماري و خوزه كه نميتوانند بلافاصله بعد از تولد با كودكانشان به تعامل بپردازند، چه ميتوان گفت؟ اگر والدين در زمان «مناسب» براي برقراري پيوند حضور نداشته باشند،آيا براي هميشه فرصت را از دست خواهند داد؟ پاسخ به اين پرسشها آشكارا منفي است!كلاوس ، كنل ، و ديگران صريحاً ميگويند كه انسانها همانند بعضي از حيوانات انعطاف پذيرتر و پيچيدهتر از آنند كه از زمان بنديي كه هورمونها در زمينه پيوستگي محكم تعيين كردهاند، تبعيت كنند. لحظات بعد از تولد ظاهراً شروع خوبي براي تماس پدر يا مادر با كودك است، ولي عواملي نظير تولد نوزاد به شيوه سزارين و زودرسي كودكان دچار استرس ، كارآيي اين برنامه زماني خاص را از بين ميبرد. بايد به همه والدين بويژه آنان كه نميتوانند بلافاصله بعد از تولد تعامل داشته باشند، گوشزد كرد كه پيوستگي يك پيوند ساده اتصال دهنده نيست، بلكه نتيجه فرايند پوياي تعاملي است كه در طول بارداري شروع ميشود و در روزهاي بعد از تولد ادامه مييابد. والدين لازم است بدانند كه تجربيات قبلي نظير پذيرش بارداري و در نظر گرفتن جنين به عنوان يك فرد مستقل، و تماس با كودك در مجموع پيوستگي را معين ميكنند.

پيوستگي با كودكاني كه خطرات فراواني تهديدشان ميكند

خانوادههايي كه كودكانشان پيشرس هستند، بيمارند، يا عقب ماندگي ذهني دارند، در تشكيل پيوند با كودكانشان به كمك خاص نياز دارند. در دهههاي گذشته آشكار شده است كه مشكلات موجود در روابط خانوادگي غالباً زماني بهبار ميآيد كه

كودكان هنگام تولد با مخاطراتي مواجه شوند. تكنولوژي در عصر فضا تا آنجا پيشرفت كرده كه زندگي كودكان پيشرس يا بيمار را ميتوان در مهد كودكهايي كه مراقبتهاي شديد درآنها اعمال ميشود نجات داد; ولي اگر به خانوادههاي اين قبيل كودكان كمكهاي مناسب انجام نگيرد، بعضي از آنان در هفتهها، ماهها، ياحتي سالها بعد به عنوان كودكاني كه مورد خشونت و سوء رفتار مستمر قرار داشتهاند به بيمارستان باز گردانده ميشوند (كلاوس، لژه، و تراوس، 1982). مشكل تشكيل روابط خانوادگي در زماني كه كودكان را خطري تهديد ميكند مشكل با اهميتي است: كودكاني كه مورد سوء رفتار قرار ميگيرند در مقايسه با كلّ جمعيت كودكان،احتمال پيشرس بودنشان دوبرابر است. (هلفر، 1982).

از لحاظ سنتي، كودكاني كه خطري تهديدشان ميكرده است «غير قابل تماس» بودهاند چرا كه براي مراقبتهاي شديد به مهد كودك انتقال داده شده و به دستگاههاي حفاظت از حيات آنجا سپرده ميشدهاند. والدين و ساير اعضاي خانواده خود را همچون غريبهها احساس ميكردهاند. ولي با مطالعه خانوادههاي كودكان مورد تهديد، تحقيقات نشان دادهاند كه تماس اوليه والدين با كودكي كه تحت مراقبت شديد در مهد كودك به سر ميبرد، اثرات مثبتي بر رفتار والدين دارد كه به نوبه خود نتايج مطلوبي براي رشد بعدي كودك به بار ميآورد. در يك مطالعه (كنل وكلاوس، 1971)، مادران يك گروه تشويق شدند تا با كودكان پيشرس خود در نخستين هفته تماس بگيرند ولي مادران گروه ديگر تنها بعد از گذشت 21 روزتوانستند با كودكانشان تماس بگيرند. وقتي اين كودكان در 42 ماهگي آزمايش شدند كودكان متعلق به مادراني كه در تماس اوليه با كودك بودند نمرات درخشانتري

در زمينه آزمايش هوش كسب كردند.

تابلو 4_3 «راز» پيوستگي

دوستي به نام ميلدرد ويلهلم كه متخصص اطفال است عميقاً احساس ميكند كه ادعاهاي مبالغه آميزي كه در خصوص پيوستگي صورت ميگيرد، والديني را كه به مطب مراجعه ميكنند، دچار دو نوع مشكل كرده است. مشكل اوّل را والديني دارند كه در باره پيوستگي يمطالعه كردهاند واين فرايند را فرايندي كام زيست شناختي تعبير ميكنند _ يعني ساده، محدود و قالبي نظير آنچه در نخستين برخورد بز و بزغاله روي ميدهد. اين والدين بيش ازحد نگرانند كه اگر عامل تولّد كودك به شيوه سزارين يا عامل ديگري در برقراري پيوند مشكل ساز باشد، رابطه آنها با كودكشان ممكن است براي هميشه مختل شود. دكتر ويلهلم براي آگاهي اين والدين به عنوان شاهد از والدين فراواني ياد ميكند كه شرايط تماس اوليه با كودكانشان برايشان وجود نداشته است و در عين حال پيوندهاي نزديك و مداومي را برقرار ساختهاند.

مشكل دوم را والديني دارند كه تحت فشار رواني هستند. اين والدين ممكن است ازسوي كاركنان بيمارستان براي تماس اوليه و گسترده با كودكانشان مورد تشويق قرار گيرند. دكتر ويلهلم مخالفتي با اين شيوه ندارد ولي آن را تنها گام نخست در كمك به اين والدين در رشد و تربيت فزاينده كودكانشان ميشمارد. دكتر ويلهلم معتقد است كه برخي از متخصصان براي سي تاشصت دقيقه تماس اوليه چنان اثري جادويي قائلند كه انتظار دارند در دراز مدت اين تماس روابط پدر يامادر باكودك را كه متأثر از فشار رواني است تقويت كند.

دكتر ويلهلم ديدگاه متعادلي را در زمينه پيوستگي تأييد ميكند. او اظهار ميدارد كه تماس اوليه در صورتي كه ممكن باشد

مطلوب است. در عين حال، اومعتقد است كه پيوستگي در لحظات قبل و بعد از تولد نيز ميتواند صورت گيرد و مسلماً نيز چنين است. و نيز به نظر او حمايت مستمر براي كمك به برخي والدين ضروري است حتي اگر تماس اوليه ممكن بوده باشد.

پزشكان اطفال و ساير متخصّصان بهداشت كه از كودكان مورد تهديد مراقبت ميكنند دريافتهاند كه خانوادهها طي پنج مرحله قابل پيش بيني شيوه برقراري رابطه با كودكان را ياد ميگيرند (برازلتون ، 1982). نخست، به نظر ميرسد كه اغلب خانوادهها صرفاً قادرند با آگاهي از تشخيصهاي پزشكي واصطلاحات مربوط به آن تشخيصها با كودكان بيمار خود رابطه برقرار كنند. دوم، آنان بتدريج رفتاري انعكاسي را مشاهده يميكنند، ولي تصور ميكنند كه اين رفتار متوجه شخص ديگري است كه معمو يكي از افراد بيمارستان است. سوم،آنان بتدريج نگاههايي را مشاهده ميكنند كه بيشتر صورت رفتار انساني را دارد، ولي هنوز متوجه فردي غير از اعضاي خانواده است. برخي پژوهشگران تماس زاينده داوطلبان را با كودكان در اين مرحله موفقيتآميز گزارش كردهاند، داوطلبان ميتوانند روزانه سه يا چهار ساعت با كودكان به سر برند، تا كودكان بتدريج تماس رو در رو، لبخند و ابراز پاسخ به طرق گوناگون را آغاز كنند واين موجب شود كه براي خانوادههايشان جذابتر شوند (كلاوس، لژه، و تراوس، 1982). چهارم اعضاي خانواده سرانجام مشاهده ميكنند كه رفتارهاي انعكاسي كودكانشان متوجه خودشان نيز ميشود، مشروط براين كه تشويق شده باشند كه خود را در معرض توجه كودكانشان قرار دهند. و پنجم ، خانوادهها علاوه بر ارتباط زباني با كودكانشان، با بغل گرفتن ومراقبت از هر نوع ديگر، از

لحاظ رفتاري با آنان رابطه برقرار ميكنند. قبل از اين كه والدين كودكانشان را از بيمارستان به خانه ببرند، لازم است كه به آنان كمك شود تا در اين پنج مرحله بر اندوه، انكار وترس خود فائق آيند و به صورت والديني آسوده خاطر و دلسوز درآيند.

فرايند پيوستگي ميان والدين و كودكان معلول بايد از حمايت گسترده بيمارستان و ساير كاركنان آن برخوردار شود. به عنوان مثال، توجه چشمگير رسانهها به داستان فيليپ بكر، كه اكنون اوايل دوره جواني را ميگذراند و در 1968 با نشانگان داون و به همراه آن نارسايي قلبي تولد يافت، معطوف شده است (گنز، 1983). والدن فيليپ بعد از تولّد او را به خانه نبردند ولي در عوض نوعي تربيت سازماني را برايش ترجيح دادند. در ضمن خانوادهاي به نام هيث كه در خلال كار داوطلبانه در سازمان محل اقامت او از او مراقبت ميكردند به فيليپ علاقهمند شده بودند. والدين فيليپ وخانواده هيث بر سر حق والدين كه ميخواستند به جاي واگذاري كودك به خانواده هيث او در يك نهاد نگهداري شود، مدتها درگير يك دعواي دادگاهي بودند. در طول اين مرافعه، والدين فيليپ از دادن اجازه براي جراحي قلب فيليپ كه ضروري بود امتناع كردند و به دادگاه گفتند كه فكر ميكنند بهتر است فيليپ به آنها يا افراد ديگر دلبستگي پيدا نكند. دادگاه سرانجام سرپرستي خانواده هيث را مورد تأييد قرار داد، و اين مورد نشان ميدهد كه هنگامي كه پيوندي ميان پدر يا مادر با كودك معلول برقرار نباشد چه اتفاقي روي خواهد داد. رابطه والدين فيليپ با اوصرفاً بر اساس حقوق مطلق و مجرد والدين

استوار بود; آنان او را به عنوان يك انساني كه بتواند خانواده هيث، قاضي، و مراقبان گوناگوني را در خلال تربيت خود دوست داشته باشد، ملاحظه نميكردند.

متأسفانه، همه كودكان سلامت و تندرست به دنيا نميآيند. مخصّصان مددكاري وظيفه دارند كه فرايند پيوستگي والدين را با كودكان معلول يا آنان كه خطرات فراواني تهديدشان ميكند تسهيل سازند. اين خانوادهها غالباً در حين سپري ساختن پنج مرحله ارتباط با كودكانشان نياز به حمايت دارند.

نيازهاي ويژه پدران و همشيرها (siblings)

نوزادان عميقاً مسير زندگي والدين خود را تغيير ميدهند و نيز بر زندگي ديگر ياعضاي خانواده كه احتما شامل برادران و يا خواهران (به نام همشيرها )، پدر بزرگها و مادر بزرگها، و ديگران است، تأثير ميگذارند. اين قسمت به عكسالعملهاي دو گروه از ياعضاي خانواده _ پدران و همشيرها _ اختصاص دارد كه به دليل توجهي كه معمو به مادر و كودك در هنگام تولد ميشود، آن دو گروه مورد غفلت قرار ميگيرند.

پدران بيشتر تحقيقات در زمينه پيوستگي، به بررسي پيوند مادر با كودك اختصاص داده شده است. در اين اواخر يعني در سال 1976، نخستين چاپ كتاب كلاوس وكنل با عنوان پيوستگي ميان مادر با كودك منتشر شد. لكن عنوان چاپ بعدي، برقراري پيوند ميان والدين با كودك (1982) گرايش جديدي را در زمينه نقش پدران در رشد كودك منعكس ميسازد. در واقع، اصطلاح مجذوب شدن engrssment براي توصيف شيفتگي پدران نسبت به نوزادانشان ساخته شده است.

تحقيقات نشان داده است كه صميميت اوليه پدران با نوزادان در طي زمان تغييرات مثبتي را در الگوهاي تعاملي آنان ايجاد ميكند واين مشابه همان تغييراتي است كه در الگوهاي تعاملي مادران با نوزادان در

اولين رابطه صميمي آنها به وجود آمده بود (كلاوس و كنل، 1982).

همان گونه كه در فصل 3 بحث شده است پدر شدن مستلزم سازگاري چشمگيري است. وقتي مردي براي اولين بار پدر ميشود، توجه او به پذيرش مسؤوليت بيشتر مالي و ساير مسؤوليتها در ارتباط با كودك، ايجاد دگرگوني در روابط با همسر ، سلامتي مادر وكودك، وجنبه هاي ناشناخته نقش جديد معطوف ميگردد. وقتي مردي فرزندان ديگري دارد، هميشه اين نگراني را دارد كه فرزند بعدي چگونه باخانواده هماهنگ ميشود و چگونه همشيرها عكسالعمل نشان خواهند داد. پدران داراي نوزاد ضمن يپذيرش نقشهاي جديد در گسترش خانواده، احتما لازم است كه به نيازهايشان توجه شود.

مجدوب شدن اصطلاح جديدي است كه براي توصيف شيفتگي پدران نسبت به كودكانشان ساخته شده است.

همشيرها يتحقيقات نشان ميدهد كه توجه به روابط همشيرها كام موجه و منطقي است. غالباً كمترين پاسخ شادي بخش نسبت به نوزاد از سوي كودك همشير ابراز ميشود. در واقع، تولد نوزاد ميتواند يكي از تجربيات سالهاي اوليه كودكي با بيشترين فشارهاي رواني به شمار آيد. عكسالعملهاي مشكل آفرين در برابر تولد نوزاد ممكن است عبارت باشد از: كوششهاي جدّي كودك براي جلب توجه والدين و ديگران; واپس روي در خوردن، خوابيدن، توالت رفتن يا ساير رفتارها; و پرخاشگري در برابر والدين ويا نوزاد. شدت هرگونه رفتار منفي ظاهراً بر حسب سن تغيير ميكند، به طوري كه واكنشهاي منفي در 89 درصد كودكان زير سه سال ولي تنها در 11 درصد بالاتر ازشش سال يافت شده است; و از لحاظ جنس نوزاد نيز، نوزادان پسر در مقايسه با نوزادان دختر واكنشهاي منفيتري را از سوي

همشيرهاي خود بر انگيختهاند (تراوس و اروينIrvin ، 1982).

كمك به همشيرها به منظور كنار آمدن با نوزاد مستلزم آن است كه سرچشمههاي فشار رواني و نگراني شناخته شوند. براي كودكان خردسال، جدايي از مادران در طول تولد و دوره بعدي بستري شدن در بيمارستان سبب اختلال در امورعادي تثبيت شده ميشود وحتي هنگامي كه كودكان با توضيحات دقيق براي جدايي آمادگي پيدا ميكنند، بازهم برايشان نگران كننده است. مطالعه جداييها در هنگام تولد كودك نشان ميدهد كه ميتوان پريشاني كودكان خردسال را با فراهم كردن امكان ديدار مادر و كودك در بيمارستان، حداقل براي يك بار به طور چشمگيري كاهش داد (تراوس و اروين، 1982). برخي از بيمارستانها به سبب اهميت و ضرورت امر تماس مهمانيهايي به افتخار همشيرهايي كه مادرانشان تازه وضع حمل كردهاند، برگزار ميكنند: همشيرها و والدين در آن مهماني شركت ميكنند تا قدم نورسيده را جشن بگيرند.

دومين سرچشمه مهم نگراني براي همشيرها مربوط به تغييرات احتمالي در روابط آنها با والدينشان است به هنگامي كه كودك جديد وارد زندگي خانواده ميشود. يك كودك شش ساله مسألهدار ميخواست بداند كه اگر والدينش از او كه كودك اول آنان ياست كام خشنودند، پس چرا خواهان كودك ديگري هستند. تحقيقات براي احساس مطرودي كه گاهي همشيرهاي بزرگتر پيدا ميكنند، اساسي قائل است. مطالعات ثابت ميكنند كه مادران در هفتههاي بعد از تولد كودك جديد نسبت به دوره قبل از تولد او ازرفتارهاي آمرانه و خشمگينانهتري در قبال كودكان بزرگترشان استفاده ميكنند ونيز بعد ازتولد نوزاد، ميزان كاربرد كلمات محبت آميز كمتر ميشود. (تراوس واروين، 1982). بسياري از مادران بعد از تولد كودك احساس خستگي

ميكنند و بنابراين نقش ساير بزرگسالان در كمك به همشيرهاي بزرگتر جهت سازگاري رضايت آميزشان با جدايي موقتي از مادر و نيز با ورود كودك به خانواده شايان توجه است. پدر و ساير بزرگسالان دو عامل حمايت عاطفي و پيوستگي را در هر زمان كه همشيرها نياز داشته باشند تأمين ميكنند. تولّد و روزهاي بعد ازآن فصل نويني را براي مادر، پدر، كودك، همشيرها و ديگر افراد مهم خانواده به ارمغان ميآورد. آنها با چالشها و تغييرات سريعي كه قرار است پيش آيد مواجه ميشوند.

تابلو 4_4 كمك به همشيرها براي سازگاري با نوزادان

والدين با پيروي از پيشنهادات زير ميتوانند به كودك بزرگتر خود كمك كنند تا با تولد نوزاد سازگاري پيدا كند: صحبت با كودك بزرگتر در باره نيازها و اميال نوزاد; شركت دادن كودك بزرگتر در تصميمگيريهاي مربوط به نوزاد; تغبير و تفسير كنشها و واكنشهاي نوزاد براي كودك بزرگتر; و توجه دادن كودك بزرگتر به علاقه نوزاد به اودر مطالعه جالبي (دان Dunn و كندريك Kendrick ، 1982)، محققين نشان دادند كه كودكان والديني كه از اين پيشنهادات پيروي كردند، نسبت به آنان كه از اين پيشنهادات تبعيت نكردند، چهارده ماه بعد از تولد روابط هماهنگتري برقرار كردند. وقتي كه از اين پيشنهادات پيروي ميشد پيشروي دوستانه كودكان اول خانواده نسبت به نوزادان به طور متوسط 7/26 (درهر صد واحد مشاهده ده ثانيهاي) و پيشروي دوستانه نوزادان نسبت به همشيرهاي بزرگتر آنها به طور متوسط 8/26 بود. در مقابل، در خانوادههايي كه از اين پيشنهادات پيروي نميشد،ارقام قابل مقايسه عبارت بودند از 1/11 مربوط به نسبت تماسهاي دوستانه كودكان اول خانواده به نوزادان و 4/14 مربوط به نسبت تماسهاي دوستانه

نوزادان به كودكان اول خانواده.

شركت دادن همشيرها درمراقبت از نوزاد فرايند سازگاري ميان آنها را تسهيل ميسازد.

اين مطالعه تفاوتهايي را كه در ميزان احتمال شركت دوستانه كودك اول خانواده در تعامل ميان مادر و كودك وجود دارد نيز نشان داد. در مواردي كه والدين از اين پيشنهادها پيروي كرده بودند، ميانگين شركت دوستانه آنان در تعامل 19 درصد بود و در موردي كه از پيشنهادها پيروي نشده بود ميانگين 8 درصد بود.

اين مطالعه نشان ميدهد كه والدين ميتوانند با استفاده از الگوهاي زماني پيشنهادي و شركت دادن كودكان بزرگتر در مسؤوليت مراقبت از نوزادان بر روابط همشيرها تأثير مثبتي داشته باشند.

خلاصه

1 _ تولّد كودك اوج ماههاي رشد پيش از تولّد است.

2 _ فرايند تولد يا دوره زايمان به سه مرحله تقسيم ميشود: باز شدن گردن زهدان،خارج شدن نوزاد، و خارج شدن جفت.

3 _ نوزادان بلافاصله بعد از تولد بامحاسبه نمرات آپگار ارزيابي ميشوند، كه مشخص ميسازد كودك چه اندازه خود را با فشار ناشي از زايمان و نياز به تنفّس هماهنگ ميسازد.

4 _ معيار ارزيابي ديگر، يعني معيار ارزيابي برازلتون براي رفتار نوزادان واكنشهاي كودك در موقعيتهاي گوناگون را نشان ميدهد.

5 _ خصوصيات منحصر به فرد نوزادان فرهنگهاي خاص ، بر واكنشهاي والدينشان تأثير ميگذارد وعكس اين مطلب نيز صادق است.

6 _ پيوستگي، رابطه پيچيده ايجاد شده از سوي پدر يا مادر با فرزند، متأثر از تجربيات قبلي و تماس با كودك است.

7 _ خانوادههاي داراي كودكان پيشرس، بيمار يا معلول ممكن استنياز به كمك ويژه براي برقراري پيوند با كودكانشان داشته باشند.

8 _ شيفتگي پدران به نوزادانشان، مجذوب شدن، به طور مثبت بر

واكنشهاي آينده تأثير ميگذارد.

9 _ همشيرها نيازهاي ويژهاي بعد از تولد كودك جديد دارند.

براي مطالعه بيشتر BndingKlaus, M. H., Kennell, J. H. (1982). Parent-infant bnding (2nd.). St. Luis: C.V. Msby.Smerigli, V.L. (Ed.). (1981). Newbrns and parents: Parent-infant cntact and newbrn sensry stimulatin. Hillsdale. NJ: Lawrence Erlbaum.Sibling RelatinshipsLamb, M.E., Suttn-Smith, B.(Eds.) (1982). Sibling relatinships: Their nature and significance acrss the lifespan. Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum.Explaining Birth t Children Stein, S.B. (1974). Making babies: An pen family bk fr parents and childreen tgether. New Yrk: Walker. بخش دوم

نخستين سال زندگي

چ هار كودك هوشيار و سالم در محل پذيرش پزشك اطفال انتظار ميكشند.

نوزادي به نام آگنس و آرامي پستانكش را ميمكد و با علاقه به چهره پدرش نگاه ميكند. حركات اين نوزاد ضمن اين كه به كلمات، صداها و حركات پدرش توجه دارد، آهسته ميشود. لكن اين صحنه در هنگامي كه يك كودك پنج ساله در پهلويي را محكم به هم ميزند به پايان ميسد، آگنس از جا ميپرد و به شدّت گريه ميكند.

كودكي چهار ماهه به نام تد روي زانوي مادر بزرگش مينشيند. او به طور متناوب با انگشتان عريان پاهايش كه در حال تكان خوردن است بازي ميكند و حركات مسخرهآميز كودكان بزرگتر را كه مكعب ميسازند تماشا ميكند. وقتي كه برج مكعبها فرو ميريزد، ابتدا درچهره تد چين ميافتد وسپس همراه با خنديدن كودكان بزرگتر، او هم لبخند ميزند.

جاستين هشت ماهه ميكوشد با سينه خيز خود را به محل مكعبها بكشاند، ولي مادرش او را به صندلياش بر ميگرداند. جاستين با برگردانده شدن به جاي اولش مضطرب به نظر نميرسد، لحظهاي انتظار ميكشد، و بعد از صندلياش پايين ميآيد و دوباره ماهرانه خود را به سمت مكعبها ميكشد.

در سقوط بعدي برج مكعبها،او چندين مكعب را روي هم ميچيند به گونهاي كه انتهاي آنها دقيقاً روي هم قرار ميگيرد.

لناي 12 ماهه سوار اسب گهوارهاي ميشود و در همان حال صداي موتور در ميآورد:«رممممم ،رمممم!» او وقتي كه مراقب روزانهاش وانمود ميكند كه به اسب سيبي پلاستيكي ميخوراند ميخندد و كف ميزند. وقتي سرانجام از اسب ميافتد، به طرف بالا و پايين اتاق تاتي ميكند، و براي اين كه نيفتد دستش را به صندليها و زانوان افراد نشسته ميگيرد.

تفاوتهاي برجستهاي كه در رشد آگنس، تد، جاستين، ولنا به چشم ميخورد ويژگيهاي طفوليت را نشان ميدهند. بخش دوم اين كتاب اطلاعات مشروحي را در باره قابليتهاي متغير كودكان در طول نخستين سال زندگي آنان به دست ميدهد. مطالب بخش به نحوي طراحي شده است كه درك انسان را در مورد رشد كودك بالا برد و موجب پيدايش انديشههايي در باره نحوه كاربرد درك به دست آمده گردد تا تأثير مثبتي بر كودكان داشته باشد.

اكثر اطلاعات در اين بخش منعكس كننده يافتههاي تحقيقاتي اخير است. تا دهههاي گذشته، درك رشد كودكان حتي براي متخصّصان اين رشته نيز بخوبي ميسّر نبوده است. از آنجا كه كودكان نميتوانند آنچه را ميبينند، ميشنوند، يا احساس ميكنند، براي بزرگسالان بازگو كنند، رشد رواني _ اجتماعي، بدني و شناختي بيشتر همراه با حدس و گمان است تا واقعيت. لكن، اينك در خلال تكنيكهاي نوآورانه تحقيقاتي، در باره شيوههاي مجذوب كنندهاي كه كودكان به تعامل ميپردازند، رشد ميكنند، و ياد ميگيرند، درك بيشتري حاصل شده است.

اين بخش به سه فصل تقسيم ميشود كه اطلاعاتي را در خصوص رشد رواني _ اجتماعي، بدني،

و شناختي در بر ميگيرد. در تمام اين سه فصل، تحقيقات مربوط به متغيرهاي فرهنگي در رشد كودك تشريح شده است. انديشههاي مربوط به موارد كاربردي در تابلوها مطرح گرديده است.

رشد رواني _ اجتماعي در ابتدا توصيف شده است، زيرا در تعيين كيفيت زندگي كودك نقش اساسي دارد. در فصل 5، اهميت حس اعتماد اوليه، ارتباط بين بزرگسالان و كودكان، وابستگي عاطفي مطمئن و در اجتماعي مورد توجه قرار ميگيرد. اثرات خلقوخوي كودك واثرات ساختهاي خانوادگي متناوب نيز بررسي ميشود.

رشد بدني در فصل 6 توصيف ميشود كه با يافتههاي جديدي در باره توانايي حسي نوزادان آغاز ميشود. سپس اطلاعاتي در باره بازتابها داده ميشود و بر تواناييهايي تأكيد ميشود كه كودك با آنها به جهان گام مينهد. ساير موضوعات شامل سطوح هوشياري، علايم رشد بدني، گريه كردن، سلامتي وايمني است.

بخش دوم اين كتاب با فصل 7 به پايان ميرسد كه رشد شناختي را توصيف ميكند. اين فصل با تأثير متقابل رشد شناختي با رشد رواني _ اجتماعي و بدني آغاز ميشود. نظريههاي پياژه و ديگران در زمينه رشد شناختي ملاحظه ميشود وهمين طور موضوعات رشد زبان، تفاوتهاي فرهنگي در تعاملهاي بزرگسالان با كودكان، و برنامههاي پيشنهاد اوليه مطرح ميگردند.

5

رشد رواني _ اجتماعي كودكان

كودك روي لبه صندلي بلندش تلوتلو ميخورد. آيا بايد واكنش او نشان دهنده اعتمادش به اين موقعيت باشد و در نتيجه فرو غلتيدن به زمين يا اين موقعيت نياز به ياحتياط و احتما عدم اعتماد دارد؟اصطلاحات اعتماد trust و عدم اعتمادmistrust از نظريه اريك اريكسون (1963، 1977، 1982) گرفته شده است.اريكسون با تكيه بر تفكر زيگموند فرويد، انديشههايي را در

طول سالها كار در روانكاوي كودك گسترش داد. بيماران خرد سال را به دليل ناتواناييهايشان در فائق آمدن بر روابط بين فردي نزد او ميآورند; اريكسون با مطالعه رشد رواني _ اجتماعي آنان نظريهاي را در باره چالشهايي كه بايد با آن مواجه شوند و در زندگي بر آن فائق آيند،ابداع كرد.

به نظر اريكسون، لازم است كه كودكان در نخستين سال زندگي حس اعتماد پيدا كنند. اين حس اعتماد، در صورتي كه نيازهاي كودك به غذا و راحتي فوراً و به طور ثابت تأمين شود، بتدريج از زمان تولد پرورش مييابد. وقتي كه كودك احساس گرسنگي ميكند،آيا تغذيه مناسبي فراهم است؟ وقتي كودك خسته است آيا كسي ميتواند اين احساس را فوراً تعبير كند و امكان استراحت او را فراهم سازد؟ وقتي كه كودك هوشيار است، آيا كسي فرصت دارد با او بازي كند؟ و در همه موارد ياد شده، آيا كسي اين احساس را در كودك پديد ميآورد كه شخصي است دوست داشتني؟ اگر پاسخهاي يمعمول به اين سؤالات مثبت باشد،حس اعتماد در كودك احتما پرورش خواهد يافت. البته هيچكس قادر به پاسخگويي آني به تمام نيازهاي هر كودك نيست و حتي افرادي كه بيش از همه مراقبت كودكان را به عهده دارند، هميشه نميدانند كه گريه ناشي از پريشاني يا ناراحتي را چگونه تعبير و تفسير كنند. اريكسون از پاسخهاي خاص typical به نيازهاي كودكان به عنوان عامل مهمي در ايجاد رابطه اعتماد آميز ياد ميكند.

در زمينه درك نظريه اريكسون، مفيد خواهد بود كه پيوستاري از احساسات را تصور كنيم كه دامنه آن از اعتماد مجرد و كامل تا عدم اعتماد مجرد و

كامل گسترده است. اريكسون نشان ميدهد كه تعامل با كودك بايد احساساتي را تقويت كند كه در جهت اعتماد تداوم داشته باشد. امّا حس اعتماد نميتواند و نبايد كامل باشد،همان گونه كه در موردكودك شش ماههاي كه روي لبه صندلي بلندش تلوتلو ميخورد،مشاهده كرديم.او لازم است ياد بگيرد كه نسبت به بعضي موقعيتها يا شرايط محتاط _ يا بي اعتماد _ باشد. خيابانهاي شلوغ، بلنديها،حوضچه هاي بدون نگهبان، وجارو برقيهاي خانگي تنها بعضي از چيزها در محيط كودك است كه بايد بياموزد تا به آنها اعتماد نكند. به عبارت ديگر،اعتماد درمقابل عدم اعتماد راه حل كامل يا هيچ به حساب نميآيد بلكه مسألهاي است كه به درجه تشخيص موقعيت مربوط ميشود.

به نظر اريكسون پرورش حس اعتماد اوليه نخستين وظيفه رواني _ اجتماعي كودك در طول سال اول زندگي اوست. وقتي كه بزرگسالان با آمادگي و به شيوهاي مناسب پاسخ بدهند، حس اعتماد در كودكان پرورش مييابد و رفتاري پيدا ميكنند كه گويي بزرگسالان در اوقات نياز آنان در اختيار آنان خواهند بود.

ويژگي اين نوع اعتماد اين است كه روابط را ايمن مي سازد. وقتي كه پاسخهاي بزرگسالان چندان قابل پيش بيني نباشد يا منفي باشد، كودكان رفتار اجتناب آميز بروز ميدهند و در وقت فشار رواني ازآنان ياري نميجويند.

به منظور درك اين امر كه چگونه برخي بزرگسالان محيطي فراهم ميكنند كه درآن

اعتماد اوليه پديد ميآيد و چرا ديگران قادر به چنين كاري نيستند، پروهشگران رابطه متقابل پدر يا مادر با كودك را مطالعه ميكنند. پدر يا مادر به كودك پاسخ ميدهد و كودك به پدر يا مادر، و هر دو تغيير ميكنند. نسبتاً آسان

است كه تنها پدر يا مادر و يا كودك و يا بقيه محيط كودك را مطالعه كرد. مطالعه روابط متقابل و دقيقتر در عين حال بسيار پيچيدهتر است. پژوهشگران به منظور كسب آگاهي بيشتر از رابطه پوياي پدر يامادر با كودك، در زمينه موزوني رابطه پدر يا مادر باكودك مطالعه كردهاند.

موزوني رابطه پدر يا مادر با كودك (parent - infant rhythms)

اصطلاح موزوني رابطه پدر يا مادر با كودك به هماهنگي متقابل رفتار پدر يا مادر و كودك بر طبق توجه وعلاقه ميان آن دو مربوط ميشود. در ابتدا، والدين چون ميكوشند كه تعامل با كودكان را حفظ كنند بيشترين تلاش را براي سازگاري به عمل مي آورند. جزئيات اين سازگاريها در حالت عادي به حدي دقيق و زودگذر است كه با چشم غير مسلّح قابل مشاهده نيست. ولي تحليل صبورانه و لحظه به لحظه تصاوير فيلم برداري شده با دور تند، انقلابي در تحقيقات مربوط به تعامل پدر يا مادر با كودك ايجاد كرده است كه اين انقلاب از طريق آشكار ساختن تغييرات موزون در بيان و رفتار موجود در تعامل والدين و كودكان ميسر شده است. در زير، دوربين تعامل ناتان يكماهه و مادرش را نشان مي دهد:مادر چهرهاش را به سوي ناتان برميگرداند و نگاهشان با هم تلاقي ميكند. چشمان ناتان گشاد ميشود و پاها و دستهايش به سمت مادرش حركت ميكند و سپس با موزوني خاصي به آرامي به عقب برميگردد. چشمان ناتان به طور متناوب پر جذبه و درخشان يابي فروغ و متمايل به جهت ديگر ميشود. مادرش الگوي رفتارش را با او به گونهاي تطبيق ميدهد كه در هنگام شدت علاقه كودك گفتگو ميكند وهنگام به خود آمدن او

سخن نميگويد.

به دليل اين كه ناتان در يك دقيقه چهار نوبت يا بيشتر مسير پر جذبگي تا خود آيي را طي ميكند، فيلم را بايد با حركت آهسته آن نگاه كرد تا موزوني حركات ناتان و مادرش قابل مشاهد باشد. وقتي كه ناتان چشمانش را ميگرداند، نشان ميدهد كه احساساتش بيش از حد تهيج شده است و زماني لازم دارد تا به خود آيد. دستگاههاي فيزيولوژيكي ناتان نارسند و زود به ظرفيت نهايي ميرسند، بنابراين او اين استراحتهاي دورهاي را نياز دارد. مادرش احساس ميكند كه بايد پاسخهايش را با او تطبيق دهد; و به اين طريق، بتدريج او را با تجربيات جديد و تعاملهاي پيچيدهتر آشنا ميسازد.

تيبري برازلتون (1981) وهمكارانش در بيمارستان كودكان بوستون پيشگامان تحليل فيلمهاي مربوط به تعامل پدر يا مادر باكودكند. آنان معتقدند كه توانايي برقراري رابطه موزون رضايت بخش پدر يا مادر با كودك اساس ارتباط اوليه را تشكيل ميدهد. پدر يا مادر وكودك يك رابطه متقابل پاداش آميزي را تجربه ميكنند كه مرحله مهمي در رشد مهارتهاي اجتماعي كودك است. اين رابطه متقابل و رضايتمندي ارتباط با انسان ديگر مطمئناً در فرايند رشد حس اعتماد و دلبستگي مؤثر است.

موزوني رابطه با پدران در مقابل مادران

تحقيقات برازلتون نشان داده است كه كودكان در سنين سه يا چهار هفتگي بر حسب افراد گوناگون داراي الگوهاي تعامل اجتماعي گوناگوني هستند. برازلتون (1981) دريافته است كه كودكاني كه در خانوادههايي زندگي ميكنند كه پدر ومادر هر دو حضور دارند، نوعاً موزوني حركات آنها در پاسخ به پدر خودكمتر از موزوني حركاتشان در يتعامل با مادرشان است. پدران احتما به تعاملي توأم با شوخي وخنده ميپردازند از قبيل غلغلك

دادن يا بالا پراندن، كه همراه با افزايش هيجان است. در ابتدا، شانههاي كودك خم ميشوند، ابروها بالا ميآيند وحركت متوقف ميشود. وقتي حركت كودك از سر گرفته ميشود تند و سريع ميگردد. همان گونه كه كودك بزرگ ميشود، خنده هيجاني او با حركاتش همراه ميشود. در مقابل، تعامل كودك با مادر شامل در آغوش گرفتن، نوازش كردن، و آرام كردن حركات اشارهاي است و ممكن است بيشتر به تغذيه و ساير امور عادي مربوط شود. گاهي مادران نسبت به پدران رشك ميورزند، چرا كه پدران با تماس چشم و نواخت صدا ميتوانند بگويند «بيا بازي كنيم!» در عين حال، در واقع، كودك با تعاملهاي گوناگوني كه وجود دارد تقويت ميشود. اعضاي خانواده و ساير افراد موثر در زندگي كودك راههايي براي انتقال اين پيام به او پيدا ميكنند كه «تو براي من شخص بخصوصي هستي.» كودك اين پيامها را دريافت ميكند وعلايم برگشتي مختلفي را بروز ميدهد. در زماني كه كودكان به سه هفتگي عمر خود ميرسند، چنان انواع گوناگوني از تعامل با مادران و پدران خود را بروز ميدهند كه مشاهده گران ميتوانند به نوارهاي ويديويي نگاه كنند و فوراً بگويند كه آيا مادر يا پدر حضور داشته است (برازلتون، 1981).

موزوني رابطه در فرهنگهاي گوناگون

وقتي والدين و كودكان گروههاي فرهنگي گوناگون مورد مشاهده قرار ميگيرند، الگوهاي گوناگوني در مورد موزوني رابطه آشكار ميشوند. براي مثال، از تعامل چهره به چهره مادران سفيد پوست، سياهپوست، و ناواجو باكودكان سه تا پنج ماهه آنان نوار ويديويي تهيه شد. به هر مادر ياد داده شد كه توجه كودك خود را با هر شيوهاي كه دلخواه اوست، جلب نمايد. مادران

سه گروه ياد شده داراي الگوهاي تعاملي متمايزي باكودكانشان بودند. مادران سفيد پوست ازوزن آوا براي تشويق كودك به تعامل استفاده كردند. اگر كودك پاسخي نميداد، اين مادران مكث ميكردند و دوباره از وزنهاي آوا استفاده ميكردند كه گاهي بيش از حد مهيّج بود. مادران سياهپوست وزن آواي مشابهي را به كار بردند، ولي حتي اگر كودك پاسخي هم نميداد، به استفاده از وزن آوا ادامه ميدادند. اگر كودكان در توجه نكردن اصرار ميورزيدند، مادران سياهپوست تمايل به قطع ناگهاني تعامل داشتند. مادران سياهپوست نسبت به مادران سفيد پوست ظاهراً كمتر در كار كودكانشان دخالت ميكردند، شايد به اين دليل كه آنان بيشتر شيفته عملكردهاي خودشان به نظر ميرسيدند. در مقابل، مادران ناواجو، از وزنهاي آوا براي حفظ تعامل با كودكانشان استفاده نميكردند. مادران ناواجو، آرامتر بودند و ظاهراً به ظرفيتهاي كودكانشان براي خود آرام كردن و خودگرداني متكي بودند(فاجاردو Fajard و فريدمن Freedman ، 1981).

تفاوتهاي موجود در اين مطالعه با الگوهاي رفتاري نوزادان از هر يك از اين گروهها هماهنگي دارد. شواهد نشان ميدهد كه نوزادان سفيد پوست تحريك پذيرترند و در برابر تحريك تحمل كمتري دارند، نوزادان سياهپوست كمتر تحريك پذيرند و در برابر تحريك تحمل بيشتري دارند و نوزادان ناواجو كمترين تحريك پذيري را دارند و در تنظيم پاسخهايشان بدون آن كه مادر در ساختار آنها دخالت كند، بيشترين قابليت را دارند (كالاهان Callaghan ، 1981). اين واقعيت كه كودكان مربوط به گروههاي مختلف ظاهراً واكنشهاي گوناگوني در برابر تحريك نشان ميدهند، بر اين دلالت دارد كه نميتوان از يك الگوي تعاملي براي همه گروهها طرفداري كرد (فاجاردو و فريدمن، 1981).

قاعده كلي

و عمومي در ايجاد موزوني رابطه پدر يا مادر با كودك ظاهراً مستلزم مشاهده و پيروي نشانههاي كودك است. «قواعد» قابل مقايسه ظاهراً حاكم بر جزئيات تعامل نظير مقدار يا نوع آواگري، تماس يافتن، حركت و فاصله نيست.

با توجه به وزنهاي مختلف در گروههاي فرهنگي گوناگون، آيا والدين اين تعاملها را جهت آموزش ارزشهاي فرهنگي به كودكان به كار ميبرند؟ براي پاسخ به اين سؤال و سوالات ديگر، در يك مطالعه، بازيهايي كه والدين چهار گروه فرهنگي با كودكانشان انجام ميدادند مورد بررسي قرار گرفت (ون هورنVan Hrn ، 1982). اين پژوهشگر دريافت كه والدين بازيهاي سنتي را كه ازنسلي به نسل ديگر منتقل شده است و ديگران از طريق گروه فرهنگي خود با آن آشنا شدهاند، ترجيح ميدهند. اين يافته حتي در مورد والديني با اصليت چيني، فيليپيني و مكزيكي كه سالها در ايالات متحده زندگي كردهاند صدق ميكند. با اين ارجحيت براي بازيهاي سنتي، جالب است دريابيم كه بازيها در ميان اين پدر با قرار دادن كودك شش ماههاش در موقعيت چهره به چهره باخود، بالا بردن زير وبمي صدايش، و تماس نگاه با او، و بالا پراندن او، به او پيام ميدهد كه «بيا بازي كنيم!»

تابلو 5_1 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: تعبير وتفسير نشانههاي كودك

تعاملهاي موزون پدر يا مادر با كودك را كه توصيف شده است ميتوان به صورت نمودار زير رسم كرد: نمودار بالا نشان ميدهد كه پدر يا مادر در هنگامي كه كودك روي بر ميگرداند، مكث ميكند و به او فرصت ميدهد تابه حالت اول برگردد و سپس دوره ديگري از تعامل را به آرامي آغاز ميكند. در اين موارد كه موزوني مناسبي ميان پدر يا

مادر با كودك وجود دارد، والدين پسخوراند پاداش آميزي را دريافت ميدارند كه آنان را در ادامه پاسخگويي به نيازهاي خاصّ خود توان ميبخشد. كودكان نيز به نوبه خود حس ارضا كننده متقابلي با محيط پيدا ميكنند واحساس توانايي به دست ميآورند.

متأسفانه، به نظر نميرسد كه تمام والدين بتوانند موزوني مناسبي ميان خود و كودكانشان برقرار سازند. نمودار زير تعاملي را نشان ميدهد كه درآن كودك بيشتر اوقات را به روي گرداني ميگذراند وپدر يا مادر اين حساسيت را از دست ميدهد كه با «خواندن» اين نشانه از تحريك خود بكاهد: اين والدين كه به حال خودشان رها ميشوند، ممكن است كودكانشان را طرد كنند، زيرا هيچ «تناسبي» در تعامل با كودكانشان پيدا نميكنند. يك چنين پدر يا مادري ميگويد: «من هرگز نميتوانم ارتباط برقرار كنم.»تي. بري برازلتون (1979) كه زمينه تحقيقش منبع اين نمودارهاست، معتقد است كه متخصّصان مسوول آنند كه موزوني رابطه پدر يامادر با كودك را ارزيابي كنند. بنابراين متخصّصان ميتوانند داوطلبانه از والديني كه در تعامل با نشانههاي كودكان به كمك نياز دارند، حمايت كنند.

Graphs frm "Behaviral Cmpetence f the Newbrn Infant" by T.B.Brazeltn, 1979, Seminars in Perinatlgy, 3,PP. 35-44. Cpyright 1979 by Grune Strattn, Inc. Reprinted by permissin.

فرهنگها مشابه هستند. صرف نظر از نوع فرهنگ، جلسات بازي بزرگسال و كودك ظاهراً با حضور يك طرف بازي در وقتي معين برگزار ميشود. فرد بزرگسال با تغيير در نواخت صدا و حالت چهره و اَعمال ويژه بازيها ميگويد: «اين بازي است.» در ميان گروههاي فرهنگي، بازيها با سرعت آهنگ و وزن معتدل، پاسخهاي فيمابين، وضعيت چهره، تماس با نگاه، وضعيت در فاصله

يك قدمي از يكديگر و دست زدن به بدن كودك مشخص ميشوند. پژوهشگر شباهتهاي فرهنگي بازيهاي كودك را با اين فرض توضيح ميدهد كه هدف از بازيهاي كودك قبل از آن كه تبادل ارزشهاي فرهنگي باشد، تبادل ارزشهاي انساني نظير اعتماد كه در بالا ياد شد و دلبستگي كه در قسمت بعدي توضيح داده خواهد شد، ميباشد.

دلبستگي

دلبستگي ي به پيوندهاي استوار عاطفي اشاره دارد كه نسبت به افراد خاصي كه معمو آنها را قويتر يا عاقلتر در نظر ميگيرند ابراز ميشود. نظريه دلبستگي ابتدا به روان شناسان پيشنهاد شد و بعداً توسط جان بولبي تصفيه شد (1958، 1982). نظريه دلبستگي هم تمايل انسانها را به نزديك شدن به افراد ارجح بيان ميكند و هم پريشاني هيجاني واختلال شخصيت را كه ازجدايي ناخواسته يا فقدان اين افراد خاص ناشي ميشود، نشان ميدهد.

در بسياري از خانوادههايي كه پژوهشگران مطالعه كردهاند، مادر نخستين كسي است كه كودكان به او دلبستگي پيدا ميكنند. مطالعات ميان فرهنگي (آينزوورتAinswrth ، 1967) شواهدي از دلبستگي را در رفتارهاي گوناگون زير كه كودكان در نخستين سال زندگي خود نسبت به مادرانشان پيدا كردهاند آشكار ساختهاند: گريه ميكنند وقتي كه غربيهاي آنان را بغل ميكند، ولي گريه نميكنند وقتي كه مادر ازآنان نگهداري ميكند. نزد مادر خود بيشترلبخند ميزنند و آوا سر ميدهند تابا يك غريبه. بر ميگردند و به مادرشان كه در نزديكشان است نگاه ميكنند، در صورتي كه مادر اتاق راترك كند اعتراض ميكنند و به دنبال مادر ميآيند، از مادر جدا نميشوند، هنگام بازگشت مادر به استقبالش ميروند، و وقتي مادر به عنوان پايگاه امني حضور داشته باشد، در محيط

گردش ميكنند. بولبي گسترش اين رفتارها را توصيف كرده است.

طبق نظريه بولبي، كودكان در ابتدا با برقراري تماس شخصي با بزرگسالان و نه تنها با تغذيه شدن و تحت مراقبت بدني بودن دلبستگي پيدا ميكنند. شواهد اهميت تماس، در يك سلسله آزمايشهاي كلاسيك با ميمونهاي زرد هندي به دست آمده است. (هارلو Harlw و زيمرمنZimmerman, R.R. ، 1959; هارلو، 1961). در اين آزمايشها، ميمونهاي نوزاد را در هنگام تولد از مادرانشان جدا كردند و مادراني با دو نوع مدل، يكي ساخته شده از سيم و ديگري پوشيده از پارچه نرم فراهم ساختند. اين نوزادان با يك بطري كه در هر يك از اين مدلها جاي داده شده بود، تغذيه ميشدند. با برگزاري آزمايش به اين طريق، نتايج تغذيه با نتايج تغذيه در زماني كه شئ نرمي در اختيار نوزاد باشد تا بدان بچسبد، تفاوت دارد. در همه آزمايشها، ميمونهاي نوزاد دلبستگي خود را نسبت به مادر مدل پارچهاي گسترش دادند. براي مثال، ميمونهاي نوزاد به طور متوسط پانزده ساعت در روز به مدل پارچهاي ميچسبيدند ولي تنها يك يا دو ساعت با مدل سيمي به سر ميبردند واين وضع حتي زماني هم كه غذايشان از مدل سيمي تأمين ميشد برقرار بود(هارلو و زيمرمن، 1959).

بولبي (1982) چهار مرحله را در گسترش دلبستگي در نوزاد انسان ترسيم كرد كه مرزهاي دقيقي ميان آنها وجود ندارد. توصيف اين مراحل با بحث در مورد پاسخ به جدايي، اثرات دلبستگي، عكسالعملهاي منفي در برابر غريبهها، وتفاوتهاي فرهنگي در دلبستگي دنبال ميشود.

دلبستگي مرحله 1

مرحله اول از تولّد تاهشت يا دوازده هفتگي به طول ميانجامد. در طول اين مرحله، كودكان به شيوههاي خاص

معيني در برابر افراد رفتار ميكنند. آنان به طرف افرادي كه با اوخويشاوندي دارند روي ميآورند، باحركات چشم افراد راتعقيب ميكنند، لبخند ميزنند، آوا سر ميدهند، و غالباً وقتي كه افراد در كنار آنها قرار دارند گريه را قطع ميكنند. هر يك از اين رفتارها براي اغلب بزرگسالان جذابيت دارد وسبب تمايل آنان به گذراندن وقت خود در كنار كودكان ميشود.

در مرحله يك، اعتقاد بر اين بوده است كه كودكان توانايي محدودي در تشخيص يك فرد از ديگري دارند. لكن، ازتحقيقات اخير شواهدي در دست است كه نوزادان ممكن است بتوانند صداهاي مادرانشان را باز شناسند (دوكاسپرDeCasper و فيفرFifer ، 1980). پژوهشگران نوارهاي ضبط شدهاي از مادران نوزادان و مادران ديگري كه كتاب دكتر سيوس با عنوان تصور اين كه من آن را در خيابان مالبري ديدم را ميخواندند، پخش كردند. در ضمن، كودكان نوك پستاني ساختگي را ميمكيدند كه به پژوهشگران اجازه ميداد عكسالعملهاي آنان را نسبت به صداها كشف كنند. كودكان در اين مكيدن هيچ مايعي دريافت نميكردند. درعوض، مكيدن آنان صداي مادرشان يا صداي ديگري را بر ميانگيخت. كودكان ياد گرفتند كه فاصله ميان انجام مكيدنها را به منظور برانگيختن صداهاي مادرانشان كوتاه يا طولاني كنند.

دلبستگي مرحله 2

مرحله دوم تا حدود شش ماهگي طول ميكشد. در اين مرحله،كودكان علاقه دوستانه خود را نسبت به افراد پيرامون خود همچنان ابراز ميكنند. تغيير اصلي كه در مرحله يك به چشم ميخورد اين است كه كودكان پاسخهايشان را از هم تشخيص ميدهند. كودكان به طور قابل توجهي مشتاق تعامل با فردي هستند كه دلبستگي اوليه را نسبت به او پيدا ميكنند. در ادبيات سنتي، چنين فرض

ميشد كه دلبستگي اوليه نسبت به مادر وجود دارد. ولي در اين دوران متحول، دلبستگي اوليه ممكن است نسبت به پدر، پدر بزرگ يا مادر بزرگ، يا فرد ديگري پيدا شود.

دلبستگي مرحله 3

يمرحله سه معمو در شش يا هفت ماهگي آغاز ميشود و تا پايان سال دوم زندگي ادامه مييابد. آغاز اين مرحله در صورتي كه شخص ثابتي در زندگي كودك وجود نداشته باشد به تعويق ميافتد، مانند موردي كه گاهي در مؤسسات به چشم ميخورد يا تغييرات مكرري كه در مراقبتهاي پرورشي پديد ميآيد. در طول مرحله سه كودكان در شيوه تعامل بامردم به طور فزايندهاي دقيق و نكته سنج ميشوند. آنان علاقه مستمر و شديد به اشخاص مورد دلبستگي اوليه از طريق پشت سر راه افتادن، استقبال كردن و پايگاه قرار دادن اين افراد براي پرداختي به كندوكاو در پيرامون خود ، نشان ميدهند. آنان در دلبستگيهاي فرعي خود افراد ديگر را نيز وارد ميكنند، ولي نسبت به غريبهها با احتياط فزاينده و گاهي هشدار رفتار ميكنند.

دلبستگي مرحله 4

مرحله چهارم بعد از دومين سالگرد تولد كودك آغاز ميشود. در اين مرحله، كودكان از اهداف و نقشههاي بزرگسالاني كه به آنان وابستهاند، درك بيشتري پيدا ميكنند. رفتار آنان انعطاف پذيرتر ميشود و اينان ميتوانند روابط پيچيدهتري برقرار كنند،حتي با بزرگسالان همكاري كنند.

پاسخهايي به جدايي

پژوهشگران چند الگوي ثابت پاسخ را زماني پيدا كردهاند كه كودكان در مراحل سه يا چهار پيشنهادي بولبي از بزرگسالاني كه به آنها وابستهاند جدا ميشوند. درابتدا، كودكان يمعمو بشدت اعتراض prtest ميكنند . براي مدت چندين روز، كودكان گريه راه مياندازند و هياهو به پا مي كنند تا شخص خاص مورد نظرشان برگردد. سپس دچار نااميدي despair ميشوند. آنان آرامتر ميشوند ولي همچنان ياد شخص غايب در ذهنشان زنده است. اميد در دلشان محو ميشود. گاهي اعتراض ميكنند و زماني نااميد ميشوند، ولي سرانجام وارد مرحله وارستگي detachment ميشوند. آنان ظاهراً شخص مورد نظرشان را فراموش ميكنند و در صورت تماس مجدد با فرد مورد نظر، ممكن است او را نشناسند. در طول اين سه مرحله، كودك آنچه را ظاهراً قشقرقهاي بي ثمر و حوادث تخريبي به نظر ميرسند تجربه ميكند.

اين كه چگونه كودكان زماني بعد از جدايي از يك شخص مورد دلبستگي دو باره پيوند برقرار ميكنند، بستگي دارد به اين كه آيا آنان در حال تجربه كردن اعتراض، نوميدي هستند، يا وارستگي. پيوند مجدد در صورتي كه كودكان وارد دوره وارستگي شده باشند، بيش از همه دشوار است. اگر چنين وضعي پيش آيد، كودكان براي روزها ياحتي هفتهها بعد از پيوند مجدد پاسخدهي از خود نشان نميدهند. وقتي كه وارستگي پايان مييابد، كودكان وابستگي شديدي ازخود نشان ميدهند و

در صورتي كه به حال خود رها شوند خشم شديدي ابراز ميدارند. به نظر بولبي، كودكان از وانهاده شدن به حال خود به خشم ميآيند و در عين حال نياز شديد خود را به حضور شخص ابراز ميدارند. اين دوسوگرايي به صورت بخشي از فرايند غمگين شدن در ميآيد كه كودكان هنگامي كه به خلاف ارادهشان جدا ميشوند آن را تحمّل ميكنند.

اثرات دلبستگي

پژوهشگران دريافتهاند كه ميتوانند موقعيتهايي آزمايشگاهي برقرار كنند كه به طور موفقيت آميز كودكاني را كه دلبستگي شديد پيدا كرده وآنها را كه دلبستگي پيدانكردهاند، از هم باز شناسند. علاوه براين، پژوهشگران قادر بودهاند كه رفتار آينده را از تفاوتهاي موجود در دلبستگي پيش بيني كنند.

پژوهشگران دلبستگي را با قراردادن كودك و شخص مورد نظر كودك در يك اتاق مجهز به اسباب بازي مطالعه ميكنند. غريبهاي وارد ميشود و با كودك به تعامل ميپردازد، نخست در حضور فرد بزرگسال، و سپس در غيبت آن فرد. در ضمن، يمشاهدهگران دور از ديد (معمو در آن سوي آينهاي كه تصوير را از يك طرف نشان ميدهد) واكنشها و تعاملها را ثبت و ضبط ميكنند. شرايط آزمايشگاهي آن قدر استاندارد هستند كه در نوشتههاي پژوهشي به آنها عنوان «موقعيت بيگانه» اطلاق ميشود. (آينزوورت و بلBell ، 1970).

رفتار كودكان در موقعيت بيگانه به طرز برخورد باآنها در ماههاي قبل و به شدت دلبستگي به فرد بزرگسال حاضر در موقعيت بيگانه بستگي دارد. وقتي بزرگسالان مثبت و همسان رفتار كرده باشند، كودكان جهت امنيت در موقعيت بيگانه به آنان روي ميآورند. وقتي بزرگسالان رفتاري منفي و ناهمسان داشته باشند، كودكان از آنان اجتناب ميورزند يا الگوهاي رفتاري دوسوگرايانهاي

در موقعيت بيگانه بروز ميدهند.

معلوم شده است كه رفتار در موقعيت بيگانه در طول طفوليت در پيش بيني رفتار آينده كودكان نقش دارد. تحقيقات نشان داده است كه الگوهاي ارتباطي ايجاد شده در ابتداي زندگي نتايج دامنهداري براي تعامل با آن اشخاص مورد دلبستگي با ساير افراد در بر دارند. براي مثال، در يك مطالعه طولي، معلوم شده است كه كودكاني كه در دوازده ماهگي با نوعي احساس ايمني به فردي دلبستگي داشتند، در مقايسه باآنان كه با احساس ايمني كمتري دلبستگي داشتند، نسبت به بزرگسالان ديگري كه با آنان در بيست و يكماهگي تعامل داشتند تسليمتر وهمراه تر بودند (لاندرويلLnderville و مينMain ، 1981). گزارشي از يك مطالعه ديگر حاكي ازاين بود كه كودكاني كه با احساس ايمني به يكي از والدين در دوازده ماهگي دلبستگي پيدا ميكردند ميزان توانايي اجتماعي آنان بعدها در دو سال پيش دبستاني بالاتر بود. (لمLamb ، تامپسونThmpsn ، فروديFrdi ، 1982). و پژوهشگران همچنين گزارش كردهاند كه كودكاني كه با نوعي احساس ايمني به فردي دلبستگي داشته باشند مشتاقتر، شادتر و در مواقع حل مسأله مقاومترند.

واكنشهاي منفي در برابر غريبهها

رشد واكنشهاي منفي در برابر غريبهها تابع الگوي كلي رشد دلبستگي به افراد معين است. كودكان در مرحله اول دلبستگي پيشنهادي بولبي نسبت به افراد آشنا و غريبه واكنش متفاوتي نشان نميدهند. در مرحله دو، كودكان ابتدا به افراد آشنا پاسخ مثبت ميدهند ولي چنين واكنشي را نسبت به غريبهها نشان نميدهند. سپس دورهاي چهار تا شش هفتهاي فرا ميرسد كه طي آن كودكان با ديدن يك غريبه چهرهاي جدي به خود ميگيرند و خيره ميشوند. سرانجام در حدود هشت يا نه

ماهگي، كودكان نوعي رفتار توام با ترس را بروز ميدهند. آنان از فرد غريبه دوري ميكنند، گريه سر ميدهند وحالت چهرهشان عوض ميشود. اين رفتارها را گاهي نگراني در برابر غريبه Stranger anxiety مينامند.

نگراني در برابر غريبه تحت تأثير عوامل گوناگوني قرار دارد نظير اين كه چقدر كودكان تجربه تماس با بزرگسالان ديگر دارند ونيز عامل تفاوتهاي فردي كودكان. ويژگيهاي فرد غريبه نيز واكنش منفي كودك را تغيير ميدهد. بزرگسالان ريز نقش نظير كوتولهها و كودكان ديگر كمتر مورد برخورد منفي قرار ميگيرند تا غريبههاي تنومندتر يا مسنتر. و كودك تماس آرام و آهسته فرد غريبه را بيشتر ترجيح ميدهد تا تماس پر سرو صدا و سريع او را (ردReed و ليدرمنLeiderman ، 1981).

اين كه چه هنگام واكنشهاي منفي در برابر فرد غريبه اهميت پيدا ميكند، به نوع تعاريف ارائه شده بستگي دارد.اگر گريه كردن به عنوان معيار تميز دهنده به كار رود، واكنشهاي منفي در برابر فرد غريبه در ده ماهگي اهميت مييابد. ولي وقتي تركيبي ازانواع پاسخهاي منفي مشاهده شود، رفتاري احتياط آميز در برابر غريبهها در 23درصد كودكان هشت ماهه، 35درصد نه ماهه، و 59درصد ده ماهه به چشم ميخورد. از سوي ديگر، تنها ده تا پانزده درصد كودكان پنج تا پايان هفت ماهه واكنشهاي منفي نشان ميدهند. توجه به اين نكته اهميت دارد كه تنها چهارده درصد كودكان ده ماهه رفتاري از خود نشان دادند كه به آن پريشاني مفرط اطلاق ميشود (واترزWaters ، ماتاسMatas ، و اسروفSrufe ، 1975). رفتار محتاطانه در برابر غريبهها مطمئناً در هر سني عموميت ندارد و بحث در مورد آن گاهي علاقه مثبت كودكان را

به معاشرت با ديگران تحتالشعاع قرار ميدهد.

تفاوتهاي فرهنگي در دلبستگي

آيا الگوهاي دلبستگي در فرهنگهاي گوناگون با هم تفاوت دارد؟ آيا درخانواده بزرگ گسترده مانند خانواده كوچك هستهاي رفتارهاي يكساني وجود دارد؟ پژوهشگران فرهنگهايي را مشاهده كردهاند كه در آنها بسياري از بزرگسالان با كودكان تعامل دارند، و دريافتهاند كه رشد دلبستگي تابع الگويي است كه مشابه آن در فرهنگهايي كه تعداد كمي از بزرگسالان با كودكان تعامل منظم دارند مشاهده ميشود(رد و ليدرمن،1981). اين پژوهشگران نشان ميدهند كه دلبستگي از طريق تعامل رفتارهايي كه كودكان از زمان تولد بروز ميدهند و پاسخهايي كه بزرگسالان به اين رفتار ميدهند، معين ميشود. پژوهشگران به عنوان بخشي از شواهدي كه ارائه ميدهند به اين واقعيت اشاره دارند كه در همه فرهنگهاي مورد مطالعه، كودكان وابستگيهاي شديدي را در حدود نه تا يازده ماهگي گسترش و نشان ميدهند.

تابلو 5_2 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: ايجاد زمينه جدايي

جيمي پيترز هم اكنون با تاخير سركار حاضر ميشود. او با اين پيشبيني كه كودك هفت ماههاش ناآرامي خواهد كرد، در حالي كه مراقب كودك او را سرگرم ميسازد دور از چشم كودك خانه را ترك ميكند.

آيا اين استراتژي موثري است؟ با در نظر گرفتن اعتماد اساسي، دلبستگي، و واكنشهاي كودك در برابر غريبهها، پاسخ به اين سوال آشكارا منفي است. پدر ممكن است در آن لحظه ازچشم كودك غايب شود، ولي اواين بدگماني را در كودك بر ميانگيزد كه هر لحظه از نظر غايب شود قصد پنهان شدن كرده است. بنابراين، روش زير ارجحيت دارد:1 _ بكوشيد تا كودك قبل از اين كه ترك او الزامي باشد با فرد جديد( و جاي جديد، اگر مراقبت در خارج از خانه است) آشنا گردد.

2 _ اطمينان پيدا كنيد كه مراقبي كه

به جاي پدر يا مادر ميآيد با رفتار عادي و تمايلات خاص كودك آشناست.

3 _ اگر كودك با پتو يا اسباب بازي خاصي آرامش مييابد، برايش فراهم كنيد.

4 _ اجازه بدهيد كودك اززمان ترك شما با خبر باشد. رفتاري عادي را با كودك (نظير بغل كردن، بوسيدن، خداحافظي گرم) پيش از ترك او برقرار كنيد.

بعد از انجام اين روش او را ترك كنيد و بدانيد كه اگر چه ممكن است كودك براي لحظهاي گريه كند ولي جابجايي ميان پدر يا مادر با مراقب او تا حدامكان به آرامي صورت گرفته است. والدين با كودك بزرگتر ميتوانند برحسب برنامة كودك در باره زمان برگشت خود صحبت يكنند(مث بگويند، « من تا از خواب بيدار شوي بر ميگردم»).

والدين ميتوانند كودكان را براي تجربه جداييها از طريق ايجاد دقيق جداييهاي كوتاه فراوان در خانه آماده سازند. آن زمان كه كودك با ترك يك لحظه پدر يا مادرش ازاتاق اعتراض ميكند، پدر يا مادر ميتواند به صحبت با اين كودك ادامه دهد تا صداهاي آنان همچنان به هم برسد. روش حساس پدر يا مادر در ايجاد اين جداييهاي كوتاه فراوان تدريجاً اين اعتماد را به كودك ميبخشد كه پدر يا مادرش در هر بار جدايي مطمئناً بازخواهد گشت.

گريه كردن كودك

گريه كردن وسيله است كه با آن كودكان نيازهاي خود را ابراز ميدارند. گريه كردن بي نهايت موثر است: وقتي بزرگسالان سروصداي كودك پريشاني را ميشنوند، هرچه از دستشان بر ميآيد انجام ميدهند تا آرامش و راحتي او را فراهم آورند. از آنجا كه گريه كردن كودك موجب آشفتگي بزرگسالان ميشود، هنگامي كه تلاشهاي بسيار شديد آنها آشفتگي او را كاهش

نميدهد دچار نگراني زيادي ميشوند. آنگاه در صحنه ديگري ازگريه كردن، بزرگسالان اغلب نمي دانند كه آيا بايد پاسخي به گريه كردن كودك بدهند يا به آن توجهي نكنند. بعضي از پژوهشهاي جالب در زمينه گريه كردن در مورد اقدام مناسبي كه پدر يا مادر بايستي انجام دهند نكات روشني ارائه ميدهد.

سوزان كراكنبرگ (كراكنبرگGrckenberg و مك كلاسكيMcClusky ، 1982) به مطالعه شيوههايي پرداخت كه در آن خُلق و خوي كودك با طرز تلقيهاي مادران در باره گريه كردن ولوس شدن رابطه متقابل دارند. او دريافت كه بعضي از كودكان سروصدا و گريه بيشتري در طول نخستين روزهاي بعد ازتولد راه مياندازند; اين كودكان در طول اولين ماههاي زندگي نيز همين الگوها را پيروي ميكنند و شايد بتوان آنان را دارندگان الگوي «دشواري» از ويژگيهاي خلق و خويي توصيف كرد. گريه آنان به علت طرز تلقي مادرانشان نيست، و مادران يا مراقبان اوليه ديگر اين كودكان نياز به حمايت اعضاي خانواده و سايرين دارند چرا كه كودكاني كه زياد گريه ميكنند وقت و توجه زيادي را نيز به خود اختصاص ميدهند.

حتي با وجود اين كه طرز تلقي مادران سبب ايجاد الگوهاي آغازي گريه كردن نميشود، طرز تلقيها واعمال بزرگسالان در رشد رفتارهاي آينده كودكان تأثير دارد. والديني كه در برابر گريه كودكشان فوراً پاسخ ميدهند و با كودكانشان به تعامل مكرر ميپردازند، بتدريج در مييابند كه كودكانشان نسبت به كودكان والديني كه معتقدند با پاسخ به گريه كودكانشان، آنان را لوس خواهند كرد، كمتر گريه ميكنند.

گاهي ممكن است به نظر آيد كه كودكان بيشتر اوقات گريه ميكنند. پژوهشگران (بل و آنيزوورت، 1972) ميانگين ثابتي، حدود چهار

مورد سروصدا كردن ياگريه كردن در هر ساعت در طول نخستين سال زندگي، به دست آوردهاند. ولي ميزان زماني كه صرف گريه كردن در اين دوره ميشود متفاوت است. در سه ماه اول زندگي ميانگين زماني كه صرف گريه كردن ميشود تنها زير هشت دقيقه در ساعت است; در مقابل ، در سه ماه آخر نخستين سال زندگي فقط ميانگين چهار دقيقه در هر ساعت صرف سرو صدا كردن وگريه كردن ميگردد.

اين پژوهشگران همچنين اثرات پاسخگويي اوليه به گريه كودك را ياد آوري كردند. آنان دريافتند كه كودكاني كه بعد از سه ماهگي بسيار سروصدا و گريه راه مياندازند، آنهايي هستند كه والدينشان به گريههاي اوليه آنان پاسخ نداده و يا با تاخير پاسخ دادهاند. وقتي كودكان ياد ميگيرند كه بزرگسالان به نيازهايشان پاسخ ميدهند، به نظر ميرسد كه اين توانايي را پيدا ميكنند كه با شيوههاي گوناگوني غير ازگريه كردن ارتباط برقرار كنند.

كودكان به انواع معيني از تسلّيها و دلداريها پاسخ ميدهند. در سه ماهه اول ، كودكان را ميتوان با برداشتن و در آغوش گرفتن آرام كرد. مفيدترين استراتژيهاي بعدي، تغذيه و دادن پستانك يا اسباب بازي به آنهاست. لكن، در آخرين ربع سال اول كودكان با بودن بزرگسالي آشنا كه نزديك و مراقب آنها باشد، آرام ميگيرند.

شناخت اجتماعي (Scial cgnitin)

شناخت اجتماعي به عنوان شيوهاي تعريف ميشود كه افراد ديگران را درك و احساس ميكنند. تا دهههاي اخير، كودكان بندرت در مطالعات مربوط به شناخت اجتماعي در نظر گرفته ميشدند چرا كه فرض براين بود كه آنان به سادگي كنش و واكنش نشان ميدهند. لكن، اكنون پژوهشگران نقش سازندهتري را در تعاملهاي اجتماعي به كودكان

نسبت ميدهند. از اين رو مطالعه شناخت اجتماعي كودكان گسترش پيدا كرده تا از آن طريق دلايل رفتار كودكان كشف شود. اين قسمت بعضي يافتههاي اخير را در باره خاستگاههاي درك اجتماعي ونيز در باره توانايي كودكان در تعبير و تفسير هيجانات ديگران نشان ميدهد.

خاستگاههاي درك اجتماعي

مايكل لم (1981) خاستگاههاي درك اجتماعي را تانخستين ماههاي زندگي رديابي كرده است. كودكان با گريه كردن ناراحتي خود رانشان ميدهند و اگر پاسخ بزرگسالان اين باشد كه آنهارا از جايشان بردارند تا از ناراحتي رهايشان كنند، در اين جا يادگيري اجتماعي مهمي صورت ميگيرد. غالباً كودكي را كه از جايش بر ميدارند و آرام ميگيرد، حالت هوشياري آرامي را كسب ميكند و با علاقه به فرد بزرگسال نگاه ميكند. كودك به طور همزمان صداي فرد بزرگسال را ميشنود و تماس او و بوهاي منحصر به فرد را تجربه ميكند. تكرار توالي ناراحتي كودك و در پي آن رهايي اوازاين ناراحتي به كودكان اجازه ميدهد تا مفاهيم غير زباني بزرگسالاني را كه پاسخگوي آنانند، گسترش دهند. آنان همچنين ياد ميگيرند كه بعد از ناراحتي انتظار حالت رهايي را داشته باشند يعني آنچه راكه اريكسون از اعتماد اوليه در نظر دارد.

مردم آميزي كودكان در زماني كه توالي ناراحتي _ رهايي قابل پيش بيني است به سه طريق تقويت ميشود. نخست، كودكان ميتوانند انتظاراتي را در خصوص پاسخهاي بزرگسالان پيدا كنند. دوم، بزرگسالان با حمايت كودكان براي رهايي از ناراحتي ناخوشايند و دستيابي به آرامش خوشايند، در صدد برقراري روابط مثبتي با آنان بر ميآيند. و سوم، كودكان تدريجاً در مييابند افراد كارآيي هستند كه ميتوانند با طلب حالت رهايي از فرد

بزرگسال كنترل بخشي از تجربيات خود را به دست گيرند. اين حس كارآيي اولين پايههاي حساس خود پندارهself - cncept است.

لم (1981) اظهار داشته است كه درك اجتماعي كودكان تا زماني كه به يكسالگي ميرسند نسبتاً پيچيده است. از آنجا كه درك اجتماعي در نتيجه تجربيات خاص هر كودك بالا ميرود، كودكان به لحاظ انتظاراتشان ازمردم بشدت با هم متفاوتند.

ادراك هيجانات

طي سال اول زندگي، كودكان نسبت به حالات چهره افراد پيرامون خود حساستر و دركشان نسبت به آنها بيشتر ميشود. براي مثال، كمپوسCamps و استنبرگ Stenberg (1981) از پژوهشي گزارش ميدهند كه سه سطح را در واكنشهاي كودكان در برابر اطلاعات به دست آمده از حالات چهره افراد مطرح ميسازد. سطح اول از تولد تا سه ماهگي را در بر ميگيرد و با واكنشهاي مشابه در برابر هر نوع حالت چهره مشخص ميشود. پژوهشگران گزارش ميدهند كه كودكان در اين سن در برابر چهرههاي خشمگين و صميمي به طور يكسان لبخند ميزنند. بعضي از پژوهشگران چنين ميانديشند كه تمايل كودكان خردسال به واكنش مثبت در برابر چهرهها، صرف نظر ازحالات آنها، ميتواند جنبه انطباقي داشته باشد، به اين مفهوم كه به رشد وابستگيهاي عاطفي مطمئن كمك كند.

سطح دوم از سه تا هفت ماهگي ادامه دارد. در سطح دوم، كودكان تدريجاً ميتوانند برخي حالات چهره افراد را از ساير حالات تشخيص دهند. پژوهشها نشان داده است كه كودكان در اين سن ميتوانند حالت تعجب را ازحالات غم و شادي، خوشي را از خشم و حالات خنثي و ترس را از شادي تميز دهند.

سطح سوم در هفت ماهگي آغاز ميشود و به صورت زير با سطح دوم

تفاوت پيدا ميكند: كودكان اينك نه تنها حالات چهره را تشخيص ميدهند بلكه به شيوههاي هيجاني گوناگون نيز واكنش نشان ميدهند. براي مثال، كودكاني كه بخش پاياني سال اول زندگي خود راميگذرانند در برابر چهرههاي خشمگين و غمگين هيجان منفي بيشتري را نشان ميدهند تا در برابر چهرههاي شاد و خنثي.

توالي رشدي كه اين پژوهشگران ارائه ميدهند براين دلالت دارد كه كودكان ميتوانند اطلاعات راجع به هيجانات ساير انسانها رابشناسند وبر اساس آن عمل كنند. كودكان، درست قبل از اولين سالگرد تولد خود، با هيجانات افرادي كه به تعامل با آنان ميپردازند هماهنگ ميشوند.

خلق و خو (temperament)

خلق و خو شيوه منحصر به فردي است كه شخص با افراد و موقعيتها ارتباط برقرار ميكند. با اشاره به ويژگيهاي خلق و خوي كودكان، اغلب نظراتي نظير زير از والدين و ديگران شينده ميشود:«اوهرگز آرام نميگيرد _ پرتقلاّترين كودكي است كه تاكنون ديدهام.»«سر ساعت معيني گرسنهاش ميشود»«اويك تكّه ماه است»«او خودش را با برنامههاي متغير ما خيلي خوب تطبيق ميدهد.» ازهنگام تولّد، تفاوتهاي مشخصي از نظر ويژگيهاي خلق وخويي در كودكان نمايان است.

آيا هيچ اساس علمي براي نسبت دادن چنين ويژگيهايي به كودكان وجود دارد؟ آيا اين ويژگيها در طي زمان ثابت ميمانند؟ طبق مطالعهاي طولي در نيويورك (توماسThmas,A. و چسChess ، 1981)، ويژگيهاي متمايزي وجود دارند كه بلافاصله بعد ازتولد قابل مشاهدهاند. در اين مطالعه كه در اواخر دهه 1950 آغاز شد و هنوز ادامه دارد، كودكان از زمان تولد تا طي دوره بزرگسالي مشاهده ميشوند. پژوهشگران اظهار ميدارند كه طي اين سالها خلق و خوي كودكان ثابت ميماند.

مطالعه طولي نيويورك خلق وخو را بانه مقوله مشخص كرده است.

ويژگيهاي خلق و و خويي كودكي خاص به طور مستقلي از يكديگر، متفاوت است. يعني در هر مقولهاي، ويژگيهاي خلق و خويي كودكي معين ممكن است در هرجايي در يك محدوده خاص قرار گيرد. فهرست مقولههاي مزبور بدين قرار است: 1 _ سطج نقلاّ. برخي كودكان ظاهراً در پيرامون خود خيلي حركت نميكنند. روي بدن آنان در وقت خواب ميتواند پوشيده بماند وحتي هنگامي هم كه بيدار مي شوند پوشيده ميماند. از سوي ديگر، كودكاني كه تحرك زيادي دارند ظاهراً آرام ندارند. يك كودك پر تحرك ممكن است حتي در نخستين روزهاي بعد از تولّد، تمام جثهاش را بالا بكشد. 2 _ نظم. برخي كودكان در دومين يا سومين هفته زندگي به برنامه نسبتاً منظمي خو ميگيرند. آنان ظاهراً در اوقات منظمي گرسنه ميشوند، با الگوي معيني ميخوابند، و در فواصل مشابهي عمل دفع انجام ميدهند. در مورد ساير كودكان تنهابروز رفتارهاي غير قابل پيش بيني آنان قابل پيش بيني است.

3 _ ميل يا بي ميلي . در ابتدا، اكثر قريب به اتفاق تجربياتي كه كودكان كسب ميكنند جديد است، و اين مقوله به نوع پاسخ آغازين كودك در برابر موقعيتهاي جديد اشاره دارد. كودك «مايل» "appraching" infant با تجربياتي نظير اولين حمام در خانه موافق است. كودك «بي ميل»"withdrawing" infant ممكن است بشدت از حمام بگريزد; نازو نوازش فراواني براي اين نوع كودكان لازم است.

4 _ انطباق پذيري با تغييرات. وقتي امور عادي به طريقي دستخوش تغيير ميشود (نظير شير خشك جديد، برنامه تعطيلات)، برخي كودكان بدون هيچ كوشش آشكاري خود را با تغييرات تطبيق ميدهند. كودكان ديگر امور عادي خود را به آساني

تغيير نميدهند; اين كودكان به زمان كافي و شيوهاي تدريجي نياز دارند تا با هر گونه شرايط انطباق يابند.

5 _ سطح آستانه حسي. برخي كودكان در زمان سروصداي برادرانشان ميتوانند بخوابند، به خيس بودن خود توجهي ندارند، حركت تخت خود را ناديده ميگيرند، و در زماني هم كه برق روشن است به خوابيدن ادامه ميدهند. سطح آستانه حسي اين كودكان بالاست يعني آنان در همه حالات از كودكاني كه داراي سطح آستانه حسي پاييني هستند، حساسيت كمتري نشان ميدهند. كودكان نوع دوم در برابر سروصدا، حركات يا نور بيدار ميشوند و ممكن است به دليل خيس بودن پوشكشان با ناراحتي جيغ بكشند.

6 _ حال مثبت يا منفي. كودكان مثبت همين كه طرز لبخند زدن و غنوغون كردن را ياد ميگيرند بيشتر اوقات نيز اين رفتارها را بروز ميدهند. كودكان منفي نسبتاً بيشتر اوقات رفتارهايي نظير ناآارامي كردن، گريه راه انداختن را بروز ميدهند.

7 _ شدت پاسخها. اين مقوله بيانگر آن انرژي است كه به كمك آن رفتارهاي گوناگون بروز ميكند. يك كودك ممكن است از لحاظ بروز شادي يا عصبانيت داراي شدت عمل باشد. اولين باري كه طعم هويج را ميچشد آن را تف ميكند. كودك ديگري با خلق وخوي نرمتر هويجهايي را كه نميخواهد از گوشه لبش بيرون ميريزد.

8 _ حواسپرتي . برخي كودكان، حتي اگر حساس باشند به غذا خوردن يا ساير اعمال خود در مجاورت بسياري از مناظر و سروصداها ادامه ميدهند; حواس اين كودكان به آساني پرت نميشود. كودكان حواسپرت به اولين سروصدا يا منظره جالبي جلب ميشوند. 9 _ اصرار . كودك مُصر به مكيدن سر شيشهاي كه ممكن است

تنهانوكش گرفته باشد ادامه ميدهد يا مدتي طولاني به شير متحركي كه در هوا حركت ميكند توجه ميكند. كودك غير مصر اين سرشيشه تنگ را رها ميسازد و به آن شئ متحرك تنها نظر مختصري مياندازد.

از اين نه مقوله خلق و خو ، پژوهشگران مطالعه طولي نيويورك الگوهاي گوناگوني را مشخص كردهاند. (توماس و چس ، 1981). با مشخص كردن كودكان طبق سه مورد از اين الگوها ميتوان پيش بيني كرد كه آيا والدين هيچ نيازي به كمك تخصصي احساس يميكنند يا خير: (1) منظم/ آسان/ مثبت، (2)دشوار/ نامنظم، و (3)ديرجوش/ احتما بي ميل در موقعيتهاي جديد. اگر اغلب والدين كودكي را طبق ويژگيهاي خلق وخويي سفارش ميدادند، آيا كودكي را با الگوي يك، دو، يا سه انتخاب ميكردند؟ بيش از همه، با كدام كودك ايجاد دلبستگي آسان است؟ ميشود.

پژوهشگران براي سالها الگوهاي ارتباطي و رشد اجتماعي در طفوليت را عمدتاً از ديدگاه رفتار بزرگسالان نسبت به كودك مطالعاه ميكردند. يافتههاي مطالعه طولي نيويورك نياز بيشتر را به مشاهده نشان ميدهد و زمينههاي خلق و خويي كودكان را گوشزد ميكند. افرادي كه با كودكان به تعامل ميپردازند به اطلاعاتي در باره تفاوتهاي خلق وخويي وحمايتهايي در ارتباط با كودكاني كه داراي دو الگوي آخري هستند نياز دارند. تابلو 5_3 اطلاعاتي در باره چگونگي تعيين الگوهاي خلق وخويي و طرز عمل با اين الگوها را به دست ميدهد.

اثرات اشتغال والدين

خانواده «سنتي» كه شامل مادر غير شاغل، پدر شاغل، وكودكان ميشود، هرگز آن گونه كه گاهي تصور ميشود، مطلوب و خوشايند نيست، بلكه آمار نشان ميدهد كه تنها 23 در صد خانهداران امريكايي اينك با آن الگو تطبيق

ميكنند (لم، 1982). در خانوادههايي كه پدر و مادر هر دو حضور دارند تعداد زناني كه در خارج ازخانه كار ميكنند در حال افزايش است. در 1980، 43 درصد مادران با كودكاني زير شش سال جزو نيروي كار بودند(اداره كار ايالات متحده، 1980). بسياري از مردم پيش بيني ميكنند كه تا 1990، بيش از نيمي از اين زنان مشغول كار خواهند شد.

در خانوادههايي كه از پدر يا مادر تنها يكي حضور دار د، آن كه سرپرست خانواده يياست معمو شاغل است. اين فرد، خواه زن باشد يا مرد، معمو دچار فشار رواني و خستگي بيشتري است نسبت به هنگامي كه همسرش براي به عهده گرفتن مسؤوليتها يا شركت در تصميمگيريهاي روزانه در خانه حاضر است. هنگامي كه سرپرست خانواده زن باشد، وي با فشارهاي اقتصادي نيز مواجه است، چرا كه حقوقي كه او ميگيرد، از حقوقي كه يك مرد درازاي انجام همان كار دريافت مي كند كمتر است.

تابلو 5_3 استراتژيهايي براي تسهيل رشد:

شناسايي الگوهاي خلق و خويي و پاسخهايي به آنهاكودكان منظم / آسان / مثبت در هنگام گرسنگي يا رضايت رفتار معتدلي بروز ميدهند; بدون اين كه حواسشان پرت شود، به طور پيوسته غذا ميل ميكنند; در الگوهاي خوردن، خوابيدن، و دفع منظم هستند; در تجربيات جديد علاقه و شادماني نشان ميدهند.

كودكاني با اين خلق وخو به مراقباني نياز دارند كه نياز آنها را به توجه و تحريك به ياد آورند. اين نوع كودك آن قدر بي توقع است كه اين امكان وجود دارد كه نيازهاي بزرگسالان ازاولويت زيادي برخوردار شود.

كودكان دشوار / نامنظم در هنگام گرسنگي با صداي بلند گريه ميكنند; وقتي سير ميشوند غذا را رد

ميكنند; فعالانه غذا ميخورند ولي به آساني حواسشان پرت ميشود; در الگوهاي خوردن، خوابيدن و دفع نامنظم هستند; از غذاهاي جديد يا تجربيات جديد ديگر امتناع ميورزند; تنها به طور تدريجي خود را تطبيق ميدهند.

كودكاني با اين خلق وخو به مراقباني نياز دارند كه در پاسخهايشان صبور و انعطاف پذير باشند و فشارهاي ناشي از وجود ملاقات كنندگان و تجربيات جديد را كنترل كنند. اين كودكان ممكن است زياد گريه كنند; و مراقبان كودكان دشوار و غير منظم بايد اين اطمنيان را پيدا كنند كه تقصير از آنان نيست اگر با تمام كوشش خود نميتوانند كودكان ياد شده را آرام كنند.

يكودكان ديرجوش / احتما بي ميل واكنشهاي معتدلي را نشان ميدهند، از تجربيات جديد كنار ميكشند.

كودكاني با اين خلقوخو به مراقباني نياز دارند كه به آرامي زمينه آشنايي با تجربيات جديد را فراهم آورند. اين كودكان را نبايد تحت فشار گذاشت كه سرش را در استخر شنا فرو برد يا در پارك به گروه بپيوندد. فشار وارد آوردن موجب طفره رفتن بيشتر اين كودك خواهد شد، ولي اگر او را روي زانوي خود قرار دهيد فرصتي مييابد كه خود در كاري اقدام كند.

حدود شصت درصد كودكان ظاهراً تابع يكي از اين الگوها هستند. چهلدرصد باقيمانده خلق و خوهايي دارند كه در برگيرندة مقولههايي به طرق ديگري است به طوري كه احتمال كمي وجود دارد كه آنان و خانوادههايشان تحت توجه متخصّصان مدد كاري قرار گيرند.

مشكلات ناشي از الگوي اشتغال والدين نه در خانواده و نه در محل اشتغال بلكه در تعامل ميان آن دو نهفته است. تحقيقات (لم، 1982) نشان داده است كه براي مادران

شاغل بيشتر احتمال دارد كه كودكانشان داراي دلبستگي غير مطمئن باشند تا براي مادران غير شاغل. ولي وقتي كه گروه مادران شاغل به دو گروه فرعي تقسيم شود _ آنان كه به اشتغال اهميت ميدهند و آنان كه به خانواده واشتغال هر دو اهميت ميدهند _ معلوم ميشود كه مادران متعلق به گروه دوم داراي كودكاني با دلبستگي مطمئن هستند. بنابراين اشتغال في نفسه فقط يكي از عواملي است كه بر جريان رشد كودك تأثير ميگذارد. در واقع در مطالعه مشابهي (فرل Farel ، 1980) پژوهشگران دريافتند كه كودكاني كه خود را كم تطبيق ميدهند آنهايي هستند كه مادرانشان در خارج از خانه شاغل نبودند ولي به اشتغال تمايل داشتند. چه والدين در خارج از خانه شاغل باشند چه نباشند، چه والدين با هم زندگي كنند چه نكنند، رشد كودك عمدتاً از تعاملهاي پدر يا مادر با فرزند و ازكيفيت و پايداري مراقبان جانشين والدين متاًثر است. پژوهشهاي انجام شده در برمودا نشان داده است كه تقاوتهاي موجود در كيفيت محيطهاي مراقبت روزانه بر رشد زباني، اجتماعي، وهيجاني كودكان بسيار خردسال تأثير ميگذارد (مك كارتني Mc Cartney ، اسكار Scarr ، فيليپس Phillips ، گراجك Grajek ، و شوارتز Shwarz ، 1982).

انتخاب موقعيتي با حضور مراقبان جانشين يكي از تصميمهاي چالش انگيز و دشواري است كه پدر يا مادر شاغل اتخاذ ميكند. تابلو 5_4 به سه پرسش عمومي در باره مراقبت روزانه كودك پاسخ ميدهد: چه وقت، چه كسي، و كجا؟

تابلو 5_4 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: مراقبت روزانه كودك

كودكان به طور روزافزون در خانوادههايي كه يك نفر از والدين شاغل است و يا هر دو شاغلند به دنيا ميآيند. در اين

موارد و ساير موارد ديگر، غالباً در زماني كه والدين به كار اشتغال دارند به مراقبت روزانه نياز هست. در تصميمگيري براي تدارك مراقبت از كودك، سه پرسش عمده عبارتند از: چه وقت، چه كسي، و كجا؟چه وقت ؟ بسياري از پزشكان اطفال به دوره بعد از تولد به صورت يكي از مواردي مينگرند كه بالقوه داراي فشار رواني براي والدين است. والدين غالباً دور از خانواده گسترده خود به سر ميبرند و حمايتهاي اجتماعي اندكي به صورت كمكهاي جانشين به والدين براي پاسخگويي به نيازهاي خود و كودكانشان وجود دارد. علاوه بر اين، تا حدود ده هفتگي، سلسله اعصاب كودكان، آنان را آماده ميسازد تا در برابر تنش وتحريك بسيار حسّاس باشند. كودكان غالباً با گريه كردن كه تقويت كننده يأس و ناتواني در والدين است واكنش نشان ميدهند.

تا ماه سوم، سلسله اعصاب كودكان رشد يافتهتر ميشود. لبخند زدن ، غن و غون كردن، و ساير رفتارها پس خوراند مثبتي براي والدين محسوب ميشود. بنابراين، بسياري از پزشكان اطفال توصيه ميكنند كه تدارك مراقبتهاي متناوب از كودك تا پايان ماه سوم آغاز نشود. هر چه يپيوند ميان پدر يا مادر با كودك استوارتر باشد، رابطه دراز مدت آنان احتما مثبتتر است. از سوي ديگر، اگر پدر يا مادر براي چند نوبت طولاني در روز از كودك جدا شود، به طوري كه پدر يا مادر همچنان احساس كند كه هيچ پس خوراند مثبتي از سوي كودك دريافت نكرده است، والدين ممكن است بعدها حس رقابتي با مراقبان جانشين پيدا كنند. اين رقابت بويژه در صورتي شديد ميشود كه رفتارهايي نظير لبخند زدن و غن وغون

كردن، با موقعيت مراقبت كودك همخواني داشته باشد.

گاهي والدين تا زمان ايجاد دلبستگي متقابل نميتوانند درانتظار بازگشت به سركار باشند. در اين موارد، مراقبان جانشين بايد در برابر نشانههاي كلامي و غير كلامي احساسات والدين حساس باشند. مراقبان جانشين لازم است در نقش حامي رابطه پدر يا مادر با كودك آموزش ويژهاي ببينند.

مورد ديگري كه در زمان بندي قابل ملاحظه است، دورهاي را در پايان سال اول زندگي كودك در بر ميگيرد. برخي پزشكان اطفال و پژوهشگران جابجايي والدين را با مراقبان جانشين در اوج دوره «نگراني در برابر غريبه» جايز نميشمارند.

چه كسي و كجا؟ در اغلب نواحي، مراكز مراقبت روزانه كميابند. در نتيجه اغلب والدين راههايي كه برايشان باقي ميماند اين است كه يا از يكي از بستگان به عنوان مراقب روزانه كودك استفاده كنند يا آن كه كودك را به كساني كه مراقبت روزانه را در منزل خودشان تامين ميكنند، بسپارد. مراقب روزانه خانگي در خانه خودش از چهار كودك نگهداري ميكند. غالباً اين خانهها را دولت پروانه كار داده يا به ثبت رسانده است. مهمترين موردي كه در انتخاب مراقب كودك بايد توجه شود، ويژگيهاي شخصي و تخصصي مراقب جانشين است.

1 _ مراقبان بايد نسبت به كودكان شكيبا و صميمي باشند.

2 _ مراقبان بايد در كنار كودكان احساس خوشي و لذت كنند و هر رفتار كودك را با خشنودي بپذيرند و با خشنودي نيز پاسخ دهند.

3 _ مراقبان بايد پرانرژي و از سلامت خوبي برخوردار باشند و بيش از حد دمدمي يا تحريك پذير نباشند.

4 _ مراقبان بايد نيازهاي اساسي كودكان شامل نيازهاي عاطفي و فكري را علاوه بر نيازهاي جسمي درك

كنند.

5 _ مراقبان بايد در برابر احساسات كودكان انعطاف پذير باشند و آنها را درك كنند.

6 _ مراقبان بايد با فرهنگها، رسوم، و زبانهاي گوناگون كودكان آشنا باشند، آنها را بپذيرند و نيز درك كنند.

7 _ مراقبان بايد به كودكان و والدينشان، صرف نظر از سوابق يا شرايط خاصي كه دارند، احترام بگذارند.

Adapted frm "Selectin f Staff" (PP. 69-72) by M. Jrn, B. Persky, and D.S. Huntingtn, in The infants We Care Fr, (rev. ed.). edited by. L. S. Dittman, 1984, Washingtn DC: Natinal Assciatin fr the Educatin f Yung Children. Cpyright 1984 by the Natinal Assciatin fr the Educatin f Yung Children. Adapby permissin.

خلاصه1 _ رشد رواني _ اجتماعي در تعيين كيفيت زندگي كودك امري بنيادي است.

2 _ طبق نظر اريك اريكسون اعتماد اساسي در صورتي ايجاد خواهد شد كه نيازهاي كودك به غذا و آسايش به طور سريع و همسان تأمين شود.

3 _ موزوني ارتباط پدر يا مادر با كودك بر حسب جنس و فرهنگ پدر يا مادر متفاوت است.

4 _ جان بولبي نشان داد كه دلبستگي كودكان به افراد بزرگسال با علاقه يكساني نسبت به همه افراد شروع ميشود و طي چهار مرحله تا ترجيح افرادي مشخص و معدود ادامه مييابد. جدايي طولاني مدت كودكان از بزرگسالاني خاص منجر به اعتراض، نوميدي و وارستگي ميشود.

5 _ پاسخدهي اوليه به گريه كودك ظاهراً بعداً به كاهش گريه او ميانجامد.

6 _ كودكان در باره حالات چهره و ساير جنبههاي درك اجتماعي در طول اولين سال زندگي درك بيشتري پيدا ميكنند.

7_ نه مقوله مشخص خلق وخو را ميتوان بلافاصله بعد از تولد مشاهده كرد.

8 _

اشتغال والدين تنها يكي از عواملي است كه بر رشد رواني _ اجتماعي تأثير ميگذارد.

اصطلاحات كليدياعتماد، عدم اعتماد دلبستگي شناخت اجتماعيموزوني رابطه پدريامادرباكودك اعتراض،نوميدي، خلق وخو وارستگي نگرانيدربرابرغريبهها براي مطالعه بيشتر AttachmentBwlby, J. (1982). Attachment and lss (2nd ed.) New Yrk: Basic Bks.Brazeltn, T.B. (1981). n becming a family: The grwth f attachment New Yrk: Delacrte/Seymur Lawrence.Fraiberg, S. (1977). Every child's birthright: In defencse f mthering New Yrk: Basic Bks.TemperamentChess. S. Thmas, A., Birch, H. G. (1972). Yur child is a persn: A Psyclgical apprach t parenthd withut guilt New Yrk: Viking.

6

رشد جسمي كودكان

ن وزادان دقيقاً شبيه كودكان يكساله متبسمي كه براي تبليغ محصولات كودكان انتخاب ميشوند نيستند. سرهايشان بزرگ است _ شامل يك چهارم بدن آنهاست در مقايسه با يك هشتم بدن بزرگسالان _ و گردنهايي دارند كه هنوز به اندازه كافي رشد نيافته است تا وزن سرهاي بزرگ را تحمّل كند. آنان صورتها و گونههايي گرد دارند، در واقع شكلبندي ظاهري آنها طوري است كه ممكن است در بزرگسالان محرك پاسخهاي تربيتي ذاتي شود (برازلتون، 1981). نوزادان تعدادي ويژگيهاي بدني متمايز دارند. پوستشان چروكيده به نظر ميرسد و با موي كركي شكلي به نام كرك جنيني پوشيده شده است. جلاي پنيري سفيد رنگي روي پوستشان جمع شده است تا آن را از مايع آمنيوتيك پيرامون آن حفاظت كند و در طول تولّد موجب لغزندگي آن شود. سرهايشان ممكن است كژريخت باشد، زيرا استخوانهاي مربوط در طول فرايند تولّد متناسب با اندازه لگن مادر جمع شدهاند. چنين جمع شدگي يا قالب ريزي به دليل فضاهاي باز داخل سر به نام ملاج امكان پذير است. در

طول هفتههاي اول زندگي، كرك جنيني وجلاي پنيري ناپديد ميشوند و سر گردتر يميشود. ملاجها معمو در دو سال اول زندگي بسته ميشوند.

تحوّلات فيزيولوژيكي مهمّي در طول هفتههاي بعد از تولد روي ميدهد. كودك براي زندگي در خارج از رحم لازم است كه هوا تنفّس كند، دماي بدنش تنظيم شود، تحريك را دريافت و پردازش كند، غذا را هضم كند، و مواد زايد را ازطريق كليهها و رودهها دفع نمايد. به دليل اهميت تحولات در هفتههاي اول زندگي، اين هفتهها عنوان خاص خود يعني دوره نوزادي را دارد.

تحولات فراواني ميان دوره نوزادي و اولين سالگرد كودك روي ميدهد. اين فصل نگرشي دارد بر رشد جسمي در نخستين سال زندگي و قابليتهاي حسي; بازتابها; سطوح هوشياري; علائم رشد جسمي; وتغذيه بهداشت و ايمني مورد توجه قرار ميگيرند.

قابليتهاي حسي نوزادان

در بررسي بعضي از يافتههاي مربوط به كفايت حسي كودكان خردسال توجه خاصي به آن طرحهاي تحقيقاتي شده است كه دانش ما را از سطحي كه ويليام جيمز WilliamJames (1890) تقريباً در يك قرن پيش بدان دست يافت، افزايش داده است. جيمز حالت روان شناختي كودك را به طريق زير توصيف كرد:«كودك به طور ناگهاني تحت هجوم چشمان، گوشها، بيني، پوست و امعاو احشا قرار ميگيرد... و همه اينها تحولي عظيم، و سراسيمگي پر از هيجاني را به وجود ميآورند.» توصيف كودكان در اين كتاب اساساً با توصيف جيمز تفاوت دارد.

بينايي

يكي از هيجانانگيزترين كشفها در مورد كودكان عبارت از اين است كه بينايي آنان در يزمان تولد كام رشد يافته است. وقتي به نوزادان شيء قرمز يا زرد رنگي در فاصله تقريباً دوازده اينچي نشان داده شود، آنان هوشيار ميشوند و بتدريج توجهشان بدان معطوف ميشود. اگر اين شيء آهسته از سويي به سوي ديگر حركت داده شود، آنان با چشمان و حركات سر خود آنا را دنبال مي كنند (برازلتون، 1981).

نوزادان نه تنها ميتوانند ببينند بلكه ميتوانند شكلها و الگوها را نيز تشخيص دهند. پژوهشگران دريافتهاند كه كودكان عموماً به چيزي كه تاكنون نديدهاند مدت طولانيتري نگاه مي كنند تا به چيزي كه به آن آشنايند. و آنان مدت طولانيتري به نور چشمك زن نگاه ميكنند تا نور يكنواخت، يا مدت طولانيتري به الگوي چند نقطه نگاه ميكنند تا به سطحي سفيد و خالي. با استفاده از اين اطلاعات، پژوهشگران با اندازهگيري مدت زمان نگاه كردن كودكان به يك شيء، ميتوانند دريابند كه آيا آنها ميتوانند شكل يا الگويي را از ديگري تشخيص

دهند. يا خير براي مثال، ممكن است به كودك پردهاي نشان داده شود كه روي آن شكل يا الگويي منعكس گردد. اوابتدا علاقه نشان ميدهد و با چشمان درخشان خيره ميشود. سپس آن شكل يا الگو تازگي خود را از دست ميدهد. علاقه كودك به آن از ميان ميرود، نگاهش را بر ميگرداند و يا بي علاقگي نشان ميدهد. در اين نكته پژوهشگران (براي مثال، اسپلك، 1985) ميگويند كه كودك به ديدن آن شكل يا الگو خو گرفته است. وقتي كه يك شكل يا الگوي ديگر به او نشان داده ميشود، اگر كودك مدّت طولانيتري به آن خيره شود، آنگاه اين مدت طولانيتر منعكس كننده اين درك است كه چيز تازهاي پيش روي كودك قرار گرفته است. از سوي ديگر، اگر كودك مدت كوتاهي نگاه كند، ميتوان فرض كرد كه او به چيز بديع يا تازهاي توجه نكرده است، و بنابراين تفاوتي ميان دو شكل يا الگو تشخيص نداده است.

اصل خوگيري براي اين به كار رفته است تا تعيين شود كه كودكاني كه دو هفته از تولدشان ميگذرد، ميتوانند چهرههاي مادر خود را تشخيص دهند. براي هر يك از كودكان يكماهه تا هشت ماهه اشكال زير هر يك به مدت يك دقيقه از پشت دريچهاي نشان داده شد: چهره مادر، چهره يك زن غريبه، چهره مانكن يك فروشگاه، و آبكشي صورتي رنگ داراي بر آمدگيهايي به عنوان دو گوش و يك بيني. از هفته دوم به بعد، كودكان نشان دادند كه مادرانشان را ازطريق توجه و رفتاري كه ابراز مي كنند، تشخيص ميدهند. اين كودكان به مادرانشان نسبتاً كمتر از ساير اشكال قابل رويت از

دريچه توجه نشان ميدادند. اغلب مادران از شنيدن اين خبر خوشحال نميشدند ولي وقتي آگاه ميشدند كه به دليل آشنايي كودكان با آنان است كه توجه كودكانشان به آنان كمتر شده است تسكين مييافتند. علاوه بر اين، رفتار كودكان ظاهراً چنين نشان ميداد كه چهره غير پاسخده و منزوي مادر آن قدر با نوع تجربه آنان متفاوت است كه برايشان آزار دهنده محسوب ميشود. كودكان خردسالتر سعي داشتند كه موقعيت را با نگاه كردن به چهره مادر و سپس روي گرداندن از او كنترل كنند. كودكان بزرگتر بي قراري مي كردند، لبخند ميزدند، و گريه سر ميدادند و قصدشان اين بود كه رفتار مادر را تغيير دهند (كارپنتر Carpenter ، تسه Tecce ، استكلر Stechler ، فريدمن Friedman ، 1970).

مدت زمان فراواني صرف پي بردن به ترجيح كودكان در ديدن بعضي چيزها شده است. آنان چه چيزهايي را مايلند نگاه كنند؟ فانتزFantz (1961) اولين كسي بود كه در مورد اين سؤال به تحقيق پرداخت. او به كودكان دو ماهه شش نوع ديسك نشان داد و متوجه شد كه آنان به ديسكهاي الگودار طولاني تر از ديسكهاي ساده خيره ميشوند و بيش از همه به ديسكي با چهره متبسم نگاه ميكنند. در اين اواخر، شرود Sherrd (1981) بيست و شش نمونه تحقيقاتي ارائه داد كه نشان ميداد در هر سني ترجيح ميدهند به افراد نگاه كنند تا به اشيا، تا دو ماهگي ترجيح ميدهند به چهرههاي واقعي نگاه كنند تا به نقش و طرحي از چهرهها; تا سه ماهگي ترجيح ميدهند به چهرههاي جاندار (متحرك، ناطق) نگاه كنند تا به چهرههاي غير جاندار (آرام، ساكت); و

تا پنج ماهگي ترجيح ميدهند به چهرههاي آشنا بنگرند تا به چهرههاي نا آشنا.

ساير مطالعات در مورد چگونگي ديدن كودكان (برنشتاين Brnstein ، 1985) نشان دادهاند كه كودكان نه تنها ميتوانند رنگها را از هم تشخيص دهند بلكه ميتوانند آنها را به مقولاتي تقسيم كنند: رنگهاي آبي، سبز، زرد، و قرمز. كودكان چهار ماهه به رنگي در ميانة طول موج آبي در طيف نوري خو گرفته بودند. آنگاه به آنان رنگي با طول موج كوتاهتر نشان داده شد كه بزرگسالان آن را همچنان آبي مينامند و رنگي با طول موج بلندتر كه بزرگسالان آن را آبي _ سبز مينامند.

دو رنگ اخيري كه در اين آزمون به كار رفت، از حيث تعداد طول موجهاي يكسان با رنگ آبي اوليه تفاوت داشتند. كودكان با ديدن رنگ «آبي» دوم مدت بيشتري به آن خيره نشدند، ولي در مورد رنگ «آبي _ سبز» و رنگهاي مشابه ديگر خيره گشتند. بنابراين پژوهشگران ميپذيرند كه كودكان طيف را به صورت مقولههاي رنگ تقسيم شده ميبينند هرچند كه آن طيف واقعاً پيوسته باشد. اين مطالعه جالب اين پرسش را بر ميانگيزد كه آيا توانايي طبقهبندي رنگها طبيعي است و تنها بعد ازاين است كه بايد بر رنگها نامي نهاد (برنشتاين، 1985).

چشايي

يساير خواس نيز علاوه بر حس بينايي در نوزادان كام رشد يافته است. براي مثال، بعضي از جنبههاي چشايي در نوزادان همانند بزرگسالان حسّاس است. در يك مطالعه، به كودكان يك تا سه روزه سه تا پنج ساعت بعد از تغذيه قبلي، شربتهايي با مقادير متفاوتي غلظتهاي گوناگوني از شكر خورانده شد. چهار نوع شربت با غلضتهاي متفاوت در يك بطري

ريخته شده بود كه براي سنجش الگوهاي مكيدن كودكان، در سر اين بطري پستانكي نيز ماهرانه طراحي شده بود. پژوهشگران دريافتند كه فشار متوسطي كه بر پستانك وارد ميآيد مستقيماً با شيريني محلول افزايش مييابد. كودكان سطوح گوناگون شيريني را ميتوانند تشخيص دهند واز ميان آنها شيرينترين را ترجيح ميدهند. (نوليس Nwlis و كسن Kessen ، 1976).

بويايي

در يك مطالعه كه اغلب از آن ياد ميشود، پژوهشگران ( ليپسيت Lipsitt ، انگن Engen ، و كاي Kaye ، 1963) نشان دادند كه حس بويايي در روزهاي نخست زندگي چگونه پرورش مييابد. در زير بينيهاي كودكان، پژوهشگران كهنههايي كتاني حركت ميدادند كه آغشته به بويي با هفت غلظت گوناگون بود كه براي بزرگسالان زننده به حساب ميآيد. پژوهشگران تغييرات حركتي يا الگوهاي تنفسي را به منظور توجه كردن به واكنشهاي كودكان اندازهگيري كردند.

كودكان در هر سني ترجيح ميدهند به صورت افراد نگاه كنند تا به اشيا آنان دريافتند كه شصت درصد غلظت لازم است كه كودكان در روز بعد از تولد پاسخي ابراز كنند. ولي غلظتهاي لازم براي واكنش كودك از سي درصد در روز دوم زندگي به پانزده درصد ر روز سوم و به دوازده تا سيزده درصد در روزچهارم زندگي تنزل يافت. در مطالعهاي مشابه، راسل Russell (1976) دريافت كه كودكاني كه از شير مادر تغذيه ميكنند از بوي لباس مادرشان سريعتر ازخواب بر ميخيزند تا از بوي لباس زن ديگري كه به آنان شير دهد.

شنوايي

شنوايي ظاهراً در هنگام تولد بخوبي رشد يافته است، به طوري كه هر فردي ميتواند اين امر را با ديدن كودكي كه ازصدايي بلند ترسيده است تصديق كند. در واقع، گزارشهاي حكايت گونهاي در مورد كودكان وجود دارد كه ظاهراً بعد از تولد، موسيقي يا صداهاي ديگري را كه پيش از تولد در جريان آن بودند، باز ميشناسند. لكن در اين اواخر، پژوهشگران شروع به درك فرايندهاي پيچيده ادغام صداهايي كردند كه با شنوايي همراه ميشوند. براي مثال در

يك مطالعه خوب طراحي شده پژوهشگران اين نكته را بررسي كردند كه آيا كودكان دو ماهه وزنهاي صدا را درك مي كنند يا خير. پژوهشگران قضيه خوگيري را به كار بردند _ يعني اگر توجه كودك به وزن بخصوصي كاهش يابد ولي با نواخته شدن وزني ديگر تداوم يابد، اين امر نشانگر آن است كه كودك به تفاوت آن توجه نشان داده است. پژوهشگران سه جفت وزن را نواختند، و كودكان تحت هر سه شرايط در درك تفاوتهاي الگوهاي موزون مهارت داشتند ( دماني Demany ، مكنزي McKenzie ، و ورپيلوت Vurpillt ، 1977). بزرگسالان اغلب با كودكان به بازيهاي موزون ميپردازند يا با آواز خواندن آنان را آرام مي كنند. اين يافتههاي پژوهشي نشان ميدهد كه چرا اين روشها غالباً موفقيت آميز است.

بازتابها و توانش

بازتابها اعمالي از كودكان است كه تحت كنترل ارادي آنان نيست. در كتابهايي نظير اين كتاب، غالباً بازتابها جدا از ساير جنبههاي رشد بحث ميشوند واين تصور به وجود ميآيد كه كودكان مجموعهاي از بازتابهاي غير متمايزهستند. لكن اين كتاب از روش برازلتون (1981) پيروي مي كند، بدين ترتيب كه بازتابها را جزئي از توانش كودكان توصيف مي كند كه با آن حتي به اولين برخوردهاي خود با جهان نزديك ميشوند.

بازتاب كشيدگي طبيعي عضله گردن

هركسي كه به شمشيربازي اشتغال داشته باشد وضعيت خاص بازتاب كشيدگي طبيعي عضله گردن را باز ميشناسد: چهره به يك سو ميچرخد و دست و پايي كه در آن سو هستند در امتداد بدن قرار ميگيرند، بدن به شكل قوسي در امتداد چهره واقع ميشود، و دست و پاي طرف ديگر در ناحيه آرنج و زانو خم ميشوند. نوزادان را ميتوان مشاهده كرد كه اغلب سخت در تلاشند تا به اين وضعيت برسند. حركت سر سبب بازتاب ميشود و موجب ميشود تا دستي كه كودك رو به سوي آن دارد امتداد يابد و دست طرف مقابل آن خم شود. آنگاه نوزادان ممكن است تلاش كنند بر اين بازتاب مسلّط شوند و دست را به دهان برسانند. چشمانشان جستجوي هوشيارانه آنان را براي مناظر و صداها در محيط نشان ميدهد. كودكان در تمايل به آشنايي با آنچه در پيرامون خود دارند فعّال هستند.

بازتابهاي گونه (rting reflex) و مكيدن

نوزادان داراي بازتابهاي گونهاي نيرومندي هستند كه در اثر لمس كردن آرام گونهشان در اطراف دهان برانگيخته ميشوند. كودكان به سمت تماس رو ميگردانند و انگشت را در دهانشان ميگيرند و شروع به مكيدن ميكنند. قدرت مكيدن غالباً براي بزرگسالان شگفت انگيز است، همان طوري كه احساس كردن حركات جداگانه دهان كودك براي بزرگسالان چنين است. مكيدن به طور موثر مجموعهاي از سه حركت جداگانه را در بر ميگيرد: مك زني از مري، حركت موزون در پشت زبان، و حركت بالا و پايين از جلو زبان. در ابتدا، كودكان زماني براي هماهنگ كردن حركاتشان نياز دارند. در روز سوم، اغلب كودكان حتي در شروع تغذيه با كارآيي مك ميزنند. موارد استثنا كودكان آسيب

ديده مغزي و زود رس هستند كه براي يكپارچه ساختن حركات مكيدن مدت بيشتري صرف ميكنند.

الگوي مكيدن مكرر و مكث (burst - pause pattern)

در ارتباط با بازتابهاي گونه و مكيدن، الگوي مكيدن مكرر و مكث است كه اغلب كودكان در هنگام تولد از آن پيروي ميكنند. آنان ابتدا از پستان يا شيشه بي وقفه شير ميمكند. ولي زماني كه گرسنگي اوليه آنان برطرف شد از اين الگو پيروي ميكنند كه ده تا دوازده بار مك بزنند و يك بار مكث كنند. از اين رفتار به عنوان ارتباطي تعبير ميشود كه آن را كودكان براي جلب پاسخ بزرگسان به كار ميبرند. طي اين مكثها، بزرگسالان باقصد راحتي و ادامه شيرخوردن كودك نوك پستان يا پستانك را حركت ميدهند، كودك را آهسته تكان ميدهند، با او صحبت و يا او را نوازش ميكنند. برازلتون (1981) طول مكثهاي كودكان را تحت دو نوع شرايط مطالعه كرد: وقتي كه مادران پاسخ ميدادند و وقتي پاسخ نميدادند. او دريافت كه وقتي مادر پاسخ نميداد مكثها كوتاهترتر بود. و زماني كه مادر پاسخ ميداد، كودكان مكثها را طولاني ميكردند و ارتباط را ادامه ميدادند. اين مطالعه ظاهراً نشان ميدهد كه مكيدن مكرر و مكث نمونه شيوهاي است كه در آن با يك الگوي رفتار ميتوان به برقراري ارتباط كودك كمك كرد.

باز تاب بابكين

يكي ديگر از بازتابهاي وابسته، بازتاب بابكين نام دارد. اين بازتاب زماني قابل مشاهده است كه گونه كودك نوازش گردد. دست كودك در اين سوي بدن كودك به صورت مشتي در ميآيد و كودك بتدريج اين مشت را به دهان ميبرد. بازتاب بابكين را پزشكاني كه با تجهيزات فراصوت كار ميكنند، حتي قبل از تولد نيز ميتوانند مشاهده كنند.

بازتاب راه رفتن

نوزادان داراي بازتاب راه رفتن هستند، با وجود اين كه راه رفتن ارادي آنان تا حدود يك سال بعد آغاز ميشود. بازتاب راه رفتن باحمايت كودك در وضعيت ايستاده به طوري كه پاهايش روي سطح صافي نظير تختخواب قرار داشته باشد پديد ميآيد. آنگاه كودك اندكي به جلو در بالاي دست فرد بزرگسال خم ميشود; بتدريج كودك با قدمهاي متناوب «راه خواهد رفت» . كودك اين بازتاب را در حدود شش ماهگي از دست ميدهد و در اين زمان حركاتي مشابه و در عين حال ارادي تري بتدريج ظاهر ميشود.

بازتابهاي قرار گرفتن ، (Placing) ، بابينسكي و چنگ زدن

بازتاب قرار گرفتن در اثر راست نگه داشتن كودك و لمس كردن قسمت بالايي پاهاي او پديد ميآيد. ناحيه كشاله ران در كودك خم ميشود كه اين خميدگي به پاها ميرسد و انگشتان پا را كشيده و جمع ميكند. يك بازتاب وابسته ديگر بازتاب بابينسكي نام دارد كه با لمس كردن كف پاهاي كودك، انگشتان پاهايش گسترده ميشود. حركت قرار گرفتن ميتواند با دست كودك نيز پديد آيد، به شرط اين كه پشت دست كودك لمس شود. با اين بازتاب چنگ زدن، كودك ميتواند با شدتي شگفتانگيز يك انگشت يا يك شيء را در دستش نگهدارد.

بازتاب راه رفتن از تولد تا حدود شش ماهنگي وجود دارد.

بازتاب مورو

كودكان نيز داراي نوعي بازتاب يكه خوردن هستند كه بازتاب مورو نام دارد كه چنانچه سر كودك سريعاً به عقب بيفتد يا دچار انحراف ديگري شود، پديد ميآيد. در حالت واكنش، كودك دست و پايش را امتداد ميدهد و سپس مثل حالتي كه چيزي را ميخواهد در بغل بگيرد، آنها را به طرف بدن جمع ميكند.

واكنشهاي حفاظتي

از هنگام تولد، كودكان بطور غريزي اقداماتي انجام ميدهند تا از خفه شدن آنها در زير پتو در هنگام خواب جلوگيري شود. وقتي پتويي چهره كودكي را ميپوشاند، كودك يمعمو سر خود را فعالانه از طرفي به طرف ديگر حركت ميدهد. اگر آن حركت پتو را جابجا نكند، كودك دستهايش را متناوباً به چهرهاش نزديك ميكند تا پتو را كنار بزند.

وقتي بزرگسالان براي پديد آوردن اين بازتابها با كودكان بازي ميكنند يا براي ديدن آن بازتابها كودكان را مشاهده ميكنند، كفايت واقعي كودكان را كه با آن به اين جهان گام مينهند در مييابند. كودك مطمئناً در مقايسه با فرد بزرگسال موجودي درمانده است، ولي در هنگام تولّد از نوعي توانايي برخوردار است كه با كنشها و واكنشهايي تلاشهاي بزرگسالان را براي مراقبت از خود هدايت كند.

سطوح هوشياري

فرض كنيد كه پدر يا مادر سعي دارد با كودك نوزادش بازي كند و كودك در پاسخ چشمانش را محكم ميبندد. آيا پدر يا مادر بايد احساس غم يا افسردگي كند؟ نه چنين ينيست، و اين پدر يا مادر با درك سطوح هوشياري قابل انتظار در طفوليت احتما آسوده خاطر خواهد شد. با اين آگاهي، او ميتواند اوقات بازي خود را به گونهاي برنامهريزي كند كه با چرخه خواب و بيداري كودكش هماهنگ شود. سه بخش چرخه خواب و بيداري كودك عبارتند از خواب عميق sund sleep ، خواب با حركت سريع چشم (آر. اي. امREM sleep )، و هوشياري alertness .

خواب عميق

در خواب عميق كودك از مناظر و صداهايي كه در محيط پيرامونش وجود دارد آگاه ينيست. تنفس او منظم و چشمانش كام بسته است. غالباً هر چند وقت يك بار حركتي حاكي از يكه خوردن وي به چشم ميخورد كه الگوي تنفس او را متوقف ميسازد و سپس همانند قبل به تنفس عميق خود ادامه ميدهد.اگر لامپي روشن شود يا

تابلو 6_1_ استراتژيهايي براي تسهيل رشد: تمرين با كودك

لوي Levy (1973) يك رشته تمرين را براي والدين در ارتباط با كودكانشان ارائه داده است تا والدين از كفايت كودك خود آگاهي بيابند و در كنترل او احساس آسودگي كنند. در سه ماهه اول، تمرينها براساس آرميدن جسم كودكان استوار است. ازسه تا شش ماهگي تمرينها كودكان را براي وضعيت نشسته آماده مي سازند. و از شش تا دوازده ماهگي، تمرينها شامل حركات گوناگوني است و كودكان را براي وضعيت ايستاده آماده مي سازند. در زير نمونهاي از تمرين آرميدگي جسم كودك آورده شده است: وضعيت جسمي : كودك را به پشت به طور صاف روي ميزي پوشيده از ابر اسفنجي قرار دهيد.

هدف : باز كردن دست كودك با شل كردن شانه او.

با ضربههاي منظم شروع به شل كردن بدن در سطح شانه كنيد و اين كار را به آرامي تا دستها ادامه دهيد. بازوي كودك را به آرامي بالا و پايين بيندازيد و وقتي كودك دستش را باز كرد، دست و بازوي ديگر او را آزاد بگذاريد.

Adapted by permissin f Panthen Bks, a Divisin f Randm Huse, Inc. frm The Baby Exercise Bks Fr the first Fifteen Mnths (PP. 10-11), by Dr. Janine Levy, traslated by Dr. Hermina Benjamin Cpyright 1973 by

William Cllins Sns Ltd.

ي سروصدايي به وجود آيد، كودك معمو ميتواند آن را ناديده بگيرد. حتي اگر مزاحمت كوتاهي نيز برايش باشد، كودك بدون اين كه واقعاً ازخواب بيدار شود به حالت خواب عميق همچنان ادامه ميدهد. بنابراين براي اغلب كودكان در طول زمان خواب ضرورتي يندارد كه والدينشان روي سرپنجه راه بروند. كودك معمو ميتواند سروصداي زياد يا نوري را كه در پيرامونش وجود دارد بدون لطمه خوردن به خوابش، تحمل كند.

كودكان زودرس نسبت به كودكان رشد يافته دورههاي خواب عميق كوتاهتر و كم ثباتتري دارند. كودكان زودرس كمتر قادرند مناظر و صداها را ناديده بگيرند و بيشتر تحت تاثير آنها بر آشفته ميشوند. والدين كودكان زودرس يا مبتلا به فشار رواني نسبت به كودكان طبيعي به محيط قابل كنترلتري نياز دارند.

خواب آر اي ام

حركت سريع چشم (آر اي ام) مرحلهاي ازخواب را مشخص ميسازد كه مرتباً با خواب عميق نوزادان جايگزين ميشود، به همان ترتيبي كه در بزرگسالان به چشم

ميخورد. مرحله خواب (آر اي ام) حدود شصت درصد كل خواب را در نوزادان تشكيل ميدهد. در طول خواب آر اي ام، كودكان ناآرامتر و تحريك پذيرتر از زماني هستند كه در خواب عميق به سر ميبرند. بتدريج، در فاصله ميان تولد تا بزرگسالي هم مقدار خواب آر. اي. ام وهم نسبت آن در برابر كل خواب كاهش مييابد.

هوشياري

مناظر و صداهاي جذّاب كودكان را از حالت خواب به يك حالت انتقالي و سپس به حالت هوشياري كامل ميرساند. حساسيت بزرگسالان در برابر نشانههاي كودكان كه در ارتباط با رشد رواني _ اجتماعي مورد بحث قرار گرفت، در نيل كودكان به هوشياري و حفظ آن بسيار اهميت دارد. گاهي در دوره انتقالي كودك سروصدا به راه مياندازد وگريه ميكند. گريه كردن انرژي كودك را آزاد ميكند و سپس با تسلي دادن بزرگسالان، كودك را به حالت هوشياري در ميآورد. نقش بزرگسالان آرام كردن كودك و اجازه تعامل دادن به او است ولي نه اين كه به كودك آن چنان وضعيتي تحميل شود كه وي در برابر پاسخي بسيار محرك به حالتي انتقالي بازگردد.

با كودكان زودرس يا كودكاني كه در آستانه حسّي پاييني قرار دارند بايد بدقّت و صبورانه رفتار شود. اين كودكان ممكن است بسيار گريه كنند و به خواب روند، گويي كه جهان بيرون را نميپذيرند و لازم است كه والدين براي برقراري ارتباط با كودكان، با آنان در زماني كه بيدار هستند به آرامي رفتار نمايند.

در طي زمان، اين كودكان حسّاس توان بهتري پيدا ميكنند تا تحريكات را كنترل نمايند.

اين سه قسمت چرخه را كودكان در فواصل هر روز و شب تجربه ميكنند. يك نفر بزرگسال كه بدقت مشاهده كند ميتواند اوقات بازي مناسبي را برگزيند كه به تجربيات مثبت متقابلي بينجامد.

والدين نقش مؤثري در سازماندهي و تعيين چرخه خواب عميق، خواب آر.اي.ام، و هوشياري به عهده دارند. برازلتون (1981) اظهار ميدارد كه پاسخ «ايده آل» فرد بزرگسال اين است كه موجب تشويق كودك گردد، به طوري كه هم دورههاي لذت بخش هوشياري را تداوم بخشد و هم دورههاي خواب عميق را. گاهي اوقات برخي والدين بيش از حد مشتاق در سازماندهي اين چرخهها دخالت ميكنند و كودك را در طول دورههاي آر.اي.ام در طول شب به حالت هوشياري در ميآورند. ولي به منظور اين كه كودك براي مدتي طولاني در شب به خواب رود كه اغلب والدين نيز خواهان آنند، لازم است كه كودك طرز كنترل دورههاي آر.اي.ام را كه مرتباً در ميان اوقات خواب عميق پيش ميآيد، ياد بگيرند. والدين حساس ميتوانند كودكانشان را در تسلّط يافتن بر قسمتهاي اين چرخه و تداوم آن ياري دهند، كه اين امر از طريق تشويق كودكان به هوشياري روزانه و نه دخالت عجولانه در طول خواب آر.اي.ام شبانه آنان امكان پذير است. آنچه كه باعث تسكين فراوان والدين ميشود اين است كه تعبير و تفسير چرخه خواب عميق، آر.اي.ام ، و هوشياري، با گذشت هر ماه از طفوليت به طور فزايندهاي آسان ميگردد.

علايم رشد جسمي

بسياري از كودكان نخستين گامهاي لرزان خود را تقريباً همان زماني بر ميدارند كه نخستين شمعهاي سالگرد تولدشان

نيز روشن ميشود. وقتي به ياد آوريم كه كودكان در هنگام تولد نميتوانستند به طور ارادي حركت كنند، روشن ميشود كه چقدر آنان در اين زمينه پيشرفت كردهاند. در هيچ دوره يكساله ديگري تا زمان بلوغ اين همه تغييرات جسمي پديد نميآيد. تغييرات دوره طفوليت بر حسب روز و هفته اندازهگيري ميشود تا ماه و سال.

رشد جسمي داراي توالي منظمي از بالا تا پايين بدن كودك است. كودك ابتدا سر، بتدريج دستها و بدن، و سرانجام پاها را كنترل ميكند. اين گونه پيشرفت را از سر تا انگشتان پا رشد سري _ دمي مينامند. آنچه از تماشاي كودكان براي تسلّط بر حركاتشان لذت بخش است عبارت است از شادي آشكار آنان در هر مرحله مهمي از رشد. آنان براي اين كه كار برجستهاي را به انجام برسانند سخت ميكوشند و سپس به طور مكرّر تمرين ميكنند. عمل تكرار بيش از آن كه ملال آور باشد، لذت بخش مينمايد. وقتي كودكان از انجام يك كار برجسته احساس موفقيت كنند، براي كار برجسته بعدي اعتماد به نفس پيدا ميكنند.

براي آشنايي با مسير رشد جسمي در نخستين سال زندگي، تغييرات رشد را در «آنّا» دنبال خواهيم كرد. آنّا نمونهاي از كودكان گوناگون است و گسترههاي سنّي ارائه شده براي فعاليتهايش تنها ميانگين را نشان ميدهند (منطبق بر تحقيقات گلاور، پرمنگر، و سنفرد، 1978); برخي كودكان اين كارها را زودتر انجام ميدهند و برخي ديرتر. به خاطر سپردن اين نكته اهميت دارد كه در آنچه كه به عنوان رشد نرمال شناخته ميشود تنوع زماني وسيعي وجود ارد.

سه ماهه اول زندگي

حتي در نخستين ساعات بعد از تولد، آنّا به جهان علاقه فراواني

دارد. او نور، تاريكي و برخي رنگها را ميتواند تشخيص دهد; او الگوهاي ساده را ترجيح ميدهد; و ميتواند با چشمانش اشياي متحرك را آهسته دنبال كند. وي تمام اين كارها را به بهترين وجهي انجام ميدهد، به شرط آن كه مناظر در فاصله دوازده اينچي او قرار داده شوند. وقتي كه كسي جغجغهاي را براي آنّا ميآورد يا او را براي تماشاي كاغذ ديواري ميبرد، وي علاقه نشان ميدهد. او متكي به والدينش است تا او را در آشنا شدن با خودشان و با اشياي پيرامونش ياري دهند. يدر شش هفته اول زندگي، دستهاي آنّا در وقت بيداري معمو به حالت مشتهاي بسته قرار دارد. مانند اغلب كودكان در ماههاي نخست، آنّا ممكن است مجبور شود كه دستهايش را براي يك بازتاب قوي چنگ زدن به كاربرد. تنها زماني كه وي در خواب است دستهايش گاهي باز و آسوده است.

وقتي آنّا حدود چهار هفته از عمرش ميگذرد، ميتواند هنگامي كه روي قسمت جلو بدنش قرار ميگيرد، سرش را بالا نگه دارد. او در اين وضعيت ميتواند مدت كوتاهي باقي بماند. ولي چنين مينمايد كه او از وضعيت جديد بسيار خشنود ميشود.

از هنگام تولّد، آنّا نسبت به صداها هوشيار است و ظاهراً وزنها را دوست دارد. در نخستين هفتههاي زندگي، آنّا در پاسخ به صداي پر زير وبم مادرش لبخند ميزند. در چهار هفتگي مادرش هنوز ميتواند سبب لبخند زدن او ازطريق صحبت كردن با او گردد، ولي آنا در عين حال نشان ميدهد كه در صورتي كه با او سخن هم نگويند به چهره فرد لبخند ميزند. آنّا ظاهراً به چهرههاي والدين و مراقبان

خود بدقت نگاه ميكند، چشم به چشم آنان ميدوزد و آنگاه لبخند آشكاري بر لبانش نمايان ميشود. بزرگسالان اينك مدّت بيشتري را صرف بازي كردن با او ميكنند، به رغم اين كه توضيحي براي اين كار خود ندارند.

آنّا وقتي به شش هفتگي عمر خود ميرسد كنترل بيشتري بر دستهاي خود دارد. او وقتي بيدار است دستهايش را بازتر نگه ميدارد و حركات چنگ زدن ارادي او جانشين بازتابهاي اوليه ميشود. پدرش نگران ميشود كه آنّا دارد ضعيف ميشود، چرا كه آنّا نميتواند چيزي را به مدت طولاني و محكم، همچون زماني كه چنگ زدن او بخشي از يك بازتاب بود، محكم در دست نگه دارد; ولي وقتي ميبيند كه آنّا ياد گرفته است كه اشيا را به دهان ببرد آسوده ميشود. آنّا اين اشيا را بررسي ميكند، به دهان ميبرد و خود را با آنها سرگرم ميسازد، ولي والدنيش بايد مراقب باشند كه او به اشيايي كه احتمال بلعيدن آنها وجود دارد، دسترسي نداشته باشد. جهان آنّا به هنگام شش هفتگي گسترش مييابد. مراقبان اومتوجه ميشوند كه او با چشمانش حركت افراد و اشيايي را كه در فاصله چند پايي قرار دارند دنبال ميكند. اواز وقتي كه دو ماه ونيم سن دارد، دستهايش را دور يك وسيله بازي كه بالاي تختش آويزان است تاب ميدهد. وقتي كه او نگاهش را به آن مياندازد و سپس آن را تكان مي دهد، بسيار متعجب و خشنود به نظر ميرسد.

در سن دو ماهگي، آنّا ميتواند وقتي روي قسمت جلو بدنش قرار ميگيرد، سرو سينهاش را به مدتي طولانيتر بلند كند. با اين نيروي اضافه شده به گردن و

پشت، آنّا ميتواند با راحتي و اطمينان در جاي مخصوص خود يا روي دامن يك فرد بنشيند. در سن سه ماهگي او به هر چيزي در پيرامونش نگاه ميكند و قطعاً ميخواهد كه در كانون فعاليت خانواده قرار داشته باشد. اينك در بدنش انحنايي مشاهده نميشود و تحرك بيشتري از خود نشان ميدهد. وقتي به پيرامونش نگاه ميكند پاهايش را غالباً به هم ميزند.

در سه ماهگي آنّا ميتواند محلي را كه صداها از آنجا به گوش ميرسد تشخيص دهد. مادرش گزارش ميدهد كه آنّا ظاهراً معناي حالتهاي گوناگون صداي بزرگسالان را نيز درك ميكند.

سه تا شش ماهگي

وقتي كه آنّا چهار ماهه ميشود، ياد ميگيرد كه از حالت خوابيده بر روي شكم به پشت بغلتد. اولين باري كه در اين امر موفق ميشود، متعجب به نظر ميرسد. آنگاه اين حركت را با رغبت تكرار ميكند. عادت بيدارشدنش بعد از اين تغيير ميكند. به جاي اين كه مادش را با گريه فرا خواند از حالت خوابيده بر روي شكم به پشت ميغلتد و مادرش را با صداي جرينگ جرينگ اسباب بازي آويزان بالاي تختش بيدار ميكند. در ماه بعد، آنّا ميتواند از پشت به روي شكم بغلتد. آنّا از اين موفقيت جديد لذّت ميبرد وگاهي خود را از يك قسمت اتاق به قسمت ديگر ميغلتاند.

اينك افزايش تحرك آنّا سبب توجه او به دستها و پاهايش ميشود. او در حالي كه به پشت دراز كشيده به دستها و پاهايش دقت ميكند و بتدريج بالا و پايين كردن آنها را تحت كنترل خود در ميآورد.

پدر آنّا دستهايش را به سوي او دراز ميكند و او توان آن را دارد كه

خودش را به وضعيت نشسته درآورد. آنّا وقتي مينشيند اشيا را جستجو ميكند، ولي پدرش ميكوشد پيش بيني كند كه چه وقت اوخسته ميشود، زيرا در ابتدا او قادر نيست خود را از حالت نشسته بيرون آورد.

آنّا خود را به چيزهاي جالب ميرساند و ميتواند آنها را به بالا و پايين يا از يك سو به سوي ديگر حركت دهد. وقتي كه جغجغه را به صدا در ميآورد چشمانش برق ميزند و صدايي حاكي ازخوشي سر ميدهد.

وقتي پنج ماهه ميشود چون خود را به اشيا ميرساند دستهايش را باز ميكند. او آن قدر تجربه اندوخته است كه در برآورد اندازه اشيا براي شيء بزرگ دستهايش را بيشتر باز كند و براي شيء كوچك كمتر. اطلاعاتي كه او از نوك انگشتان دست خود دريافت يميدارد محسوستر از اطلاعاتي است كه قب با استفاده از تمام دستش در هنگام كنترل اشيا به دست ميآورد.

شش تا نه ماهگي

آنّا به صورت چهار دست و پا بدنش را از زمين بلند ميكند و به گونهاي به جلو وعقب حركت ميكند كه گويي انديشهاي دارد ولي نميتواند آن را به كار بندد. او نخست در حالت سينه خيز به طرف عقب حركت ميكند ولي بتدريج به طرف جلو ميرود. او چون در مييابد كه ميتواند به هر طرف كه بخواهد حركت كند شادي در چهرهاش نمايان ميشود. آنّا دوست دارد كه در وضعيتي ايستاده قرار گيرد. او بويژه دوست دارد كه روي دامن مادرش بالا و پايين بپرد.

يبازي آنّا از آنچه كه قب بوده بسيار پيچيدهتر است. او وقتي پدرش بازي دس دسي pat -a-cake را پيشنهاد ميكند، با به هم زدن دستهايش

آشنايي خود را با كاري كه در پيش است نشان ميدهد. او اشياي كوچكتر را درون اشياي بزرگتر قرار ميدهد

تابلو 6 _ 2 استراتژيهايي براي تسهيل رشد :

پيش از اين كه كودكان تحرك پيدا كنند، نسبتاً آسان است كه در تعامل با آنها رفتاري مثبت داشت. لكن، در زماني كه آنها براي نخستين بار ميخزند و از جايي بالا ميروند چالشهاي ويژهاي مطرح ميشود و فرصتهاي بسياري براي تصميمگيري در مورد فعاليتهايشان پديد يميآيد. برخي از اين تصميمها احتما پيامهاي مثبتي را براي كودكان در بر دارد و برخي اين طور نيستند. به موقعيت زير و پاسخهايي براي آن توجه كنيد :يك كودك نه ماهه موفق ميشود درب كابينت را باز كند و تمام ظروف را بيرون آورد.

پاسخ يك : «تو به هر چيزي دست ميزني! من بايد با تو چه كار كنم؟!»پاسخ دو : «وقتي من تو اون اتاق بودم، تو بايد سخت سرگرم كار بوده باشي، من اين ظرفارو براي آشپزي لازم دارم ولي تو ميتوني ظرفاي اون طرفو برداري.» در اين موقعيت، كودك به چيزي جديد تسلّط يافته و جهت كاوش كردن به امكانات بديعي دست پيدا كرده است. وقتي فرد بزرگسال به اتاق بر ميگردد، كودك از صداي به هم خوردن درهاي ظروف شاد ميشود. لكن از ديد بزرگسال اوّل، اين كودك شخصي است كه او را به خشم ميآورد و برايش دردسر بيشتري يايجاد ميكند. به كودك به جز توقف اختيارات ديگري داده نميشود و او هم احتما جهت كاوش كردن به موقعيت اوليهاي كه تحت نظر نبود روي خواهد آورد. وقتي اين وضعيت پيش يميآيد، احتما همچون قبل پاسخي منفي به كودك داده ميشود ولي

اين بار شديدتر.

در مقابل، بزرگسال دوم كودك را به عنوان تلاشگر سختي ملاحظه ميكند كه دچار مشكل ميشود و تا رفع آن بلاتكليف ميماند. مانند بزرگسال نخست، بزرگسال دوم نيز نميخواهد به آن كابينت مخصوص دست بزند، بلكه ميخواهد كه كودك در جاي ديگري كه اشياي بي خطر و جالب يافت ميشود، به سر برد و به كاوش آنها بپردازد. اين كودك ميتواند براي كاوش بيشتر يمراجعت كند و احتما در آن زمان پاسخ مثبت ديگري دريافت خواهد كرد.

بزرگسال دوم پيام مثبتي را به كودك منتقل كرده است :«علاقههايت با ارزشند وارزش پيگيري دارند.» در عين حال، فرد بزرگسال فعاليتهاي كودك را تغيير جهت ميدهد. فراهم كردن امكانات جالب ديگر جنبه مهمي از ايجاد انضباط مثبت در كودكان است.

و طرز استفاده از چكشهاي ساده يا ساير ابزارها را ياد ميگيرد. او هر چيزي را كاوش ميكند و بويژه چيزهايي را دوست دارد كه به فراخور اعمال خودش حركت و تغيير ميكنند. يك روز او تمام لوله كاغذ توالت را باز ميكند و به دنبال آن با آب داخل حوضچه كوچك كف توالت بازي ميكند و روزنامهها را پاره پاره ميكند. او لازم است كه دقيقاً تحت نظر فرد بزرگسال باشد و علايق او تغيير جهت داده شود. براي مثال ، مادرش ميتواند در توالت علاقه او را به سمت طشت رختشويي پر از آبي هدايت كند كه در كنار چندين ظرف با اندازههاي مختلف قرار دارد و كودك ميتواند از آنها براي ريختن آب استفاده كند.

نه تا دوازده ماهگي

همان گونه كه آنّا با كارآيي بيشتري ميخزد، لازم است كه فرد بزرگسال نيز كنترل محيط او را به

عهده داشته باشد (رك: تابلو 6 _ 2 براي بحث در موردايجاد وانضباط مثبت در كودكان). او اغوا ميشود كه به سمت پلكان ساختمان حركت كند ولي تنها زماني كه دقيقاً تحت نظر فرد بزرگسال باشد از خطر در امان است. در ساير اوقات، دري ميان او و پلكان قرار داده ميشود.

تغذيه آنّا صحنه مسابقهاي را براي كسب برتري پديد ميآورد. آنّا ميخواهد فنجان را خودش بردارد وغذا را خودش بخورد. مادرش تسليم ميشود و مقداري غذا و چند تكه پنير و غذاهاي ديگري كه بتوان با دست خورد به او ميدهد تا خودش به تنهايي بخورد.

آنّا با انگشت سبابهاش اشاره ميكند. در يك صحنه بيست دقيقهاي، آنّا با حوصله به دنبال عنكبوتي روي كف اتاق ميخزد و در حالي كه انگشت سبابهاش را به طرف عنكبوت دراز ميكند، چندين بار در گرفتن عنكبوت ناكام ميشود. او سرانجام عنكبوت را ميگيرد و توجه او از بردن عنكبوت به دهان، به قرار دادن آن در يك ظرف پلاستيكي تغيير جهت داده ميشود. در دوازده ماهگي، او فرايند گرفتن اشياي كوچك را ميان انگشت شست و نشانهاش كامل ميكند.

او در يك زمان چندين شيء را كنترل ميكند، برجهاي اسباب بازي را ميسازد و اشياي كوچكتر را داخل چيزهاي بزرگتر قرار ميدهد. او تقريباً هر چيزي را مياندازد و پرتاب ميكند، تا هم براي حركت دادن آن شيء تمرين كرده باشد و هم ببيند كه چه پيش خواهد آمد. نخودها را از داخل سيني و اسباب بازيها را از روي تختخوابش بيرون ميافكند. او يك دانشمند كوچك است و محيطش براي او همچون آزمايشگاهي است.

در اين چهار ماهه

آخر نخستين سال زندگي، آنّا تلاش ميكند تا خود را در وضعيت ايستاده قرار دهد. او در حالي كه دست به مبل ميگيرد قدرت راه رفتن پيدا ميكند. سرانجام با اتكاي به خودش ميتواند راه برود. او در نخستين سال زندگي با حوادث زيادي مواجه شده است، و همان طوري كه او ديگر وضعيتي شبيه اين را هرگز نخواهد داشت، والدينش نيز با نظر سابق خود كه مربوط به پيش از شناختن آنّاست، كودكان را نخواهند نگريست. (ر.ك: تابلو 6_3 براي بخشي مربوط به سن و راه رفتن به هنگام استفاده از تختههاي گهوارهاي هوپي.)

تابلو 6 _ 3 راه رفتن و تختههاي گهوارهاي هوپي

بلوغ چه ميزان از رشد جسمي را تعيين ميكند؟ تأثير تجربه چيست؟ مطالعهاي كلاسيك توسط دنيس Dennis (1940) به سؤالها مربوط است. دنيس دو دسته از كودكان هوپي را مورد مطالعه قرار داد كه يك دسته به شيوه سنّتي هوپي پرورش يافته بودند و دسته ديگر به شيوهاي از نوع غربيتر. شيوه سنتي هوپي براي پرورشكودك شامل بستن كودكان به تختههاي گهوارهاي براي بخش اعظم نه ماهه اول زندگي ميشود. در تختههاي گهوارهاي، كودكان از لحاظ بلند كردن بدن، حركت بازوان، غلتيدن محدوديت دارند. دنيس علاقهمند بود تا تعيين كند كه آيا دستهاي از كودكان كه بدون محدوديتهاي استفاده از تختههاي گهوارهاي پرورش يافته بودند نسبت به دستهاي كه از تختههاي گهوارهاي استفاده كرده بودند راه رفتن را زودتر ياد ميگيرند يا خير؟دنيس دريافت كه هر دو دسته از كودكان حدود پانزده ماهگي شروع به راه رفتن ميكنند. دنيس نتيجه گرفت كه راه رفتن را باليدگي maturatin تعيين ميكند و نتيجهگيري او تا مدت زماني قابل قبول بود. وليكن

شواهد بدان حد كه دنيس اعتقاد داشت متقاعد كننده نبود چرا كه وقتي كودكان حدود نه ماهگي ميرسيدند استفاده از تخت گهوارهاي متوقف ميشد. پس حتي كودكاني كه از تختههاي گهوارهاي استفاده كرده بودند، در سنين ميان نه تا پانزده ماهگي فرصت مييافتند كه بدون محدوديت تمرين كنند. تعبير و تفسيري محتاطانه ازمطالعه دنيس اين است كه محدوديت حركت پيش از آن كه كودكان به نه ماهگي برسند، ظاهراً بر سن راه رفتن آنان تأثير ندارد.

موضع ديدگاه باليدگي در صورتي كه كودكان تا پانزده ماهگي به استفاده از تختههاي گهوارهاي ادامه ميدادند و سپس شروع به راه رفتن ميكردند، قويتر ميشد. مطالعه دنيس اهميت باليدگي را در راه رفتن نشان ميدهد ولي اهميت تجربه را نيز ناديده نميگيرد.

نخستين گامهاي مستقل كه در حدود يكسالگي برداشته ميشوند، سبب هيجان ميگردند.

تغذيه و رشد مغزي

بهترين و مناسبترين غذا براي كودكان شير مادر است. تغذيه با شير مادر مزاياي غذايي، بهداشتي، عملي و عاطفي فراواني دارد. از نظر تغذيه، شير مادر دقيقاً شامل مواد غذايي لازم براي رشد و فعاليت است. از لحاظ بهداشت، شير مادر و نيز آغوز كه در روزهاي نخستين از پستان مادر ترشح ميشود، كودك را در برابر عفونتهاي گوناگون ايمني ميبخشند و اين در صورتي است كه مادر خودش از ايمني برخوردار باشد. شير يمادر همچنين با قابليتهاي دستگاه گوارشي كودك تناسب دارد و احتما كمتر از شيرخشكهاي جايگزين موجب تحريك واكنشهاي مربوط به آلرژي در كودك ميگردد. مزاياي عملي تغذيه با شير مادر بيشمار است: به مادهاي احتياج نيست كه با آن تركيب شود، نگهداري در يخچال و استريليزه شدن براي اطمينان از سالم بودن

آن لازم نيست، هزينه بر نميدارد، به ريختن در بطري براي گرم كردن آن نيازي نيست، و درميزان استفاده كودك از شير جاي نگراني وجود ندارد. مزاياي عاطفي شامل احساس خاص وابسته بودن براي مادر شيرده است هنگامي كه درك ميكند كه وجودش منبع چيزي است كه كودكش بدان نياز دارد و اوست كه تأمين كننده آن است. به دليل مزاياي فراوان، اغلب متخصصان اطفال تغذيه با شير مادر را توصيه ميكنند. گروههاي حامي نظير گروه لالش La Leche League آمادهاند تا توصيههاي عملي و راهنماييهاي مراقبت از كودك را ارائه دهند. در كشورهاي در حال توسعه و در برخي گروهاي اجتماعي _ فرهنگي در اين كشور، تغذيه با پستان مادر به تغذيه با شيشه تغيير يافته است (پايپس Pipes ، 1981). به تغذيه با شيشه به عنوان روشي جديدتر و پيشرفتهتر در تغذيه كودك نگريسته شده است. تغذيه با شيشه را به شرط آن كه از شير خشك مخصوصاً تقويت شدهاي استفاده شود ميتوان جانشين تغذيه با شير مادر كرد، ولي اين امر ميتواند سبب بروز مشكلاتي نيز بشود. وقتي كه پول كافي براي خريد مقادير كافي تركيب جانشين وجود ندارد، رقيق كردن آن با آب سبب كمبود تغذيه يا سوء تغذيه ميگردد. زماني كه منبع آب ناخالص باشد يا استريليزه شدن و استفاده از يخچال مقدور نباشد، عفونتهاي معدي _ رودهاي پديد ميآيد.

تغذيه با شيشه روشي است كه در شرايط معيني انتخاب ميشود. اگر مادر از سلامتي كامل برخوردار نباشد يا دارو مصرف كند كه احتمال انتقال آن به كودك از طريق شير مادر وجود داشته باشد، در اين صورت غالباً تغذيه با

شيشه توصيه ميشود. برخي مادران شاغل از شير خود كودكشان را تغذيه ميكنند ولي مادران ديگر كه داراي ساعات كاري غير قابل انعطافند، از شير خشك تقويت شده براي تغذيه كودكانشان استفاده يميكنند. و با وجود اين كه اين استدلال در انتخاب روش تغذيه معمو نقش قاطعي ندارد، پدراني كه ميخواهند در تمام جنبههاي مراقبت از كودك شركت كنند ممكن است تغذيه با شيشه را ترجيح دهند. كيفيت رابطهاي كه ميان والدين و كودك برقرار است اهميت بيشتري از روش تغذيه دارد. به شرط اين كه شير خشك به طور مناسبي آماده شود. در طول سال نخست، اغلب نيازهاي غذايي كودكان را شير مادر يا شير خشك تقويت شده كودك بر آورده ميسازد. بعد از شش ماهگي، اغلب متخصصان اطفال پيشنهاد ميكنند كه هر هفته كودك را با غذا يا آب ميوه جديدي آشنا سازند تا بتدريج به آنها عادت كند. اين توصيهها تنها «براي سرگرمي» است و از اين رو اين روش از اهميت چنداني برخوردار نيست. در اين خصوص، برسر شوق آوردن كودك با توجه به خلق و خويش، براي عادت كردن به هر تجربه جديد به زمان نياز دارد. در مورد تمام كودكان، الگوي يك نوع غذا در هفته، به فرد بزرگسال امكان ميدهد تا هر نوع واكنش مربوط به آلرژي آنان را نسبت به غذاي جديد كشف كند. اگر كودك را با بسياري از غذاهاي جديد بلافاصله آشنا كنند، جدا ساختن غذايي كه سبب بروز واكنشي ميگردد، دشوار خواهد بود.

سوء تغذيه ناشي از كمبود پروتئين و كالري در كودكان موجب نگراني افرادي است كه در مشاغل مراقبت بهداشتي كار ميكنند. مواردي

جدّي در درمانگاهها و بيمارستانها مشاهده ميشوند، ولي كودكاني نيز وجود دارند كه دچار سوء تغذيه هستند كه در آنان به جز رشد جسمي اندك هيچ علائم قابل توجهي ديده نميشود. يك نوع سوء تغذيه كه در كودكان زير يك سال به چشم ميخورد پژمردگي جسماني marasmus (اقتباس از زبان يوناني به معني «تحليل رفتن») نام دارد. پژمردگي جسماني به سبب محدوديت استفاده از غذاي كامل از جمله پروتئين پديد ميآيد. نشانههاي پرمردگي جسماني شامل رشد جسماني اندك، تحليل رفتن شديد ماهيچهها، كم خوني، اسهال، فقدان چربي زير پوستي، پوست چروكيده، و چهره كشيده شده است. متأسفانه، پژمردگي جسماني بويژه در كشورهاي در حال توسعه به دليل گرايش به سمت دورههاي كوتاهتر تغذيه با شير مادر يا اتكاي كامل به تغذيه با شيشه تحت شرايط نامناسب از نظر شيوه آماده ساختن، رعايت بهداشت و استريليزه كردن، رو به افزايش است.

در مورد تغذيه مناسب در دوره طفوليت نگراني شديدي وجود دارد. چرا كه رشد مغزي در اين زمان صورت ميگيرد. سلولهاي مغزي در طول دو دوره زياد ميشوند: دوره اول هفته دهم تا دوازدهم بارداري را در بر ميگيرد كه شامل تقسيم سلولهاي عصبي است، دوره دوم هفته بيستم بارداري تا چهارماه بعد از تولد را در بر ميگيرد وشامل رشد سلولهاي گليايي ميگردد.رشد مغزي حاصل ازتقسيم سلولي تقريباً در هيجده ماهگي به پايان ميرسد; رشد بيشتر بازهم صورت ميگيرد ولي به واسطه ساير علل نظير افزايش اندازه سلول روي ميدهد. وزن مغز در سه سال اول زندگي كودك دويست در صد افزايش مييابد و مطالعات پي در پي نشان دادهاند كه ميان تغذيه و رشد

مغزي رابطه مستقيم وجود دارد(ورنر، 1979). تحقيقات نشان ميدهد كه اثرات بلند مدت كمبود تغذيه در اوايل زندگي شامل اختلال در عملكرد سيستم عصبي مركزي و كاهش استعداد تفكّر است. امي ورنر (1979) با مرور يك رشته مطالعات ميان فرهنگي نتيجه گرفت كه كه مكمّلهاي غذايي همراه با مراقبتهاي پزشكي تأثير نيرومندي بر رشد شناختي خواهد داشت به شرط آن كه در طول دوره بارداري و سالهاي نخست زندگي براي كودك تجويز شود. اثرات سوء تغذيه بر روي رشد مغزي بعد از سه سالگي چندان قابل توجه نيست و بعد از پنچ سالگي تقريباً به چشم نميخورد. چنين به نظر ميرسد كه يكودكان ميتوانند رشد كنند و به صورت بزرگسالاني كام كارآمد در آيند به شرط آن كه مراقبت فراواني در جهت برآوردن نيازهايشان در طفوليت از آنها به عمل آيد. (منحنيهاي رشد طبيعي در شكلهاي 6_1 و 6_2 نشان داده شده است.)

بهداشت دندان

يدندان اوليه كودك معمو در حدود هفت ماهگي ازميان لثه ميرويد، و مجموعاً رويش بيست دندان تا سن دو سال ونيمي به پايان ميرسد. الگوي معمول آن است كه دو دندان پيشين پاييني ابتدا در آيد و چهار دندان پيشين بالايي در چند ماه بعدي برويد. در پايان سال اول، اغلب كودكان شش دندان ياد شده را دارند.

كودكان ظاهراً از لحاظ اين كه دندان در آوردن چه مقدار سبب ناراحتي آنان شود، بسيار با هم تفاوت دارند بعضي از آنان هرچيزي را ميجوند، به طور نامنظم ميخوابند، ظاهراً هرازگاهي به مدت چند روز كج خلقي نشان ميدهند. ساير كودكان با رويش ناگهاني دندانهايشان بدون اين كه هيچ گونه تغييري در رفتارشان

مشاهده شود، موجب شگفتي والدينشان ميشوند.

شكل 6_1 منحني رشد طيعي دختران

فلورايد در برنامه غذايي كودكان از طفوليت تا پايان دوازده سالگي به شكلگيري دندانهاي قوي كمك ميكند. در برخي نواحي كشور، فلورايد به طور طبيعي در آب يافت ميشوديا به آن افزوده ميگردد. در نواحي ديگر، قطرات فلورايد به طور روزانه تجويز ميشود. هنگامي كه همراه با رشد دندانها فلورايد مصرف شود ميزان خرابي دندان به طور چشمگيري كاهش مييابد.

مصونيت

يك نگراني مهم اجتماعي اين است كه تعدادي از كودكان در برابر برخي از بيماريهاي مهم دوره كودكي حمايت نميشوند. (ر.ك. شكل 6_3 در مورد درصد كودكاني كه مصونيت پيدا ميكنند.) شايد دليل اين كه امروزه بسياري از والدين باخيال راحت به اين امر نگاه ميكنند اين است كه آنان جوانتر از آنند كه گذشتهاي را به خاطر آورند كه بسياري از كودكان در اثر بيماريهايي دچار ناتواني ميشدند يا ميمردند كه اينك در برابر همان بيماريها مصونيت وجود دارد. لكن، اهميت مصونيت كم نشده است; اين مصونيتها بايد در طفوليت وجود داشته باشد و ادامه يابد.

اولين مايه كوبي عبارت است از تزريق واكسن ثلاث دي.پي.تي _ ديفتري، سياه سرفه، و كزاز _ كه در حدود دو ماهگي انجام ميشود. اين واكسن ثلاث در مجموع در فواصل دو ماهه در طول نخستين سال تزريق ميشود. متأسفانه اين واكسن ثلاث سبب واكنشهايي از قبيل تب، درد در محل تزريق، بي قراري وعدم اشتها ميگردد. دكتر ميتواند براي تسكين اين نشانهها داروتجويز كند.

شكل 6_2 منحي رشد طبيعي پسران

شكل 6_3 درصد كودكان يك تا چهار ساله كه به حد كافي مصونيت يافتهاند.

به درصد پايين مصون سازي در برابر فلج توجه كنيد. نسبت كودكاني كه حداقل سه نوبت دارو استفاده كردهاند از هفتاد درصد در 1966 به 59 درصد در 1978 كاهش يافته است. نسبت كودكاني كه حداقل سه نوبت واكسن دي.پي.تي به آنها تزريق شده است از 75درصد در 1966 به 65 درصد در 1978 كاهش يافته است. (اداره آمار ايالات متحده، گزارشهاي جاري جمعيت (1982). مشخصات كودكان و جوانان امريكايي : 1980 (ص 23، شماره 114، جدول 32). واشنگتن، دي سي: اداره چاپخانههاي دولتي ايالات متحده.

همچنين در دو ماهگي، تجويز مايع خوراكي واكسن فلج

آغاز ميشود. اين واكسن كه يسه بار در طول سال اول تجويز ميشود خوراكي است و معمو در فواصل دو ماهه مصرف ميگردد. يك واكسن مركب كودك را در برابر سه ويروس كه عامل فلج شناخته شدهاند محافظت ميكند.

يساير واكسنها را در حدود يك سالگي توصيه ميكنند و معمو به صورت مركب تجويز ميشوند تا در برابر بيماريهايي چون سرخك، اوريون، و سرخجه مصونيت ايجاد كنند. با وجود اين كه بسياري از مردم در اثر ابتلا به اين بيماريها دچار عوارضي نشدهاند، ولي شايد از پيامدهاي ناخوشايند آنها مصون نمانده باشند، نظير عفونتهاي گوش، التهاب مخ، يا آسيب مغزي كه ازسرخك حاصل ميشوند، عقيمي در مردان كه نتيجه ابتلا به اوريون است; و نارساييهاي هنگام تولّد در طول سه ماهه اول بارداري كه در اثر سرخجه پديد ميآيند. والدين مسؤوليت مهمي در حفظ كودكانشان از عوارض ناشي از اين بيماريها دارند.

كودك دوازده ماهه به هنگام انجام واكسن مصونيت از خود ناراحتي نشان ميدهد. بعد از ناراحتي موقت، او در برابر بيماريهايي كه منجر به ناتواني يا مرگ ميشوند محافظت خواهد شد.

معلوليت ، زودرسي، بيماري

هرچه فرد در باره پيچيدگي رشد پيش از تولد بيشتر آگاه باشد، ظاهراً بيشتر دچار شگفتي خواهد شد از اين كه كودكان فرايند تولّد را به سلامتي پشت سر بگذارند. اغلب والدين منتظر فرزند از اين كه آيا كودكانشان نرمال خواهند بود يا خير، نگرانند. زني باردار با ديدن كودك عقب ماندهاي در تلويزيون ناگهان به گريه افتاد. فردي كه قرار بود بزودي پدر بشود متوجه گشت كه در موقعيت كاري خود كه با بزرگسالان عقب مانده سروكار دارد، واكنش عاطفي نشان ميدهد.

ولي حتي اگر والدين منتظر فرزند احساس خود را از اين احتمال كه كودكشان نرمال نباشد بيان كنند يا نشان دهند، تولّد يك كودك استثنايي فرايندي را طلب ميكند كه با حمايتهاي پزشكي و شخصي سازگار باشد.

براي اغلب انواع نيازهاي ويژه، گروهاي حمايت از والديني كه كودكانشان داراي نيازهاي مشابهاند وجود دارد. متخصصان اطفال، بيمارستانها، يا سازمانهاي ملي ميتوانند والدين را در تماس با گروههاي محلي قرار دهند. همه والدين خواهان فرصتهايي هستند تا در باره رشد فرزندانشان صحبت كنند، ولي اين نياز بويژه هنگامي يشديد است كه رشد احتما با الگوي معمول تفاوت داشته باشد.

برخي كودكان در آغاز تولد نيازهاي ويژهاي دارند ولي بعداً ممكن است عملكرد كاملي پيدا كنند. براي مثال، كودكان زودرس با كودكاني كه بر اثر شرايط تولد تحت فشار قرار دارند، غالباً در داخل و خارج از بيمارستان در ماههاي اوليه زندگي خود به توجه گستردهاي نياز دارند. در گذشته ميزان توجه و رسيدگي به اين كودكان به منظور محافظت در برابر ميكروبها يا فشارهاي رواني بيشتر حتيالامكان كم بود. لكن، اينك تحقيقات اهميت در آغوش گرفتن و صحبت كردن با كودكان و در غير اين صورت، برانگيختن آرام آنان را اثبات كرده است. اين امر معلوم شده است كه فرايند دلبستگي پدر يا مادر با كودك، در صورتي كه والدين با كودكانشان تماس نداشته باشند، مختل ميشود. اگر والدين در ابراز احساساتشان ياري نشوند، ممكن است حتي در زماني كه زندگي كودكشان ديگر تهديد نميشود رفتار ناشيانهاي نسبت به آنان داشته و يا نگرانشان باشند.

مؤثرترين نظرات در باره اين كه والدين كودكان زودرس خود را به بخشهاي كودكان بيمارستان

بياورند نخستين بار از طرف كلاوس و كنل (1976،1982) مطرح شد كه نشان دادند كه چقدر اهميت دارد كه والدين در مراقبت از كودكان مورد تهديد خود هنگامي كه هنوز در بيمارستان به سر ميبرند شركت كنند. اگر والدين در قبال ترس خود در محيط بيمارستان ياري شوند، آنان در بازگشت به خانه با اعتماد و گرمي بيشتري از كودكانشان مراقبت ميكنند و با آنان به تعامل ميپردازند. بنابراين كاركنان بخش كودكان زودرس نقش مقدمي نسبت به والدين دارند كه اهميت آن به اندازه كمكهاي پزشكي آنان به كودكان است.

والدين كودكان زودرس يا بيمار به زماني نياز دارند تا ديگران را در مراقبت از كودكانشان مشاهده كنند و سپس نياز دارند كه بتدريج مسؤوليت فزايندهاي را در قبال تربيت آنان به عهده گيرند. ابتدا آنان د روضعيت حساس كودك احساس ترس و اندوه ميكنند. اگر كودكان از بيمارستان مرخص شوند و در اختيار والديني قرار گيرند كه از لمس كردن و مراقبت آنان هراس دارند، ممكن است كه هرگز نتوانند نسبت به آنان وابستگي احساس كنند.

كودكان زودرس و بيمار سيستمهاي عصبي نارس دارند. والدين در شناخت جريان رشد اوليه اين كودكان به راهنمايي نياز دارند; در غير اين صورت، والدين ممكن است در مورد طرز رفتار خود احساس گناه يا بيهودگي كنند. بعد از تولد حتي مناظر و صداهاي مثبت نيز كودكان نارس يا بيمار را تحت فشار قرار ميدهد. كودكان ميتوانند بشنوند يا نگاه كنند يا لمس نمايند، ولي تنها بتدريج ميتوانند بيش از يكي از اين سه حواس را در زماني معين دريافت دارند. اگر اين كودكان بيش از اندازه تحريك شوند، گوشهگيري

اختيار ميكنند _ پاسخي كه ميتواند به والدين در صورتي كه از قبل آگاه نشده باشند، احساس طرد شدگي ببخشد. اغلب والدين به كمك و حمايت نياز دارند تا زمينه نوعي تربيت حسّاس را فراهم آورند كه اين كودكان براي كاميابي خود بدان نياز دارند. افراد شاغل در حرفههاي مددكاري به طور فزايندهاي به نيازهاي بيشماري كه مربوط به تمام اعضاي يك خانواده است توجه ميكنند.

در مقايسه با چالشهايي كه والدين كودكان عقب مانده، زودرس، يا داراي فشار رواني با آن مواجهند، ممكن است به نظر برسد كه والدين كودكان «نرمال» هيچ گونه مشكلي ندارند. ولي هرچيزي نسبي است و غالباً اولين سرماخوردگي، اولين جوش، يا اولين سرفه سبب نگراني قابل ملاحظهاي براي آنان ميگردد. بنابراين اين امر اهميت دارد كه پيش از تولد كودك با درمانگاه يا پزشك ارتباط وجود داشته باشد تا مسائل و نگرانيها را به محض بروز بتوان در ميان نهاد. كتابهاي راهنما در زمينه بهداشت كودكان در اغلب كتابفروشيها موجود است و در عين حال كه يك كتاب جاي پزشك را نميگيرد ولي اين منابع ميتواند مفيد باشد.

متخصّصان اطفال به والدين ميگويند كه بيش از نود درصد بيماري كودكان تنها چند روز طول ميكشد. بويژه در سال اول ، بيماري خفيف مينمايد. در مورد سرماخوردگيها ممكن است از سرنگ بيني استفاده شود تا مخاط برداشته شود، چرا كه نوزادان از راه بيني تنفس ميكنند و به تنفس از راه دهان انعطاف نشان نميدهند. پزشك ممكن است ساير درمانها را نيز بسته به شدت نشانههاي بيماري تجويز كند.

در مواقع غير عادي كه تداوم درمان يا بستري شدن الزامي است، والدين و

كاركنان پزشكي از آنجا كه از اهميت برقراري وحفظ اعتماد اوليه و دلبستگي آگاهند، بايد اولويت را به اين امر اختصاص دهند. در هر وقت ممكن، نزديكترين شخص به كودك بايد آمادگي اقامت در نزد كودك را داشته باشد. تسهيلات هميشه موجود نيست تا اين انتخاب راحت صورت پذيرد ولي از ديدگاه كودك بسيار مطلوب است. يك تماس يا صداي آشنا و احساس پيوستگي ميتواند معني فراواني را در يك محيط ناآشنا برساند.

نشانگان مرگ ناگهاني كودك Sudden Infant Death Syndrme)(Clearinghuse[SIDS]

نشانگان مرگ ناگهاني كودك مرگ ناگهاني وغير منتظره كودكاني است كه تا قبل از مردن سالم تصور ميشدند. طبق گزارش مؤسسه تهاتري اطلاعات مربوط به نشانگان مرگ ناگهاني كودك، اين نوع مرگ علت عمده مرگ در ميان كودكان يك ماهه تا يكساله است (پاچون، بدون تاريخ). تحقيقات قابل ملاحظهاي انجام ميشود تا علل اين نوع مرگ معين گردد، ولي در اين زمان نتايج به دست آمده مقدماتي است.

نشانگان مرگ ناگهاني كودك پديده پزشكي روشني است كه آن را ميتوان با يتحقيقات پزشكي و كالبد شكافي كامل معين كرد. مرگ ظاهراً سريع و آرام و معمو در وقت خواب كودك اتفاق ميافتد. اين نوع مرگ را نميتوان به خفگي ناشي از عوامل خارجي، استفراغ، يا خفگي ناشي از مسدود شدن راه تنفس نسبت داد، و هنوز هم دقيقاً قابل پيش بيني يا پيشگيري نيست.

بسياري از والدين و مراقبان كودك از نشانگان مرگ ناگهاني كودك ميترسند. ولي نگراني بيش از حد براي كودكان ونظارت كردن بر آنان ممكن است شادي ناشي از تعامل ميان بزرگسالان و كودكان را در هنگامي كه هنوز راه پيشگيري از اين نوع مرگ مشخص نيست ، كاهش دهد.

در هنگام

وقوع اين نوع مرگ كه به نسبت دو درهزار بروز ميكند، (پاچون، بدون تاريخ) خانوادههاي غمزده غالباً ميتوانند از تماس با والدين كه تجربه مرگ فرزندانشان را در اثر آن نشانگان داشتهاند به عنوان عاملي تسلي بخش برخوردار شوند. اين خانوادهها همچنين به اطلاعاتي در باره اين نشانگان نياز دارند تا خود را به واسطه هر عمل يا غفلتي سرزنش نكنند.

به دليل اين كه كودكان علاوه بر دستها و چشمها به با دهان خود نيز به كاوش اشيا ميپردازند، اشياي كوچك را كه احتمال بلعيدن آنها وجود دارد بايد از دسترس آنان دور نگه داشت.

ايمني

بزرگسالان مسؤول فراهم كردن محيطي هستند كه كودكان در آن بتوانند فعّال و در عين حال ايمن باشند. در ماههاي نخستين، تحرك كمي دارند و پيدا كردن جاهاي مناسبي براي خوردن، بازي كردن و خوابيدن آنان نسبتاً آسان است. در واقع، بعضي از والدين هر جا ميروند، نوزادانشان را نيز با خود ميبرند و احساس ميكنند كه زندگي آنان با تولّد كودك تغيير چنداني نكرده است. اين ادراك و نيز سهولت دسترسي به محيطي كه كودك را بتوان در آن قرار داد، بتدريج كه كودك تحرك پيدا ميكند، تغيير ميكند. همين كه كودكان بتوانند به طور ارادي از جايي به جاي ديگر حركت كنند، فراهم ساختن محيطي براي آنان چالش انگيزتر ميشود. بزرگسالان لازم است كه در هر اتاق با چشم كودك به آن اتاق نگاه كنند و اشياي كوچك را كه احتمال بلعيدن آنها ميرود از پيرامونش بر دارند و اشياي تيز، شكستني يا ظريف و نيز گياهان يا ساير مواد سمّي را از دسترسش دور نگه دارند. تمام

داروها و پاك كنندههاي خانگي بايد در قفسههاي بلند و قفل شده جاي گيرد. بايد روي پريزهاي برق درپوشهاي ويژهاي گذاشته شود تا در صورتي كه كودك به فكر وارد كردن شيئي در آنها افتاد از خطر برق گرفتگي در امان باشد. كاوش كردن براي رشد كودك اهميت دارد. بزرگسالان با «ضد كودك كردن childPrfing » محيط ، خود را آسوده خاطر ميسازند و علايق و حركات كودك را تشويق ميكنند. يا اين كه دائماً به كودك امر و نهي ميكنند _ موقعيتي كه براي بزرگسالان ملال آور و براي كودكان ناكام كننده است.

سوء رفتار و غفلت

قانون پيشگيري و درمان سوء رفتار با كودك در سال 1975 The Child Preventin and Treatment Act f 1975 سوء رفتار و غفلت را بدين گونه تعريف ميكند : «آسيب جسمي يا ذهني، سوء رفتار جنسي، برخورد غفلت آميز يا رفتار ناشايست با كودك زير هيجده سال از سوي شخصي كه مسؤول رفاه كودك است در شرايطي كه به موجب آن سلامت يا رفاه كودك مورد آسيب يا تهديد قرار گرفته باشد.» سوء رفتار نتيجه عمل غير تصادفي فرد بزرگسال در قبال كودك است. غفلت انجام ندادن عمل در زماني است كه يانجام آن ضروري است. با وجود اين كه كارشناسان علت اين امر را نميدانند، معمو در موارد سوء رفتار تنها يك كودك در خانواده مورد خشونت قرار ميگيرد. در موارد يغفلت، اين امر معمو همه كودكان در يك خانواده را شامل ميشود.

به منظور دريافت كمكهاي دولت فدرال در رشد، تقويت، و اجراي برنامههايي براي پيشگيري و درمان سوء رفتار و غفلت نسبت

به كودك، ايالتها بايد معيارهاي زير را تحقق بخشند : گزارشي از موارد معلوم و مشكوك سوء رفتار و غفلت نسبت به كودك را فراهم سازند; چنين گزارشهايي را بررسي كنند; پرسنلي را جهت كار با كودكان مورد سوء رفتار وغفلت ونيز والدين آنان آموزش دهند; مراقبي را كه نماينده كودك در اقدامات قضايي باشد منصوب كنند; محرمانه بودن همه سوابق را مدّ نظر داشته باشند; زمينه همكاري مجريان قانون، دادگاهها، و مؤسسات دولتي براي عرضه خدمات انساني را فراهم آورند واطلاعاتي را در باره سوء رفتار وغفلت در اختيار عموم قرار دهند. در برخي ايالات متخصصاني نظير معلمان و پزشكان، در صورتي كه موارد مشكوكي از سوء رفتار با كودك را به مقامات صلاحيتدار گزارش ندهند، متهم به تخطي از قانون مي شوند.

دستيابي به آمار مربوط به موارد سوء رفتار وغفلت نسبت به كودك دشوار است، چرا كه وقوع عمل يا عدم وقوع آن در هر حال در محدوده حريم خانه صورت ميگيرد. برآورد كلي اين است كه موارد غفلت بسيار بيش از موارد سوء رفتار است. همه متخصصان براين باورند كه هر دو مسأله داراي اهميت است. كودكان نه تنها در معرض خطرات فوري نظير آسيب ديدگي و مرگ قرار ميگيرند، بلكه دچار آسيبهاي رواني كه مشكلات مادامالعمري به بار ميآورد نيز ميگردند.

چيزي كه براي خوانندگان اين فصل در زمينه طفوليت بسيار جالب توجه است، اين واقعيت است كه بسياري از موارد گزارش شده در مورد سوء رفتار با كودك، كودكان زير يك سال را در بر ميگيرد. ممكن است تصوّر اين امر دشوار باشد كه فردي كودك بي دفاعي را كتك بزند،

بسوزاند و يا مجروح سازد، لكن اين سوء رفتار صورت ميگيرد; تمام كساني كه به رشد كودك علاقهمندند لازم است اين پديده را بشناسند.

در بسياري موارد، بزرگسالاني كه با كودكان رفتاري ناشايست دارند، در موارد ديگر افرادي عاديند كه در واكنش به درجه بالايي از فشار رواني به كسي ضربه وارد ميآورند كه او قادر به پاسخگويي نيست. اين پاسخ تهاجمي ممكن است در نتيجه تجربيات دوران كودكي خود آنها به عنوان قربانيان خشونت و سوء رفتار باشد. انگيزه واقعي از كوره در رفتن و بروز رفتار ناشايست از سوي بزرگسالان ممكن است امري ظاهراً جزئي باشد: گريه مكرر كودك، كنترل نكردن ادرار، در آوردن غذا بعد ازخوردن آن. انگيزه هرچه باشد، فرد بزرگسال براي يك لحظه كنترل خود را از دست ميدهد و در اينجا كودك است كه قرباني ميشود.

بزرگسالان مهاجم را بايد فوراً ياري كرد، زيرا اغلب در چرخهاي از شدت عمل فزاينده گرفتار ميشوند. قوانين جاري، نظير قانون همگاني 93247 Public Law93247 ، قانون پيشگيري و درمان سوء رفتار با كودك، ديدگاهي را كه معتقد به لزوم حمايت مؤسسات خدمات اجتماعي از والدين است جايگزين ديدگاه پيشين ميسازد كه متضمن مجازات والدين است. گاهي والدين به گروههاي خودياري نظير والدين گمنام Parents Annymus ارجاع داده ميشوند. سوء رفتار و غفلت نسبت به كودكان بايد سريعاً گزارش شود تا بتوان براي خانواده اقداماتي را برنامهريزي كرد.

تابلو 6_4 استراتژيهايي براي تسهيل رشد : ايمني وسايل نقليه كودك

تصادفات ناشي از ترافيك علت اصلي مرگ و آسيب ديدگي در دوره كودكي است، امّا نسبتاً تعداد كمي از كودكان هر بار كه سوار اتومبيل ميشوند، جهت ايمني از صندليهاي مناسبي در اتومبيل استفاده ميكنند. وقتي كودكان

از صندلي تأييد شده اتومبيل استفاده ميكنند، از پرتاب شدن به بيرون از اتومبيل وافتادن روي سطح جاده يا از برخورد با شيشه جلو يا از وارد آمدن ضربه شديد داخل اتومبيل در امان ميمانند. كارشناسان ايمني معتقدند كه همه سرنشينان اتومبيل بايد هربار كه از اتومبيل استفاده ميكنند حتي در سفرهاي كوتاه نيز به طور صحيح مهار شوند. صندليهاي كودكان در اتومبيل طوري طراحي ميشوند كه كودك رو به عقب اتومبيل بنشيند و در وضعيتي نيمه خميده قرار گيرد. به كودك يراق ايمني بسته ميشود و صندلي او توسط تسمهاي كه از روي زانوانش عبور ميكند به صندلي اتومبيل اتصال مييابد. صندليهاي اتومبيل كه ويژه كودكان طراحي شده است بايد از همان نخستين بار كه آنان از بيمارستان به خانه ميآيند، تا وقتي كه وزنشان به هفده تا بيست پوند ] هشت تا نه كيلو گرم[ ميرسد مورد استفاده قرار گيرد. در اين زمان، ديگر كودك ميتواند از صندلي عادي كودكان در اتومبيل استفاده كند و آن هم لزوماً تا زماني كه كودك چهل پوند ] هيجده كيلوگرم[ وزن پيدا كرده يا چهار ساله شده باشد. اداره حمل و نقل ايالات متحده داراي مجموعهاي از استانداردهاست كه درجه آن در سال 1981 ارتقا يافت و همه اقدامات ايمني نيز بايد منطبق با آن استانداردها باشند. بعضي از ايالات اينك رعايت اين نكات ايمني را لازم ميدانند.

يوالدين اگر مي دانستند كه رفت و آمدهاي عادي آنان چقدر ناامن است ، احتما تمايل بيشتري داشتند تا كودكانشان را در صندليهاي تأييد شده اتومبيل قرار دهند. به نظرات زير و مطالبي كه بعد از آنها آمده است

توجه كنيد.

1 _ «ولي من اونو روي زانويم نگه ميدارم.» زانوي فرد بزرگسال يكي از خطرناكترين جاهايي است كه كودكي را ميتوان قرار داد. در يك ترمز يا تصادف ناگهاني، بدن فرد بزرگسال كودك روي زانويش را له خواهد كرد. حتي اگر فرد بزرگسال با وسيلهاي ايمني مهار شده باشد فشار حاصل از تصادف اين امكان را نميدهد كه كودك روي زانو ثابت بماند.

2 _ «من رانندهاي محتاط هستم _ واين سفر هم كه كوتاه است.» بسياري از تصادفات را به علت اشتباهات يا مشكلات ساير رانندگان روي ميدهد و بسياري نيز در مجاورت خانه اتفاق ميافتد.

شكل 6_4 صندلي مخصوص نوزاد در اتومبيل

(از اداره حمل و نقل ايالات متحده، مديريت ملي ايمني ترافيك در شاهراهها(1980). سيستمهاي مهار كودك در اتومبيل .) 3 _ «او دوست نداره در يكي از اين وسايل ايمني قرار داده بشه.» طرز برخورد يك بزرگسال مانند هر چيز ديگري اهميت دارد. كودكاني كه هميشه در اتومبيل مهار شدهاند، عموماً اين شيوه معمول در مسافرت با اتومبيل را ميپذيرند. والدين نيز ميتوانند از كمربند ايمني خود براي يآموزش كودكانشان استفاده كنند و در هر بار رانندگي كمربند خود را كام بسته نگه دارند.

4 _ «من همه اونارو با كمربندهاي ايمني ميبندم.» كودك تا قبل از آن كه وزنش به حدود چهل پوند ] هيجده كيلوگرم[ برسد، كمربند ايمني در يك تصادف فشار خطرناكي بر شكم او وارد ميآورد. استفاده از كمربند ايمني ممكن است بهتر از اين باشد كه از هيچ وسيله مهار كنندهاي استفاده نشود، ولي بويژه در مورد كودكان خردسالتر، وجود يك صندلي مناسب كودك در اتومبيل مطمئنترين راه حل است.

آيا ميتوان سوء رفتار وغفلت

را به جاي آن كه بعد از روي دادن متوقف سازيم، پيشگيري كنيم؟ در واقع تعدادي از طرحها در اين راستا عمل ميكنند. اين طرحها كه براي مداخله در روابط ميان پدر يا مادر با كودك تهيه شده است اهدافي نظير تشويق تعاملهاي مثبت پدر يا مادر با كودك، تقويت احساس ارزشمندي وكفايت در والدين، و رساندن اطلاعات به والدين در باره رشد و منابع خدماتي در اجتماع را دنبال ميكنند. وقتي متخصّصان ماهر و دلسوز با خانوادههاي تحت فشار رواني تماس نزديك داشته باشند، ميتوانند در باره ناكاميهايي كه زندگي را تحتالشعاع قرار ميدهند، راه حلهايي پيشنهاد كنند. تابلو 6_5 نشان ميدهد كه چگونه رفتار بيش از حد خشن والدين را كه ياحتما به سوء رفتار با كودك خواهد انجاميد، در چارچوب يك طرح مداخله در روابط پدر يا مادر با كودك ميتوان كنترل كرد.

كار ميبرند اين استراتژيها توسط برومويچ ارائه شده (1981):ما دلسوزانه به مادر گوش فرا داديم همان گونه كه در اين باره صحبت ميكرد كه چقدر عصباني شده است وقتي كه كودكش احساسات منفي خود را بروز ميدهد.

در ان باره صحبت ميكرد كه غالباً چقدر احساس ناكامي كرده است و مجبور بوده است تمام 24 ساعت شبانه روز را گرفتار كودكش باشد.

در اين باره صحبت ميكرد كه چه احساس بدي پيدا كرده است، بعد از اين كه كودكش را به نحوي خشنتر از آنچه ميخواسته مجازات كرده است.

ما از اين مادر پرسيديم : آيا او ميتواند جوانبي از رفتار كودك را مشخص كند كه او را بويژه خشمگين وعصباني ساخته است، و سپس راههايي بيابد تا از موقعيتهايي كه اين رفتارها

را بر ميانگيزد اجتناب ورزد؟ما نيز با اين مادر بحث كرديم كه چقدر آسان است كسي كه منزوي است و هم صحبتي ندارد نسبت به كودكي خردسال احساس ناكامي و خشم پيدا كند.

كه گروههايي در اجتماع وجود دارند كه والديني كه احساس انزوا و ناكامي نسبت به كودكان پيدا ميكنند ميتوانند تجربيات خود را با آنان تبادل نمايند و به هم ياري كنند.

كه براي والديني كه در صدد مجازات كودكانشان به گونهاي خشنتر از آنچه ميخواهند بر ميآيند اين امر اهميت دارد كه ازگروههاي اجتماعي كمك بگيرند چرا كه مجازات شديد اين والدين ممكن است موجب آسيب ديدگي كودكانشان گردد، بدون اين كه خود از آن آگاه باشند.

در باره منابعي خاص در اجتماع كه او ميتواند از حمايت آنها برخوردار شود. (وقتي كه شواهد كافي در مورد سوء رفتار با كودك وجود دارد، قانون كاليفرنيا مقرر ميدارد كه پزشكان ، پرستاران، معلمان، و ديگر متخصصان با قسمت خدمات حمايتي در اداره خدمات اجتماعي عمومي و در موردي اضطراري با قسمت خدمات حمايتي اداره پليس محلي تماس بگيرند.)ما مادر را تشويق ميكنيم كه هر وقت با كودكش مشكل خاصي پيدا كرد يا وقتي كه در برابر كودكش بويژه دچار خشم و هيجان گرديد، ما و يا دوستي را آگاه سازد.

كه گاهي اوقات به همراه كودك ازخانه بيرون برود تا از بالا گرفتن تنشها جلوگيري شود.

كه مراقبي براي كودكش بيابد تا در نتيجه بتواند گاهي اوقات دور از كودكش به سر برد.

كه از يك يا بيش از يك منبع اجتماعي موجود استفاده كند پيش از آن كه نتواند خشمش را كنترل كند و كاري تأسف بار انجام

دهد.

Frm Wrking with parents and Infants: An interactinal Apprach (p.223) by R. Brmwich, 1981, Austin, TX: PR.ED, Inc. (riginally published by University Park Press, Baltimre.) Cpyrigh 1981 by PR.ED, Inc. Reprinted by permissin.

خلاصه

1 _ تغييرات جسمي فراواني در طول نخستين سال زندگي پديد ميآيد.

ي2 _ حواس بينايي ، چشايي، و شنوايي در هنگام تولد كام رشد يافتهاند.

3 _ يك سلسله بازتابها جزئي از توانش كودكان در هنگام تولد به شمار ميآيند.

4 _ چرخههاي روزانه كودكان شامل خواب عميق، خواب آر.اي.ام ، و هوشياري است.

5 _ از نظر حركت و هماهنگي ، كودكان، كنترلي ارادي از سرتا انگشتان پا پيدا ميكنند. اغلب كودكان در حدود هشت ماهگي روي زمين ميخزند و در حدود يك سالگي راه ميروند.

6 _ تغذيه كافي و مراقبت و توجه به جهات ايمني براي رشد طبيعي مغز و بدن كودك اهميت دارد.

اصطلاحات كليدي

دوره نوزادي خواب آر. اي. ام پژمردگي جسمانيخو گرفته هوشياري نشانگان مرگ ناگهاني كودكبازتابها سري _ دمي سوء رفتارخواب عميق سوء تغذيه ناشي از كمبود غفلت پروتئين وكالري

براي مطالعه بيشتر

Munth-by Mnth ChangesCaplan, F. (1978) The First 12 Mnths f life, New Yrk: Bantam.

Sensry and Perceptual CmpetenceBwer, T.G.R. (1977). The Perceptual wrld f the child. Cambridge: Harvard University Press.

Bwer, T.G.R. (1982) Develpment in infancy (2nd ed.). San Francisc: W.H. Freeman.

Parenting Supprt PrgramsBrmwich, R. (1981). Wrking with parents and infants: An interactinal apprach. Baltimre: University Park Press.

Infant Exercise Levy, J. (1973) The baby exercise bk fr the first fifteen mnths. New Yrk: Panthen. 7

رشد شناختي كودكان

ر شد شناختي تفكّر، مسأله گشايي، خلاّقيّت ، و زبان است. اين نوع رشد در جامعه ما از ارزش والايي برخوردار است. بسياري از والدين تمايل دارند بودجه خود را طوري تنظيم كنند كه بتوانند مبلغي را به خريد اسباب بازي و ساير چيزها براي كودكانشان اختصاص دهند، به شرط آن كه مطمئن شوند كه اين امر در رشد شناختي كودكانشان مفيد است. ولي چنين فوايدي تنها در چارچوب درك تغييرات شناختي كودك در نخستين سال زندگي به طور معقولي قابل ارزيابي است.

تغييرات شناختي كودك در اين فصل توصيف ميشود. اطلاعاتي در باره نظريه رشد فكري پياژه، نظرات متفاوت با نظريه پياژه، رشد زبان، تفاوتهاي فرهنگي در تعامل زباني با كودكان، و برنامههاي مداخله اوليه، ارائه ميگردد. اين فصل با مثالهايي از كنش متقابل ميان رشد شناختي، رواني _ اجتماعي، و جسمي آغاز ميشود.

كنش متقابل رشد شناختي با رشد رواني _ اجتماعي و جسمي

كنش متقابل ميان رشد رواني _ اجتماعي، جسمي، و شناختي بر ترتيب عناوين در اين كتاب اثر داشته است. رشد رواني _ اجتماعي به اين دليل اول مطرح ميشود كه پيوندهاي رواني _ اجتماعي كه ميان كودكان و بزرگسالان برقرار ميشود از اهميت اساسي وحياتي برخوردار است. اگر كودكان دلبستگيهاي اطمينان بخشي پيداكنند و با بزرگسالان رابطه متقابل برقرار سازند و نيز حسّ اعتماد اوليه در آنان تقويت شود، آنگاه ينيازهاي شناختي آنان نيز برآورده ميگردد. لكن عكس اين امر تا اين حد احتما صادق نيست. كودك ميتواند در صورتي كه محركهاي شناختي كافي وجود داشته باشد از آنها متأثر شود ولي اگر اين امر به شيوهاي مكانيكي و بدون وجود دلبستگي، رابطه متقابل، يا حس اعتماد صورت پذيرد، هم بر

رشد شناختي و هم بر رشد رواني _ اجتماعي كودك تأثير منفي خواهد نهاد. ثبات رواني _ اجتماعي اساس است و ساير جنبههاي رشد مبتني بر آن است.

در توصيف رشد رواني _ اجتماعي و جسمي، بحث زيادي در باره رشد شناختي مطرح شده است. دو مثال خاص براي كنش متقابل ميان اين جنبههاي رشد شامل اهداف فرهنگي براي كودكان و توجه ديداري است.

اهداف فرهنگي براي كودكان

كنش متقابل رشد رواني _ اجتماعي، جسمي، و شناختي را در هيچ جا شديدتر از زماني كه والديني از گروههاي فرهنگي گوناگون اهدافي را براي كودكانشان در نظر ميگيرند، نميتوان سراغ گرفت. در يك مطالعه ميان فرهنگي (لووين LeVine ، 1980) معلوم شد كه والدين يكي يا بيش از يكي از اهداف زير را براي كودكانشان در نظر ميگيرند، (1) بقاي جسمي/ بهداشت/ ايمني; (2) توانايي نهايي براي حمايت اقتصادي; و (3) استعداد پيشروي به فراسوي ثبات اقتصادي براي كسب موفقيت آن گونه كه گروه فرهنگي آن را تعريف ميكند. دو هدف اول بر بقاي جسمي تأكيد دارد، نخست ازجهت خود زندگي و سپس ازجهت تهيه معاش براي خويشتن در بزرگسالي. هدف سوم بر ملاحظات شناختي و رواني _ اجتماعي تكيه دارد: دستيابي كودك به استعداد كامل در بزرگسالي.

والدين متعلق به گروههاي فرهنگي كه ميزان مرگ و مير در بين كودكان آنها زياد بوده است، خواهان توجه به هدف اولند. لووين (1980) دريافت كه شيوههاي پرورش كودك محدود و حفاظتي خواهد بود اگر تأكيد اوليه بر بقاي كودك باشد. در ايالات متحده تفاوتهاي موجود در ميزان درجات مرگ و مير كودكان والدين را واداشت كه كم و بيش به نخستين هدف بقا

توجه كنند. از لحاظ آماري، تعداد مرگ و مير كودكان در هر هزار نوزاد زنده 12 نوزاد در ميان سفيد پوستان و 1/21 نوزاد در ميان سياهپوستان و ساير گروههاي اقليت برآورد ميشود. (اداره سرشماري ايالات متحده، 1982). طبق ييافتههاي لووين، چنين تصور ميشود كه والدين سفيد پوست احتما تأكيد كمتري بر نخستين هدف دارند و شيوههاي پرورشي آنان براي كودكان نسبت به شيوههاي پرورشي والدين كودكان اقليت كمتر محدود كننده و حفاظتي است.

والدين متعلق به گروههاي فرهنگي كه با كمبود منابع اقتصادي مواجهند، بر دومين هدف تأكيد دارند. گروههاي فرهنگي اقليت در ايالات متحده در بين افراد شاغل، داراي شغلهاي پايينتر و دستمزدهاي كمتري هستند. تفاوتهاي دسترسي به منابع اقتصادي سبب آن ميشود كه والدين براي اين دومين هدف حمايت اقتصادي به درجات گوناگون ارزش قائل شوند.

بنابراين والدين در بسياري از گروههاي جامعه ايالات متحده ممكن است نتوانند فراسوي دو هدف نخست بينديشند. ولي كودكاني كه به طور مطلوب رشد يافتهاند، ممكن است عمدتاً از محيطهايي باشند كه ميتوان فرض كرد در آنها بقاي جسمي كودك در طفوليت و بزرگسالي برقرار است و به اولويتهاي رواني _ اجتماعي و شناختي توجه ميشود.

توجّه ديداري

توجّه ديداري مثال دوم كنش متقابل ميان رشد رواني _ اجتماعي، جسمي، و شناختي است. براي سالها، پژوهشگران با موفقيتي اندك تلاش كردهاند تا نحوه عملكرد شناختي بعدي كودكان را از طريق برگزاري آزمونهاي هوش پيش بيني كنند. با مطالعه ساير مهارتها و فعاليتهاي كودكان، پژوهشگران دريافتهاند كه از طريق توجه ديداري در سه ماهگي نحوه عملكرد شناختي كودكان در دو سالگي قابل پيش بيني است (لوئيس Lewis, M. و بروكس _

گان Brks - Gunn ، 1981). توجّه ديداري كودك ممكن است جزو قلمرو رشد جسمي در نظر گرفته شود; در عين حال به نظر ميرسد كه توانش شناختي بعدي كودك نيز از طريق آن قابل پيش بيني است.

لوئيس و بروكس _ گان (1981) محركهاي ديداري زايدي را كه محركهاي بديعي در ميان آنها پراكنده بود به كودكان سه ماهه نشان دادند.

يكودكاني كه احتما با محركهاي زايد خو گرفته بودند (ر.ك: فصل 6) و هنگام مواجه با يمحركهاي بديع از خود علاقه نشان ميدادند، احتما در دو سالگي داراي بهره هوشي بالاتري از كودكاني بودند كه به اين شيوه رفتار نكرده بودند. پژوهشگران يافتههاي خود را مؤيد اين موضع ميدانند كه توجه گوناگون كودك به محركها در ارتباط با نحوه عملكرد سيستم عصبي مركزي او قرار دارد و توانايي پردازش اطلاعات در نخستين ماههاي زندگي ميتواند مقدار مفيدي از قابليت فكري او را فراهم سازد. اين پژوهشها كنش متقابل جالب توجهي را ميان رشد جسمي و شناختي نشان ميدهد.

پژوهشها نشان دادهاند كه ازطريق توجه ديداري در ماههاي نخستين زندگي، نحوه عملكرد شناختي كودك در دو سالگي قابل پيش بيني است.

نظريه پياژه در مورد شناخت

ژان پياژه بدقت سه كودك خود را در اوايل اين قرن مورد مشاهده قرار داد و دريافت كه آنان در درك جهان پيرامون خود نقش فعّال دارند. توجه كنيد كه پياژه (1962) با چه هيجاني در مورد تقليد يكي از كودكانش در سن شش ماهگي سخن ميگويد. ... جي. با قرار دادن زبانش در ميان دندانهايش صداي تازهاي توليد كرد. اين صدا چيزي شبيه پفس بود. سپس مادرش همان صدا را در آورد. جي هر وقت

كه به نوبه خود اين صدا را تكرار ميكرد به وجد ميآمد و ميخنديد. سپس يك دوره تقليد دو طرفه فرا رسيد. جي صداي پفس در آورد. مادرش از او تقليد ميكرد، و جي او را تماشا ميكرد بدون اين كه لبهايش را تكان دهد. آنگاه وقتي مادرش ساكت ميشد، جي دو باره شروع ميكرد واين كار ادامه مييافت. به دنبال آن، پس از مدتي ساكت ماندن، من خود صداي پفس را درآوردم جي بلافاصله خنديد و از من تقليد كرد. همين واكنش در روز بعد هم تكرار شد، بدين صورت كه در بامداد (و پيش از اين كه كودك به طور خود انگيخته صداي مورد نظر را در آورد) آغاز گشت و در سراسر روز ادامه پيدا كرد. (ص ).

پياژه از نخستين پژوهشگراني است كه كاوش و بازي را اهداف مهمّي در كمك به يادگيري كودكان دانست.

پياژه مشاهداتش را در باره رشد فكري اوليه به صورت مرحلهاي تنظيم كرد كه آن را حسي _ حركتي sensrimtr (در ارتباط با حواس و مهارتهاي حركتي) ميناميد. طبق نظر پياژه، مرحله حسي _ حركتي تفكّر اغلب كودكان را در فاصله تولّد تا دو سالگي مشخص ميكند. در داخل اين مرحله حسّي _ حركتي، شش مرحله فرعي وجود دارد كه چهار مرحله آن مطابق جدول 7_1 در نخستين سال زندگي سپري ميشود. پيشرفتهاي فكري عمده در طول هر يك از اين چهار مرحله فرعي نخست، از ديد پياژه توصيف ميشود.

مرحله فرعي اوّل پياژه : تولّد تا يكماهگي

در نخستين مرحله فرعي، بيشتر فعاليتهاي كودك بر تغذيه متمركز است. به اين مناسبت پياژه توجه فراواني مبذول داشت تا نشان دهد كه چگونه بازتابهايي نظير مكيدن اساس

رشد بعدي را فراهم ميسازد. موضوع مباحثه پياژه اين بود كه كودكان با رفتارشان نشان ميدهند كه فعالانه خواهان تحرك هستند و به هيچ وجه در اين زمينه درمانده يا منفعل نيستند. پياژه (1962) وسيله مكيدني را در فاصله ميان وعدههاي غذاي كودكش به نام لوران در اختيار وي قرار داد تا شيوهاي را كه نوزادان با آن فعاليتهاي خود را آغاز ميكنند نشان دهد.

جدول 7_1 مرحله رشد حسي _ حركتي پياژه

ژان پياژه مرحله حسي _ حركتي (تولّد تا حدود دو سالگي) را به شش مرحله فرعي تقسيم يكرد. چهار مرحله فرعي نخست معمو در طول سال اوّل زندگي سپري ميشود.

مرحلهفرعيحسي _ حركتي سن پيشرفت مرحله فرعي اول (بازتابها) تولّدتايكماهگي رشدبرپايهبازتابهاصورت ميگيردمرحلهفرعيدوم(واكنشهايچرخشياوليه) يكتاچهارماهگي حركات جالب بدن را تكرار ميكند(واكنشهاي چرخشي اوليه) وقايع آشنايي را پيش بيني ميكند (نظير شير خوردن) حواس را هماهنگ ميكندمرحله فرعي سوم(واكنشهاي چرخشي ثانويه) چهار تا هشت ماهگي اعمال جالبي را روي اشيا تكرار ميكند (واكنشهاي چرخشي ثانويه) صداها واعمال موجود در خزانه رفتاري را تقليد ميكند به جستجوي شيء مخفي ميپردازدمرحله فرعي چهارم(هوش عملي) هشتتادوازدهماهگي رفتار هدفدار به كار ميبرد كمكم در مييابد كه اشيا و افراد ولو اين كه ديده نشوند وجود دارند بسياري از رفتارها را تقليد ميكنندمرحله فرعي پنجم دوازده تا هيجده ماهگي (ر.ك: فصل 10)مرحله فرعي ششم هيجدهتابيست و چهار ماهگي (ر.ك: فصل 10) پياژه اين احتمال را كه عمل مكيدن لوران تنها از طريق اشيا، گرسنگي، يا علاقه به تكرار رضايت اوليه برانگيخته ميشد رها كرد. در عوض، وي عمل مكيدن را در فاصله ميان وعدههاي غذاي لوران به عنوان شواهدي تعبير كرد دال بر آن كه كودكان طالب فرصتهايي هستند

تا حركاتي را كه مفيد يا جالبند تمرين كنند.

پياژه شيوههايي را نيز نشان داد كه با آنها كودكان در مرحله فرعي اول تجربيات خود را به كار ميبرند تا در باره جهان چيزي بياموزند. دوباره پياژه با استفاده از نمونه عمل مكيدن يك سلسله وقايع را توصيف كرد كه نشان ميداد لوران نوك پستان را مي شناسد و ميداند كجا در جستجوي آن باشد. لوران خود را با اختلالاتي كه در فرايند تغذيه وجود داشت سازگار كرد، و در اين سازگاري، پياژه متوجه ريشههاي رفتار هوشمندانه بعدي گشت.

مرحله فرعي دوم پياژه : يك تا چهار ماهگي

طبق نظر پياژه، يكي از مهمترين پيشرفتهاي فكري در مرحله فرعي دوم توانايي كودكان در تكرار حركات جالبي است كه نخست بر حسب اتفاق روي ميدهد. براي مثال، تماس اتفاقي دست كودك با دهانش ممكن است يك سلسله كوششهاي آزمايش و خطا را به دنبال داشته باشد تا او دستش را به دهانش برگرداند. غالباً او سرانجام موفق ميشود. پياژه اين پديده را واكنش چرخشي اوليه Primary circular reactin ناميد كه تعريف آن عبارت است از بروز مجدد و فعّالانه اعمالي كه نخست بر حسب اتفاق روي داده است.اصطلاح اوليه نشان ميدهد كه تأكيد بر بدن خود كودك شده است; چرخشي به ماهيت بي نهايت مكرر اين واكنشها اشاره دارد.

علامت ديگر مرحله فرعي دوم پيش بيني وقايعي آشنا توسط كودكان است، وقايعي نظير تغذيه. بزرگسالان متوجه ميشوند كه كودكان در مرحله فرعي دوم ممكن است وقتي كه در موقعيت تغذيه قرار گيرند بلافاصله مكيدن را آغاز كنند، به جاي آن كه همچون قبل منتظر تماس با نوك پستان باشند. بنابراين كودكان در مورد وقايعي كه تجربه كردهاند

پيش بينيهاي دقيقتري را آغاز ميكنند.

سومين تحول مرحله فرعي دوم اين است كه كودكان ميتوانند حواسشان را هماهنگ كنند. آنان ميتوانند با استفاده از چشمانشان اشيا را دنبال كنند. آنان ميتوانند به سمت صداهاي جالب يا شگفت انگيز سر برگردانند. ميتوانند خود را به اشيايي كه ميبينند برسانند و آنها را بگيرند. و غالباً توانايي آن را دارند كه در كاوش محيط اطراف خود فعالتر عمل كنند.

تابلو 7_1 استراتژيهايي براي تسهيلرشد:

فعاليتهاي حسي _ حركتي مرحله فرعي دوم تادماركام براي دختر يكماههاش لنا تعدادي وسايل متحرك طراحي كرد.او با توجه به علاقه دخترش به شكل و رنگ وسايل يك رديف جغجغه، فرفره، و حلقههاي رنگي بالاي تخت و گهوارهاش آويزان كرد. اشياي بي خطري كه او از آنها استفاده ميكرد توسط كشي آويزان بودند به طوري كه لنا ميتوانست در نهايت چيزهاي جالب را به طرف دهانش بكشد و به منظور كاوش بيشتر آنها را لمس كند.

در آغاز، لنا تنها قادر بود به اشيا نگاه كند و حركت آنها را با نگاهش دنبال كند. ولي بزودي توانست به آنها دست پيدا كند و آنها را به سمت خودش بكشد. گرفتن و كشيدن اشيا به او فرصت داد تا ادراكات خود ازاشيا و تواناييهاي حركتي خويش را يكي كند. او درك درستي از عمق ونيز قدرت تشخيص شيء معيني را از شيء ديگر واز فضاي اطراف پيدا كرد.

وسايل متحرك دلخواه لنا شامل جغجغههاي رنگارنگي بود كه از هر يك صداي خاصي در ميآمد. او مدت زماني طولاني به پشت دراز مي كشيد، به طور متناوب جغجغهها را نگاه ميكرد و دستانش را به آنها ميزد. فعاليتهايش غالباً با خنده همراه

بود.

ويژگي چهارم كودكان در مرحله فرعي دوم شامل رفتار آنان در هنگامي است كه فردي يا چيزي از نظر آنان پنهان ميشود. پياژه ثابت كرد كه اگر فردي كه در تعامل با كودكي به سر ميبرد ناگهان ناپديد شود، كودكان به محل آن فرد خيره ميشوند و سپس متوجه نقطهاي ديگر ميشوند. آنان به جستجو نميپردازند و به نظر نميرسد كه از اين ناپديد شدن متعجب شوند. پياژه اظهار داشته است كه كودكان در اين مرحله فرعي دوم نسبت به ناپديد شدن افراد يا اشيا اعتراض نميكنند، زيرا هنوزتصاوير همساني از افراد يا اشيا «خارج از نظر، خارج از ذهن» _ را در ذهن نگه نداشتهاند. اين امر در عمل دلالت بر اين دارد كه كودكان در اين مرحله فرعي دوم، در هنگامي كه والدينشان آنها را در تحتيمراقبت فرد ديگري ترك ميكنند معمو به سازگاري كمي نياز دارند.

مرحله فرعي سوم پياژه : چهار تا هشت ماهگي

پياژه نشان داد كه كودكان افقهاي فكري خود را در طول مرحله فرعي سوم به طور برجسته گسترش ميدهند. خزيدن سبب ميشود كه كودكان تماس بيشتري با محيط پيدا كنند، و به هرچه مييابند دست بزنند و آن را كاوش كنند. كودكان همچنان به تكرار اعمال جالب ادامه ميدهند، ولي تمركز بيشتري پيدا ميكنند. پياژه اين اعمال را واكنشهاي چرخشي ثانويه secndary circular reactin ناميد و با كلمه ثانويه خاطرنشان كرد كه اين اعمال بيش از آن كه متوجه بدن خود كودك باشد، بر اشيا تأكيد دارد. براي مثال، كودكان وقتي باعث سرو صداهاي شادي آوري ميشوند كه حاصل تكان دادن جغجغه است، شادي فراواني از خود نشان ميدهند.

پياژه نشان داد كه در اين مرحله فرعي

سوم، تقليد كودكان نسبت به قبل منظمتر ميشود. كودكان ميتوانند صداها وعبارات موجود در خزانه رفتاري خود را تقليد كنند، و از بازيهايي كه الگوهاي آشنايي در آنها تقليد شده است، لذت ببرند.

تماس بيشتر كودكان با محيط موجب رشد شناخت آنان ازبقاء افراد واشياست. اكنون، اگر كسي يا چيزي از نظر ناپديد شود كودكان به جستجوي آن ميپردازند. آنان ممكن است در محل جديد جستجو كنند، گويي چنين درك مي كنند كه حركت ادامه مييابد حتي اگر شيء از نظرشان پنهان باشد. يا اين كه اگر كودكان قسمتي از شيء را ببينند ممكن است بخواهند پوشش آن را بردارند. اين رويههاي جستجو نشان ميدهد كه كودكان درك كاملتري از وجود افراد واشيا در محيط خود پيدا ميكنند. لكن، كوشش كودكان در بازيافتن اشياي گم شده قبل از آن كه معرف استراتژيهايي بديع باشد، تنها تكرار اعمالي است كه آنان در گذشته اجرا كردهاند. براي مثال، اگر كودك قبل از ناپديد شدن يك شيء به آن نگاه كرده بود، حال تنها بانگاهش آن را جستجو ميكرد، ولي ديگراز دستهايش براي يافتن آن استفاده نميكرد. پياژه اظهار داشته است كه كودكان در مرحله فرعي سوم به جاي آن كه چيزها را به گونهاي مستقل و مجزا شناسايي وتصور كنند، همه چيز را در ارتباط با اعمالشان ميدانند.

كودكان به جاي اين كه بعد از بيدار شدن گريه كنند، بنابر مرحله فرعي سوم پياژه اغلب به كاوش و لمس اشياي موجود ميپردازند.

تابلو 7_2 استراتژيهايي براي تسهيلرشد:

فعاليتهايحسي _ حركتي مرحله فرعي سوم از حدود چهار ماهگي، كودكان در بازيهاي اجتماعي شادي فراواني از خود نشان ميدهند. آنان با پيش بيني نقطه اوج بازيهاي

بزرگسالان با خود، لبخند ميزنند و ميخندند. هر فرهنگي بازيهايي خاص خود را دارد، ولي سه بازي مشترك در اين جا معرفي ميشود.

«دالي دالي» فرد بزرگسال متناوباً صورتش را ميپوشاند و باز ميكند و اين عبارت هيجان انگيز را اظهار مي كند، «دالي دالي!» «موشه مياد ... » فردي بزرگسال انگشتش را اطراف دست كودك حركت ميدهد و بالاي شانه كودك ميآورد، و سپس زير بغل كودك را قلقلك ميكند و در اين حال ميگويد، Rnd and rundthe garden موشه مياد Went the teddy bear.

دستي داره ne step, پايي داره Tw steps, با ...كاري داره Tickly under there «لي لي حوضك» كه با بزرگترين انگشت پا آغاز ميشود، يك فرد بزرگسال همه انگشتان پا را به نوبه ميگيرد و در اين حال ميگويد، ليلي ليلي حوضك This little piggy went t market.

جوجو اومد آب بخوره افتاد تو حوضك This little piggy stayed hme.

اين گرفتتش This little piggy ate rast beef.

اين بردتش This little piggy ate nne اين كشتتش اين كله گنده خوردتش And this little piggy cried, "Wee-wee-wee,"all the way hme.

در اين بازيهاي اجتماعي تجربياتي در مورد شنيدن پيايي، پيش بيني نتايج، جستجو براي پيداكردن فرد پنهان شده ، و تقليد (ضمن اينكه با بازيها آشنا ميشوند) در اختيار كودكان قرار ميگيرد.

اين بازيها نزديكي و صميميتي نيز ميان كودكان و بزرگسالان پديد ميآورند.

مرحله فرعي چهارم پياژه : هشت تا دوازده ماهگي

پياژه اظهار داشته است كه پيشرفت فكري عمده كودك در مرحله فرعي چهارم، آغاز رفتار هدف گراست. تا قبل از شروع اين چهار ماهه آخر سال اوّل زندگي، كودكان به طور اتفاقي اهدافي را كشف و بعداً آنها را دنبال ميكنند. در

مقابل، در مرحله فرعي چهارم، كودكان اهدافي را از آغاز در ذهن دارند و عمداً براي دستيابي به آنها تلاش مي كنند. پياژه گفته است كه رفتار در مرحله فرعي چهارم را ميتوان «هوش» ناميد چرا كه كودكان ميتوانند با استفاده از استراتژيهايي كه با استراتژيهاي نخست براي رسيدن به هدف تفاوت دارد، بر موانع چيره شوند.

طبق نظريه پياژه، در طول مرحله فرعي چهارم است كه كودكان پايداري شيء bjectpermanence را احساس ميكنند. تعريف پايداري شيء درك اين نكته است كه چيزها يا افراد به رغم اين كه ديده نميشوند، وجود دارند. وقتي كسي يا چيزي ناپديد ميشود، كودكان در مرحله فرعي چهارم استراتژيهاي منظم گوناگوني به كار ميبرند تا به جستجوي فرد يا شيئي مخفي بپرازند. به نظر ميرسد كه كودكان در مييابند كه اشيا و افراد در لحظهاي معين چه حضور داشته باشند و چه نه، داراي وجودي مستقلند. وقتي توپي زير كاناپه ميغلتد، كودكان بدقّت به جستجوي آن ميپردازند. پياژه اظهار داشته است كه كودكان با در اختيار داشتن فرصتهايي براي لمس و مشاهده حركت چيزهاي پيرامون خانه توانستهاند پايداري اشيا را درك كنند.

كودك در مرحله فرعي چهارم پياژه رفتاري هدفگرا بروز ميدهد.

پيدايش احساس پايداري شيء به دلبستگي شديد كودكان به والدين و مراقبان جانشين ارتباط دارد. پياژه واژه شيء bject را علاوه بر چيزها براي افراد به كار ميبرد. افراد مهم در زندگي كودكان نخستين «اشيائي» هستند كه كودكان به آنها پايداري نسبت ميدهند. واينك هر زمان كه از نظر كودكان غايب باشند با اعتراض شديد آنان مواجه ميشوند.

پيشرفت ديگر در مرحله فرعي چهارم افزايش درك روابط ميان اشياست. كودكان در

يمييابند كه احتما لازم است براي به دست آوردن اسباب بازي مخفي مشت شخص را با فشار باز كرد. آنان قادرند كه هدف را در ذهن نگه دارند و به خاطر داشته باشند كه اسباب بازي در ميان مشت پنهان است.

همان طور نيز توانايي تقليد عمدتاً افزايش مييابد. كودكان به بازيهاي آشنايي نظير دالي دالي ميپرازند و در تقليد از صداها وحركات اشارهاي جديد موفقيت به دست ميآورند.

نظرات متفاوت با نظر پياژه

نظرات ژان پياژه در باره رشد فكري از ميانه دهه 1960 در ايالات متحده تأثير گذار بوده است. تا اين اواخر، عقيده پياژه در مورد توانش كودكان از طرف جامعه علمي با علاقه و در عين حال توأم با شك استقبال ميشد. لكن امروزه اين نظرات را بيشتر نظراتي محافظهكارانه قلمداد ميكنند تا راديكال. از زمان مشاهدات پياژه در مورد سه فرزندش در دهههاي 1920 و 1930، و بويژه در ده سال گذشته، محققان ديگري استراتژيهاي تحقيقاتي فراواني را ابداع كردهاند. به دليل اين خلاقيت و نيز پيشرفتهاي فني، پژوهشگران اطلاعات جديدي در باره تقليد كودكان كشف كرده و فرضيههاي جانشيني در باره درك آنان از روابط بين اشيا تدوين نمودهاند.

تابلو 7_3 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: اسباب بازيهايي براي تفكّر

مواد بازي مفاهيم/قواعدآموختني سن شروع تفكّر وسايل متحرك حركت تولد تا سه ماهگي جاذبه ثبات و تغيير پذيري موضوعجغجغهها صدا تولد تا سه ماهگي حركت جاذبه كنترل ديداري _ حركتيتوپها گرد بودن چهارتاشش ماهگي حركت: بالا پريدن، غلتيدن گوناگوني وسيله _ هدفاسباببازيهايكشيدني كنترلوسيله_ هدف پنج تا هشت ماهگي حركت : غلتيدن چرخها : گرد بودن، غلتيدن اجتماعي نمايشي _ نماديمكعبها وسيله _ هدف ششتاهشت ماهگي مهارتهاي حركتي كوچك روابط مكاني ساخت خلاّقوسايل(نظيرعروسكجعبهايجهنده،درهاياهرميمتغير) كنترلوسيله_هدف هشتتادوازدهماهگي ثبات شيء شگفتيوسيلهسوارشدن تعادل هشتتاهيجده ماهگي كنترل وسيله _ هدفي مقدار جنبش و تعادلوسايل نقليه اجتماعي _ نمايشي _ نمادي ده تا دوازده ماهگي ثبات وتغييرپذيري شيءشن و خاك خلاقيت ده تا چهارده ماهگي اجتماعي نمايشي _ نمادي كنترل وسيله _ هدف ويژگيهاي مواد استفاده از فضامعمّاها مناسب بودن و جور شدن ده تا هيجده ماهگي (شكل، اندازه، رنگ) همانندي يك به يك ويژگيهاي شيء مسأله گشايي Adapted frm Curriculum

and Assessment Guides fr Infant and Child Care (pp. 121-128) by William Fwler, 1980, Bstn: Allyn Bacn. Cpyright 1980 by William Fwler. Adapted by Permissin.

تقليد

ملتزوف Meltzff و مورMre, M.K. (1985) اثبات كردهاند كه كودكاني كه هنوز چهل و دو دقيقه از عمرشان بيشتر نگذشته است حركات اشارهاي چهره را ميتوانند تقليد كنند. به كودكان دو نوع حركت اشارهاي چهره نشان داده ميشد. باز كردن دهان و بيرون آوردن زبان. آزمايشها روي نوار ويدئو ضبط ميشد تا بعداً مشاهده گراني كه نميدانند چه حركت اشارهاي را فرد بزرگسال پيش ازحركت اشارهاي كودك بروز ميدهد به تحليل آنها بپردازند. كودكان در پاسخ به باز كردن دهان فرد بزرگسال عمدتاً بيشتر اقدام به باز كردن دهان خود و در برابر حركت بيرون آوردن زبان او بيشتر اقدام به بيرون آوردن زبان خود ميكنند.

ملتزوف و مور (1985) در پي يافتن اين نكته كه نوزادان ميتوانند حركات اشارهاي چهره را تقليد كنند به موارد ديگري از توضيحات ارائه شده از سوي پياژه و ديگران توجّه كردند. ملتزوف و مور چنين فرض كردهاند كه اين تقليد اوّليه منعكس كننده فرايندي است كه در آن كودكان تعادلهايي را ميان حركاتي اشارهاي كه ميبينند و حركاتي اشارهاي كه به تصور خود به وجود ميآورند، برقرار ميسازند. پژوهشگران اين فرايند را نقشهبرداري فعالانه ميان حالتي active intermdal mapping مينامند و به اين نتيجه رسيدهاند كه كودكان ميتوانند اطلاعات دريافت شده از دو حالت گوناگون (بينايي و احساس حركت خود) را مقايسه كنند. ملتزوف و مور آزمايشهاي خود را با اين فرض مسلم خلاصه كردهاند كه نوزاد انسان توانايي ذاتي در پذيرش تعادلي را

دارد كه ميان اعمال خودش واعمالي كه ميبيند برقرار ميشود.

چگونگي تطبيق دادن يافتههاي اين پژوهشگران با يافتههاي پياژه مسأله مهمي است. اين امكان وجود دارد كه تحليل نوار ويدئويي آن يافتهها كشف نكات ظريفي از توانش كودك را سبب شده باشد كه پياژه با مشاهده طبيعي خود آنها را در نيافته باشد. يا امكان دارد كه انواع گوناگوني از تقليد وجود داشته باشد. شايد يك نوع تقليد، آن گونه كه پياژه توصيف ميكند، تدريجاً در طول نخستين تعاملها پديد ميآيد. شايد نوع ديگري ازتقليد نيز، نظير آنچه ملتزوف و مور توصيف ميكنند، ريشه در توانايي ذاتي كودكاني داشته باشد كه محركهاي خارجي دريافتي را به صورت اعمال خاص خود در ميآورند. براي درك كاملتري از تقليد كودكان به تحقيقات زيادتري نياز است.

درك روابط

تي.جي.آر باور Bwer, T.G.R. (1977،1982) از دانشگاه ادينبورگ با پياژه در باره توضيح تغييرات رفتار كودك كه طي دوره نخستين سال زندگي روي ميدهد اختلاف عقيده دارد. اختلاف نظريات باور و پياژه چندان متمركز بر تعبير وتفسير آنان از چگونگي كنش و واكنش كودكان نيست بلكه بيشتر بر توضيح آنان در باره علت اين كنش و واكنش متمركز است.

باور نشان داده است كه كودكان زير پنج ماه به جستجوي اشيا يا افراد مخفي نميپردازند چرا كه آنان اين نكته را نميتوانند درك كنند كه همان اشيا يا افراد بتوانند در جاهاي مختلف ظاهر شوند واين كه اشيا وافراد براي انتقال از جايي به جاي ديگر بايد حركت كنند. باور مطلب خود را با دو آزمايش نشان داده است. در آزمايش اول، به كودكان به طور همزمان سه

تصوير گوناگون از مادرانشان نشان دادند. پيش از پنج ماهگي، كودكان با هر سه مادر با خوشايندي به تعامل پرداختند كه اين امر نظر باور را مبني بر اين كه كودكان ميانديشند كه براي هر محلي مادر خاصي وجود دارد كه در آن جا ظاهر ميشود، تأييد ميكند. بعد از حدود پنج ماهگي، كودكان با مشاهده مادران گوناگون دچار شوك شدند و اعتراض كردند. اين امر مبيّن آن است كه اين منظره دركي را كه كودكان از قبل پيدا كرده بودند نقض كرده است. در آزمايش دوم، به كودكان حركت قطاري از نوع اسباب بازي نشان داده شد. وقتي كه مسير قطار عوض شد و قطار در طرف ديگر كه هنوز هم براي كودك قابل رؤيت بود متوقف شد، كودكان پيش از پنج ماهگي نميتوانستند موقعيت قطار را تعيين كنند. باور در توضيح اين يافته اظهار ميداشت كه كودكان نميتوانند ميان قطار متحرك و قطار ثابت ارتباطي بيابند.

حتي وقتي كه كودكان به حدود پنج ماهگي ميرسند و بعضي از مسائل مربوط به درك خود را از تعيين موقعيت و حركت اشيا حل كردهاند، باور و پياژه در اين امر هم عقيدهاند كه واكنشهاي كودكان در برابر ناپديد شدن اشيا يا افراد جنبههاي منحصر به فرد فرايندهاي تفكّر آنان را نشان ميدهد. باور رفتار كودكان را با اظهار اين مطلب توضيح ميدهد كه آنان هنوز روابط ميان دو شيء يا بيش از دو شيء را درك نميكنند.

وجه تشابه نظريات پياژه و باور اين است كه كودكان داراي الگوهاي متمايزي از تفكّر هستند كه در طول نخستين سال زندگي تغيير مييابد.

باور نشان داده است كه علت اين

كه كودكي شش ماهه براي پيدا كردن توپي كه در زير يك دستمال قرار دارد، دستمال را كنار نميزند ، آن گونه كه پياژه ميگويد، نداشتن تصوير ذهني ثابتي از شيء نيست، بلكه علت آن است كه كودك از درك روابطي نظير زير، رو، داخل، جلو و پشت عاجز است. باور نتيجهگيري كرده است كه كودكان تا پايان يكسالگي ازدرك اين مطلب عاجزند كه اشيا ميتوانند با يكديگر چنين روابطي داشته يباشند. (مث اين كه يك معكب روي مكعبي ديگر قرار گيرد) و در عين حال جدا وجدا شدني باقي بمانند.

تشابه عمده ميان نظرات پياژه و باور اين اعتقاد است كه كودكان داراي الگوهاي يمتمايزي از تفكّر هستند كه در طول نخستين سال زندگي تغيير مييابند. احتما سالهاي زيادي طول خواهد كشيد تا تحقيقات نشان دهند كه از ميان نظرات پياژه، باور، يا سايرين، كدام يك در خصوص اين كه چرا كودكان طرز عملي خاص خود دارند، نظراتي برتر هستند.

رشد زبان

به دليل اين كه واژه infant ] طفل ، كودك[ از واژه لاتيني infans به معني «سخن نگفتن» مشتق شده است، شايد عجيب به نظر برسد كه رشد زبان در طفوليت مورد بحث قرار گيرد. اما تحقيقات نشان ميدهد كه شالوده توانش زباني تدريجاً در نخستين سال زندگي نهاده ميشود. تحقيقات مربوط به رشد زباني كودك با استفاده از مقولههاي زير به شكل توالي زماني ارائه ميشود: نوزاد، شش ماهه اول، شش ماهه دوم. هنگام مطرح كردن سنيني خاص، ميانگينهاي آن سنين مورد نظر است.

نوزاد

چنين اظهار شده است كه نوزادان از لحاظ بينايي و شنوايي براي ارتباط «آماده شدهset »اند (اوئنز wens,R.E. ، 1984). نوزادان بيشترين تمركز ديد را در فاصله بيست تا سي سانتيمتري به دست ميآورند، يعني فاصلهاي كه والدين به هنگام غذا دادن به نوزادان با آنها دارند; و طي غذا خوردن خيره شدن متقابل شكل اوليه ارتباط را پديد ميآورد. اين امر معلوم شده است كه نوزادان صداي مادرانشان را دنبال ميكنند و صداي آنان را از صداي زنان ديگر باز مي شناسند (ميلرMehler ، 1985). حتي كودكاني كه دوازده ساعت ازعمرشان بيشتر نگذشته است ميزان مكيدن خود را تغيير ميدهند تا صداي مادران اصلي خود را توليد كنند (دوكاسپر و فيفر، 1980)، تحليل فيلمي كه با دور تند گرفته شده نشان داده است كه طي ساعاتي پس از تولد، كودكان به صداهاي گفتار انسان به طور منحصر به فرد پاسخ ميدهند (كاندان وسندر، 1974). هنگامي كه بزرگسالان صحبت ميكنند، كودكان با انگشتان پا و دست، سر، چشم، شانه، بازو و باسن خود حركات كوتاه مداومي را انجام ميدهند. اين

حركات با هر صداي جداگانه گفتار تغيير مييابد. كودكان وقتي صداي مردان و زنان انگليسي زبان و چيني زبان را ميشنوند، بدين شيوه رفتار مي كنند، ولي به طور همزمان در برابر صداي مصوتهاي بي ربط يا ضربات جزئي، واكنش نشان نميدهند. كودكان ماهها قبل از اين كه به توليد صداهاي نامفهوم بپردازند و دو يا بيش از دو سال پيش از آن كه گفتارآنان وزني روان پيداكند، وزن گفتار طبيعي بزرگسالان را ميگيرند. حركاتي كه همزمان با گفتار پديد ميآيد ظريفتر از آنند كه با چشم غير مسلّح مشاهده شوند، اما با تحليل عكس به عكس فيلم ديدگاه جديدي از نوزاد انسان به عنوان دريافت كننده تحريك زباني در اختيار پژوهشگران قرار ميگيرد. توجه انتخابي نسبت به زبان به صورتهاي ديگري نيز نشان داده ميشود : نوزادان گريه كردن را متوقف مي كنند تا به صداهاي انسان توجه كنند (اوئنز، 1984).

شش ماهه اول زندگي

اغلب كودكان در دومين ماه زندگي شروع به غن و غون ميكنند. غن وغون شامل مصوتهاست كه در پاسخ به چهره، تماس رو در رو يا صداي انسان توليد مي شود. رشد غن و غون كردن مشابه تبسم اجتماعي است و ظاهراً بخشي از فرايند ارتباط ميان كودكان و بزرگسالان راحتي در نخستين ماهها تشكيل ميدهد. غن وغون كردن در اثر توجه انسانهاي ديگر پديد ميآيد; در واقع كودكان دوازده هفتهاي در صورتي كه فرد بزرگسال به جاي پاسخ تبسم آميز، با نگاه، يا ساير حركات اشارهاي غير زباني، با زبان پاسخ دهد، دو برابر احتمال دارد كه به آواگري مجدد بپردازند (اوئنز، 1984).

طي چهار ماهگي، كودكان براي جلب توجه ديگران با لبخند

زدن يا سرفه كردن ارتباط برقرار ميكنند. آنان در مراسم و بازيها شركت ميكنند و در همه اوقات ميآموزند كه به نوبت ارتباط برقرار كنند، در توجه داشتن مشاركت داشته باشند و مقاصد خويش را انتقال دهند. در ماه ششم، كودكان توانايي انعكاس خزانه كاملي از هيجانات را در توليد آواهاي خود دارند كه شامل شادي، خشم، و شگفتي ميگردد (اوئنز، 1984).

در اواخر شش ماهه اول، كودكان توليد صداهاي نامفهوم راآغاز ميكنند. توليد صداهاي نامفهوم هم شامل مصوتهاست و هم صامتها (ما، دا، پا) و بنابراين پيچيده تر از غن وغون كردن پيشين است. جدول 7_2 رابطه بين تغييرات تشريحي در كودكان و رشد آوايي آنان را نشان ميدهد. كودكان حدود يك ماه يا بيشتر پيش از اين كه اولين كلمات معنيدار را به كار برند به توليد صداهاي نامفهوم ادامه ميدهند و آنگاه توليد صداهاي نامفهوم آنها كاهش مييابد.

شش ماهه دوم زندگي

پژوهشگران دريافتهاند كه كودكان شش ماهه ميتوانند آواهاي گفتار را مقولهبندي كنند. كول Kuhl (1980 ، 1985) نشان داد كه كودكان تا شش ماهگي ميتوانند تعادل تعدادي از آواهاي گفتار را دريابند حتي با وجود اين كه اين آواها به واسطه گوناگوني سخنگويان، آهنگ يا بافت با هم تفاوت فيزيكي داشته باشند. اين يافتهها اثبات ميكنند كه كودكان ثباتي اساسي را در گفتار ميشناسند وقوه تشخيصي همانند بزرگسالان دارند. (كول، 1980 ، 1985) رشد تشريحي و فيزيولوژيكي ارتباط نزديكي با تحولات جديد زبان كودكان دارد.

سن كودك رشد آوايي تشريح و فيزيولوژي مربوطه تولدتايكماهگي مصوتهايمرحله آواگري خيشومي شده تنفس ازراهبيني وتوليدآواي خيشومي شدهمرحله آواگري به دليل ارتباط حنجره با بيني وحلق.

زبان غالباً داري حركاتي به جلو

وعقب است وتقريباً فضاي حفره دهان را پر ميكند.

دو تا سه ماهگي مصوتهاي اندكي تغيير در شكل حفره دهان ومقداري مرحله غنوغون كردن خيشومي شده افزايش در تحرك زبان.

چهارتاششماهگي مصوتهايطبيعي افزايش جدايي حفرههاي دهان و بيني از هممرحله گسترش به طوري كه مصوتهاي غير خيشومي به آساني توليد شوند.

ارتعاش زبانبين دو لب(لبي) فشار هواي لازم در دهان كه به دليل عدم ارتباط حنجره با بيني وحلق پديد ميآيد.

جيغ كشيدن و خرخركردن تقابلهاي زيروبمي آوا تشديد ميشود كهشايد به اين دليل است كه با پايين آمدن حنجره به درون گردن، چينهاي صدا در برابر نيروي ماهيچههاي فوق حنجره آسيب پذيرتر ميشود.

فرياد زدن همپايگي بهتر سيستم تنفسي وحنجره صداي بلند را ايجاب ميكند.

توليد صداهاي نامفهوم تناوب باز و بسته شدن مجراي گفتار از طريق حاشيه اي عدم ارتباط حنجره و بيني وحلق افزايش مييابد.

SURCE. Frm the Cmmunicatin Game: Perspectives n the Develpment f Speech, Language, and Nn Verbal Cmmunicatin Skills: A Rund Table (p.42) edited by A.P. Reilly, 980, Skillman, NJ: Jhnsn Jhnsn. Cpyright 1980 by Jhnsn Jhnsn Baby Prducts C. Reprinted by Permissin. در شش ماهه دوم، كودكان طي تعاملها كنترل بيشتري را به تدريج نشان ميدهند. آنان به تقليد آواهاي جديد ميپردازند و در اواخر اين دوره، آنان گوش دادن انتخابي خويش را به ثبوت ميرسانند و تقاضاهاي ساده را اجابت ميكنند. آنان به درخواست انجام رفتارهاي حركتي ساده پاسخ ميدهند(«با دست خدا حافظي ميكنند») و نشان ميدهند كه اسامي اعضاي خانواده و مراقبان خود را ميدانند. كودكان ممكن است نشان دهند كه ساير كلمات نظير توپ، بچه، بيشتر، و نه را ميشناسند.

رفتار كودك :كودك

عمل ميكند(گريه ميكند، عطسه ميزند،لگد ميزند، به بدنش قوس ميدهد، صدا در ميآورد، و غيره) رفتار مادر: اثر ارتباطي: مادر در برابر رفتارهاي كودك واكنش نشان ميدهد رفتار كودك : همان گونه كه كودك رشد شناختي پيدا ميكند، رفتارها هدفدار ميشوند، او نگاه ميكند، به سمت اسباببازي يا براي دستيابي به آن حركت ميكند. هنگامي كه در صدد دستيابي به هدف است صدا در ميآورد.

رفتار مادر : استنباط ارتباطي : مادر استنباط ميكند كه رفتارهاي كودك پيام دهنده است و آن كودك را در به دست آوردن اسباب بازي (يا هرچيزي كه تعبير مادر از خواستههاي كودك است) ياري ميدهد. او به توليد آواهاي كودك به عنوان مكالمهاي معني دار پاسخ ميدهد.

رفتار كودك : ارتباط عمدي : همان گونه كه كودك رشد شناختي پيدا ميكند، بدان گونه كه ميتواند وقايعي علتدار را با هم تطبيق دهند و عوامل علتدار را بازشناسد، اين كودك بتدريج رفتارهايي نظير دستيابي به هدف و توليد آوا را در هنگامي كه در تماس رودررو با مادرش به عنوان طرف ارتباط قرار دارد، بروز ميدهد.

رفتار مادر : مادر به ارتباط عمدي كودك پاسخ ميدهد ولي از آنجا كه به توليد آواها و بعدها به كلمات نيازي دارد، «صداي خود را بالا ميبرد».

رفتار كودك : كودك بتدريج از كلمات به عنوان وسيله ارتباط استفاده ميكند.

شكل 7_1 توالي رشد پيشنهادي براي ارتباط پيش زباني

هاردينگ Harding (1983) مدلي براي توضيح رشد ارتباط عمدي در طفوليت پيشنهاد كرده است(ر.ك: شكل 7_1، ص 183). طبق اين مدل همان گونه كه رفتارهاي كودكان هدفدار ميشود، بزرگسالان اعمال كودكان را به منزله قصد آنان براي ارتباط تعبير ميكنند. هاردينگ اظهار داشته است كه ارتباط عمدي

به تدريج پديد ميآيد كه بهطور كلي با آگاهي شناختي كودكان با اهداف آغاز ميشود و با هدف برقراري ارتباط كودكان پايان مي يابد. هاردينگ نشان داده است كه وقتي كودكان مفيد بودن ارتباط را درك ميكنند، آنان فايده كلمات را به عنوان وسيله برقراري ارتباط نيز درك مي كنند. اغلب كودكان نخستين كلمات خود را در دومين سال زندگي توليد ميكنند.

تا پايان نخستين سال زندگي، كودكان به صورت برقرار كنندگان ارتباط درآمدهاند. آنان ياد گرفتهاند كه چگونه بر رفتار ديگران تاثير گذارند، اندكي از زبان را بفهمند و براي علامت دادن به ديگران ازرفتارهاي عمدي استفاده كنند. اين مرحله زمينه رشد زباني بيشتر را فراهم ميسازد.

تفاوتهاي فرهنگي در تعامل زباني با كودكان

تفاوتهاي فردي فراواني در تعامل بزرگسالان با كودكان وجود دارند. همچنين، اختلاف طبقاتي اجتماعي و فرهنگي نظاممندي وجود دارد (شيفلين Schieffelin و آكس، 1983). وجود تفاوتها در يك جامعه كثرت گرا شگفتانگيز نيست، بلكه موارد ضمني در اين تفاوتها شايان بحث است.

پژوهشگران چنين نظر دادهاند كه صحبت كردن با كودكان مشخصه تعامل با كودكان بويژه در ميان گروههاي طبقه متوسط در امريكاي شمالي و اروپاي غربي است (شيفلين و آكس، 1983). صحبت كردن با كودكان ظاهراً هنگامي صورت ميگيرد كه بزرگسالان معتقد باشند كه كودكان افراد مستقلي هستند كه ارتباط با آنان امكان پذير است. بزرگسالان با چنين اعتقادي كودكان را رو در رو نگاه ميدارند، به آنان خيره ميشوند، آنان را خطاب مي كنند، سلامشان مي كنند، و مورد سؤال قرار ميدهند. مكالمات با استفاده ازمدل دو عضوي و رعايت نوبت انجام ميشوند. والدين ديدگاه كودكان را كسب ميكنند، گفتار بزرگسالان را با گفتار كودكان انطباق ميدهند

و آن را ساده ميسازند، و نيز ازتوليد آواي كودك تعبيرهايي به عمل ميآورند. صحبت كردن با كودكان ظاهراً زماني صورت ميگيرد كه بزرگسالان كودكان را افراد مستقلي بدانند كه ارتباط با آنان امكان پذير است.

پژوهشگران دريافتهاند كه سطوح توليد آوا براي كودكان در بسياري از كشورها (نظير كشورهاي مكزيك، كنيا، گواتمالا، ژاپن، زامبيا، و گينه جديد) و نيز در ميان امريكائياني كه در گروههاي اجتماعي _ اقتصادي پايينتر طبقهبندي شده اند، پايين است (اسنو Snw ، دبلو De Blauw ، ون روسمالن Van Rsmalen ، 1970; شيفلين و آكس، 1983). براي مثال ، مردم كالولي ساكن در جنگل پاپوا واقع در منطقه استوايي باراني در گينه جديد كودكانشان را «فاقد درك» به شمار ميآورند و ميگويند كه مراقب كودكانشان هستند چرا كه «براي آنان احساس نگراني ميكنند» (شيفلين و آكس، 1983). مردم كالولي كودكان را به عنوان طرف ارتباط در ارتباط دو عضوي شركت نمي دهند، به چشمان كودكان خيره نميشوند، و زبان بزرگسالان آنان مطابق تواناييهاي كودكان تغيير نمييابد. آنان معتقدند كه مسؤوليت گفتار واضح متوجه سخنگوست، حتي اگر سخنگو كودك خردسالي باشد. با وجود اين كه محيط يادگيري زبان تعاملهاي دو عضوي را ميان پدر يا مادر و فرزند تأكيد نميكند، كودكان در پاپواي گينه نو زبان را مي شنوند و صحبت كردن را ياد ميگيرند.

در تحقيقات در داخل اين كشور تفاوتهايي در ميزان و نوع زباني كه با آن بزرگسالان كودكان را مورد خطاب قرار ميدهند، كشف شده است. در مطالعهاي كه فيلد Field و ويدماير Widmayer (1981) انجام دادند معلوم شد كه مادران كوبايي نوعاً 82 درصد وقت خود را

صرف صحبت كردن با كودكان سه تا چهار ماههشان ميكنند و مادران سياهپوست چهارده درصد وقت خود را صرف اين كار ميكنند. ميزان صحبت كردن مادران پورتوريكويي و امريكاي جنوبي بين آن دو حدّ گزارش شده است. همه مادران از لحاظ تحصيلات و شغل جزو خانوادههايي بودند كه در سطح اجتماعي _ اقتصادي پاييني طبقه بندي ميشدند.

گزارش ديگري از تفاوتهاي موجود در تعامل فرد بزرگسال با كودك مربوط به مطالعه خانوادههايي است كه از يك گروه فرهنگي هستند ولي سطوح تحصيلي و شغلي متفاوتي دارند. با مشاهده در خانههاي كودكان ده ماهه سفيد پوست، تالكين Tulkin (1977) دريافت كه مادران طبقه متوسط بيشتر از مادران طبقه كارگر با كودكان خود مشغول صحبت ميشوند. تفاوتهاي عمدهاي ميان اين دو گروه به ميزان صحبت خود انگيخته مادر، واكنشهاي آنان در برابر صحبت كردن كودكان، و تقليد آنان از زبان كودكان مربوط ميشوند. مادران وابسته به طبقه كارگر همان اندازه براي مراقبت كودكان وقت صرف ميكنند كه مادران وابسته به طبقه متوسط، ولي تفاوت آنان در نوع زباني است كه به كار ميبرند.

ثابت شده است كه صحبت با كودكان اثر مثبتي بر رشد زباني آنان دارد. فايرينگ Feiring و لوئيس (1981) والدين و كودكانشان را در هنگامي كه اين كودكان در سنين سه، دوازده، و بيست و چهار ماهگي به سر ميبردند مورد مشاهده قرار دادند. پژوهشگران در ميزان صحبت كردن والدين با كودكان تفاوت بسياري يافتند. حتي مهمتر اين كه پژوهشگران دريافتند كه صحبت كردن با كودكان در سنين سه و دوازده ماهگي تفاوت قابل سنجشي پديد نياورده است، ولي وقتي با همين كودكان سه و دوازده

ماهه به بيشترين ميزان صحبت شد، از لحاظ زبان و مفاهيم بيشترين قابليت را با رسيدن به 24 ماهگي نشان دادند. اين يافته نشان ميدهد كه ظاهراً صحبت كردن اوليه با كودكان موجب مي شود كه بعداً استعدادي «خفته» sleeper در آنها بيدار شود.

جنبههاي معيني از تعامل كلامي با كودكان _ براي مثال، شركت دادن آن در «مكالمات» دو عضوي نظير استفاده از الگوي هاردينگ (1983) _ غالباً به عنوان همگانيهاي رشد توصيف شدهاند در حالي كه آنها در واقع خصوصيت اوليه امريكاييهاي سفيد پوست طبقه متوسط است (شيفلين و آكس، 1983). معلوم شده است كه برخي ويژگيهاي محيط اجتماعي نظير صحبت كردن با كودكان اثرات مثبتي بر رشد زباني داشته است. ولي متخصّصان مدد كاري بايد در استنباط خويش از يافتههاي پژوهشي احتياط را رعايت كنند چرا كه شواهدي دال بر اين وجود ندارد كه اين ويژگيهاي محيط اجتماعي در فرايند يادگيري زبان لازم باشند. كودكان در همه گروههاي فرهنگي به رغم گوناگونيهايي كه در الگوهاي تعامل زباني والدين با كودك وجود دارد، زبان را ياد ميگيرند. مكانيسمهاي شناختي گوناگون به طور همزمان در فرايند فراگيري زبان ممكن است عمل كنند; اگر در يك فرهنگ معيّن بر يك مكانيسم تأكيد نشود، ساير مكانيسمها ممكن است مورد تأكيد واقع شوند. قبل ازاين كه بتوان توصيههايي ارائه داد به تحقيقات بيشتري در بسياري از محيطهاي فرهنگي نياز است.

برنامههاي مداخله اوليه

غالباً كودكان يا والدينشان نيازهاي ويژهاي دارند كه ميتواند به بهترين وجهي با حمايت، آموزش و كمك خارج از خانواده برآورده شود. برنامههايي كه اين حمايت، يآموزش و كمك را براي كودكان خردسال وخانوادههايشان فراهم ميكنند معمو برنامههاي

مداخله اوليه early interventin prgrams ناميده ميشوند.

تابلو 7_4 استراتژيهايي براي تسهيل رشد : ارزيابي كودك

چگونه ميتوان تعيين كرد چه كودكان وخانوادههايي بيشتر محتاج خدماتي هستند كه برنامههاي مداخله در رشد كودك فراهم ميسازند. در برخي موارد، معلوليتهاي چندگانه در يهنگام تولّد ظاهر ميشوند وارجاعاتي كه داده ميشود معمو مربوط به اين زمان است. ولي در مورد بسياري از كودكان، نميتوان با يك نظر گفت كه آنان نيازهاي ويژهاي دارند. والدين آنان ممكن است احساس كنند كه كودكشان با ساير كودكان متفاوت است و يا اين كه ممكن است هيچ اساسي براي مقايسه او با ساير كودكان پيدا نكنند. متخصّصان پزشكي ممكن است تنها به بهداشت جسمي توجه كنند و نشانههاي رفتاري را ناديده بگيرند.

براي مدتي طولاني به آزموني كه آسان برگزار شود و همه كودكان را سرند كند نياز بود تا معلوم شود كه كدام كودكان به خدمات برنامههاي مداخله نيازمندند. اين نياز در دهه 1960 با چندين ابزار كه معروفترين آنها آزمون سرند كردن رشد دن ور Denver DevelpmentalScreening Test (DDST) است بتدريج بر آورده شد.

امتياز اين آزمون آن است كه براي اجراي آن نياز به پزشك يا روان شناس نيست. در عوض، اين آزمون را يك غير متخصص ورزيده ميتواند تقريباً در پانزده دقيقه اجرا كند. بنابراين آزمون سرند كردن رشد دن ور بالقوه ميتواند شامل همه كودكان شود، هرچند اين هدف محقّق نشده است.

آزمون مزبور شامل بيش از يك صد مورد نياز ويژه است كه به صورت چهار مقوله مرتب شدهاند _ شخصي _ اجتماعي، حركتي _ انطباقي ظريف، زبان، و رشد حركتي درشت. بيست مورد نياز ويژه متناسب با سن انتخاب ميشوند و از اين موارد كودكاني را

كه از لحاظ رشد تأخيرهاي قابل توجهي دارند ميتوان براي استفاده ازخدمات ويژه مشخص كرد.

دكتر ويليام كي. فرانكن برگ، مؤلف آزمون سرند كردن رشد دن ور پرسشنامهاي نيز فراهم كرده است كه پرسشنامه رشد پيش از سرند كردن Pre-screening DevelpmentQuestinnaire (PDQ) نام دارد كه از آزمون سرند كردن رشد دن ور هم كار آمدتر است. اين پرسشنامه از آزمون سرند كردن رشد دن ور مشتق ميشود ولي توسط والديني تكميل ميشود كه حداقل تحصيلات دبيرستاني دارند. ده سؤال انتخاب ميشود تا والدين پاسخ دهند و آنگاه غير متخصّصان ورزيدهاي آنها را مرور ميكنند. ابزارهايي نظير آزمون و پرسشنامه فوق در مشخص كردن كودكاني كه بايد از خدمات مداخلهاي استفاده كنند به كار ميآيند. هرچه زودتر نيازهاي ويژيه مشخص شوند، براي كودك، خانواده، و جامعه نيز بهتر است.

شكل 7_2 آزمون سرند كردن رشد دن ور ( DDST )

يك چنين مسألهاي را يابلو Jablw (1982) در كتابي راجع به دخترش، كارا توصيف كرده است. كارا با ابتلا به نشانگان داون متولد شد و در يكماهگي از برنامه مداخله اوليه برخوردار شد. او در مدت دو سال و نيم از آغاز زندگياش هفتهاي چهار روز صبح در يك برنامه آموزشي مشتمل بر چالش، تحريك ، تمرين، و رشد زبان شركت ميكرد. كارا بتدريج توانست در فعاليتهاي زمين بازي با همسالانش از كلاسي عادي ازيك مدرسه عادي شركت كند. كارا كودكي عقب مانده و داراي يك رشته محدوديت باقي ميماند، ولي اعتقاد براين است كه استفاده او از برنامه مداخله اوليه او را در كنشهايش موفقتر از آن زماني ساخته است كه از برنامه مداخله اوليه استفاده نميكرد.

برنامهاي نظير برنامه كارا فقط كودكي را كه در برنامه مداخله

ثبت نام كرده است حمايت نميكند بلكه به والدين نيز كمك ميشود تا از اهداف اين برنامه برخوردار شوند. والدين و برادران و خواهران ازحمايت و ياري برخوردار ميشوند. تعامل با ساير خانوادهها احساس گناه و ناكامي را از ميان ميبرد و پذيرش و پرورش را ترغيب ميكند.

برنامههاي مداخله اوليه ديگري نيز شبيه اين برنامه طرح ريزي شده است تامسائل احتمالي در عملكرد شناختي را ترميم كنند. براي مثال، در دهه 1960 اشتياق عظيمي به برنامههاي مداخله براي كودكاني به وجود آمد كه در خانوادههايي با محروميت اقتصادي متولد ميشدند. لكن، بسياري از بخشهاي اين برنامهها براساس فرضيههاي ترديد آميزي در باره رشد استوار بود و اعتبار پژوهشي نداشت. بعد ازمرور پژوهشهاي مربوط به برنامههاي مداخله اوليه، واكس Wachs و گروئن Gruen (1982) بخشهايي از برنامههاي مداخله اوليه را توصيف كردند كه معلوم شده است با توانش شناختي و اجتماعي در شش ماهه اول و دوم زندگي ارتباط دارد.

واكس و گروئن به اين نتيجه رسيدهاند كه دو بخش در تسهيل رشد ميان تولد و شش ماهگي داراي اهميت است. اين بخشها عبارتند از وجود تحريك ديداري و سطح بالايي از تماس جسمي ميان فرد بزرگسال و پدر يا مادر. تحريك ديداري ظاهراً موجب ميشود كه كودك به چيزي توجه پيدا كند و تماس جسمي نيز سبب افزايش توجه وي ميگردد.

واكس و گروئن دريافتهاند كه بعد از شش ماهگي، در اثر تماس مكرّر با معدودي از بزرگسالان كه فراهم كننده يك رشته تجربيات ميباشند، رشد افزايش مييابد. واكس و گروئن اظهار داشتهاند كه كمترين نسبت مطلوب تماس كودك با بزرگسال به احتمال قوي در برنامههاي مداخله

اوليهاي پديد ميآيد كه خانه فراهم مي سازد تا مراكز مراقبت از كودك. طبق پژوهشهايي كه واكس و گروئن مرور كردهاند، محيط طبيعي در شش ماهه دوم بايد امكان كاوش را براي كودك فراهم كند. همچنين بايد شامل رنگها، شكلها، و بافتهايي نيز باشد كه به وسيله همه حواس كاوش ميشوند و در برابر اعمال كودك پاسخدهاند (مثلا وقتي حركت داده ميشوند توليد صدا كنند). مطالعه واكس و گروئن (1982) ميتواند به كساني كمك كند كه برنامههاي آينده را طرح ريزي ميكنند تا مطمئن شوند كه محيط طبيعي و اجتماعي، هردو در برابر نيازها و رفتار كودكان بشدت پاسخده هستند.

يك كودكي دو ماهه الگوي جالبي را ياد ميگيرد. تحريك ديداري به همراه تماس جسمي ميان كودك و بزرگسال، رشد وي را آسان ميسازد.

انواع گوناگون برنامههاي مداخله اوليه در دسترس كودكاني قرار ميگيرد كه به دليل تجربيات ژنتيكي، پيش از تولّد، يا زمان تولّد و ياموقعيتهاي خانوادگي به كمك نياز دارند. هزينههاي مالي بسياري از برنامهها و در دسترس قرار دادن آنها از سوي دولت انجام ميگيرد بدون اين كه از اين بابت هزينهاي به عهده خانوادهها باشد. اطلاعات را ميتوان از پزشكان اطفال و انجمن محلي ايسترسيل Lcal Easter seal Sciety ، يا يادارات بهداشت ايالتي كسب كرد. ارزيابي كودكاني كه احتما رشد آنان مورد تهديد قرار دارد در تابلو 7_4 تشريح شده است.

خلاصه 1 _ تفكر، مسألهگشايي و مهارتهاي زباني پيوسته در طول سال اوّل زندگي رشد مييابند.

2 _ ميان جنبههاي رشد رواني _ اجتماعي ، جسمي و شناختي تعامل وجود دارد. 3 _ ژان پياژه رشد شناختي را در چهار مرحله فرعي توصيف

كرد كه با احساس اوليه پايداري شيء به اوج خود ميرسد.

4 _ برخي پژوهشگران نظراتي ابراز داشتهاند كه با نظرات پياژه تفاوت دارد.

5 _ در نخستين سال زندگي، كودكان با غن وغون كردن و توليد صداهاي نامفهوم بتدريج زباني را كه مورد خطابشان قرار ميگيرد درك ميكنند و در برقراري ارتباط توانايي كسب مينمايند.

6 _ تفاوتهاي نظاممندي در طبقات اجتماعي و فرهنگي از لحاظ تعامل زباني با كودكان وجود دارد.

7 _ برنامههاي مداخله نيازهاي ويژه كودكان و والدينشان را برآورده ميسازند.

اصطلاحات كليدي حسي _ حركتي پايداري شيء توليد صداهاي نامفهومواكنش چرخشي اوليه نقشهبرداري فعالانه ميان حالتي برنامههاي مداخله اوليهواكنش چرخشي ثانويه غن وغون كردنواكنش براي مطالعه بيشتر Piaget's Sensrimtr Stage f DevelpmentPiaget, J. (1976). The Psychlgy f intelligence, Ttwa, N. J.: Littlefield, Adams. (See especially Chapter 4).

Piagetian Assessment f InfantsUzgiris, I.C., Hunt, J.McV. (1975). Assessment in infancy: rdinal scales f psychlgical develpment, Urbana: University f Illinis press.

Language DevelpmentGarvey, C. (1984). Children's talk. Cambridge: Harvard University press.

wens, R.E. (1984). Language develpment: An intrductin. Clumbus. Charles E. Merrill.

Curriculum fr InfantsFwler, W. (1980). Curriculum and assessment guides fr infant and child care. Bstn: Allyn Bacn.

از نظريه تا عمل

تمرينهاي زير براي كمك به دانشجويان طرح ريزي شده است تا آنچه را ياد گرفتهاند به كار برند واطلاعات بيشتري را در باره سنين بين تولد و يكسالگي فرا گيرند. براي تكميل اين تمرينها دو جلسه مشاهده دو ساعته بايد برنامه ريزي شود. اگر دوستان يا همسايگان داراي كودك نوزاد نيستند، شيوههاي عملي زير براي مشاهده كردن قابل استفاده است:به ديدن مكاني همگاني برويد كه جذب كننده خانوادههاست، نظير فروشگاه، پارك يا باغ

وحشي شلوغ; از پزشك اطفال يا متخصّص مامايي درخواست اجازه كنيد تا زماني را در اتاق انتظار بگذرانيد; يا در خواست كنيد كه به مشاهده مركز مراقبت روزانه خارج از خانه يا محل مراقبت روزانه خانوادگي در خانه كه كودكان در آنجا ثبت نام ميشوند بپرازديد.

1 . نقل رفتارهاي مورد مشاهده تمام آنچه را كودك در طول ده دقيقه انجام ميدهد يادداشت كنيد.(به خاطر داشته باشيد كه از زياني توصيفي و بدون داوري استفاده كنيد.) اين نوع مشاهده پاسخ به چه سؤالهايي را در باره رشد رواني _ اجتماعي، جسمي، يا شناختي ميتواند بدهد؟ 2 . قطعات كوتاه توصيفي قطعه توصيف كوتاهي را كه به سطح رشد فكري كودك مربوط ميشود، بر طبق نظريه ژان پياژه يادداشت كنيد. توضيح دهيد كه چرا واقعه يا رفتار بر حسب رشد فكري كودك معنيدار ميشود.

3 . يادداشتهاي روزانه كودك آنچه را از راه مشاهده و مطالعه آموختهايد به منظور تهيه مدخلهاي يادداشت روزانه براي يك هفته در مورد كودكي واقعي يا تخيّلي به كار بنديد. سن كودك را مشخص كنيد و اطلاعاتي را در باره رشد رواني _ اجتماعي، جسمي، و شناختي ثبت كنيد.

4 . فهرست كنترل با مشاهده يك كودك نمونهاي از فهرست كنترل را كه در فصل 2 (تابلو 2_4) آمده است تكميل كنيد. در مقايسه با شيوه نقل رفتارهاي مورد مشاهده يا قطعات كوتاه توصيفي، فهرست كنترل چه اثري در به دست آوردن اطلاعات در باره رشد آن كودك دارد؟ 5 . مصاحبه پرسشنامهاي طرح ريزي كنيد و از آن براي مصاحبه با پدر يا مادر يك كودك در باره سه جنبه از خلق و

خو استفاده نماييد. در اينجا چند مسأله در باره سطح فعاليت براي آغاز كار مطرح ميگردد:در طول خواب ، كودكيالف . در داخل تختش زياد جابجا ميشود (مث از يك طرف تخت به طرف ديگر ميرود.

ب . اندكي جابجا ميشود.(حدود پنج شش سانتيمتر)يج . نسبتاً بدون حركت ميخوابد و معمو همين وضعيت را در هنگام بيداري حفظ ميكند.

در طول تغذيه ، كودكالف . بشدت مك ميزند.

ب . در حدي معتدل مك ميزند.

ج . با ملايمت و به طور متناوب مك مي زند.

در طول تغذيه ، كودك الف . مدام پيچ و تاب ميخورد و لگد ميزندب . در حدي معتدل ميجنبدج . در تمام مدت آرام و بي حركت است.

در طول پيش بند بستن و لباس پوشيدن ، كودكالف . زياد پيچ و تاب ميخورد و لگد ميزندب . در حدي معتدل ميجنبدج . عموماً آرام و بي حركت است.

در طول استحمام، كودكالف . لگد ميزند و در تمام طول استحمام آب بازي ميكند وول ميخورد.

ب . در حدي معتدل ميجنبد.

ج . آرام و بي حركت است يا اندكي تكان ميخورد.

پاسخهاي به الف درجه فعاليت زياد، ب درجه فعاليت معتدل ، و ج درجه فعاليت اندك را نشان ميدهد.

6 . نمونهگيري زماني با اقتباس از نمونه فرم يادداشت مندرج در فصل 2 (تابلو 2_6)، اصطلاحات را تعريف كنيد و به مطالعه گريه كودك با شيوه نمونهگيري زماني اقدام نماييد. نتايج را با نتايج گزارش شده در فصل 6 مقايسه كنيد.

7 . نمونه گيري وقايعي رفتارهاي والدين وكودك را كه مربوط به پيوستگي و دلبستگي آنان است به شيوه نمونهگيري وقايعي طرح ريزي و اجرا كنيد.

(رك : تابلو 2_7، فصل 2، براي الگويي از فرم يادداشت). اصطلاحات را دقيقاً تعريف و يافتهها را گزارش كنيد.

8 . مطالعه موردي آنچه را كه در باره رشد كودك آموختهايد به كار بنديد به نحوي كه فهرست مطالب داده شده در فصل 2 (تابلو2 _ 8) تغيير يابد تا در نتيجه به ويژگيهاي مهم اين سطح سني اشارهاي خاص داشته باشد.

9 . مطاله راجع به پژوهشها مقالهاي را كه مربوط به كودكان باشد در شماره اخير يكي از مجلات زير بخوانيد: رشد كودك، روان شناسي رشد، يا روان شناسي آزمايشي كودك. چارچوب استفاده شده در كتابنامه اين كتاب را به طور كامل ذكر كنيد. چه سؤالهايي را پژوهشگران مطرح ميكردند؟ در پيدا كردن اين پاسخها از چه طريقي عمل ميكردند؟ نتايجي كه ميگرفتند چه بود؟ كدام يك از ديدگاههاي نظري كه در فصل يك ارائه شده است، متعلق به اين پژوهشگران نيز هست؟ چرا؟ بخش سوم

و تصميم

در پارك در يك روز گرم، سه كودك خردسال جسورانه وارد ناحيه شني شلوع شدند. رايان يكساله، كنار پاهاي پدرش روي شنها مينشيند، دستانش پر از شن است ولي نگاهش از كودكي به كودكي ديگر كه صداها و اعمالشان توجهش را جلب ميكند، ميافتد. او آوايي سر نميدهد، ولي درك آشكار خود را از صحبتهاي گاه و بيگاه پدرش نشان ميدهد.

مليسا، دو ساله، روي شنها راه ميرود، كنار كودكي خوردسالتر خودش را يك مرتبه به زمين ميافكند و بلافاصله بيلچهاش را كنار مياندازد و محو وسايل رنگارنگ او ميشود. گاه به گاه، مليسا گفتههايي را خطاب به دوست جديدش بر زبان ميآورد، نظير، «ببين... بزرگ» يا «نگاه كن،

نگاه كن!»نيكلاس، سه ساله، جستجو ميكند تاسرانجام نيمرخ آشناي دوستش، رابي را ميبيند. نيكلاس تونل درست ميكند و نزديك رابي جاده ميسازد اما با او همكاري نميكند. نيكلاس يك رشته كلام را خطاب به رابي بر زبان ميآورد: «ماشين داره ميره، آه حالا يه پل لازم دارم . اين چوپ خوبه، از اينجا ميريم...» نيكلاس به نظر نميرسد كه انتظار پاسخ گفتههايش را از رابي داشته باشد.

بازي با شن رايان، مليسا، ونيكلاس بعضي از تغييرات فراوان در زمينههاي رشد رواني _ اجتماعي، جسمي و شناختي را از كودك يكساله تا سه ساله نشان ميدهد. در طي رشد رواني _ اجتماعي، كودكان يك تا سه ساله نوعي خود محوري پيدا ميكنند و تحت تأثير خانوادههايشان، متغيرهاي اجتماعي ديگر، و تفاوتهاي فرهنگي قرار ميگيرند. در طي رشد جسمي، آنان با شيوههاي مهمي رشد و نمو ميكنند; آنان به محيطي امن و سالم نياز دارند كه در آن بتوانند تصوير فيزيكي مثبتي پيدا كنند. در طي رشد شناختي، آنان آخرين مرحله فرعي از مرحله تفكر حسي _ حركتي پياژه را پشت سر ميگذارند و مرحله تفكر پيش عملياتي را آغاز مي كنند; زبانشان سريعاً رشد ميكند; تفكر، زبان و بازي آنان با هم ارتباط دارند; و از لحاظ شناختي تحت تأثير محيطهاي فرهنگي و ساير محيطها قرار دارند. در اين سه سال كودكان مرحله گذر از نوباوگي و رسيدن به دوره اوليه كودكي را پشت سر ميگذارند. انرژي و تصميم آنان به شيوههاي گوناگون و جالب بسيج ميشود.

8

كودكان يك تا سه ساله:رشدرواني_اجتماعي

اصطلاحات كليدي

خود مختاري مفهوم خودمختاري اريكسون رفتار مخالف اثرات خلقوخو اشياي انتقالي مكيدن شست ترسها تاثيرات محيط خانواده دلبستگي وجدايي رفتار

جامعه پسند آگاهي از تفاوتهاي فردي ساختهاي خانواده جانشين سوء رفتار و غفلت الگوهاي تعامل والدين با كودك تأثيرات اجتماعي خارجاز خانواده اثرات مهد كودك روابط همسالان اثرات تلويزيون تفاوتهاي فرهنگي در نيمه آخر نخستين سال زندگي، كودكان انتظارات بزرگسالان را درك ميكنند، و اگر روابط اطمينان بخشي وجود داشته باشد، كودكان ميكوشند آنها را خشنود كنند. بزرگسالان در زندگي خويش غالباً به كودكان تسليمگر و وابسته پاسخ مثبت ميدهند وممكن است از آنچه كه بعداً در رشد رواني _ اجتماعي آنها روي ميدهد دچار تعجب شوند. در تضاد آشكار با دوره نوباوگي، كودكان يك تا سه ساله در تلاش براي يافتن حس خود مختاري autnmy و كنترل وقايعي كه متأثر از آنهايند براي مدّتي با بزرگسالان و ساير كودكان سازگاري نشان نميدهند. به دليل اين كه تقلاي كودكان در مورد خودمختاري، هر نوع عملكرد رشد رواني _ اجتماعي را در اين گستره سني تحتالشعاع قرار ميدهد، اين فصل با بحث خودمختاري آغاز ميشود. تأثيرات گوناگون خانواده در ارتباط با دلبستگي و جدايي، رفتار جامعهپسند، آگاهي از تفاوتهاي فردي، همشيرها، ساختهاي خانواده جانشين، سوءرفتار و غفلت ، و الگوهاي تعامل ارائه ميشود. تأثيرات اجتماعي مهم خارج از خانواده نيز ارائه ميشود: تداركات مراقبت روزانه، روابط همسالان، و تلويزيون. و فصل با توجه به متغيرهاي فرهنگي كه بر رشد رواني _ اجتماعي تأثير ميگذارد، پايان مييابد.

خودمختاري

اريك اريكسون (1963) نخست اصطلاح خودمختاري را به كار برد تا فرايندي را كه انسان طي آن به صورت فردي جداگانه با ارادهاي جداگانه در ميآيد، توصيف كند. در فاصله يك تا سه سالگي، دوره ميان پانزده تا سي ماهگي

بويژه دوره پرآشوبي است، چون كودكان خردسال در حال ظاهر ساختن نظام كنترلهاي دروني خود هستند. بعضي مردم اين دوره را دوره «دو سالههاي وحشتناك» terrible tws مينامند چرا كه چالشهايي در آن جريان دارد، ولي در صورتي كه فرايندهاي رشد شناخته شوند، اين دوره بيشتر هيجان انگيز است تا وحشتناك. آشكارا، والديني كه به اندازه كودكان وابستهاند در پيشرفت كردن در دنيا دچار مشكل ميشوند، و كودكان حركت انتقالي لازم را به سمت استقلال نهايي در طي سالهاي يك تا سه سال آغاز ميكنند. اگر از اين ديدگاه توجّه شود، تلاشهاي كودكان براي خودمختاري به جاي اين كه مشكلي حادّ تصوّر شود امري اجتناب ناپذير و نشانه سلامتي كودك تلقي ميگردد. اين كودكان دو ساله در حالتي از بلاتكليفي به سر ميبرند، كودكي كه جلو نشسته است خودمختاري خود را با امتناع از رها كردن سه چرخهاش نشان ميدهد و كودك پشت سر او خودمختاري خود را با سوار شدن بر سه چرخه اعمال ميكند.

نظريه اريك اريكسون اساس بحث اين قسمت را تشكيل ميدهد وبنابراين اين قسمت با خلاصهاي از نظرات او آغاز ميشود. بررسي رابطه خودمختاري با رفتار مخالف، خلق و خو، اشياي انتقالي، مكيدن شست، و ترس و هراس به دنبال توصيف مفهوم خودمختاري اريكسون مطرح ميشود.

مفهوم خودمختاري اريكسون

طبق نظريه اريك اريكسون (1963، 1977، 1982) در زمينه رشد رواني _ اجتماعي، رفتار خود مختار رفتاري بهنجار و ضروري است. وظيفه كودك در نخستين سال زندگي پيدا كردن حسّ اعتماد اوليه است. اما درست همان طوري كه كودك رشد ميكند، وظيفه رشدي او نيز تغيير مييابد. در دومين و سومين سال زندگي، كودكان الزاماً

اين حس را پيدا ميكنند كه افرادي مستقلند وخواستهايي منحصر به فرد دارند. اريكسون اين فرايند را پيدا شدن حس خود مختاري نام مينهد.

مكالمهاي كوتاه ولي هيجان انگيز بين كودكي دو ساله به نام تيم و مادرش اعمال خودمختاري را نشان ميدهد.

«تيم، عزيزم، داره ديرمون ميشه. بزار كفش و كتت رو تنت كنم تا زود خونه رو ترك كنيم.» تيم دچار ترس و بيم است و مردد به نظر ميرسد. او سپس بر ميگردد تاكاغذها را در پاكت قرار دهد. مادرش به او نزديك ميشود.

«اين پسر چه پسر خوبيه. اول كفش راستتو پات ميكنم.»تيم كفش را چنگ ميزند. « خودم پام ميكنم!»«باشه، تو شروع كن، منم كمكت ميكنم پات كني...»«خودم!»«تيم، گفتم كه ما وقت زيادي نداريم و حالا اون كفشو بده به من تا پات كنم.»«نه، نه، نه!» تيم كفش را وسط قالي پرت ميكند وخودش را روي قالي مياندازد و شروع ميكند به لگد زدن.

يمادر تيم طي تعامل با كودكش متناوباً سردرگم و كام مصمم به نظر ميرسد. وقتي بالاخره سوار اتومبيل ميشوند، تيم با كسالت و خستگي ولي با عزمي راسخ از نشستن در صندلي مخصوصش در اتوموبيل خودداري ميكند. مادرش متحير است كه چرا كودك خوش سيمايش چنين رفتاري دارد.

طبق نظر اريكسون، پاسخهاي «نه« از طرف تيم ،حتي به فعاليتهايي كه او دوست دارد اثبات كننده ظهور قدرت تصميمگيري در اوست. توانايي تيم در ايستادن و قدم زدن و درك جديد زباني او علاقه به اعتماد به نفس را در او افزايش ميدهد و او را در جهت تجربه محدودههاي رفتاري قابل قبول هدايت ميكند. تيم روابط اعتماد آميزي را در دوره

نوباوگي بنا نهاد و اينك گرمي وعشق را كسب ميكند، در عين حال در ابراز خواستهايش بسيار قاطع است. به نظر ميرسد كه احساس جدا بودن براي او مشكل است مگر اين كه حداقل نوعي دوسوگرايي موقتي در رفتار والدينش ايجاد كند.

در همان زماني كه كودكان خردسالي نظير تيم استقلال خود را تثبيت ميكنند، آنان ميكوشند تا تحريمها و قواعدي را كه بزرسگسالان وضع و تقويت ميكنند، بفهمند. تلاش براي خودمختاري با عزمي پيروزمندانه منابعي را جهت كوشش مستقلانهاي كه براي دستيابي به وظايف كودكي، نوجواني، و بزرگسالي الزامي است، در اختيار كودكان خردسال قرار ميدهد. تنها زماني كه كودكان خردسال قادر شوند مرزهاي ميان خود و ديگران را معين كنند ميتوانند ضوابط رفتاري خود را نيز كه با تحريمها و قواعد وضع شده بزرگسالان يكي ميگردد پديد آورند.

خودمختاري كامل در كودكي يك، دو يا سه ساله نه ممكن است ونه مطلوب. اريكسون هر سطح رشد را به عنوان جزئي از يك پيوستار در نظر گرفته است. در اين مورد، خودمختاري در يك انتهاي پيوستار قرار دارد كه با شرم و شك در انتهاي ديگر پيوستار توازن پيدا ميكند. اريكسون معتقد است كه كودكان در برابر اظهار اراده خود با محدوديتهايي مواجه ميشوند كه اين امر در چارچوب آگاهي تازه آنان از شرايطي است كه در آن تحت نظارت افراد مافوق خود قرار ميگيرند. كودكان ياد ميگيرند كه با سازگار كردن خواستههاي خود با نظرات كساني كه در مورد آنها قضاوت ميكنند، از مورد تمسخر قرار گرفتن يا شرمسار شدن اجتناب كنند. اين فرايند به رشد خويشتنداري منتهي خواهد شد. اريكسون چنين ميانديشد كه كودكان

به فرصتهايي نياز دارند تا حسّ خودمختاري نيرومندي پيدا كنند. و در صورتي كه اين خودمختاري افراط آميز باشد، با احتمال پديد آمدن شرم در آنان تعادل ايجاد ميشود.

رفتار مخالف

در طول زماني كه كودكان خردسال حسّ خودمختاري پيدا ميكنند، بيشتر رفتارهاي آنان ظاهراً مخالف رفتارهاي ديگران است. پژوهشگران مشاهده كردهاند كه رفتار مخالف گسترهاي از رفتار مستقيم (پاسخهاي «نه» با صداي بلند)، رفتار غير مستقيم (ترك كردن اتاق) تا رفتار منفعل (به آرامي خيره شدن) را در بر ميگيرد (هزول Haswell ، هاك Hck ، و ونارWenar ، 1982). وقتي كه كودكان خردسال خودمختاري خود را از طريق رفتارمخالف اعمال ميكنند، آنان به نحوي عمل ميكنند كه گويي قدرت و سيطره افراد مهم زندگي خود را پيدا كردهاند.

حتي در اوقاتي كه رفتار مخالف كودكان خردسال در بيشترين درجهتندي است، فرد احساس ميكند كه آنان در پايان جار و جنجالهايشان دقيقاً نميدانند چه ميخواهند. ر واقع، بعضي از تقاضاهايشان قابل برآورده شدن نيست چرا كه در برگيرنده تضادها و تناقضاتي است. براي مثال، كودكان نسبت به پارك رفتن، در خانه ماندن، و يا هر امكان عملي ديگر «نه» ميگويند.

قشقرقها در طول ماههاي تلاش براي خودمختاري بيش از ساير اوقات روي ميدهد. قشقرقهاي خشمآلود علامت اين هستند كه ديگر نميتوان كودك خردسال را با مذاكره آرام كرد. آنان راهي براي خلاصي از تنشها و آخرين كوشش نوميدانه را براي محافظت خود از صدمات روياروييهاي موجود مييابند. جيغ زدن، لگد زدن وكتك زدن كه طي قشقرقها اتفاق ميافتد انرژي كودكان را تحليل ميبرد و گذشته و آينده را براي آنان تيره ميسازد.

هرچند قشقرقها غالباً در پاسخ به «نه»

گفتنهاي والدين پديد ميآيد، در جريان آنها آرامشي نيز پديد ميآيد كه گاهي تعجبآور است. بعد از اين پديده، كودكان غالباً مايل به انجام كارهايي هستند كه از آنها امتناع ورزيده بودند. آنان طالب اين اطمينان مجددند كه هنوز هم والدينشان دوستشان دارند و هرچند اينان خويشتنداريشان را از دست دادهاند، والدينشان قوي و خويشتندارند.

كودكان خردسال با مشاهده توازن رفتار والدينشان با بزرگسالان ديگر، چگونگي تعديل رفتار مخالف خود را ميآموزند. اعمال كودكان اساساً در هر رويارويي با ديگران در جهت برنده شدن انجام ميگيرد. با وجود اين، بتدريج طي چند ماه رفتار مخالف، كودكان در مييابند كه بعضي از تقاضاهايشان پذيرفته و با بقيه مخالفت ميشود.

تابلو 8 _ 1 استراتژيهايي براي تسهيل رشد :

تعادل ميان خود مختاري و شرم ربكا در دو سالگي در خانوادهاش حاكميت خود را برقرار كرد و خودمختاري بيش از اندازه ازخود نشان ميداد به طوري كه به نگراني خودش و خشم و تنفري بزحمت سركوب شده براي والدينش منجر گرديد. سرچشمه قدرت ربكا اين بود كه او اگر ناراحت، عصباني يا خيلي خسته ميشد نفسش را نگه ميداشت. رنگ پريدگي و بيحالي چهرهاش منظرهاي فاجعه آميز پديد ميآورد، و والدين ربكا ميترسيدند كه اگر تسليم نشوند تا به تعبير خود آنها از «افسونهاي» او جلوگيري كنند، او خواهد مرد يا آسيب مغزي خواهد ديد. با وجود اين، ربكا با تسليم شدن والدينش در برابر خواستهاي او، بيشتر از آن كه ارضا شود، توانست چند نوع محدوديت را امتحان كند.

تنها زماني حس معتدل خود مختاري در اين خانواده پديد آمد كه والدين ربكا با خبرشدند كه چگونه دانشجوي ديگري در كلاس آموزش والدين، از عهده وضعيت

مشابه بر آمده است. از طريق اين دوست، والدين ربكا دريافتند كه كودكان با نگهداشتن نفسشان آسيبي به خود نميزنند; همين كه براي لحظهاي از هوش بروند، مكانيسم تنفس غير ارادي برقرار ميشود. اگر والدين آرام باشند وتحت تأثير اين بي حال شدنها واقع نشوند، موارد نفس نگهداشتن مكرراً كاهش مييابد تا سرانجام بكلي پايان مييابد. اين آگاهي و جرأت ناشي از حضور در كلاس به والدين ربكا امكان داد تا محدوديتهاي شديدي براي او ايجاد كنند. ربكا همچنان خواستهاش را اظهار ميكرد ولي با تعال پديدآمده ميان حس خودمختاري وي و محدوديتهايي كه والدينش ايجاد ميكردند نگرانياش كمتر و آرامشش بيشتر شد.

ديدن توازن در رفتار والدين كودكان را در كسب احساسي نسبي از خودشان ياري ميدهد _ اين كه بياموزند كه آنان ارزشمند و مورد علاقهاند حتي اگر هميشه آنچه را كه ميخواهند به دست نياورند. كودكاني كه با تعادل استوار رفتار بزرگسالان مواجه بودهاند به طوري كه در همه اوقات نه برنده شدهاند و نه بازنده، رشدي فراسوي نياز دلبخواهي و مطلق خود به كنترل و تسلط، پيدا ميكنند. رفتار مخالف كودكان خردسال در حدود سي ماهگي كمتر بروز ميكند و اغلب آنان دروني ساختن تحريمها و قواعدي را كه پيشتر بشدت در برابر آن ميايستادند، آغاز ميكنند.

اثرات خلق و خو

فرايند ايجاد حس خودمختاري متأثر از خلق و خوهاي گوناگون كودكان است. پژوهشگران در مطالعه طولي نيويورك (توماس وچس، 1981) خلق و خو را به منزله توضيح «چگونگي» رفتار در نظر ميگيرند. (رك : فصل 5 ) آنان معتقدند كه كودكان با خصوصياتي رفتاري كه واكنشهاي آنان و پاسخهاي

بزرگسالان را شكل ميدهند، به دنيا ميآيند. اين پژوهشگران معتقدند كه كودكان خردسالي كه «بدقلق» يا «ديرجوش» توصيف ميشوند در فاصله يك تا سه سالگي كه با مسأله خودمختاري درگيرند، به رسيدگيهاي خاصي نياز دارند.

براي تعيين اين كه آيا كودكان يك تا سه ساله «آرام»، «بدقلق» يا «ديرجوش» هستند، مقياس خلق وخوي كودك نوپاTddler Temperament Scale (فولارد، مك دويت، و كري، 1978;1984) پديد آمده است. اطلاعاتي از طريق پاسخ والدين به نود و هفت توصيف رفتاري كه به نه خصوصيت اساسي خلق و خو مربوط ميشود، به دست آمد. برخي مثالها از مقياس خلق وخوي كودك نوپا در ذيل ميآيد. براي پي بردن به سطح فعاليت كودك، از پدر يا مادر در مورد بي قراريهاي كودك در طول فعاليتهاي آرامي نظير قصهگويي سؤال ميشود. براي تعيين موزون بودن رفتار كودك، از پدر يا مادر سؤال ميشود كه آيا كودك حدوداً هر شب در يك زمان به خواب ميرود. براي آگاهي از ميل يا بي ميلي كودك، از پدر يا مادر سؤال ميشود كه آيا كودك در نخستين ملاقات خود با دكتر علاقه نشان داده است. براي بررسي انطباق پذيري كودك، از پدر يا مادر سؤال ميشود كه آيا كودك تأخيرهاي چند دقيقهاي در دادن غذا يا خوراكي را ميپذيرد. براي دريافتن شدت هيجان كودك، از پدر يا مادر سؤال ميشود كه آيا كودك در اثر ستايشي كه از او ميشود بآساني هيجان زده ميشود. براي درجهبندي حالت روحي، از پدر يا مادر سؤال ميشود كه آيا كودك براي اولين باري كه وارد جاي جديدي ميشود لبخند ميزند يا ميخندند. براي كسب آگاهي از استقامت، از

پدر يا مادر سؤال ميشود كه آيا كودك به مدت ده دقيقه با اسباببازي دخواهش بازي ميكند. براي آگاهي از قابليت حواسپرتي كودك، از پدر يا مادر سؤال ميشود كه آيا كودك با وجود شلوغيهاي مجاور پشتكار خود را ادامه ميدهد. و سر انجام براي بررسي آستانه حسي در كودك، از پدر يا مادر سؤال ميشود كه آيا كودك در مورد غذاي مورد تنفرش ولو اين كه با غذاي دلخواهش مخلوط شده باشد، واكنش نشان ميدهد. اين مثالها از ميان هشت تا سيزده سؤال انتخاب شده است كه پدر يا مادر طي آنها به هر

جيغ كشيدن و قشقرق راه انداختن اين كودك هنگامي شروع شدكه پدرش گفت «نه».

خصوصيت خلق و خو پاسخ ميدهند. همين كه پدر يا مادر برگه مقياس خلق وخوي كودك را تكميل كند، خصوصيات خلق و خوي او را با كودكاني داراي مجموعه نشانههاي زير ميتوان مقايسه كرد:1 _ كودك آرام : داراي خصوصيات موزون بودن، نزديكي جستن، انطباق پذيري، ملايمت و حالت روحي مثبت است.

كودك بد قلق : داراي خصوصيات نا موزوني، دوري جستن،انطباق پذيري كُند، شور و هيجان و حالت روحي منفي است.

كودك دير جوش : خصوصياتي همچون سطح فعاليت اندك، دوري جستن ، انطباق پذيري كند، ملايمت و حالت روحي منفي دارد.

پژوهشگران دريافتهاند كه در سنين مختلف حدود چهل درصد كودكان را به عنوان «آرام»، ده درصد را به عنوان «بدقلق»، و پانزده درصد را به عنوان «ديرجوش» ميتوان توصيف كرد (توماس و چس ، 1981). كودكان بد قلق و دير جوش در هنگام تلاش براي كسب خودمختاري اعتراضات ويژهاي ابراز ميدارند. آنان نياز دارند كه نسبت به

چيزها وافراد جديد آشنايي نزديكتري پيدا كنند و در مقايسه با كودكان آرام به وقت بيشتري براي خوگرفتن با وضعيت جديد نيازمندند. روي آوردن به تجربياتي نظير اقامت در مهد كودك، شركت در بازي گروهي، و ملاقاتهاي پزشكي در مورد كودكان بد قلق يا ديرجوش بايد بدقت انجام گيرد.

البته شيوه خلقوخو فينفسه عاملينيست كه رشد خودمختاري راتحت تأثير قراردهد. بويژه درمورد كودكان بدقلق ياديرجوش، عاملبسيارمهم درسازگاري كودكان آناست كه خلقوخوي آنان برازنده بافتيباشد كه درآن بهسر ميبرند.براي نشاندادن ايننكته پژوهشگران (توماس و چس،1981) مثالهاييازفرهنگهاي گوناگون را ميآورند.

تابلو 8 _ 2 _ استراتژيهايي براي تسهيل رشد : مواجه شدن با رفتار مخالف

والدين و ساير بزرگسالان به كمك سه تكنيك با رفتار مخالف مواجه ميشوند: جلب توجه كودكان به طور مثبت، فرصت دادن به آنان براي تسليم شدن و دادن امكان انتخاب به آنان.

جلب توجه مثبت پدر مالي لازم است كه دخترش را طبق قرار تعيين شده نزد پزشك ببرد. او ميتواند تا لحظه رفتن انتظار بكشد و بعد از دخترش درخواست رفتن كند يا دستور رفتن دهد. يلكن اگر چنين كاري كند،احتما درخواست يا دستورش با مخالفت مالي كه مايل به ترك بازياش نيست مواجه ميشود. ولي اگر او براي ترك خانه در هنگامي كه مالي براي لحظهاي دست از بازي ميكشد، زمينه سازي كند، ميتواند در باره چيز جالبي كه در مسير رسيدن به مطب دكتر خواهند ديد، سخن بگويد. با اين مقدمات، او زمينهاي را فراهم ميسازد كه امكان ترك خانه را آسان ميسازد. درست پيش از ترك خانه، پدر مالي ميتواند در باره آنچه خواهند ديد به مالي يادآوري كند. اگر او احترام و توجه از خود نشان دهد، مالي نيز خود را در فعاليتهاي روز

شريك خواهد دانست.

فرصت دادن پژوهشها (هزول، هاك، و ونار، 1981) نشان داده است كه شديدترين مخالفتهاي كودكان طي چند ثانيه بعد ازتقاضاي فرد بزرگسال بروز ميكند. پژوهشگران دريافتند كه اگر بزرگسالان حداقل ده ثانيه پيش ازتكرار تقاضا يا اقدام بيشتر خود شكيبايي پيشه كنند، كودكان غالباً مايه شگفتي آنان خواهند شد وتقاضا را خواهند پذيرفت. شكيبايي ووقت شناسي مناسب ظاهراً از صفات مهم بزرگسالاني است كه با كودكان خردسال در تعاملند.

امكان انتخاب دادن كودكان را ميتوان در صورتي كه در طول تلاش براي خود مختاري فرصتهايي براي انتخاب داشته باشند، تشويق به پذيرش رفتار كرد. ممكن است از جف سؤال شود، دوست داري با قاشق غذا بخوري يا با چنگال؟ پيراهن قرمز بپوشي يا آبي؟ اين طرف قدم بزني يا اون طرف؟ موهاتو با بروس مرتب كني يا شانه؟» وقتي كه چنين پيشنهادهايي بدهيم، جف ميتواند خواستهاش را در چارچوب ساختي كه براي او و والدينش قابل قبول است اظهار كند. كانون تصميمگيري از اين كه غذا بخورد يا نه، لباس بپوشد يا نه، قدم بزند يا نه، مويش را مرتب كند نا نه، به اين كه چگونه هر يك از اين كارها انجام خواهد شد تغيير مييابد.

وقتي كه كودك رفتار مخالفي نشان ميدهد، ارائه امكاني بسيار محدود به «حفظ آبرو»ي او كمك ميكند. اگر وقت خانه رفتن است و جف مقاومت ميكند، پدر يا مادرش ميتواند با قاطعيت بگويد; «وقت رفتن به خانه است» و آنگاه امكان انتخاب محدودي را پيشنهاد دهد، «دوست داري قدم بزن و يا ليلي كن يا من بغلت ميكنم.» اگر جف هريك از اين دو امكان اوليه را انتخاب

كند به هر حال در فرايند خانه رفتن فعالانه شركت كرده است. اگر او به طفره رفتن ادامه دهد امكان سوم را انتخاب كرده است و پدر يا مارش بايد او را بغل كند و با خود ببرد.

آنان اشاره ميكنند كه كودكي با الگوهاي خواب نامنظم ممكن است در بوستن كه در آن جا خواب در خلال شب تأكيد مي شود، آزار دهنده محسوب شود;از سوي ديگر، در اجتماع كشاورزي و دامداري مردم كنيا كودكان ضمن تماس با بدن مادر به خواب ميروند و هر زمان از خواب بيدار ميشوند تغذيه ميگردند.

ديدگاههاي متفاوت ديگري در باره «مسائل» خواب ميان والدين طبقه كارگر پورتوريكويي و طبقه متوسط انگليسي در نيويورك وجود دارد. گروه پورتوريكويي با مشكلات خواب اندكي مواجه است چرا كه كودكان اوقات خواب و بيداري مرتبي دارند; اما در گروه انگليسي، الگوهاي خواب نامنظم مشكلاتي به بار ميآورد چرا كه والدين اين انتظار خاص را دارند كه برنامههاي مناسبي براي كودكانشان برقرار باشد.

اشياي انتقالي (transitinal bjects)

يبا تمام آشوبهايي كه در حدود يك سال و نيمي آغاز ميشود، احتما تعجبي ندارد كه زماني فرا رسد كه كودكان دلبستگيهاي خاصي به اشيايي نظير پتو، عروسكهاي پارچهاي، حولهها، خرسهاي پوشالي يا پارچههاي زرق و برقدار پيدا كنند. اين اشيا آشنا و باوفايند سرشار از خاطره آسودگيهاي گذشته ميباشند. روان شناسان اين اشيا را اشياي انتقالي نام مينهند، زيرا كه آنها نشان دهنده انتقال دلبستگي كودكان به والدين و هر چيزي كه آشنا و مطمئن به نظر ميآيد، به محيطي ناآشنا و گستردهتر است. اگر والدين در دسترس نباشند، اشياي انتقالي به كودكان احساس ايمني و آسايش ميبخشند. آرتور كورنهابرArthur

Krnhaber ، روانپزشك كودك، اشياي انتقالي را «مامان قابل حمل» مينامد كه كودكان در هنگام خواب، اكتشاف، يا در محيط مهد كودك به همراه خود دارند (برتاف Burtff ، 1982).

اين كودك سه ساله كه از لحاظ خلق و خو آرام محسوب ميشود، به هنگامي كه پدر يا مادر وهمشيرش مشغول تمرين فوتبال هستند به آرامي منتظر ميماند. در مورد كودكاني كه از لحاظ خلق وخويي «بدقلق» و «ديرجوش» هستند، ممكن است نياز باشد كه به والدين آنان در پرورش كودك كمك شود.

بسياري از روانپزشكان و روان شناسان هم عقيدهاند كه دلبستگيهاي كودكان به اشيا امري عادي است و در فراهم ساختن آسايش پايا مؤثر است. والديني كه تقويت كننده دلبستگي كودكان به اشياي انتقالي هستند، به كودكانشان امكان خويشتنداري و كنترل آنچه را نياز دارند، ميدهند. در طول دورهاي كه بر سر غذاخوردن، هنگام خواب و ساير موارد عادي كشمكش وجود دارد، شيء انتقالي نبايد علت ديگر دعوا محسوب شود. نياز به اشياي انتقالي بتدريج كاهش مييابد و اغلب تا هفت يا هشت سالگي بكلّي ازميان ميرود.

در طي زماني كه اشياي انتقالي در اختيار كودكان قرار دارد، حدود معيني را ميتوان براي نگهداري آنها تعيين كرد، به طوري كه هر دو دست كودكان براي كاوش آمادگي داشته باشد. به جاي اين كه شيء انتقالي به ميان گروه همبازي برده شود، شيء انتقالي را يميتوان احتما در اتومبيل ترك كرد كه تا پايان جلسه د رآنجا بماند. يا ميتوان در تختخواب كودك قرار داد تا پاكيزه و شاداب تا موقع خواب باقي بماند. حد و مرز معقول به نيازهاي كودك و موقعيتهاي خاص او بستگي دارد.

مطمئناً نياز كودكان به آسايش و اطمينان مجدد مثلا در محيط مهد كودك، در اولين روز شديدتر از يكصدمين روز است.

مكيدن شست

مكيدن شست يا انگشت شيوه ديگري است كه كودكان با اتكاي به آن در زماني كه در حال پيدا كردن حس خودمختاري هستند، به آسايش قابل اطميناني دست مييابند. شستها و انگشتان يك مزيت بر اشياي انتقالي دارند : هميشه آماده استفاده هستند. ديويد سه ساله در هنگامي كه پتوي مخصوص دوستش گم شد، با او همدردي كرد ولي بعدها با خيال راحت اظهار داشت، «خوش به حال خودم كه شستم گم نميشه!»بسياري از متخصّصان (نظير برازلتون، 1981) معتقدند كه مكيدن شست يا انگشت شيوه مؤثري است كه كودكان براي كنترل تنشهايشان به كار ميبرند و مايه آرامش آنان ميشود. كودكان خردسال كه مشغول فعاليتند براي كشف چيزهاي جالب در محيطشان ازهر دو دست استفاده ميكنند، ولي شستها يا انگشتانشان در آرامش بخشيدن به آنان در هنگام درد، خستگي، يا بي اطميناني اهميت دارند.

با نزديك شدن وقت خواب، اين كودك سه ساله آسايش قابل اطميناني را از طريق مكيدن شست به دست ميآورد.

در نسلهاي پيشين، والدين بشدت از مكيدن شست يا انگشت كودكان جلوگيري ميكردند. آنان شستهاي كودكان را با مايعات بد مزه رنگ ميكردند، براي آنان دستكشهاي مخصوص ميخريدند و نگران بد شكل شدن دندانشان بودند. شواهدي در دست نيست كه نشان دهد هيچ كدام از تلاشهاي فوق طول زمان مكيدن انگشت يا شست كودكان را پايين آورده باشد. در واقع، جلب توجه كودكان به تلاش پدر يا مادر براي جلوگيري از مكيدن شست يا انگشت، در زماني كه كودكان خود مختاري خود

را نشان ميدهند، ممكن است حتي به طولاني شدن مدت مكيدن شست يا انگشت نيز بينجامد تنها در صورتي كه مكيدن شست بعد از در آمدن دندانهاي دايمي نيز ادامه پيدا كند خطر پديد آمدن مشكلاتي براي دهان كودكان وجود دارد.

ترسها

يكي از برجستهترين نمونههاي تعامل ميان عرصههاي رواني _ ا جتماعي و شناختي، پديد آمدن ترسها در كودكان است. در زمان معيّني در جريان رشد رواني _ اجتماعي كه كودكان به معارضه جويي با بزرگسالان ميپردازند واين معارضه جويي به طريقي است كه بعضاً موجب ترس كودكان ميشود، آنها نيز از نظر فكري توانايي نگهداري و پروراندن تصاوير ذهني را پيدا ميكنند. اين رشد توانايي شناختي در حدود هيجده ماهگي روي ميدهد و غالباً با ظهور ترسها همراه است. گفتههاي پدْر پدرو كه در زير ميآيد نمونهاي از اين ترسهاست.

پدرو _ هرگز از تاريكي نميترسيد، ولي اكنون در صورتي به رختخواب ميرود كه برق روشن باشد اگر من برق را خاموش كنم و او در تاريكي شب بيدار شود، آن قدر جيغ ميزند تا دو باره برق را روشن كنم.

پدرو ازتاريكي ميترسد; كودكان ديگر در سن او از وان حمام، سگها، كاميونها، غولها، و جز آن ميهراسند. كمتر والديني خوشحال ميشوند از اين كه از زبان متخصصي در زمينه رشد دوره اوليه كودكي بشنوند، «تبريك! ترسهاي تازه كودكتان نشانه سطح تازهاي از توانايي فكري اوست.» و در عين حال اين موردي است كه وجود دارد. ايجاد ترسهاي مزاحم تا زماني كه كودكان تصاوير ذهني دايمي پيدا نكنند، امكان پذير نيست.

ترسهاي كودكان براي خود آنان واقعي و اضطرابآور است. اگر والدين به اين ترسها بخندند،

بي توجهي خود را در برابر نگرانيهاي كودكان نشان دادهاند. لازم نيست كه والدين به منظور همدردي با كودكان در مورد جستجوي راه حلي براي آسوده ساختن كودكان، در ترسهاي آنان شريك شوند يا آن را بزرگ جلوه دهند. اگر كودكان براي جستجوي اين راه حلها شركت كنند، گاهي در كمال تعجب اين فرايند ساده ميشود. پدرو ممكن است در يك فروشگاه اجناس متنوع و ارزان قيمت، چراغ روشنايي مورد نيازش را انتخاب كند. سلي ممكن است خرس پوشالياش را در برابر غولهايي كه هنگام شب ميخواهند به اتاقش وارد شوند، محافظ خود قرار دهد. ميچل ممكن است تصميم بگيرد از وان حمام خارج شود پيش از آن كه قامه برداشته شود. راه حلهاي خلاّق غالباً زماني نتيجه ميدهند كه كودكان و والدين با هم فعاليت ميكنند.

تابلو 8 _ 3 ترسها

حدود دو سالگي، كودكان دچار ترس ميشوند مانند آنچه فرانسس در مورد شكاف درون سقف احساس ميكند.

فرانسس خيلي خسته نبود و چشمانش را نبست.

او به سقف نگاه كرد.

شكافي در سقف به چشم ميخورد و او در بارهاش فكر كرد.

او فكر كرد، «شايد چيزي از درون شكاف بيرون بيايد»«شايد ساس يا عنكبوت. شايد در تاريكي جانوري با پاهاي لاغر فراوان بيرون بياد.» Frm Bedtime fr Frances by Russell Hban, 1960, New Yurk: Harper Rw. Cpyright. 1960 By Russell C. Hban. Pictures cpyright. 1960 by Garth williams. Reprinted by Permissin.

Distributed in the British Cmmnwealth, excluding Canada, by Faber and Faber Ltd. Reprinted by permissin f Faber and Faber Ltd. frm Bedime fr Frances by Russell Hban, illustrated by Grath Williams.

تاثيرات محيط خانواده

محيط خانواده تأثيرات مهمي بر رشد رواني _ اجتماعي كودكان يك تا سه ساله دارد. اين تأثيرات فراگيرند و دلبستگي وجدايي، رفتار جامعه پسند، آگاهي ازتفاوتهاي فردي، ساختهاي خانواده جانشين، سوء رفتار و غفلت، و الگوهاي تعامل پدر يا مادر با كودك را شامل ميشوند.

دلبستگي و جدايي

توانايي كودكان خردسال براي تحمل جدايي خود از والدين و بزرگسالان ويژه ديگر داراي چرخهاي قابل پيشبيني از پستيها و بلنديهاست. در فصل 5، نخستين چرخه رفتار دلبستگي توصيف شد كه غالباً ميان نه و يازده ماهگي بروز ميكند و سب وابسته شدن به والدين و پديد آمدن مشكلاتي در جدايي از آنان ميگردد. دومين چرخه رفتار دلبستگي غالباً زماني به اوج خود ميرسد كه كودكان ميان بيست و بيست و دو ماهگي به سر ميبرند. حتي كودكاني كه در جداييهاي نخستين خود سازگاري عالي از خود نشان دادهاند، ممكن است در مورد جدايي و جابجايي از محيط خانواده مجدداً دچار نگراني شوند.

پژوهشها در زمينه دلبستگي و جدايي نشان دادهاند كه اغلب كودكان بين يك و سه ساله هنگام جدا شدن از والدينشان، حتي براي مدتي كوتاه دچار اندكي پريشاني ميشوند. كودكان گريه ميكنند، داد ميزنند، به دنبال والدينشان ميدوند و دست از اكتشاف بر ميدارند _ كه همگي پاسخهاي كودكان در قبال جدايي است. اما با وجود گستردگي واكنش ناراحتي كودكان، تفاوتهايي نيز در شيوة كنترل جدايي در كودكان مشاهده شده است.

پژوهشگران در زمينه رشد دوره اوليه كودكي توضيح دادهاند كه چرا بعضي كودكان پريشاني اندكي پيدا ميكنند در حالي كه ديگران بشدت پريشان ميشوند. آنان از طريق مشاهده دقيق، دريافتند كه پاسخهاي كودكان در برابر جدايي ازوالدينشان ظاهراً

به دو نوع تفاوت رفتار پدر يا مادر مربوط ميشود ( واينتراب Weintraub ، و لوئيس، 1977). اولين رفتار مرتبط پدر يا مادر به مقدار تماسي مربوط است كه والدين پيش از جدايي با كودكان دارند. هرچه والدين كودكان را بيشتر در آغوش گيرند ولمس كنند و هرچه كودكان پيش از ترك والدينشان، كمتر به بازي سرگرم باشند، هنگام ترك والدين پريشانتر خواهند بود. دومين رفتار مرتبط پدر يا مادر عبارت از دادن ساختي شناختي به كودكان تا جدايي و كارهايي را كه بايد در طول اين دوره انجام دهند، درك كنند. هرچه والدين در توضيح اين جدايي و دادن پيشنهاد انجام كارهايي در زمان غيبتشان صريح باشند، احتمال بيشتري وجود دارد كه كودكان بدون گريه به بازي مشغول شوند.

پژوهشها در زمينه دلبستگي و جدايي نشان ميدهد كه والدين ميتوانند كودكانشان را از طريق سرگرم كردن با بازي و توضيح دقيق موقعيت براي آنان، با جداييها سازگار كنند. همين دادن ساخت شناختي به كودكاني كه بايد جداييهاي نسبتاً طولاني را تحمل كنند اهميت دارد نظير هنگامي كه بستري ميشوند. توصيه ميشود كه در هر زمان ممكن والدين نزد كودكان خردسال بمانند ولي در صورتي كه جدايي امري ضروري باشد، زمينه سازي نقش اساسي دارد. تي بري برازلتون (1974) در مورد كودك نوپايي كه بستري شده بود مطلبي نقل كرده است كه او ضمن اشك ريختن، بارها تكرار ميكرد، «مامانم ميگفت كه اينجوري ميشه».

الگوي دلبستگي شديد و ضعيف در نخستين سالهاي زندگي بذل توجه خاصي را نسبت به جدايي در طول اين دوره الزامآور ميسازد. از دهه 1960، جدايي موضوع مهم پژوهشهاي روان شناختي بوده است.

جدايي به صورت يك منبع معمول پريشاني نگريسته ميشود كه ممكن است بر رشد شخصيت تأثير بگذارد.

رفتار جامعه پسند (Prscial)

جكي به طرف كودك گريان تاتي كرد و به گونهاش دست كشيد. وقتي كه گريه آن كودك ادامه يافت، عروسك «محبوبش» را برداشت و آن را به او داد.

رفتار جكي رفتار جامعه پسند ناميده ميشود كه تعريف آن عبارت از رفتاري است كه به قصد آسايش شخص ديگري بروز ميكند. رفتار جامعه پسند نماينده قلمرو جديدي براي مطالعه است. تا دهه 1960، پژوهشگران عمدتاً به سركوب رفتار ناخواسته توجه نشان ميدادند. پرسشهاي پژوهشگران تأكيد بر اين داشت كه رفتار زيانبار يا فريبكارانه را چگونه ميتوان مهار كرد. لكن اينك پژوهشگران در مطالعاتشان در باره نوعدوستي و توجه به ديگران فعالتر عمل ميكنند. مسأله پژوهشگران امروزه اين است كه رفتار جامعه پسند يا مثبت را چگونه تشويق كنند. يافتههاي آنها به افرادي كه به رشد دوره اوليه كودكي علاقهمند باشند، بينشهاي مهمّي را ميبخشد.

پژوهشها نشان ميدهد كه والدين و ساير افراد ميتوانند احتمال بروز رفتار جامعهپسند كودكان را افزايش دهند كه اين امر از طريق پذيرش الگوهاي خاص شيوههاي پرورش كودك ميسّر است. با مرور يكي از پژوهشها (كروسك، 1982)معلوم شده است كه والديني كه با كارآيي رفتار جامعه پسندي را در كودكانشان برميانگيزند داراي سه خصوصيت ذيل هستند: نخست ، اين والدين كارآمد خودشان الگوهايي از احساساتي بودن، خويشتنداري، مسؤول بودن و توجه به ديگران هستند كه مايلند كودكانشان نيز اين الگوهاي رفتاري را بروز دهند. دوم، اين والدين كارآمد دلايلي براي درخواستهايي كه دارند و محدوديتهايي كه قائل ميشوند، ارائه ميدهند. آنان براي كودكان توضيح ميدهند كه

چگونه سوء رفتار آن كودكان مايه پريشاني ديگران ميشود و نيز احساسات خود را در باره آن رفتار نشان ميدهند. آنان در ابراز ارزشها و اولويتهايشان صريح و ثابت قدمند. سوم، اين والدين كارآمد، در صورتي كه كودكانشان بويژه رفتار سوئي داشته باشند، استدلال خود را با يادآوري عواقب ناخوشايند آن همراه ميكنند. اين گونه به نظر ميرسد كه عواقب ناخوشايند در سطحي معتدل، از قبيل روي صندلي قرار گرفتن در دورهاي از «محروم سازي» ، كودكان را برميانگيزد تا از رفتارهاي معيني اجتناب ورزند. توضيحاتي كه والدين از قبل ارائه دادهاند موجب ميشود كه كودكان رفتار را بيشتر به تصميمهاي دروني خود مربوط بدانند تا به فشارهاي خارجي.

اين كودك در خلال بازي رفتار جامعهپسند خود را بروز ميدهد.

والدين كودكان يك تا سه ساله گاهي متحير ميمانند كه آيا هيچ كدام از استراتژيهاي آنان مؤثر واقع ميشود يا نه. بعد از چندين روز سركردن با واكنشهاي منفي كودكان خردسالشان، حتي والدين مصمم نيز خود را در موقعيتي مييابند كه تمايل به اظهار يقدرت خويش دارند، در كوتاه مدت، كودكان در اين گستره سنّي، احتما به فرمانها بيش از استدلال و به تهديدها بيش از تعاملهاي مثبت پاسخ ميدهند. لكن، والديني كه به وراي رو در روييهاي امروز نظر ميافكنند متوجه ميشوند كه شيوههاي مورد توصيه پژوهشگران در اين زمينه اثرات بلند مدت مطلوبي دربر دارد: اين شيوهها والدين را در تشويق رفتار نوعدوستانه و مهرآميز كودكانشان ياري ميدهد.

آگاهي از تفاوتهاي فردي

نخستين باري كه كودكان ازتفاوتهايي فردي نظير جنس و نژاد آگاه ميشوند چه وقت است؟ حكاياتي نظير نمونههاي زير دلالت بر آن دارند كه آگاهي از تفاوتهاي

فردي در نخستين سالهاي زندگي آغاز ميشود.

دو هفته است كه، سوزان (دو سال و شش ماهه) مثل پسرها ايستاده ادرار ميكند. او به پشتش كمي يقوس ميدهدو معمو خود را با وضعيت توالت به خوبي هماهنگ ميكند. ما تلاش كردهايم كه اين كار او را ناديده بگيريم ولي اگر هيچ چيزي نگوييم، او خواهد گفت، «مادرم ميگويد اگر به توالت بروم، عيبي ندارد كه ايستاده ادرار كنم،» يا خطاب به كودك ديگري ميگويد، «نگاهم كن.»شونا (سه ساله) هميشه وقتي كه ميخواهد بخوابد عروسك و بالش ميخواهد. ما چندين عروسك پارچهاي داريم كه بعضي سفيد و بعضي سياه رنگند. شونا هميشه تفاضاي دو عروسك دارد، يكي براي خودش و يكي هم براي جف، در صورتي كه جف خواب نباشد. اگر مجبور به انتخاب شود، عروسك سياه رنگ را انتخاب نميكند. (شايد او وسايل صورتي رنگ را نسبت به پرتقالي رنگ ترجيح دهد.) او از عروسكهاي سياه يا سفيد رنگ يا از رنگ پوست خودش ذكري به ميان نياورده است.

با پي بردن به آگاهي كودكان از تفاوتهاي فردي بينشهاي جالب توجهي در مورد رشد رواني _ اجتماعي آنان به دست ميآيد. البته، اين كه كودكان خردسال خود و ساير افراد را در گروههاي جنسي يا نژادي قرار دهند در مجموع به توانايي آنان در تشكيل مقولهها ارتباط دارد. و پيش از اين كه آنان بتوانند نظام مقولهها را پديد آورند، بايد بتوانند ميان اشخاص و ميان اشيا تمايز قائل شوند و توجه كنند كه كدام تفاوتها براي طبقه بندي اهميت دارند. جنس و نژاد به عنوان دو نظام اوليّه براي طبقهبندي اشخاص به مقولهها به كار ميروند

چرا كه اين نشانههاي مشخص كننده نشانههايي جسماني و به آساني قابل يمشاهدهاند. همين كه كودكان شروع به كاربرد عناوين ميكنند، معمو در حدود هيجده ماهگي مامي را دقيقاً براي اشاره به زنان بزرگسال و ددي را براي اشاره به مردان بزرگسال به كار ميبرند. تا سن سه سالگي، و شايد زودتر از آن، پاسخهاي متفاوتي را در برابر گوناگوني رنگ پوست و ساير نشانههاي نژادي ابراز ميدارند (كتز،1982). اين مقولههاي اوليه حتي در خانوادههايي با نقشهايي انعطاف پذير برحسب جنس و با تركيبي چند نژادي ميتواند نسبتاً دقيق باشد. بعدها كه كودكان نظامهاي مقولات خويش را تثبيت كردند، مقولهها انعطاف پذيرتر ميشوند.

آگاهي از جنس . نوشتههاي مربوط به درك و رفتار كودكان در خصوص جنس گسترده است. باوجود اين، پيش از بحث در مورد پژوهشها، تعريف چند اصطلاح اهميت دارد. نخستين اصطلاح هويت جنسي gender identity است كه اشاره به فردي خاص دارد كه به طور خصوصي مرد بودن، زن بودن، يا دو سوگرابودن را تجربه ميكند. دومين اصطلاح ، نقش جنسي gender rle است كه بيان همگاني براي هويت جنسي است. و سومين اصطلاح قالب ريزي نقش جنسي gender rle steretyping است كه به قرار دادن عناوين مناسب يا غير مناسب براي پسران يا دختران اشاره دارد.

هويت جنسي ظاهراً زود شكل ميگيرد ولي نحوه شكل گيري آغازين آن بر اثر ناتواني در ابداع استراتژيهاي پژوهشي مناسب براي كودكان يك سال و نيمي درك نميشود. لكن معلوم ميشود كه كودكان خردسال واژههاي مربوط به جنس را، همين كه در ميان واژگان آنان پديد آمد، براي اشاره به خود به كار ميبرند (بروكس _ گان

و ماتيوس Matthews, W.S ، 1979).

ينقشهاي جنسي احتما تحت تأثير مجموعهاي از تفاوتهاي زيستي ميان پسران و دختران ونيز متأثر ازتفاوتهاي فرهنگي و محيطي در چگونگي رفتار با آنان هستند. ميتوان اثبات كرد كه در سن دو سالگي ، سطح فعاليت پسران عمدتاً بيش از دختران است. اين كه تاچه حدودي اين تفاوت و ساير تفاوتها نتيجه متغيرهاي زيستي يا نتيجه شرايط فرهنگي و اجتماعي است، معلوم نيست. در اغلب پژوهشها از مسأله تفاوتهاي زيستي اجتناب ميگردد و به جاي آن اهميت نيروهاي محيطي در شكلگيري نقشهاي جنسي نشان داده ميشود.

نقشهاي جنسي بشدت متأثر از انتظارات والدين هستند، ولي والدين بندرت از اين آگاهند كه رفتارشان با پسران و دختران چه فرقي دارد؟ سه نمونه زير، تفاوتهاي عمده يموجود در رفتار والدين را تأييد ميكند. او، در پارهاي ازمطالعات، معلوم شده است كه تعامل مادران با كودكان دختر حاكي از حمايت بيشتري است تا با كودكان پسر. آنان بيشتر در كنار كودكان دختر باقي ميمانند تا در كنار كودكان پسر. همچنين، وقتي كودكان يك ساله زمين ميافتند، مادران پسران خود را تشويق ميكنند تا گردو خاك لباس خود را پاك كنند و به سرِبازي خود برگردند در حالي كه دختران را تشويق مي كنند كه در همان حال بمانند تا آنان را بلند كنند و در آغوش گيرند( فاگوت Fagt ، 1982; فاگوت و كرانسبرگ Krnsberg ، 1982). ثانياً، والدين براي انواع گوناگون رفتارهايي كه دختران و پسران ابراز ميكنند، به آنان پاداش ميدهند. از زماني كه كودكان يك سالهاند، والدين در برابر مسؤوليتهاي اجتماعي دختران واكنش مثبتي نشان ميدهند اما در مورد پسران در

برابر جستجوگري آنان واكنشهاي مثبتي نشان ميدهند (فاگوت، 1982). ثالثاً، والدين چيزهايي را تشويق ميكنند كه رفتاري مناسب جنس كودك ميپندارند. يانواع بازيهايي كه آنان براي كودكان برميگزينند كام با دركي كه از جنس كودك دارند، تعيين ميشود. وقتي والدين در نظر دارند كه با كودك پسر مشغول بازي شوند، به او يك قطار اسباب بازي هديه ميكنند ولي وقتي در نظر دارند با كودك دختر مشغول بازي شوند به او يك عروسك هديه ميدهند (بروكس _ گان و ماتيوس، 1979). پدران عموماً در ترغيب آن نوع بازي كه مناسب جنس كودك ميپندارند، نسبت به مادران علاقهمندترند.

تصورات قالبي در باره نقشهاي جنسي در سنين اوليه رشد مييابند. در يك مطالعه (بروكس _ گان و ماتيوس، 1979)، يك چهارم كودكان دو ساله اكثريت تصاوير اشيا را (براي مثال، ماشين چمن زني، كيف پول، خشك كن لباسشويي) برحسب اشيايي كه از لحاظ جنس كودك در يك گروه قرار ميگرفتند، توانستند طبقهبندي كنند. همچنين، تا وقتي كه كودكان به حدود سن دو سالگي ميرسند، وظايف گوناگوني را به بزرگسالان در زندگي محول ميكنند. اگر در خانوادههايي زندگي كنند كه پدر و مادر، هر دو حضور دارند، مايلند كه پدران را براي بازي كردن و مادران را براي آسايش خود در زمان فشارهاي رواني برگزينند. تصورات قالبي در مورد نقش جنسي ظاهراً ميان دو تا سه سالگي پديد ميآيد.

والدين و ساير بزرگسالان ميتوانند كودكان را در تفكر در باره نقشهاي جنسي انعطافپذيرتر ياري دهند يا اين كه سبب تقويت تصورات قالبي آنان گردند.

به اثرات نظراتي مانند نظارت زير توجه كنيد: پسراي بزرگ گريه نميكنن.

لباس قشنگتو تميز نگهار.

پسرا با عروسك

بازي نميكنن.

چنين نظراتي رشد كودكان را محدود ميسازد. بسياري از متخصصان دوره اوليه كودكي معتقدند كه بايد پسران را تشويق كرد تا تجربيات بيشتر در مورد تربيت ديگران و ابراز احساسات خود كسب كنند، واين كه دختران را تشويق كرد تا تجربياتي در مورد موادي نظير مكعبها به دست آورند كه سبب تفكر منطقي و فضايي آنان و نيز اكتشاف بدني فعالانه آنان خواهد شد. جامعه بتدريج از شيوههايي كه پسران و دختران را به انتخابهاي شغلي و شخصي قالبي محدود ميسازد، دور ميشود.

آگاهي نژادي در يك جامعه متنوع، مردمي با سوابق نژادي و فرهنگي فراوان بايد راههايي براي زندگي هماهنگ با يكديگر پيدا كنند. در چارچوب اين بافت، اين مسأله كه كودكان چگونه و چه وقت آگاهي نژادي پيدا ميكنند از اهميت فراواني برخوردار است. فيليس ا.كتسPhyllis A.Katz ، (1982) با مطالعه نوشتههاي مربوط به اين مسأله يمشاهده كرده است كه مآ هيچ مطالعهاي در زمينه رشد آگاهي نژادي پيش از سه سالگي وجود ندارد، در عين حال شواهد نشان ميدهد كه فرايند ياد شده در همين چند سال اوليه زندگي روي ميدهد.

در فصل ششم، يادآوري شد كه نوزادان ازاختلاف رنگ پوست آگاهند. تا سه يا چهارسالگي، كودكان سفيد پوست ارتباطات مثبتي با رنگ سفيد و با گروههايي نژادي كه با رنگ سفيد مشخص شدهاند، دارند. در سالهاي گذشته، كودكان سياه پوست نيز رنگ سفيد را ترجيح ميدادند، ولي در سالهاي اخير آنان در موقعيتهاي آزمايشي يا براي آن هيچ ترجيحي قائل نميشوند يا ميان نژادها ترجيح يكساني قائل ميشوند(كتس ، 1982). به طور كلي معلوم شده است كه كودكان مربوط به گروههاي فرهنگي

اقليّت نسبت به نشانههاي نژادي حساستر هستند و زودتر از ساير كودكان آگاهي نژادي پيدا مي كنند. براي مثال، در پژوهشي كه از كودكان خواسته شد تا تمايز ميان چهرههايي را كه داراي سايههاي گوناگون سياه، سفيد و سبز بودند نشان دهند، عملكرد كودكان سياه پوست نسبت به كودكان ديگر برتري داشت. و كودكان خردسالتر يادگرفتند كه هنگامي كه توسط پژوهشگري غير از نژاد خود مورد آزمايش قرار ميگيرند سريعتر تمايز قائل شوند (كتس، 1982).

تابلو 8 _ 4 شكستن تصورات قالبي نقش جنسي

عروسك ويليام (زولوتو، 1972) در بين كتابهاي كودكان، اثري ابتكاري و بديع به شمار ميآيد كه به موضوع تصورات قالبي نقش جنسي ميپردازد. مادر بزرگ ويليامز معتقد است كه پسرها را بايد تشويق كرد تا مهارتهاي تربيتي كسب كنند.

ولي پدرش عصباني بوداو به مادر بزرگ ويليام گفت «اون يه پسره!»«اون يك توپ بسكتبال و يك قطار برقي و يه نيمكت كار براي اين كه چيزارو روي اون بسازه، داره.

ديگه عروسك براي چي ميخواد؟»مادر بزرگ ويليام تبسّم كرد.

او گفت، «اون به عروسك نياز داره براي اينكه اونو بغل كنه، تو گهواره بذاره، و ببره به پارك تا وقتي مثه تو پدر شد، بدونه چه جوري از بچهاش مراقبت كنه اونو تغذيه كنه،اونو دوست بداره و چيزايي كه اون ميخواد براش بياره، مثه يك عروسك طوري كه بتونه پدر بودنو تمرين كنه» .

Frm William's Dll (pp. 30,32) by Charltte Zltw, 1972, New Yrk: Harper Rw. Text cpyrith. 1972 by Charltte Zltw. Pictures. 1972 by William pene du Bis. Reprinted by permissin f Harper Rw, Publishers, Inc.

با توجه به يافته ياد شده اخير، پژوهشگران به اين نتيجه رسيدند كه تا زماني كه كودكان

سه ساله مي شوند، صفات نژادي بر ادراكات و فرايندهاي يادگيري آنان تأثير ميگذارد. شواهد ظاهراً اين فرضيه را رد مي كند كه كودكان خردسال در مورد تفاوتهاي نژادي «كور رنگ» هستند.

تا سن سه سالگي، كودكان آگاهي خود را از تفاوتهاي نژادي نشان ميدهند، و بعضي در موقعيتهايي نظير اين مجموعه وسايل بازي، تمايل خود را براي آب بازي ابراز ميدارند.

كودكان اطلاعات مربوط به نژاد را از والدين و افرادي كه داراي سوابق مشابهي با كودك هستند كسب مي كنند مگر آن كه خود در خانوادهها يا مراكز مراقبت روزانهاي به سر برند كه داراي نژادهاي مختلفي باشند. در محلههايي كه يكپارچه نيستند، كودكان يزير سن مدرسه، جز از طريق تلويزيون و كتابها احتما آشنايي اندكي با افرادي دارند كه از نژادهاي گوناگونند. اگر الگوهاي مربوط به گروههاي نژادي ديگر در اختيار كودكان نباشد، سوء ادراكها و ساده سازيهاي بي رويه در اين مورد بيش از زماني است كه اين سوء ادراكها و ساده سازيهاي بي رويه مربوط به جنس كودكان باشد، زيرا الگوهاي مربوط به جنس پسر و دختر در دسترس كودكان است. تصورات قالبي نژادي هنوز در رسانههاي گروهي و كتابهاي كودكان موجود است هرچند كه وضعيت در دهههاي گذشته بسيار بهتر شده است.

كودكان خرد سال ظاهراً بيشتر در باره نژاد ارزيابي يا قضاوت ميكنند تا در باره ساير زمينههاي يادگيري اوليه; بنابراين بزرگسالاني كه براي گوناگوني ارزش قائلند، بايد متوجه پيامهاي ضمني و صريحي باشند كه كودكان در باره تفاوتهاي نژادي و تفاوتهاي ديگر كسب مي كنند. به نظر كتس (1982)، بعد ازحدود كلاس چهارم، كودكان ديگر در باره نگرشهاي نژادي خود

نميانديشند مگر اين كه محيط اجتماعي آنان عمدتاً تغيير يابد. بنابراين، مداخله در جهت تثبيت ارزشهاي مثبت در نخستين سالهاي زندگي ضروري است.

تابلو 8 _ 5 نژاد در ادبيات كودكان

ژان شال و همكارانش Jeanne Chall (1979) گزارش كردند كه فقط 4/14 درصد كل كتابهاي كودكان كه در فاصله سالهاي 1973 تا 1975 منتشر شد تقريباً يك شخصيت سياه پوست داشت. بعد از تحليل آثار كودكان رودين سيمزSims (1983) اظهار داشت كه كتابهاي داراي شخصيت سياه پوست را به سه مقوله اصلي ميتوان تقسيم كرد: (1)كتابهاي وجدان اجتماعي كه مقصود از آنها تشويق به بردباري با كودكان سياه پوست در ميان كودكان سفيد پوست است; (2)كتابهاي مربوط به نژادهاي آميخته كه با تصاويرشان نشان ميدهند كه مردم از هر رنگ و نژادي يكي هستند و هيچگونه اشارات خاصي به نژاد در متن آنان نميتوان يافت; و (3)كتابهاي حاوي آگاهي فرهنگي كه بيان كننده نظرات از ديدگاه شخصيتهاي سياه پوست است. سيمز تنها مشتاق مقوله سوم يعني كتابهاي حاوي آگاهي فرهنگي است.

آماري كه شال و همكارانش و نيز سيمز گزارش كردهاند، نشان ميدهد كه از دهه 1960 تغييرات مثبتي پديد آمده است، يعني از هنگامي كه فقط 7/6 درصد كتابها داراي تنها يك شخصيت سياه پوست در متن يا تصاوير بود و بسياري از تصاوير سياه پوستان به طور مضحك و به طور كليشهاي ترسيم شده بود (لريك larrick ، 1965). هنوز هم به دليل كمبود كتابهاي حاوي آگاهي فرهنگي، سيمز (1983) به اين نتيجه رسيده است كه «جهان داستانهاي كودكان... هنوز عمدتاً حول محور شخصيتها، مؤلفان، و مخاطبين سفيدي كه كتابها براي آنها نوشته ميشود... باقي مانده است... ما ديگر در جايگاهي

نيستيم كه زماني بوديم ولي هنوز به جايگاهي نيز كه بايد باشيم، نرسيدهايم» (ص 653).

ساختهاي خانواده جانشين

در دهه 1960 برخي تحوّلات اساسي در زندگي خانواده پديد آمد. بزرگسالان جوانِ خانوادههاي طبقه متوسط و بالاتر به جستجوي جانشينهايي براي خانوادههايي پرداختند كه داراي هسته پدر و مادر بودند و خود اغلب در اين نوع خانوادهها به دنيا آمده بودند. الگوهايي از خانواده كه در دهههاي 1960 و 1970 ظهور كرد، از نظر تركيب، قانوني بودن و كاركرد با الگوهايي كه اين بزرگسالان جوان در آن بزرگ شده بودند، تفاوت داشت. برخي از بزرگسالان جوان عمداً به مادران مجرد تبديل شدند; بعضي در خانوادههاي مبتني بر «قرار داد اجتماعي» شركت ميكردند و بر اين باور بودند ك قرارداد قانوني به روابط آنان لطمه ميزند; و بعضي زندگي در گروههاي اشتراكي را برگزيدند تا اوقات خود را در كنار افرادي به سر برند كه نظرات مشابهي با آنان داشتند. در هر يك از انواع اين خانوادهها تفاوتهاي فراواني به چشم ميخورد و موضوعات بسياري در زمينه رشد دوره اوليه كودكي مطرح شد.

پژوهشگران رشد دوره اوليه كودكي نميدانستند كه زندگي در خانوادههاي جانشين داراي مراقبان چندگانه، تغيير در رفتار پدران والگو سازيهاي آگاهانهاي از نقشهاي جنسي تساوي طلبانه چه اثراتي بر كودكان دارد. در سال 1973، يك دسته از پژوهشگران با تخصصهاي گوناگون در دانشگاه كاليفرنيا در لوس آنجلس (آيدوسن Eidusn ، كورنفايم Krnfein ، زيمرمن Zimmerman, I.L. ، وايسنرWeisner ، 1982) مطالعهاي را در مورد رابطه ميان نوع خانواده و رشد دوره اوليه كودكي آغاز كردند. والدين زماني وارد اين مطالعه شدند كه در سه ماهه سوم بارداري به

سر ميبردند و آنان به همراه كودكانشان براي سه سال مورد مشاهده و آزمايش قرار گرفتند. همه والدين ازطبقه متوسط و سفيد پوست بودند و هيجده تا سي و پنج سال سن داشتند. والدين به چهار نوع خانواده تقسيم شده بودند: متشكل از يك مادر، مبتني برقرارداد اجتماعي، اشتراكي، و خانوادههايي با هسته دو نفره پدر و مادر.

رشد روان شناختي كودكان مكررّاً در طول نخستين سالهاي زندگي ارزيابي و آزمونهاي گوناگوني در مورد رشد وهوش از كودكان گرفته شد، وابستگي آنان در موقعيتهاي آزمايشي مورد ارزيابي قرار گرفت واز والدينشان خواسته شد كه آنها را مورد ارزيابي قرار دهند.

براساس دادههاي جمعآوري شده، پژوهشگران به اين نتيجه رسيدند كه تفاوتهاي موجود در الگوي خانوادگي در طي سه سال زندگي، هيچ گونه اثرات قابل توجه و نظاممندي به وجود نميآورد. معلوم شد كه كودكان در هر چهار نوع خانواده مذكور«به طور عادي» رشد ميكنند.

پژوهشگران انتظار داشتند كه تفاوتهاي نظاممندي را ميان كودكاني كه از خانوادههاي گوناگونند، بيابند. آنان فكر ميكردند كه كودكان در خانوادههاي متشكل از يك مادر ممكن است نسبت به مادر خود مهربان و وابسته و پشتيبان او باشند و در ساير زمينهها مستقل و متكي به خود; واين كه كودكان در خانوادههاي مبتني برقرارداد اجتماعي ممكن است خلاّق ، تكانشي، حسّاس ، و خودانگيخته باشند; كه كودكان در مراكز جمعي ممكن است فارغ از خود، همرنگ با جمع، داراي قدرت يكپارچه كردن نيازهاي شخصي و گروهي و تسليمگر باشند; كه كودكاني كه در خانوادههايي با هسته دو نفره پدر و مادر به سر ميبرند ممكن است، به موفقيت و تلاش تمايل داشته و منظم،

پر انرژي و تحت كنترل والدينشان باشند. پژوهشگران از اين در تعجّب بودند كه اين تفاوتها را دست كم در دادههايي كه آنان در طول سه ساله اول زندگي جمع آوري كرده بودند، نيافته بودند.

سوء رفتار و غفلت

جيمز هارل James Harrel ، مدير مركز ملي دولت فدرال در زمينه سوء رفتار و غفلت نسبت به كودك گفته است كه تنها سه چيز لازم است كه كودك مورد سوء رفتار قرار گيرد: پدر يا مادر تنها و منزوي، كودك، و يك بحران (كودل Caudle ، 1983). سالانه به طور رسمي بيش از يك ميليون مورد غفلت و سوء رفتار جسمي، عاطفي، جنسي نسبت به كودك گزارش مي شود. متخصصانِ داراي سوابق گوناگون تلاش ميكنند تا پديده سوء رفتار وغفلت نسبت به كودك را بر حسب تعامل تأثيرات فرهنگي وخانوادگي بشناسند. پژوهشهاي مربوط به هر يك از اين تأ ثيرات زمينه بحث مسائل خاص و نيازهاي كودكان يك تا سه ساله را فراهم ميسازد.

ميزان سوء رفتار با كودك در يك گروه فرهنگي بستگي به اين دارد كه آيا آن فرهنگ، خشونت را به عنوان شيوه حل تضاد اجتماعي مجاز ميشمرد يا نه. پژوهشهاي ميان فرهنگي (پارك Parke ، و لوئيسLewis, N.G. ، 1981) نشان ميدهد كه در چين، كه تنبيه بدني به عنوان يك تاكتيك پرورش كودك غير مجاز است، مجازات جسمي ناچيزي به چشم ميخورد، خشونت كمتري ميان كودكان وجود دارد، و سوء رفتار با كودك نميشود; و در ژاپن كه تنبيه بدني همچنان غير متداول است، سوء رفتار با كودك بسيار نادر است. در درون ايالات متحده، گرايشي در جهت استفاده از مجازات بدني كودكان وجود دارد،

و افزون بر آن، ارزشها و نگرشهاي متضادي وجود دارد كه ممكن است مايه سردرگمي والدين شود. تحوّل اجتماعي سريعي كه اكنون در حال وقوع است وضع مبهمي را در باره خشونت به وجود ميآورد.

شواهد فراواني نشان ميدهد كه والدين داراي سوء رفتار وغفلت نسبت به كودكان، آنهايي هستند كه خود در دوران كودكي مورد سوء رفتار و غفلت واقع شدهاند. نوع رفتار با والدين در دوره كودكي ظاهراً رهنمودهايي در مورد شيوههاي مناسب به آنها ميدهد كه ميتواند بعدها در تعاملهاي والدين تأثير داشته باشد.

يك سلسله مطالعات اين واقعيت را ثابت مي كند كه والدين داراي سوء رفتار در مقايسه با والدين بدون سوء رفتار داراي الگوهاي تعامل متمايزي با كودكان خود هستند. براي مثال، تنبيه بدني در ميان خانوادههاي داراي سوء رفتار فراوانتر است; و اين پديده اهميت دارد چرا كه تقريباً دوسوم موارد سوء رفتار با كودك در زمينه جبههگيري برسر انضباط است (پارك و لوئيس، 1981). خانوادههايي كه گرفتار مسائل سوء رفتار وغفلت هستند در تمام گروههايي كه درآمد اقتصادي گوناگون دارند يافت ميشوند، ولي خانوادههايي با درآمد كمتر از 7000 دلار در سال ده برابر بيشتر از خانوادههايي كه در آمدي بيش از 20000 دلار دارند، درگير سوء رفتار وغفلت با كودكان هستند (كودل، 1983).

كودكان يك تا سه ساله گرفتار بسياري ازتضادها و تناقضاتي هستند كه ميتواند بحرانها را دامن بزند. كودكان در اين سنين خواهان و محتاج دلبستگي شديدي هستند، يولي در عين حال دوستدار فرديت وخود مختاري هستند. آنان معمو تسليم گر نيستند و داراي يك دسته نيازهاي معيني هستند كه بايد برآورده شود. كودكان در اين سنين

در برابر والدين از خود مقاومت نشان ميدهند و اين مقاومتها در صورتي كه متضمن اطلاعاتي در باره الگوهاي عادي رشد دوره اوليه كودكي نباشد سخت و تحمل ناپذير است. مطالعات كودكان مورد سوء رفتار در اين گستره سني معلوم ساخته است كه والدين داراي سوء رفتار د رمقايسه با والدين بدون سوء رفتار، انتظاراتي غير منطقي در مورد رفتار كودكانشان دارند (گالينسكي، 1981). والدين داراي سوء رفتار انتظار دارند كه كودكانشان مؤدب، مطيع و ملاحظه كار باشند _ خصوصياتي كه مشخصه رفتار اغلب كودكان در اين سالهاي نخستين زندگي نيست.

حتي كودكان خردسال نيز با مشاهده خشونت تحت تأثير قرار ميگيرند. تا يكسالگي، كودكان از تعاملهاي خشمگينانه يا مهربانانه ساير اعضاي خانواده آگاهي مييابند و همچنين به احتمال قوي واكنشهايي عاطفي نسبت به آنان ابراز ميدارند (كامينگزCummings ، زان واكسلرZahn - Waxler ، و رادك _ ياروRadke - Yarrw ، 1981). خشم، بويژه اگر با تنبيه بدني كودكان توأم باشد، سبب پريشاني آنها ميگردد. پژوهشگران معتقدند كه احساس ايمني كودك ممكن است در اثر تعاملهاي خشمگينانهاي كه با آن مواجه است تحت الشعاع قرار گيرد، حتي اگر مستقيماً در اين تعامل شركت نداشته باشد. اين يافته مفاهيم ضمني مهمّي را براي خانوادههاي داراي الگوهاي خشونت در بر دارد.

الگوهاي تعامل والدين با كودك

الگوهاي تعامل والدين با كودك در اواخر سال اوّل زندگي تغيير مييابد. تربيت كودك همچنان الزامي است ولي والدين بايد دامنه تعامل باكودكانشان را گستردهتر سازند. سركردن با خشم، خشونت، واستقلال طلبي كودك گاهي تصوراتي را كه والدين از قبل در باره چگونگي رابطه با كودك داشتهاند، مورد ترديد قرار ميدهد. الن گالينسكي(1981)، مؤلف كتابي در باره

مراحل پدر و مادري اين سالها را به عنوان مرحله اقتدار پدر ومادري authrity stage f parenting ترسيم ميكند. طبق نظر گالينسكي، وظيفه اوليه والدين اين است كه مسؤوليت و اقتدار خود را نسبت به كودكان بپذيرند. اين وظيفه پرسشهايي اساسي را براي والدين برميانگيزد: چشمانداز اقتدار من چيست؟ چگونه آن را اجرا كنم؟ چگونه محدوديتهايي را براي كودكانم به طور مناسب برقرار كنم؟ والدين بايد روابط خود با كودكانشان را براساس اين پرسشها و نظاير آن تنظيم كنند.

بعد از طفوليت، والدين و ديگر بزرگسالان لازم است كه محدوديتهاي معقولي را در مورد رفتار كودكان در نظر بگيرند و تقويت كنند.

برخي والدين در برقراري اقتدار خويش مشكلاتي دارند. آنان ممكن است محدوديتهاي بسيار زيادي را تحميل كنند، كودكانشان را از فرصتهايي محروم سازند كه ميتوانند استقلال خود را نشان دهند، يا بيش از اندازه نسبت به كودكانشان آسان گير باشند و بيش از ميزان شايستگي كودكان به آنان استقلال دهند. خوشبختانه، تعدادي منابع مفيد براي ايفاي نقش پدر و مادري وجود دارد كه اشخاص ميتوانند در صورتي كه بخواهند الگوهاي تعامل والدين با كودك را عوض كنند، به آنها مراجعه كنند.

مسؤوليت گروههاي حامي والدين غالباً به عهده انجمنهاي بهداشت رواني جامعه، ادارات خدمات اجتماعي، نواحي آموزشي، يا انجمنهاي مسيحي جوانان قرار ميگيرد. گروههاي حامي والدين داراي اهداف يكسان فراواني در جهت رساندن اطلاعات مربوط به رشد و توسعه اقتصادي و نشان دادن اهميت تعاملهاي والدين با كودك هستند. همه روشها به والدين ميآموزند كه عشق پايهاي براي ايفاي نقش پدر و مادري است، ولي عشق به تنهايي براي رويارويي با چالشها كافي نيست.

به رغم تشابهات

بسيار، گروههاي حامي والدين از جهات عمدهاي با هم متفاوتند. دو نوع روش اصلي عبارتند از آنهايي كه رفتار كودك را مورد توجه قرار دادهاند، نظير روش رودالف درايكرس Rudlf Dreikurs (1958)، و آنهايي كه احساسات كودك را مورد توجه قرار دادهاند نظير رويكرد توماس گوردن (1975). با وجود اين كه بسياري از گروههاي حامي ممكن است بيشتر از آميزهاي از دو روش استفاده كنند تا از رويكرد صِرف درايكرس يا گوردن، شناخت اين دو روش براي درك اختيارات موجود براي والدين كه ميخواهند الگوهاي تعامل خود را تغيير دهند، ارزشمند است.

توجه درايكرس به رفتار رودالف درايكرس (1958) روشي را براي پرورش كودك ارائه اده است كه معتقد است براي جامعه دموكراتيك مناسب است. درايكرس گفته است كه والدين با جلب همكاري كودكان در جهت اهداف متقابل، آنان را تحت تأثير قرار ميدهند. كودكان مورد تشويق، راهنمايي و مشورت والدين خود قرار ميگيرند. آنان به جاي اين كه مورد تنبيه قرار گيرند، فرصت مييابند تا نتايج طبيعي اعمال خود را تجربه كنند. درايكرس روش خود را متضاد با تكنيكهايي مي داند كه در آنها از والدين خواسته ميشود كه در استفاده از تنبيه و پاداش همچون مقامات نيرومند عمل كنند. او نشان داده است كه روشهاي ديگر بيشتر مناسب جوامع قدرت طلبي است كه در آنها روابط رئيس و مرئوس حاكم است تا جوامع دموكراتيك.

درايكرس خطاب به والدين گفته است كه كودكان با قابليت رشد نيروها و تواناييهاي خويش متولّد ميشوند و شرط به فعل در آمدن اين قابليتها كمك والدين است. ولي او مشاهده كرده است كه والدين غالباً اعتماد كودكان را بتدريج تضعيف

ميكنند: «ببين رو سرت غذا ريخته! بزار من بهت غذا بدم». «اون كار برات خيلي سخته». «اينو كه اشتباه پات كردي». درايكرس والدين را تشويق كرده است تا به كودكان احترام بگذارند و در هر وقت ممكن به آنان امكان خود بسندگي دهند. او پيشنهاد كرده است كه كودكان يك و دو ساله در امور عادي خانواده شركت داشته باشند، نظير كنار گذاشتن لباسها يا به سر ميز آوردن قاشقها. بنابراين كودكان بايد پسخوراندي را از والدين دريافت دارند كه مخصوص رفتاري است كه آنان به انجام رساندهاند: «آفرين، لباسات همگي آماده است تا فردا بپوشي،» يا «حالا كه قاشقارو آوردي سرميز، ميتونيم سوپ بخوريم.»درايكرس طرفدار وجود ساختار براي زندگي در خانه است تا كودكان احساس ايمني پيدا كنند. در همه خانوادهها كودكان دچار اشتباه ميشوند; و در اين موارد، درايكرس گفته است كه والدين بايستي مسأله رفتار را از كودك جدا بدانند. كودك موجود ناتواني نيست ولي نيازمند راهنماييهاي والدين است و والدين ميتوانند در صورتي كه تنها به رفتارش توجه كنند اين راهنماييها را در اختيار او قرار دهند. براي مثال، اگر اسباب بازي او در راهرو ميافتد و ميشكند، والدين ميتوانند به كودك كمك كنند كه چگونه از مسائلي نظير آن در آينده جلوگيري كند.

با وجود اين گاهي كودكان اشتباه عمل نميكنند ولي بدرفتاري ميكنند. به نظر درايكرس بد رفتاري زماني روي ميدهد كه كودكان خواهان توجّه، قدرت يا انتقامجويي هستند يا به جاي خود بسندگي و تعلق اجتماعي از بي كفايتي خود استفاده مي كنند. درايكرس والدين را وادار ميسازد كه در برابر كودكان رفتار فوري و مستقيمي نشان دهند. به

طور خلاصه توصيهاش اين است كه ، «تسليم نشويد ولي دعوا هم نكنيد.» اگر كودكي قشقرق راه مياندازد، ممكن است امكان آرام كردنش براي والدين وجود نداشته باشد، اما آنها ميتوانند اصرار ورزند كه كودك به محل ديگري برود.

همچنين درايكرس به والدين آموخته است كه تكنيك نتايج منطقي را به كار برند. در اين جا مثالي از نتيجه منطقي lgical cnsequence آورده ميشود: اگر كودكي غذايش را پرت ميكند، پدر يا مادر كودك را آگاه سازد كه او با اين عملش ميگويد كه ديگر ناهار نميخواهد، تا وعده بعدي از غذا خبري نيست. در اين خصوص، نتيجه گرسنگي ميان دو وعده غذا با بدرفتاري كودك در مورد پرت كردن غذا ارتباط دارد; كودك ميآموزد كه نتايجي اين چنين را پيش بيني و از آن اجتناب كند. در ارتباط با كودكان تنها زماني در مورد كاربرد نتايج منطقي محدوديت وجود دارد كه اين نتايج براي كودكان خطرناك باشد. نميتوان به كودكان اجازه تصادف كردن با وسايط نقليه را داد تا بياموزند كه در خيابان توقف نكنند. در موقعيتهاي خطرناك، والدين ميتوانند امتيازات مربوط را به كودكان ندهند نظير قادر بودن كودك به خروج از خانه.

توجه گوردن به احساسات توماس گوردن (1975) نوشته است كه كودكان سزاوار احترام، پذيرش، و توجهند. او اظهار داشته است كه بسياري ازتضادهاي ميان والدين و كودكان برطرف خواهد شد اگر والدين نشان دهند كه احساسات كودكان را درك ميكنند. به منظور تبادل احساسات، گوردن پيشنهاد كرده است كه والدين از گوش دادن فعالactive listening و «پيامهاي من»"I - messages" استفاده كنند. روش او روش بي كم وكاست n-lse methd خوانده ميشود

چرا كه تمام نيازهاي شخص برآورده ميشود. گوردن روش بي كم و كاست خود را در برابر روشهاي سلطهجويانه كه والدين خواستههاي خود را به كودكان تحميل ميكنند، و روشهاي آسان گيرانه كه كودكان خواستههاي خود را به والدين تحميل مينمايند، مطرح ساخته است.

به نظر گوردن، كودكان زماني به بهترين صورت رشد ميكنند كه والدينشان خود را افرادي جايزالخطا بدانند و بتوانند احساساتشان را بيان كنند. او به والدين توصيه كرده است كه در آنچه ميتوانند از كودكانشان انتظار داشته باشند، صداقت داشته باشند. براي مثال، اگر كودكي با غذاي بشقاب فرد ديگري بازي ميكند، والدين ميتوانند از پيامي غير كلامي استفاده كنند كه عبارت است از كنار گذاشتن غذا و دور نگه داشتن بشقاب غذا از دسترس كودك. يا از پيامي كلامي استفاده كنند:«من بهتر ميپسندم كه تو غذاي خود تو بخوري و من غذاي خود مو.»وقتي پدر يا مادري از رفتار كودكش عصباني ميشود وكودك بدان بي خيال است، گوردن گفته است كه اين مشكل به پدر يا مادر مربوط ميشود. براي مثال، كودك نوپا ممكن است تمام لوله كاغذ توالت را باز كند و داخل توالت بيندازد. گوردن توصيه ميكند كه پدر يا مادر از پيام من استفاده كند كه شامل سه بخش است: بيان اين كه پدر يا مادر چگونه احساس ميكند، كودك چه رفتاري داشته كه سبب پيدا شدن اين گونه احساس در پدر يا مادر خود گشته است و او آن رفتار چرا سبب عصبانيت پدر يا مادر شده است.

در مثال بالا، پدر يا مادر ممكن است بگويد، «من از دستت عصباني ميشم وقتي ميبينم كه تو توالت را

طوري بند ميآوري كه هيج كدام از ما نميتواند از آن استفاده كند.» استفاده از پيامهاي من در ابتدا براي والدين دشوار است; والدين تا وقتي كه پيامهاي من را به كار برند، غالباً با نظراتي خشمگينانه به تأديب كودك ميپردازند، نظير «تو گوش نميدادي وقتي كه ...» يا «ميدوني كه تو نبايستي ...» . به نظر گوردن، پيامهاي من چندين امتياز نسبت به پاسخهاي عمومي تري دارد كه والدين به كار ميبرند. اوّل از همه، والدين احساسات خود را درك ميكنند و بدانها اهميت ميدهند. دوم، كودك فرصت مييابد تا چگونگي احساس پدر يا مادر را درك كند. و سوم، كودك قادر است تا به كمك مسأله گشايي به پيامهاي من پاسخ دهد.

گوش دادن فعّال مهارت ديگري است كه گوردن به والدين آموخته است. گوش دادن فعال زماني به كار ميرود كه اين مشكل به كودك مربوط ميشود. به كودك فرصت داده ميشود كه احساسات و افكار خود را بيان كند در حالي كه پدر يا مادر به دقت گوش ميدهند. البته كودكان بسيار خردسال محدوديتهايي در تواناييهاي زباني خود دارند، ولي حتي در چنين شرايطي نيز والدين ميتوانند از نظرات گوردن استفاده كنند. اگر كودك گريه كنان از برادرش اظهار نفرت ميكند، پدر يا مادر ممكن است بگويد، «مثل اين كه شما دو برادر مشكلاتي با هم داريد.» كودك پاسخ ميدهد; پدر يا مادر نظرات خود را در باره احساسات عميقتري كه كودك ابراز ميدارد به صورت پسخوراند بيان ميكند. گوش دادن فعال كودكان را ياري ميدهد تا احساسات خود را به طور مستقيم و مؤثر ابراز دارند. والدين از احساسات كودكان خود

بيشتر آگاه ميشوند و به نوعي باور و عشق خود را نسبت به آنان نشان ميدهند. گوش دادن فعال مهارتي است كه به آساني كسب ميشود. گرايش اغلب والدين اين است كه كودكان را مورد نصيحت، نقد وتعليم قرار دهند تا اين كه كودكان را با مشكل خويش رها كنند. در مورد مثالي كه برادران با هم دعوا ميكنند، گوش دادن فعال به مسأله گشايي كودك كمك و او را تشويق ميكند تا به يك استراتژي براي بازگشت به بازي دست يابد.

تأثيرات اجتماعي خارج از خانواده

پيش ازاين تصور ميشد كه تعاملهاي خارج از خانواده، تنها زماني كه كودكان در مقاطع پيش دبستاني، كودكستان يا كلاس اول ابتدايي ثبت نام كردهاند اهميت دارند; حال آن كه متخصصان رشد دوره اوليه كودكي دريافتهاند كه برنامههاي مراقبت روزانه، تعاملهاي همسالان، و تلويزيون همگي بر زندگي كودكان در نخستين سالهاي زندگي تأثير ميگذارند.

اثرات مهد كودك

« من بايد كار كنم تا از خود و كودكم حمايت كنم.»«من ميخواهم از انجام كارم بازهم لذت ببرم و در عين حال نسبت به كودك خردسالم منصف باشم.» اين دو والدين و بسياري از والدين ديگر با موقعيتهاي گوناگون، كودكان خردسال خود را در برنامههاي مراقبت روزانه شركت ميدهند در حالي كه خود به سركار ميروند. ولي اين والدين از اين كه شايد با اين كار به شكلي به كودكانشان لطمه ميزنند بشدّت احساس نگراني و گناه ميكنند. اضطراب والدين در اين خصوص توسط پژوهشگراني دامن زده ميشود كه به مطالعات چندين دهه قبل استناد ميكنند كه در آنها كودكان به طور تمام وقت در نهادهايي به سر ميبردند كه داراي صميميت و انگيزه اندكي بودند. مراقبتهاي جانشين در طول روز كاري ظاهراً با اقامت بلند مدت در يك نهاد يكي نيست. پژوهشهاي جاري بينشهايي در مورد اثرات نگهداري كودكان يك، دو، و سه ساله در مهد كودك به ما ميبخشند.

اغلب پژوهشهاي مربوط به اثرات قرار دادن كودكان بسيار خردسال در مراكز نگهداري در چارچوب برنامههايي انجام شده كه از پشتوانه مالي خوب و كيفيت بالا برخوردار بوده و غالباً در محيطهاي دانشگاهي صورت گرفته است. اولين استثنايي كه وجود دارد عبارت است از مطالعه مراقبت از كودك شهر نيويورك

كه در پايين در باره آن بحث شده است. لكن نخست خلاصهاي از يافتههايي كه از بيشتر مطالعات به دست آمده است تحت سه عنوان اصلي مطرح ميشود _ اثرات فكري، اثرات عاطفي، واثرات اجتماعي.

اثرات فكري پژوهشهايي كه تاكنون انجام شده است براين دلالت دارند كه نمرات هوش استاندارد شده، براي اغلب كودكان خردسالي كه در برنامههاي مراقبت روزانه شركت ميجويند نه بالا ميروند ونه پايين. ولي كودكان خانوادههاي كم درآمد ظاهراً از شكرت در برنامههاي مراقبت روزانه بهرهمند ميشوند. بويژه، ثبت نام كودكان كم يدرآمد در مهد كودك ظاهراً از كاهش نمرات آزمون هوش كه معمو در سنين هيجده تا سي و شش ماهگي پيش ميآيد، جلوگيري ميكند (بلسكيBelsky ، استاينبرگ Steinberg ، و واكر Walker ، 1982).

در مطالعهاي (كرو، 1980) در مورد كودكان يك و دو ساله كه مراقبت روزانه از آنان عمدتاً در خانه و يا عمدتاً در مهد كودك انجام ميگرفت معلوم شد كه وجود محيط برانگيزند. در خانه و مهد كودك به كوششهاي بزرگسالان بستگي دارد. در اين دو محيط، حدود نيمي (55 درصد در مطالعه خانه و 48 درصد در مطالعه مهد كودك) از تفاوت هوشي در سن سه سالگي، ازتجربيات فكريي كه بزرگسالان فراهم كرده بودند، قابل پيش بيني بود. (رك : جدول 1 _ 8). اين تجربيات فكري ارزشمند بزرگسالان را به صورت شركت كنندگان فعال در زمينه نامگذاري، توصيف، مقايسه، طبقهبندي، و پرسشگري در ميآورد. ارتباط عميقي ميان شركت در اين تجربيات فكري ارزشمند و صلاحيت فكري كودكاني كه در خانه ومهد كودك تحت مراقبت قرار ميگيرند، وجود دارد.

جدول 8_1 تجربيات فكري ارزشمند طبق نظر كرو Carew (1980)

تجربه نكتههاي مورد توجه مثال تسلط زباني

نامگذاري، توصيف،تعريف، مادر در كنار يك اسباب بازي مقوله بندي اتوبوس مدرسه را برزبان ميآورد.

تسلط برفضا، متمايز كردن اشيا كودك تلاش ميكند كه اشكال گردادراك، و حركتهاي باخصوصيات آنها را در حفرههاي گرد واشكال مربعظريف يا توده كردن،بناكردن شكل را در حفرههاي مربع شكل يا جفتوجوركردن آنها جاي دهد.

استدلال عيني و درك نظمهاي مادي كودك با استفاده از يك بالشمسأله گشايي و حل مسائل انحنايي ايجاد ميكندو چندين بار ماشين اسباببازي را رهاميكندتا به پايين فرود بغلتد. مادر ميگويد كه ماشين خود بخود از روي تپه فروميغلتد.

مهارتبيانيوهنري تخيل،خلاقيت كودك مكالمهاي را ابداع ميكند كه ميان كودكاني فرضي كه سوار بر اتوبوس اسباب بازياند برقرار است.

SURCE: Adapted frm "Experience and the Develpment f Intelligence in Yung Childeren at Hme and in Day Care" by J.V. Carew, 1980. Mngraphs f the Sciety fr Research in Child Develpment, 45, serial n. 187. Cpyright. The Sciety fr Research in Child Develpment, Inc. at the University f Chicag press. Adapted by Permissin.

اثرات عاطفي مطالعات موجود تفاوت چنداني را در دلبستگي كودكاني كه در مهد كودك به سر ميبرند و آنهايي كه در خانه پرورش مييابند، نشان نميدهد. دلبستگيهاي پدر يا مادر با كودك در اثر ثبت نام كودكان در مهد كودك، حتي اگر كودكان در سالهاي نخستين زندگي خود در آنجا به سر برند، تضعيف نميشود يا تغيير نميكند (بلسكي و استاين برگ، 1982). و وقتي كودكي در موقعيت پريشان حالي با مراقب جانشين و مادرش هر دو به سر برد، به طور جدي و مصرانه مادرش را ترجيح ميدهد (اوكانل'Cnnell ، 1983).

در پژوهشي

كه در برمودا انجام شد (مك كارتني، اسكار، فيليپس، گراجك، و شوارتز، 1982)، ميان خصوصيات محيطهاي مهد كودك و سازگاري عاطفي رابطهاي به دست آمد. بعضي از كودكان مورد مطالعه در مهد كودكهايي با تسهيلات مادي و وسايل بازي شركت ميكردند و در عين حال كمتر ازميزان متوسط ازتعامل زباني بزرگسالان با كودكان برخوردار ميشدند. كودكان در اين نوع مهد كودكها نسبت به كودكاني كه در مهد كودكهايي با سطح بالاي تعامل زباني ثبت نام كرده بودند، از نظر عاطفي ناسازگارتر بودند. و در مهد كودكهايي با تعامل زباني پايين، ناسازگاري عاطفي در ميان كودكاني كه در اوايل طفوليت وارد مهد كودك ميشوند بيش از آنهايي است كه بعد از اين دوره بر همان مهدها وارد ميشوند. اين نتايج نشان ميدهد كه جنبههاي خاصي از محيطهاي مهد كودك بر رشد كودكان تأثير ميگذارد.

اثرات اجتماعي در ميان مطالعات فراواني كه طي آن تعاملهاي اجتماعي همسالان در ميان كودكان مهد كودك و خانه مورد بررسي قرار گرفته، غالباً اختلافات كمي مشاهده شده است. در بعضي از مطالعات رفتارهاي مطلوبتري از كودكان مهد كودك گزارش شده است و پژوهشگران ديگر كودكان پرورش يافته محيط خانه را واجد مهارتهاي اجتماعي بيشتري ميشناسند. چنين اظهار شده است كه رشد اجتماعي ممكن است بيشتر به فرصتِ تعامل با عدهاي از همسالان در محيطي داراي تسهيلات بستگي داشته باشد تا به اين مسأله كه تعاملها در مهد كودك صورت ميپذيرد يا در خانه.

مطالعه مراقبت روزانه كودك در شهر نيويورك در مطالعه نيويورك اثرات برنامههايي كه با بودجه همگاني اجرا شده بود، بر روي كودكان بين شش ماهه و سه ساله مورد توجّه

قرار گرفت. سوابق كودكان در مطالعه نيويورك با سوابق كودكاني كه در پژوهشهاي بالا از آن ياد شد اختلاف دارد: 47 درصد كودكان در مطالعه نيويورك سياهپوست و 39درصد اسپانيولي بودند و بيشترين درصد را خانوادههاي طبقه كارگر يا كم درآمد تشكيل ميدادند (استيونزStevens ، 1982). همچنين در مطالعه نيويورك، كودكاني كه در مهد كودك گروهي به سر ميبرند با آنها كه در خانه فاميل تحت مراقبت قرار ميگيرند، مقايسه شدهاند. (مهد كودك گروهي مدارسي هستند كه براي كودكان خردسال طرح ريزي شدهاند. در حالي كه مقصود از مراقبت روزانه در خانه فاميل اقامتگاههايي است كه فقط چندين كودك در آنها تحت مراقبت قرار ميگيرند.)يافتههاي مطالعه نيويورك (استيونز، 1982) با پژوهشهاي مذكور در بالا مطابقت دارد، با طرح اين پژوهش چند نكته ديگر مشخص شد. نخست، كودكاني كه در مهدهاي كودك يا در خانهها تحت تأثير بيشترين انگيزهها بودند، بعداً چه در مهدهاي كودك و چه در خانهها بيشترين توانش اجتماعي را داشتند. دوم، معلوم شد كه محيط مادي، برنامه غذايي، مراقبت بهداشتي و نظارت بهداشتي بر تسهيلات مهد كودك گروهي، نسبت به برنامههاي مراقبت كودك در خانههاي فاميل، ارجحيت دارد. و سوم، كودكاني كه در مهد كودكهاي گروهي به سر ميبرند، نمرات آزمونهاي هوش آنان در سطح استاندارد، بيشتر ازكودكاني است كه در خانههاي فاميل نگهداري ميشوند. پژوهشگران قادر نبودند كه در اين دو محيط متغيّرهايي را كشف كنند كه اختلاف نتايج فكري كودكان را به خوبي ينشان دهد ولي يادآور شدند كه كاركنان مهد كودكهاي گروهي معمو براي تربيت اوليه كودكان از آموزشها و آمادگيهاي بيشتري برخوردارند تا افرادي كه در خانههاي فاميل

مسؤوليت مراقبت از كودكان را به عهده دارند.

پژوهشگران هنوز شناخت كاملي از اثرات مهد كودك بر روي كودكان، والدين و يواحد خانواده به دست نياوردهاند. با وجود اين، پژوهشهايي كه قب انجام شده است موردي براي نگراني باقي نميگذارد مشروط بر اين كه معيارهاي معيّني مدّ نظر باشند. همه برنامههايي كه پژوهشها برآنها استوار شدهاند، از جمله برنامههايي كه در نيويورك تهيه شدهاند، حداقل نسبت يك به پنج را در مورد بزرگسالان به كودكان مشتركاً حفظ كردهاند. همان گونه كه در مطالعات كرو و نيويورك معلوم شد، سطوح بالايي از انگيزههاي شناختي / زباني و اجتماعي / عاطفي را كه والدين و معلمان به وجود ميآورند، به طور مثبت با رشد توانش در كودكان ارتباط دارد. پيدا كردن محيطي ويژه مراقبت از كودك، كه كاركنانش بزرگسالاني با الگوهاي تعاملي گرم و شورانگيز باشند، مسأله مهمي براي والدين داراي كودكان خردسال به شمار ميرود.

روابط همسالان

در يك خانه فاميل ويژه مراقبت روزانه، كودكان در حال تماشاي «خيابان سسامي» بودند. گري ( سه سال ونيمه ) دستش را دور كمر چارلي ميگيرد و ميپرسد، «چارلي، با من ازدواج خواهي كرد؟»چاري به او نگاه مي كند و ظاهراً اين گفته را دقيقاً مورد توجه قرار ميدهد. او به بقيه گروه اشاره ميكند و پاسخ ميدهد، «بعد از اين كه با همه دختراي اين جا ازدواج كردم اون وقت با تو ازدواج خواهم كرد.»گري تبسم ميكند و ميگويد، « خيلي خوب!»گري و چارلي دوست هستند. آنان هنگامي كه والدينشان سركارند ده ساعت در هر روز را با هم در اين خانه به سر ميبرند. ظاهراً داشتن اين انتظار منطقي است

كه تعامل آن دو با يكديگر و با ساير همسالان در رشد آنان مؤثر است.

پيش از بررسي اين كه چه پژوهشهايي در باره روابط همسالان صورت گرفته است، يبايد بدانيم كه پژوهشهاي جاري كام با نظريه سنتي (مربوط به پارتن، 1933 _ 1932) مبني بر اين كه كودكان خردسال در بازي با يكديگر مهارتهاي معيني را كسب ميكنند، مطابقت ندارد. اين نظريه سنتي برنامه مورد انتظاري را براي ظهور چهار سطح اصلي بازي در طول سالهاي اوليه كودكي به دست ميدهد. نخست، طبق اين نظريه بازي انفرادي slitary play در دو ساله اول زندگي انجام ميشود. همان گونه كه از نام آن بر ميآيد، در بازي انفرادي، كودكان تنها با يك شيء يا بزرگسالي آشنا تعامل دارند. دوم، از سن دو تا سه سالگي، كودكان در بازي موازي parallel play شركت مي كنند. كودكاني كه مشغول بازي موازي ميشوند نزديك يكديگر به سر ميبرند ولي استقلال خود را حفظ ميكنند. سوم، سنين سه تاچهار سالگي با آغاز بازي با همنشين assciative play مشخص ميشود. در بازي با همنشين، كودكان با هم در گروههاي كوچكي شركت ميكنند ولي در سطح محدودي مشاركت و تعامل دارند. و سرانجام، طبق اين نظريه سنتي چهارمين سطح يابازي توأم با همكاري cperative play در حدود چهار سالگي آغاز ميشود. در بازي توأم با همكاري، كودكان به تبادل افكار ونقشهاي يكديگر ميپردازند و در بازيهاي بسيار پيچيدهتر وارد تعامل ميشوند. نظريه سنتي هنگامي تدوين شد كه اغلب پژوهشها كودكاني را در بر ميگرفت كه تعاملهايشان با همسالان به گروههاي بازي اتفاقي و شايد در سنّ چهار سالگي به برنامههاي پيش دبستاني

كه مدّت آن هم از چندين ساعت تجاوز نميكرد محدود ميشد. امروزه، كودكان بيش از هر زمان در گذشته، در كنار همسالان خود در مهد كودكهاي خارج از خانه و در خانههاي فاميل ويژه مراقبت از كودك و نيز در برنامههاي ديگر شركت مي كنند. تفاوت ميزان تماس كودكان خردسال با همسالان ارزيابي مجدّد گسترههاي سنّي سنّتي را براي انواع بازيهايي كه كودكان خردسال در آن شركت دارند، الزام آور ميسازد.

روابط همسالان به ويژه هنگامي كه آنان ساعات فراواني از روز را باهم به سر ميبرند در رشد آنان مؤثر است.

پژوهشهاي اخير نشان ميدهد كه حتي نوزادان نيز وقتي در كنار همسالان خود قرار يميگيرند، در بازي موازي شركت ميجويند امري كه قب تا سن دو سالگي از كودك انتظار نميرفت. چنين مشاهده شده است كه كودكان در دوازده ماهگي وقت بيشتري را صرف تماشا كردن فعاليتهاي همسالان خود ميكنند تا فعاليتهاي مادرانشان (آدن den ، ي1982). بازي موازي اوليه معمو با جلب توجه كودكان به يك اسباب بازي يا چند ياسباب بازي يكسان صورت ميگيرد و معمو با تقليد از رفتار كودك ديگر همراه است. تعامل ميان كودكان زماني غنيتر ميگردد كه آنان با هم آشنايي دارند. در يك مطالعه، يكودكان دوازده ماهه را در كنار كودكي كه دوستشان بود و قب دو بار با او بازي كرده بودند جاي دادند، و در جاي ديگر با كودكي غريبه. معلوم شد كه امكان تماس، نزديك شدن، نگاه كردن، و تقليدشان از يك دوست بيشتر است تا از يك غريبه. (آدن، 1982).

روابط همسالان در اين سالهاي نخستين فرصتهاي مهمي را براي تمرين مهارتهاي اجتماعي و يادگيري

مهارتهاي جديد فراهم ميسازد. پژوهشها به روشني نشان ميدهد كه حتي كودكان دوره پيش زباني با همسالان خود به تعامل ميپردازند. كودكان دو و سه يساله بيش از آن كه قب تصور آن ميرفت، به طور مكرر و مداوم ولي نه در همه اوقات به بازيهايي از نوع بازي با همنشين و بازي توأم با همكاري ميپردازند. ضمن بازي است كه كودكان از هم چيز ميآموزند. آنان به تبادل اطلاعات ميپردازند و در مورد عقايد و پيشنهادهايشان از عوامل تشويق كننده فوري و مستقيمي برخوردار ميشوند. ممكن است علاوه بر امتيازات اجتماعي، امتيازات شناختي نيز با در اختيار داشتن امكان گسترش نقشهاي گوناگون و يادگيري رفتاري متناسب با كودكان و نيز با بزرگسالان برايشان به وجود آيد. همچنان كه كودكان در آغاز كردن به تعاملهاي بازي نقشي فعال به عهده ميگيرند احساس تسلّط بر جهان را نيز پيدا ميكنند.

اثرات تلويزيون

درست يا غلط؟كودكان زير چهار سال هنوز به مدت كافي بي حركت نمينشينند تا از تلويزيون تأثير يبپذيرند. كودكان خردسال احتما بيشتر از شخص مقابل رويشان تقليد ميكنند تا از فردي كه در تلويزيون ديدهاند.

تماشاي تلويزيون در اغلب خانوادههاي امريكايي جنبه انتخابي دارد.

غلط، غلط، غلط. و مفاهيم ضمني واقعياتي كه زيربناي اين عبارات هستند، ارزيابي مجدّد بعضي از شيوههاي جاري پرورش كودك را الزام آور ميسازد. اين سه عبارت هر يك در يك زمان معين به صورتي پرسشي مورد ملاحظه قرار ميگيرند.

آيا كودكان زير چهار سال تحت تأثير تلويزيون قرار ميگيرند؟ يك سلسله مطالعات جامع (مك كالMcCall ، پازك و كاواناKavanaugh ، 1977) نشان داده است كه حتي كودكان يك ساله 28درصد رفتار سادهاي را كه

در تلويزيون ميبينند تقليد ميكنند; كودكان دو ساله 76 درصد اين رفتارها را تقليد ميكنند. اين يافته به روشني اين فرضيه را رد ميكند كه كودكان فعالتر از آن هستند كه تحت تأثير تصاوير تلويزيون قرار بگيرند.

آيا الگوهاي زنده مؤثرتر از الگوهاي ارائه شده تلويزيون هستند؟ معلوم شد كه يكودكان سه ساله احتما به يك ميزان اعمال چهرههاي تلويزيوني و اشخاص حاضر در اتاق را تقليد ميكنند (مك كال، پارك، و كاوانا، 1977). قبل از سه سالگي معلوم شده است كه تقليد از الگوي زنده دقيقتر و مكرّرتر از تقليد از الگوي چهرههاي تلويزيوني صورت ميگيرد. حتي در مورد كودكان دو ساله نيز تأخير يكروزه در فاصله بين تماشاي تلويزيون و جلسه بازي مانع از آن نميشود كه كودكان آنچه را در تلويزيون ديدهاند تقليد نكنند. تلويزيون وسيله نيرومندي حتي در زندگي كودكان بسيار خردسال است.

آيا تماشاي تلويزيون در آمريكا به طور كلي جنبه انتخابي دارد؟ اغلب بررسيها نشان ميدهند كه تلويزيون روزانه شش ساعت در يك خانواده متوسط امريكايي روشن است. بنابراين كودكان خردسال بيشتر برنامههاي تلويزيون را ميبينند، در حالي كه اكثر برنامهها مطابق نيازهاي آنان طرح ريزي نشده است. آنان از سريالهاي مهيّج، بازيهاي نمايشي، برنامههاي پرتماشاچي و كارتونهاي كودكان چه چيزي ميآموزند؟ هنوز پاسخ به اين پرسش نامعلوم است. لكن، دو نوع يادگيري به طور مستند اثبات شدهاند. نخست، كودكان خشونت فراواني را مشاهده ميكنند _ به طور متوسط روزانه پنج عمل خشونتبار طي برنامههاي تلويزيوني پرتماشاچي و روزانه هيجده عمل خشونت بار طي برنامههاي تلويزيوني پايان هفته و از اين طريق نگرشهايي در باره مقبوليت رفتار خشونت آميز به طور

غير مستقيم پيدا ميكنند. آلبرتا سيگالAlberta Siegal ، پژوهشگري از دانشگاه استفورد، اظهار داشته است كه پژوهشها رابطه مستقيم ميان خشونت حاصل از تماشاي تلويزيون و رفتار پرخاشگرانه كودكان را به اثبات رسانده است (ديلانDilln ، 1982). دوم ، كودكان پيامهايي را در باره نقشهاي جنسي، فرهنگي و نژادي افراد دريافت مي كنند. وقتي كودكان تصاوير گوناگون جهان را از طريق تلويزيون ميبينند، بدون اين كه فردي بزرگسال به تعبير و تفسير وارائه ارزشهاي جانشين بپردازد، اين كودكان تصوراتي قالبي در باره افراد ديگر گروهها پيدا خواهند كرد.

پژوهشها نشان ميدهد كه تلويزيون بر كودكان تأثير ميگذارد و آنان چيز ميآموزند و از آنچه ميبينند تقليد ميكنند. به دليل اثرات شناخته شده تلويزيون بر كودكان خردسال والدين متوجه شدند كه بايد در انتخاب برنامههايي كه براي كودكانشان در نظر ميگيرند بسيار محتاطانه و دقيق عمل كنند. باب كيشاوKeeshaw (1983)، كه ميليونها كودك امريكايي او را به عنوان كاپيتان كانگارو ميشناسند والدين امريكايي را مورد اتهام قرار داده است كه مايلند چيزهايي را در اختيار كودكان خود قرار دهند ولي مايل نيستند اوقاتي را با كودكان در نخستين سالهاي بعد از تولدشان به سربرند در حالي كه كودكان به اين اوقات سخت نيازمندند. اگر والدين هنگامي كه بامدادان آماده رفتن به سركار ميشوند و شامگاهان كه خسته از سركار بر ميگردند به كودكانشان بگويند، «من كار دارم، برو تلويزيون تماش كن»، ممكن است كودكان خود را در معرض منبع ترديدآميزي مانند تلويزيون قرار دهند كه در شكل گيري نگرشهاي كودكان عمدتاً مؤثر است. والدين وقتي كه تلويزيون را با كودكانشان تماشا ميكنند، ميتوانند برايشان، توضيح دهند و

به تعبير و تفسير بپردازند.

تفاوتهاي فرهنگي

آيا رشد رواني _ اجتماعي در ميان فرهنگها متفاوت است؟ اريك اريكسون و سايرين معتقدند كه اين تفاوت وجود دارد. به نظر اريكسون تكليف رواني _ اجتماعي كودكان در سرتاسر جهان در اين گستره سني، برقراري حس خود مختاري است. لكن نسبت يا ميزان قابل قبول خود مختاري در ارتباط با شرم و ترديد به نظر ميرسد كه برحسب فرهنگ تفاوت داشته باشد. براي مثال، اريكسون (1963) اظهار داشته است كه كودكان سرخ پوست امريكايي برخلاف كودكان متعلق به فرهنگ اكثريت، اين سالها را با اعتماد فراوان ولي استقلالي اندك پشت سر ميگذارند. اين قسمت از كتاب بعد از بحث پيرامون ادراك يك پژوهشگر از پرورش كودك در فرهنگ مسلّط ايالات متحده امريكا، شيوههاي پرورش كودك را مورد بررسي قرار خواهد داد.

در نظر رابرت ا.لووين (1980) متخصّص مردم شناسي دانشگاه هاروارد مضمون غالب در پروش كودك آمريكايي استقلال است كه شامل جدايي، خودبسندگي، واعتمادِ به نفس ميباشد. لووين تعاملهاي والدين با كودك را تجزيه و تحليل كرده و دريافته است كه تأكيد بر جدايي در زمان تولد آغاز ميشود يعني از زماني كه آنان از اتاق و رختخواب يمخصوص خود برخوردار ميشوند. تجربيات اين كودكان كام با تجربيات كودكاني كه يوقت خود را با ديگران ميگذرانند، متفاوت است و معمو داراييهايي دارند كه تنها متعلّق به خودشان است. والدين تنها زماني مشاركت را آغاز مي كنند كه كودكانشان عادت كرده باشند بخورند، بخوابند و در كنار چيزهاي مربوط به خودشان احساس راحتي كنند. لووين اظهار داشته است كه تكيه كودك بر خودبسندگي نيز به همين ترتيب در اوايل تولّد آغاز

ميشود. كودكان گريهكنان به حال خود رها ميشوند تا به خواب روند، وضعيتي كه در ديگر فرهنگها انتظار آن نميرود. از كودكان نوپا براي آنچه ميتوانند انجام دهند قدرداني ميشود و آنان نيز در ازاي آنچه ميتوانند انجام دهند احساس غرور مي كنند. از اين رو برخورداري از اعتماد به نفس نيز در همين تعاملهاي نخستين تشويق ميشود. والدين، كودكان خردسال را مورد توجه وتحسين قرار ميدهند واميدوارند كه كودكانشان در تسلّط بر موقعيتهاي ناآشنا به خود اطمينان داشته باشند. به نظر لووين، والدين امريكايي بر توليد زباني كودكان خردسال به عنوان نشانهاي از احساسات خوب تأكيد دارند، زيرا كه بعد از اين كه كودكان به استقلال جسمي و اقتصادي دست يافتند، موجب پيوند ميان والدين و كودكان خواهد شد.

اهميت نظرات لووين وقتي مشخص ميشود كه پيش بيني او را از نتايج اين شيوههاي پرورش كودك براي سازگاريهاي بعدي در مدرسه ارائه دهيم. لووين اظهار داشته است كه كودكاني كه بدين ترتيب پرورش مييابند در مدرسه بسيار خوب عمل ميكنند. اين كودكان به دليل تجربيات اولّيه خود به راحتي با بزرگسالان ارتباط برقرار مي كنند و در كلاس حاضر جواب و كنجكاو هستند. آنان روان سخن ميگويند و از طريق موفقيتهاي خود درصدد جلب نظر معلم برميآيند. حسّ جدايي سبب رقابت آنان با ديگران ميشود بدون اين كه ترسي از پيامدهاي بين فردي منفي داشته باشند. و سرانجام، آنان با موقعيتهاي مسأله گشايي كه تا حدّي مصنوعي هستند و با بازي و اسباب بازي همراهند، عادت كردهاند و از انواع وظايف محول شده در مدرسه لذت ميبرند. لووين اين شيوههاي پرورش كودك را ايدهآل به

شمار نميآورد; او ميكوشد تا پيوند ميان خصوصياتي كه در اين كودكان پديد آمدهاند و انتظارات مدارس امريكايي را نشان دهد.

لووين اين شيوههاي آمريكايي پرورش كودك را با شيوههايي كه در افريقا مشاهده كرده بود مغاير دانسته است. در افريقا، كودكان در تماس بدن به بدن مادرانشان به سر ميبرند و مادران به محض نخستين نشانههاي بيقراري كودك، مايه آرامش او ميگردند. بعدها از كودكان انتظار ميرود كه وظايف معيني را انجام دهند، بدون اين كه از آنان قدرداني شود. چنين تصور مي شود كه قدرداني و ستايش براي كودكان خوب نيست، زيرا سبب خود بيني وعدم اطاعت آنان خواهد گرديد. از نظر زبان، خانوادههاي افريقايي بر درك اوامر و تسليم پذيري تأكيد ميورزند. به جاي اين كه كودكان به خاطر استقلال خود مورد ستايش قرار گيرند، به صورت فردي تلقي ميشوند كه هميشه به والدينشان وابستگي دارند: والدين در سالهاي نخستين عهدهدار پرورش كودكان هستند و انتظار دارند كه كودكانشان نيز در دوره پيري مراقب آنان باشند. اين شيوههاي افريقايي پرورش كودك نتايجي ضمني براي رشد رواني _ اجتماعي در بر دارد. براي مثال، در يك مطالعه مقايسهاي در مورد جلب توجه، كودكان افريقايي حدود يك سوم تعداد اعمال خود انگيختهاي را كه كودكان امريكايي انجام دادند ازخود نشان دادند. (لووين، 1980).

در شيوههاي پرورش كودك در قبايل يوروك و سو ، اريكسون (1963) نشان داد كه كودكان خردسال در هر دو قبيله به طرق نظاممندي تعليم ديدهاند تابراي تقويت مفاهيم ونظرات سنّتي آمادگي داشته باشند. نوع تعليم در يوروك و سو تفاوت دارد،همان گونه كه بررسي الگوهاي گوناگون زندگي در اين دو قبيله چنين

تفاوتي را متصوّر ميسازد. شيوه تعليم در اين دو قبيله موجب ميشود كه كودكان سرخپوست امريكايي در زمان ورودشان به مدارس شبانهروزي ويژه با توجه به انتظاراتي كه دارند، دچار تعارض گردند.

بي جي، برگسBurgess (1980) ارزشهاي مشترك سرخپوستان آمريكا را به طور خلاصه برادري ، صداقت شخصي، سخاوتمندي و معنويت بر ميشمارد. برگس اشاره كرده است كه به كودكان سرخپوست امريكايي تعليم داده ميشود كه ثروت برحسب ميزان مشاركت با ديگران اندازهگيري ميشود نه برحسب مقدار جمعآوري شده. مطمئناً والدين سرخپوستامريكايي ميخواهند كه كودكانشان موفق باشند ولي به شيوهاي موافق با جامعهاي قبيلهاي كه بر همكاري و عدم رقابت مبتني باشد. در فاصله سالهاي يك تا سه سالگي، كودكان سرخپوست امريكايي ياد ميگيرند كه نبايد در مورد چيزهايي كه از آنان خواسته ميشود انتظار تحسين داشته باشند. آنان در صورتي كه بخواهند خودمختاري بيابند در برابر آن احساس شرم خواهند كرد. شرم در ميان سرخپوستان امريكايي به صورت نگرش جامعه ابراز ميشود: «مردم چه خواهند گفت؟» شرم ابزار انضباطي رايجي است.

ميزان نسبي خودمختاري كه در كودكان خردسال تشويق ميشود به طور وسيعي در ميان گروههاي فرهنگي در جامعه جمع گرا متفاوت است. در طول دهه 1960 و اوايل دهه 1970، پژوهشگران غالباً ميپذيرفتند كه شيوههاي پرورش كودك كه لووين به عنوان شيوههاي گروه غالب در ميان امريكاييان توصيف كرده است، شيوههاي استانداردي هستند كه بايد ساير شيوهها را با آنها ارزيابي كرد. اين نظر اينك الگوي نقص فرهنگيcultural deficit mdel ناميده ميشود; فرض ميشد كه خانوادههايي با الگوهاي متمايز شيوه پرورش كودك در مقايسه با خانوادههاي مربوط به فرهنگ اكثريت داراي نقص هستند. الگوي نقص

فرهنگي اينك ديگر مورد توجه اغلب پژوهشگران نيست. در عوض، اغلب پژوهشگران حامي الگوي تفاوت فرهنگي cultural differencemdel هستند كه در آن گوناگونيهاي فراوان شيوههاي پرورش كودك قابل قبول است. اين گوناگونيها در يك جامعه جمعگرا مثبت و سالم ارزيابي ميشوند.

با وجود اين كه اغلب متخصصان رشد دوره اوليه كودكي به الگوي تفاوت فرهنگي عقيده دارند، برخي نهادهاي اجتماعي، نظير نهاد مسؤول نظام آموزشي در انطباق با تفاوتهاي آشكار در كودكان گروههاي فرهنگي اقليت انعطاف پذير نبودهاند. تغييرات در اين نهادها ظاهراً به كندي صورت ميپذيرد. در ضمن، به والديني كه ميخواهند كودكانشان هويت خويش را حفظ كنند و در عين حال در مدرسه و ساير نهادهاي اجتماعي موفق باشند چه توصيهاي ميتوان كرد؟ يك مفسّر(لائوزاLasa ، 1981) پيشنهاد كرده است كه اعضاي گروه اقليت لازم است يك الگوي رفتاري متناسب با محيط فرهنگي خود و نيز يك الگوي رفتاري مناسب براي مدارس ونهادهاي ديگر را بپذيرند، مدارس ونهادهايي كه در آنها قابليت براساس يك دسته معيارهاي به وجود آمده توسط گروه غالب تعريف ميشود. آيا براي كودكان ممكن است كه ميزان اندكي از خود مختاري را در يك محيط نشان دهند و ميزان زيادتري از آن را در ساير محيطها؟ اگر چنين است، والدين از چه شيوههاي پرورش كودك براي دست يافتن به چنين هدفي استفاده ميكنند؟ اين پرسشها بي پاسخ ماندهاند.

خلاصه1 _ خود مختاري فرايندي است كه طي آن انسان به صورت فردي جداگانه با ارادهاي جداگانه در ميآيد. 2 _ اريكسون گفته است كه كودكان لازم است حس خود مختاري نيرومندي پيدا كنند و در صورتي كه اين خودمختاري افراطآميز باشد با

احتمال پديد آمدن شرم در آنان تعادل ايجاد ميشود.

3 _ نافرماني و رفتار مخالف به همراه برقراري خود مختاري بروز ميكند و در حدود سي ماهگي رو به نقصان ميگذارد.

4 _ كودكان خردسالي كه «بدقلق» و «دير جوش» هستند به كنترل خاصي در طول يك تا سه سالگي نيازمندند.

5 _ اشياي انتقالي و مكيدن شست منابع آرامش بخش قابل اعتمادي براي كودكان خردسال هستند.

6 _ ترسهاي مزاحم در حدود هيجده ماهگي كه كودكان توانايي تشكيل تصاوير ذهني را دارند، پديد ميآيد.

7 _ كودكان به خاطر شرايط جدايي وانتقال خود مجدداً در ماههاي قبل از دومين سال تولد دچار اضطراب ميشوند.

8 _ شيوههاي معيّن پرورش كودك احتمال بروز رفتار جامعه پسند كودكان را افزايش ميدهد.

9 _ كودكان در چند سال اول زندگي از تفاوتهاي فردي نظير جنس ونژاد آگاه ميشوند.

10 _ در كودكاني كه تا سه سال دارند و در ساختهاي خانواده جانشين پرورش مييابند، تفاوتي از لحاظ رشد مشاهده نمي شود.

11 _ سوء رفتار و غفلت متأثر از متغيرهاي فرهنگي و خانوادگي است.

12 _ والديني كه ميخواهند الگوهاي تعاملي خود را با كودكان تغيير دهند ميتوانند يا توجه خود را به رفتار كودكان معطوف كنند يا به احساسات آنان.

13 _ نگهداري كودكان خردسال در مهد كودك ظاهراً اثرات ناگواري در بر ندارد به شرط آن كه نسبتهاي معيني از رابطه والدين و كودك برقرار باشد.

14 _ كودكان دو و سه سالهاي كه تماسهاي مكرر و مداومي با همسالان خود دارند، بيش از آنچه در گذشته انتظار ميرفت، به بازيهاي پيشرفتهتر ميپردازند.

15 _ پروهشها نشان ميدهد كه كودكان تحت تأثير تلويزيون هستند واز آن تقليد ميكنند.

نسبت

قابل قبول خودمختاري به شرم وترديد بر حسب فرهنگ تفاوت دارد.

اصطلاحات كليديخود مختاري قالب ريزي نقش جنسي بازي انفرادياشياي انتقالي مرحله اقتداربراي پدر يا بازي موازي مادربودنجامعه پسند نتيجه منطقي بازي با همنشينهويت جنسي پيام من بازي توأم با همكاري نقش جنسي گوش دادن فعال الگوي نقص فرهنگي الگوي تفاوت فرهنگي براي مطالعه بيشتر AutnmyBrazeltn, T.B. (1974). tddler and parents: A declaratin f independence. New Yrk: Dell.

Eriksn, E.H. (1982). The life cycle cmpleted. New Yrk: W.W. Nrtn.

Kaplan, L.J. (1978). neness and separateness: Frm infant t individual. New Yrk: Simn Schuster.

Parent-Child Interactin PatternsDreikurs, R., Gery, L. (1970). Guide t child discipline. New Yrk: Hawthrn.

Galinsky, E. (1981). Between generatins: The six stages f parenthd. New Yrk: Times Bks.

Grdn, T. (1975). P.E.T.: Parent effectiveness training. New Yrk: Wydern.

9

كودكان يك تا سه ساله:رشد جسمي

تد دو ساله با پوشكش روي لگن خود مينشيند. وقتي از جايش برميخيزد، مادرش پيش ميآيد و از روي تعجب ميگويد، «آفرين! تو با پوشكت روي لگن نشستي، بزودي ميتوني بدون پوشك بشيني تو ديگه داري بزرگ ميشي!» تد با خوشحالي لبخند ميزند.

چند روز پس از صرف غذايي مختصر و آب ميوه، تد بدون پوشك روي لگن مينشيند. مقدار كمي ادرار مي كند.

توانايي تد براي ادرار كردن در داخل لگن، نشانه تغييرات اخير در رشد جسمي اوست. بسياري از تغييرات در تد و ساير كودكان يك تا سه ساله برحسب علايم رشد جسمي قابل توجيه است. در اين فصل به موضوعات ديگر نيز توجه ميشود: نياز به محيط امن، نياز به محيط سالم، وتشكيل تصوّر جسمي مثبت.

علايم رشد جسمي

كودكان يك و سه ساله به طور متفاوتي از يكديگر حركت ميكنند. تغييرات بتدريج صورت ميگيرد و امكان فعاليتهاي جديد گوناگوني را فراهم ميآورند. رشد مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگlarge muscle skills و مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي كوچكsmall muscle skills به طور مجزا توصيف ميشود. هنجارها از سنفرد و زلمن Zelman اقتباس شده است (1981).

مهارتهاي مربوط به ماهيچه هاي بزرگ

مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ نشانههايي هستند كه بسياري از مردم به كار ميبرند و در گفتگو از رشد از آنها ياد ميكنند. بابي هنوز راه نيفتاده؟ در چه سنّي نينا سينه خيز ميكند؟ آيا جانا ميتواند سه چرخهاش را سوار شود؟ نگاه كنيد كه المو چگونه تعادلش را حفظ مي كند!مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ شامل تعادل پويا كه در قدم زدن، دويدن، و بالا رفتن به كار ميرود; تعادل ايستا، كه كودك را قادر به ايستادن روي يك پا ميكند، جهيدن، مهارتي كه در پريدن و يك پا يك پا رفتن از آن استفاده ميشود; و سرانجام انداختن و گرفتن. براي تأكيد در مورد گزارش رشد مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ، اين قسمت تغييراتي را كه در سنين يك تا سه سالگي در مورد كودكي فرضي به نام جوتام پديد ميآيد، توصيف ميكند. سنين متوسط به كار رفتهاند ولي بايد به خاطر داشت كه دامنه رشد بهنجار گسترده است. براي مثال ميگويند كه جوتام نخستين گامهاي مستقل و لرزانش را به طور متوسط در يك سالگي برداشته است. لكن گستره سنّي كه اغلب كودكان بهنجار راه رفتن را آغاز ميكنند در نه تا هفده ماهگي و بعد از آن است. هر كودكي جدول زماني خاص خود را دارد

كه ممكن است باجدول زماني جو متفاوت باشد.

يك تا دو سالگي جوتام بعد از اولين سال تولد آغاز به راه رفتن ميكند. اين كوششهاي اوليه شامل تنها چند گام است كه او پيش از آن كه مجدداً به زمين بيفتد، بر ميدارد. ولي اوغالباً مهارت جديدش را تمرين مي كند و گاهي بعد از موفقيت براي خودش كف ميزند. بزودي راه رفتن جانشين خزيدن كه شيوه نخستين حركت اوست، ميگردد. ضمن اين كه ثابت قدمتر ميشود، او به حد كافي اعتماد مييابد تا اردكي را با نخ بكشد و جارو برقياش را به جلو فشار دهد. جوتام ميآموزد كه چمباتمه بزند، لحظاتي بازي كند، و بعد به حالت ايستاده باز گردد. بعدها قادر ميشود كه از كمر خم شود تا اسباب بازي را بردارد. او همچنين ميتواند به آساني از حالت نشسته به حالت ايستاده درآيد. تا دومين سال تولد، جوتام ميتواند روي يك خط در جهت مشخص شدهاي راه برود، و دويدن را به راه رفتن ترجيح ميدهد.

پدر بزرگ و مادر بزرگ جوتام در خانهشان پله دارند و جوتام نخست ميآموزد كه به حالت سينه خيز خود را از پلهها بالا بكشد و سپس به كمك ديگران بالا برود. پايين رفتن از پله كه به تلاش بيشتري نياز دارد و او براي اين كار خود را به حالت نيمه خيز در ميآورد و نخست از پاها استفاده ميكند. او يك صندلي گهوارهاي دارد كه آن را بسيار دوست دارد و كاربردش را ياد ميگيرد. او بدون هيچ مشكلي از صندليهاي افراد بزرگسال بالا ميرود و روي آن مينشيند و ميتواند از صندليهاي كوچك هم

به خوبي استفاده كند.

يكي از بازيهاي دلخواهش «غلتاندن توپ» است. اين بازي كه روي زمين انجام ميشود، عبارت است از غلتاندن توپ از يك شخص به شخص ديگر. توپ جوتام هميشه به سمت هدف نميغلتد، ولي او ميتواند مشتاقانه در بازي شركت كند.

دو تا سه ساله پدر جوتام با تماشاي جوتام در بازي فعالانهاش متوجه ميشود كه او از فعاليتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ به خاطر خود آنها لذت ميبرد ونه براي رسيدن به هدف. بالا رفتن او بهتر ميشود; يك روز مادرش صداي «كمك» ميشنود و او را بر روي يخچال مشاهده ميكند! درجايش ميپرد، از هردو پايش استفاده ميكند و ميآموزد كه با پابه توپ بزرگ و ثابتي لگد بزند. به طرف عقب بر ميگردد واز موقعيت تازهاي كه پيدا كرده است خوشحال است. بعد از چندين بار تلاش ، با كمك ديگران از پلهها پايين ميآيد. جوتام توپش را شبيه نوبت پيشين كه آن را غلتانده بود پرتاب ميكند. با تشويق و كمك برادرش، به طرف جلو پشتك ميزند. تعادلش را بهتر ميتواند حفظ كند و ميتواند به مدت كوتاهي روي يك پا بايستد. دوستش يك اسباب بازي را بشدت به طرفش پرتاب مي كند واو آن را ميگيرد و نيز ميتواند پنج ميخ را با چكش بكوبد. او خودِ فعاليت را دوست دارد و تنها كسي است كه ظاهراً سرو صدا را تحمل ميكند.

پا زدن سه چرخه يكي از سرگرميهايي است كه بسياري از كودكان سه ساله از آن لذت ميبرند.

سه تاچهار ساله در زماني كه پدر بزرگ و مادر بزرگ جوتام، او را تشويق ميكردند كه از پلههاي خانهشان بالا

رود، سرانجامِ اين كار را پيش بيني نميكردند. جوتام از پله اول به سطح زمين ميپرد و بازهم در ادامه پرش خود به بالا و بالاتر ميرود تا اين كه پدر بزرگ و مادر بزرگ پلكان را منطقه خطر اعلام ميكنند و مانع پريدن او ميشوند. اعتماد به نفس او به هنگام عبور از پلهها حتي در شيوهاي كه اينك به بالا قدم برميدارد تأثير ميگذارد به صورتي كه روي پلههاي بعدي پاهايش را عوض ميكند.

جوتام به اغلب وسايل پارك محلّي علاقهمند شده است. اگر كسي نخست او را بر تاب بنشاند و تاب دهد، جوتام ميتواند به تاب خوردن ادامه دهد، او با كمك ديگران از سُرسُره بالا ميرود و طول شش فوت ]180 سانتي متر [ را به طرف پايين سُر ميخورد. او اين كارهاي ظريف را طي ديدنيهايي كه از پارك ميكند دائماً تكرار ميكند.

هنگامي كه جوتام ميدود، پاها و دستهايش هماهنگي دارند و دستهايش به طور متناوب حركت ميكنند. او ميتواند روي انگشتان پايش راه برود و اينك نيازي به كمك برادرش در پشتك زدن به طرف جلو ندارد. او در حضور دوستان واقعي يا خيالي نمايشي ترتيب ميدهد و از برابر آنان رژه ميرود. جوتام سوار شدن بر سهچرخه را ياد گرفته است و ميخواهد كه فردي بزرگسال او را در گردش در محلههاي اطراف همراهي كند. ميتواند توپ بزرگي را با پا بزند و توپي را در برابر بدنش بگيرد و از دو دستش استفاده كند. مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ او از وقتي كه يك ساله بوده است به طور چشمگيري رشد يافته است.

مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي كوچك

تغييرات در مهارتهاي مربوط

به ماهيچههاي كوچك يمعمو آن قدر مستلزم حضور فرد بزرگسال نيست كه در مورد تغييرات در مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ چنين است، ولي در عين حال رشد مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي كوچك در اين سالهاي اوليه مؤثر است براي نشان دادن اين كه چگونه اين مهارتها طي زمان تغيير مييابند، كودكي فرضي به نام امي در نظر گرفته شده است. گزارش رشد امي با ارائه مراحل عاري مهارت خاص مربوط به ماهيچههاي كوچك يعني نقاشي كردن دنبال ميشود.

يك تا دو ساله يآن گونه كه احتما انتظار ميرود، در زماني كه امي حسّ خود مختاري پيدا ميكند، بسياري از مهارتهاي تازه مربوط به ماهيچههاي كوچك براي كسب افزايش استقلال او به كار ميرود. او استفاده از قاشق را براي غذا خوردن در سر ميز ياد ميگيرد، و فنجان را با يك دست به دهان ميبرد. او در لباس پوشيدنش كمك ميكند، كلاهش را خود بر سر ميگذارد و به طور مكرّر از سر بر ميدارد. در واقع لباس در آوردن او در اين زمان هنر به شمار ميرود. او جورابهايش را به آساني در ميآورد و همچنين كفشها، شلوار و كتش را.

در مهدِ كودك، امي به بازي با تخته و گل ميخ علاقه نشان ميدهد و ميتواند گل ميخهاي يك اينچي را در سوراخهاي تعبيه شده در تخته قرار دهد و در آورد. او برجي با سه مكعب ميسازد و در حالي كه فشاري بر بالاي آن وارد مينمايد فروپاشي برج را تماشا ميكند. او با استفاده از مداد شمعي و قلمهاي رنگزني، غالبا نقطه يا اشكال مدور روي كاغذ پديد ميآورد.

دو تا سه ساله

طي سه سالگي، توانايي امي در دستكاري و استفاده از ظروف و لباسها او را به طور فزاينده مستقل ميسازد. او غذايش را با چنگال تكه ميكند و نوشيدن شير با ني را ميآموزد و شيرش را از پارچ كوچكي به درون ليوانش ميريزد. (او يمعمو هنگامي كه بدين ترتيب مقداري شير در اختيار خودش باشد، بيشتر ازمقدار شيري كه برايش در نظر گرفته شده است مينوشد). امي بعد از غذا خوردن دستها و صورتش را پاك ميكند. او پوشيدن جوراب، شلوار و پيراهنش را آغاز مي كند، ولي در صورتي كه با مشكلي مواجه شود از ديگران كمك ميخواهد. يك روز صبح پدرش يصداي خفيف «گيركردم! گير كردم!» را ميشنود و او را مييابد كه پيراهن را كام به دور خود پيچيده است.

در مهد كودك، امي چهار يا گاهي بيش از چهار مهره را به نخ مي كشد. او تا شش برج مكعبي را روي هم ميچيند پيش از آن كه بخواهد با فشاري آنها را واژگون كند. زماني ميرسد كه او ميتواند كتاب را ورق بزند واين مهارت را تمرين ميكند. امي متوجه ميشود كه قفل و دستگيره در را چگونه بچرخاند تا به بخشهاي گوناگون مهد كودك ونيز يبه خانهاش كه قب براي ورود به آن به كمك ديگران نياز داشت، راه پيدا كند.

سه تا چهار ساله طي اين زمان، امي قادر خواهد بود كه غذاي كاملي را بدون كمترين كمك بخورد. او همچنين لباسش را خودش به تن ميكند، و تنها در پوشيدن پيراهنهايي كه از سر بايد تن شوند ونيز باز كردن و بستن برخي دكمهها به كمك ديگران نياز

دارد. او دندانهايش را مسواك ميزند به رغم اين كه پدر نيز خود را ملزم ميبيند روزي يك بار به او در مسواك زدن دندانهايش كمك كند. او همچنين موهايش را خود شانه ميكند و برس مي كشد.

كودكان دو و سه ساله قادرند بسياري از مهارتها نظير شستن دستها قبل از غذا خوردن را خود انجام دهند.

امي به پازل علاقه نشان ميدهد و با داشتن سه يا چهار قطعه طرز ساختن آنها را ياد ميگيرد. او مواد هنري گوناگوني به كار ميبرد و ميتواند يك مداد را چنان به دست گيرد كه با آن، دور اشيا را خط بكشد. او ساختمانهاي پيچيده را با سرهم كردن اجزاي مربوط ميسازد و مجموعهاي از اسباببازيهاي تاشو را كه به صورت آشيانه ساخته است، از هم باز مي كند. امي خمير بازي را به صورت توپ و لوله در ميآورد و از كوبيدن و شكل دادن آنها خشنود ميشود. بديهي است كه امي كنترل فراواني بر ماهيچههاي كوچكش در اين سه سال گذشته پيدا كرده است.

نقاشي كردن

نيازي نيست كه كسي به كودكان يكساله نقاشي كردن را بياموزد. بخشي از بازي آنان يبا مداد شمعي، كشيدن نشانههايي است كه معمو در آغاز شامل نقاط و خطوط است. بتدريج در نقاشيهاي آنان تغييراتي پديد ميآيد و پژوهشگران نشان دادهاند كه اين تغييرات تابع پيشرفت منظمي هستند. تغييرات در نقاشيها قابل توجهاند چرا كه منعكس كننده تغييرات رشد شناختي هستند.

شخصي كه توجه گستردهاي به نقاشيهاي كودكان خردسال داشته است رودا كلاگRhda Kellgg (1969) است. او در پژوهشهايش هزاران نقاشي كودكان را از سراسر جهان جمعآوري

كرد. او به اين نتيجه رسيد كه نقاشيهاي كودكان مركب از بيست شكل است نظير نقاط، خطوط عمودي، خطوط افقي، خطوط مورب، خطوط منحني، دايرهها، خطوط متقاطع، و غيره. پژوهش كلاگ معروف است و علاقه فراواني را برانگيخته است، ولي پژوهشگران ديگر (لنسينگLansing ، 1970; بريتنBrittain ، 1979) نتوانستهاند در نقاشيهاي كودكان بيست شكل اصلي را كه كلاگ توالي رشد دقيق آنها را شرح داده است بيابند. در عوض در اين قسمت، توالي رشدي، كه بريتن (1979) شرح داده است ارائه ميشود. سيستم بريتن نقاشيهاي اوليه كودكان را به دو سطح تقسيم ميكند: خط خطي كردن اتفاقي randm scribbling و خط خطي كردن مهار شدهcntrlled scribbling . (ر.ك: شكل 9_1). اين پژوهش كه اساس سيستم طبقهبندي نقاشيهاي كودكان را تشكيل ميدهد در طي يك دوره چند ساله در دانشگاه كورنل به اجرا درآمده است.

خط خطي كردن اتفاقي بريتن گفته است كه خط كردن اتفاقي در واقع اتفاقي نيست، بلكه تنها در نظر افراد بزرگسال چنين مينمايد. در حدود يكسالگي و به دنبال آن تا دو يا دو و نيم سالگي، كودكان نقاط و خطوط با حركات ساده و به كمك تمام دست رسم مي كنند.

شكل 9_1 نقاشي اين كودك خردسال نقاشي كردن را با خط خطي كردن اتفاقي آغاز ميكند و تا خط خطي كردن مهار شده ادامه ميدهد. چرخش دست، طول خط را معيّن ميسازد وحركات دست، مداد شمعي را به شكل كمانهايي در روي تكه كاغذ به جلو ميبرد. طي زمان ، افزايش تدريجي در حركت مچ پديد ميآيد كه به ايجاد منحنيها وحلقهها در نقاشيها منجر ميشود. مداد شمعي يا محكم در

ميان انگشتان قرار ميگيرد يا با تمام دست مانند چكشي نگه داشته ميشود. كودك ممكن است نظرش را از نقاشي دور سازد ولي حركت مداد شمعي را با علاقه زير نظر دارد. اين فرايند، مايه خشنودي او ميشود; غالباً يك يا چند دقيقه بعد از صرف وقت در نقاشي كردن علاقه كودك به آن كم مي شود. اين نقاشي سابقهاي عيني از هماهنگي حركات را باقي ميگذارد و نشان ميدهد كه پايههايي براي نقاشي و نگارش پيچيدهتر فراهم ميآيند.

خط خطي كردن مهار شده بريتن (1979) معتقد است كه خط خطي كردن مهار شده اندكي بيش از يك سال ادامه مييابد _ شايد اززماني كه كودكان سي ماههاند تا زماني كه تقريباً چهار ساله ميشوند. اين نقاشيهاي تمام شده ممكن است شبيه همان نقاشيهاي تكميل شده قبلي باشند ولي فرايند آن عوض شده است. كودكان اينك به طور مداوم حركت مداد شمعي را در ضمن خط خطي كردن به دقت زير نظر ميگيرند. آنان ظاهراً با چشم، مداد شمعي را تحت كنترل دارند و الگوي پيچيدهتري ازحلقهها وچرخشها را به وجود ميآورند. مچ دست انعطاف بيشتري نسبت به قبل دارد و طرز به دست گرفتن مداد شمعي براي آنان شباهت بيشتري با بزرگسالان دارد. كودكان خردسال در نقاشيهاي خط خطي خود اشكال وخطوط اصلي را كه براي نقاشيها ونگارشهاي بعدي لازم است تمرين ميكنند. طي سه سالگي، كودكان دو برابر زماني كه دو ساله بودند، يعني حدود دو دقيقه صرف نقاشي كردن ميكنند. بعضي كودكان ضمن تلاش براي ارائه اشيا وافراد، اشكال باز و بستهاي را ترسيم مي كنند. اغلب كودكان علاقه و شادماني و غرورشان

را هنگام كشيدن نقاشيهاي تكميل شده ابراز ميدارند. جمله «ببين چه كشيدم !» جمله تعجبي عامي از سوي اين كودكان است.

كپي كردن شكلهاي هندسي كاري است كه غالباً در فهرستهاي رشد و آزمونهاي يهوش مربوط به كودكان خردسال به چشم ميخورد. معمو از كودكان سه ساله انتظار ميرود كه بتوانند دايرهها را كپي كنند; كپي كردن دايرهها آسانتر از ساير شكلهاست چرا كه كودكان ميتوانند حركت ممتدي را بدون هيچ تغيير جهت ترسيم كنند.

گاهي افراد بزرگسال در صدد هستند كه كودكان را از مرحله خط خطي كردن به مرحله نقاشي نمايشي سوق دهند. لكن، وايتنرWhitener و كرسي Kersey (1980) اظهار داشتهاند كه نسبت خط خطي كردن به نوشتن مانند نسبت توليد صداهاي نامفهوم است به صحبت كردن، اين مفسران معتقدند كه تلاش براي آموختن نقاشي به كودكان قبل از اين كه مرحله خط خطي كردن را سپري كرده باشند، به همان اندازه بي مناسبت است كه كودكان قبل ازتوليد صداهاي نامفهوم به صحبت كردن ملزم شوند.

يكپارچگي ادراكي _ حركتي

در ساعت قصّه كتابخانه، كودكي سه ساله به نام باد شرح ساده شدهاي را از بازي «سيمون ميگويد» دارد ياد ميگيرد. كتابدار كودكان دست خود را تكان ميدهد واز كودكان ميخواهد از او تقليد كنند. ولي باد در پاسخ كتابدار دستش را تكان نميدهد. باد بازي را درك مي كند ولي نميتواند بدنش را متناسب با آن حركت دهد.

مشكل باد در حيطه مسأله يكپارچگي ادراكي _ حركتي قرار دارد. اين كه اين اصطلاح چه معنايي دارد، عبارت از اين است كه باد آنچه را كتابدار انجام ميدهد درك مي كند، ولي قادر به پردازش آن ادراك نيست و نميتواند

ميان آن و پاسخ حركتي مناسبي به صورت دست تكان دادن به كتابدار يكپارچگي به وجود آورد. در سن كودكي مانند باد، وجود اين مشكل غير منتظره نيست و بزرگسالان ميتوانند تجربيات و فعاليتهاي گوناگوني را برنامهريزي كنند تا مبنايي براي يكپارچگي ادراكي _ حركتي فراهم شود.

يكپارچگي ادراكي _ حركتي در كاركردهاي مؤثر باد در آينده بسيار اهميت خواهد داشت. ادراك از طريق كيفيتهاي ديداري، شنيداري، و لامسه _ جنبشي اطلاعاتي فراهم ميسازد كه رفتار بر آن استوار است. پاسخهاي حركتي منجر به حركت ميشوند، كه جنبه ديداري رفتار را مشخص ميكند. اگر ادراكات و پاسخهاي حركتي باد يكپارچه نشوند، رابطه ميان اطلاعات و رفتار ناچيز است. براي مثال، ارتباط بين باد و مادر را در مورد وظيفه اهل خانه در نظر بگيريد. مادرش توضيح مفصلّي را در باره وظايف باد ميدهد و باد درك خود را نشان ميدهد. ولي اگر باد به وظيفهاش عمل نكند، ميتوان دليل آن را داشتن مجموعه منفردي از اطلاعات ادراكي (توضيحات مادرش) بدون درك نحوه تبديل اين اطلاعات به عمل ذكر كرد. رشد ادراكي _ حركتي پيوندي ميان كاركردهاي ادراكي وحركتي برقرار ميسازد. مرحوم نيوئل سي. كفارت Kephart (1971) بيش از هر محقّق ديگري اهميت اين نوع رشد را نشان داده است.

رشد ادراكي _ حركتي با فعاليت ماهيچههاي بزرگ كه در آنها تمام يا بخش اعظم بدن كودكان از لحاظ اطلاعات ادراكي مهار مي شوند، آغاز ميشود. چنين نقطه آغازيني با جهت نزديك _ دور prxim - distal رشد مطابقت دارد. اين اصطلاح بدين معناست كه ابتدا بخشهايي از بدن كه به مركز بدن نزديكترند حركت محسوس پيدا ميكنند

و بعداً بخشهايي كه از مركز بدن دورترند حركتي محسوس مييابند. براي مثال، نخست كودك حركت شانه، سپس حركت آرنج، مچ دست وسرانجام حركت انگشتان را كنترل ميكند. اگر افراد بزرگسال از كودكان انتظار داشته باشند كه از خود مهارتهايي را نشان دهند كه با جريان توالي نزديك _ دور ارتباط نداشته باشد، كودكان ممكن است دستهاي از پاسخهاي منفرد را ابراز دارند كه مهارتهاي جزيي splinter skills ناميده ميشوند. مهارتهاي جزيي با بقيه فعاليتهاي كودكان يكپارچه نميشوند و براي وظايفي كه اندك تفاوتي دارند قابل تعميم و استفاده نيستند.

باليدگي در مقابل تجربه در زمينه رشد جسمي

يك معلّم مدرسه ديني از شاگردان سه سالهاش درخواست كرد كه شكلي دايرهاي را از كاغذ ببرند. دبي بارنز اين كار را به آساني انجام داد، ولي سلي اليس نميدانست چگونه انگشتانش را در ميان سوراخهاي قيچي جاي دهد. معلم شكل دايره را براي سلي بريد وخطاب به دستيار نوجوانش گفت، «ميان باليدگي كودكان در اين سن تفاوت فراواني وجود دارد.» گفته معلم ديني مبني بر اين كه گوناگونيهاي باليدگي در رشد جسمي كودك در سالهاي نخستين زندگي آنها وجود دارد درست است، ولي تنها تا حدودي حق با اوست، چرا كه او نقش مهم تجربه را در يادگيري مهارتي نظير بُريدن به حساب نياورده است.

تابلو 9_1 استراتژيهايي براي تسهيل رشد : آموزش ادراكي _ حركتي قدم زدن و دويدن رايجترين فعاليتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ است، و بازيها را ميتوان به گونهاي طرحريزي كرد كه به كودكان خردسال كمك شود تا اين فعاليتها را به كنترل ادراك خويش در آورند. براي مثال، ميتوان از كودكي خردسال خواست تا به طرف تختخوابش قدم بزند و

به محض رسيدن به آن توقف كند. اطلاعات ادراكي به او ارائه ميشود تا تعيين كند كه چه هنگام توقف كند، ولي در صورتي كه كودك از اطلاعات ادراكياش استفاده نكند تختخواب به تنهايي مانع حركت او ميشود. بازيهاي گرگم به هوا كه داراي نقطه شروعي براي بازياند نيز همچون توقفي كه به محض رسيدن به تختخواب صورت گرفت، مستلزم همان رابطه ادراكي _ حركتي است، با اين تفاوت كه وقتي شخصي كه «آن» ناميده ميشود او را تعقيب كند، او دچار حواسپرتي و هيجان زيادتري ميگردد.

در سطح بعدي آموزش اداركي _ حركتي ، از كودكان خواسته ميشود كه قدم زدن و دويدن خود را تنها بااطلاعات ادراكي كنترل كنند. از كودك ميتوان خواست كه تا نزديك خطي قدم بزند ولي پيش از قدم گذاشتن بر روي آن، بايستد. اين خط بيشتر عنصري ادراكي است تا شيئي ملموس نظير تختخواب. در بازي گرگم به هوا، نقطه شروع بازي را ميتوان با كشيدن خطي باگچ بر روي زمين مشخص كرد.

در سطح پيچيدهتري از آموزش ادراكي _ حركتي مربوط به ماهيچههاي بزرگ، كودكان با استفاده از اطلاعات ادراكي كنترل مداومي بر فعاليت خود پيدا ميكنند. ميتوان از كودكان خواست تا در امتداد كوچهاي كه با دو خط موازي بر روي زمين مشخص شده است قدم بزنند. پهناي اين كوچه را ميتوان متناسب با ميزان هماهنگي هر كودك تغيير داد تا سرانجام از كودكان خواسته شود كه در امتداد يك خط بدون گام نهادن برآن قدم بزنند.

پريدن فعاليت ديگري مربوط به كلّ بدن است كه ميتوان د رآموزش ادراكي _ حركتي از آن استفاده كرد. از كودكان ميتوان

خواست كه به پايين و بالاي پلهها، به داخل و خارج دايرهاي ترسيم شده بر روي زمين ونيز از بالاي طناب روي زمين بپرند.

فعاليتهاي دست و بازو وضعيت ميانهاي را بين فعاليتهاي مربوط به كل بدن و فعاليتهاي بعدي در كلاس تشكيل ميدهد كه مستلزم هماهنگي دقيقي ميان چشم و دست است. رايجترين فعاليتهاي دست و بازو شامل پرتاب توپها يا كيسههاي لوبيا به سمت هدفهاست. اين هدفها اطلاعات ادراكي را فراهم ميآورند كه جهت پرتاب را مهار ميسازد; مطابق آن، اهداف بايد به ارتفاعات گوناگون و به تعدادي از وضعيتهاي گوناگون مربوط به هر كودك انتقال يابند. كودكان بايد در پرتاب اشيايي با اندازههاي گوناگون به كمك دستان چپ و راست و با هر دو دست تجربه داشته باشند. در فعاليتهاي مرتبط دست و بازو، كودكان ميتوانند توپها را به سمت اهداف بغلتانند، گاريها را در امتداد كوچهها و خطوط برانند، وتوپ معلقي را با دستان يا چوگانهايشان بزنند.

Adapted frm The Slw Learner in the Classrm, 2nd.(pp. 234-41) by N.C. Kephart, 1971, Clumbus, H: Charles E. Merrill, Cpyright 1971 by Charles E. Merrill. Adapted by Permissin.

در اين جا گزارشي است از تجربه استفاده از قيچي كه دبي بارنز سه ساله، يك ماه قبل از شركت در آن كلاس مدرسه ديني در نزد مادرش آموخته بود. يك روز ماري بارنز فرمهايي را از روزنامه جدا ميكرد كه دبي دستش را به طرف قيچي دراز كرد و تلاش كرد كه انگشتان كوچكش را در سوراخهاي آن جاي دهد همان گونه كه مادرش انجام داده بود.

تسلّط بر مهارتهايي نظير بريدن با قيچي مستلزم باليدگي و نيز استفاده

از تجربه است.

مادرش گفت : «پس ميخواي ببرّي ؟»دبي به علامت مثبت سرتكان داد، و ماري رفت تا از كشوي آشپزخانه قيچي بي خطرتري بياورد. ماري با شكيبايي طرز جاي دادن انگشتان دبي را در سوراخهاي قيچي نشان داد، و دبي را راهنمايي كرد تا چگونه با دستش باريكههاي نازك كاغذ را قيچي كند _ دبي وقتي همه باريكههاي كاغذ را خودش قيچي كرد بسيار احساس غرور ميكرد.

در طول هفتههاي بعد، دبي بريدن را تمرين كرد. وقتي كه در قيچي كردن باريكههاي كاغذ به موفقيت دايمي دست يافت، مادرش يك رشته وظايفي كه پيوسته دشوارتر ميشد به او محول كرد.

ماري بارنز يك رشته تجربيات يادگيري مناسب براي دبي طرحريزي كرد. دبي با قيچي كردن شروع كرد و با انجام دادن آن از آغاز احساس موفقيت كرد. او بتدريج توانست از قيچي كردن به بريدن و جداكردن شكلها بپردازد. لكن سلي تا روز درس مدرسه ديني قيچي را به دست نگرفته بود. معلم به جاي آن كه آموزش را شروع كند، كار را به جاي او تمام كرد.

تجربياتي كه كودكان خردسال نزد والدين و ساير افراد بزرگسال ميآموزند بسيار با هم متفاوت است. آنچه كودك با استفاه از ماهيچههاي كوچك يا بزرگ ميتواند انجام دهد علاوه بر سطح رشدي كه بدان نايل شده است، به تجربياتي بستگي دارد كه از قبل كسب كرده است. اگر معلم سلي تلاش كرده بود كه به سلي طرز استفاده از قيچي را آموزش دهد امكان داشت به اين نكته دست يابد كه سلي سرانجام همان موفقيت دبي را كسب ميكند; يا اين كه متوجه اين نكته شود كه براي سلي

پيش از آن كه در استفاده از ماهيچههاي كوچك دستانش براي به دست گرفتن قيچي موفق شود، لازم است زمينه فعاليتهاي بيشتري كه كلّ بدن او به كار گرفته شود فراهم آيد. آموزش متوالي براي كسب مهارتهاي جسمي، در صورتي كه كودكان داراي زمينه فعاليتهاي مقدماتي نباشند، مناسبتي ندارد; و حتي اگر از زمينههاي كافي برخوردار باشند، الزاماً در كسب مهارتهاي جسمي موفق نخواهند بود، مگر اين كه هم سطح با دركشان از آموزشهاي متوالي برخوردار شوند. باليدگي و تجربه، هر دو در رشد جسمي داراي اهميتاند.

تفاوتهاي جنسي

نظرياتي مانند نظريات زير را ميتوان زماني كه والدين كودكان خردسال گردهم ميآيند، از آنان شنيد:«آموزش شيوه استفاده از توالت به گِرِگ بيشتر از آنچه كه آموزش آن به استفي وقت گرفت، وقت ميگيرد.»«دختران خردسال بهتر از پسران خردسال چيزها را ميبُرند.»يآيا اين نظرات مثالهايي از رفتارهاي قالبي جنسي است؟ كام چنين نيست، آنها ريشه در واقعيت نيز دارند. در سالهاي دوره اوليه كودكي، دختران رشد سريعتري دارند و در نمايش رفتارهايي معين پيشرفتهترند (ايمزAmes ، گيلسپيGillespie ، هينزHaines ، و ايلكIlg ، 1979). اين به آن معنا نيست كه در يك سنّ معين هر دختري پيشرفتهتر از هر پسري است، ولي وقتي كه از تواناييهاي دختران معدلگيري شود و با معدل تواناييهاي پسران مقايسه گردد، دختراني كه همان سن و سال را دارند پيشرفت بيشتري از خود نشان خواهند داد.

تفاوت تواناييهاي جسمي ميان دختران و پسران را چه چيزي توجيه ميكند؟ برخي پژوهشگران علت آن را در انتظارات متفاوتي ميبينند كه والدين از دختران و پسرانشان يدارند. پژوهشگران ديگر معتقدند كه علّت آن ك در باليدگي سريعتر

دختران نهفته است. شواهد حاضر براي ارائه يك تعريف قطعي كافي نيست، ولي اين احتمال نيز وجود ندارد كه انتظارات والدين به تنهايي توجيه كننده آن باشد كه چرا دختران در راه رفتن، جست زدن بر يك پا، استفاده كردن از قيچي، و رونويسي كردن حروف V و H ، زودتر از پسران عمل كنند (ايمزAmes و ديگران ، 1979). در بسياري از فعاليتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ و كوچك، دختران به طور متوسط شش ماه جلوتر از پسران عمل ميكنند. لازم است والدين، مربيان، كاركنان بهداشت، وافرادي كه با كودكان خردسال و خانوادههايشان تماس دارند اين تفاوت را مورد توجه قرار دهند.

تفاوتهاي فرهنگي

پژوهشهاي ميان فرهنگي (ورنر، 1979، ماليناMalina ي، 1982) الگوهاي كام متمايزي را در مورد رشد اوليه جسمي ارائه دادهاند. وقتي كه گروههاي قومي گوناگون مطالعه و كودكان خردسال آنها بر مبناي آزمونهاي استاندارد شده رشد جسمي با هم مقايسه ميشوند، گروههاي سياه پوست بيشترين شتاب اوليه رشد جسمي را از خود نشان ميدهند; گروههاي آسيايي و سرخ پوستان امريكاي مركزي در موقعيت متوسطي قرار دارند، و گروههاي سفيد پوست كمترين شتاب رشد جسمي را نشان ميدهند.اين تفاوتهاي نسبي در رشد جسمي، حتي اگر گروهها در محيطهاي يكسان زندگي كنند، همچنان به قوت خود باقي است.

علاوه بر قوميت، دو عامل ديگر بر الگوي رشد جسمي اوليه بسياري از اين كودكان سياهپوست، آسيايي و سرخ پوست امريكاي مركزي كه رشد زودرسي دارند، تأثير ميگذارد. اين دوعامل عبارتند از : تحريك جسمي بزرگسالان و وضعيت تغذيه (ورنر، 1979، مالينا، 1982).

تحريك جسمي بزرگسالان ظاهراً تأثير مثبتي بر رشد كودكان دارد. چنين تحريكي در جوامع پيش از

دوره صنعتي در افريقا، آسيا و آمريكاي مركزي وجنوبي داراي بيشترين شدت وتداوم است. در اين جوامع، كودكان بر حسب ضرورت، شب و روز، از پستان مادر تغذيه ميكنند; در طول روز به همراه بزرگسالان با استفاده از بندهايي حمل و در شب نزد آنان نگهداري ميشوند; در تمام فعاليتهاي بزرگسالان شركت دارند; و در نظامهاي خانواده گسترش يافته، تحت مراقبت افراد گوناگون قرار ميگيرند. كودكاني كه در اين جوامع پيش از دوره صنعتي زندگي مي كنند، نسبت به گروههاي همسان خود در جوامع طبقه متوسط شهري «غربي شده» از شتاب اوليه رشد جسمي بيشتري برخوردار هستند.

لكن متاسفانه وضع تغذيه بسياري از اين كودكان، در زماني كه از شير مادر گرفته ميشوند، بدتر ميگردد. در جوامع روستايي پيش از دوره صنعتي، از شير گرفتن كودكان يمعمو در طول دومين سال زندگي انجام ميشود و با توقف تحريك جسمي آنان براي همراه بودن و خوابيدن د رنزد بزرگسالان توأم ميگردد. به دنبال از شير گرفتن، برنامههاي غذايي غالباً داراي ميزان كمي پروتئين و آلوده به ميكروب است. ازسن دو يسالگي، ميانگين نمرات اين كودكان كه قب از رشد جسمي زودرسي برخوردار بودند، از نظررشد ماهيچه هاي بزرگ و كوچك، پايينتر از كودكان غربي است (ورنر، 1979) . اين جاي نگراني دارد كه رشد جسمي پرشتاب اوليه برخي كودكان تحت تأثير تغذيه نامناسب رو به زوال ميرود.

نياز به محيط امن

علت مرگومير كودكان ميان يك تا چهار ساله در درجه نخست حوادث هستند (اداره سرشماري آمريكا، 1982).

كودكان خردسال به دليل چهار خصوصيت پيوسته در معرض حادثه قرار ميگيرند. نخست، اين كودكان خردسال ديگر اينك توانايي حركت دارند: آنان ميتوانند راه

بروند، يازجايي بالا بروند، و به بسياري از اشياء كه قب غير قابل دسترسي بودهاند، دست يابند. دوم، رشد ماهيچههاي كوچكشان امكان ميدهد كه آنان ظروف را بگيرند و آنها را باز يكنند در صورتي كه قب آنها را نشناخته بودند. سوم، آنان كنجكاو، مصرّ و مشتاق هستند كه با همه حواسشان اطلاعات را جمعآوري كنند. بسياري از چيزهاي جالب را به رغم طعم يا ظاهرشان به دهان ميبرند. و چهارم، آنان فاقد تجربه و توانايي به منظور پيشبيني نتايج خطرناك موقعيتهايند. بنابراين تعجبي ندارد كه خطرات ممكن مربوط به كودكان خردسال حيرت آور هستند.

جدول 9_1 ميزان مرگ و مير براي چهار علت برجسته مرگ در كودكان يك تا چهار ساله، در مجموع موجب شدهاند كه علت مرگ و مير كودكان در درجه نخست، حوادث باشدعلل مرگ و مير درهر100000 نفرتمام علل 2/69نخست تصادفات 8/28دوم ناهنجاريهاي مادرزادي 4/8سوم بافتهاينوساخته غيرطبيعيبدخيم 9/4چهارم آنفلوآنزا يا ذاتالرّيه 9/2 امكان بالقوه بعضي حوادث نظير آنچه براي آقا و خانم ج. جي. روي داد و منجر به از يدست دادن دخترشان شد (ر.ك: تابلو 9_2)، كام برطرف شدني نيست. در اين گونه موارد، نميتوان براي مراقبت دقيق از كودكان خردسال در طول تمام ساعات بيداري آنان جانشيني يافت. لكن، احتمال بسياري از حوادث با اقدام در جهت پيشگيري از آسيب ديدگي در اتومبيل ، مسموميت، سوختگي، وغرق شدگي كاهش يافتني است.

پيشگيري از آسيب ديدگي در اتومبيل

از ميان انواع حوادث، آنها كه داخل اتومبيل پيش ميآيند اغلب كودكان را تهديد ميكنند. بيش از يك سوم تمام مرگ وميرهاي ناشي از حوادث در ميان كودكان يك تا چهار ساله در داخل اتومبيل پيش ميآيد (دفتر سرشماري

ايالات متحده، 1982)، و بسياري سيستمهاي يراق ايمني كودك زماني مورد استفاده كودكان قرار ميگيرد كه به طور عادي بنشينند و بهتر است كه در وسط صندلي عقب جاي گيرند. اين يراق به كمربند مياني اتومبيل و به تسمه بالايي تكيهگاه متصل است. در صورت تصادف، سيستم يراق ايمني كودك ضربه حاصل شده را مشابه صندلي ايمني كودك پخش ميكند.

تابلو 9_2 ابي عزيز : پيشگيري از غرق شدن در يك نامه جگر سوز به ابي عزيز (ون بورن، 1982)، آقا و خانم ج.جي خفه شدن دختر خردسالشان را در توالت فرنگي مادر بزرگش گزارش كردند. آقا و خانم ج.جي. قبل از آن حادثه، كارهاي زيادي انجام داده بودند تا جان دخترشان را از هر خطري مصون دارند ولي تصوّر نميكردند كه جاي ثابتي چون توالت معمولي خانه برايش مرگ آفرين باشد. او در يك ديدار از خانه مادر بزرگش تاتي كرد و با صورت به درون توالت فرو افتاد. تلاشها براي نجات او به جايي نرسيد.

كودكان ديگر سالانه آسيبهايي جدّي را متحمل ميشوند. كارشناسان ايمني اظهار ميدارند كه درصد بالايي از اين مرگ و ميرها و آسيب ديدگيها را ميتوان مهار كرد در صورتي كه كودكان در هر بار كه سوار اتومبيل ميشوند در وسايل ايمني تأييد شدهاي جاي داده شوند. شواهدي كه استفاده از سيستمهاي ايمني اتومبيل را براي كودكان سودمند ميشمارد، برخي ايالات را متقاعد ساخته است كه قانوني را بگذرانند كه كودكان با سني زير چهار سال يا وزني زير چهل پوند الزاماً از آن سيستمها استفاده كنند.

براي كودكان يك تا چهار ساله، سه نوع وسايل ايمني از طرف اداره حمل و

نقل ايالات متحده، مديريت ايمني ترافيك شاهراههاي ملي (1980) توصيه شده است. اين سه سيستم توصيه شده عبارتند از : صندليهاي ايمني كودك ، سپرهاي محافظ، و يراقهاي ايمني كودك. اين سيستمها در شكل 9_2 نشان داده شده است.

شكل 9_2 سيستمهاي ايمني تأييد شده براي كودكان يك تا چهار ساله. (اقتباس از سيستمهاي مهاركننده كودك براي اتومبيل دي سي : اداره حمل و نقل، مديريت ايمني ترافيك شاهراههاي ملي.) صندليهاي ايمني كودك براي كودكان خردسالي طراحي شده است كه بدون كمك ديگران بتوانند راست بنشينند. اين نوع صندلي رو به جلو قرار دارد و در آن علاوه بر يراق ايمني مخصوص از كمربند صندلي اتومبيل نيز استفاده ميشود. اين يراق ضربه حاصله از يك پرت دگي را روي شانهها و كشاله ران كودك توزيع و شكم او را از تحمل فشار زياد حفظ ميكند. در برخي صندليهاي ايمني كودك لازم است كه از بستي در بالاي صندلي نيز استفاده شود كه به اتاق اتومبيل متصل ميشود.

سپرهاي محافظ در جلو شكم و سينه كودكان قرار ميگيرد تا آنان را از حوادث محافظت كند. اين سپر در محل كمربند صندلي اتومبيل قرار داده شده است و قسمتي از آن با تشكچه ضربهگيري طراحي شده است. سپر ضربه حاصل ازتصادمها يا توقفهاي ناگهاني را به طور يكنواخت به سرو قسمتهاي بالايي بدن كودكان پخش ميكند. قانون فدرال 1980، براي وسايل ايمني اتومبيل استانداردهاي قدرت و كارآيي خاصي مقرر داشته است. با وجود اين مسأله بسيار مهم تربيت والدين و ساير بزرگسالان در استفاده از اين وسايل براي كودكان است.

پيشگيري از مسموميت

براي كودكان خردسال بشدت وسوسهانگيز است تا چيزهاي

جديدي را به دهان برند و كشف كنند. حتي موادي كه داراي طعم، بو و ظاهر بدي هستند، پيش از آن كه احساس ناخوشايندي ايجاد كنند، به ميزان وحشتناكي توسط كودكان بلعيده ميشوند. علاوه بر مراقبت دقيق از كودكان خردسال، لازم است اقدامات قبلي احتياطآميزي در هر خانواده و در هر محلي كه كودكان در آن به سر ميبرند انجام شود.

مهمترين اقدام احتياط آميز قبلي در برابر مسموميت دور كردن تمام مواد خطرناك از دسترس كودكان است. داروها را بايد در يك كابينت قفل شده نگهداري كرد مواد شوينده بايد از زير ظرفشويي به قفسهاي در بالاي آن يا كابينت قفل شدهاي انتقال يابد، لوازم آرايش و فراوردههاي شخصي بايد دور از دسترس خرد سالان كنجكاو و ابزارهاي گاراژ و كارگاه بايد در گنجهها يا كابينتهاي قفل شده نگهداري شوند. گياهان داخل و خارج خانه بايد از نظر سمي بودن كنترل شوند. حتي به كودكان بسيار خردسال نيز بايد آموخت كه هيچ چيزي را در داخل يا خارج خانه بدون اجازه فردي بزرگسال نخورند.

احتياط قبلي مشابهي نيز شامل اصلاحات لازم در محيط براي مصرف داروست. بزرگسالان، هرگز نبايد از دارو به عنوان آب نبات يا فراوردهاي سحرآميز ياد كنند. آنان در عوض بايد در مورد لزوم استفاده كودك از دارويي كه تجويز شده است به گونهاي واقعي عمل كنند، با كودكان صحبت شود كه تنها از افراد معيّني دارو را قبول كنند، واين واقعيت برايشان روشن شود كه استفاده از داروي زياد به اندازه زماني كه مصرف دارو لازم است موجب بيماري كودكان ميشود. بزرگسالان بايد مراقب باشند كه مورد تقليد كودكان قرار ميگيرند و

بايد از مصرف دارو در حضور كودكان خردسال اجتناب ورزند.

كودكان ميان يك و سه ساله غالباً با دهانشان به اكتشاف چيزهاي جديد ميپردازند.

كودكاني كه مسموم شدهاند به عوارض تغيير رفتار، داغها يا سوختگيهاي نزديك دهان، تهوّع و دردشكم، بيهوشي، خواب آلودگي، تشنّج و تنفّس سريع دچار ميشوند. بزرگسالاني كه به مسموميت كودكانشان مظنونند بايد سم را شناسايي كنند و به مركز كنترل سم، بيمارستان، پزشك، يا واحد پزشكي اطلاع دهند. اگر تجويز شود كه كودك به بيمارستان برده شود، فرد بزرگسال بايد سم مشكوك را همراه ببرد.

پيشگيري از سوختگي

كودكان را ميتوان از بيشتر علل عمده سوختگي بر حذر داشت، به شرط آن كه بزرگسالان محيط مناسبي فراهم سازند. يكي از اصلاحات مهم در محيط دور نگهداشتن كبريت و فندك از دسترس كودكان در تمام اوقات است. اصلاح ديگر محيط برگرداندن دسته ظروف و ماهي تاوهها به گونهاي است كه خارج از لبه اجاق قرار نگيرد، و حصول اين اطمينان كه هنگام جابجايي مواد داغ از يك طرف آشپزخانه به طرف ديگر، كودكان زير دست و پا قرار نداشته باشند. اصلاحات مشابهي نيز ميتوان در مورد ايمني كودكان در برابر برق گر فتگي، آتش سوزي و ريختن آب داغ روي بدن آنان انجام داد. سرپوشهاي مخصوصي را بايد در پريزهاي برق كه مورد استفاده نيستند قرار داد، كابلهاي برق وسايل برقي نبايد آويزان بماند و كودكان را بايد از وسايل گرم كننده، لولههاي بخاري و بخاريها دور نگه داشت. دماي آب داغ تا حدّي كه براي خانواده ميسّر باشد بايد پايين آورده شود و افراد بزرگسال بايد قبل از بردن كودكان به حمام، آب حمام را

امتحان كنند.

پيشگيري از غرق شدن

كودكان خردسال علاوه بر استخرهاي شنا، رودخانهها، درياچهها و ساير نقاط پرآب، در وانهاي حمام، سطلها، حوضهاي پرآب و ديگر ظروف كوچك مايعات غرق شدهاند. پيش بيني احتياط آميز كليدي در پيشگيري از غرق شدن، مراقبت از كودكان در اطراف هر مقدار آب است. مراقبت ازكودكان بايد به طور مداوم انجام گيرد: هيچ زماني براي انجام مكالمه تلفني يا هرگونه غفلت ديگر وجود ندارد. كودكان مجذوب آب ميشوند وتنها چند لحظه كافي است تا غرق شوند.

نياز به محيط سالم

اگر كودكان احساس سلامت نكنند، رشد رواني _ اجتماعي، جسمي، و شناختي آنان ممكن است دچار نقص گردد. محيط سالم يكي از نيازهاي اساسي كودكان است. در اين قسمت موضوعات زير ملاحظه ميشود: رابطه بهداشت و رفتار، رابطه فشارهاي رواني خانواده و بهداشت، رشد جسمي و الگوهاي غذا خوردن كودكان يك تاسه ساله، رابطه تغذيه و رشد، و حفظ بهداشت. تابلو 9_3 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: كاوش مهار شدهيكي از فرضياتي كه در هنگام مطالعه كودكان يك تا سه ساله در نظر گرفته ميشود، اين است كه آنان هرسانتي متر از محيط خود، حتي جاها يا اشيايي را كه خارج از محدوده مجاز براي فعاليتشان است ميكاوند. آنان كشوها را خالي مي كنند، همه اسبابها را پايين پلهها ميريزند، با اسباب بازيهايشان در دستشويي «به آب بازي»"sink and flat" ميپردازند، از كابينتها بالا ميروند تا به مجسمههاي كوچك رنگي نگاه كنند، و غيره. اين كنجكاوي مداوم والدين را وادار مي سازد كه هرگاه كودكانشان به طرف چيزي كه اسباب بازي آنان به شمار نميرود حركت كنند، به طور خودكار نه بگويند. ولي نه گفتنهاي مكرر ظرفيت يادگيري را

در خانه كاهش مي دهد و زمينه بعضي سرگرميها را كه والدين وكودكانشان ميتوانند داشته باشند ازميان ميبرد. حد متوسط ميان نه گفتن به هر چيز واجازه كاوش مطلق دادن براي هر چيز عبارت است از تعيين حوزههاي علاقهمندي كودكان در بخشهايي ازخانه كه بزرگسالان و كودكان بيشتر اوقاتشان را در آن جا سپري ميكنند.

در آپارتمان كودكي دو ساله به نام آل، عمده فعاليتها در طول روز در آشپزخانه انجام مي يشود. آل اجازه دارد كه كابينت مخصوص غذاهاي كنسرو شده را آزادانه كاوش كند. آل كام به داخل كابينت آشپزخانه خم ميشود و چند قوطي باقي مانده را بيرون ميكشد. روي كف آشپزخانه در اطراف او از كنسروهاي سوپ، سبزي، ميوه وقوطيهاي سس در شكلها و اندازههاي متناسب پر شده است. آل وقتي كه به طور منظم كابينت را خالي كرد به سمت ساختن برجي از قوطيها روي ميآورد و قوطي بزرگتر را زير ساير قوطيها قرار ميدهد. اين قوطيها به اندازه هر مجموعه گران قيمت استوانه كه از لحاظ تجاري قابل استفادهاند، براي انباشتن، مقايسه اندازهها و شكلها و جوركردن رنگ واندازه و شكل مفيدند. و اين قوطيها به آل اين امكان را ميدهند تا ارتباط تصاوير روي برچسبها ( و سپس كلمات) را با تجربيات غذايي خود پيدا كند. آل به كابينت ديگري محتوي قوطيهاي كلوچه، تكههاي شيريني، ظروف پلاستيكي، ونيز جعبههاي خالي جو پوست كنده، كره نباتي، ماست و ساير جعبههاي مقوايي جالب دسترسي دارد. بقيه يكابينتها كام در برابر آل بسته است و به آنها قفلهاي فنري ويژهاي نصب شدهاست تا كودك نتواند باز كند. آل ظاهراً از فراهم بودن

اين همه اشياي گوناگون كه شباهت به اشياي مورد استفاده مادر و مادر بزرگش دارد لذت ميبرد.

رابطه بهداشت و رفتار

پژوهشهاي اخير پيوند نزديك مسائل بهداشتي در سالهاي اوليه را با اختلالات رشدي و رفتاري ثابت كرده است. دو جنبه از اين پيوند ارائه مي شود. نخست، يك مطالعه (بكس Bax ، 1981) كه در دو ناحيه داخل شهر لندن به عمل آمد نشان داد كه كودكاني كه داراي عفونتهاي مكرر هستند بيش از ساير كودكان گرفتار مسائل رشدي و رفتاري هستند. دوم پژوهش (ويل Will ، 1983) انجام شده در ايالات متحده است كه رابطه مسموميت سربي كودكان خردسال را با مسائل رفتاري و يادگيري آنان نشان ميدهد.

عفونتها و رفتار كودكان خردسال دچار انواع گوناگون از عفونتهايند كه رايجترين آنها عفونتهاي مربوط به مجراي تنفسي فوقاني (سرماخوردگي يا گلو درد)، مجراي تنفسي تحتاني (التهاب نايژهها يا خروسك) و گوشي (آماس گوش مياني) را تشكيل ميدهد. در اين عفونتها، كودكان خردسال از لحاظ مشكلاتي كه در قسمت پشتي صماخ گوش ايجاد مي شود، از كودكان بزرگتر وافراد بزرگسال آسيب پذيرترند. برآورد ميشود كه پزشكان از ميان سه كودك زير شش سال كه نزد آنان برده ميشود، يكي را مبتلا به عفونت گوش مياني تشخيص ميدهند (بكس، 1981). پزشكان اطفال توضيح ميدهند كه مجراي اُستاخي كودكان خردسال كوچكتر و داراي زاويهاي متفاوت با وضعيت بعدي در آنان است. ترشحات بيني و گلو در صورتي كه مجراي استاخي مسدود شود ممكن است به يگوش مياني برگردد وسبب فشار گردد. عفونتهاي گوش معمو با آنتي بيوتيكها معالجه يميشود. اگر معالجه انجام نشود يا داروهاي آنتي

بيوتيك تجويزي كام مصرف نشود، اين عفونتها منجر به اختلالات جدّيتر كه مستلزم معالجه پزشكي است، از دست دادن شنوايي و تأخيرات زباني ميگردد.

در مطالعه كودكان دو ساله، بكس(1981) رابطه مهمي ميان عفونتهاي گوش در طول شش ماهه قبلي و تأ خير زباني كشف كرد. در همين مطالعه، كودكان داراي اختلالات گفتاري در دو، سه، وچهار ونيم سالگي شمار نامتناسبي از اختلالات رفتاري را بروز دادند. پژوهشگران فرض كردند كه تعامل بين عفونتهاي گوشي مزمن، تأخيرات زباني، و اختلالات رفتاري با فقدان شنوايي موقتي و خفيف به واسطه عفونت گوشي آغاز ميشود. فقدان شنوايي نيز به نوبه خود منجر به تأ خير رشد گفتار در كودكان شش ماهه تا يكساله ميگردد. بنابراين اختلالات رفتاري يا از در دو ناراحتي ناشي از بيماري بروز مي كند و يا از ناكامي كودكان به دليل مشكلات شنيدن و صحبت كردن آنان.

روابطه ديگري نيز در مطالعه لندن (بكس،1981) كشف شد. پژوهشگران كشف كردند كه كودكان خردسال مبتلا به سرماخوردگي مكرّر بيشتر از سوي والدينشان كودكاني توصيف ميشوند كه به دشواري مهار ميگردند ونيز بيشتر دچار قشقرقهاي مكرر ميشوند. كودكاني كه سابقه عفونتهاي گوشي دارند، بيشتر از ساير كودكان تا مدتها پس از آن كه عفونتها التيام يافتهاند شبها ازخواب بيدار ميشوند.

اين يافتهها نشان ميدهد كه بيماري جسمي ارتباط نزديكي با تأخير رشد زباني و اختلالات رفتاري دارد. معاينات منظم و معالجه آنان ميزان تأخير گفتاري و زباني ونيز اختلالات رفتاري را كاهش ميدهد. امّا به نظر پژوهشگران تنها نيمي از كودكان خردسال در ايالات متحده تحت نوعي مراقبت پزشكي قرار دارند.

مسموميت سربي و رفتار جرج ف. ويل (1983) خاطر

نشان ساخته است كه مترادف واژه سربي كودن است. مسموميت سربي در كودكان ميتواند سبب اختلالات يادگيري، عقب ماندگي، آسيب ديدگي مغزي، كم خوني، حمله ناگهاني، فزونكاري، و مرگ شود. خطرناكترين منبع سرب براي كودكان خردسال رنگ است. ساختمانهايي كه پيش از يسال 1950 بنا شدهاند احتما داراي لايههايي از رنگهايي هستند كه سرب در ساخت آنها نقش عمدهاي دارد و براي كودكان شيرين مزهاند. حتي ذرهاي رنگ به اندازه يك ناخن ميتواند خطرناك باشد; بنابراين بسياري از شهرها برنامههايي براي كشف و زايل كردن اين گونه رنگها از ساختمانهاي قديميتر تدارك ديدهاند.

دومين منبع مهم مسموميت سربي بنزين است. معلوم شده است كه هر باك پر بنزين معادل دو اونس ]206/62گرم [ سرب پخش مي كند. سطح متوسط سرب در خون كودكان از آغاز محدود شدن سرب موجود در بنزين كاهش يافته است(ويل، 1983).

كودكان خردسال به دليل درجه بالاي سوخت و ساز بدنشان بويژه در برابر مسموميت سربي آسيبپذيرند. لكن همه كودكان به يك نسبت در معرض خطر يمسموميت سربي قرار ندارند. كودكان فقير احتما بيش از ساير كودكان دچار كمبود آهن، كلسيم و روي هستند; اين كمبودها زمينه جذب سرب را در بدن آنان فراهم يميسازد. شهروندان داخل شهرها معمو در ساختمانهاي قديميتري زندگي ميكنند كه در رنگ زدن آنها از رنگي حاوي سرب استفاده كردهاند واز هوايي تنفس ميكنند كه مقداري از سرب بنزين در آن پخش شده است. مطالعات نشان دادهاند كه سطوح بيش از حد سرب در خون يك پنجم كودكان سياه پوست از خانوادههاي كم درآمد وجود دارد; سطوح بيش از حد سرب در بسياري از كودكان پيش دبستاني سياه

پوست معادل شش برابر كودكان پيش دبستاني سفيد پوست است(ويل، 1983). ويل(1983) برآورد كرده است كه دولت سالانه بيش از يك ميليارد دلار صرف كودكان مبتلا به مسموميت سربي ميكند كه هشتاد درصد آن صرف حمايت از آموزشهاي ويژه جهت يادگيري كودكان معلول ميگردد. مسموميت سربي بر رفتار و ظرفيت يادگيري تأثير دارد و ازنظر منابع انساني هزينه فراواني را در بر ميگيرد.

رابطه فشارهاي رواني خانواده و بهداشت

بررسي تعداد فراواني از خانوادههاي زلاندنو رابطه ميان فشارهاي رواني خانواده و افزايش خطر بيماري و حوادث مربوط به كودكان را نشان داد(بيوتريسBeautrais ، فرگاسن Fergussn ، و شنانShannn ، 1982). مطالعه زلاند نو نشان داد كه كودكان يك تاچهار ساله، در زماني كه خانوادههايشان براي مدّت زماني طولاني تحت فشار يرواني هستند، معمو بيشتر دچار عفونتهاي مجراي تنفسي تحتاني، التهاب معده و روده، سوختگي، كچلي، و مسموميت اتفاقي ميشدند. كودكان خردسالي كه خانوادههايشان در طول سه سال با دوازده و يا بيش از دوازده مورد فشار رواني مواجه يبودند، احتما دو برابر كودكاني كه خانوادههايشان با سه مورد و يا كمتر از سه مورد فشار رواني مواجه بودند، بيمار ميشدند و شش برابر همين كودكان بستري ميشدند. انواع موقعيتهايي كه موجب فشار رواني ميشوند عبارتند از: جابجاييها، تغييرات شغلي، مخالفتهاي جدي با بستگان، مرگ دوستان يا بستگان، مشكلات مالي، مشكلات زناشويي، بيماري يا حادثه مربوط به عضوي از خانواده، و بارداري. پژوهشگران چنين فرض كردهاند كه فضاي توأم با فشار رواني در خانه سبب تغييرات فيزيولوژيكي ميگردد كه كودكان خردسال را در برابر بيماري آسيب پذيرتر ميكند. وقتي كه توجه والدين به فشارهاي رواني و مسائل خانوادگي معطوف شود، ميزان يآمادگي

آنها براي مراقبت احتما كاهش مييابد، واين امر نيز به افزايش ميزان جراحتها ومسموميتهاي اتفاقي منجر ميشود. اين مطالعه و نظاير آن، اين نياز را به وجود ميآورد كه بهداشت و رشد كودكان خردسال در محيط خانوادههاشان بررسي شود.

رشد جسمي و الگوهاي غذا خوردن

رشد جسمي در سال دوم حيات كمتر ميشود. كودكان تنها حدود 5/3 تا 5/4 كيلوگرم وزن پيدا ميكنند و بعد از آن وزنشان همچنان كاهش مييابد تا به 8/1 تا 2/2 كيلوگرم در سال برسد (پايپس، 1981). كودكان قد بلندتر ميشوند ولي هيچ افزايش وزني كه مشخصه نخستين سال زندگي است پيدا نميكنند.(ر.ك: شكلهاي 9_3 و 9_4). كودكان گردي بدن خود را از دست مي دهند و بدن واعضايشان كشيده ميشود. كودكان بزرگتر نميتوانند طي فقط چند ماه وزن خود را به دو برابر برسانند، آن گونه كه براي كودكان زير يك سال ميسّر است. حتي اگر چنين ميشد، نيز بسياري از والدين نگران كم شدن اشتها ومصرف غذاي كودكانشان ميشدند. كاهش ميزان رشد در اين دوره و تقلاّي كودك براي خود مختاري با هم تلفيق ميشوند تا رفتارهاي منفي و جبههگيريهاي تقريباً اجتناب ناپذيري در مقابل غذا خوردن از خود نشان دهند. اشتهاي كودكان در اين سالهاي اوليه كودكي غير قابل پيش بيني است، و تمايل و تنفر آنان نسبت به غذا ممكن است از يك روز تا روز ديگر تغيير كند. براي يك هفته هيتر ممكن است تنها كيك بادام زميني بخورد ولي بعد از آن ممكن است به هيچ وجه آن را نخورد. ماتيو در يك وعده كه معلوم است بسيار گرسنه است، خوب غذا ميخورد ولي در وعده ديگر به غذايش

بكلي بي توجه است.

يغذاي سرشب غذايي است كه معمو كودكان خردسال به آن علاقه چنداني نشان نميدهند. متخصصان تغذيه(پايپس، 1981) معتقدند كه برخي كودكان ممكن است انرژي و نياز غذايي خود را تنها با مصرف دو وعده خوراك و ته بنديهاي مختصر تأمين كنند. توجيه ديگر براي مشكلات مربوط به غذاي سر شب اين است كه كودكان تحت تأثير شديد تعامل اجتماعي كه غالباً توأم با غذا خوردن صورت ميگيرد قرار دارند. اگر كودكان احساس كنند كه نميتوانند هم غذا بخورند هم تعامل داشته باشند، ممكن است تعامل را انتخاب كنند. برخي تغييرات در جو اجتماعي شب ممكن است غذاخوردن كودكان خردسال را بهتر سازد.

كودكان خردسال غالباً غذاهايي را ترجيح ميدهند كه ميزان هيدرات كربن آنها بالاست چرا كه جويدن آنها از مواد ديگر آسانتر است. نان، كلوچههاي ترد، و غذاهايي كه از غلات تهيه ميشوند ممكن است نسبت به گوشت و ساير غذاهايي كه پر از پروتئين است ترجيح داده شوند. در صورتي كه كودكان از خوردن گوشتهاي برياني و استيك و ساير گوشتهاي رشتهاي امتناع ورزند، ميتوان از منابع پروتئيني كه آسان جويده ميشوند، نظير گوشت مرغ، گوشت چرخ كرده، پنير و ماست استفاده كرد. كودكان هرگاه انرژي لازم بدنشان تأمين شد ازخوردن دست ميكشند، هر چند كه مواد غذايي مورد نياز به بدنشان نرسيده باشد (پايپس، 1981). به اين دليل، بايد در انتخاب غذا براي آنان از غذاهايي استفاده كرد كه علاوه بر كالري، مواد غذايي مورد نياز آنان را نيز تأمين كند. غير قابل پيش بيني بودن تمايلات كودك به غذاهاي مختلف ممكن است نااميد كننده باشد ولي با وجود اين

بزرگسالان ميتوانند پيش از اين كه مشكلات غذايي كودكان بروز كند آنان را در وقت غذا خوردن يا امتحان كردن غذايي جديد زير نظر داشته باشند.

تغذيه و رشد

در برخي خانوادهها نگرانيهاي مربوط به غذا خوردن كودكان اساسيتر از مواردي است كه ذكر آن پيش از اين رفته است. مطالعات ميان فرهنگي رابطه ميان غذاي ناكافي و رشد را در سالهاي اوليه كودكي بررسي كرده است.

وضعيتي به نام كواشيوركورKwashirkr در مطالعات ميان فرهنگي شناخته شده است. كواشيوركور وقتي بروز ميكند كه در غذا خوردن كمبود پروتئين وجود دارد ولو اين كه ميزان كالري كافي باشد.

شكل 9_3 منحني رشد طبيعي دختران شكل 9_4 منحني رشد طبيعي پسرانواژه كواشيوركور از زبان قبيلهاي در غنا گرفته شده است و به معني «نوعي بيماري ياست كه كودك قبلي با تولد كودك بعدي بدان مبتلا ميشود.» آن گونه كه احتما از تعريف كواشيوركور بر ميآيد، اين بيماري غالباً در ميان كودكان يك تا دو ساله كه از شير گرفته ميشوند رواج دارد. كواشيور كور نوع شديدي از سوء تغذيه است و به نقصان در رشد، بياشتهايي، تحليل ماهيچهها، و فقدان ميل و علاقه به كاوشگري ميانجامد. چنين سوء تغذيه شديد سبب مرگ يا معلوليت عمده ميشود.

حتي مشكلات تغذيهاي خفيف تا متوسط ممكن است تأثير منفي بر رشد كودكان خردسال بگذارد. مؤسسه تغذيه امريكاي مركزي و پاناما The Institute f Nutritinf Central America and Panama (INCAP) مطالعهاي را در روستاهاي گواتمالا به منظور تعيين نتايج سوء تغذيه پروتئين _ انرژي مزمن _ خفيف تا متوسط _ عهده دار گرديد(تون زندTwnsend ، كلاين K ، اروين Irwin ، اوئنزwens ، ياربروYarbrugh ، و انگلEngle

، 1982). در اين مطالعه يكي از دو جفت روستا به طور اتفاقي براي آزمايش در نظر گرفته شد كه در آن شربتي حاوي انرژي و پروتئين زياد در اختيار روستاييان قرار گرفت. به روستاي ديگري از اين جفت، شربتي حاوي انرژي كم و فاقد هرگونه پروتئين داده شد. در اين طرح مطالعاتي تأثيرات تلفيق كردن متغيّرهاي اجتماعي و اقتصادي كه غالباً همراه تغذيه ناقص ميآيند كنترل گرديد. كودكان در مطالعه مزبور از هنگام لقاح تا پنج سالگي مورد مشاهده و آزمايش قرار گرفتند. در سنين سه ، چهار، و پنج سالگي، معلوم شد كه در اين آزمون عملكرد ذهني كودكان مربوط به گروه آزمايشي كه شربتي حاوي انرژي و پروتئين زياد را دريافت داشتند، نسبت به كودكان مربوط به گروه گواه كه شربت حاوي انرژي كم را نوشيدند، افزوني يافته است (تون زند و ديگران، 1982). پژوهشگران نتيجه گرفتند كه غذاي ناكافي مانع رشد ذهني كودكان خردسال ميشود واين كه با افزودن مكملهاي غذايي ميتوان رشد را در سالهاي نخستين افزايش داد.

يافتههاي مربوط به پژوهشهاي سوء تغذيه و تغذيه ناقص در ايالات متحده نظير يافتههاي گزارش شده تون زند است. پژوهشها(استيونس و بكستر، 1981) نشان داده است كه تغذيه كافي براي رشد كامل قابليتهاي كودكان خردسال لازم است. پژوهشگران پيشنهاد ميكنند كودكاني كه از لحاظ تغذيه در خطر قرار دارند بايد از طريق آزمايش در مورد كم خوني ناشي از كمبود آهن و ازطريق جمعآوري دادههاي مربوط به برنامه غذايي آنان به لحاظ كالري، كلسيم، ويتامين ث .تيامين، و ويتامين آ. شناسايي شوند. به محض شناسايي كودكاني كه از نظر غذايي در خطر جدي

قرار دارند، مكملهاي غذايي مناسب و يا برنامههاي آموزش والدين را ميتوان جهت كودكان خردسالي كه رشد سلامت آنان در اثر تغذيه ناقص تهديد ميشود، فراهم ساخت.

حفظ بهداشت

سالهاي يك تا سه سالگي چالشهاي جديدي را در زمينه حفظ بهداشت ارائه ميدهد. والدين بايد دتضمين كنند كه كودكانشان از استراحت كافي برخوردار ميشوند، از الگوي آزمايشها و مصونيتهاي پزشكي كه در نخستين سال زندگي آنان برقرار شده است متابعت ميكنند و به مراقبت از دندانهايشان ميپردازند.

تضمين استراحت كافي. والديني كه از قبل اوقات خواب كودكشان را به طور عادي در نظر گرفتهاند، گاهي نظر خود را طي يك تا سه سالگي تغيير ميدهند. كودكان در اين سنين بسيار فعالند و به استراحت نياز دارند، ولي زمان خواب آنان كه فرا ميرسد با اعتراض و تأخير خود مختاري خود را نشان ميدهند. بزرگسالان نميتوانند كودكان را وادار به خوابيدن كنند ولي ميتوانند بسيار بديهي عمل كنند و در جريان فعاليت كودكان وقفههايي را براي استراحت مورد نياز آنان در نظر بگيرند. براي بسياري از كودكان عادت به چرت واستراحت كوتاه صبح و بعدازظهر تا هيجده ماهگي و نيز فقط چرت يا استراحت بعد ازظهر مقدار مناسبي از آرامش روزانه آنها را تأمين مي كند. خواب شبانه ممكن است به دوازده ساعت برسد.

درست همان گونه كه خواباندن كودكان در طول اين سالها دشوار ميتواند باشد، كمك به آنان براي اين كه در سراسر شب در خواب بمانند نيز ميتواند يك مسأله باشد. كودكان در فاصله هر چهار ساعت خواب آراي ام يا خواب سبك دارند، و اگر آنان در ميان خواب تا حدي بيدار شوند، ممكن است حركت

خود را از سر بگيرند و در اطراف خانه به حركت درآيند و والدينشان را بيدار كنند. كودكان را بايد به ماندن در رختخواب و يادگيري شيوههاي خاص خواب رفتن عميق دو باره تشويق كرد. از همان آغاز بيدار خوابيهاي ديروقت شبانه كودكان، والدين بايد محكم و استوار برخورد كنند، در غير اين صورت كودكان در مييابند كه بيداري و معاشرت در اين ساعات شب لذت بخش است.

مراقبت بهداشتي كودكان بايد همچنان براساس برنامهاي تعيين شده از مصونيت برخوردار باشند. بعد از آن كه سه تزريق اوليه واكسن ثلاث كامل شد، لازم است پانزده ماه يا حدود يك سال بعد، يك تلقيح ثلاث انجام شود. چهارمين تزريق واكسن سه يظرفيتي عامل مسببه فلج اطفال معمو همزمان با اين تزريق واكسن ثلاث انجام ميشود. ممكن است تلاشهاي ديگري نيز براي تأمين مصونيت ضروري باشد.

معاينات پزشكي عادي مربوط به كودك سالم براي تأمين سلامتي كودكان خردسال اهميت دارد. آزمايشهاي خون، تست توبركولين ، سنجش قوه بينايي و شنوايي كودكان، و پرسش از والدين در باره مراحل رشد كودكان، همگي در تشخيص مشكلات احتمالي مؤثر است. وقتي مشكلات شناخته شدند، ميتوان براي كمك به بيمار به پزشك مراجعه كرد. مراقبت از دندانها اغلب كودكان در طول دو سال ونيم اوليه زندگي خود بيست دندان در ميآورند. واكنش كودكان در برابر دندان در آوردن بسيار متفاوت است و در عين حال هنگامي كه بين دوازده و هيجده ماهگي نخستين دندانهاي آسياب آنان در ميآيد، همگي از خود ناراحتي نشان ميدهند. بعضي كودكان اشتهاي خود را از دست ميدهند و شبها از خواب بيدار مي شوند; متأسفانه كاري براي آرام

كردن آنان نميتوان انجام داد جز اين كه چيز خنكي را به آنان بدهيم تا بمكند. اگر كودكي تبي به شدت 101 درجه فارنهايت ] 3/38 درجه سانتي گراد [ داشته باشد بايد با پزشك تماس گرفت.

دندانپزشكان در اين كه كودكان از چه موقع بايد مسواك بزنند هم عقيده نيستند. بعضي شروع مسواك زدن را هنگام درآمدن اولين دندانهاي آسياب توصيه ميكنند. بعضي ميگويند بهتر است تا حدود دو سالگي منتظر ماند چرا كه در اين سن است كه كودكان ميل شديدي دارند تا مسواك زدن بزرگسالان و ساير كودكان را تقليد كنند. اين توصيه دوم در صورتي كه با محدوديت استفاده از شيرينيها توأم شود عاقلانه به نظر ميرسد. وقتي كه كودكان علاقه نشان ميدهند بايد مسواك مخصوصشان را در موقعيت مناسبي به آنان داد. كودكان ميتوانند نوبتي براي مسواك زدن داشته باشند، آنگاه فرد بزرگسالي بايد نوبت مسواك زدن آنان را بعد از هر وعده غذا به عهده بگيرد.

مكمّل فلورايد در طول اين سالها براي شكل گيري دندانهاي قوي اهميت دارد. بعضي جوامع، فلورايد را به آب آشاميدني اضافه ميكنند، در غير اين صورت پزشك روزانه مصرف قطرههايي را تجويز ميكند كه گاهي در تركيب با ويتامينها مصرف ميشوند.

ملاقات با دندانپزشك اطفال در مهد كودك در رشد نگرش مثبت كودكان نسبت به مراقبت دندانها مؤثر است.

تابلو 9_4 استراتژيهايي براي تسهيل رشد:پيشگيري از پوسيدگيهاي دندان در اثر مكيدن بطريجاد، كودكي دو ساله، هنگامي كه دندانهاي پيشين او در سطح لثه شكست. به طور غير منتظرهاي براي اولين بار به دندانپزشك مراجعه كرد. پدر جاد از اين داستان كه جاد تعريف كرده بود مبني بر

اين كه موز را گاز زده و دندانهايش را شكسته است ترديد داشت. ولي دندانپزشك به او گفت كه اين پيشامد موجه است، چرا كه دندان جاد مانند دندان پيشين ديگر او بكلي فاسد شده بود دكتر وسكز توصيه كرد كه تعدادي از دندانهاي جاد ضمن بيهوشي در بيمارستان روكش يا پر شود.

دكتر وسكز توضيح داد كه مشكل جاد نشانگان مكيدن بطري bttle muth syndrme يناميده ميشود و معمو زماني بروز ميكند كه بزرگسالان به كودكانِ بيشتر از يك سال اجازه ميدهند، به هنگام مكيدن بطري آب ميوه يا شير به خواب روند. وقتي كه كودكان چنين ميكنند، مايعي غليط جذب دندانهاي پيشين بالا و دندانهاي كناري ميگردد. در هنگام خواب، جريان بزاق ونيز بازتاب بلعيدن كاهش مييابد، و آب ميوه يا شير جذب شده ميتواند سبب فساد جدي دندانها شود. براي جلوگيري از كرم خوردگي حاصل از مكيدن بطري، بايد شيشههايي كه كودكان با خود به رختخواب ميبرند محتوي آب باشد. در غير اين صورت، كودكان خردسال ممكن است همانند جاد به درمان پرهزينه واضطراب آور دندانهايشان نياز داشته باشند.

معاينه دندانهاي كودكان بايد زماني آغاز شود كه سن كودكان در حدود سه سال است. اين معاينات دنداني اوليه بايد چنان بدقت برنامهريزي شود كه كودكان احساس راحتي و آرامش كنند. اعتمادي كه كودك در نخستين ملاقاتهاي خود با دندانپزشك پيدا ميكند ميتواند در صورتي كه بعدها به پر كردن يا ساير درمانهاي دنداني نياز باشد تأثير مثبت بگذارد.

مراقبت خوب از دندانها در سالهاي نخستين در ايجاد عادات مناسب و پيشگيري ازمشكلات اهميت زيادي دارد. آخرين «دنداهاي شيري«Baby Teeth » تا سن دوازده سالگي نميافتد.

اگر اين دندانها آن قدر خراب باشد كه به كشيدن نياز داشته باشد، نه تنها كودكان درد فراواني را بايد تحمل كنند بلكه دندانهاي ديگر نيز خارج از محل خود در ميآيند و جاي كافي براي دندانهاي دايمي باقي نميماند.

پيدا كردن تصوّر جسمي مثبت

كودكان خردسال در سنين يك تا سه سالگي تصوري جسمي از خودشان پيدا ميكنند. سه جنبه از تصور جسمي مثبت كودك عبارتند از : آگاهي از جسم، تجربيات موفقيت آميز در استفاده از توالت، و آموزش جنسي.

آگاهي از جسم

تصور جسمي، آگاهي از پهلوها، و توجه به جهات جنبههاي مهمي از رشد آگاهي است كه كودكان از بدن خود پيدا مي كنند. يكي از اهداف تجربه جسمي در طول سالهاي نخستين براي كودكان اين است كه آنان در مييابند كه جسمشان چقدر از فضا را ميگيرد و موقعيت جسمشان در مقايسه با ساير چيزها چيست.

كودك با مشاهده رابطه طول قدش و قطر آبگذر، تصور جسمياش را تقويت ميكند.

تصوّر جسمي كودكان با مشاهده حركت اعضاي بدنشان وتوجه به ارتباط بدنشان با ساير اشيا تصوّري جسمي پيدا ميكنند. آنان از انبساط يا انقباض ماهيچههاي گوناگون جسم خود آگاه ميشوند. آنان حركت اعضاي بدنشان را ميبينند. آنان هنگامي كه در شب حركت ميكنند صداي برخورد دستها يا پاهايشان را با ديوار ميشنوند. آنان در صورتي كه ميان اسباب بازيهايي كه كف اتاق ريخته است بنشينند، ميفهمند كه جسمشان چقدر از فضا را ميگيرد. همه اين ادراكات و يادگيريها تصورات جسمي كودكان را به وجود ميآورد.

بازي وسيلهاي است تا تصور جسمي استواري شكل گيرد. توجه كنيد: كه چگونه ترن اطلاعاتي در مورد اندازه بدنش در مقايسه با چرخهاي اتومبيل دريافت ميكند.

ترن در ميان لاستيك بزرگ اتومبيل به جلو خزيد ولي درون يك لاستيك كوچكتر گير كرد. او كمتر از حد معمول فضايي را كه بايد جسمش اشغال كند برآورد كرده بود. ترن با پيدا كردن تصور جسمياش، طرح ثابتي از يك

مرجع را در اختيار خواهد داشت كه بر اساس آن ساير ادراكات و پاسخهاي حركتي خود را نظم ميبخشد.

آگاهي از پهلوهاLaterality آگاهي از پهلوها آگاهي دروني شده كودك از دو پهلوي خود وتفاوتهاي آنهاست. كودكان از طريق آزمايش كردن دو پهلوي بدنشان و روابط اين دو پهلو باهم از پهلوهاي خود آگاهي مييابند. فعاليتهايي كه مستلزم توازن هستند در نشان دادن تمايز دو پهلوي بدن مفيدند. همان گونه كه كودكان در صدد كسب توازن هستند، متوجه ميشوند كه كدام پهلوي آنان بايد به حركت درآيد، چگونه بايد حركت كنند و پهلوي ديگر آنان چگونه اين حركت را جبران كند.

آگاهي از پهلوها مهمتر از آن است كه فقط بدانيم چگونه عناويني نظير راست و چپ به پهلوهاي كودك نسبت داده ميشود. در واقع درك آگاهي از پهلوها امكان درك توجه به جهات را كه كودكان در جهان كسب ميكنند فراهم ميسازد.

توجه به جهات directinality توجه به جهات، فرافكني آگاهي از پهلوها در وراي بدن است _ آن آگاهي از پهلوها كه كودك در درون بدن خود احساس ميكند. مرحله مياني بين آگاهي از پهلوها و توجه به جهات مستلزم توانايي مهاركردن حركات چشم و آگاهي از جهت نگاه كردن آن است. اگر كودكان بتوانند درك دروني شده خويش را با آنچه ميبينند منطبق سازند، آنان ميتوانند مفاهيمي نظير راست، چپ ، بالا و پايين را كه در جهان اطرافشان به كار ميرود نيز گسترش دهند. برقراري توجه به جهات، به كودكان بزرگتر، اين امكان را ميدهد كه ميان نمادهايي نظير p و q تمايز قايل شوند.

استفاده از توالت

موفقيت كودكان در استفاده از توالت به آنان اين احساس

را ميبخشد كه ديگر بزرگ شدهاند. تجربيات نخستين در مورداستفاده از لگن در آغاز اين فصل، به درك او از نقش آن كمك ميكرد. او از اين كه به طريقي عمل كند كه مادرش خشنود شود احساس غرور ميكرد. ولي متأسفانه استفاده از لگن و بعدها توالت هميشه تجربه مثبتي نيست، خواه براي كودك و خواه براي بزرگسال. مشكلات ميتواند عمدتاً در اثر تعيين زمان فرايند استفاده از دستشويي، روش آموزش، و ويژگيهاي خاص كودكان به بار آيد. هر مشكل بالقوهاي مورد بحث واقع ميشود. تعيين زمان آموزش بعضي والدين اظهار ميدارند كه كودكان را در سن يكسالگي يجهت استفاده از لگن آموزش دادهاند. ولي معمو، اين كودكان داراي الگوي بسيار منظمي از عمل دفع هستند، و والدين خود «آموزش ديدهاند» كه كودكان را به استفاده از لگن در اوقات معيني از روز تشويق كنند. چنين تصور ميشود كه كودكاني كه والدينشان در هيجده ماهه اول آنان را وادار به استفاده از لگن كردهاند بعدها از اين كار سرپيچي ميكنند چرا كه ظاهراً استفاده از لگن به طور عمده بخشي از يك برنامه بزرگسال به نظر ميرسد. براي اغلب كودكان شرط احتياط آن است كه تا بعد از دو سالگي كه كودكان آمادگيهاي گوناگوني را پيدا ميكنند صبر كنيم.

آشكارترين نوع آمادگي شامل باليدگي جسمي است. والدين متوجه ميشوند كه كودكان خردسال براي چندين ساعت از ادرار كردن خودداري ميكنند وبعد به مقدار زياد ادرار ميكنند، به جاي اين كه به مقدار كم ولي به طور مكرر ادرار كنند. و در مرحلهاي معين، كودكان ظاهراً ميتوانند از طريق وضعيتهاي بدني وحالات چهره خود نشان دهند كه

مايلند ادرار كنند. طولاني شدن زمان خودداري از ادرار، ادرار كردن به مقدار زياد، و آمادگي براي ادرار كردن همگي از نشانههاي آمادگي جسمي است. عنصر جسمي مشابهي براي كودكان كه مدتها بعد از اولين هيجان راه رفتن آنان بروز ميكند، اين است كه آنان مايلند براي مدت كوتاهي آرام بنشينند.

نوع ديگري از آمادگي شامل رشد روان شناختي و فكري است. در صورتي كه كودكان در دورهاي به سر ميبرند كه رفتاري شديداً مخالف را بروز ميدهند، نبايد از آنان خواست كه بر لگن بنشينند. كودكان بايد دستورات و آموزشهاي ساده را بتوانند درك كنند. اگر از كودكان پيش از آن كه آمادگي داشته باشند، درخواست شود كه از لگن استفاده يكنند احتما موفق نخواهند شد. اگر پيوندهاي ناخوشايندي صورت گيرد، ماهها طول ميكشد تا اين زيان جبران شود.

روش آموزش اين روزها،اغلب متخصصان اطفال از روش توأم با آسانگيري براي آموزش استفاده از لگن طرفداري ميكنند. براي مثال، تي. بري برازلتون روش آموزشي توصيه ميكند كه بر تصميمات خود كودكان براي كسب كنترل تأكيد دارد، چرا كه آنان ميل به بزرگ شدن دارند. او روشش را به والدين بيش از يك هزار كودك به شيوه خاص خودش توصيه كرده و تقريباً با كنترل شب و روز كودكان تا سن پنچ سالگي، به موفقيت صد در صد نايل آمده است(برازلتون، 1962).

برازلتون پيشنهاد كرده است كه والدين تا بعد از دو سالگي و تا زمان ظهور نشانههاي آمادگي در كودكانشان منتظر بمانند و آنگاه آموزش را آغاز كنند. كودكان با لگن به عنوان يك صندلي جالب و كودكانه آشنا ميشوند. از كودكان خواسته ميشود كه با لباسهاي

تنشان روي لگن بنشينند ولي مجبور به اين كار نميشوند. بعد از اين كه كودكان به نشستن روي لگن عادت كردند، والدين نحوه ادرار كردن يا مدفوع كردن را در لگن برايشان توضيح ميدهند. وقتي كودكان متمايل به نظر رسند در اوقاتي كه بخواهند ادرار يا تخليه كنند، بدون استفاده از پوشك خود روي لگن مينشينند. بايد آنان را به خاطر اين كار تحسين كرد ولي نه بيش ازاندازه، چرا كه كودكان در اين سنين نميخواهند خود را بيش از حد تحت كنترل بزرگسالان تصور كنند. بعد از اين كه كودكان به اين نظر دست پيدا كردند، ميتوانند در خانه لباس زير ضخيمي كه جذب كننده رطوبت است به تن كنند كه به زير جامهاي آموزشي معروف است. طبق روش برازلتون آموزش ادرار وتخليه در طول روز حدوداً همزمان برگزار ميشود. اگر كودكان به ادامه آموزش تمايل نشان نميدهند، دو باره پوشكها را به آنها ميپوشانند بدون اين كه آنها را سرزنش كنند و ميتوان هر زمان كه كودكان به فرايند آموزش علاقه نشان دادند، مجدداً آن را از سر گرفت. به نظر برازلتون، خودداري از ادرار در طول شب به دنبال خودداري ازادرار در طول روز اتفاق ميافتد و اين هنگامي است كه مثانه كودكان به حد كافي باليده ميشود. يدر اين مرحله معمو حدود سه سال دارند. (پسران قدري ديرتر از دختران چنين حالتي را پيدا ميكنند). به كودكان بايد تا مدت زماني كه از ادرار كردن جداً خودداري نكنند اجازه داد تا در شب با پيچيده شدن در پوشك آسوده باشند.

براي والدين كم صبر، روشهاي آموزشي سريعتري از روش برازلتون وجود دارند.

دو تن رفتار گرا كتابي به نام آموزش استفاده از توالت در كمتر از يك روز Tilet Training inLess than a Day (ازرينAzrin ، و فاكسFxx ، 1981) نوشتهاند. كودكان بيش از بيست ماهه كه از خود آمادگي نشان ميدهند، از طريق تقليد وتشويق استفاه از لگن را ميآموزند. ميزان موفقيت در قبال خودداري از ادرار در طول روز بالاست، ولي دوسوم كودكاني كه به اين شيوه آموزش ميبينند همچنان در طول شب خود را خيس ميكنند.

برخي از مشكلاتي كه هنگام آموزش بروز ميكنند معلول شيوههايي اجباري و شرمآوري است كه بزرگسالان به كار ميبرند. بزرگسالاني كه ميكوشند خواستههايشان را بر كودكان تحميل كنند، در مييابند كه كودكان ياد ميگيرند كه بدون ادرار كردن يا تخليه تا زمان ترك لگن طاقت بياورند. روشهاي مثبتتري نظير روشهاي برازلتون ورفتار گرايان موجب جلب همكاري كودكان ودادن احساس بزرگ شدن به آنان ميگردد. تمام روشهاي آموزشي بايد به كودكان امكان دهند تا احساس خوبي از خود و بدنشان پيدا كنند.

ويژگيهاي خاص كودكان مطالعه جالبي در اسرائيل (كافمنKaffman و اليزورElizur ، 1977) نشان داد كه بعضي تفاوتهاي ويژه در ميان كودكاني كه موفق ميشوند در حدود چهار سالگي ادرار خود را نگه دارند و آنان كه موفق نميشوند وجود دارد. كودكاني كه در نگهداري ادرارشان مشكل دارند عمدتاً داراي ويژگيهاي زير هستند: (الف) سابقه كنترل دير ادرار كردن در خانواده; (ب) خيال آسوده داشتن در قبال خيس كردن خود; (ج) ويژگيهاي شخصيتي وابستگي، كم بودن انگيزه براي موفقيت، انطباق پذيري كم، سطح فعاليت بالا و پرخاشگري; و(د) مشكلات مربوط به باليدگي عصبي _ عضلاني. والدين كودكاني كه بعضي از

اين ويژگيها را دارا هستند ممكن است شروع آموزش را تا ظهور نشانههاي آمادگي در كودكان به تعويق بيندازند.

آموزش جنسي

آنجلاي دو ساله براي اولين بار كه مادرش را در تعويض پوشك نيك ياري كرد، نگاهش خيره ماند. او وقتي آلت تناسلي برادرش را ديد گفت «اين چيه؟».

يآموزش جنسي در اين سالهاي اوليه معمو در پاسخ به پرسشهايي در باره بدنهاي كودكان و نحوه تولد شيرخوارگان مطرح ميشود. اين پرسشها بايد بسادگي پاسخ داده شود ولي با دقت. براي مثال، مادر آنجلا به او گفت: «نيك پسر بچه است و بدن پسربچهها با بدن دختر بچهها اندكي فرق دارد. نيك از آلتش براي ادرار كردن استفاده ميكند.»اهداف آموزش جنسي اوليه عبارت است از كمك به كودكان براي اين كه در مورد بدنشان احساس راحتي كنند و الگوهاي ارتباط آزاد را با والدينشان به وجود آورند. كودكان در صورتي كه والدينشان براحتي پرسشهاي آنان را پاسخ دهند، والدينشان را «قابل پرسيدن» تصور خواهند كرد. فكر خوبي است كه ابتدا پرسش كودك روشن شود كه چيست ( براي مثال ، «آيا منظورت اينه كه بچه چه جوري از شكم مادر بيرون مياد؟») چرا كه گاهي پرسش كودكان همان نيست كه در ابتدا به نظر ميرسد. (در قصهاي معمولي از مادري ياد ميشود كه به شرح مفصل باروري ، رشد پيش از تولد، و تولد ميپردازد و در برابر اين همه توضيحات ، پسرش پاسخ ميدهد:«نه، منظورم اينه كه در چه شهري متولد شدم؟») همين كه پرسش دقيقاً روشن شد، پدر يا مادر بايد مطلب سؤال شده را پاسخ دهد و آنگاه مهلت دهد تا كودك آن مطلب را

جذب كند.

ميزان معني داشتن مطلب مربوط به تولد براي كودكان خرد سال، به سطح كلي رشد فكري آنان بستگي دارد. كووانCwan و برنشتاين (كووان، 1978) با استفاده از ديدگاه پياژه اين فرضيه را ارائه دادند كه كودكان نظريههاي خود را در باره تولد مطابق سطح كلي رشد فكري خويش تشكيل ميدهند. وقتي پژوهشگران كودكان سه تا چهار ساله را مطالعه كردند، يافتههايشان موافق اين فرضيه بود. كودكان خردسال در سه سطح از فهميدن به پرسشهايي نظير اين پرسشها پاسخ ميدهند; «مردم چه جوري بچهدار ميشن؟» «معني كلمه متولد چيه؟» «مادرا چه جوري مادر ميشن؟» «پدرا چه جوري پدر ميشن؟».

سه سطح فهميدن به صورت صفر، يك ، و دو در نظر گرفته شده است. كودكاني كه در سطح صفر قرار دارند دركي نشان نميدهند يا از پاسخ امتناع ميورزند. كودكاني كه در سطح يك قرار دارند به استفاده از اصول عليّت نيازي احساس نميكنند چرا كه آنان معتقدند كه شيرخوارگان هميشه وجود داشتهاند. كووان مكالمه زير را با كودكي در سطح يك گزارش كرد: چه چوري بچه تو شكم مامانت پيدا شد؟اون فقط تو شكم رشد ميكند.

چه جوري تو شكم اومد؟اون هميشه اونجاست. مامان نبايد كاري بكند. اون منتظر ميمونه تا بچه رو احساس كند. (كووان ، 1978، ص 135)كودكان در سطح دو همراه با توضيحاتي پاسخ ميدادند كه ظاهراً مناسب فراوردههاي كارخانهاي بود تا مناسب افراد. در يكي از مصاحبهها اين نتيجه توسط كودكي سه سال و هفت ماهه در سطح دو بازگو شد: «شما بچه رو در فروشگاهي ميبينيد كه اونو توليد مي كنه...خوب اونا بچه رو بر ميدارند و بعد ميزارن تو شكم

و بعد از توي شكم خيلي تند بيرون مياد(كووان، 1978، ص 135). بعضي از كودكان در سطح دو پدر را به فرايند تولد ارتباط ميدهند ولي به شيوهاي مكانيكي.

تصوّر كودكان در باره پيدايش شيرخوارگان تابع يك توالي رشدي قابل پيش بيني است. كودكان خردسال در باره بدنهايشان وامر تولد بايد اطلاعات واقعي پيدا كنند ولي لازم نيست كه والدين، در صورتي كه كودكانشان بظاهر درك نادرستي ازتولد دارند، از اين بترسند كه فرد ديگري اطلاعات نادرست به كودكانشان داده است. كووان و رنشتاين نشان دادند كه كودكان بايد اطلاعات جديد را در ساختهاي ذهني موجودشان جاي دهند. تنها با تكرار صبورانه و مكالمه آزادانه والدين است كه در اثر آن كودكان درك دقيقي از بدنها و فرايند تولدشان كسب ميكنند.

خلاصه1 _ بسياري از تغييرات جسمي در سنين يك تا سه سالگي صورت ميگيرد. 2 _ در رشد ماهيچههاي بزرگ، كودكان راه رفتن، دويدن، بالا رفتن از پلهها، لگدزدن به توپ، پرتاب كردن توپ، پشتك زدن، و سوار شدن سه چرخه را ميآموزند.

3 _ در رشد ماهيچههاي كوچك، كودكان غذا خوردن، در آوردن لباس، پوشيدن لباس، ساختن برجهاي مكعبي، ورق زدن كتاب، و بامداد معمولي و مداد شمعي نقاشي كردن را ميآموزند. 4 _ يكپارچگي ادراكي _ حركتي اطلاعات به دست آمده از طريق حواس را به رفتاركودكان ارتباط ميدهد.

5 _ باليدگي و تجربه، هر دو در رشد جسمي اهميت دارند.

6 _ در بعضي مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ و كوچك، دختران به طور متوسط شش ماه جلوتر از پسران هستند.

7 _ قوميت، تحريك جسمي بزرگسالان، و تغذيه بر سرعت رشد اوليه جسمي تأثير دارد.

8 _

كودكان خردسال در معرض حوادث قرار دارند ونياز به محيط امن دارند.

9 _ كودكان بايد در هر بار كه سوار اتومبيل ميشوند در وسيله ايمني تأييد شدهاي جاي داده شوند.

10 _ بسياري از مسموميتها با دور نگهداشتن مواد خطرناك ازدسترس كودكان قابل پيشگيري هستند.

11 _ سوختگيها وغرق شدگيها را ميتوان از طريق اصلاحات لازم در محيط و نظارت كودكان خردسال از نزديك پيشگيري كرد.

12 _ بيماري جسمي با تأخير رشد و اختلالات رفتاري ارتباط دارد.

13 _ كودكان خردسال بويژه در برابر مسموميت سربي كه سبب اختلالات يادگيري ، عقب ماندگي، ساير اختلالات و حتي مرگ ميگردد، آسيب پذير هستند.

14 _ كودكاني كه خانوادههايشان تحت فشار رواني هستند بيشتر در معرض بيماري يا حوادث قرار دارند.

15 _ رشد جسمي در سال دوم زندگي كودكان كاهش مييابد و اشتهاي آنان غير قابل پيش بيني است. 16 _ تغذيه كافي براي رشد كامل قابليتهاي كودكان خردسال ضروري است.

17 _ استراحت كافي، مراقبت بهداشتي و مراقبت از دندانها در برقراري سلامت كودكان اهميت دارد.

18 _ آگاهي از جسم شامل پيدا كردن تصور جسمي و دو نوع احساس آگاهي از پهلوها وتوجه به جهات ميشود.

19 _ احساس موفقيت كودكان در استفاده از دستشويي به تعيين زمان آموزش، روش آموزش، و ويژگيهاي خاص كودكان ارتباط دارد.

20 _ اهداف آموزش جنسي اوليه عبارت است از كمك به كودكان براي اين كه در مورد بدنشان احساس راحتي كنند و الگوهاي ارتباط آزاد را با والدينشان به وجود آورند.

اصطلاحات كليدي مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ يكپارچگي ادراكي _ حركتي كواشيوركورمهارتهاي مربوط به ماهيچههاي كوچك نزديك _ دور نشانگان مكيدن بطريخط خطي كردن اتفاقي مهارتهاي

جزيي آگاهي از پهلوهاخط خطي كردن مهار شده توجه به جهات براي مطالعه بيشتر Mvement ActivitiesSullivan, M. (1982), Feeling strng, feeling free: Mvement explratin fr yung children. Washingtn, DC: Natinal Assciatin fre the Educatin f Yung Children.

Tilet TrainingAzrin, N.H., Fxx, R.M. (1981), Tilet training in less than a day: New Yrk: Pcket Bks.

Explaining BirthStein, S.B. (1974). Making babies: An pen family bk fr parents and children tgether. New Yrk: Walker and Cmpany.

10

كودكان يك تا سه ساله:رشد شناختي

رشد شناختي كه مستلزم تغيير فرايندهاي ذهني است شامل حل مسأله و كاربرد زبان است. كودكان يك تا سه ساله در زمينه رشد شناختي پيشرفتهاي بسيار چشمگيري دارند. در اين فصل با توجه به نظريه ژان پياژه و نظرات صاحب نظران ديگر پيشرفتهاي مربوط به تفكر نشان داده ميشود. اطلاعاتي نيز در باره رشد زبان، گوناگوني درمحيطهاي يادگيري زبان، تفاوتهاي فرهنگي در زبان، اهميت بازي، و اثرات محيطهاي زندگي خردسال در شناخت آنان، ارائه ميشود.

مراحل رشد فكري از نظر پياژه

به نظر ژان پياژه (پياژه و اين هلدر، 1969)، كودكان دو مرحله فرعي پاياني تفكر حسي _ حركتي خود را در دومين سال زندگي كامل ميكنند. (ر.ك: جدول 10_1). آنگاه وقتي كودكان حدوداً دو ساله ميشوند وارد مرحلهاي ميشوند كه پياژه از آن به عنوان مرحله تفكر پيش عملياتي ياد ميكند. اين قسمت با توصيف مراحل فرعي حسي _ حركتي پنجم و ششم و تفكر پيش عملياتي اوليه آغاز ميشود و با بحث پيرامون نقد نظريه پياژه در مورد رشد فكري پايان مييابد.

مرحله فرعي حسي _ حركتي پنجم

مرحله فرعي حسي _ حركتي پنجم كه نوعاً از دوازده تا هيجده ماهگي ادامه دارد، دورهاي از رشد فكري محسوب ميشود. يكي از نشانههاي اين مرحله فرعي كاربرد واكنشهاي دوراني سوم است كه در رفتار ماري يكساله به چشم ميخورد.

ماري در صندلي پايه بلندش مينشيند و نخودها را روي كف سيني ميريزد. او با قاشقش آنها را به طرف لبه سيني ميراند، آنها را از بين انگشتانش رها ميكند و آنگاه به فكر ميافتد كه آنها را از دهانش به بيرون پرتاب كند. در هر مورد، او مسير نخودها را بدقت زير نظر دارد.

به نظر پياژه، دو عنصر است كه رفتار ماري را از عمل او در مراحل فرعي پيشين مشخص ميسازد: ماري با نخودها آزمايش ميكند به جاي آن كه يك عمل را تكرار كند واو به فهميدن ماهيت حركات غير عادي كه انجام ميدهد علاقه نشان ميدهد. فرايند يافتن مسيرهاي بديع براي نخودها او را به وراي واكنشهاي چرخشي دوم پيشين كه در آن بر تكرار عمل آغازين تأكيد ميشده است، ميبرد.

ماري به شيوهاي پيچيدهتر از قبل مسائل را

حل ميكند. فرض كنيد كه او ميخواهد درب كابينتي را كه محكم بسته شده است باز كند. اكنون، مانند قبل سعي ميكند از تكنيكهايي استفاده كند كه در موقعيتهاي ديگر نتايجي داشته است. ولي اگر موفق نشود، او قادر است از طريق آزمايش و خطا رفتارش راتغيير دهد تا به هدفش برسد. پياژه گفته است كه رفتار در مرحله فرعي پنجم به دو طريق هدايت ميشود: از طريق هدف واز طريق طرحهاي پيشيني كه كودكان را قادر ميسازد تا اعمالشان را با اتكا به تجربيات گذشته خود تعبير وتفسير كنند.

تقليد منظمتر يكي ديگر از موفقيتهاي جديد ماري در مرحله فرعي پنجم است. تا ياين زمان، كوششهاي او در تقليد از طريق آزمايش و خطا مشخص ميشد و او معمو قبل ازاين كه عملي را دقيقاً براي بار دوم انجام دهد حركات چندي را انجام ميداد. لكن در فاصله دورهاي از دوازده تا هيجده ماهگي، قادر ميشود از پدرش بدرستي و بلافاصله تقليد كند. در بازي تقليد از ميمونmnkey see وقتي كه پدر ماري گوش خود را ميمالد، ماري نيز بدون اين كه گردن يا فرق سرش را نخست امتحان كند همان كار را ميكند.

جدول 10_1 مرحله حسي _ حركتي رشد از نظر پياژه

ژان پياژه مرحله حسي _ حركتي (تولد تا حدود دو سالگي) را به شش مرحله فرعي تقسيم يكرد. دو مرحله آخر ازاين شش مرحله معمو در طول دومين سال زندگي صورت ميگيرد.

مرحله فرعيحسي _ حركتي سن موفقيتها

مرحله فرعي اول تولد تا يكماهگي رشد برپايه بازتابها صورت ميگيرد(بازتابها) مرحله فرعي دوم يك تا چهارماهگي حركات جالب بدن راتكرار ميكند واكنشهاي چرخشي اول (واكنشهاي چرخشي اوليه). وقايع آشنايي را پيش بيني ميكند(نظير شيرخوردن). حواس را هماهنگ ميكند.

مرحله فرعي سوم چهارتاهشت ماهگي اعمال جالبي را روي اشيا تكرار (واكنشهاي چرخشي دوم) ميكند.(واكنشهاي چرخشي ثانويه) صداها واعمال موجود در خزانه رفتاري را تقليد ميكند. به جستجوي شيء مخفي ميپردازد.

مرحله فرعي چهارم هشت تا دوازده ماهگي رفتارهدفدار به كار ميبرد. در مييابد (هوش عملي) كه اشيا وافراد ولو اين كه ديده نشوند وجود دارند. بسياري از رفتارها را تقليد ميكند. مرحله فرعي پنجم دوازده تا هيجده ماهگي آزمايش كردن با اشيا(واكنشهاي چرخشي سوم) دقيقاً تقليد ميكند و چندان به آزمايش وخطا نياز ندارد.

فكر ميكند كه اشيا داراي پايداري هستند و به جستجوي آنها درجايي كه براي آخرين بار ديده شدهاند، ميپردازد.

مرحله فرعي ششم هيجده تا بيست و چهار به كمك ذهن، راه حلهايي براي (پايداري شيء) ماهگي مسائل پيدا ميكند.

تقليد را به تعويق مياندازد.

پايداري اشيا را درك ميكند وحتي حركات اشيا مخفي را در ذهنش تصور ميكند.

رشد بيشتر درك ماري از پايداري اشيا در مرحله فرعي پنجم نيز قابل توجه است. او تجربياتي كافي از روابطش با شيئي مفقود داشته است و ميتواند آن را در جايي كه براي آخرين بار ديده است جستجو كند. اين استراتژي جستجو با آن استراتژي كه در مرحله

فرعي چهارم به كار رفته است تفاوت دارد; در مرحله فرعي چهارم، او به جايي نگاه ميكرد كه شيء را براي آخرين بار در آنجا توانسته بود بيابد. ولو اين كه آن شيء از آن زمان ديگر در نزديكي آنجا نبود. پياژه گفته است ماري نشان ميدهد كه او ديگر نظير موفقيتهاي گذشتهاش فقط اشيا را به موقعيتهاي عملي ارتباط نميدهد، بلكه سرانجام فكر ميكند كه آن اشيا داراي پايداري خاص خود هستند. در عين حال ماري هنوز قادر نيست كه از جابجايي چيزها تصوري در ذهن داشته باشد. اگر موقعيتي او را ملزم سازد كه تصوري از چگونگي جابجايي احتمالي يكي از اسباب بازيهايش به دست آورد (به جاي اين كه امكان يابد كه جابجايي اسباب بازي را با چشم دنبال كند)، در اين صورت ماري از استراتژي قبلي خود مبني بر جستجوي اسباب بازي در جايي كه آخرين بار پيدايش كرده بود استفاده ميكند.

در مرحله فرعي حسي _ حركتي پنجم، كودكان به طرق پيچيدهتري از قبل به حل مسائل ميپردازند.

استفاده كودكان از واكنشهاي چرخشي سوم، استراتژيهاي حل مسأله آنان، تقليد منظمتر آنان، و درك گسترش يافته آنان از پايداري اشيا _ همه اين تغييرات در فرايندهاي تفكر، از مرحله فرعي حسي _ حركتي پنجم دورهاي پويا ميسازد.

مرحله فرعي حسي _ حركتي ششم

در مرحله فرعي حسي _ حركتي ششم، كودكان از تقريباً هيجده ماهگي تا دو سالگي توانايي كسب ميكنند تا به كمك ذهنشان راه حلهايي براي مسائل پيدا كنند، به جاي آن كه فقط متكي به دستكاري فيزيكي اشيا باشند. توجه كنيد به استراتژي جف هنگامي كه با مكعبها بنايي را ميسازد.

جف دو ساله در استفاده از

قطعات مكعب بنّاي با تجربهاي است. امروز او اين مكعبها را طوري قرار ميدهد تا به شكل راستگوشه درآيد. وقتي كه، بجز يك قطعه، ساير قطعات در جاي خود قرار گرفتند، لحظهاي دست از بازي ميكشد و به دقت به ساير قطعات دراطراف خود نگاه ميكند، يكي را كه مناسب باشد انتخاب ميكند و با اطمينان در جاي خالي قرار ميدهد.

جف نياز نداشت كه از آزمايش و خطا به منظور يافتن مكعب مناسب استفاده كند.او به جاي آن كه چندين مكعب را د رجاي خالي آزمايش كند، در باره مسأله فكر كرد. تجربيات گذشتهاش با مكعبها به او كمك كرد كه به طور ذهني اندازه فضاي خالي را با اندازه مكعبهاي دم دستش بسنجد. پياژه آنچه را در مرحله فرعي حسي _ حركتي ششم روي ميدهد به عنوان فراهم شدن زمينه انتقال به تفكر نمادين توصيف ميكند.

در اين مرحله فرعي ششم و نهايي تفكر، توانايي تقليد جف نيز گسترش مييابد. او و ساير كودكان هم سن و سالش قادرند كه از آنچه ديدهاند تصور ذهني داشته باشند و مدتي بعد از آن تقليد كنند. جف همان حالتي را كه پياژه تقليد با تأخير deferredimitatin ناميده بود بروز داد، بدين ترتيب كه او دقيقاً رفتار برادر زادهاش را دو روز بعد از اين كه با خانوادهاش از ملاقات آنان برگشته بود، عيناً تقليد كرد.

تحول مهم ديگري كه در اين مرحله فرعي پاياني پديد ميآيد، شامل پايداري شيء است. پياژه توجه داشته است كه در اين مرحله فرعي، كودكان سرانجام قادر به درك كامل ويژگيهاي پايداري هستند كه در اشيا وجود دارد. براي مثال، كودكان در مرحله

فرعي حسي _ حركتي ششم ميتوانند طرحي ازحركت اتومبيل كوچكشان از جاهاي مخفي همچون زير بالش، حوله يا شال گردن در ذهنشان بسازند. كودكاني كه به پايان رشد حسّي _ حركتي رسيدهاند، ميفهمند كه اتومبيل ولو اين كه هنگام حركت كردن در ميان دست فرد بزرگسالي مخفي شده همچنان موجود است. آنان به جستجوي اتومبيل در زير شال گردن ميپردازند، ولو به هنگام بازي در موقعيت ديگر، آن را در جاي ديگري با موفقيت يافتهاند. به نظر پياژه، اين كودكان نشان ميدهند كه به اين درك كامل نايل آمدهاند كه چيزها وافراد ويژگيها وخصوصيات خود را دارا هستند; اين درك راه را براي همه رشد شناختي آينده هموار و زمينه را براي آن آماده ميسازد.

نظريه پياژه شرح تغييرات برجسته در فرايندهاي تفكر كودكان از زمان تولد تا دو سالگي را نظم و سازمان داده است. پياژه تصريح كرده است كه كودكان موجودات كنجكاوي هستند كه در جستجوي چيزهاي بديعند و در سازماندهي وتعبير و تفسير تجربياتشان در طول مرحله حسي _ حركتي و نيز درمرحله پيش عملياتي بعد از آن فعاليت ذهني دارند.

تفكر پيش عملياتي اوليه

مرحله تفكر پيش عملياتي تقريباً از دو تا هفت يا هشت سالگي ادامه دارد. اين قسمت بر بخش اوليه مرحله پيش عملياتي تأكيد دارد: دو و سه سالگي.

كلمه پيش عملياتي preperatinal به طور تحت اللفظي به معني «پيش از تفكر عملياتي يا منطقي است» متاسفانه اين عنوان سبب شده است كه بعضي افراد بيشتر چنين فكر كنند كه كودكان در اين مرحله قادر به انجام چه كارهايي نيستند تا اين كه قادر به انجام چه كارهايي هستند. جهت اطمينان، سهم برجستهاي كه

ژان پياژه در زمينه دانش ما از تفكر كودكان خردسال داشته، تصريح اين امر بوده است كه در فرايندهاي تفكر كودكان خردسال در مقايسه با كودكان بزرگتر وافراد بزرگسال، نه تنها تفاوتهاي كمّي كه تفاوتهاي كيفي نيز وجود دارد. ولي بازشناسي تفاوتهاي تفكر كودكان خردسال لزوماً موجب اهميت ندادن به رشد مجذوب كنندهاي كه در طول مرحله پيش عملياتي روي ميدهد نخواهد شد.

يكي از تحولات كليدي در تفكر پيش عملياتي اوليه توانايي استفاده از نمادهاي ذهني است. بعد ازتوصيف نمادهاي ذهني، الگوهاي تفكّري كه كودكان خردسالِ داراي تفكّر پيش عملياتي را از كودكان بزرگتر وافراد بزرگسال جدا ميسازد مورد بحث قرار ميگيرد.

نمادهاي ذهني _ نمادهاي ذهني mental symbls شامل كلماتي است كه بر چيزها دلالت ميكنند، اعمالي كه تقليدي از نقش بزرگسالان به شمار ميروند، فعاليتهايي كه چيزي را نماد چيز ديگر قرار ميدهند، و نيز شامل نمادي كردن ناخودآگاه است (براي مثال، هنگام خواب ديدن). استفاده از كلمات براي نماياندن اشيايي كه لزوماً قابل رؤيت ينيستند، احتما آشكارترين نشانه نمادگري ذهني كودكان است. وقتي كودكي ميگويد «توپ»، منظورش يكي از اين جملات است: توپ كجاست؟» «توپ آن جاست»، «من توپ ميخواهم»، «توپ اين جاست». معني را ميتوان غالباً از طريق بافت موجود درك كرد ولي معني هرچه باشد، كودك مصرانه كلمهاي را كه به لحاظ فرهنگي پذيرفته شده به كار ميبرد تاچيزي را در محيطش نشان دهد. استفاده از كلمات تنها شيوهاي نيست كه كودكان نمادهاي ذهني خود را براي ارتباط با يكديگر به كار ميبرند. در اين سنين، آنان يمعمو به تقليد نقشهايي ميپردازند كه از بزرگسالان مشاهده كردهاند. يك كودك در هر

روز صبح بعد از صبحانه با جديت ساكي را بيرون ميآورد و آن را با كاغذ پر ميكندو به تقليد از مادر وكيف دستي پر از خرت و پرت در اطراف منزل قدم ميزند. كودك ديگر نيمكتي را ميراند كه شبيه حالتي است كه پدرش واگن متحرك خود را ميراند. اين كودكان فعاليتهاي بزرگسالان را مشاهده كردهاند، نمادهاي ذهني عناصر اساسي را ساخته و به خاطر سپردهاند و تفاسير خود را در زماني بعد به كار ميگيرند.

كودكان، در بازيهاي خود نمادهاي ذهني را ميآفرينند و به كار ميبرند. با متقاطع قرار دادن دو تكه چوب هواپيمايي ميسازند. از قابلمه به عنوان طبلي استفاده ميكنند. از تركيب مثلثها و دايرهها تصوير افراد را در يك اثر هنري نشان ميدهند. با پوشيدن لباس بزرگسالان به هيأت بزرگسالان در ميآيند. با يك كلاه،كودكي سه ساله به نقش آتش نشان واقعي در ميآيد. كودكان با اعمال خود شواهدي براي پيشرفتهاي فكري خود فراهم ميآورند.

كودكان دو ساله كاربرد نمادهاي ذهني را نشان ميدهند. نظير اين «كاميون ران» كه سنگ را به نشانه پول جهت عبور از اتوبان ميپردازد.

در بحث رشد رواني _ اجتماعي در فصل 8 يادآوري شد كه ترس گاهي نتيجه نمادگري ناخودآگاه است. به دليل اين كه كودكان داراي تفكر پيش عملياتي ميتوانند نمادها را در ذهن نگهداري كنند و آنها را گسترش دهند، ممكن است ترس از تاريكي، يديو، سگ و ساير چيزها در آنان به وجود آيد. والدين معمو هنگامي كه بدانند ترسهاي جديد كودكانشان دليل پيشرفت رشد فكري آنان است و ظهورشان در اين سنين طبيعي است اطميناني دو باره پيدا ميكنند. بسياري از والدين

كه فاقد اين اطلاعاتند به دليل نوعي عمل يا كوتاهي در قبال كودكشان كه اعتماد خود را از دست داده و تبديل به فردي ترسو شدهاند خود را سرزنش ميكنند.

سالهاي پيش عملياتي اوليه تواناييهاي كودكان را دستخوش تغييرات فراوان ميسازد، و كودكان غالباً از دلاوريهاي خود نيرو ميگيرند. وقتي كودكان قابليت مييابند كه تصاوير ذهني اشيا يا رويدادها را تشكيل دهند، در اين صورت ميتوانند تفكر خود را وراي مرزهاي زماني و مكاني پيرامون خود گسترش دهند.

الگوهاي تفكّر پياژه نشان داده است كه كودكان فقط افرادي كوچك و كم تجربه به شمار نميروند. تفاوتهاي كيفي كه تفكر كودكان خردسال پيش عملياتي را از تفكر كودكان بزرگتر همدورهاي آنان جدا ميسازند شامل استدلال بينابيني، مفاهيم ويژه فرد، و خود محوري ميشود.

برخي از نظرات متنوع كودكان تصوير كننده همان چيزي است كه پياژه استدلال بينابيني transductive reasning مينامد. استدلال بينابيني برخي يا تمام خصوصيات زير را نشان ميدهد: اين نوع استدلال جهتي از معلول به علت دارد، تنها بر يكي از چندين متغير تأكيد دارد، موارد كلي و جزيي را مخلوط ميكند، و براي وقايع گذشته دست به قياسهايي ميزند. استدلال بينابيني ميتواند به نتايج صحيحي منجر شود ولي زماني مثالها قابل يادآوري است كه كودكان به نتايج خطاآميزي دست يابند. براي مثال، چندين روز بعد از اين كه كودكي دو ساله به نام استفان به زمين خورد و يك سگ بزرگ ولي مهربان او را ليسيد، وقتي سگ را ديد درخواست كرد كه او را از زمين بردارند. او گفت، «سگ نخور». مادرش كه حرف او را بد فهميده بود، گفت; «سگ نميخوره؟» استفان گفته مادرش

را تصحيح كرد و گفت، «سگ نليس، سگ نخور مرا!» استفان چنين استدلال كرده بود كه نخستين ليسيدن شبيه چشيدن غذايي جديد است وخوردن نيز به دنبال آن خواهد آمد. مثالهاي بعدي براي استدلال بينابيني شامل نتايج غير دقيق در باره علت و معلول است نظير وقتي كه پيتر مطمئن ميشود كه جيك باعث افتادن يك اسباب بازي شده است چرا كه در آن لحظه، جيك از كنار اسباب بازي گذشته است.

مفاهيم ويژه فردي idisyncratic cncepts مفاهيمي هستند كه كلي به نظر ميرسند ولي معنايي را ميرسانند كه تنها به تجربيات شخصي مربوط ميشود. براي مثال، كودكي سه ساله به نام ماريان از قبل ميدانست كه پدر بزرگ و مادر بزرگش در آتلانتا زندگي ميكنند. هنگامي كه با خانوادهاش به ديدار آنان رفتند، همگي با هم براي صرف شام به رستوراني نزديك منزل آنان مراجعه كردند. بعد از شام ماريان پرسيد، «كي به آتلانتا بر ميگرديم؟» منظورش خانه پدر بزرگ و مادر بزرگش بود و نه شهري كه هنوز ترك نكرده بودند. در موارد ديگر، كودكان خردسال تنها به يك متغير در موقعيت توجه ميكنند. كودك ممكن است بگويد، «من ميدونم كه بابا پيرتره چون كه گندهتره». توجه كودك بيشتر به اندازه است تا هماهنگ ساختن اندازه و سن.

خصوصيات تفكر كودكان خردسال پياژه را واداشت تا عنوان خود محور egcentric به آنان نهد. در اين زمينه، خود محور به معني «متمركز برخود» است، همچون وقتي كه كودكي فوراً به بخش اسباب بازي ميرود تا براي پدر يا مادرش هديهاي انتخاب كند. كاربرد اين اصطلاح براي كودكان آن مفاهيم منفي را در بر ندارد كه در

توصيف فرد بزرگسالي كه از قبل اختيار رفتارهاي ديگري را دارد، چنين است. پياژه در تحقيقاتش نشان داد كه كودكان خردسال همانند كودكان بزرگتر يا بزرگسالان قدرت كسب ديدگاه شخص ديگر را ندارند. تجربيات و تعاملها بتدريج خود محوري را در كودكان كاهش ميدهد.

استدلال بينابيني، مفاهيم ويژه فردي، وخود محوري همگي بخشي از ديدگاه پياژه در مورد كودكان خردسال در طول نخستين بخش مرحله پيش عملياتي رشد به شمار ميآيد. با وجود اين كه تفكّر كودكان خردسال هنوز در اين دوره متكي به منطق نيست، در عين حال نقش مهمي را ايفاد ميكند. براي مثال استدلال بينابيني ممكن است پيوندي ميان نتايج به دست آمده از مشاهدات (استدلال استقرايي) و نتايج به دست آمده از مقدمات (استدلال قياسي) به وجود آورد.

تابلو 10_1 استراتژيهايي براي تسهيل رشد:

فعاليتهايي «با ديدگاه پياژه» براي كودكان خردسال فعاليتهاي حسّي زير براي كودكان خردسال يا به منزله گام نخست براي كودكان بزرگتر طرحريزي شده است. اساس برنامه ريزي فعاليتها ديدگاه پياژه است كه در آن كودكان به صورت عامل فعالي در كاوش و درك محيط خود نگريسته ميشوند.

من دنيايم را ميبينم

تدارك : از هر شيء معمولي چندتايي را تهيه كنيد (توپها، عروسكها، كفشها، قاشقها، مكعبها، مهرههاي درشت صدادار، فنجانهاي پلاستيك، جغجغهها، پارچهاي پلاستيكي، حولههاي حمام بچه و غيره). از هر شيء يكي را براي خودتان در كيسه بيندازيد. ساير اشيا را در مقابل كودك قرار دهيد.

فعاليت : يك شيء را از كيسه در آوريد. بپرسيد، «اين چيه؟» و عنوان ارائه شده كودك را به كار بريد يا در صورت لزوم اصطلاحي را خود جايگزين سازيد. بپرسيد، «لطفاً...يكي ديگه برام پيدا كن». اشياي مشابه را براساس رنگ، اندازه، شكل، و ساير خصوصيات مقايسه كنيد.

مفاهيم تبادل شده : تشخيص قوه بينايي، جفت و جور كردن، توصيف، نامگذاري

من دنيايم را ميشنوم

تدارك : اشياي آشنايي را جمع آوري كنيد كه صدا توليد كنند( جغجغه، زنگ، جعبه نيمه پر ، دستمال كاغذي ، زنجير كليد و دسته كليد، قلك محتوي سكّه، و غيره). بگذاريد كودكان نگاه كنند و به كاوش اشيا و صداهايي كه توليد ميكنند بپردازند.

فعاليت : صداي مربوط به هر شيء را توليد كنيد. كودكان راوادار كنيد تا چشمانشان را ببندند و يا از اشيا روي بر گردانند. شيئي را تكان دهيد و سپس از كودكان بخواهيد كه به شيء صحيح اشاره كنند. اسم شيء را بگوييد. اصطلاحاتي نظير «بلندتر»، «نرمتر» «جرنگ» و غيره را به كار بريد. براي ساير اشيا نيز همين گونه عمل كنيد.

مفاهيم تبادل شده : تشخيص قوه شنوايي، توصيف، نامگذاري.

من دنيايم را لمس ميكنم.

تدارك : جوراب بزرگي را جهت درست كردن «كيسه لامسه» به كار بريد. اشياي معمولي را جمعآوري كنيد (توپ، دانه صدادار درشت، سه شيشه، جغجغه، قطعه مكعبي شكل، قاشق وغيره). اجازه دهيد تا كودكان اشيا را بررسي كنند.

فعاليت : دور از ديد كودكان شيئي را در جوراب قرار دهيد. از كودك دعوت كنيد تا دستش را داخل جوراب كند تا دريابد با چه شيئي تماس مييابد. به كودك كمك كنيد تا اصطلاحات توصيفي را براي حواس لامسه (نرم، گرد، وغيره) و نامي براي شيء به كاربرد. بگذاريد كودك بعد از ارزيابي كه انجام داده است شيء را ببيند. اين كار را با ساير اشيا نيز تكرار كنيد.

در گونهاي پيشرفتهتر، دو شيء را ميتوان همزمان در جوراب قرار داد. شما ميتوانيد چنين دستوري بدهيد، «چيزي رو پيدا كن كه باهاش غذا ميخوريم.» مفاهيم تبادل شده تشخيص قوه لامسه، توصيف، نامگذاري.

نقدهايي بر نظريه پياژه

توبي (سه سال و دو ماهه) مرا به طرف كابينت هُل داد و سرم به گوشهاي از كابينت خورد. وقتي فهميد كه مجروح شدم، متأثر شد و ازاتاق بيرون دويد. بزودي برگشت، خرسك مخصوصش را به من داد، و پامو به آرامي نوازش كرد.

مشاهداتي نظير اين مورد نشان ميدهد كه حتي كودكان خردسال مرحله پيش عملياتي قادرند به نحوه احساس ديگران توجه كنند. پياژه گفت كه كودكان خردسال خود محورند. ولي برخي پژوهشگران معاصر پياژه را به دليل اين كه براي آگاهي و توجه كودكان خردسال به آنچه ديگران تجربه ميكنند ارزش كمي قائل ميشود مورد انتقاد قرار ميدهند.

براي درك برخي نقدهاي انجام شده به نظريه پياژه نخست مفيد خواهد بود كه نحوه نتيجهگيري پياژه را

در باره خود محوري كودكان خردسال دريابيم. يكي از شيوههايي كه پياژه اطلاعات را جمعآوري كرد «آزمايش ه كوه» بود كه اكنون به صورت كلاسيك در آمده است (پياژه و اين هلدر، 1956). در اين آزمايش از كودكان خواسته ميشود كه روي يك طرف مدل سه بعدي چند كوه بنشينند. كوهها با رنگ، وضعيت، وجايگاه برف، يك صليب سرخ، و يك خانه مشخص شدهاند. فردي بزرگسال عروسكي در وضعيتهاي مختلف نسبت به كوهها قرار ميدهد و از كودكان ميخواهد كه تصويري را يبرگزيند كه نمايانگر چيزي است كه عروسك از ديدگاه خود خواهد ديد. كودكان معمو تا سن هشت يا نه سالگي در اين آزمايش موفق نميشوند. كودكان خردسالتر غالباً ديدگاه خود را جانشين ديدگاه عروسك ميكنند. پياژه اين يافتهها را شاهدي بر خود محوري كودكان خردسالتر ميدانست: ناتواني در اختيار كردن ديدگاهي غير از ديدگاه خودشان.

لكن ساير پژوهشگران معتقدند كه ماهيت آزمايش پياژه كودكان خردسال را وادار خواهد ساخت كه در مقايسه با ساير موقعيتها پاسخهاي خود محورانه بيشتري بدهند. اين پژوهشگران هم مناسب بودن اين نوع وظيفه و هم عموميت نتايج حاصل از يافتههاي پياژه را مورد سؤال قرار ميدهند. در اين بخش، پژوهشي ارائه ميشود كه قابليت اجراي بعضي از يافتههاي پياژه را مورد سؤال قرار ميدهد. لذا پژوهش فعلي براي آراستن نظريه پياژه وارائه رهنمودهايي به منظور ايجاد محيطهاي رشد دهنده كودكان خردسال به كار ميرود.

چهار مجموعه يافتههاي پژوهشي از ميان نتايج مهم پياژه در باره خود محوري كودكان خردسال انتخاب شدهاند. نخست، پژوهشي توسط مارتين هيوز (هيوز Hughes و دونالدسنDnaldsn ، 1983) نتايج حاصل از آزمايش سه كوه پياژه را

زير سؤال برده است. هيوز آزمايشي را انجام داد كه در آن كودكان صفحهاي مربعي را مشاهده ميكردند كه با موانعي به چهار قسمت تقسيم شده بود. آزمايشگر عروسكي را در يكي از قسمتها جاي داد و پليس اسباب بازي را در نقطه ديگر. سپس آزمايشگر از كودك ميپرسيد كه آيا پليس ميتواند عروسك را ببيند. در آزمايشي ديگر، دو پليس اسباب بازي به كار ميرفت و از كودك خواسته ميشد كه عروسك را از نظر آن دو پنهان كند. هيوز دريافت كه حتي كودكان سه ساله به ميزان 88 درصد موفقيت داشتند. پژوهشگران (هيوز و دونالدسن، 1983; دونالدسن، 1983) دليل اختلاف نتايج ميان آزمايشهاي پياژه و آزمايشهاي جديدتر از آن را قابليت درك انگيزهها و مقاصد شخصيتها بيان كردهاند. آزمايش سه كوه هيچ ربطي به مقاصد يا احساساتي ندارد كه كودكان خردسال با آنها شناسايي ميشوند. لكن آزمايش مربوط به پليس بر حسب انگيزهها و مقاصدي كه كودكان سه ساله درك ميكنند توجيه ميشود. كودكان خردسال

حتي كودكان سه سالهدر صورتي كه با انگيزهها و مقاصد آشنايي داشته باشند، ميتوانند ديدگاههاي ديگران را بفهمند. طرز پنهان كردن را ميدانند و فرار از مقابل چهرههاي صلاحيتدار را تجربه كردهاند.

در مجموعه دوم يافتههاي پژوهشي مهم، دو تن از پژوهشگران (هودHd و بلومBlm ، 1979) نشان دادهاند كه تحت برخي شرايط درك عليت كودكان خردسال پيشرفتهتر از حدّي است كه پياژه نشان داده است. به نظر پياژه، درك علت و معلول تا سن هفت يا هشت سالگي شكل نميگيرد. لكن هود و بلوم دريافتند كه حتي كودكان دو و سه ساله روابط سببي را ميفهمند و توانايي

بيان آنها را دارند. علّت گوناگوني يافتهها چيست؟ پياژه نتايجش را بر مبناي مصاحبههايي قرار داد كه در آن كودكان در باره توالي اعمال شامل اشياي مادي سخن ميگفتند; ولي هود و بلوم اظهار نظرها و پاسخهاي خود انگيختهاي را كه به پرسشهاي بزرگسالان در باره روابط سببي در جوّي رواني داده شده بود مورد تحقيق قرار دادند. هود و بلوم توجه كردند كه حتي كودكان دو ساله جملاتي سببي شامل وقايعي نظير گريه شيرخواران را ميسازند.

پژوهشگر سومي كه پياژه را مورد انتقاد قرار داد بوركBrke (1983) است. بورك طرح آزمايشي اصلي پياژه و اينهلدر را در آزمايش سه كوه تكرار كرد و نيز مواردي را جانشين كرد تا كودكان خردسال با وظيفه ياد شده آشناتر شوند. با ارائه سه صحنه كوه مشابه صحنه كوه پياژه و اينهلدر، تنها 42 درصد كودكان سه ساله و67 درصد كودكان چهار ساله توانستند ديدگاه شخص ديگري را مشخص كنند. ولي وقتي كه گرور اهل خيابان سسامي اتومبيلش را متوقف ساخت و از داخل آن به اشياي اسباب بازي نظير قايقها و حيوانات نگاه كرد، كودكان سه و چهار ساله در پيش بيني ديدگاه گرور بسيار دقيق (هشتاد درصد) عمل كردند. بورك (1983) نتيجه گرفت كه پيچيدگي وظايف و آشنايي با آنها متغيرهاي مهمّي براي تعيين سن كودكان در تعيين ديدگاه ديگران به شمار ميرود.

پژوهشگر چهارمي كه در برابر پياژه حساسيت نشان داد جروم كاگان Jerme Kagan (1982) نظريه پرداز شناختي و پژوهشگر معروفي است كه كودكان خردسال را داراي حالات پيچيدهتر بين فردي نسبت به آنچه پياژه بيان داشته توصيف كرده است. كاگان شواهدي ميان فرهنگي ارائه داده

است كه كودكان دو ساله همدلي نشان ميدهند و قادرند در مورد حالات روان شناختي اشخاص ديگر استنباطهايي به عمل آورند. كاگان گفته است كه اين تحولات در حدود دو سالگي همگانيهاي فرهنگي به شمار ميآيند.والدين كودكان در فيجي ميگويند كه كودكان بعد از دومين سالگرد تولدشان واكايالو (احساس) پيدا ميكنند; اسكيموهاي قبيله اوتكوي خليج هودسون معتقدند كه كودكان در همين زمان قابليت لهوما (خرد) پيدا ميكنند. به نظر كاگان، افزايش حساسيت كودكان نسبت به ديگران در حدود دو سالگي معادل افزايش آگاهي از فرديت خود آنان ياست. وقتي كودكان خردسال كاربرد افعال را آغاز ميكنند، آنان معمو تفسير همزماني از اعمال خودشان ارائه ميدهند (به طور مثال،"Me up" ، "Me g" ). كاگان اشاره كرده است كه چنين نحوه عملي آگاهي آنان از عمل كردن در مسير وقايع و تأثير نهادن برآن وقايع را نشان ميدهد. مثال جالب ديگري از آگاهي كودكان خردسال در آزمايشي مشهود است كه در آن كودكان يك تا سه ساله را به اتاقي داراي آينهاي بزرگ ميآورند. يكي از والدين به طور نهاني مقداري سرخاب روي بيني كودكان ميمالد و آنان را برابر آينه ميآورد. كودكان زير يك سال چهرههايشان را دست نميزنند. ولي كودكان دو ساله دستهايشان را مستقيماً به طرف چهرههايشان ميبرند و در مييابند كه آنچه را در آينه ميبينند متعلق به خود آنان است. مشاهدات كاگان غالباً شبيه مشاهدات پياژه است ولي نتايج آزمايش او نسبت به نتايج آزمايش پياژه، براي تعاملات كودكان بسيار خردسال حساسيت بيشتري قايل است.

آيا اين مطالعات بايد سبب مردود دانستن نظريه پياژه شود؟ به نظر ميرسد كه چنين ردّي عجولانه

است. يك دليلش اين است كه تمام اين پژوهشگران سهم عظيم نظريه پياژه در زمينه درك تفكر كودكان خردسال را ميپذيرند. پژوهشگراني كه نتايجي جز نتايج پياژه به دست آوردهاند روشهايي را بر روشهاي پياژه آگاهانه منطبق كردهاند; آنان نتايجي را كه از روشهاي پياژه حاصل شده مورد سؤال قرار ندادهاند بلكه خود روشهاي ديگري اتخاذ كردهاند. دليل ديگرش آن است كه زمينههاي مخالفت با پياژه به زمانبندي نيل به قابليتهاي فكري معين مربوط ميشود تا به تواليي كه طي آن اين تواناييها رشد مييابند.

روش پياژه ظاهراً به گزارش محافظه كارانهاي از قابليتهاي كودكان خردسال ميانجامد. پياژه تعبير و تفسير شناختي كودكان خردسال را از جهان جسماني بررسي كرد، و اين تعبير و تفسيرها تا حدي بي ارتباط با احساسات، توجهات، و علايق كودكان از آنان درخواست شده بود. در مقابل پژوهشگران جديدتر تلاش كردهاند موقعيتهايي آزمايشي به وجود آورند كه كودكان با آن آشنايند و در آن احساس آسايش ميكنند. پژوهشگران جديد ثابت كردهاند كه، در بافتهاي معنيدار مربوط به ارتباط اساسي انساني، كودكان خردسال داراي توانش والاتري از توانش مورد نظر پياژهاند.

كاربردهاي نظريه پياژه

اين امكان وجود دارد كه تلفيقي از نظريه پياژه و پژوهشهاي اخير از هر يك از دو عنصر به تنهايي، با اهميتتر باشد. تلفيق پژوهش پياژه و پژوهشهاي اخير نشان ميدهد كه محيطهاي يادگيري موثر براي كودكان خردسال بايد آشنا، شخصي و صميمانه باشد. كودكان خردسال مرحله پيش عملياتي در هر دقيقهاي از روز در حال يادگيرياند، ولي يادگيري بهتر آنان از طريق تجربيات خود با مواد بسيار گوناگون، تماسهاي گرم وحساس با بزرگسالان طرف گفتگوي خود، و تعاملشان با ساير

كودكان در محيطي كه درآن بر احترام متقابل تأكيد ميشود انجام ميپذيرد. تلفيق پژوهش پياژه و پژوهشهاي اخير نشان ميدهد كه بزرگسالان بايد براساس تجربيات كودكان خردسال عمل كنند و در تعبير و تفسير احساسات كودكان و ديگران با كودكان كار كنند. پژوهش پياژه ثابت كرده است كه كودكان خردسال مرحله پيش عملياتي، موقعيتها يا مشكلاتي را كه با اصطلاحات يانتزاعي و مصنوعي بيان ميشوند درك نميكنند. تكاليف كلاسي و يادگيري كه احتما مناسب كودكان دبستاني باشد، براي كودكان خردسالتر مناسب نخواهد بود.

تناسب تكاليف يادگيري و محيطهاي كلاسي براي كودكان خردسال از سوي بسياري از مفسران نظريه پياژه ارزيابي شده است (باي بيBybee و ساندSund ، 1982; الكيندElkind ، 1976، 1981; كاميKamii و دووريسDeVries ، 1978; لبينوويچLabinwicz ، 1980; ودس ورثWadswrth ، 1984). به دليل آن كه تأكيد پياژه بيشتر بر نظريه بود تا عمل، اين مفسران بيشتر به اين امر اهميت دادهاند كه نحوه كاربرد نظريه پياژه را به والدين، معلمان، و ديگران نشان دهند.

كودكان خردسال مرحله پيش عملياتي، از طريق تجربيات خود با مواد بسيار گوناگون، بهتر ياد ميگيرند.

رشد زبان

اين ] يادگيري زبان[ بدون شك بزرگترين شاهكار فكري است كه هر كدام از ما لازم است اين دوره را سپري كنيم (بلومفيلدBlmfield ، 1933، ص 29).

بزرگسالاني كه در طول سالهاي يادگيري زبان به پرورش كودكان خردسال پرداختهاند يهمچون لئونارد بلومفيلد از استعداد انسان براي يادگيري زبان معمو در حيرتند.

بلومفيلد(1933) زبان شناسي بود كه تحقيقاتش اين زمينه را تحتالشعاع قرار داده بود تا اين كه نوآم چامسكي (1965) نيروي پژوهشگران زبان را در جهت ديگري سوق داد. با وجود اين كه روشهاي بلومفيلد و

چامسكي تفاوت عمدهاي با هم دارند، هر دو اظهار داشتهاند كه راز يادگيري زبان در دو خصوصيت كاربرد زبان انساني نهفته است: (1)زبان انسان تابع قواعد است (2)زبان انسان خلاّق است. به عبارت ديگر، اغلب صورتهاي گفتاري داراي الگوهاي دستوري منظم هستند ولي تلفيق تقريباً نامحدودي از يواژهها كه احتما برخي از آنها هرگز به كار نرفته است وجود دارد. چنين مينمايد كه اين دوخصوصيت وظيفه يادگيري زبان را تقريباً غير ممكن ميسازد.

اغلب زبان شناسان بر نظر چامسكي در باره نحوه يادگيري زبانهايي كه كودكان در محيطهايشان صحبت ميشود تفاوتهايي قائلند (گلايتمنGleitman و وانرWanner ، 1982). چامسكي تصريح كرده است كه تمام زبانها داراي ويژگيهاي جهاني است واين كه كودك انسان از نظر زيستي براي تسلط بر زباني كه ميشنود برنامه ريزي شده است. يچامسكي توجه كرده است كه كودكان معمو در باره قواعدي كه زيربناي زبان بزرگسالان است آموزشي رسمي نميبينند. در عوض، مجموعهاي از گفتههاي خاص را ميشنوند كه با گفتههاي كودكان همسايه يا كودكان آن سوي شهر متفاوت است. چامسكي گفته است كه كودكان از اين گفتهها و محيطي كه اين گفتهها در آن شنيده ميشود دستوري عملي را تنظيم و بنا ميكنند. آنان اين دستور را زماني كه به كمك واژهها، تركيبات واژهها و نيز جملات ارتباط برقرار ميكنند به كار ميبرند. در پژوهشهايي كه براي اولين بار انجام شده است، بلوم (1970) نشان داد كه حتي نخستين گفتههاي دو واژهاي كودكان خردسال، به صورتي كه واژهها به كار ميروند و تركيب ميشوند منظم و ثابتند. البته، كودكان نميتوانند در مورد قواعد اين دستور بحث كنند و حتي از آنها آگاهي

ندارند. ولي پژوهشگران احساس ميكنند كه بايد ساختي ذهني وجود داشته باشد كه حاكم بر يادگيري و كاربرد زبان است.

رشد زباني كودكي خيالي به نام جانا كه مثالي براي چگونگي پيشرفت احتمالي يادگيري زبان است، به ترتيب زماني ثبت شده است. سنيني كه در آن جانا به علايم معيني دست مييابد، نماينده سنيني است كه در آن اكثر كودكان به آن علايم دست مييابند. (ميانگينها از پژوهشهاي اوئنز، 1984، و گارويGarvey ، 1984 گرفته شده است.) ولي بعضي از كودكان كه رشد كاملي دارند قدري ديرتر يا زودتر از جانا به اين علايم ميرسند و در عين حال در گسترهاي سني به سر ميبرند كه طبيعي نام دارد.

جانا دو پايه كليدي گفتار را در طول نخستين سال زندگياش بنا نهاد. نخست، هوش مربوط به مرحله حسي _ حركتي خود را به دست آورد و آن را گسترش داد كه در نتيجه به مفاهيمي در باره چگونگي عملكرد و پاسخ محيط دست يافت. و دوم، او تجربهاي از مرحله ارتباط پيش گفتاري داشت كه رعايت نوبت، رابطه دو طرفه و ساير جنبههاي تعامل با مردم را برايش ممكن ساخت. با اتكا بر اين پايههاست كه جانا درك و كاربرد زبانش را گسترش ميدهد.

زبان پذيرا

علامت زبان شناختي برجسته براي جانا افزايش درك زبانياش در حدود نخستين سالگرد تولد اوست. اصطلاح زبان پذيرا receptive language بر زباني دلالت دارد كه دريافت و درك ميشود. زبان پذيرا در مقابل زبان گويا expressive language كه كودكان خود آن را توليد مي كنند قرار دارد.

تابلو 10_2 «گفتار مادرانه» و «گفتار پدرانه»

پژوهشگران زبان دريافتهاند كه بسياري از بزرگسالان گفتار خود را با نيازهاي زبانآموزان خردسال انطباق ميدهند و آنان اين انطباقها را گفتار مادرانه mtherese و گفتار پدرانه fatherese مينامند. بيش از يكصد نوع تغيير گفتار عادي بزرگسالان شناخته شده است كه عبارتند از: استفاده از زير و بمي بالاتر، دستور ساده شده و جملات كوتاهتر، تكرار واژهها، اجتناب از واژههايي كه معنيشان تغيير مييابد « مامي اونو داره انجام ميده» به جاي « من اونو دارم انجام ميدم» و محدود ساختن موضوعات مكالمه به آنچه در حال روي دادن است (شاكترSchachter و استريجStrage ، 1982).

انطباقيهاي كه بزرگسالان برقرار ميسازند، بتدريج صورت ميگيرند. مرويس و مرويس (1982) نشان دادند كه مادران كودكان نُه ماهه اشيا را براي كودكانشان به شيوه بزرگسالان نامگذاري ميكنند. ولي مادران كودكان سيزده ماهه در پاسخ به ازدياد علاقه كودكان به زبان در نامگذاري خود تغيير رفتار دادهاند. اين مادران به جاي استفاده از مقولههاي بزرگسالان نام اشيا را طبق پيش بيني خود از آنچه بيشترين معنا را براي كودكانشان دارد انتخاب ميكنند. براي مثال، آنان اين موضوع را در نظر ميگيرند كه پلنگها و گربههاي خانگي را كودكان خردسال عين هم درك ميكنند.

والدين جانا در زماني كه كودك دوازده ماههشان پيروي از درخواستهاي ساده يك مرحلهاي را آغاز ميكند شادمان ميشوند: «خرس اسباب بازي

را» ، «فنجان را بده»، «مكعب را نشان بده». در شانزده ماهگي، وقتي از كودك خواسته ميشود كه به قسمتهاي بدن اشاره كند، او به شكم، بيني، چشمان، دهن، گوشها _ اشاره ميكند. جانا چنين موردي را درك ميكند و به درخواستهايي اين چنين و مشابه آن پاسخ مناسب و مشتاقانهاي ميدهد.

واژههاي اوليه

اولين واژه جانا ماما است كه آن را در دوازده ماهگي به طور معنيداري به كار ميرود. او در نخستين سال زندگيش، توليد صداي m را تمرين كرد ولي آن صدا كلّي بود و نميشد آن را به هر شخصي اطلاق كرد. لكن اينك كه ماما ميگويد به شخص خاصي در زندگياش اشاره دارد. در دومين سالروز تولدش، جانا واژههاي ديگري را به خزانه كلامي خود افزود: نه، بيشتر، بچه، توپ، بالا، ] شير [ و شيشه. اغلب واژههايش واژههاي اسميsubstantive wrds هستند كه به طبقاتي از اشيا دلالت دارند (نظير بچه، توپ، ] شير [ ، شيشه) . تعداد كمي از واژهها در واژگان او صورتهاي نقش نما functin frms هستند. (نظير نه، بيشتر، بالا )، و اين واژههاي اخير به طور مكرر به كار ميروند.

بسياري از واژههاي نخستين جانا به مشخصههاي آشكار محيط موجود او دلالت دارد. كارميلوف _ اسميتKarmilff - Smith (1979) پيشنهاد كرده است يكي از نقشهاي زبان نخستين براي كودكاني نظير جانا اين است كه آنان اعمال خود را از اشياي موجود در محيط جدا ميسازند. براي مثال، وقتي جانا اعمال گوناگوني را كه ميتواند با شيشهاش انجام دهد، ميداند (نظير مكيدن، صدا درآوردن، غلتاندن)، او نامي زباني همچون شيشه را بر آن منضم ميسازد (تا تداومي را

در وراي عملي كه او با شيشه انجام ميدهد، نشان دهد.

همان گونه كه جانا ارتباط برقرار ميسازد، تعداد هفت نقش يا كاربرد واژگاني جداگانه قابل شناسايي است (گاروي، 1984). نخستين كاربردها غالباً وسيلهاي instrumental است كه براي برآوردن خواستها ونيازهاست; نظم دهنده regulatry است كه براي كنترل رفتار ديگران است; تعاملي interactinal است كه موجب برقراري و حفظ تماس با ديگران است; شخصي persnal است كه براي اظهار وابراز نيازهاي دروني خود است. زبان بتدريج به شيوهاي اكتشافي heuristic نيز به كار ميرود تا به چيزهايي در باره جهان دست يابد. همچنين به طور تخيلي ، تا تصاوير ذهني و اثرات شادي بخشي بيافريند، و براي ارائه دادن نيز مورد استفاده قرار ميگيرد تا موجب آگاهي ديگران و بيان اطلاعات شود.

اين مكالمه تلفني كودك از دو واژة اوليه او تشكيل شده است، سلام و ماما.

برخي از گفتههاي يك واژهاي جانا حامل معنايي است كه درجملات كامل بزرگسالان موجود است. وقتي او ميگويد، ] «شير!»[ ممكن است منظورش اين باشد كه «من شير بيشتري ميخوام،» ا«اينجا شير است،» يا «شير ريخت». والدين غالباً ميتوانند منظور جانا را به دليل بافت و حركات اشارهاي كه همراه با واژههاي كودك وجود دارد دريابند. زبان شناسان اصطلاح جمله تكواژهاي hlphrasis را براي گفتار يك واژهاي كه دربردارنده مفاهيم معناداري باشد به كار ميبرند.

تابلو 10_3تحليل دفتر خاطرات روزانه كودك

دفتر خاطرات روزانه كودك كه مربوط به چند برادر است، اين امكان را فراهم ميسازد كه مقايسهاي در مورد واژگان گوياي آنان در شانزده ماهگي به عمل آيد. مادر آنان مجذوب شباهتها و تفاوتهاي موجود در واژههاي اوليه آنان گرديد. تعداد نُه واژه ازبيست واژه اوليه

اين برادران همسان بودند، خوشه ديگر واژهها كه به غذا و خوردن مربوط ميشد و بقيه واژهها علايق و رجحانهاي فردي را منعكس ميكردند.

واژگان در شانزده ماهگي واژههاي «س»واژههاي «د»واژههاي همسانmamamamadadadadaeyeeyehihibyebyepapa (پدر بزرگ)baba (پدر بزرگ)ba(ll)ba(ll)mu(th)mu(th)drd(r) واژههاي مربوط به غذاe(gg)m(mre)ba-ba(bttle)yukaa-ba(apple)bw(1)all dne واژههاي ديگرbu(g)nbabyya(yes)airplanena-na(night-night)bathnb(k)d(g)n(se)bu(tn)m (صداي گاو)h-h (آنچه در كريسمس ميبينيم)baa (برّه)Nanna (Nanny : مراقب)

جملههاي نخستين

در پايان دو سالگي، جانا نخستين جملههاي چند واژهاي خود را توليد ميكند. زبانشناسان جملههاي نخستين را در هفت مقوله اصلي كه بيانگر مفاهيم همگاني هستند جاي دادهاند. اين مقولهها و مثالهاي نخستين جملههاي جانا در زير ميآيد:1 _ جملههاي سؤالي نظير "Where g?" «رف كجا؟»2 _ جملههاي توصيفي نظير "Baby sleep" «ني ني لالا»3 _ تكرار نظير "Mre juice" «بازم شير»4 _ مالكيت نظير "Mine dggie" «هاپو من»5 _ مكان نظير "Blck here" «توپ اينجا»6 _ عامل عمل نظير"Mmmy g" «ماماني رف»7 _ نفي و تمايل نظير N g wrk «كارنَرَف»Play sand (هونيگHnig ،1982) «بازي شن»تعبير برخي از اين جملههاي دو واژهاي نخستين براساس حركتهاي اشارهاي، آهنگ، ترتيب واژهها، و نشانههاي بافتي استوار است.

طي ماهها، جانا دستور زبانش را پالايش ميكند و توصيف كنندههاي بيشتري به جملههايش ميافزايد. به نظر وودWd (1981) كودكان بسيار خردسال با پيروي از پنج اصل زير دستور را فرا ميگيرند:1 _ به پايان واژهها توجه ميكنند (نظيرJump/Jumped, ckie/ ckies ).

2 _ به ترتيب واژهها توجه ميكنند.

3 _ ازمداخله وتجديد سازمان در واحدهاي زباني اجتناب ميكنند، نظير استفاده از "What I can d" به جاي "What can I d" .

4 _ غالباً از طريق تكرار، روابط را بروشني بيان ميكنند، نظير "My dll,he gts pJs" 5 _

از استثناهايي نظير went ، brken و did اجتناب ميكنند.

اين اصول گاهي به جملههاي اوليهاي منجر ميشود كه فاقد ظرافتند يا از لحاظ دستوري نادرست هستند، ولي در آن صورت نيز جانا احساس قدرت ميكند كه ناشي از توانايي او براي انتقال عقايدش در قالب واژههاست.

گسترش واژگان

در سه و چهار سالگي، واژگان پذيرا و گوياي جانا گسترش مييابد. او نشان ميدهد كه قادر است درخواستهاي دو مرحلهاي را دنبال كند ( نظير «كفشاتو بردار و براي نَني ببر»). او حتي ميتواند به اشيايي اشاره كند كه از طريق كاربردش توصيف ميشود (نظير «چيزي رو نشونم بده كه باهاش سر و شانه ميزنيم»). او با بالا نگاه داشتن انگشتانش ميگويد كه چند ساله است، تا عدد پنج ميشمارد، و جملههاي شش واژهاي تكرار ميكند. او ضماير شخصي، صفات، حروف اضافه و قيود را به طور صحيح به كار ميبرد. در سن چهار سالگي است كه جانا بر دستور زبان اصليش تسلط مييابد.

پديدهاي جالب به هنگامي كه جانا چهار ساله است، نشان ميدهد كه او چه فعالانه در صدد تنظيم تجربيات زبانياش بر ميآيد. پيش ازاين، جانا زمانهاي گذشته اغلب افعال را صحيح به كار ميبرد. ولي در سن چهار سالگي، جانا جملات "I singed a sng" و "I bringed it with me" را بر زبان ميآورد. زبان شناسان معتقدند كه جانا با ارائه اين جملات به تعميم افراطي قاعدهاي مربوط به پايانههاي ending فعلي ميپردازد. آنان اين پديده را شاهدي ميدانند براين كه زبان آموزاني نظير جانا ترجيح ميدهند به تعميم ينادرست بپردازند تا اين كه اص هيچ كاري نكنند. تعميم جانا چنان سخت و نفوذ

ناپذير است كه او در برابر هرگونه اقدام اصلاحي بي اعتنا ميماند. مادرش جملات او را با توجه به محتواي پيام و با استفاده از صورتي صحيح پاسخ ميدهد. در زير گفتگوي آنان ميآيد:"J. I singed ld McDnald."M. h, yu sang it by yurself?J. I singed it all! بعد از چند سال تعميم افراطي، جانا قاعده دستوري جامعتري براي پايانههاي افعال بي قاعده ميسازد و زمان گذشته را به گونه بزرگسالان پيرامون خودش به كار ميبرد.

رشد زبان از طريق تجربيات مشترك تقويت ميشود. اين كودكان در يك «مهماني چشيدن لبنيات» شركت ميكنند كه در آن نمونههايي از پنيرهاي گوناگون شير، ماست و پنير تهيه شده است. كودك سمت چپ ابتدا ماست را نشان ميدهد و سپس با چشيدن آن ، طعمش را شرح ميدهد.

تابلو 10_4 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: سرند كردن زبان

بزرگسالاني كه با كودكان خردسال سروكار دارند غالباً دوست دارند ابزاري براي سرند كردن زبان در اختيار داشته باشند تاوجود احتمالي ناتوانيهاي رشدي را معيّن كنند. اغلب آزمونهاي مربوط به كودكان زير سه سال يا فاقد هرگونه معيار يابي و اعتبار يابي است يا نياز به آموزش تخصصي چشمگيري براي اجرا دارد. لكن اينك كوپلنCplan و همكارانش (1982) نوعي ارزيابي زباني كوتاه ارائه كردهاند كه قابل استفاده پزشكان اطفال و ساير متخصصاني است كه با كودكان خردسال سروكار دارند. در مقايسه با آزمونهاي رسميتري كه روان شناسان باليني و آسيب شناسان گفتار ارائه دادهاند، مقايس علامت زباني اوليه Early Language Milestne(ELM) بويژه براي بازيابي كودكان داراي تأخير رشد زباني به كار ميرود. ارائه دهندگان اين مقايس معتقدند كه كودكان خردسالي كه علايم تأخير زباني را

بروز ميدهند بايد مورد ارزيابي رسمي قرار گيرند، و نه اين كه منتظر بمانند تا ببينند كه آيا «آن تأخير در پي رشد برطرف خواهد شد»؟ مقياس علامت زباني اوليه شامل چهل و يك عنصر زباني است كه به سه گروه رفتاري تقسيم ميشود: شنيداري گويا، شنيداري پذيرا، و ديداري. عناصر نمونه مربوط به نخستين بخشهاي اين مقياس در زير نشان داده شدهاند.

عناصر نمونه : مقياس علامت زباني اوليه علامت ماهايي كه در آنها نوددرصد كودكان به علامت دست يافتهاند الف. شنيداري گويامامان/ بابا: كاربرد صحيح14اولين واژه وراي واژه مامان/بابا17چهار تا شش واژه مفرد5/23جملههاي دو واژهاي2/23پنجاه واژه مفرد يا بيش از آن6/25مكالمات كوتاه را برقرار ميسازد3/34نام و كاربرد دو شيء را ارائه ميدهد4/34كاربرد ضمير من را تصحيح كنيد36> ب. شنيداري پذيرااز جملات امري يك مرحلهاي پيروي ميكند5/13به يك يا بيشتر از يك قسمت بدن اشاره ميكند8/20از جملات امري دو مرحلهاي پيروي ميكند1/25به شيء داراي اسم اشاره ميكند27به اشيايي اشاره ميكند كه نحوه استفاده از آنها شرح داده شده است6/32 SURCE: Adapted frm "Validatin f an Early Language Milestne Scale in a High Risk Ppulatin," by J. Cplan, J.R. Gleasn, R. Ryan, M.G. Burke, and M. L. Williams, 1982, Pediatrics, 70pp. 677-83. Cpyright 1982 by Pediatrics. Reprduced by permissin f pediatrics.

تفاوتهايي در محيطهاي يادگيري زبان

پژوهشگران (شاكتر، 1979; شاكتر و استريج، 1982) 24192 عمل گفتاري مربوط به مادران و نوپايان را مطالعه كردند و تفاوتهاي گستردهاي را در عوامل اجتماعي و عاطفي ارتباط دريافتند. اين مطالعه شامل سي زوج مادر _ نوپا بود كه به سه گروه تقسيم ميشدند; گروه محروم سياه پوست، گروه برخوردار سياه پوست، و گروه

برخوردار سفيد پوست. اصطلاح برخوردار advantaged برحسب سطح تحصيلات مادر تعريف ميشد، بدين ترتيب كه به طور متوسط براي گروه محروم disadvantaged grup تحصيلات زير دبيرستان و براي گروه برخوردارadvantaged grup تحصيلات سال اول دانشگاه در نظر گرفته شد. اين مطالعه بويژه براي جدا ساختن قوميت سياه پوست و پايگاه گروه محروم طراحي شده بود; مطالعات ديگر اين دو خصوصيت را از طريق مقايسه افراد محروم سياه پوست با افراد برخوردار سفيد پوست درهم آميختهاند. پژوهشگران اميدوار بودند كه تحليل گفتار مادران برخوردار و كودكان خردسال آنها به متخصّصان مربوط به رشد دوره اوليه كودكي كمك كند كه چگونگي نقش بزرگسالان را در رشد زباني كودكان خردسال درك كنند.

پژوهشگران در اعمال گفتاري مادران و نوپايان در منازل آنها هيچ تفاوت چشمگيري نيافتند. گروههاي برخوردار سياه پوست و سفيد پوست به صورتهاي يكساني به نوپايانشان پاسخ ميدادند. ولي تفاوتهاي مهم و ثابتي ميان گروه برخوردار و گروه محروم مشاهده شد. براي مثال، مادران برخوردار دو برابر مادران محروم با كودكانشان صحبت ميكردند. در ميزان گفتگوي خود بخود يا در درصد بيان كلامي كه شامل تدريس و يادگيري است تفاوتي وجود نداشت; تفاوت برجسته عبارت بود از اين كه گفتار مادران برخوردار به احتمال سه برابر نسبت به گفتار مادران محروم پاسخگوي علايق و خواستهايي بود كه كودكان ابراز ميداشتند. مادران برخوردار ضمن نشان دادن نوعي آگاهي از سطوح رشد، تدريس حروف و اعداد را تا برقراري گفتار ومفاهيم به تعويق ميانداختند، در حالي كه مادران محروم تأكيد بيشتري بر تدريس اين مهارتهاي آمادگي در سنين اوليه داشتند. به طور مشابه، مادران برخوردار در طول زماني كه

در آن ادعاي خود مختاري كودكانشان اهميت دارد، از كودكانشان حمايت كردند، در حالي كه مادران محروم در صورت عدم برقراري و تحميل محدوديتهاي سخت، از فاسد شدن فرزندان خردسالشان نگران بودند.

پژوهشگران به اين نتيجه رسيدند كه ظاهراً براي يكي ساختن تفاوتهاي موجود در گفتگوي روزمره مادران برخوردار و محروم با كودكان نوپاي خود زمينه وحدت بخشي وجود دارد: مادران تحصيلكرده، چه سياه و چه سفيد، به تأييد و تسهيل اعمال فرزندان خردسالشان ميپردازند. اين نتيجهگيري پژوهشگران را دچار ترديد ساخت كه آيا برنامههاي مداخله، والدين را در پاسخگويي بيشتر در برابر زبان كودكانشان ياري خواهد داد، استراتژيهاي تدريس آنان از توالي بيشتري برخوردار خواهد شد، و در روشهاي كنترل خود مثبت تر عمل خواهند كرد. پژوهشهاي بيشتري براي تعيين اين كه آيا چنين برنامههاي مداخلهاي در مورد والدين و كودكان خردسال، ميتواند تأثير مثبتي در جريان رشد زباني بگذارد، طرح ريزي شده است.

تفاوتهاي فرهنگي : انگليسي سياه پوستان

برخي كودكان خردسال سياه پوست به گويشي dialect از انگليسي معيار صحبت ميكنند كه زبان شناسان آن را انگليسي سياه پوستان black English ناميدهاند. اين كودكان، انگليسي سياه پوستان را به دليل اين كه افراد خانواده و همسايگانشان به آن سخن ميگويند، ياد ميگيرند; درست مانند بسياري از كودكان طبقه متوسط كه انگليسي معيار را به دليل اين كه افراد خانواده و همسايگانشان به آن سخن ميگويند، ياد ميگيرند.

جدول 10_2 خصوصيات برگزيدهاي از انگليسي سياه پوستان

خصوصيات نمونه زباني ملكيهاي اسمي ازاسامي عام با ترتيب كلمات مشخص ميشوندIt the girl bk.

پسوند -s يا -es كه علامت سوم شخص مفرد است وجود نداردShe walk.

is ممكن است در بافتهايي از انگليسي معيار كه مخفف آمده، وجودنداشته باشد She abad girl.

Are بندرت به كار ميرودYu nice گروههايفعلي مربوطبهmight ،shuld ،ياculd ممكناست شامل دو مورد باشد.Yu might shuld d it.

شامل دو مورد باشد.

پايانه زمان گذشته -ed به تلفظ در نميآيدHe finish dinner.

Dne ممكن است با صورت زمان گذشته تركيب شودShe dne tried that.

تا نشان دهد كه عملي در لحظهاي از زمان گذشته شروع و تمام شده است.

Be ممكن است به عنوان فعل اصلي به كار رود.Tday she be busy.

اغلب زبان شناسان معتقدند كه انگليسي سياه پوستان يك نظام زباني بسيار رشد يافته است. انگليسي سياه پوستان با انگليسي معيار تفاوت دارد ولي ساختار آنها برابر است چرا كه هر دو ساختار متشكل از نظامهاي دستوري، واژگاني و آوايي است كه داراي ثبات دروني هستند. (رك : جدول 10_2) انگليسي سياه پوستان گويشي متمايز است و نه انگليسي معياري كه ناقص يا نادرست باشد.

زبان شناسان معتقدند تا زماني كه تمايز اجتماعي _ فرهنگي در چارچوب جامعهاي بزرگتر

وجود دارد، گوناگوني گويشي نيز وجود خواهد داشت وانگليسي سياه پوستان و ساير گويشها انسجام درون گروههاي قومي يا فرهنگي را ارتقا ميبخشد و مانعي برسر راه بيگانگان به وجود ميآورد. اغلب افراد نسبت به زبان متعلق به گروهشان احساس همبستگي آگاهانه يا نا آگاهانهاي دارند.

رشد زباني سخنگويان خردسال انگليسي سياه پوستان با رشد زباني سخنگويان انگليسي استاندارد هماهنگ است. رشد زباني براي تمام كودكان خردسال افزايش مييابد، به شرط آن كه بر جنبههاي ارتباطي زبان تأكيد گردد. كودكان در صورتي كه احساس كنند كه سوابقشان مورد قبول قرار گرفته و زبانشان نيز قابل قبول است آزادانه و روان سخن ميگويند. آنان كه در مورد كودكان خردسال سياه پوست بررسي ميكنند بايد برخي خصوصيات انگليسي سياه پوستان را بدانند تا به طور مناسب به محتواي پيامهاي كودكان و والدين پاسخ دهند.

اهميت بازي

ژان پياژه اظهار داشت كه بازي كودكان شامل كاوشگري و به كارگيري هوشمندانه محيط است. حتي بعد از تأثيرات فراوان پياژه، بسياري از روان شناسان تجربي پژوهشهايي را در زمينه بازي انجام ندادند. جروم برونرJerme Bruner (1981) گفته است كه اين روان شناسان تجربي تصور ميكردند كه امكان تعريف بازي و پژوهش در باره آن وجود ندارد. به نظر برونر، جهش و نيروي محركه براي نوع جديدي از پژوهشهاي آزمايشي در زمينه بازي از رشته انسان شناسي سرچشمه ميگرفت. جين گودال و ديگران در تانزانيا به مطالعه پرداختند و نشان دادند كه استعداد شمپانزهها براي بازي كردن در طول دوره طولاني وابستگي به مادرانشان، آنها را از ميمونهاي نخستين پستتر جدا ميسازد.

آنگاه آزمايشگران پرسشي را مطرح كردند: اگر بازي در زندگي برخي ميمونهاي نخستين

اهميت دارد، نقش آن در دوره كودكي انسان چيست؟ حاصل پژوهشهاي اخير يافتههايي بودهاند كه پياژه آنها را پيشتر در اين قرن مشاهده كرده بود: بازي بازتاب چيزهايي است كه كودكان ياد ميگيرند. شماري از خصوصيات متمايز در بازي، اين فعاليت را از ساير فعاليتها مشخص و جدا ميسازد. بعد از تعريف بازي، در اين قسمت جنبههاي ديگري از بازي بحث ميشود: اهميت آن در رشد دوره اوليه كودكي; تأثيرات فرهنگي بر بازي و وانمود سازي.

ژان پياژه اظهار داشت كه كودكان به كمك موادي كه خود بر ميگزينند، از طريق بازي چيز ياد ميگيرند.

تعريف بازي

گروهي از مربيان دوره كودكي (آلميAlmy ، مونيگهانMnighan ، اسكيلزScales و ون هورن، 1984) شش خصوصيت از بازيPlay كودكان را مشخص كردند كه آن را از ساير مشغوليتهاي آنان متمايز ميسازد. اين خصوصيات انگيزش دروني، توجه به وسايل به جاي اهداف، رفتار غير واقعي، آزادي از قواعد بيروني، پايه كاوشگرانه، و مشغوليت فعالانه را شامل ميشود.

نخستين خصوصيت بازي انگيزش دروني intrinsic mtivatin است، انگيزشي كه از درون كودكان سرچشمه ميگيرد. كودكاني كه نوعي بازي موسوم به «غول آتشفشاني»"lava mnster" را خلق ميكنند، انگيزش دروني خود را بروز ميدهند. كودكان ديگري كه كار دستي چسباندني ميسازند نيز انگيزش دروني خود را ابراز ميكنند. در اين دو حالت، كودكان با انگيزش خود در بازي شركت ميكنند.

انگيزش دروني را ميتوان در مقابل انگيزش بروني extrinisic mtivatin قرار داد كه از برون كودكان سرچشمه ميگيرد. اگر كودكان به بازي بپردازند يا وارد فعاليتهايي شوند كه مورد تأييد و تشويق بزرگسالان قرار گيرند، اين نوع انگيزش از نوع انگيزش بروني است. انگيزش دروني بيش از انگيزشِ

بروني مشخصّه بازي است.

خصوصيت دوم بازي توجه به وسايل و فرايندهاست تا به اهداف و مقاصد. كودك ممكن است با هدف نامعيني از «پدر» بودن به جمع پر نشاطي از «عروسكهاي خيمه شب بازي» ملحق شود و سپس به نقش اصلي خود برگردد. اهداف بازي در طول فعاليت دستخوش تغيير ميشود ونسبت به تجربيات و تعاملهاي لحظهاي اهميت كمتري دارد.

خصوصيت سوم بازي رفتار غير واقعي يا وانمود سازانه است. در بازي، كودكان وانمود ميكنند كه والدين شاهان، سارقين، يا شخصيتهاي برنامه تلويزيوني دلخواهشان هستند. آنان ميتوانند رعاياي نافرمان را به وزغهاي سنگي مبدل سازند يا با حل همه مسائل از طريق قدرت جادويي جهان را به حيرت وادارند. وانمود سازي در اين بخش بعداً مفصلتر توصيف ميشود.

خصوصيت چهارم بازي اين است كه تمام قواعد از خود كودكان سرچشمه ميگيرد. كودكان ممكن است داراي چند قاعده ضمني باشند كه بر چگونگي ايفاي نقشهاي معيّن حاكميت دارند، ولي اين قواعد را شركت كنندگان حاضر در بازي تنظيم ميكنند و نه افراد غير شركت كننده. (شركت در بازيهاي مبتني بر قواعد، نظير تختههاي شطرنجي يا بازيهاي تختهاي، چنين تصوّر ميشود كه خارج از مقوله بازي كه اينك تعريف شد قرار ميگيرد.)خصوصيت پنجم، بازي كاوشگري آزادانه در مورد اشيا يا محيطهاي جديد است. كودكان همان گونه كه زمينه بازي با عروسكهاي خيمهشب بازي جديد را فراهم ميسازند، آنها را احساس ميكنند، بو ميكشند، لمس ميكنند و به آنها نظر مياندازند. اگر كودكان فرصت نيابند كه بخشي از بازي را به كاوشگري بپردازند، به شيوههاي قالبي رفتار ميكنند، شايد آن گونه كه يك فرد بزرگسال رفتار كرده است.

خصوصيت ششم و

پاياني بازي اين است كه كودكان شركت فعال و حتي پرشوري دارند. حواس كودكان متوجه اطراف نميشود و از آنجا كه سخت جذب بازي ميشوند، علاقه خود را به آن نشان ميدهند.

اهميت بازي

پياژه بر اهميت بازي به منزله فرصتي براي كودكان جهت وارد ساختن اطلاعات جديد در چارچوب دانستههاي موجودشان تأكيد كرد. پژوهشگران اظهارات پياژه را در باره تأثيرات فكري بازي تأييد و فوايد ديگر بازي را ذكر كردهاند. براي مثال، كودكان از طريق بازي تلاشي فكري را در جهت قرار دادن خود به جاي ديگري تجربه ميكنند. آنان همچنين به صورتهاي كلامي و غير كلامي ارتباط برقرار ميكنند، واژهها و تصاوير ذهني مربوط به آنها را به هم ربط ميدهند، و انطباق افكارشان را در بافت مربوط به آن تجربه ميكنند. سطح بالاي انگيزش در آنان موجب گسترش ابعاد توجه وافزايش پايداري آنان ميشود، و بازي كودكان زمينه مهمي را براي خواندن و نوشتن فراهم ميآورد. وجه اشتراك ميان بازي و مهارتهاي خواندن و نوشتن ضرورت استفاده از چيزي است (در مورد بازي حركات اشارهاي و تصاوير ذهني و در مورد خواندن و نوشتن واژهها) كه معرف اشيا يا حوادث واقعي است.

به رغم شواهد تحقيقاتي فراواني كه در تأييد اهميت بازي وجود دارد، همه افراد براي بازي ارزش قايل نيستند. و اينان افرادي هستند كه شايد مطالعه نخستين اثر كاترين گاروي (1977) در زمينه اثبات برخي تاثيرات فكري و اجتماعي بازي، برايشان مفيد و آموزنده نباشد. گاروي نوار ويديويي تعاملهاي كودكان پيش دبستاني را در هنگام بازي تحليل كرد. اين كودكان جفت جفت به اتاقهايي برده شدند كه در آن وسايل گوناگون بازي آماده

شده بود و مدت پانزده دقيقه به حال خود رها شدند تا بازي كنند. گاروي تحليلي موشكافانه از نوارهاي ويدئو به عمل آورد و متوجه شد كه بازي همسالان از آنچه به نظر ميرسد پيچيدهتر است. گاروي متوجه شد كه كودكان مهارتهاي ارتباطي فراواني را شامل رعايت نوبت، گسترش وحفظ موضوعات كسب و تجربه ميكنند. گاروي رشد كودكان را نيز از طريق بازيهايي كه دربرگيرنده مفاهيم اجتماعي نظير دوستي و برابري است توصيف كرد.

تأثيرات فرهنگي

جروم برونر (1981) گفته است كه فرهنگهاي گوناگون مشوق انواع گوناگوني از بازيهايند. او با تحليل خود اين عقيده را يافته است كه گروه اكثريت در ايالات متحده عموماً از ديدگاهي مربوط به بازي حمايت ميكنند كه ميتوان آن را ديدگاه «بازنده _ برنده»zer - sum ناميد. يعني يك شخص يا گروه بر شخص يا گروه ديگر برنده ميشود. نبردهاي مداوم «آدم خوب _ آدم بد»gdguy - bad guy از مثالهاي مربوط به بازي بازنده _ برنده است. ولي گروههاي فرهنگي ديگر در كشور مشابه شيوههاي بازي قبيله تانگو در گينه جديد عمل ميكنند. اين قبيله مشاركت سخت و مساوي را تجربه ميكنند و در بازي كودكان نيز در صدد مشاركتهاي مساوي در ميان بازيكنان هستند. سوابق و تجربيات فرهنگي كودكان در مورد بازي در انتظارات و رفتار آنان به هنگام تعامل با كودكاني داراي سوابق ديگر تأثير دارد.

وانمود سازي

چيپ پانزده ماهه روي قالي مينشيند و چندين فنجان پلاستيكي كنارهم ميچيند. او وانمود ميكند كه از يك فنجان ميآشامد، ميخندد، و تلاش ميكند كه توجه برادرش را به فعاليتش جذب كند.

چيپ وانمود ميكند كه ميآشامد و در صدد شركت دادن برادرش نيز هست. وانمود سازي pretense يك اصطلاح نظري است كه در مطالعه رشد كودك به كار ميرود و به عنوان رفتاري تعريف ميشود كه واقعي نيست و حالت «مثل اين كه» دارد (فاينFein ، 1981). تحقيقات فراواني بر سطوح، مزايا، بروز و پايه واقعي وانمود سازي در اوايل كودكي تمركز يافته است. اغلب پژوهشگران ميپذيرند كه مطالعات ژان پياژه در اين حوزه نيروي محركهاي براي تحقيقات آنان بوده است. به اين مناسبت، توصيف عقايد

پياژه در باره وانمودسازي در آغاز اين بحث ميآيد.

سطوح وانمود سازي به نظر پياژه، كودكان خردسال در بازي وانمود سازي از دو سطح ميگذرنداً. سطح اول، كه بازي نمادين انفرادي slitary symblic play نام دارد ميان دوازده و پانزده ماهگي با حركتهاي اشارهاي نظير حركتهاي چيپ آغاز ميشود. پژوهشهاي ميان فرهنگي نشان ميدهد كه ظهور وانمود سازي نسبتاً تند صورت ميگيرد. تنها هشت درصد كودكان گواتمالايي در سنين يازده تا سيزده ماهگي يك عمل يا بيش از يك عمل وانمودسازانه بروز ميدهند، ولي 64 درصد آنان در سنين سيزده تا پانزده ماهگي چنين عمل ميكنند (فاين، 1981). يافتههاي حاصل از مطالعات كودكان در ايالات متحده مشابه هستند. وانمودسازي چيپ خود _ مرجع است; يعني اين اوست كه انجام كاري را وانمود ميسازدكه بايد با خودش انجام دهد. او در ماههاي بعد، در وانمودسازي خود ديگران را شركت ميدهد كه احتمال دارد از طريق «تغذيه» عروسك يا يكي از والدين صورت يگيرد. نخست با عروسك و پدر يا مادر احتما به صورت شركت كنندگان غير فعال برخورد خواهد شد، ولي هنگامي كه چيپ در اواخر دو سالگياش به سر برد، اين امكان را در نظر خواهد گرفت كه ديگران ميتوانند انگيزشهاي خود را در فعاليتهاي وانمودسازانه وارد كنند.

انتقال به سطح دوم وانمود سازي كه پياژه نظر داده است، زماني روي ميدهد كه كودكان ميتوانند فكر كنند كه يك دسته اشيا، نشانهاي براي دسته ديگري از اشياست. براي مثال، مارشاي دو ساله، استوانه چوبي را به عنوان بستني قيفي به كار ميبرد. درحدود بيست و چهار ماهگي، سه چهارم كودكان رفتارهاي جانشين را به كار ميبرند. (فاين،

1981).

پياژه سطح دوم وانمودسازي را نمادگرايي جمعي cllective symblism ناميد. در اين سطح دوم، كه در بخش دوم سه سالگي آغاز ميشود، كودكان با ساير كودكان در ايفاي نقش تعامل دارند. پژوهشها نشان دادهاند كه در تمام سنين مربوط به اوايل كودكي، نقشهايي كه روابط خانواده را تصوير ميكنند، بيشتر از همه رايجند. كودكان سه ساله عمدتاً خود را در ارتباط با والدينشان تصوير ميكنند. هنگام چهار سالگي، بعضي از كودكان دوستان خيالي براي خود ميسازند. برآورد اين كه چه تعداد از كودكان داراي اين همبازيان خيالي هستند گسترهاي از دوازده تا 65 درصد را در بر ميگيرد(فاين، 1981). تنها بعدها در سن پنج سالگي يا در اين حدود، روابط ديگري را كه مشاهده كردهاند نيز در بازي خود وارد ميسازند.

پياژه گفته است كه بازي وانمودسازانه پلي ميان تفكّر حسي _ حركتي و پيش عملياتي

اين كودكان به نمادگرايي جمعي مشغولند، به اين صورت كه هر كدام در جايي از «وسيله نقليه» سوار ميشوند.

تشكيل ميدهد. بازي وانمود سازانه ريشه در تقليد و كاوشگري دارد كه اين دو خصوصيت مربوط به تفكر حسي _ حركتي است. ولي در بازي وانمود سازانه برقراري توالي، مقوله بندي، و تعميم نمادها نيز به كار ميرود. بنابراين، بازي وانمود سازانه زمينه را براي اين كه تقليد و كاوشگري به طرزي نمادين ظاهر شود فراهم ميسازد، و فرصتهايي در اختيار كودكان قرار ميدهد تا تعامل بين اعمال و افكارشان را تجربه كنند.

مزاياي وانمودسازي اغلب پژوهشگران مزاياي شناختي و رواني _ اجتماعي گوناگوني به وانمودسازي نسبت ميدهند. به نظر پژوهشگران، كودكاني كه رفتار وانمود سازانهاي ابراز ميدارند مهارتهاي مشاهداتي زيركانهاي پيدا ميكنند.

آنان بزرگسالان سرشناس را در زندگي خود ميبينند و آنگاه خصوصيات و نكات برجستهاي را كه در آن بزرگسالان مييابند تقليد ميكنند و كودكاني كه رفتار وانمودسازانهاي بروز ميدهند فرصتهايي نيز براي استفاده از الگوهاي زباني جالب، و در بازي وانمودسازانه بين شخصي، بازخوردي براي نظريات، تقاضاها و عقايد خود پيدا ميكنند. علاوه بر اين، كودكاني كه رفتار وانمودسازانهاي بروز ميدهند ميتوانند ترسها و نوميديهاي خود را به يشكل امن و معمو قابل قبولي درآورند و آنان ميتوانند در بازي، سگ پشمالوي اسباب بازي را «كله پوك» خطاب كنند و از اين طريق مواجهه اوليه خود با يكي از والدينشان برسر فعاليت ممنوعي را به نمايش درآورند. علاوه براين، كودكاني كه رفتار وانمودسازانهاي دارند ميتوانند به انديشهاي دستيابند، توالي وقايع را به نمايش درآورند و منشها و انگيزشهايي را تعيين كنند. پرداختن به چنين سناريويي ميتواند مفرّ خلاق مهمّي براي كودكان خردسال باشد. و سرانجام، كودكاني كه رفتار وانمود سازانهاي ابراز ميدارند لزوم داد و ستد را با شركت در بازي تخيلي با ديگران ياد يميگيرند و بتدريج، كودكان در مييابند كه اشخاص ديگر نيز احتما عقايد و ديدگاههايي دارند كه با وحدت و يكپارچگي آنها بازي غنا پيدا ميكند.

ميزان بروز وانمودسازي پژوهشهايي را كه فاين مرور كرده نشان داده است كه كودكان خردسال بطور تخميني ده تا هفده درصد وقتشان را صرف بازي وانمودسازانه ميكنند. در طول سالهاي اوليه دوره كودكي، تواناييهاي كودكان براي عهدهداري نقشها پرورش مييابند. مدت روزافزوني از وقت آنان به بازي وانمودسازانه اختصاص مييابد.

اين كه كودكان غالباً چه مواقعي به بازي وانمودسازانه مشغول ميشوند به متغيرهاي خانواده و سوابق آنان

بستگي دارد. فاين (1981) با مروري بر پژوهشهاي مربوط به اين زمينه، چهار تعميم ثابت را در باره ميزان بروز وانمودسازي پيدا كرد. نخست، كودكاني كه در هيجده ماهگي با آسودگي خاطر دلبستگي پيدا ميكنند در بيست و چهار ماهگي به ميزان بالاتري از كودكاني كه نسبت به والدينشان دوسوگراهستند يا از آنان اجتناب ميورزند مشغول بازي وانمودسازانه ميشوند. دوم، كودكاني كه والدينشان از تنبيه بدني براي برقراري انضباط استفاده ميكنند و آنان كه در خانههايي زندگي ميكنند كه اختلافات زناشويي وجود دارد، ميزان استفاده از تخيّل در بازيهايشان كم است. سوم، كودكاني كه بيش از همه احتمال پيدا كردن رفتار وانمودسازانه را دارند تماس فراواني با والدينشان بويژه پدرانشان دارند و با همشيرهاي خود كمتر تماس دارند و داراي والديني هستند كه مكالمهها و تجربيات گوناگوني را تشويق ميكنند. و چهارم، كودكاني كه بسيار به تماشاي تلويزيون ميپردازند، نسبت به آنان كه تلويزيون تماشا نميكنند كمتر به بازيهاي تخيلي مشغول ميشوند. پژوهشها نشان دادهاند كه اغلب والدين وانمودسازي را آموزش نميدهند يا الگويي ارائه نميدهند، بلكه از طريق محيطي كه براي كودكان خردسال فراهم ميسازند، به طور غير مستقيم به تشويق يا عدم تشويق آن رفتار ميپردازند.

وانمودسازي در مقابل واقعيت كودكان خردسال گاهي كنترل دقيقي را در مورد مرز بين وانمودسازي و واقعيت رعايت ميكنند. اين امر در رفتار ويرجينياي سه ساله منعكس است.

ويرجينيا رفتار نسبتاً خوبي با برادر پنج ساله و دوستانش داشت. ولي هر زمان نوبت او ميشد كه نقش آدم شرور را بازي كند جيغ ميكشيد و گريه ميكرد.

شيوهاي كه در آن ويرجينيا نسبت به امكان شرور بودنش واكنش نشان ميدهد،

اشتباه لحظهاي او را در مورد تمايز بين وانمود سازي و واقعيت نشان ميدهد. او نميخواهد كه مانند شخص بدي عمل كند، شايد ميترسد كه خودش همان شخص يشود. وقتي بزرگتر شود واز تمايز بين وانمود سازي او واقعيت مطمئنتر شود، احتما از اين كه به نوبت در نقش يك شرور، غول يا سارق ظاهر شود، لذت خواهد برد.

كودكاني كه رفتار وانمودسازانه دارند، با والدينشان گفتگو و تماس فراوان دارند، تلويزيون را نسبتاً كم تماشا ميكنند و در خانههايي زندگي ميكنند كه تخيل آنان تقويت ميشود.

مثالهاي ديگري اشتباه كودكان را ميان وانمودسازي و واقعيت نشان ميدهد. كودكان يخردسال معمو اصرار دارند كه در وانمودسازي آنان از بعضي واقعيات تخطي نشود. الن به مادرش اجازه نميداد كه در سفينه فضايي شان به نوشيدن شيرسبز تظاهر كند «زيرا شير هميشه سفيده». و نيز اگر بازي وانمودسازانه وراي مرز كارهاي مجاز در خانه انجام شود غالباً مايه نگراني كودكان خردسال خواهد شد. تينا از ازدياد هيجان در بازي عروسكي لذت ميبرد تا آنجا كه خرگوشش را واداشت تا به ميمون دوستش بگويد، «جوجو تو لباسته»"Ka-ka in yur pants" . بعد از سكوتي حيرتآور، هردو دختر سراغ بازي آرامتري رفتند.

كودكان دو تا چهار ساله هميشه در وانمود سازي و واقعيت دچار اشتباه نميشوند. ييگاهي آنان ميگويند، «من (مث) دارم كلوچه درست ميكنم» يا «من (مث) دارم شن ميخورم». آنان در صورت بازي با يك نوزاد، از اين كه همبازي خود را واقعاً در حال شن خوردن ببينند، متحير ميمانند. برخي اوقات، كودكان خردسال ظاهراً به چارچوب وانمودسازي خود كه ابراز ميدارند آگاهند. آنان انتظار طعم كيك را از گِل

ندارند; آنان از اين كه غول به موجودي بي آزار تبديل شود تعجب نميكنند. در عين حال در ساير مواقع، كودكان خردسال بي اطميناني خود را از تشخيص مرزهاي ميان وانمودسازي و واقعيت نشان ميدهند.

بزرگسالان ميتوانند كودكان را در تشخيص بين وانمودسازي و واقعيت ياري دهند و در عين حال خلاقيت آنا را حفظ كنند. بزرگسالان در تعامل با كودكان خردسال در باره برنامههاي تلويزيوني، كتابها، يا تجربيات بازي، ميتوانند در مورد آنچه اتفاق ميتواند افتد و آنچه نميتواند اتفاق افتد بحث كنند. ولي بزرگسالان ميتوانند از ارزش قايل نشدن براي وهم و خيال پرهيز كنند. بزرگسالان ميتوانند كودكان را براي پروش خلاقيت شكوفاي آنان ياري دهند به شرط آن كه نظير چنين جملههايي را بر زبان آورند، «غولهايي واقعي نظير آن وجود ندارد، ولي اين موجود به داستان جاذبه ميبخشد. شخصي كه اين كتاب را نوشته است از تخليل خوبي برخوردار بوده است!»

تابلو 10_5 استراتژيهايي براي تسهيل رشد :

تشويق وانمود سازيبراي كودكان دو ساله خصوصيت نحوه تشويق تقليد اعمال اشخاص ديگر اجازه دسترسي به شير آب براي شستن ظروف، به رختكن براي لباس پوشيدن، وغيره بدهيد .

برقراري امور عادي و آشنا دربرابر فعاليتهاي تكراري و بعضاً انعطاف ناپذير صبور باشيد.

علاقه به وسايل واقعگرا براي بازي «وسايلي» براي به كارگرفتن تخيلاتشان فراهم سازيد: كليدها، ابزارها، وسايل آشپزخانه واسبابهاي بچگانه، و غيره.

جدي بودن در صورت مقتضي با آنان بخنديد و نه به آنها (ولو اين كه توپ در زير پيراهنشان پنهان باشد يا اسبابهاي تعجبآور ديگري).

براي كودكان سه ساله

خصوصيت نحوه تشويق تأكيداضافيبرزبان دروانمودسازي به عقايدآنان علاقهنشان دهيد وگاهي آنهاراگسترش دهيد (براي مثال، «چه كار ديگري قصد دارد انجام دهد؟»).

برنامه ريزي قبلي كودكان را در جمعآوري «وسايلي» كه كودكان براي انجام كارهايشان ضروري احساس ميكنند ياري دهيد.

علاقهبهبازيوانمودسازانهباهمسالان تعاملهاي كودكان خردسال راتسهيل كنيدولي متوجهباشيد كه نمايشهاي وانمودسازانه كوتاهباشند چرا كه درپذيرش نظرات گوناگون انعطافناپذيرند.

ميل به گسترش عقايد بهكودكان اجازه دهيدتادرجا ومكان گستردهاي بازي كنند (نظير يك رشته صندلي به منزله قطار، اتاق خلوتي به منزله يك فروشگاه، يك صندلي راحتي به منزله هواپيما). مجدداً نيز به ياد داشته باشيد كه كودكان در اين سن به هنگام وانمودسازي مايلند در نزديكي مركز فعاليت خانواده به سر برند.

نياز به اعمال قدرت و كنترل كردن اظهارات كودكان خردسال رادرباره كارهايي كهدر هنگام بازي وانمودسازانه انجام ميدهند، درك كنيد.

براي تمام سنين

مواد بازي قابل افزايشي فراهم سازيد. يك اسباب بازي مكانيكي ممكن است فقط يك كاربرد داشته باشد، ولي يك دسته مكعب را ميتوان براي مقاصد گوناگوني استفاده كرد.

محل مخصوصي در مركز فعاليت خانواده فراهم سازيد _ اتاق خلوت يا گنجه يا جعبه مقوايي بزرگ _ تا جهان را در ابعاد كوچك تجربه كنند.

Adapted frm Just Pretending: Ways t Help Children Grw thrugh Imaginative play by M. Segal and D. Adcck, 1981, White Plains, NY: Mailman Family Press. Cpyright 1981 by Mailman Family Press. Adapted by Permissin.

محيطهايي براي رشد شناخت

رشد شناختي كودكان خرد سال متأثر از شرايطي است كه در آن زندگي ميكنند. يافتههاي پژوهشي دادههايي را فراهم ميسازد مبني براين كه چگونه تغييرات محيط خانه و مداخله آموزشي ميتواند در رشد شناختي كودكان تأثير داشته باشد.

گوناگوني محيطهاي خانه

از ميان طرحهاي تحقيقاتي كه رابطه ميان گوناگوني محيطهاي خانه و رشد شناختي كودكان يك تا سه ساله را مورد تحقيق قرار داده است، دو طرح بويژه جالبند. اطلاعاتي در باره يافتههاي طرح پيش دبستاني هارواردHarvard Preschl Prject و نيز اثرات شلوغي اغتشاش ارائه ميشود.

طرح پيش دبستاني هاروارد د ر طرح پيش دبستاني هاروارد (وايتWhite و واتسWatts ، 1973; وايت، 1978; وايت، كابانKaban ، واتانوچيAttanucci ، 1979)، 31 كودك زير سه سال را در محيط خانههايشان براي بررسي خاستگاههاي توانش آنان بدقت مورد مشاهده قرار دادند. پژوهشگران دريافتند كه توانش كودكان در پنج سالگي را ميتوان از تعامل آنان در سن يك و دو سالگي با والدينشان ونيز از بروز تواناييهاي اجتماعي و شناختي آنان تا دو سالگي پيش بيني كرد.

برخي از آزمودنيهاي طرح پيش دبستاني هاروارد كه به عنوان كودكان A در اين مطالعه تعيين شدند، به اين دليل انتخاب شدند كه از آنان انتظار ميرفت به سطوح بسيار بالايي از توانش دست يابند; بقيه به عنوان كودكان C تعيين شدند چرا كه از آنان انتظار ميرفت كه به سطوح پايينتر ازحد متوسط توانش دست يابند. كودكان مورد آزمايش برحسب سن و شغل و درآمد والدينشان نيز گروهبندي شده بودند. اين كودكان هفتهاي يك بار و به مدت شش ماه در هر سال در منزل خودشان مورد مشاهده قرار گرفتند. علاوه براين، تست هوش بيليBayley Intelligence

Test و تستهاي توانايي زباني، تفكر انتزاعي، و توانايي درك تفاوتها در اختيار اين كودكان قرار داده شد. آزمونگيري از كودكان تا سن پنج سالگي آنان ادامه يافت.

پژوهشگران دريافتند كه كودكان A تجربه تعامل بيشتري را با بزرگسالان داشتهاند تا كودكان C . با شروع در ماههاي دوازده تا پانزده ماهگي و بعد از آن، مادران مربوط به كودكان A غالباً بيش از مادران مربوط به كودكان C از تكنيكهاي تدريس استفاده ميكردند. و بين دو و سه سالگي، در حدود دوسوم تجربيات كودكان A در مقايسه با كمتر از نيمي از كودكان C مورد تشويق قرار ميگرفته است.

معلوم شد كه والدين كودكان A رفتارهاي زير را بروز ميدهند: غالباً در سطح متناسبي با كودكان صحبت ميكنند.

اين احساس را در كودكان به وجود ميآورند كه آنچه را آنان انجام ميدهند جالب است.

دسترسي به بسياري از اشيا و موقعيتها را فراهم ميسازند.

در غالب اوقات كمك و تشويق ميكنند ولي نه همه وقت.

به ارائه و توضيح چيزها ميپردازند ولي عمدتاً براساس انگيزش كودكان عمل ميكنند.

بعضي از فعاليتها را قاطعانه و محكم ممنوع ميكنند.

تداعيهايي را براي كودكان به وجود ميآورند و پيشنهادهايي را به آنان ارائه ميدهند.

به كودكان اين احساس را ميدهند كه خوب است كارها به صورتي درست و كامل انجام شود.

مايه احساس امنيت در كودكان ميشوند.

انگيزش كودكان را براي يادگيري تقويت ميكنند (وايت و واتس، 1973).

جالب اين جاست كه والدين كودكان A غالباً در هر نوبت مدت زمان زيادي را صرف آموزش كودكان يك و دو ساله خود نميكردند. در عوض، اين والدين در پاسخ به ابراز علاقه كودكان غالباً در حين كار به آنان آموزش

ميدادند. روابط نزديك با بزرگسالان در زندگي كودكاني كه از بهترين رشد برخوردار بودند بسيار چشمگير بود.

والدين كودكان C ، برعكس والدين كودكان A تمايل داشتند كاوشگري و كنجكاوي كودكان خود را محدود كنند. كودكان ساعات زيادي از روز را در اتاقك بازي، يا در كنار صندلي پايه بلند و تختخواب خود به سر ميبردند. بنابراين كودكاني كه بدين ترتيب محدود شده بودند نه قادر بودند كنجكاوي خود را ارضا كنند ونه مهارتهاي جسمي در يحال شكوفايي خود را به كار برند. معمو محدوديتها به قصد برحذر داشتن از كار، شكسته شدن احتمالي اشيا و خطر جسماني كه در اثر تحرك كودك يك ساله پديد ميآيد اعمال ميشد. ولي كودكاني كه نميتوانستند كنجكاوي خود را به عنوان كودك يك ساله به كار برند عموماً در شش ماهه بعد كودكان كم علاقهتري بودند.

تفاوتهاي محيط كودكان A و C با سطوح بالا و پايين توانش آنان در پنج سالگي همبستگي داشت. پژوهشگران (وايت، 1978) از دادهها به دو نتيجهگيري اصلي دست يافتند. نخست، آنان به اين نتيجه دست يافتند كه دوره ده تا هيجده ماهگي تأثير شاخصي در رشد توانش كودكان دارد.

آنان دريافتند كودكاني كه در پنج سالگي به سطوح بالاي توانش نايل ميآيند قبل از آن در سال دوم زندگي از ساير كودكان متمايز بودهاند. حتي پيش از دو سالگي، اين كودكان داراي توانش، عمدتاً در جلب توجه ديگران به شيوههاي قابل قبول از نظر اجتماعي، در كمك گرفتن ازبزرگسالان به عنوان منبع در پي انجام اولين وظيفه خود، و در تبحّر در درك زباني خويش قدرت بيشتري از ديگران داشتند. و دوم، اين پژوهشگران به

اين نتيجه دست يافتند كه رابطهاي قوي ميان توانش كودكان خردسال و توانش والدين د راجراي سه نقش اصلي وجود دارد: طرحريزي جهان به شيوهاي امن ولي جالب; دسترسي به امكان مشورت، آسايش، و مساعدت; برقراري انضباط و كنترل در صورت لزوم.

در طرح پيش دبستاني هاروارد معلوم شد كه برخي كودكان از تجربه تعامل بيشتري با بزرگسالان و آموزش خود انگيخته برخوردارند. در اينجا مادر در حين رسيدگي به كودكي كه در نزديكي او قرار دارد، با او نيز گفتگو ميكند.

طرح پيش دبستاني هاروارد رابطه ميان محيطهاي اوليه خانه مربوط به كودكان A و C و سطوح بعدي رشد شناختي را بررسي كردند. پژوهشگران اظهار اميدواري كرده بودند كه اين رابطه در سطوح درآمد يا تحصيلات وجود دارد، ولي آنان در جلب همكاري خانوادههايي در مقطعي از جمعيت ناموفق بودند. والدين كودكان A عموماً سطوح تحصيلاتي و درآمد بالاتري از والدين كودكان C داشتند هرچند تا حدودي همپوشي نيز وجود داشت. فقدان گوناگوني در گروهها توانايي پژوهشگران را در جهت تعميم يافتههاي اين مطالعه پايين آورد. حتي در چنين صورتي، طرح پيش دبستاني هاروارد شاخصي در پژوهشهاي تحصيلي بود چرا كه از طريق مشاهده مستقيم درصدد پاسخگويي به اين سؤال مهم بود: محيط اوليه كودكاني كه داراي توانش بيشتر و محيط كودكاني كه داراي توانش كمترند از چه نظر با هم فرق ميكند؟اثرات سروصدا و شلوغي وسايل خانگي صدا ميكنند، اشخاص صحبت ميكنند و فرياد ميكشند و صداي غرش تلويزيون از گوشه اتاق به گوش ميرسد. در خانههايي كه پيوسته پرسروصداست، كودكان هيجده ماهه در مفهوم سازي ازروابط فضايي كاستيهايي را نشان ميدهند. و كودكان

بيست و دو ماهه در اين محيطهاي پرسروصدا صحبت كردن را ديرتراز همسالان خود ياد ميگيرند (واكس، 1982).

پژوهشگران در دانشگاه پريو (واكس،1982) انتظار يافتن چيزي را داشتند كه رابطه خطي ميان ميزان تحريك و درجه رشد فكري ناميده شده است. يعني آنان فكر كردند هنگامي كه تحريك بيشتري وجود داشته باشد درجه بالاتري ازر شد فكري هم وجود دارد. ولي وقتي پژوهشگران به طور مكرر راهي خانهها شدند تا جنبههاي گوناگون محيط خانه را مشاهده كنند، آنان دريافتند كه اين رابطه در واقع به شكل U وارونه است: هم تحريك بيش از اندازه زياد به شكل سروصدا و شلوغي وهم تحريك بيش از اندازه كم براي رشد شناختي كودكان بسيار خردسال مضر است. پژوهشگران چنين فرض كردهاند كه سطوح بالاي سروصدا و شلوغي مانع رشد كودكان ميشود; و اين ممانعت به نوبه خود سبب نشنيدن چيزهايي ضروري براي رشد زبان و نديدن چيزهايي آگاهي بخش در باره روابط موجود در محيط ميگردد.

پژوهشگران دريافتند كه سروصدا و شلوغي تأثير منفي بيشتري بر رشد برخي از كودكان نسبت به ساير كودكان در محيطهاي مشابه دارد. دو گروه از كودكان كه در معرض بالاترين خطر قرار دارند عبارتند از پسران و كودكان داراي خلق و خوي دشوار. به طور كلي پسران ظاهراً در برابر اثرات انواع فشار رواني آسيبپذيرتر هستند، و كودكان داراي خلق و خوي دشوار نيز ظاهراً در برابر سر و صدا و شلوغي حساسند چرا كه آستانه بيزاري در آنها پايين است. والدين كودكان پسر و كودكان حساس بايد توجه خاصي به محيطهايي كه كودكانشان در آن به سر ميبرند داشته باشند.

اثرات مداخله تربيتي

پژوهشگران كوشيدهاند تا

در زندگي والدين و كودكانشان مداخله كنند بدين منظور كه بر رشد شناختي كودكان يك تا سه ساله تأثير بگذارند. نتايج تشويق كنندهاي از پژوهشهاي انجام شده در مراكز تجربي رشد والدين و فرزند experimental ParentChild Develpment Centers (PCDCs) به دست آمده است.

اداره آموزش و پرورش ايالات متحده مراكز تجربي رشد والدين و فرزند را از سال 1970 تا 1980 حمايت كرد. اين مراكز جهت حمايت و مداخله مثبت در رابطه ميان والدين و كودكانشان فعاليت ميكرد. ارزشيابيها نشان دادهاند كه مراكز ياد شده در ايجاد تحول در والدين ورشد شناختي در كودكان بيش از والدين و كودكاني كه تجربه شركت در اين مراكز را نداشتهاند موفق بودند.

خانوادهها پيش از آن كه كودكان آنها اولين سالگرد تولدشان را جشن بگيرند، درمراكز رشد والدين و فرزند ثبت نام كردند. آنان زماني كه كودكانشان سه ساله شدند «فارغ التحصيل» شدند. خانوادهها براي اين كه در اين مراكز پذيرفته شوند، بايد در آمدي پايينتر از حد خط مشيهاي فدرال ميداشتند.

سه محل آزمايشي در برمينگهام، هيوستون، ونيواورلئانز مستقر بود. هر محل الگوي برنامه متمايز خود را داشت و هر سه در سه خصوصيت كليدي مشترك بودند:(1) برنامه تربيتي برانگيزندهاي براي كودكاني كه، بسته به محل، در دو تا دوازده ماهگي شركت ميكنند. (2) برنامه درسي جامعي براي والدين شامل اطلاعات مربوط به رشد كودك، پرورش كودك، مديريت خانه، رشد شخصي، تغذيه، بهداشت و منابع دولتي و گروهي; و (3) نظامهاي حمايتي گسترده، نظير مراقبت پزشكي و خدمات اجتماعي. در هر محل گروههايي آزمايشي وجود داشتند كه در مراكز رشد والدين و فرزند شركت داشتند و گروههاي گواهي كه با

گروههاي آزمايشي قابل مقايسه بودند ولي شركت نداشتند.

مراكز رشد والدين و فرزند را ميتوان در بافت دورهاي تاريخي كه در آن پديد آمدهاند به بهترين وجه درك كرد. در سال 1965، طرح هداستارت Prject Head Start به عنوان بخشي از مبارزه رئيس جمهور امريكا، ليندون جانسن عليه فقر توسط سياستمداران آغاز شد. طرح هداستارت در آغاز به عنوان برنامهاي براي كودكان كم درآمد به اجرا درآمد تا در طول تابستان پيش از آن كه در مدرسه ابتدايي ثبت نام كنند از مزاياي «هداستارت» برخوردار شوند. طرح هداستارت بزودي به صورت برنامهاي براي تمام سال گسترش پيدا كرد. در ضمن پژوهشها به طور فزايندهاي اهميت چند سال اول زندگي و نقش كليدي والدين در رشد توانش كودكان را نشان ميداد. روش جديدي ضروري به نظر ميرسيد، و اداره امكانات اقتصادي ffice f Ecnmic pprtunity سي و شش مركز والدين و فرزند براي كودكان زير سه سال و خانوادههايشان تأسيس كرد. ولي اين مراكز الگوي برنامه، جهت گيري نظري يا استراتژي ارزشيابي نداشتند. به منظور فراهم ساختن اين عناصر سه مركز رشد والدين و فرزند افتتاح شد.

به نظر اندروزAndrews و همكارانش (1982)، اهدافي كه در مراكز رشد والدين و فرزند براي والدين در نظر گرفته شده بود از ميان اصول مأنوسي انتخاب شده بود. اين اهداف شامل رفتارهاي زير ميشد: نشان دادن عاطفه ستايش پيشرفتهاي كودكان اجتناب از رفتار تند و تنبيه آميز استفاده از زبان گسترش يافته فراهم ساختن اطلاعات و توضيحات استفاده از توجيه منطقي به همراه انضباط پرسيدن سؤالات تشويق به سخن گفتن حساس بودن در برابر نيازهاي كودكان و پذيرش آنها استفاده از

منابع موجود براي افزايش رشدرشد شناختي كودكان يكي هنگامي كه از برنامه فارغالتحصيل شدند و ديگر در يك سال بعد با آزمون هوش استانفورد _ بينه مورد ارزشيابي قرار گرفت. رفتارهاي والدين در ارتباط با اهداف برنامه نيز در همين اوقات مورد ارزيابي قرار گرفت.

ارزشيابيها (اندروز و ديگران، 1982) در زمان فارغ التحصيلي نشان داد كودكاني كه خانوادههايشان در مراكز رشد والدين و فرزند شركت كرده بودند نمراتي بيش از كودكان گواه در هوش استانفورد _ بينه كسب كرده بودند. والدين شركت كننده در برنامه نيز از والدين گروه گواه در همه رفتارهاي ارزيابي شده متفاوت بودند. در مقايسه باگروه گواه، والدين مركز رشد والدين و فرزند بيرمينگهام از زبان براي كنترل و محدود ساختن كودكانشان كمتر استفاده ميكردند و براي فراهم ساختن اطلاعات آنان بيشتر، در موقعيتهاي آموزشي بيشتر به آموزش و تحسين كودكانشان ميپرداختند، و از آنان سؤالات بيشتري ميپرسيدند. درمقايسه با گروههاي گواه، والدين در مركز رشد والدين هيوستون نسبت به كودكانشان با هيجان بيشتري پاسخ ميدادند، مواد بازي مناسب و تنوع زيادتري در امور روزانه فراهم ميساختند، بيشتر عاطفه نشان ميدادند و كمتر انتقاد ميكردند و آنان را بيشتر به سخن گفتن تشويق ميكردند. در مقايسه با گروههاي گواه، والدين در مركز رشد والدين و فرزند نيواورلئانز در برابر كودكانشان حساستر بودند، آنان را بيشتر ميپذيرفتند و در كار آنان مداخله نميكردند; و نيز تعاملهاي والدين از محتواي آگاهي بخش بالاتري برخوردار بود. كودكان و والدين مركز رشد والدين و فرزند امتيازاتشان را بر گروههاي گواه در آزمون و مشاهده انجام شده در يك سال بعد حفظ كردند هرچند كه تفاوتها

چندان مهم نبود. پژوهشها در مراكز رشد والدين و فرزند ثابت كرده است كه مداخله تربيتي ميتواند سبب رشد شناختي كودكان در اين گروه سني شود.

خلاصه

1. به نظر ژان پياژه، كودكان دو مرحله فرعي پاياني از تفكر حسي _ حركتي را در سال دوم زندگي تمام ميكنند و سپس تفكر پيش عملياتي را آغاز ميكنند.

2 . مرحله فرعي حسي _ حركتي پنجم با كاربرد واكنشهاي چرخشي سوم، تقليد دقيق واستراتژيهاي پژوهشي كه در هرجا كه اشياي مخفي براي آخرين بار ديده شوند آغاز ميگردد.

3 . مرحله فرعي حسي _ حركتي ششم، با توانايي ارائه راه حلهايي براي حل مسأله به طور ذهني، با به تعويق انداختن تقليد و با تصور كردن حركات اشياي مخفي مشخص ميشود.

4 . تفكر پيش عملياتي اوليه با توانايي كاربرد نمادهاي ذهني و با الگوهاي تفكر نظير استدلال بينابيني، مفاهيم ويژه فردي، و خود محوري مشخص ميشود.

5 . منتقدين نظريه پياژه اثبات كردهاند كه در بافتهاي معنيدار كه مستلزم ارتباط انساني اساسي است، كودكان خردسال داراي توانشي بيش از آنچه پياژه اظهار داشته است، هستند. با تلفيق يافتههاي پياژه با پژوهشهاي اخير، ميتوان نتيجه گرفت كه محيطهاي يادگيري مؤثر براي كودكان خردسال، بايد محيطي آشنا، خصوصي و محبتآميز باشد.

6 . علايم زباني شامل درك زبان پذيرا و كاربرد واژههاي معنادار در يك سالگي، كاربرد جملات چند واژهاي در پايان سال دوم وگسترش واژگان در سه و چهارسالگي است.

7 . معلوم شده است كه مادران تحصيلكردهتر نسبت به مادران كم سوادتر، در برابر زبان كودكانشان حساسترند، در استراتژيهاي آموزشي خود مناسبتر، و در روشهاي كنترلشان مثبتتر عمل ميكنند.

8 . انگليسي سياه

پوستان گويش متمايزي است. اين زبان را كودكاني ميآموزند كه خانوادهها و همسايگانشان بدان صحبت ميكنند. آنان كه با كودكان خردسال سياه پوست سروكار دارند، بايد ويژگيهاي انگليسي سياه پوستان را درك كنند تا به مضمون ارتباطات آنان پاسخ دهند.

9 . كودكان از طريق بازي كه آن را متضمن انگيزش دروني، توجه به وسايل به جاي اهداف، رفتار غير واقعي، رهايي از قواعد بيروني ، پايه كاوشگري و مشغوليت فعالانه تعريف ميكنند، چيز ميآموزند.

10 . گروههاي فرهنگي گوناگون انواع بازيها نظير بازي برنده _ بازنده را در مقابل مشاركت برابر تشويق ميكنند. 11 . كودكان خردسال دو سطح را در بازي وانمود سازانه خود طي ميكنند :بازي نمادين انفرادي و نمادگرايي جمعي.

12 . كودكان بيشتر متمايلند كه به وانمود سازي مشغول شوند، در صورتي كه وابستگي عاطفي اطمينان بخشي داشته باشند، محيط خانه امني داشته باشند، تماس چشمگيري با والدينشان داشته باشند و تلويزيون كمتر تماشا كنند.

13 . رشد شناختي كودكان خردسال متاثر از شرايط زندگي آنان است.

14 . توانش كودكان در سن پنج سالگي از تعاملهاي والدين با فرزند در يك و دو سالگي ونيز از تواناييهاي اجتماعي و شناختي كودكان كه در سال دوم زندگي بروز ميكنند قابل پيش بيني بوده است.

15 . در خانههايي با ميزان سروصدايي كه دائماً بالاست، كودكان هيجده ماهه درك ناقصي از روابط فضايي دارند و كودكان بيست و دو ماه دريادگيري صحبت كردن ازهمسالان خود عقب ميافتند.

16 . مداخله تربيتي در زندگي والدين و كودكان زير سه سال، تحول والدين و رشد شناختي كودكان را تسهيل كرده است كه اين بيش از ميزان رشد والدين و كودكاني

است كه در برنامههاي ويژه شركت نكرده بودند.

مفاهيم كليدي

زبان گويا استدلال بينابيني واكنشهاي چرخشي سومگفتار مادرانه و گفتار پدرانه مفاهيم ويژه فردي تقليد با تأخيرجمله يكواژهاي خودمحور پيش عملياتيانگليسي سياه پوستان زبان پذيرا نمادهاي ذهنيبازي نمادين انفرادي انگيزش بيروني بازينمادگرايي جمعي وانمودسازي انگيزش دروني براي مطالعه بيشتر Language DevelpmentMacaulay, R. (1980). Generally speaking: Hw children learn language. Rwley, MA: Newbury Huse.

Wd, B.S. (1981). Children and cmmunicatin: Verbal and nnverbal language develpment (2nd ed.) Englewd Cliffs, NJ: Prentice- Hall.

Cgnitive ActivitiesFwler, W. (1980). Curriculum and assessment guides fr infant and child care. Bstn: Allyn Bacn.

Kamii, C., Devries, R. (1978). Physical knwledge in preschll educatin: Implicatins f piaget's thery. Englewd Cliffs, NJ: Prentice - Hall.

Maxim, G. W. (1981). The surcebk: Activities t enrich prgrams fr infants and yung children. Belmnt, CA: Wadswrth.

Watrin, R., Furfey, P.H. (1978). Learning activities fr the yung preschl child. New Yurk: D. Van Nstrand.

Interpreters f piaget's TheryBybee, R.W., Sund R.B. (1982). Piaget fr educatrs (2nd ed). Clumbus: Charles E. Merrill.

Labinwicz, E. (1980). The piaget primer: Thinking, learning, teaching Menl park, CA.Addisn - Wesley.

Wadswrth, B.J., (1984). Piaget's thery f cgnitive and affective develpment (3rd ed). New Yrk: Lngman.

PlayBrittain, W.L. (1979). Creativity, art, and the yung child. New Yrk: Macmillan.

Segal, M., Adcck, D. (1981). Just pretending: Ways t help chilren grw thrugh imaginative play. Englewd Cliffs, NJ: Prentice- Hall.

Suttn - Smith, Brian Shirley. (1974). Hw t play with yur child (and when nt t). New Yrk: Hawthrn.

از نظريه تا عمل

تمرينات زير بدان منظور طرحريزي شدهاند كه دانشجويان را در به كار بردن آنچه ياد گرفتهاند ياري دهند و يادگيري كودكان يك تا سه سال را افزايش

دهند. براي تكميل اين تمرينات، دو مشاهده دو ساعته از كودكان خردسال بايد برنامهريزي شود. اگر دوستان يا خويشان كودك يك تا سه ساله ندارند، طرق زير شيوههاي ممكن براي ترتيب دادن مشاهدات است: از مكاني عمومي نظير فروشگاهي شلوغ، پارك، يا باغ وحش ديدن كنيد; براي مشاهده مهد كودك، مركز مراقبت روزانه خانوادگي، يا مركز پيش دبستاني كه در آن كودكان يك تا سه سال ثبت نام ميكنند اجازه بخواهيد.

1 . نقل رفتارهاي مورد مشاهده. تمام كارهايي را كه يك كودك يك تا سه ساله به مدت ده دقيقه انجام ميدهد يادداشت كنيد (به ياد داشته باشيد كه زبان توصيفي و نه قضاوت آميز به كار بريد.) اين مشاهده به پاسخ به چه سؤالهايي در باره رشد رواني _ اجتماعي، جسمي، يا شناختي كمك خواهد كرد؟2 . قطعات كوتاه توصيفي. طي يكي از مشاهدات خود قطعه توصيفي كوتاهي را كه رفتار مخالف را در يك كودك يك تا سه ساله نشان ميدهد، ثبت كنيد. اطمينان بيابيد وقايعي را كه پيش و بعد از رفتار مخالف روي ميدهد توصيف ميكنيد.

3 . ياداشتهاي روزانه كودك . اطلاعاتي را كه از مشاهدات و مطالعه خود به دست آوردهايد، براي تهيه مدخلهاي يادداشت روزانه براي يك هفته در باره رشد فكري كودكي واقعي يا فرضي يا تفكر پيش عملياتي به كار بريد. سن كودك را مشخص كنيد.

4 . فهرستهاي كنترل. فهرست كنترل ارائه شده به صورت تابلو بخش 3_1 را كامل كنيد. در مقايسه با استراتژيهاي مشاهداتي ديگر، فهرست كنترل چقدر در باره آگاهي از رشد كودك مؤثر است؟5 . مصاحبه. پرسشنامهاي طرحريزي كنيد و آن را براي

مصاحبه با يكي از والدين كودك يك تا سه ساله در باره انتظارات نقش جنسيتي به كار بريد. (ر.ك: فصل 8 براي تعاريف)6 . نمونهگيري زماني. فرم ثبت اطلاعات را كه به صورت مثالي در فصل 2 ارائه شده است اقتباس كنيد (تابلو 2_6)، اصطلاحات را صريحاً تعريف كنيد و يك مطالعه نمونهگيري زماني را از بروز نشانههاي خشونت بر كودكاني كه برنامههاي تجارتي تلويزيون را بعد از مدرسه يا صبح شنبه تماشا ميكنند تنظيم كنيد.

7 . نمونهگيري وقايعي. يك مطالعه نمونه گيري وقايعي را از رفتارهاي جامعه پسند كودكان طرحريزي و تنظيم كنيد. (ر. ك: تابلو 2_7 در فصل 2 براي مثالي از يك فرم ثبت اطلاعات). اصطلاحات (ر.ك: فصل 8) و يافتههاي گزارشي را تعريف كنيد.

8 . مطالعه موردي . اطلاعاتي را كه از رشد كودكان يك تا سه ساله به دست آوردهايد براي توصيف رئوس مطالب مطالعه موردي كه در فصل 2 (تابلو 2_8) ارائه شده است به كار بريد، به گونهاي كه اختصاصاً به ويژگيهاي رواني _ اجتماعي، جسمي، و شناختي اين سطح سني اشاره داشته باشد.

9 . خواندن در باره پژوهشها. مقالهاي را كه به كودكان يك تا سه ساله ارتباط دارد در شمارهاي از مجلات زير بخوانيد: رشد كودك، روان شناسي رشد، روان شناسي آزمايشي كودك. يهمان شكل استفاده شده در كتابخانه اين كتاب را كام ذكر كنيد. چه سؤالاتي را پژوهشگران ميپرسيدند؟ در پيدا كردن پرسشها چگونه اقدام ميكردند؟ نتايج حاصل شده آنان چه بود؟ پژوهشگران داراي كدام ديدگاههاي نظري مذكور در فصل 1 بودند؟ چرا؟

تابلو بخش 3 _ 1 فهرست نظريه تا عمل

مادهآزمون طرزكار ارزشيابي تاريخ قبلي تاريخانجامآزمون تاريخبعدي ملاحظات ماه

14

44.به شيوه تقليد شديداً خط خطي كردن را براي كودك كودك حركات خط خطي كردن بهخط خطي ميكند. (كتل) ( كي و پي) نشان دهيد. مدادي مطابق جلو وعقب را مجدداً توليد ميكند.

ماده 43 به كار بريد. كي و پي علايم روي كاغذ را ضروري نميدانند ولي حركات صرف را ضروري ميدانند. كتل قطعاًبه علايم معينينياز دارد.

45. بسته اسباب بازي درحالي كه كودك تماشا ميكند، كودك به شيوه قصد آميزي شيءرا باز ميكند.(كتل) شيء كوچكي را كه اوبه آن را به دست ميآورد. اگر برحسب تصادف علاقهمند است دريك بسته كيسه شيء بيرون بيفتد، هيچ امتيازي مانند شليبابرگهايازكاغذنازك نميگيرد.

به ابعاد5/8اينچ دريازدهاينچ حساب امتياز، 55 ببنديد.و از او بخواهيدكه «اسباب بازي» را بردارد.

46.قطعه گرد را در تخته قراردادن دايرهاي را در كودك درك ميكند كه قطعهقالب قرار ميدهد. تخته قالب نشان دهيد. گرد در فضاي گردجاي ميگيرد. (كي و پي) تختهقالبرابهكودكبدهيد. يلازم نيست كه اين مكعب كام بهتر آن است كه در سوراخ جاي گيرد.

تخته قالب تك دايرهاي حساب امتياز، 56 به كاربريد.

47. سه مكعب را نگه ميدارد. به كودك مكعبي نشان دهيد و كودك سه مكعب را در يك(كتل) هنگامي كه آن را گرفت مكعب زمان معين به طريقي ميگيرد ديگري به او نشان دهيد ولي و نگه ميدارد. دو مكعب ممكن است يفع در دستش قرار ندهيد. در يك دست قرار گيرد يا مكعب اگر مكعب دوم را هم گرفت، سوم در مقابل بدن نگه داشته سومي را ارائه دهيد. شود و در هر دست يك مكعب مكعب را از طرف سطح صاف باشد.

آن به كودك ندهيد. حساب امتياز

57ماه

15

48. قطعه گرد را تخته قالب را همراه با كودك يك جاي گذاري تطبيقدر تخته قالب تطبيق ميدهد دايره، مربع و مثلث در دهنده فوري يا جاي گذاري(كي و پي) جلو كودك قرار دهيد. از كودك تقريبي در هنگامي كه تخته بخواهيد كه دايره را در ميان قالب ميچرخد انجام ميدهد.

تخته قالب جاي دهد. آنگاه حساب امتياز، 58.

تخته قالب را چرخش دهيد به گونهاي كه دايره به روي ضلع معكوس خود قرار گيرد. درخواستتان از كودك راتكرار كنيدماه

16

49.مهرهها را در جعبه هشت مهرهكودكستانيمربعشكل كودك شش مهره باقيمانده راميريزد. (كه براي به نخ كشيدن به بدون تحريك و ترغيب بيشتر(كتل) كار ميرود) و يك جعبه در سوراخ قرار ميدهد.

كوچك به مساحت 2 اينچ مربع و 5/3 اينچ ارتفاع و سوراخ گردي با قطر 1 اينچ فراه_م آوريد. افتادن مهرهها رابه داخل سوراخ نشان دهيد. اگر كودك پاسخ نميدهد، دو باره نشان دهيد. كمك زيادتري ب_ه كودك نشود.

50 گلميخي را از داخل شيء كوچكي مانند گلميخ، كودك مسأله را بدون مشاهدهبطري در ميآورد.(كتل) مهره يا كشمش را كنار يك طرز كار حل ميكند بطري پلاستيكيكوچك ( نظير حساب امتياز، 61.

بطريهاي مورد استفاده براي داروها) قرار دهيد. اگر كودك بياختيار گلميخ را در بطري قرار ندهد، به او بگوييد كه چنان كند يا آن را در بطري بيندازيد و بگوييد: «اينك آن رادربيار.»ماه

17

51.با چوبي اسباب بازي لاستيكي را روي كودك كوشش قصدآميزي براي به اسباب بازي دست ميز در جلو كودك قرار دهيد، دستيابي به اسباب بازي بهمييابد.(كتل) كه از دسترس او به دور باشد. عمل ميآورد. با وجود اين چوب را به گونهاي قراردهيد ممكن است در هماهنگي عضلاني كه با اسباب بازي تماس يا_ خود موفق نباشد. كودك بايد بدو در دسترس كودك باشد. بتواند در بيست ماهگي به بعد بگوييد:«من ميتوانم اسباب بازي دست يابد.

كاري كنمكهاسباببازييااسباب حساب امتياز، 62.

بازي رانام ببريدتا)حركتكند و اسباب بازي را به وسيله چوب به طرف كودك هل دهيد.

اسباب بازي و چوب را به جاي خود برگردانيد و بگوييد «حالا تو كاري كن كه اسباب بازي بيايد». اگر كودك اين كار را نميتواند انجام دهد، دو

باره طرز كار را به او نشان دهيد.

52. برجي داراي سه يا به كودك چهار مكعب نشان كودك برجي داراي حداقل سه مكعبچهار مكعب ميسازد دهيد. در صورت لزوم ساختن ميسازد.

(كي و پي) برج را نشان دهيد. قطعات امتياز تشخيص داده شده، مكعب را واژگون كنيد و كودك 67 براي درك كودك. درصورتي را تشويق به ساختن آننماييد. كه كودك قصد ساختن برج را در صورتي كه كودك قصد دارد دارد و در عين حال دچار با آوردن مكعبها برج بسازد عقب ماندگي حركتي است، و در عين حال دچار نوعي نميتوان امتيازي براي حركات عقب ماندگي حركتي است كه ريز او قايل شد.

مانع موفقيت كامل او ميشود، او را در نگهداري مكعبها ياري دهيد.

ماه

18

53. ده مكعب را در به كودك فنجاني آلومينيوميفنجان قرار ميدهد.(كت) (يعني فنجان اندازهگيري) و مكعبي با رنگ روشن بدهيد.

به كودك بگوييد «اين مكعب كودك تمام ده مكعب را در را در فنجان بيندازد» فنجان قرار ميدهد.

و آن را به طور صحيح نشان دهد. ميتواند آن عمل را تكرار كند. اگر اين كار را نكرد، به او ياد دهيد. اگر دراين كار موفق شد، نُهمكعب ديگر را در مقابل او قرار دهيد و بگوييد،«همه مكعبها را در فنجان قرار بده.» 54. به طور خود بخود خط به كودك مداد و يك تكه كاغذ كودك بدون كمك ديگرانخطي ميكند.(كتل)(كي و پي) بدهيد و از او بخواهيد كه خود بخود خط خطي ميكند.

«بنويسد.» اگر بعد از چند حساب امتياز، 68.

ثانيه ديديد كه كودك خط خطي نكرده است، كاغذ و مداد را برداريد و دو بارهدربرابر او قرار دهيد و درخواستقبلي خود

را تكرار كنيد.

ماه

21

55. برجي داراي طرز ساختن برجي داراي شش كودك برجي داراي پنج تا ششپنج الي شش مكعب ميسازد. مكعب را به كودك نشان دهيد، يمكعب ميسازد_ برج معمو(كي و پي) برج ساخته شده را واژگونكنيد با قرار دادن مكعب ششم فروميريزد.

و كودك را تشويق به ساختن آن كنيد. حساب امتياز،70.

ماه

22

56. كودك تخته قالبي تخته قالبي داراي سه قطعهشامل سه قطعه (دايره، جايگزين شده در محل خودرابهمربع،ومثلث) را كامل صورتي كه قاعده مثلث به طرفميكند. TER (تر)(كتل) كودك باشد، نشان دهيد.

قطعاتي رابرداريدوآنهارا در جلو محل مربوطه خود قرار دهيد به كودك بگوييد كه «آنها كودك طي يكي از دو آزمايش را در سوراخهاي مربوطه قرار هر سه شكل را در محل صحيح دهد.» مربوطه قرار ميدهد.

حساب امتياز،73.

ماه

24

57. تلاش ميكند طرز تا كردن تكه كاغذي را يكودك كاغذ را كام خم ميكندكه كاغذ را تا كند. از وسط نشان دهيد. به كودك تاآن را تا كند، ولو اين(مر) (MER ) بگوييد كه شما داريد كتاب يكه كام تا نخورد.

كوچكي ميسازيد. به كودكتكه كاغذديگري بدهيد.اگركودككاغذ را نتواند تا كند دوباره او را راهنمايي كنيد.

58. برجي داراي شش تعداد هشتمكعب بهكودكبدهيد كودك برجي داراي شش يا هفتالي هفت مكعب ميسازد. و از او بخواهيد تا برجي يمكعب ميسازدكه معمو با چيدن(كي و پي) بسازد. در صورت لزوم طرز كار مكعب هفتم يا هشتم فرو ميريزد.

را نشان دهيد. حساب امتياز، 75.

59. از خط عمودي تقليد طرز كشيدن خط عمودي را در كودك خطي عمودي را ميكشدميكند.(كي و پي) حالي كه كودك تماشا ميكند كه ممكن است اين خط شكسته باشد به او نشان دهيد.ازاوبخواهيد ولي كودك هنوز نميتواند آن كه تكرار كند. را به صورت خطي افقي در آورد.

60. از خط دايره شكلتقليدميكند طرز كشيدن دايره را در حالي كودك خط دايرهاي را تقليد(كي و پي) كه كودك تماشا ميكند، به او ميكند و آن را از خط عمودي بروشني نشان دهيد. از او بخواهيد كه تشخيص

ميدهد.

تكرار كند.

61. با حالت عكس تخته_ جايگزيني قطعاترادرتخته قالب كودك بعد از چهار بار آزمايشقالبدرطي چهار آزمايش وبدرستي نشان دهيد. اين قطعات خطا عمل تطبيق را انجام ميدهد.

تطبيق ميدهد(كي و پي) را بيرون بياوريد و در جلو حساب امتياز،80.

فضاي مربوط به خود قرار دهيد. تخته قالب را180درجه بچرخانيد تا جاي سوراخها معكوس شود; يعني قطعه مربع شكل در جلو سوراخ قطعه دايرهايقرارگيرد.

62. كودك صفحات كتاب را كتاب پر ورقي از كتابهاي كودك اكثر صفحات را يكي يكييكي يكي ورق ميزند.(كي و پي) مهد كودك را به كودك بدهيد. ورق ميزند. اين امكان نيز از او بخواهيد كه آن را باز وجود دارد كه چندين صفحه را كند ويكي يكي ورق بزند. باهم ورق بزند.

ماه

27

63. رشتهاي از مكعبها تعداددهمكعبرارويميزبگذاريد. كودك حداقل سه مكعب را دريكرا رديف ميكند. چهار مكعب را در يكرديف قرار رديف قرار ميدهد و در اطراف دهيد وبگوييد،«ببين چطور حركت ميدهد.

ميدهد يك قطار درست ميكنم؟» مكعب حساب امتياز، 83.

پنجم را روي مكعب اول قرار دهيد و آن رادراطراف ميزحركت دهيد. به كودكپنج مكعب بدهيد و ازاو بخواهيدكه قطاري مثل قطار شما درست كند.

64. خط عمودي، خط در حالي كه كودك تماشا ميكند، كودك هرسه قسمت ماده آزمونافقي، ودايره را تقليد خطي عمودي به طول تقريبا سه را رسم ميكند. از او انتظارميكند. (كتل) اينچ روي تكهاي كاغذ رسم نداشته باشيد كه دايره را كپي كنيد و به كودك مدادي بدهيد و كند. هر حركت دايرهاي و بالا و بگوييد،«خطي مثلاين خطبكش.» پايين برروي تكهكاغذ كه سپس خطي افقي بكشيد وازكودك با خطهاي ترسيم شده خودتان بخواهيد خطي مانند آن بكشد. تفاوت

دارد نيز قابل قبول است.

دوباره مدادي برداريد و دوالي حساب امتياز، 84.

سه دايره هم مركز بكشيد و از كودك بخواهيد كه آن حركت را تكرار كند. هر قسمت از ماده آزمون را كه تكرار شود بايد كل ماده آزمون نيز به طور متوالي تكرار شود.

ماه

30

65. برجي داراي از طرز كار ماده آزمون52 كودك برجي داراي هشت مكعبهشت مكعب ميسازد.(كي و پي) پيروي كنيد. ميسازد. اگر عقب ماندگي حركتي وجود داشته باشد و در عين حال كودك درك خود را نشان دهد، حساب امتياز، 89 خواهد شد.

66. مداد را به جاي به كودك وسايل تحرير اوليه كودك مداد را با انگشت شستمشت با انگشت شست (مداد و كاغذ)را بدهيد. و انگشت نشانه به دست ميگيرد.

و انگشت نشانه نگه طرز به دست گرفتن مداد ميدارد.(كي و پي) كودك را مشاهده كنيد.

67. شكل صليب را تقليد طرز كشيدن + را نشان كودك با بيش از يك خط«تقليدميكند. (ايل) (كي و پي) دهيد. به كودك مداد بدهيد ميكند». لزومي ندارد كه سمت و و به او بگوييد كه شكلي جهت خطهايش صحيح باشد.

مانند + شما بكشد. حساب امتياز، 92.

ماه

33

68. برجي داراي به كودك مكعبهايي نشان كودك برجي داراي ده مكعبده مكعب (كي و پي ) (ايل) دهيد و سپس از او بخواهيد در طي سه آزمايش با موفقيت تا «خانه» يا برجي بسازد در ميسازد. صورت لزوم ساختن را با حالت حساب امتياز 96.

دست نشان دهيد.

69. «پلي» از مكعبها همان گونه كه كودك تماشا كودك پلي با سه مكعب ميسازد.

را تقليد ميكند. ميكند، پلي با سه مكعب حساب امتياز، 97.

(كي و پي) (ايل) ميسازد. مدل ساخته شده را رها كنيد. سه مكعب به كودك بدهيد و از او بخواهيد كه پلي مانند نمونه شما بسازد.

ماه

36

70. دايره را به كودك مداد، كاغذ و كارتي كودك دايرهاي ميكشد بدونِ نمايش طرزآارآن.

كپي ميكند.(جي اي اس) را كه دايرهاي روي آن رسم حساب امتياز، 98.

(ايل) شده است، بدهيد. از كودك بخواهيد كه دايرهاي مانند نمونه روي كارت رسم كند.

بگذاريد كه كودك كارت را نگاه كند.

71. او با حالتعكس تخته_ به كودك تخته قالبي بدهيد كودك بدون خطا يا تصحيحقالب تطبيق ميدهد. كه هر قطعه در جلو محل خود انگيخته خطا با حالت معكوس(كي و پي) مربوطه خود قرار داشته تخته قالب تطبيق مييابد.

(ايل) باشد. تخته را به گونهاي حساب امتياز 99.

بچرخانيدكه محلهامعكوس شوند.

يك بار آزمايش كنيد.

72. دو قسمت از بدن به كودك شكل نقاشي شده آدمي كودك دو قسمت ازبدن شخصناقص آدم نقاشي شدهاي را كه تنها شامل سروتن است، ناقص نقاشي شده را اضافهرا اضافه ميكند. بدهيد. به كودك بگوييد ميكند.

(جي اي اس) «يك نفر فراموش كرده است حساب امتياز، 100.

كه شكلاين آدمراتمام كند.» كودك را تشويقبه ادامهكشيدن كنيد; يعني بگوييد: «ازبدن اين آدم

چي مونده كه بكشي؟» قسمتهايبدن رابهزباننياوريد.

73. كاغذ را از يك به كودك يك عدد قيچي كودك برگه كاغذ را از وسططرف به طرف ديگر (كنترل كنيد كه براي ميبرد.

با قيچي ميبرد. انگشتانش اندازه باشد)،(ام سي دي آي) و يك برگه كاغذ رسم بدهيد.

Frm The Early Learning Accmplishment Prfile fr Develpmentally Yung Children, Birth t 36 Mnths (pp. 32-38) by M.E. Glver, J.L. Preminger, and A. R. Sanfrd, 1978, Winstn-Salem, NC: Kaplan Press. Cpyright 1978 Early LAP. Reprinted by Permissin.

بخش چهارم

سالهاي نخستين مدرسه (سنين چهار تا هشت سالگي): كاوشگريجهان

در يك مركز مراقبت روزانه كه مراقبت تمام روز يا بعد از ساعات درسي را به عهده دارد، كودكان عصرانه ميل ميكنند.

شوناي چهار ساله و ويلهاي پنج ساله با پوست پرتقال دندانهايشان را ميپوشانند و براي خنداندن كودكان خردسالتر سروصداي غولها را در ميآورند. جيسن شش ساله كنار معلم مينشيند و واكنشهايش را نسبت به اولين آزمون هجي كردن شرح ميدهد. «اين cinch- است. اونا چقدر آسونن. من همه رو جواب دادم _ ميدونم كه جواب دادم» او اين حرفها را ميگويد، درحالي كه به چشمان خانم مادرا نگاه ميكند و انتظار پاسخ تأييد آميزي را دارد. تام و چيكوي هشت ساله از ديگران دوري ميگزينند و به تناوب به غذا خوردن و كشيدن نقشههايي براي يك قلعه مشغول ميشوند. آنان با لحن بم توطئه آميزي با هم سخن ميگويند. وقتي كه كودك هفت سالهاي به نام الكسا ميكوشد كه به آنها نزديك شود، آن دو به طور هماهنگ سرودي را به اين مضمون ميخوانند: «فضولي نكن، برو گمشو وروجك.» رفتار و ظاهر اين كودكان گواه بر وجود رشد رواني _ اجتماعي، جسمي، و شناختي،

در سالهاي نخستين مدرسه است. در رشد رواني _ اجتماعي كودكان به حسّ ابتكار و سپس كوشايي نايل ميآيند; از خانوادههايشان و ساير نيروها شامل همسالان، رسانهها، و چند فرهنگ گرايي متمأثّر ميشوند; به فشارهاي رواني وابستهاند، و صفاتي را كه طي زمان ثابت ميمانند كسب ميكنند. در رشد جسمي، كودكان در سالهاي نخستين مدرسه، مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي كوچك و بزرگ خود را پرورش ميدهند; از شرايط توأم با عقب ماندگي متأثرند; و عادات وتصوري جسمي نسبت به سلامتي پيدا ميكنند. در رشد شناختي، كودكان بتدريج منطق پيدا ميكنند; زمان پيچيدهتري نسبت به قبل به كار ميبرند; از بازي و برنامههاي تربيتي اوليه متاثر ميشوند; و در مدرسه در اثر شايستگي، تحريك، حافظه، سابقه فرهنگي، و سبك شناخت خود موفقيت كسب ميكنند. در فصول يازده تا سيزده بخش چهار، رشد در سالهاي نخستين مدرسه توصيف ميشود.

: 11

سالهاينخستين مدرسه(سنين چهار تا هشت ساله): رشدرواني _اجتماعي

مفاهيم كليدي

ابتكار و كوشايي مفهوم ابتكار از نظر اريكسون مفهوم كوشايي از نظر اريكسون تفاوتهاي جنسي مرحله متناسب با پدر و مادري

تأثيرات خانواده

خصوصيات خانوادههاي قوي شيوههايوالدين بودن ورفتار جامعهپسند روابط همشيرها

تأثيرات وتعديلهاي خارجاز خانواده روابط همسالان اثرات تلويزيون

فرهنگ و سازگاري بامحيط مدرسه درك چند فرهنگي

فشارهاي رواني دوره كودك

تفاوتهايي در فرايندهاي كنار آمدن تغييرات رشددرواكنشبه فشارهاي رواني عواملحمايتيكودكان«داراي شتاب رشد»

ثبات خصوصيات رفتاري درطي زمان

خلق و خو پرخاشگري ب راي درك رشد رواني _ اجتماعي كودكان در سالهاي اوليه مدرسه، بايد تغييراتي را كه در كودكان پديد ميآيد، به علاوه تأثيراتي كه بر آنان وارد ميشود مورد توجه قرار داد. اين فصل با توصيف تغييرات رواني _ اجتماعي كودكان طي دوراني كه سعي دارند به يك حس ابتكار نايل آيند آغاز ميشود. فصل بعدي، تأثيرات خارجي گوناگون را بر رشد رواني _ اجتماعي كودكان خردسال شرح ميدهد. اين تأثيرات شامل تأثيرات خانواده تأثير و تعديلها در خارج از خانواده، و فشارهاي رواني است. اين فصل با بحث در باره ثبات بعضي از خصوصيات رفتاري در طي سالها پايان مييابد. شواهد پژوهشي نشان ميدهد كه آنچه در رشد رواني _ اجتماعي در سالهاي اوليه مدرسه روي ميدهد مفاهيمي است كه در تمام طول زندگي باقي ميماند.

ابتكار و كوشايي

طبق نظريه اريك اريكسون (1982)، كودكان در سالهاي اوليه مدرسه با دو وظيفه رواني _ اجتماعي مواجه ميشوند: يادگيري براي ابتكار داشتن، و كوشا شدن. توانايي ابتكار داشتن براي هر كاري كه انسان انجام ميدهد لازم است. توانايي كوشا شدن اثري تعيين كننده بر زندگي مدرسه و بر ورود بعدي كودك به دنياي كار دارد. كودكاني كه براي اين وظايف رواني _ اجتماعي به راه حلهاي مثبتي دست مييابند، به احساس هدفمندي و شايستگي نايل ميآيند.

در اين قسمت، مفاهيم ابتكار در مقابل گناه initiative versus guilt و كوشايي در مقابل حقارت industry versus inferirity توصيف ميشود. اين قسمت با ذكر امكان تفاوتهاي جنسي د رحل اين وظايف رواني _ اجتماعي و با توجه به مرحله والدين بودن كه با اين مراحل دوره كودكي هماهنگي

دارد، پايان مييابد.

مفهوم ابتكار از نظر اريكسون

كودكان چهار و پنج ساله نوعي شكوفايي شديد، تخيّلي، و بازيگوشانهاي از خود نشان ميدهند. آنان اسباب بازيها را براي احياي تجربيات گذشته، پيش بيني نقشهاي آينده، انجام و سلسله فعاليتهايي كه در معرض آنها قرار دارند، به كار ميبرند. آنان مشتاق يادگيرياند، ميخواهند به منظور طرحريزي و ساختن با كودكان ديگر همكاري كنند، به معلمانشان گوش فرا دهند و رفتار چهرههاي مورد تحسيني را الگو قرار دهند. آنان كنجكاوند و بآساني از تعهدات جديد به هيجان ميآيند. ابتكار آنان تا بدانجا ميرسد كه شامل گسترش لياقت آنان از لحاظ اجتماعي، جسمي، و شناختي ميگردد.

دست يافتن به احساس ابتكار موجب قدرت هدفمندي اساسي انسان ميشود. لكن، ابتكار محض و لجام گسيخته نيز ميتواند به پرخاشگري، دستكاري بيجا وتحميل منتهي گردد. بازي ميتواند تحتالشعاع مبارز طلبي، غلبه، و كشتن «دشمنان» ضعيف و بد قرار گيرد. كودكان ممكن است انرژي بدني خود را در فعاليتهايي به هدر دهند كه بزرگسالان مانع از انجام آنهايند يا مضر به حال ديگران است، نظير دويدن روي كاناپه، بالا رفتن از مبل، و هل دادن همبازيان. كودكان ميتوانند تواناييهاي كلامي خود را براي آزار رساندن به اشخاص به كار برند و به خانواده و دوستانشان بگويند «من از شما متنفرم» يا «من در مهماني جشن تولدم از شما دعوت نميكنم». كودكان ميتوانند زبان را براي ايجاد تنفر و توهين به كار برند و يك رشته واژههاي مبتذل را بر زبان آورند كه حتي والدين آنها را به شگفتي وا ميدارد. و كودكان ميتوانند زبان را براي فريب ديگران به كار برند، چه رفته رفته درك ميكنند كه

هيچ كس نميتواند، تفكر آنان را دقيقاً بخواند. واژهها و اعمال واقعي كودكان و نيز افكاري كه در سر ميپروانند ميتواند منجر به سرزنش خود و احساس گناه در آنان شود. اين احساس گناه در يك انتهاي پيوستاري قرار دارد كه انتهاي ديگر آن را ابتكار تشكيل ميدهد، به تعادل رفتار كودكان كمك ميكند. كودكان بتدريج در كي اخلاقي پيدا ميكنند كه افق رفتار مجاز را در آنان محدود ميسازد. كودكان در جستجوي فرصتهايي هستند تا بدون احساس گناه زياد دست به ابتكار بزنند.

ابتكار كيفيت برنامهريزي و نيز عهده دار شدن وظايف را براي فعال بودن، به حس خود مختاري ميافزايد. ابتكار صفت انساني مهمي است ونياز به پرورش دارد. كودكان در سنين چهار و پنج سالگي بايد فرصتهاي فراواني داشته باشند تا به تعاملهاي اجتماعي، حركت فعالانه جسمي، و بازي تخيّلي بپردازند. حس ابتكار د رآنان زماني تقويت ميشود كه بزرگسالان به علايقشان احترام ميگذارند و به آنان اعتبار ميدهند و به پرسشهاي مكرر آنان كه شاخصهايي براي ابتكار فكري آنان به شمار ميآيند

تابلو 11 _ 1 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: فنون انضباطي كه حافظ ابتكار است تد احساس كرد كه او تقريباً همه اوقات «عليه» پسر چهار سالهاش، ايوان سخن ميگويد: «ازروي ميز بيا پايين!» «اگه بشنوم كه اون حرفو دو باره گفتي...» «سر ميز شام نه!» روشن است كه ايوان نيازمند هدايت بوده است، ولي تد نميدانست كه آيا ميتواند به شيوههاي مثبتتر كه براي كودك نيز چندان گناه برانگيز نباشد او را ارشاد كند. تد با شركت در گروه بحث مربوط به والدين، نخست فنون انضباطي را كه حافظ ابتكار

كودكان است، فرا گرفت. به جاي توسل به تهديد وامر و نهي، تدپيروي از اين مراحل را آغاز كرد:1. انتظارات خود را روشن ومثبت بيان كند. براي مثال وقتي ايوان از ميز بالا ميرود تد گفت «ميز براي غذا خوردن يا كار كردن است.»2 . به اقتضاي موقعيت، پيشنهادهايي بدهد. تد گفت، «تو ميتوني پشت ميز كاركني يا از پله حياط بالابري.»3 . در مواردي كه ايوان به رفتار نامناسب خود ادامه ميدهد، پيشنهاد محدودتري ارائه كند. تد گفت: «خودت از ميز بيا پايين يا من ميارمت پايين.»4. در صورت لزوم، مجازاتي براي ادامه رفتار نامناسب او تعيين كند. تد گفت: «اگر تو دوباره از ميز بالا بري، من ميفهمم كه سزاوار آني كه چند دقيقه در محروميت به سر بري.» (توجه: «دوره محروميت»time ut نشستن در يك صندلي دور از كانون فعاليت خانواده به مدت پنج دقيقه است. تد زمان سنجي دستي را به گونهاي ميزان ميكند كه ايوان لحظه بازگشت به كانون خانواده را بداند. تد دريافت كه با رعايت اين مراحل كنترل بيشتر و خستگي كمتري در خود احساس ميكند. اينك اگر رفتار ايوان نامناسب باشد، تد راه حلهايي را ارائه ميدهد تا موجب شود كه ايوان حس ابتكارش را به كار بندد. ايوان انتظارات پدرش را بهتر ميتواند درك كند و به رابطه ميان تصميمات و نتايج آن توجه داشته باشد.

پاسخ مثبت دهند. در حالي كه امكان احساس گناه، مانع سوء استفاده از ابتكار ميگردد، اين خطر همچنان وجود دارد كه كودكان بيش از اندازه احساس گناه كنند. اگر گناه بر حس ابتكار غلبه يابد، كودكان را از احساسي هدفمند كه

آنان را براي موفقيت در كوششهاي آينده ياري ميدهد محروم ميسازد.

مفهوم كوشايي از نظر اريكسون

كودكان از كلاس اول در طول دوره دبستان آمادهاند تا انرژي خود را درجهت توليد بعضي چيزها به كار اندازند. كودكان در اين سنين ازانجام طرحهايي نظير بناي برج، دوخت و دوز، آشپزي، تهيه مجموعهها و الگوها به هيجان ميآيند، هرچه بلندپروازتر، بهتر. احساس كوشايي در كودكان زماني تقويت ميشود كه از كوششهاي آنان قدرداني شود و به طرحهاي تكميل شده آنان اهميت و پاداش داده شود. الكايند(1970) اين دوره را دوره رابينسون كروزو ناميد، چرا كه آن اشتياق و دقّتي كه كروزو براي توصيف فعاليتهايش به كار ميبرد، مشخص كننده رشد احساس كوشايي در كودكان نيز هست.

حس كوشايي منجر به انجام طرحهاي فردي وگروهي ميشود. اين كودك كلاس سوم در حين خدمت پيشاهنگي به نجاري علاقهمند شد و بعدها با همكاري كودكان همسايه و بدون ياري بزرگسالان يك اتاقك چوبي(طرف راست) ساخت.

در تمام جوامع، كودكان در اين سنين تا حدودي از آموزش نظام يافته برخوردار ميشوند. در جامعه ايالات متحده، پايههاي تكنولوژي در مدارس رشد مييابند، يعني درجايي كه تأكيد فراواني بر سواد و آموزش اساسي در مشاغل و مسؤوليتهاي گوناگون به عمل ميآيد. در سالهاي اوليه مدرسه، انتظار ميرود كه اهداف تدريجاً جانشين هوسها و تمايلاتشان در بازي گردد. كودكان مشتاقانه مجذوب موقعيتهاي توليدي ميشوند.

دستيابي به احساس كوشايي موجب پديد آمدن قدرت توانش اساسي در انسان ميگردد. كودكاني كه خود را توانمند احساس ميكنند قادرند وظايف فردي جديدي را تجربه كنند و در فعاليتهاي جمعي نقش خود را ايفا كنند. ولي همه كودكان در داخل و خارج مدرسه تجربياتي نمييابند كه در

رشد احساس كوشايي آنان مؤثر باشد.

در انتهاي ديگر پيوستاري كه در يك سر آن احساس كوشايي قرار دارد، احساس حقارت وجود دارد. كودكان زماني دچار احساس حقارت ميشوند كه طرحهايشان مزاحمت به شمار ميآيد و كارشان ناقص تلقي ميشود. آنان احساس ميكنند نميتوانند با انتظارات خارجي و داخلي در جريان تعامل اجتماعي، كارهاي بدني يا انضباط ذهني هماهنگ شوند. رشد كودكان در صورتي كه به جاي احساس كوشايي، احساس حقارت در طول سالهاي اوليه مدرسه بر آنان حاكم باشد، ميتواند متوقف شود. در صورتي كه براي كودكان اين احساس به وجود آيد كه آنان براساس رنگ پوست يا ماهيت سوابقشان ارزيابي ميشوند نه بر اساس توانششان، هم فرد وهم جامعه مورد تهديد قرار ميگيرد.

اريكسون (1982) ميگويد كه حل اين بحران رواني _ اجتماعي تأثير قاطعي در تعيين ديدگاههاي كودكان در مورد خودشان و در مورد آنچه در سالهاي بعدي انجام ميدهند دارد. هيچ كس نميتواند به هر موقعيتي تسلّط يابد، ولي برايند تجربيات كودكان در پايان روز يا هفته يا ماه بايد به گونهاي باشد كه آنان در زمينه تعاملهاي انساني، عملكردهاي بدني، و وظايف شناختي احساس موفقيت كنند. كودكان براي پيدا كردن احساس كوشايي به والدين، معلمان، رهبران بازي، و افراد حساس ديگري نياز دارند كه بتوانند انتظارات را فردي سازند.

تفاوتهاي جنسي

گيليگانGilligan (1982) ابراز ميدارد كه حلّ وظايف رواني _ اجتماعي برحسب سن تفاوت دارد. او ميگويد كه اريكسون و ديگران غالباً اساس نظريههاي خود را بر مشاهده جنس مذكر كه رشدشان مستلزم جدا شدن بيشتر آنان از ديگران براي دستيابي به خود مختاري، ابتكار، و كوشايي است قرار ميدهند. با وجود اين، در

نظر گيليگان، تجربيات جنس مؤنث با تجربيات جنس مذكر از اين لحاظ متفاوت است كه جنس مونث به يك تلاش مداوم براي ايجاد تعادل ميان مسؤوليت خود در قبال ديگران ونيز رشد شخصي خويش ميپردازد. در حالي كه جنس مذكر ممكن است براي موفقيت بخواهد به روابط با ديگران پشت پا بزند، جنس مونث ممكن است براي برقراري ارتباط و پيوند بخواهد از موقعيتهاي خود چشم بپوشد. گيليگان پژوهشهاي بيشتري را در مورد رشد كه تجربيات دختران و زنان را در شرايط خاص خودشان ترسيم كند ضروري دانسته است.

مرحله مربوط به والدين بودن

به نظر گالينسكي (1981)، والدين كودكان در سالهاي اوليه وارد مرحله جديدي از پدر ومادر بودن ميشوند كه او آن را مرحله تفسيري مينامد. در همان زمان كه كودكان به ابتكار و كوشايي نايل ميآيند، والدين نيز بايد جهان را براي كودكان تعبير وتفسير كنند.

مرحله تفسيري با يك دوره ارزشيابي سالهاي اوليه پدر و مادر بودن آغاز ميشود. اين ارزشيابي با نيازهاي رواني _ اجتماعي متغير كودكان و با ورود آنان به مدرسه جديد براي دوره كودكستان يا كلاس اول آغاز ميشود. والدين متوجه ميشوند كه نميتوانند همراه كودكان به مدرسه بروند يا حتي بيشتر آنچه را در مدرسه اتفاق ميافتد كنترل كنند. آنان به ارزيابي كارهايي ميپردازند كه براي آماده سازي كودكان به يادگيري و سازگاري با انتظارات مدرسه انجام دادهاند. دوره ارزشيابي غالباً تفسير مجدد يا تجديد نظر در مورد نظريههاي پرورش كودك و والدين بودن را به دنبال دارد.

حاصل اين دوره ارزشيابي احساسي است كه موجب ميشود بسياري از والدين خود را بهتر بشناسند; يعني به تواناييها، ضعفها، و واكنشهايشان در برابر مشكلات

والدين بودن پي ببرند. والدين آگانه يا ناآگانه تصميم ميگيرند كه چگونه خودشان را براي كودكانشان تعبير و تفسير كنند. آنان غالباً احساس ميكنند كه زمان بسرعت ميگذرد و اين كه سالهاي پرورش كودك رو به اتمام است. والدين در اين سالها به تأثير چيزهايي ميانديشند كه مايلند كودكانشان در ذهن نگه داشته باشند.

تفاوت مهم ميان مرحله تفسيري والدين بودن و مراحل پيشتر اين است كه كودكان به طور فزايندهاي چيزهايي را تجربه ميكنند كه والدين در جريان آنها نيستند: در مدرسه، در ورزش، با دوستان، در گسترش سرگرميها وعلايق. هنگامي كه كودكان در معرض جمع وسيعتري ازمردم و محيطها قرار ميگيرند، والدين غالباً در مقام تفسير عقايد، شيوههاي زندگي، و نقشهاي مربوط به آن مردم و محيط بر ميآيند. والدين تصميم ميگيرند كه چه ارزشهايي را القا كنند، در چه واقعيتهايي با هم سهيم باشند و چه رفتاري را آموزش دهند. گاهي اين تصميمات با تفكر اتخاذ ميشوند وگاهي نه، ولي كلمات و اعمال والدين منعكس كننده چنين تصميماتي است. مرحله تفسيري براي والدين دورهاي انتقالي است از رابطه مقتدرانه در مرحله پيشين به رابطه متعادلتري كه آنان با يك نوجوان برقرار ميسازند. والدين به سالهاي نوجواني آينده مينگرند و به ايجاد تعادل ميان احساسات مربوط به رابطه نزديك با كودكانشان واحساسات جدايي فزاينده از آنان ميپردازند. والدين با مسائل مربوط به ميزان صحيح دخالت خود در زندگي كودكانشان مواجهاند. آنان ميخواهند بدانند كه چقدر با كودكانشان ارتباط داشته باشند و چه وقت به آنان اجازه انجام مستقل كارها را بدهند و يا حتي در اين مورد تشويقشان كنند. والدين بارها رابطه والدين و

كودك را در تمام طول مرحله تفسيري والدين بودن تعريف ميكنند.

تأثيرات خانواده

كودكان هرچند در سالهاي اوليه مدرسه تجربيات فزايندهاي را در خارج از خانه به دست ميآورند، همچنان تحت تأثير شديد خانواده خويش قرار دارند. كودكان مهارتهاي اجتماعي، بدني، و شناختي را در بافت خانواده ميآموزند و پرورش ميدهند و آنان به حدودي كه اعضاي خانواده براي صفات و فعاليتهاي آنان ارزش قائلند توجه ميكنند. روابط خانوادگي داراي تداومي است كه در روابط ديگر وجود ندارد.

روش بوم شناختي براي مطالعه كودكان، تأثيرات گوناگون بر رشد آنان را مورد بررسي قرار ميدهد. دراين قسمت گزارشهايي پيرامون دادههاي پژوهشي براساس تأثيرات خانواده، شامل خصوصيات خانوادههاي قوي، تعامل سبكهاي والدين بودن با رفتار جامعه پسند، و روابط همشيرها ارائه ميشود.

خصوصيات خانوادههاي قوي

خانواده نخستين نهاد اجتماعي در جامعه است. چه خانواده درست عمل كند يا ضعيف، انتظار ميرود كه بر روي كودكان خردسالي كه در آن محيط رشد ميكنند تأثير گذارد. در اين اواخر، پژوهشگران وظيفه توصيف صفات مشترك خانوادههايي را عهدهدار شدهاند كه اعضاي آنها كار كرد مؤثري را براي خانوادهها قايلند.

اين پژوهشگران معتقدند كه به همگاني كردن تواناييهايي كه زندگي خانوادگي را رضايت بخش ميسازد توجه بسيار كمي شده است. در پژوهشي براي شناختن اين كه در مورد بعضي خانوادهها چه چيزي صحيح است، استينتStinnett ، سندرزSanders و دوفرنDefrain (1981)283 خانواده را از سراسر ايالات متحده مطالعه كردند. افرادي داوطلب شدند در اين مطالعه شركت كنند چرا كه آنان خود را اعضاي واحدهاي خانواده قوي ميدانستند. اغلب شركت كنندگان پروتستانهاي سفيد پوست واز طبقه متوسط بودند و يافتههاي اين مطالعه را نميتوان به فراتر از محدوده آن گروه تعميم داد.

پژوهشگران در ميان نمونههايي

از خانوادههاي قوي شباهتهاي فراواني يافتند. خانوادههاي قوي ظاهراً اوقات خود را با هم به سر ميبرند، الگوهاي ارتباطي خوبي دارند، از يكديگر قدرداني ميكنند، با هم عبادت ميكنند، در قبال گروه خانواده احساس تعهد ميكنند.

اوقات را با هم به سر ميبرند اعضاي خانوادههاي قوي اوقات را با هم دوستانه به سر ميبرند. آنان در حياط خانه كار ميكنند يا وظايف خانهداري را با هم انجام ميدهند، با هم غذا ميخورند، و در خارج از خانه بدون حواسپرتي و غفلت از يكديگر اوقاتي را با هم به سر ميبرند. دراوقات آسايش، خانوادهها ذخيرهاي از احساسات خوب را در وجودشان رشد ميدهند كه بعدها آنان را در جريان مشكلات ياري ميدهد.

الگوهاي ارتباطي خوبي دارند اعضاي خانوادههاي قوي در احساسات يكديگر شريك ميشوند. آنان وقت فراواني را صرف صحبت كردن با يكديگر ميكنند و ميتوانند تضادهاي خود را در محيطي آزاد بروز دهند. زندگي در اين خانوادهها هميشه آرام نيست ولي بامسائل به محض بروز برخورد ميشود وامكان عميق شدن آنها وجود ندارد.

از يكديگر قدرداني ميكنند افراد در خانوادههاي قوي گزارش ميكنند كه آنان قادرند از يكديگر قدرداني كنند و مورد قدرداني يكديگر واقع شوند. در مورد يكديگر احساس خوبي دارند و احساسات خود را به شيوههاي حاميانه و محبت آميز ابراز ميدارند.

با هم عبادت ميكنند اعضاي خانوادههاي قوي در صدد بيان عقايد مذهبي قوي و پيروي از آنهايند. عقايد مذهبي مشترك ظاهراً شيوهاي براي خانوادهها در جهت دستيابي به احساسي وحدت بخش و هدفي مشترك است.

در قبال گروه خانواده احساس تعهد ميكنند اعضاي خانوادههاي قوي گزارش ميكنند كه تعهد خود را در قبال گروه خانواده حتي

در بدترين اوقات حفظ ميكنند. در اوقات بحران يا فشار رواني، از مشغله كاري يا زندگي اجتماعي خويش ميكاهند تا وقت بيشتري صرف خانوادههايشان كنند.

اعضاي خانوادههاي قوي در طول مراجعه هفتگي به كتابخانه اوقات خوشايندي را با هم به سر ميبرند.

در اين مطالعه معلوم شد كه در يك نمونه از خانوادههاي قوي نه تنها شرايط بيماري وجود ندارد بلكه داراي خصوصيات مثبت بيشتري نيز هست: اين خانوادهها كه خود را خانوادههاي قوي توصيف ميكنند داراي خصوصيات مثبت متمايزي هستند كه آنها را از خانوادههاي مسأله دارتر جدا ميسازد. پژوهشهاي بيشتري در مورد خانوادههاي قوي كه به انواع گروههاي فرهنگي، اجتماعي _ اقتصادي، و مذهبي تعلق دارند بايد انجام شود.

شيوههاي والدين بودن و رفتار جامعه پسند (prscial)

كودكاني كه در بعضي از خانوادهها بزرگ ميشوند از كودكان ساير خانوادهها براي بروز رفتارهاي جامعهپسند از خود تمايل بيشتري نشان ميدهند. آنچه را مالكند با كودكان ديگر تقسيم ميكنند، با كودكاني كه به كمك نيازمندند همدردي ميكنند، در امور گروهي همكاري نشان ميدهند. با مريندBaumrind (1967،1977) شواهدي تحقيقاتي جمع آوري كرده است كه نشان ميدهد كودكاني كه والدينشان شيوههاي مقتدرانه والدين بودن را دارا هستند بمراتب بيش از كودكاني كه شيوههاي قدرت طلبانه يا آسانگيرانه والدين بودن را دارا هستند، رفتارهاي جامعهپسند بروز ميدهند. والدين مقتدرauthritative در ارتباط با كودكانشان سازگار، مهربان، وظيفهشناس و با اطمينان هستند، با آنان قواعد ثابتي را وضع ميكنند، انتظارات خود را به منظور اجرايي مسؤولانه بيان ميكنند، و آنان صميمي هستند و بدون هيچ شرطي نسبت به تأمين بهترين علايق كودكانشان تعهد دارند. در مقايسه با والدين مقتدر، والدين قدرتطلب authritarian به پرورش كودكانشان و ارتباط با آنان كم

اهميت ميدهند; اين والدين كنترل سختي اعمال ميكنند ولي كودكانشان را چندان مورد حمايت و محبت قرار نميدهند. والدين آسانگير permissive نسبت به والدين متقدر يا والدين قدرت طلب با كنترل كمتري با كودكانشان رفتار ميكنند، به توانايي خويش براي تأثير بر كودكانشان اطمينان ندارند، و نيز از كودكانشان آن مقدار انتظار را ندارند كه والدين متقدر يا قدرت طلب از كودكان خود دارند.

با مريند(1977) ميگويد كه والدين مقتدر در رشد رفتار جامعه پسند مؤثرند، چرا كه كودكانشان به تعادلي ميان ابراز وجود و هماهنگي با معيارهاي گروهي دست مييابند. او اظهار عقيده ميكند كه هم كنترل قدرت طلبانه و هم عدم كنترل آسانگيرانه، فرصتهاي تعامل كودكان را با مردم به حداقل ميرسانند، در مورد نخست با جلوگيري از بحث واختلاف نظر و در مورد دوم با آزادگذاري و بي توجهي.

روابط همشيرها

ديدگاههاي سنتي رشد دوره اوليه كودكي تأثير والدين بر كودكانشان و در اين اواخر تأثير متقابل والدين وكودكان را تأكيد كردهاند. لكن همانگونه كه در فصل 1 شرح داده شده، بعضي از پژوهشگران يك ديدگاه بوم شناختي خانواده را به عنوان نظام اجتماعي پيچيدهاي كه در آن همه اعضاي خانواده برهم تأثير ميگذارند و متأثر از نيروهاي خارج از خانواده هستند جانشين اين ديدگاههاي سنتي ميكنند(برونفن برونر، 1979). پژوهشگراني كه داراي ديدگاهي بوم شناختي از خانوادهاند، در باره اهميت رشد روابط همشيرها تحقيق كردهاند. آنان يافتههايي را در باره تعامل همشيرها در دوره اوليه كودكي، تك فرزندها و تفاوتهاي فرهنگي در روابط همشيرها ارائه دادهاند.

تعاملهاي همشيرها اعتقاد براين است كه اوضاع اجتماعي فعلي سبب ميشود كه همشيرها بيش از گذشته با يكديگر تماس داشته

باشند و همبستگي عاطفي آنان در سطح بالاتري باشد ( بنكBank و كانKahn ، 1982). اين اوضاع شامل تحرك جغرافيايي، طلاق و ازدواج مجدد، فشارهاي رواني والدين، محدود شدن اعضاي خانواده، و مراقبت از كودك توسط مراقبان جانشين به دليل اشتغال مادران است. كودكان به تماس ، ثبات و پايداري روابطشان با ساير انسانها نياز دارند واگر والدين حضور نداشته باشند، براي برآوردن اين نيازها به همشيرهايشان روي ميآورند.

همشيرها ظاهراً در سالهاي اوليه كودكي باهم ارتباط فراوان دارند و روابط آنان روابطي كامل است كه با گستره عظيمي از تعاملات اجتماعي همراه است. پژوهشگران (امبرامويچAmbramvich ، پپلرPepler ، و كورترCrter ، 1982) متوجه شدند كه زوجهايي از همشيرها كه نخستين بار مشاهده شدند در هر ساعت 60 تعامل و هيجده ماه بعد كه مشاهده شدند در هر ساعت 80 تعامل برقرار ميكردند. پژوهشگران انتظار داشتند كه ميان همشيرها رفتار پرخاشگرانهاي را ملاحظه كنند ولي از ملاحظه رفتار

روابط همشيرها در دوره اوليه كودكي پيچيده و متراكم است. تعاملات آنان از تعامل مثبت گرفته نظير روي هم نهادن مكعبها تا تعامل پرخاشگرانه نظير كتك زدن به وقوع ميپيوندد.

جامعه پسند آنان در سطحي عالي به شگفت آمدند. همشيرها علاوه براين كه پرخاشگر بودند، همكار، ياور و دوستدار يكديگر نيز بودند. در طول اولين دسته ازمشاهدات، همشيرهاي بزرگتر، در مقايسه با همشيرهاي خردسالتر عمدتاً رفتار جامعه پسندتري را بروز دادند كه شامل همكاري و كمك، احساس آسايش، تحسين بود; ولي هيجده ماه بعد، همشيرهاي خردسالتر نسبت تعاملات جامعه پسند خود را از 35 درصد به 42 درصد افزايش داده بودند. در هر دو مشاهده، كودكان خردسالتر عمدتاً ازهمشيرهاي

بزرگتر خود بيشتر تقليد كردند تا بالعكس. رفتار پرخاشگرانه، هرچند آن گونه كه انتظار ميرفت فراوان نبود، اما اين رفتار نيز مشاهده شد. كودكان بزرگتر در زمان هردو دسته از مشاهدات به استدلال كلامي و در زمان اولين دسته از مشاهدات به پرخاشگري جسمي ميپرداختند. ولي تا زمان دومين دسته از مشاهدات، همشيرهاي خردسالتر حريفان برابري براي همشيرهاي بزرگتر در به پا كردن دعواها و در پرخاشگري جسمي شده بودند. ارتباط فراوان همشيرها با يكديگر در دوره اوليه كودكي والگوهاي تعاملي آنان بدون شك بر ساير تعاملات اجتماعي و جريان رشد رواني _ اجتماعي كودكان تأثير مينهد.

پژوهشگران از آنجا كه در مطالعه تعاملات همشيرهاي خردسال اين موارد را نيافتند به شگفت آمدند: نه اختلاف سنّي ميان همشيرها اثر مورد انتظار را داشت ونه تركيب جنسي زوجهاي همشير. پژوهشگران چنين ميانديشند كه تعاملات همشيرها ممكن است منحصر به فرد باشد و قابل مقايسه با روابط همسالان ديگر نباشد (آمبراموويج، پپلر، وكورتر، 1982).

تك فرزندها nly children ديدگاه اجتماعي كلي نسبت به تك فرزندها ظاهراً ديدگاهي منفي است. بزرگ شدن كودكان بدون آن كه در كنار همشيرهايشان به سر برند، آنان را ناسازگار، خود محور و غير دوست داشتني ميسازد. فالبو با مرور تحقيقات در مورد كودكان تك فرزند (1982) به نتايج گوناگوني دست يافت: تك فرزندها به نظر ميرسد كه همچون فرزندان ارشد در دستيابي به موفقيت برتر هستند، اما دادهها در باره روابط با همسالان، عزت نفس، و موفقيت در زندگي زناشويي در آنان تضادآميز است. فالبو Falb (1982) نتيجهگيري كرد كه تعميهاي مربوط به رشد تك فرزندها را كه امروزه پرورش مييابند نميتوان از پژوهشهاي

انجام شده در نسلهاي ديگر به دست آورد. تك فرزندهايي كه در طول بحران اقتصادي بزرگ شدند _ دوراني كه در آن تك فرزندي معمول بود _ در مقايسه با تك فرزندهايي كه در طول افزايش سريع نوزادان بعد از جنگ رشد كردند _ دوراني كه تك فرزندي كمتر معمول بود _ محيط اجتماعي و فرهنگي متفاوتي داشتند. از ميان نسل فعلي تك فرزندان، آنها كه تك والدي هستند ياحتما متفاوت از كودكاني كه مربوط به خانوادههاي دو والدي هستند، رشد مييابند. اغلب مردم به تفاوت تك فرزندها با ديگران به عنوان افرادي فاقد همشير تأكيد ميورزند ولي صفات متمايز والدين تك فرزند در صفات متمايز كودكانشان مؤثر است. علاوه بر پژوهشهاي فعلي، به پژوهشهاي زيادتري در زمينه تك فرزندها و خانوادههايشان نياز هست.

تفاوتهاي فرهنگي ديدگاه ميان فرهنگي (وايسنر، 1982) روابط همشيرها، نسبت به تأكيد جوامع غربي بر مواردي نظير پيشرفت، پايگاه، و رقابت، ديدگاه وسيعتري را ارائه داده است. همشيرها در جوامع آسياي جنوبي، پلي نزي فرانسه واغلب جوامع غير غربي ديگر در سراسر جهان، در طول زندگي خود در فعاليتهايي كه براي بقا، توليد مثل، و انتقال ارزشهاي فرهنگي و اجتماعي ضروري است شركت ميكنند. در اين جوامع مسؤوليتها تقسيم ميشوند: هدفها متضمن ياري رساندن به ديگران است تا رشد شخصي، و در هنگامي كه نياز است از گروه كمك دريافت ميشود.

نظامهاي خانواده در اين جوامع همكاري همشيرها، همبستگي، واقتدار كودكان بزرگتر را بر كودكان خردسالتر تقويت ميكند. مراقبت كردن همشيرها از يكديگر جزيي از الگويي تجربيات كودكي است كه به وابستگي فيمابين تأكيد دارد. در پايان طفوليت، كودكان تحت مراقبت همشيرهاي نسبتاً

بزرگتر قرار ميگيرند و بتدريج از ارتباط مستقيم آنان با مادرانشان كم ميشود. كودكاني كه تحت مراقبت كودكان ديگر قرار دارند، از طريق تقليد ياد ميگيرند، به جاي آن كه از طريق شيوههاي كلامي مورد استفاده والدين غربي بياموزند. كودكاني كه مورد مراقبت همشير خود قرار دارند شديداً به سمت همسالانشان گرايش پيدا مي كنند و از تعاملات يك به يك فراوان با بزرگسالان ناراحت ميشوند. الگوهاي تعاملي كه اين كودكان پيدا ميكنند ممكن است با الگوهاي مورد استفاده معلماني كه در سنتهاي ديگر تحصيل كردهاند هماهنگ نباشد.

تأثيرات و سازگاريها در خارج از خانواده

در طول سالهاي نخستين مدرسه، كودكان تجربيات فراواني دارند كه خانوادههاي آنان را در بر نميگيرد. كودكان همان گونه كه جهان را كاوش ميكنند، از ارتباط خود با كودكان ديگر و برنامههاي ارائه شده رسانهها تأثير ميپذيرند; آنان در يك جامعه كثرتگرا با مدرسه و زندگي سازگاري مييابند. عناويني كه در ذيل توصيف ميشوند، عبارتند از: روابط همسالان، اثرات تلويزيون، فرهنگ و سازگاري با محيط مدرسه، و درك چند فرهنگي.

روابط همسالان

روابط همسالان طي دوراني كه كودكان سالهاي نخستين مدرسه را سپري ميكنند، بتدريج اهميت فزايندهاي مييابد. كودكان با هم دوست ميشوند، در مورد وظايفي كه نسبت به يكديگر دارند فكر ميكنند، و در تعامل با همسالان استراتژيهايي پيدا ميكنند. آنان با ابراز تمايل به رفتارهايي خاص و نشان دادن واكنشهاي خويش سبب رفتار جامعهپسند همسالان خود ميشوند. آنان اهداف، ارزشها و الگوهاي گوناگون رفتار اجتماعي را كه به جنسيت آنان مربوط ميشوند پيدا ميكنند. ملاحظه روابط همسالان بخش مهمي از مطالعه رشد دوره اوليه كودكي است.

روابط همسالان همان گونه كه كودكان سالهاي نخستين مدرسه را سپري ميكنند اهميت فزايندهاي كسب ميكنند.

دوستيهاي كودكان دوستان افرادي تعريف ميشوند كه بدون هيچ اجبار اجتماعي، به طور خود بخود در صدد دوستي با يكديگر برميآيند. سلمنSelman (1981) متوجه شده است كه حتي كودكان خردسال قادرند در باره دوستي فكر كنند و درك خود را از آن ابراز دارند. او توصيف كودكان را از آنچه دوستي مستلزم آن است به سه مرحله همپوش تقسيم كرد.

در مرحله صفر كه در سنين سه تا هفت سالگي ادامه دارد، كودكان به دوستان خود به صورت كودكاني مينگرند كه در نزديكي آنان زندگي ميكنند

يا با هم به يك مدرسه ميروند و غالباً همبازي هستند. كودكان در مرحله صفر، دعواها را به اسباب بازيها و مكاني خاص نسبت ميدهند تا به نزاع برسر احساسات شخصي.

در مرحله يك، در طول سالهاي تقريباً چهار تا نه سالگي، كودكان براين باورند كه دوستانشان افراد مهمي هستند، زيرا فعاليتهاي خاصي را انجام ميدهند. دوستان نزديك را بيش از فردي كه به آسودگي در كنارشان به سر برد ميشناسند: آنان ميدانند كه دوستانشان از چه خوششان ميآيد و از چهخوششان نميآيد.

در مرحله دو، از تقريباً شش تا دوازده سالگي، آگاهي تازه خود را از ماهيت دوجانبه دوستي ابراز ميدارند. كودكان نسبت به هماهنگي آنچه خود و دوستانشان از آن خوششان ميآيد و خوششان نميآيد علاقه نشان ميدهند، به جاي آن كه تنها انتظار داشته باشند كه رفتار دوستانشان با افكار درك شده قبلي هماهنگ شود. با اين حال ديده شده كه جدلها و اختلاف نظرهاي خاص اين ارتباط را قطع كرده است; فكر استمرار دوستي در مراحل بعدي رشد مييابد.

اسمولارSmllar و يونسYuniss (1982) از كودكان شش و هفت ساله پرسيدند كه چگونه دو نفر بيگانه با هم دوست ميشوند. كودكان پاسخ دادند كه اگر اين افراد بيگانه فعاليتهايي را با هم انجام دهند، در كاري باهم شريك شوند يا در انجام كاري به هم كمك كنند، دوستي حاصل ميشود. علاوه براين، كودكان گفتند كه اين بيگانگان به شرط آن كه زمان بيشتري را با هم بگذارنند و حضور د ركنار يكديگر را در محيطهاي خارج ازمدرسه افزايش دهند بهترين دوست هم ميشوند. به عبارت ديگر، كودكان شش و هفت ساله ظاهراً دوستي را با

تعامل يكي ميدانند. وقتي كه در باره وظايف دوستي سؤال شد، اغلب كودكان شش و هفت ساله نظرياتي ارائه دادند كه در مرحله دو طبقهبندي ميشد; آنان نشان دادند كه همكاري از اهميت زيادي برخوردار است واين كه نيازهاي دو جانبه همان اهميت نيازهاي يك جانبه (فردي) را دارد.

كودكاني كه دوستان كمي دارند برخي كودكان خردسال دوستان فراواني دارند و برخي كودكان دوستان كمي. كودكاني كه دوستان كمي دارند، ظاهراً نسبت به همسالاني كه در اجتماع پذيرفته ميشوند در معرض مخاطره بيشتري در زمينه پيشرفت تحصيلي پايين، مشكلات يادگيري، بزهكاري، و مسائل بهداشت عاطفي و رواني در دوره بزرگسالي قرار دارند (پوتالازPutallaz و گوتمنGttman ، 1981). در يك مطالعه مشاهداتي، بستBest (1983) متوجه شد كه پسران كلاس سوم كه مورد پذيرش همسالانشان قرار نميگيرند ظاهراً انگيزش پيشرفت تحصيلي را از دست ميدهند. در حالي كه نمرات قرائت پسران كلاس سوم «داراي دوست» بهتر شد، نمرات پسران«بدون دوست» يكسان باقي ماند يا كاهش يافت. اين تأثير پذيرش همسالان بر عملكرد تحصيلي تنها در ميان پسران كلاس دوم و سوم عملي شد. در ميان دختران و پسران خردسالتر، وجود يك معلم صميمي و حامي د رموفقيت تحصيلي آنان بيشتر تأثير داشت تا پذيرش آنان از جانب همسالانشان. در پژوهشها رابطهاي ميان دوستي كودكان و رشد جامعهپسند آنان مشاهده شده است. پسراني كه دوستان خوبي دارند سطوح بالاتري از همكاري با ديگران را ابراز داشتهاند تا پسراني كه دوستان خوبي ندارند. و كودكاني كه به سازمانهاي اجتماعيتر تعلق دارند از نمرات ارزيابي اخلاقي بالاتري برخوردارند تا آنان كه به گروههاي كمسازمان يافتهتر تعلق دارند ( زان واكسلر، يان

نوتيIanntti ، و چپمنChapman ، 1982).

پژوهشگران تلاش كرده اند تعيين كنند كه آيا رفتار كودكاني كه دوستان كمي دارند متفاوت از رفتار كودكاني است كه دوستان بسياري دارند. يك رشته مطالعات (پوتالاز و گوتمن، 1981) نشان داده است كه كودكان محبوب و غيرمحبوب كلاسهاي دوم و سوم از لحاظ استراتژيهاي تعامل با يكديگر و پيوستن به گروههاي پيشرو با هم متفاوتند. محبوبيت با حاصل جمع تعداد دفعاتي تعيين ميشود كه كودكان از طرف همسالانشان به منزله دوست ناميده ميشوند.

در تعاملهاي يك به يك، كودكان محبوب نسبت به كودكان غير محبوب، توافق بيشتري با كودكان ديگر دارند و مخالفت كمتري با آنان. بررسي دقيقتر دادهها نيز تفاوتهاي نحوه مخالفت كردن كودكان محبوب و غير محبوب را نشان داده است.

كودكان محبوب ضمن مخالفت خود در صدد برقراري عمل جانشين شونده يسازندهاي بر ميآيند كه شدت مخالفت را احتما كمتر خواهد ساخت. كودكان غير محبوب مخالفت خود را به صورت فرمان ابراز ميدارند كه جانشيني براي آن وجود ندارد. پژوهشگران كودكان غير محبوب را د رمخالفتي كه ميكنند «رئيس گونه» توصيف كردهاند. در پيوستن به گروههاي پيشرو، كودكان غير محبوب در ابتدا با عدم اطمينان عمل ميكنند. آنان نسبت به كودكان محبوب وقت زيادتري صرف ميكنند تا براي ورود به گروه، نخستين قدم را بر دارند، و وقت زيادتري نيز لازم دارند تا قدمهاي بعدي را بردارند. كودكان غير محبوب بيش از كودكان محبوب به ابراز مخالفت واستفاده از سه استراتژي ورود ديگر _ اظهار وجود، بيان احساس، سؤالات معلوماتي _ پرداختند.

ياين استراتژيها معمو ناموفق بودند و موجب ميشدند كه كودكان نامحبوب طرد شوند يا مورد غفلت قرار

گيرند. در مقابل، كودكان محبوب، ابتدا «چارچوب رابطه» مشترك اعضاي گروهي را كه به آن وارد خواهند شد تعيين كردند و سپس از طريق موافقت با اظهارات و تبادل اطلاعات مربوطه، در اين چارچوب مشاركت كردند.

پژوهشگران معتقدند كودكاني كه دوستان كمي دارند توان بالقوه مداخله در گروه را دارند. پژوهشهاي بيشتري لازم است كه د رآن مزاياي آموزش استراتژيهاي مؤثرتر تعامل به كودكان غير محبوب بررسي شود.

همسالان و رفتار جامعه پسند مراقبتهاي والدين و شيوههاي انضباطي كه در رفتار جامعهپسند كودكان تأثير دارد در فصل 8 و پيشتر در اين فصل مورد بحث قرار گرفت. پژوهشگران (زان _ واكسلر، ايان نوتي، و چپمن، 1982) سه دليل را براي اعتقاد به اين كه همسالان در رشد جامعهپسند كودكان مؤثرند ارائه دادهاند. نخست، احتمال تأثير متقابل كودكان برهم وجود دارد، زيرا برابري قدرت آنان بيش از برابري قدرت بزرگسالان و كودكان است. دوم، كودكان فرصتهاي طبيعي بيشماري در اختيار دارند تا در اسبابهاي گوناگون با هم شريك شوند و در وانمود سازي و ساير اشكال بازي همكاري داشته باشند. و سوم، بازي بزن بزنrugh - and - tumble كودكان غالباً به بروز ناراحتي ميانجامد كه عكسالعمل ديگران را به دنبال خواهد داشت.

دوستي ظاهراً زمينهاي پديد ميآورد كه همسالان د رآن رفتار جامعه پسندي را بروز ميدهند. در يك مطالعه طبيعت گرايانه از بهترين دوستان ميان كودكان دو و نه ساله، مشاهده گران در تعامل ميان كودكان به همدردي وحساسيت توجه كردند (گوتمن و پارك هرستParkhurst ، 1980). معلوم نيست كه آيا دوستي متقابل به افزايش رفتار جامعهپسند ميانجامد يا اين كه كودكاني كه رفتار جامعهپسند بروز ميدهند

همانهايي هستند كه دوستيهاي نزديك را برقرار ميكنند. به احتمال قوي رابطه ميان دوستان و رفتار جامعهپسند پيچيده و چند بُعدي است.

همسالان ميتوانند سبب آن شوند كه كودكان تكانههاي پرخاشگرانه خود را تعديل و علاقهمندي خويش را نسبت به ديگران ابراز كنند. رفتارهاي جامعهپسند در كلاسها در صورتي رشد خواهد كرد كه از همسالان خواسته شود به بروز رفتارهاي جامعهپسند توجه و آنها را گزارش كنند. و گروههاي همسال ميتوانند از شيوههاي ايفاي نقش با موفقيت استفاده كنند تا آگاهي نسبت به انگيزشها و احساسات ديگران را پرورش دهند (زان _ واكسلر، ايا ن نوتي، و چپمن، 1982) لازم است مطالعات بيشتري در مورد اوضاعي كه سبب تجربيات جامعه پسند اوليه با همسالان ميشود صورت پذيرد.

تفاوتهاي جنسي در دوستي پسران و دختران از نظر اهداف، ارزشها، والگوهاي رفتار اجتماعي كه براي دوستيهاي احتمالي خود ارائه ميدهند با هم متفاوتند. كودكان ممكن است متوجه نشوند كه اين تفاوتها وجود دارند، و ممكن است آگاه نباشند كه ديگران اصطلاحات آشنايي را به كار ميبرند تا معاني ناآشنايي را بيان كنند. كودكان در نتيجه ممكن است قضاوتهاي سختي را در باره رفتاري داشته باشند كه با رفتار آنان متفاو است و اشتباهاً تصور كنند كه ديگران اهداف و ارزشهاي مشتركي باآنان دارند اما ترجيح دهند كه در برابر آن تسليم نشوند.

اهداف، ارزشها، و الگوهاي گوناگون رفتار اجتماعي ممكن است به بسياري از انواع تفاوتهاي سابق ارتباط داشته باشند. دوكDweck (1981) اين فرضيه را ارائه داده است كه دختران و پسران با جداسازي خود در راه برقراري دوستيهاي موفق مانع ايجاد ميكنند. طبق آنچه دوك از مرور نوشتههاي پژوهشي

دريافته است، جدا سازي پسران و دختران در شروع سالهاي اوليه مدرسه آغاز ميشود و تا كلاس سوم زياد ميشود. در محيط مدرسه، هم پسران و هم دختران در طول سال اول كلاس به صميميت وحمايت معلمان پاسخ ميدهند. لكن در كلاس دوم، پسران وابستگي كمتري نسبت به معلمان و اتكاي بيشتري نسبت به همسالان نشان ميدهند. (دختران وابستگي خود را به تأييد و پذيرش معلمان تا كلاس چهارم يا بعد از آن حفظ ميكنند.) بنابراين پسران از كلاس دوم به بعد به طور فزايندهاي به دليل اطمينان ازحمايت همسالانشان با معلمان و ساير افراد بزرگسال مخالفت ميورزند. آنان در هر وقت ممكن، خود را از دختران جدا ميسازند و سلسله مراتبي از حاكميت و اقتدار را در ميان گروهشان برقرار ميكنند. تا كلاس سوم، گروههاي همسال پسر به طور كامل متشكل ميشوند و از طريق تبادل اسرار، دادن اسامي ويژه درون گروهي، برگزيده بودن، شركت در فعاليتهاي اتفاقي ضد تشكيلاتي براي ابراز همبستگي در مقابل بزرگسالان، خود را متمايز ميسازند (بست، 1983).

محروم ساختن دختران از بازيهاي گروهي توسط پسران در سالهاي نخستين مدرسه، تنها الگوي رفتار اجتماعي نيست كه منجر به جدا سازي و تجربيات متفاوت آنان ميگردد (دوك، 1981). دختران گرايش به شركت در بازيهاي گروهي كوچك در فضاهاي كوچك دارند و قواعد و نقشهاي اجتماعي را با ظرافت به كار ميبرند. بازيهاي سنتي دخترانه نظير طناب بازيJump rpw و خط بازيhpsctch ، بازيهايي براي رعايت نوبت هستند كه در آن رقابت به طور غير مستقيم صورت ميگيرد: موفقيت يك كودك به شكست ديگري بستگي ندارد. اين تجربيات فرصتهاي كمي براي حل مشاجراتشان

به آنان ميدهد; در عوض، آنان در باره روابط شخصي نزديك آگاهي مييابند. در همه اين اوقات، پسران با شركت در بازيهاي گروه بزرگتر كه از لحاظ جسماني فعالترند و در گسترهاي وسيعتر فعاليت دارند، فرهنگ خاص خود را پرورش يميدهند. در سالهاي نخستين مدرسه، بيشتر فضاهاي باز مربوط به بازي معمو براي بازيهاي با توپ و ساير بازيهاي پر تحرك اشغال ميشوند. بازيهاي پسران داراي قواعد آشكاري است كه آنان را به سمت اهداف معيني سوق ميدهد. تجربيات پسران سبب ميشود كه آنان در مورد گسترش قواعد، رويههاي روشن براي كنترل دعواها، رقابت، دستيابي به اهداف آگاهي يابند. به نظر دوك (1981)، فرهنگهاي مجزاي پسران و دختران مبتني بر علايق، ارزشها، و اهداف است. با جدا سازي، اين فرهنگها به طور فزايندهاي جدا از هم رشد ميكنند و بر سر راه دوستي موانع بيشتري ايجاد ميشود.

بست (1983) دريافت كه پسران و دختران كلاس سوم در مورد اين كه چگونه دلبستگي خود را نسبت به دوستان با غرايز رقابت آميز هماهنگ سازند عقايد بسيار متفاوتي دارند. او موقعيت فرضي ذيل را در مورد پسران ارائه داد: فرض كنيد... كه دنيس و رندي، كه بسيار با هم دوست هستند، تصميم ميگيرند كه براي دستيابي به موقعيت خط حمله بك باهم رقابت كنند. دنيس ميداند كه رندي رسيدن به آن موقعيت را بيش از هر چيزي در دنيا دوست دارد، ولي دنيس پاهايي قويتر دارد و سريعتر از رندي ميتواند بدود. همچنين وي بازواني قويتر دارد و ميتواند نسبت به رندي توپ را به نقطهاي دورتر پرتاب كند و با وجود اين كه دنيس ميخواهد در موقعيت

خط حمله بك بازي كند، ولي اين امر آن قدر برايش اهميت ندارد كه براي رندي دارد. بنابراين آيا بايد اجازه دهد كه رندي در اين رقابت برنده شود؟ پسران پاسخ دادند كه دنيس نبايد به رندي اجازه دهد برنده شود، چرا كه غرور شخص بر شادي دوستش تقدم دارد. آنان به اين كه آيا ديگران بزرگ منشي آنان را به شرط موفق نشدن قبول دارند اهميت ميدادند. چد بحث را با گفتن اين جمله خلاصه كرد: «شما در صورتي كه غرورتان را از دست دهيد محبوب دوستانت نخواهيد بود.» (ص83). در عوض بست متوجه شد كه اهميت بازيها براي دختران در دوستي و تعامل نهفته بود ونه در برنده شدن يا باختن. دختران گاهي اجازه برنده شدن را به ديگري ميدهند تا رابطه را تقويت كنند و ظاهراً براي اثبات خويش كمتر از پسران تحت فشار هستند.

گيليگان (1982) نتيجهگيري كرده است كه جنسيت مذكر از طريق جدايي و رقابت تعريف ميشود و جنسيت مؤنث از طريق دلبستگي و روابط. او تفاوتهايي را با تحليل پاسخهاي دختران و پسران هشت ساله به اين درخواست كه موقعيتي را توصيف كنند كه اطمينان به انجام صحيح كار را در آن ندارند نشان داد. پاسخهاي نوعي كه مربوط به جفري و كارن است به قرار ذيل است.

جفري وقتي من واقعاً ميخواهم كه به سراغ دوستانم بروم و مادرم در حال پاكيزه كردن زيرزميني است من در باره دوستانم فكر ميكنم، بعد در باره مادرم، و سپس در اين باره كه انجام دادن كدام كارم درست است. ] ولي چگونه ميدانيد كه انجام كار درست، همين است؟ [ زيرا

بعضي كارها نسبت به كارهاي ديگر اولويت دارد.

كارن من دوستان زيادي دارم و نميتوانم هميشه با آنان بازي كنم، بنابراين هر روز نوبت يك دوست ميشود، چرا كه همه آنان دوست من هستند. ولي اگر يك نفر از يآنها كام تنها باشد من با او بازي ميكنم. ] به چه نوع چيزهايي فكر ميكني وقتي ميخواهي آن تصميم را بگيري؟ يخوب، به كسي كه كام تنها باشد، به تنهايي.(صفحات 33 _ 32) در نظر گيليگان (1982)، هردو كودك با مسائل يكساني درگير هستند: طرد و اولويت گه با انتخاب به وجود ميآيد. ولي جفري در باره سلسله مراتب علاقه و وظيفه و آنچه مقدم قرار ميگيرد ميانديشد، كارن به اين توجه دارد كه چه كسي خارج از چارچوب روابط قرار ميگيرد چارچوبي كه شامل هر يك از دوستانش ميشود. گيليگان با توجه ب نظريه روان شناسانه از ديدگاه جنس مؤنث به نتيجه ذيل دست يافته است: «درحالت صداي گوناگون زنان، حقيقتي از اخلاق مراقبت و پيوند ميان ارتباط و مسؤوليت نهفته است» (ص 173). او و بست (1983)، هر دو گفتهاند كه بسياري از پژوهشگران، مربيان، و والدين براساس اين فرضيه عمل كردهاند كه هنجار واحدي از يك تجربه و تعبير و تفسير اجتماعي وجود دارد كه همان هنجار جنس مذكر است. ارزشيابي تصميمگيري جنس مؤنث از ديدگاه جنس مذكر سبب آن شده است كه واقعيت متفاوت زندگي جنس مؤنث ناديده گرفته شود. اگر زماني وجود داشته باشد كه تجربيات جنس مذكر و جنس مؤنث همگرا شوند، چنين زماني به عقيده اين پژوهشگران هنوز فرا نرسيده است.

يتفاوت ارزشها و علايق جنس مذكر و جنس مؤنث

به تجربيات گوناگون و مآ به جهان بينيها و زمينههاي توانشي گوناگون منتهي خواهد شد. بنابراين پسر و دختري كه از لحاظ اجتماعي مهارت يافتهاند ممكن است قادر به درك ديدگاههاي يكديگر نباشند يا در دوستي با يكديگر موفق نشوند. براي غلبه كردن بر تفاوتهاي گروهي وتسهيل دوستيها، ميتوان كودكان را به دلايل فراواني كه براي رفتارهاي متفاوت با رفتار خودشان ارائه ميشود و به بسياري از تعابير احتمالي وقايع، حساس ساخت.

اثرات تلويزيون

تلويزيون سهم مهمي در زندگي كودكان دارد. براي مثال، كودكان كلاس اول به طور متوسط سه ساعت در روز تلويزيون تماشا ميكنند (هونيگ، 1983). تحقيقات ذكر شده در فصل 8 نشان داد كه تلويزيون بر رفتار كودكان زير چهار سال تأثير دارد. پژوهشهاي ارائه شده در اين قسمت نشان ميدهد كه تاثير تلويزيون بر رفتار كودكان در طول سالهاي نخستين مدرسه و بعد از آن نيز همچنان ادامه دارد. نسبت به اثرات برنامههاي تلويزيوني بامحتوايي خشونت آميز ياجامعه پسند نيز توجه شده است.

محتواي خشونت آميز بسياري از برنامههاي تلويزيوني بسيار خشونت آميزند و تعداد قابل توجهي از كودكان خردسال (41پسران و 31 دختراني كه در مصاحبه شركت كردهاند) ميگويند كه آنان از خشونت ياد شده ميهراسند (هونيگ، 1983) . باندورا (1977) و ساير نظريه پردازان يادگيري اجتماعي مكرراً نشان دادهاند كه كودكاني كه در معرض الگوهاي پرخاشگرانه و خشونت آميز در موقعيتهاي آزمايشگاهي هستند، به طور فزاينده رفتاري پرخاشگرانه و خشونت آميز كسب ميكنند. تحقيقات در محيطهاي طبيعت گرا ديدگاه جديد را در جهت درك اثرات تلويزيون حاوي برنامههاي خشونت آميز مطرح ساخته است.

اين كودك محو برنامه تلويزيون شده است. پژوهشها نشان ميدهد

كه رفتار پرخاشگرانهكودكان بعد از تماشاي رفتارهاي خشونت آميز در تلويزيون تقويت ميشود و رفتار جامعه پسند آنان بعد از تماشاي رفتارهاي جامعه پسند در تلويزيون فزوني مييابد.

برجستهترين يافته تحقيقات اخير اين است كه برخي كودكان بسيار بيش از ديگران در نتيجه تماشاي خشونتهاي موجود در برنامههاي تلويزيون آسيب پذيرند. كودكاني كه شديداً آسيب پذيرند، شامل آنهايي هستند كه پرخاشگر به شمار ميآيند و نيز كودكاني كه زير هشت سال دارند.

در مطالعه كودكاني كه در آغاز درجات گوناگوني از پرخاشگري را داشتند، گاوز (1979) كودكان را بسته به عقيده آنان در باره نحوه حل تضادها به گروههاي كم پرخاشگر و پر پرخاشگر تقسيم كرد. كودكان هر دو گروه بعد از تماشاي برنامه پرخاشگرانه تلويزيون به داستانهايي گوش فرا دادند كه نتايج منفي پرخاشگري را آموزش ميداد. كودكان گروه كم پرخاشگر از پرخاشاگري خود كاستند ولي كودكان گروه پر پرخاشگر به پرخاشاگري خود افزودند. در مطالعه اثرات بلند مدت تماشاي برنامههاي خشونت آميز تلويزيون، ارون (ت.1982) عادات تماشاي تلويزيون كودكان هشت ساله را مورد تحقيق قرار داد و سپس با برخي از آنان ده سال بعد دو باره مصاحبه كرد. وي با تعجب دريافت كه همبستگي ميان تماشاي برنامههاي خشونت آميز تلويزيون در هشت سالگي و پرخاشگر به شمار آمدن كودكان در هيجده سالگي بيش از همبستگي ميان تماشاي برنامههاي خشونت آميز تلويزيون در هيجده سالگي و پرخاشگر به شمار آمدن آنان در همين سن است. ارون ( b 1982) اظهار داشته است كه كودكان تا سن هشت سالگي ممكن است بويژه در برابر اثرات خشونتهاي برنامههاي تلويزيوني آسيب پذير باشند.

محتواي جامعه پسند برخي برنامههاي تلويزيوني

نه تنها خشونت آميز نيستند، بلكه به طور آگاهانه ارائه دهنده محتوايي جامعه پسندند. فردريكFriedrich و استاين Stein (1973) اثرات تماشاي برنامهاي از اين نوع با محتوايي جامعه پسند را به نام «محله آقاي راجرز» بر روي كودكان بررسي كردند. پژوهشگران رويدادهاي نمايشي پانزده دقيقهاي را با مضاميني چون همكاري، مشاركت، همدردي، مهرورزي، دوستي، مهار كردن پرخاشگري، تحمل ناكامي و عدم خرسندي و سرانجام خويشتنداري نشان دادند. آنها دريافتند كه تماشاي رويدادهاي جامعه پسند با افزايش پايداري در تكليف و خويستنداري رابطه دارد بيشترين موفقيتها در رفتارهاي بين فردي جامعه پسند را كودكان طبقه كم درآمد بروز دادند كه سطح بازي توأم با همكاري، پرورش، و به زبان آوردن احساسات خود را ارتقا دادند.

تابلو 11 _ 2 فلسفه آقا راجرز در مجله كودكان خردسال، فرد راجرز آغازگر برنامه «محله آقاي راجرز عقايدش را در باره انتقال ارزشهاي جامعه پسند به كودكان مطرح ساخت. در اينجا برگزيدهاي از آن مقاله ميآيد (راجرزFred Rgers ، 1984) :يكي از كارهاي مهمي كه سعي دارم در طول فعاليت تلويزيوني ام انجام دهم اين است كه در تجربه زندگي كودكان الگويي از يك فرد بزرگسال درستكارتر را به آنان معرفي كنم. در حقيقت من احساس ميكنم كه درستكاري ارتباط نزديكي با آزادي دارد. براي مدتها شنيدهايم كه «حقيقت رهايي بخش است». من سعي كردهام كه اين مضمون را در قالب سرودي عرضه كنم. اين سرودي براي تمام سنين است.

حقيقت رهايي بخش است The Truth Will Make Yu Free چه پيش ميآمد اگر بسي غمگين بودمو تنها كاري كه ميكردم، تبسمي بود كه بر لب داشتم؟سرگشته ميمانم پس از چنديكه چه

ممكن است غمم به بار آورد و تنها كاري كه ميكردم، اين بود كه بنشينمچه پيش ميآمد اگر بسي خشمگين بودمو در بارهاش هرگز نينديشمچه ممكن است خشمم به بار آورد؟اين غم و خشم به كجا خواهند رفت و چه خواهند كرداگر نتوانم آنها را ابراز كنم؟ممكن است فروافتم، بيمارشوم،يا دچار ترديد گردم ولي چه پيش ميآمد اگر ميتوانستمحقيقت را بشناسمو همان چيزي را كه احساس ميكنم بر زبان آرم؟فكر ميكنم چيزهاي زيادي را ميآموختمكه در باره آزادي واقعيت داردميآموزم كه به وقت غم آواز غمناك سر دهمميآموزم كه به وقت ديوانگي بگويم كه من خشمگينمميآموزم كه فرياد برآورم و آنچه در دورن من است ابراز كنمشادمانم و ميآموزم همان چيزي را كه در درونم احساس ميكنمميآموزم كه حقيقت را بشناسمميآموزم كه حقيقت را بگويمكشف حقيقت رهايم خواهد ساختكشف حقيقت در مورد خودمان كاري است كه در طول حيات ادامه دارد، ولي ارزش كوشيدن را دارد. (ص16) Qutatin frm "The Past and present Is Nw" by Fred Rgers, 1984, Yung Children, 39,p. 16. Cpyright 1984 by Fred M. Rgers. Reprinted by permissin.

تابلو 11 _ 3 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: راهنماييهايي براي استفاده مثبت از برنامههاي تلويزيون تقريباً در هر خانهاي حداقل يك دستگاه تلويزيون وجود دارد. راهنماييهاي زير در تبديل تلويزيون به عنوان نيرويي مثبت در زندگي كودكان خردسال مؤثر است.

_ كودكان را تنها به تماشاي برنامههايي بامحتواي جامعه پسند و آموزنده محدود سازيد.

2 _ اوقات محدودي از روز را به تماشاي تلويزيون براي كودكانتان اختصاص دهيد. زمان بازي، كاوشگري، اجتماعي شدن، مطالعه و خواندن كودكان را مطابق علاقه آنان انتخاب كنيد.

3 _ در باره

بدآموزيها و تبليغات گمراه كننده تلويزيون بحث كنيد. در مورد شيوههاي تبليغاتي و انگيزشهاي تبليغاتچيها با كودكان صحبت كنيد.

4 _ با كودكان در باره طرحها و شخصيتهاي تلويزيوني صحبت كنيد. ارزشهاي خود را توضيح دهيد. و مخالفت خود را با خشونت، تصورات قالبي و چهرههاي منفي گروههاي اجتماعي ابراز داريد.

5 _ كلمات و مفاهيمي را كه در برنامههاي آموزشي تلويزيون معرفي ميشوند توضيح و بسط دهيد.

Adapted frm "Research in Review: Televisin and Yung Children" by A.S. Hnig, 1983, Yung Children, 38, pp.63-76. Cpyright 1983 by the Natinal Assciatin fr the Educatin f Yung Children. Adapted by Permissin.

فرهنگ و سازگاري با محيط مدرسه

در سالهاي نخستين مدرسه، كودكان زبان را به شيوههايي به كار ميبرند كه با تجرباتي كه در گروههاي فرهنگي خويش داشتهاند هماهنگ است. ميان خزانه كلامي كودكان خردسال و زباني كه با ورود به كلاسها به كار ميبرند ممكن است همپوشي بسيار وجود داشته باشد يا نداشته باشد. يك عامل كليدي در سازگاري كودكان خردسال با محيط مدرسه فهم اين مطلب است كه پرسنل مدرسه الگوهاي زباني ارائه شده در مدرسه را كه در گروههاي فرهنگي به كار ميروند، به رسميت ميشناسند.

هايمزHymes (1980) مسائلي را يادآوري ميكند كه كودكان بومي امريكايي در امر سازگاري با تجربيات نخستين مدرسه با آنها مواجه ميشوند. بسياري از آنان هنگام ورود به مدرسه فقط انگليسي صحبت ميكنند; درعين حال، آنان به دليل

براي اين كه مدرسه تجربه مثبتي براي كودكان باشد، لازم است كه الگوهاي زباني گوناگون آنان مورد شناسايي و احترام قرار گيرد.

تفاوت الگوهاي كاربرد زبان مشكلاتي دارند. كودكان بومي آمريكايي به شيوههاي متمايز پاسخ گفتن به سؤالات، رعايت نوبت كردن

در حين مكالمات، سخن گفتن و سكوت، و نيز رهنمود دادن عادت كردهاند.

اين نوع الگوهاي متمايز كاربرد زبان ميتواند سبب سوء تفاهم و سردرگمي در سالهاي نخستين مدرسه شود. هايمز (1980) چند نمونه ازمشكلات ناشي از اين تفاوتها را ارائه داده است. نخست، الگوبندي زبان ميتواند سبب سوء تعبير در مورد شخصيت افراد شود. كودكان قبيله مسكوآكي فاكسMesquaki Fx در آيووا Iwa بلندي صدا و صراحت كلامي معلمانشان را به «پستي» و «ميل به ديوانه شدن» تعبير ميكردند. دوم، الگوبندي موقعيتهاي گفتاري ميتواند آداب پيچيده و ماندگار را منعكس سازد. يك معلم كودكان در ناواجوNavaj درك نميكرد كه پسران با بعضي از همكلاسيهاي دختر ممكن است نتوانند صحبت كنند چرا كه باهم روابط خويشاوندي دارند. و سوم، الگوبندي نگرشها ميتواند ارزشها و چشماندازها را منعكس سازد مانند كودكان داراي زبان تواTewa-speaking children كه وفاداريشان به گويش خود نقش جدايي طلبانه و وحدت طلبانه براي گروه آنان داشته است. اين كه آيا معلمان در باره الگوهاي زباني مورد استفاده در گروههاي بومي امريكايي و ساير گروههاي فرهنگي آگاهي دارند، در سازگاري كودكان با محيط مدرسه تأثير دارد.

درك چند فرهنگي

درك چند فرهنگي براي شهرونداني كه در جامعه كثرتگرا زندگي ميكنند ضروري است. تحقيقاتي كه خلاصهاي از آن در فصل 8 آمده است، نشان ميدهد كه كوششهايي كه براي تأثير گذاري بر نگرشهاي اصلي نژادي و فرهنگي كودكان صورت ميگيرد بايد در سالهاي نخستين زندگي آنان كه زمان شكلگيري آن نگرشهاست آغاز شود. در سالهاي نخستين مدرسه، نظام آموزشي نيز در فراهم ساختن تجربياتي براي تقويت هويت فرهنگي آنان و علاقهمندي و احترام

به ديگران خانواده را همراهي ميكند. چنين تجربياتي كه علاوه بر تفاوتهاي فراوان فرهنگي بر تجربيات همگاني انسانها تأكيد دارد، تحت عنوان آموزش چند فرهنگي Multicultural معروف است. تقويت خودانگاره كودكان در سالهاي نخستين كودكي اولويت بسزايي دارد.

آموزش چند فرهنگي براساس ارزيابي مداوم نگرشها و هويتهاي فرهنگي كودكان بنا شده است. تجربيات چند فرهنگي مناسب بسته به تركيب جامعه مورد نظر و نيازهاي تكتك كودكان تفاوت دارند. اگر سوابق فرهنگي كودكان متفاوت باشد، آموزش چند فرهنگي بايد عمدتاً كودكان را از دامنه شباهتها و ماهيت تفاوتها آگاه سازد. اگر كودكان داراي سوابق تك فرهنگي باشند، اين آموزش بايد عمدتاً كودكان را با تفاوتهاي موجود در گروه آشنا و از وجود بسياري از فرهنگها و شيوههاي زندگي ديگر آگاه سازد (رمسيRamsey ، 1982).

رمسي (1982) براي آموزش چند فرهنگي در سالهاي نخستين مدرسه سه هدف مفصل پيشنهاد كرده است: تقويت خود انگاره و هويت فرهنگي، رشد مهارتهاي اجتماعي و مسؤوليت پذيري و گسترش پايه درك فرهنگي. هر يك از اين اهداف به نوبت شرح داده ميشود.

تقويت خودانگاره و هويت فرهنگي تقويت خود انگاره كودكان در سالهاي نخستين كودكي ازاولويت بسزايي برخوردار است. مطالعه ادبيات و هنر، بحث كردن در باره احساسات و صلاحيتها و فعاليتهاي ديگر اين امكان را براي كودكان فراهم ميسازد تا از شيوههاي مشابه زندگي اشخاص و در عين حال فرديت خاص هر شخص آگاه شوند. آموزش چند فرهنگي به همان اندازه كه يك برنامه درسي است يك ديدگاه نيز هست. معلماني كه در اين ديدگاه سهيمند، با استفاده از رويدادهاي خودانگيخته ونيز فعاليتهايي يكه قب طرح ريزي شدهاند، هويت فرهنگي، نژادي وقومي هر

كودك را در سالهاي نخستين مدرسه، در فعاليتها و برنامههاي كلاس مد نظر قرار ميدهند. كودكان متعلق به گروههاي اقليت هنگامي كه علاقه و احترام خالصانهاي نسبت به شيوههاي زندگي و خانوادههاي آنها مبذول شود، براي فرهنگ خود ارزش قايل ميشوند. كودكان متعلق به جوامع تك فرهنگي ميآموزند كه مردم از قيافه، تجربيات و تركيب خانوادگي مشابه و نيز متفاوتي برخوردار هستند. لازم است همه كودكان در ذهن تصوراتي پيدا كنند كه به رشد هويت نيرومند فرهنگي و آگاهي و احترام آنان نسبت به فرهنگهاي گوناگون كمك كند.

رشد مهارتهاي اجتماعي و مسؤوليت پذيري توانايي كودكان در ملاحظه ديدگاه ديگران طي سالهاي نخستين مدرسه رشد مييابد. لكن، كودكان غالباً مهارتهايشان را براي مشاهده آنچه ديگران تجربه ميكنند به كار نميبرند. بخشي از فرايند آموزش چند فرهنگي برانگيختن كودكان براي كاربرد و گسترش مهارتهايشان به منظور ملاحظه ديدگاه ديگران است. براي اين منظور، معلمان براي تعامل اجتماعي مكرر، اعم از خودبخودي و برنامه ريزي شده زمينههايي فراهم ميسازند. فعاليتهاي برنامهريزي شده فعاليتهايي هستند كه نياز به همكاري دارند، نظير مشاهدات علمي كه توسط تيمهايي ثبت ميشوند و فعاليتهاي جابجايي كه بايد همزمان انجام شوند. معلمان بهطور ثابت خواهان توجه كودكان به ديدگاههاي ديگران در حوزههاي محتوايي علاوه بر حوزه رواني _ اجتماعياند. و معلمان كودكان را تشويق ميكنند كه آنان در قبال مسؤوليت پذيري نسبت به حفظ و نگهداري و سازماندهي خانهها و كلاسهايشان و محيطهاي ديگر تجارب زيادي كسب كنند. گسترش پايه درك فرهنگي در گسترش پايه درك فرهنگي كودكان، آموزش واقعيات شكلها، جغرافيا، و جزئيات تاريخي ساير گروهاي فرهنگي هدف نيست. شواهد كافي نشان ميدهد

كه كودكان خردسال مفاهيمي نظير كشور را درك نميكنند، نقشهها را نميتوانند بخوانند، و فهرستهاي انتزاعي شباهتها و تفاوتها را نميتوانند هماهنگي سازند (آنسلمو، 1979). تأكيد بر مضمون شناختي صرفاً ميتواند سبب از بركردن آن گردد و نه درك آن مضمون يا تشخيص بافت آن. در عوض، هدف گسترش پايه درك فرهنگي براي كودكان فهميدن اين نكته است كه زبانها، ديدگاهها و شيوههاي زندگي قابل قبول فراواني وجود دارند. در موقعيتهاي كثرت گرا، تجربيات و مواد كار منعكس كننده گروههاي فرهنگي كودكان در كلاس هستند. كودكان از طريق مشاركت با همكلاسيهايشان و مشاهده آنان، مشاهده ميكنند كه مردم به شيوههاي گوناگون نگاه ميكنند، غذا ميخورند، آشپزي ميكنند و سخن ميگويند. در موقعيتهاي تك فرهنگي، از تجربيات ، تصاوير، و ملاقات كنندگان براي آشنايي كودكان با بعضي تفاوتهاي ميان مردم استفاده ميشود. براي مثال، كودكان ميتوانند به شيوههاي فراواني كه مردم چيزي را حمل ميكنند توجه كنند _ روي پشت خود، دور كمر خود، روي سر خود و در ظروف بسيار گوناگون _ بنابران در جهت كسب رويكردي انعطاف پذير و آزاد نسبت به مردمي كه داراي قيافه و آوايي متفاوتند گام بردارند. آموزش چ

تابلو 11 _ 4 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: ارزيابي درك چند فرهنگي آموزش چند فرهنگي بايد بر پايه ارزيابي پيوسته سطوح درك چند فرهنگي كودكان استوار باشد. كوباس Kbus (1985) يك وسيله ارزيابي با عنوان درك ميان فرهنگي در آموزش چند فرهنگي Crss - Cultural Under standing in Multicultural Educatin ارائه داده است كه پيشرفت كودكان خردسال را در جهت نايل آمدن به دو هدف ميسنجد. هدف نخست شناختن شباهتهاي ميان افراد

است و در نظر گرفتن اين شباهتها به عنوان ويژگيهايي كه هر شخص را عضو خانواده انساني قرار ميدهد. هدف دوم شناختن تفاوتهاي شخصي و فرهنگي ميان مردم است و در نظر گرفتن اين تفاوتها به عنوان ويژگيهايي كه به غنا و تنوع زندگي امريكايي ميافزايد.

در زير يك مورد از ارزيابي درك ميان فرهنگي در آموزش چند فرهنگي كه به يگانگي همه خانوادهها ارتباط دارد، آمده است.

به تصاوير نگاه كنيد و گوش فرا دهيد.

كدام خانواده منحصر به فرد و مخصوص است؟ 3 2 1 خانواده 1 هيچ كدام از خانوادهها خانواده 3 هر خانوادهنظر خود را با زدن علامت در يكي از مربعها بيان كنيد.

فشار رواني (Stress) دوره كودكي

بسياري از بزرگسالان تصور ميكنند كه دوره اوليه كودكي زمان شادي و دوري از فشارهاست. لكن، كودكان خردسال غالباً گرفتار فشار روانياند. فشار رواني در اثر تغييرات محيطي كه برانگيزنده تنشهاي شديد عاطفي و مانع بروز الگوهاي عادي پاسخند پديد ميآيد (جنيسJanis لونت هالLeventhal ، 1968). كودكان در اثر تغييرات حاصل از وقايعي نظير بستري شدن، تولّد همشير، طلا والدين دچار فشار رواني ميشوند; كودكان گاهي به قدرت دست مييابند و گاهي نتيجتاً رنج ميبرند. تغيير پذيري در پاسخهاي كودكان به فشار رواني را با بررسي عناوين اين قسمت ميتوان درك كرد: تفاوتهاي موجود در غلبه بر فرايندها، تغييرات رشد در واكنش نسبت به فشار رواني، عوامل حمايتگر، و كودكان «داراي شتاب رشد».

تفاوتهايي در فرايندهاي كنار آمدن (Cping)

كودكان بيشتر نه به دليل وقايع خاص بلكه به دليل تغييراتي كه در الگوهاي تعامل و روابط خانوادگي پديد ميآيد دچار فشار رواني ميشوند. چنين تغييراتي در طي زمان ادامه دارد، و فرايندهاي كنار آمدن كودكان نيز بايد ادامه يابند. كنار آمدن مستلزم كوششهايي است كه به تقاضاهاي محيطي و دروني فرد كه خارج از استطاعت اوست، پاسخ ميگويد (راترRutter ، 1983).

در پژوهشها (راتر، 1983) كشف شده است كه فرايندهاي كنار آمدن تحت تأثير تفاوتهاي فردي از لحاظ خصوصياتي چون سن، جنس، و شيوه ارزيابي موقعيت قرار دارند. سن كودكان را قادر ميسازد كه با فشار رواني ناشي از بستري شدن و تولد همشيرها و نه فشار رواني ناشي از طلاق كنار آيند. وقتي بستري شدن ضروري باشد براي كودكان شش ماهه تا چهار ساله بسيار دشوار است كه با فشارهاي رواني كه بروز ميكنند كنار آيند. كودكان زير شش ماهگي دلبستگيهاي

انتخابي را پيدانكردهاند و كودكان بالاي چهار سالگي داراي آن حد از مهارتهاي شناختي هستند كه تفاوت جدايي را با ترك والدين تشخيص دهند و نياز به معالجه با دارو را درك كنند. وقتي همشيرها متولد ميشوند، احتمال آن كه كودكان خردسالتر اختلالات رفتاري بيشتري نسبت به كودكان بزرگتر از خود بروز دهند زياد است كه خود دليل وجود مشكلاتي در كنار آمدن با فشار رواني است.

تأثيرات مربوط به جنسيت بر فرايندهاي كنار آمدن همگي همسويي دارند: پسران: در برابر اثرات وقايع فشار آور توانايي كمتري دارند. عمدتاً پسران زيادتري نسبت به دختران واكنشهاي مخالفت آميزي در برابر بستري شدن، رفتار گوشهگيرانه به هنگام تولد همشيرها، و اختلال شديد و طولاني شده بعد از طلاق والدين نشان ميدهند (راتر، 1983).

ارزيابي كودكان از مفاهيم ضمني يك واقعه بر توانايي آنان در برابر هرگونه فشار رواني حاصل از آن تأثير ميگذارد. در پژوهشها (راتر، 1983) معلوم شده است كه پسران در صورتي كه پس خوراند حاصله براي آنان نشان دهنده شكست آنان باشد، با تلاش بيشتري در صدد پاسخگويي بر ميآيند، ولي دختران گرايش به تسليم شدن دارند. پسران ظاهراً ميآموزند كه شكست خود را به عدم تلاش كافي نسبت دهند، در حالي كه دختران ميآموزند كه شكست خود را به عدم توانايي خويش منسوب كنند. تابلو 11 _ 5 فشار رواني در كودكي ساندرزSaunders و رمسبرگRemsberg (1984) كوشيدهاند تا فشارهاي روانيگوناگون دوره كودكي را درجهبندي كنند. اين آزمون نشان ميدهد كه وقايع از لحاظ ميزان اثرات بر كودك چقدر فشار رواني وارد ميسازند.

آزمون فشار رواني دوره كودكي اين مقياسي است كه با آن ميزان فشار رواني

در زندگي كودكتان كنترل ميشود. امتيازات مواردي را كه در 12 ماهه اخير فرزندتان با آن مواجه شده است جمع ببنديد. اگر كودكتان زير 150 امتياز كسب كرد، او فشار رواني متوسطي تحمل ميكند. اگر امتياز كودكتان بين 150 و و 300 است، او امكان بروز برخي نشانههاي فشار رواني را بيش از حد متوسط داراست. اگر امتياز او بالاتر از 300 باشد، فشار رواني سنگيني را تحمل ميكند واحتمال فراواني وجود دارد كه سلامت يا رفتار او به طور جدّي تهديد شود.

مرگ پدر يا مادر100 تعطيلات طولاني45 طلاق والدين73 بيماري پدرمادر يا همشير44 جدايي والدين65 بارداري مادر40 دوره حبس پدر يا مادر63 نگراني بر سر جنسيت39 مرگ عضوي صميمي از خانواده63 تولّد يا به فرزندي پذيرفتن نوزاد39 جراحت يا بيماري شخصي53 مدرسه، كلاس يا معلم جديد39 ازدواج مجدد پدر يا مادر50 مسائل مالي در خانه38 تعليق يا اخراج از مدرسه47 مرگ دوست صميمييادورشدن ازاو37 آشتي مجدد والدين45 تغيير زمينه مطالعاتي36 دعواهاي بيشتر با والدين35 مشكل داشتن با والدين23 عوض شدن مسؤوليتهاي مدرسه29 عوض شدن ساعاتوبرنامه مدرسه23 دعواهاي خانوادگيباپدربزرگهاو مادر بزرگها29 نقل مكان به خانه جديد20 به مدرسه رفتن همشيرها29 ورزشهاي جديد،سرگرميها، فعاليتهاي تفريحي20 كسب جوايزآموزشگاهي ياگروهي28 عوض شدن فعاليتهاي مربوط به كليسا19 مادرياپدري كه سركارميروند يا عوض شدن فعاليتهاي اجتماعي18 كار خور را رها ميكنند26 شروع تحصيل در مدرسه يا پايان يافتن آن26 عوض شدن عادات خوابيدن يا چرت زدن16 تغيير معيار زندگي خانواده25 تغيير يافتن تعداد ميهمانيهاي خانوادگي15 تغييرعادات شخصي(وقت خواب، تكليف درسي، غيره)24 عوض شدن عادات غذاخوردن15 تعطيلات13 كريسمس12 شكستن يك قاعده11مجموع Frm The Stress-Prf Child by Antinette Saunders, Ph.D., and Bnnie

Remsberg. Cpyright. 1984 by Antinette Saunders, ph.D., and Bnnie Remsberg. Reprinted by permissin f Hldt, Rinehart and Winstn, Publishers.

تغييرات رشد در واكنش نسبت به فشارهاي رواني

مك كوبيMaccby (1983) تحقيقات مربوط به واكنشهاي كودكان در برابر فشارهاي رواني را بررسي و فرضيههايي را در باره تغييرات رشد كه صورت ميگيرد پيشنهاد كرده است. شش مورد از اين فرضيهها رابطه خاصي با رشد نخستين دوره كودكي دارد.

نخست، او پيشنهاد كرده است كه كودك هرچه خردسالتر باشد، ساختار محيط و قابليت پيش بيني حوادث آن براي او مهمتر است. فشار رواني در صورتي براي كودكان خردسال پديد ميآيد كه عناصر بسيار زيادي در محيط بلافاصله تغيير يابند.

دوم، وي اظهار داشته است كه كودك هر چه خردسالتر باشد، در پاسخ به فشارهاي رواني بي سرو ساماني رفتاري گستردهتري را از خود بروز خواهد داد. پژوهشها نشاندهنده آن است كه باليدگي دستگاه عصبي كودك را در حفظ سازماندهي رفتار خويش ياري ميدهد. سوم، وي پيشنهاد كرده است كه كودكان با افزايش سني كه پيدا ميكنند به خزانه رفتارهاي كنار آمدن آنان افزوده ميشود. رفتارهاي كنار آمدن كودكان خردسال در مواقعي كه مورد تهديد قرار ميگيرند عمدتاً شكل دلبستگي به خود ميگيرد. بعد از ييازده سالگي كودكان معمو كمتر به بزرگسالان متكي هستند و براي غلبه بر فشارهاي رواني به استراتژيهاي ديگري روي ميآورند.

چهارم، وي پيشنهاد كرده است كه موضع اطاعت گرانه كودكان خردسال در برابر اقتدار بزرگسالان سپري در برابر فشارهاي رواني وارده بر آنان ايجاد ميكند كه در دوره نوجواني آنان مشهود نيست. اگر كودكان خردسال دستورات والدين مورد اعتمادشان را اجرا كنند، در مورد نتايج اعمالشان نگراني كمتري را نسبت به شرايطي كه به

طور خودمختار عمل كنند احساس مي كنند ونيز درهنگام بروز پيامدهاي منفي فشار رواني كمتري را تحمل ميكنند.

پنجم، وي پيشنهاد كرده است كه ماهيت اندوه ناشي از جدايي دوستان همسال از يكديگر با بالا رفتن سن آنان تغيير ميكند. در سالهاي پيش دبستاني و سالهاي نخستين مدرسه، دوستان را كساني تشكيل ميدهند كه كودكان با آنها بازي مي كنند و فعاليتهاي مشتركي دارند، بنابراين در هنگام جدايي از آنان احساس مي كنند كه اين فعاليتها را از دست ميدهند. بعدها در اواسط دوره كودكي، دوستان در اطمينان ، اعتماد وافكار با هم سهيم ميشوند، و فقدان دوستي به معني از دست دادن حمايت عاطفي كودكان است.

ششم و سرانجام، وي پيشنهاد كرده است كه با بالا رفتن سن نسبت به واكنشهاي ديگران در برابر خود حساسيت فزايندهاي پيدا ميشود. بنابراين محركهاي فشار رواني به صورت فرديتري در ميآيند و بستگي دارند به هويتي كه فرد به منظور فرافكني انتخاب كرده و قلمروي عاطفي كه فرد براي دفاع كردن در نظر گرفته است.

عوامل حمايت كننده

پژوهشگران علاقهمند به رشد كودكاني بودهاند كه توانشي به دست آوردهاند، هرچند زندگي آنان داراي سطوح فشار رواني بالايي بوده است كه ناشي از فقر، عدم ثبات خانواده و گاهي ناشي از مشكلات جدي سلامت رواني والدين است. حتي در دشوارترين موقعيتهاي خانگي، بعضي از كودكان شخصيت سالمي پيدا ميكنند و بهبود پذيري resilience را كه به صورت توانايي سازگار شدن به طور آسان يا رهايي از ادامه سطوح بالاي فشار رواني تعريف ميشود (ورنر، 1984) از خود نشان ميدهند. پژوهشگران اين سؤال را مطرح ساختهاند كه «چه ويژگي مثبتي در اين كودكان وجود

دارد؟» و كوشيدهاند كه با استفاده از نتايجي كه از زندگي آنان به دست ميآورند، به كودكان ديگر كمك كنند تا دستخوش فشار رواني كمتري شوند.

پژوهشگران در انگلستان، در اقليتهاي شهري امريكا، و در هاوايي (خلاصه شده در پژوهشهاي گارمزيGarmezy ، 1983، و ورنر، 1984) همگي دريافتند كه كودكاني كه به رغم دشواريها و موانع «به موفقيتي نايل ميآيند» برحسب سه عامل حمايت كننده از ديگران تفاوت دارند. اين عوامل حمايت كننده درونِ خود كودكان، درونِ خانواده آنان و بيرون از خانواده آنان قرار دارد.

كودكان بهبود پذير داراي ويژگيهاي خلق وخويي هستند كه سبب واكنش مثبت ديگران نسبت به آنان ميگردد (گارمزي، 1983). در طفوليت و دوره اوليه كودكي، اين كودكان مسؤوليتها وخلق و خوهايي دارند كه به صورت «فعال» ، «از لحاظ اجتماعي پاسخگو» و «خودمختار» توصيف ميشوند. آنان غالباً در سرگرميها وعلايق خلاّق احساس رضايت وعزت نفس پيدا ميكنند. سرگرميها و حس بذله گويي آنان در هنگام بالا رفتن سطح فشار رواني در زندگي براي آنان پناهگاهي ميشود (ورنر و اسميت، Smith, R.S. 1982). اين كودكان به طريقي ميتوانند اين عقيده را حفظ كنند كه مسائل حل خواهند شد و مشكلات و مسائل غير عادي ميتوانند برطرف شوند. وآنان ايمان خود را با قبول مسؤوليت همشيرها و خانواده كه با سنّ كم آنان متناسب به نظر نميرسد، به عمل تبديل ميكنند. به نظر ورنر (1984)، اقدام به اين كمكهاي مورد نياز سبب ايجاد تغييراتي مثبت در كودكان خواهد شد.

در داخل خانواده، اغلب كودكان بهبود پذير فرصت تشكيل پيوند نزديك با حداقل يك شخص در طول نخستين سال زندگي خود دارند (ورنر، 1984). اين

جريان تربيتي به آنان امكان ميدهد تا حسّ اعتماد اوليهاي را به دست آورند. اين كودكان ظاهراً در جستجوي فعالانه براي والدين جانشين _ پدر بزرگها و مادربزرگها، بستگان ديگر، پرسنل مسؤول مراقبت كودك، والدين دوستان، يا همسايگان _ مهارت دارند.

اغلب كودكان بهبودپذير منابع حمايت كننده نيرومندي در خارج از خانواده خود همسالان، كشيشان، معلمان، يا دوستان قديميتر براي فرايندهاي كنار آمدن در اختيار دارند. آنان مايلند كه محبوب همكلاسيهايشان باشند و دوستان صميمي داشته باشند (ورنر واسميت، 1982). آنان غالباً در مدرسه، در تحصيلات و در فعاليتهاي فوق برنامه عملكرد خوبي دارند و به نظر ميرسد كه از خانواده بي سامان خود به مدرسه پناه ميبرند. برنامههاي اوليه كودكي و معلمان دلخواه ميتوانند به منزله سپري در برابر فشار رواني آنان عمل كنند (ورنر، 1984).

پژوهشها در مورد كودكان بهبودپذير (گارمزي، 1983; راتر، 1983; ورنر واسميت، 1982) ظاهراً نشان ميدهد كه اثرات دراز مدت فشار رواني به تعداد دفعات بروز فشار رواني بستگي ندارد بلكه به چگونگي برخورد با فشار رواني وابسته است. يك واقعه واحد ممكن است انطباق موفقيت آميز و شكست تحقيرآميز را به دنبال داشته باشد يا هيچ پيامد بلند مدتي را به هر شكل به دنبال نداشته باشد. فشارهاي رواني خاصي اجتناب ناپذيرند ويكي از وظايف رشد دوره كودكي يادگيري فرايندهاي كنارآمدن مثبت است. والدين مراقب ميتوانند حامي ارزشمندي به شمارآيند به شرط آن كه ويژگيهاي فردي خلق و خوي كودكان را بپذيرند و برايشان تجربياتي فراهم آورند يكه با آنها مبارزه كنند ولي بر تواناييهاي كنار آمدن آنان كام مستولي نشود; حس مسؤوليت و مراقبت را به كودكان انتقال دهند

و به نوبه خود آنان را به دليل كمك و همياري پاداش دهند; كودك را به منظور رشد علاقه، سرگرمي، يا فعاليت خاصي كه منبع ارضا وعزت نفس است تشويق كنند; كودك را تشويق كنند كه خارج از هسته خانواده به خويشاوند يا دوستي كه شديداً به او علاقه دارد دسترسي پيدا كند. (ورنر، 1984، ص 71). زندگي كودكان بهبودپذير نمايانگر آن است كه حتي در شرايط ناسازگار، ايمان آنان تداوم مييابد، به شرط آن كه دريابند كه افرادي در زندگي آنان از خود تعهد و مراقبت نشان ميدهند.

كودكان «داراي شتاب رشد» ("Hurried" Children)

الكايند (1981)، روان شناس و مؤلف كتاب كودك داراي شتاب رشد : بزرگ شدني بس سريع و زود گفته است كه والدين، مدارس و رسانهها عجله دارند كه كودكان طبقه متوسط سريعتر از هر زماني در گذشته بزرگ شوند. او اظهار داشته است كه فشار رواني حاصل از اين امر به شكست تحصيلي، بزهكاري، فعاليت جنسي، مصرف بي رويه دارو، خودكشي كودك ميانجامد.

به نظر الكايند پافشاري براي بزرگ شدن سريع كودكان در دوره اوليه كودكي آغاز ميشود. كودكان براي خواندن اوليه و ساير پيشرفتهاي فكري تحت فشار قرار ميگيرند، لباس طراحي شده ميپوشند تاشبيه بزرگسالاني كوچك درآيند، به ورزشهاي رقابتآميز ميپردازند وتصوير ساير كودكان را از طريق رسانهها در موقعيتهاي جنسي وارتباطي ديگر مشاهده ميكنند. والدين شتابزده موفقيتهاي اجتماعي را كه وراي تواناييهاي اين كودكان است تقاضا ميكنند. براي مثال، غير عادي نيست كه از كودكان خردسال انتظار برود كه در يك روزعلاوه بر خانواده خود را با چند محيط ديگر مثل مدرسه، مركز مراقبت روزانه، و صندلي مخصوص كودك انطباق دهند. والدينشان آزاديهايي را پيش

از آن كه كودكان قادر به ارائه مسؤوليت مورد نياز باشند، براي آنان فراهم ميسازند. براي مثال، كودكان خردسال ممكن است ناهارشان را آماده سازند، تنها در خانه بمانند، و لباس خود را بپوشند پيش از آن كه براي انجام چنين كاري احساس راحتي كنند.

تعجيل براي اين كه كودكان در آزمونها خوب عمل كنند، در بازي فوتبال ازديگران پيشي گيرند، و با مسائل جنسي بزرگسالان آشنا شوند، به فشار رواني آنان ميانجامد. كودكان دو تا هشت ساله پافشاري والدين را نوعي طرد تلقي و خود را سرزنش ميكنند كه همين امر منجر به وارد آمدن سطوح بالاتري از فشار رواني برآنان ميشود.

تابلو 11 _ 6 ديدگاه يك كودك نسبت به طلاق گرايش كودكان خردسال به سرزنش خويش به سبب تغييرات تنشزا در زندگي آنان در جملاتي كه از يك مصاحبه با گيليان در هفت سالگي استخراج شده است، روشن ميشود (برگر، 1984):گاهي من فكر ميكنم كه من باعث شدم مامان و بابا از هم طلاق بگيرند، چرا كه من برايشان كودك خوبي نبودم. منظورم اين است كه من فكر ميكنم ميشد يبهتر از اين رفتار ميكردم، مث اتاق خودم را تميز نگه ميداشتم. من مشكلات فراواني به بار ميآوردم، مثل زماني كه دست خواهرم را رنگ آبي زدم و قيافه يكام خندهداري پيدا كرد. مدتي طول كشيد تا مامان رنگ دست خواهرم را پاك كرد. و يكبار هم با دوستانم بيرون رفتم و هيچ اجازه نگرفتم. بنابراين من فكر ميكنم كه بيشتر موجب نگراني بابا و مامان شدم. شايد اگر باعث نگراني زياد آنان نميشدم، هنوز در خانهاي كه در شارلوت داشتيم با هم بوديم.

(ص 12 )در سال بعد، گيليان با كمك مادرش، فهميد كه سرزنش كردن خودش در آن موقعيت بي مورد بوده است (برگر، 1984):مامان اين كتاب را به من داد تا بخوانم كه نام آن طلاق، يا چيزي مثل آن است. من اين كتاب را با خواهرم اما خواندم. اين كتاب از نوع كتابهاي كودكان بود و ياد ميدهد كه خودتان را سرزنش نكنيد چرا كه اين تقصير شما نيست كه والدينتان با هم خوشبخت نبودند. اين كتاب كمك كرد. مرا وادار كرد تا فكر كنم شايد اين تقصير من نبود كه مامان و بابا طلاق گرفتند، حتي اگر گاهي من بد هم بودم. (ص 130).

تابلو 11 _ 7 استراتژيهايي براي رشد:كتابهاي كودكان در ارتباط با مرگ سازندرز و رمسبرگر (1984) مرگ پدر يا مادر يا عضو نزديك ديگري از خانواده را عامل فشار رواني در سطح بالا شناختهاند. برخي كتابهاي عالي كودكان راه ارتباط ميان بزرگسالان و كودكان را در باره مرگ و مير ميگشايد.

Brwn, M.W. (1958).The dead bird. New Yrk: Yung Sctt Bks.

Grllman, E. A. (1976). Talking abut death: A dialgue bet. Ween parent and child Bstn: Beacn Press.

Leshan, E. (1976). Learning t say gdbye: When a parent dies. New Yrk: MacMillan.

Zltw, C.S. (1974). My grandsn Lew. New Yurk: Harper Rw.

براي بزرگسالان، كتاب فرد راجرز با عنوان گفتگو با كودكان خردسال در باره مرگ (پيتسن بورگ: ارتباطات خانواده، 1979) منبع مفيدي است.

الكايند توصيه كرده است كه والدين آگاهانه در زندگي كودكانشان تأخير به وجود ميآورند. كودكان به زماني براي بازي كردن احتياج دارند، والدين و كودكان لازم است زماني را با هم به سر

برند. وقتي از شتاب براي رشد نميتوان اجتناب كرد، كودكان كوشش والدينشان را براي ملاحظه ديدگاههاي خود تحسين ميكنند. كودكان ميخواهند از نظر عاطفي احساس اهميت كنند و نه اين كه از لحاظ فكري و اجتماعي چنان با شتاب تربيت شوند كه نيازهاي والدين را بر آورند.

ثبات خصوصيات رفتاري در طي زمان

براي كشف اين كه خصوصيات رفتاري خاصي از سالهاي نخستين مدرسه تا بزرگسالي ثابت باقي ميمانند، پژوهشگران در طي ساليان دراز افراد را مورد مطالعه قرار دادهاند. اين نوع پژوهش، پژوهش طوليLngitudinal research ناميده ميشود كه نسبتاً غير متداول است چرا كه مستلزم صرف وقت، پول و نيروهاي انساني فراواني است. دادههايي كه اينك از تعدادي از اين پژوهشهاي طولي فراهم آمده است، نشان ميدهد كه بعضي از خصوصيات رفتاري نظير خلق و خو و پرخاشگري، در طي زمان ثابت ميمانند.

خلق و خو

پژوهشگراني كه در مطالعه طولي نيويورك شركت داشتهاند (توماس و چس، 1984) رشد رفتاري 133 آزمودنيرا از اوايل طفوليت تا بزرگسالي دنبال كردهاند. پژوهشگران عمدتاً بر شناسايي خصوصيات خلق و خويي و مطالعه تأثير اين خصوصيات بر رشد رواني _ اجتماعي تأكيد داشتهاند. اين پژوهشگران بسياري از روابط ميان خلق و خو و سازگاري در سالهاي نخستين زندگي و در بزرگسالي را كه از لحاظ آماري اهميت داشت كشف كردهاند. اين پژوهشگران آزمودنيها را به صورت نه مقوله از خصوصيات خلق و خويي درجهبندي كردهاند: سطح فعاليت، نظم، ميل به نزديك شدن به ديگران يا كنارهگيري، انطباق با تغييرات، سطح آستانه حسي، وضع رواني مثبت يا منفي، شدّت پاسخ، حواسپرتي، و پافشاري (ر. ك: فصل 5 براي اطلاعات بيشتري در باره اين خصوصيات). آنان همچنين توجه كردند كه آيا آزمودنيها را ميتوان در يكي از سه خوشه خصوصيات رفتاري جاي داد: «آسان» (داشتن نگرش منظم ومثبت نسبت به تجربيات جديد، انطباق پذيري با تغييرات، و حالت روحي مثبت); «دشوار» (داراي نقشهاي زيستي نامنظم، پاسخهاي منفي توأم با كنارهگيري نسبت به تجربيات جديد، انطباق

پذيري كند با تغييرات، و بيان حالت روحي غالباً منفي); و «ديرجوش» (نشان دادن پاسخهاي منفي و با شدتي ملايم نسبت به تجربيات جديد وانطباق پذيري كند بعد از تماس مكرر).

در مطالعه طولي نيويورك، توجه خاصي نسبت به ارزشيابيهاي باليني آزمودنيهايي كه شواهد اختلالات رفتاري داشتهاند توجه خاصي مبذول شده است. پژوهشگران دريافتهاند كه اغلب اختلالات رفتاري كه آزمودنيهاي اين مطالعه از خود نشان ميدادند اختلالات سازگاري بوده، كه اكثراً اختلالات خفيف بوده است. بيشترين تعداد اختلالات رفتاري زماني بروز كرد كه آزمودنيها سه تا پنج ساله بودند و در درجه بعد هنگامي كه شش تا هشت ساله بودند. پژوهشگران روابط فراواني را ميان خصوصيات آزمودنيها در اوايل كودكي و پيامدهاي رفتاري در بزرگسالي كشف كردهاند. متغيرهاي دوره كودكي اوليه كه در تحليل آماري به كار رفتهاند عبارت بودند از: نمرات سازگاري در سنين سه و پنج سالگي، خلق وخوي آسان در مقابل خلق و خوي دشوار در سه سالگي، نگرشهاي والدين و شيوههاي مراقبت از كودك (كه هنگامي كه كودكان سه ساله بودند، در مصاحبه با آنان به دست آمده است)، و همانند سازي به عنوان بروز اختلال رفتاري در كودكي. متغيرهاي پيامد عبارت بودند از نمرات سازگاري در اوايل بزرگسالي، خلق وخوي آسان در مقابل خلق وخوي دشوار در اوايل بزرگسالي، و حضور وعدم حضور تشخيص باليني در اوايل زندگي بزرگسالي.

پژوهشگران دريافتند كه روابط مهمي از لحاظ آماري ميان خصوصيات آزمودنيها در اوايل كودكي و پيامدهاي رفتاري در بزرگسالي وجود دارد: نخست، آزمودنيهايي باخلق وخوي آسان يا دشوار در سن سه سالگي، داراي همان خلق و خو در اوايل بزرگسالي هستند. دوم هرچه

نمره آزمودنيها در مورد خلق وخوي آسان در سه سالگي زيادتر باشد، درجات سازگاري در بزرگسالي بالاتر است. سوم، هرچه سطح تضاد والدين در كنترل كودكان و در تعامل با يكديگر بيشتر باشد، درجات سازگاري بزرگسالان كمتر است. چهارم، سطوح سازگاري آزمودنيها در سنين سه و پنج سالگي با سطوح سازگاري آنان در بزرگسالي هماهنگي داشت. و پنجم، آزمودنيهايي كه مشكلات رفتاري دوره كودكي به آنان نسبت داده ميشود، داراي درجات سازگاري كمتري در دوره بزرگسالي هستند.

پژوهشگران عقيده خود را چنين بيان داشتهاند كه مشكلات سازگاري آزمودنيها در اين مطالعه از ضعف تناسب ميان خلق و خوهاي كودكان با محيط آنان ناشي ميشود. آنان توصيه كردهاند كه مداخله درماني به امر كار با والدين جهت همسان ساختن انتظارات آنان با خصوصيات و قابليتهاي كودكان تمركز يابد، بويژه براي تقريباً ده درصد از كودكان داراي خلق و خوي دشوار.

پرخاشگري

پژوهشهاي انجام شده توسط ارون( a 1982) و همكارانش (هوئزمان و ارون، 1984) در طي سي سال نشان داده است كه نشانههاي اوليه پرخاشگري، دليل وجود پرخاشگري و رفتار ضد اجتماعي در بزرگسالي است. در سال 1960، پژوهشگران تقريباً نهصد كودك هشت ساله را مورد مطالعه قرار دادند و با والدينشان مصاحبه كردند. براي اندازهگيري پرخاشگري كودكان از تك تك كودكان كلاس درخواست شد ساير كودكان را بر اساس يك سلسله جنبههاي ويژه رفتار پرخاشگرانه، نگراني حاصل از پرخاشگري و محبوبيت ارزيابي كنند. در سال 1981، پژوهشگران چهارصد آزمودني از ميان آزمودنيهاي اوليه را كه در اين زمان ميانگين سني آنان به سي سال بالغ ميشد مورد مطالعه قرار دادند. آنان همچنين اطلاعاتي را در باره خلافهاي

جزايي، تخلفات رانندگي و سوابق اين چهارصد آزمودني در بخشهاي پذيرش بيمارستان ايالتي و دويست آزمودني ديگر از بخش خدمات حقوقي بزهكاران Divisin f Criminal JusticeServices ، بخش وسايط نقليه موتوري Divisin f Mtr Vehicles ، و بخش بهداشت رواني Department f Mental Hygiene به دست آوردند. در برخي موارد، اطلاعات را از سه نسل اطلاع دهنده يعني آزمودنيها و همسرانشان، والدين آزمودنيها، و كودكان آزمودنيها به دست آوردند.

تحليل اطلاعات از اين مطالعه طولي، نشان داده است كه كودكان هشت ساله يپرخاشگر احتما به بزرگسالان پرخاشگري تبديل ميشوند كه رفتار ضد اجتماعي و جنايي از خود بروز ميدهند. بويژه، آزمودنيهاي پسر كه همسالانشان آنان را در هشت سالگي پرخاشگرتر تلقي ميكردند نسبت به پسراني كه در اين سن پرخاشگري كمتري داشتند، در سي سالگي نيز خودشان را پرخاشگرتر ارزيابي ميكردند، از سوي همسرانشان پرخاشگر به شمار ميآمدند، در نظام حقوقي بزهكاران محكوميتهاي فراوانتري داشتند، جرايم جديتري را مرتكب شده بودند، تخلفات رانندگي بيشتري در حين حركت داشتند، و جرايم رانندگي بيشتري را در حالت مستي انجام داده بودند. آزمودنيهاي دختر به همان نسبتي كه از طرف همسالانشان در سن هشت سالگي پرخاشگرتر تلقي ميشدند، نسبت به دختراني كه در اين سن پرخاشگري كمتري داشتند، در سي سالگي نيز خودشان را پرخاشگرتر ارزيابي ميكردند و تنبيه كودكانشان را جديتر در نظر ميگرفتند. اطلاعات حاصل شده از والدين و كودكان آزمودني پسر و دختر نشان داد كه والدين پرخاشگر داراي كودكان پرخاشگرند.

رفتار پرخاشگرانه ظاهراً در عرض زمان و در نسلهاي مختلف ثابت ميماند. پژوهشگران ثبات پرخاشگري را به پيوستگي عوامل سرشتي (ارثي، هورموني و عصبشناختي) و پيوستگي

عوامل محيطي نسبت ميدهند. ظاهراً الگوهاي رفتاري كه در سالهاي نخستين مدرسه ايجاد ميشود تأثيرات دايمي در طول زندگي باقي ميگذارد.

خلاصه 1 . اريك اريكسون دو وظيفه رواني _ اجتماعي از نخستين سالهاي مدرسه را توصيف كرده است: يادگيري براي ابتكار داشتن، و فردي كوشا شدن.

2 . كودكان چهار و پنج ساله از لحاظ اجتماعي، جسمي و شناختي ابتكار نشان ميدهند. ابتكار با امكان احساس گناه متعادل ميشود.

3 . كودكاني كه در سنين دوره دبستان به سر ميبرند، انرژي خود را به گونهاي هدايت ميكنند كه تبديل به فردي كوشا شوند. اگر آنان در وظايف مدرسه و وظايف ديگر موفق نشوند، احساس حقارت پيدا ميكنند.

4 . در اين كه كودكان بحرانهاي رواني _ اجتماعي خود را چگونه حل ميكنند، ياحتما تفاوتهاي جنسي دخيل است.

5 . والدين كودكاني كه در سالهاي نخستين مدرسه به سر ميبرند وارد مرحله جديدي از والدين بودن ميشوند كه سالهاي تفسيري ناميده ميشود كه درآن والدين تعيين ميكنند كدام ارزشها را به فرزندشان انتقال دهند.

6 . تأثيرات خانواده در طول سالهاي نخستين مدرسه نيرومند باقي ميمانند.

7 . يك گروه از خانوادههاي نيرومند داراي خصوصيات مشترك فراواني هستند: اوقات را با هم ميگذرانند، با هم ارتباط دارند، يكديگر را درك ميكنند، با هم عبادت ميكنند، در قبال گروه خانواده مشتركاً با هم تعهد دارند.

ي8 . والدين داراي شيوههاي مقتدرانه، احتما داراي كودكاني هستند كه رفتارهاي جامعه پسند از خود بروز ميدهند.

9 . همشيرها از طريق ارتباط فراوان با يكديگر در سالهاي اوليه دوره كودكي تأثير متقابلي بر روي رشد يكديگر دارند.

10 . خصوصيات كودكان تك فرزند نه تنها به فقدان همشيرهاي آنان

بستگي دارد بلكه به صفات والدين آنان نيز وابسته است.

11 . در بسياري از گروههاي فرهنگي، همشيرها در يك بافت همبسته از يكديگر مراقبت ميكنند; مراقبت همشيرها اثراتي بر توانايي كودكان دارد و سبب تعامل يك به يك آنان با بزرگسالان ميشود.

12 . كودكان تحت تأثير نيروهاي خارج از خانواده نظير همسالان و تلويزيون قرار دارند، و با مدرسه و زندگي د رجامعه كثرتگرا سازگاري پيدا ميكنند.

13 . دوستيهاي كودكان خردسال سه مرحله را پشت سر ميگذارند و دوسويگي فزايندهاي را نشان ميدهند.

14 . كودكان داراي دوست اندك داراي رويكرد و الگوهاي تعاملي متمايز هستند.

15 . همسالان بر ابراز رفتار جامعه پسند كودكان تأثير ميگذارند.

16 . كودكاني كه از گروههاي گوناگون هستند در اهداف، ارزشها، والگوهاي رفتار اجتماعي كه در دوستيهاي ممكن خود دارند نيز متفاوتند.

17 . كودكان خردسال در برابر تماشاي فيلمهاي خشن تلويزيوني آسيبپذير هستند و ازمحتواي جامعه پسندانه تلويزيون برخوردار ميشوند.

18 . تفاوتهاي فرهنگي در الگوهاي زباني كودكان ميتواند در سازگاري آنان با مدرسه تأثير داشته باشد.

19 . درك چند فرهنگي كه با آموزش چند فرهنگي قابل افزايش است داراي چندين هدف است: افزايش خود پنداره و هويت فرهنگي، رشد مهارتهاي اجتماعي و مسؤوليت، گسترش پايه درك فرهنگي.

20 . كودكان خردسال احساس فشار رواني ميكنند و در كنار آمدن با آن تواناييهاي گوناگوني دارند.

21 . واكنشهاي كودكان در برابر فشار رواني روندهاي رشد را نشان ميدهد.

22 . خصوصيات شخصي، حمايت خانواده، و حمايتهاي مربوط به خانواده كودكان را در برابر اثرات فشار رواني حفظ ميكند.

23 . كودكان خردسالي كه والدينشان از آنان انتظار رشدي سريعتر و بهتر دارند ممكن است دچار فشار

رواني بالايي گردند و خود را سرزنش كنند.

24 . پژوهش طولي نشان ميدهد كه خلق و خو و پرخاشگري در طي سالها صفات رفتاري ثابتي هستند. تجربيات در سالهاي نخستين مدرسه داراي تأثيرات مداومي است.

اصطلاحات كليدي ابتكار در مقابل گناه مقتدر فشار روانيكوشايي در مقابل حقارت قدرت طلب كنار آمدنمرحله تفسيري آسان گير بهبود پذيريجامعه پسند آموزش چند فرهنگي پژوهش طولي براي مطالعه بيشتر Encuraging Prscial BehavirLickna, T. (1983). Raising gd children: Helping yur child thrugh the stages f mral develpment. New Yrk: Bantam Bks.

12

س__الهاي نخستين مدرسه

(سنينچهارتاهشت سالگي):رشد جسمي

مفاهيم كليدي

علايم رشد جسمي مهارتهاي مربوط به ماهيچهبزرگ مهارتهاي مربوط بهماهيچه كوچك نقاشيكردن ونوشتن يكپارچگي ادراكي_حركتي تفاوتهاي جنسي

شرايط معلوليت

اختلالات شنواييو بينايي عقب ماندگي ذهني اختلال عاطفي ناتوانيهاييادگيري ويژه اختلال گفتاريوزباني قانونهمگاني94_ 142 معلوليتهاوسابقه فرهنگي

تشكيل تصور جسمي مثبت

فزونكاري جنسيت جذّابيّتتشكيل عادات سالم عادت خوردن مراقبتبهداشتي تناسببدني ايمني كودكان خانوادهويليامز عبارتند از برايان، چهارساله; استيون، شش ساله; و ملودي، هشت ساله. در يك بعدازظهر روز شنبه، برايان سوار بر سه چرخهاش در اطراف زمين بازي مدرسه مجاورش گردش كرد، استيون با دوچرخهاش كه چرخهاي كمكي داشت به تمرين پرداخت، و ملودي و دوستانش راندن بر روي چرخ عقب و ساير شيرينكاريها را با دوچرخهاش آزمايش كردند.بعدها، هنگامي كه آنان به خانه برگشتند تا كارت تولد براي مادرشان درست كنند، برايان يك طرح رنگي نقاشي كرد، استيون تصوير مادرش را در حال باز كردن هدايايش نقاشي كرد، و ملودي شعري را سرود و آن را با دقت نوشت، فعاليتهاي گوناگون كودكان نه تنها نشاندهنده فرديت آنان است ، بلكه نمايانگر رشد جسمي آنان كه در طول سالهاي نخستين مدرسه صورت ميپذيرد نيز هست.

كودكان در طول سالهاي نخستين مدرسه به صورتهاي فراواني تغيير مييابند. چهار عنوان اصلي در اين فصل تفاوت قابليتهاي جسمي كوچكترين و بزرگترين كودكان خانواده ويليامز را روشن ميسازد. نخستين عنوان، علايم رشد جسمي، شامل مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ، مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي كوچك، نقاشي كردن ونوشتن، يكپارچگي ادراكي _ حركتي، و تفاوتهاي جنسي است. قسمت دوم اين فصل به دادن اطلاعاتي در باره شرايط معلول سازنده گوناگون كه بر رشد اثر دارد، قانونگذاري در ارتباط با آموزش كودكان معلول ، و رابطه بين معلوليتها و سابقه فرهنگي اختصاص دارد. در قسمت سوم بر عواملي تأكيد ميشود كه بر رشد تصور جسمي مثبت اثر ميگذارد،

نظير فزونكاري، جنسيت ، وجذابيت. عنوان چهارم و پاياني به تشكيل عادات سالم خوردن، مراقبت بهداشتي، تناسب بدني، و ايمني مربوط ميشود. ازاين چهار مبحث در مورد پيچيدگي و اهميت رشد جسمي كه در طول سالهاي نخستين مدرسه صورت ميپذيرد ميتوان بينشهايي كسب كرد.

علايم رشد جسمي

براي اغلب كودكان نخستين سالهاي مدرسه دوره پرتحركي است كه طي آن رشد جسمي چشمگيري صورت ميگيرد. كودكان با استفاده از ماهيچههاي بزرگ به منظور حفظ تعادل ، لي لي كردن، جهيدن، دويدن، و پريدن مهارت كسب ميكنند. آنان همچنين با استفاده از ماهيچههاي كوچك خود در دست يافتن، چنگ زدن، و دستكاري اشيا تبحر بيشتري كسب ميكنند.

در اين قسمت سه عنوان ازمطالب به توصيف علايم رشد جسمي كه دو كودك فرضي به نامهاي بروس و پاولا تجربه كردهاند مربوط ميشود. در ذيل اين سه عنوان مطلب، مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ، مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي كوچك، و نقاشي كردن ونوشتن در طول سالهاي نخستين مدرسه توصيف ميشوند. در ذيل عنوان چهارم، اطلاعاتي در باره يكپارچگي ادراكي _ حركتي به دست ميآيد. مطالب عنوان پنجم توصيفي است از تفاوتهاي جنسي در رشد جسمي.

مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ

رشد مهارتهاي مربوط به ماهيچه هاي بزرگ در نخستين سالهاي مدرسه از طريق اعمال برجسته كودكي فرضي به نام بروس شناخته ميشود. سنيني كه بروس علايم معيّني را بروز ميدهد منعكس كننده هنجارهاي پذيرفته شده است (با اقتباس از سنفورد و زلمن، 1981) ولي بايد براي ساير كودكان اين سنين به طور تقريبي تلقي شود. برخي كودكان به هنجار از بروس رشد سريعتري دارند و برخي كندتر.

چهار تا پنج سالگي

يكي از چشمگيرترين تغييرات بروس در طول چهار تا پنج سالگي بهتر شدن حس تعادل در اوست. او ميتواند فنجاني پر از آب را از ظرفشويي آشپزخانه كه در فاصله ده فوتي ] سه متري[ قرار دارد تا سر ميز بدون آن كه بريزد حمل كند. او ميتواند پيرامون دايرهاي چهار فوتي ] 120 سانتي متري[ بدون آن كه پايش را داخل آن بگذارد راه برود، ميتواند چهار قدم يا بيشتر از چهار قدم را در طول يك خط با چسباندن انگشتان يك پا به پاشنه پاي ديگر heel - t - te قدم بزند، و روي يك پا براي پنج ثانيه بايستد. در ساير موارد رشد، بروس ميتواند روي يك پا راه برود، ده قدم جفتك بزند، با سه چرخهاش در اطراف موانع و پيچهاي تند ماهرانه دور بزند و با دستانش از ميلهاي آويزان شود. او توپ بازي را با همسايهاش دوست دارد و در پرتاب كردن و گرفتن توپ مهارت يافته است، او ميتواند توپي را ده فوت ] سه متر[ بالاي سرش پرتاب كند وتوپ هوايي و نيز توپي را كه به طرف او پرتاب شده با دست بگيرد.

پنج تا شش سالگي

بروس رژه رفتن را دوست دارد و توانسته است راه رفتن خود را با موسيقي آهنگهاي دلخواهش از نوارهاي هپ پامرHap Palmer هماهنگ كند. همانند سال گذشته تعادلش را همچنان بهتر حفظ ميكند. او روي انگشتان پايش براي ده ثانيه ميايستد، روي يك پايش براي هشت ثانيه ميايستد، هر پايش را جداگانه پنج بار نوسان ميدهد، او چهار قدم يا بيش از چهار قدم را با چسباندن انگشتان يك پا به پاشنه

پاي ديگر ميتواند به عقب برود. او ميتواند انگشتان پايش را بدون خم كردن زانوانش با دست لمس كند، شش بار يا بيشتر ميتواند به عقب بپرد، و روي هر پا حداقل شش فوت ] 180 سانتيمتر[ به جلو بپرد. در بازي با توپ; او ميتواند به جلو بدود و توپ ثابتي را كه در فاصله هشت فوتي ] 240 [ يا بيشتر قرار دارد شوت كند. بروس يك مسافت سي و پنج ياردي را در ده ثانيه يا كمتر ميدود.

شش تا هفت سالگي

بروس مشتاق است كه در كارهاي عادي خانه كمك كند و اينك قادر است كه كيسهاي محتوي ده پوند 5/4] كيلوگرم[ خواربار را از اتوموبيلي در فاصله پنجاه فوتي ] پانزده متري[ تا آپارتمان حمل كند. در فاصلهاي بين ششمين و هفتمين سالگرد تولدش، او مهارتهاي ديگري مربوط به ماهيچههاي بزرگ را پرورش ميدهد. او دوچرخهاش را بدون استفاده از چرخهاي كمكي ميراند، در هر نوبت سه يا بيش از سه بار از روي طناب ميپرد، ازميله بارفيكس مدرسه خود را بالا ميكشد، و با چشماني بسته، به تناوب روي هرپا ميايستد. در بازي با توپ، او توپ تنيسي را با يك دست ميگيرد، با يك دست به زمين ميزند و دوباره آن را با هر دو دست ميگيرد. او ميتواند از حالت ايستاده فاصله سي و هشت اينچ ] 5/96 سانتر متر [ يا بيشتر را بپرد، ميتواند از حالت ايستاده از روي ميلهاي در فاصله هشت اينچي ] 20 سانتي متري [بالاي زمين بپرد، و با پرش چرخش كاملي را اجرا كند.

هفت تا هشت سالگي

در سالهاي هفت تا هشت سالگي، رشد بروس كُند و كنترل بدني او همچنان بهتر ميشود. او سوار بر دو چرخهاش ماهرانه مانور ميدهد واز ابزارهايي نظير چكش، ارّه، چنگك، وخاك انداز ماهرانه استفاده ميكند. او ميتواند شنا كند، اسكيت بازي كند و در بازيهاي گروهي نظير فوتبال با شايستگي و درك لذت فراوان شركت كند. مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ از چهارمين سالگرد تولّدش عمدتاً بهبود يافته است.

مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي كوچك

به منظور نشان دادن مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي كوچك ميان چهار و هشت سالگي، رشد كودكي فرضي به نام پاولا توصيف ميشود. سنيني كه پاولا ميتواند كارهاي معيني را انجام دهد از سنفورد و زلمن (1981) اقتباس شده است و نشانگر سنين متوسطي براي كسب علايم گوناگون است. لكن برخي كودكان ممكن است يسرعت رشد خود را با اندكي اختلاف بروز دهند و در عين حال كام بهنجار باشند.

چهار تا پنج سالگي

پاولا اندك اندك قادر ميشود تا خودش لباس بپوشد و غذا بخورد. موفقيتهاي اخير او عبارتند از: پا كردن جوراب، پوشيدن روپوش، كمربند، پيراهنهايي كه از جلو دكمه ميخورد و لباسهايي كه داراي زيپ است. تا پنجمين سالگرد تولد، او ميتواند به كمك يكي از والدينش لباسش را بپوشد. در سر ميز، خودش از غذاها بر ميدارد و با قاشق و چنگالش ماهرانهتر ازگذشته از آنها ميل ميكند.

در رنگ زدن با انگشت، اين كودك حركات وسيعي را با دستها و بازوانش انجام ميدهد.

در كلاس هداستارتHead Start ، پاولا ياد گرفته است كه براي نصف كردن كاغذ بايد خط وسط آن را با قيچي بريد. او ميتواند كاغذ را به طور افقي، عمودي و مورب

به گونهاي كه بزرگسالان نمايش ميدهند، تا كند. در رنگ زدن با انگشت، پاولا حركات وسيعي از انگشتان، دستان، و بازوانش را انجام ميدهد. وقتي كه او ياد ميگيرد كه يك معماي جور كردني Jigsaw puzzle سه قطعهاي را تكميل كند، با غرور مهارت خود را به هر كسي كه حضور دارد نشان ميدهد. او گلميخهاي يك اينچي ]5/2سانتيمتري [ را به آساني در دست ميگيرد و قادر است كه دهتاي آنها

را در يك بطري با دهانهاي به طول سه چهارم اينچ ]حدود دو سانتي متر [ بيندازد.

پنج تا شش ساله

پاولا تا ششمين سالگرد تولدش ميتواند لباسش را بدون كمك ديگران به تنهايي بپوشد واز تن در آورد. او همچنين آموخته است كه غذا را با كارد غذاخوري تكه تكه كند، گرههايي محكم بزند، ونخ را دور قرقره بپيچيد. او دراستفاده از قيچي ماهرانهتر عمل ميكند و ميتواند از آن براي بريدن يك مربع در حالتي كه تيغههاي قيچي روي يك خط ثابت حركت ميكنند استفاده كند. او كاغذهاي از پيش تا شده را در پاكت قرار ميدهد و ورق كاغذ را در يك كلاسور سه حلقهاي جاي ميدهد. او در مدرسه شكلهاي شناخته شدهاي را از گل رس ميسازد و آنها را به عنوان هديه به اعضاي خانوداهاش ميدهد.

شش تا هفت سالگي

پاولا ميتواند در تهيه غذا به صورتهاي فراواني كمك كند از جمله شوست كندن هويجها، بريدن، مخلوط كردن و اندازهگيري كردن. در وقت غذا خوردن، اينك او ميتواند غذايش را با كارد و چنگال غذا خوري ببرد. او با اندكي كمك و نظارت بزرگترها خودش حمام ميكند. او شايد بيش از همه از يادگيري گره زدن بندهاي كفشهايش احساس غرور ميكند.

هفت تا هشت سالگي

پايان سالهاي اوليه مدرسه زمان تحكيم و رشد سريع بيشتر مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي كوچك پاولاست. او مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي كوچك خود را غالباً در مورد وظايف مدرسه كه در زير شرح داده شده است به كار ميبرد و قادر است كه با دست خياطي كند وتحت تعليم مادربزرگش بافندگي نمايد. او بشدت از كارهاي دستي و طرحهاي گوناگون خوشش ميآيد و ميتواند آنها را با قابليت و دقت تكميل كند. پاولاي هشت ساله ماهيچههاي كوچكش را ماهرانه به كار ميگيرد.

نقاشي كردن و نوشتن

به دليل اهميت مهارتهاي نقاشي كردن ونوشتن براي موفقيت در مدرسه، اين دو مهارت جدا از مهارتهاي ديگر توصيف ميشود. پژوهشهاي انجام شده توسط سنفوردوزلمن (1981)، لميLamme (1984)، و بريتن (1979) اطلاعات مربوط به سنيني كه كودكان نوعاً در آن علايم گوناگون رشد را بروز ميدهند فراهم ميسازند.

چهار تا پنج سالگي

. پاولا قلم موي رنگزني را به جاي مشتش با شست وانگشتانش نگه ميدارد، و از يك دستش براي طرح استفاده ميكند و با دست ديگرش كاغذ را سرجايش نگه ميدارد. او قادر است كه علامت ضربدر، مربع، و نيز واژهاي نظير « cat» را كپي كند. پاولا در نقاشياش وارد مرحلهاي به نام نامگذاري مرحله خط خطي كردن naming fscribbling stage ميشود (بريتن، 1979). او ممكن است نقاشياش را با قصد خاصي شروع نكند، ولي به مرور كه پيشرفت ميكند كارش معني پيدا ميكند. او با حركت به سمت پنجمين سالگرد تولد مرحله تصويرگري نخستين early presentatinal stage نقاشي كردن راآغاز ميكند (بريتن، 1979). اشيا و آدمها در نقاشيهايش كه به صورتهاي مختصري نمايش داده شدهاند ظاهر ميشوند; يعني آنچه را ميبيند بيشتر به صورت نمادهاست تا تصويري كامل. آدمهاي نقاشياش غالباً. داراي دو قسمت ازبدن هستند، سر و پاها، و او تلاش براي نمايش دادن فضا را ندارد بلكه تنها دو بعد را نقاشي ميكند.

پنج تا شش ساله.

در سن كودكستان، پاولا ميتواند سه گوشهها، راستگوشهها را با قطرهايشان ونيز نام كوچك خود را كپي كند. او حروف بزرگ الفبا را مينويسد، حروف بالايي و پاييني را به كار ميبرد، و اعداد را از يك تا نه مينويسد. در نقاشي كردن پاولا به مرحله پيش طرحي وارد ميشود (بريتن، 1979). او تصاوير شناخته شدهاي رسم ميكند، غالباً زمين و آسمان را به نقاشياش ميافزايد و به روابط بين اندازهها توجه ميكند. اشيا در فضاي نقاشي همانند قبل پراكنده نيستند و آدمهاي نقاشيش تعداد شش يا هفت جزء متمايز بدن را دارايند.

اين كودك چهار ساله در مرحله

«نامگذاري خط خطي كردن» به سر ميبرد. او در آغاز طرح آشكاري نداشت ولي بعدها اعضاي خانواده را طراحي كرد.

اين كودك چهار ساله به مرحله تصويرگري نخستين وارد شده است. او نمادهاي طراحي سريع مختصر (سرها و پاها) را براي آدمها به كار ميبرد.

يك كودك كودكستاني اين نقاشي پيش طرحي را بر روي سرپايه نقاشي آفريده است.

كودكان هفت و هشت ساله ميتوانند در نقاشيهاي طرحي خود چشم انداز به كار برند، به شرط آن كه مشاهده گر دقيق طبيعت ونيز اثر هنرمندان ديگر باشند.

شكل 12 _ 1 نقاشي تصاوير انسانها كه در سنين چهار تا هفت سالگي كشيده شده است.

شش تا هفت ساله

در كلاس اول، پاولا يك شكل لوزي را كپي ميكند، اسم كوچك و خانوادگياش را با حروف بزرگ مينويسد، واعداد را از يك تا نوزده مينويسد. او مهارتهاي جديدي را به كار ميگيرد كه عقايدش را به صورت داستان شفاهاً بيان كند ومحاسبات جمع و تفريق انجام دهد. در نقاشيهايش جزئيات و تصاوير بيشتري به چشم ميخورند.

هفت تا هشت ساله

هرچه پاولا مدت بيشتري در مدرسه به سر برد، مهارتهاي نوشتن خود را بيشتر به كار ميگيرد. او ميتواند داستانهاي طولاني تري ابداع كند و آنها را شفاهاً بيان كند و محاسبات پيچيدهتري را انجام دهد. در كلاس سوم، او نوشتن دستخط شكسته را اندك اندك آغاز ميكند. كشيدن نقاشي او به مرحله طرحي ميرسد كه نمايانگر توجه او به طراحي، توازن، و چشماندز است. نقاشي كردن و نوشتن در طي سالهاي نخستين مدرسه با تغييرات فراواني مشخص ميشوند.

يكپارچگي ادراكي _ حركتي

بسياري از وظايف در سالهاي نخستين مدرسه تنها به شرط آن كه كودكان حركات جسمي خود را تحت هدايت ادراكات خود در آورند با موفقيت انجام پذير است. بازيهاي با توپ، نقاشي كردن، ونوشتن نمونه وظايفي كه مستلزم يكپارچگي ادراكي _ حركتي است. طبق ديدگاهي كه نخستين بار توسط كفارت (1971) ارائه شد، يكپارچگي ادراكي _ حركتي از فرايندي رشد يابنده تبعيت ميكند. مراحل نخستين شامل مهار ساختن كل بدن است (ر. ك: فصل 9). مراحل بعدي مهار ساختن دست و بازو را فراهم ميآورد. هماهنگي چشم و دست به دنبال آن پديد ميآيد، ولي تنها بعد از اين كه بر فعاليتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ تسلط پيدا شد.

براي مهار ساختن دست و بازو لازم است كه كودكان در امتداد بازوانشان استفاده از دستانشان را تمرين كنند. از كودكان ميتوان خواست كه توپ يا شيء ديگري را به طرف هدف پرتاب كنند. كودكان براي زدن به هدف بايد حركت بازوانشان را در طرز گرفتن و رها ساختن توپ با اطلاعات ادراكي كه از هدف دارند هماهنگ سازند.

هماهنگ سازي چشم و دست زماني آغاز ميشود كه چشمان

كودكان به دنبال كردن حركات دستانشان هدايت ميشوند. ميتوان كودكان را تشويق كرد كه اعمالشان را در هنگامي كه قطار اسباب بازي را از كنار كاميون اسباب بازي ميگذرانند يا وقتي مداد شمعي را بر روي برگه كاغذ بزرگي حركت ميدهند مشاهده كنند. كودكان بعد از اين كه بتوانند با چشمانشان حركات دستانشان را با موفقيت دنبال كنند، ميتوانند از اطلاعات ديداري براي هدايت اعمال خود استفاده كنند، نظير زماني كه به دور شكلي فلزي خط ميكشند، نقطه چين شكلهايي را پر ميكنند يا به تكميل مازهايي ميپردازند.

كودكستاني كلاس اول كلاس دوم كلاس سوم

شكل 12 _ 2 رشد نوشتن در سن 5 تا 8 سالگي

تابلو 12 _ 1 استراتژيهايي براي تسهيل رشد:كاوشگري حركتي

بسياري از فعاليتها كاوشگرانه حركتي در تسهيل يكپارچگي اداركي _ حركتي مفيدند. فعاليتهاي زير توسط سوليوان (1982) طرح ريزي شد.

تونل (براي چهار سالهها) اهداف : كمك كردن به ايجاد فضاي خاصي براي ديگران.

دستورات : «من مايلم كه هر كسي سرجاي خود بنشيند. وقتي كه نامتان را ميخوانم، به اينجا بياييد و بدنتان را به اين صورت درآوريد.» بدنتان را دروضعيت خزندهاي قرار دهيد. «آنجلا، تو نخست بيا. خيلي خوب، ماريوس توهم نفر بعدي. تو درست پهلوي آنجلا قرار بگير.» به همين شكل ادامه دهيد تا اين كه تمام كودكان در يك رديف قرار گيرند و شانه به شانه باشند. «هر كدام از شما از درون اين تونل تاريك و طولاني كه بدنهايتان تشكيل داده است عبور ميكنيد. خيلي اهميت دارد كه تكان نخوري و مراقب بقيه افرادي كه عبور ميكنند باشي. آنجلا، تو نفر اولي. خوب همه چيز آماده است، تو از زير همه اين بدنها مستقيماً به انتهاي ديگر تونل ميخزي. خوب آنجلا، حالا تو بايد در اين انتها

تونل بسازي. و حالا نوبت ماريوس است.» اين فعاليت را ادامه هيد تا وقتي كه تك تك كودكان فرصت عبور از تونل را پيدا كنند.(صفحات، 68 _ 67) آينهها (براي كودكان پنج تا هشت ساله) اهداف : آگاهي يافتن از شكل بدن، درك نقش رهبر و مسؤول بودن در قبال حركت بدن فرد ديگر.

ملاحظات : در يك فضاي محدود قابل اجراست.

دستورات : تمام كلاس بايد روبروي شما باشند. «من قصد دارم چند حركت انجام دهم و مايلم كه از من قيقاً تقليد كنيد.» حركات سادهاي را انجام دهيدتا به آساني قابل تقليد باشند.

«حالا دستياري براي خود انتخاب كنيد. روبروي هم بنشينيد و يك شخص رهبر خواهد بود و شخص ديگر از او تقليد خواهد كرد. شخص رهبري كننده لازم است كه تنها يك يا دو عضو از بدن را در هربار حركت دهد. شما از دستيارتان ميخواهيد كه آن حركت را تقليد كند.» بعد از زماني ، جاي رهبران را عوض كنيد.

شرايط ادامه بازي : همين كه كودكان بتوانند با حركت تنها يك يا دو عضو بدن خود رهبري و تقليد كنند، خواهند توانست با تمام اعضاي بدن خود نيز به رهبري بپرازند. توجه : فراخناي توجه براي اين فعاليت فشرده محدود است.

مكانها (براي كودكان پنج تا هشت ساله) هدف : كسب آگاهي از يك نقطه از مكان و يك نقطه از زمان.

ملاحظات : به مكاني وسيع نياز هست. وجود يك طبل مفيد خواهد بود و اين فعاليت براي كودكان بزرگتر مناسب است.

دستورات : «جايي در اتاق را با چشمانتان انتخاب كنيد. اينك به طرف آن محل حركت كنيد. به اطراف نگاه كنيد. دقيقاً ميتوانيد

به خاطر آوريد كه كجا قرار داريد؟ اينك جاي ديگري در اتاق را با چشمانتان انتخاب كنيد. به آن سو حركت كنيد. بايستيد. به اطراف نگاه كنيد. اين مكان را به خاطر بسپاريد. اينك به جاي نخست برگرديد. بي حركت بايستيد. واينك به مكان دوم برگرديد. وقتي به آنجا ميرسيد، بي حركت بايستيد. اينك تا 5 ميشمارم و از شما ميخواهم كه تا به عدد 5 ميرسم به مكان نخست برسي نه قبل ونه بعد از آن عدد. يك، دو، سه، چهار، پنج. بي _ حركت بايستيد! اينك در مدتي كه تا عدد 5 ميشمارم عقب عقب به محل اولتان برگرديد. نه قبل و نه بعد از آن عدد. 1، 2، 3، 4، 5. بي حركت بايستيد! (ص 116) Activities are frm Feeling Strng, Feeling Free: Mvement Explratin fre Yung Children by M.Sullivan, 1982, Washingtn DC: Natinal Assciatin fr the Educatin f Yung Children. Cpyright 1982 by Mlly Sullivan. Reprinted by Permissin.

جنبههاي گوناگوني از يكپارچگي ادراكي _ حركتي به تعامل ميان وجوه ديداري، شنيداري، و بساوايي _ حركتي منجر ميشود. در بازيهايي مانند «مجسمه در حال ...» كه در آن وضعيت رهبر را كودكان گروه تقليد ميكنند، ازتعبير ديداري _ حركتي استفاده ميشود; يعني كودكان نشانههاي ديداري را به كار ميبرند تا تعيين كنند كه بدنشان را بايد به چه وضعيتي د رآورند. و فعاليتهايي نظير رژه رفتن هماهنگ با ضربات طبل يا بازي صندليهاي موزيكال مستلزم آن است كه كودكان هماهنگي شنيداري _ حركتي را به وجود آورند; كودكان از صداهايي كه ميشنوند براي مهار سازي حركاتشان استفاده مي كنند.

تفاوتهاي جنسي

والدين، معلمان و ديگران

كه با كودكان در سالهاي نخستين مدرسه تعامل دارند غالباً تفاوتهاي جنسي در نيل به علايم بدني را مشاهده ميكنند. طبق دادههاي مؤسسه گزل (ايمز، گيلسبي، هينز، و ايلك، 1979)، دختران در ميان آزمودنيهاي آنان تا شش ماه زودتر به بعضي از اين علايم دست مييابند. اين تفاوتها بويژه در وظايفي كه مستلزم استفاده از ماهيچههاي كوچك است، بارزتر است. براي مثال، 61 درصد دختران در مقابل 48 درصد پسران توانستند مربعي را در چهار سال و شش ماهگي كپي كنند; 77درصد دختران در مقابل 45 درصد پسران، توانستند در پنج سالگي تصوير شخصي را با هشت جزء ازبدن بكشند; و 88درصد دختران در مقابل 53 درصد پسران توانستند اسامي اوليه خود را در پنج سالگي باحروف بزرگ بنويسند.

شرايط معلوليت

شرايط معلوليت بر رشد رواني _ اجتماعي، جسمي و شناختي كودكان تأثير ميگذارد. كودكان در صورتي كه در يكي از مقولههاي زير قرار گيرند بر حسب معيارهاي دولت فدرال معلول شناخته ميشوند: ناشنوا، ناشنوا و نابينا، داراي مشكل شنوايي، عقب مانده ذهني، چند معلوليتي، دچار نقص استخواني داراي نقص ديگر تندرستي، دچار اختلال عاطفي جدي، دچار ناتواني يادگيري ويژه، دچار اختلال گفتاري، معلول بينايي (دفتر آموزش ايالات متحدهUS ffice f Educatin ، 1977) . در تابلو 12_2 تعريف اين مقولهها آمده است.

تا اين اواخر، مسؤوليت كامل مراقبت و آموزش كودكان سه تاپنج ساله معلول به عهده خانودههاي آنان بود و كودكان بزرگتر معلول نيز گاهي از دريافت آموزش همگاني محروم بودند. لكن از زمان اجراي قانون همگاني 94_142Public Law ، كه در 1977 ازتصويب گذشت، آموزش رايگان و مناسبي بايد براي تمام كودكان معلول در سنين

سه تا بيست و يك ساله فراهم شود. قانون همگاني 94_142 كه به قانون آموزش براي تمام كودكان معلول Educatin fr All Handicapped Children معروف است آموزش همگاني رايگان را براي همه كودكان بالاي پنج سال و همين طور كودكان سه تا پنج سال بسته به قوانين ايالتي اجباري اعلام ميكند. بيش از نيمي از قوانين ايالتي الزاماً به آموزش كودكان معلول سه تاپنج ساله اهميت دادهاند و مقدماتي را براي برنامههاي اجباري يا اختياري فراهم ساختهاند.

در اين قسمت، شرايط معلوليت به صورت گروههاي زير شرح داده ميشوند: اختلال شنواييhearing impairment ، اختلال بيناييvisual impairment ، عقب ماندگي ذهنيmental retardatin ، اختلال عاطفيemtinal disturbance ، ناتوانيهاي يادگيري ويژهspecific learning disabilities ، و اختلال گفتاري و زباني speech andlanguage impairment . براي هر يك از شرايط معلوليت، نشانهها و اثراتي مورد توجه قرار گرفته است (اقتباس شده از لرنرLerner ، ماردل چودنوكسي Mardel-Czudnwksi و گولدنبرگGldenberg ، 1981، پاتنPattn ، پينPayne,J.S. ، كافمنKauffman ، براونBrwn, G.B. و پينPayne, R.A. ، 1987; و بيليBailey و والريWlery ، 1984). اين قسمت با بحث بيشتر در مورد مواد قانون همگاني 94 _ 142 و با ملاحظه معلوليتها در ارتباط با سابقه فرهنگي پايان مييابد.

اختلال شنوايي نشانههاي اختلال شنوايي ممكن است بر حسب شدت اختلال و سن كودك بارز يا مبهم باشد. اختلال شنوايي كودكان را بايد در صورتي احتمال داد كه به صداي اشيا يا افراد مجاور وقتي كه پشتشان به آنان است پاسخ ندهند; در صورتي كه پيش از فهميدن دستورالعملها نياز به نمايش دادن داشته باشند; در صورتي كه بروشني صحبت نكنند; در صورتي كه به طور مداوم

بلندتر يا آهسته تر از معمول صحبت كنند; در صورتي كه آنان به حركات لبها وحالات چهره شما بسيار توجه كنند; در صورتي كه آنان دچار عفونتهاي گوشي، حسّاسيتها يا عفونتهاي دستگاه تنفسي فوقاني باشند; و در يصورتي كه قب به تب مخملك، سرخك، مننژيت يا آسيب شديد در ناحيه سر دچار شده باشند.

هنگامي كه اختلال شنوايي احتمال ميرود، پزشكان يا متخصصان شنوايي سنج تجهيزات ويژهاي را به منظور سنجش بلندي و زير و بمي صداهاي كه يك كودك ميتواند بشنود، به كار ميبرند. هر نقص شنوايي ممكن است به درجات گوناگون ازشديد تا خفيف متغير باشد. كودكاني كه دچار شديدترين درجه اختلال هستند، ناشنوا deaf ناميده ميشوند و قادر به درك گفتار حتي با وسايل شنيداري تقويت كننده نيستند. كودكاني كه دچار اختلال شنوايي خفيفتري هستند، ممكن است تا حدي گفتار را درك كنند و وسايل شنوايي به درك آنان كمك كند.

كودكاني كه شنوايي خود را پيش از رشد گفتار و نيز زبانشان از دست ميدهند يمعمو د رهر دو مورد ياد شده تأخير نشان ميدهند. مربيان ويژه معتقدند كودكاني كه ميتوانند از وسايل شنوايي استفاده كنند بايد هر چه زودتر اين كار را بكنند. ولي چه از وسايل شنوايي استفاده كنند و چه نكنند، كودكان دچار اختلالات شنوايي و خانوادههايشان لازم است كه با مربيان ويژه خود، براي انتخاب يك نظام ارتباطي مناسب همكاري داشته باشند. اختيارات آنان شامل استفاده از زبان اشاره، گفتار، لب خواني، املاي انگشتي، و تركيبات گوناگوني از اين روشهاست.

تابلو 12 _ 2 مقولههاي كودكان معلول : قانون همگاني 94 _ 142

قانون همگاني 94 _ 142 دستههاي كودكان معلول را به شرح زير تعريف ميكند: ناشنوا كودكي دچار اختلال شديد

شنوايي است كه در پردازش اطلاعات زباني در خلال شنيدن ، چه با تقويت كننده وچه بدون آن، دچار اختلال ميشود كه خود تأثير نامطلوبي بر عملكرد آموزشي وي دارد.

ناشنوا _ نابينا كودكي با هردو اختلال شنوايي و بينايي است كه ازتركيب آن دو چنان ارتباط دشوار و مشكلات رشدي و آموزشي ديگري پديد ميآيد كه چنين كودكي را نميتوان در برنامههاي آموزشي كه به تنهايي ويژه كودكان ناشنوا يا نابيناست شركت داد.

سنگين گوش يعني كودكي با اختلال شنوايي مداوم يا متغير كه اين اختلال بر عملكرد آموزشي كودك تأثير نامطلوبي ميگذارد ولي در اين قسمت از كتاب در زير تعريف ناشنوا قرار نميگيرد.

عقب مانده ذهني كودكي را گويند كه عملكردش زير حد متوسط عملكرد فكري عمومي است كه با نقايصي در رفتار تطبيقي توأم است و در طي دوره رشد ظاهر ميشود كه بر عملكرد آموزشي كودك تأثير نامطلوبي ميگذارد.

چند معلوليتي كودكي با مجموعهاي از اختلالات همزمان (نظير عقب ماندگي ذهني و نابينايي، عقب ماندگي ذهني وتباهي استخواني، وغيره) است كه تركيب اختلالات ياد شده چنان مشكلات آموزشي به بار ميآورد كه اين كودك را نميتوان در هيچ يك از برنامههاي آموزشي كه به تنهايي ويژه كودكان مبتلا به اين اختلالات است شركت داد. اين اصطلاح شامل كودكان ناشنوا _ نابينا نميشود.

دچار تباهي استخواني كودكي با تباهي استخواني شديد است كه اين تباهي بر علملكرد آموزشي كودك تأثير نامطلوب ميگذارد. اين اصطلاح اختلالات ناشي از كژريختي مادرزادي (نظير پاي چماقي، فقدان يك عضو وغيره) و اختلالات ناشي از بيماري (نظير فلج اطفال، سل استخوان و غيره) و اختلالات ناشي از ساير علل را (نظير

فلج مغزي، قطع عضو و شكستگي، يا سوختگيهايي كه سبب انقباض ماهيچهها ميشوند) در بر ميگيرد.

دچار اختلالات ديگر تندرستي به كودكي گويند كه داراي توانايي، شادابي، يا هوشياري محدودي است به دليل مشكلات وخيم يا حاد تندرستي نظير عارضه قلبي، سل، تب روماتيسمي، التهاب كليه، آسم ، كم خوني ارثي كه در آن هموگلوبينهاي خون داسي شكل ميگردند، هموفيلي، صرع، مسموميت سربي، سرطان خون يا ديابت كه تأثير نامطلوبي بر عملكرد آموزشي كودك باقي ميگذارد.

دچار اختلال عاطفي شديد به كودكي با وضعيتي گويند كه يك يا چند خصوصيت زير را در طي مدت زمان درازي تا حد معيني بروز ميدهد كه تأثير نامطلوبي بر عملكرد آموزشي او دارد: (الف) عدم توانايي يادگيري، كه آن را نميتوان با عوامل هوشي، حسي يا سلامت توضيح داد، (ب) ناتواني در ايجاد يا برقراري روابط بين فردي رضايت بخش با همسالان و معلمان، (ج) انواع نامناسب رفتار يا احساسات تحت شرايط بهنجار، (د) حالت فراگير غم يا افسردگي، يا (ه_) گرايش به رشد نشانههاي بدني يا ترسهايي كه همراه با مشكلات شخصي و آموزشي هستند. اين اصطلاح كودكان اسكيزوفرنيك يا در خود مانده را در بر ميگيرد ولي در مورد كودكاني كه بد سازگاري اجتماعي دارند به كار نميرود، مگر اين كه معلوم شود كه آنان دچار اختلال عاطفي شديدند. ناتواني يادگيري ويژه اختلالي است در يك يا چند فرايند روان شناختي اصلي كه به درك، كاربرد زبان گفتاري و نوشتاري مربوط است كه ممكن است به صورت توانايي ناقص در زمينه گوش دادن، فكر كردن، صحبت كردن، خواندن، نوشتن، هجي كردن، يا انجام محاسبات رياضي، بروز كند. اين

اصطلاح عوارضي همچون عقب ماندگيهاي ادراكي، آسيب مغزي، حداقل عملكرد ناقص مغز، خوانش پريشي، و زبان پريشي رشدي را در بر دارد. اين اصطلاح كودكاني را در بر نميگيرد كه دچار مشكلات يادگيري هستند كه در اصل ناشي از معلوليتهاي بينايي، شنوايي، حركتي يا در اثر عقب ماندگي ذهني، يا به دليل محروميت محيطي، فرهنگي يا اقتصادي هستند.

دچار اختلال گفتاري به كودكي داراي اختلال رفتاري نظير لكنت زبان، توليد نقاص كلام، نقص زباني، نقص صوتي گويند، كه تأثير نامطلوبي بر عملكرد آموزشي او ميگذارد.

معلول بينايي به كودكي دچار نقص بينايي گويند كه حتي در صورت تصحيح ديد، تأثير نامطلوبي بر عملكرد آموزشي او باقي ميماند. اين اصطلاح هم كودكان نابينا و هم نيمه بينا را در بر ميگيرد. (دفتر آموزش و پرورش ايالات متحده، 1977).

اين كودكان طبق تعريف ارائه شده از سوي قانون همگاني 94 _ 142 ناشنوايند.

به منظور كنترل اختلال شنوايي، پزشكان و شنوايي سنجان تجهيزات ويژهاي را براي اندازهگيري بلندي و زير و بمي صداهايي كه كودك ميشنود به كار ميبرند.

اختلال بينايي

نشانههاي رفتاري اختلال بينايي شامل دوبيني، ماليدن چشمها، دشواري در تشخيص فاصله، پوشاندن يك چشم براي ديدن چيزي، و گم كردن خط در هنگام خواندن است. كودكان ممكن است چشماني پوسته دار، قرمز يا اشكبار داشته باشند، به نور حساس باشند و سر درد و سرگيجه داشته باشند. حتي با نبودن چنين نشانههايي، انجمن پيشگيري از نابيناييSciety fr Preventin f Blindness معاينه چشم از تمام كودكان سه تا پنج ساله را توصيه ميكند.

اختلال بينايي از عوارض متوسط گرفته تا نابينايي blindness را در بر ميگيرد. شخصي كه دچار اين اختلال است چيزي

را كه شخصي با ديد طبيعي ميتواند در دويست فوتي ] شصت متري [ ببيند، در فاصله بيست فوتي ] شش متري [ خواهد ديد. كودكان با هر درجه اختلال بينايي كه باشند بايد تحت مراقبت پزشك باشند.

كودكان نابينا ممكن است عادات متمايزي را بروز دهند، نظير داخل كردن انگشتان يدر چشم، تكان دادن خود، و در آوردن صداهاي عجيب. اين رفتارها معمو زماني كاهش مييابند كه كودكان راهنمايي شوند تحريكاتي از حواس ديگر خود دريافت كنند. تمام كودكاني كه دچار اختلال بينايياند، نسبت به كودكان ديگر توانايي محدودتري براي كسب تجربه دارند، بنابراين ممكن است در حركات خود فاقد اطمينان باشند و در پيدا كردن تصور حسمي كند باشند. اين كودكان به كمك احتياج دارند تا براي كاوش محيط خود به جاي شيوههاي ديداري شيوههاي ديگري بيابند و با وجود وضعيت بدني خاص خود راحت و آسوده باشند. بعدها وقتي آمادگي آنان براي آموزش خواندن فراهم ميشود، كودكان داراي نقص بينايي غالباً يا به كتابهايي با حروف تايپي درشت احتياج پيدا ميكنند يا كتابهايي به خط بريل.

عقب ماندگي ذهني

تعريف عقب ماندگي ذهني ياخيراً عملكرد فكري پايين (كه معمو باآزمونهاي هوش سنجيده ميشود) ونيز نارسايي عملكرد در ميان گروه، هر دو را در بر ميگيرد. كودكاني كه نميتوانند ازعهده تكاليف مدرسه برآيند ولي مهارتهاي خود يارانه و مسؤوليتهاي اجتماعي مناسبي را از خود نشان ميدهند در تعريف فعلي به عنوان عقب مانده ذهني به شمار نميآيند.

نشانههاي عقب ماندگي ذهني شامل تأخير كلي در نيل به علايم رشدي، كندي در مهار كردن بدن، و مشكلات مربوط به رشد زباني، مفاهيم گفتاري، و انطباق اجتماعي است. كودكاني كه

دچار اختلال ذهني شديدند، غالباً در طفوليت شناخته ميشوند اما كودكان مبتلا به عقب ماندگي خفيف تا سالهاي نخستين مدرسه قابل شناسايي نيستند.

اثرات عقب ماندگي ذهني بر حسب شدت اختلال فرد متفاوت است. در سالهاي نخستين مدرسه، اين كودكان در برابر محيطهاي محرك و منسجم پاسخ كامل ميدهند. آنان به تكرار فراوان وظايف يادگيري نياز دارند و با اشياي واقعي بهتر از نمادها يا تصاوير كار ميكنند.

اختلال عاطفي

اختلال عاطفي زماني پديد ميآيد كه كودكان در تضاد با خود يا ديگران هستند. نشانههاي آن رفتارهايي نظير خصومت، افسردگي، غم، گوشهگيري، فقدان روابط بين فردي رضايت بخش با بزرگسالان و همسالان، و جدايي يا هر رفتار نامناسب ديگر را در بر ميگيرد. غالباً نوعي فقدان موفقيت تحصيلي واجتماعي به چشم ميخورد كه نميتوان آن را به عوامل فكري يا عوامل ديگر نسبت داد. اين كودكان رفتارهاي نابهنجار و مهارتهاي ضعيف كنار آمدن را در مدت زمان قابل توجهي از خود نشان ميدهند.

كودكان داراي اختلال عاطفي را به دشواري ميتوان اداره كرد. اثرات اختلال عاطفي به اندازه نشانههاي آن گوناگون است.اغلب كودكان داراي اختلال عاطفي به فرصتهاي منظمي براي يادگيري مهارتهاي اجتماعي واستفاده از آنها در ارتباط با بزرگسالان و كودكان نياز دارند. آنان و خانوادههايشان به خدمات حمايتي گوناگوني احتياج دارند.

ناتوانيهاي يادگيري ويژه

تازهترين مقوله مربوط به عوارض معلوليت كه تعريف شده است ناتوانيهاي يادگيري ويژه نام دارد. كودكان دچار ناتوانيهاي يادگيري ويژه دشواريهاي زيادي در يادگيري دارند. ولي از نظر ساير خدمات آموزشي ويژه واجد شرايط نيستند. اين كودكان از تسلط بر مهارتهاي تحصيلي ويژه نظير خواندن، حساب، زبان، يا نوشتن ناتوانند ولي از نظر بينايي، شنوايي، يا فرايندهاي ذهني عمومي دچار اختلال نيستند و دچار اختلال عاطفي نيز نيستند. برخي عملكردهاي ناقص عصب شناختي يا مشكلات مربوط به دستگاه يعصبي مركزي معمو فرض ميشود، ولي چنين عملكردهاي ناقصي را به دشواري با معاينات پزشكي ميتوان تشخيص داد.

اثرات ناتوانيهاي يادگيري ويژه فراتر از موفقيت تحصيلي گسترش مييابند; حسّ عزّت نفس كودكان ميتواند تحليل رود. كودكاني كه سخت تلاش ميكنند ولي موفق نميشوند بتدريج خود را

شكست خورده و بازنده ميپندارند. كودكاني كه مشكلات يادگيري دارند بايد زود شناخته شوند و با برنامههايي كه براي رفع نيازهاي آنان به طور فردي تنظيم شده است، آموزش يابند.

اختلال گفتاري و زباني

اختلال گفتاري زماني وجود دارد كه الگوهاي صحبت كردن كودكان در فرايند ارتباط اختلال ايجاد ميكند. انواع اختلال گفتاري شامل اختلالات توليد گفتار كه در آن كودكان آواهاي گفتار را اضافه، حذف، تحريف يا جانشين ميكنند; اختلالات صوتي كه در آن كودكان زير و بمي، كيفيت، و شدت غير عادي به كار ميبرند، و نارساييهاي وزني، شامل لكنت زبان، وقفه، يا تكرارهاست. اختلال زباني زماني پيش ميآيد كه واژگان و ساخت جمله با تأخير ظاهر ميشوند يا محدوديت دارند.

كودكان داراي اختلالات گفتاري و زباني ممكن است ازاين كه قادر به ارتباط كامل با ديگران نيستند احساس يأس كنند. اتكاي آنان به ارتباط غير كلامي تفاوتهاي ظريف معنايي را كه آنان ميتوانند القا كنند محدود ميسازد. كودكان داراي اختلالات گفتاري و زباني به تشخيص و درمان اوليهاي نياز دارند تا به توان كامل خويش نايل آيند.

قانون همگاني 94 _ 142

قانون همگاني 94 _ 142 ، قانون آموزش براي تمام كودكان معلول، الزام آور ميسازد كه آموزش همگاني آزاد براي تمام كودكان سه تا بيست و يك ساله فراهم شود. يك ماده عمده اين قانون گسترش برنامه آموزش فردي individualized educatin prgram(IEP) براي تمام كودكاني است كه به عنوان معلول شناخته ميشوند. برنامه آموزش فردي بايد اطلاعات زير را شامل گردد: بيان سطوح كنوني عملكرد آموزشي كودك; بيان اهداف سالانه، شامل مقاصد كوتاه مدت; بيان آموزش ويژه و خدماتي كه بايد تأمين شود و حوزهاي كه كودك در برنامههاي آموزش منظم شركت خواهد كرد; تاريخهاي آغاز خدمات و مدت آن; روشهاي ارزشيابي و برنامههاي درسي كه معلوم ميكنند آيا مقاصد كوتاه مدت حاصل شدهاند (دفتر آموزش ايالات متحده، 1977).

برنامه آموزش

فردي توسط معلم كودك با همكاري يك مربي ويژه، والدين، و ياحتما ساير مراجع برنامهريزي ميشود. قانون همگاني 94 _ 142 الزام آور ميسازد كه تمام آزمونها به زبان كودك انجام شود و فرايند حقوق قانوني due prcess يعني حمايتهايي شامل روالهاي قانوني به منظور حمايت از حقوق كودكان را فراهم ميسازد. اين حمايتها عبارتند از: لزوم كسب توافق والدين قبل ازاين كه كودك ارزشابي يا براي آموزش ويژه در نظر گرفته شود، حقوق والدين براي بازرسي تمام سوابق تحصيلي كودك، و لزوم آگاه كردن والدين از تعييرات در زمينه شناسايي يا تعيين كلاس درسي او.

قانون همگاني 94 _ 142 متخصّصان را ملزم ميسازد كه محيطي با كمترين محدوديت least restrictive envirnment را در هنگام تعيين كلاس درس براي كودكان معلول در نظر بگيرند. فراهم ساختن اين محيط با كمترين محدوديت طرحريزي شد تا از جداسازي كودكان معلول ازكلاسهاي همگاني مدرسه جلوگيري شود. گاهي ولي نه هميشه، محيطي با كمترين محدوديت براي كودكي خاص كلاس عادي است; فراهم ساختن خدمات آموزشي براي كودكان معلول در كلاسهاي عادي قرار گرفتن در جريان عادي mainstreaming نام دارد. برخي كودكان با عوارض معلوليت از خدمات آموزشي قرار گرفتن در جريان عادي بهرهمند ميشوند، و ديگران به نوعي خدمات آموزشي نياز دارند كه تنها در كلاسهاي ويژه فراهم ميشود. گروه بر نامه آموزش فردي با هم فعاليت ميكنند تا كلاس مناسب براي هر كودك تعيين شود.

معلوليتها و سابقه فرهنگي

قانون 94 _ 142 الزام آور ميسازد كه ارزيابيهاي تعيين كلاس براي آموزش ويژه از لحاظ فرهنگي منصفانه باشد. در گذشته، كلاسهاي آموزش ويژه شامل چند دانش آموز بود كه بنا به تعريفي

كه اينك در قانون همگاني 94 _ 142 از آن ميشود، معلول به حساب نميآمدند ولي از لحاظ فرهنگي متفاوت با گروه اكثريت بودند. در دهه 1970، دادخواستهايي ارائه شد كه طي آن با روالهاي آزموني كه در آن زمان به كار ميرفتند، به مقابله پرداختند. براي مثال، لاري پي عليه رايلز يك دادخواست كلاسي بود كه از طرف دانشآموزان سياهپوست اقامه شده بود، كه در كلاسهاي مربوط به كودكان عقب مانده ذهني جاي داده شده بودند در حالي كه مناسبشان نبود. در دادخواست لاري پي به نفع مدعيان رأي داده شد و اين راي باحمايت دادگاه بالاتر مور تأييد قرار گرفت. در دادخواست مشابهي يعني دادخواست ديانا عليه ايالت كاليفرنيا حل و فصل دادخواست كودكان اسپانيايي كه در آن موضوعي مشابه دادخواست لاري پي مطرح شده بود رأي به سازش خارج از دادگاه داده شد.

كلاسهاي آموزش ويژه هيچ گاه براي دانشآموزاني كه طبق تعريف قانوني همگاني 94 _ 142 معلول شناخته نميشوند در نظر گرفته نشده است. لكن كودكان اقليت در برنامههاي آموزش ويژه بيش از حد متوسط حضور دارند (دستياران كيلالي، 1980) و ممكن است جزئي از اين مسأله نيز مربوط به روالهاي آزمايشي تبعيض آميز باشد. پين و ديگران (1983) در مورد آزمونهاي تعيين كلاس آموزش ويژه براي دانشآموزان فرهنگهاي گوناگون متوجه دو مسأله شدند. نخست، بعضي آزمونها داراي معيارهايي هستند كه از اكثريت گروههاي سفيد پوست وطبقه متوسط به دست آمده است; اين معيارها براي استفاده كودكان ساير گروهها معتبر نيستند. دوم، در برخي آزمونها سبكهاي زباني به كار ميرود يا اطلاعاتي لازم است كه نوعاً مربوط به گروه اكثريت است

ونه لزوماً مربوط به فرهنگهاي اقليت. نمونه اين مسأله دوم مربوط است به آزمون پيشرفت فردي پي بادي Peabdy Individual Achievement Test (PIAT) . اين مسأله كه «ما آخرين واگنِ در يك قطار باربري را چه ميناميم؟» به منظور ارزيابي اطلاعات عمومي به كار ميرود ولي براي كودكان جاهايي نظير آسياي جنوب شرقي يا هاوايي ياحتما غير منصفانه است. تعيين كلاس آموزش ويژه براي دانشآموزاني با فرهنگهاي گوناگون كه ناتوانيهاي آنان مطابق قانون همگاني 94 _ 142 تعريف شده است، مناسب است، ولي شناسايي منصفانه اين كودكان به ارزيابيهاي غير تبعيض آميزي نياز دارد كه با حساسيت انجام شوند.

تابلو12_3استراتژيهايي براي تسهيلرشد:كتابهاي كودكان درباره معلولان

كتابهايي كه كودكان ميخوانند يا برايشان خوانده ميشود، ميتواند درك آنان را از شرايط معلوليت آسان سازد. اين كتابها از ديدگاهي آرماني كودكان معلول را به عنوان شركتكنندگان فعال و نه مشاهده گران صرف ونيز افرادي چند جنبهاي نشان ميدهند. يك بعد، معلوليت آنهاست ولي اين معلوليت تمام وجودشان را در بر نميگيرد. برخي كتابهاي عالي كودكان در باره معلوليت به شرح زير است:مقدمه اي بر تفاوتها دچار نقص شنوايي فلج مغزي دچار معلوليت جسمي دچار معلوليت ذهني دچار ناتواني يادگيري چند معلوليتي Adapted frm "Teaching Children abut Differences: Resurces fr Teaching" by M. Sapnshevin, 1983, Yung Children, 38,pp. 24.31. Cpyright 1983 by the Natinal Assciatin fre the Educatin f Yung Children. Adapted by Permissin.

تشكيل تصور جسمي مثبت

در سالهاي نخستين مدرسه، تصور كودكان از جسمشان متاثر از عوامل چندي است كه از جمله ميتوان از فزونكاري، جنسيت، وجذابيت نام برد. با درك اين تأثيرات، والدين ميتوانند كودكانشان را در پيدا كردن احساس مثبت در باره خود و جسمشان ياري دهند.

فزونكاري

جفِ شش ساله، ظاهراً در كلاسش دائماً در حال جنبيدن است، وقتي كه به او كاغذ نوشتن ميدهند، حروف اول نامش را خيلي با فشار مينويسد _ آن قدر با فشار كه كاغذ را پاره ميكند. سروصداي گروه مجاورش توجه او را به خود جلب ميكند و او به جمع آنان ميپيوندد در حالي كه سروصداي همه را در ميآورد و وقتي معلم او را از گروه جدا ميكند، جف ابتدا ميخندد و سپس با مشت ولگد به معلمي كه مانع او شده است پاسخ ميدهد.

كودكان در سالهاي نخستين مدرسه جنب وجوش فراواني را از خود نشان ميدهند. يبرخي كودكان كم جنب و جوش و پرتوجه كام مناسب محيطهاي مدرسه هستند. جف و كودكان ديگر كه پرجنب و جوشند ظاهراً نميتوانند آن قدر در يك جا آرام بگيرند كه امكان شركتشان در فعاليتهاي مدرسه فراهم شود. كودكاني نظير جف را غالباً فزونكار hyperactive مينامند. كودكان فزونكار داراي برخي يا تمام خصوصيات زير هستند: پرجنب و جوشي، كم توجهي، ناآرامي، تكانشگري، ناشكيبايي، حواسپرتي، تغييرحالت روحي غير منتظره، و دست زدن مكرر به اشيا و افراد. كودكان فزونكار غالباً با هوشند ولي فاقد قدرت تمركز و يادگيرياند. پسران بيش از دختران گرفتار فزونكارياند كه آن را ا اختلال كمبود توجه attentin deficit disrder هم مينامند.

يدرمان كودكان فزونكار احتما شامل يك يا بيش از يكي

از اين سه روش است: تغيير برنامه غذايي، تغيير محيط، استفاده از دارو. فاينگولد Feingld (1974) معروفترين طرفدار درمان فزونكاري از طريق حذف مكمّلهاي غذايي از برنامه غذايي كودكان است. او توصيه ميكند كه كودكان فزونكار از غذاهايي با رنگ و طعم مصنوعي، از محافظت كنندههاي BHT و BHA و نيز آسپيرين پرهيز كنند. اين افزودنيهاي غذايي در اغلب كالاهاي پخته، غلات، چاشنيها، خميردندانها، غذاهاي منجمد و داروها موجود است. او همچنين يادآوري كرد كه برخي كودكان بايد از خوردن غذاهاي محتوي ساليسيلاتهاي طبيعي (نظير سيب، پرتقال، توت فرنگي، و خيار) اجتناب كنند. شواهد تأثير برنامه غذايي مورد پيشنهاد فاينگولد از والديني به دست آمده است كه تغييرات چشمگيري را در حالت كودكانشان بعد از تغيير برنامه غذايي آنان شرح ميدهند. لكن، پژوهشگران نتوانستهاند به نتايجي مشابه نتايج فاينگولد دست يابند و معتقدند كه براي دستيابي به نتايجي در باره رابطه ميان برنامه غذايي و فزونكاري به شواهد بيشتري نياز است.

رويكرد دوم براي درمان فزونكاري عبارت است از: تغيير محيطهاي خانه و مدرسه كودكان برخي كودكان فزونكار به امور عادي و قابل پيش بيني در محيطي كه بسياري از عوامل حواسپرتي حتيالامكان برطرف شده باشد بخوبي پاسخ ميگويند. تكنيكهاي رفتار گرايانه اعمال مناسب كودكان را تقويت ميكنند. پژوهشها (پلهم Pelham ، شندلرSchnedler ، بولونياBlgna ، و كونترروسCntrers ، 1980) نشان ميدهند كه رفتار درمانان و والدين ميتوانند در طرحريزي و كاربرد مداخله به منظور اصلاح مسائل ويژه كودكان فزونكار مؤثر باشند.

رويكرد سوم براي درمان فزونكاري عبارت است از كاربرد داروهاي محرك رواني نظير آمفتامينها. اين داروها براي شصت تا نود درصد كودكان فزونكار امكان درمان

فراهم ميآورد تا در نتيجه مصرف آن رفتارهاي هدفگرا و مبتني بر وظيفه آنان پرورش يابد.(والن Whalen و هنكرHenker ، 1980). لكن به دليل احتياطهاي كوتاه مدت و بلند مدت پزشكي مربيان، روانشناسان و پزشكان بايد پس از ارزيابي كامل مورد خاص به تجزيز داروهاي محرك رواني بپردازند. عوارض جانبي كوتاه مدت داروهاي محرك رواني علاوه بر افزايش ضربان قلب و فشار خون شامل بروز اختلال در اشتها و خواب است. عقب ماندگ رشدي در نتيجه استفاده بلند مدت از داروهاي محرك پديد ميآيد، علاوه براين، مطالعات طولي نشان ميدهد كه تغيير رفتار ناشي از استفاده داروهاي محرك رواني تا دوره نوجواني كه مداوا به پايان ميرسد ادامه مييابد (والن و هنكر، 1980). داروهاي محرك رواني بايد با احتياط تجويز و مصرف شود.

براي تعيين اين كه كدام رويكرد يا رويكردها براي معالجه به كار رود، متخصّصان بايد هرچه زودتر كودكان فزونكار را در سالهاي مدرسه ارزيابي كنند. در غير اين صورت ناتواني آنان در انجام وظايف مدرسه در يادگيري آنان تأثير ميگذارد و مانع تشكيل تصور جسمي مثبت براي آنان ميگردد.

جنسيت

بخشي از تصور جسمي كه كودكان پيدا ميكنند ناشي از احساساتشان در باره جنسيت است. در فصل 8، اطلاعاتي در باره آگاهي وهويت جنسي اوليه ارائه شد; طي سالهاي نخستين مدرسه و بعد از آن، كودك فرايند درك خويش را به عنوان مذكر يا مونث ادامه ميدهد و نگرشهاي خود را در باره جنسيت زيستي و احساسهاي عضوي رشد ميدهد. حساسيتي كه با آن والدين با كودكانشان تعامل دارند و به پرسشها و توجهات آنان پاسخ ميدهند، كودكان را در تعيين نوع احساسي كه

از جنسيت خود پيدا ميكنند ياري ميدهد.

در اين قسمت، دو موضوع اصلي در مورد جنسيت ارائه ميشود. نخستين موضوع دنباله بحث فصل 9 در باره آموزش جنسي و سطوح درك كودكان از امر توليد مثل است. دومين موضوع مربوط به مسأله سوء استفاده جنسي از كودكان است.

آموزش جنسي در يك جزوه امور همگاني، گوردن Grdn, S. و ديكمن (1981) توصيه ميكنند كه آموزش جنسي به كودكان تحت دو نوع شرايط فراهم شود: وقتي كه آنان ميپرسند و به عكس وقتي كه نميپرسند. غالباً كودكان در سالهاي نخستين مدرسه سؤالات فراواني در باره جسم خود، اين كه نوزادان از كجا ميآيند، ونيز از فرايند تولد مطرح ميكنند. براي كودكان مطلوب است كه دريابند هيچ يك از سؤالات آنان نادرست تلقي نميشود _ بدين معني كه افراد بزرگسال خواهان برقراري جوي براي ارتباط آزادانه با آنان هستند. درك ونگرش كودكان در زماني رشد ميكند كه سؤالات آنان به طور يواقعي با اصطلاحات صحيح پاسخ داده شود. اگر كودكان سؤال نميپرسند، معمو بدان دليل نيست كه در باره اين چيزها حيرت نميكنند، بلكه ممكن است به طريقي نتيجه گرفته باشند كه طرح بعضي موضوعات براي ديگران نامناسب يا گيج كننده است. به دليل اين كه كودكان نسبت به اين نگرشها حساسند، شيوهاي كه بزرگسالان با سؤالات كودكان برخورد ميكنند، ممكن است به اندازه خوط اطلاعات اهميت داشته باشد.

سوء استفاده جنسي سوء استفاده جنسي از كودكان مشكل عمدهاي است. كارشناسان برآورد ميكنند كه از هر چهار دختر زير هيجده سال يكي مورد سوء استفاده جنسي واقع ميشود و در مورد بسياري از پسران نيز چنين است و زنا با

محارم از هر ده خانواده در يكي اتفاق ميافتد. كودكان را غالباً از خطرات مبهمي كه غريبهها سبب آن ميشوند، آگاه ميكنند ولي 85 درصد كودكاني كه مورد سوء استفاده جنسي قرار ميگيرند قرباني فردي شدهاند كه او را ميشناسند و به او اعتماد داشتهاند (كولائو Cla و هوسنسكي Hsansky ، 1983).

كودكان براي غذا، پوشاك، ومسكن ونيز براي توجه محبت و حمايت به بزرگسالان وابستهاند و وقتي بزرگسالان كودكان را مورد سوء استفاده جنسي قرار ميدهند، به دليل عدم توازن قدرت در آنان رابطهاي تحميلي به وجود ميآيد. كودكان به دلايلي گوناگون تن به رابطه جنسي با بزرگسالان ميدهند: آنان ياد گرفتهاند كه از بزرگسالان اطاعت كنند; نميدانند چه عكسالعملي بايد نشان دهند; به آنان گفته ميشود كه چنين كاري خوب است و اين كه هر كسي آن را انجام ميدهد; آنان به محبت نياز دارند و تحت شرايط ديگر به آن دست نمييابند; آنان ميترسند كه اگر از اين كار امتناع ورزند موجب آزار خود يا ديگران شوند; آنان از گسستن تنها واحد خانوادگي كه ميشناسند هراس دارند (بس Bass و ثورنتن Thrntn ، 1983)، هنگامي كه كودكان مورد سوء استفاده جنسي قرار ميگيرند و به آنها گفته ميشود به كسي چيزي نگويند چنين ميآموزند كه جهان پر ياز روابط جنسي شرمآور است، اين كه آنان فاقد توانند، و اين كه احتما كساني كه مراقبتشان را به عهده دارند به آنان خيانت خواهند كرد. آنان ممكن است در دوران بزرگسالي نيز احساسات دردناك ولاينحلي را پيدا كنند. مشاوره ميتواند قربانيان سوء استفاده جنسي را در مهار كردن احساساتشان ياري دهد.

لكن غالباً كودكاني كه مورد

استفاده جنسي قرار ميگيرند به كسي چيزي نميگويند يا از كسي كمك نميخواهند. سكوتشان گرانبار است ولي به دلايلي چند به آن ادامه ميدهند: آنان وابسته به فرد مرتكب به سوء استفاده جنسي هستند; امنيت آنان (ياديگري) مورد تهديد قرار گرفته است; به آنان گفته شده است به دليل اين كه كودك بدي بودهاند چنين رفتاري با آنان ميشود و از اين رو احساس گناه ميكنند; آنان ميترسند كه حرفشان را باور نكنند، چرا كه يا فرد بزرگسال از آشنايان وافراد قابل اعتماد است و يا چون مدركي ندارند; و سرانجام كلماتي را كه با آن مشكل خود را شرح دهند بلد نيستند وهيچ كس نيز معني سخن آنان را مبني بر اين كه «مورد آزار» يا «مورد اذيت» واقع شدهاند بدرستي درنمييابد.

كودكاني كه يادگرفتهاند كه با بزرگسالان «خوب» يعني مطيع باشند، براي بزرگسالان سوء استفاده كننده طعمه آساني هستند. كودكان نياز دارند در اين باره كه چه قسمتهايي از بدنشان بايد محرمانه به شمارآيد ونيز در باره حق خود در امتناع از نزديك شدنهاي ناراحت كننده اطلاعاتي پيدا كنند. كودكان حق مخالفت با تماسها يا مهرورزيهاي ناخواسته را دارند; آنان حق مخالفت با خواهشهاي بزرگسالان را دارند; ونيز آنان حق دويدن، جيغ كشيدن، و داد و بيداد راه انداختن را در صورتي كه مورد تهديد واقع شوند دارند. اين حقوق چه مزاحمتها از سوي آشنايان باشد و چه از سوي بيگانگان به قوت خود باقي است.

كودكان بايد اصطلاحات دقيقي را براي قسمتهاي بدن خود بدانند و براي تبادل تجربياتشان ياري شوند. گاهي ميتوان كودكاني را كه قرباني سوء استفاده جنسي شدهاند مشاهد كرد كه

رفتارشان تغيير كرده است، يا ظاهراً به ابراز شديد نگراني خود در تعامل با بعضي بزرگسالان پرداختهاند.

كودكاني كه قرباني سوء استفاده جنسي هسستند، نيازهاي ويژهاي دارند. نخست بيش از همه، بايد بفهمند كه به دليل مسأله سوء استفاده سرزنش نخواهند شد. ممكن است اتفاقات بد براي افراد خوب هم روي دهد، بعلاوه افراد خوب هم ممكن است احساسات آشفتهاي پيدا كنند كه در نهايت آنان را به سمت آزار كودكان سوق دهد. بزرگسالانِ مرتكب سوء استفاده جنسي كنترل را به دست دارند، و آنان صرف نظر از اين كه عكسالعمل كودكان چه باشد، خطاكار قلمداد نميشوند. دوم، كودكان بايد اطمينان يابند كه حرفشان را باور ميكنند و بازگو كردن جريان سوء استفاده كار درستي بوده است. سوم، آنان بايد بدانند كه شايستگي كمك دارند و از آن برخوردار خواهند شد و يك فرد قابل اعتماد از آنان دفاع خواهد كرد. آنان به مراقبت پزشكي نياز دارند و بعد از آن، آنان و خانوادههايشان به مشاوره با متخصصان مجرب وحساس نيازمندند.

اگر كسي بخواهد به نوعي بدنم را لمس كند و مايه ناراحتيام شود، نخواهم گذاشت از من سوء استفاده كند! شكل 12_3 كتابهاي كودكان به آنان كمك ميكند تاميان تماسي كه مايه خشنودي آنان خواهد شد و تماسي كه مايه ناراحتي آنان، فرق بگذارند.

جذابيت

در جامعة ايالات متحده دو نظام ارزشي متضاد جذابيت بدني را در بر ميگيرد. از يك سو اظهار ميشود كه زيبايي تنها پديدهاي ظاهري است: خصوصيات دروني شخص مهمتر از مشخصات بيروني است. از سوي ديگر، اعمال گوياي آنند كه زيبايي خوب و زشتي بد شمرده ميشود. براي مثال جوجه اردك زشت

بيشتر با تبديل شدن به قويي زيبا شادمان ميشود تا با كشف منابع دروني و نهاني خويش. اغلب امريكاييان در قبول اين جهتگيري دوم به سمت جذابيت بدني با مشكل مواجهند: اين امر ظاهري، غير عادلانه و غير منصفانه به نظر ميرسد. در عين حال، شواهد پژوهشي نشان ميدهد كه ديگران چقدر تحت تأثير جذابيت بدني قرار ميگيرند.

آدامز Adams و كرين Crane (1980) دريافتهاند كه كودكان خردسال در گزينشهاي اجتماعي در مورد كودكان و بزرگسالان ناآشنا كه در سطوح متفاوت جذابيتاند، از فرضيه «زيبايي مطلوب است»beauty-is-gd استفاده ميكنند. علاوه براين، والدين و معلمانشان از آنان انتظار دارند كه تصور قالبي «زيبايي مطلوب است» را در قضاوتهايشان به كار برند. اين شواهد كه كودكان و بزرگسالان افراد ناآشنا را براساس جذابيت بدني آنان ارزشيابي ميكنند، تلويحاً براي رشد كودكان خردسال اهميت دارد.

تابلو 12 _4 استراتژيهايي براي تسهيل رشد:

پيشگيري و درمان سوء استفاده جنسيايمني مركزي است كه براي كمك به كودكاني طراحي شده است كه قرباني سوء استفاده جنسي واقع شدهاند، و نيز كودكاني كه براي دفاع از خود و پيشگيري از سوء استفاده و تهاجم جنسي نياز به آموزش دارند. كولائو و هوسنسكي (1983) تمرينات و بازيهايي را ترتيب دادهاند كه به كمك آنها كودكان در اين مركز احساس كمبود قدرت نكنند. در زير چند نمونه ميآيد:

بازي دايره جادويي

كودكي در مركز اتاق ميايستد. كودك يا فرد بزرگسال ديگري از مقابل به كودك نزديك ميشود. در هر لحظه كودكي كه در مركز اتاق ايستاده است ميتواند بگويد ايست و شخص نزديك شونده بايد در جا بايستد و به طرف كودك حركت نكند. اين بازي تجربه برقراري محدوديت و نيز مورد احترام واقع شدن را به كودك ياد ميدهد.

تمرين گفتن نه

فرد بزرگسالي از كودك يك رشته سؤال ميپرسد، ابتدا معقولانه و سپس با استفاده از كلمات فريبنده وتهديد آميز. كودك تلاش ميكند كه چشم از او بر ندارد و در پاسخ به هر سؤال صريحاً نه بگويد گفتگوي زير نمونهاي از آن است. (كولائو و هوسنسكي، 1983، ص 56);بزرگسال : به من گفتهاند كه تو در مراقبت حيوونا خوب واردي. ممكنه بياي به من كمك كني تا به چند تا بچه گربه مريض توي زير زمين غذا بديم.

كودك : نه.

بزرگسال : اگر به من كمك نكني، بچه گربهها خواهند مرد.

كودك : نه.

در اين نوع بازي، ممكن است كودكان ابتدا ناراحت شوند و اين احساسات مورد بحث است. افراد بزرگسال توضيح ميدهند كه كودكاني كه از زيبايي ممكن است به تمرين بيشتري نياز داشته باشند تا براي دفاع از خود پاسخ نه بگويند.

فرياد كشيدن

كودكان دايرهاي تشكيل ميدهند، دستهاي يكديگر را ميگيرند و چشمانشان را ميبندند. كودك رهبر نخست فرياد ميكشد و دست كودك بعدي را ميفشارد. كودك بعدي هم فرياد ميكشد و اين روند ادامه مييابد. به كودكان آموختهاند در صورتي كه مورد تهديد قرار گيرند فرياد بكشند، صدا درآورند، كلمهاي بر زبان آورند كه اين كار نشانه قدرت آنان است.

كودكان نياز دارند فرياد كشيدن را تمرين كنند چرا كه اغلب بزرگسالان در زندگي به آنان ميآموزند كه فرياد نكشند. كولائو وهوسنسكي (1983) دريافتهاند كه كودكان عموماً با عباراتي از قبيل «نه» «بس كن» «لوس» «مامان» يا «ولم كن!» فرياد ميكشند.

Exercises frm Yur Children Shuld Knw by F. Cla and T. Hsansky, 1983, New Yrk: Macmillan publishing Cmpany. Cpyright. 1983 by Flra Cla and Tamar Hsansky.

Reprinted by permissin.

اگر در عمل از فرضيه زيبايي مطلوب است استفاده شود، كودكاني كه از زيبايي ظاهري برخوردارند در مقايسه با كودكان فاقد زيبايي ظاهري، آسانتر ميتوانند يك تصور جسمي مثبت كسب كنند. كودكان غير جذّاب ممكن است اندك اندك خود را افرادي پندارند كه مورد بي مهري واقع شدهاند يا قابليت مهرورزيدن را ندارند ونيز ممكن است انتظارات منفي ديگران را ناآگاهانه تحقق بخشند. شيوههاي مشاوره و جرّاحي پلاستيك را ميتوان براي بعضي كودكان غير جذاب توصيه كرد.

لكن هيچ معيار واحدي براي زيبايي يا جذابيت وجود ندارد، و مهمترين عامل در تشكيل تصور جسمي مثبت اين است كه كودكان چه احساسي در باره خود دارند. يوالدين و ساير بزرگسالان ميتوانند كودكان خردسالي را كه بخش اعظم جامعه احتما آنان را غير جذاب ميدانند، به گرمي بپذيرند. در اين صورت چنين كودكاني ميتوانند اعتماد به نفس پيدا كنند و در نتيجه جذابتر به نظر آيند. برهمين اساس، حتي كودكاني كه از سوي آشنايان جديد جذاب به شمار ميآيند، در صورتي كه مورد تحقير و بي توجهي والدين و بزرگسالان مهم خود قرار گيرند، احساس زشتي و بي ارزشي ميكنند.

در مورد فرايند اجتماعي شدن كه طي آن كودكان همسالان و بزرگسالان را بر مبناي جذابيت جسمي ارزيابي ميكنند اطلاعات بسيار اندكي وجود دارد. چون بزرگسالان اين نوع ارزيابيها را خودشان انجام ميدهند و پيش بيني ميكنند كه كودكان نيز چنين ارزيابي كنند، اين پيشنهاد منطقي به نظر ميرسد كه رشد اوليه تصور قالبي زيبايي مطلوب است ، از انتظارات بزرگسالان سرچشمه گرفته باشد. تحقيقات بيشتري لازم است تا در باره اين فرايند اجتماعي شدن ونيز در

مورد نحوه كمك به كودكان، براي اين كه به فراسوي زيبايي ظاهري بنگرند، اطلاعات تازهتري به دست آيد.

تشكيل عادات سالم

عاداتي كه طي سالهاي نخستين مدرسه شكل ميگيرد، ميتواند بر روي رشد آنان در اين زمان و نيز بعدها در اواسط دوره كودكي، نوجواني، و بزرگسالي تأثير گذارد. مواردي كه براي رشد جسمي مثبت از اهميت خاصي برخوردار است عبارتند از عادات خوردن، مراقبت بهداشتي، تناسب بندني، وايمني كه كودكان خردسال بدان عمل ميكنند.

عادات خوردن

عادات خوردن در سالهاي نخستين شكل ميگيرد. اين عادات تحت تأثير عوامل دروني نظير گرسنگي و ميزان رشد، و عوامل بيروني نظير آداب فرهنگي و خانوادگي هستند. در اين قسمت به عوامل دروني و بيروني هر دو توجه ميشود. اطلاعاتي در باره تغذيه، الگوهاي نوعي رشد، و چاقي دوره كودكي ارائه ميشود. با چنين اطلاعاتي، بزرگسالان بهتر خواهند توانست كودكان را تشويق به تشكيل عادات خوردن كنند كه بخشي اساسي براي يك زندگي سالم است.

تغذيه والگوهاي رشد : تغيير در الگوهاي رشد واشتها در سالهاي نخستين مدرسه به چشم ميخورد. اغلب كودكان چهار ساله نسبتاً ميزان رشدي كند و اشتهايي كم دارند و همچنان گرفتار مشكلات خوردن مورد بحث در فصل 9 هستند. لكن حدود پنج يا شش سالگي كودكان وارد دوره رشد ثابتي توأم با افزايش اشتها ميشوند (پايپس، 1981). هر چند كه كودكان در سالهاي نخستين مدرسه ممكن است برخي واكنشهاي فردي خوردن را، نظير امتناع از خوردن غذاي مخلوط با غذايي ديگر، همچنان حفظ كرده باشند، اما به طور كلي مشكلات خوردن آنان نسبت به قبل كمتر است.

سالهاي نخستين مدرسه، كودكان را با فعاليتهاي جديد اجتماعي، بدني و شناختي مواجه ميسازد و كودكان براي انجام اين فعاليتها نياز به تغذيه خوب دارند. كودكاني كه سوء تغذيه دارند قادر

نيستند كه به طور مؤثر خود را با كوشش مداوم براي انجام فعاليتهاي مدرسه وفق دهند. آنان در برابر عفونتها آسيب پذير هستند، غالباً در مدرسه حاضر نميشوند، و سطح موفقيت تحصيلي آنان پايين است. پژوهشها نشان ميدهد كه ميان مشكلات تغذيه و خستگي، ملال، انگيزش پايين، و تمركز پايين رابطه وجود دارد (گلد اسميتGldsmith ، 1980). كودكاني كه دچار سوء تغذيهاند رشدي پايينتر از ميزان رشد مورد انتظار دارند و ممكن است در شكلگيري حس كوشايي خود در سالهاي نخستين مدرسه با مشكل مواجه باشند.

به منظور تغذيه مناسب بايد به كودكان در سالهاي نخستين مدرسه غذاهاي مغذّي گوناگون و مقدار كمي مواد فاقد كالري نظير آب نبات، چيپس و نوشابههاي گازدار داد. توصيههاي برنامه غذايي شامل دو وعده در روز گوشت لخم، ماهي، مرغ، تخممرغ و پنير جهت تأمين پروتئين، چربي و ويتامينهاي مورد نياز; معادل حدوداً يك ليتر شير در هر روز براي تأمين پروتئين ، چربي، كلسيم، فسفر، و ويتامينهاي مورد نياز; چهار وعده در روز ميوه و سبزيجات براي تأمين ويتامين، كربوهيدرات و مواد معدني; و چهار وعده نان و غلّه به عنوانِ منبع اوليه كربوهيدراتهاست (ويشون Wishn ، باورBwer ، و الرEller ، 1983). چاقي دوره كودكي از هر صد كودك حدوداً شانزده نفر چاق هستند; در صورتي كه عادات خوردن آنان تغيير نكند در معرض ابتلا به بعضي بيماريهاي مربوط به برنامه غذايي قرار خواهند گرفت (ويشونWishn ، باورBwer ، و اِلرEller ، 1983). چاقي تهديدي براي تندرستي است، كودكان چاق در فعاليتهاي جسمي كمتر ميتوانند شركت كنند و بيش از همسالانشان مورد اذيت وتمسخر قرار ميگيرند.

چاقي دوره كودكي

نتيجه تأثير متقابل چند عامل است. ويشون، باور، و الر(1983) نوشتههايي را مرور كردهاند كه اثرات دو عامل ارثي و محيطي را نشان ميدهد. ژنها ظاهراً بر ميزان سوخت و ساز بدن و تراكم بافت چربيدار تأثير ميگذارد و محيط نيز ظاهراً بر ماهيت عادات خوردن و ميزان فعاليت جسمي تأثير دارد. جوّي كه در آن غذا ارائه و خورده ميشود ظاهراً بر عادات خوردن و نگرش نسبت به تغذيه و خوردن اثر دارد. كودكان با استفاده از دسر و ساير غذاهايي كه به صورت پاداش براي رفتار خوبشان دريافت ميدارند; با تعارف به غذا خوردن به نشانه محبت («اگه منو دوست داري، بخور»); از طريق خوردن در حين فعاليتهاي ديگر، نظير تماشاي تلويزيون; و از طريق خوردن به جاي ابراز خشم يا ملال ميتوانند ناآگاهانه به پرخوري تشويق شوند. تغذيه مناسب پايه ارزشمندي براي تندرستي كامل است، و عمدتاً در زماني كه كودكان از خوراكيهاي سبك و مغذي بين وعدههاي غذا و سه وعده خوراك مغذي در محيط صميمي و خوشايند خانواده استفاده ميكنند، تأمين ميشود. كودكان علاوه بر موارد تغذيه و گرسنگي به بزرگسالاني حساس نياز دارند تا آنان را در برآوردن نيازهاي عاطفيشان ياري دهند.

فقدان فعاليت جسمي منظم خصوصيت اغلب كودكان چاق در سالهاي اوليه مدرسه است. اگر آنان فعاليت كمي انجام دهند تنها چند كالري مصرف ميكنند و مابقي را به صورت چربي ذخيره ميكنند. كودكان چاق براي شركت در فعاليتهاي جسمي معتدل و منظم به راهنمايي وتشويق نياز دارند. بعد از مشورت با متخصص بهداشت، آنان بايد در حد جلسات پانزده تا بيست دقيقهاي به پياده روي، شنا، دوچرخهسواري، يا

انجام بازيهاي پر تحرك بپردازند. ورزش همراه با استفاده محدود از غذا، تناسب بدني كودكان چاق را بهتر ميسازد. و اگر پرخوري پاسخي براي ملال يا فشار رواني است، ورزش ميتواند شيوه مثبتي براي برطرف كردن هردو باشد.

در سالهاي نخستين مدرسه، خانوادهها و مدارس ميتوانند با همكاري يكديگر به كودكان چاق كمك كنند تا عادات خوردن و سطوح فعاليت خود را تغيير دهند. برنامههاي آموزش تغذيه و تناسب بدني در مدرسه با تشويق خانواده در خانه تقويت ميشود.

مراقبت بهداشتي

تعاملات اجتماعي، سطح فعاليت، و الگوهاي يادگيري كودكان خردسال تحت تأثير وضعيت بهداشتي آنان است. براي حفظ بهداشت مطلوب، كودكان در سالهاي نخستين مدرسه به مراقبت بهداشتي منظمي نياز دارند. حداقل سالي يك بار، آنان بايد مورد معاينه بدني كامل قرار گيرند كه شامل آزمايش داخل پوستي توبركولين، آزمايش ادرار، آزمايشهاي خون، آزمايش تشخيص قوه شنوايي و بينايي واكسيناسيونهاي ضروري يا آمپولهاي تقويتي ميشود. معاينات بدني سالانه، در كنار لزوم مراجعه به پزشك به دليل ابتلا به هر نوع بيماري در طول سال، امكان نظارت پيشگيري، و معالجه شرايطي را كه ممكن است مانع رشد كودكان شود فراهم ميآورند.

علاوه بر معاينات بدني، دو نوع مراقبت بهداشتي اختصاصي در سالهاي نخستين مدرسه اهميت فراواني دارند: مراقبت از دندانها و تشخيص قوه بينايي و اهميت مراقبت از دندانها با ظهور دندانهاي دايمي اوليه تأكيد ميشود; اهميت تشخيص قوه بينايي نيز با ارائه بصري بسياري ازتجربيات يادگيري در سالهاي نخستين مدرسه مورد تأكيد قرار ميگيرد. در اين قسمت، مراقبت از دندانها و سنجش بينايي توصيف ميشود.

مراقبت از دندانها الگوهاي مراقبت از دندانها پيش از سالهاي نخستين مدرسه بايد شكل گيرد،

ولي ظهور اولين دندانهاي دايمي غالباً خانوادهها را براي تأمين اين مراقبت برميانگيزد. دندانهاي دايمي در هنگامي كه كودكان حدوداً شش ساله هستند در ميآيند. به طور همزمان دندانهاي آسياب مربوط به شش سالگي در ميآيند و دو دندان دندانها را چه در خانه و چه در مدرسه، بايد بعد از هر غذا مسواك زد.

پيشين پاييني لق ميشوند. بتدريج، دندانها پيشين دايمي از زير به بالا فشار ميآورند

و ريشههاي دندانهاي اوليه را خراب ميكنند تا سرانجام بيرون بيفتند. دندانهاي دايمي، درست به همان ترتيبي كه دندانهاي اوليه ظاهر شدند، به جاي آنها قرار ميگيرند: دندانهاي پيشين، آسيابها و سپس دندانهاي نيش. جايگزيني دندانها تا سن يدوازده يا سيزده سالگي معمو كامل ميشود.

با ظهور دندانهاي دايمي بهداشت دهاني خوب بويژه اهميت مييابد. شكل مطلوب آن است كه دندانها بعد از هر غذا مسواك زده شوند، ولي حداقل بايد صبح و شب بدقت مسواك زد، در مناطقي كه منبع آب آن بدون فلورايد است، مراقبتهاي اضافي از دندان بهتر است تا در آمدن دندانهاي دايمي ادامه يابد.

كودكان بهتر است عادت پيدا كنند تا از سن سه يا چهار سالگي، هر شش ماه به دندانپزشك مراجعه داشته باشند. دندانپزشك اطلاعات مربوط به مراقبت از دندانها و لزوم ارتودونسي دندانها را گوشزد خواهد كرد. ارتودونسي جديد ممكن است در طول سالهاي نخستين مدرسه از ابزارهاي قابل جابجايي به نام كروزاتCrzat استفاده كند كه فشار ملايمي بر دندانها وارد ميسازند تا از طريق تقويت رشد استخوان فضاي كافي براي تمام دندانها فراهم سازند. ارتدونسي به دندان ظاهر بهتري ميبخشد ولي هدف مهمتر آن كمتر شناخته شده است: ارتدونسي جفت شدگي

دندانها را بهتر ميسازد. جويدن نيرويي به اندازه دويست پوند ]6/74 كيلوگرم [ بر دندانها وارد ميسازد; براي تحمل اين فشار بدون اين كه مشكلي ايجاد شود، لازم است دندانها به طور صحيح رديف شوند و درست بر روي هم قرار گيرند. ارتدونسي ميتواند رديفبندي طبيعي دندانها را بهتر سازد و از يك عمر ناراحتي پيشگيري كند.

سنجش بينايي visin screening بسياري از تجربيات يادگيري در سالهاي نخستين مدرسه از نوع ديداري هستند، و مشكلات ظريفي كه از نظر بينايي وجود دارد ميتواند بر توانايي كودكان اثر گذارد. با استفاده از صفحه معروفي به نام صفحه اسنلن Snellenchart سنجش بينايي تنها در فاصله بيست فوتي ]شش متري [ انجام ميشود; در عين حال كه صفحه اسنلن اطلاعات مفيدي به دست ميدهد بعضي از مشكلات ديداري را كه سبب بروز مسايل خواندن و جز آن ميشود مشخص نميسازد. يكي از مشكلات نوع بالا را ميتوان تاربيني است كه در آن يك چشم كودك ديدي كامل دارد و چشم ديگرش ديدي ضعيف. تاربيني از زماني آغاز ميشود كه كودك تنها از چشم قويش استفاده ميكند ونه از چشم ضعيفش، در صورتي كه معالجه نشود ممكن است كودك بينايياش را براي هميشه از دست بدهد. تاربيني را ميتوان با شيوه ساده سنجش بينايي كه درآن يك چشم را ميپوشانند تا ديد چشم ديگر را امتحان كنند تشخيص داد. اين شيوه را والدين يا داوطلبان گروههاي اجتماعي كه توسط متخصصان مناطق بهداشت محلّي يا در انجمن پيشگيري از نابينايي آموزش ديدهاند ميتوانند به كار بندند. براي اين كه بهترين نتيجه به دست آيد بايد شيوه ياد شده زود انجام شود

و معالجه بايد تاچهار سالگي آغاز شود.

حتي مشكلات بينايي ظريف ديگري را ميتوان به كمك چشم پزشكاني كه در زمينه رشد بينايي كودكان آموزش ديدهاند تشخيص داد. آنان گستره وسيعي از مهارتهاي عملكرد بينايي را از جمله دنبال كردن اشياي متحرك، تمركز يافتن، همگرايي در هنگام نگاه كردن به اشياي نزديك، ادراك عمق، دقت بينايي در فواصل دور و نزديك، و دامنه قابليت خواندن را بررسي ميكنند، اين چشم پزشكان همچنين ممكن است توازن، هماهنگي، ادراك فضايي ، و تميز شكل و زمينه را تحقيق كنند(ايمز، گيلسپي، هينز، وايلك، 1979). با انجام بررسي كامل رفتار بينايي كودكان، چشم پزشكان رشد قوه بينايي ميتوانند نخست تعيين كنند كه آيا كودكان مسأله بينايي خاصي دارند كه بر عملكرد تحصيلي آنان اثر ميگذارد و سپس درمان لازم را انجام دهند.

تناسب بدني (fitness)

كودكان در سالهاي نخستين مدرسه غالباً به طور مداوم در حال حركت به سر ميبرند. در گذشته بسياري از مربيان تصور ميكردند كه انجام بازيها پايه تناسب بدني كودكان براي بعدهاست. ولي اينك معلوم شده است كه آموزش تناسب بدني به كودكان نيز بايد جزئي از برنامه درسي رسمي و غير رسمي را تشكيل دهد. ميتوان همان گونه كه كودكان بازي ميكنند، آموزشهايي در مورد بدن، شرطي سازي، ونقش ورزش براي يك عمر تناسب بدني را به آنان آموخت.

تعريف تناسب بدني شامل شش مؤلفه است: نيرو، توان، استقامت عضلاني، استقامت قلبي _ عروقي، انعطاف پذيري، و چاقي بدن است (كاربردهاي عملي تحقيقات، 1983). قدرت به توانايي اعمال نيرو گويند. توان، توانايي اعمال نيرويي قابل توجه در طي دورهاي بسيار كوتاه را گويند. استقامت عضلاني عبارت است از توانايي

اعمال نيرو به طور مداوم در طول دورهاي طولاني. استقامت قلبي _ عروقي به توانايي ششها، قلب و دستگاه گردش خون جهت انتقال اكسيژن و مواد غذايي به سلولهاي بدن مربوط ميشود. انعطاف پذيري عبارت است از توانايي حركت مفاصل در محدوده كامل سلسله حركات عادي آنان. چاقي بدن عبارت است از نسبت سلولهاي چربي بدن به سلولهاي ديگر بدن.

نيل به تناسب بدني امري فردي است كه مستلزم تمرين براي بهبود سطوح شش مؤلفهاي است كه در بالا تشريح شد. نتايج برنامههاي تناسب بدني بايد براساس تغييراتي كه در طي زمان در كودكان خاصّي پديد ميآيد مورد توجه قرار گيرد; مقايسه كودكان با هم معتبر به شمار نميرود.

كودكان با شركت در برنامههاي تناسب بدني در مييابند كه هر كسي ميتواند با تلاش فراوان برازندگي خود را پرورش دهد. آنان از نقش تناسب بدني در كاهش ميزان بعضي از بيماريهاي فرساينده و بهبود كيفيت و شادي زندگي خود آگاه ميشوند.

فعاليتهاي شرطي سازي براي كودكان نسبتاً فشرده است و حداقل در هر هفته سه بار انجام ميشود و به مدت سي تا چهل و پنج دقيقه طول ميكشد. كودكان ميتوانند ضربان قلب خود را اندازه گيرند تا از ورزش حداكثر بهره را ببرند و با انواع ورزش آشنا شوند تا بتوانند در سالهاي آينده از آن لذت ببرند.

ايمني

كودكان در سالهاي نخستين مدرسه تا سن چهارده سالگي، دورهاي راپشت سر مينهند كه كمترين ميزان مرگ و مير را در فاصله تولد تا بيست و چهار سالگي

تابلو 12 _ 5 استراتژيهايي براي تسهيل رشد :

آموزش قواعد ايمني صليب سرخ امريكا American Red Crss مواد برنامه درسي را براي آموزش ايمني به كودكان در سالهاي نخستين مدرسه ارائه داده است (رابينز Rbbins، 1984). اين مواد معلمان را در برنامهريزي تجربيات يادگيري براي بهبود رفتار، درك، و نگرشهاي كودكان خردسال در مورد ايمني ياري ميدهد. در اينجا مثالهايي از فعاليتهاي پيشنهادي آمده است: كارتونهايي بسازيد كه قواعد ايمني براي سوار شدن به اتومبيل را نشان دهد.

پوسترهايي تهيه كنيد كه قواعد اتوبوس مدرسه رانشان دهد و آن را روي تخته اعلانات يا در اتوبوسهاي مدرسه نمايش دهيد.

موقعيتهاي عبور بي احتياط و نتايج آن رانمايش دهيد.

تعدادي عروسك خيمه شب بازي درست كنيد و نمايشي از عروسكهاي خيمه شب بازي در زمينه قدم زدن و سوار شدن بدون خطر اجرا كنيد.

خطراتي را كه قدم زدن و سوار شدن بي خطر را تهديد ميكند مشخص كنيد وبگوييد كه نحوه اجتناب از آنها چيست.

دستمالها و كلاههاي زرد روشن را تهيه كنيد كه رانندگان فوراً آنها را ببينند.

علايم رانندگي را ايجاد كنيد واز آنها در مورد ايفاي نقش در موقعيتهاي ايمني استفاده كنيد.

سرودها و بازيهايي در مورد ايمني تهيه كنيد.

سفرهايي علمي به جاهايي كه به تمرينات بي خطر وارتقاي سطح علمي مربوط ميشود ترتيب دهيد.

نحوه بستن و باز كردن كمربند ايمني را نشان دهيد.

قواعد ايمني دوچرخه رانشان دهيد. (رابينز، 1984، 33 _ 32)براي كسب اطلاعات بيشتر در باره مواد برنامه درسي در زمينه ايمني به فصل محلي مربوط به

صليب سرخ آمريكا مراجعه كنيد.

Adapted frm "American Red Crss Teaches Safety Rules t Children" by E. Rbbins, 1984, Day Care and Early Educatin, 12,pp. 32-33. Cpyrigh 1984 by Human Sciences press, Inc. Adapted by Permissin.

دربر دارد. طبق گزارش دفتر سرشماري ايالات متحده U. S. Bureau f the Census (1982)، كودكان در اين دوره بسياري از بيماريهاي دوره اوليه كودكي و لحظه تولد را با موفقيت پشت سر ميگذارند و هنوز در رديف گروه سني بالاتر قرار نگرفتهاند كه دستخوش حوادث مربوط به كار و وسايط نقليه شوند. در عين حال، در سالهاي نخستين مدرسه، علت عمده مرگ و مير را حوادث تشكيل ميدهد كه بيش از نيمي از آمار مرگ و مير را در بر ميگيرد (دفتر سرشماري ايالات متحده، 1982). آموزش ايمني در خانهها و مدارس بايد اولويت بالايي داشته باشد.

به دليل اين كه كودكان در سالهاي نخستين مدرسه در سطح وسيعي تحرك و فعاليت دارند، به آموزش ايمني بويژه در خانه، مدرسه، و اجتماع بزرگتر نيازمندند. كودكان به راهنمايي و تقويت مداوم نياز دارند تا در خانه و مدرسه آگاه از خطرات باشند و به عنوان عابر پياده، دوچرخه سوار، سرنشين اتوبوس و وسايط نقليه عمومي فردي مسؤول باشند. متخصصان محيط اجتماع نظير آتش نشانها و افسران پليس ميتوانند براي آگاهي و ايمني كودكان كمك مؤثري باشند.

خلاصه

1. كودكان در طول سالهاي نخستين مدرسه بسياري از توانشهاي بدني تازه را روشن دهند.

2. در مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ، كودكان چهار تاهشت ساله در زمينه حفظ تعادل، راه رفتن روي يك پا، جهيدن، دويدن، و پريدن بهتر عمل ميكنند.

3. در مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي

كوچك، كودكان در دست يافتن، چنگ زدن، و دستكاري اشيا تبحّر كسب ميكنند.

4. از چهار تا هشت سالگي، كودكان كنترل ابزارهاي نوشتن و نقاشي كردن را ياد ميگيرند و به نقاشيهاي خود جزييات قابل توجهي را ميافزايند.

5. يكپارچگي ادراكي حركتي از مهار كردن كل بدن گرفته تا مهار كردن دست و بازو و تا هماهنگ ساختن چشم و دست ارتقا مييابد.

6. دختران در نيل به علايم جسمي، بويژه علايمي كه استفاده از مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي كوچك مطرح است، قدري از پسران پيشي ميگيرند. 7. رشد كودكان در سالهاي نخستين مدرسه متأثر از شرايط معلوليتي نظير نقص شنوايي، نقص بينايي، عقب ماندگي ذهني، اختلال عاطفي، ناتوانيهاي ويژه يادگيري، ونقص گفتاري و زباني است.

8. قانون همگاني 94 _ 142، الزام آور ميسازد كه آموزش همگاني آزاد براي تمام كودكان، حتي كودكان معلول بين سه تا بيست و يك سالگي، فراهم شود.

9. كودكان با سوابق فرهنگي اقليتها بيش از حد متوسط در كلاسهاي آموزش ويژه حضور مييابند، براي تعيين اين كه كدام كودكان به اين خدمات نيازمندند، ارزيابي غيرتبعيض آميزي لازم است. 10. فزونكاري، جنسيت، و جذابيت بر تصورات جسمي كودكان تأثير ميگذارد.

11. كودكان فزونكار، غالباً باهوشند ولي قدرت تمركز و يادگيري ندارند و با تغيير برنامه غذايي، تغيير محيط و مصرف دارو معالجه ميشوند.

12. به منظور پاسخ به سؤالات نهان و آشكار كودكان بايد زمينه آموزش جنسي فراهم شود. همچنين بايد براي اجتناب از وقوع سوء استفاده جنسي كه مشكل بزرگي است، آمادگي پيدا كنند.

13. جاذبه جسمي بر نحوه ادراك كودكان و بزرگسالان تأثير ميگذارد.

14. در پنج يا شش سالگي، كودكان وارد دورهاي ميشوند كه رشد

آنان ثابت و همراه با افزايش اشتهاست. بايد امكان انتخاب مواد غذايي را برايشان فراهم ساخت. عوامل محيطي وارثي، هر دو در چاقي دوره كودكي مؤثرند.

15. عاينه بدني، مراقبت از دندانها، تشخيص قوه بينايي، جنبههاي مهم مراقبت بهداشتي را در سالهاي نخستين مدرسه تشكيل ميدهند.

16. بايد به تناسب بدني توجه خاصي ابراز شود: به منظور افزايش سطح قدرت، توان، استقامت عضلاني، استقامت قلبي _ عروقي، انعطاف پذيري، و حفظ درصد مناسب چاقي بدن تمرين شود.

17. حوادث علت عمده مرگ و مير در سالهاي نخستين مدرسه را تشكيل ميدهند. آموزش ايمني بسيار اهميت دارد.

اصطلاحات كليدي

نامگذاري مرحله خط خطي كردن اختلال شنوايي عقب ماندگي ذهني اختلال زبانيمرحله تصويرگري نخستين ناشنوا اختلال عاطفي قانون همگاني94_142مرحله پيش طرحي نقص بينايي ناتوانيهاي يادگيري ويژه برنامه آموزش فرديمرحله طرحي نابينايي اختلال گفتاري فرايند حقوق قانونيمحيط باكمترين محدوديت اختلال كمبود توجهقرار گرفتن در جريان عادي تاربينيفزونكار تناسب بدني براي مطالعه بيشتر Mvement Experiences Sullivan, M. (1982). Mvement Explratin fr Yung Children. Washingtn, DC: Natinal Assciatin fre the Edcatin f Yung Children.

Handicapped Children Pattn, J.R, Payne, J.S., Kauffman, J.M., Brwn, G.B., Payne, R.A. (1987). Exceptinal children in fcus (4th ed.) Clumbus, H: Merrill.

Sexual Abuse Cla, F., Hsansky, T. (1983). Yur Children shuld knw: Teach yur children the strategies that will keep them safe frm assault and crime. Indianaplis: Bbbs Merill.

Freeman, L. Illustratins by C. Deach. (1982). It's my bdy: A bk t teach yung children hw t resist uncmfrtable tuch Seattle, WA: Parenting Press. (riginally Published by planned Parenthd f Snhmish Cunty, WA.) Drawing and Writing Brittain, W.L. (1979). Creativity, art, and the

yung child. New : Macmillan. Lamme, L.L. (1984). Grwing up writing. Washingtn, DC: Acrplis Bks.

13

سالهاي نخستين مدرسه(سنين چهار تاهشت سالگي) رشدشناختي

مفاهيم كليدي

رشد منطق مراحل پيشعملياتي وعمليات عيني تأييدنظريه پياژه درميان فرهنگها شيوههاي استفادهازمنطق: تفكرفلسفي

رشد زبان

علايمزبانيزبان وخواندن دو زبانگي

نقش مستمر بازي

خلاقيتشوخ طبعيتفاوتهاي جنسي دربازيكامپيوتروتفكر

اثرات برنامههاي آموزش نخستين

برنامههايي براي كودكان خانوادههاي كمدرآمد و مرفه

موفقيت تحصيلي

توانشاجتماعيو فكري،انگيزش، حافظه

فرهنگ و موفقيت تحصيلي

پرورش كودك و تحصيل گوناگوني فرهنگي در كاربرد زباني سبكشناختي كودكان در سالهاي نخستين مدرسه با تجربيات تازه فراواني خارج از محدود خانههايشان مواجه ميشوند. واكنش اوليه آنان در برابر اين تجربيات اغلب شامل كنجكاوي و اشتياق فراوان است. اين امر كه آيا واكنشهاي مثبت آنان حفظ خواهد شد به موفقيت تحصيلي آنان بستگي دارد كه به نوبه خود تحت تأثير رشد شناختي آنان در طول سالهاي نخستين مدرسه قرار دارد. در اين فصل رشد شناختي با بررسي عناوين زير بيان ميشود. رشد منطق; رشد زبان، شامل علايم زباني ، زبان و خواندن; و دو زبانگي; نقش مستمر بازي; اثرات برنامههاي آموزش اوليه; موفقيت تحصيلي; و فرهنگ و موفقيت تحصيلي.

رشد منطق

تفاوتهاي عمدهاي را ميتوان ميان استدلال اغلب كودكان چهار ساله و هشت ساله مشاهده كرد. نوعاً، كودكان چهار ساله بسياري از قضاوتهايشان را بر پايه ادراكات خود استوار ميسازند و در موقعيتهاي پيچيده تنها به يك متغير توجه ميكنند. لكن كودكان هشت ساله، غالباً توانايي استدلال منطقي را كسب كردهاند، و چندين متغير را براي تصميمگيري هماهنگ ميسازند. قطعه كوتاه توصيفي زير، تقابل ميان جهتگيريهاي ادراكي و منطقي را ترسيم ميكند.

دو كودك با پدرشان بر سر ميز شام مينشينند. آقاي دش صبورانه تعداد بيست عدد توتفرنگي ميشمارد و جلو هر كودك قرار ميدهد. اران چهار ساله اعتراض ميكند، «اون توت فرنگي بيشتري داره، اين درست نيست!« پيش ازاين كه آقاي دَش مجال پاسخگويي بيابد، سينتياي هشت ساله پاسخ ميدهد «نه من توت فرنگي بيشتري ندارم، توت فرنگياي من فقط روهم انباشته شده است» و آنگاه توت فرنگيهايش را مجدداً ميشمارد و ميگويد «ميبيني؟!»رفتار اران تفكر

پيش منطقي را منعكس ميسازد. او فكر ميكند كه اگر توده توت فرنگيها بلندتر به نظر ميرسد، پس تعدادش هم بيشتر است. در مقابل، رفتار سينتياي هشت ساله منعكس كننده تفكر منطقي است. او درك ميكند كه ترتيبات گوناگون قرار گرفتن دانههاي توت فرنگي، در صورتي كه چيزي به آن اضافه يا از آن كم نشود شامل تعداد توت فرنگي يكسان خواهد بود. پياژه و اينهلدر (1969) اظهار داشتهاند كه تفكري نظير تفكر اران در مرحله پيش عملياتي و تفكري نظير تفكر سينتيا در مرحله عمليات عيني قرار ميگيرد.

براي توضيح رشد منطق در سالهاي نخستين مدرسه، اين فصل با توصيف تفكر در مراحل پيش عملياتي و عمليات عيني آغاز ميشود و سپس اطلاعاتي در باره تأييد نظريه پياژه درميان فرهنگها ارائه ميشود. (در بحث مربوط به تعابير متفاوت با تعابير پياژه به فصل 10 مراجعه كنيد). اين قسمت با كاوش پيرامون تفكر فلسفي كودكان خاتمه مييابد.

مراحل پيش عملياتي و عمليات عيني در طول سالهاي نخستين مدرسه، كودكان طبق نظريه ژان پياژه مرحله پيش عملياتي را از نظر تفكر ميگذرانند. (پياژه واينهلدر، 1969; پياژه، 1960 كتاب اول، 1960 كتاب دوم، 1964). گرچه در مرحله پيش عملياتي تفكر كودكان هنوز بر منطق استوار نيست ولي آنچه در طول اين دوره روي ميدهد پايه مهمي براي نيل به تفكر منطقي در مرحله بعدي است. در طول مرحله پيش عملياتي، كودكان در عملكرد ذهني خود در خلال حل مسايل تبحر پيدا ميكنند. آنان ياد ميگيرند كه اعمال مجزا را تركيب كنند و افكار جديدي بيافرينند واعمالي را تصور كنند كه اعمال ديگر را لغو ميكنند. انجام اين فعاليتهاي ذهني

و رشد زبان به منظور نمايش كارآمد آنها گام مهمي به سوي تفكر منطقي است.

انتقال به مرحله تفكر عمليات عيني حدود هفت يا هشت سالگي براي اغلب كودكان پيش ميآيد. كودكان مرحله تفكر عمليات عيني قادرند تا زماني كه مسايل در حوزه تجربيات مستقيم آنان قرار دارد به استدلال منطقي بپردازند. تفكر عمليات عيني نمايانگر تغيير مهمي نسبت به تفكر پيش عملياتي است، ولي هنوز در مقايسه با تفكر منطقي انتزاعيتر در مرحله بعد، يعني تفكر عمليات صوري، بسياري از افراد در نوجواني بدان نايل ميآيند، داراي محدوديتهايي است.

پياژه تفاوتهايي اساسي ميان تفكر كودكان در مراحل پيش عملياتي و عملات عيني توصيف كرده است (پياژه، 1960 كتاب اول، 1960 كتاب دوم، 1964). اين تفاوتها را ميتوان به بهترين وجهي از طريق پاسخهاي متضاد به موقعيتهايي متضمن علت و معلول، نگهداري، طبقهبندي و رديفبندي نمايش داد. ميتوان بعد از آن به مفاهيم ضمني در مورد تعامل با كودكان در سالهاي نخستين مدرسه دست يافت.

علت و معلول. كودكان در مرحله پيش عملياتي ظاهراً يك رشته پرسشهاي مداومي را مطرح ميكنند: «ماه كجا رفت؟» «چرا علف سبز رنگ است» «چرا بارون مياد؟» پرسشهاي مكرّر آنان منعكس كننده ديدگاه آنان است مبني بر اين كه چيزها تصادفي روي نميدهد بلكه داراي شيوههايي قابل تشخيص است. كوشش آنان براي كشف توضيح پديدههاي پيچيده سبب تعابيري از سوي آنان ميشود كه غالباً بزرگسالان را به شگفت ميآورد. براي مثال، در توضيح تغيير شب به روز، كودكان در مرحله پيشعملياتي ممكن است بگويند، «روز ميشه تا من از خواب بيدار بشم.» كودكان د رمرحله پيش عملياتي خصوصيات انساني و جاندار را به

اشياي بي جاني نظير عروسك، حيوانات پوشالي و درختان نسبت ميدهند. اين نوع تفكر جاندار پنداري animism ناميده ميشود. يك فرد بزرگسال شرحي از افكارش را در باره درختي بيرون از پنجره در سالهاي نخستين مدرسهاش ميآورد.

در طول روز ميدونستم كه آن درخت سيبي معصوم و بي آزار است. ولي در شب سياه رنگ ميشد و سايه شومش را بر پرده سفيد پنجرهام ميانداخت. ميديدم كه بازوانش را باز ميكرد تا مرا بگيرد و راههايي براي آرام كردن درخت پيدا ميكردم تا نتواند مرا بگيرد. اگر مجبور ميشدم كه شبها از رختخواب بيرون بيايم تنها از يك طرف حركت ميكردم. اگر فراموش ميكردم و از طرف ديگر بيرون ميآمدم، بايد تشريفاتي را رعايت ميكردم تا بتوانم عبور كنم. سالها بعد، در باره آن درخت با مادر صحبت كردم و او ناراحت شد كه من در اين باره هيچ وقت به او چيزي نگفتم. من به هيچ كس چيزي نگفتم، زيرا فكر ميكردم كه نظرم در باره درخت دانش مشتركي است كه هركسي داراست.

كودكان داراي تفكر پيش عملياتي در مورد علت و معلول به گونهاي غير از كودكان داراي تفكر عمليات عيني فكر ميكنند. كودكان داراي تفكر عمليات عيني ظاهراً وادار به توضيح همه رويدادها با يكي دو جمله نميشوند. وقتي كه از آنان توجيهي ميخواهند، توضيحات آنان افزايش دركشان را از جهان نشان ميدهد. آنان منطقيترند ولي بازهم در توجيه موقعيتهاي پيچيده نظير عمل امواج دچار مشكل ميشوند. همان گونه كه اطلاق جاندار پنداري به اشياي غير جاندار كاهش مييابد، كودكان درك روشنتري از زندگي و مرگ پيدا ميكنند.

نگهداري ذهني cnservatin نگهداري ذهني عبارت است

از درك ثبات خصوصياتي نظير عدد، طول كميت، يا سطح به رغم تغييراتي كه در ظاهر آنها پديد ميآيد. نگهداري ذهني عدد در قطعه كوتاه توصيفي در مقدمه اين فصل مطرح شد: اران معتقد است كه بيست عدد توت فرنگي كه روي هم انباشته باشد بيشتر از بيست عدد توت فرنگي پراكنده است، يعني عدد را در ذهنش نگهداري نكرده است; سينتيا عدد مقدماتي را قادر است در ذهنش نگهداري كند. در زير نمونه مصاحبههايي در مورد نگهداري ذهني آمده است: كودكي در مصاحبه مربوط به نگهداري ذهني عدد، مهرههار را بررسي ميكند.

الف _ مصاحبههاي نگهداري

تمام مصاحبههاي مربوط به نگهداري ذهني توالي يكساني را به كار ميبرند (1) برقراري همارزي (تقاضاي 1 در پايين); (21)ايجاد اندكي تغيير در ظاهر يكي از اشياي هم ارز; (3)درخواست براي قضاوت ديگري در همارزي; و (4)پرسيدن اين كه چرا كودك بدين ترتيب فكر ميكند. اگر كودك هم ارزي اوليه را برقرار نكند، مصاحبهگر ادامه نخواهد داد.

نگهداري ذهني عدد

مواد لازم : بيست مكعب يك اينچيطرز كار : هشت مكعب را با فاصله حدود يك اينچ از هم قرار دهيد.

تقاضاي 1 : «لطفاً رديف ديگري درست كنيد كه مكعبهايش به تعداد اين رديف باشد.»تقاضاي 2 : «اينك، بذار وانمود كنيم كه يك رديف مال توست و يك رديف مال من.

آيا تو مكعب بيشتريداري يا من مكعب بيشتري دارم يا هردو به تعداد مساوي داريم؟» (اگر كودك بگويد هردو به تعداد مساوي داريم ادامه دهيد و در غير اين صورت از كودك تشكر كنيد ومصاحبه را پايان دهيد.)«تماشاكن كه من چه كار ميكنم.» (مكعبهاي يك رديف را چنان پراكنده سازيد كه فاصله ميان مكعبها حدود دو اينچ گردد. رديف جديد مطابق شكل زير طولانيتر از رديف اول ميگردد.) تقاضاي 3 : آيا فكر ميكني كه من مكعبهاي بيشتري دارم يا تو مكعبهاي بيشتري داري يا هردو به تعداد مساوي داريم؟ (به هر رديف به نوبت اشاره كنيد.)تقاضاي 4 : چرا چنين فكر ميكني؟(كودكان در مرحله پيش عملياتي گرايش دارند كه براساس ادراك خود قضاوت عددي داشته يباشند. آنان معمو پاسخ ميدهند كه در رديف بلند مكعبهاي بيشتري وجود دارد «چرا كه آن رديف بلند است» كودكان مرحله عمليات عيني براساس منطق قضاوت مي كنند : «هردو رديف مكعبهاي

مساوي دارند. تعدادشان در آغاز يكي بود و شما تنها جابجايشان كرديد.»)

نگهداري ذهني مايعات

مواد لازم : دو ليوان شفاف با اندازه و شكل همسان، يك ليوان شفاف كه باريكتر از دو ليوان اول و يك پارچ پر از آب.

طرز كار : ليوانهاي همسان را از آب پركنيد.

تقاضاي 1 : «اگر اين ليوان مال تو باشد و اين ليوان مال من (اشاره كنيد)، تو آب بيشتري ميخورد يا من آب بيشتري ميخورم يا هردو به يك اندازه آب ميخوريم؟»«حالا تماشا كن كه من چه كار ميكنم» (آب را از يكي از ليوانهاي همسان داخل ليوان بلند و باريك بريزيد. ليوان خالي را برداريد.)تقاضاي 2 : «آيا تو بيشتر ميتوني آب بخوري; يا من ميتونم بيشتر آب بخورم (اشاره كنيد) يا هر دو به يك اندازه آب ميخوريم؟»تقاضاي 3 : «چرا چنين فكر ميكني؟»ي(كودكان د رمرحله پيش عملياتي معمو پاسخ ميدهند كه ليوان بلند آب بيشتري دارد «زيرا آن ليوان بلند است» كودكان مرحله عمليات عيني غالباً تعجب ميكنند كه چنين سوال احمقانهاي از آنان گردد. «البته بازهم به يك اندازه آب ميخوريم; شما كه نه آبي اضافه كرده ونه چيزي كم كردهايد.»)

نگهداري ذهني سطح

مواد لازم : دو عدد گوسفند اسباب بازي، دو برگه كاغذ رنگي سبز، دوازده مكعب يك اينچي.

طرز كار : روي هر قطعه كاغذ يك گوسفند اسباب بازي قرار دهيد.

تقاضاي 1 : وانمود كنيد كه اين گوسفندان در حال خوردن علفهاي سبزند. آيا اين گوسفند علف بيشتري را ميخورد يا اين گوسفند (اشاره كنيد) يا هر دو به يك اندازه علف ميخورند؟اگر كودك پاسخ دهد كه به يك اندازه علف ميخورند، بگوييد، «هر دو زارع روي قسمتي از علفهايشان انبار ميسازند» (روي هر برگه، مكعبي قرار دهيد.)تقاضاي

2 : آيا اين گوسفند علف بيشتري ميخورد يا اين گوسفند (اشاره كنيد) يا هر دو به يك اندازه علف ميخورند؟ چرا؟»(پنج انبار به يك «مزرعه» در يك گوشه اضافه كنيد و پنج انبار به مزرعه ديگر به ترتيبي تصادفي بيفزاييد. شكل ظاهري آن به صورت زير است.) تقاضاي 3 : (تقاضاي 2 را تكرار كنيد)ي(كودكان در مرحله پيش عملياتي معمو به نشانههاي ادراكي خود متكي هستند و معتقدند كه در ترتيب تصادفي علف كمتري خورده ميشود. كودكان در مرحله عمليات عيني نشان ميدهند كه حيوانات به يك اندازه علف ميخورند چرا كه انبارها قسمتهاي برابري از علفها را در بر ميگيرند.)يادآوري اين نكته اهميت دارد كه وظايف نگهداري ذهني در مورد كودكاني كه مورد مصاحبه قرار ميگيرند داراي اعتبار ذاتي نيست. اين نوع وظايف را پياژه برگزيده بود چرا كه مستلزم پاسخهاي منطقي بودند كه مستقيماً در خانه يا مدرسه آموخته نميشود.

كودكان در مرحله پيش عملياتي رشد قادر به نگهداري ذهني نيستند. آنان قضاوتهاي خود را بر پايه نشانههاي ادراكي استوار ميسازند، (نظير «زيرا آن ليوان بلند است» «اين رديف دراز است») و به جاي هماهنك گردن چند متغير بر يك متغير تأكيد ميوزرند و براي ملاحظه وضعيت نخستين تفكر خود را تغيير نميدهند.

لكن در مرحله عمليات عيني، كودكان به هنگام مصاحبه ميتوانند عدد، طول ، كميت، و سطح را در ذهن خود نگهداري كنند. آنان پاسخهاي مربوط به نگهداري ذهني خود را به طور منطقي توجيه ميكنند. اين توجيهات ممكن است به برگشت پذيري (بازگرداندن اشيا از لحاظ ذهني به وضعيت نخستين آنها) يا جبران (ملاحظه اين كه يك متغير نظير بلندي، با

متغير ديگري نظير پهنا تعادل مييابد) مربوط شود. طبقه بندي طبقه بندي عبارت است از گروهبندي اشيا يا افراد بر پايه خصوصيات مشابه. نمونه زير امر طبقهبندي را در مورد خصوصيات رنگ واندازهشان نشان ميدهد.

ب _ مصاحبه طبقه بندي

مواد لازم : مربعهاي كاغذي به شكلهاي زير : چهار مربع زرد رنگ بزرگ، چهار مربع زردنگ كوچك، چهار عدد مربع قرمز رنگ بزرگ، چهار مربع قرمز رنگ كوچك، چهار مربع آبي رنگ بزرگ، چهار مربع آبي رنگ كوچك، چهار مربع سبزرنگ بزرگ، چهار مربع سبزرنگ كوچك.

تقاضاي 1 : «لطفاً اين مربعها را به گروههايي تقسيم كنيد به طوري كه مربعهاي داخل يك گروه با هم همسان باشند و با مربعهاي داخل گروههاي ديگر متفاوت.»تقاضاي 2 : بعد از اين كه كودكان مربعها را به يك صورت طبقهبندي كردند، بگوييد «اينك آنها را با هم مخلوط كنيد. مجدداً راه ديگري براي كنارهم قرار دادن آنها پيدا كنيد.»وقتي از كودكان مرحله پيش عملياتي تقاضا ميشود كه اشيا را طبقهبندي كنند، يكي از اين سه پاسخ را ميدهند: قرار دادن اشيا در يك تصوير تا در يك گروه، قرار دادن اشيا در گروههاي ناهمسان (به طور مثال، مرتب كردن برحسب رنگ و سپس برحسب اندازه) يا در آستانه انتقال به تفكر عمليات عيني، قرار دادن اشيا در يك گروه برحسب يك خصوصيت ولي عدم امكان براي تمركز بر خصوصيت ديگر. بعضي از مسايل رفتاري كه كودكان پيش عملياتي با آن مواجهند بر مشكلات طبقهبندي متمركزند، همانگونه كه در يك قطعه كوتاه توصيفي در مغازه خواربار فروشي به چشم ميخورد:در مغازه خواربار فروشي، خانم هارتلي شيشه محتوي مرباي سيب را از كودك

چهار سالهاي به نام زاك گرفت و به او شديداً هشدار داد: «ديگه به اون دست نزن!» Nw" dn'ttuch that" آنگاه زاك برنج و غله را بدون آن كه خانم هارتلي نظري بدهد در چرخ دستي خريد فروشگاه ميريزد، اما دو راهرو آن طرفتر او به يك شيشه خمير بادام زميني نزديك شد و بشدت مورد اعتراض قرار گرفت، «گفتم به اون دست نزن!» "I said nt t tuchthat" يخانم هارتلي احتما فهميده است كه واژه اون طبقهبندي مربوط به تمام عناصر شكستني است. ولي زاك چنين نظامبندي را درك نميكند. كودكان در مرحله پيش عملياتي تفكر در مورد بسياري از طبقهبنديهايي كه اشخاص در آنها جاي ميگيرند مشكلات فراواني دارند. آنان ممكن است منكر شوند كه براي يك شخص بيش از يك طبقهبندي _ مادر، همسر، دكتر، خواهر، و... _ وجود داشته باشد و هنگام ديدن افراد خانواده در حال انجام كارهايي غير از نقشهاي محوله آنان بهت زده شوند. در مقابل، كودكان در مرحله عمليات عيني طبقهبندي را به طور مداوم تشكيل ميدهند. آنان ممكن است نخست برحسب رنگ، سپس بر حسب شكل و سرانجام برحسب متغيري ديگر طبقهبندي كنند. آنان درك ميكنند كه اشيا ميتوانند داراي سلسله مراتبي باشند (براي مثال، از موجودات زنده گرفته تا حيوانات، حيوانات اهلي و و گاوها)، و آنان با روابط گوناگون ميان اشخاص و اشيا در سطوح گوناگون سلسل

رديف بندي رديف بندي به قرار دادن اشيا به ترتيبي منظم اطلاق ميشود نظير رابطه بزرگ تا كوچك. يك نوع تكليف رديفبندي در زير آمده است.

ج _ مصاحبه رديفبندي

مواد لازم : تعداد نه نوار كاغذ رنگي، با يك رنگ كه

طول آنها يك تا نه اينچ باشد.

طرز كار : بلندترين و كوتاهترين نوار كاغذ رنگي با فاصله زياد از هم روي ميز قرار دهيد.

نواري با طول متوسط را از ميان نه نوار برداريد.»تقاضاي 1 : «لطفاً اين قطعه كاغذها را (كه تعداد شش نوار را با ترتيبي اتفاقي تشكيل ميدهند) در جاي مربوط به خود قرار دهيد.»تقاضاي 2 : بعد از اين كه مطابق ترتيب عمل كرد بگوييد، » يك نوار اضافي نيز داريم. ممكن است آن را در جاي مربوط به خود قرار دهيد؟»كودكان در مرحله پيش عملياتي به تكاليف رديفبندي با ترتيبات اتفاقي يا با مشاهده ميان اشياي زوج كه روابط ديگر را نفي ميكنند پاسخ ميدهند. فعاليتهاي آنان براساس آزمايش و خطا استوار است.

بعدها، در مرحله عمليات عيني، كودكان به جاي استفاده از آزمايش و خطا نظامي براي مقايسه يك چيز با چيزهاي ديگر به كار ميبرند. آنان ميتوانند دو بعد را نظير رنگ و اندازه در يك قالب هماهنگ سازند. و ميتوان به آنان دو شيء را نشان داد تا آنگاه يكي را بردارند و رابطه آن را با شيء سوم بيان كنند.

مفاهيم ضمني چهار مفهوم ضمني مهم از توصيف تفكر در مراحل پيش عملياتي و عمليات عيني به دست ميآيد. نخست، كودكان ديدگاه خاص خود را دارند و در تغيير ديدگاهها انعطاف بزرگسالان را ندارند. بويژه در مرحله پيش عملياتي، آنان ممكن است به متغيري توجه كنند كه فرد طرف ارتباط آنان به آن متغير توجهي نداشته باشد. براي مثال، در حالي كه فردي بزرگسال در حال گفتگو از شيئي از لحاظ رنگ آن است، برخي كودكان ممكن است در

باره شكل يا بافت يا اندازه آن بينديشند. به دليل آن كه آگاهي از توجه يك كودك معين، بويژه در موقعيتي گروهي كار آساني نيست، اطلاعات يا مفاهيم بايد حتيالامكان به طرق گوناگون ارائه شود.

تابلو 13 _ 1 طبقه بندي بازنماييهاي مفاهيم

1 سطح عيني تصاوير سه بعدي از شيء يا شخص واقعي گرفته تا همشكلي كلي شيء يا شخص.

1_1 واقعيت عيني : شيء يا شخص واقعي; براي مثال، سيبي كه قابل خوردن است.

1_2 نسخه عيني : دو برابرسازي دقيق صورت، شكل، رنگ، و اندازه شيء يا شخص واقعي; براي مثال الگوي مومي شكل رنگي از يك سيب.

1_3 برداشت عيني : مشابه شيء يا شخص واقعي از نظر صورت، همشكلي كلي، و شكل. اندازه، رنگ، و شكل ميتوانند متغير و متفاوت باشند; براي مثال، سيب چوبي، سيب رسي، يا تصوير نيمه برجسته.

2 سطح تصويري : نقاشيهاي كامل دوبعدي يا تهيه رونوشت مجدد از عكسها با اندازهها و رنگهاي متفاوت به منظور نمايش مفهوم.

2_1 نسخه تصويري : نمايش نقاشي يا عكس كه اندازه و رنگ در آنها دوبرابر شده باشد; براي مثال، تصوير سيبي با اندازه و رنگ واقعي.

2_2 برداشت تصويري : تهيه تصوير به صورت نقاشي يا عكس كه نوعي همشكلي كلي مشابه باشيء يا شخص واقعي به وجود ميآورد; براي مثال، يك مينياتور يا عكس يا نقاشي بزرگتراز اندازه از يك سيب يا تصوير بازسازي شده گنگ و تاري از آن.

3 سطح نمادين : نقاشيها يا اشارات يك سطري دو بعدي:3_1 برداشت نمادين : كشيدن طرح كلي شيء يا شخص واقعي; براي مثال، كشيدن يك سيب با خط سياه.

3_2 تعبير و تفسير : حركات اشارهاي، پانتوميم و نمايش را در بر

ميگيرد.

4 سطح انتزاعي : شيوهاي از نمايش مفاهيم كه هيچ رابطهاي از نظر اندازه، شكل يا صورت با شيء يا شخص واقعي ندارد; براي مثال، واژة نوشتاري سيب،واژه گفتاري سيب يا واژه سيب كه با انگشتان هجي شود.

Frm "A Classificatin f Cncept Representatins" by M. Grelick in piagetian Thery and Its Implicatins fr the Helping Prfessins: Prceedings, Furth Interdisciplinary Seminar (p.336), Ls Angeles: University f Suthern Califrnia. Reprinted by Permissin.

دوم، كودكاني كه در سالهاي نخستين مدرسه به سر ميبرند ممكن است در مرحله پيش عملياتي، در مرحله انتقال، يا در مرحله عمليات عيني از تفكر منطقي باشند. هر گروه از كودكان در سالهاي نخستين مدرسه لازم است كه برايشان فعاليتهاي فكري كه قابل انعطاف در حد درك آنان باشد فراهم گردد و در صورت دسترسي به راههاي گوناگون نيز، موفقيت در اين فعاليتها امكان پذير باشد.

سوم، كودكاني كه در هر دو مرحله پيش عملياتي و عمليات عيني از رشد به سر ميبرند، نياز دارند براي اين كه با شيوه استدلال در باره ويژگيهاي اشياي عيني آشنا شوند، اين اشيا را تجربه كنند. غالباً به كودكان در سالهاي نخستين مدرسه برگههاي تمرين داده ميشود كه در آنها اشيايي تصوير شدهاند ولي نخست لازم است كه آنان ضمن استفاده از تمام حواس خود اشياي واقعي را كاوش كنند، گورليك Grelick (1975) نشان داده است كه چگونه ميشود تصاويري را از عينيترين آنها گرفته

كودكان مرحله پيش عملياتي و عمليات عيني با كارآيي فراوان مفاهيم جديدي را در خلال كاربرد اشياي عيني ياد ميگيرند. در اينجا كودكان در مورد مفهوم تقارن دست به آزمايش ميزنند.

تا انتزاعيترين آنها بر روي

يك پيوستار طبقهبندي كرد. كودكان در سالهاي نخستين مدرسه بيش از همه از اشياي عيني cncrete bjects چيز ميآموزند. چهارم و سرانجام، ميتوان از طريق مشاهده و مصاحبه سطوح تفكر منطقي كودكان را مورد ارزيابي قرار داد و اين سطوح را با تجربيات مناسب هماهنگ كرد. كودكاني كه قادر به نگهداري ذهني عدد مقدماتي نيستند يعني معتقدند كه اعداد يك رديف هشتتايي بيشتر از اعداد رديف هشتتايي ديگر است، هنوز پايه صحيحي را براي عمليات رياضي در ذهن خود تشكيل ندادهاند. آنچه با اطمينان ميتوان گفت، اين است كه اين كودكان ميتوانند حقايق عددي را از بركنند، ولي دركشان از عمليات محدود است. برخي برنامههاي رياضي نظير شيوههاي رياضيات Mathematics Their Way (باراتا _ لورتون، 1976)، به نيازهاي ويژه كودكان در مرحله پيش عملياتي و اوايل مرحله عمليات عيني اهميت ميدهند. به همين ترتيب، كودكاني كه وقتي با اشياي ملموس سروكار دارند نميتوانند متغيرها را هماهنگ سازند احتمال نميرود كه در هماهنگ ساختن نمادها در فرايند خواندن موفقيتي كسب كنند. رمزگشايي زبان انگليسي غير از ساير چيزها، مستلزم توانايي خلق نظامي است كه براي فهم صداهاي گوناگوني ضروري است، صداهايي كه آنها را حروفي يكسان توليد ميكنند و نيز صداهاي مشابهي كه آنها را حروف گوناگون يا تركيبي از حروف توليد ميكنند. برنامههاي زبان / تفكر نظير ر مثل رنگين كمان (آنسلمو، رالينزRllins ، و شاكمنSchuckman ، 1986) شيوهاي عيني را براي آشنا سازي كودكان با پيوندهاي صدا _ نماد فراهم ميسازد.

تابلو 13_2 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: رياضيات عيني

نمونه يك برنامه رياضي كه براي پاسخ به نيازهاي كودكان در مرحله پيش عملياتي و اوايل مرحله عمليات عيني طرح ريزي شده عبارت

است از شيوههاي رياضيات (باراتا _ لورتون، (1976). اين برنامه بيش از آن كه شروعي براي مطالعه عدد در سطح نمادين باشد، پايهاي را در سطح عيني فراهم ميسازد. كودكان واحدهاي زير را پيش از آشنايي نمادهاي اعداد به انجام ميرسانند.

كاوش آزادانه مواد الگويابي جور كردن و طبقهبندي شمارش نگهداري ذهني عدد مقايسه ترسيم نمودار (با اشيا و تصاوير) عدد در سطح مفهوم عدد در سطح پيونددهينمايش نمادين اعداد تا زماني كه كودكان تجربيات زيادي در زمينه سازماندهي و تفكر درباره مواد پيدا نكردهاند، شروع نميشود. حتي هنگامي كه نمايش نمادين شروع ميشود، بازهم اشياي ملموس مورد استفاده قرار ميگيرند. مثال زير از باراتا _ لورتون اقتباس شده است (1976).

l ، ، l l ، ، 4 + 3 = 7Frm Mathematics Their way by Mary Baratta-Lrtn. Cpyright 1976 by Addisn Wesley Publishing, Inc. Reprinted by Permissin.

تاييد نظريه پياژه در ميان فرهنگها

طي دهههاي گذشته، تحقيقات در زمينه نظريه پياژه در پنج قاره انجام شده است: اروپا، امريكاي شمالي، افريقا، آسيا، اقيانوسيه، و امريكاي جنوبي (ورنر، 1979). در اين مطالعات سعي شده روشن شود كه آيا الگوهاي رشد فكري كه پياژه پيشنهاد كرده است در گروههاي فرهنگي غير اروپايي قابل تأييد است يا خير. افراد مرور كننده اين مطالعات (ورنر، 1979; فيش باين Fishbein ، 1984) نتيجه گرفتهاند كه پژوهشگران جنبههاي كيفي نظريه پياژه _ توالي و توصيف مراحل _ را تأييد كردهاند. لكن در مورد ميزان نيل به مراحل گوناگون توافقي وجود ندارد.

مطالعه انجام شده توسط نيتي Nyiti (1982) ممكن است تا حدودي علت اين عدم توافق را روشن سازد. نيتي رشد شناختي

كودكان مربوط به دو گروه فرهنگي كانادايي يعني كاناداييهاي انگليسي زبان اروپايي و سرخپوستان ميكمك از ناحيه اسكازوني در ريزرو كيپ برتون آيلند را مقايسه كرد. كودكان سرخ پوستي كه در خانه به زبان مادري و در مدرسه به زبان انگليسي صحبت ميكنند، از سوي دو دسته پژوهشگر مورد مصاحبه قرار گرفتند: يك دسته از پژوهشگران با آنان داراي زبان و فرهنگ مشترك بودند و دسته ديگر نبودند. نيتي (1982) دريافت كه هم كودكان اروپايي و هم كودكان سرخ پوست از توالي مراحلي پيروي ميكنند كه پياژه توصيف كرده است. لكن، يافته اين پژوهشگر در زمينه ميزان رشد كودك بحث انگيز بود: كودكان سرخ پوست ظاهراً از همتايان اروپايي خود تنها در هنگامي كه زبان و فرهنگ مصاحبه كننده با زبان و فرهنگ آنان متفاوت بود، عقب ميافتادند. نيتي تصريح كرده است كه مطالعات قبلي، نظير بسياري از مطالعات ورنر (1979) و فيش باين (1984)، بدان سبب كه از مصاحبهگراني با فرهنگ و زباني متفاوت با كودكان مصاحبه شونده استفاده كردهاند، دچار خطاي روش شناسانه بودهاند. وي اظهار داشته است كه روش شناسي پژوهشي را هر فردي بايد قبل از اين كه تفاوتهاي فرهنگي را توجيهي براي گوناگوني رشد عمليات فكري بپذيرد مورد بررسي قرار دهد(نيتي، 1982). نيتي به اين نتيجه دست يافته است كه رشد تفكر منطقي به گونهاي است كه پياژه توصيف كرده است: محصول مستقيم تأثيرات فرهنگي نيست كه رشد تفكر منطقي را تعيين ميكند بلكه هماهنگي اعمال افراد بر روي محيطهايشان در اين مورد اثر دارد.

همچنين پژوهشگراني كه رشد فكري كودكان قبيله اوگلالاسglala Siux را در منطقه حفاظت شده پاين ريج

Pine Ridge Reservatin در داكوتاي جنوبي SuthDakta مطالعه ميكردند به همين نتيجهگيري دست يافتند. (وياتVyat ، 1983). كودكان اوگلالا در نظام مدارسي كه در آنها ثبت نام كردند مشكلات عمدهاي داشتند، براي مثال بيش از هفتاد درصد از كودكاني كه كلاس هشتم را تمام ميكنند قبل از فارغالتحصيلي از دبيرستان مدرسه را رها ميكنند (ويات، 1983). پژوهشگران ميخواستند بدانند كه آيا تفاوتهاي فرهنگي در رشد شناختي ميتواند توجيهي براي مشكلات تحصيلي كودكان اوگلالا باشد. آنان در عوض متوجه شدند كه كودكان اوگلالا در خلال همان ترتيب مراحل سني كه پياژه شرح داده است، پيشرفت ميكنند. پژوهشگران نتيجهگيري كردند كه علت مشكلات تحصيلي هيچ ارتباطي به ميزان دستيابي به اين مراحل رشد فكري ندارد و اين كه فرايندهاي دروني و بيروني و نه فينفسه عوامل فرهنگي، عامل تغيير در مهارتهاي استدلالي هستند. پژوهشگران مصداق يافتههاي پياژه را در محيطهاي گوناگون فرهنگي تأييد كردهاند.

شيوههاي ديگر كاربرد منطق : تفكّر فلسفي

پياژه غالباً از كودكان سؤالهايي را ميپرسيد كه فيلسوفان آنها را مربوط به حوزه مطالعاتي خود ميدانند. براي مثال، پياژه در كتابي به نام مفهوم جهان از نظر كودك، ( b1960) همانند پرسشهاي زير را سؤال ميكند:تفكر چيست؟رابطه ميان كلمه و معناي آن چيست؟چه چيزهايي زنده به شمار ميآيند؟مقصود پياژه از مطرح ساختن اين سؤالها و تحليل پاسخهاي آنان اين بود كه پيشرفت فكري كودكان را ترسيم كند. لكن در اين اواخر، فيلسوفي به نام ماتيوس (1980) تصريح كرده است كه بعضي از پاسخهاي كودكان را كه پياژه غير منطقي و «خيالبافي صرف» پنداشته بود، در واقع پاسخهايي فلسفي به سؤالهاي فلسفي بودند و بايد مورد تشويق قرار گيرند. ماتيوس ميگويد كه فلسفه

زمينه مهمي براي درك جهان به وجود ميآورد و اين كه پياژه و ديگران اهميت منطقي تفكر فلسفي كودكان را كم به حساب آوردهاند.

به نظر ماتيوس (1980) تفكر منطقي براي بسياري از كودكان خردسال از جمله كودك مثال زير طبيعي است:تيم (حدوداً شش ساله)، هنگامي كه سرگرم ليسيدن بشقابي بود پرسيد، «بابا، چگونه مطمئن شويم كه هر چيزي خواب و رؤيا نيست؟» (ص 1)پرسش تيم فلسفي است، چه تفاوتي ميان آن گونه زندگي كه او باور دارد و در آن ساعات بيداري و ساعات خواب وجود دارد و روياي بي پاياني كه او د رآن گاهي بيدار و گاهي در خواب به نظر ميرسد وجود دارد؟ سؤال تيم پاسخي ندارد، ولي توان بالقوهاي را نشان ميدهد كه كودكان براي توجه به مسايل اساسي زندگي دارا ميباشند. فلسفه به دليل حيرت پديد ميآيد. اين رشته ميتواند جدي باشد، ولي كودكان غالباً از طريق بازي فكري با مفاهيم، با آن سروكار پيدا ميكنند. در مورد پرسش تيم، پدرش از او پرسيد كه خود او چطور چنين چيزي را ميتواند از هم تشخيص دهد و او به شكل زير پاسخ داد:خوب، من فكر نميكنم كه هر چيزي خواب و رؤياست، چرا كه در رؤيا، مردمراه نميافتند تا بپرسند كه آيا اين يك روياست. (ص 23)راه حل تيم بر اساس استدلال معتبري استوار بود كه اگر قضايا را به عنوان قضاياي درست ميپذيرفت، راه حل خوبي براي سؤالش به دست ميآورد: در زير خلاصهاي از استدلال تيم آمده است:1. اگر هر چيزي خواب و رؤيا بود، مردم راه نميافتادند تا بپرسند كه آيا اين يك رؤياست.

2. مردم قطعاً راه

ميافتند تا بپرسند كه آيا اين يك روياست.

بنابراين:3. هرچيزي رؤيا نيست.

ياگر كسي همانند پياژه كه معمو نسبت به فرايندهاي تفكر كودكان حساس است تفكر فلسفي كودكان را درك و قدرداني نميكند، چه كسي اين كار را ميكند؟ ماتيوس (1980) خاطرنشان كرده است كه نويسندگان كتابهاي كودكان بسياري از موضوعات مورد علاقه كودكان و فلاسفه را مطرح ميسازند. براي مثال، در داستان تعداد زيادي ماه، تربر (1971) تلاشهاي پادشاهي را براي بازگرداندن سلامتي به دخترش به نام لنور توصيف كرده است. لنور براين باور بود كه اگر ماه را به او بدهند سلامتياش را بازخواهد يافت و پادشاه ميخواست كه خواستهاش را برآورد. ولي وقتي كه رئيس تشريفات سلطنتي، جادوگر سلطنتي، و رياضيدان سلطنتي نميتوانند تقاضاي لنور را براي در اختيار داشتن كره ماه برآورند، پادشاه مأيوس ميشود. سرانجام بذلهگوي دربار ميانديشد كه از لنور بپرسد كه بزرگي كره ماه چه اندازه است. لنور پاسخ ميدهد: «كمي كوچكتر از ناخن شستم است... چرا كه وقتي ناخن شستم را در برابر ماه نگه ميدارم آن را درست ميپوشاند». پادشاه با آگاه شدن از افكار لنور، توانست خواسته لنور را با هديه كردن ماه طلايي ريزي به او كه كوچكتر از ناخنش بود و روي زنجير طلايي قرار داشت برآورده سازد.

داستانهايي نظير تعداد زيادي ماه سؤالهايي را در باره ادراك و نيز اندازه و فاصله ظاهري مطرح ميسازد كه طي چندين قرن علاقه فيلسوفان را به خود جلب كرده است. آنها توجه كودكان را جلب ميكنند و به وسواسهاي فلسفي آنان به طور مثبت پاسخ ميدهند. از سوي ديگر، بزرگسالان رفتاري كوته نظرانه دارند و نظر شاهزاده خانم

لنور را بدون تأمل در مورد مسائل اساسي آن، جاهلانه تلقي و رد ميكنند.

پياژه ( b 1960) به ناهمسانيهاي منطقي تفكر كودكان خردسال اشاره كرده است. در عين حال به نظر ماتيوس (1980) كودكان پنج، شش، و هفت ساله نسبت به كودكان بزرگتر كه در اثر اجتماعي شدن سؤالات خود را در زمينههاي ديگري مطرح ميسازند، ياحتما سؤالات فلسفي بيشتري ميپرسند و نظريات فلسفي بيشتري ايراد ميكنند. فيلسوفان براين باورند كه پرسشهاي فلسفي كودكان در سالهاي نخستين مدرسه به آنها كمك ميكند كه تفكر مستقل، منطقي و اخلاقي را بياموزند. پژوهش در مورد كودكان بزرگتر (كلاسهاي پنجم تا هشتم) نشان داده است كه كودكاني كه در تفكر فلسفي تجربه دارند، در مقايسه با كودكاني كه اين تجربه را ندارند، موفقيتهاي چشمگيري در خواندن، رياضيات و خلاقيت كسب ميكنند (آلوينوAlvin ، 1980). به دليل اين گونه يافتههاي پژوهشي مؤثر، اينك در برخي محيطها حتي در سالهاي نخستين مدرسه فلسفه را جزئي از برنامه درسي به شمار ميآورند.

اهميت تفكر فلسفي با ماهيت خود فلسفه ارتباط دارد. فلسفه روش تحقيق در باره فرضيههاي اساسي را نشان ميدهد. اهداف و مقاصد فلسفه براي كودكان به شرح زير است (آلوينو، 1980):1 _ افزايش مهارتهاي استدلالي كودكان علاوه بر افزايش توانايي كودكان براي انجام

تابلو 13_3 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: پيشرفت تفكر فلسفي كودكان

موسسه پيشبرد فلسفه براي كودكان Institute fr the Advancement f Philsphy fr Children ، تحت مديريت ماتيوليپمن Matthew Lipman ، مواد درسي براي كودكان و كتابچههاي راهنمايي براي معلمان در زمينه رشد تفكر فلسفي فراهم ساخته است. مواد درسي اوليه شامل كيووگوسKi and Gus (ليپمن، 1982) و پيكسي Pixie (ليپمن، 1981) ونيز كتابچههاي راهنما براي معلمان

همراهي كننده. اين رمانها و فعاليتهاي مشابه آنها به كودكان كمك ميكنند تا انواع مفاهيم فلسفي را كه بسيار مورد علاقه خود آنهاست، همچون دوستي، نيكي، زيبايي، واقعيت، حقيقت، و فرديت بررسي كنند. ابزار يادگيري مباحثه است، و كودكان استدلال جمعي را ميآموزند. در چنين صورتي، آنان به برخي از مهارتهاي تفكر ذيل دست مييابند (فلسفه براي كودكان Philsphy fr Children ):تحليل جملات مربوط به ارزشهاطبقهبندي و مقولهبنديساختن فرضيههاتعريف اصطلاحاترشد مفاهيمكشف امكاناتاستخراج استنباط از قياسهاي فرضياستخراج استنباط از مقدمات واحداستخراج اسنتباط ازمقدمات دوتاييپيدا كردن فرضيههاي زيربناييتدوين توضيحات علّي تدوين مقايسههايي به منزله روابط تدوين پرسشهاتعميمارائه دلايلدرك رابطههاي جزء به كل و كل به جزءشناسايي و كاربرد معيارها آگاهي از نحوه برخورد با موضوعات مبهمآگاهي از نحوه برخورد با موضوعات سربستهتوجه كردن به سفسطههاي غير رسميايجاد رابطهها ايجاد تمايزهاپيش بيني نتايجتهيه مثالها و تصاويرشناخت جنبههاي بافتي حقيقت و دروغشناخت تفاوتهاي ديدگاهشناخت همبستگي ميان وسايل و اهدافرديفبنديمطابق معيار ساختن جملات زباني عادياهميت قائل شدن براي تمامي ملاحظاتبه كار گرفتن منطق ترتيبي يا ربطيسروكار يافتن با قياسهاسروكار يافتن با همساني و تناقض Institute fr Advancement f Philsphy fr Children Mntclair State Cllege Upper Mntclair, NJ 07043.

استنباطهاي معتبر 2 _ كمك به كودكان براي مشاهده رابطهها و تميزدادن آنها از هم3 _ رشد دادن خلاقيت و نيز تواناييهاي منطقي كودك4 _ كمك به كودكان براي كشف شيوههاي ديگر، نياز به عينيت و همساني، واهميت ارائه دلايل براي عقايد. (ص 54)شيوههاي اساسي پرسش و گفتگو در فلسفه به كودكان ميفهماند كه يادگيري و فهميدن تأثير متقابل بر يكديگر دارند. كودكان تجربه ميكنند كه چه چيزي «درست» و «منصفانه» است، معيارها

و قواعدي پيدا ميكنند، و تفاوتهاي ميان راستي و دروغگويي وتقلب را كشف ميكنند. كودكان كاوش مي كنند كه چه معيارهايي را در قضاوت كردن، هم از نظر شناختي و هم از نظر اخلاقي ميتوان به كاربرد. فلسفه براساس كنجكاوي و خلاقيت طبيعي كودكان بنا ميشود. وقتي كودكان با بزرگسالاني كه به سؤالات فلسفي آنان ارج مينهند تعامل ميكنند، كمكم به جستجوي دلايلي ميپردازند كه در كنه اظهار نظرها و موقعيتها جاي دارد و ميآموزند كه ميتوان به مسائل به شيوههاي گوناگوني نگريست.

دليل جالب بودن فلسفه براي كودكان تأكيد آن بر معني به جاي واقعيات مجزّا، بر تفكر به جاي حفظ كردن صرف، و بر مسايل مورد علاقه كودكان به جاي مسايل انتخابي بزرگسالان است. فلسفه براي كودكان اين امكان را فراهم ميسازد كه به منطقي كه در زبان روزمره آن نهفته است نگاه تازهاي بيفكنند. تفكر فلسفي رشد منطق را در سالهاي نخستين مدرسه بالا ميبرد.

رشد زبان

بسياري از زبان شناسان زماني براين باور بودند كه رشد زباني كودكان اساساً تا سالهاي نخستين مدرسه كامل ميشود. لكن تحقيقات نشان داده است كه كاربرد زباني كودكان از لحاظ وسعت و پيچيدگي در طول سالهاي نخستين مدرسه افزايش مييابد. اوئنز (1984) در مورد اين گروه سني گفته است: «كودكي كه از قبل صورتهاي زباني بسياري را آموخته باشد، به نحوه كاربرد زبان روي ميآورد» (ص263). توصيف رشد زبان در سالهاي نخستين مدرسه سه موضوع مهم را در بر ميگيرد: علايم زباني، زبان و خواندن، و دو زبانگي.

علايم زباني

علايم زباني كودكان در سالهاي نخستين مدرسه شامل بالا رفتن توانايي كودكان در اشتقاق كلمات، كاربرد گروههاي اسمي و فعلي، كاربرد جملات گوناگون، توليد آواهاي گفتار، كاربرد واژگان گستردهتر، تفكر در مورد كاربرد زباني و غلبه يافتن بر پيچيدگيهاي زباني ميشود. هر كدام از اين علايم برحسب پژوهشهاي معتبر مورد بحث قرار ميگيرند و براي كمكهاي مناسب بزرگسالان پيشنهادهايي ارائه ميشود.

اشتقاق كلمات پژوهشهايي كه از سوي اوئنز (1984) انجام شده است نشانگر افزايش كيفي مهارتهاي اشتقاق كلمات در حدود هفت سالگي است. كودكان توانايي مييابند تا پسوندهاي -er، -man ، و -ist را به كلمات بيفزايند و اسمهايي بسازند كه ياحتما از قبل با آنها آشنايي ندارند. براي مثال، آنان كلمه experimenter را از عبارت persn wh experiments مشتق ميسازند. به طور مشابه، در همين سن، آنان با افزودن -lyقيد ميسازند.

كاربرد گروههاي اسمي و فعلي _ كودكان در سالهاي مدرسه ميان ضماير فاعلي نظير من، ضماير مفعولي نظير مرا، و ضماير انعكاسي نظير خودم، تمايز قايل ميشوند. آنان در مورد تعيين مرجع ضماير و تسلّط بر ترتيب

صفات بشدت تلاش ميكنند (ريچاردز، 1980). جنتنرGentner (1982) نشان داده است كه كاربرد گروههاي فعلي مشكلاتي را براي كودكان در سالهاي نخستين مدرسه به بار ميآورد. براي مثال، فعل را به چند صورت ميتوان معكوس نشان داد: كاربرد un در untieي، كاربرد اجزاي فعلي در مث n pull يا pull ff، و كاربرد كلمات مجزا نظير pen و clse. كودكان بايد بياموزند كه برخي از اين واژگون سازيها براي افعال معيني مناسب است.

كاربرد جملات گوناگون _ اوئنز (1984) پيشرفت درك روابط زباني را در جملاتي كه در آن فعل مجهول يا تواليهاي زماني به كار رفته است گزارش كرده است. پيش از پنج يا شش سالگي كودكان جملات مجهولي نظير "The windw was brken by theball." را درك نميكنند. كودكان شش و هفت ساله بتدريج ساختهاي مجهول را در حدود اين سن كه اندك اندك نگهداري ذهني را ميفهمند درك ميكنند.

جملاتي كه تواليهاي زماني را نشان ميدهند و در آغاز آنها كلماتي نظير because، s، و therefre به كار رفته است مستلزم درك روابط و زمانبندي است. تنها بعد از هفت سالگي است كه كودكان درك ميكنند در جملهاي نظير "I wentbecaus I was asked" چه رويدادي نخست به وقوع پيوسته است. (اوئنز، 1984، ص287).

توليد آواهاي گفتار _ تا سن هشت سالگي، اغلب كودكان ميتوانند تمام آواهاي گفتار انگليسي را دقيقاً توليد كنند. كودكان به قافيهبندي و ايجاد تنوعات شوخيآميز ديگر در آواهاي كلمات علاقهمند ميشوند واساس شباهت آوايي را در كلماتِ همقافيه درك ميكنند، و حدود شش سالگي، كودكان ميآموزند كه كلمات را به هجاها و جملات را به كلمات تقسيم كنند. اعتقاد براين

است كه اين تواناييها لازمه موفقيت در خواندن است (واتسونWatsn, A. ، 1984).

رشد واژگان _ در سراسر سالهاي نخستين مدرسه، كودكان تعداد و دامنه واژگان خود را افزايش ميدهند. در سنين هفت تا يازده سالگي، آنان از روابط مكاني، زماني، و منطقي درك پيشرفتهاي پيدا ميكنند (اوئنز، 1984). در حدود كلاس دوم، كودكان از كاربرد تعاريف يك كلمهاي حاوي معاني منفرد به سمت تعاريف پيچيده حاوي معاني مشترك اجتماعي روي ميآورند (ورن، دوليسي، و آرنولد، 1981). و در سنين پنج تا هفت سالگي، اغلب كودكان اصطلاحاتي نظير rad""hit the را تعبير و تفسير ميكنند.

تفكر در مورد كاربرد زباني _ كودكان در سالهاي نخستين مدرسه توانايي بيشتري در قضاوت ميان جملات قابل قبول دستوري پيدا ميكنند (اوئنز، 1984) و واكنش جداگانهاي در برابر محتوا و ساخت زبان از خود نشان ميدهند. اين توانايي تفكر در مورد كاربرد زباني آگاهي فرا زباني metalingual awareness ناميده ميشود.

پيچيدگي زباني _ اوئنز (1984) تصريح كرده است كه مهمترين رشد زباني در سالهاي نخستين مدرسه شامل رشد ظرافت و پيچيدگي زباني است. تواناييهاي مكالمهاي كودكان در سالهاي نخستين مدرسه گسترش مييابند. آنان به طور فزايندهاي پيامها را تميز ميدهند و در تطبيق گفتارشان با نيازهاي شنوندگان خود موفق ميشوند. تا هفت سالگي، اغلب كودكان جملات خواهشي غير مستقيم را به طور مؤثر به كار ميبرند. (براي مثال جمله "It sure is a cld day t walk t schl"، خطاب به يكي از والدين خود ميگويند كه سوار اتومبيل ميشود تا سركار برود). حدوداً در همين سن، تشريفات زباني در تصريح روابط بين فردي به گونهاي كه در گفتگوي زير نشان داده

شده است اهميت پيدا ميكند.

ديويد او منم كريس ينه من قب گفتمديويد خوب بايد نوبت عوض بشه، نوبت منه تغيير بي تغيير، تغيير بي تغيير.

ديويد خواهان «تغيير نوبت» شد و سپس با گفتن عبارت «تغيير بي تغيير» جايگاه خويش را تضمين كرد.

كمك مناسب بزرگسالان _ شيفل بوشSchiefelbusch (1984) يافتههاي پژوهشي را مرور كرده و نتيجه گرفته است كه بزرگسالان ميتوانند كودكان را در كسب توانش ارتباطي در سالهاي نخستين مدرسه ياري دهند. براي اين كه كمك بزرگسالان مؤثر واقع شود، كمك بزرگسالان به صورت پاسخدهي وابسته به معنا Semantically cntingentrespnding صورت ميگيرد و تعريف آن عبارت است از ارتباط دادن گفتار بزرگسالان با معني گفتار قبلي كودك; ايجاد محيطهايي براي برقراري ارتباط; و نيز آموزش. با پاسخدهي مستقيم يا غير مستقيم به گفتار كودكان، بزرگسالان به كودكان اجازه ميدهند تا موضوعات را تعيين كنند و در ارتباط ابتكار به خرج دهند. به نظر شيفل بوش (1984)، اين مسأله نيز اهميت دارد كه بزرگسالان بافتهاي اجتماعي با حضور همسالان و بزرگسالان فراهم سازند كه در آن كودكان شركت كنندگاني فعال و موفق در ارتباطي معنيدار باشند. و با وجود اين كه آموزش اهميت دارد در صورتي كه غير مستقيم صورت گيرد غالباً چشمگير خواهد بود و اين زماني است كه كودكان قصهگويي و ايفاي نقش بزرگسالان را الگو قرار ميدهند، تقليد ميكنند و يا به آن پاسخ ميدهند.

زبان و خواندن

مهارتهاي زباني كودكان يك عامل مهم در تعيين موفقيت آنان در خواندن به شمار ميرود. هيله ريچHillerich و جانسون Jhnsn, T.G (1981) پنج مهارت زباني را به موفقيت در خواندن اوليه نسبت دادهاند: تمايز شنيداري auditry discriminatin ،

درك شنيداري listening camprehensi ، كيفيت بيان گفتار ral language expressin ، درك واژگان vcabulary cmprehensin ، و كاربرد يافت cntext use . هركدام از اين مهارتها در ذيل توصيف ميشوند كه در اين توصيف از چارچوب پيشنهادي هيلهريش و جانسون استفاده ميشود (1981).

تمايز شنيداري _ تمايز شنيداري عبارت است از : توانايي شنيدن تفاوتهاي آوايي كلمات. اغلب كودكان ميتوانند تفاوت دو كلمه مشابه نظير bat/cat و wing/ring را تشخيص دهند; اگر نتوانند تشخيص دهند، تمرين ويژهاي در مورد اين مهارت مفيد خواهد بود. تمايز شنيداري در ارتباط گفتاري و خواندن اهميت دارد.

درك شنيداري _ درك شنيداري عبارت است از توانايي گوش ادن به يك قطعه ادبي كوتاه و به يادآوردن جزئيات آن. كودكاني كه نميتوانند زبان ادبي را در سطح گفتاري درك كنند با نوشتههاي چاپي در خواندن اوليه دچار مشكل ميشوند. زبان ادبي با زبان گفتاري از اين لحاظ تفاوت دارد كه به جاي آن كه غير رسمي و بدون ساخت باشد، صريح و داراي ساخت است. كودكاني كه از قبل برايشان كتاب خوانده شده است ياحتما با زبان ادبي آشنايي دارند، ولي ساير كودكان در سالهاي نخستين مدرسه به تجربيات فراواني در مورد ادبيات نياز دارند.

كيفيت بيان گفتار _ كيفيت بيان گفتار عبارت است از توانايي ارائه زبان توصيفي و مبالغهآميز در پاسخ به تصوير عملي كه نشان داده ميشود. پژوهشهايي كه از سوي هيلهريش و جانسون (1981) مرور شدهاند نشان داده است كه كودكان در صورتي كه پاره پاره صحبت كنند، جملههاي دو كلمهاي به كار برند، عقايد مجردي را بدون هيچ يمبالغهاي ارائه دهند، و به جاي توضيح دادن فقط

نامگذاري كنند. احتما پيشرفتي در خواندن نخواهند داشت. كودكاني با اين خصوصيات زبان گفتاري، بايد ابتدا تجربيات فراواني در صحبت كردن كسب كنند و سپس از آنان درخواست شود كه نوشتههاي چاپي را بخوانند.

درك واژگان درك واژگان _ عبارت است از توانايي ناميدن اشياي معمولي، با انجام اين كار، كودكان نشان ميدهند كه آنان براي كلماتي كه در موقعيتهاي مدرسه به كار ميبرند، معنيهايي ارائه ميدهند. كودكاني كه در درك واژگان دچار مشكل ميشوند، ميتوانند از فرصتهاي مربوط به بحث در باره اشيا، تجربيات، و وقايع برخوردار شوند.

كاربرد بافت كاربرد بافت _ عبارت است از توانايي استفاده از درك زباني براي پيش يبيني آن كه يك موقعيت معين چه معنايي دارد؟ مث كودكاني كه بافت را صحيح به كار ميبرند، در صورتي كه كسي بگويد، «گربه صندلي است» سردرگم ميشوند. كاربرد بافت شامل كاربرد معني ساير كلمات در جمله است تا بتوان پيش بيني كرد كه كلمه بعدي چيست يا كلمه ناشناختهاي را تعبير وتفسير كرد. كاربرد بافت در زبان گفتاري زمينه را براي كاربرد اين مهارت در نوشتههاي چاپي و در نتيجه امكان خواندن فراهم ميسازد. كودكاني كه در كاربرد بافت دچار مشكل هستند بايد اين مهارت را در خلال تمرينهاي گوناگون رشد دهند. براي مثال، فرد بزرگسال ميتواند در خواندن مكث كوتاهي كند تا كودك فرصت ارائه كلمهاي با معنا را بيابد.

يكودكاني كه اين پنج مهارت اساسي را رشد دادهاند احتما در تجربيات خواندن اوليه به موقعيت دست مييابند. كودكان بدون مهارتهاي آمادگي براي خواندن readinessskills fr reading بايد در مهارتهاي زباني آموزش بينند و در مورد آنها تجربه پيدا كنند.

دو زبانگي

بسياري از

كودكان يك زبان را ياد ميگيرند و سپس زبان ديگر را، يا به صورت رسمي و يا به صورت غير رسمي. كودكان ديگر دو يا چند زبان را به طور همزمان در سالهاي نخستين كودكي ياد ميگيرند چرا كه آنان در خانوادهها يا اجتماعات دو زبانه bilingual بزرگ ميشوند. مجموعه قابل توجهي از پژوهشها اثرات يادگيري دو زبان را به جاي يك زبان در دوره كودكي بر روي رشد شناختي و موقعيت تحصيلي بررسي كردهاند.

مطالعات نخستين در مورد رابطه ميان دو زبانگي و شناخت بيانگر آن است كه دو زبانگي مانعي برسر راه رشد شناختي است (سويل _ ترويكه Saville - Trike ، 1982). لكن، در اين مطالعات نخستين پايگاه اجتماعي _ اقتصادي در نظر گرفته نميشد و آزمونهاي زبان ضعيفتر كودكان دوزبانه مورد استفاده قرار ميگرفت. اين مطالعات نخستين به نظر سويل _ ترويكه اينك از سوي اغلبِ پژوهشگران بياهميت تلقي شده است(1982).

شواهد پژوهشهاي معاصر در مورد اثر يادگيري زبان دوم بر رشد شناختي و موفقيت تحصيل، بويژه در صورتي كه كودك بعد از چهار يا پنج سالگي در معرض زبان دوم قرار گيرد، چندگانه است. تنوع و چندگانگي يافتههاي پژوهشي تا حدودي با تمايزي كه نخست لمبرت(1975) ميان دوزبانگي «افزايشي» و «افتراقي» قايل شده قابل توجيه است. دوزبانگي افزايشي additive bilingualism زماني روي ميدهد كه كودكان اعضاي طبقه اجتماعي اكثريت را تشكيل ميدهند، با زبان اكثريت صحبت ميكنند، و به دليل ادامه كاربرد زبان اول موردحمايت خانوادهها و اجتماعات قرار ميگيرند. در موارد يدوزبانگي افزايشي، زبان دوم معمو بدون هيچ اثر منفي بر توانش زبان اول، با موفقيت پذيرفته ميشود. مثالهاي دوزبانگي افزايشي

عبارتند از برنامههاي كانادا در مورد آموزش زبان فرانسه به كودكان انگليسي زبان. در مقابل، دوزبانگي افتراقي subtractivebilingualism زماني روي ميدهد كه كودكان اعضاي گروههاي اقليت را تشكيل ميدهند و براي ادامه استفاده از زبان اول، بيرون از خانوادههاي خويش مورد حمايت واقع نميشوند. در موارد دوزبانگي افتراقي، زبان دوم غالباً با موفقيت پذيرفته نميشود وممكن است توانش زبان اول نيز رشد نيابد. مثالهاي دوزبانگي افتراقي عبارتند از برنامههاي ايالات متحده و بريتانيا براي آموزش زبان انگليسي به كودكان داراي زبان اقليت.

با توجه به آميزه نتايج يادگيري زبان دوم _ از سطح بسيار مثبت تا سطح منفي (لمبرت، 1975; سويل _ ترويكه، 1982)_ احتمال نميرود كه هر مشكلي در مورد رشد شناختي و موفقيت تحصيلي فقط به يادگيري زبان دوم مربوط باشد; بلكه ، چنين مسائلي ريشه در پايگاه اجتماعي، هويت، و متغيرهاي نگرشي دارد. سويل _ ترويكه (1982) گفته است كه موقعيت تحصيلي كودكان گروه اقليت كه اينك در موقعيتهاي دو زبانگي افتراقي به سر ميبرند، بستگي به آن دارد كه بي توجهي نسبت به زبانها و فرهنگهاي بومي از ميان برود.

نقش مستمر بازي

نقش مهم بازي در زندگي كودكان در سالهاي نخستين مدرسه همچنان ادامه مييابد. پژوهشهاي انجام شده توسط هوت Ht (1984) اهميت فرصتهاي بازي را تأييد ميكند و آنها را به سطوح بالاتر تفكر، حل مسأله و عملكرد تحصيلي ارتباط ميدهد. پلهگرينيPellegrini (1980) اظهار داشته است كه توانايي كودكان خردسال در بازي موقعيت آنان را قابل پيش بيني ميسازد، و اين كه در خواندن و نوشتن به شيوههاي عاليتر بازي نياز هست.

به رغم شواهد پژوهشي، والدين و سايرين براي بازي ارزشي قايل نيستند.

اگر كودكان در مدرسه در حال بازي مشاهده شوند، والدين غالباً سؤالاتي را مطرح ميكنند كه حاكي از عدم موافقت آنان با صرف اوقات كودكان در كارهايي است كه جدي به نظر نميرسند. هوت (1984) مشاهده كرد كه فرصتهاي بازي در زندگي كودكان در سالهاي نخستين مدرسه بسرعت از دست ميرد. رسانهها و والدين اصرار دارند كه نمرات آزمون موفقيت تحصيلي استاندارد كودكان از طريق ثبت نام آنان در برنامههاي تحصيلي با فرصتهاي بازي اندك ارتقا يابد.

اين قسمت نگاهي دارد به نقش مهم بازي از چندين ديدگاه، شامل خلاقيت، شوخي، تفاوتهاي جنسي در بازي، و سرانجام كامپيوتر و تفكر. اين ديدگاههاي متفاوت نقش حياتي بازي را در رشد كودكان در سالهاي نخستين مدرسه نمايان ميسازد.

خلاقيت (creativity)

وقتي كودكان بازي ميكنند، فرصت مييابند قدرت خلاقيت خويش را تقويت كنند. خلاقيت شامل تفكر سليس، انعطاف پذير وابتكاري است.افراد خلاق قادرند تا نظريات بديع و تداعيهاي جالبي را در هنگام مواجه شدن با مسايل جديد بيافريند. فرايندهاي تفكر آنان به جاي آن كه بر يك پاسخ قرار دادي متمركز شود، به خارج از اين محدوده گسترش مييابد. طبق نظريههاي هوش نظير ساختار عقل Structure f Intellect(SI) ، خلاقيت يكي از انواع متمايز هوش است كه بايد در سالهاي نخستين مدرسه و بعد از آن پرورش يابد (گيلفورد، 1967; ميكر، 1969، a1981، b 1981) بسياري از متخصصان معتقدند كه خلاقيت نسل بعدي در حل مشكلات آينده ما حياتي خواهد بود. تحقيقات در مورد فرايندهاي خلاقيت بينشهايي را به دست ميدهند كه به كودكان در دارا بودن محيطهايي كه در آن احساس امنيت كنند و خلاقيت خود را رشد دهند اطمينان

ميبخشند.

بعضي از انواع محيطهاي تحصيلي ظاهراً در تشويق خلاقيت مؤثرتر از محيطهاي ديگرند. توماس و برك (1981) طي يك سال تحصيلي انواع كلاسهاي اول و دوم را اعم از غير رسمي، نيمه رسمي و رسمي مورد مطالعه قرار دادند. آنان متوجه شدند محيطهاي تحصيلي كه در يك پيوستار غير رسمي به رسمي به منزله نيمه رسمي درجهبندي شدهاند به بيشترين رشد خلاقيت ميانجامند.

نگرشهاي بزرگسالان در تقويت يا منع خلاقيت اهميت دارد. پژوهشها روشن ساختهاند كه بزرگسالان غالباً به كودكاني كه مؤدّب هستند پاداش ميدهند و كودكاني را كه خلاقند و خارج از حد خويش سخن ميگويند تنبيه ميكنند. باكتولد Bachtld (1983) گزارش كرده است كه معلمان ملاحظه ديگران را كردن را مطلوبترين هدف رفتاري براي كودكان توصيف ميكنند. آنان توجه كمي به بعضي خصوصيات كودكان خلاق دارند، كودكاني كه با اصطلاحاتي نظير پرحرف، شيفته انجام كارها شدن، و داراي روحيه مخالفت توصيف ميشوند. در ميانه سالهاي دوره كودكي، باكتولد (1983) متوجه شد كه اغلب كودكان نگرشهايي شبيه نگرشهاي معلمانشان را دروني ساختهاند. وقتي از كودكان خواسته شد كه صفات نامطلوب را در يك فهرست نام ببرند، آنان غالباً صفاتي نظير كسي كه هميشه سؤال ميپرسد، ميخواهد به تنهايي كار كند، پر حرف، و عاطفي را برگزيدند. چنانچه بزرگسالان و كودكان چنين نگرشهايي را داشته باشند فرايندهاي خلاق رشد و گسترش نمييابد.

نقش مهم بازي در زندگي كودكان در سالهاي نخستين مدرسه ادامه مييابد.

دو بررسي مشابه ديگر نشان ميدهد كه خلاقيت در فرصتهاي بازي قابل افزايش است. پژوهشگران (پپلر و راسRss ، 1981) در نوع تجربه بازي را ارائه دادهاند: همگرا (كه گرايش به هدايت كردن بازي

به راه حلي واحد دارد; براي مثال، حلّ معما) و واگرا يا خلاق (كه فعاليتهاي بازي را به صورتهاي گوناگون تسهيل ميسازد). بعد از تجربيات بازي، به كودكان در سالهاي نخستين مدرسه، تكاليف حل مسأله به دو صورت همگرا و واگر (محول شد. كودكان داراي تجربيات بازي خلاق يا واگرا در مورد تكاليف واگراي حل مسأله بهتر از كودكان داراي تجربيات همگرا عمل كردند. حتي با وجود اين كه تكاليف واگرايانه با تجربيات بازي اوليه متفاوت بود، كودكاني كه به بازي خلاق پرداخته بودند، پاسخهاي انعطاف پذير و منحصر به فردي ارائه دادند. اين انعطاف پذيري حتي ظاهراً تكاليف همگراي آنان را نيز در بر ميگرفت; كودكان داراي تجربيات بازي خلاق به هنگام حل مسائل همگرا، در دور كردن توجه خود از استراتژيهاي غير كارآمد انعطاف پذيرتر بودند.

شوخ طبعي

پژوهشگران شوخ طبعي را به عنوان زير مجموعهاي از مقوله بزرگتر بازي به شمار ميآورند (مك گي، 1984). شوخ طبعي نوعي بازي فكري به شمار ميرود _ بازي با فاكار. افكار ناهمخوان (آنها كه به نحوي با دانش يا تجربه كودكان همسان نيستد) براي شوخ طبعي شرطي لازمند ولي كافي نيستند.

مك گي Mcghee (1984) چهار مرحله از رشد شوخ طبعي را كه همتاي مراحل رشد شناختي است، توصيف كرده است. توصيف او براساس تحقيقات فردي وجمعي بر روي شوخ طبعي كودكان در طول بيش از يك دهه استوار بوده است.

سه مرحله اول شوخي قبل از سالهاي نخستين مدرسه آغاز ميشود. مرحله اول شامل اعمال ناهمخوان در برابر اشيا incngruus actins tward bjects است و در بافت بازي وانمود سازانه با اشيا در سال دوم زندگي ظاهر ميشود.

كودكان در حال بازي يك شيء را جانشين شيء ديگر ميكنند و به يك دسته شرايط كه در جهت خلاف واقعيت پديد ميآيند ميخندند. مرحله دوم از شوخي بر روي نامگذاري ناهمخوان اشيا و وقايع incngruus labelingf bjects and events متمركز است و در اواخر سال دوم، هنگامي كه كودكان مهارتهاي زباني جديدي را پيدا ميكنند به وقوع ميپيوندند. كودكان ممكن است با ناميدن دهان به جاي چشم يا اتومبيل به جاي هواپيما با صداي بلند بخندند. بيشتر شوخي كودكان دو و سه ساله شامل تركيبي از مراحل اول و دوم است. حتي در سالهاي نخستين مدرسه، شوخي در مراحل اول و دوم همچنان لذت بخش است.

در حدود سه سالگي، كودكان نوعِ جديدي از شوخي را تجربه ميكنند، مرحله سوم از شوخي بر اساس ناهمخواني مفاهيم استوار شده است. وقتي زبان براي اشاره به طبقات اشيايي با خصوصيات مشترك به كار رود، كودكان خالي از لطف نميبينند كه مشخصههاي معيني از مفهوم را تغيير دهند. به جاي اين كه يك سگ را به جاي گاو تصور كنند يا آن را گاو بنامند، كودكان در مرحله سوم ممكن است صحبت كردن در باره دوشيدن يك سگ يا وادار كردن سگ به در آوردن صداي گاو را شوخيآميز بيابند. تغيير مناظر و صداهاي آشنا از جمله كلمات هم قافيه و بي معنا در اين مرحله منبع شوخي به شمار ميروند. زبان غالباً در مرحله سوم شوخي اهميت دارد اما بخش عمده شوخي بر عدم رعايت مفاهيم ظاهري اشيا استوار است.

تابلو 13_4 استراتژيهايي براي تسهيل رشد: پرورش خلاقيت

باكتولد (1983) نتايج تحقيقاتش را در مورد چگونگي تقويت خلاقيت كودكان خردسال به كمك بزرگسالان خلاصه كرده

است. خود مختاري چنان بخش مهمي از پرورش رفتار خلاق را تشكيل ميدهد كه در مورد محدود ساختن آزادي بايد با احتياط عمل كرد. ايجاد محدوديت بايد بر حسب ضرورت مطلق آن ارزشيابي شود. يافتن استقلال در قضاوت بايد زود آغاز شود. الگويي براي تصميمگيري و تفكر مستقلانه باشيد. در باره بعضي تصميمهايي كه شما در نظر داريد و شقوق ديگري كه شما بررسي مي كنيد سخن بگوييد. بحثهايي را در باره تصميمهايي كه شخصيتهاي فيلمها و داستانها، ونيز اشخاص در زندگي واقعي مطرح ميسازيد به ميان بكشيد. كودكان را به انديشيدن در باره ساير شيوههايي كه ميشد تصميمگيري شود و تاثيراتي كه ممكن بود حاصل شود، تشويق كنيد.

استقلال در انتخاب كردن به طور اجتناب ناپذيري با خطاهاي احتمالي در قضاوت توأم است. بنابراين دقت كنيد كه كوششهاي اوليه را ناچيز نشماريد وحمايت عاطفي جدي فراهم سازيد بويژه آنجا كه برنامههاي كودكان آن گونه كه انتظار ميرفته موفق نبوده است. آنچه كودكان بر اثر اشتباهات خود ميآموزند به اندازه آنچه براثر موفقيتهاي خود ميآموزند ارزشمند است.

براي حفظ توازن آزادي در تفكر و قضاوت احساس مسؤوليت ضروري است. كودكان بايد مسؤوليتهايي داشته باشند كه مرتباً آنها را بر عهده گيرند. آنان بايد مسؤول جريان عمل خويش در تمام زمينههايي باشند كه انتخاب شخصي براي آنان امكان پذير است. (براي مثال در زمينه آنچه ميپوشند، انتخاب هديه براي ديگران). به همين ترتيب در موقعيتهاي بين فردي، آنان را تشويق كنيد كه خود بدون دخالت بزرگسالان، روابطشان را با همسالان برقرار سازند.

حرف زدن براي كودكان كار آساني است; گوش دادن به كودكان هنر بزرگي است. به دفعات فراوات

به آنان بدون هيچ انتقادي گوش فرا دهيد. ناكاميهاي آنان را درك كنيد چرا كه سبب خواهد شد آنان احساس كنند اعمالشان داراي اهميت است. به كودكان فرصت دهيد كه با يك فرد بزرگسال گفتگو كنند و بدون آن كه حرفشان را قطع كنند به نوبه خود حرف بزنند. احساسات و افكارتان را برايشان بيان كنيد و آنان را تشويق به چنين كاري كنيد.

تخيل را ميتوان با پرسش سؤالاتي ازاين قبيل بيشتر برانگيخت «چند راه (براي حل اين مسأله) به نظرت ميرسد؟» «فكر ميكني چه چيزي سبب (اين مسأله) شده است؟» «فكر ميكني (اين شيء) چند نوع كاربرد ديگر دارد؟» «چگونه (اين شيء را) تغيير دهيم تا بهتر شود؟» «بيا فرض كنيم كه برق در هفته آينده در شهرمان به كار نيفتد. چه اتفاق خواهد افتاد؟» (صص4_5).

Frm "Children and Creativity" by L.M. Bachtld, 1983, Human Relatins, 8,n. 11,pp. 4-5. Cpyright 1983 by Human Relatins. Reprinted by Permissin.

ديدن كسي با بيني بزرگ يا تماشاي دلقكي كه كاري را ناشيانه انجام ميدهد، كاري كه حتي براي كودكان انجام آن آسان است ميتواند براي كودكان خردسال شوخيآميز باشد.

در يك سلسله مطالعات، مك گيMcGhee (1984) متوجه شد كه ناهمخوانيها بايد به منظور ايجاد شوخي در يك بافت خيالي پديد آيند; همين ناهمخوانيها در يك بافت واقعي مانع شوخي خواهد شد. براي مثال، اگر دلقكي دماغ گندهاي داشته باشد كودكان ياحتما ميخندند. لكن اگر شخصي در خيابان گوشي واقعي در محل بينياش داشته باشد در اين صورت به جاي شوخي ناراحتي به وجود ميآيد.

شوخ طبعي كودكان خردسال، به هنگامي كه متوجه ميشوند كه واژهها گاهي معاني مبهم دارند بشدت تغيير

ميكند. در مرحله چهارم، كودكان با شوخي با واژههاي چند معني humr in multiple meanings مواجه ميشوند. حتي اگر آنان دو معني يك واژه را يبدانند معمو قادر نيستند تا زماني كه وارد مرحله تفكر عمليات عيني در اواخر سالهاي نخستين مدرسه نشدهاند هر دو معني را در ذهن خود نگه دارند. معماها و لطيفههايي نظير نمونههاي زير در مرحله چهارم منابع معروفي را تشكيل ميدهند:waht did the rug say t the flr?Dn't mve, I've gt yu cvered.

Knck,Knck.

Wh's there?Lettuce.

Lettuce wh?Lettuce in; it's cld ut here.

كودكان همچنين بازي با كلمات را در مرحله چهارم گسترش ميدهند. مك گي (1984) تحقيقاتي را گزارش كرده است مبني براين كه آيا ميزان چالش شناختي به سطح تجربه شوخي كمك ميكند. پژوهشگران در اين تحقيق لطيفههايي را براساس تخلف از مفاهيم نگهداري و درون گنجي طبقهاي گسترش دادند. لطيفههايي شبيه نمونههاي زير براي كودكان گفته شده بود.

سوزي ميخواست سيبي را به عنوان خوراكي بين روز بخورد. مادرش پرسيد كه آيا او ميخواهد سيب به چهار يا هشت تكه تقسيم شود. سوزي گفت، «چهار تكّه. من به اندازه هشت تكّه گرسنه نيستم.»پژوهشگران متوجه شدند كه كودكان كلاس اول كه مفاهيم مكالمه و درون گنجي طبقهاي را فرا گرفته بودند از كودكان كلاس اول كه مفاهيم را فرا نگرفته بودند، ونيز از يكودكان بزرگتر كه احتما آن مفاهيم را براي مدتي درك كرده بودند، لطيفهها را خنده آورتر به شمار ميآورند. به نظر ميرسد كه مقدار مطلوبي از كوششهاي شناختي وجود دارد كه شوخي را به حداكثر ميرساند.

تفاوتهاي جنسي در بازي

از سن سه سالگي به بعد، پسران و دختران به صورتهايي متمايز از يكديگر

بازي ميكنند (فاگوت و كرانسبرگ، 1982). دختران بيشتر به بازيهاي عروسكي و آرام، فعاليتهاي هنري، و رقص ميپردازند. اسباب بازيهاي مورد نظر براي دختران موجب تشويق آنان به بازي تقليدآميز و يادگيري نقشهاي اجتماعي موجود ميگردد. در مقابل، پسران به بازي با اسباب بازيهاي وسايط نقليه، وسايل چوبي، و قطعات مكعب مشغول ميشوند. پسران بيشتر متمايلند به بازيهاي پرجنجال و خشونتهاي كلامي و بدني بپردازند. و پسران نيز عمدتاً بيشتر از دختران تمايل دارند كه به فعاليتهايي بپردازند كه برايشان خطرات جسمي در بردارد (گينزبرگGinsburg و ميلرMiller ، 1982). اسباب بازيهاي مورد نظر براي پسران آنان را به كاربرد كاوشگرانه و انعطافپذير وسايل تشويق ميكند. اين يافتهها تقريباً به طور ثابت در طي زمان، از دهه 1930 در مطالعات مربوط به مشاهده كودكان در محيطهاي طبيعي تكرار شده است (فاگوت وكرانسبرگ، 1982).

از سن سه سالگي و در ادامه آن در طي دوره كودكي، اغلب كودكان در گروههاي همجنس خود بازي ميكنند. در نتيجه عمدتاً واكنشهاي اجتماعي را از سوي همسالان همجنس خود دريافت ميكنند. پژوهشها نشان ميدهد كه همسالان كودكاني را كه به رفتارهاي نوعي جنس خود مشغول ميشوند مورد تشويق بيشتري قرار ميدهند و به آنان كه به رفتارهاي نوعي جنس ديگري مشغول ميشوند، كمتر توجه ميكنند. (فاگوت و كرانسبرگ، 1982). گروههاي همسال در انتظارات نقش جنسيتي خويش محافظهكارترند، و پسران ظاهراً بيشتر از دختران با اسباببازي و فعاليتهاي كليشهاي همرنگ ميشوند (آيزنبرگEisenberg ، موريMurray, E. ، و هايتHite, T. ، 1982).

كامپيوتر و تفكّر

بازي (ياكار) با كامپيوتر ممكن است شيوه تفكر كودكان را تغيير دهد. به منظور نشان دادن مسائل فلسفي و روان شناختي كه

ضمن استفاده از كامپيوتر مطرح ميشود، تاركلTurkle (1984) قطعه كوتاه توصيفي زير را در باره رابرتِ هفت ساله گزارش كرد. رابرت بعد از بازي سه به سه قطارtic-tac-te به وسيله كامپيوتري به نام مرلين به خشم آمده بود.

رابرت با خشم و ناكامي مرلين را ميان شنها مياندازد. «متقلب، اميدوارم مغزت داغون بشه.» در اين موقع كريگ و گِرِگِ شش و هشت ساله صداي او را ميشنوند و احساس ميكنند لحظه خوبي براي پس گرفتن مرلين است. آنان اسباب بازي پراز شن را نجات ميدهند و آن را خودشان بر ميدارند تا رابرت را از اشتباه درآورند.

كريگ : «مرلين اگر تقلب ميكنه، خودش اينو نميفهمه. اگه بشكنه اينو نخواهد فهميد. اگر اونو داغون كني اينو نمي فهمه، رابرت. اون كه زنده نيست» گِرِگِ : «كسي به مرلين بازي كردنو ياد داده است. ولي خود مرلين نميدونه كه برنده ميشه يا بازنده.»رابرت :«چرا، اگه بازنده بشه خودش اينو ميفهمه. اون صداهاي مختلفي در مياره.»گِرِگِ : «نه، نادون. او زرنگه، به اندازهاي كه ميتونه انواع صداهاي درست رو در بياره. ولي اون اگه بازنده بشه واقعاً نميدونه. به همين دليله كه تو ميتوني اونو فريب بدي. او نميدونه كه تو فريبش دادي، و وقتي هم كه خودش تقلب ميكنه حتي نميدونه كه كار خودش هم تقلبه.

جني شش ساله با حالتي تحقيرآميز وارد بحث ميشود. «گرگ، براي تقلب كردن لازمه بدوني كه داري تقلب ميكني. دانستن اين امر جزئي از تقلب كردن است. صص،29_30) گواه بر علاقهمندي اين دانش آموز مبتدي كلاس اول، «كامپيوتري» است كه او در اوقات فراغت ساخته است. صفحه كليد با زحمت فراوان باز آفريني

شده است _ چرا كه او مايل بود آن را بدين شكل بسازد و اين شكل نيز برايش معنادار بود ولي نه بدان دليل كه فرد ديگري انجام چنين كاري را از او خواسته باشد.

تاركل شيفته تصور چهار كودك خردسالي شد كه در باره وضعيت رواني ماشين بحث ميكردند و مطرح ميساختند كه آيا براي ماشين ميتوان مقاصد و احساساتي قائل شد. تاركل (1984) با مشاهده بيش از دويست كودك خردسال متوجه شد كه كامپيوترها كودكان راوادار به سخن گفتن در باره چيزهايي ميكنند كه در حالت عادي مورد بحث قرار نميگيرند: براي مثال، محدوديتهاي ماشينها، يا يگانگي ذهن انسان.

تاركل (1984) دو مرحله را در روابط كودكان با كامپيوتر مشخص كرده است. نخستين مرحله، مرحله مابعدالطبيعي، بر توجه كودكان در اين مورد تأكيد دارد كه آيا كامپيوترها فكر مي كنند، احساس ميكنند، و زنده هستند. كودكان متوجهاند كه كامپيوترها خواصي مانند خواص انسان زنده را دارايند: آنها سخن ميگويند، در بازيها برنده ميشوند، واقعيات را ميدانند، و داراي هوش و حافظه هستند. ولي آنها خواصي نيز دارند كه شبيه خواص يك موجود زنده به نظر نميرسند. كودكان با مفاهيم پيچيدهاي از اين قبيل درگير ميشوند، «آيا ماشينها همانند افراد ميانديشند؟» و «آيا افراد هميشه مانند كامپيوترها انديشدهاند؟»مرحله دوم كه به مرحله تسلّط معروف است، بر ميل كودكان به كسب توانايي و كارآيي در كاربرد كامپيوتر تأكيد دارد (تاركل، 1984). پاپرتPapert (1980) دو روش را براي كاربرد كامپيوتر از سوي كودكان خردسال در مرحله تسلّط مقايسه كرده است. مرحله نخست و به نظر پاپرت روشي كه كمتر مورد دلخواه كودكان است، روش آموزش به مدد كامپيوترcmputer

aided instructin (CAI) است. در روش آموزش به مدد كامپيوتر، كامپيوتر به عنوان يك كتاب تمرين الكترونيكي براي كودكان به گونهاي برنامهريزي ميشود كه آنها انواع خاصي از اطلاعات ويژه را كسب كنند. مرحله دوم كه روش خلاقتر است وضع را دگرگون ميسازد و به كودكان امكان ميدهد كه براي كامپيوتر برنامه بنويسند. برنامهنويسي كامپيوتر يعني ارتباط با آن به زباني كه براي كودكان و ماشينها هردو قابل فهم باشد. پاپرت و همكارانش يك زبان كامپيوتري به نام لوگوLG نوشتهاند كه اين فرايند ارتباط ميان كودكان خردسال و كامپيوترها را ساده ميسازد. پاپرت (1980) مزاياي زماني را كه كودكان خردسال خود، برنامهنويس باشند به جاي اين كه برايشان برنامه بنويسند چنين توصيف كرده است:كودك، حتي در سنين پيش دبستاني، كنترل را به عهده دارد: كودك براي كامپيوتر برنامه مينويسد. و ضمن آموزش نحوه تفكر به كامپيوتر، كودكان در باره نحوه تفكر خود دست به كاوش ميزنند. اين تجربه ميتواند به صورت خودسرانه انجام شود: تفكر در باره تفكر، كودك را به صورت يك معرفت شناس در ميآورد و اين تجربهاي است كه حتي اغلب بزرگسالان در آن سهيم نيستند. (ص 19).

پاپرت توصيه كرده است كه همان گونه كه مداد را در دسترس كودكان قرار ميدهيد، كامپيوتر را نيز در دسترس آنان قراردهيد تا بتوانند احساس كنند كه بر قسمتي از جديدترين و قويترين تكنولژي تسلط يافتهاند. كودكان در فرصتهايي كه با كامپيوتر كار ميكنند اين امكان را دارند كه برنامههاي خاص خود را بيافرينند، از قابليتهاي پردازش كلمات در كامپيوتر استفاده كنند تا قصهها و گزارشهايي بنويسند، و در بازيهاي تعاملي سرعت انتقال خود را

با كامپيوتر هماهنگ كنند. كودكان به جاي اين كه از طريق قضاوت مطلق بزرگسالان معتقد شوند كه درست يا نادرست عمل ميكنند، بتدريج ميپرسند كه چگونه ميتوانند آنچه را انجام دادهاند بهبود بخشند («خطاها و اشتباهات را از ميان ببرند»"debug" ).

لكن همه مربيان دوره كودكي در اشتياق تاركل و پاپرت در باره ظرفيت مثبت كامپيوتر در زندگي كودكان خردسال سهيم نيستند. براديBrady و هيلHill (1984) در اين مورد رويكردي شكاك اتخاذ كردهاند حاكي از آن كه كامپيوتر ممكن است جاي ساير يتجربيات ضروري زندگي را اشغال كند. اين نكته كام در خور توجه است. آنچه مناسب به نظر ميرسد آن است كه بازي با كامپيوتر جاي ساير انواع بازيها را نگيرد بلكه در ميان فرصتهاي گوناگون تنها يك نوع فرصت براي افزايش رشد شناختي به شمار رود.

اثرات برنامههايآموزشي نخستين (early educatin prgrams)

اصطلاح برنامههاي آموزش نخستين كه در اين فصل به كار رفته است به تجربيات آموزشي گروهي قبل از سن حضور اجباري در مدرسه مربوط ميشود. تعداد كودكان خردسالي كه در اين برنامههاي آموزش نخستين ثبت نام ميشوند در دهههاي گذشته پيوسته افزايش يافته است (اداره سرشماري ايالات متحده، 1982). بسياري از كودكان زماني اين برنامهها را آغاز ميكنند كه چهار ساله هستند و يا كوچكترند، چرا كه والدينشان نتايج بلند مدت مطلوبي را براي رشد فكري و اجتماعي آنان پيش بيني ميكنند. اين كه آيا چنين نتايجي به بار ميآيند در سطح وسيعي مورد بحث قرار گرفته است، واينك دادههاي مطالعات طولي براي اين بحث اساسي تجربي به وجود ميآورد. اين دادهها نشان ميدهند كه برنامههاي آموزش نخستين با كيفيت بالا بر روي رشد افراد، دست كم تا

سن نوجواني تأثير مثبت ميگذارد. اين دادهها در باره امكان تحول مثبت در زندگي كودكان خردسال از طريق تهيه برنامههاي مناسب آموزش نخستين، بيانگر خوش بيني احتياط آميزي است.

در اين قسمت، دادههايي از سه منبع ارائه ميشوند: طرح هداستارت، ائتلاف مطالعات دراز مدتCnsrtium fr Lngitudinal Studies ، و دانشگاه جوانان بريگمBrigham Yung University . دو منبع نخستين، دادههايي را در باره اثرات آموزش نخستين بر روي كودكان خانوادههاي كم درآمد فراهم ميسازد. منبع سوم دادههايي را در باره اثرات آموزش نخستين بر كودكان داراي مزاياي تحصيلي فراهم ميآورد.

برنامههايي براي كودكان خانوادههاي كم درآمد

از دهه 1960، ايالات متحده برنامههاي آموزش نخستين را كه به منظور برقراري فرصتهاي تحصيلي برابر براي كودكان خانوادههاي كم درآمد طرح ريزي شده داير ساخته است. يك نوع فعاليت آموزشي كه با حمايت دولت در سال 1965 شروع شد، طرح سرآغاز Head start است كه معروفترين برنامهها براي كودكان خانوادههاي كم درآمد است و هنوز تحت حمايت مالي قرار دارد. هم در طرح سرآغاز و هم در ائتلاف دوازده برنامه ديگر كه در دهه 1960 آغاز شد اطلاعاتي در مورد شركت كنندگان برنامه كه بعضي از آنان اينك اوايل دوره بزرگسالي خود را ميگذرانند، جمعآوري شد. اين امر اهميت دارد كه تأثير برنامههاي آموزش نخستين زندگي آنان ارزشيابي شود. طرح هداستارت _ در سال 1965، وجوه طرح هداستارت به نمايندگيهاي فعاليتهاي گروهي در سراسر كشور فرستاده شد تا برنامههايي تابستاني براي كودكان خانوادههاي كم درآمد برقرار كنند. اين وجوه بخشي از وجوه مربوط به جنگ رئيس جمهور، ليندون جانسن عليه فقر بود و اين نگرش خوشبينانه وجود داشت كه برنامههاي ويژه آموزش نخستين محروميتهايي را كه

كودكان كم درآمد با آن در مدرسه مواجهند از ميان خواهد برد. هداستارت يك برنامه تابستاني شش تا هشت هفتهاي در سالهاي 1965 تا 1968 بود، و بيش از نيم ميليون كودك در طول آن دوره از خدمات آن برخوردار شدند، لكن معلوم شد كه عرضه خدمات فقط در فصل تابستان، مدت كوتاهي است وانتقال برنامه تابستان به برنامههاي تمام طول سال در خلال سالهاي 1969 تا 1972 صورت پذيرفت. طرح تغيير برنامههاي درسي در اواخر دهه 1960 و اوايل دهه 1970 آغاز شد. در طول دوره رياست جمهوري رونالد ريگان، هداستارت يكي از چند برنامه دولتي بود كه در «تور ايمني» برنامههاي اجتماعي براي خانوادههاي كم درآمد نگهداري ميشد (هابل Hubbell ، 1983).

هابل (1983) با خلاصه كردن يافتههاي پژوهشهاي طرح هداستارت كه در 1400 سند گزارش شده، نتيجهگيري كرده است كه شركت در طرح هداستارت بر روي توانش اجتماعي كودكان اثرات مثبت دارد. كودكان شركت كننده در طرح هداستارت نمره بيشتري از كودكان گروه گواه در مورد بعضي مقياسهاي آشنايي با تكليف taskrientatin كسب ميكنند، و آشنايي با تكليف با نمرات آزمون شناختي آنان همبستگي دارد. سطوح رشد اجتماعي كودكان شركت كننده در طرح هداستارت از لحاظ درجهبندي به گونهاي است كه با كل جمعيت دبستان قابل مقايسهاند. اين كودكان بيش از همسالانشان در خانوادههاي كم درآمد كه تجربه طرح هداستارت را نيندوختهاند، اجتماعي و داراي اعتماد به نفساند. معلوم شده است كه عزت نفس كودكان شركت كننده در هداستارت به محض ورود به مدرسه دولتي كم شده است، ولي كودكان شركت كننده در بعضي از انواع برنامههاي درسي هداستارت، همواره سطوح بالاتري از

شركت اجتماعي را در خلال كلاس دوم نشان ميدهند.

پژوهشهايي كه هابل (1983) مرور كرده است دلالت دارد بر آميزهاي از يافتههاي مربوط به دوام دستاوردهاي تحصيلي و فكري كه در طول برنامه سالانه هداستارت حاصل شده است. حدود نيمي از مطالعات مربوط نشان دادهاند كه كودكان شركت كننده در طرح هداستارت همچنان داراي تفاوتهايي در آزمون پيشرفت تحصيلي در سالهاي بعدي مدرسه هستند و باقي مطالعات حاكي از آن اند كه اين تفاوتها دوامي ندارند. لكن، نتايج پژوهشها آشكار ساخته است كه كودكان شركت كننده در طرح هداستارت از همسالان خود در خانوادههاي كم درآمد از لحاظ مقياسهاي كلي موفقيت تحصيلي نظير فارغالتحصيل شدن از دبيرستان، شركت كردن در كلاسهاي منظم وعادي به جاي كلاسهاي آموزش ويژه، ماندن در مدرسه، و قبولي در هر سال تحصيلي بهتر عمل كردهاند. نتايج پژوهشها همچنين آشكار ساخته است كه كودكان شركت كننده در طرح هداستارت در مقايسه با كودكان خانوادههاي كم در آمد كه تجربه شركت در طرح هداستارت را ندارند، از لحاظ سبكهاي شناختي بيشتر تفكرآميز عمل ميكنند و كمتر از روي اجبار. شركت در طرح هداستارت رشد زباني كودكان بويژه كودكان دو زبانه را بهبود ميبخشد. پيشرفت تحصيلي كودكان رابطه مثبتي با شركت والدين در طرح هداستارت دارد.

پژوهشها همچنين نشان دادهاند كه خدمات غذايي مورد نياز، معاينات بهداشتي، ايمن سازيها، مراقبت از دندانها، و درمان بهداشتي به طور مؤثر در اختيار كودكان شركت كننده در طرح هداستارت قرار گرفته است (هابل، 1983). به دليل مكملّهاي غذايي ارائه شده، كودكان شركت كننده در طرح هد استارت، غالباً از قد و وزن طبيعي برخوردارند و در آزمايشهاي بدني

موفق ميشوند و در مقايسه با كودكان خانوادههاي كم درآمد كمتر از مدرسه غيبت مي كنند. كودكان شركت كننده در طرح هداستارت از لحاظ سطوح هموگلوبين، بهداشت دندانها، رشد عمومي بدني و كنترل حركات در طول طرح سالانه هداستارت بهبود مييابند.

و سرانجام ، پژوهشها نشان داده است كه برخي مزاياي مثبت شركت در طرح هداستارت به خانوادههاي كودكان و به اجتماعات آنها گسترش مييابد (هابل، 1983). والدين به سبب شركت فرزندانشان در برنامه هداستارت احساس رضايت عمومي از زندگي واعتماد به نفس بيشتري پيدا مي كنند. برنامههاي هداستارت خانوادهها را با خدمات اجتماعي كه در اجتماع ارائه ميشود آشنا ميسازد و ممكن است به افزايش شركت والدين در مدارس دولتي بينجامد.

ائتلاف براي مطالعات طولي _ ائتلاف براي مطالعات طولي در سال 1975 به منظور پاسخ به پرسشهايي در باره اين كه آيا برنامه آموزش نخستين اثرات بلند مدت معيني بر كودكان خانوادههاي كم درآمد داشته است تشكيل شد. اين ائتلاف از تمام مطالعات عمدهاي كه با مقياس وسيع در زمينه آموزش اوليه در دهه 1960 آغاز شد، به جز يك مورد، تشكيل شده است: طرح آموزش اوليه، برنامه پيش دبستاني پري، برنامه آموزش والدين نوپايان و نوباوگان گوردن، پنج روش دانشگاه ايلي نوي، تجربه لوئيس ويل، مطالعه هارلم، طرح تعامل كلامي، محيط يادگيري در اجتماع كوچك، طرح نيوهاون، مطالعه فيلادلفيا، مؤسسه برنامه مطالعات رشد (كاندريCndry ، 1983).

در تمام اين برنامهها، كودكان در اين برنامه (گروه آزمايشي) دقيقاً هماهنگ با كودكاني انتخاب شده بودند كه سوابق مشابهي داشتند ولي در برنامههاي آموزش نخستين ثبت نام نكرده بودند. بنابراين رشد كودكان غير ثبت نام شده _ گروه

گواه _ قابل مقايسه با رشد كودكاني بود كه در برنامههاي آموزش نخستين ثبت نام شده بودند.

شركت كنندگانِ ائتلاف در جمعآوري وتحليل اطلاعات مربوط به كودكان در هر دو گروه آزمايشي و گواه همكاري داشتند. آنان دادههاي اوليه خود را براي تحليل مجدد ارسال داشتند، معيارهاي مشتركي را براي جمعآوري دادههاي بعدي گسترش دادند و دادههاي اوليه و بعدي خود را براي تحليل آماري مشتركاً ارائه دادند. استقلال مطالعات جداگانه، اين يافتهها را بسيار قابل اعتماد ميسازد; آنها با تكرارهاي چندگانه و مستقل داراي شباهت آماري هستند (لازارLazar ، 1983).

اين ائتلاف توانسته است از بهترين اطلاعات موجود در مورد اثرات برنامههاي آموزش نخستين بر كودكان خانوادههاي كم درآمد خلاصهاي به دست دهد. اين ائتلاف شواهدي متقاعد كننده و معتبر از نظر بوم شناختي فراهم ساخته است مبني بر اين كه اين برنامهها در تقويت زندگي كودكان خانوادههاي كم درآمد در طي نوجواني و جواني مؤثر بودهاند (كاندري، 1983).

پژوهشهاي گردآمده توسط اين ائتلاف اين نتيجه را به اثبات رسانيدهاند كه برنامههاي آموزش نخستين در صورت متناسب بودن، نمرات آزمون هوش كودكان خانوادههاي كم درآمد را افزايش ميدهد. دادهها نشان ميدهند كه كودكان شركت كننده در برنامه داراي امتياز ضريب هوشي به ميزان 8/5 بيش از كودكان گروه گواه در آغاز كلاس اول بودند. علاوه براين، نمرات ضريب هوشي كه كودكان خانوادههاي كم درآمد و ثبت نام شده در برنامههاي آموزش نخستين كسب كرده بودند تا سه يا چهار سال بعد از برنامه نيز همچنان داراي اعتبار بود (رويسRyce ، دارلينگتونDarlingtn ، و موريMurray, H.W ، 1983).

كاربرد نمرات آزمون هوش در برنامههاي آموزش نخستين بحث برانگيز است،

ولي با اين نمرات ميتوان موفقيت تحصيلي را پيش بيني كرد و نيز اساس همشكلي را براي ارزيابي رشد شناختي فراهم ساخت. پژوهشگران ائتلاف گفتهاند كه احتمال سوگيري فرهنگي در مقابل برخي كودكان وجود ندارد، چرا كه سوابق كودكان نسبتاً همگن بوده است: 94 درصد كودكان سياه پوست و تقريباً همگي داراي درآمد پايين بودند (رويس، دارلينگتون، و موري، 1983).

پژوهشهاي پيگيري از سوي اين ائتلاف نشان داده است كه كودكان ثبت نام شده در برنامههاي آموزش نخستين در مقايسه با كودكان مشابه آنها از خانوادههاي كم درآمد انگيزه موفقيت، توانش تحصيلي، وكسب تحصيلات خود را افزايش دادهاند. در سال 1976، هنگامي كه كودكان در سنين بين ده تا نوزده سال به سر ميبردند، از آنان سؤال شد، «از چيزي بگوييد كه شما انجام دادهايد و مايه افتخارتان بوده است.» كودكان شركت كننده در برنامه نسبت به كودكان گواه بيشتر مايل بودند كه پاسخهايي در ارتباط با موفقيت تحصيلي بدهند. كودكان شركت كننده در برنامه تمايل داشتند كه با اشاره به موفقيت تحصيلي يا كاري خود پاسخ دهند، در حالي كه كودكان گروه گواه تمايل داشتند براساس نمونههايي ازر فتار نوعدوستانه يا بدون هيچ جوابي پاسخ دهند. تأثير بر شركت كنندگان برنامه مخصوصاً بر دختران بين پانزده و نوزده سال عميق بود. معلوم شد كه مادران كودكان شركت كننده در برنامه اشتياق بيشتري نسبت به مادران كودكان گروه گواه و نيز خود كودكان شركت كننده در برنامه نشان ميدادند (رويس، دارلينگتون، و موري، 1983). دادههاي ائتلاف آشكار ساخته است كه برنامههاي آموزش نخستين توانش تحصيلي بعدي را بهبود ميبخشد. پيشرفت در طي نظام مدرسه به عنوان

مقياس توانش كودكان در تطبيق با شرايط نقش در مدرسه مورد بررسي قرار گرفته است. دو مقوله شكست در قبال پيشرفت به عنوان شواهدي مبني براين كه دانش آموزان به برآوردن انتظارات تحصيلي موفق نميشوند تعبير شده است: قرار گرفتن در كلاسهاي آموزش ويژه و مردودي در كلاس. در تحليل مربوط به سطح كلاس هفتم(هشت برنامه) و در زمان فارغالتحصيل شدن از دبيرستان (چهار برنامه)، كودكان شركت كننده در برنامه كمتر در كلاسهاي آموزش ويژه، جاي داده ميشدند يا در يك كلاس مردود ميشدند. در سطح كلاس هفتم، ميزان متوسّط انتقال به كلاسهاي آموزش ويژه 5/14 درصد براي كودكان شركت كننده در برنامه و 9/34 درصد براي كودكان گروه گواه بود. ميزان متوسط مردودي در كلاس 8/19 درصد براي كودكان شركت كننده در برنامه و 32 درصد براي كودكان گروه گواه بود. در ميان طرحهايي كه تا پايان دوره دبيرستان سوابقي داشتند در هنگام پيگيري سال 1980 يافتههاي مشابهي وجود داشت. كودكان شركت كننده در برنامه عمدتاً به احتمال بيشتري دوره دبيرستان خود را به اتمام رساندهاند. وقتي عوامل مربوط به سوابق كنترل ميشدند تف

دادههاي ارائه شده به ائتلاف مورد تحليل قرار گرفتند تا تعيين شود كه آيا انواع گوناگون برنامهها داراي اثرات گوناگون هستند. در نتايج تحصيلي ميان برنامههاي آموزش نخستين كه در مراكز و آنها كه در خانهها تدريس ميشد، هيچ تفاوتي وجود نداشت; ونتايج تحصيلي، تفاوتهاي چشمگيري را در ارتباط با نوع برنامه درسي به كار رفته نشان نميداد. تمام برنامههاي درسي در كاهش شكست تحصيلي موفقيت آميز بودند وتمام برنامههاي درسي مورد استفاده در برنامههاي ائتلاف از اين كه هيچ گونه

برنامه آموزش نخستين وجود نداشته باشد بهتر بودند. تحليلي از دادهها دلالت برآن دارد كه تأثير برنامه از طريق تلفيق پنج مؤلفه قابل افزايش است: شروع مداخله در اسرع وقت فراهم آوردن خدمات براي والدين علاوه بر كودك ملاقاتهاي مكرر در خانه شركت والدين در آموزش كودك كم بودن تعداد شاگردان براي هر معلم (رويس، دارلينگتون، و موري، 1983، ص442).

لازارLazar (1983) اين يافتهها را براي به دست آوردن سه مفهوم ضمني گسترش داده است. نخست، هزينه برنامههاي آموزش نخستين با كاهش هزينههاي خدمات آموزش ويژه جبران ميشود. دوم، تماس نزديك ميان خانه و مدرسه مهمتر از حدي ياست كه معمو درك ميشود. و سوم، جستجو براي برنامه درسي «كامل» دوره اوليه يكودكي احتما بيهوده است. به نظار لازار (1983)، بسياري از برنامههاي درسي تا زماني كه معلمان داراي هدف باشند و براي تحقق آن بكوشند، عملي هستند.

برنامههايي براي كودكان مرفه

يك مطالعه طولي در دانشگاه جوانان بريگم طرح ريزي شده است تا به تأثير ثبت نام تحصيلي بر كودكان «مرفه» در فاصله 42 هفتگي تا پنج سالگي بپردازد (لارسن Larsen ، دراپرDraper ، و هايتHite,S.J. ، 1984). كودكان «مرفه» به كساني تعريف ميشوند كه والدين آنها از سطح بالاي نيل به تحصيل و وضع درآمد متوسط برخوردارند. تا اين زمان، در پژوهشهاي مربوط به كودكان داراي درآمد متوسط بر مقايسه برنامههاي درسي تأكيد شده است تا بر تأثيرات بلند مدت بر كودكان.

كودكان به طور اتفاقي انتخاب شدند تا در برنامه آموزش نخستين دانشگاه بريگم شركت كنند. كودكان شركت كننده در برنامه با كودكاني كه تقاضا كرده بودند كه شركت داده شوند ولي به طور اتفاقي انتخاب نشده

و در هيچ مدرسه يا مركز مراقبت ديگري هم ثبت نام نكرده بودند مقايسه شدند.

يافته اصلي حاصل از نخستين تحليل كامل دادهها اين بود كه نمرات آزمونهاي هوش با ثبت نام نخستين در مدرسه ارتباط داشت. كودكان شركت كننده در برنامه داراي متوسط ضريب هوشي 7/131 بودند و كودكان مورد مقايسه داراي متوسط ضريب هوشي 1/127 بودند. اين پديده افزايش فوري ضريب هوشي كه ناشي از حضور در برنامههاي آموزشي نخستين است مشابه همان پديدهاي است كه در مطالعات كودكانخانوادههاي كم درآمد مشاهده شده است. پژوهشگران چنين ميانديشند كه ثبت نام در مدرسه ممكن است مزاياي بي نظيري در پيش از پنج سالگي به وجود آورد، صرف نظر ازاين كه محيط خانه داراي چه كيفيتي باشد (لارسن، دراپر، و هايت، 1984). ضمن آن كه پژوهشگران به بررسي اين كودكان در طول سالهاي دبستان ادامه ميدهند، در مورد استمرار پيشرفتهاي انجام شده توسط كودكان شركت كننده در برنامه دادههايي فراهم خواهد آمد.

دادهها نشان ميدهند كه كودكان زير پنج سال از تجربيات مثبت مدرسه برخوردار ميشوند.

فراهم آمدن دادهها در زمينه اثرات آموزش نخستين بر روي كودكان مرفه جريان مباحثات شديد را در مورد اين كه آيا كودكان خردسال بايد علاوه بر خانه در مدارس نيز تحصيل كنند، كند نساخته است. برتون وايت (1975 ، 1985). مدير مركز آموزش والدين و مدير سابق برنامه پيش دبستاني هاروارد، اظهار داشته است كه اغلب برنامههاي آموزش نخستين موفق نبودهاند و اين كه اغلب كودكان بدون آنها بهتر عمل ميكنند (دونووانDnvan ، 1984). در يك مصاحبه، وايت گفت، «شكاف موجود بين نظام مراقبت جانشيني و شكل آرماني مراقبت بيش از اندازه

عميق است» (دونووان، 1984). وايت معتقد است كه خانه براي كودكان مرفه زير پنج سال جايي است كه به احتمال زياد بايد در آنجا به نيازهاي خود دست يابند: «به اندازه كافي به آنان ابراز محبت شود، بيدرنگ مورد توجه قرار گيرند و در اكثر مواقع به كسي دسترسي داشته باشند كه آنان را دوست بدارد» (دونووان، 1984). دادههاي دانشگاه جوانان بريگم و جاهاي ديگر همواره اطلاعاتي را در باره مزاياي آموزش كودكان زير پنج سال در محيط مدرسه، فراهم خواهد ساخت.

موفقيت تحصيلي

در سالهاي نخستين مدرسه، عامل بسيار مهمي كه بر رشد حس كوشايي تأثير ميگذارد، آن گونه كه در فصل 11 توصيف شده است، موفقيت تحصيلي است. موفقيت تحصيلي به نوبه خود، متأثر از توانش اجتماعي و فكري، انگيزش، و حافظه است.

توانش اجتماعي و فكري

يكي از جالبترين تعاريف توانش اجتماعي و فكري در سالهاي نخستين مدرسه از سوي پژوهشگران در دانشگاه هاروارد (وايت و واتس، 1973) ارائه شد و آن زماني بود كه آنان مي كوشيدند به سؤال «توانس انساني در كودكان شش ساله چيست؟» پاسخ دهند. پژوهشگران فهرستي از تواناييهايي را كه ظاهراً كودكان داراي توانش كلي بالا را از كودكان داراي توانش پايين متمايز ميساخت فراهم ساختند.

پژوهشگران مطالعه را با نمونه گستردهاي از چهار صد كودك با سنين سه، چهار وپنج سال آغاز كردند. براساس مشاهدات گسترده و مستقلانه از سوي پانزده عضو اداري و معلمان كودكان، ونيز براساس عملكرد كودكان در زمينه آزمون وكسلرWechsler و آزمونهاي ديگر، چهل و يك كودك به عنوان كودكاني كه توانش بالا يا پايين داشتند مشخص شدند. سپس اين كودكان هر هفته براي مدت هشت ماه در مدرسه و خانه مورد مشاهده قرار گرفتند. در پايان دوره مشاهده، دارندگان بيشترين و كمترين توانش (از هر دسته سيزده نفر) مشخص شدند. طي يك بحث فشرده، پژوهشگران متوجه تواناييهايي شدند كه ظاهراً دو گروه را از هم متمايز ميساخت. وايت و واتس (1973) دريافتند كودكاني كه داراي توانش بالا تشخيص داده شده بودند نسبت به ديگران با احتمال بيشتري ميتوانستند:1 _ توجه بزرگسالان را به شيوههاي مثبتي جلب و حفظ كنند.

2 _ از كمك بزرگسالان براي رسيدن به اهداف خود استفاده كنند.

3

_ احساسات خود را نسبت به بزرگسالان وهمسالان ابراز دارند.

4 _ همسانشان را هدايت ونيز از آنان پيروي كنند.

5 _ با همسالانشان رقابت كنند.

6 _ به دليل پيشرفت در كارها افتخار كنند.

7 _ نقشهاي بزرگسالان را بپذيرند.

8 _ توانش زباني خود را نشان دهند.

9 _ توانش فكري خود را نشان دهند:به تفاوتها توجه كنند.

نتايج را پيش بيني كنند.

با نمادها و مفاهيم كار كنند.

ديدگاههاي ديگران را بپذيرند.

تداعيهاي جالبي را ارائه دهند.

طرحهاي چند مرحلهاي را ارائه دهند واجرا كنند.

همزمان به دو چيز توجه كنند.

در سالهاي نخستين مدرسه اين توانشهاي اجتماعي و فكري، به گونهاي كه معلمان و مشاهدهگران مستقل تعريف ميكنند، به عملكرد موفقيتآميز بستگي داشته است.

انگيزش

به منظور موفق شدن در مدرسه و خانه، كودكان بايد بر محيط مسلط شوند. اين ميل دروني براي موثر واقع شدن، همراه با خصوصياتي نظير كنجكاوي و لذت يادگيري انگيزش دروني intrinsic mtivatin ناميده ميشود. پيشنهاد شده است كه سه نظريه _ شناختي، توانش، اسناد _ شرايطي را توضيح ميدهد كه بر رشد انگيزش دروني در كودكان تأثير ميگذارد (گاتفريدGttfried ، 1983).

نظريههاي شناختي برآنند كه انگيزش دروني زماني روي ميدهد كه كودكان ميكوشند تجربيات جديدي را درك كنند. تجربياتي كه به طور مطلوب گوناگونند (نه خيلي غريب و نه خيلي آشنا) سبب ميشوند كه كودكان كاوش كنند و به تحقيق و تفكر بپردازند. نظريه پردازان شناختي معتقدند كه انگيزش دروني از سوي كودكاني ابراز ميشود كه در معرض محيطي جالب و متنوع قرار گرفته باشند. آنان همچنين معتقدند كه ويژگيهاي بي نظير محيط توجه هر كودك را جلب ميكند، چرا كه تضاد شناختي مطلوب تنها در ارتباط با سطح درك

جاري كودكي معين صورت ميگيرد. به نظر پياژه وساير نظريه پردازان شناختي، اعمال كودكان كاهش تضاد فكري ناشي از تجربيات جديد، ميتواند به پيشرفتهاي رشد شناختي منجر شود.

نظريه پردازان توانش نظرياتي براساس مطالعات وايت (1959) كه پيشنهاد كرد كودكان در تعامل با محيط ميل فراواني به مؤثر واقع شدن دارند، ارائه دادند. وايت معتقد بودكه رفتارهايي نظير پايداري و كاوش گري شاخصهايي هستند از اين كه كودكان براي كسب توانش داراي انگيزهاند. طبق تحقيقات نظريه پردازان توانش، كودكاني كه به تسلط دست مييابند احساس ميكنند كه فردي مؤثرند و اين احساس مؤثر بودن يك انگيزه دروني به شمار ميآيد (هارترHarter ، 1975).

نظريه پردازان اسناد بر ادراكات كودكان از علل رفتارشان تأكيد ميورزند. پژوهشهاي اين نظريه پردازان نشان ميدهد كه انگيزش دروني در زماني كه كودكان علت رفتارشان يرا به كوشش، مهارتها يا انتخاب اهداف خود نسبت ميدهند احتما شكل نيرومندي پيدا ميكند. نظريه پردازان اسناد همچنين دريافتهاند كه انگيزش دروني، در زماني كه كودكان علت رفتارشان را به عوامل بيروني نظير تقاضاها يا پاداشهاي بزرگسالان نسبت دهند، شكل ضعيفي پيدا ميكند (لپرLepper ، 1983).

اين سه نظريه به چندين صورت همپوشي دارند. نخست، در هيچ يك از اين نظريهها كودكان در خلال شرايط داراي انگيزش دروني پايين يا بالا در نظر گرفته نميشوند. بلكه تصور ميشود كه انگيزش دروني كودكان بسته به نوع شرايطي كه بر تضاد شناختي، توانش، و يا اسناد تأثير ميگذارد متفاوت ميشود. (گاتفريد، 1983).

دوم، پژوهشهايي كه از ديدگاههاي نظري گوناگوني استفاده ميكنند نشان ميدهند كه اثرات پاداشها بر روي انگيزش دروني پيچيده است و بستگي به معني پاداشها براي كودكان دارد (گاتفريد،

1983). پاداشهايي كه سبب ميشوند كودكان احساس خوب و كفايت آميزي در باره انتخاب فعاليتها پيدا كنند، انگيزش دروني بعدي را افزايش ميدهد و كودكان را به انتخاب مجدد فعاليتهاي مشابه هدايت ميكند. ستايش كلامي در صورتي كه كودكان را متوجه تسلط خود گرداند انگيزش دروني را تقويت ميكند. لكن، مشاهده شده است كه بعضي از پاداشها انگيزش دروني را كاهش داده است. كودكان در صورتي كه دريابند دليل اصلي شركت آنان، به جاي رسيدن به علايق و اهدافشان دست يافتن به پاداش است، يا اگر پاداشها اطلاعات ناچيزي در مورد توانش آنان به آنها دهد، و نيز اگر در مورد شركت خود ازقدرت انتخاب ناچيزي برخوردار باشند علاقه به فعاليتها را از دست ميدهند (دسي Deci ، رينRyan ، 1982). كودكان ظاهراً به تمايز ميان جنبه اطلاعاتي پاداشها (دريافت پاداش به دليل آن كه كار را خوب انجام دادهاند) و جنبه مهارسازي آنها (دريافت پاداش به دليل آن كه مطابق تقاضا عمل كردهاند) واكنش نشان ميدهند.

سوم و سرانجام، پژوهشها نشان ميدهند كه موفقيتهاي كودكان در تجربيات جالب ممكن است از هر سه ديدگاه نظري يعني انگيزش دروني شناختي، احساس موثر بودن، و اسنادهاي موبوط به تسلط، پديد آيد. گاتفريد (1983) توصيه كرده است كه مربيان دوره نخستين كودكي بكوشند كه هر سه جنبه انگيزش دروني را رشد دهند. (ر.ك. تابلو 13 _ 5).

تابلو13_5 استراتژيهايي براي تسهيل رشد:تحريك انگيزش دروني

گاتفريد (1983) پيشنهاد كرده است كه معلمان كودكان در سالهاي نخستين مدرسه انگيزش دروني را به شيوههاي زير تحريك كنند :1 _ براي معرفي مفاهيم جديد از ناهمخواني، تعجب و تازگي استفاده كنيد.

2 _ به كودكان فرصت دهيد تا در باره

زمينههاي فردي خويش كه بدان علاقه و كنجكاوي نشان ميدهند تحقيق كنند.

3 _ به كودكان امكان انتخاب فعاليتهاي ترجيحي خودشان را بدهيد.

4 _ جو قابل اعتمادي به وجود آوريد به طوري كه كودكان نگران پرسيدن سؤال يا اشتباه كردن خويش نباشند.

معلمان به هنگام برقراري جو اعتمادآميزي كه كودكان بتوانند سؤالات خوش را مطرح سازند، انگيزش دروني آنان را تحريك ميكنند.

حافظه

موفقيت در مدرسه و محيطهاي ديگر غالباً به اين امر بستگي دارد كه چقدر كودكان قادرند اطلاعات و مفاهيم را به خاطر آورند. پژوهشها نشان دادهاند كه استفاده از استراتژيهاي حافظه پيشرفت در امر رشد را به دنبال دارد (براونBrwn, A.L. و دولوشDelache ، 1983; فيش باين، 1984) و اين كه كودكان اطلاعات معني دار را بهتر از اطلاعاتي كه معني دار نيست به خاطر ميآورند. (براون و دولوش، 1983).

با نقل تحقيقات ايستومينا در اتحاد شوروي براون و دولوش (1983) يك توالي رشد را در بحث پيچيده استراتژيهاي حافظه كه توسط كودكان به كار ميرود، توصيف كردهاند. در اين تحقيقات، از كودكان خواسته شد كه فهرستي از اقلام را كه بايد با ژتونهاي مخصوص از فروشگاه خريداري ميشد به خاطر آورند. معلم به آهستگي پنج قلم مورد نظر را نام ميبرد و از تك تك كودكان خواست به اتاق ديگر بروند و آنها را خريداري كنند. پژوهشگران دريافتند كه ظاهراً تعداد كمي كودك سه و چهار ساله ابزارهاي خاصي را براي به خاطر آورن اقلام قابل خريداري به كار ميبرند. لكن، بين چهار و پنج سالگي، روشهاي كودكان ظاهراً تغيير كيفي را در بر داشتند. بسياري از كودكان پنج و شش ساله تمرين فعالانهاي را

به كار بردند تا فهرست اقلام را به خاطر آورند و خود را در ميان اتاقها ميآزمودند. و كودكان شش و هفت ساله استراتژيهاي پيچيدهتري را نيز به كار بردند و غالباً ميكوشيدند تا از طريق ترتيب مجدد نظم اقلام پيوندهايي منطقي در ميان اقلام موجود در فهرست به وجود آورند. فيش باين (1984) تحقيقات را كه مؤيد يافتههاي براون و دولوش (1983) است مرور كرده است. علاوه براين، فيش باين دريافت كه كودكان در سن چهار سالگي ميتوانند استراتژيهاي حافظه را اگر بويژه از آنان چنين كاري خواسته شود به كار گيرند.

اگر ارتباط اطلاعات مشاهد شده باشد، اين امر بر ميزان به ياد آوردن كودك تاثير ميگذارد. براون و دولش (1983) يادآوري را در محيط خواربار فروشي با ياد آوري اقلام مشابه در محيط آزمايشگاه مقايسه كردند. يادآوري در موقعيت بازي بيشتر بود و ميزان به خاطر آوردن كودكان خردسالتر تحت چنان شرايطي به دو برابر ميرسيد.

فرهنگ و موفقيت تحصيلي

زمينه فرهنگي بر موفقيت تحصيلي كودكان در سالهاي نخستين مدرسه تأثير ميگذارد. جان آگبو Jhn gbu (1974; 1982) شواهدي از تحقيقات انسان شناختي در ايالات متحده ارائه داده است مبني براين كه شيوههاي پرورش كودك بر آموزش پذيري تأثير ميگذارند و به نوبه خود متأثر از نيروهاي اجتماعي بزرگتر هستند. گيرهارت Gearhart و هال Hall, W.S. (1982) در باره تأثيرات گوناگونيهاي فرهنگي در كاربرد زبان بر موفقيت تحصيلي پژوهشهايي انجام دادهاند. ويت كين و همكارانش اثرات تفاوتهاي سبك شناختي را كاوش كردهاند. اين مجموعه تحقيقات روي هم رفته اطلاعات مهمي را در مورد بافتي كه در آن كودكان در سالهاي نخستين مدرسه رشد مييابند، فراهم ميسازد.

ميزان بالاي

شكست تحصيلي توجيه ميكندتوجيه ميكندموانع سازماني سفيد پوستانتأييد ميكندمشاغلي باپايگاه پايين درآمدهاي پايين، غيره

پرورش كودك و تحصيل

تحقيقات انسان شناسانه جان آگبو (1974; 1982) در ايالات متحده او را واداشته اين فرض بررسي نشده را كه بيكاري و فقر در ميان گروههاي فرهنگي اقليت به واسطه آموزش غير كافي پديد ميآيند واين به نوبه خود از شيوههاي ناكافي پرورش كودك سرچشمه ميگيرد مورد سؤال قراردهد. آگبو در مقابل استدلال كرده است كه شيوههاي پرورش كودك گروه اقليت مستقيماً متأثر از واقعيت انواع فرصتهاي اقتصادي است كه در اختيار والدين قرار دارد. شكل 13 _ 1 (آگبو، 1974، ص 14) رابطهاي را كه آگبو ميان درآمدهاي اقتصادي و شغلي وعقايد مربوط به كارآيي آموزشي مشاهده كرده است ترسيم ميكند. آگبو (1982) تصريح كرده است قضاوت در اين امر كه شيوههاي پرورش كودك در يك گروه فرهنگي در مقايسه با شيوههاي ياد شده در گروه ديگر، تا چه حد توانشها را در كودكان پديد ميآورد، قضاوتي نادرست است مگر اين كه كودكان در هر دو گروه به گونهاي پرورش يابند كه واقعيات دوره بزرگسالي يكساني را انتظار داشته باشيم.

آگبو (1982) نشان داده است كه بزرگسالان در بسياري از گروههاي فرهنگي اقليت احساس ميكنند كه حضوري طفيلي دارند و داراي خصوصياتي نظير مشاغل بي ثبات و ملالآور، درآمدي پايين واعتبار اجتماعي ناچيز هستند. بنابراين بزرگسالان غالباً مقادير زيادي از انرژي را به رشد انواع استراتژيها به منطور بهرهمندي از منابع اجتماعي اندك اختصاص ميدهند. ولو اين كه ممكن است والدين بر اهميت آموزش تأكيد داشته باشند، در عين حال به صورتهاي مستقيم و غير مستقيم به كودكان ميگويند كه حتي

با تحصيل در جهان سفيدپوستان به دشواري ميتوان به موفقيت نايل آمد (آگبو، 1974). به نظر آگبو، در تمام كوششهايي كه انطباق كودكان گروههاي اقليت با نظام مدرسه تغيير ايجاد ميكنند، بايد نظريههاي بزرگسالان گروههاي مورد نظر را در اين باره كه چگونه آنان در محيطشان موفق ميشوند مورد توجه قرار داد. آگبو در باره احتمال تغيير شيوههاي پرورش كودك وانطباق با نظام مدرسه بدبين است، مگر اين كه واقعيات اجتماعي و اقتصادي زير بنايي براي اعضاي گروههاي فرهنگي اقليت تغيير يابد.

گوناگوني فرهنگي در كاربرد زباني

گيرهارت و هال (1982) در زمينه تأثيرات احتمالي گونههاي فرهنگي در كاربرد زبان بر كسب مهارتهاي تحصيلي پژوهشهايي انجام دادهاند. پژوهشگران به اين نتيجه رسيدهاند كه عدم تطابق معنايي بين معناي كلمات مورد استفاده كودكان و كلمات مورد استفاده مؤلفان ميتواند مانع فرايند خواندن شود. آنان همچنين نظر دادهاند كه فرهنگهاي گوناگون در زمينه انديشيدن در باره كاربرد زبان و انگيزههاي رفتار سطوح علاقه متفاوتي ايجاد ميكنند. مثالهاي زير كه مربوط به فعاليتهاي يك معلم از سلسله درسهاي خواندن در كلاس اول است، بيانگر انتظار مدارس در مورد توانايي كودكان است كه چگونه بايد بتوانند در باره زبان و انگيزشها تعمق كنند.

كلمات همقافيه را بيابيد.

كلمات مترادف را بيابيد.

توضيح دهيد، چرا؟ احساسات خود را توضيح دهيد.

گيرهارت و هال (1982) گفتهاند كه اغلب مدارس از كودكان انتظار دارند كه توانايي اين گونه تعبير وتفسيرها را در مورد زبان و انگيزش داشته باشند. كودكاني كه به مدرسه يوارد ميشوند و قب تجربياتي در مورد اين اصطلاح شناسي و كاربرد كلمات داشتهاند، داراي امتياز خواهند بود. كودكان ساير گروههاي فرهنگي، كه زبان را به گونه ديگري به

كار ميبرند، ممكن است قرباني ناسازگاري خانه يا مدرسه يا هردو شوند.

سبك شناختي (cgnitive style)

تفاوتهاي ثابت در سبك شناختي كودكان را از گروههاي فرهنگي متفاوت مشخص ميسازد. درك سبك شناختي جنبه مهمي از رشد درك است.

تحقيقاتي كه در سبك شناختي انجام شده بر اساس تحقيقات اوليه ويتكين و همكارانش (ويت كين Witkin ، دايك، فاترسون Fatersn ، گودايناف Gdenugh ، و كارپ Karp ، 1962) بنا شده است. اين پژوهشگران اظهار نظر كردند كه اشخاص در مورد تمركز بر روي شيئي جدا از بافت يا «زمينه»اش تواناييهاي متفاوتي دارند. آزمونهاي گوناگوني طرحريزي شده است تا ميزان توانايي اشخاص در متمايز كردن ادراكاتشان را ارزيابي كنند. در يكي از آزمونها با عنوان آزمون ميله و چارچوب the Rdand Frame Test ، آزمودنيها را در يك اتاق تاريك مينشانند و از آنان ميخواهند كه ميله مايل و منوري را كه در يك چارچوب مربعي شكل مايل و منور قرار دارد طوري حركت دهند تا به صورت عمودي قرار گيرد. برخي اشخاص ميله را منطبق با چارچوب مايل تنظيم مي كنند، واين نشان ميدهد كه چارچوب بر درك آنان در مورد ميله درون چارچوب اثر ميگذارد. ساير افراد ميله را به وضعيت عمودي در ميآورند كه نشانگر آن است آنان قادرند ميله را جدا از چارچوب درك كنند. در آزمون ديگري، آزمون شكلهاي نهفته the Embedded Figures Test ، از آزمودنيها خواسته ميشود كه طرح سادهاي را يكه قب ديده بودند، در يك شكل پيچيده پيدا كنند. پژوهشگران دريافتهاند كه رشد رواني از ادراكات داراي تمايز كمتر تا اداراكات داراي تمايز بيشتر پيشرفت ميكند. آنان همچنين به همساني عملكرد افرادي

در سنين گوناگون پي بردهاند كه نمايانگر سبكشناختي آنان است. برخي ادراكات اشخاص متأثر از سازماندهي زمينهاي است كه اشيا در آن جاي دارند; اين اشخاص وابسته به زمينه field - dependent ناميده ميشوند. برخي ادراكات اشخاص تنها بر روي اجزاي منفرد زمينه تأكيد دارند، اين افراد مستقل از زمينه field - independent ناميده ميشوند.

پژوهشها نشان ميدهند كه تفاوتهاي فرهنگي در اجتماعي شدن به تفاوتهاي سبك شناختي مربوط ميشوند (ويت كين، پرايس _ ويليامز Price-Williams ، برتينيBertini ، كريستيانسن Christiansen ، اُلتمن ltman ، راميرز Ramirez ، و ون ميل Van Meel ، 1974). كودكان زماني وابسته به زمينه ميگردند كه خانوادهها به اطاعت و مسؤوليت پذيري آنان پافشاري ميكنند ونيز هنگامي كه گروههاي فرهنگي به تبعيت آنان از اولياي امور و هماهنگي اجتماعي تأكيد ميورزند. كودكان زماني مستقل هستند كه خانوادهها بر تصميمگيري فردي واستقلال پافشاري ميورزند و هنگامي كه گروههاي فرهنگي برخود مختاري تأكيد ميكنند.

شواهد پژوهشي نشان ميدهند كه سبكِ شناختي در حوزههاي ادراكي، شناختي، و رواني _ اجتماعي همسان است (ويت كين و بري Berry ، 1975). براي مثال، كودكان زمينه وابسته نسبت به كودكان مستقل از زمينه، ظاهراً در برابر هرگونه نشانه اجتماعي حسايترند و در انطباق بين فردي نسبت به آنان ماهرتر; كودكان مستقل از زمينه نسبت به كودكان زمينه وابسته مستقلتر، داراي اعتماد به نفس بيشتر و در جهت پيشرفتهاي فردي متمايلترند.

هيل (1981) شواهدي ارائه داده است كه مدارس براي كودكان مستقل از زمينه و در اصطلاح وي «تحليلگر» _ و نيز در پيوند با فرهنگ اكثريت طرح ريزي شدهاند. به نظر هيل، اغلب مدارس بايد در سطح وسيعي

تغيير يابند تا حامي كودكاني با سبكهاي شناختي متناوب و سوابق فرهنگي متفاوت باشند.

خلاصه

1 _ كودكان در سالهاي نخستين مدرسه از مرحله پيش عملياتي به سمت مرحله عمليات عيني رشد فكري حركت ميكنند و جهتگيري آنان به سمت تكاليف علت و معلول، نگهداري، طبقه بندي و رديفبندي تغيير مييابد. مفاهيمي ضمني در مورد تعامل ميتوان استنباط كرد.

2 _ پژوهشهاي ميان فرهنگي نظريه پياژه را تأييد كردهاند.

3 _ تفكر فلسفي ميتواند منطق و حل مسأله را رشد دهد.

4 _ كودكان در زمينههاي زباني زير در طول سالهاي نخستين مدرسه پيشرفت ميكنند: اشتقاق كلمه، كاربرد گروه اسمي و فعلي، كاربرد انواع جملات متفاوت، توليد آواهاي گفتار، رشد واژگان، تعمق بر روي كاربرد زباني، و پيچيدگي زباني. كمك مناسب بزرگسالان شامل پاسخ دادن مشروط، فراهم ساختن محيطهاي ارتباطي، و آموختن ميشود.

5 _ پنج مهارت زباني ظاهراً در موقيت خواندن اهميت دارد: تمايز شنيداري، درك گوش دادن، كيفيت بيان گفتار، درك واژگان، و كاربرد بافت.

6 _ پژوهشها در مورد نتايج دو زبانگي مختلطاند. بخشي از اين نتايج آميخته، با مفاهيم دو زبانگي افزايشي وافتراقي توجيه ميشوند.

7 _ بازي در سالهاي نخستين مدرسه نقشي مستمر دارد. كودكان خلاقيت به خرج ميدهند، شوخ طبعي نشان ميدهند، و با كامپيوتر كار مي كنند. تفاوتهاي جنسي نيز ظاهراً وجود دارد.

8 _ دادهها در زمينه نتايج برنامههاي آموزش نخستين موجب آن ميشود كه در باره احتمال ايجاد تغييرات مثبت در زندگي كودكان با خوشبيني نگريست.

9 _ موفقيت تحصيلي متأثر از توانش اجتماعي و فكري، انگيزش و حافظه است.

10 _ فرهنگ همچنين از طريق شيوههاي پرورش كودك، گوناگوني فرهنگي در كاربرد زباني، و سبك

شناختي، بر موفقيت تحصيلي اثر ميگذارد.

اصطلاحات كليدي

مرحله پيش عملياتي درك گوش دادن اعمال ناهمخوان دربرابر اشيامرحله عمليات عيني كيفيت بيان گفتار نامگذاري ناهمخوان اشياو وقايعنگهداري ذهني درك واژگان ناهمخواني مفاهيمبازگشت پذيري كاربرد بافت شوخي با معاني چندگانهجبران مهارتهاي آمادگي برايخواندن برنامههاي آموزش نخستينطبقه بندي دوزبانه انگيزش درونيرديف بندي دوزبانگي افزايشي سبك شناختياشياي عيني دو زبانگي افتراقي وابسته به زمينهآگاهي فرازباني خلاقيت مستقل از زمينهپاسخدهي وابسته به معنا شوخ طبعيتمايز شنيداري براي مطالعه بيشتر Thinking ActivitiesAnselm, S., Rllins, P., Schuckman, R. (1986). R is fr rainbw: Develping Yun children's thinking skills thrugh the alphabet Menl Park, CA: Addisn Wesley.

Baratta-Lrtn, M. (1976). Mathematics their way. Menl Park, CA: Addisn Wesley.

Language Develpmentwens, R.E. (1984). Language develpment: An Intrductin. Clumbus, H: Charles E. Merrill.

Wd, B.S. (1981). Children and cmmunicatin: Verbal and nnverbal lnguage develpment (2nd ed). Englewd Cliffs, NJ: Prentice Hall.

Cmputers and ThinkingPapert, S. (1980). Mindstrms: Children, Cmputers, And pwerful idead. New Yrk: Basic Bks.

Turkle, S. (1984). The secnd self: Cmputers and the human spirit. New Yrk: Simn Schuster.

از نظريه تا عمل

تمرينات زير بدين منظور طرحريزي شده تا به دانشجويان كمك كند. آنچه را در سه فصل گذشته يادگرفتهاند به كاربرند ونيز به آنان كمك كند تا مطالب بيشتري در مورد سالهاي نخستين مدرسه فراگيرند. براي تكميل اين تمرينات، دو مشاهده دو ساعته بايد برنامهريزي شود. برخي راههاي ممكن براي ترتيب دادن مشاهدات عبارتند از: اجازه گرفتن براي ديدار از يك مدرسه يا تسهيلات مراقبت از كودك يا ديدار از يك مكان عمومي مورد علاقه كودكان.

1. نقل رفتارهاي مورد مشاهده تمام آنچه را كودك در عرض ده دقيقه انجام ميدهد

روي كاغذ بنويسيد. (بخاطر آوريد كه زبان توصيفي و غير قضاوتآميز به كاربريد.) چه سؤالاتي را در باره رشد رواني _ اجتماعي ، جسمي، يا شناختي، با اين مشاهده ميتوان پاسخ داد؟

2. قطعات كوتاه توصيفي قطعه كوتاه توصيفي را شامل تعامل پسر و دختر يادداشت كنيد. توضيح دهيد كه چرا اين رفتار ممكن است با اطلاعات فصول 11 و 13 ارتباط داشته باشد.

3. يادداشتهاي روزانه كودك آنچه را از مشاهده و خواندن آموختهايد به منظور تهيه مداخل دفتر يادداشت روزانه به مدت يك هفته در باره كودكي واقعي يا خيالي به كار بريد. سن كودك را معين كنيد و اطلاعات مربوط به رشد رواني _ اجتماعي، جسمي، و شناختي را يادداشت كنيد.

4. فهرستهاي كنترل فهرست كنترلي از اطلاعات مربوط به رشد ماهيچههاي بزرگ يا كوچك كه در فصل 12 آمده است تهيه كنيد. از فهرست استفاده كنيد و سپس در مورد تأثير آن در كمك به يادگيري رشد بحث كنيد.

5. مصاحبهها سه مصاحبه را در ارتباط با نگهداري ذهني، طبقهبندي، و يا رديفبندي يك كودك اجرا كنيد. (ر.ك. فصل 13 براي نمونههاي مصاحبه.) در مورد سطح احتمالي رشد فكري كودك بر طبق نظر پياژه قضاوت كنيد واين قضاوت را توضيح دهيد.

6. نمونهگيري زماني از نمونه فرم يادداشت ارائه شده در فصل 2 اقتباس كنيد، اصطلاحاتتان را بروشني تعريف كنيد و يك مطالعه نمونهگيري زماني از رفتارهاي خارج از هنگام تكليف در طول اوقات كاري كلاس انجام دهيد.

7. نمونهگيري وقايعي يك مطالعه نمونهگيري وقايعي از پرخاشگري طرحريزي و هدايت كنيد. (ر.ك. فصل 2 براي نمونهاي از فرم يادداشت.) اصطلاحات را دقيقاً تعريف و يافتهها را

گزارش كنيد.

8. مطالعه موردي از خواندنيهاي فصول 11 تا 13 و نيز مشاهدات استفاده كنيد تا رئوس مطالعه موردي را براي كودكاني در سالهاي نخستين مدرسه طرحريزي كنيد. خصوصيات مهم اين سطح سني را در اين مطالعه بگنجانيد.

9. خواندن در باره تحقيقات مقالهاي بخوانيد كه به كودكان در سالهاي نخستين مدرسه در يكي از مجلات زير ارتباط دارد: رشد كودك، روان شناسي رشد، و روان شناسي تجربي كودك.

براي اطلاع كامل، به شكلي كه در كتابنامه اين كتاب به كار رفته مراجعه كنيد. چه سؤالاتي را پژوهشگران مطرح ميكردند؟ چگونه آنان درصدد يافتن پاسخها برآمدند؟ نتايج به دست آمده آنان كدامند؟ و پژوهشگران كدام يك از ديدگاههاي نظري مطروحه در فصل 1 را دارا بودند؟

مؤخره

دوره ميانه كودكي

با نگاهي به كودكان هشت ساله، كودكاني كه ميروند از خط نامريي ميان دوره كودكي اوليه و ميانه عبور كنند، انسان شگفت زده ميشود كه از وقتي زندگي آنان آغاز شده است چه راه درازي را پيمودهاند. اين كتاب زمان رشد رواني _ اجتماعي، جسمي، و شناختي آنان را نشان داده است. همچنين نگاهي كوتاه به دوره كودكي ميانه دارد.

زماني باور براين بود كه دوره كودكي ميانه از ورود به مدرسه آغاز ميشود و تا زمان بلوغ پايان مييابد. با استفاده از اين چارچوب، بسياري از متون مرزهاي سنّي را شش و دوازده سال معرفي ميكردند. لكن، اكنون قلمرو سنّتي دوره كودكي ميانه براثر تغييرات اجتماعي و جسمي ازميان رفته است. تغييرات اجتماعي نظيرتعداد فزاينده مادران در نيروي انساني وتأكيد بيشتر براهميت تجربيات آموزش نخستين، درمجموع تضمين كننده آن است كه كودكان بسياراندكي براي اولين بار در ششسالگي وارد مدرسه

ميشوند. تغييرات جسمي، كه باور براين است براثر تغذيه و شرايط زندگي بهتر فراهم ميگردد گستره سني را براي آغاز بلوغ در دختران به هشت تا چهارده سال وبراي پسران به نه تاپانزدهسال كاهش دادهاند (شونكافShnkff ، 1984). چون شش سالگي سن ورود به مدرسه و دوازده سالگي نيز سن آغاز بلوغ نيست، مرزهاي جديدي براي سطوح رشد به وجود آمدهاند. مرزهاي رشد دردوره اوليه كودكي تا بدانجا است كه تداوم زمان تولد تاهشتسالگي در زمينههاي رشد رواني _ اجتماعي، جسمي،و شناختي شناخته شود. واصطلاحات پيش از سيزده سالگي و پيش از نوجواني بدين منظور ساخته شده است تا معلوم شود كه چقدر كودكان زير دوازده سال با نوجوان وجوه مشترك دارند. آنچه به عنوان دوره كودكي ميانه براي ملاحظه آمده است، ممكن است تنها سالهاي دهم و يازدهم زندگي كودك را تشكيل دهد.

با تعريفي كه ارائه شد، دوره ميانه كودكي يك دوره تحكيم است. در زمينه رشد رواني _ اجتماعي، كودكان به منظور ايجاد حسّ صنعتگري همچنان تلاش ميكنند (اريكسون، 1982). آنان استانداردها وانتظارات را براي رفتار خود دروني مي سازند و از توصيف خود برحسب ويژگيها واعمال عيني گرفته تا ارجاع به خود به صورت صفات انتزاعي خلقي تغيير ايجاد ميكنند (ماركوس Markus و نوريوس Nurius ، 1984). پس خوراند مربوط به محيط مدرسه، در اين باره كه كودكان در مورد خويش چه احساسي دارند همچنان اهميت دارد، بدان حد كه همبستگيهاي ميان توانش خودادراكي و نمرات آزمونهاي پيشرفت تحصيلي از كلاس سوم تا كلاس ششم افزايش مييابد (كالينز، 1984). فرصتهايي او اداره كردن خود فراوان است: فعاليتهاي گروه همسال كمتر تحت نظر

قرار ميگيرد وانتظار ميرود كه كودكان در انجام وظايف مدرسه و خانه مستقلترند. در زمينه رشد جسمي، ميزان افزايش قد مطابق معمول انجام ميشود تا شروع بلوغ كه در آن دختران به ميزان تقريباً بيست درصد سريعتر از پسران رشد مييابند. (شونكاف، 1984). كودكان بتدريج مسؤوليت بزرگتري در قبال سلامتي و برازندگي به عهده ميگيرند. در زمينه رشد شناختي، كودكان همچنان ظرفيت تفكر عمليات عيني را تقويت مي كنند و قادرند كه مهارتهاي استدلال منطقي خود را در جهت مسايلي با پيچيدگي فزاينده به كار گيرند. مدرسه فرصتهاي رسمي را جهت كسب و كاربرد دانشي در ارتباط با محتواي تحصيلي و ارزشهاي اجتماعي فراهم ميسازد (اپس و اسميت، 1984). تعداد كمتري از منابع رسمي دانش اهميت خود را در زندگي كودكان حفظ ميكنند; در واقع، ميزان تماشاي تلويزيزن توسط كودكان در دوره كودكي ميانه بالاتر از ميزان تماشاي تلويزيون توسط كودكان كوچكتر يا بزرگتراز آنان است (كالينز، 1984). در زمينه رشد رواني _ اجتماعي، جسمي، و شناختي، دوره ميانه كودكي دورهاي است كه بر پايه بنيادهايي كه در سالهاي دوره اوليه كودكي نهاده شده است قرار دارد.

واژه نامه

آسان گير permissive شيوهاي از والدين بودن، كه با مريند آن را شامل كنترل يا انتظارات اندك توصيف كرده است. (فصل 11)

آگاهي از پهلوها laterality آگاهي دروني شدهاي از دو پهلوي بدن و تفاوتهاي آن (فصل 9)

آگاهي فرا زباني metalinguistic توانايي تفكر در مورد كاربرد زباني ; جدا سازي محتوا و ساختار زبان.

آمينوسنتز amnicentesis استخراج و تحليل مايع مربوط به مشيمه جنين د رزهدان به منظور بررسي اختلالات كروموزمي در پيش از تولد. (فصل 3)

آموزش چند فرهنگي multicultural educatin ياد گرفتن تجربياتي كه براي تاكيد بر تجربيات جهاني انسان و نيز غناي گوناگون فرهنگي طرح ريزي شده است. (فصل 11)

ابتكار در مقابل گناه initiative versus guilt سومين مرحله از هشت مرحله رشد رواني _ اجتماعي مربوط به اريك اريكسون. در اين مرحله، كودكان چهار و پنج ساله اعمال شجاعت جسمي و كلامي خود را با احساس گناهي كه بيش از حد داشتهاند متعادل ميسازند.

اختلال عاطفي emtinal disturbance مسائلي در رفتار شخصي يا اجتماعي كه به طور نامطلوبي بر عملكرد آموزشي اثر ميگذارد، و اين كه با عوامل فكري، حسي، يا بهداشتي توجيه نميشوند. (فصل 12)

اختلال كمبود توجه attentin deficit disrder ر. ك. فزونكار

اخلاقيات علم ethics f science مجموعهاي از استاندارهاست كه مسؤوليت پژوهشگران را مشخص ميسازند. در رشد دوره اوليه كودكي، اين اخلاقيات نشان ميدهند كه حقوق كودكان بر حقوق پژوهشگران ارجحيت دارد و لازم است كه پيش از انجام هر پژوهشي موافقت آگاهانه والدين يا مراقبان كودك جلب شود. (فصل 2)

استدلال بينابيني transductive reasning استدلال غير دقيق گاه به گاهي كودكان پيش عملياتي از جزء به جزء . (فصل 10)

اسيد دي اوكسي ريبونوكلئيك DNA مادهاي است كه ژنها از آن تركيب يافتهاند. دي. ان. ا. شامل اطلاعاتي است كه به تشكيل زنجيرههاي پروتئين امكان ميدهد و به بافت و اندامهاي جديد، مهار ساختن ژنهاي ديگر، و تنظيم فرايندهاي بدني ميانجامد. (فصل 3)

اشياي انتقالي transitinal bjects اشيايي نظير پتو و خرس عروسكي پشمالو، كه كودكان دلبستگي خاصي بدان پيدا ميكنند. روان شناسان اين اشياء را تسهيل كننده انتقال از والدين و خانه به

جهاني بزرگتر ميدانند. (فصل 8)

اشياي عيني cncrete bjects چيزهاي ملموس كه كودكان ميتوانند با بيش از يك حس يتجربه كنند. كودكان خردسال معمو از تجربه با اشياي عيني نظير سيب بهتر از مجرداتي نظير تصوير سيب يا واژه نوشتاري سيب چيز ياد ميگيرند. (فصل 13)

اعتراض، نوميدي، وارستگي prtest, despair, detachment توالي واكنشهايي است كه در رفتار كودكاني كه از بزرگسالان جدا ميشوند و به افراد ديگر دلبستگي پيدا ميكنند مشاهده ميشود. (فصل 5)

اعتماد در مقابل عدم اعتماد trust versus mistrust اولين مرحله از هشت مرحله اريك اريكسون در زمينه رشد رواني _ اجتماعي. در اين مرحله، كودكان درجهاي را احساس خواهند كرد تا طبق آن در دنياهايي آسوده و قابل اعتماد به سر برند. (فصل 1،5)

اعمال ناهمخوان در برابر اشيا Incngruus actins tward bjects اولين مرحله در رشد شوخ طبعي، كه در طول بازي وانمود سازانه در سال دوم زندگي روي ميدهد. (فصل 13)

الگوي تفاوت فرهنگي cultural difference mdel نظري است مبني براين كه تنوعات قابل قبولي در شيوههاي پرورش كودك وجود دارد. اين نظر مشخصاً در مقابل الگوي نقص فرهنگي قرار دارد. (فصل 8).

الگوي نقص فرهنگي cultural deficit mdel نظري است كه اكنون مورد حمايت نيست و مبتني براين است كه خانوادههايي كه داراي الگوهاي منحصر به فرد پر ورش كودكند در مقايسه با خانوادههاي فرهنگ اكثريت نقص داشتهاند. رايجترين نظريه عبارت است از الگوي تفاوت فرهنگي. (فصل 8)

انسانگرا humanist اشاره به نظريهاي مربوط به رشد دارد كه تأكيد آن بر ارزشها، اختيارات انساني، روابط، و خودشكوفايي است. (فصل 1).

انگليسي سياه پوستان black English گويشي از انگليسي استاندارد

كه دستور، واژگان، ونظام آوايي آن داراي همساني دروني است. (فصل 10).

انگيزش دروني intrinsic mtivatin ميل به شركت كردن كه از درون كودك سرچشمه ميگيرد. ميلي دروني براي مؤثر واقع شدن. (فصل10،13)

اولين حركات قابل تشخيص جنين quickening حركات جنين كه غالباً زن باردار در هفدهمين هفته بعد از باروري خود آن را احساس ميكند.(فصل3)

بارور سازي fertilizatin تماس اسپرم با تخمك كه آغاز حيات تازهاي است. در زمان بارور سازي، كروموزومهاي پدري و مادري درهم ميآميزند. (فصل 3)

بازتابها reflexes اعمالي كه تحت كنترل ارادي نيستند. بازتابها را ميتوان بخشي از توانش نوزادان در نظر گرفت. (فصل 6)

بازگشت پذيري reversibility خصوصيت تفكر منطقي كه در آن چيزي از لحاظ ذهني به جايگاه يا حالت اوليه خود بر ميگردد. (فصل13)

بازي play فعاليتي است با انگيزش دروني، توجه به وسايل به جاي اهداف، رفتار غير واقعي، رهايي از قواعد بيروني، كاوشگري، و مشغوليت فعالانه مشخص ميشود. (فصل 10)

بازي انفرداي slitary play نوعي بازي كه كودكان در آن با يك شيء يا بزرگسالي آشنا به تعامل ميپردازند ونه با همسالان خود. (فصل 8)

بازي با همنشين assciative play نوعي بازي كه كودكان در كنار هم قرار دارند ولي مشاركت و همكاري آنان محدود است. (فصل 8)

بازي توام با همكاري cperative play نوعي بازي كه كودكان در آن عقايد و نقشهاي خود را در تعاملي پيچيده نيز شركت ميدهند. (فصل 8)

بازي موازي parallel play نوعي بازي كه در آن كودكان در كنار يكديگر جاي دارند ولي به فعاليت مستقلانه خود ميپردازند. (فصل 8)

بازي نمادين انفرادي slitary symblic play يك مرحله از دو

مرحله بازي وانمودسازي اوليه كه در فاصله دوازده تا هيجده ماهگي آغاز ميشود و بر وانمودسازي كودك متمركز است. (فصل10)

برنامه آموزش فردي individualized educatin prgram(IEP) مادهاي از قانون همگاني 94 _ 142 كه خواستار تهيه برنامهاي به صورت شخصي براي هر فرد معلول است. اين برنامه توسط يك دسته از جمله والدين، تهيه ميشود و بايد همگي آن را امضا كنند. (فصل 12)

برنامههاي آموزش نخستين early educatin prgrams تجربيات آموزشي گروهي پيش از سن حضور اجباري در مدارس. (فصل 13)

برنامههاي مداخله اوليه early interventin prgrams برنامههايي كه كودكان استثنايي و خانوادهايشان را از حمايت، آموزش، و كمك برخوردار ميسازد. (فصل 7)

برون سازي accmmdatin نوعي پردازش اطلاعات كه در آن اطلاعات جديد سبب بازسازي تفكر ميشود. برون سازي در نظريه پياژه يك اصل به شمار ميرود. (فصل 1)

بهبود پذيري resilience توانايي سازگاري با سطوح بالا و مستمر فشار رواني يا رهايي از آن. (فصل 11)

پاسخدهي وابسته به معنا semantically cntingent respnding ارتباط دادن گفتار والدين با علايم پيشين كودك (فصل 13)

پاسخ شرطي cnditined respnse نوعي پاسخ نظير ترشح بزاق كه از طريق شرطي شدن فراهم ميآيد. محرك شرطي (زنگ) با واقعهاي (تغذيه) ارتباط يابد تا پاسخي شرطي (ترشح بزاق ) راحتي در صورت نبودن غذا توليد كند. (فصل 1)

پايايي reliability همساني در اين مورد كه مشاهده گران گوناگون رفتارهاي مشابهي را ثبت ميكنند. (يا در سطحي وسيعتر، اصطلاحي كه براي مشخص ساختن خصوصيتي از آزمونها به كار ميرود كه تحت شرايط گوناگون نتايج مشابهي به دست ميدهند.) (فصل 2)

پايداري شيء bject permanence درك اين امر كه چيزها

و اشخاص ولو ديده نشوند همچنان وجود دارند. پايداري شيء در طول مرحله جسمي _ حركتي رشد، از تولد تا دو سالگي برقرار ميشود. (فصل 7)

پژوهش طولي lngitudinal research تحقيقاتي كه در آن دادهها در طي چندين سال جمعآوري ميشوند. (فصل 11)

پيام من I-message شيوهاي براي ارتباط كه آن را گوردون پيشنهاد كرده، است. پيامهاي من شامل سه بخش است: چگونه پدر يا مادر احساس ميكند، كودك چه كرده كه پدر يا مادرش را واداشته است بدان گونه احساس كنند، و چرا اين رفتار خشمگينانه است. (فصل 8)

پيشرس preterm نوزادي كه پيش از دوره عادي بارداري متولد شده است. (فصل 3)

پيوستگي Bnding پيوند رواني پيچيده از سوي مادر نسبت به كودك (فصل 4)

تاربيني amblypia يك مشكل بينايي كه در آن يك چشم به طور كامل ميبيند و ديگري ديد ضعيف دارد. اگر درمان نشود، ميتواند منجر به نابينايي گردد. (فصل 12)

تصورات قالبي مربوط به نقش جنسي gender rle steretyping مشخص كردن رفتارهاي معين برحسب مناسبتي كه با جنس مذكر و مونث دارند. (فصل 8)

تعال جويي equilibratin مفهومي است كه ژان پياژه پيشنهاد كرده و مشابه مفهوم زيستي تعادل حياتي است. تعادل جويي به فرايند ذهني دروني برقراري تعادل (تعادل جويي) در تفكر اشاره دارد. طبق نظريه پياژه، حس عدم تعادل پيش از رشد ذهني پديد ميآيد. (فصل1)

تعميم generalizatin گسترش مفهوم يا رفتار به موقعيتهايي غير از موقعيتي كه در آن يادگيري مفهوم يا رفتار براي نخستين بار صورت گرفته است. (فصل 1)

تقليد با تأخير deferred imitatin باقي ماندن تصوري ذهني از چيزي وتقليد از آن در

زماني بعد. توانايي انجام چنين كاري بنا به گفته پياژه در پايان مرحله حسي _ حركتي صورت ميگيرد. (فصل 10)

تقويت كردن reinfrce افزايش اين احتمال كه پاسخ معيني تكرار خواهد شد. (فصل 1)

تمايز شنيداري auditry discriminatin توانايي در شنيدن تفاوتهاي آوايي كلمات (فصل 13)

تناسب بدني fitness سلامت جسمي كه شامل نيرو، توان، استقامت عضلاني، استقامت قلبي _ عروقي، انعطاف پذيري، و چاقي بدن ميگردد. (فصل 12)

توجه به جهات directinality فرافكني كه دروراي آگاهي از پهلوها در بدن احساس ميشود. توجه به جهات امكان تمايز ميان p و q را فراهم ميسازد. (فصل 9)

توليد صداهاي نامفهوم babbling توليد دو نوع صدا يعني مصوتها وصامتها با هم (نظير ما، دا، پا) كه بيشتر در اواخر شش ماهه اول زندگي آغاز ميشود. (فصل 7)

جامعه پسند prscial رفتاري كه به منظور افزايش رفاه شخص ديگر بروز مي كند. (فصل 8،11)

جبران cmpensatin خصوصيتي از تفكر منطقي كه در آن مشاهده ميشود تغيير يك متغير با تغيير متغير ديگر توازن مييابد. (فصل 13)

جذب كامل engrssment اصطلاحي كه در مورد مجذوبيت پدران و علاقهمندي آنان به كودكانشان به كار ميرود. (فصل4)

جفت placenta اندامي در داخل زهدان كه امكان تبادل مواد موجود در جريان خون زن باردار و جنين در حال رشد را فراهم ميسازد. (فصل 3)

جمله تكواژهاي hlphrasis گفتههاي يكواژهاي كه معني موجود در جملات كامل بزرگسالان را دربردارد (براي مثال، «شير!» به معني «من شير ميخوام» است. (فصل 10)

جنس gender توسط نوعي اسپرم (حامل X يا Y ) تعيين ميشود كه تخمك را بارور مي سازد. اگر تخمك توسط اسپرمي

حامل X بارور شود، يك ( XX ) رشد خواهد كرد. اگر تخمك توسط اسپرمي حامل Y بارور شود، ( XY ) رشد خواهد كرد. (فصل 3)

جنين fetus اصطلاحي كه براي رشد حيات از هفته نهم بعد از بارور سازي تا تولد به كار ميرود. جنين مشتقي است از كلمهاي لاتيني به معني فرزند. (فصل 3)

چند ژني plygenic در اثر تعامل ژنهاي فراوان و نه فقط يك جفت ژن پديد آمده است. خصوصيات انساني پيچيدهاي نظير هوش چند ژني به شمار ميآيند. (فصل 3)

حسي _ حركتي sensrimtr اولين مرحله از چهار مرحله رشد فكري كه توسط پياژه مطرح شده است و پيش از دو سالگي پديد ميآيد، مرحله حسي _ حركتي با يادگيري از دو طريق حواس و فعاليت مشخص ميشود. (فصل 1، 7، 10)

خط خطي كردن اتفاقي randm scribbling نقطهها و خطوط معيني كه با حركت ساده تمام بازو پديد ميآيد. خط خطي كردن اتفاقي نقاشيهاي كودكانِ يك تا دو سال و نيمي را مشخص ميسازد. (فصل 9)

خط خطي كردن مهار شده cntrlled scribbling خطوط و اشكالي اساسي كه كودكان ضمن مشاهده حركت ابزار نقاشي به وجود ميآورند. مچ دست نسبت به خط خطي كردن اتفاقي انعطاف پذيرتر است و كودكان تقريباً همانند بزرگسالان مداد رنگيها را به دست ميگيرند. خط خطي كردن مهار شده نقاشيهاي كودكان سي ماهه تا چهار ساله را مشخص ميسازد. (فصل 9).

خلق وخو temperament شيوه منحصر به فرد يك شخص در برخورد با اشخاص و موقعيتها يعني «چگونگي» رفتار. (فصل 5، 8، 11)

خواب رم REM sleep يكي از

سه سطح هوشياري كودكان. كودكان در خوابي از نوع حركات سريع چشم (رم) كه در آن هوشياري با خواب عميق همراه است، ناآرامند و به آساني برانگيخته ميشوند. (فصل 6)

خواب سنگين sund sleep يكي از سه سطح هوشياري كودكان. كودكان در خواب سنگين، از مناظر و صداهاي پيرامون خود آگاهي ندارند. (فصل 6)

خود شكوفا self-actualized اشاره به افرادي كه برطبق نظريه آبراهام مزلو دو نياز كمبود و بودن آنان برآورده شده است و به صورت اعضاي خلاق و زاياي جامعه در آمدهاند. (فصل 1)

خود محور egcentric خصوصيت تفكر پيش عملياتي، كه مشخص كننده ناتواني نسبي در اخذ نظر يا ديدگاه ديگران است.(فصل 10)

خود مختاري autnmy احساس خود فرماني. (فصل 8)

خود مختاري در برابر شرم و شك autnmy versus shame and dubt دومين مرحله از هشت مرحله رشد رواني _ اجتماعي است كه اريكسون ارائه داده است. در اين مرحله، كودكان دو و سه ساله ميان حكم خويش و احساسات شرم و شك تعادل برقرار ميكنند. (فصل 1،8).

خوگرفته habituated آشنا شدن با منظره يا صدا به طوري كه طولي نخواهد كشيد كه آن منظره يا صدا ديگر بديع يا جالب نخواهد بود. اصل خوگيري در تحقيقات مربوط به كودكان به كار رفته است. (فصل 6)

درك گوش دادن listening cmprehensin توانايي گوش دادن به قطعهاي ادبي و پاسخ درست به سؤالات مربوط به آن. (فصل 13)

درك واژگان vcabulary cmprehensin توانايي در نامگذاري اشياي مشترك. (فصل 13)

درون سازي assimilatin شيوهاي از پردازش اطلاعات جديد كه در آن اطلاعات جديد با سازماندهي موجود در تفكر يكي ميشود. درون سازي يك اصل

در نظريه ژان پياژه است. (فصل1)

دلبستگي attachment پيوندهاي محكم عاطفي كه ميان كودكان با افراد مهم زندگي آنان برقرار ميشود. (فصل 5)

دو تخمكي dizygtic اشاره به دوقلوهاي غير همسان دارد كه زماني شكل ميگيرند كه دو تخمك با اسپرم متفاوتي بارور شوند. اين دوقلوها داراي ويژگيهاي ارثي زيادتري از همشيرهاي ديگر نيستند. (فصل 3)

دوره ميانه كودكي middle childhd يك تقسيمبندي مصنوعي از زندگي شخص كه پايان دوره اوليه كودكي تا آغاز نوجواني (يا از نه تا يازده يا دوازده سالگي)را در بر ميگيرد.

دوره نوزادي nenatal perid طرحي براي چند هفته اول زندگي، كه طي آن باحيات خارج از زهدان سازگاريهايي انجام ميشود. (فصل 6)

دورههاي سه ماهه trimesters سه دوره برابر از دوران بارداري انسان. (فصل 3)

دوزبانگي افتراقي subtractive bilingualism يادگيري زبان دوم كه در زماني روي ميدهد كه كودكان اعضاي گروههاي اقليت را تشكيل ميدهند و براي استفاده مستمر از زبان اول خود از حمايت اجتماعي برخوردار نميشوند. (فصل 13)

دو زبانگي افزايشي additive bilingualism يادگيري زبان دوم كه در زماني صورت ميگيرد كه كودكان به طبقه اجتماعي اكثريت تعلق دارند، به زبان اكثريت سخن ميگويند و پس خوراند مثبتي براي استفاده مستمر از زبان اول خود دريافت مي كنند. (فصل 13)

دو زبانه bilingual توانا در كاربرد دو زبان كه درجه رواني آنها تقريبا برابر باشد. (فصل 13)

رديف بندي seriatin سازماندهي منطقي اشيا به صورت رابطهاي منظم، نظير رابطه منظم از بلند تا كوتاه. (فصل 13)

رشد جسمي physical develpment جنبهاي از رشد كه به الگوهاي رشد، هماهنگي، و تصور بدني ارتباط دارد.

رشد دوره اوليه كودكي early childhd

develpment تغييرات رواني _ اجتماعي، جسمي، و شناختي كه در فاصله ماههاي پيش از تولد تا هشت سالگي صورت ميگيرد. (فصل 1)

رشد رواني _ اجتماعي psychscial develpment جنبهاي از رشد كه با احساسات، خودپنداره، وتعامل در داخل بافت اجتماعي گسترده ارتباط دارد.

رشد شناختي cgnitive develpment جنبهاي از رشد كه با تفكر، حل مسأله، هوش، و زبان ارتباط دارد.

روش باليني methde clinique روش باليني كه در آن ژان پياژه ( و ديگران) از كودكان سؤالهايي پرسيدند تا نحوه تفكر و دليل پاسخ خاص آنان را دريابند. (فصل 1،2)

روش لاماز Lamaze methd نوعي روش تولد كودك كه در آن اصول شرطي شدن به كار ميروند تا مادران از طريق تنفس با الگوهاي خاص درد را مهار سازند. (فصل 3)

روش لوبوايه Lebyer methd روش تولد كودك كه براي تسهيل انتقال از درون زهدان به خارج از آن از طريق كاربرد نورهاي ملايم و ساير فنون تسهيل كننده ديگر به كار ميرود. (فصل3)

رويان embry اصطلاحي كه براي حيات در حال رشد از زمان لانهگيري در رحم تا پايان هفته هشتم بعد از بارور سازي به كار ميرود. (فصل 3)

رويكرد التقاطي eclectic apprach رويكردي كه به تلفيق روشها، مفاهيم و يافتههاي تحقيقاتي از طيفي با مواضع نظري ميپردازد. (فصل 1)

زايمان labr فرايند تولد، كه غالباً به سه مرحله تقسيم ميشود: بازشدن گردن زهدان، به دنيا آمدن نوزاد و خارج شدن جفت. (فصل 4)

زبان بيانگر expressive language زباني كه با آن سخن ميگويند; غالباً در مقابل زبان پذيرا قرار ميگيرد. (فصل 10)

زبان پذيرا receptive language زباني كه دريافت و درك شود. (فصل 10)

زيگوت zygte اولين سلول موجود انساني در حال رشد، كه از ترتيب اسپرم و تخمك پديد ميآيد. (فصل 3)

ژن gene بخشي از كروموزوم كه در هسته همه سلولهاي انسان و ساير موجودات زنده جاي گرفته شده است و انتقال خصوصيات ارثي را كنترل ميكند. (فصل 3)

ژن نهفته recessive gene ژني كه تنها بر فنو تيپ اثر ميگذارد، به شرط آن كه با ژن مسلطي جفت نشده باشد. (در مقابل ، ژنهاي مسلط بر فنوتيپ اثر ميگذارند، در حالي كه نحوه جفت شدن آنان اهميت ندارد.) (فصل 3)

ژنوتيپ (سنخ ارثي) gentype مجموع ميراث ژنتيكي انسان كه شامل همه ژنهايي است كه از پدر و مادر، هردو به ارث رسيده است. (فصل 3)

سبك شناختي cgnitive style يك رويكرد ويژه به تفكر و ادراك. دو نوع آن عبارتند از: وابسته به زمينه و مستقل از زمينه .(فصل 13)

سري _ دُمي cephal - caudal يك اصل مبني بر اين كه رشد به طور كلي از ناحيه سر تا ناحيه دُم پيش ميرود. (فصل 1،6)

سقط جنين abrtin خاتمه دادن به بارداري پيش از اين كه زندگي جديدي پا بگيرد (فصل 3)

سوء تغذيه ناشي از كمبود پروتئين و كالري prtein - calrie malnutritin وضعيتي كه از مصرف پروتئين يا كالري به ميزان كمتر از حد ضروري ناشي ميشود. (فصل 6)

سوء رفتار abuse عمل غير تصادفي كه از يك بزرگسال سرزند وسلامتي يا رفاه كودك را تهديد كند. (فصل 6)

شرطي شدن عامل perant cnditining نوعي يادگيري كه در آن در صورت تقويت پاسخ دلخواهي بروز ميكند و نخستين بار توسط اسكينر تشريح شد.

(فصل 1)

شرطي شدن كلاسيك classical cnditining نوعي فرايند يادگيري كه ايوان، پي. پاولف (1849 _ 1936) كشف كرد. حيوانات يا اشخاص مربوط ساختن يك واقعه نظير به صدا درآمدن زنگ با واقعه ديگري نظير تغذيه را ياد ميگيرند. بعد از شرطي شدن، پاسخ يكساني به دو واقعه مورد نظر داده ميشود (فصل 1)

شناخت اجتماعي scial cgnitin شيوهاي كه افراد، به درك كردن و شناختن ديگران ميپردازند. (فصل 5)

شوخ طبعي humr نوعي بازي فكري با مفاهيم . (فصل 13)

شوخ طبعي در معاني چندگانه humr in multiple meanings چهارمين مرحله در رشد شوخ طبعي، كه در طول مرحله عمليات عيني آغاز ميشود. (فصل 13)

صاحب نظريه باليدگي maturatinist صاحب موضعي نظري كه در آن بر نقش الگوهاي رشدي كه از لحاظ ژنتيكي تعيين شده باشند تأكيد ميشود، ولي بر نقش تحريكات محيطي در رشد دوره اوليه كودكي تأكيد نميشود. (فصل 1)

طبقه بندي classificatin گروه بندي منطقي براساس خصوصيات مشابه. (فصل 13)

طرحوارهها schemata عناصر نظام يافته تفكر، كه در نظريه ژان پياژه توصيف شده است. (فصل 1)

عامل ارهاش rh factr مؤلفهاي در ياختههاي خوني قرمز كه در صورت فقدان در مادر و وجود آن در پدر و جنين، ميتواند سبب آسيب ديدگي جنين شود. اينك اين نوع ناهمسازي ارهاش قابل درمان است. (فصل 3)

عقب ماندگي ذهني mental retardatin عملكرد فكري عمومي كه عمدتاً زير حد متوسط است و با رفتار تطبيقي تركيب شده است. (فصل 12)

عمليات صوري frmal peratinal آخرين مرحله از چهار مرحله رشد فكري مربوط به ژان پياژه. جوانان با آغاز اين مرحله در نوجواني تفكر نمادين

و فرضي را ياد ميگيرند و تفكر انتزاعي و مفاهيم را به كار ميبرند. (فصل 1)

عوامل كژريختي teratgens داروها، ويروسها و ساير عوامل محيطي كه ميزان بروز كژريختيهاي مادرزادي را افزايش ميدهند . (فصل 3)

غفلت neglect منفعل بودن بزرگسالان در برابر كودكان، كه سبب لطمه زدن به سلامتي و رفاه كودك ميشود. (فصل 6)

غن وغون كردن cing توليد مصوتها كه غالباً در پاسخ به چهره و صداي انساني صورت يميگيرد و معمو در دومين ماه زندگي آغاز ميشود. (فصل 7)

فراصوت ultrasund صدايي با بسامدهاي فراتر از دامنه شنوايي انسان. تصاوير فراصوتي جنين را ميتوان براي تشخيص مسائل جنيني به كار برد. (فصل 3)

فرايند حقوق قانوني due prcess ضمانتهايي براي حمايت از حقوق كودكان، كه بايد در ذيل مواد قانون همگاني 94 _ 142 بيايد. (فصل 12)

فزونكار hyperactive كودكاني با تمام يا بخشي از خصوصيات زير: سطح بالاي فعاليت، دوره توجه كوتاه، آرام نيافتن و منتظر نماندن، تكانشگري، و حواسپرتي. همچنين آن را اختلال نقص توجه مينامند. (فصل 12)

فشار رواني stress تنش عاطفي شديد كه در اثر تغييرات محيطي پديد ميآيد و در الگوهاي عادي پاسخ مداخله ميكند. (فصل 11)

فنوتيپ (سنخ پديداري) phentype صفات واقعي شخص كه حاصل تعامل ژنها با هم و با محيط است. (فصل 3)

فهرست كنترل checklist نوعي استراتژي مشاهده كه در آن رفتار كودكان منفرد با فهرستي از رفتارهاي مورد نظر يا انتظار مقايسه ميشود. (فصل 2)

قانون همگاني 94_142 Public Law 94-142 قانوني كه معروف است به قانون آموزش براي كودكان معلول، كه قيمومت آموزش همگاني رايگان را براي كودكان بالاي پنج

سال و وابستگي به قوانين ايالتي را براي كودكان سه تا پنج سال فراهم ميسازند. (فصل 12)

قدرت طلبانه authritarian شيوهاي از والدين بودن كه بامريند آن را شامل اِعمال كنترل شديد و درعين حال بدون ابراز اندكي حمايت يا عطوفت ميدانست. (فصل 11)

قرار گرفتن در جريان عادي mainstreaming عمل قرار دادن كودكان معلول در كلاسهاي «بهنجار» براي تمام يا بخشي از روز. (فصل 12)

قطعه كوتاه توصيفي vignette نوعي استراژي مشاهده كه وقايعي را كه تصور ميشود در زمينه رشد كوكان معنيدار است ثبت ميكند. (فصل 2)

كاربرد بافت cntext use توانايي در كاربرد درك زباني به منظور پيش بيني معنايي كه كلمه در بافتي معين پيدا ميكند. (فصل 13).

كروموزوم chrmsme بخشي از هسته سلولهاي انسان و ساير موجودات زنده. كروموزوم اطلاعات ژنتيكي را در بر ميگيرد. (فصل 3)

كژريختيهاي مادرزادي cngenital malfrmatins ناهنجاريهاي ساختاري يا تشريحي كه در هنگام تولد ظاهر ميشوند. (فصل 3)

كنار آمدن cping كوششهايي براي پاسخگويي به الزامات و فشارهاي محيطي و داخلي كه احتمال دارد منابع شخص را نيز دربر گيرد. (فصل 11)

كواشيوركور kwashirkr سوء تغذيهاي شديد كه زماني حاصل ميشود كه هنگام غذا خوردن از پروتئين كم استفاده ميشود، در عين حال كه كالري كافي به مصرف ميرسد. كواشيور كور غالباً زماني بروز ميكند كه كودكان يك تا دو سال را از شير مادر ميگيرند. (فصل 9)

كوشايي در مقابل حقارت industry versus inferirity چهارمين مرحله از هشت مرحله رشد رواني _ اجتماعي مربوط به اريك اريكسون. در اين مرحله، كودكان دبستاني احساسات مربوط به توانش خود را با احساسات مربوط به شكست خود متعادل

ميسازند. (فصل 1،11)

كيفيت بيان گفتار ral language expressin توانايي ارائه زباني توصيفي ومبالغهآميز در توصيف تا تصور يك عمل نشان داده شود. (فصل 13)

گفتار مادرانه و پدرانه mtherese and fatherese انطباق گفتار بزرگسالان با نيازهاي كودكان خردسال كه زبان ياد ميگيرند. تغيير شكل گفتار شامل ساده سازي، تكرار، و محدوديت موضوع است. (فصل 10)

گوش دادن فعال active listening شيوهاي ارتباطي است كه گوردون پيشنهاد كرده است. در گوش دادن فعال، والدين به جاي پند دادن يا انتقاد كردن، از طريق بيان واضحتر احساس كودكان در برابر ابراز مشكلات كودكان پاسخ ميدهند.(فصل 8)

لانه گيري implantatin وارد شدن زيگوت در زهدان كه در آنجا قابل رشد و پرورش است. (فصل 3)

لقاح خارجي in vitr fertilizatin بارور سازي خارج از بدن در يك محيط مصنوعي. (فصل 3)

لقاح داخلي in viv fertilizatin بارور سازي در داخل بدن در يك محيط طبيعي. (فصل 3)

لوح سفيد tabula rasa ي حالتي كه بنابر فرضيه جان لاك (1704 _ 1632) ، ذهن كام صاف است و آماده است تا تجربيات در آن نقش بندند. (فصل 1)

ماراسموس marasmus وضعيتي در نخستين سال زندگي كه براثر مصرف ناقص غذاي كامل روي ميدهد. نشانههاي آن شامل شكست در رشد و تحليل رفتن ماهيچههاست. (فصل 6)

محرك شرطي cnditined stimulus واقعهاي بدون معنا از قبل نظير به صدا در آوردن زنگ، كه با واقعه ديگري نظير تغذيه در نظريه شرطي شدن كلاسيك ارتباط يابد. (فصل 1)

محو كردن extinguish پاسخي را از طريق ريشه كن كردن تقويت آن از ميان بردن. (فصل 1)

محيط بوم

شناختي (اكولوژيكي) eclgical envirnment مفهومي كه به رويكرد برونفن برنر (1979) نسبت به مطالعه سه سطح تأثير بر كودكان شامل: محيط خانواده، محيطهاي مياني نظير محل كار والدين، و نيروهاي اجتماعي دورتر. مربوط ميشود(فصل 1)

محيطي با كمترين محدوديت least restrictive envirnment مفهومي كه قانون همگاني 94 _ 142 مطرح كرده و براي اين طرح ريزي شده است تا اطمينان دهد كودكان معلول در محيطهاي آموزشي متناسب با خود، با كمترين انحراف از كودكان «بهنجار» جاي ميگيرند. (فصل 12)

مرحله اقتدار و الدين بودن authrity stage f parenting مرحلهاي است از والدين بودن كه گالينسكي پيشنهاد كرده است. در سالهاي يك تا سه سالگي، والدين وظيفه پذيرش مسؤوليت واقتدار بر كودكانشان را دارند. (فصل 8)

مرحله پيش طرحي preschematic stage مرحلهاي از نقاشي كردن كه بنا به توصيف بريتين يمعمو بعد از پنج سالگي آغاز ميشود. كودكان تصاوير قابل تشخيص و گاهي همراه با زمين و آسمان را نقاشي ميكنند. (فصل 12)

مرحله پيش عملياتي preperatinal stage دومين مرحله از چهار مرحله رشد فكري ژان پياژه. كودكان در اين مرحله در فاصله تقريباً دو تا هفت سالگي به طور مشهودي ميانديشند و قضاوتهاي خود را براساس ادراك استوار ميسازند. (فصل 1، 10، 13)

مرحله تصويرگري نخستين early representatinal stage مرحلهاي از نقاشي كردن كه بنا بر توصيف بريتين در حدود پنج سالگي آغاز ميشود. كودكان اشخاص واشيا را با تعبير ساده شدهاي نشان ميدهند. (فصل 12)

مرحله تعبيري interpretive stage مرحله والدين بودن، كه زماني آغاز ميشود كه كودكان در سالهاي نخستين مدرسه به سر ميبرند و در آن به اعتقاد گالينسكي، والدين عقايد، شيوههاي

زندگي، ونقشها را براي كودكان توضيح ميدهند.(فصل 11)

مرحله طرحي schematic stage مرحلهاي از نقاشي كردن كه بريتين توصيف كرده است. حدود هشت سالگي كودكان در نقاشيهاي خود به طرح، توازن، و نما اهميت ميدهند. (فصل12)

مرحله عمليات عيني cncrete peratinal stage سومين مرحله از چهار مرحله رشد فكري است كه پياژه ارائه داده است. بين حدود هفت سالگي و نوجواني، كودكان به جاي ادراك توجيه قضاوتها استفاده از استدلال منطقي را آغاز ميكنند. (فصل 1، 13)

مسأله طبيعت در مقابل تربيت nature versus nurture issue اختلاف مربوط به تأثير نسبي وراثت (طبيعت) و محيط (تربيت) در زمينه رشد. غالب كارشناسان معتقدند كه طبيعت و تربيت با هم تعامل دارند. (فصل 1)

مستقل از زمينه field - independent سبكي شناختي كه در آن ادراكات به فرد فرد اجزاي يك رشته مستقل از بافت متمركز هستند. (فصل 13)

مشاوره ژنتيكي genetic cunseling مشاوره در مورد خطر بروز يا تكرار عقب ماندگيهاي ژنتيكي. (فصل 3)

مصاحبه interview ي تعامل كلامي يك به يك كه معمو با فهرستي از پرسشها سازمان يافته است. (فصل 2)

مطالعه موردي case sutdy نوعي استراتژي براي خلاصه كردن و سازماندهي بسياري از مشاهدات به صورت يك نگرش منسجم به كودكي معين. (فصل 2)

مفاهيم ويژه فردي idisyncratic cncepts مفاهيم كودكان پيش عملياتي كه هر چند بر تجربيات ويژه و شخصي استوارند به طور عمومي به كار ميروند (فصل 10)

مقتدرانه authritative شيوهاي از والدين بودن كه با مريند آن را شامل قواعد شد در بافتي داراي ارتباط روشن و تعهد صميمانه ميدانست. (فصل 11)

مقياس برازلتون Brazeltn scale مقياسي براي ارزيابي شانزده

بازتاب و 26 مورد رفتار كه در مجموع بر انگيزنده موقعيتهاي گوناگوني هستند كه نوزادان با آن مواجهند. نخستين محقق اين نوع رشد دكتر تي. بري برازلتون است. (فصل 4)

موزوني رابطه پدر يا مادر با كودك parent-infant rhythms هماهنگي متقابل و سازگاري رفتار براي اين كه تعامل بين والدين و كودكان ادامه پيدا كند. (فصل 5)

مهارتهاي آمادگي براي خواندن readiness skills fr reading مهارتهايي زباني كه اعتقاد بر اين است براي موفقيت در شروع خواندن لازم است. اين مهارتها شامل تمايز شنيداري، درك گوش دادن، كيفيت بيان گفتار، درك واژگان، و كاربرد بافتي است. (فصل 13)

مهارتهاي جزئي splinter skills مهارتهاي جسمي كه با ساير مهارتهاي كودكان يكپارچه نيستند و قابل تعميم نيز نيستند. (فصل 9)

مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي بزرگ large muscle skills مهارتهاي جسمي كه در آن حركات بدني بزرگ به كار ميرود. اين مهارتها عبارتند از: تعادل پويا كه در راه رفتن ، دويدن و بالا رفتن به كار ميرود; تعادل ايستاد كه در ايستادن روي يك پا به كار ميرود; پريدن و يك پا يك پا رفتن كه در پرش به كار ميرود; ونيز انداختن و گرفتن. (فصل 9،12)

مهارتهاي مربوط به ماهيچههاي كوچك small muscle skills مهارتهاي جسمي كه در آن حركات كوچك بدني به كار ميرود. اين مهارتها عبارتند از: نقاشي كردن، خوردن، ونخ كردن مهرهها. (فصل 9،12)

نابينا blind قادر به ديدن چيزها در بيست فوتي ] شش متري [ مسافت است كه آنها را يك شخص بينا در دويست فوتي ] شصت متري [ ميبيند. (فصل 12)

ناتوانيهاي يادگيري ويژه specific learning disabilities اختلالات فرايندهاي

اساسي موجود در يادگيري كه نميتوان آنها را به شرايط معلوليت ديگر نسبت داد. (فصل 12)

نارس small fr date نوزادي كه بعد از دوره عادي بارداري به دنيا آيد، ولي آن گونه كه انتظار ميرفته رشد نيافته باشد. (فصل 3)

ناشنوا deaf داراي نوعي مشكل شنوايي شديد كه پردازش اطلاعات زباني مختل را ميسازد. (فصل 12)

نامگذاري مرحله خط خطي كردن naming f scribbling stage مرحلهاي از نقاشي كردن كه بريتين توصيف كرده است. كودكان در حدود چهار سالگي ممكن است بدون هيچ توجّهي نقاشي كنند وشايد به نقاشي خود معنا نيز نسبت دهند. (فصل 12)

نامگذاري ناهمخوان اشيا و وقايع incngruus laebeling f bjects and events دومين مرحله در رشد شوخ طبعي كه در آن كودكان دو و سه ساله عمداً اشيا را بد نامگذاري ميكنند. (فصل 13)

ناهمخواني مفاهيم cnceptual incngruity سومين مرحله از رشد شوخ طبعي كه در حدود يسه سالگي كودكان ويژگيهاي صريح يك مفهوم (مث صحبت در باره پارس كردن گربهها) را تغيير ميدهند. (فصل 13)

نتيجه منطقي lgical cnsequence شيوهاي از والدين بودن كه در ايكرس پيشنهاد كرده است و در آن از والدين درخواست ميشود به كودكان اجازه دهند تا نتايج طبيعي رفتار را تجربه كنند (براي مثال، دير رسيدن به مدرسه در نتيجه دير از خواب بيدار شدن). (فصل 8)

نزديك _ دور pxim - distal اصلي مبني براين كه رشد به طور كلي ازبدن تا بي نهايت جريان دارد. (فصل 1، 9)

نشانگان جنين الكلي fetal alchl syndrme عقب ماندگي، بيماري قلبي و ساير ناهنجاريهايي كه در هنگام تولد ظاهر ميشوند واين در مواردي است

كه در طول بارداري مصرف الكل بيش از اندازه باشد. ( فصل 3)

نشانگان مرگ ناگهاني كودك Sudden Infant Death Syndrme(SIDS) مرگ غير منتظره يكودكاني كه معمو يك تا دوازده ماهه هستند ولي تا قبل از مردن سالم تصور ميشدند. (فصل 6)

نشانگان مكيدن بطري bttle-muth syndrme فساد جدي دندانها كه در نتيجه خواباندن كودكان، درحالي كه شيشهاي محتوي مايعاتي جز آب به دهان دارند، حاصل ميشود. اين فساد به سبب جمع شدن شير يا آب ميوه در اطراف دندانها ايجاد ميشود. (فصل 9)

نظريه thery نظام منظمي از فرضيات يا اظهارات كه بر پايه مشاهدات و شواهد استوار است و توجيه يا پيش بيني كننده چيزي است . (فصل 1)

نظريه رفتاري behaviral thery نوعي نظريه يادگيري كه بر تغيير اعمال يا رفتار قابل مشاهده تأكيد دارد. سه نوع نظريه رفتاري متمايز وجود دارد: شرطي شدن كلاسيك ، شرطي شدن عامل، و نظريه يادگيري اجتماعي. (فصل 1)

نظريه شناختي cgnitive thery نوعي نظريه يادگيري كه بر فرايندهاي دروني تفكر تأكيد دارد. (فصل 1)

نظريه يادگيري اجتماعي scial learning thery نظريهاي رفتارگرايانه كه قائل است به اين كه يادگيري از طريق تقليد صورت ميگيرد. (فصل 1)

نقش جنسيتي gender rle بيان عمومي هويت جنسي. (فصل 8)

نقشهبرداري فعالانه ميان حالتي active intermdal mapping فرايندي كه در آن كودكان تعادلهايي را ميان حركاتي اشارهاي كه ميبينند و حركاتي اشارهاي كه به تصور خود به وجود ميآورند، برقرار ميسازند. اين فرايند ممكن است توجيهي براي تقليد اوليه كودك باشد. (فصل7)

اختلال بينايي visual impairment مشكلي در بينايي كه به طور نامناسب بر عملكرد آموزشي اثر ميگذارد (فصل

12)

اختلال زباني language impairment ر. ك. نقص گفتاري و زباني.

اختلال شنوايي language impairment نوعي مشكل شنوايي كه بر عملكرد تحصيلي تأثير نامناسبي دارد. (فصل 12)

مشاغل مدد كاري helping prfessins مشاغلي كه خدمات انساني را فراهم ميآورند. مثالهاي آن شامل آموزش دوره اوليه كودكي، آموزش والدين، مددكاري اجتماعي، پرستاري، موسيقي درماني، و سرگرمي است. (فصل 1)

اختلال گفتاري و زباني speech and language impairment اختلالي ارتباطي كه به طور نامناسب بريادگيري و تعامل اثر ميگذارد. (فصل 12)

نقل رفتارهاي مورد مشاهده narrative bservatin نوعي استراتژي مشاهده كه بيانگر وضع رفتار در هنگام بروز آن است، و در آن از زبان توصيفي و غير قضاوت آميز استفاده ميشود. (فصل 2)

نگراني در برابر غربيه stranger anxiety واكنشهايي از نوع ترس كه شايد از كودك هشت يا نه ماهه در برابر اشخاص ناآشنا سرزند. (فصل 5)

نگهداري ذهني cnservatin درك ثبات ويژگيهاي معيني نظير عدد يا سطح برغم تغييرات ظاهري آنها. (فصل 13)

نمادگرايي جمعي cllective symblism سطح دوم از دو سطح بازي وانمود سازي اوليه است كه به دنبال بازي نمادين انفرادي پياژه ميآيد. در بخش دوم سال سوم، كودكان خردسال، همان گونه كه با ديگران در ايفاي نقشها تعامل دارند، از نمادگري جمعي استفاده مي كنند. (فصل 10)

نمادهاي ذهني mental symbls واژههايي كه چيزها را نشان ميدهند، اعمالي كه تقليدي از نقشهاي بزرگسالان به شمار ميروند، فعاليتهايي كه در آن يك چيز به منزله نماد چيزي ديگر به كار ميرود، و نيز نمادگري ناخودآگاه، كه همگي به معناي ظهور تفكر در آغاز مرحله پيشعملياتي رشد است. (فصل 10)

نمره آپگار Apgar scre نمرهاي

كه براي درجهبندي نقشهاي نوزادان در پنج حوزه اختصاص مييابد. ظاهر (رنگ پوست)، نبض، ادا واصول، فعاليت، و تنفس. اين مقياس را دكتر ويرجينيا آپگار طرح ريزي كرد. (فصل 4)

نمونهگيري زماني time sampling نوعي استراتژي مشاهده كه بسامد (و گاهي مدت) رفتارهاي از پيش تعيين شده را از طريق ثبت در طول فواصل زماني خاص به شكلي مستند نشان ميدهد. (فصل 2)

نمونهگيري وقايعي event sampling نوعي استراتژي مشاهده كه در آن اطلاعات از پيش تعريف شدهاي به هنگام بروز واقعهاي از پيش تعيين شده يا نوعي رفتار ثبت ميشوند. (فصل2)

نيازهاي بودن being needs آبراهام مزلو ارزشهايي مانند حقيقت، درستكاري، زيبايي، و خوبي را نيازهاي بودن مينامد. (فصل 1)

نيازهاي كمبود deprivatin needs آبراهام مزلو اين اصطلاح را براي نيازهاي فيزيولوژيكي، ايمني، تعلق، وعزت به كار ميبرد و معتقد است كه آنها بايد قبل از آن كه بتوان به دنبال ارزشهاي والاتر رفت، برآورده شوند. (فصل 1)

وابسته به زمينه field-dependent سبكي شناختي كه در آن ادراكات متأثر از سازماندهي بافت هستند. (فصل 13)

واكنش چرخشي اول primary circular reactin بروز مجدد عمل يك كودك كه نخستين بار بر حسب اتفاق روي داده است. اين واكنشها به منزله جزئي از توصيف پياژه از هوش مرحله حسي _ حركتي براي نخستين بار در فاصله يك تا چهار ماهگي بروز ميكنند. (فصل 7)

واكنش چرخشي دوم secndary cicular reactin تكرار اعمال جالبي كه د رآن اشيايي مانند جغجغه به كار ميرود. اين واكنشها به منزله جزئي از توصيف پياژه از نظريه هوش حسي _ حركتي، براي نخستين بار بين چهار تا هشت ماهگي بروز ميكنند.

(فصل 7)

واكنشهاي چرخشي سوم tertiary circular reactins فعاليتهاي كودكاني كه تجربهگري و نه فقط تكرار ونيز جستجو براي درك را نشان ميدهند. اين واكنشها به منزله جزئي ازتوصيف پياژه از هوش حسي _ حركتي براي نخستين بار در فاصله دوازده تا هيجده ماهگي رخ ميدهد. (فصل10)

وانمود سازي pretense نوعي بازي كه واقعي نيست بلكه به شيوه «چنان كه گويي» است. (فصل10)

همشيرها siblings افرادي كه از يك پدر ومادر متولد شوند. (فصل 4)

هنجارها nrms نايل آمدن به علايم رواني _ اجتماعي، جسمي يا شناختي در سنين متوسط. (فصل1)

هوشياري alertness يكي از سه سطح يا حالت كه طي آن كودكان به طور مثبت تحريكپذيري پيدا ميكنند و در تعاملها شركت ميكنند. (فصل 6)

هويت جنسي gender identity درك فرد از خود به منزله مذكر، مونث، يا دوسوگرا. (فصل8)

يادداشتهاي روزانه كودك child diary نوعي مشاهده كه در آن روديدادها و علايم زندگي كودكان خردسال روز به روز ثبت ميشود. (فصل 2)

يادگيري learning تغييراتي در رفتار كه بر اثر تجربه پديد ميآيد. (فصل 1)

يكپارچگي ادراكي _ حركتي perceptual - mtr integratin پيوند بين دريافت و پردازش اطلاعات وانجام حركتي مناسب در پاسخگويي (فصل 9)

يك تخمكي mnzygtic اشاره به دوقلوهاي همسان دارد كه هنگام شكافتن يك زيگوت يپديد ميآيند ونيمههاي همسان آن مستق رشد ميكنند. چنين دوقلوهايي ويژگيهاي ارثي همساني را دارا هستند. (فصل 3)

در باره نويسنده

پرفسور ساندرا آنسلمو استاد برنده جايزه از كلاسهاي درس رشد كودك در دانگشاه پاسيفيك است. پژوهشهاي وي سبب انتشار مقالات فرواني در زمينههاي گوناگون رشد دوره اوليه كودكي و كتابي با عنوان :R is fr

Rainbw: Develping Yung Children'Thinking Skills thrugh the Alphabet.

شد. دكتر آنسملو داراي تجربيات آموزشي و اداري در مدارس آزمايشگاهي مربوط به دانشگاه استنفورد و نيز دانشگاه آيوواست. وي در اموررشد و آموزش دوره اوليه كودكي مشاور مؤسسات عمومي و شركتهاي خصوصي بوده است. وي مادر دو پسر پر تحرك است كه سالهاي اوليه كودكي آنان به اين كتاب ويژگي خاصي بخشيده است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109