مسیر طالبی، یا، سفرنامه میرزا ابوطالب خان

مشخصات کتاب

سرشناسه : ابوطالب بن محمد اصفهانی، ق 1221 - 1166

عنوان و نام پدیدآور : مسیر طالبی، یا، سفرنامه میرزا ابوطالب خان/ به کوشش حسین خدیوجم

مشخصات نشر : تهران.

مشخصات ظاهری : 3 ج. (در یک مجلد)مصور

فروست : (مجموعه منابع و اسناد تاریخی دوره قاجار2)

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : ص. ع. به انگلیسی:Masir -e Talebi. The Travels of Mirza Abu-Taleb Khan A. H. 1213 - 1218 (A. D. 1798 - 1803).

شماره کتابشناسی ملی : 122213

فهرست مطالب

سخنی از مصحح نه

جلد اول

آغاز سفر فرنگ 1

توقف در کیپ 27

شروع سفر انگلند و ذکر جزایر سر راه 41

در ایرلند 53

ویلز 97

شهر لندن 103

ذکر سفر آکسفرد 113

ذکر بلنیم پارک 119

ذکر شهر هنلی 125

فرمیسن 149

برتش میوزیم 157

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 6

جلد دوم

در بیان انگلند و لندن 181

فواید کاغذ اخبار 193

اسباب آرام مسافران و شرح اشیای خوراکی 197

ذکر جهازات و صناعات و اقمشه و اشیای خاصه انگلند 201

چراغان «انگلش» 215

تقسیم اوقات در انگلش 221

قوانین آزادی انگلش 229

اوضاع ریاست انگلش 237

ذکر فضایل و رذایل انگلش 261

بیان صلح و جنگ انگلش با فرانس 285

جلد سوم

آغاز سفر و معاودت 301

ذکر اوضاع زمین فرانس و دار الملک پرس و رسوم و عادات اهل آن 303

آغاز سفر بحر روم و ملک ایتالی 327

ذکر جزیره مالته 337

ذکر اوضاع اسمیرنه (ازمیر) 345

ذکر اوضاع شهر استنبول و آل عثمان 353

روزنامه سفر بغداد از استنبول 375

ذکر اوضاع شهر بغداد و عتبات و مزارات 397

ذکر حالات بحر فارس 437

ذکر جزایر بمبئی و خصوصیات آن 441

مجملی از حال اعزه بمبئی و آغاز سفر بنگاله 447

تصاویر

فهرست تفصیلی 461

فرهنگ لغات و ترکیبات 469

فهرست راهنما 507

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 9

سخنی از مصحح

اشاره

خدای جهان آفرین را سپاس، خدایی که درهای بسته را با کلید دعای نیمه شب می گشاید، و دلهای افسرده را با آتش عشق جانسوز گرم می سازد؛ خداوندی که زندگی پرنشیب و فرازم را دوام بخشید تا نوبت تجدید چاپ این سفرنامه عبرت آموز و خواندنی و تدوین واژه نامه آن نیز فرا رسید.

پیش از معرفی نویسنده و گزینش گلچینی از نوشته های او، و برشمردن مزیتهای این چاپ تجدید نظر شده، از نگارش جمله ای ناگزیرم، جمله ای که می تواند روشنگر موردی مبهم از مقدمه

دردآلود نگارنده این سطور بر چاپ نخستین بوده باشد: آشنایان دور و نزدیک می دانند که پایان نخستین چاپ این سفرنامه با آغاز «سفر الی اللّه» فرزندم علی همزمان شده بود؛ آن که با رفتار و کردارش نشان داد که می خواهد در زندگی اجتماعی خود مرد عمل باشد نه اهل حرف، زیرا آفریدگارش سری پرشور و جانی آگاه و دلی سرشار از مهر مردم محروم بخشیده بود. تقدیر چنین بود که گوش دل پاکش خطاب مهرآمیز «ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ» را زودتر از دل پدر و مادر بشنود و در جوانی دعوت حق را با گشاده رویی لبیک گوید. هنگامی که به لقاء اللّه شتافت 23 سال بیش نداشت، یعنی روز 12 فروردین 1352 بود که از راه بهشت زهرا رهسپار ابدیت شد، و در پیشگاه حق گونه

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 10

تسلیم بر خاک نهاد. خدایش غریق رحمت فرماید که حقیقت مرگ را مردانه پذیرفت و راه آخرت را باوقار و اطمینان در پیش گرفت.

نگاهی به زندگی نویسنده

نگارنده این سفرنامه مسلمان زاده ای بوده است روشنفکر و ماجراجو، مسلمانی پرورش یافته در دامان یکی از حکمرانان مسلمان هند- هندی که در جوانی او گرفتار دسیسه های خانمان برانداز کمپانی هند شرقی شده[1]، و در پایان عمرش در آتش فتنه بیگانگان و جنگهای داخلی می سوخته، و حدود پنجاه سال پس از مرگ وی (1806. م) در شمار مستعمرات انگلیس، جهانخوار آن روزگار، درآمده است. تبارش ایرانی بوده و زبانش فارسی دری. در لکهنو زاده شده و تا چهارده سالگی در همانجا پرورش یافته و ادب آموخته است. از نوشته های وی چنین برمی آید که پدرش در عهد نادرشاه- در اصفهان- خطایی مرتکب شده و از

ترس خشم نادری به هند گریخته، در آن دیار به خدمت حکمرانی مسلمان پیوسته، و از فیض کار و کوشش خود در زمینه دیوانسالاری صاحب مال و مقام گردیده است.

میرزا ابو طالب خان- چنانکه خود نوشته- در آغاز جوانی از نواب شجاع الدوله مرحوم، هم مدد خرج مکتب دریافت می کرده و هم زیر نظر وی تعلیم یافته و ادب آموخته است. در جوانی با رمز و راز حکمرانی و آیین کشورداری آشنا شده، از فوت و فن و ریزه کاریهای دبیران دیوانی سر درآورده، در حالی که از ذوق شعر و شاعری و شیوه مردم داری و محفل آرایی نیز تا حدی برخوردار بوده است.

تیزهوشی و زبان آوری و موقع شناسی او در سراسر سفر نامه اش جلوه گر است؛ همین مزایاست که در جوانی راه شهرت و سرشناسی را پیش پای او هموار می سازد و مقدمات صعودش را برای بالا رفتن از پله های اقتدار و ترقی فراهم می گرداند. دیری نمی پاید که درخت وجودش- وجودی که با هزینه مردم محروم زادگاهش به بار نشسته- میوه دار می شود. اما، به روال رایج در اکثر کشورهای استعمارزده، میوه جوانی او نصیب بیگانه می گردد. یعنی بر اثر جاه طلبی و بی تجربگی، نخست فریفته سراب مرکز تمدن و قدرت روزگار خود می شود، آنگاه- دانسته یا ندانسته- در زمره کار گزاران کمپانی هند شرقی جای می گیرد و در جهت منافع انگلیس، در قلمرو هند آن روزگار،

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 11

گام برمی دارد.

خودش می نویسد که به تحریک فرماندار انگلیسی با یکی از راجه های هند درگیر شده و در این درگیری کار به جایی رسیده که آن راجه بیچاره با دسیسه عوامل انگلیسیها مغلوب و مقتول گردیده است.[2]

در پی این خوش خدمتی است

که حامی انگلیسی میرزا ابو طالب خان به انگلستان فراخوانده می شود، و با رفتن او آرزوهای بزرگ وی، در مورد پاداش کلان، نقش بر آب می گردد. با این همه، وی به همکاری خود با کمپانی آشوب گر ادامه می دهد و با دیگر کارگزاران وقت به ناسازگاری می پردازد تا آنگاه که از کثرت ماجراجویی بی پشت و پناه و منزوی می شود. در این انزواست که یکی از انگلیسیهای فارسی دان (شرق شناس) به او توصیه می کند که با وی راه لندن در پیش گیرد تا در آنجا داد خود از کهتر و مهتر بستاند.

توصیه وسوسه انگیز شرق شناس انگلیسی در اندیشه پریشان میرزا ابو طالب جایگزین می گردد و دیری نمی پاید که همراه این دوست انگلیسی خود از کلکته با کشتی رهسپار لندن می شود. پس از پشت سر نهادن سیصد و پنجاه روز تلخ و شیرین، این مسافر غربزده با لباس شرقی- یعنی با عمامه شیرشکری و قبای سرداری- به شهر لندن می رسد.

هنگام ورود، با استقبال گرم آشنایان انگلیسی خویش مواجه می شود. در این مورد، خودش چنین نوشته: «در آغاز ورود رقعه به مستر «دنداس»، که وزیر هندوستان بود، نوشته و استدعای ملاقات کردم. بی تأمل تعیین وقت نمود و در حین ملاقات تعظیم و تکریم لایق ... بعد یک دو روز به بندگان شاهی عرض احوال کرده، مرا به ملازمت شاهنشاهی برد ... بعد این واقعه شاهزادگان و سایر امرا و اکثر اعزه شهر، رغبت به ملاقات من کردند و به تقریب آشنا شدند، و به جهت انتشار نام نیک و استرضای مهمان غریب، مکرر دعوت و ضیافت من کردند.»[3]

کار نوازش و دلجویی از وی در لندن تا بدان حد بالا می گیرد که

از طریق روزنامه لقب «شاهزاده ایران» به او می دهند و شهره شهرش می کنند. خودش در این باره چنین می نویسد: «این کاغذ اخبار (- روزنامه) از ورود و ملاقات من با وزرا و امرا و پادشاه همیشه خبر می داد، و به لفظ «پرشن پرنس» یعنی «شاهزاده ایران» عبارت می کرد. این

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 12

لقب، بی آنکه من ادعا نمایم یا کسی اشاره به آن کند، به محض هجوم عام آن قدر شهرت یافته بود که مرا بجز پذیرفتن چاره نماند، و احدی نشان من و خانه من بدون این لفظ نمی یافت!»[4]

این مسافر به گفته خودش «دو سال و پنج ماه و پانزده روز» در لندن به سیر در آفاق و انفس می پردازد، و چهارده ماه ساکن محله خراباتیان لندن می شود: «در «رازبن پلیس» خانه گرفتم. این کوچه ای است نامزد تماشائیان، بیشتر زنان اوباش در آن ساکنند، پشت محله و در پیش آن از همین زنان پر است؛ لهذا بعضی دوستان منع کردند، و گمان بردند که اکابر لندن ترک آمد و رفت خانه من خواهند کرد؛ اما، چون مرا در آن خانه آرام بود، اعتنایی بدان سخن نکردم ... اتفاقا قیاس مردم غلط برآمد و چهارده ماه تمام در آن خانه به سر رفت؛ زیرا که حرمت من در ذهن اکابر لندن کالنقش فی الحجر شده بود! ...»[5]

میرزا ابو طالب سرانجام از شهر پر زرق و برق لندن ملول می شود و فیلش یاد هندوستان می کند. طبق نوشته خودش، روز هفتم صفر 1217 هجری از لندن خارج می شود و پس از یک سال و دو ماه و هشت روز راه پیمایی، روز پانزدهم ربیع الثانی 1218 به کلکته می رسد و

سرگرم تدوین سفرنامه خود می شود.

آری، این کتاب عبرت آموز و خواندنی و سرشار از لغات و ترکیبات فارسی ماندنی، ارمغانی است از سفر دور و دراز میرزا ابو طالب اصفهانی یا لندنی، ارمغانی که نمایشگر نخستین برخورد دیرپای یک ایرانی مسلمان است با مردم اروپایی، مردمی برخوردار از مال و منال و تا حدی شادخوار و بی بند و بار؛ ارمغانی، که اگر به دقت مطالعه شود، خواننده اش را زمینه تشخیص انواع بیماری غربزدگی فراهم می گردد.

گلچینی از متن کتاب

اراده باطنی: نویسنده در مورد اراده باطنی خود، هنگام ورود به لندن، چنین می نگارد: «در آغاز ورود به آن شهر قصد من جزم بود که این یک سال یا دو سال مدت توقف در لندن بیکار و فقط به تماشابینی نگذرد، بلکه چیزی خود تحصیل علم انگلش نمایم و هم به ایشان چیزی افاده علم فارسی رسانم. بنابراین به ارباب حل و عقد آگهی دادم که اگر مدرسه ای معین کرده دو سه کس از جوانان انگلش را که به زبان فارسی آشنا

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 13

باشند، برای همیشه در آن جا دهند، من استکمال ایشان خواهم کرد و به مدد یکدیگر رساله ای در نحو فارسی که در جهاز نوشته بودم، و یک کتاب لغت به صحت و قانون لغت- نویسی به انگلش، ترجمه خواهم کرد ... اما سبب فتور تحصیل من دو امر بود: یکی عدم مهارت استادان ... دوم تیقن جهل و غفلت امرا و عوام ممالک اسلامی که محنت من در آن باب اثری و فایده ای در این ممالک نخواهد رسانید. بنابراین، از هر دو فکر (تعلیم و تعلم) درگذشته، بجز اکتساب لذات کاری نداشتم؛ تا آنجا بودم روز

چون صبح اعیاد و شب چون شام برات به فرح و سرور می گذشت.» (صص 108 و 109)

ترک نماز: «مردم فرنگ [برای طهارت] ... حاجت به آب ندارند. من که حاجت داشتم، چندین آفتابه و ظرف، از شدت موج، ریسمان گسیخته به آب رفت. بنابراین، ترک طهارت براز (- مدفوع) هم یک یک هفته به لته و کاغذ می شد، و عدم طهارت موجب عدم نماز گردیده، بیش از همه چیز موجب ادبار من در جهاز گشت.» (ص 24)

خانه فرامیسن: «چون شخصی خواهد که فرامیسن شود بدین خانه آید، او را به حجره (- لژ) برند و اشارات آموزند، و به جهت معاونت یکدیگر و حفظ آبروی مذهب، و نیاموختن آن اشارات به کسی، و نکردن کاری سبک مدت العمر، از او عهد و سوگند گیرند ... مرا هم تکلیف کردند و شعف بسیار به هم مسلکی من اظهار نمودند، عذر خواستم، اما افندی اسماعیل، ایلچی (- سفیر) روم، و افندی یوسف، تالی او، که برای سیر به همراه من آمده بودند، آخرین ایشان رغبت بدان مذهب کرده، داخل آن حجره شد و فرامیسن گشت ...» (ص 152)

لطیفه ای در حقیقت اسلام: «روزی از ذکر محمد (ص) در انجیل و وصیت عیسی (ع) به اطاعت او، مرامت خود را، بدو (سراسقف لندن) سخن گفتم. عجالتا انکار این خبر کرده، جواب منقح را به هفته آینده حواله نمود. روز موعود، اقرار خبر کرد، و انجیل قدیم به زبان گریک (- یونانی) و آن موضع- که این ذکر بعینه، چون مضمون آیه کریمه [وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ] (سوره صف، آیه 6) در آنجا مندرج بود- برآورده

به من نمود.

گفتم: «چون انجیل از کتب سماوی، و عیسی مقبول شماست، چرا اطاعت امر او نمی کنید؟»

گفت: «گمان کنم که این الفاظ از الحاق قیصری از قیاصره روم است که بعد شیوع اسلام مایل آن مذهب شده بود.»

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 14

گفتم: «اول، الحاق در امثال این کتب، که نقل (- نسخه) آن در پیش هر کس می باشد، محال است. و ثانیا چه خواهی گفت در اخبار کتب تواریخ جانبین که مقوّی (- مؤید) خبر مذکور و عدم الحاق آن است؟ و آن اینکه در حیات محمد (ص) چون با نصاری گفتگو به میان می آمد و محمد (ص) می فرمود: «من آن احمد موعودم که عیسی (ع) به شما وصیت اطاعت من کرده»، نصاری انکار اصل خبر نمی کردند، بلکه می گفتند: «و تو آن شخص موعود نیستی، و ما وجود او را منتظرانیم.» اگر این الفاظ عبارت قدیم نبودی بایستی جواب دهند که «ما چنین وصیت از عیسی (ع) نداریم.»

خندید و گفت: «مگر به انگلند آمده ای تا همه را از مذهب قدیم بگردانی؟» (ص 249)

رذایل انگلش:» 1- عدم اعتقاد ایشان به ملت (- مذهب) و معاد و میل ایشان به طرف فلسفه است، و اثر آن در کمینه های ملک- که عدم دیانت بوده باشد- زیاده از دیگر ملکها در هر وقت یافت می شود. با آنکه از مخالفت قانون ترس تمام دارند همین که قابو (- فرصت) به مال کسی به وجهی یافتند در نمی گذرند ...»

2- «غرور ایشان به سبب ملاحظه قوت و موافقت بخت از پنجاه سال متواتر بسیار است.»

3- «کثر محبت ایشان به زر و امور دنیوی است، اگرچه این صفت در ملک ایشان چندان مضر

نیست ... اما چون موجب بسیاری از صفات ذمیمه- که بخل و عدم آزادگی و گرانجانی از آن جمله است- هم می گردد، در حالت ضعف اثرهای بد خواهد رسانید.»

4- «طلب آرام و فراغدوستی است- اما به نسبت صاحبدولتان و قوی حالان، نه به نسبت بنگیان هند و روم عثمانی ...»

5- «زودرنجی و نزاکت طبع، و بدان سبب عدم برداشت (- تحمل) ایشان حرکت یا سخن مخالف مزاج از دیگری است ...»

6- «کثرت صرف اوقات ایشان به خواب و رخت پوشیدن و موی ساختن (- آراستن) و حجامت ریش ...

7- «کثرت حاجات و علایق ایشان و تهیه اسباب زندگانی به قصد لذات ... اگر تاریخ فتوحات عرب و ترک را به نظر غور ببینند، خواهند دانست که موجب آن دو چیز بود: یکی قلت حاجت ایشان به اسباب غیرضروری، و بدان جهت چالاکی حرکات و آزادگی طبع و وسعت اوقات در کسب علم و هنر حاصل آمدن؛ دوم قلت اخراجات

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 15

بود ... لهذا، به هر ملک که رسیدند نصف خراج معمولی از گردن رعایا برداشتند. بنابراین، خلایق ایشان را از حکام قدیمه خود بهتر دانسته در دوستی یکدل شدند، و رعایای اطراف آن ملک این معنی را به خاطر آورده طالب ایشان شدند، و به همین نوع اندک اندک پیش رفت تا اکثر عالم تحت حکم ایشان قرار یافت ...»

حکایت: جناب حضرت امیر المؤمنین علی (ع) از آرد جو، بیست روزه نان به یکبار می پخت، از ترس اینکه احباب نانش را به روغن نیالایند، سر به مهر نگاهداشته به تدریج می خورد. چون اقربا تحریض نان تازه نمودند، فرمود که «اگر بدان عادت یابم،

در حصول آن، قدری از زمان، هر روزه صرف خواهد شد، و ضیق در اوقات من که منقسم در عبادت و فکر معاش و معاد امت است رو خواهد داد ...»

«دیگر، گریختن دختران ایشان با یاران، و جفت شدن زنان به شوهر قبل از مزاوجت، و قلت عصمت زنان و مردان ایشان در شهوات. سبب این معنی کثرت آزادی زنان و وفور خراباتخانه ها و فواحش لندن است.» (صص 265- 272)

هدیه شاهانه: «اما پادشاه وقت کنگ جاج (- جورج سوم، 1760- 1820) دام اقباله، آن قدر مؤدب و مهذب به اخلاق است که بالطبع راغب به شر نیست، بلکه تمام اوقات او مصروف نیکخواهی خلق، و تحریض ایشان بر کشت و کار و علوم و هنر است، و از امور نفسانی صد هزار مرحله دور! به ذات خود کشت کار زراعت می نماید، و به مدرسه ها رفته استفسار حال طلبه علوم می کند.»

دوام قضات بر منصب قضا: «عمده دلیل بر محاسن او اینکه قوت عزل قضات را از خود سلب نمود، و بیم و امید ایشان را از ارکان سلطنت دور کرد تا در اجرای احکام حق، از کسی پروا نکنند. بنابراین، چهل و دو سال است که بر تخت دولت، به آرام تمام، تمکن دارد. کوچک و کلان این ملک از جان هواخواه اویند و در شادی و غمی او متأثر ...

[چند مرتبه] در بارگاه فلک اشتباه او حاضر آمدم. با آنکه هر مرتبه ترجمان داشتم، ترجمان را از کار معاف داشته، زبان شکسته «انگلش» من اختیار نمودند. چون بسیار آهسته و ملایم سخن می گوید، سؤال خود را به یک یا دو دفعه مرا فهمانیده، جواب آن

از من به خاطر آورد ... حین رخصت دو هزار روپیه، بی طلب من و بی ضرورت، خرج راه داده به جمع و کیلان خویش، که در اثنای راه من بودند، فرمان سفارش بنیان عنایت فرمود.» (صص 240- 239)

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 16

نویسنده در راه بازگشت به مرکز کشور پهناور و با اقتدار عثمانی آن روزگار می رسد، کشوری که تا هنگام دیدار او حدود پانصد سال استقلال داشته و ابرقدرت روزگار خود بوده است، و حدود یکصد و بیست سال پس از دیدار وی از هم پاشیده و جمهوری ترکیه امروزی در سال 1923 میلادی جایگزین آن گردیده است. در اینجا نمونه هایی از حکایتهای او روایت می شود تا اگر خوانندگان را پسند افتاد و شوق بیش دانستن پیدا شد، به متن کتاب بپردازند.

لباس عثمانی: «هوای استنبول اکثر اوقات بسیار سرد و در زمستان برف و بارندگی به کثرت می شود. و با آنکه در خانه های عمده (- اعیان) بخاری موضوع (- نصب) است، اما جماعت عثمانی از ملاحظه تشبه به آتش پرستان روزانه مطلق آتش نفروزند و شامگاه آتش قلیل [روشن] کنند؛ در حین نماز مغرب و عشا، سینی بزرگی که منع حرارت بلکه رؤیت آتش کند در برابر بخاری گذارند، و به عوض آن بر رختها- که ایشان را سنگین بار و بیکاره کرده- بیفزایند ... مجموع رخت ایشان بار خری می شود.» (صص 356- 358)

شتب (- چپق) کشی: «مردم عثمانی در تمام بیداری شتب از دستشان رها نمی شود، عوام الناس، حتی فرقه چاپار که از تیزروی و سواری اسب ناچارند [بدان معتادند]. چاپارها در عین رکوب و یرتمه و چارتک روی اسب، شتب را چون نیزه به دست

دارند و سنگ چقماق و پارچه کهنه در بغل؛ کهنه ها را در حال سواری به آتش سنگ افروخته شتب می سازند (- چاق می کنند)، پس شتب کشان از راه می گذرند. اگر بسیار کار ضرور رو دهد، شتب را در غلاف چرمین- که چون کیش کمان جزو زین است- برای اندک وقت می گذارند.

از اینجاست این قول نادرشاه که در حین تحریض جنگ عثمانیان به فوج خود می گفت که: «از این جماعت ترس و باک نداشته باشید، زیرا که مدافعه دشمن و کارزار با دست می باشد، و انسان را زیاده از دو دست نیست؛ این جماعت با یک دست قاؤوق (- کلاه بلند) و با یک دست شلوار سنگین خود را به احتیاط باید بکشند، و دست سوم از برای شتب کشی می خواهند که میسر نیست، پس با کدام دست کارزار خواهند کرد؟» (ص 359)

ریش گذاشتن: «یوسف پاشا تواضع قهوه نمود و تا دیری همزبانی کرد. چون لحیه مبارکش بسیار دراز، و ریش من تراشیده بود، اکثر سخن ما در این باب رفت.

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 17

آخر کار مرا تحریض به داشتن ریش کرد. قبول فرمان او نمودم و بعد از آن ریش را نتراشیدم.» (ص 369)

قانون عثمانی: «قوانین عثمانی با آن همه اندراس[6]، اعدل قوانین ریاستهای اسلامی است. اگرچه اطلاع کافی بر اصول آن حاصل نشده، اما آنچه بر حسب ظاهر از آثار آن دیده شد این است که پادشاه قوت سفک دماء (- خونریزی) و اجرای هوسها و اغراض نفسانیه ندارند، و بی مصلحت امرا اقدام به کارهای بزرگ نمی تواند کرد، و امرا [از کار خود] همواره در بیم و امید می باشند. با آنکه مجال مبادرت به خلاف شرع

و قانون نیست، همواره بر جان خود لرزان می باشند، و به مجرد وهم و گمان [کجروی] به دست اعیان دولت کشته می شوند.» (ص 366)

قدرت قضات: «قضات ایشان، اگرچه اکثر رشوت خوار و بی علم می باشند، اما بسیار قوی حکمند. حکام و عمال را قدرت دخالت در کار آنها نیست، و حکمی که می کنند- صواب باشد یا خطا- امکان برگشت ندارد. دوره مأموریت ایشان یک سال است.

بعد از آن مدت، معزول شده به استنبول برمی گردند. اگر قاضی نیکنام است به قضای بلده دیگر- بزرگتر از محل خدمت پیشین- نامزد می شود، والا از آبرو افتاده خانه نشین می گردد. بنابراین قضات همیشه بر آبروی خود خائف می باشند و صفت بد بی عدالتی خود را چندان ظاهر نمی نمایند.» (ص 367)

کشتن پسران: «دختر و همشیره های سلطانی نیز به کدخدایی (- ازدواج) داده می شوند؛ نهایتش آنکه اگر اولاد ذکور از ایشان به عمل آید، قابله های سلطانی فی الفور او را می کشند؛ مادر و پدر به ضرورت بدان [جنایت] رضا می دهند. سبب این عمل زشت هیچ معلوم نشد، زیرا اگر از فتنه شرکا در کار سلطنت می ترسند، باید که با شاهزادگان عثمانی هم همین عمل معمول دارند.» (ص 368)

زیارت عتبات و گریه نویسنده:

«27 شوال (1217) از سامراء به بغداد رسیدم. بعد از آنکه یک هفته از زحمت آن سفر در بغداد آسودم، احرام زیارت کربلا و نجف بر میان جان بستم. چهارم ذیقعده روانه کربلا شدم. با آنکه راه ناامن بود و من غیر واقف (- نابلد)، این سفر از اول تا به آخر

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 18

به خیر و خوشی و سهولت گذشت. به خلاف سفر سامره، به هر جا که می رسیدم، مردم اکرام می کردند ... در کربلا

با کربلایی بیگم، خاله خود، و کنیزان قدیمی و دده ها که از شدت فراق و طول سفرهای من به تنگ آمده- ترک دنیا کرده در کربلا قیام دارند- ملاقات افتاد.

او را بسیار پیر و شکسته و از قضیه وهابی (اشاره است به حمله وهابیان به کربلا برای ویران ساختن بقاع متبرک، یازده ماه پیش از ورود این مسافر به کربلا) فقیر و غارت زده یافتم. روضه کاظمین و نجف و کربلا شبها به اهتمام سکنه آنجا قدری قلیل روشن می شود، اما باب روضه های سامره از اول شام مسدود می گردد. مشاهده این حال در من بسیار اثر کرده بی اختیار گریستم.» (صص 402 و 407)

سخنی از دکتر غلامحسین یوسفی[7]

یکی از هموطنان ما که حدود یکصد و نود سال پیش در کشورهای مختلف آسیا، افریقا و اروپا چند سال سفر کرده و سفرنامه ای نوشته است که به زبانهای گوناگون ترجمه و منتشر شده و در اروپا شهرت فراوانی به دست آورده است، میرزا ابو طالب خان پسر محمد بیک خان تبریزی اصفهانی، معروف به «ابو طالب لندنی»، است که در ایران چندان معروف و شناخته نیست و تا حدودی که بنده اطلاع دارم مرحوم عباس اقبال، استاد فقید دانشگاه، در مقاله ای به نام «چند سفرنامه از سفرای ایران»[8] از سفرنامه وی نیز به اختصار یاد کرده است.

میرزا ابو طالب از ایرانیان ساکن هندوستان و پدر وی، به نام حاجی محمد بیک خان، از ترکان آذربایجان به شمار می آمده که در اصفهان متولد شده بوده است. شرح احوال این خانواده در کمال اختصار این است که حاجی محمد بیک خان در جوانی به هند رفته و در آن جا به کار مشغول شده

و به مقاماتی رسیده و بعد به سال 1183 ه ق در مرشدآباد درگذشته است.

پسر او میرزا ابو طالب، به سال 1166 ه ق، در شهر لکهنو به دنیا آمده و از سیزده تا بیست- سالگی در مرشدآباد به سر برده و در قلمرو نفوذ حاکم بنگال از شجاع الدوله و مظفر جنگ و دیگر بزرگان آن سامان توجهات و حمایتها دیده است و کارهای مهم بدو سپرده اند،

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 19

و پس از آن، به واسطه گرفتاریهای فراوانی که برایش پیش آمده، در فاصله سالهای 1213 تا 1218 ه ق به مسافرت طولانی مذکور پرداخته و بعد از بازگشت و فراهم آوردن یادداشتهای سفر خود به سال 1221 ه ق در لکهنو درگذشته است ... میرزا ابو طالب خان به غیر از سفرنامه خود که اینک موضوع سخن است آثار دیگری هم داشته به علاوه شعر نیز می گفته است.

از جمله آثار او یکی کتابی است به نام خلاصه الافکار که نسخه هایی از آن در کتابخانه های موزه بریتانیا[9] و دیوان هند[10] وجود دارد. این کتاب تذکره ای از شعرای قدیم و متأخر فارسی زبان با مقدار فراوانی از اشعار آنهاست. مؤلف آن را در سن چهل سالگی، در بیست و هشت قسمت، که هر یک «حدیقه» نام دارد، با یک ذیل و یک خاتمه در شرح احوال و معرفی آثار چند صد شاعر، بسته به اختلاف نسخه ها- که برخی از آنان معاصران و آشنایان وی بوده اند- نگاشته است. تاریخ تألیف و ختم آن، بنابر آنچه از ابیات زیرین برمی آید، 1206 و 1207 هجری است:

گل بی خار و گنج بی رنج است سال اتمام این خجسته نگار

ور تو از

مبدأش بخواهی گوجمع یکجا خلاصه الافکار

ریو با استناد به این دو بیت، این نظر را که سال تألیف و ختم کتاب 1207 و 1211 باشد رد کرده است.

کتاب دیگر وی خلاصه ای است از تاریخ عمومی جهان به نام لب السیر و جهان نما شامل چهار باب که هر یک حاوی فصلهایی است. نسخه موزه بریتانیا فقط شامل مقدمه و هیجده فصل است از باب چهارم در تاریخ هند[11]، ولی در نسخه دیوان هند، این کتاب- که قسمت آخر مجموعه آثار مؤلف را تشکیل می دهد- با صورتی کاملتر وجود دارد[12]. تاریخ مختصر مزبور به سال 1208 هجری قمری تألیف شده و در عین اختصار قابل ملاحظه است[13]. در خاتمه نسخه دیوان هند، که حکم مجموعه ای را دارد، علاوه بر تاریخ اخیر

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 20

رسالاتی نیز در علم اخلاق، مصطلحات موسیقی، عروض و قافیه، فنون خمسه طب دیده می شود.

گفته شد که میرزا ابو طالب خان شعر نیز می گفته است، چنانکه بسیاری از این اشعار در خلال دیگر آثار او از جمله سفرنامه اش به فراوانی آمده است ولی به غیر از این موارد، اشعار او با ترجمه آنها به انگلیسی به نام اشعار میرزا ابو طالب خان[14] به توسط جورج سوینتن به طبع رسیده، اما در این مقاله بحث بیشتر بر سر کتاب سفرنامه اوست که خود آن را مسیر طالبی فی بلاد افرنجی نامیده است.

پیش از این اشاره شد که میرزا ابو طالب سالهای 1213- 1218 ه ق (1799- 1803 م) را در سفری طولانی گذرانده؛ این کتاب گزارش سفر و اقامت او در کشورهای انگلستان، فرانسه و امپراطوری عثمانی و دیگر نقاط است. وی

در ایام مسافرت وقایع و خاطرات خود را «تاریخ وار به قید تحریر می کشیده» و پس از مراجعت چون مدتی شغلی نداشته آن یادداشتها را مرور و سرگذشت مسافرت خود را سرانجام به سال 1219 ه ق به صورت کتابی تألیف کرده است و بعد، چنانکه از مقدمه ترجمه انگلیسی کتاب برمی آید، کاتبانی را به کار گرفته که نسخه هایی از کتاب را در زیر نظر خود او فراهم آورند، و این نسخه ها را به نزدیکترین دوستانش اهدا کرده است که اکنون رونوشت برخی از آن نسخه ها در کتابخانه های اروپا موجود است[15] و به واسطه این سفر و سفرنامه است که مؤلف به «ابو طالب لندنی» معروف شده است.

عجب آنکه ترجمه انگلیسی سفرنامه میرزا ابو طالب، به توسط چارلز استوارت، زودتر از متن فارسی آن، یعنی به سال 1810 مسیحی، به چاپ رسیده و منتشر شده است[16]، و شاید نخست این ترجمه به شهرت مرد ایرانی که به قول مترجم در سالهای 1800- 1801

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 21

در لندن به نام «شاهزاده ایرانی» معروف بوده، افزوده است. مترجم، چنانکه در مقدمه توضیح داده، از ترجمه برخی قسمتها از جمله اشعار میرزا ابو طالب صرف نظر کرده است. در همین زمان چاپ دیگری از همین ترجمه در کلکته صورت گرفته که عینا دارای سی و شش فصل و دو تعلیقه و با حروفی ریزتر در یک جلد است.

پس از آن در سال 1228 ه ق (1812 م) متن فارسی سفرنامه به نام نسخه مسیر طالبی به تصحیح میرزا حسین علی، پسر میرزا ابو طالب، در کلکته چاپ شده که در 865 صفحه و بی هیچ شرح و مقدمه ای

است.

سپس سفرنامه میرزا ابو طالب به سال 1813 مسیحی در دو جلد به زبان هلندی ترجمه شده[17] و چندی بعد، یعنی به سال 1819، ترجمه آن به زبان فرانسوی منتشر گشته است[18]، و نیز خلاصه متن فارسی مسیر طالبی به توسط دکتر

MaCfarlane

در کلکته به سال 1827 به طبع رسیده است[19].

اشاره به همین ترجمه های متعدد- که شاید بیش از اینها باشد و نویسنده این سطور ندیده است- نمودار شهرتی است که این کتاب در اروپا پیدا کرده و اینک جای چاپ خوبی از متن فارسی آن خالی می نماید، بخصوص که چاپ کلکته بسیار کمیاب و مغلوط و به صورتی نامرغوب است.

سخنی از ایرج افشار

مسیر طالبی از آثار فارسی معروف اواخر قرن دوازدهم هجری در خصوص معرفی اروپائیان به مردم فارسی زبان است. این کتاب به توسط یک ایرانی اصفهانی که در هند صاحب جاه و مقام بود نگارش یافته و از حیث اسلوب نگارش فارسی و جهات ادبی عصری واجد اعتبار و جالب دقت و اعتنا از جهاتی چند است:

یکی اینکه از نخستین سفرنامه هایی است که توسط ایرانیان در خصوص ممالک فرنگستان نگارش یافته و نویسنده آن مستقیما اطلاعات دست اول و مشاهدات خود را

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 22

جزء به جزء در کتاب گفته است و مثل تحفه العالم شوشتری نیست که در سفر هندوستان به نقل اقوال و اطلاعات دیگران در خصوص فرنگ پرداخته باشد، و اگرچه کتابی چاپ شده است چون نسخ چاپی آن بسیار کم است و حکم آثار خطی دارد و قرنی است که در دسترس نیست تجدید چاپ آن سزاوار دانسته شد.

دیگر آنکه شناخت تاریخ عصر قاجاری و دقت در روابط سیاسی ایران

و اروپا بدون شناختن ملل همجوار در آن عهد و عقایدی که مشرقیان نسبت به فرنگ داشته اند میسر نیست، و این کتاب یکی از آن جمله است که عقاید مشرقیان و مخصوصا یک ایرانی بالیده شده در هندوستان مستعمره را نسبت به مردم اروپا می نمایاند.

از فواید دیگر کتاب مشحون بودن آن به اصطلاحات فارسی رایج در هندوستان است که گویای رواج و قدرت تاریخی زبان فارسی در آن شبه قاره است. نثر کتاب زیبا و استوار است و خود مزیتی است دیگر.

اطلاعات اخص که مورد توجه مورخان تاریخ سیاسی تواند بود دقایقی است در خصوص فراماسونری، کاغذ اخبار (همان اصطلاحی که میرزا صالح هم نخستین بار برای روزنامه در ایران به کار برد.)، چهابه (- چاپ)، آزادی و حکومت، و این هم خود نشان آن است که ملل مشرق اطلاعات مربوط به این نوع کیفیات را مشتاقانه خواستار بوده اند و چون مسیر طالبی از کتبی بوده است که ایرانیان کتابخوان در سفرهای خود به هندوستان می دیده و می خوانده اند لذا آشنا شدن به مطالب و اطلاعات مندرج در آن برای مدرس تاریخ قرن سیزدهم خالی از اهمیت نیست.

در شرح احوال مؤلف باید گفته شود که درین باب آقای شهریار نقوی هم مقاله ای در مجله ارمغان سال 41 نوشته اند. همچنین مقاله ای در مجله Islamic Culture جلد 44 (1970) صفحات 245- 248 به قلم B .M .Sankhdher نشر شده است.

از مسیر طالبی نسخ متعدد وجود دارد (استوری 1: 879). این کتاب نخست در 1812 در کلکته به توسط فرزند مؤلف نشر شد و سپس دوبار چاپ ملخص آن در 1827 و 1836 در همان شهر انتشار یافت.

ترجمه مسیر طالبی به

انگلیسی توسطC .Stewart دو بار (لندن، 1810 در دو جلد، و لندن 1814 در سه جلد)، و به زبان فرانسه از روی ترجمه انگلیسی یک بار توسطJ .CJ . (پاریس 1811) و بار دیگر توسطCh .Malo (پاریس 1819) و به زبان

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 23

آلمانی از روی ترجمه فرانسوی (وین 1813) و به زبان اردو توسط میرزا علی مخزون مرادآبادی (مرادآباد 1904) نشر شده است[20].

تهران، 26 خرداد 1352

آثار نویسنده

باید اعتراف کنم که از فیض برخی مقالاتی که دانشوران در باره زندگی و آثار این نویسنده قلمی کرده اند با نام تعدادی از آثار و تألیفات او آشنا شده بودم، ولی تا این تاریخ نتوانسته بودم همه آنها را به دست آورم و نام دقیق و سال چاپ آنها را برای تکمیل این پیشگفتار تنظیم کنم. تا اینکه سعادت یار شد و استاد مجتبی مینوی کتاب تفضیح الغافلین نوشته میرزا ابو طالب اصفهانی را، که به همت عابد رضا بیدار تصحیح شده است، برایم ارمغان آوردند. از مقدمه این مصحح، بخش «تألیفات ابو طالب» گره گشا شد، که با همان ترتیب در اینجا نقل می شود.

1- دیوان حافظ شیرازی (ترتیب و تهذیب) (1791 م)

2- تذکره حدیقه الافکار[21]- تذکره شعرای فارسی و بهاکا (1791 م)

3- رساله در علم اخلاق (قبل از 1791 م)

4- رساله در مصطلحات موسیقی (قبل از 1791 م)

5- رساله در فنون خمسه طب- انتخاب از تصنیفات حکیم میر محمد حسین خان، خلف هادی خان (قبل از 1791 م)

6- رساله در علم عروض و قافیه (قبل از 1791 م)

7- لب السیر و جام جهان نما- تاریخ عالم و تاریخ هند (1794 م)

8- تفضیح الغافلین- وقایع زمان نواب آصف

الدوله (1797 م)

9- قصیده فلکیه مطابق رأی فرنگ جدید+ مثنوی و قصیده در تعریف لندن+ مرثیه تفضل حسین خان+ غزلیات و رباعیات متعلق به قیام لندن (قبل از 1804 م)

10- مسیر طالبی فی بلاد افرنجی- سفرنامه (1804 م)

نسخه های خطی نمره 2- 3- 4- 5- 6- 7- 9 در کتابخانه دانشگاه دهلی، و نسخه های خطی نمره 8- 10 در کتابخانه رضا [رامپور] محفوظاند. و کتابخانه رضا [رامپور] هم دارای نمره 7 است، چنانکه کتابخانه صولت [رامپور] دارای نمره 7.

و نسخه های خطی جمله تصنیفات که در دانشگاه دهلی یافته شوند در یک مجموعه اند:

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 24

نمره [1-] 2، صفحه 1 تا 75- تا 93 (کذا). نمره 3 صفحه 187 تا 207. نمره 4 صفحه 132 تا 136. نمره 5 صفحه 146 تا 186. نمره 6 صفحه 136 تا 146 و نمره 9 صفحه 93 تا 127[22].

روش تصحیح

این متن را براساس نسخه خطی مسیر طالبی موجود در موزه بریتانیا که به شماره Add 5418 -74 در نخستین مجلد فهرست «ریو» معرفی شده تصحیح کردم. برای حل مشکلات لغوی و خطاهای کاتب نسخه، چاپ کلکته (1228 ه- 1812 م) مورد استفاده قرار گرفت. مطالبی که از چاپ کلکته برای تکمیل نسخه خطی برگزیده شده میان دو قلاب [] قرار گرفته است.

اعلام تاریخی و جغرافیایی کتاب به صورتی که با دو نسخه خطی و چاپی هماهنگ باشد ضبط گردید، اما رسم الخط دیگر مطالب حتی المقدور با روش مرسوم در این روزگار هماهنگ و یکسان شد.

نکته دیگر آنکه به سستی اشعار مؤلف این متن توجه داشته ایم، ولی چون از رعایت امانت ناگزیر بودیم به ضبط دقیق آنها بسنده کردیم. امید

آنکه مطالب شیرین بسیار، این نقص کوچک را بپوشاند. خوشبختانه زندگی مجال داد که در این چاپ تجدید نظر اساسی به عمل آید و بر مزیتهای فراوان کتاب افزوده گردد- مزیتهایی که از نظر خوانندگان نکته یاب دور نخواهد ماند.

مزیتهای این چاپ

نخستین امتیاز این چاپ بر چاپ پیشین، دارا بودن فرهنگ یا واژه نامه ای است از لغات و ترکیبات اصیل فارسی دری که در میان فارسی زبانان آن روزگار سرزمین پهناور هند رایج و مصطلح بوده است؛ فرهنگی که هر واژه اش در صورت امکان با شاهدی از همین متن معنی شده تا هم خواننده این سفرنامه را در موارد پیچیدگی و ابهام گره گشا بوده باشد و هم برای پژوهشگران رشته های مختلف علوم انسانی مفید فایده قرار گیرد.

پس از این مزیت بزرگ، مزایای دیگر این چاپ فهرستوار چنین خلاصه می شود:

1- اصلاح خطاهای چاپی موجود در طبع نخستین.

2- حک و اصلاح ممکن در شیوه نقطه گذاری، برای روشنتر شدن جمله هایی که خاص این نویسنده است؛ یعنی فاصله برخی کلمات افزون و کاستی پذیرفت و از گذاشتن یا

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 25

برداشتن ویرگول و نقطه و تیره، در محلهای مناسب، دریغ نشد، بدان امید که مطالعه این متن کهن در حد امکان آسان گردد.

3- افزودن تعدادی پاورقی جدید و تکمیل و تعویض برخی از پاورقیهای پیشین.

4- افزودن شش تصویر زیبا از عتبات عالیات، علاوه بر تصاویر موجود در چاپ قبل، که کار بازسازی آنها به شیوه دیگر تصاویر کتاب توسط نقاش جوان بهمن صحت لو صورت گرفته است.

کار ویراستاری چاپ نخستین را دوست مهربان و دیرین آقای احمد سمیعی عهده دار بود که شکرگزار زحماتش بوده و هستم.

در مورد اصلاحات و افزون و کاستیهای این

چاپ از یاری و همکاری صادقانه دوست ارجمند آقای ابراهیم مکلا برخوردار شدم، یاریی که سپاسش در این مختصر نمی گنجد، و پاداشی بهتر از دعای خیر ندارم که چهره گشاده اش را نثار کنم. پس می گویم «الهی زنده باشی.»

سید حسین خدیوجم تهران، اول فروردین 1363 برابر با چهارشنبه 17 جمادی الثانی 1404

مسیر طالبی، متن، ص: 1

جلد اول مسیر طالبی فی بلاد افرنجی من تصنیف ابو طالب بن محمد اصفهانی

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 2

آغاز سفر فرنگ

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 3

بسم اللّه الرحمن الرحیم آغاز کتاب مسیر طالبی فی بلاد افرنجی من تصنیف ابو طالب بن- محمد اصفهانی.

بعد حمد خداوند عالم که بخشنده همم به نوع بنی آدم و متمم عزایم آن جمع عجز توأم است؛ و نعت برگزیده عرب و عجم، سیاح فضای فلک اعظم، و صلوات بر آل و اصحاب او- رضی اللّه عنهم حافظین[23]- مسیر[24] بر و بحر عالم، ابو طالب بن محمد اصفهانی، به عرض شایقان جزو نکته دانی می رساند که چون به سبب اقتضای افتاد کار و گردش لیل و نهار ناسازگار، مرا سکون در منزل و وطن دشوار گشته سفرهای بسیار اتفاق افتاد، و بدان سبب مشاهده عجایب بحر و غرایب بر و اختلاط با هر طایفه از نوع بشر، چنانچه این غزل اجمالا مومی[25] بر آن است، دست داد.

لمؤلفه

عشق ارچه در نخست میم یک دو بار داداما نه جز خمار پس از اختیار داد

و آن عقل نازنین شکسته قدم ز ننگ این مشت استخوان مرا بس فشار داد

یک زان شکست علم به جهل خود است و قوم بس خجلت از گنه که بشر را شعار داد

دیگر اذیت و محن از قصد حاسدان پس هجر دوستان که به روحم خسار[26] داد

مسیر طالبی، متن، ص: 4

دیگر سفر که کثرت آن دور ارض و آب در شرق و غرب و جنب[27] و شمالم دوار داد

اول، ز خشکی و تری[28]، اسفار هند، کان یک سال یک مکان نه به راحت قرار داد

آنگه ز بحر هند به ارض جنوب و زنگ کز سی و پنج عرض[29] بلادش شهار داد

پس از محیط غرب

به انگلند و ایرلندکان بهره چشم را ز عجایب هزار داد

تا قرب شصت درجه شمالی استوادر این سفر به غرب فرنگم گذار داد

آنگاه سیر ملک فرانسیس و رومیه ست[30]

که زیب و رونقش به جهان اعتبار داد

پس از لگان[31] و مالته[32] قسطنطنیه بودکز راه بحر روم مرا دستیار داد

پس از طریق بادیه بغداد و موصل است که طول و متعبش[33] دل و جان را فگار داد

پس طوف مشهد نجف و سامره حسین بد، که به بخت من شرف و افتخار داد

آنگه ز شط دجله به بصره است و بحر فارس زان دشت سیر ساحل ایران دیار داد

پس بحر هند بار دگر بود بمبئی کز مسلک دکن و [طنم] اختیار داد

با این تعب رجوع وطن گرچه شد وصول«طالب»، ترا چه فایده خواهد به کار داد

«وی منسیر[34]» فرانسی و «دویوی»[35] انگلش

ترسم ترا به خانه نخواهد قرار داد

به خاطر فاتر رسیده که وقایع سفر فرنگ [را] ضبط کنم، و هر چیز مفید آن ملک را تحقیق و تدقیق نموده داخل آن نمایم تا عجایب بحار و غرایب آن دیار و دستورات امم مختلفه آن ممالک، که به گوش اهل اسلام نرسیده، برایشان منکشف شود و به فحوای لکل جدید لذه موجب ذوق سامعین و سبب حرکت طالبین گردد، و عامه خلایق تربیت اولاد، و طریق زیستن ایشان در منزل، و آداب تمدن و ریاست آن ملک، و صنایع و بدایع آنها، که اکثر متباین و متعارض قوانین اسلام نیست و اثر نیک آن در آن جماعت ظاهر و هویداست، مطلع شده تتبع نمایند و فواید آن به روزگار خود بردارند. [باشد که عاقبت من،

بدین حسن نیت به خیر گردد، و ذکر نیک من چندی بر زبانها ماند].

بنابراین شروع در ضبط واردات روزمره نمودم، و آنچه به نظر من رسید تاریخ وار آن را به قید تحریر می کشیدم. در سنه 1218 هجری که برخلاف متوقع، از آن سفر دراز، سالم به کلکته اتفاق ورود افتاد، خلاصه آن مسودات را یک جا جمع کردم، و آن اوراق پریشان را در سلک این

مسیر طالبی، متن، ص: 5

کتاب نظم نمودم و به «مسیر طالبی فی بلاد افرنجی» مسمی گردانیدم. اگرچه به ملاحظه قصور همت ابنای روزگار، و اخلاق رذیله و دستورات باطله، که در ممالک اسلامی و میان مسلمانان، در هر جا به [رنگی دیگر] شیوع یافته، بزرگان و اغنیا از باده غفلت و غرور سرشار و به آنچه دارند مشعوف، بلکه علم کل را منحصر در معلومات قاصره و مختار خود می دانند، و عامه و فقرا به سبب عدم امنیت و دشواری تحصیل معیشت، زیر بار کسب [قوت] روزمره درمانده، فرصت سر خاریدن ندارند تا به شوق استخبار و حصول تجربات [امور] تازه که خدای- تعالی- در طبع انسانی ودیعت نهاده، و آن را مایه شرف او ساخته چه رسد. و از آن باب که گوید: و متیقن این که محنت من در این باب ثمری نخواهد داد، یعنی اثر فایده بدیشان نخواهد بخشید، بلکه به قدر کتب افسانه و حکایت، که گاهی به جهت گذران وقت، و سهولت عبارت میل به خواندن آنها می نمایند، به مطالعه فقط این کتاب هم، که ذکر اسماء غریبه و ثبت مضامین غیر متداوله که در بادی النظر به فهم نیاید و اندک دقت خواهد و

از بعضی رموز و ایما در آن ناچاری است، رغبت نخواهند کرد، بلکه تعصب دروغی اسلامی را بهانه ساخته، از خواندن و نوشتن آن اجتناب خواهند نمود، فتور بسیار در تحقیق و تدقیق بعضی چیزها و شرح و تفصیل آنها [ر] و داد. مصداق این مقال از این ابیات مثنوی که در ضبط [خصوصیات و] اوضاع شهر لندن به هزار بیت انشا و در ذکر صنایع آنجا نظم شده بهتر واضح می گردد.

ابیات نظم[36]

به وصف باغ و نهر و آسیایش هم از آن چرخهای صنع زایش

که اصل این عمارتها از آن است اگر گویم، کجا حد بیان است[37]

مسیر طالبی، متن، ص: 6

که من هم [غیر] حیرت بهره ای زان نبردم چون کنم تفهیم غیر آن

همه افسوس من از این قصور است که نفع سیر من از قوم دور است

سواد علم انگلش گر ببودی به کنه هر یک آن خود ره نمودی

نمودی لم هر نقش از کتابش شدی آسان طریق اکتسابش

«مشین[38]» و آلت هر صنع و هر کارکه دیدم می نمودم کشف اسرار

هم از قانونهای ملکرانی هم از شرع تجارت فلکرانی

که رونقهای لندن جمله زان است یکی منتج به صد نفع کسان است

گرفتی بهره ای زان خاص و عامی بماندی زنده نام من [مدامی]

و گر گویم که این محض خیال است به فرض علم هم سودش محال است

بزرگان مسلمان در همه دهربه غیر از جهل و غفلت نیست شان بهر

دلیلش اینکه در این قابو[39] ی راست

نه امدادی ز کس آمد نه درخواست

علاوه آن دل شکستگی، تنگدستی و حاجت به زر نیز عایق امر گشته فایده اکثر چیزهای مفید ناتمام ماند، و اشکال آلات و تصویر عمارات

صنایع که در تصریح عبارت و تفهیم حکایت مدد بسیار می کرد ناکشیده ماند. اما به فحوای مالا یحصل کله لا یترک کله، در ترک بالمره از دل وفاکیش رخصت نیافتم. امید که ناظرین اولو الالباب این مراتب را ملحوظ داشته عذرپذیر بوند، و از اشکال خواندن اسمای غریبه و مضامین دقیقه، که به اندک تأمل حل می تواند شد، ملول نگشته ترک آن ننمایند، که فواید بلاد تمام فرنگ در آن است. بعضی تمام [افادت]، و بعضی مفید حرکت طالبین و رهنمایی ایشان به منزل مقصود یعنی علم و صناعت. چه مناسب این مقام است این ابیات تمامی مثنوی مذکور.

لمؤلفه

ز «بث»[40]، طالب، نما بس کلک رانی

اگر چه همچو «بث» بس شهردانی

که باشد ذکر ایشان بهجت افزاچو مذموم است اطناب سخنها

اگر باشد کسی در توی خانه بس است اینها برای وی نمانه[41]

مسیر طالبی، متن، ص: 7

و گر نبود، مبر بیهوده محنت ترا بس این قدر در حفظ غیبت

از این پس گر ترا عمر است باقی به تذکارش شوی فرحت تلافی

وگر نه یادگارت در جهان است طرب افزای هر جان جوان است

ز جان مندرس گر نی پسنددنگیرم من شماری نیک و از بد

حالا [بعضی از] واردات خود که باعث اسفار گشته، نوشتن مناسب می نماید تا سررشته سخن به آغاز این سفر کشد، و ناظرین را انتظاری از هیچ طرف نماند.

والد حقیر حاجی محمد بیک خان، از جماعه اتراک، مولدش «عباس آباد» اصفهان است. در عهد جوانی از سطوت و صولت نادری، ایران را گذاشته وارد هند، و رفیق وزیر جنت آرامگاه، ابو المنصور خان صفدر جنگ، گردید. بعد کشته شدن راجه «نولرای» و

تقرر «نیابت صوبه[42] اوده» به محمد قلیخان مرحوم، به رفاقت و اعانت او نامزد، و بدین تقریب در مخصوصان و طرفداران او منسلک گشته. بعد وفات صفدر جنگ، نواب شجاع الدوله مرحوم، که عم زاده را به دغا به دست آورده به تیغ بیرحمی از هم گذرانید و با رفقای او بدسلوکی کرده قصد به دست آوردن والد داشت، او سبقت گزیده با چند غلام و قدری جواهر و اشرفی به جانب «بنگاله» شتافت، و ماها را در «لکهنو» و تمام مال و جهان خود را در معسکر نواب مرحوم گذاشت. پس در بنگاله چند مدت به اعتبار گذرانیده در سالی که از این قطعه تاریخ مستفاد می گردد، رهگرای عالم باقی گردید.

نظم

محمد بن شفیع، آن خجسته والد من که بود ذی شرف از فضل و علم و عقل و ادب

شتافت چون به بهشت برین از این عالم ز تاب فرقتش افتاد جان ما در تب

چو داشت با همه کس روی رای انور اوبدون مهر رخش روز عالمی شده شب

وقوع این غم عظمی به ما دل افگاران چو بود از سنه هجرت رسول عرب

هزار و یکصد و هشتاد و دو، سه یوم به حج همان نوشت به الهام، «سال رنج و تعب»

نموده طوف بهشت برین دوم تاریخ ز روی جزم و یقین آمد از دلم سوی لب

پدر مادر من، ابو الحسن بیک نام داشته. مردی متقی دیندار، همشهری برهان الملک

مسیر طالبی، متن، ص: 8

مرحوم، و از دوستان قدیم وی بود، چنانچه بعد رحلت آن مرحوم روی توجه به امورات دنیوی ننمود، و از کمال دلتنگی به خانه نشینی گذرانید تا به رحمت حق واصل گردید.

ولادت این بیسعادت

در آخر سنه یک هزار و یکصد و شصت و شش در لکهنو اتفاق افتاد. بعد مهاجرت والد، نواب شجاع الدوله مرحوم، به مقتضای اتحاد ایلی، مدد خرج مکتب تعیین فرمود.

همواره [در] صدد تربیت و تفقد احوال این کمترین می بود. بعد چهارده سال در سنه 1180 حسب الطلب والد، رخصت [مرشدآباد] بنگاله کرد. این اول سفر من است که همراه مادر، در سن چهارده سالگی، تا «عظیم آباد» به خشکی، پس بر کشتی روداد. بعد وصول «مرشد آباد»، یک نیم سال در خدمت والد گذرانیده، به آفت بی پدری و تکفل خدمات ملک وفوج و امور خانگی گرفتار گشت.

از واله:

تحصیل علم و دانش خوش بود، لیک واله عشق جنون طبیعت فرصت نداد ما را

چون دختری از اقربای نواب- خان خانان- بهادر مظفر جنگ، نایب بنگاله، به حضور والد، نامزد حقیره شده بود، چند سال دیگر در آن ملک، به حمایت و رعایت نواب معظم الیه، به خوشی و فراغت تمام به سر رفت. و در اواخر سنه 1189، ابتدای جلوس نواب آصف الدوله مرحوم، حسب الطلب مختار الدوله، نایب ملک، مرتبه دیگر به خانه قدیم بازگشته، به عملداری «اتاوه» و غیره- محالات میان دوآب- مأمور گشت. این سفر تمام بر کشتی تا به کسر [در گنگ[43]]، و از آنجا تا «فیض آباد»، در دریای «گهاگره» بوده تصدیع تمام و آفات بسیار در این دریا دیده- شد. چون طول محالات متعلقه «دوآب» از متصل «کانپور» تا «انوپ شهر» دو هفته راه بود، دو سال تمام در آن ولایت نیز به حرکت و در خیمه ها به سفر گذشت. پس به غدر و خلاف نمایی حیدر- بیک خان کابلی،

که بعد مختار الدوله نایب آن سرکار شده بود، معزول گشته یک سال در لکهنو بودم.

در این اثنا محالات «کورکهپور» به «کرنیل الکزندر[44] هانی»، یکی از اعاظم «انگلش»، مقرر شد. او مرا به اعانت خود از وزیر درخواست کرده بدان طرف برد. این ولایت نیز پانزده روزه راه در طول است. لهذا سه سال تمام، حتی برسات[45]، نیز در سفر گذرانیدم. در هر محال خانه ها از چوب و نی برای من ساخته بودند، در آنجا فرود می آمدم. معهذا هر سال تجدید خیمه ها کرده-

مسیر طالبی، متن، ص: 9

می شد. بعد از آن همراه «کرنیل» مذکور، معزول شده یک سال در لکهنو خانه نشین بودم. در آن ایام میان حیدربیک خان و گماشتگان «کمپنی[46]» مستر «متیلتن» و مستر «جانسن» نزاع بود. حیدر- بیک خان نرد دغا، باطنا بدیشان می باخت. بنابراین بی انتظامی تمام در ممالک شیوع یافته بود.

عمال هر ساله کمی در جمع می گرفتند و زمینداران ممالک دور را تاراج نموده روز به روز بیشتر سرکش می شدند. از آن جمله راجه «بلبهدرسنگه» که وراثت تمام صوبه «اوده» و مرتبه همچشمی وزیر و قوت صد هزار راجپوت به همقوم خود داشت، بیش از همه خیرگی و شوخی می کرد. و هر چند افواج وزیر و «کمپنی» به دفع او متعین می گردید، به سبب تزویر عمال حیدربیک خان اثری متمشی نمی شد.

مستر متیلتن به اشاره «کورنر[47] هشتین» با من مصلحت آن کار نمود و مرا به دفع فتنه راجه مذکور و انتظام ممالک وزیر تحریص و ترغیب فرمود. چون من می دانستم که سررشته فتنه زیر سر حیدربیک خان است و کوشش من در این باب، برخلاف رضای او، باعث عداوت کارپردازان آن سرکار، و

موجب خانه ویرانی خواهد شد، عذر خواستم و بسیار از خود رد نمودم. اما گماشتگان «کمپنی»، به مقتضای اینکه غرض من دگر می باشد، کم شنیدند و به وعده های یاری و محافظت از شر اعدا مستظهر کرده مستعد کار ساختند. دو سال بدین شغل در طول و عرض صوبه «اوده» ایضا در سفر ماندم، و با راجه مسطور جنگهای متعدد کردم. آخر کار اگرچه آن دشمن بزرگ شصت ساله کشته گشته ممالک وزیر صافی گردید، و راه تغلب عمال مسدود گشته انتظام صوبه از قرار واقع به عمل آمد، اما اسباب خانه ویرانی من مرتب شده تخم سفرهای بزرگ در مزرع ازمنه آینده کشته گشت.

تفصیل این مجمل آنکه گماشتگان موصوف که حمایت مرا تعهد کرده بودند، پس از اندک وقتی معزول شدند، و «گورنرهشتین» صاحب قرارداد مذکور به ولایت فرنگ [عود] نموده حکام نو در کلکته به عرصه آمدند، و عهد و قول حمایت من کهنه و فرسوده گشت. در این تبدیلات حیدر- بیک خان با وجود دورنگی، به رشوت و کارسازی، خود را اصلاح اندیش وانموده اقتدار یافت، و چند سال سلوک هموار با من نمود که حاجت به شکایت او و استمداد از جماعت انگلش نشد.

در آن مدت در پرده دوستی حیله ها انگیخت، طعمه ها نمود که شاید دانه دام شود، اما پیشرفت نشد. لهذا بیپرده گشته در ادای وجهی که برای معاش من- شش هزار روپیه سالیانه- از آن سر- کار مقرر بود، امساک ورزیدن گرفت. کشمکشهایی بسیار پیش نمود. لهذا سکونت لکهنو دشوار

مسیر طالبی، متن، ص: 10

گشته، مرتبه دیگر سفر بنگاله اختیار کردم. و در سنه [یکهزار و دوصد و دو] 1202، به سواری

کشتی، از راه دریای گنگ به کلکته آمده، شکایت پیش «لارد[48] کرنوالس» بردم. لارد معظم الیه اگرچه به تعظیم پیش آمده وعده امداد نمود، اما چون او را سفر «دکن» و اشغال جنگ تیبو سلطان در پیش آمد، مدت چهار سال امر من معوق ماند. به سبب درازی مدت سفر، قبایل و اطفال را به «کلکته» طلبیدم. اکثر رفقا و متوسلان مأیوس شده پریشان و هر یک به طرفی پراکنده گردیدند؛ و در آمد و- رفت اطفال و ساختن خانه برای ایشان و باغی در خارج کلکته خرج بسیار بر من افتاد و زیر بار قرض شدم.

نقصان عظیمی که در آن سفر به من رسید، پسر 14 ساله ای که به غایت مطبوع و قابل و محبوب تمامی خاندان بلکه مقبول همسایگان و ناظران بود، به سبب ناموافقت هوای کلکته و بی وقوفی اطبای آن دیار، فوت کرده دل همه را کباب ساخت. پیچ و تاب آن واقعه را از سوز و گداز این چند رباعی که در مرثیه او نظم شده می توان دانست.

نظم

در آتش فرقت تو ای لخت فؤاد[49]

شد خاک وجودم از ره آب به باد

پیوسته به گریه ام چو سقف حمام همواره به ناله ام چو چنگ از بر باد

***

چشمم که به سان ابر نیسان گریدتنها نه بر آن نوگل خندان گرید

بی منظر خوب آن انیس یکتابر حال بد خویش دو چندان گرید

***

تا از نظرم آن در شهوار برفت هر لحظه یمی ز چشم خونبار برفت

صد روز دراز روشنش نتوان کردکوته شبی تار آنچه ز اندوه برفت

***

ز انجام تو من نخست می دانستم چستیت به عهد سست می دانستم

مسیر طالبی، متن، ص: 11

این کوتهی عمر

تو، از رشد رسات ای پاره دل درست می دانستم

بالجمله، بعد از آنکه «لارد کرنوالس» از دکن معاودت فرمود، از امر من یاد آورد، و چون حیدر بیک خان در آن نزدیکی فوت کرده بود، به خیال آنکه دست من در کارهای آن سرکار مبسوط سازد، در آخر سنه [یکهزار و دوصد و هفت] 1207 به «لکهنو» روانه کرد، و خطی به مضمون لایق شان بزرگی خویش، که مؤثر تواند شد، در سفارش من به وزیر نوشت. بنابراین وزیر و اهل کاران او قدوم مرا به تعظیم و تکریم تلقی کرده، امید درستی کارها بود که از طالع ناسازگار من «لارد کرنوالس» را عود به ولایت خود اتفاق افتاد. بنابراین آن جماعت سست شده، سه سال به کج دار و مریز گذرانیده، وقتی که میانه «مسترچری» گماشته «کمپنی» نزاع شده او بر حسب شکایت وزیر معزول گردید، او و اهل کارانش[50]، از کمال بلاهت، خویش را حاکم مستقل دانسته به من پیغام کردند که تو را هم به همراه «مسترچری» از لکهنو بیرون باید رفت. هر چند گفتم که شما سررشته کار خود را گم کرده اید، اگر من با شما خواهم ماند، این چه[51] ضرور است بر وقت [شما را] راهنمایی خواهم کرد، فایده پذیر نشد. بنابراین بعضی قبایل را در لکهنو گذاشته و بعضی را به «اللّه آباد» رسانیده به «بنارس» و از آنجا سیوم باره، در سنه 1210 [یکهزار و دوصد و ده] به راه دریای «گنگ» به کلکته آمدم. «لاردتنمث» المعروف به «سرجان شور» که در آن وقت «کورنر» بنگاله بود، مرا ولاساو[52] و وعده یاری داد. در این اثنا آصف الدوله مرحوم فوت گشته، قضایای

سرکشی وزیر علیخان، جانشین او، و تعویقات چند در چند پیش آمد که او فرصت توجه به کار من نیافته بود به ولایت شتافت، و مدت سه سال به انتظار بر من گذشته، پریشانی بسیار در جمعیت من رو داد. بقیه رفقا که تا آن زمان به هر حال با من بودند، به اطراف پراکنده گشتند، و کار به جایی رسید که سه نفر از اولاد و چهار نفر از کنیزان قدیمی، که مرا و اولاد مرا پرورش کرده بودند، از تواتر سفرها و دوری من ملول شده ترک دنیا کردند، و راه کربلای معلا و نجف پیش گرفتند. از ملاحظه این نوع تفرقه و طول مدت توقف کلکته بسیار دلتنگ شدم و ملول می ماندم. در این بین «کپتان رچدسن[53]»، مردم اسکاتلند که زباندان فارسی و هندی، و دوست قدیمی من بود، برای تبدیل هوا، قصد «انگلند» نمود و به دیدن من آمد. در اثنای محاکات گفت: «اگر اراده انگلند نمایی از این دلتنگی برآمده مشاهده عجایب و غرایب بسیار نصیب تو خواهد بود، و من، به طمع صحبت تو، در تعلیم زبان انگلش [در مدت توقف جهاز] و هر گونه رهنمایی دیگر [سعی] مبذول خواهم داشت.» به خیال

مسیر طالبی، متن، ص: 12

اینکه سفر پر خطر دراز است، البته در وقت رفتن از راه بحر، یا حین مراجعت به راه خشکی که[54] ممالک مختلفه باید گذشت، و با امم کثیره معامله باید نمود، البته به مرگ دچار خواهم شد، و از کشمکش دهر و جور اخوان زمان نجات خواهم یافت. عزم سفر جزم نمودم، و عهد استوار با وی مؤکد کرده، روز دیگر در یکی

از جهازات «کمپنی شارلت» نام، مکانی کرایه کردم.

به حسب اتفاق، آن جهاز در همان دو سه روز بسوخت. چون سفر مذکور مقدر بود، با وصف تعویقی چنین، تزلزل در بنیان عزیمت راه نیافت، و به اتفاق کپتان مذکور در جهازی دیگر «کرستینا» نام که صاحب آن «کپتان ناتلمان» نام داشت، و از جماعت «همبرگ»[55]، که فرقه ای از الیمان[56] یا دنمرک[57] اند، بود، مکانی به کرایه گرفتم.

آغاز سفر فرنگ ورود به جهاز، به تاریخ غره شهر رمضان سنه 1213 [یکهزار و دوصد و سیزده] هجری، مطابق هفتم ماه فبروری[58] سنه 1799 [یکهزار و هفتصد و نود و نه] عیسوی، تودیع دوستان کلکته کرده، بر بحره که کپتان «رچدسن» گرفته بود، سوار شدم و رو به لنگرگاه جهاز آوردم. دو یوم بر بحره گذشت، سیوم ماه مذکور در محل «کهجری» به جهاز مذکور رسیده بالا برآمدیم و هر یک به محل موعود خود قرار گرفتیم. جهازی بود بسیار بی انتظام و بد ساخت، عمله آن اکثر بنگالی کاهل طبیعت ناکرده کار. حجره ها بسیار تنگ و تاریک و بد بو، خصوصا حجره من که بیان آن ملالت آرد. معلوم شد که کپتان «ولیم سن» دوست کپتان «رچدسن» نرد دغا باخته، برای خود و کپتان «ریبن» صاحب حجره ای خوب و ارزان گرفته، در عوض آن خدمتی برای کپتان جهاز مذکور کرده، مرا و دیگران را در بلا انداخته.

به هر حال چون کرایه جهاز پیشکی در کلکته گرفته بودند، و استرداد آن امکان نداشت، خواه ناخواه دل بر آن نهادیم، و چون مقرر شده بود که آب و آذوقه وافر، در جهاز بردارند تا یکراست به ملک فرنگ برسد و

حاجت به توقف در اثنای راه نشود، دل را به سرعت سیر و اتمام سفر به زودی، خوش می داشتیم.

همسایه [حجره] من شخصی بسیار نازک مزاج بود موسوم به مستر «گراند»، حجره ای داشت، و سمت دیگر آن حجره اطفال همراهی [کپتان] «رچدسن» بوده که یکی از آنها دختر دو ساله او بود، بسیار بد مزاج، روز و شب گریه می کرد، و آنقدر اذیت می داد که با مجموع مکروهات جهاز برابر توان شمرد. و کپتان «ولیم سن» و کپتان «ریبن» مذکور، خود حجره ها که دریچه های آن به

مسیر طالبی، متن، ص: 13

طرف دریا وا می شد داشتند. و بالجمله چون مقدر بود که تصدیعات بسیار در آن جهاز به ما برسد، آن قدر دلخوشی که اتمام عمر سفر به زودی، بر حسب مقرر بوده باشد نیز از دست رفت، و آن مقدار توقف دست داد که پنج و نیم ماه، تا به «کیپ حبش» که نیمه راه انگلند است، منقضی گردید.

سبب اول این اتفاق بد، خلف میعاد کپتان جهاز است، که ما را روانه [جهاز] کرده، خود به جهت قطع معاملات در کلکته ماند. پانزده روز به انتظار ورود او گذشت، و آن توقف، چنانچه در محل خود آید، سبب توقفهای دیگر گردید. بالجمله شانزدهم رمضان، آخر روز، کپتان به جهاز رسیده، شباشب تهیه حرکت کرد. این کپتان مردی مغرور، بر خود غلط بود و بد معامله، و معلم بزرگ از مردم امریکا، بعینه چون سگان و سباع درنده بدخلق. و معلم خرد و سایر سرداران جهاز، خود کمینه قابل سخن نبودند. و مجموع غیر از معلم بزرگ، از جهازرانی بهره نداشتند. روز پنجشنبه 17 [هفدهم]، از کهجری، کوچ کرده

قریب به دهنه دریای کلکته رفتیم. در بین راه چند جا محل خطر بود، به خیر گذشت، و به مویی از آن مخاطرات جستیم. چه مقدار رفتار جهاز اقل تا چهار و نیم گز آب بود، و ما در این عبره[59] به جاها رسیدیم که آب همین قدر داشت. فی المثل اگر آب چهار انگشت کمتر می شد، جهاز به زمین می نشست، و چون به وقت مد کامل، سه ساعت باقی بود، امید استخلاص نداشت، بلکه تا آن وقت تمام و کمال جهاز در ریگ فرو می رفت.

[ذکر اسباب توقف در خور کلکته]

روز دیگر در شرف حرکت بودیم که جهازهای «پیلوتی» یعنی راهبری، رسیده خبر دادند که جهاز جنگی «فرانس» موسوم به «لافورت» بر دهنه «خور» رسیده چند جهاز را گرفته است، تا دفع او نشود عبور از دهنه محال است. بناچار ما و هر کس که عازم عبور دهنه بود [یم]، پیشقدمی موقوف کردیم، و چون عود به «کهجری» متضمن احتمال مخاطره بود، همانجا لنگر نمودیم. آن قدر نان و ماهی و تخم مرغ و مسکه[60] تازه و بعضی فواکه به اعانت اهل کهجری در منزل پیش می رسید موقوف، و مدار بر مسکه شور و نان جهازی، و خوراکیهای دریایی مقرر شد؛ و مگس آن قدر وفور داشت که در گوش و دهان می- رفت. بدون دست به دهن گذاشتن، مجال گفتگو محال بود.

از 18 [هژدهم] ماه رمضان المبارک تا 7 [هفتم] شوال، بیست یوم در آنجا به حال انتظار و در نهایت پریشانی گذشت. در بعضی از آن روزها، آواز توپ بسیار به گوش رسیده، قیاس کردیم که جهاز جنگی کمپنی که از «مدرس» به دفع جهاز «فرانس» مأمور

شده، رسیده، کاری کرده است.

مسیر طالبی، متن، ص: 14

مقارن این، سه جهاز دیگر به نظر آمده بر خوشیها افزود. بعد زمانی معلوم شد که سه جهاز تجارت کمپنی که از چین به کلکته می آمدند به جهاز «فرانس» برخورده به ناچاری جنگ انداختند. یکی از آنها گرفتار شد و بقیه گریختند، خود را بدین مکان رسانیدند. در همان ایام شبی به یکی از جهازات کمپنی که محموله [انواع] مال بنگاله و عازم طرفی برای تجارت بود، آتش گرفته موجب تماشای دلتنگان جهازات گردید. عمله [آن جهاز بعضی بر کشتیها و اکثر] خود را به آب زده اکثر متفرق شدند.

جهاز نیم غرق شده در جای خود ماند. کپتان جهاز ما که عازم ملک خود [بود] و عزم لنگر در اثنای راه و خوف بازخواست [از گماشتگان] کمپنی نداشت، چند روزی پی هم [با کشتیهای خرد خود] بر آن جهاز می رفت، و از پارچه های نیمسوخته در آب چپیده چند کشتی پر کرده بر جهاز خود می آورد، و ذخیره می کرد. آخرش بر سر این عمل چنانچه آید گرفتار و به پاداش کردار رسید.

[هر چند مردم از آن عمل- که آخر موجب گرفتاری او در «کیپ» گردید- منع می کردند ممنوع نشد]. در یکی از آن روزها چند جهاز از دهنه «خور» نمودار شدند که بر یکی از آنها نشان «فرانس» در زیر و «انگلش» در بالا بود. یقین شد که جهاز «فرانس» است که دستگیر کرده می آرند. اما آخر به وضوح پیوست که «فرانس» اسیران جهازات منهوبه[61] را بر جهاز مسقطی که با آنها حلیف اند[62]، بدین وضع نشانیده، فرستاده اند و باقی مراکب «پیلوتی» اند. سلخ ماه رمضان المبارک به تحقیق

پیوست که جهاز جنگی از مدرس رسیده، بعد جنگ، جهاز «فرانس» را گرفته است. مقارن خبر، «کوک»، کپتان جهاز از این طرف، که زخم هایل برداشته بود رسیده، به کلکته رفت، و در دو سه روز، هم بدان زخم درگذشت.

سیوم شهر شوال المکرم جهاز جنگی مسطور که «سبیل»[63] نام داشت به جهت شکست و بست زخمهای خود به عزم «کهجری»، نزدیک ما رسیده لنگر انداخت. و جهاز فرانس که هر سه «مستول»[64] او افتاده طاقت حرکت از خود نداشت، به ریسمانها بسته به همراه خود آورده بود، جهاز «فرانس» بسیار کلانتر از «سبیل» بود، و پانصد نفر جنگی در آن بود، و این طرف نیمه آن عمله و استعداد داشت، با وجود این، از این طرف زیاده از بیست و پنج نفر کشته و زخمی نشده بودند، از فرانس دوصد کس معه کپتان، قتیل و مجروح گردید. چهارم ماه، پانزده «سلف» از کلکته معه «سلجران»[65] رسیده اسیران فرانس را به کلکته بردند، و جهاز هم به تعلیق ریسمان به همراه آنها و تماشایی برای نظارگیان، بلکه عبرتی برای تماشائیان بود.

مسیر طالبی، متن، ص: 15

چهارشنبه 7 [هفتم] شوال حکم آزادی به جهازات منتظر رسیده، حرکت به پیش اتفاق افتاد.

پنجشنبه 8 [هشتم] شوال پیلوت جهاز را به آب ژرف [سیاه رنگ]، که انگلش آن را «بی بنگال»[66] نامند و آغاز شعبه بحر هند است، رسانیده رخصت شد.

یکشنبه یازدهم یا یک دو روز پس و پیش آن، تحویل آفتاب عالمتاب به برج حمل واقع- آمد و هوا بسیار گرم شد. روز جمعه بیست و سیوم که هوای مراد[67] در نهایت خوبی بود، جهاز که جنوب رویه می رفت، به طرف

مشرق مایل گردید، و اسباب توقف دو هفته از سر نو مهیا شد.

وجه آن چنین به وضوح پیوست که آب ذخیره در آن چند روز توقف به خرج آمده، می خواهند که یکی از جزایر «ملاکه» را گرفته، آب بردارند. این جزایر موسوم به جزایر «نکوبار»[68] و خرد و کلان هفده اند. کار «نکوبار» را که به حسب مایحتاج جهازی معمورتر از دیگران است، نتوانستند گرفت. بعد از آن قصد دیگری کردند، از او هم رد شده، منتهای دومین و متصل سیومین ثلث شب گذشته لنگر کردند.

ذکر اعجوبه

از جمله اموری که نومنکشف شده این است: وقتی که این جزایر مرئی گردید، خواستم که از دوربین بهتر ببینم، از پیش نظر غایب شده تعجب کردم. دانایی این راز ظاهر کرد که این جزیره هنوز در پستی است، و ارتفاع کرویت آب، حایل میان او و نظر است، و آنچه به نظر می آید عکس اوست که در آب افتاده، و چون در دوربین شرط است که جسم شیئی محاذی آینه دوربین افتند تا در او پرتوانداز شود، بنابراین از دوربین دیده نمی شود؛ و به جهت دلیل سخن خود، انگشتری در کاسه چینی انداخته، آن قدر دور برد که انگشتری از نظر من غایب گردید، پس آب در آن انداخت، به مجرد آب انداختن عکس انگشتری در آب افتاده به نظر آمدن گرفت. از ملاحظه آن امر آن قدر و هم غالب شد که گمان کردم انگشتری بالای آب آمده ایستاده، بی خواست نزدیک رفته دیدم که انگشتری در ته آب است.

بیان جزایر ملاکه

بالجمله این جزیره را که کنار آن لنگر کردیم «تریسه»[69] گویند. دایره آن تخمینا بیست و یک «گروه»[70] است، و دوی دیگر متصل آن را «چوری»[71] و «یمپوکهه» خوانند. مردم هر سه جزیره بر جهاز آمد و رفت می کردند،

مسیر طالبی، متن، ص: 16

و نارجیل و اناناس بسیار لطیف و چند قسم کیله[72] و لیموی جنس اعلی، آبدار و خوش ذایقه، و غاز و مرغ فربه و پان[73] و سپاری[74] را به جهت معامله آورده به جنس پارچه و غیره بدل می کردند. قسمی از تنباکوی پیچیده که عوام الناس بنگاله مثل چوبخ[75] می کشند، و «چورت» نامند، و آلات آهن، مثل شمشیر و چاقو و استره

در نزد ایشان بسیار عزیز الوجود است، در عوض آنها اشیای [مذکوره] بسیار دهند و به بهای زر قلیل، زیرا که زر در ملک ایشان مصرفی ندارد، مگر اینکه به جاهای دور دست برند و در تبدیل آن خرج کنند.

وفور نارجیل در این جزایر آن قدر است که به عوض یک «چورت» که بیست عدد یک «فلوس» در بنگاله قیمت دارد، ده نارجیل بسیار بزرگ تازه نازک مغز می دادند. حال فصول این جزایر چون آبادیهای تحت استواست. دو ربیع و دو خریف می شود. در این ایام که آفتاب مایل به شمال استوا بود، مقدمه «برشکال[76]» اینجا بوده، همواره باران تقاطر داشت. صورت اهل این جزایر به مردم «پیگو» و «چین» ماناست. همه گندم رنگ، کوسج، دراز قد، قوی خلقت، جسیم و کثیر- النشاط می باشند. و غیر از لنگوته[77] باریکی، رخت ندارند. با وجود ضخامت بدن، اعضای تناسل ایشان بسیار کوچک می شود. چون به جهت شکار در آبادیهای ایشان عبور افتاده دختر و پسر [ان] شیرین شمایل حسین بسیار به نظر آمد. خانه های ایشان همه کاهی مدور، چنانچه برای ذخیره غله می سازند، می باشد. و خانه بزرگان دو سه طبقه که سقف هر طبقه از چوب بانس است، معمول بود در طبقه زیرین خانه مرغ و غاز و گوسفند سازند، و در طبقه وسط مردانه، و طبقه سیوم زنانه است.

مذهب ایشان اسلام است، و زنان ایشان در پرده حجاب مخفی می مانند، و با بیگانه هرگز تکلم- نکنند. کشتیهای خرد به وضع «نیسویی[78] بنگاله»، بسیار خوش ساخت، و دو سه جهاز به وضع فرنگ در آن جزایر مشهود شد. و از ملاحظه خوبی هوا و فضا و انهار

و اوضاع زندگی و آزادی آن مردم، دل بی اختیار به سکونت آن سرزمین می کشید.

پنجشنبه بیست و نهم، آب وافر که به خرج سه و نیم ماه کفایت کند، ذخیره گشته و جهاز از فواکه پر شده، کپتان در شرف حرکت بود که حادثه ای عجیب رو داد، و آن اینکه شانزده نفر «خلاصی[79]» معتبر که حرکات جهاز از آنها بود گریخته، پناه به بیشه و جنگل آن جزایر بردند، و

مسیر طالبی، متن، ص: 17

دیگران نیز که همیشه از ضرب و شتم بیجای کپتان و معلمان نادان در تصدیع بودند، اراده فرار کرده، انتظار شب می کشیدند. از این سانحه قطع امید از وصول به مقصد گشت، بلکه گمان فقدان حرکت مطلقا به هم رسید. در این اثنا مردم جزیره به جهاز آمده، بر این حادثه مطلع شدند، و به جهت رفع بدنامی خود تقبل نمودند که فراریان را گرفته بسپارند. کپتان هم در این حالت یأس، وعده چند «دستبکچه»[80] پارچه منهوبه از جهاز سوخته کمپنی، بدانها نمود. بنابراین آن جماعت به عقب فراریان در حرکت آمده، چون بر آن کوهستان تمام اطلاع داشتند، هنوز از شب آن قدر نگذشته بود که فراریان مذکور را بر جهاز آورده سپردند. کپتان بیمروت، با وجود آن همه خدمت، نرد دغا باخت، و در ایفای وعده «دستبکچه»[81] ها عذر شب خواسته بر صبح مقرر کرد.

روز دیگر که غره ذیقعده الحرام سنه [1213] یکهزار و دوصد و سیزده بود، قبل از وصول آن جماعت، لنگر برداشت و راست به سمت جنوب روانه شد. از نزدیک دو جزیره دیگر از آنها گذشتیم، و آن دو از دور مرئی بود.

روز یکشنبه سیوم [ذیقعده] از

محاذات آفتاب، در درجه هفتم شمالی خط استوا گذشتیم. هوا بسیار گرم و تا دو هفته اکثر اوقات بارانهای شدید می شد، و باد آن قدر کم بود که جهاز در این مدت زیاده از پنج شش «گروه» راه نرفت. گویند چند درجه این طرف و آن طرف خط استوا همیشه هوا کم است، و هر جهاز را در این مقام، تأنی سیر رو می دهد، چه تاب آفتاب بالخاصیه[82] فاقد هواست.

بیان حال جدی، یعنی ستاره قطب[83]

سه شنبه [12] دوازدهم [ذیقعده] قریب به خط استوا بودیم، و شب آن هوا بسیار صاف بود، ملاحظه اوضاع ستاره جدی تا نصف شب کرده شد. بنات النعش و فرقدین به طرف بالای جدی به ارتفاعی که خود جدی از کلکته به نظر می آمد، ملحوظ می شد [ند] و جدی در کدورتهای افق مختفی بود [و] معلوم شد که چون افق دریا هیچگاه صاف نمی شود، جدی از چهارم درجه شمالی استوا از رؤیت می افتد، و تا وقتی که آن طرف «کیپ» دیگر باره از استوا عبور نشود، و به درجه پنجم شمالی نرسد مرئی نمی گردد.

جمعه [15] پانزدهم [ذیقعده] از خط استوا، در درجه صدم طولی از لندن، عبور کردیم.

در این چند منزل انواع پرندگان به نظر آمدند. بعضی مشابه «بوتیمار» با دم باریک و درازتر،

مسیر طالبی، متن، ص: 18

و بعضی شبیه به «کری»، کمرنگتر از آن. و ماهی هم در بحر بسیار بود، اما نزدیک قلاب نمی آمد.

گویند کثرت تولید این جانوران به سبب قرب آفتاب است. غذای پرندگان ماهی است. روز در پروازند و شب بر روی آب گذرانند. چون وقت تخم نهادن رسد، صدها گروه به همین نوع به- طرف خشکی مایل شوند و به

تدریج بدان رسیده بچه برآرند. یکی از آنها که خود به مقدار کبوتری، و بالش به قدر کرکسی، فاخته رنگ بود، شب بر جهاز نشست. ملاحان[84] گرفتند. به سبب [شب] کوری نتوانست مدافعه کرد. شب در زیر جهاز نگه داشتند، صبح که پرواز دادیم چند دفعه در حین پریدن [بر جهاز] افتاد، و به اشکال تمام به پرواز آمد.

ذکر برآوردن خلاصیان تقلید عجیب و عبور از استوا دفعه اول[85]

در این روز، سردار خلاصی [های] سفید آن جهاز بازی غریبی بر روی کار آورد، و آن اینکه خود را با دو سه نفر دیگر به- هیئت عجیب و پوشاک مهیب آراسته، آب از لباس چکان از بحر بر سطح جهاز بالا آمده بر کرسیها نشست. هر یک از آن سه نفر چند قبای پلاس فراخ، بالای هم، در بر کرده و بر رو، سیاهی و شنجرف با روغن مالیده کمر با ریسمانهای گنده بربسته و شمشیرهای چوبین سنگین برآویخته، ریشی دراز و موهای سر از ریشه های پلاس درست کرده بود، و موزه های فراخ بزرگ در پا، و بوقی بر دهن و کتابی در دست داشتند. دعوی او اینکه خدای بحر است که در استوا مقام دارد، هر جهاز که بدینجا می رسد بر آن برآمده، کسی را که از این خط مرور نکرده، خواه ناخواه غسل می دهند [تا] گناه او پاک گردد. جوانان جهاز از ملاحظه آن صورتها هوش باخته، افتان و خیزان به اطراف گریختند و در گوشه ها خزیدند. بعضی اطفال چابک به راه نردبانها، بر منتهای «مستول» گریخته مخفی گشتند. اما او از روی کتاب، اسامی آنان که عبور از خط نکرده بودند ظاهر کرده، حکم به احضار نمود. یک یک را به حضور

او کشیده می آوردند، و بر خم چوبین بزرگ دهن گشاده، بر تخته نشانیده، چشم او را می بستند، و به یکبارگی آب بسیار [از چند طرف] بر او ریخته، مقارن آن، تخته را از زیر او می کشیدند تا در خم پر از آب افتاده، چند غوطه می خورد، و نیم جان بالا می آمد. چون نوبت به من رسید یک «بوتل[86]» شراب «براندی» داده صلح نمودم.

بعد فراغ از این بازی، که برای غسیلان آفتی بود، به حسب ظاهر باز به بحر فرو رفت.

مسیر طالبی، متن، ص: 19

ذکر [اعجوبه] ماهیهای پرنده

پنجشنبه بیست و یکم [ذیقعده] ماهیهای پرنده به نظر آمدند که گروه گروه به قدر سه چهار گز از آب بلند شده، سه صد تا پانصد قدم راه، گاهی پست و گاهی بلند، بعینه چون پرندگان هوایی، پریده باز به آب فرو می رفتند. چنانچه بال زدن آنها به خوبی مشهود می شد. و سابق بر این که این معنی از زبان مسافران بحر شنیده بودم، به خاطر می رسید که این پریدن از قبیل جستن خواهد بود، اما بعد تجربه معلوم شد که صاف پرنده اند. بعضی از آنها که در اثنای پرواز به «مستول» و بادبان جهاز به زور خورده بیخود شده، بر سطح بام جهاز افتاده اسیر می شدند، گوشت آنها خورده شده، بسیار لذیذ و مصداق لَحْماً طَرِیًّا[87] بود. از این مقام شدت گرمی هوا که به مقدار ما «بیساکهه»[88] و «بهادون[89]» در بنگاله بود، رو به تخفیف نهاد. چه ما، در درجه هفتم شمالی استوا، از آفتاب گذشتیم [و] حالا در پنجم جنوبی استوا هستیم. این می شود [12] دوازده درجه. و آفتاب هم در این بیست و- یک روز قرب هفت

درجه شمالی استوا رفتار کرده، بنابراین قرب نوزده بیست درجه از آفتاب و ما فاصله به هم رسید. چون هوای بحر نسبت به خشکی، در گرمی و سردی هر دو، به اعتدال می باشد، از بهم رسیدن این قدر فاصله تبدیل موسم محسوس شد.

ذکر احوال قطب جنوبی[90]

در این موضوع چون هوا صاف بود، من تفتیش علامت قطب جنوبی می کردم. آخرش معلوم شد که در این طرف علامتی مثل بنات النعش و فرقدین هم نیست تا به مثل جدی چه رسد.

ذکر تریدوند[91] یعنی باد تجارت

شنبه بیست و سیوم [ذیقعده] به «تریدوند»، یعنی باد تجارت رسیدیم. تفصیل این مهم آنکه جهازرانان فرنگ را به تجربه معلوم شده که از درجه دهم جنوبی استوا تا بیست و هفتم، دور تا دور ارض، بادی که از مابین مشرق و شمال می وزد، تمام سال بر یک نوع در وزیدن می باشد، و رونده و آینده فرنگ، هر دو را مدد می رساند. چنانچه [قریب] هشتاد نود درجه طولی مسافران فرنگ این طرف و آن طرف «کیپ» به سبب اعانت این باد بریده می شود. چون مسافرین در آغاز تجار بودند، باد مذکور منسوب بدیشان و موسوم به «باد تجارت» گردید. فی المثل اگر در این هفده درجه، زمین افریقه

مسیر طالبی، متن، ص: 20

حایل نمی شد، و کسی طواف ارض اراده می کرد، تا اتمام کل دایره این باد بدو وفا می نمود.

چنانچه مسافرین فرنگ بعد عبور «کیپ» چون به درجه بیست و هفتم جنوبی استوا رسند، باز بدین باد برخورند، و تا دهم جنوبی، باد مذکور وفا کند. غیر از این درجات، که از این باد بریده می شود، رفتار جهاز در عرض می باشد.

بیان وضع رفتار جهاز [از کلکته تا انگلند]

زیرا که جهاز [از] بنگاله تا درجه دهم جنوبی استوا، به- مصلحت دوری از سنگلاخها و رسیدن بدین باد، جنوب رویه[92] می رود، و از آنجا آهسته آهسته مایل به مغرب شده به «کیپ» می رسد. بعد طی مرور، از «کیپ» شمال رویه مایل به مغرب رفته، بعد طی سی و چهار و نیم درجه عرضی، عبور استوا می نماید. آنگاه پنجاه و یک درجه شمالی استوا، در عرض، بی میل، رفتار کرده به «لندن» می رسد.

غره ذیحجه الحرام سنه [1213] یکهزار و دوصد و سیزده به دریاهای مواج رسیدیم، بلکه

از روز وصول به باد تجارت، اگرچه روزی یک درجه، و گاهی زیاده از آن، طی می شود، اما جوش و خروش بحر زیاده شده، چنانچه موجها برابر ارتفاع جهاز برخاسته، گاهی به «مکان ضرور» ها و گاهی از روزنه به حجره [های] مردم می ریزد. و خواب از فریاد آب و بر سطح جهاز راه رفتن مشکل شده. با آنکه در این وقت ما، در درجه پانزدهم جنوبی هستیم، و از آفتاب فاصله سی و یک درجه بیش نیست، آبها سرد و شب حاجت به «رضایی[93]» و لحاف است. اگر چه تصدیعات زمستان زاید شده اما بدمزگی آب و مسکه، که عمدتا بدترین مکروهات جهازی است، رو به تخفیف نهاده در اواخر ماه «بیساکهه»، که عین شدت گرمی بلاد شمالی است، در این طرف چون ماه «اکهن» وسط زمستان سرد است. ان هذا لشی ء عجاب.

پنجشنبه [ششم ذیحجه[94]]، از جنوبی «مراشش[95]» به فاصله هشتاد نود گروه، و چهارشنبه دوازدهم [ذیحجه] از محاذات «مداگاسکر[96]»، جزیره مشهور حبش که پادشاه نشین و سلطنت اسلام، و زبان اهل آن عربی است، به فاصله بسیار گذشتیم. اگرچه از آغاز سفر به سبب جنگ میانه انگلش و فرانس، ترس اسیر شدن و رفتن به «مراشش» بود، و هر جهازی که از دوربین به نظر می آمد، جهاز فرانس دانسته، عیش تنگ می گردید، و کناره از او می گرفتیم، اما در این چند منزل به سبب قرب

مسیر طالبی، متن، ص: 21

«مراشش» آن خوف دو بالا بود، و شب و روز مترصد اسیر و نهیب بودیم، اما به خیر گذشت و کسی دچار نشد. علاوه آن چهار روز باد مخالف تند بوده که خواب و خور و

جمیع کارها موقوف گشته بود. موج، کوه کوه برمی خاست و هر دم بر جهاز می ریخت، چنانچه از صدمه افتادن آب، ایستاده از پا می افتاد و نشسته سرش به تخته های دیوار می خورد. مستر «گراند» همسایه، که میان خوابگاه من و او به جز پلاسی فاصل نبود، به سبب کثرت فربهی و شدت حرکت جهاز، بی اختیار مایل به طرف من شده، سنگینی خود را تمام بر سینه من می انداخت، و با وصف تکرار این عمل، اگر از حجره من آفتابه ای از جای خود بیجا شده صدایی می کرد، از نزاکت طبع و عادت ظلم و تجبر- که عموم انگلش بر هندیان خو کرده اند- به فغان و شکایت درمی آمد، که «نمی گذاری خواب کنم!» در این ایام اگرچه بعضی از خوراکی مهیا می گردید، اما به تصدیع تمام، هر کس در حجره خود قدری می خورد، و قدرت بالا رفتن و بر سفره طعام نشستن، خود مطلقا مفقود بود. جهاز از مدت دو هفته، زیاده از معتاد، آب پس می داد. چنانچه این معنی روز به روز در تزاید بود حالا کار به جایی رسیده که گاهی نیست که مردم به اخراج آب مشغول نباشند. اگرچه این امر بسیار مخوف است، اما ما، در تصدیعی هستیم که غرق شدن را راحت می دانیم، و اینها را مطلقا به خاطر نمی آ [و] ریم.

حافظ:

ما سپردیم دل و دیده به طوفان بلاگو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر

ذکر پرنده عجیب

در این نواحی پرندگانی به نظر آمدند که خود اگرچه به بزرگی غلیواژی نبود [ند]، اما گشادگی بالشان به قدر هشت دست می رسید.

پنجشنبه [20] بیستم [ذیحجه] طرفی از زمین افریقه، که از آنجا تا «کیپ» تخمینا

سه صد گروه فاصله بود، به نظر آمد. با آنکه خیال فرود آمدن نبود، به مجرد رؤیت، سرمه چشم منتظران دوری کشیده، و دو سه روز مفرح قلب خاکیان از اصل بازمانده، گردید.

بیت

به بیداری است یا رب یا به خواب است که جان من ز جانان کامیاب است

مسیر طالبی، متن، ص: 22

ذکر ماهی «ویل[97]» که بزرگتر از آن در دریا خلقی نیست

در این روز ماهیی به نظر آمد که آن قدر جسیم [بود] یعنی کله او که مرئی می شد، دو فیل وار بود، و سوراخی فراخ [چون][98] سر تنور بر پیشانی داشت که در حین تنفس، هر لحظه آب از آن راه، فواره وار پانزده گز بلند می افشاند. چون بدین سبب خود را مخفی و ته آب نتواند کرد، اهل فرنگ تعاقب او کرده شکار کنند. روغن چراغ تمام فرنگ از چربی این ماهی است. و ایضا از پیه او شمعی که در صورت چون شمع کافوری و دیر پاتر از شمع چربی است، می سازند.

بویی مطلقا ندارد. و خارهای [آن را] به «قمچی» اسب و غیره به کار برند، زیرا که چون فنر خم و- چم دارد و شکسته نمی شود. گویند این ماهی که به زبان انگلش «ویل» گویند، در [نواحی] «کیپ» بسیار می شود، تا صد دست در طول، و شصت و پنج در قطر، شکار شده. و از این بزرگتر [را] نزدیک نروند. چه، شکار خردش هم چنانچه معلوم شود خطرناک است.

ذکر [شداید][99] جهاز و سفر دریا

روز جمعه بیست و یکم، لغایت سلخ، شدت تموج بحر و کثرت باد مخالف به مرتبه ای بود که تصدیعات سابق در مقابل آن راحت می نمود، و وصول بدان نهایت آرزوی دلی بود. تمام منافذ جهاز در این ده روز بسته بودند. روز آفتاب و شب ستارگان به نظر نمی آمد. کثرت ابر و باران و رعد و برق به حدی بود که همواره به این طرف و آن طرف متصل جهاز، برق می افتاد، و روز مثل شب تاریک می نمود. شمع، روز و شب می سوخت. بر سطح جهاز که قدری روشنی داشت، رفتن در آن امکان نداشت.

چه، از کثرت باد مخالف، خوف پریدن به بحر، و از شدت حرکت، بیم افتادن و سر و دست شکستن بود. و اگر کسی در هیچ یک اینها متزلزل نمی شد، آب که یک نیزه وار بلند شده بر سطح می ریخت، بر رو افتاده، در موسم زمستان و شدت برد، پارچه و بدن را تر می کرد. لهذا، به ضرورت، در آن مدت چون مردگان در گور تنگ و تاریک خوابیده به سر بردیم. معهذا [شدت] حرکت جهاز به یک حال نمی گذاشت. تنه مردم و جمیع اشیاء جهاز را از این طرف به آن طرف می دوانید[100]، و از خوردن اشیا به یکدیگر و تخته ها، آوازهای غریب به گوش می رسید، و از سوراخ «مکان ضرورها» آب فواره وار می جوشید [و] گاهی آن قدر فاضل می آمد که از حجره «مکان- ضرور» به راهرو ریخته حجره مردم را پر آب می کرد.

مسیر طالبی، متن، ص: 23

حافظ:

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟

بالجمله اگر شدت آن ایام را شرح کرده آید، دراز شود. حالتی چنان صعب بود که از غرق- شدن جهاز خوفی، و از خوردن طعام و شراب کاهی به خاطر نمی رسید، زیرا که اگر طعام خورده شود، حاجت به رفتن «مکان ضرور» که آب فضله را بر بدن آدم برمی گرداند، و در شدت زمستان جامه ها را تر می کند، خواهد افتاد.

غره محرم الحرام سنه [1214] یکهزار و دوصد و چهارده، آن زمین دیگر باره، معه علامات قریب «کیپ»، مشهود شد. پنجشنبه چهارم [محرم] شعبه بحر که موسوم است به «تیبل بی»[101] و شهر «کیپ» کنار آن واقع است، از دور به نظر در آمد، و

معلوم شد که آب ذخیره به سبب عدم محافظت و قصور «پیپر[102]» ها همه به خرج آمده و قلیلی باقی است. لهذا بر خلاف مقرر، رأی کپتان بر گرفتن «کیپ» قرار یافت، و جماعت شرفای کرایه نشین، اگرچه در رفتن کیپ توقف بسیار و احتمال خرج و خساره بی اندازه ای می دیدند، به سبب قلت آب، به جز رضا چاره ندیدند. معین شد که چون روز به آخر رسیده، و شب در شعبه بحر، که سنگلاخها بسیار دارد، داخل شدن احتمال خطر است، شب را در بحر به گشت واگشت باید گذرانید و علی الصباح داخل «خور» باید شد. اتفاق، آن شب باد بسیار موافق بود، اگر می رفتند تا صبح بی حرج به شهر می رسیدند. برعکس آن در آن شب، معلم دویم در نوبت خود خوابید، و روی جهاز را کسی برنگردانید، آن قدر به طرف جنوب راه رفت که صبح چون به طرف شهر برگردانیدند، تمام روز به جای اول نرسیدند. بنابراین، شب دیگر تا روز، گشت [و] واگشت داشتند.

[ذکر وقوع طوفان شدید، تفصیل مکروهات سفر دریا، خصوصا به جهاز]

جمعه پنجم [محرم] که قصد داخل شدن «خور» داشتند، آنچنان طوفانی از باد و آب شد که اهل کشتی تمام از حیات دل بریده، جهاز قرب سیصد میل، که پنج درجه بوده باشد، [از کیپ] به طرف جنوب دور افتاد، و برق زد چنانچه دو کس همان دم مردند و یکی بعد هفته، و سه کس سوختند. اما آفتی به ارکان جهاز نرسید. در این موضع مجملی از تصدیعات که مرا بر این جهاز رسیده، شرح دادن آن مناسب می نماید، تا تجربه برای

مسیر طالبی، متن، ص: 24

دیگران باشد بر جهاز غیر انگلش سوار نشوند، و تهیه سفر را درست

[ببینند]، و در کم بضاعتی قصد این نوع اسفار [ننمایند]. بالجمله رنجهای این جهاز بر چهار نوع بوده است. یکی لازم هر جهازی، و هر غنی و فقیر، از قبیل به دست نیامدن نان و مسکه، و بعضی غذاها و میوه های تازه، و بیمزگی آب [خوردن]، و مضمضه به آب شور، و شدت انتظار و سکون به یک جا، و این صدمات در وقت طوفان که مذکور شد، و برداشت کثافت سگ و خوکهای جهاز، و تصدیع رفت و آمد «مکان ضرور» ها. دویم آنکه، مخصوص کم بضاعتان، مثل تنگی حجره ها و بدی مکان، و قلت خدمت کردن چاکر، و نرسیدن هوا و روشنی به سبب عدم منفذ حجره، و نخوابیدن بر شبری[103] به سبب تنگی مکان، و برداشت ظلم همسایگان، چنانچه هر کس از همسفران که برای آرام خود فکری می اندیشید، ضرری به آرام من می رسانید. سیوم، خاص غریبان، یعنی غیر مردم فرنگ، چون تراشیدن ریش و ناخن به دست خود، و حجامت به اشکال تمام، و نبودن موضع غسل، و ضرورت طعام خوردن به کارد و چمچه، به سبب اشکال دست شستن، و عدم طهارت بول؛ چه، وقت کشیدن آب صبح است برای شستن جهاز، مردم فرنگ در آن وقت روی خود و ظروف باورچیخانه[104] شویند و سایر اوقات حاجت به آب ندارند. من که حاجت داشتم، چندین آفتابه و ظرف، از شدت موج، ریسمان گسیخته به آب رفت. بنابراین ترک طهارت بول کردم، و در اوقات طوفان که آفتابه به «مکان ضرور» بردن و کار از آن گرفتن دشوار بود، طهارت براز هم یک یک هفته به لته و کاغذ می شد، و

عدم طهارت موجب عدم نماز گردیده، پیش از همه چیز موجب ادبار من در جهاز گشت. چهارم، مخصوص این جهاز و جهازات عرب، بلکه سایر فرنگ غیر انگلش، مثل شور و غوغا از نکرده کاری، و حرکات عنیف در [حین] لنگر کردن و برداشتن، و زیادتی آب خن[105]، و رسیدن نقصان مالی بدون سبب، و کثرت کرمها، و تعفن هوا به سبب ریختن اشیاء درهم برهم، و گرفتن ذخیره ماهی و تخم مرغ، و سیلان آب در راهروها، چنانچه انفار[106] و خلاصیها روزانه بی کفش بر تخته تر [لغزنده] راه می رفتند، و شب تشکی ضخیم، بر همان انداخته می خوابیدند. و تصدیع از جانب مکان، به سبب بدساختگی جهاز، و حاجت مردم به گرفتن خشکی برای آب، به سبب عدم انتظام و اطاعت عمله، و رد شدن از مقصد به سبب قلت علم جهازرانی، و به دشواری گرفتن کناره خشکی، و امثال آن که اگر شرح کرده آید به طول انجامد. از مشاهده این مکاره، کلام دوست شفیق مستر «ولیم اغتطس[107] بروک» همواره به یاد می آمد. چه، در آغاز سفر که جهاز «شارلت»، چنانچه گذشت، سوخته این

مسیر طالبی، متن، ص: 25

جهاز نحس معین شد، و چون در دو سه امر جزوی نسبت به «شارلت» در این تخفیف رو داده بودند، من اظهار فرح می کردم، و این اتفاق را برای خود نیک می دانستم، مستر «بروک» گفت که مرا اندیشه ای عظیم از جانب شما به هم رسیده، چه هر کس که در غیر جهاز انگلش به فرنگ رفته تصدیع و ایذای بسیار یافته، و نیز تقید بلیغ برای برداشتن غذاهای خشک و رختهای زمستانی نمود. من به سبب عدم تجربه

آن قدر لباس زمستانی که داشتم، و گاهی ثلث آن مستعمل نمی شد، کافی می پنداشتم. آن بزرگ بعد از اطلاع بر غفلت من، [نیم من] نان «بسکت[108]» خوب، یعنی «کلیچه»، که تا «کیپ» مطلقا تغییر نکرد، و چند عدد پارچه باناتی و جورابهای پشمی[109]، خواه ناخواه، مصحوب فرموده حالا مفر ما همه به آنهاست. چه، هرگاه از طعام جهاز دل زده می شود همان بسکتها با پنیر به خوردن می آید. و کثرت برد خود آن قدر است که آنچه ما داشتیم به اضافه رختهای عنایتی آن بزرگ، مقاومت به سرما نمی کند، و اگر آنها نبود نمی دانم حال من به کجا می کشید. زهی غمخواری و بزرگی و مقدار مدد بجای آن شفیق [که]

مصرع تمام راه با ما همسفر بود.

و قدر اندک آن همه امداد بزرگ نمود.

بالجمله تا سه شنبه نهم [محرم] در کشمکش آن طوفان، و تموج دریای شور جنوبی گذشت.

بعد از آن اگرچه تخفیف در آن رو داد، اما سررشته راه گم بود. چه، به سبب قلت علم معلمان و عدم رؤیت آفتاب و ستارگان که به سبب غلظت ابر، شبانه روز بر یک منوال بود، آلت مقیاس کار نمی کرد و درجات معلوم نمی شد، خصوصا درجه طولی که مطلقا مبهم بود. و کتابی که برای امداد امثال این اوقات می باشد، اتفاقا «چهاپه[110] گر» عوارض این ماه را که ما در آن بودیم فوت کرده بود. عجبتر آنکه سه چهار نسخه آن کتاب در جهاز بوده، اما مجموع کار یک کارخانه و عوارض این ماه در آنها متروک بود. بنابراین، و قلت آب، کسانی که زندگی را عزیز داشتند بسیار قلق و اضطراب می کردند [و] تا سه شنبه

شانزدهم [محرم] این معنی استمرار داشت. صبح [17] هفدهم [محرم] که عدم وجود آب را خبر داده بیشتر از پیشتر شور در مردم افتاده بود. فضل الهی شامل حال گشته به تسلی گرایید.

تفصیل این مجمل آنکه در این حال که جهاز لا علی التعین می رفت و معلمان قیاس می کردند

مسیر طالبی، متن، ص: 26

که از «کیپ» گذشته در وسط راه «سنتلینا[111]» اند، خان سامان جهاز که مردی تیزبین و مکرر «کیپ» را دیده به واجبی می شناخت، بر بام جهاز برآمد. در این اثنا دهن قفص مرغ [ها] واشده دو سه مرغ[112] به دریا افتاده، آن مرد چند پایه بر زینه «مستول» برآمده ناظر اوضاع خروسها در آب بود.

ناگاه نظرش به عقب جهاز افتاده آثار خشکی به نظرش درآمد. خوب امعان نظر کرده شناخت که حوالی «کیپ» است. فریاد بلند کرده به مردم مژده داد. آنگاه معلمان بالا رفته به دوربین به خوبی دیدند. اگرچه اثبات زمین «کیپ» بدیشان نشد، اما وجود کناره و زمین مطلق ثابت شده رخ جهاز را بدان طرف گردانیدند. آخر همان روز کوه «تیبل لاند[113]» و کوهچه، «سگرلاند[114]» که علامت [عمده] «کیپ» است منظور شده امر محقق و موجب مسرت خاطرهای افسرده شد «تیبل[115]» به زبان انگلش سفره میز را گویند، چون قله کوه مسطور برخلاف سایر کوهها، مسطح به شکل سفره میز خلق شده، بدین نام موسوم گشته. کوهی است بسیار رفیع؛ به بلندی آن، کوهی در عمر خود ندیده ام.

و «سگر»[116] قند را گویند. کوهچه مذکور مخروطی به شکل کله قند است. آن هر دو، بلکه جمیع کوهستان ساحل [ا] فریقه از درختهای بزرگ، بلکه اکثر از سبزی مطلق نیز خالی

است، و بسیار رفیع و بلند است.

ذکر اوضاع کوهها و طریق خلقت آن

معلوم شد که کوهستان سواحل بحر همه بدین حال است، و هیچ ساحلی بی کوهستان نیست، و هر جا کوهی است، چه در سواحل و چه در وسط ارض، اول کار ریگستان و در زیر بحر بوده.

وقتی که بحر به طرف دیگر مایل شد [ه]، کوهها مثل تپه های کناره «گنگ» از آب بر آمده، نمودار و به مرور ایام ریگ متحجر به سنگ شد. اهل فرنگ به چند دلیل این معنی را ثابت کرده اند:

یکی از شکل کوهها که هر جا که هست تپه تپه است. دوم از گشادن جسم کوههای وسط ارض و برداشتن سنگهای آن به عرض عمارات که خارهای ماهی و انواع صدفها و سایر علامات بحر و خطوط از اثر آب، و تخته های کشتی و کله آدمیان در شکم آن یافته می شود.

چهارشنبه [17] هفدهم [محرم] از برابر دهنه خور «تیبل بی» گذشته قصد شهر کیپ خرد کردیم. چه در این موسم چهار ماه در این خور، خطر بسیار است. لهذا حکام کیپ جهازات را از دخول این خور منع کنند، و اگر کسی ممنوع نشود، بعد قرب شهر امر برگشتن کنند، و اگر قبول نکند، به توپهای قلعه غرق نمایند.

مسیر طالبی، متن، ص: 27

توقف در ( (کیپ))

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 29

[ذکر اوضاع «کیپ» خرد]

روز پنجشنبه [هجدهم محرم][117] داخل خور کیپ خرد که موسوم است به «فالزبی[118]» شده تا قرب دو بهر شب، که ماهتاب بود، در آن راه رفتند. بعد از آن به سبب خوف کوهپایه ها که در ته آب در آن موضع بسیار است لنگر کردند.

علی الصباح جمعه [نوزدهم محرم][119] لنگر برداشته، بهری از روز برآمده به کنار شهر مذکور رسیدند.

این کیپ بر دامنه کوه سبزی پر از گل و ریحان واقع است. مجموع بیست سی خانه مطبوع در نهایت موزونی، که در هر خانه ای نهر جاری و آب روان است، مخصوص برای لنگر جهازات، در این موسم موضوع و معمور شده، شانزده جهاز که دو از آن «منوار[120]» پادشاهی است به جهت دفع جهازات فرانس متعین این نواحی بود، در کنار این شهر لنگر داشتند. چون از مدتی روی شهر و آبادی ندیده بودم، اوضاع این شهر و لنگرگاه این قدر دلپذیر گشت که به بیان نیاید، و در تمام عمر از هیچ شهری آن قدر محظوظ نشده بودم. روز شنبه بیستم [محرم] سایر رفقا از جهاز فرود آمده در شهر مذکور جا گرفتند. من به سبب کم مایگی از کثرت اخراجات اندیشیده بر همان جهاز کثیف ماندم. اما به سبب قرب شهر، فراخی در غذا و شراب به هم رسید. بعد از چند روز معلوم شد که رفقا به سبب بداخلاقی «کپتان ناتلمان» و نزاعی که فیما بین آنها و کپتان مذکور، قبل از وصول به کیپ، در دریا واقع شده بود و ملاحطه کهنگی و بداوضاعی جهاز، عزم جزم کرده اند که دیگر بر آن جهاز نیایند و تا به

هم رسیدن جهازی دیگر به شهر کیپ بزرگ رفته انتظار کشند. بنابراین من هم از جهاز مذکور فرود آمده به همان خانه که رفقا جا گرفته بودند، منزل گزیدم. به قدر پنج روپیه، یومیه کرایه حجره و وجه طعام چاشت و حاضری مقرر شد. صاحبخانه مردی بود بسیار نرم گو و سازگار، مستر «بارنث» نام. دعوی می کرد که اصل او از «اسکاتلاند[121]» است، در میان «ولندیز[122]» ها نشو و نما یافته، دختری از آنها گرفته است.

ذکر چابکی چاکران «کیپ»

خدمتکاران آن خانه بسیار چابک و خدمتگزار، اکثر زنان بودند.

ما پنج نفر بودیم، و هر یک ملازمی داشتیم، و چهار طفل و یک دایه همراه کپتان «رچدسن» و پنج شش نفر دیگر چون ما وارد آن خانه بودند، و صاحبخانه و زن او طعام و شراب مجموع را با پنج نفر غلام و کنیز مهیا می کردند، و رختخواب همه را درست می کردند، و به قدر ضرور خبر همه می گرفتند. در حجره «باورچیخانه» از جنب ایوانی بزرگ، که برای طعام خوردن و نشیمن روز همه مقرر بود، وا می شد. گاهی[123] اثر دود یا شور و غوغا دیده نشد. در این وقت

مسیر طالبی، متن، ص: 30

شهر کیپ با توابع [و لواحق] به دست انگلش بود. پنج هزار سلجر[124] ولایتی، معه سرداران ایشان، در این ملک قیام داشتند. سرداری همه به جنرل «دنداس»، برادرزاده مستر دنداس مشهور که یکی از وزرای پادشاه لندن است، تعلق داشت. و چون لارد «مکانی[125]»، گورنر[126] کیپ، به لندن رفته بود، کارگورنری هم جنرل مذکور می کرد. کپتان «کالنز» معه «رجمن[127]» خود از جانب جنرل موصوف، محافظت این مکان می نمود. به دیدن او رفتم، بسیار تواضع و غریبنوازی کرد.

در روز دیگر به بازدید آمده و عده مهمانی گرفت. بعد ورود، سفره پهن گسترده اطعمه لذیذه خورانید. با وجود عدم فهم لغت یکدیگر از آن صحبت، خصوص از طبع لطیف کپتان «بارلو»، که از سالها با کپتان «کالنز» همخانه است، و «مسس کالنز» آن قدر محظوظ شدم که گاهی[128] در صحبت شرفای همزبان خویش ربع آن میسر نشده بود. حین رخصت، شمع به دست خود گرفته تا بیرون خانه، که به سبب کوهستان پست و بلندیها داشت، مشایعت کرد، و «مسس کالنز» درخواست نمود که تا حین توقف این مکان، چاشت و شام به همراه او می خورده باشم. کپتان «لی» و کپتان «کوچ» سرداران هر دو «منوار» به نوبت بر جهاز خردها برده، از کوچک دلی و خوش اخلاقی، تعظیم و مهمان نوازی بسیار کردند. چنانچه جهازات را به قدر امکان و وقت تزیین کرده، نشانها گشاده بودند[129]، و معلمان و سایر سرداران جهاز کلاهها بر دست گرفته بر لب زینه صف بسته ایستاده، چون بالا برآمده نشستم شلیک توپ خوشی ورود من نمودند. بعد فراغ سیر جهاز و اکل طعام، به همان وضع فرود آورده، بر کشتی خرد همان جهاز به خانه رسانیدند. بالجمله لغایت شنبه بیست و هفتم محرم الحرام در همان جا گذشت.

ذکر رذالت «ولندیزان»

[مستر بارنث] هر روز در انواع و مقدار طعام می کاست و بر اظهار اخلاق «ولندیزی[130]» که به سبب آمد و رفت جهازات اوضاع «بهتیاریهای» هند عادت کرده اند، می افزود. چنانچه در آن قلیل مدت چند جا مرا نقل و تحویل داد.

روز آخر در عرصه سه ساعت سه مرتبه تبدیل مکان من نمود. اول بهانه کرد که این حجره مخصوص شریک

من است، ورود او را گمان [نکرده] به شما داده بودم. چون به حجره دیگر اسباب خود را بردم، بعد زمانی آمده اظهار کرد که این حجره بسیار بزرگ و فرش خواب برای

مسیر طالبی، متن، ص: 31

چهار کس که این وقت از راه رسیده اند در آن می توانم انداخت، شما به فلان حجره روید. بعد لمحه ای از ورود، آنجا آمده التماس کرد که شما امشب به حجره یکی از رفقا که اسباب در آن گذاشته خود به کیپ رفته است، بخوابید، فردا فکری برای منزل شما خواهم کرد. این حرکت [او] مرا بسیار ناگوار آمده گفتم که چون من کرایه حجره به تو می دهم چرا به حجره رفقا بخوابم، و بعد این همه تحویلات، دیگر به جایی نقل نخواهم کرد. گفت در این صورت از فردا دو چند کرایه دادن خواهد شد، چنانچه یک روز دیگر که در آنجا بودم کرایه آن را مضاعف حساب نمود و روزی که به کیپ رفتم با آنکه قبل از حاضری و طلوع آفتاب خانه او را گذاشته بودم، وجه خوراک و کرایه آن روز موافق سایر روزها گرفت، و در اجرت حجام و گازر [و] «کوچ»[131] و هر که به معرفت او کار ما کرده بود و خوراک غلام من سه چند مرسوم آن ملک در حساب نوشت. و زن او که روز ورود به قدر یک من برنج بنگاله- که در آنجا بسیار تحفه و چهل پنجاه روپیه قیمت دارد- از من تکلف یافته بود، و سه روز خبرگیران بسیار بود، بعد از آن بیگانه محض شده ورق حسن سلوک برگردانید.

بنابراین روز یکشنبه بیست و هشتم [محرم] از

خانه او برآمده به سواری «کوچ» روانه کیپ بزرگ، که «کیپ تون[132]» خوانند، شدم. هشت اسب بر آن بسته بودند. از هنرمندی «کوچ بان» عقل را حیرت رو داد. گاهی در آب بحر جایی که آب تا کمر بود می راند، و گاهی از ریگهای نرم نمناک که اسب و آدم در آن فرو می رود و غرق می شود- و در آن انواح[133] بسیار است- به سرعت برق و باد می گذشت. گاهی بر پستی و بلندی کوهستان که سوار اسب به اشکال بر آن بالا برآید، به سهولت تمام برمی آمد و پیچ و خم و عطف عنان می داد.

ذکر اوضاع شهر «کیپ» و خوبیهای آن

چون چهار پنج میل به شهر باقی ماند، راسته وسیع مسطح هموار که هر دو جانب آن باغات و یک جانب آن زمین پستی عریض دراز کشیده، که قرا و آسیاهای بادی و ضیاع و عقار بسیار در آن معمور و تمام مزروع است، پیش آمد و سواد شهر به شکوه و حسن تمام مشهود شده فرح و سرور وافر رو داد. اشراف «ولندیز» و اعاظم انگلش بعد نصف النهار، بر کوچ و اسبها در این راسته تردد و اکتساب هوا می نمایند. از کیپ خرد تا اینجا چند آشخانه در راه بود، در یکی از آنها حاضری، و در دیگر چاشت لذیذ کرده شد. قریب شام همان روز داخل شهر شدم به خانه «کلاک» نامی

مسیر طالبی، متن، ص: 32

«ولندیز» که نیکنامترین مردم، و خانه او بهترین [خانه های] آن شهر بود، و رفقا از پیشتر در آن بودند، فرود آمدم. دو طرف این شهر کوهستان است، خصوص طرف «تیبل لاند» که از غایت بلندی و اتصال کوه چنین توهم می شود که کوه

در خانه ها خواهد افتاد. و کوهها همه مملو از [انواع] ریاحین و گلهای رنگارنگ خودرو است، و چراگاه جانوران و باغات مردم شهر، و چشمه های روان و آبشارها و آسیاهای بسیار بر آن است.

بنابراین ولندیزان اینجا به کوهمالی[134] آن قدر معتادند که زنان ایشان در صحبت مردان اکثر به کوه «تیبل لاند»- که پنج میل ارتفاع آن است، و بعضی جا، ریسمان گرفته به اشکال تمام راه رفتن می شود- بالا رفته، حاضری صبح می خورند. جانب دیگرش شعبه بحری [است] که ذکرش گذشت، یعنی «تیبل بی»؛ در ساحل آن برجهای وسیع برای منع لنگر جهازات دشمن ساخته اند.

طرف دیگر میدان است که منتهی می شود به کوهستان که فاصل است میان او و کیپ خرد. و بر ممر مداخل این میدان نیز برجهای کلان تعمیر کرده اند که هر یک برای خود قلعه ای است، و آن قدر [سد] باب دخل غنیم از این طرف نموده که چون «انگریزان» به اراده فتح این دیار رسیدند، از غایت استحکام جانب دریا، لنگر جهاز و فرود آمدن لشکر در کنار این شهر متعذر دیده، در کیپ خرد فرود آمدند، و از آنجا به راه خشکی قصد این طرف نمودند. در وصول لشکر از جانب این میدان به شهر خساره بسیار دیدند: از راه کوهستان که بسیار باریک و پرپیچ و خم، و ایضا در بندها دارد، اراده حمله داشتند که فیمابین صلح قرار یافت.

دایره این شهر تخمینا شش میل بوده باشد. جمیع خانه ها از خشت و آهک، بعضی از سنگ، همه مستحکم، راسته های وسیع بی پیچ و خم، مفروش از خشت بزرگ است. به دررو آب، مثل جوی هموار از سنگ، اکثر در وسط، و

بعضی جا، هر دو طرف راسته گذاشته، که آب مستعمل شهر از آن راه به دریا می ریزد و در موسم باران اثر گل و لا مطلقا معلوم نمی شود. کنار جویها در بعضی کوچه ها، هر دو طرف قطار درختان، که سایه بر در خانه های مردم انداخته اند موضع[135] است. در خانه ها به خط مستقیم مقابل یکدیگر، و بر در هر خانه سکویی باشکوه به جهت نشیمن صبح و شام تابستان، به ارتفاع یک گز تا دو گز به قدر در خانه، به لطف و صفا [یی] تمام ساخته شده است. این رسم، که خاص آنجاست، بسیار نیکو و پسندیده در نظر آمد. در حجره های خانه زیب و زینت بسیار چون آیینه های ساده و با تصویر، و فانوسها و ساعت و اوانی نقره بر میزهای منبت عاج نشان و کرسیهای محملی به میخ زر دور، و دیوارگیرهای منقش از پارچه و کاغذ، خصوص حجرات طرف

مسیر طالبی، متن، ص: 33

دروازه، معمول می باشد. بی شایبه خلاف، از ملاحظه اوضاع این شهر، خوبیهای شهر و عظم عمارات کلکته، که در بلاد هند ممتاز است، بالکل از خاطر محو شد. و محو سابق از ملاحظه تماشای لاحق تا ورود به «لندن» در این سفر استمرار داشت. چه بعد ورود به «ایرلند» و تماشای شهر «کاک[136]» چیزی از کیپ به خاطر نماند. چون به «دبلن» دار الملک ایرلند رسیدم جلوه شهر «کاک» از نظر نابود شد و همچنین بود حال «دبلن» پس از مشاهده لندن.

حافظ:

خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت

و وقت مراجعت، حال عکس این بود، و همه جا تا بمبئی، لاحق از

سابق بتر می نمود.[137]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص33

، وقتی که از لندن به «پرس[138]»، دار الملک فرانس، رسیدم با آن همه عظمت و شأن، چون اکثر ابنیه آن در سادگی، اوضاع و قوانین آرام زندگی، و پاکی و نظافت مکان و روشنی شب، و تقسیم راهها و باغیت چارسوها، مثل لندن نبود، ارتفاع عمارات و بودن آن تمام [از] سنگ، و کثرت تذهیب و غیره که زاید بر لندن بود، در نظر جلوه نداد، و دانستم که از بهشت به دوزخی افتادم.

چون بر بلاد «ایتالی» درآمدم قدر خوبی شهر «پرس» معلوم شد. و شهرهای روم قدیم در نظر جلوه نداد، مگر بعد ورود «استنبول» و استنبول در مقابله بغداد و موصل و غیره، بلکه جمیع بلاد اسلامی چون جنت است برابر، «مرشد آباد» بنگاله، و بغداد محبوب شد بعد تماشای بصره، چنانچه شرح هر یک به محل خود آید.

بالجمله در وسط شهر کیپ میدانی است که دایره آن دو میل بوده باشد، بسیار مطبوع که سپاه آن شهر در آن قواعد کنند.[139] دو طرف آن میدان، عمارات شهر بر قطار و در نهایت رونق و زینت مرئی می شود. یک سمت آن بحر است، و سمت چهارم قلعه ای است خردتر از قلعه کلکته، شبیه به آن.

به خاطر می رسد که نقشه شهر جانب میدان و قلعه کلکته را از آن گرده[140] برداشته اند. و دکانها و بازار وسیع، و اشیا به ترتیب و انتظام در آن چیده.

ذکر مقابح مردان و زنان ولندیز

زنان ولندیز، آنچه ولایتی به نظر آمدند، اکثر فربه، بی نمک، ظاهرآرای، پلشت طبیعت، بی سلیقه اند. اما در دختران زاییده

مسیر طالبی، متن، ص: 34

کیپ، حسن و نمک و تناسب اعضا وجود دارد،

اکثرشان به جهت زر، قحبگی کنند، و پارسایان ایشان را هم حیایی نیست، هر یک از زنان عمده این شهر منسوب به یکی از سرداران انگریز بود.

همینکه او بدانخانه می آمد صاحبخانه بیرون رفته زن را به او باز می گذاشت، و آنچه سرداران انگریز به هم می رسانیدند، زنان ولندیز از ایشان می ستاندند. بنابراین قوم ولندیز از وقت حکومت خود، در این ایام خوشتر و مرفهتر بودند. قساوت قلب و بی مروتی در مردان ایشان عام است.

هرگز از ضرر بدنامی نیندیشند، و بر غلامان خود آن قدر تحمیل کنند که در هیچ ولایت ده یک آن معمول نیست. چون بیچاره ها هنری آموزند از یک تا چهار «داله[141]» به حسب آن هنر یومیه از او گیرند، و اولاد اناث او را آنچه حسین است خود تصرف نمایند. و غیرحسین را بفروشند، یا مثل پدر، از او هم یومیه گیرند. و اگر به حسب اتفاق غلامی را از ممر کسب و کار، تمولی به هم رسد و قصد خریدن خود نماید، بهای گران مقرر کنند. خیاطی را دیدم که صاحب خانمان و چهار اولاد بود، زیاده از نیمه عمر خود صرف کرده، به سعی تمام، خود و زن خود را از ولندیز صاحب خود خریده بود، و اولاد همچنان در بند رقیت مانده. یک پسر جوان فروخته شده به بلاد دور دست رفته، و یک دختر جوان در خدمت صاحب می ماند، و دو خردسال، اگرچه با مادر و پدر بودند، لیکن همواره در خوف جدایی به سر می بردند. و کنیزان ایشان چون رختخواب واردان درست و خدمت آنها کنند، بدیشان تعلق به هم رسانیده زر کسب نمایند و به صاحبان

خود رسانند.

در زیر سکوی «مکان ضرور» های ایشان ظرفی بزرگ که فضله در آن ریخته می شود، معمول است، از گندگی طبع تا ظرف مذکور از فضله لبالب نشود پاک ننمایند. از این ممر آن قدر تصدیع در آن شهر کشیدم که رفتن «مکان ضرور» از رفتن گور بدتر می نمود، و با وجود شدت حر در تابستان معمول حمام و غسلخانه در آن شهر نیست. بلکه مضمون غسل کردن نمی فهمند.

در محافل رقص، زنان ایشان با وجود عدم جنسیت و زباندانی، آن قدر حرکات رغبت انگیز به من می کردند که ترسیده به طرفی می گریختم.

لطیفه: روزی چند نفر از دختران بر من هجوم آوردند، یکی از آنها که حسینتر و شوختر بود، پیش آمده «رومال» از دست من ربوده به همسالان خود می داد، و آنها به قاه قاه می خندیدند، و از قبول ابا می کردند. من از شرم، آن رومال را نمی گذاشتم. چون به قانون بزرگان استنبول دادن رومال

مسیر طالبی، متن، ص: 35

و گرفتن علامت ایجاب و قبول در میان زن و مرد است، و من در دادن رومال به چنان جوانان حسین مضایقه می کردم. آن دختر تعجب کرده سبب پرسید. گفتم این دختران همسال تو در نظر من ناپسندیده اند.

از این جهت رومال بدیشان نمی دهم، و مخصوص تو آن را نگهداشته ام، اگر قبول کنی حاضر است، حاضران تمام بخنده افتادند، و او شرمنده شده به طرفی گریخت. خلاصه لغایت شنبه یازدهم صفر، سیزده روز در آن خانه ماندم، و قدری از مردم و شهر کیپ مطلع شده به اعانت مسلمانان آنجا، خانه ای که به نسبت خانه «کلاک» به کفایت بود، به کرایه گرفته، در آن نقل کردم. مستر کلاک به-

قاعده مستمره «ولندیز» هر چه امکان داشت در حساب دغا و بر من جبر نمود. از آن جمله دو روپیه کرایه مکان و دو روپیه برای خوراکی که مقرر شده، وجه کرایه را به بهانه آنکه چون یک ماه کامل نماندم مضاعف حساب کرد، و وجه خوراکی را با آنکه در آن سیزده روز همواره مهمان سرداران انگلش بودم، و زیاده از دو سه مرتبه با او طعام، و سه چهار مرتبه حاضری نخورده بودم، تمام و کمال نوشت. برای یک معتاد نمک مسهل دو روپیه قیمت حساب نمود. همچنین در اجور خیاط و گازر و حجام و غیره ده چند جمع کرد. چون زبان او نمی فهمیدم، التجا به رفقا بردم.

کپتان «ولیم سن» که با کنیزی در آن خانه تعلق به هم رسانیده بود حمایت او نمود، و دیگران که مکان او را پسندیده داشتند، از اعانت من اجتناب، بلکه تحریض برای ادای زر کردند، و معلوم شد که اگر تعللی در ادای زر برود، «کلاک» به عدالت ولندیزی مرا خواهد کشید. ناچار بیحسابیهای او را قبول کردم. بعد از این واقعه بر رفقا آن قدر تحمیل کرد که از فرو گذاشت و عدم حمایت من پشیمان شده، به دفعات به همان خانه که من گرفته بودم آمدند. بدین طریق که اول آن کنیز را به سبب کثرت توقع از «ولم سن» بریده، در محکمه کوتوالی حبس کرد. او آزار بسیار برداشت، آن خانه را گذاشت. پس کرایه باقیان را- به بهانه اینکه من در اول کار جمعیت شما را دیده کرایه کم قرار- داده بودم، اکنون که دو کس از شما به جای دیگر رفتند، وجه

کمی کرایه و کشیدن خساره باقی- نمانده- مضاعف نمود. بیچاره ها قبول کردند. هفته آینده می خواست که به بهانه ای افزایش دیگر نماید، آنها متحمل نشده خانه او را گذاشتند.

از دوازدهم شهر صفر لغایت آخر ماه ربیع الاول در خانه دوم به سر بردیم. اتفاقا آن خانه به دست شخص طماع بیرحمی فروخته شد. همه متفرق شده، مرا از آن خانه کفایتتر به دست آمد، غره ربیع الثانی در آن نقل کردم. در این خانه مسلمانی سکونت داشت و در هر باب خدمت من می کرد، و به سبب او مرا بسیار آرام به هم رسید.

مسیر طالبی، متن، ص: 36

ذکر خوبی بهار «کیپ» و تنوع گلهای آن دیار

هم در این ایام موسم زمستان و «برسات» آن ملک که هر دو یک وقت می باشد آخر شده

مصرع:

وان پیک نوبهار چمان در چمن رسید.

درختان، خضر آسا، سر و بر را به لباس سبز آراستند، و گلها به شکفتن آمده، عالم دنیا را چون روضات بهشت رونق دادند. زیاده از همه چیز، حظ مسرت از تماشای جمال جوانان چمن و غنج و دلال نوباوگان گلشن، در آن ملک برداشته شد. وفور انواع گلها در عمر خود مثل آن ندیده- بودم، و نه بعد از این دیده شد. گویا حکیم انوری این اشعار معجزه آثار، وصف الحال آن سرزمین گفته:

حکیم انوری:

صبا به سبزه بیاراست باغ دنیا رانمونه گشت زمین مرغزار عقبی را

نسیم باد ز اعجاز زنده کردن خاک ببرد آب همه معجزات عیسی را

چه طعنه هاست که اطفال [باغها بزنند]ز گونه گونه بلاغت بلوغ طوبی را

بوته گلاب به افراط است، خرد و موزون می شود، و گل بسیار بزرگ می دهد. نرگس چند قسم به نظر آمده یکی قسم مشهور

که فتنه اش گویند؛ دوم به جای زردی هم سفید؛ سیوم به جای سفید هم زرد؛ چهارم تمام سرخ عنابی؛ پنجم کاسه اش بنفش که شهلا خوانند. بوته نرگس و هر گلی آن قدر بالیده و نامی می شود که در بعضی صد شاخ بیشتر برآید، و بر هر شاخی گل توده توده می باشد. نوعی از گل در آنجا دیدم که اصل آن چون نرگس بیاض است، و برگ شبیه برگ آن، و از شاخ[142] گل برآرد. ساده و هزاره[143] چند رنگ می باشد، اما در بو و نجابت و حسن و جمال، بسیار عمده تر و بهتر از نرگس، و به غایت مطبوع و دلپذیر است. انگلش آن را «هیاسینث»[144] خوانند.

در [همه] فرنگ عزت و قیمت دارد.

مسیر طالبی، متن، ص: 37

نوعی از گل که ایشان [به] مرادف لاله خوانند، ساده و هزاره چند رنگ، سرخ و بنفش و گلابی و زرد و سفید و نیمرنگ و سبز رنگ، و بعضی الوان به نظر آمد که مرا به سبب نزاکت صورت و رنگ و تلون بارها در غلط انداخت، به نوعی که گلهای بستانی را در گلدانها دیده گلهای مصنوع که در فرنگ به غایت خوب و شبیه طبیعی می سازند تصور می نمودم، و تا به دست حس- نمی کردم آن شبهه رفع نمی شد. دیگر گلی بسیار نازک است شبیه به یاس زرد، لیکن بسیار ملایمتر از آن دیده شد که قابل تعریف است، و حال آنکه این گل گیاهی هست که در صحاری آن ملک، خودرو پیدا می شود و بنفشه نیز در آنجا بسیار خودرو می روید. و درختی موزون در جنگل آن ملک به نظر رسید که به سبب حسن قامت

و غرایب خلقت، در بستانها نشانند. برگ آن شبیه به برگ بید، عریضتر و ضخیمتر[145] از آن است. هر دو طرف برگ چون اطلس سفید و مخملی است. وقتی که پرتو آفتاب بر آن افتد تمام درخت معه شاخ و برگ مصنوع از سیم و نقره ناب معلوم می شود، از این جهت او را «سلورتری»[146] یعنی درخت نقره خوانند. بالجمله شرح قوت نباتی آن سرزمین زیاده از حوصله این مختصر است، زیرا که

فردوسی:

نه گرماش گرم و نه سرماش سردبه هر گوشه اش توده ریحان و ورد

در هر خانه چشمه ای [که از درز] شکافهای کوه، آب تراوش می کند، جاری است. در عمر خود بهتر از آن آب به خوردن نیامد و گویند در تابستان سردتر از زمستان می شود. گوشت آن ملک از گاو و گوسفند دنبه دار است، بعضی گوسفند دیده شده که از گرانی، عراده زیر دنبه داشتند. اکثر شصت آثار[147] گوشت دارد، از غایت چربی در اطمعه گوشتی آنجا، معمول روغن نیست. در انواع ماهیها همه نزاکت و ملاحت می شود. از اقسام میوه، امرود گلابی بسیار بالیده و به و سیب و کشمش[148] بینظیر و نارنج آبدار به مزه و شیرینی «کوئله سلهب»[149] و بادام و گردوی تازه و انگور آویخته که از مدتی نگاهداشته بودند، به خوردن آمد. می گفتند که در تابستان خربزه و تربوز و هر میوه گرمسیری

مسیر طالبی، متن، ص: 38

و سردسیر می شود. انگور قسم اعلا آن قدر وفور دارد که چون زراعت در مزرعه ها کارند و شراب آن را به تمام فرنگ برند. چند فرسخی کیپ موضعی است موسوم به «کستنسیه»[150] انگور آنجا بسیار شیرین، و شراب آن قویتر و شیرینتر

شرابها می باشد. در تمام فرنگ نامدار و قیمتی است و به تحفگی خورند.

سبزیها، چند قسم کلم و زردک و شلغم بسیار بالیده و شیرین، که خام آن به رغبت تمام خورده- شود، به خوردن آمد. اما گندم و برنج خوب نیست، و مسکه تازه به اشکال [تمام] به دست بزرگان می آید و نرخ اشیا بسیار گران است، چنانچه تخم مرغ هشت عدد به یک روپیه، و نان [یک] آثاری فی روپیه چهار عدد، گوشت فی روپیه دو نیم آثار می باشد. گازر برای شوب کرته[151] ربع روپیه می گیرد.

از جانوران گربه درشت پرپشم جنگلی رنگ، و سگ درشت خلقت قوی بازو می شود. اسب بسیار مضبوط چالاک به ترتیب و قامت اسبهای کمینه عرب، باریک ساق، لاغر اندام تا قیمت پانصد روپیه، نهایت فرمانبردار است، مطلقا شوخی ندارد. خر به جثه قاطرهای مصری، جلد و تیزرو، چنانچه عرابه ها کشند، و شتر مرغ در این نواحی بسیار دیده شد.

ذکر دوستان و محبان «کیپ»

شرفای این شهر همه ولندیزند و رعایا، قوم ملائی و حبوش و بنگالی و سورتی که ولندیزان ایشان را در آغاز از اطراف به عبدیت آورده اند. و بعضی به مرور تمول به هم رسانیده، خود را واخریدند، و بعضی خط آزادی از صاحبان خود یافتند، و صاحبان بعضی مردند. و زیاده از نصف [هنوز] در قید رقیت می باشند.

همه راستگو، کثیر الرحم، کارکن، مسلمان پاک اعتقاد ساده وضع یافتم. در میان اینها شیخ عبد اللّه نامی، ابن عبد العزیز عرب [از] مردم «مکه» بود که به سببی از اسباب بدین دیار افتاده، و دختری از ملائیان گرفته خوش می گذراند. ضیافت و رهنمایی و امداد من مکرر می کرد، و به تقلید او

اکابر ملائی ضیافت و دعوت من کردند، و سرداران انگلش خود آن قدر به تفقد احوال [و] مهمانداری من می پرداختند که مزیدی بر آن متصور نیست. در هر مجلس رقص و سرود و ساز مرا خبر می کردند، و در نواحی کیپ تا ده بیست فرسخی هر جا مکانی لایق سیر بود در آنجا برده ضیافت نمودند. از آن جمله جنرال «دنداس» شش نوبت؛ و جنرال «فلیزر» و تالی او دو نوبت؛ و مستر «پرتکل» که قبل از فتح کیپ از سالهای دراز، وکیل کمپنی [و] مردی عالیشان متمول است، سه نوبت؛ و مستر «بارنث» سررشته دار دفتر کل، سه مرتبه؛ و «بخشی راس» یک مرتبه؛ و مستر «بمگاس» دو مرتبه-

مسیر طالبی، متن، ص: 39

این «بمگاس» از قوم ولندیز، و بیست سال قبل از این، گورنر «چنچره»[152] بود، قبل از ورود انگلش به گورنری «کیپ» قیام داشت، چون انگلش شهر را به صلح فتح کردند، پیشوایی شهر و کوتوالی و عدالت، الی الان، بدو تعلق دارد، و او را زنی است [که] به چستی حرکات و حسن ادای دلفریب و صحبت داری، در میان انگلش و ولندیز مشهور است، و به شش هفت زبان سخن می گوید- و سرداران فوج سوار: «کرنل هال»[153]، «کرنل دندلور»، «کپتان هپسلی» و «میجرامری»[154] هر یک دو مرتبه؛ مستر «هالند» که بزرگ عدالت انگلش است و شخصی است مرد عالیشان دو مرتبه؛ و مسس «هالند» زن او که بسیار صاحب سلیقه [و] از خاندان عالی است، مکرر در صحبت ساز و سرود مرا طلب- می فرمود؛ کرنل «هملتن» که در قضیه مستر «هشتین» با «چیت سنکه» شجاعت و کارهای نامدار به ظهور رسانیده بود، یک مرتبه؛

و کرنل «کرادس» که شخص ثالث در سپاه ملکی صفات است، و کرنل «سندس» کپتان «هوکن» که تاجری عالیشان است، و مستر «کیان» مصور، داکتر «سمرل» هر یک یک مرتبه؛ مستر «گرین»، داکتر «سمرسن» که زن او بسیار نیکو اخلاق [و] مهمان نواز است، هر یک دو مرتبه؛ اما لیدی «آن بارنث» که زنی عالیشان، از خاندان عمده، در نکاح مستر «بارنث» مذکور به سرمی برد، و شاهزاده کیپ گفته می شود، خود در هر شب جمعه که قرب چهارصد پانصد نفر زن و مرد کیپ در آنجا حاضر شده به شغل گنجفه و نرد و سازنوازی تا نصف اللیل می گذرانند، و در هر شبی [از] ماه که صحبت رقص منعقد می شد، مرا احضار می نمود، و در آن مدت آنچه شرط دلداری و مهمان نوازی است به طریق کریمان سلوک می فرمود؛ مسس «کراپت» نام، دختری از ایرلند است که هم در آن ایام به عقد کرنل «کراپت» درآمده بود، با لیدی «آن» همخانه می ماند، به حسن و جمال در آن شهر نظیر نداشت، بسیار باتمکین، کمسخن، حرکات و سکنات او بسیار شبیه به بانوان بزرگ هند بوده، از تماشای حسن و صحبت آن پری رخسار به غایت محظوظ می شدم؛ و به جز این چند زن که ذکر کرده آمد، زنی نامدار از انگلش در آن شهر نبود، و مدار کار روایی چهار پنج هزار کس، تمام بر زنان ولندیز بود. مددی که از این شهر در کار من می شد، این است که غلامی حبشی، بسیار اهل، همراه داشتم در جهاز، به صحبت پواج[155] آن قدر ضایع شد که حاجت به دفع او افتاد، فروختم. قیمت او پانصد «داله» و

به هدیه قرآنی حمایل صد «داله» و از چند تهان پارچه صد داله، مجموع هفتصد داله که برابر هزار و چهار صد روپیه هند بوده باشد به دست من افتاد.

جبر نقصان آن خسارت که از ولندیزان صاحبخانه به من رسیده بود به عمل آمد. بالجمله لغایت بیست و پنجم ربیع الثانی به انتظار حصول مرکب گذشت.

مسیر طالبی، متن، ص: 41

شروع سفر انگلند و ذکر جزایر سر راه

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 43

[شروع سفر «انگلند» دیگر باره]

چهارشنبه [بیست و ششم] بر جهازی خرد، «برطانیه» نام، که به سی گنی[156] یعنی سیصد روپیه مکانی در آن کرایه، و هشتاد روپیه خرج «ویسن»[157] شده بود، سوار شده به عزم «لندن» لنگر برداشتم و چهارصد روپیه نیمه کرایه جهاز سابق- با اینکه رفقا حصه خود وصول کردند- سوخت شد. تفصیل این مجمل آنکه کپتان «ناتلمان» هم پس از ما به چند روز، که موسم بد منقضی شد، جهاز [خود را] به «کیپ تون» آورد. وکیل کمپنی به غمازی کپتان «ولم سن» به جهت پارچه های نیمسوخته مغروقه- که ذکرش درخور بنگاله گذشت- او را گرفتار قضایا گردانید، چنانچه مبلغ پانزده بیست هزار روپیه بر وی خسارت افتاد. عمله جهاز او اکثر متفرق شدند. در این وقت رفقا قابو یافته گفتند که نیمه زر ما را واپس بده یا ما را به مقصد برسان. و او در هر دو امر درمانده، داوری به عدالت ولندیز بردند. من به دو سبب در نالش با رفقا موافقت نکردم. یکی از اینکه «کپتان ناتلمان» مرا از آن بازداشته گفت:

«تو مرد غریبی، به عدالت مرو. اگر به حکم عدالت به دیگران زر خواهد رسید به همان رسد،[158] من به خوشی خود به تو خواهم داد.» دیگر خوف دغا بازیهای قوم ولندیز، خصوص که «کپتان ناتلمان» در آن مدت به یکی از دختران ولندیز نکاح کرده بود، و رفقا نیز از وصول زر [اظهار] یأس، و هر روز مبلغی زر به خرج می آوردند. آخر کار یک روز قبل از سوار شدن بر جهاز، زر رفقا به دست- آمد، و کپتان «ناتلمان» با من خلف میعاد و انکار وعده

نمود. به ضرورت کپتان «هوگن»، تاجر عمده انگلش، را وکیل خود کرده برآمدم. بعد دو و نیم سال خطی در لندن به من رسید که معامله شما را در عدالت ولندیز به دستور رفقا بر مراد خود حکم یافتم، اما وکیل کپتان «ناتلمان» به آن متقاعد نشده داوری به «اپیل»[159] که حکام آن انگلش هستند برد و در آنجا دعوی هیچ و ناچیز گردید.

بالجمله از رفقا سه کس در کیپ مانده، از تعدی و تجبر آنها رستم، و کپتان «رچدسن» با اطفال و دختر ضدی و غوغایی خود بر [این] جهاز بود.

ذکر خوبی جهاز «برطانیه»[160]

این جهازی است که کار آن شکار ماهی «ویل» که ذکر آن گذشت و روغن آن کشیدن و به لندن بردن است. چنانچه معلم اول آن در آغاز همین سفر به کسر استخوان پا- که ریسمان قلاب ماهی در شکار، بدان پیچیده

مسیر طالبی، متن، ص: 44

شده بود- سفر آخرت گزید. این نوع جهاز قدری سامان جنگ و استحکام می دارد، و ملاحان «آن» چون ملاحان «منوار» در زیر حکم قانون زندگی می نمایند. بنابراین «برطانیه» در وقت ایاب کیپ، جهازی از «اسپین»[161] دستگیر کرده به کیپ آورد، و به قیمت هشتاد هزار روپیه فروخته زر غنیمت بر عمله جهاز قسمت کرد و همچنین در حین ذهاب همواره عقب جهازات می دوید، اما کسی به دستش نیفتاد. کپتان آن ماهر علم جهازرانی، موسوم به «کلاک» بوده، تا ایرلند به سه زمین برخوردیم، هر مرتبه خبر می داد که فردا فلان وقت آن زمین را خواهیم دید، بی تفاوت دقایق همانوقت مشهود می شد. و در حجره های این جهاز، با وجود تنگی، چون جای گذاشتن اسباب [بسیار] به حکمت ساخته بودند،

و تعبیه ها برای مدافعه صدمات وقت طوفان نموده، و به جهت حرکت سکان، و کشیدن لنگر، آلتها نصب کرده و ملاحان، اگرچه در عدد کم- همه سی نفر- اما ماهر و واقف کار بودند، بنابراین، کار بسیار به سهولت تمام می شد و اثری از بی آرامیهای خاصه جهاز سابق- که مرا بسیار رنج می داد- در این نبود.

روز جمعه بیست و هشتم در درجه بیست و هفتم جنوبی استوا، باز به باد تجارت مذکور برخوردیم. از روز حرکت الی الان نیز باد مراد بوده که هفت و نیم درجه در دو و نیم روز طی شد.

سه شنبه نهم جمادی الاول، نصف النهار به جزیره «سنتلینا» رسیده لنگر انداخت. آن روز هم[162] مهمان احسان «گورنربروک» و به سیر اطراف و باغات آن مشغول بودیم. یازدهم [جمادی] شام بعد فراغ طعام، به جهاز معاودت کرده روانه پیش شدیم.

ذکر جزیره «سنتلینا» و خوبی باغات آن

مجملی از اوضاع سنتلینا اینکه جزیره ای است بلند، در عرض شانزدهم جنوبی، در وسط بحر مغربی که صدها «گروه» اطراف آن اثر زمین نیست: مجموع کوهستان، که سوای محاذات شهر لنگرگاه ندارد و دایره محیط آن بیست و پنج میل است. تپه های سنگی طرف بحر سیاه و سوخته اند اما در تپه های وسط سبزی چمن و بوته های گل زرد و گلاب صحرایی و میوه صحرایی که بلاد کبری[163] نامند، بسیار است. اکثر مواضع آن دلکش، بافضا و هواست. بلندی تپه ها هیچ جا زیاده از دو میل نیست. در امکنه لایق همه جا باغات ساخته اند، و به هر طور که ممکن شده،

مسیر طالبی، متن، ص: 45

راهی پرپیچ و خم، که دو اسب برابر رفتار توانند کرد، هموار نموده. بنابراین عرابه و «کوچ» در

آن شهر وجود ندارد. از آن جمله باغ «گورنر» و «کرنیل رابسن» و «کپتان» معمار قلعه رونق شکن گلزار ارم، و زبان قلم در وصف آن ابکم است. باغ «گورنر» از جهت حوض و فواره و انواع گل و ریاحین، و داربستهای تاک، برای نشیمن در سایه، و باغ «کرنیل» از جهت تسطیح زمین و سادگی و صفا امتیاز دارد، و باغ «کپتان» آن قدر میوه دهد که ده هزار روپیه، بعد وضع اخراجات باغ، هر سال پس انداز او شود.

ذکر اعجوبه

از عجایب این جزیره اینکه آواز رعد و درخشیدن برق، کسی در آن ندیده، و در مواضع بلند آن بوی سوخته و دود آید. زیاده از دو سه چشمه آب در آن نیست و سبزی باغات و علف، منحصر از بارندگیهاست. در سنوات امساک باران، حیوانات از بی آبی و علف تلف شوند و غیر گوشت و سبزی و مسکه و شیر، سایر مأکولات و مایحتاج آن شهر از فرنگ آرند. میش و مرغ و غیره حیوانات بسیار عزیز الوجودند. مجموع میوه کیپ به اضافه [انناس][164] و کیله و خرما در اینجا به هم رسد، و شیر گاو به سبب قوت علف آن قدر دهن دارد که روزی دو مرتبه به ضخامت یک انگشت در یک ظرف کره[165] بندد. آبادی شهر «سنت- لینا» جدید است. انگلش از سی چهل سال بعد فتح بنگاله، بنا گذاشته اند. غرایب تمام دارد.

وسط دو کوه، متصل به لنگرگاه، به هر نوع که زمین مسطح یافته اند، عمارت کرده. بنابراین در طول دو میل و در عرض، بعضی جا صد قدم و بعضی جا بیست قدم، به حسب ظاهر در رهگذار سیل است.

معهذا

چند قهوه خانه و آشخانه و دکاکین بسیار، مملو از هر قسم اشیا، و میدان خردی برای قواعد سپاهیان دارد. و کوههای جانبین او آن قدر تند و تیز است که از حرکات بز کوهی سنگ از کوه جدا شده، آسیب به سقف خانه ها می رساند، و گاهی موجب هلاک مردم می گردد. لهذا هر که بز- کوهی شکار کرده پوست او به محکمه آرد، چیزی بستاند. اکثر سقفها کاهی، و بعضی «کهپری» است و دیوارها از سنگ و آهک، خانه های عوام از بالای کوه بعینه چون خانه مرغان نماید. اهل این شهر اکثر سیاه و گندم رنگ [اند] که اصل آنها حبوش[166] و هندی و فرنگی بود. از پیش شهر متصل به بحر، خندقی و مورچالی[167] ساخته اند و بر کوههای طرفین مشرف به دریا تا خیلی راه، برجهای استحکام[168] که هر یک برای خود قلعه ای است، و جهاز مخالف را در آنی غرق کند، وضع

مسیر طالبی، متن، ص: 46

نموده و به فاصله دو «گروه» از شهر، بر کوهی بلند که سوای یک راه که زیردست قلعکبان[169] است، ندارد. بنای قلعه بسیار مستحکم و عالی گذاشته اند. دیوارهای آن به عرض ده ذرع سنگچین، و برجهای مجوف، و هر قدر عمارت که الی الان در آن تمام شده سقف آن طاق بند است. بر طاقهای مذکور سنگ [های] ضخیم[170] با آهک به قطر چهار گز ریخته اند و مطلقا نشان چوب در آن نیست.

بنای آن می گفت که این عمارات چون کوهها، ابدا از خرابی مصون است. عمارت [سلاحخانه][171] و ذخیره غله و حاکم نشین و کشکخانه و مطبخ، به صفای تمام راست شده و حکمتهای بسیار که کار صد کس از

دو سه کس برآید [و] آش و طعام چهار صد کس در یک دیگ به آتش اندک پخته [شود] در آن به کار رفته.

ذکر خوبی «مستر بروک» «کورنر» سنتلینا

مستر «بروک» مذکور، گورنر اینجا، مرد کهنسال، ثابت عزم، در نهایت حزم، به اکثر صفات نیک آراسته است. قرب سیزده سال در هند اکثر [وقت] متعین خدمت شاه عالم بوده، و حشمت الدوله، امیر الملک، حشمت جنگ از او خطاب یافته با وجود کثرت آمد و رفت جهازات، که قریب چهارصد به دفعات هر ساله در این جا می رسند، حاجت روایی و مهمانی هر کس می نماید، و بدون زله[172] برداشتن از خوان احسان خود کسی را رفتن نمی دهد. زن او که در بنگاله تولد شده و در انگلند نشو و نما یافته، در خوبی اخلاق و ملایمت و کرامت چند قدم از شوهر در پیش است.

گورنر هر روز اسبهای سواری خود تعین ما کرده به سمتی از شهر، در باغی که در آن حاضری مهیا- کرده بودند، می فرستاد و مستر «جان بروک» پسر خردتر خود را که طفلی دهساله، هوشیار، چون پدر نیکو افعال است، برای مهمانداری همراه ما می داد. از آن جمله روزی که در باغ کرنل «رابسن» حاضری خوردیم، از حسن اخلاق زن کرنل و از تماشای حسن و جمال دو دختر جوان ناکتخدای[173] او که در آن باغ همیشه می باشند، بسیار محظوظ شدیم. بی شایبه خلاف، در آن وقت که با آن گلرخان بر خیابان آن باغ می گشتم، آن مکان چون گلزار جنان، و آنها حوران ابکار در دیدگان می نمودند. حین مراجعت، کرنل «رابسن»، که بر در خانه خود ایستاده بود، ما را فرود آورد و به تماشای عجایب عالم، که

در دو سه حجره جمع کرده بود، دلالت کرد. از غایت سادگی و بی تکلفی مزاج، اول سؤال او از من این بود که زن فربه مرا چطور یافتی؟ صورت و سیرت او را

مسیر طالبی، متن، ص: 47

پسندیدی یا نه؟

در آن حجره ها اشیای بسیار از انواع حجر و صدفها و حربه ها و پوشاکها و کله و پوست جانوران عجیب عظیم خلقت، و بیخ درختان که به حسب اتفاق به شکل جانوری برمی آید، به انتظام چیده بودند. از آن جمله نیچه های کهنه پیچوان هند و سپری هم بود که در هند به هشت «آنه» قیمت دارد. کرنل مذکور مبلغی گران به قیمت آن سپر داده بود، چه گمان می کرد که آن سپر خاصه «تیپو» سلطان است و در رزمگاهی از دست او افتاده و به وی رسیده. خلاصه اکثر مداخل عمر کرنل صرف قیمت این اشیا گشته، آن قدر به سیر آنها مشغول می ماند که یک [بار در] یک ماه به باغ کذایی نمی رود و زن و چنان دختران صاحبجمال را نمی بیند و آن قدر کثیر النشاط است که در حین صحبت، شعف او به ما سرایت می کرد. بالجمله حین رخصت، گورنر «بروک» میوه و سبزی بسیار و بعضی خوراکی همراه ما کرد، و پسر را با دو مصاحب خود به مشایعت ما فرستاد، چنانچه تا برداشتن لنگر با ما بر جهاز بودند.

صفت جزیره «اسنشن»[174]

سه شنبه شانزدهم [جمادی الاول] از جزیره «اسنشن» که چون «سنتلینا» کوهی عظیم در وسط بحر مغربی از آب برآمده- است، گذشتیم. غربی ما به فاصله «گروه» ی مانده بود. بعد از این تا انگلند، که شصت درجه که قرب یک و نیم ماهه

راه است، زمین به نظر مسافرین در نمی آید.

عرض این جزیره به هشت درجه جنوبی است به سبب نبودن چشمه آبی آباد نشده، مگر در بعضی مواضع، ذخیره آب باران می شود. از غرایب اینکه بز و میش و جانوران پرنده در آن بسیارند. بعضی جهاز به جهت شکار توقف نمایند. سنگپشت اینجا نامدار و به وفور می شود. شب هنگام مردم رفته صدها را معکوس خوابانند، و روزها گرفته بر جهاز آرند. و همچنین امروز در درجه هفتم جنوبی از محاذات آفتاب، که مایل همان سمت بود، گذشتیم. معهذا آب سرد، و شب حاجت به رضائی است.

ذکر اعجوبه[175]

یکشنبه بیست و یکم [جمادی الاول] از خط استوا به جانب شمال گذشتیم. سردی هوا و آب تمام شد، و ذایقه از بیمزگی

مسیر طالبی، متن، ص: 48

آب تلخکام گردید. در این حوالی ماهی [پرنده] به وفور دیده می شود که مزیدی بر آن متصور نیست. در اینجا پرندگان به شکل ابابیل، سیاهتر و اندک بزرگتر از آن، به نظر آمدند که گرهی سفید بر بیخ دم دارند. گویند اینها گاهی به خشکی نروند، و از حشایش[176] بحر و لعاب دهن، خانه روان بر روی آب ساخته و در آن تخم نهاده بچه برآورند. من از آن حال تعجب کردم.

ذکر اسب آبی

«کپتان کلاک» که مردی صادق القول است، نقلی عجیبتر از آن کرد، که در یکی از سواحل افریقیه، به ضرورت گرفتن آب، جهاز لنگر کرده بود. در حینی که بر کشتیهای خرد با چند نفر ملاح به خشکی رفته در تفحص آب تکاپو داشت، جانورانی که در صورت، مابین اسب و خر بودند، به قدر سیصد عدد، از بحر برآمده برای چرای علف، نیم «گروه» در خشکی رفتند. نقش سم ایشان چون مشت گره کرده آدمی که در خمیر فرو برد، در تمام ساحل نمایان بود. در اثنای مراجعت، کپتان «کلاک» یکی از آنها را به بندوق زد، دیگران به قصد انتقام بر او حمله آوردند. کپتان و بعضی کسان همراهی در کوهها مختفی شده، و بعضی خود را به کشتی رسانیده بر جهاز گریختند. یک کشتی بر ساحل ماند. جانوران مذکور خود را به کشتی رسانیده از دندان و لگد، آن را قطعه قطعه خرد و خمیر کردند.

بیست و دویم [جمادی الاول] نصف النهار، جهازی در

بحر نمایان شد. جهاز فرانس تصور کرده متردد شدیم. چه حالا ما قریب بحری که میان فرنگ و امریکا فاصل است[177]، رفتار می کنیم.

و چون اکثر سلاطین فرنگ به یکدیگر جنگ دارند، این مقام محل فتن و حوادث است. همینکه دو جهاز به هم دچار شدند[178] مغلوب اسیر غالب شده، خواه ناخواه به ملک او می رود. بعد تصدیعات فراوان و غارت رفتن اشیا، در مدت دو سه سال رهایی می یابد. اما بعد قرب معلوم شد که جهاز امریکاست. کپتان «کلاک» حکم به ایستادن جهاز و احضار کپتان او نمود. بیچاره ها چون اسیران در بیم و امید، معه اسناد و روزنامه خود بر جهاز آمدند. و تمام روز از مقصد دور، همراه ما رانده، هنگام شام رخصت آزادی یافتند.

سه شنبه بیست و سیوم ایضا جهازی از قوم «همبرگ»، که گوشت نمکین حمل او بود و برای تجارت به جزیره «مراشش»، می رفت دچار، و به حکم کپتان ما ایستاده شد. این جهاز عمده سه دوله[179]، نو ساخت و خوش صورت بود، و مردم عمده در آن بودند. اسناد خود نموده و چند قالب

مسیر طالبی، متن، ص: 49

پنیر تواضع نموده آزادی یافتند.

ذکر رؤیت [جدی و] قطب، دیگر باره

امروز بنات النعش و فرقدین، که از مدتی از نظر غایب شده بودند، در درجه پنجم باز مرئی شدند و بارانها مثل باران بنگاله و بارانهایی که در جزایر «ملاکه» ذکرش گذشت، شروع شد. گویند در این [چند درجه] تمام سال باران می بارد. چنانچه کپتان «کلاک» به سبب تجربه علی الصباح بی آنکه علامتی از ابر و غیره بوده باشد، اسباب بارانی عمله جهاز مهیا کرده بود.

از بیست و چهارم لغایت دوشنبه [بیست و نهم][180] هوا [منقبض][181]، و

باران متواتر، و بیمزگی آب به غایت بود.

سه شنبه غره جمادی الثانی، مرتبه سیوم به باد تجارت رسیدیم. چه، باد مذکور جانب شمال هم، از ده تا بیست و هفت درجه، پیوسته در وزیدن است. نهایتش آن قدر مدد که آن طرف به مسافرین می کند به این جانب نمی رساند. در این روز ماهی به «شست» افتاده گوشت تازه خوب به خوردن آمد. این امر نادر بود. چه ماهیان بحر با وجود کثرت، از صفای آب به نظر آمدن و همواره با جهاز راه رفتن میل به طعمه شست نمی کند.

سه شنبه هفتم [جمادی الثانی] شش جهاز انگلش به قلاوزی[182] یک جهاز «منوار» که نشان کمپنی بر او بود، از برابر ما به فاصله نیم گروه گذشتند. تا امروز باد تجارت وفا کرده و رفتار جهاز به سرعتی است که در ساعتی ده میل راه می رود، و جوش و خروش این بحر اگرچه چون بحر «کیپ» است اما جهاز مثل جهاز «همبرگ» نحس نه. شکایت آب دفع شده، شب حاجت به رضائی می شود، چه ما، در درجه هفتم جنوبی از آفتاب گذشتیم، و حالا در بیست و هشتم شمالی هستیم و هفت درجه از آن روز آفتاب مایل جنوب کشته، چهل و دو درجه از آفتاب فاصله به هم- رسیده در جنوبی استوا، چنانچه گذشت. این قدر سردی در فاصله سی و یک درجه عارض شده بود.

سبب این اختلاف جانبین استوا که در شمال گرم و انقباض و در هر فصل باران است، و جانب جنوب معتدل و خشک، گویند قرب زمین است به جانب شمال و بعد سمت جنوب.

مسیر طالبی، متن، ص: 50

ذکر جزیره «مدیره»[183] و جزایر خالدات

جمعه دهم [جمادی

الثانی] از محاذات جزیره «مدیره» (مشهور است) و جزایر «خالدات»، که در کتب اسلامی آغاز درجات طولی از آن نمایند و عرض بلادش سی و سه است، گذشتیم. شرقی ما به فاصله بسیار ماندند.

شنبه یازدهم [جمادی الثانی] از مقابل دهنه بحر روم که راست رو به مشرق رفته متصل به حلب بند شده، گذشتیم. مصب مذکور به فاصله بعید مشرقی ما ماند.

سه شنبه سیزدهم [جمادی الثانی] از محاذی جزایر مشرقی امریکا، که انگلش «ویست اندیه»[184] یعنی هند غربی خوانند، به فاصله ای که مرئی نشد گذشتیم. شرقی ما ماندند مجموع هشت جزیره نشیمن طایفه «پرتکیش»[185] و در بعضی حکومت انگلش است و عرض بلد آنها چهل شمالی. از اینجا تا لندن به حسب عرض اگرچه یازده دوازده درجه بیش فاصله نمانده، اما چون بنابر مصلحتهای جهازرانی جهاز را به قدر سی درجه طولی از لندن مایل غرب و سمت امریکا کرده اند، ششصد گروه بعد [دارد] و رفتار جهاز صاف مشرق رویه، اندک مایل شمال است.

از پانزدهم تا پنجشنبه بیست و سیوم [جمادی الثانی] باد پیش رو به حد طوفان بود و بحر چهار موجه، و موجها بسیار ارتفاع داشت، بلکه شدیدتر از طوفانهای آن طرف «کیپ» بود. اما به سبب استحکام و بند و بست جهاز، و استعداد و علم عمله آن قدر صعوبت معلوم نشد. به ترک خواب و حرکات و قلت اکل اکتفا رفت.

شنبه [بیست و پنجم جمادی الثانی] محاذات دهنه «انگلش چنل»[186] که مابین انگلند و فرانس فاصل است رسیده درصدد دخول، و بعد دو روز مترصد وصول، بر سمت لنگرگاه مشهور «انگلند» بودیم که باد شرقی مانع مقصد شده و اتفاق رفتن

به ملک ایرلند افتاد.

ذکر اسباب رفتن به جزیره ایرلند

تفصیل این مجمل آنکه به اصطلاح انگلش، شعبه بحری که طولانی و کمعرض و از طرف دیگر باز و به بحر پیوسته باشد «چنل» بر وزن هبل خوانند. و شعبه بحر که مدور شکل و قدری به طرف خشکی رفته شده باشد «بی»[187] [بر] وزن تی، حرف تهجی، و مثل بحر فارس را «گلف»[188] و مثل بحر قلزم و روم را «سی»[189] به سین مهمله و یای معروف خوانند. چون مصب «انگلش چنل» راست مغرب

مسیر طالبی، متن، ص: 51

رویه واقع شده، بدون باد مغربی دخول در آن متعسر و متضمن مخاطرات است. لهذا هر جهازی که بدینجا رسد اگر باد مغربی نیست، چندی این طرف و آن طرف سیر بیهوده نماید. جهاز ما را هم دو روز بر این منوال گذشت. چون تبدیل هوا در آن زودی مظنون نبود، و از جهازات فرانس خوف، کپتان «کلاک» صلاح در این دانست که تا باد مراد، داخل شعبه بحری که میان انگلند و ایرلند فاصل است شده به سیر بیهوده اوقات بگذراند. بنابراین روی جهاز بدان طرف نمود.

در آن اثنا به جهازی دو دوله[190] رسیدیم که در طوفان مذکور شکستی خورده به سبب صندوقهای سربسته و اشیائی هوادار، چون پیه و چوبها، همچنان نیم غرق، معلق در آب مانده بود. مردم او، کسی که حیات او مقدّر بوده، بر کشتیهای خرد نشسته به طرفی گریخته بودند. «کپتان کلاک» بر کشتی نشسته بر آن جهاز رفت، و بر سقف جهاز در آب بایستاد و بعضی اشیای آن را به غواصی برآورده بر جهاز خود آورد. از آن جمله صندوقی از شراب بود که انواع

شرابهای گرانبها در آن یافتند، و صندوقی از میوه، مثل سیب و امرود، بود. از نیکبختی و خوش طالعی به لندن نرسیده، از سیب و امرود آن حظ وافر برداشتیم و در کنار آتش بخاری جهاز نشسته به انبساط تمام آن را به کار بردیم. چون مدت انتظار باد در شعبه مذکور زیاده از اعتدال گذشت، کپتان «کلاک» را به خاطر- رسید که چرا سیر بیهوده نماید. بهتر آنکه به شهر «کوکاک»[191] رفته چند روز [آنجا] به سر برد.

مسیر طالبی، متن، ص: 53

در ایرلند

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 55

ذکر شهر «کو»، لنگرگاه و دهنه جزیره ایرلند

چهارشنبه بیست و نهم جمادی الثانی آثار قرب شهر «کو» ظاهر شدن گرفت. اول کوهستان پست مطبوع هموار، تمام مزروع به نظر آمد. بعد از آن داخل دهنه خور «کو» که هر دو طرف آن قلعه بسیار مستحکم از سنگ برای دفع جهازات مخالف ساخته اند، شدیم. بعد طی اندک فاصله، تخته سنگ بسیار بزرگ، مثل جزیره ای خرد، در وسط دهنه خور به نظر آمد که یک دهنه را دو کرده بود. بر آن تخته سنگ هم قلعه متین بسته اند. پس به کنار شهر رفته لنگر کردیم. پنجاه جهاز خرد و کلان که سه از آن «منوار» بودند، در آنجا لنگر داشتند. این خور به شکل حوضی مدور منشعب شده دایره آن شانزده میل است. مشرقی آن شهر، قوسی شکل معمور شده، جانبین شهر نیز دو قلعه از آن بزرگتر دارد. یک طرف مصب دریای شیرین است، برابر گنگ که به شهر «کاک» و اندر آن جزیره مسطور می رود. این شکل تدویر بحر و صفای کوههای اطراف، و نمود عمارات قلعه هر دو دهنه، از یک طرف، و جلوه عمارات و باغات شهر، از جانب دیگر، و شکوه لنگر جهازات به حدی دلکش و مطبوع واقع شده که مزیدی بر آن متصور نیست. چنان معلوم که اطراف بحر مدور، تمام معمور و جهازات در میان آن لنگر دارند. بی شایبه خلاف، به مکانیت این شهر در تمام عالم شهری نیست، مگر شهر «جنوه»[192]، در ملک ایتالی، که بحر آن یک سمت تدویر دارد، و این نمود عمارات و قلاع دهنه ندارد، و دهنه اش گشاده است، یا «استنبول»، آن هم به سبب وسعت

طول و عرض خور این چنین با بند و بست و دلچسب نیست.

شام این روز به سیر شهر رفتم. صفا و رونقی و عمارات عالی نداشت، زیرا که وضع آن فقط برای لنگرگاه جهازات است. در مواضع پست و بلند، کوچه ها و خانه های تنگ ساخته اند.

جایی که نفس شهر است، عرض آن نیم میل خواهد بود. باقی یک خانه دو خانه در دامن کوه ساخته اند. فی المثل اگر بحر سی گز از لبه های خود ببرد، از اکثر شهر اثر نخواهد ماند. بازارها از انواع سیب و امرود و خوشه های انگور آویخته، و دیگر میوه های زمستانی پر و ارزان بود. بعد سیر، به خانه «داک» برای تفویض خط رفتیم. صاحبه خانه زنی شیرین اخلاق بود. به جد تمامتر دعوت طعام کرد، و با دختران و پسران خود کمر خدمتگاری بربسته لوازم مهمانداری به جا آورد. بر آن سفره ماهی و شیر و مسکه و گوشت گاوی و سبزی کلم و «پتیته»[193]، که در بنگاله آلو گویند، خورده شد، که در تمام عمر نخورده بودم. اشیای مذکوره در این جا بسیار خوب می شود، چنانچه به تحفگی به لندن برند. و جهازات به جهت ذخیره برداشتن این اشیا در این جا آیند. شب هنگام که معاودت

مسیر طالبی، متن، ص: 56

به جهاز می کردیم. درصدد ادای زرچاشت[194]، که مرسوم این ملک است و گرفتن آن عیبی ندارد، شدیم، قبول نکرد، و به سیر و تماشای شهر کاک که از آنجا دوازده میل راه است دلالت نمود. سه اسب خانگی و پسر کلان خود را، که جوان هیجده ساله، شیرین شمایل چون او خوش اخلاق بود، به راهنمایی ما تعیین نمود، و

چند اسب دیگر برای رفقا به کرایه گرفت. عجیبتر اینکه از این بانو بیست و یک ولد- که هیجده از آن در حیات، همه اهل و فرمانبردار، و اکثر حضار آن سفره بودند- زاده اند. هنوز آثاری پیری هیچ در بشره او ظاهر، و سن او از سی سال بیشتر معلوم نمی شود.

ذکر شهر کاک

پنجشنبه سی ام [سلخ جمادی الثانی] بر اسبها به سیر شهر کاک رفتیم. بعد قطع سه میل معبر دریای شیرین مذکور پیش آمد.

قرب پنجاه جهاز در آن نواحی لنگر داشتند. به سبب شایستگی اسبها و مهارت ملاحان در آنی بر کشتیها گذار عبور کرده شد. نصف النهار به شهر کاک رسیده در مهمانسرای، که زنان و مردان خدمتگار، حجره های باصفا و فرش خوابهای[195] نفیس متعدد داشت و از آن بهتری در آن شهر نبود، فرود آمدیم. مجموع این دوازده میل راه تا هر جا که نظر کار کند، باغات و «کنتری هوس[196]» ها و زمین مزروع سبز و خرم بود، و تمام صحرا در نظر چون سواد شهرهای بزرگ می نمود. بعد لمحه ای به سیر شهر برآمدیم. چون موسم بارندگی، و کوچه ها پرگل و لای بود، خاطرخواه به عمل نیامد.

آن قدر که دیده شد، عمارات تمام چهار طبقه از خشت و آهک، درها به خط مستقیم برابر، دریچه ها همه اورسی آینه دار، چوب عمارات رنگین، خانه ها وسیع، از اندرون و بیرون پرزینت بود. در دکانها از هر قسم اشیا، خصوص میوه، به انتظام چیده بودند، و اوضاع شهریت به کمال داشت.

اما چون شهر به مصلحت تجارت و رسیدن مال به در خانه تجار به سهولت، در پستی دامنه کوهی واقع شده، و به سبب تپه های کوه منقسم

به دو قسم شده، نمود شهریت و شکوه سواد ندارد، و تا به دامنه شهر نرسی، مرئی نمی گردد. و از آغاز زمستان تا بهار کوچه هایش خشک نمی شود. نهری کثیف- که جهازات بسیار، اکثر برای مرمت در آن ایستاده- در وسط شهر کنده اند، و از اطراف او را از سنگ و آهک پخته کرده اند. آب آن متعفن و سیاه است. بر روی این نهر بر مواضع متعدده، پلهای متعدده سنگین مستحکم بسته شده که از یک طرف به جهت خروج و دخول جهازات گشاده- می گردد، و تخته عریض به سهولت بالا برداشته باز نهاده می شود. بالجمله چاشت بسیار لذیذ در آن خانه و میوه بسیار به خوردن آمده روز به انتها رسید. چون کپتان کلاک منتظر باد مراد بود، مبیت[197]

مسیر طالبی، متن، ص: 57

در آن جا نکرده بر همان اسبها، از همان راه که رفته بودیم، معاودت کرده بر جهاز خوابیدیم. در شهر کاک محقق شد که لارد «کرنوالس»، که از جانب پادشاه انگلند حاکم این جزیره است، در دار الملک «دبلین»، که از کاک چهار پنج روزه راه «میل کوچ»[198] است، قیام دارد. و بغی و خروجی که اهل ایرلند در سنوات قبل بر پادشاه خود کرده بودند، بعد کشت و خون و قضایای بسیار، به حسن تدبیر و فرط شجاعت لارد موصوف فرو نشسته. بنابراین و هم به سبب نزاهت و طراوت آن سرزمین و کثرت اسباب مسافرت، عزم من جزم شد و رأی بر این قرار یافت که جهاز را گذاشته از این جا به راه خشکی به لندن روم؛ و چون از آغاز سفر در خاطر مخطور بود که بعد سیر انگلند،

برای دیدن لارد معظم الیه بدین جزیره آیم، اکنون که به حسب اتفاق بدین سرزمین رسیده ام، بهتر که کار آخر را پیش اندازم. چون گمان توقف بسیار به انتظار هوا در شهر «کو» می رفت و از کاغذ اخبار معلوم شده بود که دو جهاز در «انگلش چنل» غرق شده، کپتان «رچدسن» هم همین طریق را صواب دانسته، مع اطفال همراه شد، و خرج زاید خشکی اختیار نمود. بنابراین شنبه دوم ماه رجب، زواید اشیا و نوکران را بر جهاز گذاشته با قدری رخوت پوشاکی ضروری، دیگرباره روانه کاک شدیم. این مرتبه به سواری کشتی خرد بی پوشش از راه دریای شیرین به شهر آمده، در همان مسافرخانه فرود آمدیم. دو روز در کاک گذشت.

ذکر «کپتان بیکر»

یکی از آن روزها کپتان بیکر که در جنگ «غلام محمد روهیله» در موضع «ریهر» به حقیر آشنا شده، دوستی با کپتان «رچدسن» داشت، خبر یافته به دیدن ما آمد، و به خانه خود، که باغی به فاصله چهار میل از شهر بر لب دریا بود، برده ضیافت مستوفی کرد. از ملاحظه فضای باغ و مطبوعی عمارات آن و ساخت حجره ها به مناسبت هر کاری، و انتظام چیدن اشیا، خصوص مطبخ و حجره شستن ظروف و گذاشتن چینی آلات، بسیار محظوظ شدم. [چرخهای] مطبخ سیخ کباب می گردانید و گوشت و پیاز قیمه می کرد، [و دسته بر هاون می کوبید] و بعضی به همان دود مطبخ می گشت و بعضی چون ساعت به کلید و فنر. و در بلده «کو» در خانه داک مذکور سگی خرد بود که در چرخی [مجوف] می انداختند، سگ به اضطرار در رفتار می آمد و چرخ از آن رفتار به گردش.

و از پانزده سال کار [آن] مطبخ را می کرد. در حجره چینی آلات شیردهانی از آب گرم، و زیر آن حوضی ساخته بودند که ظروف بسیار به اندک محنت شسته می شد. و در آن حجره، بر دیوار، تخته ها نصب کرده، و در تخته ها سوراخها

مسیر طالبی، متن، ص: 58

مطابق جسم چینی گذاشته تا ظرفها را بعد شستن، به انتظام، قسم قسم، جدا جدا بنهند. و همچنین کپتان «بیکر» زمین متعلقه این باغ را منقسم کرده، از بعضی غله سالیانه، و از بعضی میوه و سبزیها، و از بعضی چرای میشان و گاوان و مرغان که شیر و مسکه و گوشت مطبخ او از آنهاست حاصل می شود.

چنانچه بجز از لباس و شراب، او را به چیزی از خارج حاجت نیست. و زیاده از دوازده کس عمله ندارد. و این زمین و باغ را به بیست هزار روپیه خرید کرده است. در خرج قلیل به صفایی زندگی می کند که اعاظم انگلش را به مداخل لک[199] روپیه سالیانه در هندوستان مسیر نیست. از جمله اهل- بیت کپتان «بیکر» دو دختر همشیره اویند، که یکی در حاضر جوابی و بذله سنجی، و دیگر در حسن قامت و صورت نظیر نداشت. بسیاری از جوانان شهر «کاک» طالب او هستند، از نهایت مشکل پسندی و خودبینی حسن سرشار، الی الان تن به کسی درنداده.

مصرع:

این دولت عظمی تا در قسمت که باشد.

بالجمله این پری رخسار با چند نفر از زنان همسایه بر سفره طعام، همگی همت صرف مهمانداری من داشتند، و من چنان حسنی پیش از این ... ندیده بودم، همه تن چشم گشته به تماشای آن حور سرشت مشغول، و متذکر این

بیت «میرزا بیدل» بودم:

چه حسن نیمرنگ است این، چه مژگان خدنگ است این مگر کار فرنگ است این، که آتش در فرنگ افتد

لطیفه بعد طعام آن رشک پری چای ساخته به من داد، و از شیرینی آن پرسیده گفت: «می ترسم که کم شیرینی باشد.» گفتم: «در چایی که از دست چنان شیرین شمایل ساخته شود گمان قلت شیرینی نیست. بلکه مرا خوف از جهت اکثار است.» حاضران این سخن را پسندیدند و به خنده درافتادند.

ذکر [ملاقات] دین محمد نام مسلمانی

دیگر از خانگیان کپتان مذکور «دین محمد» نامی است [از] مردم «مرشد آباد». برادر «کپتان بیکر» او را از طفولیت چون خانه زادان پرورش کرده به «کاک» آورده به مکتب به جهت

مسیر طالبی، متن، ص: 59

تحصیل نوشت و خواند [به معلم] انگلش سپرد. «دین محمد» بعد تحصیل علم، دختر یکی از شرفای «کاک» را، که به حسن و جمال بالفعل معروف است و در آن مدرسه تحصیل می کرد، برداشته گریخت و بعد وقوع نکاح در شهر دیگر، به «کاک» مراجعت کرد. حالا چند نفر اولاد خوب- صورت باتربیت از او و خانه علیحده و تمول دارد. و کتابی مشتمل بر واقعات خود و بعضی از رسوم هند نوشته، در آن بلاد شایع گردانیده است.

بالجمله دوشنبه چهارم رجب در میان «کوچ» نشسته روانه دبلن شدیم. هر واحد سه «گنی» که به قدر سی روپیه باشد، کرایه کوچ داد. چون آن «کوچ» حامل خطوط حکام نیز می باشد و بعضی راهها هنوز خوب صاف نشده بود، سه نفر ترک سوار همه جا همراه ما بودند، و هر جا تبدیل اسبهای «کوچ» می کردند، اینها هم تبدیل می شدند. و هم بدین سبب بعد گذشتن ثلث شب، «کوچ»

از حرکت بازمانده به جایی بیتوته می کردیم. جمیع اسباب زندگی و زمستانی، بلکه هر چیز ضروری در این راه مهیا بود، به حدی که چون دایه اطفال «کپتان رچدسن» مانده، خدمتکاری هم به همراه نبود، در هر منزل دو سه دایه برای خدمت اطفال می آمدند، و دختر بدخوی کذایی را که دایه قدیم به اشکال ضبط می کرد، به خوبی محافظت می کردند. روز اول حاضری در موضع «فرمای»[200] که شهری کوچک نو احداث مطبوع است خورده شد، و طعام و خواب شب در «کلانمیل»[201] به عمل آمد. مردم آشخانه به آواز بوق «کوچ» بان از قرب «کوچ» خبر- دار شده به مجرد وصول، همه چیزها حاضر می کردند، چنانچه به جز خوردن توقف دیگر نمی شد، و فرش خواب و همخوابه های نازنین همه جا مهیا بود، اما از خوف عجلت «کوچ» بان به دل- جمعی خورد و خواب نمی شد، زیرا که اگر کرایه دار بعد از [آواز] بوق علامت حرکت، یک دقیقه دیرتر رسد، «کوچ» را نمی یابد: اسباب در آن رفته، و خود از رفقا جدا شده تا روز دیگر همان وقت بجا مانده، و «کوچ» روز دیگر اگر پر است و مکان خالی ندارد تا روز آینده صبر می باید کرد.

ذکر خوبی شهر «کلکنی»[202] که معروف است به شهر «ایرلاند»

سه شنبه پنجم حاضری در «کلکتی» خوردیم و شب در قصبه «کرلو»[203] به سر بردیم. این «کلکنی» از مواضع نامدار عشق خیز این جزیره است؛ در صفا و نزهت و دلکشی سواد ضرب المثل، داخل قول قوالان و [شعر] شاعران است. از غایت خوبی و دلکشی بلده مذکور، من آن روز پروای حاضری نکردم و پارچه های نان در جیب انداخته آن قدر مدت به سیر به سر بردم

مسیر طالبی،

متن، ص: 60

یک جانب آن که رودخانه جاری است و آن طرف رودخانه میدان سبز و باغات موزون بی چهار- دیوار واقع شده، بی تفاوت چون بهشت برین دلپذیر است. آب رودخانه از کوههای بلند سبز و خرم، که یک سمت آن کشیده است، می افتد. در موضع افتادن آب، آبشارهای موزون تراشیده اند که ملاحظه آن بی اختیار غم از دل می زداید و لطافت هوا و مسرت انگیزی اینجا به مرتبه ای است که بی خواست، طبیعت به رقص میل می نماید.

لمؤلفه:

دفی چون بیستون بر طبع عاشق موافق ساز یار ناموافق

چون آن روز هوا ابر و نم نم باران بود، در کنار مزرعه های آن ملک درختی جنگلی، سبز و خرم، نازک برگ، پربار میوه، سرخ شبیه به کرونده بستانی هند می باشد، و از این هر دانه میوه قطره های باران مثل چهلچراغ می درخشید، مرا حالتی چون نشئه سرخوشی شراب پیدا شده تا آخر روز، بلکه تا وقت خواب، امتداد یافت. بی اختیار این ابیات بابا فغانی به طریق زمزمه می سراییدم و قدرت بر خموشی یا توجه به طرف امری دیگر نداشتم.

فغانی:

یک چراغ است در این بزم که در پرتو آن هر کجا می نگرم انجمنی ساخته اند

در حقیقت [نسب کعبه و بتخانه] یکی است این فضولان صنم برهمنی ساخته اند

ذکر احوال دوستان ایرلند

چهارشنبه ششم [رجب] قدری از شب گذشته به دبلن رسیدیم.

این سه روزه، راه تمام کوهستان، اکثر پست و هموار، بعضی جا دامنه های کوه، میدان مسطح؛ و دیهات این ملک مثل پوره های هند اکثر سقف کاهی دارد، و زیاده از ده دوازده خانه در یک جا معموره نه. کاه را به بند بید ضخیم بندند، و بعضی لختهای خاک با چمن بر آن چسبانند، تا یک وجب گیاه بلند

شده، همه ساله سبز ماند.

احوال رعایا و سکنه قصبات ایرلند

غربا و اهل قرای [این] ملک آن قدر فقیرند که اهل قرای هند را مقابل ایشان اغنیا توان شمرد ... هر چند که راسته های وسیع منقسم از تخته های سنگ [سازند، گل و لای] لازم این ملک

مسیر طالبی، متن، ص: 61

است. بیچاره ها به جهت کثرت تردد، بی کفش زندگانی نمایند، لهذا دست و پاهای ایشان تمام روز تا ساق، تر می ماند. آن قدر سرخ قرمزی رنگ شود که چون پای زنان هندوان رنگ کرده به سرخی مهاور معلوم گردد. این فقر و احتیاج به چند جهت ملازم ایشان گشته، یکی گرانی نرخ اشیاء همیشه.

دیگر کثرت [اولاد] و کثرت اکل و لبس به سبب کثرت برد. شنیده شده که بعضی در عمر خود قدرت خوردن گوشت و نان نیابند، و مدار بر «پتیته» گذرانند. در خانه اغنیای قرا، گوسفند و سگ و خوک و مرغ و آدم در یک جا به سر برند. در اثنای راه طفلان و پیران به امید یک پارچه نان، یک- یک گروه همراه «کوچ» می دویدند. کوه و میدان این راه تمام مزروع و زراعت این ممالک گندم و شلغم و متر و اکثر جو و «پتیته» است. بنابراین در سالی که «پتیته» ضایع شود غربا سختی بسیار کشند. «پتیته» این ولایت نامدار می شود، به لندن برند. برنج کنده بنگاله و امریکا در بازارها به قیمت سنگین یافته می شود، چنانچه هرجا مهمان می شدم میزبان قدری خشکه آن برنج چون گلهتی هند به تحفگی برای من می پخت و خوراک خود آنها نان گندم به انواع لحوم و شراب است و مردم دیهات نان جوین یا «پتیته» در آب گوشت جوشانیده

خورند، و جانوران را قدری جو یا کاه خشک دهند، و وقتی که علف صحرا در زیر برف است شلغم خورانند، و هر قدر زمین که قابل زراعت نیست از آن گلی که مثل پاچک[204] گاو و به کار سوختن آید حاصل می شود. اگرچه به صفا وحدت آتش ذغال سنگی که از بعضی زمینها چون اشیای کانی به کندن سه چهار گز زمین به دست می آید نیست، اما بسیار بهتر و پایدارتر از آتش پاچک گاو است، و به سبب شدت برد، بخاری آتش در خانه های کاهی غربا نیز مرسوم است.

بالجمله آن شب چون دیر رسیده بودیم منزلی خالی نبود: به ضرورت در جایی که فرود- [گاه] «لارد» ها، و «دوک» ها بود به سر برده، کرایه ای سنگین دادیم.

پنجشنبه هفتم به رهنمایی مستر «ایگر»، که در «کوچ» شریک راه ما بود، در «انگلش استریت» نزدیک کالج به خانه مسس[205] «بال»، که بیوه زنی نیکو اخلاق، و دختران و پسران نیکو سیرت دارد، رفته منزل به کرایه گرفتیم. چون رسم کرایه خانه در این ملکها هفته واری است نه ماهیانه، دو حجره من به یک «گنی» هفته، و مثل آن از کپتان «رچدسن» مقرر شد. حاضری در همان خانه می خوردیم، نان فرانسی و چای و مسکه خوب نوکر آن خانه برای ما می خرید، و چاشت هر روز به یک آشخانه می کردیم، و چاشنی از طعام مخصوص آنجا برمی داشتیم. به قدر دو روپیه هند خرج حاضری و چاشت هر واحد می شد. [تا اینکه اعزه شهر از ورود من خبر یافتند] پس از آن خود آن قدر رقعه

مسیر طالبی، متن، ص: 62

دعوت طعام می رسید که نمی دانستم.

مصرع:

با که آمیزم از

که پرهیزم

هر کسی که اراده دعوت می کرد، اول به دیدن من می آمد، پس رقعه دعوت را به همراه- آورده، اگر من در خانه نبودم گذاشته می رفت. حالا مجملی از اوضاع دبلن، که سواد اعظم این ولایت است، به قلم داده می شود.

ذکر اوضاع شهر «دبلن»، دار الملک جزیره ایرلند

بباید دانست که شهر مذکور واقع است بر لب دریای شور، دایره محیط آن دوازده میل است. خانه ها بعضی از سنگ تراشیده که بی آهک بر روی هم چیده، چفت و بند نموده اند و اکثر از خشت و آهک بسیار صاف شده که طرف بیرون، خط باریکی از آهک دور خشت نمودار است، و طرف اندرون سفیدکاری و تذهیب و اسباب زینت معموله فرنگ، در اکثر چهار طبقه و بعضی بیش از آن عدد طبقات در یک محله و کوچه یکسان، یک درجه از آن ته خانه برای مطبخ و ذخیره نهادن ذغال و یخ و امثال آن اشیاء و گذاشتن ظروف چینی و شستن پارچه تمام اهل خانه، و درجه زمینی برای دوشک خانه و خوردن طعام و حاضری، و بالاخانه اول برای نشیمن زنان و مجلس شب نشینی، و دوم برای رخت خواب صاحبان خانه، و بالاخانه سیوم که سقف پست محافظ باران و برف، صندوقی «کهپریلی» بر آن است و زینتی ندارد، برای رخت خواب و نشیمن چاکران زن و مرد، و ذخیره نهادن غله است، و «کهپره» آن از تخته سنگ نازک مسطح یک وجب در طول و نیم در عرض می باشد، که بر قالب دو پله ساخته از چوب خشک باریک سبک ساخته به رشته نجاری، مسطح و هموار، با یکدیگر چسبانند. بر چوب خانه ها همه کار رنگ و روغن،

اکثر سفید، دریچه ها همه اورسی آینه [دار] و از دریچه دو تا شده در دیوار جانبین خانه جا گیرد. پرده بعضی از مشجر[206] و اطلس، اکثر از چیت، از جانب اندرون [آویخته] و در حجره ها بخاریهای سنگ مرمر است.

اندرون بخاری آتشدانی مشبک از آهن یا برنج یکدست، مرتفع از زمین، آن قدر خوش طراز و ساخت نصب کرده اند که در زمستان بعینه گلدانی نماید، و در تابستان گلهای کاغذ بریده بر آن

مسیر طالبی، متن، ص: 63

گذارند و بادگیری باشد. دیوارگیرها از کاغذهای نقاشی، متن حاشیه دار، فرش از قالین پشمی است، در رنگ و طرز این کاغذ و قالین و پارچه چیت آن قدر تنوع و الوان به کار برند که در مدت سه سال هیچ جا دو [خانه] به یک طرز دیده نشد، و رنگ هر چه باشد، نیمرنگ پسند است. اما در مداخل[207] خانه ها پست و تنگ، و قریب به محل خوردن طعام و حاضری وا می شود. چنانچه اگر نام صاحبخانه و عدد بر آن ننوشتندی [تمییز] مشکل شدی. این [در] همیشه بسته می ماند و جانب بیرون در اکثر، حلقه و بعضی میخی چون میخ طنبور، به رشته وابسته است که چون آن را بکشند زنگی را که در نشیمن چاکران معلق است بجنباند و چاکر فی الفور پایین آمده در را وا کند. و همچنین از هر حجره خانه، زنگی در آن نشیمن آویخته است که چاکران از آن فهم کنند که در کدام حجره مطلوبند، و بعد حرکت در همانجا حاضر آیند ... راسته های کوچه همه مفروش به سنگ، منقسم به به سه قسمت، جانبین مخصوص پیاده، مفروش به سنگ مسطح تراشیده،

وسط از سنگ خارا برای «کوچ» و سوار؛ در اکثر محلات هر دو طرف دکاکین اهل حرفه است، و در محله اکابر به جای دکان محجره های آهن به قد آدم، دور صحن پشت ته خانه هاست که هر دو جانب یا یک طرف در مدخل خانه دو سه گز در عرض و طول، به قدر حد خانه مرسوم است، و چاه آب و شیر دهان شعبه نهر و ناودان ته خانه در آن می باشد. و دری، که مقفل، در آن محجره منصوب است، تا مردم مطبخ از اصل خانه آمد و رفت ننمایند، بلکه از زینه ها تا آن در مخفی آمده، اشیای ثقیله کثیفه از آن راه، اندرون و بیرون برند. این صحن درجه [ته] خانه را روشن دارد، و در خانه های غربا به جای آن شکافی دو سه دست مربع که شبکه آهنی بر آن گذاشته اند، و به وقت انداختن ذغال و هیمه به ته خانه برداشته می شود و در، بیخ دیوار [خانه] متصل به راسته پیاده می سازند، والا روشنی در آن درجه [غیر] ممکن و بیکاره خواهد بود. چه راه ته خانه اکثر زیر سقف زینه بالاخانه، متصل در مدخل صحن عقب معمول می باشد. و این صحن که در خانه غربا زیاده از شش هفت ذرع نیست، مخصوص «مکان ضرور» خانه است. و در خانه بزرگان، پایین باغ، دکانهای وسیع عریض، پیش و از پی در او کرسی است. روزانه از «اورسی» های آینه[208]، حجاب بر او کشند و شب تخته های استوار، که در هر کوچه به یک رنگ و یک نقش معمول است، بیرون اورسی چیده از سیخهای آهنی که در عرض گذارند

مقفل کنند. اشیای نفایس عالم روز و شب بر یک منوال به انتظام تمام و به ترتیب در آنها چیده است. زیاده از یک سخن در معامله رسم نیست. و خریدار را اگرچه بیگانه و ناواقف باشد، دغا و فریب ندهند. شرح نفاست اشیا و غرابت صنایع [آن ملک] فضول است؛ چه، ضرب-

مسیر طالبی، متن، ص: 64

المثل اهل عالم [است]. از آن جمله دکان «ملنری»[209] که مخصوص اشیای زنانه است، و نقره- فروشی و ساعتسازی و حلوایی و عطاری و میوه فروشی بسیار برونق و پاکیزه می باشد. و انواع میوه چندین قسم امرود و گلابی و سیب و انگور و گیلاس و نارنج و لیمو، و دیگر میوه های خاص آن ملک، و صد قسم میوه خشک هر جای عالم، که گردو و بادام تازه از آن جمله است، در دکان میوه فروشی به هم رسد. و حلوای ایشان آنچه مطبوخ است به مسکه طبخ کنند، کم شیرینی، ملفوف به نان تنگه میده،[210] و غیر مطبوخ یا ممزوج به مغز میوه یا ترشیها، در قوتیهای مقوایی نقاشی گذاشته می باشد. انواع و اقسام آن بیش از شمار است. و ایضا در این دکان انواع شوربای لذیذ و طعامی از گوشت گوسپند و مرغهای بریان، و میوه های چاشنی دار تازه که دور آن نان میده روغنی گرفته، در ظرفی گذاشته، در تنور پزند و «پای»[211] و «ترت»[212] نامند، پخته شود. مردم به آیین طعام و حاضری بدین دکان رفته خورند، و هر کس این چیزها بر سفره خانه خواسته باشد، از آنجا طلب نماید، زیرا که این طعام در خانه ها به خوبی بازار پخته نمی شود.

ذکر روشنی شب

وقت شب با آنکه در هر

کوچه دو قطار قندیل روغن چراغ که در ارتفاع یکسان است، از «سرکار»[213] شاهی روشن کنند و دکانداران پشت اورسیهای آینه ای آن قدر شموع افروزند که مثل روز روشن شود، تا شب هنگام وارد این شهر شدیم به هر طرف که می گذشتیم دو خط طولانی از نور به نظر می آمد، و از کثرت شموع دکانداران، خصوص دکان عطاری که شیشه های بلورین پر [از] رنگهای سیال رقیق و الوان، فقط به قصد نمود، در آن نهاده می باشد، بازار چون امام باره نواب سراج الدوله یا نواب وزیر هند آصف الدوله بهادر مرحوم، تماشاگاه در چشم می نمود. چون قبل از آن، روشنی به این قسم ندیده- بودم، آن قدر جلوه در چشم داد و دلپذیر گشت که روشنیهای لندن بعد از این در خاطر نمودی نکرد. از جمله اسباب دلکشی دکاکین، دیگر اینکه در هر دکان یک یا دو آینه اورسی سیاه مات کنند، و در وسط آن یک دو سطر به خط جلی بسیار خوش به آب زر یا نقره، از اشیای آن دکان نویسند.

جایی آن سطور به سیاهی براق بر آینه ساده مسطور است، و دور حروف تحریر از آب طلاست، و بر پیشانی هر دکان ایضا تخته ای سیاه رنگ به عرض نیم وجب و در طول به قدر حد دکان که یک سطر به آب طلا در آن نوشته اند می باشد، چنانچه از اتصال تخته ها به هم، حاشیه برای تمام بازار

مسیر طالبی، متن، ص: 65

به نظر آید. کثرت مردم در این شهر به حدی است، با آنکه هزاران هزار در «اسکیرها»[214] و «پارک» ها[215] هر وقت در مشی می باشند، در کوچه ها به سبب ازدحام به

غفلت راه نتوان رفت، و مهارت راجلین[216] در مشی به درجه ای است که با آن ازدحام کسی به کسی تنه نمی زند. کنیزان[217] جوان کمسال، خود از ابتدای برآمدن [از خانه] و رسیدن به مقصد، و باز معاودت کردن، از غایت نشاط و سردی هوا به اصول رقص رفتار نمایند. معهذا به کسی تنه ایشان نخورد.

ذکر کثرت عرابه ها

کثرت «کوچ» و عرابه ها آنقدر است که می توانم گفت که از روز ورود دبلن تا گذاشتن ملک فرانسیس که مدت سه سال باشد، آواز پایه «کوچ»، گاهی [چه شب و چه روز] از گوش بریده نشد، مگر وقتی که در خواب بودم، یا در حجره خواب، که اکثر حجره در حجره و به سبب چفت و بند اورسیهای متعدد از رسیدن فریاد کوچه مصون می باشد. از اینجا عدد آنها تخمین و قیاس می توان کرد که هزار در دبلن عرابه دو پایه یک اسبه ای [برای] انداختن قازورات [شهر] و هفتصد «کوچ» کرایه است که مردم را از این محله بدان محله می رسانند، و بیرون شهر نمی روند، و «کوچ» های سواری اشراف، که هر مرد متوسط متأهل را بعد کدخدایی، نگاهداشتن آن لازم است، و «میل کوچ»[218] ها که مسافرین را به اطراف و اکناف می برد، و عراده های بارکشی علاوه آن است، و کرایه هر یک به حساب امیال[219] [مقرر، و سنگ امیال[220]] در هر راهی منصوب. بنابراین میانه مکاری و کرایه دار هیچ گونه گفتگو به میان نمی آید، و تضییع وقت نمی شود. مجموع اینها را اسبهای ضخیم طویل القامت که خاص این ملک، و در این دو جزیره پیدا شوند، می کشند، و شخم زمین مزرعه ها هم از اینها شود. از گاو ماده به

جز شیر و مسکه، و از نر به جز خوردن گوشت قصدی دیگر ندارند. میش این ملک بی دنبه، و گوشت او لذت و چربی فراوان دارد. و مرغ به درشتی غازی شود و تخم بزرگ بدهد.

ذکر «اسکیرها»

چهارسو [ها] ی این شهر بسیار وسیع و فراخ، در وسط چهار سوها چشمه آبی می باشد که برای سایه بر آن صفه بلند، ده ذرع مربع، از سنگ ساخته و چهار طرف شیر دهان گذاشته اند، [هر کس که خواسته باشد ظرف خود زیر شیر دهان گذاشته] کلید را پیچ می دهد و چون ظرف پر آب شد کلید را واپیچیده راه خود

مسیر طالبی، متن، ص: 66

می گیرد. بالای آن صفه، اکثر در وسط، هیکل اسبی تمام قد از سنگ، که سوار آن شبیه پادشاهی از پادشاهان لندن است، منصوب کنند.

لمؤلفه:

تو گفتی در نهادن هست کامش پرد بر چرخ اگر نبود ستامش

بر کناره های صفه سیخهاست[221] که قنادیل بر آن روشن می شود، در شب بیش از روز نمود کند.

ذکر هیاکل سنگی

این هیاکل سنگی در این دو جزیره، خصوص بلاد فرانسیس و ایتالی، بسیار مستعمل و گرانبهاست چنانچه در لندن به حضور من پیکری که سر و گردن و هر دو دست، و از زیر کمر هیچ نداشت، یعنی شکم فقط بود، به چهل هزار روپیه فروخته شد. إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عُجابٌ![222] جماعتی که از فرط دانش و کارگزاری بر اسباب تزک[223] نقره و جواهر، و زینت زنان امرای هند می خندیدند [یعنی زر محبوس شده از نفع رسانی ملک باز می ماند] شیطان ایشان را اینقدر غافل می کند که خود اینچنین مصارف بیجا می نمایند. به هر حال این هیاکل در هر موضع به صورتی علیحده است، بر درها، صورت دربان، و در خانه های رقص و بازی زنان با دف و ساز، و بر بخاریها هیاکل خرد از الهه یونان، و در مقبره صورت متوفیان، و در باغات دیوها و شیر و گرگ در

عقب شغال می باشند تا جانوران رم کنند و در باغ نیایند. آنچه بیان کرده شد یک نوع چهارسو بود، و در وسط بعضی چهارسوها میدانی است مربع، از قبیل «چوک»[224] هند که «اسکیر» نامند. دایره محیط بعضی نیم میل و بعضی ربع می باشد. در وسط آن باغی و خیابانها برای مشی صبح و شام آن جماعت که خانه های ایشان در آن مربع وا می شود موضوع است به این شکل[225]:

این «اسکیر» زینت بسیار به شهر بخشد. صبح و شام در آنجا [مردم] به یکدیگر رسند و رفع حاجت و گفت و شنید به هم نمایند. در این وقت ارباب ساز هم اکثر به آنجا حاضر شده، به خرج دو سه فلوس سماع خوب دست می دهد. چون زیاده از آن مشی و جمعیت خواهند، به پارک روند.

مسیر طالبی، متن، ص: 67

ذکر پارکها

«پارک» عبارت از میدانی است محصور به دیوار که مرغزار و آب جاری که پلهای سنگ مرمر یا آهنی بر آن بسته اند، و قطارهای درختان سایه دار دارد، و برای چرای جانوران مطبخ موضوع است، و آهو و گوزن هم اندر- آن سر دهند که به طور خود در آن به سر برده، بچه برآرند، چون گوشت آنها مطلوب [شود] به «بندوق»[226] شکار کنند. یک جانب آن عمارت و باغ و بستان نیز می باشد. در هر شهر دو سه پارک، و روز شنبه مطاف

مسیر طالبی، متن، ص: 68

اکثر صغیر و کبیر آن شهر است. سواد دبلن، زمین مسطح باصفای دلگشا، خوش هوا و فضای بسیار، بهتر از لندن واقع شده و شهرهای خرد مطبوع و باغات موزون، که اکابر شهر موسم تابستان در آن به سر برند

و سایر روزها برای اکتساب [هوا] بر اسبها یا «کوچ» در راسته های آن تردد نمایند، در ضیاع او بسیار است، خصوصا یک سمت در فنیکس پارک[227] که بی شائبه اغراق در مدت عمر چنین جای دلکش ندیده ام. در دامن پارک مسطور، رودخانه ای که در وسط شهر دبلن می رود، و بر سبزه ها غلطان می گذرد، و هر دو کناره آن هموار، و دو پل از سنگ مرمر در آن سبزی در مد نظر است، و آن طرف رودخانه متصل به آب، دو شهر مطبوع که همه عمارات آن سنگین است، در دامنه کوههای سبز هموار می نماید، و جا به جا سفیدی برف بر آن کوه سبز، چشم بیننده را خیره می کند. از مشاهده این مسیر، درستی خیال انگلش که با وجود آن جاه و بزرگی، سکونت هندوستان را تنزل می دانند، بر من مبین شد و دانستم که حق به جانب ایشان است. دیگر سواد سمت بحر، که لنگرگاه هزاران جهاز است، و صندوقچه های چوبین، که اندرون آن دو حجره غسلخانه فراخ و زیر [آن] چهارپایه می باشد، صدها در ساحل بحر ایستاده که به سبب آن پایه ها، او را جابه جا برند، و موسم تابستان اعزه دبلن در آنها رفته به آب بحر، که بسیار مفید است، غسل نمایند.

ذکر بیان غریبی از غرایب ابنیه

این طرف برجی است که به فاصله نیم «گروه» از ساحل، در عین بحر بسته اند، و دیواری به عرض چهل گز از ساحل تا برج عمارت کرده. فایده برج این است که شب هنگام قندیل بزرگ از روغن چراغ در آن آویخته می شود تا جهازات، آن روشنی را دیده، راست به لنگرگاه بیایند، و از مواضع خطرناک که در آن نواحی

زیر آب بسیار است و در کتب ایشان نشان است متفرس شده متضرر نشوند، و فایده دیوار، رسیدن عمله روشنی[228] است، از خشکی به آسانی، و منع طغیان آب بحر به طرف شهر. سوای این، بندهای خرد تا هزار ذرع در طول و پلهای سنگین بر شعب بحر، که در میان دبلن و شهرهای نواحی آن فاصلند، بسیار است.

دریای شیرینی در نواحی دبلن دو حصه شده به بحر می ریزد. یک حصه که به قدر نهر کومتی [لکهنو] در طغیان است، در وسط شهر جاری است. هر دو لب آن تا مصب، چون نهرها به سنگ و آهک پخته کرده اند، و پلهای وسیع سنگین جابه جا بر آن بسته، هر دو طرف پلها و لب آن دریا بر سیخهای آهنی، شب [هنگام]، قنادیل بسیار روشن می شود و در نظر عابرین چراغان عمده، که در شهرهای هند و ایران در جشنهای بزرگ کنند، هر روز مشهود می گردد.

مسیر طالبی، متن، ص: 69

ذکر نهرهای «دبلن»

نهرهای باصفا در نواحی دبلن در این سه روزه راه بسیار دیده- شد که چوب و ذغال و دیگر اشیای نقلیه بر کشتیهای خرد از آن راه از شهری به شهری نقل کنند، خصوص یک نهر که از دبلن تا «کاک» نو بریده اند. هر دو جانب آن هموار و چمنزار کرده اند، و بر هر دو لب درختهای موزون قوی شاخ دراز عمر نشانده. آبهای جاری که در این ملک به سبب کوهستان وفور دارد، بدین نهر می پیوندد، همه یکجا شده، چون جوی باغات به نوعی که نور بصر افزاید، بر سبزه ها غلطان می گذرد. در هر دو سه میل پلی که در بند مانع آب دارد، بدین وضع

[بر آن عمارت] کرده اند.

این نهر در محل پل به تدریج آنقدر تنگ شود که به جز یک کشتی از آن نتواند گذشت. پس باز به تدریج پهن گردد و آب آن به سبب دربندان در هر موضع که خواهند، تا لب نهر، بلند کنند، و در حین حاجت به مزرعه ها می اندازند. چون کشتی بیاید دربند را بگشایند، آب به سبب حبس [تند] به راه افتاده کشتی را زود ببرد، و از سر بالا ریسمان کشتی به اسبها بسته، اسبها را بر خیابان که زیر سایه درختان مذکور ساخته اند برانند. آن طرف دبلن این نهر به حوضی کلان پیوسته است که عمارت آن تمام از سنگ است، و سدهای مستحکم در وسط دارد. بنابراین حوض منشعب به چند نهر گشته، بر آن سدود خانه های عمله کشتی و اسباب کشتی سازی و نجاران است، و در آن شعب کشتیهای باتکلف سایه دار، مثل بحره های بنگاله بسیار ایستاده، هر کس از راه این نهر به- «کاک» رفتن می خواهد، از آنجا کرایه می گیرد. و این طرف شهر، متصل به مصب این نهر به- بحر، خود حوضی که دایره آن به قدر نیم «گروه» است، و دیگر عمارات آن قدر به جهت مرمت جهازات ساخته اند که حیرت افزای ناظران است. این حوض نیز مشتمل بر شعبه هاست، بعضی

مسیر طالبی، متن، ص: 70

شعبه ها راه به بحر دارد، و بعضی مسدود است، در همه آنها دربندان به غرض بلند شدن آب گذاشته اند.

چوب تخته این درها و درهای نهر یک دست قطر دارد، و چرخی مثل چرخ لنگر کشتی جهاز، در هر جا موضوع است، که حرکت این درها دهد.

ذکر عمار [ا] ت نامدار دبلن

از جمله عمارات نامدار دبلن یکی

کالج، یعنی مدرسه است که تمام سنگی است، و دری عالی شأن دارد. در وسط آن عمارت بزرگ پنج طبقه برای مدرسان ساخته اند. چهار طرف حجره های وسیع به جهت نشیمن طالب- علمان، تمام مملو از زینتهای خارجی است. تا یک هزار و دو صد طالب علم در این مدرسه جمع- آمده اند، و جا یافته. یک حجره صد گز طول و بیست گز عرض مخصوص کتابخانه است. بر دیوارهای اطراف آن از پایین تا بالا به تدریج تخته نصب و چهل هزار کتاب، از انواع علوم در آن به انتظام چیده اند؛ از آن جمله «خمسه نظامی» و «شاهنامه»، و چند کتاب فارسی دیگر، خوش خط مذهب، در غلافهای کمخاب[229] عمده بود. در ایوانی دیگر «میوزیم»[230] است. عجایب عالم که ذکر آن در «سنتلینا»، به خانه کرنل رابنسن گذشت و نگاه داشتن آن مرسوم و بسیار مرغوب مردم این ملک است، به ترتیب شایسته، بر طاقها و میزها و صندوقهای شیشه ای گذاشته اند. از آن جمله یک قالب مرده درست ملفوف به روغن مومیایی، که از اهرام مصر به دست افتاده است، دیده شد. طرف عقب مدرسه، زمین وسیعی است که دور آن خیابان و قطار درختان است، و در وسط چمن کاشته اند.

طالب علمان صبح و شام در آن تفرج و مشی و بازی و دوندگی نمایند. کلاه ایشان و طلبه انگلند ایضا از مخمل سیاه، تمام یک رنگ به وضع عرقچین است. بر سطح عرقچین، مقوایی، که یک و نیم وجب مربع و هم بدان مخمل گرفته است، دوخته و یک گلی از ابریشم سیاه، یک طرف آن به طور شمله[231] آویزان می باشد. «پرافت گرنی»[232] در این وقت

بزرگ مدرسه بود. اول برای سیر مدرسه مرا رهنمون شد، پس هم در آنجا ضیافت مستوفی نمود. او و زنش، که صاحب اخلاق کریمانه اند، در لوازم مهمانداری مبالغه کردند و «داکتر برون» که ثانی او، هم از اشخاص پارلمنت[233] آن ملک و در دل اهالی دبلن عزیز و موقر است، و «داکترهال» خود آن قدر الفت به هم رسانیده بودند که هر روز هم را می دیدیم. بارها ضیافت من به خانه خود، که خارج مدرسه است، نمود. [این]

مسیر طالبی، متن، ص: 71

«داکتر برون» فرشته ای است در لباس آدمی و زنی دارد مثل خود نیکو اخلاق، صاحبجمال، شوخ- طبیعت، و ظریف، خنده رو، و این غزل مشتاقانه من، که از لندن به او فرستاده بودم، بر حسن صورت و سیرت او گواه است.

لمؤلفه:

خوش آنکه دوست خرامان ز در درون آیدبه حسن طلعت او بخت رهنمون آید

خیال او که چو تخم است کشته در دل من نهال قدش از آن در بر نمون آید

کند ز منزل غربیش قصد خانه شرق چو آفتاب به یک شب ز ره برون آید

شود چو روز درخشان تمام برزن و کوی چو صبحگاه در آن لبس شام گون آید

غرض از این همه که «مسترس» برون ز «ایرلند»به لندن آید و با «داکتر» برون آید

مگر به عمر ببینم قران زهره و هوربود که کاری از این چرخ واژگون آید

رسید پیک بهاران به باغ و مقدم دوست چه خوش بود که ز پی در پیش کنون آید

دماغ جان شود از عطر خلق او، طالب،مرا قوی، گل اگرچه از آن زبون آید

سلام و ختم سخن به که وصف دبلنیان هر آنچه من بنویسم از

آن فزون آید

دیگر عمارات پارلمنت، و این دو ایوان بزرگ دارد، یکی برای اجلاس اکابر آن ملک، و دیگر نشیمن امرای پادشاه لندن که به حکومت این جزیره نامزد می شوند ... در این ایوان از پارچه ای به ضخامت پلاس دیوارگیری[234] کرده اند که انواع تصویرات خرد و تمام قد در آن بود، و نقشه جنگهای میدانی مثل توپ زدن بر قلعه، و صف کشیدن پیادگان و سوار، به هم حمله بردن و افتادن کشته و زخمی طرفین، می نمود. اول دانستم که مصور به قلم کشیده است، اما آخر معلوم شد که مثل نقش بوته کمخاب و مشروعهاست[235] که در بافتن برآورده اند. چون پیشتر مثل آن چیزی ندیده بودم بسیار تعجب کردم، اما در لندن [مثل آن] بسیار دیده شد، چنانچه دیوارهای عمارت دیوان عام شاهی [به جای کاغذ نقاشی، تمام از آنها گرفته است، و در ایوان خاص شاهی] تصویر زنی تمام قد بر دیوارگیر است که عذر همه بی زینتیهای آن خانه خواسته، برابر صد هزار نقش و نگار است. دیگر عمارت «کستم هوس»،[236] یعنی خانه گمرک، این خانه بسیار وسیع و مکانهای

مسیر طالبی، متن، ص: 72

متعدد دارد. اموال تجار در آن فرود آرند، و هر کس از آنها که خواسته باشد در آن جا دهند. دیگر عمارات «اکسچنج»[237] که تجار هر روز در آن فراهم آمده، معامله و داد و ستد نمایند، و در نرخ اشیا و اخبار تجارت آفاق رأی زنند. میزهای متعدد جا به جا فرش است، اگر وقت حاضری طعام پیش از انفصال معامله در رسد، مردم قهوه خانه و آشخانه های متصل، سفره معمولی یا فرمایشی، حسب- الخواهش هر کس، بر

آنها چینند.

ذکر ساعت باد

در این خانه ساعت باد دیده شد که مثل ساعتهای متعارفی دو عقرب[238] و دوازده قسمت داشت که هر قسمت را بادیست از جمله آن دوازده خط، چهار مغرب و مشرق، جنوب و شمال؛ و دو مابین هر یک. یک عقرب موافق باد بر خطهای مذکور ایستاده می شد، و عقرب دویم دقایق باد می نمود. دیگر عمارات عدالت و محکمه قضات، دیگر عمارتی که سابق، اشراف دبلن در موسم تابستان در آنجا جمع آمده مجلس سرود و رقص منعقد می کردند، و حالا افواج شاهی مخصوصا «لارد کرنوالس» در آن جا دارند. این پنج خانه نیز از سنگ [است] و مزین از آینه و تصویرات و چهلچراغها؛ و اوضاع غریب نزدیک به هم دارند، خصوص عمارت وسط که یا مدور یا مثمن، پنجاه گز مرتفع است، و وسعت آنقدر که سه چهار هزار کس در آن ایستاده می شود. سقف آن گنبدی است و در وسط گنبد، به قدر سی گز دایره، برای روشنی، بی سقف گذاشته اند و برای محافظت باد و آب، پنجره های آهنی گنبدی شکل ساخته، آینه ها در آن نصب کرده؛ و همچنین جایی که پنج گنبد است، دوایر متعدد، که به قدر ده گز محیط آن بوده باشد، از همین قسم پنجره های آهنین آینه دار دارد؛ و در این عمارات ستونهای آهنین که قطر هر یک دو بغل و یکپارچه است، بسیار ایستاده که عمارات را هم به طریق تدویر منقسم به دالان و پیش دالان می نماید. دالان از پایین تا بالا یک طبقه است، و پیش دالان به سبب شاه نشینها و صحنچیها سه طبقه شده. و این نوع پنجره ها در سقف، جایی مسطح و

جایی صندوقی، هر جا که مظنه پرتو آفتاب افتادن بوده باشد، خصوص در «مکان ضرور» ها یا حجره در حجره ها، در این هر دو جزیره بسیار معمول و مفید است. دیگر «گرچه»[239] ها که در هر محله متعدد است، خصوص «کرست چرچ»[240]. ایوان وسطی آن در طول صد ذرع، و سی در عرض است؛ هر دو طرف آن نشیمن چوبی به درجات، برای مردم ساخته اند و آن طرف نشیمن، بر دیوار سه طبقه، شاه نشینها و صحنچیهای خرد- که در هر شاه نشین پنج شش کس مشرف بر منبر و خطیب توانند

مسیر طالبی، متن، ص: 73

نشست- هر چهار طرف دارد. از عمارت این کلیسا ششصد سال گذشته، اقدم عمارات دوبلن است. نشیمن زنان و مردان در آن علیحده رسم است، [اجازه] خلط شدن ندهند، و بعد شروع خطبه و ساز هر کس را در نشیمن او قفل نمایند تا حرکت از جایی به جایی، و به جز سماع به کار دیگر مشغولی ننمایند. ساز و موسیقی این «گرچه» نامدار است، و همچنین در «اسکیر» ها، صبح و شام، که دسته نوازنده های [لشکر] شاهی برای مشق حاضر می شوند، موسیقیهای ملایم شنیده شد. دیگر عمارات «پرید»[241] یعنی جای مشق سپاه است، محتوی بر دو محوطه بزرگ وسیع، در وسط هر یک میدانی مربع، مفروش از سنگ برای قواعد، و اطراف حجره های سلجران[242] [دو] موضع است، یکی از آن متعلق به سواران و طویله وسیع طویل مشتمل بر حکمتها در آن است. دیگر عمارات «پبلک»[243]، یعنی عام به هر کس یا متعلق به جمهور، مثل دار الشفا و خانه به جهت وضع حمل زنان باردار، و حبس و تداوی دیوانگان

و پرورش یتیمان و بسنده شدن عمر سپاهیان که در جنگ زخمی، یا به سبب پیری بیکار شده اند در این شهر متعدد است. خدمه و عمله و رختخواب و جمیع ضروریات در آنها به وفور موجود، و یک مطبخ که طعام بسیار به سهولت یکمرتبه پخته شود، با شیر دهن- های چشمه آب شیرین و یک «گرچه» به جهت عبادت و یک «مکان ضرور»[244] که صدها کس در آن فضله اندازند و کس گاهی پاک نکند، معهذا کثیف و بدبو نشود، در هر یک موضوع است، مجموع مبنی از سنگ، از اندرون مصفا به گچکاری و مزین به شیشه آلات. مداخل بعضی از موقوفات مهیا- می شود، و بعضی از زر اغنیا، که چیزی سالیانه به نام آن دهند، و بعضی از متروکه [اموات متمولین] به موجب وصیت آنهاست.

ذکر وضع خیرات

این خصلت از اهل هر دو جزیره مرا بسیار پسندیده نمود که متوفی چون بیند که مال او فاضل از اغنای ورثه است، آن را به امثال این اخراجات خیر وصیت کند، و گاهی به دوستان که بعضی غیر حاضر و در شرق و غرب عالم پراکنده اند تقسیم نماید. و حصه رسانیدن به مددکاران ملک و ملت خود اکثری است، به ملاحظه این صفت نیک و خانه های خیرات مذکور، عذر امساک این جماعت که در غیر مستلذات در هند دیده و نپسندیده بودم، خواسته آمد، چه اگر در سایر اوقات تدنیق[245] به عمل نیاید برای چنین اخراجات زر جمع نمی شود، و ملکه آن کار نمی ماند.

مسیر طالبی، متن، ص: 74

ذکر قهوه خانه و آشخانه

اما قهوه خانه و آشخانه و میخانه و قمار خانه ها و عمارات بوتل سازی و آینه سازی و غیره حرفتها که مردم متمول یا تجار به جهت کسب نفع خود و نفع عام ساخته اند، از حساب و شمار افزون است. [از آن جمله] دو حمام، که سقف آن از بیرون به قدر تنوری بزرگ می نمود، هم دیده شد. در یکی از آن رفتم و به ضرورت غسل کردم، زیر زمین آن خالی و دودکش نبود. از گلخن، آب خزانه گرم شود. همین یک حوض، که یک آدم به اشکال در آن گنجد و آب تا کمر او باشد، [دارد]. اهل دبلن در زمستان غسل نکنند و در تابستان در آب بحر بدن شویی نمایند. این هر دو حمام مخصوص بیماران است و [مردمی که در] نهایت ضعیف الحالند. نام حمامی و کیسه گر و حجام مطلقا نیست، بلکه کسی برای خدمت و مدد هم حاضر نشود. به جای کیسه حمام

«برش[246]»، که از موی اسب می سازند برای صاف کردن کفش و موزه در آنجا نهاده. هر کس به دست خود چرک [از بدن] دور می کند.

ذکر «پلی هوس»[247] ها و «اسلی»[248]

دیگر دو خانه رقص و نقل شعبده بازی است که «پلی هوس» گویند. درجات دارد، و به حسب قرب و بعد و اشراف بر تماشا و سمع سازها، بهای نشیمن آن درجات مقرر است. سه شلنگ، که شلنگی به قدر شش آنه هند بوده- باشد، فی نفر[249] در نشیمن اعلا گیرند، و در ادنی یک شلنگ. این زر جمع شده به ساختن اسباب ضروری، و البسه و در ماهه کارکنان آن خانه و روشنی و اجور سازنوازان صرف شود. آنچه از آن فاضل آید مال صاحب آن خانه است که به امید همین نفع ساخته اند. از خلایق هر که موعود صحبتی نیست، غیر شب دوشنبه بدانجا رفته تا نصف شب وقت گذراند و مشغله نفس نماید.

بنابراین آنقدر کثرت شود که هزار و پانصد روپیه هند مداخل آن خانه در بعضی شبها مسموع گشته. وضع امثال این خانه ها در تمام فرنگ یا مدور یا بیضوی است بدین وضع که ثبت کرده شد[250]:

تا هر کس بر تماشا مشرف تواند شد. نشیمن صحن مابین خانه که ایشان آن را «پیت»[251] نامند، چون منبر از تخته مشتمل بر مدارج است، آخر از اول یک وجب بلندتر، تا سر و گردن حایل یکدیگر نگردد، و محل رقص که «استیج»[252] گویند گشاده، بی حجاب، ستونها فراخ و وسیع است که صد [تا] دو صد کس و توپها با عراده به وقت نقل در آن می توانند گردانید، و پرده ای فراخ که سواد شهرها و کوهستان و سبزه زار و جنگلهای نامدار

بر آن مصور می باشد، بر پیشانی «استیج» بسته

مسیر طالبی، متن، ص: 75

که بعد نمودن حصه ای از نقل یا قدری رقص و خوانندگی، آن را بگشایند، و در حجاب آن، حصه دیگر را مهیا کرده باز بردارند؛ و همچنین جابه جای آن «استیج» قناتهایی [چوبی] مصور به اقسام مد نظر،[253] مخفی از نگاه ایستاده، هر قدر جا که حجاب آن خواهند در آن واحد یک قنات از آن طرف و یکی از این طرف کشیده، هر دو بی درز به هم آید، و یک دیوار شود. نقش و نگار و بست و بند این پرده ها بیشتر از نقل و بازی، آدمی را دیوانه می کند، و آن تماشاگاه را مثال سیمیا و لیمیا، خواب و خیال می نماید. اطراف «پیت» تا به «استیج»، سه دره ها، که شش کرسی در هر یک توان نهاد و ستونهای باریک آهنی دارد، عمارت کرده اند. راه مداخل آنها از پشت است. این سه دره ها را

مسیر طالبی، متن، ص: 76

بکس[254] گویند؛ در بعضی پنج طبقه و در بعضی هفت طبقه می باشد؛ و در وسط هر یکی چهلچراغی بلورین، که چهار شمع دارد، و در سقف «پیت» و سطح «استیج» آن قدر چراغ روشن کنند که شب چون روز روشن شود. زنان عمده در غیر «بکس» ننشینند، بنابراین اکابر شهر اکثر آنها را رهن- گیرند و صاحب خانه به طمع زر یک مشت[255]، به نیمه بها، برای ده سال، بدیشان دهد. در «استیج» مقابل این سه دره ها، سقف مرتفع برای کاربازی است که از آنجا تخت پریان ملفوف در بخار ابر پایین آید، و زیر سطح «استیج» ایضا ته خانه ای که محل غایب شدن تختهای مذکور و

آنچه از شعبده خواهند، آنجاست. این بیان اوضاع «پلی هوس» «اپره»[256] و غیره است. اما در «اسلی» به جای نشیمنهای پیت به غرض اسبدوانی، و نمودن صنایع فروسیت[257]، زمین و [خاک نرم] کرده است که دایره محیط آن صد گز خواهد بود، و بر سقف آن چهلچراغهای برنجی، که فتیله های درشت در روغن چراغ در آن می سوزد، آویخته؛ گاهی که هنگامه نقل و بازی بر «استیج» گرم است، این چهلچراغها نزدیک سقف بسیار مرتفعند، و در وقت اسبدوانی به زمین [متصل کنند]. صاحب این خانه مستر «اسلی» [نامی است] که در لندن هم یک خانه بازی دارد، و آن خانه به نام او منسوب است؛ چون موسم تابستان رسد از لندن معه اسباب بدین شهر آمده، چهار پنج ماه بگذراند و در هر دو هفته نقل نو به مردم نماید. چون کارکنندگان «استیج» از نقل و خوانندگی مانده شده دم گرفتن[258] خواهند، آن پرده را بیاویزد.

ذکر صنایع اسبدوانی و آداب فروسیت خانه «اسلی»

از شاگردان خود پانزده نفر [جوانان شکیل را] در لباسهای باناتی[259] و مخملی، که زری و ستاره های چون الماس برق می زند، در آن صحن حاضر آرد. دو سه اسب معلّم[260] شایسته که گلهای لجام آنها مرصع به چارجامه های زردوزی ستاره دار آراسته است، با خود آورند و به نوبت بی رکاب بر آنها سواری نمایند، یکی که فارس ترین همه است به لباسهای بو العجب و وضع دیوانگان آمده، در وسط صحن ایستد و ترس و خوف بسیار از اسب و سواری آن ظاهر کرده به حرکات عجیب و بذله های دلپذیر همه را مسرور و خندان سازد. چون به جبر و اکراه او را بر اسب سوار سازند، هنرهای عجیب، که عقل از

تصدیق آن ابا دارد، بر روی کار آرد. از آن جمله گاهی بر پشت اسب دونده ایستاده شده به اصول رقص، پایکوبی نماید؛ و گاهی بر یک پا ایستاده، در عین دو، آنقدر خم شود که جانب طول او به طرف جنب اسب افتد، و گاهی با پنج شش

مسیر طالبی، متن، ص: 77

کارد تیز و تند، که همه در هوا هستند، و اسب در دو ایستاده، و ریسمانی در دست دارد که دم به دم آن ریسمان از زیر پای خود به فرق، دایره کردار، می گذراند. و گاهی از ریسمانی، که به قطر صحن تنیده و از زیر او ایستاده، بر اسب می گذرد و می جهد، و بر آن طرف ریسمان خود را بر پشت اسب که در دو است می گیرد. گاهی یک نفر بر دو اسب ایستاده، در عین دو آنها، این اعمال به عمل می آرد.

نوبتی در لباس مردان در غراره[261] رفت و سر غراره به ریسمان بستند، بر اسب ایستاده شده دوانید، و این هنرها نمود. چون غراره از سر دور کرد در لباس زنان دیدمش. گاهی ده بیست کس بر اسبها نشسته بر اصول موسیقی، به وضعی که زنان و مردان انگلش در مجلسها رقصند، صف اسبها بسته و دست یکدیگر گرفته کار رقص از اسب گیرند. بیچاره ها به همان روش، پاکوبی کرده، پس و پیش و یمین و شمال روند، و صف مذکور نشکند. شخصی در آن خانه است که مهارت تمام در جستن دارد. ده اسب برابر ایستاده کردند، از قدری فاصله دویده چون به اسب اول رسید دست بر او گذاشته از همه جست. نوبتی گوی کاغذی را که بر

سقف بیست گز مرتفع آویخته بودند، جسته به انگشت پا انداخت و خود بر تشکهای نرم، که برای همین کار مهیا کرده بودند، بی صدمه ضرب افتاد.

ذکر نقلها[262] که در «پلی هوس» ها کنند

از جمله نقلهایی که مرا در آن خانه بسیار خوش نمود نقل پریان و حبشی جادوگر است که او را «هرلکن»[263] نامند. دختر امیری [کلمبین][264] نام، عاشق آن حبشی شد، و پریی بر این ماجرا واقف گشته سریر آن دختر را در اثنای خواب به وطن خود که کوه قاف باشد برد. ملکه پریان با خواص خود به دیدن آن دختر بر تختهای متعدد حاضر آمده خواب او را گشودند، و بر عشق او ملامت کرده نصیحت نمودند. دختر با وجود حیرت و ترس علامات غلبه عشق ظاهر می نمود، و به جهت معاودت اضطراب می کرد. بنابراین ملکه یک تخت نشین را حکم فرمود که دختر را به وطن او برساند، و در آن نواحی اقامت کرده شر «هرلکن» را دفع و رهنمایی و اعانت پدر و مادر و شوهر نامزد [کلمبین] نماید. چون این زنان همه نازک و حسین بودند، و لباس ایشان سبز نیمرنگ، ره سیمین و ستاره ها داشت، و تخته ها در حجاب ابراز بالا بی علاقه رسنی فرود می آمد، و گاهی در دامن کوه یکایک غایب می شد، و از یک جانب کوههای سبز دراز کشیده، و دیگر جانب بحر و دریاهای جاری، و طرفی زمین مسطح، تا «گروه» ها سبز، پراشجار، موزون، و ماهتاب و ستارگان

مسیر طالبی، متن، ص: 78

در نظر بودند. آن صحبت بعینه چون افسانه پریان، که قصه خوانان می سرایند، در تصور می نمود.

بعد ورود دختر حبشی حاضر آمده، چند مرتبه هر نوبت به وضعی تازه او را از

میانه جمعیت اقربا به در برده، چنانچه نوبتی شمشیر جادو بر ستون خانه بزرگ وسیع زد، و اجزای خانه به آواز هولناک یکبارگی افتاده، مردم سراسیمه شدند، حبشی «کوچ» ی با دو اسب حاضر کرده، دختر را گریزانید. نوبتی صورت بحر اعظم، و جهازی که از دور به تدریج آمد نمودند، پس از لنگر کردن [جهاز]، یاوران حبشی بر کشتی خرد به ساحل آمده، دختر را در آن نشانیده گریختند. نوبتی در میان جماعت چنان حرکت کرد که همه بر یکدیگر بدگمان شده، به مشت و لگد افتادند، و حبشی دختر را در محافه[265] نشانیده بر دوش «کهار»[266] ها بدر برد. این «کوچ» و اسبها و کشتی و محافه و آدمیان صناعی[267] و موهومی نبودند، بلکه در آن خانه وسیع، این اشیاء را از خارج حاضر می آورند.

آخرش پدر دختر ضربی شدید خورده بر فراش بیماری افتاده و موت بر بالین او حاضر شد. پدر دختر و کسانی که به عیادت او آمده بودند، به اضطراب برخاسته به گوشه ها خزیدند؛ در اثنای گریختن در دست و پای بعضی لحاف و چادر و قالین [بود] که بند می شد. آنها به خیال اینکه مرگ ایشان را گرفته حرکات عجیب می نمودند. معلوم باد که به زعم «انگلش» مرگ به صورت استخوان بندی انسان است که بی گوشت و پوست و رگ و پی باشد. چون لباس شخصی را، برقع بالای او را ابلق کنند و محل استخوان بندی آدمی را سفید گذارند، چون شب نقش سیاهی به نظر نمی آید، سفیدی بعینه صورت موت مفروضه «انگلش» خواهد نمود. آخر کار طبیبی، که به معالجه او مشغولی داشت، با کاسه ادویه و حقنه[268] و

غیره آلات طبی به جنگ موت پرداخته موت را گریزانید، و پدر صحت یافته دختر را به «هرلکن» عقد بست و جشن عروسی و تزک سواری داماد نموده نقل به اختتام رسانیدند. دیگر نقلی که موسوم است به «تیکنگ[269] سرنک پتن» یعنی فتح «سرنگ پتن»، دار الملک تیپو سلطان. به جهت اینکه مشت نمونه از خرواری [باشد] این دو نقل در اینجا ثبت کرده شد. اول نقل باغ «سرنگ پتن» را نمودند که تیپو سلطان با اولاد و خواص خود در آن عمارت بر مسند نشسته، تماشای رقص زنان را معاینه می کرد، و عمله تزک، هر یک در لباس خود، به دستور هند[270]، صف بسته ایستاده بودند. در این اثنا یکی از سرداران فرانس، نوکر او، درآمده، از قرب لشکر انگلش خبر داد. تیپو دفعتا به تهیه جنگ حصار مشغول شده، بعضی افواج به تاخت لشکر بیرون فرستاد. تیپ آن لشکر را که مرتب از صدها سوار و پیاده و

مسیر طالبی، متن، ص: 79

زنجیر فیلها و توپها- به نوعی که لشکر اصلی از دور نماید- در رفتار دیدیم همه موهومی بود و اصل نداشت. پس هر دو لشکر نزدیک شده جنگ انداختند. بعد کشش و کوشش بسیار، لشکر تیپو شکست خورد. این جماعت همه مردم واقعی، دوصد کس عمله آن «پلی هوس» بودند که بر یک دیگر بندوق و توپ واقعی بی گلوله سرمی دادند، و خط سرخی ریزش خون از زخم شمشیر و خنجر، بر بدن زخمیان نمایان می شد، و لاش کشتگان در میدان می افتاد. آخر کار تمثال قلعه «سرنگ پتن»[271] به همان شکوه دیدیم که لشکر «انگلش» بعضی در لباس تلنگه هند و بعضی در وضع خود، آن

را محاصره کرده توپ می انداخت، تا اینکه بعضی برجها از صدمه توپ خراب شد، و افواج از هر طرف زینه گذاشته بر برجها برآمدند و فوج بزرگ انگلش از جانب دروازه مستعد حمله گردید. تیپو سلطان، معه فوج خاصه، به دفع آن جماعت از قلعه برآمده، بعضی در شکستهای رودخانه که مثل خندق شهر پناه آن طرف واقع شده، و بعضی در مواضع حصینه دیگر، به خصم جنگیده بعد عجز، به قلعه برگشتند. فوج انگلش تعاقب آن جماعت کرده در سر دروازه کشش بسیار واقع شد، و اکثر آنها معه تیپوسلطان که با جقّه و سرپیچ لباس شاهی در میان آنها نمایان بود، در همان دروازه کشته [گشتند] و نقل به اختتام رسید.

[ذکر خانه ای که نقشه دریا و کوه و شهر «جبل التار»[272] مشهور در آن نماید]

دیگر

خانه «اگزیبشن»[273] گویند، در طبقه زمینی و بالاخانه آن از هر جنس تصویرات، شبیه مردم خیالی، کار قدیم و جدید، دیده شد، که بیان خوبی آن دراز است. آخر کار صاحبخانه ما را به ته خانه برده نقشه شهر و قلعه بر دامنه «جبل التار»، که بر دهنه بحر روم، در ملک اندلس[274]، از بلاد اسپین واقع است، نمود. این ته خانه تاریک و پرده ای سیاه بر آن آویخته اند. بعد طی یک دو حجره، به حجره بزرگ، که روشن و این صنعت در آن است، می رسیم. گویا ما بر ساحل جنوبی [بحر روم] بودیم. پهنای بحر که در آنجا بسیار تنگ است و جنبش آب و ارتفاع موجها، و شهر «جبل التار» و قلعه ای به راه کوه، به همان رفعت، هر چیز بعینه چنانچه در واقع هست، در مدنظر بود. بعد از آن چند جهاز فرانس به طرف لنگرگاه رخ- کرده، از

زیر بعضی برجها گذشتند. از قلعه بر آنها و آنها بر قلعه توپ می انداختند. این جهازات بعینه چنانچه جهاز واقعی از دور نماید معه پرده ها و سه «مستول» و ستون پیش رو و نشانها و

مسیر طالبی، متن، ص: 80

توپها، و دریده شدن آب از رفتار [جهاز] و آتش رنجک[275] و دود و تفرقه آواز توپ قلعه و جهاز، در نظر و گوش مشهود می شود. پس مقابل جهازات انگلش رفته لنگر انداختند، و میان هر دو فرقه جنگ در گرفت، پرده ها از گلوله توپ، مدور پاره می شد و گاهی «مستول» و بعضی چوبهای دیگر به گلوله شکسته شده معه بادبانها در دریا می افتاد، و سر و دست و [پای] مردم جهازی، از صدمه گلوله بر هوا می رفت. آخر کار یک جهاز فرانس آتش گرفته سوخت، و دو غرق شدند و سه به اسیری آمده بقیه گریختند. در کنار جهازات سوخته و غرق شده، ده دوازده کشتی خرد جهازی در تردد بود که مردم را از آب برمی آورد. اضطراب مردم و غرق شدن بعضی، و بعضی را بر تخته [ها و ستونها] و بعضی را در شناگری برأی العین می دیدیم، و لم آن را هیچ نمی فهمیدیم.

ذکر محاسن مردم ایرلند که «ایرش»[276] خوانند

حالا مجملی از احوال مردم ایرلند که «ایرش» گویند بیان کرده می شود.[277] اکثر مردم این جزیره «رومان کاتلک»[278] یعنی پیروان ملت پوپ،[279] و قلیلی بر طریق «انگلش»، که خارجی و فیلسوفی گفته می شوند، می باشند. و از بی اعتدالی «انگلش» و زهد خشک و تعصب «اسکات» در قوانین مذهب عیسوی بر کنار، و به اعتدالند. و به صفت جلادت و تهور و کثرت خرج و مهمانی و غریبدوستی و آزاده رویی و گشادگی دل بر

«انگلش» و «اسکات» ممتاز. اگرچه در متانت و رزانت عقل چون «انگلش» نیستند، اما در ذکا و زودفهمی زیاده از ایشان؛ چنانچه «مسس بال»، صاحبخانه من، و اولاد او به ایما و اشاره پی به اراده من برده، ضروریات مرا حسب الخواهش مهیا می کردند، و بعد از یک دو هفته که زبان من به لغت «انگلش» وا شده، قادر به تکلم چند حرف شدم، ترجمه مضامین اشعار در مجلس ایشان می کردم. با آنکه در محاوره الفاظ غلط و متشابهات را یکی به جای دیگر صرف کرده بودم، بر لطایف معانی و شوخی وجودت کلام فارسی و دقایق آن، به قیاس و تخمین، مطلع می شدند. وقتی که اراده حرکت به طرف «انگلند» کردم، اکثر دوستان را اندوهناک از این باب یافتم، و بر زبان آوردند که تو با این بیزبانی در «انگلند» تصدیع خواهی کشید، و آنجا مثل ما مقصود ترا نیافته، در کارروایی تو عاجز خواهند ماند. و همچنان شد که بعد از آنکه یک سال در «انگلند» مانده، زبان «انگلش» صد برابر آنجا آموخته بودم، هنوز به قدر آنجا مقصود من نمی یافتند. گاهی که راه را غلط، و نشان مقصد از کسی سؤال می کردم، چون آن

مسیر طالبی، متن، ص: 81

شخص می دانست که به سخن، مفهوم من نخواهد شد، کار خود گذاشته به همراه من می شد، و مرا به در آن خانه که مقصود بود، رسانیده برمی گشت. شبی مقصد من راه دراز بود. آن شخص که از او استسفار کرده بودم با من شد، تا به جایی رسیدم که از آنجا به مقصد می توانستم رفت. شکر رهبری او گزاردم و التماس عود او نمودم قبول

نکرد. باز قدری با من آمد. قسم خوردم که به خودی خود می توانم رفت، تو برگرد. چون برنمی گشت و راه هنوز خیلی باقی بود، گفتم اگر برنمی گردی ترک مقصد خواهم کرد، و اراده عود نمودم. قبول سخن من کرده به حسب ظاهر برگشت، اما از غایت غمخوارگی عقب من در تاریکی می آمد. من از وضع رفتار تفرس می کردم [که اوست]؛ اما چون علاج نبود راه می رفتم تا اینکه بر در مطلوب رسیده اندکی ایستادم که تا [او] برسد، دیگر- باره او را وداع کنم. اما او چون دانست که من به مقصود رسیده ام حجاب کرده، از همانجا برگشت.

بر من یقین شد که او همان شخص بود، نه راهرونده دیگر. بنابر آزادگی طبع و کثرت اخراجات و صرف اوقات در امداد دوستان، تمول در «ایرش» کم است. به میانه روی اوقات گذرانند، و چون «انگلش» اسباب بزرگی و غرور بسیار دور خود نچینند، و مثل «اسکات» در جهد اکتساب زر و منصب و علم خود کوشش نکنند، و در غنا به خوف فقر نگذرانند. از این جهت ایشان را در علوم و مناصب ترقی کم است. با این صفات نیک، در شرب خمر مبالغه می نمایند، و عرق تند و تیزی که به «وسکی»[280] موسوم است، و خاصه آن ملک است، بسیار استعمال کنند. شبی در مجلس بزرگی موعود بودم صاحبخانه بعد شش ساعت بر سفره طعام نشست، و از آغاز طعام شروع به خوردن شراب نمود، و به هر بهانه پیاله می خواست و به من می داد. چون دید که من تقلیل می کنم، دو شیشه آبخوری پر کرده پیش من گذاشت و به الحاح تمام تکلیف خوردن کرد.

بعد برداشتن سفره، گاهی به نام پادشاه و گاهی به نام ملکه و گاهی به نام آن دختران که من ایشان را دوست می داشتم و رد نمی توانستم کرد، کاسه برمی داشت تا اینکه [از] نصف شب دو ساعت و از آغاز مجلس هشت ساعت منقضی شد.

آن زمان شرابهای تازه طلبید و تجدید بعضی کاسه ها نمود. من با آنکه از غایت مستی قوت رفتار نداشتم ترسیده، برخاستم و التماس رخصت کردم. گفت: «من از زود رفتن شما ملولم، اگر اندک دیگر می نشستی، بعد فراغ سفره شراب، چای با یکدیگر می خوردیم». از «انگلش» شنیده شد که «ایرش» بر سفره طعام مست شده با یکدیگر خانه جنگی کنند، و به قتل یکدیگر اقدام نمایند. اما من در مدت اقامت گاهی حرکتی [که] خلاف ادب و انسانیت بوده باشد از ایشان ندیدم.

مسیر طالبی، متن، ص: 82

[ذکر نوعی از تصویر که «کاریکاتور» گویند، و اخلاق خاصه «اسکات» و «انگلش» و «ایرش[281]»]

معلوم باد که در «انگلند» تصاویر مضحک پرمعنی، که به زبان ایشان «کرکیتور»، یعنی نماینده افعال عمومی هر کس، خوانند، بسیار کشند. در دکاکین و سرراهها برای فروختن و تماشا آویخته می باشد. این صنعت برای نمودن عیوب خلایق، خاصه تخویف وزرا و اهلکاران سلطنت موضوع است. از آن جمله سه قطعه تصویر دیدم که کلیات افعال و ترقی و آخر کار هر سه فرقه می نماید.

در هر یک از آن سه قطعه، اگرچه بیست تصویر است، اما حقیقتا صورت یک کس است در زی مختلف که ترقی کرده و تبدیل جامه و حال نموده. از آن جمله مرد «اسکات» وقتی که ملک خود گذاشته به قصد ترقی، اراده لندن می کند، بسیار خوار و خراب حال است. چون در اسکاتلند خارشت[282] بسیار می شود، در راه به

ستونهای سنگ امیال، یا تنه درختان که رسد، پشت خود را خارد. بعد چند ورقی [کذا] برای یک دو فلوس خطوط مردم از این قریه بدان قریه برده، دوندگی می نماید. بعد چند ترقی [دیگر] به لندن رسیده خان سامان کسی می شود، و از غایت خدمتکاری و رضاجویی محل اعتماد او گشته در برداشت کارخانه اش زری به هم رساند، پس همان زرها به صاحب خود به سود داده متمول گردد. بعد از آن [چند] درجه دیگر ترقی کرده، به بیوه زنی متمول از «انگلش» رسیده این قدر خوشامد او گوید که او را به نکاح آورده، نام و خانمان پیدا کند. پس به فکر کارهای دیوانی، در پی مستوفیان و اهل دفاتر افتاده، در دل آنها جا کند، و به سعی و تلاشی که خاصه «اسکات» است، مهارت و وقوف کامل در امور ملک به هم رساند.

بعد طی چند مدارج ترقی [دیگر] آخر کار بر کرسی وزارت پادشاه «انگلند» نشیند، و وزیر با استقلال آن ملک شود. و «ایرش» بعد چند ترقی، در سپاه پادشاه [انگلند] گنجیده، به سبب شجاعت و تهور طی چندین درجه سرداری کرده، به مرتبه جنرلی رسد، و در مجلس شراب، تیز و تلخ به کسی گفته قرار جنگ «پستول»[283] دهد، آخر کار به گلوله آن کس کشته گردد. و صورت فرقه «انگلش» را گاو نر کشند و «جان بول»[284] خوانند، یعنی چنانچه گاو نر بسیار می خورد و فضول اندازد ایشان نیز همت خود، بر اکل و شرب بسیار مصروف دارند. و هر کس منع از اکل کند او را شاخ زنند، و رفتار ایشان در زندگی چون گاو نر درشت و بی چم

و خم باشد.

مسیر طالبی، متن، ص: 83

[ذکر زنان «ایرش»]

اما بالجمله زنان «ایرش»، اگرچه به حسن سلیقه «انگلش» و «آن» و ادا و حسن چشم و موی ایشان نرسند و چون زنان «اسکات» در حسن قامت و گرد اندامی نباشند، اما عموما چهره ایشان حسین و سفید رنگتر از آن هر دو است، و گرمی اخلاق و چم خم بسیار [دارند].

[ذکر] وقایع خود در ایرلند

حالا مجملی از وقایع خود در آن شهر نوشته می شود. روز دوم از ورود خود به «لارد کرنوالس» آگهی دادم، بسیار خشنود شده وقت ملاقات تعیین نمود. بعد ملاقات، مهربانی و دلجویی بسیار کرده به مردم خود اجازت داد که برای هر چیز که من خبر دهم مهیا سازند، و بر سیر باغات و مواضع دلپذیر آن شهر دلالت و اعانت کنند. تا در آنجا بودم به هفته یک مرتبه به خدمت او می رسیدم، و هر مرتبه به لطفی تازه و تفقدی نو محظوظ می گردیدم.

سه شنبه [دوازدهم ماه رجب] کپتان «رچدسن» عزم لندن نمود. چون من در آن زودی دل از دبلن نمی توانستم کند، و مرافقت کپتان مذکور، که همیشه به هندی تکلم می کرد، نمی گذاشت که زبان من به سخن انگلش واشود، اقامت دبلن اختیار کردم. این تدبیر موافق افتاده سود بسیار داد. و مردم دبلن که مرا تنها، بی یار و مددکار دیدند بیشتر از پیشتر در استرضا و رفع حاجت من می کوشیدند، چنانچه آن قلیل وقت به فراغ و خوشی به سر رفت که در عمر خود گاهی نگذشته بود.[285] خرد و کلان در هر وقت و مقام به اعانت من مشعوف بودند. همین که از خانه برمی آمدم دور من هجوم می شد، و هر کس سخنی در حق من می سرایید. یکی می گفت

که فلان، جنرل روس است که انتظار ورود او داشتیم. دیگر قیاس می کرد که از امرای «الیمان» هستم. دیگری مرا از اکابر «اسپین» می دانست، و اکثر شاهزادگی ایران به من نسبت می دادند. روزی ازدحام بسیار گرد من شده بود، دکانداری به من گفت: «بهتر این است که قدری به دکان من آمده بنشینی تا تماشائیان پی کار خود روند». من اندرون رفتم و به تماشای چاقو و مقراض، که انواع و اقسام در آنجا به وفور بود، مشغول گشتم. تماشائیان متصل اورسی آینه آن قدر هجوم کردند که مجموع آینه ها شکست، و به سبب کثرت خلق صاحب دکان غرامت آن شکست به کسی نسبت نتوانست داد.

مسیر طالبی، متن، ص: 84

ذکر موسم برف

بعد دو هفته شروع به بارش برف شده، تمام سقفها و سر جدارها و هر جایی که گیرایی داشت سفید شد، و کوچه ها چون رودخانه سیم و خیابانهای باغ چون جدولهای آب که هر دو طرف آن سبزه زار بوده باشد، به غایت خوشنما و دلپذیر درآمد. چون من قبل از این در عمر برف ندیده بودم، تماشای آن آنقدر مرا محظوظ کرد که به بیان نیاید. بعد دو سه روز خود تمام چمنهای باغ و صحرا و کوهها هر قدر مد نظر بود سفید گشته، به قدر یک گز برف بر زمین یخ بست و مضمون این مطلع خلاق المعانی[286] برأی العین مرئی گشت.

کمال:

هرگز کسی نداده بدین سان نشان برف گویی که لقمه ای است زمین در دهان برف

[مانند پنبه دانه که در پنبه شد نهان اجرام کوههاست نهان در میان برف]

گر کوه، پشم پر زده باشد به رستخیزپنبه ز کوه بر زده اینک کمان برف[287]

عجبتر اینکه روزهایی که برف است، چندان سرد نمی شود، و در غیر آن ایام، آنقدر سرد است که هوا از سه گلیم شالنما که شب بر دوش می گرفتم، و در حجره ها و اورسی شیشه ها همه بند است، چون تیر از حریر می گذرد و به جز از پیاده روی پناهی و گریزگاهی از آن نیست، زیرا که وجود آتش خود مثل آب بیضرر است[288]. کاغذهای نم دیده تا مدتی در آن استقامت می کند، و چنانچه بادکشهای هند در موسم گرما یکجانب را اندک خنک می سازد، و دیگر جانب گرم است، همین قسم آتش این ملک یکجانب را، بعد قرب و تکلف بسیار گرم می کند، و دیگر جانب اثری از آن نیست. مکرر از حرص اکتساب حرارت دست من سوخت، چه هر قدر به آتش نزدیک می کردم گرم نمی شد، گمان می نمودم که هنوز آتش دور است، نزدیکتر می بردم تا می سوخت.

با وجود این، شدت برد مذکور[289] ضرر نمی رساند و عاجز نمی نماید. در مزاج من همواره موسم شدت زمستان در آن ملک موافقتر از سایر موسم بود. آنقدر تقویت به قوای بدن، و نشاط طبیعت می داد که اسم ماندگی و کاهلی از حرکات به خاطر نمی گذشت. در هندوستان کرته پارچه های دهاکه یک لایی بر بدن گرانی می کرد، و نیم «گروه» پیاده روی ماندگی می آورد، حالا لباس من بی شاییه

مسیر طالبی، متن، ص: 85

سخن سازی بارخری است، معهذا آنقدر چست و چابکم که گام قریب به دویدن می افتد، و روزی نیست که شش هفت میل مشی کرده نشود؛ و خواب دو سه وقت، به قدر هشت ساعت، در هند بی اختیاری بود، و الا ماندگی می آورد، در دو ماه اقامت دبلن زیاده از چهار

ساعت، آن هم یک مرتبه وقت شب، نخوابیدم. گاهی اثر کسالت در خود ندیدم. به قیاس من این هوا اصل اصیل کلیات نعم و خوبیهای این هر دو جزیره است، به چند جهت: یکی اینکه موجب حسن زنان و قوت دادن جسم و روح مردان ایشان است. دوم مقتضی حرکات است که موجب صحت جسم و نشاط قوت، که جرأت امور شاقه که موجب بلند نامی و کامیابی است، دهد؛ طاقت تحمل شداید و متاعب بخشد. در مدت اقامت چند مرتبه، به اتفاقات، ضرب خوردم و زخمها رسید که از ده یک آن در ملک هند به فغان می آمدم، در این جا خبر نشدم که این ضربت کدام وقت و چطور رسیده بود.

سیوم باعث سادگی مزاج ایشان است که موجب یکرنگی و قلت خیال و استواری رأی و استعداد پذیرایی علمها و هنرها و دیگر صفات بسیار است، زیرا که بلوغ مردان و زنان ایشان بعد بیست سال می شود، تا آن زمان خیالی که مانع اکتساب علم و هنر بوده باشد، مطلقا ندارند. و بعد بلوغ چون در هوای سرد بی کار نتوانند نشست، به مشغله ها به سر برده، گرد و پیرامون خیالات باطل نگردند. بنابراین بسیار پسر و دختران پانزده ساله دیدم که چون اطفالان پنج شش ساله هند بجز خورد و خواب و بازی و اشتغال مکتبی چیزی به خاطر ایشان خطور نمی کرد، و بعضی کهنسالان به نظر آمدند که کارهای نامدار کرده و تمول به هم رسانیده، از علم تجارت و بعضی هنرها وقوف کامل داشته اند، اما از غایت سادگی فرقی میان ایشان و اطفال هند نمی توان داد. چهارم موجب اوضاع این خانه هاست

و صحبتهای به فراغ، و ترکیب این البسه چست و چابک که در میدانهای جنگ و اوقات اشتغال به کسب و کار بسیار مفید، و مقتضی نشستن بر کرسی و مستعد کار بودن است.

پنجم توسعه در اوقات ایشان داده و کارگزار [و] پرهیزگار نموده، تفصیل این مبهم آنکه به سبب برودت هوا رخت آنقدر است که در پوشیدن و کندن آن یک ساعت اقلا صرف می شود، لهذا خواب و به رختخواب رفتن بجز آخر شب[290] معمول نیست، باقی یا کار کنند یا به صحبت و اختلاط گذرانند.

چون با آن رختهای تنگ مجامعت زنان بیمزه و تشویش دهنده است، کسی که زن دارد بجز وقت خواب نزدیکی به او نمی کند. و آن کس که ندارد چون به مباشرت زنان اوباش خطرات است، به اشکال، بعضی اوقات خود را به زنی می تواند رسانید، و از پرهیزگاری چاره ای ندارد.

و نفس الامر اینکه چون هر کس را بر وقت طعام و شب نشینی، صحبت زنان و استماع لطایف کلام

مسیر طالبی، متن، ص: 86

و تماشای حسن و جمال ایشان میسر است، دل قرین تسلی می باشد و پروای مجامعت چندان و نزدیکی با زنان، بی ضرورت و بجز خواهش صادق نمی کند. برعکس آن در هند چون رختهای گشاده بند و بی قید است، هر وقت به خواب و آرام میل کنند، و گاهی مباشرت زنان به مجرد تحریک صحبت، بی ضرورت نمایند، و وقت کار و کسب قوت جسمانی از دست دهند.

ذکر «اسکیتنگ»[291]، یعنی لغزیدن مردم بر یخ

بالجمله بعد چند روز دیگر که آبهای تالاب و رودخانه ها بسته شد، هنری غریب، که «اسکیتنگ» خوانند، دیده شد که عقل مخاطب از قبول آن ابا خواهد داشت. شرح آن اینکه آهنی به درازی

کف پا، که یک انگشت قطر و ارتفاع و دمی چون پشت چاقو دارد، و در نعلین چوبین، که به صورت ته کفش ساخته اند، مضبوط و استوار است، در زیر هر دو کفش یا موزه بندند و بار خود بر یک پا انداخته آن را بلغزانند. به سبب اینکه یخ مسطح و لغزنده، و این نعل مستعد لغزیدن است، آن شخص از جای خود مثل تیر برآمده به راه افتد و از دوندگی اسب پر دو جلوتر طی مسافت نماید. چون خواسته باشد که بایستد، پای دوم را قدری از پای اول دورتر گذارد، و بار بر هر دو برابر کند ایستاده شود. و در آغاز کار فقط ایستادن بر آن نعل مشکل است، اکثر بیفتد و ضرب یابد. اما آخر کار آنقدر مهارت حاصل کند که چون اسب کرّ و فرّ، بلکه اسم مردم [به حروف] تهجی بدان نعل بر یخ نقش کند. آن کس که این علم را کامل می داند، صد دوصد کس اگر از عقب او سعی کنند، او را نتوانند گرفت، و او در میان غول[292] آنها بارها درآمده، هر کس را که خواهد دست رسانیده به در رود. [فایده] این عمل دو چیز است: اغنیا برای کسب حرارت و برآمدن عرق از بدن که در زمستان بدطور ممکن است بدان کار توجه فرمایند، و غربا[293] از این قریه بدان قریه و از قرا به شهرها آمد و رفت کرده معاملات نمایند. شنیده شد که در ملک «ولندیز»، مردم، منازل بدین روش قطع کرده، صدها میل راه روند. و پیر زنان سبد تخم مرغ بر سر، و بچه در بغل گرفته،

در یک ساعت از بیست میل راه به بازار شهر آیند، و بعد فروش، شام نشده به همان وتیره[294] به خانه خود برگردند.

بالجمله از ششم رجب المرجب تا چهارشنبه نوزدهم ماه شعبان المعظم، چهل و چهار روز، در آن شهر دلکش، با دوستان بی نفاق به مسرت و سرور موفور گذشت. با آنکه از جانبین هنوز تسلی حاصل نشده بود، شب پنجشنبه وداع دوستان کرده، از شهر دبلن به عزم انگلند، بر جهاز آمدم. «داکتر-

مسیر طالبی، متن، ص: 87

برون» و «کپتان ویلی»، و «مستر بال» و غیره، ده دوازده کس، تا جهاز، که به فاصله چند میل از شهر بود، با من آمدند و مرا به صاحب جهاز سپردند، و سفارش بسیار کرده، به کره[295] و ناخوشی برگشتند.

ذکر محسنان «دبلن» از دوستان

حالا مجملا از اعزه دبلن که من از آنها مهربانی دیده ام ذکر کرده، بیان سفر دیگر خواهم نمود. یکی از ایشان «سرجاج شی» هست. او و زنش «لیدی شی» به عقل و کاردانی و ملایمت سخن و آواز، و اکثر صفات نیک آراسته اند. «سرجاج» مدتها در هند، بخشی فوج فرخ آباد بوده، در این وقت به داروغگی خزانه ملک ایرلند اشتغال داشت. پس به انگلند رفته به کار خزانه آنجا و شرکت امور وزرا، علم شهرت افراخت، خصوصیت تمام به «لاردکرنوالس» دارد. [در ضیافت] و مهمانداری من مبالغه می نمود، و میان من و «لارد» موصوف از راه نیک ذاتی همیشه ترجمان بود. دیگر «لاردکارلتن» بزرگتر حکام عدالت دبلن، و «لیدی کارلتن» است که دو مرتبه دعوت من کردند. انسانیت ایشان به درجه ای است که کسی از ایشان به وجهی آزار نیافته، و گرانی خاطر نداشته. از تماشای آن خانه و

اسباب بزرگی که در آن بود، خصوص در حجره «لیدی کارلتن»، آنقدر رنگهای ساده بر سقف و جدار و اشیای نفیسه چون ظروف چینی طلا کار، و صورتهای سنگ مرمر و پرده های اطلس، و کرسیهای طلاکار نازک، و صندوقها و میز و سازهای موسیقی، نقاشی نیم رنگ نازک قلم به نظر آمد که بیان آن متعذر است. از آن جمله دو چراغدان دیده شد که فانوس آن از پارچه سفید از یک وجب در ارتفاع کمتر و منبع روغن و چراغدان از طلای ساده کار سیاه قلم بوده و روشنی آن بعینه چون مطلع زهره در نظر می نمود. مشابهتی به روشنی شمع و چراغ نداشت، و در پای چراغ برابر ده چراغ، روشن بود، چنانچه هر نوع کار نازک در پای آن[296] شب هنگام می توانستند کرد. و بر سفره اطعام، ظروف تمام طلایی و نقره ای، و اطعمه و حلویات آنقدر کثیر بود که زیاده از نصف، [نوبت] چشیدن نرسید. دیگر «دوک لنستراوا»، از اکابر ایرلند، مردی بزرگمنش و نیکو اخلاق است، و دختران حسین گلعذار خوش قامت و رفتار دارد. مردم ایرلند که سابقا به پادشاه خود بغی ورزیده- بودند، برادر این دوک سردار آنها بود. داعیه سلطنت داشت. بالاخره گرفتار گشته در محبس فوت شد، اما خود دوک از این قضایا برکنار بود. خانه او از مشاهیر خانه های دبلن است. برخلاف معمول جلوخان و در عالی دارد، و ایوانی در آن است که پانصد نفر بر یک سفره در آن نشسته طعام توانند خورد. تصویر و سایر زینت در او آنقدر است که نظر بیننده را خیره گرداند. از آن جمله

مسیر طالبی، متن، ص: 88

صورتهای

سنگ مرمر و میزهای آن است که از سنگهای الوان گل و بوته های بسیار نازک و هموار در آن نشانیده اند که درز پیوند مطلقا محسوس نمی شود. قیمت بعضی قطعات تصویر هزار «گنی» شنیده شد، و پانصد «گنی» اکثری است. دیگر «کرنل دمل» که از خوبان روزگار است، و در لکهنو سالها به کار بخشیگری[297] قیام داشت. چون «کرنل» از دوستان قدیم من بوده، و من گمان ملاقات او در این ملک نداشتم، خوشی بی اندازه رو داد، و به سبب زبان دانی و قدمت مهربانی او، آنقدر مستظهر و قویدل شدم که حدی ندارد. بعد از آن یا من به خانه آن بزرگ بودم یا او به خانه من گاهی به گمان این که حاجتی داشته باشم به بهانه ها دو مرتبه و سه مرتبه تشریف می آورد. اکثر بر اسب و «کوچ» او سیر نواحی دبلن کرده شد. هر روز سه ساعت به شغل سواری به هم می گذرانید.

«کرنل» مذکور زنی هندی و با او علاقه داشت. در حین قصد ولایت، آن زن تا بنگاله، و بر جهاز آمد. اما از شورش و تموج دریا خوف برداشته فسخ عزیمت نمود و بر کشتی خرد نشسته به ساحل برگشت. از اتفاق باد شدیدی دفعی[298] برخاسته، کشتی و آن ضعیفه را به ساحل نرسیده غرق گردانید. این اول اندوه بود که به «کرنل» مذکور واقع شد. پس چون به ملک انگلند رسید از جمله سه دختر که پیش از خود به ولایت فرستاده بود خردسال مردند، و یکی که قابل کدخدایی[299] شده بود به یکی از برادرزادگان که جوان شیرین شمایل نیکو کردار است عقد بست، و چون «کرنل» هوس

کدخدایی در سر و خویش و قرابتی نداشت، مقرر شد که داماد با «کرنل» به سر برد، و همان دختر بانوی خانه او نیز باشد. از اتفاقات آن دختر را نیز عارضه ای به هم رسیده رخت هستی بربست.

«کرنل» از این غم و اندوه بیمار شده بر بستر افتاد. بعد مدتی که به شدت شورشی در [سر] ماند، چنانچه با وجود کثرت فربهی حالا آنقدر لاغر شده که نتوانستمش شناخت، از صحبت مردم گریزان، همواره در حرکت به جهت تبدیل آب و هوا می باشد. خانه ای در شهر «نافک[300]» متصل خانه دوک «نافک»، بسیار نفیس و به سلیقه ساخته، و از دوستان و منسوبان او شمرده می شود.

ذکر «والنتیر»[301] انگلش

در این وقت که دسته [رجمن] والنتیر «نافک» متعین امداد «لاردکرنوالس» گشت، «کرنل» به این تقریب به دبلن آمده- بود. بعد از این «کرنل» را مکرر در لندن دیدم، و آخر در شهر «پرس»، دار الملک فرانس، از او وداع شدم. اما والنتیر عبارت از سپاهیان بی نوکر است که شرفای انگلند در هنگام جنگ، به خوشی خود

مسیر طالبی، متن، ص: 89

لباس سپاهیگری پوشند و به جهت محافظت ملک آداب سپاهیان یاد گرفته، چون ایشان با تقسیم مراتب در خودها[302] هر روزه مشق نمایند. چون «کرنل» در این شهر خانه نداشت، مکرر در آشخانه ها با سرداران «رجمن»[303] یکجا طعام می خورد، و مرا در همونجا دعوت طعام نمود. سه چهار جوان صاحبجمال، در سن هجده نوزده سالگی، از سرداران خرد آن «رجمن» دیده شد که از بیان اعتدال قامت، و حسن و جمال ایشان زبان قلم لال است. گویا شیخ سعدی این دو بیت در وصف آنها گفته:

سعدی:

نشنیده ام که ماهی بر سر

نهد کلاهی یا سرو با جوانان هرگز رود به راهی

گر من سخن نگویم در اعتدال قدت بالات خود بیارد زان راستتر گواهی

معلوم می شود که «نافک» حسن خیز، و در این باب بر سایر زمین [انگلند] امتیاز دارد، زیرا که در انگلند به یک دختری [که] نو از «نافک» رسیده [بود] برخوردم که مثل آن دیگر در دبلن ندیده ام. و مرغ و فیلمرغ[304] و دیگر پرنده ها و سبزیهای «نافک» نیز شهرتی و مزیتی دارد.

دیگر «مسس فلیمنک»، که شیوه مهمان نوازی را بر طاق بلند گذاشت و مراتب دلجویی و کرامت را به جایی رسانید که مردان روزگار از به جا آوردن ربع آن عاجز آیند. چون شنیده بود که من دوست مستر «ولیئم اغتطش بروک» و در آن خانه مکرر به مستر «فلیمنک»، شوهر او، برخورده ام، کسی از شرفای [لندن] را واسطه کرده طلب ملاقات من نمود، و بعد ملاقات مکرر در خانه دوستان خود ضیافت کرد و در خانه دوستان خود که مدعو می شد، از آنها رقعه ای نویسانیده می فرستاد و مرا شریک خود می نمود. دو مرتبه به تماشای «پلی هوس» برد. وقتی که در خانه او وارد می شدم از نعم [دنیا] آنچه ممکن و دسترس در آن شهر است، بر سفره حاضر کرده، از غایت کرامت و خوش- خلقی با پسر پانزده ساله، که چون مادر زکی، و هوشیاری نیکو اخلاق است، و سه دختر که در صورت و سیرت چون حوران بهشتند، کمر خدمتگاری و استرضای من بر میان می بست. از جمله اسباب خشنودی من که آن محسنه مهیا نمود یکی این بود که تصویر «مستر بروک» دوست دلی مرا حاصل کرده به من نمود. از اتفاقات، من

آن تصویر را در بنگاله دیده بودم، و از دیدن آن در این وقت بیش از پیش محظوظ شدم. در اثنای محاورات معلوم شد که این کدبانو برای شوهر

مسیر طالبی، متن، ص: 90

و دو دختر خود که در هندند بیقرار است. چنانچه یک تصویر «مستر فلیمنک» را بر یک دیوار خانه آویخته، و تصویر دیگر، جانب دیگر آویزان بود، و تصویری دیگر، خرد، در گلوی دختر خردسال محبوبه خود، که «افتی» نام دارد، انداخته، و هر زمان به هر بهانه نام «مستر فلیمنک» می برد. گاهی می گفت: این سیب از درخت کاشته اوست، و بر این میز او طعام می خورد و گندم این نان از «کنتری- هوس»[305] «مستر فلیمنک» است، و این قسم حلوا را «مستر فلیمنک» بسیار دوست می داشت، و از این مقوله این قدر اشتیاق ظاهر می کرد که دل به غایت سوخت، و بر اختیار دوری «مستر فلیمنک» از چنین زنی در دل خود ملامتگر شدم.

لطیفه:

نوبتی پرسید که «مستر فلیمنک در کلکته شادمان گذران می کند؟» جواب دادم: «کسی که از مثل شما زنی جدا باشد چگونه شادمان خواهد زیست؟» جواب مرا پسندید و بخندید، و لکن قبول نکرد و گفت: «به جهت تسلی من می گویی.» در حین عزم من به انگلند خطی به «مستر فلتیک» قرابتی خود که در شهر چستر[306]، مابین راه می باشد، نوشته تقید به امداد و رهنمایی من نمود، و مراتب امداد و احسان را تمام کرد. دیگر مستر «ارون»: اول بار او را به خانه «مسس فلیمنک» دیدم. چون همشیره «مستر بروک»، دوست من، در عقد برادر او بود، بدین تقریب دو مرتبه ضیافت من کرد. هر مرتبه او و

زنش تکلف بسیار در طعام می کردند، و در استرضای من می کوشیدند. از ملاحظه خوبی خانه و صفای آن، و فراغ زندگی و حسن معاش او حیران شدم.

در این مقام مجملی از اوضاع زندگی اکابر «ایرش» و «انگلش» در خانه ها، نوشتن مناسب نمود.

ذکر اوضاع زندگی «ایرش» در خانه ها

بباید دانست که مجلس شب نشینی و سفره طعام ایشان در چنین مواضع مرسوم است که آن آواز لا ینقطع «کوچ» ها که سابق، به گوش حاضرین مطلقا نمی رسد. از امنیت مجلس و خموشی عمله و سهولت کارکنان، به خاطر می گذرد که کسی از [کار] کنان هم در خانه نیست، و ضروریات را جن و پری از هوا به اهل مجلس می رسانند، بلکه گمان می شود که در شهر غیر این خانه معموره نیست، زیرا که دروازه ها و اورسی بسته و پرده ها آویخته، و میان حجره ها نشسته. اگر کسی رفتن به بیرون یا آمدن [به] اندرون خواهد در ایوان گشایند، و اگر صد بار در

مسیر طالبی، متن، ص: 91

لحظه آن حرکت مظنون باشد در را گشاده ندارند. آمد و رفت چاکران به جز وقت طعام معمول نیست، و بعد فراغ اکل، گل گرفتن شمع، و پر کردن شراب از «بتل» به صراحی و ساغر، و چای و قهوه ساختن، و خبر آتش بخاری گرفتن و غیره آنچه رو دهد بر ذمه اهل مجلس است به دست خودها کنند، و اگر حاجت به چاکر شود ریسمان ابریشمی گلدار، که به هر دو جانب بخاری بر حجره و ایوان آویخته و یکی چاکران مردانه و دیگر زنانه را خبر می کند، جنبانند، دفعتا حاضر- شود. نشیمن چاکران آن قدر دور است که آواز زنگ به گوش جنباننده نمی رسد.

از حاضر- شدن چاکر به حرکت ریسمانی، بی آواز، همواره تعجب می نمودم و با اینکه صدها مرتبه تجربه کرده بودم، در آمدن چاکر هر مرتبه شک می کردم. از اهل مجلس اگر دو کس به هم سخن گویند دیگران خاموش باشند. چون سخن او به اتمام رسد دیگری شروع نماید. و سخن را اکثر آهسته گویند. بر سفره طعام و شب نشینی آمدن دوستان، بی اجازت معمول نیست. و سایر اوقات دوست به دیدن دوست تا در خانه او آید. اگر کاری ندارد، کاغذی از مقوای مربع، چون ورق گنجفه که بر او نام محله و عدد خانه او نوشته است[307] به چاکر داده برمی گردد، و اگر شغلی است و صاحبخانه هست، به اندرون رفته بعد مکالمه رخصت می شود. و دیگر «مستروهیت»، که من به او در خانه «مسس فلیمنک» آشنا شدم. از سادگی وضع او گمان آحاد الناس نمودم. دو دفعه ضیافت من کرد، چون به خانه او رفتم آنجا را چون خانه «لارد» ها و «دوک» ها، عالی و پرزینت یافتم. از وسعت دل و سخاوت[308] در اطعمه و اشربه مبالغه بسیار، و از شش تا هشت ساعت تبدیل سفره ها می کرد و انواع شرابهای گرانبها حاضر می کرد. از آن جمله دو سفره طعام، و یک از حلوا و یخ بچه[309] ها، و یک از میوه، و یک از شراب، و یک چای، و یک از سپر[310]، یعنی طعام بعد نصف شب بود. چند قسم حلوا و طعام خوب در آن خانه خوردم. از جمله دولتها که نصیب «مستروهیت» شده زن او و دختر «سرجان» بسیار حسین، شیرین اخلاق، صاحب شش خواهر است. خود «مسس وهیت» ساز موسیقی

را خوب می نوازد، و یکی از خواهرانش لحن داودی دارد، چنانچه از صدای او و آواز تارساز، تمیز کرده نمی شود. تا آن روز خوانندگی «انگلش» بدان خوبی نشنیده، گمان می کردم که خوبی سرود ایشان [منحصر] در سازهاست.

دیگر «جنرل ولنسی»، جنرل توپخانه، مردی کوچک دل بزرگمنش است. شوق زبان عبری و عربی و فارسی و هر زبان دارد. از تقریر او معلوم شد که زبان هندی را بر زبان «ایرش» بسیار به هم نسبت است. دیگر «لاردشنتن» و «لاردینوکم» از اکابر و خوبان روزگارند. دیگر

مسیر طالبی، متن، ص: 92

«مسس همفرس» که شوهر او در هندوستان مرده، از او یک پسر و دختر صاحبجمال دارد، مکرر ضیافت من نمود. اکثر اعاظم زنان دبلن در آن خانه دچار من شده ضیافت [سماع] نغمه و ساز نمودند. پسر او جوانی هوشیار و ذکی، با من انس و الفت بسیار به هم رسانیده بود. روزی به خانه او بودم که سینی چای و قهوه، که قریب پنجاه ظرف تحفه گرانبها در آن بود، از دست خادمه افتاده تمام بشکست، التفات بدان ناکرده همچنان با من مشغول ماند. این حکایت و سایر اخلاق «ایرش»، که سابق نگارش یافت، و آنچه در لندن دیدم مخالفت بر تمام اقوال کپتان «ولیم سن» دارد که از خود بنگاله تا کیپ مرا [تخویف] می داد.

ذکر احوال[311] کپتان «ولیم سن» که مرا در جهاز تخویف بدان می داد

از آن جمله نوبتی، از نکرده کاری[312]، پارچه نانی[313] را بر سفره طعام گذاشته به احتیاط می بریدم، او به من رو کرده گفت:

«اگر این قسم در لندن خواهی کرد زنان انگلش از بریده- شدن سفره مشوش شده آزار دلی خواهند یافت. و دیگر ترا در مجلس خود راه نخواهند داد.» و گاهی که

چون قطره شوربا در بریدن گوشت بر سفره جهاز می افتاد، یا چنانکه [پس خورده] ظرفی به غلط در ظرفی می انداختم، از روی تنفر بر زبان می آورد که «بدین صورت که [تو چیز] می خوری مرا یقین است که در لندن کسی با تو طعام نخواهد- خورد.» و حال آن که در دبلن و لندن هر جا مهمان شدم مرا معذور می داشتند و التماسها می کردند که من به طور خود به دست بخورم. و در آشخانه ها بسیار دیدم که ظرف بزرگ از شراب جو پر کرده بر میز می گذارند، همه به نوبت از آن خورند و از دست و دهان یکدیگر آنقدر پرهیز- ننمایند. دیگر می گفت که کسی در لندن به کسی امداد نیم شلنگ نمی کند، بلکه بدون گرفتن زر نشان راه به کسی نمی دهند. ذکر رهنمایی پیشتر گذشت. اما امداد: در هر دو شهر مردم مرا به بهانه مشی از خانه برآورده، یکایک به تماشاخانه می بردند، تا خبردار می شدم چهار پنج شلنگ برای حظ نفس من خرج تماشا کرده بودند، و اکثر را در صدد تواضع کتاب و چاقو و عینک و ساعت و غیره تحایف[314] انگلند یافتم. و بعضی به اعانت هزار دو هزار روپیه زر نیز به منت تمام سماجت داشتند که به سبب عدم حاجت رد کرده شد. دیگر می گفت: «چنانچه تو منتظر امداد گوشت بریدن برای اکل خود از ما هستی، در لندن از گرسنگی هلاک خواهی شد.» در این جا مشاهده شد که حاضرین آرزومند این قسم امداد به دوستان خود می باشند، بلکه این را صواب دانسته از کسی که

مسیر طالبی، متن، ص: 93

بدیشان فرماید ممنون می شوند، خصوصا صاحبخانه و زن او

که بعضی از کثرت توجه به حال مهمانان، روز ضیافت خود از طعام محروم می مانند و از تشویق مهمانان، ترسیده دست بر دست دروغی می مالند. این حکایت برای آن آورده شد که فرق اخلاق انگلش هند و اخلاق اصلی انگلش بر مردم واضح شود. و دیگر «کپتان هوارد» که همشیره مستر «نیف»، همشیره زاده مستر «برستو»، در نکاح دارد، مکرر به خانه من آمده حاجت من می پرسید، و از «کرنل دمل» او به من خبر داد. دیگر مستر «گریفث»[315] و زن او که مدتها در هند بوده و زر وافر به هم رسانیده در نواحی دبلن، زمین بسیار خریده به کار زمینداری می پردازند، و با وجود تمول مثل کجلاتیان هند زندگانی می نماید. دیگر [مستر] «سوت»، از ارباب عدالت دبلن است. او زنی صاحبجمال دارد، به حسن لب و دندان او در عمر خود کسی را ندیده ام. چون «ایرش» اکثر عارضه دندان به هم رسانیده می کنند. از یک جانب دهان مسس «سوت» هم که در تبسم به نظر می آمد، یک دندان افتاده، و افتادن دندان آنقدر بر حسن لب و دندان بر او بیفزوده که این غزل[316] در صفت او انشا شد.

لمؤلفه:

تا شد ز باده لب او کامیاب حرف در جان گوش نشئه دهد چون شراب حرف

یکساعت است نشئه می، لیک زان لبان نشئه دهد همیشه به هر شیخ و شاب حرف

در حلق شکوه، چشم سخن [گوی] سرمه ریخت ورنه بد از شکایت غم صد کتاب حرف

از نامه حکایت کشتی و رنج بحردیدار او بشست تماما به آب حرف

تقدیم جور یک سنه یاران همسفرپارینه کرد روشن چو خور زان کتاب حرف

گویا که سود این سفرم

شد دهان اودندان چو در دهن چو صدف همچو آب حرف

وز سیر دبلن و اثر لطف او پریدهم از کتاب رجع وطن چون غراب حرف

در آن صحیفه شد ز تماشای برف و یخ بر یخ رقم چو نقش یخ از آفتاب حرف

طالب، گذشتم از سر حرف مراجعت تو خود نمی کنی ز وطن هیچ باب حرف

دیگر مستر «رچ»، او نیز از شرفای عدالت است. زن او مسس «رچ» در فن نواختن موسیقی و ساز چنگ [مهارت تمام] دارد. چند دفعه که وارد آن خانه شدم برای ضیافت طبع من بدان شغل اقدام و آنقدر سحرکاری نمود که حسن در بدن من نماند، و عقل از سر پرید.

مسیر طالبی، متن، ص: 94

در آن واحد انگشتهای آن دلفریب سیر صد مقام می کردند. دیگر مستر «بال»، پسر بزرگ صاحبه خانه، و مستر «آلن»، خال فرخ فال اوست که مکرر ضیافت حاضری و چاشت، و از هر گونه امداد من نمودند. مستر «بال» بزرگ یامخانه[317] دبلن از مادر خود جدا زندگی می نماید. اسم و رسم و وضع معقول دارد، و مسس «بال»، زن او، بانویی صاحبجمال باسلیقه عمده خاندان است. چون جهازی که من بر آن عبره بحر ایرلند عزم کرده بودم، جهاز «پاکت»[318] یعنی قاصدی بود، و تعلق و متابعت به مستر «بال» داشت، به سبب سفارش او جای خواب و آرام یافتم. اما یاران خودی مثل مستر «ایگر» و کپتان «دیلی» و کپتان «دیز»، که جوانی شانزده هفده ساله در غایت حسن و جمال بود، و از نهایت شیرینی شمایل، من او را به «هونلی یوث»[319] یعنی جوان بهشتی، ملقب ساخته بودم، و مستر «فتس مارس» و مستر

«هارلی» خود تمام روز با من بودند و مرا به سیر و تماشاییها رهنمونی، و سعی موفور در تعلیم زبان «انگلش» می نمودند، و در استرضای من به اقصی الغایت می کوشیدند. اگر شرح محاسن ایشان کرده آید سخن به اطناب کشد. از این قطعه شعر که در شوق ملاقات و شور اشتیاق ایشان انشا کرده، از لندن ترجمه آن به دبلن فرستاده بودم[320] معلوم می شود.

لمؤلفه:

صبا بگذری گر بدان شهر دلکش که هر کوچه اش چون سبای است نامی

به وسعت چو دنیا به زینت چو اسماچو جنت به موسم، چو دهر از نظامی

عدن داغ[321] او همچو مصر و صفاهان کمین باغ او به ز گلزار شاهی

متاعش همه حسن و لطف و محبت رواجش همه حکمت و علم و سامی

به حسن و فطانت زلیخاست هر زن به دانش ارسطوست هر مرد خامی

بود سوقیش راصد و کیمیادان[322]

مجسطی شناسند اطفال عامی

پس از طوف آن کان حسن و مروت به یاران آنجا ز ما گو سلامی

فزون است شوقم اگرچه بیان است ولی می توانی ادایی پیامی

شما گر فراموش کردید ما رابه یاد شماییم با شاد کامی

مسیر طالبی، متن، ص: 95

چو گل بر کف ماست دایم به لندن به یاد شما ساغر و دوستکامی

به وصف شما چون قلم تر زبان است به هر محفل و بزم صبحی و شامی

چو عهد ازل هست در گوش ما رانوای نوازشگریتان مدامی

خصوصا از آن مریم ملک «ایرش»که نام «فلیمنگ» از او گشت نامی

به کدبانویی چون زبیده است لیکن به عصمت از او پیشتر چند گامی

بهار ار نبد پیرو خلق و خویش معطر کجا می شدی زو مشامی

دگر آن جوانمرد آزاده «ویلی»که وقراست در

ذات او ارتسامی

انیس حریفان معین غریبان به بشگفته رویی و بگشاده کامی

صدیق است چون صبح گرچه به هیجا[323]

مبدل از او روز دشمن به شامی

دگر آن جوان بهشتی شمایل که غلمان کند طلعتش را غلامی

به قامت چو سرو و به رخ چون گلستان چو ریحان تر نوخط از سبز فامی

ز عقل و ادب پر، تهی از فضولی چو قول حکیمان متین و گرامی

دگر آن دو برجیس و ناهید دبلن که هستند در برج کالج قیامی

یکی همچو گل شاد و خندان همیشه چو سوسن زبان آور و هم کلامی

دوم چون خم می به ظاهر خموشی ز باطن خروش است و جوشش تمامی

یکی زندگی ده به فتوای قانون تن ملک را نامیه سان مدامی

دوم جانفزا چون مسیحا ز لعلش بدل مرده انده و تلخکامی

نباشد چرا منتظم کار آن شهرقران دو سعد است و روی دوامی

هزار آفرین باد بر آن گلستان که دارد بدین گونه گلهای نامی

تو گویی که ثور است در وی چو پروین«مسس وهیت» با پنج خواهر مقامی [324]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص95

یکی زان میان همچو زهره است چنگی که در رقص از آن است این نیله فامی

دگر نوگلی همچو بلبل غزلخوان که نغمه ش کشد وحش و طیر و هوامی[325]

هنوز است آن سرو در قد کشیدن هنوز است آن غنچه در ابتسامی

نه دستانسرا عندلیب است با اونه از شاخ او قمریی یافت کامی

رسد تا فلک موسقی در پناهش چو در عنفوان است ز آن گونه تامی

دگر بس چو ایشان که گر من کنم شرح بود خوف اطناب مالا کلامی

مسیر طالبی، متن، ص: 96

بکن بر دعا ختم، طالب، از این پس که هست آن محب

نامها را ختامی

خدایا تو آن آسمان و زمین راکه دارد چنین اختران خرامی

ز آفات این آسمان و زمینش نگهدار محفوظ در شادکامی

مسیر طالبی، متن، ص: 97

ویلز

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 99

آغاز سفر «انگلند»

بالجمله چنانچه گذشت شب پنجشنبه دبلن را گذاشتم. بعد نصف شب جهاز «پاکت» لنگر برداشته به بحری که مابین انگلند و ایرلند است، با آنکه اکثر در دو سه روز هم قطع نمی شود، اما من همینکه صبح سر از بالین برداشتم به مدد باد مراد، در ده ساعت خود را به لنگرگاه «هالی هد» دیدم. بنابراین از جهاز فرود آمده به ذریعه خط دوستی به خانه مستر «جکسن»، که بهترین منزلهای آن شهر و آشخانه- هاست، رفته فرود آمدم. «جکسن» در اصل از اراذل است، صورت و سیرت زشت دارد. مرا غریب دیده در صدد اخذ و جر بود، و به حال من اعتنایی می نمود، و می خواست که مرا چند روز به بهانه در آن خانه نگهدارد. از اتفاقات دو نفر از اعزه «ایرش» با یک بانوی صاحبجمال و اخلاق[326] نیز در آن خانه وارد بودند. بر ماجرای من مطلع شده، «جکسن» را ملامت نمودند و به حجره خود برده طعام و شراب من بر سفره خود طلبیدند. بعد دو بهر شب، که به اختلاط گذشت، کرایه «میل- کوچ» و دو روزه خرج شراب و طعام، که مرا در خانه «جکسن» به ضرورت ماندن شد، منقح کرده رخصت شدند.

ذکر «هالی هد» جزیره «ویلز»

بباید دانست که «هالی هد» از قبیل جزیره است، زیرا که در سرحد آن طرف او نیز شعبه بحری که آبش شور و به قدر عرض دریای کلکته است می باشد و منسوب است به «ویلز» و «ویلز» حصه سیم جزیره انگلند است که یکی را انگلند و دوم را اسکاتلند گویند و مجموع را برطانیه بزرگ نامند. شاهزاده ولیعهد لندن منسوب به- این ویلز می باشد، و تا عهد

شاهزادگی «پرنس آف ویلز»[327] خوانده می شود. شهر «هالی هد» بسیار کوچک و کثیف است، اما به سبب معبر دبلن نامدار شده. بالجمله روز شنبه بیست و چهارم شعبان به «میل کوچ» نشسته روانه لندن شدم. بعد قطع بیست و پنج میل، معبر شعبه بحر مذکور، که فاصل میانه «هالی هد» و ویلز است، پیش آمد. بر کشتی گذاره معمولی عبور کرده در شهر «بنگافری»[328]، که بزرگتر و بهتر از «هالی هد» است، حاضری خوردم، پس به راه افتاده در شهر «کنوئی»[329] چاشت کردم. «کنوئی» شهر خوبی است و مکانیت خوب و استحکام تمام دارد. سه طرف او را کوههای رفیع، که سر به قله فلک کشیده اند، احاطه کرده و به طرف لندن دریای شیرین، چون گنگ عریض و ذخار، جاری است. مصب او به بحر از شهر دیده می شود. با وصف این، دور شهر، شهر پناهی از سنگ و آهک است و یک قسمت قلعه بر وضع قدیم، که برجهای او به

مسیر طالبی، متن، ص: 100

شکل قلعه «اللّه آباد» است، دارد. بعد چاشت سوار شده دو بهر شب به «چستر»، که از شهرهای نامدار «ویلز» و از «بنگافری» شصت و سه میل است، رسیده آن شب در آشخانه بزرگی به سر بردیم.

این راه تمام کوهستان رفیع بود، چنانچه اکثر از «کوچ» فرود آمده پیاده راه می رفتیم؛ و همچنین هر طرف زمین ویلز همین قسم کوهستان است، همه مزروع و چراگاه جانوران. چون مردم «چستر» به اخبار اهل دبلن از قصد من آگاه و از سه چهار روز به انتظار من به سر می بردند، و هر صبح برای تفحص من بدان آشخانه می آمدند، علی الصباح پسر [مستر] «فلیمنک» و دو

سه کس دیگر با من ملاقات کرده مرا به سیر شهر بردند. حظ مستوفی از تماشای آن شهر عجیب برداشته شد.

ذکر شهر «چستر» از شهرهای نامدار «ویلز»

معلوم باد، شهر «چستر» بسیار قدیم است، چنانچه گویند قبل از لندن دوصد، سه صد سال او معمور بوده، در اکثر اوضاع منفرد است، و مناسبتی به سایر شهرهای فرنگ ندارد. کوچه- های آن بی گل، صاف و عریض، مخصوص سوار و «کوچ» است و پیاده در آن راه نمی رود.

چه هر دو جانب دالانهای پیش وا[330]، طویل به قدر کوچه، ساخته اند که ستونهای او چوبی، و در و بند ندارد. و قصابها و ماهیفروشها و سبزیفروشان و اهل حرفه کمینه در آن می نشینند. بالای سقف آن، که از زمین کوچه سه چهار گز مرتفع [است]، نیز همین قسم دالانهاست که پشت آن حجره مقفل [دارد] و اهل حرفه [عمده] در آنجا مکان دارند. اشیا را [شب] در حجره گذارند و روز بر صفه کرسی دار گشاده که مشرف بر کوچه است چینند. در میان صفه و حجره زیر سقف دوم، راهی به عرض پنج شش گز برای پیاده ساخته اند که راجل[331] در زیر سایه، بی تزاحم سوار و «کوچ» راه رود، و چون از این کوچه به کوچه دیگر رفتن خواهند از زینه ها پایین آیند و بالا روند. در مداخل خانه های «چستر» برخلاف انگلند و ایرلند است. همه رفیع و عالی شأن، و هر خانه به وضعی و طرزی تازه ساخته شده و در عقب خانه ها چار دیواری خرد به جهت بیوتات معمول است. در خانه- های نو به جای ستونهای چوبین، سنگین[332] [به کار] رفته و در غایت سبکی و نزاکت بیشتر از قدیم معمول گشته، و

همچنین گوشه های خانه و هر موضع که مصدر آفت است، به جای خشت، سنگ موضوع، و این عمل به سبب اکثار سنگ در هر دو جزیره مرسوم است، حتی که تقسیم مزرعه ها و خندق آنها از سنگ کنند.

بالجمله بعد سیر شهر به خانه مستر «فلنینک» که مجلس چاشت و مجمع اکابر شهر در آنجا

مسیر طالبی، متن، ص: 101

مقرره شده بود، رفتم. بعد فراغ طعام، مجلس رقص و سرود انعقاد یافت دختر مستر «فلنینک» ساز و برادرش دف خوب می نواختند، و دختران مستر «اسپنس» نغمات دلکش سرودند. پایان مجلس هر یک از حضار مجلس برای روزهای آینده وعده خواسته مستدعی چند روز توقف در آن شهر شدند، اما چون مرا شوق مفرط برای سیر لندن به سبب قرب آن بود، عذر خواسته نصف شب رخصت شدم. پسر مستر «فلنینک» همراه من آمده کرایه «کوچ» مقرر کرد. از صاحب «کوچ» التماس نموده اقرار گرفت که شب آینده مرا در موضع «نرث هملتن[333]» [کذا]، برخلاف معمول، برای بیتوتت، فرود آورد.

دوشنبه بیست و چهار در بلده، «استفرد»[334]، که از «چستر» چهل و نه میل است، حاضری و در شهر دیگر، که نام آن به خاطر نمانده و آشخانه بسیار بزرگ دارد، چاشت خورده، بعد نصف شب در موضع مسطور رسیده به مهربانی آن جوان سعادتمند خواب و آرام کردم.

مسیر طالبی، متن، ص: 103

شهر لندن

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 105

[ذکر ورود به شهر لندن]

روز دیگر، سه شنبه بیست و پنجم شعبان مطابق بیست و یک ماه جنوری سنه یکهزار و هشتصد عیسوی، که پنج روز کم به یک سال قمری از روز گذاشتن کلکته، که آغاز سفر باشد، منقضی شده بود، به لندن رسیدم، و از گرد راه به «مارگرت استریت»[335]، که کپتان «رچدسن» خانه داشت و نشان آن به دبلن فرستاده- بود، رفته به او همخانه فرود آمدم. چون منزل من در آن سرا بر درجه دوم بود، بعد هفته ای به تنگ آمده هم در آن محله منزل دیگر گرفتم. صاحبه این منزل را اخاذ و پرطمع یافته در «ویرا- استریت»[336] به مهمانسرایی که «ابیزن هتل»[337] نامند، نقل کردم. طعام و شراب و مکان هتل مذکور و چاکرها خوب بودند، اما خرج بسیار داشت، لهذا هم در آن حوالی منزل کرایه کردم. صاحب این مکان حمامی بود که هم در آن خانه شش حجره حمام گرم و سرد، سه زنانه و سه مردانه، حوضهای سنگ مرمر، و جامه کنها داشت. او و زنش در کارگزاری من می کوشیدند، و نیز از جانب غسل آرام بود، لهذا هفت ماه در آنجا به سر رفت، پس [به سبب] تغییر سلوک او آن خانه را گذاشته دو ماه در «بروک استریت»[338] و یک ماه در «پربارکلی استریت[339]» گذرانیدم. صاحبه این دو خانه زنی بود «ایرش»، دلالگی پیشه، خفیتا زنان برای شاهزادگان می برد، و اگرچه تماشای حسن و جمال در آنجا بسیار کرده شد، اما بالاخره از اوضاع آن زن ترس برداشته در «راز بن پلیس»[340] خانه گرفتم. این کوچه ای است نامزد تماشائیان، بیشتر زنان اوباش در آن

ساکنند. پشت محله و در پیش آن از همین زنان پر است، لهذا بعضی دوستان منع کردند، و گمان بردند که اکابر لندن ترک آمد- و رفت خانه من خواهند کرد، اما چون مرا در آن خانه آرام بود، اعتنایی بدان سخن نکردم و مضمون این دو بیت مثنوی سرورافزا، در صفت آن بر زبان آوردم.

لمؤلفه

به شب چون رازدار عاشقان است پیام «رازبن» مدعو از آن است

چو خلوتهای بندرابن و بن کنج زر از عشق بن یا پیش هر کنج (کذا)

اتفاقا قیاس مردم غلط برآمد و چهارده ماه تمام در آن خانه به سر رفت؛ زیرا که حرمت من در ذهن اکابر لندن کالنقش فی الحجر شده بود، وقوع حرکتی سبک، مخالف آبرو، احتمال نداشت. سکونت آنجا را حمل بر کسب آرام و سهولت عیش کرده مرا معذور داشتند و قطع

مسیر طالبی، متن، ص: 106

الفت نکردند، حتی اینکه زنان امرا، که بازدید من معمول داشتند، و چون فرود آمدن زنان در خانه مجردان مرسوم نیست، تا در خانه درآمده بعد تبلیغ سلام، معاودت می کردند، با آنکه مدت العمر از آن کوچه نگذشته بودند، هم ترک عادت خود ننمودند. پس تبدیل سلوک از صاحبخانه دیده، سه ماه در «واد استریت»[341] و دو ماه در «بارک استریت»[342] بودم، صاحبخانه آخرین قوم «الیمان»، مرد عیالدار، ملایم سخن، نجیب اطوار بود. در خانه او به فراغ بودم تا که حرکت[343] به قصد مراجعت[344]، به بلاد فرانس اتفاق شد. مدت اقامت دو سال و پنج ماه و پانزده روز بود.

مجملی از ورود خود در لندن

اما از روداد حال من در آن ایام مجملا اینکه در آغاز ورود رقعه به مستر «دنداس»، که وزیر هندوستان

بود، نوشته استدعای ملاقات کردم. بی تأمل تعیین وقت نمود و در حین ملاقات تعظیم و تکریم لایق، و بعد از آن در «ومیلدن»[345] قصبه ده میلی [لندن]، به باغ خود ضیافت نمود. لیدی «جین دنداس»، زن او، که به کمال سیرت و جمال صورت در زنان لندن ممتاز و به غایت شیرین زبان و ملایم حرکات است، در آن مجلس به مهمانداری من اشتغال داشت، و به قاعده بزرگان عالی منش دقیقه ای از دقایق تواضع و تلطف را فرو نمی گذاشت.

[ذکر ملاقات به خدمت شاه و ملکه «انگلند»]

بعد یک دو روز به بندگان شاهی عرض احوال کرده، مرا به ملازمت شاهنشاهی[346] برد ... [روز اول] حضرت شاه و روز دیگر ملکه آفاق «کون شارلت[347]» نیز لوازم غریب نوازی، که در ذات آن [هر دو] بزرگ طبیعی است، به تقدیم رسانیده، همزبانیها فرمودند، و اذن حاضر- شدن به دربار همیشه، و اظهار خشنودی از ملاقات کمترین فرمودند. بعد این واقعه شاهزادگان و سایر امرا و اکثر اعزه شهر رغبت به ملاقات من کردند و به تقریب آشنا شدند، و به جهت انتشار نام نیک و استرضای مهمان غریب، که از فضایل طبیعی انگلش است، مکرر دعوت و ضیافت من کردند. بنابراین هر روز به جایی بودم و از طعام و شراب، و سرود و ساز آنجا که به سبب وسعت سلیقه [انگلش] و رنگ به رنگی طبایع ایشان هرجا تازگی دارد، حظ موفور برمی داشتم.

مسیر طالبی، متن، ص: 107

[ذکر موافقت افتادن من با «انگلش»]

عجبتر اینکه اهل محافل نیز از لطایف و ظرایف من که به سبب جودت هوای آن ملک و عدم فکر و تشویش و تماشای حسنهای کامل و استماع نغمات مسرت شوامل و شوق مستمعان، پی هم می رسید- و آنها خیالات ارباب طبع عجم در لباس الفاظ انگلش و نزد مردم آنجا تازه و نو بود- بسیار مسرور و خرم می شدند، و آن مضامین را به حافظه سپرده یک به دیگر نقل و نقل مجلسها می نمودند، تا کار به جایی رسید که هیچ محفل بزرگ بی من نبود، و جزو آن مجالس شدم. هر که اراده چنین محفلی داشت و با من آشنا بود، واسطه پیدا کرده طرح دوستی و ارتباط به هم می رسانید.

چون ضیافت خانه و باغات

متصل شهر مکرر به عمل آمد، شروع به رهنمونی تماشاخانه ها و ضیافت باغات و قصبات دوردست نمودند.

به این تقریب اکثر جاهای نامدار، تا سی چهل میلی اطراف لندن و بعضی سمت [تا] هشتاد میلی بر «کوچ» های خاصه شرفا سیر کرده شد. و در نفس شهر، خود تماشاخانه ای نماند که به کرات و مرات در آن نبرده باشند، و «تکت»[348] «اپره» و «پلی هوس»، یعنی اجازت نامه دخول آن خانه ها، از زنان امرا، آنقدر می رسید که به جوانان «انگلش» تقسیم می کردم؛ معهذا بعضی بیکار افتاده می ماند. بنابراین خرج کرایه «کوچ» و تماشاخانه ها بر من نیفتاد، بلکه بجز کرایه خانه و خرج تماشابینی مخفی، خرج نداشتم. بعضی از اعزه درصدد تواضع خانه نیز بودند، اما چون فراغ و تعیش خانه کرایه ای برای من در آنها نبود قبول نکردم. و دختران صاحبجمال آن شهر خود همه منظور من بودند، و هر یک محبوبانه با من سلوک کرده، پسند مرا دلیل حسن خود می نمودند.

بسیار اتفاق افتاده که دختری به غایت حسن و صاحبجمال و یا در حسن صورت ممتاز بود، و «انگلش» به سبب کثرت هنرها در آن ملک، یا بیپروایی مزاج خود پی بدان نبرده، غافل بودند، بعد تحسین من، مثل کسی که از خواب بیدار شود، یکایک تنبیه شده به تفحص افتادند. بعد امعان نظر سخن مرا صحیح یافته در پی کدخدایی آن دختر و هم آغوشی با آن رشک قمر شدند.

ذکر درست نیامدن اراده باطنی به اتفاق[349]، یعنی رواج علم فارسی در آن شهر

در آغاز ورود به آن شهر قصد من جزم بود که این یک سال یا دو سال مدت توقف لندن بیکار و فقط به تماشابینی نگذرد، و بلکه چیزی خود تحصیل علم «انگلش» نمایم و هم

به- ایشان چیزی افاده علم فارسی رسانم. بنابراین به ارباب حل-

مسیر طالبی، متن، ص: 108

و عقد آگهی دادم که اگر مدرسه ای معین کرده، دو سه کس از جوانان «انگلش» را، که به زبان فارسی آشنا باشند، برای همیشه در آن جا دهند، من استکمال ایشان خواهم کرد و به مدد یکدیگر رساله ای در نحو فارسی که در جهاز [نوشته] بودم و یک کتاب لغت به صحت و قانون لغت نویسی به «انگلش» ترجمه خواهم نمود.

بعد از من [و] از آن دو سه کس به دیگران خواهد رسید و چنانچه از یک شمع صد افروخته می شود، بنیاد علم فارسی در آن ملک استوار و به نام من در آنجا یادگار خواهد ماند.

با آنکه این رأی پسندیده خاص و عام افتاد- و مردم لندن شایق تحصیل زبان فارسی به درجه ای اند که اولاد خود را به استادان جعلی فرستاده فی درس، که مدت آن یک و نیم ساعت است، نیم «گنی» به خوشی می دهند از قوه به فعل نیامد، زیرا که «درکتر»[350] آن کمپنی به سبب تاجر طبیعتی و کفایت آن سرکار نفع جمهور را رعایت نمی کنند و امرای شاهی که از این رذیلت برکنارند از کثرت اشتغال و روبکاری جنگ فرانس فرصت تهیه اجرای این کار نیافتند؛ و آخرها که ایشان را فرصت شد، و دو مدرسه یکی در لندن و دیگری در «آکسفورد»[351] و شاگردان معه، شش هزار روپیه سالیانه برای اخراجات من معین نمودند، وقت گذشته و من عازم معاودت بودم. اما سبب فتور تحصیل من دو امر بوده، یکی عدم مهارت استادان، چنانچه سه مرتبه پیش سه کس که اعلم الناس به فارسی و هندی

[بودند] شروع نمودم، در هر مرتبه یک ماه سعی کرده شد، به سبب عجز آن مردم در تفهیم معانی الفاظ انگلش و غلط نمایی کتب لغات ترجمه انگلش به فارسی چندان فایده مترتب نشد. دوم تیقن جهل و غفلت امرا و عوام ممالک اسلامی که محنت من در آن باب اثری و فایده ای در این ممالک نخواهد رسانید.

بنابراین از هر دو فکر در گذشته، به جز اکتساب لذات کاری نداشتم. تا آنجا بودم روز چون [صبح] اعیاد و شب چون شام برات[352] به فرح و سرور می گذشت.

باقی وقایع در ضمن سطور آینده مبین خواهد شد. حالا به ذکر جمیل آن کسان که حق نوازش بر من ثابت کرده اند می پردازد.

ذکر دوستان و محسنان «انگلند» و ایرلند

نخستین ایشان مستر «چارلس کاکریل» است که چون برادران غمخوار در استرضای من جهد بلیغ مبذول می داشت و به دادن زر از اخراجات لندن، از جانب خود، و هم به موجب

مسیر طالبی، متن، ص: 109

تنخواه دوست قدیم، مستر «ولیام اغتطس بروک»، به طیب خاطر حاضر بود. اکثر تماشاخانه ها و مواضع دلپسند لندن، بلکه انگلند را به توجه رهنمایی او دیدم، از آن جمله است «سدلس ویلز»[353] که در آنجا سرباز نامداری است و «سرکس»[354] که هنرهای اسبدوانی و آداب فروسیت آن در مثنوی مذکور است و «فنتزمگوریه»[355] که ذکر او بعد از این آید و «واکسال»[356] به مهربانی او تماشا- نمودم. هفته ای نبود که در صحبت چاشتی که انواع نعم و جمعی از پریرخان مهر توأم بر سفره آن بودند، مرا شریک ننماید. این مستر «کاکریل» برادر [کرنل] «کابریل» است [که] جلیس «لارد کرنوالس» در حکمرانی هند بوده، و خود مستر کاکریل[357] سالها در هند به

تجارت اشتغال- داشته، یک سال بعد از من وارد لندن گشت، و از حرکات باز آمده به سکونت و آرام آنجا دل بست و خانه امیرانه با فرش و فروش عالی و زندگی به صفا و فراغ که بزرگتر انگلش را در هند ممکن نیست مهیا دارد، و همواره با امرا و وزرای لندن همصحبت، و با ایشان چاشت می خورد. در شب میلاد [پادشاه] جشنی بر خود لازم گرفته که زیاده از ده هزار روپیه خرج آن است.

در جشن اخیر که دو روز قبل از وداع منعقد می شد حاضر بودم. بعد فراغ صحبت رقص و ساز، هفتصد نفر اکابر و اشراف از زن و مرد بر سفره «سپر» یعنی طعام نصف شب نشستند.

چندین قسم یخ[358] و انواع شرابها و از حلویات، و با وجود نبودن موسم میوه اقسام میوه تازه، که به حکمت عملی در آتشخانه ها[359] پیشرس حاصل کنند، و بسیار سنگین بها می باشد، بر سفره چیده بودند. با آنکه بجز کبابها و اطعمه سرد معمول آن سفره نیست، شوربا و کباب مرغ گرماگرم، مردم او به هر کس می رسانیدند. مستر «کاکریل»، اگرچه خود زن و فرزندی ندارد، اما او را برادری است که یازده اولاد ذکور و اناث، و زنی کدبانوی هوشیار دارد. این ولدها اکثر جوان و چون جوانان بهشت شیرین شمایل، نیکو اخلاق، باحیا و هنرمندند؛ خصوصا «مس آن کاکریل»، دختر بزرگتر، که در حسن قد و رخسار طعنه بر حوران ابکار[360] می زند، و در مثل لندن شهری از خوبان شمرده می شود، خوبی لب و صباحت رنگ و سیاهی چشم و موی او را اندکی از این غزل می توان فهمید.

لمؤلفه

لب است این ای

صنم یا باده ناب که عقل و هوشها را برده از تاب

مسیر طالبی، متن، ص: 110

به ما کی تاب مانده چون شکسته است ز حسن نیمرنگت رنگ مهتاب

زهر دو طرف آن سیمین بناگوش پریشان از صبا زلف سیه تاب

بود آیا که از حکم طبیعت عقارب پاسبان چاه سیماب

و یا خود حاجبان شاه حسنندستاده دفع بدبین را بر باب

ز درمانم بکش ای همنشین دست شفایم منحصر در آن دو عناب

از آن چشم سیه کی جان برم لیک اگر صد جان دهد آن لعل خوش آب

ز عزم کعبه قصدت، طالبا، چیست؟نخستین به که فکری کن در این باب

به لندن ابروان «کاکریل» است دلت چون برگزیده جای محراب

و همچنین «مستر کاکریل» را خواهری است، زن «مستر بلایا» که اولاد متعدد دارد. سه دختر و یک پسر خردتر او را دیده ام. زبان قلم از [بیان] حسن صورت و پاکی سیرت ایشان لال است، خصوصا دختر کوچکتر که در عقد «سرادورد کرنتن» بالفعل در جزیره سیلان به سر می برد.

سی چهل کس که از صد هزاران انتخاب من در آن شهر حسن خیز شده اند، و به نام هر یک غزلی برای حفظ الغیب نظم کرده ام، او سردفتر همگان و این غزل مجملی از حسن او خبررسان است.

لمؤلفه

به بیداری است یا رب آنچه بینم یا به خواب است این به دنیا سیر جنت چون منی را بیحساب است این

اگر لندن نه جنت هست چون بینم در او حوران و گر «لیدی کرنتن» نیست حوری ناصواب است این

بجز حوران که را باشد چنین چشم سیه با موقرینی، رنگ سیمینی، که گویی ماهتاب است این

به باغ دهر کی سروی چنین بد

معتدل قامت و گر بر آسمان گویم که ماهی، کذب و لاب[361] است این

رخ است این یا قمر یا صبحدم یا آفتاب است این شب است این [یا که سنبل] یا که مو یا مشک ناب است این

مسیر طالبی، متن، ص: 111

ز لعل شکرینش هر که دیده نوشخند نازدهی گر شربت خضر و مسیحایش عذاب است این

گر از صفرای شهد آن لب و دندان پر نازش مسیحایی کشد ناز طبیبان بس غراب است این

ز بس شیرین نمودت کام جان، طالب، شکرخندش کشی گر تلخی مرگ و لحد ز این پس عجاب است این.

از جمله لطفهای «مستر کاکریل» یکی این است که در یک سفر تابستانی، که اشراف لندن برای سه چهار ماه بر خود لازم و مرسوم دارند، مرا شریک فرمود و بر «کوچ» سرگشاده چهار اسبه خود، که به تیزروی و سهولت حرکت در آن شهر مشهور است، ردیف ساخته چنانچه آید، بسیاری از مواضع را که ندیدن آن افسوس بود مرا نمود.

مسیر طالبی، متن، ص: 113

ذکر سفر آکسفرد

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 115

ذکر سفر «آکسفرد»، دار العلم

سه شنبه پانزدهم جمادی الاول سنه یکهزار و دوصد و پانزده بود که این سفر اتفاق افتاد. آن روز در شهر «ونزر»[362]، که خاص سلاطین انگلند است، مقام شد. هر دو پارک «ونزر» و مساکن و مسجد عبادتخانه شاهی را، که در قلعه و از مسیرهای نامزد[363] این جزیره است، سیر مستوفی نمودیم. در قلعه ایوانهاست که هر یک خاص سلطانی از اسلاف است. کلاه و سریر و اسلحه و اشیای مستعمله آن پادشاه، که از تحایف عالم است، در آن ایوان به نوعی چیده اند.

[لمؤلفه]

تو گویی منتظر هستند بازش به تخت آید همین دم از فرازش

از آن جمله در ایوان «کنگ هنری هشتم[364]» شبیه بیست و چهار زن صاحبجمال دیده شد که منظور نظر آن سلطان عشاق بودند، و هم در حین حیات او مصوران جادو قلم سحرکار، در اوانی که بر کشور دل او مسلط شده بودند، کشیده همواره در پیش نظر خود می داشت. روز دیگر در باغ «مستر ادینتن»، وزیر اعظم، که پر از میوه آن ملک بود چاشت کرده شد. انجیر این باغ، [که] بسیار شاداب و بالیده می شود، وفور دارد. و درختان میوه هند و چین و امریکا که هنوز به بار نیامده اند، در گلدانها بسیار دیده شد، که در زمستان به خانه های شیشه ای[365] گذارند. بعضی به بزرگی درخت انبه که تازه به بار آمده باشد، بود.

پنجشنبه متصل بلده «ادنگ» در باغ «مستر گلدنک»[366]، که از اصحاب هند است، چاشت و خواب کردیم. باغ «مستر گلدنک» نیز پر از میوه بود، و دختران او به نواختن ساز و نغمات دلکش خوش داشتند. روز جمعه نیمه روز

به آکسفرد رسیده در مهمانسرای موسوم به «استار»[367] فرود آمدیم.

ذکر مدرسه های «آکسفرد»

«آکسفرد» شهر نامدار دار العلم است. عمارت آن تمام از سنگ سرخ، اکثر به وضع کوچه های عمده هنود، کوچه ها وسیع باانتظام، دو طرف قطار درختان موزون، و دکانها باصفا و رونق. مردم از هر طرف برای تحصیل علوم شریفه در آن آیند.

مسیر طالبی، متن، ص: 116

بیست و سه مدرسه عالی در آن شهر بنا شده که با هر یک کتابخانه [ای است و یک کتابخانه] فقط که ده هزار کتاب از هر علم و زبان در آن است، از آن جمله ده هزار کتاب فارسی و عربی از علوم اسلامی در آن می باشد. هر واحد از آن بیست و [سه] را، «کالج» و مجموع را «ینورسیتی»[368] یعنی مجموعه کامل از هر علم گویند. سوای آن عمارتی است برای زیج کردن که «اوبزروتری»[369] خوانند. فلسفه و حکمت بسیار در اوضاع آن مرعی گشته و صدها آلات رصد هر کوکبی و ستاره- بینی بزرگ، که آدمی به راه زینه ها اندرون آن رفته، ایستاده تواند دید، در آنجا گذاشته و عمارتی برای ساختن تشریح و تحصیل آن علم است که «اناتمی»[370] نامند. «سرفر گرک پیگ»، که فقط مشاهده لقای او سرور آرد، به استادی آن قیام دارد. به توجه یکی از شاگردان او «مستر تامس» سیر آن مکان به خوبی کرده شد، حظ بسیار برداشتم به حدی که اگر مرا استعداد تحصیل آن علم می بود از آن مکان هرگز تجاوز نمی کردم. در این عمارت ایوانی بزرگ فقط برای تشریح استخوانی است. استخوان بندی انسان و اسب و میمون و ماهی و هر جانور مشهور، از چرنده و پرنده، موافق به

ترکیب طبیعی، در آن آویخته و نهاده اند. ایوان[371] تشریح رگ و اعصاب انسان، از زن و مرد و کودک تمام قد است که در بعضی رگها موم زرد و در بعضی سرخ، موافق رنگ غذا پر کرده اند. در اینجا عصب بزرگ دیدم که سر آن به کله سر آدمی پیوسته و خود به استخوان پشت چسبیده است [شاخی] از آن به طرف دست راست تا انگشتان، و شاخی به طرف دست چپ، و شاخی به پای راست تا انگشتان، و شاخی به پای چپ رفته، و شاخهای خرد دیگر داشت که جا به جای بدن می دوند. اصل عصب شبیه به هزار پا بود. و همچنین ایوانی برای تشریح بدن انسان، عضو عضو جدا، همچنان پر کرده به موم، که آنچه [از] تمام قد مبرهن نشود از این واضح- گردد. و در ایوانی خود اعضای انسان به جنس قطعه قطعه در شیشه های تیزاب گذاشته اند که اگر امری از تشریحهای مصنوعی مبهم بماند از این گشاید. در این ایوان دو بچه دیدم که سر هر دو به طرف بالا و پای یکی در دیگری پیچیده بود و این[372] سبب تعذر زادن شده مادر آنها مرد. بعد مردن شکم او را پاره کرده بچه ها را هم مرده یافتند. لهذا آن شکم را، معه بچه ها، به همان قسم در تیزاب نگهداشتند. در ته خانه این عمارت، که محل ساختن تشریح است، دیدم که چند مرده آدمی در دست کارگرانند و شمعی مومی[373] می سوخت که موم آن را از آب گوشت و استخوان مرده ها حاصل کرده بودند. بعد از آن به ایوانی بردند که اعضای بیماران با نشان و اثر

بیماری، که موجب

مسیر طالبی، متن، ص: 117

هلاک گشته، در آن نهاده بودند. از آن جمله استخوان کله ها و دست و پای آتشکیها[374] بود، سوراخ سوراخ شده و بعضی جا پوسیده. دیگر زهره آدمی که آنقدر سنگ در آن متکون شده که محل صفرا نمانده موجب هلاک گشت. دیگر سنگ مثانه به بزرگی تخم غازی که از طفل پانزده ساله، موضع مابین عورتین را شکافته برآورده بودند، و او زنده ماند؛ و ششهای زخمی مسلول و جگر- های دبیله[375] دار و امثال آن آنقدر به نظر آمد که اگر اندک شرح شود دراز گردد.

مجملی از رأی در افعال متعلقه به اعضای باطنی آدمی

مجملی از رأی ایشان در سبب خلقت اعضای باطنی آنقدر که در آن حالت معلوم شد، اینکه جگر برای تولید صفراست و به طبخ غذا و تقسیم آن مطلقا دخل ندارد، صفرا در آن متولد شده به [کیسه] زهره که زیر آن چسبیده است ریزد؛ و خلقت شش به جهت تنفس و کسب هوای تازه؛ و دل برای تولید خون؛ و روده قولنج[376] برای حفظ فضلات؛ و [روده] مستقیم برای دفع، و صایم[377] واسطه صب[378] صفرا از زهره به معده است، تا چون غذا در معده آدمی قرار گیرد صفرا از آن راه به معده ریخته آن را ترش آبه سازد؛ [پس آن ترش آبه] از آن جا به روده اثنا عشر رود؛ پس منقسم شده فضول به قولنج منهدر[379] گردد، و صاف به عضوی که چون پرده در زیر روده ها آویخته است، آید. میان آن پرده و روده اثنا عشری دو رگ واسطه اند. غذا به قوت جذب آن پرده در آن رگها درآید و از پرده شروع به خون شدن گشته به راه

رگهایی که به استخوان پشت چسبیده- است، به نیمه دل رود- رنگ او در این وقت زرد مایل به سیاهی و مکدر است- پس به راه رگها به شش آید و موجب تحریک و ترویح شش، و آن تحریک موجب تصفیه خون گردد- گویند کدورتها از راه نفس بیرون روند- و از آنجا از راه شرایین به تمام بدن دود، و به هر عضوی از اعضای بدن به واسطه رگهای غیر شرایین غذا دهد، پس به راه همان قسم رگها به نیمه دیگر دل بازگردد، و در این محل سرخ و شفاف و خون کامل عیار گشته در حین این رفتن و آمدن، به واسطه رگهای ماساریقا[380] آب از او جدا شده به گرده آید و از آن به مثانه رفته [از ممر] بول دفع شود.

بالجمله شنبه و یکشنبه به این تماشا و مهمانی «مستر فلپاث»، که از طلبه نامدار آن شهر، و جوانی آزاد نیکو نهاد است، و «سرفرگرک پیگ» موصوف گذشت. چون در این وقت مدرسان و جمیع

مسیر طالبی، متن، ص: 118

طلبه به باغات اطراف رفته موسم تعطیل بود، روز دوشنبه از آنجا برآمده به بلده «وودتاک[381]» به- خانه مستر «ملونی»، که از شرفای این نواحی است، فرود آمدیم، و به سیر «بلنیم پرک»[382] که به دوک «مالبره» منسوب است رفتیم.

مسیر طالبی، متن، ص: 119

ذکر بلنیم پارک

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 121

ذکر «بلنیم پارک»

بی غائله سخن سازی، در روی زمین مثل این «پرک» مکانی نیست. جلوه «پرک» های لندن و «ونزر» و آنچه سابق دیده- بودم، بعد تماشای آن، از نظر محو شد. دایره اش چهارده میل و دوره عمارت آن یک میل است.

مدنظر[383] جانبهای بیرون عمارت بسیار عالی است، اما از اندرون این قدر نیست. نهرهای متعدد در این «پرک» جاری است، خصوص یک دریاچه عالی که پلهای باشأن و شکوه بر آن بسته اند، متصل به آن، میلی است هفتاد ذرع مرتفع که قطر آن شش ذرع [است] از سنگ عمارت کرده اند، و بر زبر آن شکل «دوک»، بانی عمارت، از سنگ مرمر تمام قد تراشیده نصب نموده اند. «دوک» مذکور سپهسالار «کوین آن»[384]، ملکه «انگلند»، بوده و دشمنان نامی را از «انگلند» رانده، جنگهای بزرگ فتح کرده، در عوض آن، زمین این «پرک» و مداخل پنجاه هزار روپیه سالیانه، به جهت خبر- گیری[385] آن، اقطاع یافت. وضع درختان «پرک» مذکور مطابق نقشه صفوف افواجی است که دوک منظور در مقابل دشمنان آراسته بود؛ و ایضا در اندرون عمارت، صفحه های بزرگ از نقشه جنگهای [او]، که به نساجی از ابریشمهای رنگارنگ مصور کرده اند، بسیار است؛ چشم ناظران را خیره می کند. بالجمله بعد طواف «پرک» مذکور بر «کوچ»، بر سفره چاشت «مسترملونی» نشستم. «مسس کاک» خواهر زن «مستر پرنکل»، که دوست قدیم و در لکهنو متوجه خبرگیری خانه من است، از اتفاق نیز [در آنجا] وارد بود. از دیدار او بسیار خوش شدم و از حرکات جمیل و سکنات دلپذیر او حظ وافر برداشتم. روز شنبه «کرنل کاک»، شوهر آن بانوی سنجیده اطوار، [مرا] به باغ خود برد

و ضیافت طبع و روح، هر دو به آیین شایسته، به جا آورد. روز چهارشنبه «مستر استرتین»، که جوان جمیل خوش اخلاق، و در خانه «مستر ملونی» و «کرنل کاک» شریک چاشت بود، به باغ خود دعوت کرد.

[ذکر اوضاع شکار «انگلش»]

و چون «مستر استرتین» به قدر ده دوازده هزار «بگهه» در این سرزمین املاک، و اکثر به شغل شکار اشتغال، و اسباب آن، از بندوق و سگان شکاری و اسبهای معلّم، و البسه شکار به وفور مهیا دارد. از اول صبح هم از خانه «کرنل کاک» ما را به شکار برد؛ گاهی سواره و گاهی پیاده در مزرعه ها، و حینا در میدان، در تردد بودیم. در عرصه سه بهر بیست دراج و پنج خرگوش به بندوق زده شد.

مسیر طالبی، متن، ص: 122

ذکر وضع شکار «انگلش» و هنر سگان و اسبهای ایشان

معلوم باد که در این ملک بجز [در املاک خود] شکار ممنوع است، به حدی که اگر کسی در ملک غیر یک خرگوش بزند قضات او را از حلق کشند. صفت شکار «انگلش» بر دو قسم است، هر دو به اعانت سگان: یکی به بندوق. چون بوی خرگوش یا دراج و امثال او پرنده ای به بینی سگان رسد، چهار دوران، خاموش بیصدا ایستاده شوند، و نوک بینی از هر جانب به طرف شکار کنند. در آن وقت شکاریان خبردار شده تهیه بندوق زدن می کنند، و به مجرد حرکت شکار، او را به ساچمه می زنند. چنانچه گاهی دو سه دراج به یک تیر بندوق می افتند. ملاحظه افعال طبیعی و تعلیم هنر این سگان مرا بسیار غریب و پسندیده نمود. گمان می کنم که بهترین شکار بدین وضع است. شنیده شد که بعضی سگان آن قدر مهذبند که در حین جستن از دیوار مزرعه قرب شکار، به- شامه حس کرده از خوف رم [کردن] او، در عین فعل جستن وا می جهند، و خود را بر دیوار مزرعه گرفته شکاری را خبردار می سازند. دوم اینکه: سگان در

عقب شغال یا روباه و خرگوش و امثال آن افتاده، هرجا او رود می روند، و سواران از عقب ایشان، تا به شکار رسند. اگر فی المثل شکار نیم «گروه» پیشتر است، و از رودخانه به شنا عبور کند، سگان به شامه حس کرده، نیز عبره می نمایند؛ و اگر به سوراخی خزد، اگر آن سوراخ فراخ است، سگان خرد اندرون رفته، او را بیرون کشند.

و اگر تنگ است دور او حلقه کشند تا سواران رسیده، به بیل و کلنگ کاویده او را برآرند. تعاقب ایشان مرشکار را، آن قدر سماجت دارد و بی غلط است که شکار بیچاره از کوه و میدان به دیهات رفته، در خانه های مردم خزد، و اسب شکاریان در هر دو قسم از جوی و خندق چهار پنج گز عرض، و دیوار قد آدم پروا نمی کند، و بی تهیه جستن خود را آن طرف می گیرد. همچنین در شکستگیها و عبر رودخانه ها لغزش و تذبذب[386] در قدم و رأی او به هم نمی رسد. بالجمله بعد معاودت از شکار بر سفره چاشت نشستیم، و آن محبوب دلنواز، یعنی «مسس کاک» هم مجمع را به نور حضور خود منور داشت. کباب گوشت گوسپند در آن روز به خوردن آمد، که لذت آن مدت العمر به خاطر خواهد- ماند، و با وصف چاشت با امرای لندن تا آن روز بدان خوبی گوشت نخورده بودم. چند قسم گوشت شکار و میوه های خوب هم بر آن سفره بود. پنجشنبه حاضری در بلده «چپنگ نرتن»[387] و چاشت در بلده «استو»[388]، به خانه یکی از اعزه، کرده، خواب در «سیزن کت»[389]، باغ «مستر کاکریل»، نمودیم. «کرنل کاکریل» عمارت پاکیزه ای در این باغ ساخته

که پس از فوت او «مستر کاکریل» از همه ورثه خریده خاص خود کرده است. دو روز در غایت صفا و فرحت در آنجا گذشت.

مسیر طالبی، متن، ص: 123

[ذکر خوبی باغ «مستر هشتین»][390] و «دیری»[391] آن

یکشنبه به باغ مستر «هشتین»، «گورنر» مشهور بنگاله، به- دعوت طعام رفتم. چون در لندن قرار یافته بود که هرگاه بدانجا رسم هفته ای با او گذرانم، مستدعی ایفای وعده شده مرا نگهداشت. از وفور میوه آن باغ و نعم خوان «مسترهشتین»، خصوصا خوبی گوشت و پنیر و شیر و مسکه، قلم شرح نتواند داد، خصوصا از پاکیزگی «دیری» آن در هر باغ «کنتری هوس» مخصوص کارخانه شیر می باشد.

این «دیری» ایوانی است بزرگ که اورسیهای آینه ای و پنجره طلایی به شکل دام ماهی، برای منع هوام و پرنده های خانگی و گذر باد بر منافذ، دارد و متعلق به زنان و از این جهت بسیار خوش- ساخت و پاکیزه می باشد. در این باغ زیاده از حد تنقیح و پاکیزگی به کار برده اند. حوضهای سنگ مرمر دارد که شیر در آن ریزند و سرشیر گیرند و پنیر سازند. و هم سکوهای سنگ مرمر برای نشیمن زنان در آن موضع است. هر روز برای تماشای آنجا آمده نشینند و قدری وقت بدان شغل نمایند و گذرانند.[392] عمارت این باغ را «مستر هشتین» خود نقش بسته، و آینه های بزرگ خوش- قطع و چهلچراغهای بلورین و قالینها، و هر چیز شاهانه در آن گذاشته. به هیأت مجموع، آن- قدر مطبوع و دلپذیر است و به حدی صاف و پاک می ماند که به خاطر ناظر رسد که مسکن پریان است، و مردم در اینجا بی اکل و شرب زندگانی کنند، و حاجت به فضول ریختن

و کثافت کردن ندارند. یک سمت آن باغ به کوهستان پیوسته است. راهی باریک برای بالا رفتن آن بریده اند، و بعضی مواضع او را، که قابل سیر بوده، صاف و مسطح کرده نشیمن ساخته اند. چشمه های آن را به هم متصل کرده به حوضی بزرگ مربع، که برای همین کار ساخته شده و دور آن گلستان است، ریخته اند؛ و از آن حوض دو نهر، که پلهای آهنین خوشنما بر آنها بسته اند، بر زمین جاری می شود؛ و در عمارت هم هر جا خواهی شیر دهان شعبه آب موجود است. «مستر هشتین» سه چهار ماه در لندن، و باقی در آن مکان بهشت نشان به فراغ زندگی می کند که سلاطین آفاق را گاهی میسر نبود. جمیع ضروریات او از خوراکی مردم و علیق دواب، بجز رخت و شراب، از زمین متعلقه آن

مسیر طالبی، متن، ص: 124

باغ حاصل می شود. تا نصف روز پنجشنبه بیست و پنجم در آنجا بودم. آنچه حق مهمان نوازی است به اقصی الغایت به عمل آورد. و در آن ایام قابو یافته به جهت ذمه گرفتن اخراجات[393] لندن مکرر با من سخن گفتند و مصر بود. چون حاجتی نبود عذر خواستم و رخصت شدم. «مستر کاکریل» می خواست که از آنجا به «سیزن کت» رفته چندی با او به سر برم تا [چون] او را فراغ از کارهای املاک رو دهد مرا به تماشای شهر [بث] و «کیم برج[394]» و همپشه[395]» و غیره، مواضع مشهور «انگلند» برد. اما چون مرا خارخار محبت یکی از خوبان لندن در دل محرک بود، بیش از آن صبر نتوانسته، معاودت به شهر کردم.

مسیر طالبی، متن، ص: 125

ذکر شهر هنلی

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 127

ذکر خوبی «شهر هنلی»[396]

روز جمعه که وارد لندن شدم عبور من بر شهر «هنلی»، که از شهرهای پسندیده «انگلند» است، افتاد ... دریای «تمز»[397] که زیر لندن است، اینجا هم در میان دو کوه می گذرد. پلی از سنگ سفید بر آن بسته اند. تا نظر کار می کند، هر دو طرف دریا، دامنه های کوه، سبزه زار و درختان موزون به قطار، و تفرجگاه است؛ و هوای آن هم چون «کلکینی»[398] ایرش و «رچمند»[399] انگلش نشاطانگیز و غمزداست. بعد ورود به لندن چون با آن خوبروی گلعذار ملاقات شد، خامه عشق ترجمان، بی اختیار به این غزل نشید خوان گردید، و از نقشهای عجایب نشاط ده آن سفر چیزی به خاطر نماند.

لمؤلفه

زهی ای بخت فرخ فال بیدارمبادت گه به خواب و غم سر کار

سرت بادا پر از اسرار مستی که آوردی مرا تا شهر دلدار

ده ارچه اصل عیش شهریان است چه باشد پیش شهر کیمیاکار؟

اگر در «آکسفورد» انوار علمی است ز نور حسن اکسفور رود پربار

«بلنیم پرک» اگر خلد زمین است چو «هی پرک[400]» ش کجا خوبان سیار

ز میوه گرچه پر بد باغ «هشتین»چه سود از آن چو خالی بود از یار؟

شکار تازیان دراج و خرگوش چه ارزد با شکار جان هشیار؟

هم آن اشغال نرد و گنجفه کی زند دم با «پلی»[401] معجزه کار؟

فضای و سبزه «هنلی» و رودش به سیر روی «جاجینه»[402] است بی کار

غزال و آهوان دشت، حاشابسنجد عقل با آن چشم بیمار!

سهی سرو و تذرو کوهساری کجا و آن خرام و قد هموار!

ز طوطی و ز بلبل کی شنیده است چنین خوش بذله کس با نغز گفتار؟

ز گلها و ز میوه خود کدام است که

اندر باغ حسنش نیست پربار؟

چو خوبیها همه در اوست، طالب دگر ذیلش[403] ز کف مگذار، زنهار!

اعانت دیگر «مستر کاکریل» به من اینکه در عین معاودت به وطن چون سفر خشکی و

مسیر طالبی، متن، ص: 128

راههای خطرناک در پیش بود، می خواستم که اشیای خود را متفرق سازم و به جهت سبکباری آنها را بر مردم بپاشم، منع بلیغ کرد و رسانیدن جمله را بر ذمه خود گرفته از من بستانید و به محافظتی که زیاده از آن متصور نیست، در صندوق مضبوط کرده به هند فرستاد؛ و آن اشیا بی نقصان و اثر هوای دریایی، در کلکته به من رسیدند. دیگر «مسس پلودن» است. مستر پلودن شوهر او در هند از سرداران فوج، و بعضی اوقات متعینه دربار وزیر بود. حالا در لندن خانه و اوضاع لایق زندگی به صفا و فراغ دارد، و همواره دعوت آینده و رونده، و با جمع چاشت می کند. ارکان و افراد «کمپنی» به سبب نیکنامی و خوش سلوکی، منصب «درکتری» برای او خواهان و در صدد قابوی وقتند. از جمله دولتهای کمیاب که نصیب «مسس پلودن» گشته، یکی اینکه یازده نفر اولاد، که اکثر جوانان شیرین شمایل خوش کردار و همه با هم در مقام صداقت بلکه عشقند، خدا بدو داده.

از آن جمله مرا با «ولیم پلودن»، پسر میانین، و «امه پلودن»، دختر میانین که در فن رقص و علم موسیقی بینظیر است، محبت به افراط بود، و در صفت «صوفی پلودن» و «هریت پلودن»، که یکی در اختراع ظرایف و ابداع لطایف ممتاز و دیگر در نواختن دف و چنگ بی انباز است، اشعار است از آن جمله است این

غزل:

ما جان به عهد لندن و دلبرش داده ایم وز حور و باغ و قصر چنان دل گشاده ایم

یادی ز سرو و سدره طوبی نمی کنیم ما زیر ظل سرو قدان ایستاده ایم

زین انحراف، شیخ حرم گر ملول شدخوش باد پیر دیر کزو درفتاده ایم

پر کن قدح ز می که اگر شد به دین نوممنوع ما، ز دین کهن خوش ز باده ایم

گر بهترین عمر تلف شد به عشق هندچه غم از آنست چون به تلافی ستاده ایم

مشکین کمند زلف «صفایا» چو شبروان بر گردنش ز بهر اعادت نهاده ایم

چون لعل اوست همچو مسیحا حیاتبخش چه فکر از اینکه عمر نو، از دست داده ایم

نی عارضی است در سر ما عشق، طالبااندر ازل چو لوبیه با داغ زاده ایم.

و همچنین «مسس پلودن» را خواهری است، زن «ادمرل هملتن»، که دو پسر و یک دختر جوان سعادتمند صاحبجمال، که فقط دیدارشان سرور آورد، از او در وجود آمده اند. به ذکاوفطانت «مسس هملتن» و به کدبانویی «مسس پلودن»، زنی ندیده ام، و «ادمرل» نیز مرد خوش طبع ظریف دانشمند است.

بالجمله من اکثر[404] مهمان سفره احسان «مسس پلودن» بودم، و طعامهای لذیذ، خاصه آن

مسیر طالبی، متن، ص: 129

ملک و هندی، هر دو، در آن خانه بسیار خوردم، و اکثر تماشاخانه ها، خصوص «واکسال» را، که بسیار پسندیده آمد، در آغاز ورود به توجه او سیر کردم. چون بانوی مذکور کثیر الاحباب، و به- شب نشینی و صحبت داری معتاد است، زنان اعزه و اشراف، بعد فراغ طعام در آنجا فراهم آمده هر شب مجلس ساز و سرود و هفته ای یک دو مرتبه صحبت رقص منعقد می گردد. لهذا استماع نغمات و اکتساب فیض صحبت، و تماشای حسن و جمال

هم بیش از هر جا در آن خانه نمودم. از آن جمله کسانی که مرا بدیشان محبت به هم رسید، یکی «مس هید» است که این غزل بی شایبه مبالغه وصف الحال اوست.

لمؤلفه

دل می بری ز مردم از صد نمط نگارازان حسن رخ شکیبم یا نغمه دل آرا

یا زان لطافت طبع وان سادگی فطرت یا شوخیی که پیداست اندر هر آشکارا

یا زان خرام رفتار وان نوشخند [چون قند]یا زان لباس چسبان زیبا قد و تن آرا

داود اگر نمودی آهن چو موم اینک صوتش چو موم سازد هر دل چو سنگ خارا

حین سماع لحنش زنده شود چو مرده بیحس، ولی دهد حس اجسام مرده ها را

در وصف نغمه ش این پس، در شهر مثل لندن جز یک دو را نباشد دم زد به روش یارا

«طالب» همین نه دل داد، بر شب به خیر «مس هید»دادی اگر که بودیش صد ملک همچو دارا

دوم.- «مسس انسترزه»[405] که این غزل مخبر کمال او.

لمؤلفه

حال دل ما چون شود، اکنون که کردی ای صنم حسن جمال یوسفی، با صوت داودی به هم

داود را چندین جمال، کی بود ای صاحب کمال؟ور بود یوسف را جمال، کی بد چنان صوت نغم[406]

شیرین چو جان، دلکش چو رو، باشد ترنمهای اولیکن شباب آسا بود عهدش بسی کوتاه و کم

ناخن زنی بر دل ز لحن، و آنگه قدم واپس کشی هرگز شنیدی نیم ذبح مرغی کشند اهل کرم؟

ملک دو عالم را گرو «طالب» کند بی گفتگوگر از «مسس انسترزه» ای او بشنود یک دم نغم

مسیر طالبی، متن، ص: 130

«مسس انسترزه»، برادرزاده «ادمرل هملتن»، و زن «کرنل انسترزه» است، که در خیل افواج فاتح اسکندریه

و مصر از سرداران ایشان بوده، و لحن و صوت او بهتر از هر کس است که در بلاد فرنگ و روم قدیم شنیده ام، حتی اینکه خوانندگی «مدم بله» و «مدم بانتی» و «مسس بلنتن»، که بهترین خوانندگان تماشاخانه های لندن و مردم روم قدیم، که مخزن علم موسیقی و در این باب بر کل عالم ممتاز است، و تحصیل علم موسیقی در آن ملکها نموده اند، در مقابل [صوت] او حکم صوت آسیا دارد؛ و تحریرهای مقامات او، چنانچه از ابیات این قصیده که همه در صفت او منظوم است، معلوم شود، به موسیقی هند بسیار ماناست.

لمؤلفه

نوای خوشت تا به گوش اندر آیدز برگ و نوا دل بباید بریدن

جهان سوختی همچو «دیپک[407]» ز گرمی نبد با زلال لبت گر مضمن

کشد جان رفته به تن کهرباوارز جذبی که طبعی است در وی مکمن[408]

نه تنها کشد جان مردم به تنهاز جریان کشد آب و مرغ از پریدن

شد از یاد نغمات داود و صوتش که عاقل نسنجد خبر بامعین

اگر رومیانند در نقش، کامل و گر در اثر، راک[409] هندی است پر فن

تو آن هر دو طرزی که بد خاص آن دوبه لندن نمودی روا خاص یک تن

بعد از «مسس انسترزه»، «مس هید» مذکور است که ثالث ایشان به نظر نرسیده. از غرایب اتفاقات این که هر دو نادره سحرکار، در حسن صورت نیز ممتاز، و از غایت خوبی با مهر فلک انبازند.

ذکر سماعی کامل شبی این هر دو کس در یک مجلس، و جمعی دیگر امثال ایشان حاضر بودند. خوانندگی شد و ذوقی و وجدی دست- داد که در سماع نغمات بهشت زیاده از این

سرور و اثر متصور نیست. «مس هید» با والده اش و «مستر پین»، ناپدری خود، که هشتاد گروهی لندن می ماند، در این ولا برای تفنن به شهر آمده- بود. یک و نیم ماه در خانه «مسس پلودن» مانده عزم معاودت کرد، و من هم از خدمت «کنک جاج»[410]

مسیر طالبی، متن، ص: 131

رخصت شده عازم هند بودم، لهذا «مسس پلودن» گفت: «برای این هر دو تودیع، مجلسی از سرود و ساز منعقد می سازم، و اکثر خوانندگان مشهور را دعوت می کنم تا لذات این سماع در گوش فلانی- یعنی مخلص- دایما بماند.» چون «مس هید» در آغاز شباب و طبعی کثیر المحبت، مصداق این بیت عرب دارد:

شعر:

این العرایس لم ینکحن صاحیناارواحهن سکاری الحب من ازل

یعنی کجایند آن زیبا عروسان که به نکاح هشیاران درنمی آمدند، یعنی به غیر بیخودان عشق و دردمندان محبت التفات نمی کردند، و ارواح آنها بود سرمست باده محبت از ازل و بدایت ایجاد؟ و «مسس پلودن» و دخترانش نیز رقیق القلب مفهوم این بیت دیگر آن قصیده:

حل الصبابه فی دار رضعت بهاآنست فی الحی بالغزلان و الغزل

یعنی محل محبت و فرودگاه عشق بود آن خانه که من پرورش یافتم در آن، و همینکه از شیر بازگرفتند مرا، انس گرفتم به غزالان شوخ چشم، و غزلسرایی. یعنی تذکار حدیث عشق و عشقبازی.

بنابراین از هر دو طرف در این یک و نیم ماه به صحبت هم، خود عادت شده، بعد دو بهر شب وعده مفارقت بود، سرودهای دردناک عاشقانه بر زبان می آوردند، و گاهی بر روی یکدیگر دیده و از فراق جانگداز یاد آورده، اشک حسرت بر رخسار لاله گون روان می کردند. بنابراین آواز و

خوانندگی آنها به حدی ترقی کرده بود که گاهی از ایشان هم آن قسم سرود شنیده نشده. در اهل مجلس آنقدر اثر نمود که بی تاب و توان گشته عقل باختند، و مردم متشخص به زور ضبط خود می نمودند. بعد نصف شب که آواز «کوچ» «مس هید» گوش همدمان، یعنی آن پنج شش دختران همسال را تزلزل داد، خود کار از پرده و کنایه درگذشته، به های های در گریه افتادند، و حضار به مشاهده این حالت نیز آغاز ناله کرده، در و دیوار در گریستن شد، و آواز «الفراق» از هر طرف به گوش می رسید. سوز و گداز از اهل مجلس، در چاکران حاضرین، که به سبب دخول وقت سواری حاضر و یکجا مجتمع آمده بودند، اثر کرده آنها را هم به حرکت آورد و حالتی عارض شد که به تحریر درست نیاید.

مسیر طالبی، متن، ص: 132

مولوی

تا قیامت گر نویسم این کلام صد قیامت بگذرد وین ناتمام

سوم.- «مس ساره سیتن» مولد او بندر «صورت»[411] است. پدرش سالها به حکومت آنجا قیام داشت. در حسن صورت ممتاز است، رنگی صبیح نمکین با چشمی چون غزال مشکین جمع کرده، از منظوران من و این غزل در صفت اوست. مقطع غزل به نام «مستر ترور»، یکی از پسران «مسس پلودن» است که دعوی عشق او می کند.

لمؤلفه

خلاف طبع [خود را] همنشین شد جلوه گر امشب و یا با موی مشکین، روی ساره ست در نظر امشب

ملک را بر فلک گر بال و پر سوزد، عجب نبودکه معراج جمالش راست سدره زیر پر امشب

ز بس حرص تماشایش نگاه ناظران هر دم چو طفل از پیچ پا افتد به روی یکدگر امشب

چه باشد

نرگسش را فتنه ها در سر، که می بینم به یک مجلس دوصد کس آستین بر چشم تر امشب

خداوندا چه تلخیها مرا در کام جان خواهدکه ریزد ریزه های قند بس زان لعل تر امشب

چگونه صبح خواهد شد مرا «ترور» نمی دانم که از دیگر شبان دارم تب غم تیزتر امشب

چهارم.- «مس هوزی»، دختر «مستر هوزی» که چند مدت در لکهنو از جانب «انگلش» اقتدار داشت. در حین مراجعت به وطن جهاز او در ولایت حبش به سنگ خورده شکست، و با اکثر رفقا تباه و هلاک گشت. گویند حبشیان گوشت او را کباب کرده خوردند. «مس هوزی» به سبب عدم

مسیر طالبی، متن، ص: 133

وارث، در خانه «مستر مکف» که از «درکتر» ان «کمپنی» است، پرورش یافته. آوازه حسن و جمال او در اطراف اشتهار دارد.

لطیفه روزی در باغ «مستر مکف» مذکور، دوازده میلی لندن، مهمان بودم. بعد طعام به سیر باغ برآمدند و چون موسم تابستان بود، زیر درختی بلند، که همواره نشیمن ایشان بود، سفره چای و قهوه انداخته دور آن نشستند. «مسس مکف» رو به من کرده به جهت انتباه گفت که این درخت از نوع درختانی است که بر زمین پهن می شود و گاهی قد نمی کشند. بلند شدن این عجب است.

گفتم محل استعجاب نیست، زیرا که اگر من هم همنشین با مثل شما جماعت، خاصه «مس هوزی»، می بودم، از این درخت سر را بلندتر می کشیدم. حاضرین به خنده افتادند و لطف گفتار مرا پسندیدند.

پنجم.- «مس تیلر»، دختر «مستر تیلر»، که سالها در لکهنو بوده، از بطن بانویی هندی، به غایت حسین و مؤدب، شیرین گفتار که ساز را خوب می نواخت. اما همواره در فراق

مادر ملول می ماند. آن ملالت موجب[412] دق گشته، در آغاز جوانی درگذشت و دل مرا کباب کرد.

ششم.- «مس پشپی» که این غزل در شرح جمال اوست.

لمؤلفه

عمر جاوید قد و رفتارش قوت جانها لب شکر بارش

باغ رویش [گه] تبسم و نازدلرباتر ز خلد و گلزارش

رخ خوبان بشوید آب، و لیک آب را شست لطف رخسارش

یاد [من] برده آن نقاب سیاه بهر «پشپی» و جعد طرارش

رفت از خود نقاب و شد پس سرکه نیاورد تاب دیدارش

خال مشکینش که به جوسنگ است صد عدد نافه های تاتارش[413]

همه از طره رهزنی آموخت هنج[414] بر چهره نکوکارش

زخم او به ز مرهم دگران خوشتر از راحت است آزارش

جان گزین «طالبا» و یا غم دوست همچو جان در دلت نگه دارش

مسیر طالبی، متن، ص: 134

نپسندد شریک «مس پشپی»بس غیور است طبع هموارش

لطیفه این «مس پشپی» در آخرها کدخدا شد و شوهری پیر به طمع مال گزید. جمعی از دختران، که از افراط علاقه من به حسن و جمال او خبر و از آن راه پیچ و تاب در دل داشتند، در صحبتی پیش من دویده آمدند و گفتند: «خبر داری محبوب تو، مس پشپی، شوهر کرد.» و می خواستند که از حال شوهر او چیزی بگویند، نگذاشتم و بدین جواب که همه را به خنده انداخت قطع سخن کردم، که مرا با او، از مدتی علاقه نیست [زیرا که] از بی سلیقگی او اطلاع یافته [او را] از سلک محبوبان خود بیرون کرده ام.

هفتم.- «مس میری چمبلن[415]»، پدر او «مستر چمبلن» همسایه «مس پلودن» می ماند. مرا مکرر در صحبتهای شب که به زبان انگلش «روت[416]» گویند دعوت کرد. او را

دختری نیز هست که حسن و جمال او را انگلش از خواهر کوچکتر زیاده می دانند، اما «آن و ادا» و نزاکت «میری»، به دانست[417] من، بدو نسبتی ندارد. این غزل اندکی از خوبی او شرح می کند.

لمؤلفه

با سرو خوش خرامت سرو است نقش باطل کان مثمر است و آزاد و این است پای در گل

آن روی و زلف زیبا، ماه است لیل یلدایوسف به سجن غم یا، عیسی است در سلاسل

و آن خال لب نماید خضری بر آب حیوان خالی ز حلقه [زلف] هاروت و چاه بابل

چشمش مسیح آسا در گاهواره ناطق چون آستین مریم، لعلش ز روح حامل

صد عندلیب بیش است پروانه اش خدایاتا بر کدام قمری، سروش برافکند ظل

خوش آن کسی که آرد مستش به خانه از «روت»و آن ساعد بلورین، در گردنش چو هیکل

مسیر طالبی، متن، ص: 135

«طالب»، چه سود ز اسلام، چو شکل زلف «میری»ز ناروش کنون شد بر دوش جان حمایل

با کعبه طاق ابروش هرگز نمی شود جفت بگسل هوای باطل، دو کعبه بهر یک دل!

گر برهمن بدیدی این لندنی صنم راچون تو بر او فکندی بت را ز طاق منزل

هشتم.- «مس رکتس»، دخترزاده «مسس جانسن»، که در کلکته از قدیمیان و معروفان است.

با «لارد هاگسپری»، که از وزرای لندن است، نیز قرابت قریبه دارد؛ و همراه مادر، در خانه بسیار با زینت و صفا، بر وضع دختران امرا اوقات به سر می برد. «مسس رکتس»، مادر او، دو مرتبه مرا در آن خانه دعوت چاشت نمود. هر مرتبه به طور بزرگان عالی منش، به گشادگی دل، آنچه مقدور و میسور آن ملک است، بر سفره حاضر کرده بود.

این غزل در وصف او نظم شده:

لمؤلفه

با لندنم [آنچنان] فتاده که خال سیه به روی ساده

شب فسخ شود چو توبه رندروز ار به وطن کنم اراده

شب جزم کنم، چو سرزند مهرمهرش به دلم شود زیاده

چون نرگس یار خود کشم شرم از بس که اراده شد اعاده

معذور بدار لایمم[418]، زانک

خود عذر من است رو گشاده

یعنی رخ «مس رکتس» که حسنش گلبانگ چمن به باد داده

من چون برهم ز بند زلفی کش دام به هر طرف فتاده؟

بر پای صبا عبیر مویش زنجیر عبودیت نهاده

و ز گل بفکنده عطر حورش بر گردن بوستان قلاده

چون جده خویش جانسن روشن بر ضیف[419] بود چو دل گشاده

ضیاف سخاش کم بگیردچندانکه کرم کند زیاده

بهتر ز امیریم به هند است«طالب»، ز کفش دو جام باده.

مسیر طالبی، متن، ص: 136

نهم.- «مستر فراری». او مردم ایتالی، استاد موسیقیدانان لندن است. اکثر ترکیبات و مؤلفات او در «اپره» و مجلسها خوانده می شود، و شوق بازی شطرنج هم دارد. اکثر با من بازی می کرد.

نوبتی[420] ... به یکی از رومیان رهنمونی کرد که سه سفره گسترده با سه کس غایب می باخت. خود رو به دیوار نشسته بود و یکی به موجب حکم او مهره آن سفره ها را حرکت می داد تا اینکه هر سه را مات نمود[421]. بالجمله ارباب حسن و ساز را، که در خانه «مس پلودن» دیده ام، اگر ضبط کنم خامه واسطی نزار از مقصد بیفتد. چنانچه «مسس گریهم» و «مسس برستو»، که به من از هند معرفت داشتند و از زنان صاحبجمال کلکته شمرده می شدند، هم اول بار در صحبت رقص، در آن خانه دیدم. از وفور این قسم مردم

در آنجا گاهی به خاطر می رسید که شاید «مسس پلودن» هم مثل من شایق تماشای حسن و جمال است که بجز خوبان در خانه خود کسی را راه نمی دهد. به هر حال در شبی که لندن را گذاشتم، طعام با «مسس پلودن» خوردم، زیرا که از سابق وعده گرفته بود که نزدیکتر از همه به عهد وداع من او باشد. آخر کار مجلس بعضی تحایف آنجا به طریق یادگار پیش- آورد و به دست هر کس از اولاد، حتی «چارلس» که طفل چهار ساله بسیار حسین و در آن سن مؤدب است، چیزی داد که از آنها بستانم. من تحفه «چارلس» را ستاندم و برای باقی عذر خطر راه خشکی خواستم. مقصود من این بود که بدین بهانه کفایت او کرده باشم؛ لیکن او آنها را پیش پسر خود «مستر چچلی پلودن»، که جوان صاحبجمال با اخلاق است، فرستاد؛ و او به مجرد ورود من به کلکته آن تحایف را به من رسانید. دیگر «سرجان سنگلر» که از امرای خرد شاهی است، و بعضی خدمات حضور او دارد. مردم اسکاتلند، ظاهر و باطنش [هر دو آراسته]، مرد کامل- العیار، از عقلا و دانشمندان مقرر «انگلند» است. در آغاز ورود رقعه ای نوشته اظهار شوق ملاقات فرمود. بعد اقبال به دیدن من تشریف آورده بارها ضیافت من نمود، و اکثر به تماشاخانه ها و شهر- های ده بیست میلی لندن که مدعو می شد، مرا پیش از وقت طعام به همراه می برد تا سیر آنجا نمایم.

ذکر اوضاع «اسکول[422]»، یعنی مکتب «انگلش».

روزی در قریه «سن بری»[423] به مدرسه «داکتر مول»، بیست میلی لندن، که پسرش در آنجا درس می خواند، رهنمونی کرد. از ملاقات آن پسر،

که در سن چهارده پانزده به علم و دانش آراسته، مؤدب و مهذب و در کمال وجاهت بود، و ملاحظه درس اطفال و قوانین تدریس و

مسیر طالبی، متن، ص: 137

بازیگاه روز ایشان در زیر سقف و شام در میدان سبزه زار[424] محظوظ شدم. چون وقت طعام رسید پسر و جمیع همدرسان او را، که شصت نفر اولاد اعزه بودند، به آشخانه برده مهمان نمود. من هم بر آن سفره جا داشتم و از صحبت آن اطفال و سؤالات معقول ایشان زیاده از تماشاخانه ها بهره مسرت و فرح بلکه عبرت برداشتم. زیرا که به خوبی مستنبط می شد که هر یک از این اطفال، نفس خود را شریف و بزرگ، و خود را مردی تمام عیار می پندارد، و در رعایت حرمت و آبرو به اقصی الغایت کوشیده از حرکت مخالف آن اجتناب می دارند؛ زیرا که دو سه کس ایشان، که بسیار صغیر السن و بدان سبب تهاونی در کار[425] خود نموده بودند، استاد حد خطا بر ایشان جاری- کرده تا حفظ درس در صف نعال[426] نشانیده بود. چنانچه ما آنها را ملول در آن مقام نشسته، مشغول به کار یافتیم؛ با وصف آزادی یافتن تمام روز و نشستن بر چنان سفره منبسط نشدند و ملالت ایشان نرفت، و از آثار طفلی در آن صحبت بجز کثرت سؤالات چیزی دیگر مشهود نشد. وقتی که به- لندن معاوت کردیم بهری از شب گذشته بود.

نقلی از تواضع و انسانیت

خانه «سرجان سنگلر» بر سر راه و خانه من از آنجا دو میل فاصله داشت. خواستم که فرود آیم و پیاده قصد خانه خود نمایم قبول نکرد. گفتم من در پیاده روی خوشتر از سواری «کوچ»

هستم و می بینی که امرا و اعزه تا دو ثلث شب در کوچه ها برای تفنن راه می روند. گفت همچنان است، لیکن امشب در «کوچ» باید رفت. چون دیدم که راضی نمی شود، قبول کردم که من همچنان می روم، لیکن او فرود آمده به دولتخانه خود رود، انکار بلیغ نمود و بر همان منوال ردیف «کوچ» از خانه خود گذشته مرا به خانه رسانیده رخصت شد. در اثنای راه سبب مبالغه بر این حرکت پرسیدم، گفت:

«دنیا محل حوادث است، اگر اتفاق امری غیر مرضی، امشب در اثنای راه بر تو واقع شود، مدت العمر تأسف کاهلی بر دل من خواهد ماند. اینقدر راه به همراه تو آمدن آنچنان نیست که برای آن تأثر تمام عمر توان برداشت نمود.» سرجان شوق مفرط به علم فلاحت و زراعت دارد، و زر بسیار در تحصیل تجربات طبیعت زمین خرج می کند، و از اکابر آن مجلس است که شایقین این فن برای ملاقات یکدیگر در گفتگوی این علم و نمو آن پرداخته، برپا دارند. در دولتخانه او با بسیاری از اکابر و اعزه معرفت و آشنایی به هم رسید.

مسیر طالبی، متن، ص: 138

[ذکر سلوک شاهزادگان با عامه]

از آن جمله است «لارد شفل»، که از اکابر امرا، مردی کهن- سال روزگار دیده، و کارهای بزرگ کرده است. در خانه «لارد شفل»، بعضی اطعمه، خصوص نان، آنقدر خوب خورده شد که در مدت اقامت به مثل آن، دیگر جا ندیدم. دوم «سرجان مکفرس»، که در عصر «مستر هشنیک کونسلی» و بعد او یک دو سال، «گورنر» بنگاله بود. حالا داخل اصحاب «پرلمنت» و خانه بسیار عمده در «برمتن گرو»[427]، دو میلی لندن، و با شاهزادگان و امرای

شاهی اختلاط دارد. این جماعت در خانه او یارانه آمد و رفت دارند، مکرر به تقریب ضیافت چاشت و شام در آن خانه با شاهزادگان بر سفره طعام نشستم.

آنها یکی از ما بودند و چون سایر دوستان ظرافت و شوخی، و بعد طعام، خوانندگی می نمودند.

سوم «مستر وتیار»، که عمارت پل غریب «گرویزن»[428]، که بعد از این ذکرش آید، بدو مرجوع بود و مرا به تماشای آن اعجوبه دهر رهنمونی کرد. دیگر «لیدی بارل». او زن «سرجان بارل» است که از امرا بوده و عمدگی در آن خاندان از قدیم است، چنانچه ذکر «گودیه بارل»، یکی از آنها، در ضمن بیان «هوس لارد»[429]، که اهتمام کار آن مجلس گویا عرض نیکی پادشاه است آید. دو زن از آن دودمان به لقب «دچس»[430]، که خاص زنان دوک و اعلی خطاب زنان است، خوانده می شوند.

یکی «دچس نثمبلن»، زن «دوک نثمبلن»، دیگر «دچس پرتلند»، زن «دوک پرتلند»، که ذکرشان در دوکها آید. «لیدی بارل» بعد فوت شوهر، «مستر کلیو» نامی را، از شرفای پادری[431]، که به جمال ظاهر و کمال معنی آراسته و از مصاحبان شوهر او به اتالیقی[432] پسر منصوب بود، به صحبت خود برگزید و عقد نکاح بدو خواند. از این جهت آن خاندان، حتی پسرانش، ترک ملاقات او کردند.

او هم پروایی بدیشان نکرده با دو دختر به فراغ و تعیش تمام به سر می برد، و همواره بر سفره [خود] جمعی از زن و مرد اکابر لندن، و مجلسهای شب نشینی با ساز و نوا دارد. در آغاز ورود، خبر مرا شنیده «مستر کلیو» را به واسطه ها پیش من فرستاد، و اظهار شوق ملاقات نمود. از آن روز تا

حین وداع، آن سررشته را رعایت نمود، حتی اینکه در موسم تابستان، گاهی که به قصبه «دیدن»[433]، سی میلی لندن، یا به «برچمند» می رفت، در آنجا نیز دعوت کرده، یک یک هفته مهمان نگاه می داشت.

چون «لیدی» موصوفه را در فنون ذایقه سلیقه مستقیم واقع شده، طباخ او طعامهای مرسومه آن ملک، و همطور ایرانی، یعنی قیمه چلا و قورمه خشکه و بعضی کبابها، از جاها یاد گرفته بود، در آن خانه خوردم. و تماشای حسن و جمال و اکتساب لذت صحبت و سیر عمارات نامدار لندن و بعضی تماشاخانه ها نیز به سبب او بسیار نمودم. از جمله دولتهای عمده که نصیب «لیدی بارل»

مسیر طالبی، متن، ص: 139

گشته اینکه دختری، «مس بارل» نام، دارد که چشم فلک مثل او به حسن و جمال ندیده، و دل ملک از نوای چنگ و جذب نغمات او برجا نمانده. حسن فرنگ با شرم [و حیا و آن وادای] بتان هند جمع دارد، آنقدر ملایم حرکات و آواز است که همنشینانش به قصد او کمتر [پی] می برند و سماعت سخن [او] به دقت می نمایند. از هر کس دلپذیرتر و به معشوقی من در خاص و عام مشتهر بود، و به وضع محبوبان سلوک با من می نمود، چنانچه از ورود کسی که هم به منظوری من اشتهار داشت در محفل متغیر می شد.

لمؤلفه

با دامن پاکتر ز شبنم بد عشق بسنده اش به عالم

حکایت نوبتی به باغ «دیدن»، [که] عمارت آن طعنه زن قصور بهشت و ساخته و پرداخته مثل «سرجان بارل» امیری است، مادرش دعوت من کرده بود. بعد از آنکه سه چهار روز به سر برده- بودم، قصد لندن کردم. «مس بارل» گفت:

«فردا برای خاطر من دیگر بمان.» روز دیگر آن التماس همشیره او، و سیوم روز برای «لیدی بارل» و چهارم برای «مستر کلیو» مانده، صبح آن عزم جزم معاودت کردم. «مس بارل» دیگرباره درخواست کرد که یک روز دیگر برای او بمانم. گفتم یک مرتبه برای شما به عمل آمده، حالا نمی شود. به مجرد استماع این سخن اشک از چشمها فرو- ریخت و گفت: «یقین می دانم که اگر فلانی- و نام دختر صاحبجمال [برد] که نیز منظور نظر من بود- از تو التماس می کرد سخن او رد نمی کردی.» به مشاهده این حالت دل من آب شد و به- رقت افتادم و گفتم: «اکنون از اینجا نمی روم الا وقتی که شما رخصت نمایید». از جمله جاها که به توجه «لیدی بارل» سیر کردم، «سیئن هوس»[434]، خانه «دوک نثمبلن»، است که از خانه های نامدار لندن شمرده می شود. «سیئن هوس» باغ او که ذکر خوبیش آید و باغ «کیو[435]» ی پادشاه و خانه «لارد لنزدون» و کتابخانه آن که در آن بلاد ممتاز است، و باغات بسیار در راه[436] «دیدن».

اما کسانی که به سبب او آشنا شدم: یکی «مستر گریهم»، از شرفای عدالت «ستی لندن» در نهایت خوش خلقی و گرمجوشی است. در استرضای من سعی موفور مبذول می داشت، چنانچه بارها دعوت[437] چاشت و محفلهای شب نشینی نمود و در مجلسهای رقص، که به خانه

مسیر طالبی، متن، ص: 140

دوستانش منعقد می شد، می برد و می گفت: «این مجالس حق تو است، زیرا که قدرشناس حسن و صوت هر دو هستی، و از وصول بدان منبسط می شوی، و اهل آن مجلس را انبساط تو اثر می کند.» مستر گریهم را دختری است چون پدر

شیرین اخلاق، ساده طبع، ظریف، لطیف که این غزل برای اوست.

لمؤلفه

لندن، چه خوبی، اللّه بارک!بر فرق عالم بادی چو تارک!

زیرا که داری چون زلف رویش شامی همایون، صبحی مبارک

یعنی «گریهم» سرخیل خوبان کش لطف بیش است از فهم مدرک

مس زلف او را نی جز صبا کردهان مس دلیلم با نامش اینک

در شک دهانش همچون میانش لیکن میانش چون آنست، بی شک

آن را دلیلی از خنده گر هست این جز کمر نی دارد نشانک

صبح بهار است یا آن بناگوش لعل است آن لب یا خون شارک

جام شفق این بشکست و آن زداز گوشواره بر زهره چشمک

با مهر رویش ای جان به کنجی هذا فراق بینی و بینک

«طالب»، از آن روست این نغز گفتارآری ز گل هست شور چکاوک

در خانه مستر گریهم با «سرفرگرگ ایدن»، که از عظمای عدالت، مردی به غایت نیکو اخلاق و نجیب اطوار است، آشنا شدم. چون «مسس هالند»، که ذکر او در «کیپ» گذشت، خواهر «سرفرگرگ» و با من بسیار مهربان بود و زیاده از حد گرمجوشی نمود، مکرر مرا ضیافت و در مجالس «روت» دعوت فرمود. «لیدی ایدن»، زن او به غایت صاحبجمال و شیرین حرکات، از زنان نامزد لندن است، و این غزل در وصف اوست.

لمؤلفه

ز خون مرا نکنی گر سر گریبان سرخ کند ترا مژه ام ز اشک عطف دامان سرخ

بگو که تازه به خون که چنگ در زده ای که می نمایدم از پنجه های مرجان سرخ

چو بادل و کفن خون ز تو شدند به خاک چرا نه لاله کند تربت شهیدان سرخ

شده است عام چنان گریه قتیلانت که ابر را ز شفق هست چشم و مژگان سرخ

مسیر طالبی،

متن، ص: 141

ز نوک کبک و تذرو آن شود به خوبی فاش که جوی شیر شد از خونت در کهستان سرخ

به هیچ دین چو روا نیست زجر و قتل رسول ز خون مرغ مکن نامه های یاران سرخ

گرفته آتش دل در سرات ای «طالب»که کرده شعله آن روی این بیابان سرخ

و یا که داده ای از تیغ «لیدی ایدن» آب وز آن ترا شده نی بست[438] چون گلستان سرخ

دویم «جنرال واکسن» که در جنگهای سابق سردار بعضی لشکر امریکا بوده، و در امداد کارهای روبکاری من بذل سعی می نمود.

سیوم «مستر نیل». او «داکتر» فوج، مردی مالدار و آنقدر گرم اخلاق است که از کثرت پرسش و تواضع او، اگر دچار می شد از راه کناره می شدیم، و به سبب زیادتی تکلف او بر سفره طعام و اکثار خورانیدن شراب، در قبول دعوت او بهانه ها می انگیختم.

چهارم «سرچارلس تالبت». او از اصحاب «پرلمنت»، به وفور عقل و دانش ممتاز، و به کوچک دلی و به گشادگی طبع و بلندی همت بلند آوازه است. باغی در مابین لندن و «دیدن» در نهایت خوبی و لطافت و نزاهت دارد. در آن جا به صفا و فراغ تمام، چون امرا به سر می برد.

مکرر مرا در آن باغ ضیافت نمود، و میوه خوب خورانید.

پنجم مستر «لاک»، از شرفای عدالت، که در نواحی «دیدن» باغ و عمارت عالی بر کوهی بسیار مطبوع دارد. «مسس لاک»، زن او، از مشاهیر زنان انگلش، در حسن و جمال ضرب المثل است، و در نواختن ساز و فن رقص بینظیر؛ و این غزل در شرح احوال اوست.

لمؤلفه

دو هفته شد که نزد خور ز سوی خاور تیغ مگر که

مهر رخش زد و را به سر بر تیغ

اگر که عارض او تیغ رانده است بر اوعجب که [گر] زند او هم به روز محشر تیغ

هوا ز ابر سیه روز و شب به باران است چنانکه خون ز دم آن سحاب پیکر تیغ

درخش برق و یا حلقه «مسس لاک» است که زد ز صبح بناگوش او بر اختر تیغ

زلاش کشته و خون آنکه کوش رشک[439] مناست

نه داوری است در آن جز ز بهر خنجر تیغ

بگو به خون کدامین غریب رانده ای آن که رشک لاله ستان می نماید اخضر تیغ

بزن بجز دل عشاق هر کجا خواهی که ترسم آن بگدازد چو برف آذر تیغ

مسیر طالبی، متن، ص: 142

خدای را، گذر از تربتم مکن پس دفن که خونبها نکند حشر از پس سر تیغ

مگر که تیغ ورا معجز مسیحایی است که بعد قتل زنی، طالبا، به دفتر تیغ

ششم «مستر اورج» مصور، که از دوستان مستر «پیت»، وزیر مشهور، و «لارد ولزلی»، «گورنر» بنگاله، است. او تصویر را به قلم سیاه می کشد، و در بعضی جا مثل کفش و کلاه و کمربند خرج رنگ می نماید. در این نوع صنعت نظیر او در آن شهر نیست. تصویر مرا هم کشید، چنانچه همه آن حرکات طبیعی را نمود، و من آن را از کار دیگر مصوران، مثل «مستر دیوس» و «مستر نرثکت» و «مستر جیست» و «مستر درم مند» و «مستر ردلی»، که هر یک به جهت طبع آزمایی و بقای صورت من در آن ملک، بی خرج زری، تصویر مرا کشیده بودند، پسندیده تر داشتم. اما مردم آن بلاد، که دقایق حرکات ما مردم [را] نمی فهمند، کار «مستر نرثکت» را

بیشتر می پسندند. «مستر نرثکت»[440]، از مصوران مسلم آن شهر، مردی عاقل، پرهیزکار، قلیل الاکل است. تصویری چند از درستکاری او دیده ام که اگر شرح آن کنم بر مبالغه محمول می شود[441].

بالجمله خوبیهای «لیدی بارل» از آن زیاده است که به تحریر گنجد و در وصف حسن «مس بارل»، مثنوی سراپا [سرودم] که مطلعش این است.

لمؤلفه

چو «مس بارل» به خوبی کس ندیده خدا از دست خویشش آفریده

و چند غزل و رباعی در منظومات من موجود است، بنابراین در این مقام به یک رباعی اکتفا کرده شد.

لمؤلفه

دیدم در «سیئن» به لطف یک نیکویارباغی چو ارم همه پر از نقش و نگار

بین صنعت حق که آن همه صنعت خلق همراهی «مس بارل» نمودش بیکار

این «سیئن» همان باغ «دوک نثمبلن» است که زنش از بنی اعمام «مس بارل» می شود و آنقدر نقش و نگار و زینت دارد که سلاطین و شاهزادگان به تماشای آن میل می نمایند. چون در این سیر «مس بارل» به همراه بود، من نمی توانستم که چشم از او برداشته به طرف خوبیهای آن

مسیر طالبی، متن، ص: 143

باغ اندازم. آن رونق شکن صد هزار نگار تفرس این معنی کرد، چون حیف بود که سیر چنان باغی ناتمام ماند، بهانه انگیخته به خانه معاودت نمود، و مرا با «مستر کلیو» در آنجا گذاشت که در غیبت او سیر کامل نمایم و بعد فراغ، به همراه «کلیو» به شهر برگشته با او و مادرش «لیدی بارل» طعام خورم. اما مرا به سبب تأثر جدایی بیهنگام او دماغ گلگشت نماند، و ایضا سیر به خوبی به عمل نیامد.

دیگر «لیدی الفرد» که زبان قلم در وصف او عاجز است. آثار نجابت و

کرامت از ناصیه او چون پرتو خورشید می درخشد، و عقل و ادب از تمام حرکات و سکنات او می تراود. آنقدر رقیق- القلب و خداپرست است که در استماع محامد و معارف باری، یا حکایت فراق عاشقی، یا درد مظلومی اشک چون سیل بی اختیار از چشم او بر رخسار می دود. با وجود آن طبع هوسناک باذوق سخن فهمی و قدرشناسی شعر دارد. ترجمه اشعار من به سعی تمام فراهم می آورد، و با وجود نقصان صنایع لفظی در ترجمه، و اختلاف آرای فریقین در طریق بیان عشق، و ستایش حسن، پی به لطف آن می برد. در استرضای دوستان و خشنود ساختن ایشان آنقدر مصروف است که بیان آن بر مبالغه تصور شود.

حکایت روزی به سیر تماشاخانه ای که جدید در همسایگی او وا شده بود مرا برد. در تصویرات آن به جای رنگ، کرک گوسپند رنگارنگ چسبانیده، پست و بلندی اعضا را بدان نموده بودند، چنانچه از کار قلم و دوخت ابریشم به سوزن، که پیشتر دیده بودم، بهتر، و صنعتی عجیب حیرت افزا بود. در حین ادای زر معمولی صاحبخانه رد نمود، و رخصت نامه- که «لیدی الفرد» هرگاه خواهد بدان خانه بی خرج زر آید- به دست او داد. چون از آن امر مبهم استفسار کردیم گفت: «در تماشاخانه ها معمول است که اگر یک کس چهل مرتبه آمده زر بدهد، دیگر ادای زر از او ساقط می شود، و رخصت- نامه آینده می دهند، و لیدی الفرد به تقریب نمودن دوستان، آنقدر آمده که عدد به نصاب رسیده است.» سوای آن تماشاخانه «زمله» که در مثنوی مذکور است، و عمارت مسکن سلجران در «چلسی[442]» پنج میلی لندن، و «لوریئن میوزیم[443]»،

در شهر «به ره[444]» و خانه ای که در نقشه اکثر شهرهای غریب و قدیم یونان و روم نماید- و آنها مصنوعند از چوب سبکی که انگلش «کاک» و در هندی «شوله» گویند- در اول بار به توجه او دیدم. شوهر او «سرولیام الفرد»، «کرنل» افواج پادشاهی و از اصحاب

مسیر طالبی، متن، ص: 144

«پرلمنت»، مردی بسیار معزز، به دانایی و متانت معروف آن ملک است، و هنرهای دست، چون تصویر کشیدن و امثال آن نیز دارد. خدای تعالی، لیدی الفرد را دو دختر «بسی» و «جسی» نام، که در سن پانزده و هفده اند، عنایت کرده که ناظر از تماشای حسن آنها بر خود می بالد، و عقل از پاکی طینت، و صفای رنگ چهره آنها را معرا[445] از آب و گل این عالم و، چنانچه در این غزل نظم گشته، از جنس ملایک می شمارد.

لمؤلفه

حسن بتان لندنی در چمن ز من کجاست ور تو به عمر دیده ای، گوی به روی من کجاست

فرض کنم که شد نکو قامت و روی و موی غیرنازکی ادا و لحن چستی و رقص فن کجاست

هم خور و مه بر آسمان دم ز رخ نکو زنندبل کله کج و همان زلف رسن فکن کجاست

سوسن و سرو را به باغ هست اگر قد و زبان همچو بسی و مس جسی با روش و سخن کجاست

ز آب گهر بپرورید مادر آن بتان مگرورنه به آب و نان دهر این همه لطف تن کجاست

آب به طبع تر کند جامه و جسمها و لیک آب کزو نگشت تر جامه جز آن بدن کجاست

بازی زلفشان به رخ، ملت گبر راست کردورنه به کار ایزدی شرکت اهرمن کجاست

دیدن

حسنشان گشود [طبع تو]، طالبا، چنین ورنه محل تو کجا نظم چنین سخن کجاست

قدرشناس این غزل سعدی و حافظ و امیرهای فغانی[446] و حزین[447]، و آن همه انجمن کجاست.

بالجمله من مهربانی بسیار از او دیدم، و صحبتهای ساز و نواز آن دختران قمر سیما، چنانکه لذت آن بقیه العمر از خاطر نخواهد رفت، در آن خانه به آخر رسانیدم. در حین وداع بعضی تحایف به طریق یادگار به من داد، و تقید نمود که اخبار سلامتی خود را به او اکثر بنویسم، و از غایت غمناکی و رقت، زیاده سخن نتوانست گفت.

دیگر «کرنل سمس»: او به غایت مرد آبرودار، معروف اکابر لندن، از نوکران پادشاه است. مدتی در هند بود و به سفارت پیگو و آوه قیام داشت. کتابی مشتمل بر وقایع آن سفر نوشت، و خصوصیات آن ملک، که تا این زمان در پرده حجاب بود، در آن درج نمود، لهذا مقبول خاص و عام افتاد. من مهربانیهای بسیار از او دیدم. چون برادران مهربان در هر چیز ممد و معاون می ماند. وقتی که به حضور پادشاه می رفتم به ترجمانی همراه من می آمد، و به تماشاخانه ها

مسیر طالبی، متن، ص: 145

می برد، و به معاریف ملاقات می داد. به جهت اعانت دو سه هزار روپیه، برای اخراجات لندن، بارها التماس نمود، بلکه اصرار می کرد. وقتی که عازم هند بود، تحریض نمود که به موافقت یکدگر معاودت کنیم. در هندوستان هم به اتفاق یکدگر باشیم. [من هم به جذب محبت او با آنکه هنوز از لندن سیر نشده بودم] مستعد شده کرایه مکان در آن جهاز کردم. روزی که وعده حرکت از لندن به طرف ساحل بحر

بود، «لارد پلم»، وزیر لندن، منع کرد، و سایر دوستان هجوم آورده به توقیف من، و او را جبرا راضی به مفارقت نمودند. با آنکه سه صد روپیه از من، و همین مقدار از او، به جهت تهیه اسباب آرام من در جهاز، به خرج آمده بود، نقصان قبول کرده، گریان از هم وداع شدیم.

کسانی که به واسطه «کرنل سمس» با من آشنا شدند یکی از آنها «لارد کرهمتن» است. او شخصی عالیشان، نایب «لارد کرنوالس» در جزیره ایرلاند، بوده، حالا هم به همان کار قیام دارد.

و تا حال حاکم آن مکان است. دو مرتبه [ضیافت عمده نمود، «لیدی کرهمتن»، زن او که ایضا به غایت متواضع و نیکو اخلاق است، در آن] ضیافتها مراتب مهمان نوازی و دلداری به قانون کریمان به عمل می آورد.

دوم «سرجمزارل» او از طبیبان سرکار شاهی، نهایت گرمجوش و خوش خلق است. مکرر ضیافت مرا در خانه خود، که چون خانه امرا بسیار عالی و مملو از جمیع لوازم عیش است، نمود و بارها به باغات نامدار خارج شهر، ده بیست میلی لندن، برد. «لیدی ارل»، زن او، نیز نهایت لطف و دلجویی مبذول می داشت. در آن خانه ارباب حسن و جمال بسیار دیدم، و نغمات سرود و ساز ایشان بسیار شنیدم. از آن جمله «مس مرین» است که صورت او رونق گلزار جنان و قامتش بازار سرو گلستان را شکسته؛ از آن بار که آن رشک قمر را دیده ام، صورتش گاهی از پیش نظر نرفته، و اعجوبی حرکات و سکنات او برخلاف جمیع دختران «انگلند» مملو از عجب و غرور و سراسر عتاب، و با آن حال دلنواز و سازگار

است. سویداوار در دل جا گرفته. این غزل برای تبیین حال اوست.

لمؤلفه

همین نه روی خوشش طعنه بر گلستان زدعتاب او قمه تف به برق نیسان زد

چگونه کام ز درج دهانش یابد کس که ناز دایمه قفلی ز لعل بر آن زد

غرور حسن ورا رخصت نگه چون دادچگونه نرگس او تیر راست بر جان زد

[و] نیست ناز طبیعی که دیدم علم فرنگ شرار خویش، دم بر [مه] یم افشان زد

ببر به هند ورا، گفت دوستی با من که خواست خیمه گلش اندر آن گلستان زد

مسیر طالبی، متن، ص: 146

عجب که هند فروزد ز مقدمش چو مژه هزار تیر تغافل به مصر و کنعان زد

گذاشت حاجب ابروش کی سلامان راچو چوب طرد گه بار بر سلیمان زد

از آن پیاله قهوه که ساخت «مس مرین»مذاق «طالب» را طعم آب حیوان زد

سیم «لیدی شارلت»، که خواهر «لارد فارمز» زنی عالیشان است؛ هر دوشنبه در خانه خود[448] ساز و نواز مقرر دارد و به مجرد تفنن طبع و استرضای احباب، اخراجات آن را می کشد.

هر کس از شرفا و اعاظم شهر که به نواختن ساز شایق است، در آنجا جمع آیند و به امتحان اعمال آن علم اشتغال می ورزند. در این وقت آدمان «لیدی شارلت» قهوه و چای و اقسام یخ بچه ها و حلویات، به دستوری که در این مجالس معمول است، بعد هر ساعتی پیش مردم حاضر کرده خود به خبرگیری و دلجویی هر یک می پردازد. و این مجالس تا نصف شب، گاهی تا دو ثلث امتداد می یابد.

«سرجمز ارل»، که نیز شایق و ماهر آن علم است، داخل آن مجلس است.

[چهارم] سر «جوزف بنگ»: او

از اعاظم اشراف لندن، مردی فیلسوف، معروف به دانش و هنر، از رفقای «کپتان کوک»[449] مشهور است، به رفاقت او طواف کل دایره ارض نموده و از خواص نباتات هر زمین علم وافی برداشته. هر شب یکشنبه فیلسوفان و هنرمندان آن ملک [بلکه] شایقین هر علمی در خانه او فراهم آیند، مطابق پیشه و هنر خود، فرقه فرقه شده در آنجا مجلس دارند و تجربات و آرای جدیده که یافته اند بر یکدگر ظاهر نموده استکمال آن کنند. «سرجوزف بنگ» به هر مجلس رسیده رأی خود بر ایشان عرضه نماید، و به جهت شغل آن جماعت چای و قهوه و حلویات و شربتها حاضر- سازد. بعضی از امرای لندن، که خود را داخل جرگه فیلسوفان و طلبه علوم نیز می دانند، در شب مذکور بدان مکان حاضر آیند. چنانچه بدین سبب با بسیاری از اکابر و اشراف لندن معروف شدم، و سررشته آمد و رفت و دوستی با ایشان جاری گردید.

پنجم «مستر نپین»: او نیز از اعاظم، و سررشته دار جمیع جهازات پادشاهی و عمله ایشان است. در [قریه] «فلهم»[450]، قریه ده میلی لندن، باغی دلگشا دارد، و به وضع امرا در آنجا به سر می برد.

ضیافت عمده ای در آن باغ نمود. «مسس نپین»، زن او، و دخترانش بر سفره طعام آنچه لوازم تکریم و مهمانداری [است] مرعی داشتند. و در مجلسهای «روت»، که صد کس زن و مرد در یک خانه به تدریج آمد و رفت کنند و هر قدر که خواهند مانده به خانه های خود روند و بعضی بر سفره نرد و گنجفه نشسته قدری به قمار وقت گذرانند، صاحبخانه در آن مدت تواضع چای و قهوه

و یخ-

مسیر طالبی، متن، ص: 147

بچه ها و انواع حلویات و اشربیات[451] نماید، مکرر دعوت می کرد.

ششم «مستر ولکن»: او بسیار در هند مانده، قدری به زبان فارسی آشناست. می گویند در زبان «سهنس کیرت»[452] وقوف تام دارد، و اول کس است از «انگلش» که بر آن زبان علم به هم رسانیده؛ از تاریخنویسان دولت «کمپنی» منسوب به «درکتران» آن سرکار است. اکثر به خانه من می آمد و به سبب شهرت فارسی دانی، بعضی جاها که مدعو می شدم او را هم رقعه می فرستادند. اما چون مرد سوداوی مزاج و خودپسند است، چندان صحبت درنگرفت.

هفتم «سرجان ماری» و (کرنل ماری): این هر دو به خدمات عمده ای در هند اشتغال داشتند، و با دوستان خود سلوک نیکو کرده در آن ملک نیکنامند، اما چون بعد معاودت در «ایدن بره»،[453] دار الملک اسکاتلند، توقف و در لندن آمد و رفت کم داشتند، چندان رابطه بدیشان به هم نرسید.

هشتم «مستر دبرت»: او اگرچه پیشه کتابفروشی و دکان آن شغل دارد، اما مرجع خلایق است، و برای حمایت عامه، بر افعال «مستر پیت» وزیر، طاعن[454] و طرفدار مخالف اوست و بنابر آن متوسلان وزیر از او اجتناب دارند، و مخالفان وزیر، حتی بعضی از امرای پادشاهی که انکار بر افعال وزیر دارند، به خانه او آمد و رفت می نمایند، بلکه همیشه جمعیتی از ایشان در دکان او هست. «مستر دبرت» مردی گشاده دل و سفره او برای مهمانان گسترده است. «مسس دبرت»، زن او، از خاندان عالی، در تعظیم و دلجویی واردان زیاده بر شوهر مبالغه می نماید. به کرات و مرات ضیافت من کرد، و بعد فراغ طعام به تماشاخانه ها برد و در غمخواری و مشغله

خاطر من، چون خواهران مهربان مبالغه می نمود و زرها خرج می کرد، و آن سررشته را لا ینقطع تا روز وداع مرعی داشت.

سیر عمارتهای «گرنج»[455] که یکی از سلاطین انگلند برای خود ساخته و آخر کار وقف سپاهیان جهازی نموده حالا هزار و پانصد نفر پیران و زخمیان و از کارماندگان ایشان در آن می مانند، و بسیاری از دکاکین جواهری و ساعت سازی و امثال آن به رهنمایی «مسس دبرت» تماشا کردم. او را دختری است صاحبجمال، «صوفی» نام، در سن دوازده سالگی ساز خوب می نوازد. با من بسیار الفت پیدا کرده بود و اوقات مرا به حرکات شیرین و دلفریب خوش می داشت. دیگر «مستر سول»:

او نیز کتابفروش است و دکانی نامدار در شهر «ستی» از قدیم، و شوق وافر به رواج علم فارسی در «انگلند» دارد. بنابراین بعد استماع ورود، بیواسطه به خانه من آمد و مکرر ضیافت من در خانه و باغ خود، که ده میلی لندن است، نمود و همواره بر «کوچ» خود گرفته به سیر اطراف لندن می برد. به اعانت او مواضع بسیار دیدم. یکی از آن جمله عمارت زیجی است در باغ «کرنل

مسیر طالبی، متن، ص: 148

الکزندراوبرت»، [ده میلی لندن]. «کرنل» موصوف مردی دانشمند، وقوف کامل در آن علم و علم فلاحت دارد. آن روز، ضیافت عمده در آن باغ کرد، و شفتالو و زردآلو که بدان خوبی[456] در لندن نخورده بودم، به ما داد و به عمارات مذکور که «ابزروتری»[457] گویند برده، انواع آلات رصد و طریق کار فرمودن آن، و وضع دیدن هر سیاره به شرح و بسط نمود.

ذکر خانه عطاری

دیگر عمارت «کمستری»[458] یعنی عطاری و ساختن ادویه بر وضع طب

کیمیایی، که یکی از اعاظم «داکتر» ان در باغ خود به هشت میلی لندن ساخته است. آن مرد نیز ضیافت لایق کرده، طریق ساختن هر نوع دوا و آلات سحق[459] و اجاقهای آتش ادویه نمود. و از آثار ادویه، مثل آتش زدن در آب و پارچه از عرقی، و گداختن شمش طلا و سنگ عقیق از قطره تیزابی، و برق آوردن از هوا به اندرون [حجره] و بدل شدن هوا به آب و آب به هوا، و کشتن سیماب و باز زنده کردن، و تفرقه اجزای یک دوا، پس جمع کردن آن متفرق، و امثال آن چیزهای حیرت افزا، که در نظر مثل شعبده معلوم می شد، آنقدر نمود که حافظه مشکل تواند ضبط آن کرد.

مسیر طالبی، متن، ص: 149

فرمیسن

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 151

ذکر خانه «فرمیسن[460]» و اوضاع آن ملت

دیگر «اسپاگاردن[461]»: این باغی است منسوب به «فرمیسن» که مردم بیگانه «فرامشان» گویند. و حکایات عجیبه از شناختن ایشان یکدیگر را بی علامتی و افشا نکردن راز آن خانه را، اگرچه خوف قتل باشد، و امثال آن کنند که عقل سامع در اضطراب افتد. از آن جمله است این حکایت که پادشاه لندن از هجوم آن جماعت ترسیده، پسر ولیعهد خود را امر کرد که آن مذهب را محض برای اخبار پدر اختیار نماید. شاهزاده حسب الحکم بدان خانه رفته، چون عود [کرد] و پدر استفسار نمود، بجز اینقدر که برای دولت ما و شما هیچ زیانی ندارد، زیاده سخن نگفت، و مطلقا از حال آن خانه و ایشان پدر را آگهی نداد. اما آنچه مرا معلوم شد این قدر نیست.

«میسن» به انگلش معمار را گویند و «فری» آزاد، یعنی مذهب و مسلک معماران آزاد. وقتی که حضرت سلیمان بنای مسجد اقصی طرح انداخته معماران از اقطار عالم، خصوص ممالک فرنگ طلب کرده بود، این جماعت بعد فراهم آمدن به جهت حفظ آثار آن جمعیت، و یادگار نام ایشان، این مذهب اختراع و اختیار، و بدان سبب خود را از اهل عالم ممتاز نمودند. از قوانین آن ملت یکی این که هر کس بر ملت قدیم خود قایم باشد و ضرری به اعتقاد سابق او نرسد.

علامتی چند از حرکات چشم و انگشت می آموزند، آن شخص چون شخص اجنبی را بیند آن حرکت به وقوع آرد، اگر آن اجنبی نیز «فرامیسن» است پی بدان برده حرکتی که در مقابل آن حرکات در ایشان معین است ظاهر می سازد، و خود را می شناساند. دیگر

این که درماندگان و مسافران یکدیگر را به مال و قدم و حرف اعانت نمایند، و بر یکدگر تفوق نجسته برادر خوانند.

چنانچه شبی که من به «اسپاگاردن» رفتم، آن شب میلاد «پرنس ویلز» ولیعهد لندن بود. بدان خوشی آن باغ را چراغانی که چشم از تماشای آن خیره می شد، و آتشبازی بسیار و هزاران روپیه خرج کرده [از شادی] مست بودند. زیرا که هر واحد تصور می کرد که با شاهزاده برادر واقعی است.

از این جهت هرکه در این مذهب درآید هرگز تخلف نکند. و گویند که مجموع اهل عالم و هر فرقه آخر کار در این کیش خواهد درآمد. بالجمله چون شخصی خواهد که «فرامیسن» شود بدین خانه آید، او را به «حجره[462]» برند و آن اشارات آموزند، و به جهت معاونت یکدگر و حفظ آبروی مذهب و نیاموختن آن اشارات به کسی، و نکردن کاری سبک مدت العمر، از او عهد و سوگند گیرند. پس برای خوشی دخول او در جرگه ایشان، اگر مرد عمده است ضیافتی و مجلسی کنند، والا حاضران دو سه ساغر شراب نوشیده رخصت نمایند. به توهم غلط برادری شاهزاده و دیگر اکابر، و تیقن

مسیر طالبی، متن، ص: 152

یاری سایر «فرامیسن» در وقت حاجت، نشاط وافر در طبع او به هم رسیده شخصی دیگر شود؛ و به جهت عظم خود و تعجیز دیگران چیزی از حال آنجا اخبار نکنند، بعضی شرم کنند که از هیچ چه گویند، و بعضی سبک مزاجان که صاف خبر دهند، سامعین قبول نکنند و گمان برند که به جهت سد باب سؤال به ما دروغ می گویند. بالجمله مرا هم تکلیف کردند و شعف بسیار به

هم مسلکی من اظهار می نمودند، عذر خواستم، اما افندی اسماعیل، ایلچی سلطان روم[463]، و افندی یوسف، تالی او، که برای سیر به همراه من آمده بودند، آخرین ایشان رغبت بدان مذهب کرده، داخل آن «حجره» شد و «فرامیسن» گشت. در وسط آن باغ برجی بود پر از فانوس و چهلچراغهای بلورین، هر کس از حضار که آواز و علم موسیقی داشت، بدان بالا رفته[464] به سرود اشتغال می ورزید، و دسته موسیقی نوازان شاهزاده که از مشاهرین[465] این ملکند، همراه خوانندگان ساز می نواختند. غیر «فرامیسن» کسی در آنجا نبوده، هر بیست کس زیر درختی صحبت و سفره شراب و گوشتهای سرد، از هر قسم، داشتند. آنقدر تماشای حسن و جمال در آن شب دیدم که به خاطر می رسید که در مسکن پریان وارد شده ام. چون دور من تماشابینان آنقدر هجوم داشتند که دیدار یکدگر متصور نبود.

لهذا هر فرقه پیغام فرستاده که به حلقه ایشان رسیده چند دقیقه در هر مجلس بنشینم و چیزی از آن سفره تنقل نمایم. به جهت استرضای ایشان قبول کرده شد. به هر جا که وارد شدم حسین[466] زنان آن مجلس ساغری از شراب پیش می آورد، هر چند عذر کثرت مجالس که من بدان موعود بودم می آوردم قبول نمی کرد، و به حسن ادا و حرکات شیرین از خوردن آن ناچار می ساخت، تا اینکه در آن شب بیش از صد ساغر شراب به خورد من دادند.

بالجمله «مستر سول» مردی کهنسال، در نظر خلق معتبر، کثیر الاحباب است- به واسطه او با بسیار کسان معروف شدم[467]. یکی از آنها «مستر گرگری» است. پدر و برادران «گرگری»، که در لکهنو نشیمن دارند، از مردم خوش خلق،

زندگی به صفا دارند و در استرضای من به جان می کوشیدند.

دویم «مستر ردلی»، مصور که ذکرش سابق گذشت، مکرر ضیافت من کرد و تصویر من کشید. او را زنی است عالی منش، در کمال وجاهت و عفت، که سلاطین اگر به همسری او افتخار نمایند سزاوار است، و این غزل در شأن اوست:

لمؤلفه

صبح جنت را به دنیا کرده ام محفل روحانیان جا کرده ام

مسیر طالبی، متن، ص: 153

نور لیل قدر بد یا برق طورآنکه شب از وی تجلی کرده ام

چشم می مالیدم و دل دم به دم که بود در خواب رؤیا کرده ام

یا که جمله دأب بانویان هنددر «مسس ردلی» تماشا کرده ام

و آن ادا، وان آن هندوی بتان مشهدت[468] باحسن ترسا کرده ام

نی عجبتر زین دچارم شد کسی[469]

تا که اندر یرپ[470] مأوا کرده ام

گوییا زیب النسا[471] دیروز هند

هست و من امروز تلقا[472] کرده ام

در تمامی عمر خود حرکات و صوت زان ملایمتر نه اصغا کرده ام

گرچه زاول نقد جان و هوش و دین نذر آن آشوب دلها کرده ام

خوبیش لیکن تقاضایی هنوزکه غلط در ضمن سودا کرده ام[473]

شوهرش نقشم کشیده بر برنج من به نقشش دهر زیدا[474] کرده ام

[475]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص153

پس بر آن از مدحتش نقش ابدهم از این شعر مطرا کرده ام

سیوم «مستر اسپینیه»، شوالیه: او مردی متمول از معروفان لندن و متوسلان شاهزاده است.

زن و دختران حسین دلربا دارد. مکرر ضیافت می نمود. هر وقت که تنها بودم به خانه او رفته در صحبت او اوقات به خوشی می گذرانیدم.

چهارم «مستر اثمت»، یکی از شرفای شهر «ستی»: او نیز دو مرتبه ضیافت عمده نمود.

پنجم «مستر روسو»، طبع گر، یعنی چهاپه[476]: او اگرچه از

اعزه و بسیار شریف نیست، اما در استرضای من به اقصی الغایت می کوشید، و به جهت خوشی من زرها خرج می کرد، و با وجود اجتناب همواره به من می آمیخت. و در دیباچه کتابهای کارخانه خود نام من برای یادگار می نوشت.

دیگر «لیدی ونیفردکنستبل»: او زنی عالیشان از قوم اسکات و بسیار پیر بود، به حدی که دست و گردن او ارتعاش می کرد، اما طبع جوان داشت، و مثل جوانان خود را می آراست. از غایت بزرگمنشی همواره با جمع طعام می خورد و بدان اکتفا ناکرده، در هر هفته مجلس «روت» انعقاد

مسیر طالبی، متن، ص: 154

می داد. بعد استماع ورود، رغبت به ملاقات من، به واسطه ها پیام فرستاد. به دیدنش رفته از صحبت او حظ مستوفی برداشتم، و چون ذایقه اش[477] صحیح بوده لذت وافر از طعامهای آن خانه و ایضا نصیب وافی از تماشای حسن واردین آنجا برگرفتم. این «لیدی» در شهر «ایدن بره» ی اسکاتلند خانه عمده داشت. در تابستان قصد آنجا نموده به من گفت: «افسوس است که آن ولایت نادیده بماند، همراه من بیا و ده بیست روز در خانه من مانده به لندن بازگرد.» در آن ایام چون [مرا] با صحبت یکی از ارباب حسن لندن خوش افتاده مفارقت دشوار می نمود، عذر خواستم. قبول نکرد. روزی که می رفت، سواره بر «کوچ» بر در خانه من آمد و خواست که خواه ناخواه مرا همراه گیرد. قسم خوردم که بعد دو ماه به هر نوع که میسر شود بدان ولایت آمده در خانه او قرار خواهم گرفت.

بدان سخن تسلی شده وداع نمود. من بر وعده خود که از محبوب مذکور نیز[478] سیری به هم رسیده- بود، در شرف

حرکت بودم که خبر وفات «لیدی» مسطور رسید. از آن عزم درگذشتم و بسیار متأثر شدم، زیرا که بسیار کس خوب بود، و از صفت[479] اسکات، یعنی [بیوفایی] و در رفاه غم خوردن از بینوایی، به فرسخها دور می نمود. بباید دانست که مرا در «انگلند» دوستان «اسکات» بیش از «انگلش» بودند. از آن جمله دو نفر یکی «مستر جاج جانستن»، که به بخشی گری لکهنو نامزد، و دوست ده دوازده ساله بود. دویم «مستر بلین[480]» که در رفاقت «کرنل هانی» سی سال قبل با یکدگر آشنا شدیم، و به سبب من مایه معقول در زر، و هم در زبان فارسی پیدا کرده بود، به تمول و دسترسی امتیاز داشتند، [و کپتان رچدسن که به مرافقت من از هند به انگلند رفت نیز اسکات بود]. من از اینها توقع داشتم که رهنمایی [من] در سیر اسکاتلند نمایند. «مستر بلین» اگرچه اکثر اوقات دعوت طعام کرد، اما «مستر جانستن» در آن قدر هم مضایقه نمود، و من از ایشان با وصف اثبات حقوق، به قدر این زن تازه آشنا، صفت و اعانت ندیدم؟

مصرع

چه مردی بود کز زنی کم بود؟

دیگر «کرنل براثویت»: پدر او جنرل جمیع افواج «مدرس» است، و خود در خدمت نظام- علیخان و بعضی از امرای دکن بسیار مانده. میل به صحبت ارباب اسلام، و طبعی هوسناک شایق

مسیر طالبی، متن، ص: 155

علوم دارد. از این جهت رغبت به ملاقات من کرد. بارها ضیافت من نمود. طعام لذیذ بر سفره او بسیار خوردم، و سیر اکثر تماشاخانه ها به سبب[481] او نمودم. از آن جمله قلعه پادشاهی است که در «ستی» لندن است، و تفصیل آن

آید. دیگر «برتش میوزیم[482]» انگلش.

مسیر طالبی، متن، ص: 157

برتش میوزیم

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 159

ذکر اوضاع «برتش میوزیم» و عجایب آن

«انگلش» خانه ای را که عجایب عالم در آن جمع و نگاه دارند «میوزیم» خوانند. در این خانه قرب صد ایوان است هر یک منسوب به عجوبه جایی یا قسمی از عجوبه ای است.

عجایبات انسانی و حیوانی و نباتی و حجری آنقدر در آن دیده شد که مطلقا در حفظ نماند، مگر یکی، و آن دو شاخ است چون شاخ قوچ دو ساله که بر سر زنی برآمده بود، بعد مردنش از سر او کنده با تصویر او در این مقام گذاشته اند. عمارت «برتش میوزیم» یک سمت شهر، بر کنار واقع شده. زیر دیوار آن، تا چهار میل، میدان مسطح و سبزه زار است. منتهای میدان سه کوه سبز خرم هموار، و بر هر کوهی شهری موزون معمور، که یکی از آن را «هی گت[483]» نامند، در مدنظر است. به هیئت مجموعی آنقدر خوشنماست و دلپذیر است که خلل در سیر عجایب آن خانه می کند و نمی گذارد که ناظر چشم از او به جانب دیگر اندازد.

ذکر جنینت[484] یعنی دیوی

دیگر شخصی از مردم ایرلند است که هفت دست طول قامت و یک دست درازی قدم و دو ثلث آن پنجه دست، و موافق آن جسمی ضخیم داشت. و این ابیات در «مثنوی لندن» شرح حال او می نماید:

لمؤلفه

رسیدی قامت من تا میانش سرش از سقف خم ماندی و شانه ش

قدم از خانه بیرون برنمی داشت که طفل و زن نه تاب دیدنش داشت

از جمله دولتهای[485] «کرنل» یکی آنکه زنی نصیب او گشته که یک نظاره او را ده لکهه[486] بها توان داد، و حال آنکه او با ده لکهه جهاز[487]، که مشروط تبدیل شوهر نام پدری خویش و گرفتن نام پدر او بر خود بود،

به خانه «کرنل» آمد. لهذا «کرنل» اسم قدیم خود «بونتن» را به «براثویت»، که نام پدر زن است، تبدیل نمود. علاوه آن، آن رشک قمر را علاقه تعشق نیز به «کرنل» به هم رسیده، برخلاف قرارداد اسم «بونتن» بر خود گرفت و خویش را «مسس بونتن» نامید، و تصویر شوهر را همواره زیب گردن و سینه خود می دارد. این رباعی در وصف اوست:

مسیر طالبی، متن، ص: 160

لمؤلفه

از روح که دید آفریده بدنی؟وز آب گهر که پروریده سمنی؟

غنچه شمرم لعل «مسس بونتن» لیک کی غنچه کند به دوست شیرین سخنی؟

دیگر «مسس گاردن»: زنی پاکیزه سیرت، با وصف شکستگی پیری، کثیر النشاط و جوان- طبیعت است. به ضیافت دوستان مولع و به خورانیدن نعم به ارباب ذوق مستقیم مشعوف می باشد، و خود نیز در ذایقه صاحب سلیقه صحیح است. لهذا من به خانه او طعامهای لذیذ و حلویات لطیف بسیار خوردم. نبیره او، «مستر گاردن» که جوانی خوشرو، نجیب اطوار است، هر صباح پیش من می آمد و یک ساعت به تحصیل فارسی مشغول می ماند. از این جهت «مسس گاردن» مرا فرزند، و همشیره «مستر گاردن» مرا برادر می خواند. همه یگانه وار سلوک می کردند، و چون وارد می شدم چای و قهوه و حلویات پیش آورده، صحبت ساز و سرود کوک می نمودند. «مسس گاردن» اگرچه بسیار حسین نیست، اما آنقدر شیرین شمایل، خوش ادا، نیکو گفتار، شکرخند و معتدل القامت است که با وجود او خوبان نامدار جلوه نمی دهند. عفت و سادگی و نجابت خود گویا از چهره او می بارد. با وجود آن، ساز و چنگ را هم خوب می نوازد. او را پسر عمی است «کپتان لسک» نام، مرد

عزیز مکرم، از سرداران جهازی، بسیار بهادر و شجاع که نوبتی در زیر قلعه فرانس بهر جهازی حمله برد و آن را اسیر کرده به لندن آورد. لحن داودی و علوم باربدی را در خود جمع کرده، بی شایبه سخنوری، در جنس مردان خوش آوازتر از او در تمام فرنگ ندیده ام. همواره با چنگ «مسس گاردن» نغمات خود را شریک می کرد و تا نصف شب امتداد می داد، و هر شب میسر بود. لهذا حظ وافر این باب بیش از همه جا در آن خانه برداشتم؛ و چنانچه از این غزل مفهوم شود، همواره مفتون شیرینی حرکات آن دلستان لطیف گفتار بودم.

لمؤلفه

شنیدم گرچه توصیف عدن بس به لندن دید به زان چشم من بس

اگر رضوان شدی حاضر به «هی پرک»یقین کردی ز شغل خویشتن بس

و گر غلمان بدیدی «لست اسکیر»نمودی چون من از حب وطن بس

به هر کو صد پری در جلوه نازز حوران تا به کی رانی سخن، بس

ترا بادا مبارک زاهدا حورکه ما را از رخ «مس گاردن» بس

مسیر طالبی، متن، ص: 161

به شهد و سیب چون طفلم فریبی مرا آن لعل و آن سیب ذقن بس

نخواهم فستقی[488] لوز بهشتی

خود آن شیرین سخن از آن دهن بس

ید بیضا بده موسائیان رابه دستم ساعد آن سیمتن بس

چو در چشم است آن صبح بناگوش خدایا، باغبان، از نسترن بس

ز سنبل تا به کی بدهی صداعم؟شمم را جعد مشک آن سمن بس

به سرو نارون تا چند بالی؟ببالم سایه آن نارون بس

اگر، «طالب»، مع «مس گاردن» باغ رود، منت کند بر «گاردن» بس[489]

از جمله کسانی که در آن خانه آشنا شدم

یکی «جنرل مئنی» است، مرد بسیار آزاده زباندان فرانسی، و به اوضاع آنها شایق است. اکثر شغل شطرنج من به او بود. دیگر «مس املیه لتور»، که قلم از بیان حسن و جمال و صفت لب و دندان و شکرخند چون قندش عاجز است. یکی از آن دختران است که صورت آنها

ساخت جا در دلم سویداوار

این غزل در صفت اوست. چون «مستر گاردن» به او عشق می ورزید، مقطع به نام او کرده ام.

لمؤلفه

ای دل از کعبه گهی قصد کلیسا نکنی یعنی از روی بتان روی به بطحا[490] نکنی

نقش اللّه به یقین به ز نقوش خلق است با حجر خال سیه، کوش که سودا نکنی

مظهر قدرت حق مخزن حسن است اینجاغیر لندن طرفی قبله دل را نکنی

سجده طاعت اگر شرط مکانی داردجز به محراب دو ابروی «املیا» نکنی

حجر و لات و منات اند ز یک اصل، الاجز برهمن گری آن بت ترسا نکنی

موی چون اهرمن و روی پریزادش بس رو به آتشکده ای هیربد آسا نکنی

شمس از روش چو مه مقتبس نور بودهان پرستشگری شمس چو حربا[491] نکنی

زلف ثعبان[492] صفتش بین، ید بیضا عارض گوش کن [چشم] بر آن صخره موسی نکنی

مریم آسا لب لعلش چو بود روحی راطوق گردن بجز آن زلف چلیپا نکنی

در نظر هست چو آن ساعد سیمین، «ولیم»ابلهانه سخنی از ید بیضا نکنی

مسیر طالبی، متن، ص: 162

سیوم «مستر هنکی»: او در قصبه «پتنی»[493]، شش میلی لندن، با زن و پسر و دختران[494] و سایر عیال در باغی می باشد و به نهایت فراغ و عزت در آنجا به سر می برد، و مردی کثیر النشاط، با اختلاط است. بارها ضیافت عمده در آن

باغ نمود. اطعمه خوب، خصوص [مسکه] شیر و سر- شیر، که امتیاز تمام بر جاهای دیگر داشت، در آن جا خورده شد. این «مستر هنکی» را برادری است که به کار صرافی و تجارت اشتغال، و زنی غیر عقدی، که به مجرد میل و عشق با یکدیگر به- سر می برند، بسیار شوخ و چابک و نادره کار، مصاحب دارد، و این غزل در صفت اوست:

لمؤلفه

[همین] نزد گل رویش به گلستان آتش که شوخی خردش کرد چون دخان آتش

کند به عقل خردمند دم به دم بازی چنانکه با که و خس کرده [هر] زمان آتش

بلی حذر بتوان کرد خویش ز آتش صرف چگونه کس نفریبد ز آبسان آتش

هزار رنگ نماید چو موج پی در پی به گرمیی که ز که می شود روان آتش

یکی از آنها تقلید [های] مردانه است به چستیی که تو گفتی ست پرنیان آتش

جز آن بدن که ببینیش در لباس سفیدکه دیده اینکه به پنبه ست همعنان آتش

اگر بدیدی این لیله ها و اورادهازهاد خود نزدی گشن را به جان آتش

عجب که ماند مرا پای صبر و هش برجاچو برق وار فتادم به سر چنان آتش

نبد ز گرمی دل آب چشم و هر لحظه به جای آب ز چشمم شدی روان آتش

کجا مجال قلم را بیان چابکیش چو هیچ وفق ندارد به نیستان آتش

خموش، «طالب»، چون صفوت «مسس هنکی»ضرورت است ورا بود ترجمان آتش

از اینکه آب بلاغت قرین آتش طبع تراست، خیره منه بر سر زبان آتش

[ذکر «دلچ»[495] و کارخانه جهازی]

و همچنین به رهنمایی «مسس گاردن» بعضی تماشاخانه ها و جاهای نامدار اطراف لندن را اول بار دیدم. از آن جمله است

[استرانمی][496]، یعنی خانه ای که رفتار کواکب

را گرد آفتاب در آن نمایند و ذکرش آید.

و

بلده «دلچ» که کارخانه جهازسازی در آنجاست. یکی از «کرنل» های آن کارخانه، «کرنل بنچ» نام، که با «مسس گاردن» مرابطه داشت، در آن روز ضیافت عمده کرد، و طعامهای الوان و حلویات و میوه های خوب به ما داد، و در هر جزو آن کارخانه برده، سیر مستوفی کنانید[497]، اما در

مسیر طالبی، متن، ص: 163

«پلی هوس[498]» های لندن، خود اکثر به همراه «مسس گاردن»، [مادر مستر گاردن] می رفتم. زیرا که بانوی پیر به سبب تعصب او در مذهب، و خوی او به رفتار قدیم لندن، از تماشای چنین جاها، بلکه سماع ساز و آوازها اجتناب می کرد. دیگر «مسترمکفرسن» برادرزاده «سرجان مکفرسن»، «گورنر» بنگاله: او جوان تماشابین نیکو اوضاع است. در اوایل ورود خودبخود به دیدن [من] آمد. ضیافت نمود و به اکثر تماشاخانه های عجایب لندن رهنمونی نمود. از آن جمله است «دورلین»[499] بزرگترین «پلی هوس» ها، و «سنت پال»[500] و «ویست منسترابی»[501]، کلیسای مشهور، و «پنورامان»[502] و غیره.

دیگر «لارد مکارنی»، از اعاظم امرا، مردی قوی قوا، کامل الخلقت، متناسب الاعضاست، چنانچه حالا در هفتاد سالگی، چهل و پنجساله جوان حسین می نماید. اکثر به خدمات شاهی عمده مأمور شده، در آغاز شباب به ایلچی گری روس رفت. خورشید کلاه، ملکه روس، فریفته اسلوب بدن و راستی قامت او گشته، به طریق تماشابینی به او همبستر گردید. مدتی «گورنر» مدرس ماند، و به «گورنری» بنگاله نامزد شد: قبول نکرده به ولایت رفت. از آنجا به سفارت چین رفته آن کار نیز کما ینبغی به تقدیم رسانید. در خانه «لارد اسپنسر» به من همسفره شده آشنا گشت، و ضیافت لایق [نمود] و بعضی

اوقات به قاعده غریب نوازی به دیدن من قدم رنجه می نمود و هر چند از آن حرکت او را معاف داشتم قبول نفرمود.

دیگر «لارد هردوک»: او نیز شخصی عالیشأن، قریب به مرتبه دوکی است. بعد «لارد کرنوالس» حاکم ایرلند شد. چون خواهر «لیدی آن بارنت» در حباله نکاح اوست، و «لیدی آن» از کیپ، به سفارش من در[503] خطوط خانگی[504] به او نوشته بود، به دیدن من تشریف آورد. مکرر ضیافت طعام نمود. او و لیدی «هردوک»، زنش، آنچه لازمه تفقد و تواضع است در آن ضیافتها به عمل آوردند.

در تابستان با خواهر زن دیگرش، «لیدی مارگت فوردیز»، که از بانوان نامزد لندن است، به باغ «لارد» موصوف ... رفته چند روز در آنجا قیام داشتم. بعد از آنکه به ایالت ایرلند منصوب شد، بسیار تحریض کرد که با من دیگر باره به ایرلند بیا و یک ماه دو ماه مهمان ما باش، من عذر خواستم.

- در خانه او با «مسس مونتگیو» آشنا شدم. بسیار گرم جوشید و در خانه «پرتمن اسکیر[505]» خود، که در تمام لندن به خوبی معروف و گویا تماشاگاهی است، ضیافت کرد. این «مسس مونتگیو» یازده فرزند زاییده. هنوز از بیست سال عمر او زیاده معلوم نمی شود- «خوشدامنی[506]» دارد که سالی یک

مسیر طالبی، متن، ص: 164

روز [خاکروبان] بخاری[507] لندن را، که پسران ده دوازده ساله همیشه آلوده به دوده سیاه رنگ چون حبشی می باشند، ضیافت می کند. گویند طفلی از دودمان [او] گم شده [بود] یکی از جماعت مذکور بدو برخورده به خانه اش رسانید. از آن باز به روز یافتن آن ضایع شده[508] جشن به عمل می آرد، و آن پسران را، که عددشان به هزارها می رسد، ضیافت

می کند.

دیگر «مستر هوپ»: او تاجری عالیشأن و شخصی نامدار است. معاملات ملک «ولندیز» و روس می کرده. با آنکه در فتنه فرانس نصف سرمایه او به باد رفت، اما هنوز مالدارترین تجار لندن است. سلیقه مستقیم او در بیان روشنی خانه اش، در چراغان عام لندن، معلوم خواهد شد.

«آن بارنت» به او نیز چیزی در باب من نوشته بود. لهذا در خانه «سرجوزف بنک» خود را به من شناسانید و دعوت بسیار عمده ای که از آن عمده تر کسی نکرده، نموده از اقسام شرابهای عالی آنقدر آورد که نام کسی به خاطر نمانده، چاکر او در ساغرهای بلورین به عدد اهل مجلس، بر طبق طلایی نهاده، اول پیش من آورد و نام شراب می گفت، پس به مجلس دور می داد. سوای ضیافت، بارها در مجلسهای «روت»، که در بعضی پانصد نفر زن عمده در لباسهای فاخر مغرق به- جواهر، در آن خانه آمد و رفت می کردند، طلب داشته تماشای آن مجالس به من نمود. و همواره به بازدید من می آمد.

دیگر «سرویلیام اوزلی»[509]: او از سرداران سپاه است. شوق مفرط به تعلیم زبان فارسی دارد، بی استاد به خودی خود از کتب نحو و لغات فارسی که «انگلش» نوشته اند و ترجمه های ایشان آنقدر تحصیل کرده که تاریخها و کتب معتبره فارسی را ترجمه می کند. چون مردم لندن به او اعتقاد زبان دانی فارسی دارند آن کتب را خریداری می نمایند. اما در گفتگوی محاوره چندان قدرت ندارد. خبر مرا شنیده به ملاقات من آمد و به کرات مرات دعوت چاشت نمود. «لیدی اوزلی» از زنان حسین «انگلند» است ... ادای دلپذیر و نمک و صباحت رخسار دارد. او را پسری است که «سرویلیام اوزلی»، از

غایت شوق خود به فارسی، «حافظ» نام او نهاده. طفل مطبوع است و به مناسبت نام با من می جوشید. تا من در آن مجلس بودم پیش دیگری نمی رفت.

دیگر «سرچارلس روس بوتن»، از امرای خرد و منظوران پادشاه است. در هندوستان بسیار بوده، به فارسی مناسبتی درست دارد. من او را اول بار در بارگاه شاهی دیدم که پادشاه به جهت ترجمانی طلب فرموده میان من و خود جا داد. بعد از این به دیدن من آمد و به خانه خود برده مکرر ضیافت کرد. دختران صاحب سلیقه هنرمندش بعد طعام به نواختن چنگ و ارغنون

مسیر طالبی، متن، ص: 165

اشتغال و مرا به سماع آن فرحناک و خوشحال می کردند.

دیگر «داکترگرشور»: او را نخست در مجلس یکشنبه «سرجوزف بنک» دیدم. چون او هم به تقلید شخص موصوف، شبی در هفته به خانه خود مقرر دارد، التماس کرد که آنجا هم می رفته باشم. چند دفعه اتفاق شد، مردی سودایی و هوسناک است، اما در رهنمایی من بسیار می دوید و باعث معرفت من به کسان می گردید، چنانچه با «مستر سمث»- که در «پدنتن هوس»، در بلده «پدنتن[510]» لندن، ضیافت بسیار عمده کرد، و در آن صحبت به سبب همسفرگی جمعی از ارباب حسن، بسیار خوش گذشت- به سبب او معروف شدم و خود هم دو سه نوبت دعوت- نمود.

مقابله من با پسر «داکتر گرشور»

روزی پسرش، که در دفتر دیوان هند متعلقه «مستر دنداس» محرر است، و بدان سبب خود را از پدر، عالیتر می داند، با ما همسفره بود، رو به من کرده گفت: «مردم هندوستان به صفت قساوت قلب و بیرحمی موصوف می باشند.» گفتم: «بعضی ایرانیان که اصل من از آنهاست بدین صفت بدنامند، اما در حق

هندیان اعتقاد مردم برخلاف آن است.» گفت: «ندیدی که اورنگ زیب با پدر و برادران خود چه کرد؟ و همچنین پسران اورنگ زیب با هم چه کردند؟» گفتم: «امر سلاطین و شغل ملک علیحده است، حال عامه خلق بر آن قیاس نتوان کرد، اگر در این ملک قانون محرومی شاهزادگان غیر ولیعهد [از سلطان] نمی بود، احتمال این قسم امور بیشتر از آن جا داشت.» گفت: «چه می گویی از افعال دکبتان، یعنی راهزنان آن ملک، که همواره در ترجمه کاغذات کلکته به نظر می رسید؟» گفتم: «از راهزنان این ملک حدیدتر و شدیدتر و صلبتر نیستند، و بر اسب شجاعت و غرور سوارترنه، اگر من حال انگلش را عموما بر آنها قیاس توانم کرد ترا نیز خواهد رسید و الا نه.» سخنی دیگر بی اصل، که بنای آن صرف بر مباحثه بود، بر زبان آورد، برای قطع مکابره گفتم: «قبول کردم که این صفت در آن ملک بسیار است، زیرا که در تو به مجرد محرری سررشته آنجا اثر نموده سخن راست از کسی که تجربه بیش از تو دارد نمی شنوی، و مکابره بیفایده با مهمان می نمایی!» حاضران به خنده افتادند و شروع به ملامت او نمودند.

دیگر «سرچارلس رح[511]»، از عقلا و دانشوران نامزد «انگلش». مرد متمول است، باغ

مسیر طالبی، متن، ص: 166

بسیار عالی «همپشر[512]» هفتاد گروهی لندن- همسایگی «مستر مدلتن» دوست قدیم من- دارد، و خانه ای مثل منزل امرا نیز در لندن او را هست. «مستر مدلتن» را واسطه کرده با من ملاقات نموده مکرر ضیافت و مهربانیها به حال من فرمود. «لیدی رح»، زن او، از بانوان نامزد لندن است، و او را دو دختر حور پیکر

است که به جهت مشغله و خوشی خاطر من، اکثر به نواختن ساز و سرود نغمات دلکش اشتغال می ورزیدند، و از آن جماعتند که در آن ملک حسن خیز به حسن و جمال انتخاب من شده این قصیده بهاریه لندن مزین به وصف آنهاست.

بیان موسم بهار لندن، لمؤلفه

ای دوست بخرام سوی حدایق که زد به صحرا خیمه شقایق

شد بهمنی نار چون نار نمرودریحان و سنبل گلهای فایق

هر برف [کو] بد سه ماه بر شاخ اکنون شکوفه ست بالنعل طابق

بد زال زر برف، زین ره چو بهمن دیدش بهاران در حبس لایق

بد ابر او از پیلان فوری[513]

نیسان سکندر گشت از بوارق

جمره که دمکش پروانه سان بداکنون چو من هست بر شعر شایق

قمری قرین شد با سرو چالاک غایب غراب است چون بوم مارق

بلبل در الحان چون عاشقی کویارش به بر در دمساز و وافق

راز تن آب گر گشت پنهان خاک از دلش کرد بیرون حقایق

گویی که برخاست محشر ز بستان بین از شکوفه پران و شایق

دامن ز زر کرد [پر آن] گل زردباغ از پس آن افلاس و دانق[514]

گل در چمن شد چون روی عذراز آن، چشم نرگس وا همچو وامق

غنچه چو مریم از روح حامل سوسن چو عیسی در مهد ناطق

گویی سپهری است آن نسترن زاروز گل بر او هست صد زهره شارق

نی نی عروسی است گل را و خوبان جمعند جمله در یک سرادق[515]

گویند بلبل رقاص سرو است ساقی است نرگس جام از شقایق

و آن نوجوانان فاتر[516] چو مستان

از بس که پیمود نرگس رحایق[517]

مسیر طالبی، متن، ص: 167

در این چنین وقت، ای یار دلبندجز از گل و مل بگسل علایق

منشین به سایه جز سایه بیدمنشان به پیشت جز یار صادق

شد سایه او زمرد هماناکافعی غم از اوست تیره حدایق[518]

امروز بر شاخ خوش هست چونانک در گوش خوبان زیبا علایق[519]

چون خد جانان شد بوسه، هر سیب زین ره دهن کرد چون غنچه فستق

خود پنجه سرو زد خنجر بیداز طمع یاقوت بر نار فالق[520]

یا نامیه کرد تأثیر در سنگ زان لعل بشکست رنگین صنادق

اکنون توان دید در روشنیش اسرار آبی شب در مضایق

گفت انوری پیش که تاک با ثور[521]

در مایه هست باشد موافق

گر ثور می داشت صد خوشه پروین[522]

با شاخ این تاک بودی مطابق

گر رسم پان نیست جز هند، چون شدلبهای انجیر همچون شقایق؟

وز «استرابری[523]» یا «ملبری[524]» چون

گویم به جز این ک «اللّه رازق»

صد لوحش اللّه بر آن «چری[525]» کودر لطف و خوبی است بر جمله سابق

چون خوشه بسد[526] بر زمردین شاخ بینی «کرن[527]» را رخشان و شارق

گویا که گردد در هجر «چسنت[528]»

چشمش سپید است چون چشم عاشق

یا منتظر هست اقدام «مس رح»در باخ و بستان همچون زنایق[529]

تا خاک راهش سازد چو جانم در چشم زینت کحل الحدایق

و آن اهل گلشن خوبان صحراهم با ویستند در این موافق

ای تاج عالم وی جان «طالب»برقع برافکن زان شمس شارق

تا نیکخواهانت جان و دعا رابکشند پیشت برسان ساچق[530]

دیگر مستر «بروس»: او از عمده زادگان لندن، برادر «لارد الکن»، ایلچی استنبول، است.

«لیدی بروس»، مادر او، به اتالیقی[531] پرنسس شارلت، دختر شاهزاده ولیعهد قیام دارد. چون شاهزاده

مسیر طالبی، متن، ص: 168

را بجز این دختر ولدی نیست، موافق قانون، وارث آن ملک و بر تخت نشین

است، مردم[532] لندن «لیدی پروس» را به نظر تعظیم می بینند و احترام وافر می نمایند. چون «مستر بروس» در هند بسیار مانده به زبان فارسی آشناست. بعد استماع ورود، بی واسطه به دیدن من آمد و پیوسته مهربانی مبذول می داشت. بعد چندی، عزم هند به راه استنبول به شوق دیدن برادر، نمود. مرا تحریص می کرد که به اتفاق هم این سفر را به انجام رسانیم. چون من هنوز از لندن سیر نشده بودم عذر خواستم و وداع او نمودم.

دیگر «مارکوس تونزهند» که قبل از «لاردکرنوالس» به ایالت جزیره ایرلند قیام داشت.

مرد پیر جهاندیده است و به صفت دین و دیانت موصوف، زیرا که با وجود منصب و حکومت- های بزرگ، تمولی ندارد، و اوقات را به میانه روی می گذراند.

دیگر «کرنل نویل»: او از نوکران پادشاهی است و به خدمات حضور او مأمور. مردی به غایت عالی منش گشاده پیشانی است. باغی چون گلستان ارم، هفتاد میلی لندن، در سر راه «ایدن بره» ی اسکاتلند، و خانه عمده در آن دارد. در خانه «مستر جانسن»، که مخصوص برای دیدن من آمده بود، ملاقات کرده همواره مهربانی مبذول می داشت، و به سیر تماشاخانه ها برده در استرضای من همت والا به همت خویش بسیار مصروف می داشت.

دیگر «جنرل مارگن»: او از اعاظم سرداران لشکر هند بوده، و هنگامی که «زمانشاه» به لاهور رسیده، قصد شرقی هند داشت، به ریاست کل افواج به جنگ ابدالی[533] نامزده شده بودند اهتمام می فرمود. مردی راست و درست، به غایت کوچک دل مهربان است. در لندن خانه بسیار عالی و زندگانی لایق دارد، و با «مسس مارگن»، زن خود، که از زنان عالی منش لندن است، به فراغ و آزادی تمام

به سر می برد. مکرر مرا ضیافت نمود و همواره به بازدید تشریف می آورده و خدای، تعالی، او را دختری حورلقا داده که در عقد «مستر لشنتن»، برادرزاده «داکترکمپنی» است. از غایت حسن چهره و اعتدال قامت، طعنه بر گلستان ارم و طوبی می زند، و از نهایت نزاکت و صباحت حسن پری را معدوم و ظلمت شب را چون صبح روشن می نماید. در آن سی چهل کس که انتخاب من شده اند او را در صدر آنها توان نشانید، و اندک خوبیش از این قصیده خزانیه لندن، که به نام او مزین است، توان فهمید.

مسیر طالبی، متن، ص: 169

صفت موسم خزان برف، لمؤلفه

به گاه برف در لندن وطن به که باغ اندر بهار نسترن به

زمین در چشم چون یک قبه نور است هوا از فرش عرش ذو المنن به

جدار و سقف جمله از بلور است ز رود سیم کوها جلوه زن به

به هر کنگر فروزان چلچراغی به هر شخ[534] عقد از عقد پرن[535] به

همیشه ترک دی در تیر بارانست غدیر آب را جوشن به تن به

روان مردم بر آن هر سو به لغزش ز کشتیها به دریای یمن به

گهی در کروفر، گه راست تازان ز جولان فرس صد ره به فن به

چو شادروان کشیده ابر آذارشلاله[536] دورش از در عدن به

به زیر آن عروسی جهان است نثارش را گل سیم از سمن به

اگر تاراج دی نگذاشته گل که بوده درخور آن انجمن به

ز گوش ارغوان هم حلقه لعل ربود و نیست حال نسترن به

ز دست یاسمن شد یاره[537] سیم

رخ آبی ز ریرو ممتحن به

همیشه چشم نرگس در خمار است که جام لاله بشکسته جوان به

چه غم ز این

که بخاری اندر این عرش به رونق صد ره از صدر چمن به

به مجمر آب و تاب بهمنی نارز لالستان فروردین زمن به

بس اهریمن بدیدی در فرشته فرشته بین به لبس اهرمن، به

چو گل گرچه بسی خوب است رویش ولی حاشا که از منظور[538] من به

و گر گل سخت نیکو بود در باغ ولی از آن، رخ «مس مارگن» به

حضور آن نگار یاسمین بومگو، ای باغبان، [که] یاس من به

کند هر کس به قدر همتش فکرترا سرو و مرا آن سرو بن به

گوارا در مذاق هر کس آبی به من آن لعل و خضر آب معن[539] به

نگاه اینچنین خوش نیکبختی که دارد ذیل[540] او باذیل آن به

مسیر طالبی، متن، ص: 170

کنار آتشین باغ بخاری خورد آبی ز آب ناربن به

ز دستش ساغری در زعم «طالب»گرفتن صد ره از ملک ختن به

دیگر «مستر بدلف» او از تجار و اعاظم مهاجنان[541] لندن، مردی صاحب سلیقه است. طبعی هوسناک و فهمی تیز، در خدمت شاهزاده ولیعهد تقرب دارد. در خانه «مستر بلین» به من برخورده گرم جوشید، پس به دیدن من آمده به خانه خود رهنما گردید. بارها ضیافت من نمود. طعامهای لذیذ بسیار، آنقدر که در آن ملک ممکن است، در خانه او خوردم، و بعضی تماشاخانه ها و خانه شاهزاده ولیعهد را تمام و کمال، از کتابخانه و سلاح خانه و ایوان زنش و مقام بازیگاه «پرنسس شارلت»، دختر او[542]، به توجه او دیدم؛ زیرا که شاهزاده، خانه کوچ از آنجا برآمده، خانه را برای سیر ما خالی گذاشته بود، و حکم داده بود که دو سه جا سفره

حاضری، که حلویات و میوه و کبابهای سرد بر آن می باشد، و فرش مهیا دارند، تا هر جا که دلپسند افتد در آن مقام نشسته، برای شغل خوردنی و شراب داشته باشیم.

دیگر «کرنل مکنزی»: او مدتها در هند بوده و به زبان فارسی آشناست. از این جهت واسطه ها انگیخته ملاقات نمود، و تا وقتی که ترک لندن کرده به اسکاتلند رفت، همواره آمد و- رفت و گرمجوشی می فرمود. مکرر دعوت طعام کرد و چاشتهای لذیذ داد.

دیگر «مستر مکدانلد»: او پسر دوست دلی[543] و حبیب قدیم من، «کرنل مکدانلد»، است.

در صورت و سیرت، بلکه حرکات، تمام به پدر ماناست. در هند متولد شده در عهد کودکی به لندن آمد، در آنجا تربیت خوب یافته بود. در فن طب و جراحی تحصیل کامل نمود، به جهت استکمال و حصول تجربیات در جزویات آن فن، زیر خانه خود دکان عطاری وا کرده[544]، از آن ممر سررشته مداخلی، که هر سال کارش به ترقی، و محتاج اعانت پدر نیست، به دست آورده، همواره به دیدن من آمده، در هر چیز ممد و معاون من بوده، و بارها ضیافت من نمود، بلکه مرا مخیر کرد که هرگاه به جایی موعود نباشم به خانه او آمده طعام خورم. هر دوایی که مطلوب من می شد، از دواخانه او می گرفتم، و هر کس از معروفان من که ربط به طبیبی در لندن نداشت او را به استعلاج پیش [او] می بردم، زر قیمت دوا و معالجه نمی گرفت. علاوه از این جهت قبول زر، به جهت اخراجات لندن همیشه اصرار داشت. زیرا «کرنل مکدانلد» هندوی دو هزار روپیه از هند برای این کار [به او]

فرستاده بود که هرگاه حاجت افتد آن را به من برساند.

مسیر طالبی، متن، ص: 171

دیگر «مستر کرستیانا»: او شوهر خواهر «کرنل مکدانلد، مردی بسیار مرفه الحال است.

توسل شاهزاده ولیعهد دارد، و ضروریات سرکار او را، از قماش و جواهر و غیره، مهیا می سازد، و مال مردم هم در خانه او لیلام می شود، چنانچه نوبتی مرا در لیلام خانه خود برد، شش لکهه روپیه قطعات تصویر در آنجا موجود. در روز دیگر وعده نیلام بود، بعد دو روز که بدانجا رفتم یک قطعه را نیافتم، معلوم شد که همان روز «نیلام» همه را مردم برده بودند. به سبب استماع دوستی کرنل مرا مهربانی و ضیافت نمود، اما چون مسس «کرستیانا» زن او بسیار خویشتن دار و پرغرور است صحبت در نگرفت و مستر مکدانلد هم به همین جهت عمه را دیردیر می بیند.

دیگر «مستر دوسی» از شرفای عدالت است. در خانه «سرجوزف بنک» آشنا شده به دیدن من آمد و به خانه خود رهنمون شد. در آنجا قطعات تصویر کار [مصوران] نامدار هند و ایران، مال امرای عظیم الشأن که در فترات متفرق به دست «انگلش» افتاده به فرنگ آمده اند، دیدم که طعنه زن بر تصاویر نامدار فرنگ بودند.

ذکر تصویرات نامدار هند و ایران که در لندن دیده شد

از آن جمله «خمسه نظامی»، بسیار خوش خط [و] مصور بود.

مهر نواب شیر جنگ مرحوم بر پشت داشت، و من آن را در صحبت او دیده بودم که چون جان عزیز می داشت، و گاهی از خود جدا نمی کرد. دیگر شاهنامه، هم از آن سرکار، تصویر این هر دو به قلم مصوران ایران بوده، همچنین مثل این قطعات، که در هند حینا به نظر می رسید، در خانه «مستر هشتین» و «سر- فرکرک ایدن»،

که ذکرشان گذشت، و بعضی خانه های دیگر، در زیر آینه ها بر دیوار منصوب بسیار دیده عبرت برداشته شد.

خاقانی:

کسری و ترنج زر پرویز و تره زرین بر باد شده یکسر از یاد شده بکسان

پرویز کنون گم شد زان گم شده کمتر گوزرین تره کو برخوان؟ زان کمتر کو برخوان[545]

و در کتابخانه پادشاه چندین کتاب مصور ایرانی و هندی به من نمودند که یکی از آنها

مسیر طالبی، متن، ص: 172

«شاهجهان نامه» مشهور است که به حکم شاهجهان مصوران نامدار پایتخت او، که در خدمت حاضر می ماندند، صورت مجلسهای رزم و بزم او که همه شبیهند، در آن کتاب کشیده اند. آن کتاب در فترت دهلی به دست نواب آصف الدوله افتاده، همیشه با خود می داشت و «سرجان شور»، «گورنر» بنگاله، از او به التماس گرفته نذر پادشاه انگلند کرده.

دیگر «مستر دانیال» مصور که تصویر صحبت آصف الدوله را با «مستر هشتین» با شبیه تمام حاضرین کشیده است. به دیدن من آمد و ضیافت لایق من کرد. در خانه او تصویر «تاج محل» و اکثر عمارات و مواضع نامدار هند دیدم. دوستان لندنی را که گاهی به این بلاد نیامده از احوال اینجا غافلند و گمان کنند که در هند چیزی قابل نام و اعتبار نیست، با خود برده، می نمودم. «مستر دانیال» کارخانه سیاه قلم را که ذکرش در محل خود آید به من مفصل نمود، بلکه به حضور من عمل کرد.

دیگر «مستر هاکراونیز»، از مصوران معروف، مردی متمول، متوسل[546] سر کار شاهزاده است.

بسیار اشتیاق ظاهر کرده، به واسطه «مستر دانیال» ملاقات و ضیافت عمده نمود. می خواست که پسر او پیش من تعلیم زبان فارسی گیرد،

و برای تواضع [زر] لایق در عوض آن حاضر بود، اما چون از کثرت تعیش و صحبتهای اکابر لندن وقت نداشتم و آن پسر هم لاابالی جنون طبیعت بود قبول نکردم، بنابراین صحبت درنگرفت.

دیگر «مستر هرتمن»: او از معاریف لندن است. خانه ای امیرانه در «پرتمن اسکیر» دارد، همیشه در آن، مجلسهای «روت» می کند. در آن خانه یکی از فرانس را دیدم که «بونوپات»[547]، پادشاه [حال] فرانس، در خانه او پرورش یافته، معهذا از بیم او وطن را گذاشته در لندن می باشد.

و همچنین پدر زن «جنرل دوماین»، که از وزرای پادشاه [مقتول] فرانس است، و پادشاهان [ها]- لند که از ملکهای آواره شده در لندن پناه گرفته اند، با من معرفت به هم رسانیده بودند.

دیگر «مستر استربچی» از اصحاب هند است، مدتها در مدرس [به شغل] ترجمانی قیام داشت.

فارسی را به لهجه ایرانیان، که ساختگی آن معلوم می شود، می گوید. بنابراین بی واسطه به دیدن من آمد و مکرر دعوت من می نمود.

دیگر «سرایزرچمپر» که مدتها بزرگترین حکام عدالت کلکته بود، به وساطت «سرویلیام- اوزلی» شوق ملاقات ظاهر نموده اما چون اکثر بیمار می ماند و شکسته شده مستعد سفر آخرت بود، صحبت امتداد نیافت.

مسیر طالبی، متن، ص: 173

ذکر ملاقات زنان هند که به محبت اولاد به انگلند رفته اند[548]

دیگر «مستر دیکریل» او نیز در هند مدتها بوده و به علمداری «پرنیه» بعضی اوقات اشتغال داشته. در آن عصر زنی از شرفای آنجا به دست او افتاده، از او اولاد به هم رسانیده، در معاودت به فرنگ، زن مذکور به محبت اولاد، همراهی او نگذاشت و بدان ولایت رفت ... بعد استماع ورود من، به واسطه «مستر جانسن» شوق ملاقات ظاهر نمود. به دیدنش رفتم. چون زن- مذکور سفید رنگ و از

بیست سال در آن ملک است، او را در لباس و نشست و برخاست و زبان- دانی بلکه هر چیزی مثل بانوان فرنگ یافتم. سه چهار پسر خود را، که بعضی از آن نوزده ساله بودند، به من معروف نمود که مطلقا فرقی میان آنها نبود [و تمیز آنها] و جوانان که در آنجا زاده اند، نمی شد. به ملاقات من بسیار شعف و خرسندی نمود. اما چون «مستر دیکریل» شور جنونی در سر داشت، حرکات او را نپسندیده دیگر در آن خانه نرفتم. و همچنین است حال «نوربیگم» زنی که به همراه «جنرل دوباین» به آن ولایت رفته که در لباس و زبان و هر چیز شبیه به زنان فرنگ است. از ملاقات من بسیار اظهار خرسندی کرد و خطی به والده خود داد که به لکهنو برسانم، و التماس نمود که گاه گاه او را دیده باشم. از وقتی که «جنرل دوباین» زن همسر کرده، خانه ای برای او گرفته، در آنجا جدا می ماند و هزار و پانصد روپیه سالیانه از او می یابد. «نوربیگم» را دختری و پسری حسین پانزده شانزده ساله از «جنرل» است که در «اسکولها» به تحصیل مشغول [می مانند] و گاهی به لندن می آیند و با مادر خود به سر می برند.

دیگر «مستر هلزون»: او در «ومپل استریت[549]» خانه خوب و طبعی شایق هر چیز هوسناک دارد.

بنابراین بی واسطه ملاقات من کرد و مکرر دعوت طعام نمود، هر جا که مجلس ساز و آواز نامدار در ...[550] دوستان او منعقد می شد مرا بدانجا رهنمونی می کرد و همواره در استرضای من سعیهای جمیل به جا می آورد.

دیگر «مسترودوفد»: از متمولان لندن است و خانه ای بسیار عالی در «سنت جمزاسکیر»،

و زیر آن، کارخانه چینی آلات آن ملک دارد، چنانچه بدان خوبی و عمدگی در تمام شهر نیست.

اکابر بانوان شهر تمام بدانجا آمد و رفت دارند و تحایف بسیار، مثل پیکرهای خرد که در هر دو دست جای شمع دارد و پیاله چای و قهوه خوری و غیره، از آن مکان به دست آرند. به واسطه «مستر جانسن» با من ملاقات نمود و مکرر ضیافت کرد و همواره دلجویی به تقدیم می رسانید.

وقتی که عازم هند از راه خشکی بودم، او هم قصد مرافقت نمود و به واسطه «مستر جانسن» مرا

مسیر طالبی، متن، ص: 174

بدین راضی ساخت که از بغداد عزم بصره را گذاشته به همراه او به ملک ایران روم، و اخراجات مرا خواهد کشید. دو روز سایه آسا دنبال مرا نگذاشت، تا اینکه مسافری، از معروفان او، از عجم در رسیده صعوبت آن راه بدو شرح داد، از غایت تنعم و نازپروری ترک اراده کرد.

دیگر «کرنل آسپرن». او سابق در هند و با «پلتن»[551] خود، متعینه اللّه آباد بود. پرکنه[552] «اریل» از اسماعیل بیک، عامل «اللّه آباد»، اجاره کرد و بدان سبب دست انداز ممالک «پوندیله» شده طرفی از ملک آنها را مسخر نمود و در چندین جنگ راجه های نامدار «پوندیله» را شکست داده کار به این رسانیده که تمام آن ملک را مسخر سازد. «مستر هشتین» صلاح در آن ندانسته عنان گیری او نمود و حیدرخان، نایب وزیر، قابو یافته، او را از «اریل» عزل کرد؛ لهذا «کرنل» خونین دل گشته به وطن برگشت. حالا تمول معقول دارد و باغی لطیف و زمینی در همسایگی «مستر مدلتن» خریده از غایت گشادگی دل همواره مترصد ورود

مهمان می باشد و گاهی به شهر لندن به دیدن پدرزن خود که از سرداران پادشاهی[553] و به خدمت حضور مأمور است، می آید. چون نام مرا در هند شنیده- بود به شعف تمام، خندان به ملاقات من آمد و مرا به خانه خود برده با «مسس اسپرن»، زنش، ملاقات داد و مکرر ضیافت عمده نمود و در مجلسهای شب نشینی ساز و سرود طلبید. از اول صحبت تا آخر، از غایت نشاط طبیعت او، آنقدر به فرح و سرور می گذشت که در بیان نگنجد.

اما از بیان اوصاف «مسس اسپرن» زبان ناطقه لال و این غزل شاهد مقال است.

لمؤلفه

گرچه به لندنم سپری شد دوسن[554] هنوزگویا که هست روز نخستین به من هنوز

از خوبیش ندیده شده عشری از عشارنی سیر زانچه دیده دل و چشم و تن هنوز

بازی چو حکمت است چه خواهد بدون حکم جز این قدر ز کنهش ندانسته من هنوز

«طالب»، چه خبط هست که گر بد چهار سال بس نیست بهر سیر یک «اگزبیشن» هنوز

یا بهر «واکسال» که چون او هزار جاست یا بهر دید روی «مسس اسپرن» هنوز

قامت به سان همت و همت چو قامتش رو ضد زلف و زلف به ضد دهن هنوز

ز آن و ادا و آن نمکین نیمرنگ اوگویم و یا ز نرگس پرناز و فن هنوز

یا ز ان خرام خوش که سویدا صفت به دل جاگیر هست یا که ز لطف سخن هنوز

کوته سخن، که آنچه بگویم زیاده من کم دان به شرح خوبی آن سیمتن هنوز

مسیر طالبی، متن، ص: 175

دیگر «مستر پول» او از عقلای نامزد و ارباب علم است، در خانه «مستر جانسن» برخورده رغبت وافر به

ملاقات من کرد و به دیدن من آمده، مکرر ضیافت نمود. تا در آن شهر بودم سررشته مصادقت جاری داشت.

دیگر «مستر جاج سونتن»: او جوانی بسیار ذکی و طالب علم است. شوق بسیار به تحصیل علم فارسی دارد. از فهمیدن مضامین اشعار فارسی بسیار فرحناک و ملتذذ می شود. به واسطه «کپتان رچدسن» ملاقات من نموده استدعا کرد که هر روز پیش من آمده ساعتی مشغله نماید، چون مرا وقتی الا بعد هشت، که از حاضری فراغ می کردم، نبود و آن وقت خواب اعزه آنجاست، تعیین کردم.

گاهی ناغه نمی کرد[555]، بلکه از غایت شوق اکثر ناشتا نکرده و رو نشسته می آمد. این معنی در من اثر کرده صحبت در گرفت و تا وقتی که به هند متعین شد، از دل متوجه او بودم. الحمد للّه سعی من منتج شده او را فایده عظیم داد و ترقی بسیار کرد. [اگر] از استادان جعلی آن ملک غلطهای لفظی و لهجه ای غیرصحیح در ذهن او منقش نشده بود، بیشتر از این مفید می افتاد؛ زیرا که وقت بسیار در تصحیح غلطهای سابق او ضایع شد و رهنمایی من به قدر استعداد طرفین اثر نکرد. اما امیدوارم که بقیه آنها به مرور در هند درست گردد. یقین دارم که کار او به جایی برسد که تا آنجا کسی از جماعت «انگلش» نرسیده.

دیگر «مستر رمنتن»: او جوانی نجیب، فهیم، ذکی، پدرش از متمولین تجار شهر «رستی» است. به واسطه «مستر سونتن» ملاقات نمود و گاه گاه به شغل درس رغبت می نمود. پدر او مکرر مرا ضیافت کرده طعامهای لذیذ لایق، در آن خانه خوردم. چون او را حصه شراکت در یکی از «پلی-

هوس» های لندن است، رخصت نامه رفتن آن خانه یکی دو تا همواره می فرستاد، چنانچه از کثرت تماشا به تنگ آمده، اکثر آنها را پیشکش یاران شبیه خود می کردم. اما از دوستان قدیمی هند یکی «مستر رچدجانسن» است. او در لندن به شغل مهاجنی می گذراند و اعتبار لایق در آن پیشه دارد.

«مسس جانسن»، زن او، بانوی با علم و فهم است و همواره در استرضای شوهر می کوشد، بنابراین شب و روز «مستر جانسن» هفت ماه در لندن و سه ماه در «همپشر»، جوار «مستر مدلتن»، به فراغ و خوشی می گذراند. بعد ورود، زرهای مرا در تحویل خود گرفت. برداشت خرج از آن خانه می کردم و صندوق اسباب خود را بدانجا گذاشته در خانه های کرایه بی تشویش می گذرانیدم. در رهنمایی من به اسباب فرح و دستورات آن ملک دریغ نمی فرمود. طعامهای لذیذ در خانه او خوردم، بلکه خانه او را چون از خود[556] می پنداشتم. ارباب ساز و موسیقی هم بسیار در آنجا دیده شد. از آن

مسیر طالبی، متن، ص: 176

جمله «لیدی هملتن» است که از موسیقیدانان مسلم آن ملک شمرده می شود، و لحن داودی را در مقابل صوت خود هیچ می داند. [سالها] در ملک ایتالی و روم قدیم برای تحصیل موسیقی مانده و زرهای وافر خرج آن کار کرده، همواره استادی از استادان آن ملک با خود دارد، و حالا قدرت او در آن فن به حدی است که در یک مصرع تبدیل ده مقام می کند، و در عین خوانندگی خنده قهقهه و گریه ناله و ندا و عتاب، بر همان لحن و وزن، در مقامی که در آن است، می نماید، به نوعی که مطلقا فتوری و

قصوری در مقام رو نمی دهد و خارج نمی شود، و حیرت بر مستمعان طاری[557] می گردد.

اما با وجود این همه قدرت و خوبی آواز، سرود او از اثر خالی است و ده یک خوانندگی «مسس انسترزه»، که درجه شاگردی او ندارد، دلپذیر نیست. استاد او را نیز شنیدم بسیار خوش آواز بود و به سهولتی می خواند و تحریر می داد و تبدیل مقام می کرد که بجز از «مظفر خان»، خواننده مشهور لکهنو، از کسی ندیده ام.

دیگر «مستر متلتن»: او اکثر با عیال و اطفال در «همپشر»، در باغی که نظیر گلستان ارم ساخته، به فراغ و تعیش به سر می برد، و حینا جریده[558] به شهر لندن می آید. آنچه لازم مهمان نوازی است و سلوکی که دوستان قدیم را با دوستان می باشد نسبت [به من] به وقوع آورد؛ و در هر نوع امداد، حتی برای اخراجات لندن حاضر بود.

دیگر «لارد تیمث» که در هندوستان به «سرجان شور» معروف است و «گورنر» بنگاله بوده.

چون عهد ملاقات او نسبت به دیگران تازگی داشت، بعد استماع ورود، به دیدن [من] تشریف آورد و مهمان نوازی نمود.

دیگر «مسترایوز» که سالها به وکالت لکهنو از جانب «کمپنی» قیام داشت. و «میجرمارسک» و «کرنل وود»، که هر یک در هند معروف من بودند، و بالفعل تمول و دستگاهی دارند، اما بجز گرمجوشی و ظاهرداری سلوکی به عمل نیاوردند. حالا وقت آن است که خامه صدق ترجمان، از این وادی عنان برتافته به ذکر خصوصیات «انگلند» و لندن پردازد. و بواقی دوستان و امرای شاهی و کارپردازان ملک را در ضمن اوضاع و دستورات آن ملک ذکر نماید.

[پایان جلد اول]***

مسیر طالبی، متن، ص: 177

تمام شد کتاب. تحریر به خط ضعیف

العباد «مرزا محمد صادق بیک»، عن بلده «اللّه آباد»، حسب الحکم صاحب والامناقب، «کپتان یوسف تیلر بهادر»، دام ظله، گردید. در سنه یکهزار و هشتصد و شش عیسوی، مطابق سنه یکهزار و دو صد و بست و یک من الهجره النبوی، دوم ماه صفر- المظفر، و در شهر اپریل بست و یکم ماه مذکور.

مسیر طالبی، متن، ص: 179

جلد دوم مسیر طالبی فی بلاد افرنجی من تصنیف ابو طالب بن محمد اصفهانی

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 181

بسم اللّه الرحمن الرحیم جلد دوم کتاب مسیر طالبی فی بلاد افرنجی،

در بیان «انگلند» و «لندن»، در رسوم دستورات «انگلش» و فلسفه ها و حکمتها که در ضمن آنهامندرج است

اشاره

بعضی از اوضاع «لندن» و شهرهای «انگلند» در مثنوی[559] سرورافزا که نوک ریز خامه جودت فن، و نتیجه جودت[560] هوای «لندن» است و [بعضی در ذکر ایرلند و دبلن، سابق] مذکور شده قدری[561] در این مقام شرح داده می شود.

زمین «انگلند» اکثر کوهستان و بعضی جا مسطح، خاک هر دو قسم با سنگ آمیخته است؛ قابل تولید هوام[562]، و گیاههای خرد، که موجب عدم انبات[563] زراعت می شود، نیست. بنابراین با اندک شیار مستعد زراعت می شود؛ و باران اگرچه کثرت دارد، چون گاهی به شدت نمی بارد، زمین متحجر نمی شود و در تخلخلیت[564] او نقصان راه نمی یابد. لهذا نبات و اشجار[565] ریشه به اطراف دوانیده قوت و حلاوت زمین بسیار زیاده تر از زمین ساده کسب تواند کرد و به افراط بار آرد، و میوه آن نازک[566] و شاداب و لذیذتر از جای دیگر شود.

ذکر قوت نباتی «انگلند»

بسیاری از درختهای کهنه سیب که به بزرگی درخت انبه می شود، دیده شد که ده برابر برگ، بار داشت. اکثر در صحن

مسیر طالبی، متن، ص: 182

خانه، عقب ته خانه ها، طرف کوچه- که در طول شش هفت و در عرض دو سه گز زیاده نیست، آن هم مفروش به تخته های سنگ است، و آفتاب به سبب ارتفاع دیوارهای اطراف، حینا[567] در آن می تابد- یک تخته سنگ ... از این [دیوار] عمارت برداشته درخت انگور می کارند، و شاخه- های آن که بالا می آید به تدریج به دیوار عمارت به چرم میخکوب و منظم کرده، بدین نمط بسیط[568] می نمایند. در موسم سردی، اگرچه یک برگ ندارد، و [لی] در بهار دفعتا سبز شده آن قدر بار می آرد که برای یک خاندان، و تمام موسم کافی و بعضی

خوشه آن از سه آثار در وزن متجاوز می باشد.

بنفشه و بسیاری از گلهای خودرو در میدانها می روید، و باغها خود از انواع گل و ریاحین بستانی، خاصه و مشترکه هند و ایران، مملو است که اگر ذکر آنها کرده شود سخن دراز گردد. و هر قسم گل متلون به الوان می باشد، خصوص نرگس و سوسن و نافرمان[569] و شب بو و لاله هزاره و غیر هزاره، و هر یک از آن دو [را] گل آبی و سفید و زرد، چند نوع از سرخ و بنفش دیدم. این تنوع طبایع و سلیقه که در قوم «انگلش» یافته می شود- که گویا هر واحد ایشان بر طبیعت و سلیقه خاص مجبول[570] است- اثر زمین «انگلند» است که در نباتات واضحتر از آن می نماید. بالجمله این گلها به صنعتی که ذکر آن آید، قبل از وقت به بار آرند و در گلدانهای چینی و شیشه ای گذاشته از باغات به دکان گلفروشی نقل کرده به قیمت اعلی فروشند. حسن و لطافت دکان گلفروشی زیاده از حد بیان است، گاهی از آنجا نگذشتم که ساعتی ناستادم. در این دکانها درختان میوه چون شفتالو و چیری[571] و غیره است که به صنعت، خرد قامت کرده اند، پربار و میوه رسیده در گلدانها گذاشته می باشد.

حکایت شنیدم که دو یهودی متمول پادشاه را دعوت حاضری [کردند]. اکثر میوه حاضری، بار این نوع درختان بود که در گلدانها بر سفره گذاشته بودند. پادشاه و ملکه به دست خود آنها را چیده میل نمودند.

اندرون حجره زنانه بزرگان، و برآمده[572] خانه های ایشان، از این گلها، چند ماه رشک گلزار جنان می باشد. بنابراین رسم ساختن زیور زنانه و طره

مردانه و داشتن گلها در چنگیر[573]، چنانچه رسم ... مستحسن هند است، در اینجا نیست.

مسیر طالبی، متن، ص: 183

ذکر حیوانات

حیوانات این ملک، خصوص اسب و گاو و سگ، بسیار قوی- جثه پردم می باشد. شیر و پنیر و مسکه، و سایر حیوانی، پرمایه و بامزه تر از دیگر ملکهاست. قسمی از اسب مخصوص بارکشی آنقدر عظیم الجثه می شود که در ملک دیگر اعجوبه می نماید. این اسبها، اگرچه از حرکات سریع عاجزند، اما بار سنگین به مقدار بیشتری بردارند و روز و شب کار کنند و دمی از محنت نیاسایند. در عراده کشی و قلبه رانی[574] و غیر اینها رسم کارگیری از گاو مطلقا نیست.

اما اسبان سواری، اگرچه در صورت چندان نیستند، اما کثیر النشاط، دور دم[575]، بسیار آرمیده اند[576]. چنانچه یک کس سواره، ده را گلو به ریسمان بسته به همراه برد؛ آنقدر فرمانبردارند که از خندق پنج شش گز عرض، و دیوار قد آدم، عقب او[577] بی تأمل و تهیه، به سهولت تمام بجهند.

بیان رستاق «کنتری هوس[578]»

هر طرف از زمین «انگلند»، صحرا و کوه، تمام مقسوم و مزروع است. میدانها چون سواد شهر پر از عمارات «کنتری هوس» هاست؛ اما آدم کم به نظر می آید، به حدی که گاهی تعجب رو می داد که این همه زمین را که شیار می کند.

«کنتری هوس» عبارت از خانه رستاق شرفاست، مشتمل بر باغ؛ و چون چراگاه میش و آهوان، و آب جاری نیز داشته باشد، آن را «پرک» گویند. با هر «کنتری هوس» مقداری از زمین، که غله زراعت آن کفاف صاحب «کنتری» کند، می باشد. بعضی همواره مسکون است زیرا که صاحبان آن، خانه در شهر ندارند، و چون به شهر برای کاری روند، کرایه دهند. و بعضی در موسم تابستان مسکون گردد، زیرا که اهل شهرهای بزرگ چون قبایل عرب در آن موسم خانه

کوچ در آنها نقل کرده، چهار پنج ماه به سر برند. این حرکت تقویت عظیم به روح و جسم ایشان دهد، چه هوای این خانه ها به حدی سالم است که چون به «لندن» رجعت نمایند، زن و مرد از سر نوجوان شده اند و آن اکتساب[579] برای پنج شش ماه توقف «لندن» کفایت کند.

ذکر راهها

راهها همه مفروش به سنگ، هموار و مسطح؛ بر دره ها و دریاها پلهای مستحکم بسته است، چنانچه گذری[580] را مطلق

مسیر طالبی، متن، ص: 184

توقف رو ندهد. در هر پنج شش میل مسافرخانه هاست که حاضری و چاشت و بستر خواب پاکیزه در آنها مهیاست. قریات[581] اکثر چون قرای هند سقف کاهی، اما دیوار خشت و آهک و بخاریها دارد.

در بیان شهر لندن

شهر «لندن» بزرگتر از هر شهر فرنگ و هند و هر جاست که من بر آن گذشته ام. سه شهر به یکدیگر پیوسته است. دایره محیط آن را بیست و چهار میل می گویند، اما آنقدر باغات و شهرهای خرد در ضیاع این سه شهر واقع شده که از هر جانب تا ده میلی آن به نظر بیگانه، اصل شهر نماید. با وجود این معموری، کثرت عمارت الی الآن آنقدر در او معمول است که کسی یک خانه و دو نمی سازد، بلکه به ترتیب می پردازد، و بعد اتمام، خانه خانه به مردم فروخته یکی را برای خود نگاه می دارد، و در حین توقف من زیاده بر ده محله در نواحی شهر بنا شد که دایره بعضی کم از یک میل نبود، و چنان ملحق به شهر شده که گویا از سالها معمور بوده.

ذکر عمارات لندن

عمارات، اکثر از خشت پخته و آهک، و بعضی از سنگ، چهار طبقه، مشتمل بر درهای اورسی آینه دار[582]، سقفها به شکل خیمه راوتی میان بلند، هر دو طرف آب ریز، بعضی از کهپره سفالی و اکثری از تخته سنگهای باریک هموار، یک وجب مربع نماست که به قانون کهپریل از آهک بر تخته های چوبین نصب- کرده اند. در خانه ها بسیار خرد، در طول و عرض اندک زیاده تر از درهای اورسی، و به طرف کوچه وا می شود؛ و جلو خان، بجز خانه امرای بزرگ، معمول نیست. چنانچه از کوچه به در خانه و از در بلافاصله داخل عمارتی می شوند که بالای ته خانه، مخصوص خوردن طعام و نشیمن مردان است. بنابراین درهای ایشان نشیمن دربان و خدام ندارد، و همواره بسته می ماند. و چون کسی حلقه بر

در زند چاکرخانه، که در طبقه چهارم می نشیند، آمده در وا می کند. این اوضاع برای قلت چرخ و چاکران و جمعیت اهل خانه برگزیده اند. مکان بستن اسب و «کوچ» در این خانه ها نیست، بلکه اصطبلی طولانی به سبب[583] هر کوچه به قدر طول آن معمول است که مشترک همه است. اسب و «کوچ» اهل آن کوچه به کرایه در آن می باشد؛ و چون رسم است که در هر دو سه سال از جانب بیرون، عمارت را مرمت می نمایند، شهر همیشه تازه و نو نماید، چنانچه محله های نو ساخت یا کهنه در نظر بینندگان فرق نکند.

مسیر طالبی، متن، ص: 185

وضع کوچه ها و روشنی شب

کوچه های «لندن» اکثر وسیع، مفروش به سنگ مسطح، منقسم بر سه راه است. وسط برای «کوچ» و سوار، هر دو جانب برای پیاده ها، حاملان محافه[584] و کشندگان عراده خرد که به زبان «انگلش» «وهیل بره[585]» نامند، با مردم رفتار کنند. وسطی را محدب سازند تا آب باران نایستد. هر دو طرف آن در محل پیوستنگاه آن، تحدیب به راه پیاده، جویی ساخته اند که در موسم گرما آب نهر در آن گشاده آبپاشی کوچه می نمایند. دکانها بسیار باصفا، خوش ساخت، پیش گشاده، مشتمل بر اورسیهای آینه دار، طریق چیدن [اشیا] در آن به حدی به سلیقه است که مزیدی بر آن متصور نیست. وقت شب آنقدر غلو در روشنی نمایند که بیگانه چراغان جشن و سور گمان کند.

سوای روشنی دکانداران، دو قطار قندیل که هر واحد آن بر در خانه مردم بر شاخی آهنی جزو عمارت نهاده است، در هر کوچه از سرکار پادشاهی[586] روشن می شود، و روشنی آن از اول شب تا طلوع آفتاب می باشد.

در بیان «اسکیر» و «پرک»

از اختراعات پسندیده «انگلند»، «اسکیر» و «پرک» است که به غایت رونق شهر می دهد. بیان «پرک» در ذکر «دبلن» و «مثنوی فرح افزا» مفصل شده، گویا مرادف «رمنه» ی هندی است، اما آن خاص جانوران وحشی است. اینجا گوسفند و میش مطبخ[587] نیز در آن می چرد، و مرغزار و نهر آب جاری دارد، و یک سمت آن باغ و عمارت نشیمن و به هر طرف قطار درختان و خیابانهاست. اما «اسکیر» مرادف «چوک» هندی است، لاکن «چوک» هند اختصاص به بازار دارد، و این را بدان نسبتی نه، بلکه دور این، گاهی، در خانه هایی وا می شود و گاهی دکانهای امتیازی[588] است، اما وسطش

خاص برای سیر و مشی[589] است. بعضی آنقدر بزرگ است که یک جانب مربع آن دو هزار گز زیاده خواهد- بود. در «اسکیر» خرد چهار کوچه، هر کوچه به یک سمت آن چهارسو می پیوندد، و در کلان دو کوچه به هر طرف آن. در وسط این مربع، جایی مدور، جایی بیضوی و جایی مثمن شکل، حصاری که درهای مقفل دارد از سیخهای آهن، که حایل نظر نبوده باشد، کشیده اند. در میان آن محوطه، بستان و خیابانهای دلکش می باشد. هر کس که در آن «اسکیر» خانه دارد، کلید آن چمن نیز با اوست. صبح و شام با زن و سایر عیال و اطفال برای مشی بدانجا می رود. صحبتی پاکیزه بر آن خیابانها دست می دهد. اهل ساز حاضر شده، برای قلیلی از جانب بیرون ساز-

مسیر طالبی، متن، ص: 186

نوازی کنند.

ذکر قهوه خانه ها

قهوه خانه و آشخانه[590]، اگرچه به کثرت «پرس» در بازار معمول نیست، اما به هر اندک فاصله توان یافت. بسیار باصفا و حاجت رواتر از ملک «فرانس» است. بالای قهوه خانه ها منازل کرایه برای مسافرین معمول است. بعضی از اینها، خصوص «لندن تورن»[591] به وجود اشیا و چاکران مؤدب، آنقدر پرمایه است که اگر جماعتی متجاوز از پانصد کس، که به زبان «انگلش» «کلب»[592] گویند، بی خبر بعد چاشت کردن «معتادیان[593]» در آنجا وارد شوند، بعد یک ساعت چاشتی که معمول سفره امراست خواهند یافت، و گاه است که سی چهل «کلب»، که در هر «کلب» از بیست تا چهل اعزه بودند، در یک وقت چاشت کرده به خانه های خود رفتند و از حال یکدیگر، بلکه از ذهاب و ایاب هم نیز خبر نیافتند. بارها در این خانه یا «اندین کلب»[594]

طعام لذیذ خوردم. از غریبان وجه طعام نمی گیرند.

اما هر واحد «کلب» یک «گنی»[595]، که به قدر هشت روپیه باشد، می دهد.

در بیان «کلب»

از اختراعات پسندیده مفید است، معنی آن گروه و جماعت که به هم نسبتی دارند. کم کسی است که خارج «کلب» ی بوده باشد، و بسیار است که یک کس در چهار پنج «کلب» داخل است، چه اکثر شرفای «انگلش» به همجنسی کار و کسب و علم و غیره منقسم شده اند، و بی علاقه شرع و عرف به اختیار خود به جهت الفت و مؤانست، انسلاک در سلک جمعیتی اختیار کرده در هر چند مدت یک دفعه در آشخانه گرد- آیند. علاوه نفع صحبت، اعانت یکدیگر لازم شمارند، و از شادی و غم هم متأثر شوند، و اموری که موقوف بر جماعت، و در خانه ها متعذر است، در اینجا به آسانی حاصل شود. غیر ایشان کسی در آن مجمع راه نیابد، بنابراین خرج طعام آشخانه، که برای ساکنین متأهل زاید و دوباره است، به خوشی متحمل شوند.

و این رسم «کلب» در قمارخانه ها و تماشاخانه ها و هر حرفه، عمومیت دارد. مثلا خانه ای است که به شطرنجبازان منسوب است. جماعتی از ایشان در آن آمد و رفت دارند. شخص نو بی اجازت آنها داخل خانه نمی تواند شد. هر واحد قلیلی در سال به صاحبخانه برای آن آمد-

مسیر طالبی، متن، ص: 187

و رفت می دهد، برود یا نرود. و در آشخانه ها همان قیمت طعام بعضی اوقات به جای سالیانه است.

چون در «کلب» ی جمعیت بسیار بود، به نوبت جمعیت کنند. مثلا در «اندین کلب» چند هزار اشرافند. اما در شهر «لندن» زیاده بر دو صد کس جمع نمی شوند. از آن جمله

سی چهل نفر در موسم زمستان، هفته ای یک بار در «لندن تورن» گرد آیند. یکی از آنها رئیس و قاسم طعام است.

آخر آن مجلس برای هفته آینده، مقام خود به یکی از حاضرین می سپارد، و هر کس از حضار که آمدن نمی خواهد به عوض او، دیگری از آن دوصد کس می آید. و علما و هنرمندان در زمستان به خانه یکی از خودها، که متمول است، شب هنگام، گرد آیند، و اختراعات خود ظاهر نمایند و در اندیشه صناعت و غوامض حکم که برایشان منکشف شده، با یکدیگر رای می زنند، و غلط افکار و قصور صنعتها را به صوابدید یکدیگر کامل نمایند. صاحبخانه قهوه و چای و شیرینیهای لطیف تواضع «کلب» نماید. مرا نیز، چنانچه گذشت، به حسن ظن در این «کلب» ها داخل- نموده بودند.

هر شب یکشنبه به خانه «سرجوزف بنک» و شب شنبه به خانه «مستر هجدسن» حاضر- می آمدم. دو سه ساعت در آن صحبت به غایت خوش می گذشت. و همچنین مردمی که شوق تعلیم موسیقی دارند، جمعیت «کلب» ایشان در خانه یکی از خودهاست.

شب دوشنبه در خانه «لیدی شارلت» معمول داشتم و از سماع سرود و سازهای روح افزا، که سازندگان همه اعزه بودند، حظ وافر برمی داشتم.

ذکر کثرت تماشاخانه ها

تماشاخانه های «لندن»، که گذران وقت و مشغله نفس، موضوع است[596]، بعضی در مثنوی و بعضی در ضمن احوال «دبلن» بیان شده، عام است و خصوصیت به کسی ندارد؛ و سوای آنها در هر کوچه خانه ای است که «پریوت سیتر[597]» نامند که متعلق به «کلب» و جماعتی خاص است. هر یک، قلیلی در سال برای قوام آن خانه می دهد. غیر از آن جماعت، یا کسی که اذن از ایشان داشته

باشد، در آن خانه راه ندارد. در اکثر اینها بازیگران و سازندگان، مردان و زنان «کلب» اند. هر یک از ایشان چیزی از خوردنی، چون کبابهای سرد و شیرینیها، به همراه آرد که [مجموع را] چاکران ایشان بر سفره چینند. چون سفره طعام شب ایشان، که «سپر» نامند، [آماده] نمایند، پس از فراغ بازی بر آن سفره نشسته با یکدیگر به نشاط تمام، آن طعام صرف نمایند، و کثرت اختراع تماشاخانه ها در

مسیر طالبی، متن، ص: 188

«لندن» آنقدر است که در ماهی که از «لندن» برآمدم، هفت خانه نو گشاده شد.

در بیان خانه سیر سیارات و اقمار

در یکی از «پلی هوس» های «لندن» که صاحب آن «مستر واکر»، فیلسوف عارف به علم هیئت و نجوم است، در موسم تابستان که «پلی هوس» ها از کار خود باز می مانند، شب هنگام [شغل «استرانمی[598]»، یعنی] رفتار نجوم سیاره و اقمار ایشان به دور شمس ...، می نمایند، به نوعی که رفتار همه به هیئت اجتماعی در یک نظر جلوه گر گردد، و وجه هر چیز و اختلاف رؤیتها میرهن گردد، و هم به زبان بیان می کنند.

در این خانه آنقدر حظ برداشتم که خارج از حد بیان است. طاقی به ارتفاع بیست گز بود، در وسط آن، جسم کره آفتاب، از شیشه ای که اندرون آن چراغی است، منصوب است که آسیاوار حرکتی می کند، و مرکز را نمی گذارد. پس عطارد و زهره؛ بعد از آن ارض، و قمر به دور آن و به همراه ارض گرد آفتاب سایر است؛ پس مشتری و مریخ با چهار قمر و زحل با پنج؛ و سیاره «جاج»[599] که نوپدیدار شده، با هشت اقمار در دور شمس حرکت می نمایند. حرکت مجموع از یک فنر

است که به سبب اختلاف مدارات، مختلف مرئی می شود؛ و چون مجموع این کروات جسمند نه سطح، وجه کسوف اقمار به حیلولیت[600] جرم کره سیار است، و صورت ظلهای مخروط و کسوف شمسی و شرقی و غربی، و غایب شدن زهره به نوعی ظاهر می شود که مطلقا اثر شک و شبهه در دل نمی ماند. تا وقتی که ارض یک دوره گرد شمس نماید، چند دوره عطارد و زهره و دوازده دوره قمر، در هر دوره هلال به تدریج بدر شدن و باز به هلالیت آمدن و محاق او به سبب پرتو جسم شمس، مرئی می گردد. و بعد دوازده دوره ارض یک دوره مشتری، و همچنان از زحل به همان نسبتی که علم نجوم ایشان بر آن مخبر است، به ظهور می آید. و اگر کسی روزانه رفته تماشای آن کارگاه نماید، خواهد دید که اقطاب کره ها به جانب شمال است، و همه به یکدیگر متعلق، و محرک همه یکی است، و این اختلاف حرکات و کسوفها و خسوف و هلالیت و بدریت، جمله به سبب اختلاف مدارات و عوارضات است. و مدار قمر گرد ارض، محرف به طور خاص است؛ چه اگر موافق به سطح افق ارض بودی در هر ماه خسوف و کسوف واقع گشتی. نوبتی به حیلولیت ارض میان وی و شمس، و نوبتی به حیلولیت او[601] در میان شمس و ارض. و همچنین تفاوت موسم و سردی و گرمی هوا به سبب قرب و بعد جوانب ارض و شمس، در آن خانه تمام ظاهر و مبرهن می شود.

مسیر طالبی، متن، ص: 189

ذکر ماسکرید[602]

یعنی خانه ای که برقعی خرد یا صورتی از مقوا بر رو بسته،

به تبدیل اوضاع بدانجا روند و امتحان ذکای یکدیگر و حدت آن کنند. فایده دیگر کثرت آزادی است برای قلیل وقت، زیرا که چون کسی بر شناختن دیگری متیقن نیست، قادر به هر گونه حرکت هستند. این رسم، اگرچه در سایر فرنگ شایع است، اما چون «انگلش»[603] به اطراف عالم سیر کرده، بر اوضاع اکثر امم مطلعترند، در لندن به کمال است، و در «ماسکرید» های ایشان، ایرانی و هندی و عربی و ترکمان و هندو و جوکی و شانسی و صد قسم دیگر توان یافت. بعضی آنقدر تقلید نمایند که در حرکات و زبان هم اثر آن ظاهر شود. بهتر از همه این است که شرفا به لباس اهل حرفه، چون حجام و گلفروش و نانبا[604] و غیره آمده آنقدر تقلید ایشان می نمایند که اصل از نقل ممتاز نمی گردد و مکالمات و اختراعات لطیف در این باب کنند.

حکایت غریب چنانچه شخصی با رختهای خواب در آن محل حاضر شده زبان اعتراض به حضار بگشاد و گفت: «چقدر مردم بی ادب هیچکاره هستید که با وصف اینکه شب به آخر و صبح قریب است هنوز هنگامه برپا دارید و مرا که به کرایه در بالای این خانه منزل دارم تمام شب خفتن نداده اید.» حضار همه به خنده در افتادند و اختراع او را در این باب پسندیدند، زیرا که قطع نظر از نویت[605] و لطافت آن صورت، از ده بیست روپیه خرج که به جهت حصول [برقع و] جامه می شود باز داشت.

دیگر خانه هایی که زن و مرد برای رقص در آنجا جمع آیند. در این هر دو نوع به نام خوراکی به قدر یک «گنی» دادن

می شود. اما در آخر زمستان به خانه شرفا به کثرتی دعوت این هر دو نوع می شود که بعضی تماشاییان در شبی سه چهار جا روند.

در بیان «پبلک بلدنگ[606]» یعنی مدارس و مکتب و دار الشفا و غیره

«پبلک بلدنگ» یعنی عمارات متعلق به جمهور، چون دار الشفاها و مدارس و کتابخانه ها و محل پرورش یتیمان و بی وارثان و وضع حمل زنان باردار و موضع زندگی سپاهیان و ملاحان که در خدمت اهل ملک پیر یا به سبب نقصان اعضا ناکاره[607]

مسیر طالبی، متن، ص: 190

شده اند، و کلیساها که «سنت پال[608]» و «ویست منستر آبی[609]» از آن جمله هست، اکثر در «مثنوی» مفصل شرح شده و سایر بقاع خیر آنقدر است که اگر همه را قلم بند کنم، این مختصر متحمل آن نشود؛ و در مدارس خود آنقدر غلو کرده اند که سوای مدرسه های داخل و خارج هر شهر، دو شهر بزرگ یکی «آکسفورد» و دویم «کیم برج[610]» مخصوص مدرسه و کتبخانه است که بجز طلبه علوم و یاوران و مایحتاج ایشان کسی یا چیز دیگر در آنها نیست. بعضی اوقات سی هزار طالب علم در هر یک از آن دو شهر جا و نفقه یافته اند. در آکسفرد، چنانچه گذشت، عبور من افتاد و جمیع مدارس و کتبخانه ها و عمارت زیج را به نظر استیفا دیده شد. چون خانه سلاطین، عمارات آن عالی، سنگین[611]، درهای رنگین مزین از اسباب داخل و خارج و پایین باغها بود. یکی از شرفای مدرسه «پادری وان تامس» نام که از شاگردان «سرفرگرک پیک»، استاد علم تشریح، بود، کتابی معتبر در آن علم به یادگار داد. پادشاه لندن مدرسه ای که مدرس آن را «پرشن پرافیسر[612]» نامند و سه هزار روپیه سالیانه معاش او مقرر است، به من

عنایت فرمود. عجالتا عذر اراده معاودت وطن خواسته، وعده نمودم که اگر دفعه دیگر به لندن آیم در آن مکان نشسته نشر علوم فارسی خواهم نمود. بالجمله مجموع این عمارات «پبلک» مملو از اسباب، و عهده داران برای زن و مرد علیحده است. مدار خرج بعضی، از حاصل ملک که به ابواب موسومه آن کار تحصیل می شود، و بعضی به اوقافی که متمولان ملک به جهت حصول نام نیک بر آن کرده اند؛ و زری که از کسب و کار یتیمان و سکنه آن خانه حاصل شود نیز از جمله مداخل است. اما مدرسه هایی که به زبان انگلش «اسکول» نامند داخل اینها نیست، بلکه اکثر متصل شهرها خانه علماست. شاگردان به نام خرج خوراکی و پوشاک مبلغی معتدبه[613] بدیشان دهند، چنانچه معاش آنها، که چون امر است، از آن می گذرد و ایشان جمیع مایحتاج شاگردان را مهیا ساخته، اوقات آنها را تقسیم[614] و قوانین بیم و امید[615] نهاده اند، به نوعی که شاگرد در عرصه پنج شش سال از تحصیل ضروریات فراغ می نماید و مهذب و شایسته می گردد. گاه است که در «اسکول» ی پانصد شاگرد است و مدرس بزرگ غیر صاحبخانه، و ضابط غیر از زن او، و خدمه بجز دو سه زن و مرد نیست؛ اما کارها به سبب قانون منتظم و منتسق است و همه چیز بر وقت خود مهیا. گویا عالمی صغیر موجب بنای اکثر خوبیهای ذاتی «انگلش» است.

مسیر طالبی، متن، ص: 191

ذکر وضع خیرات «انگلش»

این خیرات نه دادن قلیلی به غربا یا صلات به مداحان و شعرا و اقرباست؛ زیرا که آن را گناه دانند، و به حدی امساک در آن نمایند که اگر کسی

دو میل به همراه «کوچ» دود دل ایشان ملایم نگردد؛ بلکه عبارت از خیرات خانه های «پرش»[616] است. یعنی یک خانه خیرات در هر قطعه زمین ساخته اند که بیقدرتان قوت لابدی از آنجا می یابند. هر کس که در آن قطعه ساکن است، اگر بدان خانه رفته ثابت نماید که قدرت بر مکاسب، یا به سببی از اسباب مایه در باخته، یا طاقت تحصیل قوت ندارد، همان دم اهل آن خانه برای او قوت لابدی روزمره مقرر می نمایند و سخن او رد نمی شود. ابوابی که برای این خیرات از اغنیای آن قطعه تحصیل، و هم به واسطه یکی از ایشان خرج می شود، جمع آن سه کرور روپیه هند است. با وصف این گدا در لندن بسیار است.

شنیده شد که بعضی بدان قوت کم قناعت ناکرده به خانه های خیرات رجوع نمی شوند، و بعضی به جهت وجه شراب و لذات گدایی می کنند؛ و گاهی مداخل خانه های بازی[617] برای مایه- دادن دو سه کس از اشراف مقرر می شود که در یک شب آنها را غنی می سازد؛ و توجه حکام به منفعت عام، خود آنقدر است که اگر کسی را نقشه ای برای نفع عام به خاطر رسد و اثبات آن نماید، همان دم بی تأمل و وسواس «پرلمنت»، «لک» ها برای خرج آن به ذمه می گیرد.

ذکر «بنکهوس»[618] لندن

یعنی [خانه] «مهاجنی»[619] آنقدر پرمایه است که در تمام عالم مبسوطتر از آن نخواهد بود. خانه ای است عالی مشتمل بر- صدها حجره، در شهر «ستی» که هر حجره آن خاص دفتر و معاملت شهری است. صاحب آن خانه نیز چون «کمپنی» جماعتند که در زمان قدیم مالهای خود را یکجا کرده به اختیار چند کس از

خودها شروع کار کردند. در لندن اگرچه در هر کوچه خانه «مهاجنی» است، چنانچه دوست من «مستر جانسن» و «مدلتن» در همین کار مشغولند، اما همه آنها عیال[620] این «بنکهوس» هستند. رقعه آن در تمام فرنگ، بلکه کل عالم، بدون نام مشخص کسی، جاری است. و فی صد ده پانزده، زیاده می خرند، زیرا که از بنکهوس به عوض زر سفید، زر سرخ، که در ولایات دیگر عزیز الوجود است، می یابند. جمیع برداشت سلطانی و اخراجات ملک و ضمان تکفل «پرلمنت»، بر ذمه این خانه است.

گویند هیچ وقت نیست که صد کرور زر در آنجا موجود نباشد. و مقدار کل معاملت آن را علام الغیوب داند.

مسیر طالبی، متن، ص: 192

ذکر «اکسچنج»

یعنی خانه ای که تجار هر روز بدانجا جمع آیند و سه چهار ساعت به گفتگو به سر برده، خرید و فروش و معاوضه هرگونه مال نمایند. بر نرخ اشیای هر ملک و اخبار هرجا، و وقت حرکت جهازات تجارت هر شهر، از خطوط یکدیگر مطلع شده، بنای کار خود را بر آن گذارند. و سایر نفعها که از آن خانه به تجار رسد بیان آن هم از آنها خوب شود؛ چه

ماها نه خریم و نه فروشیم آنها که خرند، می فروشند

ذکر پلها

پلها چه در راهها و چه در کنار شهر بسیار است. از آن جمله ذکر هر سه پل لندن در «مثنوی» گذشته.

ذکر پل غریب

سوای آن عمارات، پلی است که در زیر شهر «گریوزن»[621] شروع کرده اند، غرابت تمام دارد، چنانچه زیر زمین دریای «تمز»[622] را، که به پهنای دریای «گنگ» است. به نوعی که آب دریا عجالتا به سبب ثقل در آن نریزد، به شکل قوسی خالی کرده یک دهنه آن مغاک بدین طرف و دهنه دیگر بدان طرف آب، بر ساحل، برآورده اند؛ پس دیواری مستحکم از سنگ و آهک، هر دو جانب مغاک، کشیده طاق زدند تا به مرور ایام هم ثقل آب آن مغاک را خراب ننماید. گذرگاه پل در روز چون شب تاریک و قندیلهای روشن همواره آویزان است. ارتفاع سقف از زمین راهرو زیاده بر بیست گز و محدب است، و عرض به قدری که چهار «کوچ» برابر[623] توانند راند. دریا به عمق هفتاد گز و جهازات «منوار» از بالای آن پل می گذرد.

مسیر طالبی، متن، ص: 193

فواید کاغذ اخبار

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 195

فواید «کاغذ اخبار»

دیگر وضع «کاغذ اخبار» که خبر تمام شهرهای «انگلند» و سایر بلاد فرنگ دهد، و نرخ اشیا و حقایق هر چیز از جزئی و کلی، حتی اخبار «اپره» و «پلی هوسها» که فلان روز، فلان خواننده مشهور در آنجا کار خواهد کرد، و فلان بازی به روی کار خواهد آمد و ذهاب و ایاب و شادی و مرگ کل اشراف از آن معلوم شود.

فایده بزرگ آن اینکه هر کس پیشه و کار و ما فی الضمیر خود را به واسطه آن شهرت تمام می تواند- داد. شبی محاصل «واکسال[624]» برای خیرات، یعنی اعانت چند کس از شرفای نادار مقرر بود.

صاحب آن به واسطه دوستی، پیغام به من فرستاد که اگر در شب موعود به تماشای آن خانه روم او مرا بی خرج زر راه خواهد داد، و چون به جهت ورود من، هجوم تماشاییان بسیار شده مداخل که برای خیرات معین است، زیاده خواهد گشت، من شامل ثواب نیز خواهم شد. بعد قبول من، این معنی را داخل «کاغذ اخبار» کرده ورود مرا در شب موعود شهرت داد. چون «واکسال» در شهر «بره» آن طرف دریا واقع و عبور من بدان طرف کم شده بود، مردم به شوق دیدن من به حدی هجوم آوردند که گاهی آنقدر کثرت در آن خانه نشده بود، و جا بر سایرین تنگ گردید. اما طریق حصول این «کاغذ» اینکه بزرگان قلیلی «ماهواری» به صاحب اخبار دهند، مردم او[625] هر روزه بدیشان می رسانند. در آن اثنا هم کاغذی[626] به سه چهار «فلوس» به هر کس که خواهد، می فروشند، و آنها که قدرت بر ادای این قلیل هم ندارند،

به قهوه خانه ها که برای حاضری یا طعام روند، «کاغذ اخبار» که برای مشغله مردم در آنجا متعدد افتاده، می خوانند. این «کاغذ» از ورود و ملاقات من به وزرا و امرا و پادشاه همیشه خبر می داد، و به لفظ «پرشن پرنس»[627]، یعنی شاهزاده ایران، عبارت می کرد. این لقب بی آنکه من ادعا نمایم، یا کسی اشاره به آن کند، به محض هجوم عام آنقدر شهرت یافته بود که مرا بجز پذیرفتن چاره نماند و احدی نشان من و خانه من بدون این لفظ نمی یافت. اهل «کلب» نیز از اراده یکدیگر به واسطه این «کاغذ» خبر می یابند. وزرا از کارهایی که پسندیده عوام نیست هم بدین «کاغذ» تحذیر می شوند، زیرا که جمع مجهول الاسم آن، مردم را بر مقابح افعال ایشان تنبیه و از بلوای عام تخویف می نمایند.

ذکر چیزهایی که عوام اکابر را بدان تنبیه و تخویف نمایند

و ایضا برای تنبیه وزرا و سایر غافلین دو راه دیگر هم هست.

یکی در تصویرات مضحک که «کرکیتور»[628] نامند. بنای آن تمام بر رموز و ایماهای مصوری است، و جواب و سؤال

مسیر طالبی، متن، ص: 196

میانه «جانبول»[629]، که تصویر عامه است، و وزیر، به لطایف عبارات مضحکه. با آنکه تفضیح وزیر به رمز و ایما در آن کرده اند، اما به نوعی که اگر او هم بیند بی اختیار به خنده درآید. دوم در «پلی هوس» ها در اثنای نقل و بازی. احدی را قدرت بر منع این تنبیهات ثلاث، اگر حق باشد یا ناحق، نیست. و همچنین برای نشر فوایدی، منع و اعانت پادشاه و اکابر مؤثر نیست، زیرا که هر کس به «چهاپه» ی کتب علمی قادر است، و به واسطه «کاغذ اخبار» از علم و هنر خود به عامه خبر

تواند داد. هر کس که حاجت بدو دارد رجوع می شود، و به منع کسی منع نمی گردد، بلکه در این باب عامه آنقدر آزادی یافته اند که، چنانچه آید، مضر و معیوب شده.

مسیر طالبی، متن، ص: 197

اسباب آرام مسافران و شرح اشیای خوراکی

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 199

ذکر اسباب آرام مسافران

در «مثنوی» مفصل شرح شده، خصوص آلت سفر یعنی «میل کوچ[630]» که به واسطه آن هزار میل راه در شش هفت روز، به- سایه نشسته، طی توان کرد، اگرچه بعضی از آنها در بلاد «فرانس» و سایر «یرپ[631]» نیز معمول است، اما نه به آن پاکی و صفا و سرعت و کارگزاری.

سابق بر این معایب «میل کوچ» در سفر ایرلند مذکور شده، نظر بر مجبوری «کوچ نشین» و تحکم «کوچ بان» بوده. بعد سفر «فرانس» حسن آن «کوچ» و سفر ظاهر شد، زیرا که بسیار سبکرو و کم حرکت است، و به وقت معین حاضری و چاشت و شام، ایستاده، می شود. اهل مسافرخانه ها، که بسیار پاکیزه تر و طعام آنها لذیذتر از «فرانس» است، از صدای نفیر و وقت معین، از وصول «کوچ» خبردار شده همه چیز مهیا می دارند که بجز خوردن توقفی رو ندهد. بنابراین مسافرت که موجب فواید علمی و تجربه ها و صحت بدنی است، در این ملک از امور متواتره است. مردم تفننا بر آن مبادرت می نمایند.

ذکر نهرها که اشیای ثقیله بر کشتیهای خرد، از شهری به- شهری بر آن نقل و تحویل کنند.

وضع این نهرها چنانچه در ذکر «دبلن» شرح داده آمد، اگر چه برای آب دادن زراعت هم به کار آید، اما چون باران در این جزیره همیشه می بارد، پیوسته مستعمل به کار اول است و موجب ارزانی آن اشیاست، زیرا که مزد مردم و خوراک جانوران در «انگلند» آنقدر گران است که اگر جهاز بر روی دریا و این نهرها و چرخها و آلات، که بعد از این ذکر شود، به جهت حصول حرکات شدیده، نبود، نرخ اشیا معلوم نیست که به چه حد می رسید. چه آنچه در ملکهای دیگر به واسطه زور مردم و استعمال

گاو و اسب حاصل می شود، در اینجا دو ثلث آن به حرکت آب و باد و بخار بی خرج مهیا کنند، و یک ثلث که بجز اعانت جانور و مردم ممکن نیست به مدد آنها گیرند.

ذکر نرخ اشیای خوراکی عوام در لندن

با وصف این، اشیا آنقدر گران است که نرخ اجناسی که ارزانی آن بر ذمه وزرا لازم است در حال اعتدال بدین منوال است: نان خمیری دو آثاری[632]، فی عدد نیم روپیه. گوشت فی آثار نیم روپیه. «پوتر»[633]، یعنی شراب جو، که مستعمل به جای شراب است، نیم آثار به دو آنه[634].

مسیر طالبی، متن، ص: 200

ذکر «هت هوس»[635]

که میوه و گل و سبزیهای خاصه گرمسیر در آن پیدا کنند، و میوه سرد و سبز نیز در آن بهتر و پیش از وقت حاصل شود.

به دانست من این صنعت اگرچه مفیدتر از دیگر [صنایع] نیست، اما قابل نام است، زیرا که خرق طبیعت کرده اند. عظمت این صنعت بدین می توان دانست که میوه «چری[636]» و «استرابری[637]» که خاص «انگلند» و «یرپ» است اگر سلاطین هند به عوض هر دانه صد هزار روپیه دهند ممکن الحصول نیست، و عوام «انگلند» را میوه خاص هند میسر است، اگرچه بسیار گران است، اما در سالی یک دو دفعه هر کسی را به تقریبات به دست می آید. طریق صنعت آن اینکه خانه ای چون «کهپریل» یک رخه سازند که طرف پشت آن دیوار پخته و سه طرف دیوار چوب و شیشه دارد و سقف نیز از شیشه و چوب بندی است. در زیر زمین آن سردابه ای است که از گلخن دودکش معبر آتش است، و آن آتش زمین را گرم کند، و تاب آفتاب هم به اعانت شیشه ها دو چند و سه چند افتد. و چون برف و ژاله و هوا بسیار سرد نیست، درهای آن را وا کرده، هوا به قدر ضرور در آن گذارند، والابند دارند، بنابراین آن خانه از آفت کثرت

برد محفوظ مانده، هوای گرمسیر پیدا کند، میوه گرمسیر که در آن کاشته اند به بار آید.

مسیر طالبی، متن، ص: 201

ذکر جهازات و صناعات و اقمشه و اشیای خاصه انگلند

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 203

ذکر جهازات

کثرت جهازات و تکمیل آن صنعت- که فواید آن بر همه کس ظاهر، و رأس رئیس[638] موجبات رونق «انگلش»، بلکه باعث دولت ایشان است- در این ملک به درجه ای است که به سبب آن «انگلش» را این قدرت به هم رسیده که به هر ملکی از ممالک عالم فوج توانند فرستاد، و به گمان غالب فتح توانند کرد، و اگر میّسر نیاید بی ضرر کلی مراجعت توانند کرد. برخلاف این، همسایگان ایشان، «فرانس»، که امروز در قوت و شهامت و عدت در عالم منفردند، به سبب حصار جهازات هیچ ضرر به آنها نمی- توانند رسانید.

اما حکمتها و فلسفه ای که در ساخت جهاز و قوانین زیستن در آن و بستن [پرده ها][639] و بدان سبب از باد مخالف کار مراد گرفتن، و وضع نصب و انداختن توپها و غیره، سایر امور جهازات، صرف شده، زیاده از فهم من و حد بیان است، و این حکایت مومی به مهارت ایشان در آن صنعت است.

حکایتی عجیب «لارد تنمث» نقل می کرد که قریب به «کیپ» طوفان عظیم و شدید بر ما عارض شد و برق بر «مستول» وسطی جهاز زده شروع به سوختن نمود. چنانچه پرده و چوبها و ریسمانهای آن «مستول» تمام سوخته، قریب به سقف جهاز رسید. «کپتان» و عمله مطلقا متلاشی نشده[640] به نوعی آتش را خاموش کردند که سایر اجزای جهاز محفوظ ماند. چون زن و دختران من در پایین خانه جهاز مسکن داشتند، به نوعی بی شور و غوغا آتش را فرو نشانیدند که از مردم پایین کسی از آتشزدگی خبر نیافت. هنگام شام که طوفان فرو نشسته بود، من با عیال

بر سقف جهاز آمدم، «مستول» وسطی را مفقود و از آتشزدگی خبر یافتم. بالجمله جهازات عثمانی و «فرانس» و سایر فرنگ اگرچه به حسب ظاهر در نظر غیر، شبیه به جهازات ایشان نمایند، اما در نظر «انگلش» زیاده بر کشتیهای غله کشی بنگاله وجود ندارند[641].

حکایت در اواخر این جنگ چهار پادشاه فرنگ، که یکی روس، و دویم «پروشه»[642] و سیوم «دنمرک» چهارم «اسویدن»[643] باشد، از حکمرانی و زحمت رسانی جهازات «انگلش»، به نام اشیای

مسیر طالبی، متن، ص: 204

متعلقه «فرانس»، به جهازات ایشان، به تنگ آمده اتقاق نمودند، و بدون اینکه اعانت «فرانس» نمایند به قوت اتفاق، قصد تنبیه جهازات «انگلش» نمودند. پس جهازات و اموال تجارت «انگلش» که در آن ملکها بود ضبط کرده، سد ابواب اشیای ضروریه، که از آن ملکها تجار به انگلند می آوردند و موجب کارگزاری ایشان می شد، نمودند. چون این خبر به لندن رسید عموم خلایق از غایت هیبت این خبر، قطع [امید از] خوبی انجام خودها نمودند؛ و لیکن وزرا و حکام مطلقا متأثر نشده «لارد نلثن[644]» را با پنجاه جهاز خرد و کلان «منوار» به طرف دریای شمالی، که محل آن چهار ولایت است، رخصت نمودند، و اذن دادند که «لارد» مذکور بر سواحل آن ممالک گذشته در غرق و اسیر جهازات و آنچه از دست او برآید، در انتقام تقصیر ننماید ... و «لارد نلثن» از دریای شمالی داخل بحر «بالتیک» [شده] نخست به ولایت «دنمرک»، که سر راه و در کار جهازی سرآمد آن چهار بود، رفت. اهل «دنمرک» جایی را که بحر «بالتیک» مابین «دنمرک» و «ناروی[645]» بسیار تنگ است و هر دو طرف قلعه ها برای مدافعه بسته اند،

مضبوط کرده مانع مرور «لارد نلثن» شدند و از جهازات سروا[646]، که مملو از توپها کرده به هر دو طرف لنگر داشتند، و توپهای قلاع آنقدر گلوله اندازی و اضرار که ممکن بود، رسانیدند. اما «لارد نلثن» قهرا و جبرا از آنجا گذشته به «کوپنهگن»[647] دار الملک[648] «دنمرک» رسید و جنگ عظیم با جهازات ایشان کرد.

اگرچه زیاده بر شش هزار کس کشته شده صدمات عظیم به جهازات «انگلش» نیز رسیده قرین ملالت بودند، اما «دنمرک» عاجز آمده طلب صلح نمود و حکومت «انگلش» را بر روی دریا، که فی الواقع قابل برداشت سلاطین غیور نبود، طوعا او کرها به او باز گذاشته اموال جهازات ضبطیه «انگلش» را مسترد کرد؛ و سه پادشاه دیگر به ملاحظه «دنمرک» و مردن پادشاه روس، که فجأتا رو داده بود، نیز صلح کردند و از تباین قول و فعل خویش در یک وقت به مضمون این بیت هیچ اندیشه و عار ننمودند:

تن زنده و خنده دشمنان به از کشته و گریه دوستان

در حالت تحریر، هشتصد و سه جهاز جنگی، حامل صد توپ تا شانزده، به حکم پادشاه «انگلند» در دریا سایر و دایر است، و ملک «انگلند» به اشیای جهازی آنقدر پرمایه است که به اندک فرصت همین قدر دیگر به روی کار می توانند آورد. اما عدد جهازات تجارت را به جز دانای راز کس نداند.

مسیر طالبی، متن، ص: 205

ذکر جهازات «ویلر[649]»

نوعی از جهاز تجارت، جهاز «ویلر» است که من از «کیپ» حبش به ایرلند بر آن آمدم. کار آن شکار ماهی بزرگ است که «ویل[650]» نامند، و گرفتن روغن از آن که روغن چراغ هر دو جزیره از آن است. این

جهازات شش هفت تا ده توپ دارند، و زندگی قریب به قانون جهازات جنگی می نمایند. اکثر مزاحمت جهازات طوایف فرنگ، که ذکر آن گذشت، از اینها بوده، نه جهازات پادشاهی. و جهازات «فرانس» بسیاری به دست اینها غنیمت افتادند، [چنانچه] «ویلر» مذکور نیز جهازی از «فرانس» به دست آورده به چهل هزار «دالر» در «کیپ» فروخت، و زر را در میان یکدیگر به قانونی که در «انگلش» معمول است، قسمت کردند.

ذکر تقسیم غنیمت جهازی

بباید دانست که جهاز مخالف چون در جنگهای حلقه ای، و خواه متفرق، هر جا که به دست افتد، حق پادشاه و امرا در آن و هیچ یک اشیای آن نیست، بلکه غنیمت اهل آن جهاز است که وی را اسیر کرده اند، اگرچه نوکر پادشاه باشند؛ زیرا که مواجب ایشان قلیل، و تمام تکاپو برای همین غنیمت دارند. نهایتش اینکه اگر جهازی یا توپهای آن قابل خدمت پادشاه است، پادشاه در حین فروش، به نرخ بازار، زر داده می خرد؛ و چنانچه جهاز «ویکتوریز[651]»، که من بر آن از «لگان[652]» به «قسطنطنیه» آمدم، جهاز جنگی «فرانس» بوده، در جنگ حلقه ای جهازات، که «آدمرل[653]» آن «لارد دنکن» بود، هفت سال قبل به اسیری آمد. پادشاه از «کپتان» آن جهاز، که از توابع «لارد» مذکور، و مقابل «ویکتوریز» افتاده، در جنگ اسیر کرده بود، زر داده خرید.

ذکر «پرسمت» و «ولج» شهرهای جهازسازی[654]

برای شناختن جهازات و توپهای آن، اگرچه مواضع کثیره است، اما دو شهر نامدار مخصوص آن است که بجز ملاحان و کاریگران جهاز[655] و اشیای متعلق آن، در آنها چیز دیگر نیست. و آنقدر آلات و عمارات برای انواع کار جهازی در آن هر دو تعمیر یافته که ذکر آن طویل است. یکی «پرسمت[656]» که ایضا لنگرگاه بزرگ است، دیگر «ولج[657]»؛ و ماسوای آن بر دهنه مصب[658]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص205

مسیر طالبی، متن، ص: 206

دریاها و نهرها بجز برای مرمت جهازات، حوضها و بندها، هر جا ساخته اند که در بعضی جا چنانچه در ذکر نهر «دبلن» گذشت، دوره کل عمارت آن به قدر دو میل است. ده پانزده جهاز به یک دفعه در آن تواند آمد، و انواع مرمت تواند

شد، زیرا که مداخل و مخارج[659] هر حوض جداست، به نوعی که از حوض وسط آب خالی کنند، و حیاض اطراف پر آب ماند. عبور من بر «ولج» به سبب دعوت «کرنل پیچ»، که بزرگ کارخانه بود، افتاد. محل ساختن توپها و سوراخ و خرادی[660] کردن آن، که در حرکت، جمیع آنها از چرخی بود که بخار آب آن را حرکت می داد، و موضع ریختن گلوله ها، و جهاز بزرگی که در دست کاریگران بود، تمام به من نمودند. از توجه آن بزرگ، سیر مستوفی و چاشتی در کمال لذت و صفا به عمل آمد. اگر آن آلات را ببینی، خواهی دانست که از پیر زنان و اطفال هم ریختن و سوراخ و خراد کردن توپهای بزرگ می تواند آمد.

آنقدر ذخیره تخته و میخ و پلاس و چوبهای «مستول» و سایر اسباب جهازسازی در محوطه های بزرگ، که بدون اذن کسی در آن راه ندارد، ریخته است که اگر ده سال دیگر جنگ با تمام سلاطین فرنگ می ماند و از خارج مدد نمی رسید، بس بود. با آنکه نصف مردم «انگلند» ملاح و مطلع بر حقایق جهازرانی [اند] برای افزایش آن جماعت معمول است که هر کس جهازی به دریا اندازد، پنج نفر از جوانان «انگلش» را تا پنج سال وظیفه داده در کشتی خود نگاه دارد تا علم جهازی به تدریج بیاموزاند.

ذکر «رویو[661]» ی «ونزر[662]»

دیگر از جمله کارهای عمده «انگلش» آموختن قواعد جنگ به سپاه، و طرزهای جنگ پیاده، و شلیک توپ و تفنگ ایشان است؛ و این کارنامه در هنگام «رویو» یعنی عرض سپاه، هر ساله به خوبی معاین[663] می شود.

تبیین آن اینکه سپاه حاضره لندن، هر سال در یکی

از شهرهای نواحی تا بیست گروهی جمع آمده، عرض هنرهای خود و صفوف آرایی به پادشاه می نمایند، بدین طریق که فوجهای سوار و پیاده، هر یک جداگانه، اول اقسام قواعد جنگ و تبدیل صفوف ها به سرعت نموده، آنگاه به شلیک توپ و تفنگ می پردازند. بعد فراغ از انواع شلیکها، تمام سوار و پیاده یک جا حلقه بسته، مستعد مجرای[664] پادشاه می ایستند. پادشاه با خواص، سواره از یک طرف داخل آن حلقه شده سلام گیران دایره می نمایند؛ بعد از آن شلیک تفنگ از یک جای حلقه شروع شده تا سر

مسیر طالبی، متن، ص: 207

دیگر آن تمام می شود. به سرعتی که در نظر بیننده جواله آتش[665] نماید. چون این شلیک چند دفعه تکرار یافت، پادشاه به محل خود معاودت می کند، حلقه شکسته [گشته] فوج فوج، به آراستگی تمام، سازنوازان، از حضور امیر الامرا می گذرند. بعد ده ساعت تا پنج[666]، که مجموع هفت ساعت باشد، این «رویو» امتداد می یابد. آنگاه هر یک به محل خود بر می گردند. در روز موعود اکثر سکنه لندن از زن و مرد به تماشای «رویو» آمده جمعیتی دست می دهد که تخمین آن متصور نیست. در یکی از «رویوها»، که جمعیت سپاه بیست و پنج هزار سوار و پیاده، کنار شهر «ونزر»، بود، با دوستی شفیق، «مستر کلیو» نام، قصد تماشا کردم، و یک روز قبل از «رویو» از لندن برآمده اراده مبیت در آن حوالی نمودم. چون مردم قبل از ما رسیده بودند، جاها را به کرایه گرفته [بودند]، یک حجره و دو رختخواب برای یک شب تا پنجاه روپیه راضی بودیم، اما به دست نیامد. ناچار «مستر کلیو» به خانه «پادری» فلان، که

از اقربای او [و در آن] نواحی صاحب «اسکول» بود، رهبری کرد. بهر شب گذشته، به جستن جستن، از دیوارهای محوطه زراعت، به محنت تمام بدانجا رسیدیم. چون طعام چاشت فوت شده بود، قدری طعام شب خورده قصد خواب کردیم. هفتاد کس از جوانان که پسر «مستر برستو» و «مستر کاکریل» از آن جمله بودند، در آن «اسکول» درس می خواندند. صاحبخانه چهار کس از شاگردان را در دو رختخواب خوابانیده، جای آن دو را به ما داده صبح ناشتا کرده سوار اسب، به معرکه «رویو» آمدیم.

زیاده از پنجاه هزار «کوچ» و «لک» ها تماشابین پیاده و سوار، دور لشکر حلقه زده بودند، و بر سقف هر «کوچ» چهار پنج زن ایستاده، تماشا می نمودند. آنقدر صورت حسین[667] و رخت زیبا آن روز به نظر آمد که عشر عشیر آن در لندن گاهی ندیده بودم. پنج مرتبه سواره طواف آن حلقه کرده شد، و تماشایی، که وصف آن خارج از بیان است، از کار سپاه به نظر درآمد. بعد رفتن پادشاه و اتمام شلیکها، در جایی که «دوک یاک»، سپهسالار کل، ایستاده بود، آمده ایستادیم و دسته موسیقی نوازان[668] سپهسالار مقابل او ایستاده می نواختند. چون دسته ای از فوج برابر امیر الامرا می رسیدند، شروع به نواختن موسیقی خود می کردند، آنها[669] خاموش می شدند؛ چون می گذشتند[670]، دیگر باره به نواختن ساز خود اشتغال می ورزیدند[671]. زبان از بیان خوبی و ملایمت آن موسیقی نوازان «بند»[672] «دوک یاک»، که چهل پنجاه می باشند و هر یکی یک نوعی ساز

مسیر طالبی، متن، ص: 208

در دست دارد، لال است. در تمام عمر خود چنان صوتی دلکش نشنیده بودم. از استماع [آن] روح پیرهن پیرهن می بالید[673]، و ساز

موسیقیهای «اپره» و «پلی هوس» های لندن در مقابل آن چون نهیق[674] جانوران دشتی محسوس می گردید، تا اینکه فوج کذائی چند دفعه به تزک و آیین تمام از حضور «دوک یاک» گذشتند، و وقت چاشت که در لندن موعود بودیم نیز گذشت؛ بر «کوچ» تیزرو، معاودت به شهر کردیم.

دیگر «ریزر[675]»، یعنی اسبدوانی. در موسم زمستان در تمام جزیره انگلند چندین جا اسبدوانی می شود، اما به گرو بستن؛ و جمع آمدن خلایق برای تماشا و گرو بستن و قمار باختن می شود.

اما میدان شهر «نیومارکت[676]»، که جمعیت خلق در آن کمتر از «رویو» نمی شود، چون بهتر از همه جا نمونه آن در کلکته مشهود مردم شده، به شرح آن نپرداخت.

ذکر قلعه لندن و جباخانه[677]

از عجایب امکنه لندن قلعه پادشاهی است. مردم، چون تماشاگاهها، مبلغی به خرج سیر آن می آرند. من هم به- تحریض دوست شفیق «کرنل براثویت» بدانجا رفتم. نخست انواع جانوران پادشاهی از شیر و ببر و یوز و پلنگ و میمونها و فیل و جانوران غریب الخلقه کل عالم، خصوص از ممالک افریقه که نام آن نمی دانم، و گاهی ندیده بودم، تماشا کرده شد. بعد از آن به اندرون رفته سیر تاج و عصا و سایر اشیای مرصع شاهی و زوجه[678] او، که روز اول جلوس مستعمل است، کردم.

ذکر جواهر خانه

یک دانه زمرد و یک یاقوت که هر یک به ده لک روپیه هند خریده شده در آن میان بود، و دانه های الماس و سایر جواهر معمولی، تاج و عصا و غیره که در حساب نیاید در ترصیع آن به کار برده اند. در حین تماشا- شد. به جهت احتیاط در را مقفل نموده بودند. با اینهمه [از حجاب] معجر آهنین می نمودند. پس به جباخانه رفتم، در صحن آن آنقدر توپ خرد و بزرگ ریخته بود که تخمین آن نتوان کرد. از آن جمله دو توپ بود که بیست و پنج گز طول داشت. پایین عمارت جباخانه حجره ای بود ربع میل

مسیر طالبی، متن، ص: 209

در طول که از ساز و زین شش هزار سوار و اسبهای توپخانه و ریسمانها و زنجیر عراده کشی توپها، و غیر لوازم سپاه پر بود؛ بالای آن ایوانی بود هفتصد قدم طولانی که اقسام بندوقها و نیزه و سکین[679] و شمشیرها، به آیین شایسته، به قطار آن، چیده بودند، طعنه زن قطار سروها می نمود.

می گفتند صد و بیست هزار بندوق سلداری، و همین قدر طپانچه و

شمشیر و نیزه در آن اتاق چیده- است. به یک سمت آن حجره ای بود که اسلحه هجده پادشاه لندن و [یراق] اسب ایشان در آن بوده، بدین طریق که شبیه پادشاه و اسب خاصه او از چوب ساخته، جامه جنگ و سایر اسلحه بر او و اسب پوشانیده سواره ایستاده کرده اند. اگر او فی المثل زنده بودی و سلاح پوشیده سواره داخل آن حجره شدی، ناظر فرق نمی توانست کرد که کدام یک از آن دو حی است یا مرده.

با هر سوار یک تمثال خادم پیاده نیز ساخته اند.

ذکر اسلحه قدیم «انگلش»

معلوم باد که این سلاح قدیم «انگلش» است و غرابت تمام در ساخت دارد. مثل زره از حلقه های آهنی نیست، بلکه برای مجموع بدن، چون [چار] آینه، از پارچه های آهن ساخته اند، هر پارچه موافق به اعضای انسان:

برای پا به شکل موزه؛ برای پنجه دستانه[680] سوتی، منقسم چون گره انگشتان، که با وجود پوشیدن آن کار نوشتن و غیره توان کرد؛ و برای دست و سر چون دستانه[681] و کلهخود؛ برای بازو، همشکل آن شانه دار؛ برای چهره شبیه به آن که مقابل لب و بینی سوراخ دارد. و شنیده شد، در زمان قدیم سلاطین «انگلش» بعد از گذاشتن رختخواب تا رفتن در آن، همواره این سلاح دربر می داشتند.

ذکر چرخها و آلات

که اکثر تکمیل صناعت و ارزانی اشیای «انگلش» بدان شده و «انگلش» تتبع آن به حدی نمایند که اگر به دست آمدن آلت متعذر باشد از اراده و مراد خود بگذرند، به خلاف فرانس که بی محابا اقدام به کارها، بی آن نمایند، و از مشاقی[682] که از نبودن اسباب عارض شود متأثر نگردند. اگرچه شرح انواع آن دراز، و بدون دیدن تصویر مجسم، نقل آن بیفایده است، اما ذکر بعضی از آن نیز ناگزیر است.

یکی از آن چرخها، آسیاست که حرکت بیشتری از باد، و بعضی به آب است، و آنقدر

مسیر طالبی، متن، ص: 210

شیوع دارد که نام «دست آسیا» را بجز آسیای خرد آهنین، که برای ساییدن قهوه موضوع است، کسی در عمر خود نشنیده.

دیگر چرخ آهنگری که حرکت آن به بخار است. فایده آن ساختن پارچه های[683] بزرگ، چون ستونهای آهنین بیست دست در طول و دو بغل در قطر، و تخته درها و سیخهای قوی دراز[684] که

دیوار چمن «اسکیر» ها[685] و گرد شکاف صحن ته خانه ها، عموما، از آن معمول است، و خرادی توپها و هر کار دیگر که به ضرب دست انسان ممکن نیست. زیرا که از حرکت آن چرخ پتکهای بزرگ بالای سندانهای قوی به حرکت آید. کار آدم، به علم جرثقیل، آن ستونها را بر آتش داشتن و زیر پتکها آوردن است؛ و بس. آهنگران، اگرچه کار ریزه هم از آن گیرند، چون آن به طور دیگر ممکن است، من در حساب نمی آرم.

دیگر چرخ ساختن سوزن است. میلی از آهن در آن چرخ اندازند، چرخ آن را باریک به شکل سوزن کرده از دهن خود بیرون می اندازد، و مقراضی که نزدیک به دهنه منصوب است، به حرکت همان چرخ، یکسان در طول، قطع می نماید. بدین صورت صد هزار سوزن در طرفه العین ساخته می شود. و طفلی که در آنجا نشسته است، آن سوزنها را جمع کرده به کاریگری می دهد که سوراخ در آن کند، و او ایضا به آلتی که دارد، در لحظه، آنها را سوراخ نموده به دیگری می دهد که سر آن تیز نماید. بنابراین سوزن آنقدر ارزان است که ده عدد به نیم «فلوس» فروشند.

دیگر چرخ ساختن صفحه های مس و آهن است، که عموما دو ثلث گز در عرض و دو گز در طول معمول است؛ و لیکن آنها قادرند که به هر بزرگی که خواهند، سازند؛ زیرا که سقفهای مسطح لندن، که در بعضی خانه ها برای شب نشینی گرما معمول است، دیدیم که، به سبب خوف درز گچکاری و [ریختن آب] به پایین خانه، به یک صفحه سرب گرفته بودند که بیست گز مربع بود؛ و

طریق آن این است که خشتی از آهن یا مس به وزن معین در آن چرخ اندازند، پتک و سندان نهانی آن چرخ در وقت معین به طول و عرض معین رساند. پس آن صفحه به یک جانب آن چرخ، که چون آلت پنبه دانه اندرون وی است، اندازند، تا هموار و مسطح کند و داغهای پتک را زایل نماید.

دیگر چرخ ریسیدن رشته های «سوت»[686] است که حرکت آن اکثر [از] آب و بعضی از بخار است. هزاران رشته به یکبارگی از آن آلت ریسیده می شود. طفلی یا زنی در آنجا نشسته که [تا] از هر شعبه [که] پنبه تمام شود پنبه دیگری در دهن آن اندازد. و اگر تاری بشکند

مسیر طالبی، متن، ص: 211

به هم پیوندد. هم بدین آلت آنقدر رشته باریک ریسند که پارچه سفید، قرین خاصه و ململ «دهاکه» در لندن به عمل آید، و ارزان فروخته شود، و نهایتش اینکه رشته اش تاب بسیار دارد، چون ململ «دهاکه» ملایم نیست که بعد شوب چند خلل در قماش و رونق آن پدید می آید.

دیگر چرخ تارکشی که به سبب آن، قدرت به کشیدن هر نوع تار باریک دارند. چنانچه مشهور است که شخصی از قراضه سیمی تاری کشید که طول آن از لندن تا «ونزر» بود، که نوزده میل است.

دیگر چرخ ریسمان سازی، [به سبب آن] قادرند که یک قطعه ریسمان به طول هزار گز در اندک زمان سازند که در تاب اجزای آن و اتحاد به یکدیگر ناموافقت نشود.

دیگر چرخ خانه «پوتر[687]» سازی است که انگلش آن را «مشینری[688]» خواند، زیرا که آن خانه مشتمل بر چندین چرخها و حجره ها که هر یک برای کاری

موضوع است، و چون «ساعت وقت» مبنی بر کارخانه ای است.

اما «پرتو» شراب جو را گویند، که [شراب] عوام این ملک و ارزانی آن چون نان، از جمله ملزومات و خدمت وزرای «انگلش» است. حرکت این چرخ هم به بخار آب است. در خانه ای عالی که مخصوص این کار ساخته شده، منصوب می باشد که مشتمل بر چندین ایوان و مکان است. بعضی امکنه او برای ذخیره جو، و بعضی برای بو دادن آن، و بعضی برای خیسانیدن و غیره کارهاست [زیر چرخ چاه آبی است که در ته آن صفحه ای آهن است و بخاری آتش آن را گرم می نماید. بعد گرم شدن، بخار آب به بالا صاعد شده به پره چرخ رسیده آن را می گرداند، پس به سقف خورده بار دیگر آب شده بدان چاه می ریزد. بنابراین چاه گاهی نقصان نپذیرفته، حاجت به پر کردن نمی شود.]

به تکلیف جوانی مستر «رابت کلبی» نام، که دوست من و پدر او صاحب این کارخانه بود، بدانجا رفتم و به کباب گوشت گاو که به آتش بخاری آن بهتر از همه جا پخته و لذیذ می شود، چاشت کردم. با وجود مدد چرخ کذائی پنجاه و دو کس عمله همواره در آن کار می کردند، و بیان سایر امور جزئیه آن متعذر است.

صاحب خانه به من گفت که اگر این چرخ به بخار آب در گرد [ش] نمی آمد، بیست و پنج اسب برای حرکت آن می بایست. و چون یک جانور هر روز کاری نمی توانست کرد، بیست و پنج دیگر برای نوبت بایستی داشت. خرج خوراک این پنجاه اسب و سایس[689] آنها بر قیمت

مسیر طالبی، متن، ص: 212

«پرتو» که حالیا به دو آنه

نیم آثار است بایستی افزود. عوام که بدین نرخ نالشی اند[690]، کی متحمل و عهده برآیی آن می توانستند شد؟

دیگر چرخ آلات ساختن کاغذ که به مدد آن از هر چیز کاغذ سازند، و صفحه آن را تا بیست گز مربع پهن توانند نمود. در زمان اقامت من از کاه خشک جو، کاغذی نفیس که تاب و تحمل آن ده برابر کاغذ معمولی بود اختراع کردند.

دیگر چرخهایی که آب دریا[691] به سبب آن مرتفع شده بر زمین ریزد، و نهر و جوی جاری گردد. گاهی به منبعی چنان مرتفع ریزند که شعبه آن بر سقف عمارات جاری شود تا مردم طبقه سیوم و چهارم عمارات برای آب، احتیاج به پایین آمدن نداشته باشند. چنانچه آب نهر لندن که در هر کوچه در غلاف سرب جاری است، و شعبه ای از آن به هر خانه می رسد و بعضی خانه ها بر طبقه سوم و چهارم، آب از شیر دهان، یافته می شود، از همین چرخ و همین نوع منبع است که کنار دریا عمارت کرده اند.

دیگر چرخ «پنپ[692]» که بر چاه سر پوشیده نصب کنند، و آهنی بر ستونی، و شیر دهانی در آن منصوب است. به حرکت آن آهن چرخ به حرکت آمده آب بالا آرد و از شیر دهان به ظرف ریخته، از دلو و ریسمان و محنت هر دم مستغنی سازد. بنابراین در این ملک کسی از نام آن دو[693] واقف نیست.

دیگر چرخهای غله کوبی که [دنگ] ها را به حرکت آرد، و روغن کشی که آلت آن را به دور درآورد، و امثال آن که از بخار یا آب دایر شود آنقدر است که شرح آن موجب تطویل است، زیرا

که مردم این ملک از حرکات عبثی یا انتظاری آنقدر ملول و کاره اند که در مطبخها به جهت گردانیدن سیخ کباب و کوبیدن گندم و برنج و قیمه و پیاز و گوشت، چرخی منصوب است که حرکت آن اکثر به فنری می باشد چون ساعت.

ذکر کارخانه طبع، یعنی «چهاپه» گری کتاب

[و آن مستعمل برای کتب] و تصویر از صنعتهای مفید است.

فایده چهاپه کتاب نشر علم است که علت غائی علما و مصنفین می باشد، و تصحیف نشدن آن به سبب عدم شعور کاتبان «حمار صفت». و طریق آن صنعت به سبب وجود آن در کلکته به مردم ظاهر است. اما طریق چهاپه تصویرات اینکه: اول صفحه به قلم می نگارند، اگر آن پسندیده آمد و رغبت عام بر آن شد، پس

مسیر طالبی، متن، ص: 213

صفحه ساده از برنج برابر آن حاصل کنند و از قلم [آهن] بر آن نقشهای سهل که بجز مصور کسی نتواند فهمید، مطابق صفحه اول کشند. آنگاه تیزاب بر آن نقشها ریزند. آن تیزاب به جسم برنج غور کرده نقشها را پدیدار سازد، و چون بر بعضی یک دفعه و بر بعضی دو سه چهار دفعه عمل تیزاب کنند، بنابراین تفاوت عمق در نقشه ها و به سبب آن صورت جامه و لباس و ظل و چین جامه و آنچه که بر تصویرات سیاه قلم ایشان مرئی می شود ظاهر گردد، و برای اثر نکردن تیزاب در موضعی که نخواهند، روغنی که مخصوص این کار است مالند، [آن] روغن تیزاب را در آن موضع دخل ندهد. چون آن صفحه بدین طریق مرتب شد هزار نقش از او به قانونی که نقش صفحه کتاب کنند، گیرند. این تصویر سیاه قلم است. چون

خواهند که آن سیاه قلم شبیه به کار قلم شود، ثانی الحال بر آن جابه جا رنگ آمیزی کنند و این کار طفلان و شاگردان ایشان است که مطابق رنگ صفحه قلم جابه جا رنگ کنند. بدین روش صفحه ای کار قلم که سی چهل «گنی» قیمت آن بوده، صفحه چهاپه را به یک «گنی» گاه به نصف «گنی» فروشند.

ذکر اقمشه و اشیای خاصه «انگلند»

که نتیجه دست و پنجه قابل و فکر صایب کاریگران، و امداد آلات و مشینهای مذکوره است. چه هر شیئی که حیرت افزای ناظر است، چون به کارخانه آن روی، خواهی دانست که هر کس از عهده آن بر می تواند آمد، زیرا که آنچه تعلق به کثرت محنت و زور داشت به سبب حرکت چرخها از کاریگر برداشته شده، و آنچه به تیزی نظر بوده به سبب عینکها؛ و آنچه مشوش خاطر بنا بر تنوع کار و آلت بوده به تقسیم آن در کاریگران و گذاشتن صنعت واحد به یک کس برطرف گردیده. مثلا سوزن، شنیده شد که از آغاز تا اتمام زیاده برده دست می گردد. و همچنین ساعت که هر جزو آن تعلق به کاریگری دارد. یکی آن اجزا را از مردم متفرق خریده ترکیب می دهد و می فروشد.

چه اگر استعمال زور و حافظه و فکر و دوختن نظر و تشویش خاطر در صناعت اشیا با استعمال دست و پنجه شریک شدی، اشیا به این کمال و خوبی نرسیدی. بالجمله از اشیای نامدار این ملک، کار آهن و چوب و چرم است که بر تمام فرنگ، بلکه کل عالم، تفوق دارد.

دیگر ساعت، و اثواب اطلس و سایر اقسام ابریشمین و رنگریزی، اگرچه خام و ناپایدار است، و ظروف شیشه، و

بندوق، و تصویر، و بانات؛ دوکان بندوق فروشی، که انواع پستول و شمشیرها نیز در آن است، و چاقو و مقراض سازی، حیرت افزای ناظران است.

مسیر طالبی، متن، ص: 214

ذکر چخماق غریب

قسمی از چقماق [بندوق] تازه اختراع شده که اگر بندوق یک هفته در ته آب ماند، به باروت پیاله نم نمی رسد، بلکه می توان در زیر آب بندوق را سر داد. به دکان «منتن»، که در لکهنو نام حاصل کرده، رفته تماشا کردم. فرومایه تر از همه است و چندان نام ندارد.

مسیر طالبی، متن، ص: 215

چراغان ( (انگلش))

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 217

ذکر چراغان «انگلش»

دیگر از محسنات «انگلش» وضع چراغان ایشان است در جشنهای عام و مولد پادشاه و ملکه و شاهزاده ولیعهد. اگرچه در هندوستان بسیار زیاده تر از آن دیده بودم، چنانچه در کدخدایی وزیر علیخان، در میدان عیش باغ حصاری، به دور پنج میل معه برجهای وسیع، و بنگله[694] ها بر آن از چوب «بانس» به ارتفاع بیست گز کشیده بودند. همه محل چراغان بود، و بیست هزار مزدور عمله آن بودند، اما چون از سلیقه مستقیم و صفا و اختراعات خالی و عامیانه بود، در مقابل این چراغان [هیچ] در نظر ننمود. در چراغان این ملک به ملاحظه باد، و تکرار حرکت، و رعایت لطافت، فتیله چراغ را در قمقمه های بلورین الماس تراش می گذارند، و آن قمقمه ها را بر میخهایی که روزانه بر دیوار و پیشانی خانه ها و دکاکین کوبیده و انواع اشکال مختلف از کوبیدن میخها برآورده اند، آویزند. بنابر اینکه قمقمه ساده و رنگین به انواع رنگهاست، تصور انسان معه صورت و لباس و شکل تاج و نام پادشاه و ملکه از آنها ترکیب می یابد؛ و سوای آن، آنچه خواهند از هیئت درختان مثمر و عبارات از آن قمقمه ها پدیدار شود. و چون دیوار خانه ها و دکاکین به قطار و خط مستقیم واقع شده، و روشنی حد خانه و دکان هر کس به ذمه صاحب آن است، نه از سرکار حاکم، و هر کس بنا بر اظهار حسن- سلیقه خود و تحسین عام در آن باب سعی مبذول داشته اختراعهای تازه رنگ به رنگ به حکم اختلاف مزاج و سلیقه به روی کار می آرد، بنابراین چراغان آنقدر لطیف و سرورافزا

می شود که بیان آن از قدرت قلم افزون است.

لطیفه مجملی از لطف عبارات آن اینکه در چراغان جشن صلح، بر یکی از خانه ها گذشتم که صاحب آن از گرانی نرخ اشیا دلتنگ بوده، و گمان ارزانی بعد صلح نموده، صورت ظرف «پوتر» و گرده نان از قسم قمقمه ها بر در خانه آورده، و این عبارت هم به خط و زبان «انگلش»، هم از قسم قمقمه ها در تحت هر دو ظاهر ساخته که نان به «پوتر» می گوید که «من از قیمت و نرخ خود افتادنی، یعنی نازل شدنی ام». «پوتر» جواب می دهد که «همچنان من!»

لطف و حسن این چراغان در «اسکیر» ها، که تمام مربع و چندین کوچه با چراغان در یک نظر مرئی است، ده چند به نظر می آید، و در شب چراغان کثرت خلایق از راجل و «کوچ» سوار آنقدر می شود که در کوچه های عمده چون «بان استریت[695]» و «سنت جمزاستریت[696]»، که خانه پادشاه

مسیر طالبی، متن، ص: 218

در آن است، و «پلمل[697]»، محل اقامت ولیعهد، «اکسفررود[698]»، و غیره، در یک ساعت زیاده از یک تیر- پرتاب، راه نتوان رفت. و برای ضعفا خود خوف جان است، چه طراقاطراق شلیک پستول و بندوق، که مردم به تفاریق در کوچه ها سر می دهند، و هنگامه آتش بازی، خصوص بر در خانه بزرگان، علاوه صدمات هجوم است؛ اگر کسی از پا درافتاد، مجال برخاستن محال، و پامال شدن یقین.

حکایت در شب سیوم چراغان صلح، خانه «مستر آتو» وکیل فرانس که از دو ماه قبل تهیه آن می کرد و به قدر پانزده هزار زر هند خرج آن شده بود، چراغان شد. من از خوف هجوم شب، دو بهر روز به دیدن

آن رفتم که لطایف نقوش آن را اگرچه روشن نیست به نظر امعان درآرم. از کثرت تماشاییان و غوغای هجوم به خانه [او] رسیدن نتوانستم، زیرا که مقارن آن ساعت، قضیه ای به میان آمده بود، و آن اینکه «مستر آتو» از پخته کاری و طلب نامداری در ملک خود، در بعضی عبارت آن چراغان لفظ ذو معنیین به طریق ایهام نوشته بود. «پیس اند کنکرد»[699]، یعنی صلح و دوستی و الفت، و معنی دیگر آنکه «صلح بعد فتح». بعضی از سپاهیان عام «انگلش» که به تماشا آمده بودند، از حمیت جاهلیت، اراده شکست چراغان او نمودند، و او برون آمده، آنها را تسکین می داد که «کنکرد» به معنی فتح، اختلاف حرکت اعرابی به این لفظ دارد. اما آنها تسلی نشدند تا او تبدیل آن به لفظ «امتی»[700] کرد که همان یک معنی دارد و بس. بنابراین دو بهر شب گذشته، به گمان این که کثرت تماشاییان کم شده باشد، قصد تماشای آن چراغان که یک جانب «پرتمن اسکیر[701]»، که وسیعترین «اسکیر» های لندن است، نمودم، [هر] جانب که اراده کردم از کثرت «کوچ» ها تا یک میل دور آن «اسکیر»، راه گذار مسدود یافتم؛ بالاخره از راه «آکسفررود» به «هی پرک استریت[702]» که یک جانب شهر واقع شده، رفتم، و از آنجا کوچه ای اختیار کردم که منتهی به «اسکیر» مذکور می شد، و در آن کوچه آن طرف را گرفتم که از عبور از کوچه برای آمدن به «اسکیر» ضرور نشود. چون قریب به خم کوچه ای که به «اسکیر» برمی گشت رسیدم، از تصادم روندگان به آیندگان و قرب اسبهای «کوچ»، خوف جان یافتم- و نقصان جارحه و اعضا را

که در حساب می گرفت؟ زنان که داخل آن هجوم شده بودند، گریان و رختها پاره، و از هر یک اعانتخواه بودند، لیکن کسی به فریاد نمی توانست رسید. اکثر زیور و کلاه و غیره، و اسباب زینت درباختند. به مشاهده این حالت اراده عود کردم، آن را نیز همچنان خطرناک یافتم. لهذا از اراده عود درگذشته، قصد عبور از خم

مسیر طالبی، متن، ص: 219

کوچه نمودم، و سیخهای آهنین را که دور شکاف ته خانه ها چون دیوار معمول این شهر است- و سابق ذکر وضع آن مکرر گذشته- مضبوط گرفته، در حین قابو و فرصت، اندک اندک به طرف مقصد مایل می شدم. بنابر قوت جسمانی و حکمت مذکور، در مدت دو ساعت از خم کوچه گذشته به صحن «اسکیر» و محل فراغ رسیدم، و بعد تماشای مستوفی تا صبح در یک سمت آن «اسکیر» اقامت کرده منتظر وا شدن راه ماندم، زیرا که صحن «اسکیر» و صحن کوچه ها که به «اسکیر» داخل- می شدند، همه پر از «کوچ» بود. از یک سمت «اسکیر» به سمت دیگر یا عبور از کوچه کردن محال بود، و «کوچ» سواران آنچه داخل «اسکیر» شده مقابل آن خانه افتاده بودند، تماشایی توانستند- کرد، مابقی محروم و تمام شب، تا بهر روز برآمده، سواره ایستاده ماندند. چه «کوچ» های پیش، راه پیش بسته بودند، به اشد رضا می خواستند که تماشا [نکرده] برگردند: از کثرت «کوچ» های عقب میسر نیامد. بالجمله چون چراغان «مستر آتو» کثرت نقوش و رنگ به قاعده کلیه «فرانس»، که از سادگی به غایت دورند، بسیار مرعی شده بود، با آن همه محنت که در تماشای آن کشیدم، پسند نیفتاد. و

چراغان «کوندش اسکیر[703]»، خصوص خانه مستر «هوپ»، تاجر نامدار، که ذکرش گذشت و چون «مستر آتو» به خوشی صلح مبالغه در روشنی نموده[704] مشتمل بر سادگی اوضاع و اختراعات لطیف و نتیجه سلیقه مستقیم بود، اول شب به فراغ تماشای آن کرده بودم، به غایت خوبتر در نظر آمد.

مسیر طالبی، متن، ص: 221

تقسیم اوقات در انگلش

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 223

ذکر تقسیم اوقات «انگلش»

اوقات انگلش منقسم است بدین طریق که اوساط الناس بعد هشت از اول روز از رختخواب برمی خیزند. یک ساعت و نیم در شستن رو و پوشیدن لباس و آرایش مو گذشته به سفره حاضری آیند تا [ساعت] یازده بر آن مانند، از یازده [تا] پنج آخر روز، که شش ساعت می شود، در مشاغل کار و حرفتها، خواه در خانه یا بیرون، به حرکت گذرانند. آنگاه بر سفره «دنر[705]» یعنی چاشت آمده، دو ساعت با زنان و یک ساعت دیگر فقط در صحبت مردان به مسرت و انبساط صرف کنند. بعد هشت، باز به صحبت زنان و مجلس شب نشینی روند؛ و بعضی [که] تنهااند، دو ساعت بر سفره مانده، به مشی و تماشا برآیند، یا به یکی از «پلی هوس» ها رفته تا یازده، که یک ساعت به نصف شب باقی است، در آنجا به سر برند؛ پس به خانه آمده مقارن دوازده به جامه خواب روند. و آنان که موعودند، بعد ورود به مجلس شب نشینی یک ساعت در خوردن چای گذرانیده مشغول سماع ساز و سرود، که در مجلس زنان اکثری است، شوند، و الا بر سفره قماربازی روند؛ چون از بعد نه تا یازده، زمان زیاده از دو ساعت نیست، افراط در قمار نتوانند کرد، و احدی در غیر وقت مذکور آن هم در هفته ای یک دو نوبت بدان کار نپردازد، و آنچه ببرند در کیسه ای علیحده اندازند، و هرگز از آن به خرج نیارند، و چون ببازند از همان ادا نمایند، و الا در سلک قماربازان که معیوبند مسلوک خواهند- گردید. بعد یازده بر سفره طعام شب، که

«سپر»[706] نامند، نشینند و قدری کباب سرد و بعضی حلویات و شراب که ما حضر آن است خورده قریب دوازده به جامه خواب روند.

ذکر طعام «انگلش» و خوبی آن

طعام «انگلش» بسیار ساده، بامزه ای موافق سلیقه مستقیم، و در چاشت سه سفره پی هم است. اول نان و شوربا و ماهی و اقسام مطبوخات گوشت و کباب و طعام برنج است؛ دوم کباب مرغ و سایر پرنده ها، یا حلویات لطیف و معتدل، شیرینی چاشنی دار؛ سیوم انواع فواکه تر و خشک.

با این همه کثرت اطعمه، افراط در خوردن معمول نیست، و گاهی شکم پر نخورند.

بنابراین چهار مرتبه، بعضی را پنج نوبت، در شبانه روز به خوراکی حاجت افتد. سه وقت معلوم شد، یعنی ناشتا، چاشت، نصف شب. چهارم قلیلی مابین حاضری و چاشت است که در هند «تفن[707]» نامند و در خانه خورند. اما در «انگلند» به دکان حلوایی- که پاکیزه تر از آن دکان نیست، و در بعضی میزها و سکوها سنگ مرمر فرش است، و دو جا سه جا بخاری آتش می سوزد،

مسیر طالبی، متن، ص: 224

و زنان حسین جوان خوش لباس خدمت می نمایند- رفته از انواع حلویات یا نوعی از نان، که زیر آن گوشت مثل قورمه بسیار لذیذ می باشد و «پای» نامند، «تفن» نمایند. پنجم مابین چاشت و طعام شب، نان و مسکه است همراه چای.

ذکر اوقات خواب و بیداری «انگلش»

اما خواب و بیداری ایشان: بعد از هشت اول روز تا نصف شب، که شانزده ساعت می شود، هرگز میل به استراحت نکنند و ماندگی که عارض شود، قبل از چیز خوردن [با تن] شستن و تبدیل رخت تازه و شغل سفره طعام، و بعد چیز خوردن به استماع ساز و سرود در صحبت زنان، یا به شغل «پلی هوس» ها و غیره دفع نمایند. بنابراین کاهلی [به هنگام] روز، که وقت کار [است]، پیرامون ایشان نگردد، و

شب به غفلت تمام خواب راحت کنند.

اما طبقه اعلی یک ساعت بعد از اوساط، شروع به همین کارها، و یک ساعت تا دو ساعت بعد نصف شب تمام کنند، و ادانی یک ساعت قبل از اوساط شروع به همین کارهای معموله نموده، دو ساعت قبل از ایشان به خواب روند. آنانکه در موسم تابستان، چنانچه گذشت، شروع از هشت نمایند، در زمستان که لیل مانع است از نه آغاز کنند.

ذکر لیل و نهار «انگلند»

زیرا که در وسط زمستان بعد هشت، آفتاب طلوع و بعد سه غروب می کند. روز همین هفت ساعت است، و سفیدی صبح و شام دو ساعت، اگر آن را بر روز بیفزایند نه ساعت، و باقی پانزده ساعت ظلمت لیل می باشد.

برخلاف تابستان، که در وسط، بعد پنج طلوع و بعد ده غروب می شود. روز هفده ساعت است، و در این وقت دو و نیم ساعت سفیدی صبح و یک و نیم ساعت سفیدی شام است، و ظلمت لیل زیاده بر سه ساعت نیست.

اما طریق تنزل و ترقی: بدین منوال که از بیست و یکم ماه «دسمبر» که وسط زمستان ایشان است، شب شروع به کاستن کرده، تمام «جنوری» که آغاز سال است و «فبروری» تا بیست و یکم ماه «مارچ»، شب و روز برابر می شود؛ یعنی از هفده ساعت، پنج ساعت کاسته، دوازده ساعت باقی می ماند. پس از بیست و یکم «مارچ» شب [از] اصل هم کم شده تمام ماه «اپرل» و «مئی» تا بیست و یکم، چون پنج ساعت کاسته، هفت باقی می ماند. این وقت حد درازی روز است که هفت ساعت بوده باشد.

پس از بیست و یکم «جون» روز شروع به کاستن کرده،

تمام ماه «جولائی» و «اگست» تا

مسیر طالبی، متن، ص: 225

بیست و یکم «سپتمبر» روز و شب برابر می شود؛ و از بیست و یکم «سپتمبر» روز از اصل کم شده، تمام ماه «اکتوبر» و «نومبر» تا بیست و یکم ماه «دسمبر» آینده پنج ساعت کاسته، هفت ساعت می ماند. این وقت حد درازی شب است. اما در سرحد شمالی «انگلند»، شنیده شد که درازی روز و شب تا هیجده ساعت می رسد، و در وسط تابستان چند دوره فلکی مطلقا لیل نیست، یا آفتاب است یا حالت صبح و شام. بالجمله هر کسی از این طبقات ثلاث در یک وقت به همان کار مشغول است که اشباه او درآنند. فواید این تقسیم بسیار است. یکی اینکه مردم در حصول مقاصد خطا نمی کنند، و حرکات دوباره نمی شود، و خادمان و استمرارداران از وقت کارها آگاه بوده، سرانجام آن بهتر توانند کرد، و مخدومان کار زیاده، به جمعیت حواس و استیفای لذات متعدد، توانند نمود.

ذکر تقسیم کار مردان و زنان

طعام پختن و آتش در بخاری افروختن و خانه رفتن و شستن رخوت[708] و فرش خواب و آنچه متعلق به حجره خواب دارد، درست کردن آن و محافظت دکانها، و فروش اشیا و امثال آن، که از زن هم ممکن بود، مخصوص ایشان داشته اند؛ و آنچه تعلق به حرکات و زور و رأی و فکر داشت و زنان از آن عاجز بودند، مخصوص مردان کرده؛ چه اگر برخلاف این بودی محال یا دشوار شدی، و اگر غیر معین داشتندی خلط، و اگر زنان را، چون هند، هیچ کاری نمی دادند، بیکاری برای نفوس ایشان لازم آمدی. فایده دیگر آنکه خریداران به جهت تماشای حسن و جمال

و استماع لطایف اقوال ایشان هجوم- می آرند. چنانچه من به حال خود قیاس می کنم که از دکان حلوایی [گوشه] «نیومن استریت» که به «اکسفررود» می پیوندد و یکی از دختران شیرین شمایل خادمه آن بود، گاهی نگذشتم که قلیلی به جهت همزبانی او نخریدم. فایده دیگر مشغول شدن نفوس زنان به کار، و معطل- گشتن از فکر و فساد، و رنج دادن شوهران به عناد است.

ذکر قواعد عنانگیری[709] زنان از طریق فساد

بباید دانست که دانایان «انگلش» سوای این اشتغال که نفوس زنان را به کارها داده اند که معلوم شد، قواعد دیگری وضع کرده اند که با وجود اختلاط زنان ایشان به مردان، و عدم حجاب، عنانگیر ایشان از بدکاری است، و آن اینکه، آمدن مردان غیر محرم به صحبت زنان، به وقت طعام و شب نشینی، که محفل پر است، معهود است، و رفتن زن به خانه مرد غیر متأهل ممنوع؛

مسیر طالبی، متن، ص: 226

و بیرون رفتن زن از خانه، مشروط به رفاقت شوهر یا یکی از اقربای پدر یا شوهر، یا خدمتگار اعتباری[710] شوهر است؛ و بیرون رفتن زن، بعد شام، خصوص خواب بیرون رختخواب شوهر، اگرچه خانه پدر و مادر بوده باشد، مطلقا مرسوم نیست. بنابراین مجال و وقت فرصت برای اندیشه باطل ندارند، و چون حمایت پدر و اقوام به حسب دستور، از زنان ایشان قطع می شود، و در شرع ایشان رواست که اگر زن بر مخالفت مزاج شوهر کار کند، او را در حجره کرده مدتی حبس تواند نمود، و به چوبی که خوف شکستن اعضا به ضرب نباشد تواند زد، لهذا بر نزاع زبانی و رنجهای جزوی نیز جرئت نتوانند کرد؛ و اگر عیب بدکاری زنی ظاهر شود،

اقربای او و سایر زنان اشراف من بعد با او ننشینند، و شوهر به حکم شرع جمیع اطفال و زر و زیور بازگرفته، از خانه به در می کند. زنانی که ملاحظه عزت خود و خاندان خود ندارند، بنابر خوف این صدمات بزرگ، مبادرت به فعل بد نتوانند کرد. و با اینهمه اگر زنی به حکم نفس غیر عفیف، و قلت حزم شوهر، و بد راه کردن جوانی حسین متمول که آمد و رفت بدان خانه داشته باشد، مبادر آن فعل گردد، چون هر دو مفسد، متأدب به آداب، و در غایت خوف از بدنامیند، به نوعی با یکدیگر برمی خورند، و در سلوک عشق، ضبط هوا و هوس می نمایند که اثری از آن ظاهر نمی شود، و موجب عار شوهر نمی گردد. و چون زنان «انگلش» را به زر و اموال شوهر، بلکه بر اموال خاصه خود، که به موجب حکم شرع ایشان قبل از نکاح به اختیار شوهر می رود، و همچنین بر اطفال دسترس نیست، نقصان مال و ویرانی خانه و قلت التفات در پرورش اطفال- که زنان هند در تماشابینی لازم دارند[711]- نیز متصور نیست. از این بیان واضح شد که «انگلش» با وجود دادن آزادی ظاهری، و کمال تملق و چاپلوسی، به چندین راه دیگر که بر زنان گران ننمایند، به دانایی ایشان را مقید کرده اند.

و مسلمانان با وجود وضع رسم پرده، که نوعی از قید، محرض به فتنه و فساد است، از راه نادانی، رخصت و مجال فساد بدیشان داده اند که اختیار [بر زر] و چاکر زنانه، و اطفال، و رفتن به خانه پدر و اقربا، بلکه زنان دوستدار، و یک یک هفته، شب

و روز، در آنجا به سر بردن، از آن جمله است.

احسن ما قال مولوی

هرچه گیرد علتی علت شودکفر گیرد کاملی، ملت[712] شود

مسیر طالبی، متن، ص: 227

ذکر سلوک دکانداران به خریدار

اهل حرفت شریف در لباس و تربیت و دانایی، مطلقا تفاوت با اعزه ندارند، و چنان هموار و ملایم می باشند که هر چند خریدار به رد و بدل و تکرار سخن برنجاند، از جا درنیایند.

حکایت شنیده شد که شخصی عمدا به جهت امتحان ایشان به دکان بزازی رفته اظهار خرید «بانات» کرد، و یک ساعت کامل در رد و بدل قماش، و تنقیح قیمت، به دکاندار سخن کرده، بالاخره که چند بسته بزرگ برای او وا کرده و بسته بود، و قماش طاقه پسند، و قیمت فی گز[713] ده روپیه معین- کرد. بعد این قضایا که دکاندار خرید پنج شش گز اقلا به وی گمان داشت، یک شلینگ، که از ثلث روپیه هند اندک زیاده است، برآورده به دست او داد که این قدر مبلغ را از این «بانات» بده. دکاندار شلینگ از او گرفته بر گوشه طاقه «بانات» نهاده به قدر سطح شلینگ مدور به مقراض بریده بدو داد، و هرگز از جا درنیامد.

و ایضا اعتماد بر خریدار نمایند.

حکایت به دکان نقره فروشی رفتم، دو ساعت به قیمت پنجاه روپیه بها کردم، پس نشان خانه خود به وی داده گفتم که «اگر تا فردا دو بهر[714] مهلت دهی که به بعضی از دوستان خود بنمایم می خرم.

به وقت مذکور یا ساعتها خواهم رسانید، یا زر را.» با وجود اجنبیت من، بی تأمل قبول کرد. روز دیگر به وقت موعود با آنکه دوست من نهی از خرید آن کرده بود، از

مروت او شرم کرده، زر را به او رسانیدم. و دکاندار ادنی[715]، اگرچه [اکثر] کلفت گو و در حین «قابو» بی ایمانند، اما نهایت فرمانبردار، اشیا را هر وقت مستمر و غیر مستمر به خانه خریدار رسانند، و از تنگی و بدی وقت، و قلت مقدار هیچ عذر به میان نیارند، و دو هفته و چهار هفته تقاضای زر نکنند. بنابراین حینا از دغابازان نقصان نکشند.

حکایت زنی اوباش در محله ای [که من] بودم فرود آمد، و در عرصه سه چهار هفته به قدر پانصد

مسیر طالبی، متن، ص: 228

روپیه برداشت. [با] هر قسم از دکانداران آن نواحی و صاحبخانه [این اعمال] کرده به در رفت.

با آنکه این [عمل] کثیر الوقوع است، صاحبخانه منع کرایه نشین از فرار نتواند کرد، اما بعد فرار اکثر پی بدو برند، به حاکم عرض کرده قید نماید. و اگر قرض دار مفلس است در حبس خبر خرج ضروری او گیرند.

حکایت در «اپربارکلی استریت»، در خانه ای که به کرایه بودم، زنی عیار، شیرین زبان، خراج، اجاره دار آن بود؛ به قدر دو صد «گنی» باقی اجاره دو خانه، و بیست «گنی» از استمرارداران من[716]، و نانبا و مسکه فروش و دکان چای و قند [فروش] برداشته گریخت. چون آنها را قبل از وقت، از معامله او تحذیر کرده بودم، از من هیچ نیافتند. بعد دو ماه که ظاهر شد، به سبب اینکه مفلس بود کسی او را به حاکم نبرد.

مسیر طالبی، متن، ص: 229

قوانین آزادی انگلش

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 231

ذکر قوانین آزادی «انگلش»

که متضمن فراغ روحانی، و مشتمل بر حکمتهای معنوی است. جماعت «انگلش» را بی وقوع تقصیری، از غضب حکام و اکابر خود، خوف [آبرو یا مال] نیست، چه جای جان؛ و حکام را بر ایشان هیچ گونه دسترسی نه؛ و اشراف، برخلاف هند، در کوچه ها هر وقت سیر توانند کرد، و به دکانها رفته به- تحقیق نرخ اشیا و خرید آن توانند پرداخت؛ و کتاب یا چیزی [سبک] که در «رومال» گنجد برداشته به خانه توانند آورد، و به خانه زنان اوباش رفته شب توانند خوابید؛ و دست زن یا یار خود گرفته همزبانی کنان به سیر باغ توانند رفت؛ و معایب سلاطین و وزرا به زبان و تصویر و کتاب، علی رؤوس الاشهاد[717]، بیان توانند نمود. من که در تمام عمر به کوچه مشی نکرده بودم، و به دکانی نرفته بودم، تا به خانه زنان چه رسد، از یافتن این آزادی آنقدر سبک دوش شدم که گویا هزاران من بار از دوش من برداشتند؛ و مقید بودم، اکنون رهایی یافتم. و ایضا هر کاری که موجب اضرار کسی یا شکستن قانونی نشود، مبادرت بر آن توانند کرد، نه اینکه هر کس هر کار که خواسته باشد تواند کرد.

ذکر شدت «انگلش» در برپا داشتن احکام شرعی و عرفی

زیرا که اتفاق طبایع بر برپاداشتن قوانین شرعی و عرفی، و غیرت ناموس بزرگی، به درجه ای است که اگر دانند شخصی به عیب جزوی، مثل خوردن طعام در آشخانه ادانی[718]، به آنها اقدام نموده، دیگر باره با او ننشینند، تا به عیوب کلی چه رسد. و مضران خلق و شکنندگان قوانین را خود بعد وقوع تقصیر، لحظه و لمحه ای نجات نیست. و اگر قضات دو سه روز به

جهت غور در قضیه، دیری در حکم نمایند، خلق زبان طعن و لعن بر ایشان می گشایند؛ زیرا که از سه جهت عداوت او در دل مردم پیدا می شود: یکی از جهت وقوع تقصیر او، دوم از جهت عار همقومی او، سیوم به- سبب رهنمایی او سادگان و غافلان را بر شکستن قانون که مظنون مذلت کل است فی الواقع.

مولوی:

هر که گستاخی کند در راه دوست رهزن مردان شود نامرد اوست

زیرا که عموم «انگلش»، خصوص اکابر ایشان، رونق کار خود را که در این زمان به غایت

مسیر طالبی، متن، ص: 232

است، نتیجه قوانین مرعیه خود می دانند، و در تجاوز از آن- اگرچه در امور جزوی از اجزا که مبرهن بر بهتری آن جزو از سابق بوده باشد- چون بید لرزان و چنان هراسانند که کسی بر زوال سلطنت و ملت نبوده باشد. بنابراین وزرا در اجرای احکام تبدیلها، با آنکه برهان خوبتری آن در «پرلمنت» به تقریر عقلا ثابت شده است، به یکبارگی و بی محابا پیش نروند، بلکه به تدریج بعد ملاحظه اطراف و جوانب، اندک اندک قدم در آن گذارند. چه می ترسند که در آغاز، فعل ثانی از اول بهتر نماید، و در آخر نه. یا آنکه اگر برای یک جزو بهتر از اول بوده باشد، اما چون سلسله عالم کون و فساد به یکدیگر پیوسته است، برای امر کلی دیگر اثر بد بخشد.

ذکر سویت[719] «انگلش» در اعالی و ادانی

اما رسم سویّت کوچک با بزرگ، در چند محل[720] و به حسب ظاهر است، زیرا که آرام زندگی اعالی را با ادانی هیچ نسبت نیست، بلکه بسیار نازلتر از نسبتی است که میانه آن دو طایفه در هند است؛ و رعایت

ادب ظاهری بر ذمه چاکران، و عدم اختیار ایشان در گذاشتن چاکری تا وقت معین، آنقدر است که غلامان هند را به مقابله آن، سلاطین توان شمرد.

محل نخستین در پوشاک و وضع و قطع آن، زیرا که عظمای «انگلش»، اگرچه لباس بسیار قیمتی می پوشند، اما همه ساده، و از دور مساوی با عوام است.

دوم در کوچه و راهها که عوام بی ملاحظه پس و پیش از بزرگان راه روند، بلکه دانسته تنه به بزرگان زنند، بزرگ را مجال عتاب با او نیست.

حکایت شنیدم که شاهزاده ولیعهد از بی ادبی، در اثنای مشی، تنه خورده به ضرب چوبدستیی که داشت، او را تأدیب فرمود. آن شخص به محکمه رفته، وکیل شاهزاده را چند هزار روپیه جرمانه، و هم چیزی به خصم دادن افتاد.

بنابراین عوام در این موضع بر شرفا غلبه نمایند، و آن را انتقام قدرت و مزیت، که شرفا را بر ایشان است، دانند. از این مردم اکثر من هم آزار یافتم، با آنکه حقیقت این زیادتی بر همه کس ظاهر است، چاره آن هیچ متصور نیست، زیرا که عقلای «انگلش» این معنی را موجب تولید شجاعت در نفس عوام، که اجزای قوت کل اند، می دانند، و بزرگان خدمتگار و چوبدار [همراه]

مسیر طالبی، متن، ص: 233

نگرفته چون غربا شامل جمع راه روند.

سیوم در مکالمات و مکاتبات، که خطاب خادمان و طریق نام گرفتن ایشان صاحبان را همان است که صاحبان را با ایشان.

حکایت روزی «مستر هشتین» به دیدن من تشریف آورد. از اتفاقات صاحبخانه من همان دم، در خانه را با روغن سیاه رنگ کرده، رشته ای باریک بر حلقه در بسته بود، و خود [او] هم هنوز بیرون

در جمع کردن اسباب رنگ بود. «مستر هشتین» از آن امر غافل مانده، به طور معروف حلقه بر در زد، و تمام دست و دستانه[721] قیمتی خود سیاه کرده، بنابراین او را مخاطب ساخته، به اعتراض گفت که «چرا از تازگی رنگ مرا خبر نکردی؟» او هم به درشتی تمام جواب داد: «تو چرا وجه بستن این رشته به خاطر نیاوردی؟» «مستر هشتین» از راه انصاف خندان شده پیش من آمد، و ماجرا را بیان نمود.

چهارم در سواری، که احدی با سوار یا «کوچ»، پیاده راه نرود، بلکه عقب «کوچ» نشیند، یا سوار اسب شده عقب صاحب آید.

پنجم در رختخواب، زیرا که رختخواب بزرگان اگرچه نفیس است، اما بر زمین خوابیدن خادمان معمول نیست.

ششم در محکمه عدالت، اگر بزرگ وکیل نداشته باشد؛ و در «پلی هوس» ها و سایر تماشاخانه ها.

هفتم در تنبیه به ضرب، زیرا که هیچ صاحبی خادم خود را، هر چند بزرگ تقصیر کرده- باشد، نمی تواند زد، مگر به حاکم رجوع نماید.

ذکر خانه جنگی و مشت زنی «انگلش»

این رسم متضمن حفظ آبرو و کشیدن انتقام از ظالم و رفع غبار دلی است. اعزه به شمشیر و «پستول»، در حضور شهود و عدول، و عدم دغا و حیل؛ وادانی به مشت و قبضه جنگند.

شرط است که به کشتی و گریبانگیری نرسد. و این عمل چون شمشیربازی یکنک هند، مشتمل بر علم و حکمت، به منزله سپر است برای حفظ اضرار؛ و در عوام خود آنقدر عموم دارد که کمتر

مسیر طالبی، متن، ص: 234

کسی است که مشت و قبضه او قوی، و ماهر به مشت جنگی نباشد. چون یکی به ضرب دیگری از پا افتاد، تا افتاده برنخیزد و مستعد

شده به مقابل نیاید، غالب حرکتی نمی کند. و اگر از غضب حرکتی قصد افتاده کند، تماشابینان منع او نمایند. و شدت این جنگ به حدی است که گاهی یکی از دو می میرد؛ اما شکستن بینی و دندانها، و کور گشتن چشم، و پایین افتادن گوشت رخسار، خود همیشه ای است. زیاده از صد نوبت دیدم که در زمانی دو کس تمام رخت و چهره خونین کرده، با لبهای بریده و دندان افتاده به جای خود رفتند.

ذکر قوانین «انگلش» در تربیت اولاد و معاش [ایشان] با اقربا

که بدان سبب علمها و ادب و متانت مزاج، و کثرت آبرو، و زحمت کشی، که موجب شجاعت است، در پسران، و علم رقص و سرود، و مجلس داری و ظرافت و شوخی در دختران تولید یابد، و الفت و موافقت روز به روز در تزاید آید، و نفاق در کاستن می باشد.

اول رسم عقد واحد، و بودن اولاد از یک بطن.

دوم ندادن مادر و پدر مزیتی یک را به دیگر، و پنهان داشتن افراط محبت اگر با یکی بوده باشد.

سوم سلوک بیگانه وار با اقربای بعید کردن. بنابراین گاهی که سلوک با آنها به عمل آید، چون برخلاف [امید] است ممنون شوند، برخلاف اقارب مسلمانان، که به سبب اعانت جزوی دایمی، خود را حصه دار می دانند، و زیاده از واجب متوقع باشند، چون به عمل نیاید همیشه آزرده و منافق باشند.

چهارم بودن ایشان همواره خندان رو و بشاش به عیال، زیرا که کلید کارخانجات عمده در دست شوهر، و جزوی در دست زن می باشد. و کنیزان و اطفال را قدرت بلکه امید تصرف در آن نیست. بنابراین، قضایا و ناخوشی کم رو می دهد، و اگر خطایی رو دهد، گرفت و گیر زیاده بر آن ننمایند،

بلکه تدارک برای آینده کنند که دیگر رو ندهد، و اولاد تا طفلند در پوشاک و خوراک ایشان سوای محافظت حرّ و برد، و اعانت به چابکی و چستی، فلسفه های دیگر به کار رفته که استوای قامت و حسن اعضا بخشد ...

[ذکر لباس اطفال و غذای ایشان]

.. از آن جمله گوش بندی است که وقت خواب در گوش بندند، بنابراین کجی گوش که در دیگر ملکها عام است، در اینجا مطلقا نیست. دیگر چیزی برای سینه بند، بسیار سبک، از بندهای چرم بزی یا ابریشمین که

مسیر طالبی، متن، ص: 235

بند آن دور دوش و بغلها، چلیپاوار [از آن طرف پشت] گذشته و بر کمر حلقه شود، و به سبب آن کمر باریک و شانه بلند و قامت کشیده ور است بالا آید. و این بند آنقدر زیباست که دختران تا چهارده سالگی بر جامه بالا بندند. و طعام اطفال بسیار سبک و ساده، و مقدار معین، و شامل سفره نیست. و [از] اکثر میوه و شیرینیها تا دوازده سالگی ممنوعند، و چون کنیزان خانه را بر زله طعام وهم طعام تازه دسترس نیست، چه اوضاع قابهای طعام ایشان به طوری است که دست خوردن آن ظاهر می شود، نتوانند که چیزی از [راه] شفقت به اطفال خورانند. بنابراین خوراکی دیگر جز آنچه گذشت ندارند، لاجرم صحیح و تندرست مانند، و چون هر صبح و شام پیاده یا سوار «کوچ»، برای خوردن هوای تازه به «پرک» یا مشی گاهها[722] برند، قوت وافر و نشاط طبع به هم رسانند، و از اراده های ایشان اگرچه محتمل بر خطری اندک هم بوده باشد، [آنها را] باز ندارند، زیرا که حریصتر بر آن کار شود، و از کثرت

منع دلشکسته گشته نشاط طبع او زایل شود، و در صورت آزادی بعد ملاحظه خطر، خود به خود باز آید، و دیگر پیرامون آن نگردد.

حکایت پسر «لیدی آلفرد»، که جوان بیست ساله است، از شهر موطن خود به لندن آمده بود. به- دیدنش رفتم. «لیدی آلفرد» خبر مرا شنیده قبل از دخول ایوان نشیمن به من ملاقات کرد و گفت که «این پسر را در کودکی به سبب عارضه، اعوجاج در گردن به هم رسیده، از آن باز الی الان ما به روی او نیاورده ایم، تو هم از آن باب سؤالی نکنی، و به روی او نیاری که دلشکسته خواهد شد.»

[بنابراین] رسم زدن و سقط گفتن اطفال مطلقا نیست، در کمال عزت و احترام پرورش- کنند، و اگر تقصیری سرزند، به رختخواب فرستاده، دروازه [از بیرون] بند نمایند[723]. بنابراین اطفال ایشان آنقدر معقول باشند که چهار پنج ساله، بی شک متین و داناتر از پانزده ساله از ملک ماست؛ و از کثرت حرمت، گرد منهیات هرگز نگردد؛ و اگر احیانا به اقتضای طفلی شوخی نماید، به تخویف مذکور رود، از آن برگردد. و طاسها و مهره ها که نقش حروف تهجی بر آن است، و کتابهای خرد مصور به شکل حیوانات، مشتمل بر جواب و سؤال آنها به یکدیگر، که اطفال را به خنده اندازد، و بالطبع مرغب به تعلیم باشد، آلات بازی ایشان مقرر است. بنابراین پیش از رفتن به مکتب، به خط و سواد ضروری آشنا شوند. پس پسران را برای تکمیل به مکتبی که «اسکول» نامند فرستند، و دختران در خانه تربیت یابند. بدین طریق که خط و سواد ضروری، ایشان را

مسیر طالبی، متن،

ص: 236

خود به خود، چنانچه گذشت، به هم رسیده، تکمیل آن به تعلیم مادر و برادران حاصل شود، اما برای آموختن رقص و سرود چندی استاد نوکر کنند[724]، بعد اطلاع بر اصول آن فن، تکمیل خویش در مجلسهای شب نشینی از همسالان و دیگر زنان وارده مجلس شب نشینی که به جهت مشغله به سرود و رقص می پردازند، نمایند؛ و ظرافت و شوخی طبع، از خواندن کتاب افسانه ها، مشتمل بر لطایف مقال که مخصوص این کار تصنیف شده اند پدید آید. اما پسران چون در مکتب از نازبرداری ابوین مهجور و کاری بجز تعلیم، و ریاضت[725] گوی بازی و مشی ندارند، و صاحبان «اسکول» قلیل الرحم و سختگیر، ایشان را خوراکی زیاده از واجب ندهند. و از قانونهای تحریض و تخویف و تقسیم اوقات، که برای سهولت کار تعلیم و تعلم اختراع کرده اند، مطلقا تجاوز جایز ندارند، و در سالی بیش از یک و دو نوبت، هر مرتبه برای هفته ای، به خانه ابوین نگذارند، خلاصی خود به زودی از «اسکول» خواسته در اندک وقت، که متوسط آن شش سال بوده باشد، از علوم ضروریه فراغ حاصل- نمایند و تاب تحمل بر جفاها و صبر بر بلایا در ایشان پیدا شود. و چون در کودکی به خانه ابوین، پس در «اسکول»، خوراک زیاده از واجب نیافته اند، اعضای ایشان اکثر متناسب و لاغر بالا آید.

مسیر طالبی، متن، ص: 237

اوضاع ریاست انگلش

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 239

ذکر اوضاع ریاست «انگلش»

که رأس رئیس همه محسنات و برپا دارنده همه حکمتهاست، مشتمل بر چهار جزو مشترک در شاه و امرا و رعایا:

نخستین شخص و جزو اعظم آن پادشاه است، که اختیار تمام، در امور مستمره دارد.

حتی گنهکاران مفتی به قتل را می توانند بخشید.

حکایت در ایام توقف من عزل «مستر پیت»، که وزیر اعظم و از هفده سال ریشه استقلال در امر سلطنت دوانیده بود، بنابر مصالح ملکی، ضرور [افتاد] و پادشاه عازم آن شد. با آنکه پنج وزیر بزرگ دیگر از وزرا نیز اظهار استعفا و رواج کار سلطنت بدون «مستر پیت» محال وانمودند- و بودن شدت جنگ با دشمنی قوی چنگ، چون «فرانس»، و عود کردن مرض کهنه جنون او[726] در آن نزدیکی، و چند ماه صاحب فراش[727] ماندن- در یک روز همه را عزل کرد. و به سبب شدت بیماری، و به دستخط نرسیدن اسناد مضمون، [منصوبان] اقتدار نیافته، دو ماه کارها همه مذبذب و ملتوی[728] بود. معهذا کارها از سابق منتظمتر مانده، خللی به ظهور نیامد. ماسوای امور مستمره، این پادشاه را اختیار هر نوع کار غیر مستمر و خلاف قانون نیز هست، زیرا که سپاه تمام نوکر او هستند، و جز او دیگری را نمی دانند و غیر او کسی در تمام ملک یک یراق بند معین خود ندارد؛ نهایتش اینکه اگر او در امور مرجوعه به «پرلمنت» مشورت نکند، و یا مخالفت صوابدید ایشان علی الظاهر نماید، موهم بلوای عام، و عاجز آمدن او آخر کار است. اما پادشاه وقت، «کنگ- جاج»، دام اقباله، آنقدر مؤدب و مهذب به اخلاق است، که بالطبع راغب به شر نیست، بلکه

تمام اوقات او مصروف نیکخواهی خلق، و تحریض ایشان بر کشت و کار، و علوم و هنر است، و از امور نفسانی صد هزار مرحله دور. به ذات خود کشت کار زراعت می نماید، و به مدرسه ها رفته استفسار حال طلبه علوم می کند.

ذکر دوام قضات بر منصب قضا

عمده دلیل بر محاسن او اینکه قوت عزل قضات را از خود سلب نمود، و بیم و امید ایشان را از ارکان سلطنت دور کرد تا در اجرای احکام حق، از کسی پروا نکنند، بنابراین چهل و دو سال است که بر تخت دولت، به-

مسیر طالبی، متن، ص: 240

آرام تمام، تمکن دارد. کوچک و کلان این ملک از جان هواخواه اویند، و در شادی و غمی او متأثر. چون مجملی از محاسن او در مثنوی ذکر شده در اینجا زبان قلم را معاف داشت.

لمؤلفه

شاهی که ز فرط عقل و تمکین کارش به کمال [از] هر آیین

لیک از جهتی که هست مدحش نتوان بگشود لب به شرحش

مدحش نپسندد از سخندان در خلق زید یکی چو ایشان

هم مرد سخن از آن گریزدتا عجز نه آب او بریزد

در بارگاه فلک اشتباه او، که محقرترین قصرهای لندن است، و زوجه او «کوئن شارلت» حاضر آمدم. هر مرتبه، هر دو بزرگ یک ساعت همزبانی فرمودند. با آنکه هر مرتبه ترجمان داشتم، ترجمان را از کار معاف داشته، زبان شکسته «انگلش» من اختیار نمودند. چون بسیار آهسته و ملایم می گوید، سؤال خود را به یک یا دو دفعه مرا فهمانیده، جواب آن از من به خاطر آورد، و در آن اثنا سؤالات حکیمانه و مخاطبات فرزانه، که حاوی یک کتاب سخن تواند بود، نمود. حین رخصت دو هزار

روپیه بی طلب من [و ضرورت] خرج راه داده، به جمع وکیلان خویش که در اثنای راه من بودند، فرمان سفارش بنیان عنایت فرمود.

ذکر دیوان ملکه

پادشاه اگرچه به سادگی به مردم برمی خورد، اما روز بار ملکه شوکتی عجیب و تماشا و زرق و برقی غریب، مشهود ناظرین می گردد؛ زیرا که صدها زن امرا به لباس زرتاری، و مرواریددوزی مغرق[729] به زیورهای انواع جواهر می آیند، و دایره ای از چوب بید، علی الرسم قدیم، زیر رختها، از کمر آویزند، که دامن «گون[730]» ایشان، که بسیار دراز و فراخ است، مدور نماید. بعضی آنقدر مبالغه در عظم آن دایره کنند که به دشواری داخل در ایوانها توانند شد. و مردان هم در آن روز لباس زردوزی، به- وضع قدیم، گشاد و پهن و دراز دارند، و بجز این لباس کسی به دربار ملکه نتواند رفت.

جزو ثانی این ریاست ولیعهد، که نخستین فرزند پادشاه است، می باشد. و او را در اثنای شاهزادگی «پرنس اف ویلز» یعنی شاهزاده ویلز خوانند. و «ویلز»، چنانچه گذشت، یکی از سه قسمت

مسیر طالبی، متن، ص: 241

جزیره «انگلند» است. در حیات پدر دخل در امورات سلطنت ندارد؛ و اگر قبل از پدر درگذرد، نخستین پسر او، اگر پسر نداشته باشد، دختر او، و اگر هیچ از او نماند، برادر تالی او یعنی پسر دوم پادشاه، که اکثر امیر الامرا و حکمران کل سپاه می باشد، پادشاه می شود. بنابراین رسم نزاع برادران بر سلطنت، [و کشتار] و خون خلایق [ریختن] از این ملک موقوف است. غیر محق دعوی سلطنت نمی تواند کرد. بالجمله این «پرنس اف ویلز» بسیار نیکو اخلاق، مؤدب، شیرین سخن و لطیف طبع است، و خانه او در

محله «پلمل» از معاریف خانه های لندن است.

ذکر دولتخانه شاهزاده ولیعهد

دو سه مرتبه به تقریب، دیدن پرنس، و سیر آن خانه، و ورود من بدانجا اتفاق افتاد. ایوانهای نشیمن، که طلای بسیار در آنجا صرف کرده بودند، چندان خوش نیامد؛ اما درجه زمینی آن خانه بسیار پسندیده بود. از آن جمله در آن ایوانی است منسوب به چین، موسوم به [چینی روم][731]، آنقدر از تحایف چین در آنجا گذاشته است که چشم خیره می شود. در آن خانه آینه های بزرگ، که بعضی به طول ده ذرع است، و چهلچراغها، که صد شمع می گرفت، و ساعتی به صورت زن حبشی، که از حرکت چشم او وقت معلوم می شد، و دیگر تحایف بسیار دیدم.

ذکر وزرای «انگلند»

جزو سیوم، که دخل تمام در کار ملک و ریاست دارد، مجلس وزراست، و ایشان در عدد نه، چنانچه آید، هر یک به کاری مستقل است، غیر او را در آن دخل نیست. اما به جهت اطلاع بر کارها، یک در دفتر دیگر، نویسندگان و حصه دارد.

نخستین ایشان وزیر خزانه است که سابق «مستر پیت» بود، و در این ولا به «مستر ادنتن»، که مردی وارسته نیکو نهاد است، و تالی «مستر پیت»، از دوستان قدیم او بوده، تعلق دارد. این وزیر، اعظم وزراست؛ زیرا که تحصیل مال از افراد «پرلمنت» و خرج آن به مصارف مختلفه به عهده اوست. بنابراین در مجلس «پرلمنت»، که در آنجا کارها استقرار می گیرد، به وکالت پادشاه و امرا می نشیند. چون افراد «پرلمنت» را در امور ذاتی خودها بیم و امید از بارگاه سلطانی می باشد، این وزیر کسی را به عطای خطاب بزرگی و کسی را به عطای منصبی در ولایت خود، و کسی را به عطای خدمت

و مال، شریک رأی خود می کند. چون اجرای امور در «پرلمنت» مشروط

مسیر طالبی، متن، ص: 242

بر کثرت قایلان بر مانعان[732] است، بدین حیله رأی خود را در آن جمع پیش می برد؛ و هم از شر مدعیان خود- یعنی «وزیر امیدوار منصب» که در این زمان «مستر فاگ» و «دوک نافک» است- و متوسلان[733] او، [از] افراد «پرلمنت»- که همنشین در آن مجلس، و خدمت اظهار عیوب وزیر منصوب دارند- محافظت می نماید؛ و چون پادشاه و امرا، بدون فتوای «پرلمنت» بر کاری اقدام نمی نمایند، بر احکام پادشاهی نیز که مخالف صوابدید او باشد، به بهانه عدم رضای «پرلمنت» غلبه تواند کرد، و همچنین عزل و نصب امرا، بدان بهانه تواند نمود. در حقیقت سلطان با استقلال اوست؛ و «مستر پیت» را، به سبب کثرت ذکا و علو همت، بر این مدارج دسترس بود.

ذکر اوضاع «پرلمنت»

بارها در مجلس «پرلمنت»، به رهنمایی دوستان [یعنی] «سر ولیم الفرد» و «سر چارلس تالبت» و «سر جان مکفرسن»، «گورنر» معزول بنگاله، و «مستر جانسن»، بخشی[734] لکهنو، که از افراد «پرلمنت» اند، رفتم، و اوضاع ایشان را به نظر امعان دیدم. چون خیل طوطی به نظر آمدند که نطق آنها از شخصی هست که در پس آینه می باشد، و نطق اینها از «مستر پیت» بود. در آن وقت، اگرچه اوضاع «پرلمنت» چون به مضحکه بر رعایا و فریب عوام به نظر آمد، اما اوقات دیگر، که وزیر آنقدر استقلال ندارد، «پرلمنت» را قوت حاصل و وضع آن مشتمل بر فواید کثیره است.

از آن جمله یکی تحصیل مال سلطنتی به سهولت. دوم صیانت اهل کاران از خطا. سیوم نظر در امور پادشاه و وزرا و

کلیات امور.

حکایت قدرت «پرلمنت»

چنانچه در طول بیماری پادشاه، که ذکر آن گذشت، و روبکاری جنگهای شدید با اکثر طوایف فرنگ، عقلای «انگلش» نشستن ولیعهد را به استقلال، یا گزیدن جماعتی که ولیعهد یکی از آنها باشد، تا صحت پادشاه، برای اجرای کار سلطنت ضرور می دانستند. در این باب، احدی را بجز «پرلمنت» غور کردن میسر نیامد؛ زیرا که شاهزادگان و امرا مبادرت بر این فکر نمی توانستند کرد؛ چه آن را مشتمل بر بیوفایی می دانستند. «پرلمنت» بعد تأمل وافی، نظر بر خوبیهای پادشاه کرده حکم نمود که امرا اجرای کارها عهده خودها، تا ممکن، نمایند؛ بعد ظهور عدم امکان، فکری در آن باب کرده خواهد شد.

مسیر طالبی، متن، ص: 243

دوم وزیری که جواب و سؤال ایلچیان و امور خارج «انگلند» از ممالک فرنگ بدو تعلق دارد، و در این ولا «لارد پلم» است. درجه این وزیر نازلتر از وزیر خزانه، و بزرگتر از دیگران است.

ذکر خوبی «لارد پلم»

مرا در خدمت این بزرگ اخلاص کلی، و او را لطف و عنایت تمام به حال من به هم رسیده بود که چند قدم پیشتر از خواهش من بر حصول مراد من می دوید. بارها دعوت طعام کرد، هر مرتبه آنقدر تواضع و اکرام می فرمود که زبان از شکر آن عاجز است. مردی بلند بالا، گشاده پیشانی، خندان رو، متناسب الاعضاست؛ به حدی که به مجرد رؤیت، محبت او در دل ناظر قرار می گیرد و خوبیهای باطنی او همان دم مجملا ظاهر می شود.

حکایت چنانچه پنج سال قبل از این به روز بار «لارد ویزلی»، «گورنر» بنگاله، حاضر آمدم، تصویر «لارد پلم»، که در آن ایام از وزرای ایرلند بود، به هند آورده در ایوان بار

گذاشته بودند. به مجرد دیدن آن صورت، محبتی در دل من جنبید، و عظمت او بی اختیار در دل من اثر کرد. در این اثنا «میجر دیوس» و بعضی از مصاحبان «گورنر»، قبل از او بدان مجلس آمده[735]* با من آغاز همزبانی کردند. چون در آن ولا «بونوپات»[736] فتح مصر کرده آمدن او به هند مظنون، و ذکر آن هرجا به میان بود، همزبانان رأی مرا در آن باب مستفسر بودند. من استبعاد آمدن او به انحای مختلفه می کردم، تسلی نمی شدند، و خار خار آن از دل ایشان به در نمی شد. در این اثنا نظرم بر آن تصویر افتاده به طریق ظرافت گفتم: «تا یک کس مثل این صورت که در مقابل نظر است در انگلش خواهد بود، بونوپات را مجال آمدن به هند نخواهد شد.» همه به خنده افتاده به طرف آن صورت متوجه شدند. چون مجملی از محاسن «لارد پلم» به تقریب «لیدی پلم» در این قصیده که نوشته می شود، درج است، اکتفا بر همین قدر کرده شد.

پرتوی از نور اعلی دیده ام روح قدسی آشکارا دیده ام

آتش وادی ایمن[737] بود، یا

لمعه ای از دست موسی[738] دیده ام

شربت از دست خضر خورده، و یاباری از نفس مسیحا دیده ام

مسیر طالبی، متن، ص: 244

بی مدینه قدس[739]، مریم یافتم

بی سواد جده، حوا دیده ام[740]

کس بجز نامی ندید آن هم به قاف من میان شهر، عنقا دیده ام[741]

زانکه جمله دأب بانویان هندخاص یک بانوی ترسا دیده ام

سیرت سلطان ز جبه، ای عجب جمع با حسن مرایا دیده ام

از زبیده[742] عصمت و از آسیه،[743]

در فطانت نام زبا[744] دیده ام

در جمال لیلی و شیرین بسی شاعران را شعر غرا دیده ام

بس مقال

عزه و عذرا و ویس[745]

در بر و حفظ برایا دیده ام

ساره[746] و بلقیس[747] را بس مدحهاهم چو سلمی[748] و زلیخا دیده ام

کافرم گر زانکه چون «لیدی پلم»بانویی در «یرپ» و «اشیا»[749] دیده ام

با وجودش ذکر این مهبانوان جز کهن افسان یکی نادیده ام

از لطافت چون پری در شیشه ای جسم او با روح مانا[750] دیده ام

معنی عصمت مجسم با ملک آمده در لبس عبری دیده ام

کعبه را باشد کبوتر گر مقیم من به لندن باز بیضا دیده ام

صید شهبازند مرغان و، ولی صید او صد جان دانا دیده ام

غیر آن آصف[751] سلیمان شان «پلم»

در جهان وی را نه همتا دیده ام

در بزرگی و صفا و مردمی هر دو تن را یک چو جوزا[752] دیده ام

در تواضع آن چو نخل باروروین چو مریم در مدارا دیده ام

روی آن وا[753] چون درش بر مستمندچشم این بسته ز دنیا دیده ام

حبذا ملکی که آن باشد وزیروه گروهی کاین از آنها دیده ام

من نیارم داد، طالب، بر قلم آنچه زان دو جان علیا دیده ام

بلکه در تبیین جزوی وصفشان کلک دانا ناتوانا دیده ام

مسیر طالبی، متن، ص: 245

سوم وزیری که امور داخل «انگلند» به او متعلق می باشد، و در این ولا «لارد هاکسبیری» است و من با او معروف[754] نیستم.

چهارم وزیر امورات جنگ که به واسطه او احکام به سپاه می رسد، و عارف بر اوضاع آنها می باشد. سابقا «مستر دنداس» و در این ولا «لارد هوبرت» است. چون «مستر دنداس» وزارت هند و نظارت امورات «کمپنی» نیز داشت، چنانچه گذشت، من قبل از همه بدو ملاقات کرده، به وساطت او شرف ملازمت پادشاه حاصل نمودم. و همچنین «لارد هوبرت» را نیز به حال من عاطفت بسیار

بود. مردی خوش سیما، از ناصیه اش هویداست. این چهار وزیر را در امور ملکی، بعد وزیر اول، بسیار دسترس است.

پنجم وزیر جهازات که دادن مناصب به سرداران جهازی، و رسانیدن احکام به «ادمرلها[755]» که بسط آن زیاده بر سپاهیان خشکی است، کار اوست. سابقا «لارد اسپنسر» و در این ولا «لارد- سنت و نسنت» است. مرا به آخرین، هیچ معرفت نیست.

ذکر لارد ولیدی «اسپنسر»

و لیکن به «لارد اسپنسر»، در آغاز ورود، در مجلس «سرجوزف- هنک» برخورده آشنا شدم. بارها دعوت طعام نمود، و همواره لوازم اکرام مبذول می داشت. و «لیدی اسپنسر»، که زنی فاضله عاقله است، خود آنقدر مهربان به حال من بود، اگر چند روز به دیدنش نمی رفتم گله به میان می آورد، و اشعار مرا که به- مضامین آن از ترجمه های تحت لفظی «انگلش» اندک پی برده بود، به نظر امعان می دید و نقل می گرفت.

و عده ای خواست که تاریخ سفر خود را اگر ترجمه شود برای او بفرستم، و قدغن بلیغ که از رسوم بدآنچه در «انگلش» و «انگلند» دیده ام خواه حق باشد، یا غلط دید من باشد، در آن درج نمایم.

ششم وزیر توپخانه که محافظت قلعه انگلند و جبه خانه مذکور هم به ذمه اوست ...

ذکر لارد کرنوالس

و آن «لارد کرنوالس» است. چون آغاز ورود من، «گورنر» ایرلند و مرا از ملک هند بدو معرفت بود، اول بدان ولایت فرود آمدم، و او را دیدم. ذکر او در ضمن آن ولایت گذشت، و «لارد کرنوالس» را نیابت امیر الامرایی نیز مقرر، و در سپاه، تالی «دوک یاک» است.

هفتم وزیر امورات هند، که ناظر بر کار «درکتران کمپنی» و عنانگیر آنها از شرور است،

مسیر طالبی، متن، ص: 246

سابقا چنانچه گذشت، به «مستر دنداس» بود ...

ذکر «لارد درتمث»

... و در این ولا به «لارد درتمث» مقرر است. «لارد» موصوف شخصی عالیشان، بزرگ خاندان است. به سبب آنکه با «لارد- پلم» مصادقت دارد، با من محبت و لطف تمام به هم رسانید. اکثر دعوت طعام کرد. اکابر «درکتران- کمپنی» بنگاله و حکام هند، در آن مجلس فروتر از من نشیمن داشتند، و به مهمانداری من متعین و به رضاجویی من[756] می کوشیدند. «لارد درتمث» ایلچیگری «انگلش» به حضور پادشاه ایران و «زمان شاه» به عهده من مقرر کرده می خواست که مرا از «انگلند» با خطوط و تحایف به کابل روانه نماید که از قسطنطنیه، که مقصد من است، ترک بصره و بمبئی کرده، از راه بحر اسود، به خوارزم و خراسان رفته، به کابل سر برآرم. عذر طول مدت سفر و دیدن اطفال، نخست به میان آوردم و وعده کردم که بعد وصول به وطن، به اندک زمان عازم آن سفر خواهم شد. خط سفارش به نام «ویزلی»، «گورنر» بنگاله، نوشته داد، و در آن درج کرد که اعانت من، در جبر و نقصانی که از دست حساد به تقریب دوستی «انگلش» کشیده ام نماید، و به ایلچیگری

کابل که به عهده من مقرر گشته است روانه کند.

مجملی از احوال «درکتران کمپنی»، که ذکرشان آمده، نمودن لایق به سیاق این مقام می نماید.

ذکر «درکتران کمپنی»

معنی «کمپنی» از سابق بر همه کس معلوم است، که جماعتی کثیر از تجار ساکنین این ملکند که در آغاز کار هر یک قدری از [زر] خود در تجارت هند داده بودند. بعد جمع آمدن زرموفور، کار تجارت به اختیار چند کس از خودها، و قسمت منافع بر همه کس قرار دادند. پس در غنایم فتوحات و محاصل ملک هند نیز که به اتفاق رو داد، همه شریک شدند. چون بعضی از شرکاء حصه خود به دیگران می فروشند، و برخی بی گذاشتن وارث می میرند، و سایر تصاریف زمان، تغییر و تبدیل در اوضاع افراد «کمپنی» اکثر رو می دهد، و جماعتی نو به روی کار می آیند. اما در هر حال آن چند کس مختار کار که «درکتران» عبارت از ایشان، و عدد [آنها] بیست و چهار است، آنقدر تغییر یکبارگی رو نمی دهد، و از بیست و چهار عدد کم نمی شود، زیرا که قاعده چنین قرار یافته که مدت عمر، آن کار بر «درکتر» باقی ماند، و بی وقوع و اثبات قصوری عظیم عزل نگردد. بعد واقعه مرگ او به شخصی، هم از جماعت «کمپنی»، به شورای حاضره لندن از آنها قرار یابد. بنابراین «کمپنی»، یعنی جماعت

مسیر طالبی، متن، ص: 247

را، بجز یافتن حصه منفعت که آن هم از مدت دوازده سال (چون چهل لک روپیه سالیانه پیشکش پادشاه، به عذر کثرت اخراجات هند موقوف است) و به غیر شورای تعیین «درکتر»، مدخلی در کار نیست، بلکه اکثری از آنها آنقدر فروپایه اند که به ملاقات

نواب خویش، یعنی «درکتران»، رسیدن نتوانند. از جمله این بیست و چهار، یکی را «چیرمن»[757] یعنی کرسی نشین، گویند. این «چیرمن» مدت یک سال رئیس بیست و سه دیگر، و مدار کارها تا آخر سال به ذمه اوست؛ و دیگران را بجز مشورت دادن دخلی نه. آغاز سال دوم، منصب «چیرمن» ی به مشورت همان بیست و چهار، بر دیگری قرار می یابد. بیشتر از این بیست و چهار، به سبب عدم قابلیت، تمام عمر بدان منصب نرسیده اند، و بعضی به سبب کثرت لیاقت، شش هفت دفعه بدان کار پرداخته. و یک دو کس چنانند که تا چهار پنج سال متواتر، آن کار بر ایشان قرار می یافته. بالجمله حاضرین این بیست و چهار هر روز، غیر یکشنبه، که در نصاری چون جمعه ماست، ...

ذکر «اندیه هوس»[758]

... در «اندیه هوس»، که عمارتی عالی شاهانه، مخصوص اجلاس «درکتران» و دفاتر ایشان و محافظت اموال تجارت، در شهر «ستی» ساخته شده و دایره دیوار بیرونی آن یک میل است، جمع آیند و در سرانجام حوایج نواب خویش، یعنی «گورنر» ان هند، و غور در کارهای ایشان، رأی زده امری قرار دهند. روز دیگر آن امر را به حضور «لارد درتمث» ظاهر کرده اجازت اجرای آن خواهند. اگر او امضا کرد، آن امر جاری می شود، و الا موقوف. چون «درکتران» همه از جنس تجار رعایای «انگلند» ند، وقع و عظمت ایشان در نظر «لارد درتمث»، که از امرای پادشاهی است، نیست. بنابراین مدار کارهای هند، همه بر دست اوست، و این امر از چند سال جدید، بعد وضوح مقابح نایبان «کمپنی» در هند، به غرض نفسانی، و خوف بدنام کردن ایشان قوم

«انگلش» را در ولایات اطراف، به تجویز «پرلمنت» و حکم پادشاه، برای عنانگیری آنها قرار گرفته است. معهذا نایبان «کمپنی» به قوت اهل کاری، و بهانه عدم فرصت در طلب رخصت، بر کارهای مخالف پسند «پرلمنت» اقدام- می نمایند، چون آن خبر به لندن می رسد، انکار بلیغ بر ایشان می کنند، و شوری در آن امر کرده گاهی رد می کنند.

در حین توقف من، بر نصب «لارد کلیپ»، «گورنر» مدرس، محروم الارث را به صوبه داری «کرناتک» و دخل در عملداری جزوی آن ملک کردن، و همچنین بر تصرف «لارد ویزلی» در

مسیر طالبی، متن، ص: 248

ممالک «اوده» به خلاف عهد سابق «پرلمنت» و امرا انکار کرده در آن باب مشورت دارند تا برچه قرار یابد. بالجمله در آغاز ورود من «درکتران»، به گمان اینکه من فرستاده یکی از امرای هند برای نالش[759] نواب ایشانم، از من متوهم شدند. اما چون خلاف آن به وضوح پیوست، به- مروت و محبت پیش آمدند. و اکابر ایشان که به منصب «چیرمن» ی می رسند، رسم اکرام و تواضع و مهمانی مکرر به عمل آوردند. از آن جمله، «مستر انگلش» است، به غایت مرد ساده، کامل العقل، نیکو صفات؛ دیگر «مستر دیوید اسکات»؛ دیگر «مستر لشتتن»؛ دیگر مستر «چارلس گرانت». و با هجده دیگر مرا تعارف به هم نرسید.

ذکر «اندیه برد[760]»

اما موضعی که «لارد درتمث» در آن دیوان می کند، آن را «اندیه برد» گویند. خانه ای عالی مشتمل بر متصدیان دفاتر بسیار است. سردفتری جمله به «مستر میوک» نام، دانا، کثیر الحرمت، خندان رو، وسیع الخلق مقرر است. محبت مفرط به من داشتند. بارها به دیدن من آمده و به خانه خود که در «اسلون استریت»، بیرون شهر،

موضع خوش هواست، برده ضیافتها نموده همشیره زاد او، «مستر منچ»، که حالا در سیلان به خدمتی مأمور است، چند ماه پیش [من] آمده تحصیل زبان فارسی می کرد. جوانی خوشرو و خوشخو، چون خال[761] خود نیکو نهاد است.

هشتم وزیر ارباب عدالت که به منزله قاضی القضات است. اگرچه رسم عزل قضات، چنانچه گذشت، موقوف شده، اما ناظر کار همه می باشد. چون ارباب عدالت قدرت بر قتل احدی ندارند، فتوای قتل کشتنیان نوشته به وساطت او از نظر پادشاه می گذرانند. اگر پادشاه معاف کرد مختار است، و الا نشان امضای حکم قضات، که اکثری است، می نماید. نام این وزیر «لاردچنسله[762]» است و مرا جز صورت، هیچ تعارف به او نیست[763].

نهم وزیر شریعت عیسوی و کشیشان ملک که به انگلش «بشپ[764]» نامند. بباید دانست که شریعت عیسوی «انگلش» را دخل در امور سیاست و معیشت خلق نمی باشد، بلکه مخصوص این چند کار است:

اول امامت «کرچه[765]» ها به روز یکشنبه و خطابت؛ دوم عقد بستن و طلاق زنان؛ سیوم دفن مردگان؛ چهارم نام نهادن و «تنصر»[766] کردن اطفال، چه به عقیده ایشان اطفال بی مذهب زایند، تا عمل

مسیر طالبی، متن، ص: 249

«تنصر» نشود نصرانی نشوند. به عوض این کارها هم حصه ای از حاصل زراعت و انعام ملک برای ایشان مقرر است، بدین طریق که زمین «انگلند» منقسم بر قطعات خرد شده، واحد آن را «پرش[767]» گویند. در هر «پرش»، برای کارهای مذکوره یک «کرچه» و یک امام است که «کلرج من[768]» خوانند. این «کلرج من» آن ده یک حاصل زراعت و مواشی و غیره وجوهات را از رعایای آن قطعه تحصیل کرده به «بشپ» خود می رساند، و وظیفه از

او می یابد. چند «کلرج من» متعلق به یک «بشپ» می باشند، و عزل و نصب ایشان به اختیار «بشپ» است و «بشپ» ها دوازده اند که ریاست آنها به وزیر مذکور، که به «داکتر مور» موسوم و مرا با او تعارفی نیست، تعلق دارد.

هرگاه یکی از «بشپ» ها می میرد، پادشاه به مشورت وزیر مسطور، یکی از «کلرج من» های متشخص را به جای او معین می کند. یکی از «بشپ» های مذکوره «بشپ اف لندن» مردی ذکی الطبع، مایل به فلسفه است و به من محبت به هم رسانیده اکثر مباحثات و مقاولات به میان- می آورد.

لطیفه ای در حقیقت اسلام روزی از ذکر محمد- صلی اللّه علیه و آله و سلم- در انجیل و وصیت عیسی- علیه السلام- به اطاعت او، مر امت خود را، بدو سخن گفتم. عجالتا انکار این خبر کرده جواب منقح را به هفته آینده حواله نمود. روز موعود، اقرار خبر کرد، و انجیل قدیم به زبان «گریک[769]» و آن موضع که این ذکر بعینه، چون مضمون آیه کریمه، در آنجامندرج بود، برآورده به من نمود. گفتم: «چون انجیل از کتب سماوی، و عیسی (ع) مقبول شماست، چرا اطاعت امر او نمی کنید.» گفت:

«گمان کنم که این الفاظ از الحاق قیصری از قیاصره روم است که بعد شیوع اسلام مایل آن مذهب شده بود.» گفتم: «اول، الحاق در امثال این کتب که نقل آن در پیش هر کس می باشد، محال است.

و ثانیا چه خواهی گفت در اخبار کتب تواریخ جانبین که مقوی قدامت خبر مذکور و عدم الحاق آن است، و آن اینکه در حیات محمد- صلی اللّه علیه و آله و سلم- چون با نصاری گفتگو به

میان می آمد و محمد- صلوات الله و سلامه علیه- می فرمود: و من آن احمد موعود که عیسی (ع) به شما وصیت اطاعت من کرده، نصاری انکار اصل خبر نمی کردند، بلکه می گفتند: و تو آن شخص موعود نیستی، و ما وجود او را منتظرانیم. اگر این الفاظ عبارت قدیم نبودی بایستی جواب دهند که ما چنین وصیت از عیسی علیه السلام نداریم.» خندید و گفت: «مگر به انگلند آمده ای

مسیر طالبی، متن، ص: 250

تا همه را از مذهب قدیم بگردانی؟»

دیگر «بشپ اف دارم» که نهایت اکرام من نمود، و مهمانی عمده کرد، چنانچه هر کس از اکابر انگلش که به زبان فارسی مطلع و در آن وقت در لندن بود، به جهت همزبانی من در آن ضیافت طلب داشت[770]. چون در لندن قحطی بود، در اثنای همزبانی به من گفت که «تا هزار کس از عجزه از خوان من طعام نخورند، من دست به طعام نمی رسانم.» علو شأن و کثرت مداخل «بشپ» ها را از اینجا می توان دانست.

بالجمله این دو وزیر آخر اگرچه در تعظیم و اجلال ظاهری، ده مقابل دیگر وزرا، بلکه مقدم بر شاهزادگانند، اما در امور ملکی و مشورت آن، چندان دخل ندارند؛ و هفت وزیر دیگر هر روز به- خدمت پادشاه حاضر شده عرض کارهای متعلقه خود می نمایند، و احکام به دستخط او رسانیده نقشه کارهای آینده به مشورت پادشاه درست کرده به وزیر خزانه می دهند که به مجلس «پرلمنت» برده بعد مطارحه، رخصت حاصل می نماید.

حالا پاره ای از «پرلمنت» که جزو چهارم این ریاست و اقوای آن است بیان کرده می شود

اهل آن را عمده الرعایا نامند. عدد ایشان زیاده بر سیصد و پنجاه است. همه مردم دانشمند متین مغز دارند؛ زیرا که هر قریه و هر شهر

«انگلند» در جاهای خود جمع شده به همان رویه کثرت قائلین بر مانعین، یکی از خودها را برای هفت سال به وکالت اختیار و تعیین دار الملک می نمایند. آن وکیل هفت زمستان که مجلس «پرلمنت» در لندن است، در «پرلمنت هوس»، که خانه ای عالی مخصوص این کار در میدان وسیع الفضای شهر ساخته شده، حاضر آمده ناظر کارها می ماند. اول کار ایشان آن است که نقشه خرج آن سال را که به واسطه وزرا درست شده می بینند، اگر پسندیده است به همان وضع، والا بعد حک و اصلاح، متساوی بر گردن رعایا می اندازند. صلح و جنگ، و جمله کارهای جدید، موقوف بر پسند و امضای این فرقه است. هر چه به خاطر پادشاه و امرا یا سایر عقلای «انگلش» در صوابدید ملک و اهل آن رسد، در «پرلمنت» ظاهر می نمایند؛ اگر «پرلمنت» پسندید، زر اخراجات آن بر ذمه می گیرد، بعد از آن اختیار پادشاه و امرا در آن کار است، و به واسطه ایشان تمام می شود. اما «پرلمنت» جمع خرج آن را می بیند، اگر فضولی در آن یا در جمع خرج سالیانه به نظر رسد، در زر واجب الادای آینده بازیافت می نماید، و وقتی که کارهای عمده روبکار نیست، در ارزانی نرخ اشیا و ساختن

مسیر طالبی، متن، ص: 251

قانونهای جزوی، که برای معاش اهل ملک مفید است، سخن گویند. قوانین ریاست ملک و تجارت و عدالت، و هر چیزی که در «انگلش» است، تمام ساخته رأی همین «پرلمنت» است. حتی حدود[771] گنهکاران هم تعلق به شریعت و احکام سماوی ندارند. بنابراین به اقتضای وقت و حال طبایع و تجربه قضات، احکام و حدود برگردانند و

شدیدتر و سهلتر سازند.

ذکر «هوس لارد»[772]

یک طرف آن خانه، خانه ای است برای مجلس امرا که «هوس لارد» نامند. روز تفرقه «پرلمنت» از لندن، پادشاه به کوکبه و حشمت تمام، معه امرا و ایلچیان اطراف، و شاهزادگان در لباس احتشام بدان خانه می خرامد، و جمعیتی عظیم از اعزه شهر و زنان امرا، که اذن گرفته آمده اند، رو می دهد. من هم به رهنمایی «مستر دبرت»، که ذکرش گذشت، نوبتی بدان خانه رفتم، و به اعانت «دوک گلاستر»، برادر پادشاه، نشیمن متصل کرسی سلطانی یافته سخنان پادشاه با کشیشان و عظمای «پرلمنت» تمام شنیدم، و حظی تمام از تماشای عظمت و ابهت آن مجلس برداشتم. شاه بر کرسی فراخ تخت نما، زیر چتر قرار داشت.

بر دست راست کرسی ولیعهد بود، و به طرف دست چپ کرسی سایر شاهزادگان، ملفوف به مخمل زردوز [در] یک خط به قطار گذاشته بودند. از متصل نشیمن شاهزادگان تخته ای دراز چون سکو، ملفوف از «بانات» برای نشیمن اقربای دور پادشاه و اعاظم زنان، تا آخر ایوان کرسی دستور وضع کرده بودند، و به طرف دست راست، پایینتر از کرسی ولیعهد، شاهزادگان فرنگ و وکلای سلاطین ایستاده بودند. و شمشیر پادشاه به دست «لارد اسپنسر» و کلاه آزادی او در دست «ارل ونچلسی» بود. و این دو کس به طرف پیش پادشاه، نزدیک از همه قیام داشتند. و «لارد پترگودیه بارل»، ابن عم «مس بارل»، که ذکرش گذشت، به انتظام کار دیوانخانه اهتمام می نمودند. و دیگر امرا به طرف پشت کرسی و پادریان[773] و قضات و ارباب «پرلمنت» به طرف پیش، به اندک فاصله اجتماع داشتند. بعد مراجعت پادشاه، به سبب کثرت تماشاییان و «کوچ» ها، در

حین خروج، خانه و جلوخان و «کوچ» های متصل آن، آنقدر توقف رو داد که وقت طعام چاشت، که به بزرگی موعود بودم، گذشت، و از انتظار میزبان خجالت کشیدم.

ذکر «دوک»

دیگر از اعاظم «انگلند»، اگرچه دخلی در امور ریاست ندارند، «دوک» ها و «ارل» های قدیم این ملک اند. هر یکی از نامبردگان

مسیر طالبی، متن، ص: 252

رئیس شهری و ملکی است و بدان منسوب است. ضیاع و عقار و املاک بسیار در آن ولایت دارد [که] در میان اولاد حصه نمی شود، بلکه به پسر بزرگ یا برادر خرد رسیده، قدرت و عظمت خاندان یک جا مجتمع و به حال می ماند. مداخل بعضی از «دوک» ها، شنیده شد که به قدر وظیفه پادشاه است. به سبب قدمت خاندان، قبایل و عشایر، آنقدر که فوجی بزرگ از ایشان ساخته تواند شد، وی را میسر است. بنابر فضیلت سخاوت که در این جماعت اکثری است، اهل آن ملک نیز تماما، عیال و اطفال فرمانبردار او می باشند. لهذا از پیشگاه سلطنت خدمات عمده ملک و سرداری سپاه بدین جماعت مفوض نمی شود، زیرا که اگر قوت خارجی به آن قوتی که دارند ضم شود، به هوس ملک اراده، یعنی عناد، نمایند.

حکایت برادر «دوک» ایرلند

چنانچه شش سال قبل از این، برادر «دوک اف لنستیر»، یکی از «دوک» های ایرلند، بر پادشاه خروج کرد، و اکثر اهل آن جزیره به او یار شده فتنه ای عظیم برپا کردند. نزدیک بود که ایرلند، ولایت صد ساله پادشاه «انگلند»، از دست رفته ثلث قوت «انگلش» شکسته گردد، اما در آخر، بعد قتل و قتال بسیار، و مدد طالع و اصابت رأی و شجاعت «لارد کرنوالس»، خارجی مذکور به دست افتاده در حبس مرد، و اهل بلوا به گوشه ها خزیدند. بالجمله از جمله «دوک» ها «دوک بدفد» جوانی حسین، کشیده قامت، خوش اندام، و در طوایف خلق نیکنام، و

با من معروف و مهربان بود. سه ماه قبل از حرکت من مرده، برادرش قایمقام او شد.

دیگر «دوک اف نثمبلن[774]». او مالدارترین «دوک» هاست. خوبی باغ او، یعنی «سئین هوس» در مثنوی درج است. به تقریب «مس بارل»، که ذکرش گذشت، و «دچس نثمبلن»، زن برادر دوک که از بنی اعمام اوست، به خانه و باغ دوک مسطور رفتم. از راه خست و دنائت، تواضع لایق ننمود، و غرض او از آن دعوت، صرف، نمودن زیب و زینت خانه خود، که در نظر من وزن کاهی نداشت، بود.

دیگر «دوک اف دونشر»، که شوهر خواهر «لارد اسپنسر» است. شرح دعوت عام هر ساله، و [توصیف] «دچس دونشر»، زن او، در «چرک هوس» شرفای لندن را، که ده میلی آن شهر است، در مثنوی مفصل اندراج یافته، جلالت شأن او از آن می توان دانست.

دولت عمده دیگر اینکه او را دختری است «لیدی جاجینه» نام، که حسن قامت و رخسار

مسیر طالبی، متن، ص: 253

او طعنه بر بتان چگل[775] و آوار[776] می زند، و حلاوت گفتارش در گوش جان کار آب حیوان می کند.

لمؤلفه

تا «دوک» فلک رکن به گردش افتادتا این «دچس» زمین به زادن افتاد

در خانه هیچ «دوک» و از هیچ «دچس»و الله، که دختری چو «جاجینه» نزاد

از حکایات عجیبه این که چون در مجلس دعوت مذکور حاضر شدم، «دچس- دونشر» از راه غریب نوازی «لیدی الزیس فاستر» را که از اعاظم بانوان و دوست «دچس» موصوف است، به مهمانداری من تعیین نمود. لهذا «لیدی» موصوف به قانون زنان لندن، دست در حلقه دست چپ من انداخته [درسیر] گل و ریاحین و عمارات باغ و ساز و سرود و رقص،

از اول تا آخر جشن رهبر ما بود. تا اینکه بر سفره حاضری رو- آوردیم. اتفاقا مقارن ما، شاهزاده ولیعهد از طرف دیگر بدان ایوان قصد کرده، معا بر در رسید.

من به پاس ادب، خود را پس کشیده و شاهزاده را تقدیم دخول دردادم. و «لیدی الزیس فاستر» به ضرورت با من ایستاد. شاهزاده به سبب جلالت شأن «لیدی» موصوف پس رفته، مرا اشاره به- تقدیم کرد. من متحیر ماندم، «لیدی» دست مرا گرفته به اندرون برد و گفت: «چون دست من در دست توست شاهزاده بر تو تقدیم نخواهد کرد، و ادب، قبول امر اوست.» و بدین جهت مرا بر سفره طعام، که موافق قانون «انگلش» حق شاهزاده هاست، تقدیم دست داد. چون آن روز موعد «اپره» خانه ساز و رقص در لندن بود، پایان مجلس «دچس دونشر» تحریض تماشای آن خانه کرد، و «تکت»، یعنی رخصت نامه حجره[777] خود، که ملک در آن جا دارد، به من داد. عذر خواستم و گفتم: «تا رسیدن به لندن و نفس راست کردن، بیگاه خواهد شد.» «دوک گلاستر»، برادر پادشاه، که همسفره ما بود، فرمود: «عذر مقبول نیست. من هم بدان مکان خواهم آمد. باید که خواه- نخواه بیایی.» «لیدی الزیس فاستر» و «لیدی هاروی» زن برادرش و «لیدی جاجینه» گفتند:

«ما نیز به ساعت هشت در آن مکان خواهیم رسید، اگر تا آن وقت نیامدی از تو جریمانه خواهیم- گرفت.» بنابراین بعد ورود خانه، بزودی تبدیل رخت کرده به «اپره» رفتم. «دوک گلاستر» قبل از من [در آنجا] تشریف آورده، منتظر بانوان موصوف بود. دو ساعت با من به سر برد، و چون دیر کردند غصه شده بیرون رفت.

قریب به اختتام «اپره»، نصف شب، آمدند. من به موجب

مسیر طالبی، متن، ص: 254

فرمان «دوک»، بازخواست خلف میعاد و دیر آمدن کردم، عذر نامقبول سهلی، که خاصه ارباب حسن، خصوص زنان «انگلش» است، بر زبان آوردند و گفتند: که «ما به سبب ازدحام کوچ ها راه خروج از دروازه باغ چرک هوس نیافتیم.» مرا مضمون این غزل به خاطر رسیده بدیهتا نظم کردم و ترجمه آن بر ایشان خواندم. به سبب لطافت معنی، مشهور و در آن شهر افسانه گردید.

لمؤلفه

گرچه وفا ندید کس، گاه[778] ز وعده های تولیک همی دهد فریب لعل سخنسرای تو

هر گنهی بخواه کن، عذر مخواه از پیش من همگین کنم به طوع، طاعت خود فدای تو

در صف حشر هم درآ، روی گشاده بی نقاب زان به دعا [بدل] شود، دعوی کشته های تو

در دم تیغ راندنت، روی خوشت چو دیده اندبس بود این به کیش عشق، دادن خونبهای تو

حق چو ببیندت عیان، شاید اگر طلب کنداز دل ریش داوری خنجر جان ریای تو

از در باغ چون چزک[779] راه گذر نیافتن نیست قبول عقل گرچه ... عشوه های تو

صحبت تو چو کردمی چشم ز «اپره» بی نیازدیر بیامدی از آن، عذر خوش از برای تو

منت سیر باغ عدن، «طالب» تو نمی کشددر نظرش اگر بود، پیکر دلربای تو

دیگر «دوک مالبره» صاحب «بلینم پرک»، که صفت آن سابق گذشت و در بعضی اشعار من مضبوط است.

دیگر «دوک پرتلند» و «دوک نافک» و «دوک گاردن» و «دوک رچمند» از آن جمله اند که مرا

مسیر طالبی، متن، ص: 255

معرفتی به حال ایشان نشده.

اما «دوک» های نو به عرصه آمده[780]، تمام از خاندان پادشاهند؛ زیرا که او بجز اقربا، این

منصب به کسی تجویز نمی کند. یکی از ایشان «دوک گلاستر» موصوف، برادر پادشاه، است.

دیگر «دوک یاک»، امیر الامرا، و «دوک اغثطس» پسران پادشاهند. ایشان به سبب نویت منصب، بجز جلالت شاهزادگی، عظمت دیگر ندارند. بارها با ایشان چاشت کردم و به تماشای «اپره» و «پلی هوس» رفتم. مردم بسیار بااخلاق و متواضعند. بر سفره طعام اعزه به تقریب دعوت حاضر- می آیند، و در آن مجلس چون سایر یاران به ساز زدن و سرود گفتن و بذله سنجی و ندیمی اشتغال [می ورزند].

«دوک اف گلاستر» خود آنقدر ظریف و خوش طبع است که با زنان حاضره سفره، به تعشق من ظرافت می نمود، و حرکات آنها را به یکدیگر که اتفاقی بود، حمل بر غیرت و حسد دوستی من می کرد، و بدین سبب اهل مجلس را به خنده می آورد.

دیگر «لاردمیر[781]» لندن: دیگر از جمله حکام لندن «لاردمیر» است، و حکومت او خصوصیت به «ستی»- که یکی از شهرهای ثلاث لندن، سکنای تجار و متمولین است- دارد. با آنکه شهر پادشاهی، از یکجانب به «ستی» پیوسته است، حکم پادشاه مطلقا در آن نیست، بلکه اگر [پادشاه] یا شاهزادگان به تقریبی در «ستی» وارد شده، با «لارد میر» در یک خانه جمع شوند، در نشیمن اجلاس، و مورد بر سفره طعام بر او تقدیم ننمایند. و ملکه ها در محافل رقص بر «لیدی میرس[782]»، زن او، پیشی نگیرند. این «لاردمیر» هر سال تبدیل می شود، و یکی از «الدرمن[783]» ها قایمقام او می شود.

بدین طریق که از جماعت اشراف سکنه «ستی»، که مجموع موسومند به «فریمن[784]»، به قدر دو سه- هزار کس از قدیم منتخب شده اند. آنها را «لیوری من»[785] [خوانند]، و بیست و

چهار کس از «لیوری» ها را «آلدرمن» خوانند. معنی اولین یعنی «فری» مرد آزاد است. مراد اینکه از علاقه شهرهای دیگر لندن آزاد است، و خاص «ستی» است؛ چه علاقه داران شهر دیگر را در «ستی» سکنی ندهند. و معنی «لیوری» اهل حل و عقد و «الدرمن» مرادف «اقاسقال»[786] یا رئیس است.

چون این معلوم شد، گوییم که شهر «ستی» را بیست و چهار حصه کرده اند. در هر حصه «فری» و «لیوری» ها[787] و یک «الدرمن» استقامت می دارد. کار او این است که هرگاه نزاع و قضیه ای در آن [حصه] رو دهد، به وضع «پنج» های ملک هند، و استصواب بعضی «لیوری» ها آن را فیصل دهد.

مسیر طالبی، متن، ص: 256

اگر مدعین تسلی نشوند، به حضور «لاردمیر» فرستد. هر دو درجه اول و منصب «الدرمنی» برای تمام عمر است. بعد مردن «الدرمن»، «لیوری» های آن حصه جمع آمده، بعد شورا یکی از خودها به «الدرمنی» بردارند. یکی از اکابر قریه ها، به جای آن «لیوری» قایم می شود.

اما صورت «لاردمیری» این است که جمیع «لیوری» های حاضر «ستی» در «کمن هال[788]»، که موضع ملاقات «لاردمیر» به اعزه، «ستی» است، در هر سه سال جمع آیند و نام دو کس از «الدرمن» ها اختیار نموده متفرق می شوند. پس [هر] بیست و چهار «الدرمن» فراهم آمده، از آن دو [یکی را] به منصب «لاردمیری» تعیین نمایند. او حکمران «ستی» [و به منزله پادشاه ایشان در آن سامان است، بر چهار بالش حکومت «ستی»] تکیه می زند؛ در غایت نفاذ حکم، به محکمه عدالت نشسته به- فیصله مهمات می پردازد. او را دو اهل کار است به منزله «کوتوال» که «شریف» نامند. به واسطه آنها

اخذ و بند و ضبط اموال مقصرین می کند. انتظام کوچه و خانه و سایر امور شهری هم بدیشان است.

ذکر جشن مولود «لاردمیر»

اهل «ستی» به تقلید مردم لندن، روز مولود این «لاردمیر» و زن او، شهر خود را چراغان نمایند، «لاردمیر» وسط روز به کوکبه و آرایش تمام، با سوار و پیاده، و «کوچ» بسیار سوار می شود، و حین مراجعت به همان زینت و حشمت بر کشتیها سوار شده، از راه دریا به خانه ای وسیع، که «گلت هال[789]» گویند و مخصوص مجلسهای جشن ساخته شده، برمی گردد. پس بر سفره طعام، که قریب پنج هزار کس، از زن و مرد اعزه «ستی»، صنف به صنف، بر میزها نشسته اند، می رود و با امرای پادشاهی و اعزه لندن بر سفره خاص خود می نشیند.

ذکر ورود من در آن مجلس

در سال ورود لندن «لاردمیر کم»، که نوبت ریاست او بود، در روز مذکور دعوت من کرد. به وقتی که [از] سواری برگشته بودند، بدان خانه وارد شدم. به مجرد ورود من، نوعی از موسیقی نواخته اهل مجلس را انتباه نمودند. قریب پنجاه نفر چوبدار و نیزه برداران «لاردمیر» دور من فراهم آمده به عزت تمام به حجره او، که با امرای پادشاهی نشیمن داشت، رهبری کردند. «لیدی میرس»، که چون ملکه ها لباس زرتاری سنگین در بر کرده برای احدی [در آن روز] تواضع نمی کند، به جهت رعایت

مسیر طالبی، متن، ص: 257

غریبی، برای من برخاست، و «لاردمیر» دست مرا گرفته بر سفره طعام- که در یک سمت ایوان مسطور، دو سه زینه مرتفعتر از سایر ایوان بود- [برد] و به جهت مخاطبات و خبرگیری طعام، مرا در طرف مقابل خود نشانید؛ و خود بر دست راست «لیدی»- که در صدر، وسط میز، طرف عرض، نشسته بود- قرار گرفت. متصل به او «لارد چنپله»؛ بعد او میرتزک پادشاه؛ پس «لارد

اسپنسر»؛ آنگاه «لارد نلثن» و دیگر امرای موعود تا متصل من نشستند؛ و طرف چپ «لیدی میرس» دخترش، «مس کم»؛ آنگاه «لاردمیر» معزول و زنش؛ پس بعضی «الدرمن» ها و قضات بزرگ نشیمن یافتند. انواع نعم، از مطبوخ و حلاوی[790] و فواکه، آنچه در مخیله بنی آدم گنجد، بر آن سفره، به سلیقه چیده بودند که مزیدی بر آن متصور نیست. در عمر چنین سفره پرزینت، مملو از ظروف نقره، و گلکاری در گلدانهای طلا، ندیده بودم. اهل میزهای پایین به اقصی الغایت، اظهار سرور و انبساط می کردند. چنانچه نوبتی برای سلامتی «لاردمیر» و زن او، نوبتی برای پادشاه «انگلند» و ملکه، و نوبتی برای سلامتی «لارد نلثن»، که از فتح جنگ ابو کیر[791]، بر ساحل رود نیل مصر، حقی بر قوم ثابت کرده است، شراب خوردند. چون هر مرتبه این پنج هزار کس به یکدفعه پیاله را پر کرده، ایستاده می شدند، و اسم نامبردگان را گرفته کاسه سر می کشیدند، غلغله ای عظیم در آن ایوان دست داده، مضمون شعر خواجه حافظ به وضوح می پیوست:

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

چون محل نشیمن ما از بعضی بسیار دور، و جمیع شایق دیدن این صحبت بودند، در پایان سفره درخواست نمودند که از یک سمت ما بر بالای صفه آمده، بعد طواف مجلس به همان راه پایین روند. «لاردمیر» بعد استجازه من، رخصت داد. صنف صنف، زن و مرد از دور ما گذشتند، چون به «لارد نلثن» یا من می رسیدند، با آن یک به سبب اثبات حق، و با من به سبب حسن ظن، به- بزرگی سر فرو

می آوردند، و زنان قامت را خم کرده، رسمی که به منزله سلام ایشان است، به- عمل می آوردند. دو ساعت کامل هنگامه طواف گرم بود. آخر مجلس شمشیری، که قبضه او به- جواهر مرصع بود، تواضع «لارد نلثن» کرده[792] در مدح او سخنان گفتند. «لارد نلثن» شمشیر مذکور به کمر بسته وسط مجلس آمده بایستاد و خطبه خواند که اعادی دین و دولت شما را بدین شمشیر مخذول و منکوب خواهم ساخت. بعد از آن، او و سایر امرای شاهی رخصت شده برآمدند. من هم از

مسیر طالبی، متن، ص: 258

«لاردمیر» اذن خواستم؛ قبول نکرد، و دست مرا گرفته به ایوانی بزرگ دیگر که یک ساعت قبل از آن «لیدی میرس» در آنجا رفته، اجتماع زنان برای رقص شده بود آورد. قریب به پانصد زن نامدار، که بعضی از آن طعنه بر حسن حوران ابکار می زدند، بر زینه پایه های چوبین، که چون زینه های تالاب هند به مدارج دور آن ایوان ساخته بودند، نشسته بودند. صورتی چند- خصوص یک زن امریکایی- در آن مجلس دیده شد که تمام عمر چون آن ندیده بودم. بعد اندک وقت، به رقص و پایکوبی درآمده هنگامه نشاط گرم نمودند. زیاده از ده پانزده مرد در آن صحبت نبود. چون آنها از رقص مانده می شدند، بیرون رفته، از [بیرون] مجلس عوض آنها می آمدند.

تا طلوع آفتاب آن مجلس امتداد یافت. آنگاه به خانه مراجعت کردم. آن شب یکی از چند شب [و روز] کثیر السرور است که در لندن بر من گذشته؛ زیرا که علاوه بر این همه اسباب سرور، چهره قمر سیمای «مس کم» در پیش نظر بود، و به مضمون این غزل

راقم، چون بدر منیر [در] گروه اختران هر دم جلوه ای تازه می نمود.

لمؤلفه

لطف کن ای محب، مخوان، بر می و [ارغنون] مراکان همه بیش می کند شور و شر جنون مرا

عجز طبیب چاره گر، گشت بر او یقین مگرخنده زخم دل مخر بی سببی درون مرا

هیچ ز نقش لندنی می نخلد چنان به دل حسن بتانش کرده لیک، بی خرد و زبون مرا

هر یک از آن نقوش اگر، بیش ز سحر سامری با رخ خوب «مس کم» ش باد شد و فسون مرا

همچو مه چهارده، زان شب تیره لباس در صف اختران کند جلوه رهنمون مرا

آن لب لعل شکرین، درگه نوشخند نازز آب حیات و عمر او، هست بسی فزون مرا

چشم سیهش هر دمی، زان نمکین صبح رنگ ریخت نمک به زخم دل، جان فکند به خون مرا

مسیر طالبی، متن، ص: 259

جوی شراب شیر و قصر، ما به خوشی گذاشتیم آن همه، زاهدا، ترا، سیر رخش کنون مرا

چون نهلد به هیچ وجه، جان تو «طالب» این بتان پس تو بگو شود به هند، رجعت جسم چون مرا

این «مس کم»، از خوبان نامدار لندن است، خصوصا لب و دندان و نوشخند او که از آن بهتر مدت العمر ندیده ام.

لطیفه شبی در یکی از مجالس «ماسکرید[793]» که برقع بر رو پوشیده در آن روند، پیش [من] آمده خواست مرا فریب دهد؛ چون به سبب حرارت هوا، برقع نیمه، و لب و دندان نمایان بود، در اول نگاه شناختم، و گفتم: «تصدیع نباید کشید که کسی فریب نخواهد خورد و غلط نخواهد کرد؛ زیرا که در لندن دیگری این لب و دندان ندارد.» حاضران بخندیدند و از یک به دیگر

نقل و آن سخن را نقل مجلس کردند.

حالا قدری از فضایل و رذایل «انگلش» و «انگلند»، بر حسب وعده ای که به «لیدی اسپنسر» کرده ام نگاشته می شود، و همچنان آن را نوعی از ادای حق نوازش که در این سفر از ایشان دیده ام می دانم، زیرا که اگر در دید من خطا نباشد چاره پذیر است، تدارک آن کنند و از مخاطره برآیند.

[قطعه]

دوست باشد که [جمله] عیب تراهمچو آیینه روبرو گوید

نه که چون شانه با هزار زبان پشت سر رفته مو به مو گوید

نخست به تفصیل فضایل ایشان می پردازد.

مسیر طالبی، متن، ص: 261

ذکر فضایل و رذایل انگلش

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 263

ذکر فضایل «انگلش»

یکی از آن، کثرت [آبرو] و عزت نفس، خصوص در اکابر، که نتیجه پرورش عهد صبا و نفرت عام به عدم آن است. این صفت به درجه ای رسیده که اهل [چنین صفتی]، با کثرت عیال و اسباب فراغ، به مجرد اندک بیحرمتی، بی تأمل از سرجان برمی خیزند، و از کثرت سبکروحی، امری از علایق دنیای دنی را مانع راه نمی شمرند، تا به مواضع حصول نام و شجاعان چه رسد.

دوم صفت قدرشناسی، و به اندک کمالی احترام هر چیز کردن. فایده این صفت نیک اول در خود ایشان اثر کرده، چه موجب عظم یک درنظر دیگر، که موجب تولید آبرو و اعتبار قوم است، گشته است. [به خلاف] این، در ملکهای دیگر با وجود اثبات کمال، به خیال باطل اینکه مثل این دیگران هم هستند، اعتبار ندهند. و چون بدین عذر نالایق عظم [یک] از نظر دیگر برخاست، بیگانگان هم تعظیم نکنند، و موجب دلشکستگی اهل هنر گردد، و قلت آبرو و حقارت نفس در قوم پیدا شود.

سیوم خوف ایشان از شکستن قانون، و ایستاده ماندن هر کس بر حد خویش، و هوس بالاتر، الا تالی مرتبه خویش، نکردن. فایده آن پایداری قوت ملت و دولت و اتفاق جماعت است که عمده فواید مدنی است. تا این خصلت در قومی هست از درجه خود هرگز نازل نشوند. فایده ثانی آرام نفس است، به سبب اکتفا و قناعت در طلب هواها و لذات به آنچه دسترس یا قریب الوصول است؛ چه مردمی که در هواهای بعیده کوشند، اگرچه بعضی بعد شدت سلوک به مراد رسند، اما در اکثر محروم مانند.

چهارم رغبت عقلای ایشان

بر فواید عام، و تنفر از مضرات عام که در حقیقت موجب فایده ذاتی هر کس در مال است. و در عکس آن بجز ظن غلط و کوته اندیشی امری نیست.

پنجم کثرت اقبال ایشان طرز جدید را [بر کهنه]. این صفت اگرچه قدری نقصان ظاهری به صاحب خود می رساند، زیرا که در تجدید اسباب قدیم که کارگزاری می توانست کرد [به قسم نو] خرج فضولی می شود[794]، اما موجب انتفاع اهل حرفه، که اجزای قومند، می گردد، و خانه آن شخص را در نظرها تازه و مقبل می نماید. لهذا تجدید اوضاع لباس و اسباب خانه و سایر ضروریات در لندن به درجه ای مرسوم است که اشیای مستعمله سال، بلکه موسم گذشته، در آینده بیکار می شود، و در داشتن و استعمال کردن آن، نکبت لازم می آید. اما به جهت تخفیف هر خرج و قلت حاجت به مزدور و چاکر، عقلای ایشان همیشه در فکر و اختراعند.

مسیر طالبی، متن، ص: 264

حکایت دیگدان غریبی در زمان توقف من، به سبب گرانی ذغال و هیمه، شخصی اختراع دیگدانی کرد که اگر پاره کاغذ در جوف آن سوزانند، گرمی آنقدر پایدار ماند که گوشت دیگ پخته شود. و از کثرت این نوع تسهیلات یکی در اوضاع خانه سازی، و دیگر چرخهای مطبخ و طاقه ها و صندوقهای ذخایر و تعیین اوقات، برای کارها به- حدی تسهیل امور شده که در خانه ای که پانزده نفر چاکر زن و مرد در هند بس نیست، در اینجا یک زن و یک مرد کافی است.

ششم میل ایشان بالطبع به آلات و واسطه به سهولت کارها، و یافتن ایشان چاره و تدبیر در هر وقت و حال.

هفتم سادگی مزاج و سلیقه

ایشان که اثر آن در هر صناعت این ملک، خصوصا در رنگها و زیور و پوشاک و اسباب خانه، ظاهر است؛ و به دانست من، در این باب سرآمد کل عالمند، و بجز بعضی ارباب سلیقه ایرانی، کسی را بدیشان نسبت نیست.

هشتم متانت مزاج و مغزداری ایشان، که حصه ای از آن به هر نیک و بد و شریف و کمینه رسیده، و نتیجه آن میل ایشان به استحکام و دوام اشیا و صناعات و استمرار امور، خاصه دوستیها، شده.

نهم عدم کاهلی ایشان در سلوک، خصوص در تحصیل مال و عزت، و بعضی در علم و هنر نیز؛ هر چند که در نظر غیر به کمال رسیده باشد ...

بیان معنی لفظ کمال به زعم «انگلش»

... زیرا که در زعم ایشان لفظ کمال و رسیدن به حدی برای انسان، به طریق مجاز نسبت به ماقبل است، نه به حقیقت. چه گویند: هرگاه انسان از درجه حبشی وحشی مردمخوار، خود را به مرور و تدریج به مرتبه «نیوتن[795]» فیلسوف رساند، می تواند بود که در زمان آینده آنقدر تکمیل خود کند که «نیوتن» نسبت بدو، چون حبشی مذکور بوده باشد.

امروز [به نسبت زمان «نیوتن»]، با وصف این عزم، در اثنای طی مدارج پستی به بلندی- که نوبت و اتفاق معمول است- آنقدر صبر نمایند که هیچ گونه خلاف بزرگتر ظاهر نشود.

دهم گشاده بودن سفره ایشان بر دوستان، چون گشاده بودن روی ایشان در آن وقت بر مهمانان، و رسم کثرت دعوت و نپسندیدن تنهاخوری.

خورده همان به که به تن ها خورندخاک بر آن خورده که تنها خورند

مسیر طالبی، متن، ص: 265

این [صفات جمیله] در سنوات قبل بیشتر و قویتر در ایشان بوده، که جمله دستورات

مستحسنه «انگلند»، که ذکر کرده آمد و این قوت و رونق زمان حال نتیجه آن است.

ذکر رذایل «انگلش»

اما رذایل «انگلش»، عمده عدم اعتقاد به ملت و معاد و میل ایشان به طرف فلسفه است و اثر آن در کمینه های ملک، که عدم دیانت بوده باشد، زیاده از دیگر ملکها، در هر وقت یافته می شود. با آنکه از مخالفت قانون ترس تمام دارند همین که قابو به مال کسی به وجهی یافتند، درگذر نمی نمایند[796]، و همواره در این فکرند که به وجهی اخذ و جر از متمولین نمایند. بنابراین در خانه شرفا بسته می ماند، و بجز معروف به کسی معامله و سخن نکنند. در این زمان که قوت در ریاست و شریعت، و کثرت حرمت در بزرگان است، چندان ضرر این معنی ظاهر نمی شود؛ اما به تدریج که در عوام تزاید- شود، و رفته رفته در ارکان حکومت اثر کند، موهم اثرهای بد است.

دوم غرور ایشان به سبب ملاحظه قوت و موافقت بخت از پنجاه سال متواتر. بدین سبب حادثه های نزدیک را بعید بینند، و در تدارک آن اهمال نمایند. نظیر آن اینکه خلایق لندن، که به سبب گرانی نرخ اشیا و کثرت احداث «تکس[797]» ها یعنی ابواب، نالشی و قریب بلوا می باشند، حکام اگرچه پی بدان برده خبردار می مانند، و جوق جوق سپاه- به طریق عسسی- شب گشته، هرجا خبر جمعیتی می یابند، به شکستن آن می دوند، اما تدارک اصل نمی نمایند. چه بعضی آن را حمل بر زیاده طلبی، که خاصه عوام است، می نمایند، و بعضی تدارک آن را غیر ممکن می دانند.

لیکن بنای این همه بر غرور است که به تدارک اندک در وقت فراغ قصور می نمایند؛ بر

وقت وقوع حادثه، چون پادشاه مقتول [فرانس] مستعد بر تقبل بسیار خواهند شد و سود نخواهند- داد. اثر این رذیلت در هر واحد ایشان کم و بیش یافته می شود، اما بر طریق قوی حالان است نه به وضع مغروران غافل هند و ایران.

سیوم کثرت محبت ایشان به زر و امور دنیوی است؛ اگرچه این صفت در ملک ایشان چندان مضر نیست، زیرا که موجب قدردانی اموال و کثرت حفظ آن می شود، و چون به سبب امنیت و دیگر قوانین آفت کم بدان می رسد، اکثر به کار صاحب خود می آید، اما چون موجب بسیاری از صفات ذمیمه، که بخل و عدم آزادی[798] و گرانجانی از آن جمله است، هم می گردد، در حالت ضعف اثرهای بدخواهد رسانید. به خلاف آن، سخاوت، اگرچه قریب به اسراف و تبذیر هم

مسیر طالبی، متن، ص: 266

بوده باشد، صاحب خود را اثر نیک می رساند، خصوص در وقت ضعف. مضمون این ابیات راقم، که برای تفهیم یکی از ایشان که در تفضیل حفظ مال بر خرج و انفاق به من مباحثه می کرد، انشاء شده مقوی این دعوی بلکه برهان آن است.

لمؤلفه

نه آرزو بودم چون دگر حریفان گنج ز عشق اوست مرا بس به دل فراوان گنج

دو ره بود به غنا: کسب گنج، ترک مرادز ترک کام مرا به بود به دامان گنج

چو چاره نیست ز درد سر و ز منت بعض سائلان؛ چه از این، گرچه شد چو هامان[799] گنج

چه فرق هست میان گدا و دولتمندچو آن دود ز پی نان و این پی آن گنج

شده است صندل[800] هر درد سر چو ترک هوی خراب درد هوی کی کند بسامان

گنج

دو ره بود ز پی ضبط مال، ای غافل خزینه پر بود و یا که خوان یاران گنج

نخست رنج نگهبانی و خطر داردولی رضای دل دوست بی نگهبان گنج

چو ضبط مال به یک ره طریق عاقل نیست ز عقل و از هنر من بس است در خوان گنج

چو منت است در اقبال هر چه جز دشنام خوش است آن [نه که] گرد آیدم به احسان گنج

گدای گنج به دیوان ما ندارد باراز این نهم نه جز از حسن که به دیوان گنج

ز حسن روی و قد «مس گراند» ای «طالب»دگر تراست به «کیپ حبش» فراوان گنج[801]

چهارم کثرت طلب آرام و فراغدوستی است، اما به نسبت صاحبدولتان و قوی حالان، نه به نسبت بنگیان[802] هند و روم عثمانی. این صفت بد، سوای بازداشتن صاحب خود از تکمیل علوم و زحمتکشیها که در اثنای هر کار ضرور است، موجب ضیق وقت در صرف حصول مراد دوستان، که قاطع مهر و محبت است، نیز می گردد. چنانچه در لندن گاهی که مرا حاجت به- ترجمانی یا مدد دوستی در کار خانگی می شد، آن دوست راضی بود که تمام معامله را که مثلا صد روپیه، و ده در آن ناحق بوده، و حاجت [من] بدو از جهت سخن گفتن در تخفیف آن بود،

مسیر طالبی، متن، ص: 267

بر گردن خود بگیرد و از جیب خود بدهد، اما از صرف اندک وقت در ترجمانی و ثالثی[803]، آنقدر اثر کراهت بر بشره او ظاهر می شد که از استعانت باز می آمدم. به خلاف «فرانس» در «پرس»، که به صاحبان هتل در وجه کرایه و طعام من گفتگو کرده آنچه آنها

به سبب غریبی من زیاده طلبی کرده- بودند، بازیافت می نمودند.

ذکر ضیق اوقات «انگلش» برای مدد دوستان

و اگر خوب غور نمایی خواهی دانست که انگلش وقت استمداد را از احبا و معروفان خود بالمره بریده اند، و پنج دقیقه در روز و شب برای آن نگذاشته اند، زیرا که روز و شب ایشان منقسم شده است بر دو قسم: یکی وقت کار و کسب معیشت، و دوم فراغ و صحبت.

در وقت اول سائل از خجالت آنکه اگر وقت او را به شغل خود صرف کند، قلت در معاش او رو خواهد داد، و در ثانی به شرم اینکه وقت بازی و اختلاط و خبرگیری اهل صحبت است اظهار مدعا نمی تواند کرد؛ و اگر منفعل نشده اظهار نماید، اطناب در آن نمی تواند نمود؛ و اگر مطلقا منفعل نشود او را از انسانیت دور دانسته مرتبه دیگر در خانه راه نخواهد داد؛ زیرا که در ایشان بسته می ماند، و جواب دربان- که «صاحب در خانه نیست»- اکثری است.

حکایت غریب یکی از اعاظم زنان لندن، که صحبت رقص در خانه داشت، رقعه ای به من فرستاد، مضمون این که «فلان روز من در خانه هستم و بس.» من از مضمون رقعه هیچ نفهمیده آن را به دوستی بردم.

او گفت: «ترا طلب و دعوت رقص کرده، شاید که مجلس رقص دارد.» من وجه آن عبارت از او سؤال کردم. جواب داد: «چون جواب کسانی که بی [طلب] به ملاقات می روند اکثر این است که در خانه نیست، این رسم قرار یافته که چون رخصت آمدن دهند گویند و نویسند که من در خانه هستم هر کس از مرخصین از این عبارت آن مدعا می فهمد، و اگر در وقت موعود

رود، البته خواهد دید.» بالجمله ردائت[804] این صفت به حدی است که قوم «فرانس» به مجرد ملاحظه این صفت در ایشان، و عکس آن زحمتکشی و وسعت وقت در میان خودها، امیدوار غلبه بر ایشان می باشند، و این معنی اکثر از قول و فعل «فرانس» تراوش کرده [است].

پنجم زودرنجی و نزاکت طبع، و بدان سبب عدم برداشت ایشان حرکت یا سخن

مسیر طالبی، متن، ص: 268

مخالف مزاج از دیگری؛ اگرچه با بیگانگان نقصان ندارد و موجب آرام نفس است، و لیکن چون در تمدن چاره نیست از حصول رضای دوستان، یا عذر خواستن به وجهی لایق از ایشان، و تحمل استماع سخن پست و بلند از یاران کردن، چون این رذیلت، بلکه هر خصلت بد که ملکه گشت، از بیگانگان به یاران می رسد و موجب قطع سلسله اتحاد می گردد، و رفته رفته از افراد به قوم و اهل حکومت رسیده موجب زوال دولت می شود. نهایتش آنکه اثر او در عقلا دیرتر ظاهر شود، و در تولید این رذیلت، فراغ طلبی را، که سابق گذشته، دخل تمام است.

سحابی:

بی عیش و طرب دمی چو برنارد دوست ناچار ز هر غمی بیازارد دوست

گر بر رخ خوبش غمی آمد چه عجب غم نیز چو من روی نکو دارد دوست

ششم کثرت صرف اوقات ایشان به خواب و رخت پوشیدن و موی ساختن و حجامت ریش و غیره، زیرا که رخوت ایشان به سبب رعایت زیبایی و چسبانی مشتمل بر تعداد قطعات است، چنانچه از کفش تا کلاه از بیست و پنج پارچه کمتر نیست، و بنابر اینکه، گاه رفتن رختخواب، همه را کنند و صبح پوشند، و چاشتگاه تبدیل نمایند، در چهار مرتبه

کندن و پوشیدن، و خدمت موی سر، و ریش تراشی دو ساعت صرف می شود، و یک ساعت اقل در حاضری، و سه ساعت در چاشت، و سه ساعت در صحبت زنانه و سماع ساز و سرود یا قمار، و نه ساعت در خواب می گذرد.

بنابراین شش ساعت برای کار زیاده نمی ماند، و وقت بزرگان، خود زیاده از چهار برای کار نیست. اما عذر کثرت برد برای [تعدد] قطعات مقبول نیست؛ زیرا که اگر از زیبایی می گذشتند عدد قطعات را با وجود حفظ برد، از بیست به ده رسانیدن می توانستند، و التزام کندن رخت، گاه خواب و تبدیل چاشتگاه، و ستردن موی ریش هر روزه، و رسم موی سر خود، تمام لزوم مالایلزم است.

هفتم کثرت حاجات و علایق ایشان و اسباب زندگانی، به قصد لذات، و لزوم مالایلزم ها، مثل حفظ اسباب چای و قهوه به سبب استمرار آن و کثرت ظروف و ادوات مطبخ به سبب تنوع طعامها و شیرینیها بر سفره، و ضرورت مرغ خانه، به جهت پرورش مرغ و بط و کبوتر و غیره، بنابر معمول خوردن انواع لحوم، و حاجت به [شرابخانه] به سبب تنوع شرابات بر سفره، و ضرورت اقسام کرسیها و میز و غیره، اسباب چوبین، به سبب ننشستن ایشان بر زمین، و ذخیره پوشاک سفید و غیره که ایشان زندگی بغیر آن محال می دانند و از مضمون این بیت غافلند.

مسیر طالبی، متن، ص: 269

بیدل:

ترک باطل گیر، بیدل، ورنه اسباب معاش آنچه مادر کار داریم اکثری در کار نیست

نقصان عمده این خصلت، تضییع اوقات شریف در خرید، و تبدیل و نصب اشیای خسیسه در مواضع خویش است؛ و چون [انتظام] آنها بدون

توجه به ذات خود، و علاقه طبع به جزویات ممکن نیست، موجب عدم آزادی خاطر می گردد. و اما نشستن بر کرسی، اگرچه مستوجب و ملایم رخوت چابک و حفظ برد است، لیکن ایشان می توانستند که حجره های خود را مشتمل بر صفه های اطراف، کرسی دار و صفه ای در وسط به جای میز سازند، و یا فکری دیگر پسندیده تر در آن باب نمایند، که حاجت به کرسی و میز خارج نشود. اما گذشتن از کثرت خوراکی و لحوم و اشربه و غیره، لزومهای مالایلزم، که مخالف عقل و هر شرع و مولد بیماریهاست، خود از فکر کرسی و میز آسانتر، بلکه واجب بود. اگر تاریخ فتوحات عرب و ترک را به نظر غور ببینند، خواهند دانست که موجب آن، این دو چیز بود: یکی قلت حاجت ایشان به اسباب غیر- ضروری، و بدان جهت چالاکی حرکات و آزادی طبع و وسعت اوقات در کسب علم و هنر حاصل- آمدن؛ دوم قلت اخراجات بود، زیرا که آنچه ملکداران دیگر را به جهت حفظ ملک، و گذران خودها می بایست، این دو جماعت را نصف آن بس بوده، لهذا به هر ملک که رسیدند نصف خراج معمولی از گردن رعایا برداشتند. بنابراین، خلایق ایشان را از حکام قدیمه خود بهتر دانسته در دوستی یکدل شدند، و رعایای اطراف آن ملک این معنی را به خاطر آورده طالب ایشان شدند و به همین نوع، اندک اندک پیش رفت و اکثر عالم در تحت حکم ایشان قرار یافت. والا کثرت شجاعت و اتفاق قوم و استعمال اسلحه ایشان که نیزه و تیر بوده باشد، و خوبی اسبها، اگرچه ممد بر فتوحات بود، اما

مقتضی این همه کثرت فتح در اندک وقت نبود.[805]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص269

حکایت جناب حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام، از آرد جو، بیست روزه نان به یکبار می پخت؛ و از ترس اینکه احباب به روغن نیالایند، سر به مهر نگاهداشته به تدریج می خورد.

چون اقربا تحریض نان تازه نمودند، فرمود که اگر بدان عادت نمایم در حصول آن، قدری از زمان هر روزه صرف خواهد شد، و ضیق در اوقات من که منقسم در عبادت و فکر معاش و معاد امت است رو خواهد داد.

مسیر طالبی، متن، ص: 270

حکایت امیر تیمور بعد فتح ممالک ایران، وقتی که عازم معاودت به سمرقند شد، سرداران صاحب وجود در آذربایجان گذاشته وصیت به محافظت ملک می نمود. فرمود که دشمنان ملک تمام دفع شده اند، الا سلطان احمد جلایر و امیر قرایوسف ترکمان، که به ولایات عثمانی پناه برده اند.

سلطان احمد، اگرچه پادشاه و پادشاهزاده است، اما چون تاجیک مشرب است، یعنی چون مردم قدیم ایران خودساز و تن پرست [است]، و حاجت به کثرت اسباب و اخراجات دارد، مرا از او احتیاطی در دل نیست. اما از قرایوسف که مرد سپاهی پیشه، سبکروح زحمتکش است، باید که همواره خبردار و هوشیار مانید.

آخر، به مقتضای دوراندیشی امیر صاحبقران به ظهور آمد[806]، زیرا که بعد فوت او، هر دو کس به آذربایجان درآمده، کار سلطان احمد به هلاک منجر گشت، و امیر قرایوسف به سبب صفات مذکوره، و غفلت و ظلم جغتایی، که به مقتضای کثرت نعمت رو داده بود، به نوعی بالا گرفت که در اندک وقت تمام ایران را به تصرف خویش درآورد.

هشتم خطای ایشان در شناختن حد علوم

و زبان غیر، یعنی به مجرد دانستن چند لفظ، خود را زباندان هر زبان، و به دانستن چند مسئله صاحب آن علم می دانند، و کتابها در آن تألیف کرده، به طریق چهاپه، نشر آن مزخرفات می نمایند.

این معنی مرا به گواهی «فرانس» و «گریک»، که تحصیل زبان آنها در «انگلش» مروج است، معلوم شده، و از تصرفات و تحصیلی که در فارسی می کنند، به یقین پیوسته؛ و سایر قوم، اکثری به حسن ظن، که از صفات ایشان است، و اجنبیت از آن زبان، ایشان را در این دعوی صادق دانسته آن کتب را می خرند.

[بعضی] از عقلا که بر نقص او عارفند نیز تخطئه ایشان نمی کنند، چه توهم کنند که علم ناقص بهتر از جهل مطلق است. و بدین نمط آهسته آهسته به کمال خواهد رسید. اما خطای این اندیشه بدین ظاهر می شود که آری علم ناقص به از جهل مطلق است و استعداد تکمیل دارد؛ اما اینجا چنین نیست و این سخن در این مقام راست نمی آید. زیرا که کتب ایشان پاره ای از علم صحیح نیست، بلکه تصحیف و مسخ پاره آن علم است، و علت دیگر بار می آرد که بعد جاگیر- شدن آن ممسوخه به ذهن، قابلیت و پذیرایی علم صحیح نمی ماند.

مسیر طالبی، متن، ص: 271

دلیل این مقال تأثیر گرامر «سرولیم جونس» است[807]. آن بزرگ ملکی صفات، آن کتاب را به گمان فایده عام، قبل از تحصیل علم فارسی در هند، از روی امثال آن کتب نوشته بودند؛ و بعد تحصیل علم، به سبب عدم وجود کتابی در «نحو فارسی» و اشتغال او به تحصیل السنه هندیه، توفیق تصحیح آن نیافت. هر کس که اول

آن را خوانده پیش من می آمد، هر چند تفهیم و کوشش در تعلیم او کردم، فایده نداد. به خلاف آن، اشارات من به مردم ساده مفید افتاد، و به قدر فرصت زمان، به لهجه صحیحه از فارسی فرا گرفتند. و اقسام این نوع کتب در لندن آنقدر فراهم آمده اند که کتب حقه نزدیک است که بعد اندک زمان غیر ممیز مانند.

نهم رذیلت، خود غرضی است و قابوگری[808] که به سبب آن، به امید نفع خود، اگرچه ضرر بسیار به دیگری رسد، احتراز ننمایند. و در حین غرض خود، زیاده از ضرور فروتن و هموار باشند.

بعد حصول مطلب، چون رعایت آن سلوک غیر ممکن است، به ضرورت بیگانه شوند. و اگر بعضی، بنابر دوراندیشی چنین نکنند، از خسارت و نقصان که به شخص ثانی در امداد ایشان رسیده و وعده هایی که کرده اند، خود بررو نیارند. این معنی به سبب اینکه بی [معامله] معلوم نمی شود و در اخفای آن می کوشند، در لندن، مرا بجز صاحبان خانه کرایه ای، از دیگر کس معلوم نشد. اما در هند از معامله «کرنل هانی» و «مستر متلتن» و «جانسن» و «داکتر بلین» بر من واضح شده بود که در حین غرض خود، عذر مرا قبول ناکرده و به وعده های لطیف مرا به مهمات خود داشتند. چون اغراض ایشان حاصل شده بود، به معاذیر سبک کناره کرده مرا به دست روزگار و دشمنان واگذاشتند.

ماسوای تجربه من در هند، این معنی آنقدر برملاست که محل توجیه و تردد خاطر کسی در این باب نیست.

حکایت گویند چون «لارد هوبرت»، «گورنر» مدرس، در عهد خود خواست که در جزویات عمل آن ملک دخل نماید، در آن

باب از «لارد تنمث» یعنی «سرجان شور» استجازه خواست. او منع و عذر نوشت که «اگرچه موافق صلاح وقت است، اما مخالف عهد کمپنی با رئیسان ملک است.» «لارد هوبرت» در جواب نوشت که «اگر در بی پردگی افعال کمپنی و قابوگری او دقیقه ای باقی- نمانده سخن شما صواب، والا چنانچه بر من و بر همه خلایق ظاهر است، گذشتن از قابوی وقت

مسیر طالبی، متن، ص: 272

خطاست.»

دهم گریختن دختران ایشان با یاران، و جفت شدن زنان به شوهر قبل از مزاوجت و قلت عصمت زنان و مردان ایشان در شهوات. سبب این معنی کثرت آزادی زنان، و وفور خراباتخانه ها و فواحش لندن است. شنیده شد که شصت هزار زن فاحشه در «مربن پرش[809]»، که نصف کمتر «وست منستریک» شهر لندن است، سکونت دارند. و هیچ کوچه ای نیست که چند خانه از اینها در آن نبوده باشد. اما «پرادیز استریت[810]»، یعنی کوچه بهشت، و «دین استریت» یعنی کوچه ملت خدا، و «مادست کرت[811]» یعنی صحن سرای عصمت و «سنت جمزاستریت» و «سنت ماتنزلین[812]» و «سنت پال استریت[813]» که هر یک به یکی از شخص مقدس از حواریون عیسی، علی نبینا و علیه السلام منسوب است، و «شارلت استریت[814]» و «کوئن آن استریت[815]» منسوب به ملکه ها، و «نیومن استریت[816]» و «کنگ استریت[817]» و «لندن استریت[818]» و «تچفلد استریت» و غیره صدها کوچه، خصوص اطراف «اپره» و «پلی هوس» ها، خود همه مخصوص ایشان است و مردان را منزل کرایه ای [در آن] ندهند.

یازدهم قلت غور ایشان در محاسن رسوم [و شرع] دیگران، و هر چیز خود را بیعیب و صواب دانستن، اگرچه در حقیقت برخلاف آن [بوده] باشد. دلیل

این سخن آنکه:

حکایت شخصی از رفقای جهاز «وکتوریز منجرپریس» و «مستر بارکئون» نام، بر رسم خوابیدن من، با ازار، ضحک و خنده می کرد، و فراغ برهنه خوابیدن خود به من خاطر نشان می نمود. گفتم:

«آرام بنا بر عادت در هر دو یکسان، اما فراغ در رسم من است نه شما؛ زیرا که دل من از جهت عریانی فارغ می باشد و از شما در تشویش؛ و تصدیع کندن و پوشیدن علاوه آن.» گفت: «اگر به- حسب اتفاق کشف عورت من بشود چرا موجب شرم و تشویش بوده باشد؟» این سخن او محض برای رد جواب بود و حال آنکه هر صبح حال تشویش او به مقتضای غیرت طبعی به چشم خود می دیدم. گفتم: «چه جواب می دهی این را که اگر آنا مخاطره ای به جهاز رو دهد، من مهیای رفتن به کشتی خرد، و به شرط حیات، امیدوار رسیدن به ساحل هستم، و شما به سبب پوشیدن ازار ممکن است که فرصت از دست دهی؟» گفت: «چنین حادثه ای که فرصت ازار پوشیدن نباشد به جهاز

مسیر طالبی، متن، ص: 273

نمی رسد، و بر فرض آن [من] محابا نکرده برهنه در کشتی خرد خواهم نشست و هیچ شرم به من نسبت نخواهد داشت.» متانت این جوابها بر عاقل ظاهر، علی الرسم «انگلش» است که از نطق باز نمی مانند اگرچه ناحق بوده باشد.

ذکر بعضی اجوبه من در مقابل سؤالات مردم «انگلش»

من در لندن پی [به این] معنی برده در جواب سایل، حسن رسوم خود، به برهان، به ایشان نمی نمودم، زیرا که خیالات مرتسخه دل ایشان هرگز از دل به در نمی شود، تا حسن امر جدید قایمقام آن شود؛ بلکه مقابله و معارضه به مثل آن که در ایشان مرسوم

است می کردم، فی الحال ساکت می شدند. مثل اینکه چون خنده بر بعضی اعمال مرسومه اسلامی، چون حج و طواف کعبه کرده وجه آن را مستفسر شدند، گفتم: «همان وجه که شما در باب تنصر کردن[819] اطفال دارید و گمان می کنید که تا اطفال به «کرچه» پیش «کلرجمن[820]» یعنی «پادری» نروند نصرانی نمی شوند. یکی بر رسم خوردن مسلمانان طعام را به دست، اظهار تنفر و تعرض به من نمود، گفتم: «قطع نظر از فایده آن که طعام گرم خورده می شود، و گوشت لذیذ از نزدیک استخوانها نصیب می گردد، و آخر دست مرد آدمی، برای کار خود ناپاکتر از پاهای شاگرد نانبای شما نخواهد بود که حسب- المعمول ملک، نان را بدان خمیر می کنند.» و از این نوع هزاران جواب مسکت[821] گفتم و در این قسم مباحثه و محاوره یافتم که ذکر آن موجب تطویل است.

بالجمله اکثر این رذایل در ایشان جدید العهدند، به سبب کثرت نعمت و تواتر دولت پیدا- شده، و اثر بدی خود الی الآن در ایشان نکرده، و به دو سبب در این زودی هم نمی تواند ضرر رسانید:

یکی بنابر قوت ایشان، چه در افراد و چه در سلطنت، زیرا که چون طبع و جسم قوی است، اگر زهرخوری اثر نکند، و طبیعت از راه عرق دفع نماید، به خلاف حالتهای ضعف که به قول مشهور فالوده دندان می شکند؛ دیگر به سبب خالی نبودن مردم اطراف و جوار از این رذایل بلکه بودن اینها، بیشتر از ایشان، در آنها.

سعدی:

حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است

مسیر طالبی، متن، ص: 274

از نالش و دلتنگی عوام «انگلند» چنان معلوم من می شد

که اگر در اثنای جنگ، قانونی برای امنیت و آرام زندگی خلایق و ارزانی اشیا، در ملک «فرانس» گذاشته می شد مقصود ایشان بی جنگ و خسارت، خودبخود به حصول می پیوست. اکثر «انگلند» نقل به «فرانس» می کردند، و در بقیه نزاعی، که موجب ضعف و وهن «انگلش» بود، پدیدار می گشت. بالجمله «انگلش» اعتراف بر این رذایل نکنند، و اگر کسی بعضی از اینها بر ایشان اثبات کند به مقابله امم موجوده، چون نکبتیان هند و بیخبران مغرور دولت عثمانی، پیش آیند و رذیلت خود را قلیل وانمایند. و اگر کسی ذکر قدمای عرب و ترک و ایران کند، انکار آن اخبار کرده گویند که انسان گاهی از کشاکش هواهای نفس خالی نبوده، و حال هر قومی و حکومتی، که شما ملکی صفات نقل می کنید، همچنین بوده، و از رذیلتی که کمتر از همسایگان، یا به هیئت اجتماعی [کمتر از هیأت اجتماعی] امم اطراف بوده باشد، چه خوف است و چرا رذیلت باید نامید؟

سستی این رأی بر عاقل فطن ظاهر است، زیرا که آتش بالطبع سوزاننده است، اگرچه در زمستان یا در اشیای [نم] دار دیرتر اثر کند. همچنان اثر رذایل به صاحب آن البته رسیدنی است، اگرچه به عوارض مذکوره دیرتر ظاهر شود. اگر همسایه ارذل است و ضرر نمی تواند رسانید، اما تفرقه و نزاع و نفاق در میان خود، که اردأ[822] از ضرر همسایه است، خود غیر ممکن نیست.

رسومات قبیحه «انگلند»

از رسوم بد لندن عمده تر، کثرت اخراجات و لزوم مالایلزم- هاست که اکثر آن فضول و فقط به جهت حظ نفس است.

قدری از کثرت خوراک و پوشاک و شراب و زینت خانه، و تجدید اوضاع در هر

اندک وقت، علی- الرواج، که ایشان «فشن[823]» گویند، از بیان سابق معلوم شده؛ سوای آن، نگهداشتن «کوچ» و اسب و خدمتگاران زاید از حاجت، که در خانه بزرگان برای زن و شوهر جدا جدا رسم است، و صرف زر بسیار در تماشاها و جشنها، یعنی «بال» و «روت[824]» و «ماسکرید» ها، که گاهی خرج یک شب هفت و هشت هزار روپیه می شود، آنقدر است که شخصی که پنجاه هزار روپیه مداخل در سال دارد، همه آن را بدین اخراجات قسمت کرده، اگر احیانا صد روپیه در مدد یکی از اقربا او را ضرور شود، چون جایداد و گنجایش آن ندارد بر او گرانی می کند. و این خرجها هر روزه در ترقی است. نتیجه این رسم بد، [که به قول حکما] رئیس و [ام خطیئات است] بسیار است. از آن جمله یکی پیدا شدن بیدیانتی است، زیرا که مداخل مکاسب حلال برای فضول کافی نمی باشد،

مسیر طالبی، متن، ص: 275

ناچار قطع طریق و دزدی و بدمعاملگی و قلت انفعال از شرور و اضرار شایع و رسم شود.

حکایت شخصی غیر معروف از شرفا، در سفری از نواحی لندن، ردیف «کوچ» من بود، از نرخ اشیا در هند مستفسر شد، بیان کردم. گفت: «ارزانی نرخ اشیا اگرچه در نظر اول خوشنماست، اما موجب صعوبت حصول زر است، و قلت مداخل موجب امساک در خرج.» گفتم: «این قیاس به حسب تجربه صحیح نیست، زیرا که هندوستان با وجود کثرت ارزانی، در سهولت حصول معاش، بلکه تمول، ضرب المثل است، و کفایت در خرج بدین سبب زود موجب تمول می شود.» ذهن نشین او نشد. چون برای چاشت فرود آمدیم، شرابهای گران خواسته

اکثار در شرب نمود، و به سبب همسفرگی تحریض من هم کرد، به ملاحظه کفایت از خوردن آنها ابا کردم. وقت حساب جمیع خرج- سفره، معه شرابها را، مساوی بر سفره نشینان [دو حصه کرده] و حصه ای حواله بر من نمود و از آن عمل بیحساب منفعل نشد. من ازرد آن شرم داشته به عوض سه شلینگ وجه طعام، دو روز متواتر هفت شلینگ ادا می کردم.

دیگر اینکه آخر کار این امر، به امرا و اهل حکومت رسیده، رشوت خوری، که مایه تضییع کار ملک است، و خرج محاصل ملک در غیر موقع، چون زینت عمارات و روشنی و آتشبازی و غیره، امساک در ضروریات که ضبط ملک از شر مخالف کند، چون خرج سپاه و توپخانه و مرمت قلاع، پدیدار خواهد آمد. آن زمان به ضرورت چون مردم ایتالی و هند ملک را به مخالف خواهند سپرد. اگر کتب تواریخ را به نظر تأمل ببینند، خواهند دانست که دولت از هیچ قوم رو برنگردانیده مگر بعد پدید آمدن خرج فضول در ایشان.

دیگر به هم رسیدن بغض و عداوت در یکدیگر به سبب حسد مشاهده بعضی بعض را در آن تعیش و خود را در تعب؛ چنانچه باعث فتنه «فرانس» و خروج اصاغر بر اکابر همین معنی بوده.

دیگر قلت تحمل زحمت به سبب تنعم که در کثرت خرج لازم است[825].

دوم گرانی نرخ اشیا به حدی که بعضی از اهل دیهات بر خرید نان و گوشت دسترس ندارند و خوراک ایشان منحصر به «پتیته» است.

سیوم کثرت احداث «تکس» ها، یعنی ابواب. مجملی از آن اینکه خراج زمین «انگلند» و محصول اموال تجارت، برای هر چیز مبلغی معین است، و

تغییر و تبدیل در آن معمول نیست.

مسیر طالبی، متن، ص: 276

و آن به قدر گذران شاه و سپاه و اخراجات محافظت ملک در اوان صلح است ...

وضع جمع بستن خراج «انگلند»

... و چون برای مصارف جنگها یا فواید عامه، زاید از آن ضرور شود، «پرلمنت» رخصت قرض کردن آن وجه به وزرا دهد. ایشان آن مبلغ را از زرداران- که به امید سود سالیانه و اعتماد قول و قرار سرکار شاهی، که از صدها سال استقرار و استحکام دارد، با آنکه می دانند بجز سود سالیانه یا فروش، تمسک به- خسارت آن زر گاهی به دست نخواهد آمد، به طوع و رغبت راضی و مهیای دادن هستند- می ستانند و همان زمان ابوابی به قدر ادای سود سالیانه آن زر، بر یکی از اشیا، یا اهل حرفه ای معین نمایند.

اهل حرفه به بهانه آن ابواب، نرخ آن حرفت یا شیئی را زیاده از آنچه ایشان را در سرکار، دادن شود می افزایند؛ و خلایق که به سبب ضرورت از خرید آن شیی ء چاره ندارند، به نرخ گران می خرند.

و بدین صورت آن ابواب بر گردن خلق افتاده تحصیل می شود. حکمتی که برای سویت غنی و فقیر در این مرعی دارند این است که احداث «تکس» ها بر نان و «پوتر» و گوشت و زغال که مستعمله عوام و فقرا نیز هست، کمتر می شود، و بر اشیای خاصه اغنیا، مثل شراب و سایر خوراکی لذیذه، و ظرف نقره، و نگهداشتن چاکر و سگ و اسب و «کوچ»، و انداختن آرد میده[826] بر سر، بیشتر می باشد. بنابراین کمقدرتان از استعمال این اشیا در گذشته، از ادای این ابواب فراغ دارند، و اهل دول[827] که ادای

آن را گران نمی شمارند، استعمال این اشیا می نمایند؛ و ابوابی که عام بر هر کس است، چون بر شخص و ذات معمول نیست، نیز بر رعایت سویت دارد، مثل ابواب ده یک بر خرج و مصارف هر کس که اکثر مطابق مداخل می باشد. بنابراین غنی، که ده هزار در سال صرف می نماید، هزار و فقیر، که صد خرج دارد، ده می دهد. با وصف این چون انسان بر ضروریات معاش فقط قناعت نمی تواند کرد، غربا از نیافتن اشیایی که در بازارها به کثرت، و در خانه اغنیا مستعمل است، در تاب می باشند؛ و متوسطین که در نگاهداشتن چاکر و اسب و غیره، امور مالایلزم، به حسب رواج ملک و محافظت عزت ناگزیرند، در زیر بار آن «تکس» ها درمانده اند. اثر بد این عمل و دوی دیگر[828]، که گذشت، به حدی ردی[829] به نظر می آید که اگر تدارک نشود منجر به فتنه ای عظیم خواهد گشت که حقیقت بعد آن معلوم نیست. البته انشعاب قوت «انگلش» و زوال این رونق خواهد شد.

مسیر طالبی، متن، ص: 277

ذکر کثرت قرض بر پادشاه «انگلند»

این معنی اگرچه بر اکثر دوربینان ایشان نیز ظاهر است، اما چون به تدریج مقدار قرض به جایی رسیده که ادای آن از مخیله بشری بیرون است، تدارک پذیر نمی دانند. گویند اگر تمام سطح جزیره انگلند را طلا فرش نمایند هنوز ادای نصف قرض میسر نخواهد شد. اما به- خاطر من می رسد که اگر قرض داران را به مجلس «پرلمنت» خوانند و به دلایل معقول و آهستگی، فتنه ای که به سبب گرانی نرخ اشیا- که موجب آن سنگینی «تکس» های جایداد سود ایشان- مظنون است، خاطر نشان نمایند و بفهمانند که چون پس از

وقوع فتنه تمام زرهای قرض سوخت خواهد شد، بلکه نگاهداشتن اموال مقبوضه و عرض و آبرو دشوار خواهد کرد، بهتر آنکه از بعض قرضهای خود به طوع و رغبت بگذرند- بدین طریق آنکه قرض او کهنه است و سود بسیار از آن برداشته از نصف، و جدید آن از ربع، و اوساط از ثلث بگذرند، و بر سود سالیانه زر باقی قناعت- نمایند- اغلب که قرض خواهان بر مآل کار نظر کرده و به خوشی و رضامندی قبول این معنی کنند، و خللی در اعتبار هم رو نداده به قدر نصف «تکس» از اشیای ضروریه و گردن عامه ساقط شود، و اندک رفاه در حال خلایق پدید آمده، [مظنه] فتنه و فساد دفع گردد. چندان شکست به قرض خواهان نیز رو نخواهد داد؛ چه همه اهل دولتند و ماسوای این قرض مایه ای دیگر در دست دارند. و چون اخراجات جنگ موقوف شده کفایت در زواید اخراجات به قدر ممکن کرده هر دو وجه را در ادای قرض مقرر دارند، و بدین صورت شاید در بیست سی سال ادا کرده، بکلی مرفه الحال گردند.

چهارم اوضاع عدالت [لندن، بلکه] «انگلش» است، زیرا که مشتمل بر سفسطه و مغلطه بسیار و خم و پیچ بیشمار، و تنبیه آن اکثر به مال، بلکه سبب تحصیل آن است. بنابراین غیر از قضات، که وجه معاش از بیت المال و به سبب کثرت عزت و آبرو اندیشه تمام از بدنامی دارند، وجه معاش جمیع اهل مجلس، از مال مدعی و مدعی علیه است [که به هر بهانه از آنها می ستانند]؛ بنابراین رشوت خور بیرحم دغاباز می باشند، و به سبب کثرت خودها و وضع

نوشتن زبان بندی و شهادات و تعلیم گفتار و رفتار به اهل دعوا، رأی قضات را هم به طرف ناحق برمی گردانند؛ و آنچه «انگلش» از قوانین عدالت خود می ستایند- که به سبب آنها قضات را از حکم حق چاره نیست، و کسی نمی تواند که دخل در آن به ناحق کند، زیرا که قضات اختیار فتوا ندارند، بلکه آن به دست «جوری[830]» است، و «جوری» جماعتی از شرفای سکنه شهرند که به نوبت در محکمه حاضر- می آیند، و از آمدن خود و قضایا بیخبرند، و سازش به مدعین نمی توانند کرد- این محض سخن،

مسیر طالبی، متن، ص: 278

و به سبب عادت ایشان بدان قوانین و غفلت از رسوم عدالت دیگران است.

ذکر «جوری» و اوضاع «الدبیلی[831]»، محکمه عدالت لندن

مکرر در

«الدبیلی»، محکمه عدالت بزرگ لندن، حاضر- آمدم، و وضع معامله قضات با «جوری» به نظر امعان مشاهده- کردم. نخست درجه قاضی به مرتبه ای از جوری بزرگتر، که اگر قاضی اراده ناحق کند، «جوری» از هیبت شخصیت ظاهری او مجال خلاف ندارد. ثانیا چون زبان بندی مدعین و شهاد[832] [همه قبل] از «جوری» به حضور قاضی شده، و بیان قضایا و زبان بندی و راهنمایی حکم به «جوری» یا امثال آن قضیه، همه بر عهده [قاضی] است، و «جوری» بجز آنچه از قاضی شنیده، از پس و پیش قضیه هیچ آگهی ندارد، و صوابدید او با قاضی یک شدن به ضرورت است؛ و اگر بعضی از «جوری» از هیبت قاضی محابا نکرده، به سبب ذکای فطری، با وجود عدم آگهی اطراف، پی به حق برده برخلاف رأی او اندیشد، قاضی دوباره و سه باره تقریر آن قضیه به بیانهای مختلفه می نماید، و آنها او را در مغلطه تواند انداخت؛

و اگر این هم مفید نیفتاد، به طول مدت اجلاس تعزیر میتواند کرد، زیرا که قضات [و سایر عمله عدالت در بالاخانه محکمه بر سفره طعام امیرانه ای که از سرکار] پادشاه برای ایشان معمول است، به نوعی که محکمه نشکند، به نوبت بالا رفته و به خوردن طعام و شراب و فراغ دو ساعت، دم خودها راست می نمایند[833]، به خلاف آن، «جوری» تا اندیشه [درست] در آن قضیه ننمایند، از موضعی تنگ که دور محجر آهنین و در مقفل، محاذی نشیمن قاضی، در پستی موضوع است، تجاوز کردن نمی توانند؛ و اگر این تعزیر هم ایشان را دلتنگ نکرده، قاضی آن قضیه را به روز دیگر که نوبت «جوری» دیگر است می تواند انداخت. از این بیان معلوم شد که اختیار فتوا حقیقتا به قاضی است، و وضع «جوری» محض برای مغلطه عوام، و قضات اگرچه کثیر الحرمت و خدا ترسند، و اگر از مکر فقها و وکلا مصون مانند، آخر کار حکم راست کنند، اما از طول مدت قضایا و اخراجات کثیر بر مدعین و جرمانه ها برای هر امر جزوی کثیر الصدور از جنس انسان، و تصدیع یافتن شاهد در اثنای شهادت به سبب امتحانات معموله قاضی به بیانهای مختلفه، و گرفته- شدن او و مدعین به خلل تقریر، اگرچه به سبب سهوی یا عجز بیان فقط بوده باشد، و غلبه اشرار قانوندان بر نیکان ساده غافل، که از نتایج قوانین این عدالت است، هیچ چاره و گزیر نیست؛ و خداترسی قاضی، و اگر همه عمله هم فرضا چون او راست کردار باشند، هیچ مفید نه. نظیر این

مسیر طالبی، متن، ص: 279

آنچه بر من در لندن

تجربه شده اینکه:

حکایت قبای خود به خیاطی برای دوختن دادم، اجرت آن به حضور دو شاهد و خط اقرارنامه او، ده شلینگ مقرر شد. بعد دوخت بیست شلینگ خواست، ده دادم برای باقی عذر آوردم.

گفت: «عدالت رجوع خواهم کرد و ترا ده شلینگ باقی با خسارت دادن خواهد شد.» چون اقرار- نامه او و شاهد داشتم پروای تخویف او نکردم. آن لعین به عدالت رفته حکم نامه احضار من برای جواب، که «سمن[834]» گویند، حاصل کرد، اما خود نگهداشته به من نرسانید. بعد چندی [باز] به عدالت رفته حسب القانون قسم خورد که حکم نامه رسانیدم و مدعی علیه حاضر نشد.

بنابراین حکم قطعی که بعد از آن جواب از مدعی علیه نمی شنوند حاصل کرده به من رسانید که من به مجرد ورود حکم نامه آن زر را معه شش شلینگ دیگر، بابت خرج برسانم. به دوستی از ارباب عدالت در آن باب مشورت کردم و گفتم: «که او حکم اول به من نرسانیده و حکم ثانی به سبب غلط نمایی حاصل کرده» او گفت: «اکنون از دادن زر فورا گزیر نیست، اما بعد ادا، دعوی نرسانیدن «سمن» ها و گرفتن زر به ناحق توان کرد.» من قضیه گری[835] را نپسندیده زر حکم نامه [که ناحق بود، ادا کرده] تجربه برداشتم. بعد از این هر کس که زری به ناحق از من می خواست [من] اعتماد بر اسناد خود نکرده به نصف یا به ثلث صلح می کردم؛ زیرا که بطلان اسناد من ایشان را به حیلی که در مخیله من گاهی نگذشته بود [میسر بود] و ایشان نیز بر نصف زر ناحق اکتفا کرده دردسر خود از رفت

و آمد عدالت، به صلح کم می کردند. و مشورت دوستان من از عقلای «انگلش» در این قضایا از ترس کثرت اخراجات عدالت و حیل بی ایمانان هم مطابق همین بوده.

ذکر مقابح عدالت کلکته

اما نتایج این عدالت به سبب اختلاط اشرار بیحرمت هند در کلکته به حدی ظاهر و واضح گشته که کار از پرده پوشی و مغلطه ها در گذشته، ماهی نیست که چند خانه ویران نشود. صدها اشرار بومی، غیر وکلای «انگلش»، به سبب قانوندانی عدالت و پناه فقها، به وضع امرا و خرج هزارها، زندگی می نمایند، و مددکار عمله عدالت و دلال قضایا هستند. بعضی از آنها مال از تجار خریده به تبدیل نام و جا، یا به گذرانیدن شاهد دروغ و سایر سفسطه های زبانی وجه قیمت را پامال می سازند؛ و بعضی

مسیر طالبی، متن، ص: 280

به مجرد تخویف بردن عدالت، زر از مردم می ستانند، و اگر آن شخص نترسد، به عدالت رفته قسم می خورند که من پنجاه هزار روپیه از فلان، طلب دارم، و او در [صدد] فرار است. بنابراین حکم حبس، که بعد تلاقی فرصت لحظه ای نیست و آن را «وارن[836]» خوانند، حاصل کرده او را به- خانه عدالت می برند. اگر او همان روز ضامنی که دو چند آن معامله اعتبار ظاهری داشته باشد، داد، خلاص شده بر وقت نوبت خود برای جواب مدعی حاضر می شود؛ و اگر نیم ساعت دیرتر به محکمه رسد، هزار روپیه جرمانه می دهد؛ و چون اهل عدالت زبان او نمی فهمند باید که وکیلی بگیرد، و به جهت نوشتن زبان بندی و امر جزوی، مبلغها خرج نماید، و اجرت وکیل به- طریق یومیه و در ماهه نیست، بلکه بر فقرات مکالمات است. او برای

نفع خود طول در مکالمات می دهد، پس از ماهها و سالها که مبلغی به قدر دعوی خرج عدالت نموده، اگر عمله بر رأی قاضی غلبه نکردند و حکم به حق کرد، دعوی مدعی باطل و حکم دادن زر خرج هر دو سو، به مدعی می شود؛ و چون از ادای آن عاجز است محبوس می گردد. طرفه تر اینکه به سبب ظهور افلاس او مدعی علیه را خبر معاش ضروری او در حبس گرفتن، یا از زر خرج درگذشته او را خلاص کردن[837] لازم می آید. و این معامله در صورت دادن ضامن مدعی علیه بود؛ و اگر به سبب سنگینی معامله، چنانچه اکثری است، کسی ضامن او نشد، روز دوم از خانه عدالت به محبس می رود. مستحفظان زندانخانه از او توقع کلی دارند، اگر به عمل نیاید، با آنکه محبس عمارت عالی، حصار مرتفع از اطراف دارد، شب در جاهای تنگ و تاریک بی هوا کرده او را نگاه می دارند.

بسیاری را دیدم و شنیدم که قبل از پرسش معامله مردند، و اگر زنده ماند، بعد ماهها در روز نوبت او [را] به عدالت می آرند تا جواب مدعی دهد. بسیار شده که بعد ماندن آن شخص شش ماه در محبس، روز نوبت قضیه، از مدعی اثر نیافته اند و معلوم شد که به سبب اینکه سندی و حقی نداشته و دعوی محض برای رنج [رسانی] بوده، روپوش[838] شده است؛ بعد ظهور این معنی محبوس را عذر خواسته خلاص کردند. و بر شهاد خودکار آن قدر تنگ گشته که رسم ادای شهادت از آن ملک برخاسته است. هر چند شخص از ندادن شهادت متأثر است، اما ضرورتا می گوید که من خبر ندارم؛

زیرا که از یک ماه راه برای ادای شهادت می طلبند، و شش ماه یک سال تا فراغ قضیه نگاه می دارند. آن شخص از کار خود معطل مانده زیر بار خرج آمد و رفت می شود و چون به- حضور قاضی می رود، سه ساعت و چهار ساعت او را ایستاده داشته، برای مغلطه او سؤالات مشتمل بر سفسطه می نمایند، و اگر او در سخنی لغزید تکذیب او کرده حد شهادت دروغ بر او جاری می کنند.

مسیر طالبی، متن، ص: 281

حکایت مشهور است که زنی زبان آور به محکمه رفته شهادت داد که «فلان امر در حضور من واقع شده.» قاضی پرسید که «وقوع آن در کدام [مکان] بود؟» گفت: «در خانه او.» باز پرسید: «کدام محل خانه؟» گفت: «طرف برآمده دالان.» آنگاه به تعلیم مدعی، پرسید که «برآمده چند ستون داشت؟» زن در محل[839] [لفظ] «نمی دانم» و «ملاحظه نکرده ام»، که در چنین موقع به جهت لغزش رسم شده، به غرور زبان آوری خود، به قیاس گفت: «چهار ستون.» و در حقیقت پنج بود. قاضی بر او گرفت کرده، می خواست که تکذیب او نماید. زن فی الحال گفت: «حضرت قاضی سالهاست که در این بالاخانه حکمرانی می کند، و هر روز بدینجا می آید، به من بگوید که چند زینه دارد.» قاضی که گاهی بدین خیال نیفتاده بود درماند. زن گفت: «اگر من که زیاده از یک دو نوبت بدان خانه نرفته ام، در تعداد ستونها خطا کرده باشم دور از کار نیست.»

بالجمله امثال این حیل شرعی که برای هر یک وجهی موجه دارند، و در حقیقت ظلم در پرده [است]، در این عدالت آن قدر است که اگر قلیلی از آن نوشته آید

کتابی بزرگ مرتب گردد، و سماعت آن ملالت آرد. بنابراین اگر رسم تحصیل مال از عدالت که انتظار مدت و کشاکش مذکور به خلایق می رساند، و بجز حرامخواران وکلا، و عمله عدالت نفع [چندان] به اهل حکومت ندارد، موقوف نمایند بهتر است؛ و برای معاش وکلا و عمله اگر در بیت المال گنجایش نیست «تکس» ی بر عامه خلایق چون سایر ابواب معموله ملک جاری نمایند تا قضایای[840] خلق مثل قضات قدیم اسلام، بی خرج فیصله یافته باشد، و تشدد احکام مثل قید[841] شخص بلافرصت، و دادن مال ضامن و جرمانه کثیر برای نرسیدن بر وقت، و طول مدت در فیصله قضایا و غیره، که اکثر آن برای تحصیل مال است، موقوف نمایند، این عدالت از معایب پاک خواهد گشت و خلق مأمون و فرحناک. اما آن کسانی که تعزیر آنها به مال، پسندیده عقل و شرع است، من از آن منع نمی نمایم، که ترک آن موجب خساره بیت المال است. بالجمله هر مرتبه که در «الدبیلی» وارد شدم، «لارد کروس»، «لارد چمبرز»، «مستر روز»، «لارد الدرمن» که از او کهنسالتری در لندن نیست، و قضات آن خانه بودند، اکرام من کرده در محل مناسب نزدیک خود نشانیدند و بدون چاشت [اجازه] بیرون رفتن ندادند.

از جمله رسوم لطیفه آن سفره اینکه بعد فراغ طعام، هر کس به گلاب، رومال خود تر

مسیر طالبی، متن، ص: 282

کرده، دست و رو از آن پاک می کند

پنجم تحصیل زر بر پلها و راسته هاست، که موجب بازماندن مردم، اندک زمان از مقصد، برای ادای آن، و خرده کردن زر یا برداشتن تنکه های[842] سیاه با خود، و همزبانی شرفا به اراذل، در آن

معامله است. شیوع این عمل در لندن به درجه ای رسیده که مشتمل بر ننگ و عار گشته. مثل اینکه از زایرین «سنت پال» که مسجد و خانه خداست، برای نمودن هر موضع آن چند فلوس جدا جدا، که مجموع دو سه شلینگ می شود، می گیرند و زر مغشوش قلب در خرده زر[843] می دهند. و همچنین گاه نمودن قلعه پادشاهی و اسباب جواهر او در قلعه لندن و «ونزر»، چون «اپره» و «پلی هوس» ها، زری معین است که بر سر هر حجره جدا جدا می ستانند. بهتر اینکه از این نوع خرج درگذرند، و در مقابل خرج سرپلها و دهنه راسته ها، که به بهانه مرمت است، ابوابی سالیانه بر مردم نمایند که موجب آزار خلایق نگردد.

ششم آتش زدگی لندن به سبب زیادتی استعمال چوب در عمارات است.

وضع ساختن عمارات لندن

مجملی از رسم عمارات «انگلش» این است که هر چهار درجه خانه با سقفها، که بالایی از کهپره سنگی صندوقی و پایینیها همه تخته مسطح است، اول از چوب استاده می کنند؛ چنانچه اگر به جای دیوارها تخته بندی کنند، آن خانه مکمل و مهیا برای سکونت خواهد شد. اما ایشان بنابر طلب دیرپایی، در جایی که بار سقف بر آن افتاده- ثانی الحال- دیوار باریک از خشت و گچ می کشند، و به جهت محافظت برد و نم، در طرف نشیمن، بر آن دیوار تخته بندی می نمایند. و چوبها همه رنگین روغنی؛ و در هر حجره بخاری است. بنابراین در احیان غفلت، یا عداوت خدام، خانه آتش می گیرد، و تا تمام نسوزد، بلکه چهار پنج دیگر را از حوالی نسوزاند خاموش- نمی شود.

ذکر قانون خاموش کردن آتش

به جهت خاموش کردن آتش قاعده ای مقرر است که آنچه از دزد مانده به رمال باید داد. و آن اینکه متمولین هر «پرش»، یعنی قطعه ای از شهر مشتمل بر چند محله، آلتی، که آب به سبب آن پنجاه گز مرتفع می توان رسانید و بر عراده ای منصوب است، ساخته، عمله معتبر، که در تشویش آتشزدگی خیانت نکنند، نوکر

مسیر طالبی، متن، ص: 283

کرده مهیا دارند و گوش بر آواز می باشند. به مجرد آتش گرفتن خانه آن عراده ها بر اسبها بسته از هر طرف می دوند؛ و فی الفور شعبه نهرها که نشان محل آن [بر دیوار] هر کوچه نوشته [است] گشاده، از آن آلت آب بر آتش می ریزند. گاهی آتش آن چنان [تیز] است که سه چهار روز خاموش- نمی شود. بعد اطفای آتش، که خانه مرمت پذیر نیست و البته از سر نو باید ساخت و اسباب اکثر سوخته و

بعضی شکسته و بعضی گم شده، به عمله آتش، فرقه ای که اول رسیده اند صد روپیه یومیه، و ثانی نصف، و ثالث و رابع و غیره ثلث آن باید داد. و خواه و ناخواه آن خسارت را بعد [خسارت] آتشزدگی قبول باید کرد. با آنکه کثرت این آتشزدگی به حدی است که گاهی سه چهار روز پی هم، آتش در یکی از محلات شهر می گیرد، تدارک و سد باب این رخنه که با تبدیل اوضاع خانه سازی ممکن است نمی کنند.

در ذکر اوضاع رختخواب «انگلش»

هفتم وضع رختخواب ایشان است، زیرا که طرف زیر، دو سه تشک آنقدر [نرم] معمول است که شخص در آن فرو- می رود. اگرچه یک ساعت اول در شدت زمستان خوشاینده است، اما آخر موجب ضیق نفس و درد کمر و رنج در گشتن پهلو به پهلویی می شود؛ و بالاپوش اقلا چهار عدد: یک چادر متصل به بدن، و دو گلیم نرم[844] در میان، و یک چادر سفید دیگر بالا می باشد.

هر چهار عدد را از سه طرف به زیر تشک کرده از جانب تکیه[845] وا می گذارند، تا شخص از آن راه، چون خرس به سوراخ در رختخواب می رود. بعد اندرون رفتن، چون رخنه های آن طرف به سبب عرض تنگ و [وا] داشتن رو گرفته نمی شود، و هم به سبب نچسبیدن بالاپوشها به بدن شخص، در رختخواب کمتر گرم می شود، و علت بزرگ اینکه غلت [از این طرف بدان طرف] به آهستگی باید زد، و حرکات به هوشیاری باید کرد، والا آن چهار عدد که به یکدیگر علاقه ای ندارد، جدا جدا شده، آن قدر آزار طبع می دهد که خواب به صد مرحله می گریزد. من در ترک عادات خود، در

این ملک از هیچ چیز رنجی نکشیدم مگر از این رختخواب و از کثرت رختها. با آنکه چندان تغییر در رختهای بالای خود نداده بودم و در هر دو سه روز نوبتی بدل می کردم، در حین تبدیل، نیم ساعت می گذشت، و سردی می خوردم. ماسوای مراتب مذکوره، این رختخواب موجب مرگ هزاران کس شده، زیرا که چون ایشان برهنه می خوابند، اگر چادر تشک یا چادر زیر بالاپوش، نم، که اکثری است، داشته باشد، آن نم را بدن ایشان به خود کشیده تب محرق

مسیر طالبی، متن، ص: 284

مهلک عارض می شود. چه مناسب مقام است این ابیات مثنوی رومی در حکایت «دقوقی»:

مولوی

گرچه بهر سایه جان می باختندوز گلیمی سایبان می ساختند

وان درختان سایه دار و میوه ورمی ندیدند از غشاوه بر بصر

زیرا که این جماعت، وضع تشک و رختخواب هند، و ملایمت و چسبانی لحافهای آستر ململ، رنگ داده[846] به شهاب[847] آن ملک را به رأی العین دیده اند، تبدیل این وضع زشت را به دو توهم باطل نمی نمایند:

یکی اینکه آن چادرها زود زود بدل می شود، و لحاف تا فصل اینده می ماند، گمان کنند که چرک بدن بدان گرفته موجب تولید بیماریها خواهد گشت.

دیگر رفع تصدیع ساختن لحاف هر سال؛ و نمی دانند که تصدیع ساختن آن در سالی [یک بار] زیاده از شستن چادرها همواره، و تصدیع به هم چسبانیدن آنها و ساختن رختخواب هر روزه نخواهد بود.

هشتم رسم نگاهداشتن خدمتگاران نوجوان حسین خوش طرز خوش لباس خودآرا در خانه ها، خصوص برای نشستن عقب «کوچ» زنان، و خدمت ایشان بر وقت سفره طعام، و به- وقت مشی همراهی آنها. چون حسن، خصوص در لباس پاکیزه و ذات صاحب سلیقه، بالطبع محرک عشق

است، و عشق را تمیز شاه و گدا و رعایت ننگ و ناموس نه، چگونه از فساد این عمل ایمن توانند بود؟!

مسیر طالبی، متن، ص: 285

بیان صلح و جنگ انگلش با فرانس

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 287

حالا مجملی از احوال این جنگ، که ذکر صلح آن بارها گذشت، و در عهد ورود من به لندن واقع بوده، بیان کرده، اتمام این مقاله و شروع در ذکر واردات[848] سفر معاودت خواهم کرد.

بیان صلح و جنگ «انگلش» با «فرانس»

چون سلسله عالم کون و فساد به یکدیگر پیوسته است، قبل از شروع احوال جنگ، شرح سلطنتهای فرنگ و تقسیم زمین آن، که «یرپ» نامند، ضرور است. بنابراین باید دانست که در طرف شمالی این قطعه از ممر انشعاب بحر «بالتک[849]» [از اقیانوس غربی[850]] تا آخر، چهار سلطنت واقع است: روس، «پروشه»، «دنمرک»، «اسویدن[851]». این چهار اکثر با یکدیگر متفق و پیرو پادشاه روسند. و در زمین طرف جنوبی که از گوشه غربی آن، بحر روم از اقیانوس منشعب شده، به مشرق رفته، ایضا چهار: «اسپین»، «پرتکال»، «روم قدیم»، «سویسرلاند[852]». در وسط هر دو نیز چهار: «فرانس»، «جرمن» یعنی «الیمان»، «پولاند»، «هالند[853]». و طرف غربی این قطعه، جزیره «انگلند» و ایرلند است. سوای اینها، در زمین «روم قدیم» و «جرمن» ده دوازده تقسیم خرد دیگر است که چندان قوت ندارند. و چون رسم تصرف ملک یکدیگر در «یرپ» نبوده، آن جماعت در جوار اقویا به طور خود زندگی می نمودند.

قوانین ریاست هر یک بر طریق خاص است. در بعضی پادشاه مختار است، و در بعضی امیران، و در بعضی رعایا، و در بعضی به اتفاق هر سه کار می شود، و در بعضی پادشاه مطلق نیست، و در بعضی از آن تمام حکام فرنگ شریکند، و در بعضی بعض.

طول و عرض و اوضاع و حکومت و سایر خصوصیات این ملکها، در رساله «لب التواریخ»، تصنیف حقیر، به روایت

«مستر اسکات» مشروحا اندراج یافته، در اینجا اطناب نگردد. از جمله سلاطین این ملکها، سلطان روس و «اسپین» و «فرانس» و «جرمن» و «انگلند»، به حسب ملک و سپاه بر دیگران مزیت دارند.

چون این حقیقت معلوم شد گوییم: از جمله این پنج- غیر «انگلش»، که وضع ریاست و حکمرانی او به مشورت رعایا و امرا معمول است- چهار دیگر در سلطنت استقلال دارند. چون در صورت استقلال سلطنت، اگر پادشاه هوشیار نیست، حیف[854] بر عامه می رود، در سنه 1789 عیسوی، سیزده سال قبل از این، که مطابق سنه 1204 هجری بوده، اهل فرانس از نواب پادشاه خود به- ستوه آمده شروع به نالش نمودند. مقصود ایشان اینکه نقشه ریاست به طور «انگلش» در آن

مسیر طالبی، متن، ص: 288

ملک جاری شود. پادشاه و امرا دفع الوقت کرده وقعی بر آن نالش نمی نهادند؛ تا اینکه رعایای «فرانس» بعد دو ساله عجزنالی[855]، در هر سمت جمعیت کرده دست بعضی از حکام را از تصرف در ملک کوتاه ساختند. پادشاه و امرای غافل، این زمان از خواب غفلت بیدار شده، در فکر تسلی ایشان شدند، و کسان فرستاده به جهت مشورت نقشه ریاست، ایشان را به دار الملک طلبیدند. اهل بلوا به سبب قوت اجتماع، پا از خواهش سابق بالاتر گذاشته درخواست «ری پبلک[856]» نمودند.

و آن اینکه پادشاه معطل محض باشد، و امرا و سرداران سپاه بر مناصب خود قایم مانند. اما بی اشاره جماعتی کثیر، چون «پرلمنت»، که هر ساله به اختیار و تجویز رعایا عزل و نصب شوند، اقدام به کاری نتوانند کرد و «جایگیرات[857]» و مشاهرات[858] شاهزادگان و امرا تمام موقوف می گردد، و کسی بجز مزد آن خدمت

که در اعانت اهل ملک و انتظام آن نماید، چیزی نمی یابد. پادشاه سر از قبول آن پیچیده به حبس و بند اهل بلوا فرمان داد؛ و آنها به مدافعه پیش آمده، جمعی کثیر به قتل- رسیدند. پس سایر رعایای ملک «فرانس» یکجا شده به کلی اظهار بغی نمودند. با آنکه مدافعه داشتند[859]، از غایت وسواس و آرام طلبی، خود را از مهلکه بر کنار کشیده قبل از وقت با عیال و اموال به اطراف، خصوص «انگلند» پراکنده شدند و پادشاه حصاری شده، اکثر افواج به اهل بلوا پیوست. بنابراین کار آنها قوی گردید؛ و پادشاه و زوجه خود در شروع سنه 1792 کشته گشته پسر او اسیر گردید.

سر شب سر قتل و تاراج داشت سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت

به یک گردش چرخ نیلوفری نه نادر بجا ماند و نه نادری

پس انقلاب عظیمی در «فرانس» رو اده، اقویا ضعیف و ضعفا قوی گردیدند؛ و عامه به قانون «ری پبلک» اهل شوری از خود معین کرده سرداران فوج را به محافظت سرحدات تعیین کردند.

ذکر «بوناپات» و شروع ترقی و نامداری او

در این وقت «بونوپات»، که اکنون پادشاه با استقلال «فرانس» و در تمام فرنگ نامدار است، «کرنل» گشته، شامل افواج سرحد روم قدیم متعین گردید. معلوم باد که این

مسیر طالبی، متن، ص: 289

«بونوپات» از قوم فرانس نیست، بلکه مردم جزیره «کاسکه[860]»، از جزایر متعلقه روم، است. اهل آن به قطع طریق و دزدی اشتهار دارند. در اوایل کار اراده تعلق و نوکری «انگلش» کرده، چون میسر نشد در جرگه سپاه «فرانس» منخرط گردید؛ و در این فتنه به مدد طالع و قوت و شجاعت و اصابت رأی رسید به اینجا که

رسید.

بالجمله چون رعایای «انگلش» و «اسپین» و «جرمن» به مضمون اینکه:

مصرع

آلو چو به آلو نگرد رنگ برآرد

در جاهای خود گوش بر آواز مآل فرانس، و راغب به فتنه و مستعد بلوا بودند، و بعضی از اقربای پادشاه مقتول، به ولایت «انگلند» آمده مستدعی مدد شدند، عقلای «انگلش» به مصلحت اینکه اهل ملک را به کاری مشغول کرده از فکر اهویه باطله باز- دارند، و اگر تواند شد، تسخیر ملک «فرانس» به بهانه مدد [وارث پادشاه مقتول] نمایند، آخر همان سال که پادشاه ایشان به قتل رسیده بود، افواج بزرگ به سرداری «دوک یاک»، پسر دوم پادشاه که امیر الامرا و سالار کل افواج است، بدان ملک تعیین نمودند. سایر سلاطین فرنگ استحسان این رأی کرده، «اسپین» و «هالند» و «جرمن» شریک جنگ شدند، و بقیه وعده شرکت عنقریب داده، پادشاه «پروشه» طلب مبلغی به جهت استعداد سپاه از «انگلش» کرد، و بدان بهانه پنجاه یا شصت لکه[861] گرفته، خلف میعاد به عمل آورد، بلکه رأی پادشاه روس را هم برگردانیده، در آن فرصت که «فرانس» و «انگلش» به هم مشغول بودند، به اتفاق سلطان روس، ملک «پولاند» را- که ملکی وسیع، چهارده حصه، در هر حصه امیری فرمانروا بود- مسخر کرد. این اول تصرفی بود که از زبردست در ملک زیردست- به خلاف رسم قدیم «یرپ»- به عمل آمد، و آن ملک با «هنوه[862]»- ملک قدیم «کنگ جاج»، پادشاه انگلند، که در ملک جرمن بود- سه حصه شده، حصه ای پادشاه «پروشه»، و حصه ای پادشاه «جرمن»، و حصه ای پادشاه «روس» گرفت.

ذکر «هنوه»، ملک قدیم پادشاه «انگلند»

معلوم باد که پدر چهارم «کنگ جاج»، امیر و فرمانروای «هنوه»، صاحب بیست هزار

فوج بود. در آن ولایت بر تخت می نشست و سکه بر زر می زد. اما خود را از متوسلان پادشاه «جرمن» می دانست. ثانی الحال به سبب قرابت به پادشاهی «انگلند» رسید. بنابراین ضبط

مسیر طالبی، متن، ص: 290

«هنوه»، ولایت خود، به دستور قدیم می کرد. در این ولا که آن ملک از دست رفت، ادعا و قوت استرداد داشت. اما چون «پرلمنت» و اهل «انگلند» به جهت ضبط «هنوه» تصدیع می کشیدند، و زیر بار خرج می آمدند، تجویز استرداد نکردند، و پادشاه «انگلند» را تلخکام، و «جرمن» را مقضی المرام گذاشتند. اما چون افواج «انگلش»، که به تنبیه فتنه انگیزان «فرانس» متعین شده- بود، بر جهازات، وارد خور «فرانس» شده بندر «تولنگ[863]» را فتح کردند، و از راه ولایت «هالند» به وسط ولایت «فرانس» درآمده بعضی ملکها را برای پسر پادشاه مقتول، که در قید «فرانس» بود، ضبط نمودند، چون هنگامه قتل و عزل در افراد «ری پبلک» فرانس هر روزه برپا بود، فوج- فوج هواخواهان پادشاه مقتول بدیشان پیوسته همواره پیش می رفتند و امیدوار فتح دار الملک شدند. در این اثنا با فوجهای بزرگ «فرانس» جنگها رو داده، غلبه فرانس و قتل جماعت کثیر از «انگلش» به ظهور رسید. لهذا به بندر مسطور و سواحل، خود را کشیده در صدد تلافی بودند که جماعت «اسپین» و «هالند»، به تخویف و تهدید «فرانس»، از «انگلش» برگشته مجال اقامت «تولنگ» برایشان تنگ گردید. بنابراین شانزده جهاز بزرگ «فرانس»، که در آن بندر به دست آورده بودند، سوخته، و نه را به همراه گرفته به لندن برگشتند. بعد این واقعه «ری پبلک» فرانس، ملک «هالند» را به بهانه محافظت ضبط کرده، کمر به مدافعه

«جرمن» و روس، بلکه تمام فرنگ، بربستند؛ و پادشاهزاده محبوس را از جابه جا نقل نموده- به نوعی که خبر او الی الآن بر کسی معلوم نیست- به زاویه عدم فرستادند. در این جنگها «بونوپات» نام بزرگ حاصل کرده، به- اعانت وزیر مشیر «بارا[864]» نام، «جنرل» افواج سرحد روم و به فتح آن ولایت و «سویسرلاند» مأمور گردید[865]؛ و به قوت سرپنجه شجاعت و اصابت رأی، آن ملکها، که مشتمل بر صعوبت مسلک و قلاع متحصنه است، در حینی که کوهها و طرق از برف مسدود بود، مفتوح گردانید، و شکستهای فاحش به فوجهای سنگین «جرمن» داد. بعد تصرف بعضی از بلاد بدانها صلح کرد. پس از این واقعه کارکنان «ری پبلک» فرانس را، که قوت جهازی خود از «انگلش» کمتر می دیدند و بدان جهت فرستادن فوج بر «انگلند» مناسب نمی دانستند، برای کسر شوکت خصم به خاطر رسید که نخست قوت او را از اطراف و جوانب- که به منزله شاخهای درخت است- بشکنند، آنگاه قصد «انگلند»، که چون اصل و بیخ است، نمایند. بدین خیال باطل که به مراتب مشکلتر از قصد بیخ بود، فوجی

مسیر طالبی، متن، ص: 291

به مدد طاغیان جزیره ایرلند- که بر پادشاه چندین صد ساله خود، بنابر دعاوی نفسانیه خود، نه هواخواهی «فرانس»، خروج کرده بودند- فرستادند؛ و «بونوپات» را با چهل پنجاه هزار فوج و توپخانه بزرگ، از راه دریا به فتح ولایت مصر نامزد کردند، که بعد فتح مصر راهی به- ولایت هند پیدا کرده بدانجا رود، و ولایت دکن و بنگاله را به مدد تیپو سلطان از آنها گرفته، شکست عظیم بدان جماعت رسانند. اما «انگلش» که بر قوت

جهازی خود اعتماد داشته می دانستند که رفتن بونوپات به هند و فتح ولایات مملوکه اطراف ایشان، بدون قوت جهازی از «فرانس» متعذر است، مطلق از این قصد محابا نکرده از جا درنیامدند. و اول اخراج «فرانس» از جزیره ایرلند، آنگاه رفع طغیان مردم آن ولایت نموده پس از اطمینان فساد خانگی، بنای زد- و خورد با «فرانس» و حلیفان[866] او بر دریا گذاشتند ... و در چند جنگ حلقه جهازی، که نامدارتر آن شش است، بر «فرانس» غالب آمده نقش آن خیال باطل از صفحه دل آنها محو ساختند؛ بلکه کار به جایی رسید که بقیه السیف جهازات «فرانس»، از پناه قلعه ها به سمتی حرکت نمی توانستند کرد، و جهازات «انگلش» در آن مأمن بر آنها حمله کرده کار از پیش می بردند؛ و آن همه غلبه «فرانس»، که در خشکی هر ساله زیاده بود، سودی و مددی به جهازات ایشان نمی رسانید.

ذکر جنگ جهازات «انگلش» به «فرانس[867]»

نخستین آن جنگها در بحر «انگلش»، متصل ملک «فرانس»، به سرداری «لاردهوفی»، در وسط سنه 1794 عیسوی بود.

بیست و شش جهاز جنگی از «فرانس» و بیست و پنج از «انگلش» بودند. شش جهاز بزرگ فرانس اسیر و یک غرق گشته، تتمه به حال تباه گریختند.

دوم نزدیک ساحل «اسپین» با جهازات ایشان به سرداری «لاردسنت ونسنت[868]» فی آغاز سنه 1796، با آنکه عدد جهازات مخالف بیست و هفت، و از «انگلش» چهارده بود، چهار [از فرانس و] چهار بزرگ اسپین گرفتار شده، تتمه به قلاع خود پناه بردند.

سیوم به سرداری «لارددنکن» در بحر شمالی، نزدیک ملک «هالند»، با ایشان فی آخر سنه 1798. عدد جهازات «انگلش» در این جنگ بیست و چهار و عدد مخالف بیست و

شش بود.

بعد جنگ صعب، نه گرفتار شده تتمه گریختند.

چهارم به سرداری «لارد نلثن»، در ساحل رود نیل مصر، فی سنه 1799، با جهازاتی که بونوپات را، معه افواج، بدان ولایت برده بود. عدد جهازات «انگلش» سیزده و از مخالف

مسیر طالبی، متن، ص: 292

هفده بود. نه گرفتار گشت و سه سوخته و یک غرق گشت.

بیان ابوکیر[869] مصر

مجملی از این جنگ اینکه وقتی که «ری پبلک» فرانس استعداد جهازات و فوج بونوپات به مصر می دیدند، «انگلش» این معنی را حمل بر عزیمت «انگلند» یا ملک هند کرده، برای سد راه و مقابله آنها، بیست و پنج جهاز در «جبل التار»، که در هر دو صورت معبر آنها بود، مهیا کردند. سردار کل آنها که به لغت «انگلش» «ادمرل» گویند، «لاردسنت ونسنت» مذکور بود. چون خبر رفتن آن جهازات، برخلاف مظنون، به- طرف شرقی بحر روم، به سمع «ادمرل» رسید، «لاردنلثن»، تالی خود را با سیزده جهاز به تعاقب آنها به طرف اسکندریه، به گمان غالب فرستاد، و خود با دوازده جهاز در مقابل بیست و چهار «اسپین»، که در آن حوالی منتظر و مستعد کارزار بودند، استاد. جهازات «اسپین» با وجود قلت عدد جهازات «انگلش»، جرئت حمله را بر «ادمرل» نیافته، جنگی به میان نیامد. اما «لاردنلثن» یک هفته قبل از «فرانس» به اسکندریه رسیده، چون اثری از آنها ندید، به طرف دیگر دوید. در اثنای تردد، خبر ورود «فرانس» به اسکندریه تحقیق یافته مراجعت کرد. چون جهازات فرانس پهنای «خور ابوکیر» را تمام گرفته، لنگر کرده، توپخانه آن طرف هم به این طرف آورده، مستعد جنگ مخالف ایستاده بودند، «لاردنلثن» در مقابله به طریق متعارف، یعنی به مقابل هر

جهاز مخالف جهازی از خود، لنگر کردن ضرر دانست؛ زیرا که در آن مدت که جهاز روان را مقابل جهاز لنگر [دار آورده، لنگر] کنند، ضرب شدید از توپخانه جهاز مستعد [بدان] می رسد و او را بعد از این صدمه طاقت نمی ماند. بنابراین به تجربه سرداری و کاردانی، که خاصه سرداران «انگلش» است، همان زمان امری به خاطر او رسید که جمیع افکار اندیشیده «فرانس» باطل گشته و چنان فتح نامدار به ظهور رسید. و آن اینکه شش جهاز خود را از راهی که ما بین [قلعه] «ابوکیر» و جهازات «فرانس»، بسیار تنگ، و خوف نشستن جهاز بر زمین بود، به طرف عقب جهازات «فرانس» فرستاد، و با آنها مواضعه نمود که بعضی از جهازات ایشان را از آن طرف در زیر شلیک گیرند، و او از این طرف بر همان جهازات حمله خواهد کرد. بعد شکست آنها، به اتفاق، قصد بعضی دیگر خواهند نمود؛ و همچنین به نوبت، کار همه به آخر خواهند رسانید. از جمله شش جهاز مذکوره یکی بر خشکی بند- شده، هدف گلوله قلعگیان گردید، و پنج دیگر به مدد باد تند مراد، که هم در آن زمان برای نکبت «فرانس» به وزیدن آمده بود، از صدمات گلوله توپ قلعه محفوظ گشته به دستور مقرر، از دو طرف،

مسیر طالبی، متن، ص: 293

بلکه چهار، یک را در میان گرفته به نوبت همه را تباه و هلاک کردند. «فرانس» که گذشتن [جهازات] «انگلش» از آن تنگنا، از محاذی صدمات قلعه، و آمدن آنها به طرف عقب تصور- نکرده، توپخانه هر دو [طرف] به یک طرف کشیده بودند، از مدافعه دو طرف عاجز آمدند،

و چون لنگر داشتند مدد یکدیگر نتوانستند نمود، بنابراین، چنانچه گذشت، هدف گلوله خصم از هر طرف گردیدند.

سعدی:

به شمشیری یکی از صد توان کشت به رایی لشکری را بشکنی پشت

آغاز شام شروع به جنگ گشته بود، بهر شب[870] گذشته، بعد سوختن جهاز بزرگتر، که خاصه «ادمرل» آنها بود، به اختتام رسید.

نقشه این جنگ را در «پنورامان[871]»، که یکی از تماشاخانه های لندن است، دیده ام، از هول رستخیز نشان می داد.

پنجم به سرداری «سرجمزسمرس» با «فرانس» و «اسپین»، فی وسط سنه 1801. در آن جنگ نه جهاز فرانس و پنج از «انگلش» بود، دو جهاز مخالف سوخته و یک اسیر شد.

ششم ایضا به سرداری «لارد نلثن» زیر «کوپن هگن»، دار الملک دنمرک، در بحر «بالتک»، فی سنه 1801؛ هفده جهاز مخالف سوخته و غرق شد؛ و شرح این جنگ سابق گذشته بود. و همچنین در این امتحانات چند ملک از «فرانس» و حلیفان او به دست «انگلش» افتاد.

ذکر [فتوحات «انگلش» در خشکی بر «فرانس»]

از آن جمله یکی «کیپ حبش» است که جماعت «هالند» در آن قیام داشتند. اگر قوت جهازی «فرانس» بدان مکان می رسید، سد ابواب مدد «انگلش» به قوم ایشان در هند می شد.

بنابراین پنج هزار کس از فوج «انگلش» به سرداری «جنرل دنداس»، که ذکر او در شرح احوال «کیپ» گذشت، به تسخیر آن مأمور شده، در سنه 1795 در «فالزبی»، که یکی از شهرهای خرد کیپ است، از جهازات فرود آمدند. با آنکه سردار «هالند» شش هزار فوج و قلاع مستحکمه مهیا داشت، از خبر تقسیم سرب و باروت به قصد حمله در فوج «انگلش»، دل باخته صلح نموده

مسیر طالبی، متن، ص: 294

و شهر و قلاع بدیشان سپرد.

ذکر فتح «مالته[872]»

از جماعه «فرانس»، که شرح آن در محل خود [آید مالته است].

دیگر «مناکه[873]» از «اسپین»؛ دیگر ملک بزرگ «سورنم[874]» نام، در زمین امریکا؛ دیگر «ماتینک[875]»، جزیره ای از امریکا، هر دو از دست «فرانس». دیگر جزیره مشهور هند «سیلان» از «هالند». گویند که دو کرور روپیه ذخیره عقاقیر، از مال هالندیان به دست «انگلش» در این فتح افتاد.

دیگر فتح سرنگ پتن[876]

مجملی از آن اینکه چون بونوپات فتح مصر کرد، در آن استقرار گرفت، و میانه او و تیپو سلطان، به اخفا، مواضعه و مکاتبه بود، که اگر بونوپات به ملک هند راهی یابد، به راهنمایی و امداد تیپو سلطان کاری از پیش برد. «انگلش» به سبب اینکه صلح به وی داشتند، پیغام فرستادند که فلان و فلان ملک، از سواحل و قلاع خود را به ما واگذارد تا اطمینان حاصل آید، بعد فراغ جنگ، و صلح با «فرانس» به او مسترد خواهند کرد، و الا میان ایشان [و او] منجر به جنگ و قضایا خواهد گردید.

تیپو سلطان، که از قوت ولایت «انگلش» بیخبر و به سبب چند جنگ که میانه او و «انگلش»، سابق رو داده، «انگلش» در آن جنگها به اتفاقات پیشرفت نیافته بودند، مغرور بود، مدارا نکرده به جنگ پیش آمد، و به رهنمونی قاید ادبار، به خلاف جنگهای سابق که به قزاقی می کرد، در مقابل چنین دشمنان قوی چنگ، که تسخیر قلاع فلک را به حکمت امیدوارند، در چهار دیوار حصار «سرنگ پتن» طرح مقابله انداخت. افواج [ «انگلش»] در اندک زمان به ضرب توپ، راه مداخل در حصار کرده، از هر طرف حمله آور شدند و کار حصار قریب به انفتاح رسید.

تیپو سلطان به حکم

غیرت و شجاعت، و بودن عیال و اموال در قلعه، از فرار و کناره گزینی، که صلاح وقت بود، عار کرده به ذات خود به دفع جماعتی که بر سر دروازه بزرگ، مردم او را به عجز رسانیده بودند، رو آورده در آن اثنا سه زخم گلوله تفنگ بر سینه خورده، در حین مراجعت به قلعه، میان دروازه از پا درآمد. لاش بسیار بالای او افتاده، بعد فتح حصار، کشته شدن او متحقق شده

مسیر طالبی، متن، ص: 295

و «انگلش»، به تعاقب گریختگان، داخل قلعه شده، قریب هفت هزار کس از مردم کاری قلعه را از- پا درآوردند؛ و قلعه با تمامی توپخانه و ذخایر و اموال و عیال و اولاد تیپو سلطان به دست ایشان افتاد. و چنان فتحی نامدار، که مدت چهار ماه از آغاز حرکت افواج تا اتمام [آن بیشتر طول] نکشیده بود، رو داد.

چو تیره شود مرد را روزگارهمه آن کند کش نیاید به کار

نقشه این هم در یکی از تماشاخانه های لندن به شرح و بسط تمام دیده شد.

ذکر احوال مصر و شام بعد فتح «بونوپات»

دیگر از ممالک مفتوحه «انگلش» ملک مصر است. و شرح آن اینکه چون بونوپات به اسکندریه فرود آمد، در یک روز، فتح آن کرده به قاهره معزیه رو آورد و اهل دار الملک به سرداری ممالیک و ترکمانان زیاده از چند صد هزار، که اکثری چون اهل غوغا بجز چوب و سنگ حربه نداشتند، در برابر آن افواج جهان آشوب آمده، هدف تیر گلوله توپ و تفنگ، و خایب و خاسر به قاهره برگشتند. چون تحصن و نگهداشتن قاهره از قدرت ایشان بیرون بود، بعضی از ممالیک به فرانس پیوسته، و بعضی دیگر

با ترکمانان به قسطنطنیه فرار نمودند، و «قاهره معزیه» با اکثر بلاد مصر به دست بونوپات افتاده، بونوپات به سبب شکست جهازات در «ابو کیر»، که گذشت، و قصد به دست آوردن زمام ریاست «فرانس»، که باطنا داشت، جستجوی طریق هند، که فی الحقیقه خیال محض و محال بود، نکرده برای دفع الوقت به تسخیر شام به شهر عکه، که از مواضع حصین پاشا- نشین است، رو نهاد. «جذار پاشا» و قلعگیان از خوف افواج قیامت نهیب او دل باخته حیران کار خود بودند.

ذکر مدافعه «سرسدنی اثمت» «فرانس» را در عکه

«سرسدنی اثمت»، کپتان جهازی از جهازات «انگلش» که در آن وقت با دو جهاز دیگر در بحر روم و آن نواحی تردد داشت، تمکین و تسلی «جذار پاشا» کرده با قلیل فوجی از سپاه جهازی به قلعه درآمد؛ و مردم «جذار پاشا» را به قانونی که شایان مدافعه بود، در محلات مناسب نشانید؛ و جهازات خود را هم در مواضع لایق، که توپهای آنها مشرف بر فوج «بونوپات» گشت، لنگر کرد. «بونوپات»، که در معرکه مظفر گشته در شجاعت و اصابت رأی منفرد بود، با آنکه یازده نوبت بر آن حصار حمله برد و در بعضی از آنها قریب پنج هزار کس به کشتن داد،

مسیر طالبی، متن، ص: 296

کاری از پیش نبرد. بالاخره دست از پیشقدمی باز کشیده به مصر معاودت نمود. نقشه این جنگ هم که یاد از هول محشر می داد، و پاشا و «سرسدنی اثمت» و «بونوپات» و سرداران لشکر طرفین، به قانون مقرر این نقشه ها، تمام قد و شبیه، در یکی از تماشاخانه های لندن دیده ام، به نوعی که گویی آن معرکه در لندن است و من از حاضرین آن و

ناظر آنم. بالجمله «ری پبلک» فرانس بر ما فی الضمیر «بونوپات» پی برده از اعانت او به مرد و سلاح، که هم به سبب سیر جهازات «انگلش» در بحر روم صعب بود، [دست] کشیدند.

ذکر اسباب رسیدن «بونوپات» به سلطنت

در این اثنا پادشاه روس و دیگر سلاطین شمالی به وعده امداد خویش، «جرمن» را به شکست عهد «فرانس» تحریض کرده فوجهای او و خود را مستعد جنگ کردند. و سلاطین روم قدیم نیز اظهار نافرمانی کرده، تشویشی به «ری پبلک» فرانس و مخالفت در ایشان رو داد. طایفه ای از آنها به «بونوپات» پیغام فرستادند، اگر خود را از مصر به شهر «پرس» رساند، ایشان امر ریاست بر وی قرار خواهند داد. بنابراین بونوپات «مونو» نامی، از سرداران سپاه، تالی خود، را که مردی خفیف العقل بود، به سرداری فوج مصر تعیین کرده، در جهازی تیزرو، با ده کس از خواص نشسته روانه شد[877]، و از جهازات «انگلش» به سلامت گذشته به «پرس» رسید. جماعت «ری پبلک» از ورود او حسابی نگرفته، روز دیگر در خانه حکومت به طور مقرر، بی یراق و محافظ جمع آمدند؛ و بونوپات با بیست کس مسلح از رفقای خود، به اشاره دوستان، بدان خانه رفته همه را مقید و بی اختیار گردانید؛ و کارکنان نو در «ری پبلک»، از دوستان خود، مقرر کرده خود را اول آنها، که «فرست کنسل[878]» نامند، قرار داد. چون عامه سپاه هواخواه او بودند، استقلال یافته، به دفع فوجهای «جرمن» و «روس» و «روم قدیم» رو آورد، و در اندک وقت همه را تأدیب بلیغ کرده، بعد استرداد ممالک مفتوحه از «جرمن» و «روم قدیم»، و صلح مضبوط به «روس»، به دار الملک «پرس» مراجعت کرد.

بعد چندی [ «فرست کنسلی»] روم قدیم را هم ضمیمه کار اول نمود. پس از زمانی آن هر دو کار را برای تمام عمر از «ری پبلک» به نام خود قرار داد. روز به روز در اختیار «ری پبلک» قصور و در قوت و شوکت خود تزاید می نماید. وقتی که به «مرسیل[879]» بود- چنانچه آید- صورت خود را سکه بر زر نمود. اما اسم سلطنت الی الآن بر خود نگرفته، همچنان «فرست-

مسیر طالبی، متن، ص: 297

کنسل» ش می نامند، یعنی شخص اول «ری پبلک».

بالجمله بعد برآمدن «بونوپات» از مصر، یوسف پاشا، وزیر اعظم عثمانی، با افواج کثیره به استرداد مصر رفته چند جنگ با «مونو» و سایر سرداران «فرانس» کرد. اما هر مرتبه به حال تباه شکسته شده، با قبیحترین وجهی برگشت. در بعضی از آن جنگها پنجاه هزار فوج ترکمان، از هزار کس «فرانس» شکست فاحش یافتند، و عدم قوت و طاقت خود را بر جمیع مردم فرنگ- که به سبب دستورات قدیم اسلامی، که در حین قوت عثمانی و ضعف فرنگ قانون شده و الی الآن همچنان مروج است، از ایشان خونین دل و در صدد تلافی هستند- بی پرده کردند. بنابراین پادشاه «جرمن» و «فرانس» را هم چون سلطان روس- که از قدیم به سبب جوار خیال راسخ داشت- آرزوی ملک ایشان در دل به هم رسید.

ذکر آمدن اسکندریه به دست «انگلش» و اخراج «فرانس» از آنجا

بالجمله بعد عجز ترکمانان و فتح جزیره «مالته»، امرای انگلش «سر راپ ابرکرمبی»، برادر بزرگ «جنرل ابرکرمبی»، فاتح جنگ «روهیله» هند را «جنرل» پانزده هزار کس از فوج مقرر کرده به فتح مصر و اخراج «فرانس» از آن ولایت معین- کردند، و فوجی هم از سپاه بمبئی و مدرس نامزد

کومک او کردند که از راه بحر قلزم[880] به «سویس[881]» و مصر درآیند. «جنرل» مسطور قبل از وصول فوج هند به مصر فرود آمده، در حمله اول قلعه «ابو کیر» را از «فرانس» گرفتند؛ و چندین جنگ نامدار با «مونو» کرده ایشان را عاجز و زبون کرد. در یکی از آن جنگها با آنکه «جنرل» مسطور کشته گشته چهار هزار کس از فوج «انگلش» به قتل رسیده بود، «پلتن[882]» خاصه بونوپات، که در تمام جنگها با وی رفیق و تیر روی ترکش افواج مصر، مسمی به «غالب غیر مغلوب» بود، تمام و کمال با چند هزار کس دیگر کشته بقیه- السیف به قلعه اسکندریه متحصن شدند. در این ایام وزیر عثمانی قابو یافته، باز به ملک مصر و «قاهره معزیه» درآمده، و جمعی کثیر از افواج «انگلش» بدو پیوسته، محاصره قاهره را پیشنهاد عزیمت کرد. چون نزاعی در سرداران «فرانس» به هم رسیده، امید کمک از «فرانس» هم نبود، صلاح در مصالحه دیدند، و قاهره را به وزیر اعظم سپرده از هر جانب مصر به ولایت خود رو- آوردند. چنین قرار یافت که قلعه اسکندریه تا حین استحکام صلح در دست «انگلش» ماند.

چنانچه الی الآن جماعتی از افواج هند، که بعد فتح مصر رسیده بودند، در آنجا هستند.

مسیر طالبی، متن، ص: 298

ذکر وقوع صلح مابین «انگلش» و «فرانس»

بعد رفتن «مالته» و مصر به دست مخالف، بونوپات در باطن راغب به مصالحه گشت، اما در ظاهر اظهار جلادت کرده، افواج کثیر به

شهر «کلس[883]»، که مقابل

شهر «دور[884]»، ساحل «انگلش»، واقع است، فرستاد و به اجتماع کشتیهای «گن بوت[885]»، که مخصوص بردن و فرود- آوردن افواج به ساحل می باشد، فرمان داد. از آن طرف

«لارد کرنوالس» معه فوجهای بزرک به «دور» آمده «لارد نلثن» را به قصد اسیر و غرق «گن بوت» های «فرانس» که جمع آمده- بودند، به ساحل «فرانس» فرستاد. «لارد نلثن» بنابر اینکه کشتیها به یکدیگر زنجیر بند بودند، اگرچه دست کلی نیافت، اما به بعض آنها نقصانی رسانید، و مرتبه دیگر قصد استیصال آنها به کلی کرده آمد. «فرانس» چون می دانستند که «لارد نلثن» دیگر باره خواهد آمد، فوجی کثیر در کشتیها به کمین گذاشته مردم او را بالا آمدن دادند. پس دست کشش و کوشش به ضرب شمشیر و خنجر که در استعمال آن ماهر، و چنانچه شنیده شد فوجهای «جرمن» و روس را اکثر بدان شکسته اند- برآورده قرب هفتصد کس از فوج «انگلش» را بکشتند، و «لارد نلثن» بی نیل مقصود به ساحل خود برگشت.

بعد از این، هر دو طایفه، یکی برای فرصت افزایش قوت دریایی، دیگر به جهت تسلی عامه ملک که رغبت کلی به صلح به امید ارزانی اشیا داشتند، بنای گرگ آشتی گذاشتند.

«لارد کرنوالس» برای اتمام صلح به ملک «فرانس» رفته دو سه ماه در مباحثات گذشته؛ بالاخره بدین شروط که ممالک مسخره «فرانس»، از «روم قدیم» و «جرمن» و «سویسرلاند» و «هالند» و غیره بر او باقی ماند، و از مسخره انگلش جزیره سیلان به ایشان ماند، و کیپ را به- «ولندیز» و مصر را به سلطان عثمانی، و «مالته» و غیره را به صاحبان آنها واگذارند، صلح منعقد- گردید. و در شهر ذیقعده الحرام سنه یکهزار و دو صد و شانزده هجری جنگ به اختتام و، چنانچه سابقا گذشت، جشن و چراغان آن تا سه شب در لندن و «پرس»

به ظهور رسید.

به تاریخ بیست و دویم شهر جمادی الاول، یوم الآدینه سنه یکهزار و هشتصد و شش عیسوی، مطابق سنه 1221 هجری، به خط اضعف العباد، منشی میرزا محمد صادق بیک، من مقام بلده اللّه آباد، حسب الفرموده صاحب والامناقب کپتان یوسف تیلر بهادر، دام لطفه، به تحریر رسید.

مصرع

من نمانم این بماند یادگار.

مسیر طالبی، متن، ص: 299

جلد سوم مسیر طالبی فی بلاد افرنجی من تصنیف ابو طالب بن محمد اصفهانی

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 301

بسم اللّه الرحمن الرحیم جلد سیوم کتاب مسیر طالبی فی بلاد افرنجی،

آغاز سفر معاودت تا در کلکته از راه خشکی.

آغاز سفر و معاودت من از مدتی در صدد معاودت به وطن از راه ملک «فرانس» و خشکی بودم. در این وقت قابو یافته، چنانچه گذشت، بعد دو سال و پنج ماه و پانزده روز توقف در لندن، دهم ماه صفر سنه 1217 هجری، مطابق هفتم ماه جون سنه 1802 عیسوی، وداع دوستان کرده روانه شهر «پرس» شدم. مقصودم آنکه بعد سیر دار الملک و بعضی بلاد «فرانس» به «ویانه[886]»، دار الملک «جرمن»، و وسط ملک «انگری[887]»، متعلقه «جرمن»، گذشته تمام راه تا قسطنطنیه به خشکی روم.

آخر آن روز، که در حقیقت آخر لذت طعام و شراب و صفای زندگی نیز بود، به شهر «دور»[888]، هفتاد میلی لندن، ورود افتاد. و اهل «دور»، با آنکه از «انگلش» هستند، اکثر از آن زبان بیگانه اند، و طبخ طعام و سایر امورشان بر طریق «فرانس» است و اکثر دغاباز. صاحب مسافرخانه سه چهار برابر لندن کرایه و زر طعام گرفت. و راهداران گماشته لندن- که به اقتضای سرحد، کسب خلق سگیت کرده اند- بی حجت و دلیل، زری از من ستاندند. من که به زبان فرانس آشنا نبودم در کار خود درماندم. از اتفاقات «مستر نیل» نام، مردی از انگریزان امریکا، به غایت نیکو خصال، خدمتگزار، در «کوچ» شریک و به جهت استخلاص جهاز خود، که یک سال قبل به دست «فرانس» اسیر شده، عازم «پرس» بود، بر عجز من پی برده تمام راه ترجمان و متکفل خرج من شد. در

مسیر طالبی، متن، ص: 302

شهر «پرس» به هزار سماجت آن زر را به او

رد کردم. روز دوم در عرصه شش ساعت از بحری که مابین «انگلند» و «فرانس» است، عبور کرده در شهر «کلس[889]»، بر ساحل «فرانس»، مقام کردیم.

نصف شب به سواری «کوچ» سنگین، که «دیلیجان[890]» نامند و چون عرابه های گاوی هند ثقیل- الحرکت می باشد، در عرصه دو روز و سه شب، روز شنبه چهارم ماه مذکوره وارد «پرس» شدیم.

مسیر طالبی، متن، ص: 303

ذکر اوضاع زمین فرانس و دار الملک پرس و رسوم و عادات اهل آن

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 305

ذکر اوضاع

«فرانس» و دار الملک

«پرس» و رسوم و عادات اهل آن تمام آن ولایت قابل الزراعت، پرمیوه و درخت و هجوم مردم است. زمین آن اکثر مسطح هموار، بعضی جا کوهستان، هر دو سبز و خرم، پر از آبهای جاری، در هر اندک فاصله قرا و شهرهای معمور موضع است[891]، چنانچه در این باب «انگلند» را شباهتی به آن نه. شکل جانوران و روییدگی و غیره ایضا مخالف «انگلند» و موافق به ایران و هند و سایر ملکهای عالم است. اسب در شباهت چون اسبهای ایران و عرب دیده شد که ظاهرشان بهتر از اسبهای «انگلند» است. اما شنیدم که توانایی اسبهای «انگلش» ندارند. گاوها بعینه چون هند حقیر جثه، و رسم عراده بارکشی به گاوان از آنجا شروع شد. سگ آنقدر حسین و خرد به نظر آمد که بعضی خردتر از گربه و در بغل زنان در حین مشی می بود. راهها همه عریض مفروش به سنگ، هر دو طرف قطار درختان موزون سایه دار بسیار امن، بر معبرها پل مرتب، شهرها اکثر با حصار و قلاع. تا وقتی که به بلاد روم قدیم درآمدم، در هر ملک «فرانس» زیر سایه درختان راه می رفتم.

ذکر رستاق[892] «فرانس»

اما اوضاع رستاق و دهاقین «فرانس» به غایت ناپسندیده، و مطلقا نسبتی به شهرهای خود ندارد. لباس و مقال زنان آنقدر ناملایم است که [دیدن] آن دهشت و نفرت می آورد، و لباس دیهاتیان هند مقابل آن، لباس اهل بهشت می نماید. مسافرخانه ها به حدی کثیف که بعد عبور دریا تا «پرس» [ضبط خود از رفتن مکان ضرور[893] نمودم. اما چون اوضاع مکان ضرورهای «پرس»] هم قریب بدان یافتم، به

ضرورت اختیار کردم. طعام و شراب دیهات هم به همین نسبت.

ذکر طعام «فرانس»

و عدم لذت طعام در «پرس» و سایر بلاد روم هم عمومیت دارد، زیرا که مطبوخات ایشان تکلف دارد، و به سبب کثرت مصالح و سبزیها، لذت و بوی گوشت مفهوم نمی شود. آنچه [از] اقسام کبابهاست، آنقدر بر آتش می دارند که خونابه لطیف آن به تحلیل رفته، خشکی بر او غالب می شود. و در اقسام جوشیده ها آنقدر آب می ریزند و آتش تیز می کنند که لذت گوشت با بخار به در رفته ریشه ریشه جدا می شود، اما طبخ نمی گردد. و شاید گوشت را قبل از طبخ بسیار می شویند، به خلاف لندن که گوشت را

مسیر طالبی، متن، ص: 306

زیاده از یک مرتبه نمی شویند. و چون آتش ایشان از ذغال سنگ بسیار تیز است، بیرون گوشت زود پخته شده، آب اندرون گوشت خشک نمی شود. و مصالح بجز پیاز درست، آنهم در بعضی، معمول نیست. و در اقسام جوشیده آب کم انداخته به آتش ملایم می پزند، و بخار دیک می بندند.

بناء علی هذا از سفره ای که زیاده از سی قسم طعام و نهایت تکلف برای من به کار رفته بود، گرسنه برمی خاستم؛ و اگر احیانا به ماهی به آب جوشانده در روغن زیت برای محافظت انداخته، تحفه «سویسرلاند»، یا گوشت خشکیده نمک سود ملک اسکاتلند- که تازه در آب جوشانیده می خورند- برمی خوردم، نعمتی عظیم تصور می کردم. زیرا که لذت و بوی گوشت در آنها بود.

در مدت دو ماهه سفر بلاد «فرانس»، زیاده از پنج شش نوبت طعام سیر با لذت به خوردن نیامد؛ و همچنین اقسام حلویات ایشان شیرینی بسیار دارد، و لطافت طبخ نه. و اوضاع دکان حلوایی

خود آن مقدار ناپسندیده است که دیدن آن کراهت دارد، تا به رغبت خریدن چه رسد.

ذکر کثافت خانه قهوه و آشخانه

[کثرت] گداها و شوخی ایشان، خصوصا در قرا و رستاق به حدی است که دست مردم را می گیرند و ایستاده کرده سئوال می نمایند[894]. چون مسافر از «کوچ» فرود آید صد کس دفعتا دور او را می گیرند. چون از میان آنها جسته در آشخانه آید، بعضی در آنجا می آیند و از یک لقمه نان هم رو نمی گردانند؛ و سگان بزرگ آشخانه زیاده از گداهای مسطور متقاضی می باشند.

در بعضی قهوه خانه های «پرس» دیدم که نجاست آن سگان جابه جا افتاده، و مردم به کشیدن «تماکوی[895]» بدبویی، که در بنگاله «چورت» گویند، مشغول و قهوه خانه پر از دود متعفن است.

اکنون مجملی از احوال «پرس» بیان کرده می شود.

ذکر شهر «پرس» و خوبی آن

شهر «پرس» به غایت بزرگ و عالیشان، به حدی که به ملاحظه اوضاع بیرونی آن، شهر لندن را با آن همه عظمت و خوبی به حساب نتوان گرفت. در خانه ها مرتفع، عمارات همه عالی سنگین، کمتر از هفت طبقه نه، و بعضی جا تا یازده هم دیده شد.

در وسط شهر دریای[896] شیرینی، که «سین[897]» نامند، جاری است. و این «سین» در بعضی مواضع شهر منشعب شده و جزیره ها به هم رسیده[898]. آن جزیره ها هم معمور و چون هر دو شهر

مسیر طالبی، متن، ص: 307

بزرگ کناره آن هم از سنگ رخام، بند مستحکم بسته اند، از جزیره ای به جزیره، و از هر جزیره به شهرها راه است. زیرا که به هر اندک فاصله ای پلی مرتفع عریض عمارت کرده اند، مجموع از سی عدد متجاوز خواهد بود. دو سه از آنها در بزرگی و خوش اسلوبی، قریب به پلهای لندنند.

حمامها، به خلاف لندن، در این شهر بسیار، و رسم رفتن هر روزه در گرما.

ذکر حمام کشتی

از جمله اختراعات مستحسنه «فرانس» وضع حمام بر کشتی است، زیرا که به مراتب طاهرتر از حمام خشکی است.

تبیین آن اینکه کشتیهای بزرگ خوش ساخت، مشتمل بر ده دوازده حجره وسیع به قطار و همین قدر حجره ها به قطار طرف دیگر در دریای «سین» به لنگر ایستاده است؛ و در حجره حوض مسی که دو شیر دهان، یکی از منبع آب گرم و دیگری از آب سرد، در آن می ریزد منصوب است. منبع این حوضها بر سقف کشتی ساخته، که آب به سبب «پنپ»، یعنی آلتی که آب را به بالا رفع، از دریا در آن می ریزد. محرک این «پنپ» موج دریا، بی اعانت کسی است.

بنابراین ده دوازده کس به یک دفعه به خرج اندک در این کشتی غسل توانند کرد. برای مرد و زن علیحده است. در هر دو قسم چاکران زنانه و مردانه هستند، مردان برای گرم کردن آب و شستن حجره ها، و زنان برای ساختن جامه خواب[899] که غسیل بعد غسل در آن می رود. اکثر آنها جوان حسین و خوش لباس و با غسیل سازگار هستند. از ساحل تا این کشتی جسری به عرض تخته ای، که هر دو طرف دستگیر دارد، بسته اند، به آسانی به او توان رسید؛ و در بعضی حجره های این کشتی منفذی که از زینه پایه های آن به دریا رفته به آب دریا توان غسل کرد، نیز دارد؛ و طرف سکان سطحی است که میز طعام بر آن فرش کنند، و پس از آببازی بر آن نشسته طعام خورند، بلکه در اثنای طعام خوردن مکرر به آب فرو روند. و همچنین گازری ایشان نیز بر کشتیهایی معمول است که مخصوص کار گازری ساخته شده، به سهولت تمام این کار در آن شود. لهذا پارچه سفید، چون هند، در «پرس» شویند، به- خلاف لندن که گازری در خانه ها نمایند و پارچه سفید نتوانند کرد. در هر طرف شهر دو سه از این کشتیها ایستاده که یک از آن مسقف، برای کار «کندی گری[900]» است. آلات آن کار و بخاری آتش جمله در آن مهیاست.

مسیر طالبی، متن، ص: 308

ذکر مقابح «پرس»

بالجمله آنچه ذکر کرده شد، به ملاحظه اوضاع بیرونی «پرس» بود. اما اوضاع اندرونی آن مطلقا نسبتی به لندن، بلکه هیچ شهر خوب، ندارد، و آرام زندگی در آن مفقود. زیرا که لذات زندگی بر خوبی اوضاع سه

چیز کلی است: مقدم همه منزل است مشتمل بر صفا و فراغ و خلوت که نخستین مراد مردم است؛ احوال منازل «پرس» از بیان آینده معلوم شود. بعد از حصول نشیمن، مردم به فکر طعام و شراب و لذت آن می افتند؛ حقیقت لذات اطعمه «فرانس» گذشت. سیوم قوانین به جهت سهولت حصول مرادات. در این باب شهر «پرس» اغلب مثل لندن باشد برای سکنه؛ اما برای غریب و مسافر هرگز چون لندن معین و کار روانه.

ذکر وضع خانه های «پرس»

اما عمارات، اگرچه از طرف بیرون بسیار عالی است، اما از جانب اندرون همه عامیانه. دریچه های ایوان کلفت است و اگرچه اکثر مذهّب و مزین می باشند، اما مخالف سلیقه مستقیم، از سادگی دور. در یک خانه که مشتمل بر یک در و یک صحن سراست، دور آن برای پنجاه شصت کس زن و مرد، شریف و کمینه، توی هم، در هفت هشت طبقه منزل مقرر است. بنابراین کثافت و شور و غوغا لازم آن است. و رسم آویختن زنگ در حجره ها نیست، زیرا که چاکران خانه بنابر کثرت سکنه، بجز آب خوردن و رو شستن که روزی یک دفعه، غیر معین، در حین فرصت، در حجره گذارند، و همان زمان جامه- خواب هم درست نمایند، مرتبه دیگر حاضر نمی شوند. بنابراین بر کرایه دار لازم است که چاکری برای خدمت خود به اجرت یک «گنی» در هفته، نگاه دارد یا از بهر خدمت تصدیع کشد.

و اوضاع بخاری آنقدر چرک و ناملایم است که از دیدن آن نفرت حاصل آید. به خلاف لندن که در یک خانه بجز منزل دو سه کس نیست، و غوغا و کثافت از این جهت نه؛ و

اگر پنجاه دفعه روزی زنگ بجنبانی، خادم خانه جواب می دهد، و بخاری خوشایندتر از چمن پر گل و گلدانهاست.

و روشنی شب اگرچه در «پرس» معمول است، اما بسیار اندک که فقط برای راه رفتن شخص تیزبین کافی باشد، زیرا که دکانداران چندان روشنی نمی نمایند، و دکانها به سبب قلت آینه ها و گرفتن چرک قابل روشنی نیست. بیت المال یک قندیل بزرگ در وسط کوچه، بعد فاصله ای بعید، روشن می کند که بر ریسمانها آویخته است، و سر ریسمانها به سقف خانه های مردم بسته. روزانه دیدن آن ریسمانها مکروه است. در بلاد روم آنقدر هم روشنی معمول نیست، اعزه قندیل با خود گردانند. و ایضا کوچه های «پرس» تقسیم برای پیاده و سوار ندارد، و اکثر تنگ و مفروش به سنگهای ناهموار است.

مسیر طالبی، متن، ص: 309

بنابراین آن سرور مشی هر وقت[901] و سیر روشنی شب، که در لندن بود، از اینجا از دست رفت.

عجبتر این که در لندن هر کسی از گرانی نرخ اشیا نالشی و راوی ارزانی «پرس» بود؛ لیکن من در «پرس»، بلکه سایر بلاد فرانس و روم، هر قدر که عبور کردم نرخ اشیای ضروری را گرانتر از لندن یافتم.

ذکر بلوار

بالجمله از جمله امکنه لطیفه «پرس» یکی

«بلوار[902]» است، و آن راسته ای است وسیع، بافضا، دور تا دور شهر قدیم؛ بر طریق لندن منقسم است بر سه راه، وسطی به قدر بیست و پنج گز عرض برای «کوچ» و اسبها؛ طرفین برای پیاده. [هر دو کنار راه] پیاده درختهای موزون برای سایه نشانده اند، چنانچه چهار قطار به یکبارگی در نظر مرئی می شود، و هر یک از آن دو به عرض هفت هشت ذرع مسطح و

هموار است. یک سمت این راسته در زیر درختان، دکانهای میوه فروشی و شربتداری و بزازی و مصوری و غیره به قطار خوشنما، که اشیا را مرغب خاطر خریدار نماید، عاریتا بر میزها گسترانیده اند.

صبح و شام اهل شهر از زن و مرد برای مشی و خرید آن اشیا، که از دکاکین شهر ارزانتر است، در این راسته به حرکت می آیند، و جمعیتی چون سیرگاهها[903]، مداما رو می دهد.

دوم «پلی رویال[904]»، و آن قبل از این مفسده، خانه برادر پادشاه بوده، در این ولا سیرگاه عام است. چندین در دارد و یک صحن مربع طولانی که به قدر دو صد گز در عرض و پانصد در طول خواهد بود. در میان صحن، خیابانها و درختان موزون، چمن، گلها و سبزه است. دور تا دور صحن دالانهای مرتفع است، پیش گشاده به عرض ده گز که بر ستونهای مرتفع ایستاده یک سمت دالانها متصل به دیوار بیرونی عمارت، و دکاکین عالی مملو از اشیای نفیسه کل عالم، به زینت تمام چیده، خصوصا دکان چینی و ساعت و میوه فروشی که بسیار پررونقتر از لندن است.

ذکر خوبی چینی «فرانس»

معلوم باد: چینی [ «فرانس»] در طلاکاری و نقاشی، در تمام فرنگ نامدار است. در ملکهای دیگر که می رود، بر مثال آینه و تصویر بر طاقهای خانه می چینند، و از نهایت تحفگی بجز برای مهمان عزیز، استعمال نمی نمایند.

زیاده بر بیست و پنج قهوه خانه عالی مرتفع پیش گشاده در این محوطه واقع است، که

مسیر طالبی، متن، ص: 310

صبح و شام مجمع زن و مرد در آنجا می شود، خصوص یکی از آن که در وسط یک سمت آن عمارت موضع شده و برآمده مدور به طرف باغ دارد.

هزاران هزار زن و مرد، روزانه در دالانهای مذکور بر سایه، و شام در خیابانهای باغ مشی می نمایند. پس از حصول یار همنشین در برآمده این قهوه خانه آمده شراب و یخ و میوه و غیره می خورند. یخ بچه های «پرس» چون ایران و هند، بهتر از ملک «انگلند» می شود. و ایضا این «پلی رویال» به جهت حصول مقصود تماشائیان بهترین مواضع «پرس» است، زیرا که قطع نظر از آنها که در مشی اند، هزاران زن حسین دلربا در آن نواحی خانه و [منزل] دارند و بالاخانه بالای دکانها که سابق شاه نشین، و به جهت اجلاس سلاطین بود، در این ولا بستر خوابها و محل عیش است. تماشابینان مبلغی داده با یار خود در آنجا روند و کامرانی نمایند.

ذکر تیلری[905]

سیوم [تیلری یعنی] جلوخان بیرون عمارت [پادشاهی] و پایین باغ و جلوخان [پایین باغ آن سمت]؛ با آنکه در عمارات آن باغ «بونوپات» می نشیند، این مواضع سیرگاه عام است. جلوخان اول آنقدر وسیع است که پنج هزار سوار در آن توانند ایستاد. طرف شهر دیوار آن از سیخهای آهن است؛ و دو در بزرگ، که به زبان هندی «پهاتک» گویند، دارد. هر دو طرف هر در ستونی مربع سنگین موضوع، و بر هر ستونی هیکل اسبی از برنج، تمام قد، که از کارهای قدیم فرنگ و حیرت افزای ناظران است و «بوناپات» [آنها را] از ممالک روم قدیم غنیمت آورده، منصوب است. بعد طی این جلوخان، داخل پایین خانه عمارت شاهی شده به پایین باغ، که به «تیلری» موسوم است، می روند؛ و از هر طرف شهر هم بدان مکان، راههای متعدد است. این پایین باغ موضعی است مربع و

طولانی. مسافت اطراف آن به قدر دو میل خواهد بود، مشتمل بر نهرها و حوضهای فواره دار و درختان موزون و اقسام گل و ریاحین و خیابانهاست. صورتهای سنگین[906]، کار استادان قدیم در خیابانها بر ستونها نصب کرده اند.

[ذکر کثرت و خوبی قهوخانه ها و دوکان میوه فروشی و آبداری]

چندین خیام قهوه خانه و میوه خانه و شرابخانه، پر از یخ و شراب و انواع شربتها، در این باغ ایستاده است؛ مردم بعد مشی، در آنجا نشسته قهوه و میوه می خورند، و این معنی در «پرس» کثرت دارد؛ و هیچ کوچه ای نیست که قهوه خانه های متعدد در آن نبوده باشد؛ و دکان

مسیر طالبی، متن، ص: 311

میوه فروشی و شربتداری، سوای آنچه در قطار واقع شده، در راسته های وسیع پیش روی دکانهای اضافی، زیر سایبانهای پارچه ای، بر کرسی و میز عاریتا می چینند.

چون از این در پایین باغ، که مقابل عمارت شاه نشین است، بیرون روند، جلوخانی است مربع، بی احاطه دیوار، بسیار وسیع دلگشا. طرف مقابل این جلوخان سیرگاهی است که به- زبان انگلش «پرک» و به هندی «رمنه» گویند، مشتمل بر درختان و آبهای جاری و سبزه و جانوران؛ و خیابانها دور این «پرک» به قدر دو میل خواهد بود؛ و حصار آن خندق است. طرف یمین این جلوخان بهترین عمارات شهر به قطار در مدنظر است؛ و طرف چپ آن دریای «سین» و چندین پل سنگین؛ و عمارات شهر آن طرف دریا نمودار. در صحن این جلوخان، چندین خیمه شب- بازی و رقص و سرود ایستاده است؛ و سازنده ها اکثر در نواختن موسیقی می باشند؛ و معرکه گیران سه جا و چهار جا معرکه برپا کرده، مردم به دور آن هجوم می نمایند. انواع میوه و شربتها در زیر سایبانهای خیمه جابه جا چیده.

برای مشی آخر روز، به دانست من[907]، بهتر از همه جاهاست.

ذکر «لوور[908]»

چهارم «لوور» است، یعنی عمارتی که تصویرات در آنجا چیده اند. ایضا تماشاگاه عام بیخرج است. در حجره های پایین این عمارت که هر یک وسیع، روشن، مزین از اسباب خارج است، پیکرهای سنگین بر مواضع مناسب بر ستونها [منصوبند]. چون به بالاخانه روند یک حجره بزرگ مربع است، که هر جانب آن صد گز خواهد بود و در ارتفاع، پنجاه؛ و وسط سقف برای روشنی گشاده و به شیشه ها گرفته. چون از آن بالاتر روند داخل حجره ای شوند طنبی[909] دستور، که در عرض سی گز و در طول به قدر نیم میل راه خواهد بود. بر دیوارهای این طنبی و حجره وسیع سابق، تمام، قطعات تصاویر منصوب است که همه را در خانه ای طلایی- خردها زیر شیشه، و بزرگها را در همان خانه، فقط- درج کرده اند. عدد این تصویرات از شمار افزون است، و بیان صنعت و لطافت آن از قدرت قلم بیرون، و این بیان اندکی بر آن رهنمون.

ذکر کمال تصویرسازی زمان قدیم

صنعت تصویر و ساختن پیکرهای سنگی، در زمان قدیم، در کل فرنگ، خصوص روم، بسیار کاملتر از زمان حال بود.

مسیر طالبی، متن، ص: 312

بعد فقدان قوت رومیان و گذشتن قیاصره روم، که باعث نشر هر علمی بودند، این تصویرات در عمارات «پوپ[910]»، خلیفه عیسوی، و سایر سلاطین روم قدیم محفوظ و مضبوط بودند، و مصوران حال به جهت دیدن و گرده برداشتن آن، از هزاران میل راه آمده علم حاصل می نمودند. «بونوپات» هر شهری که فتح کرد، از تصویرات نامدار آنجا زبده و انتخاب کرده به شهر «پرس» نقل نموده در این خانه، که ایضا از سابق مجموعه تصاویر بود، به سلیقه و ترتیب چید. بعضی

قطعه ها تا هفتاد گز طول و سی گز عرض، و بعضی مشتمل بر کرورها تصویر و نقش در آن حجره دیده شد. بالجمله آنچه از قسم تصویر در لندن و ملک ایرلند دیده شده بود، بعد مشاهده این مکان، از قبیل بازی طفلان در نظر نمود. این چهار موضع «پرس» که پی هم ذکر شد، بی نظیر و در کل عالم مثل آن نیست.

سوای اینها تماشاگاههای لطیف در آن شهر آنقدر است که در هر کوچه که سیر نمایی و هر طرف که روی، مردم را مشغول به سیر و بازی یا مجمع رقص خواهی یافت.

یکی از آنها «تیولی[911]»، باغی است پر از درختان موزون و خیابانها و انهار.

«ذکر «فراسکاتی[912]»

دیگر

«فراسکاتی» و

«توتونی». این هر دو، محل سیر و چراغان شب و آتشبازی است. مردم، بعد مشی، فرقه فرقه، زن و مرد، در عمارت و صفه آن، بر میزها نشسته اقسام حلویات و یخ و شراب و چای و قهوه می خورند و صحبت دارند.

ذکر صنعت «فنتزمگوریه[913]»

چندین «فنتزمگوریه»، که تماشای اقسام فواره و صنعتهای آب و تمثال حی و میت مردم نامدار در آن نمایند. این تمثال روحی می باشد نه جسمی. بسیار دیدم که پیکری در کفن، از دو میل راه نمودار، به سرعت ارواح به طرف ما به تدریج آمده آنگاه کفن او ریخته شده و هیئت او ممیز شده و آنقدر به طرف ما مایل گردید که زنان مجلس واهمه کرده بی اختیار به گریه زاری درآمدند؛ پس به همان نوع برگشته به تدریج از نظر زایل گردید. و گاهی به یکدفعه از بالا نازل شده به طریق پرتو و سایه نمودار و ممیز گشته دفعتا بالا رفت.

در وقت نمود این ارواح، بالای سقف عمارت آوازهای شدید، مثل شدت باران، و رعد و برق محسوس شود؛ و چراغها را در پایین خانه، تمام از نظر گم کنند. به هیئت مجموعی، تماشای

مسیر طالبی، متن، ص: 313

آن خانه حیرت افزاست.

دیگر کتابخانه بزرگ که «لک» ها کتاب از هر علم به ترتیب و انتظام در آن است. هر کس که خواهد در آن رفته می خواند و نقل می گیرد.

[دیگر] سیزده «پلی هوس» و «اپره» است. اما خانه های شب بازی و نمودن آداب فروسیت و محل رقص زنان، خود آنقدر است که اگر ذکر همه کرده شود دراز گردد.

در بعضی از این «پلی هوس» ها رفتم، سازندگان و رقاصان «فرانس» را چابکتر و در

سرود و ساز و هر کار «اپره» ماهرتر از انگلش یافتم.

ذکر اخلاق «فرانس»

اهل «پرس»، بلکه عموم «فرانس»، به غایت شیرینزبان و هموار و متواضع هستند، چنانچه در جواب مخاطب و سائل لفظ «بلی» و «نه» را بی لفظ تعظیمی، که مرادف «صاحب[914]» فارسی است، استعمال ننمایند؛ بلکه آن را جزو لفظ «نه» و «آری» دانند؛ و در نشان دادن راه به غریب، دلالت او به ضروریات، اجابت به طوع کنند، و آن را از لوازم انسانیت و مستوجب رضای حق شمارند. و به خلاف «انگلش» از نازک مزاجی و زودرنجی به غایت دورند. ایشان را هر وقت توان دید و مطلب و غرض را به تکرار و تفصیل توان گفت. با بعض آنها، به سبب دلتنگی سفر و قلت آرام منزل و طعام، که در آن ولایات لاحق حال من به سبب اختلاف سلیقه بود، مخاطبات عنیفه به میان آمد، نرنجیدند، و به خندان رویی و بشاشی وجه، آن معنی که موجب رنج من بود، بیان کرده تسلی دادند. و کثیر النشاط و دیر ملول از کارهایند، چنانچه بعد فراغ طعام کسی در خانه ننشیند، و تا نصف شب در سیرگاهها به سر برند. اکثر مواضع سیر ایشان بیخرج، و قوام آن از زری است که از نفع فروش شراب و قهوه و یخ حاصل گردد.

و بعضی، چون «اپره» و «پلی هوس» ها، به خرج اندک، به قدر ربع خرج لندن، میسر آید؛ و بسیار زحمتکش می باشند، زیرا که در گوی بازیها و امثال آن آنقدر محنت و تحمل گرمی و سردی و آفتاب از ایشان دیده شد که غیر آنها در وقت ضرورت هم نتوانند کرد.

ذکر مقابح «فرانس»

اما مبادرت به کارها بی آلات و استکمال ادوات نمایند، و از تکرار

حرکات بیفایده متأثر نشوند و در پی چاره و تدبیر

مسیر طالبی، متن، ص: 314

نیفتند. در «انگلند» دستور است که چون کسی به قهوه خانه برای حاضری رود، نان و مسکه و اسباب چای و کارد و غیره، ضروریات، در طبقی خرد نهاده به یکبارگی پیش او می برند؛ و غیر- متعارفی، چون تخم مرغ و میوه، بعد از آن که او بخواهد. زیرا که از تجربه دانسته اند که اگر یکی از اشیای ضروریه را نبرند، او خواهد خواست و ایشان را حرکت دوباری، که از آن بسیار نفورند، کردن خواهد شد. لیکن مردم قهوه خانه «فرانس» با وجود تجربه هر روز، قهوه و قند و نان را، که متعارفی می دانند، در پنج دفعه حاضر می کنند؛ و کارد و بشقاب و نمک و مسکه و غیره را تا نطلبی نیارند، و بعد طلب در دو سه دفعه.

حکایت دلاک من در «پرس»، چون برای کار می آمد، طبقی مسی سنگین برای تر کردن صابون و کیسی[915] کلان، چون توبره اسب می آورد، آن طبق را زیر گلو گرفته صابون به نوعی بر رو می مالید که گلو و سینه و بینی مرا و انگشتان و دست خود را تمام می آلود. روزی به وی گفتم که «تو در انگلند رفته ای؟» گفت: «آری». گفتم: «وضع دلاکان آنجا را دیده ای که بجز قوتی[916] چوبین، که صابون و برش[917] در آن است، و یک دو تیغ چیزی برنمی دارند و صد کس را به همان برش، صابون بر رو مالیده حجامت کنند که عضوی از اعضای ایشان و آن شخص آلوده نمی شود.» گفت: «آری.

آن نتیجه برش و قوتی است، و من نیز آنها را در خانه دارم

و آینده ترا به همان حجامت خواهم- کرد؛ لیکن این وضع پسندیده فرانس است، من بر تبدیل آن قدرت ندارم.»

حکایت در «مارسیل» به حجره ای فرود آمده بودم. متصل به آن طنبیی بود که بر وقت مقرر، هر روز بیست و پنج سی نفر از مرد و زن اعزه آن شهر و واردان آن خانه، طعام در آن می خوردند.

در آن وقت چاکران خانه به سبب کاهلی و کثرت آمد و رفت، در حجره را فراز کرده بی بند چفت می گذاشتند. بنابراین آن در از باد حرکت یافته طراق طراق شدید می کرد؛ به نوعی که بر من در حجره خود نشستن دشوار می شد. بارها چاکران را تحذیر کردم، فایده نداد. روزی به تنگ- آمده به میان ایشان رفتم و گفتم: «صاحبان، اگر شما از این فریاد عنیف هر دم متأثر نمی شوید، چطور حسی دارید؟ و اگر می شوید چرا چاره آن نمی یابید؟» بعضی از آن تأذی تعجب و حمل

مسیر طالبی، متن، ص: 315

بر نزاکت طبع من کردند؛ و بعضی گفتند: «متأثر می شویم، اما چه کنیم؟» گفتم: «چرا به چاکران نمی گویید که هر مرتبه در آمد و رفت در را ببندند، یا یکی از شما برخاسته کرسیی پشت در بگذارید تا در وامانده، از حرکت باد به چوب نخورد و صدا ننماید.» بعد از این همچنان می کردند، و مرا و خود را از استماع آن آواز کریهه رهایی دادند. بعد ملاحظه این خصال، اعتباری که از «فرانس» به روایات «انگلش» در دل من پیدا شده بود و از چالاکی و شجاعت و کثرت عدد و وسعت ملک ایشان بر «انگلش» خوف داشتم، بالکلیه از دل به در رفت؛ چه از

جماعت کثیر، اگر فرضا شجاع باشند، چون به تدبیر کار نکنند و در خیال چاره نیفتند، چه نقصان به آن جماعت است که در هر وقت و حال چاره کار توانند یافت؟ بلکه محل حیرت این است که با وجود این صفات کدام چیز کار قوم «فرانس» را بدین رونق رسانیده.

ذکر حسن «فرانس»

بالجمله مردان فرانس حسینتر از انگلش، و رخت ایشان چابکتر و چسبان و زیباتر از رخت ایشان است. اکثر حلقه طلایی زیبا در گوش دارند.

اما زنان ایشان، اگرچه کشیده قامت، پرگوشت، گرد اندامتر از «انگلش» هستند، اما مطلقا نسبت به حسن و خوبی زنان «انگلش» ندارند؛ بلکه به سبب عدم سادگی و شرم دختری، و فقدان خرام و رفتار خوش در نظر کریهه می نمایند. وضع موی سر ایشان چون زنان قحبه کمینه هند، از هر طرف زلفهای مجعد و آویخته، و رنگها و زیور مختار ایشان بسیار شوخ است.

تیزرو، پرگو، جلد گفتار، شدید الصوت و حاضر جوابند. کمر «گون[918]» ایشان آنقدر به طرف بالا مایل، و چین دار است که از طرف پشت کوز[919] نمایند و از جانب پیش به سبب همان چین، قبه، پستان دو نیمه شده، نیمه ای به طرف بالا و از او تمام نمایان، و نیمه ای پایین، در زیر «گون» آمده کرویت پستان بدین سبب از نمود افتاده. با آن که طبع من از مشاهده حسن بسیار متأثر می شود، و در آن زودی شغل تماشابینی لندن از دست رفته دل خواهان شغلی جدید بود، در «پلی رویال» روزانه و شبانه با هزاران دچار می شدم، اما مطلقا متأثر نمی شد و کسی از ایشان در نظر جلوه نکرد.

ذکر دوستان «پرس»

در مدت اقامت «پرس» با کسانی که ملاقات افتاد، یکی از آنها «سرالیجه امپی» است، که قاضی القضات کلکته بود، و

مسیر طالبی، متن، ص: 316

«نندکمار» به حکم او کشته شد. با مومی الیه از لندن تعارف بود[920]، در این ولا با «لیدی امپی» و «میس امپی»، که غزل آینده مومی[921] بر حسن و جمال اوست، به امید حصول

زری که در فتنه «فرانس» باخته است، در «پرس» قیام داشت. دو مرتبه دعوت چاشت و لوازم محبت مرعی فرمود. غزل مذکور این است.

لمؤلفه

ساقی بیار جامی از آن روحبخش راح[922]

که پر ز می به باغ شده لاله را قداح[923]

بگذر ز فکر غم که همای بط[924] از بهشت پیکی است بسته نامه آزادی از جناح

خون قنینه[925] کن به قدح که شود [به شرع]خونت مباح گر نکنی خون او مباح

یأجوج غم چو این طرف سد[926] توبه ماندگو بشکنیم تا برود بهر ما فلاح

سنت نکاح و خاصه به بکران موکده[927]

بکری نه به ز بنت عنب از پی نکاح

بیمار عشق را چو دوا به ز باده نیست بر نیت دوا بخورش «لیس من جناح[928]»

درکش ز سر