نام كتاب : مقامات السالكين
نويسنده : الدارابي، محمد بن محمد
گرايش : الفقه الاستدلالي
سال نشر: 1418
ه ق وفات مؤلف : حي في 1130 ه ق
قطع : وزيري
زبان : فارسي
ناشر : نشر مرصاد
محل نشر : قم المقدسة نوبت چاپ : الأولى
ويراستار : السيد جعفر النبوي
تعداد جلد : 1 شماره جلد : 2
توضيحات : طبعت هذه الرسالة في المجلد الأول من كتاب غنا، موسيقي
صفحه : 1
نويسنده اين رساله چنانكه مؤلف خود در مطلع كتاب ذكر كرده، محمّد إبن محمّد دارابي است؛ دارابي چهره اي چندان شناخته شده نيست؛ زيرا شيخ آقا بزرگ تهراني در الكواكب المنتشرة (ص 330- 332) از دو تن با عنوانهاي شاه محمّد دارابي اصطهباناتي با تخلّص «عارف» و شاه محمّد دارابجردي با تخلّص «شاه» نام مي برد و ضمن شمارش تأليفات اين دو از رساله مقامات السالكين ذكري به ميان نياورده است و نيز در الذريعه اين رساله را معرفي نكرده است؛ امّا از سوي ديگر در پايان شرح حال شاه محمّد دارابجردي احتمال داده است اين دو عنوان نام يك شخصيت باشد. افزون بر اين، آقاي احمد گلچين معاني نيز در تاريخ تذكره هاي فارسي، (ج 2، ص 87- 105) كه به معرفي لطائف الخيال از تأليفات محمّد إبن محمّد دارابي شيرازي پرداخته، هر دو تخلّص «عارف» و «شاه» را از آن وي دانسته و از قسمتي از لطائف الخيال استنباط نموده كه وي در آغاز جواني نزد شيخ بهايي شاگردي نموده است. علامه تهراني در شرح حال شاه محمّد دارابي اصطهباناتي (م 1130)، افرادي چون: محمّد مؤمن جزائري صاحب طيف الخيال، شيخ علي حزين صاحب تذكره حزين،
سيد علي بن علاء الدوله بن ضياء الدين نور الله از صفحه : 2 نوادگان قاضي نور الله شهيد، سيد محمّد قطب ذهبي مؤلف فصل الخطاب و نيز محمّد تقي بغدادي صاحب شرح شواهد إبن الناظم را از شاگردان اين شخصيت معرفي نموده و كتابهاي ذيل را از تأليفات وي دانسته است: 1- روضة العارفين يا رياض العارفين شرح صحيفه سجاديه، 2- عالم المثال كه به سال 1100 در سفر دريايي نگارش يافته، 3- لطائف الخيال، 4- معراج الكمال در بيان معاني شيخ و ارشاد و مريد و استرشاد، 5- فصل الخطاب. نيز گويد: مير محمّد حسين خاتون آبادي صاحب مناقب الفضلاء از وي روايت مي كند. نامبرده را فرزندي بوده است موسوم به شاه فتح الله دارابي (ح 1117) كه از شاگردان محمّد تقي بغدادي صاحب شرح شواهد إبن الناظم بوده است. علامه تهراني در شرح حال شاه محمّد دارابجردي وي را مؤلف كتابهاي تذكرة الشعراء و لطيفه غيبي در احوال حافظ شيرازي معرفي نموده و گويد: در صبح گلشن آمده است كه وي در بلاد هند به شهادت رسيده است. علامه تهراني در نهايت اظهار مي دارد اگر اين قول صاحب صبح گلشن را نپذيريم اين دو عنوان مي تواند مربوط به يك شخصيت باشد كه داراي دو تخلّص بوده است. نصرآبادي در تذكره خويش ص 186 كه ميان سالهاي 1083 تا 1112 نگارش يافته شرح حال وي را آورده و گويد: ملا شاه محمّد از ولايت داراب است، طالب علم منقّحي است، مدّتي در هند بود تا در آنجا بود فيض به همه كس مي رسانيد ... صفحه : 3 مرد بسيار خوبي است و
پاره اي تحصيل هم كرده، در هر علم آگاهي دارد .... ميرزا اسماعيل شجاعي مظفّري شيرازي در آغاز جلد دوم لطائف الخيال به شرح حال شاه محمّد بن محمّد دارابي شيرازي پرداخته و وي را مرشد و پير، مقرّب بارگاه اله، اهل عبادت و رياضت و قدس و تقوا، عرفان و تجرّد و فضل و كمال، و صاحب فتوا خوانده است. مولانا خداداد كه ديباچه رساله حاضر را رقم زده است بدون آنكه نام مؤلف را به صراحت ذكر نمايد اوصافي فزونتر از ديگران در شأن مؤلف مقامات السالكين آورده و اشارتي نموده كه وي در بلاد هندوستان سكونت داشته است، چنانكه گويد: نه همين گلشن ايران از ترشّح جويبار فيضش سرسبز و ريّان است؛ بلكه در سواد هندستان، بِرَهمَن زادگان فقير از سعي مشكورش كرور كرور رو به راه آورده كار و بارِ بت و بتكده از او خراب و ويران .... وي آنگاه در وصف رساله حاضر با آب و تاب فراوان عباراتي موزون نگاشته و در پايان گويد: [اين رساله] شاخ گلي است از لاله زار قدس دست به دست آمده و از خلوتخانه انس چنين شاهد سرمست به دست نيامده. و چون از براي دل اهل سلوك از مقام بي مقامي آمده، بنا بر اين، به مقامات السالكين مسمّي شده .... با توجه به اين رساله بويژه بخش پاياني آن، كه درباره ديدگاه عرفا در باب سماع نگارش يافته است، و نيز با توجه به ديگر نگاشته هاي مؤلف و نيز اوصافي كه شرح حال نگاران و مريدانش براي وي ذكر نموده اند مي توان اظهار صفحه : 4 داشت كه وي از عرفا بوده و
به تصوّف تعلّق خاطر داشته است. چنانكه در حاشيه يكي از صفحات همين رساله در ردّ انتساب كتاب حديقة الشيعة به محقق اردبيلي به ده دليل تمسك جسته و خواسته است ساحت وي را از نوشتن مطلبي عليه تصوّف بپيرايد.
در تصحيح اين رساله از دو نسخه خطي استفاده شده است: نسخه الف: اين نسخه متعلق به بريتيش ميزيوم لندن است و ميكرو فيلم آن در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران به شماره 4317 نگهداري مي شود (فهرست ميكرو فيلمها، ج 3، ص 45). متن اين نسخه به قلم نسخ و حواشي به نسخ و نستعليق كتابت شده است و كاتب مشخص نيست. در پايان ديباچه كتاب، سال نگارش ديباچه 1104 و سال كتابت متن 1105 ضبط شده است. نسخه ب: اين نسخه نيز متعلّق به كتابخانه مركزي دانشگاه تهران به شماره 5702، و فاقد ديباچه موجود در نسخه الف است و نيز بيش از نيمي از صفحه اول افتادگي دارد. متن اين نسخه به قلم نسخ و حواشي به نستعليق به دست شخصي به نام ملا محمّد باقر به سال 1146 كتابت شده است. چنانكه در حاشيه يكي از صفحات ضبط شده، ملكيت اين نسخه از آن شخصي به نام شيخ احمد بوده است. ميكرو فيلم اين نسخه به شماره 2810 در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران نگهداري مي شود. (فهرست ميكرو فيلمها، ج 1، ص 202). در حواشي نسخه الف و ب مطالبي از مؤلف درج گرديده كه بيشتر حاشيه هاي موجود در نسخه ب در متن نسخه الف ضبط شده است و در صفحه : 5 مواردي هم الحاقاتي در متن نسخه الف به چشم مي خورد كه
با علامت الحاق از متن متمايز شده است. اكثر حواشي نسخه الف و برخي از حواشي نسخه ب با عباراتي چون «منه مد ظلّه العالي»، «منه مد ظلّه السامي»، «من افاداته» و ... امضاء شده و نيز در برخي موارد، كاتب ِ نسخه الف در ابتداي بعضي از اشعار در متن كتاب، عبارت ِ «من مؤلفه» يا «من مؤلفه مد ظلّه» را ظاهراً از خود اضافه نموده است. اگر چه بين نسخه «الف» و «ب» از نظر عبارات تفاوتهايي غير مغيّر معنا به چشم مي خورد و در موارد عديده اي قسمتهايي از عبارات متن «الف» در حاشيه «ب» درج شده است؛ امّا در مجموع مي توان گفت كه نسخه «الف» با توجه به اينكه افتادگي صفحه اوّل را نيز ندارد و از خطي خواناتر و از قدمت بيشتري برخوردار است به عنوان متن اصلي در نظر گرفته شده و حواشي مؤلف كه در دو نسخه، مشترك بوده بر اساس نسخه «الف» ضبط گرديد و حواشي مختص هر يك از نسخه ها هم با تمايز از يكديگر در پانوشت ذكر شد. البته در نسخه «الف» حاشيه هايي با امضاي بعضي از افراد به صورت رمز مشخص شده كه از نقل آنها صرف نظر شد. رساله حاضر مشوّش و مغلق نگارش يافته است و فهم بعضي از عبارات نياز به دقت و توجه دارد و نيز، كلمات زائد و تقديم ما حقّه التأخير و بالعكس به حد وفور در آن ديده مي شود. اينگونه موارد همچنان به حال خود باقي مانده است؛ زيرا گوياي روش تأليفي نويسنده است. چنانكه گلچين معاني نيز در معرفي لطائف الخيال تأليف همين مؤلف نيز به تكلّف قلم
نويسنده اشارت نموده است. همچنين در مواردي اعداد به گونه غير معهود با عصر ما به كار رفته است مانند «پانجدهم» و «هشتدهم» به جاي پانزدهم و هجدهم، ما در اين موارد نيز صفحه : 6 هيچ گونه دخل و تصرّفي نكرده ايم بلكه فقط از جهت رسم الخطّ سعي بر اين بوده است كه كلمات به روش نگارش امروزي ضبط شود. در تصحيح اين اثر تا حدّي كه فرصت اجازه مي داد منقولات تخريج شد و به لحاظ آنكه مخاطب اين مجموعه اهل فن هستند از توضيحات اضافي و معناي كلمات و اصطلاحات صرف نظر شده است. اين رساله با ديباچه اي به انشاي مولانا خداداد كه ظاهراً از مريدان مؤلّف بوده است آغاز مي شود و آنگاه متن رساله با مطلع و مقدمه اي از مؤلف، و طي ّ دو فصل و يك خاتمه به انجام مي رسد. مقدمه متضمّن دو مقام است: مقام اول: بيان تعريفات لغويين درباره غناست و ابتدا هفت تعريف در باره غنا طبق نظريات علماي شيعه مطرح نموده و سپس نظر خود را چنين اظهار مي نمايد: و اين بهترين جمعي است كه: هر صوت حَسَني كه با آلات لهو يا صوت زني كه مرد بشنود يا شهوت انگيز باشد و نَفس بهيمي را به حركت درآورد، يا كلام كذب و لا طائلي باشد؛ مسمّا به غناست و حرام است. و هر صوت حسني كه مقابل اين باشد، در اكثر احاديث مسمّا به صوت حسن است نه [مسمّا] به غنا؛ و مباح است، بلكه در قرآن و ذكر مستحب است .... مؤلف پس از اين، ديدگاههاي تعدادي از علما را براي تأييد
نظر خويش نقل مي نمايد و بعد به بررسي كلمه غنا در كتب لغويين پرداخته و در پايان نقل اقوال آنها سؤالاتي مطرح نموده و پاسخ مي دهد. او در نهايت امر، چون اقوال لغويين عامّه و خاصّه درباره غنا را مختلف و غير قابل جمع دانسته، راه چاره را رجوع به عرف مي داند. صفحه : 7 مقام دوم: در اين مقام ابتدا گزارشي از ديدگاه علماي شيعه و سپس ديدگاه علماي عامّه را مطرح و سپس نظر خود را چنين بيان كرده است: مؤلف را اعتقاد اين است كه غنا حرام است، اگر چه در قرآن و ذكر و مرثيه باشد؛ امّا بالفعل آنچه قاريان و ذاكران مي خوانند غنا نيست، چه در عرف آن را غنا نمي خوانند .... مؤلف در خاتمه اين دو مقام، علت تدوين رساله را اينگونه آورده است: ... مقصود نه تحليل ما حرّم الله است كه فسّاق و اهل عصيان و نفاق حرام را حلال دانند، و نه تحريم ما احل ّ الله كه صوت حسن كه ممدوح است، حرام شمرند و تفسيق نمايند بعضي را كه قرآن و ذكر خدا به صوت حسن از ايشان به ظهور مي رسد؛ بلكه مطلوب، احقاق ِ حق است به حسب امكان. فصل اوّل در بيان علت حرمت غنا و دلايل تحريم آن است، مؤلف در اين فصل پس از آنكه تأكيد مي ورزد كه در حرمت غنا في الجمله خلافي نيست به تفصيلهايي كه در اين زمينه وجود دارد اشاره نموده سپس شش دليل از آيات كريمه و بيست و پنج حديث، دال بر حرمت غنا از طريق خاصّه و غالباً با ترجمه و بدون بيان، ذكر نموده
است. وي آنگاه به تحليل احاديث به صورت پرسش و پاسخ پرداخته و حرمت في الجمله غنا را به اثبات رسانيده است. فصل دوم در بيان احاديثي است كه بر ممدوح بودن ِ صوت حَسَن دلالت دارد. مؤلف در آغاز با اشاره اي گذرا به تفصيلهايي كه در اين زمينه وجود دارد بسنده نموده و نظر داده است كه هر چه در عرف بدان غنا گويند حرام است پس بايد به عرف رجوع نمود؛ زيرا بسياري از امور شرعي مبني بر عرف عام است. صفحه : 8 وي در نهايت مي گويد: القصّه، حليت صوت حسن، اشهر و اقوي از آن است كه محتاج به بيان باشد، مثل حرمت غنا في الجمله. مؤلف سپس بيست و هفت حديث در اين زمينه همراه با ترجمه و در مواردي با توضيح و بيان و طرح پرسش و پاسخ ذكر مي كند. بعضي از احاديث اين فصل مضموناً متحد، لكن سندشان متفاوت است، لذا دو روايت به حساب آمده است. آنگاه مبحثي با عنوان «تنبيه» گشوده شده است كه مناظره اي است مفصّل به صورت پرسش و پاسخ ميان نظريات دو گروه اول و دوم و در اين ميان بررسيهاي روايي، رجالي، سندي همراه با استدلال به چشم مي خورد. وي در جايي اظهار مي دارد: ضعف سند برخي از احاديث ِ كتب اربعه قدحي در استدلال نمي كند و با توجه به آنكه متأخرين، با تمام دقّت و احتياطي كه در تصحيح رجال و تحقيق احوال روات نموده اند در عين حال به علل مختلف از جمله به علت اختلافاتي كه اصحاب رجال كرده اند داراي اشتباهات بسياري مي باشند. اين «تنبيه»، «تكمله» اي در پي دارد كه در
حقيقت تحليل بعضي از مسائل رجالي است و پس از اين تكمله در ضمن يك تنبيه چنين نتيجه گيري مي نمايد: پوشيده نماند كه بعد از تتبّع معلوم مي شود كه معناي معيَّن و محصَّل براي غنا كه اطمينان حاصل شود از كتب لغت حاصل نمي شود، و بر تقدير ثبوت حقيقت شرعي، غنا حقيقت شرعي ندارد؛ و حقيقت متشرعه يعني متفقّهه بر وجهي كه در خصوص اين لفظ ثابت باشد حكم لغت دارد در اختلاف، يعني صفحه : 9 حقيقت متشرعه نيز معلوم نمي شود زيرا كه فقها اختلاف بسيار در تعريف غنا كرده اند و از معنا، قدر مشتركي ميانه همه استنباط نمودن نيز نهايت اشكال دارد به سبب مباينت بعضي لغات و منافرت تفاسير فقها با يكديگر. و باز به حيثيتي نيست كه بهتر از معناي عرفي باشد در مقام جمع ِ بين احاديث فريقين. مؤلف پس از طرح پرسش و پاسخي در اين زمينه در نهايت امر اظهار مي دارد: پس حق، در باب غنا آن است كه: هر چه در عرف غنا گويند، حكم به حرمت آن بايد كرد كه مناسب فهم مخاطب باشد. مؤلف پس از اين در باب شعر و عشق به تفصيل سخن گفته و فرق ميان شعر ممدوح و مذموم را بيان نموده و در خاتمه رساله به صوت حسن، نغمه خوش و سماع پرداخته است و سپس در ضمن تكمله اي كه در پايان خاتمه آورده نظر بعضي از اهل عرفان را در باب آثار سماع بيان مي نمايد. مؤلف سماع را به سه قسم ممدوح، مذموم و مختلف فيه تقسيم نموده و علل هر يك را بيان داشته و در پايان خاتمه، خاتمه اي
گشوده و اظهار داشته است: «نغمه صوت حسن، سبب ربط عارف به عالم روحانيات مي شود». وي در پايان چنين نتيجه گيري مي نمايد: پس نتيجه اين دو فصل به مقتضاي احاديث اين شد كه فرقه ثانيه مي گويند كه غنا في الجمله حرام است به اتّفاق، نه مطلقاً؛ بلكه بعضي از اقسام كه صوت حسن با ساز و آلات لهو باشد؛ يا آنكه خواننده زن باشد و آوازش مردِ نامحرم بشنود؛ يا پسري باشد كه از آن خواندن انبعاث شهوت شود؛ يا مستمع چنان شخصي بُوَد كه از شنيدن آواز خوش، قواي بهيمي او به حركت آيد، نه آنكه صفحه : 10 روحانيّتش غالب شود؛ يا خالي از ذكر جنّت و ربط به عالم آخرت باشد، نه آنكه ربط به آن عالم دهد و خدا و جنّت به ياد آورد؛ يا آنكه قواي شهوي و حيواني به حركت آورد، نه آنكه عاقله قوي شود و قواي حيواني را مطيع خود گرداند؛ يا آنكه از مبدأ دور اندازد، نه قريب گرداند؛ و يا آنكه از خدا غافل گرداند، نه آنكه خدا را به ياد آورد حرام خواهد بود. و اگر چنين نباشد و مقتضياتش ذكر و محبّت الهي و عشق حقيقي و فكر آخرت و ترك دنيا و اماته شهوات و قطع تعلّقات و افزوني روحانيت و تخلّق به اخلاق الله باشد جايز؛ بلكه مستحب خواهد بود عقلًا و نقلًا. مؤلف پس از نتيجه گيري از مطالب مطروحه، باز هم به بيان سماع، وجد يا حركت دوري و وجد ريايي مي پردازد و
در پايان مي گويد: دلايل همه از طرفين مذكور است، هر كس هر چه خواهد، اختيار كند و احتياط نمايد كه تكفير و تفسيق مؤمني بلا رويّه ننمايد.
رساله حاضر در سال 1374 ش در ضمن كتاب موسيقي در سير تلاقي انديشه ها و پنج رساله فقهي فارسي به كوشش آقاي اكبر ايراني به همّت انتشارات حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي به چاپ رسيده بود. هنگامي كه دست اندركاران اين مجموعه تصحيح اين رساله را در دستور كار خود قرار داده بودند آقاي ايراني اطلاع دادند كه آن رساله را تصحيح نموده و قصد چاپ آن را دارند، لذا از تصحيح مجدّد آن صرف نظر گرديد تا دوباره كاري نشود. يك سال پس از اين امر، كتاب موسيقي در سير تلاقي انديشه ها همراه با رساله مذكور چاپ شد. صفحه : 11 اين پرسش بسيار طبيعي است كه چه امري سبب گرديد تا مجدّداً اين اثر تصحيح و در اين مجموعه چاپ شود. علت تصحيح و چاپ مجدّد اين رساله اين است كه در تصحيح ِ پيشين ِ اين اثر فقط از يك نسخه خطي استفاده شده در حالي كه مصحّح از وجود نسخ ديگر بي اطلاع نبود. به علاوه، نسخه مورد استفاده مصحّح ناقص و فاقد ديباچه نسخه «الف» است، از سوي ديگر نسخه «الف» ظاهراً از قدمت بيشتري برخوردار است و كليه نظريات مؤلف پس از تأليف در متن كتاب آمده است و از تاريخي كه در پايان ديباچه به سال 1104 ضبط شده است و نيز از حواشي مؤلف كه با تعبير «منه مد ظلّه العالي» يا «منه مد ظلّه السامي» و ... در نسخه آمده
چنين استنباط مي شود كه علي الظاهر اين نسخه در حيات مؤلف كتابت شده باشد. ثانياً تصحيح پيشين ناتمام و غير فني است كه نقد آن از حوصله اين مقدمه خارج است؛ امّا در اينجا به بعضي از موارد و عمدتاً نكات كلي آن اشارتي مي شود: مصحح به دليل آنكه از نسخه ناقص الأوّل استفاده نموده بر خلاف ِ معمول ِ صاحبان اين فن، متني مشابه از رساله سه اصل مرحوم ملا صدرا رحمه الله را انتخاب و جايگزين نموده است. اي كاش در همين شيوه، روش صحيح اتّخاذ مي شد كه متأسفانه چنين نبوده و نقل مطالب رساله سه اصل با امانت توأم نبوده است. در مواردي كه مؤلف رساله پس از نقل متون عربي، ترجمه آن را نياورده؛ مصحّح در داخل متن ترجمه آن را افزوده است. اولًا معمول آن است كه چنين كاري در پانوشت صورت پذيرد، ثانياً اگر هم در متن بخواهد اعمال شود لازم است با دو قلاب از متن مؤلف متمايز صفحه : 12 گردد. البته اين امر در مواردي چند صورت پذيرفته و مواردي نيز بدون تمايز چاپ شده و موهم آن است كه متن اصلي رساله چنين بوده است. علاوه بر آنكه اغلاط مطبعي در مواردي به رساله راه يافته است هر چند تا حدّي اين امر معمول است كلماتي غلط خوانده شده و لذا به جاي تصحيح، تغليط شده است مثلًا: در ص 154، س 4، نغمه سنجان به نغمه سبحان و شعبه بينش به شعبه نشين؛ ص 165، س 11، مُنجَبِر به منجر؛ ص 181، س 7، الزلل و الخطل به الخطر و الزلل؛ ص 187، فصل دوم به
باب دوم؛ ص 198، س 12، نعمت به نغمه؛ ص 199، زارت به زادت؛ ص 203، س 14، مَكنيد به مي كند؛ ص 209، س آخر، با تغيّر في الجمله به بالعبري في الجمله؛ ص 212، س 12، تنبيه به شبيه و .... بعضي از كلمات داخل متن در ميان دو قلاب معنا شده كه نيازي به معنا كردن آنهم در متن نيست مثلًا: فرقه محقّه [اماميه]، عامه [اهل سنّت]، عامي [سنّي]، مؤمنين [شيعه]، افراد [مصاديق] و .... بعضي از تصحيحات در داخل قلّاب در متن قرار گرفته كه غلط است مثلًا: ص 59: «ملا صالح مازندراني [ملا صالح برغاني]»؛ كه غلط بسيار فاحشي است؛ ص 154، س آخر: «از متون و كتب (تجويد) ديده» كه صحيح آن چنين است: «از متون كتب محو نگرديده است». مصحّح به نكاتي كه از اصطلاحات كاتبان بوده به نيكي توجه نكرده اند. مثلًا: در ص 183، روايت بيست و يكم در فصل اول زائد است؛ زيرا كاتب بر روي آن كلمه «زائد» نوشته است امّا مصحح آن را به عنوان روايت بيست و يكم آورده و از آن پس شماره هاي روايات 21 به 22 و 22 به 23 و ... تبديل شده است. در ص 184، س 4، در پايان روايت 24 كه در حقيقت روايت صفحه : 13 بيست و سوم است پس از «به طريق متعدّده روايت شده» اين عبارت بايد اضافه شود «پس وجود درست در سند قدحي در اعتبارِ متن ِ حديث نمي كند.» و در همين جا روايت 23 پايان مي پذيرد. در ص 184، س 4 إلي 6 از «روايت است» تا «خاموش شود.» روايت بيست و
چهارم است و پس از آن روايت 25 صحيح است. كاتب در ص 55 نسخه خطي، در حاشيه مطابق با ص 200 س 3 چاپي، جمله «صح بالقرآن» نوشته و اشاره نموده كه بالقرآن جا افتاده است امّا مصحح توجه نكرده است. در ص 212 س 12 مطابق با ص 82 نسخه خطي بر روي «لم يسمع» نوشته شده «مؤخّر» و بر روي «بيست و ششم» نوشته شده «مقدّم»؛ امّا مصحح هيچ توجه نكرده و مطالب را پيوسته آورده است. در ص 212 در متن كتاب روايت 27 نيامده و حال آنكه در حاشيه ص 74 نسخه خطي به تمام و كمال ذكر شده به علاوه دوبار در حاشيه ص 83 نسخه خطي بدين امر اشاره شده كه «حديث بيست و هفتم قبل از اين به دو ورق در حاشيه نوشته شده». در بعضي موارد، پيوستگي جملات رعايت نشده و جمله بي دليل پايان پذيرفته و ادامه آن آغاز پاراگراف بعد قرار گرفته است به عنوان مثال موارد ذيل مي بايد پيوسته نوشته مي شد: ص 166، س 16 و 17، ص 165، س آخر و ص 166، س اوّل، ص 178، س 15 و 16، ص 194، س 3 و 4، ص 203 س 17 و 18، ص 215 پايان متن و ابتداي ص 223 و ص 289، س 14 و 15. در ص 212 س 9 روايت 24 كه در حقيقت روايت 25 است ملاحظه شود؛ زيرا در سطر 12 پس از «لم يسمع» نوشته شده: شبيه مناظره اي است ... صفحه : 14 [مانند حديثي كه] از ابي بصير .... آيا معنايي براي اين جمله
متصوّر است؟ آيا بين جمله قبل با جمله بعد رابطه اي برقرار است؟ نكته آن است كه چون مصحح نتوانسته كلمه «تنبيه» را درست بخواند آن را «شبيه» خوانده و بي توجه به معنا مطلب قبل را با مطلب بعد پيوند داده، در حالي كه كاتب با عبارت «مؤخّر» و «مقدّم» به ناپيوستگي مطلب و اشتباه در كتابت توجه داده است؛ لكن مصحح هيچ توجهي مبذول نداشته است. مؤلف در آغاز فصل دوم وعده داده است بيست هفت حديث نقل نمايد و حال آنكه مصحح 24 حديث آورده است. علت اشكال اين است كه مصحّح در تفكيك احاديث دقت نكرده است. مواردي كه بيان شد تنها نمونه هايي از اغلاط راه يافته به تصحيح اين رساله است. و به تحقيق موارد ديگري تصحيح نايافته و يا تغليط چه در متن و چه در زيرنويسها و تعليقات مصحح وجود دارد كه بيان آنها از حوصله اين مقدّمه خارج است. سيد جعفر نبوي صفحه : 15 هو المستعان بسم الله الرحمن الرحيم
خنياگران هشت بهشت قدس، و بلبل نوايان چار چمن انس، زمزمه پردازان محافل ارباب شوق، و نغمه طرازان مجالس اصحاب ذوق، جَلاجِل شور انگيزِ فرح آميز را هرگاه به شعله آوازهاي شرر خيز تاب مي دهند؛ ابتدا به توحيدِ مالك الرقابي مي كنند كه نوعروس زهره چنگي در سُرادقات جلالش لؤلؤ وشي است حلقه در گوش، و مغنّيان ِ بزم فيروزه رنگ در صوامع صوفيان ملكوت از جذبات روحاني به يادش در جوش و خروش. لمؤلّفه اي بلبل شوق از تو دستان«2» پرداز
وي مرغ چمن از غم تو نغمه طراز مستان الَست از تو در جوش و
خروش
در ميكده وحدت و خمخانه راز«3» صفحه : 16 زهي مبرّايي از درك اوهام كه اگر هزار هزار سال خِرَدِ خُرده بين در پس زانوي ِ فكرت نشيند و طاير دانشوري را در فضاي جبروت و ساحت لاهوتش به پرواز درآورد به غير از شاخسار حيراني و سرگرداني جايي ديگر ننشيند. و خهي معرّايي از حيّز افهام كه احياناً اگر قرنهاي بيشمار ماني نژادان ارژنگي آيين اراده نمايند كه به قلم ِ انديشه وري در كارگاه خيال چون موي ميان نازك نهالان خَلُّخي نهاد باريك بيني نمايند به غير از آنكه مانند نقش ديبا سرِ انگشت ِ حيرت از راه عجز به دندان ِ فكرت گرفته، صورتي در آيينه خانه خاطرشان كسي جلوه گر نبيند. بيت هر چه بر هم چيده دست عقل و حس و درك و فهم
كبريايش سنگ بطلان اندر آن انداخته«3» چه سرايم در وصف معشوقي كه به غير از عاشقان شطّاح، و قَلاشان هستي سوزِ فوز و فلاح، احَدي كيفيت جلوه هاي ِ پي در پي، و چاشني ناوَك دلدوز عشوه هاي وي در نيافته. و چه نمايم از فرخنده محبوبي كه در بَدو فطرت سرمستان خُمكده الَست صفحه : 17 را رقم ِ محبّت خود كه مضمونش «خَسِرَ الدُّنيا وَ الآخِرَةَ» است بجاي خط سرنوشت برناصيه و وَجَنات احوالشان نوشته تخم ِ سوداي عشق خود مانند سويدا در زمين دل ِ ايشان كِشته كه «يُحِبُّهُم وَ يُحِبُّونَه ُ». در راه معرفتش عقل دور انديش، فريب خورده غول ِ بيابان ِ براهين ِ قاطع ِ حكيم، و نتايج ابكار افكارش متزلزل صد هزار اميد و بيم. جامي عقل بگذار كان عقيله تُست
دانه مكر و دام، حيله تُست بيت از همرهي عقل
بجايي نرسيديم
اي عشق بيا راهنما بلكه تو باشي لمؤلفه نه عقل در اين راه و نه زر مي بايد
نه دين و نه دل نه ترك سر مي بايد رمزيست كه نه تو داني و نه مفتي شهر
عشقي سرشار و چشم ِ تر مي بايد ثنا و ستايش مصوّري را كه گلبرگ چهره لاله رويان خطايي نژاد، و سروِ سَهي قامت ِ عنبرين مويان ِ آذري نهاد را در چمن روزگار، شيوه جلوه گري چنان داده كه در هيچ ديري و بتخانه اي نيست كه از تاب شعله شمع عارض فرنگي وشي شيخ صنعان صفتي پروانه وار بال و پر جان را نسوخته، و از شور صفحه : 18 شيرين ِ ليلي طلعتان خيل خودنمايي در هر واديي نيست كه مجنون كيشي سر در سر بيابان جنون ننهاده، نسيم ِ چمن گردِ نوروزي بي تمشيتش گره از بند قباي طفل غنچه نتواند گشود، و شاهد گل بي دستوريش طريق غنج و دلال با بلبلان بي نوا نخواهد پيمود. فصل فروردين كه موسم بهاران است حسب الامر اعلايش، باد صبا از براي مقدم سلطان، كل اوراق شكوفه را بر روي بساط فيروزه گون باغ به صد هزار انبساط به رسم دُرَر فشاني نثار كرده. و بنا بر فرموده والايش قطرات امطار دوشيزگان بنات ِ نبات را از پس تتق ناز با هزار انداز لباس دلبري پوشيده از براي نظّارگيان چمن در آن بزم دلگشا حاضر آورده، و سرو آزاد از روي چالاكي كمرِ خدمت بر ميان زده راست چون سَهي قامتان چين و چگِل در گوشه آن محفل عنبرين سرشت بر يك پا ايستاده، راتبه خواران خوان احسانش برات روزي هر روزه در بغل،
و به توقيع «وَ مَن يَتَوَكَّل عَلَي اللّه ِ» موشّح و مسجّل. گدايان كويش دست ِ رد بر سينه دبدبه شاهد دولت خاقان و قيصر نهاده، و بي سروپايان خراب جستجويش نظر همّت بر طنطنه كوكبه عروس حشمت كيخسرو و دارا نگشاده. سعدي گداياني از پادشاهي نفور«5»
به اميدش اندر گدايي صبور صفحه : 19 لطف بهانه پردازش نه چنان در كمينگاه بخشايش مشت خاك تيره روزگار، و سيه مستان باده غرور ليل و نهار نشسته كه به اندك روي دلي كه به حضرت احديّتش آورند كوه كوه گناه از دوششان برندارد. و اگر سرهنگان قضا و قدر شقّه علم هدايت ازلي انتسابش نمي گشودند شكست خوردگان افراسياب نفس و هوا را كه عنان گسسته بيابان مرگ آرزوهاي بي حاصل سراب نماي دنيايند كه فرياد رسي كرده كه رو به راه آرد؟ درياب؛ كه بحرِ ذخار بي پايان ِ كرمش، كشتي شكست خوردگان سفر هند آمال و اماني را كه از چارموجه طول امل در گرداب فنا افتاده به دستياري ملّاح رحمت به ساحل نجات چگونه رسانيده؟ بنگر؛ كه خوانسالار نعمش مشتي گدايان را بي شائبه منّت بر سبيل مهمانداري بر سر خوان نعمت الوان وجود چگونه نشانيده، و سوختگان شمع تجلّيات رخسار شاهد غيب نما را بي دور باش «لَن تَرانِي» در طور مواصلت لمعات نور شهود لا يزالي روزي نموده، و اين بيباكان سينه چاك را منصوروار بر دار فناي ِ نيستي به تيغ بيدريغ استغناي محبوبي گذرانيده، پس از آن خود را كه جان عاشقان است بي پروا از طعنه اغيار به رسم ديت بديشان داده يعني حجاب نقاب از جمال خود برداشته تا نور شهود را بي
واسطه ملاحظه نمايند. آري نظم رسمي است بتان سيمتَن را
كازرده دلان خويشتن را اول به جفا بيازمايند
وانگه ز رَه وفا در آيند جامي اي خوش آن كو جمال حق ديده
پرده هاي اثر بدَرّيده صفحه : 20 گشته نور شهود پرده درش
پردگي كرده جلوه در نظرش درود شورانگيز و تحفه شوق آميز، نثار مرقد مطهّر نمكچش خوان انا أملح كه سرمه ما زاغش صداي طرب فزاي داوودي را در نزد بزرگ و كوچك از دايره اعتبار در مقام خارج آهنگي آورد، و صيت كوس انا أفصح العرب و العجمش گوش هوش چابكسواران ميدان فصاحت را كر ساخته، شمشير زبان آوري سخن سنجان ِ بني قحطان و عدنان كه برابر مي سود زنگ خجالت گرفته در نيام كام فرو كشيدند، و نكته وريهاي سحبان و بردع از اعجاز كتاب مستطابش كه «و لا رطب ٍ و لا يابس ٍ» زيورِ شأن اوست همگي رطب و يابس گشته خاك ادبار بر فرق اقبالشان بيخت. بيمار طبعان كفرستان دوري كه از مرض مهجوري «إِنّا وَجَدنا آباءَنا» بر بستر هلاك افتاده بودند از فيض والا نَهمَتش در دار الشّفاي «وَ إِنَّك َ لَعَلي خُلُق ٍ عَظِيم ٍ» پناه جسته زنگ حرمان از آيينه خانه خاطر ايشان زدوده گرديد. نواي العود احمديش سرور بخش جان صفحه : 21 بيقراران مشتاق، و صداي روح افزاي محمديش صلي الله عليه و آله و سلم مژده ده ِ اهل وفاق. چه منّتها كه از آن سيّد سرور و مهتر بهتر بر جان جهانيان نيست كه سالهاي دراز آبا و اجداد همگنان ماننده عاشقان دل و دين باخته كه در پاي سرو قامت لاله عذاران ِ خان و
مان سوز افتاده باشند سر از سجده بت و صنم پرستي بر نمي داشتند. زُنّار گمرهي بر ميان و صليب كجروي زيب و زينت گردنشان از اثر خاك موكب آن شاه ِ لولاك سرمه سليماني بينايي در ديده بصيرت كشيده نظر از تسويلات لا طايل پوشيده به نور معرفت يزداني شيوه خدا داني پيش گرفته ديده ور گرديدند. و به حكم «أنا و علي من نور واحد» امر خلافت خود را به شهرياري عطا فرمود كه گُردَنان روزگار و شجعان و فرسان ذوي الاقتدار از تاب ذو الفقار آبدار و صمصام خون آشام بلارَك ِ كردارش سر خود گرفته از ميدان لاف و معركه گزاف خزخزان روي گردان شده در پس زانوي خموشي و زواياي فراموشي جاي گرفتند. بلي! شعر گريزي به هنگام و سر بر به جاي
به از پهلواني و سر زيرِ پاي لوحش الله از شهنشاهي كه پيش از آنكه رقم هستي بر جريده عالم كشند صفحه : 22 فيّاض ازل به يد قدرت، خلعت «هَل أَتي» بر قامت قابليتش راست نمود و تاج زرنگار «إِنَّما وَلِيُّكُم ُ اللّه ُ» بر فرق فَرقَدان سايش نهاده ولي ّ عهدي حبيب خود را صلي الله عليه و آله و سلم بدو بخشود و حبّذا! از دين پناهي كه صيت اسلام به مسامع عالم و عالميان بانگ مسلماني و ديار فرنگ بود و شاهد ايمان نواي هم بزمي با عنقا و كيميا مي سرود كه دست اسد اللهي را به بيعت رسالت پناهي پنجه ور كرده زنگ ظلام از آيينه ايمان بزدود. امّا بعد؛ چنين گويد آواره ديار بي سر و ساماني، مهجور بهبهاني، كه چون ديد كه حضرت مخدومي مجتهد الزّماني علّامي،
دام ظلّه العالي و سالك مسالك كوي نيكنامي، پرده گشاي چهره شاهد لاهوت، و قدم فرساي بيداي ِ شهر بند جبروت، شاهبازي كه از همّت بلند سيرش جز قلّه قاف عوالم خمسه نه. و بلند پروازي كه از نهمت ارجمند وقتي كه كرسي فكر در زير پاي انديشه نهد طاير خيالش بجز از همدوشي ِ مرغان ِ اولي اجنجه عالم مجرّدات و روحانيّات بال و پر نگشايد. لمؤلفه آنكه بهر درك افكار بلندش ناطقه
بر فروزد في المثل گر روغن زيت خيال صفحه : 23 نيست ممكن بر دل او ذره اي روشن شود
تا نگردد آفتاب فكرتش همچون هلال آوازه دانشمنديش را افلاطون منشان ِ خم نشين يوناني نژاد در شش جهت افكنده، و فيلسوفان حكمت اندوز رقعه افكارِ ابكارش مانند كاغذِ زر به هر كشور برده، نه همين گلشن ايران از ترشّح جويبار فيضش سرسبز و ريّان است؛ بلكه در سواد هندستان بِرَهمَن زادگان فقير از سعي مشكورش كُرور كُرور روبه راه آورده كار و بار بت و بتكده از او خراب و ويران، از پرتو شمع دانش پژوهيش محفل خُرده بينان پر نور، و از جذبه شوق سرشارش بزم رندان پر شور. هي هي باده نوشان سرمست، و درياكشان خُمخانه الَست، بي ياد او نه. و بلبل بي نوا كه آغاز به درس و بحث عشق گلرخان چمن مي كند ابتدا او را به برگ گُلي يادآوري مي نمايد، از شميم خلقش بازار مشك تتاري كساد، و دعوي حلم احنف، در نزد بردباريش گِرهي است بر باد شكسته بالان آشيانه بي برگي را سايه ميمنت پيرايه اش بال هما، و ضعيف نالان ِ پِي گم كرده را خضر مدد
او رهنما، از ممرّ ترحّم مانند بيد بر سر آشنا و بيگانه لرزان، و از صفحه : 24 حاصل كاينات بجز محبّت معشوق ازل دست افشان. بِناميزد! روحي است در هيكل جسم محسوس، و مرغ جانش به ياد لقاي ديدار در قفس قالب محبوس. لمؤلّفه من كجا و مدح آن عالي جناب
كي تواند ذرّه وصف آفتاب من ندانم جسم يا جان است او
عقل اينجا طرفه حيران است او حل اشكالات اوضاع جهان
پيش او روشن چون خُور«2» در آسمان تا قدم زد در ره فقر و فنا
شد بديهي پيش او اشكالها او نتيجه خويشتن را تا كه ديد
منّت از صغري و كبري كي كشيد نام ايزد از چنين فرخنده اي
حبّذا از شيوه ات اي مردهي چون سويدا در دل اهل فنا
از عرب هم از عجم خوش كرده جا بار لفظ از دوش او برداشتند
در جهان معني او را داشتند از جهان نفس و نفساني گذشت
راه مشكل را چه آسان در نَوَشت خطّه ايران ز سرتاپاي او
شد بهشت از فيض بهجت زاي او سعي مشكورش زدوده بي گمان
صندل كفر از جبين هنديان پيش او شاه و گدا يكسان بود
همّت والاي او زين سان بود كرده در هر علم تصنيفي شگرف
مدّعي را نيست در اين حرف حرف محفل دانشوران پر نور از و
بزم عاشق پيشه گان پر شور ازو مدرس جسمانيان را خرده بين
در صف روحانيان بالا نشين صفحه : 25 خلق او چون عالم مشرب وسيع
نكته سنجيهاي
او نقش بديع اي خدا تا آفتاب خاوري
گُل كند در گنبد نيلوفري شاهد مقصود همدوشش بود
ساغر وحدت همه نوشش بود چنين فيلسوفي كه شنيدي و حكيم دانش پژوهي كه ديدي، به التماس گروهي سرمستان ِ جرعه ديدار، و دريا كشان نشأه سرشار، كتابي تصنيف نمود كه شيرازه اجزايش اگر از تار زلف چِليپاي حوران قاصرات الطرف روضه خُلد سازند جا دارد. و اگر اوراق آن را از گلهاي رنگارنگ چمن فردوس نمايند مي شايد. ديده وران كوي شطّاحي را معشوقي است هميشه در بغل، و منشيان دفترخانه قلاشي را تصديقي است مسجّل، زاهدوَشان خشكسال انسانيت را رگ ابر مطري است گوهر بار، و صوفي وشان شوخ را سحرِ حلالي است سامري كردار. لمؤلفه روستايي آمده در شهر بند معني اش
زاهدان خشك از تردامنيهاي خيال قاصرات الطرف حوران بيانش آمده
در نظر صوفي وشان شوخ را سحر حلال الفاظ و عباراتش، رقم نسخ بر معني بنديهاي سحبان كشيده و از معاني و بيانش نگارنده نقاشان ماني فريب، انگشت حيرت به دندان گزيده. هر جزو از آن در نزد اشاره فهمان، كلّي است موشّح به چند دليل، و هر فرعي از آن در صفحه : 26 پيش نكته سنجان، اصلي است اصيل. مطالعه كلماتش ماننده صحبت حكيم طرب انگيز، و مباحثه مقالاتش بِسان ِ الفت ِ اهل حال شوق آميز. هر سطري از آن راستي سروي است از بوستان جنان؛ ني ني الفي است مستقيم در ميان جان. در نزد اهل دل اوراق صحيفه اش فرح فزاتر از نامه معشوق ِ بي پروا به عاشقان ِ شيدا. و هر صفحه اي از صفحاتش در نزد روشن دلان آيينه اي است گيتي
نما. فوايدش مستغني كننده از كتب متقدّمين، و دريافت معانيش را چه حاجت به نسخ متأخرين. مرموزات عالم ملك از آن مبرهن، و اسرار دقايق ملكوت از وي روشن. شاخ گلي است از لاله زار قدس دست به دست آمده، و از خلوتخانه انس چنين شاهد سرمست به دست نيامده. و چون از براي دل اهل سلوك از مقام بي مقامي آمده؛ بنا بر اين به مقامات السالكين مسمّي شده. لمؤلّفه ارمغانش شوق بخش و جانفزا
راه آوردش متاع پر بها نغمه هايش ياد از عهد الست
مي دهد خوش اي حريف مِي پرست وه عباراتش چه عشق افزا بود
معنيش معشوق مه سيما بود ذاكر عن وصف حالات الحبيب
هست بيمار محبّت را طبيب كرد غوّاصي بسي استاد كار
تا به دست آورد درّي شاهوار اميد از ترنّم سنجان زبور محبّت، و نكته فهمان صحيفة الوداد الفت، آنكه هرگاه ابواب فيوضات ربّاني از مطالعه اين كتاب فيض اكتساب بر روي قلوب تنوير اسلوبشان گشوده گردد اين سرگشته وادي حيراني را از همّت والا ياد آوري نمايند. بيت الااي كه بر خاك ما بگذري
به جان عزيزان كه ياد آوري
(بسم الله الرحمن الرحيم) (رساله مقامات السالكين در تحقيق غنا) خوشترين نوايي كه عندليبان گلش فصاحت، به آن گوش هوش ِ ساكنان بزم عرفان را به جوهر آبدار معرفت، مزيّن سازند حمد صانعي است كه صورت صنوبري هر يك از قلب و لسان را قدرت فهم و نطق بخشيده، كما قال الله تعالي: «الرَّحمن ُ. عَلَّم َ القُرآن َ. خَلَق َ الإِنسان َ. عَلَّمَه ُ البَيان َ»، «وَ مِن آياتِه ِ خَلق ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ اختِلاف ُ أَلسِنَتِكُم وَ أَلوانِكُم
إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ لِلعالِمِين َ». رباعي
اي ذات تو در كل ممالك مالك
وي راهروان كوي عشقت سالك
من وصف تو از كلام تو مي گويم
انت الباقي و عبد كان عبد كان لا كُل ُّ شَي ءٍ هالِك ٌ«4»
صفحه : 2 رباعي
اي از غم تو مرغ چمن نغمه طراز
اي بلبل شوق از تو دستان پرداز
مستان الَست از تو در جوش و خروش
در ميكده وحدت و خمخانه راز
جل ّ جلالك و عم ّ نوالك و عظم شأنك، و بهترين صدايي كه نغمه سنجان چمن بلاغت، سامعه مستمعان محفل ايقان را به دُرّ خوشاب فهم و فطنت مُحَلّي گردانند، بعدِ حمدِ خالق مختار، نعت قافله سالاري است كه به تازيانه حُدي خواني موعظت، سنگين روان ِ مدارج كمال را در معراج عرش المعرفة سريع السير گردانيد، كما قال صلي الله عليه و آله و سلم: «بُعِثت ُ لُاتَمِّم َ مَكارِم َ الأخلاق». رباعي
اي ختم رُسُل، دو كَون سرمايه تو
افلاك يكي منبر نه پايه تو
گر زانكه تو را سايه نباشد چه عجب
تو عرشي و آفتاب در سايه تو
و نيكوترين ندايي كه از خطيب ِ منبرِ لسان برآيد، بعدِ نعت حضرت سيّد المرسلين، منقبت خطيب منبر «سلوني» است كه آوازه فضيلت و خلافتش به صوت ِ حَسن ِ « يا علي! أنت َ وصيّي و خَليفتي في حال ِ حياتي وَ بَعدَ مَماتي» در عراق و حجاز، در هر گوشه و مقام، به گوش هوش ِ حق نيوش ِ بزرگ و كوچك رسيده. صفحه : 3 رباعي
اوصاف علي به گفتگو ممكن نيست
گنجايش بحر در سبو ممكن نيست
من ذات علي به واجبي نشناسم
اما، دانم كه مثل
او ممكن نيست
و خوش آينده ترين نغمه اي كه عود لسان سرايد، بعدِ منقبت ِ آن صدّيق اكبر، مدحت ساير ائمّه اثنا عشر است كه بروج اثنا عشر در دوازده مقام علي الدوام صداي ِ مدحت گستري در گنبد دوّار به جلوه در آورده اند. لمؤلّفه
هم مذهب ماست، زان سپهر است بلند
يعني فلك البروج اثنا عشري است
و له
عارف ز جان و دل، سگ اولاد حيدر است
اثنا عشر به فرق مخالف، دوشش پراست
و له
اي آنكه به هر مذهب و ملت نگري
هم مذهب ما شو و مشو در بدري
در عرصه نرد اختيار مذهب
نيكو دو ششي زد كه شد اثنا عشري
و له
قومي كه به هر كشور و هر ناحيه بود
جز شيعه، تمام فرقه در هاويه بود
آنجا كه رسول فرقة الناجيه گفت
از روي حساب«1» شيعه الناجيه بود
صفحه : 4 و له
يا رب بنما حقي كه باطل ببرد
راهي بنما كه ره به منزل ببرد
يا برهاني كه شك ز دل بزدايد
يا تصفيه اي كه زنگ از دل ببرد
صلوات الله عليهم و علي آبائهم المعصومين أجمعين إلي يوم الدين. امّا بعد؛ بر نغمه سنجان مقام دانش، و بلند آوازگان ِ گوشه گيري شعبه بينش، و رموز دانان كلام معجز نظام ِ حضرت ملك علّام و متتبّعان احاديث حضرت سيد الانام، و محدّثان روايت اصحاب عصمت و اهل بيت نبوّت عليهم السلام و متفحّصان مذاهب فقهاي خواص ّ و عوام مخفي نيست كه هر ملّتي بعد از بعثت آن سرور به غير ملّت محمدي صلي الله عليه و آله و
سلم باطل، و هر مذهبي سواي مذهب اثنا عشر صلوات الله عليهم اجمعين از درجه اعتبار ساقط و عاطل است. و اين نيز ظاهر و هويداست كه غنا في الجمله حرام، و از جمله معاصي و آثام عظام است. امّا خفايي كه هست در اين است كه غناي حرام ِ مذموم كدام است و صوت حسن ِ ممدوح به احاديث، در چه مقام؟ و اين به غايتي مشتبه است كه بعضي صوت حسن ِ ممدوح ِ در واقع را مذموم شمرده اند و بعضي خواندن قرآن را به صوت حسن، بلكه به غنا مستحب دانسته اند؛ چه در احاديث، امر بدان واقع شده كه: «اقرؤوا القُرآن َ بِصَوت ٍ حَسَن ٍ» «وَ مَن لَم يَتَغَن ّ بِالقُرآن ِ فَلَيس َ مِنّا». و لهذا، أقل الخليقة، بل اللّا شيء في الحقيقة محمّد بن محمّد دارابي كه احاديث اصحاب عصمت عليهم السلام از اهلش كه مسلّم الثبوت به معرفت حديث بوده اند، اخذ نموده و همچنين تفسير و اصول و فقه و فنون ثلاثه حكمت اصولُها و فروعُها و اقسام تسعه عربيت و طب و نجوم و صفحه : 5 هندسه از استاد هر فن بر وجه أتم ّ أحسن استفاده كرده، چون در اين مقام از بعضي تحريم «ما أحل ّ الله» و از بعضي تحليل «ما حرَّم َ الله» استشمام نموده، به مقتضاي حديث معجز انشاي: «إذا ظَهَرَت ِ البِدَع ُ فِي امَّتي فَليُظهِرِ العالِم ُ عِلمَه ُ، فَمَن لَم يَفعَل فَعَليه ِ لَعنَةُ الله ِ» به توفيق حضرت عزت و به تأييد احاديث اصحاب عصمت بعد از استخاره اراده كرد كه تفرقه نمايد ميان غناي حرام و صوت حسن ممدوح ِ خالي از آثام، تا بر اهل انصاف ِ خالي از اعتساف، بعد از ملاحظه دلايل طرفين مشتبه
نماند و بعد از آن، اختيارِ هر شِق كه مي نمايد مختار است. «وَ ما عَلَي الرَّسُول ِ إِلَّا البَلاغ ُ». و حقير ناقل است نه مفتي، چه حديث «مَن أفتي الناس َ بِغَيرِ عِلم ٍ وَ لا هُدي ً لَعَنَته ُ مَلائِكَةُ الرَّحمَةِ وَ مَلائِكَةُ العَذاب ِ وَ لَحِقَه ُ وِزرَ مَن عَمِل َ بِفُتياه» كافي است و حديث «فِرُّوا عَن ِ الفُتيا فِرارَكُم عَن ِ الأسَدِ، وَ مَن قَضي بِغَيرِ الحَق ِّ ذُبِح َ بِلا سِكّين». از متون كتب محو نگرديده. و اين رساله كه مسمّاست به مقامات السالكين مشتمل است بر مقدّمه و دو فصل و خاتمه. مقدّمه: در تعريف غنا و بيان اختلافاتي كه اهل لغت و فقها شكر الله مساعيهم در تفسير و تعريف لفظي كه شرح اسم است و تعريف حقيقي آن صفحه : 6 كرده اند، با قطع نظر از حلّيت و حرمت آن. فصل اوّل: در ايراد اخبار و آثاري كه دلالت بر حرمت غنا في الجمله دارد. فصل دوم: در بيان احاديثي كه دلالت دارد بر اينكه صوت حَسَن، غير غناست و استماع بعضي از افراد آن كه شارع، اطلاق غنا بر آن كرده جايز است. مثل «مَن لَم يَتَغَن َّ بِالقُرآن ِ فَلَيس َ مِنّا» و حديث كنيز مُغَنّيه در عُرس و حُدا كه مُعظم ِ علما استثنا كرده اند. خاتمه: در بيان اذكار و اقوال كه به صوت حَسَن در مجلس سامي ِ سيّد العارفين و سلطان الموحّدين و قُدوة السالكين شيخ صفي الدين قدس سره و تابعان ايشان و ساير اهل الله واقع شده و به زبان فارسي با تبييني واضح كه موهم تكرار است به عبارت آورد، تا فايده اش عام ّ و تام ّ باشد و گمان نكند كسي كه مطلب آن است كه عوام
را جرأت دهد بر غناي حرام، چه آيه كريمه «وَ مَن لَم يَحكُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ فَأُولئِك َ هُم ُ الكافِرُون َ» از قرآن، و روايت «فِرّوا عَن ِ الفُتيا فِرارَكُم عَن ِ الأسَد» از كتب حديث محو نشده، و تهديد «وَ لَو تَقَوَّل َ عَلَينا بَعض َ الأَقاوِيل ِ. لَأَخَذنا مِنه ُ بِاليَمِين ِ. ثُم َّ لَقَطَعنا مِنه ُ الوَتِين َ. فَما مِنكُم مِن أَحَدٍ عَنه ُ حاجِزِين َ» كه هر چند خطاب با آن حضرت است، امّا مقصود امت است كه «إيّاك أعني و اسمعي يا جارَةُ»؛ در وحي مُنزل مسطور است. و قول علّامه ابو يوسف شيخ جمال الدين مطهّر الحلّي: «لَو لا تأليف ُ الألفَين و زيارَةُ الحُسَين لَهَلَكَتني الفَتاوي» زبانزد خاص و عام است، و عدم تأليف سيّد إبن طاووس صفحه : 7 عليه الرحمة و اجتناب از فتوا موعظه اي تمام است؛ بلكه مقصود اشفاق با برادران ديني و دوستان يقيني است كه تحريم «ما أحَل َّ الله» به مقتضاي آيه كريمه «لِم َ تُحَرِّم ُ ما أَحَل َّ اللّه ُ لَك َ» ننمايند و با آن كه احتياط در دين خصوصاً در زمان غيبت معصوم أولي است، تفسيق بي گناهاني كه قرآن و اذكار و آنچه به خداي تعالي نزديك كند به صوت حسن مي خوانند با وجود حديث «سألتُه ُ عن الغِناءِ في الفِطرِ و الأضحي وَ الفَرَح، قال: لا بَاس َ بِه ِ ما لَم يُعص َ بِه» ننمايند. اين احتياط در نخواندن و نشنيدن خود است، نه فتوا بر حرمت و حلّيت خواندن و شنيدن ديگري.
من آنچه شرط بلاغ است با تو مي گويم
تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال«3»
مقدمه در بيان اختلافاتي است كه در تفسير غنا در كتب لغت از لغويّين، و در تعريف غنا
از معرّفين، و خلافي كه از فقهاي خاصّه و عامّه در باب حرمت و حلّيت بعضي افراد غنا واقع شده و اين مقدمه مشتمل بر دو مقام است: مقام اوّل: در بيان اختلافات تعريفات و لغات؛ مقام دوم: در بيان اختلافات فقها در حلّيت و حرمت.
بدان كه غِناء به كسر غين و مدّ، يا به فتح و قصر (غَني) هر دو به صفحه : 8 معناي سرود است و به كسر غين و قصر (غِني) بي نيازي است و ثروت و يُسر، كه در برابر عسرت است. چنانچه صاحب نصاب مي گويد:
چون غِني دان بي نيازي
ور به مد خواني سرود
و بدان اعَزّك الله كه از جمله تعاريف متكثّره مختلفه، هفت تعريف مستفاد از كلام علماي خاصّه مذكور مي شود.
: مدّ صوتي كه مشتمل بر ترجيع آوازي باشد كه به طرب آورنده باشد.
و گفته اند: غنا، ترجيع صوت است. و ترجيع، آواز را در حلقوم يا خيشوم گردانيدن است. و مرادِ جمعي از اهل لغت، مثل إبن اثير كه در نهاية گفته: غنا، آواز پي هم بلند كردن است و همين ترجيع است. چنانكه گفته: «كُل ُّ مَن رَفَع َ صَوتَه و والاه ُ فَصَوتُه ُ عِندَ العَرَب ِ غِناء». و تصوير ترجيع بدين روش كرده اند كه كسي صوت را بلند كرده چنين گويد ا آ ا آ ا آ. چنانكه آواز قُمري و كبك و ديگر طيوري كه صوت آنها فقره فقره پي در پي است. و در اصطلاح ِ خوانندگان، ترجيع را تحرير گويند. و بر متتبّع مخفي نيست كه آن تعريفي كه ترجيع در آن مأخوذ نيست منافي حديثي است كه از امام محمّد باقر عليه السلام در كافي مذكور است كه به ابي بصير فرمودند: رَجِّع بِالقُرآن ِ صَوتَك َ؛ فَان َّ الله َ عَزَّ وَ جل َّ يُحِب ُّ الصَّوت َ الحَسَن يُرَجَّع ُ بِه ِ [فيه] تَرجيعاً. صفحه : 9 و ترجيع را در اين حديث، تأويل كردن به معني ديگر غير ترجيع متعارف كه در تعريف ِ غنا مأخوذ است بدون قرينه داعي بر تأويل، خلاف ظاهر است، چه معصوم به مقتضاي «نَحن ُ قَوم فُصَحاء» حكم شرعي تعليم دهد. الغاز و تعميه كه تعقيد و مُخل ِّ به فصاحت است نمي آورد، بلكه مراد ترجيع متعارف است؛ مگر اينكه بگويند كه غناي در قرآن، فرد غناي ِ حرام نيست، چنانكه بعضي گفته اند. و معرّفي كه اقتصار بر ترجيع كرده است، تعريف مطلق غنا كرده اعم از غناي حلال يا حرام.
و گفته اند غنا، صوت مطرب است. چنانچه از قاموس اين تعريف نيز مستفاد مي شود، آنجا كه
مي گويد: «الغِناءُ كَكِساء مِن َ الصَّوت ِ: ما طُرِّب ِ بِه ِ». و تفسير طرب در قاموس چنين كرده: «الطَّرب ُ محرِّكةً: الفرح ُ وَ الحُزن ُ». و در صحاح: الطَّرب ُ: خِفّة تُصيب ُ الإنسان َ لِشِدَّةِ حُزن ٍ أو سُرورٍ. يعني: طرب، سَبُكي است كه به انسان مي رسد، از جهت بسياري اندوه يا از شدّت خوشحالي. و حق اين است كه طرب، كيفيتي است كه عارض مي شود انسان را و آن لذّتي است به درد آميخته. اگر كسي گويد كه: درد، الَم است. چه قسم، با لذّت كه ضدّ اوست صفحه : 10 جمع مي شود؟ جواب آنكه: علما مثال لذّت ِ به درد آميخته آورده اند، كه بدني كه دانه ها برآورده باشد در وقت خاريدن هم درد مي يابد و هم لذّت و اين ظاهر است.
و اين نيز موافق كَنزُ اللغة و دستور اللغة است كه غنا را به سرود تفسير كرده اند و كلام شهيد ثاني رحمة الله عليه در شرح شرائع، اشعاري به اين تفسير دارد، آنجا كه فرموده: وَ رَدَّه ُ بَعضُهُم إلي العُرف فَما سُمّي غِناءً يَحرُم ُ وَ إن لم يُطرِب. و در بعضي تصانيف خود، اين تفسير را به جهت غنا أولي دانسته، و مخفي نيست كه تعريف چهارم به جهت غنا به قاعده شرع انسب است؛ چه الفاظ مأخوذه در شرع، محمول بر تفاهم عرف است؛ خصوصاً در موضعي كه حقيقت شرعي و حقيقت متشرّعه نداشته باشد و در معني لغوي آن اختلاف زياده از حد شده باشد. چنانچه عن قريب معلوم خواهد شد. پس اليَق و احَق ّ، حمل بر تفاهم عرف است. چنانچه در شرع وارد است كه تطهير به آب است، هر چه در عرف آن را آب
مطلق گويند؛ تطهير ثوب و بدن به آن جايز است، هر چند آب ِ گل آلوده باشد؛ مادامي كه آن را آب گويند مطهِّر است و همين كه آميخته به چيزي ديگر شد كه در عرف و عادت صفحه : 11 آن را آب نگويند، رافع حَدَث و خَبَث نيست. و همچنين در شرع وارد است كه حرير محض مپوشيد، هر چه در عرف آن را ابريشمينه گويند، مرد را پوشيدن آن جايز نيست. و ديگر در شرع وارد است كه نصيحت مؤمن، مستحب؛ بلكه در بعضي اوقات واجب و همچنين ايذاي مؤمن حرام است. پس هر چه در عرف ايذاء باشد حرام است. و همچنين هر مزرعه اي، چراگاهي از زمين، موات ِ به حسب عرف و عادت دارد. و همچنين غبن، در بيع و شراء، بنا بر عرف و عادت است، چه در شرع معين نشده كه چه مقدار غبن است؛ و آنچه بنا بر عرف و عادت در شرع است لا يُعَدُّ وَ لا يُحصي است. لهذا جمعي از علماي عظيم الشأن، بناي غنا بر عرف انسب دانسته اند و ظاهراً، مرادِ افضل المتأخّرين، شيخ بهاء الملّة و الدين كه به خط خود نوشته و بسياري از ثقات ديده اند و حقير نيز ديده ام كه: الغنا تننّي تنّنا، همين باشد كه آنچه در عرف از اين قبيل باشد كه آن را غنا گويند، حرام است.
كه ملحق مي سازد صفحه : 12 به سامعان، حركت قلبي و مراد به موزون، نغمات ِ منفصله متناسبه است، نه نظم مقفّاي موزون به بحري از بحور شعر.
ششم: اهل موسيقي، [موسيقي را] كه در لغت يوناني به معناي الحان است، چنين تعريف كرده اند كه: النَغمَةُ صَوت واحد مَوزُون لابَث زماناً ذا قَدرٍ مَحسوس ٍ في الجِسم ِ ألذي هُوَ فيه يُوجَد و له حَدّ مِن َ الثِّقل و الخِفة مَحنون إليه بِالطَّبع. يعني: نغمه، صوت و آوازي است واحد موزون، يعني آنكه متناسب باشد فقرات منفصله آن، و ميان نغمات منفصله، درنگي واقع شود در زماني محسوس. و آن صوت را حدّي خاص بوده باشد از زير و بم و ميل طبع به سوي آن بوده باشد. و شك نيست كه بنا بر اين بدون ترجيع، صوت پذير نيست هيچ صوت حَسن ِ موزوني.
و هر خواندني كه به خدا نزديك كند آن را اكثر، به صوت حسن در احاديث مذكور ساخته اند و اين كلام از تفسير بعضي فضلاي متقدّم مستفاد مي شود. و همچنين از كلام بعضي متأخّرين مثل فاضل كاشي در مفاتيح الشرائع كه گفته: «الغناء ترَنُّم ُ أهل ِ الفسق». و فاضل رباني مولانا محمّد باقر خراساني در كفايه و فاضل صفحه : 13 قمي در جمال الصالحين. و اين بهترين طريق جمعي است كه: هر صوت حسني كه با آلات لهو يا صوت زني كه مرد بشنود يا شهوت انگيز باشد و نَفس ِ بهيمي را به حركت در آورد، يا كلام كذب و لا طائلي باشد؛ مسمّا به غناست و حرام است. و هر صوت حَسَني كه مقابل اين باشد، در اكثر احاديث مسمّا به صوت حسن است نه [مسما] به غنا، و مباح است؛ بلكه در قرآن و ذكر مستحب است و هر كس تأمّل در احاديث و
آيات كند و انصاف از نفس خود دهد و از عناد و تعصّب بگذرد، تصديق به حقيقت اين معنا خواهد نمود، چه كريمه لهو الحديث؛ و قول الزور؛ و قول اللغو و امثال اين، كه معصوم تفسير آنها به غنا كرده، و همچنين حديثي كه پرسيدند كه غنا در عيد فطر و عيد قربان و در عيشها جايز است، معصوم فرمودند جايز است هرگاه معصيتي با آن نباشد. چنانچه حديث خواهد آمد، شاهد؛ بلكه برهان است كه غنا امثال اينهاست و حرام است و مخالف آن، كه متضمّن آن نباشد آن را غنا نمي گويند و اگر گويند، حرام نخواهد بود. و حديث مذكور و مضاهياتش صريح است در آنكه حسن صوتي كه آدمي را به معصيت نيندازد داخل غناست زيرا كه در سؤال لفظ غنا ايراد شده و در جواب مذكور كرده اند كه جايز است يعني غناي مسئول عنه هرگاه منشأ معصيتي نشود پس در عدم اطلاق غنا بر حسن صوت ممدوح حرف است خصوصاً در محاورات و اطلاقات عرب چنين است كه هرگاه خواهند امر به خوانندگي نمايند مي گويند: غَن ِ يا تَغَن ِّ. و اگر اخبار از او نمايند مي گويند: غنّي يا تغنّي. و نصير الملّة و الدين و سيد حيدر آملي و إبن [ابي] جمهور احسائي و صفحه : 14 إبن فهد و شيخ رجب بُرسي و شيخ [علي] بن هلال جزائري استاد إبن [ابي] جمهور و ملا عبد الرزّاق كاشي و از متأخّرين، شيخ بهاء الملّة و الدين و مولانا صدر الدين محمّد شيرازي و مولانا محمّد صالح مازندراني چنانكه در باب ترتيل قرآن از ابواب شرح اصول كافي،
تصريح به آن مي نمايد و جمع كثير ديگر از فضلا و علما صاحب اين مشربند و همه متفق اند بر آنكه هر چه متضمّن معصيت است، حرام است و مؤيّد اين معنا حديثي است كه ابي بصير از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت كرده و گفته: از آن حضرت از اجرت كنيزان مغنّيه سؤال كردم فرمودند: اگر وقت غناي ايشان، مردان در آنجا داخل مي شوند و آواز ايشان مي شنوند آن اجرت حرام است؛ امّا اگر مردان در آنجا نيستند چنانچه در عروسي ميان زنان مي خوانند و نامحرمي آواز ايشان نمي شنود قصوري ندارد و اجرت ايشان حلال است. تا اينجا بيان ِ قدري از اختلاف در تعريف غنا بود كه آن را تعريف حقيقي گويند كه اعم ّ از حدّ و رسم است.
امّا اختلاف در كتب مفردات لغت كه تعريف لفظي است و آن تفسير لفظ است به لفظي ديگر اوضح، مثل آنكه كسي گويد كه حارث اسد است و سعدانه گياهي است. اگر چه نبذي از اختلاف در لغت غنا در ضمن تعريفات معلوم شد، امّا صفحه : 15 زياده بر آن مي گوييم كه لغويّين از خاصّه و عامّه بسيارند. امّا چهار كس مشهور از خاصّه اند كه: خليل باشد صاحب العين و إبن سكّيت صاحب اصلاح المنطق و إبن دُريد صاحب جَمهَرة و [إبن فارس صاحب] مُجمَل و مقاييس و إبن خالويه. و باقي از مشهورين عامّه اند مثل: محمود فيروزآبادي صاحب قاموس [المحيط] و جوهري فارابي صاحب صحاح اللغة و إبن قتيبة صاحب ادب الكاتب و ازهري نيشابوري صاحب تهذيب اللغة و ابو عبيدة هروي صاحب غريبَين و ابو عبيد صاحب مصنَّف و إبن سيدة
صاحب محكم و صغاني صاحب عُباب و مجمع البحرين و تكملة الصحاح و زمخشري صاحب فائق و اساس [البلاغة] و إبن اثير صاحب نهاية و خال جوهري صاحب ديوان الأدب و مُطَرِّزي صاحب مُغرّب و فيّومي صاحب مصباح المنير در لغت ِ فقه و نشوان بن سعيد الحميري صاحب شمس العلوم و سجستاني صاحب غرائب القرآن و عميد الرؤساء صاحب كتاب الكعب. اين جماعت، هر يك تفسير لغت غنا كرده اند كه در بعض تفاسير، قدر مشتركي به هم نمي رسد، مثلًا بعضي ترجيع، اعتبار كرده اند دون اطراب، و بعضي بر عكس. پس ميانه دو حقيقت مختلفه نمي توان قدر مشتركي به هم رسانيد كه تعريف آن حقيقت به آن قدر مشترك كنند، مثل آنكه فرس و انسان در تعريف ِ واحد، جمع نمي توان كرد و اگر تعريف قدر مشترك كني، تعريف حيوان كه جنس است، يا عرض عام كه مشي است كرده خواهي بود؛ نه تعريف فرس و انسان. و از اينجاست كه اهل عربيت، تعريف فصاحت به نوعي كه شامل فصاحت كلمه و كلام و متكلّم هر سه باشد نمي توانند كرد. و همچنين نحويّين تعريفي براي مستثني نمي توانند كرد كه شامل مستثناي متّصل و منقطع هر دو باشد. اين است كه اول تقسيم كرده اند و بعد از آن تعريف ِ هر يك جدا جدا نموده اند؛ با آنكه مقرّر است كه اول تعريف بايد كرد بعد از آن صفحه : 16 تقسيم، چه امثال اين امور مشترك لفظي اند نه معنوي، تواند بود كه دو حقيقت مختلف مشترك در لفظ يكي حلال باشد و يكي حرام. و از اين جهت كه امثال اين امور مشترك لفظي اند نه معنوي، عين
به معناي شمس و ذهب در تعريف ِ واحد جمع نمي توان كرد. و إن شاء الله تعالي در اينجا نَبذي از تفاسير اهل لغت، نقل بالمصدر مي شود تا معلوم شود اختلافات تفاسير ارباب لغت، روشنتر از آنچه مذكور شد. قال في القاموس: الغناءُ كَكِساء مِن َ الصَّوت: ما طُرِّب َ به. و قال فيه: التطريب؛ الإطراب، كالتطرّب، و التغنّي. و به يشعر كلام الزمخشري: فقال سألته ان ّ تطرّب و تغنّي و الطرب ليس هو السرور كما يتوهّمه من لا معرفة له. قال في القاموس: «تخصيصه بالفرح وَهَم». و قد مر ذلك في التعريف الثالث من السبعة. و قال في الصحاح: الطرب خفّة تصيب الإنسان َ لشدّة حُزن ٍ أو سرورٍ. صفحه : 17 و نحوه قال في المجمل. و في الأساس: «هو خفّة من سرورٍ أو هَم ٍّ». قال في الصحاح: «التطريب في الصوت، مدّه و تحسينه». و في شمس العلوم: «طرّب في صوته إذا مدّه». و منهم من اعتبر في الغناء مجرّد الترجيع كما يظهر من كلام أبي عبيد. و في الصحاح: شددت َ إذا انشأت بيتاً أو بيتين تمدّ به صوتك كالغناء. و من العامّة من فسّر التغنّي بتغريد الصوت. و التغريد: التطريب في الصوت. قال في القاموس و المجمل و الصحاح: «التغريد: التطريب في الصوت و الغناء». و في النهاية: «كل ّ من رفع صوتاً و والاه فهو عند العرب غناء». فإن قلت: قال بعض الفضلاء المتبحر [ين] في العلوم و أفضل المتأخّرين الواصل إلي الملك الغني العالم الربّاني مولانا محمّد باقر الخراساني رحمة الله عليه: صفحه : 18 و ظنّي إن ّ التغنّي و التطريب و الترجيع و اللحن و الترنّم، ألفاظ متقاربة في المعني أو اجتماع [بين] معانيها غالباً،
و لهذا تراهم يُوردون بعض هذه الألفاظ في تفسير بعض آخر. و منهم من ينعكس [يعكس الأمر] و منهم من يُوردُ اثنين أو ثلاثة منها في تفسير واحد عاطفاً بينها بالواو. و لعل ّ الغرض زيادة التفهيم لاختلاف هذه الألفاظ في الوضوح و الخفاء بالنسبة إلي الأشخاص. قال إبن الأثير في تفسير اللحن: هو التطريب و ترجيع الصوت و تحسين القراءة و الشعر و الغناء. قال في القاموس: لَحَّن َ في قراءته: طرَّب َ فيها. فاكتفي بالتطريب. و في الصحاح: «لحَّن َ في قراءته: إذا طرّب بها و غَرَّدَ». و زاد التغريد، مع أنّه فسَّر [التغريد بالتطريب في الصوت و الغناء]. و في المغرّب: «لحّن في قراءته تلحيناً طرّب فيها و ترنّم». و قال الجوهري: «تَرنّم إذا رجّع صوته. و الترنيم مثله». و نحوه في المجمل و شمس العلوم. صفحه : 19 و في القاموس: «ترنّم [الرُّنم، بضمّتين]: المُغَنّيات المُجيدات، و بالتحريك: الصوت [و الرنيم] و التَّرنيم، تطريبُه». و في النهاية: «الترنّم، التطريب و التغنّي و تحسين الصوت بالتلاوة». و من العامّة من فسّر التغنّي بتحسين الصوت. و في شمس العلوم: الترجيع تردّد [ترديد] الصوت في الحلق. مثل ترجيع أهل الألحان في القراءة و الغناء. و قال الغز الي ما ملخّصه: إن ّ الغناء صوت موزون مفهم محرّك للقلب. حاصل سؤال اينكه: تعريفها همه كه به حسب ظاهر مختلف است، راجع به يك تعريف مي شود، پس شما چگونه مي گوييد كه تعريفات مختلف است و مفهوم معيّني از تعريفها حاصل نمي شود كه بايد غنا، آن را دانست كه در عرف غنا گويند؟ جواب آنكه: اين معنا ظاهر است كه در بعضي از تعريفها ترجيع ِ تنها مأخوذ است و در بعضي اطراب.
و در تعريف غزالي هيچ كدام مذكور نيست و بسياري از تعريف و تفسير لغت كه آن فاضل نياورده و ما نياورده ايم كه فيما بين، تخالف؛ بلكه تباين است به حيثيّتي كه قدر مشتركي كه تعريف جامع و مانع توان كرد متعذّر است چنانكه گذشت. و لهذا آن فاضل گفت: صفحه : 20 ظن من اين است، يعني ديگران چنين نمي دانند و من هم گمان دارم نه يقين، كه «إِن َّ الظَّن َّ لا يُغنِي مِن َ الحَق ِّ شَيئاً». مخفي نماند كه اگر چه بعضي از اين تفاسير سابقاً مذكور شده بود؛ امّا مقصود در اين مقام، نقل بالمصدر بود. و ديگر معلوم شد كه لحن به معناي غناست پس حديث «اقرؤوا القرآن بألحان العرب» دليل كسي مي تواند باشد كه يك قسم غناي خاص كه غير غناي اهل فسق است در قرآن جايز است. چنانچه در فصل دلايل به تفصيل خواهد آمد، إن شاء الله العزيز. اگر سائلي گويد كه: در تعاريف غنا اختلافات بسيار است، و مشهور است كه شيء واحد را دو حقيقت نمي باشد؛ پس اگر تعريف، حدّي است بايد همه تعريفها به يك معني راجع شود؛ چه شيء واحد را اگر حدود متعدّده باشد لازم مي آيد كه شيء واحد نباشد. آري مي تواند كه يك شيء، رسوم متعدّده داشته باشد، مثل انسان كه حيوان ضاحك و حيوان كاتب و ماشي مستقيم القامة إلي غير ذلك رسم اوست. از اينجاست كه بعضي تطريب و ترجيع، هر دو [را] در تعريف اخذ كرده اند چه متلازمان دانسته اند؛ و بعضي اكتفا به اطراب كرده اند، همچون إبن ادريس در سرائر. چنانچه در تعريف صاحب قاموس گذشت و بعضي به جاي تطريب،
تغريد به غين ِ معجمه اخذ كرده اند. چه تغريد به معناي تطريب است، هم چنانكه خطيبي در شرح مصابيح گفته. و بعضي اطراب را اعتبار نكرده اند، چنانچه در تعريف إبن اثير گذشت. و از موارد استعمال چنين مستفاد مي شود كه تغنّي و تطريب و ترجيع و لحن و تغريد و ترنّم، لفظي چندند متقارب المعني و از اين است كه بعضي از آنها را در تعريف بعضي مي آورند و بعضي عكس مي كنند و مفسِّر را مفسَّر صفحه : 21 مي سازند. و بعضي يكي از اين الفاظ [را] در تعريف غنا اخذ مي كنند و بعضي دو و سه و چهار را، چنانچه إبن اثير در نهاية روايتي ذكر كرده متضمّن ترنّم به قرآن، بعد از آن گفته: «الترنّم، التطريب و التغنّي و تحسين الصوت بالتلاوة». پس جمع كرده است ميانه [اين] سه در تفسير ترنّم. و در تفسير لحن گفته: «هو التطريب و ترجيع الصوت و تحسين القراءة و الغناء». پس جمع نموده ميان چهار، در حالتي كه بعضي بر بعضي عطف نموده و تفسير لحن به غنا كرده. بنا بر اين، تفسير مختلف، راجع به يك تفسير مي شود. و تو مي گويي كه تفسير مختلف است. و معيّن است كه از غنا آنچه كه در عرف او را غنا گويند اراده كرد نه آنچه لغويين و معرّفين مي گويند. جواب آنكه: در تعريف ِ حدّي، اگر در واقع در تعريف غلطي از معرّف واقع نشده باشد و تعاريف مختلفه همه مطابق واقع بوده باشد، بايد كه راجع به يك معنا شود و ما نحن فيه، تفسير لفظ است كه آن را شرح اسم گويند نه تعريف حدي. چه ارباب
لغت تفسير لفظ، به لفظي اوضح مي كنند و وظيفه ايشان، توضيح موضوع له لفظ است، نه كار به حقيقت شيء دارند كه تعريف حقيقي، حدّي است، و نه رسم كه بيان خواص و عوارض اوست؛ مگر آنكه گاهي به سَبيل ندرت به خلاف وظيفه خود عمل نموده در توضيح لفظ، خاصيت شيء را بگويند. و امّا معرّفين، تعريف به رسم براي خود كرده اند، پس چه ضرور است كه اين تعريفات مختلفه راجع به يك تعريف شود؟ بلكه در اين مقام ممكن نيست چه در بعضي از اين تعريفات قيدي اخذ كرده اند و در ديگري نفي آن قيد صفحه : 22 كرده اند پس نفي و اثبات چگونه بر يك شيء صادق مي آيد؟ پس تعريفات غنا به يك تعريف، راجع نمي تواند شد و هرگاه تعاريف مختلف شد به حيثيتي كه قدر مشترك ميان همه، به دست آمدنش مشكل باشد و مكلف به بايد معلوم مكلَّف باشد پس آنچه معلوم ِ مكلَّف است غنايي است كه در عرف، آن را غنا گويند و آنچه متضمّن معصيتي باشد غناست و حرمت باقي. و بر مدّعي اثبات آن لازم است كه نفي غناي به تعريفات مختلفه كند. و ديگر مي گوييم بر فرض محال كه اين تعريفات را تعريف حدّي بگيريم، وقتي بايد كه راجع به يك معنا شود كه تعريف حدّي ِ هر يك مطابق واقع باشد و در ما نحن فيه هر يك به رأي خود تفسيري كرده اند؛ با آنكه تفسير لفظ به رأي جايز نيست؛ بلكه بايد مستند به نقل ِ تواتر اهل لغت شد يا به تتبّع موارد استعمال. و دانستن لغت به يكي از اين دو وجه
است و شق ّ ثالثي ندارد و از اين جهت كه هر يك براي خود تفسيري كرده اند؛ اشتباه در لغت غنا شده. و منكر اين اشتباه نمي توان شد، چه اگر نه چنين بودي و در حقيقت خلافي نبودي كِي موضع نزاع شدي با آنكه جواب اين سؤال در حقيقت گذشت. اگر كسي گويد كه: حرف عامّه كه مخالفين اند، در تفسير لغت اعتبار ندارد. جواب آنكه: صاحب صحاح و قاموس و جماعتي ديگر كه شما تفسير غنا از ايشان اخذ كرديد و حكم بر حرمت غنا مطلقاً كرديد، عامّي مذهب اند. پس لازم مي آيد كه تفاسير ايشان اعتبار نداشته باشد و حال آنكه علما اعتبار نموده اند. چه هر كس در فنّي كه شهرت دارد، سعي مي نمايد به قدر مقدور، كه صفحه : 23 آن را كما هو حقّه ادا نمايد و اگر اعتبار نداشته باشد مؤيّد ماست كه بايد رجوع به عرف نماييم يا به آنكه متضمّن معصيتي باشد چنانچه جمعي كثير به آن رفته اند. و هرگاه كه اختلاف و اشتباه باشد، از جهت اشتباه و اختلاف، رجوع به عرف مي كنيم. پس در وقتي كه اصلًا تفسير ايشان، لغت غنا را اعتبار نداشته باشد، به طريق أولي رجوع به عرف خواهيم كرد. و اگر گويند: تعريف خواص و موافقين را اعتبار مي كنيم. مي گوييم: ايشان نيز هر يك براي خود تفسير كرده اند پس باز اشتباه باقي است ناچار بايد كه به عرف رجوع كنيم. و هرگاه ما غنا، آن را بدانيم كه در عرف عام، اطلاق غنا بر آن كنند، ذكر اين اختلافات و بيان اخذ الفاظ مختلفه در تعريف، تطويل ِ بلا طائل است. و لهذا اقتصار
كرد بر نبذي از كتب لغت. و الله الموفّق.
در بيان اختلافاتي كه در حرمت غنا ميان علماي خاصّه و عامّه واقع شده، كه آيا جميع افراد غنا حرام است مطلقاً يا آنكه مطلقاً غنا حرام نيست بلكه بعضي از آن جايز است؟ مثل غناي در قرآن به حديث «لَيس َ مِنّا مَن لَم يَتَغَن َّ بِالقُرآن ِ» و بعضي از افراد ديگر به احاديث ديگر.
بدان وفّقك الله تعالي كه اختلافي نيست ميانه فرقه محقّه خاصّه، صفحه : 24 بلكه عامّه نيز در حرام بودن غنا في الجمله؛ امّا در حرمت جميع افراد غنا ميان مسلمين بلكه مؤمنين اختلاف است و همچنين در تميز ميان غناي حرام مذموم و صوت حسن ممدوح، اشتباه است، هم در ميان فرقه خاصّه محقّه اماميه و هم فيما بين فِرَق عامّه. چه، كلام فقها در نقل مذاهب اربعه در باب غنا اضطراب تمام دارد. زيرا كه شيخ الطايفه در كتاب خلاف نقل كرده كه غنا نزد ابو حنيفه مسمّا به نعمان و شافعي مسمّا به محمّد بن ادريس و مالك مكروه است. و از مالك اباحه غنا نيز منقول است و ابو حامد اسفرايني كه از علماي شافعي است، مي گويد كه اجماع شافعيان است بر حلّيّت غنا مثل شطرنج نزد ايشان و قاضي ابو طيّب طبري خلاف ِ شيخ [طوسي] نقل كرده، زيرا كه از عبارت قاضي چنين معلوم مي شود كه غنا نزد ابو حنيفه و شافعي و مالك حرام باشد. و بعضي از شافعيّه نقل كرده اند كه غنا نزد او لهوي است مكروه شبيه به باطل و كسي كه بسيار غنا مي كرده باشد، شهادت او مردود است. و بعضي مي گويند كه ابو حنيفه و باقي اهل كوفه، مثل
سفيان ثوري و حمّاد و نخعي و ابراهيم و شعبي و غير ايشان غنا را از جمله معصيت مي دانند پس، از ابو حنيفه و شافعي سه قول در باب غنا نقل شده: حرمت و كراهت و اباحت؛ و بعضي از عامّه، مبالغه در اباحت غنا كرده اند و نسبت اباحت سماع غنا را به بعضي از صحابه داده اند. مثل عبد الله بن جعفر و إبن زبير و مغيرة بن شعبه و معاويه و اين از جمله مطاعن معاويه است. چنانچه عزّ الدين مشهور به إبن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي گويد: نسبت شرب خمر پنهاني به معاويه ثابت نشده، چرا كه اهل تاريخ در اين خلاف كرده اند. امّا اختلافي در اين صفحه : 25 نيست كه معاويه عليه اللعنة غنا مي شنيده و نسبت غنا به بعضي ديگر از اصحاب داده اند، و همچنين نقل اختلافي كه در باب غنا نسبت به متأخّرين علماي اهل خلاف كرده اند، بسيار است و چون فايده اي در ذكر آن نيست، پس اعراض از ذكر اختلافات ايشان اولي بلكه لازم است.
امّا نزد فرقه محقّه اماميه اثناعشريّه، در حرمت غنا في الجمله خلافي نيست، بلكه حرمتش في الجمله اجماعي است و مذهب اهل بيت نبوّت عليهم السلام و شيعيان ايشان است و علماي خاصّه و عامّه تصريح به اين كرده ان. چنانكه بعضي از اصحب رضوان الله عليهم نقل اجماع كرده اند مثل شيخ در خلاف و إبن ادريس و علّامه، و شيخ ابو القاسم در شرائع فرموده كه: مدّ صوت مشتمل بر ترجيع صوت مطرب فسق است، خواه در قرآن باشد خواه در شعر امّا حُدا قصوري ندارد.
و از كلام شيخ علي عبد العالي در مراثي، تجويز غنا معلوم مي شود آنجا كه مي فرمايد: علي أن ّ بعض الأصحاب استثني مراثي الحسين عليه السلام، و رد نكرده. و علّامه در تحرير فرموده كه: هم غنا كننده فاسق است و هم شنونده و شهادت ايشان مردود است، خواه اعتقاد اباحه داشته باشد يا تحريم. اما حُدا صفحه : 26 مفسده اي ندارد، نه خواندن و نه شنيدن و اين براي سرعت سير شتر است كه مي خوانند. و نادري رفته اند كه حدا هم جايز نيست، به زعم آنكه مستندي ندارد غير حديث عامّه؛ امّا مشهور و مفتي به جواز حد است و حديث عامّه اين است كه حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به عبد الله رواحه فرمود كه: «حَرّك القوم» يعني مردم را به حركت آور. پس شروع به خواندن رجز كرد و حدا را خوب مي خواند و امر و تقرير حضرت [در] هر دو حجّت است. مؤلف گويد: در فقيه حديثي است كه حضرت مي فرمايد كه حدا و شعر، زاد مسافر است؛ هر
چند «سكّوني» نقل كرده و «نوفلي» در طريق است امّا در امثال اين مدّعا ضرر ندارد؛ چه، منجبر به شهرت و عمل اصحاب است، با آنكه اصحاب ِ ما رضوان الله عليهم [نقل فرموده اند]: «إذا التقي الختانان فقد وجب الغسل» يا آنكه از عايشه منقول است اعتبار كرده اند و حديثي ديگر در اين باب به اين قوّت نقل نشده. پس قول نادري كه در حُدا هم غنا تجويز نكرده، اعتبار ندارد. و باز علّامه مي گويد كه: نشيد عرب و ساير انشاد مادامي كه به سر حدّ غنا نرسد، مثل حدا حرام نيست. و اين صريح است كه هر خوانندگي غنا نيست و شهيد در دروس و علّامه در ارشاد گفته اند كه: صوت مشتمل بر ترجيع مطرب حرام است، هر چند در قرآن باشد و شيخ علي در شرح قواعد بعد از نقل تعريف شهيد بر وجهي كه پسنديده، گفته كه صفحه : 27 : مطلق مد صوت محرّم نيست، مادامي كه به سر حد اطراب نرسد، به سبب اشتمال آن بر ترجيع كه مقتضي طرب است و طرب، سرود تنها نيست. و در قاموس گفته كه: تخصيص به فرح، وَهم است. و مؤلف را اعتقاد اين است كه غنا حرام است، اگر چه در قرآن و ذكر و مرثيه باشد؛ امّا بالفعل آنچه قاريان و ذاكران مي خوانند غنا نيست، چه در عرف آن را غنا نمي خوانند، چنان كه گذشت. و بر ضمير ارباب بصيرت كه بهره اي از علم شرايع دارند، مخفي نيست كه هرگاه حجّت بر حرمت غنا و حليّت صوت ِ حسن، كلام ِ معجز نظام ِ حضرت ِ ملك علّام و احاديث حضرت سيد الانام و
اوصياي آن سرور باشند ديگر ذكر كلام فقها كه فلاني حكم به حرمت غنا كرده، يا اول كسي كه الحان به قرائت كرد، عبد الله بن ابي بكر بود، بعد از آن عبد الله بن عمر از او اخذ كرده و لهذا قرائت عمري مي گويند، بعد از او فلاني از او اخذ كرده سواي طول كلام، ما حصلي ندارد؛ لهذا به همين قدر اقتصار نموده خصوصاً كه قول فقها حجّت نيست با آنكه اگر قول ايشان اعتبار داشته باشد لازم مي آيد كه اعتبار نداشته باشد، چه، از جمله قول فقهاست كه: «قول الميّت كالميّت». پس اگر قول ايشان را اعتبار كنيم بايد «قول الميّت كالميّت» را هم اعتبار كنيم و هرگاه اين قول را اعتبار كنيم لازم است كه قول فقها اعتبار نكنيم. پس مدار حجّت بر آيه و حديث است، نهايت مقصود از ذكر قول فقها اگر موافق آيه و حديث باشد تبيين و توضيح و تبصره اي است نه حجّت، و الله الموفّق. چون از تعريف غنا به طرق مختلفه و ذكر اختلافات فقها در آن فارغ شديم، دلايل تحريم غنا در فصل اول و دليل رجحان صوت حسن و بعضي صفحه : 28 افراد غنا مثل غنا در قرائت قرآن چنانچه بعضي علما فهميده اند در فصل دوم با توجيه و تأويلي كه علما از طرفين ذكر كرده اند، بي تعصّب و تصرّف ذكر كرده خواهد شد كه «مَن تَعَوَّدَ أن يُصَدِّق َ بِغَيرِ دَليل ٍ فَقَد انسَلَخ َ عَن فِطرَةِ الانسانِيَّة». تا اهل انصاف بلا اعتساف نظر در دلايل كرده، آنچه حق است اختيار نمايند. «أَ فَمَن يَهدِي إِلَي الحَق ِّ أَحَق ُّ أَن يُتَّبَع َ أَمَّن لا
يَهِدِّي إِلّا أَن يُهدي فَما لَكُم كَيف َ تَحكُمُون َ». و در اين بيان چنان كه گذشت مقصود نه تحليل ما حرّم الله است كه فسّاق و اهل عصيان و نفاق جرأت نمايند و حرام را حلال دانند، و نه تحريم ما احل ّ الله كه صوت حسن كه ممدوح است، حرام شمرند و تفسيق نمايند. بعضي را كه قرآن و ذكر خدا به صوت حسن از ايشان به ظهور مي رسد؛ بلكه مطلوب احقاق حق است به حسب امكان. «وَ مَن لَم يَحكُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ فَأُولئِك َ هُم ُ الفاسِقُون َ» و اگر سهوي و غفلتي واقع شده باشد، به ذيل عفو پوشند و در اصلاح آن كوشند، چه نيّت و قصد درست بوده، اگر چه قول و فعل درست نيابند. «وَ اللّه ُ يَهدِي مَن يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ». صفحه : 29 فصل اول در بيان حرمت غنا و دلايل تحريم آن بدان وفّقك الله كه سابقاً معلوم شد كه در حرمت غنا، في الجمله خلافي نيست. امّا در حرمت جميع افراد غنا خلاف است. بعضي، تمام افراد غنا را حرام مي دانند، حتي در قرآن، و بعضي در قرآن مستحب مي دانند، به احاديث متظافره اي كه به تفصيل خواهد آمد، و بعضي از احاديث كه دلالت بر جواز ترجيع و تحرير و امر به حسن صوت دارد و مي گويند كه صوت حسن ِ مقرون به ترجيع و تحرير بدون غنا ممكن نيست و ترجيع، لازم دارد طرب را چنانكه از بعض اكابر نقل شده، و بعض احاديث دلالت بر جواز لحن دارد كه «اقرَؤوا القُرآن بِألحان ِ العَرَب ِ» و لحن، غناست چنانكه از إبن اثير گذشت و تصريح بعضي علما و به تتبّع
موارد استعمال آن؛ هر چند حرمت غنا في الجمله احتياج به دليل ندارد، امّا تيمّناً و تبرّكاً دليلي چند جلوه ظهور مي يابد. از اين جمله، شش دليل از آيه كريمه و اين ستّه ضروريه است و بيست و پنج حديث از كلام معصومين صلوات الله عليهم اجمعين.
از آيه، قوله تعالي: «فَاجتَنِبُوا الرِّجس َ مِن َ الأَوثان ِ وَ اجتَنِبُوا قَول َ الزُّورِ». يعني: اجتناب كنيد از آنچه طبيعت از آن متنفّر مي شود كه عبارت از رجس است و آن عبادت اصنام است و همچنين اجتناب كنيد از قول زور كه به صفحه : 30 تفسير ائمّه معصومين عليهم السلام عبارت از غناست. و شيخ در خلاف از محمّد بن حنفيه نقل كرده و اصحاب ما گفته اند كه غنا، در قول زور داخل است.
قوله تعالي: «وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَشتَرِي لَهوَ الحَدِيث ِ لِيُضِل َّ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ بِغَيرِ عِلم ٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً». يعني: «بعضي از مردمان كسي است كه مي خرد حديث و كلام لهو [را] تا آنكه گمراه كند مردم را از راه خدا و هُدي، و به راه ضلالت اندازد و آيات خدا را سخريّه و استهزا گيرند». و در حديث وارد است كه غنا از جمله لهوِ حديث است. و شيخ طبرسي از اكثر مفسرين نقل كرده كه روايت واقع شده از امام محمّد باقر و امام جعفر صادق و امام علي بن موسي الرضا عليه و عليهم السلام كه لهوِ حديث، غناست و شيخ اين تفسير را از إبن عباس و إبن مسعود و غير ايشان نيز نقل نموده؛ و بعضي از مخالفين ما كه عامّه باشند، تفسير لهو حديث به غنا [را]، از جماعتي از تابعين نقل كرده اند. و در تفاسير و احاديث واقع است كه يكي از صناديد قريش كه او را نضر بن الحارث مي گفتند، با كفّار قريش و ابو جهل و اميّة بن خلف و ديگران از اكابر و صناديد جمعيت نمودند، در دار الندوه مكه كه محل اجتماع
و مشورت ايشان بود؛ و با يكديگر گفتند كه اگر ما محمّد صلي الله عليه و آله و سلم را به اين عنوان واگذاريم كه سلوك مي كند، در اندك وقتي همه مردمان را از راه مي برد و گمراه مي كند و به صفحه : 31 دين اسلام و توحيد و ايمان درمي آورد. زيرا كه او حَسَن ُ الخُلق است و حُسن ِ صوت نيز دارد و هر يك از اصحاب او هم چنين اند و در مسجد الحرام و غير آن، حلقه هاي ذكرِ توحيد مي سازند و قرآن را به آواز خوش مي خوانند و اشعار توحيد الهي انشا مي كنند و مردمان رغبت به دين اسلام كرده اند و مي كنند و دين و كيش بت پرستي بر هم مي زنند پس ما را درباره ايشان فكري بايد كرد، نضر بن الحارث از ميان ايشان گفت: مرا فكري به خاطر رسيده است و فكر آن كرده ام ما هم شعراي خود را مي گوييم كه اشعار در كيش بت پرستي و بتان انشا كنند، و من نيز خود در مدح بت و بت پرستي انشا كرده ام و مي كنم، و كنيزان و غلامان صاحب جمال خوش آواز خريداري مي كنيم تا همچنان كه محمّد صلي الله عليه و آله و سلم خوش آواز و خوبروست و علي بن ابي طالب و جعفر بن ابي طالب و هر يك از اصحاب او به دستور [او هستند] و همچنان كه محمّد صلي الله عليه و آله و سلم و اصحابش قرآن را به صوت حسن مي خوانند كه در اين حكايت قوم عاد و ثمود است، ما قصه رستم و اسفنديار مي خوانيم و مي گوييم كه بخوانند و همچنان كه محمّد صلي الله
عليه و آله و سلم و اصحاب او اشعار توحيد و مدح خدا پرستان و موحّدان و مذمّت بتان و بت پرستان و كيش ايشان به آواز خوش مي كنند ما نيز مدح بتان و بت پرستان و كيش ايشان و مذمّت موحّدان و ذاكران و قاريان به آن روش مي كنيم تا رغبت مردمان به توحيد و محمّد و اصحاب او كم شود، و دين اسلام ضعيف شود. پس جماعت مشركان، آفرين بر رأي ِ آن شيطان انسي نمودند و به آن شغل شنيع مشغول شدند و مردمان را از راه خدا باز داشتند و قطّاع الطريقي ِ راه خدا پيش گرفتند. در اين صورت اين آيه در شأن ايشان نازل شد «وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَشتَرِي ...». پس غنا آن لهوِ حديثي است و ترجيع صوتي كه غرض از آن از راه خدا بازداشتن باشد و آن لهوِ حديث و غناي ِ مُحَرَّم خواهد بود چنانچه از بيان شأن نزول و تفسير مفسّرين و احاديث محدّثين ظاهر صفحه : 32 مي شود، نه آنچه به خدا نزديك كند و از راه ضلالت دور اندازد.
: «وَ الَّذِين َ لا يَشهَدُون َ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغوِ مَرُّوا كِراماً». امّا شيخ ابو علي طبرسي در مجمع البيان گفته در اين لغو، غنا داخل است. و نسبت اين تفسير نيز به «مجاهد» كه از مفسرين است داده. و اين تفسير [را] نيز از امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام نقل كرده.
و نيز در كتاب مستطاب كافي به سند صحيح از ابي الصباح الكناني از امام جعفر صادق عليه السلام نقل نموده كه آن حضرت فرمودند كه مراد از زور، در قول حق سبحانه و تعالي كه فرموده: «وَ الَّذِين َ لا يَشهَدُون َ الزُّورَ» غناست.
صدوق در من لا يحضره الفقيه مرسلًا روايت كرده از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه از آن حضرت سؤال كرده شد از تفسير آيه «وَ اجتَنِبُوا قَول َ الزُّورِ»، حضرت فرمودند: «رجس اوثان، شطرنج است و قول زور، غناست» و اين حديث در كتاب ديگر نيز به سند ديگر مذكور است و ديگر در باب احاديث، روايتي كه دلالت بر اين تفسير كند، عن قريب خواهد آمد. صفحه : 33
: قال الله تعالي: «أَ فَمِن هذَا الحَدِيث ِ تَعجَبُون َ. وَ تَضحَكُون َ وَ لا تَبكُون َ. وَ أَنتُم سامِدُون َ» شيخ طبرسي گفته كه مراد از حديثي كه از آن تعجب و خنده مي كنند، غناست. و مروي است كه كفّار، غنا مي كردند تا آنكه مردم را از شنيدن قرآن باز دارند؛ و از عكرمه كه از مفسّرين است و در كشاف نيز مذكور است كه بعضي براي جاريه خود گفتند: «اسمِدي» يعني «غَنّي» و تفسير «سامِدُون» به غنا كنندگان در كتب لغت مذكور و از إبن عباس اين تفسير هم منقول است. اگر كسي گويد اين آيات كه شما آورديد، نص ّ در حرمت غنا نيست، چه تفسير و تأويل ديگر دارد؟ جواب آنكه مقصود، استدلال به كل ّ واحد از اين آيات نيست، بلكه مطمح نظر از ذكر مذكورات، تأييد است نه دليل، چه حرمت غنا في الجمله متّفق عليه است و محتاج به دليل نيست.
امّا دلايل از احاديث و حجّت بر حرمت غنا، از اخبار مستفيضه بلكه از متواتره به حسب معنا از طريق خاصّه و عامّه بسيار است. امّا اقتصار بر طريق خاصّه مي كنيم. هر چند حرمت غنا في الجمله از غايت شهرت، محتاج به ذكر صفحه : 34 احاديث نيست، امّا تيمّناً و تبرّكاً اقتصار بر بيست و پنج حديث مي شود. و چرا گفتيم متواتر به حسب معنا، نه متواتر به حسب لفظ؛ به واسطه آنكه حديث متواتر به حسب لفظ در هر باب نزد عامّه بلكه خاصّه، دو حديث است بلا نزاع، يكي: «البيّنة عَلَي المدّعي و اليَمين ُ عَلي مَن أنكرَ»، دوم: «مَن كَذَّب َ عَلي ّ مُتَعَمِّداً فَليَتَبَوَّء مَقعَدَه ُ مِن َ النّار» و يك حديث ملحق
به متواتر: «انّما الأعمال ُ بِالنّيات»، ديگر: «عَلَي اليَدِ ما أخَذَت حَتّي تُؤدّي»، ديگر «النّاس ُ مسلَّطُون َ عَلي أموالِهِم». مشهور اينكه هشت حديث متواتر است و نادري تا هژده گفته اند اما به صحّت نرسيده؛ و نزد خاصّه در خبر متواتر خلاف است و زياده از هشت حديث متواتر اللفظ به نظر نرسيده، امّا متواتر المعني، از طرفين بسيار است.
: از إبن ابي عُمير كه علماي حديث او را در حكم صحيح دانسته اند، از مهران بن محمّد نقل كرده، هر چند مهران بن محمّد را در كتاب رجال ثقه ندانسته اند، امّا چون كتابي دارد كه إبن ابي عمير از او نقل مي كند، دلالت بر خوبي او دارد. چرا كه شيخ در عدة الاصول نقل كرده كه إبن ابي عمير، نقل نمي كند مگر از ثقات. حاصل كه از امام جعفر صادق عليه السلام نقل كرده كه شنيدم، آن حضرت فرمودند: غنا از آن چيزي است كه حق سبحانه و تعالي، فرموده كه: «وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَشتَرِي لَهوَ الحَدِيث ِ لِيُضِل َّ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ». صفحه : 35
به سند حَسَن به سبب ابراهيم بن هاشم محمّد بن مسلم كه يكي از اركان اربعه حديث است از امام محمّد باقر عليه السلام نقل كرده كه شنيدم كه آن حضرت فرمودند: كه غنا از آن چيزي است كه حق تعالي وعده آتش به آن فرموده (يعني از گناهان كبيره است). بعد از اين سخن، حضرت اين آيه [را] خواندند: «وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَشتَرِي لَهوَ الحَدِيث ِ لِيُضِل َّ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ بِغَيرِ عِلم ٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِك َ لَهُم عَذاب ٌ مُهِين ٌ». يعني: «بعضي از مردمان حديث لهو مي خرند تا آنكه گمراه كنند مردمان را از راه حق و اين آيات را استهزا مي شمارند و سهل مي گيرند، از براي چنين جماعتي، عذابي خوار كننده مهياست». و مخفي نيست كه در طريق سند اين حديث «علي بن اسماعيل» است و توثيق مُعتَد به او در كتب رجال به نظر نرسيده، امّا چون إبن ابي عمير از او نقل مي كند، دليل است بر
اينكه مرد خوبي باشد، چنانچه گذشت كه إبن ابي عمير نقل نمي كند مگر از ثقات.
به سند صحيح زيد شحّام از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل نموده كه فرمودند: خانه اي كه در آن غنا مي شود، ايمن نيست از اينكه در آن خانه مصيبت و نوحه و زاري واقع شود و دعا در آن خانه مستجاب نمي شود و فرشته در آن خانه داخل نمي شود. صفحه : 36
ثقة الإسلام محمّد بن يعقوب، بنا بر مشهورِ متأخّرين به سند صحيح از إبن ابي عمير نقل كرده و چرا گفتيم بنا بر مشهورِ متأخّرين؟ به جهت آنكه متقدّمين ِ ما رضوان الله عليهم تمام احاديث كتب اربعه را معتمد عليها مي دانند و تقسيم احاديث به صحيح و غير صحيح نمي كنند از مهران بن محمّد از حسن بن هارون، و نه توثيق اين دو كس واقع شده و نه تضعيف؛ بلكه مهمل واگذاشته اند بنا بر اين، ضعفي به اين حديث راه يافته. به هر حال، راوي مي گويد كه شنيدم از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمودند: مجلس غنا مجلسي است كه حق سبحانه و تعالي نظر به اهل آن مجلس نمي كند و غنا از جمله چيزي است كه حق تعالي فرموده: «وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَشتَرِي لَهوَ الحَدِيث ِ لِيُضِل َّ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ».
شيخ عليه الرحمة و صاحب كافي نيز به سند صحيح تا مسعدة بن زياد و گفته شده كه او عامي است. بنا بر اين، حديث ضعيف است باري، راوي روايت مي كند كه: در خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه مردي از او سؤال كرد به سبيل استفتاء چنانكه اكثر احاديث اهل بيت به طريق فتواست كه پدر و مادر من فداي تو باد، يا حضرت! هرگاه من به خلوت مي روم براي قضاي حاجت و همسايگان من كنيزاني دارند كه غنا مي كنند و عود مي نوازند و بسياري از اوقات مي شود كه من آنجا مكث طويل مي كنم كه آواز ايشان و عود بشنوم. حضرت فرمودند كه اين كار مكن. آن مرد گفت كه من عمداً به پاي خود نمي روم
در آنجا كه اينها را بشنوم؛ بلكه براي قضاي حاجت مي روم [كه] اين صداها به گوش خود مي شنوم. حضرت فرمودند: تو از خدا بپرهيز آيا نشنيده اي كه حق تعالي فرموده: «إِن َّ السَّمع َ صفحه : 37 وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ كُل ُّ أُولئِك َ كان َ عَنه ُ مَسؤُلًا» «كه گوش و چشم و دل سؤال كرده مي شوند». آن مرد كه اين را از آن حضرت شنيد، متنبّه شد و گفت: گويا من هرگز اين آيه را نشنيده ام، نه از عربي و نه از عجمي. لا علاجم كه عَود نكنم به چنين فعلي كه سابق مي كردم إن شاء الله به درستي و تحقيق كه طلب آمرزش از خدا مي كنم. پس حضرت به آن مرد فرمود كه برخيز و غسل كن و نماز كن هر قدر كه خواهي، چرا كه اين گناه عظيمي بود كه مي كرده اي. چه بسيار بد حال بودي اگر بر اين كار مي مردي، شكر و حمد خدا به جاي آور به شكرانه توفيق ترك اين فعل شنيع. و از خدا توبه و استغفار در خواه از هر فعلي كه خدا را خوش نيايد. زيرا كه كاري كه خدا را از آن خوش نيايد، قبيح است و قبيح را واگذار از براي اهل آن قبيح، يعني بدي را به بدان واگذار، چرا كه هر كاري به كسي نسبت دارد نيكي به خوبان و بدي به بدان. پس بدي مكن تا از بدان شوي.
إبن بابويه قدس سره به طريق ارسال و صاحب كافي از ابي بصير نقل كرده و اگر چه ابي بصير مشترك است ميان ليث ِ مرادي ِ ثقه و يحيي بن قاسم ِ غير ثقه؛ امّا چون مكرر اين
تفسير از معصوم واقع شده اگر متواتر المعني نباشد مستفيض خواهد بود پس قصوري ندارد گفت: سؤال كردم از امام جعفر صادق عليه السلام از قول حق تعالي كه فرموده: «فَاجتَنِبُوا الرِّجس َ مِن َ الأَوثان ِ وَ اجتَنِبُوا قَول َ الزُّورِ» فرمودند: زور غناست.
ابي اسامه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت نموده كه صفحه : 38 فرمودند: غنا عُش ّ نفاق است. يعني آشيانه نفاق است.
سماعه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمودند: وقتي كه هابيل از دنيا رفت، شيطان و قابيل هر دو شماتت و خوشحالي كردند، پس هر دو همراه شدند در زمين. پس ابليس و قابيل، سازها و لهوها ترتيب دادند به جهت شماتت كردن بر آدم. پس هر چه در زمين باشد كه نزديك به اين باشد كه تلذذ يابند، پس داخل در ملاهي خواهد بود. و از حديث حسن بن هارون تا اينجا كه پنج حديث است همه ضعيف است به اصطلاح متأخّرين.
وَشّاء روايت مي كند و مي گويد كه: شنيدم از حضرت امام رضا عليه السلام كه از غنا سؤال كردند. حضرت فرمودند كه قول حق سبحانه و تعالي است كه: «وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَشتَرِي لَهوَ الحَدِيث ِ لِيُضِل َّ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ».
ابو ايوب خزّاز روايت كرده كه: در مدينه فرود آمديم و به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام رسيديم، آن حضرت پرسيد كه در كجا فرود آمده ايد؟ گفتيم: در منزل فلاني كه غنا كنندگان دارد. حضرت فرمودند كه بايد شما از جمله مردمان كريم النفس باشيد. يعني صاحب كمالات نفساني و صفات حميده، نه كه از جمله لئيمان باشيد. پس به خدا قسم كه ما نفهميديم مگر آنكه چيزي به صاحب منزل بايد داد و كَرَمي و مهرباني نسبت به او بايد كرد. باز به خدمت حضرت آمديم و گفتيم كه يا حضرت! نمي دانيم كه مراد از آن صفحه : 39 قول كه «گرامي باشيد» چه بود؟ حضرت فرمودند مگر نشنيده ايد، قول حق تعالي كه فرموده: «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغوِ مَرُّوا كِراماً». مقصود حضرت اينكه غنا، لغو است و ملتفت شنيدن غنا نبايد شد.
عبد الاعلي كه مشترك است ميان جماعتي غير موثّق، روايت كرده كه: سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در باب غنا پس گفتم كه ناس گمان مي برند كه حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رخصت داده كه مردم اين طريق مي گفته باشند كه: «نزد شما آمديم نزد شما آمديم بياييد بَرِ ما بياييد بَرِ ما كه ما هم بَرِ شما خواهيم آمد». و امثال اين سخنان، حضرت فرمودند كه دروغ مي گويند، خداي تعالي مي فرمايد: «وَ ما خَلَقنَا السَّماءَ وَ الأَرض َ وَ ما بَينَهُما لاعِبِين َ. لَو أَرَدنا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذناه ُ مِن لَدُنّا إِن كُنّا فاعِلِين َ. بَل نَقذِف ُ بِالحَق ِّ عَلَي الباطِل ِ فَيَدمَغُه ُ فَإِذا هُوَ زاهِق ٌ وَ لَكُم ُ الوَيل ُ مِمّا تَصِفُون َ». يعني: «ما خلق
نكرده ايم آسمان و زمين را و آنچه ما بين آنهاست از بسايط و مركّبات به بازي، و اگر اراده داشتيم كه لهو و بازي از براي خود، هر آينه از نزد خود مي گرفتيم نه از ديگري. اگر اين كار مي كرديم لهو و بازي مي خواستيم. بلكه شأن ما اينها نيست، بلكه طريقه ما اين است كه حق را غالب مي گردانيم بر باطل كه مغز و دماغ باطل را شق مي كنيم و باطل را محو و صفحه : 40 ناچيز مي گردانيم. واي بر شما! به سبب آنكه ما را به اوصافي كه لايق شأن ما نيست متّصف مي سازيد». پس حضرت فرمود: واي بر كسي كه حرف كسي در غيبت او گويد! مقصد آنكه غنا لهو و مذموم است. چنانچه اشاره در اين آيه كريمه شده.
ابراهيم [بن] محمّد همداني [مدني] روايت مي كند از شخصي كه سؤال از غنا كردند، حضرت جواب فرمودند كه داخل خانه هايي مشويد كه خدا اعراض از اهل آن خانه ها كرده است.
عنبسة بن مُصعَب از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه حضرت فرمودند كه شنيدن لهو و غنا، مي روياند نفاق را در دل، چنانچه آب زرع را مي روياند. و اين مَجاز عقلي است. چه، خدا مي روياند به سبب آب.
يونس روايت مي كند كه سؤال كردم از خراساني عليه السلام و گفتم كه عباسي [هشام بن ابراهيم عباسي] ذكر كرد كه تو رخصت داده اي در غنا، حضرت فرمودند كه دروغ مي گويد زنديق. من [امام رضا عليه السلام] همچنين نگفتم براي او. آري سؤال كرد مرا از غنا، من جواب او گفتم كه مردي از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام سؤال از غنا كرد، پس حضرت جواب او گفت: كه اي فلان! زماني كه خداي تعالي جدا كند حق [را] از باطل، آيا غنا داخل حق خواهد بود يا باطل؟ پس گفت كه غنا البته داخل باطل خواهد بود. پس گفت حكم كردي صفحه : 41 تو بر بطلان غنا. بر متتبّع مخفي نيست كه از روايت حسن بن هارون تا اينجا كه يازده حديث است، بر صحت اين احاديث، علما چندان اعتباري نكرده اند، به سبب تضعيف بعض ارباب رجال، بعضي رُواة اين احاديث را، چنانكه بر ضعف پنج حديث اول از اين احاديث سابقاً اشاره شد.
يونس از عبد الله بن سنان و او از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مي كند كه از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه فرمودند: «بخوانيد قرآن را به حسن صوت عرب و بپرهيزيد از خواندن به طريق اهل فسق و آوازهاي اهل فجور و جماعتي كه گناهان كبيره مي كنند، به درستي و تحقيق كه جماعتي بعد از من بيايند و آواز قرآن خواندن در گلو بگردانند و در خيشوم بلرزانند، مثل آواز گردانيدن اهل غنا و به طرز رهبانان و اهل نوحه و قوم نصارا، قرآن از چنبرهاي گردن ايشان، تجاوز
نخواهد كرد». كنايه از اينكه ثواب او [را] به آسمان نخواهند برد و از ملأ اعلي فيضي بر چنين قرآن خواندن مترتّب نخواهد شد و در بعضي روايات كه چنين باشد كه: «لا يجوز حناجرهم» يعني از حنجره ها و حلقوم ايشان، آن قرآن تجاوز نمي كند. بلكه محض صوتي است كه در گلوي ايشان است؛ و دلهاي آن جماعت فريفته دنيا و رعونت نفس خواهد بود و دل ايشان از حق برگشته است و دل جمعي خواهد بود كه صاحب عجب و كبر خواهند بود. و اين روايت به طريق عامّه نيز منقول است از حُذَيفة بن يمان، با تغيّري في الجمله و در مجمع البيان نيز مذكور است. و صاحب نهاية بعد از آنكه نقل اين روايت كرده تا صفحه : 42 قول «و اهل الكتابين» به جاي «اهل الكبائر» گفته كه الحان جمع لحن است و آن تطريب است و ترجيع صوت و تحسين قرائت، شعر و غناست، و لحن را به غنا تفسير كرده، بعد از آن گفته: يحتمل، كه مراد اين باشد كه قرّاء در اين روزگار در محافل و مجالس مي خوانند، چرا كه علماي يهود و نصارا، كتاب خود را بدين نحو مي خوانند. تا اينجا كلام إبن اثير بود.
علي بن ابراهيم در تفسير خود نقل از إبن عباس كرده كه ما حجّة الوداع با رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به جاي آورديم. پس حضرت، حلقه دروازه كعبه را به دست مبارك خود گرفت و روي نوراني به جانب ما كرد و فرمود كه: آگاه باشيد كه شما را خبر مي دهم به علامات قيامت و در اين
وقت سلمان فارسي به حضرت نزديكتر از ياران ديگر بود. پس گفت: آري يا رسول الله! آن سرور فرمودند: از علامات قيامت ضايع گردانيدن نماز است و تابع شدن شهوات و ميل كردن به هواهاي نفساني و علامات بسياري فرمودند، بعد از آن فرمودند كه در آن وقتي كه اين علامتها ظاهر شود، طايفه اي باشند كه قرآن ياد گيرند، نه به واسطه رضاي خدا بلكه به واسطه اغراض نفساني، و قرآن را مثل نائي اخذ كنند. كنايه از اينكه به عنوان ساز و غنا قرآن خوانند و در آن زمان، جماعتي باشند كه فقه ياد گيرند، امّا نه به جهت رضاي خدا، و بسيار شود در آن وقت اولاد زنا، و قرآن را به طريق غنا بخوانند. صفحه : 43 و در قاموس مذكور است: «زَمَرَ يَزمُرُ، غنّي في القصب» حاصل كه قاري قرآن مثل نائي باشد كه علامات قيامت ظاهر شود.
محمّد بن يعقوب در كافي و شيخ ابو جعفر، هر دو روايت كرده اند از سعيد بن محمّد طاطري از پدرش كه گفت: سؤال كرد مردي از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در باب فروختن كنيزان مغنّيه، حضرت فرمودند كه: خريد و فروش آنها حرام است و تعليم غنا دادن به آن كنيزان، كفر است و شنيدن غناي ايشان نفاق است.
حسن بن علي وَشّاء از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده كه از آن حضرت سؤال كردند در باب خريدن كنيزك مغنّيه، فرمودند كه گاه مي باشد از براي مرد، جاريه مغنّيه اي كه آن جاريه، آن مرد را به لهو مي اندازد، قيمت همچنين كنيزكي مثل قيمت كلب است و قيمت كلب حرام است، و سزاي حرام آتش است. مخفي نماند كه مراد، كلب هراش است، يعني سگي كه در كوچه خوابيده و نفعي نمي رساند و الّا قيمت سگ شكاري و گلّه و آنكه حفظ و حراست زراعت و باغ و خانه مي كند، حرام نيست.
نضر بن قاموس روايت كرده گويد: شنيدم از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمودند: مغنّيه ملعون است و معلون است. صفحه : 44 يعني از رحمت خدا دور است كسي كه اجرت مغنّيه بخورد. در آن زمان چون متعارف بوده كه كنيزكان را غنا تعليم مي دادند و صاحبان ايشان اجرت تغنّي آن كنيزكان مي خوردند و حالا در هند نيز اين متعارف و شايع است، و اين شيوه از كفار قريش هنوز نزد بعضي در مكه معظّمه باقي است با اجرت بعضي از افعال ديگر!
ابراهيم بن ابي البلاد روايت كرده و گفته كه وصيت كرد اسحاق بن عمر نزد وفاتش كه كنيزكان مغنّيه او را بفروشند و قيمت آن را به خدمت ابي الحسن عليه السلام ببرند. ابراهيم مي گويد كه كنيزكان را بنا بر وصيت او فروختم به سيصد هزار درهم و آن را به خدمت حضرت بردم و گفتم كه غلام و مخلص تو اسحاق بن عمر نزد وفات وصيت كرد كه كنيزكان مغنّيه او را بفروشند و قيمت آن را به خدمت تو آورند، حالا آن كنيزكان را به سيصد هزار درهم فروخته ام و به خدمت آورده ام. حضرت فرمودند كه مرا احتياجي به اين نيست. به تحقيق كه اين حرام است و تعليم دادن غنا به آن كنيزكان كفر است و شنيدن غناي ايشان نفاق است و قيمت آنها حرام است در نهايت حرمت.
در عيون أخبار الرضا عليه السلام از محمّد بن ابي عباد با آنكه به سماع غنا و شرب نبيذ، مشهور است، روايت كرده كه از حضرت امام رضا عليه السلام از سماع غنا سؤال كردم، فرمودند كه اهل حجاز را در سماع غنا رأيي است و آن رأي باطلي و لهوي است. آيا شنيده اي [نشنيده اي] قول خداي تعالي كه مي فرمايد: «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغوِ مَرُّوا كِراماً». صفحه : 45 مراد حضرت كه مي فرمايد اهل حجاز را در سماع غنا رأيي است، آن است كه ابو طالب مكّي كه از عامّه است به تقريب حلّيّت غنا نقل كرده كه اهل حجاز در ايّام متبرّكه كه ايّام معدودات است، غنا از كنيزكان مي شنيدند.
ثقة الإسلام محمّد بن يعقوب از ياسر از معصوم عليه السلام نقل كرده كه فرمودند: هر كس نگاه دارد خود را از شنيدن غنا، به تحقيق كه درختي هست در بهشت كه حق سبحانه و تعالي امر مي كند به باد كه آن درخت را به حركت در مي آورد. پس از آن حركت، آواز خوشي به گوش آن شخص مي رسد كه هرگز به خوشي آن، آوازي نشنيده است و كسي كه در دنيا از شنيدن غنا خود را حفظ نكرده باشد، از اين صداي خوش محروم خواهد بود.
: زيد شحّام روايت مي كند كه از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از آيه كريمه «فَاجتَنِبُوا الرِّجس َ مِن َ الأَوثان ِ وَ اجتَنِبُوا قَول َ الزُّورِ» فرمود: رجس اوثان، شطرنج است و قول زور غناست. امّا در سند اين حديث «درست» است و «درست» نادرست است! و شيخ در كتاب رجال گفته كه «درست» واقفي است، هر چند در فهرست چيزي نگفته؛ و همچنين نجاشي. امّا إبن ابي عمير از او روايت مي كند و بنا بر قاعده اي كه: إبن ابي عمير روايت نمي كند مگر از ثقه، دلالتي بر خوبي او دارد و اگر بنا بر قول بعضي بگذاريم كه مي گويند: إبن ابي عمير ارسال نمي كند مگر از ثقه نه آنكه گوييم روايت نمي كند مگر از ثقه خوبي از براي او ظاهر نمي شود، اما حديث «درست» را متأخّرين بر هر تقدير نادرست مي دانند چنانچه دانستي؛ صفحه : 46 لكن اين حديث به طريق متعدّده روايت شده پس وجود «درست» در سند قدحي در اعتبار متن حديث نمي كند.
: روايت است كه هيچ كس آواز خود را به غنا بلند نكند، مگر آنكه خداي تعالي دو شيطان بفرستد كه بر دوشهاي او سوار شده، پاشنه هاي پا بر سينه او بزنند تا زماني كه خاموش شود.
عيّاشي در تفسير خود گفته كه: رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند كه اول كسي كه غنا و حُدا كرد شيطان بود. و فرمود كه: وقتي كه آدم از شجره خورد، شيطان خوانندگي كرد و در وقتي كه در زمين قرار گرفت نوحه كرد و بهشت به خاطر آدم آورد.
اگر كسي گويد كه: بيست و پنج حديث كه بر حرمت غنا نقل كرديد، حديث صحيح در ميان اين احاديث بسيار كم است و بعضي دلالتش بر مدّعا صريح نيست. مثلًا حديث سوم كه سندش صحيح است، دلالت صريح بر مدّعا كه حرمت غناست ندارد. چرا كه مي گويد در خانه اي كه غنا مي شود فجيعه يعني مصيبت خواهد شد و دعا مستجاب نمي گردد و ملك داخل نمي شود و علي هذا القياس؛ و حديثي كه دلالت صريح بر حرمت غنا دارد، مثل حديث چهارم [است، ولي] ضعف حال مهران بن محمّد و حسن بن هارون را دانستي! جواب آنكه: ما استدلال به حرمت غنا به كل واحد از اين احاديث صفحه : 47 نكرده ايم تا آنكه بايد هر يك دليلي مستقل باشد، بلكه به ضم ّ بعضي با بعضي، از مجموع، حرمت غنا [را] مي فهميم، پس ضعف بعض احاديث و عدم دلالت بعضي قدحي در مدّعا ندارد. و ديگر سابقاً گفته شد كه حرمت غناي في الجمله محتاج به دليل نيست. اگر كسي گويد كه: در دليل بر كراهت و استحباب، مسامحه جايز است. چه، حديث حسني داريم كه هر چه از ما در باب حسنه به شما برسد، اگر بدان عمل كنيد، به ثواب آن مي رسيد؛ هر چند از ما نباشد. پس در
فعل مستحب و ترك مكروه اگر به حديث ضعيف عمل كنيم در حقيقت به حديث حسن عمل كرده ايم. و اما در وجوب و حرمت اگر مسامحه شود، يحتمل كه تحريم «ما أحل ّ الله» و تحليل «ما حرّم الله» باشد. جواب آنكه: به ضم ّ اجماع بر تحريم غنا في الجمله، و بعض احاديث صحيح، مدّعا ثابت مي شود و دفع شبهات بعد [از] ذكر احاديثي كه موهم معارضه است، خواهد شد إن شاء الله. چه، هنوز مدّعا ناتمام است. زيرا كه مشهور است كه ردّ دليل خصم از تتمّه دليل مدّعاست و اگر نه هرگاه كل ّ واحد از خصمين دليل بر مدّعاي خود گويند، به مقتضاي «إذا تعارضا تساقطا» مدعاي هيچ يك از طرفين ثابت نمي شود. اگر كسي اعتراض كند كه: اجماعي كه شما ادّعا مي كنيد بر حرمت غنا في الجمله، اعتبار ندارد. چه، انعقاد اجماع بغايت مشكل است، چنان چه در اصول بر اين، اشكالات وارد آورده اند و قطع نظر از اين، مي بينيم كه هر يك از علماي خاصّه، دعواي اجماع بر چيزي كرده اند كه خلاف واقع است، صفحه : 48 از اين جمله علّامه حلّي نوّر الله ضريحه، در منتهي المطلب كه اول تصنيفات اوست گفته كه اجماع است بر اينكه نماز جمعه بدون اذن امام منعقد نمي شود و اين كلام اشعار دارد بر آنكه در حال غيبت، نماز جمعه حرام باشد و در تصانيف بعد از اين اش گفته كه وجوب عيني بدون اذن امام در زمان غيبت منعقد نمي شود. يعني وجوب تخييري مي شود. و در مختلف كه تصنيف آخر اوست گفته كه اجماعي كه دعوي شده بر اينكه نماز جمعه بدون اذن امام در
زمان غيبت منعقد نمي شود، اعتبار ندارد. ديگر، علّامه دعوي ِ اجماع ِ فرقه محقّه كرده بر اينكه كَعب، مفصل ِ ساق است و حال اينكه خودش متفرّد به اين قول است. چنانچه بعضي طعن كرده اند، مثل شيخ شهيد و شيخ علي [بن] عبد العالي. و شيخ بهاء الدين طعن را في الجمله از او دفع كرده است. و شيخ عليه الرحمة در مسأله شُفعه حيوان، دعوي ِ اجماع كرده و در كتاب ديگر، خلاف، نقل كرده و از اين قبيل بسيار است. و شيخ زين الملّة و الدين مي فرمايد كه: شيخ عليه الرحمة در سي چهل مسأله دعواي اجماع كرده و خودش خلاف در آن مسائل نقل كرده. جواب آنكه: بطلان خاص ّ، دلالت بر بطلان ِ عام نمي كند، از اينكه در بعضي، مواضع اجماع بي اعتبار باشد لازم نمي آيد كه در جميع مواضع چنين باشد، و مراد ما اجماع فرقه محقّه به دخول قول معصوم است. پس اگر چند كس از معلوم النسب يعني معلوم باشد كه غير معصومند مخالفت اجماع كنند، قدح در اجماع بر حرمت غنا في الجمله نمي كند. صفحه : 49 امّا فرقه ثانيه در جواب مي گويند كه اجماع بر حرمت غنا في الجمله واقع است نه بر حرمت جميع افراد غنا، پس جواز غنا در قرآن يا در ذكر، منافي اجماع نيست و چگونه دعواي اجماع بر جميع افراد غنا توان كرد و حال آنكه بعضي از فرقه محقّه، مثل شيخ ابو علي طبرسي و غير او بر جواز غنا در قرآن و غير آن، بلكه به استحباب آن رفته اند. اگر كسي گويد كه: حكايت عايشه كه حضرت او را بر دوش برداشته بود
و نظاره بازي و استماع ساز و غنا مي كرد، چنانچه بعض عامّه مثل غزالي و غيره نقل كرده اند و ديگر اينكه عبد الله جعفر و إبن زبير و مغيرة بن شعبه و جمع كثيري از اهل حجاز و اهل مدينه و سرّي سقطي و امثال اينها و همچنين قياسي كه غزالي كرده يا خوابها كه ديده اند، دلالت دارد بر اينكه غنا مطلقاً مباح باشد. جواب آنكه: اينها هيچ كدام حجّت شرعي نمي تواند شد؛ خصوصاً در برابر احاديث مستفيضه متواترة المعني مؤيّد به اجماع فرقه محقّه بر حرمت غنا في الجمله، رزقنا الله العلم و العمل و عصمنا من الزلل و الخلل. فصل دوم در ذكر احاديثي كه دلالت دارد بر اينكه صوت حسن ممدوح است و بعض علما از بعض احاديث چنين فهميده اند كه بعض افراد غنا مثل غناي در صفحه : 50 قرآن به حديث «رجّع صوتك بالقرآن» و «اقرؤوا القرآن بالحزن» مستحب است، چه در حديث، امر به ترجيع و تحزين و لحن، هر سه واقع شده و اينها بدون غنا ممكن نيست. چه دانستي كه لحن در لغت به معني غناست و چنانچه صاحب صحاح و صاحب نهاية و غيرهما گفته اند و صاحب نهاية نيز گفته كه: «لحن، ترجيع ِ صوت ِ مطرب است». و بعضي ترجيع تنها [را] در غنا كافي دانسته اند. و بعضي غنا در مرثيه معصومين عليهم السلام به تخصيص حضرت سيد الشهدا صلوات الله عليه و در اذكار و اشعار مقارن ذكر كه متضمّن ترك دنيا و زهد و تقوا و ورع و معرفت باشد تجويز كرده اند. و بعضي در هر چيزي كه به خدا نزديك كند و
بهشت به ياد آورد، به دليل حديث شريف «ما عليك لو اشتريتها فذكرتك الجنّة». لمؤلفه
بگويم كلامي كه با رونق است
به حق هر چه خواند تو را آن حق است
و حق اين است كه هر چه در عُرف آن را غنا گويند حرام است نه غنا به تعريفات مختلفه ارباب لغت، چه دانستي كه اضطراب بسياري در تفسير غنا از كلام اهل لغت معلوم مي شود كه معناي معيّن و مفهوم محصّلي كه خاطر جمع شود، به دست نمي آيد و بعضي از آنها معاني متباينه است كه قدر مشتركي ندارد. پس حق اين است كه رجوع به عرف كنند. چنانچه بعض علما گفته اند يا آنچه لهو و زور و لغو يا مقارن معصيتي باشد چنانچه حديث بر اين معنا خواهد آمد كه غنايي كه مقارن معصيتي نباشد حرام نيست چنانچه جمعي صفحه : 51 كثير به اين رفته اند همچنانكه گذشت. و بدان كه بسياري از امور شرعيه است كه مبني بر عرف عام است، مثلًا اكرام ضيف و استاد و مؤمن و اسَن ِ از خود، در شرع وارد است و اهانت ايشان حرام و ما اكرام و اهانت را نمي دانيم مگر آنچه در عرف آن را اكرام و اهانت گويند و همچنين اشفاق و رحم با زير دستان و زنان، به حديث «ارحموا اسراءكم قيل: يا رسول الله من هم؟ قال: العبد و النساء». با آنكه اختلافي كه در تفسير غنا واقع است، در رحم و شفقت نيست، و از اين قبيل كه مبني بر عرف است لا يُعَدُّ و لا يُحصي است، و آنچه جمهور قرّاء و
ذاكرين مي خوانند در عرف آن را غنا نمي گويند. چنانكه اگر كسي به غلام خود گويد كه مغنّي براي من بطلب، قاري و ذاكر و مرثيه خوان را نمي طلبد! و اگر كسي چيزي نذر كند، براي قرّاء و ذاكرين و شرط كند كه به مغنّي ندهند، البته به قرّاء و ذاكرين عصر كه در عرف مسمّا به اين نامند، مي دهند و كسي نمي تواند گفت كه چون به اعتقاد بعضي، ايشان در ذكر و خواندن قرآن، غنا مي كنند از اين نذر محرومند. چه، دانستي كه الفاظ مأخوذه در شرع، محمول بر تفاهم عرف و عادت است و آنكه گويد: به اين قرّاء نمي توان داد، كلام ايشان حجّت بر خصم نمي شود و همچنين اشعار خواني كه در اثناي ذكر، شعري كه به زهد و ورع و تقوا رغبت دهد بخواند و به خدا نزديك گرداند و جنّت به ياد دهد، چنانكه در اين عصر بعضي مي خوانند مغنّي، و كلام و خواندن او غنا نيست و اگر به سر حدّ غنا رسد حرام است. القصه، حلّيت صوت حسن اشهر و اقوي از آن است كه محتاج بيان باشد، مثل حرمت غنا في الجمله. امّا به مضمون «وَ ذَكِّر فَإِن َّ الذِّكري تَنفَع ُ المُؤمِنِين َ» تذكّراً و تبرّكاً، بيست و هفت حديث سمت تحرير مي يابد. و الله صفحه : 52 الموفّق و المعين:
در كتاب مستطاب كافي كه بعد از كتاب الله، احَق ِ كتب به تلقّي است از حضرت باقر علوم اولين و آخرين محمّد باقر صلوات الله و سلامه عليه و علي آبائه الكرام و أبنائه العظام منقول است، به سندي كه خالي از قوت نيست. «قال: قلت لأبي جعفر عليه
السلام إذا قرأت ُ القرآن فرفعت ُ [به] صوتي جاءني الشيطان ُ فقال: إنّما تُرائي بهذا أهلَك و الناس. فقال يا أبا محمّد: إقرأ قِراءَةَ ما بَين َ القراءتَين تُسمِع ُ أهلَك َ وَ رَجِّع بِالقُرآن ِ صَوتَك َ فَان َّ الله َ عَزَّ وَ جل َّ يُحِب ُّ الصّوت َ الحسن َ يُرَجَّع ُ به ترجيعاً». و در بعض نُسَخ بدل «يرجَّع به» «يرجَّع فيه» واقع است. راوي گويد: من به خدمت آن حضرت عرض كردم كه وقتي كه من قرآن مي خوانم و آواز خود را به قرآن خواندن بلند مي كنم، شيطان مرا وسوسه مي كند كه تو ريا مي كني، و مي خواهي كه قرآن خواندن تو [را] اهل خانه تو و مردمان ديگر بشنوند. پس حضرت فرمودند: قرائت تواي ابي بصير بايد قرائت وسط باشد، ما بين جهر به افراط و اخفاي به افراط. يعني مثل آواز مؤمنان كه اذان بلند مي گويند و اعلام اهل شهر مي كنند نباشد، و پست ِ به افراط به حدّي كه كسي نشنود هم نباشد؛ بلكه به نحوي باشد كه ياراني كه در دور و حوالي تواند بشنوند تا اجر سماع قرآن دريابند. و باز آن حضرت خطاب به ابي بصير كرده فرمودند: كه آواز در گلو بگردان به تكرار اصوات و به انفصال نغمات در خواندن قرآن. صفحه : 53 و جمعي كه غنا در قرآن جايز مي دانند مي گويند كه اين حديث دلالت دارد بر تحرير، كه آواز در گلو گردانيدن باشد با صوت حسن، و همچنين خواندني بي غنا به تعريف فقها ممتنع عادي است. اگر كسي گويد: كه بعضي از ارباب لغت و بعضي از فقها، غنا را به ترجيع صوت مطرب تفسير كرده اند. جواب آنكه: اعتبار به قول معصوم است
نه لغت، چنانچه اصحاب ما رضوان الله عليهم در چند موضع چنين كرده اند. از آن جمله مشهور است كه سيبويه در كتاب خود در سيزده موضع، تصريح كرده كه «باء» براي تبعيض نيامده و معصوم، در قول حق تعالي كه فرموده: «وَ امسَحُوا بِرُؤُسِكُم» [باء را] باءِ تبعيضي فرموده است، اين است كه اعتبار به تصريحات سيبويه كه امام ِ نحو است نمي كنيم و به قول معصوم عمل مي كنيم. چه، سائل سؤال كرد كه حق تعالي امر به شستن رو كرده و تمام روي خود مي شوييم و امر به مسح سر فرموده؛ چرا بعض سر را مسح مي كنيم؟ معصوم فرمودند: «لمكان الباء» يعني به واسطه وجود باء تبعيضي. با آنكه دانستي كه آن قدر اختلاف در تفسير لغت غنا هست كه معناي معيّني كه باعث اطمينان قلب باشد، به هم نمي رسد و هرگاه معصوم تصريح به غنا در قرآن كرده و جمع بدين وجه ممكن است كه چنانچه شيخ طَبرِسي و جمعي ديگر فهميده اند كه غنا در قرآن جايز است چه ضرورت است كه تابع لغويّين شويم كه هر كس چيزي مي گويد؛ بلكه يك كس از ايشان در دو كتاب، مختلف مي گويد. اگر كسي گويد: بر تقديري كه اين حديث دلالت بر ترجيع در قرآن صفحه : 54 كند، ترجيع در ذكر از كجا مي رسد با آنكه قياس و استحسان عقلي نزد اهل حق باطل است؟ جواب آنكه: افضل ذكر «لا إله إلّا الله» و «لا إله إلّا هو» است و آن از آيات قرآني است، پس در حكم، مثل قرآن است. اگر كسي گويد: «لا إله إلّا الله» و «لا إله إلّا هو» مثلًا، مادامي
كه در قرآن است گيرم كه ترجيع در آن به احاديث، جايز باشد؛ امّا بعد از آنكه به انفراده بگويند از قرآن نيست. جواب آنكه: هر ذكري كه در قرآن است چه در نظم قرآن بخوانند يا به انفراده كه مراد همان ذكر و ياد خداست به خلاف الفاظ ديگر مثل ِ قال و يقول كه هرگاه به انفراده كسي گويد از قرآن نيست، زيرا كه وقتي كه در نظم قرآن، مراد معناست غير معنا كه در حالت انفراد مي گويند.
[ در] مرسل إبن ابي عمير كه علما تلقّي به قبول كرده اند و گفته اند ثابت شده كه إبن ابي عمير ارسال نمي كند مگر از ثقات از حضرت صادق آل محمّد جعفر بن محمّد عليهما السلام كه آن حضرت فرموده اند: «ان ّ القرآن نزل بالحُزن فاقرأوه بالحُزن» و در بعض نسخ به لفظ افراد (فاقرأه) واقع است. يعني قرآن نازل شده به حزن پس قرآن [ را] به صوت حزين بايد خواند و محزون بايد بود در حال قرائت، به تدبّر در مضامين آن و شك نيست كه صوت حزين مؤيد به صوت حسن خواندن است و صوت حسن ِ حزين، مطرب است و دانستي كه صوت مطرب غناست؛ بنا بر تعريف ِ بعضي علماي اعلام كه اكتفا به اطراب كرده اند.
از عبد الله بن سنان از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه آن صفحه : 55 حضرت فرمود: «ان ّ الله أوحي إلي موسي بن عمران: إذا وَقفت َ بَين َ يَدَي َّ فَقِف مَوقِف َ الذليل ِ الفقيرِ و إذا قرأت َ التوراة فَاسمِعنيها بصوت حَزين» يعني روايت است از امام عليه السلام كه خداي تعالي وحي كرد به موسي بن عمران كه هرگاه در درگاه من ايستاده شوي، چنان بايست كه بنده حقير نزد مولاي جليلي ايستد، يعني به خشوع و خضوع بايست و هرگاه كلام من كه تورات است مي خواني بشنوان تورات را به من به صوت حزين. و دانستي كه صوت حزين، مطرب است و صوت مطرب غناست بنا بر اكتفا بر اطراب. و جواب اينكه: شريعت پيش از ما بر ما حجّت نيست خواهد آمد.
از حفص مروي است كه گفت: «ما رأيت ُ أحداً أشدّ خَوفاً عَلي نَفسه ِ مِن علي ّ بن موسي بن جعفر و لا أرجي للناس ِ منه و كان قراءته حَزَناً فانّه إذا كان قرأ فَكأنّه ُ يُخاطب ُ انساناً» يعني حفص گويد: كه نديدم هيچ كس را، كه خوفش بر نفس خود زياده از حضرت امام رضا عليه السلام باشد و اميدوارتر از او نيز كسي نديدم و قرائت آن حضرت به حزن بود، يعني به صوت حزين و حُسن صوت. و چنين بود كه هرگاه قرائت مي فرمودند، گويا انساني را مخاطب ساخته با او حرف مي زند و اينكه راوي مي گويد كه: خوف و رجاي آن حضرت بر كمال بود، اشاره به آن نصيحتي است كه لقمان به پسرش مي كند و مي گويد كه: بايد خوف تو از خداي تعالي چنان باشد كه اگر حق
تعالي بفرمايد كه يك صفحه : 56 كس [را] از جمله عالم به دوزخ مي برم، چنان داني كه آن يك كس تويي. و اميدت به خداي تعالي چنان باشد كه اگر بفرمايد كه از جمله خلايق يك كس را به بهشت مي برم، اميد تو آن باشد كه آن يك شخص بهشتي تويي. و مخفي نيست كه حزن، با حسن صوت است در اغلب اوقات، و مراد به قرائت قرآن به حزن، به صوت حسن است. و اينكه گويا با شخص انساني حرف مي زند منافي حسن صوت نيست. زيرا كه مراد اين است كه چنان مي خواند كه چنانكه مخاطب به خطابي آن خطاب را مي فهمد از خواندن آن حضرت به سبب تبيين و توضيح در قرائت، هر كس از عرب كه مي شنيد مي فهميد.
روايت كرده معاوية بن عمّار به سند صحيح كه گفتم از براي حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه: «الرجل ُ لا يَري انّه صَنَع َ شَيئاً في الدعاء و في القراءة حتّي يَرفَع َ صوتَه. فقال َ: لا بأس، ان ّ علي بن الحسين عليهما السلام كان أحسن ُ الناس ِ صوتاً بالقُرآن ِ فكان َ يَرفَع ُ صوتَه حَتّي يسمعه أهل َ الدار. و إن ّ أبا جعفر عليه السلام كان أحسن الناس صَوتاً بالقرآن فكان َ إذا قام َ من اللّيل و قَرأ رَفَع َ صوتَه فَيَمرُّ به مارّ الطريق َ من السَقائين َ و غيرهم فَيَقُومون َ فَيَستَمِعُون َ إلي قراءَته ِ». يعني گفتم از براي آن حضرت كه مرد نمي اند كه قرآن يا دعا خوانده تا آواز خود به دعا و قرآن بلند نكند چه قرائت به طريق حديث نفس رائت نيست و لهذا اگر كسي نذر كند كه قرآن بخواند اگر به طريق حديث نفس
بخواند به نذر وفا نكرده باشد حضرت فرمودند كه به صوت خواندن و رفع صوت كردن باكي نيست و صوت ِ مطلق، شامل صوت حسن هست؛ بلكه مراد آن حضرت به خواندن، به صوت خواندن به صوت حسن است و الّا قرائت بدون صفحه : 57 مطلق صوت ممكن نيست و محل سؤال هم نه و حضرت امام عليه السلام نيز مي فرمايد كه علي بن الحسين صلوات الله عليه بهترين خوانندگان قرآن بود به آواز خوش و آن حضرت آواز خوش خود را به قرآن خواندن بلند مي گردانيدند، به مثابه اي كه اهل خانه آن حضرت مي شنيدند و باز حضرت امام جعفر عليه السلام فرمودند كه امام محمّد باقر عليه السلام خوش آوازترين مردمان بود در قرآن خواندن و شب كه برمي خاست، آواز به قرآن خواندن بلند مي گردانيدند كه مردم رهگذر از سقّايان با بارِ گِران و غير سقّايان به جهت استماع قرائت آن حضرت مي ايستادند. و توقف آن جماعت ظاهراً براي صوت حسن بود، نه فهم قرآن، و الّا بايَست كه نزد هر كسي كه قرآن بخواند بايستند، ديگر هر رهگذر قرآن نمي فهمد كه به جهت فهم مضامين آن توقّف كند، بلكه از حسن صوت ايشان را خوش آمده مي ايستادند و شك نيست كه هرگاه آواز خوش بلند شود بي طرب نيست. چه، هرگاه از آواز جمّال، جَمل به طرب آيد، انسان به طريق اولي، مگر آنكه سقيم المزاج باشد! و آواز خوش به طرب آورنده، غناست، چنانچه از علماي اعلام در مقدّمه، سَبق ِ ذكر يافت.
هم در كتاب كافي از حضرت امام بحق ناطق جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام مروي است كه فرمود: «ما
بَعَث َ الله نَبيّاً إلّا حَسَن الصَّوت». يعني حق سبحانه و تعالي نفرستاد هيچ پيغامبري را، مگر اينكه خوش آواز بوده. و شك نيست كه آواز خوش نعمتي است كه به مقرّبين درگاه خود مرحمت نموده و اين نعمت مصرفي دارد و مصرفش قرآن و دعا و اذكار و مرثيه شهدا و معصومين است و هر كلامي كه بنده را به مولاي خود نزديك كند. صفحه : 58
باز در همين كتاب مستطاب مسطور است از حضرت سيد كائنات، عليه افضل التحيّات كه فرمود: «ان َّ مِن أجمَل ِ الجَمال ِ الشَّعرُ الحَسَن ُ وَ نَغمَةُ الصَّوت ِ الحَسَن ِ». يعني از خوبترين خوبيهاست شَعر خوب و نغمه آواز خوش. و شعر به فتح شين و عين و سكون عين، هر دو به معناي موي باشد. پس مراد اين است كه محاسن خوب كه لحيه باشد، چنانكه بعض احاديث مؤيّد اين معناست و يحتمل كه به كسر شين و سكون عين باشد به معناي كلام موزون مقفّا. و از اين حديث مستفاد مي شود كه آواز و نغمه خوش، نعمت خوبي است كه [خدا] به بنده خود عنايت فرموده و به مضمون كريمه «وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّك َ فَحَدِّث» اظهار جميل و نعمت خدا اگر واجب نباشد، مستحب خواهد بود، نه آنكه اظهار آواز خوش كه نعمت است نكند، يا به اين روش اظهار كند كه «ياران! بدانيد كه خدا آواز خوشي به من داده» و هرگز نخواند. و بايد دانست كه حكايت غنا و شعر گفتن قريب به هم اند. چنانچه مذمّت شعر واقع شده كه «وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُم ُ الغاوُون َ. أَ لَم تَرَ أَنَّهُم فِي كُل ِّ وادٍ يَهِيمُون َ. وَ أَنَّهُم يَقُولُون َ
ما لا يَفعَلُون َ». و در حديث وارد شده كه اگر شكم مرد پر از قيح و ريم باشد بهتر از آن است كه پر از شعر باشد. ديگر آنكه هر كس در روز جمعه يك بيت شعر بخواند نصيبش از فيض روز جمعه همان خواهد بود. پرسيدند اگر چه در شأن شما باشد؟ فرمودند: و اگر چه در شأن ما باشد. صفحه : 59 و مدح شعر نيز واقع شده كه «إن ّ من َ الشعر لَحكمة». يعني بعضي اشعار محض حكمت است. و في نهج البلاغة: «و ان ّ من الشعر لَثَناء عَلَي الله ِ و ان َّ من َ الشِّعر لَمَوعظة». و قال العلامة في كتاب الرجال: «و من الاتفاق ان ّ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سمع شعراً و انشد بين يديه من أشعار الجاهلية و لم ينكر علي أحد منهم و اقرّهم علي ذلك». و في قرب الإسناد عن عبد الله بن الحسن عن جدّه علي بن جعفر عن أخيه موسي بن جعفر عليه السلام: «أ يُنشَد الشّعر في المسجد. قال: لا بأس به». حضرت امام موسي عليه السلام مي فرمايد: باكي نيست خواندن شعر در مسجد. و از ظرافت شعرا در اين مقام اين است كه مردم مي گويند كه مذمّت شعر و شعرا در قرآن واقع شده است و نيافته اند كه آن مذمّت نيست، بلكه مدح است. چه در آيه كريمه «وَ أَنَّهُم يَقُولُون َ ما لا يَفعَلُون َ» خدا مدح ايشان مي كند به آنكه آنچه مي گويند نمي كنند! مي گويند: شراب خوب است و نمي خورند و حُسن ِ پسر، خوب است و نمي بينند. ديگر، آيه كريمه «وَ ما عَلَّمناه ُ الشِّعرَ» مدح شعر است، زيرا كه چون صفحه :
60 چيزي كه به قرآن شبيه است شعر است؛ خداي تعالي نفي مي كند كه قرآن، شعر نيست، تا اشتباه نشود و هر چه در فصاحت مشتبه به قرآن شود، البتّه خوب است. و در بعضي از روايات اگر چه از عامّه است واقع شده كه: «إن ّ لله ِ كُنوزَ الحِكمَة تَحت َ العرش ِ و مفاتيحه ألسِنَة الشعراء» يعني خدا را گنجهاي حكمت است در زير عرش كه كليدهاي آن زبان شاعر است، يعني حكمتهايي كه به زبان شعرا جاري مي شود از خزائن عرش الهي است. ديگر: «إن ّ لله ِ أسراراً في صَدرِ الأنبياءِ و في لِسان ِ الشُعَراء». گويا شيخ نظامي به اين معنا اشاره كرده اند: نظم
پيش و پسي بست صف كبريا«1»
پس شعرايند و به پيش انبيا
و مذمّت شعر بدين طريق است كه مقدّمات خياليّه باطله بي اصل مذموم است. چون قياسات شعريّه و كلام خوب كه شخص را به زهد و ورع و تقوا خواند خصوصاً حكمت آميز كه مشتمل بر مواعظ و نصايح باشد خوب است و اگر موزون باشد خوبتر، مثل اين بيت: نظم
قدم بر جسم خاكي نِه، سر افرازي تماشا كن
برين تل چون برآيي، آسمان در زير پا باشد
و شيخ عطّار مي گويد در مدح شعر كه: دروغ كه مذموم است هرگاه در صحبت شعر واقع شود آن دروغ، ممدوح مي شود، چنانچه شيخ نظامي صفحه : 61 مي فرمايد: «كز اكذب اوست احسن اوست» پس شعر چگونه بد باشد كه قبيح را در صبحت خود حَسَن مي گرداند؟ و سرور كائنات اگر شعر مي فرمود، مردم گمان مي كردند كه قرآن، خود انشاء كرده؛ و الّا از آدم ِ صفي إلي الآن هر صاحب طبعي،
كلام موزون مقفّا از او سرزده، بلكه شعر را كه تفسير به كلام موزون مقفّا كرده اند، بر بعض آيات قرآني صادق است مثل: «وَ أُملِي لَهُم إِن َّ كَيدِي مَتِين ٌ» «وَ مَن يَتَّق ِ اللّه َ يَجعَل لَه ُ مَخرَجاً وَ يَرزُقه ُ مِن حَيث ُ لا يَحتَسِب ُ» «وَ يُخزِهِم وَ يَنصُركُم عَلَيهِم وَ يَشف ِ صُدُورَ قَوم ٍ مُؤمِنِين َ». چنانكه قريب به چهارصد آيه موزون، از كلام الله بر آورده اند. و نيز روايت شده كه هرگاه امام جعفر صادق عليه السلام بي دِماغ مي شدند مي فرمودند: «هاتوا ديوان الأشعار». و ديوان منسوب به حضرت امير عليه السلام مشهور و اشعار امام حسين عليه السلام در فُرقَت ِ سكينه و رباب در كتب اشعار عرب مسطور است. و سكينه دختر آن حضرت صلوات الله عليه است كه از رباب كه زن آن حضرت است به هم رسيده بود. و هرگاه رباب با سكينه به قبيله خود مي رفتند حضرت در مفارقت ايشان مي فرمودند:
كأن ّ الليل موصول بليل
إذا ذارت سكينة و الرباب
و اينكه بلا قصد، موزون و مقفّا از ايشان سر زده، از عقل دور است با آنكه از حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و آله و سلم واقع شده:
أنا النبي ُّ لا كذب
أنَا إبن عَبدُ المُطَّلب
صفحه : 62 در وقتي كه در جنگ حُنَين، به تن ِ تنها بر صف لشكر خصم مي تاخت اين بيت به زبان مبارك خود مي فرمود كه او را بشناسند و صلي الله علي محمّد و آله.
در كتاب من لا يحضره الفقيه، رئيس المحدّثين آورده كه «سأل رَجُل علي َّ بن الحسين عليهما السلام عن شِراء جارِية لَها صوت. فقال َ: ما عَلَيك َ لَوِ اشتَرَيتَها فَذَكَرتك َ الجَنَّة». يعني
سؤال كرد مردي از حضرت امام زين العابدين عليه السلام از خريدن كنيزك خوش آوازي كه براي او به آواز خوش مي خوانده باشد. حضرت فرمودند كه اگر خواندن آن كنيزك بهشت به ياد تو مي دهد بِخَر كه باكي نيست. و بعضي تأويل كرده اند كه بخر تا به خواندن قرآن و كلامي كه زهد و ترك دنيا تو را ياد دهد، تو را موعظه باشد. و از اينجا معلوم مي شود كه اگر كلام لهو و باطل باشد مذموم است و هر چه خدا به ياد مي دهد خوب و ممدوح است. و صدوق اين را حمل كرده بر صوتي كه قرآن بخواند يا زهد و فضائل در آن خواندن باشد و به سر حدّ غنا نرسد و جمعي كه در قرآن غنا را جايز مي دانند، جواب گفته اند كه مراد، صوت حسن است و اگر نه هر كس مطلق آوازي دارد كه قرآن با آن تواند خواند. پس بنا بر اين توجيه معنا چنان مي شود كه كنيزكي است كه نطق و لسان او به قرآن خواندن مي گردد به جزم، پس مراد دانستن قرآن است. يعني جاريه اي است كه قرآن مي تواند خواند و بر اهل انصاف مخفي نيست كه اين معنا را به اين عبارت ادا نمي كنند كه «لها صوت» چه، نام قرآن اصلًا مذكور نيست. آري، اگر بگويند كه صوت حسن غير غناست وجهي دارد و در اين صورت جواب آن كه صوت حسن بي طرب نيست، چنانچه شتر را به طرب مي آورد و صوت حسن مطرب چنانكه بعضي صفحه : 63 گفته اند غناست و اگر غنا نباشد بهتر. پس كسي را نمي رسد كه منع قرآن
خواندن نمايد به صوت حسني كه بالفعل قرّاء مي خوانند. چه، آنچه قرّاء مي خوانند، زياده بر صوت حسن مطرب، چيزي نيست. اگر بگويد: با ترجيع است. خصم را مي رسد كه بگويد در حديث، امر به ترجيع در قرآن خواندن شده كه «رجع بالقرآن صوتك فان ّ الله يحب ّ الصوت الحسن يرجّع به ترجيعاً».
و در كتاب مجمع البيان شيخ طَبرِسي عليه الرحمه مي فرمايد كه: فن ّ سابع در ذكر چيزي كه مستحب است از براي قاري، از تحسين لفظ و صوت در قرائت قرآن. و روايتي چند نيز از طريق عامه نقل نموده تا آنكه نقل كرده روايت عبد الرحمن بن السائب: «قال قدم علينا سعد بن [أبي] وقاص فأتيته مسلِماً عليه، فقال: مرحباً يابن أخي بلغني انّك حسن الصوت بالقرآن. قلت: نعم و الحمد لله. قال سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: إن ّ القُرآن َ نَزَل َ بِالحُزن ِ، فَاذا قَرَاتُمُوه ُ فَابكُوا فَان لَم تَبكُوا فَتَباكُوا فَتَغَنّوا به فَمَن لَم يَتَغَن ّ بِالقُرآن ِ فَلَيس َ مِنّا. و قال: تأول بعضهم بمعني «استغنوا به» و أكثر العلماء علي انّه تزيين الصوت و تحزينه» انتهي كلامه أعلي الله مقامه. يعني عبد الرحمن بن السائب مي گويد كه سعد بن [ابي] وقاص بر ما وارد شد. پس رفتم كه او را سلامي كنم چنانچه رسم است كه زيارت ِ از سفر رسيده مي كنند. به مضمون «لكل ّ قادم علي المقيم حق ّ الزيارة و لكل ّ مقيم علي المسافر حق ّ الزيارة» حاصل آنكه به سلام و ديدن سعد رفتم و چنانچه تواضع عرب است گفت: جاي تو وسيع باد! اي برادر زاده من، به من چنان رسيده كه تو قرآن را به آواز خوش مي خواني.
صفحه : 64 گفتم: آري، الحمد لله كه حق تعالي اين عطيّه به من داده كه قرآن را به آواز خوش مي توانم خواند. پس سعد بن وقاص گفت: شنيدم از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم كه فرمودند: به درستي كه قرآن فرود آمده به عنوان حزن. يعني به آواز حزين بايد خواند تا حزن عارض شود. پس هرگاه قرآن مي خوانيد گريه كنيد و اگر شما را گريه نيايد، گريه بر خود ببنديد و خود را به گريه بداريد. يعني مثل كسي كه گريه آلود باشد و غنا به قرآن خواندن كنيد، پس كسي كه غنا به قرآن خواندن نكند از ما نيست. بعد از اين شيخ طَبرِسي رحمه الله فرمودند كه بعضي علما «تَغَن ّ» را به «استغنوا» تأويل كرده اند، امّا اكثر علما بر اين اند كه «تَغَنّوا» امر است به تزيين صوت نمودن و به حزن خواندن، و كلام شيخ ِ طَبرِسي دلالت دارد بر آن كه تحسين ِ صوت در قرآن و غنا كردن به قرآن مستحب است و مخفي نيست كه سياق كلام صريح است در آن كه مراد، قرآن خواندن به عنوان غناست. و سيد مرتضي عليه الرحمه در دُرَر و غُرَر به اين معنا رفته، اگر چه از بعضي تأويل نقل مي كنند كه «لَم يَتَغَن َّ» به معناي «لَم يَستَغن ِ» در اشعار عرب وارد شده و ميلي به تأويل نيز كرده و احتجاج به قول إبن مسعود نموده آنجا كه فرموده: من قرأ سورة آل عمران فهو غني، أي مستغن لقوله عليه السلام: «نِعم َ كَنزُ الصعلوك سورة آل ِ عمران يقوم بها آخِرَ اللّيل». «صعلوك» يعني: فقر، و در اين احتجاج نظر
است، چه غني به معناني مستغني، فصيح و محاوره فصحاست، به خلاف «لم يتغن» به معناي «لم يستغن». و قول حضرت صلي الله عليه و آله و سلم: «ان ّ هذا القرآن نزل بالحزن فإذا قرأتموه فابكوا ...» نص در اين است كه «تغن ّ» به معناي غناي متعارف و ترجيع و تحسين صوت است. صفحه : 65 ديگر آن كه آن حضرت، افصح ِ فصحاست فلا محاله در اين مقام اگر مراد اين باشد كه سامان و ثروت و يُسر از بركت قرآن خواندن بجوييد و غنا از كلام خدا طلب نماييد، بايَست كه به جاي «لم يتغن»، «لم يستغن» بفرمايند. و شك نيست كه سياق و سباق حديث، ابا از اين تأويل دارد، چه سابقاً مذكور است كه قرآن را به صوت حسن مي خواني و به حزن بايد خواند. پس حق، در فهم اين حديث آن است كه اكثر علما و تمام قدما فهميده اند، چنانكه شيخ طبرسي رحمه الله خود بدان رفته و از اكثر علما نقل نموده كه تزيين صوت و غناست نه تأويل ِ دور از مقام؛ زيرا كه مشهور است «لكل مقام مقال» و در اين مقام اگر معناي تأويلي مراد باشد، هر آينه مقال «استغنوا» و قول «لم يستغن» بودي نه «لم يتغن ّ»، چنان كه گذشت. با آنكه در اصول ثابت شده كه قرآن و حديث را از معناي متبادر نبايد صرف نمود، ما دام كه ضرورتي از برهان عقلي و نقلي داعي بر آن تأويل نبوده باشد و حال آنكه، داعي بر تأويل نيست. بلكه احاديث بسياري مؤيّد معناي متبادر است، نه داعي بر تأويل، و تا جمع ممكن باشد بنا بر
قاعده اصول، طرح حديث نبايد كرد و در اين مقام، جمع ممكن است چنانكه دانستي، و الّا هرگاه پاي تأويل به ميان آيد، ممكن است كه كريمه «قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ» كه از جمله آيات قرآني در اصول از جمله نصوصي نوشته اند كه قابل تأويل نيست كسي او را تأويل كند و بگويد كه خداي تعالي احدي ّ النوع است، پس منافي تعدّد شخصي نيست. و يا مجاز، مراد است و مشهور است كه هر دليل نقلي مبني بر ده مقدّمه ظنيّه است مثل آنكه احتمال مجاز عقلي و مجاز لغوي و حذف و تقدير و غلطِ كُتّاب و خطاي ِ بعضي از اهل لغت و آنكه اخبار بعض اهل لغت خبر واحد است و غير ذلك، چنانكه ارباب اصول گفته اند؛ امّا نصوص و خبر متواتر مفيد يقين است و اول صفحه : 66 يعني ظن ّ در فروع دين به كار مي آيد و ثاني در اصول دين، لأن ّ الظن ّ لا يُغنِي مِن َ الحَق ِّ شَيئاً. و علما گفته اند در اصول دين، ظن كافي نيست پس معلوم شد كه بنا بر جواز تأويل، بطلان تمام دلايل نقليه لازم مي آيد چه در هر دليل نقلي هر چند نص باشد تأويل مي توان كرد. لا اقل به آنكه مجاز مراد است، پس در اين مقام از ظاهر به در رفتن از راه به در رفتن است، نعوذ بالله من عدم الإنصاف و من التعصّب و العناد و الاعتساف. اگر كسي گويد: كه در عرف عرب مي گويند «غَن َّ» يعني «تَكَلَّم َ»، پس مراد اين است كه هر كس قرآن نخواند از ما نيست. جواب آنكه اوّلًا: اين معنا با سياق و سباق
كلام، نهايت منافات دارد. و ثانياً آنكه: تكلّم به قرآن، اعم از آن است كه به صوت حسن باشد يا نباشد، بلكه به صوت حسن، احسن است. چنانچه امر به آن واقع شده كه «اقرؤوا القرآن بصوت حسن». و ديگر: اگر مراد در اين مقام اين بود، فصيح آن بود كه بفرمايد: «مَن لَم يَقرَأ القرآن فليس مِنّا» پس معلوم شد كه مراد به صوت حسن خواندن است. چنانچه شيخ طَبرِسي فهميده و در باب خواندن قرآن به صوت حسن شاهد آورده. چه، اين كار دلالت دارد بر آن كه قرآن خواندن به تحسين صوت نزد او مستحب است و خلاف اين از قدما متعارف نبوده. ديگر: اگر متبادر از غنا، تكلم باشد، خصم مي تواند گفت كه اگر غناي در قرآن حرام باشد، لازم مي آيد كه تكلّم به قرآن حرام باشد، نعوذ بالله زيرا كه در اين صورت آن الفاظ غنا كه در احاديث حرمت غنا واقع است بنا بر صفحه : 67 آنچه مقرّر شد كه حمل بر معناي متبادر مي بايد كرد و شما نيز به آن قايل شديد بر شما لازم مي آيد كه حمل بر معناي متبادر از او در عرف شود و آن تكلّم است. پس گفتن ِ آنكه غنا در قرآن حرام است در قوّه آن است كه تكلّم به قرآن حرام است نعوذ بالله منه. پس معلوم شد كه متبادر از «تغن ّ» اصل «تكلّم» نمي تواند بود؛ بلكه تكلّم به عنوان تغنّي و حسن صوت است در امثال اين مقام، مگر در مقامي ديگر به قرينه مقام كه آنجا به سبيل تجريد، به جهت ضرورتي كه داعي باشد مجرد تكلّم
خواهند. اگر كسي گويد: هرگاه غنا را به معناي متعارف بگيري لازم مي آيد كه هر كس غنا در قرآن نكند، از ايشان نباشد. جواب آنكه: معنا اين است كه هر كس تحسين صوت به قرآن نكند از خُلَّص ما نيست. چنانچه واقع است كه «سلمان منّا أهل البيت» يعني از خاصّان ماست. پس در اينجا كه فرموده اند از ما نيست، يعني از خاصان ما نيست. و الّا اگر معنا اين نباشد، لازم مي آيد كه ابو ذر و مقداد و عمّار از ايشان نباشند و هرگاه معصوم در كمال فصاحت و بلاغت، حكمي از احكام شرعيه براي ناداني بيان كند و آن معاني كه بر آن تأويل مي كنند، اراده كند نه متبادر از لفظ، كه «لم يتغن ّ» بگويد و «لم يستغن» بخواهد و «رجّع صوتك» بفرمايد و معنايي خواهد از قبيل لُغَز و معمّا، نهايت بُعد دارد و باعث حيرت و ضلال مي شود عياذاً بالله و منصف مستقيم الطبع به چنين تأويلها كه نهايت تعصب از آن فهميده مي شود، راضي نخواهد شد. اگر كسي گويد: پس هر كس كه حسن صوت نداشته باشد در قرآن خواندن لازم مي آيد كه از ايشان نباشد. صفحه : 68 جواب آنكه: مراد آن است كه قرآن بخواند به حسن صوتي كه مقدورش باشد «لا يُكَلِّف ُ اللّه ُ نَفساً إِلّا وُسعَها» و «لا يُكَلِّف ُ اللّه ُ نَفساً إِلّا ما آتاها»، يعني بايد بي اهتمام نباشد و به قدر مقدور خوب بخواند و به حسن صوت اگر بخواند خوبتر خواهد بود. لا اقل جواز حسن صوت مي رسد. حاصل آن كه وجوب به دليل خارج از مفهوم اين حديث چون به در رفت، اصل جواز
غنا كه مدّعاي فرقه ثانيه است؛ بلكه استحباب هم، چنانكه بعض علماي اعلام به آن رفته اند؛ مي رسد. اگر قايلي گويد: تحسين صوت در قرآن چنانكه شيخ ابو علي طَبرِسي اين حديث [را] براي اثبات آن آورده غير غناست. جواب آنكه: حسن صوت اعم ّ از غناست، پس شامل غنا خواهد [بود] با آنكه در اين حديث ملامت كرده اند كسي را كه به تحسين و تزيين نخواند، و به لفظ غنا واقع است. پس كسي را نمي رسد كه در اين مقام بگويد: عام دلالت بر خاص ندارد. و ديگر آنكه حسن صوت با لحن، چنان كه از بعض احاديث مفهوم مي شود و با ترجيع، چنانچه از بعض احاديث ديگر كه «اقرؤوا القرآن بألحان العرب» و «رجّع صوتك بالقرآن»، از مجموع مستفاد مي شود كه غنا در قرآن چنانچه فرقه ثانيه مي گويند جايز است. و اگر بگويي: صوت حسن، غنا نيست. جواب آنكه: فرقه ثانيه همين مي گويند كه صوت حسن متعارف اين روزگار كه فرقه اولي آن را غنا مي دانند، غنا نيست و جايز است و سيد مرتضي صفحه : 69 عليه الرحمة معناي ثالثي در غرر از انباري، در اين حديث نقل مي كند كه ايمايي است بر آن كه استعذاب و استحلاء و استجلاء مثل غنا نداند و اين هم مؤيد فرقه ثانيه است.
: صدر روايت عبد الله بن سنان چنانچه در فصل اول گذشت دلالت مي كند بر آن كه قرآن را به غنا خواندن جايز باشد. آنجا كه فرمود: «اقرؤوا القرآن بألحان العرب و أصواتها» و لحن را تفسير به غنا كرده اند چون إبن اثير و غيره. و آخرش دلالت دارد بر آن كه غناي اهل
فسق مكنيد و اين صريح است در اين كه غنا دو قسم است: يك قسم حلال كه آن لحن عرب است، و ديگري حرام كه آن غناي اهل فسق است. و اگر كسي قسم اول را غنا نداند، بلكه صوت حسن خواند؛ مضايقه در اصطلاح نيست، بلكه مؤيّد جماعتي است كه قرآن بدين طريق كه خوش الحانان مي خوانند، جايز مي دانند، به هر اسم خواهي بخوان. ما صوت حسنش مي خوانيم و اين جماعت، غناي غير مذموم در شرع!
باز در كتاب مستطاب كافي از آن عالي جناب يعني حضرت سيد كائنات عليه و آله أفضل التحيّات مروي است كه «لِكُل ّ شَي ءٍ حِليَة وَ حِليَةُ القُرآن ِ الصَوت ُ الحَسَن» يعني هر چيز را زيوري است و زيور و زيب قرآن، آواز خوش است.
: در همان كتاب منقول است كه صادق آل محمّد حضرت جعفر بن محمّد عليهما السلام فرمودند: «كان َ علي ُّ بن ُ الحُسَين ِ صَلَوات ُ الله ِ عَلَيهِما، صفحه : 70 أحسَن َ الناس ِ صَوتاً بِالقُرآن ِ وَ كان َ السَّقّاؤون َ يَمُرُّون َ فَيَقِفُون َ بِبابِه ِ يستمعون َ [يَسمَعُون َ] قِراءته». يعني حضرت امام زين العابدين عليه السلام خوش آوازترين مردم بود، در قرائت قرآن و جمعي از شقايان با بارِ گِران بر در خانه آن حضرت مي گذشتند در زير بارِ گِران مي ايستادند و به قرائت آن حضرت گوش مي كردند.
و در همين كتاب از حضرت امام موسي كاظم عليه السلام مروي است كه شخصي در خدمت ايشان صوت را مذكور ساخت، فرمودند «ان َّ عَلي َّ بن َ الحُسَين عليهما السلام كان َ يَقرَا [القرآن] فَرُبَّما يَمُرُّ به ِ المارُّ فَصَعِق َ مِن حُسن ِ صوتِه وَ ان ّ الإمام َ لَو أظهَرَ مِن ذلِك َ شَيئاً لَمَا احتَمَلَه ُ الناس ُ من حُسنِه ِ، قُلت ُ: وَ لَم يَكُن رَسُول ُ الله ِ يُصَلّي بِالنّاس وَ يَرفَع صوتَه ُ بِالقُرآن ِ؟ فقال َ: ان َّ رَسُول َ الله صلي الله عليه و آله و سلم، كان َ يُحَمِّل ُ النّاس َ مِن خَلفِه ِ ما يُطيقون َ». يعني حضرت امام زين العابدين عليه السلام قرآن مي خواند و گاه بود كه كسي بر ايشان مي گذشت بيهوش مي شد از خوشي آواز آن حضرت، به درستي كه اگر امام اظهار كند از حسن صوت خود چيزي، مردم طاقت نمي آورند. راوي مي گويد: گفتم كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، وقتي كه نماز با جماعت مي كرد قرآن را بلند نمي خواند؟ فرمودند كه حضرت بار نمي كرد بر جمعي كه در عقب او نماز مي كردند، آن قدر كه طاقت نداشته باشند. مقصد آنكه اگر حضرت، آواز مبارك خود به صوت حسن بلند مي فرمود
و صوت حسن را جولان مي داد، كسي طاقت شنيدن آن نداشت. اين حديث صفحه : 71 اگر چه در كافي مرسل است و سهل بن زياد در طريق؛ اما «إبن ادريس» در سرائر به سند صحيح نقل كرده.
در همين كتاب مذكور است از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم كه مي فرمود: «لَم يُعطَ امَّتي أقَل ّ مِن ثَلاث ٍ: الجَمال ِ وَ الصَوت ِ الحَسَن ِ وَ الحِفظِ». يعني داده نشده است به امّت من كمتر از سه چيز: روي خوب يا حسن معنوي و آواز خوش و حفظ. و شك نيست كه آواز خوش كه داده، براي خواندن خوش داده. اگر كسي گويد: بسياري از امّت هست كه اين سه چيز در ايشان نمي بينيم پس اين دليل است بر آنكه اين، حديث نباشد! جواب آنكه: مراد، امّت خالص است، چنانچه در حديث وارد شده كه از شيعه ما يك شخص به دوزخ نمي رود و بسياري از شيعه قتل ناحق از ايشان سر مي زند و به مضمون «وَ مَن يَقتُل مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُه ُ جَهَنَّم ُ خالِداً فِيها» بايد به دوزخ بروند. علما جواب فرموده اند كه مراد، شيعه خاص است كه به دوزخ نمي رود و عام [را] مخصّص بسيار است، حتي آنكه بعضي را اعتقاد آن است كه «ما من عام إلّا و قد خُص َّ». و مي تواند كه مراد اين باشد كه در امت من اين سه چيز كه: حسن معنوي باطني، و آواز خوش، و حفظ حق كه اعتقاد دين حق باشد يا حفظ عهد روز «ألَست» هر سه يافت مي شود چه، «امت» اسم جنس مضاف است، به خلاف امم سابقه كه در
ميان ايشان هر سه نيست. چه، حسن باطني كه اعتقاد درست است، ندارند و حفظ ملت حق ندارند و حضرت فرموده: «لم صفحه : 72 يعط امّتي» و نفرموده: «كل ّ واحد من امّتي» تا بايد كه اين سه صفت در هر كه از ايشان يافت شود و از اين حديث نيز معلوم مي شود كه صوت حسن، نعمتي است و اين صغري است و به مضمون «وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّك َ فَحَدِّث» اظهار نعمت اگر واجب نباشد، مستحب خواهد بود و اين به منزله كُبراست. نتيجه آنكه خواندن به آواز خوش كه اظهار نعمت است واجب يا لا أقل مستحب خواهد بود.
از ابي بصير منقول است كه امام بحق ناطق، جعفر بن محمّد الصادق عليهما السلام در تفسير كريمه «وَ رَتِّل ِ القُرآن َ تَرتِيلًا» فرمودند: «هُوَ أن تَتَمَكَّث فيه و تُحسِن به صَوتك َ» يعني ترتيل قرآن عبارت از اين است كه به تأنّي بخواني و نيكو گرداني صوت خود را به آن. يعني قرآن را به آواز خوش بخواني، و تفسير اين آيه بدين روش منافي تفسيري نيست كه در من لا يحضره الفقيه فرموده كه: ترتيل قرآن، حفظ وقوف است و اداي حروف، چه تواند بود كه هر دو معنا داشته باشد. وقتي منافات دارد كه حصر در احد معنيين باشد يا دو معنا متنافي باشد، و اگر قرآن چنين نباشد كه چند معنا داشته باشد كي صادق است، آيات «لا رَطب ٍ وَ لا يابِس ٍ إِلّا فِي كِتاب ٍ مُبِين ٍ» و «ما فَرَّطنا فِي الكِتاب ِ مِن شَي ءٍ» و «وَ نَزَّلنا عَلَيك َ الكِتاب َ تِبياناً لِكُل ِّ شَي ءٍ» و روايت: «خُذ من القرآن ما شئت» بعضي
به صريح و بعضي به كنايه و بعضي به منطوق و بعضي به مفهوم موافق و به مفهوم مخالف باقسامه از مفهوم شرط و غايت صفحه : 73 و وصف و غيرها و به دليل اقتضا و به ضم ّ آيتين، چنان كه اقل ّ مدت حمل، شش ماه است به آيه رضاع و آيه حمل و فصال. و اين حديث در تفسير اين آيه كريمه دلالت دارد بر آن كه قرآن به صوت حسن خواندن مستحب است، زيرا كه امر به آن واقع شده، پس تا [به] يقين در عرف، صوتي را غنا نخوانند، حكم به حرمتش نمي توان كرد. و اين نزد كسي است كه غنا را مطلقاً حرام داند، امّا نزد كسي كه غنا را در قرآن جايز داند، مثل طَبرِسي، حَرَجي در خواندن قرآن به غنا نمي داند.
و از حضرت امام رضا عليه التحية و الثناء منقول است كه فرمودند: حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «حَسِّنُوا القرآن بِأصواتِكُم فَان الصَّوت َ الحَسَن يَزيدُ القُرآن َ حُسناً» يعني نيكو گردانيد قرآن را به حُسن صوت خود و خوش بخوانيد قرآن را، به درستي كه صوت حَسَن، حُسن قرآن را زياده مي گرداند. و از طريق عامّه نيز واقع شده كه: «زَيِّنُوا القُرآن َ بأصواتِكُم» رد اين كرده اند كه مراد، قلب است يا روايت چنين است: «زَيِّنُوا أصواتِكُم بِالقُرآن». و اين رد را مردود ساخته اند به آنكه اين موافق حديث حَسِّنوا القرآن است؛ بدون قلب. و اگر قلب كني، مخالف اين حديث و حديث «زينة القرآن الصوت صفحه : 74 الحسن» است، «و الحديث يفسِّرُ بعضُه ُ بعضاً». و در حديث نيز وارد
است كه: «كُونُوا زَين دينِكُم وَ لا تَكُونُوا شَين دينكم» يعني: زَين و زيب ِ دين خود باشيد و در پي قبح دين مباشيد. و شك نيست كه قرآن را به آواز خوش خواندن، زينت دين است و با آوازِ بد، سبب اين مي شود كه يهود و نصارا متنفّر از اسلام شوند و رغبت به آن نكنند كه:
گر تو قرآن بدين نمط خواني
ببري رونق مسلماني
و سابقاً معلوم شد كه بسياري از امور شرعيه، مبني بر عرف ِ عام است. و در عرف ِ عام، خوش خواندن ِ قرآن را زينت قرآن و زينت دين مي دانند و هرگاه قرآن را به حُزن و آواز خوش بخوانند، صوت مطرب خواهد بود و صوت مطرب، غناست. چه انسان، از شتر كمتر نيست چنانكه حديث گذشت كه: «رَجِّع صَوتك َ بِالقُرآن».
عبد الله بن جعفر الحِميَري در كتاب قرب الإسناد به سندي كه الحاقش به صحيح بعيد نيست از علي ّ بن جعفر از برادر بزرگوارش روايت مي كند كه «سألتُه ُ عَن ِ الغِناء [هل يصلح] في الفِطرِ [و الأضحي] و الفَرَح ِ قال َ: لا بَأس ما لَم يُعص َ به ِ» گويد سؤال كردم از برادر خود موسي بن جعفر عليهما السلام سؤال كرد از غنا كه آيا در وقت نشاط و شادي و عيش جايز است، مثل حالت فتح و فيروزي و جشنها كه مي باشد؟ حضرت فرمودند غنا جايز است مادامي كه عصياني با آن نباشد، مثل مجلس فسق و خمر و سبب انبعاث شهوت بهيمي كه منافي روحاني است يا اسماع زن، آواز خود به مرد اجنبي نباشد، قصوري ندارد، يا آنكه، وقتي حرام است كه فحش و كذب با
او باشد. صفحه : 75 چنانچه «وَ اجتَنِبُوا قَول َ الزُّورِ» مؤيد اين معناست كه غنا اگر كذب و فحش با آن باشد، در اين صورت، حرام است. اگر كسي گويد كه: دروغ و فحش، مَنهي ّ عنه است بي مصاحبت غنا و بي مقارنت صوت حسن، پس در نهي از آن به مقارنت صوت حسن، استدراك ِ نهي لازم مي آيد. جواب آنكه: اكثرِ غنا در آن عصر چنين بود، و منهي ّ عنه به اعتبار مقارن شده، نه به اعتبار اصل غنا به دليل حديث قرب الاسناد و غيره كه دلالت دارد بر آنكه غنا بدون مقارنت معصيت، در بعضي صُور جايز است و از اين قبيل در كلام فصحا واقع است، بلكه در افصح كلام كه كلام ملك علّام است كه مي فرمايد: «فَلا تَمُوتُن َّ إِلّا وَ أَنتُم مُسلِمُون َ» كه نهي از موت، مقارن كفر واقع شده و حال آنكه مراد، نهي از كفر است؛ چه بايد منهي ّ و مأمور به، مقدور منهي و مأمور باشد و موت، به اختيار مكلّف و مقدور او نيست و اينكه قيد به اعتبار «اغلب» در آن زمان واقع شده، بسيار است. از آن جمله در كلام الله حميد مجيد واقع است كه: «لا تَأكُلُوا الرِّبَوا أَضعافاً مُضاعَفَةً» چه، نهي از اضعاف مضاعفه به اعتبار اين است كه در آن زمان، ربايي چنين، متعارف و شايع بوده؛ و الّا اين معنا ندارد كه ربايي كه اضعاف مضاعفه نباشد، بخوريد. و همچنين «وَ لا تُكرِهُوا فَتَياتِكُم عَلَي البِغاءِ إِن أَرَدن َ تَحَصُّناً» كه عدم اكراه را مشروط به اراده عفت كنيزان ساخته و حال آنكه اكراه كه مشروط به اين صفحه : 76 ساخته،
به واسطه آن است كه در واقع، در آن وقت اكراه ايشان چنين بوده كه كنيزان اراده تحصّن داشته اند. و اين معنا ندارد كه اگر اراده عفت نداشته باشند ايشان را اكراه بر زنا بكنيد. و رهن در قرض مقرون به سفر و عدم كاتب ساخته، چنانچه مي فرمايد: «وَ إِن كُنتُم عَلي سَفَرٍ وَ لَم تَجِدُوا كاتِباً فَرِهان ٌ مَقبُوضَةٌ» و حال آنكه در غير سفر و وجود كاتب، رهن مشروع است به اتّفاق، و قيدش به سبب اين شده كه در آن زمان، اكثر احتياج به رهن در صورت سفر و عدم كاتب مي شده، چنانكه مفسرين گفته اند. و همچنين قصر «صلاة» مقيّد به خوف ساخته، كَما قال الله ُ تَعالي: «فَلَيس َ عَلَيكُم جُناح ٌ أَن تَقصُرُوا مِن َ الصَّلاةِ إِن خِفتُم» و حال آنكه قصر در سفر، بدون خوف و در خوف بدون سفر، جايز است به دليل ديگر. و همچنين حرمت دختران زنان را مقيّد به تربيت يافتن در كنار زوج آن ساخته. آنجا كه مي فرمايد «وَ رَبائِبُكُم ُ اللّاتِي فِي حُجُورِكُم مِن نِسائِكُم ُ اللّاتِي دَخَلتُم بِهِن َّ» و حال آنكه دختر زن، مطلقاً بر شوهر آن زن حرام است، اگر چه در كنار شوهر پرورش نيافته باشد. همچنين در «ما نحن فيه» به دليل ديگر كه هرگاه مقارن معصيتي نباشد، جواز تغنّي در بعض صُوَر مستفاد مي گردد. مثل صورتي كه بهشت يا مبدأ به ياد دهد و اين حديث اباحه غنا در غير قرآن و دعا و ذكر و مرثيه و شعر حكمت آميز مي رساند، مگر غنايي كه متضمّن معصيتي باشد. پس از اين حديث ظاهر مي شود كه صوت حَسَن هر قسم باشد از تحرير و
ترجيع، هرگاه صفحه : 77 معصيتي از امور مذكوره با او نباشد، جايز است. كسي نگويد كه صوت حَسَن، شما گفتيد وقتي مباح است كه مقارن معصيتي نباشد و با ترجيع و تحرير، مقارن معصيت است كه مي گوييم هرگاه صوت حسن و آواز بلند خواهند كه سبب حزن شود و آن صوت حزين باشد بدون ترجيع و تحرير و اطراب، صورت پذير نيست و اين به عينه غناست چنان كه مكرّر گذشت و اين نيز مشهور است و به صحّت پيوسته كه وقتي سرور كاينات به فتح و فيروزي از غزايي مراجعت فرموده به نور قدوم ميمنت لزوم مدينه طيبه را اطيب مي ساختند، زنان عرب دَف ّو طَبَق مس در بالاي بامها و كوچه ها مي زدند و سرود مي كردند و حضرت منع نمي فرمودند بلكه بعضي آثار دلالت دارد كه آن سرور، خوشوقت مي شدند و تقرير حضرت به اتفاق مخالف و مؤالف، حجت است. و در بعضي امور، حق تعالي مي فرمايد: «فَبِذلِك َ فَليَفرَحُوا» و فرح مطلق، شامل سرود و حركاتي كه دلالت بر خوشحالي كند، هست. حتي آنكه مخالفين در صحاح خود نقل كرده اند كه وقتي مفتاح باب اسلام، يعني حضرت سيد انام به فتح و ظفر از غزوه اي به مدينه طيبه تشريف شريف ارزاني فرمودند، حبشيه اي به خدمت آن سرور آمد و درخواست نمود كه يا حضرت! با خداي خود عهد نموده ام كه هرگاه حضرت به فتح و ظفر برگردند، من فرح و نشاط كنم. حضرت فرمودند كه اگر عهد كرده اي به عهد خود وفا كن. آن حبشيّه در حضور حضرت شروع به دف زدن و سرود خواندن نمود! و اين خبر را نيز مخالفين
نقل كرده اند. كه «السّماع ُ حَلال لأهلِه ِ». و حديث روايت عامّه از قبيل آثار و اماره است نه دليل، پس اعتراض نمي توان كرد كه روايت ايشان چه اعتبار دارد؛ بلكه دليل خصم كه حق و رشد در خلاف ايشان است و چرا گفتيم كه اين اعتراض نمي توان كرد؟ به واسطه صفحه : 78 آنكه اين وقتي است كه دو حديث متعارض باشد و ما حقيقت هيچ يك از آن دو حديث ندانيم حديث مخالف ايشان مي گيريم يعني مخالف مذهب ايشان مي گيريم و دانستي كه عمده ايشان بر حرمت اكثر افراد غنا و رجحان تحريم غنا رفته اند و ما نحن فيه از آن قبيل نيست چه در طريق ايشان احاديث بسياري بر صوت حسن و غناي در آنچه به خدا نزديك كند واقع شده است به حيثيّتي كه اشتباه در آن نيست و در طريق خاصّه آن قدر از اين روايات وارد است كه شكّي و اشتباهي [در آن] گنجايش ندارد پس مي گوييم كه اين احاديث متّفق عليه خاصّه و عامّه است.
به سند صحيح، ابي بصير ليث مرادي از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل نموده «قال: قال أبو عبد الله عليه السلام: أجرُ المُغَنِّيَةِ الَّتي تَزُف ُّ العَرائِس َ لَيسَت بِه ِ بَاس، لَيسَت بِالّتي تَدخُل ُ عَلَيهَا الرِّجال ُ» يعني ابو بصير گفت كه حضرت امام بحق ناطق جعفر بن محمّد الصادق عليهما السلام فرمود كه: اجرت غناي ِ مغنّيه كه در وقت عروس به خانه شوهر بردن، سرود مي كنند، قصوري ندارد و اين از آن قسم مغنّيه اي نيست كه مردان بر آن داخل شوند. و مخفي نيست كه اگر اين قسم از غنا حرام بودي، اجرت او نيز
حرام بودي و حضرت تجويز اجرت نمي فرمودند؛ چه، اجرت فعل حرام، حرام است و نيز اين حديث دلالت دارد بر آن كه منشأ حرمت، داخل شدن مردان بر ايشان و شنيدن مردان بيگانه آواز زنان است و منع، نه به سبب اصل غناست و اين مؤيد اين است آنچه گذشت كه مردي طول مي داد جلوس خود را در خلا و حضرت او را تهديد دادند به واسطه آواز زن شنيدن زيرا كه صوت زن نيز عورت است مثل بدنش يا به سبب مقارنت حرام ديگر، مثل آلات لهو و غير آن از امور محرّمه. صفحه : 79 چنانچه عُود كه يكي از سازهاست در آن حديث مذكور است و نادري از فرقه اول از لا علاجي روايت ابي بصير را با آنكه او «ليث مرادي» است در اين سند و يكي از اركان اربعه است ضعيف شمرده اند و اين از عجائب است!
: «روي أبو بصير قال: سألت ُ أبا جعفر عليه السلام عَن كَسب ِ المُغَنِّيات، فقال: الّتي تدخُل ُ عَلَيها الرِّجال حَرام و الّتي تُدعي إلَي الأعراس لَيس َ بِه بَاس». ابو بصير مي گويد: سؤال كردم از حضرت ابو جعفر اول كه امام محمّد باقر عليه السلام است از كسب و اجرت زناني كه غنا مي كنند، حضرت فرمودند زنان مغنيه كه مردان بر ايشان داخل شوند، يعني در مجلس مردان و جايي كه مردان بيگانه آواز ايشان مي شنوند، مي خوانند، غنا در چنين مقامي حرام است و اجرتش نيز حرام خواهد بود و اگر جايي كه چنين نباشد، مثل آنكه در ميان زنان بخوانند و آواز ايشان نامحرم نشنود، مثل مقامي كه عروس به خانه شوهر
مي برند و مردان بيگانه اصلًا در ميان ايشان نباشند و آواز ايشان نشنوند، هيچ باكي نيست و اين احاديثي كه دلالت دارد بر جواز بودن غنا در قرآن، اقتضاي اين مي كند كه ممنوع بودن غنا در لهو و باطل به سبب مقارن بودن لهو و باطلي است كه حرام است. بنا بر اين، به دلالت فحوي مي رسد كه غنا در دعا و اذكار و مراثي جايز باشد و غنا در حُدا جايز است. و بعضي اجماع بر جواز غنا در حُدا نقل كرده اند. بنا بر اين، خلاف شرذمه قليله قدح در اجماع نمي كند. ديگر آنكه اصل در اشيا حل ّ است تا خلافش ظاهر شود، چنانچه حديث مشهور «كُل ُّ شَي ءٍ مُطلَق حَتّي يَرِدَ عَنه ُ النَّهي» و اين حديث كه واقع صفحه : 80 است در كتاب ذبايح فقيه «كُل ُّ شَي ءٍ فيه حلال و حرام فهو لك حلال ما لم تَعلَم أنَّه ُ حَرام بِعينه» نيز دال ّ بر اين است. آري، اگر اجماع بر حرمت مطلق غنا ثابت شود، واجب است حكم بر حرمتش مطلقاً؛ امّا مخفي نيست كه ثبوت اجماع در اين مقام بر حرمت غنا في الجمله است و ثبوت اين نيز اشكال دارد. با آنكه دانستي كه اصل در اشيا اباحه است، مادامي كه حرمتش ثابت نشود و حرمت غنا در قرآن، به احاديث فصل اول ثابت نمي شود، به سبب معارضه احاديث فصل ثاني؛ چه، خبر واحد مخصِّص عموم قرآن است، نزد فرقه محقّه.
عن سماعة و عن شيخ من أصحابنا عن أبي جعفر عليه السلام قال: جِئنا نريد الدّخول عليه فلمّا صِرنا إلي الدّهليز سَمِعنا قراءةً سِريانيّة بِصَوت ٍ حَسَن ٍ يَقرَأ و يَبكي حتّي بكي
بَعضُنا.
و عن موسي النُّميري قال: جئت إلي باب أبي جعفر لاستأذن عليه، فسمعنا صوتاً حزيناً يقرأ بالعبرانيّة فبكينا حيث سَمعنا الصّوت و ظنّنا انّه بعث إلي رَجُل من أهل الكتاب يَستَقرئه فاذن َ لنا فدخلنا عليه، فلم نَرَ عِندَه أحداً فقلنا أصلحك الله سمعنا صوتاً بالعبرانيّة فظنّنا انّك بَعَثت َ رجلًا من أهل ِ الكتاب تَستقرئه، قال: لا لكن ذَكَرت ُ مُناجاة ايليا لرَبِّه فَبَكيت ُ. مضمون اين حديث به دو طريق نقل شده با تغيّر في الجمله و دو سند. و در عرف محدّثين به دو حديث محسوب است. حاصل معنا آنكه راويان مي گويند اراده داشتيم كه امام عليه السلام را ملازمت كنيم، به دهليز سراي ِ آن حضرت رسيديم به مضمون كريمه «لا تَدخُلُوا بُيوتاً حتّي تَستَاذِنُوا» ايستاديم صفحه : 81 كه رخصت بگيريم. در اين اثنا، آواز خوشي شنيديم كه به سرياني بنا بر روايت اول، و به عبراني بنا بر ثاني چيزي مي خواند، گمان برديم كه آن حضرت مردي از اهل كتاب طلبيده كه براي او چيزي بخواند. بعد از آنكه داخل شديم، به غير از حضرت كسي را نديديم. پرسيديم كه يا حضرت، ما چنين گمان كرده بوديم كه شما مردي از اهل كتاب طلبيده ايد كه براي شما چيزي بخواند. حضرت فرمودند: من مناجاتي كه ايليا با جناب پروردگار خود مي كرد، به ياد آوردم و گريستم. مقصد آن كه آن حضرت به صوت حَسَن، غير قرآن به آواز حزين بلند مي خوانده كه سامع به گريه درآمده و ظاهراً آنچه قاريان و ذاكران از اين قبيل بخوانند، چنان كه متعارف است بنا بر اين حديث، حرجي نباشد و تفسيق آن ذاكر خلاف احتياط باشد.
و در بعضي كتب به نظر رسيده كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام را به بعضي زبان شنيتا و به بعضي ايليا مي خوانند. و مشهور است كه آن حضرت، هزار كم يك [999] نام دارد و حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم هزار نام، و الله تعالي هزار و يك نام! و مخفي نيست كه سماعه اگر چه واقفي است؛ امّا چون به اسناد متعدّده [ذكر شده] خصوصاً در اين مقام كه اين مضمون به تواتر معنوي رسيده، قصوري ندارد به تخصيص به طريق قدماي ما كه دقت در سند مانند متأخرين نمي كنند. و همه احاديث را صحيح مي دانند و عمل مي كنند؛ مگر در بعض مواضع كه خود تصريح كنند به آنكه اين حديث معمول به نيست، يا آنكه حديثي باشد كه در خلاف ِ مذهب باشد و يقين دانند كه تقيّةً بنا بر مذهب مخالف فرموده اند به آن نيز عمل نمي كنند و اين سابقاً نيز مذكور شد. صفحه : 82
: و در كتاب عوالي اللآلي مسطور است كه حضرت سيّد كاينات عليه و آله افضل التحيات در وقت احتضار ابراهيم كه پسر آن حضرت بودند، گريان شدند و آواز به گريه بلند ساختند جمعي كه نزد آن حضرت بودند از اصحاب گفتند: شما ما را از گريه منع مي كنيد و خود گريه مي كنيد؟ حضرت فرمودند: «إنّما نُهيت ُ عَن صَوتَين أحمَقين ِ فاجِرين ِ: صَوت عِندَ نَغمَةِ لَهوٍ وَ لَعب وَ مَزاميرِ الشيطان وَ صَوت عِند مصيبةٍ، خَمش ِ وجوه ٍ و شق جيوب ٍ و رِنَّة شيطان ٍ و هذه رَحمة، مَن لا يَرحَم لا يُرحَم». مخفي نيست كه «انّما» ادات حصر است. يعني نهي
نكرده ام شما را مگر از دو آواز كه از دو احمق بد كردار سر مي زند يعني هر كس كه به قضاي خدا راضي نيست يا هر كس كه پي ِ شهوات نفساني مي رود و از خدا غافل مي شود و چنين كسي احمق بودن و بد كردار بودن او روشن است و بعد از آن حضرت فرمودند يكي آوازي كه در وقت شنيدن نغمه باطل كه مشتمل باشد بر لهو و لعب و چيزهايي كه بنده را از ياد خدا غافل كند و سازهاي شيطان و ديگري آوازي كه نزد مصيبت باشد و در آن حالت افعالي از ايشان سر زند كه از آن عدم رضاي به قضا فهميده شود مثل رو خراشيدن و گريبان چاك زدن كه شيطان به آنها شاد مي شود و اين گريه كه من مي كنم مهرباني است و كسي كه رحم نمي كند رحم كرده نمي شود. و در روايتي آمده است كه فرموده اند دل غمگين مي شود و ديده به اشك مي افتد و نمي گوييم مگر آنچه خدا به آن راضي باشد. پس در اين حديث دليل است بر اينكه صوتي كه مشتمل بر اين دو قسم باشد و نغمه باطلي بشنوند كه بنده را از ياد خدا غافل كند و به لهو و لعب صفحه : 83 مشغول سازد و به غفلت و قسوت اندازد حرام و منهي عنه است. پس صوتي كه مشتمل بر اين دو قسم ِ لهو و نامشروع، مذكور نباشد و بهشت را به خاطر رساند و به ذكر خدا و حقايق و معارف مشغول سازد به يقين حرام نخواهد بودن، چنان كه [حديث] خريدن كنيزك مغنّيه كه خواندنش بهشت
را به خاطر آورد و متضمِّن معصيتي نباشد و حديث قرب الإسناد دال بر اين است.
: روايت كرده عبد الله بن حسن دينوري از ابي الحسن عليه السلام قال: قلت: جعلت فداك أشتَري المُغَنِّية و الجارية تُحسِن أن تُغنّي، اريد بها الرِّزق َ لا سوي ذلك، قال: اشتَر وَ بِع». گويد از آن حضرت سؤال كردم و گفتم كه من فداي تو شوم من كنيز مغنّيه يا دختر مغنّيه كه غنا را خوب مي داند مي خرم و به واسطه اين مي خرم كه وسيله رزق من باشد، از اجرت او يا قيمت او و ديگر مطلبي از خريدن مغنّيه ندارم، كه منكوحه من باشد يا خدمت ديگري را براي من بكند. حضرت فرمودند: بخر و بفروش. و اين دال ّ بر جواز غناست كه اگر چنين نمي بود، خريد و فروخت و اجرت او حرام بودي. اگر كسي گويد: خريد و فروخت كنيزك كه نفعي در قيمت آن به هم رسد و سبب معاش آن شخص شود، دلالت ندارد بر آن كه خواندش جايز باشد. صفحه : 84 جواب آنكه: تا نخواند، مشتري كي رغبت به خريدن او مي كند اگر همه خواندنش براي امتحان باشد. و ديگر در عرف و عادت، بسيار بعيد است كه شخصي كه كارش خريد و فروخت مغنّيه باشد، غنا از آن كنيزك نشنود و باز قول او كه گفته اراده مدارگذار دارم [كذا]، از خريد و فروخت اعم از قيمت و اجرت غناست، هر چند مدارِ حكم بر جواب است نه بر سؤال. و نيز گذشت كه قيمت مغنّيه، سُحت است و اينجا قيمت مغنّيه را مباح دانسته
است، پس معلوم شد كه آن مغنّيه سابق در مجلس فسق بوده، به خلاف اين مغنّيه، تا جمع شود ميانه هر دو، ديگر ما در اين حكم به اين حديث تنها عمل نكرده ايم، بلكه از مجموع اين احاديث ظن ّ غالبي كه در فروع، كافي است به هم مي رسد كه مناط حكم شرعي مي شود و در فروع فقه مدار بر اين است كه از ضم ّ بعضي آيات و احاديث به بعضي، مجتهد حكمي استنباط مي كند، همچون حكم به امامت علي بن ابي طالب صلوات الله عليه از ضم ّ آيه كريمه «اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيم َ» و آيه «وَ إِنَّه ُ فِي أُم ِّ الكِتاب ِ لَدَينا لَعَلِي ٌّ حَكِيم ٌ» يعني ما در ام ّ الكتاب، كه صراط مستقيم گفته ايم، مراد علي بن ابي طالب است و در سوره حم مي فرمايد كه ما در ام ّ الكتاب كه سوره حمد است گفتيم كه علي حاكم شماست. چه، فعيل به معني فاعل است و همچنين از كريمه «وَ الَّذِين َ يُتَوَفَّون َ مِنكُم وَ يَذَرُون َ أَزواجاً يَتَرَبَّصن َ بِأَنفُسِهِن َّ أَربَعَةَ أَشهُرٍ وَ عَشراً» و كريمه «وَ أُولات ُ الأَحمال ِ أَجَلُهُن َّ أَن يَضَعن َ حَملَهُن َّ» استخراج شده كه عِدّه «مُتوفّي عنها زوجُها» ابعَد اجَلَين است و غير اين حديث. صفحه : 85
: «عَن عَلي بن ِ جَعفر عن أخيه موسي عليه السلام قال: سألتُه ُ عَن ِ الغِناءِ في الفِطر و الأضحي و الفَرَح، قال: لا بأس َ ما لَم يُعص َ به ِ». علي بن جعفر مي گويد: سؤال كردم از حضرت امام موسي كاظم عليه السلام كه برادر اوست از غنا در عيد ماه مبارك رمضان [فطر] و در عيد قربان [و ايام جشن و سرور] فرمودند كه هرگاه مقارن معصيتي نباشد، قصوري ندارد. و مخفي
نيست كه اين حديث با دو حديث سابق، سهل تفاوتي دارد. مقصود از ذكر، آنكه در كتب عديده و مواضع متعدّده، مذكور است و هرگاه سند مختلف شد و متن حديث في الجمله تغييري داشته باشد، به «احاديث متعدده» نزد محدّثين محسوب است.
: و روي عن النبي ّ صلي الله عليه و آله و سلم قال: «لا يأذن لشي ء من أهل الأرض إلّا أصوات المُؤَذِّنين و الصوت ِ الحَسَن بالقُرآن». يعني حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند كه نمي شنود حق تعالي چيزي از اهل زمين الّا آواز مؤذّنين و آواز خوش خواندن قرآن، چرا كه لم يأذن به معناي لم يَسمَع است.
: ابي بصير روايت كرده و گفته سؤال كردم از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام از اجرت كنيزان مغنّيه، فرمودند كه اگر وقت غناي ايشان مردان داخل مي شوند در آنجا و از ايشان مي شنوند، آن اجرت حرام است، اما اگر مردان در آنجا نيستند، چنانچه در عروسي ميان زنان بخوانند و نامحرمي آواز ايشان نشنود، آن قصوري ندارد و اجرت آن حلال است.
« علي بن جعفر قال سألته عن الغناء هل يصلح في الفطر و الأضحي و الفرح يكون قال: لا بأس ما لم يُؤمَر به». علي بن جعفر گفته كه صفحه : 86 سؤال كردم كه غنا در عيد ماه رمضان وعيد قربان و در عيش و نشاط و جشنهايي كه رو مي دهد جايز است؟ فرمودند: باكي نيست و مفسده اي ندارد؛ مادامي كه قبيحي بدان ضم ّ نشده باشد يعني هرگاه قبيحي بدان غنا ضم ّ نشده جايز است و اين مأخوذ است از قوله تعالي: «لَقَد جِئت ِ شَيئاً فَرِيًّا» يعني «شيئاً قبيحاً» وا ين در حقيقت به همان معناست كه غنا قصوري ندارد مادامي كه معصيتي با آن نباشد چنانچه در حديث سابق گذشت و دانستي كه اصل در اشيا جواز و اباحه است تا حرمتش ظاهر شود به حديث «كل ّ شيء مطلق حتّي يرد فيه النهي» كه در فقيه در باب اذان و اقامه واقع شده.
مناظره اي است ميان جمعي كه غنا را مطلقاً حرام مي دانند كه اصحاب فصل اولند و جماعتي كه بعض افراد غنا مثل غناي در قرآن و ذكر و آنچه به خدا نزديك كند جايز مي دانند كه اصحاب فصل ثاني اند. بر متتبّع خبير و عارف بصير به طريق استدلال بر احكام شرعيّه، مخفي نخواهد بود كه قصه بيست و هفت حديثي كه دلالت بر استحباب صَوت حَسَن در قرآن مي كند، مثل «اقرَؤوا القُرآن بِصَوت حَسَن ٍ» و «إن ّ لِكُل ّ شَي ء حِليَة و حِليَةُ القُرآن ِ الصوت ُ الحَسَن» و از بعضي مدح صوت حسن مطلقاً ظاهر مي شود مثل: «ما بَعَث َ الله ُ نَبيّاً إلّا حَسَن الصوت» و «من أجمل الجمال المرء الشعر الحسن و الصوت الحسن». و
بعضي بر جوازِ بعضي از افراد غنا مثل صفحه : 87 «سألته عن الغناءِ في الفطر و الأضحي و الفرح، قال: لا بأس ما لم يعص به». همان قصه احاديث دالّه بر حرمت غناست كه اگر چه هر يك به تنهايي دليل نمي تواند شد، اما به تعاضد و معاونت يكديگر، ظنّي حاصل مي شود و در مسائل فروعي، خصوصاً در زمان غيبت امام عليه السلام اين ظن ّ كافي است و مقام حكمت و كلام نيست كه قطعي ِ عقلي كه از برهان به هم مي رسد در كار باشد و نه مقام اصول فقه است كه قطعي عادي بايد، در مسائل فروع ظن كافي است اگر چه به تعاضد چند حديث باشد. و كسي كه ربط به اصول و فقه و احاديث و علوم عقليه دارد منكر آنچه مذكور شد نيست. و چون بيست و پنج حديث بر حرمت غنا محرز شد با آيات كريمه و همچنين بيست و هفت حديث بر تحسين صوت حسن كه بعضي دلالت بر استحباب غنا در قرآن دارد. مثل: «مَن لَم يَتَغَن َّ بِالقُرآن ِ فَلَيس َ مِنّا» و جمعي از علما به اين رفته اند و حديث خريد كنيزك مغنّيه كه «ما عليك َ لو اشتريتَها فَذَكرتك َ الجَنَّة» و بعضي بر جواز بعض افراد غنا مطلقاً، خواه در قرآن باشد يا غير آن، مثل حديث قرب الاسناد كه «قصوري ندارد، غنا هرگاه با او معصيتي نباشد». پس تعارض واقع شد ميان احاديثي كه به حسب ظاهر دلالت بر تحريم غنا دارد مطلقاً و احاديثي كه دلالت دارد بر اباحه بعض افراد غنا، چه موجبه جزئيّه، نقيض سالبه كلّيه است كه بعض افراد غنا مباح
است و هيچ يك از افراد غنا مباح نيست. در اين صورت، اصحاب احاديث فصل اول يعني صفحه : 88 فرقه اولي كه دلايل ايشان احاديث فصل اول است بر اينكه غنا مطلقاً حرام است از دلايل فرقه ثانيه كه در فصل ثاني گذشت كه بعض افراد غنا را مباح مي دانند، دو جواب مي گويند: يك جواب عام كه جواب از جميع احاديث باشد و يك جواب خاص يعني از خصوص هر حديث. امّا جواب عام اينكه، احاديثي كه دلالت بر اباحه غنا مي كند ضعيف است، به خلاف احاديثي كه دلالت بر حرمت غنا دارد مطلقاً، كه بسياري از آنها صحيح است با ضم ّ اجماع. و ديگر مي گويند كه احاديث فصل ثاني كه دلايل شماست، اباحه صوت حسن مي رساند و صوت حسن، غنا نيست، پس آنچه شما ثابت كرده ايد، غير آن است كه ما نفي كرده ايم. فرقه ثانيه ردّ جواب فرقه اولي از سؤال اول بدين روش مي كنند كه شما آيا طريقه متقدّمين كه اخبارييّن اند داريد يا متأخرين كه اصوليين اند؟ بنا بر طريقه قدما، هر چه در كتب اربعه است از معصوم است و صلاحيت عمل و استدلال دارد، مگر آنكه با اصول مذهب درست نشود. به اين روش كه مخالفتي با مذهب حق داشته باشد و حليّت غنا در قرآن و ذكر، مخالف و منافي اصل مذهب اماميه نيست. چه، بسياري مثل: شيخ طَبرِسي و غيره از فرقه محقّه به اين رفته اند؛ بلكه به استحباب. آري! امثال پا شستن در وضو و دست بستن در نماز، مخالف اصل مذهب است كه به سبيل تقيّه وارد است و چرا گفتيم كه به احاديث كتب
اربعه، هرگاه مخالف اصل مذهب نباشد عمل مي توان كرد و كاري به سند احاديث نمي بايد داشت؟ به جهت آنكه ثقة الإسلام محمّد بن يعقوب، در اول كافي مي فرمايد كه من اين كتاب را براي ارشاد مسترشدين جمع كرده ام، پس اگر صحيح و ضعيف در هم آورد صفحه : 89 و چيزي كه به آن عمل نتوان كرد، با معمول به ممزوج گرداند، ارشاد نكرده باشد، بلكه اضلال خواهد بود زيرا كه طالب حيران مي شود و صدوق در اول من لا يحضره الفقيه مي فرمايد: آنچه ميان من و خدا حجت است در اين كتاب، ذكر مي كنم و اگر احياناً حديثي كه به آن عمل نتوان كرد كه داعي بر ذكر آن باشد آورده باشند، اظهار ضعف آن مي كنند، بدين عبارت كه «وَ لَست ُ اعمَل ُ بروايَته» چنانچه در چند موضع از آن كتاب مسطور است. پس بنا بر طريقه متقدّمين، كه مضايقه در سند حديث نمي كنند، احاديث ِ دلايل ما و شما هر دو يك حالت دارد. خصوصاً وقتي كه احاديث متظافره و مستفيضه باشد. چه، دانستي كه به يك حديث، استدلال بر مدّعا نشده، نه در فصل اول كه براي حرمت غنا مطلقاً تحرير شده و نه در فصل ثاني؛ بلكه از هر دو طرف به مجموع احاديث مستفيضه متواترة المعني استدلال شده. پس ضعف سند قدحي در استدلال نمي كند، و از جمله عجايب است آنكه با كمال دقت و احتياطي كه متأخرين در تصحيح رجال و تحقيق احوال روات كرده اند، تا بحدّي كه گفته اند از فلاني حيله اي كه واقع شده اين بوده كه روزي جو را در دامن خود به حماري كه از او گريخته بود
نمود تا حمار آمد كه جو را بخورد او را به اين حيله گرفت. با وجود آنكه چنين دقيقه اي فرو گذاشت نكرده اند، مع صفحه : 90 هذا اشتباه بسيار هست كه در مواضع بسيار در تصحيح و تضعيف سند دغدعه به هم مي رسد، به سبب اختلافاتي كه اصحاب رجال كرده اند. از آن جمله، نبذي از آن مذكور مي شود، چنانچه بعض فضلا در تأليفات خود نقل كرده اند كه [درباره] «سليمان بن داود المنقري»، نجاشي گفته: ثقه است و إبن غضايري گفته: ضعيف است و همچنين [درباره] «مياح بن قيس بن يحيي المزني»، إبن غضايري گفته: حديث او ميان اصحاب ما ضعيف است، و نجاشي مي گويد: صحيح است. و گاه هست كه يك شخص در موضعي توثيق كسي كرده و در موضعي ديگر تضعيف. از آن جمله، [درباره] «سالم بن مُكرّم جَمّال» مكنّي به «ابي خديجه» شيخ طوسي عليه الرحمة، در موضعي توثيق او نموده و در موضعي ديگر تضعيف. و مدح و مذمّت هشامان هر دو واقع شده در احاديث و همچنين زرارة بن اعيَن كه از اركان اربعه است و سهل بن زياد الازدي همين حالت دارد كه شيخ عليه الرحمة، هم توثيق و هم تضعيف نموده. توثيق در جايي و تضعيف در جايي ديگر. و گاه هست كه توثيق مخالف مذهب حق نموده اند. مثل علي بن حسن بن علي بن فضال [كه] ارباب رجال توثيق او نموده اند، با آنكه «فَطَحي» است. ديگر ابراهيم بن عبد الحميد، شيخ عليه الرحمه، در فهرست توثيق او نموده و در رجال گفته فَطَحي است و از اصحاب صادق عليه السلام است. و شيخ بهاء الدين مي گويد كه: اين
مفسده اي است كه علاج پذير نيست، خصوص در اين صورت كه تاريخ ندانيم كه در وقت صحّت حال، نقل حديث كرده يا حالت فساد. و از بعضي از اكابر دين، كه شك و شبهه اي در عدالت او نيست، انكار بعض ضروريات دين نقل كرده اند! چنانچه شيخ مفيد در شرحي كه بر اعتقادات إبن بابويه نوشته بعضي صفحه : 91 مي گويند و العهدة علي الرّاوي كه از او انكار معاد نفوس ناطقه معلوم مي شود، به استناد بعضي از احاديث ضعيفه! با آنكه شك نيست كه معاد جسماني مطلقاً از ضروريات دين محمّد عليه و آله الصلاة و السلام است. و إبن بابويه رحمة الله عليه به سهوِ انبيا قائل است! و شيخ طَبرِسي در مجمع البيان مي گويد كه كثيري از محققين به سهو انبيا قائلند! و إبن جُنيد كه از اركان مذهب حق ّ اماميه است به قياسي قائل شده كه نزد فرقه محقّه، باطل است! قال العلامة: قال الشيخ الطّوسي: انّه قال بالقياس فتُترك كتُبُه و لا اعتبار بكتبه، يعني القياس التمثيلي الّذي قال به أبو حنيفة، لا القياس بالطَّريق الأولي و المنصوص العلّة ألذي كل ّ الإمامية قائلون بهما. و الأعجب انّه يظهر من كلام سلطان المحقّقين نصير الملّة و الدين انكار البداء، كما يظهر من تصانيف السيد الداماد هذه النسبة إليه و إذا كان الأمر كذلك، فبمجرّد قول بعض الفضلاء كيف يصير من يجوّز الغناء في القرآن و الذكر علي وجه لا يوجب معصية و لا يذكّر الدنيا و لا يبعث علي الشهوات بل يذكّر الموت و الفناء و يزهّد في الدنيا و يوجب التفكّر في امور العقبي و ينبّه عن الغفلة و يقطع
الشهوة و ينفي القسوة من أهل البدع؟ و كيف يصير بعض العرفاء بمجرّد حركة دعاه إليها الشوق و الالتذاذ بذكر الله و سماع كلام الله مبتدعاً؛ بل علي رأي بعض كافراً مع وقوع تراهم [كذا] إذا ذكر الله يميدون كما يميد الشجر؟ فاعتبروا يا اولي الأبصار و اعتصموا بالواحد القهّار! و اين نسبتها كه بعضي از علما به اين فضلاي اعلام داده اند و الحق از تصانيف ايشان ظاهر مي شود كه اين نسبتها غلط نيست. اگر كسي گويد: كه از اينكه حديث كافي و فقيه نزد صاحبشان حجّت صفحه : 92 باشد، چه لازم كه نزد ما حجّت باشد؟ جواب اينكه: اين طريقه متأخّرين است كه مي گويند ما از عصر معصوم دور شده ايم، پس تا تصحيح سند نكنيم نزد ما حجّيت ندارد و هرگاه بر طريقه متأخّرين بنا گذاشتي، جواب به طريقه متأخّرين چنانكه بعد از اين مي آيد خواهيم گفت. و تأييد بر اينكه به احاديث كتب اربعه استدلال مي توان كرد بي ملاحظه سند، بلكه اگر سند هم به اصطلاح متأخّرين ضعيف باشد. اينكه مولانا محمّد امين استرآبادي در باب استفتاي نجاست خمر، مكتوبي به خديو زمان و خاقان اوان مصداق ِ السلطان العادل، ظل ّ الله في الأرضين، شاه عباس ماضي انار الله برهانه نوشته به اين عبارت: در تهذيب الاحكام كه مؤلَّف ِ رئيس الطائفه است و در كتاب عدّة الاصول كه بعد از كتب اربعه حديث، مصنَّف شده، رئيس الطائفه تصريح به اين فرموده اند كه: «جميع احاديثي كه ما به آن عمل كرده ايم، آنها را از اصولي اخذ كرده ايم كه از معصوم، حكم به صحّت آن رسيده، يعني ورود آن از اصحاب عصمت واقع
شده» پس در كتاب تهذيب مذكور است كه حكم خمر اين است. مطلب آنكه حديث تهذيب و استبصار كه از آن بابت نيست كه شيخ تأويل آن كرده به همه عمل جايز است و حاجت به تصحيح سند نيست. انتهي. مخفي نماند كه آن احاديثي كه شيخ در تهذيب و استبصار تأويل كرده از بابت دلايل خصم است كه مستدلّين مذهب مختار مي آورند از جهت آنكه رد كنند و اگر جمع توان كرد جمع كنند و از آن احاديث كه تأويل نكرده سند خواه صحيح و خواه ضعيف معمول به است چه به طريق متقدّمين ضعيف نمي باشد؛ مگر آنكه خود اظهار ضعف آن كنند چنانكه مكرّر گفته شد. صفحه : 93 و بنا بر طريقه متأخّرين، فرقه دوم مي گويند كه شما كه فرقه اوليد مي گوييد كه احاديث فصل دوم كه دلالت بر اباحه بعض افراد غنا دارد ضعيف است ما هم بنا بر طريقه متأخّرين جواب مي گوييم: كه احاديث فصل ثاني كه دلالت بر جواز بعض افراد غنا دارد همه ضعيف نيست، به اصطلاح متأخّرين هم بلكه صحيح دارد، همچنانكه فصل اول ضعيف دارد. و چنان نيست كه احاديث فصل اول كه دلالت بر حرمت غنا دارد همه صحيح باشد و احاديث فصل دوم كه دلالت بر جواز بعض افراد غنا دارد همه ضعيف باشد، بلكه هر يك از دو فصل مشتمل بر صحيح و ضعيف است. و اگر فرضاً صحيح فصلي زياده بر ضعيف باشد [ظ: صحيح فصلي زياده بر صحيح فصلي ديگر باشد] و بر عكس، قدحي در استدلال نمي كند چه احاديث هر يك از فصلين به سر حدّ تواتر معنوي رسيده؛ پس
ناچار جمع بايد كرد نه طرح ِ احاديث ِ فصل ثاني بالكليّه. و جمع بدين وجه است كه علما كرده اند كه: آنچه دلالت بر حرمت غنا دارد و در غير قرآن و اذكار و مراثي و غير آنچه خدا را و بهشت را به ياد آورد و آنچه دلالت بر جواز مي كند در امثال اينها از اذكار و اشعاري كه مشتمل باشد بر حقايق و معارف و اخلاق. و از اين احاديث آنچه ضعيف است نه چنان ضعيف است كه استدلال به آن نتوان كرد. چه، حديث اول ِ فصل ثاني كه «رجّع صوتك بالقرآن» حديثي است قوي. هر چند به اصطلاح متأخّرين صحيحش نگويند. ديگر «رجّع صوتك» در آن حديث مذكور است كه عبارت است از غنا. پس اينكه مي گفتيد كه حُسن صوت، غنا نيست قبول داريم؛ امّا در آن حديث، محض صوت حسن نيست، بلكه صوت حسن با ترجيع است و صوت حسن با ترجيع غناست، بنا بر اين كه ترجيع در غنا كافي باشد. با آنكه صوت حسن با ترجيع خالي از اطراب نيست چنان كه گذشت. پس جواب از سؤال دوم هم ظاهر شد. صفحه : 94 و از كلام سيد مرتضي عليه الرحمة مستفاد مي شود كه تحزين با استلذاذ، غناست. پس هر صوت حسن كه چنين باشد، غنا خواهد بود و در اين صورت، كم آواز خوشي است كه غنا نباشد! فرقه اولي از جانب سيد جواب مي گويند كه هر آوازي كه صاف باشد از خشونت و غلظت، و تَمتام و بُحوحه و لكنت نداشته باشد و سرعت و بطء آن به اعتدال باشد، آن را صوت حسن مي گويند. پس صوت حسن، آواز
خوش نيست تا غنا باشد! فرقه ثانيه اين را رد مي كنند و مي گويند چنين كلامي را محاوره جيّده مي گويند كه فُلاني خوش آواز نيست خوش محاوره است. و صوت حسن آواز خوش است نه محاوره خوب. ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا. ديگر هرگاه كلام خالي از تمتام و بُحوحه و لكنت را صوت حسن گويند، پس آواز خوش را چه خواهند گفت؟ و باز فرقه دوم جواب فرقه اول مي گويند كه حديث دوم فصل ثاني كه مُرسَل ِ إبن ابي عمير است، دانستي كه حكم صحيح دارد و صوت حسن با حُزن در آن حديث مذكور است و مطرب است. چنانچه ثابت شد خصوص بنا بر مذهب سيد كه حزن ِ با استلذاذ را غنا مي داند. و حديث پنجم كه روايت معاوية بن عمّار است و به طريق متأخّرين و اصطلاح ايشان نيز صحيح است و در آن حديث مذكور است كه آواز خودش را بلند مي كرد چنانكه اهل دار مي شنيدند و راهگذران مي ايستادند براي شنيدن آواز خوش. و آواز خوش اگر مطرب است غناست، بنا بر آنكه اطراب كافي باشد؛ و الّا غنا نباشد. و صوت حسن در قرآن خواندني كه بالفعل قرّاء مي خوانند هم، غناي مذموم نيست و همچنين در اذكار و مراثي. صفحه : 95 اگر كسي گويد: كه اين جماعت، ترجيع مي كنند و معصوم ترجيع نمي كند، بنا بر اين كه غناست و حرام است. جواب اينكه: اين دعوي را ثابت بايد كرد، چه به مجرّد دعواي بي دليل، مسموع نيست كه «من تعوّد أن يصدّق بغير دليل فقد انخلع عن فطرة الإنسانية» چرا كه خصم در اين مقام، منصب ِمنع دارد.
و هرگاه غنا به حسب عرف اعتبار شد يا آنچه مقارن فسق باشد، فرقه ثانيه ترجيع اعتبار نمي كنند با آنكه در حديث، امر به ترجيع در قرآن شده پس حرمت مطلق غنا كه مدّعاي فرقه اولي است نمي رسد. و ديگر خصم را مي رسد كه بگويد غنا در قرآن حرام نيست كه از معصوم سر زند. و در مؤلّفات بعضي از فضلا بدين عبارت به نظر رسيد كه عمران بن الحصين مطربي خوش الحان بود از آن ِ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم چنانكه منقول است در اخبار، كه مطربان رسول صلي الله عليه و آله و سلم چند نفر بودند: يكي از ايشان حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه، ديگري جعفر طيّار، ديگر حسان بن ثابت، ديگري عبد الله بن مسعود، ديگر عمران بن الحصين و غير ايشان از آنها كه قرائت قرآن به الحان خوش كردندي و اشعار موحّدان عرب به ترانه گفتندي. و بعضي به اين آيه كريمه چنين استدلال كرده اند: «أَ فَمِن هذَا الحَدِيث ِ تَعجَبُون َ. وَ تَضحَكُون َ وَ لا تَبكُون َ. وَ أَنتُم سامِدُون َ» يعني آيا از اين حديث كه عبارت است از سماع در ذكر و حركات ِ شوقي اهل ذكر، تعجّب مي نماييد و مي خنديد و استهزاء و ريشخند مي كنيد، چنانچه جمعي از غافلان و مرده دلان چون حالات ذوقي و حركات شوقي اهل ذكر و سماع مي بينند، تعجّب مي كنند و مي خندند كه او ديوانه شده، حق تعالي مي فرمايد كه اگر شعور داشته باشند، بايد اين جماعت غافلان بر حال خود گريه كنند نه خنده، و حال آنكه صفحه : 96 ارباب ذكر و سماع بر شما و
اطوار شما و غفلت و فسوق و مستي دنيا و ديوانه شدن به باطل و فريفته شدن به شهوات نفساني و آنچه شيطان شما را بدان مي خواند از پرداختن به لذّات ظاهره فانيه و محروم شدن از مراتب عاليه باقيه مي خندند. يعني شما سامديد و به لهو و اباطيل اشتغال داريد. چنانچه در شأن نزول آيه مسطور شد و چنانچه منقول است از عبد الله بن جعفر طيّار كه عبد الملك بن مروان بر او اعتراض كرد كه تو شيخي از مشايخ قريش و سماع مي كني؟ و اين قبيح است. عبد الله بن جعفر رضي الله عنهما در جواب او گفت: بلي ما سماع مي كنيم اما آنچه تو مي كني در نظر ما قبيحتر است. عبد الملك گفت: آن كدام است؟ گفت: آن است كه اعرابي ِ بغل گنديده فحّاش ِ هرزه گوي ِ تهمت بندِ مطيع ِ شيطان را مي آوري، پس به او مي بخشي صد شتر، امّا من كنيزكي مي خرم از مال حلال خود و او را تعليم مي نمايم حُسن ِ نغمات و شعر نيكو و او خدا را به ياد من مي آورد و فرح و سماع به آن مي نمايم كه حق تعالي مي فرمايد: «قُل بِفَضل ِ اللّه ِ وَ بِرَحمَتِه ِ فَبِذلِك َ فَليَفرَحُوا هُوَ خَيرٌ مِمّا يَجمَعُون َ». ديگر حديث هَشتدَهم از فصل دوم كه ابي بصير ليث مرادي از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده به اصطلاح متأخرين هم صحيح است. با آنكه صريح در غناست؛ زيرا كه مي فرمايد كه اجر مغنّيه اي كه عروس به خانه شوهر مي برد مباح است و فرقه اولي كه مي گويند غنايي كه در حال عروس به خانه شوهر بردن باشد مستثناست، نفعي ندارد براي ايشان. چه، احاديث ديگر
هست كه غناي مغنّيه كه آواز ايشان مرد نامحرم نشنود، جايز است چنانچه در حديث هجدهم كه امام عليه السلام مي فرمايد كه اجرت مغنّيه كه در مجلس مردان نباشد، جايز است و زفاف كه عروس به خانه شوهر بردن باشد، در اين حديث مذكور صفحه : 97 نيست. و اگر كسي گويد: كه اين حديث ضعيف است. جواب آنكه: اين معنا مستفيض است؛ بلكه حكم متواتر معنوي دارد. پس ضعف سند در اين مقام ضرر نمي رساند، چنانچه هرگاه شهود به حدّ شيوع رسد، ديگر عدالت شرط نيست و محض همين حديث به اين مضمون نيست، بلكه مؤيد است به حديث قرب الاسناد كه حديث هفدهم است و ملحق به صحيح است و در آن مذكور است كه هر غنايي كه مقارن معصيت نباشد جايز است، آنجا كه فرمودند: «لا بأس به ما لَم يُعص َ به» و همچنين متعاضد به حديث بيست و سوم است كه حديث دينوري است از ابي الحسن عليه السلام كه «اشتري جارية مغنّيةً و اريد بها الرّزق». اگر كسي گويد: مراد، خريد و فروخت است نه خواندن. جواب آنكه: مفهوم حديث عام ّ است و ديگر آنكه هرگاه خواندنش حرام باشد، قيمت آن سُحت است. نمي بيني كه قيمت مغنّيه اي كه براي آن حضرت وصيّت كرده بودند، نگرفت كه حرام است. پس اين مغنّيه محمول بر آن است كه آوازش نامحرم نمي شنود و بهشت ياد مي دهد و آنكه حضرت قيمت آن را سُحت دانست آن مغنيه اي است كه مانند زمان سابق در مجلس فجور و فسق مي خواند، يا نامحرم آوازش مي شنيد. چنانچه عالم ربّاني مولانا محمّد باقر خراساني و فاضل كاشي
و قمي و غير ايشان از فضلا لا تُعَدُّ و لا تُحصي جمع كرده اند بدين وجه كه غنا دو قسم است: حرام، آن كه مقارن معصيتي باشد و حلال، آن كه از اسباب معصيت خالي باشد؛ بلكه مذكِّرِ خدا و جنّت باشد با آنكه مكرّر گفته شد كه اصحاب ما احاديث غير صحيح به اصطلاح متأخّرين صفحه : 98 اعتبار كرده اند. مثل حديث ِ وضوي ِ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه امام محمّد باقر صلوات الله عليه بيان فرموده اند كه: «فَدَعا بقدح ٍ من ماء ...» كه جميع اصحاب تلقّي به قبول كرده اند و بدين حديث عمل كرده اند. و علّامه در مختلف گفته كه اين حديث صحيح است. و همچنين شيخ شهيد در ذكري. و حال آنكه اصحاب ِ حديث گفته اند كه روات سندِ اين حديث، حسين بن حسن ابان است و در آن حرف است كه بنا بر اصطلاح متأخّرين، سبب قصور حديث مي شود، چنانچه شيخ بهاء الملّة و الدين فرموده؛ و حال آنكه تمام اصحاب بدين عمل كرده اند. و حديث كُر، سه شِبر و نيم در سه شبر و نيم كه نزد متأخّرين صحيح نيست به آن عمل كرده اند و حديث سه شبر در سه شبر كه به اصطلاح ايشان صحيح است، عمل نكرده اند. اگر كسي گويد: عمل كردن ايشان به حديث سه شبر و نيم در سه شبر و نيم از جهت احتياط عمل كرده اند چه سه شبر و نيم مشتمل بر سه شبر هست و عكس نيست پس در معنا به هر دو عمل كرده اند. جواب آنكه: هر كس آب كثير را سه شبر و نيم در سه شبر و
نيم مي داند حكم به تنجيس سه شبر در سه شبر مي كند در حال ملاقات نجاست. پس حكم به تنجيس ما طهّره الله كرده و حكم به تيمّم مي كند با وجود آب طاهر در واقع و باز منتقض مي شود به اينكه هرگاه كسي حكم كند به آنكه اكثر مدّت حيض هشتدَه روز است به حديث ضعيف، و حديث صحيح كه اكثر حيض ده روز است، واگذارد. بايد كه درست كرده باشد چه هشتدَه مشتمل بر ده صفحه : 99 هست و اين كه بگويند در اين مقام متضمّن ترك نماز مي شود چنين حكمي به خلاف سه شبر و نيم نفع نمي كند چه لازم مي آيد كه اگر كسي هشت شوط طواف كند جايز باشد زيرا كه هفت در ضمن هشت است. مصراع
ون كه صد آمد نود هم پيش ماست
اگر كسي گويد: سكوت مفيد حصر است در مقام بيان، خصوص در عدد كه هرگاه شارع گويد طواف هفتم است يعني زياده نمي باشد. مي گوييم: همچنين در حديث صحيح است كه آب كثير كه به ملاقات نجاست نجس نمي شود سه شبر در سه شبر است يعني لا ازيد. پس چرا به حديث صحيح عمل نكرده اند و به حديث غير صحيح ِ زياده بر سه عمل كرده اند؟ و همچنين حديث «إذا التقي الختانان وجب الغسل» كه به اصطلاح متأخرين صحيح نيست چه، در كتب معتبره مسطور است كه اصحاب اختلاف كردند كه آيا به مجرد التقاي خِتانَين غسل واجب مي شود يا نه. از عايشه پرسيدند، گفت: «فعلت أنا و رسول الله فاغتسلنا». اصحاب ما رضوان الله عليهم به اين عمل كرده اند، امّا جواب خاص كه فرقه اولي
از خصوص حديث فصل دوم كه دليل فرقه ثانيه است گفته اند آنكه مراد از ترجيع كه معصوم فرموده، در حديث اول از فصل ثاني كه «رجّع صوتك بالقرآن» گردانيدن آواز در گلو نيست، بلكه معناي ديگر دارد و اين تأويل، به غايت بعيد و از معنا دور است و جواب ديگر از اين حديث گفته اند كه اين حديث ضعيف است، و ردّ اين جواب از فرقه ثانيه مكرّر گذشت. ديگر آنكه فرقه ثانيه را مي رسد كه بگويند ما مذهب متقدّمين اخباريّين داريم و احاديث صفحه : 100 كتب اربعه را همه صحيح مي دانيم مگر آنچه ايشان خود استثنا كرده باشند و تقليد شما كه متأخّرينيد بر ما واجب نيست كه هر حديثي كه شما به اصطلاح خود حكم بر ضعف آن كنيد ما نيز متابعت شما كنيم. و از حديث دوم كه: «ان ّ القرآن نزل بالحزن» جواب داده اند كه معناي حديث اين است كه بايد شما در حال قرآن خواندن متلبّس به حزن و اندوه باشيد، نه آنكه صوت شما حزين باشد. فرقه ثانيه ردّ اين جواب كرده اند كه اين خلاف ظاهر است، چه «اقرؤوا القرآن بالحزن» يعني به صوت حسن ِ حزين، به قرينه احاديث ديگر، كه از آن جمله: «اقرؤوا القرآن بصوت ٍ حسن ٍ»؛ زيرا كه كما إن ّ القرآن يفسّر بعض آياته بعضاً، كذلك الأحاديث يفسّر بعضها بعضاً. ديگر تا ضرورتي داعي نباشد قرآن و حديث را از ظاهر خود نبايد كيبانيد، خصوصاً براي تصحيح مذهب خود، و الّا امان بر مي خيزد. چه هر كس قرآن و احاديث، به اشتهاي خود تأويل مي تواند كرد، چه احتمال مجاز عقلي و مجاز لغوي و مجاز در حذف
و تقدير و غير ذلك مي باشد. القصّه، احاديثي كه در فصل ثاني كه از كتب معتبره معمول بها منقول است و بعضي از آنها دلالت بر جواز غنا در قرآن دارد و بعضي بر بعض افرادِ ديگر غنا، همه را رد كردن به عنوان حكم به ضعف يا به تكلّف در تأويل، تا آنكه حرمت غناي مطلق برسد نهايت تعسّف است. و عناد از او ظاهر مي شود و تعصّب نعوذ بالله منه و اگر ايشان بعضي را تأويل كند ناچار است كه به بعضي ديگر عمل كنند مثل «مغنية تزف ّ العرائس». يا آنكه اين حديث را نيز با صفحه : 101 وجود صحّت طرح كنند اول موجب ترجيح بلا مرجّح چه اين احاديث يا صحيح است يا ملحق به صحيح يا متواتر المعني است پس به بعضي عمل كردن و بعضي را طرح كردن ترجيح بلا مرجّح است. و از ثاني لازم مي آيد طرح احاديث صحيحه با وجود امكان عمل و جمع بدون طرح؛ حال آنكه دانستي كه ضعف سند وقتي كه مؤيَّد به احاديث متكاثره باشد كه در حقيقت متواتر المعني و لا أقل مستفيض است قصوري ندارد. خصوص بنا بر مذهب متقدّمين كه جميع احاديث كتب اربعه كه صاحبش تأويل آن نكرده باشد، به آن عمل مي توان كرد، به تخصيص وقتي كه به سر حدّ استفاضه و اشاعه رسيده باشد. بنا بر طريقه متأخّرين هم به مراعات توثيق راوي محتاج نيست. و همچنين از حديث دوازدهم ِ فصل ثاني كه در آن مذكور است كه راهگذران از حُسن صوت حضرت امام زين العابدين صلوات
الله عليه بيهوش مي شدند، جواب گفته اند كه احتمال دارد كه واسطه تذكير و موعظه باشد كه از كلام امام مستفاد مي شده، نه آنكه به آواز خوش مي خوانده، ردّ اين جواب كرده كه در حديث مذكور است كه «فَصَعِق َ مِن حُسن ِ صَوتِه ِ» پس ديگر كي تاب اين توجيه را دارد؟ و ديگر آنكه اگر به اعتبار آن باشد كه ايشان مي گويند مي بايست «من حسن كلامه» يا «من حسن محاورته و نطقه» و امثال اين عبارات كه آواز در او فهميده نشود بگويد، زيرا كه آن قسم را حسن محاورت و حسن كلام مي گويند نه حسن صوت و اين بديهي است. ديگر آنكه مكرّر گفته شد كه در دلايل نقليه به ظاهر متبادر استدلال مي كنند. و احتمال خلاف ظاهر در آيه و حديث منافي استدلال به آن نيست. و اينكه مشهور است كه «إذا قام الاحتمال بطل الاستدلال» در دلايل عقليه و مقام برهان است كه علوم عقليه و اعتقاديه است نه مسايل فروعي كه در آنها صفحه : 102 ظن قايم مقام علم است. و اگر احتمال خلاف متبادر در دليل نقلي مُضرّ باشد هيچ دليل نقلي نمي باشد چه لا اقل احتمال مجاز و حذف در كلام مي باشد، بلكه ده احتمال مشهور در آن مي رود چنانكه در اصول گفته اند كه هر دليل نقلي مبني بر ده مقدّمه ظنّيه است. و از حديث دوازدهم كه سقّايان در درِ خانه آن حضرت مي ايستادند و آواز خوش مي شنيدند، جواب گفته اند كه حديث ضعيف است به سبب ارسال و بودن «سهل» در طريق. فرقه ثانيه ردّ اين جواب به طريق سابق كرده اند كه ضعف سند با وجود تأييد
احاديث صحيحه و حسنه و به سر حدّ استفاضه و تواتر معنوي رسيدن مضر نيست. خصوص به اصطلاح متقدمين كه سند معتبر نيست. با آنكه إبن ادريس در سرائر اين حديث را به سند صحيح نقل كرده و ديگر احاديث فصل اوّل ضعيف نيز دارد و سند صحيح به اصطلاح متأخّرين در احاديث فصل اول بسيار كم است و از حديث هشتم جواب چنين گفته اند كه ضعيف است و يَحتَمِل كه محمول بر تقيّه باشد! چه، خلفاي بني عبّاس كنيزان مغنّيه را نگاه مي داشتند به جهت خواندن و ساز نواختن. فرقه ثانيه ردّ جواب فرقه اولي چنين كرده اند كه ضعف سند چنان كه مستوفي دانستي قصوري ندارد. چنانچه در احاديث فصل اوّل كه در حرمت غناست في الجمله، حديث ضعيفش زياده بر صحيح است. امّا چون استدلال به مجموع شده قصوري ندارد با وجود مؤيّد بودن به احاديث متظافره، خصوص كه حديث صحيح نيز در آن ميان باشد. و اينكه گفتيد خلفاي بني عبّاس مدارشان بر كنيزان مغنّيه بود مؤيّد ماست. چرا كه غنايي كه مذموم صفحه : 103 است، همان است كه در مجلس فسوق و فجور باشد و مغنّيه زني باشد كه آوازش مردان بشنوند يا شهوت انگيزد. و آنچه مباح است آن است كه در قرآن و ذكر و مرثيه باشد و در امري كه بنده را به خدا نزديك كند تا جمع ميانه احاديث شود؛ زيرا كه جمع كردن ميانه احاديث بِه از طرحي است كه فرقه اولي مي كنند. چنانكه اكثر احاديث فصل ثاني را طرح مي كنند؛ بلكه بعضي از ايشان همه را رد مي كنند مگر حديث مغنّيه اي كه
عروس به خانه داماد برد. اگر كسي گويد: معصوم از اين جهت تقيّه كرده در اين حكم كه بعض فقهاي عامّه، غنا را مباح مي دانند. جواب آنكه: دانستي كه حرمت غنا نزد عامّه از نقلي كه از ايشان شد رجحان دارد بر اباحه، و مباح لازم نيست كه از كسي سر زند. آري در واجب از قبيل پا شستن در وضو، بايد تقيّه در آن كرد. نمي بيني كه مسح بر خُف و شُرب نَبيذ كه نزد عامّه مباح است نه واجب، معصوم مي فرمايد كه من در آنها تقيّه نمي كنم، زيرا كه اگر كسي امر مباح نزد ايشان كه غنا باشد نكند يا نگويد، او را جعفري و امامي نمي دانند، تا بايد تقيّه كند، بلكه اگر بالفرض غنا نزد عامّه حلال باشد و اباحه اش را رجحان داده باشند و كسي نخواند و در حكم به حلّيت و حرمت آن ساكت باشد، تشيّع او معلوم نمي شود تا بايدش فتواي ناحق دادن. با آنكه معصوم در بعض مقامها كه مجلس فسق و معصيت بوده، حكم بر حرمت آن كرده و در غير آن به اباحه. آري، حرام بايد از كسي سر نزند و واجب فوت نشود. پس حمل حرمت غنا بر تقيّه، در اين صورت لازم مي آيد كه اولي باشد؛ چه، حرمت و واجب به تقيّه سزاوارتر است، يعني چيزي كه نزد عامّه حرام باشد، بايد كه معصوم تقيّةً از آن نهي كنند مثل متعه نساء و غنا، از اين قبيل است كه حرمتش نزد ايشان رجحان دارد و همچنين واجب به تقيّه سزاوارتر است. مثل پا شستن در وضو كه معصوم از روي تقيّه صفحه
: 104 امر به شستن پا در وضو مي كند، نه در امر مباح كه تقيّه در آن ضرور نيست. ديگر آنكه كثيري از عامّه، غنا را به تحسين صوت تفسير كرده اند. پس جمعي كه تفسير چنين كنند و غنا را حرام دانند، بايد جميع افرادِ خواندن به صوت حسن را حرام دانند. پس انسَب به تقيه اين بود كه معصوم، مطلق ِ صوت حسن را تقيّةً حرام داند. و حال آنكه هيچ يك از علماي خاصّه قائل نيست كه صوت حسن را تقيّةً معصوم حرام دانسته، با آنكه اصل در اشياء حِل ّ است تا خلافش ظاهر شود، چه در حديث، در كتاب من لا يحضره الفقيه در باب اذان و اقامه وارد است كه «كل شيء مطلق حتي يرد عليه النّهي» پس هر كس دعوي حرمت چيزي مي كند بايدش دليل گفتن. پس استدلال منصب كسي است كه دعوي ِ حرمت جميع افراد غنا مي كند. اگر كسي گويد كه: اصل در اشياء حل ّ است، اگر دليلي بر خلافش نباشد، و دليل بر حرمت غنا هست. جواب آنكه: دليل بر حرمت غنا في الجمله قائم است نه بر حرمت جميع افراد غنا، و احاديث متعارض است و فرقه اولي طرح ِ حديث فصل ثاني مي كنند و فرقه ثانيه، جمع ميانه احاديث متعارضه مي كنند و اتّفاق علماست بر آن كه جمع بِه از طرح است، چنان كه گذشت. و ديگر آنكه هرگاه فرقه اولي در صدد اين باشند كه به وجهي از وجوه، حديث فصل ثاني را رد كنند، فرقه ثانيه نيز مي توانند گفت كه ارباب لغت كه تفسير غنا به ترجيع صوت مطرب كرده اند، مخالف مذهب اند و بر تفسير ايشان
اعتبار نيست؛ بلكه غنا همان است كه در عرف آن را غنا گويند، يا مقارن معصيت يا قول لهو و لغو و زور باشد، نه به تفسير مخالف، با آنكه صفحه : 105 كثيري از خاصّه مثل صاحب مسالك، غنا آن را مي دانند كه در عرف غنا گويند و آنچه بالفعل قرّاء و ذاكران مي خوانند آن را در عرف غنا نمي گويند و هر كه غنا مي داند، نخواند و نشنود. و از حديث نهم كه «فليس منّا من لَم يتغن ّ بالقرآن» جواب چنين گفته اند كه اين حديثي است كه عامّه در تفسير خود ذكر كرده اند. و ديگر آنكه «لم يتغن ّ» به معناي «لم يستغن» آمده چنان كه گذشت. ردّ اين جواب كرده اند كه فرقه خاصّه هم نقل اين حديث كرده اند. چنانچه شيخ ابو علي طَبرِسي در تفسير خود در تأييد آنكه قرآن را به صوت حسن بايد خواند، آورده. ديگر آنكه «لم يتغن َّ» به معناي «لَم يستغن» بعيد است. چنانچه در حديث نهم بر وجه اتَم ّ و اكمَل سَبق ذكر يافت كه شيخ طَبرِسي «تَغَن َّ» به معناي غنا فهميده نه استغنا. صفحه : 106 و كلامش مُشعِر بر اين است كه غنا در قرآن مستحب است، با آنكه قرآن و حديث را از ظاهر خود منحرف نساخته، حمل بر معناي متبادر بايد كرد، بي ضرورتي بر تأويل. اگر كسي گويد كه: اينجا داعي بر تأويل كه احاديث دالّه بر حرمت غنا باشد، هست؟! جواب آنكه: احاديث دالّه بر حلّيت بعض افراد غنا نيز بسيار است. مثل غناي در قرآن، چنانچه در حديث پنجم كه صحيح معاوية بن عمّار است و غير آن
از احاديث ديگر، نص در اين است. و اگر بالفرض و التقدير «تغن َّ» در حديث «ليس منّا من لم يتغن ّ بالقرآن» عامّه تنها تفسير به غنا كرده باشند دون خاصّه، قصوري ندارد. چه، محدّثين و لغويّين و مشهورين در هر فن، كمال سعي مي كنند كه در فن ّ خود كامل باشند و كسي غلطي بر ايشان نگيرد و لهذا اماميه اعتماد بر تفسير اهل سنت و تصحيح لغت ايشان مي كنند. مثل صحاح و قاموس و همچنين در امثال مسائلي كه دخل در مذهب تسنّن نداشته باشد و بر عكس حتّي آنكه بعضي از فرقه محقّه اماميه تفسير ابي عبيد هروي [را] بر تفسير إبن بابويه رحمة الله عليه ترجيح داده اند؛ چرا كه آنها اعلمند به فنون لغت. با آنكه صدوق از عظما و رئيس المحدّثين است و ابي عبيد از اهل تسنن، و غنا نه با تشيّع منافات دارد و نه با تسنّن. و از اين جمله است تخطئه إبن ادريس، شيخ طوسي را در حكايت قائد عبد الرحمن كه شيخ گفته، كه در مكه بوده و حال آنكه بلاذري گفته در يمامه بوده و بلاذري اعلم است به سِيَر از شيخ، با آنكه شيخ از اكابر اهل تشيّع است و بلاذري از اصاغر اهل تسنّن. و بسا باشد كه مسلمانان رجوع به طبيب يهود و نصراني كنند و به طبيب مسلِم نكنند. آري، اگر اختلاف و منافاتي داشته باشد كه جمع نشود به سبب آنكه هر يك اختصاص به مذهبي داشته باشد، مثل پا شستن در وضو و مسح صفحه : 107 پا و متعه نسا، و امثال آن، رجوع به ترجيحات مقرّره بايد كرد
و هر چه موافق اهل خلاف است ترك بايد كرد، فإن ّ الرُّشدَ في خِلافِهِم، و ما نحن فيه از اين قبيل نيست. چه، هر يك از مخالف و مؤالف، به حرمت غناي في الجمله قائل شده اند و هر يك، بعض افراد را به مقتضاي احاديث تجويز كرده اند. و بعد از ملاحظه احاديث فصلين، مخفي نيست كه مبالغه فرقه اولي در حرمت غنا تا به مرتبه اي كه قاريان قرآن به صوت حسن و ذاكران و مرثيه خوانان را جُلا؛ بل كلا فاسق دانند چنانكه از بعض ِ فرقه اولي مشاهده مي شود، وجهي ندارد. چه، بر تقديري كه جميع افراد غنا حرام باشد، خواندن هيچ كدام از اين جماعت، چنانكه مي شنويم غنا نيست و صاحب اين قسم خواندنها، فاسق نيست. با آنكه مؤلف جميع افراد غنا [را] حرام مي داند. امّا آنچه در عرف آن را غنا گويند و آنچه بالفعل قرّاء مي خوانند يا مقارن ذكر از اشعاري كه بنده را به خدا نزديك كند، غنا دانستن و حكم به تفسيق صاحبش كردن، خلاف احتياط مي داند. چه، اين جماعت نيز احاديث بر استحباب صوت حسن دارند و بر تجويز بعض افراد غنا، مثل غناي در قرآن. پس چنان كه شخصي كه نماز جمعه را حرام مي داند، تفسيق آنكه واجب مي داند نمي كند، سزاوار است كه كسي كه تمام افراد غنا را حرام مي داند، تفسيق آنكه بعض افراد، مثل غنا در قرآن خواندن و ذكر خدا، مباح مي داند، به طريق اولي نكند. چه، تنافي ميان واجب و حرام اشدّاز تنافي ميان جواز و حرام است و چنان كه سزاوار است كه مُحرِّم، تأويل در دلايل كسي كه نماز جمعه
را واجب مي داند، نكند سزاوار است كه مُحرِّم غنا مطلقاً تأويل در دليل كسي كه غنا را جايز مي داند، در بعض افراد نكند. چه، دانستي كه دلايل نقلي بر معناي صفحه : 108 متبادر حمل بايد نمود، مادامي كه داعي بر تأويل نباشد. و مكرّر معلوم شد كه در اين دلايل داعي بر تأويل نيست و اگر غناي به معناي ترجيع ِ صوت ِ مطرب را، كسي غنا داند. شك نيست كه خواندن به صوت حَسَن با حُزن مشكل است كه منفك ّ از غنا شود و حال آنكه معصوم، قرآن را و غير قرآن مثل مناجات ايليا صلوات الله عليه را با صوت حسن مقارن حزن مي خواندند چنان كه گذشت. پس لازم مي آيد كه بعض افراد غنا مباح باشد، چنانچه فرقه ثانيه مي گويند به دليل احاديث فصل ثاني، تا اينجا كلام فرقه اولي بود در تأويل احاديث فصل ثاني، و حاصل تأويل اينكه: هر حديثي كه دال ّ بر جواز غنا در بعض افراد باشد؛ مثل قرآن و ذكر و مرثيه همه را طرح مي كنند مگر نادري كه تأويل ديگر مي كنند و هيچ فردي از افراد غنا مباح نمي دانند، مگر غناي در عُرس و حُدا، و آن هم بنا بر خلاف ِ نادري از اصحاب كه غنا در حدا و عُرس نيز حرام مي دانند و فرقه اولي چندان مبالغه در حرمت غنا مي نمايند كه مي گويند قرّاء و ذاكران و مؤذّنان و مرثيه خوانان اين روزگار جُلا بل كُلا، مُغَنّي و فاسقند. امّا فرقه ثانيه كه بعض افراد غنا را جايز مي دانند، دو جواب از احاديث فصل اول مي گويند. اول چنان كه گذشت كه الغناء كه معرَّف به [الف و]
لام در آن احاديث واقع شده، دلالت بر عموم حرمت جميع افراد غنا ندارد. چه، معرَّف به [الف و] لام به حسب لغت دلالت بر تعميم ندارد؛ مگر به قرينه آنكه خاص مراد نيست. و در صورت وجود قرينه بر عدم اراده خاص، اراده بعضي افراد معيّن بدون تعيين منافي غرض حكمت و افاده [الف و] لام و سياق بيان است. پس ناچار است كه الف و لام را در چنين صورتي حمل بر عموم و استغراق كنند و ما نحن فيه از اين قبيل نيست. چه، شايع ِ در آن زمان، غنا بر سبيل لهو بوده و همچنين در آن زمان، كنيزكان در مجالس خمور و فسوق و صفحه : 109 فجور و ملاهي غنا مي كرده اند و صوت خود به مردان مي شنوانده اند، و تكلّم به كلام باطل مي نموده اند. و لهذا تفسير لهو حديث و قول زور به غنا شده. پس هرگاه حال بدين منوال بوده باشد، احاديث فصل اول را كه دلالت بر حرمت غنا دارد، اشاره به افراد غناي شايعه در آن زمان بايد گرفت كه غناي اهل فسق است نه قرآن و اذكار و مراثي و هر چه بنده را به خدا نزديك كند. چه، عام، مخصَّص امري است شايع؛ بلكه بعضي مي گويند: «ما من عام ٍ إلّا و قد خُص ّ» و بعضي بر آن اند كه اين قول شافعي است، و العهدة علي الراوي. و از جمله مواضعي كه عام را تخصيص داده اند قوله تعالي: «وَ المُطَلَّقات ُ يَتَرَبَّصن َ بِأَنفُسِهِن َّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» كه آن را تخصيص داده اند به ما عداي زنان حامله، چرا كه عدّه زنان حامله، وضع حمل است. چنان كه مي فرمايد: «وَ أُولات ُ
الأَحمال ِ أَجَلُهُن َّ أَن يَضَعن َ حَملَهُن َّ» و با آنكه اين آيه شامل همه زنان آبستن است، تخصيص مي دهند آن را به عدّه طلاق، چه عدّه وفات زن ِ آبستن ابعَدِ اجَلَين است از وضع حمل و چهار ماه و ده روز، چنان كه مي فرمايد: «وَ الَّذِين َ يُتَوَفَّون َ مِنكُم وَ يَذَرُون َ أَزواجاً يَتَرَبَّصن َ بِأَنفُسِهِن َّ أَربَعَةَ أَشهُرٍ وَ عَشراً» پس احاديث فصل اول كه دال ّ بر حرمت غناست، تخصيص به غناي شايع در آن زمان مي دهند، به قرينه احاديث ديگر كه از آن جمله حديث هشتدهم است كه ابو بصير به سند صحيح از امام جعفر صادق عليه السلام نقل كرده «قال أبو عبد الله عليه السلام: أجرُ المُغَنِّية الّتي تَزُف ُّ العرائس، ليس به بَاس وَ لَيسَت بِالّتي تَدخُل ُ عَلَيهَا الرِّجال» زيرا كه اين حديث دلالت دارد بر آن كه منشأ حرمت، داخل شدن مردان است و شنيدن مردان بيگانه آواز ايشان را و ديدن نامحرمان، نه صفحه : 110 اصل غنا. و حديث نوزدهم نيز كه ابي بصير از حضرت باقر علوم اولين و آخرين صلوات الله عليه روايت كرده مؤيد است كه «قال: سألت ُ أبا جَعفَر عليه السلام عَن كَسب ِ المُغَنِّيات، فقال: الّتي تَدخُل ُ عَلَيهَا الرِّجال حَرام وَ الّتي تُدعي الَي الأعراس ِ، لَيس َ بِه ِ بَاس». و همچنين مؤيَّد است به حديث بيست و چهارم كه ملحق به صحيح است كه در كتاب قرب الاسناد، علي بن جعفر از برادرش نقل كرده «قال: سألتُه ُ عَن الغِناء في الفِطرِ وَ الأضحي وَ الفَرَح ِ، قال َ: لا بَاس َ [بِه ِ] ما لَم يُعص َ بِه ِ». و نيز تقويت مدعا مي كند آنچه در كتاب علي بن جعفر در حديث هفدهم است. «قال: سألتُه ُ عَن ِ
الغِناءِ في البَطَرِ وَ الفَرَح. قال: لا بَاس َ [بِه ِ] ما لَم يُعص َ بِه ِ» و مؤيَّد است به حديث اول فصل ثاني از ابي بصير از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام كه فرمودند: «فان َّ الله َ عَزَّ و جل َّ يُحِب ُّ الصّوت َ الحَسَن يُرَجّع ُ بِه ِ تَرجيعاً» و باز تأييد اين تأويل است، صدر حديث پانجدهم از فصل اول، آنجا كه مي فرمايد: «اقرؤوُا القرآن َ بِألحان ِ العَرَب ِ» چرا كه لحن به معناي غناست. چنان كه لغت اشعار بر اين دارد و إبن اثير تصريح كرده به اينكه لحن، غناست. و بعضي از فُضلا مثل فاضل ربّاني و عالم حقّاني مولانا محمّد باقر خراساني و غيره نيز تصريح به اين كرده اند كه لحن، غناست. پس از اين حديث معلوم مي شود كه غنا دو قسم است. يك قسم غناي عرب است كه امر مي كند به قرآن خواندن به آن قسم. و يك قسم ديگر، غناي اهل فسق است كه منع كرده در آخر حديث از آن. و اين جواب حاصل جواب فاضل صمداني مولانا محمّد باقر خراساني است در كفاية. و مخفي نماند كه چون عام، مخصّص شود ضعف در دلالت بر مدّعا به هم مي رسد، چنانچه در اصول مقرّر شده. پس احاديثي كه دلالت بر حرمت جميع افراد غنا دارد هرگاه غناي در حُدا و در عروسي به اتّفاق به در رَوَد دلالتش بر حرمت ِ باقي ضعيف مي شود به قاعده اصول، كه عام مخصَّص دلالتش بر باقي افراد ضعيف است فتأمّل. و جواب دوم فرقه ثانيه از احاديث فصل اول كه دليل ايشان است بر حرمت غنا مطلقاً، اينكه تخصيص مي دهند احاديث فصل اول را به ما عداي قرآن و
اذكار و كلام مجلس ذكر كه موعظه و حكمت باشد و مردم را به خدا نزديك گرداند و حمل مي كنند احاديثي كه دلالت بر مذمت غنا در قرآن دارد، بر اينكه غناي در قرآن مذموم است اگر مثل غناي اهل فسق باشد و مؤيّد اين تأويل صدر حديث دوم از فصل اول است كه در آن اول امر به لحون عرب شده در قرآن خواندن و در آخر حديث منع از لحون اهل فسق كرده و لحن به معناي غناست چنانچه مذكور شد و اگر لحن به معني غنا نباشد، پس لحن اهل فسق هم غنا نخواهد بود. پس بايست كه منع از آن لحن در حديث واقع نشود، چه خواندن اهل فسق اگر غنا نباشد حرام نخواهد بود، و حال آنكه منع صفحه : 112 از لحن اهل فسق شده. باز فرقه دوم كه بعض افراد غنا [را] مباح مي دانند، مثل قرآن و اذكار و مراثي و اشعاري كه مشتمل بر مواعظ و نصايح باشد و بنده را به خدا نزديك كند، مي گويند كه شما كه فرقه اول باشيد اين را غنا مي دانيد، و حال اينكه اين خلاف تحقيق است. چه، غنا در حقيقت آن است كه: لهو باشد يا قول زور، يا در مجلس معاصي و خمور، يا از زني باشد كه آواز آن [را] مرد بشنود، يا كسي كه خواندن او شهوت انگيزد و نفس بهيمي به حركت آورد. چنانچه لهوِ حديث و قول ِ زور را معصوم تفسير به غنا كرده. و نيز فرموده كه قصوري ندارد غنا وقتي كه با آن معصيتي نباشد.
چنانچه در حديث هفدهم از علي بن جعفر گذشت كه فرمود: «لا بأس [به] ما لم يُعص َ به» و فرمود كنيزك مغنّيه اگر جنّت به ياد تو دهد در حالت خواندن گناهي بر تو نيست. چنانچه در حديث هشتم گذشت كه «ما عليك لو اشتريتها فذكرتك الجنّة». فرقه اولي جواب از اين گفته اند كه هرگاه غنا از كلام شارع حكم به حرمت آن نشده باشد و حقيقت نداشته باشد، رجوع به اهل لغت مي كنيم و غناي لغوي بر اينها صادق است. فرقه ثانيه در ردّ اين جواب گفته اند كه مقرر است كه الفاظ مأخوذه در شرع محمول بر تفاهم عرف است چنان كه گذشت. پس در اينجا محمول نه بر حقيقت شرعي است، چه آن متحقّق نيست و نه لغوي به واسطه اختلافات بسيار كه مفهوم محصّل معيّني متحقق نمي شود. بلكه محمول بر غنايي است كه در عرف آن را غنا گويند؛ و قاري قرآن و ذاكر ذكر الهي و اشعار مقرِّب به صفحه : 113 خداي كه مقارن ذكر باشد و مرثيه شهدا [را] در عرف غنا نمي گويند؛ و در مواضع غير محصوره، علماي دين حمل بر عرف كرده اند نه بر لغت! نمي بيني كه آب گل آلود در لغت و در نفس الامر آب مطلق نيست، و مع هذا با آن وضو درست مي دانند چرا كه در عرف آن را آب مطلق مي گويند نه در لغت، چه در لغت آب براي غير ممزوج موضوع است و همچنين آب كوزه كه اندك گُلابي داشته باشد، همين حكم [را] دارد كه مادامي كه در عرف آن را آب ِ مطلق مي گويند وضو با آن درست است و
همين كه آب گلاب گويند طهارت با آن درست نيست. و غبن در سودا نيز حدّ معيّني در شرع ندارد كه اگر ده دوازده مثلًا تفاوت باشد خيار غبن ثابت است؛ بلكه هر قدر در عرف غبن گويند. بلكه در بعضي مواضع عرف را بر شرع تغليب و ترجيح داده اند و شرع را واگذاشته اند به عرف عمل كرده اند. از آن جمله به نص ّ كلام الله كه: «لا تَدخُلُوا بُيُوتاً حَتّي تَستَاذِنُوا» داخل شدن خانه بيگانه بدون اذن جايز نيست؛ و به اتفاق، خبر صبي غير بالغ اعتبار ندارد و مع هذا هرگاه شخصي به در خانه زيد مثلًا رود و طفلي گويد كه داخل شويد، اتّفاق كرده اند كه دخول [در] آن خانه جايز است. و از آن جمله، آنكه چيزي مي خرد يا مي فروشد، بايد بالغ و عاقل باشد و لهذا تا بالغ و رشيد نشده، ولي ّ از جانب او مي فروشد و مي خرد كما قال الله سبحانه: «وَ ابتَلُوا اليَتامي حَتّي إِذا بَلَغُوا النِّكاح َ فَإِن آنَستُم مِنهُم رُشداً فَادفَعُوا إِلَيهِم أَموالَهُم» مع هذا، اطفال و كودكان غير بالغ در بازارها انواع امتعه و اسباب مي فروشند و فضلا و علما از ايشان مي خرند و به اتفاق مشروع است و مي گويند كه در اينجا عرف غلبه بر شرع كرده، چنانچه شهيد عليه صفحه : 114 الرحمه بدين تصريح كرده. پس هرگاه عرف را تغليب و ترجيح بر شرع داده باشند يعني شرع را واگذاشته عمل به عرف كرده باشند در امثال اين مواضع. و غنا را در ما نحن فيه حقيقت شرعي نباشد، چه، لازم كه بر معناي لغوي حمل كرده شود با كمال اختلاف كه
مفهوم معيّني به دست نمي آيد؛ بلكه در اين مقام به طريق اولي محمول بر تفاهم عرف است، چنانچه قاعده مقرّره است. و به تتبّع محقّق مي شود كه هرجا منع از غنا شده، يا مقارن آلات لهو بوده و شنيدن آواز نامحرم و يا مجلس فسق و فجور و خمور. و هرجا كه اين نبوده امر شده يا مباح بوده. و اكثر به لفظِ صوت ِ حسن واقع شده، هرجا كه مقارن معصيتي نبوده. هر كس تتبّع كند و تعصّب نكند مي داند كه چيست. حَفَظَنا الله ُ عَن الشِّرِ وَ الفَساد وَ عَصَمَنَا عَن ِ التَعصُّب ِ و العِناد. اگر كسي گويد: از جانب فرقه اولي كه مطلق غنا حرام مي دانند كه بر تقدير تسليم جواز غنا در قرآن و ذكر، جواز غنا در اشعار كِي مي رسد؟ فرقه ثانيه در جواب مي گويند كه: هرگاه صوت ِ حسن ممدوح باشد و شعر مذموم نباشد از جمع دو مباح، حرام حادث نمي شود، چنانچه در قرب الاسناد از عبد الله از جدّش علي بن جعفر، از برادر بزرگوارش منقول است كه علي ّ بن جعفر از آن حضرت سؤال نمود «أنُنشِدُ الشِّعرَ فِي المَسجِد، قال: لا بأس به». اگر كسي گويد: حكم كل ّ غير از حكم جزء است پس ممكن است كه از ضم ّ دو مباح حرام باشد. جواب آنكه: اوّلًا اين كه حكم كل ّ غير از حكم جزء است دعواست و اثبات آن بر شماست و بر تقديري كه چنين باشد وقتي است كه حكم بر كلّيت صفحه : 115 و جزئيّت باشد نه بر حقيقت چه مي توان گفت هرگاه يك انسان در خانه اي گنجد يا
قرص ناني او را سير كند لازم نيست كه جميع انسان چنين باشد زيرا كه در اينجا حكم بر حقيقت نيست، امّا در جايي كه حكم بر حقيقت باشد مثل آنكه يك قطره آب، سرد و تر است و تمام درياها سرد و تر است كسي را نمي رسد كه بگويد از اينكه يك قطره سرد و تر باشد لازم نيست كه كل ّ آبها چنين باشد و اين در علوم عقليّات مصرّح به است. اگر كسي گويد كه: از ملاحظه جميع تفاسير چنان معلوم مي شود كه هر صوتي كه مشتمل بر ترجيع و اطراب، هر دو باشد، غناست و هر چه غناست، حرام است. جواب آنكه: هرگاه مذهب فرقه ثانيه اين باشد كه غنا آن است كه در عرف آن را غنا گويند، يا مقارن معصيتي باشد و جميع افراد غنا مثل تغنّي در قرآن به نص ّ حديث حرام نيست. در اين وقت صغرا و كبرا، هر يك بر تقديري در حيّز منع است. چه، مي گويند كه قرائت قرآن به صوت حسن منفك ّ از ترجيع و اطراب در عرف و عادت نمي تواند شد، و مع هذا غنا نيست. پس صغرا ممنوع است، چه غنا آن را مي دانند كه در عرف غنا گويند. و اگر چه ترجيع و اطراب با او نباشد؛ و هر چه در عرف غنا نگويند، گو غنا به معناي ترجيع صوت مطرب باشد و لا نُسلِم كه هر غنا به اين معنا با ترجيع و اطراب حرام باشد. چه، ممكن است كه ترجيع صوت مطرب در قرائت قرآن متحقّق شود و در عرف آن را غنا نگويند. گو غنا به معناي
ترجيع صوت مطرب باشد. پس كبرا ممنوع است از دو وجه: يك وجه آنكه لا نُسَلِّم كه هر غناي به معناي ترجيع ِ صوت ِ مطرب حرام باشد؛ بلكه هر غنايي كه در عرف غنا گويند حرام است. و وجه ديگر بر تقدير تسليم، آنكه، غناي ِ به معناي ترجيع صوت مطرب حرام است؛ لازم نيست كه هر غناي ِ كذايي حرام باشد چه غناي در قرآن صفحه : 116 به اين معنا حرام نيست به حديث «رجّع صوتك بالقرآن». و شك نيست كه ترجيع صوت حسن، منفك ّ از اطراب نيست، به دليل آنكه شتر به طرب در مي آيد چه جاي انسان، پس هر غنا حرام نشد يعني آن غنايي كه ترجيع صوت مطرب باشد و مقارن معصيتي نباشد كه آن را در عرف غنا نمي گويند و حرام نيست. اگر كسي گويد: هرگاه ترجيع و اطراب هر دو باشد، به اتفاق حرام است. حتي جماعتي كه غنا آن را دانند كه در عرف غنا نامند. آري اين جماعت وقتي كه در عرف صوتي را غنا گويند، هر چند ترجيع و اطراب با او نباشد هم غنا مي دانند، و الّا در صورت حصول هر دو صفت، هيچ كس نزاع در حرمت ندارد. جواب آنكه: فرقه ثانيه كه منا غنا را عرف دانند و مقارنت معصيت، اعتبار كنند ديگر اعتبار ترجيع و اطراب نمي كنند؛ بلكه مي گويند كه صوت حسن با حزن از ترجيع و اطراب خالي نيست. پس اگر مقارن معصيت است و در عرف آن را غنا مي گويند حرام است و اگر چنين نيست حرام نيست. و لهذا سقّايان در زير بار گران، صوت ِ حسن ِ معصوم صلوات الله عليه را
گوش مي كردند و مع هذا چنين صوتي غنا نيست. چه، در عرف آن را غنا نمي گويند؛ و اگر غنا باشد دليل است بر آن كه غنا در قرآن جايز است، زيرا كه اگر جايز نبود معصوم نمي كردند. اگر گويي كه: شايد ترجيع و اطراب نداشته باشد. جواب آنكه: حُسن صوت حزين كه استماع آن آدمي را خوش آيد، بي اطراب نيست و از اين جهت است كه شتر را به طرب مي آورد. و بنا بر اين كه صفحه : 117 اطراب تنها در غنا معتبر باشد، غناست و حال آنكه در عرف اگر چه ترجيع هم با او باشد او را غنا نمي گويند و ترجيع هم مراتب دارد و مقول به تشكيك است. و گاه هست كه به سر حدّي مي رسد كه در عرف هم غنا مي نامند و الّا هر ترجيع با صوت حسن حزين مي باشد، امّا او را غنا نمي خوانند و حرام نيست. اگر كسي گويد كه: اهل لغت و فقها غنا را به ترجيع صوت مطرب تفسير كرده اند و ايشان اعرف به لغات اند. جواب آنكه: فرقه ثانيه كه مناط اعتبار غنا را بر عرف گذاشته اند، باز از فقها و ارباب لغت اند. چه، دانستي كه كلام شهيد ثاني در شرح شرايع، اشعار بر اين دارد. آنجا كه گفته: «و ردّ بعضهم إلي العرف، فما سُمّي [في العرف] غناء محرّم و إن لم يُطرِب» و تفسير غنا به آن معنا كه در عرف غنا گويند، اولي دانسته و تحسين نموده و اين كلام موافق دستور اللّغة و كنز اللّغة است و جواب از اينكه قول شهيد ثاني «إن لَم يُطرِب» اشعار بر اين دارد كه
اگر مطرب باشد حرام است، گذشت و در روضه نيز گفته: «الغناء هو مدّ الصوت المشتمل علي الترجيع [المطرب] أو ما سُمّي في العرف غناءً». اگر كسي گويد: از جانب فرقه اولي كه خواندن قرآن و شعر در اثناي ذكر، غزالي اطلاق غنا بر آن كرده. جواب آنكه: فرقه ثانيه جميع افراد غنا را [حرام] نمي دانند و اين غناي مباح است. چنانچه گذشت. و مؤلّف كه جميع افراد غنا را حرام مي داند، رأي او اين است كه آنچه قرّاء و ذاكرين و مرثيه خوانان مي خوانند، غنا نيست، صفحه : 118 چه، اندك ترجيع كه صوت حزين از آن منفك نمي شود و اگر چه مطرب باشد، غنا نيست. چه در عرف، اين جماعت را مُغَنّي نمي خوانند و غنا كننده نمي دانند و اگر به سر حدّ غنا رسد، حرام است و هر كس كه غنا مي داند نشنود، نزاعي با او نيست. اگر گويي: قرآن خواندن متعارف اين عصر و اذكار و اشعار مقارن آن را در عرف عرب غنا مي گويند. جواب آنكه: حاشا كه ايشان اينها را غنا گويند. چه، در محفل خواندن مراثي اعراب بوده ايم كه نهايت ترجيعات و تحريرات به كار مي برند و همچنين در ذكر و قرآن خواندن و اين را عبادت مي دانند، نه فعل حرام. و بر مدّعي حرام دانستن ِ اعراب اينها را، دليل است نه بر مُبيح، زيرا كه كلام مبيح بر اصل است و مدّعي ِ خلاف ِ اصل بايد كه دليل بگويد بر مدّعاي خود. لمؤلفه
شتربه راه يمن گرم مي شود در حُدا
تو كم نه اي ز شتر گرم شو به راه خدا
و لغيره
شتر را نواي عرب در سر است
اگر آدمي را نباشد خر است
ديگر هرگاه فرقه اولي، حُدا و غنا را در عُرس استثنا مي كنند، به حديث صحيح كه واقع شده، چه بُعد دارد اگر فرقه ثانيه غناي قرآن را و اذكار را و هر كلامي كه عبد را به خدا نزديك كند، از غنا استثنا كنند؟ به قرينه احاديث متكاثره مشتمل بر احاديث صحيح مثل، حديث هشتم «ما عليك لو اشتريتها فذكرتك الجنّة» و اين مطلق است كه غنا به هر كلامي كه بهشت را به ياد آورد، خوب است. صفحه : 119 اگر بگويي كه: صدوق تخصيص داده است به مقامي كه به عنوان قرآن خواندن و وعظ و فضايل تو را جنّت به ياد دهد. جواب آنكه: حديث مطلق است و هرگاه او تقييد كرد به قرينه آنكه غنا حرام است. بنا بر تقييد صدوق، باز اباحه غنا در قرآن و در اشعار و كلام كه مشتمل بر وعظ و نصيحت باشد مي رسد به دليل آنكه در آن حديث مذكور است: «جارية لها صوت» و معلوم شد كه متبادر از چنين سؤالي صوت حسن است و آن غناست. و فرقه ثانيه را مي رسد كه بگويند: ما به ظاهر حديث كه مطلق است عمل مي كنيم و اصل عدم تقييد است و هرگاه راه تقييد وا شد ما را نيز مي رسد كه تقييد كنيم كه هرگاه جنّت تو را ياد دهد، به قرائت قرآن به صوت حسن به قرينه احاديث مستفيضه ديگر كه در فصل ثاني گذشت. و همچنين هر كلامي كه مشتمل بر ذكر خدا و نصايح و اخلاق و حقايق و معارف باشد. و همچنين تقييد مي كنيم به آنكه
غنا حرام است اگر معصيتي با آن باشد به قرينه حديث هفدهم از فصل دوم. و جواب از اينكه صدوق به قرينه حديث صحيح، تقييد كرده و فرقه ثانيه به قرينه ضعيف، مكرر گذشت كه احاديث طرفين، مشتمل بر حديث صحيح و ضعيف است با آنكه هرگاه احاديث متكاثره و مستفيض شد، ديگر مراعات سند در كار نيست. چنان كه شهادت هرگاه به شياع رسيد و خبر به تواتر رسيد. و اگر چه تواتر معنوي باشد نه لفظي، عدالت شاهد و مخبِر ملحوظ نمي باشد با آنكه مراعات سند، بنا بر قاعده متأخرين اصوليين است و قدماي ما رضوان الله عليهم كه اخباريّين باشند، مراعات سند كتب اربعه نمي كنند و به همه صفحه : 120 استدلال مي كنند، چنان كه گذشت. اگر كسي گويد كه: اهل موسيقي، جميع افراد صوت حسن را غنا مي گويند، خواه در قرآن و اذكار و مراثي و خواه در غير آن، و غنا حرام است، پس تو چون مي گويي خواندن اينها به صوت حسن غنا نيست؟! جواب آنكه: اصطلاح اهل موسيقي حجّت نيست. با آنكه اگر فرضاً غنا باشد، دانستي كه فرقه ثانيه غنا را در قرآن و اذكار جايز مي دانند. و جواب ديگر آنكه: اهل موسيقي چنان كه اطلاق غنا بر هر صوت حسن مي كنند، اطلاق نغمه نيز مي كنند و نغمه حسن، ممدوح است چنانچه در حديث هفتم فصل ثاني گذشت كه: «مِن أجمَل ِ جَمال ِ المَرءِ الشعر الحَسَن ُ وَ نَغمَةُ الصوت ِ الحَسَن». اگر كسي گويد: كه قول زور و لهو غناست و اين هر دو حرام، و اجتناب از حرام، واجب است. جواب آنكه فرقه ثانيه را مي رسد كه اين دليل
را بر فرقه اولي قلب كنند و بگويند كه قول زور و ملاهي را به ترجيع و تحرير خواندن غناست، چنانچه صريح تفسير معصوم است نه در قرآن و ذكر و مراثي و آنچه به خدا نزديك كند و بهشت به ياد آورد كه به صوت حسن كه منفك ّ از اطراب نيست، خوانده شود چنانچه در حديث است كه «ما عليك لو اشتريتها فذكرتك الجنّة». اگر بگويي كه: هرگاه چيزي منهي باشد، مثل غنا و قول زور، مكلّف تا جميع افراد آن را ترك نكند، از عهده تكليف به آن بيرون نمي آيد. مي گوييم: ترك جميع افراد متعيّنه بر مكلّف واجب است و لا اقل افراد صفحه : 121 مظنونه نه افراد مشكوكه، به دليل حديثي كه «كُل ُّ شَي ء فيه حَلال وَ حَرام فهو لَك َ حَلال ما لَم تَعلَم أنَّه ُ حَرام بِعَينه» و «كُل ّ شيء مُطلَق حَتّي يَرِدَ عَلَيه ِ النّهي» كه مكرر گذشت، و اين حديث در فقيه در باب ذبايح مذكور است. اگر كسي گويد كه: اين در مأكولات است. جواب آنكه: مدار به عموم لفظ است نه خصوص سبب، و لهذا علما مي گويند كه تخصيص ِ سبب، سبب تخصيص حكم نمي شود و مدار به عموم جواب است نه به خصوص سؤال، چنانكه از حضرت پرسيدند كه در سعي ميانه صفا و مروه ابتدا به صفا كنيم يا به مروه؟ حضرت فرمودند كه: ابتدا كنيد به آنچه خدا ابتدا كرده است آنجا كه مي فرمايد: «إِن َّ الصَّفا وَ المَروَةَ مِن شَعائِرِ اللّه ِ». علّامه اين را دليل بر ترتيب ِ اعضاي وضو ساخته با آنكه در باب سعي بين صفا و مروه است. و اكثر احكام شرعي
را سبب خاص است همچون بئر بضاعه در مدينه و احكام ظهار و غير ذلك كه سبب خاص دارد و حكم عام است. و لهذا در ألسنه علما مضمون اين احاديث، به اين عبارت داير و مشهور است كه «كُل ُّ شَي ءٍ حَلال ما لَم تَعلَم أنَّه ُ حَرام بِعَينِه ِ» و «كُل ُّ شَي ءٍ طاهِر ما لَم تَستَيقِن أنَّه ُ قَذِر». با آنكه مذهب فرقه محقّه اين است كه اصل در اشيا حِل ّ است تا خلافش به دليل ثابت شود و مذهب شافعي توقّف است و اگر بعضي از صفحه : 122 اصحاب اماميه سليقه ايشان با شافعي موافقت كند استبعادي ندارد با آنكه از عهده بر آمدن در نكردن ِ جميع ِ افراد آن فعل است نه حكم بر حرمت ِ همه افراد آن، چه اين حكم خلاف احتياط است چه يحتمل كه تحريم ما أحل َّ الله شود. قال الله تعالي: «وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِف ُ أَلسِنَتُكُم ُ الكَذِب َ هذا حَلال ٌ وَ هذا حَرام ٌ لِتَفتَرُوا عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ إِن َّ الَّذِين َ يَفتَرُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ لا يُفلِحُون َ». اگر گويي كه: خلافش كه عبارت از حرمت جميع افراد غنا باشد، ثابت شده به احاديث صحيح. جواب آنكه: به قرينه معارضه احاديث ِ صحيحه ديگر، احاديث فصل اول مخصّص است چنانكه گذشت. و الأحاديث يفسّر بعضها بعضاً، و جمع بِه از طرح است. اگر كسي گويد: امر به اجتناب طبيعت غنا واقع شده و اجتناب از طبيعت متحقّق نمي شود مگر به اجتناب جميع افراد كه طبيعت محيط به آن است. چه اگر اجتناب از يك فرد نشود، اجتناب از طبيعت نشده، چه طبيعت در ضمن يك فرد متحقّق است. جواب اولًا آنكه: مُكلَّف بِه بايد معلوم
و مقدور مكلّف باشد و طبيعت كليه معقوله منتزعه از افراد [را] عوام الناس نمي فهمند. و ثانياً آنكه: طبيعت، امري است كلي معقول غير موجود در خارج، بنا بر مذهب متكلّمين و بنا بر مذهب حكيم كه كلّي طبيعي، در خارج موجود صفحه : 123 است، به وجود فرد موجود است. مثلًا انسان كلي معروض شخص زيد شده، پس زيد و انسان كلي معروض تشخّص زيدي هر دو در خارج موجود به وجود شخصي زيدند. حاصل كه اگر طبيعت كلي مأمور به باشد، مكلّف قدرت ايجاد آن [را] در خارج ندارد، منفكّةً عن الأفراد؛ بلكه اگر مكلّف آن را ايجاد كند، در ضمن فردي خواهد كرد. مثلًا اگر زيد را مكلّف كني به طبيعت كتابت، البته طبيعت كتابت در ضمن فردي ايجاد خواهد كرد. پس حقيقتاً مأمور به آن فرد خواهد بود كه قدرت بر ايجاد آن دارد نه طبيعت مجرّده، هر چند بگويي طبيعت مكلف به است و اگر طبيعت منهي ّ عنه باشد، همچون غنا، مكلّف حقيقتاً منهي ّ عنه از جميع افراد خواهد بود. چه، منهي ّ عنه نيز بايد مقدور باشد تا منع از آن سفه و عبث نباشد؛ و لهذا گفته اند كه انسان را تكليف كردن و نهي نمودن از اينكه «به سوي آسمان طيران مكن» معقول نيست، هر چند ممتثل و منتهي شود، يعني طيران ننمايد. چه، حكيم تكليف چنين نمي كند و شارع حكيم است. پس مأمور [به] و منهي عنه حقيقت فرد است و اگر بگويند طبيعت است به اعتبار تحقّق در ضمن فرد خواهد بود. پس هرگاه از حيثيت تحقّق در ضمن فرد باشد، تكليف از اين حيثيت خواهد بود
پس حقيقتاً مكلّف به فرد است. چه، در علم الهي ثابت شده كه هرگاه صفحه : 124 حكمي براي امري از حيثيتي باشد، حقيقتاً آن حكم براي آن حيثيت است نه براي آن امر. مثلًا هرگاه بگويند: «أكرم زيداً من حيث العلم» حقيقتاً امر به اكرام علم [شده] و قول ما كه بگوييم: «النّار من حيث الحرارة يُسخِّن الماء»، حقيقتاً حرارت نار، تسخين ماء كرده نه نار؛ و اهل عربيّت به اين عبارت مي گويند: «تعليق شيء به وصف، مشعرِ به عليّت است». همين معناست كه تقرير به اصطلاح مختلف شده و بر فرض تسليم كه منهي عنه و مكلّف به امر واحد باشد كه طبيعت كلي است، نه افراد كه متعدد است. فرقه ثانيه مي توانند گفت: طبيعت واحده مي شود كه منهي عنه و حرام باشد به اعتبار تحقّق در ضمن بعضي افراد و مأمور به و جايز باشد طبيعت، به اعتبار بعضي ديگر. آري، واحد شخصي نمي شود كه منهي و مأمور باشد. نمي بيني كه طبيعت فعل مكلف، امر و احدي است كه احكام خمسه در آن جاري است به اعتبار افراد. چه، طبيعت فعل مكلف واجب است در ضمن نماز و حرام است به اعتبار زنا و مستحب است به اعتبار صوم ماه رجب و مكروه است به اعتبار نماز در حمام و مباح است به اعتبار جلوس و مشي در زمين مباح و ديگر هر امري در شرع جايز است. اگر بگويي كه: افرادِ فعل مكلّفين موصوف به اين صفات است نه طبيعت. جواب آنكه: در حكمت به برهان ثابت شده كه اتّصاف فرد به صفتي عين اتّصاف طبيعت است به آن صفت. مثلًا
هرگاه زيد متّصف به كتابت باشد، طبيعت انسان اتّصاف به كتابت دارد و الّا كه اگر «الإنسان كاتب» صحيح نباشد «زيد كاتب» البته صحيح نيست؛ بلكه صحيح است كه بگويند زيد، افضل از عَمرو است در طبيعت علم و عمرو افضل از زيد است در فرد علم، با آنكه طبيعت متحقّق نمي شود، مگر در ضمن افراد و تمثيل و تحقيق صفحه : 125 بدين طريق است كه فرض كنيم كه زيد اكثر فنون علم [را] مي داند كه از جمله آن علوم، علم طب ّ است. امّا عمرو به غير از علم طب ديگر چيزي نمي داند. امّا علم طب عمرو، بهتر از طب زيد است در اين صورت، مي گويند كه زيد در طبيعت علم افضل از عمرو است به اعتبار اكثر افراد؛ و عمرو افضل از زيد است در فرد كه طب باشد؛ و اين هم صحيح است كه كل واحد از ديگري افضل باشد به اعتبار طبيعت علم. هرگاه فرض كنيم كه زيد، طب بهتر از عمرو داند و عمرو فلاحت بهتر از زيد داند، پس در اين صورت صحيح است كه بگوييم «زيد أفضل من عمرو في طبيعة العلم و عمرو أفضل من زيد في طبيعة العلم» و آنجا تفضيل شيء مفضول كه مستلزم تفضيل شيء بر نفس باشد، نيست. چه، تفضيل هر يك به اعتبار فردي است. آري، اين محال است كه زيد در طب، افضل از عمرو است و عمرو نيز در طب افضل از زيد باشد. اگر چه ممكن است كه در اين صورت نيز افضل باشند احدهما از ديگري، كه يكي من حيث العلم باشد و ديگري من حيث العمل، مگر
قيد به علم و عمل كنيم. پس طبيعت غنا به اعتبار فرد، چه قصور دارد كه هم حرام باشد و هم جايز؟ چنانچه دانستي، با آنكه حق اين است كه افراد مكلف به است نه طبيعت. چه ساير عوام النّاس مكلّفند و غير از افراد نمي دانند و قدرت ندارند بر طبيعت كلّيه كه در خارج موجود نيست؛ مگر در اعتقاديّات كه ممكن است كه اعتقاد كلّي مكلّف به باشد مثل آنكه نبوّت انبيا حق است. پس چون مي شود كه بنده، مكلّف به امري باشد كه نه معلوم باشد و نه مقدور براي مكلّف كه عبارت از طبيعت باشد پيش عوام الناس؟ و اگر بگويي كه معلوم و مقدور است به اعتبار افراد، پس قائل شدي به آن كه حقيقتاً افراد مكلّف به است و طبيعت گفتن محض حرفي است. صفحه : 126 اگر كسي گويد كه: آنجا مكلّف به را خواه طبيعت واحده بداني كه مكلّف به ذو جزئيات باشد كه افراد متيقّن الحرمة و مظنون الحرمة و مشكوك الحرمة، همه در ضمن اوست و لايق به اهل دين و ديانت و اصحاب زهد و تقوي و ارباب ورع و صلاح و صاحبان فضل و فقاهت نيست كه مرتكب آن شوند و طريق احتياط نيست كه از جميع افراد اجتناب كنند، چه، احتياط از احاطه است، بايد كه احاطه به جميع افراد بشود تا به يقين، كسي به شبهه بلكه به حرام نيفتد. خصوص در زمان غيبت معصومين صلوات الله عليهم اجمعين كه تصادم شبهات، عالم را تيره و تار كرده و تراكم محرّمات مردم را چيره و ديده را خيره كرده و شوارق حجّت
در تحت سحاب مختفي، و نور هدايت در ظلمت نفوس خبيثه منطفي است و حديث واقع است كه: «حَلال بَيِّن وَ حَرام بَيِّن وَ شُبهات بَين َ ذلِك فَمَن ِ ارتَكَب َ الشُّبهات وَقَع َ فِي المُحَرَّمات ِ». جواب آنكه: احتياط، دليل شرعي نيست كه كسي به واسطه احتياط حكم بر حرمت چيزي كند يا حلّيت. آري، احتياط در دين هميشه پسنديده است. به تخصيص در زمان غيبت و محو شدن آثار و راه يافتن تحريف و وضع احاديث و احداث بِدَع و غلبه حب دنيا و رياست بر علما و طول امل و تسلّط شيطان و كثرت خلل در اوضاع زمان و تزيّي اهل خيانت به زي ّ اهل ديانت و ميل نفوس به اهواء و تقرّب فضلا به سلاطين جور و حب ّ رياست كَما قال َ رَسُول ُ الله صلي الله عليه و آله و سلم: «إنّما بدء وُقُوع الفِتَن ِ أهواء تُتَّبَع َ وَ أحكام تُبتَدَع وَ قال َ: إن َّ أخوَف ما أخاف ُ عَلَيكُم اثنَتان: اتّباع الهَوي وَ طُول ُ الأمَل». صفحه : 127 و قال أفلاطون الإلهي: «رؤساء الشياطين ثلاثة: نواميس العامّة و شوائب الطبيعة و وساوس العادة». القصّه، احتياط در چنين وقتي نزد متنزّهين و متّقين، متحتّم و لازم است. قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: حَلال بَيِّن وَ حَرام بَيِّن وَ شُبَهات بَين َ ذلِك َ، فَمَن تَرَك َ الشُّبهات نَجا مِن َ المُحَرَّمات، وَ مَن أخَذَ بِالشُّبهات ارتَكَب َ المُحَرَّمات وَ هَلَك َ مِن حَيث ُ لا يَعلَم. و در خطبه اي حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرموده: إن ّ الله َ تبارَك َ وَ تَعالي قَد حَدَّ حُدوداً فَلا تَعتَدُوها وَ فَرَض َ فَرائِض َ فَلا تَنقُصُوها وَ سَكَت َ عَن أشياءَ لَم يَسكُت عَنها نِسياناً فَلا
تُكَلِّفُوها رَحمَةً مِن َ الله ِ فَاقبلُوها. بعد از آن، آن حضرت فرموده: حَلال بَيِّن وَ حَرام بَيِّن وَ شُبُهات بَين َ ذلِك فَمَن تَرَك َ ما اشتَبَه َ عَلَيه ِ مِن َ الاثم فَهُوَ لِما استَبان َ لَه ُ أترَك. وَ المَعاصي حِمَي الله عَزَّ وَ جل َّ فَمَن يَرتَع حَولَها يُوشَك ُ أن يَدخُلَها. امّا هرگاه نزاع فريقين در اين باشد كه جميع افراد صوت حسن، با ترجيع يا با اطراب يا با هر دو غنا باشد و همه حرام است يا در قرآن و اذكار حلال است نه فعل خواندن و شنيدن غنا؛ بلكه كلام در حكم به حرمت و اباحت غناست. پس متنازع فيه حكم به حرمت و اباحت و دلايل حكم است. پس صفحه : 128 احتياط در اين صورت، آن است كه آدمي از جميع افراد غنا اجتناب كند، اگر چه يقين نباشد كه غناست، همين كه مشتبه باشد و احتمال رود كه غناست. و احوط اين است كه هر فردي كه دغدغه غنا در آن رود آن شخص خود نشنود و خود نخواند؛ امّا اينكه حكم كند به اينكه شنونده اين فرد فاسق است، نهايت بي احتياطي است! چه، فرض اين است كه غنا بودنش، مشتبه و مشكوك است يا غنا بودنش معلوم است و حكم به حرمت جميع افرادش مشتبه است. پس احتمال مباح بودن دارد. در اين صورت، حكم كردن به اينكه اين حرام است و خواننده و مستمعش فاسقند، احتمال تحريم ما احل ّ الله دارد و حكم به خلاف ما أنزل الله. قال َ الله تَبارَك َ و تَعالي: «وَ مَن لَم يَحكُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ فَأُولئِك َ هُم ُ الفاسِقُون َ» «وَ
مَن لَم يَحكُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ فَأُولئِك َ هُم ُ الظّالِمُون َ» «وَ مَن لَم يَحكُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ فَأُولئِك َ هُم ُ الكافِرُون َ». پس حق ِ احتياط در اين باب آن است كه خود فرد مشكوك فيه نخواند و نشنود و ساكت باشد از حكم ِ به حرمت و اباحت، و توقّف در حكم داشته باشد، و اگر نه در حال احتياط بي احتياطي كرده است كه حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد: «الوُقُوف ُ عِندَ الشُّبهات خَير مِن َ الاقتِحام ِ فِي الهَلَكات». و در مقبوله عمر بن حنظله [آمده]: «إنّما الامورُ ثَلاثَة: أمر بَيِّن رُشدُه ُ صفحه : 129 فَمُتَّبَع، وَ أمر بَيِّن غَيُّه ُ فَمُجتَنَب، وَ أمر مُشكِل يُرَدُّ حُكمُه ُ إلي الله ِ عَزَّ و جَل َّ». و باز عبد الله بن سنان از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت مي كند در من لا يحضره الفقيه: «كُل ُّ شَي ءٍ يَكُون ُ فيه حَلال وَ حَرام فَهُوَ لَك َ حَلال أبَداً حَتّي تَعرِف َ الحَرام َ منه بِعينه». و مكرّر اين حديث در محل ّ مناسب گذشت و اين حديث صريح است در اينكه حكم به حرمت ِ مشتبه، خلاف احتياط است. و ايضاً [در] من لا يحضره الفقيه في مبحث القنوت، و استدل ّ به علي جواز القنوت بغير العربية حيث ذكر، قال الصادق عليه السلام: «كُل ُّ شَي ءٍ مُطلَق حَتّي يَرِدَ عَلَيه ِ نَهي». علما مي فرمايند كه اين حديث، دلالت دارد بر آنكه هر چيزي مباح است مادامي كه نهي ِ از آن واقع نشود، يعني نهي تحريمي نه نهي تنزيهي، زيرا كه نهي تنزيهي حرمت را نمي رساند. و صاحب فوايد مَدَني [مَدَنيّه] تصريح به اين معنا نموده و از حضرات ائمّه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين منقول است
كه: «ما حَجَب َ الله ُ عِلمَه ُ عَن ِ العِبادِ فَهُوَ مَوضُوع عَنهُم». يعني هر چه علم به آن نداري بر تو مؤاخذه نيست. صفحه : 130 و اينكه جاهل در مسايل نماز معذور نيست مگر در قصر و اتمام؛ و جهر و اخفات مخصوص است به نماز، امّا در احكام حج مثلًا بسياري جاهل به آن احكام معذور است چنانچه سؤال كردند كه فلان فعل و مناسك ندانست و ترك نمود يا تقديم و تأخير كرد. معصوم فرمودند: قصوري ندارد هر كس يكي از دو موقف كه وقوف عرفات يا وقوف مشعَر دريافت، حجّش صحيح است. كما قال: «مَن أدرَك َ مَوقِفاً فَقَد أدرَك َ الحَج ّ». اگر كسي گويد: فرقه اولي را دليل بر حرمت غنا از قرآن هست به خلاف فرقه ثانيه و اين رجحاني است عظيم. جواب اولًا اينكه: حقيقتاً به حديث عايد مي شود. چه، معصوم تفسير به غنا كردند. و ثانياً آنكه: آيه كريمه دليل فرقه ثانيه مي شود كه هر چه لهو و قول زور است، غناست. نه آنچه حقايق و معارف و مواعظ و نصايح و فضايل و اخلاق باشد و آنچه به خدا بنده را نزديك كند. اگر كسي گويد كه: تجويز صوت حسن در خواندن قرآن و مراثي صفحه : 131 و اشعار و اذكار و كلام دال ّ بر حِكَم و مصالح و مواعظ و نصايح، سبب جرأت عوام بر غناي حرام مي شود، پس احتياط آن است كه تجويز هيچ فردي از افراد صوت حسن به ترجيع و تحسين ننمايند، تا عوام جرأت نكنند! جواب آنكه: دانستي كه احتياط، دليل احكام شرعيه نمي شود و حكم شرعي را دليل شرعي
بايد از دلايل مشهور كه كتاب و سنت و اجماع و دليل عقل باشد، نه عوام را اجتناب از حلال فرمودن كه مبادا به حرام افتند! چه اين نهايت بي احتياطي است كه حلال خدا را حرام كنند. آري، اگر كسي خود احتراز از شبهه كند، احتياط است؛ نه آنكه حكم به حرمت آن كند. چه، ممكن است كه حلال باشد. آري، احتراز از فتوا مطلقاً احتياط است كه «فِرُّوا عَن ِ الفُتيا فِرارَكُم عَن ِ الأسَد» چنانكه در ابتداي رساله گذشت؛ امّا هرگاه كسي ببيند كه ديگران حكم به خلاف ما انزل الله مي كنند و به خلاف دين ِ وسط فرقه محقّه فتوا دهند و تحريم ما احل الله تعالي شأنه نمايند، در اين صورت به مقتضاي «إذا ظَهَرت ِ البِدَع ُ في امَّتي فَليُظهر العالِم ُ عِلمَه ُ، فَمَن لَم يَفعَل فَعَلَيه ِ لَعنَةُ الله ِ» اظهار اگر واجب نباشد، لا اقل مستحب خواهد بود نه مذموم، و در اين صورت اعتراض نمي آيد كه هرگاه احتياط در سكوت باشد چرا تو اينها را نوشتي. چه حقيقت اين نوشتن، منعي است كه بي دليل شرعي ِ محكم تفسيق بي گناهان مكنيد، و دليل را ذكر كرده ايم تا در دليل نظر كنيد نه حكم بر كسي، و نقل ِ كفر از زبان كسي كفر نيست. و السلام علي من اتّبع الهُدي و صلّي الله علي محمّد و آله أئمّة الهُدي. و از معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين وارد است كه: «مَن صفحه : 132 عَمِل َ بِما عَلِم َ كفي ما لا يَعلَم» يعني هر كس كه به آنچه مي داند عمل كند، آنچه نمي داند از او در مي گذرند؛ مگر در بعض امور مثل نماز و امثال
آن كه جاهل معذور نيست و در امور مشتبهه ديگر كه به اجماع مستثنا نباشد، جاهل معذور است؛ خصوصاً اينجا كه جاهل ِ به آن، جاهل ِ به اصل است و به اتّفاق معذور است نه جاهل به مسأله و حكم، چه يقين نيست كه خواندن اذكار و قرآن به صوت حسن غناست يا اگر بالفرض و التقدير غنا باشد حرام خواهد بود چه در حديث امر به تغنّي و ترجيع در قرآن شد. و قرآن ذكر است كه: «وَ إِنَّه ُ لَذِكرٌ لَك َ وَ لِقَومِك َ» «وَ ما هُوَ إِلّا ذِكرٌ لِلعالَمِين َ». و جواب اينكه احداث ِ عبادتي بدون دليل، بدعت است مكرّر گذشت، فتذكّر. و از اين جهت كه جاهل در امور مشتبهه معذور است ما دام كه مستثنا نباشد به اجماع، شبهات و امور مشتبه را داخل حلال دانسته اند؛ ليكن حلال ِ بيّن نيست و گفته اند به اتفاق: كه عطيّه ظالم مادامي كه بعينها ندانيم كه حرام است حلال است. و اين حلال بيّن نيست و شبهه است و داخل حلال دانسته اند و تقسيم به سه قسم در حديث كه «حلال بيّن» و «حرام بيّن» و «شبهات بين ذلك» منافي اين نيست كه شبهه را داخل حلال غير بيّن دانسته اند فتأمّل. و آن را داخل حرام غير بيّن ندانسته اند به دليل ِ «كُل ُّ شي ءٍ حَلال ما لَم تَعلَم أنَّه ُ حَرام بِعَينِه». و أيضاً قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «رُفِع َ عَن امَّتي تِسعَة: الخَطَأ و النِّسيان َ مَا استُكرِهُوا عَلَيه وَ ما لا يُطِيقُون َ وَ ما لا يَعلَمُون َ وَ مَا اضطُرُّوا اليه وَ الحَسَد وَ الطِّيَرَة و التَّفَكُّرُ وَ الوَسوَسَةُ فِي الخَلق ما لَم
يَنطِقُوا بِشَفَة» يعني حسد و بد صفحه : 133 انديشي و تفكّر و وسوسه كه سه چيز آخرند از جمله نه چيز، ما دام كه به لب نياورند، يعني تكلّم نكنند به چيزي كه دلالت بر آن بكند؛ مؤاخَد نيستند و مشتبه از جمله چيزي است كه نمي دانند.
مخفي نماند كه لازم نيست كه حكم شرعي، از يك حديث برآيد؛ بلكه اكثر اين است كه از چند حديث، حكم استنباط مي شود. و همچنين از آيه چنانچه از آيه «وَ الوالِدات ُ يُرضِعن َ أَولادَهُن َّ حَولَين ِ كامِلَين ِ» و كريمه «وَ حَملُه ُ وَ فِصالُه ُ ثَلاثُون َ شَهراً» اين حكم مستنبط است كه اقل ّ مدّت حمل شش ماه است به تخصيص. در صورتي كه احاديث متكثّره به حسب ظاهر في الجمله تعارضي داشته باشد، شخصي را كه انس به حديث دارد و ممارست نموده، ظن ّ غالبي كه در فروع قائم مقام علم است، بر تأويلي كه جمع ميانه احاديث باشد، به حسب عرف و عادت در اغلب اوقات به هم مي رسد. چنانچه در اين مسأله دانستي كه جمع ممكن است. و جماعتي كه حديث يك طرف را بالكلّيه رد مي كنند كه ضعيف است، غافل شده اند كه دليل، يك حديث نيست كه تضعيف آن نمايند، بلكه احاديث كثيره متواترة المعني است كه بر فرضي و تقدير تسليم آنكه همه ضعيف باشد، باز ظنّي از اين احاديث، بلكه علمي از مجموع من حيث المجموع، به هم مي رسد، خصوصاً طريق متقدّمين كه اخباريّين اند، مراعات شود مؤونَت ِ اسناد چندان در كار نيست چنان كه دانستي؛ و الّا كه اگر كار به توثيق و تضعيف ِ اسناد افتد و رجوع به كتب رجال شود، تشويش و اضطراب
بسياري نيز عارض مي شود، چه، اهل رجال نيز در صفحه : 134 اين باب، اختلاف بسياري كرده اند و يكي توثيق ِ شخصي كرده و ديگري تضعيفش كرده، بلكه يك شخص در يك كتاب توثيق كرده و در كتابي ديگر تضعيف كرده چنانكه به تفصيل گذشت. و گاه هست كه شخص واحد، نقيضين از او سر زده در موضعين. و مشهور است كه الإنسان الواحد يناقض نفسه في زمانين. اگر كسي گويد: تناقض نيست هرگاه اتحاد زمان و مكان نباشد. جواب آنكه: اين فايده ندارد زيرا كه سبب حيرت مجتهد مي شود، خصوصاً هرگاه تقديم و تأخير تاريخ را نداند با آنكه در آن زمان مستمر توثيق و تضعيف واقع شده پس زمان واحد است فتأمّل. و در رجال در باب مخالف مذهب نيز توثيق واقع شده مثل علي بن حسن بن علي بن فضّال كه توثيق او كرده اند، با آنكه فَطَحي است. و همچنين ابراهيم بن عبد الحميد، چنانكه گذشت شيخ او را در فهرست توثيق كرده و در رجال فرموده كه فطحي است! و فضل بن شاذّان، گفته كه او صالح است. ديگر اسحاق بن عمّار، علّامه فرموده كه «ثِقَة مِن أصحابنا روي عن الكاظم و الصادق عليهما صلوات الله» و حال آنكه فَطَحي است. و شيخ فرموده كه ثقه است! و اسحاق بن حريز را ثقه شمرده اند و حال آنكه واقفي است. و اسحاق بن ابي حذيفة الكاملي الخراساني را از ثقات دانسته اند، و حال آنكه او را عامّي مذهب هم گفته اند. و اگر بعضي از امثال اينها به لفظ توثيق واقع شده باشد، توجيه پذير هست، بدين وجه كه [وي را] موثّق اراده كنيم
نه ثقه كه حديثش صحيح باشد، هر چند خلاف ظاهر است. امّا بعضي نادر، كه ثقه گفته اند، توجيه پذير نيست و روايات [و] صفحه : 135 احاديث از صاحبان مذهب باطل نيز شده مثل احمد بن محمّد بن السيّار كه در كتاب نوادر، محمّد بن محبوب نقل كرده كه او تناسخي است. و از غالين نيز نقل حديث كرده اند مثل طاهر بن حاتم، شيخ مي فرمايد كه مستقيم الحال بود بعد از آن غالي شد. و سخن شيخ بهاء الملة و الدين مذكور شد كه اين مفسده اي است كه علاج نمي توان كرد. [چه، بعضي احاديث از چنين جماعتي نقل كرده اند كه معلوم نيست كه در حال صحت مذهب از ايشان نقل شده يا حال فساد!] و از كذابّين نيز حديث نقل كرده اند و ايشان را ثقه گفته اند! مثل علي بن ابي حمزه سالم بطائني. بعضي گفته اند: كوفي بوده و واقفي، ابو الحسن علي بن فضال مي گويد: «انّه كذّاب متّهم ملعون» و اين موضع تعجّب است و احاديث بسيار از او نقل كرده اند. و علي بن حسن الطاطري واقفي مذهب است به غايت و گفته اند عصبيّت و عناد در مذهب خود دارد نسبت به مخالف مذهب خودش، با آنكه گفته اند: «ثِقَة في حديثه»! جعفر بن محمّد بن مالك بن عيسي بن سابور، إبن غضائري گفته: كذّاب است؛ و شيخ طوسي رحمه الله فرموده: ثقه است! ديگر، جمع بسياري طعن در مذهب ايشان شده. احمد بن محمّد بن البصري السرافي و اشتباهي دارد. و بعضي از روات ثقه اند و روايت از ضعفا مي كنند و اينها نيز جمع بسياري اند، مثل محمّد بن احمد بن خالد البرقي. و
جمعي، از غُلات نقل مي كنند، مثل ابراهيم بن اسحاق ابو اسحاق الأحمري النهاوندي. و جمعي، از عامّه نقل مي كنند، مثل ابراهيم بن حارث زاهد. و جمعي، از فطحيّه روايت مي كنند، همچون احمد بن حسن بن علي بن فضّال. و بعضي از واقفيّه، مثل ابراهيم بن عبد الحميد. آنچه مذكور شد ارباب رجال نقل كرده اند، به عنوان اختلاف. حاصل صفحه : 136 كه اگر كسي تتبّع احوال روات كما هو حقّه خواهد كند، نهايت صعوبت دارد. پس حكم كردن به آنكه احاديث دال ّ بر حرمت غنا همه مقبول است و معمول به و معارضاتش همه مردود است با آنكه تخميناً به همان عدد، بلكه زياده حديث معارض باشد، و مع هذا مطروح و مهجور دانند، يا توجيه به حيثيّتي كنند كه به يك طرف اصلًا عمل نشود و به طرف ديگر عمل شود كلّيّةً نهايت تكلّف، بلكه غايت تعصّب و تعسّف است. همچنين اگر كسي دعوي كند كه روات احاديث ِ حرمت ِ غنا، بلا خلاف خوب اند و در خلافش همه بدند مستبعد و بي وجه است. پس حق آن است كه نوعي تأويل شود كه احاديث كثيره متواترة المعني مطروح و متروك نشود.
پوشيده نماند كه بعد از تتبُّع معلوم مي شود كه معناي معيَّن و محصَّل براي غنا كه اطمينان حاصل شود، از كتب لغت حاصل نمي شود، و بر تقدير ثبوت حقيقت شرعي، غنا حقيقت شرعي ندارد؛ و حقيقت متشرّعه يعني متفقّهه، بر وجهي كه در خصوص اين لفظ ثابت باشد، حكم لغت دارد در اختلاف يعني حقيقت متشرّعه نيز معلوم نمي شود زيرا كه فقها اختلاف بسيار در تعريف غنا كرده اند و از معنا قدر
مشتركي ميان همه استنباط نمودن نيز نهايت اشكال دارد به سبب مباينت بعضي لغات و منافرت تفاسير فقها با يكديگر؛ و باز به حيثيتي نيست كه بهتر از معناي عرفي باشد در مقام جمع بين صفحه : 137 احاديث فريقين. اگر كسي گويد كه: معناي عرفي نيز مشتَبَه است. چه، ممكن است كه بعضي از افراد صوت حسن نزد بعضي غنا باشد و نزد بعضي نباشد. جواب آنكه: بسياري از احكام شرع مبني ّ بر عرف است. چنان كه مكرّر گذشت با آنكه هر كس به عرف و عادت خود مكلَّف است. نزد جمعي كه در عرف ايشان آن صوت غنا است حرام است؛ و نزد كسي كه غنا نيست حرام نيست. اگر كسي گويد: لازم مي آيد كه شيء واحد هم حرام باشد و هم حلال. جواب آنكه: اين قصور ندارد نظر به دو شخص، نمي بيني كه جايي كه قبله مشتبه باشد، دو سمت متقابل مثل مشرق و مغرب و جنوب و شمال، دو كس كه اجتهاد كنند، آنكه ظنّش غالب شد كه قبله جنوب است، واجب است بر او استقبال جنوب، و رو به شمال كردن براي او حرام است و شخصي كه سمت شمال به ظن ّ او قبله باشد، عكس حكم او دارد. و ممكن است كه طعامي در ميان پنج كس باشد و از براي كل واحد از ايشان حكمي از احكام خمسه داشته باشد. نظر به كسي كه عالم به حرمت نيست، مباح است. و از براي عالم به حرمت، حرام؛ و شك نيست كه شخص، مكلّف به نفس الأمر نيست زيرا كه تكليف ِ به نفس الأمر، تكليف به ما لا يطاق
است. و «لا يُكَلِّف ُ اللّه ُ نَفساً إِلّا وُسعَها». بلكه عالم به علم يا ظن ّ خود است كه «المرءُ مُتَعبّد بظنّه». و احكام شرع، نظر به اشخاص و احوال، مختلف است چنانچه صوم از براي مكلّف ِ مقيم ِ صحيح واجب است و افطار حرام، و از براي مسافر و صفحه : 138 مريض حرام و از براي متمرِّن سنّت؛ و اين معنا مخفي نيست بر احدي از طلّاب. اگر كسي گويد كه: هرگاه شخصي متعبد به ظن ّ خود باشد، پس مخالف مذهب مي تواند گفت كه ظن ّ من اين است كه بعد از رسول الله عليه و آله السلام خليفه ابو بكر است! پس چرا مرا مخطئ مي دانيد؟ جواب آنكه: كلام ما در جايي است كه مشتبه باشد و دليل خلافت علي بن ابي طالب بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در كتب عامّه و خاصّه اوضح از آن است كه شائبه اشتباه در آن گنجايش داشته باشد، همچنان كه حقيقت دين محمّد صلي الله عليه و آله و سلم «أظهَرُ من َ الشَّمس» است. پس عذر مخالف ِ مذهب، مثل عامّه و مخالف ملت مثل يهود و نصاري، مسموع نيست چه با قطع نظر از آيه كريمه «إِنَّما وَلِيُّكُم ُ اللّه ُ» و كريمه «وَ إِنَّه ُ فِي أُم ِّ الكِتاب ِ لَدَينا لَعَلِي ٌّ حَكِيم ٌ» حديث در مسند احمد بن حنبل مذكور است كه پرسيدند يا رسول الله بعد از تو خليفه و جانشين تو كيست؟ فرمود: آنكه جانشين حضرت موسي بود برادرم علي بن ابي طالب خليفه من است. و مولانا جمال الدين محدّث شافعي اين حديث از عايشه نقل مي كند كه « يا
علي أنت وصيّي و خليفتي في حال حياتي و بعد مماتي». و كتب عامّه از خلافت بلا فصل حضرت علي بن ابي طالب صلوات الله عليه مشحون است كه در دفترها نمي گنجد. و همچنين در انجيل و تورات ِ غير محرَّف، نبوّت آن سرور مسطور است با تاريخ نبوّت به نوعي كه در آن شائبه خلاف و شك و شبهه نمي رود؛ و لهذا يهودان از بيت المقدّس به مدينه آمدند كه ايمان به آن حضرت بياورند عناد و لجاج مانع شد چنانچه حق تعالي صفحه : 139 مي فرمايد: «فَلَمّا جاءَهُم ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِه ِ» و قياس باطل، خصوص مع الفارق و انكار ايشان از اين جهت است كه يا اتعاب قريحه نكردند، يا از روي عناد و تعصّب، قائل نمي شوند كه: «جَحَدُوا بِها وَ استَيقَنَتها أَنفُسُهُم ظُلماً» اشتباه كجا و جايي كه دليل واضح باشد كجا. ببين تفاوت ره، از كجاست تا به كجا. و ديگر آنكه معنا [يي] كه فقها و ارباب لغت گفته اند، از اختلاف بسيار، مكلّف حيران مي شود و خوب نمي تواند فهميد؛ و مكلف به، بايد نزد مكلّف، واضح باشد. و شك نيست كه معناي غنا به تفاسير مختلفه، بر علما مشتبه است تا چه رسد به عوام پس چگونه حكيم عليم تعالي و تَقدَّس، مكلّفين از عوام النّاس را به چنين معناي خفي ّ مكلّف مي سازد؟ پس حق در باب غنا آن است كه: هر چه در عرف غنا گويند، حكم به حرمت آن بايد كرد كه مناسب فهم مخاطب باشد كه: «نَحن ُ معاشِرَ الأنبياء امِرنا أن نُكَلِّم َ النّاس َ عَلي قَدرِ عُقُولِهِم» و اوصيا در اين باب حكم
انبيا صلوات الله عليه اجمعين ابداً دارند. اگر كسي گويد: كه بر تقدير تسليم آن كه آنچه ذاكران مي خوانند غنا نباشد، امّا با ذكر خدا شعر عاشقانه مي خوانند و شعر و عشق هر دو در شرع مذموم است! جواب آنكه: شعرِ مذموم، مقدمات خياليه است. چنانچه در طي حديث هفتم از فصل دوم گذشت و زياده بر آن، آنچه دلالت بر جواز شعر، بلكه بر رجحان شعر دارد، اين است كه در كتاب خلاصة الرّجال علّامه فَهّامه صفحه : 140 آية الله في الأرضين، عالم به علم خفي ّ و جلي ّ، علّامه حلي رحمة الله عليه مذكور است كه: اعلَمُوا أن َّ الشعر كلام، فحسنُه حَسَن وَ قبيحه قبيح، فما جاز سماعه نثراً جاز سماعه نظماً، و ما لا يجوز سماعه نثراً لا يجوز سماعه نظماً، و من الاتّفاق أن ّ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جمع الشعراء و انشدوا بين يديه من أشعار الجاهلية و غيره و لم ينكر علي أحد منهم و أقرّهم علي ذلك و إذا جاز سماع الأشعار، فلا فرق بين أن يسمعها بألحان طيّبة و نغمة مزعجة للصدور و باعثة علي اصلاح الامور و أن يسمعها من غير الألحان و هذا ممّا لا إشكال فيه، بل ما يسمعها بنغمة حسنة و صوت حسن أولي لما يوجب المستمع ألذي هو من أهله حثّاً علي فعل الخيرات و رغبةً في الطاعات و صفاء القلب و مجانبة الوزر و الذكر عند ذلك ما أعده الله لعباده المتّقين و لأوليائه المؤمنين في جنّات النّعيم من الدّرجات الرّفيعة و المنزلة العالية الشريفة و المؤدّية إلي ما ذكرنا فهو مستحب في الشرع مختار في الورع.
قال الله تعالي: «فَبَشِّر عِبادِ. الَّذِين َ يَستَمِعُون َ القَول َ فَيَتَّبِعُون َ أَحسَنَه ُ» فأدخل في «القول»، «الألف و اللّام» فيقتضي الاستغراق و التعميم إلّا ما قام عليه الدليل و مدحهم علي اتّباع الأحسن انتهي كلامه زيد إكرامه. علّامه حلّي كه از عظما و اكابر مجتهدين اماميه اثنا عشريه است، در كتاب خلاصة الرجال مي فرمايد كه شعر كلامي است و كلام ِ خوب، خوب است و كلام بد، بد است. خواه نثر باشد و خواه نظم. پس هر كلامي كه جايز باشد كه به عنوان نثر بشنوي، جايز است كه به عنوان نظم بشنوي و هر صفحه : 141 كلامي كه شنيدن نثر آن جايز نيست، شنيدن نظم آن [نيز] جايز نيست، مثل هجو مؤمنين و مدح كاذب. و اتّفاق علماست كه شعرا، در خدمت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اجتماع نموده در حضور آن حضرت اشعار جاهليّت كه كفّار در زمان كفر گفته بودند، مي خواندند و حضرت مي شنيدند و انكار نمي فرمودند و بر آن حالت وا مي گذاشتند و تقرير آن حضرت حجّت است. و از آن حضرت منقول است كه «أصدق اشعار العرب أو ما قال العرب قول لبيد» يعني: راست ترين كلامي كه عرب در زمان جاهليت گفته اند، شعر لبيد است كه گفته:
ألا كُل ُّ شَي ءٍ ما خَلَا الله باطِل
وَ كُل ُّ نَعيم ٍ لا محالَةَ زائل
و علّامه مي گويد كه هرگاه جايز باشد شنيدن اشعار، هيچ فرق نيست كه به آواز خوش، بلكه به غنا كسي بشنود يا به غير غنا؛ چه، لحن به معناي غناست، چنانچه از لغت و موارد استعمال سابقاً معلوم شد. و إبن اثير از ارباب لغت تصريح
به اين كرده كه لحن به معناي غناست چنانچه به كرّات و مرّات گذشت. پس اگر به نغمه خوش دلپذير بخواند كه دل را به حركت آورد و سامع را ربط به خدا دهد و از فساد به صلاح خواند يا به غير غنا خواند، تفاوتي ندارد و هر دو جايز است، بلكه به آواز خوش خواندن اولي و انسب خواهد بود، كه هرگاه سامع را به فعل خيرات خواند، يعني جنّت را به ياد دهد، چنانچه در حديث كنيزك ِ مغنّيه گذشت. و هرگاه آن خواندن خوش، دل را صفا دهد و شخص را به طاعت خدا نزديك كند و دل را از معصيت دور كند و بهشت و حور و قصوري كه براي پرهيزكاران مهياست به ياد دهد و همچنين نعيم مقيم و جنّات نعيم كه براي اولياء الله، حق تعالي آماده كرده و آن درجات رفيعه و مقامات شريفه به ياد دهد و سامع به سبب شوق آن به افعالي پردازد كه موجب وصول به سعادت اخروي باشد، همچون شنيدن آوازي، حرام نخواهد بود، صفحه : 142 بلكه مستحب خواهد بود؛ و اهل ورع و تقوا آن را بر خواهند گزيد و خوب خواهند دانست و در اين اشكالي نيست، خصوص هرگاه حق تعالي در كلام حميد مجيد خود كه اصلًا باطل در آن نيست و حق و صدق است، فرموده باشد كه هر كلامي كه بشنويد تابع بهترين آن كلام شويد؛ و شك نيست كه كلام نظم به آواز خوش شنيدن بهتر است از همان كلام كه به عنوان نثر بدون آواز خوش بشنوند. چه، هر كس مي داند كه تأثيري
ديگر دارد و شخص را نزديك به طاعت مي كند و دور از معصيت. و در مادّه كسي كه نتيجه بر عكس دهد، حكم به عكس خواهد بود. چه، مكرر گذشت كه احكام شرع نظر به اشخاص مختلف مي شود. چه، مريضي كه در خودِ خود يابد كه روزه براي او ضرر دارد، روزه براي او حرام است و اگر ضرر نيابد، افطار حرام است؛ و اين قياس نيست، بلكه جزئي در تحت كلي است. چنانچه مخفي نيست نزد ماهرين در علم شريعت. و معلوم شد كه شعر مذموم آن است كه مشتمل باشد بر مضامين كاذبه و مدايح زايده يا هجوهاي مؤمنين، و الّا اشعاري كه مشتمل بر معاني حقّه و مضامين صادقه نفس الأمريه كه در واقع مؤثّر در نفوس رقيقه باشد مجوَّز است، زيرا كه مراد از شعري كه مذموم است اگر مطلق كلام موزون ِ مقفّا باشد لازم مي آيد كه جمعي از اكابر دين، نامشروع از ايشان سر زده باشد نعوذ بالله منه و قايل به اين كسي نيست با آنكه از حضرات ائمّه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين كلام موزون مقفّا سرزده؛ بلكه در افصح كلام واقع شده، چنانچه چندين بيت برآورده اند و از آن جمله اين است: «وَ مَن يَتَّق ِ اللّه َ يَجعَل لَه ُ مَخرَجاً وَ يَرزُقه ُ مِن حَيث ُ لا يَحتَسِب ُ» و ديوان حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه و مناجاتهاي آن حضرت و حضرت سيد العابدين و ساير صفحه : 143 معصومين برهاني است قاطع بر جواز كلام موزون ِ مقفّا. و صدوق در عيون الأخبار از امام همام علي ّ بن موسي الرضا عليه ألف التحية و الثناء كلام موزون ِ مقفّا
روايت نموده كه قريب يكصد و بيست بيت است. و هرگاه اشعار حقّه جايز باشد خواندن و گفتن آن را به صوت ِ حسن چرا جايز نباشد با آنكه حق تعالي مطلق صوت حسن را دوست مي دارد و رسول آن را اجمل ِ جمال خوانده و خداي تعالي هر جميل را دوست مي دارد و از جمله جميل صوت حسن است به تخصيص. هرگاه اشعاري باشد كه مشتمل باشد بر اذكار و حقايق و معارف و مواعظ و نصايح حسنه و استماع اين قسم بر تقدير ترجيع، غنا نيست بنا بر اينكه فاضل ربّاني در كفايه فرموده كه: غنا همان است كه كنيزكان در آن زمان در مجلس خمور و فسق مي خواندند و الف و لام را بر الف و لام ِ عهد حمل نموده خصوصاً وقتي كه مؤمنين را از آن صوت، حالات ِ مثل ِ خشوع و خضوع و رقّت عارض شود. و اگر حركات و غشيت عارض شود بنا بر آيات و احاديث است كه خدا و رسول خدا از آن خبر داده اند چنانچه حق تعالي مي فرمايد كه: «إِنَّمَا المُؤمِنُون َ الَّذِين َ إِذا ذُكِرَ اللّه ُ وَجِلَت قُلُوبُهُم وَ إِذا تُلِيَت عَلَيهِم آياتُه ُ زادَتهُم إِيماناً وَ عَلي رَبِّهِم يَتَوَكَّلُون َ». يعني به درستي كه نيستند مؤمنان مگر آن جماعتي كه هرگاه ذكر كرده شود خداي تعالي بترسد دلهاي ايشان و هرگاه خوانده شود بر ايشان آثار غريبه و صنايع عجيبه او زياده مي شود ايمان ايشان و دست از ما سوي الله كشيده در مقام توكّل قرار گيرند. و هرگاه از شنيدن ذكر ترس الهي و زيادتي ايمان و توكّل به هم رسد البتّه آن وهله پشيماني از ما فات خواهد بود
و به صدد ناكردن فعل به صفحه : 144 درآيند و اين معناي توبه است و خدا توبه كاران را به نص ّ كلام معجز نظامش دوست مي دارد كه فرموده: «إِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ التَّوّابِين َ وَ يُحِب ُّ المُتَطَهِّرِين َ». و از ادعيه مأثوره از اصحاب عصمت رجحان آه و ناله كه انين و حنين است و امثال آن مستفاد مي شود. نهايت اگر كسي ساختني كند و بر خود ببندد بد است و نماز كه افضل عبادات است؛ ريايي او سودي ندارد با آنكه گريه بر خود بستن در احاديث واقع شده: فمن لم يبك ِ فتباك. اگر كسي گويد كه: در قوله تعالي «الَّذِين َ يَستَمِعُون َ القَول َ فَيَتَّبِعُون َ أَحسَنَه ُ» تابع ِ احسن ِ قول شدن اين معنا ندارد كه تو گفتي؛ بلكه اين است كه بشنود قول اشعري مثلًا كه مي گويد كفر و معصيت همه از خداست و بشنود كه كفر و معصيت به سوء اختيار ماست و عبادت به توفيق خداست تابع اخير شود كه نسبت قبيح به جناب احديت قبيح است. جواب آنكه: «فَيَتَّبِعُون َ أَحسَنَه ُ» شامل جميع است گو ظاهرش اين باشد كه تو مي گويي، امّا منحصر در همين معنا نيست؛ بلكه اگر عام نگيريم كه چند حكم از يك آيه بيرون آيد در بعض مواضع آيه «لا رَطب ٍ وَ لا يابِس ٍ إِلّا فِي كِتاب ٍ مُبِين ٍ» و كريمه «تِبياناً لِكُل ِّ شَي ءٍ» و «ما فَرَّطنا فِي الكِتاب ِ مِن شَي ءٍ» چگونه درست خواهد شد؟ چه همه چيز در كلام ِ ملك ِ علّام هست بعضي به ظاهر و بعضي به باطن و به مفهوم موافق و مفهوم مخالف و دليل صفحه : 145 فحوي و اقتضا و غير ذلك چنانچه علما بر اين معنا اتّفاق
دارند و بعضي مخصوص به دانستن معصوم است. ديگر آنچه تأييد است براي مباح بودن خواندن شعر، قول شيخ زين الملة و الدين شهيد ثاني است كه در شرح لمعه مي گويد كه مصنّف در ذكري مي گويد: و بُعدي ندارد كه خواندن شعر نزد او مباح باشد، چنانچه از او نقل كرده اند: هرگاه آن شعر نفعي داشته باشد، مثل بيتي كه مشتمل بر حكمتي و موعظتي و [مصلحتي] باشد يا شاهدي براي لغتي باشد يا شاهدي براي لفظ حديثي و آيه قرآني باشد و امثال اينها، زيرا كه نزد علما معلوم است كه در حضور سرور كاينات صلي الله عليه و آله و سلم بيت شعر، بلكه بيتهاي بسيار مي خواندند در مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت مي شنيدند و انكار نمي فرمودند. و مي گويد كه: بعضي اصحاب الحاق كرده اند به اشعاري كه مشتمل بر حكمت و به جهت شاهد حديث و آيه باشد، شعري كه موعظه باشد، يا مدح حضرت سيد المرسلين يا مدح ائمّه معصومين صلوات الله و سلامه عليه و عليهم اجمعين، يا مرثيه حضرت امام حسين سيد الشهدا عليه التحية و الثناء باشد كه منافاتي با غرض بناي مسجد نداشته باشد در مسجد مي توان خواند. چه، بناي مسجد از براي ياد خداست و قرب به جناب احديّت كه: «أَقِم ِ الصَّلاةَ لِذِكرِي» مسجد براي نماز است و نماز براي ياد خداست و صفحه : 146 قرب به جناب احديّت. و نزد علما مسلّم است كه ذي وسيله، اشرف از وسيله است به سوي مقصود و به عبارتي ديگر كار،
بهتر از آلت كار است، يا بگوييم كه علت غايي كه مقصود از آن كار است، اشرف از آن كار است. بعد از آن مي گويد: اينكه شنيده اي كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم منع خواندن شعر كرده، آن شعرهاي واهي بي اصل است كه اثرش نقيض مذكورات باشد؛ مثل شعري كه بنده را از خدا دور كند، يا مشتمل بر تعسّفات شاعرانه و تكلّفات منشيانه يا هجو مؤمني باشد نه هجو كفار؛ چنان كه مشهور است كه حسّان بن ثابت هجو كفار مي كرد و آن حضرت فرمودند: قل و روح القدس معك، يعني: «بگو كه روح القدس معاون و مدد كار توست». ديگر فرموده: «بگواي حسّان كه بيت شعر تو در هجو كفار بر ايشان، كارگرتر از طعن سنان است». آري، چنين است كه آن سرور فرموده؛ و آنچه از حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه منقول است كه:
جراحات السنان لها التيام
و لا يلتام ما جرح اللسان
جراحات سنان التيام پذير هست و زخم لسان التيام پذير نيست. بيت
آنچه زخم زبان كند با مرد
زخم شمشيرِ جان ستان نكند
با كلام آن سرور انطباق دارد. اگر كسي گويد: در قرآن واقع شده: «وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُم ُ الغاوُون َ. أَ لَم تَرَ أَنَّهُم فِي كُل ِّ وادٍ يَهِيمُون َ» و در سوره يس واقع است كه: «وَ ما عَلَّمناه ُ الشِّعرَ صفحه : 147 وَ ما يَنبَغِي لَه ُ». جواب از آيه اوّل آنكه: جمعي از كفّارِ قريش، رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اهل اسلام را هجو مي كرده اند به شعر خود چون: ابو سفيان
بن الحارث و عمرو بن العاص و عبد الله الزبعري و ضرار بن خطّاب برادر عمر بن خطاب، و باعث زيادتي و غلبه جمعي از مشركان مي شدند اين آيه نازل شد كه «وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُم ُ الغاوُون َ ...» پس بنا بر اين الف و لام ِ و الشعراء، عهد خارجي بود چنانگه گذشت. و جواب از آيه دوم آنكه: كلام آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم را ايشان شعر مي شمرده اند و گاهي مي گفته اند كه از سلمان ياد مي گيرد چنانچه در قرآن است كه هذا «أَعجَمِي ٌّ وَ هذا لِسان ٌ عَرَبِي ٌّ مُبِين ٌ» چون چنين بود خداي تعالي مي فرمايد: كه ما تعليم شعر به او نداده ايم يعني قرآن شعر نيست و الّا آن حضرت فرموده:
أنا النبي لا كذب
أنا إبن عبد المطلب
و غير اين، و ديگر مناجات معصوم:
و كم لله من لطف خفي ّ
يدق ّ خفاه عن فهم الذكي ّ
و كم يسر اتي من بعد عسرٍ
و فرج كربة القلب الشجي ّ
و كم غم ٍ تساءبه صباحاً
و يأتيك المسرّة بالعشي ّ
إذا ضاقت بك الأحوال يوماً
فثق بالواحد الفرد العلي ّ
ترسّل بالنبي فكل ّ خطب
يهون إذا توسّل بالنبي ّ
و لا تجزع إذا ما ناب خطب
فكم لله من لطف خفي ّ
و حضرت امام زين العابدين عليه السلام به اين مناجات كه مشتمل بر قواعد صفحه : 148 شعري است در مسجد الحرام مشغول مي بوده:
أ لا أيّها المأمول في كل ّ حاجةٍ
إليك شكوت الضرّ فاسمع شكايتي
و مناجات ديگر:
ألم تسمع بفضلك يا منائي
دعاء من ضعيف مبتلاء
غريق في بحور الغم حزنا
أسير بالذنوب و بالخطاء
انادي بالتضرّع كل َّ يوم ٍ
مجدّاً بالتبتّل و الدعاء
[و مناجات ديگر از حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه كه مشهور است:
لك الحمد يا ذا الجود و المجد و العلي
تباركت تعطي من تشاء و تمنع
تا آخر كه طولاني است]. و حضرت امام الجن ّ و الإنس علي بن موسي الرضا صلوات الله عليه بيتي كه داخل قصيده دعبل بن علي الخزاعي كرده مشهور است. [و از حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه اشعار در موعظه و نصايحي كه حسنين عليهما السلام را كرده اند و حِكَم ِ متفرقه و اشعارِ مشتمل بر زهدِ در دنيا و فناي آن و اخلاق جامعه آنقدر وارد است كه به بيان نمي آيد]. و نمي توان گفت كه اشعار از ايشان صادر شدن اتّفاقي است چنانچه بعضي مي گويند كه اشعار حضرات از قصد و اراده نيست و ظاهراً اين گفتن از روي شعور نباشد. و اشعار ابو طالب در مدح آن سرور در اصول كافي مسطور صفحه : 149 است؛ بلكه از آدم در مرثيه هابيل تا خاتم صلي الله عليه و آله و سلم هيچ يك از اهل دانش، بي كلام موزون نبوده اند و وجه «وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُم ُ الغاوُون َ» و شأن نزولش دانستي. ديگر آنكه: [آنچه از] آن حضرات سر زده از الهام الهي است و حِكَم و مصالح، و آنچه از شعر مذموم است مقدّمات خياليه بي اصل است پس شعر هم مثل غنا دو قسم است: يكي ممدوح و ديگري مذموم. اگر كسي گويد كه: منع از شعر خواندن در مسجد و روز جمعه و ماه مبارك رمضان و شب مطلقاً و اگر چه در شأن اهل
بيت باشد واقع شده. جواب: بعد از آنكه معارض است به آنچه از علّامه و شيخ زين الدين از حديث نقل شد آنكه اتّفاق فرقه محقّه است كه خواندن شعر در صُوَرِ مذكوره مكروه است و هر مكروه حلال و جايز است و بر امر جايز مذمّت و طعن جايز نيست و حلال را بدعت گفتن بدعت است. و جواب ديگر آنكه: معصوم فرموده كه اگر چه در شأن ما باشد و نفرموده كه اگر چه در توحيد و مناجات و حِكَم و مصالح و مواعظ باشد با آنكه شعر چنيني عبادت است و كراهت در عبادت به معناي اقل ّ ثواباً است و نهي از آن نهي تنزيهي است و نهي از اشعار مواعظ واقع نشده و اگر باشد از بابت نهي از نماز در حمّام است به معناي اقل ّ ثواباً با آنكه اين حديث معارض دارد چه در احاديث اهل بيت واقع است كه ذكر ما و ياد ما و يادكنندگان ما از جمله ذكر خداست و چون ذكر ما كنند همان است كه ذكر خدا كرده اند و ياد نمودن اعداء ما ذكر شيطان است. صفحه : 150 و اگر كسي گويد كه: هرگاه ذكر حضرات، ذكر خدا باشد پس منع ذكر خدا به عنوان نظم مي رسد. جواب آنكه: مناجات منظوم از معصوم بسيار است و آن بي شك ذكر خداست و شيعه آن است كه هميشه ذكر و مدح حضرات مي كرده باشد چه عبادت است و ترغيب در حديث وارد شده كه زينت دهيد مجلس خود را به ذكر علي ّ بن ابي طالب. و ديگر واقع شده كه زيارت يكديگر كنيد و ذكر
ما كنيد كه باعث احياي دين شما مي شود. پس چگونه ذكر و مدح حضرات صلوات الله عليهم ممنوع باشد به عنوان نظم كه اوقَع است در نفس از نثر؟ [عشق و جمال] و امّا آنچه در باب «عشق» واقع شده، مخترَع نيست. چنانچه بعضي فهميده اند. و دليل عدم اختراع، آن است كه در كتاب مستطاب كافي است در باب عبادت كه قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: أفضَل ُ الناس ِ مَن عَشَق َ العِبادَةَ فَعانَقَها وَ أحَبَّها بِقَلبِه ِ وَ باشَرَها بِجَسَدِه ِ وَ تَفَرَّغ َ لَها فَهُوَ لا يُبالي ما أصبَح َ مِن َ الدُّنيا عَلي عُسرٍ أو علي يُسرٍ. آن سرور مي فرمايد كه افضل مردمان كسي است كه عاشق عبادت باشد و از غايت محبّتي كه با عبادت دارد از بابت محبوب او را در صفحه : 151 آغوش كشيده، دست در گردن او در آورد، و به دل دوست دارد و بدن خود به بدن او بسايد و از همه چيز، خود را فارغ ساخته، تمامي خود را به او دهد و پروايي نداشته باشد كه روز كه به بامداد مي آيد به تعب مي گذراند يا به راحت. يعني مقصودش عبادت باشد و دنياي او گو خراب شود. ديگر در سوره كريمه يوسف واقع شده: «قَد شَغَفَها حُبًّا» و شَغَف، محبّت به افراط است كه همان عشق است و مدار به معناست نه به لفظ. احدي نزاع ندارد در اينكه «زليخا» عشق «يوسف» داشت و همان عشق است كه به حب ّ ادا كرده و فرموده كه دوستي يوسف پرده هاي دل زليخا سوخت. يعني عشق يوسف آتش در جان زليخا انداخت. و اسم عشق، توقيفي
نيست كه به همان لفظ كه متلقّي از شارع باشد تكلّم بايد نمود. چه، اين معنا در قرآن است، چنانچه خدا مي فرمايد كه: «إِن َّ هذا لَفِي الصُّحُف ِ الأُولي». يعني اين معنا در كتب سابق آسماني هست نه اين لفظ و همچنين در قرآن است كه: «وَ الَّذِين َ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّه ِ» و همين معناي عشق است. ديگر خدا، قصّه عشق و عاشقي را احسَن القصَص خوانده، پس چگونه اين معنا بدعت باشد؟ و در ديوان منسوب به امير المؤمنين، به نظر رسيده كه فرموده: «مَن مات َ مِن َ العِشق ِ فَقَد مات َ شَهيداً». ديگر اين را به سبيل حديث نقل كرده اند كه شيخ ابو علي در مقامات العارفين آورده و نصير الملّة و الدّين كه از مشايخ اجازه حديث است اين را در شرح مقامات العارفين تلقّي به قبول نموده: «مَن عَشَق َ وَ كَتَم َ وَ عَف َّ فَمات َ صفحه : 152 مات َ شَهيداً». هر كس عاشق باشد و عشق خود را بپوشاند و عفّت بورزد، به حيثيّتي كه در آن عشق، نامشروعي از آن سر نزند، پس در آن عشق بميرد، شهيد مرده باشد يعني درجه شهدا دارد. اگر كسي گويد كه: عشق نسبت به جناب الهي دادن بدعت است. جواب آنكه: در احاديث قدسيّه وارد شده نسبت به آن جناب، چنانچه در جامع الاسرار سيد حيدر آملي كه از علماي متبحّر معتبر اماميّه است و در كشكول شيخ بهاء الحق و الملة و الدين بيان نموده اند و همچنين شيخ إبن [ابي] جمهور در تصنيف خود نقل كرده كه جناب احديت فرموده اند: « يا عِبادي مَن عَشَقَني عَشَقتُه ُ وَ مَن عَشَقتُه ُ أدخَلتُه ُ الجَنَّة». و باز فرموده: «مَن
أحَبَّني عَرَفَني وَ مَن عَرَفَني عَشَقَني وَ مَن عَشَقَني فَقَتَلتُه ُ وَ مَن قَتَلتُه ُ فَعَلَي َّ دِيَتُه ُ وَ أنَا دِيَتُه ُ». يعني كسي كه مرا دوست مي دارد، معرفت مرا دارد و هر كس معرفت مرا دارد، عاشق من است و هر كس عاشق من است، او را به درد عشق خود مقتول مي سازم و هر كس كه من او را مقتول ساختم، بر من است خونبهاي او و من خود خونبهاي اويم. و اين خود بديهي است كه عشق، تابع حُسن است. آنجا كه حسن بر كمال است چون عشق نباشد؟ و چگونه شهيد عاشق نشود؟ و هر كس چنين باشد، البته خدا او را اجر خواهد داد و آمرزيده خواهد شد. ديگر، روايت از معصوم در كتب مصنّفه فضلا واقع شده و مولانا محسن در تصانيف خود آورده و شيخ در كشكول به عنوان حديث ذكر كرده: العِشق ُ جُنُون الهي ّ فصَحا مَعلومه عَن غَمام ِ كَثرَةِ الصّفات ِ وَ صَفا صفحه : 153 عَن كُدُورَةِ الاعتبارات و ارتفَعَت ِ الكَثَرات ُ العَقليّة عَنه بِنُورِ العِشق ِ الحَقيقي وَ الحُب ِّ الذّاتي ّ حَتّي يبلغ َ صاحِبه ُ كَمال َ الإِخلاص ِ وَ كمال الإخلاص ِ نَفي ُ الصِّفات ِ. يعني عشق جنوني است از جانب الله، و عشق حقيقي تابع كمال حُسني است كه حُسنهاي تمام عالم، ذرّه اي از خورشيدِ حُسن ِ آن جناب است. پس عشق، پاك و صاف مي گرداند معلوم خود را. يعني آنچه در ذهن چنين عاشق است، محو و صاف مي گرداند، به سبب محبت معشوق حقيقي، امور اعتباري كه غير خود است از عاشق زايل مي گرداند يا صفات زايد بر ذات از معشوق محو مي گرداند و صفات را عين ذات مي داند، و مرتفع مي سازد جميع صور
عقليه [را] از عاشق آنجا كه سلطان عشق تسخير نمود لشكرِ عقل را چه ياراي ماندن؟ حاصل كه جايي كه عشق غير معشوق سوز درآمد، در آن، عاشق به غير معشوق چيزي نمي گذارد در اين صورت، آن عاشق كمال اخلاص به آن ذات مقدّس به هم مي رساند و غير ذات ِ بَحت چيزي در فضاي خاطر او جلوه ظهور نمي كند و كمال اخلاص با ذات معشوق وقتي است كه غير معشوق را دوست ندارد و اگر اثبات صفت زايد بر ذات كند، آن صفت را دوست خواهد داشت، پس غير معشوق را دوست داشته و اين منافي اخلاص است؛ چه، هر صفت غير موصوف است. صفحه : 154 و بعضي از عرفا گفته اند: «العِشق ُ غَريم لا يُقضي حَقُّه وَ ان أعان َ صفحه : 155 الثَقَلان». يعني: عشق، طلبكاري است كه اگر جن ّ و انس مدد كار شوند، حق او را ادا نمي توانند كرد. نظم
هر چه گويم عشق از آن برتر بُوَد
عشق امير المؤمنين حيدر بود
ديگر گفته اند: «العِشق ُ داء يُميت به العاشِق َ وَ العاشِق ُ به يَفتَخِر». عشق دردي است كه عاشق را به آن درد هلاك مي سازد و عاشق افتخار دارد كه عشق او را كشته و به دردِ عشق مرده. اگر كسي گويد كه: اطبّا گفته اند كه عشق، مرضي است سَوداوي كه از كثرت تصوّرِ معشوق به هم مي رسد و علاجش ترك تصوّر آن است و اشتغال به صفحه : 156 چيزي كه از آن تصوّر باز آيد، مثل سفر و غيره. جواب آنكه: عشق، محبّت به افراط است [كه] از براي غير خدا مذموم است، و كلام ما در محبّت الهي است
كه ممدوح است به آيه كريمه: «يُحِبُّهُم وَ يُحِبُّونَه ُ أَذِلَّةٍ عَلَي المُؤمِنِين َ أَعِزَّةٍ عَلَي الكافِرِين َ». اگر كسي گويد كه: إبن بابويه در امالي نقل كرده به سندِ متصل به مُفضَّل، كه گفت: «سألت ُ أبا عَبد الله عليه السلام عَن ِ العِشق، قال: قُلوب خَلَت عَن ذِكرِ الله ِ فأذاقَها الله ُ حُب َّ غَيرِه ِ». مفضّل مي گويد: سؤال كردم از عشق، حضرت فرمودند دلي است كه خالي باشد از ذكر خدا و در آن محبّت ِ غير جا كرده باشد. جواب آنكه: عشق، دوستي بر كمال است و حرف ما همين است كه چنين دوستي سزاوار جناب احديت است و دوستي غير خدا در آن چيزي نيست، پس اين دليل از براي ما بر خصم است، نه از براي خصم است بر ما. و اين نيز جلوه ظهور يافت كه عشق، مثل غنا و شعر دو قسم است: ممدوح و مذموم. اگر قايلي گويد كه: مي گويند عشق مجاز [ي] پلي است كه از آن كه گذشتي به حقيقت مي رسي، كه المجاز قنطرة الحقيقة. جواب آنكه: اگر ما يُتَوقَّف عليه ممدوح باشد ممدوح است؛ و الّا فلا. چه هرگاه شخصي هر تار موي او به ميخ ِ تعلّقي بسته باشد بر او مشكل خواهد بود كه از همه دفعةً واحدة واپردازد. و اگر به تدريج متعلّق به يكي شود و بعد از آن از يكي به واحدِ حقيقي پردازد آسانتر خواهد بود. مي گويند: ما يُتَوقَّف عليه و وسيله محبوب، محبوب است و نِعم َ ما قال صفحه : 157 بهاء الملّة و الدين:
كل ّ من لم يعشق الوجه الحسن
قدّم الرحل إليه و الرسن
يعني آن كس را كه نبود مهرِ يار
بهر
او پالان و افساري بيار
سينه خالي ز مهر گلرخان
كهنه انباني بود پر استخوان
از حضرت شمسه پيش طاق دلها، علي ّ مرتضي صلوات الله عليه و آله الأصفيا سؤال نمودند كه قلب سليم كدام است؟ فرمودند كه دلي است كه غير خدا در آن چيزي ديگر نباشد حاصل آنكه: ما حب بر كمال جناب احديّت را عشق مي گوييم و اين ممدوح است به آيات و احاديث، نه بدعت است و نه احداث و نه ابداع و نه اختراع. و در كتاب مستطاب كافي از امام بحق ناطق، جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام، ثقة الإسلام محمّد بن يعقوب به سند متّصل نقل نموده كه آن حضرت فرمود: اذا تَخلّي المُؤمن مِن َ الدُّنيا سما و وَجَدَ حَلاوَةَ حُب ِّ الله ِ وَ كان َ عِندَ أهل ِ الدُّنيا كأنّه قد خُولِطَوَ انَّما خالَطَ القَوم َ حَلاوة حُب ِّ الله ِ فَلَم يَشتَغلُوا بِغَيرِه ِ. يعني هرگاه مؤمن از دنيا واپردازد و به خدا مشغول شود، بلند مرتبه مي گرداند خداي تعالي او را، و فائق مي شود بر خلايق، و شيريني دوستي خدا و چاشني محبّت او به دلش مي رسد و چون از دنيا واپرداخته و پروايي ندارد، از وجود و عدم دنيا آن شخص چنان بر نظر مردمان و مفتونان دنيا مي آيد كه او مجنون است. چه، مي بيند كه محبّت معشوق ايشان كه عجوزه دنياست ندارد، مي گويند: ديوانه است كه اگر ديوانه نبودي، محبّت چنين معشوقي كه دنيا باشد ترك نمي كرد، چنانكه در حديث است كه «أكثَر أهل ِ الجَنَّة صفحه : 158 البُله ُ» و حضرت مي فرمايد كه اين مؤمنان ِ تارك دنيا كه مردم ايشان [را] ديوانه مي خوانند، محبّت الهي ايشان را بي پروا
ساخته از شغل به غير خدا. خوشا [حال] چنين ديوانگي. «ديوانه هر كه مي شود اين طور عاقل است». و چه خوب فرموده عارف به اسرار جَلي ّ و خفي ّ مولانا سحابي ِ نجفي. رباعي
آگاه بِزي ّاي دل و آگاه بمير
چون طالب منزلي، تو در راه بمير
عشق است نشان زندگي ورنِي
زينسان كه تويي خواه بزي خواه بمير
فرد
منكر عشق ار سلامت است، عجب نيست
دهر، مكافات ِ اين گناه ندارد
عرفي
آنان كه غم عشق خريدند همه
در كوي شهادت آرميدند همه
در معركه دو كَون فتح از عشق است
با آنكه سپاه او شهيدند همه
و له
با ياد رخش ز ياد ما، ياد مباد
گو هستي ما زبيخ و بنياد مباد
هر چند نشد ز عشق شادان نفسي
جز عشق نصيب جان ِ ناشاد مباد
ناصح! چه پي نصيحت ما گردي
وقت است كزين راه غلط واگردي
دستار ز سر نهي و عاشق بشوي
گِردِ سَرِ معجر«3» زليخا گردي
صفحه : 159 كه «المَجازُ قَنطَرةُ الحَقيقة» چه، عاشق مجازي كه خواهد حقيقي شود از يك جا بايد دل كنده شود. زيرا كه دل از مواضع متفرقه، به واسطه عشق مجازي بركنده به خلاف غير او كه دل از هزار جا بايدش برداشت؛ و اين معناي «المجاز قنطرة الحقيقة» بود كه گفته شد نه ترغيب بر عشق مجازي. چه، عشق مجازي مرضي است سوداوي مذموم، چنان كه گذشت. حافظ قدس سره
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
رباعي
واثق غم دوست مي پرستم دارد
كيفيّت نام دوست مستم دارد
پا كوفتن و دست زدن از من نيست
عشق است كه ره به پا و دستم دارد
رباعي (سحابي قدس سره)
بر هر چه رسي جز به وي اقرار مكن
كان قوّت و حول اوست انكار مكن
اين جزو جدا مدان از آن كل ّ، زنهار
چون عضو ز تن بريده، مردار مكن
لمؤلفه
يكي صد نمايي، چو از خود برايي
شود خوشه چون دانه از گل بر آيد
مثنوي وحشي
چه باشد كار عشق و عشقبازي
ز لوث آرزو گشتن نمازي
عنان خون به دست عشق دادن
غرضها را همه يكسو نهادن
صفحه : 160
اگر گويد در آتش در فكن رخت
بيندازي و منّت داني از بخت
مگو نتوان دوباره زندگاني
كه گر عشقت مدد بخشد تواني
زليخا را چو پيري ناتوان كرد
گلش را، دست فرسودِ خزان كرد
ز چشمش روشنايي برد ايّام
نهادش پلكها بر هم چو بادام
كمان بشكستش ابروي كمان دار
خدنگ انداز غمزه، بردش از كار
لبش را خشك شد سرچشمه نوش
به كلّي نوش خندش شد فراموش
در آن پيري كه صد غم حاصلش بود
همان اندوه يوسف در دلش بود
سر مويي ز عشق او نمي كاست
به جز يوسف نمي گفت و نمي خواست
كمال عشق در وي كارگر شد
نهال آرزوي ِ او ثمر شد
بدو نو گشت ايّام جواني
مثنّي كرد دور زندگاني
به مرد آن كه دادِ بندگي داد
دوباره عشق او را زندگي داد
اگر مي بايدت عمر دوباره
مكن پيوند عمر از عشق پاره
صفحه : 161
در بيان آنكه اكابر،
صوت حسن و نغمه خوش شنيده اند و سماع از ايشان بسيار واقع شده. و راجح دانسته سلطان الموحّدين و سيّد السّالكين و زين العارفين آية الله تعالي في الأرضين شيخ صفي الدين رحمة الله عليه ابد الآبدين. در كتاب صَفوة الصَفا از آن بزرگ دين منقول است كه مُلَخّص آن اين است كه: چند مرتبه بناء خانه و زاويه نهاد و اتمامش ميّسر نشد، پس در اين مقام كه اكنون خانه و زاويه و خلوت سراي متبرّك است، جاي و مسكن ساخت [و] تمام شد و كمال گرفت و محطّ رحال و مهبط رجال و قباب اوليا و مآب اصفيا شده و آن موضع «سماع» است كه شيخ قدس سره فرمود كه: از فيض الهي كه به دل من فرود آمد، در اين موضع نصيبي رسيد. آن مقام است كه اكنون مرقد منوّر شيخ است كه قبله اقبال و كعبه آمال و اماني جهانيان است و جمعيّت دين و آثار صفايي كه تا قيامت در اين مقام ظاهر خواهد شد، از آثار آن فيض است، يعني فيض ِ در آن سماع. شيخ صدر الدّين ادام الله بركاته گفت كه شيخ قدس سره به اين غزل سماع مي كرد: بيت
بيار باده كه ديري است در خُمار«1» تُوام
اگر چه دلق كشانم نه يار غار توام
تا شب عيدي چنان كه وظيفه سماع مي باشد كه شيخ قدس سره از خلوت صفحه : 162 بيرون آمده بود قوّالان چيزي بسيار بگفتند و شيخ به سماع برنخاست. مولانا علاء الدين عطاء الله زيدت فضائله كه از ائمّه مشاهير اردبيل است، گفت: در سماعي كه شيخ قدس سره در وجد و سماع
بود، نظر كردم پايهاي مبارك او را ديدم در هوا به مقدار گزي و مقدار نيم گز بر روي زمين نمي آمد؛ بلكه سماع در هوا مي كرد!
از حضرت ابراهيم علي نبيّنا و آله و عليه السّلام منقول است كه چون جناب احديت او را خليل خود خوانده بود، به غير مرضيّات الهي و غير آنچه خدا آن را دوست دارد، چيزي از او صادر نمي شد تا به مرتبه اي كه فرزند دلبند خود را در معرض قرباني درآورد، ملائك گفتند كه چون حق سبحانه و تعالي نعمت بي حدّ و بي حصر به خليل خود عنايت فرموده؛ اگر در عبادت حضرت احديّت، كمال سعي داشته باشد سهل است. چه، هر كس اين قدر نعمت و ثروت از تفضّلات الهي در مادّه خود مشاهده نمايد، البتّه اين عبادت از او صادر خواهد شد، حق تعالي خواست كه بر ملائك حجّت تمام كند كه عبادت حضرت خليل، محض دوستي و خُلّتي است كه با آن جناب دارد نه به ازاي شكر نعمت، مَلَكي را فرستاد كه به آواز خوش، نام الله بر زبان جاري ساخت، حضرت خليل الرّحمن چنان لذّتي يافت كه محو شد، از آن ملك استدعا نمود كه يك بار ديگر نام حبيب من به آن نوا مذكور ساز كه ثُلث مال صفحه : 163 خود به تو دادم. نظم
همه را مي كنم فداي شما
تا ز هم نگسلد نواي شما
تا آنكه به سه مرتبه كه استدعاي ذكر نام خدا نمود، تمام مال خود را بخشيد و بر تمام ملائك، حجّت تمام شد كه دوستي خليل رب ّ جليل از محبّت است نه بازاءِ شكر نعمت
و نغمه حضرت داود معجزه او بود. اگر كسي گويد: شريعت پيش از ما، در دين ما حجّت نيست. جواب آنكه: ميان اهل علم اختلاف است، جمعي مي گويند كه شريعت «من قَبلنا» حجّت نيست. و بعضي مي گويند كه حجّت است تا خلافش در دين ما ظاهر شود. و حجّت بر اين مي گويند كه شخصي در زمان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم «ظِهار» نسبت به زن خود كه دختر عموي او بود كرد. زن شكايت به خدمت آن سرور بُرد. حضرت فرمودند كه بايد تو بر شوهرت حرام باشي. پس آن حضرت به طريق سابق ِ معهود در ميان قبيله قريش، فتوا نمود تا آيه كريمه «قَد سَمِع َ اللّه ُ قَول َ الَّتِي تُجادِلُك َ فِي زَوجِها وَ تَشتَكِي إِلَي اللّه ِ وَ اللّه ُ يَسمَع ُ تَحاوُرَكُما إِن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ بَصِيرٌ. الَّذِين َ يُظاهِرُون َ مِنكُم مِن نِسائِهِم ما هُن َّ أُمَّهاتِهِم إِن أُمَّهاتُهُم إِلَّا اللّائِي وَلَدنَهُم وَ إِنَّهُم لَيَقُولُون َ مُنكَراً مِن َ القَول ِ وَ زُوراً وَ إِن َّ اللّه َ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ» نازل شد حضرت از آن طريقه سابق، رجوع نمود، به مضمون آيه كريمه حكم فرمودند. پس اگر آيه نازل نشدي، حكم، همان طريقه سابق بودي. و در بعض كتب معتبره از ابو القاسم نصرآبادي منقول است كه فرموده: «لِكُل ِّ شَي ءٍ قُوت و قُوت الرّوح السّماع». صفحه : 164 بيت
به از روي خوب است آواز خوب
كه آن حظّ نفس است و اين قوت ِ روح
و سلطان الحكما و قدوة العرفا نصير الملة و الدين در رساله انوار الحكمة مي فرمايد كه: «وجد صوفيان به عبارات راست نمي آيد كه آن سرّ حق است و هر چه عبارت بنده در آن تصرّف تواند
كرد، آن سرّ حق نباشد». و در كتاب صفوة الصّفا در فصل هفتم از باب اوّل آن مسطور است كه: روزي قوّالان در حضرت شيخ زاهد قدس سره چيزي گفته بودند، شيخ فرمودند: از براي ايشان چيزي مي بايد و طالبان قُراضه چندي دادند. شيخ صفي الدّين قدّس الله روحه با خود انديشه كرد و چون هيچ ندارم و شيخ زاهد را معلوم است و واقف ِ حال ِ فاقه من است، اگر چيزي ندهم حَرَجي نباشد. ناگاه شيخ زاهد قدّس الله روحه به وي نگه كرد كه طالب عاشق گويد كه چيزي ندارم، به قوّال چه دهم؟ اگر در دست چيزي ندارد، قراضه اي قرض نمي تواند كردن و دادن؟ مِن بعد چنان شد كه چون وقت ايثار و چيزي دادن بودي، شيخ قرض مي كرد و مي داد و به هر مدّت پيغام به والده مي فرستاد كه چندين قرض دارم و والده اش عوض قرض وي مي فرستاد، تا اداي دَين مي كرد. نظم
از دست مكوّنات بخشش گَه ِ جود
با تنگ بضاعتي چو دريا مي بود«1»
باز در فصل ِ اول از باب چهارم ِ همان كتاب ِ مستطاب، منقول است كه: صفحه : 165 شيخ صفي الدّين عليه الرّحمة فرمود كه هر وقت گوش دل، شنوا شود كه «تَعِيَها أُذُن ٌ واعِيَةٌ» و قرآن را چنانكه حق ّ استماع است بشنود، و متابعت احسَن كند، چنانكه اوامر الهي را به رغبت و اخلاص تلقّي نمايد. و همچنان اگر به دل مستمع شد در سماع، نه به نفس، كه چون به دل شنود، متابعت احسن كرده و اگر به نفس شنود، خطا كرده باشد. وقتي كه به دل شنود، مثالش همچنان باشد كه كلاه از سرباز برگيرد و
خطا از پيش چشمش برخيزد و صيدش بنمايد. پس در پي صيد خود پرواز كرده و مضطرب گردد و تا صيد خود در نيابد سكون نگيرد، و همچنان اهل وجد چون از قوّال قولي نشوند كه آن مقام و منزل ايشان باشد، اضطراب در ايشان پيدا آيد و تا به مطلوب خود و به مقصد خود نرسند، قرار و آرام نگيرند. نظم
جاي آرام جز از ساعد سلطان نكنند
عاشقاني كه در اين اوج طلب، شهبازند
و آنكه به نفس و هوا مي شنود، واسطه شهوت در ميان مي آيد و رقص شهواني و نفساني مي كند! نظم
انس دل يافتگان حرم خلوت دوست
با چنين مزبله جيفه، كجا پردازند«1»
و همچنان فرمود كه سماع سه قسم است: تواجد، و وجد، و حالت مقام. صفحه : 166 تواجد، همچنان كه بيماري را لرزه اي غالب بشود، اندك مايه اختيار از او بستاند، امّا اختيارِ عقلش باقي باشد، سماعي باشد تكلّف آميز؛ اگر چه به دل مي شنود، لكن دل، تمام صحّت نيافته است و ضعف هنوز باقي است. و سماع اهل وجد غير اختياري است. مثالش همچنان كه چرخ آسياب است كه حركت او به اختيار او نيست و چندان كه آبش به قوّتتر و بيشتر، حركت او به قوّتتر و بيشتر. و سماع اهل وجود و به اصطلاح شيخ قدس سره حالت مقام آن است كه او بر حالت و وقت خود غالب باشد و اگر خواهد سماع بر وقت و حالت خود آورد و اگر خواهد نه و در آن حالت كه باشد مسلوب الاختيار نباشد. اگر خواهد حركت كند و اگر نخواهد نكند، صاحب اختيار باشد. بيت
چون دل اندر مسند تمكين نشست
شه صفت شد اختيارش زيردست«1»
مقصود از نقل اين چند فقره كه كسي را شك نيست در ولايت شيخ زاهد قدس سره و خاقان الموحّدين شيخ صفي الدين رحمة الله عليهما، و مع هذا سماع مي نموده اند؛ و به سبب شنيدن صوت حسن، وجد و حالت عارض ايشان مي شد. و سخني در آن نيست كه خواندن ِ قوّالان ايشان همين طريق بوده كه بالفعل ارباب عرفان در اين روزگار مي خوانند؛ بلكه به تواتر رسيده كه در آن زمان در گيلان اين طايفه با خواندن، دف ّ حلقه دار نيز مي زدند و مسموع مي شود كه بالفعل آن دف زدن با خواندن در ميان طايفه مستمر است. و شأن اين مشايخ كبار ارفع از آن است كه مرتكب معصيت و فسق شوند. اگر كسي گويد كه: از روي تقيّه مي كرده اند. صفحه : 167 جواب اول آنكه: تقيّه در امري است كه اگر نكنند مخالف، آزار برساند. و اين بديهي است كه اگر كسي نخواند يا غنا نكند، مخالف آزار نمي رساند. و ثانياً دانستي كه بعضي از عامّه خصوصاً ابو حنيفه منكر وجد و سماع بوده و همچنين كثيري از مخالفان، منكر خواندن. جعلنا الله و ايّاكم من أهل السّداد و هدانا إلي سبيل الرشاد و حفظنا عن التعصّب و العناد بحق ّ محمّد و آله الأمجاد.
بعضي از عرفا و جمعي از فضلا در تصانيف خود چنان ذكر كرده اند كه حق سبحانه و تعالي، سرّي در دل انسان به وديعه نهاده از قبيل آتش در سنگ، و چنانكه به ضرب ِ آهن بر سنگ، آتش ظاهر شده به صحرا افتد، از سماع آواز خوش، گوهر
دل به حركت آمده آن چيز پيدا آيد. بي آنكه آدمي را در آن اختياري باشد. و سبب آن مناسبتي است كه گوهر دل آدمي را با عالم عِلوي و ارواح كه گلشن هميشه بهارِ حُسن است، هست. و هر حُسني كه در اين عالم محسوس است، همه ثمره و نتيجه و عكس حُسن ِ آن عالم است. پس آواز خوش چون حسني دارد، مثال و نمونه حسن آن عالم است. از اين سبب آگاهي در دل به هم مي رسد كه آدمي خود نداند كه آن چيست؟ و چه نيكو فرموده مولوي معنوي در مثنوي:
ما هم از اجزاي آدم بوده ايم
در بهشت، اين نغمه ها بشنوده ايم
اين دف و چنگ و رباب و سازها
چيزكي مانَد بدان آوازها
و اين نيز محقق است كه سماع، آنچه در دل كامن و پوشيده است به حركت مي آورد، نه آنكه چيزي احداث كند. پس اگر محبت حق سبحانه و تعالي در دل اوست از بابت آتشي كه دامن بر او زنند تيزتر گردد، پس سماع او صفحه : 168 را نافع است. و اگر محبت غير اوست، همان را زياده مي كند و شك نيست كه هر چه باطل را زياده كند، باطل است و بدين سبب علما را اختلاف است در سماع. بعضي كه مي گويند كه آدمي، جنس خود و شبيه خود را دوست دارد و آنچه مانند و شبه او نباشد، دوستي او صورت نبندد، مثل محبّت حق تعالي؛ پس نزد اين شخص، عشق غير مخلوق و غير شبيه به مخلوق نمي باشد و اگر عشق خالق، صورت بندد، بنا بر خيال تشبيهي باطل باشد، پس نزد او
سماع همين باطل زياده كند. اين است كه مي گويد سماع يا محبّت مخلوقي زياده كند و اگر اين در دل نباشد، لهو و بازي است و اين هر دو در دين حرام است و اگر وي را پرسند كه دوستي حق تعالي بر خلق واجب است، كدام است؟ گويد: فرمانبرداري و امتثال اوامر خدا و انتهاء از منهيّات ِ اوست و اين خطايي است بزرگ. چه، آيه كريمه «يُحِبُّهُم وَ يُحِبُّونَه ُ» از متن كلام معجز نظام ِ مَلِك ِ علّام محو نشده و امتثال عمل صالح عَلي حَدّة، در مواضع متعدّده مذكور است و ذوق سليم مي داند كه محبت خدا و امتثال امر الهي دو امر متغايرند و همچنين «مَن عَشَقَني عَشَقتُه ُ ...» در كتب حديث و امثال اين بسيار است. پس شخص را، يا در دل محبّت خالق است يا محبت مخلوق از دنيا و ما فيها و يا خالي از هر دو. اول، كه سماع، محبّت حق تعالي زياده مي كند. چنين سماعي ممدوح است. و ثاني، مذموم است. و ثالث، مُختَلَف فيه است. بعضي مي گويند: چون لهو و بازي است، پس روا نباشد. و بعضي مي گويند كه هر خوشي و لذّت يافتن، لازم نيست كه حرام باشد. از نواي عندليب و كبك كُهسار و بعضي طيور، و از نظاره گل و سبزه و آب روان، آدمي متلذّذ و محظوظ مي شود و به اتّفاق حرام نيست. صفحه : 169 آري حرام چيزي است كه در آن فسادي باشد. چه حسن و قبح اشيا عقلي است و هر چه حق تعالي آن را واجب كرده متضمّن مصلحتي است و هر
چه آن را حرام كرده، البتّه متضمّن مفسده اي بوده؛ نهايت آن مصلحت و مفسده يا بديهي است، مثل حُسن ِ صدق ِ نافع و قُبح كذب ِ ضارّ؛ يا نظري است مثل حُسن صدق ِ ضارّ و قبح كذب نافع؛ يا بعد از فكر و نظر هم معلوم نمي شود مثل حُسن ِ روزه روز آخر ماه مبارك رمضان و قبح روزه اوّل شوّال كه بعد از فكر و نظر هم معلوم نمي شود تا آنكه شارع خبر ندهد؛ و هرگاه در حديث باشد كه همه چيز حلال است تا حرمتش ظاهر شود، پس تا يقين حكم بر حرمت چيزي نباشد، بر ما لازم نيست حكم به حرمت آن و احتياط هم نيست. آري! احتياط در نكردن خود است، نه حكم بر حرمت! چنان كه گذشت. و بعضي گفته اند قسم لهو از سماع، يعني كسي كه دلش خالي باشد و چيزي نباشد كه از آواز خوش به حركت آيد، سماع او مباح است. چه، دنيا لهو و لعب است قال الله تعالي: «إِنَّمَا الحَياةُ الدُّنيا لَعِب ٌ وَ لَهوٌ» و مع هذا مباح است. و آنچه از راحتها و لذّتها حرام است نه از اين حيثيت حرام است كه لذّت است؛ بلكه از اين حيثيت است كه متضمّن مفسده است، چه، آواز مرغان خوش است و شنيدن آن حرام نيست. پس آب و گل و سبزه، در حق ّ چشم؛ و طعم در حق ّ ذوق؛ و بوي مُشك در حق ّ شَم ّ؛ چون آوازِ خوش، كه حق را ياد دهد، در حق گوش است و همچنان كه در حق چشم بعض لذّتها حرام است، همچون ديدن امرَد به شهوت
و ديدن زن اجنبيه، و بعضي حلال همچون ديدن مملوكه و منكوحه صفحه : 170 خود بعينه، در حق گوش همين حالت دارد كه بعضي از لذت ِ گوش مثل آنكه محبّت زني اجنبيه يا پسري يا محبّت غير خدا در دل باشد، به سبب آن آواز به حركت آيد، بد است، خواه به آواز خوش بشنود يا ناخوش كه حرام است. و هر چه خدا را به ياد دهد و به حق نزديك كند، خواه به آواز خوش يا ناخوش، خوب است و مباح. چنانچه در حديث است كه: من أصغي إلي ناطِق ٍ عَن ِ الله ِ فَقَد عَبَد الله وَ مَن أصغي إلي ناطِق ٍ عَن ِ الشَّيطان ِ فَقَد عَبَدَ الشَّيطان. هر كس گوش كند قول كسي كه از حق گويد، آن سامع در عبادت خداست و اگر گوينده از شيطان است، شنونده در عبادت شيطان است. امّا چون تأثير آواز خوش و كلام موزون زياده از تأثير در حواس ديگر است، اختلاف در اينجا زياده از مواضع ديگر است. پس سه قسم شد سماع آواز خوش نه دو قسم: قسم اوّل آنكه در دل صفت محمودي [ممدوحي] باشد، مثل محبّت امور حقّه، در اين هنگام سماع ممدوح است. قسم دوم آنكه در دل صفت مذموم باشد، و آن مذموم است. و قسم سوم كه خالي از هر دو صفت باشد، مختلف فيه است. و قسم اول كه مباح است و دل از سماع قوّت مي گيرد، چهار نوع است. [نوع] اول: سماع حاجيان. اشعاري [باشد] كه در صفت كعبه و مشعر [و منا] و زمزم واقع است. مثل آنكه: بازگو
از زمزم و خيف و مِنا. صفحه : 171 و شنيدن ِ اين، كسي را روا بود كه مانعي از حج رفتن نداشته باشد. چه، آرزو در دل او قوّت مي گيرد و اثري عظيم در رغبت او به رفتن حج و ميل نفسش بسوي آن به هم مي رسد؛ و اگر حج ِ سنّتي باشد كه خواهد و مادر و پدر مانع او باشند؛ شنيدن، او را جايز نيست. زيرا كه موجب ميل نفس است به معصيت، و نزديك به اين است سماع غازيان، اشعاري كه به غزو و جهاد خوانند. [مثل قوله عليه السلام:
السيف و الخنجر ريحاننا
اف ّ علي النرجس و الآس
شرابنا من دم أعدائنا
و هو كأسنا جمجمة الرأس]«1»
چه، سبب اين مي شود كه جان را به كف دست نهاده، در راه دين، خود را فدا كند و در اسلام حَسَنه اي بالاتر از اين نيست. چنان كه سيّئه اي زياده از مادر و پدرِ خود كشتن نيست. پس شنيدن اين چنين آوازي، اگر حَسَنه نباشد، سيئّه نخواهد بود. نوع دوم: سماعي و نوحه اي كه اندوه ِ معصيت را ياد دهد و بر تقصيرات خود گريه كند و در صدد تدارك ما فات درآيد. اما اگر اندوهي حرام باشد، البته سماعي كه سبب زيادتي آن اندوه شود، حرام خواهد بود. چنانچه كسي از او مرده باشد. قال الله تعالي: «لِكَيلا تَأسَوا عَلي ما فاتَكُم». نوع سوم: سماعي كه در دل شادي بود و خواهد زياده كند. چون شادي به چيزي كه روا باشد مثل شادي روز عيد به شكرانه آنكه حج گزارده يا صوم ادا كرده، چنانكه گذشت از حديث علي بن جعفر كه
از برادر بزرگوارش صلوات الله و سلامه عليه و علي آبائه الطاهرين و أولادة المعصومين سؤال كرد كه چه مي فرمايي در غناي در عيد فطر و عيد قربان و هنگام شادي و نشاط؟ صفحه : 172 فرمودند كه: هرگاه مقارن معصيتي نباشد، مثل عود و بربط و ساز [هاي] ديگر كه آلات لهو است، يا مجلس فجور و خمور نباشد يا زني كه آوازش [را] اجنبي نشنود و امثال اين؛ بلكه از براي شادكامي و خوشحالي به سنّت رسول صلي الله عليه و آله و سلم باشد، در آن غنا باكي نيست. پس معلوم شد كه خواندن به آواز خوش دو قسم است: آنچه در قرآن و ذكر و مرثيه امام شهيد، و ديگر چيزي كه خدا را به ياد دهد، تعبير از آن در اغلب اوقات به صوت حَسَن شده و مباح است. و آنچه مخالف اينها باشد، تعبير از آن در اكثر به غنا شده و حرام است. و مكرر گذشت كه چون آن سَرور، از غزا به فتح و فيروزي مراجعت مي فرمودند، اهل مدينه استقبال آن حضرت مي نمودند و دف ّ مي زدند و شادي مي كردند و اشعار مي خواندند؛ و از آن جمله اشعار، بعض ِ فضلا در كتاب ضبط نموده اند كه از آن جمله اين است: شعر
طَلَع َ البَدرُ عَلَينا
مِن ثَنيّات الوداع
وَجَب َ الشُّكرُ عَلَينا
ما دعا لله ِ داع ٍ
[أيُّهَا المَبعُوث ُ فينا
جِئت َ بالأمرِ المُطاع]«1»
نوع چهارم: آنكه آن امر حقّي كه در دل ِ سامع است، محبّت حق سبحانه و تعالي و دوستي مبدأ فيض و منبع احسان باشد. در اين هنگام از سماع ِ آن، محبّت قوت
گيرد و گفته اند سماع اين شخص را ضرور است؛ چه آتش دائمي را دامن زدني در كار است. و سماع صوفيان از اين نوع است كه صفحه : 173 في الحقيقه قسم ششم است. ليكن الحال، مشوب به ساختنها شده و جمعي [از] متصوّفه در جامه صوفي كه عبارت از متوّرعين باشند، درآمده اند. در واقع صورتي چندند بي معنا؛ اما آن جماعتي كه اين معنا در ايشان باشد، بسا باشد كه در سماع پاك و صافي گردند چنان كه طلا و نقره از آتش، و يُمكن كه تجلّيات و مكاشفات ايشان را روي دهد و آن تجلّيات به صورت حَسنه باشد، همچون تجلّي جبرئيل به صورت دِحيَةُ الكلبي و اين را «وجد» گويند. امّا اين صورت بغايت نادر روي مي دهد و يحتمل كه به ياران حاضر از اين مكاشفات سماعي، فيضها به تبعيّت و به طفيل روي نمايد. چه، به هر يك گل، صد خار آب مي خورد، ليكن غلط و اشتباه در اين قسم بسيار واقع مي شود. پيران كامل و عارفان فاضل، مميِّزِ حق و باطل مي توانند بود، ليكن مريدي كه هنوز اثر شهوت در آن باقي باشد، بدون اعانت ِ مرشدِ كامل، تمييز از او نيايد. و اينكه گفتيم كه سماع گاهي ضرور مي شود، اما براي شخصي كه مستعد اظهار باشد. چنان كه مشهور است كه يكي از مريدان شيخ ابو القاسم گرگاني را اراده سماع شد. شيخ فرمود كه سه روز چيز مخور. بعد از آن طعامي بغايت لطيف و لذيذ مهيّا كن. اگر در اين هنگام با اين جوع، سماع را بر طعام اختيار كني؛ بدان كه تقاضاي اين سماع بحق ّ باشد و
ضرور است. پس از اينجا معلوم شد كه تا اندك شهوت ِ نفساني باقي است، سماع ضرر دارد. چه، دانستي كه هر چه در باطن است، قوّت گيرد. ديگر از بعضي اكابر چنان منقول است، در كتب معتبره كه جمعي كه منكر سماعند، معذورند. چه عنِّين را باور نباشد كه در مقاربت نساء لذتي هست، چون شهوت وقاع در آن نيست؛ و كور مادر زاد را كجا باور كه در ديدن صفحه : 174 الوان متناسبه و در رؤيت سبزه و آب روان لذتي حاصل مي شود و سلطان المحقّقين و برهان المدقّقين نصير الملّة و الدين در شرح اشارات در مقام العارفين مي فرمايد كه مراتب عرفان را قطع نظر از ربط به اصطلاح اين طايفه، مناسبت ذاتي بايد، چنانچه اگر كسي موزون نباشد به تعليم، موزون نمي تواند شد.
و نيز از فضلا و عرفاي سابق منقول است در كتب معتبره ايشان كه سماع ِ مباح به يكي از پنج سبب حرام مي شود، هر چند شخص از اهل سماع باشد.
سلطان المحقّقين و قدوة العارفين و رئيس الحكماء المتألّهين آية الله تعالي في الأرضين حكيم نصير الملّة و الدّين الطّوسي در شرح مقامات العارفين ِ اشارات و غيره مي فرمايد كه: چون اشبه چيزي از عالم محسوسات به معقولات و روحانيات نغمه صوت حسن است، لا جرم سبب ربط عارف به عالم روحانيات مي شود و باعث زيادتي ارتباط به آن عالم مي گردد و معين و ممدّ خوبي است براي عارفين و سالكين في الله (انتهي). و بعضي از ارباب عرفان بر اين اند كه بسا باشد كه از يك سماع چندان صفحه : 179 ربط به عالم روحانيات به هم رسد كه از چندين ساله مجاهدات و رياضات به هم نرسد چنانكه شيخ بهاء الملّة و الدين مي گويد:
يا مُغنّي قُم فَان َّ العُمر ضاع
لا يَطيب ُ العَيش الّا بِالسماع
و دور نيست كه وجهش اين باشد كه آدمي مركّب از دو جزء است: بدن محسوس كه از عالم جسمانيّات ِ فانيه دائره متغيّره كه عالم خلق و كثرت است. و از نفس ناطقه مجرّده روحانيه كه عالم امر و وحدت است. قال الله تعالي: «أَلا لَه ُ الخَلق ُ وَ الأَمرُ» پس نفس ناطقه را از حيثيّت تجرّد و وحدت مناسبتي با عالم وحدت و مجرّدات و گلشن هميشه بهار فرح فزاي ِ قدس و نزاهت هست. و به استماع صوت حسن و نَغَماتي كه از جهت تأليفات متّفقه و نسَب منتظمه متناسبه، يك گونه وحدتي عارض ِ آن نغمات متكثّره
مي شود، حركتي و شوقي از او منبعث مي گردد و به سبب مناسبتي كه با جهان قدس و عالم معنا و نشأه وحدت دارد، زهولي دست مي دهد او را از استعمال قواي حيواني در اغراض خاصه حيوانيت كه مانع اند او را از نيل و وصول به كمال حقيقي و قواي حيواني كه پيروي نفس ناطقه و قوّت عاقله نمايند، در وصول به عالم هميشه بهار جهان قدس و منبع سعادت، نهايت امداد و اعانت سالك است در ترقي مدارج كمال. و هرگاه شتر از خواندن او را شوقي و حركتي عارض شود انسان كمتر از انعام نيست. قال الأفلاطون الالهي: «مَن لَم يَعشِق عَلي وَجه ٍ بَهي ّ و صوت ٍ شَهي ّ، فَهُو سُوءُ المِزاج ِ يَحتاج ُ الَي العِلاج ِ». صفحه : 180 پس هر چه سبب زيادتي آن شوق شود، در حقيقت محبوب خواهد بود و ميل شخص يا به جانب مطلوب و معشوقي است كه عشق او در شرع ممنوع است. پس هر چه سبب زيادتي آن ممنوع شود، محذور خواهد بود و كسي كه در دلش نه معشوق حقيقي بود و نه مجازي و بر سبيل لهو و بازي، آواز خوش بشنود و بالطّبع از آن لذّت يابد، استماع آن لهو باشد و مؤمن از لهو معرّا، و از لَعب مبرّاست. پس آواز خوش از حيثيّت آنكه صوت حسن است حرام نخواهد بود، بلكه غنا هم نيست؛ و اگر غنايش خواني غناي ِ حرام نخواهد بود، چنانچه مذهب فرقه ثانيه است. و احاديث از كتب معتبره بر آن مدّعا در فصل ثاني گذشت. و بر محققان رموز دان، مخفي نخواهد بود كه همين وحدت، هرگاه ميانه عناصر
اربعه واقع شود، آن را مزاج گويند و به سبب قرب با وحدت حقيقي و بُعد از آن در معادن كه بعيد است. همين صورت نوعيّه فايض مي شود كه حافظ تركيب است و در نَبات چون اقرب به اين وحدت است، نفس نباتي كه سبب تغذيه و تنميه و توليد مثل است، نيز فايض مي گردد؛ و در حيوان چون اقرب است به اين وحدت و مناسبتش زياده از نبات است، نفس حيواني كه مورث حس و حركت است، از فيّاض به او مي رسد و چون در انسان اقرب است، با وجود كمالات سابقه از صورت نوعيه و نفس نباتي و حيواني نفس ناطقه نيز بر او فايض مي گردد و باز همين وحدت و همين مناسبت است كه اگر ميان اعضا به هم رسد و اجزاي بدن متناسب باشد، آن را حسن مي نامند و همين وحدت است كه هرگاه ميان نغمات منفصله واقع شود، آن را مقامات متناسبه و تأليفات متّفقه مي خوانند. چنانچه در موسيقي كتاب شفا بحث از نسب تأليفيه مي كند و همين وحدت است كه هرگاه ميان كلمات به هم رسد، آن را وزن و آن كلام را موزون صفحه : 181 مي گويند، و لهذا هرگاه نَسَب تأليفيه متّفقه متناسبه با كلام موزون و حسن صورت كه تناسب اجزاء باشد جمع شود؛ همه مناسبات جمع شده در كمال خوبي خواهد بود. «ان ّ الله جميل يحب ُّ الجمال». خصوصاً هرگاه كلام معجز نظام ِ حضرت ِ مَلِك علّام، صاحب حُسني به آواز خوش بخواند، كه نظرِ به آن، متضمّن معصيتي نباشد و سامع، هم معنا فهمد و هم مقام داند؛ چون لذّت ادراك ملايم است مِن حَيث ُ إنّه
مُلايِم چه لذتها و چه ربط كه حاصل خواهد شد.
نه مطلقاً؛ بلكه بعضي از اقسام كه صوت حسن با ساز و آلات لهو باشد؛ يا آنكه خواننده زن باشد و آوازش مرد نامحرم بشنود؛ يا پسري باشد كه از آن خواندن انبعاث ِ شهوت شود؛ يا مستمع چنان شخصي بُوَد كه از شنيدن آواز خوش، قواي بهيمي او به حركت آيد، نه آنكه روحانيّتش غالب شود؛ يا خالي از ذكر جنت و ربط به عالم آخرت باشد، نه آنكه ربط به آن عالم دهد و خدا و جنّت به ياد آورد؛ يا آنكه قواي شَهوي و حيواني به حركت آوَرَد، نه آنكه عاقله قوي شود و قواي حيواني را مطيع ِ خود گرداند؛ يا آنكه از مبدأ دور اندازد، نه قريب گرداند؛ و يا آنكه از خدا غافل گرداند، نه آنكه خدا را به ياد آورد حرام خواهد بود. و اگر چنين نباشد و مقتضياتش ذكر و محبّت الهي و عشق حقيقي و فكر آخرت و ترك دنيا و إماته شَهَوات و قطع تعلّقات و افزوني روحانيت و تخلّق به اخلاق الله باشد جايز؛ بلكه مستحب خواهد بود عقلًا و نقلًا، چنانچه كثيري از اكابر دين مثل خواجه نصير الدّين عليه الرحمه و إبن جمهور و إبن فهد و بسياري از مجتهدين صفحه : 182 متأخّرين نيز مثل شيخ بهاء الملّة و الدّين و فاضل ربّاني و عالم يزداني و عارف سبحاني مولانا محمّد باقر خراساني در كفايه و فاضل كاشي و عالم عامل قمي و كثيري از اهل تحقيق اماميّه به
اين رفته اند. اگر كسي گويد كه: قسم ثاني از تقسيمات غنا نيست. مي گوييم: مضايقه در اصطلاح نداريم و منافاتي ندارد با مدعاي فرقه ثانيه. چه، بعض خواندن به آواز خوش حرام نيست، خواه غنا خوانيَش و خواه صوت حَسَن. اگر قايلي گويد: كه معصوم صلوات الله عليه لهو حديث و قول زور را كه در كلام ملك علّام واقع است تفسير به غنا كرده و اين دو چيز حرام اند، پس بايد غنا نيز البتّه حرام باشد، چرا كه نسبت ميان معرِّف و معرَّف تساوي است و شما گفتيد كه يك قسم غنا نزد فرقه ثانيه همچون غناي در قرآن حلال است؟ جواب اولًا آنكه: در تعريف حقيقي، تساوي ميان معرِّف و معرَّف شرط است، نه تفسير لفظي كه شرح لفظ است. نمي بيني كه «سَعدانه» را تفسير به نبات مي كنند و حال آنكه نبات اعم است از سعدانه. و در ما نحن فيه كه تفسير دو چيز حرام به غنا كرده اند. غنا كه معرِّف است اعم ّ از اين دو حرام مي تواند بود، به اين روش كه غنا در ضمن حلال متحقّق شود. و ثانياً: هرگاه لهو حديث و قول زور غنا باشد، پس غنا كه عبارت از اين دو چيز است و آنچه از اين قبيل باشد، حرام است. پس هر صوت حسن كه از اين دو نباشد، غنا نيست و حرام نخواهد بود؛ و مطلوب فرقه ثانيه همين است كه هر صوت حسن حرام نيست، گو آن را غنا نخوانند چه، كار ما با معناست نه اطلاق لفظ. و بر متتبِّع ِ مدارك ِ شرعيه فرقه ثانيه، مخفي نيست كه از مجموع احاديث فصل ثاني ظني كه
در مسائل فروع كافي است، به هم صفحه : 183 مي رسد بر اينكه بعضي افراد غنا مثل خواندن قرآن و اذكار و آنچه خدا و جنّت را به ياد آوَرَد حاصل مي شود، و در زمان غيبت معصوم عجل ّ الله فرجه همين ظن ّ در امثال اين مسائل ِ فروعيّه كافي است؛ و هر كس زياده بر ظن ّ در فروع دعوي كند بهره اي از فقه ندارد يا نصيبي از انصاف. چه، در جميع كتب اصول تصريح كرده اند به آنكه قطعيات از فقه نيست و شيخ بهاء الملّة در زبده مي گويد كه «وَ القَطعيات ُ لَيسَت فِقهاً».