سرشناسه : صدری، مهدی، 1347 -
عنوان و نام پدیدآور : بررسی فضائل امیرالمومنین علیه السلام در منابع معتبر اهل تسنن/ مهدی صدری.
مشخصات نشر : تهران: دلیل ما ، 1402 -
مشخصات ظاهری : 6ج.
فروست : مطالعات شیعی.
شابک : دوره: 978-600-442-323-6 ؛ ح.1978-600-442-324-3 : ؛ ج.2978-600-442-325-0 : ؛ ج.3 978-600-442-326-7 : ؛ ج.4978-600-442-327-4 : ؛ ج.5978-600-442-328-1 : ؛ ج.6 978-600-442-329-8 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج.2 - 6 (چاپ اول: 1402) .
یادداشت : عنوان دیگر: فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
یادداشت : کتابنامه.
یادداشت : نمایه.
مندرجات : .- ج.3. روایت 633 - 851.- ج.5. روایت 1120 - 1612
عنوان دیگر : فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل -- احادیث اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-Talib, Imam I, 600-661 -- Virtues -- Hadiths (Sunnite)
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نظر اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Views of sunnites
رده بندی کنگره : BP37/35
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 9117461
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا
عکس
ص: 1721
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
در منابع معتبر اهل تسنن
دفتر پنجم
روایت 1120- 1612
مهدی صدری
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم زهرا روؤفی
ص: 1722
شناسنامه
ص: 1723
بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرّحيم
قال اللّه تعالى: ﴿ يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ [التوبة (9) 32].
آن ها می خواهند نور خدا را با دهان شان خاموش سازند، ولی خدا نمی گذارد و نورش را کامل می گرداند هر چند کافران خوش شان نیاید.
ص: 1724
پیش گفتار...1725
بخش پنجم: انگیزه های مخالفت با فضائل...1731
بخش ششم: بررسی انواع واکنش های مخالفان...1759
واکنش اول: منع از نقل و تدوین...1797
واکنش دوم: کتمان فضائل...1805
واکنش سوم: انکار و تکذیب فضائل...1851
واکنش چهارم: منکر دانستن روایات فضائل...1889
واکنش پنجم: برخورد با راویان فضائل...1905
واکنش ششم: تضعیف راویان فضائل...1939
واکنش هفتم: تشکیک در روایات...2191
واکنش هشتم: تلاش در کم رنگ کردن و نا چیز نشان دادن فضائل...2201
واكنش نهم: تحریفات معنوی...2237
واکنش دهم: تحریفات لفظی...2283
واکنش یازدهم: لزوم سنجش با مسلّمات و...!...2351
واکنش دوازدهم: تبلیغات دروغین مبتنی بر اشتراک...2373
واکنش سیزدهم: شکستن حرمت امیر مؤمنان علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام...2511
واکنش چهاردهم: از بین بردن آثار مربوط به امیر مؤمنان علیه السلام...2609
پیوست ها...2649
ص: 1725
بِسمِ اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين، و صلّى اللّه على سيّدنا محمّد و آله الطاهرين، لا سيّما بقيّة اللّه فى الأرضين، و اللّعن الدّائم على أعدائهم إلى يوم الدّين.
فضائل امیر المؤمنین علیه السلام در کتب اهل تسنن فراوان نقل شده، به گونه ای که حیرت افزا است و به حدّی که ضرب المثل شده و اگر بخواهند چیزی را بی شمار معرّفی کنند به فضائل آن حضرت مثال می زنند. (1)
جماعتی از نویسندگان، حفّاظ و پیشوایان علم حدیث مانند احمد بن حنبل (متوفی 241)، نَسائی (متوفی 303) و... گفته اند: فضائلی که دربارۀ علی بن ابی طالب علیه السلام با اسناد صحیح، معتبر و نیکو نقل شده، دربارۀ هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت نشده است. (2)
در دفتر های پیشین، چهل فضیلت از روایاتی - که دانش مندان اهل تسنن تصریح به تواتر یا صحت و اعتبار آن کرده بودند - انتخاب و تقدیم شد و سپس به واکنش مخالفان در برابر هر یک و نقد و بررسی آن پرداختیم.
ص: 1726
در دفتر های پنجم و ششم این نوشتار بر آنیم که - به یاری خداوند متعال - «واکنش های مخالفین در برابر فضائل امیر المؤمنین علیه السلام» را به صورت گسترده بررسی نموده و به پرسش هایی که در این زمینه پیش می آید پاسخ دهیم.
هنگامی که صحبت از فضائل امیر المؤمنین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام در کتب مخالفین می شود پرسش هایی پیش می آید که:
1. آیا واقعاً این همه فضائل در مصادر و منابع آن ها موجود است؟!
2. بر فرض وجود، آیا آن ها این روایات را معتبر و صحیح می دانند؟
3. اگر پاسخ مثبت است آیا مفاد آن را می پذیرند؟! پس چرا دیگران را بر اهل بیت علیهم السلام ترجیح می دهند؟!
چگونه ممکن است این همه روایات معتبر در منابع عامه وجود داشته باشد و دلالت آن هم واضح باشد ولی آن ها از پذیرفتن آن امتناع ورزند؟!
آیا آن ها عناد داشته اند و دانسته حقیقت را انکار کرده اند؟!
شاید سؤالات دیگری نیز در ذهن بعضی ایجاد شده باشد که با پاسخ به پرسش های گذشته - به یاری خداوند - بقیۀ شبهات نیز بر طرف خواهد شد.
امّا این که آیا فضائل اهل بیت علیهم السلام در مصادر و منابع آن ها موجود است؟
پاسخ آن است که: با آن که بسیاری از مخالفین، فضائل اهل بیت علیهم السلام را انکار یا کتمان کرده و سعی در عدم انتشار آن داشته اند ولی آن قدر در کتب اهل تسنن
ص: 1727
آمده که از حدّ شمارش بیرون است. گذشته از روایاتی که به صورت پراکنده در بخش های مختلف نقل کرده اند، عده ای از آنان کتب مستقل در فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام و بویژه امیر مؤمنان علیه السلام تألیف کرده اند و جمع کثیری از آنان بابی مستقل از کتاب خویش را به این موضوع اختصاص داده اند. (1)
امّا این که آیا آن ها این روایات را معتبر می دانند یا نه؟
پاسخ آن است که: علی رغم تضعیف بسیاری از روایات فضائل و خدشه در راویان آن، عمدۀ احادیثی که شیعه به آن استدلال می کند در صحاح و منابع معتبر آمده و بزرگان و دانش مندان اهل تسنن حکم به صحت آن کرده اند به گونه ای که هیچ تردیدی در اعتبار آن باقی نمی ماند. احادیث دفتر های پیشین این نوشتار، شاهدی است بر این مدّعا و مشتی است نمونه از خروار.
امّا این که آیا مفاد آن را هم می پذیرند؟
پاسخ آن است که: با آن که روایات فضائل و اعتبار آن نزد آنان ثابت است، انگیزه های مختلف - که شرح و توضیح آن خواهد آمد - موجب شده که به گونه های متفاوت به رویا رویی با آن برخاسته و از پذیرفتن و التزام به آن امتناع ورزند.
[1120 / 1] سردمداران سقیفه که به اکراه و اجبار امیر مؤمنان علیه السلام را وادار به بیعت نمودند، برای رسیدن به اهداف خویش به انکار روشن ترین منقبت های آن حضرت، مانند اخوت و برادری با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم پرداختند (2) و با جعل حدیث در
ص: 1728
برابر دلائل امامت و خلافتش امر را بر مردم مشتبه نمودند.
امیر مؤمنان علیه السلام در مقام احتجاج و استدلال، فضائل خویش را بیان و بر آنان اتمام حجت نمود، بلکه بنا بر روایات شیعه، آن حضرت، نصّ حدیث غدیر، حدیث منزلت و... را نیز ذکر فرمود، ولی آن ها به دروغ ادعا کردند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم پس از آن (مطلبی بیان نمود که باعث نسخ مطالب گذشته می شود؛ زیرا) فرمود: خدا برای خاندان ما بین نبوت و خلافت جمع نخواهد نمود! (1)
ص: 1729
[1121 / 2] امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: من ورود در شورا را پذیرفتم تا برای مردم روشن شود که رفتار عمر با مطلبی که از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم [پس از رحلت آن حضرت] نقل کرد - که خدا برای خاندان ما بین نبوت و خلافت جمع نخواهد نمود - تناقض دارد (و مُشت او باز شود) ! (1)
پیروان سقیفه در برخورد با روایات فضائل نیز همان راه را ادامه دادند، عده ای راه های کتمان، انکار و تضعیف را در پیش گرفته و بعضی دیگر در مقام توجیه دلالت آن بر آمده، مکابره کرده و گفتند: این روایات برای اثبات مدعای شیعه کافی نیست.
اگر گفته شود: دلالت آن روشن است، متفاهم عرفی از الفاظ روایات همان است که شیعه می گوید و قرائن و شواهد نیز به روشنی دلالت بر مراد دارد.
در پاسخ می گویند: پس چرا صحابه که آن را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدند چنین برداشتی نداشته اند؟!
آن ها مدعی هستند که: اگر مطلب به نحوی باشد که شیعه می گوید باید صحابه را - که امامت و ولایت امیر مؤمنان علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را نپذیرفته اند - از عدالت ساقط کرد بلکه لازمه اش ارتداد آن هاست، و این اصلاً قابل قبول نیست!
ص: 1730
و عده ای دیگر فضائلی برای صحابه و خلفا ساختند تا جایی که در برابر استدلال شیعه گفته می شود: شما باید فضائل اهل بیت علیهم السلام را در یک کفه ترازو و فضائل دیگران را در کفۀ دیگر گذاشته و سپس قضاوت نمایید.
در مجموع از واکنش های مختلف که ملاحظه خواهید کرد، زور گویی، لجبازی، تعصب، عناد و اصرار در پایمال کردن حق امیر المؤمنین علیه السلام در رفتار و گفتار شان موج می زند !
در بخش پنجم این دفتر، انگیزه های مختلفی را که موجب شده با فضائل اهل بیت علیهم السلام مخالفت شود، بیان و شواهدی برای آن ذکر می نماییم.
در بخش ششم به بررسی واکنش های گوناگونِ مخالفان نسبت به احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام پرداخته و برای هر مورد نمونه هایی ارائه می کنیم.
1. شمارهٔ روایات واکنش ها و فضائل، ادامه شماره روایات گذشته است.
2. سعی شده که در موارد لزوم تکرارِ مطالب دفتر های پیشین، شماره روایت گذشته ذکر و تمام یا قسمتی از آن نقل شود.
3. گاهی در تبیین واکنش ها نا گزیر به تکرار برخی از واکنش های دفتر های گذشته و یا تکرار مواردی که مصداق واکنش های متعدد بوده شده ایم.
4. مطالبی که از مصادر شیعه نقل شده، و آن چه حاکی از فضائل و یا واکنش های مربوط به فضائل نباشد، بدون شماره یا در پاورقی آمده است.
ص: 1731
اسباب مختلفی باعث شده که گروهی در برابر حق و حقیقت ایستادگی کرده و به مخالفت با فضائل اهل بیت علیهم السلام و انکار و کتمان آن بپردازند، چنان که این مطلب دربارۀ امت های گذشته و این امت سابقه داشته و خداوند در نکوهش آنان فرموده: با وجود آن که به آیات روشن ما یقین داشتند آن را انکار نمودند، ﴿ فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ * وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَتَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً...﴾ [النمل (27): 13 - 14]. (1)
و خداوند آن ها را از آمیختن حق و باطل به یک دیگر و کتمان حقیقت - آن هم دانسته ! - تحذیر نموده که: ﴿ وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ [البقرة (2): 42]. (2)
در آیات قرآن بار ها آمده است که عده ای از مشرکین و اهل کتاب به خوبی از رسالت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم آگاه بودند و با وجود شناخت کامل، از ایمان به آن حضرت امتناع داشتند، و حقیقت را دانسته ولی کتمان می نمودند، چنان که فرموده:
ص: 1732
﴿ وَ لَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابُ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقُ لِمَا مَعَهُمْ وَ كَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ﴾ [البقرة (2): 89]. (1)
﴿ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾ [البقرة (2): 146]. (2)
و به تقلید کورکورانه آنان از پدران شان، و تعصّب باطل نسبت به قوم و عشیره خویش در آیات متعدد تصریح شده است که:
﴿ وَ كَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُقْتَدُونَ * قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَىٰ مِمَّا وَجَدْتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُم قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ﴾ [الزخرف (43): 23-24]. (3)
﴿ وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ [المائدة (5): 104]. (4)
ص: 1733
و در حسادت آنان فرموده:
﴿ أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْنَاهُم مُلْكاً عَظِيماً﴾ [النساء (4): 54]. (1)
و درباره نادانی و لج بازی و... آنان می خوانیم:
﴿ وَ لَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَاباً فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا سِحْرٌ مُبِينُ﴾ [الأنعام (6): 7]. (2)
﴿ وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِم بَاباً مِّنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ * لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ﴾ [الحجر (15): 14 - 15]. (3)
﴿ وَ لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَ حَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً مَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَن يَشَاءَ اللّهُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ﴾ [الأنعام (6): 111]. (4)
و در واکنش آنان نسبت به حقائق و تحریف آن، با وجود فهم و درک و علم به آن، فرموده است: ﴿ أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ
ص: 1734
كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾ [البقرة (2): 75]. (1)
بنابر روایاتی که شیعه و سنی بر نقل آن اتفاق نظر دارند و اعتبار آن را پذیرفته اند، آن چه در اُمّت های گذشته روی داده، در اُمّت اسلام نیز واقع می شود (2) پس این اُمّت نیز به تقلید کورکورانه از پدران شان، و به جهت تعصّب باطل نسبت به قوم و عشیره، و از روی نادانی و لج بازی و یا حسادت، حقائق را انکار و با وجود فهم و درک و علم به آن، آن را تحریف می کند.
در این بخش به جهاتی از انگیزه های مخالفت با فضائل اشاره می شود.
*عداوت و دشمنی (3)
بدون شک عده ای به جهت بغض و عداوتی که نسبت به امیر مؤمنان علیه السلام و پیروان آن حضرت داشته اند - با وجود علم به فضائل آن بزرگوار ! - به انکار آن پرداخته اند، برخی صریحاً مخالفت نموده و برخی دیگر در پس پردۀ نفاق سعی در کتمان، توجیه و... آن داشته اند.
ص: 1735
بزرگان اهل تسنن اعتراف کرده اند که عده ای برای مخالفت با شیعه به رویا رویی با روایات فضائل امیر مؤمنان علیه السلام پرداخته اند، چنان که در کلام ابن قتیبه خواهد آمد، (1) در این جا به نمونه ای دیگر اشاره می کنیم. حافظ ابن حجر عسقلانی در شرح حال علامه حلّی رحمة اللّه اشاره کرده که ابن تیمیه در ردّ منهاج الكرامة کتابی نوشته به نام منهاج السنة، او در این زمینه می نویسد:
[1122 / 3] او برای تضعیف مطالب علاّمه حلّی گاهی به عیب جویی از علی علیه السلام پرداخته و بسیاری از روایات معتبر را انکار کرده است! (2)
[1123 / 4] گویند: از محمد بن إدريس شافعی - امام شافعی ها - پرسیدند: نظرت دربارۀ علی علیه السلام چیست؟ پاسخ داد: چه بگویم دربارۀ راد مردی که دوستانش از ترس و دشمنانش از روی حسادت (و عداوت) فضائلش را کتمان می کنند ولی با این همه، فضائل و مناقبش شرق و غرب عالم را پُر کرده است! (3)
[1124 / 5] ابو جعفر اسکافی (متوفی 240) می گوید:
اگر روایات فضائل امیر المؤمنین علیه السلام در شهرت و استفاضه و فراوانیِ نقل به این اندازه فوق العاده و بی نهایت نبود به دست فراموشی سپرده می شد به جهت ترس و وحشت و تقیه از بنی مروان که دوران خلافت شان به طول انجامید و عداوت شان بسیار شدید بود.
اگر نبود سرّی که خدا در ذات این راد مرد نهاده اصلاً فضیلتی دربارهٔ
ص: 1736
او نقل نمی شد و کسی منقبتی از او نمی دانست. نمی بینی که اگر رئیس قریه ای بر یکی از اهالی خشمگین گردد و قدغن کند که کسی از او به نیکی یاد نماید، مردم او را از یاد می برند و با آن که زنده است مانند مردگان خواهد شد! (1)
[1125 / 6] ابن شهاب زهری - که منابع عامّه مملو از روایات اوست - می گوید: خالد بن عبد اللّه قسری (2) از من درخواست تدوین سیره نمود، به او گفتم: در آثار سیره نویسان به مطالبی دربارهٔ سیره علی بن ابی طالب صلوات اللّه علیه برخورد می کنم (آیا آن را بنویسم)؟ پاسخ داد: نه (هرگز)، مگر آن که او را... ! (3)
تذكر
سخن در انگیزه های مخالفت با فضائل است و بحث از اسباب دشمنی آنان نیز مفصّل است و خارج از حوصلۀ این نوشتار، ولی در آثار فراوان اشاره به کینه های بدر، اُحد، خیبر و.... شده است.
عثمان به امیر المؤمنین علیه السلام می گوید: به من چه ربطی دارد که قریش شما را دوست ندارد، تو روز بدر 70 نفر از آنان را کشتی! (4)
ص: 1737
امير المؤمنین علیه السلام از کودکی در دامان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم پروش یافته، در شِعب و در شب هجرت در بستر آن حضرت خوابیده و هر خطری را به جان خریده، در نصرت و یاری دین سعی فراوان داشته و از هیچ تلاشی دریغ نورزیده، فداکاری های او در جنگ های بدر و.... ثابت ماندن در نبرد احد و حمایت از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، کشتن عمرو بن عبدوّد و مرحب خیبری، کندن درب قلعۀ خیبر و..... همه از اموری است که باعث انگشت نما شدن آن حضرت و نیز موجب شعله ور شدن آتش حسادت در درون برخی از اصحاب گشته است.
گفتار و رفتار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ حضرت علی علیه السلام - مانند حدیث طير، عقد برادری، بستن درب دیگران به مسجد و باز گذاشتن درب خانۀ او، تزويج حضرت زهرا علیها السلام به فرمان خداوند آن هم پس از منع دیگران و... - همه از اموری بود که بر حسادت و کینۀ آنان می افزود.
آیا ممکن است صحابه - بر خلاف آن چه در نظام هستی از ابتدای آفرینش تا آخر جریان داشته و دارد - همه با یک دیگر مهربان و هم دل باشند و بین آن ها هیچ حسادت و تنافسی وجود نداشته باشد؟!! (1)
ص: 1738
این بر خلاف حسّ و وجدان است و نگاهی گذرا به تاریخ، ما را از شرح و بیان آن بی نیاز می نماید. (1)
ابن عباس می گفت: خدا صحابه را در قرآن مورد عتاب قرار داد و ملامت نمود ولی از امیر المؤمنین علیه السلام جز به نیکی یاد نفرمود. (2)
هنگامی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: علی برترین شماست و... بعضی از صحابه - العياذ باللّه - گفتند: او دیوانه و مفتون علی شده و هیچ عیبی در او نمی بیند، سپس این آیات نازل گردید که: ﴿ فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ * بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونَ﴾ [القلم (68): 6]. (3)
در روایتی دیگر آمده است: هنگامی که قریش دیدند پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم علی را در کار ها مقدّم داشته و او را محترم و بزرگ می شمارد، نسبت به امیر مؤمنان علیه السلام جسارت نموده و (نیز) گفتند: پیامبر دیوانۀ علی شده است.
پس از آن خدای تعالی آیات ابتدای سوره مبارکه قلم را نازل فرمود که: تو به لطف پروردگارت دیوانه نیستی... پروردگارت خود بهتر می داند چه کسی از راه او منحرف شده، - یعنی کسانی که سخن گذشته را گفتند - و او به راه یافتگان دانا تر است - یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام -. (4)
ص: 1739
[1126 / 7] پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: من از خدا درخواست نمودم که قلب علی را خالص گرداند و یاری و هم راهی او را به من عنایت فرماید، و خداوند اجابت فرمود. مردی از قریش گفت: اگر محمد از خدا پوست خشکیده ای حاوی سه كيلو خرما خواسته بود بهتر از این درخواست بود! این مطلب به گوش آن حضرت رسید و برای حضرت ناگوار آمد، در پی آن این آیه نازل گردید: ﴿ فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَ ضَائِقُ بِهِ صَدْرُكَ﴾ [هود (11) 12]. (1)
[1127 / 8] انس بن مالک در ضمن حدیث طیر اعتراف می کند که پس از دعای پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم- «بار الها! محبوب ترین خلق خویش را نزد من حاضر کن تا با من از این پرنده میل نماید» - امیر المؤمنین علیه السلام مکرّر می خواست نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بیاید ولی حسادت من مانع شد که به او اجازۀ ورود دهم، و از خدا خواستم که این دعا را درباره یکی از انصار مستجاب نماید! (2) آری، و همین انس حدیث غدیر را کتمان کرد و با نفرین امیر المؤمنین علیه السلام به پیسی مبتلا شد. (3)
در ضمن داستان بریده اسلمی خواهد آمد که خالد - چون می دانست بریده از امیر المؤمنین علیه السلام کینه به دل دارد - به او گفت: این فرصت مناسبی است... و هنگامی که بریده برای عیب جویی از آن حضرت وارد مدینه شد، عده ای درِ حضرت ایستاده بودند، بریده به آنان گفت: آمده ام تا به پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم اطلاع دهم که
ص: 1740
علی، کنیزی از خمس را به خود اختصاص داده، آن ها گفتند: (آری) بگو تا او را از چشم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بیندازی! (1) حضرت این سخنان را شنید، خشمگین بیرون آمد و فرمود: ﴿ مَا بَالُ أقوَامٍ یَنتَقِصُونَ عَلِیّاً﴾ چرا عده ای از علی عیب جویی می کنند؟! هر کس از علی عیب جویی کند از من عیب جویی نموده.... (2)
در فضائل امیر المؤمنین علیه السلام مکرر به مواردی برخورد می کنیم که دیگران (بویژه شیخین) خود را جلو انداخته و پیش قدم می شدند تا فضیلتی را به خود اختصاص دهند و بر خلاف میل آن ها فضیلت به امیر مؤمنان علیه السلام تعلق می گرفت مانند: تزویج حضرت زهرا علیها السلام، (3) حديث خاصف النعل در هر دو مرتبه (4) و...
گاهی پس از آن که ناتوانی آن ها در کاری ظاهر می شد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم آن را به امیر المؤمنین علیه السلام وا گذار می فرمود، مانند: پرچم داری در جنگ خیبر، (5) و در مواردی در معرض فضیلتی قرار می گرفتند ولی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم آن ها را کنار زده و علی علیه السلام را به آن اختصاص می داد، مانند: حدیث طیر، (6) و بالاخره در ابلاغ سوره برائت، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به فرمان خداوند، ابو بکر را عزل و علی علیه السلام را برای انجام آن امر مهم و خطیر فرستاد. (7)
ص: 1741
طبیعی است که امثال این موارد، حساسیت فوق العاده ای در افراد ایجاد کند.
[1128 / 9] گویند: هنگامی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: ﴿ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ﴾ شیخین چهره در هم کشیدند و متغیّر شدند و این آیه نازل گردید که: ﴿ فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةٌ سِيْئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوْا﴾ [الملك (67): 27]. (1)
هنگامی که بعضی نتوانند تحمّل دیدن فضائل آن حضرت را داشته باشند، و نسبت به رفتار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم تسلیم نباشند، مانند قضیه نجوای پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم با امیر المؤمنین علیه السلام (2) و گاهی مطالبی بگویند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم مجبور شود تذکر دهد: «من آن چه را که از جانب خدا مأمور بودم، انجام داده ام» چنان که در سدّ الابواب (3)
ص: 1742
یا غدیر اتفاق افتاد، (1) آیا طاقت می آوردند که فضائل آن حضرت را نقل کرده و یا به آن ملتزم شوند؟!
پیش از این گذشت که برخی از صحابه حدیث غدیر را کتمان کردند و به نفرین آن حضرت مبتلا شدند! (2)
و در پاسخ به شبهات غدیر، اعتراف قاضی عبد الجبار، فخر رازی، ابن کثیر و محدّث دهلوی به دشمنی عده ای از آنان با امیر مؤمنان علیه السلام گذشت. (3)
آثاری دیگر در این زمینه تحت عنوان «اتهام پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و برخورد های نا مناسب با آن حضرت» خواهد آمد. (4)
[1129 / 10] در منابع کهن در ضمن گفت گویی آمده است که عمر - در توجیه کار اهل سقیفه و انتخاب ابو بکر - به ابن عباس گفت: قوم شما - یعنی قریش - تنفر داشتند که نبوت و خلافت در خاندان شما جمع شود و سبب تكبر و فخر فروشی شما بر آنان گردد، آن ها دست به انتخابی درست زدند و در کار شان موفق بودند !
ابن عباس پاسخ داد: اگر قریش انتخاب الهی را پذیرفته بود راه صواب را پیموده بود. خداوند می فرماید: پرودگارت آن چه بخواهد می آفریند و اختیار
ص: 1743
می نماید، و مردم (در برابر آن چه خدا فرموده) حق انتخاب ندارند. [القصص (28): 68] و نیز خدا عده ای را مذّمت کرده که: از آن چه او نازل فرموده متنفرند! [سورة محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم (47): 9] (یعنی خلافت علی علیه السلام را که از آن تنفر دارید امری الهی است).
عمر گفت: شنیده ام که تو می گویی: خلافت از روی حسادت و ظلم و ستم از اهل بیت علیهم السلام غصب و به دیگران وا گذار شده است.
ابن عباس پاسخ داد: ستم به اهل بیت علیهم السلام (در امر خلافت) بر همه روشن است ! امیر خود می داند که صاحب حق چه کسی است.
اما حسادت به ما؛ این میراثی است که از پدر مان حضرت آدم به ارث برده ایم که ابلیس بر او حسادت ورزید و باعث بیرون شدن او از بهشت گردید.
[1130 / 11] بنا بر گزارشی دیگر عمر افزود: شاید تصور کنید ابو بکر سبب محرومیت شما از خلافت گردید، او تدبیری بهتر از این نداشت، اگر شما سر کار می آمدید، خویشی و قرابت (نسبی شما با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم) سودی به حال تان نداشت و با وجود قریش، خلافت برای شما هموار نمی گردید (زیرا آن ها کار شکنی کرده و نمی گذاشتند شما آسایش داشته باشید)، نگاه آن ها به شما مانند نگاه گاو به قصّاب است [اشاره به آن که کفار و مشرکین قریش به دست مبارک امیر المؤمنین علیه السلام کشته شده اند و این باعث تنفر باز ماندگان آن ها شده و از آن حضرت کینه به دل دارند] !! (1)
ص: 1744
ص: 1745
گروهی برای رسیدن به مال و ثروت و یا جاه و ریاست به کتمان و یا انکار فضائل اهل بیت علیهم السلام پرداخته اند.
[1131 / 12] ابن حبان (متوفی 354) می گوید: من از مالک و زُهری در فضائل على علیه السلام اصلاً هیچ روایتی ندارم ! (1)
[1132 / 13] خواهر زُهری تصریح کرده که او تمایل به بنی امیه دارد و جوایز آن ها را دریافت نموده و فضائل اهل بیت علیهم السلام را کتمان می کند. (2)
به یاری خدا در آینده خواهد آمد که زُهری می گوید: به خدا سوگند من فضائلی از علی می دانم که اگر آن را نقل کنم مرا به قتل می رسانند ! (3)
و مَعْمَر به زُهری گفته: تو که این مطالب را شنیده ای چگونه با بنی امیه
ص: 1746
هستی؟! او پاسخ داد: آن ها بهترین عطایا را به ما داده اند لذا ما مطابق ميل آن ها تنزّل کرده ایم! (1)
پس زهری درباری - بلکه سرباز بنی امیه ! (2) - برای خوشایند حاکمان اموی این گونه با آن ها همراه شده، و فضائل اهل بیت علیهم السلام را کتمان می کند.
توبیخ او بر کتمان حقائق در ضمن نامه ای، در مصادر عامه به عنوان نامۀ یکی از برادران دینی و در تحف العقول به نقل از امام سجاد علیه السلام آمده است. (3)
در منابع عامه مکرر آمده که او از حاکمان بنی امیه درخواست اموال فراوان نموده و آنان هزاران سکه طلا به او بذل و بخشش کرده اند !!
أدّى هشام بن عبد الملك عن الزهري سبعة آلاف دينار. (4)
ص: 1747
قال الزهري لهشام: اقض ديني، قال: و كم هو؟ قال: ثمانية عشر ألف دينار... فقضاها عنه. (1)
إن هشام بن عبد الملك استعمل ابنه... على الحجّ - سنة ست عشرة و مائة - و أمر الزهري أن يسير معه إلى مكّة، و وضع عن الزهري من ديوان مال اللّه سبعة عشر ألف دينار !! (2)
از آثار گذشته استفاده می شود که خلیفه اموی هشام بن عبد الملک در نوبت های مختلف، هفت هزار، هفده هزار، هجده هزار سکه طلا بابت دیون زهری پرداخت کرده، و گزارشی دیگر حاکی از آن است که ارزش بخشی از اموال او بالغ بر دویست هزار سکه طلا بوده است !! (3)
آن چه گذشت نمونه ای بود از برخورد با فضائل اهل بیت علیهم السلام و کتمان آن به جهت دنیا طلبی، و از سوی دیگر، همین دنیا طلبی عده ای را وادار به نقل فضیلت های ساختگی برای دیگران نمود، به شرحی که خواهد آمد. (4)
ص: 1748
ابن ابی الحدید از کتاب الأحداث مدائنی (1) گزارشی طولانی نقل می کند که در ضمن آن آمده است:
[1133 / 14] معاویه به کار گزاران خود دستور داد تا مردم را تشویق کنند که دربارۀ صحابه و خلفا فضیلت نقل نمایند و هر کس بپذیرد اکرام شود. از این رو انبوه فضیلت های دروغین برای صحابه پدید آمد و مردم برای دست یازیدن به دنیا از هیچ دروغی دریغ نکردند. (2)
عده ای از روی جهل، نادانی به مقابله و رویا رویی با فضائل اهل بیت علیهم السلام پرداخته اند که مسلّم است در انجام وظیفه خویش نسبت به تعلّم و یاد گیری و دریافت حقیقت، تقصیر و کوتاهی کرده اند و معذور نخواهند بود.
بعضی به جهت تعصّب های قومی و قبیله ای، پیروی از پدران و بزرگان، به مخالفت با فضائل اهل بیت علیهم السلام و انکار و کتمان آن پرداخته اند.
ص: 1749
تأثير تعصّبات مذهبی در این زمینه فوق العاده است. به عنوان مثال: صحیح بخاری و مسلم مبتنی بر باور های عمومی جامعۀ اهل تسنّن و نماد آن باور ها بوده اند، و از آوردن روایات مخالف با مبانی صحّت خلافت، عدالت اصحاب و... بویژه از نقل فضائل مسلّم و مشهور امیر مؤمنان علیه السلام خود داری کرده اند.
بخاری هنگام نقل فضائل صحابه حتی معاویه را بی بهره نگذاشته و بابی با عنوان «باب ذکر معاوية» گشود! (1) این روش باعث ماندگاری صحیح بخاری و مسلم شد، بر خلاف حاکم که احادیثی چون «طیر مشوی»، «من کنت مولاه» و... را صحیح دانست که افضلیّت مطلق امیر مؤمنان علیه السلام را اثبات و فضل دیگران را زیر سؤال می بَرَد، و چه بسا باعث به هدر رفتن خون طلحه و زبیر و... می گردد.
حاکم با ذکر فضائل اهل بیت علیهم السلام و امتناع از آن که از معاویه به نیکی یاد کند مورد انتقاد شدید قرار گرفت. (2)
تعصب شدید مخالفان نسبت به صحابه باعث شده که در صدد انکار بر آمده و برخی از روایات فضائل را نپذیرند و بگویند» لازمه پذیرفتن مفاد آن، تکفیر و تفسیق صحابه است !
[1134 / 15] ابن کثیر پس از نقل روایتی ساختگی در انکار علم و دانش و
ص: 1750
وصایت امیر المؤمنین علیه السلام (1) می نویسد:
این حدیث که در صحیحین از علی [علیه السلام] نقل شده ردیّه ای است بر شیعه که خیال می کنند پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم وصیت به جانشینی او نموده است. اگر چنین اتفاقی رُخ داده بود هیچ یک از صحابه با آن مخالفت نمی کرد؛ زیرا آنان فرمان بردار تر از آن بوده اند که دیگری را مقدّم بدارند و کسی را که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم مقدّم داشته و تصریح به جانشینی او نموده کنار بزنند. هرگز، هیچ گاه، ابداً چنین چیزی ممکن نیست ! هر کس چنین گمان بدی به صحابه داشته باشد در حقیقت به آنان نسبت (خیانت، فسق و) فجور و توطئه بر دشمنی با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و مخالفت صریح و ضدّیت با فرمان و نصّ صریحِ آن حضرت داده است. کسی که کارش بدین جا کشید - به اتفاق پیشوایان و بزرگان - از اسلام خارج و ریختن خون او از ریختن شراب حلال تر است. (2)
گاهی تعصّب آنان نسبت به صحابه و تأکید بر برداشت صحابه از روایات، موجب شده که مدلول و مفاد روایات فضائل را نپذیرند و بگویند: اصلاً صحابه از این روایات چنین برداشتی نداشته اند؛ لذا باید برای این روایات معنای دیگری در
ص: 1751
نظر گرفت و آن را توجیه کرد. گذشت که تفتازانی می نویسد:
اگر حدیث غدیر متواتر و دلالت آن تمام بود چرا بر بزرگان صحابه مخفی ماند؟! چرا به آن استدلال نکردند؟! چرا کار به توقف (نزاع، تشاجر و اختلاف در امر خلافت) کشید؟ (1)
یکی از کسانی که در این زمینه ضرب المثل شده ذهبی (متوفی 748) است. سُبکی (متوفی 771) بار ها او را متعصب افراطی دانسته و گفته:
ذهبی استاد ما است - ولی از حق نباید گذشت - آن قدر در تعصب افراط کرده که مورد تمسخر واقع شده، روز قیامت علما با او چه خواهند کرد؟! کلام او در حق کسانی که (هم مذهب او نیستند مثلاً) حنفی، شافعی (و...) باشند پذیرفته نیست. (2)
نگارنده گوید: کسی که به جهت تعصّب شدید کلامش دربارۀ سنیان پذیرفته نیست، آیا نظریه اش دربارهٔ روایات و راویان فضائل اهل بیت علیهم السلام قابل قبول است؟!
ذهبی در «تلخیص المستدرک» بر حاکم نیشابوری در موارد مختلف - به جهت نقل فضائل اهل بیت علیهم السلام ! - خُرده می گیرد و اشکال تراشی می کند و با عبارت های رکیک او را می کوبد و با عصبانیت بر او اعتراض می کند.
ص: 1752
مثلاً دربارۀ حديث: «أنَا مَدينةُ العلمِ...» می گوید:
[1135 / 16] در شگفتم که حاکم چگونه جرأت کرده این روایت و احادیث باطل مانند آن را صحیح بگوید. (1)
و نیز دربارهٔ حدیث گذشته به نقلی که در صدر آن آمده: ﴿ هذا اميرُ البَرَرَة، وَ قاتلُ الفَجَرَة، منصورُ مَن نَصَرَه، مَحْذُولُ مَن خَذَلَه﴾ - خطاب به حاکم می گوید:
[1136 / 17] ای شیخ با آن که (در علم حدیث) شناخت وسیعی داری، چقدر جاهل و نادان هستی !! (2)
و دربارۀ حديث: «أنا شجرة و فاطمة فرعها، و علي لقاحها، و الحسن و الحسين ثمرتها، و شيعتنا و رقها... » می گوید:
[1137 / 18] ای مؤلف، آیا حیا نمی کنی که این روایات ساختگی سر راهی را به عنوان استدراک بخاری و مسلم می آوری؟!! (3)
ولی همین ذهبی کتاب «المنتقى من منهاج الاعتدال» را در تلخیص «منهاج السنة» نگاشته و دروغ های واضح ابن تیمیه، تنقیص های او نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام، خطا های روشن او را در نقل مطالب و... نادیده گرفته و اصلاً به رو نیاورده است. به عنوان مثال، حاکم و ذهبی حکم به صحت روایت عمرو بن میمون - در فضائل ویژه امیر المؤمنین علیه السلام به نقل از ابن عباس - کرده اند (4) و البانی نیز آن را تأیید نموده و گفته: و هو كما قالا. (5)
ص: 1753
[1138 / 19] ولی ذهبی در المنتقی کلام خود را فراموش نموده و با ابن تیمیه هم نوا شده و گفته:
این روایت مرسل است، اگر ثابت شود که عمرو بن میمون آن را نقل کرده! (1)
[1139 / 20] ذهبی روایت «أنا حرب لمن حاربكم» را مکرر با الفاظ مختلف - به نقل از احمد، ترمذی و حاکم - نقل کرده، (2) ولی در المنتقی - به تبعیت از ابن تیمیه ! - می نویسد:
به اتفاق علما این حدیث جعلی است و هیچ اصلی ندارد، در کتاب های حدیثی معروف نیامده و سند شناخته شده ای ندارد! (3)
[1140 / 21] او در ترجمه صُبیح گوید:
ترمذی و ابن ماجه از او روایت کرده اند. او غلام اُم سلمه است و روايت: «أنا حرب لمن حاربکم» را از زید بن ارقم نقل کرده. ترمذی گفته: او شناخته شده نیست. (4)
محشّی در حاشیه کتاب میزان الاعتدال از کار ذهبی شگفت زده شده و نوشته: ذهبی خودش صُبیح را در کاشف ذکر کرده و گفته: او توثیق شده است.
ص: 1754
و در کتاب تذهیب التهذیب گفته: ابن حبان او را از ثقات شمرده است.
محشّی تأکید کرده که: من خودم این مطلب را در آن دو کتاب دیده ام. (1)
نگارنده گوید: ذکر این نکته را لازم می دانم که ذهبی میزان الاعتدال را پس از تذهيب التهذيب و كاشف تألیف کرده پس نمی شود او را معذور دانست. اتمام تذهيب التهذيب سنه 719، كاشف 720 و میزان الاعتدال 724 بوده است.
در مورد تعصّب ذهبی نیز رجوع شود به مطلبی که در ترجمه حاکم حسکانی گفته: او گرایش به تشیّع دارد زیرا تألیفی در جمع آوری اسناد حدیث ردّ شمس نگاشته است. (2)
بدون شک فضا و محیط پرورش تأثیر فراوانی در شکل بندی شخصیت، اعتقاد، رفتار و کردار افراد دارد. برای نمونه مقایسه ای بین بخاری و مسلم و بین حاکم نیشابوری در تفاوت استادان، تفاوت دوران حیات و تفاوت محیط راه گشاست.
از مهم ترین استادان حاکم، محمد بن حبان (متوفی 354) و استادش محمد بن اسحاق بن خزیمه معروف به ابن خزیمه (متوفی 311) است که
ص: 1755
علاقه شدید به اهل بیت علیهم السلام داشته و امیر مؤمنان علیه السلام را بر عثمان مقدّم می داشته و پس از نقل حدیث «تقتل عمّاراً الفئة الباغية» گفته: هر کس در جریان خلافت با امیر مؤمنان علیه السلام به نزاع برخاست باغی و سر کش بوده است، بزرگان ما بر این مسیر رفته اند و ابن ادریس شافعی نیز اعتقادش همین بوده است.
شایان ذکر است که ابن حبان از ناقدان بخاری و مسلم است. (1)
بخاری و مسلم در عصر اقتدار بنی عباس می زیستند - که مرام اهل حدیث به شدّت ترویج می شد - ولی حاکم در روزگاری زندگی کرد که تمرکز قدرت خلافت از میان رفته بود و برخی از نواحی به دست علاقه مندان به اهل بیت علیهم السلام اداره می شد، و رفتار دیگران هم با شیعیان مانند خلفای پیشین نبود. (2)
بخاری در آغاز جوانی به عراق و حجاز منتقل شد و در آن جا ماند و مسلم هم که شاگرد بخاری است، بر خلاف حاکم که در خراسان می زیست. (3)
[1141 / 22] ابن عساکر دمشقی از ابو امامه صحابی نقل می کند: هنگامی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بین مردم عقد اخوّت برقرار می کرد، علی [علیه السلام] را برادر خویش قرار داد. سپس می نویسد: حاکم گفته است:
ص: 1756
این مطلب از مکحول فقط به همین سند نقل شده و برای مشایخ کوفه جالب بود که اهل شام روایتی را در فضائل (امیر مؤمنان علیه السلام) نقل کنند. (1)
و این بدان معناست که اهل شام حاضر نیستند فضائل اهل بیت علیهم السلام را نقل کنند.
[1142 / 23] لذا اوزاعی (2) می گوید: دوست داشتند که برای شامیان فضائل اهل بیت علیهم السلام را نقل کنند تا (هدایت شوند و) از عقیده ای که داشتند بر گردند! (3)
[1143 / 24] از ثوری نقل شده که می گفت: وقتی در شام هستی فضائل علی را نقل کن. و این به جهت انحرافی بود که اهل شام از اهل بیت علیهم السلام داشتند. (4)
[1144 / 25] و شّاء (متوفی 325) در ضمن کلامی از منصور دوانیقی نقل می کند که: شامیان کینۀ علی [علیه السلام] را برای فرزاندان شان به ارث می گذارند همان گونه که اموال منقول و غیر منقول (مانند خانه و
ص: 1757
زمین) را به ارث می گذارند! (1)
تبلیغات وسیع بنی امیه تأثیر بسزایی بر مردم گذاشته بود، و شدت علاقه و احترام مردمان آن زمان - زمان بنی امیه و بنی عباس - به عموم صحابه قابل وصف نیست. کار به جایی رسیده بود که حتی خلفا هم نمی توانستند به صراحت رأی خویش را در ملأ عام اظهار کنند و برای آن ها گران تمام می شد.
بهترین شاهد برای این مطلب فرمان معتضد است که از اجرای آن باز ماند و شرایط جامعه، عرصه را بر خلیفه عباسی هم تنگ نمود !
[1145 / 26] معتضد عباسی منشوری تهیه نمود که پس از نماز جمعه خوانده شود. بنا بر تصريح سيوطى: ذكر فيه كثيراً من مناقب علي [علیه السلام] و مثالب معاوية. یعنی بسیاری از مناقب و فضائل امیر مؤمنان [علیه السلام] و مطاعن و معایب معاویه در آن ذکر شده بود، ولی یوسف قاضی او را ترسانید و به او گفت:
مردم علیه تو شورش خواهند نمود، گذشته از آن سادات علوی از هر گوشه و کنار علیه تو خروج کرده اند، وقتی مردم این فضائل را دربارۀ اهل بیت بشنوند به آنان گرایش پیدا خواهند نمود. (2)
ص: 1758
[1146 / 27] تبلیغات مسموم چنان بر فضای جامعه تأثیر گذاشته بود که وقتی مأمون برتری امیر المؤمنین علیه السلام بر شیخین و دیگر صحابه را اظهار می کند مردم از او متنفر می شوند.
ابن کثیر این نظریه مأمون را گناهی عظیم دانسته است ! (1)
و خواهد آمد که شعبه پیش از ورود به بصره سنی نبوده و اهل بصره گفته اند: ما باعث تغییر عقیدۀ او شدیم! (2)
* مطالبی که در واکنش پنجم تحت عنوان «بر خورد با راویان فضائل» خواهد آمد نیز می تواند تا اندازه ای تأثیر فضا و جوّ حاکم بر اجتماع را در زمینهٔ نقل فضائل ترسیم نماید.
ص: 1759
قال اللّه تعالى: ﴿ كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةٌ فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اَخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ...﴾ [البقرة (2): 213 - 214]. (1)
خدا بشر را آفرید و برای راهنمایی او پیامبران علیهم السلام را فرستاد پس از هر پیامبری برای او جانشینی تعیین کرد تا پاسخ گوی نیاز های جامعه باشد و حجت بر مردمان تمام گردد. این سنت در این امت نیز جاری گردید.
ص: 1760
امت پس از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در این آزمون موفق نبود و مانند امت های گذشته راه خطا را پیمود. (1) و اکثر آنان در برابر حق جبهه گیری کردند. (2)
آری، خداوند نمی خواهد که مردم به زور و اکراه و اجبار راه مستقیم را بپیمایند ؛ زیرا اساس این جهان را بر آزمایش و امتحان نهاده است.
شقاوت مندانی که آن روزگار نبودند تا غاصبان حق امیر المؤمنین علیه السلام را یاری نمایند، در دوران های بعد به دفاع از غاصبان و مخالفت با فضائل امیر مؤمنان علیه السلام پرداخته و با شگرد های گوناگون، نصوص کتاب و سنت را پای مال هوی و هوس خویش نمودند و نسبت به نسل های آینده ستمی روا داشتند که بالا تر از آن تصور نمی شود. و البته تبلیغات تأثیر بسزائی در جهت گیری و گرایش افراد به هر سویی دارد ولی واقعیت ها هیچ گاه تغییر نخواهد کرد، هر چند حق و حقیقت مظلوم واقع شود.
مخالفت با اهل بیت علیهم السلام و فضائل آنان به گونه های مختلف در رفتار، کردار و گفتار مخالفان و آثار و تألیفات آنان ظاهر شده که به برخی از اقسام و انوع آن اشاره می شود:
1. منع از نقل و تدوین احادیث و فضائل اهل بیت علیهم السلام از روی حسادت، دشمنی، و... یا به بهانۀ مصلحت اندیشی
2. سعی و تلاش در کتمان فضائل اهل بیت علیهم السلام و امتناع از نقل از روی ترس، طمع و...
ص: 1761
انکار وجود آن، در صورت نقل دیگران به بهانۀ دروغ بودن، به جهت مصلحت اندیشی و...
4. منکر، نا شناخته و غیر قابل قبول دانستن احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام
5. توهین به راویان، مخالفت با آنان، ضرب و شتم، حبس، قتل و...
6. حکم به عدم اعتبار حدیث و تضعیف راويان. حتى اگر روایات این راویان در جا های دیگر - مانند احکام فرعی و... - پذیرفته باشد در خصوص فضائل اهل بیت علیهم السلام پذیرفته نیست.
7. گاهی که راهی برای تضعیف سند حدیث نیست، از راه دیگری در آن تشکیک و تردید نموده و می گویند: چرا در صحیحین نیامده؟ یا گفته می شود: فقط مسلم آن را نقل کرده است !
8. تلاش در کم رنگ کردن و نا چیز نشان دادن فضائل
9. تحریف معنوی و توجیه معنای احادیث فضائل
10. سعی در تحریف احادیث به کم کردن، افزودن، تبدیل و تغییر الفاظ و مبهم آوردن عبارات، مانند بکار بردن الفاظ: (كذا و كذا) (أو كما قال) و...
11. اگر روایتی از همۀ مراحل جان سالم بدر برد، می گویند: گر چه ظاهر روایت با مدّعای شیعه سازگار است ولی باید آن را با مسلّمات - یعنی آن چه نزد خودشان مسلّم است - سنجید. یعنی باید آن را با فضائل دروغین و ساختگی که خود شان برای صحابه روایت کرده اند مقایسه کرد و با توجه به اجماع و اتفاق صحابه از آن نتیجه گرفت!
12. تبلیغات وسیع و دروغین با تأکید بر اشتراک امیر مؤمنان علیه السلام با دیگر صحابه و سلب امتیاز های آن حضرت به روش های گوناگون:
ص: 1762
الف) به ساختن روایت در برابر هر فضیلتی به نفی و انکار همان فضیلت
ب) انتقال آن فضیلت ها به دیگران
ج) فضیلت تراشی برای صحابه، و هم درجه قرار دادن آن ها با حضرت
د) اگر کسی بخواهد فضیلتی برای امیر مؤمنان علیه السلام نقل نماید باید در کنارش از دیگران نیز به نیکی یاد کند تا امتیازی برای آن حضرت قائل نشده باشد.
13. شکستن حرمت امیر مؤمنان علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام
14. از بین بردن آثار مربوط به آن بزرگواران
ص: 1763
کلام ابن قتیبه دینوری در واکنش مخالفان نسبت به روایات فضائل
مناسب است در ابتدای این بخش کلامی از ابن قتیبه دینوری (متوفی 276) ۔ که به تصریح اهل تسنن از اهل بیت علیهم السلام منحرف است و تمایلی به آن ها ندارد (1) - نقل شود و پس ذکر چند مثال، به شرح و بیان نکات گذشته بپردازیم.
ابن قتیبه می نویسد:
[1147 / 28] این ها - اشاره به جمعی از مخالفین - هنگامی که غلو رافضیان را دیدند در برابر شان جبهه گیری کرده و از مقام علی [علیه السلام] کاستند و در تقدیم دیگران بر او زیاده روی نمودند، و به کنایه به او نسبت ستم داده و در حق او تعدّی نموده و گفتند: به نا حق خون دیگران را ریخته و در کشتن عثمان نیز مساعدت داشته است.
آن ها به سبب جهل و نادانی او را از زمرهٔ امامان هدایت خارج و از پیشوایان فتنه معرفی کرده و گفتند: نمی شود علی را «خلیفه» گفت؛ زیرا در خلافت او اختلاف شده و همه آن را نپذیرفته اند، با آن که یزید را «خلیفه» دانسته اند و ادعا کرده اند که خلافتش اجماعی بوده!
هر کس از علی [علیه السلام] به نیکی یاد کرد متهمش ساختند.
بسیاری از دانش مندان علم حدیث از نقل فضائل على كرّم اللّه وجهه امتناع ورزیدند و وظیفۀ خویش را در اظهار فضل او بجا نیاوردند، گر چه آن احادیث توجیه صحیح دارد.
ص: 1764
کار به جایی کشید که فرزندش حسین [علیه السلام] خارجی، تفرقه انگیز و مهدور الدم دانسته شد چرا که [به] پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم [نسبت داده اند که] فرمود: هر کس بر امت من خروج نماید در حالی که آن ها (بر خلیفه ای) اتفاق نظر داشتند، او را بکشید هر که خواهد باشد.
آن ها علی [علیه السلام] را در فضیلت با دیگر افراد شورا برابر دانسته و گفتند: اگر عمر او را برتر می دانست او را بر دیگران مقدّم می داشت و کار را به شورا وا گذار نمی کرد.
اگر کسی از علی [علیه السلام] یاد می کرد یا حدیثی از فضائل او را نقل می کرد مهمل واقع می شد (و در شمار راویان قرار نمی گرفت و او را توثیق نمی کردند) لذا بسیاری از محدّثین از نقل روایات فضائل او امتناع نمودند.
به جمع آوری فضائل عمرو بن عاص و معاویه اهتمام گماردند، گویا هدف شان بالا بردن آن دو نبود بلکه می خواستند از منزلت على [علیه السلام] بکاهند.
اگر کسی بگوید: علی [علیه السلام] برادر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، پدر نوه های پیامبر [علیه السلام]: امام حسن و امام حسین علیهما السلام، یا بگوید: اصحاب کساء: علی و فاطمه و حسن و حسین [علیهم السلام]، چهره ها متغیّر، نگاه ها دگرگون و کینه ها از سینه ها ظاهر می گردد!
اگر کسی حدیث ﴿ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ﴾ يا ﴿ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی﴾ و مانند آن از احادیث صحیح را نقل کند - به جهت کینه توزی با روافض و... - برای آن توجیهاتی را دنبال می کنند که حقّش را ضایع کرده و از ارزش آن بکاهند.
ص: 1765
جالب آن است که ابن قتیبه - با آن که خود را مدافع امیر مؤمنان علیه السلام دانسته، در جایگاه پند و اندرز قرار گرفته و دیگران را سفارش به اعتدال و میانه روی نموده و در حقیقت بین حق و باطل راه سومی را برگزیده و - در ادامه می گوید:
سلامتی (دین) تو در آن است که نه به دوستی علی و نه به دشمنی علی خود را هلاک نگردانی... به جایگاه او نسبت به پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، تربیت او بر دست آن حضرت، برادر و داماد آن حضرت بودن، صبر و استقامت او در مبارزه با دشمنان، از خود گذشتگی در جنگ ها، جایگاه رفیع او در دانش، دین، شجاعت و فضیلت، به همۀ این امور معترف باشی و او را محترم شماری ولی با شنیدن فضائل بسیارش، او را از مرتبه ای که بهترین گذشتگان (صحابه و تابعین) برای او قائل بوده اند بالا تر نبری (و او را بر دیگر صحابه ترجیح ندهی) چون:
[الف)] گذشتگان، علی و دیگر صحابه را بهتر (از ما) می شناخته اند.
[ب)] مطالبی که مورد اتفاق آن ها باشد جای شک و تردید نیست.
[ج)] گاهی در نقل احادیث تحریف روی می دهد.
ابن قتیبه در ادامه زبان به نصیحت ناصبیانی گشوده که به جهت طرف داری از صحابه، با امیر المؤمنین علیه السلام دشمنی نموده اند و می گوید:
اگر تو به احترام پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، گرایش به دوستی کسانی داری که با علی به نزاع برخاسته و با او جنگیده و او را لعن و نفرین کرده اند و تسلیم و مطیع آنان شده ای به دلیل آن که یاور و خدمت گزار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده اند، علی از آنان (به محبت و تسلیم) سزاوار تر است به جهت سابقه (درخشان)، فضیلت، ویژگی ها [ی منحصر بفرد]، ارج و قرب و
ص: 1766
خویشاوندی که خدا بین او و پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم قرار داده است. در آیه مباهله که خداوند فرمان به دعوت (أَبْنَاءَنَا) داد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، امام حسن و امام حسین علیهما السلام را دعوت نمود، و برای (نِسَاءَنَا) فاطمه علیها السلام و براى (أَنْفُسَنَا) علی علیه السلام را فرا خواند. (1)
ص: 1767
گاهی مخالفان نسبت به یک فضیلت واکنش های مختلف داشته اند که نمونه هایی از آن را نقل می نماییم:
[1148 / 1] حديث: ﴿ عَلِیٌّ خَیرُ البَشَرِ﴾ با تعابیر گوناگون و اسناد متعدد روایت شده و برای آن هشت طریق معتبر حَسَن یا صحیح ذکر شده (1) ولی مخالفین سعی در تضعیف آن نموده و به بهانه های واهی آن را کنار گذاشته اند.
1. ذهبی می گوید: حرّ بن سعید نخعی آن را از شریک نقل کرده است. من درباره این شخص مطلبی نیافته ام. (2)
ص: 1768
2. عسقلانی و... از خطیب نقل کرده اند که او را مجهول دانسته.
3. گذشته از آن، کسی غیر از حرّ بن سعید آن را از شریک نقل نکرده. (1)
4. ابن عدی جرجانی آن را به سندی دیگر از جابر انصاری نقل کرده و در سند آن اشکال نموده که کسی جز صالح بن ابى الاسود حنّاط کوفی آن را از اعمش نقل نکرده است.
و روایات صالح بن ابی الاسود مستقیم و سر راست نیست، گاهی مطالب منكر (و غير قابل قبول) در آن وجود دارد و خودش هم شخص معروفی نیست. (2)
5. ذهبی و ابن حجر - در جایی دیگر - گفته اند: عبد اللّه بن جعفر تغلبی [ثعلبی] به نقل آن متفرد است.
او ثقه نیست و متن روایت هم باطل است.
6. عبد اللّه بن جعفر مذکور روایت را از محمد بن کثیر نقل کرده که او هم ضعیف است. (3)
ص: 1769
7. ابن الجوزی می گوید: اصلاً محمد بن كثير متهم به ساختن این حدیث است، احمد بن حنبل احادیث او را سوزانده و یا پاره کرده. (1)
8. ابن الجوزی آن را از عبد اللّه بن مسعود نیز نقل کرده و پس از تضعیف سند آن گفته: ابو احمد جرجانی متهم به جعل آن است. (2)
9. ابن الجوزی آن را به دو طریق دیگر نیز از جابر نقل کرده و گفته: در سند اول ابو محمد (حسن بن محمد) علوی واقع شده که منکر الحدیث است و کسی جز او این را نقل نکرده است.
در سند دوم هم احمد بن نصر الذارع [الذراع] وجود دارد که دار قطنی او را دروغ گو دانسته است. (3)
10. ابن الجوزی آن را از ابو سعید نیز نقل کرده و گفته: احمد بن سالم در سند آن وجود دارد که ابن حبان درباره اش گفته: او قابل استناد نیست و از افراد مورد اطمینان مطالبی ناگوار (نا جور و غیر قابل قبول) نقل می کند. (4)
ص: 1770
11. ذهبی از رهاوی نقل کرده که شریک می گفت: «عليٌ خیر البشر، فمن أبى فقد كفر» سپس می گوید: چنین مطلبی از شریک ثابت نیست. (1)
او در جای دیگر می نویسد: بعضی از دروغ گویان این را به عنوان روایت مرفوعه نقل کرده اند. (2)
پاسخ
2-1. احمد بن يحيی صوفی - که ثقه است (3) - تصریح کرده که حرّ بن سعید از بهترین مردم بود. (4)
3. این حدیث اسناد دیگر هم دارد. (5)
ص: 1771
4. نظیر همین روایت را شریک و دیگران از اعمش نقل کرده اند و برخی از اسناد آن معتبر است. (1)
علت تضعیف صالح بن ابى الاسود هم نقل فضائل است. (2)
5 - 10. گذشت که این حدیث اسناد دیگری هم دارد و افراد مذکور به نقل آن متفرد نیستند.
ص: 1772
دربارهٔ محمد بن کثیر مناسب است بدانید او استاد يحيى بن مَعين و سعدويه (1) است و یحیی او را توثیق کرده است. (2)
و علت تضعیف ابو محمد علوی نیز نقل فضائل است. ذهبی از او عصبانی شده که چرا این فضیلت را به سندی که بنابر شرط بخاری و مسلم صحیح نقل کرده و نقل این روایت را دلیل دروغ گو و رافضی بودن او دانسته است! (3)
و شگفت آن که ابن الجوزی گاهی محمد بن کثیر را متهم به ساختن این روایت می کند و گاهی ابو احمد جرجانی را، چنان که در مطالب شماره 7 - 8 گذشت.
11. در پاسخ مطلب 4 گفته شد که این روایت به سند معتبر از شریک نقل شده است.
12. ذهبی پس از تضعیف سند روایت، به تحریف معنوی آن پرداخته و گفته: البته معنایش صحیح است، یعنی او در زمان خودش (یعنی زمان خلافت ظاهری) از همه برتر بوده، اما این که به
ص: 1773
صورت مطلق از همه بهتر باشد، مسلمان چنین چیزی نمی گوید. (1)
او در جای دیگر پس از نقل مطلب فوق از شریک می نویسد: بدون شک ظاهر آن مراد نیست. قطعاً شریک معتقد نیست که علی [علیه السلام] از پیامبران بهتر است. چیزی که هست آن که او بهترین بشر در زمان خلافتش بوده است. (2)
13. و نیز ذهبی نقل کرده که عطیه از جابر پرسید: جایگاه علی علیه السلام در بین شما چگونه بود؟ جابر پاسخ داد: او برترین فرد بشر بود. ذهبی می گوید: شاید منظور جابر، بهترین فرد در زمان خودش بوده است! (3)
اشکال
12. تقیید اطلاق روایت به «بهترینِ در زمان خلافتش» هیچ وجهی ندارد. مسلمان وقتی حدیث فوق، حدیث طیر، آیه مباهله و... را ببیند یقین می کند که آن حضرت پس از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم از همه برتر و والا تر است.
چه اشکال دارد که علی علیه السلام از پیامبران علیهم السلام هم بالا تر باشد؟!
مگر عده ای از عامه روایت نکرده اند که حضرت عیسی علیه السلام در نماز به حضرت مهدی علیه السلام اقتدا خواهد نمود.
ص: 1774
[1149 / 2] حافظ مزّی (متوفی 742) به نقل از ابو الحسن آبری (متوفی 363) می نویسد:
روایات متواتره توسط راویان فراوان از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ حضرت مهدی علیه السلام وارد شده که دلالت دارد او از خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است و زمین را پر از عدل و داد می نماید، حضرت عیسی علیه السلام در کشتن دجال او را یاری می فرماید. حضرت مهدی علیه السلام بر این امت امامت کرده و حضرت عیسی علیه السلام در نماز به او اقتدا می کند. (1)
پس معلوم شد که فرزند امیر مؤمنان علیه السلام - یعنی حضرت مهدی علیه السلام - از حضرت عیسی علیه السلام برتر است که بر او امامت می کند چه رسد به خود امیر مؤمنان علیه السلام.
13. کلام جابر هم اطلاق دارد و تقیید آن به «بهترین در زمان خودش» وجهی ندارد و تعبیر «لعلّ» در کلام ذهبی حاکی از تردید اوست !
ص: 1775
14. برخی برای حفظ قانون اشتراک [!] دست به تحریف لفظی روایت جابر زده و با افزودن لفظ «مِنْ» قبل از «خير البشر» چنین وا نمود کرده اند که: امیر المؤمنین علیه السلام یکی از بهترین انسان هاست نه این که بهترین انسان باشد. و نیز به جابر نسبت داده اند که او گفته: كنا نعدّ علياً من خيرنا [خيارنا].
اشکال
14. روایات معتبر به نقل از جابر فاقد لفظ «مِن» است. (1)
گذشته از آن که آنان روایت تحریف شده را از اعمش از عطیه از جابر نقل کرده اند، و در برخی از منابع، روایت به همین سند از جابر نقل شده و فاقد لفظ «مِن» است! (2)
اما مطلبی را که به جابر نسبت داده اند: كنّا نعدّ علياً من خيرنا [خيارنا]، آن نيز تحریف لفظی دیگر است و گذشته از منافات آن با روایات دیگر، این مطلب روشنی بوده و جابر نیازی به گفتن آن نداشته است.
15. بنابر نقل مخالفان، حاکم آن را در مستدرک نقل نموده و دیگران بر او انکار کرده اند که چرا چنین حدیثی را روایت کرده است.
ص: 1776
آنان این حدیث را نظیر حديث طير سبب تقویت عقیده شیعه دانسته اند.
قال السُبكي: و يقرب من حديث الطير حديث: «علي خير البشر من أبى فقد كفر»، أخرجه الحاكم - أيضاً - و هو ممّا ينكر على الحاكم إخراجه. (1)
از کلام سُبكى (و هو ممّا ينكر على الحاكم إخراجه) معلوم شد که حاکم آن را در مستدرک نقل کرده، ولی در مستدرک موجود اثری از این حدیث نیست!!
کنانی (متوفی 963) نیز گفته: أخرجه الحاكم في المستدرك. (2)
و حذف آن از مستدرک حاکم، حاکی از امانت داری حافظان امین شریعت است !!
ص: 1777
یکی از فضائل مشهور امیر المؤمنین علیه السلام آن است که تقسیم بهشت و دوزخ در قیامت به آن حضرت وا گذار می شود. عده ای از اعلام عامه این حدیث را از امیر المؤمنین علیه السلام، حذیفه، ابوذر و ابو الطفیل روایت کرده اند. (1)
ص: 1778
برخی آن را به نقل مستفیض ثابت دانسته (1) و برخی در جمع آوری راویان آن کتابی مستقل تألیف نموده اند. (2)
[1150 / 3] روایت برخی از آنان چنین است: عن أبي الطفيل: ان علياً [علیه السلام] قال حديثاً طويلاً في الشورى، و فيه أنه قال لأهل الشورى: فأَنْشُدُكم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «أنت قسيم النار و الجنة» غيري؟ قالوا: اللهم لا. (3)
ص: 1779
ابو الطفیل می گوید: امیر المؤمنین علیه السلام خطاب به اهل شورا فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در بین شما کسی جز من هست که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم درباره او فرموده باشد: «تو تقسیم کنندۀ دوزخ و بهشتی»؟! همه گفتند: خدایا (شاهد باش)، نه.
[1151 /4] ابن مغازلی (متوفی 483) نقل می کند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «يا علي انّك قسيم النار، و انك تقرع باب الجنة فتدخلها بلا حساب». (1)
یعنی ای علی تو تقسیم کننده آتش هستی، تو بهشت را دقّ الباب کرده و بی حساب وارد آن خواهی شد.
[1152 / 5] قاضی عیاض اندلسی مالکی (متوفی 544) می نویسد: و أخبر صلی اللّه علیه و آله و سلم... أنه علیه السلام - یعنی علياً علیه السلام- «قسيم النار، يُدخل أولياءه الجنة و أعداءه النار». (2)
یعنی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم خبر داده که علی علیه السلام تقسیم کننده آتش است، دوستانش را وارد بهشت و دشمنانش را داخل دوزخ خواهد نمود.
[1153 / 6] خطیب خوارزمی (متوفی 568) نقل می کند که حضرت فرمود: «يا عليّ، إنك قسيم النار». (3) یعنی ای علی تقسیم آتش دوزخ به دست توست.
[1154 / 1155] این مطلب آن قدر مشهور است که در اشعاری منسوب به امام شافعی نیز چنین آمده است:
ص: 1780
عليٌّ حبه جُنَّة *** قسيم النار و الجَنَّة
وصيٌ المصطفى حقّا *** إمامُ الانس و الجِنَّة (1)
و بنا بر نقل عاصمی (از علمای قرن چهارم)، شاعری دیگر گفته:
قسيم النار و الجنّة *** عليٌ سيّد الأمّة (2)
[1156 / 7] گفت گو دربارۀ این حدیث بالا گرفت و برای داوری نزد احمد بن حنبل رفتند. او [با اطمینان از صحّت حدیث] گفت: مگر در این حدیث چه نکتۀ قابل انکاری وجود دارد؟ مگر این روایت از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم نیست که: «جز مؤمن تو را دوست ندارد، و جز منافق کینۀ تو را به دل نگیرد»؟! گفتند: آری. گفت: جایگاه مؤمن کجاست؟ گفتند: بهشت. پرسید: جایگاه منافق کجاست؟ گفتند: دوزخ. گفت: پس معلوم شد که علی تقسیم کننده آتش دوزخ است. (3)
البته احمد بن حنبل این مطلب را - مستقیم یا غیر مستقیم - از حضرت ثامن الحجج علیه السلام گرفته است که در مجلس مأمون فرموده اند. (4)
ص: 1781
روایت «قسیم النار» از روایاتی است که مخالفان به شدّت با آن برخورد کرده و به گونه های مختلف در صدد تضعیف، توجیه، انکار و مقابلۀ با آن بر آمده اند گر چه آن روش ها غیر منطقی و ضدّ و نقیض باشد!
مثلاً گاهی سندش را تضعیف کرده اند که برخی از راویانش غالی هستند، و البته همان کسی را که غالی گفته اند بر مذهب اهل شام - یعنی عثمانی مذهب - معرفی شده است!!
بنا بر مشهور یکی از کسانی که آن را نقل کرده اعمش است. برخی نقل او را انکار کرده و گفته اند: اعمش اصلاً آن را روایت نکرده، بعضی گفته اند: آن را بر سبيل استهزا نقل کرده است، و گاهی گفته اند: برای آن معنا و تفسیر دیگری نموده، چنان که جمعی از آنان به تحریف معنوی و توجیه معنای آن پرداخته اند. بعضی از مشایخ حدیث از اعمش خواسته اند که از نقل آن خود داری کند و برخی دیگر او را موعظه نموده اند که از نقل آن توبه نماید!!
در ادامه به شرح و بیان چند واکنش آنان با این حدیث شریف می پردازیم.
ص: 1782
1. برخی اشکال کرده اند که:
الف) این روایت از جهت سند ضعیف است چون فقط موسى بن طریف آن را از عبایه اسدی نقل کرده است. (1)
ب) هر دو نفر شان شیعۀ غالی بلکه ملحد هستند. (2)
ج) ابو بكر بن عياش، موسی بن طریف را تکذیب کرده است. (3)
د) دار قطنی سند آن را ضعیف دانسته است. (4)
پاسخ
الف) این حدیث به سند های دیگر هم نقل شده است. (5)
خفاجی - در شرح کلام قاضی عیاض (متوفی 544) - می نویسد: ظاهر کلام
ص: 1783
قاضی آن است که این مطلب از اموری است که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم از آن خبر داده، ولی کسی جز ابن اثیر آن را نقل نکرده، و چون او ثقه است و این امر هم مطلبی نیست که اجتهادی و استنباطی باشد، لذا نقل او در حکم حدیث مرفوع است. (1)
ب) عامه گفته اند: موسی بن طریف عقیده اهل شام را داشت (2) (یعنی عثمانی مذهب بود) پس چگونه می شود شیعه غالی باشد؟
ج) ابو بکر بن عیاش خودش می گوید: من در نماز بر جنازۀ موسی بن طریف حاضر شدم. (3) این با تکذیب او چگونه قابل جمع است؟!
د) دار قطنی حدیث را به سندی ضعیف دانسته ولی در سند دوم اشکالی نکرده و گفته: و إنما روى هذا الحديث الأعمش، عن موسى بن طريف، عن عباية، عن على [علیه السلام]. (4)
ص: 1784
2. بعضی گفته اند: راوی از موسى بن طريف، اعمش است ولی اعمش خودش گفته من چنین چیزی نقل نکرده ام. (1)
3. دیگران گفته اند: اعمش تعجب کرده که: این چه حدیثی است که موسى بن طریف نقل می کند؟! (2)
4. عده ای گفته اند: اعمش دربارهٔ این حدیث گفته: دزدان و راه زنان قبائل دنبال این حدیث هستند و از من خواهش می کنند که من آن را بر ایشان روایت نمایم. به خدا سوگند من این حدیث را - به نقل از موسى بن طریف از عبایه - نقل نکردم مگر به قصد استهزا و تمسخر به عبایه اسدی. (3)
ص: 1785
5. عده ای دیگر گفته اند: اصلاً خود موسى بن طریف این حدیث و احادیث مشابه آن را به قصد تمسخر و استهزا نقل کرده است. (1)
پاسخ
اگر این مطالب صحت داشته باشد حاکی از فشار شدید و خفقانی است که بر اجتماع آن روز حاکم بوده و آن ها مجبور شده اند بگویند: ما اصلاً این حدیث را روایت نکرده ایم یا به قصد استهزا نقل نموده ایم.
مطالبی که در واکنش چهارم - برخورد با راویان، شماره های 11 تا 14 - خواهد آمد، قرینه روشنی است بر این مدّعا.
این مطلب از اشکال ابو بکر بن عیاش بر اعمش نیز استفاده می شود که به او می گوید: تو می گویی من آن را به قصد استهزا نقل کردم در حالی که مردم آن را در دفاتر حدیثی خود ثبت کرده اند!! (2)
ص: 1786
6. ابو معاویه - که از مشایخ حدیث عامه است - می گوید: اعمش خودش گفته: معنای حدیث آن است که هر کس با من است بر حق و هر کس با معاویه باشد بر باطل (و جهنمی) است. (پس تقسیم آتش جهنم در روز قیامت واقعاً با آن حضرت نیست ). (1)
7. ابو عبید هروی (متوفی 401) می گوید: عده ای از پیشوایان لغت عرب آن را چنین تفسیر کرده اند که: از جهت آن که دوست آن حضرت اهل بهشت و دشمنش اهل دوزخ است، به این اعتبار امير المؤمنین علیه السلام گویا تقسیم کننده بهشت و جهنم است. (2)
شهاب الدین احمد خفاجى (متوفی 1069) قریب به مطلب گذشته را چنین بیان کرده: یعنی من و هر کس که با من باشد اهل بهشت و قسیم اهل آتش هستیم یعنی در برابر آنان قرار داریم. (3)
8. ابن قتيبه (متوفی 276) و ابن اثیر (متوفی 606) حدیث را این گونه معنا کرده اند که مردم دو گروه هستند: گروهی با من که اهل هدایت اند و گروه دیگر مخالف من که اهل ضلالت اند، پس نیمی از آنان با من در بهشت و نصف دیگر که مخالف من هستند در جهنم هستند. (4)
ص: 1787
9. زبیدی و ابن منظور نیز مطلب گذشته را نقل کرده اند و ابن منظور (متوفی 711) افزوده: برخی گفته اند: مراد از اهل دوزخ خوارج هستند ولی قول دیگر آن است که مراد تمام کسانی هستند که با آن حضرت جنگیده اند (و شامل اهل جمل و صفین نیز می شود). (1)
10. زمخشری (متوفی 538) - با پررویی تمام !! - می گوید: مقصود حضرت آن است که اصحاب او [!!] بر دو دسته تقسیم می شوند: عده ای هدایت شده و عده ای گم راه، پس گویا حضرت آتش را بین آن ها تقسیم کرده که عده ای دوزخی و دیگران با او در بهشت هستند. (2)
پاسخ
توجه شود که توجیه مفاد روایت و تفسیر هایی که نقل شد دلالت التزامی بر پذیرفتن اصل حدیث دارد.
بهترین پاسخ در برابر تحریفات معنوی و تفسیر هایی که برای حدیث شده توجه به متن روایت است که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: «أنت قسیم النار و الجنة» و متفاهم از آن این است که: تو تقسیم کنندۀ دوزخ و بهشت هستی.
ص: 1788
و بنابر نقل قاضی عیاض در ادامه روایت تصریح شده که: «يُدخل أولياءه الجنة و أعداءه النار» (1) يعنى او دوستانش را وارد بهشت و دشمنانش را وارد جهنم می نماید.
ابو عبید هروی نقل کرده که عده ای این معنای اخیر را برای روایت پذیرفته اند. ابن ابی الحدید نیز آن را مطابق با مضمون احادیثی دانسته که حضرت خطاب به آتش می فرماید: این شخص برای من (و دوست من) است آن را رها کن، (و با اشاره به دیگری می فرماید:) این مال تو است او را بگیر. (2)
نگارنده گوید: بنا بر نقل ابن عساکر دمشقی در روایت متعدد چنین آمده:
أنا قسيم النار يوم القيامة، أقول: خذي ذا وذري ذا.
أنا قسيم النار يوم القيامة، أقول: هذا لي و هذا لك.
أنا قسيم النار، إذا كان يوم القيامة قلت: هذا لك و هذا لي. (3)
و بنا بر روایت ابو سعید خُدرى: «... خذي هذا و اتركي هذا، خذي هذا عدوي و اتركي هذا وليي [ذري هذا وليّي]... و لذلك كان عليٌ قسيم النار و الجنة». (4)
و در روایت حاکم حسکانی آمده: نحن نوقف يوم القيامة بين الجنة و النار، فمن ينصرنا عرفناه بسيماه فأدخلناه الجنة، و من أبغضنا عرفناه بسيماه فأدخلناه النار. (5)
ص: 1789
11. ابو معاویه - که در توجیه معنای حدیث از اعمش نامش برده شد - اعمش را ملامت نموده و از او می خواهد که دیگر این حدیث را نقل نکند! (1)
12. اعمش به شاگردانش می گوید: این ها را - اشاره به امثال ابو معاویه - از مسجد بیرون کنید تا حدیث را برای تان نقل کنم. (2)
13. بالاخره اعمش با نقل این حدیث برای خودش دردسر درست می کند و پس از نقل حدیث، جمعیت مخالفین بر او می شورند و اعتراض می کنند که: چرا باعث تأیید و تقویت شیعه می شوی؟! (3)
14. و این مشکل تا هنگام جان دادن اعمش باقی است که عده ای از او می خواهند از نقل این حدیث و احادیث مشابه آن توبه کند ! (4)
ص: 1790
یحیی بن مَعین از خالد بن خداش نقل می کند که: سلام بن ابی مطیع نزد ابو عوانه آمد و به او گفت: این بدعت هایی که از کوفه آورده ای بیاور (تا آن را ببینیم). ابو عوانه کتاب هایی حدیثی اش را آورد، سلام آن را در تنور انداخت (و سوزاند).
یحیی بن مَعین پرسید: (مگر) در آن کتاب ها چه (نوشته) بود؟! خالد پاسخ داد: حدیث اعمش: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «استقيموا لقريش...» و مانند آن. یحیی گفت: دیگر چه چیز هایی (نوشته) بود؟! گفت: حديث على [علیه السلام]: من تقسیم کننده آتش هستم.
يحيى (با تعجب) پرسید: ابو عوانه آن را از اعمش نقل کرد؟!
خالد پاسخ داد: آری. (1)
نگارنده گوید: این گزارش حاکی از آن است که مشایخ، حدیث «قسیم النار» را از بدعت هایی دانسته اند که باید آن را نابود کرد!
یحیی بن مَعین از این که اعمش آن را نقل کرده باشد تعجب می کند !
و شگفت آن که محقق کتاب السنّه ابو بکر خلال در پاورقی آن را تخریج ننموده و چنین اظهار کرده که: من آن را (در مصادر) نیافتم. (2)
با آن که از ابن ابی الحدید گذشت که آن را شایع و مستفیض گفته، و در پاورقی های گذشته، علاوه بر کسانی که به عنوان انتقاد آن را نقل کرده اند، قریب 30 مصدر از اهل تسنن برای آن نام برده شد.
ص: 1791
*نمونه سوم: حدیث: «ترجيح إيمان علي علیه السلام» (1)
[1157 / 8] استاد اهل حدیث دار قطنی (متوفی 385) در کتاب فضائل الصحابة از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت کرده که حضرت فرمود:
﴿ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ لو وُضِعَتَا فِی كِفَّةٍ وَ وُضِعَ إِیمَانُ عَلِیٍّ﴾ يعنی: اگر آسمان ها و زمین در کفه ای از ترازو و ایمان علی در کفۀ دیگر نهاده (و سنجیده) شود، ایمان على (سنگین تر است و) ترجیح دارد.
این حدیث در منابع متعدد نقل شده و برخی آن را مطلبی ثابت دانسته اند. (2)
پاسخ
1. ابن خزیمه در صحیح خود از او روایت کرده است. (1)
2. ابن حبان او را از ثقات دانسته است. (2)
3. ابن حجر نیز او را راست گو دانسته است. (3)
ذهبی در ادامه مطلب سابق گفته: ولی (متن) روایتش باطل است! (4)
پاسخ
این قول به غیر علم است، چرا باطل باشد؟
برخی همین فضیلت را برای ابو بکر از زبان عمر چنین نقل کردند که: قال عمر بن الخطاب: لو وزن إيمان أبي بكر بايمان أهل الأرض لرجح بهم [لرجحهم]. (5)
ولی دیدند کلام عمر که ارزشی ندارد لذا از زبان ابن عمر نقل کرده اند که:
قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان أهل الأرض لرجح. (6)
ص: 1793
گر چه این روایت نزد بزرگان اهل تسنن اعتباری ندارد. ابن عساکر دمشقی گفته: این مطلب از کلام عمر ثابت است ولی روایتی که در این باره از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل شده مرفوع (یعنی سندش ذکر نشده) و غریب است. (1)
بلکه راویان آن نیز نزد عامه ارزشی ندارند. (2) ابن عدی جرجانی در شرح حال راوی آن عبد اللّه بن عبد العزیز پس از تضعیف او می گوید: روایاتی نقل کرده که کس دیگری آن را روایت نکرده است (و هیچ شاهدی ندارد) و از جمله روایات بی اعتبار او روایت فوق را ذکر کرده است! (3)
امّا شگفت آن که کسانی که در مورد فضائل اهل بیت علیهم السلام ایراد های عجیب و غریب می گیرند و مو شکافی می کنند، به راحتی از کنار این مطلب باطل می گذرند و نمی گویند: متن آن منکَر و غیر قابل قبول است، دل به بطلان آن شهادت می دهد، به خدا عمر یا ابن عمر چنین سخنی نگفته، و... بلکه به توجیه آن هم می پردازند !
قال الذهبي - في قول عمر: لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان أهل الأرض، لرجح -: مراد عمر أهل أرض زمانه. (4) یعنی مراد عمر از این کلام مردمِ زمان ابو بکر است!
ص: 1794
اشکال
چرا نمی گوید: این حرف عمر غلط است؛ زیرا از آن برتری ابو بکر بر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم استفاده می شود؟!
ملاحظه کردید که ذهبی در مورد روایت اول - فضائل امیر المؤمنین علیه السلام می گوید: ما راوی آن را نمی شناسیم! با آن که قطعاً شناخته شده و ثقه است.
و در مرحله بعد می گوید: حدیث باطل است، و قابل قبول نیست. ولی هنگامی که نظیر آن را عمر درباره ابو بکر می گوید، آن را می پذیرد و توجیه می کند، یک بام و دو هوا !!
نگارنده گوید: از ابن تیمیه نیز دربارۀ حدیث گذشته - لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان أهل الأرض... - سؤال شده، او پاسخ داده: حدیث معروفی در سنن به مضمون آن آمده که: ابو بکر را با این امت سنجیدند، بر آنان ترجیح داده شد. (1)
اشکال
در سنن روایتی در سنجش ابو بکر با امت؛ یا ایمان ابو بکر با ایمان امت یافت نشد، (2) آری مطلبی ساختگی نقل شده است که کسی در عالم رؤیا دیده: ابو بکر با عمر سنجیده و بر او ترجیح داده شده است ! (3)
ص: 1795
و برای تشخیص ارزش و اعتبار همۀ این روایات کافی است رجوع شود به روایتی که مالک نقل کرده. او می گوید:
پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ شهدای اُحُد فرمود: «من برای آنان گواهی خواهم داد [که آن ها با ایمان بودند]». ابو بکر گفت: مگر ما برادران آن ها نیستیم؟ ما نیز مانند آن ها اسلام آورده و جهاد نمودیم!
پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «آری! لیک نمی دانم پس از من چه خواهید کرد»! (1) و نیز روایتی که بخاری و مسلم از عایشه نقل کرده اند که:
فاطمه [علیها السلام] از ابو بکر دوری گزید و اعراض نمود و تا هنگام مردن با او سخن نگفت، او در حالی از دنیا رفت که بر ابو بکر غضبناک بود. (2) و روایتی دیگر که در آن آمده است:
فاطمه [علیها السلام] به ابو بکر فرمود: قسم به خدا در هر نمازی که به جای می آورم، تو را نفرین می کنم. (3)
آیا ممکن است سيدة نساء اهل الجنة بر كسى غضب نموده و نفرین نماید که در ایمان بر همة اهل زمین ترجیح دارد؟!؟ (4)
ص: 1796
ص: 1797
1
درباره اهمیت و نقش اخبار مناقب همین بس که دلیل اصلی یا یکی از مهم ترین اسباب جریان منع و محدودیت نقل و نگارش حدیث توسط خلفا بوده و تحوّل در آن، باعث بزرگ ترین انحراف در تاریخ اسلام شده است. (1)
عمر بن الخطاب صحابه را از ذکر احادیث ممنوع داشت و به محدثان اجازهٔ خروج از شهر مدینه را - جز در مواردی خاص - نمی داد. (2)
وی با این سیاست از نشر معارف دین و به ویژه فضیلت های اهل بیت علیهم السلام و مطاعن منافقان جلو گیری نمود. پس از او عثمان و معاویه از کسانی بودند که به
ص: 1798
شدّت این سیاست را ادامه داده و بر آن پا فشاری کردند. (1)
ص: 1799
البته این توطئه از زمان خود پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شروع شده بود.
[1158 / 1] عبد اللّه پسر عمرو بن عاص می گوید: قریش به من اعتراض داشتند که: چرا هر چه را پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم می گوید می نویسی؟ او مطالبی را در حال خوشنودی و رضا و مطالبی را در حال خشم و عصبانیت می گوید. عبد اللّه گوید: من دست از نوشتن برداشتم، و سپس مطلب را خدمت خود حضرت عرض نمودم، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: (هرگز چنین نیست) بنویس که - در خوشنودی و خشم - جز حق از زبان من صادر نخواهد شد. (1)
توجه شود که تعبیر «حال خوشنودی و رضا و حال خشم و عصبانیت» اشاره به بیان فضائل اهل بیت علیهم السلام و مطاعن منافقان است!
[1159 / 2] خطیب بغدادی می نویسد: عبد الرحمن بن الاسود به نقل از پدرش (2) گفته: علقمه کتابی آورده بود مشتمل بر احادیثی دربارۀ خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، از عبد اللّه - یعنی ابن مسعود - اجازه گرفته و نزد او رفتیم و آن نوشتار را به او (نشان) دادیم، او (آن را از ما گرفت) کنیزش را صدا کرد و طشت آبی درخواست نمود. ما (هر چه التماس کرده و) به او گفتیم: نگاهی به آن بینداز،
ص: 1800
(آن را مطالعه کن) احادیث نیکویی در آن نوشته است. او (بدون این که اعتنایی به ما بنماید) آن را در طشت آب فرو برده و نوشته هایش را محو کرد و این آیه را قرائت نمود که: ﴿ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ﴾ [يوسف (12): 3]، سپس گفت: دل و قلب آدمی (بسان) ظرف است، ظرف دل خویش را از قرآن مملو سازید و از غیر آن فارغ بدارید. (1)
تمامی اشکالاتی که بر قول: حسبنا کتاب اللّه و قائل آن وارد است، بر این کلام نیز وارد است. (2) وانگهی اگر این احادیث دربارۀ نماز روزه و مانند آن بود آیا او چنین اظهار نظری را روا می داشت یا می گفت: ﴿ وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾ [الحشر (59): 7] اگر تبیین احکام شریعت بر عهده پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است، آیا تبیین مصادیق «اهل البیت» در آیه تطهیر و «ذوی القربی» در آیه مودت و تفسیر این آیات و امثال آن بر عهده آن حضرت نیست؟!
[1160 / 3] هنگامی که مغيرة بن شعبه حاكم كوفه شد، صعصعة بن صوحان را - که از امیر مؤمنان علیه السلام بسیار به نیکی یاد می کرد - خواست و در ضمن سخنانش به او گفت:... و إيّاك أن يبلغني عنك أنك تظهر شيئاً من فضل عليّ علانيةً مبادا بشنوم که فضائل علی را آشکارا بیان نموده ای ! آن چه تو می گویی برای من مخفی نیست بلکه من بهتر از تو از فضائل و مناقب على اطلاع دارم [!!] ولی خلیفه از ما خواسته است که نزد مردم از علی عیب جویی و بد گویی کنیم لذا ما به جهت تقیه آن چه را (از جانب خدا و پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم) مأمور شده ایم کنار گذاشته و آن چه را ناچاریم - برای دفع شرّ خلیفه - بیان می کنیم. اگر می خواهی فضائل او را نقل کنی برای
ص: 1801
دوستانت در منزل مخفیانه بگو، ولی این که بخواهی آشکارا در مسجد چیزی بگویی، اصلاً برای خلیفه قابل تحمّل نیست و هیچ عذری را از ما نمی پذیرد. (1)
كاملاً روشن است که مغیره برای حفظ ریاستش - و نه به جهت انجام وظیفه و از باب تقیه - فضائل امیر مؤمنان علیه السلام را کتمان نموده و از آن حضرت بد گویی می نماید! و جالب آن که می گوید: من بهتر از تو از فضائل علی اطلاع دارم! آرى، ﴿ وَ جَحَدُوا بِهَا وَ استَيْقَتَتهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً﴾ [النمل (27): 14].
[1161 / 4] ابن شهاب زهری می گوید: نزد عبد الملک بودم پرسید: می دانی پس از قتل علی بن ابی طالب در بیت المقدس چه اتفاقی افتاد؟ گفتم: آری، گفت: بگو، من از جای خویش برخاستم و از پشت سر جمعیت کنار جایگاه او رفتم، خم شد (آهسته در گوش او) گفتم: هر سنگی که برداشته می شد زیر آن خون بود! عبد الملک به من گفت: کسی نمانده که این مطلب را بداند جز من و تو. تأکید می کنم که نباید هیچ کس آن را از تو بشنود.
زهری می گوید: تا او زنده بود من آن را نقل نکردم. (2)
ص: 1802
[1162 / 5] عیسی بن یونس می گوید: من از اعمش فروتنی ندیده بودم مگر یک بار. او برای ما نقل کرد که علی علیه السلام فرمود: «من تقسیم کننده آتش هستم». اهل تسنن خبر دار شدند، نزد او آمده و به او گفتند: آیا احادیثی که تأیید و تقویت رافضی ها و زیدیه و شیعیان است نقل می کنی؟ گفت: مطلبی شنیده بودم نقل کردم. گفتند: آیا هر چه شنیدی باید نقل کنی! آن روز من فروتنی اعمش را (از ترس مردم) دیدم. (1)
[1163 / 6] ابو معاویه می گوید: ما به اعمش گفتیم: این احادیث را نقل نکن. گفت: وقتی از من درخواست می کنند، چه کنم؟ ابو معاویه می گوید: روزی نزد او بودیم، کسی از او حدیث «علی علیه السلام تقسیم کننده دوزخ است» را درخواست کرد، من تنحنح کردم (اشاره به آن که حواست را جمع کن)، اعمش در پاسخ به آن شخص گفت: این مرجئه نمی گذارند من فضائل علی رضی اللّه عنه [علیه السلام] را نقل کنم، آن ها را از مسجد بیرون کنید تا من برای شما روایت نمایم. (2)
فراموش نکنیم که در آخرین لحظات عمر شریف پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم عمر بن خطاب - به بهانه دل سوزی برای اسلام و جلو گیری از تفرقه !! - از تدوین یکی از
ص: 1803
مهم ترین فضائل امیر المؤمنین علیه السلام جلو گیری کرد و مانع نوشتن سندی شد که مانع گم راهی امت بود. ابن عباس از این کار به شدت ناراحت بود و چنان می گریست که ریگ های زمین خیس می شد !! ابن عباس می گفت: مصیبت واقعی همان جلو گیری از نوشتن مطالب پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم بود. (1)
شما را به خدا یک بار دیگر مرور کنید: پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: «ائتونی [هلم / هلموا] بكتف [بكتاب] أكتب لكم كتاباً لن [لا] تضلّوا بعده أبداً». (2)
پس آن حضرت خواست با بجای گذاشتن یک نوشته و سند مکتوب مانع گم راهی امت شود ولی عمر بن خطاب، از یک سو بیماری پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم را و از سوی دیگر کافی بودن قرآن را بهانه قرار داد و به همراهی عده ای از صحابه که با او هم نوا شده بودند، با ایجاد اختلاف و سر و صدا مانع نوشتن آن گردیدند! (3)
[1164 / 7] در ضمن گفت گوی عمر و ابن عباس آمده است که: عمر ادعا داشت گر چه پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم دربارۀ خلافت علی علیه السلام مطالبی گفته ولی آن سخنان لا يثبت حجّة ولا يقطع عذراً يعنی به گونه ای نبوده که دلالتش بر خلافت او تمام باشد و بتوان بدان بر مخالفش احتجاج نمود و عذرش را بر طرف کرد. عمر ادامه می دهد که: پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم در بیماری پیش از رحلتش می خواست به صراحت از علی نام ببرد (و خلافتش
ص: 1804
را رسماً اعلام کند) ولی من از روی دل سوزی برای حفظ اسلام مانع شدم!
سپس عمر سوگند یاد می کند که: قریش هیچ گاه (زیر بار خلافت او نمی رود و) بر او اتفاق نظر نخواهد داشت. اگر او عهده دار خلافت شود عرب از هر سو بر او شورش خواهد نمود. (1)
* در دفتر نخست صفحه 446 نهی از نقل حدیث منزلت گذشت.
* و در روایت شماره 1125 گذشت که خالد بن عبد اللّه قسری - از حاکمان بنی امیه - به ابن شهاب زهری اجازه نداد دربارۀ سیرۀ على ابن ابي طالب صلوات اللّه علیه چیزی بنویسد.
* و در روایت شماره 1274 آمده است که: ناصبی ها نمی گذارند من در مسجد جامع فضائل اهل بیت علیهم السلام را نقل کنم.
ص: 1805
2
قال اللّه تعالى: ﴿ إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الْهُدَىٰ مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ﴾ [البقرة (2): 159]. (1)
﴿ إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ قَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ * أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الصَّلَالَةَ بِالْهُدَى وَ الْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ﴾ [البقرة (2): 174 - 175]. (2)
سعی و تلاش مخالفان در کتمان فضائل اهل بیت علیهم السلام و امتناع از نقل آن قابل انکار نیست، عده ای از روی ترس یا طمع و برخی از روی حسادت، دشمنی و گاهی به بهانۀ مصلحت اندیشی.
ص: 1806
[1165 / 1] گذشت که ابن قتیبه (متوفی 276) در ضمن کلامی گفته:
بسیاری از دانش مندان علم حدیث از نقل فضائل على كرم اللّه وجهه امتناع ورزیدند و وظیفۀ خویش را در اظهار فضل او بجا نیاوردند. (1)
[1166 / 2] ابن ابی الحدید معتزلی می گوید:
شگفتا از جماعتی که به جهت منزلت عمار تردید برای شان حاصل شود نه از جایگاه و منزلت علی علیه السلام !
استدلال کنند که حق با عراقیان است (نه شامیان) چون عمار با آن هاست، ولی توجّهی به بودن امیر المؤمنین علیه السلام ندارند!
از این که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده: «عمار را گروه تجاوز گر خواهد کشت» به وحشت افتند، (2) ولی کلام آن حضرت دربارۀ علی علیه السلام هیچ هراسی در آن ها ایجاد نکند که فرمود: ﴿ اَللَّهُمَّ وَ الِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ...﴾. و فرمود: ﴿ لا یُحِبُّکَ اِلاَّ مُومِنٌ ولا يُبغِضُكَ إِلَّا مُنافِقٌ...﴾ !
ص: 1807
این حاکی از آن است که قریش از ابتدای کار بنا را بر آن گذاشتند که یادی از علی علیه اللسلام نشود، فضائل و مناقبش مخفی و ویژگی هایش پوشیده و مستور بماند تا جایگاه او فراموش شود و فضیلت او از ذهن ها محو گردد. (1)
[1167 / 3] در ضمن گزارشی آمده است: عمر بن عبد العزیز به پدرش گفت: تو در خطابه فصیح ترین خطیب هستی چرا هنگامی که می خواهی این مرد - یعنی امیر المؤمنین علیه السلام - را لعن و نفرین کنی زبانت لکنت می گیرد؟! پدرش در پاسخ گفت: پسرم، اگر فضائلی که من از این مرد می دانم، این مردم می دانستند هیچ کس حاضر نبود از ما تبعیت نماید. (2)
نگارنده گوید: ممکن است از ربط پاسخ با پرسش این مطلب نیز استفاده شود که از جمله اهداف بنی امیه از لعن و نفرین و جسارت به امیر المؤمنین علیه السلام كتمان فضائل آن حضرت بود، به این که شأن آن حضرت را به گونه ای پایین بیاورند که کسی به فضائلی که نقل می شود اعتنایی نکند و اصلاً برایش قابل قبول نباشد، چنان که معاویه به این نکته تصریح کرده است. (3)
کیفیت پرسش راویان و تعجب آنان از فضائل امیر المؤمنین علیه السلام به روشنی حکایت از خفقان حاکم بر اجتماع و پوشیده بودن فضائل آن حضرت دارد.
ص: 1808
[1168 / 4] کسی از براء بن عازب:پرسید «أ شَهِدَ علىٌّ علیه السلام بدراً»؟ آيا على در جنگ بدر حضور داشت؟! او پاسخ داد: «و بارز و ظاهر» (آری) و با دشمن مبارزه کرد و بر آنان غالب گردید. (1)
پس با آن که اولین مبارزه ای که در اسلام واقع شد بین امیر المؤمنین علیه السلام و سران مشرکین در جنگ بدر بوده و آیه شریفه هم دربارۀ آن نازل شده باز برای مردم مخفی مانده به گونه ای که نیاز به سؤال دارد !
[1169 / 5] عبد اللّه بن علقمه به ابو سعید خُدری گفت: آیا دربارۀ علی فضیلتی شنیده ای؟ او قضیۀ غدیر را باز گو کرد. عبد اللّه با تعجّب پرسید: تو خودت این حدیث را شنیدی؟! (2)
[1170 / 6] کسی با تعجب به سعد بن ابی وقاص گفت: تو خودت حدیث منزلت را از پیامبر شنیدی؟! (3)
[1171 / 7] دیگری - به صورت استفهام انکاری - از سعد پرسید: این حدیثی که دربارۀ علی نقل می شود چیست؟! سعد پرسید: کدام حدیث؟! گفت: حدیث منزلت: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى... » سعد بن ابی وقاص پاسخ داد: درست است، من خودم آن را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدم که به علی فرمود، آیا جای انکار دارد که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم این مطلب و برتر و بالا تر از آن را به علی بفرماید؟! (4)
ص: 1809
[1172 / 8] شخصی زید بن ارقم را قسم داد: که تو خودت حدیث غدیر را شنیدی؟! زید قسم خورد که آری، خودم شنیدم. (1)
[1173 / 9] دیگری چهار بار زید را قسم داد: آیا پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم چنین مطلبی را - یعنی حدیث غدیر را - بر زبان آورد؟! (2)
[1174 / 10] ابو الطُفیل - که آخرین صحابی و از بزرگان تابعین است - (3) منا شده به غدیر را از زبان امیر المؤمنین علیه السلام شنیده ولی تردیدی در ذهنش باقی مانده بود؛ لذا با تعجب آن را برای زید بن ارقم باز گو نمود، زید به او گفت: چه چیزی برای تو دشوار آمده که نمی توانی آن را بپذیری؟! من خودم این مطلب را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدم. (4)
چرا باید ابو هریره را سوگند دهند که: تو را به خدا آیا حدیث غدیر را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدی؟!
ص: 1810
[1175 / 11] کسی به ابو هریره گفت: تو را به خدا سوگند اگر حدیثی را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیده ای، حاضری آن را برای من نقل کنی؟! تو را به خدا آیا شنیدی که حضرت فرمود: «من كنت مولاه فعلیٌ مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه»؟ او پاسخ داد: بار الها، آری. (1)
[1176 / 12] جميع بن عمیر حدیث رایت و حدیث اخوت (پیمان برادری) (2) را از ابن عمر نقل کرد، کثیر النوا شگفت زده پرسید: تو گواهی می دهی که ابن عمر چنین مطالبی را نقل کرد؟ جمیع بن عمیر سه مرتبه سوگند یاد کرد که آن را از ابن عمر شنیده است ! (3)
[1177 / 13] عبد اللّه بن نُجی نقل کرد که امیر مؤمنان علیه السلام بر منبر فرمود: من سال ها قبل از بقیۀ مردم با پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم نماز گزارده ام. راوی می گوید: سه مرتبه به عبد اللّه گفتم: اگر جز این باشد (و دروغ بگویی) گوش هایت کر گردد! گفت:
ولی در این مصادر دنباله روایت را نقل نکرده اند که سائل به ابو هریره گفت: فأشهدُ باللّه لقد و اليت عدوّه، و عاديتَ وليّه. ثمّ قام عنه. (شرح ابن أبي الحديد 4 / 68)
و قال ابن أبي شيبة الكوفي: فقال الشاب: أنا منك بريء، أشهد أنك قد عاديت من والاه، و واليت من عاداه ! قال: فحصبه الناس بالحصاء. (المصنف 499/7)
یعنی: من از تو بیزارم، گواهی می دهم که تو با دوست خدا دشمنی و با دشمنش دوستی کرده ای! این سخن را گفت و مجلس را ترک نمود. و بنابر نقل ابن أبي شيبة: مردم او را سنگ باران کردند. تعجب از حافظ ابو یعلی موصلی است که مطلب را از ابن ابی شیبه نقل کرده ولی آخر روایت را حذف کرده است ! ( مسند أبي يعلى 307/11، و رجوع شود به تاریخ مدينة دمشق 42/ 232، البداية و النهاية 5 / 232، السيرة النبوية 4 / 425 )
ص: 1811
(آری) اگر جز این باشد گوش هایم کر گردد! (1)
[1178 / 14] عمرو بن ثابت می گوید: یک سال نزد ابو اسحاق سبیعی رفت و آمد داشتم و از او درخواست می کردم که خطبه امام حسن علیه السلام مجتبی پس از وفات امير المؤمنین علیه السلام را برایم نقل کند ولی او امتناع می ورزید ! (2)
[1179 / 15] ابو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری بصری بغدادی (متوفی 323) صاحب کتاب سقیفه و فدک از نوفلی نقل می کند که اُبَیّ بن کعب می گفت: سعد بن عباده - روزی پس از سقیفه - از علی علیه السلام یادی نمود و در ضمن آن کلامی گفت که دلالت بر ولایت (و خلافت) آن حضرت داشت - نوفلی می گفت: من آن مطلب را از یاد برده ام ! - قیس، پسر سعد بن عباده (خشمناک گردید و) به پدرش گفت: تو این مطلب را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیده ای و باز دنبال خلافت هستی و یارانت (در سقيفه) نداى: منّا أمير و منكم أمیر سر می دهند! به خدا سوگند دیگر یک کلمه با تو سخن نخواهم گفت. (3)
و قال زكريا: قلت لعبد اللّه بن نُجي: و إلاّ فصمّت أذناك [ثلاثاً] قال: و إلاّ فصمّت أذناي. (تاريخ مدينة دمشق 42/ 34)
ص: 1812
از این گزارش دو مطلب استفاده می شود که هر دو مربوط به کتمان فضائل امیر المؤمنین علیه السلام است:
1. صحابه با آن که نصّ بر خلافت امیر المؤمنین علیه السلام را می دانستند، با آن مخالفت نموده و از یاری آن حضرت دست برداشتند و به دنبال ریاست و خلافت بودند.
2. مطلبی که مدار روایت بر آن بوده نقل نشده و راوی می گوید: آن چه پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارهٔ ولایت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود، من از یاد برده ام؟! (1)
[1180 / 16] معاویه در نامه ای به امیر مؤمنان علیه السلام نوشت: مرا فضائل فراوانی است، پدرم در جاهلیت بزرگ قوم خویش بود و من پس از اسلام پادشاه شده ام. من دایی مؤمنان و نویسندۀ وحی هستم !
امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: پسر هند جگر خوار بر من فخر فروشی می کند که فضائل دارد! غلام بنویس، و اشعاری سرود که:
محمّد النبيّ أخي و صهري *** و حمزة سيّد الشهداء عمّي
و جعفر الذي يمسي و يضحي *** يطير مع الملائكة ابن أُمي
و بنت محمّد سكني و عرسي *** مسوط لحمها بدمي و لحمي
و سبطا أحمد ولداي منها *** فأيّكم له سهم كسهمي
سبقتُكم إلى الإسلام طرّاً *** صغيراً ما بلغت أوان حلمي
ص: 1813
پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم برادر و پدر زن من و حمزه سید الشهدا علیه السلام عموی من است.
جعفر که با فرشتگان (در بهشت) همواره پرواز می کند فرزند مادر من است.
دختر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم همسر من و گوشت و خونش با من آمیخته است.
دو سبط پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرزندان من از فاطمه علیها السلام هستند، کدام یک از شما چنین بهره ای دارد؟! من پیش از همۀ شما به اسلام گرویدم در حالی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بودم.
هنگامی که نامه به دست معاویه رسید فرمان داد آن را مخفی کنند، مبادا اهل شام از مضمون آن مطلّع شوند و به آن حضرت تمایل پیدا کنند. (1)
[1181 / 17] ابو جعفر اسکافی (متوفی 240) در ضمن کلام مفصّلی می گوید: بنی امیه در طول مدتی که سر کار بودند، در خاموش کردن نور علی و خاندانش علیهم السلام و به دست فراموشی سپردن نام آنان و پنهان نمودن فضائل، مناقب و سوابق درخشان آن ها هیچ کوتاهی نداشتند. مردم را به دشنام و نا سزا و لعن آنان بر منابر وادار کردند تا جایی که فقیه، محدث، قاضی و متکلم را به شدّت و به مجازات های سخت تهدید می کردند که مبادا چیزی در فضائل اهل بیت علیهم السلام نقل کند.
ص: 1814
کار به جایی رسیده بود که اگر محدّثی می خواست از امیر مؤمنان علیه السلام مطلبی نقل کند یا چیزی دربارۀ آن حضرت بگوید می گفت: «مردی از قریش گفته است» یا «مردی از قریش چنین کرد» و جرأت این که نام آن حضرت را بر زبان جاری کند نداشت. آن ها در صدد آن بودند که فضائل آن حضرت را به هر نحو ممکن، توجیه و تأویل و انکار کنند (و در آن شبهه وارد نمایند) ولی روز به روز بر قوّت، عظمت، روشنی و نور افشانی آن فضائل افزوده می شد.
گاهی حاکمی از روی هوا و هوس نظری می دهد و مردم را به آن وادار می کند، و مردم چنان به آن عادت می کنند که چیزی جز آن نمی شناسند، مانند حجاج که با تهدید مردم را به قرائت عثمان وا دار کرد. با آن که حکومت او حدود 20 سال بیش تر نبود ولی عراقیان بر آن اتّفاق کردند به گونه ای که اگر قرائتی دیگر نزد آنان خوانده می شد اصلاً با آن آشنایی نداشتند و آن را مستهجن و قبیح می شمردند و این گونه است که در خفقانی که توسط دولت ها ایجاد می شود، بدعت جای سنّت را می گیرد.
حجاج و دیگر خلفا و حاکمان بنی امیه بر کتمان فضائل و محاسن امیر المؤمنین علیه السلام و خاندانش بیش تر تأکید داشتند تا اسقاط قرائت دیگران و ترویج قرائت عثمان؛ زیرا آن قرائت ها تأثیری در تزلزل ارکان سلطنت و حکومت آن ها نداشت (بر خلاف فضائل اهل بیت علیهم السلام). ولی با تمام تأکیدی که در این امر داشتند مشیّت خدا بر آن قرار گرفت که روز به روز امر ولایت امیر مؤمنان علیه السلام و خاندانش روشن تر و نورانی تر، محبّتش در بین مردم افزون تر، یاد و نامش مشهور تر و معروف تر، حجّت و دلائل حقّانيّتش قوی تر و واضح تر، فضیلتش ظاهر تر و شأن و قدرش عظیم تر گردد. (1)
ص: 1815
[1182 / 18] ابن اثیر از اوزاعی (1) نقل کرده: هنگامی که سر مبارک امام حسین علیه السلام را به شام آوردند، یکی از شامیان به آن حضرت و پدر بزرگوارش علیه السلام نفرین کرد، یکی از صحابه به نام واثله که حاضر بود از جای برخاست و گفت: به خدا سوگند من همیشه دوست دار علی و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام بوده و هستم، از آن زمان که دیدم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ آنان چه می فرماید. من دیدم که آن حضرت - در خانۀ اُمّ سلمه - امام حسن [علیه السلام] را بر زانوی راست نشانید و بوسید، امام حسین [علیه السلام] را بر زانوی چپ نشانید و بوسید، فاطمه [علیه السلام] را پیش رو نشاند و علی [علیه السلام] را صدا زد و دربارۀ آن ها آیه تطهیر را قرائت فرمود که: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33): 33].
ابن اثیر پس از نقل روایت فوق می نویسد:
گویند که اوزاعی در فضائل اهل بیت علیهم السلام جز این روایت، چیزی نقل نکرده و هم چنین زُهری فقط یک روایت نقل کرده؛ زیرا آن دو از بنی امیه می ترسیدند! (2)
[1183 / 19] مالک بن دینار از سعید بن جبیر پرسید: پرچم دار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم (در جنگ ها) چه کسی بود؟ سعید نگاهی (تند) به او کرد و گفت: گویا تو آسوده خاطر هستی؟! مالک از این برخورد ناراحت شد. بعد از مدتی این مطلب را با دوستان سعید در میان گذاشت (که چرا او پاسخ مرا نمی دهد) آن ها گفتند: او از ترس حجاج به خانۀ خدا پناهنده شده بود (و نمی توانست پاسخ دهد)، الان از او بپرس. مالک با سعید روبرو شد و پرسش خود را تکرار کرد، او پاسخ
ص: 1816
داد: من از ابن عباس شنیدم که پرچم دار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم علی علیه السلام بود. (1)
و گذشت که کسی به حسن بصری گفت: چرا از مدح و ستایش علی امتناع می کنی؟ پاسخ داد: در زمانی که از شمشیر حجّاج خون می چکد، چگونه می توان چنین سخنانی را بر زبان جاری نمود؟! (2)
پیش از این اشاره داشتیم به این که ابن شهاب زهری به جهت دنیا طلبی فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را کتمان نموده، (3) برخی از موارد کتمان او در نقل وقایع ذیل بوده است:
كتمان نام کاتب عهد نامه در صلح حدیبیه در برخی از روایاتش،
سکوت از تبلیغ آیات ابتدای سوره توبه،
سکوت از حضور امیر المؤمنین علیه السلام در نبرد احد و حتی سکوت از شهادت حضرت حمزه علیه السلام،
ص: 1817
سکوت از حضور امیر المؤمنین علیه السلام در نبرد خندق (احزاب) و کشتن عمرو بن عبدود،
سکوت از حضور در واقعه بنی قریظه،
سکوت از حضور در نبرد خیبر و قتل مرحب،
سکوت از حضور حضرت در عمرة القضاء،
سکوت از حضور حضرت در نبرد حنین،
سکوت از لیلة المبیت و نیز سکوت از هجرت با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم،
سکوت از حدیث منزلت در غزوه تبوک و.... (1)
پس با آن که فداکاری امیر المؤمنین علیه السلام در تمام مشاهد مشهور بوده ولی او حاضر نشده آن را نقل نماید. (2)
[1184 / 20] شعبة بن الحجاج - که نزد عامّه امیر المؤمنين في الحديث بشمار می رود! (3) - می گوید: حَكَم بن عتيبه از عبد الرحمن بن ابی لیلی حدیثی از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ علی بن ابی طالب [علیه السلام] برای من نقل کرد که آن را از من نشنیده اید، اگر آن را نقل کنم همۀ شما رافضی خواهید شد !
ص: 1818
و بنابر نقلی (از شدّت وجد و سرور): به رقص در می آیید ! به خدا سوگند هیچ گاه آن را از من نخواهید شنید. (1)
بنابر نقل خطیب بغدادی، شعبه به کیسه ای که به سقف آویزان بوده اشاره کرده و سپس گفته: ترون ذلك الجراب؟ و اللّه لقد كتبتُ فيه عن الحكم، عن عبد الرحمن بن أبي ليلى، عن علي [علیه السلام]، عن النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم [ما] لو حدّثتكم به لرقصتم. (2)
ص: 1819
بنابر این نقل، احتمال دارد که مطالب در این زمینه بیش از یک حدیث بوده است.
تذکر دو نکته:
نکته اول: با تأمل در نقل های مختلف این روایت - که در متن و پاورقی گذشت - روشن می شود که بر سر همین مطلب نا گفته چه بلا هایی آمده و دست خوش تحریف های لفظی متعدد واقع شده است!
نکته دوم: گویند: شعبه پیش از ورود به بصره رافضی بوده و اهل بصره گفته اند: ما باعث تغییر عقیدۀ او شدیم! (1)
شاید سماع این روایت مربوط به دوران پیشین او باشد.
*بر خورد بخاری و مسلم با روایات فضائل (2)
بخاری از اقیانوس بی کران فضائل امیر مؤمنان علیه السلام به کم تر از نمی اکتفا کرده و
ص: 1820
فقط به چند فضیلت که به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد بسنده و فضائلی را که به سند صحیح نزد او موجود بوده پنهان کرده است.
او هم - مثل دیگران ! - تلاش می کند که در حدّ امکان امیر مؤمنان علیه السلام را همسان با دیگر صحابه معرفی نماید و وانمود کند که آن ها در فضائل با آن حضرت مشترک هستند و هیچ کم و کاستی از او ندارند. لذا می گوید: عمر گفت: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم که از دنیا رفت از علی راضی بود. (1) یعنی او یکی از چند نفری است که این فضیلت را داشته و این اختصاص به امیر مؤمنان علیه السلام ندارد !
او در پرچم داری امیر مؤمنان علیه السلام در خیبر دو روایت نقل کرده که در اولین روايت، جمله «يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله» حذف شده با آن که مسلم همین روایت را با همین سند آورده و قسمت مذکور - که در بخاری حذف شده - در آن موجود است.
یک نگاه اجمالی و گذرا به کتاب المغازی در صحیح بخاری و ابواب مغازی در كتاب الجهادِ صحیح مسلم برای اهل انصاف کافی است که به بی انصافی مؤلفان این دو کتاب حکم کنند ؛ زیرا در سر تا سر این دو بخش، از پروندۀ درخشان امیر مؤمنان علیه السلام در جنگ ها به ندرت چیزی دیده می شود و مدال های افتخار بزرگ ترین سردار و پرچم دار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در جنگ ها که برای هیچ کس پوشیده نیست - با کمال وقاحت ! - در مهم ترین کتاب های اهل تسنن نادیده گرفته شده است؛ آری این مظلومیت امیرِ عالم است که از کم ترین امتیازی که دیگر صحابه از آن برخور دار هستند، محروم باشد و از او به نیکی یاد نکنند.
ص: 1821
مسلم - در کتاب الجهاد - فقط به ذکر شستن زخم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم توسط حضرت زهرا علیها السلام با آب آوردن امیر المؤمنين علیه السلام (1) و حدیث «رایت» - که در مناقب حضرت نیز آورده - اکتفا کرده است. (2)
و بخاری - در کتاب المغازی - چند مرتبه نام حضرت را آورده است که به مفاد آن اشاره می کنیم:
1. روایت شرکت و مبارزه امیر المؤمنین علیه السلام در جنگ بدر (این روایت چند بار تکرار شده است) (3)
2. مبارزه در جنگ بدر (4)
3. گزارش مطالبۀ امیر المؤمنین علیه السلام و عباس میراث پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را با تحریف! (5)
4. تکرار حدیث رایت دو مرتبه (6)
5. حدیث بریده با تحریف و تقطیع و حذف (7)
ص: 1822
6. حدیث منزلت (1)
7. آب آوردن امیر المؤمنین علیه السلام برای شستن زخم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم توسط حضرت زهرا علیها السلام. (2)
در موارد گذشته به جز حدیث رایت، هیچ گزارشی از دلاوری ها و رشادت های آن حضرت نیست و فقط مورد اول و دوم تناسب با کتاب مغازی دارد، از مورد اول هم جز شرکت در جنگ چیزی فهمیده نمی شود!
آری، از مورد دوم این مطلب فهمیده می شود که چگونه فضائل آن حضرت را کتمان کرده بودند که رشادت مشهور حضرت در جنگ بدر برای مردم مخفی مانده بود که نیاز به پرسش از آن داشتند !
بخاری هنگام نقل روایات فضائل، كاملاً توجّه دارد که قسمت هایی از روایات که با «عدالت صحابه» یا «برتر دانستن شیخین» تنافی دارد، حذف و یا تغییر داده شود.
او در نقل روایت «ابو تراب» سخنی از فرمان معاویه به لعن و سبّ نمی آورد و از امیر مدینه نیز با کنایه و به عنوان «فلان» یاد می کند. (3)
ص: 1823
نظیر همین برخورد از او در نقل روایت داد خواهی امیر مؤمنان علیه السلام و عباس نزد عمر و ابو بکر دیده می شود. (1)
او هنگام نقل حدیث منزلت از سعد بن ابی وقاص نیز فرمان معاویه به سبّ امیر مؤمنان علیه السلام و امتناع سعد از آن را نقل نکرده است. (2)
بخاری در کتاب التاريخ الكبير روایات متعددی را که حاکی از فضائل امیر مؤمنان علیه السلام است نیاورده و فقط به آن اشاره کرده است، مثلاً در ترجمه راوی می گوید: او کلام علی [علیه السلام] را نقل کرده. اما این که حدیثی که نقل کرده چیست، حتی اشاره ای هم نمی کند. روایاتی مانند: تقدّم آن حضرت در اسلام و نماز و عبادت، برادری با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، لزوم متابعت از ایشان، فارق بین حق و باطل بودن آن حضرت، ظالم بودن طلحه در مبارزه با آن حضرت، شکوه و تظلّم حضرت از بنی امیه، جانشینی حضرت، این که جدا شدن از آن حضرت جدا شدن از خداست، حدیث عفیف کِندی در اولین نماز گزار و... (3)
ص: 1824
روایت عفیف کِندی در منابع متعدد و معتبر عامه نقل و حکم به صحت و اعتبار آن شده است. همه آن را به صورت کامل نقل کرده اند ولی در نقل بخاری بخشی از آن که مربوط به امیر المؤمنین علیه السلام است حذف شده تا اولین مؤمن و اولین نماز گزار بودن آن حضرت مکتوم بماند!!! (1)
او به این هم اکتفا نکرده گفته:
این روایت فاقد (شاهد و) تابع است (و کسی آن را نقل نکرده است).
بخاری در جای دیگر به سندی دیگر از روایت عفیف اشاره کرده و بدون این که چیزی از متن آن را ذکر کند، در آن نیز به عدم متابعت و تفرّد پسر عفیف به آن خدشه نموده است. (2)
ص: 1825
نگارنده گوید: توجه داشته باشید که سند هر دو روایت معتبر است:
در مورد اول، همین سند را دیگران معتبر دانسته اند. (1)
و در مورد دوم خود بخاری، ابن حبان و... اسد بن عبد اللّه را توثیق کرده اند. (2)
اما اشکال بخاری به عدم متابعت و تفرّد راوی به نقل آن، پاسخش آن که:
اولاً: در آخر بحث واکنش ششم: «تضعیف راویان فضائل» خواهد آمد که تفرّد راوی ثقه به نقل مطلبی باعث تضعیف آن نیست. (3)
ثانياً: از رجوع به منابعی که پیش از این گذشت روشن می گردد که علاوه بر اسناد متعدد و معتبر روایت عفیف، همین مطلب را عده ای مانند: یعقوب بن شیبه، طبرانی، ابن عساكر، ابن أبی الحدید از ابن مسعود روایت کرده اند. (4)
بخاری در نقل قضیه مباهله بابی به عنوان «قصه نصارای نجران» مطرح و در آن به کلامی کوتاه از سید و عاقب اکتفا کرده که یکی به دیگری گفت:
ص: 1826
اقدام به مباهله مکن که اگر واقعاً او پیامبر باشد ما و نسل ما رستگار نخواهیم شد. سپس به حضرت گفتند: آن چه از ما بخواهی (به عنوان جزیه و مالیات) پرداخت خواهیم کرد، شخصی امین را نزد ما بفرست (تا جزیه را به او بپردازیم).
و پس از آن فضیلتی جعلی برای ابو عبيدة بن جراح نقل کرده است. (1)
ملاحظه فرمایید که بخاری اصلاً حرفی از قضیه مباهله نمی زند و نمی گوید هنگامی که آیه مباهله نازل شد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم چه کسانی را برای مباهله برد، ولی نقل فضائل ساختگی ابو عبیده را لازم و ضروری می داند!
پیش از این گذشت که حدیث: «ويح عمار، تقتله الفئة الباغية» با اسناد فراوان به نقل از 31 صحابی روایت شده و فراوان حکم به تواتر آن نموده اند. (2)
بخاری این روایت را در جا هایی ذکر کرده که مربوط به فروع و احکام فقهی است، (3) این چاره اندیشی برای آن است که جویندگان حقیقت، متوجه مطلب
ص: 1827
نشوند و گرنه موضع مناسب برای آن باب مناقب عمار (1) یا کتاب الفتن (2) است !
تذكر
کتبی که نزد عامه به «صحاح» معروف شده از تحریف مصون نمانده (3) و فراوان در آن از راویان ضعیف بلکه دروغ گو (4) نقل کرده اند. نسخه های آن مختلف و متفاوت است حتّی در مثل بخاری و مسلم، (5) و موارد فراوانی بین تضعیف و توثیق در شخصِ واحد حتی از رجالیِ واحد، تناقض وجود دارد. (6) مثلاً بخاری اشخاصی را در ضعفا ذکر کرده ولی از همان افراد در صحیح خود نقل می کند (7) و این از اعتماد بر آن حتّی نزد پیروان مکتب خلفا می کاهد.
[1185 / 21] یکی از سنیان معاصر می گوید: بدون شک در بسیاری از احادیث نبوی و آیات قرآن، فضائلی برای اهل بیت علیهم السلام وجود دارد. ولی مطلبی
ص: 1828
که من روی آن تکیه می کنم آن است که نمی دانم چرا این فضائل نادیده گرفته می شود؟! من در طول عمرم، در ایام تحصیل، در مدرسه، دانشگاه، سخنرانی ها، خطبه ها، درس ها و... به ندرت چیزی از فضائل اهل بیت علیهم السلام شنیده ام. (1)
شگفت آن است که یکی از آنان نام کتابش را «دفاعاً عن الآل و الأصحاب» گذاشته ولی تمام مطالب کتابش، دفاع از خلفا و صحابه است و دفاعیه ای از اهل بیت علیهم السلام در آن به چشم نمی خورد.
ابو احمد محمد عبد اللّه الاعظمی - با آن که بنایش بر نقل همۀ روایات صحيح و معتبر است - در باب «من کنت مولاه فعلی مولاه» از میان همه روایات غدیر، فقط سه روایت کوتاه را صحیح و سه روایت کوتاه دیگر را نیکو و معتبر دانسته و از ذکر بقیه روایات امتناع کرده است. (2)
در این زمینه روایات فراوان با اسناد معتبر و تفصیلِ بیش ترِ متن نقل شد. (3)
ص: 1829
[1186 / 22] سیوطی و متقی هندی حدیثی را - به نقل از مسند ابو یعلی - از امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده اند که: پس از بازگشت از (فتح) خیبر، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به من مطلبى فرمود که از (همه) دنیا نزد من بهتر (و مهم تر) است. (1)
در نسخه مطبوع مسند ابو یعلی اثری از روایت گذشته نیست ولی در آن و هم چنین در مجمع الزوائد هيثمى آمده است که:
[1187 / 23] عن علي [علیه السلام]، قال: قال [لي] رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم- حين رجعت من جنازة - قولاً ما أُحبّ أن لي به الدنيا جميعاً. (2) یعنی پس از بازگشت از (تشییع) جنازه ای، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم مطلبی به من فرمود که نزد من از (همه) دنیا بهتر است.
قریب به این روایت را - با زیاده و نقصان - نَسائی و ابو داود نیز نقل کرده اند. روایات دیگر این مطلب را مربوط به زمانی می داند که حضرت از مراسم خاک سپاری جنازۀ حضرت ابو طالب علیه السلام فارغ شده و برگشته بودند. (3)
ص: 1830
نتیجه آن که بنابر نقل سیوطی و متقی هندی در مسند ابو یعلی روایتی به نقل از امیر المؤمنین علیه السلام- مربوط به زمان بازگشت از (فتح) خیبر - از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم وجود داشته، حاکی از مطلبی که نزد آن حضرت از (همه) دنیا بهتر بوده ؛ ولی این مطلب در چاپ فعلی نیست یا لفظ «خیبر» تبدیل به «جنازه» شده است!
در هر صورت پس از تشییع جنازه یا پس از فتح خیبر مطالب مهمی بر زبان مبارک پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ امیر المؤمنین علیه السلام جاری شده اما آن مطالب چه بوده، در مصادر گذشته اثری از آن نیست و ناقلان آثار نخواسته اند یا نتوانسته اند آن را نقل کنند، در برخی از منابع اهل تسنن آمده است که:
[1188 / 24] عن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب علیهم السلام، عن أبيه، عن جدّه، عن علي بن أبي طالب علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم- يوم فتحت خیبر -: «لولا أن تقول فيك طوائف من أُمتي ما قالت النصارى في عيسى بن مريم علیهما السلام لقلت فيك اليوم مقالاً لا تمرّ على ملأ من المسلمين إلّا أخذوا من تراب رجليك و فضل طهورك يستشفون به، ولكن حسبك أن
ص: 1831
تكون منّي و أنا منك، ترثني و أرثك، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنه لا نبي بعدي، أنت تؤدّي دَيني، و تقاتل على سنتي، و أنت في الآخرة أقرب الناس منّي، و أنت غداً على الحوض خليفتي، تذود عنه المنافقين، و أنت أول من يرد علىّ الحوض، و أنت أول داخل الجنة من أُمّتي، و إن شيعتك على منابر من نور رواءً مرويّين، مبيضة وجوههم حولي، أشفع لهم فيكونون غداً في الجنة جيراني، و إن عدوّك غداً ظماء مظمَئين، مسودةً وجوههم مُقمَحين، حربك حربي، و سلمك سلمي، و سرّك سرّي و علانيتك علانيتي، و سريرة صدرك كسريرة صدري، و أنت باب علمي، و ان ولدك ولدي، و لحمك لحمي و دمك دمي، و ان الحقّ معك، و الحق على لسانك و في قلبك و بين عينيك، و الايمان مخالط لحمك و دمك كما خالط لحمي و دمي، و أن اللّه عز و جل أمرني أن أبشّرك أنك و عترتك في الجنة، و أن عدوك في النار، [يا علي] لا يرد عليّ الحوض مبغضٌ لك، ولا يغيب عنه محبٌ لك».
قال علي علیه السلام: فخررت له سبحانه و تعالى ساجداً، و حمدته على ما أنعم به علىّ من الإسلام و القرآن، و حبّبني إلى خاتم النبيين و سيّد المرسلين صلی اللّه علیه و آله و سلم. (1)
[1189 / 25] و قريب منه ما رواه ابن المغازلى، عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري، قال: لمّا قدم عليٌّ بن أبي طالب علیه السلام بفتح خَيْبَرَ قال له النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: «يا عليُّ، لولا أن تقولَ طائفة من أُمّتي فيك ما قالت النصارى في عيسى بن مریم علیهم السلام لقلتُ فيك مَقالا لا تَمُرُّ بِمَلاً من المسلمين إلّا أخذوا التُرابَ من تحت رجليك و فَضْلَ طهورك يستشفون بهما، ولكن حسبك أن تكون منّي [و أنا منك، تَرِثْني و أرِثُك، و أنت مِنّي] بمنزلة هارونَ من موسى غير أنّه
ص: 1832
لا نَبيَّ بعدي، و أنت تُبْرِئُ ذِمّتي، و تستر عَوْرتي، و تُقاتِلُ على سُنَّتي، و أنت غَداً في الآخرة أقرب الخلق مِنّي، و أنت على الحوض خليفتي، و إنَّ شيعتك على مَنابِرَ من نور مُبْيَضَّة وجوهُهُم حَوْلي، أشفع لهم، و يكونون في الجنّة جيراني، و إِنَّ حَرْبَكَ حَرْبي، و سِلْمَكَ سِلْمي، و سَريرَتك سَريرتي، [و علانيتك علانيتي]، و إنَّ وُلدك وُلدي، و أنت تقضي ديني، و أنت تُنْجِزُ وَعْدي، و إنَّ الحقَّ على لسانك و في قلبك و مَعَك و بين يَدَيْك و نُصْبَ عَيْنَيْك، الإيمان مُخالِطُ لَحْمَك و دَمَك كما خالط لَحمي و دَمي، لا يَرِدُّ عَلَيَّ الحوض مُبْغِضُ لك، ولا يغيب عنه مُحِبُّ لك».
فَحْرَّ عَلِيٌّ علیه السلام ساجداً، و قال: الحمد للّه الّذي مَنَّ عَلَيَّ بالإسلام، و عَلَّمَنِي القرآن، و حَبَّبني إلى خَيْر البَريَّة، و أعزّ الخليقة، و أكرم أهل السّموات و الأرض على ربّه، و خاتَمِ النبيّين، و سَيّد المرسلين، و صَفوة اللّه في جميع العالمين إحساناً من اللّه العَلِيِّ إِلَيَّ، و تَفَضُّلا منه عَلَيَّ.
فقال له النبيُّ صلی اللّه علیه و آله و سلم: «لولا أنت - يا عليّ - ما عُرِفَ المؤمنون بعدي، لقد جعل اللّه نَسْلَ كلِّ نبي من صُلْبِه و جعل نَسْلِي من صُلْبِك يَا عَلِيّ، فَأَنْتَ أَعزُّ الخَلقِ و أكرمهُم عَلَيّ و أعَزُّهم عندي، و مُحِبُّكَ أكرم من يَرِدُّ عَلَيّ من أُمّتي».! (1)
ص: 1833
مستفاد از دو روایت گذشته آن که (1) امیر المؤمنین علیه السلام پس از فتح خیبر، شرفیاب محضر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم گردید، حضرت فرمود: ای علی، اگر (خوف آن) نبود که گروهی از امتم دربارۀ تو مطلبی را بگویند که مسیحیان در مورد حضرت عیسی علیه السلام گفتند، در فضیلت تو سخنی می گفتم که بر جماعتی از مسلمانان نگذری مگر آن که خاک زیر پا و زیادی آب وضویت را برای تبرّک و استشفا بردارند. ولی برای تو کافی است که تو از من هستی و من از تو. تو از من ارث می بری و من از تو. تو نسبت به من بسان هارون نسبت به موسی علیهما السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست. تو دیون مرا می پردازی [و مرا برىء الذمه می نمایی (و وعده های مرا عملی می کنی). تو عورت مرا می پوشانی]، تو بر سنّت من مبارزه می کنی، فردای قیامت تو نزدیک ترین مردم به من و جانشین من بر حوض (کوثر) هستی که منافقین را از آن دور می کنی. تو اولین کسی هستی که در کنار حوض کوثر نزد من می آیی و تو اولین کس از امت من هستی که وارد بهشت می شوی. شیعیان تو رو سفید بر منبر هایی از نور گِرد من باشند در حالی که کاملاً سیراب شده اند، من از آنان شفاعت می کنم و همسایگان من در بهشت خواهند بود. دشمنان تو فردای قیامت تشنه (و خشک لب) باشند، به آن ها آبی داده نشود، آنان را تشنگی دهند و رو سیاه و مُقْمَح (2) باشند]. جنگ با تو جنگ با من و آشتی با تو آشتی با من است. سرّ و نهان تو سرّ و نهان من است و ظاهر و آشکار تو ظاهر و آشکار من، و راز درون سینه (و نیت) تو مانند راز درون سینه (و نیت) من است. تو دروازهٔ علم من هستی. فرزندان تو فرزندان من هستند.
ص: 1834
گوشت تو گوشت من و خون تو خون من است. حق (همیشه) با توست، حق بر زبان و دل تو جاری و پیش روی تو و نصب العین تو است. ایمان با گوشت و خون تو آمیخته شده چنان که با گوشت و خون من آمیخته. خداوند به من فرمان داده که بشارت دهم تو را به این که تو و خاندانت در بهشت هستید و دشمنان تو در آتش. کسی که بغض و کینۀ تو را داشته باشد بر حوض (کوثر) وارد نخواهد شد (و از آن بهره ای ندارد) و دوست تو از آن بی بهره نخواهد ماند.
امیر المؤمنین علیه السلام (از شنیدن این سخنان) به سجده افتاده و (سپاس و) ستایش خدا را بجای آورد که از نعمت اسلام، ایمان و محبوبیت نزد خاتم الانبيا و سید المرسلین صلی اللّه علیه و آله و سلم بهره مند گردیده است.
[سپس عرضه داشت: سپاس خدای را که بر من به اسلام منّت گذاشته، مرا قرآن تعلیم فرمود، و نزد بهترین و عزیز ترین خلائق، گرامی ترین آسمانیان و زمینیان نزد پروردگار، آخرین پیامبران، سرور مرسلین و برگزیدۀ خدا از همه عالمیان مرا محبوب گردانید که این احسان و تفضّلی است از جانب خدای بلند مرتبه بر من].
[پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم (دو مرتبه لب به سخن گشوده و) فرمود: ای علی، اگر تو نبودی مؤمنان پس از من شناخته نمی شدند. خداوند نسل هر پیامبری را از صلب خودش قرار داده و نسل و ذریه مرا از صلب تو.
ای علی، تو عزیز ترین و گرامی ترین خلق نزد من هستی، و دوست تو گرامی ترین امت خواهد بود که بر من وارد می شود].
نگارنده گوید: در منابع عامه روایات دیگری در فضائل آن حضرت پس از
ص: 1835
بازگشت از خیبر نقل شده که در نکته دهم از فضیلت سیزدهم گذشت. (1)
در تفسیر آیه مباركه ﴿ وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ [الرعد (13): 43] (2) بین اهل تسنن نظریه های گوناگونی وجود دارد که مراد از آن شاهدی که علم کتاب نزد اوست خدا، فرشته، جبرئیل، عبد اللّه بن سلام، و یا وجود مقدس امیر المؤمنین علیه السلام است. (3)
[1190 / 26] طبری از ابو صالح نقل کرده که او مردی از انسان هاست (نه خداوند و نه فرشته) ولی او را نام نبرد. (4)
[1191 / 27] و بنابر روایتی: ابو صالح به نقل مردی از قریش گفت: مراد از این آیه علی علیه السلام است ولی او را نام نمی بریم. (5)
ص: 1836
و شگفت آن که عمر ادعا کرده که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم این آیه را این گونه قرائت نموده ﴿ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ﴾ و گفته: دانش کتاب از جانب خداست! (1)
عده ای از علمای رجال عامّه در شرح حال ضرار بن صرد تیمی نوشته اند:
[1192 / 28] او دارای دانش قرآن و فرائض (تقسیم میراث)، صدوق و راست گو است، احادیث او نوشته می شود ولی نمی شود بدان احتجاج کرد. او به نقل از معتمر، از پدرش، از حسن بصری، از انس روایتی را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در فضیلت بعضی از صحابه نقل کرده که حدیث شناسان آن را انکار کرده اند. (2)
آن ها حاضر نشدهاند بگویند که آن حدیث چیست و دربارۀ چه کسی بوده! با مراجعه به شرح حال او در منابع دیگر و جوامع حدیث معلوم می شود که مراد شان روایت ذیل است که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم خطاب به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:
ص: 1837
﴿ اَنْتَ تُبَیِّنُ لاُمَّتی ما اخْتَلَفُوا فیه مِنْ بَعْدِی﴾، یعنی: تو پس از من برای امتم در آن چه اختلاف نمایند روشن گری می نمایی (و اختلافات آنان را حلّ خواهی نمود). (1)
در منابع متعدد عامه به نقل از زُهری آمده است:
[1193 / 29] قال الزهري: فجاء سهيل بن عمرو، فقال: هات اكتب بيننا و بينكم كتاباً، فدعا النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم الكاتب، فقال النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم: «اكتب...». (2) در صلح حدیبیه، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به نویسندۀ عهد نامه فرمود: «بنویس».
و تعیین نکرده اند که آن کاتب و نویسنده چه کسی بوده است !
البته عده ای دیگر از اهل تسنن تصریح کرده اند که کاتب عهد نامه امیر مؤمنان علیه السلام بوده و برخی آن را از زهری نقل کرده اند ! (3)
ص: 1838
[1194 / 30] در روایات فراوان در مورد کیفیت ورود پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به خانۀ عایشه در بیماری وفات، یا ورود آن حضرت به مسجد در آخرین نماز، از عایشه چنین نقل شده که آن حضرت با تکیه بر دو نفر حرکت نموده و در حالی که پا هایش بر زمین کشیده می شد وارد شد. (1)
[1195 / 31] در برخی از روایات آمده که عایشه گفت: یکی از آن دو نفر
ص: 1839
عباس بود. راوی می گوید: ابن عباس از من پرسید: عایشه نگفت که آن شخص دیگر چه کسی بود؟!
و بنا بر نقلی گفت: می دانی کسی که عایشه نامش را نبرد چه کسی بود؟
گفتم: نه، گفت او علی بن ابی طالب [علیه السلام] بود. (1)
و در برخی مصادر افزوده شده:
[1196 / 32] شخص دیگر علی علیه السلام بود ولی عایشه از او دل خوشی ندارد. (2)
[1197 / 33] و یا آن که: عایشه دوست ندارد که از او به نیکی یاد نماید.
ص: 1840
[1198 / 34] و یا: او نمی تواند از علی به نیکی یاد نماید. (1)
نگارنده گوید: این که عایشه نمی تواند از امیر المؤمنین علیه السلام به نیکی یاد نماید در روایات دیگر به این بیان آمده است که:
[1199 / 35] کسی نزد عایشه از امیر المؤمنین علیه السلام و عمار بد گویی کرد، عایشه به او گفت: من دربارۀ علی چیزی نمی گویم ولی دربارۀ عمار خودم از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: هر گاه او بین دو امر مخیّر شود، امری را انتخاب می کند که به حقیقت و صواب نزدیک تر باشد. (2) حال جای این پرسش هست که چرا عایشه از بد گویی دربارۀ امیر المؤمنین صلی اللّه علیه و آله و سلم ناراحت نمی شود و حاضر نیست چیزی بگوید که دیگران را از این کار زشت باز دارد !! (3)
ص: 1841
[1200 / 36] عایشه می گوید: در یکی از جنگ ها امیر لشکر در نماز ها فقط سوره ﴿ قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ را قرائت می کرد، پس از بازگشت مطلب را به عرض پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم رساندند، حضرت فرمود: «از او بپرسید چرا چنین کرده»؟ از او پرسیدند، او پاسخ داد: این سوره وصف خدای رحمان است و من قرائت آن را دوست دارم. حضرت فرمود: «به او اطلاع دهید که خدا او را دوست دارد». (1)
ص: 1842
عایشه نخواسته بگوید که آن شخص چه کسی بود ولی در منابع شیعه آمده که آن شخص امیر المؤمنین علیه السلام بوده است. (1)
گذشت که راوی از ابن عمر دربارۀ حضرت علی علیه السلام پرسید، او در پاسخ - با اشاره به قضیه سدّ الابواب - گفت:
أمّا علي لا أُحدّثك عنه، ولكن انظر إلى بيته من بيوت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.
و في لفظ: أمّا علي فهذا بيته لا أُحدّثك عنه بغيره. (2)
چرا ابن عمر می گوید: من دربارۀ علی صحبت نمی کنم یا آن که جز این چیزی نمی گویم! شاید مراد آن باشد که همین مطلب، حاکی از کمال قُرب و منزلت آن حضرت نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و در بیان فضائل ایشان کافی است؛ ولی ممکن است از آن استفاده شود که او می خواهد همۀ فضائل امیر المؤمنین علیه السلام - غیر از این یک فضیلت - را کتمان کند!
شاهد مطلب آن که بنابر نقل اول می گوید: (لا أُحدّثك عنه) يعنى نمى خواهم دربارۀ علی صحبت کنم. و نیز در برخی از منابع گزارشی دیگر نقل شده که:
ص: 1843
[1201 / 37] عن جميع بن عمير، قال: أتيت ابن عمر فسألته عن علي [علیه السلام] فانتهرني، ثم قال: ألا أحدّثك عن علي؟! هذا بيت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم في المسجد و هذا بيت علي [علیه السلام]. (1)
لفظ «فانتهرني» دلالت بر طرد نمودن و مأیوس کردن جميع بن عمیر دارد و حاکی از آن است که ابن عمر از بیان فضائل امیر المؤمنین علیه السلام استنکاف دارد.
در هر صورت این مطلب قابل انکار نیست که در این روایات، ابن عمر یا راویان دیگر از تصریح به مطلب و بیانی روشن در مورد بستن درب های دیگر به مسجد و باز گذاشتن درب خانه امیر المؤمنین علیه السلام امتناع ورزیده و این مطلب مهم را نیز کاملاً مبهم و سر بسته نقل کرده اند. (2)
[1202 / 38] خطیب بغدادی نکتۀ جالبی نقل کرده است که:
ابو معاويه حديث: «أنا مدينة العلم و عليٌّ بابها» را سابقاً نقل کرده بود ولی بعداً از نقل آن خود داری می کرد !
ابن نمیر می گوید: ابو الصلت مرد ثروتمندی بود و مشایخ حدیث را کرده (و به آنان بذل و بخشش می نمود) و نقل این گونه احادیث را از آنان درخواست می نمود، آن ها هم برایش نقل می کردند. (3)
ص: 1844
از این گزارش معلوم می شود که روایات فضائل به نقل معتبر نزد آنان وجود داشته ولی داعی بر نقل آن نداشته اند، چون کسی آن ها را تحویل نمی گرفته و به آن بها نمی داده بلکه واکنش منفی نسبت به آن نشان می داده اند، اما اگر موقعیت مناسبی برای نقل آن فراهم می گردید و کسی اقبال و توجه به آن روایات نشان می داد و حتی حاضر می شد که به ناقلین آن اکرام و احسان هم بنماید، از نقل آن امتناعی نداشتند.
[1203 / 39] خطیب دمشقی از ابن ابی لیلی نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السلام مردم را قسم داد که هر کس شنید روز غدیر خم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دست مرا گرفت و فرمود: ﴿ ألست أولى بكم - يا معشر المسلمين - من أنفسكم قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: «مَنْ کُنْتُ مولاه فَعلی مولاه اَللّهُمَّ و الِ مَنْ والاه و عادِ مَنْ عاداه و انْصُر مَنْ نَصَرَهُ و اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه»﴾ گواهی دهد.
بیش از 10 نفر از صحابه شهادت دادند و عده ای کتمان کردند. گروه دوم یا کور شدند یا مبتلا به بیماری برص و هیچ یک جان سالم از دنیا بدر نبردند. (1)
[1204 / 40] سلیمان احول از سعید بن جبیر نقل می کند که ابن عباس گفت: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم هنگام وفات به سه چیز وصیت فرمود: «مشرکان را از جزیرة العرب بیرون کنید، به مسافرانی که بر شما وارد می شوند عطیه ای را که من می دادم بدهید»، و سومی را فراموش کردم. (2)
ص: 1845
در برخی مصادر آمده است که سلیمان گفت: یادم نیست که سعید سومین مطلب را (عمداً) نگفت، یا آن که او گفت ولی من فراموش کردم !
و شگفت آن که قریب به همین روایت در مصادر دیگر با سندی دیگر نقل می شود و باز راوی مطلب سوم را فراموش می کند! (1)
آیا ممکن است مطلب مهمی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم هنگام وفات به آن سفارش فرموده باشد به راحتی فراموش شود؟!
ص: 1846
شما فکر می کنید چه مطلبی بوده که راوی ناچار شده خود را به فراموشی بزند؟! آیا آن مطلب مربوط به خلافت امیر المؤمنین علیه السلام نبوده است؟! (1)
در صحاح اهل تسنن درباره عاشورا فقط دو جمله کوتاه آمده که:
[1205 / 41] پسر عمر گفت: این (عراقی) از خون پشه از من می پرسد در حالی که پسر دختر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را به قتل رساندند. (2)
[1206 / 42] هنگامی که سر مقدس سید الشهدا علیه السلام در طشتی مقابل ابن زیاد گذاشته شد، انس گفت: امام حسین علیه السلام شبیه ترین آن ها به پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بود. (3)
ص: 1847
در جمله اخیر نیز حذف و ابهام اعمال شده (1) ولی قضیه عاشورا به جهت حفظ حرمت خاندان یزید در پرده کتمان نهان شده است.
آری، در روایتی ساختگی - مربوط به خواستگاری دختر ابو جهل - ملاقات مسور بن مخرمه با حضرت سجاد علیه السلام پس از شهادت امام حسین علیه السلام آمده است! (2)
نکته اول: بخشی از فضائل به جهت تقیه شیعیان و دوستان از دست رفته و این نیز به جهت ستمی است که حاکمان ستم گر بر آن ها روا داشته اند. (3)
نکته دوم: مواردی که در واکنش «تحریفات لفظی» به عنوان «تحریف به حذف» خواهد آمد از مصادیق کتمان بشمار می رود.
ص: 1848
مواردی از واکنش کتمان پیش از این گذشت مانند:
دفتر نخست، صفحه 98 - 99 کتمان حدیث طیر توسط راویان
صفحه 251 امتناع بخاری و مسلم از نقل حدیث عمران بن حصين: «... و هو وليِ كل مؤمن بعدي، علی پس از من ولی و سر پرست هر انسان با ایمان است».
صفحه 347 امتناع زید بن ارقم یا راویان دیگر از نقل حدیث غدیر در روایت صحیح مسلم و...
صفحه 347 حذف و کتمان حدیث غدیر توسط راویان، ناسخان، و... از حدیث سعد بن ابی وقاص در صحیح مسلم و...
صفحه 348 کتمان حدیث غدیر توسط انس بن مالک و عده ای از صحابه
صفحه 348 - 349 امتناع بخاری و مسلم از نقل حدیث غدیر
صفحه 425 به دست فراموشی سپردن حدیث غدیر
دفتر دوم، صفحه 536 امتناع طبری از نقل نامه محمد بن ابی بکر به جهت آن که عموم مردم تاب شنیدن آن را ندارند
صفحه 625 اشاره بخاری به حديث: «أنا عبد اللّه و أخو رسوله صلی اللّه علیه و آله و سلم ما قالها أحد قبلي ولا يقولها أحد بعدي إلاّ كذاب» و امتناع از نقل آن
صفحه 761 - 762 سکوت بخاری از قاتل مرحب در جنگ خیبر
صفحه: 794 در مورد ردّ شمس گفتیم که روایت معجزۀ پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم با تمام اهمیتی که دارد و بازگشت خورشید در آسمان بوده که همه آن را دیده اند، با وجود اعتراف بزرگان اهل تسنن به صحت و اعتبار آن، به جهت اشتمالش بر فضیلت
ص: 1849
امیر مؤمنان علیه السلام مورد مناقشه، اشکال، تکذیب، انکار، تضعیف و.... قرار گرفته و سعی و تلاش تمام بر مخالفت با آن بکار گرفته شده و جز عده ای قلیل، همه از نقل آن خود داری کرده اند تا به دست فراموشی سپرده شده، با توجه به این مطلب، آیا کتمان و انکار نصّ صریح بر خلافت و امامت امیر المؤمنین علیه السلام بعید است؟!
صفحه 809 بعضی به بهانه فراموشی از نقل فضیلت امیر المؤمنین علیه السلام - در عزل ابو بکر از رساندن سوره برائت و... - امتناع ورزیده و آن را کتمان نمودند.
صفحه 889 بخاری روایت: لا يحلّ المسجد لجنب إلّا لمحمد و آل محمد» را کتمان و این گونه نقل نموده: «لا يحلّ المسجد لجنب إلاّ لكذا».
دفتر سوم، صفحه 958 اشاره بخاری به حدیث: ﴿ یا علي، مَنْ فَارَقَني فارَقَ اللّهَ، وَ مَنْ فَارَقَكَ فَارَقَني﴾ و امتناع از نقل آن
صفحه 979 امتناع از نقل روایت: «خاصف النعل»: شریک می گوید: من از منصور این روایت را درخواست کرده بودم ولی او حاضر نمی شد آن را نقل کند تا آن که بین ما آشنایی ایجاد شد... روایت را برایم نقل نمود.
صفحه 1007 - 1010 امتناع از نقل تفصیل مطالب خطبه حجة الوداع در تأیید مبارزات امیر المؤمنین علیه السلام.
صفحه 1332 امتناع ابن کثیر از نقل کلام عمار در البداية و النهاية.
دفتر چهارم، صفحه 1419 ترس عبد الرّزاق از نقل حدیث شماره 882 - که دلالت دارد علی علیه السلام سیّد و سالار دنیا و آخرت است و دشمن علی علیه السلام دشمن پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و دشمن خداست - و نقل کردن مخفیانه با هراس و نگرانی و عدم جرأت نقل آن برای عموم یا ذکر آن در تألیفات.
ص: 1850
سوگند ابو الازهر - پس از برخورد های نا مناسب مشایخ با او ! - که آن را نقل نکند مگر آن که صدقه بدهد!
صفحه 1497 امتناع ابن هشام صاحب سیره از نقل روايت: «و إن وصيّي لخير الوصيين»، وصى من برترین اوصیاست.
صفحه 1608 فراموش کردن - یا خود را به فراموشی زدن! - حدیث طیر، هنگام نقل ویژگی های علی علیه السلام به روایت سعد بن ابی وقاص
صفحه 1612 پرسش حارث بن مالک از سعد بن ابی وقاص - که: آیا دربارهٔ علی فضیلتی سراغ داری؟ - حاکی از آن است که جامعه پس از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بسیار زود فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را به دست فراموشی سپرده و کتمان کرده بود!
صفحه 1615 امتناع بخاری از نقل قضیه مباهله
صفحه 1658 امتناع بخاری و دیگران از نقل حدیث ثقلین
اشاره بخاری به آن و اكتفا به جمله: «إنكم و اردون علىّ الحوض»
و در همین دفتر صفحه 1920 خواهد آمد که زُهری از نقل فضائل پشیمان شده و از مَعْمَر خواست که آن را کتمان کرده و از او نقل نکند؛ بدین دلیل که بنی امیه عذر کسی را نمی پذیرند و اجازه نمی دهند که از علی علیه السلام به نیکی یاد شود.
صفحه 1921 زُهری گفته: به خدا سوگند من فضائلی از علی می دانم که اگر آن را نقل کنم مرا به قتل می رسانند !
صفحه 2167 - 2168 یونس بن خباب گفت: ناصبی ها - و بنا بر نقلی: مرجئه فاسق - مطلبی را از حدیث قبر کتمان کرده اند، در قبر از میت پرسیده می شود: ولی (و امام) تو کیست؟ اگر پاسخ داد: علی بن ابی طالب [علیه السلام] اهل نجات است.
ص: 1851
3
انکار و تکذیب حقایق از روش های رایج بین متعصبین است. مخالفان، گاهی امور مسلّم و یقینی را انکار نموده و از عقاب روز جزا که هیچ، از رسوایی نزد هم کیشان خویش هم ابایی ندارند !
انکار فضائل امیر المؤمنین علیه السلام به صورت رسمی از روز سقیفه شروع شد! هنگامی که آن حضرت را به اجبار نزد ابو بکر برده و گفتند: باید بیعت کنی، فرمود: «اگر بیعت نکنم چه می شود»؟! آن ها سوگند یاد نمودند که اگر بیعت نکنی گردنت را می زنیم! حضرت فرمود: «... بندۀ خدا و برادر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را می کشید»!! عمر گفت: بندۀ خدا آری ولی برادر پیامبر نه ! (1)
ابو بکر نیز در آخرین لحظات عمرش - با طرح مطالبی پراکنده ولی دقیق و حساب شده! - با اظهار نا خرسندی از برخی کار هایش و نیز برای توجیه انتخابش برای خلافت، تلویحاً به انکار مهم ترین فضائل امیر المؤمنین علیه السلام و انکار نصّ بر خلافت آن حضرت، بیعت غدیر و... پرداخت و گفت: ای کاش از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم پرسیده بودم خلافت از آن کیست تا با اهلش نزاع نمی شد! (2)
ص: 1852
ابن حزم ظاهری عامله اللّه بعدله می گوید:
[1207 / 1] روایات صحیح در فضائل علی [علیه السلام] فقط چند حدیث است و پس از آن فقط حدیث منزلت، حدیث رایت، و روایت: ﴿ إنّ عَلِیّاً لا یُحِبُّهُ إلّا مُؤمِنٌ، ولا یُبغِضُهُ إلّا مُنافِقٌ﴾ را نام برده است.
او حتى حدیث غدیر را هم صحیح نمی داند. (1)
ابن کثیر ادعا کرده که:
[1208 / 2] در خصوص امیر المؤمنین علیه السلام هیچ آیه ای نازل نشده و روایاتی که در این زمینه نقل شده هیچ کدام صحیح نیست. (2)
اشکال
اگر ابن کثیر و ابن حزم از روایاتی که در فضائل امیر المؤمنین علیه السلام و بویژه آن چه ذیل آیات وارد شده بی اطلاع هستند و این همه روایت را ندیده اند، از زمرهٔ علما خارج اند و اظهار نظر در مطالب علمی شأن آن ها نیست ؛ و اگر آن روایات را دیده و از روی غرض ورزی به دروغ انکار می کنند، باز نظر شان بی ارزش
ص: 1853
است که ﴿ وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ﴾ [النمل (27): 14] ؛ و اگر ادعا شود که آن روایات را دیده اند ولی معتبر نمی دانند، باید تبریک گفت به کسانی که این همه روایات غیر معتبر را در مصادر شان نقل کرده اند و علما و نویسندگان آن ها ادعای اعتبارش را دارند!
برای روشن شدن سخافت کلام ابن حزم و ابن کثیر کافی است رجوع شود به عنوان «کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن» (1) تا اعتراف بزرگان اهل تسنن به روایات فضائل معلوم شود.
و برای ابن حزم همان بس که او فضائل مسلّم امیر المؤمنین علیه السلام را - که حتی ابن تیمیه هم آن را قبول دارد! - نمی پذیرد، مانند حديث: ﴿ أَنْتَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ﴾، بودن آن حضرت از اصحاب کساء، شرکت در مباهله و... (2)
[1209 / 3] حاکم حسکانی در مقدمه کتاب شواهد التنزيل سبب نگارش کتابش را چنین بیان می کند که: عدۀ زیادی در مجلسی شرکت کرده بودند، کسی که ریاست بر عوام داشت، آنان را به گم راهی کشانده و صحبت را بدین جا رسانید که گفت: هیچ مفسّری نگفته که سوره ﴿ هَلْ أَتَى﴾ یا چیزی از قرآن دربارۀ علی و خاندانش نازل شده است.
من دیدم کسی از علما بر او انکار نکرد لذا لازم دانستم که برای دفع این شبهه به جمع آوری آیاتی که دربارهٔ اهل بیت علیهم السلام نازل شده بپردازم. (3)
ص: 1854
در روایت شماره 1039 گذشت که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود در قیامت کسی جز ما چهار نفر سواره نیست: من بر براق، برادرم صالح پیامبر بر ناقه اش، عمویم حمزه بر ناقۀ من و برادرم علی بر ناقه ای از ناقه های بهشتی. این علی وصی فرستادۀ پروردگار جهانیان، امام پرهیز گاران، و پیشوای رو سفیدان است. (1)
[1210 / 4] ابن حجر می گوید: ابن لهيعه گر چه ضعیف است ولی این حدیث هیچ ربطی به او ندارد. من حاضرم بین رکن و مقام سوگند یاد کنم که او هیچ گاه چنین روایتی را نقل نکرده است. (2)
علامه حلی قدس سره فرموده: اهل تسنن نقل کرده اند که در تفسیر آیه شریفه: ﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 7] از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت شده که: ﴿ أَنَا اَلْمُنْذِرُ، وَ عَلِیٌّ اَلْهَادِی، و بك - يا عليّ - یَهْتَدِی اَلْمُهْتَدُونَ مِنْ بَعْدِی﴾.
[1211 / 5] فضل بن روز بهان (متوفی 927) در ردّ علامه می گوید: چنین مطلبی در تفاسیر اهل سنت موجود نیست. (3)
نگارنده گوید: پیش از این در روایت معتبر 426 گذشت که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارهٔ این آیه شریفه فرمود: منذر (و بیم دهنده) من هستم و هدایت گر علی است.
ص: 1855
ای علی اهل هدایت به تو راه یابند و هدایت شوند. (1)
[1212 / 6] حاکم روایت کرده که امیر مؤمنان علیه السلام به نقل از پیامبر فرمود:
اولین کسی که وارد بهشت می شود من - یعنی علی علیه السلام - هستم و فاطمه و حسن و حسین. من گفتم: یا رسول اللّه. پس دوستان ما (چه می کنند؟) حضرت فرمود: «آنان نیز پشت سر ما وارد می شوند». (2)
ذهبی دربارۀ این حدیث می نویسد:
این مطلب گفتار منکری است. دل شهادت می دهد که جعلی است. (3)
[1213 / 7] حاکم نیشابوری دربارۀ حديث: ﴿ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَادَی مُنَادٍ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُبِ یَا أَهْلَ الْجَمْعِ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و آله وَ سَلَّمَ حَتَّی تَمُرَّ﴾
گفته: این حدیث بنا بر شرط شیخین صحیح است. ذهبی می گوید:
ص: 1856
[1214 / 8] به خدا سوگند این حدیث جعلی است، راوی آن عباس ابن بكار - بنا بر گفته دار قطنی - دروغ گو است.
و ابن الجوزی نیز آن را به جهت عباس ساختگی دانسته است. (1)
نگارنده گوید: اولاً: ابن ابی حاتم رازی گفته: پدرم عباس بن بکار را از مشایخ حدیث می داند. ابن حبان نیز او را از افراد مورد اطمینان شمرده است. (2)
ثانياً: این حدیث اسناد دیگری هم دارد که عباس بن بکار در آن نیست و لذا عده ای از اهل تسنن به جهت شواهدش آن را ساختگی نمی دانند. (3)
[1215 / 9] استاد سیره نویسان، صالحی شامی می نویسد: ضمیمه شدن اسناد متعدد این روایت به یک دیگر باعث پذیرفتن آن می شود. (4)
ص: 1857
[1216 / 10] ابن ابی الحدید می گوید: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بار ها این مطلب را دربارهٔ حضرت زهرا علیها السلام بیان فرموده و از روایات صحیح است و ضعیف نیست. (1)
و شگفت آن که ابن الجوزی آن را در کتاب العلل المتناهية ذكر كرده (2) و او متعهد شده که روایات ساختگی را در آن نقل نکند، بلکه در کتاب المدهش به آن استناد نموده که حاکی از آن است که اعتبار آن را پذیرفته است! (3)
گاهی ذهبی عصبانی می شود و بر هم کیشان خویش ایراد می گیرد که چرا صریحاً نمی گویید این حدیث دروغ است، فقط می گویید: معلوم نیست!
[1217 / 11] خطیب بغدادی پس از روایت: «عليٌ خير البشر، فمن امترى فقد کفر» گفته این روایت منکر است (و قابل پذیرفتن نیست)، کسی جز علوی این حدیث را با این سند نقل نکرده و ثابت نیست. (4)
ص: 1858
[1218 / 12] ذهبی، او را ملامت کرده و به عنوان اعتراض بر او می نویسد:
در مثل چنین روایتی که باطل بودن آن واضح است (باید عبارت رسا تری بکار برده شود و) نباید گفت «لیس بثابت». او این مطلب را از خذلان خطیب شمرده و می گوید: «نعوذ باللّه من الخذلان»! (1)
[1219 / 13] ذهبی دربارۀ روایتی که در ضمن آن آمده: «إن ربّي أمرني أن أزوّج فاطمة من علي...» بی پروا و بدون هیچ دلیلی می گوید: این دروغ و جعلی است.
ابن حجر هیتمی مکی بر او اشکال می کند که: چنین نیست، (نهایت آن که) سندش غریب و مجهول است نه ساختگی، بلکه از روایت صحیح دیگر معلوم می شود که این هم اصلی اصیل (و قابل اعتنا) داشته است ! (2)
ص: 1859
[1220 / 14] ذهبی دربارهٔ روایتی دیگری که در آن نیز آمده: ﴿ إن أَمَرَنِی أَنْ أُزَوِّجَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِیٍّ فَفَعَلْتُ...﴾ به گونه ای سخن می گوید که از آن برداشت می شود دیگران هم با او هم عقیده اند و این روایت را ساختگی و راوی آن - عبد النور - را سازندۀ آن می دانند. (1)
عسقلانی بر او اشکال می کند که ابن حبان، عبد النور را در کتاب الثقات ذکر کرده، سپس می گوید: این که ذهبی به قطع گفته: عبد النور این روایت را ساخته و دیگران را به اشتباه می اندازد که این مطلب را عقیلی گفته؛ درست نیست! (2)
از موارد گذشته به خوبی روشن است که ذهبی اصرار دارد روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام را ساختگی و بی اساس معرفی کند !
[1221 / 15] فضل بن روزبهان (متوفی 927) ولادت امیر المؤمنین علیه السلام در کعبه را منکر شده و گفته است:
علمای تاریخ این مطلب را صحیح نمی دانند و می گویند: جز
ص: 1860
حكيم بن حزام کسی در کعبه متولد نشده است. (1)
نگارنده گوید: در این زمینه کافی است رجوع شود به کلام حاکم نیشابوری که می نویسد: روایات در این زمینه متواتر است که فاطمه بنت اسد، امير المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام را در میان کعبه به دنیا آورد. (2)
اما در مورد ولادت حکیم بن حزام در کعبه در آینده صحبت خواهیم کرد. (3)
[1222 / 16] دهلوی نزول آیه تطهیر در شأن اهل بیت علیهم السلام را منکر شده و ادعا کرده که روایات صحیح دلالت بر نزول آن در شأن همسران پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دارد و آن حضرت به دعای خود این چهار نفر را داخل کرد. او با بی شرمی تمام می گوید: ام سلمه را شریک نکرد که در حق او این دعا تحصیل حاصل است! و در ادامه مدعی شده که: همۀ بستگان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در این دعا داخل اند.... (4)
اشکال
ص: 1861
ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) می نویسد: اکثر مفسرین بر این عقیده هستند که این آیه دربارۀ امیر مؤمنان، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام نازل شده است. (1)
و به شرحی که گذشت فرستادن به دنبال آن بزرگواران، دعوت از آنان، قرار دادن آنان زیر کسا و منع ام سلمه و دیگران از قرار گرفتن زیر آن به روشنی دلالت بر اختصاص آیه به آنان دارد. ام سلمه می گوید: به پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم گفتم: من هم از اهل بیت هستم و گوشۀ عبا را گرفتم تا در کنار آنان قرار گیرم، حضرت آن را از دستم کشید (و از رفتن زیر آن ممانعت فرمود). به خدا سوگند پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به خواستۀ من پاسخ مثبت نداد (و مرا از اهل بیت ندانست) و به من فرمود: تو سر جایت باش، تو بر خیر و نیکی هستی. تو از همسران پیامبر هستی. او تصریح می کند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم نفرمود که تو از اهل بیت من هستی. (2)
و نیز محدث دهلوی در اشکال بر حدیث تشبیه می نویسد:
[1223 / 17] این حدیث از احادیث اهل سنت نیست. ابن مطهر حلّی در کتب خود [آن را] وارد نموده و روایت آن را گاهی به بیهقی و گاهی به بغوی نسبت کرده، حال آن که در تصانیف هر دو از آن اثری موجود نیست. به افترا و بهتان، الزام دادن اهل سنت میسّر نمی آید... بالجمله این حدیث خود از آن قسم هم نیست که در هیچ کتابی از كتب اهل سنت موجود باشد و لو به طریق ضعیف. (3)
ص: 1862
اشکال
اولاً: این حدیث در منابع اهل تسنن به کیفیت های مختلف نقل شده و سیوطی در ردّ ابن الجوزی که آن را جعلی دانسته برای آن دو سند دیگر نقل کرده! (1)
ثانياً: برخی از نویسندگان اهل تسنن - مانند خطیب خوارزمی (متوفی 568)، محمد بن طلحه شافعی (متوفی 652)، ابن ابی الحدید معتزلی (متوفی 656)، و ابن صباغ مالکی (متوفی 855) - آن را از بیهقی روایت کرده اند. (2)
توجه شما را به برخی از روایات تشبیه به نقل از منابع عامّه جلب می نماییم:
[1224 / 18] روى ياقوت الحموي، عن عبد الرزاق، عن معمر، عن الزهري، عن سعيد بن المسيب، عن أبى هريرة، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم- و هو في محفل من أصحابه -: «إن تنظروا إلى آدم في علمه، و نوح في همّه، و إبراهيم في خلقه، و موسى في مناجاته، و عيسى في سنّه [سنّته ظ]، (3) و محمد في هديه و حلمه فانظروا إلى هذا المقبل»، فتطاول الناس فإذا هو علي بن أبي طالب علیه السلام. (4)
ص: 1863
شایان ذکر است که این سند نزد اهل تسنن در نهایت اعتبار و صحت است.
[1225 / 19] عن أنس بن مالك: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «من أراد [ أن ] يَنْظُرَ إلى علم آدم و فقه نوح فلينظُر إلى عليّ بن أبي طالب». (1)
[1226 / 20] و عنه قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «من أحبّ أن ينظر إلى آدم في خلقه و أنا في خلقي، و إلى إبراهيم في خلّته، و إلى موسى في مناجاته، و إلى يحيى في زهده، و إلى عيسى في سنته فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (2)
[1227 / 21] و قال: كنا في بعض حجرات مكة نتذاكر علياً، فدخل علينا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فقال: «أيها الناس، من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في فهمه، و إلى إبراهيم في حلمه، و إلى موسى في شدتّه، و إلى عيسى في زهادته، و إلى محمّد و بهائه، و إلى جبرئيل و أمانته، و إلى الكوكب الدري و الشمس الضحي، و القمر المضيء، فليتطاول و لينظر إلى هذا الرجل»، و أشار إلى علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3)
[1228 / 22] عن أبي الحمراء مولى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم، قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «من أراد [سرّه] أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في فهمه، و إلى إبراهيم في حلمه [حكمه]، و إلى يحيى بن زكريا في زهده، و إلى موسى بن عمران في بطشه فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (4)
ص: 1864
[1229 / 23] و في رواية عنه: «من أراد ان ينظر إلى آدم في و قاره، و إلى موسى في شدة بطشه، و إلى عيسى في زهده فلينظر إلى هذا المقبل»، فأقبل علي [علیه السلام]. (1)
[1230 / 24] و في رواية ثالثة عنه: «من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في تقواه، و إلى إبراهيم في حلمه، و إلى موسى في هيبته، و إلى عيسى في عبادته فلينظر إلى ابن أبي طالب». (2)
[1231 / 25] و في رواية رابعة عنه، قال: كنّا حول النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم فطلع علي بن أبي طالب رضی اللّه عنه [علیه السلام]، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «من سرّه أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في فهمه، و إلى إبراهيم في خلقه، فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (3)
[1232 / 26] عن الحارث:... بلغنا أن النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم كان في جمع من أصحابه فقال: «أُريكم آدم في علمه، و نوحاً في فهمه، و إبراهيم في حكمته»؟ فلم يكن بأسرع من أن طلع عليّ [علیه السلام]. (4)
[1233 / 27] عن جابر، قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آلهو سلم: من أراد أن ينظر إلى إسرافيل في هيبته، و إلى ميكائيل في رتبته، و إلى جبرائيل في جلالته، و إلى آدم في علمه، و إلى نوح في خشيته، و إلى إبراهيم في خلّته، و إلى يعقوب في حزنه، و إلى يوسف في
ص: 1865
جماله، و إلى موسى في مناجاته، و إلى أيوب في صبره، و إلى يحيى في زهده، و إلى عيسى في عبادته، و إلى يونس في ورعه، و إلى محمّد في حسبه و خلقه، فلينظر إلى علي؛ فإن فيه تسعين خصلة من خصال الأنبياء جمعها اللّه فيه و لم يجمعها أحد غيره». (1)
[1234 / 28] و ورد في ضمن رواية: قال أبو بكر: أنا لا أتقدّم على رجل قال في حقّه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «من أراد أن ينظر إلى آدم علیه السلام، و إلى يوسف و حسنه، و إلى موسى و صلاته، و إلى عيسى و زهده، و إلى محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم في خلقه فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (2)
[1235 / 29] عن أبي سعيد [الخدري]، قال: كنّا حول رسول اللّه [النبي] صلی اللّه علیه و آله و سلم فأقبل علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فأدام رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم النظر إليه، ثم قال: «من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في حكمه، و إلى إبراهيم في حلمه فلينظر إلى هذا». (3)
[1236 / 30] عن ابن عباس، قال صلی اللّه علیه و آله و سلم: «من أراد أن ينظر إلى إبراهيم في حلمه، و إلى نوح في حكمه [حكمته]، و إلى يوسف في جماله فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (4)
[1237 / 31] و روى الكنجي الشافعي، عن ابن عباس، قال:.. أقبل عليّ [علیه السلام] فلمّا بصر به رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم قال: «من أراد منكم أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في حكمته، و إلى إبراهيم في حلمه فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (5)
ص: 1866
[1238 / 32] ذهبی در ترجمه مسعر بن يحيى نهدی می نویسد: من او را نمی شناسم ولی روایت منکری دارد. (1) و روایت اخیر را از او نقل کرده است.
مغربی در جایی دیگر می نویسد: (از شواهدی که نقل نمودیم) دانستی که آن چه برای علی بن ابی طالب [علیه السلام] فضیلت باشد نزد ذهبی منکر است ! (2)
تذكر
ابن شاهين (متوفی 385) و ابو نعیم اصفهانی (متوفی 430) در مورد حدیث تشبیه امیر المؤمنین علیه السلام به انبیا علیهم السلام گفته اند: این فضیلتی است ویژۀ علی علیه السلام که هیچ کس در آن با او مشترک نیست! (3)
نگارنده گوید: در حدیث منزلت و برخی از احادیث سدّ الابواب نیز تشبيه امیر مؤمنان علیه السلام به جناب هارون علیه السلام گذشت. (4)
* و در روایت 234 گذشت: يا علي، أنت منّي بمنزلة شيت من آدم، و بمنزلة سام من نوح، و بمنزلة إسحاق من إبراهيم... و بمنزلة هارون من موسى، و بمنزلة شمعون من عيسى...
* و در روایت 971 گذشت: فصاحت نخلة بأخرى... هذا موسى و أخوه هارون،
ص: 1867
ثمّ جزناهما، فصاحت رابعة بخامسة: هذا نوح و إبراهيم...
[1239 / 33] در روایات متعدد آمده است: «يا علي، إنما مثلك في هذه الأمة كمثل عيسى بن مريم... »، «إن فيك مثلاً من عيسى»، «ما شبهك في هذه الأمة إلّا عيسى في أمته» این تشبیه برای منافقین بسیار ناگوار آمد تا جایی که صدا به هلهله بلند کردند و مذمت آنان در آیه شریفه: ﴿ وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ﴾ [الزخرف (43): 57] نازل گردید! (1)
[1240 / 34] برخی از مخالفان در اتصاف امیر المؤمنين علیه السلام به لقب «أمير النحل» اشکال نموده و گفته اند: اساسی ندارد. (2)
پاسخ
[1241 / 35] قال الزركشي: الحديث العشرون: اشتهر على ألسنتهم أمير النحل علي [علیه السلام] و قال ابن سيدة في المحكم: اليعسوب: أمير النحل، كثر ذلك حتى سمّوا كل رئيس: يعسوباً، و منه حديث علي [علیه السلام]: «هذا يعسوب قريش» انتهى.
و فى الأمثال للرامهرمزي: «على يعسوب المؤمنين» أي سيدهم.
ص: 1868
و بهذا اللفظ الآخر رواه الطبراني في معجمه من حديث أبي ذر و سليمان [و سلمان ظ]، و أخرجه صاحب مسند الفردوس من حديث الحسن بن علي [علیه السلام]، قال: قال ثعلب: اليعسوب: الذكر من النحل الذي يقدمها، يحامي عنها، و قال علي [علیه السلام]: أنا يعسوب المؤمنين. (1)
[1242 / 36] و ملا علی قاری نیز - به تبعیت از سیوطی - در دفاع از اثبات حدیث و پاسخ مخالفان به روایاتی استناد نموده که از آن حضرت به «یعسوب» تعبیر شده است. (2)
نگارنده گوید: تعبیر به «یعسوب المؤمنين» يا «يعسوب الدین» در روایات متعدد آمده است. (3) عینی (متوفای 855) در شرح صحیح بخاری از خواص و ویژگی های امیر المؤمنین علیه السلام اموری نقل کرده است، از جمله آن که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم او را یعسوب و سرورِ بزرگ دین نامیده است. (4)
بلکه شیوع این لقب به گونه ای است که برخی از اعیان اهل تسنن هنگام نام بردن آن حضرت می گویند: قال یعسوب المؤمنين عليّ كرم اللّه تعالى وجهه. (5)
ص: 1869
عبد الوهاب شبکی (متوفی 771) در ضمن اشعاری - برای تبریک به قاضی القضاة به جهت ولادت فرزندی به نام علی او را هم نام «أمير النحل» دانسته و - می گوید:
سمّي ابن سيّد أبناء العلا ب-: علي *** لا زال ذا منصب بين الأنام علي
فقلت لما أتت بشرى البشير به *** للعلم و الفضل و العلياء و الدول
بشری سمي أمير النحل حين أتت *** كانت بأفواهنا أحلى من العسل (1)
و در ضمن اشعار بدر الدين بن الدماميني (متوفی 828) آمده است:
و أعاذه بعلي أمير النحل إذ *** أضحى عليّاً في الفصاحة نظمه (2)
[1243 / 37] سبط ابن الجوزى (متوفی 654) می گوید: مؤمنان به زنبور عسل تشبیه شده اند؛ زیرا او چیز های خوب و پاکیزه را می خورد و چیزی نیک و پاکیزه (یعنی عسل) تولید می کند و علی علیه السلام امیر مؤمنان است. (3)
[1244 / 38] و نیز می نویسد: علی علیه السلام را «یعسوب المؤمنین» گویند؛ زیرا يعسوب بزرگ زنبوران عسل است که در حزم و تدبیر و زیرکی و هشیاری از همۀ آنان برتر است. کنار در کندو می ایستد و دهان زنبورانی که می خواهند وارد آن شوند می بوید، اگر بوی نا خوشی از آن استشمام نماید می فهمد که از گیاه بدی تناول نموده لذا او را دو نیم می کند و بر در کندو می اندازد تا دیگران ادب شوند. علی علیه السلام نیز بر در بهشت می ایستد و هر کس را که از او رایحۀ بغض
ص: 1870
کینه توزی نسبت به خویش استشمام نماید در دوزخ می افکند. (1)
[1245 / 39] کمال الدین دمیری (متوفی 808) می نویسد:
مراد از تشبیه امیر المؤمنین علیه السلام به «أمير النحل» و پادشاه زنبوران عسل آن است که: اهل ایمان به آن حضرت پناهنده می شوند و کفار، ستم گران و منافقان به مال دنیا پناه می برند، همان گونه که زنبوران عسل به پادشاه و امیر شان پناهنده می شوند. (2)
[1246 / 40] ابن کثیر می نویسد:
آن چه برخی از عوام خیال می کنند بلکه بین بسیاری از آنان مشهور شده که ساقى حوض كوثر علی [علیه السلام] است مطلب بی اساسی است و سند قابل اعتمادی ندارد، ساقی حوض کوثر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است...
و نیز آن چه بین مردم متعارف است که یک دیگر را به علی [علیه السلام] سوگند داده و می گویند: تو را به علی سوگند می دهم که این را از من بگیری یا به من بدهی و امثال آن، این ها هیچ اساسی ندارد، بلکه گرفته شده از رافضی هاست. خوف آن می رود که کسی که به گفتن این مطالب عادت کند هنگام جان دادن ایمانش را از دست بدهد (و بی دین از دنیا
ص: 1871
برود)، سوگند به غیر خدا شرک است. (1)
نگارنده گوید: روایاتی که دلالت دارد امیر المؤمنین علیه السلام از جانب پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم ساقی حوض کوثر است، پیش از این گذشت. (2)
اما پاسخ از اعتراض به سوگند به نام امیر المؤمنین علیه السلام به اختصار آن است که:
1. گر چه در سوگند نوعی تعظیم نهفته است ولی هر تعظیمی عبادت نیست.
2. در قرآن موارد فراوان سوگند به غیر خدا وجود دارد. (3)
3. در روایات عامه از صحابه نیز فراوان سوگند به غیر خدا دیده می شود بویژه تعبیر به: (لعمري). (4)
ص: 1872
4. برخی از فقهای اهل تسنن گفته اند: کسی که به لات و عزّیٰ سوگند یاد نماید جز استغفار تکلیفی ندارد، آیا سوگند به نام امیر المؤمنین علیه السلام از سوگند به بت هم حکمش سنگین تر است و گویندۀ آن محکوم به شرک می شود؟! (1)
[1247 / 41] بنابر روایات شیعه و سنی آیه شریفه: ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾ [المائدة (5): 55] (2) دربارۀ خاتم بخشی امیر المؤمنین علیه السلام نازل شده (3) و سیوطی گفته: این مطلب
ص: 1873
ص: 1874
(روایات و) شواهد متعدد دارد که باعث تقویت آن می شود. (1) علامه امینی قدس سره بیش از 60 نفر از اعیان اهل تسنن را که آن را روایت کرده اند، نام برده است. (2)
[1248 / 42] ولی ابن تیمیه می گوید: این مطلب به اجماع دانش مندان حدیث دروغ است، سپس - بر خلاف مفسّران اهل تسنن بلکه بر خلاف کلام خدا ! - تمام تلاش خود را برای تکذیب خاتم بخشی امیر المؤمنين علیه السلام و فضیلت صدقه دادن در نماز بکار گرفته و گفته است:
صدقه دادن هنگام نماز کار شایسته ای نیست !
نماز گزار می تواند صدقه دادن را پس از نماز انجام دهد! (3)
علی اصلاً انگشتر نداشته است.
در آن زمان کسی انگشتر به دست نمی کرده است.
فقها گفته اند: دادن انگشتر در زکات مجزی نیست. (4)
ص: 1875
گذشت که در روایات متعدد از امیر المؤمنین علیه السلام به «فاروق» یاد شده است. (1)
و نیز گذشت که عده ای از صحابه - مانند جابر بن عبد اللّه انصاری، ابوذر، ابن عباس و ابو سعید خُدری - گفته اند: ما در زمان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم منافقین را به بغض علی بن ابی طالب علیه السلام می شناختیم. (2)
گذشته از وجود این روایات در کتب معروف و معتبر، اسناد معتبر متعدد دارد، ولی ابن تیمیه هر دو مطلب را تکذیب کرده و می گوید:
[1249 / 43] کسانی که با حدیث آشنایی دارند می دانند که هر دو مطلب دروغ است، است، هیچ یک در کتب مورد اعتماد نقل نشده و سند شناخته شده ای ندارد. (3)
ص: 1876
ابن تیمیه از کسانی است که فراوان فضائل مسلّم امیر المؤمنین علیه السلام را انکار نموده و برای رسیدن به اغراض فاسد خویش به شگرد های متفاوت دست زده است. به عنوان مثال گاهی با پررویی تمام می گوید:
عده ای از اهل علم این حدیث را تضعیف کرده اند.
و یا می گوید: فلانی آن را تکذیب یا تضعیف کرده است. (1)
ولی از دانش مندانی که به آن ها اشاره کرده نامی نمی برد و اگر نام برده باشد برای ادعا های پوچ و تو خالی هیچ مصدری ذکر نمی کند !
او بار ها به اجماع و اتفاق اهل حدیث و اهل دانش تمسک می کند بدون آن که هیچ مستندی ارائه دهد، با آن که در برخی از موارد اصلاً کسی متعرض آن مطالب نشده و در منابع مطلبی در اثبات یا انکار آن نقل نشده و در برخی از موارد دیگر عده ای آن را نقل کرده و بر آن اعتماد نموده اند !
لذا بر مبنای پیشوایان حدیث، او کاذب و دروغ گو بشمار می آید، بلکه بنا بر مبنای خودش کلامش از ارزش ساقط می شود. (2)
ص: 1877
ابن تیمیه در ضمن کلامی می گوید: عدم علم، علم به عدم نیست بویژه در اقوال بی شمار امت اسلام که جز پرودگار کسی از آن اطلاع ندارد؛ لذا احمد بن حنبل مدعی اجماع را دروغ گو دانسته است! (1)
او بار ها ادعا کرده که این احادیث کذب مسلّم است و یا می گوید:
این مطلب به اتفاق حدیث شناسان دروغ است !
مانند نزول آیه های ذیل در شأن امیر المؤمنین علیه السلام:
﴿ وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَ اعِيَةٌ﴾ [الحاقة (69): 12]. (2)
﴿ وَ أَرْكَعُوا مَعَ الْرَّاكِعِينَ﴾ [البقرة (2): 43]. (3)
﴿ وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ [الصافات (37): 24]. (4)
﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 7] (5)
﴿ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً﴾ [مريم:(19): 96]. (6)
ص: 1878
﴿ وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ [البقرة:(2): 207]. (1)
﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾ [المائدة (5): 55]. (2)
﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً﴾ [المائدة (5): 3]. (3)
﴿ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ [الأنفال (8): 62]. (4)
﴿ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾ [البقرة (2): 37]. (5)
﴿ وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ...﴾ [الأعراف (7): 172] (6)
ص: 1879
و این که مراد از «قربی» در آیه: ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشوری (42): 23] امیر المؤمنین، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام باشند. (1)
نزول چیزی از سوره مائده در غدیر. (2)
و نزول سوره: ﴿ هَلْ أَتَى﴾ در شأن امیر المؤمنین علیه السلام. (3)
او می گوید: احادیثی که علامه حلی قدس سره در منهاج الكرامة نقل کرده به اتفاق حدیث شناسان اکثرش ضعیف یا جعلی است. (4)
و نیز ادعای اتفاق حدیث شناسان بر ساختگی بودن احادیث فراوان نموده، مانند: بازگشت ابو بکر از بین راه هنگام تبلیغ سوره توبه. (5)
تزویج امیر المؤمنین و حضرت زهرا علیها السلام در آسمان و... (6)
ص: 1880
نداى جبرئيل به: ﴿ لاَ سَیْفَ إِلاَّ ذُو الْفِقَارِ وَلاَ فَتَی إِلاَّ عَلِیٌّ﴾. (1)
اللهم و ال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله. (2)
اللّه أكبر على إكمال الدين، و إتمام النعمة، و رضا الربّ برسالتي، و بالولاية لعلي من بعدي. ثم قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم و ال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله. (3)
أنت وليّي في كل مؤمن بعدي. (4)
[عليٌّ] سيّد المسلمين، و إمام المتقين، و قائد الغر المحجلين.
هذا ولى كل مؤمن بعدي.
إن عليّاً منّي و أنا منه، [و هو] أولى بكل مؤمن و مؤمنة. (5)
أنت أخي و وصيي، و خليفتي من بعدي، و قاضي ديني. (6)
اللهم إني أقول كما قال أخي موسى: ﴿ وَ اجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾ علىّ بن أبي طالب ﴿ أَخِي * أَشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي...﴾ [سورة طه (20): 29 - 31]. (7)
ص: 1881
أنت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيين، و يأتي خصماؤك غضاباً مفحمين. (1)
[عليٌّ ]... راية الهدى و إمام الأولياء، و هو الكلمة التي ألزمها للمتقين. (2)
روایت منا شده روز شورا. (3)
ادعای بی جای «اجماع اتفاق اهل حدیث و اهل دانش» از روش هایی است که ابن تیمیه در هر موردی که دوست داشته باشد از آن استفاده می کند.
به عنوان مثال دربارۀ حضرت ابو طالب علیه السلام - که از ابتدای بعثت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم تا آخر عمر شریفش حامی و یاور آن حضرت بوده - به آسانی ادعا کرده که - العياذ باللّه - اجماع بر کفرش وجود دارد؛ (4) اما دربارۀ معاویه - که در دشمنی با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و خاندانش سنگ تمام را گذاشته و از هیچ خباثتی فرو گذار نکرده و گاه اعتقادی به دین نداشته (5) گر چه در شرایطی قرار گرفته که مجبور شده اظهار اسلام نماید - مدعی است که:
اهل دانش اتفاق نظر دارند که او اسلام نیکویی داشته است! (6)
نسبت به اذیت و آزار به حضرت زهرا علیها السلام و هجوم به خانۀ آن حضرت نیز مدعی است که تمام مسلمانان آن را ساختگی و دروغ می دانند (7) با آن که منابع فریقین مملو از آثار و روایاتی است که شهادت بر وقوع آن می دهد. (8)
ص: 1882
دربارۀ تخلف ابو بکر از لشکر اسامه می نویسد: دانش مندان اتفاق نظر دارند که او در لشکر اسامه نبوده است (1) با آن که در منابع فراوان اهل تسنن تصریح شده که ابو بکر از جمله زیردستان اسامه در این لشکر بوده است. (2)
او - با نادیده گرفتن روایاتی که در جنگ های امیر المؤمنین علیه السلام و جنگ با آن حضرت وارد شده و اقوال بزرگان اهل تسنن (3) - به دروغ ادعا کرده که:
مسلمانان اتفاق نظر دارند که کسانی که با علی جنگیدند از قاتلان عثمان افضل و برترند، عده ای از آن ها افراد زاهد و عابد بوده اند! (4)
و ادعا کرده که اصحاب ما بدون هیچ اختلافی... محدّثين و عموم پیشوایان تسنن معتقدند که بهتر بود علی دست به جنگ نمی زد. (5)
ص: 1883
مواردی از واکنش تکذیب و انکار پیش از این گذشت. اشاره شد که بیش ترین آن ها از ابن تیمیه بوده است. برخی از موارد انکار او عبارت است از:
دفتر نخست، صفحه 100 - 101 تکذیب حدیث طير
صفحه 174 تکذیب روایت شماره 73 مبارزه علی علیه السلام با عمرو بن عبدودّ در جنگ خندق از (همهٔ) اعمال امت من تا روز قیامت برتر است.
صفحه 198 انکار وجود حديث: ﴿ الحَقُّ مَعَ عَلِي﴾
صفحه 242: تکذیب حدیث: ﴿ عَلِیٌّ وَلِیُّ کُلِّ مُؤمِنٍ بَعدی﴾، علی پس از من ولی و سر پرست هر انسان با ایمان است.
صفحه 357 انکار نقل حدیث غدیر به سند معتبر
صفحه 359 انکار وجود حدیث غدیر در امهات [یعنی مصادر اولیه و منابع اصلی حدیث] غیر از سنن ترمذی
صفحه 360 تكذيب: اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه.
صفحه 367 انکار تشریع هر امر جدیدی در غدیر، در حق علی [علیه السلام]، در موضوع امامت و هر چیز دیگر!
پاورقی صفحه 428 انکار و تکذیب روایت: ﴿ عَلِیٌّ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾، علی پس از من ولی و سر پرست شماست.
دفتر دوم، صفحه 503 تکذیب روایت شماره 276: من بندۀ خدا، برادر پیامبر و صدّیق اکبر هستم. هر کس پس از من چنین ادّعایی نماید كذّاب و دروغ گوست. من هفت سال قبل از مردم نماز گزاردم.
ابن الجوزی و ابن کثیر نیز این روایت را تکذیب و انکار کرده اند.
ص: 1884
صفحه 604 ابن تیمیه دربارهٔ تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت می نویسد:
این روایت در صحاح، مسانید، سنن، مغازی یا کتب تفسیر - که روایات قابل احتجاج در آن آمده - نیست... این حدیث نزد حدیث شناسان دروغ است.
صفحه 627 انکار اصل مؤاخات بین مهاجرین برای انکار اخوت امیر المؤمنین علیه السلام با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم
صفحه 719 انکار حدیث: ﴿ أَقْضَاکُمْ عَلِیٌّ﴾، برترين شما در قضاوت علی است.
صفحه 774 انکار میدان رفتن و فرار کردن ابو بکر و عمر در جنگ خیبر
صفحه 785 انکار و تکذیب حديث ردّ شمس
صفحه 820 انکار و تکذیب حديث: ﴿ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ عَلِیٌّ﴾ و ﴿ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی﴾.
صفحه 841 جعلی دانستن احاديث سدّ الأبواب
دفتر سوم، صفحه 993 انکار وجود حديث: ﴿ حَرْبُکَ حَرْبِی﴾ در مجامع روایی صفحه 1180 تکذیب روایات فرمان به مبارزه با ناکثین، قاسطین و مارقين، او می گوید: دربارۀ جنگ های بین صحابه هیچ روایتی (و دستوری) از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم وجود ندارد.
دفتر چهارم، صفحه 1659 انکار این که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در حجة الوداع در ملأ عام نامی از علی علیه السلام یا امامتش برده یا حدیث ثقلین یا... را بیان فرموده باشد.
صفحه 1662 او دربارۀ حدیث ثقلین گفته: عده ای از حفّاظ، بر این قسمت که مشتمل بر تمسک به عترت است طعن زده اند که این از حدیث نیست.
دفتر ششم، صفحه 2268 انکار کلام احمد بن حنبل در کثرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام
ص: 1885
دفتر نخست، صفحه 104 انکار حدیث طیر به ادعای آن که ظاهر آن برتری على [علیه السلام] بر شیخین بلکه بر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است.
صفحه 130 انکار ذهبی روایت شماره 3 را که دلالت دارد محبوب ترین زنان نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فاطمه علیها السلام بوده و محبوب ترین مردان علی علیه السلام.
صفحه 357 انکار صحت و تواتر حدیث غدیر
صفحه 366 انکار حضور امیر المؤمنین علیه السلام در حجة الوداع برای انکار غدیر !
صفحه 446 انکار صحت حدیث منزلت توسط آمدی و صاحب مواقف
صفحه 447 انکار تواتر حدیث منزلت
صفحه 448 تکذیب جمله: ﴿ اَلْمَدِينَةَ لاَ تَصْلُحُ إِلاَّ بِي أَوْ بِكَ﴾ يعنى: صلاح نیست مدینه را خالی بگذاریم باید من یا تو در شهر بمانیم، در حدیث منزلت.
صفحه 455 انکار عموم منزلت
صفحه 464 انکار جانشینی امیر المؤمنین علیه السلام در غزوه تبوک
دفتر دوم، صفحه 547 انکار تقدّم اسلام امیر المؤمنین علیه السلام
صفحه 551 ابن کثیر می گوید: روایات فراوان در تقدّم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده ولی هیچ کدام صحیح نیست !
صفحه 641 - 642 ساختگی دانستن حدیث: ﴿ أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا﴾
صفحه 659 - 660 تکذیب روایت ذیل آیه: ﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلٍّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 7] ﴿ رَسُول اللّه الْمُنْذِرُ وَ أَنَا الْهادی﴾ توسط ذهبي
صفحه 784 - 875، 791 - 792 ابن حزم، ذهبی، ابن کثیر، و ملا علی قاری روایت بازگشت خورشید را تکذیب نموده و شیعه را متهم به جعل آن کرده اند.
ص: 1886
صفحه 807 - 808 ابن عباس به عمر گفت: به خدا سوگند پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم- و بر نقلی خدا - علی علیه السلام را کم سنّ و سال نشمرد که او را فرستاد تا (آیات اول) سوره برائت را از ابو بکر بگیرد و خود برای مردم قرائت نماید ! عمر [که حرفی برای گفتن نداشت] سکوت کرد! ابن الجوزی می گوید: این روایت را رافضی ها ساخته اند و عده ای از راویان آن مجهول و نا شناخته اند.
صفحه 841 - 842 ابن الجوزی و ابن تیمیه ادعا کرده اند که احادیث سدّ الأبواب را رافضی ها در مقابل روایات صحیحین که دربارۀ ابو بکر وارد شده جعل کرده اند.
دفتر سوم، صفحه 993 تکذيب روايت: ﴿ حَرْبُکَ حَرْبِی...﴾ توسط ذهبى صفحه 1179 عقیلی دربارهٔ روایات فرمان به مبارزه با ناکثین، قاسطین و مارقین گفته: در این زمینه هیچ روایتی ثابت نیست !
صفحه 1182 با وجود تواتر روایات: «ویح عمار، تقتله الفئة الباغية»، ابن الجوزی نقل کرده که احمد بن حنبل، يحيى بن مَعين و... صحت و اعتبار آن را انکار کرده اند!
صفحه 1185 ابن عربی - و به تبع او محب الدین خطيب - ورود لشكر عايشه بر آب حواب و پارس کردن سگان و... را - که دلیل نهی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم از مبارزه با امیر مؤمنان علیه السلام و از دلائل حقانیت آن حضرت است - انکار کرده اند.
صفحه 1186 پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به همسرانش فرمود: «شما حجّ خویش را بجای آوردید» و سپس از آنان خواست که ملازم خانه خویش باشند. این روایات از دلائل حقانیت جبهۀ امیر المؤمنین علیه السلام بشمار می رود.
گفته شده: این روایات را رافضی ها به قصد مذمّت عایشه ساخته اند.
ص: 1887
صفحه 1226 انکار حضور معظمِ صحابه در جبهۀ امیر المؤمنین علیه السلام، یعنی برای صحابه مسلّم نبوده که حق به جانب آن حضرت است تا او را یاری نمایند!
دفتر چهارم، صفحه 1408 - 1409 ابن کثیر دربارهٔ روايت: ﴿ طُوبَی لِمَنْ أَحَبَّکَ وَ صَدَقَ فِیکَ وَ وَیْلٌ لِمَنْ أَبْغَضَکَ وَ کَذَبَ فِیکَ﴾ گفته: روایات فراوان به این مضمون نقل شده و ساختگی است.
و نیز گفته: «من زعم أنه آمن بي و بما جئت به و هو يبغض عليّاً فهو كاذب ليس بمؤمن» این روایت با این سند ساختگی است و ثابت نیست.
صفحه 1410 یکی از معاصرین در مورد روایات شناخت منافقین به بغض امیر المؤمنین علیه السلام می نویسد: این روایات سند معتبری ندارد و در احادیث صحیح نقل نشده، عشق و علاقه به تشیّع باعث نقل این مطلب شده است.
صفحه 1416 یحیی بن مَعین بدون هیچ دلیلی حدیث شماره 882 را - که دلالت دارد علی علیه السلام سیّد و سالار دنیا و آخرت است و دشمن علی علیه السلام دشمن پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و دشمن خداست - انکار و تکذیب می کند.
صفحه 1420 بعضی دیگر بدون هیچ دلیلی فضیلت گذشته را ساختگی دانسته و گفته اند: برادر زاده معمر آن را در کتاب معمر افزوده است!
صفحه 1444 - 1445 انکار این که قاتلِ علی علیه السلام شقی ترینِ مردم است.
صفحه 1490 - 1491 انکار وصیت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، عایشه می گفت: آن حضرت بر سينه من - یا در دامان من - جان داد، کجا به علی وصیت کرد؟!
و در مصادر متعدد آمده که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بدون وصیت از دنیا رفت.
صفحه 1492 قاری به نقل از صغانی حدیث وصایت را جعلی و ساخته دست شیعه دانسته و به آنان جسارت و نفرین نموده است.
ص: 1888
صفحه 1622 دهلوی می نویسد: لا نسلّم که مراد از ﴿ أَنْفُسَنَا﴾ حضرت امیر[رضی اللّه عنه] علیه السلام است، بل نفس نفیس پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است.
صفحه 1698 ملا علی قاری می نویسد: دروغ پرداز ترین گروه - اشاره به شیعه - ادعا می کند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در حضور همۀ صحابه دست علی [علیه السلام] را گرفت و فرمود: «این وصی من، برادر من، و جانشین پس از من است، به سخن او گوش دهید و فرمان بردار او باشید» ولی صحابه اتفاق بر کتمان آن نموده و با آن مخالفت کرده و دیگری را سر کار گذاشتند.
در همین دفتر صفحه 1750 - 1751 انکار دانش امیر مؤمنان علیه السلام توسط ابن کثیر صفحه 1772 - 1773 ذهبی گفته: این که علی از همه بهتر باشد، هیچ مسلمانی این را نمی گوید.
صفحه 1784 اعمش گفته من حديث: «قسيم النار» را نقل نکرده ام.
اعمش تعجب کرده: این چه حدیثی است که موسی بن طریف نقل کرده؟!
او گفته: من این حدیث را به قصد تمسخر به عبایه اسدی نقل کرده ام.
اصلاً خود موسى بن طریف آن را به قصد استهزا نقل کرده است.
صفحه 1959 عنوان: «تکذیب روایات فضائل به تضعیف راویان به بهانۀ جعل زدایی»
دفتر ششم، صفحه 2261 انکار دلالت حدیث ثقلین و روایت: ﴿ اَللَّهُمَّ أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُمَا دَارَ﴾ به تحریف معنوی
صفحه 2376 انکار فضائل ویژه با انتشار روایات ساختگی یا غیر آن
ص: 1889
4
*منکر دانستن روایات فضائل (1)
ابن الجوزی می گوید: حدیث منکر آن است که بدن طالب علم از شنیدن آن به لرزه می افتد و دلش از آن متنفر است. (2)
یکی از مطالبی که در برخورد با روایات فضائل، فراوان با آن مواجه می شویم متن شناسیِ محدّثین و عالم نمایانی است که طاقت دیدن فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را ندارند و به مجرد این که چشم شان به روایات فضائل می افتد احساساتی شده و آن چه بخواهند می گویند و می نویسند، ﴿ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ﴾ [آل عمران (3): 118] (3) بلکه گاهی احادیث این راویان در جا های دیگر مورد قبول واقع می شود ولی در فضائل پذیرفته نمی شود! و از آن تعبیر می کنند: «شاذٌ»، «منكرٌ» (4) و «لا يُتابع عليه» یعنی: روایت بر خلاف قواعد و اصول است، روایت نا شناخته و غیر قابل قبول است و کس دیگری آن را نقل نکرده است.
ص: 1890
[1250 / 44] بخاری - با بی شرمی تمام - حدیث ثقلین را - که همهٔ امت اسلام پذیرفته اند - حدیثی منکر و غیر قابل قبول گفته. (1)
ذهبی به روایتی می رسد که مشتمل بر مطاعن بنی امیه است و رجال آن هم ثقه هستند و جای هیچ اشکالی در آن نیست، می گوید:
[1251 / 45] نمی دانم آفت این روایت از کجاست؟ (2)
و گذشت که در مورد روایت: «ای علی! تو سیّد و سالاری در دنیا و سیّد و سالاری در آخرت. دوست تو دوست من، و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من، و دشمن من دشمن خداست. وای بر کسی که پس از من کینۀ تو را به دل داشته باشد» می گوید:
[1252 / 46] راویان آن ثقه هستند ولی متن حدیث منکَر است، بعید نیست ساختگی باشد ! (3)
در روایت شماره 434 گذشت که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: ﴿ قُسِمَتِ اَلْحِکْمَهُ عَشْرَهَ أَجْزَاءٍ فَأُعْطِیَ عَلِیٌّ تِسْعَهَ أَجْزَاءٍ وَ اَلنَّاسُ جُزْءاً وَاحِداً﴾. یعنی: حکمت بر 10 بخش تقسیم شده، به علی 9 قسمت داده شده و به بقیه مردم یک قسمت. (4)
ص: 1891
[1253 / 47] ابن کثیر دربارهٔ این روایت نوشته:
این حدیث منكر (غير قابل قبول) بلکه جعلی است. رویش سیاه باد کسی که آن را جعل کرد و چنین افترایی را (بر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم) بست. (1)
چنان که ملاحظه می فرمایید، ابن کثیر هیچ دلیلی برای ادعایش اقامه نکرد، تنها چیزی که باعث خشم او شده آن است که تحمّل دیدن و شنیدن فضائل امیر مؤمنان علیه السلام را ندارد!
[1254 / 48] ذهبی نیز در این حدیث اشکال کرده و می گوید:
در سند آن احمد بن عمران است که معلوم نیست چه کسی است. (2)
حسنی مغربی در پاسخ او می نویسد: حافظ ابن حجر عسقلانی از وهبی نقل کرده که احمد بن عمران ثقه (مورد اطمینان) عادل و شخص پسندیده (و درست کاری) بوده است.
مغربی ادامه می دهد: اگر همه مردم هم احمد بن عمران را توثیق کنند باز ذهبی نمی پذیرد و او را دروغ گو می داند، چنان که در موارد متعدد احادیثی که حاکم در مستدرک آورده و گفته به سند شیخین صحیح است، ذهبی بدون هیچ دلیلی آن را جعلی می داند و تنها اشکالش آن است که آن روایات در فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام است. خدا به دادمان برسد ! (3)
ص: 1892
ابو احمد الاعظمی در دفاع از ابن تیمیه و انکار «و ال من والاه» می گوید:
[1255 / 49] صحت سند، مستلزم صحت متن نیست؛ زیرا ممکن است متن شاذٌ (1) (و غیر قابل قبول) باشد !
مطلب شيخ الاسلام (ابن تیمیه) حق است و جای تردید ندارد.
علمایی که حکم به صحت آن کرده اند توجه به این نکته نداشته اند. (2)
حال باید پرسید: چرا متن شاذٌ است، چرا قابل قبول نیست؟
به جهت آن که روایت دلالت دارد بر دعای پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم برای کسانی که ولایت و محبت علی علیه السلام را پذیرفته و او را یاری کنند و نفرین بر کسانی که با علی علیه السلام دشمنی کردند یا آن حضرت را تنها گذاشته و دست از یاری او کشیدند!!
گفته شد که دلیلی برای شذوذ آن نیست، روایات فراوان بر آن دلالت دارد (3) و برخی از شواهد آن در روایات دوستی و دشمنی با آن حضرت گذشت. (4)
و نیز ابو احمد الاعظمی پس از نقل کلام امام مجتبی علیه السلام که فرمود:
﴿ يا أيها الناس، لقد فارقكم رجل ما سبقه [لم يسبقه] الأولون ولا يدركه الآخرون﴾ (5)
و دلالت دارد بر ترجیح امیر المؤمنین علیه السلام بر گذشتگان و آیندگان، می نویسد:
ص: 1893
[1256 / 50] گر چه سند این روایت اشکالی ندارد ولی متن آن منکر (و غیر قابل قبول) است ! (1)
مخالفان در مورد احادیث متعدد گفته اند: منکر و غیر قابل قبول است، چرا؟ چون مفاد آن فضائل اختصاصی امیر مؤمنان علیه السلام است و دیگران را بهره ای در آن نیست و گاهی تصریح یا تعریضی به دیگران نیز در آن وجود دارد.
به مثال هایی در این زمینه توجه فرمایید:
[1257 / 51] جمله: «لا يولّي الدبر» - که در برخی از نقل های حدیث رایت آمده - منکر دانسته شده (2) به جهت آن که اشاره به فرار شیخین و پشت کردن آن ها به جنگ دارد، چنانکه لفظ: «لیس بفرّار» نیز اشاره به همین نکته دارد. (3)
بلکه روایات صحیح و معتبر فتح خیبر که در آن بشارت به فتح و ظفر به دست مبارک امیر المؤمنین علیه السلام داده شده، می تواند به گونه ای اشعاری به انهزام و شکست آن دو نفر داشته باشد مانند: «يفتح اللّه على يديه» و امثال آن.
[1258 / 52] دربارهٔ روايت: «و الذي كرّم وجه محمد لأعطينّها رجلاً لا يفرّ، هاك يا علي» (4) نیز گفته شده که متن آن منکر است. (5)
مشکل آن نیز همین است که زبیر و دو نفر دیگری که به کنایه از آن ها یاد شده و نام شان نیامده - یعنی شیخین - مورد بی مهری و بی اعتنایی حضرت واقع شده و به هر کدام از آنان فرموده: «دور شو»!
ص: 1894
[1259 / 53] لذا فضل بن روزبهان می گوید: ما روایاتی که در فضائل امیر المؤمنین و اهل بیت علیهم السلام نقل شده می پذیریم و با آن موافقیم تا جایی که طعن بر فضلای صحابه نباشد. (1)
پس معلوم شد که تعریض به دیگران روایت را منکر و از درجه اعتبار ساقط می کند!
[1260 / 54] عده ای از آن ها «حديث سدّ الابواب» را منکر شمرده اند، بلکه ابو بلج فزاری ثقه به جهت نقل همین حدیث و امثال آن تضعیف شده است. (2)
[1261 / 55] حدیث بریده با سند معتبر - و تعابیری متفاوت و نزدیک به یک دیگر - نقل و اعتبارش پذیرفته شده، ولی روایتی که در سندش اجلح وجود دارد - با آن که جمهور او را توثیق کرده اند - منکر دانسته شده است، (3) عمدۀ مشکلش آن است که در آن لفظ: «و هو وليّكم بعدى» وجود دارد که دلالت بر
ص: 1895
ولایت و سر پرستی امیر المؤمنین علیه السلام بر مؤمنان پس از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دارد!
[1262 / 56] در برخی از روایات بریده آمده است: «فإنما يفعل ما يؤمر»، یعنی: علی مطابق فرمانی که به او داده شد عمل کرده، (1) صاعدی این عبارت را زیاده ای منکر دانسته است. (2)
چرا منکر است؟ مگر تسلیم محض بودن آن حضرت برابر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، شاهد در صحاح ندارد؟
بنابر نقل صحیح مسلم و دیگران در حدیث رایت گذشت که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «برو و روی بر مگردان مگر پس از فتح و ظفر». آن حضرت اندکی رفت و (پرسشی داشت) بدون آن که صورت مبارک را برگرداند مطلب را پرسید. (3)
از این روایت و امثال آن نیز اطاعت و تسلیم محض بودن امیر مؤمنان علیه السلام نسبت به فرمان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم معلوم می شود. (4)
[1263 / 57] ورد في الرواية: من صام يوم ثماني عشرة خلت من ذي الحجة كتب له صيام ستين شهراً، و هو يوم غدير خم لمّا أخذ النبى صلی اللّه علیه و آله و سلم بید
ص: 1896
علي بن أبي طالب علیه السلام فقال: ﴿ ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من أنْفُسِهِمْ﴾ قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: ﴿ فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ﴾، فقال عمر بن الخطاب: ﴿ بَخ بَخ لك يا ابن أبي طالب ! أصبحتَ مولاي و مولى كل مؤمن﴾.
فأنزل اللّه تعالى: ﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ [المائدة (5): 3]. (1)
گفته شده: سند این روایت صحیح و رجال آن همه مورد اطمینان هستند، (2) و خطیب بغدادی گفته: دیگران نیز آن را نقل کرده اند و حبشون [که از ثقات است] متفرّد به نقل آن نیست گر چه نقل او مشهور شده است. (3)
برخی چون ذهبی، ابن کثیر و... آن را منکر دانسته و صاعدی - احتياطاً ! - می گوید: شبیه روایات ساختگی و جعلی است. (4)
چرا این روایت منکر است؟! به جهت پاداشی که در آن برای روزۀ غدیر بیان شده، و نزول آیه اکمال دین نیز در روز عید غدیر دانسته شده است!
[1264 / 58] در مورد نذر اهل بیت علیهم السلام و نزول سوره ﴿ هَلْ أَتَى عَلَی﴾ نیز گفته
و نیز رجوع شود به: اسانید فضائل أمير المؤمنين علیه السلام للشيخ باسم الحلّي 2 / 200 - 203.
ص: 1897
شده: این حدیث ساختگی است و دل ها آن را نمی پذیرد. (1)
در حالی که ابن الجوزی - که مخالفتش با روایات فضائل معلوم است (2) - در تألیفاتش مکرر آن را نقل و بدان استناد نموده است. (3)
به یاری خداوند خواهد آمد که تفرّد راوی ثقه به نقل روایت، عیبی برای راوی یا آن روایت نیست. (4)
ص: 1898
مواردی از واکنش منکر دانستن روایات فضائل پیش از این گذشت مانند:
دفتر نخست،صفحه 103 اشکال دکتر صاعدی در حدیث طیر به این که: در این حدیث عیبی برای انس [صحابی !!] ذکر شده که او از آن منزّه است، و نیز برترین مردم پس از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و پیامبران علیهم السلام ابو بکر است!
صفحه 134 در روایت شماره 4 آمده: محبوب ترین زنان نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فاطمه علیها السلام و محبوب ترین مردان علی علیه السلام بود - البانی گفته: من این حدیث را باطل می دانم؛ زیرا مخالف مطلبی است که در محبوب ترین زن و مرد از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت است (یعنی عایشه و پدرش).
صفحه 241 ابن کثیر و.... روایت: ﴿ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾ - یعنی: علی پس از من ولی و سرپرست شماست - را منکر دانسته اند !
صفحه 249 - 250 ذهبی دربارۀ روایت: ﴿ وَلِیُّ کُلِّ مُؤمِنٍ بَعدی﴾ می گوید: سند روایت بنابر شرط مسلم نیشابوری صحیح است ولی متن آن منکَر بوده که مسلم آن را نقل نکرده است!
دفتر دوم، صفحه 503 در روایت شماره 276 گذشت که: «من بندۀ خدا، برادر پیامبر و صدّیق اکبر هستم. هر کس پس از من چنین ادّعایی نماید کذّاب و دروغ گوست. من هفت سال قبل از مردم نماز گزاردم».
ذهبی، و دیگران متن آن را منکر دانسته اند.
ابن کثیر:گفته چگونه ممکن است علی هفت سال پیش از همه نماز بگزارد؟!
ص: 1899
صفحه 551 ابن کثیر می گوید: روایات فراوان در تقدّم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده ولی آن احادیث مذکر است و اصلاً صحیح نیست!
صفحه 598 ذهبی گفته: ابو صادق از ربيعة حديث منكر و غیر قابل قبولی نقل کرده که در آن آمده: ﴿ عَلَی أَخِی وَ وَارِثِی﴾.
صفحه 626 ابن کثیر می نویسد: روایات فراوان در عقد برادری بین پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و علی [علیه السلام] نقل شده که صحیح نیست، اسنادش ضعیف و متن برخی رکیک است؛ زیرا در آن آمده: «تو برادر، وارث، جانشین و بهترین امیر پس از من هستی»، این جعلی است و با روایات صحیح مسلم و بخاری و بقیه منابع مخالف است.
صفحه 641 بخارى روايت: ﴿ انَا مَدينةُ العلمِ وَ عَليٌّ بابُها﴾ را منکر دانسته، و این مطلب به ترمذی نیز نسبت داده شده است.
صفحه 650 مستشكلى حديث: ﴿ انَا مَدينةُ العلمِ...﴾ را نپذیرفته و گفته است: راه دستیابی به علم و دانش، تحصیل و اخلاص است !
صفحه 659 - 660 ذهبی دربارۀ روایت ذيل آيه: ﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلٍّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 7] «رسول اللّه المنذر، و الهادي رجلٌ من بني هاشم» می گوید: واقعاً غریب است.
صفحه 660 ابن کثیر دربارۀ روایت معتبر شماره 426 ذیل آیه گذشته: ﴿ أَنْتَ اَلْهَادِی، بِکَ یَهْتَدِی اَلْمُهْتَدُونَ بَعْدِی﴾ می گوید: این حدیث به شدّت منکر است.
صفحه 725 - 726 ذهبی دربارۀ روایت شماره 426 - فضیلت 12 -: «علی علیه السلام تنها یار بت شکن» گفته: گر چه سند آن مشکلی ندارد، ولی متن آن منکر و غير قابل قبول است !
ص: 1900
پاورقی صفحه 740 در روایت شماره 559 آمده است: «ای علی... این جبرئیل است در جانب راست تو... تو سرور و سالار عرب هستی و من سرور و سالار بنی آدم...» که اشکالی در سند آن نیست ولی بخاری و دیگر مخالفان متن آن را منکر دانسته اند.
صفحه 774 ابن کثیر می گوید: بزار داستان فرستادن ابو بکر و عمر در جنگ خیبر و فرستادن علی [علیه السلام] پس از آن دو و فتح و پیروزی بر دست آن حضرت را نقل کرده ولی در سیاق و متن آن، مطالب غریب و منکَر وجود دارد !
صفحه 808 - 809 در روایت 595 پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمود: « هر کس تو را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر کس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است، و هر کس خدا را دوست داشته باشد با آرامش وارد بهشت می شود».
ابن عساکر دمشقی گفته: این سند معروف است و راویان آن مشهور هستند ولی متن آن منکر است!
صفحه 820 عده ای روایت ترمذی در فضیلت 15 را-: «لا ينبغي لأحد أن يبلغ هذا إلّا رجل من أهلي» - يعنی: سزاوار نیست کسی آیات اول سوره توبه را (به مشرکین) ابلاغ نماید مگر مردی از خاندانم - روایتی منکَر دانسته اند، مانند جورقانی، ابن کثیر، صاعدی.
صفحه 821 ابن کثیر در مورد روایت معتبر 601: «لن يؤدّي عنك إلّا أنت أو رجل منك» می گوید: سند این روایت ضعیف و متن آن منکر است.
و وجهش آن است که برگشتن ابو بکر در آن آمده است!
ص: 1901
صفحه 846 ذهبی و... «حديث سدّ الابواب» را منکر شمرده اند.
پاورقی صفحه 857 ابن عمر به راوی گفت: دربارۀ علی از من می پرسی! جایگاه او را که نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دیده ای. حضرت همه درب هایی را که به مسجد باز بود بست مگر در خانۀ علی [علیه السلام]. ذهبی گفته: این حدیث غریب و منکر است.
صفحه 889 ترمذی درباره روایت شماره 628: «يا علي، لا يحلّ لأحد يجنب في هذا المسجد غيري و غيرك» می گوید: بخاری آن را از من شنید و آن را غریب دانست.
صفحه 898 در کلام امیر مؤمنان علیه السلام گذشت: به خدا سوگند من برادر، ولیّ، پسر عمو و وارث پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم هستم، چه کسی از من به آن حضرت سزاوار تر است؟!
ذهبی گفته: این حدیث مذکر است و برخی از او تبعیت نموده اند.
صفحه 931 در فضیلت 20: ترجیح امیر المؤمنین علیه السلام بر گذشتگان و آیندگان ! - امام مجتبى علیه السلام فرمود: ﴿ يَا أَيُّهَا النَّاسُ، لَقَدْ فَارَقَكُمْ رَجُلٌ ما سَبَقَهُ الأَوَّلُونَ وَلا يُدْرِكُهُ الآخَرُونَ﴾، ای مردم، کسی از شما جدا شد که کسی از گذشتگان بر او پیشی نگرفته و کسی از آیندگان نیز به رتبۀ او نخواهد رسید.
ابن کثیر می نویسد: این حدیث غریب و متن آن منکر است.
دفتر سوم، صفحه 958 در فضیلت 24 گذشت: «یا علی! هر کس از من جدا شود از خدا جدا شده و هر کس از تو جدا شود از من جدا شده است».
ذهبی این متن را منکر دانسته است.
صفحه 1180 از علی علیه السلام نقل شد که: «پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم با من عهد و پیمان بست که با
ص: 1902
ناکثین، قاسطین و مارقین مبارزه نمایم».
ابن کثیر گفته: این حدیث غریب و منکَر است.
صفحه 1185 یحیی بن سعید قطّان روايت كلاب حوأب را منکَر دانسته و روشن است که این روایت تأیید و تقویت جبهۀ حضرت امیر علیه السلام و طعنی بر عایشه و اصحاب جمل است.
دفتر چهارم، صفحه 1369 عسقلانی متن روایت 858-: «هر کس از علی کینه به دل داشته باشد مرا مبغوض داشته و کسی که بغض مرا داشته باشد با خدا دشمنی نموده و هر کس علی را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر کس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است» - را منکر دانسته و سپس گفته: راویانش همه رافضی هستند بویژه محمد بن عبید اللّه خیلی ضعیف است.
صفحه 1417 ذهبی در تلخیص المستدرک بر حدیث شماره 882 - که دلالت دارد علی علیه السلام سیّد و سالار دنیا و آخرت است و دشمن علی علیه السلام دشمن پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و دشمن خداست - خرده گرفته که: گر چه راویان آن (همه) مورد اطمینان هستند ولی (متن آن) منكر (و غير قابل قبول) است!
صفحه 1455 در حدیث 908 گذشت که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: ﴿ ادْعُوا لِي أَخِي...﴾ على علیه السلام را خبر کردند، نزد آن حضرت رفت، هنگامی که بیرون آمد، از او پرسیدند: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم چه فرمود؟ پاسخ داد: هزار باب از علم و دانش به من آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر باز می شود.
ذهبی - به پیروی از ابن عدی جرجانی - این حدیث را غیر قابل قبول دانسته و سپس با تردید ابراز کرده کأنّه موضوع، یعنی: شاید جعلی باشد.
ص: 1903
گر چه در سندش کسی که دروغ گو و حدیث ساز باشد وجود ندارد.
پاورقی صفحه 1465 ابن کثیر درباره روایت 923 - که عایشه گفته: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در دست علی علیه السلام جان داد - می گوید: منکر است و با روایت صحیح تنافی دارد.
صفحه 1516 در حدیث 986 گذشت که: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم وصیت فرمود که جز من کسی آن حضرت را غسل ندهد ؛ که اگر چشم کسی عورت من بیفتد کور می شود. لذا فضل و اسامه با چشم بسته از پشت پرده آب را به دست من می دادند و هر گاه می خواستم عضوی را بشویم گویا سی نفر جسد مبارک آن حضرت را زیر و رو می کردند.
ذهبی متن این روایت را منکَر و ابن کثیر آن را غریب دانسته است!
صفحه 1525 بزار روایت: «علي يقضي ديني، بدهی های مرا علی می پردازد» را روایتی منکر دانسته است.
صفحه 1635 ذهبی با آن که در تلخیص المستدرک اعتبار روایت 1098 - ویژگی های علی علیه السلام به نقل ابن عباس - را پذیرفته، در کتاب المنتقی به تبع ابن تیمیه گفته: در این روایت مطالب غیر قابل قبول وجود دارد.
صفحه 1635 - 1636 صاعدی - با آن که اعتبار سند روایت 1098 را پذیرفته - می گوید: در این حدیث عبارت های منکری وجود دارد که ابن تیمیه تذکر داده: سزاوار نیست که من (از مدینه) بیرون روم مگر آن که تو را جانشین خود (در شهر) قرار دهم. و نیز بخش: ﴿ أَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی﴾.
پاورقی صفحه 1655 ابن كثير روايت: ﴿ فَأَنَا وَ اهلُ بیتی مُطَهَّرُونَ مِنَ [عن ظ] الذُّنُوب﴾ را غریب و منکر دانسته و گفته: فيه غرابة و نكارة.
ص: 1904
در همین دفتر پاورقی صفحه 1864 ابن کثیر حدیث تشبیه را منکر دانسته است.
صفحه 1915 خواهد آمد که ذهبی دربارۀ حدیث معتبر شماره 1284: « هر کس مرا و این دو و پدر و مادر شان را دوست بدارد روز قیامت در درجۀ من خواهد بود» می گوید: این حدیث به شدت منکر است.
ص: 1905
5
یکی از مهم ترین واکنش های مخالفان نسبت به احادیث فضائل برخورد شدید با راویان، نسبت های بی جا به آنان، توهین، تهدید، ضرب و شتم، حبس، قتل و... می باشد.
[1265 / 1] در کلام ابن قتیبه دینوری (متوفی 276) آمده است: اگر کسی بگوید: علی [علیه السلام] برادر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، پدر نوه های پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم- امام حسن و امام حسین علیهما السلام - یا بگوید: اصحاب کساء: علی و فاطمه و حسن و حسین [علیهم السلام]، چهره ها متغیّر، نگاه ها دگرگون و کینه ها از سینه ها ظاهر می گردد ! (1)
محمد مَعين سندی (متوفی 1161) - از دانش مندان اهل تسنن - عصمت ائمه علیهم السلام را پذیرفته است. او می نویسد: لازم است تذکّر دهم که من به پیروی از شیخ اکبر (یعنی محیی الدین عربی)، (2) از حدیث: «يقفو أثري، لا يخطأ» استفاده
ص: 1906
می کنم که امام مهدی رضی اللّه عنه [علیه السلام] معصوم است چنان که حدیث ثقلین نیز عصمت بقیۀ امامان اهل بیت علیهم السلام دارد... لذا آنان را امامان معصوم می گوییم. سپس از ترس اتهام به رفض و تشیع می نویسد:
[1266 / 2] هر کس در این بحث مرا به پیروی از غیر مذهب اهل سنّت نسبت دهد - که خدا می داند از آن بیزارم - گناه کرده و تهمت زده است و خدا خصم و دشمن او باشد. چگونه من از اتّهام به تشیّع نترسم، در حالی که استاد سیره نویسان (صالحی شامی) در سیرۀ شاميه (سبل الهدى و الرشاد) وقتی سند حدیث ردّ شمس را معتبر و رجالش را موثّق دانسته، ترسیده که او را به تشیّع متّهم کنند - مانند رفتاری که قبلاً با حافظ حسکانی شده بود !! - لذا گفته است:
مبادا کسی گمان برد که من میل به تشیع دارم، خدا می داند که چنین نیست ! (1)
متن عبارت صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد چنین است:
[1267 / 3] کسی که سخن مرا در اعتبار حدیث ردّ شمس ببیند، گمان نبرد که من تمایل به تشیّع دارم، خدا می داند که چنین نیست. آن چه مرا وادار به این تذکر نمود آن است که دیدم ذهبی در ترجمه حاکم حسکانی گفته: او گرایش به تشیّع دارد؛ زیرا تألیفی در جمع آوری اسناد حديث ردّ شمس نگاشته است.
(چگونه ذهبی به خود اجازه می دهد که چنین مطلبی را اظهار نماید) در حالی که حافظ عبد الغفار فارسی - که شاگرد حاکم حسکانی است - ذیل تاریخ نیشابور و دیگر مورخان، حاکم حسکانی را ستایش
ص: 1907
نموده اند و کسی او را متهم به تشیّع ننموده است.
خدا توفیق دهد که دانسته و ندانسته آبروی مردم را نبریم ! (1)
[1268 / 4] ذهبی می نویسد: کسی پرسید: چه کسی از همه برتر است؟ طرف مقابل پاسخ داد: اگر گفت گو با تو باشد علی علیه السلام ولی اگر نزد عموم مردم باشد ابو بکر!
[1269 / 5] و در گفت گوی دیگری نقل کرده که طرف مقابل پاسخ داد: علی علیه السلام بهتر است، ولی اگر این مطلب را نزد مردم باز گو کردی به امیر می گویم که تو را تازیانه بزند! (2)
[1270 / 6] جندب بن عبد اللّه - معروف به جندب الخير (3) - می گوید:
ص: 1908
هنگامی که به عراق رفته و به ذکر فضائل علی علیه السلام پرداختم، کسی نبود که به من حرف ناخوشایندی نزند. بهترین سخنی که می شنیدم آن بود که مخاطب به من می گفت: این مطالب را رها کن، چیزی بگو که به دردت بخورد. می گفتم: این برای من و تو هر دو مفید است. او بلند می شد و مرا رها می کرد و می رفت... تا آن که خبر به والی - ولید بن عُقبَه - رسید و او مرا به زندان انداخت! (1)
[1271 / 7] ذهبی در شرح حال مشایخ حدیث می نویسد:
ابو الأحوص شاگردانش را سوگند می داد و می گفت: هر کس با ابن فضیل و عمرو بن ثابت مجالست دارد، نزد من نیاید! (2)
و یزید بن زریع گفته: هر کس نزد جعفر بن سلیمان می رود به من نزدیک نشود. (3)
و این سه از راویان فضائل هستند چنان که در واکنش ششم خواهد آمد.
[1272 / 8] ابو بکر محمد بن أحمد بن حنب (متوفی 350) - محدث بزرگ عامه که او را فوق العاده ستوده و درباره اش گفته اند: الشيخ، العالم، المحدّث، الصدوق، المسند... البخاري، ثم البغدادي، الدهقان، نزيل بخارى و مسند ها - در مجلسی برای خلفای سه گانه فضائلی نقل کرد و سپس به نقل فضائل امیر المؤمنین علیه السلام پرداخت. کسی دیر وارد مجلس او شد و فقط بخش پایانی سخنان او را شنید، از جا برخاست و فریاد کشید: مردم! این دجّال
ص: 1909
و دروغ گوست! روایات او را ننویسید؛ و سپس از مجلس بیرون رفت. (1)
[1273 / 9] سفیان بن عیینه گفته: از جابر شنیدم که می گوید: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم علی [علیه السلام] را خواست و هر چه می دانست به او یاد داد، علی [علیه السلام] نیز نسبت به [امام] حسن [علیه السلام] و... تا جعفر بن محمد [علیه السلام] (هر امامی دانش الهی که از امام قبل گرفته بود به امام بعد منتقل نمود). لذا من (از او کناره گرفته و) او را ترک نمودم. (2)
پس جابر و روایاتش کنار گذاشته می شود به جهت آن که روایت می کند: دانش الهی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به امامان معصوم علیهم السلام منتقل شده است.
با آن که سفیان ثوری دربارهٔ جابر جعفی می گوید: او در نقل حدیث نهایت احتیاط را را رعایت می کرد و من برتر از او سراغ ندارم. (3)
در ترجمه حسین بن احمد معروف به ابن القادسی آمده است که او گفته:
[1274 / 10] ناصبی ها نمی گذارند من در مسجد جامع منصور فضائل اهل بیت علیهم السلام را نقل کنم. (4)
[1275 / 11] و در شرح حال تلید بن سلیمان نوشته اند که: او در فضائل
ص: 1910
اهل بیت علیهم السلام مطالب عجیبی نقل کرده است. یحیی بن مَعین به شدت (با او برخورد و) به او حمله کرد و دستور داد کسی از او روایت نقل نکند! (1)
[1276 / 12] يحيى بن مَعین دید که مدت هاست وکیع فضائل علی [علیه السلام] را نقل نمی کند، از او سبب پرسید، وکیع پاسخ داد: زیرا مردم به ما حمله می کنند! (2)
[1277 / 13] ذهبی نقل می کند که یکی از راویان حدیث می گفت: در مسجد جامع دمشق با 10 نفر دیگر جمع شده بودیم و ابو بکر طاقی برای ما روایاتی در فضائل علی [علیه السلام] نقل می کرد. حدود صد نفر از مردمی که در آن مسجد بودند به قصد کتک زدن به سوی ما آمدند! یکی از آن ها محاسن مرا با دست گرفت (تا مرا بزند ولی) یکی از مشایخ مرا از دست او نجات داد. آن ها شروع به زدن ابو بکر طاقی کردند و او را نزد حاکم دمشق بردند. او گفت: ای سروران، کتاب من در فضائل علی علیه السلام بود، من فردا برای شما فضائل معاویه را نقل خواهم کرد، ولی اشعاری را که الان گفته ام بشنوید:
حبّ علي كلّه ضرب *** يرجف من خيفته القلب
فمذهبي حبّ إمام الهدى *** يزيد و الدين هو النصب (3)
محبّت علی همه اش باعث کتک خوردن است. از ترس آن دل آدم به لرزه
ص: 1911
می افتد. از این رو اصلاً مذهب من محبّت امام هدایت یزید و دین (درست) هم همان نصب (و عداوت اهل بیت) است !!!
[1278 / 14] سفیان ثوری می گوید: رافضی ها مرا رها کردند، زیرا من از نقل فضائل على متنفّرم. (1)
[1279 / 15] کسی به شافعی گفت: عده ای طاقت شنیدن مناقب و فضائل اهل بیت علیهم السلام را ندارند و اگر کسی به نقل آن بپردازد می گویند: این رافضی است، و مسیر صحبت و کلام را تغییر می دهند. شافعی در پاسخ او اشعاری سرود:
إذا في مجلس ذكروا عليّاً *** و سبطيه و فاطمة الزكية
فأجرى بعضهم ذكراً [ذكرى] سواهم *** فأيقن أنه لسَلَقلَقية
إذا ذكروا عليّاً أو بنيه *** تشاغل بالروايات العلية
و قال: تجاوزوا يا قوم هذا *** فهذا من حديث الرافضية
برئت إلى المهيمن من أناس *** يرون الرفض حبّ الفاطمية
على آل الرسول صلاة ربّي *** و لعنته لتلك الجاهلية (2)
ص: 1912
هنگامی که در مجلسی از علی و فرزندانش و فاطمه زکیه علیهم السلام یاد می شود، برخی سخن دیگران را پیش می کشند.
به یقین بدان که مادرشان سَلَقلَقیه (1) بوده.
می گویند: از این سخن بگذرید، این کلام رافضی هاست.
من نزد خدا بیزارم از کسانی که محبت فاطمه علیها اللسلام را «رفض» می دانند.
صلوات پروردگار بر خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و لعنت و نفرینش بر این جاهلیت.
[1280 / 16] و در ضمن اشعاری نقل شده است که:
إذا ما ذكرنا من علي فضيلة *** رمونا لها جهلاً بشتم أبي بكر
یديروننا لا قدّس اللّه أمرهم *** على شتمه تبّاً لذلك من أمر
إذا ما ذكرنا فضله فكأنما *** تجرّعهم [نجرّعهم ظ] منه أمرّ من الصبر
فلا تنكروا بفضل [تفضيل] من كان هادياً *** فإن عليّاً لمياً خيركم يا بني فهر (2)
هنگامی که فضیلتی از فضائل علی علیه السلام را نقل نماییم عده ای از روی نادانی می گویند: شما می خواهید به ابو بکر دشنام دهید... گویا ما با بیان فضائل
ص: 1913
آن حضرت تلخ ترین تلخی ها را به خورد آن ها می دهیم.
پس فضیلت کسی را که هادی و راهنمای (شما) است انکار نکنید که علی بهترین - و بنابر روایات دیگر: دانش مند یا آزاد مرد - شما قریش است. (1)
[1281 / 17] سمهودی (متوفی 911) می نویسد: همیشه عده ای از اشقیا به عیب جویی از علی علیه السلام و خاندانش پرداخته و از کسانی که فضائل آنان را باز گو می نمایند کراهت دارند بلکه مجرد نقل فضائل آنان را دلیل رافضی بودن می دانند. (2)
[1282 / 18] از ابو حنیفه نیز نقل شده که در ضمن اشعاری گفته:
حبّ اليهود لآل موسى ظاهر *** و ولاؤهم وولاؤهم لبني أخیه بادِ
و إمامهم من نسل هارون الأُولَى *** بهم اقتدوا و لكلّ قوم هادي
و كذا النصارى يُكرِمون بحبّهم *** لمسيحهم نجراً من الأعواد
و متى يوالي آل أحمد مسلمٌ *** قتلوه أو سمّوه بالإلحاد (3)
هذا هو الداء العياء بمثلهِ *** ضلّت حلوم حواضر و بوادِ
لم يحفظوا حق النبي محمد *** في اللّه [آله] و اللّه بالمرصاد (4)
ص: 1914
و در همین زمینه گفته شده:
إذا ما روى الراوون ألف فضيلة *** لأصحاب مولانا النبي محمّد
يقولون هذا في الصحيحين مثبت *** بخط الإمامين الحديث فسدّد
و مهما روينا في على فضيلة *** يقولون: هذا من أحاديث ملحد
و أيضاً:
إذا ما ذكرنا من علي فضيلة *** رمينا بزنديق و بغض أبي بكر
و أيضاً:
و إن قلت عيناً من علي تغامزوا *** عَلَيَّ و قالوا: قد سببت معاوية (1)
[1283 / 19] و بر اساس آن چه گذشت اگر کسی می خواست چیزی از فضائل امیر المؤمنین علیه السلام نقل کند اول مخاطبش را امتحان می کرد و می پرسید: دوست داری دربارۀ علی علیه السلام صحبت کنم؟!؟ (2)
[1284 / 20] پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دست امام حسن و امام حسین علیه السلام را گرفت و فرمود: هر كس مرا و این دو و پدر و مادر شان را دوست بدارد روز قیامت در درجۀ من خواهد بود. (3)
ص: 1915
[1285 / 21] هنگامی که نصر بن علی این حدیث را نقل کرد متوکل فرمان داد او را هزار تازیانه بزنند، آن قدر با متوکل صحبت کردند و گفتند: نصر از اهل سنت است تا بالاخره او را رها کرد. (1)
تذکر
1. این روایت را مقدسی در الأحاديث المختارة و احمد در مسند نقل کرده پس معتبر است، بلکه برخی تصریح به اعتبار آن نموده اند. (2)
2. نصر بن علی که این روایت را نقل کرده از پیشوایان و بزرگان اهل تسنن است که دربارۀ او گفته اند: «انه حجة، من أئمة السنّة الأثبات». (3)
3. ذهبی - که همیشه سعی می کند در روایات فضائل خدشه وارد کند - می گوید: این حدیث به شدت منکر است (و قابل قبول نیست). (4)
قال الخطيب البغدادي: إنما أمر المتوكل بضربه لأنه ظنّه رافضيّاً فلمّا علم أنه من أهل السنة تركه.
ص: 1916
و با آن که ترمذی درباره آن گفته: «هذا حديث حسن غريب، لا نعرفه من حديث جعفر بن محمد [علیهما السلام] إلاّ من هذا الوجه». (1)
در نقل ذهبی عبارت: (حدیث حسن غریب) از آن افتاده و و فقط غرابت سند این گونه نقل شده: قال الترمذي: لا يعرف إلّا من هذا الوجه. (2)
4. کینه توزی و دشمنی متوکل با خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم باعث شده که لقب «محیی السنة» بگیرد ! (3)
و شایان ذکر است که عامه درباره اش می نویسند: و کان المتوكل كثير التحامل على عليّ و ولديه الحسن و الحسين [علیهم السلام]. (4)
ص: 1917
[1286 / 22] حاکم پس از آن که احادیثی چون حدیث غدیر، حدیث طیر و.... را روایت نمود متهم به تشیّع شد، (1) لذا منبرش را شکستند و جرأت نداشت از خانه اش خارج شود. ابو عبد الرحمن سُلَمی گوید: به او گفتم: اگر برای مردم فضائل معاویه را نقل کنی مشکل حل می شود. سه مرتبه گفت: دلم نمی آید ! (2)
[1287 / 23] سُبکی در طبقات الشافعیه - در ضمن ترجمه حاکم نیشابوری - می نویسد: حاکم در ابتدای کار میل به تشیّع داشت، او احادیثی را جمع آوری کرد که خیال می کرد بر شرط بخاری و مسلم صحیح است مانند حديث طير، و حدیث غدیر، اصحاب حدیث با او مخالفت کردند. (3)
سُبکی پس از آن می گوید: فأوقع اللّه في نفسي أن الرجل كان عنده ميل إلى
ص: 1918
علي رضی اللّه عنه [علیه السلام] يزيد على الميل الذي يُطلب شرعاً... يعنی: خدا به دل من چنین انداخته که او علی را بیش از اندازه ای که شرعاً مطلوب است دوست داشته، البته نه به نحوی که از قدر خلفای ثلاثه بکاهد بلکه فکر نمی کنم علی را بر عثمان ترجیح دهد چه رسد به شیخین. او در مستدرک، عثمان را بر علی مقدّم داشته، و روایتی نقل کرده که نصّ در خلافت خلفای ثلاثه است [!] لذا به کسانی که او را رافضی خبیث یا شیعه متعصّب می دانند، اعتنا نمی شود. (1)
[1288 / 24] سُبکی پس از نقل نسبت تشیّع به حاکم نیشابوری می نویسد:
ذهبی در تأیید این کلام گفته: حاکم در فضائل فاطمه [علیها السلام] تأليف مستقلّی نیز نگاشته است.
سپس سُبکی بر ذهبی اعتراض کرده و می گوید: این که دلیل رافضی بودن و تشیّع نیست مگر فضائل حضرت فاطمه [علیه السلام] قابل انکار است؟! (2)
نگارنده گوید: از آن چه گذشت روشن شد که نقل فضائل اهل بیت علیهم السلام بلکه صرف اظهار علاقه به آن بزرگواران برای مخالفان قابل تحمل نیست !
شگفتا که محبت امیر مؤمنان علیه السلام نزد مخالفان این اندازه مذموم باشد ! (3)
ص: 1919
[1289 / 25] ابن عبد البّر - صاحب الاستيعاب - می نویسد: به محمد بن إدريس شافعی - امام شافعی ها - گفتند: در تو نیز مقداری تشیّع وجود دارد؟ پرسید: چرا؟ گفتند: چون دوستی خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را اظهار می کنی !
[1290 / 26] او از کسی که در سفر مکه با شافعی همراه بود نقل می کند که وی دائماً اشعاری می خواند و در ضمن آن می گفت:
إن كان رفضاً حبّ آل محمدٍ *** فليشهد الثقلان أني رافضي
یعنی: اگر دوستی خاندان پیامبر رافضی بودن است، جن و انس شهادت دهند که من رافضی هستم. (1)
ص: 1920
[1291 / 27] به نظر می رسد که از همین باب است مطلبی که بخاری از ابو هریره نقل کرده که می گوید: من از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دو ظرف (از دانش) حفظ کرده ام، یکی را بین مردم منتشر کرده ام ولی اگر (مطالب) ظرف دیگر را نقل کنم مرا خواهند کشت! (1)
[1292 / 28] مَعْمَر می گوید: زُهری (سخت) بیمار شد، به عیادت او رفتم، او نقل کرد که:
پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: خدا بنی اسرائیل را از باران محروم نمود به جهت آن که به پیامبران بد بین بودند و در دین اختلاف کردند، و این امت را (نیز) مبتلا به خشک سالی و از باران محروم خواهد کرد به جهت دشمنی و کینه توزی آنان با علی بن ابی طالب علیه السلام.
پس از مدتی (بر خلاف تصورش) حالش خوب شد (و از آن بیماری جان سالم به در برد)، از نقل حدیث گذشته پشیمان شد و از من خواست که آن را کتمان کرده و از او نقل نکنم؛ به این دلیل که بنی امیه عذر هیچ کس را نمی پذیرند و اجازه نمی دهند کسی از علی علیه السلام به نیکی یاد نماید. مَعمَر می گوید: به او گفتم: تو که این مطلب را شنیده ای چگونه با بنی امیه هستی؟! زُهری پاسخ داد: آن ها بهترین عطایا را به ما داده اند لذا ما مطابق میل آن ها تنزّل کرده ایم! (2)
ص: 1921
[1293 / 29] ابن اثیر از زُهری به نقل از جندع صحابی روایت می کند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «هر کس به عمد بر من دروغ ببندد جایگاهش پر از آتش باد»!
سپس جندع می گوید: خودم از آن حضرت شنیدم - اگر دروغ بگویم گوش هایم کر باد - که پس از حجة الوداع، در غدیر خم دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: «هر کس من ولیّ (و سر پرست) او هستم علی ولیّ (و سر پرست) اوست، خدایا ولیّ او را دوست بدار و دشمنش را دشمن».
راوی می گوید: به زُهری گفتم: این حدیث را در سرزمین شام نقل نکن، تو که می بینی سب و نا سزا به علی همه جا شایع است !
زُهری گفت: به خدا سوگند من فضائلی از علی می دانم که اگر آن را نقل کنم مرا به قتل می رسانند ! (1)
ص: 1922
توجه فرمودید که:
1. جندع صحابی برای نقل حدیث غدیر نیاز به مقدمه چینی داشت و حدیث: ﴿ مَنْ كذَبَ عَلَي مُتَعَمِّداً فَلْيتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ﴾ را نقل کرد.
2. سپس تأکید کرد بر این که من خودم شنیدم، و نفرین به کر شدن در صورت دروغ گویی به: «و سمعته و إلاّ صمّتا» نمود !
3. راوی برای زُهری خیر خواهی می کند که نقل این گونه احادیث به صلاح تو نیست: «لا تحدّث بهذا».
4. و علت آن را چنین بیان می کند که فضای شام آکنده از بغض آن حضرت است: «لا تحدّث بهذا بالشام و أنت تسمع ملء أذنيك سبّ علي».
5. و در آخر زُهری اعتراف می کند به وجود احادیثی در فضائل امیر مؤمنان علیه السلام که نقل آن باعث مهدورالدم شدن ناقل آن می گردد!
[1294 / 30] اعمش که از تابعین بشمار می رود می گوید: منصور دوانیقی دنبال من فرستاد، از فرستاده اش پرسیدم: او با من چکار دارد؟ گفت: نمی دانم. با خودم گفتم: در این وقت (و در دل شب) برای کار خیری مرا نخواسته، شاید از فضائل امیر مؤمنان علی علیه السلام جویا شود و هنگامی که مطلبی نقل کنم مرا به قتل برساند؛ لذا غسل کرده، کفن پوشیدم و کافور به خود مالیده (مهیای مرگ شده)، وصیت نامه ام را نوشتم و نزد او رفتم. بوی کافور که به مشامش خورد به من گفت: این چه بویی است؟! راستش را بگو وگرنه تو را می کشم. به او گفتم: فرستاده تو در دل شب از من خواست نزد تو بیایم، گفتم: از فضائل امیر مؤمنان علیه السلام
ص: 1923
می پرسی و هنگامی که برایت باز گو کنم مرا خواهی کشت لذا وصیت نامه ام را نوشتم، کفن پوشیده و حنوط کردم و سپس نزد تو آمدم.
منصور مرا سوگند داد که: فضائلی که دربارهٔ امیر مؤمنان علیه السلام از همه فقها نقل می کنی چقدر است؟ گفتم: خیلی کم است. گفت: چقدر؟ گفتم: بیش از ده هزار روایت! گفت: من دو حدیث در فضائل آن حضرت برایت نقل می کنم که تمام روایات تو را می بلعد (و آن چه می دانی در برابر این دو حدیث چیزی نیست) سپس از من خواست که آن دو حدیث را برای شیعیان نقل نکنم. (1)
[1295 / 31] ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) در ضمن صحبت از فضائل حضرت می نویسد: هر چه دشمنان خواستند نور علی علیه السلام را خاموش نمایند و راویان مناقب آن حضرت را تهدید نمودند، نتیجه ای جز انتشار بیش تر آن فضائل نداشت ! (2)
ص: 1924
[1296 / 32] حجاج از حسن بصری دربارۀ علی بن ابی طالب سؤال نمود، او به ذکر فضائل آن حضرت پرداخت، حجاج با تأکید به او گفت: دیگر در مسجد ما حديث نقل نكن! حسن (از ترس) از مسجد خارج شد و پس از آن فراری و متواری بود. (1)
[1297 / 33] حسن بصری می گفت: من در زمانی واقع شده ام که نمی توانم نام علی علیه السلام را بر زبان جاری کنم !! (2)
[1298 / 34] حجاج، یحیی بن یعمر عامری را نهی می کند از آن که بگوید فرزندان امیر المؤمنین علیه السلام و فاطمه علیها السلام، فرزندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم هستند و صریحاً به او می گوید: از بیان و نشر این مطلب خود داری کن ! (3)
[1299 / 35] بنابر نقل حاکم و دیگران به او می گوید: اگر از قرآن دلیلی بر آن اقامه نکردی تو را می کُشم. و یحیی به آیه شریفه 85 سوره انعام استدلال نمود (و دهان حجاج بسته شد) ولی او را (از عراق) به خراسان تبعید کرد! (4)
ص: 1925
[1300 / 36] و فراموش نکنیم که یکی از جهات تبعید ابوذر از مدینه به شام توسط عثمان نیز ذکر فضائل امیر مؤمنان علیه السلام بود. (1)
[1301 / 37] ابن ابی الحدید از کتاب الاحداث مدائنی حکایتی طولانی نقل می کند که در ضمن آن آمده: معاویه به کار گزاران خود نوشت: هر کس در فضیلت علی علیه السلام روایتی نقل کند، امان نخواهد داشت (و خونش هدر است).
او زیاد پسر سمیه را به فرمان روایی کوفه و بصره منصوب کرد. زیاد (کمر
ص: 1926
همت بر نابودی شیعیان بسته و) آن ها را از زیر هر سنگ و کلوخی بیرون کشیده و به قتل می رساند. تهدید شان می کرد، دست و پا می برید، بر چشم ها میل کشیده و کور شان می کرد، بر درختان به دار شان می زد، آن ها را تحت نظر قرار داده و از عراق آواره نمود. (1)
[1302 / 38] هارون الرشید در ضمن کلامی می گوید: هر کس ولایت علی را اثبات کند من او را خواهم کشت و یا با او چنین و چنان خواهم کرد. (2)
[1303 / 39] در منابع معتبر اهل تسنن آمده است:
کسی از حارث همدانی مطلبی شنید (که آن را منکَر می دانست و برای او قابل قبول نبود)، به او گفت: همین جا باش تا من برگردم و وارد خانه شد تا شمشیرش را برداشته و بیرون آید، حارث احساس خطر نمود، بلا فاصله آن جا را ترک کرد. (3)
[1304 / 40] ذهبی در شرح حال صولی (متوفی 335) می گوید: او در بصره مخفی شده بود که از دنیا رفت؛ زیرا روایتی در حقّ علی علیه السلام نقل کرده بود، از این
ص: 1927
روی عامه دنبال او بودند تا او را پیدا کنند و به قتل برسانند. (1)
[1305 / 41] شیعه و سنی - با قدری اختلاف - نقل کرده اند که ابو حنیفه و ابن شُبرُمَه و ابن ابی لیلی (پیشوایان اهل تسنن) در بیماريِ وفاتِ اعمش نزد او رفتند و از او احوال پرسی کردند، او از ضعف و ناتوانی و از خطا هایش نالیده و به گریه افتاد.
آن ها به او گفتند - و بنابر نقل بیش تر منابع، ابو حنیفه گفت -: تو در آخرین روز دنیا و اولین روز آخرت هستی، [از خدا بترس و خیر خواه خودت باش]، تو احادیثی دربارۀ علی بن ابی طالب روایت کرده ای [نقل آن احادیث مذّمت و طعن بر بنی امیه بود، اگر آن را نقل نمی کردی بهتر بود (از آخرین فرصت استفاده کن و)] از نقل آن ها توبه (و پشیمانی خود را اعلام) کن.
اعمش [پرسید: مثل کدام حدیث؟
ابو حنیفه گفت: حدیث «علی تقسیم کنندۀ دوزخ است».
اعمش گفت: آیا به مثل من چنین اعتراضی داری؟! مرا بنشانید ! مرا بنشانید! سپس] گفت: ابو متوکل ناجی از ابو سعید خُدری برای من روایت کرد که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «روز محشر خدا به من و علی خطاب می فرماید: هر کسی که شما را دشمن داشته به دوزخ افکنید و دوستان تان را وارد بهشت کنید، و همین است مراد از آیه شریفه: ﴿ أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ﴾ [سورة ق (50): 24].»
ص: 1928
ابو حنیفه به دوستانش گفت: تا حدیثی سخت تر نقل نکرده بلند شوید! (1)
[1306 / 42] کار به جایی می رسد که طبری با تمام عظمتی که نزد عامه دارد، متهم می شود که رافضی است و این اتهام به جهت دفاع او از اعتبار حدیث غدیر است که در ضمن تألیفی بدان پرداخته و برای مردم بیان کرده است. (2)
[1307 / 43] اختلاف او در مطالب مختلف با حنبلی ها بالا گرفت، آن ها نمی گذاشتند کسی نزد او برود و از او دانش بیاموزد (و در حقیقت در خانه خودش حبس شده بود)! ابن خزیمه می گوید: من کسی را در دانش از او برتر نمی دانم ولی حنبلی ها به او ستم کردند! (3)
ص: 1929
[1308 / 44] و نهایت آن که نمی گذارند طبری در روز روشن در قبرستان (مسلمانان) دفن شود و شبانه در خانه خودش به خاک سپرده می شود!!! (1)
احمد بن شعیب نَسائی (متوفی 303) صاحب السنن الکبری از بزرگان اهل تسنن است و او را به امامت، پیشوایی و تقدّم بر دیگران ستوده اند. (2)
برای مردم سخت بود که کتاب خصائص امیر المؤمنین علیه السلام را در فضائل و ویژگی های آن حضرت تألیف نموده و نسبت به خلفای دیگر دست به چنین تألیفی نزده است. هنگامی که این مطلب را با او در میان می گذارند، عذرش را چنین بیان می کند که من وارد دمشق شدم دیدم بسیاری از مردم از امير المؤمنین علیه السلام منحرف هستند، برای هدایت آن ها دست به چنین نگارشی زدم. بالاخره او مجبور می شود که کتابی در فضائل صحابه نیز تألیف کند و در ملأ عام روایات آن را باز گو نماید تا از حسّاسیّت مردم کاسته شود ولی گویا این اندازه هم کافی نیست و باز از او فضائل معاویه را مطالبه می نمایند! - همان گونه که دربارۀ حاکم نیشابوری گذشت - او از شنیدن این سخن بر آشفته و چنین اظهار می دارد که: دربارۀ معاویه چه فضیلتی وجود دارد که من آن را نقل کنم؟! کلام پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را بگویم که [او را نفرین] فرمود: ﴿ أَللَّهُمَّ لاَ تُشْبِعْ بَطْنَهُ﴾ خدايا
ص: 1930
هیچ گاه شکمش را سیر نکن! (1) و بنابر نقل دیگر:گفت: «ألا يرضى معاوية رأساً برأس حتى يفضل»؟! يعنى معاویه به برابری (با دیگر صحابه) راضی نمی شود که باید فضیلت و برتری (بر آنان) هم داشته باشد؟ (2)
[1309 / 45] در هر صورت (به جهت نوشتن کتاب خصائص نسبت به او حساسیت ایجاد شد و) چون از نقل فضیلت برای معاویه امتناع کرد و بنابر تصريح سُبکی به جهت نقل فضائل امیر المؤمنین علیه السلام (3) آزار فراوان دید و به شدّت بر بیضه هایش زدند و او را از مسجد جامع بیرون کردند. او به سختی بیمار و از دمشق خارج شد و در رمله جان سپرد و در مکه به خاک سپرده شد. (4)
[1310 / 46] ابن عدیم می نویسد:
اهالی بیت المَقْدِس گفته اند: نَسائی کتاب خصائص را - که ویژگی ها و فضائل مخصوص امیر المؤمنین علیه السلام بود - برای ما قرائت کرد. به او گفتیم: پس فضائل معاویه کجاست؟ پاسخ داد: معاویه به این راضی نمی شود که ما (از نقل معایبش) سکوت کنیم! هنگامی که این سخن
ص: 1931
از او صادر شد ما او را سنگ باران کردیم، آن قدر به او فشار آوردیم و به پهلویش زدیم که پس از سه روز از دنیا رفت ! (1)
[1311 / 47] در شرح حال فخر الدین ابو عبد اللّه محمد بن يوسف قرشی گنجی شافعی (مقتول 658) صاحب كتاب كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام نوشته اند: در 29 ماه مبارک رمضان، در مسجد جامع کشته شد! گر چه از اهل علم و از محدّثین بود ولی حرف زیادی می زد، گرایش به رافضی ها داشت و موافق میل آن ها نوشته هایی جمع آوری کرده بود. بعضی که از کار های او اذیت شده بودند هم دست شده و پس از نماز صبح شکمش را دریده و او را کشتند ! (2)
[1312 / 48] حاکم حسکانی روایات متعدد - در تفسیر آیات اول سوره - النجم - نقل کرده که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «ستاره ای از آسمان فرود می آید، در منزل
ص: 1932
هر کس قرار گرفت او وصی، خلیفه و جانشین من در بین شما خواهد بود». هنگامی که دیدند ستارۀ درخشانی - که پرتو نورش بر نور دنیا غلبه کرده بود - در خانۀ امیر المؤمنین علیه السلام فرود آمد، گفتند: محمد در محبت علی به ضلالت و گم راهی افتاده و آیات شریفه: ﴿ وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَىٰ * وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ [النجم (53): 1 - 4] نازل گردید. (1)
[1313 / 49] او روایتی دیگر نقل کرده که انصار 700 سکه طلا نزد آن حضرت آوردند، آيه: ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشورى (42): 23] نازل شد، حضرت به آنان فرمود: جز محبت اهل بیتم از شما پاداشی نمی خواهم. منافقین (حضرت را تکذیب کردند و) گفتند: او می خواهد ما خاندانش را دوست داشته باشیم. خداوند آیات گذشته را نازل کرد که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دروغ نمی گوید و فضیلتی که برای خاندانش ذکر فرمود از جانب خدا بود. (2)
[1314 / 50] نزول آیه: ﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَ إِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ [المائدة (5): 67] در غدیر به روشنی دلالت دارد که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در بیان فضائل علی علیه السلام از گزند دشمنان مصون نبوده و در معرض اذیت و آزار شدید آنان قرار داشته است، چه رسد به دیگران! (3) از این روی خدای تبارک و تعالی مصون ماندن آن
ص: 1933
حضرت را از گزند مردم با تعبیر: ﴿ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ تضمین و با تأکید فرمان به تبلیغ ولایت امیر المؤمنین علیه السلام را صادر فرمود که اگر این کار را انجام نشود رسالت الهی نا تمام مانده است. (1)
ص: 1934
نگرانی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم از اتهام آن حضرت به جانب داری از امیر المؤمنین علیه السلام - به عنوان پسر عمو و داماد و... - از روایات دیگر نیز روشن است که فرمود:
﴿ إِنِّی قَائِلٌ لَکُمْ قَوْلاً غَیْرَ مُحَابٍ فِیهِ لِقَرَابَتِی﴾، (ای مردم) من مطلبی را برای شما می گویم (ولی بدانید من پیام آور از جانب خدا هستم) و چنین نیست که بخواهم به نا حق خویشان خویش را امتیاز دهم: خوشبخت کامل و واقعی که تمام سعادت را داراست کسی است که علی را در حیات او و پس از شهادتش دوست بدارد. (1)
ص: 1935
و فرمود: ﴿ إن اللّه تعالى أوحى إليّ بأن أقوم بفضلك، فقمتُ به في الناس و بلّغتهم ما أمرني اللّه بتبليغه﴾. يعنى خدا تعالی به من وحی فرمود که فضیلت تو را برای مردم بیان نمایم، من فرمان خدا را امتثال نموده و آن چه را فرموده بود به آن ها رساندم. (1)
و فرمود: ﴿ عَلَیکُم بِعَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ؛ فَإِنَّهُ مَولاکُم فَأَحِبّوهُ، و کَبیرُکُم فَاتَّبِعوهُ، و عالِمُکُم فَأَکرِموهُ، و قائِدُکُم إلَی الجَنَّهِ [فَعَزِّزوهُ]، و إذا دَعاکُم فَأَجیبوهُ، و إذا أمَرَکُم فَأَطیعوهُ، أحِبّوهُ بِحُبّی، و أکرِموهُ بِکَرامَتی، ما قُلتُ لَکُم فی عَلِیٍّ إلّا ما أمَرَنی بِهِ رَبّی جَلَّت عَظَمَتُهُ﴾. (2) علی بزرگ شماست از او پیروی نمایید، عالم و دانش مند شماست او را گرامی بدارید، پیشوای شما به سوی بهشت است عزیزش بدارید، و هر گاه شما را فرا خواند پاسخش دهید و هر گاه شما را فرمانی داد اطاعتش نمایید. من دربارۀ علی جز آن چه را که پرودگارم فرمان داده بود چیزی نگفتم.
و پیش از این گذشت هنگامی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم خواست نوشته ای برای امت باقی بگذارد که گم راه نشوند با مخالفت صریح عمر مواجه گردید و حاضرین در مجلس با یک دیگر اختلاف نموده و به نزاع و خصومت و کشمکش پرداخته، هیاهو، سر و صدا، جار و جنجال و داد و فریاد شان بلند شد، و جمعی از صحابه به تأیید عمر پرداختند و اختلاف و نزاع آن ها به طول انجامید، تا آن که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم خشمگین گردید و آن ها را بیرون کرد و فرمود: «بلند شوید و بیرون روید؛ سزاوار نیست که نزد پیامبر نزاع و مشاجره کنید». (3)
و گفتیم که نظیر این غوغا و آشوب یک بار دیگر در محضر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در حجّة الوداع اتفاق افتاد و آن هنگامی بود که حضرت می خواست امامت
ص: 1936
امامان دوازدگانه علیهم السلام را اعلام نماید و فرمود: «پس از من دوازده خلیفه یا امام یا... خواهد بود... ». (1)
و اشاره شد که در روایات متعدد آمده است: ﴿ یَا عَلِیُّ، إِنَّمَا مَثَلُکَ فِی هَذِهِ اَلْأُمَّهِ کَمَثَلِ عِیسَی بْنِ مَرْیَمَ...﴾، ﴿ إِنَّ فِيكَ مَثَلاً مِنْ عِيسَى﴾، ﴿ مَا شَبَهَكَ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ إِلاَّ عِيسَي فِي أُمَّتِهِ﴾ این تشبیه برای منافقین بسیار ناگوار آمد تا جایی که صدا به هلهله بلند کردند و مذمت آنان در آیه شریفه: ﴿ وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ﴾ [الزخرف (43): 57] نازل گردید! (2)
[1315 / 51] یکی از نویسندگان سنی معاصر پس از نقل برخی از بد رفتاری هایی که با راویان فضائل شده می گوید: من در كتاب المسلك المبسوط در این زمینه شواهدی جمع آوری کرده ام که راویان فضائل امیر المؤمنین علیه السلام به چه درد سر هایی گرفتار شده و چه زحمت هایی را متحمل گشته اند. (3)
ص: 1937
مواردی از واکنش برخورد با راویان فضائل پیش از این گذشت مانند:
دفتر نخست، صفحه 40 گذشت که عبد اللّه بن شدّاد لیثی (متوفی 82) گفته:
دوست داشتم مرا رها کنند تا از صبح تا ظهر - و بنا بر نقلی تا شب - فضائل امیر مؤمنان علیه السلام را ذکر کنم و سپس مرا گردن بزنند.
این کلام حاکی از خفقان شدید و فجیع ترین برخورد با راویان فضائل است.
صفحه 105 - 106 حافظ ابن سقا در شهر واسط حدیث طیر را نقل کرد، مردم تحمّل شنیدن آن را نداشتند لذا بر او یورش برده و او را از جایگاهش (منبری که بر آن تدریس می کرد) بلند کرده (او را بیرون کردند) و آن جا را تطهیر کرده و شستند.
صفحه 446 برخورد با موسی جهنی به جهت نقل حدیث منزلت.
دفتر دوم، صفحه 533 کسی به حسن بصری گفت: چرا از مدح و ستایش علی امتناع می کنی؟ پاسخ داد: در زمانی که از شمشیر حجّاج خون می چکد، چگونه می توان چنین سخنانی بر زبان جاری نمود؟!
صفحه 597 ابن اسحاق - هنگام نقل روایت شماره 377: ﴿ إِنَّ هذا أخي وَ وَصيِّي وَ خَليفَتي فيكم، فَاسْمَعوا لَهُ وَ أَطيعوا﴾. يعنى: این برادر، وصیّ و جانشین من در میان شماست به حرف او گوش دهید و از او اطاعت نمایید - می گوید: کسی که از عبد اللّه بن الحارث بن نوفل آن را شنیده بود چنین نقل کرد و از من خواست که نامش مخفی بماند.
ص: 1938
دفتر چهارم، صفحه 1419 ابو الازهر حدیث شماره 882 را نقل می کرد که دلالت دارد: علی علیه السلام سیّد و سالار دنیا و آخرت است و دشمن علی علیه السلام دشمن پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و دشمن خدا بشمار می رود.
یحیی بن مَعین و دیگر مشایخ با او برخورد و بر او انکار نمودند به گونه ای که ابو الازهر قسم یاد کرد که دیگر این حدیث را نقل نکند مگر آن که صدقه بدهد! او بار ها از یحیی - به جهت نقل آن - معذرت خواهی کرد!
در همین دفتر صفحه 1757 گذشت که معتضد عباسی منشوری تهیه نمود که پس از نماز جمعه خوانده شود که بسیاری از مناقب و فضائل امیر مؤمنان علیه السلام و مطاعن معاویه در آن ذکر شده بود، ولی یوسف قاضی او را ترسانید و به او گفت: مردم علیه تو شورش خواهند نمود.
صفحه 1775 گذشت که حاكم حديث: ﴿ عَلِیٌّ خَیرُ البَشَرِ﴾ را در مستدرک نقل و دیگران بر او انکار کردند که: چرا چنین حدیثی را روایت کرده است؟! این حدیث نظير حديث طير سبب تقویت عقیده شیعه است !
گر چه در نسخه های مطبوع مستدرک اثری از این حدیث نیست!!
صفحه 2080 خواهد آمد که محمد بن اسماعیل ضراری می گوید: ما در صنعاء نزد عبد الرزاق تلمّذ می کردیم که شنیدیم یحیی بن مَعین، احمد بن حنبل و دیگران احادیث او را کنار گذاشته یا از نقل آن متنفّرند.
ممکن است این شایعه علیه عبد الرزاق از واکنش های مخالفان نسبت به راویان فضائل بشمار آید؛ که آن ها خواسته اند بدین وسیله شخصیت او را تخریب نمایند.
ص: 1939
6
مخالفان با راویان احادیث فضائل امیر المؤمنین علیه السلام و خاندان نبوّت علیهم السلام به گونه ای برخورد کرده اند که کسی حاضر به نقل فضائل نشود؛ زیرا گذشته از برخورد های تندی که با خود او می کردند - که در واکنش قبل گذشت - او را از اعتبار ساقط کرده و دربارهٔ او می گفتند: ضعیفٌ، مجهولٌ، متروكٌ، محترقٌ، كذّابٌ، وضّاعٌ، ساقطٌ، لا يساوي فَلساً، یعنی: او ضعیف است. نا شناس است. او را کنار گذاشته اند. او داغ و آتشین است. دروغ گو است. بسیار روایت می سازد. از ارزش و اعتبار ساقط است. به اندازه یک پول سیاه هم ارزش ندارد.
این مطلب به عنوان اصلی مسلّم پذیرفته شده که رافضی دروغ گو است. (1)
گویند: از نشانه های جعلی بودن حدیث آن است که راوی رافضی و روایت در فضائل اهل بیت علیهم السلام یا در مذمّت دشمنان آنان باشد. (2)
ص: 1940
نگارنده گوید: هنگامی که نقل فضائل اهل بیت علیهم السلام دلیل رافضی بودن و تشیّع باشد، و روایت رافضی از اعتبار ساقط باشد، چگونه ممکن است روایتی در فضائل باشد و مورد مناقشه واقع نشود؟! معلوم است که راوی مشهور، ثقه و مورد اطمینان با نقل حدیثی در فضائل متّهم می شود، یا دست کم روایت او در مورد فضائل پذیرفته نمی شود! آری این توطئه ناصبی هاست که بدین وسیله بسیاری از روایات را از اعتبار ساقط کرده اند حتی اگر راوی آن را ثقه و راست گو بدانند! (1) اولین کسی که این مطلب را اظهار کرده جوزجانی ناصبی است. (2)
ص: 1941
[1316 / 1] در کلام ابن قتیبه دینوری (متوفی 276) آمده است:
هر کس از علی [علیه السلام] به نیکی یاد کرد متهمش ساختند... اگر کسی از علی [علیه السلام] یاد می کرد یا حدیثی در فضائل او نقل می کرد مهمل واقع می شد (و در شمار راویان قرار نمی گرفت و او را توثیق نمی کردند) لذا بسیاری از محدّثین از نقل روایات فضائل او سر باز زدند. (1)
[1317 / 2] دکتر صاعدی، مانند دیگر نویسندگان سنی، بار ها در اشکال بر احادیث فضائل می گوید: فلان راوی شیعه، رافضی و... است و حدیث هم که در فضائل علی علیه السلام است (پس از اعتبار ساقط است). (2)
با آن که وثاقت، صدق و راستی این راویان پذیرفته شده و بدان اعتراف دارند و روایات آن ها را در بقیه موارد می پذیرند ولی در مورد فضائل روایات آن ها را کنار می گذارند.
اگر چنین باشد باید تمام روایات سنیان را که درباره خلفا یا صحابه باشد از اعتبار ساقط کنند؛ زیرا با آن ترویج مکتب و مذهب خویش کرده اند، و ادعای تفاوت چیزی جز تحکّم نیست. (3)
ص: 1942
*نمونه هایی از تضعیف راویان فضائل و محبّان اهل بیت علیهم السلام (1)
بی اعتنایی مخالفان به دوستان امیر المؤمنین علیه السلام و راویان فضائل آن حضرت - حتی اگر از صحابه باشند - امری روشن است به گونه ای که صرف محبّت و مقدّم داشتن امیر المؤمنین علیه السلام بر دیگر صحابه - گر چه آن حضرت را خلیفه چهارم بداند - باعث تضعیف راوی نزد بسیاری از رجالیین است و در نقطهٔ مقابل بسیاری از دشمنان امیر المؤمنین علیه السلام را توثیق نموده اند! (2)
بخاری راویان فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را تضعیف می کند یا می گوید: (فیه نظرٌ) و اگر از صحابه باشند که بر مبنای اهل تسنن، خود شان مورد مناقشه واقع نمی شوند در سند روایات شان اشکال کرده و می گوید: (في إسناده نظرٌ) !
بخاری در شرح حال أُميّ بن ربيعه صیرفی - با تحریف و اختصار ! - روایتی را از امیر المؤمنین علیه السلام این گونه نقل کرده: و اللّه ما وجدت من القتال بدّاً. سپس گفته: من راوی آن ابو قبیصه را نمی شناسم (و مجهول است). (3)
با آن که ابن حبان او را در ثقات ذکر کرده (4) بلکه بخاری خودش نیز او را عنوان و روایت را با کمی تغییر در شرح حال او نیز نقل کرده است. (5)
ص: 1943
أبو الحمراء - که نامش هلال بن الحارث يا هلال بن ظفر است - از صحابه بلکه خادم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده است. روایات متعدد در فضائل اهل بیت علیهم السلام از او نقل شده است، مانند روایت تشبیه، (1) روایات اختصاص آیه تطهیر به پنج وجود مقدّس، (2) و... بخاری در صحابی بودن او تردید نموده و صحت روایات او را هم انکار کرده است! (3)
ابو الطُفيل عامر بن واثله آخرین صحابی و از بزرگان تابعین است و گفته اند تا سنه 100 یا 110 هجری در قید حیات بوده (4) و طبیعی است که روایات و
ص: 1944
مطالب فراوانی را نقل کرده باشد. او از شیعیان و دوستان امیر المؤمنین علیه السلام بوده و محبّت زائد الوصفی از او نسبت به اهل بیت علیهم السلام نقل شده (1) و حجم وسیعی از روایات او مربوط به خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و فضائل آنان است. با آن که او از صحابه است و باید نزد اهل تسنّن کمال احترام را داشته باشد و به وثاقت او نیز تصریح شده ولی مورد بی مهری اهل حدیث و به ویژه بخاری قرار گرفته و از او روایتی - حتی آن چه ربطی به فضائل ندارد - نقل نکرده اند. این امر ناشی از تبلیغات خوارج علیه اوست؛ چرا که او امیر المؤمنین علیه السلام و خاندانش را بر دیگران مقدّم داشته و از یاران، شیعیان و دوستان آنان بشمار می رود.
بخاری و دیگر محدّثین او را شیعه افراطی و تند رو دانسته و روایات او را کنار گذاشته اند! این حال صحابی است چه رسد به دیگران، تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل! (2)
ص: 1945
[1318 / 3] ابو اسحاق جوزجانی می گوید:
عاصم بن ضمره مثل حارث (همدانی ضعیف) است.
ابن حجر عسقلانی کلام او را نپذیرفته و او را متعصّب و افراطی دانسته، می نویسد: تعصّب الجوزجاني على أصحاب على [علیه السلام] معروف. (1)
[1319 / 4] ابن حجر عسقلانی نقل کرده که جوزجانی گفته:
ابان بن تغلب منحرف و مذهبش مذموم است.
سپس ابن حجر توثیق ابان را از ابن عدی نقل کرده و گفته: اعتباری به گفته جوزجانی نیست و تضعیف اهل کوفه (یعنی شیعیان) از او پذیرفته نیست. (2)
از این روی برخی جوزجانی را اهل بدعت و تضعیفات او را از روی هوی و هوس دانسته و گفته اند:
[1320 / 5] جوزجانی از امیر المؤمنین علیه السلام و یارانش منحرف است و بی جهت بر دوستان و شیعیان آن حضرت خرده گرفته و بر آن ها طعن می زند و در این کار شدّت عمل به خرج می دهد، با آن که جماعتی از آنان را پیشوایان اهل تسنن توثیق کرده اند. او می خواهد از
ص: 1946
روایات این راویان در فضائل اهل بیت علیهم السلام آسوده خاطر گردد ! (1) در این زمینه رجوع شود به مطالبی که دربارۀ حارث هَمْدانی خواهد آمد. (2)
[1321 / 6] مغربی در اثبات اعتبار کلام ابن عباس - که گفته: كنا نتحدّث أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم عهد إلى علي [علیه السلام] سبعين عهداً لم يعهده [یعهدها] إلى غيره - می گوید: ذهبی در شرح حال راوی آن - اربده یا اربد تیمی - هیچ خدشه ای دربارۀ او نکرده جز آن که پس از نقل این روایت از او گفته:
فقط احمد بن فرات این روایت را از سندی نقل کرده است. (3)
مغربی می گوید: احمد بن فرات را خود ذهبی به حافظ ثقه وصف کرده (4) و سندی را ابو عوانه، ابو حیان و طیالسی هر سه توثیق کرده اند (پس اشکالی در روایت یا راویان وجود ندارد) و لکن ذهبی هنگامی که حدیثی را در فضیلت علی علیه السلام می بیند بلافاصله به انکار آن می پردازد - به حق یا باطل ! - تا جایی که نمی داند چه می گوید (و هر چه بر زبان و قلمش جاری شود باکی ندارد). (5)
ص: 1947
نگارنده گوید: در آینده خواهد آمد که تفرّد راوی ثقه به نقل مطلبی باعث تضعیف روایت یا راوی آن نیست. (1)
[1322 / 7] مغربی در جای دیگر می نویسد: اصلاً سخن ذهبی دربارۀ فضائل علی علیه السلام پذیرفته نیست؛ زیرا هنگامی که چشمش به فضائل علی علیه السلام می افتد چنان عصبانی می شود که درک و شعور و وجدانش را از دست می دهد و نمی فهمد چه می گوید، و شروع به دشنام و نا سزا و نفرین به راویان فضائل می کند، چنان که بار ها در میزان الاعتدال و طبقات الحفاظ این کار (زشت) از او سر زده، به این بهانه که حدیث جعلی است، ولی دربارۀ کسانی که روایت های جعلی را دربارۀ دشمنان علی علیه السلام نقل کرده اند اصلاً چنین برخوردی را ندارد.
کافی است که ببینی در ترجمه عبد السلام بن صالح ابو الصلت هروی نوشته: مردی صالح و شایسته است جز آن که در تشیّع خیلی سخت و محکم است. پس هیچ ضعفی برای او نقل نکرده و او را دروغ گو نمی داند. ولی در تلخیص المستدرک هنگامی که حدیث - ﴿ اَنَا مَدينةُ العلمِ وَ عَلَيٌّ بابُها﴾ را از او نقل می کند سوگند یاد می کند که عبد السلام بن صالح نه ثقه است و نه امین !