بررسی فضائل امیرالمومنین علیه السلام در منابع معتبر اهل تسنن جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه : صدری، مهدی، 1347 -

عنوان و نام پدیدآور : بررسی فضائل امیرالمومنین علیه السلام در منابع معتبر اهل تسنن/ مهدی صدری.

مشخصات نشر : تهران: دلیل ما ، 1402 -

مشخصات ظاهری : 6ج.

فروست : مطالعات شیعی.

شابک : دوره: 978-600-442-323-6 ؛ ح.1978-600-442-324-3 : ؛ ج.2978-600-442-325-0 : ؛ ج.3 978-600-442-326-7 : ؛ ج.4978-600-442-327-4 : ؛ ج.5978-600-442-328-1 : ؛ ج.6 978-600-442-329-8 :

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : ج.2 - 6 (چاپ اول: 1402) .

یادداشت : عنوان دیگر: فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).

یادداشت : کتابنامه.

یادداشت : نمایه.

مندرجات : .- ج.3. روایت 633 - 851.- ج.5. روایت 1120 - 1612

عنوان دیگر : فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل -- احادیث اهل سنت

موضوع : Ali ibn Abi-Talib, Imam I, 600-661 -- Virtues -- Hadiths (Sunnite)

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نظر اهل سنت

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Views of sunnites

رده بندی کنگره : BP37/35

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 9117461

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا

عکس

ص: 1721

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

بررسی فضائل امیر المومنین علیه السلام

در منابع معتبر اهل تسنن

دفتر پنجم

روایت 1120- 1612

مهدی صدری

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم زهرا روؤفی

ص: 1722

شناسنامه

ص: 1723

بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرّحيم

قال اللّه تعالى: ﴿ يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ [التوبة (9) 32].

آن ها می خواهند نور خدا را با دهان شان خاموش سازند، ولی خدا نمی گذارد و نورش را کامل می گرداند هر چند کافران خوش شان نیاید.

ص: 1724

راهنمای دفتر پنجم و ششم

اشاره

پیش گفتار...1725

بخش پنجم: انگیزه های مخالفت با فضائل...1731

بخش ششم: بررسی انواع واکنش های مخالفان...1759

واکنش اول: منع از نقل و تدوین...1797

واکنش دوم: کتمان فضائل...1805

واکنش سوم: انکار و تکذیب فضائل...1851

واکنش چهارم: منکر دانستن روایات فضائل...1889

واکنش پنجم: برخورد با راویان فضائل...1905

واکنش ششم: تضعیف راویان فضائل...1939

واکنش هفتم: تشکیک در روایات...2191

واکنش هشتم: تلاش در کم رنگ کردن و نا چیز نشان دادن فضائل...2201

واكنش نهم: تحریفات معنوی...2237

واکنش دهم: تحریفات لفظی...2283

واکنش یازدهم: لزوم سنجش با مسلّمات و...!...2351

واکنش دوازدهم: تبلیغات دروغین مبتنی بر اشتراک...2373

واکنش سیزدهم: شکستن حرمت امیر مؤمنان علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام...2511

واکنش چهاردهم: از بین بردن آثار مربوط به امیر مؤمنان علیه السلام...2609

پیوست ها...2649

ص: 1725

بِسمِ اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين، و صلّى اللّه على سيّدنا محمّد و آله الطاهرين، لا سيّما بقيّة اللّه فى الأرضين، و اللّعن الدّائم على أعدائهم إلى يوم الدّين.

فضائل امیر المؤمنین علیه السلام در کتب اهل تسنن فراوان نقل شده، به گونه ای که حیرت افزا است و به حدّی که ضرب المثل شده و اگر بخواهند چیزی را بی شمار معرّفی کنند به فضائل آن حضرت مثال می زنند. (1)

جماعتی از نویسندگان، حفّاظ و پیشوایان علم حدیث مانند احمد بن حنبل (متوفی 241)، نَسائی (متوفی 303) و... گفته اند: فضائلی که دربارۀ علی بن ابی طالب علیه السلام با اسناد صحیح، معتبر و نیکو نقل شده، دربارۀ هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت نشده است. (2)

در دفتر های پیشین، چهل فضیلت از روایاتی - که دانش مندان اهل تسنن تصریح به تواتر یا صحت و اعتبار آن کرده بودند - انتخاب و تقدیم شد و سپس به واکنش مخالفان در برابر هر یک و نقد و بررسی آن پرداختیم.

ص: 1726


1- عماد البلاغة للواحدي (المتوفى 385) 139/1، ثمار القلوب للثعالبي (المتوفی 429) 87، نظام الحكومة النبوية (التراتيب الادارية) للكتاني الإدريسي الفاسي 377/2.
2- الاستيعاب 3/ 1115 و منابع فراوان دیگر، رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 50 - 53.

در دفتر های پنجم و ششم این نوشتار بر آنیم که - به یاری خداوند متعال - «واکنش های مخالفین در برابر فضائل امیر المؤمنین علیه السلام» را به صورت گسترده بررسی نموده و به پرسش هایی که در این زمینه پیش می آید پاسخ دهیم.

تعجب از روایات فضائل و پاسخ به چند پرسش

اشاره

هنگامی که صحبت از فضائل امیر المؤمنین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام در کتب مخالفین می شود پرسش هایی پیش می آید که:

1. آیا واقعاً این همه فضائل در مصادر و منابع آن ها موجود است؟!

2. بر فرض وجود، آیا آن ها این روایات را معتبر و صحیح می دانند؟

3. اگر پاسخ مثبت است آیا مفاد آن را می پذیرند؟! پس چرا دیگران را بر اهل بیت علیهم السلام ترجیح می دهند؟!

چگونه ممکن است این همه روایات معتبر در منابع عامه وجود داشته باشد و دلالت آن هم واضح باشد ولی آن ها از پذیرفتن آن امتناع ورزند؟!

آیا آن ها عناد داشته اند و دانسته حقیقت را انکار کرده اند؟!

شاید سؤالات دیگری نیز در ذهن بعضی ایجاد شده باشد که با پاسخ به پرسش های گذشته - به یاری خداوند - بقیۀ شبهات نیز بر طرف خواهد شد.

پاسخ پرسش اول: وجود روایات بی شمار در فضائل

امّا این که آیا فضائل اهل بیت علیهم السلام در مصادر و منابع آن ها موجود است؟

پاسخ آن است که: با آن که بسیاری از مخالفین، فضائل اهل بیت علیهم السلام را انکار یا کتمان کرده و سعی در عدم انتشار آن داشته اند ولی آن قدر در کتب اهل تسنن

ص: 1727

آمده که از حدّ شمارش بیرون است. گذشته از روایاتی که به صورت پراکنده در بخش های مختلف نقل کرده اند، عده ای از آنان کتب مستقل در فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام و بویژه امیر مؤمنان علیه السلام تألیف کرده اند و جمع کثیری از آنان بابی مستقل از کتاب خویش را به این موضوع اختصاص داده اند. (1)

پاسخ پرسش دوم: اعتبار روایات فضائل

امّا این که آیا آن ها این روایات را معتبر می دانند یا نه؟

پاسخ آن است که: علی رغم تضعیف بسیاری از روایات فضائل و خدشه در راویان آن، عمدۀ احادیثی که شیعه به آن استدلال می کند در صحاح و منابع معتبر آمده و بزرگان و دانش مندان اهل تسنن حکم به صحت آن کرده اند به گونه ای که هیچ تردیدی در اعتبار آن باقی نمی ماند. احادیث دفتر های پیشین این نوشتار، شاهدی است بر این مدّعا و مشتی است نمونه از خروار.

پاسخ پرسش سوم: عناد و لجبازی در برابر روایات فضائل

امّا این که آیا مفاد آن را هم می پذیرند؟

پاسخ آن است که: با آن که روایات فضائل و اعتبار آن نزد آنان ثابت است، انگیزه های مختلف - که شرح و توضیح آن خواهد آمد - موجب شده که به گونه های متفاوت به رویا رویی با آن برخاسته و از پذیرفتن و التزام به آن امتناع ورزند.

[1120 / 1] سردمداران سقیفه که به اکراه و اجبار امیر مؤمنان علیه السلام را وادار به بیعت نمودند، برای رسیدن به اهداف خویش به انکار روشن ترین منقبت های آن حضرت، مانند اخوت و برادری با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم پرداختند (2) و با جعل حدیث در

ص: 1728


1- رجوع شود به دفتر نخست، بخش سوم، صفحه های 65 - 84
2- فقال علي [علیه السلام]: «اللّه اللّه، يا معشر المهاجرين! الا تخرجوا سلطان محمّد [صلی اللّه علیه و آله و سلم] في العرب عن داره و قعر بيته إلى دوركم و قعور بيوتكم، ولا تدفعوا أهله عن مقامه في الناس و حقه، فو اللّه - يا معشر المهاجرين ! - لنحن أحقّ الناس به، لأنّا أهل البيت، و نحن أحقّ بهذا الأمر منكم ما كان فينا القارئ لكتاب اللّه، الفقيه في دين اللّه، العالم بسنن رسول اللّه [صلی اللّه علیه و آله و سلم]، المضطلع بأمر الرعية، المدافع عنهم الأُمور السيَئة، القاسم بينهم بالسوية، و إنّه - و اللّه - لفينا، فلا تتَبعوا الهوى فتضلّوا عن سبيل اللّه، فتزدادوا من الحقِّ بُعداً »... و بقي عمر و معه قوم، فأخرجوا علياً [علیه السلام]، فمضوا به إلى أبي بكر، فقالوا له: بايع، فقال: « إن أنا لم أفعله فمه»؟ قالوا: إذا - و اللّه الذي لا إله إلاّ هو - نضرب عنقك، فقال:«إذاً تقتلون عبد اللّه و أخا رسوله»، قال عمر: أما عبد اللّه فنعم، و أما أخو رسوله فلا. (الامامة و السياسة 1 / 19 - 20 (تحقيق الزيني) 1 / 29 - 31 ( تحقيق الشيري ) و رواها العقيلي مع إبهام و تحريف، عن أبي حرب بن أبي الأسود الدئلي، قال: بعثني أبي إلى جندب بن عبد اللّه البجلي، قال: سله ما حضرت من أمر أبي بكر و علي [علیه السلام]. قال: جيء بعلي [علیه السلام] حتى أقعد بين يديه، فقيل له: بايع، قال: «فإن لم أفعل».. فذكر كلاماً، قال: «إذا أكون عبد اللّه و أخو رسوله..» و ذكر الحديث. (ضعفاء العقيلي 3 / 33)

برابر دلائل امامت و خلافتش امر را بر مردم مشتبه نمودند.

امیر مؤمنان علیه السلام در مقام احتجاج و استدلال، فضائل خویش را بیان و بر آنان اتمام حجت نمود، بلکه بنا بر روایات شیعه، آن حضرت، نصّ حدیث غدیر، حدیث منزلت و... را نیز ذکر فرمود، ولی آن ها به دروغ ادعا کردند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم پس از آن (مطلبی بیان نمود که باعث نسخ مطالب گذشته می شود؛ زیرا) فرمود: خدا برای خاندان ما بین نبوت و خلافت جمع نخواهد نمود! (1)

ص: 1729


1- در مورد استناد غاصبین خلافت به حديث جعلى: ﴿ لا يَجْتَمِعُ لَأَهْلِ بَيْتِي الْخِلافَةُ وَ النُّبُوَّة) رجوع شود به کتاب سلیم 589، 593 (حدیث چهارم)، 630 - 631 (حدیث دهم) 649 - 650 (حدیث یازدهم)، 693 (حدیث چهاردهم)، 726 - 727 (حدیث نوزدهم)، الاحتجاج 81/1، 84، 150 و 287/2، العدد القوية 49، بحار الانوار 211/27 - 212 و 125/28، 273 - 274، 276، 295 - 296 و 316/30 و 356/31، 416 و 99/44 - 100 و 82 / 266 - 267 و نیز رجوع شود به روایت آینده: شماره 1121. متقی هندی نقل کرده که: إن عليّاً و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام] دخلوا على النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم فسألوه الخلافة، قال: ما كان اللّه ليجمع فيكم أمرين: النبوة و الخلافة. (كنز العمال 12 / 105)

[1121 / 2] امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: من ورود در شورا را پذیرفتم تا برای مردم روشن شود که رفتار عمر با مطلبی که از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم [پس از رحلت آن حضرت] نقل کرد - که خدا برای خاندان ما بین نبوت و خلافت جمع نخواهد نمود - تناقض دارد (و مُشت او باز شود) ! (1)

پیروان سقیفه در برخورد با روایات فضائل نیز همان راه را ادامه دادند، عده ای راه های کتمان، انکار و تضعیف را در پیش گرفته و بعضی دیگر در مقام توجیه دلالت آن بر آمده، مکابره کرده و گفتند: این روایات برای اثبات مدعای شیعه کافی نیست.

اگر گفته شود: دلالت آن روشن است، متفاهم عرفی از الفاظ روایات همان است که شیعه می گوید و قرائن و شواهد نیز به روشنی دلالت بر مراد دارد.

در پاسخ می گویند: پس چرا صحابه که آن را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدند چنین برداشتی نداشته اند؟!

آن ها مدعی هستند که: اگر مطلب به نحوی باشد که شیعه می گوید باید صحابه را - که امامت و ولایت امیر مؤمنان علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را نپذیرفته اند - از عدالت ساقط کرد بلکه لازمه اش ارتداد آن هاست، و این اصلاً قابل قبول نیست!

ص: 1730


1- ولكني أدخل معهم في الشورى، لأن عمر قد أهّلني الآن للخلافة، و كان قبل ذلك يقول: إن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم قال: ﴿ إنَّ النُّبُوَّهَ وَالإِمامَهَ لا یَجتَمِعانِ فی بَیتٍ، فَأَنَا أدخُلُ فی ذلِکَ لِاُظهِرَ لِلنّاسِ مُناقَضَهَ فِعلِهِ لِرِوایَتِهِ﴾. (شرح ابن أبي الحديد 1 / 189) و في رواية أخرى: فأردتُ أن يُكذِّب نفسه. (علل الشرائع 1 / 170، بحار الأنوار 31 / 355) بنا بر نقل شیخ طبرسی رحمة اللّه، امیر مؤمنان علیه السلام پس از مرگ عمر، خطاب به افراد شورا فرمود: ﴿ فَلِمَ أَدْخَلَنِی فِیكُمْ، فَهَلَّا أَخْرَجَنِی وَ قَدْ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَم أَخْرَجَ أَهْلَ بَیْتِهِ مِنَ الْخِلَافَةِ، وَ أَخْبَرَ أَنَّهُ لَیْسَ لَهُمْ فِیهَا نَصِیبٌ؟!؟!﴾ خلاصه آن که: اگر حدیث گذشته درست بود، چرا مرا یکی از افراد شورا قرار داد؟! (الاحتجاج 1 / 151، بحار الأنوار 418/31)

و عده ای دیگر فضائلی برای صحابه و خلفا ساختند تا جایی که در برابر استدلال شیعه گفته می شود: شما باید فضائل اهل بیت علیهم السلام را در یک کفه ترازو و فضائل دیگران را در کفۀ دیگر گذاشته و سپس قضاوت نمایید.

در مجموع از واکنش های مختلف که ملاحظه خواهید کرد، زور گویی، لجبازی، تعصب، عناد و اصرار در پایمال کردن حق امیر المؤمنین علیه السلام در رفتار و گفتار شان موج می زند !

ترتیب مطالب

در بخش پنجم این دفتر، انگیزه های مختلفی را که موجب شده با فضائل اهل بیت علیهم السلام مخالفت شود، بیان و شواهدی برای آن ذکر می نماییم.

در بخش ششم به بررسی واکنش های گوناگونِ مخالفان نسبت به احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام پرداخته و برای هر مورد نمونه هایی ارائه می کنیم.

تذکر چند نکته

1. شمارهٔ روایات واکنش ها و فضائل، ادامه شماره روایات گذشته است.

2. سعی شده که در موارد لزوم تکرارِ مطالب دفتر های پیشین، شماره روایت گذشته ذکر و تمام یا قسمتی از آن نقل شود.

3. گاهی در تبیین واکنش ها نا گزیر به تکرار برخی از واکنش های دفتر های گذشته و یا تکرار مواردی که مصداق واکنش های متعدد بوده شده ایم.

4. مطالبی که از مصادر شیعه نقل شده، و آن چه حاکی از فضائل و یا واکنش های مربوط به فضائل نباشد، بدون شماره یا در پاورقی آمده است.

ص: 1731

انگیزه های مخالفت با فضائل

اشاره

اسباب مختلفی باعث شده که گروهی در برابر حق و حقیقت ایستادگی کرده و به مخالفت با فضائل اهل بیت علیهم السلام و انکار و کتمان آن بپردازند، چنان که این مطلب دربارۀ امت های گذشته و این امت سابقه داشته و خداوند در نکوهش آنان فرموده: با وجود آن که به آیات روشن ما یقین داشتند آن را انکار نمودند، ﴿ فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ * وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَتَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً...﴾ [النمل (27): 13 - 14]. (1)

و خداوند آن ها را از آمیختن حق و باطل به یک دیگر و کتمان حقیقت - آن هم دانسته ! - تحذیر نموده که: ﴿ وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ [البقرة (2): 42]. (2)

در آیات قرآن بار ها آمده است که عده ای از مشرکین و اهل کتاب به خوبی از رسالت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم آگاه بودند و با وجود شناخت کامل، از ایمان به آن حضرت امتناع داشتند، و حقیقت را دانسته ولی کتمان می نمودند، چنان که فرموده:

ص: 1732


1- هنگامی که آیات روشن گر ما به سوی آنان آمد گفتند: این سحری آشکار است و با آن که بدان یقین داشتند از روی ستم و (تکبر و) برتری جویی آن را انکار نمودند.
2- حق را به باطل نیامیزید و حقیقت را با آن که می دانید کتمان ننمایید. و نیز رجوع شود به آیه شریفه: ﴿ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقِّ بِالْبَاطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقِّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ [آل عمران (3): 71] ای اهل کتاب، چرا حق را با باطل می آمیزید و با آن که می دانید حق را کتمان می کنید.

﴿ وَ لَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابُ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقُ لِمَا مَعَهُمْ وَ كَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ﴾ [البقرة (2): 89]. (1)

﴿ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾ [البقرة (2): 146]. (2)

و به تقلید کورکورانه آنان از پدران شان، و تعصّب باطل نسبت به قوم و عشیره خویش در آیات متعدد تصریح شده است که:

﴿ وَ كَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُقْتَدُونَ * قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَىٰ مِمَّا وَجَدْتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُم قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ﴾ [الزخرف (43): 23-24]. (3)

﴿ وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ [المائدة (5): 104]. (4)

ص: 1733


1- و هنگامی که کتابی از جانب خدا بر آنان آمد - که تصدیق کننده همان چیزی بود که نزد خود شان بود -.... هنگامی که بر ایشان چیزی آمد که آن را می شناختند به آن کافر گردیدند. و نیز رجوع شود به آیه شریفه: ﴿ وَ دَّكَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِندِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ...﴾ [البقرة (2): 109]. بسیاری از اهل کتاب پس از آن که حق برای شان آشکار شد - از روی حسدی که در وجود شان بود - آرزو می کردند که شما را بعد از ایمان تان کافر گردانند...
2- کسانی که کتاب [ آسمانی ] به آنان داده ایم پیامبر [صلی اللّه علیه و آله و سلم ] را مانند پسران شان می شناسند و گروهی از آنان، حق را می دانند و کتمان (و انکار) می کنند. در مورد مذمت کتمان نیز رجوع شود به آیه های 159 - 160 و 174 - 175 همین سوره.
3- ... پیش از تو هشدار دهنده ای نفرستادیم مگر آن که خوش گذرا نان گفتند: ما پدران خویش را بر آیینی یافته ایم و در پی آنان می رویم. [پیامبر شان] گفت: هر چند هدایت کننده تر از آن چه پدران تان را بر آن یافته اید، برای تان بیاورم؟ گفتند: ما بدان چه شما بدان فرستاده شده اید کافریم.
4- و هنگامی که به آنان گفته شود: به سوی آن چه خدا نازل کرده و به سوی پیامبرش بیایید، می گویند: آن چه پدران خویش را بر آن یافته ایم برای ما بس است. آیا هر چند پدران شان چیزی ندانسته و هدایت نشده باشند [باز آنان حاضر هستند که از پدران شان پیروی کنند]؟! و نیز رجوع شود به البقرة (2): 170، يونس (10): 78، الأنبياء (21): 53 - 54، الشعراء (26): 74، لقمان (31): 21

و در حسادت آنان فرموده:

﴿ أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْنَاهُم مُلْكاً عَظِيماً﴾ [النساء (4): 54]. (1)

و درباره نادانی و لج بازی و... آنان می خوانیم:

﴿ وَ لَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَاباً فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا سِحْرٌ مُبِينُ﴾ [الأنعام (6): 7]. (2)

﴿ وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِم بَاباً مِّنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ * لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ﴾ [الحجر (15): 14 - 15]. (3)

﴿ وَ لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَ حَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً مَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَن يَشَاءَ اللّهُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ﴾ [الأنعام (6): 111]. (4)

و در واکنش آنان نسبت به حقائق و تحریف آن، با وجود فهم و درک و علم به آن، فرموده است: ﴿ أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ

ص: 1734


1- ... بر مردم حسادت می ورزند بر آن چه خدا از فضلش به آنان عطا فرموده؟! به تحقیق ما به خاندان حضرت ابراهیم کتاب و حکمت داده و به آنان فرمان روایی عظیمی عنایت کردیم.
2- و اگر نوشته ای بر روی کاغذ بر تو نازل می کردیم که آن را با دست خویش لمس نمایند باز کافران می گفتند: این چیزی جز سحر آشکار نیست.
3- و اگر دری از آسمان بر آنان می گشودیم که پیوسته از آن بالا روند، باز می گفتند: ما چشم بندی شده ایم، بلکه ما را سحر کرده اند.
4- و اگر فرشتگان را بر آنان نازل می نمودیم و مردگان با آنان سخن می گفتند... باز ایمان نمی آوردند.... بیش تر شان نادانی می کنند.

كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾ [البقرة (2): 75]. (1)

بنابر روایاتی که شیعه و سنی بر نقل آن اتفاق نظر دارند و اعتبار آن را پذیرفته اند، آن چه در اُمّت های گذشته روی داده، در اُمّت اسلام نیز واقع می شود (2) پس این اُمّت نیز به تقلید کورکورانه از پدران شان، و به جهت تعصّب باطل نسبت به قوم و عشیره، و از روی نادانی و لج بازی و یا حسادت، حقائق را انکار و با وجود فهم و درک و علم به آن، آن را تحریف می کند.

در این بخش به جهاتی از انگیزه های مخالفت با فضائل اشاره می شود.

عداوت و دشمنی

*عداوت و دشمنی (3)

بدون شک عده ای به جهت بغض و عداوتی که نسبت به امیر مؤمنان علیه السلام و پیروان آن حضرت داشته اند - با وجود علم به فضائل آن بزرگوار ! - به انکار آن پرداخته اند، برخی صریحاً مخالفت نموده و برخی دیگر در پس پردۀ نفاق سعی در کتمان، توجیه و... آن داشته اند.

ص: 1735


1- آیا طمع دارید که به [آیین] شما ایمان بیاورند با آن که گروهی از آنان کلام خدا را می شنیدند و پس از فهمیدن آن، آن را تحریف می کردند و خود شان هم می دانستند. و رجوع شود به آیه شریفه: ﴿ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ﴾ [البقرة (2): 79]. پس وای بر آنان که با دست خویش نوشته ای می نویسند و سپس می گویند: این از جانب خداست تا آن را به بهای نا چیزی بفروشند، پس وای بر آنان از آن چه دست های شان نوشته و وای بر آنان از آن چه به دست می آورند.
2- رجوع شود به دفتر چهارم، صفحه 1719
3- به جهت اشتراک برخی از مطالب مربوط به عداوت با حسادت، بخشی از شواهد تحت عنوان حسادت خواهد آمد.

بزرگان اهل تسنن اعتراف کرده اند که عده ای برای مخالفت با شیعه به رویا رویی با روایات فضائل امیر مؤمنان علیه السلام پرداخته اند، چنان که در کلام ابن قتیبه خواهد آمد، (1) در این جا به نمونه ای دیگر اشاره می کنیم. حافظ ابن حجر عسقلانی در شرح حال علامه حلّی رحمة اللّه اشاره کرده که ابن تیمیه در ردّ منهاج الكرامة کتابی نوشته به نام منهاج السنة، او در این زمینه می نویسد:

[1122 / 3] او برای تضعیف مطالب علاّمه حلّی گاهی به عیب جویی از علی علیه السلام پرداخته و بسیاری از روایات معتبر را انکار کرده است! (2)

[1123 / 4] گویند: از محمد بن إدريس شافعی - امام شافعی ها - پرسیدند: نظرت دربارۀ علی علیه السلام چیست؟ پاسخ داد: چه بگویم دربارۀ راد مردی که دوستانش از ترس و دشمنانش از روی حسادت (و عداوت) فضائلش را کتمان می کنند ولی با این همه، فضائل و مناقبش شرق و غرب عالم را پُر کرده است! (3)

[1124 / 5] ابو جعفر اسکافی (متوفی 240) می گوید:

اگر روایات فضائل امیر المؤمنین علیه السلام در شهرت و استفاضه و فراوانیِ نقل به این اندازه فوق العاده و بی نهایت نبود به دست فراموشی سپرده می شد به جهت ترس و وحشت و تقیه از بنی مروان که دوران خلافت شان به طول انجامید و عداوت شان بسیار شدید بود.

اگر نبود سرّی که خدا در ذات این راد مرد نهاده اصلاً فضیلتی دربارهٔ

ص: 1736


1- رجوع شود به همین دفتر صفحه 1763
2- لكنّه - أي ابن تيمية - ردّ في ردّه كثيراً من الأحاديث الجياد!... و كم من مبالغة لتوهين كلام الرافضي أدّته أحياناً إلى تنقيص علي علیه السلام! (لسان الميزان 6 / 319 - 320).
3- غاية المرام 145/5، الكنى و الألقاب 349/2 - 350

او نقل نمی شد و کسی منقبتی از او نمی دانست. نمی بینی که اگر رئیس قریه ای بر یکی از اهالی خشمگین گردد و قدغن کند که کسی از او به نیکی یاد نماید، مردم او را از یاد می برند و با آن که زنده است مانند مردگان خواهد شد! (1)

[1125 / 6] ابن شهاب زهری - که منابع عامّه مملو از روایات اوست - می گوید: خالد بن عبد اللّه قسری (2) از من درخواست تدوین سیره نمود، به او گفتم: در آثار سیره نویسان به مطالبی دربارهٔ سیره علی بن ابی طالب صلوات اللّه علیه برخورد می کنم (آیا آن را بنویسم)؟ پاسخ داد: نه (هرگز)، مگر آن که او را... ! (3)

تذكر

سخن در انگیزه های مخالفت با فضائل است و بحث از اسباب دشمنی آنان نیز مفصّل است و خارج از حوصلۀ این نوشتار، ولی در آثار فراوان اشاره به کینه های بدر، اُحد، خیبر و.... شده است.

عثمان به امیر المؤمنین علیه السلام می گوید: به من چه ربطی دارد که قریش شما را دوست ندارد، تو روز بدر 70 نفر از آنان را کشتی! (4)

ص: 1737


1- شرح ابن أبي الحديد 73/4.
2- او در سنه 89 هجری قمری از طرف ولید بن عبد الملک حاکم مکه، و در سنه 105 از سوی هشام والی عراقین (کوفه و بصره) شد و در کوفه اقامت نمود. (الأعلام زركلي 297/2) وی در دشمنی با اهل بیت علیهم السلام بلکه در کفر و زندقه زبان زد خاص و عام بوده است.
3- قال أبو الفرج الأصفهاني: قال المدائني: و أخبرني ابن شهاب بن عبد اللّه، قال: قال لي خالد بن عبد اللّه القسري:... و اكتب لي السيرة، فقلت له: فإنه يمرّ بي الشيء من سير علي بن أبي طالب صلوات اللّه عليه فأذكره؟ فقال: لا، إلاّ أن تراه في قعر الجحيم! (الأغاني 281/22)
4- عن ابن عباس، قال: وقع بين عثمان و علي علیه السلام كلام، فقال عثمان: ما أصنع إن كانت قريش لا تحبّكم، و قد قتلتم منهم يوم بدر سبعين... ! (شرح ابن أبي الحديد 9 / 22 - 23). و في معرفة الصحابة لأبي نعيم 301/1: ما ذنبي إن لم يحبّك قريش و قد قتلت منهم سبعين رجلاً....

حسادت

اشاره

امير المؤمنین علیه السلام از کودکی در دامان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم پروش یافته، در شِعب و در شب هجرت در بستر آن حضرت خوابیده و هر خطری را به جان خریده، در نصرت و یاری دین سعی فراوان داشته و از هیچ تلاشی دریغ نورزیده، فداکاری های او در جنگ های بدر و.... ثابت ماندن در نبرد احد و حمایت از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، کشتن عمرو بن عبدوّد و مرحب خیبری، کندن درب قلعۀ خیبر و..... همه از اموری است که باعث انگشت نما شدن آن حضرت و نیز موجب شعله ور شدن آتش حسادت در درون برخی از اصحاب گشته است.

گفتار و رفتار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ حضرت علی علیه السلام - مانند حدیث طير، عقد برادری، بستن درب دیگران به مسجد و باز گذاشتن درب خانۀ او، تزويج حضرت زهرا علیها السلام به فرمان خداوند آن هم پس از منع دیگران و... - همه از اموری بود که بر حسادت و کینۀ آنان می افزود.

آیا ممکن است صحابه - بر خلاف آن چه در نظام هستی از ابتدای آفرینش تا آخر جریان داشته و دارد - همه با یک دیگر مهربان و هم دل باشند و بین آن ها هیچ حسادت و تنافسی وجود نداشته باشد؟!! (1)

ص: 1738


1- قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: ﴿ إِذَا فُتِحَتْ عَلَیْکُمْ فَارِسَ وَ اَلرُّومِ أَیُّ قَوْمٍ أَنْتُمْ﴾؟! قال عبد الرّحمن بن عوف: نقول كما أمرنا اللّه. قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: ﴿ أو غير ذلك.. تَتَنَافَسُونَ.. ثُمَّ تَتَحَاسَدُونَ.. ثُمَّ تَتَدَابَرُونَ.. ثُمَّ تَتَبَاغَضُونَ.. أو نحو ذلك... ﴾ (صحیح مسلم 212/8 - 213) یعنی: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به اصحاب فرمود: پس از فتح فارس و روم چگونه خواهید بود؟ عبد الرحمن بن عوف گفت: آن گونه که خداوند فرمان داده است. پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: یا بر خلاف آن! بر یک دیگر فخر فروشی کرده و حسادت ورزیده و با هم اختلاف و دشمنی نموده و کینه ورزی و عداوت خواهید کرد.

این بر خلاف حسّ و وجدان است و نگاهی گذرا به تاریخ، ما را از شرح و بیان آن بی نیاز می نماید. (1)

برخی از زمینه های حسادت

ابن عباس می گفت: خدا صحابه را در قرآن مورد عتاب قرار داد و ملامت نمود ولی از امیر المؤمنین علیه السلام جز به نیکی یاد نفرمود. (2)

هنگامی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: علی برترین شماست و... بعضی از صحابه - العياذ باللّه - گفتند: او دیوانه و مفتون علی شده و هیچ عیبی در او نمی بیند، سپس این آیات نازل گردید که: ﴿ فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ * بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونَ﴾ [القلم (68): 6]. (3)

در روایتی دیگر آمده است: هنگامی که قریش دیدند پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم علی را در کار ها مقدّم داشته و او را محترم و بزرگ می شمارد، نسبت به امیر مؤمنان علیه السلام جسارت نموده و (نیز) گفتند: پیامبر دیوانۀ علی شده است.

پس از آن خدای تعالی آیات ابتدای سوره مبارکه قلم را نازل فرمود که: تو به لطف پروردگارت دیوانه نیستی... پروردگارت خود بهتر می داند چه کسی از راه او منحرف شده، - یعنی کسانی که سخن گذشته را گفتند - و او به راه یافتگان دانا تر است - یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام -. (4)

ص: 1739


1- رجوع شود به دفتر ششم صفحه 2511: «بی احترامی به امیر مؤمنان علیه السلام در دوران خلفا»
2- رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 25
3- پس به زودی خواهی دید و خواهند دید که کدام یک از شما مجنون هستید. رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 177 - 178 روایت شماره 80 به نقل از شواهد التنزيل 357 - 356/2.
4- رجوع شود به همین دفتر صفحه 2125 روایت 1556 به نقل از شواهد التنزيل 2 / 359.

[1126 / 7] پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: من از خدا درخواست نمودم که قلب علی را خالص گرداند و یاری و هم راهی او را به من عنایت فرماید، و خداوند اجابت فرمود. مردی از قریش گفت: اگر محمد از خدا پوست خشکیده ای حاوی سه كيلو خرما خواسته بود بهتر از این درخواست بود! این مطلب به گوش آن حضرت رسید و برای حضرت ناگوار آمد، در پی آن این آیه نازل گردید: ﴿ فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَ ضَائِقُ بِهِ صَدْرُكَ﴾ [هود (11) 12]. (1)

[1127 / 8] انس بن مالک در ضمن حدیث طیر اعتراف می کند که پس از دعای پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم- «بار الها! محبوب ترین خلق خویش را نزد من حاضر کن تا با من از این پرنده میل نماید» - امیر المؤمنین علیه السلام مکرّر می خواست نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بیاید ولی حسادت من مانع شد که به او اجازۀ ورود دهم، و از خدا خواستم که این دعا را درباره یکی از انصار مستجاب نماید! (2) آری، و همین انس حدیث غدیر را کتمان کرد و با نفرین امیر المؤمنین علیه السلام به پیسی مبتلا شد. (3)

در ضمن داستان بریده اسلمی خواهد آمد که خالد - چون می دانست بریده از امیر المؤمنین علیه السلام کینه به دل دارد - به او گفت: این فرصت مناسبی است... و هنگامی که بریده برای عیب جویی از آن حضرت وارد مدینه شد، عده ای درِ حضرت ایستاده بودند، بریده به آنان گفت: آمده ام تا به پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم اطلاع دهم که

ص: 1740


1- ترجمه تحت اللفظی آیه شریفه: پس شاید بعضی از آن چه را به تو وحی می شود ترک نمایی و سینه ات از آن تنگ گردد. قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: ﴿ سَأَلْتُ رَبِّی خَلاَصَ قَلْبِ عَلِیٍّ وَ مُوَازَرَتَهُ وَ مُرَافَقَتَهُ، فَأُعْطِیتُ ذَلِکَ﴾، فقال رجل من قريش: لو سأل محمد ربه شنَاً فيه صاع من تمر كان خيراً له مما سأله. فبلغ النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم و فشقَ عليه، فأنزل اللّه تعالى: ﴿ فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ...﴾. (شواهد التنزيل 1 / 357)
2- مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام لابن المغازلي 174 حدیث 212
3- شرح ابن أبي الحديد 4/ 74.

علی، کنیزی از خمس را به خود اختصاص داده، آن ها گفتند: (آری) بگو تا او را از چشم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بیندازی! (1) حضرت این سخنان را شنید، خشمگین بیرون آمد و فرمود: ﴿ مَا بَالُ أقوَامٍ یَنتَقِصُونَ عَلِیّاً﴾ چرا عده ای از علی عیب جویی می کنند؟! هر کس از علی عیب جویی کند از من عیب جویی نموده.... (2)

در فضائل امیر المؤمنین علیه السلام مکرر به مواردی برخورد می کنیم که دیگران (بویژه شیخین) خود را جلو انداخته و پیش قدم می شدند تا فضیلتی را به خود اختصاص دهند و بر خلاف میل آن ها فضیلت به امیر مؤمنان علیه السلام تعلق می گرفت مانند: تزویج حضرت زهرا علیها السلام، (3) حديث خاصف النعل در هر دو مرتبه (4) و...

گاهی پس از آن که ناتوانی آن ها در کاری ظاهر می شد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم آن را به امیر المؤمنین علیه السلام وا گذار می فرمود، مانند: پرچم داری در جنگ خیبر، (5) و در مواردی در معرض فضیلتی قرار می گرفتند ولی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم آن ها را کنار زده و علی علیه السلام را به آن اختصاص می داد، مانند: حدیث طیر، (6) و بالاخره در ابلاغ سوره برائت، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به فرمان خداوند، ابو بکر را عزل و علی علیه السلام را برای انجام آن امر مهم و خطیر فرستاد. (7)

ص: 1741


1- بنابر روایت شیعه: فقال له عمر: امض لما جئت له ؛ فإنه سيغضب لابنته ممّا صنع علي! (الإرشاد 1 / 161، كشف اليقين للعلامة الحلي 150، بحار الأنوار 21 / 358)
2- رجوع شود به دفتر سوم، صفحه 959، روایت شماره 675.
3- رجوع شود به دفتر دوم، صفحه 919 - 920.
4- رجوع شود به دفتر سوم، صفحه 961، 971، فضیلت های شماره 25 - 26.
5- رجوع شود به دفتر دوم، فضیلت شماره 13. بویژه که صفحه 767 در روایت معتبر شماره 572 و پاورقی آن گذشت که: إن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم أخذ الراية فهزّها، ثم قال: «من يأخذها بحقها»؟ فجاء الزبير فقال: أنا، فقال: «أمط» ثم قام رجل آخر فقال: أنا، فقال: «أمط»، ثم قام آخر، فقال: أنا، فقال: «أمط».... قال ابن الاثير: «أمط» أي تنحّ و اذهب. (النهاية 381/4)
6- رجوع شود به دفتر نخست، فضیلت شماره 1، صفحه 85 - 86.
7- رجوع شود به دفتر دوم، صفحه 795، فضیلت شماره 15

طبیعی است که امثال این موارد، حساسیت فوق العاده ای در افراد ایجاد کند.

[1128 / 9] گویند: هنگامی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: ﴿ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ﴾ شیخین چهره در هم کشیدند و متغیّر شدند و این آیه نازل گردید که: ﴿ فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةٌ سِيْئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوْا﴾ [الملك (67): 27]. (1)

هنگامی که بعضی نتوانند تحمّل دیدن فضائل آن حضرت را داشته باشند، و نسبت به رفتار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم تسلیم نباشند، مانند قضیه نجوای پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم با امیر المؤمنین علیه السلام (2) و گاهی مطالبی بگویند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم مجبور شود تذکر دهد: «من آن چه را که از جانب خدا مأمور بودم، انجام داده ام» چنان که در سدّ الابواب (3)

ص: 1742


1- ترجمه تحت اللفظی آیه شریفه: و هنگامی که آن را از نزدیک ببینند چهره های کسانی که کافر شدند در هم رود. ذهبی در شرح حال اسفنديار بن الموفق واعظ (متوفی 625) می نویسد: و كان وافر الفضل، و مليح الخطّ، جيّد النّظم، و النّثر، و الإنشاء... وجوّد القرآن، و أحكم التّفسير، و قرأ الفقه على مذهب الشافعيّ، و الأدب، حتّى برع فيه... و كان ظريف الأخلاق، غزير الفضل، متواضعاً، عابداً، متهجّداً، كثير التّلاوة. و قال الصفدي: و كان غزير الفضل، واسع العلم، فصيح اللسان، حسن البيان، مليح الإيراد، لطيف الأخلاق، متودّد، ذو صورة مقبولة و بشر و تبسم، كثير العبادة و التهجد بالأسحار، كثير التلاوة. قال ابن الجوزيّ في درّة الإكليل: عزل اسفنديار الواعظ من كتابة الإنشاء. حكى عنه بعض عدول بغداد: أنّه حضر مجلسه بالكوفة، فقال: لمّا قال النّبي صلی اللّه علیه و آله و سلم: ﴿ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ﴾ تغيّر وجه أبي بكر و عمر، فنزلت هذه الآية: ﴿ فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةٌ سِيْئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوْا﴾ [الملك (67): 27] (رجوع شود به تاريخ الإسلام للذهبي 223/45 - 224، الوافي بالوفيات 9 / 30، لسان الميزان 1 / 387 - 388، فيض القدير شرح الجامع الصغير 6 / 282)
2- رجوع شود به روایت معتبر 928 گر چه در منابع اهل تسنن سعی شده نام کسی برده نشود لذا تعبیر کرده اند: «فرأى الكراهية في وجوه رجال، فقالوا / أو فقيل له / أو فقال الناس / أو فقال أصحابه / أو فقال بعض أصحابه / أو فقال أحد الرجلین» ولی در برخی از منابع تصریح شده که معترضین چه کسانی بوده اند! (رجوع شود به دفتر چهارم، صفحه 1469 - 1472)
3- رجوع شود به دفتر دوم، صفحه: 838 عنوان: «واکنش صحابه در برابر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم». و در روایتی دیگر فرمود: «أحبّوا عليّاً لحبّي و أكرموه لكرامتي، و اللّه ما قلت لكم هذا من قبلي ولكن اللّه تعالى أمرني بذلك...». (شواهد التنزیل 495/1 و رجوع شود به المعجم الكبير للطبراني 88 /3 )

یا غدیر اتفاق افتاد، (1) آیا طاقت می آوردند که فضائل آن حضرت را نقل کرده و یا به آن ملتزم شوند؟!

پیش از این گذشت که برخی از صحابه حدیث غدیر را کتمان کردند و به نفرین آن حضرت مبتلا شدند! (2)

و در پاسخ به شبهات غدیر، اعتراف قاضی عبد الجبار، فخر رازی، ابن کثیر و محدّث دهلوی به دشمنی عده ای از آنان با امیر مؤمنان علیه السلام گذشت. (3)

آثاری دیگر در این زمینه تحت عنوان «اتهام پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و برخورد های نا مناسب با آن حضرت» خواهد آمد. (4)

[1129 / 10] در منابع کهن در ضمن گفت گویی آمده است که عمر - در توجیه کار اهل سقیفه و انتخاب ابو بکر - به ابن عباس گفت: قوم شما - یعنی قریش - تنفر داشتند که نبوت و خلافت در خاندان شما جمع شود و سبب تكبر و فخر فروشی شما بر آنان گردد، آن ها دست به انتخابی درست زدند و در کار شان موفق بودند !

ابن عباس پاسخ داد: اگر قریش انتخاب الهی را پذیرفته بود راه صواب را پیموده بود. خداوند می فرماید: پرودگارت آن چه بخواهد می آفریند و اختیار

ص: 1743


1- ... لم ترض حتى نصبت هذا الغلام فقلت: ﴿ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ﴾، فهذا شيء منك أو أمر عند اللّه؟! قال صلی اللّه علیه و آله و سلم: ﴿ أَمْرٌ مِنْ عِنْدِ اَللَّهِ﴾. قال: ﴿ اَللَّهِ اَلَّذِی لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ إِنَّ هَذَا مِنَ اَللَّهِ﴾؟! قال صلی اللّه علیه و آله و سلم: ﴿ اَللَّهِ اَلَّذِی لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ إِنَّ هَذَا مِنَ اَللَّهِ﴾.... (شواهد التنزیل 2 / 381 - 385)
2- رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 326، شماره 12.
3- رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 390 - 391.
4- رجوع شود به همین دفتر صفحه 1931

می نماید، و مردم (در برابر آن چه خدا فرموده) حق انتخاب ندارند. [القصص (28): 68] و نیز خدا عده ای را مذّمت کرده که: از آن چه او نازل فرموده متنفرند! [سورة محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم (47): 9] (یعنی خلافت علی علیه السلام را که از آن تنفر دارید امری الهی است).

عمر گفت: شنیده ام که تو می گویی: خلافت از روی حسادت و ظلم و ستم از اهل بیت علیهم السلام غصب و به دیگران وا گذار شده است.

ابن عباس پاسخ داد: ستم به اهل بیت علیهم السلام (در امر خلافت) بر همه روشن است ! امیر خود می داند که صاحب حق چه کسی است.

اما حسادت به ما؛ این میراثی است که از پدر مان حضرت آدم به ارث برده ایم که ابلیس بر او حسادت ورزید و باعث بیرون شدن او از بهشت گردید.

[1130 / 11] بنا بر گزارشی دیگر عمر افزود: شاید تصور کنید ابو بکر سبب محرومیت شما از خلافت گردید، او تدبیری بهتر از این نداشت، اگر شما سر کار می آمدید، خویشی و قرابت (نسبی شما با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم) سودی به حال تان نداشت و با وجود قریش، خلافت برای شما هموار نمی گردید (زیرا آن ها کار شکنی کرده و نمی گذاشتند شما آسایش داشته باشید)، نگاه آن ها به شما مانند نگاه گاو به قصّاب است [اشاره به آن که کفار و مشرکین قریش به دست مبارک امیر المؤمنین علیه السلام کشته شده اند و این باعث تنفر باز ماندگان آن ها شده و از آن حضرت کینه به دل دارند] !! (1)

ص: 1744


1- قال ابن عباس: ماشيت عمر بن الخطاب يوماً فقال لى: يا بن عباس ما منع قومكم منكم، و أنتم أهل البيت خاصّة؟! قلت: لا أدري، قال: لكني أدري، أنكم فضلتموهم بالنبوة فقالوا: إن فضلونا بالخلافة مع النبوة لم يُبقوا لنا شيئاً، و إن أفضل النصيبين بأيديكم... (العقد الفرید 35/5 چاپ مكتبة العصرية، بيروت) و في رواية: قال عمر: يا ابن عباس، أتدري ما منع قومكم منكم بعد محمد؟ [قال ابن عباس:] فكرهت أن أجيبه، فقلت: إن لم أكن أدري فأمير المؤمنين يدرينى، فقال عمر: كرهوا أن يجمعوا لكم النبوة و الخلافة فتبجحوا على قومكم بَجَحاً بَجَحاً [البَجَح: أي الفرح. (لسان العرب 406/2) فاختارت قريش لأنفسها فأصابت و وُفَقت، فقلت: يا أمير المؤمنين، إن تأذن لي في كلام و تُمِط عني الغضب تكلّمت، فقال: تكلّم يا ابن عباس، فقلت: أما قولك يا أمير المؤمنين: (اختارت قریش لأنفسها فأصابت و وُفّقت) فلو أن قريشاً اختارت لأنفسها حيث اختار اللّه عزّوجلّ لها لكان الصواب بيد ها غير مردود ولا محسود. و أما قولك: (إنهم كرهوا أن تكون لنا النبوة و الخلافة) فإن اللّه عزّ و جلّ وصف قوماً بالكراهية فقال: ﴿ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ﴾ [سورة محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم (47): 9].... فقال عمر: بلغني أنك تقول: إنما صرفوها عنّا حسداً و ظلماً ! فقلت: أما قولك يا أمير المؤمنين: ظلماً ؛ فقد تبيّن للجاهل و الحليم، و أما قولك: حسداً ؛ فإن إبليس حسد آدم فنحن ولده المحسودون.... (رجوع شود به تاریخ الطبري 3/ 288 - 290، الكامل لابن الأثير 3 / 63 - 64) و في رواية: قال عمر: كرهت قريش أن تجتمع لكم النبوة و الخلافة فيجخفوا جخفاً [جخف: أي تكبّر. (لسان العرب 22/9)] فنظرت قريش لنفسها فاختارت ووُفّقت فأصابت. فقال ابن عباس: أيميط أمير المؤمنين عنّي غضبه فيسمع؟! قال: قل ما تشاء، قال: أما قول أمير المؤمنين: ﴿ إن قريشا كرهت...﴾، فإن اللّه تعالى قال لقوم: ﴿ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ﴾ [سورة محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم (47): 9]... و أما قولك: ( فإن قريشا اختارت ) فإن اللّه تعالى يقول: ﴿ وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَ يَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾ [القصص (28): 68] و قد علمت... أن اللّه اختار من خلقه لذلك من اختار، فلو نظرت قريش من حيث نظر اللّه لها لوُفّقت و أصابت... أما قولك...: (حسداً)، فقد حسد إبليس آدم فأخرجه من الجنة فنحن بنو آدم المحسود. و أما قولك: (ظلماً)، فأمير المؤمنين يعلم صاحب الحق من هو! (شرح ابن أبی الحدید 53/12-55) و في رواية أخرى قال عمر: يكرهون أن تجتمع فيكم النبوة و الخلافة فيكون بَجَحاً بَجَحاً. لعلكم تقولون: إن أبا بكر قفل ذلك، لا و اللّه ولكن أبا بكر أتى أحزم ما حضره، ولو جعلها لكم ما نفعكم مع قربكم. (تاريخ الطبري 3 / 288، و رجوع شود به انساب الأشراف 379/10) و في رواية ثالثة:... إن قومكم كرهوا أن تجتمع لكم النبوة و الخلافة، فتذهبون في السماء بذخاً و شمخاً، لعلكم تقولون: إن أبا بكر أراد الإمرة عليكم و هضمكم! كلّا، لكنه حضره أمر لم يكن أحزم مما فعل، و لولا رأى أبي بكر فيّ بعد موته لأعاد أمركم إليكم، ولو فعل ما هنأكم مع قومكم، إنهم لينظرون إليكم نظر الثور إلى جازره ! (شرح ابن أبي الحديد 189/1 - 190) و في رواية رابعة: قال:... إن قومكم كرهوا أن يجتمع لكم النبوة و الخلافة فتذهبوا في السماء شمخاً و بذخاً، و لعلكم تقولون إن أبا بكر أول من أخَركم، أما إنه لم يقصد ذلك، ولكن حضر أمر لم يكن بحضرته أحزم مما فعل، و لولا رأي أبي بكر فيّ لجعل لكم من الأمر نصيباً، ولو فعل ما هنأكم مع قومكم، إنهم ينظرون إليكم نظر الثور إلى جازره. (شرح ابن أبي الحديد 12 / 9 و رجوع شود به الأغاني 10 / 443 - 444، شرح ابن أبي الحديد 2 / 57 - 58 و 20/ 155 )

ص: 1745

دنیا طلبی

گروهی برای رسیدن به مال و ثروت و یا جاه و ریاست به کتمان و یا انکار فضائل اهل بیت علیهم السلام پرداخته اند.

[1131 / 12] ابن حبان (متوفی 354) می گوید: من از مالک و زُهری در فضائل على علیه السلام اصلاً هیچ روایتی ندارم ! (1)

[1132 / 13] خواهر زُهری تصریح کرده که او تمایل به بنی امیه دارد و جوایز آن ها را دریافت نموده و فضائل اهل بیت علیهم السلام را کتمان می کند. (2)

به یاری خدا در آینده خواهد آمد که زُهری می گوید: به خدا سوگند من فضائلی از علی می دانم که اگر آن را نقل کنم مرا به قتل می رسانند ! (3)

و مَعْمَر به زُهری گفته: تو که این مطالب را شنیده ای چگونه با بنی امیه

ص: 1746


1- و لست أحفظ لمالك ولا للزُهري - فيما رويا - شيئاً من مناقب على علیه السلام اصلاً. (المجروحين 258/1)
2- عن جعفر بن إبراهيم الجعفري، قال: كنت عند الزُهري أسمع منه، فإذا عجوز قد وقفت عليه، فقالت: يا جعفري، لا تكتب عنه؛ فإنه مال إلى بني أمية و أخذ جوائزهم ! فقلت: من هذه؟ قال: أختي رقية، خرفت. قالت: خرفتَ أنتَ، كتمتَ فضائل آل محمد [علیهم السلام]! (تاريخ مدينة دمشق 228/42)
3- أسد الغابة 1 / 308

هستی؟! او پاسخ داد: آن ها بهترین عطایا را به ما داده اند لذا ما مطابق ميل آن ها تنزّل کرده ایم! (1)

پس زهری درباری - بلکه سرباز بنی امیه ! (2) - برای خوشایند حاکمان اموی این گونه با آن ها همراه شده، و فضائل اهل بیت علیهم السلام را کتمان می کند.

توبیخ او بر کتمان حقائق در ضمن نامه ای، در مصادر عامه به عنوان نامۀ یکی از برادران دینی و در تحف العقول به نقل از امام سجاد علیه السلام آمده است. (3)

در منابع عامه مکرر آمده که او از حاکمان بنی امیه درخواست اموال فراوان نموده و آنان هزاران سکه طلا به او بذل و بخشش کرده اند !!

أدّى هشام بن عبد الملك عن الزهري سبعة آلاف دينار. (4)

ص: 1747


1- مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام لابن المغازلي 131.
2- كان الزهري جندياً جليلاً ! (تذكرة الحفاظ للذهبي 109/1)
3- ففي تحف العقول 275: كتابه علیه السلام إلى محمد بن مسلم الزهري يعظه: «كفانا اللّه و إياك من الفتن و رحمك من النار، فقد أصبحت بحال ينبغي لمن عرفك بها أن يرحمك... فانظر أيّ رجل تكون غداً إذا وقفت بين يدي اللّه فسألک عن نعمه عليك كيف رعيتها؟! و عن حججه عليك كيف قضيتَها؟! ولا تحسبنّ اللّه قابلاً منك بالتعذير، و لا راضياً منك بالتقصير، هيهات ! هيهات ! ليس كذلك أخذ على العلماء في كتابه إذ قال: ﴿ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ﴾ [آل عمران (3): 187]، و اعلم أن أدنى ما كتمتَ، و أخفّ ما احتملتَ أن أنستَ وحشة الظالم و...» إلى آخر الكتاب. و في إحياء علوم الدين للغزالي 5 / 113 - 114، و عنه شرح ابن أبي الحديد 17 / 43، قال: لمّا خالط الزهري السلطان كتب أخ له في الدين إليه... و نقله الزمخشري في الكشاف 2/ 296 في تفسير قوله تعالى: ﴿ وَلاَ تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهَ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ﴾ [هود (11): 113]!!! در برخی از منابع نویسنده نامه ابو حازم الأعرج - كه همان سلمة بن دينار، و از اصحاب امام زین العابدین، امام باقر و امام صادق علیهما السلام است - معرفی شده است. (رجوع شود به تاریخ مدينة دمشق 22 / 41 - 42، حلیة الاولیاء 3/ 243 - 246، صفة الصفوة 2/ 160، جواهر التاريخ 4 / 120)
4- صحيح ابن حبان 2/ 438، المعجم الأوسط للطبراني 34/7، مسند الشاميين للطبرانی 161/1، شعب الإيمان للبيهقي 7 /450، تاريخ مدينة دمشق 97/55، 372 - 373، تذکرة الحفاظ 109/1، سير أعلام النبلاء 5 / 340 و 14 / 428، تاريخ الإسلام للذهبي 8 / 230، 246، كشف الخفاء 375/2، فيض القدير 6/ 588.

قال الزهري لهشام: اقض ديني، قال: و كم هو؟ قال: ثمانية عشر ألف دينار... فقضاها عنه. (1)

إن هشام بن عبد الملك استعمل ابنه... على الحجّ - سنة ست عشرة و مائة - و أمر الزهري أن يسير معه إلى مكّة، و وضع عن الزهري من ديوان مال اللّه سبعة عشر ألف دينار !! (2)

از آثار گذشته استفاده می شود که خلیفه اموی هشام بن عبد الملک در نوبت های مختلف، هفت هزار، هفده هزار، هجده هزار سکه طلا بابت دیون زهری پرداخت کرده، و گزارشی دیگر حاکی از آن است که ارزش بخشی از اموال او بالغ بر دویست هزار سکه طلا بوده است !! (3)

آن چه گذشت نمونه ای بود از برخورد با فضائل اهل بیت علیهم السلام و کتمان آن به جهت دنیا طلبی، و از سوی دیگر، همین دنیا طلبی عده ای را وادار به نقل فضیلت های ساختگی برای دیگران نمود، به شرحی که خواهد آمد. (4)

ص: 1748


1- تاريخ الإسلام 8/ 234 2
2- تاريخ مدينة دمشق 67/58
3- قيل له: إنهم يعيبون عليك كثرة الدين ! قال: و كم دينى؟! قيل: عشرون ألف دينار، قال: ليس كثيراً و أنا مليء، لي خمسة أعين، كل عين منها ثمن أربعين ألف دينار ! (سیر أعلام النبلاء 340/5)
4- قاضی نعمان در کتاب الإیضاح درباره حديث: ﴿ سدّوا الأبواب إلا باب أبي بكر﴾ نقل می کند که: إنما هذا حديث حدّثه الزهري لبني أمية. يعنى زهری روایت گذشته را به جهت بنی امیه (ساخته و) نقل کرده است. رجوع شود به کتاب الإيضاح که در ضمن ميراث حدیث شیعه 10 / 151 چاپ شده است )

ابن ابی الحدید از کتاب الأحداث مدائنی (1) گزارشی طولانی نقل می کند که در ضمن آن آمده است:

[1133 / 14] معاویه به کار گزاران خود دستور داد تا مردم را تشویق کنند که دربارۀ صحابه و خلفا فضیلت نقل نمایند و هر کس بپذیرد اکرام شود. از این رو انبوه فضیلت های دروغین برای صحابه پدید آمد و مردم برای دست یازیدن به دنیا از هیچ دروغی دریغ نکردند. (2)

جهل و نادانی

عده ای از روی جهل، نادانی به مقابله و رویا رویی با فضائل اهل بیت علیهم السلام پرداخته اند که مسلّم است در انجام وظیفه خویش نسبت به تعلّم و یاد گیری و دریافت حقیقت، تقصیر و کوتاهی کرده اند و معذور نخواهند بود.

تعصّب های قومی

بعضی به جهت تعصّب های قومی و قبیله ای، پیروی از پدران و بزرگان، به مخالفت با فضائل اهل بیت علیهم السلام و انکار و کتمان آن پرداخته اند.

ص: 1749


1- ابو الحسن علی بن محمد مدائنی از دانش مندان قرن دوم هجری، صاحب تأليفات مشهور و فراوان است. در سال فوت او اختلاف شده و برخی سنه 225 هجری ذکر کرده اند. (الفهرست لابن النديم 113، اللباب في تهذيب الأنساب لابن الأثير 3 / 182 ) یحیی بن معین درباره اش گفته: ثقةٌ، ثقةٌ، ثقةٌ. (معجم الأدباء 14 / 124 - 126) ابن اثیر نیز او را به راست گویی و... ستوده است. (اللباب 3/ 182). و اتابکی گفته: کان اماماً حافظاً ثقة... و تاريخه أحسن التواريخ، و عنه أخذ الناس تواريخهم. (النجوم الزاهرة 2 / 259)
2- شرح ابن أبي الحدید 44/11 - 46. بخش های دیگری از این روایت - که ارتباط تنگا تنگ با عنوان گذشته: «دنیا طلبی» دارد - در دفتر ششم صفحه 2384 و 2469 خواهد آمد.

تعصّبات مذهبی

اشاره

تأثير تعصّبات مذهبی در این زمینه فوق العاده است. به عنوان مثال: صحیح بخاری و مسلم مبتنی بر باور های عمومی جامعۀ اهل تسنّن و نماد آن باور ها بوده اند، و از آوردن روایات مخالف با مبانی صحّت خلافت، عدالت اصحاب و... بویژه از نقل فضائل مسلّم و مشهور امیر مؤمنان علیه السلام خود داری کرده اند.

بخاری هنگام نقل فضائل صحابه حتی معاویه را بی بهره نگذاشته و بابی با عنوان «باب ذکر معاوية» گشود! (1) این روش باعث ماندگاری صحیح بخاری و مسلم شد، بر خلاف حاکم که احادیثی چون «طیر مشوی»، «من کنت مولاه» و... را صحیح دانست که افضلیّت مطلق امیر مؤمنان علیه السلام را اثبات و فضل دیگران را زیر سؤال می بَرَد، و چه بسا باعث به هدر رفتن خون طلحه و زبیر و... می گردد.

حاکم با ذکر فضائل اهل بیت علیهم السلام و امتناع از آن که از معاویه به نیکی یاد کند مورد انتقاد شدید قرار گرفت. (2)

تعصب شدید مخالفان نسبت به صحابه باعث شده که در صدد انکار بر آمده و برخی از روایات فضائل را نپذیرند و بگویند» لازمه پذیرفتن مفاد آن، تکفیر و تفسیق صحابه است !

[1134 / 15] ابن کثیر پس از نقل روایتی ساختگی در انکار علم و دانش و

ص: 1750


1- صحيح البخاري 219/4. قال ابن حجر العسقلاني: لم يصحّ في فضائل معاوية شيء، فهذه النكتة في عدول البخاري عن التصريح بلفظ: (منقبة) اعتماداً على قول شيخه، لكن بدقيق نظره استنبط ما يدفع به رؤوس الروافض ! (فتح الباري 7 / 81) نگارنده گوید: البته بخاری مادر معاویه را نیز بی بهره نگذاشته و با آن که... از او نیز با عنوان: «باب ذکر هند بنت عتبة بن ربيعة رضي اللّه عنها» یاد نموده است! (صحيح البخاري 4 / 232)
2- حاکم نیشابوری و المستدرك على الصحيحين، حیدری نسب 157 (با تلخیص و تصرّف)

وصایت امیر المؤمنین علیه السلام (1) می نویسد:

این حدیث که در صحیحین از علی [علیه السلام] نقل شده ردیّه ای است بر شیعه که خیال می کنند پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم وصیت به جانشینی او نموده است. اگر چنین اتفاقی رُخ داده بود هیچ یک از صحابه با آن مخالفت نمی کرد؛ زیرا آنان فرمان بردار تر از آن بوده اند که دیگری را مقدّم بدارند و کسی را که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم مقدّم داشته و تصریح به جانشینی او نموده کنار بزنند. هرگز، هیچ گاه، ابداً چنین چیزی ممکن نیست ! هر کس چنین گمان بدی به صحابه داشته باشد در حقیقت به آنان نسبت (خیانت، فسق و) فجور و توطئه بر دشمنی با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و مخالفت صریح و ضدّیت با فرمان و نصّ صریحِ آن حضرت داده است. کسی که کارش بدین جا کشید - به اتفاق پیشوایان و بزرگان - از اسلام خارج و ریختن خون او از ریختن شراب حلال تر است. (2)

گاهی تعصّب آنان نسبت به صحابه و تأکید بر برداشت صحابه از روایات، موجب شده که مدلول و مفاد روایات فضائل را نپذیرند و بگویند: اصلاً صحابه از این روایات چنین برداشتی نداشته اند؛ لذا باید برای این روایات معنای دیگری در

ص: 1751


1- من زعم أن عندنا شيئاً نقرأه ليس في كتاب اللّه و هذه الصحيفة...
2- و هذا الحديث الثابت في الصحيحين و غيرهما عن على رضی اللّه عنه [علیه السلام] يرد على فرقة الرافضة في زعمهم أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم أوصى إليه بالخلافة، و لو كان الأمر كما زعموا لما ردّ ذلك أحد من الصحابة ؛ فإنهم كانوا أطوع للّه و لرسوله فى حياته صلی اللّه علیه و آله و سلم و بعد وفاته من أن يفتاتوا عليه فيقدموا غير من قدّمه و يؤخّروا من قدمه بنصّه، حاشا و كلَا و لما، و من ظنّ بالصحابة... ذلك فقد نسبهم بأجمعهم إلى الفجور و التواطؤ على معاندة الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم و مضادتهم فى حكمه و نصّه، و من و صل من الناس إلى هذا المقام فقد خلع ربقة الإسلام و كفر بإجماع الأئمة الاعلام، و كان إراقة دمه مه أحلّ من إراقة المدام. (البداية و النهاية 5 / 272، السيرة النبوية لابن كثير 4 / 499 )

نظر گرفت و آن را توجیه کرد. گذشت که تفتازانی می نویسد:

اگر حدیث غدیر متواتر و دلالت آن تمام بود چرا بر بزرگان صحابه مخفی ماند؟! چرا به آن استدلال نکردند؟! چرا کار به توقف (نزاع، تشاجر و اختلاف در امر خلافت) کشید؟ (1)

نمونه هایی از تعصب حافظ شمس الدین ذهبی

یکی از کسانی که در این زمینه ضرب المثل شده ذهبی (متوفی 748) است. سُبکی (متوفی 771) بار ها او را متعصب افراطی دانسته و گفته:

ذهبی استاد ما است - ولی از حق نباید گذشت - آن قدر در تعصب افراط کرده که مورد تمسخر واقع شده، روز قیامت علما با او چه خواهند کرد؟! کلام او در حق کسانی که (هم مذهب او نیستند مثلاً) حنفی، شافعی (و...) باشند پذیرفته نیست. (2)

نگارنده گوید: کسی که به جهت تعصّب شدید کلامش دربارۀ سنیان پذیرفته نیست، آیا نظریه اش دربارهٔ روایات و راویان فضائل اهل بیت علیهم السلام قابل قبول است؟!

ذهبی در «تلخیص المستدرک» بر حاکم نیشابوری در موارد مختلف - به جهت نقل فضائل اهل بیت علیهم السلام ! - خُرده می گیرد و اشکال تراشی می کند و با عبارت های رکیک او را می کوبد و با عصبانیت بر او اعتراض می کند.

ص: 1752


1- رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 376 به نقل از شرح المقاصد 5 / 272، 274
2- طبقات الشافعية الكبرى للسُبكي 2 / 13، 22 و 16/7. نکته های دیگری که سُبکی اشاره کرده شگفت آور است: مع قلّة معرفته بمدلولات الألفاظ [!!] و مع اعتقاده أن هذا مما يوجب نصر العقيدة التي يعتقدها هو حَقاً، و مع عدم ممارسته لعلوم الشريعة [!!] (طبقات الشافعية الكبرى 2 / 14)

مثلاً دربارۀ حديث: «أنَا مَدينةُ العلمِ...» می گوید:

[1135 / 16] در شگفتم که حاکم چگونه جرأت کرده این روایت و احادیث باطل مانند آن را صحیح بگوید. (1)

و نیز دربارهٔ حدیث گذشته به نقلی که در صدر آن آمده: ﴿ هذا اميرُ البَرَرَة، وَ قاتلُ الفَجَرَة، منصورُ مَن نَصَرَه، مَحْذُولُ مَن خَذَلَه﴾ - خطاب به حاکم می گوید:

[1136 / 17] ای شیخ با آن که (در علم حدیث) شناخت وسیعی داری، چقدر جاهل و نادان هستی !! (2)

و دربارۀ حديث: «أنا شجرة و فاطمة فرعها، و علي لقاحها، و الحسن و الحسين ثمرتها، و شيعتنا و رقها... » می گوید:

[1137 / 18] ای مؤلف، آیا حیا نمی کنی که این روایات ساختگی سر راهی را به عنوان استدراک بخاری و مسلم می آوری؟!! (3)

ولی همین ذهبی کتاب «المنتقى من منهاج الاعتدال» را در تلخیص «منهاج السنة» نگاشته و دروغ های واضح ابن تیمیه، تنقیص های او نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام، خطا های روشن او را در نقل مطالب و... نادیده گرفته و اصلاً به رو نیاورده است. به عنوان مثال، حاکم و ذهبی حکم به صحت روایت عمرو بن میمون - در فضائل ویژه امیر المؤمنین علیه السلام به نقل از ابن عباس - کرده اند (4) و البانی نیز آن را تأیید نموده و گفته: و هو كما قالا. (5)

ص: 1753


1- المستدرك 3/ 126 - 127
2- المستدرك 3 / 129.
3- المستدرك 3 / 160
4- رجوع شود به دفتر چهارم، صفحه 1628 به نقل از المستدرك 132/3 - 134
5- سلسلة الأحاديث الصحيحة 4 / 341 و 5 / 263

[1138 / 19] ولی ذهبی در المنتقی کلام خود را فراموش نموده و با ابن تیمیه هم نوا شده و گفته:

این روایت مرسل است، اگر ثابت شود که عمرو بن میمون آن را نقل کرده! (1)

[1139 / 20] ذهبی روایت «أنا حرب لمن حاربكم» را مکرر با الفاظ مختلف - به نقل از احمد، ترمذی و حاکم - نقل کرده، (2) ولی در المنتقی - به تبعیت از ابن تیمیه ! - می نویسد:

به اتفاق علما این حدیث جعلی است و هیچ اصلی ندارد، در کتاب های حدیثی معروف نیامده و سند شناخته شده ای ندارد! (3)

[1140 / 21] او در ترجمه صُبیح گوید:

ترمذی و ابن ماجه از او روایت کرده اند. او غلام اُم سلمه است و روايت: «أنا حرب لمن حاربکم» را از زید بن ارقم نقل کرده. ترمذی گفته: او شناخته شده نیست. (4)

محشّی در حاشیه کتاب میزان الاعتدال از کار ذهبی شگفت زده شده و نوشته: ذهبی خودش صُبیح را در کاشف ذکر کرده و گفته: او توثیق شده است.

ص: 1754


1- هذا الخبر مرسل، لو ثبت عن عمرو بن ميمون، و منه [فيه ظ] ألفاظ منكرة. (المنتقى من منهاج الاعتدال 309 - 310 و رجوع شود به منهاج السنة 33/5)
2- سیر أعلام النبلاء 2 / 122 - 123، 125، با الفاظ: «أنا حرب لمن حاربكم، سلم لمن سالمكم» و «أنا سلم لمن سالمتم، و حرب لمن حاربتم».
3- و هذا الحديث ليس في شيء من كتب الحديث المعروفة، ولا روي بإسناد معروف، بل هو كذب موضوع باتفاق أهل العلم بالحديث. (المنتقى من منهاج الاعتدال 274)
4- صبيح - بالضم - ت، ق، مولى أم سلمة. عن زيد بن أرقم - مرفوعاً: أنه قال لعلي و ابنيه و فاطمة [علیهم السلام]: «أنا حرب لمن حاربكم». رواه عنه السُدّي. قال الترمذي: صبيح غير معروف. (میزان الاعتدال 307/2)

و در کتاب تذهیب التهذیب گفته: ابن حبان او را از ثقات شمرده است.

محشّی تأکید کرده که: من خودم این مطلب را در آن دو کتاب دیده ام. (1)

نگارنده گوید: ذکر این نکته را لازم می دانم که ذهبی میزان الاعتدال را پس از تذهيب التهذيب و كاشف تألیف کرده پس نمی شود او را معذور دانست. اتمام تذهيب التهذيب سنه 719، كاشف 720 و میزان الاعتدال 724 بوده است.

در مورد تعصّب ذهبی نیز رجوع شود به مطلبی که در ترجمه حاکم حسکانی گفته: او گرایش به تشیّع دارد زیرا تألیفی در جمع آوری اسناد حدیث ردّ شمس نگاشته است. (2)

تأثير فضا و محيط

اشاره

بدون شک فضا و محیط پرورش تأثیر فراوانی در شکل بندی شخصیت، اعتقاد، رفتار و کردار افراد دارد. برای نمونه مقایسه ای بین بخاری و مسلم و بین حاکم نیشابوری در تفاوت استادان، تفاوت دوران حیات و تفاوت محیط راه گشاست.

الف) تفاوت استادان

از مهم ترین استادان حاکم، محمد بن حبان (متوفی 354) و استادش محمد بن اسحاق بن خزیمه معروف به ابن خزیمه (متوفی 311) است که

ص: 1755


1- حاشيه ميزان الاعتدال 307/2: قال المؤلف فى الكاشف [1 / 500]: وثّق. و في التذهيب: ذكره ابن حبان في الثقات [382/4]. انتهى. و قد رأيته فيهما ( هامش س).
2- همین دفتر صفحه 1906 برخی از موارد تعصب او صفحه 1946 - 1953 خواهد آمد

علاقه شدید به اهل بیت علیهم السلام داشته و امیر مؤمنان علیه السلام را بر عثمان مقدّم می داشته و پس از نقل حدیث «تقتل عمّاراً الفئة الباغية» گفته: هر کس در جریان خلافت با امیر مؤمنان علیه السلام به نزاع برخاست باغی و سر کش بوده است، بزرگان ما بر این مسیر رفته اند و ابن ادریس شافعی نیز اعتقادش همین بوده است.

شایان ذکر است که ابن حبان از ناقدان بخاری و مسلم است. (1)

ب) تفاوت دوران حیات

بخاری و مسلم در عصر اقتدار بنی عباس می زیستند - که مرام اهل حدیث به شدّت ترویج می شد - ولی حاکم در روزگاری زندگی کرد که تمرکز قدرت خلافت از میان رفته بود و برخی از نواحی به دست علاقه مندان به اهل بیت علیهم السلام اداره می شد، و رفتار دیگران هم با شیعیان مانند خلفای پیشین نبود. (2)

ج) تفاوت محیط پرورش

اشاره

بخاری در آغاز جوانی به عراق و حجاز منتقل شد و در آن جا ماند و مسلم هم که شاگرد بخاری است، بر خلاف حاکم که در خراسان می زیست. (3)

نمونه هایی از تأثیر محیط

[1141 / 22] ابن عساکر دمشقی از ابو امامه صحابی نقل می کند: هنگامی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بین مردم عقد اخوّت برقرار می کرد، علی [علیه السلام] را برادر خویش قرار داد. سپس می نویسد: حاکم گفته است:

ص: 1756


1- حاکم نیشابوری و المستدرك على الصحیحین 77 - 78، 171 (با تلخیص و تصرّف)
2- همان 169 (با تلخیص و تصرّف)
3- همان 168 (با تلخیص و تصرّف)

این مطلب از مکحول فقط به همین سند نقل شده و برای مشایخ کوفه جالب بود که اهل شام روایتی را در فضائل (امیر مؤمنان علیه السلام) نقل کنند. (1)

و این بدان معناست که اهل شام حاضر نیستند فضائل اهل بیت علیهم السلام را نقل کنند.

[1142 / 23] لذا اوزاعی (2) می گوید: دوست داشتند که برای شامیان فضائل اهل بیت علیهم السلام را نقل کنند تا (هدایت شوند و) از عقیده ای که داشتند بر گردند! (3)

[1143 / 24] از ثوری نقل شده که می گفت: وقتی در شام هستی فضائل علی را نقل کن. و این به جهت انحرافی بود که اهل شام از اهل بیت علیهم السلام داشتند. (4)

[1144 / 25] و شّاء (متوفی 325) در ضمن کلامی از منصور دوانیقی نقل می کند که: شامیان کینۀ علی [علیه السلام] را برای فرزاندان شان به ارث می گذارند همان گونه که اموال منقول و غیر منقول (مانند خانه و

ص: 1757


1- تاريخ مدينة دمشق 42 / 51 - 52.
2- عبد الرحمن بن عمرو بن يحمد، شيخ الاسلام و عالم أهل الشام، أبو عمرو الأوزاعي. (رجوع شود به سیر أعلام النبلاء 7 / 107 - 109)
3- الأوزاعى يقول: كانوا يستحبّون أن يحدّثوا أهل الشام بفضائل أهل البيت [علیهم السلام] ليرجعوا عمّا كانوا عليه. (تاريخ مدينة دمشق 1 / 364) قالوا:... علي بن المديني إذا قدم علينا أظهر السنّة و إذا ورد إلى البصرة أظهر التشيع. قال الذهبي: كان يظهر ذلك بالبصرة ليؤلّفهم على حبّ على رضی اللّه عنه [علیه السلام] ؛ فإنهم عثمانية. (ميزان الاعتدال 3 / 139)
4- إذا كنت بالشام فحدّث بفضائل على [علیه السلام]... و هذا لما كان في أهل الشام من الانحراف عن أهل بيت الرسول [صلی اللّه علیه و آله و سلم]. (تاریخ مدينة دمشق 1 / 364) البته تأثیر فضای بصره در خود سفیان ثوری به گونه ای بوده که ابو نعیم در شرح حال او می نویسد: او مطابق رأی و نظریه اهل کوفه امیر مؤمنان علیه السلام را بر ابو بکر و عمر ترجیح می داد ولی از انتقال به بصره قائل به ترجیح آن دو بر آن حضرت شد ! (حلية الأولياء 7 / 31، جواهر العقدين 463، الصواعق المحرقة 45، ينابيع المودة 3 / 229)

زمین) را به ارث می گذارند! (1)

تبلیغات وسیع بنی امیه تأثیر بسزایی بر مردم گذاشته بود، و شدت علاقه و احترام مردمان آن زمان - زمان بنی امیه و بنی عباس - به عموم صحابه قابل وصف نیست. کار به جایی رسیده بود که حتی خلفا هم نمی توانستند به صراحت رأی خویش را در ملأ عام اظهار کنند و برای آن ها گران تمام می شد.

بهترین شاهد برای این مطلب فرمان معتضد است که از اجرای آن باز ماند و شرایط جامعه، عرصه را بر خلیفه عباسی هم تنگ نمود !

[1145 / 26] معتضد عباسی منشوری تهیه نمود که پس از نماز جمعه خوانده شود. بنا بر تصريح سيوطى: ذكر فيه كثيراً من مناقب علي [علیه السلام] و مثالب معاوية. یعنی بسیاری از مناقب و فضائل امیر مؤمنان [علیه السلام] و مطاعن و معایب معاویه در آن ذکر شده بود، ولی یوسف قاضی او را ترسانید و به او گفت:

مردم علیه تو شورش خواهند نمود، گذشته از آن سادات علوی از هر گوشه و کنار علیه تو خروج کرده اند، وقتی مردم این فضائل را دربارۀ اهل بیت بشنوند به آنان گرایش پیدا خواهند نمود. (2)

ص: 1758


1- أهل الشام يورَثون أبناءهم بغض على [علیه السلام] كما يورَثونهم العقارات و الأموال.... (الفاضل 153 (چاپ شفیق، بغداد)
2- فقال المعتضد: إن تحرّكت العامّة وضعت فيهم السيف، قال القاضي يوسف: فما تصنع بالعلوية الذين هم في كل ناحية قد خرجوا عليك، و إذا سمع الناس هذا من فضائل أهل البيت مالوا إليهم، و صاروا أبسط السنةً، فأمسك المعتضد. برای اطلاع بیش تر از مضمون آن مراجعه شود به تاریخ طبری 182/8 - 190، شرح ابن أبي الحديد 171/15 - 180، بحار 33/ 203 - 213، ترجمه آن در کتاب البکاء 316 - 344. این منشور به اجمال یا تفصیل - در کتب عامه فراوان آمده است، مانند: العبر في خبر من غبر 2/ 78 تاریخ الإسلام للذهبي 21 / 17 - 19، مرآة الجنان 2 / 150 - 151، الكامل لابن الأثیر 486/7، شذرات الذهب 2/ 186، نهاية الأرب 22 / 351 تاريخ الخلفاء للسيوطى 400 - 401

[1146 / 27] تبلیغات مسموم چنان بر فضای جامعه تأثیر گذاشته بود که وقتی مأمون برتری امیر المؤمنین علیه السلام بر شیخین و دیگر صحابه را اظهار می کند مردم از او متنفر می شوند.

ابن کثیر این نظریه مأمون را گناهی عظیم دانسته است ! (1)

و خواهد آمد که شعبه پیش از ورود به بصره سنی نبوده و اهل بصره گفته اند: ما باعث تغییر عقیدۀ او شدیم! (2)

* مطالبی که در واکنش پنجم تحت عنوان «بر خورد با راویان فضائل» خواهد آمد نیز می تواند تا اندازه ای تأثیر فضا و جوّ حاکم بر اجتماع را در زمینهٔ نقل فضائل ترسیم نماید.

ص: 1759


1- و في سنة اثنتي عشرة أظهر المأمون القول بخلق القرآن مضافاً إلى تفضيل علي [علیه السلام] على أبي بكر و عمر فاشمأزت النفوس منه. (تاريخ الخلفاء للسيوطي 334، و مراجعه شود به تاریخ الإسلام 8/15، سير أعلام النبلاء 286/10، مرآة الجنان 1 / 92، النجوم الزاهرة للأتابكي 2 / 203) و قال ابن كثير: و في ربيع الأول - أي في سنة مأتين و اثنتي عشرة - أظهر المأمون في الناس بدعتين فظيعتين إحداهما أطمّ من الأخرى، و هى القول بخلق القرآن، و الثانية تفضيل علي بن أبي طالب [علیه السلام] على الناس بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم. و قد أخطأ فى كل منهما خطاً كبيراً فاحشاً، و أثم إثماً عظيماً. (البداية و النهاية 10 / 291 )
2- قدم علينا شعبة البصرة، و رأيه رأي سوء خبيث - يعني الترفض -، فما زلنا به حتى ترك قوله و رجع و صار معنا ! (تاریخ بغداد 9/ 261)

بررسی انواع واکنش های مخالفان

قال اللّه تعالى: ﴿ كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةٌ فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اَخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ...﴾ [البقرة (2): 213 - 214]. (1)

خدا بشر را آفرید و برای راهنمایی او پیامبران علیهم السلام را فرستاد پس از هر پیامبری برای او جانشینی تعیین کرد تا پاسخ گوی نیاز های جامعه باشد و حجت بر مردمان تمام گردد. این سنت در این امت نیز جاری گردید.

ص: 1760


1- مردم یک امت بودند، خدا پیامبران را برای بشارت و انذار بر انگیخت و با آنان کتاب را به حق نازل فرمود تا بین مردم در آن چه اختلاف نمایند حکم نماید، و جز کسانی که کتاب به آنان داده شد - پس از آن که دلایل روشن برای آنان آمد - به خاطر ستم (و حسادتی) که بین آنان بود (کسی) در آن اختلاف نکرد، پس خداوند کسانی را که ایمان آورده بودند به اذن خویش بر حقیقت آن چه در آن اختلاف کرده بودند هدایت نمود و خدا هر کسی را که بخواهد هدایت می کند. آیا پنداشتید که وارد بهشت می شوید با آن که هنوز مانند آن چه بر سر گذشتگان آمده بر سر شما نیامده است؟!...

امت پس از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در این آزمون موفق نبود و مانند امت های گذشته راه خطا را پیمود. (1) و اکثر آنان در برابر حق جبهه گیری کردند. (2)

آری، خداوند نمی خواهد که مردم به زور و اکراه و اجبار راه مستقیم را بپیمایند ؛ زیرا اساس این جهان را بر آزمایش و امتحان نهاده است.

شقاوت مندانی که آن روزگار نبودند تا غاصبان حق امیر المؤمنین علیه السلام را یاری نمایند، در دوران های بعد به دفاع از غاصبان و مخالفت با فضائل امیر مؤمنان علیه السلام پرداخته و با شگرد های گوناگون، نصوص کتاب و سنت را پای مال هوی و هوس خویش نمودند و نسبت به نسل های آینده ستمی روا داشتند که بالا تر از آن تصور نمی شود. و البته تبلیغات تأثیر بسزائی در جهت گیری و گرایش افراد به هر سویی دارد ولی واقعیت ها هیچ گاه تغییر نخواهد کرد، هر چند حق و حقیقت مظلوم واقع شود.

مخالفت با اهل بیت علیهم السلام و فضائل آنان به گونه های مختلف در رفتار، کردار و گفتار مخالفان و آثار و تألیفات آنان ظاهر شده که به برخی از اقسام و انوع آن اشاره می شود:

1. منع از نقل و تدوین احادیث و فضائل اهل بیت علیهم السلام از روی حسادت، دشمنی، و... یا به بهانۀ مصلحت اندیشی

2. سعی و تلاش در کتمان فضائل اهل بیت علیهم السلام و امتناع از نقل از روی ترس، طمع و...

ص: 1761


1- رجوع شود به دفتر چهارم، صفحه 1718 - 1722
2- رجوع شود به دعای روز عاشورا از امام صادق علیه السلام که در ضمن آن آمده است: ﴿ اللَّهُمَّ إِنَّ الأُمَّةَ خَالَفَتِ الأَئِمَّةَ...﴾ (إقبال الأعمال 569 - 570، بحار الأنوار (98 / 310 - 311)

انکار وجود آن، در صورت نقل دیگران به بهانۀ دروغ بودن، به جهت مصلحت اندیشی و...

4. منکر، نا شناخته و غیر قابل قبول دانستن احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام

5. توهین به راویان، مخالفت با آنان، ضرب و شتم، حبس، قتل و...

6. حکم به عدم اعتبار حدیث و تضعیف راويان. حتى اگر روایات این راویان در جا های دیگر - مانند احکام فرعی و... - پذیرفته باشد در خصوص فضائل اهل بیت علیهم السلام پذیرفته نیست.

7. گاهی که راهی برای تضعیف سند حدیث نیست، از راه دیگری در آن تشکیک و تردید نموده و می گویند: چرا در صحیحین نیامده؟ یا گفته می شود: فقط مسلم آن را نقل کرده است !

8. تلاش در کم رنگ کردن و نا چیز نشان دادن فضائل

9. تحریف معنوی و توجیه معنای احادیث فضائل

10. سعی در تحریف احادیث به کم کردن، افزودن، تبدیل و تغییر الفاظ و مبهم آوردن عبارات، مانند بکار بردن الفاظ: (كذا و كذا) (أو كما قال) و...

11. اگر روایتی از همۀ مراحل جان سالم بدر برد، می گویند: گر چه ظاهر روایت با مدّعای شیعه سازگار است ولی باید آن را با مسلّمات - یعنی آن چه نزد خودشان مسلّم است - سنجید. یعنی باید آن را با فضائل دروغین و ساختگی که خود شان برای صحابه روایت کرده اند مقایسه کرد و با توجه به اجماع و اتفاق صحابه از آن نتیجه گرفت!

12. تبلیغات وسیع و دروغین با تأکید بر اشتراک امیر مؤمنان علیه السلام با دیگر صحابه و سلب امتیاز های آن حضرت به روش های گوناگون:

ص: 1762

الف) به ساختن روایت در برابر هر فضیلتی به نفی و انکار همان فضیلت

ب) انتقال آن فضیلت ها به دیگران

ج) فضیلت تراشی برای صحابه، و هم درجه قرار دادن آن ها با حضرت

د) اگر کسی بخواهد فضیلتی برای امیر مؤمنان علیه السلام نقل نماید باید در کنارش از دیگران نیز به نیکی یاد کند تا امتیازی برای آن حضرت قائل نشده باشد.

13. شکستن حرمت امیر مؤمنان علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام

14. از بین بردن آثار مربوط به آن بزرگواران

ص: 1763

کلام ابن قتیبه دینوری در واکنش مخالفان نسبت به روایات فضائل

مناسب است در ابتدای این بخش کلامی از ابن قتیبه دینوری (متوفی 276) ۔ که به تصریح اهل تسنن از اهل بیت علیهم السلام منحرف است و تمایلی به آن ها ندارد (1) - نقل شود و پس ذکر چند مثال، به شرح و بیان نکات گذشته بپردازیم.

ابن قتیبه می نویسد:

[1147 / 28] این ها - اشاره به جمعی از مخالفین - هنگامی که غلو رافضیان را دیدند در برابر شان جبهه گیری کرده و از مقام علی [علیه السلام] کاستند و در تقدیم دیگران بر او زیاده روی نمودند، و به کنایه به او نسبت ستم داده و در حق او تعدّی نموده و گفتند: به نا حق خون دیگران را ریخته و در کشتن عثمان نیز مساعدت داشته است.

آن ها به سبب جهل و نادانی او را از زمرهٔ امامان هدایت خارج و از پیشوایان فتنه معرفی کرده و گفتند: نمی شود علی را «خلیفه» گفت؛ زیرا در خلافت او اختلاف شده و همه آن را نپذیرفته اند، با آن که یزید را «خلیفه» دانسته اند و ادعا کرده اند که خلافتش اجماعی بوده!

هر کس از علی [علیه السلام] به نیکی یاد کرد متهمش ساختند.

بسیاری از دانش مندان علم حدیث از نقل فضائل على كرّم اللّه وجهه امتناع ورزیدند و وظیفۀ خویش را در اظهار فضل او بجا نیاوردند، گر چه آن احادیث توجیه صحیح دارد.

ص: 1764


1- قال ابن حجر إن الدار قطني قال: كان ابن قتيبة يميل إلى التشبيه، منحرف عن العترة، و كلامه يدلّ عليه... إلى أن قال ابن حجر - في ضمن كلام له -: و الذي يظهر لى أن مراد السلفى بالمذهب النصب ؛ فإن في ابن قتيبة انحرافاً عن أهل البيت علیهم السلام و الحاكم على ضدّ من ذلك. (لسان الميزان 359 - 357/3)

کار به جایی کشید که فرزندش حسین [علیه السلام] خارجی، تفرقه انگیز و مهدور الدم دانسته شد چرا که [به] پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم [نسبت داده اند که] فرمود: هر کس بر امت من خروج نماید در حالی که آن ها (بر خلیفه ای) اتفاق نظر داشتند، او را بکشید هر که خواهد باشد.

آن ها علی [علیه السلام] را در فضیلت با دیگر افراد شورا برابر دانسته و گفتند: اگر عمر او را برتر می دانست او را بر دیگران مقدّم می داشت و کار را به شورا وا گذار نمی کرد.

اگر کسی از علی [علیه السلام] یاد می کرد یا حدیثی از فضائل او را نقل می کرد مهمل واقع می شد (و در شمار راویان قرار نمی گرفت و او را توثیق نمی کردند) لذا بسیاری از محدّثین از نقل روایات فضائل او امتناع نمودند.

به جمع آوری فضائل عمرو بن عاص و معاویه اهتمام گماردند، گویا هدف شان بالا بردن آن دو نبود بلکه می خواستند از منزلت على [علیه السلام] بکاهند.

اگر کسی بگوید: علی [علیه السلام] برادر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، پدر نوه های پیامبر [علیه السلام]: امام حسن و امام حسین علیهما السلام، یا بگوید: اصحاب کساء: علی و فاطمه و حسن و حسین [علیهم السلام]، چهره ها متغیّر، نگاه ها دگرگون و کینه ها از سینه ها ظاهر می گردد!

اگر کسی حدیث ﴿ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ﴾ يا ﴿ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی﴾ و مانند آن از احادیث صحیح را نقل کند - به جهت کینه توزی با روافض و... - برای آن توجیهاتی را دنبال می کنند که حقّش را ضایع کرده و از ارزش آن بکاهند.

ص: 1765

جالب آن است که ابن قتیبه - با آن که خود را مدافع امیر مؤمنان علیه السلام دانسته، در جایگاه پند و اندرز قرار گرفته و دیگران را سفارش به اعتدال و میانه روی نموده و در حقیقت بین حق و باطل راه سومی را برگزیده و - در ادامه می گوید:

سلامتی (دین) تو در آن است که نه به دوستی علی و نه به دشمنی علی خود را هلاک نگردانی... به جایگاه او نسبت به پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، تربیت او بر دست آن حضرت، برادر و داماد آن حضرت بودن، صبر و استقامت او در مبارزه با دشمنان، از خود گذشتگی در جنگ ها، جایگاه رفیع او در دانش، دین، شجاعت و فضیلت، به همۀ این امور معترف باشی و او را محترم شماری ولی با شنیدن فضائل بسیارش، او را از مرتبه ای که بهترین گذشتگان (صحابه و تابعین) برای او قائل بوده اند بالا تر نبری (و او را بر دیگر صحابه ترجیح ندهی) چون:

[الف)] گذشتگان، علی و دیگر صحابه را بهتر (از ما) می شناخته اند.

[ب)] مطالبی که مورد اتفاق آن ها باشد جای شک و تردید نیست.

[ج)] گاهی در نقل احادیث تحریف روی می دهد.

ابن قتیبه در ادامه زبان به نصیحت ناصبیانی گشوده که به جهت طرف داری از صحابه، با امیر المؤمنین علیه السلام دشمنی نموده اند و می گوید:

اگر تو به احترام پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، گرایش به دوستی کسانی داری که با علی به نزاع برخاسته و با او جنگیده و او را لعن و نفرین کرده اند و تسلیم و مطیع آنان شده ای به دلیل آن که یاور و خدمت گزار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده اند، علی از آنان (به محبت و تسلیم) سزاوار تر است به جهت سابقه (درخشان)، فضیلت، ویژگی ها [ی منحصر بفرد]، ارج و قرب و

ص: 1766

خویشاوندی که خدا بین او و پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم قرار داده است. در آیه مباهله که خداوند فرمان به دعوت (أَبْنَاءَنَا) داد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، امام حسن و امام حسین علیهما السلام را دعوت نمود، و برای (نِسَاءَنَا) فاطمه علیها السلام و براى (أَنْفُسَنَا) علی علیه السلام را فرا خواند. (1)

ص: 1767


1- كتاب الاختلاف في اللّفظ و الردّ على الجهمية و المشبّهة 34- 36 (با تلخیص) و اليك نصّ عبارته: و قد رأيت هؤلاء - أيضاً - حين رأوا غلو الرافضة في حبّ علي[علیه السلام] و تقديمه على من قدّمه رسول اللّه [صلی اللّه علیه و آله و سلم] و صحابته عليه، و إدعاؤهم له شركة النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم في نبوته و علم الغيب للأئمة من ولده [علیهم السلام] و تلك الأقاويل و الأمور السرية التي جمعت إلى الكذب و الكفر إفراط الجهل و الغباوة، و رأوا شتمهم خيار السلف و بغضهم و تبرأهم منهم قابلوا ذلك أيضاً بالغلو في تأخير علي كرّم اللّه وجهه و بخسه حقّه، و لحنوا في القول - و إن لم يصرحوا - إلى ظلمه، و اعتدوا عليه بسفك الدماء بغير حقّ، و نسبوه إلى الممالأة على قتل عثمان، و أخرجوه بجهلهم من أئمة الهدى إلى جملة أئمة الفتن، و لم يوجبوا له اسم الخلافة لاختلاف الناس عليه، و أوجبوها ليزيد بن معاوية لإجماع الناس عليه، و اتهموا من ذكره بخير، و تحامى كثير من المحدّثين أن يحدّثوا بفضائله كرّم اللّه وجهه أو يظهروا ما يجب له. و كلّ تلك الأحاديث لها مخارج صحاح. و جعلوا ابنه الحسين [علیه السلام] خارجياً شاقا لعصا المسلمين، حلال الدم لقول النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم: من خرج على أمتي و هم جميع فاقتلوه كائناً من كان،و سؤوا بينه في الفضل و بين اهل الشورى ؛ لأن عمر لو تبين له فضله لقدّمه عليهم ولم يجعل الأمر شورى بينهم. و أهملوا من ذكره أو روى حديثاً من فضائله حتى تحامى كثير من المحدثين أن يتحدّثوا بها، و عنوا بجمع فضائل عمرو بن العاص و معاوية كأنهما لا يريدونهما بذلك و إنما يريدونه. فإن قال قائل: اخو رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم على [علیه السلام] و أبو سبطيه الحسن و الحسين و أصحاب الكساء: و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام] تمعرّت الوجوه و تنكرت العيون و طرت حسائك الصدور. و إن ذكر ذاكر قول النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: ﴿ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ﴾، و ﴿ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی﴾ و أشباه هذا التمسوا لتلك الأحاديث الصحاح المخارج لينقصوه و يبخسوه حقّه بغضاً منهم للرافضة، و إلزاماً لعلي [علیه السلام] بسببهم ما لا يلزمه، و هذا هو الجهل بعينه. و السلامة لك أن لا تهلك ببغضه، و أن لا تحتمل ضغناً عليه بجناية غيره، فإن فعلت فأنت جاهل مفرط في بغضه، و أن تعرف له مكانه من رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم بالتربية و الأخوة و الصهر و الصبر في مجاهدة أعدائه و بذل مهجته فى الحروب بين يديه مع مكانه في العلم و الدين و البأس و الفضل من غير أن تتجاوز به الموضع الذي وضعه به خيار السلف لما تسمعه من كثير من فضائله، فهم كانوا أعلم به و بغيره، و لأن ما أجمعوا عليه هو العيان الذي لا يشكّ فيه والأحاديث المنقولة قد يدخلها تحريف و شوب، ولو كان إكرامك لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم هو الذي دعاك إلى محبّة من نازع علياً و حاربه و لعنه إذ صحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و خدمه و كنت قد سلكت في ذلك سبيل المستسلم لأنت بذلك في علي علیه السلام أولى لسابقته و فضله و خاصته و قرابته و الدناوة التي جعلها اللّه بينه و بين رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم عند المباهلة حين قال اللّه تعالى: ﴿ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ﴾، فدعا حسناً و حسيناً، ﴿ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ﴾، فدعا فاطمة علیها السلام ﴿ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾ [آل عمران (3): 61] فدعا عليّاً علیه السلام، و من أراد اللّه تبصيره بصّره، و من أراد به غير ذلك حيَره.

نمونه هایی از واکنش های گوناگون نسبت به یک روایت !

اشاره

گاهی مخالفان نسبت به یک فضیلت واکنش های مختلف داشته اند که نمونه هایی از آن را نقل می نماییم:

نمونه اول: حدیث: ﴿ عَلِیٌّ خَیرُ البَشَرِ﴾

اشاره

[1148 / 1] حديث: ﴿ عَلِیٌّ خَیرُ البَشَرِ﴾ با تعابیر گوناگون و اسناد متعدد روایت شده و برای آن هشت طریق معتبر حَسَن یا صحیح ذکر شده (1) ولی مخالفین سعی در تضعیف آن نموده و به بهانه های واهی آن را کنار گذاشته اند.

واکنش های مختلف نسبت به حديث: ﴿ عَلِیٌّ خَیرُ البَشَرِ﴾

واکنش اول: تضعیفات سندی

1. ذهبی می گوید: حرّ بن سعید نخعی آن را از شریک نقل کرده است. من درباره این شخص مطلبی نیافته ام. (2)

ص: 1768


1- سلسلة الأحاديث الصحيحة و الحسنة في فضائل الإمام علي علیه السلام برواية أهل السنة 448 - 459.
2- الحرّ بن سعيد النخعي الكوفي، عن شريك بذلك الحديث الباطل: ﴿ عَلِیٌّ خَیرُ البَشَرِ﴾. و هذا الرجل لم أظفر لهم فيه بكلام. (میزان الاعتدال 1 / 472)

2. عسقلانی و... از خطیب نقل کرده اند که او را مجهول دانسته.

3. گذشته از آن، کسی غیر از حرّ بن سعید آن را از شریک نقل نکرده. (1)

4. ابن عدی جرجانی آن را به سندی دیگر از جابر انصاری نقل کرده و در سند آن اشکال نموده که کسی جز صالح بن ابى الاسود حنّاط کوفی آن را از اعمش نقل نکرده است.

و روایات صالح بن ابی الاسود مستقیم و سر راست نیست، گاهی مطالب منكر (و غير قابل قبول) در آن وجود دارد و خودش هم شخص معروفی نیست. (2)

5. ذهبی و ابن حجر - در جایی دیگر - گفته اند: عبد اللّه بن جعفر تغلبی [ثعلبی] به نقل آن متفرد است.

او ثقه نیست و متن روایت هم باطل است.

6. عبد اللّه بن جعفر مذکور روایت را از محمد بن کثیر نقل کرده که او هم ضعیف است. (3)

ص: 1769


1- لم يرو هذا الحديث عن شريك غير الحرّ بن سعيد. (تاريخ مدينة دمشق 42 / 372) قال الخطيب في المؤتلف و المختلف: لم يروه عن شريك غير الحر، و هو في عداد المجهولين. (لسان الميزان 2/ 185، تنزيه الشريعة 1 / 353 - 354)
2- حدثنا الحسن بن علي بن الحسين السلولي، حدّثنا محمد بن الحسن السلولي، حدثّنا صالح بن أبي الأسود، عن الأعمش، عن عطية العوفي، قال: قلت لجابر: كيف كان منزلة علي فيكم؟ قال: كان خير البشر. قال عبد اللّه بن عدي الجرجاني: ما رواه عن الأعمش غير صالح. و أحاديثه ليست بالمستقيمة... و في أحاديثه بعض النكرة، و ليس هو بذلك المعروف. (الكامل لابن عدي 4 / 66 - 67)
3- عبد اللّه بن جعفر التغلبي [الثعلبي] شيخ لأبي الحسين بن المظفر. ليس بثقة. انفرد بخبر: «من لم يقل علي خير البشر فقد كفر»، فرواه باسناد انفرد به. و هذا باطل، رواه عن محمد بن منصور الطوسي، عن محمد بن كثير الكوفي، كثير الكوفي، أحد الضعفاء. (مراجعه شود به میزان الاعتدال 2 / 404، لسان الميزان 3 / 268، المغني في الضعفاء 1 / 529)

7. ابن الجوزی می گوید: اصلاً محمد بن كثير متهم به ساختن این حدیث است، احمد بن حنبل احادیث او را سوزانده و یا پاره کرده. (1)

8. ابن الجوزی آن را از عبد اللّه بن مسعود نیز نقل کرده و پس از تضعیف سند آن گفته: ابو احمد جرجانی متهم به جعل آن است. (2)

9. ابن الجوزی آن را به دو طریق دیگر نیز از جابر نقل کرده و گفته: در سند اول ابو محمد (حسن بن محمد) علوی واقع شده که منکر الحدیث است و کسی جز او این را نقل نکرده است.

در سند دوم هم احمد بن نصر الذارع [الذراع] وجود دارد که دار قطنی او را دروغ گو دانسته است. (3)

10. ابن الجوزی آن را از ابو سعید نیز نقل کرده و گفته: احمد بن سالم در سند آن وجود دارد که ابن حبان درباره اش گفته: او قابل استناد نیست و از افراد مورد اطمینان مطالبی ناگوار (نا جور و غیر قابل قبول) نقل می کند. (4)

ص: 1770


1- ... ففيه محمد بن كثير الكوفي، و هو المتهم بوضعه ؛ فإنه كان شيعياً. و قال أحمد بن حنبل: مزقنا [حرقنا] حديثه. و قال ابن المديني: كتبنا عنه عجائب و خططت على حديثه. و قال ابن حبان: لا يحتجّ به بحال. (الموضوعات لابن الجوزي 1 / 347 - 349، و مراجعه شود به تنزیه الشريعة 1 / 353)
2- و أما حديث ابن مسعود... و المتهم به الجرجاني الشيعي. (الموضوعات لابن الجوزي 347/1 - 349، و مراجعه شود به تنزيه الشريعة 1 / 353)
3- و أمّا حديث جابر ففى الطريق الأول أبو محمد العلوي، ولم يروه غيره، و هو منكر الحديث. و في الطريق الثاني الذراع - يعني أحمد بن نصر الذارع [الذارع] -، و قد ذكرنا عن الدار قطني أنه كذَّاب دجّال. (الموضوعات لابن الجوزي / 347 - 349، و مراجعه شود به تاریخ بغداد 7 / 433، تنزيه الشريعة 1 / 353)
4- و أمّا حديث أبي سعيد -: «علي خير البرية» - ففيه أحمد بن سالم. قال ابن حبان: لا يحلّ الاحتجاج به ؛ فإنه يروى عن الثقاة الطامات. (الموضوعات لابن الجوزي 1 / 347 - 349، و مراجعه شود به تنزيه الشريعة 1 / 353)

11. ذهبی از رهاوی نقل کرده که شریک می گفت: «عليٌ خیر البشر، فمن أبى فقد كفر» سپس می گوید: چنین مطلبی از شریک ثابت نیست. (1)

او در جای دیگر می نویسد: بعضی از دروغ گویان این را به عنوان روایت مرفوعه نقل کرده اند. (2)

پاسخ

2-1. احمد بن يحيی صوفی - که ثقه است (3) - تصریح کرده که حرّ بن سعید از بهترین مردم بود. (4)

3. این حدیث اسناد دیگر هم دارد. (5)

ص: 1771


1- روى أبو داود الرهاوي، أنه سمع شريكاً يقول: «علي خير البشر، فمن أبي فقد كفر». قلت: ما ثبت هذا عنه.... (سیر أعلام النبلاء / 205)
2- قلت: بعض الكذّابين يرويه مرفوعاً.... (میزان الاعتدال 2 / 271 - 272)
3- توثیق او را بنگرید در الجرح و التعدیل لابن أبي حاتم الرازي 81/2- 82، الثقات لابن حبان 8/ 40، مجمع الزوائد 9 / 222 و 10 / 169. نسائی با آن که در رجال سخت گیر و متعنّت است از او روایت کرده (رجوع شود به سنن النسائي 3 / 122 و 79/6 - 80 و 92/7، السنن الكبرى للنسائی،1 / 377، 588 و 2 / 292 و 287/3، 350 و / 289 و 5 / 175، 336) و ابن حبان در صحیح 247/6 و دار قطنی در سنن 2/ 95، 245 و 14/4 نیز از او روایت نقل کرده اند.
4- قال أحمد بن يحيى الصوفي: حدّثنا الحرّ بن سعيد النخعي، و كان من خيار الناس. (الكامل لابن عدي 10/4)
5- ففي ترجمة أحمد بن سالم [سلمة] بن خالد بن جابر أبو سمرة: قال الشيخ: و هذا قد رواه غير أبي سمرة عن شريك، و روي عن غير شريك - أيضاً - عن الأعمش. (الكامل لابن عدي 1 / 170) و قال الذهبي: ويروى عن غير أحمد عن شريك. (ميزان الاعتدال 99/1) و نیز رجوع شود به: تاريخ مدينة دمشق 42/ 372 - 374 (روایات متعدد). قال ابن حبان - في ترجمة يوسف بن عيسى المروزي -: كنيته أبو يعقوب، يروى عن و كيع و الفضل بن موسى، روى عنه أهل بلده، مات سنة تسع و أربعين و مائتين، حدثنا إبراهيم بن نصر العنبري، حدّثنا يوسف بن عيسى، حدّثنا الفضل بن موسى، عن شريك، عن عثمان بن أبي زرعة، عن سالم بن أبي الجعد، قال: سئل جابر بن عبد اللّه عن علي [علیه السلام]، فقال: «ذاك خير البشر من شك فيه فقد كفر». (الثقات لابن حبان 281/9)

4. نظیر همین روایت را شریک و دیگران از اعمش نقل کرده اند و برخی از اسناد آن معتبر است. (1)

علت تضعیف صالح بن ابى الاسود هم نقل فضائل است. (2)

5 - 10. گذشت که این حدیث اسناد دیگری هم دارد و افراد مذکور به نقل آن متفرد نیستند.

ص: 1772


1- روایات دیگر اعمش: عن شريك، عن الأعمش، عن عطية، عن جابر، قال: علي خير البشر لا يشكّ فيه إلّا منافق. (تاریخ مدينة دمشق 42 / 373) عبد الرحمن بن شريك، حدثّني أبي، عن الأعمش، عن عطاء، قال: سألت عائشة عن على [علیه السلام]، فقالت: ذاك خير البشر لا يشكّ فيه إلاّ كافر. (تاريخ مدينة دمشق 42 / 374) حدّثنا محمد بن كثير الكوفي، قال: حدّثنا الأعمش، عن عدي بن ثابت، عن زرّ، عن عبد اللّه، عن علي [علیه السلام]، قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «من لم يقل عليّ خير الناس فقد كفر». (الموضوعات لابن الجوزي 1 / 347 - 349) أخبرنا شريك، عن الأعمش، عن سالم، عن جابر، قال: سئل عن على [علیه السلام] فقال: ذاك خير البرية لا يبغضه إلّا كافر. (تاريخ مدينة دمشق 42 / 373) در كتاب سلسلة الأحاديث الصحيحة و الحسنة في فضائل الإمام على علیه السلام برواية أهل السنة صفحه 450 سند روایت اخیر را بررسی کرده و گفته: و سنده حسن كالصحيح.
2- برخی از روایات او صفحه 2050 خواهد آمد.

دربارهٔ محمد بن کثیر مناسب است بدانید او استاد يحيى بن مَعين و سعدويه (1) است و یحیی او را توثیق کرده است. (2)

و علت تضعیف ابو محمد علوی نیز نقل فضائل است. ذهبی از او عصبانی شده که چرا این فضیلت را به سندی که بنابر شرط بخاری و مسلم صحیح نقل کرده و نقل این روایت را دلیل دروغ گو و رافضی بودن او دانسته است! (3)

و شگفت آن که ابن الجوزی گاهی محمد بن کثیر را متهم به ساختن این روایت می کند و گاهی ابو احمد جرجانی را، چنان که در مطالب شماره 7 - 8 گذشت.

11. در پاسخ مطلب 4 گفته شد که این روایت به سند معتبر از شریک نقل شده است.

واکنش دوم: تحریفات معنوی

12. ذهبی پس از تضعیف سند روایت، به تحریف معنوی آن پرداخته و گفته: البته معنایش صحیح است، یعنی او در زمان خودش (یعنی زمان خلافت ظاهری) از همه برتر بوده، اما این که به

ص: 1773


1- برخی از روایات او صفحه 2050 خواهد آمد.
2- كان يحيى بن مَعين يحسن القول فيه... العباس بن محمد الدوري، قال: سمعت يحيى بن مَعين يقول: محمد بن كثير الكوفي - الذي يحدّث عن ليث - هو شيعيٌ، لم يكن به بأس، قد حدَث عنه سعدويه، و سمعت أنا منه. (الجرح و التعديل للرازي 69/8 و مراجعه شود به تاریخ ابن مَعین 346/1) قال يحيى بن مَعين: شيعيٌ، و لم يكن به بأس. (رجوع شود به سؤالات الآجري لأبي داود 1 / 206 - 207، میزان الاعتدال 4 / 17) و قال: فإني قد رأيت حديث الشيخ مستقیماً. (تاریخ بغداد 3 / 410، تهذیب التهذیب 372/9)
3- رجوع شود به المغنى فى الضعفاء 2571، میزان الاعتدال 521/1، لسان المیزان 252/2

صورت مطلق از همه بهتر باشد، مسلمان چنین چیزی نمی گوید. (1)

او در جای دیگر پس از نقل مطلب فوق از شریک می نویسد: بدون شک ظاهر آن مراد نیست. قطعاً شریک معتقد نیست که علی [علیه السلام] از پیامبران بهتر است. چیزی که هست آن که او بهترین بشر در زمان خلافتش بوده است. (2)

13. و نیز ذهبی نقل کرده که عطیه از جابر پرسید: جایگاه علی علیه السلام در بین شما چگونه بود؟ جابر پاسخ داد: او برترین فرد بشر بود. ذهبی می گوید: شاید منظور جابر، بهترین فرد در زمان خودش بوده است! (3)

اشکال

12. تقیید اطلاق روایت به «بهترینِ در زمان خلافتش» هیچ وجهی ندارد. مسلمان وقتی حدیث فوق، حدیث طیر، آیه مباهله و... را ببیند یقین می کند که آن حضرت پس از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم از همه برتر و والا تر است.

چه اشکال دارد که علی علیه السلام از پیامبران علیهم السلام هم بالا تر باشد؟!

مگر عده ای از عامه روایت نکرده اند که حضرت عیسی علیه السلام در نماز به حضرت مهدی علیه السلام اقتدا خواهد نمود.

ص: 1774


1- و معناه حق. يعني: خير بشر زمانه، و أما خيرهم مطلقاً، فهذا لا يقوله مسلم. (سير أعلام النبلاء 205/8)
2- قلت:.... ولا ريب أن هذا ليس على ظاهره، فإن شريكاً لا يعتقد قطعا أن عليّاً [علیه السلام] خير من الأنبياء [علیهم السلام] ما بقي إلّا أنه أراد خير البشر في وقت، و بلا شك هو خير البشر في أيام خلافته. (میزان الاعتدال 2 / 271 - 272)
3- حدثنا صالح بن أبي الأسود، عن الأعمش، عن عطية، قال: قلت: لجابر: كيف كان منزلة علي رضی اللّه عنه [علیه السلام] فيكم؟ قال: كان خير البشر. قلت: لعله عنى في زمانه (میزان الاعتدال 2 / 289، لسان المیزان 3/ 166)

[1149 / 2] حافظ مزّی (متوفی 742) به نقل از ابو الحسن آبری (متوفی 363) می نویسد:

روایات متواتره توسط راویان فراوان از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ حضرت مهدی علیه السلام وارد شده که دلالت دارد او از خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است و زمین را پر از عدل و داد می نماید، حضرت عیسی علیه السلام در کشتن دجال او را یاری می فرماید. حضرت مهدی علیه السلام بر این امت امامت کرده و حضرت عیسی علیه السلام در نماز به او اقتدا می کند. (1)

پس معلوم شد که فرزند امیر مؤمنان علیه السلام - یعنی حضرت مهدی علیه السلام - از حضرت عیسی علیه السلام برتر است که بر او امامت می کند چه رسد به خود امیر مؤمنان علیه السلام.

13. کلام جابر هم اطلاق دارد و تقیید آن به «بهترین در زمان خودش» وجهی ندارد و تعبیر «لعلّ» در کلام ذهبی حاکی از تردید اوست !

ص: 1775


1- قد تواترت الأخبار، و استفاضت بكثرة رواتها عن المصطفى صلی اللّه علیه و آله و سلم، يعني في المهدي [علیه السلام] و أنه من أهل بيته... و يملأ الأرض عدلاً، و أنه يخرج عيسى بن مريم، فيساعده على قتل الدّجال بباب لدّ بأرض فلسطين. و أنه يؤمّ هذه الأمة، و عيسى صلوات اللّه عليه يصلّي خلفه. (مراجعه شود به تهذيب الكمال 25 / 149، تهذيب التهذيب 126/9، التذكرة بأحوال الموتى و أُمور الآخرة 701، شرح سنن ابن ماجه للسيوطي و غيره 1 / 293، سلسلة جامع تراث العلامة الألباني في العقيدة للواحدي 11 / 166 به نقل از سلسلة الصحيحة 5 / 371 - 372، فرائد فوائد الفكر في الإمام المهدي المنتظر علیه السلام للشيخ مرعي بن يوسف المقدسي الحنبلي،339، الإرشاد إلى صحيح الاعتقاد لصالح الفوزان 1 / 227 - 228) شایان ذکر است که همین مطلب از حافظ عسقلانی، سیوطی در الحاوی للفتاوى، ابن حجر هیثمی به نقل از ابو الحسین آجری، و برخی دیگر از بر بهاری (متوفی 329)، ابن القيّم (متوفی 751)، ابن حجر هیثمی (متوفی (974) و... نیز نقل شده است.
واکنش سوم: تحریف لفظی

14. برخی برای حفظ قانون اشتراک [!] دست به تحریف لفظی روایت جابر زده و با افزودن لفظ «مِنْ» قبل از «خير البشر» چنین وا نمود کرده اند که: امیر المؤمنین علیه السلام یکی از بهترین انسان هاست نه این که بهترین انسان باشد. و نیز به جابر نسبت داده اند که او گفته: كنا نعدّ علياً من خيرنا [خيارنا].

اشکال

14. روایات معتبر به نقل از جابر فاقد لفظ «مِن» است. (1)

گذشته از آن که آنان روایت تحریف شده را از اعمش از عطیه از جابر نقل کرده اند، و در برخی از منابع، روایت به همین سند از جابر نقل شده و فاقد لفظ «مِن» است! (2)

اما مطلبی را که به جابر نسبت داده اند: كنّا نعدّ علياً من خيرنا [خيارنا]، آن نيز تحریف لفظی دیگر است و گذشته از منافات آن با روایات دیگر، این مطلب روشنی بوده و جابر نیازی به گفتن آن نداشته است.

واکنش چهارم: انکار و حذف !

15. بنابر نقل مخالفان، حاکم آن را در مستدرک نقل نموده و دیگران بر او انکار کرده اند که چرا چنین حدیثی را روایت کرده است.

ص: 1776


1- الثقات لابن حبان 9 / 281، تاريخ مدينة دمشق 42 / 373 و در مورد اعتبار سند این دو روایت رجوع شود به سلسلة الأحاديث الصحيحة و الحسنة في فضائل الإمام علي علیه السلام 448 و 450.
2- تاريخ مدينة دمشق 42 / 373، الكامل لابن عدي 4 / 67.

آنان این حدیث را نظیر حديث طير سبب تقویت عقیده شیعه دانسته اند.

قال السُبكي: و يقرب من حديث الطير حديث: «علي خير البشر من أبى فقد كفر»، أخرجه الحاكم - أيضاً - و هو ممّا ينكر على الحاكم إخراجه. (1)

از کلام سُبكى (و هو ممّا ينكر على الحاكم إخراجه) معلوم شد که حاکم آن را در مستدرک نقل کرده، ولی در مستدرک موجود اثری از این حدیث نیست!!

کنانی (متوفی 963) نیز گفته: أخرجه الحاكم في المستدرك. (2)

و حذف آن از مستدرک حاکم، حاکی از امانت داری حافظان امین شریعت است !!

ص: 1777


1- طبقات الشافعية الكبرى 170/4.
2- قال الكناني (المتوفى 963): أخرجه الحاكم في المستدرك، و قال: حدّثنا السيد أبو الحسين محمد بن يحيى العلوي، حدّثنا الحسن بن عثمان الشيباني، حدّثنا عبد اللّه بن محمد أبو عبد اللّه الهاشمي، قال: قلت للحرّ بن سعيد النخعي: أحدّثك شريك؟ قال: حدّثني شريك، عن أبي إسحاق، عن أبي وائل، عن حذيفة، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم... فذكره. و هذا ممّا أنكر على الحاكم إخراجه. (تنزيه الشريعة 1 / 353 - 354)

نمونه دوم: حديث: «قسيم النار»

اشاره

یکی از فضائل مشهور امیر المؤمنین علیه السلام آن است که تقسیم بهشت و دوزخ در قیامت به آن حضرت وا گذار می شود. عده ای از اعلام عامه این حدیث را از امیر المؤمنین علیه السلام، حذیفه، ابوذر و ابو الطفیل روایت کرده اند. (1)

ص: 1778


1- مانند: ابو داود طیالسی (متوفی 204) (كنوز الحقائق للمناوي الشافعي) سر قسطی (متوفی 247 یا 255) در کتاب الدلائل ورق 16، (تعلیقه غریب الحديث لابن قتيبة) ابن قتيبة (متوفی 276) دار قطنی (متوفی 385) أبو الحسن شاذان فضلی (قرن چهارم) در کتاب بیان ردّ الشمس على أمير المؤمنين علیه السلام، (كنز العمّال) ابو عبید هروی (متوفی 401) در الغريبين 307 ماده قسم. ابن مغازلی (متوفی 483) ابو شجاع دیلمی (متوفی 509) در الفردوس بمأثور الخطاب قاضی ابو الحسین محمد بن ابی یعلی حنبلی (متوفی 516) زمخشری (متوفی 538) قاضی عیاض اندلسی مالکی (متوفی 544) اخطب خوارزم (متوفی 568) حافظ ابن عساکر (متوفی 571) ابن اثیر جزری (متوفی 606) ابن ابی الحدید (متوفی 656) کنجی شافعی (متوفی 658) ابن منظور (متوفی 711) شيخ حمّوئى (متوفی 722) صاحب فرائد السمطين ابن فوطی (متوفی 723) در مجمع الآداب في معجم الألقاب 3 / القسم الأول / 594 سمهودی شافعی (متوفی 911) صاحب جواهر العقدين حافظ سیوطی (متوفی 911)، در جمع الجوامع ابن حجر هیثمی مکی (متوفی 974) در صواعق متقی هندی (متوفی 975) در کنز العمّال شیخ محمد طاهر فتنی صدیقی (متوفی 986) در مجمع بحار الأنوار 144/3 مناوی شافعی (متوفی 1031) در کنوز الحقایق 98 شهاب الدين أحمد خفاجى (متوفی 1069) در نسیم الریاض میرزا محمد خان بن رستم خان بدخشی (قرن دوازدهم) در مفتاح النجا 46 زبیدی (متوفی 1205) قندوزی حنفی (متوفی 1293) آمرتسری حنفی (معاصر) در أرجح المطالب 32 (روایات و مطالب برخی از آنان در صفحه های آینده خواهد آمد و نیز رجوع شود به ينابيع المودة 1 / 249، 250، 251، 253، 254، 255 و 2 / 27، 78، 229، 403 - 404، ملحقات احقاق الحق 259/4 - 263 و 15 / 172، 186 و 17 / 209 و 252/20، 328 - 329، 392 - 395، 652، أهل البيت علیهم السلام في المكتبة العربية للسيد الطباطبائي قدّس سرّه 555 - 567)

برخی آن را به نقل مستفیض ثابت دانسته (1) و برخی در جمع آوری راویان آن کتابی مستقل تألیف نموده اند. (2)

[1150 / 3] روایت برخی از آنان چنین است: عن أبي الطفيل: ان علياً [علیه السلام] قال حديثاً طويلاً في الشورى، و فيه أنه قال لأهل الشورى: فأَنْشُدُكم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «أنت قسيم النار و الجنة» غيري؟ قالوا: اللهم لا. (3)

ص: 1779


1- قال ابن أبي الحديد: فقد جاء في حقّه الخبر الشائع المستفيض: «إنه قسيم النار و الجنة». (شرح ابن أبي الحديد 9/ 165)
2- حافظ ابن عقده (متوفی 333) در این زمینه تألیفی دارد با نام «کتاب من روى عن علي علیه السلام أنه: «قسيم النار و الجنة». (رجال النجاشي 94، الفهرست للشيخ الطوسي 74، معالم العلماء 53، الذريعة 227/22) ابو طالب عبید اللّه بن ابی زید احمد بن یعقوب انباری که دارای تألیفات فراوان است نیز کتاب «طرق قسیم النار» را در این موضوع نگاشته است. (رجال النجاشي 232 - 233)
3- جواهر العقدين 446، ينابيع المودة 1 / 249 - 250، قریب به همین مطلب در الصواعق المحرقة هيثمى مکی 126 آمده است: إن عليّاً علیه السلام قال - للستة الذين جعل عمر الأمر شورى بينهم كلاماً طويلاً، من جملته -: أَنْشُدُكم باللّه، هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «يا علي، أنت قسيم الجنة و النار يوم القيامة» غيري؟! قالوا: اللهم لا

ابو الطفیل می گوید: امیر المؤمنین علیه السلام خطاب به اهل شورا فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در بین شما کسی جز من هست که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم درباره او فرموده باشد: «تو تقسیم کنندۀ دوزخ و بهشتی»؟! همه گفتند: خدایا (شاهد باش)، نه.

[1151 /4] ابن مغازلی (متوفی 483) نقل می کند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «يا علي انّك قسيم النار، و انك تقرع باب الجنة فتدخلها بلا حساب». (1)

یعنی ای علی تو تقسیم کننده آتش هستی، تو بهشت را دقّ الباب کرده و بی حساب وارد آن خواهی شد.

[1152 / 5] قاضی عیاض اندلسی مالکی (متوفی 544) می نویسد: و أخبر صلی اللّه علیه و آله و سلم... أنه علیه السلام - یعنی علياً علیه السلام- «قسيم النار، يُدخل أولياءه الجنة و أعداءه النار». (2)

یعنی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم خبر داده که علی علیه السلام تقسیم کننده آتش است، دوستانش را وارد بهشت و دشمنانش را داخل دوزخ خواهد نمود.

[1153 / 6] خطیب خوارزمی (متوفی 568) نقل می کند که حضرت فرمود: «يا عليّ، إنك قسيم النار». (3) یعنی ای علی تقسیم آتش دوزخ به دست توست.

[1154 / 1155] این مطلب آن قدر مشهور است که در اشعاری منسوب به امام شافعی نیز چنین آمده است:

ص: 1780


1- مناقب على بن أبي طالب علیه السلام لابن المغازلی 81 (چاپ اسلامیه 67)
2- الشفا بتعريف حقوق المصطفى صلی اللّه علیه و آله و سلم 1 / 335، 338 - 339.
3- المناقب للخوارزمی 294

عليٌّ حبه جُنَّة *** قسيم النار و الجَنَّة

وصيٌ المصطفى حقّا *** إمامُ الانس و الجِنَّة (1)

و بنا بر نقل عاصمی (از علمای قرن چهارم)، شاعری دیگر گفته:

قسيم النار و الجنّة *** عليٌ سيّد الأمّة (2)

[1156 / 7] گفت گو دربارۀ این حدیث بالا گرفت و برای داوری نزد احمد بن حنبل رفتند. او [با اطمینان از صحّت حدیث] گفت: مگر در این حدیث چه نکتۀ قابل انکاری وجود دارد؟ مگر این روایت از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم نیست که: «جز مؤمن تو را دوست ندارد، و جز منافق کینۀ تو را به دل نگیرد»؟! گفتند: آری. گفت: جایگاه مؤمن کجاست؟ گفتند: بهشت. پرسید: جایگاه منافق کجاست؟ گفتند: دوزخ. گفت: پس معلوم شد که علی تقسیم کننده آتش دوزخ است. (3)

البته احمد بن حنبل این مطلب را - مستقیم یا غیر مستقیم - از حضرت ثامن الحجج علیه السلام گرفته است که در مجلس مأمون فرموده اند. (4)

ص: 1781


1- ينابيع المودة 254/1، ملحقات إحقاق الحق 252/20، 328 - 329 392 - 393، 394 - 395.
2- العسل المصفّى من تهذيب زين الفتى 404/2.
3- كنّا عند أحمد بن حنبل، فقال له رجل:... ما تقول فى هذا الحديث الذي يروى أن علياً [علیه السلام] قال: «أنا قسيم النار» فقال: و ما تنكرون من ذا؟! أليس روينا أن النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم قال لعلى: «لا يحبّك إلّا مؤمن ولا يبغضك إلّا منافق»؟ قلنا: بلى، قال: فأين المؤمن؟ قلنا: فى الجنة، قال: و أين المنافق؟ قلنا: في النار، قال: فعلي [علیه السلام] قسيم النار. (طبقات الحنابلة لمحمد بن أبي يعلى 1 / 320) در برخی از مصادر دیگر تصریح أحمد بن حنبل به صحت حدیث فوق آمده است. (رجوع شود به مقدمه محقق طباطبائی بر فضائل امیر المؤمنين علیه السلام لأحمد بن حنبل 62 به نقل از المنهج الأحمد في طبقات أصحاب أحمد 130/1، تاريخ الخلفاء لأحد أعلام القرن الخامس الورقة 11)
4- قال الجمال الزرندي: قال المأمون له - أي لمولانا أبي الحسن عليّ بن موسى الرضا [علیه السلام]: بأيّ وجه جدّك عليّ بن أبي طالب قسيم الجنّة و النار؟ فقال: يا أمير المؤمنين، ألم ترو عن أبيك، عن آبائه، عن عبد اللّه بن عبّاس، قال: سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «حبّ عليّ إيمان و بغضه كفر»؟ فقال: بلى. قال الرضا [علیه السلام]: فقسمة الجنّة و النّار إذاً على حبّه و بغضه. فقال المأمون: لا أبقاني اللّه بعدك يا أبا الحسن، أشهد أنّك وارث علم رسول اللّه [صلی اللّه علیه و آله و سلم]. قال أبو الصّلت عبد السلام بن صالح الهروي: فلمّا رجع الرضا [علیه السلام] إلى بيته، قلت له: يا ابن رسول اللّه، ما أحسن ما أجبت به أمير المؤمنين ! فقال: يا أبا الصلت، إنّما كلّمته من حيث هو، و لقد سمعت أبي يحدّث عن أبيه، عن علىّ [علیه السلام]، قال: قال رسول اللّه [صلی اللّه علیه و آله و سلم]: «أنت قسيم الجنّة و النّار يوم القيامة تقول للنّار: هذا لي و هذا لك». (جواهر العقدين 446 و رجوع شود به عيون أخبار الرضا علیه السلام 92/2، بحار الانوار 49 / 173 - 172)

واکنش های مختلف در برابر حدیث: «قسيم النار»

اشاره

روایت «قسیم النار» از روایاتی است که مخالفان به شدّت با آن برخورد کرده و به گونه های مختلف در صدد تضعیف، توجیه، انکار و مقابلۀ با آن بر آمده اند گر چه آن روش ها غیر منطقی و ضدّ و نقیض باشد!

مثلاً گاهی سندش را تضعیف کرده اند که برخی از راویانش غالی هستند، و البته همان کسی را که غالی گفته اند بر مذهب اهل شام - یعنی عثمانی مذهب - معرفی شده است!!

بنا بر مشهور یکی از کسانی که آن را نقل کرده اعمش است. برخی نقل او را انکار کرده و گفته اند: اعمش اصلاً آن را روایت نکرده، بعضی گفته اند: آن را بر سبيل استهزا نقل کرده است، و گاهی گفته اند: برای آن معنا و تفسیر دیگری نموده، چنان که جمعی از آنان به تحریف معنوی و توجیه معنای آن پرداخته اند. بعضی از مشایخ حدیث از اعمش خواسته اند که از نقل آن خود داری کند و برخی دیگر او را موعظه نموده اند که از نقل آن توبه نماید!!

در ادامه به شرح و بیان چند واکنش آنان با این حدیث شریف می پردازیم.

ص: 1782

واکنش اول: تضعیفات سندی

1. برخی اشکال کرده اند که:

الف) این روایت از جهت سند ضعیف است چون فقط موسى بن طریف آن را از عبایه اسدی نقل کرده است. (1)

ب) هر دو نفر شان شیعۀ غالی بلکه ملحد هستند. (2)

ج) ابو بكر بن عياش، موسی بن طریف را تکذیب کرده است. (3)

د) دار قطنی سند آن را ضعیف دانسته است. (4)

پاسخ

الف) این حدیث به سند های دیگر هم نقل شده است. (5)

خفاجی - در شرح کلام قاضی عیاض (متوفی 544) - می نویسد: ظاهر کلام

ص: 1783


1- موسى بن طريف، شيخ للأعمش، واهٍ، تفرّد بحديث: «أنا قسيم النار». (المغني في الضعفاء للذهبي 2 / 439)
2- قال الذهبي و ابن حجر: عباية بن ربعي... و عنه موسی بن طریف کلاهما من غلاة الشیعة. (میزان الاعتدال 2 / 387، لسان المیزان 3 / 247) و قال العقيلي: كلاهما غاليان ملحدان. (ضعفاء العقيلي 3/ 415) قال ابن عدي الجرجاني: و موسى بن طريف هذا كان غالياً في جملة الكوفيين، ولا أعلم يروي عنه غير الأعمش. (الكامل لابن عدي 6 / 340)
3- موسى بن طريف، فقد كذّبه أبو بكر بن عياش. (میزان الاعتدال 208/4، لسان المیزان 113/6، 121)
4- ضعفه الدار قطني و جماعة. (المغني في الضعفاء للذهبي 2 / 439)
5- حدثنا قيس بن الربيع، عن أبي حصين، عن عباية، سمعت عليّاً [علیه السلام] يقول: «أنا قسيم النار». (الكامل لابن عدي 6 / 41) وروي عن الدار قطني، عن أبي الطفيل عامر بن واثلة الكناني. (جواهر العقدين 446، ينابيع المودة 1 / 249 - 250 ) و بعضی آن را از ابوذر و بعضی دیگر از حذیفه نیز روایت کرده اند.

قاضی آن است که این مطلب از اموری است که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم از آن خبر داده، ولی کسی جز ابن اثیر آن را نقل نکرده، و چون او ثقه است و این امر هم مطلبی نیست که اجتهادی و استنباطی باشد، لذا نقل او در حکم حدیث مرفوع است. (1)

ب) عامه گفته اند: موسی بن طریف عقیده اهل شام را داشت (2) (یعنی عثمانی مذهب بود) پس چگونه می شود شیعه غالی باشد؟

ج) ابو بکر بن عیاش خودش می گوید: من در نماز بر جنازۀ موسی بن طریف حاضر شدم. (3) این با تکذیب او چگونه قابل جمع است؟!

د) دار قطنی حدیث را به سندی ضعیف دانسته ولی در سند دوم اشکالی نکرده و گفته: و إنما روى هذا الحديث الأعمش، عن موسى بن طريف، عن عباية، عن على [علیه السلام]. (4)

ص: 1784


1- قال الخفاجي: ظاهر كلامه أن هذا مما أخبر به النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم إلاّ أنهم قالوا: لم يروه أحد من المحدّثين إلّا ابن الأثير... قلت: ابن الأثير ثقة، و ما ذكره لا يقال من قبل الرأي فهو في حكم المرفوع، إذ لا مجال فيه للاجتهاد. (الغدير 3 / 300 عن الخفاجي في شرحه 3 / 163) مرادش از حدیث مرفوع در این جا آن است که سندش ذکر نشده است.
2- عن سلام الخياط، عن موسى بن طريف، عن عباية الأسدي، قال: سمعت عليّاً [علیه السلام] يقول: «أنا قسيم النار، [أقول:] هذا لي و هذا لك». قال سلام: و كان موسى يرى رأي أهل الشام، و كان يتحدّث بهذا يتعجّب به، و يشنّع به (ضعفاء العقيلي 158/4، میزان الاعتدال،208/4، و مراجعه شود به تاریخ مدينة دمشق 300/42، لسان المیزان 121/6)
3- ضعفاء العقيلي 4 / 158، لسان الميزان 6 / 121 - 122
4- و سئل عن حديث يزيد بن شريك، عن أبي ذر، قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «عليّ قسيم النار، يُدخل أولياءَه الجنة و أعداءَه النار» فقال: حدّثنا الشافعي أبو بكر، قال: حدّثنا محمد بن عمر القبلي، قال: حدّثنا محمد بن هاشم الثقفي، حدّثنا عبيد اللّه بن موسى، حدّثنا الأعمش، عن إبراهيم التيمي، عن أبيه، عن أبي ذرَ، قال النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم ذلك. قال الشيخ: و هذا الحديث باطل بهذا الإسناد، و من دون عبيد اللّه ضعفاء، القبلي ضعيف جدَاً، و إنما روى هذا الحديث الأعمش، عن موسى بن طريف، عن عباية، عن على [علیه السلام] (العلل للدار قطنی 6 / 273)
واکنش دوم: انکار نقل، ادعای نقل به جهت استهزا و...

2. بعضی گفته اند: راوی از موسى بن طريف، اعمش است ولی اعمش خودش گفته من چنین چیزی نقل نکرده ام. (1)

3. دیگران گفته اند: اعمش تعجب کرده که: این چه حدیثی است که موسى بن طریف نقل می کند؟! (2)

4. عده ای گفته اند: اعمش دربارهٔ این حدیث گفته: دزدان و راه زنان قبائل دنبال این حدیث هستند و از من خواهش می کنند که من آن را بر ایشان روایت نمایم. به خدا سوگند من این حدیث را - به نقل از موسى بن طریف از عبایه - نقل نکردم مگر به قصد استهزا و تمسخر به عبایه اسدی. (3)

ص: 1785


1- قال شبابة: حدثنا ورقاء، قال: انطلقتُ أنا و مسعر إلى الأعمش نعاتبه في حديثين: «أنا قسیم النار»، و حديث آخر: «فلان كذا و كذا على الصراط»، فقال: ما رويتُ هذا قط. (ميزان الاعتدال 387/2، لسان المیزان 3 / 247، ضعفاء العقيلي 3/ 15)
2- عبد اللّه بن داود الخريب، قال: كنا عند الأعمش فجاءنا يوماً - و هو مغضب - فقال: ألا تعجبون من موسى بن ظريف [طريف] يحدّث عن عباية، عن علي [علیه السلام]: «أنا قسيم النار»؟! (ضعفاء العقيلي 3/ 415 - 416 و 4 / 158، تاریخ مدينة دمشق 42 / 300)
3- حدّثنا قيس، سمعت الأعمش يقول: يأتيني سرّاق القبائل يسألوني عن حديث علي [علیه السلام]: «أنا قسيم النار»، و اللّه ما حدّثتُ عن موسى بن طريف، عن عباية إلاّ استهزاء بعباية. (الكامل لابن عدي 41/6، 340 تاریخ مدينة دمشق 42 / 300 - 301) ... حديث على: «أنا قسيم النار» فقيل للأعمش: لم رويتَ هذا؟! فقال: إنما رويتُه على الاستهزاء (الكامل لابن عدي 6/ 339 تاريخ مدينة دمشق 42 / 300، ميزان الاعتدال 4 / 208، لسان الميزان 6 / 121) قال ابن عدي الجرجاني: و أُنكر على الأعمش حديثٌ روى عنه حتى حلف أنه روى عنه على الاستهزاء: «أنا قسيم النار». (الكامل لابن عدي 6 / 340) و يقال: إن الأعمش إنما رواه على سبيل الاستهزاء بالروافض و التنقيص لهم في تصديقهم ذلك. (البداية و النهاية 7/ 392)

5. عده ای دیگر گفته اند: اصلاً خود موسى بن طریف این حدیث و احادیث مشابه آن را به قصد تمسخر و استهزا نقل کرده است. (1)

پاسخ

اگر این مطالب صحت داشته باشد حاکی از فشار شدید و خفقانی است که بر اجتماع آن روز حاکم بوده و آن ها مجبور شده اند بگویند: ما اصلاً این حدیث را روایت نکرده ایم یا به قصد استهزا نقل نموده ایم.

مطالبی که در واکنش چهارم - برخورد با راویان، شماره های 11 تا 14 - خواهد آمد، قرینه روشنی است بر این مدّعا.

این مطلب از اشکال ابو بکر بن عیاش بر اعمش نیز استفاده می شود که به او می گوید: تو می گویی من آن را به قصد استهزا نقل کردم در حالی که مردم آن را در دفاتر حدیثی خود ثبت کرده اند!! (2)

ص: 1786


1- حدّثنا أبو بكر بن عياش، قال: رأيت موسى بن طريف، و صلَيت على جنازته، و كان يقول في هذه الأحاديث التي يرويها، مثل «قسيم النار» و غيره إنما أسخر بهم. (ضعفاء العقیلی 4 / 158، لسان الميزان 6 / 121 - 122) و كذا نقل يحيى الحماني عن أبيه، قال: سمعت الأعمش يقول: يا عجبا لسرّاق القبائل و سرّاق خلق الأثواب يجيئون يسألوني عن حديث عباية، عن علي [علیه السلام]: أنه قسيم النار، فما حدّثني موسى بن ظريف إلاّ يهزأ بعباية. (تاريخ مدينة دمشق 42 / 300 - 301)
2- قال أبو بكر بن عياش: قلت للأعمش: أنت حين [جئت] تحدّث عن موسى بن ظريف، عن عباية، عن علي [علیه السلام]: «أنا قسيم النار»؟! فقال: و اللّه ما رويتُه إلّا على جهة الاستهزاء! قال: قلت: حمله الناس عنك في الصحف، و تزعم أنك رويتَه على جهة الاستهزاء!! (ضعفاء العقيلي 3/ 416، ميزان الاعتدال 2 / 388، لسان المیزان 3 / 247 و مراجعه شود به الکامل لابن عدي 6 / 340)
واکنش سوم: تحریفات معنوی

6. ابو معاویه - که از مشایخ حدیث عامه است - می گوید: اعمش خودش گفته: معنای حدیث آن است که هر کس با من است بر حق و هر کس با معاویه باشد بر باطل (و جهنمی) است. (پس تقسیم آتش جهنم در روز قیامت واقعاً با آن حضرت نیست ). (1)

7. ابو عبید هروی (متوفی 401) می گوید: عده ای از پیشوایان لغت عرب آن را چنین تفسیر کرده اند که: از جهت آن که دوست آن حضرت اهل بهشت و دشمنش اهل دوزخ است، به این اعتبار امير المؤمنین علیه السلام گویا تقسیم کننده بهشت و جهنم است. (2)

شهاب الدین احمد خفاجى (متوفی 1069) قریب به مطلب گذشته را چنین بیان کرده: یعنی من و هر کس که با من باشد اهل بهشت و قسیم اهل آتش هستیم یعنی در برابر آنان قرار داریم. (3)

8. ابن قتيبه (متوفی 276) و ابن اثیر (متوفی 606) حدیث را این گونه معنا کرده اند که مردم دو گروه هستند: گروهی با من که اهل هدایت اند و گروه دیگر مخالف من که اهل ضلالت اند، پس نیمی از آنان با من در بهشت و نصف دیگر که مخالف من هستند در جهنم هستند. (4)

ص: 1787


1- قال أبو معاوية: قال الأعمش: و إنما يعني بقوله: «أنا قسيم النار» أن من كان معي فهو على الحقّ، و من کان مع معاوية فهو على الباطل. (بغية الطلب 1 / 289)
2- ذكر أبو عبيد الهروي - في الجمع بين الغريبين -: أن قوماً من أئمة العربية فسّروه، فقالوا: لأنه لمّا كان محبّه من أهل الجنة، و مبغضه من أهل النار، كأنه بهذا الاعتبار قسيم النار و الجنة. (شرح ابن أبي الحديد 9 / 165)
3- قال الخفاجي: و معناه: أنا و من معي قسيم لأهل النار، أي مقابل لهم، لأنه من أهل الجنة. (الغدير 3 / 300 به نقل از نسیم الریاض 3/ 163)
4- في حديث علي [علیه السلام]: «أنا قسيم النار» أراد أن الناس فريقان: فريق معي، فهم على هدى، و فريق عَلَيَّ فهم على ضلال، فنصف معي في الجنة، و نصف عَلَيَّ في النار. و قسيم فعيل بمعنى مفاعل، كالجليس و السمير. (النهاية لابن الأثير 61/4 و مراجعه شود به غريب الحديث لابن قتيبة 377/1)

9. زبیدی و ابن منظور نیز مطلب گذشته را نقل کرده اند و ابن منظور (متوفی 711) افزوده: برخی گفته اند: مراد از اهل دوزخ خوارج هستند ولی قول دیگر آن است که مراد تمام کسانی هستند که با آن حضرت جنگیده اند (و شامل اهل جمل و صفین نیز می شود). (1)

10. زمخشری (متوفی 538) - با پررویی تمام !! - می گوید: مقصود حضرت آن است که اصحاب او [!!] بر دو دسته تقسیم می شوند: عده ای هدایت شده و عده ای گم راه، پس گویا حضرت آتش را بین آن ها تقسیم کرده که عده ای دوزخی و دیگران با او در بهشت هستند. (2)

پاسخ

توجه شود که توجیه مفاد روایت و تفسیر هایی که نقل شد دلالت التزامی بر پذیرفتن اصل حدیث دارد.

بهترین پاسخ در برابر تحریفات معنوی و تفسیر هایی که برای حدیث شده توجه به متن روایت است که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: «أنت قسیم النار و الجنة» و متفاهم از آن این است که: تو تقسیم کنندۀ دوزخ و بهشت هستی.

ص: 1788


1- تاج العروس 17/ 569. قيل: أراد بهم الخوارج، و قيل كل من قاتله. (لسان العرب 12 / 479)
2- روى الزمخشري عن علي رضی اللّه عنه [علیه السلام]: «أنا قسيم النار». ثم قال: أي مقاسمها و مساهمها. يعنى أن أصحابه على شطرين: مهتدون و ضالّون فكأنه قاسم النار إياهم فشطر لها و شطر معه فى الجنة. (الفائق في غريب الحديث 3 / 97) این کلام حاکی از عناد او با اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام است که بر خلاف متفاهم از روایت، تقسیم دوزخ را نیز مربوط به اصحاب آن حضرت دانسته در حالی که بزرگان عامه تصریح کردند که این بخش، مربوط به دشمنان آن حضرت است. (رجوع شود به مصادر مطالب شماره های 6 - 9)

و بنابر نقل قاضی عیاض در ادامه روایت تصریح شده که: «يُدخل أولياءه الجنة و أعداءه النار» (1) يعنى او دوستانش را وارد بهشت و دشمنانش را وارد جهنم می نماید.

ابو عبید هروی نقل کرده که عده ای این معنای اخیر را برای روایت پذیرفته اند. ابن ابی الحدید نیز آن را مطابق با مضمون احادیثی دانسته که حضرت خطاب به آتش می فرماید: این شخص برای من (و دوست من) است آن را رها کن، (و با اشاره به دیگری می فرماید:) این مال تو است او را بگیر. (2)

نگارنده گوید: بنا بر نقل ابن عساکر دمشقی در روایت متعدد چنین آمده:

أنا قسيم النار يوم القيامة، أقول: خذي ذا وذري ذا.

أنا قسيم النار يوم القيامة، أقول: هذا لي و هذا لك.

أنا قسيم النار، إذا كان يوم القيامة قلت: هذا لك و هذا لي. (3)

و بنا بر روایت ابو سعید خُدرى: «... خذي هذا و اتركي هذا، خذي هذا عدوي و اتركي هذا وليي [ذري هذا وليّي]... و لذلك كان عليٌ قسيم النار و الجنة». (4)

و در روایت حاکم حسکانی آمده: نحن نوقف يوم القيامة بين الجنة و النار، فمن ينصرنا عرفناه بسيماه فأدخلناه الجنة، و من أبغضنا عرفناه بسيماه فأدخلناه النار. (5)

ص: 1789


1- الشفا بتعريف حقوق المصطفى صلی اللّه علیه و آله و سلم و 1 / 335، 338 - 339، العلل للدار قطني 6 / 273
2- قال ابن أبي الحديد: قال أبو عبيد: و قال غير هؤلاء: بل هو قسيمها بنفسه في الحقيقة، يُدخل قوماً إلى الجنة، و قوماً إلى النار. ثم قال: و هذا الذي ذكره أبو عبيد أخيراً هو ما يطابق الأخبار الواردة فيه: «يقول للنار: هذا لي فدعيه، و هذا لك فخذيه». (شرح ابن أبى الحدید 9 / 165)
3- تاريخ مدينة دمشق 298/42
4- رجوع شود به فرائد السمطين 106/1 - 108، ينابيع المودة 250/1 - 251
5- شواهد التنزيل 263/1
واکنش چهارم: برخورد با راویان

11. ابو معاویه - که در توجیه معنای حدیث از اعمش نامش برده شد - اعمش را ملامت نموده و از او می خواهد که دیگر این حدیث را نقل نکند! (1)

12. اعمش به شاگردانش می گوید: این ها را - اشاره به امثال ابو معاویه - از مسجد بیرون کنید تا حدیث را برای تان نقل کنم. (2)

13. بالاخره اعمش با نقل این حدیث برای خودش دردسر درست می کند و پس از نقل حدیث، جمعیت مخالفین بر او می شورند و اعتراض می کنند که: چرا باعث تأیید و تقویت شیعه می شوی؟! (3)

14. و این مشکل تا هنگام جان دادن اعمش باقی است که عده ای از او می خواهند از نقل این حدیث و احادیث مشابه آن توبه کند ! (4)

ص: 1790


1- إن أبا معاوية لام الأعمش على تحديثه بهذا، فقال له الأعمش: إذا نسيتُ فذكَروني ! (البداية و النهاية 7 / 392) و گذشت که: قال شبابة: حدّثنا و رقاء، قال: انطلقتُ أنا و مسعر إلى الأعمش نعاتبه في حديثين: «أنا قسیم النار»... (میزان الاعتدال 387/2، لسان المیزان 3 / 247، ضعفاء العقيلي 3/ 415) و قال ابن عدي الجرجاني: و أنكر على الأعمش حديثٌ روى عنه حتى حلف أنه روى عنه على الاستهزاء: «أنا قسيم النار»... حديث على: «أنا قسيم النار» فقيل للأعمش: لم رويتَ هذا؟! (الكامل لابن عدي 6 / 339 - 340، و رجوع شود به تاریخ مدينة دمشق 42 / 300، میزان الاعتدال 4 / 208، لسان الميزان 6 / 121)
2- تاريخ مدينة دمشق 42 / 299. قضیه اش صفحه 1802 تحت عنوان «نمی گذارند من فضائل علی علیه السلام را نقل کنم» خواهد آمد.
3- رجوع شود به تاریخ مدينة دمشق 299/42، الضعفاء عقیلی 416/3، لسان المیزان 3 / 247، مقدمه محقق طباطبائی بر فضائل امیر المؤمنين علیه السلام لأحمد بن حنبل ص 59 - 60. داستانش صفحه 1802 تحت عنوان «فروتنی اعمش از ترس » خواهد آمد
4- رجوع شود به مطلبی که صفحه 1927 تحت عنوان از نقل فضائل توبه کن خواهد آمد.
واکنش پنجم: سوزاندن و نابود کردن روایت !

یحیی بن مَعین از خالد بن خداش نقل می کند که: سلام بن ابی مطیع نزد ابو عوانه آمد و به او گفت: این بدعت هایی که از کوفه آورده ای بیاور (تا آن را ببینیم). ابو عوانه کتاب هایی حدیثی اش را آورد، سلام آن را در تنور انداخت (و سوزاند).

یحیی بن مَعین پرسید: (مگر) در آن کتاب ها چه (نوشته) بود؟! خالد پاسخ داد: حدیث اعمش: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «استقيموا لقريش...» و مانند آن. یحیی گفت: دیگر چه چیز هایی (نوشته) بود؟! گفت: حديث على [علیه السلام]: من تقسیم کننده آتش هستم.

يحيى (با تعجب) پرسید: ابو عوانه آن را از اعمش نقل کرد؟!

خالد پاسخ داد: آری. (1)

نگارنده گوید: این گزارش حاکی از آن است که مشایخ، حدیث «قسیم النار» را از بدعت هایی دانسته اند که باید آن را نابود کرد!

یحیی بن مَعین از این که اعمش آن را نقل کرده باشد تعجب می کند !

و شگفت آن که محقق کتاب السنّه ابو بکر خلال در پاورقی آن را تخریج ننموده و چنین اظهار کرده که: من آن را (در مصادر) نیافتم. (2)

با آن که از ابن ابی الحدید گذشت که آن را شایع و مستفیض گفته، و در پاورقی های گذشته، علاوه بر کسانی که به عنوان انتقاد آن را نقل کرده اند، قریب 30 مصدر از اهل تسنن برای آن نام برده شد.

ص: 1791


1- كتاب السنّة للخلاّل: 510.
2- منبع پیشین

نمونه سوم: حدیث: «ترجيح إيمان علي علیه السلام»

اشاره

*نمونه سوم: حدیث: «ترجيح إيمان علي علیه السلام» (1)

[1157 / 8] استاد اهل حدیث دار قطنی (متوفی 385) در کتاب فضائل الصحابة از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت کرده که حضرت فرمود:

﴿ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ لو وُضِعَتَا فِی كِفَّةٍ وَ وُضِعَ إِیمَانُ عَلِیٍّ﴾ يعنی: اگر آسمان ها و زمین در کفه ای از ترازو و ایمان علی در کفۀ دیگر نهاده (و سنجیده) شود، ایمان على (سنگین تر است و) ترجیح دارد.

این حدیث در منابع متعدد نقل شده و برخی آن را مطلبی ثابت دانسته اند. (2)

واکنش های مختلف در برابر حدیث: «ترجیح ایمان علی علیه السلام»

واکنش اول: تضعیف سندی

ذهبی می گوید: ما راوی آن - محمد بن تسنيم الوراق - را نمی شناسیم. (3)

ص: 1792


1- در تنظیم مطالب مربوط به این حدیث از کتاب «فضائل أهل البيت علیهم السلام بين تحريف المدوّنين و تناقض منهج المحدّثين» تاليف شیخ و سام برهان بلداوی صفحه 601 استفاده شد
2- قال ابن عساكر: كذلك رواه العتيقي عن الدار قطني في كتاب فضائل الصحابة. (تاريخ مدينة دمشق 42 / 340 - 341)، فضائل أمير المؤمنين علیه السلام لابن عقدة الكوفي 38، المناقب للخوارزمي 131، مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام لابن المغازلي 230، ذخائر العقبى 100، جواهر المطالب 1 / 268، کنز العمال 11 / 617 (به نقل از دیلمی)، ينابيع المودة 188/2، 301. قال الطبري: أخرجه ابن السمان و الحافظ السلفي في المشيخة البغدادية، و الفضائلي. (الرياض النضرة 3/ 206). و قال الحافظ الكنجي: هذا حديث حسن ثابت، رواه الجوهري في كتاب فضائل عليّ [علیه السلام] عن شيخ أهل الحديث الدار قطني. (كفاية الطالب 258 - 259)
3- . ما أعرف حاله، لكن روى حديثاً باطلاً. (میزان الاعتدال 4943، لسان المیزان 97/5)

پاسخ

1. ابن خزیمه در صحیح خود از او روایت کرده است. (1)

2. ابن حبان او را از ثقات دانسته است. (2)

3. ابن حجر نیز او را راست گو دانسته است. (3)

واکنش دوم: متن شناسی

ذهبی در ادامه مطلب سابق گفته: ولی (متن) روایتش باطل است! (4)

پاسخ

این قول به غیر علم است، چرا باطل باشد؟

واکنش سوم: جعل روایت در برابر آن

برخی همین فضیلت را برای ابو بکر از زبان عمر چنین نقل کردند که: قال عمر بن الخطاب: لو وزن إيمان أبي بكر بايمان أهل الأرض لرجح بهم [لرجحهم]. (5)

ولی دیدند کلام عمر که ارزشی ندارد لذا از زبان ابن عمر نقل کرده اند که:

قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان أهل الأرض لرجح. (6)

ص: 1793


1- صحيح ابن خزيمة 3/ 216.
2- الثقات 96/9. و قال المزي: محمد بن تسنيم الحضرمي، أبو الطاهر الوراق الكوفي... ذكره ابن حبان في كتاب الثقات. (تهذيب الكمال 25 / 59 - 60)
3- صدوق من الحادية عشرة. (تقریب التهذیب 2 / 66 )
4- میزان الاعتدال 3 / 494، لسان المیزان 97/5
5- مسند ابن راهويه 3/ 671 - 672 کنز العمال 12 / 493
6- تاريخ مدينة دمشق 126/30، الکامل 201/4، میزان الاعتدال 455/2، لسان المیزان 310/3

گر چه این روایت نزد بزرگان اهل تسنن اعتباری ندارد. ابن عساکر دمشقی گفته: این مطلب از کلام عمر ثابت است ولی روایتی که در این باره از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل شده مرفوع (یعنی سندش ذکر نشده) و غریب است. (1)

بلکه راویان آن نیز نزد عامه ارزشی ندارند. (2) ابن عدی جرجانی در شرح حال راوی آن عبد اللّه بن عبد العزیز پس از تضعیف او می گوید: روایاتی نقل کرده که کس دیگری آن را روایت نکرده است (و هیچ شاهدی ندارد) و از جمله روایات بی اعتبار او روایت فوق را ذکر کرده است! (3)

امّا شگفت آن که کسانی که در مورد فضائل اهل بیت علیهم السلام ایراد های عجیب و غریب می گیرند و مو شکافی می کنند، به راحتی از کنار این مطلب باطل می گذرند و نمی گویند: متن آن منکَر و غیر قابل قبول است، دل به بطلان آن شهادت می دهد، به خدا عمر یا ابن عمر چنین سخنی نگفته، و... بلکه به توجیه آن هم می پردازند !

قال الذهبي - في قول عمر: لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان أهل الأرض، لرجح -: مراد عمر أهل أرض زمانه. (4) یعنی مراد عمر از این کلام مردمِ زمان ابو بکر است!

ص: 1794


1- قال ابن عساكر: و هذا مرفوع غريب و إنما يحفظ عن عمر قوله (تاريخ مدينة دمشق 30 / 126)
2- عيسى بن عبد اللّه بن سليمان القرشي... ضعيف، يسرق الحديث. (الكامل 258/5 و رجوع شود به تخريج الأحاديث و الآثار 1 / 249) عبد اللّه بن عبد العزيز بن أبي رواد. قال أبو حاتم و غيره: أحاديثه منكرة. و قال ابن الجنيد: لا يساوي فلساً. و قال ابن عدي: روى أحاديث عن أبيه لا يُتابع عليها. (مراجعه شود به میزان الاعتدال 2/ 455، لسان المیزان 3 310، الكامل 4 / 201)
3- الكامل لابن عدي 4 / 201.
4- سير أعلام النبلاء 8/ 405

اشکال

چرا نمی گوید: این حرف عمر غلط است؛ زیرا از آن برتری ابو بکر بر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم استفاده می شود؟!

ملاحظه کردید که ذهبی در مورد روایت اول - فضائل امیر المؤمنین علیه السلام می گوید: ما راوی آن را نمی شناسیم! با آن که قطعاً شناخته شده و ثقه است.

و در مرحله بعد می گوید: حدیث باطل است، و قابل قبول نیست. ولی هنگامی که نظیر آن را عمر درباره ابو بکر می گوید، آن را می پذیرد و توجیه می کند، یک بام و دو هوا !!

نگارنده گوید: از ابن تیمیه نیز دربارۀ حدیث گذشته - لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان أهل الأرض... - سؤال شده، او پاسخ داده: حدیث معروفی در سنن به مضمون آن آمده که: ابو بکر را با این امت سنجیدند، بر آنان ترجیح داده شد. (1)

اشکال

در سنن روایتی در سنجش ابو بکر با امت؛ یا ایمان ابو بکر با ایمان امت یافت نشد، (2) آری مطلبی ساختگی نقل شده است که کسی در عالم رؤیا دیده: ابو بکر با عمر سنجیده و بر او ترجیح داده شده است ! (3)

ص: 1795


1- هذا جاء معناه في حديث معروف في السنن: ﴿ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ وُزن هذه الأُمةَ فَرَجَحَ﴾. (مجموعة الفتاوى لابن تيمية 18 /378)
2- در منابع عامه مطلب دیگری آمده که مراد از آن معلوم نشد: إن أبا حنيفة يقول: إيمان أبي بكر الصديق و إيمان إبليس واحد ! (تاريخ بغداد 13 / 369، المنتظم لابن الجوزي 8 / 133)
3- رأيتُ كأن ميزاناً نزل من السماء فوزنتَ أنتَ - يعنى النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم - و أبو بكر فرجحتَ أنت بأبي بكر، و وزن عمر و أبو بكر فرجح أبو بكر... (رجوع شود به سنن أبي داود 2 / 398، سنن الترمذي 3 / 369، السنن الكبرى للنسائي 43/5)

و برای تشخیص ارزش و اعتبار همۀ این روایات کافی است رجوع شود به روایتی که مالک نقل کرده. او می گوید:

پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ شهدای اُحُد فرمود: «من برای آنان گواهی خواهم داد [که آن ها با ایمان بودند]». ابو بکر گفت: مگر ما برادران آن ها نیستیم؟ ما نیز مانند آن ها اسلام آورده و جهاد نمودیم!

پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «آری! لیک نمی دانم پس از من چه خواهید کرد»! (1) و نیز روایتی که بخاری و مسلم از عایشه نقل کرده اند که:

فاطمه [علیها السلام] از ابو بکر دوری گزید و اعراض نمود و تا هنگام مردن با او سخن نگفت، او در حالی از دنیا رفت که بر ابو بکر غضبناک بود. (2) و روایتی دیگر که در آن آمده است:

فاطمه [علیها السلام] به ابو بکر فرمود: قسم به خدا در هر نمازی که به جای می آورم، تو را نفرین می کنم. (3)

آیا ممکن است سيدة نساء اهل الجنة بر كسى غضب نموده و نفرین نماید که در ایمان بر همة اهل زمین ترجیح دارد؟!؟ (4)

ص: 1796


1- ان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم قال لشهداء أحد: «هؤلاء أشهد عليهم، فقال أبو بكر...: ألسنا - يا رسول اللّه - بإخوانهم؟ أسلمنا كما أسلموا. و جاهدنا كما جاهدوا. فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «بلى، ولكن لا أدري ما تحدثون بعدي» ! فبكى أبو بكر.... (الموطأ لمالك 2 / 461 - 462)
2- مراجعه شود به مسند أحمد 9/1، صحیح البخاري 82/5 و 42/4، صحیح مسلم 154/5، البداية و النّهاية 306/5، کنز العمّال: 604/5 و 242/7 و...
3- الامامة و السّياسة 20/1، أنساب الأشراف: 79/10 (چاپ دار الفکر)، الرسائل السياسية للجاحظ 467 (چاپ مکتبة دار الهلال ) شرح ابن أبي الحديد 264/16 به نقل از جاحظ و 214/16 به نقل از ابو بکر جوهری.
4- در همین زمینه رجوع شود به دفتر چهارم صفحه 1577 - 1583 «برتری حضرت فاطمه علیها السلام».

ص: 1797

1

1- منع از نقل و تدوین

منع از نقل و تدوین احادیث و فضائل اهل بیت علیهم السلام

درباره اهمیت و نقش اخبار مناقب همین بس که دلیل اصلی یا یکی از مهم ترین اسباب جریان منع و محدودیت نقل و نگارش حدیث توسط خلفا بوده و تحوّل در آن، باعث بزرگ ترین انحراف در تاریخ اسلام شده است. (1)

عمر بن الخطاب صحابه را از ذکر احادیث ممنوع داشت و به محدثان اجازهٔ خروج از شهر مدینه را - جز در مواردی خاص - نمی داد. (2)

وی با این سیاست از نشر معارف دین و به ویژه فضیلت های اهل بیت علیهم السلام و مطاعن منافقان جلو گیری نمود. پس از او عثمان و معاویه از کسانی بودند که به

ص: 1798


1- رجوع شود به معالم المدرستین 2 / 42، تدوين السنّة الشّريفة للجلالي 411، منع تدوين الحديث للشهرستاني 35 - 37.
2- رجوع شود به کتاب جامع الأحاديث للسيوطی 13 / 140، 401، 459 و 14 / 28 و 15 / 50 - 51. قال لهم:.... أقيموا عندي، لا و اللّه لا تفارقوني ما عشت، فنحن أعلم، نأخذ و نردّ عليكم. فما فارقوه حتى مات. (كنز العمال 10 / 293) و روى ابن سعد في الطبقات: قال عمر بن الخطاب لعبد اللّه بن مسعود ولأبي الدرداء ولأبي ذر: ما هذا الحديث عن رسول اللّه [صلی اللّه علیه و آله و سلم]؟!... و لم يَدَعْهُم يخرجون من المدينة حتى مات. (الطبقات الكبرى لابن سعد 2 / 336)

شدّت این سیاست را ادامه داده و بر آن پا فشاری کردند. (1)

ص: 1799


1- عن محمود بن لبيد، قال: سمعت عثمان بن عفان على منبر يقول: لا يحلّ لأحد يروي حديثاً لم يُسمع به في عهد أبي بكر ولا عهد عمر. (الطبقات الكبرى لابن سعد 336/2، تاريخ مدينة دمشق 180/39، کنز العمال 295/10 و رجوع شود به سلسلة الأحاديث الصحيحة للألباني 619/4، حدیث شماره 1971) و قال معاوية: إياكم و أحاديث رسول اللّه رجوع شود به معالم المدرستین 2 / 42، تدوين السنّة الشّريفة للجلالي 411، منع تدوين الحديث للشهرستاني 35 - 37. إلاّ حديثاً كان على عهد عمر، و ان عمر كان أخاف [يخيف] الناس في اللّه عزّ و جلّ ! (مسند أحمد 99/4، صحيح مسلم 95/3، صحیح ابن حبان 194/8، تاریخ مدينة دمشق 274/29) گر چه این مطلب روشن تر از آن است که نیاز به ذکر مستند داشته باشد ولی نقل روایتی مناسب است: معاویه به ابن عباس گفت: ما به همه بلاد نامه نوشته و فرمان داده ایم که نقل مناقب علی و خاندانش ممنوع است، پس زبانت را نگه دار و مواظب خودت باش. ابن عباس گفت: آیا ما را از قرائت قرآن منع می کنی؟ معاویه پاسخ داد: نه. ابن عباس: پس ما را از تأویل قرآن نهی می کنی؟ معاویه: آری ! ابن عباس: یعنی ما قرآن را بخوانیم ولی سؤال نکنیم که مقصود خدا از این آیات چیست؟ معاویه ( با بی شرمی ) پاسخ داد: آری ! ابن عباس: کدام یک واجب تر است: قرائت قرآن یا عمل کردن به آن؟ معاويه: عمل کردن به قرآن. ابن عباس: چگونه به قرآن عمل کنیم بدون آن که بدانیم مراد خدا از آن چه نازل کرده چیست؟! معاویه: باید از کسی پرسیده شود که آن را بر خلاف آن چه تو و خاندانت می گویید تأویل می کند! ابن عباس: قرآن بر خاندان من نازل شده است، از آل ابو سفیان و آل أبو معیط (تیره ای دیگر از بنی امیه) و یهود و نصاری و مجوس بپرسم که مراد از آن چیست؟! معاویه: مرا با یهود و نصاری برابر کرده و یکسان می دانی؟! ابن عباس: از آن روی تو را با آنان یکسان دانستم که امت را از تعبد به قرآن و احکام و معارف آن منع می کنی و این باعث هلاکت، نزاع و اختلاف و گم راهی آنان خواهد شد. معاویه: (در هر صورت) قرآن بخوان ولی آن چه را که خدا دربارۀ شما اهل بیت نازل کرده و آن چه را که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ شما گفته نقل نکن. ابن عباس گفت: خدا در قرآن فرموده: ﴿ يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ و يَأْبَى اللّه إلاّ أَن يُتم نُورَهُ و لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ [التوبة (9): 32]. (كتاب سليم 783، الاحتجاج 2 / 293، المناقب 2/ 351، الصراط المستقيم 1 / 151، بحار الأنوار 33 / 179 و 42 / 37 و 44/ 124 و رجوع شود به أخبار الدولة العباسية 47 - 46 )

البته این توطئه از زمان خود پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شروع شده بود.

[1158 / 1] عبد اللّه پسر عمرو بن عاص می گوید: قریش به من اعتراض داشتند که: چرا هر چه را پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم می گوید می نویسی؟ او مطالبی را در حال خوشنودی و رضا و مطالبی را در حال خشم و عصبانیت می گوید. عبد اللّه گوید: من دست از نوشتن برداشتم، و سپس مطلب را خدمت خود حضرت عرض نمودم، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: (هرگز چنین نیست) بنویس که - در خوشنودی و خشم - جز حق از زبان من صادر نخواهد شد. (1)

توجه شود که تعبیر «حال خوشنودی و رضا و حال خشم و عصبانیت» اشاره به بیان فضائل اهل بیت علیهم السلام و مطاعن منافقان است!

[1159 / 2] خطیب بغدادی می نویسد: عبد الرحمن بن الاسود به نقل از پدرش (2) گفته: علقمه کتابی آورده بود مشتمل بر احادیثی دربارۀ خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، از عبد اللّه - یعنی ابن مسعود - اجازه گرفته و نزد او رفتیم و آن نوشتار را به او (نشان) دادیم، او (آن را از ما گرفت) کنیزش را صدا کرد و طشت آبی درخواست نمود. ما (هر چه التماس کرده و) به او گفتیم: نگاهی به آن بینداز،

ص: 1800


1- سنن الدارمي 1 / 125، و رجوع شود به سنن أبي داود 2/ 126، مسند أحمد 2 / 162، 207، 216، المستدرك 1 / 105 - 106، جامع بيان العلم لابن عبد البرّ 1 / 85، سلسلة الأحاديث الصحيحة للألباني 4 / 45 - 46، شماره 1532.
2- پدرش الأسود بن یزید از صحابه بوده که نزد عامه در جلالت، علم، و ثاقت و... ضرب المثل است. او را با اوصافی مانند: الإمام و القدوة ستوده اند. (سیر أعلام النبلاء 4 / 50)

(آن را مطالعه کن) احادیث نیکویی در آن نوشته است. او (بدون این که اعتنایی به ما بنماید) آن را در طشت آب فرو برده و نوشته هایش را محو کرد و این آیه را قرائت نمود که: ﴿ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ﴾ [يوسف (12): 3]، سپس گفت: دل و قلب آدمی (بسان) ظرف است، ظرف دل خویش را از قرآن مملو سازید و از غیر آن فارغ بدارید. (1)

تمامی اشکالاتی که بر قول: حسبنا کتاب اللّه و قائل آن وارد است، بر این کلام نیز وارد است. (2) وانگهی اگر این احادیث دربارۀ نماز روزه و مانند آن بود آیا او چنین اظهار نظری را روا می داشت یا می گفت: ﴿ وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾ [الحشر (59): 7] اگر تبیین احکام شریعت بر عهده پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است، آیا تبیین مصادیق «اهل البیت» در آیه تطهیر و «ذوی القربی» در آیه مودت و تفسیر این آیات و امثال آن بر عهده آن حضرت نیست؟!

فرمان خلیفه بر فرمان خدا مقدّم است !

[1160 / 3] هنگامی که مغيرة بن شعبه حاكم كوفه شد، صعصعة بن صوحان را - که از امیر مؤمنان علیه السلام بسیار به نیکی یاد می کرد - خواست و در ضمن سخنانش به او گفت:... و إيّاك أن يبلغني عنك أنك تظهر شيئاً من فضل عليّ علانيةً مبادا بشنوم که فضائل علی را آشکارا بیان نموده ای ! آن چه تو می گویی برای من مخفی نیست بلکه من بهتر از تو از فضائل و مناقب على اطلاع دارم [!!] ولی خلیفه از ما خواسته است که نزد مردم از علی عیب جویی و بد گویی کنیم لذا ما به جهت تقیه آن چه را (از جانب خدا و پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم) مأمور شده ایم کنار گذاشته و آن چه را ناچاریم - برای دفع شرّ خلیفه - بیان می کنیم. اگر می خواهی فضائل او را نقل کنی برای

ص: 1801


1- تقييد العلم للخطيب البغدادي 54 (طبعة دار احياء السنة النبوية، 1395 ه-)
2- رجوع شود به دفتر چهارم، صفحه 1711

دوستانت در منزل مخفیانه بگو، ولی این که بخواهی آشکارا در مسجد چیزی بگویی، اصلاً برای خلیفه قابل تحمّل نیست و هیچ عذری را از ما نمی پذیرد. (1)

كاملاً روشن است که مغیره برای حفظ ریاستش - و نه به جهت انجام وظیفه و از باب تقیه - فضائل امیر مؤمنان علیه السلام را کتمان نموده و از آن حضرت بد گویی می نماید! و جالب آن که می گوید: من بهتر از تو از فضائل علی اطلاع دارم! آرى، ﴿ وَ جَحَدُوا بِهَا وَ استَيْقَتَتهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً﴾ [النمل (27): 14].

[1161 / 4] ابن شهاب زهری می گوید: نزد عبد الملک بودم پرسید: می دانی پس از قتل علی بن ابی طالب در بیت المقدس چه اتفاقی افتاد؟ گفتم: آری، گفت: بگو، من از جای خویش برخاستم و از پشت سر جمعیت کنار جایگاه او رفتم، خم شد (آهسته در گوش او) گفتم: هر سنگی که برداشته می شد زیر آن خون بود! عبد الملک به من گفت: کسی نمانده که این مطلب را بداند جز من و تو. تأکید می کنم که نباید هیچ کس آن را از تو بشنود.

زهری می گوید: تا او زنده بود من آن را نقل نکردم. (2)

ص: 1802


1- رجوع شود به تاریخ طبری 144/4، کامل لابن الأثير 430/3، مقدمه محقق طباطبائی بر فضائل امیر المؤمنين علیه السلام لأحمد بن حنبل 59.
2- عن ابن شهاب، قال: قدمت دمشق و أنا أريد الغزو، فأتيت عبد الملك لأسلّم عليه... فسلّمت ثم جلست، فقال لي: يا ابن شهاب، أتعلم ما كان في بيت المقدس صباح قتل علي بن أبي طالب؟ فقلت: نعم، فقال: هلّم، فقمتُ من وراء الناس حتى أتيت خلف القبّة، فحوّل إليَّ وجهه، فأحنا عليّ، فقال: ما كان؟ فقلت: لم يرفع حجر من بيت المقدس إلاّ وجد تحته دم، فقال: لم يبق أحد يعلم هذا غيري و غيرك، لا يسمعنّ منك أحد، فما حدّثت به حتى توفّي. (المستدرك للحاكم 113/3 و رجوع شود به الآحاد و المثاني 1 / 152، تاریخ مدينة دمشق 42 / 568 و 55 / 305، دلائل النبوة للبيهقي 6 / 441، الرياض النضرة 3 / 237، ذخائر العقبى 115، إمتاع الأسماع 12/ 242 و 14 / 150، نظم درر السمطين 148، جواهر المطالب 2 / 98 - 99)

فروتنی اعمش از ترس

[1162 / 5] عیسی بن یونس می گوید: من از اعمش فروتنی ندیده بودم مگر یک بار. او برای ما نقل کرد که علی علیه السلام فرمود: «من تقسیم کننده آتش هستم». اهل تسنن خبر دار شدند، نزد او آمده و به او گفتند: آیا احادیثی که تأیید و تقویت رافضی ها و زیدیه و شیعیان است نقل می کنی؟ گفت: مطلبی شنیده بودم نقل کردم. گفتند: آیا هر چه شنیدی باید نقل کنی! آن روز من فروتنی اعمش را (از ترس مردم) دیدم. (1)

نمی گذارند من فضائل علی علیه السلام را نقل کنم !

[1163 / 6] ابو معاویه می گوید: ما به اعمش گفتیم: این احادیث را نقل نکن. گفت: وقتی از من درخواست می کنند، چه کنم؟ ابو معاویه می گوید: روزی نزد او بودیم، کسی از او حدیث «علی علیه السلام تقسیم کننده دوزخ است» را درخواست کرد، من تنحنح کردم (اشاره به آن که حواست را جمع کن)، اعمش در پاسخ به آن شخص گفت: این مرجئه نمی گذارند من فضائل علی رضی اللّه عنه [علیه السلام] را نقل کنم، آن ها را از مسجد بیرون کنید تا من برای شما روایت نمایم. (2)

ممانعت از بجای گذاشتن سند مکتوب برای مهم ترین فضیلت!

فراموش نکنیم که در آخرین لحظات عمر شریف پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم عمر بن خطاب - به بهانه دل سوزی برای اسلام و جلو گیری از تفرقه !! - از تدوین یکی از

ص: 1803


1- رجوع شود به تاريخ مدينة دمشق 299/42، الضعفاء عقیلی 416/3، لسان المیزان 3 / 247، مقدمه محقق طباطبائی بر فضائل امیر المؤمنین علیه السلام لأحمد بن حنبل 59 - 60
2- تاريخ مدينة دمشق 42 / 299

مهم ترین فضائل امیر المؤمنین علیه السلام جلو گیری کرد و مانع نوشتن سندی شد که مانع گم راهی امت بود. ابن عباس از این کار به شدت ناراحت بود و چنان می گریست که ریگ های زمین خیس می شد !! ابن عباس می گفت: مصیبت واقعی همان جلو گیری از نوشتن مطالب پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم بود. (1)

شما را به خدا یک بار دیگر مرور کنید: پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: «ائتونی [هلم / هلموا] بكتف [بكتاب] أكتب لكم كتاباً لن [لا] تضلّوا بعده أبداً». (2)

پس آن حضرت خواست با بجای گذاشتن یک نوشته و سند مکتوب مانع گم راهی امت شود ولی عمر بن خطاب، از یک سو بیماری پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم را و از سوی دیگر کافی بودن قرآن را بهانه قرار داد و به همراهی عده ای از صحابه که با او هم نوا شده بودند، با ایجاد اختلاف و سر و صدا مانع نوشتن آن گردیدند! (3)

[1164 / 7] در ضمن گفت گوی عمر و ابن عباس آمده است که: عمر ادعا داشت گر چه پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم دربارۀ خلافت علی علیه السلام مطالبی گفته ولی آن سخنان لا يثبت حجّة ولا يقطع عذراً يعنی به گونه ای نبوده که دلالتش بر خلافت او تمام باشد و بتوان بدان بر مخالفش احتجاج نمود و عذرش را بر طرف کرد. عمر ادامه می دهد که: پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم در بیماری پیش از رحلتش می خواست به صراحت از علی نام ببرد (و خلافتش

ص: 1804


1- عن ابن عباس أنه قال: يوم الخميس و ما يوم الخميس.. ! ثم بكى حتى خضب دمعه الحصباء [الحصى].... (صحيح البخاري 4 / 31، 65 - 66) و في رواية: فكان يقول ابن عباس: ان الرزية كل الرزية ما حال بين رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و بين أن يكتب لهم ذلك الكتاب لاختلافهم [من اختلافهم] و لغطهم. (صحيح البخاري 138/5 و 97 و 161/8) و في لفظ: إن الرزيئة كل الرزيئة ما حال بين رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و بین كتابه. (صحيح البخاري 37/1)
2- صحيح البخاري 1 / 37 و 4 / 31، 66 و 5 / 137 و 7 / 9 و 8 / 161
3- رجوع شود به دفتر چهارم، صفحه 1706 «دلیل روشن بر مخالفت صحابه با پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم).

را رسماً اعلام کند) ولی من از روی دل سوزی برای حفظ اسلام مانع شدم!

سپس عمر سوگند یاد می کند که: قریش هیچ گاه (زیر بار خلافت او نمی رود و) بر او اتفاق نظر نخواهد داشت. اگر او عهده دار خلافت شود عرب از هر سو بر او شورش خواهد نمود. (1)

* در دفتر نخست صفحه 446 نهی از نقل حدیث منزلت گذشت.

* و در روایت شماره 1125 گذشت که خالد بن عبد اللّه قسری - از حاکمان بنی امیه - به ابن شهاب زهری اجازه نداد دربارۀ سیرۀ على ابن ابي طالب صلوات اللّه علیه چیزی بنویسد.

* و در روایت شماره 1274 آمده است که: ناصبی ها نمی گذارند من در مسجد جامع فضائل اهل بیت علیهم السلام را نقل کنم.

ص: 1805


1- انّ عمر قال لابن عبّاس: يا عبد اللّه ! عليك دماء البدن إن كتمتنيها.. هل بقي في نفسه [أي في نفس أمير المؤمنين علیه السلام] شيء من أمر الخلافة؟ قلت: نعم. قال: أيزعم أنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم نصّ عليه؟ قلت: نعم، و أريدك سألت أبي عمّا يدّعيه، فقال: صدق. فقال عمر: لقد كان من رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم في أمره ذرو من قولٍ لا يثبت حجّة ولا يقطع عذراً، و لقد كان يَربَعُ [يزيغ] في أمره وقتاً ما، و لقد أراد في مرضه أن يصرّح باسمه فمنعت من ذلك إشفاقاً و حيطةً على الإسلام !! لا و ربّ هذه البنية لا تجتمع عليه قريش أبداً، و لو وليها لانتقضت عليه العرب من أقطارها.. فعلم رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم أنّني علمتُ ما في نفسه فأمسك، و أبى اللّه إلاّ إمضاء ما حتم ! ذكر هذا الخبر أحمد بن أبي طاهر في تاريخ بغداد مسنداً. (شرح ابن أبي الحديد 20/12 - 21، بحار الأنوار 555/30 - 556، و 156/38) نگارنده گوید: الذَرْو من الكلام كأنّه طرف من الخبر كما في كتاب العين 193/8، و في لسان العرب 286/14: و أتانا ذَرْو من خبر: و هو اليسيرُ منه. شایان ذکر است که این کتاب تاریخ بغداد از احمد بن ابی طاهر خراسانی بغدادی معروف به ابن طیفور (متوفی 280) صاحب كتاب بلاغات النساء است که گفته شده اولین تصنیف در تاریخ بغداد می باشد. (مراجعه شود به کشف الظنون 288/1، الأعلام للزركلي 1 / 141)

2

2- کتمان فضائل

اشاره

قال اللّه تعالى: ﴿ إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الْهُدَىٰ مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ﴾ [البقرة (2): 159]. (1)

﴿ إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ قَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ * أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الصَّلَالَةَ بِالْهُدَى وَ الْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ﴾ [البقرة (2): 174 - 175]. (2)

سعی و تلاش مخالفان در کتمان فضائل اهل بیت علیهم السلام و امتناع از نقل آن قابل انکار نیست، عده ای از روی ترس یا طمع و برخی از روی حسادت، دشمنی و گاهی به بهانۀ مصلحت اندیشی.

ص: 1806


1- کسانی که دلایل روشن و هدایتی را که ما نازل کرده ایم، پس از آن که در کتاب بیان نموده ایم، پنهان می سازند، خدا آن ها را لعنت می کند و لعنت کنندگان (نیز) آن ها را لعنت می کنند.
2- کسانی که آن چه را که خدا نازل کرده از کتاب کتمان می کنند در برابر بهایی نا چیز، آنان جز آتش نمی خورند، و خدا در قیامت با آنان سخن نمی گوید و (از آلودگی) پاک شان نمی کند و عذابی دردناک خواهند داشت. آنان کسانی هستند که گمراهی را به هدایت و عذاب را به آمرزش خریده اند، چقدر بر آتش شکیبا هستند !

[1165 / 1] گذشت که ابن قتیبه (متوفی 276) در ضمن کلامی گفته:

بسیاری از دانش مندان علم حدیث از نقل فضائل على كرم اللّه وجهه امتناع ورزیدند و وظیفۀ خویش را در اظهار فضل او بجا نیاوردند. (1)

[1166 / 2] ابن ابی الحدید معتزلی می گوید:

شگفتا از جماعتی که به جهت منزلت عمار تردید برای شان حاصل شود نه از جایگاه و منزلت علی علیه السلام !

استدلال کنند که حق با عراقیان است (نه شامیان) چون عمار با آن هاست، ولی توجّهی به بودن امیر المؤمنین علیه السلام ندارند!

از این که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده: «عمار را گروه تجاوز گر خواهد کشت» به وحشت افتند، (2) ولی کلام آن حضرت دربارۀ علی علیه السلام هیچ هراسی در آن ها ایجاد نکند که فرمود: ﴿ اَللَّهُمَّ وَ الِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ...﴾. و فرمود: ﴿ لا یُحِبُّکَ اِلاَّ مُومِنٌ ولا يُبغِضُكَ إِلَّا مُنافِقٌ...﴾ !

ص: 1807


1- و تحامى كثير من المحدّثين أن يحدّثوا بفضائله كرّم اللّه وجهه أو يظهروا ما يجب له. (کتاب الاختلاف في اللّفظ و الردّ على الجهمية و المشبّهة 34 - 36)
2- به نظر می رسد این کلام اشاره به روایتی باشد که نوادۀ خزيمة بن ثابت ذو الشهادتین می گوید: جدّم در جمل دست به سلاح نبرد تا آن که در صفین دید عمار کشته شد، پس جنگید تا کشته شد: ما زال جدّي كافَاً سلاحه يوم الجمل حتى قتل عمار بصفين فسلّ سيفه فقاتل حتى قُتل، قال: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم يقول: «تقتل عمار [تقتله] الفئة الباغية». (مسند أحمد 5 / 214 - 215، مجمع الزوائد 7 / 242، الاستیعاب 2 / 448 و رجوع شود به عمدة القاري 14 / 104) قال محمد بن زكريا الغلابي: سمعت رجلاً يقول لابن عائشة: تزعمون أن أويساً لم يكن مع علي ! فقال ابن عائشة: فإنما [فأيّهما ظ] خير أويس أو على؟! (تاريخ مدينة دمشق 453/9). و ابن عائشة: هو عبد الرحمن بن عبيد اللّه بن محمد بن حفص التيمي (المتوفى 227). (الأعلام للزركلي 3/ 315)

این حاکی از آن است که قریش از ابتدای کار بنا را بر آن گذاشتند که یادی از علی علیه اللسلام نشود، فضائل و مناقبش مخفی و ویژگی هایش پوشیده و مستور بماند تا جایگاه او فراموش شود و فضیلت او از ذهن ها محو گردد. (1)

[1167 / 3] در ضمن گزارشی آمده است: عمر بن عبد العزیز به پدرش گفت: تو در خطابه فصیح ترین خطیب هستی چرا هنگامی که می خواهی این مرد - یعنی امیر المؤمنین علیه السلام - را لعن و نفرین کنی زبانت لکنت می گیرد؟! پدرش در پاسخ گفت: پسرم، اگر فضائلی که من از این مرد می دانم، این مردم می دانستند هیچ کس حاضر نبود از ما تبعیت نماید. (2)

نگارنده گوید: ممکن است از ربط پاسخ با پرسش این مطلب نیز استفاده شود که از جمله اهداف بنی امیه از لعن و نفرین و جسارت به امیر المؤمنین علیه السلام كتمان فضائل آن حضرت بود، به این که شأن آن حضرت را به گونه ای پایین بیاورند که کسی به فضائلی که نقل می شود اعتنایی نکند و اصلاً برایش قابل قبول نباشد، چنان که معاویه به این نکته تصریح کرده است. (3)

تعجّب و پرسش از فضائل

کیفیت پرسش راویان و تعجب آنان از فضائل امیر المؤمنین علیه السلام به روشنی حکایت از خفقان حاکم بر اجتماع و پوشیده بودن فضائل آن حضرت دارد.

ص: 1808


1- شرح ابن أبي الحديد 8 / 17 - 18
2- يا بنىّ، إن من ترى تحت منبرنا من أهل الشام و غيرهم، لو علموا من فضل هذا الرجل ما يعلمه أبوك لم يتبعنا منهم أحد. (شرح ابن أبي الحديد 4 / 59)
3- قالوا لمعاوية: إنك قد بلغت ما أمّلتَ، فلو كففتّ عن لعن هذا الرجل، فقال: لا و اللّه حتّى يربو عليه الصغير، و يهرم عليه الكبير، ولا يذكر له ذاكر فضلاً. (شرح ابن أبي الحديد 57/4)

[1168 / 4] کسی از براء بن عازب:پرسید «أ شَهِدَ علىٌّ علیه السلام بدراً»؟ آيا على در جنگ بدر حضور داشت؟! او پاسخ داد: «و بارز و ظاهر» (آری) و با دشمن مبارزه کرد و بر آنان غالب گردید. (1)

پس با آن که اولین مبارزه ای که در اسلام واقع شد بین امیر المؤمنین علیه السلام و سران مشرکین در جنگ بدر بوده و آیه شریفه هم دربارۀ آن نازل شده باز برای مردم مخفی مانده به گونه ای که نیاز به سؤال دارد !

[1169 / 5] عبد اللّه بن علقمه به ابو سعید خُدری گفت: آیا دربارۀ علی فضیلتی شنیده ای؟ او قضیۀ غدیر را باز گو کرد. عبد اللّه با تعجّب پرسید: تو خودت این حدیث را شنیدی؟! (2)

[1170 / 6] کسی با تعجب به سعد بن ابی وقاص گفت: تو خودت حدیث منزلت را از پیامبر شنیدی؟! (3)

[1171 / 7] دیگری - به صورت استفهام انکاری - از سعد پرسید: این حدیثی که دربارۀ علی نقل می شود چیست؟! سعد پرسید: کدام حدیث؟! گفت: حدیث منزلت: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى... » سعد بن ابی وقاص پاسخ داد: درست است، من خودم آن را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدم که به علی فرمود، آیا جای انکار دارد که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم این مطلب و برتر و بالا تر از آن را به علی بفرماید؟! (4)

ص: 1809


1- صحيح البخاري 7/5، اسد الغابة 4 / 20، تاريخ مدينة دمشق 69/42، در فتح الباری 232/7 به نقل از نسخه اسماعیلی افزوده: آری حقیقت دارد!
2- هل سمعت [شهدت] لعلي منقبة؟ (التاريخ الكبير للبخاري 4 / 193، تاريخ مدينة دمشق 42/ 228-229)
3- صحیح مسلم 120/7، رجوع شود به دفتر نخست صفحه 443، 445
4- يا أبا إسحاق ما حديث يذكر الناس عن علي؟! قال: و ما هو؟ قال: «أنت منّي بمنزلة هارون من موسی...» قال: نعم سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول لعلي: «أنت منّي كهارون من موسى...» ما تنكر أن يقول لعلى هذا و أفضل من هذا؟! (تاريخ مدينة دمشق 42 / 157)

[1172 / 8] شخصی زید بن ارقم را قسم داد: که تو خودت حدیث غدیر را شنیدی؟! زید قسم خورد که آری، خودم شنیدم. (1)

[1173 / 9] دیگری چهار بار زید را قسم داد: آیا پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم چنین مطلبی را - یعنی حدیث غدیر را - بر زبان آورد؟! (2)

[1174 / 10] ابو الطُفیل - که آخرین صحابی و از بزرگان تابعین است - (3) منا شده به غدیر را از زبان امیر المؤمنین علیه السلام شنیده ولی تردیدی در ذهنش باقی مانده بود؛ لذا با تعجب آن را برای زید بن ارقم باز گو نمود، زید به او گفت: چه چیزی برای تو دشوار آمده که نمی توانی آن را بپذیری؟! من خودم این مطلب را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدم. (4)

چرا باید ابو هریره را سوگند دهند که: تو را به خدا آیا حدیث غدیر را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدی؟!

ص: 1810


1- ينابيع المودة 283/2. و روى ابن عساكر - بسنده - عن أبي عبد اللّه الشامي، قال: بينا أنا جالس عند زيد بن أرقم - و هو جالس في مجلس بني الأرقم - فجاءه رجل من مراد على بغلة، فقال: في القوم زيد؟ فقال القوم: نعم، هذا زيد، فقال: أنْشُدُكم اللّه الذي لا إله إلاّ هو هل سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم يقول: «من كنت مولاه فإن عليّاً مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه»؟ قال: نعم. (تاريخ مدينة دمشق 42/ 216)
2- فضائل امیر المؤمنين علیه السلام الأحمد بن حنبل 222 شماره 170 (تحقیق محقق طباطبائی).
3- او هنگام وفات پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم حدود 8 سال داشته است.
4- قال أبو الطفيل: فخرجت كأن في نفسي شيئاً، فلقيت زيد بن أرقم فقلت له: إني سمعت عليّاً علیه السلام يقول كذا و كذا، قال: فما تنكر؟! قد سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول ذلك له. (مراجعه شود به مسند أحمد 4 / 370، الأحاديث المختارة 2 / 173، تاریخ مدينة دمشق 42 / 205، البداية و النهاية 5 / 231 و 7 /383) قال الهيثمي: رواه أحمد، و رجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة، و هو ثقة. (مجمع الزوائد 104/9)

[1175 / 11] کسی به ابو هریره گفت: تو را به خدا سوگند اگر حدیثی را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیده ای، حاضری آن را برای من نقل کنی؟! تو را به خدا آیا شنیدی که حضرت فرمود: «من كنت مولاه فعلیٌ مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه»؟ او پاسخ داد: بار الها، آری. (1)

[1176 / 12] جميع بن عمیر حدیث رایت و حدیث اخوت (پیمان برادری) (2) را از ابن عمر نقل کرد، کثیر النوا شگفت زده پرسید: تو گواهی می دهی که ابن عمر چنین مطالبی را نقل کرد؟ جمیع بن عمیر سه مرتبه سوگند یاد کرد که آن را از ابن عمر شنیده است ! (3)

[1177 / 13] عبد اللّه بن نُجی نقل کرد که امیر مؤمنان علیه السلام بر منبر فرمود: من سال ها قبل از بقیۀ مردم با پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم نماز گزارده ام. راوی می گوید: سه مرتبه به عبد اللّه گفتم: اگر جز این باشد (و دروغ بگویی) گوش هایت کر گردد! گفت:

ولی در این مصادر دنباله روایت را نقل نکرده اند که سائل به ابو هریره گفت: فأشهدُ باللّه لقد و اليت عدوّه، و عاديتَ وليّه. ثمّ قام عنه. (شرح ابن أبي الحديد 4 / 68)

و قال ابن أبي شيبة الكوفي: فقال الشاب: أنا منك بريء، أشهد أنك قد عاديت من والاه، و واليت من عاداه ! قال: فحصبه الناس بالحصاء. (المصنف 499/7)

یعنی: من از تو بیزارم، گواهی می دهم که تو با دوست خدا دشمنی و با دشمنش دوستی کرده ای! این سخن را گفت و مجلس را ترک نمود. و بنابر نقل ابن أبي شيبة: مردم او را سنگ باران کردند. تعجب از حافظ ابو یعلی موصلی است که مطلب را از ابن ابی شیبه نقل کرده ولی آخر روایت را حذف کرده است ! ( مسند أبي يعلى 307/11، و رجوع شود به تاریخ مدينة دمشق 42/ 232، البداية و النهاية 5 / 232، السيرة النبوية 4 / 425 )

ص: 1811


1- كشف الاستار 3 / 186 - 192، مختصر زوائد مسند البزار لابن حجر 303/2 شماره 1903، مجمع الزوائد 9 / 105 - 106
2- رجوع شود به دفتر دوم، فضیلت های شماره 9 و 13
3- قلت: فأنت تشهد بهذا على ابن عمر؟! قال: نعم، قال: فشهد - ثلاث مرّات - باللّه الذي لا إله إلّا هو السمعه من ابن عمر. (تاريخ مدينة دمشق 42 / 96)

(آری) اگر جز این باشد گوش هایم کر گردد! (1)

[1178 / 14] عمرو بن ثابت می گوید: یک سال نزد ابو اسحاق سبیعی رفت و آمد داشتم و از او درخواست می کردم که خطبه امام حسن علیه السلام مجتبی پس از وفات امير المؤمنین علیه السلام را برایم نقل کند ولی او امتناع می ورزید ! (2)

[1179 / 15] ابو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری بصری بغدادی (متوفی 323) صاحب کتاب سقیفه و فدک از نوفلی نقل می کند که اُبَیّ بن کعب می گفت: سعد بن عباده - روزی پس از سقیفه - از علی علیه السلام یادی نمود و در ضمن آن کلامی گفت که دلالت بر ولایت (و خلافت) آن حضرت داشت - نوفلی می گفت: من آن مطلب را از یاد برده ام ! - قیس، پسر سعد بن عباده (خشمناک گردید و) به پدرش گفت: تو این مطلب را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیده ای و باز دنبال خلافت هستی و یارانت (در سقيفه) نداى: منّا أمير و منكم أمیر سر می دهند! به خدا سوگند دیگر یک کلمه با تو سخن نخواهم گفت. (3)

و قال زكريا: قلت لعبد اللّه بن نُجي: و إلاّ فصمّت أذناك [ثلاثاً] قال: و إلاّ فصمّت أذناي. (تاريخ مدينة دمشق 42/ 34)

ص: 1812


1- قال عبد اللّه بن نُجي [الحضرمي]: سمعت علي بن أبي طالب [علیه السلام] على المنبر... يقول: صلّيت مع رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم سنين صلاة قبل أن يصلّي معه أحد.
2- مقاتل الطالبيين 32، شرح ابن أبى الحديد 16 / 29 - 30 نگارنده گوید: این خطبه تحت عنوان «ترجیح امیر المؤمنین علیه السلام بر همۀ گذشتگان و آیندگان» گذشت. (رجوع شود به دفتر دوم، فضیلت شماره 20)
3- و قال أبو بكر: و حدّثني أبو الحسن علي بن سليمان النوفلي، قال: سمعت أُبيَاً يقول: ذكر سعد ابن عبادة يوماً عليّاً [علیه السلام] بعد يوم السقيفة، فذكر أمراً من أمره - نسيه أبو الحسن ! - يوجب ولايته، فقال له ابنه قيس بن سعد: أنت سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول هذا الكلام في علي بن أبي طالب ثم تطلب الخلافة و يقول أصحابك: منّا أمير و منكم أمير ! لا كلّمتك - و اللّه - من رأسي بعد هذا كلمة أبداً. (شرح ابن أبي الحديد 44/6)

از این گزارش دو مطلب استفاده می شود که هر دو مربوط به کتمان فضائل امیر المؤمنین علیه السلام است:

1. صحابه با آن که نصّ بر خلافت امیر المؤمنین علیه السلام را می دانستند، با آن مخالفت نموده و از یاری آن حضرت دست برداشتند و به دنبال ریاست و خلافت بودند.

2. مطلبی که مدار روایت بر آن بوده نقل نشده و راوی می گوید: آن چه پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارهٔ ولایت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود، من از یاد برده ام؟! (1)

كتمان معاويه

[1180 / 16] معاویه در نامه ای به امیر مؤمنان علیه السلام نوشت: مرا فضائل فراوانی است، پدرم در جاهلیت بزرگ قوم خویش بود و من پس از اسلام پادشاه شده ام. من دایی مؤمنان و نویسندۀ وحی هستم !

امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: پسر هند جگر خوار بر من فخر فروشی می کند که فضائل دارد! غلام بنویس، و اشعاری سرود که:

محمّد النبيّ أخي و صهري *** و حمزة سيّد الشهداء عمّي

و جعفر الذي يمسي و يضحي *** يطير مع الملائكة ابن أُمي

و بنت محمّد سكني و عرسي *** مسوط لحمها بدمي و لحمي

و سبطا أحمد ولداي منها *** فأيّكم له سهم كسهمي

سبقتُكم إلى الإسلام طرّاً *** صغيراً ما بلغت أوان حلمي

ص: 1813


1- البته ممکن است راوی تقیه کرده یا دیگران فراموشی را به او نسبت داده باشند.

پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم برادر و پدر زن من و حمزه سید الشهدا علیه السلام عموی من است.

جعفر که با فرشتگان (در بهشت) همواره پرواز می کند فرزند مادر من است.

دختر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم همسر من و گوشت و خونش با من آمیخته است.

دو سبط پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرزندان من از فاطمه علیها السلام هستند، کدام یک از شما چنین بهره ای دارد؟! من پیش از همۀ شما به اسلام گرویدم در حالی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بودم.

هنگامی که نامه به دست معاویه رسید فرمان داد آن را مخفی کنند، مبادا اهل شام از مضمون آن مطلّع شوند و به آن حضرت تمایل پیدا کنند. (1)

كتمان بنی امیه

[1181 / 17] ابو جعفر اسکافی (متوفی 240) در ضمن کلام مفصّلی می گوید: بنی امیه در طول مدتی که سر کار بودند، در خاموش کردن نور علی و خاندانش علیهم السلام و به دست فراموشی سپردن نام آنان و پنهان نمودن فضائل، مناقب و سوابق درخشان آن ها هیچ کوتاهی نداشتند. مردم را به دشنام و نا سزا و لعن آنان بر منابر وادار کردند تا جایی که فقیه، محدث، قاضی و متکلم را به شدّت و به مجازات های سخت تهدید می کردند که مبادا چیزی در فضائل اهل بیت علیهم السلام نقل کند.

ص: 1814


1- تاريخ مدينة دمشق 42 /521، الوافي بالوفيات 184/21 معجم الأدباء 48/14 و مصادر دیگر،رجوع شود به دفتر دوم، صفحه 510 - 511 روایت شماره 290. و زاد الصالحي الشامي في سبل الهدى و الرشاد 11 / 301 في آخر ها: و أوجب لي الولاء معاً [حقّاً] عليكم رسول اللّه يوم غدير خم و زاد بعضهم - مثل محمد بن طلحة الشافعي في مطالب السؤول 62 -: فويل ثم ويل ثم ويل *** لمن يلقى الإله غداً بظلم

کار به جایی رسیده بود که اگر محدّثی می خواست از امیر مؤمنان علیه السلام مطلبی نقل کند یا چیزی دربارۀ آن حضرت بگوید می گفت: «مردی از قریش گفته است» یا «مردی از قریش چنین کرد» و جرأت این که نام آن حضرت را بر زبان جاری کند نداشت. آن ها در صدد آن بودند که فضائل آن حضرت را به هر نحو ممکن، توجیه و تأویل و انکار کنند (و در آن شبهه وارد نمایند) ولی روز به روز بر قوّت، عظمت، روشنی و نور افشانی آن فضائل افزوده می شد.

گاهی حاکمی از روی هوا و هوس نظری می دهد و مردم را به آن وادار می کند، و مردم چنان به آن عادت می کنند که چیزی جز آن نمی شناسند، مانند حجاج که با تهدید مردم را به قرائت عثمان وا دار کرد. با آن که حکومت او حدود 20 سال بیش تر نبود ولی عراقیان بر آن اتّفاق کردند به گونه ای که اگر قرائتی دیگر نزد آنان خوانده می شد اصلاً با آن آشنایی نداشتند و آن را مستهجن و قبیح می شمردند و این گونه است که در خفقانی که توسط دولت ها ایجاد می شود، بدعت جای سنّت را می گیرد.

حجاج و دیگر خلفا و حاکمان بنی امیه بر کتمان فضائل و محاسن امیر المؤمنین علیه السلام و خاندانش بیش تر تأکید داشتند تا اسقاط قرائت دیگران و ترویج قرائت عثمان؛ زیرا آن قرائت ها تأثیری در تزلزل ارکان سلطنت و حکومت آن ها نداشت (بر خلاف فضائل اهل بیت علیهم السلام). ولی با تمام تأکیدی که در این امر داشتند مشیّت خدا بر آن قرار گرفت که روز به روز امر ولایت امیر مؤمنان علیه السلام و خاندانش روشن تر و نورانی تر، محبّتش در بین مردم افزون تر، یاد و نامش مشهور تر و معروف تر، حجّت و دلائل حقّانيّتش قوی تر و واضح تر، فضیلتش ظاهر تر و شأن و قدرش عظیم تر گردد. (1)

ص: 1815


1- شرح ابن أبي الحديد 13 / 219 - 223 (با تلخیص)

کتمان فضائل از ترس بنی امیه

[1182 / 18] ابن اثیر از اوزاعی (1) نقل کرده: هنگامی که سر مبارک امام حسین علیه السلام را به شام آوردند، یکی از شامیان به آن حضرت و پدر بزرگوارش علیه السلام نفرین کرد، یکی از صحابه به نام واثله که حاضر بود از جای برخاست و گفت: به خدا سوگند من همیشه دوست دار علی و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام بوده و هستم، از آن زمان که دیدم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ آنان چه می فرماید. من دیدم که آن حضرت - در خانۀ اُمّ سلمه - امام حسن [علیه السلام] را بر زانوی راست نشانید و بوسید، امام حسین [علیه السلام] را بر زانوی چپ نشانید و بوسید، فاطمه [علیه السلام] را پیش رو نشاند و علی [علیه السلام] را صدا زد و دربارۀ آن ها آیه تطهیر را قرائت فرمود که: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33): 33].

ابن اثیر پس از نقل روایت فوق می نویسد:

گویند که اوزاعی در فضائل اهل بیت علیهم السلام جز این روایت، چیزی نقل نکرده و هم چنین زُهری فقط یک روایت نقل کرده؛ زیرا آن دو از بنی امیه می ترسیدند! (2)

[1183 / 19] مالک بن دینار از سعید بن جبیر پرسید: پرچم دار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم (در جنگ ها) چه کسی بود؟ سعید نگاهی (تند) به او کرد و گفت: گویا تو آسوده خاطر هستی؟! مالک از این برخورد ناراحت شد. بعد از مدتی این مطلب را با دوستان سعید در میان گذاشت (که چرا او پاسخ مرا نمی دهد) آن ها گفتند: او از ترس حجاج به خانۀ خدا پناهنده شده بود (و نمی توانست پاسخ دهد)، الان از او بپرس. مالک با سعید روبرو شد و پرسش خود را تکرار کرد، او پاسخ

ص: 1816


1- صفحه 1756 اشاره ای به شرح حال او شد
2- أسد الغابة 2 / 20

داد: من از ابن عباس شنیدم که پرچم دار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم علی علیه السلام بود. (1)

و گذشت که کسی به حسن بصری گفت: چرا از مدح و ستایش علی امتناع می کنی؟ پاسخ داد: در زمانی که از شمشیر حجّاج خون می چکد، چگونه می توان چنین سخنانی را بر زبان جاری نمود؟! (2)

كتمان فضائل توسط زهری به سبب دنیا پرستی !

پیش از این اشاره داشتیم به این که ابن شهاب زهری به جهت دنیا طلبی فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را کتمان نموده، (3) برخی از موارد کتمان او در نقل وقایع ذیل بوده است:

كتمان نام کاتب عهد نامه در صلح حدیبیه در برخی از روایاتش،

سکوت از تبلیغ آیات ابتدای سوره توبه،

سکوت از حضور امیر المؤمنین علیه السلام در نبرد احد و حتی سکوت از شهادت حضرت حمزه علیه السلام،

ص: 1817


1- عن أحمد بن جعفر القطيعي، حدّثنا عبد اللّه بن أحمد بن حنبل، حدّثني أبي، حدّثنا سيار بن حاتم، حدّثنا جعفر بن سليمان، حدّثنا مالك بن دينار، قال: سألت سعيد بن جبير، فقلت: يا أبا عبد اللّه من كان حامل راية رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم؟ قال: فنظر إليّ و قال: كأنك رخيّ البال ! فغضبتُ، و شكوتُه إلى إخوانه من القراء، فقلت: ألا تعجبون من سعيد إنّي سألته من كان حامل راية رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، فنظر إليّ و قال: إنك لرخيّ البال، قالوا: إنك سألته و هو خائف من الحجاج، و قد لاذ بالبيت، فسله الآن، فسألته، فقال: كان حاملها على رضی اللّه عنه [علیه السلام]، هكذا سمعته من عبد اللّه بن عباس. قال الحاكم النيسابوري: هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه. (المستدرك 3 / 137، و رجوع شود به فضائل امیر المؤمنين علیه السلام لأحمد بن حنبل 313 شماره 285، فضائل الصحابة لأحمد بن حنبل 846/2 - 847 شماره 1163 (الطبعة الثالثة، دار ابن الجوزي، الرياض) وصى اللّه بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة حكم به حُسن و اعتبار آن نموده است.
2- كيف و سيف الحجّاج يقطر دماً؟! (العثمانية للجاحظ 293، شرح ابن أبي الحديد 13 / 231)
3- رجوع شود به آن چه صفحه 1745 - 1747 تحت عنوان: «دنیا طلبی» درباره زهری گذشت

سکوت از حضور امیر المؤمنین علیه السلام در نبرد خندق (احزاب) و کشتن عمرو بن عبدود،

سکوت از حضور در واقعه بنی قریظه،

سکوت از حضور در نبرد خیبر و قتل مرحب،

سکوت از حضور حضرت در عمرة القضاء،

سکوت از حضور حضرت در نبرد حنین،

سکوت از لیلة المبیت و نیز سکوت از هجرت با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم،

سکوت از حدیث منزلت در غزوه تبوک و.... (1)

پس با آن که فداکاری امیر المؤمنین علیه السلام در تمام مشاهد مشهور بوده ولی او حاضر نشده آن را نقل نماید. (2)

امتناع شعبه از نقل فضائل از ترس شیعه شدن حاضرین !

[1184 / 20] شعبة بن الحجاج - که نزد عامّه امیر المؤمنين في الحديث بشمار می رود! (3) - می گوید: حَكَم بن عتيبه از عبد الرحمن بن ابی لیلی حدیثی از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ علی بن ابی طالب [علیه السلام] برای من نقل کرد که آن را از من نشنیده اید، اگر آن را نقل کنم همۀ شما رافضی خواهید شد !

ص: 1818


1- رجوع کنید به روایات زهری در المصنف عبد الرزاق صنعانی 330/5 - 397. این نکته از موسوعة عبد اللّه بن عباس للسيد محمد مهدي الخرسان 1 / 28 - 29 استفاده شد.
2- قال السيوطى: و أحواله فى الشجاعة و آثاره في الحروب مشهورة... و له في جميع المشاهد آثار مشهورة. (تاريخ الخلفاء 184)
3- همۀ ارباب تراجم و رجال این مطلب را در شرح حال او ذکر کرده اند. به عنوان نمونه رجوع شود به سیر اعلام النبلاء 202/7، تقريب التهذيب 418/1

و بنابر نقلی (از شدّت وجد و سرور): به رقص در می آیید ! به خدا سوگند هیچ گاه آن را از من نخواهید شنید. (1)

بنابر نقل خطیب بغدادی، شعبه به کیسه ای که به سقف آویزان بوده اشاره کرده و سپس گفته: ترون ذلك الجراب؟ و اللّه لقد كتبتُ فيه عن الحكم، عن عبد الرحمن بن أبي ليلى، عن علي [علیه السلام]، عن النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم [ما] لو حدّثتكم به لرقصتم. (2)

ص: 1819


1- بنابر نقل اول، مخاطب او اهل تسنن بوده اند که شعبه نخواسته از حقیقت با خبر شوند. و بنابر نقل دوم مخاطب او کسانی بوده اند که از شنیدن فضائل مولا شاد و مسرور می شده اند، شیعیان یا سنیانی که تعصب نداشته اند. در هر صورت، مطلب به چند صورت نقل شده: (لترفّضتم)، (ترفّضتم) يا: (لترقّصتم) و (لرقصتم) چنان که ملاحظه می فرمایید: حدّثني محمد بن عبد اللّه، قال: حدثّنا أبو داود، عن شعبة، قال: لقد حدّثنا الحكم عن عبد الرحمن بن أبي ليلى، عن على [علیه السلام] بشيء لو حدّثتكم لرقصتم، و اللّه لا تسمونه [لا تسمعونه ظ] منّى أبداً. و حدّثنا به محمود بن غيلان مثله، و قال: (لترفّضتم)، قال أبو عبد الرحمن: و هو أشبه. (العلل لأحمد بن حنبل 3 / 354 - 355) و في حلية الأولياء 7/ 157: لو حدّثتكم به لرقصتم، و اللّه لا حدّثتكموه. أخبرنا محمد بن جعفر الإمام و الهيثم بن خلف، و محمد بن الحسين بن مكرم، قالوا: أخبرنا محمود بن غيلان، أخبرنا أبو داود، أخبرنا شعبة، قال: حدّثني الحكم عن عبد الرحمن بن أبي ليلى، عن علي بن أبي طالب [علیه السلام] بحديث عن النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم، و لو حدّثتكم به لترقّصتم كلّكم، و اللّه لا تسمعونه مني أبداً... و أظنّ ابن مكرم قال: لترقّصتم كلّكم. ( الكامل لابن عدي 1 / 69) نگارنده گوید: ظاهراً ابن مکرم گفته: (لترفَصتم) ؛ زيرا (لترقّصتم) تكرار متن سابق است و با آن تفاوتی ندارد. شاهد مطلب آن که در کتاب المخلصيات لأبي طاهر المخلّص (المتوفى 393) 132/1 - 131 روایت شماره 59 آمده: حدّثنا عبد اللّه، حدّثنا محمود، حدّثنا أبو داود، قال: حدّثنا شعبة، قال: حدّثني حكم بن عتيبة، عن عبد الرحمن بن أبي ليلى، عن علي بن أبي طالب [علیه السلام]، عن النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم بحديث لو حدّثتكم ترفّضتم كلّكم. قال شعبة: و اللّه لا سمعتموه منّي أبداً.
2- قال البرقاني: قرأت على أبي القاسم بن النخاس: حدّثكم محمد بن محمد بن سليمان، حدّثني محمد بن يزيد الأسفاطي، قال: سمعت أبا داود الطيالسي يقول: كنّا عند شعبة بن الحجاج في البيت، و جراب معلّق، فالتفت فإذا هو فى السقف، فقال:.... إلى آخره. (تاریخ بغداد 9 / 261)

بنابر این نقل، احتمال دارد که مطالب در این زمینه بیش از یک حدیث بوده است.

تذکر دو نکته:

نکته اول: با تأمل در نقل های مختلف این روایت - که در متن و پاورقی گذشت - روشن می شود که بر سر همین مطلب نا گفته چه بلا هایی آمده و دست خوش تحریف های لفظی متعدد واقع شده است!

نکته دوم: گویند: شعبه پیش از ورود به بصره رافضی بوده و اهل بصره گفته اند: ما باعث تغییر عقیدۀ او شدیم! (1)

شاید سماع این روایت مربوط به دوران پیشین او باشد.

بر خورد بخاری و مسلم با روایات فضائل

*بر خورد بخاری و مسلم با روایات فضائل (2)

بخاری از اقیانوس بی کران فضائل امیر مؤمنان علیه السلام به کم تر از نمی اکتفا کرده و

ص: 1820


1- حدّثنا يزيد بن زريع، قال: قدم علينا شعبة البصرة، و رأيه رأي سوء خبيث - يعني الترفض -، فما زلنا به حتى ترك قوله و رجع و صار معنا ! (تاریخ بغداد 9 / 261)
2- آن چه در متن می آید با قطع نظر از اشکالی است که بر بخاری وارد است که فراوان روایات را نقل به معنا کرده و از دقّت در نقل برخور دار نیست، بویژه نسبت به مطالبی که تعمّد دارد مطابق میلش کم و زیاد کند ! قال ابن حجر: و كان من رأي المصنف جواز اختصار الحديث و الرواية بالمعنى... و إيثار الأغمض على الأجلى [!] (فتح الباري 1 / 14) و قال أحمد بن أبي جعفر، والي بخارى: قال لي محمد بن إسماعيل: ربّ حديث سمعتُه بالبصرة كتبتُه بالشام، و ربّ حديث سمعتُه بالشام كتبتُه بمصر ! فقلتُ له: يا أبا عبد اللّه، بتمامه [بكماله]؟! فسکت. (تاریخ بغداد 2/ 11، تاریخ مدينة دمشق 52 / 65، سير أعلام النبلاء 12 / 411، مقدمة فتح الباري 488، تغلیق التعلیق 5 / 417)

فقط به چند فضیلت که به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد بسنده و فضائلی را که به سند صحیح نزد او موجود بوده پنهان کرده است.

او هم - مثل دیگران ! - تلاش می کند که در حدّ امکان امیر مؤمنان علیه السلام را همسان با دیگر صحابه معرفی نماید و وانمود کند که آن ها در فضائل با آن حضرت مشترک هستند و هیچ کم و کاستی از او ندارند. لذا می گوید: عمر گفت: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم که از دنیا رفت از علی راضی بود. (1) یعنی او یکی از چند نفری است که این فضیلت را داشته و این اختصاص به امیر مؤمنان علیه السلام ندارد !

او در پرچم داری امیر مؤمنان علیه السلام در خیبر دو روایت نقل کرده که در اولین روايت، جمله «يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله» حذف شده با آن که مسلم همین روایت را با همین سند آورده و قسمت مذکور - که در بخاری حذف شده - در آن موجود است.

یک نگاه اجمالی و گذرا به کتاب المغازی در صحیح بخاری و ابواب مغازی در كتاب الجهادِ صحیح مسلم برای اهل انصاف کافی است که به بی انصافی مؤلفان این دو کتاب حکم کنند ؛ زیرا در سر تا سر این دو بخش، از پروندۀ درخشان امیر مؤمنان علیه السلام در جنگ ها به ندرت چیزی دیده می شود و مدال های افتخار بزرگ ترین سردار و پرچم دار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در جنگ ها که برای هیچ کس پوشیده نیست - با کمال وقاحت ! - در مهم ترین کتاب های اهل تسنن نادیده گرفته شده است؛ آری این مظلومیت امیرِ عالم است که از کم ترین امتیازی که دیگر صحابه از آن برخور دار هستند، محروم باشد و از او به نیکی یاد نکنند.

ص: 1821


1- صحيح البخاري 4/ 207

مسلم - در کتاب الجهاد - فقط به ذکر شستن زخم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم توسط حضرت زهرا علیها السلام با آب آوردن امیر المؤمنين علیه السلام (1) و حدیث «رایت» - که در مناقب حضرت نیز آورده - اکتفا کرده است. (2)

و بخاری - در کتاب المغازی - چند مرتبه نام حضرت را آورده است که به مفاد آن اشاره می کنیم:

1. روایت شرکت و مبارزه امیر المؤمنین علیه السلام در جنگ بدر (این روایت چند بار تکرار شده است) (3)

2. مبارزه در جنگ بدر (4)

3. گزارش مطالبۀ امیر المؤمنین علیه السلام و عباس میراث پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را با تحریف! (5)

4. تکرار حدیث رایت دو مرتبه (6)

5. حدیث بریده با تحریف و تقطیع و حذف (7)

ص: 1822


1- صحیح مسلم 5 / 178: فكانت فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم تغسل الدم و كان علي بن أبي طالب [علیه السلام] يسكب عليها بالمجن.
2- صحیح مسلم 5 / 195: ﴿ لَأُعْطِيَنَّ اَلرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ...﴾
3- صحيح البخاري 6/5: عن علي بن أبي طالب رضی اللّه عنه [علیه السلام]: أنا أول من يجثو بين يدي الرحمن للخصومة يوم القيامة. و قال قيس بن عباد: و فيهم أنزلت: ﴿ هَذَانِ خَصْمَانِ أَخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ﴾ [الحجّ (22): 19] قال: هم الذين تبارزوا يوم بدر: حمزة و علي [علیه السلام] و عبيدة بن الحرث و شيبة بن ربيعة و عتبة بن ربيعة و الوليد بن عتبة.
4- صحيح البخاري 7/5: سأل رجل البراء - و أنا اسمع - قال: أشَهِدَ علي بدراً؟! قال: و بارز و ظاهر.
5- صحيح البخاري 23/5: حديث مالك بن أوس بن حدثان نصرى (رجوع شود به دفتر چهارم، صفحه 1565 - 1568 )
6- صحيح البخاري 4 / 20 و 5/ 76: «الأعطين الراية غداً رجلاً يفتح اللّه على يديه، يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله».
7- صحيح البخاري 5 / 110: قال: «لا تبغضه ؛ فإن له في الخمس أكثر من ذلك». در مورد تحریف آن رجوع شود به فتح الباری 53/8 و دفتر ششم صفحه 2313 - 2314

6. حدیث منزلت (1)

7. آب آوردن امیر المؤمنین علیه السلام برای شستن زخم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم توسط حضرت زهرا علیها السلام. (2)

در موارد گذشته به جز حدیث رایت، هیچ گزارشی از دلاوری ها و رشادت های آن حضرت نیست و فقط مورد اول و دوم تناسب با کتاب مغازی دارد، از مورد اول هم جز شرکت در جنگ چیزی فهمیده نمی شود!

آری، از مورد دوم این مطلب فهمیده می شود که چگونه فضائل آن حضرت را کتمان کرده بودند که رشادت مشهور حضرت در جنگ بدر برای مردم مخفی مانده بود که نیاز به پرسش از آن داشتند !

بخاری هنگام نقل روایات فضائل، كاملاً توجّه دارد که قسمت هایی از روایات که با «عدالت صحابه» یا «برتر دانستن شیخین» تنافی دارد، حذف و یا تغییر داده شود.

او در نقل روایت «ابو تراب» سخنی از فرمان معاویه به لعن و سبّ نمی آورد و از امیر مدینه نیز با کنایه و به عنوان «فلان» یاد می کند. (3)

ص: 1823


1- صحيح البخاري 5 / 129: « ألا ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه ليس نبي بعدي».
2- صحيح البخاري 38/5: كانت فاطمة علیها السلام بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم تغسله و علي بن أبي طالب [علیه السلام] يسكب الماء بالمجن.
3- إن رجلاً جاء إلى سهل بن سعد فقال: هذا فلان - لأمير المدينة - يدعو علياً [علیه السلام] عند المنبر، قال: فيقول ماذا؟ قال: يقول له: أبو تراب، فضحك، قال: و اللّه ما سمّاه إلاّ النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم و ما كان له اسم أحبّ إليه منه. (صحيح البخاري 4 / 207 - 208) و في صحيح مسلم 123/7 - 124: استعمل على المدينة رجل من آل مروان، قال: فدعا سهل بن سعد فأمره أن يشتم علياً [علیه السلام]، فأبى سهل، فقال له: أما إذ أبيت فقل: لعن اللّه أبا التراب. قال ابن حجر: قوله: «هذا فلان لأمير المدينة» أي عنى أمير المدينة، و فلان المذكور لم أقف على اسمه صريحاً، و وقع عند الإسماعيلي هذا: «فكان فلان بن فلان». قوله: « يدعو علياً عند المنبر، قال: فيقول ماذا» في رواية الطبراني من وجه آخر، عن عبد العزيز ابن أبي حازم: يدعوك لتسبّ علياً. (فتح الباري 58/7) و في مقدمة فتح الباري 298: و أمير المدينة هو مروان بن الحكم فيما أظنّ. و نیز رجوع شود به نحو إنقاذ التاريخ الإسلامي لحسن بن فرحان المالكي 22. نگارنده گوید: در مورد روایت اخیر - يدعوك لتسبّ علياً - رجوع شود به صحیح ابن حبان 15/ 368، الاستيعاب 3/ 1118، الرياض النضرة 3/ 105، جواهر المطالب 1 / 30.

نظیر همین برخورد از او در نقل روایت داد خواهی امیر مؤمنان علیه السلام و عباس نزد عمر و ابو بکر دیده می شود. (1)

او هنگام نقل حدیث منزلت از سعد بن ابی وقاص نیز فرمان معاویه به سبّ امیر مؤمنان علیه السلام و امتناع سعد از آن را نقل نکرده است. (2)

بخاری در کتاب التاريخ الكبير روایات متعددی را که حاکی از فضائل امیر مؤمنان علیه السلام است نیاورده و فقط به آن اشاره کرده است، مثلاً در ترجمه راوی می گوید: او کلام علی [علیه السلام] را نقل کرده. اما این که حدیثی که نقل کرده چیست، حتی اشاره ای هم نمی کند. روایاتی مانند: تقدّم آن حضرت در اسلام و نماز و عبادت، برادری با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، لزوم متابعت از ایشان، فارق بین حق و باطل بودن آن حضرت، ظالم بودن طلحه در مبارزه با آن حضرت، شکوه و تظلّم حضرت از بنی امیه، جانشینی حضرت، این که جدا شدن از آن حضرت جدا شدن از خداست، حدیث عفیف کِندی در اولین نماز گزار و... (3)

ص: 1824


1- رجوع شود به صحيح البخاري 4/ 42 - 43 و 5/ 23 - 24 و دفتر چهارم صفحه 1567.
2- صحيح البخاري 4 / 208 و 5 / 129.
3- رجوع شود به کتاب الجمع و التوضيح لمرويات الإمام البخاري و أحكامه في غير الجامع الصحیح 4/ 54 - 71، احادیث شماره 4001، 4005، 4012، 4016، 4018، 4019، 4026، 4027، 4035، 4036، 4038.

روایت عفیف کِندی در منابع متعدد و معتبر عامه نقل و حکم به صحت و اعتبار آن شده است. همه آن را به صورت کامل نقل کرده اند ولی در نقل بخاری بخشی از آن که مربوط به امیر المؤمنین علیه السلام است حذف شده تا اولین مؤمن و اولین نماز گزار بودن آن حضرت مکتوم بماند!!! (1)

او به این هم اکتفا نکرده گفته:

این روایت فاقد (شاهد و) تابع است (و کسی آن را نقل نکرده است).

بخاری در جای دیگر به سندی دیگر از روایت عفیف اشاره کرده و بدون این که چیزی از متن آن را ذکر کند، در آن نیز به عدم متابعت و تفرّد پسر عفیف به آن خدشه نموده است. (2)

ص: 1825


1- عفيف الكِندي له صحبة. قال علي: نا يعقوب بن إبراهيم، قال: نا أبي، عن أبي إسحاق، قال: حدّثني يحيى بن أبي الأشعث، عن إسماعيل بن أياس بن عفيف الكِندي، عن أبيه، عن جدّه، قال: كنت امرءاً تاجراً، فقدمت الحجّ، فأتيت العباس بن عبد المطلب لأبتاع منه بعض التجارة، و كان امرءاً تاجراً، فو اللّه إني عنده بمنى إذ خرج رجل من خباء قريب منه، فنظر إلى السماء فلمّا رآها مالت قام يصلّي، ثم خرجت امرأة من ذلك الخباء فقامت خلفه، فقلت: ما هذا يا عباس؟! قال: هذا محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب، ابن أخي، فقلت: من هذه؟ فقال: هذه امرأته خديجة، قلت: فما هذا الذي يصنع؟ قال: يصلّي، و هو يزعم أنه نبي، ويزعم أنه ستفتح له عليه [كذا] كنوز کسرى و قيصر. ثم قال البخاري: لا يُتابع في هذا (التاريخ الكبير 7/ 74 - 75)
2- قال: أسد بن عبد اللّه البجلي، و أثنى عليه سعيد بن خثيم خيراً، البجلي، سمع ابن يحيى بن عفيف عن جدّه... لم يُتابع ابن عفيف في حديثه. (التاريخ الكبير 2 / 50) و قال الذهبي - بعد ذكر رواية عفيف -: و قد روى نحوه سعيد بن خثيم الهلالي، عن أسد بن عبد اللّه، عن ابن يحيى ابن عفيف، عن أبيه، عن جدّه، ولم يصححهما البخاري. (ميزان الاعتدال الذهبي 1 / 224، و مراجعه شود به ضعفاء العقيلي 1 / 27 - 28، كنز العمال 13 / 110 - 111)

نگارنده گوید: توجه داشته باشید که سند هر دو روایت معتبر است:

در مورد اول، همین سند را دیگران معتبر دانسته اند. (1)

و در مورد دوم خود بخاری، ابن حبان و... اسد بن عبد اللّه را توثیق کرده اند. (2)

اما اشکال بخاری به عدم متابعت و تفرّد راوی به نقل آن، پاسخش آن که:

اولاً: در آخر بحث واکنش ششم: «تضعیف راویان فضائل» خواهد آمد که تفرّد راوی ثقه به نقل مطلبی باعث تضعیف آن نیست. (3)

ثانياً: از رجوع به منابعی که پیش از این گذشت روشن می گردد که علاوه بر اسناد متعدد و معتبر روایت عفیف، همین مطلب را عده ای مانند: یعقوب بن شیبه، طبرانی، ابن عساكر، ابن أبی الحدید از ابن مسعود روایت کرده اند. (4)

بخاری در نقل قضیه مباهله بابی به عنوان «قصه نصارای نجران» مطرح و در آن به کلامی کوتاه از سید و عاقب اکتفا کرده که یکی به دیگری گفت:

ص: 1826


1- مقایسه کنید سند روایت بخاری را - که از التاریخ الکبیر 74/7 - 75 گذشت - با سند روایت در مسند أحمد 209/1: حدّثنا عبد اللّه، حدّثني أبي، حدّثنا يعقوب، حدّثنا أبي، عن ابن إسحاق، حدّثني يحيى بن الأشعث، عن إسماعيل بن اياس بن عفيف الكندي، عن أبيه، عن جدّه. قال الهيثمي: رواه أحمد، و أبو يعلى بنحوه، و الطبراني بأسانيد، و رجال أحمد ثقات. (مجمع الزوائد 103/9)
2- أسد بن عبد اللّه البجلي أخو خالد بن عبد اللّه القسري. (الثقات 4 / 57) و گذشت که بخاری گفت: و أثنى عليه سعيد بن خثيم خيراً. (التاريخ الكبير 2 / 50)
3- رجوع شود به همین دفتر صفحه 2170
4- المعجم الكبير للطبرانی 10 / 183 - 184، تاريخ مدينة دمشق 33 / 67، سير أعلام النبلاء 463/1 - 464 به نقل از یعقوب بن شيبة، مجمع الزوائد 9 / 222 - 223 به نقل از طبرانی، شرح ابن أبي الحديد 13 / 225 - 226. و رجوع شود به دفتر دوم، صفحه 526 - 527

اقدام به مباهله مکن که اگر واقعاً او پیامبر باشد ما و نسل ما رستگار نخواهیم شد. سپس به حضرت گفتند: آن چه از ما بخواهی (به عنوان جزیه و مالیات) پرداخت خواهیم کرد، شخصی امین را نزد ما بفرست (تا جزیه را به او بپردازیم).

و پس از آن فضیلتی جعلی برای ابو عبيدة بن جراح نقل کرده است. (1)

ملاحظه فرمایید که بخاری اصلاً حرفی از قضیه مباهله نمی زند و نمی گوید هنگامی که آیه مباهله نازل شد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم چه کسانی را برای مباهله برد، ولی نقل فضائل ساختگی ابو عبیده را لازم و ضروری می داند!

چاره اندیشی برای کتمان حقائق

پیش از این گذشت که حدیث: «ويح عمار، تقتله الفئة الباغية» با اسناد فراوان به نقل از 31 صحابی روایت شده و فراوان حکم به تواتر آن نموده اند. (2)

بخاری این روایت را در جا هایی ذکر کرده که مربوط به فروع و احکام فقهی است، (3) این چاره اندیشی برای آن است که جویندگان حقیقت، متوجه مطلب

ص: 1827


1- باب قصة أهل نجران... عن حذيفة، قال: جاء العاقب و السيد صاحبا نجران إلى رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم يريدان أن يلاعناه، قال: فقال أحدهما لصاحبه: لا تفعل، فو اللّه لئن كان نبيّاً فلاعنّا لا نفلح نحن ولا عقبنا من بعدنا. قالا: إنا نعطيك ما سألتنا، و ابعث معنا رجلاً أميناً، ولا تبعث معنا إلّا أميناً، فقال: لأبعثنّ معكم رجلاً أميناً حقّ أمين، فاستشرف له أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، فقال: قم يا أبا عبيدة بن الجراح، فلمّا قام، قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: هذا أمين هذه الأمة. عن حذيفة، قال: جاء أهل نجران إلى النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم، فقالوا: ابعث لنا رجلاً أميناً، فقال: لأ بعثنّ إليكم رجلاً أميناً حقّ أمين، فاستشرف له الناس، فبعث أبا عبيدة بن الجراح. (صحيح البخاري 5 / 120)
2- رجوع شود به دفتر سوم، صفحه 1182 - 1183
3- كتاب الصلاة، باب التعاون في بناء المسجد. (صحيح البخاري 1 / 115) كتاب الجهاد و السير، باب مسح الغبار عن الناس. (صحيح البخاري 3/ 207)

نشوند و گرنه موضع مناسب برای آن باب مناقب عمار (1) یا کتاب الفتن (2) است !

تذكر

کتبی که نزد عامه به «صحاح» معروف شده از تحریف مصون نمانده (3) و فراوان در آن از راویان ضعیف بلکه دروغ گو (4) نقل کرده اند. نسخه های آن مختلف و متفاوت است حتّی در مثل بخاری و مسلم، (5) و موارد فراوانی بین تضعیف و توثیق در شخصِ واحد حتی از رجالیِ واحد، تناقض وجود دارد. (6) مثلاً بخاری اشخاصی را در ضعفا ذکر کرده ولی از همان افراد در صحیح خود نقل می کند (7) و این از اعتماد بر آن حتّی نزد پیروان مکتب خلفا می کاهد.

كتمان معاصرين

[1185 / 21] یکی از سنیان معاصر می گوید: بدون شک در بسیاری از احادیث نبوی و آیات قرآن، فضائلی برای اهل بیت علیهم السلام وجود دارد. ولی مطلبی

ص: 1828


1- صحيح البخاري 215/4.
2- صحيح البخاري 86/8 بویژه که در آن آمده است: يقول عمار أعوذ باللّه من الفتن. (صحيح البخاري 1 / 115)
3- رجوع شود به: فضائل أهل البيت علیهم السلام بين تحريف المدوّنين و تناقض منهج المحدّثين، للشيخ و سام برهان البلداوي صفحة 142.
4- همان 180
5- همان 191، 203
6- همان 280 - 285
7- همان 277

که من روی آن تکیه می کنم آن است که نمی دانم چرا این فضائل نادیده گرفته می شود؟! من در طول عمرم، در ایام تحصیل، در مدرسه، دانشگاه، سخنرانی ها، خطبه ها، درس ها و... به ندرت چیزی از فضائل اهل بیت علیهم السلام شنیده ام. (1)

شگفت آن است که یکی از آنان نام کتابش را «دفاعاً عن الآل و الأصحاب» گذاشته ولی تمام مطالب کتابش، دفاع از خلفا و صحابه است و دفاعیه ای از اهل بیت علیهم السلام در آن به چشم نمی خورد.

ابو احمد محمد عبد اللّه الاعظمی - با آن که بنایش بر نقل همۀ روایات صحيح و معتبر است - در باب «من کنت مولاه فعلی مولاه» از میان همه روایات غدیر، فقط سه روایت کوتاه را صحیح و سه روایت کوتاه دیگر را نیکو و معتبر دانسته و از ذکر بقیه روایات امتناع کرده است. (2)

در این زمینه روایات فراوان با اسناد معتبر و تفصیلِ بیش ترِ متن نقل شد. (3)

ص: 1829


1- الانتصار للعاملي 9/ 344: لا شكَ أن لآل بيت النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم فضائل وردت في كثير من أحاديث النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم، و كذلك في كتاب اللّه. النقطة التي أريد أن أقولها هي أنه يوجد تجاهل نوعاً ما لآل بيت النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم، ولا أدري لماذا؟ ! فأنا طوال عمري في دراستي سواء في المدرسة، أو في الجامعة، أو في المحاضرات، أو الخطب، أو الدروس، أو غير ذلك.. نادراً ما سمعت ذكراً لفضائل آل بيت النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم!!
2- الجامع الكامل في الحديث الصحيح الشامل 9 / 67 - 69.
3- در دفتر نخست، صفحه 255 - 313 در این باره 66 روایت آورده شد

نمونه هایی دیگر از کتمان فضائل امیر المؤمنين علیه السلام

نمونه اول: کتمان فضیلت های مهم

[1186 / 22] سیوطی و متقی هندی حدیثی را - به نقل از مسند ابو یعلی - از امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده اند که: پس از بازگشت از (فتح) خیبر، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به من مطلبى فرمود که از (همه) دنیا نزد من بهتر (و مهم تر) است. (1)

در نسخه مطبوع مسند ابو یعلی اثری از روایت گذشته نیست ولی در آن و هم چنین در مجمع الزوائد هيثمى آمده است که:

[1187 / 23] عن علي [علیه السلام]، قال: قال [لي] رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم- حين رجعت من جنازة - قولاً ما أُحبّ أن لي به الدنيا جميعاً. (2) یعنی پس از بازگشت از (تشییع) جنازه ای، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم مطلبی به من فرمود که نزد من از (همه) دنیا بهتر است.

قریب به این روایت را - با زیاده و نقصان - نَسائی و ابو داود نیز نقل کرده اند. روایات دیگر این مطلب را مربوط به زمانی می داند که حضرت از مراسم خاک سپاری جنازۀ حضرت ابو طالب علیه السلام فارغ شده و برگشته بودند. (3)

ص: 1830


1- عن أبي يعلى، عن علي علیه السلام، قال: قال لي رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم- حين رجعت من خيبر - قولاً ما أحب أن لي به الدنيا جميعاً. (كنز العمال 13 / 159)
2- مسند أبي يعلى 1 / 296. قال الهيثمي: و فيه أبو حريز، وثَقه أبو زرعة و غيره، وضعّفه ابن المديني و غيره، و بقية رجاله ثقات. (مجمع الزوائد 9 / 122 - 123)
3- روى النسائي - في السنن الكبرى 5 / 152 و خصائص أمير المؤمنين [علیه السلام] 126 - 127 في ذكر ما خصّ به النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم علياً كرّم اللّه وجهه [علیه السلام] من الدعاء - قال:... عن علي [علیه السلام]، قال: لمّا رجعت إلى النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم قال لي كلمة ما أحبّ أن لي بها الدنيا. و في مسند أبي داود الطيالسي: قال علي [علیه السلام]: لمّا رجعت إلى النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم- و قد دفنته [يعني أباه] - قال لي قولاً ما أُحبّ أن لى به الدنيا. (مسند أبي داود 19، کنز العمال 13 / 177) و في بعض المصادر:... فدعا لي بدعوات ما يسرّني بها حمر النعم. (السنن الكبرى للبيهقي 304/1 - 305، المعجم الأوسط للطبرانی،6 / 251 تاریخ مدينة دمشق 334/66) و في لفظ: حمر النعم و [أو] سودها. (مسند أحمد 1 / 103، 129 - 130، مسند أبي يعلى 335/1، نصب الراية 2 / 334) و في لفظ آخر: دعا لي بدعوات ما يسرّني أن لي بها ما على الأرض من شيء. (المصنف لعبد الرزاق 6 / 40، المصنف لابن أبي شيبة 499/7، دلائل النبوة للبيهقي 2 / 349، تاريخ الإسلام للذهبي 234/1، البداية و النهاية 3/ 154، کنز العمال 14 / 36، و رجوع شود به المصنف لابن أبي شيبة 3/ 155، السنن الكبرى للبيهقي 398/3، الطبقات الكبرى لابن سعد 1 / 124، مسند أحمد 131/1، تاريخ مدينة دمشق 66 / 335، تهذيب الكمال 29 / 258، السنن الكبرى للنسائي 152/5، کنز العمال 13 / 119) شایان ذکر است که البانى در إرواء الغليل 3/ 170 حکم به صحت این روایت نموده است.

نتیجه آن که بنابر نقل سیوطی و متقی هندی در مسند ابو یعلی روایتی به نقل از امیر المؤمنین علیه السلام- مربوط به زمان بازگشت از (فتح) خیبر - از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم وجود داشته، حاکی از مطلبی که نزد آن حضرت از (همه) دنیا بهتر بوده ؛ ولی این مطلب در چاپ فعلی نیست یا لفظ «خیبر» تبدیل به «جنازه» شده است!

در هر صورت پس از تشییع جنازه یا پس از فتح خیبر مطالب مهمی بر زبان مبارک پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ امیر المؤمنین علیه السلام جاری شده اما آن مطالب چه بوده، در مصادر گذشته اثری از آن نیست و ناقلان آثار نخواسته اند یا نتوانسته اند آن را نقل کنند، در برخی از منابع اهل تسنن آمده است که:

[1188 / 24] عن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب علیهم السلام، عن أبيه، عن جدّه، عن علي بن أبي طالب علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم- يوم فتحت خیبر -: «لولا أن تقول فيك طوائف من أُمتي ما قالت النصارى في عيسى بن مريم علیهما السلام لقلت فيك اليوم مقالاً لا تمرّ على ملأ من المسلمين إلّا أخذوا من تراب رجليك و فضل طهورك يستشفون به، ولكن حسبك أن

ص: 1831

تكون منّي و أنا منك، ترثني و أرثك، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنه لا نبي بعدي، أنت تؤدّي دَيني، و تقاتل على سنتي، و أنت في الآخرة أقرب الناس منّي، و أنت غداً على الحوض خليفتي، تذود عنه المنافقين، و أنت أول من يرد علىّ الحوض، و أنت أول داخل الجنة من أُمّتي، و إن شيعتك على منابر من نور رواءً مرويّين، مبيضة وجوههم حولي، أشفع لهم فيكونون غداً في الجنة جيراني، و إن عدوّك غداً ظماء مظمَئين، مسودةً وجوههم مُقمَحين، حربك حربي، و سلمك سلمي، و سرّك سرّي و علانيتك علانيتي، و سريرة صدرك كسريرة صدري، و أنت باب علمي، و ان ولدك ولدي، و لحمك لحمي و دمك دمي، و ان الحقّ معك، و الحق على لسانك و في قلبك و بين عينيك، و الايمان مخالط لحمك و دمك كما خالط لحمي و دمي، و أن اللّه عز و جل أمرني أن أبشّرك أنك و عترتك في الجنة، و أن عدوك في النار، [يا علي] لا يرد عليّ الحوض مبغضٌ لك، ولا يغيب عنه محبٌ لك».

قال علي علیه السلام: فخررت له سبحانه و تعالى ساجداً، و حمدته على ما أنعم به علىّ من الإسلام و القرآن، و حبّبني إلى خاتم النبيين و سيّد المرسلين صلی اللّه علیه و آله و سلم. (1)

[1189 / 25] و قريب منه ما رواه ابن المغازلى، عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري، قال: لمّا قدم عليٌّ بن أبي طالب علیه السلام بفتح خَيْبَرَ قال له النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: «يا عليُّ، لولا أن تقولَ طائفة من أُمّتي فيك ما قالت النصارى في عيسى بن مریم علیهم السلام لقلتُ فيك مَقالا لا تَمُرُّ بِمَلاً من المسلمين إلّا أخذوا التُرابَ من تحت رجليك و فَضْلَ طهورك يستشفون بهما، ولكن حسبك أن تكون منّي [و أنا منك، تَرِثْني و أرِثُك، و أنت مِنّي] بمنزلة هارونَ من موسى غير أنّه

ص: 1832


1- المناقب للخوارزمی 129

لا نَبيَّ بعدي، و أنت تُبْرِئُ ذِمّتي، و تستر عَوْرتي، و تُقاتِلُ على سُنَّتي، و أنت غَداً في الآخرة أقرب الخلق مِنّي، و أنت على الحوض خليفتي، و إنَّ شيعتك على مَنابِرَ من نور مُبْيَضَّة وجوهُهُم حَوْلي، أشفع لهم، و يكونون في الجنّة جيراني، و إِنَّ حَرْبَكَ حَرْبي، و سِلْمَكَ سِلْمي، و سَريرَتك سَريرتي، [و علانيتك علانيتي]، و إنَّ وُلدك وُلدي، و أنت تقضي ديني، و أنت تُنْجِزُ وَعْدي، و إنَّ الحقَّ على لسانك و في قلبك و مَعَك و بين يَدَيْك و نُصْبَ عَيْنَيْك، الإيمان مُخالِطُ لَحْمَك و دَمَك كما خالط لَحمي و دَمي، لا يَرِدُّ عَلَيَّ الحوض مُبْغِضُ لك، ولا يغيب عنه مُحِبُّ لك».

فَحْرَّ عَلِيٌّ علیه السلام ساجداً، و قال: الحمد للّه الّذي مَنَّ عَلَيَّ بالإسلام، و عَلَّمَنِي القرآن، و حَبَّبني إلى خَيْر البَريَّة، و أعزّ الخليقة، و أكرم أهل السّموات و الأرض على ربّه، و خاتَمِ النبيّين، و سَيّد المرسلين، و صَفوة اللّه في جميع العالمين إحساناً من اللّه العَلِيِّ إِلَيَّ، و تَفَضُّلا منه عَلَيَّ.

فقال له النبيُّ صلی اللّه علیه و آله و سلم: «لولا أنت - يا عليّ - ما عُرِفَ المؤمنون بعدي، لقد جعل اللّه نَسْلَ كلِّ نبي من صُلْبِه و جعل نَسْلِي من صُلْبِك يَا عَلِيّ، فَأَنْتَ أَعزُّ الخَلقِ و أكرمهُم عَلَيّ و أعَزُّهم عندي، و مُحِبُّكَ أكرم من يَرِدُّ عَلَيّ من أُمّتي».! (1)

ص: 1833


1- مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام لابن المغازلي 157 - 158 (چاپ اسلامیه 237 - 239 ). أقول: قال الشيخ الطبرسي: و منها ما قاله فيه يوم خيبر مما لم يقله في أحد غيره، و لا يوازيه إنسان ولا يقاربه فيه، فقد ذكر أبو إسحاق إبراهيم بن سعيد الثقفي في كتاب المعرفة: حدّثني الحسن بن الحسين المغربي - و كان صالحاً - قال: حدّثنا كادح بن جعفر البجلي - و كان من الأبدال - عن أبي لهيعة، عن عبد الرحمن بن زياد، عن مسلم بن يسار، عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري... إلى آخر الحديث. ثم قال الشيخ الطبرسي: و هذا الخبر بما تضمنه من مناقب أمير المؤمنين علیه السلام لو قسّم على الخلائق كلّهم من أول الدهر إلى آخره لاكتفوا به شرفاً و مكرمةً و فخراً. (اعلام الوری 186 - 187، بحار الانوار 18/39)

مستفاد از دو روایت گذشته آن که (1) امیر المؤمنین علیه السلام پس از فتح خیبر، شرفیاب محضر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم گردید، حضرت فرمود: ای علی، اگر (خوف آن) نبود که گروهی از امتم دربارۀ تو مطلبی را بگویند که مسیحیان در مورد حضرت عیسی علیه السلام گفتند، در فضیلت تو سخنی می گفتم که بر جماعتی از مسلمانان نگذری مگر آن که خاک زیر پا و زیادی آب وضویت را برای تبرّک و استشفا بردارند. ولی برای تو کافی است که تو از من هستی و من از تو. تو از من ارث می بری و من از تو. تو نسبت به من بسان هارون نسبت به موسی علیهما السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست. تو دیون مرا می پردازی [و مرا برىء الذمه می نمایی (و وعده های مرا عملی می کنی). تو عورت مرا می پوشانی]، تو بر سنّت من مبارزه می کنی، فردای قیامت تو نزدیک ترین مردم به من و جانشین من بر حوض (کوثر) هستی که منافقین را از آن دور می کنی. تو اولین کسی هستی که در کنار حوض کوثر نزد من می آیی و تو اولین کس از امت من هستی که وارد بهشت می شوی. شیعیان تو رو سفید بر منبر هایی از نور گِرد من باشند در حالی که کاملاً سیراب شده اند، من از آنان شفاعت می کنم و همسایگان من در بهشت خواهند بود. دشمنان تو فردای قیامت تشنه (و خشک لب) باشند، به آن ها آبی داده نشود، آنان را تشنگی دهند و رو سیاه و مُقْمَح (2) باشند]. جنگ با تو جنگ با من و آشتی با تو آشتی با من است. سرّ و نهان تو سرّ و نهان من است و ظاهر و آشکار تو ظاهر و آشکار من، و راز درون سینه (و نیت) تو مانند راز درون سینه (و نیت) من است. تو دروازهٔ علم من هستی. فرزندان تو فرزندان من هستند.

ص: 1834


1- ترجمۀ قسمت هایی که فقط در روایت دوم - نقل ابن المغازلى - بود داخل کروشه قرار داده شد.
2- چنان که در آیه 8 سوره پس آمده «مقمَح» به معنای سر بالا گرفته شده است. اگر به گردن کسی چنان زنجیر بپیچند تا به چانه اش برسد قهراً سرش بلند می شود و قدرت پایین آوردن آن را ندارد. (قاموس قرآن 6 / 33)

گوشت تو گوشت من و خون تو خون من است. حق (همیشه) با توست، حق بر زبان و دل تو جاری و پیش روی تو و نصب العین تو است. ایمان با گوشت و خون تو آمیخته شده چنان که با گوشت و خون من آمیخته. خداوند به من فرمان داده که بشارت دهم تو را به این که تو و خاندانت در بهشت هستید و دشمنان تو در آتش. کسی که بغض و کینۀ تو را داشته باشد بر حوض (کوثر) وارد نخواهد شد (و از آن بهره ای ندارد) و دوست تو از آن بی بهره نخواهد ماند.

امیر المؤمنین علیه السلام (از شنیدن این سخنان) به سجده افتاده و (سپاس و) ستایش خدا را بجای آورد که از نعمت اسلام، ایمان و محبوبیت نزد خاتم الانبيا و سید المرسلین صلی اللّه علیه و آله و سلم بهره مند گردیده است.

[سپس عرضه داشت: سپاس خدای را که بر من به اسلام منّت گذاشته، مرا قرآن تعلیم فرمود، و نزد بهترین و عزیز ترین خلائق، گرامی ترین آسمانیان و زمینیان نزد پروردگار، آخرین پیامبران، سرور مرسلین و برگزیدۀ خدا از همه عالمیان مرا محبوب گردانید که این احسان و تفضّلی است از جانب خدای بلند مرتبه بر من].

[پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم (دو مرتبه لب به سخن گشوده و) فرمود: ای علی، اگر تو نبودی مؤمنان پس از من شناخته نمی شدند. خداوند نسل هر پیامبری را از صلب خودش قرار داده و نسل و ذریه مرا از صلب تو.

ای علی، تو عزیز ترین و گرامی ترین خلق نزد من هستی، و دوست تو گرامی ترین امت خواهد بود که بر من وارد می شود].

نگارنده گوید: در منابع عامه روایات دیگری در فضائل آن حضرت پس از

ص: 1835

بازگشت از خیبر نقل شده که در نکته دهم از فضیلت سیزدهم گذشت. (1)

نمونه دوم: مراد از آیه مردی است که او را نام نمی بریم

در تفسیر آیه مباركه ﴿ وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ [الرعد (13): 43] (2) بین اهل تسنن نظریه های گوناگونی وجود دارد که مراد از آن شاهدی که علم کتاب نزد اوست خدا، فرشته، جبرئیل، عبد اللّه بن سلام، و یا وجود مقدس امیر المؤمنین علیه السلام است. (3)

[1190 / 26] طبری از ابو صالح نقل کرده که او مردی از انسان هاست (نه خداوند و نه فرشته) ولی او را نام نبرد. (4)

[1191 / 27] و بنابر روایتی: ابو صالح به نقل مردی از قریش گفت: مراد از این آیه علی علیه السلام است ولی او را نام نمی بریم. (5)

ص: 1836


1- رجوع شود به دفتر دوم، صفحه 747 - 750، روایات شماره 568 - 571.
2- و کسانی که کفر ورزیده اند می گویند: تو فرستاده خدا نیستی، بگو کافی است خدا و کسی که دانش کتاب نزد اوست میان من و شما گواه باشد.
3- شواهد التنزيل 1 / 402 - 403، تفسير القرطبي 9 / 336، تفسير البحر المحيط لأبي حيان الأندلسي 5 / 390، تفسير الثعلبي 5 / 303، تفسير الآلوس 13 / 176، من عنده علم الكتاب؟ للشيخ جلال الصغير 135 و... بعضی گفته اند: مراد از آن عبد اللّه بن سلام است، ابن مسعود، سعید بن جبیر، عکرمه و دیگران بر آن ها اشکال گرفته اند که او مدت ها پس از نزول این آیه اسلام آورده است. (تفسير السمرقندي 233/2، تفسير الثعلبي 302/5، معاني القرآن للنحاس 3/ 507)
4- تفسير الطبري 13 / 230
5- قال رجل من قريش: هو علي [علیه السلام]، ولكنّا لا نسمّيه. (شواهد التنزيل 1 / 404 ) در روایتی دیگر از ابو صالح در تفسیر آیه شریفه نقل شده است که قال: علي بن أبي طالب [علیه السلام]، كان عالماً بالتفسير و التأويل و الناسخ و المنسوخ و الحلال و الحرام. قال أبو صالح: سمعت ابن عباس مرّة يقول: هو عبد اللّه بن سلام، و سمعته في آخر عمره يقول: لا و اللّه ما هو إلاّ علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (شواهد التنزيل 1 / 405)

و شگفت آن که عمر ادعا کرده که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم این آیه را این گونه قرائت نموده ﴿ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ﴾ و گفته: دانش کتاب از جانب خداست! (1)

نمونه سوم: فضیلتی برای یکی از صحابه

عده ای از علمای رجال عامّه در شرح حال ضرار بن صرد تیمی نوشته اند:

[1192 / 28] او دارای دانش قرآن و فرائض (تقسیم میراث)، صدوق و راست گو است، احادیث او نوشته می شود ولی نمی شود بدان احتجاج کرد. او به نقل از معتمر، از پدرش، از حسن بصری، از انس روایتی را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در فضیلت بعضی از صحابه نقل کرده که حدیث شناسان آن را انکار کرده اند. (2)

آن ها حاضر نشدهاند بگویند که آن حدیث چیست و دربارۀ چه کسی بوده! با مراجعه به شرح حال او در منابع دیگر و جوامع حدیث معلوم می شود که مراد شان روایت ذیل است که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم خطاب به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:

ص: 1837


1- قال السيوطي و أخرج تمام في فوائده، و ابن مردويه عن عمر: أن النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم قرأ: ﴿ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ﴾، قال: من عند اللّه علم الكتاب ! (الدر المنثور 69/4، کنز العمال 2 / 593) و بعضی خواسته اند به وجهی این قرائت را تقویت نمایند و گفته اند: بعید است که خدا به خلقش استشهاد نمايد. (معاني القرآن للنحاس 507/3) ولی کسی این قرائت را نپذیرفته است !
2- صاحب قرآن و فرائض، صدوق، يكتب حديثه، ولا يحتجَ به. روى حديثاً عن معتمر، عن أبيه، عن الحسن، عن أنس، عن النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم في فضيلة لبعض الصحابة، ينكرها اهل المعرفة بالحديث. (الجرح و التعديل 4 / 465 - 466، تهذیب الکمال 13 / 305، تهذيب التهذيب 4 / 400)

﴿ اَنْتَ تُبَیِّنُ لاُمَّتی ما اخْتَلَفُوا فیه مِنْ بَعْدِی﴾، یعنی: تو پس از من برای امتم در آن چه اختلاف نمایند روشن گری می نمایی (و اختلافات آنان را حلّ خواهی نمود). (1)

نمونه چهارم: کتمان نام مبارک امیر المؤمنین علیه السلام

در منابع متعدد عامه به نقل از زُهری آمده است:

[1193 / 29] قال الزهري: فجاء سهيل بن عمرو، فقال: هات اكتب بيننا و بينكم كتاباً، فدعا النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم الكاتب، فقال النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم: «اكتب...». (2) در صلح حدیبیه، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به نویسندۀ عهد نامه فرمود: «بنویس».

و تعیین نکرده اند که آن کاتب و نویسنده چه کسی بوده است !

البته عده ای دیگر از اهل تسنن تصریح کرده اند که کاتب عهد نامه امیر مؤمنان علیه السلام بوده و برخی آن را از زهری نقل کرده اند ! (3)

ص: 1838


1- قال ابن حبان: و هو الذي روى عن المعتمر، عن أبيه، عن الحسن، عن أنس، أن النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم قال لعلي: ﴿ اَنْتَ تُبَیِّنُ لاُمَّتی ما اخْتَلَفُوا فیه مِنْ بَعْدِی﴾. (المجروحين 380/1) نگارنده گوید: قال الحاكم: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه. (المستدرك 122/3 و رجوع شود به تاریخ مدينة دمشق 387/42 و دفتر دوم صفحه 664 روایت شماره 436).
2- صحيح البخاري 3 / 181، مسند أحمد 4 / 330، السنن الكبرى للبيهقي 9 / 220، دلائل النبوة للبيهقي 4 / 105، المصنف لعبد الرزاق 3375، صحیح ابن حبان 11 / 222، المعجم الكبير للطبراني 20 / 13، تاريخ مدينة دمشق 228/57، تاريخ الإسلام للذهبي 2/ 370، إمتاع الأسماع 9 / 11، كفاية الطالب اللبيب للسيوطي 1 / 241، الدر المنثور 6 / 77، إرواء الغليل 1 / 57.
3- ففي معالم التنزيل في تفسير القرآن للبغوي 4 / 201: قال الزهري في حديثه: فجاء سهيل بن عمرو فقال: هات اكتب بيننا و بينكم كتاباً، فدعى رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم علي بن أبي طالب رضی اللّه عنه [علیه السلام]. و في تفسير القرآن العظيم لابن كثير 4 / 213 نحوه إلّا أنه قال: فدعا النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم بعلي رضی اللّه عنه [علیه السلام]. و في عمدة القاري 14 / 12 - في شرح قوله: (فدعا النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم الكاتب) -: و في رواية ابن إسحاق: ثم دعا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم على بن أبي طالب [علیه السلام]. و فى فتح الباري 251/5: قوله (فدعى النبي الكاتب)، هو علىّ [علیه السلام] بيّنه إسحاق بن راهويه في مسنده من هذا الوجه عن الزهري، و كذا مضى في الصلح من حديث البراء بن عازب، و كذلك أخرجه عمر بن شبة من حديث سلمة بن الأكوع. و قال الصالحي الشامي: فدعا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم علياً [علیه السلام] كما في حديث البراء عند البخاري في كتاب الصلح و كتاب الجزية، و رواه إسحاق بن راهويه من حديث المسور و مروان، و أحمد، و النسائى، و البيهقى و الحاكم و صحّحه. (سبل الهدى و الرشاد 53/5) و قال بعضهم: في أكثر الروايات: (دعا علي بن أبي طالب [علیه السلام]). (هامش صبح الأعشى 14 / 6) و قال ابن عباس: كاتب الكتاب يوم الحديبية على بن أبى طالب [علیه السلام]. (المصنف لعبد الرزاق 343/5، الدر المنثور 6/ 78) أخبرنا مَعْمَر: قال سألت عنه [يعني عن كاتب الكتاب يوم الحديبية] الزهري فضحك، و قال: هو علي بن أبي طالب، و لو سألت عنه هؤلاء، قالوا: عثمان، يعني بني أمية. (المصنف لعبد الرزاق 342/5 - 343، الرياض النضرة 3/ 156، فضائل امیر المؤمنين علیه السلام لأحمد بن حنبل 188 شماره - 124 (تحقیق محقق طباطبائی)، فضائل الصحابة لأحمد بن حنبل 2 / 731 شماره 1002 (الطبعة الثالثة، دار ابن الجوزى، الرياض) وصى اللّه بن محمد عباس در تعلیقه اش بر فضائل الصحابة حكم به صحت آن نموده است.

[1194 / 30] در روایات فراوان در مورد کیفیت ورود پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به خانۀ عایشه در بیماری وفات، یا ورود آن حضرت به مسجد در آخرین نماز، از عایشه چنین نقل شده که آن حضرت با تکیه بر دو نفر حرکت نموده و در حالی که پا هایش بر زمین کشیده می شد وارد شد. (1)

[1195 / 31] در برخی از روایات آمده که عایشه گفت: یکی از آن دو نفر

ص: 1839


1- مسند أحمد 1 / 356 و 6 / 210، 224، صحیح مسلم 2 / 23، سنن ابن ماجة 1 / 389، 391، السنن الكبرى للنسائي 1 / 293، السنن الكبرى للبيهقي 2/ 304 و 3 / 81، المصنف لابن أبي شيبة 2 / 227، صحيح ابن خزيمة 53/3، شرح معاني الآثار للطحاوي 1/ 406، صحیح ابن حبان 5/ 489، معرفة السنن و الآثار للبيهقي 2/ 356، الطبقات الكبرى 3 / 179، أنساب الأشراف 557/1.

عباس بود. راوی می گوید: ابن عباس از من پرسید: عایشه نگفت که آن شخص دیگر چه کسی بود؟!

و بنا بر نقلی گفت: می دانی کسی که عایشه نامش را نبرد چه کسی بود؟

گفتم: نه، گفت او علی بن ابی طالب [علیه السلام] بود. (1)

و در برخی مصادر افزوده شده:

[1196 / 32] شخص دیگر علی علیه السلام بود ولی عایشه از او دل خوشی ندارد. (2)

[1197 / 33] و یا آن که: عایشه دوست ندارد که از او به نیکی یاد نماید.

ص: 1840


1- فدخل رسول اللّه [صلی اللّه علیه و آله و سلم] بين رجلين متّكئ عليهما، أحدهما عباس، و رجلاه تخطّان في الأرض. قال ابن عباس: أفما أخبرتك من الآخر؟ قال: لا، قال: هو علي [علیه السلام]. (مسند أحمد 6 / 38) و في رواية: أتدري من الرجل الذي لم تسمّه عائشة؟ هو علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (سنن ابن ماجة 1 / 517، السنن الكبرى للنسائي 1 / 293) و في رواية أخرى: أتدري من الرجل الآخر؟ قلت: لا، قال: هو علي [علیه السلام]. (صحيح البخاري 57/1، 162 و 3 / 134 - 135 و 5 / 139 - 140 و 7 / 18، صحیح مسلم 2 / 22 و 3/ 56، السنن الكبرى للبيهقي 1 / 31، دلائل النبوة للبيهقي 173/7، السنن الكبرى للنسائی 256/4 و 5/ 301، الطبقات الكبرى لابن سعد 2 / 232، شرح مسند أبي حنيفة للقاري 57 - 58) و في رواية رابعة: هل سمّت [أسمت] لك الرجل [الآخر] الذي كان مع العباس؟ قلت: لا، قال: هو علي [علیه السلام]. (مسند أحمد 2 / 52 - 53 و 6 / 251، صحيح البخاري 1 / 169، صحیح مسلم 21/2، سنن الدارمي 1 / 287 - 288، السنن الكبرى للبيهقي 3 / 80 - 81 و 8 / 151 - 152، دلائل النبوة للبيهقي 1917، مسند ابن راهويه 2/ 505، السنن الكبرى للنسائي 1 / 293، و مراجعه شود به السنن الكبرى للنسائی 4/ 256 و 5/ 301، مسند الحميدي 1 / 114، صحیح ابن حبان 14 / 553 - 554، 568 - 569، معرفة السنن و الآثار للبيهقي 2/ 359، الطبقات الكبرى لابن سعد 2 / 218 - 219، البداية و النهاية 5 / 254)
2- فخرج رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم معتمداً على العباس و على رجل آخر، و رجلاه تخطّان في الأرض. و قال عبيد اللّه: فقال ابن عباس: أتدري من ذلك الرجل؟! هو علي بن أبي طالب، ولكن عائشة لا تطيب لها [له] نفساً. (مسند أحمد 34/6، إرواء الغليل للألباني 1 / 178 قال: و رواه أحمد... و سنده صحیح)

[1198 / 34] و یا: او نمی تواند از علی به نیکی یاد نماید. (1)

نگارنده گوید: این که عایشه نمی تواند از امیر المؤمنین علیه السلام به نیکی یاد نماید در روایات دیگر به این بیان آمده است که:

[1199 / 35] کسی نزد عایشه از امیر المؤمنین علیه السلام و عمار بد گویی کرد، عایشه به او گفت: من دربارۀ علی چیزی نمی گویم ولی دربارۀ عمار خودم از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: هر گاه او بین دو امر مخیّر شود، امری را انتخاب می کند که به حقیقت و صواب نزدیک تر باشد. (2) حال جای این پرسش هست که چرا عایشه از بد گویی دربارۀ امیر المؤمنین صلی اللّه علیه و آله و سلم ناراحت نمی شود و حاضر نیست چیزی بگوید که دیگران را از این کار زشت باز دارد !! (3)

ص: 1841


1- هو علي بن أبي طالب، ولكن عائشة لا تطيب لها [له] نفساً بخير. (الطبقات الكبرى لابن سعد 2 / 232، المصنف لعبد الرزاق الصنعاني 5 / 429 - 430) و في رواية: لكنها كانت لا تقدر أن تذكره بخير و هي تستطيع (أنساب الأشراف 1 / 544 - 545، تاريخ الطبري 2 / 433، شرح ابن أبي الحديد 13 / 27 - 28) زاد الإسماعيلي - من رواية عبد الرزاق عن مَعْمَر -: ولكن عائشة لا تطيب نفساً له بخير. ولا بن إسحاق في المغازي عن الزهري: ولكنها لا تقدر على أن تذكره بخير. (فتح الباري 131/2، عمدة القاري 5 / 192) قال الكرماني: فإن قلت: لِمَ قالت: رجل آخر، و ما سمته؟ قلت: لأن العباس كان دائماً يلازم أحد جانبيه، و أما الجانب الآخر فتارة كان علي [علیه السلام] فيه و تارة أسامة، فلعدم ملازمته لذلك [كذلك] لم تذكره، لا لعداوة ولا لنحوها، حاشا ها من ذلك. انتهى. قال العیني: قلت: فيه نظر ؛ لأن عليّاً [علیه السلام] كان ألزم لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم في كل حالة من غيره. (عمدة القاري 18 / 67 - 68)
2- عن عطاء بن يسار، قال: جاء رجل فوقع في علي [علیه السلام] و فى عمار عند عائشة، فقالت: أمّا علي فلست قائلة لك فيه شيئاً [!!!] و أمّا عمار ؛ فإني سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم يقول: «لا يخيّر بين أمرين إلّا اختار أرشدهما». (مراجعه شود به مسند أحمد 113/6، تاريخ مدينة دمشق 43 / 407)
3- قال السيد شرف الدين قدس سره: وي وي، تحذر أم المؤمنين من الوقيعة بعمار لقول النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم: «لا يخيّر بين أمرين إلّا اختار أرشدهما»، ولا تحذر من الوقيعة في علي علیه السلام و هو أخو النبي و وليّه، و هارونه و نجيّه، و أقضى أمّته، و باب مدينته، و من يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله، أول الناس إسلاماً، و أقدمهم إيماناً، و أكثرهم علماً، و أوفرهم مناقب ! وي، كأنها لا تعرف منزلته من اللّه عزّ و جلّ، و مكانته من قلب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و مقامه في الإسلام و عظيم عنائه، و حسن بلائه، و كأنها لم تسمع في حقه من كتاب اللّه و سنّة نبيه شيئاً يجعله في مصاف عمار !! (المراجعات 319 - 320) و قال العلامة الشيخ الأميني رحمة اللّه: أما سمعت أذناك من بعلك حديثاً واحداً في فضله مثل ما سمعت في عمار؟! أما تجدين في كتاب اللّه ممّا نزل في علي علیه السلام ما يعادل حديثك في عمار؟! و فضل علي علیه السلام على عمار كما قال حذيفة اليماني: فو اللّه لعلي أفضل من عمار أبعد ما بين التراب و السحاب، و إن عماراً من الأخيار. لِمَ... لا تكرهين أن يقذع عندك علي علیه السلام، و أنت التي كنت كارهة أن يسبّ عندك حسان بن ثابت؟ و قد أخبر بذلك عروة، قال: كانت عائشة تكره أن يسبّ عند ها حسان، و تقول: إنه الذي قال: فإن أبي و والده و عرضي *** لعرض محمد منكم وقاء أما كانت عندك لمواقف على علیه السلام المشكورة - في مغازي رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و المبيته على فراشه ليلة هجرته من مكة و قد باهى اللّه به ملائكته - قيمة و كرامة مقدار بيت شعر لحسان؟ و حسان أنت أدرى به منّي ! إي يا أُماه، شنشنة أعرفها من أخزم. و من رشحات ما كانت تحمله أم المؤمنين بين جنبيها من الضغينة على أول المسلمين و أولاهم لهم بهم من أنفسهم قولها - يوم سمعت بيعة الناس له -: لوددت أن السماء انطبقت على الأرض إن تمّ هذا. و خالفت العقيدة الراسخة من حرمة قتال خليفة الوقت، و ليتني علمت ماذا يكون جواب أم المؤمنين لو أحفيت السؤال عن خطيئتها أيهما أعظم؟ إجهازها على عثمان أم محاربتها الإمام أمير المؤمنين عليّاً علیه السلام؟ (الغدیر 9 / 325 - 326)

[1200 / 36] عایشه می گوید: در یکی از جنگ ها امیر لشکر در نماز ها فقط سوره ﴿ قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ را قرائت می کرد، پس از بازگشت مطلب را به عرض پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم رساندند، حضرت فرمود: «از او بپرسید چرا چنین کرده»؟ از او پرسیدند، او پاسخ داد: این سوره وصف خدای رحمان است و من قرائت آن را دوست دارم. حضرت فرمود: «به او اطلاع دهید که خدا او را دوست دارد». (1)

ص: 1842


1- أخرج البخاري و مسلم و النسائى و البيهقى فى الأسماء و الصفات عن عائشة: أن النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم بعث رجلاً على سرية فكان يقرأ لأصحابه في صلاتهم فيختم ب-: ﴿ قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾، فلمّا رجعوا ذكروا ذلك لرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال: «سلوه لأيّ شيء يصنع ذلك» فسألوه، فقال: لأنها صفة الرحمن، فأنا أحبّ أن أقرأها، فأتوا النبى صلی اللّه علیه و آله و سلم فأخبروه، فقال: «أخبروه ان اللّه تعالى يحبّه». (الدرّ المنثور 413/6، و مراجعه شود به صحیح مسلم 2/ 200، السنن الكبرى للنسائي 1 / 341)

عایشه نخواسته بگوید که آن شخص چه کسی بود ولی در منابع شیعه آمده که آن شخص امیر المؤمنین علیه السلام بوده است. (1)

نمونه پنجم: جز این چیزی نمی گویم !

گذشت که راوی از ابن عمر دربارۀ حضرت علی علیه السلام پرسید، او در پاسخ - با اشاره به قضیه سدّ الابواب - گفت:

أمّا علي لا أُحدّثك عنه، ولكن انظر إلى بيته من بيوت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.

و في لفظ: أمّا علي فهذا بيته لا أُحدّثك عنه بغيره. (2)

چرا ابن عمر می گوید: من دربارۀ علی صحبت نمی کنم یا آن که جز این چیزی نمی گویم! شاید مراد آن باشد که همین مطلب، حاکی از کمال قُرب و منزلت آن حضرت نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و در بیان فضائل ایشان کافی است؛ ولی ممکن است از آن استفاده شود که او می خواهد همۀ فضائل امیر المؤمنین علیه السلام - غیر از این یک فضیلت - را کتمان کند!

شاهد مطلب آن که بنابر نقل اول می گوید: (لا أُحدّثك عنه) يعنى نمى خواهم دربارۀ علی صحبت کنم. و نیز در برخی از منابع گزارشی دیگر نقل شده که:

ص: 1843


1- مراجعه شود به التوحید 94، الارشاد 117/1، بحار الأنوار 81/21 -82 و 82 / 36 و 348/89.
2- رجوع شود به خصائص أمير المؤمنين علیه السلام للنسائى 106 - 107، السنن الكبرى 138/5، فضائل امیر المؤمنين علیه السلام الأحمد بن حنبل 195 شماره 134

[1201 / 37] عن جميع بن عمير، قال: أتيت ابن عمر فسألته عن علي [علیه السلام] فانتهرني، ثم قال: ألا أحدّثك عن علي؟! هذا بيت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم في المسجد و هذا بيت علي [علیه السلام]. (1)

لفظ «فانتهرني» دلالت بر طرد نمودن و مأیوس کردن جميع بن عمیر دارد و حاکی از آن است که ابن عمر از بیان فضائل امیر المؤمنین علیه السلام استنکاف دارد.

در هر صورت این مطلب قابل انکار نیست که در این روایات، ابن عمر یا راویان دیگر از تصریح به مطلب و بیانی روشن در مورد بستن درب های دیگر به مسجد و باز گذاشتن درب خانه امیر المؤمنین علیه السلام امتناع ورزیده و این مطلب مهم را نیز کاملاً مبهم و سر بسته نقل کرده اند. (2)

نمونه ششم: ترک نقل فضائل در شرایط نا مناسب

[1202 / 38] خطیب بغدادی نکتۀ جالبی نقل کرده است که:

ابو معاويه حديث: «أنا مدينة العلم و عليٌّ بابها» را سابقاً نقل کرده بود ولی بعداً از نقل آن خود داری می کرد !

ابن نمیر می گوید: ابو الصلت مرد ثروتمندی بود و مشایخ حدیث را کرده (و به آنان بذل و بخشش می نمود) و نقل این گونه احادیث را از آنان درخواست می نمود، آن ها هم برایش نقل می کردند. (3)

ص: 1844


1- المستدرك 3/ 51، شواهد التنزيل 1 / 318.
2- رجوع شود به دفتر دوم، صفحه 854 - 858، واکنش پنجم: «اختلاف در کیفیت نقل روایت».
3- تاریخ بغداد 11 /50 - 51

از این گزارش معلوم می شود که روایات فضائل به نقل معتبر نزد آنان وجود داشته ولی داعی بر نقل آن نداشته اند، چون کسی آن ها را تحویل نمی گرفته و به آن بها نمی داده بلکه واکنش منفی نسبت به آن نشان می داده اند، اما اگر موقعیت مناسبی برای نقل آن فراهم می گردید و کسی اقبال و توجه به آن روایات نشان می داد و حتی حاضر می شد که به ناقلین آن اکرام و احسان هم بنماید، از نقل آن امتناعی نداشتند.

نمونه هفتم: کتمان مطالب سرنوشت ساز به بهانه فراموشی !

[1203 / 39] خطیب دمشقی از ابن ابی لیلی نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السلام مردم را قسم داد که هر کس شنید روز غدیر خم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دست مرا گرفت و فرمود: ﴿ ألست أولى بكم - يا معشر المسلمين - من أنفسكم قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: «مَنْ کُنْتُ مولاه فَعلی مولاه اَللّهُمَّ و الِ مَنْ والاه و عادِ مَنْ عاداه و انْصُر مَنْ نَصَرَهُ و اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه»﴾ گواهی دهد.

بیش از 10 نفر از صحابه شهادت دادند و عده ای کتمان کردند. گروه دوم یا کور شدند یا مبتلا به بیماری برص و هیچ یک جان سالم از دنیا بدر نبردند. (1)

[1204 / 40] سلیمان احول از سعید بن جبیر نقل می کند که ابن عباس گفت: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم هنگام وفات به سه چیز وصیت فرمود: «مشرکان را از جزیرة العرب بیرون کنید، به مسافرانی که بر شما وارد می شوند عطیه ای را که من می دادم بدهید»، و سومی را فراموش کردم. (2)

ص: 1845


1- تاريخ مدينة دمشق 42 / 207 - 208. و نیز رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 326 - 328 متن و پاورقی.
2- عن سفيان بن عيينة، عن سليمان الأحول، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس أنه قال:... و أوصى - أي رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم- عند موته بثلاث: «أخرجوا المشركين من جزيرة العرب، و أجيزوا الوفد بنحو ما كنت أجيزهم»، و نسيتُ الثالثة. (صحيح البخاري 4 / 31) و في صحيح البخاري 4 / 65 - 66 و مشكاة المصابيح 1682/3: و الثالثة إمّا سكت عنها، و إما أن قالها فنسيتُها. قال سفيان: هذا من قول سليمان. و في صحيح البخاري 137/5: و سكت عن الثالثة أو قال فنسيتُها. و في صحيح مسلم 75/5: و سكت عن الثالثة أو قالها فأُنسيتُها. و في سنن أبي داود السجستانی 2/ 41: و سكت عن الثالثة، أو قال: فأُنسيتُها. و قال الحميدي - عن سفيان -: قال سليمان: لا أدرى أذكر سعيد الثالثة فنسيتُها أو سكت عنها؟ و في مقدمة فتح الباري 289: القائل: (و نسيتُ الثالثة) هو ابن عيينة، بيّنه الإسماعيلي في روايته هنا، و قد بيّنه البخاري بعد في الجزية، و في مسند الحميدي أنه سليمان شيخ ابن عيينة. و في المصنف لعبد الرزاق 6 / 57 و 10 / 361: فإما أن يكون سعيد سكت عن الثالثة عمداً، و إما أن يكون قالها فنسيتُها. و في مسند أحمد 1 / 222: و سكت سعيد عن الثالثة، فلا أدرى أسكت عنها عمداً؟ و قال مرّة: أو نسيها. و قال سفيان مرّة: و إمّا أن يكون تركها أو نسيها.

در برخی مصادر آمده است که سلیمان گفت: یادم نیست که سعید سومین مطلب را (عمداً) نگفت، یا آن که او گفت ولی من فراموش کردم !

و شگفت آن که قریب به همین روایت در مصادر دیگر با سندی دیگر نقل می شود و باز راوی مطلب سوم را فراموش می کند! (1)

آیا ممکن است مطلب مهمی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم هنگام وفات به آن سفارش فرموده باشد به راحتی فراموش شود؟!

ص: 1846


1- حدّثنا محمد بن العباس الأخرم الأصبهاني، حدّثنا أبو حفص عمرو بن علي، حدّثنا أبو داود، حدّثنا شيبان بن عبد الرحمن، عن جابر، عن أبي جعفر محمد بن علي بن حسين، عن أبيه، عن جدّه [علیهم السلام]: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم أوصى عند موته بثلاث: أوصى أن ينفذ جيش أسامة، ولا يسكن المدينة إلّا أهل دينه، قال محمد: و نسيتُ الثالثة. (المعجم الكبير 3 / 129 - 130، کنز العمال 581/10)

شما فکر می کنید چه مطلبی بوده که راوی ناچار شده خود را به فراموشی بزند؟! آیا آن مطلب مربوط به خلافت امیر المؤمنین علیه السلام نبوده است؟! (1)

تذييل: كتمان واقعۀ عاشورا در منابع عامّه

در صحاح اهل تسنن درباره عاشورا فقط دو جمله کوتاه آمده که:

[1205 / 41] پسر عمر گفت: این (عراقی) از خون پشه از من می پرسد در حالی که پسر دختر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را به قتل رساندند. (2)

[1206 / 42] هنگامی که سر مقدس سید الشهدا علیه السلام در طشتی مقابل ابن زیاد گذاشته شد، انس گفت: امام حسین علیه السلام شبیه ترین آن ها به پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بود. (3)

ص: 1847


1- رجوع شود به بیان مرحوم علامه شرف الدین قدس سره در المراجعات 322 -323 مراجعه 74
2- عن ابن أبي نعم، قال: كنت شاهداً لابن عمر، و سأله رجل عن دم البعوض، فقال: ممن أنت؟ فقال: من أهل العراق، قال: انظروا إلى هذا يسألني عن دم البعوض، و قد قتلوا ابن النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم و سمعت النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم يقول: «هما ريحانتاي من الدنيا». (صحيح البخاري 74/7 و رجوع شود به الأدب المفرد للبخاري 30، سنن الترمذي 322/5، السنن الكبرى للنسائي 5/ 150، مسند أحمد 2 / 93، 114، المصنف لابن أبي شيبة 513/7 - 514، مسند أبي يعلى 10 / 106 - 107، المعجم الكبير للطبراني 3 / 127، کنز العمال 13 / 673) مستفاد از بعضی روایات آن است که مراد سائل آن بوده آیا می شود با لباسی که به خون پشه آلوده شده نماز خواند، ففي السنن الكبرى للنسائي: عن دم البعوض يكون في ثوبه أيصلّي به؟ و في سنن الترمذي: عن دم البعوض يصيب الثوب؟ ولی برخی از شارحان سؤال را مربوط به محرّمات احرام دانسته اند، یعنی آیا کشتن پشه در حال احرام جایز است؟ که متناسب با برخورد ابن عمر نیز همین است. (رجوع شود به کشف المشكل من حديث الصحيحين لابن الجوزي 2 / 593)
3- عن أنس بن مالك: أُتي عبيدُ اللّه بن زياد برأس الحسين بن علي [علیه السلام] فجُعل في طست، فجَعَلَ ينكتُ و قال في حسنه شيئاً، فقال أنس: كان أشبههم برسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و كان مخضوباً بالوسمة. (صحيح البخاري 4/ 216) حدّثني أنس بن مالك، قال: كنت عند ابن زياد فجيء برأس الحسين [علیه السلام]، فجعل يقول - بقضيب فی أنفه - و يقول: ما رأيت مثل هذا حسناً لم يذكر، قال: قلت: أما إنه كان من أشبههم برسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم. هذا حديث حسن صحیح غریب. (سنن الترمذي 5 / 325)

در جمله اخیر نیز حذف و ابهام اعمال شده (1) ولی قضیه عاشورا به جهت حفظ حرمت خاندان یزید در پرده کتمان نهان شده است.

آری، در روایتی ساختگی - مربوط به خواستگاری دختر ابو جهل - ملاقات مسور بن مخرمه با حضرت سجاد علیه السلام پس از شهادت امام حسین علیه السلام آمده است! (2)

تذکر دو نکته:

نکته اول: بخشی از فضائل به جهت تقیه شیعیان و دوستان از دست رفته و این نیز به جهت ستمی است که حاکمان ستم گر بر آن ها روا داشته اند. (3)

نکته دوم: مواردی که در واکنش «تحریفات لفظی» به عنوان «تحریف به حذف» خواهد آمد از مصادیق کتمان بشمار می رود.

ص: 1848


1- بخش کوتاهی از آن را ابن حجر - از غیر صحاح - نقل کرده است: و للطبراني من حديث زيد بن أرقم: فجعل قضيباً في يده في عينه و أنفه، فقلت: ارفع قضيبك فقد رأيت فم رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم في موضعه... و زاد البزار - من وجه آخر - عن أنس، قال: فقلت له: إني رأيت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم يلثم حيث تضع قضيبك. (فتح الباري 75/7 )
2- صحيح البخاري 4/ 47، صحیح مسلم 7 /141، سنن أبي داود 1 / 459
3- به عنوان نمونه رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 293، کتمان حدیث غدير. روى ابن أبي الحديد عن المدائني في كتاب الأحداث قال في ضمن رواية طويلة:... إن الرجل من شيعة علي علیه السلام ليأتيه من يثق به فيدخل بيته فيلقي إليه سرّه، و يخاف من خادمه و مملوكه، ولا يحدّثه حتى يأخذ عليه الأيمان الغليظة ليكتمنّ عليه ! (شرح ابن أبی الحدید 44/11 - 46)

نمونه هایی از واکنش کتمان در دفتر های پیشین

مواردی از واکنش کتمان پیش از این گذشت مانند:

دفتر نخست، صفحه 98 - 99 کتمان حدیث طیر توسط راویان

صفحه 251 امتناع بخاری و مسلم از نقل حدیث عمران بن حصين: «... و هو وليِ كل مؤمن بعدي، علی پس از من ولی و سر پرست هر انسان با ایمان است».

صفحه 347 امتناع زید بن ارقم یا راویان دیگر از نقل حدیث غدیر در روایت صحیح مسلم و...

صفحه 347 حذف و کتمان حدیث غدیر توسط راویان، ناسخان، و... از حدیث سعد بن ابی وقاص در صحیح مسلم و...

صفحه 348 کتمان حدیث غدیر توسط انس بن مالک و عده ای از صحابه

صفحه 348 - 349 امتناع بخاری و مسلم از نقل حدیث غدیر

صفحه 425 به دست فراموشی سپردن حدیث غدیر

دفتر دوم، صفحه 536 امتناع طبری از نقل نامه محمد بن ابی بکر به جهت آن که عموم مردم تاب شنیدن آن را ندارند

صفحه 625 اشاره بخاری به حديث: «أنا عبد اللّه و أخو رسوله صلی اللّه علیه و آله و سلم ما قالها أحد قبلي ولا يقولها أحد بعدي إلاّ كذاب» و امتناع از نقل آن

صفحه 761 - 762 سکوت بخاری از قاتل مرحب در جنگ خیبر

صفحه: 794 در مورد ردّ شمس گفتیم که روایت معجزۀ پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم با تمام اهمیتی که دارد و بازگشت خورشید در آسمان بوده که همه آن را دیده اند، با وجود اعتراف بزرگان اهل تسنن به صحت و اعتبار آن، به جهت اشتمالش بر فضیلت

ص: 1849

امیر مؤمنان علیه السلام مورد مناقشه، اشکال، تکذیب، انکار، تضعیف و.... قرار گرفته و سعی و تلاش تمام بر مخالفت با آن بکار گرفته شده و جز عده ای قلیل، همه از نقل آن خود داری کرده اند تا به دست فراموشی سپرده شده، با توجه به این مطلب، آیا کتمان و انکار نصّ صریح بر خلافت و امامت امیر المؤمنین علیه السلام بعید است؟!

صفحه 809 بعضی به بهانه فراموشی از نقل فضیلت امیر المؤمنین علیه السلام - در عزل ابو بکر از رساندن سوره برائت و... - امتناع ورزیده و آن را کتمان نمودند.

صفحه 889 بخاری روایت: لا يحلّ المسجد لجنب إلّا لمحمد و آل محمد» را کتمان و این گونه نقل نموده: «لا يحلّ المسجد لجنب إلاّ لكذا».

دفتر سوم، صفحه 958 اشاره بخاری به حدیث: ﴿ یا علي، مَنْ فَارَقَني فارَقَ اللّهَ، وَ مَنْ فَارَقَكَ فَارَقَني﴾ و امتناع از نقل آن

صفحه 979 امتناع از نقل روایت: «خاصف النعل»: شریک می گوید: من از منصور این روایت را درخواست کرده بودم ولی او حاضر نمی شد آن را نقل کند تا آن که بین ما آشنایی ایجاد شد... روایت را برایم نقل نمود.

صفحه 1007 - 1010 امتناع از نقل تفصیل مطالب خطبه حجة الوداع در تأیید مبارزات امیر المؤمنین علیه السلام.

صفحه 1332 امتناع ابن کثیر از نقل کلام عمار در البداية و النهاية.

دفتر چهارم، صفحه 1419 ترس عبد الرّزاق از نقل حدیث شماره 882 - که دلالت دارد علی علیه السلام سیّد و سالار دنیا و آخرت است و دشمن علی علیه السلام دشمن پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و دشمن خداست - و نقل کردن مخفیانه با هراس و نگرانی و عدم جرأت نقل آن برای عموم یا ذکر آن در تألیفات.

ص: 1850

سوگند ابو الازهر - پس از برخورد های نا مناسب مشایخ با او ! - که آن را نقل نکند مگر آن که صدقه بدهد!

صفحه 1497 امتناع ابن هشام صاحب سیره از نقل روايت: «و إن وصيّي لخير الوصيين»، وصى من برترین اوصیاست.

صفحه 1608 فراموش کردن - یا خود را به فراموشی زدن! - حدیث طیر، هنگام نقل ویژگی های علی علیه السلام به روایت سعد بن ابی وقاص

صفحه 1612 پرسش حارث بن مالک از سعد بن ابی وقاص - که: آیا دربارهٔ علی فضیلتی سراغ داری؟ - حاکی از آن است که جامعه پس از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بسیار زود فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را به دست فراموشی سپرده و کتمان کرده بود!

صفحه 1615 امتناع بخاری از نقل قضیه مباهله

صفحه 1658 امتناع بخاری و دیگران از نقل حدیث ثقلین

اشاره بخاری به آن و اكتفا به جمله: «إنكم و اردون علىّ الحوض»

و در همین دفتر صفحه 1920 خواهد آمد که زُهری از نقل فضائل پشیمان شده و از مَعْمَر خواست که آن را کتمان کرده و از او نقل نکند؛ بدین دلیل که بنی امیه عذر کسی را نمی پذیرند و اجازه نمی دهند که از علی علیه السلام به نیکی یاد شود.

صفحه 1921 زُهری گفته: به خدا سوگند من فضائلی از علی می دانم که اگر آن را نقل کنم مرا به قتل می رسانند !

صفحه 2167 - 2168 یونس بن خباب گفت: ناصبی ها - و بنا بر نقلی: مرجئه فاسق - مطلبی را از حدیث قبر کتمان کرده اند، در قبر از میت پرسیده می شود: ولی (و امام) تو کیست؟ اگر پاسخ داد: علی بن ابی طالب [علیه السلام] اهل نجات است.

ص: 1851

3

3- انکار و تکذیب فضائل

اشاره

انکار و تکذیب حقایق از روش های رایج بین متعصبین است. مخالفان، گاهی امور مسلّم و یقینی را انکار نموده و از عقاب روز جزا که هیچ، از رسوایی نزد هم کیشان خویش هم ابایی ندارند !

شروع انکار فضائل از سقیفه

انکار فضائل امیر المؤمنین علیه السلام به صورت رسمی از روز سقیفه شروع شد! هنگامی که آن حضرت را به اجبار نزد ابو بکر برده و گفتند: باید بیعت کنی، فرمود: «اگر بیعت نکنم چه می شود»؟! آن ها سوگند یاد نمودند که اگر بیعت نکنی گردنت را می زنیم! حضرت فرمود: «... بندۀ خدا و برادر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را می کشید»!! عمر گفت: بندۀ خدا آری ولی برادر پیامبر نه ! (1)

ابو بکر نیز در آخرین لحظات عمرش - با طرح مطالبی پراکنده ولی دقیق و حساب شده! - با اظهار نا خرسندی از برخی کار هایش و نیز برای توجیه انتخابش برای خلافت، تلویحاً به انکار مهم ترین فضائل امیر المؤمنین علیه السلام و انکار نصّ بر خلافت آن حضرت، بیعت غدیر و... پرداخت و گفت: ای کاش از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم پرسیده بودم خلافت از آن کیست تا با اهلش نزاع نمی شد! (2)

ص: 1852


1- چنان که در روایت شماره 1120 گذشت
2- رجوع شود به دفتر چهارم، صفحه 1691

انکار صریح و بی انصافی ابن حزم و ابن كثير

ابن حزم ظاهری عامله اللّه بعدله می گوید:

[1207 / 1] روایات صحیح در فضائل علی [علیه السلام] فقط چند حدیث است و پس از آن فقط حدیث منزلت، حدیث رایت، و روایت: ﴿ إنّ عَلِیّاً لا یُحِبُّهُ إلّا مُؤمِنٌ، ولا یُبغِضُهُ إلّا مُنافِقٌ﴾ را نام برده است.

او حتى حدیث غدیر را هم صحیح نمی داند. (1)

ابن کثیر ادعا کرده که:

[1208 / 2] در خصوص امیر المؤمنین علیه السلام هیچ آیه ای نازل نشده و روایاتی که در این زمینه نقل شده هیچ کدام صحیح نیست. (2)

اشکال

اگر ابن کثیر و ابن حزم از روایاتی که در فضائل امیر المؤمنین علیه السلام و بویژه آن چه ذیل آیات وارد شده بی اطلاع هستند و این همه روایت را ندیده اند، از زمرهٔ علما خارج اند و اظهار نظر در مطالب علمی شأن آن ها نیست ؛ و اگر آن روایات را دیده و از روی غرض ورزی به دروغ انکار می کنند، باز نظر شان بی ارزش

ص: 1853


1- او پس از نقل حدیث منزلت: ﴿ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾ و حديث رايت: ﴿ الأَعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ می نویسد: و این صفت - دوست داشتن خدا و پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم - بر هر مؤمن واجب است ! و مانند: ﴿ إنّ عَلِیّاً لا یُحِبُّهُ إلّا مُؤمِنٌ، ولا یُبغِضُهُ إلّا مُنافِقٌ﴾ در مورد انصار به نقل صحیح ثابت است. و اما حديث ﴿ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ﴾ را اصلاً هیچ ثقه ای نقل نکرده، و بقیه احادیثی که رافضی ها به آن استدلال می کنند ساختگی است و هر کس کم ترین آشنایی با اخبار و راویان آن داشته باشد، این مطلب را می داند. (الفصل في الملل و الأهواء و النحل 4 / 147 - 148)
2- ولم ينزل في على شيء من القرآن بخصوصيته، و كل ما يريدونه... من الآيات و الأحاديث الواردة في أنها نزلت في علي لا يصحّ شيء منها. (البداية و النهاية 394/7 - 395)

است که ﴿ وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ﴾ [النمل (27): 14] ؛ و اگر ادعا شود که آن روایات را دیده اند ولی معتبر نمی دانند، باید تبریک گفت به کسانی که این همه روایات غیر معتبر را در مصادر شان نقل کرده اند و علما و نویسندگان آن ها ادعای اعتبارش را دارند!

برای روشن شدن سخافت کلام ابن حزم و ابن کثیر کافی است رجوع شود به عنوان «کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن» (1) تا اعتراف بزرگان اهل تسنن به روایات فضائل معلوم شود.

و برای ابن حزم همان بس که او فضائل مسلّم امیر المؤمنین علیه السلام را - که حتی ابن تیمیه هم آن را قبول دارد! - نمی پذیرد، مانند حديث: ﴿ أَنْتَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ﴾، بودن آن حضرت از اصحاب کساء، شرکت در مباهله و... (2)

[1209 / 3] حاکم حسکانی در مقدمه کتاب شواهد التنزيل سبب نگارش کتابش را چنین بیان می کند که: عدۀ زیادی در مجلسی شرکت کرده بودند، کسی که ریاست بر عوام داشت، آنان را به گم راهی کشانده و صحبت را بدین جا رسانید که گفت: هیچ مفسّری نگفته که سوره ﴿ هَلْ أَتَى﴾ یا چیزی از قرآن دربارۀ علی و خاندانش نازل شده است.

من دیدم کسی از علما بر او انکار نکرد لذا لازم دانستم که برای دفع این شبهه به جمع آوری آیاتی که دربارهٔ اهل بیت علیهم السلام نازل شده بپردازم. (3)

ص: 1854


1- دفتر نخست، صفحه 37 - 64 توجه فرمایید که شماره های 5، 6، 7، 30 -31، 35 صفحه 38 - 47 دقیقاً در نقطه مقابل ادعای ابن کثیر است و نیز رجوع شود به کتاب شواهد التنزيل حسکانی.
2- رجوع شود به منهاج السنة 321/7
3- شواهد التنزيل 19/11 - 20 با تلخیص

انکار امتیاز علی علیه السلام در قیامت

در روایت شماره 1039 گذشت که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود در قیامت کسی جز ما چهار نفر سواره نیست: من بر براق، برادرم صالح پیامبر بر ناقه اش، عمویم حمزه بر ناقۀ من و برادرم علی بر ناقه ای از ناقه های بهشتی. این علی وصی فرستادۀ پروردگار جهانیان، امام پرهیز گاران، و پیشوای رو سفیدان است. (1)

[1210 / 4] ابن حجر می گوید: ابن لهيعه گر چه ضعیف است ولی این حدیث هیچ ربطی به او ندارد. من حاضرم بین رکن و مقام سوگند یاد کنم که او هیچ گاه چنین روایتی را نقل نکرده است. (2)

انکار روایت: «هدایت گر علی است»

علامه حلی قدس سره فرموده: اهل تسنن نقل کرده اند که در تفسیر آیه شریفه: ﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 7] از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت شده که: ﴿ أَنَا اَلْمُنْذِرُ، وَ عَلِیٌّ اَلْهَادِی، و بك - يا عليّ - یَهْتَدِی اَلْمُهْتَدُونَ مِنْ بَعْدِی﴾.

[1211 / 5] فضل بن روز بهان (متوفی 927) در ردّ علامه می گوید: چنین مطلبی در تفاسیر اهل سنت موجود نیست. (3)

نگارنده گوید: پیش از این در روایت معتبر 426 گذشت که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارهٔ این آیه شریفه فرمود: منذر (و بیم دهنده) من هستم و هدایت گر علی است.

ص: 1855


1- رجوع شود به دفتر چهارم، صفحه 1544
2- لسان الميزان 387/3. و في البداية و النهاية 392/7: فليس له أصل، و لم يجئ من طريق مرضيّ يعتمد عليه. نگارنده گوید: پاسخ تضعیف ابن لهيعه در دفتر چهارم صفحه 1455 - 1456 گذشت.
3- ليس هذا في تفاسير السنّة. (دلائل الصدق 4/ 428 - 429 به نقل از ابطال الباطل)

ای علی اهل هدایت به تو راه یابند و هدایت شوند. (1)

انکار روایت اولین کسانی که وارد بهشت می شوند

[1212 / 6] حاکم روایت کرده که امیر مؤمنان علیه السلام به نقل از پیامبر فرمود:

اولین کسی که وارد بهشت می شود من - یعنی علی علیه السلام - هستم و فاطمه و حسن و حسین. من گفتم: یا رسول اللّه. پس دوستان ما (چه می کنند؟) حضرت فرمود: «آنان نیز پشت سر ما وارد می شوند». (2)

ذهبی دربارۀ این حدیث می نویسد:

این مطلب گفتار منکری است. دل شهادت می دهد که جعلی است. (3)

انکار روایت ندای: ﴿ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ﴾ در قیامت

[1213 / 7] حاکم نیشابوری دربارۀ حديث: ﴿ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَادَی مُنَادٍ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُبِ یَا أَهْلَ الْجَمْعِ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و آله وَ سَلَّمَ حَتَّی تَمُرَّ﴾

گفته: این حدیث بنا بر شرط شیخین صحیح است. ذهبی می گوید:

ص: 1856


1- قال ابن حجر: و المستغرب ما أخرجه الطبري بإسناد حسن.... (فتح الباري 8/ 285 و مراجعه شود به تفسير الطبري 13 / 142 و منابع دیگری که در دفتر دوم، صفحه 458 - 459 گذشت.
2- روى الحاكم و غيره عن علي علیه السلام، قال: أخبرنى رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم أنّ أول من يدخل الجنّة أنا و فاطمة و الحسن و الحسین. قلت: يا رسول اللّه، فمحبّونا؟ قال: «من ورائكم». قال الحاكم: صحيح الإسناد ولم يخرجاه. (المستدرك 3/ 151، و مراجعه شود به ذخائر العقبی 123، الصواعق المحرقة 153، كنز العمال 12 / 98، ينابيع المودة 2 / 202)
3- قال الذهبي: الحديث منكر من القول، يشهد القلب بوضعه ! ! (المستدرك 3/ 151) با آن که اگر راویان آن، توثیق هم نداشته باشند ولی دروغ پرداز در بین آن ها نیست. ذهبی در اثری دیگر دربارۀ برخی از احادیث مستدرک حاکم می گوید: و في غضون ذلك أحاديث نحو المئة يشهد القلب ببطلانها. (سیر أعلام النبلاء 17 / 175)

[1214 / 8] به خدا سوگند این حدیث جعلی است، راوی آن عباس ابن بكار - بنا بر گفته دار قطنی - دروغ گو است.

و ابن الجوزی نیز آن را به جهت عباس ساختگی دانسته است. (1)

نگارنده گوید: اولاً: ابن ابی حاتم رازی گفته: پدرم عباس بن بکار را از مشایخ حدیث می داند. ابن حبان نیز او را از افراد مورد اطمینان شمرده است. (2)

ثانياً: این حدیث اسناد دیگری هم دارد که عباس بن بکار در آن نیست و لذا عده ای از اهل تسنن به جهت شواهدش آن را ساختگی نمی دانند. (3)

[1215 / 9] استاد سیره نویسان، صالحی شامی می نویسد: ضمیمه شدن اسناد متعدد این روایت به یک دیگر باعث پذیرفتن آن می شود. (4)

ص: 1857


1- قال الحاكم: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين و لم يخرجاه. (المستدرك 3/ 153 و رجوع شود به 161/3) فقال الذهبي: لا و اللّه بل موضوع، و العبّاس راويه قال الدار قطني: كذّاب. و قال ابن الجوزي: قال ابن حبان: لا يجوز الاحتجاج به. و قال الدار قطني: كذّاب. (الموضوعات لابن الجوزي 423/1 و رجوع شود به فیض القدیر 1 / 549 - 550)
2- الجرح و التعديل لابن أبي حاتم الرازي 6 /217، الثقات لابن حبان 512/8.
3- به عنوان نمونه رجوع شود به المعجم الأوسط 3/ 35، المعجم الكبير 1 / 108 و 22 / 400، المستدرك 3/ 161، میزان الاعتدال 2/ 538، عن علي علیه السلام عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم. قال الهيثمي: رواه الطبراني في الكبير و الأوسط، و فيه عبد الحميد بن بحر، و هو ضعيف. (مجمع الزوائد 9/ 212) و رواه الخطيب البغدادي عن عائشة. (تاریخ بغداد 8/ 136) قال الكناني: للحديث شواهد من حديث عائشة. (تنزيه الشريعة 1 / 418) قال الفتني: و له شاهد عن أبي هريرة. (تذكرة الموضوعات 99) و رواه المتقي عن أبي بكر في الغيلانيات، عن أبي أيوب و أبي هريرة. (كنز العمال 106/12) و ابن الجوزى عن علي [علیه السلام] و أبي أيوب و أبي هريرة و أبي سعيد و عائشة. (العلل المتناهية 262/1)
4- به عنوان نمونه رجوع شود به المعجم الأوسط 3/ 35، المعجم الكبير 1 / 108 و 22 / 400، المستدرك 3/ 161، میزان الاعتدال 2/ 538، عن علي علیه السلام عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم. قال الهيثمي: رواه الطبراني في الكبير و الأوسط، و فيه عبد الحميد بن بحر، و هو ضعيف. (مجمع الزوائد 9/ 212) و رواه الخطيب البغدادي عن عائشة. (تاریخ بغداد 8/ 136) قال الكناني: للحديث شواهد من حديث عائشة. (تنزيه الشريعة 1 / 418) قال الفتني: و له شاهد عن أبي هريرة. (تذكرة الموضوعات 99) و رواه المتقي عن أبي بكر في الغيلانيات، عن أبي أيوب و أبي هريرة. (كنز العمال 106/12) و ابن الجوزى عن علي [علیه السلام] و أبي أيوب و أبي هريرة و أبي سعيد و عائشة. (العلل المتناهية 262/1)

[1216 / 10] ابن ابی الحدید می گوید: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بار ها این مطلب را دربارهٔ حضرت زهرا علیها السلام بیان فرموده و از روایات صحیح است و ضعیف نیست. (1)

و شگفت آن که ابن الجوزی آن را در کتاب العلل المتناهية ذكر كرده (2) و او متعهد شده که روایات ساختگی را در آن نقل نکند، بلکه در کتاب المدهش به آن استناد نموده که حاکی از آن است که اعتبار آن را پذیرفته است! (3)

انکار روايت: ﴿ عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ﴾

گاهی ذهبی عصبانی می شود و بر هم کیشان خویش ایراد می گیرد که چرا صریحاً نمی گویید این حدیث دروغ است، فقط می گویید: معلوم نیست!

[1217 / 11] خطیب بغدادی پس از روایت: «عليٌ خير البشر، فمن امترى فقد کفر» گفته این روایت منکر است (و قابل پذیرفتن نیست)، کسی جز علوی این حدیث را با این سند نقل نکرده و ثابت نیست. (4)

ص: 1858


1- فقال صلی اللّه علیه و آله و سلم- بمحضر الخاص و العام مراراً لا مرّة واحدة، و فى مقامات مختلفة لا في مقام واحد: إنّها سيّدة نساء العالمين، و إنها عديلة مريم بنت عمران، و إنها إذا مرّت في الموقف نادى منادٍ من جهة العرش: يا أهل الموقف، غضّوا أبصاركم لتعبر فاطمة بنت محمد. و هذا من الأحاديث الصحيحة، و ليس من الأخبار المستضعفة. (شرح ابن أبي الحديد 193/9)
2- العلل المتناهية 262/1 رواه عن علي [علیه السلام] و أبي أيوب و أبي هريرة و أبي سعيد و عائشة.
3- المدهش 1 /238 چاپ اول، دار القلم، دمشق سنه 1425
4- هذا حديث منكر، ما رواه سوى العلوي بهذا الإسناد، و ليس بثابت (تاریخ بغداد 433/7)

[1218 / 12] ذهبی، او را ملامت کرده و به عنوان اعتراض بر او می نویسد:

در مثل چنین روایتی که باطل بودن آن واضح است (باید عبارت رسا تری بکار برده شود و) نباید گفت «لیس بثابت». او این مطلب را از خذلان خطیب شمرده و می گوید: «نعوذ باللّه من الخذلان»! (1)

انكار روايت: ﴿ إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أُزَوِّجَ فَاطِمَهَ مِنْ عَلِیٍّ﴾

[1219 / 13] ذهبی دربارۀ روایتی که در ضمن آن آمده: «إن ربّي أمرني أن أزوّج فاطمة من علي...» بی پروا و بدون هیچ دلیلی می گوید: این دروغ و جعلی است.

ابن حجر هیتمی مکی بر او اشکال می کند که: چنین نیست، (نهایت آن که) سندش غریب و مجهول است نه ساختگی، بلکه از روایت صحیح دیگر معلوم می شود که این هم اصلی اصیل (و قابل اعتنا) داشته است ! (2)

ص: 1859


1- ميزان الاعتدال 1 / 521، لسان المیزان 2 / 253 و مراجعه شود به طبقات الشافعية الكبرى للسُبكي 3/ 169 - 171، تنزيه الشريعة 1 / 353 - 354.
2- قال الذهبي: محمد بن دينار العرقي، عن هشيم، أتى بحديث كذب، ولا يدرى من هو. (ميزان الاعتدال 542/3 و رجوع شود به لسان المیزان 163/5، تنزيه الشريعة 1 / 105) قال ابن حجر العسقلاني: الخبر المذكور أسنده عن أنس، قال: بينا أنا عند النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم إذ غشيه الوحي فلمّا سُرِّيَ عنه قال: «إن ربّي أمرني أن أزوّج فاطمة من علي، انطلق فادع لي أبا بكر و عمر مع جماعة من المهاجرين - قال: - و بعددهم من الأنصار»، قال: فلمّا أخذوا مقاعدهم خطب صلی اللّه علیه و آله و سلم فقال: «الحمد للّه المحمود بنعمته، المعبود بقدرته...» - فذكر الخطبة و العقد و قدر الصداق... و فيه: - «بارك اللّه فيكما و بارك عليكما، و أخرج منكما الكثير الطيّب». أخرجه ابن عساكر في ترجمته... عن أنس، قال ابن عساكر: غريب، ثم نقل عن محمد بن طاهر أنه ذكره في تكملة الإكمال، قال: و الراوي عنه فيه جهالة. (لسان الميزان 163/5) قال ابن حجر الهيتمي المكي - بعد نقل كلام ابن حجر في لسان الميزان -: و به يُعلم أن إطلاق الذهبي كونه كذباً فيه نظر، و إنما هو غريب في سنده، مجهول، و سيأتي في الآية الثانية عشرة بسط يتعلق بذلك، و فيه عن النسائي بسند صحيح ما يردّ على الذهبي، و يبيّن أن للقصّة أصلاً أصيلاً فليكن منك على ذكر. (الصواعق المحرقة 142 - 143)

[1220 / 14] ذهبی دربارهٔ روایتی دیگری که در آن نیز آمده: ﴿ إن أَمَرَنِی أَنْ أُزَوِّجَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِیٍّ فَفَعَلْتُ...﴾ به گونه ای سخن می گوید که از آن برداشت می شود دیگران هم با او هم عقیده اند و این روایت را ساختگی و راوی آن - عبد النور - را سازندۀ آن می دانند. (1)

عسقلانی بر او اشکال می کند که ابن حبان، عبد النور را در کتاب الثقات ذکر کرده، سپس می گوید: این که ذهبی به قطع گفته: عبد النور این روایت را ساخته و دیگران را به اشتباه می اندازد که این مطلب را عقیلی گفته؛ درست نیست! (2)

از موارد گذشته به خوبی روشن است که ذهبی اصرار دارد روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام را ساختگی و بی اساس معرفی کند !

انکار ولادت امیر المؤمنین علیه السلام در کعبه

[1221 / 15] فضل بن روزبهان (متوفی 927) ولادت امیر المؤمنین علیه السلام در کعبه را منکر شده و گفته است:

علمای تاریخ این مطلب را صحیح نمی دانند و می گویند: جز

ص: 1860


1- قال الذهبي: عبد النور بن عبد اللّه المسمعي، عن شعبة، كذّاب، و قال العقيلي: كان يغلو في الرفض، و وضع هذا عن شعبة، عن عمرو بن مرة، عن أبيه، عن إبراهيم، عن مسروق، عن عبد اللّه، قال: قال لنا رسول اللّه - في غزوة تبوك -: ﴿ إن أَمَرَنِی أَنْ أُزَوِّجَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِیٍّ فَفَعَلْتُ، فَقَالَ لِی جَبْرَئِیلُ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی بَنَی جَنَّةً مِنْ لُؤْلُؤَةٍ...﴾ و سرد حديثاً طويلاً. (میزان الاعتدال 671/2)
2- قال ابن حجر:... و قد ذكره ابن حبان في الثقات... و أمّا جزم الذهبي بأنه هو الذي وضع هذا موهماً انه كلام العقيلى ففيه ما فيه. (لسان الميزان 4 / 77)

حكيم بن حزام کسی در کعبه متولد نشده است. (1)

نگارنده گوید: در این زمینه کافی است رجوع شود به کلام حاکم نیشابوری که می نویسد: روایات در این زمینه متواتر است که فاطمه بنت اسد، امير المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام را در میان کعبه به دنیا آورد. (2)

اما در مورد ولادت حکیم بن حزام در کعبه در آینده صحبت خواهیم کرد. (3)

انکار نزول آیه تطهیر در شأن اهل بیت علیهم السلام

[1222 / 16] دهلوی نزول آیه تطهیر در شأن اهل بیت علیهم السلام را منکر شده و ادعا کرده که روایات صحیح دلالت بر نزول آن در شأن همسران پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دارد و آن حضرت به دعای خود این چهار نفر را داخل کرد. او با بی شرمی تمام می گوید: ام سلمه را شریک نکرد که در حق او این دعا تحصیل حاصل است! و در ادامه مدعی شده که: همۀ بستگان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در این دعا داخل اند.... (4)

اشکال

ص: 1861


1- المشهور بين الشيعة أن أمير المؤمنين [علیه السلام] ولد في الكعبة ولم يصححّه علماء التواريخ بل عند أهل التواريخ أن حكيم بن حزام ولد في الكعبة ولم يولد فيه غيره. (احقاق الحقّ 198 به نقل از ابطال الباطل)
2- قال الحاكم: فقد تواترت الأخبار أن فاطمة بنت أسد ولدت أمير المؤمنين علي بن أبي طالب كرم اللّه وجهه في جوف الكعبة. (المستدرك 3 / 483 طبعة دار المعرفة بيروت، اوفست مطبعة دائرة المعارف النظامية بحيدر آباد الدكن سنة 1342) و نیز رجوع شود به کلام آلوسی صاحب تفسیر در الغدیر 22/6 به نقل از سرح الخريدة الغيبية في شرح القصيدة العينية 15
3- رجوع شود به دفتر ششم، صفحه 2388 - 2389
4- رجوع شود به تحفه اثنا عشریه 202 - 203

ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) می نویسد: اکثر مفسرین بر این عقیده هستند که این آیه دربارۀ امیر مؤمنان، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام نازل شده است. (1)

و به شرحی که گذشت فرستادن به دنبال آن بزرگواران، دعوت از آنان، قرار دادن آنان زیر کسا و منع ام سلمه و دیگران از قرار گرفتن زیر آن به روشنی دلالت بر اختصاص آیه به آنان دارد. ام سلمه می گوید: به پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم گفتم: من هم از اهل بیت هستم و گوشۀ عبا را گرفتم تا در کنار آنان قرار گیرم، حضرت آن را از دستم کشید (و از رفتن زیر آن ممانعت فرمود). به خدا سوگند پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به خواستۀ من پاسخ مثبت نداد (و مرا از اهل بیت ندانست) و به من فرمود: تو سر جایت باش، تو بر خیر و نیکی هستی. تو از همسران پیامبر هستی. او تصریح می کند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم نفرمود که تو از اهل بیت من هستی. (2)

انکار حدیث تشبيه امير المؤمنین علیه السلام به انبیا علیهم السلام

و نیز محدث دهلوی در اشکال بر حدیث تشبیه می نویسد:

[1223 / 17] این حدیث از احادیث اهل سنت نیست. ابن مطهر حلّی در کتب خود [آن را] وارد نموده و روایت آن را گاهی به بیهقی و گاهی به بغوی نسبت کرده، حال آن که در تصانیف هر دو از آن اثری موجود نیست. به افترا و بهتان، الزام دادن اهل سنت میسّر نمی آید... بالجمله این حدیث خود از آن قسم هم نیست که در هیچ کتابی از كتب اهل سنت موجود باشد و لو به طریق ضعیف. (3)

ص: 1862


1- قال: أكثر المفسّرين على أنّها نزلت في عليّ و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام]. (الصواعق المحرقة 143)
2- رجوع شود به دفتر چهارم، صفحه 1674 - 1678.
3- تحفه اثنا عشریه 213

اشکال

اولاً: این حدیث در منابع اهل تسنن به کیفیت های مختلف نقل شده و سیوطی در ردّ ابن الجوزی که آن را جعلی دانسته برای آن دو سند دیگر نقل کرده! (1)

ثانياً: برخی از نویسندگان اهل تسنن - مانند خطیب خوارزمی (متوفی 568)، محمد بن طلحه شافعی (متوفی 652)، ابن ابی الحدید معتزلی (متوفی 656)، و ابن صباغ مالکی (متوفی 855) - آن را از بیهقی روایت کرده اند. (2)

توجه شما را به برخی از روایات تشبیه به نقل از منابع عامّه جلب می نماییم:

[1224 / 18] روى ياقوت الحموي، عن عبد الرزاق، عن معمر، عن الزهري، عن سعيد بن المسيب، عن أبى هريرة، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم- و هو في محفل من أصحابه -: «إن تنظروا إلى آدم في علمه، و نوح في همّه، و إبراهيم في خلقه، و موسى في مناجاته، و عيسى في سنّه [سنّته ظ]، (3) و محمد في هديه و حلمه فانظروا إلى هذا المقبل»، فتطاول الناس فإذا هو علي بن أبي طالب علیه السلام. (4)

ص: 1863


1- اللآلي المصنوعة 1 / 355
2- قال الموفق الخوارزمي: قال أحمد بن الحسين البيهقي: لم أكتبه إلّا بهذا الإسناد. (المناقب 83) قال محمد بن طلحة الشافعي: رواه الإمام البيهقي في كتابه المصنف في فضائل الصحابة يرفعه بسنده إلى رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.... (مطالب السؤول 129) و قال ابن الصباغ المالكي: فمن ذلك ما رواه البيهقي في كتابه الّذي صنّفه في فضائل الصحابة.... (الفصول المهمة 1 / 571) و قال ابن أبي الحديد: و رواه أحمد البيهقي. (شرح ابن أبي الحديد 9 / 168)
3- در مصدر «سنّه» بود ولی «سنتّه» صحیح است که در تاریخ مدينة دمشق 42 / 288 آمده است.
4- معجم الأدباء 17 / 200 - 202 قال ياقوت الحموي: محمد بن أحمد بن عبيد اللّه الكاتب المعروف ب-: المفجع صاحب ثعلب... و كان شاعر البصرة و أديبها... و له قصيدة يسمّها ب-: الأشباه يمدح فيها عليّاً علیه السلام... هو شاعر مكثر عالم أديب... و شعره كثير حسن... توفّي في سنة سبع و عشرين و ثلاث مائة... و له قصيدته ذات الأشباه و سميّت ب-: ذات الأشباه لقصده فيما ذكره من الخبر الذي رواه عبد الرزاق... إلى آخر ما في المتن... ثم قال: فأورد المفجع ذلك في قصيدته و فيها مناقب كثيرة و أولّها: أيها اللائمي لحبّي عليّا قم ذميماً إلى الجحيم خزيّا (معجم الأدباء 17 / 190 - 196)

شایان ذکر است که این سند نزد اهل تسنن در نهایت اعتبار و صحت است.

[1225 / 19] عن أنس بن مالك: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «من أراد [ أن ] يَنْظُرَ إلى علم آدم و فقه نوح فلينظُر إلى عليّ بن أبي طالب». (1)

[1226 / 20] و عنه قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «من أحبّ أن ينظر إلى آدم في خلقه و أنا في خلقي، و إلى إبراهيم في خلّته، و إلى موسى في مناجاته، و إلى يحيى في زهده، و إلى عيسى في سنته فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (2)

[1227 / 21] و قال: كنا في بعض حجرات مكة نتذاكر علياً، فدخل علينا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فقال: «أيها الناس، من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في فهمه، و إلى إبراهيم في حلمه، و إلى موسى في شدتّه، و إلى عيسى في زهادته، و إلى محمّد و بهائه، و إلى جبرئيل و أمانته، و إلى الكوكب الدري و الشمس الضحي، و القمر المضيء، فليتطاول و لينظر إلى هذا الرجل»، و أشار إلى علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3)

[1228 / 22] عن أبي الحمراء مولى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم، قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «من أراد [سرّه] أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في فهمه، و إلى إبراهيم في حلمه [حكمه]، و إلى يحيى بن زكريا في زهده، و إلى موسى بن عمران في بطشه فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (4)

ص: 1864


1- مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام لابن المغازلي 177
2- تاريخ مدينة دمشق 288/42
3- العسل المصفّى من تهذيب زين الفتی 2 / 362
4- مراجعه شود به مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام لابن مردویه 147، شواهد التنزيل 1 / 100، 103، الرياض النضرة 3 / 196، ذخائر العقبی 93 - 94، تاریخ مدينة دمشق 42 / 313، المناقب للخوارزمي 83 (با کمی اختلاف ). قال ابن كثير: و هذا منكر جداً، ولا يصح إسناده. (البداية و النهاية 7 / 392 - 393)

[1229 / 23] و في رواية عنه: «من أراد ان ينظر إلى آدم في و قاره، و إلى موسى في شدة بطشه، و إلى عيسى في زهده فلينظر إلى هذا المقبل»، فأقبل علي [علیه السلام]. (1)

[1230 / 24] و في رواية ثالثة عنه: «من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في تقواه، و إلى إبراهيم في حلمه، و إلى موسى في هيبته، و إلى عيسى في عبادته فلينظر إلى ابن أبي طالب». (2)

[1231 / 25] و في رواية رابعة عنه، قال: كنّا حول النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم فطلع علي بن أبي طالب رضی اللّه عنه [علیه السلام]، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «من سرّه أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في فهمه، و إلى إبراهيم في خلقه، فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (3)

[1232 / 26] عن الحارث:... بلغنا أن النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم كان في جمع من أصحابه فقال: «أُريكم آدم في علمه، و نوحاً في فهمه، و إبراهيم في حكمته»؟ فلم يكن بأسرع من أن طلع عليّ [علیه السلام]. (4)

[1233 / 27] عن جابر، قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آلهو سلم: من أراد أن ينظر إلى إسرافيل في هيبته، و إلى ميكائيل في رتبته، و إلى جبرائيل في جلالته، و إلى آدم في علمه، و إلى نوح في خشيته، و إلى إبراهيم في خلّته، و إلى يعقوب في حزنه، و إلى يوسف في

ص: 1865


1- المناقب للخوارزمي 311.
2- المواقف للإيجي 3/ 626، 635، شرح المواقف للقاضي الجرجاني 369/8، شرح المقاصد 5/ 296، مطالب السؤول لمحمد بن طلحة الشافعي 129، الفصول المهمة 1 / 571.
3- شرح مذاهب أهل السنة لابن شاهين 151، فضائل الخلفاء الراشدين لأبي نعيم الإصبهاني 59/1.
4- مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام لابن مردويه 148، المناقب للخوارزمي 89

جماله، و إلى موسى في مناجاته، و إلى أيوب في صبره، و إلى يحيى في زهده، و إلى عيسى في عبادته، و إلى يونس في ورعه، و إلى محمّد في حسبه و خلقه، فلينظر إلى علي؛ فإن فيه تسعين خصلة من خصال الأنبياء جمعها اللّه فيه و لم يجمعها أحد غيره». (1)

[1234 / 28] و ورد في ضمن رواية: قال أبو بكر: أنا لا أتقدّم على رجل قال في حقّه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «من أراد أن ينظر إلى آدم علیه السلام، و إلى يوسف و حسنه، و إلى موسى و صلاته، و إلى عيسى و زهده، و إلى محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم في خلقه فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (2)

[1235 / 29] عن أبي سعيد [الخدري]، قال: كنّا حول رسول اللّه [النبي] صلی اللّه علیه و آله و سلم فأقبل علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فأدام رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم النظر إليه، ثم قال: «من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في حكمه، و إلى إبراهيم في حلمه فلينظر إلى هذا». (3)

[1236 / 30] عن ابن عباس، قال صلی اللّه علیه و آله و سلم: «من أراد أن ينظر إلى إبراهيم في حلمه، و إلى نوح في حكمه [حكمته]، و إلى يوسف في جماله فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (4)

[1237 / 31] و روى الكنجي الشافعي، عن ابن عباس، قال:.. أقبل عليّ [علیه السلام] فلمّا بصر به رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم قال: «من أراد منكم أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في حكمته، و إلى إبراهيم في حلمه فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (5)

ص: 1866


1- ينابيع المودة 2/ 306 - 307 (المودة الثامنة) به نقل از جواهر الأخبار، ملحقات إحقاق الحق 1397/4 (به نقل از کشفی ترمذی (متوفی بعد 1025) در المناقب المرتضوية از جواهر الأخبار و هداية السعداء) و 22 / 329 به نقل از مردی حنفی در آل محمد علیهم السلام 425.
2- ملحقات إحقاق الحق 5/5 به نقل از ابو مدین شعیب بن عبد اللّه بن سعد بن عبد الکافی مصری مکی مالکی (متوفی 801) در الروض الفائق فى المواعظ و الرقائق صفحه 389 (چاپ قاهرة)
3- شرح مذاهب أهل السنة 151 و رجوع شود به اللآلي المصنوعة 325/1.
4- رجوع شود به الرياض النضرة 196/3، ذخائر العقبی 93 - 94، شواهد التنزيل 1 / 136 - 137.
5- كفاية الطالب 122 برای اطلاع بیش تر در این زمینه رجوع شود به بخش ششم کتاب عبقات الأنوار في حديث التشبيه و تعريب آن نفحات الأزهار جلد 19.

[1238 / 32] ذهبی در ترجمه مسعر بن يحيى نهدی می نویسد: من او را نمی شناسم ولی روایت منکری دارد. (1) و روایت اخیر را از او نقل کرده است.

مغربی در جایی دیگر می نویسد: (از شواهدی که نقل نمودیم) دانستی که آن چه برای علی بن ابی طالب [علیه السلام] فضیلت باشد نزد ذهبی منکر است ! (2)

تذكر

ابن شاهين (متوفی 385) و ابو نعیم اصفهانی (متوفی 430) در مورد حدیث تشبیه امیر المؤمنین علیه السلام به انبیا علیهم السلام گفته اند: این فضیلتی است ویژۀ علی علیه السلام که هیچ کس در آن با او مشترک نیست! (3)

نگارنده گوید: در حدیث منزلت و برخی از احادیث سدّ الابواب نیز تشبيه امیر مؤمنان علیه السلام به جناب هارون علیه السلام گذشت. (4)

* و در روایت 234 گذشت: يا علي، أنت منّي بمنزلة شيت من آدم، و بمنزلة سام من نوح، و بمنزلة إسحاق من إبراهيم... و بمنزلة هارون من موسى، و بمنزلة شمعون من عيسى...

* و در روایت 971 گذشت: فصاحت نخلة بأخرى... هذا موسى و أخوه هارون،

ص: 1867


1- لا أعرفه، و أتى بخبر منكر. (میزان الاعتدال 99/4، لسان المیزان 6 / 24)
2- و قد عرفت أن النكارة عند الذهبي هي فضل على بن أبى طالب [علیه السلام]. (فتح الملك العلى 70)
3- تفرّد على [علیه السلام] بهذه الفضيلة، لم يشركه فيها أحدٌ. (شرح مذاهب أهل السنة لابن شاهين 151 شماره 107)، فضيلة لأمير المؤمنين على [علیه السلام] لم يشركه فيها أحد ! (فضائل الخلفاء الراشدين لأبي نعيم 1 / 59 شماره 42 (چاپ دار البخارى المدينة المنورة)
4- رجوع شود به دفتر نخست صفحه 435 روایت 214، صفحه 478، روایت 230 و دفتر دوم صفحه 847 -850، روایات شماره 623، 626، صفحه 886، شماره 632 و روایت پاورقی آن.

ثمّ جزناهما، فصاحت رابعة بخامسة: هذا نوح و إبراهيم...

[1239 / 33] در روایات متعدد آمده است: «يا علي، إنما مثلك في هذه الأمة كمثل عيسى بن مريم... »، «إن فيك مثلاً من عيسى»، «ما شبهك في هذه الأمة إلّا عيسى في أمته» این تشبیه برای منافقین بسیار ناگوار آمد تا جایی که صدا به هلهله بلند کردند و مذمت آنان در آیه شریفه: ﴿ وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ﴾ [الزخرف (43): 57] نازل گردید! (1)

انکار لقب: «أمير النحل»

[1240 / 34] برخی از مخالفان در اتصاف امیر المؤمنين علیه السلام به لقب «أمير النحل» اشکال نموده و گفته اند: اساسی ندارد. (2)

پاسخ

[1241 / 35] قال الزركشي: الحديث العشرون: اشتهر على ألسنتهم أمير النحل علي [علیه السلام] و قال ابن سيدة في المحكم: اليعسوب: أمير النحل، كثر ذلك حتى سمّوا كل رئيس: يعسوباً، و منه حديث علي [علیه السلام]: «هذا يعسوب قريش» انتهى.

و فى الأمثال للرامهرمزي: «على يعسوب المؤمنين» أي سيدهم.

ص: 1868


1- ترجمه تحت اللفظی آیه شریفه: و هنگامی که (دربارۀ) پسر مریم مثالی آورده شد، ناگهان قوم تو از آن (مثال) (هلهله و) داد و فریاد راه انداختند. رجوع شود به شواهد التنزیل 12 / 226 - 234 روایات شماره 859 - 861، 865 - 869، المناقب للخوارزمي 325، نظم درر السمطين 92، كنز العمال 2 / 500 - 501.
2- قال العجلوني: أمير النحل عليٌ [علیه السلام]. قال في المقاصد: لا أصل له. (كشف الخفاء 1 / 197 - 198، 206). و قال المناوي: و أمّا ما اشتهر على الألسنة أمير النحل عليٌ [علیه السلام] فلا أصل له. (فیض القدیر 4/ 472 )

و بهذا اللفظ الآخر رواه الطبراني في معجمه من حديث أبي ذر و سليمان [و سلمان ظ]، و أخرجه صاحب مسند الفردوس من حديث الحسن بن علي [علیه السلام]، قال: قال ثعلب: اليعسوب: الذكر من النحل الذي يقدمها، يحامي عنها، و قال علي [علیه السلام]: أنا يعسوب المؤمنين. (1)

[1242 / 36] و ملا علی قاری نیز - به تبعیت از سیوطی - در دفاع از اثبات حدیث و پاسخ مخالفان به روایاتی استناد نموده که از آن حضرت به «یعسوب» تعبیر شده است. (2)

نگارنده گوید: تعبیر به «یعسوب المؤمنين» يا «يعسوب الدین» در روایات متعدد آمده است. (3) عینی (متوفای 855) در شرح صحیح بخاری از خواص و ویژگی های امیر المؤمنین علیه السلام اموری نقل کرده است، از جمله آن که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم او را یعسوب و سرورِ بزرگ دین نامیده است. (4)

بلکه شیوع این لقب به گونه ای است که برخی از اعیان اهل تسنن هنگام نام بردن آن حضرت می گویند: قال یعسوب المؤمنين عليّ كرم اللّه تعالى وجهه. (5)

ص: 1869


1- التذكرة في الأحاديث المشتهرة (الآللي المنثورة في الأحاديث المشهورة ) 1 / 175.
2- الأسرار المرفوعة 136
3- أنساب الأشراف 2/ 118 - 119، تاریخ مدينة دمشق 42 / 41 - 43، 304، المناقب لابن مردویه 64 - 66، العثمانية 290، ربيع الأبرار 5 / 90، حياة الحيوان الكبرى 2 / 565، المعيار و الموازنة للإسكافى 251، أمثال الحديث المروية عن النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم للرامهرمزي 68، المعجم الكبير للطبراني 6 / 269، شرح ابن أبي الحديد 1 / 12 - 13 و 13 / 228 و 19 / 224، الجامع الصغير 2 / 178، كنز العمال 604/11، 616 و 13 / 119 و رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 162 - 165، 193، 210، روایات شماره: 49 - 53، 98، 114 و دفتر دوم صفحه 496 - 498، روایات شماره: 264 - 266، 268 - 269
4- عمدة القاري 16 / 215
5- به عنوان نمونه رجوع شود به تفسير الآلوسی 1 / 111 و 14 / 184، 210 و 28 / 160

عبد الوهاب شبکی (متوفی 771) در ضمن اشعاری - برای تبریک به قاضی القضاة به جهت ولادت فرزندی به نام علی او را هم نام «أمير النحل» دانسته و - می گوید:

سمّي ابن سيّد أبناء العلا ب-: علي *** لا زال ذا منصب بين الأنام علي

فقلت لما أتت بشرى البشير به *** للعلم و الفضل و العلياء و الدول

بشری سمي أمير النحل حين أتت *** كانت بأفواهنا أحلى من العسل (1)

و در ضمن اشعار بدر الدين بن الدماميني (متوفی 828) آمده است:

و أعاذه بعلي أمير النحل إذ *** أضحى عليّاً في الفصاحة نظمه (2)

[1243 / 37] سبط ابن الجوزى (متوفی 654) می گوید: مؤمنان به زنبور عسل تشبیه شده اند؛ زیرا او چیز های خوب و پاکیزه را می خورد و چیزی نیک و پاکیزه (یعنی عسل) تولید می کند و علی علیه السلام امیر مؤمنان است. (3)

[1244 / 38] و نیز می نویسد: علی علیه السلام را «یعسوب المؤمنین» گویند؛ زیرا يعسوب بزرگ زنبوران عسل است که در حزم و تدبیر و زیرکی و هشیاری از همۀ آنان برتر است. کنار در کندو می ایستد و دهان زنبورانی که می خواهند وارد آن شوند می بوید، اگر بوی نا خوشی از آن استشمام نماید می فهمد که از گیاه بدی تناول نموده لذا او را دو نیم می کند و بر در کندو می اندازد تا دیگران ادب شوند. علی علیه السلام نیز بر در بهشت می ایستد و هر کس را که از او رایحۀ بغض

ص: 1870


1- طبقات الشافعية الكبرى للسُبكي 9 / 386
2- خزانة الأدب و غاية الأرب 399.
3- و المؤمنون يتشبّهون بالنحل ؛ لأن النحل تأكل طيباً و تضع طيباً، و علي علیه السلام أمير المؤمنين. ( تذكرة الخواص 123/1)

کینه توزی نسبت به خویش استشمام نماید در دوزخ می افکند. (1)

[1245 / 39] کمال الدین دمیری (متوفی 808) می نویسد:

مراد از تشبیه امیر المؤمنین علیه السلام به «أمير النحل» و پادشاه زنبوران عسل آن است که: اهل ایمان به آن حضرت پناهنده می شوند و کفار، ستم گران و منافقان به مال دنیا پناه می برند، همان گونه که زنبوران عسل به پادشاه و امیر شان پناهنده می شوند. (2)

انکار لقب: «ساقی کوثر» و سوگند به نام امیر المؤمنین علیه السلام

[1246 / 40] ابن کثیر می نویسد:

آن چه برخی از عوام خیال می کنند بلکه بین بسیاری از آنان مشهور شده که ساقى حوض كوثر علی [علیه السلام] است مطلب بی اساسی است و سند قابل اعتمادی ندارد، ساقی حوض کوثر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است...

و نیز آن چه بین مردم متعارف است که یک دیگر را به علی [علیه السلام] سوگند داده و می گویند: تو را به علی سوگند می دهم که این را از من بگیری یا به من بدهی و امثال آن، این ها هیچ اساسی ندارد، بلکه گرفته شده از رافضی هاست. خوف آن می رود که کسی که به گفتن این مطالب عادت کند هنگام جان دادن ایمانش را از دست بدهد (و بی دین از دنیا

ص: 1871


1- و يُسمّى - أي علي علیه السلام-: يعسوب المؤمنين، لأن اليعسوب أمير النحل و هو أحزمهم، يقف على باب الكوارة كلّما مرّت به نحلة شمّ فاها فإن وجد منها رائحة منكرة علم أنها رعت حشيشة خبيثة، فيقطعها نصفين و يلقيها على باب الكوارة ليتأدّب بها غير ها، و كذا على علیه السلام يقف على باب الجنة فيشمّ أفواه الناس، فمن وجد منه رائحة بغضه ألقاه في النار. (تذكرة الخواص 1 / 122 )
2- أي يلوذ بك المؤمنون، و يلوذ الكفار و الظلمة و المنافقون بالمال كما تلوذ النحل بيعسوبها، و من هنا قيل لأمير المؤمنين على كرم اللّه وجهه: أمير النحل. (حياة الحيوان الكبرى 2 / 565)

برود)، سوگند به غیر خدا شرک است. (1)

نگارنده گوید: روایاتی که دلالت دارد امیر المؤمنین علیه السلام از جانب پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم ساقی حوض کوثر است، پیش از این گذشت. (2)

اما پاسخ از اعتراض به سوگند به نام امیر المؤمنین علیه السلام به اختصار آن است که:

1. گر چه در سوگند نوعی تعظیم نهفته است ولی هر تعظیمی عبادت نیست.

2. در قرآن موارد فراوان سوگند به غیر خدا وجود دارد. (3)

3. در روایات عامه از صحابه نیز فراوان سوگند به غیر خدا دیده می شود بویژه تعبیر به: (لعمري). (4)

ص: 1872


1- و ما يتوهمّه بعض العوام، بل هو مشهور بين كثير منهم: أن عليّاً هو الساقي على الحوض فليس له أصل، ولم يجى من طريق مرضىّ يعتمد عليه، و الذي ثبت أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم هو الذي يسقى الناس. و هكذا الحديث الوارد في أنه ليس أحد يأتي يوم القيامة راكباً إلّا أربعة: رسول اللّه [صلی اللّه علیه و آله و سلم] على البراق، و صالح [علیه السلام] على ناقته، و حمزة [علیه السلام] على العضباء، و علي [علیه السلام] على ناقة من نوق الجنة، رافعاً صوته بالتهليل. و كذلك ما في أفواه الناس من اليمين بعلي [علیه السلام] يقول أحدهم: خذ بعلي، أعطني بعلي، و نحو ذلك كل ذلك لا أصل له بل ذلك من نزعات الروافض و مقالاتهم ولا يصحّ من شيء من الوجوه، و هو من وضع الرافضة، و يُخشى على من اعتاد ذلك سلب الايمان عند الموت، و من حلف بغير اللّه فقد أشرك. ( البداية و النهاية 7 / 392)
2- رجوع شود به دفتر چهارم، صفحه 1536
3- فما كل إعظام شركاً إلاّ إعطاء عظمة الربوبية المستقلة التي يستغنى بها عن غيره. و قد أقسم اللّه تعالى بكثير من خلقه كالسماء و الأرض و الشمس و القمر و الكنس الخنس من الكواكب، و بالنجم إذا هوى، و أقسم بالجبل و البحر و التين و الزيتون و الفرس و أقسم بالليل و النهار و الصبح و الشفق و العصر و الضحى و يوم القيامة، و أقسم بالنفس، و أقسم بالكتاب و القرآن العظيم و حياة النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم و بالملائكة.. إلى غير ذلك في آيات كثيرة، ولا يستقيم قَسَم إلاّ عن إعظام. (تفسير الميزان 6 / 211 - 212)
4- و قد وقع هذا القَسَم بلفظ (لعمري) في كلام الصحابة و التابعين، في نثرهم و شعرهم كثيراً، بحيث يتعذر ضبطه... و كم للصحابة و التابعين من حلف بشيبة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و ضريحه و عينيه، و تربته. (منهج الرشاد للشيخ جعفر کاشف الغطاء 550)

4. برخی از فقهای اهل تسنن گفته اند: کسی که به لات و عزّیٰ سوگند یاد نماید جز استغفار تکلیفی ندارد، آیا سوگند به نام امیر المؤمنین علیه السلام از سوگند به بت هم حکمش سنگین تر است و گویندۀ آن محکوم به شرک می شود؟! (1)

انکار نزول آيه ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ در شأن امیر المؤمنین علیه السلام

[1247 / 41] بنابر روایات شیعه و سنی آیه شریفه: ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾ [المائدة (5): 55] (2) دربارۀ خاتم بخشی امیر المؤمنین علیه السلام نازل شده (3) و سیوطی گفته: این مطلب

ص: 1873


1- و قد أفتى منكم ابن قدامة في المغني 1 / 169 و 11 / 162 و ابن حزم في المحلّى 51/8 بأن من حلف باللات و العزّى فلا شيء عليه إلاّ الاستغفار، و علّله في: 11 / 163 بقوله: لأن الحلف بغير اللّه سيئة و الحسنة تمحو السيئة، و قد قال اللّه تعالى: ﴿ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ﴾ [هود (11): 114] و قال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: إذا عملتَ سيئة فأتبعها حسنة تمحها. و لأن من حلف بغير اللّه فقد عظّم غير اللّه تعظيماً يشبه تعظيم الربّ تبارك و تعالى، و لهذا سمّي: شركاً لكونه أشرك غير اللّه مع اللّه تعالى في تعظيمه بالقسم به، فيقول: لا إله إلّا اللّه توحيداً لله تعالى و براءةً من الشرك. فهل تفتون بذلك و أن من حلف بصنم لا يخرج عن الملة ولا شيء عليه إلاّ التهليل، و تقولون: إن من حلف بالنبي صلی اللّه علیه و آله و سلم أو بأحد من عترته علیهم السلام فهو مشرك يخرج من الملة؟! (ألف سؤال و إشكال للشيخ الكوراني العاملي 1 / 143 - 144)
2- ولی و سر پرست شما فقط خداست و پیامبر او [صلی اللّه علیه و آله و سلم] و کسانی که ایمان آوردند، همان کسانی که نماز را بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند.
3- عن ابن عباس، قال: تصدّق على [علیه السلام] بخاتمه و هو راكع، فقال النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم للسائل: «من أعطاك هذا الخاتم»؟ قال: ذاك الراكع، فأنزل اللّه فيه: ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾. (کنز العمال 13 / 108 به نقل از خطیب در المتفق و المفترق [258/1] قال: و فيه مطلب بن زياد وثّقه أحمد و ابن مَعين، و قال أبو حاتم: لا يحتجَ بحديثه.) نگارنده گوید: قال العجلي: مطلب بن زياد ثقة... صاحب سنّة و خير. (معرفة الثقات 2 / 282) و قال عمر بن شاهين: ثقة، قاله أحمد. (تاريخ أسماء الثقات 233) و قال ابن مَعين: ثقة. (تاريخ ابن مَعين 1 / 200) و قال: ليس به بأس. (تاریخ ابن مَعین 245/1) و ذكره ابن حبان في الثقات 7/ 506. و قال أبو داود: هو عندي صالح. (تهذيب الكمال 28/ 80، سير أعلام النبلاء 333/8) و روى له البخاري في الأدب، و ابن ماجة، و النسائي في الخصائص من سننه. (تهذيب الكمال 80/28، سير أعلام النبلاء 8 / 334) و قال ابن عدي: و للمطلب أحاديث حسان و غرائب، و لم أر له حديثاً منكراً فأذكره، و أرجو أنه لا بأس به. (الکامل لابن عدي 6 / 464) و قال الذهبي: من كبار المحدثين بالكوفة... صدوق، صاحب حدیث و معرفة... إلى أن قال - بعد نقل حديث «من كنت مولاه فعلی مولاه» عنه -: هذا حديثٌ حسنٌ عالٍ جدّاً. (سير أعلام النبلاء 333/8، 335) و قال السيوطي: أخرج الطبراني في الأوسط بسند فيه مجاهيل، عن عمار بن ياسر، قال: وقف على علي بن أبي طالب [علیه السلام] سائل - و هو راكع في تطوع - فنزع خاتمه فأعطاه السائل، فنزلت ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ...﴾ و له شاهد: قال عبد الرزاق: حدّثنا عبد الوهاب بن مجاهد، عن أبيه، عن ابن عباس - في قوله: ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ...﴾ إلى آخر الآية - قال: نزلت في علي بن أبي طالب [علیه السلام]. و روى ابن مردويه من وجه آخر عن ابن عباس مثله. و أخرج أيضاً عن علي [علیه السلام] مثله. و أخرج ابن جرير، عن مجاهد، و ابن أبي حاتم، عن سلمة بن كهيل مثله، فهذه شواهد يقوّى بعضها بعضاً. (لباب النقول 81) و في أحكام القرآن للجصاص 557/2: روي عن مجاهد و السُدّي و أبي جعفر [علیه السلام] و عتبة بن أبي حكيم: أنها نزلت في علي بن أبي طالب [علیه السلام] حين تصدّق بخاتمه و هو راكع. و رجوع شود به العثمانية للجاحظ 319، تفسير الطبري 6 / 389 - 390، معرفة علوم الحديث للحاكم النيسابوري 102 - 103، تاريخ مدينة دمشق 42 / 356 - 357 و 303/45، المغني للقاضي عبد الجبار 20/ 136، تفسير ابن أبي حاتم 4 / 1162، تفسير البحر المحيط لأبي حيان الأندلسي 3 /525 تفسیر ابن کثیر 2/ 74، توضيح المشتبه لابن ناصر الدين 2 / 448، تخریج الأحاديث و الآثار للزيلعي 1 / 409 - 410، الدر المنثور 2 / 293 - 294، کنز العمال 13 / 108، عوالم العلوم 15 / 2 / 413 - 443. شیخ باسم حلّی در كتاب أسانيد فضائل أمير المؤمنين على علیه السلام 2 / 343 - 355 اسناد متعدد برای آن ذکر و چهار طریق را معتبر دانسته و سپس به هشت طریق دیگر آن را تأیید کرده است. او اقوال مفسرین را - که به خاتم بخشی حضرت در حال رکوع استناد کرده اند - فرع بر حجیت آن دانسته است، مانند کلام سیوطی، جصاص، سمین حلبی و... (همان مدرک 2 / 357 - 358)

ص: 1874

(روایات و) شواهد متعدد دارد که باعث تقویت آن می شود. (1) علامه امینی قدس سره بیش از 60 نفر از اعیان اهل تسنن را که آن را روایت کرده اند، نام برده است. (2)

[1248 / 42] ولی ابن تیمیه می گوید: این مطلب به اجماع دانش مندان حدیث دروغ است، سپس - بر خلاف مفسّران اهل تسنن بلکه بر خلاف کلام خدا ! - تمام تلاش خود را برای تکذیب خاتم بخشی امیر المؤمنين علیه السلام و فضیلت صدقه دادن در نماز بکار گرفته و گفته است:

صدقه دادن هنگام نماز کار شایسته ای نیست !

نماز گزار می تواند صدقه دادن را پس از نماز انجام دهد! (3)

علی اصلاً انگشتر نداشته است.

در آن زمان کسی انگشتر به دست نمی کرده است.

فقها گفته اند: دادن انگشتر در زکات مجزی نیست. (4)

ص: 1875


1- فهذه شواهد يقوّى بعضها بعضاً. (لباب النقول 81)
2- الغدیر 3/ 156 - 162
3- أن التصدّق في الصلاة ليس من الأعمال الصالحة، و إعطاء السائل لا يفوت، فيمكن المتصدّق إذا سلّم أن يعطيه، و إن في الصلاة لشغلاً. (منهاج السنة 16/7)
4- و قد وضع بعض الكذّابين حديثاً مفترى أن هذه الآية نزلت في علي لمّا تصدّق بخاتمه في الصلاة، و هذا كذب بإجماع أهل العلم بالنقل و كذبه بيّن من وجوه كثيرة. (منهاج السنة 30/2 - 32) و قال: و جمهور الأمة لم تسمع هذا الخبر، ولا هو في شيء من كتب المسلمين المعتمدة لا الصحاح ولا السنن ولا الجوامع ولا المعجمات، ولا شيء من الأمهات. (منهاج السنة 17/7) نگارنده گوید: بنابر روایت اهل تسنن، انگشتر به دست کردن از زمان حضرت آدم علیه السلام بوده است. روى المرجاني (المتوفى بعد سنة 770): أن أول من لبس الخاتم آدم [علیه السلام]. (كتاب بهجة النفوس و الأسرار في تاريخ دار هجرة النبي المختار صلی اللّه علیه و آله و سلم 1 / 125، تحقیق محمد عبد الوهاب فضل، الطبعة الأولى، دار الغرب الإسلامي، بيروت)

انکار لقب «فاروق» برای علی علیه السلام و شناخت منافقین به بغض آن حضرت

گذشت که در روایات متعدد از امیر المؤمنین علیه السلام به «فاروق» یاد شده است. (1)

و نیز گذشت که عده ای از صحابه - مانند جابر بن عبد اللّه انصاری، ابوذر، ابن عباس و ابو سعید خُدری - گفته اند: ما در زمان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم منافقین را به بغض علی بن ابی طالب علیه السلام می شناختیم. (2)

گذشته از وجود این روایات در کتب معروف و معتبر، اسناد معتبر متعدد دارد، ولی ابن تیمیه هر دو مطلب را تکذیب کرده و می گوید:

[1249 / 43] کسانی که با حدیث آشنایی دارند می دانند که هر دو مطلب دروغ است، است، هیچ یک در کتب مورد اعتماد نقل نشده و سند شناخته شده ای ندارد. (3)

ص: 1876


1- رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 193 روایت شماره 98 و پاورقی صفحه 197 و دفتر دوم، صفحه 497 - 506 روایات شماره 264 - 265، 267، 268، 269، 277 و دفتر چهارم، صفحه 1502 روایت شماره 957.
2- رجوع شود به دفتر چهارم، صفحه 1382، 1405 - 1406 روایات شماره 869، 873 - 876
3- فلا يستريب أهل المعرفة بالحديث أنهما حديثان موضوعان مكذوبان على النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم، ولم يرو واحد منهما في شيء من كتب العلم المعتمدة، ولا لواحد منهما إسناد معروف. (منهاج السنة 286/4)

مواردی از انکار های ابن تیمیه همراه با ادعای بی جای اجماع

ابن تیمیه از کسانی است که فراوان فضائل مسلّم امیر المؤمنین علیه السلام را انکار نموده و برای رسیدن به اغراض فاسد خویش به شگرد های متفاوت دست زده است. به عنوان مثال گاهی با پررویی تمام می گوید:

عده ای از اهل علم این حدیث را تضعیف کرده اند.

و یا می گوید: فلانی آن را تکذیب یا تضعیف کرده است. (1)

ولی از دانش مندانی که به آن ها اشاره کرده نامی نمی برد و اگر نام برده باشد برای ادعا های پوچ و تو خالی هیچ مصدری ذکر نمی کند !

او بار ها به اجماع و اتفاق اهل حدیث و اهل دانش تمسک می کند بدون آن که هیچ مستندی ارائه دهد، با آن که در برخی از موارد اصلاً کسی متعرض آن مطالب نشده و در منابع مطلبی در اثبات یا انکار آن نقل نشده و در برخی از موارد دیگر عده ای آن را نقل کرده و بر آن اعتماد نموده اند !

لذا بر مبنای پیشوایان حدیث، او کاذب و دروغ گو بشمار می آید، بلکه بنا بر مبنای خودش کلامش از ارزش ساقط می شود. (2)

ص: 1877


1- به عنوان مثال دربارۀ حدیث ثقلین می نویسد: «و أمّا قوله و عترتي و أهل بيتي» فهذا رواه الترمذي، و قد سُئل عنه أحمد بن حنبل فضعّفه، و ضعّفه غير واحد من أهل العلم. (منهاج السنة 394/7) و جای دیگر دربارۀ آن گفته: و قد طعن غير واحد من الحفاظ في هذه الزيادة و قال: إنها ليست من الحديث. (منهاج السنة 318/7)
2- قال عبد اللّه بن أحمد بن حنبل: سمعت أبي يقول: ما يدّعي فيه الرجل الإجماع فهو كذب، و من ادّعى الإجماع فهو كاذب، لعلّ الناس اختلفوا - ما يدريه؟ - ولم ينته إليه، فليقل: لا نعلم الناس اختلفوا. (اعلام الموقعين 1 / 30 ) قال ابن تيمية: أراد غير إجماع الصحابة ؛ لأن إجماع الصحابة عنده حجّة معلوم تصوره أمّا من بعدهم فقد كثر المجتهدون و انتشروا. (البحر المحيط في أصول الفقه للزركشى 489/3)

ابن تیمیه در ضمن کلامی می گوید: عدم علم، علم به عدم نیست بویژه در اقوال بی شمار امت اسلام که جز پرودگار کسی از آن اطلاع ندارد؛ لذا احمد بن حنبل مدعی اجماع را دروغ گو دانسته است! (1)

او بار ها ادعا کرده که این احادیث کذب مسلّم است و یا می گوید:

این مطلب به اتفاق حدیث شناسان دروغ است !

مانند نزول آیه های ذیل در شأن امیر المؤمنین علیه السلام:

﴿ وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَ اعِيَةٌ﴾ [الحاقة (69): 12]. (2)

﴿ وَ أَرْكَعُوا مَعَ الْرَّاكِعِينَ﴾ [البقرة (2): 43]. (3)

﴿ وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ [الصافات (37): 24]. (4)

﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 7] (5)

﴿ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً﴾ [مريم:(19): 96]. (6)

ص: 1878


1- قال ابن تيمية:... ﴿ عَدَمَ الْعِلْمِ لَيْسَ عِلْماً بِالْعَدَم لا سِيَّمَا فِي أَقْوَالِ عُلَمَاءِ أُمَّةٍ مُحَمَّدٍ صلی اللّه علیه و آله و سلم الَّتِي لا يُحْصِيهَا إِلَّا رَبُّ الْعَالَمِينَ ؛ وَ لَهَذَا قَالَ أَحْمَد وَ غَيْرُهُ مِن العُلَمَاءِ: مَنْ ادَّعَى الإِجْمَاعَ فَقَدْ كَذَبَ﴾ (مجموعة الفتاوى لابن تيمية 19 / 271)
2- إن هذا [إنه حديث] موضوع باتفاق أهل العلم. (منهاج السنة 7 / 171، 522)
3- نزلت في رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و علي خاصة، و هما أول من صلى و ركع. قال: إن هذا كذب موضوع باتفاق أهل العلم و الحديث. (منهاج السنة 7 / 271 - 272)
4- قال ابن عباس: عن ولاية علي [علیه السلام]. قال: ان هذا كذب موضوع بالاتفاق. (منهاج السنة 7/ 143 - 144)
5- «أنا المنذر و علي الهادي، بك - يا علي - يهتدي المهتدون». قال: ان هذا كذب موضوع باتفاق أهل العلم بالحديث. (منهاج السنة 7/ 138 - 139)
6- نزلت في علي علیه السلام. [و في رواية قال صلی اللّه علیه و آله و سلم] «يا على قل: اللهم اجعل لي عندك عهداً، و اجعل لي في صدور المؤمنين مودةً». فأنزل اللّه: ﴿ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً﴾. قال: ان هذين الحديثين من الكذب باتفاق أهل المعرفة بالحديث. (منهاج السنة 7/ 136)

﴿ وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ [البقرة:(2): 207]. (1)

﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾ [المائدة (5): 55]. (2)

﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً﴾ [المائدة (5): 3]. (3)

﴿ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ [الأنفال (8): 62]. (4)

﴿ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾ [البقرة (2): 37]. (5)

﴿ وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ...﴾ [الأعراف (7): 172] (6)

ص: 1879


1- ان هذا الذي نقله [أي نزول الآية في أمير المؤمنين علیه السلام و مبيته على فراش النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم] كذب باتفاق أهل العلم بالحديث و السيرة. (منهاج السنة 7 / 111 - 112)
2- و قد وضع بعض الكذابين حديثاً مفترى أن هذه الآية نزلت في علىّ لمّا تصدّق بخاتمه في الصلاة، و هذا كذب بإجماع أهل العلم بالنقل. (منهاج السنة 2 / 30 - 32)
3- الحديث من الكذب الموضوع باتفاق أهل المعرفة بالموضوعات... ثبت... أن هذه الآية نزلت على النبي [صلی اللّه علیه و آله و سلم]... بعرفة. (منهاج السنة 7 / 53 - 54)
4- «مكتوب على العرش لا إله إلّا اللّه وحده لا شريك له، محمّد عبدي و رسولي، أيّدته بعلي بن أبي طالب، و ذلك قوله فى كتابه: ﴿ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾، يعنى بعلى. قال: إن هذا الحديث كذب موضوع باتفاق أهل العلم بالحديث. (منهاج السنة 194/7، 196)
5- سئل النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم عن الكلمات التي تلقّاها آدم من ربّه فتاب عليه. قال: سأله بحقّ محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام] أن يتوب عليه، فتاب عليه. قال: إن هذا الحديث كذب موضوع باتفاق أهل العلم. (منهاج السنة 7 / 130 - 131)
6- ... فَقَالَ اَللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: ﴿ أَنَا رَبُّکُمْ وَ مُحَمَّدٌ نَبِیُّکُمْ وَ عَلِیٌّ أَمِیرُکُمْ﴾ إن هذا الحديث كذب موضوع باتفاق أهل العلم بالحديث. (منهاج السنة 7/ 289)

و این که مراد از «قربی» در آیه: ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشوری (42): 23] امیر المؤمنین، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام باشند. (1)

نزول چیزی از سوره مائده در غدیر. (2)

و نزول سوره: ﴿ هَلْ أَتَى﴾ در شأن امیر المؤمنین علیه السلام. (3)

او می گوید: احادیثی که علامه حلی قدس سره در منهاج الكرامة نقل کرده به اتفاق حدیث شناسان اکثرش ضعیف یا جعلی است. (4)

و نیز ادعای اتفاق حدیث شناسان بر ساختگی بودن احادیث فراوان نموده، مانند: بازگشت ابو بکر از بین راه هنگام تبلیغ سوره توبه. (5)

تزویج امیر المؤمنین و حضرت زهرا علیها السلام در آسمان و... (6)

ص: 1880


1- ان هذه الآية لما نزلت قالوا: يا رسول اللّه، من هؤلاء؟ قال: «على و فاطمة و ابناهما [علیهم السلام]». قال: و هذا كذب باتفاق أهل المعرفة بالحديث. (منهاج السنة 4 / 563)
2- فمن قال: إن المائدة نزل فيها شيء بغدير خم فهو كاذب مفتر باتفاق أهل العلم. (منهاج السنة 315/7)
3- هذا الحديث من الكذب الموضوع باتفاق أهل المعرفة بالحديث... سورة ﴿ هَلْ أَتَى﴾ مكية باتفاق أهل التفسير و النقل. (رجوع شود به منهاج السنة 4 / 20 و 7 / 179 و 553/8)
4- منهاج السنة 6/5 - 7: الأحاديث التي ذكرها أكثرها كذب أو ضعيف باتفاق أهل المعرفة بالحديث.
5- منهاج السنة 8 / 295 - 296: ان هذا كذب باتفاق أهل العلم، و بالتواتر العام؛ فإن النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم استعمل أبا بكر على الحجّ سنة تسع، لم يردّه ولا رجع.
6- لمّا تزوج عليّ بفاطمة علیهما السلام زوّجه اللّه إياها من فوق سبع سماوات، و كان الخاطب جبريل، و كان إسرافيل و ميكائيل في سبعين ألفاً من الملائكة شهوداً. و هذا الحديث كذب موضوع باتفاق أهل المعرفة بالحديث. و كذلك الحديث الذي ذكره عن حذيفة. (منهاج السنة 8/ 245)

نداى جبرئيل به: ﴿ لاَ سَیْفَ إِلاَّ ذُو الْفِقَارِ وَلاَ فَتَی إِلاَّ عَلِیٌّ﴾. (1)

روايات:

اللهم و ال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله. (2)

اللّه أكبر على إكمال الدين، و إتمام النعمة، و رضا الربّ برسالتي، و بالولاية لعلي من بعدي. ثم قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم و ال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله. (3)

أنت وليّي في كل مؤمن بعدي. (4)

[عليٌّ] سيّد المسلمين، و إمام المتقين، و قائد الغر المحجلين.

هذا ولى كل مؤمن بعدي.

إن عليّاً منّي و أنا منه، [و هو] أولى بكل مؤمن و مؤمنة. (5)

أنت أخي و وصيي، و خليفتي من بعدي، و قاضي ديني. (6)

اللهم إني أقول كما قال أخي موسى: ﴿ وَ اجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾ علىّ بن أبي طالب ﴿ أَخِي * أَشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي...﴾ [سورة طه (20): 29 - 31]. (7)

ص: 1881


1- ﴿ لاَ سَیْفَ إِلاَّ ذُو الْفِقَارِ وَلاَ فَتَی إِلاَّ عَلِیٌّ﴾ فإن هذا الحديث من الأحاديث المكذوبة الموضوعة باتفاق أهل المعرفة بالحديث. (منهاج السنة 5 / 70) و قوله: إن جبريل قال - و هو يعرج -: «لا سيف إلاّ ذو الفقار... ولا فتى إلاّ علي» كذب باتفاق الناس. (منهاج السنة 102/8)
2- ان هذا اللفظ...: كذب باتفاق أهل المعرفة بالحديث. (منهاج السنة 7 / 55)
3- هذا الحديث من الكذب الموضوع باتفاق أهل المعرفة بالموضوعات. (منهاج السنة 53/7)
4- فإن هذا موضوع باتفاق أهل المعرفة بالحديث. (منهاج السنة 5 / 35 - 36)
5- ان هذا كذب موضوع باتفاق أهل المعرفة بالحديث. (منهاج السنة 7 / 386 - 387)
6- ان هذا الحديث كذب موضوع باتفاق أهل العلم بالحديث. (منهاج السنة 7/ 353 - 354)
7- قال ابن عباس: سمعت منادياً ينادي: «يا أحمد قد أوتيت ما سألت». قال: ان هذا كذب موضوع باتفاق أهل العلم بالحديث. (منهاج السنة 7/ 274)

أنت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيين، و يأتي خصماؤك غضاباً مفحمين. (1)

[عليٌّ ]... راية الهدى و إمام الأولياء، و هو الكلمة التي ألزمها للمتقين. (2)

روایت منا شده روز شورا. (3)

ادعای بی جای «اجماع اتفاق اهل حدیث و اهل دانش» از روش هایی است که ابن تیمیه در هر موردی که دوست داشته باشد از آن استفاده می کند.

به عنوان مثال دربارۀ حضرت ابو طالب علیه السلام - که از ابتدای بعثت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم تا آخر عمر شریفش حامی و یاور آن حضرت بوده - به آسانی ادعا کرده که - العياذ باللّه - اجماع بر کفرش وجود دارد؛ (4) اما دربارۀ معاویه - که در دشمنی با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و خاندانش سنگ تمام را گذاشته و از هیچ خباثتی فرو گذار نکرده و گاه اعتقادی به دین نداشته (5) گر چه در شرایطی قرار گرفته که مجبور شده اظهار اسلام نماید - مدعی است که:

اهل دانش اتفاق نظر دارند که او اسلام نیکویی داشته است! (6)

نسبت به اذیت و آزار به حضرت زهرا علیها السلام و هجوم به خانۀ آن حضرت نیز مدعی است که تمام مسلمانان آن را ساختگی و دروغ می دانند (7) با آن که منابع فریقین مملو از آثار و روایاتی است که شهادت بر وقوع آن می دهد. (8)

ص: 1882


1- قال: إن هذا مما هو كذب موضوع باتفاق أهل المعرفة. (منهاج السنة 7/ 258 - 259)
2- فإن هذا كذب موضوع باتفاق أهل المعرفة بالحديث. (منهاج السنة 5 / 78 - 79)
3- و ما ذكره يوم الشورى، فهذا كذب باتفاق أهل المعرفة بالحديث. (منهاج السنة 5 / 59)
4- .... و يمدحون أبا طالب الذي مات كافراً باتفاق أهل العلم. (منهاج السنة 4 / 351)
5- رجوع شود به دفتر سوم صفحه 1071 - 1076، روایات 792،790 -793، 796، 798، 802.
6- و معاوية ممن حسن إسلامه باتفاق أهل العلم. (منهاج السنة 4 / 382 ).
7- و أمّا إقدامه عليهم أنفسهم بأذى، فهذا ما وقع فيه قطّ باتفاق أهل العلم و الدين دعوى مختلق، و إفك مفترى باتفاق أهل الإسلام. (منهاج السنة 291/8)
8- رجوع شود به الهجوم على بيت فاطمة علیها السلام و ترجمه اش هجوم به خانه صدّیقه طاهره علیها السلام

دربارۀ تخلف ابو بکر از لشکر اسامه می نویسد: دانش مندان اتفاق نظر دارند که او در لشکر اسامه نبوده است (1) با آن که در منابع فراوان اهل تسنن تصریح شده که ابو بکر از جمله زیردستان اسامه در این لشکر بوده است. (2)

او - با نادیده گرفتن روایاتی که در جنگ های امیر المؤمنین علیه السلام و جنگ با آن حضرت وارد شده و اقوال بزرگان اهل تسنن (3) - به دروغ ادعا کرده که:

مسلمانان اتفاق نظر دارند که کسانی که با علی جنگیدند از قاتلان عثمان افضل و برترند، عده ای از آن ها افراد زاهد و عابد بوده اند! (4)

و ادعا کرده که اصحاب ما بدون هیچ اختلافی... محدّثين و عموم پیشوایان تسنن معتقدند که بهتر بود علی دست به جنگ نمی زد. (5)

ص: 1883


1- و أبو بكر لم يكن في جيش أسامة باتفاق أهل العلم. (منهاج السنة 6 / 319)
2- و كان في جيش أسامة: أبو بكر، و عمر، و وجوه من المهاجرين و الأنصار. (أنساب الأشراف 474/1) و عقد له لواء، و ضمّ إليه أبا بكر، و عمر. (أنساب الأشراف 1 / 384) ... فيهم أبو بكر و عمر، و استعمل [فاستعمل] عليهم أسامة. (الطبقات الكبرى لابن سعد 2 / 249 و 4/ 66، إمتاع الأسماع 14 / 517) استعمل أسامة بن زيد على جيش فيهم أبو بكر و عمر. (تاريخ مدينة دمشق 8 / 60) استعمله رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم على جيش فيه أبو بكر و عمر. (تهذيب الكمال 2 / 340) كان في الجيش - الذي كان عليهم أسامة - أبو بكر و عمر. (فتح الباري 7 / 69) و كان ممن انتدب مع أسامة كبار المهاجرين و الأنصار منهم أبو بكر و عمر. (فتح الباري 115/8) بعث سرية فيها أبو بكر و عمر و استعمل عليهم أسامة بن زيد. (سبل الهدى و الرشاد 6 / 251) و رجوع شود به شرح ابن أبي الحديد 159/1 - 160 و 52/6، 196/9 - 197، 83/12، 183/17 (به نقل از بسیاری از محدّثین)؛ الکامل لابن الأثير 317/2، تاريخ الخميس 154/2، و فيات الأعيان 374/8؛ جامع الأحاديث للسيوطي 211/13 ؛ تاريخ اليعقوبي 76/2 - 77 و 113 ؛ عيون الأثر 352/2؛ نهاية الإرب: 370/17 و 46/19؛ تاريخ الإسلام للذهبي (المغازي) 714.
3- رجوع شود به دفتر سوم، فضیلت های 23 - 28 و شواهدش و اقوال صفحه 1087 - 1118.
4- الذين قاتلوا عليّاً كانوا أفضل باتفاق المسلمين من الذين حاصروا عثمان و قتلوه، و كان في المقاتلين لعلي أهل زهد و عبادة. (منهاج السنة 8 / 314)
5- رجوع شود به دفتر ششم، پاورقی صفحه 2555 به نقل از مجموعة الفتاوی 4 / 439 - 441.

نمونه هایی از واکنش انکار در دفتر های پیشین

مواردی از واکنش تکذیب و انکار پیش از این گذشت. اشاره شد که بیش ترین آن ها از ابن تیمیه بوده است. برخی از موارد انکار او عبارت است از:

دفتر نخست، صفحه 100 - 101 تکذیب حدیث طير

صفحه 174 تکذیب روایت شماره 73 مبارزه علی علیه السلام با عمرو بن عبدودّ در جنگ خندق از (همهٔ) اعمال امت من تا روز قیامت برتر است.

صفحه 198 انکار وجود حديث: ﴿ الحَقُّ مَعَ عَلِي﴾

صفحه 242: تکذیب حدیث: ﴿ عَلِیٌّ وَلِیُّ کُلِّ مُؤمِنٍ بَعدی﴾، علی پس از من ولی و سر پرست هر انسان با ایمان است.

صفحه 357 انکار نقل حدیث غدیر به سند معتبر

صفحه 359 انکار وجود حدیث غدیر در امهات [یعنی مصادر اولیه و منابع اصلی حدیث] غیر از سنن ترمذی

صفحه 360 تكذيب: اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه.

صفحه 367 انکار تشریع هر امر جدیدی در غدیر، در حق علی [علیه السلام]، در موضوع امامت و هر چیز دیگر!

پاورقی صفحه 428 انکار و تکذیب روایت: ﴿ عَلِیٌّ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾، علی پس از من ولی و سر پرست شماست.

دفتر دوم، صفحه 503 تکذیب روایت شماره 276: من بندۀ خدا، برادر پیامبر و صدّیق اکبر هستم. هر کس پس از من چنین ادّعایی نماید كذّاب و دروغ گوست. من هفت سال قبل از مردم نماز گزاردم.

ابن الجوزی و ابن کثیر نیز این روایت را تکذیب و انکار کرده اند.

ص: 1884

صفحه 604 ابن تیمیه دربارهٔ تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت می نویسد:

این روایت در صحاح، مسانید، سنن، مغازی یا کتب تفسیر - که روایات قابل احتجاج در آن آمده - نیست... این حدیث نزد حدیث شناسان دروغ است.

صفحه 627 انکار اصل مؤاخات بین مهاجرین برای انکار اخوت امیر المؤمنین علیه السلام با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم

صفحه 719 انکار حدیث: ﴿ أَقْضَاکُمْ عَلِیٌّ﴾، برترين شما در قضاوت علی است.

صفحه 774 انکار میدان رفتن و فرار کردن ابو بکر و عمر در جنگ خیبر

صفحه 785 انکار و تکذیب حديث ردّ شمس

صفحه 820 انکار و تکذیب حديث: ﴿ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ عَلِیٌّ﴾ و ﴿ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی﴾.

صفحه 841 جعلی دانستن احاديث سدّ الأبواب

دفتر سوم، صفحه 993 انکار وجود حديث: ﴿ حَرْبُکَ حَرْبِی﴾ در مجامع روایی صفحه 1180 تکذیب روایات فرمان به مبارزه با ناکثین، قاسطین و مارقين، او می گوید: دربارۀ جنگ های بین صحابه هیچ روایتی (و دستوری) از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم وجود ندارد.

دفتر چهارم، صفحه 1659 انکار این که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در حجة الوداع در ملأ عام نامی از علی علیه السلام یا امامتش برده یا حدیث ثقلین یا... را بیان فرموده باشد.

صفحه 1662 او دربارۀ حدیث ثقلین گفته: عده ای از حفّاظ، بر این قسمت که مشتمل بر تمسک به عترت است طعن زده اند که این از حدیث نیست.

دفتر ششم، صفحه 2268 انکار کلام احمد بن حنبل در کثرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام

ص: 1885

مواردی از انکار دیگران

دفتر نخست، صفحه 104 انکار حدیث طیر به ادعای آن که ظاهر آن برتری على [علیه السلام] بر شیخین بلکه بر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است.

صفحه 130 انکار ذهبی روایت شماره 3 را که دلالت دارد محبوب ترین زنان نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فاطمه علیها السلام بوده و محبوب ترین مردان علی علیه السلام.

صفحه 357 انکار صحت و تواتر حدیث غدیر

صفحه 366 انکار حضور امیر المؤمنین علیه السلام در حجة الوداع برای انکار غدیر !

صفحه 446 انکار صحت حدیث منزلت توسط آمدی و صاحب مواقف

صفحه 447 انکار تواتر حدیث منزلت

صفحه 448 تکذیب جمله: ﴿ اَلْمَدِينَةَ لاَ تَصْلُحُ إِلاَّ بِي أَوْ بِكَ﴾ يعنى: صلاح نیست مدینه را خالی بگذاریم باید من یا تو در شهر بمانیم، در حدیث منزلت.

صفحه 455 انکار عموم منزلت

صفحه 464 انکار جانشینی امیر المؤمنین علیه السلام در غزوه تبوک

دفتر دوم، صفحه 547 انکار تقدّم اسلام امیر المؤمنین علیه السلام

صفحه 551 ابن کثیر می گوید: روایات فراوان در تقدّم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده ولی هیچ کدام صحیح نیست !

صفحه 641 - 642 ساختگی دانستن حدیث: ﴿ أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا﴾

صفحه 659 - 660 تکذیب روایت ذیل آیه: ﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلٍّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 7] ﴿ رَسُول اللّه الْمُنْذِرُ وَ أَنَا الْهادی﴾ توسط ذهبي

صفحه 784 - 875، 791 - 792 ابن حزم، ذهبی، ابن کثیر، و ملا علی قاری روایت بازگشت خورشید را تکذیب نموده و شیعه را متهم به جعل آن کرده اند.

ص: 1886

صفحه 807 - 808 ابن عباس به عمر گفت: به خدا سوگند پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم- و بر نقلی خدا - علی علیه السلام را کم سنّ و سال نشمرد که او را فرستاد تا (آیات اول) سوره برائت را از ابو بکر بگیرد و خود برای مردم قرائت نماید ! عمر [که حرفی برای گفتن نداشت] سکوت کرد! ابن الجوزی می گوید: این روایت را رافضی ها ساخته اند و عده ای از راویان آن مجهول و نا شناخته اند.

صفحه 841 - 842 ابن الجوزی و ابن تیمیه ادعا کرده اند که احادیث سدّ الأبواب را رافضی ها در مقابل روایات صحیحین که دربارۀ ابو بکر وارد شده جعل کرده اند.

دفتر سوم، صفحه 993 تکذيب روايت: ﴿ حَرْبُکَ حَرْبِی...﴾ توسط ذهبى صفحه 1179 عقیلی دربارهٔ روایات فرمان به مبارزه با ناکثین، قاسطین و مارقین گفته: در این زمینه هیچ روایتی ثابت نیست !

صفحه 1182 با وجود تواتر روایات: «ویح عمار، تقتله الفئة الباغية»، ابن الجوزی نقل کرده که احمد بن حنبل، يحيى بن مَعين و... صحت و اعتبار آن را انکار کرده اند!

صفحه 1185 ابن عربی - و به تبع او محب الدین خطيب - ورود لشكر عايشه بر آب حواب و پارس کردن سگان و... را - که دلیل نهی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم از مبارزه با امیر مؤمنان علیه السلام و از دلائل حقانیت آن حضرت است - انکار کرده اند.

صفحه 1186 پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به همسرانش فرمود: «شما حجّ خویش را بجای آوردید» و سپس از آنان خواست که ملازم خانه خویش باشند. این روایات از دلائل حقانیت جبهۀ امیر المؤمنین علیه السلام بشمار می رود.

گفته شده: این روایات را رافضی ها به قصد مذمّت عایشه ساخته اند.

ص: 1887

صفحه 1226 انکار حضور معظمِ صحابه در جبهۀ امیر المؤمنین علیه السلام، یعنی برای صحابه مسلّم نبوده که حق به جانب آن حضرت است تا او را یاری نمایند!

دفتر چهارم، صفحه 1408 - 1409 ابن کثیر دربارهٔ روايت: ﴿ طُوبَی لِمَنْ أَحَبَّکَ وَ صَدَقَ فِیکَ وَ وَیْلٌ لِمَنْ أَبْغَضَکَ وَ کَذَبَ فِیکَ﴾ گفته: روایات فراوان به این مضمون نقل شده و ساختگی است.

و نیز گفته: «من زعم أنه آمن بي و بما جئت به و هو يبغض عليّاً فهو كاذب ليس بمؤمن» این روایت با این سند ساختگی است و ثابت نیست.

صفحه 1410 یکی از معاصرین در مورد روایات شناخت منافقین به بغض امیر المؤمنین علیه السلام می نویسد: این روایات سند معتبری ندارد و در احادیث صحیح نقل نشده، عشق و علاقه به تشیّع باعث نقل این مطلب شده است.

صفحه 1416 یحیی بن مَعین بدون هیچ دلیلی حدیث شماره 882 را - که دلالت دارد علی علیه السلام سیّد و سالار دنیا و آخرت است و دشمن علی علیه السلام دشمن پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و دشمن خداست - انکار و تکذیب می کند.

صفحه 1420 بعضی دیگر بدون هیچ دلیلی فضیلت گذشته را ساختگی دانسته و گفته اند: برادر زاده معمر آن را در کتاب معمر افزوده است!

صفحه 1444 - 1445 انکار این که قاتلِ علی علیه السلام شقی ترینِ مردم است.

صفحه 1490 - 1491 انکار وصیت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، عایشه می گفت: آن حضرت بر سينه من - یا در دامان من - جان داد، کجا به علی وصیت کرد؟!

و در مصادر متعدد آمده که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بدون وصیت از دنیا رفت.

صفحه 1492 قاری به نقل از صغانی حدیث وصایت را جعلی و ساخته دست شیعه دانسته و به آنان جسارت و نفرین نموده است.

ص: 1888

صفحه 1622 دهلوی می نویسد: لا نسلّم که مراد از ﴿ أَنْفُسَنَا﴾ حضرت امیر[رضی اللّه عنه] علیه السلام است، بل نفس نفیس پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است.

صفحه 1698 ملا علی قاری می نویسد: دروغ پرداز ترین گروه - اشاره به شیعه - ادعا می کند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در حضور همۀ صحابه دست علی [علیه السلام] را گرفت و فرمود: «این وصی من، برادر من، و جانشین پس از من است، به سخن او گوش دهید و فرمان بردار او باشید» ولی صحابه اتفاق بر کتمان آن نموده و با آن مخالفت کرده و دیگری را سر کار گذاشتند.

در همین دفتر صفحه 1750 - 1751 انکار دانش امیر مؤمنان علیه السلام توسط ابن کثیر صفحه 1772 - 1773 ذهبی گفته: این که علی از همه بهتر باشد، هیچ مسلمانی این را نمی گوید.

صفحه 1784 اعمش گفته من حديث: «قسيم النار» را نقل نکرده ام.

اعمش تعجب کرده: این چه حدیثی است که موسی بن طریف نقل کرده؟!

او گفته: من این حدیث را به قصد تمسخر به عبایه اسدی نقل کرده ام.

اصلاً خود موسى بن طریف آن را به قصد استهزا نقل کرده است.

صفحه 1959 عنوان: «تکذیب روایات فضائل به تضعیف راویان به بهانۀ جعل زدایی»

دفتر ششم، صفحه 2261 انکار دلالت حدیث ثقلین و روایت: ﴿ اَللَّهُمَّ أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُمَا دَارَ﴾ به تحریف معنوی

صفحه 2376 انکار فضائل ویژه با انتشار روایات ساختگی یا غیر آن

ص: 1889

4

4- منکر دانستن روایات فضائل

اشاره

*منکر دانستن روایات فضائل (1)

ابن الجوزی می گوید: حدیث منکر آن است که بدن طالب علم از شنیدن آن به لرزه می افتد و دلش از آن متنفر است. (2)

یکی از مطالبی که در برخورد با روایات فضائل، فراوان با آن مواجه می شویم متن شناسیِ محدّثین و عالم نمایانی است که طاقت دیدن فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را ندارند و به مجرد این که چشم شان به روایات فضائل می افتد احساساتی شده و آن چه بخواهند می گویند و می نویسند، ﴿ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ﴾ [آل عمران (3): 118] (3) بلکه گاهی احادیث این راویان در جا های دیگر مورد قبول واقع می شود ولی در فضائل پذیرفته نمی شود! و از آن تعبیر می کنند: «شاذٌ»، «منكرٌ» (4) و «لا يُتابع عليه» یعنی: روایت بر خلاف قواعد و اصول است، روایت نا شناخته و غیر قابل قبول است و کس دیگری آن را نقل نکرده است.

ص: 1890


1- ممکن است روایتی را ساختگی ندانند ولی بگویند متن آن منکَر و غیر قابل قبول است؛ زیرا با روایت ثقات سازگار نیست یا کسی آن را نقل نکرده. (رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 9) نمونه ای از آن کلام عسقلانی دربارۀ روایت شماره 1905 - دفتر ششم صفحه 2421 - است.
2- قال أبو الفرج ابن الجوزي: و اعلم أن الحديث المنكر يقشعر له جلد الطالب للعلم، و ينفرّ منه قلبه. (الكشف الحثيث 31)
3- دشمنی از دهان [و لحن سخن] آنان آشکار و آن چه [در] سینه های شان نهان می دارند بزرگ تر است.
4- برای اطلاع بیش تر - در تفاوت شاذٌ و منکر - رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 9

[1250 / 44] بخاری - با بی شرمی تمام - حدیث ثقلین را - که همهٔ امت اسلام پذیرفته اند - حدیثی منکر و غیر قابل قبول گفته. (1)

ذهبی به روایتی می رسد که مشتمل بر مطاعن بنی امیه است و رجال آن هم ثقه هستند و جای هیچ اشکالی در آن نیست، می گوید:

[1251 / 45] نمی دانم آفت این روایت از کجاست؟ (2)

و گذشت که در مورد روایت: «ای علی! تو سیّد و سالاری در دنیا و سیّد و سالاری در آخرت. دوست تو دوست من، و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من، و دشمن من دشمن خداست. وای بر کسی که پس از من کینۀ تو را به دل داشته باشد» می گوید:

[1252 / 46] راویان آن ثقه هستند ولی متن حدیث منکَر است، بعید نیست ساختگی باشد ! (3)

در روایت شماره 434 گذشت که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: ﴿ قُسِمَتِ اَلْحِکْمَهُ عَشْرَهَ أَجْزَاءٍ فَأُعْطِیَ عَلِیٌّ تِسْعَهَ أَجْزَاءٍ وَ اَلنَّاسُ جُزْءاً وَاحِداً﴾. یعنی: حکمت بر 10 بخش تقسیم شده، به علی 9 قسمت داده شده و به بقیه مردم یک قسمت. (4)

ص: 1891


1- بخاری در شرح حال عطیه عوفی دربارۀ حدیث ثقلین می نویسد: قال النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم: «تركت فيكم الثقلين... ) أحاديث الكوفيين هذه مناكير. (التاريخ الصغير 1 / 302)
2- .... فإن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم قد رأى بني أمية يخطبون على منبره رجلاً رجلاً، فساءه ذلك، فنزلت: ﴿ إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾ [الكوثر (108): 1] نهر في الجنة، و نزلت: ﴿ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَ مَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ [القدر (97): 1 - 3] [يعني خير من ألف شهر] تملكها بنو أمية. قال الحاكم: هذا إسناد صحيح. و قال الذهبي:... و ما أدري آفته من أين؟! (المستدرك 3 / 170 - 171)
3- المستدرك 3 / 127 - 128، رجوع شود به دفتر چهارم صفحه 1421.
4- ذکر روایت فوق از باب الزام است و گرنه دانش و حکمت مولا با هیچ کس قابل قیاس نیست. ففي الصحيح: ﴿ مَا كَانَ عِلْمُ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ عِنْدَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ إِلَّا بِقَدْرِ مَا تَأْخُذُ الْبَعُوضَةُ بِجَنَاحِهَا مِنْ مَاءِ الْبَحْرِ﴾. (تفسير القمي 1 / 367، بحار الأنوار 26 / 160 و 35 / 429)

[1253 / 47] ابن کثیر دربارهٔ این روایت نوشته:

این حدیث منكر (غير قابل قبول) بلکه جعلی است. رویش سیاه باد کسی که آن را جعل کرد و چنین افترایی را (بر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم) بست. (1)

چنان که ملاحظه می فرمایید، ابن کثیر هیچ دلیلی برای ادعایش اقامه نکرد، تنها چیزی که باعث خشم او شده آن است که تحمّل دیدن و شنیدن فضائل امیر مؤمنان علیه السلام را ندارد!

[1254 / 48] ذهبی نیز در این حدیث اشکال کرده و می گوید:

در سند آن احمد بن عمران است که معلوم نیست چه کسی است. (2)

حسنی مغربی در پاسخ او می نویسد: حافظ ابن حجر عسقلانی از وهبی نقل کرده که احمد بن عمران ثقه (مورد اطمینان) عادل و شخص پسندیده (و درست کاری) بوده است.

مغربی ادامه می دهد: اگر همه مردم هم احمد بن عمران را توثیق کنند باز ذهبی نمی پذیرد و او را دروغ گو می داند، چنان که در موارد متعدد احادیثی که حاکم در مستدرک آورده و گفته به سند شیخین صحیح است، ذهبی بدون هیچ دلیلی آن را جعلی می داند و تنها اشکالش آن است که آن روایات در فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام است. خدا به دادمان برسد ! (3)

ص: 1892


1- منكر، بل موضوع، قبح اللّه واضعه، و من افتراه و اختلقه. (البداية و النهاية 396/7)
2- ميزان الاعتدال 1 / 124
3- فتح الملك العلى 69

ابو احمد الاعظمی در دفاع از ابن تیمیه و انکار «و ال من والاه» می گوید:

[1255 / 49] صحت سند، مستلزم صحت متن نیست؛ زیرا ممکن است متن شاذٌ (1) (و غیر قابل قبول) باشد !

مطلب شيخ الاسلام (ابن تیمیه) حق است و جای تردید ندارد.

علمایی که حکم به صحت آن کرده اند توجه به این نکته نداشته اند. (2)

حال باید پرسید: چرا متن شاذٌ است، چرا قابل قبول نیست؟

به جهت آن که روایت دلالت دارد بر دعای پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم برای کسانی که ولایت و محبت علی علیه السلام را پذیرفته و او را یاری کنند و نفرین بر کسانی که با علی علیه السلام دشمنی کردند یا آن حضرت را تنها گذاشته و دست از یاری او کشیدند!!

گفته شد که دلیلی برای شذوذ آن نیست، روایات فراوان بر آن دلالت دارد (3) و برخی از شواهد آن در روایات دوستی و دشمنی با آن حضرت گذشت. (4)

و نیز ابو احمد الاعظمی پس از نقل کلام امام مجتبی علیه السلام که فرمود:

﴿ يا أيها الناس، لقد فارقكم رجل ما سبقه [لم يسبقه] الأولون ولا يدركه الآخرون﴾ (5)

و دلالت دارد بر ترجیح امیر المؤمنین علیه السلام بر گذشتگان و آیندگان، می نویسد:

ص: 1893


1- برای اطلاع از معنای شاذٌ رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 9
2- الجامع الكامل في الحديث الصحيح الشامل 9 / 70
3- این مطلب در روایات فراوان با سند معتبر آمده، رجوع شود به دفتر نخست، روایات شماره: 94، 131، 135 (پاورقی)، 137، 141، 142، 144، 145، 147، 151، 156، 157، 158، 166، 167، 169، 174، 177، 180، 182، 183، 187، 192، 195، 199 (پاورقی)، 200 (پاورقی)
4- رجوع شود به دفتر چهارم، فضیلت های شماره 29 تا 35 و شواهد آن
5- رجوع شود به دفتر دوم، صفحه 927، فضیلت 20

[1256 / 50] گر چه سند این روایت اشکالی ندارد ولی متن آن منکر (و غیر قابل قبول) است ! (1)

مخالفان در مورد احادیث متعدد گفته اند: منکر و غیر قابل قبول است، چرا؟ چون مفاد آن فضائل اختصاصی امیر مؤمنان علیه السلام است و دیگران را بهره ای در آن نیست و گاهی تصریح یا تعریضی به دیگران نیز در آن وجود دارد.

به مثال هایی در این زمینه توجه فرمایید:

[1257 / 51] جمله: «لا يولّي الدبر» - که در برخی از نقل های حدیث رایت آمده - منکر دانسته شده (2) به جهت آن که اشاره به فرار شیخین و پشت کردن آن ها به جنگ دارد، چنانکه لفظ: «لیس بفرّار» نیز اشاره به همین نکته دارد. (3)

بلکه روایات صحیح و معتبر فتح خیبر که در آن بشارت به فتح و ظفر به دست مبارک امیر المؤمنین علیه السلام داده شده، می تواند به گونه ای اشعاری به انهزام و شکست آن دو نفر داشته باشد مانند: «يفتح اللّه على يديه» و امثال آن.

[1258 / 52] دربارهٔ روايت: «و الذي كرّم وجه محمد لأعطينّها رجلاً لا يفرّ، هاك يا علي» (4) نیز گفته شده که متن آن منکر است. (5)

مشکل آن نیز همین است که زبیر و دو نفر دیگری که به کنایه از آن ها یاد شده و نام شان نیامده - یعنی شیخین - مورد بی مهری و بی اعتنایی حضرت واقع شده و به هر کدام از آنان فرموده: «دور شو»!

ص: 1894


1- الجامع الكامل فى الحديث الصحيح الشامل 81/9
2- فضائل الصحابه صاعدی 204/6
3- رجوع شود به دفتر دوم، صفحه 733 - 734، روایات شماره 555 - 557.
4- رجوع شود به دفتر دوم، صفحه 766، روایت شماره 572.
5- فضائل الصحابه صاعدی 6 / 216 - 217

[1259 / 53] لذا فضل بن روزبهان می گوید: ما روایاتی که در فضائل امیر المؤمنین و اهل بیت علیهم السلام نقل شده می پذیریم و با آن موافقیم تا جایی که طعن بر فضلای صحابه نباشد. (1)

پس معلوم شد که تعریض به دیگران روایت را منکر و از درجه اعتبار ساقط می کند!

[1260 / 54] عده ای از آن ها «حديث سدّ الابواب» را منکر شمرده اند، بلکه ابو بلج فزاری ثقه به جهت نقل همین حدیث و امثال آن تضعیف شده است. (2)

[1261 / 55] حدیث بریده با سند معتبر - و تعابیری متفاوت و نزدیک به یک دیگر - نقل و اعتبارش پذیرفته شده، ولی روایتی که در سندش اجلح وجود دارد - با آن که جمهور او را توثیق کرده اند - منکر دانسته شده است، (3) عمدۀ مشکلش آن است که در آن لفظ: «و هو وليّكم بعدى» وجود دارد که دلالت بر

ص: 1895


1- كلّ ما نقل من فضائله و فضائل أهل بيت النبيّ صلی اللّه علیه و آله و سلم ما لم يكن سبباً إلى الطعن في أفاضل الصحابة، فنتسلَّمه و نوافقه فيه ؛ لأنّ فضائلهم لا تُحصى، ولا ينكره إلاّ منكر نور الشمس و القمر. (إحقاق الحق 210 - 211، دلائل الصدق 6 / 483 - 484 به نقل از ابطال الباطل)
2- فضائل الصحابه صاعدی 222/6.
3- رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 270 - 271 روایت شماره 148: «لا تقع في علي؛ فإنه منّي و أنا منه، و هو وليّكم بعدي، و انّه منّي و أنا منه، و هو وليّكم بعدي». (مسند أحمد 5 / 356) قال الهيثمي: رواه أحمد و البزار باختصار [أي بحذف قوله صلی اللّه علیه و آله و سلم: «و هو وليّكم بعدى »فراجع: كشف الاستار 3 / 200 - 201]، و فيه الأجلح الكندي و ثقّه ابن مَعين و غيره و ضعّفه جماعة، و بقية رجال أحمد رجال الصحيح. (مجمع الزوائد 9 / 128) قال المناوي: أخرج أحمد من طريق الأجلح الكندي، عن بريدة، قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم:... لا تقع في علي ؛ فإنه منّي و أنا منه و هو وليكم بعدي». قال جدّنا للأم الزين العراقي: الأجلح الكندي وثقّه الجمهور، و باقيهم رجاله رجال الصحيح. (فیض القدیر 4 / 471 و مراجعه شود به مجمع الزوائد 128/9)، پس مناوی (متوفی 1031) آن را معتبر دانسته است، ولی برخی آن را منکر گفته اند. (فضائل الصحابه صاعدی 315/6 - 316)

ولایت و سر پرستی امیر المؤمنین علیه السلام بر مؤمنان پس از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دارد!

[1262 / 56] در برخی از روایات بریده آمده است: «فإنما يفعل ما يؤمر»، یعنی: علی مطابق فرمانی که به او داده شد عمل کرده، (1) صاعدی این عبارت را زیاده ای منکر دانسته است. (2)

چرا منکر است؟ مگر تسلیم محض بودن آن حضرت برابر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، شاهد در صحاح ندارد؟

بنابر نقل صحیح مسلم و دیگران در حدیث رایت گذشت که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «برو و روی بر مگردان مگر پس از فتح و ظفر». آن حضرت اندکی رفت و (پرسشی داشت) بدون آن که صورت مبارک را برگرداند مطلب را پرسید. (3)

از این روایت و امثال آن نیز اطاعت و تسلیم محض بودن امیر مؤمنان علیه السلام نسبت به فرمان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم معلوم می شود. (4)

[1263 / 57] ورد في الرواية: من صام يوم ثماني عشرة خلت من ذي الحجة كتب له صيام ستين شهراً، و هو يوم غدير خم لمّا أخذ النبى صلی اللّه علیه و آله و سلم بید

ص: 1896


1- «يا بريدة، أحبّ عليّاً ؛ فإنما يفعل ما يؤمر به»، قال - يعني بريدة -: فقمتُ و ما من الناس أحد أحبّ إليَّ منه. (المعجم الأوسط 5 / 117) و في لفظ: «يا بريدة إن عليّاً وليّكم بعدي، فأحبّ عليّاً ؛ فإنه يفعل ما يؤمر»، قال: فقمتُ و ما أحد من الناس أحبّ إليّ منه. (تاريخ مدينة دمشق 191/42، كنز العمال 11 / 612، سبل الهدى و الرشاد 295/11)
2- فضائل الصحابه صاعدی 284/6
3- صحيح مسلم 121/7: وقف ولم يلتفت فصرخ: يا رسول اللّه، على ماذا أُقاتل الناس؟
4- برای توضیح بیش تر رجوع شود به دفتر دوم، صفحه 738.

علي بن أبي طالب علیه السلام فقال: ﴿ ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من أنْفُسِهِمْ﴾ قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: ﴿ فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ﴾، فقال عمر بن الخطاب: ﴿ بَخ بَخ لك يا ابن أبي طالب ! أصبحتَ مولاي و مولى كل مؤمن﴾.

فأنزل اللّه تعالى: ﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ [المائدة (5): 3]. (1)

گفته شده: سند این روایت صحیح و رجال آن همه مورد اطمینان هستند، (2) و خطیب بغدادی گفته: دیگران نیز آن را نقل کرده اند و حبشون [که از ثقات است] متفرّد به نقل آن نیست گر چه نقل او مشهور شده است. (3)

برخی چون ذهبی، ابن کثیر و... آن را منکر دانسته و صاعدی - احتياطاً ! - می گوید: شبیه روایات ساختگی و جعلی است. (4)

چرا این روایت منکر است؟! به جهت پاداشی که در آن برای روزۀ غدیر بیان شده، و نزول آیه اکمال دین نیز در روز عید غدیر دانسته شده است!

[1264 / 58] در مورد نذر اهل بیت علیهم السلام و نزول سوره ﴿ هَلْ أَتَى عَلَی﴾ نیز گفته

و نیز رجوع شود به: اسانید فضائل أمير المؤمنين علیه السلام للشيخ باسم الحلّي 2 / 200 - 203.

ص: 1897


1- تاریخ بغداد 284/8 - 285 تاريخ مدينة دمشق 233/42 - 234، شواهد التنزيل 200/1 - 203.
2- خلاصة عبقات الأنوار 246/7: طريقٌ صحيحٌ، رجاله كلّهم ثقات.
3- اشتهر هذا الحديث من رواية حبشون، و كان يقال: إنه تفرّد به، و قد تابعه عليه أحمد بن عبد اللّه ابن النيري، فرواه عن علي بن سعيد. (تاريخ بغداد 8/ 284، تاریخ مدينة دمشق 233/42) نگارنده گوید: ابن مردویه (متوفی 410 یا 416) روایات متعدد نقل کرده که آیه شریفه گذشته روز عید غدیر نازل شده است. (مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام لابن مردویه 231 - 233)
4- فضائل الصحابه 6 / 341. و في تفسير الآلوسي 6 / 195: و هو حديث منكر جدّاً. و في كشف الخفاء للعجلوني 2/ 258: قال الحافظ الذهبي: إنه حديث منكر جدّاً، بل كذب. و قال ابن كثير - أيضاً -: فإنه حديث منكر جدّاً، بل كذب. (البداية و النهاية 5 / 233) و قال أيضاً: و فيه نكارة من وجوه. (البداية و النهاية 386/7)

شده: این حدیث ساختگی است و دل ها آن را نمی پذیرد. (1)

در حالی که ابن الجوزی - که مخالفتش با روایات فضائل معلوم است (2) - در تألیفاتش مکرر آن را نقل و بدان استناد نموده است. (3)

تذکر مهم

به یاری خداوند خواهد آمد که تفرّد راوی ثقه به نقل روایت، عیبی برای راوی یا آن روایت نیست. (4)

ص: 1898


1- قال الحكيم الترمذي: حديث ليث، عن مجاهد، عن ابن عباس في مرض الحسين [علیه السلام] و نذر أهل البيت [علیهم السلام] صيام ثلاثة و صيامهم بعد البئر [البرء ظ] و ليس عندهم شيء فاستقرضوا صاعاً، و وقف الفقير على الباب حين الإفطار، و تصدّقوا عليه، و صاموا على الصيام، و هكذا ثلاثة أيام مع شدّة جوعهم و ارتعاشهم كالفرخ بسببه، و نزول ﴿ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ﴾، حديث مفتعل تنكره القلوب. (تذكرة الموضوعات 99)
2- رجوع شود به همین دفتر صفحه 1959: «تکذیب روایات فضائل... به بهانۀ جعل زدایی»
3- رجوع شود به المدهش 1 / 239 - 240 (چاپ اول، دار القلم، دمشق سنه 1425)، التبصرة 454/1 (چاپ اول، عیسی الحلبي، مصر سنه 1390)
4- رجوع شود به همین دفتر، صفحه 2170

نمونه هایی از واکنش منکر دانستن روایات فضائل در دفتر های پیشین

مواردی از واکنش منکر دانستن روایات فضائل پیش از این گذشت مانند:

دفتر نخست،صفحه 103 اشکال دکتر صاعدی در حدیث طیر به این که: در این حدیث عیبی برای انس [صحابی !!] ذکر شده که او از آن منزّه است، و نیز برترین مردم پس از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و پیامبران علیهم السلام ابو بکر است!

صفحه 134 در روایت شماره 4 آمده: محبوب ترین زنان نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فاطمه علیها السلام و محبوب ترین مردان علی علیه السلام بود - البانی گفته: من این حدیث را باطل می دانم؛ زیرا مخالف مطلبی است که در محبوب ترین زن و مرد از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت است (یعنی عایشه و پدرش).

صفحه 241 ابن کثیر و.... روایت: ﴿ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾ - یعنی: علی پس از من ولی و سرپرست شماست - را منکر دانسته اند !

صفحه 249 - 250 ذهبی دربارۀ روایت: ﴿ وَلِیُّ کُلِّ مُؤمِنٍ بَعدی﴾ می گوید: سند روایت بنابر شرط مسلم نیشابوری صحیح است ولی متن آن منکَر بوده که مسلم آن را نقل نکرده است!

دفتر دوم، صفحه 503 در روایت شماره 276 گذشت که: «من بندۀ خدا، برادر پیامبر و صدّیق اکبر هستم. هر کس پس از من چنین ادّعایی نماید کذّاب و دروغ گوست. من هفت سال قبل از مردم نماز گزاردم».

ذهبی، و دیگران متن آن را منکر دانسته اند.

ابن کثیر:گفته چگونه ممکن است علی هفت سال پیش از همه نماز بگزارد؟!

ص: 1899

صفحه 551 ابن کثیر می گوید: روایات فراوان در تقدّم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده ولی آن احادیث مذکر است و اصلاً صحیح نیست!

صفحه 598 ذهبی گفته: ابو صادق از ربيعة حديث منكر و غیر قابل قبولی نقل کرده که در آن آمده: ﴿ عَلَی أَخِی وَ وَارِثِی﴾.

صفحه 626 ابن کثیر می نویسد: روایات فراوان در عقد برادری بین پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و علی [علیه السلام] نقل شده که صحیح نیست، اسنادش ضعیف و متن برخی رکیک است؛ زیرا در آن آمده: «تو برادر، وارث، جانشین و بهترین امیر پس از من هستی»، این جعلی است و با روایات صحیح مسلم و بخاری و بقیه منابع مخالف است.

صفحه 641 بخارى روايت: ﴿ انَا مَدينةُ العلمِ وَ عَليٌّ بابُها﴾ را منکر دانسته، و این مطلب به ترمذی نیز نسبت داده شده است.

صفحه 650 مستشكلى حديث: ﴿ انَا مَدينةُ العلمِ...﴾ را نپذیرفته و گفته است: راه دستیابی به علم و دانش، تحصیل و اخلاص است !

صفحه 659 - 660 ذهبی دربارۀ روایت ذيل آيه: ﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلٍّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 7] «رسول اللّه المنذر، و الهادي رجلٌ من بني هاشم» می گوید: واقعاً غریب است.

صفحه 660 ابن کثیر دربارۀ روایت معتبر شماره 426 ذیل آیه گذشته: ﴿ أَنْتَ اَلْهَادِی، بِکَ یَهْتَدِی اَلْمُهْتَدُونَ بَعْدِی﴾ می گوید: این حدیث به شدّت منکر است.

صفحه 725 - 726 ذهبی دربارۀ روایت شماره 426 - فضیلت 12 -: «علی علیه السلام تنها یار بت شکن» گفته: گر چه سند آن مشکلی ندارد، ولی متن آن منکر و غير قابل قبول است !

ص: 1900

پاورقی صفحه 740 در روایت شماره 559 آمده است: «ای علی... این جبرئیل است در جانب راست تو... تو سرور و سالار عرب هستی و من سرور و سالار بنی آدم...» که اشکالی در سند آن نیست ولی بخاری و دیگر مخالفان متن آن را منکر دانسته اند.

صفحه 774 ابن کثیر می گوید: بزار داستان فرستادن ابو بکر و عمر در جنگ خیبر و فرستادن علی [علیه السلام] پس از آن دو و فتح و پیروزی بر دست آن حضرت را نقل کرده ولی در سیاق و متن آن، مطالب غریب و منکَر وجود دارد !

صفحه 808 - 809 در روایت 595 پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمود: « هر کس تو را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر کس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است، و هر کس خدا را دوست داشته باشد با آرامش وارد بهشت می شود».

ابن عساکر دمشقی گفته: این سند معروف است و راویان آن مشهور هستند ولی متن آن منکر است!

صفحه 820 عده ای روایت ترمذی در فضیلت 15 را-: «لا ينبغي لأحد أن يبلغ هذا إلّا رجل من أهلي» - يعنی: سزاوار نیست کسی آیات اول سوره توبه را (به مشرکین) ابلاغ نماید مگر مردی از خاندانم - روایتی منکَر دانسته اند، مانند جورقانی، ابن کثیر، صاعدی.

صفحه 821 ابن کثیر در مورد روایت معتبر 601: «لن يؤدّي عنك إلّا أنت أو رجل منك» می گوید: سند این روایت ضعیف و متن آن منکر است.

و وجهش آن است که برگشتن ابو بکر در آن آمده است!

ص: 1901

صفحه 846 ذهبی و... «حديث سدّ الابواب» را منکر شمرده اند.

پاورقی صفحه 857 ابن عمر به راوی گفت: دربارۀ علی از من می پرسی! جایگاه او را که نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دیده ای. حضرت همه درب هایی را که به مسجد باز بود بست مگر در خانۀ علی [علیه السلام]. ذهبی گفته: این حدیث غریب و منکر است.

صفحه 889 ترمذی درباره روایت شماره 628: «يا علي، لا يحلّ لأحد يجنب في هذا المسجد غيري و غيرك» می گوید: بخاری آن را از من شنید و آن را غریب دانست.

صفحه 898 در کلام امیر مؤمنان علیه السلام گذشت: به خدا سوگند من برادر، ولیّ، پسر عمو و وارث پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم هستم، چه کسی از من به آن حضرت سزاوار تر است؟!

ذهبی گفته: این حدیث مذکر است و برخی از او تبعیت نموده اند.

صفحه 931 در فضیلت 20: ترجیح امیر المؤمنین علیه السلام بر گذشتگان و آیندگان ! - امام مجتبى علیه السلام فرمود: ﴿ يَا أَيُّهَا النَّاسُ، لَقَدْ فَارَقَكُمْ رَجُلٌ ما سَبَقَهُ الأَوَّلُونَ وَلا يُدْرِكُهُ الآخَرُونَ﴾، ای مردم، کسی از شما جدا شد که کسی از گذشتگان بر او پیشی نگرفته و کسی از آیندگان نیز به رتبۀ او نخواهد رسید.

ابن کثیر می نویسد: این حدیث غریب و متن آن منکر است.

دفتر سوم، صفحه 958 در فضیلت 24 گذشت: «یا علی! هر کس از من جدا شود از خدا جدا شده و هر کس از تو جدا شود از من جدا شده است».

ذهبی این متن را منکر دانسته است.

صفحه 1180 از علی علیه السلام نقل شد که: «پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم با من عهد و پیمان بست که با

ص: 1902

ناکثین، قاسطین و مارقین مبارزه نمایم».

ابن کثیر گفته: این حدیث غریب و منکَر است.

صفحه 1185 یحیی بن سعید قطّان روايت كلاب حوأب را منکَر دانسته و روشن است که این روایت تأیید و تقویت جبهۀ حضرت امیر علیه السلام و طعنی بر عایشه و اصحاب جمل است.

دفتر چهارم، صفحه 1369 عسقلانی متن روایت 858-: «هر کس از علی کینه به دل داشته باشد مرا مبغوض داشته و کسی که بغض مرا داشته باشد با خدا دشمنی نموده و هر کس علی را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر کس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است» - را منکر دانسته و سپس گفته: راویانش همه رافضی هستند بویژه محمد بن عبید اللّه خیلی ضعیف است.

صفحه 1417 ذهبی در تلخیص المستدرک بر حدیث شماره 882 - که دلالت دارد علی علیه السلام سیّد و سالار دنیا و آخرت است و دشمن علی علیه السلام دشمن پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و دشمن خداست - خرده گرفته که: گر چه راویان آن (همه) مورد اطمینان هستند ولی (متن آن) منكر (و غير قابل قبول) است!

صفحه 1455 در حدیث 908 گذشت که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: ﴿ ادْعُوا لِي أَخِي...﴾ على علیه السلام را خبر کردند، نزد آن حضرت رفت، هنگامی که بیرون آمد، از او پرسیدند: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم چه فرمود؟ پاسخ داد: هزار باب از علم و دانش به من آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر باز می شود.

ذهبی - به پیروی از ابن عدی جرجانی - این حدیث را غیر قابل قبول دانسته و سپس با تردید ابراز کرده کأنّه موضوع، یعنی: شاید جعلی باشد.

ص: 1903

گر چه در سندش کسی که دروغ گو و حدیث ساز باشد وجود ندارد.

پاورقی صفحه 1465 ابن کثیر درباره روایت 923 - که عایشه گفته: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در دست علی علیه السلام جان داد - می گوید: منکر است و با روایت صحیح تنافی دارد.

صفحه 1516 در حدیث 986 گذشت که: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم وصیت فرمود که جز من کسی آن حضرت را غسل ندهد ؛ که اگر چشم کسی عورت من بیفتد کور می شود. لذا فضل و اسامه با چشم بسته از پشت پرده آب را به دست من می دادند و هر گاه می خواستم عضوی را بشویم گویا سی نفر جسد مبارک آن حضرت را زیر و رو می کردند.

ذهبی متن این روایت را منکَر و ابن کثیر آن را غریب دانسته است!

صفحه 1525 بزار روایت: «علي يقضي ديني، بدهی های مرا علی می پردازد» را روایتی منکر دانسته است.

صفحه 1635 ذهبی با آن که در تلخیص المستدرک اعتبار روایت 1098 - ویژگی های علی علیه السلام به نقل ابن عباس - را پذیرفته، در کتاب المنتقی به تبع ابن تیمیه گفته: در این روایت مطالب غیر قابل قبول وجود دارد.

صفحه 1635 - 1636 صاعدی - با آن که اعتبار سند روایت 1098 را پذیرفته - می گوید: در این حدیث عبارت های منکری وجود دارد که ابن تیمیه تذکر داده: سزاوار نیست که من (از مدینه) بیرون روم مگر آن که تو را جانشین خود (در شهر) قرار دهم. و نیز بخش: ﴿ أَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی﴾.

پاورقی صفحه 1655 ابن كثير روايت: ﴿ فَأَنَا وَ اهلُ بیتی مُطَهَّرُونَ مِنَ [عن ظ] الذُّنُوب﴾ را غریب و منکر دانسته و گفته: فيه غرابة و نكارة.

ص: 1904

در همین دفتر پاورقی صفحه 1864 ابن کثیر حدیث تشبیه را منکر دانسته است.

صفحه 1915 خواهد آمد که ذهبی دربارۀ حدیث معتبر شماره 1284: « هر کس مرا و این دو و پدر و مادر شان را دوست بدارد روز قیامت در درجۀ من خواهد بود» می گوید: این حدیث به شدت منکر است.

ص: 1905

5

5- برخورد با راویان فضائل

اشاره

یکی از مهم ترین واکنش های مخالفان نسبت به احادیث فضائل برخورد شدید با راویان، نسبت های بی جا به آنان، توهین، تهدید، ضرب و شتم، حبس، قتل و... می باشد.

[1265 / 1] در کلام ابن قتیبه دینوری (متوفی 276) آمده است: اگر کسی بگوید: علی [علیه السلام] برادر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، پدر نوه های پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم- امام حسن و امام حسین علیهما السلام - یا بگوید: اصحاب کساء: علی و فاطمه و حسن و حسین [علیهم السلام]، چهره ها متغیّر، نگاه ها دگرگون و کینه ها از سینه ها ظاهر می گردد ! (1)

ترس از اتهام به تشیّع به جهت نقل فضائل

محمد مَعين سندی (متوفی 1161) - از دانش مندان اهل تسنن - عصمت ائمه علیهم السلام را پذیرفته است. او می نویسد: لازم است تذکّر دهم که من به پیروی از شیخ اکبر (یعنی محیی الدین عربی)، (2) از حدیث: «يقفو أثري، لا يخطأ» استفاده

ص: 1906


1- فإن قال قائل: أخو رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم على، و أبو سبطيه الحسن و الحسين [علیهما السلام]، و أصحاب الكساء: على و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام] تمعرّت الوجوه و تنكرّت العيون و طرت حسائك الصدور. (كتاب الاختلاف في اللّفظ و الردّ على الجهمية و المشبّهة 34 - 36)
2- رجوع شود به الفتوحات المكية 3 / 332

می کنم که امام مهدی رضی اللّه عنه [علیه السلام] معصوم است چنان که حدیث ثقلین نیز عصمت بقیۀ امامان اهل بیت علیهم السلام دارد... لذا آنان را امامان معصوم می گوییم. سپس از ترس اتهام به رفض و تشیع می نویسد:

[1266 / 2] هر کس در این بحث مرا به پیروی از غیر مذهب اهل سنّت نسبت دهد - که خدا می داند از آن بیزارم - گناه کرده و تهمت زده است و خدا خصم و دشمن او باشد. چگونه من از اتّهام به تشیّع نترسم، در حالی که استاد سیره نویسان (صالحی شامی) در سیرۀ شاميه (سبل الهدى و الرشاد) وقتی سند حدیث ردّ شمس را معتبر و رجالش را موثّق دانسته، ترسیده که او را به تشیّع متّهم کنند - مانند رفتاری که قبلاً با حافظ حسکانی شده بود !! - لذا گفته است:

مبادا کسی گمان برد که من میل به تشیع دارم، خدا می داند که چنین نیست ! (1)

متن عبارت صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد چنین است:

[1267 / 3] کسی که سخن مرا در اعتبار حدیث ردّ شمس ببیند، گمان نبرد که من تمایل به تشیّع دارم، خدا می داند که چنین نیست. آن چه مرا وادار به این تذکر نمود آن است که دیدم ذهبی در ترجمه حاکم حسکانی گفته: او گرایش به تشیّع دارد؛ زیرا تألیفی در جمع آوری اسناد حديث ردّ شمس نگاشته است.

(چگونه ذهبی به خود اجازه می دهد که چنین مطلبی را اظهار نماید) در حالی که حافظ عبد الغفار فارسی - که شاگرد حاکم حسکانی است - ذیل تاریخ نیشابور و دیگر مورخان، حاکم حسکانی را ستایش

ص: 1907


1- دراسات اللّبيب 238 - 240 ( الدّراسة الخامسة)

نموده اند و کسی او را متهم به تشیّع ننموده است.

خدا توفیق دهد که دانسته و ندانسته آبروی مردم را نبریم ! (1)

[1268 / 4] ذهبی می نویسد: کسی پرسید: چه کسی از همه برتر است؟ طرف مقابل پاسخ داد: اگر گفت گو با تو باشد علی علیه السلام ولی اگر نزد عموم مردم باشد ابو بکر!

[1269 / 5] و در گفت گوی دیگری نقل کرده که طرف مقابل پاسخ داد: علی علیه السلام بهتر است، ولی اگر این مطلب را نزد مردم باز گو کردی به امیر می گویم که تو را تازیانه بزند! (2)

ترک مجالست با راویان فضائل

[1270 / 6] جندب بن عبد اللّه - معروف به جندب الخير (3) - می گوید:

ص: 1908


1- التنبيه الثالث: ليحذر من يقف على كلامي هنا أن يظنّ بي أني أميل إلى التشيّع، و اللّه يعلم أن الأمر ليس كذلك ! و الحامل لى على هذا الكلام أن الذهبى ذكر في ترجمة الحافظ الحسكاني: أنه كان يميل إلى التشيّع ؛ لأنه أملى جزءاً في طرق حديث ردّ الشمس. و هذا الرجل تَرْجَمَه تلميذه الحافظ عبد الغفار بن إسماعيل الفارسي في ذيل تاريخ نيسابور فلم يسعفه بذلك، بل أثنى عليه ثناء حسناً، و كذلك غيره من المؤرخين، نسأل اللّه تعالى السلامة من الخوض فى أعراض الناس بما نعلم و بما لا نعلم !! (سبل الهدى و الرشاد 9 / 439 - 440) نگارنده گوید: قال الذهبي: الحسكاني القاضي المحدّث أبو القاسم عبيد اللّه بن عبد الله بن أحمد بن محمد بن أحمد بن محمد بن حسكان القرشي العامري النيسابوري الحنفي الحاكم و يعرف ب-: ابن الحذاء [الحافظ]، شيخ متقن ذو عناية تامّة بعلم الحديث... و وجدت له مجلساً يدلّ على تشيّعه و خُبرته بالحديث، و هو تصحيح خبر ردّ الشمس لعلى رضی اللّه عنه [علیه السلام] و ترغيم النواصب الشمس. [تذكرة الحفاظ 3 / 1200 - 1201)
2- تاريخ الإسلام للذهبي 25 / 305 - 306
3- از صحابه پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است که - در همۀ جنگ ها و بنابر نقل اهل تسنن - در جنگ نهروان به یاری امیر المؤمنین علیه السلام شتافت. (رجوع شود به الارشاد للشيخ المفيد 1 / 317، سير أعلام النبلاء 3/ 175، تاريخ بغداد 257/7، الثقات لابن حبان 3/ 56)

هنگامی که به عراق رفته و به ذکر فضائل علی علیه السلام پرداختم، کسی نبود که به من حرف ناخوشایندی نزند. بهترین سخنی که می شنیدم آن بود که مخاطب به من می گفت: این مطالب را رها کن، چیزی بگو که به دردت بخورد. می گفتم: این برای من و تو هر دو مفید است. او بلند می شد و مرا رها می کرد و می رفت... تا آن که خبر به والی - ولید بن عُقبَه - رسید و او مرا به زندان انداخت! (1)

[1271 / 7] ذهبی در شرح حال مشایخ حدیث می نویسد:

ابو الأحوص شاگردانش را سوگند می داد و می گفت: هر کس با ابن فضیل و عمرو بن ثابت مجالست دارد، نزد من نیاید! (2)

و یزید بن زریع گفته: هر کس نزد جعفر بن سلیمان می رود به من نزدیک نشود. (3)

و این سه از راویان فضائل هستند چنان که در واکنش ششم خواهد آمد.

[1272 / 8] ابو بکر محمد بن أحمد بن حنب (متوفی 350) - محدث بزرگ عامه که او را فوق العاده ستوده و درباره اش گفته اند: الشيخ، العالم، المحدّث، الصدوق، المسند... البخاري، ثم البغدادي، الدهقان، نزيل بخارى و مسند ها - در مجلسی برای خلفای سه گانه فضائلی نقل کرد و سپس به نقل فضائل امیر المؤمنین علیه السلام پرداخت. کسی دیر وارد مجلس او شد و فقط بخش پایانی سخنان او را شنید، از جا برخاست و فریاد کشید: مردم! این دجّال

ص: 1909


1- شرح ابن أبي الحديد 58/9. بنا بر گزارش شیخ مفید قدس سره او گفته: مردم مرا از نقل فضائل نهی و با من برخورد تند نموده و مرا از خود می راندند! (ارشاد 1 / 241 - 243)
2- سير أعلام النبلاء 9 / 173 - 175
3- رجوع شود به همین دفتر صفحه 2000 به نقل از سیر أعلام النبلاء 8 / 198 - 199

و دروغ گوست! روایات او را ننویسید؛ و سپس از مجلس بیرون رفت. (1)

[1273 / 9] سفیان بن عیینه گفته: از جابر شنیدم که می گوید: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم علی [علیه السلام] را خواست و هر چه می دانست به او یاد داد، علی [علیه السلام] نیز نسبت به [امام] حسن [علیه السلام] و... تا جعفر بن محمد [علیه السلام] (هر امامی دانش الهی که از امام قبل گرفته بود به امام بعد منتقل نمود). لذا من (از او کناره گرفته و) او را ترک نمودم. (2)

پس جابر و روایاتش کنار گذاشته می شود به جهت آن که روایت می کند: دانش الهی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به امامان معصوم علیهم السلام منتقل شده است.

با آن که سفیان ثوری دربارهٔ جابر جعفی می گوید: او در نقل حدیث نهایت احتیاط را را رعایت می کرد و من برتر از او سراغ ندارم. (3)

منع از نقل فضائل و حمله به راویان !

در ترجمه حسین بن احمد معروف به ابن القادسی آمده است که او گفته:

[1274 / 10] ناصبی ها نمی گذارند من در مسجد جامع منصور فضائل اهل بیت علیهم السلام را نقل کنم. (4)

[1275 / 11] و در شرح حال تلید بن سلیمان نوشته اند که: او در فضائل

ص: 1910


1- الانساب للسمعاني 404/2، تاريخ الإسلام للذهبي 450/25، سير أعلام النبلاء 523/15 2.
2- و ذكر شهاب أنه سمع ابن عيينة يقول: تركت جابراً الجعفي و ما سمعت منه، قال: دعا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم علياً [علیه السلام] فعلّمه ممّا تعلّم، ثم دعا على الحسن [علیهما السلام] فعلّمه ممّا تعلّم، ثم دعا الحسن الحسين [علیهما السلام] فعلّمه ممّا تعلّم. ثم دعا ولده. حتى بلغ جعفر بن محمد [علیهما السلام]. قال سفيان: فتركته ذلك [لذلك]. (ميزان الاعتدال 381/1 و رجوع شود به الکامل لابن عدي 2 / 115)
3- كان جابر الجعفي و رعاً في الحديث، ما رأيت أورع منه في الحديث. (میزان الاعتدال 1 / 379)
4- قد منعني النواصب أن أروي في جامع المنصور فضائل أهل البيت [علیهم السلام]. (تاریخ بغداد 17/8، سير أعلام النبلاء 18 / 11 - 12، الأنساب للسمعاني 4 / 422)

اهل بیت علیهم السلام مطالب عجیبی نقل کرده است. یحیی بن مَعین به شدت (با او برخورد و) به او حمله کرد و دستور داد کسی از او روایت نقل نکند! (1)

[1276 / 12] يحيى بن مَعین دید که مدت هاست وکیع فضائل علی [علیه السلام] را نقل نمی کند، از او سبب پرسید، وکیع پاسخ داد: زیرا مردم به ما حمله می کنند! (2)

کتک زدن به راویان فضائل !

[1277 / 13] ذهبی نقل می کند که یکی از راویان حدیث می گفت: در مسجد جامع دمشق با 10 نفر دیگر جمع شده بودیم و ابو بکر طاقی برای ما روایاتی در فضائل علی [علیه السلام] نقل می کرد. حدود صد نفر از مردمی که در آن مسجد بودند به قصد کتک زدن به سوی ما آمدند! یکی از آن ها محاسن مرا با دست گرفت (تا مرا بزند ولی) یکی از مشایخ مرا از دست او نجات داد. آن ها شروع به زدن ابو بکر طاقی کردند و او را نزد حاکم دمشق بردند. او گفت: ای سروران، کتاب من در فضائل علی علیه السلام بود، من فردا برای شما فضائل معاویه را نقل خواهم کرد، ولی اشعاری را که الان گفته ام بشنوید:

حبّ علي كلّه ضرب *** يرجف من خيفته القلب

فمذهبي حبّ إمام الهدى *** يزيد و الدين هو النصب (3)

محبّت علی همه اش باعث کتک خوردن است. از ترس آن دل آدم به لرزه

ص: 1911


1- وروى في فضائل أهل البيت [علیهم السلام] عجائب، و قد حمل عليه يحيى بن مَعين حملاً شديداً و أمر بتركه. (المجروحين لابن حبان 1 / 204 - 205، و مراجعه شود به تهذیب التهذيب 1 / 448)
2- 2. قال و سمعته - یعنی: قال يحيى: سمعت وكيعاً - لا يحدث بفضائل علي [علیه السلام] زماناً حتى قلت له: لِمَ لا تحدّث بها؟! فقال: إن الناس يحملون علينا فيها، وحدّث بها. (تاريخ ابن مَعين 1 / 320)
3- تاريخ الإسلام للذهبي 23 / 623

می افتد. از این رو اصلاً مذهب من محبّت امام هدایت یزید و دین (درست) هم همان نصب (و عداوت اهل بیت) است !!!

تنفر از ذکر فضائل و اتهام راویان به رفض

[1278 / 14] سفیان ثوری می گوید: رافضی ها مرا رها کردند، زیرا من از نقل فضائل على متنفّرم. (1)

[1279 / 15] کسی به شافعی گفت: عده ای طاقت شنیدن مناقب و فضائل اهل بیت علیهم السلام را ندارند و اگر کسی به نقل آن بپردازد می گویند: این رافضی است، و مسیر صحبت و کلام را تغییر می دهند. شافعی در پاسخ او اشعاری سرود:

إذا في مجلس ذكروا عليّاً *** و سبطيه و فاطمة الزكية

فأجرى بعضهم ذكراً [ذكرى] سواهم *** فأيقن أنه لسَلَقلَقية

إذا ذكروا عليّاً أو بنيه *** تشاغل بالروايات العلية

و قال: تجاوزوا يا قوم هذا *** فهذا من حديث الرافضية

برئت إلى المهيمن من أناس *** يرون الرفض حبّ الفاطمية

على آل الرسول صلاة ربّي *** و لعنته لتلك الجاهلية (2)

ص: 1912


1- تركتني الروافض و أنا أبغض أن أذكر فضائل على. (سير أعلام النبلاء 253/7) و بنابر نقلی گفته: امتنعنا من الشّيعة [الرافضة] أن نذكر فضائل عليّ [علیه السلام]. (تاريخ الإسلام 10/ 228، الوافي بالوفیات (15 /175) در پاورقی سیر أعلام النبلاء نقل کرده که بنابر نقل ابو نعيم [در حلية الأولياء 27/7] او گفته: منعتنا الشيعة أن نذكر فضائل علی [علیه السلام]، یعنی شیعیان نمی گذارند من فضائل علی [علیه السلام] را نقل کنم. ولی معلوم است که این نقل درست نیست چگونه ممکن است شیعه مانع نقل فضائل آن حضرت شوند !
2- رجوع شود به نظم درر السمطين 111، جواهر العقدين 253 - 254، تنزيه الشريعة 1 / 399 - 400، ينابيع المودة 2/ 372

هنگامی که در مجلسی از علی و فرزندانش و فاطمه زکیه علیهم السلام یاد می شود، برخی سخن دیگران را پیش می کشند.

به یقین بدان که مادرشان سَلَقلَقیه (1) بوده.

می گویند: از این سخن بگذرید، این کلام رافضی هاست.

من نزد خدا بیزارم از کسانی که محبت فاطمه علیها اللسلام را «رفض» می دانند.

صلوات پروردگار بر خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و لعنت و نفرینش بر این جاهلیت.

[1280 / 16] و در ضمن اشعاری نقل شده است که:

إذا ما ذكرنا من علي فضيلة *** رمونا لها جهلاً بشتم أبي بكر

یديروننا لا قدّس اللّه أمرهم *** على شتمه تبّاً لذلك من أمر

إذا ما ذكرنا فضله فكأنما *** تجرّعهم [نجرّعهم ظ] منه أمرّ من الصبر

فلا تنكروا بفضل [تفضيل] من كان هادياً *** فإن عليّاً لمياً خيركم يا بني فهر (2)

هنگامی که فضیلتی از فضائل علی علیه السلام را نقل نماییم عده ای از روی نادانی می گویند: شما می خواهید به ابو بکر دشنام دهید... گویا ما با بیان فضائل

ص: 1913


1- زنی که عادت ماهیانه اش از غیر مجرای طبیعی (یعنی از پشت) است! رجوع شود به تاج العروس، القاموس المحيط، مادّه: «سلقلق» و شواهد التنزيل 4481
2- قال أبو بكر محمد بن القاسم بن بشار: أنشدني أبي و أبو عبد اللّه بن الجهم. (تاريخ مدينة دمشق 42 /532) ويروى البيت الأخير هكذا: فإن عليّاً حبركم أو: حرّكم...

آن حضرت تلخ ترین تلخی ها را به خورد آن ها می دهیم.

پس فضیلت کسی را که هادی و راهنمای (شما) است انکار نکنید که علی بهترین - و بنابر روایات دیگر: دانش مند یا آزاد مرد - شما قریش است. (1)

[1281 / 17] سمهودی (متوفی 911) می نویسد: همیشه عده ای از اشقیا به عیب جویی از علی علیه السلام و خاندانش پرداخته و از کسانی که فضائل آنان را باز گو می نمایند کراهت دارند بلکه مجرد نقل فضائل آنان را دلیل رافضی بودن می دانند. (2)

[1282 / 18] از ابو حنیفه نیز نقل شده که در ضمن اشعاری گفته:

حبّ اليهود لآل موسى ظاهر *** و ولاؤهم وولاؤهم لبني أخیه بادِ

و إمامهم من نسل هارون الأُولَى *** بهم اقتدوا و لكلّ قوم هادي

و كذا النصارى يُكرِمون بحبّهم *** لمسيحهم نجراً من الأعواد

و متى يوالي آل أحمد مسلمٌ *** قتلوه أو سمّوه بالإلحاد (3)

هذا هو الداء العياء بمثلهِ *** ضلّت حلوم حواضر و بوادِ

لم يحفظوا حق النبي محمد *** في اللّه [آله] و اللّه بالمرصاد (4)

ص: 1914


1- و قريش كلّهم يُنسبون إلى فهر بن غالب بن النضر بن كنانة. (العين للخلیل 4 / 45 - 46)
2- جواهر العقدين 252 او در ادامه به نقل جریانی پرداخته که ان شاء اللّه - در آینده تحت عنوان «سبب وفات نَسائی» - نقل خواهیم نمود. (رجوع شود به همین دفتر صفحه 1929)
3- و بنابر نقل برخی از مصادر: وَ سَموه بالتكفير و الإلحاد
4- اشعار در ابتدای منهاج السنة لابن تیمیة به نقل از نسخه های خطی آن ثبت شده است. بعضی آن را با کمی تغییر به کیفیت های دیگری نیز نقل کرده اند، رجوع شود به الرسائل الأحمدية 1 / 326، أعيان الشيعة 6 / 130، ملحقات إحقاق الحق 688/9

و در همین زمینه گفته شده:

إذا ما روى الراوون ألف فضيلة *** لأصحاب مولانا النبي محمّد

يقولون هذا في الصحيحين مثبت *** بخط الإمامين الحديث فسدّد

و مهما روينا في على فضيلة *** يقولون: هذا من أحاديث ملحد

و أيضاً:

إذا ما ذكرنا من علي فضيلة *** رمينا بزنديق و بغض أبي بكر

و أيضاً:

و إن قلت عيناً من علي تغامزوا *** عَلَيَّ و قالوا: قد سببت معاوية (1)

[1283 / 19] و بر اساس آن چه گذشت اگر کسی می خواست چیزی از فضائل امیر المؤمنین علیه السلام نقل کند اول مخاطبش را امتحان می کرد و می پرسید: دوست داری دربارۀ علی علیه السلام صحبت کنم؟!؟ (2)

هزار تازیانه به جهت نقل فضائل

[1284 / 20] پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دست امام حسن و امام حسین علیه السلام را گرفت و فرمود: هر كس مرا و این دو و پدر و مادر شان را دوست بدارد روز قیامت در درجۀ من خواهد بود. (3)

ص: 1915


1- رجوع شود به: مناقب 4/1 - 6
2- يسرّك أن أُحدّثك عن عليّ؟! (تاريخ مدينة دمشق 42/ 96)
3- الأحاديث المختارة 2 / 43 - 45، احادیث شماره 416 - 421، مسند أحمد 1 / 77، فضائل امير المؤمنين علیه السلام لأحمد بن حنبل 335 - 337 شماره 308، فضائل الصحابة لأحمد بن حنبل 862/2 شماره 1185، (الطبعة الثالثة، دار ابن الجوزى، الرياض)، سنن الترمذي 5 / 305، الذرية الطاهرة للدولابي 167، تاریخ مدينة دمشق 13 / 196، أسد الغابة 29/4، تهذيب الكمال 6 / 228، 401 و 20/ 354 و 29 / 360، تهذیب التهذيب 2 / 258 و 384/10، المنتظم لابن الجوزي 38/12، تاريخ الإسلام 508/18، الرياض النضرة 3 /189، ذخائر العقبى 91، 123، بغية الطلب 6 / 2579، الوافي بالوفيات 27 / 49، كنز العمال 12 / 97 و 13 / 639 الشفا بتعريف حقوق المصطفی 2 صلی اللّه علیه و آله و سلم 2/ 20، 49

[1285 / 21] هنگامی که نصر بن علی این حدیث را نقل کرد متوکل فرمان داد او را هزار تازیانه بزنند، آن قدر با متوکل صحبت کردند و گفتند: نصر از اهل سنت است تا بالاخره او را رها کرد. (1)

تذکر

1. این روایت را مقدسی در الأحاديث المختارة و احمد در مسند نقل کرده پس معتبر است، بلکه برخی تصریح به اعتبار آن نموده اند. (2)

2. نصر بن علی که این روایت را نقل کرده از پیشوایان و بزرگان اهل تسنن است که دربارۀ او گفته اند: «انه حجة، من أئمة السنّة الأثبات». (3)

3. ذهبی - که همیشه سعی می کند در روایات فضائل خدشه وارد کند - می گوید: این حدیث به شدت منکر است (و قابل قبول نیست). (4)

قال الخطيب البغدادي: إنما أمر المتوكل بضربه لأنه ظنّه رافضيّاً فلمّا علم أنه من أهل السنة تركه.

ص: 1916


1- تاریخ بغداد 13 / 289، تهذيب الكمال 29 / 360، سير أعلام النبلاء 12 / 135، تهذیب التهذیب 10 / 384، المنتظم لابن الجوزي 12 / 38، الوافي بالوفيات 27 / 49
2- احمد محمد شاکر در تعليقه مسند أحمد 1 / 412 شماره 576 می نویسد: إسناده حسنٌ. (طبعة دار الحديث، القاهرة) و صاعدی گفته: صالح أن يكون حسناً لغيره. (فضائل الصحابة 4 / 415)
3- برای اطلاع از شرح حال او رجوع شود به تهذيب الكمال 36/29، سير أعلام النبلاء 135/12، تاريخ الإسلام للذهبي 508/18، تهذيب التهذيب 10 / 384 - 385.
4- قال الذهبي: قلت: هذا حديث منكر جدّاً. و ما في رواة الخبر إلاّ ثقة ما خلا علي بن جعفر، فلعلّه لم يضبط لفظ الحديث - و ما كان النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم من حبّه و بثَّ فضيلة الحسنين ليجعل كل من أحبّهما في درجته في الجنة، فلعلّه قال: فهو معي في الجنة. و قد تواتر قوله صلی اللّه علیه و آله و سلم: «المرء مع من أحبّ». (سير أعلام النبلاء 12 / 135) نگارنده گوید: علی بن جعفر برادر حضرت موسی بن جعفر علیهم السلام و نزد عامه معتبر است، ابن حجر در تقریب التهذیب 689/1 گفته: مقبول من كبار [الطبقة] العاشرة. ذهبی با نقل روایت: «المرء مع من أحبّ» پاسخ خودش را داده و البته دقت شود که لفظ حدیث «في درجتى يوم القيامة» است نه «في الجنة».

و با آن که ترمذی درباره آن گفته: «هذا حديث حسن غريب، لا نعرفه من حديث جعفر بن محمد [علیهما السلام] إلاّ من هذا الوجه». (1)

در نقل ذهبی عبارت: (حدیث حسن غریب) از آن افتاده و و فقط غرابت سند این گونه نقل شده: قال الترمذي: لا يعرف إلّا من هذا الوجه. (2)

4. کینه توزی و دشمنی متوکل با خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم باعث شده که لقب «محیی السنة» بگیرد ! (3)

و شایان ذکر است که عامه درباره اش می نویسند: و کان المتوكل كثير التحامل على عليّ و ولديه الحسن و الحسين [علیهم السلام]. (4)

ص: 1917


1- سنن الترمذي 5 / 305
2- ميزان الاعتدال 117/3. أحمد محمد شاكر کار او را توجیه کرده که: و التحسين ثابتٌ في بعض نسخ الترمذي. (مسند أحمد 412/1 شماره 576 (طبعة دار الحديث، القاهرة) نگارنده گوید: رجوع شود به جامع الترمذي 1417، سنن الترمذي 5/ 641 هر دو طبع دار إحياء التراث العربي بيروت، تحقیق خود احمد محمد شاکر و ضعیف سنن الترمذي للألباني 504، و سلسلة الأحاديث الضعيفة للألباني 122/7 که در همه لفظ: «حسنٌ غريبٌ» وجود دارد.
3- قال حنبل: ولي المتوكل جعفر، فأظهر اللّه السنة !! (سیر أعلام النبلاء 11 / 265) قال ابن كثير: و كان المتوكل محبّباً إلى رعيته، قائماً في نصرة أهل السنّة. و قد شبهه بعضهم بالصديق فى قتله أهل الردّة ؛ لأنه نصر الحق وردّه عليهم حتى رجعوا إلى الدين. و بعمر بن عبد العزيز حين ردّ مظالم بني أمية. و قد أظهر السنّة بعد البدعة و أحمد أهل البدع و بدعتهم بعد انتشار ها و اشتهار ها فرحمه اللّه [!!] (البداية و النهاية 10 / 387)
4- وفيات الأعيان 3 / 365 و 6 / 400، مرآة الجنان 2/ 110، البداية و النهاية 11 / 143. و قال الذهبي: و المتوكل سنّي، لكن فيه نصب. (سیر أعلام النبلاء 12 / 135) و قالوا: و كان المتوكل شديد البغض لعلي بن أبي طالب علیه السلام و لأهل بيته [علیهم السلام] و كان يقصد من يبلغه عنه أنه يتولى عليّاً [علیه السلام] و أهله بأخذ المال و الدم... و إنما كان ينادمه و يجالسه جماعة قد اشتهروا بالنصب و البغض لعلي [علیه السلام]. (الكامل لابن الأثير 7 / 55 - 56، تاريخ أبي الفداء 2 / 38، مآثر الإنافة للقلقشندي 1 / 230، نهاية الأرب 22 / 282)

شكستن منبر به جهت نقل فضائل ! / جرأت نداشت از خانه خارج شود !

[1286 / 22] حاکم پس از آن که احادیثی چون حدیث غدیر، حدیث طیر و.... را روایت نمود متهم به تشیّع شد، (1) لذا منبرش را شکستند و جرأت نداشت از خانه اش خارج شود. ابو عبد الرحمن سُلَمی گوید: به او گفتم: اگر برای مردم فضائل معاویه را نقل کنی مشکل حل می شود. سه مرتبه گفت: دلم نمی آید ! (2)

او على علیه السلام را بیش از اندازه دوست می دارد !

[1287 / 23] سُبکی در طبقات الشافعیه - در ضمن ترجمه حاکم نیشابوری - می نویسد: حاکم در ابتدای کار میل به تشیّع داشت، او احادیثی را جمع آوری کرد که خیال می کرد بر شرط بخاری و مسلم صحیح است مانند حديث طير، و حدیث غدیر، اصحاب حدیث با او مخالفت کردند. (3)

سُبکی پس از آن می گوید: فأوقع اللّه في نفسي أن الرجل كان عنده ميل إلى

ص: 1918


1- قال الذهبي: و من شقاشقه:... و قوله: إن عليّاً [علیه السلام] وصى. (میزان الاعتدال 3/ 608)
2- رجوع شود به المنتظم 110/15، سير أعلام النبلاء 17 / 175، تاريخ الإسلام للذهبي 132/28، الوافي بالوفيات 260/3، طبقات الشافعية الكبرى للسبكي 4 / 163، الردّ على أبي بكر الخطيب البغدادي لابن النجار البغدادي 145
3- نگارنده گوید: پیش از این گذشت که بسیاری از ارباب تراجم پس از مردن حاکم نیز دست از سر او بر نداشته اند! (رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 106 - 108)

علي رضی اللّه عنه [علیه السلام] يزيد على الميل الذي يُطلب شرعاً... يعنی: خدا به دل من چنین انداخته که او علی را بیش از اندازه ای که شرعاً مطلوب است دوست داشته، البته نه به نحوی که از قدر خلفای ثلاثه بکاهد بلکه فکر نمی کنم علی را بر عثمان ترجیح دهد چه رسد به شیخین. او در مستدرک، عثمان را بر علی مقدّم داشته، و روایتی نقل کرده که نصّ در خلافت خلفای ثلاثه است [!] لذا به کسانی که او را رافضی خبیث یا شیعه متعصّب می دانند، اعتنا نمی شود. (1)

تألیف در فضائل حضرت فاطمه علیها السلام علامت تشیع !

[1288 / 24] سُبکی پس از نقل نسبت تشیّع به حاکم نیشابوری می نویسد:

ذهبی در تأیید این کلام گفته: حاکم در فضائل فاطمه [علیها السلام] تأليف مستقلّی نیز نگاشته است.

سپس سُبکی بر ذهبی اعتراض کرده و می گوید: این که دلیل رافضی بودن و تشیّع نیست مگر فضائل حضرت فاطمه [علیه السلام] قابل انکار است؟! (2)

نگارنده گوید: از آن چه گذشت روشن شد که نقل فضائل اهل بیت علیهم السلام بلکه صرف اظهار علاقه به آن بزرگواران برای مخالفان قابل تحمل نیست !

شگفتا که محبت امیر مؤمنان علیه السلام نزد مخالفان این اندازه مذموم باشد ! (3)

ص: 1919


1- طبقات الشافعية الكبری 3/ 166 - 171
2- قال السُبكي: و حكى شيخنا الذهبي كلام ابن طاهر، و ذيّل عليه أن للحاكم جزءاً في فضائل فاطمة [علیها السلام]، و هذا لا يلزم منه رفض ولا تشيّع، و من ذا الذي ينكر فضائلها. (طبقات الشافعية الكبرى للسُبكی 3/ 166 - 171)
3- قال ابن حجر العسقلاني - في ترجمة أبي بكر بن بهادر بن سنقر الشاعر [المتوفي سنة 741] - و يقال: كان صحيح العقيدة إلاّ أنه يحبّ أهل البيت [علیه السلام] [!!] (إنباء الغمر بأبناء العمر 161/1) قال رجل لإبراهيم [النخعي]: علىٌ أحبّ إليَّ من أبي بكر و عمر، فقال له إبراهيم: أما إن عليّاً [علیه السلام] لو سمع كلامك لأوجع ظهرك، إذا كنتم تجالسوننا بهذا فلا تجلسونا ! (الطبقات الكبرى لابن سعد 275/6) و قال ابن حجر - في ترجمة عطية بن سعد العوفي -: و قال الساجي: ليس بحجّة، و كان يقدّم عليّاً [علیه السلام] على الكل. (تهذيب التهذيب 202/7) و قال - في ترجمة قابوس بن أبي ظبيان الجبني الكوفي -: قال الساجي: ليس بثبت يقدّم عليّاً [علیه السلام] على عثمان، جاء إلى ابن أبي ليلى فشهد عليه عنده في قضية فحمل عليه ابن أبي ليلى فضربه. (تهذيب التهذيب 8 / 275)

[1289 / 25] ابن عبد البّر - صاحب الاستيعاب - می نویسد: به محمد بن إدريس شافعی - امام شافعی ها - گفتند: در تو نیز مقداری تشیّع وجود دارد؟ پرسید: چرا؟ گفتند: چون دوستی خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را اظهار می کنی !

[1290 / 26] او از کسی که در سفر مکه با شافعی همراه بود نقل می کند که وی دائماً اشعاری می خواند و در ضمن آن می گفت:

إن كان رفضاً حبّ آل محمدٍ *** فليشهد الثقلان أني رافضي

یعنی: اگر دوستی خاندان پیامبر رافضی بودن است، جن و انس شهادت دهند که من رافضی هستم. (1)

ص: 1920


1- نقل ابن عبد البر، عن الربيع بن سليمان المؤذن، قال: حججت مع محمد بن إدريس الشافعي إلى مكة فما كان يصعد شرفاً ولا يهبط وادياً إلاّ أنشأ يقول:... قال أبو عمر: كان ينسب هذا الشعر إلى الشافعي فيما حدّثني غير واحد من شيوخي... ثم قال: قيل للشافعي: إن فيك بعض التشيّع؟ قال: و كيف؟! قالوا: ذلك لأنك تظهر حبّ آل محمد [علیهم السلام] !... و أنشد.... (الإنتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء 90 - 91 و مراجعه شود به تاريخ مدينة دمشق 9 / 20 و 51 / 317، سير أعلام النبلاء 10 / 58، تاريخ الإسلام للذهبي 338/14، طبقات الشافعية الكبرى للسُبكي 1 / 299، الوافي بالوفيات 2 / 125، تفسير الرازي 27/ 166، نظم درر السمطين 111، جواهر العقدين 252 - 253، النجوم الزاهرة للأتابكي 2 / 177، تفسير الآلوسی 25 / 32)

ترس راویان از نقل روايات فضائل

[1291 / 27] به نظر می رسد که از همین باب است مطلبی که بخاری از ابو هریره نقل کرده که می گوید: من از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دو ظرف (از دانش) حفظ کرده ام، یکی را بین مردم منتشر کرده ام ولی اگر (مطالب) ظرف دیگر را نقل کنم مرا خواهند کشت! (1)

[1292 / 28] مَعْمَر می گوید: زُهری (سخت) بیمار شد، به عیادت او رفتم، او نقل کرد که:

پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: خدا بنی اسرائیل را از باران محروم نمود به جهت آن که به پیامبران بد بین بودند و در دین اختلاف کردند، و این امت را (نیز) مبتلا به خشک سالی و از باران محروم خواهد کرد به جهت دشمنی و کینه توزی آنان با علی بن ابی طالب علیه السلام.

پس از مدتی (بر خلاف تصورش) حالش خوب شد (و از آن بیماری جان سالم به در برد)، از نقل حدیث گذشته پشیمان شد و از من خواست که آن را کتمان کرده و از او نقل نکنم؛ به این دلیل که بنی امیه عذر هیچ کس را نمی پذیرند و اجازه نمی دهند کسی از علی علیه السلام به نیکی یاد نماید. مَعمَر می گوید: به او گفتم: تو که این مطلب را شنیده ای چگونه با بنی امیه هستی؟! زُهری پاسخ داد: آن ها بهترین عطایا را به ما داده اند لذا ما مطابق میل آن ها تنزّل کرده ایم! (2)

ص: 1921


1- «حفظت عن رسول اللّه علیه السلام و عاءين، فأمّا أحدهما فبثثتُه و أمّا الآخر فلو بثثتُه قطع هذا البلعوم». (صحيح البخاري 1 / 38)
2- حدّثنا عبد الرزّاق بن هُمام، أخبرنا مَعْمَر، عن الزُهري، عن عِكرَمَة، عن عبد اللّه بن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: ﴿ إنَّ اللّهَ عَزَّ و جَلَّ مَنَعَ بَنی إسرائیلَ قَطرَ السَّماءِ بِسوءِ رَأیِهِم فی أنبِیائِهِم وَ اختِلافِهِم فی دینِهِم، و إنَّهُ آخِذُ هذِهِ الاُمَّهِ بِالسِّنینَ (2)، ومانِعُهُم قَطرَ السَّماءِ بِبُغضِهِم عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ علیه السلام﴾. قال مَعْمَر: حدّثنى الزُهريّ، و قد حدّثني في مَرْضَة مَرِضَها، و لم أسمَعْهُ يُحدِّث عن عكرَمَة قبلها - أحسبُهُ - ولا بعدها، فلمّا بَلَّ من مَرضِهِ نَدِمَ، فقال لي: يا يمانيٌّ، اكتُمْ هذا الحديث و اطوه دوُني ؛ فإنّ هؤلاء - يعني بني أُميّة - لا يعْذِرُونَ أحداً في تقريظ عَلِيَّ و ذِكره. قلت: فما بالك أو عَبْتَ مع القوم - يا أبا بكر ! - و قد سمعتَ الّذي سمعتَ؟! قال: حسبُك - يا هذا - إنّهم شركونا في لهاهُم فَانحَطَطنا لَهُم في أهوائهم ! (المناقب لابن المغازلي 131)

[1293 / 29] ابن اثیر از زُهری به نقل از جندع صحابی روایت می کند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «هر کس به عمد بر من دروغ ببندد جایگاهش پر از آتش باد»!

سپس جندع می گوید: خودم از آن حضرت شنیدم - اگر دروغ بگویم گوش هایم کر باد - که پس از حجة الوداع، در غدیر خم دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: «هر کس من ولیّ (و سر پرست) او هستم علی ولیّ (و سر پرست) اوست، خدایا ولیّ او را دوست بدار و دشمنش را دشمن».

راوی می گوید: به زُهری گفتم: این حدیث را در سرزمین شام نقل نکن، تو که می بینی سب و نا سزا به علی همه جا شایع است !

زُهری گفت: به خدا سوگند من فضائلی از علی می دانم که اگر آن را نقل کنم مرا به قتل می رسانند ! (1)

ص: 1922


1- قال ابن الأثير: و روى أبو أحمد العسكري - بإسناده - عن عمارة بن يزيد، عن عبد اللّه بن العلاء، عن الزُهري، قال: سمعت سعيد بن جناب يحدّث، عن أبي عنفوانة المازني، قال: سمعت أبا جنيدة جندع بن عمرو بن مازن، قال: سمعت النبى صلی اللّه عليه و آله و سلم يقول: ﴿ مَنْ كذَبَ عَلَي مُتَعَمِّداً فَلْيتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ﴾. و سمعتُه - و إلّا صمّتا - يقول - و قد انصرف من حجة الوداع، فلمّا نزل غدير خم قام في الناس خطيباً، و أخذ بيد علىّ [علیه السلام]، و قال: «من كنت وليّه فهذا وليّه، اللهم و ال من والاه، و عاد من عاداه». قال عبيد اللّه: فقلت للزُهري: لا تحدّث بهذا بالشام، و أنت تسمع ملء أذنيك سبّ علي، فقال: و اللّه إنّ عندي من فضائل علي ما لو تحدّثت بها لقُتلتُ. أخرجه الثلاثة. (أسد الغابة 308/1) و المراد من الثلاثة: أبو نعيم، و ابن مندة، و ابن عبد البرّ. (أسد الغابة 1 / 5)

توجه فرمودید که:

1. جندع صحابی برای نقل حدیث غدیر نیاز به مقدمه چینی داشت و حدیث: ﴿ مَنْ كذَبَ عَلَي مُتَعَمِّداً فَلْيتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ﴾ را نقل کرد.

2. سپس تأکید کرد بر این که من خودم شنیدم، و نفرین به کر شدن در صورت دروغ گویی به: «و سمعته و إلاّ صمّتا» نمود !

3. راوی برای زُهری خیر خواهی می کند که نقل این گونه احادیث به صلاح تو نیست: «لا تحدّث بهذا».

4. و علت آن را چنین بیان می کند که فضای شام آکنده از بغض آن حضرت است: «لا تحدّث بهذا بالشام و أنت تسمع ملء أذنيك سبّ علي».

5. و در آخر زُهری اعتراف می کند به وجود احادیثی در فضائل امیر مؤمنان علیه السلام که نقل آن باعث مهدورالدم شدن ناقل آن می گردد!

[1294 / 30] اعمش که از تابعین بشمار می رود می گوید: منصور دوانیقی دنبال من فرستاد، از فرستاده اش پرسیدم: او با من چکار دارد؟ گفت: نمی دانم. با خودم گفتم: در این وقت (و در دل شب) برای کار خیری مرا نخواسته، شاید از فضائل امیر مؤمنان علی علیه السلام جویا شود و هنگامی که مطلبی نقل کنم مرا به قتل برساند؛ لذا غسل کرده، کفن پوشیدم و کافور به خود مالیده (مهیای مرگ شده)، وصیت نامه ام را نوشتم و نزد او رفتم. بوی کافور که به مشامش خورد به من گفت: این چه بویی است؟! راستش را بگو وگرنه تو را می کشم. به او گفتم: فرستاده تو در دل شب از من خواست نزد تو بیایم، گفتم: از فضائل امیر مؤمنان علیه السلام

ص: 1923

می پرسی و هنگامی که برایت باز گو کنم مرا خواهی کشت لذا وصیت نامه ام را نوشتم، کفن پوشیده و حنوط کردم و سپس نزد تو آمدم.

منصور مرا سوگند داد که: فضائلی که دربارهٔ امیر مؤمنان علیه السلام از همه فقها نقل می کنی چقدر است؟ گفتم: خیلی کم است. گفت: چقدر؟ گفتم: بیش از ده هزار روایت! گفت: من دو حدیث در فضائل آن حضرت برایت نقل می کنم که تمام روایات تو را می بلعد (و آن چه می دانی در برابر این دو حدیث چیزی نیست) سپس از من خواست که آن دو حدیث را برای شیعیان نقل نکنم. (1)

تهديد راویان فضائل و... !

[1295 / 31] ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) در ضمن صحبت از فضائل حضرت می نویسد: هر چه دشمنان خواستند نور علی علیه السلام را خاموش نمایند و راویان مناقب آن حضرت را تهدید نمودند، نتیجه ای جز انتشار بیش تر آن فضائل نداشت ! (2)

ص: 1924


1- مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام لابن المغازلي 236 - 245 شماره 307 (چاپ اسلامیه 143 - 155)، و رجوع شود به المناقب للخوارزمي 284، اهل البيت علیهم السلام في المكتبة العربية 552 - 555. در بغية الطلب 3546/8 به اختصار بخشی از آن را نقل کرده است. در میزان الاعتدال 417/1، لسان الميزان 2 / 243، الكشف الحثيث 93 در ترجمه حسن بن غفیر به آن اشاره شده و آن را مجعول دانسته اند. ابن عدی می نویسد: استاد ما احمد بن حفص از سعید بن عقبه از اعمش داستانی طولانی فضائل اهل بیت علیهم السلام نقل کرده ولی من از احمد در کتابم مطلبی نقل نمی کنم. (الکامل 3/ 412) شایان ذکر است که ابن عدی تصریح کرده که احمد کسی نیست که دروغ بگوید. (الکامل 200/1)
2- و كلّما أرادوا إخماده و هدّدوا من حدّث بمناقبه لا يزداد إلاّ انتشاراً. (الإصابة 4 / 465)

[1296 / 32] حجاج از حسن بصری دربارۀ علی بن ابی طالب سؤال نمود، او به ذکر فضائل آن حضرت پرداخت، حجاج با تأکید به او گفت: دیگر در مسجد ما حديث نقل نكن! حسن (از ترس) از مسجد خارج شد و پس از آن فراری و متواری بود. (1)

[1297 / 33] حسن بصری می گفت: من در زمانی واقع شده ام که نمی توانم نام علی علیه السلام را بر زبان جاری کنم !! (2)

[1298 / 34] حجاج، یحیی بن یعمر عامری را نهی می کند از آن که بگوید فرزندان امیر المؤمنین علیه السلام و فاطمه علیها السلام، فرزندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم هستند و صریحاً به او می گوید: از بیان و نشر این مطلب خود داری کن ! (3)

[1299 / 35] بنابر نقل حاکم و دیگران به او می گوید: اگر از قرآن دلیلی بر آن اقامه نکردی تو را می کُشم. و یحیی به آیه شریفه 85 سوره انعام استدلال نمود (و دهان حجاج بسته شد) ولی او را (از عراق) به خراسان تبعید کرد! (4)

ص: 1925


1- إن الحجاج سأل الحسن عن علي [علیه السلام] فذكر فضله، فقال: لا تحدّثن في مسجدنا. فخرج [الحسن] فتوارى. (أنساب الأشراف 2 / 148) نگارنده گوید: اگر (لا تُحدثنَ) از باب افعال باشد، مراد نهی از حدث در مسجد خواهد بود!
2- إنّي في زمان لا أستطيع أن أذكر عليّاً [علیه السلام]. (تهذيب الكمال 6 / 124، السيرة الحلبية 2 / 289، تحفة الأحوذي 4 / 571)
3- این مطلب به گونه های مختلف نقل شده است، رجوع شود به فرائد السمطین 2 / 76، بحار الأنوار 43 / 228 - 229
4- اجتمعوا عند الحجاج فذكر الحسين بن علي [علیه السلام] فقال الحجاج: لم يكن من ذرية النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم، و عنده يحيى بن يعمر فقال له: كذبت أيها الأمير، فقال: لتأتينّى على ما قلت ببينة و مصداق من كتاب اللّه عزّ و جلّ أو لأقتلنّك قتلاً. فقال: ﴿ وَ مِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسَى - إلى قوله عزّ وجلّ - وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيَى وَ عِيسَى﴾ [الأنعام (6): 85]، فأخبر اللّه عزّ وجلّ أن عيسى من ذرية آدم بأمه، و الحسين بن على من ذرية محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم بأمّه، قال: صدقت، فما حملك على تكذيبي في مجلسي؟! قال: ما أخذ اللّه على الأنبياء ليبيّننّه للناس ولا يكتمونه، قال اللّه عزّ وجلّ: ﴿ فَنَبَذُوهُ وَ رَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً﴾ [آل عمران:(3): 187]، فقال: صدقت، و نفاه إلى خراسان. (المستدرك 3 / 164 - 165 (و قد سكت عنه الذهبي في التلخيص)، السنن الكبرى للبيهقي 166/6، تاریخ مدينة دمشق 12 / 152، تاريخ الإسلام للذهبي 319/6، إمتاع الأسماع 6 / 8 البداية و النهاية 9 / 146)

[1300 / 36] و فراموش نکنیم که یکی از جهات تبعید ابوذر از مدینه به شام توسط عثمان نیز ذکر فضائل امیر مؤمنان علیه السلام بود. (1)

[1301 / 37] ابن ابی الحدید از کتاب الاحداث مدائنی حکایتی طولانی نقل می کند که در ضمن آن آمده: معاویه به کار گزاران خود نوشت: هر کس در فضیلت علی علیه السلام روایتی نقل کند، امان نخواهد داشت (و خونش هدر است).

او زیاد پسر سمیه را به فرمان روایی کوفه و بصره منصوب کرد. زیاد (کمر

ص: 1926


1- و بلغ عثمان أن أبا ذر يقعد في مسجد رسول اللّه [صلی اللّه علیه و آله و سلم]، و يجتمع إليه الناس، فيحدّث بما فيه الطعن عليه، و أنه وقف بباب المسجد فقال: أيها الناس من عرفني فقد عرفني، و من لم يعرفني فأنا أبوذر الغفاري، أنا جندب بن جنادة الربذي، ﴿ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ [آل عمران (3): 33 - 34]، محمّد [صلی اللّه علیه و آله و سلم] الصفوة من نوح، فالأول من إبراهيم، و السلالة من إسماعيل، و العترة الهادية من محمد [صلی اللّه علیه و آله و سلم] إنه شرف شريفهم، و استحقّوا الفضل في قوم هم فينا كالسماء المرفوعة و كالكعبة المستورة، أو كالقبلة المنصوبة، أو كالشمس الضاحية، أو كالقمر الساري، أو كالنجوم الهادية، أو كالشجر الزيتونية أضاء زيتها، و بورك زبدها، و محمد [صلی اللّه علیه و آله و سلم] وارث علم آدم و ما فضّل به النبيون، و علي بن أبي طالب وصى محمد [صلی اللّه علیه و آله و سلم]، و وارث علمه. أيتها الأمة المتحيّرة بعد نبيّها ! أما لو قدّمتم من قدّم اللّه، و أخّرتم من أخر اللّه، و أقررتم الولاية و الوراثة في أهل بيت نبيّكم لأكلتم من فوق رؤوسكم و من تحت أقدامكم، و لما عال ولى اللّه، ولا طاش سهم من فرائض اللّه، ولا اختلف اثنان في حكم اللّه إلاّ وجدتم علم ذلك عندهم من كتاب اللّه و سنّة نبيه، فأما إذا فعلتم ما فعلتم، فذوقوا و بال أمركم، ﴿ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾ [الشعراء (26): 227]. (تاريخ اليعقوبي 2 / 171)

همت بر نابودی شیعیان بسته و) آن ها را از زیر هر سنگ و کلوخی بیرون کشیده و به قتل می رساند. تهدید شان می کرد، دست و پا می برید، بر چشم ها میل کشیده و کور شان می کرد، بر درختان به دار شان می زد، آن ها را تحت نظر قرار داده و از عراق آواره نمود. (1)

[1302 / 38] هارون الرشید در ضمن کلامی می گوید: هر کس ولایت علی را اثبات کند من او را خواهم کشت و یا با او چنین و چنان خواهم کرد. (2)

[1303 / 39] در منابع معتبر اهل تسنن آمده است:

کسی از حارث همدانی مطلبی شنید (که آن را منکَر می دانست و برای او قابل قبول نبود)، به او گفت: همین جا باش تا من برگردم و وارد خانه شد تا شمشیرش را برداشته و بیرون آید، حارث احساس خطر نمود، بلا فاصله آن جا را ترک کرد. (3)

[1304 / 40] ذهبی در شرح حال صولی (متوفی 335) می گوید: او در بصره مخفی شده بود که از دنیا رفت؛ زیرا روایتی در حقّ علی علیه السلام نقل کرده بود، از این

ص: 1927


1- برئت الذمّة ممن روى شيئاً من فضل أبي تراب.... (شرح ابن أبي الحديد 11/ 44 - 46) و روي: كان زياد يتتبع شيعة علي علیه السلام فيقتلهم. (المعجم الكبير 3 / 70، مجمع الزوائد 6 / 266)
2- رجوع شود به الوافي بالوفيات 2/ 234، تاریخ بغداد 2/ 301، و في المنتظم لابن الجوزي 324/8: يا أبا معاوية، لهممت أنه من تثبت خلافة عليّ فعلت به و فعلت... البته پس از گفت گوی راوی با هارون، او از تصمیم خویش صرف نظر نمود.
3- سمع مرّة الهمداني من الحارث شيئاً [فأنكره]، فقال له: اقعد بالباب [حتى أخرج إليك]، فدخل مرّة الهمداني و أخذ سيفه [و اشتمل على سيفه]، و أحسّ الحارث بالشرّ فذهب. (رجوع شود به صحیح مسلم 1 / 15، تاریخ ابن مَعین 1 / 359، ضعفاء العقيلي 1 / 210، المجروحين لابن حبان 1 / 222، تهذيب الكمال 5/ 246، میزان الاعتدال 1 / 436، الأنساب للسمعاني 2 / 305)

روی عامه دنبال او بودند تا او را پیدا کنند و به قتل برسانند. (1)

از نقل فضائل توبه كن !

[1305 / 41] شیعه و سنی - با قدری اختلاف - نقل کرده اند که ابو حنیفه و ابن شُبرُمَه و ابن ابی لیلی (پیشوایان اهل تسنن) در بیماريِ وفاتِ اعمش نزد او رفتند و از او احوال پرسی کردند، او از ضعف و ناتوانی و از خطا هایش نالیده و به گریه افتاد.

آن ها به او گفتند - و بنابر نقل بیش تر منابع، ابو حنیفه گفت -: تو در آخرین روز دنیا و اولین روز آخرت هستی، [از خدا بترس و خیر خواه خودت باش]، تو احادیثی دربارۀ علی بن ابی طالب روایت کرده ای [نقل آن احادیث مذّمت و طعن بر بنی امیه بود، اگر آن را نقل نمی کردی بهتر بود (از آخرین فرصت استفاده کن و)] از نقل آن ها توبه (و پشیمانی خود را اعلام) کن.

اعمش [پرسید: مثل کدام حدیث؟

ابو حنیفه گفت: حدیث «علی تقسیم کنندۀ دوزخ است».

اعمش گفت: آیا به مثل من چنین اعتراضی داری؟! مرا بنشانید ! مرا بنشانید! سپس] گفت: ابو متوکل ناجی از ابو سعید خُدری برای من روایت کرد که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «روز محشر خدا به من و علی خطاب می فرماید: هر کسی که شما را دشمن داشته به دوزخ افکنید و دوستان تان را وارد بهشت کنید، و همین است مراد از آیه شریفه: ﴿ أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ﴾ [سورة ق (50): 24].»

ص: 1928


1- توفّي بالبصرة مستتراً؛ لأنه روى خبرا في [حقّ] علي علیه السلام، فطلبته العامة لتقتله. (سير أعلام النبلاء 15 / 302)

ابو حنیفه به دوستانش گفت: تا حدیثی سخت تر نقل نکرده بلند شوید! (1)

اتهام به رفض و ایجاد محدودیت به جهت نقل فضائل

[1306 / 42] کار به جایی می رسد که طبری با تمام عظمتی که نزد عامه دارد، متهم می شود که رافضی است و این اتهام به جهت دفاع او از اعتبار حدیث غدیر است که در ضمن تألیفی بدان پرداخته و برای مردم بیان کرده است. (2)

[1307 / 43] اختلاف او در مطالب مختلف با حنبلی ها بالا گرفت، آن ها نمی گذاشتند کسی نزد او برود و از او دانش بیاموزد (و در حقیقت در خانه خودش حبس شده بود)! ابن خزیمه می گوید: من کسی را در دانش از او برتر نمی دانم ولی حنبلی ها به او ستم کردند! (3)

ص: 1929


1- المناقب للكلابي (المتوفى سنة 396) المطبوع في خاتمة المناقب لابن المغازلي 427 (طبعة المكتبة الاسلامية)، شواهد التنزيل 2 / 261 - 262، الأمالي للشيخ الطوسي قدس سره 628 - 629، الأربعون لمنتجب الدين 51 - 52، المناقب لابن شهر آشوب رحمة اللّه 8/2، الطرائف 82، أهل البيت علیهم السلام في المكتبة العربية 557. تذکر: قسمت داخل کروشه به نقل از برخی منابع شیعه است.
2- و أظنّه بمثل جمع هذا الكتاب نسب إلى التشيّع. (طرق حديث الغدير للذهبي 62) و إنما نبز بالتشيع لأنه صحّح حديث غدير خم. (لسان الميزان 5/ 100 و 7 / 25 چاپ دار البشائر) برای اطلاع بیش تر از کتاب طبری رجوع شود به دفتر ششم صفحه 2620.
3- و كانت الحنابلة حزب أبي بكر بن أبي داود، فكثروا و شغبوا على ابن جرير، و ناله أذى، و لزم بيته. (سير أعلام النبلاء 14 / 277) قال ابن خزيمة: ما أعلم على أديم الأرض أعلم من محمد بن جرير و لقد ظلمته الحنابلة. قال حسينك الحافظ [الدارمي]: سألني ابن خزيمة: أكتبت عن ابن جرير؟ قلت: لا؛ لأنه لا يظهر، و كانت الحنابلة تمنع من الدخول عليه. (تاريخ مدينة دمشق 52 / 195 196، تذکرة الحفاظ 2 / 712، سير أعلام النبلاء 272/14، تاريخ الإسلام 23 / 281 - 283، الكامل لابن الأثير 135/8، طبقات الشافعية الكبرى للسبكي 3 / 124 - 125) و قال الحموي: و لقد ظلمته الحنابلة... ولا تترك أحداً عليه. (معجم الأدباء 18 / 43)

دفن شبانه طبری در خانه اش به اتهام تشیع !

[1308 / 44] و نهایت آن که نمی گذارند طبری در روز روشن در قبرستان (مسلمانان) دفن شود و شبانه در خانه خودش به خاک سپرده می شود!!! (1)

سبب وفات نَسائی و آزار شدید به جهت نقل فضائل

اشاره

احمد بن شعیب نَسائی (متوفی 303) صاحب السنن الکبری از بزرگان اهل تسنن است و او را به امامت، پیشوایی و تقدّم بر دیگران ستوده اند. (2)

برای مردم سخت بود که کتاب خصائص امیر المؤمنین علیه السلام را در فضائل و ویژگی های آن حضرت تألیف نموده و نسبت به خلفای دیگر دست به چنین تألیفی نزده است. هنگامی که این مطلب را با او در میان می گذارند، عذرش را چنین بیان می کند که من وارد دمشق شدم دیدم بسیاری از مردم از امير المؤمنین علیه السلام منحرف هستند، برای هدایت آن ها دست به چنین نگارشی زدم. بالاخره او مجبور می شود که کتابی در فضائل صحابه نیز تألیف کند و در ملأ عام روایات آن را باز گو نماید تا از حسّاسیّت مردم کاسته شود ولی گویا این اندازه هم کافی نیست و باز از او فضائل معاویه را مطالبه می نمایند! - همان گونه که دربارۀ حاکم نیشابوری گذشت - او از شنیدن این سخن بر آشفته و چنین اظهار می دارد که: دربارۀ معاویه چه فضیلتی وجود دارد که من آن را نقل کنم؟! کلام پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را بگویم که [او را نفرین] فرمود: ﴿ أَللَّهُمَّ لاَ تُشْبِعْ بَطْنَهُ﴾ خدايا

ص: 1930


1- و دفن في داره ؛ لأن بعض عوام الحنابلة و رعاعهم منعوا دفنه نهاراً و نسبوه إلى الرفض. (البداية و النهایة 11 / 167)
2- قال المزي: سمعت مشايخنا بمصر يعترفون لأبي عبد الرحمان النسائي بالتقدّم و الإمامة... استشهد بدمشق من جهة الخوارج. (تهذيب الكمال 1 / 334)

هیچ گاه شکمش را سیر نکن! (1) و بنابر نقل دیگر:گفت: «ألا يرضى معاوية رأساً برأس حتى يفضل»؟! يعنى معاویه به برابری (با دیگر صحابه) راضی نمی شود که باید فضیلت و برتری (بر آنان) هم داشته باشد؟ (2)

[1309 / 45] در هر صورت (به جهت نوشتن کتاب خصائص نسبت به او حساسیت ایجاد شد و) چون از نقل فضیلت برای معاویه امتناع کرد و بنابر تصريح سُبکی به جهت نقل فضائل امیر المؤمنین علیه السلام (3) آزار فراوان دید و به شدّت بر بیضه هایش زدند و او را از مسجد جامع بیرون کردند. او به سختی بیمار و از دمشق خارج شد و در رمله جان سپرد و در مکه به خاک سپرده شد. (4)

[1310 / 46] ابن عدیم می نویسد:

اهالی بیت المَقْدِس گفته اند: نَسائی کتاب خصائص را - که ویژگی ها و فضائل مخصوص امیر المؤمنین علیه السلام بود - برای ما قرائت کرد. به او گفتیم: پس فضائل معاویه کجاست؟ پاسخ داد: معاویه به این راضی نمی شود که ما (از نقل معایبش) سکوت کنیم! هنگامی که این سخن

ص: 1931


1- تهذيب الكمال 1 / 337 - 338، تهذیب التهذيب 1 / 33، تذکرة الحفاظ 2 / 699. شایان ذکر است که ذهبی نوشته: شاید بتوان گفت این خودش منقبتی برای معاویه است، چون پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده: خدایا هر کس را که من نفرین کردم یا دشنام دادم، آن نفرین و دشنام را باعث پاکی و رحمت او قرار بده. (سیر أعلام النبلاء 14 / 130، تذکرة الحفاظ 2 / 699)
2- تهذيب الكمال 1 / 339
3- فالصحيح أنه أخرج من دمشق لما ذكر فضائل علي [علیه السلام]. قيل: ما زالوا يدافعون في خصيتيه حتى أُخرج من المسجد، ثم حُمل إلى الرملة، فتُوفي بها. (طبقات الشافعية الكبرى للسُبكي 16/3)
4- فما زالوا يدفعون في حضنيه [خصيتيه] حتى أُخرج من المسجد ثم حُمل إلى مكة [الرملة] و مات بها سنة ثلاث و ثلاث مئة، و هو مدفون بمكة. (تهذيب الكمال 1 / 338 - 339، تهذیب التهذيب 1 / 33، طبقات الشافعية الكبرى للسُبكى 3/ 16، جواهر العقدين 252)

از او صادر شد ما او را سنگ باران کردیم، آن قدر به او فشار آوردیم و به پهلویش زدیم که پس از سه روز از دنیا رفت ! (1)

کشته شدن گنجی شافعی به جهت نقل فضائل !

[1311 / 47] در شرح حال فخر الدین ابو عبد اللّه محمد بن يوسف قرشی گنجی شافعی (مقتول 658) صاحب كتاب كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام نوشته اند: در 29 ماه مبارک رمضان، در مسجد جامع کشته شد! گر چه از اهل علم و از محدّثین بود ولی حرف زیادی می زد، گرایش به رافضی ها داشت و موافق میل آن ها نوشته هایی جمع آوری کرده بود. بعضی که از کار های او اذیت شده بودند هم دست شده و پس از نماز صبح شکمش را دریده و او را کشتند ! (2)

اتهام پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و برخورد های نا مناسب با آن حضرت !

[1312 / 48] حاکم حسکانی روایات متعدد - در تفسیر آیات اول سوره - النجم - نقل کرده که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «ستاره ای از آسمان فرود می آید، در منزل

ص: 1932


1- بغية الطلب 2 / 785 - 786
2- قال ابن شامة: و في 29 من رمضان، قُتل بالجامع الفخر محمد بن يوسف بن محمد الكنجي، و كان من أهل العلم و الحديث، لكنه كان فيه كثرة كلام و ميل إلى مذهب الرافضة، جمع لهم كتباً توافق أغراضهم... فانتدب له من تأذّى منه و ألبّ عليه بعد صلاة الصبح، فقُتل و بُقر بطنه. (شرح منهاج الكرامة للسيد الميلاني 2 / 342 - 343 به نقل از ذیل الروضتين 208) و قال الذهبي: و المحدّث المفيد فخر الدين محمد بن يوسف الكنجي، قُتل بجامع دمشق، لدبره و فضوله. (همان به نقل از تذکرة الحفاظ 4 / 1441) ولكن قال ابن كثير: و قتلت العامّة وسط الجامع شيخاً رافضيّاً. (همان به نقل از البداية و النهاية 256/13)

هر کس قرار گرفت او وصی، خلیفه و جانشین من در بین شما خواهد بود». هنگامی که دیدند ستارۀ درخشانی - که پرتو نورش بر نور دنیا غلبه کرده بود - در خانۀ امیر المؤمنین علیه السلام فرود آمد، گفتند: محمد در محبت علی به ضلالت و گم راهی افتاده و آیات شریفه: ﴿ وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَىٰ * وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ [النجم (53): 1 - 4] نازل گردید. (1)

[1313 / 49] او روایتی دیگر نقل کرده که انصار 700 سکه طلا نزد آن حضرت آوردند، آيه: ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشورى (42): 23] نازل شد، حضرت به آنان فرمود: جز محبت اهل بیتم از شما پاداشی نمی خواهم. منافقین (حضرت را تکذیب کردند و) گفتند: او می خواهد ما خاندانش را دوست داشته باشیم. خداوند آیات گذشته را نازل کرد که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دروغ نمی گوید و فضیلتی که برای خاندانش ذکر فرمود از جانب خدا بود. (2)

[1314 / 50] نزول آیه: ﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَ إِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ [المائدة (5): 67] در غدیر به روشنی دلالت دارد که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در بیان فضائل علی علیه السلام از گزند دشمنان مصون نبوده و در معرض اذیت و آزار شدید آنان قرار داشته است، چه رسد به دیگران! (3) از این روی خدای تبارک و تعالی مصون ماندن آن

ص: 1933


1- او در این زمینه شش روایت نقل کرده که به یکی بسنده می شود: عن علي بن أبي طالب[علیه السلام]، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «إذا هبط نجم من السماء فى دار رجل من أصحابي فانظروا من هو، فهو خليفتي عليكم بعدي، و القائم فيكم بأمري». فلمّا كان من الغد انقضّ نجم من السماء قد غلب ضوؤه على ضوء الدنيا حتى وقع في حجرة علي بن أبي طالب، فهاج القوم، و قالوا: و اللّه لقد ضلّ هذا الرجل و غوى. فأنزل اللّه: ﴿ وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى...﴾. (شواهد التنزيل 2 / 275 - 282)
2- مدرک پیشین
3- در مورد نزول آیه شریفه در غدیر رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 431 - 433

حضرت را از گزند مردم با تعبیر: ﴿ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ تضمین و با تأکید فرمان به تبلیغ ولایت امیر المؤمنین علیه السلام را صادر فرمود که اگر این کار را انجام نشود رسالت الهی نا تمام مانده است. (1)

ص: 1934


1- قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: إن اللّه بعثني برسالة فضقتُ بها ذرعاً، و عرفتُ أن الناس مكذّبي، فوعدني لأبلغنّ أو ليعذّبني، فأنزلت: ﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ...﴾ [المائدة (5): 67]. (الدر المنثور 2 / 298، لباب النقول 82، تفسير الجلالین 342، فتح القدیر 2 / 60) در خطبۀ غدیر به نقل از محمد بن جریر طبری (متوفی 310) در کتاب الولایة گذشت که:« إن اللّه تعالى أنزل إليّ: ﴿ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَ إِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾، و قد أمرني جبرئيل عن ربّي أن أقوم في هذا المشهد و أعلم كل أبيض و أسود أن علي بن أبي طالب أخي و وصيّي و خليفتي و الإمام بعدي، فسألت جبرئيل أن يستعفي لي من ربّي لعلمي بقلّة المتقين و كثرة المؤذين لي و اللائمين لكثرة ملازمتي لعلي و شدّة إقبالي عليه حتى سمّوني: أذناً، فقال تعالى فيهم: ﴿ وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِي وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنْ خَيْرٍ لَكُمْ﴾ [التوبة (9): 61]. و لو شئت أن أسمّيهم و أدلّ عليهم لفعلتُ و لكنّى بستر هم قد تكرّمت، فلم يرض اللّه إلاّ بتبليغي فيه». (رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 383) و نیز در روایات اهل تسنن آمده است: إن جبرئيل... هبط فقال: إن اللّه يأمرك أن تدلّ أمتك على وليّهم على مثل ما دللتهم عليه من صلاتهم و زكاتهم و صيامهم و حجّهم ليلزمهم الحجّة في جميع ذلك. فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «يا ربّ إن قومي قريبو عهد بالجاهلية و فيهم تنافس و فخر، و ما منهم رجل إلّا و قد و تره وليّهم، و إني أخاف»، فأنزل اللّه تعالى: ﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَ إِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ...﴾ يريد فما بلغتها تامّة، ﴿ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾. فلمّا ضمن اللّه [له] بالعصمة و خوّفه أخذ بيد على بن أبى طالب [علیه السلام] ثم قال: «يا أيها الناس من كنت مولاه فعلی مولاه...» (شواهد التنزيل 1 / 254 - 255) و فى رواية: أمر اللّه محمّداً صلی اللّه علیه و آله و سلم أن ينصب علياً [علیه السلام] للناس ليخبرهم بولايته فتخوّف رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم أن يقولوا: حابى ابن عمّه، و أن يطعنوا في ذلك عليه، فأوحى اللّه إليه: ﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ...﴾ إلى آخر الآية، فقام رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم بولايته يوم غدير خم. (شواهد التنزيل 1 / 256) و في رواية أخرى: إن جبرئيل الروح الأمين نزل على رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بولاية علي بن أبي طالب [علیه السلام] عشية عرفة فضاق بذلك رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم مخافة تكذيب أهل الإفك و النفاق... فبكى صلی اللّه علیه و آله و سلم فقال له جبرئيل: يا محمد أجزعت من أمر اللّه؟ فقال: «كلّا يا جبرئيل ولكن قد علم ربّي ما لقيتُ من قريش إذ لم يقرّوا لي بالرسالة حتى أمرني بجهادهم و أهبط إلىّ جنوداً من السماء فنصروني فكيف يقرّون لعليّ من بعدي»؟! فانصرف عنه جبرئيل فنزل عليه ﴿ فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَ ضَائِقُ بهِ صَدْرُكَ﴾ [هود (11): (12]. (شواهد التنزيل 1 / 356) و في حديث المعراج قال [اللّه تعالى]: ﴿ وَ إِنِّي لَمْ أَبْعَثْ نَبِيّاً إِلاَّ جَعَلْتُ لَهُ وَزِيراً، وَ إِنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ وَ إِنَّ عَلِيّاً وَ زِيرُكَ﴾. قال ابن عباس: فهبط رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فكره أن يحدّث الناس بشيء منها إذ كانوا حديثي عهد بالجاهلية حتى مضى [من] ذلك ستة أيام، فأنزل اللّه تعالى: ﴿ فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ﴾ [هود (11): 12] فاحتمل رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم حتى كان يوم الثامن عشر، أنزل اللّه عليه ﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ...﴾ ثم إن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم أمر بلالاً حتى يؤذن في الناس أن لا يبقى غداً أحد إلّا خرج إلى غدير خم، فخرج رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و الناس من الغد، فقال: «يا أيها الناس إن اللّه أرسلني إليكم برسالة و إني ضقتُ بها ذرعاً مخافة أن تتهموني و تكذّبوني حتى عاتبني ربّي فيها بوعيد أنزله عليَّ بعد وعيد»، ثم أخذ بيد علي بن أبي طالب فرفعها حتى رأى الناس بياض إبطيهما، ثم قال: «أيها الناس ! اللّه مولاي، و أنا مولاكم، فمن كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم و ال من و الاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله». و أنزل اللّه: ﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ [المائدة (5): 3]. (شواهد التنزيل 1 / 257 - 258) بلکه ذیل آیه ﴿ وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾ [الإسراء (17): 89] آمده است: یعنی: لقد ذكرنا عليّاً في كلّ آية فأبوا ولاية عليّ ف- ﴿ مَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾ [الإسراء (17) 41]. و في رواية: يعنى: و لقد ذكرنا عليّاً في كلّ القرآن، و هو الذكر ف- ﴿ مَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً). (شواهد التنزیل 1 / 456 - 457)

نگرانی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم از اتهام آن حضرت به جانب داری از امیر المؤمنین علیه السلام - به عنوان پسر عمو و داماد و... - از روایات دیگر نیز روشن است که فرمود:

﴿ إِنِّی قَائِلٌ لَکُمْ قَوْلاً غَیْرَ مُحَابٍ فِیهِ لِقَرَابَتِی﴾، (ای مردم) من مطلبی را برای شما می گویم (ولی بدانید من پیام آور از جانب خدا هستم) و چنین نیست که بخواهم به نا حق خویشان خویش را امتیاز دهم: خوشبخت کامل و واقعی که تمام سعادت را داراست کسی است که علی را در حیات او و پس از شهادتش دوست بدارد. (1)

ص: 1935


1- مراجعه شود به دفتر ششم صفحه 2293 شماره 1716.

و فرمود: ﴿ إن اللّه تعالى أوحى إليّ بأن أقوم بفضلك، فقمتُ به في الناس و بلّغتهم ما أمرني اللّه بتبليغه﴾. يعنى خدا تعالی به من وحی فرمود که فضیلت تو را برای مردم بیان نمایم، من فرمان خدا را امتثال نموده و آن چه را فرموده بود به آن ها رساندم. (1)

و فرمود: ﴿ عَلَیکُم بِعَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ؛ فَإِنَّهُ مَولاکُم فَأَحِبّوهُ، و کَبیرُکُم فَاتَّبِعوهُ، و عالِمُکُم فَأَکرِموهُ، و قائِدُکُم إلَی الجَنَّهِ [فَعَزِّزوهُ]، و إذا دَعاکُم فَأَجیبوهُ، و إذا أمَرَکُم فَأَطیعوهُ، أحِبّوهُ بِحُبّی، و أکرِموهُ بِکَرامَتی، ما قُلتُ لَکُم فی عَلِیٍّ إلّا ما أمَرَنی بِهِ رَبّی جَلَّت عَظَمَتُهُ﴾. (2) علی بزرگ شماست از او پیروی نمایید، عالم و دانش مند شماست او را گرامی بدارید، پیشوای شما به سوی بهشت است عزیزش بدارید، و هر گاه شما را فرا خواند پاسخش دهید و هر گاه شما را فرمانی داد اطاعتش نمایید. من دربارۀ علی جز آن چه را که پرودگارم فرمان داده بود چیزی نگفتم.

و پیش از این گذشت هنگامی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم خواست نوشته ای برای امت باقی بگذارد که گم راه نشوند با مخالفت صریح عمر مواجه گردید و حاضرین در مجلس با یک دیگر اختلاف نموده و به نزاع و خصومت و کشمکش پرداخته، هیاهو، سر و صدا، جار و جنجال و داد و فریاد شان بلند شد، و جمعی از صحابه به تأیید عمر پرداختند و اختلاف و نزاع آن ها به طول انجامید، تا آن که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم خشمگین گردید و آن ها را بیرون کرد و فرمود: «بلند شوید و بیرون روید؛ سزاوار نیست که نزد پیامبر نزاع و مشاجره کنید». (3)

و گفتیم که نظیر این غوغا و آشوب یک بار دیگر در محضر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در حجّة الوداع اتفاق افتاد و آن هنگامی بود که حضرت می خواست امامت

ص: 1936


1- رجوع شود به همین دفتر صفحه 1998، روایت شماره 1375
2- رجوع شود به دفتر دوم، صفحه 669، روایت شماره 444
3- رجوع شود به دفتر چهارم، صفحه 1706 - 1708 «دلیل روشن بر مخالفت صحابه...»

امامان دوازدگانه علیهم السلام را اعلام نماید و فرمود: «پس از من دوازده خلیفه یا امام یا... خواهد بود... ». (1)

و اشاره شد که در روایات متعدد آمده است: ﴿ یَا عَلِیُّ، إِنَّمَا مَثَلُکَ فِی هَذِهِ اَلْأُمَّهِ کَمَثَلِ عِیسَی بْنِ مَرْیَمَ...﴾، ﴿ إِنَّ فِيكَ مَثَلاً مِنْ عِيسَى﴾، ﴿ مَا شَبَهَكَ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ إِلاَّ عِيسَي فِي أُمَّتِهِ﴾ این تشبیه برای منافقین بسیار ناگوار آمد تا جایی که صدا به هلهله بلند کردند و مذمت آنان در آیه شریفه: ﴿ وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ﴾ [الزخرف (43): 57] نازل گردید! (2)

تألیف مستقل در مشکلات راویان فضائل

[1315 / 51] یکی از نویسندگان سنی معاصر پس از نقل برخی از بد رفتاری هایی که با راویان فضائل شده می گوید: من در كتاب المسلك المبسوط در این زمینه شواهدی جمع آوری کرده ام که راویان فضائل امیر المؤمنین علیه السلام به چه درد سر هایی گرفتار شده و چه زحمت هایی را متحمل گشته اند. (3)

ص: 1937


1- رجوع شود به دفتر چهارم، صفحه 1712 - 1714 «آشوبی دیگر در محضر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم»
2- رجوع شود به همین دفتر، صفحه 1867، شماره 1239. نگارنده گوید: از کلمات مفسرّین فهمیده می شود که «یصدّون» هلهله و داد و فریاد راه انداختن و به زبان عامیانه «هورا کشیدن» است! قال الغرناطي الكلبي: قريش من هذا المثل يصدّون، أي يضحكون و يصيحون من الفرح. (التسهيل لعلوم التنزيل 2 / 262 و رجوع شود به تفسیر سفیان الثوري 273، تفسير ابن أبي الزمنين 4 / 189، تفسير السمعاني 5 / 111، المحرر الوجيز لا بن عطية 5 / 60، تفسير العز بن عبد السلام 3 / 160، تفسير القرطبي 16 / 103، تفسیر ابن کثیر 4 /141 - 142، تنویر المقباس من تفسير ابن عباس للفيروز آبادي 415، تفسیر الجلالین 653، أضواء البيان للشنقيطى 123/7، لسان العرب 3/ 246، تاج العروس للزبيدي 54/5)
3- دفع الارتياب عن حديث الباب 33:... و فيما ذكره ممّا نقلناه و ما استوفيناه في المسلك المبسوط شواهد على ما يلقاه رواة مناقب على [علیه السلام] من المشقة و العنت.

نمونه هایی از واکنش برخورد با راویان در دفتر های پیشین

مواردی از واکنش برخورد با راویان فضائل پیش از این گذشت مانند:

دفتر نخست، صفحه 40 گذشت که عبد اللّه بن شدّاد لیثی (متوفی 82) گفته:

دوست داشتم مرا رها کنند تا از صبح تا ظهر - و بنا بر نقلی تا شب - فضائل امیر مؤمنان علیه السلام را ذکر کنم و سپس مرا گردن بزنند.

این کلام حاکی از خفقان شدید و فجیع ترین برخورد با راویان فضائل است.

صفحه 105 - 106 حافظ ابن سقا در شهر واسط حدیث طیر را نقل کرد، مردم تحمّل شنیدن آن را نداشتند لذا بر او یورش برده و او را از جایگاهش (منبری که بر آن تدریس می کرد) بلند کرده (او را بیرون کردند) و آن جا را تطهیر کرده و شستند.

صفحه 446 برخورد با موسی جهنی به جهت نقل حدیث منزلت.

دفتر دوم، صفحه 533 کسی به حسن بصری گفت: چرا از مدح و ستایش علی امتناع می کنی؟ پاسخ داد: در زمانی که از شمشیر حجّاج خون می چکد، چگونه می توان چنین سخنانی بر زبان جاری نمود؟!

صفحه 597 ابن اسحاق - هنگام نقل روایت شماره 377: ﴿ إِنَّ هذا أخي وَ وَصيِّي وَ خَليفَتي فيكم، فَاسْمَعوا لَهُ وَ أَطيعوا﴾. يعنى: این برادر، وصیّ و جانشین من در میان شماست به حرف او گوش دهید و از او اطاعت نمایید - می گوید: کسی که از عبد اللّه بن الحارث بن نوفل آن را شنیده بود چنین نقل کرد و از من خواست که نامش مخفی بماند.

ص: 1938

دفتر چهارم، صفحه 1419 ابو الازهر حدیث شماره 882 را نقل می کرد که دلالت دارد: علی علیه السلام سیّد و سالار دنیا و آخرت است و دشمن علی علیه السلام دشمن پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و دشمن خدا بشمار می رود.

یحیی بن مَعین و دیگر مشایخ با او برخورد و بر او انکار نمودند به گونه ای که ابو الازهر قسم یاد کرد که دیگر این حدیث را نقل نکند مگر آن که صدقه بدهد! او بار ها از یحیی - به جهت نقل آن - معذرت خواهی کرد!

در همین دفتر صفحه 1757 گذشت که معتضد عباسی منشوری تهیه نمود که پس از نماز جمعه خوانده شود که بسیاری از مناقب و فضائل امیر مؤمنان علیه السلام و مطاعن معاویه در آن ذکر شده بود، ولی یوسف قاضی او را ترسانید و به او گفت: مردم علیه تو شورش خواهند نمود.

صفحه 1775 گذشت که حاكم حديث: ﴿ عَلِیٌّ خَیرُ البَشَرِ﴾ را در مستدرک نقل و دیگران بر او انکار کردند که: چرا چنین حدیثی را روایت کرده است؟! این حدیث نظير حديث طير سبب تقویت عقیده شیعه است !

گر چه در نسخه های مطبوع مستدرک اثری از این حدیث نیست!!

صفحه 2080 خواهد آمد که محمد بن اسماعیل ضراری می گوید: ما در صنعاء نزد عبد الرزاق تلمّذ می کردیم که شنیدیم یحیی بن مَعین، احمد بن حنبل و دیگران احادیث او را کنار گذاشته یا از نقل آن متنفّرند.

ممکن است این شایعه علیه عبد الرزاق از واکنش های مخالفان نسبت به راویان فضائل بشمار آید؛ که آن ها خواسته اند بدین وسیله شخصیت او را تخریب نمایند.

ص: 1939

6

6- تضعیف راویان فضائل

توطئه برای انکار احادیث فضائل

مخالفان با راویان احادیث فضائل امیر المؤمنین علیه السلام و خاندان نبوّت علیهم السلام به گونه ای برخورد کرده اند که کسی حاضر به نقل فضائل نشود؛ زیرا گذشته از برخورد های تندی که با خود او می کردند - که در واکنش قبل گذشت - او را از اعتبار ساقط کرده و دربارهٔ او می گفتند: ضعیفٌ، مجهولٌ، متروكٌ، محترقٌ، كذّابٌ، وضّاعٌ، ساقطٌ، لا يساوي فَلساً، یعنی: او ضعیف است. نا شناس است. او را کنار گذاشته اند. او داغ و آتشین است. دروغ گو است. بسیار روایت می سازد. از ارزش و اعتبار ساقط است. به اندازه یک پول سیاه هم ارزش ندارد.

این مطلب به عنوان اصلی مسلّم پذیرفته شده که رافضی دروغ گو است. (1)

گویند: از نشانه های جعلی بودن حدیث آن است که راوی رافضی و روایت در فضائل اهل بیت علیهم السلام یا در مذمّت دشمنان آنان باشد. (2)

ص: 1940


1- سئل مالك عن الرافضة، فقال: لا تكلّمهم ولا ترو عنهم ؛ فإنهم يكذبون. و قال الشافعي: لم أر أشهد بالزور من الرافضة. و قال يزيد بن هارون: يكتب عن كل صاحب بدعة إذا لم يكن داعية إلّا الرافضة فإنهم يكذبون. و قال شريك: احمل العلم عن كلّ من لقيت إلاّ الرافضة؛ [فإنهم] يضعون الحديث و يتخذونه ديناً. (میزان الاعتدال 1 / 27 - 28)
2- قال الكناني: قال السيوطي في شرح التقريب: و من الأمارات كون الراوي رافضياً و الحديث في فضائل أهل البيت [علیهم السلام]. قلت: أو في ذمّ من حاربهم. (تنزيه الشريعة 1 / 8، و رجوع شود به مرقاة المفاتیح 601/5)

نگارنده گوید: هنگامی که نقل فضائل اهل بیت علیهم السلام دلیل رافضی بودن و تشیّع باشد، و روایت رافضی از اعتبار ساقط باشد، چگونه ممکن است روایتی در فضائل باشد و مورد مناقشه واقع نشود؟! معلوم است که راوی مشهور، ثقه و مورد اطمینان با نقل حدیثی در فضائل متّهم می شود، یا دست کم روایت او در مورد فضائل پذیرفته نمی شود! آری این توطئه ناصبی هاست که بدین وسیله بسیاری از روایات را از اعتبار ساقط کرده اند حتی اگر راوی آن را ثقه و راست گو بدانند! (1) اولین کسی که این مطلب را اظهار کرده جوزجانی ناصبی است. (2)

ص: 1941


1- فإن قال قائل: قد قرّروا أن الداعية إذا روى ما يؤيد مذهبه فإن حديثه يُردّ بالإجماع. قلنا: إن هذه حيلة احتالها النواصب - أعداء اللّه و أعداء رسوله صلی اللّه علیه و آله و سلم- لردّ أحاديث الفضائل و المناقب الواردة في على و عترته الزكية علیهم السلام، فزعموا أن راويها إذا كان متشيّعاً فإن حديثه مردود، ولكن هذا كلّه - و اللّه - باطل من رأسه، فلا تشيّع الراوي يوجب ردّ حديثه، ولا روايته في فضل على و آله صلی اللّه علیه و آله و سلم. و هل يروي فضائلهم إلاّ شيعتهم و محبّوهم؟!... و أمّا اشتراط كونه روى ما لا يؤيّد بدعته فهو من دسائس النواصب التي دسوّها بين أهل الحديث ليتوصّلوا بها إلى إبطال كل ما ورد في فضل علي علیه السلام، و ذلك أنهم جعلوا آية تشيّع الراوي و علامة بدعته هو روايته فضائل علي علیه السلام، ثم قرّروا أن كل ما يرويه المبتدع مما فيه تأييد لبدعته فهو مردود ولو كان من الثقات، و الذي فيه تأييد التشيّع - في نظرهم - هو فضل على علیه السلام و تفضيله، فينتج من هذا أن لا يصحّ في فضله حديث - كما صرّح به بعض من ألقى جلباب الحياء عن وجهه من غلاة النواصب كابن تيمية و أضرابه... (الإبادة لحكم الوضع على حديث ذكر على علیه السلام عبادة للسيد حسن الحسيني آل المجدّد الشيرازي 19 - 22، تراثنا 49/ 94)
2- برای آشنایی بیش تر از حالش رجوع کنید به صفحه 1945 و دفتر ششم صفحه 2535 - 2536. نصّ على هذا القيد في هذه المسألة الحافظ أبو إسحاق إبراهيم بن يعقوب الجوزجاني شيخ النسائي، فقال - في مقدمة كتابه في الجرح و التعديل -: و منهم زائغ من الحق، صدوق اللهجة، قد جرى في الناس حديثه لكنّه مخذول في بدعته، مأمون في روايته، فهؤلاء ليس فيهم حيلة إلّا أن يؤخذ من حديثهم ما يعرف إلّا ما يقوى به بدعتهم فيهم بذلك. (لسان الميزان 1 / 11) و قال أحمد بن محمد الحسني المغربي: و أول من علمته صرّح بهذا الشرط - و إن كان معمولاً به في عصره - إبراهيم بن يعقوب الجوزجاني المعروف بين أهل الجرح و التعديل ب-: السعدي، و هو أحد شيوخ الترمذي و أبي داود و النسائي، و كان من غلاة النواصب، بل قالوا: إنه حريزي المذهب على رأي حريز بن عثمان و طريقته في النصب. (فتح الملك العلي 109 - 110)

[1316 / 1] در کلام ابن قتیبه دینوری (متوفی 276) آمده است:

هر کس از علی [علیه السلام] به نیکی یاد کرد متهمش ساختند... اگر کسی از علی [علیه السلام] یاد می کرد یا حدیثی در فضائل او نقل می کرد مهمل واقع می شد (و در شمار راویان قرار نمی گرفت و او را توثیق نمی کردند) لذا بسیاری از محدّثین از نقل روایات فضائل او سر باز زدند. (1)

[1317 / 2] دکتر صاعدی، مانند دیگر نویسندگان سنی، بار ها در اشکال بر احادیث فضائل می گوید: فلان راوی شیعه، رافضی و... است و حدیث هم که در فضائل علی علیه السلام است (پس از اعتبار ساقط است). (2)

با آن که وثاقت، صدق و راستی این راویان پذیرفته شده و بدان اعتراف دارند و روایات آن ها را در بقیه موارد می پذیرند ولی در مورد فضائل روایات آن ها را کنار می گذارند.

اگر چنین باشد باید تمام روایات سنیان را که درباره خلفا یا صحابه باشد از اعتبار ساقط کنند؛ زیرا با آن ترویج مکتب و مذهب خویش کرده اند، و ادعای تفاوت چیزی جز تحکّم نیست. (3)

ص: 1942


1- و اتهموا من ذكره بخير... و أهملوا من ذكره أو روى حديثاً من فضائله حتى تحامى كثير من المحدّثين أن يتحدّثوا بها. (كتاب الاختلاف فى اللّفظ و الردّ على الجهمية و المشبهة 34 - 36)
2- رجوع شود به فضائل الصحابة تألیف دکتر صاعدی جلد های 7-6
3- رجوع شود به العتب الجميل 109

نمونه هایی از تضعیف راویان فضائل و محبّان اهل بیت علیهم السلام

*نمونه هایی از تضعیف راویان فضائل و محبّان اهل بیت علیهم السلام (1)

بی اعتنایی مخالفان به دوستان امیر المؤمنین علیه السلام و راویان فضائل آن حضرت - حتی اگر از صحابه باشند - امری روشن است به گونه ای که صرف محبّت و مقدّم داشتن امیر المؤمنین علیه السلام بر دیگر صحابه - گر چه آن حضرت را خلیفه چهارم بداند - باعث تضعیف راوی نزد بسیاری از رجالیین است و در نقطهٔ مقابل بسیاری از دشمنان امیر المؤمنین علیه السلام را توثیق نموده اند! (2)

بخاری راویان فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را تضعیف می کند یا می گوید: (فیه نظرٌ) و اگر از صحابه باشند که بر مبنای اهل تسنن، خود شان مورد مناقشه واقع نمی شوند در سند روایات شان اشکال کرده و می گوید: (في إسناده نظرٌ) !

بخاری در شرح حال أُميّ بن ربيعه صیرفی - با تحریف و اختصار ! - روایتی را از امیر المؤمنین علیه السلام این گونه نقل کرده: و اللّه ما وجدت من القتال بدّاً. سپس گفته: من راوی آن ابو قبیصه را نمی شناسم (و مجهول است). (3)

با آن که ابن حبان او را در ثقات ذکر کرده (4) بلکه بخاری خودش نیز او را عنوان و روایت را با کمی تغییر در شرح حال او نیز نقل کرده است. (5)

ص: 1943


1- در همین زمینه رجوع شود به کتاب العتب الجميل على أهل الجرح و التعديل للسيد محمد بن عقیل 45: الباب الثالث في من جرحوه من أتباع آل البيت [علیهم السلام].
2- رجوع شود به دفتر ششم صفحه 2535: «مدح و توثیق دشمنان امیر مؤمنان علیه السلام».
3- قال أبو عبد اللّه: أبو قبيصة لا أدري من هو. (التاريخ الكبير 2 / 67)
4- الثقات 469/6: صفوان بن قبيصة أبو قبيصة يروي عن طارق بن شهاب
5- صفوان بن قبيصة، أبو قبيصة، عن طارق بن شهاب، روى عنه أمي و أبو الخطاب الهجري. قال لنا أبو بكر: نا يحيى بن آدم، نا جعفر الأحمر، عن أمي، عن صفوان، عن طارق: قال علي [علیه السلام]: ما وجدت إلاّ القتال أو الطعن. (التاريخ الكبير 309/4) روایت را استاد بخاری از طارق به همین سند این گونه نقل کرده: لمّا قتل عثمان قلت: ما يقيمني بالعراق، و إنما الجماعة بالمدينة عند المهاجرين و الأنصار... فأخبرتُ أن الناس قد بايعوا عليّاً [علیه السلام] فانتهيتُ إلى الربذة و إذا علي [علیه السلام] بها... فحمد اللّه و أثنى عليه، ثم قال: «إن طلحة و الزبير بايعا طائعين غير مكرهين، ثم أراد أن يفسدا الأمر وسيقا [و يشقّا] عصا المسلمين»، و حرّض على قتالهم... إلى أن قال [علیه السلام]: «لقد ضربتُ هذا الأمر ظهره و بطنه - أو رأسه و عينيه - فما وجدت إلّا السيف أو الكفر». (المصنف لابن أبي شيبة 715/8 و رجوع شود به تاريخ المدينة لابن شبة 1257/4)

أبو الحمراء - که نامش هلال بن الحارث يا هلال بن ظفر است - از صحابه بلکه خادم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده است. روایات متعدد در فضائل اهل بیت علیهم السلام از او نقل شده است، مانند روایت تشبیه، (1) روایات اختصاص آیه تطهیر به پنج وجود مقدّس، (2) و... بخاری در صحابی بودن او تردید نموده و صحت روایات او را هم انکار کرده است! (3)

ابو الطُفيل عامر بن واثله آخرین صحابی و از بزرگان تابعین است و گفته اند تا سنه 100 یا 110 هجری در قید حیات بوده (4) و طبیعی است که روایات و

ص: 1944


1- مراجعه شود به همین، دفتر صفحه 1861 - 1867
2- مراجعه شود به همین دفتر صفحه 1985، 2036، 2041 - 2042، 2095 - 2096، 2115، 2168 - 2169 و نیز رجوع شود به منتخب مسند عبد بن حميد 173، المعجم الكبير للطبراني 3/ 56 و 200/22، الكامل لابن عدي 61/7، الاستیعاب 4/ 1542، 1633، تفسير الطبري 10/22، المنتخب من ذيل المذيل من تاريخ الطبري 83، شواهد التنزيل 74/2، 78 - 82 تاریخ مدينة دمشق 4 / 290 و 137/42، أسد الغابة 5/ 66، 174، تفسیر ابن زمنین 3 / 398 - 399، تفسير الثعلبي 8/ 44، تهذیب الکمال 33 / 260، الوافي بالوفيات 27 / 217، تفسیر ابن کثیر 492/3، البداية و النهاية 343/5، إمتاع الأسماع 6 / 332، فضل آل البیت علیهم السلام 26 - 27، نظم درر السمطين 239، الدرّ المنثور 5/ 199، تحفة الأحوذي 49/9، سبل الهدى و الرشاد 13/11.
3- قال البخاري: يقال: له صحبة، ولا يصحّ حديثه. (تهذيب التهذيب 12 / 69، الإصابة 80/7، تنزيه الشريعة 1 / 385)
4- وُلد عام أحد، و رأى النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم، و هو آخر من مات من الصحابة. قال العجلي: مكّي ثقة، و كان من كبار التابعين، و قد رأى النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم. (معرفة الثقات للعجلي 1/ 97)

مطالب فراوانی را نقل کرده باشد. او از شیعیان و دوستان امیر المؤمنین علیه السلام بوده و محبّت زائد الوصفی از او نسبت به اهل بیت علیهم السلام نقل شده (1) و حجم وسیعی از روایات او مربوط به خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و فضائل آنان است. با آن که او از صحابه است و باید نزد اهل تسنّن کمال احترام را داشته باشد و به وثاقت او نیز تصریح شده ولی مورد بی مهری اهل حدیث و به ویژه بخاری قرار گرفته و از او روایتی - حتی آن چه ربطی به فضائل ندارد - نقل نکرده اند. این امر ناشی از تبلیغات خوارج علیه اوست؛ چرا که او امیر المؤمنین علیه السلام و خاندانش را بر دیگران مقدّم داشته و از یاران، شیعیان و دوستان آنان بشمار می رود.

بخاری و دیگر محدّثین او را شیعه افراطی و تند رو دانسته و روایات او را کنار گذاشته اند! این حال صحابی است چه رسد به دیگران، تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل! (2)

ص: 1945


1- قال معاوية: يا أبا الطفيل، ما بلغ من حبّك لعلي؟ قال: حبّ أم موسى لموسى، قال: فما بلغ من بكائك عليه؟ قال: بكاء العجوز الثكلى و الشيخ الرقوب، و إلى اللّه أشكو التقصير. (تاريخ مدينة دمشق 16 / 377 و 26 / 117)
2- قال ابن الأثير: و كان أبو طفيل من أصحاب على [علیه السلام] المحبّين له، و شهد معه مشاهده كلّها، و كان ثقة مأموناً، يعترف بفضل أبي بكر و عمر و غيرهما إلاّ أنه كان يقدّم عليّاً [علیه السلام]. (أسد الغابة 97/3 و مراجعه شود به الاستیعاب 2 / 799 و 4 / 1696، الإصابة 7 / 193) و قال الذهبي: و كان أبو الطفيل ثقة فيما ينقله، صادقاً، عالماً، شاعراً، فارساً، عمر دهراً طويلاً، و شهد مع على [علیه السلام] حروبه. (سیر أعلام النبلاء 3 / 470) و قال ابن عساكر و ابن حجر: و كان أبو الطفيل ثقة في الحديث، و كان متشيعاً. (تاريخ مدينة دمشق 26 / 118، تهذیب التهذيب 72/5) قال ابن عساكر: كان مغيرة يكره الرواية عن أبي الطفيل. [و رجوع شود به الکامل 87/5] و قال: كان مغيرة لا يعبأ بحديث سالم بن أبي الجعد ولا أبي الطفيل و حديث خلاس بن عمرو... و نَقَل عن إبراهيم أنه كان إذا حدّث عن أبي الطفيل، قال: دعوه، و كان يتقي من حديثه. و سئل أبو عبد اللّه - يعني محمد بن يعقوب الأخرم -: لِمَ تَرَكَ البخاري حديث أبي الطفيل عامر بن و اثلة؟! قال: لأنه كان يفرط في التشيّع. (تاريخ مدينة دمشق 26/ 128، و مراجعه شود به الکفایة في علم الرواية للخطيب البغدادي 159) و كان الخوارج يذمّونه باتصاله بعلى بن أبى طالب [علیه السلام]، و قوله بفضله و فضل أهله، و ليس برواياته بأس. (الكامل 87/5، تاريخ مدينة دمشق 26 / 127 - 128)

[1318 / 3] ابو اسحاق جوزجانی می گوید:

عاصم بن ضمره مثل حارث (همدانی ضعیف) است.

ابن حجر عسقلانی کلام او را نپذیرفته و او را متعصّب و افراطی دانسته، می نویسد: تعصّب الجوزجاني على أصحاب على [علیه السلام] معروف. (1)

[1319 / 4] ابن حجر عسقلانی نقل کرده که جوزجانی گفته:

ابان بن تغلب منحرف و مذهبش مذموم است.

سپس ابن حجر توثیق ابان را از ابن عدی نقل کرده و گفته: اعتباری به گفته جوزجانی نیست و تضعیف اهل کوفه (یعنی شیعیان) از او پذیرفته نیست. (2)

از این روی برخی جوزجانی را اهل بدعت و تضعیفات او را از روی هوی و هوس دانسته و گفته اند:

[1320 / 5] جوزجانی از امیر المؤمنین علیه السلام و یارانش منحرف است و بی جهت بر دوستان و شیعیان آن حضرت خرده گرفته و بر آن ها طعن می زند و در این کار شدّت عمل به خرج می دهد، با آن که جماعتی از آنان را پیشوایان اهل تسنن توثیق کرده اند. او می خواهد از

ص: 1946


1- تهذيب التهذيب 5 / 40 - 41
2- و أما الجوزجاني فلا عبرة بحطّه على الكوفيين. (تهذيب التهذيب 1 / 81 - 82)

روایات این راویان در فضائل اهل بیت علیهم السلام آسوده خاطر گردد ! (1) در این زمینه رجوع شود به مطالبی که دربارۀ حارث هَمْدانی خواهد آمد. (2)

[1321 / 6] مغربی در اثبات اعتبار کلام ابن عباس - که گفته: كنا نتحدّث أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم عهد إلى علي [علیه السلام] سبعين عهداً لم يعهده [یعهدها] إلى غيره - می گوید: ذهبی در شرح حال راوی آن - اربده یا اربد تیمی - هیچ خدشه ای دربارۀ او نکرده جز آن که پس از نقل این روایت از او گفته:

فقط احمد بن فرات این روایت را از سندی نقل کرده است. (3)

مغربی می گوید: احمد بن فرات را خود ذهبی به حافظ ثقه وصف کرده (4) و سندی را ابو عوانه، ابو حیان و طیالسی هر سه توثیق کرده اند (پس اشکالی در روایت یا راویان وجود ندارد) و لکن ذهبی هنگامی که حدیثی را در فضیلت علی علیه السلام می بیند بلافاصله به انکار آن می پردازد - به حق یا باطل ! - تا جایی که نمی داند چه می گوید (و هر چه بر زبان و قلمش جاری شود باکی ندارد). (5)

ص: 1947


1- في هامش كتاب المهدي المنتظر للبستوي 370: و قد ناقش الجوزجاني الشيخُ المعلمي بما ملخصّه: إن الجوزجاني نفسه مبتدعٌ منحرفٌ عن علي [علیه السلام] و أصحابه، و لهذا فهو شديد النقد في أهل الكوفة، و هو مولع بالطعن فى المتشيّعين، و يظهر أنه إنما يرمى بكلامه هذا إليهم. فإن في الكوفيين جماعة من جلّة من الذين اتفق أئمة السنّة على توثيقهم. فأراد الجوزجاني أن يتخلّص من مروياتهم فيما يتعلق بفضائل أهل البيت [علیهم السلام]. (به نقل از التنکیل 1 / 45 - 47)
2- همین دفتر صفحه 2009
3- أربدة أو أربد التيمي المفسر. عن ابن عباس. ما روى عنه سوى أبي إسحاق. و قال السندي بن عبدويه: عن عمرو بن أبي قيس، عن مطرف بن طريف، عن المنهال بن عمرو، عن التميمي، عن ابن عباس، قال: كنا نتحدث أن النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم عهد إلى على [علیه السلام] بسبعين عهداً لم يعهدها إلى غيره. تفرّد به أحمد بن الفرات عن السندي. و هو منكر. (میزان الاعتدال 1 / 170)
4- ففی میزان الاعتدال 1 / 127 - 128: أحمد بن الفرات أبو مسعود الرازي، الحافظ الثقة
5- فتح الملك العلي 49 - 50

نگارنده گوید: در آینده خواهد آمد که تفرّد راوی ثقه به نقل مطلبی باعث تضعیف روایت یا راوی آن نیست. (1)

[1322 / 7] مغربی در جای دیگر می نویسد: اصلاً سخن ذهبی دربارۀ فضائل علی علیه السلام پذیرفته نیست؛ زیرا هنگامی که چشمش به فضائل علی علیه السلام می افتد چنان عصبانی می شود که درک و شعور و وجدانش را از دست می دهد و نمی فهمد چه می گوید، و شروع به دشنام و نا سزا و نفرین به راویان فضائل می کند، چنان که بار ها در میزان الاعتدال و طبقات الحفاظ این کار (زشت) از او سر زده، به این بهانه که حدیث جعلی است، ولی دربارۀ کسانی که روایت های جعلی را دربارۀ دشمنان علی علیه السلام نقل کرده اند اصلاً چنین برخوردی را ندارد.

کافی است که ببینی در ترجمه عبد السلام بن صالح ابو الصلت هروی نوشته: مردی صالح و شایسته است جز آن که در تشیّع خیلی سخت و محکم است. پس هیچ ضعفی برای او نقل نکرده و او را دروغ گو نمی داند. ولی در تلخیص المستدرک هنگامی که حدیث - ﴿ اَنَا مَدينةُ العلمِ وَ عَلَيٌّ بابُها﴾ را از او نقل می کند سوگند یاد می کند که عبد السلام بن صالح نه ثقه است و نه امین !