سرشناسه : صدری، مهدی، 1347 -
عنوان و نام پدیدآور : بررسی فضائل امیرالمومنین علیه السلام در منابع معتبر اهل تسنن/ مهدی صدری.
مشخصات نشر : تهران: دلیل ما ، 1402 -
مشخصات ظاهری : 6ج.
فروست : مطالعات شیعی.
شابک : دوره: 978-600-442-323-6 ؛ ح.1978-600-442-324-3 : ؛ ج.2978-600-442-325-0 : ؛ ج.3 978-600-442-326-7 : ؛ ج.4978-600-442-327-4 : ؛ ج.5978-600-442-328-1 : ؛ ج.6 978-600-442-329-8 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج.2 - 6 (چاپ اول: 1402) .
یادداشت : عنوان دیگر: فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
یادداشت : کتابنامه.
یادداشت : نمایه.
مندرجات : .- ج.3. روایت 633 - 851.- ج.5. روایت 1120 - 1612
عنوان دیگر : فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل -- احادیث اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-Talib, Imam I, 600-661 -- Virtues -- Hadiths (Sunnite)
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نظر اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Views of sunnites
رده بندی کنگره : BP37/35
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 9117461
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان
ص: 481
صفحه شناسنامه
ص: 482
7
[237/ 1] بنابر نقل معتبر پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت زهرا علیها السلام فرمود: ﴿أَمَا تَرْضَيْنَ أَنِّي زَوَّجْتُكِ أَقْدَمَ أُمَّتِي سِلْماً، وَأكثرَهُمْ عِلماً، وَأَعظمَهُمْ حِلماً؟! قالت: بَلَى، رَضِيتُ يا رسول الله﴾. (1)
یعنی: آیا خوشنود نیستی که تو را به همسری کسی درآوردم که سابقه اش در اسلام از همۀ امت بیشتر علم و دانش او از همه افزون تر و در حلم و بردباری از همه برتر است؟!
حضرت زهرا علیها السلام عرض کرد: چرا راضی و خوشنود هستم.
* هیثمی این روایت را از احمد بن حنبل (متوفی 241) و طبرانی (متوفی 360) نقل و رجال آن را موثق می داند. (2)
ص: 483
* فتنی نیز آن را صحیح دانسته است. (1)
[238/ 2] جلال الدین سیوطی (متوفی 911) و به تبع او متقی هندی (متوفی 975) این روایت را با عبارتی مشابه از ابن جریر طبری این گونه نقل کرده: ﴿يَا فَاطِمَةُ - وَاللَّهِ - لَقَدْ أَنْكَحْتُكِ أَكْثَرَهُمْ عِلْماً، وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً، وَ أَقدمهُمْ سِلْماً. و في لفظ: «أَوَّلَهُمْ سِلْماً»﴾.
* و هر دو گفته اند: طبری حکم به صحت این روایت نموده است. (2)
* حسنی مغربی برای این حدیث 6 سند دیگر ذکر کرده می گوید: اسناد دیگری هم دارد از علی [علیه السلام]، ابن عباس و... (3)
[239/ 3] هیثمی روایت را با عبارتی دیگر از طبرانی مرسلاً به سند صحیح نقل کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿زَوَّجْتُکِه و ان [و إنه] لأول أصحابي
ص: 484
سِلْماً وَ أَکْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً﴾. (1)
و برخی آن را با عباراتی مشابه آن چه گذشت نقل کرده اند مانند:
[240/ 4] زوجتك - يا بنية - [خير أهلي] أعظمهم حلماً و أقدمهم سلماً و اكثرهم علماً و یا عبارتی قریب به آن. (2)
[5/241] أما تَرْضَيْنَ أني زوّجتك [أن زوجك] أول المسلمين إسلاماً و أعلمهم علماً ؛ فإنك سيدة نساء أُمتي كما سادت مريم قومها. (3)
[242 /6] أو: أعلمهم علماً و أفضلهم حلماً و أولهم سلماً. (4)
[7/243] أو: أَقْدَمُهُمْ سِلْماً وَ أَعْلَمُهُمْ عِلْماً وَ أَحْلَمُهُمْ حِلْماً. (5)
[244/ 8] أو: أعلم المؤمنين علماً و أقدمهم و أولهم سلماً و أفضلهم حلماً. (6)
[9/245] أو: أَعْلَمُ النّاسِ عِلْمًا، وَ أَوَّلُهُمْ سِلْمًا، وَ أَفْضَلُهُمْ حِلْمًا. (7)
[246/ 10] أو: أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَعْلَمَهُمْ عِلْماً. (8)
ص: 485
[247/ 11] إن الله أمرني فأنكحتك أقدمهم سلماً، و أكثرهم علماً، و أعظمهم حلماً، و ما زوجتك إلا بأمر من السماء. أما علمت أنه أخي في الدنيا والآخرة !! (1)
[248/ 12] و روي عن السُّدِّي أنه قال: ان أبا بكر و عمر خطبا فاطمة علیها السلام، فردّهما رسول الله صلی الله علیه و آله، و قال: «لم أومر بذلك»، فخطبها علىُ علیه السلام، فزوّجه إياها، و قال لها: «زوّجتك أقدم الأمة إسلاماً...» و ذكر تمام الحديث... .
و قد روى هذا الخبر جماعة من الصحابة، منهم أسماء بنت عميس بنت عميس، و أم أيمن، و ابن عباس و جابر بن عبد الله. (2)
بنابر روایات معتبر اهل تسنن، پیامبر صلی الله علیه و آله برای طیب خاطر و جلب خوشنودی حضرت زهرا علیها السلام به ایشان مطالب دیگری نیز فرمود.
[249/ 13] سیوطی و متقی هندی روایتی را از خطیب بغدادی نقل کرده و آن را نیکو و معتبر دانسته اند که: پیامبر فرمود: ﴿أَمَا تَرْضَيْنَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى اخْتَارَ مِنْ أَهلِ الأَرْضِ رَجُلَيْنِ: أَحَدُهُمَا أَبُوكِ وَالأَخَرُ زَوجُكِ. (3) و في رواية: بعلك﴾. (4)
یعنی: آیا خوشنود نیستی که خداوند تعالی از بین مردم زمین دو نفر را انتخاب نموده یکی پدر توست و دیگری همسر تو !
ص: 486
و در روایات دیگر با کمی تفاوت چنین آمده است: أو ما تَرْضَيْنَ أن يكون الله اطّلع على أهل الأرض فاختار منهم رجلين، فجعل أحدهما أباك، والآخر بعلك. (1)
أما علمت أن الله عزّ وجلَ اطّلع إلى [على] أهل الأرض فاختار منهم أباك فبعثه نبيًا، ثم اطّلع الثانية فاختار بعلك فأوحى إلىّ فأنكحته واتخذتُه وصيّاً. (2)
... يا حبيبتي، أما علمت أن الله اطّلع إلى أهل الأرض اطلاعة فاختار منها أباك [فابتعثه برسالته]، ثم اطّلع إليها اطلاعة فاختار منها بعلك، و أوحى إليّ أن أُنكحكِ إياه. (3)
[250/ 14] هیثمی و صالحی شامی روایتی را از طبرانی (متوفی 360) نقل و حکم به صحت آن کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: أما إنِّي لَمْ آلَكِ أَنْ أَنكحتُكِ أحب أهلي إلي. (4)
و بنابر روايت ابن سعد: أما إني ما أليت [ألوتك] أن أنكحتك خير أهلي. (5)
یعنی: من در خیرخواهی تو کوتاهی نکردم، تو را به ازدواج محبوب ترین و بهترین افراد خاندانم درآوردم.
و بنابر روایت عبدالرزاق فرمود: فما ألوتك في نفسي، و قد طلبت [أصبت] لك
ص: 487
خير أهلي. والذي [وايم الذي نفسي بيده لقد زوّجتكه [زوجتك] سعيدا في الدنيا، وإنه في الآخرة لمن الصالحين. (1)
و بنابر روايت ابن عساكر: إني قد زوّجتك [والله لقد أنكحتكيه] سيّداً في الدنيا و إنه في الآخرة من الصالحين. (2)
که گذشته از مطالب روایت پیشین اضافه شده: به خدایی که جانم در دست اوست سوگند تو را به ازدواج کسی در آوردم که در دنیا خوشبخت - یا آقا و سرور - و در و در آخرت از صالحان و شایستگان است.
و در روایت شماره 42 آمده است و زوّجك الله زوجك [زوجاً] و هو أشرف أهل بيتي [بيتك] حسباً، و أكرمهم منصباً، و أرحمهم بالرعية، و أعدلهم بالسوية، و أبصرهم بالقضية.
و در روایت شماره 884 خواهد آمد: والذي بعثني بالحق لقد زوّجتك سيّداً في الدنيا، و سيّداً في الآخرة، فلا يحبّه إلا مؤمن، ولا يبغضه إلّا منافق.
مكرر تذکر داده ایم که ما از باب الزام اعتراف مخالفان به فضائل اهل بیت علیهم السلام را می پذیریم ولی مطالب ناشایستی که در برخی از مصادر روایات گذشته به آنان نسبت داده شده هرگز قبول نداریم. (3)
ص: 488
كاملاً روشن است که تقدّم در ایمان، اسلام و عبادت و بندگی خدا از امتيازات مهم است لذا ابوبکر در مقدمه چینی برای گرفتن خلافت از این شگرد استفاده و مطلب را برای انصار (اهل مدینه) بدین گونه مطرح کرد که: ما مهاجران، در ایمان و اسلام و عبادت بر شما مقدم بوده ایم و (علاوه بر آن) از نزدیکان و بستگان پیامبر صلی الله علیه و آله بشمار می رویم!!!
که البته نتیجه احتجاج او چیزی جز تقدم و شایستگی امیرالمؤمنین علیه السلام برای خلافت نیست! متن کلمات او را - بنابر نقل اهل تسنن - بنگرید:
فقال أبو بكر: و كنا معشر المهاجرين أول الناس إسلاماً، و نحن عشيرته و أقاربه و ذوو رحمه. (1)
نحن أول الناس إسلاماً... و أمسّهم برسول الله صلی الله علیه و آله رحماً... أسلمنا قبلكم. (2)
و كنّا معاشر المسلمين المهاجرين أول الناس إسلاماً، والناس لنا في ذلك تبع... إن رسول الله صلی الله علیه و آله لما بُعث عظم على العرب أن يتركوا دين آبائهم فخالفوه، و شاقوه، و خص الله المهاجرين الأولين من قومه بتصديقه والإيمان به، والمواساة له، والصبر معه على شدة أذى قومه، ولم يستوحشوا لكثرة عدوهم، فهم أول من عبد الله في الأرض، و هم أول من آمن برسول الله [أول من آمن بالله و بالرسول صلی الله علیه و آله]، و هم أولياؤه و عترته [و عشيرته]، و أحق الناس بالأمر بعده، لا ينازعهم فيه إلّا ظالم،
ص: 489
وليس أحد بعد المهاجرين فضلاً و قدماً في الإسلام مثلكم. (1)
بزرگان اهل تسنن آثار فراوانی نقل کرده اند که حاکی از آن است که اولین نمازگزار این امت و کسی که در ایمان و اسلام سابقه اش از همه بیشتر بوده، امیر مؤمنان علیه السلام است
[251/ 15] قال امير المؤمنين علیه السلام- للمهاجرين والأنصار في خلافة عثمان -: أَنْشُدُكم الله، أتعلمون حيث نزلت: ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ﴾ [التوبة (9): 100] ﴿والسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ [الواقعة (56): 10 - 11] سُئل عنها رسول الله صلی الله علیه و آله، فقال: ﴿أَنْزَلَهَا اَللَّهُ تَعَالَی فِی اَلْأَنْبِیَاءِ وَ أَوْصِیَائِهِمْ، فَأَنَا أَفْضَلُ أَنْبِیَاءِ اَللَّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَصِیِّی أَفْضَلُ اَلْأَوْصِیَاءِ﴾؟ قَالُوا: اَللَّهُمَّ نَعَمْ. (2) امیر مؤمنان علیه السلام در ایام خلافت عثمان خطاب به مهاجرین و انصار فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می دانید هنگامی که آیات شریفه گذشته - سوره التوبة (9): 100 و سوره الواقعة (56): 10 - 11 - نازل شد از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند: این آیات مربوط به چه کسی است؟ فرمود: پیامبران و جانشینان آنان من برترین پیامبران و رسولان هستم و علی بن ابی طالب وصى من برترین اوصیاست.
همه حضرت را تصدیق نمودند.
ص: 490
[252/ 16] عن الحسن بن علي علیه السلام: أنه حمد الله و أثنى عليه و قال: ﴿وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ...﴾ إلى آخر الآية، فكما أن للسابقين فضلهم على من بعدهم كذلك لأبي علي بن أبي طالب [علیه السلام] فضيلة على السابقين بسبقه السابقين.... (1)
از امام مجتبی علیه السلام روایت شده که در ضمن صحبتی طولانی، درباره آیه شریفه گذشته فرمود: همان گونه که سابقین بر کسانی که پس از آنان به اسلام گرویدند فضیلت و برتری دارند پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام بر سابقین فضیلت و برتری دارد ؛ زیرا بر آنان سبقت گرفته است.
[253/ 17] و عن ابن عباس - [في قوله تعالى:] ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ﴾ -: قال: نزلت في عليّ، سبق الناس كلّهم بالايمان بالله و برسوله، و صلّى القبلتين، و بايع البيعتين، و هاجر الهجرتين، ففيه نزلت هذه الآية. (2)
در روایت دیگری از ابن عباس آمده است که آیه شریفه گذشته درباره علی علیه السلام نازل شده که در ایمان به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله از همه مردم سبقت گرفت و به هر دو قبله (کعبه و بیت المَقدِس) نماز گزارد و دو بار بیعت کرد و در هر دو هجرت شرکت داشت.
[254/ 18] عن عبد الرحمن بن عوف في قوله جل و عزّ: ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ﴾، قال: هم عشرة من قريش، كان أولّهم إسلاماً علي بن أبي طالب. (3)
ص: 491
از عبد الرحمن بن عوف نیز روایت شده که: مراد از آیه شریفه: ﴿وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ...﴾ ده نفر از قریش هستند. اولین کسی که از آن ها اسلام آورد علی بن ابی طالب علیه السلام بود.
[255/ 19] عن مجاهد، عن ابن عباس - [في قوله تعالى:] ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ...﴾ [الواقعة (56): 11]- قال: يوشع بن نون سبق إلى موسى، و مؤمن آل يس سبق إلى عيسى، و علي بن أبي طالب سبق إلى محمد رسول الله صلی الله علیه و آله. (1)
بنابر روایتی که در تفسیر ابن ابی حاتم و ابن کثیر و سیوطی و... نقل شده ابن عباس در شرح آیه شریفه گفته است: سابقین سابقین (در ایمان به پیامبران علیهم السلام) سه نفر هستند: یوشع در ایمان به حضرت موسى علیه السلام، مؤمن آل یاسین به حضرت عیسی علیه السلام و علی بن ابی طالب علیه السلام به حضرت محمّد صلی الله علیه و آله.
و در روایتی دیگر سابق به حضرت عیسی علیه السلام، شمعون ذکر شده است:
[256/ 20] عن ابن عباس - في قوله تعالى: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾ - قال:
ص: 492
يوشع إلى موسى، و شمعون إلى عيسى، و علي بن أبي طالب إلى النبي صلى الله عليه و سلم. (1)
[257/ 21] وأيضاً عن ابن عباس في قوله تعالى: ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِكَ الْمُقَرَّبُون﴾ [الواقعة (56): 10 - 11] قال: نزلت في علي علیه السلام. (2)
[258/ 22] و في رواية أخرى قال: سابق هذه الأمة علي بن أبي طالب. (3)
[259/ 23] و عن السُّدِّي - أيضاً - في هذه الآية - قال: نزلت في علي [علیه السلام]. (4)
[260/ 24] و عن ابن عباس، عن النبي صلى الله عليه و سلم، قال: «السبق ثلاثة: السابق إلى موسى يوشع بن نون والسابق إلى عيسى صاحب، ياسين و السابق إلى محمد صلی الله علیه و آله علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]. (5)
[261/ 25] و عن ابن أبي ليلى، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «سباق الأمم ثلاثة،
ص: 493
لم يكفروا بالله طرفة عين: علي بن أبي طالب، و صاحب آل يس، و مؤمن آل فرعون، فهم الصديقون، و على أفضلهم» (1)
ص: 494
در این روایت نیز سابقین سه نفر معرفی و افزوده شده که: آن ها چشم بر هم زدنی به خدا کفر نورزیده اند: علی بن ابی طالب علیه السلام صاحب آل یاسین و مؤمن آل فرعون این سه نفر صدیق هستند و علی علیه السلام برترین آن هاست.
[1262/ 26] و أخرج ابن مردويه، عن ابن عباس - في قوله ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ...﴾ - قال: نزلت في حزقيل مؤمن آل فرعون، و حبيب النجار الذي ذكر في يس، و علي بن أبي طالب، و كل رجل منهم سابق أمته، و عليٌّ أفضلهم سبقاً.
بنابر نقل سیوطی از ابن مردویه، این کلام را ابن عباس در شرح آیه شریفه گذشته گفته است. (1)
عده ای از مفسرین اصلاً متعرض روایات فوق نشده اند، مانند ابن الجوزی که در این زمینه - تفسير ﴿وَالسَّابِقُونَ... ﴾ - پنج قول نقل کرده ولی اصلاً اشاره ای به روایاتی که دربارۀ امیر مؤمنان علیه السلام است ننموده است. (2)
ص: 495
[263/ 27] عن أبي ذر، قال: سمعت رسول الله يقول لعلي [علیه السلام]: ﴿أَنْتَ أَوَّل مَنْ آمَنَ بِي و صَدَّقَ﴾. (1)
و في لفظ: «و صدّقني» (2)
و في بعض الروايات: ﴿هذا اَوَّلُ مَن آمَنَ بی وَ صَدَّقَنِی وَ صَلّی مَعِیَ﴾. (3)
پیامبر درباره امیرالمؤمنین فرمود: اولین کسی است که به من ایمان آورده، مرا تصدیق کرده و با من نماز گزارده است.
[264/ 28] عن محمد بن عبد الله بن أبي رافع، عن أبيه، عن جده أبي رافع، قال: أتيت أبا ذر بالربذة أودعه، فلما أردت الانصراف، قال لي ولأناس معي: ستكون فتنة، فاتقوا الله، و عليكم بالشيخ علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فاتبعوه، فإني سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول له: ﴿أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي وَ أَوَّلُ مَنْ يُصَافِحُنِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَأَنْتَ الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ وَ أَنْتَ الْفَارُوقُ الَّذِي يَفْرُقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ وَأَنْتَ يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَالُ يَعْسُوبُ الْكافُرين وَ أنتَ أَخي وَ وَزيري وَ خَير مَن أترك بعدي تَقضي دَيني وَ تُنجِزُ مَوعِدي﴾. (4)
ابورافع می گوید برای دیدار ابوذر به (تبعیدگاهش در) ربذه رفته بودم هنگام خداحافظی به من و همراهانم گفت: در آینده فتنه ای رخ می دهد. تقوا
ص: 496
پیشه کرده و ملازم علی بن ابی طالب علیه السلام باشید و از او پیروی کنید که من از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که به او فرمود: «تو اولین کسی هستی که به من ایمان آوردی. اولین کسی هستی که روز قیامت (به دیدار من آمده و) با من مصافحه می کنی. تو صدّیق اکبر هستی. تو فاروق هستی که مرز حق و باطل را تعیین می کنی تو بزرگ اهل ایمان هستی و مالِ دنیا بزرگ کافران» - و بنابر روایات دیگر: «و مالِ دنیا بزرگ ظالمان یا منافقان»-.
«تو برادر من، وزیر من و بهترین کسی هستی که من پس از خود به جای می گذارم تو بدهی های مرا می پردازی و به وعده های من وفا می کنی»
روایات دیگری نیز با مضمونی مشابه روایت گذشته نقل شده است.
[265/ 29] عن أبي ذر وسلمان، قالا: أخذ النبي صلى الله عليه و سلم بيد علي [علیه السلام] فقال: ﴿إِنَّ هَذَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی، وَ هَذَا أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ ، وَ هَذَا اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ، وَ هَذَا فَارُوقُ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ، یُفَرِّقُ بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ، وَ هَذَا یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ، وَ اَلْمَالُ یَعْسُوبُ [اَلظَّالِمِ/ الكفار] ﴾. (1)
[266/ 30] و عن أبي سخيلة، قال: مررت أنا و سلمان بالربذة على أبي ذر، فقال: إنّه ستكون فتنة، فإن أدركتموها فعليكم بكتاب الله وعلي بن أبي طالب ؛ فإني سمعت رسول الله يقول: ﴿عَلِیٌّ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ هُوَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ﴾. (2)
ص: 497
[267/ 31] و رواه ابن عساكر، عن أبي سخيلة هكذا: حججت أنا و سلمان فنزلنا بأبي ذر فكنا عنده ما شاء الله، فلما حان منا حفوف قلت: يا أبا ذر إني أرى أموراً قد حدثت، وإني خائف أن يكون في الناس اختلاف، فإن كان ذلك فما تأمرني؟ قال: الزم كتاب الله عزّ وجلّ وعلي بن أبي طالب؛ فأشهد أني سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: ﴿عَلِیٌّ اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بی وَ اَوَّلُ مَنْ یُصافِحُنی یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ هُوَ الصِّدّیقُ الاَْکْبَرُ وَ هُوَ الْفارُوقُ یَفُْرقُ بَیْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ﴾. (1)
[268/ 32] ورواه أيضاً ابن عساكر، عن ابن عباس هكذا: ستكون فتنة فإن أدركها أحد منكم فعليه بخصلتين: كتاب الله و علي بن أبي طالب ؛ فإني سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول - و هو آخذ بيد علي [علیه السلام] -: ﴿هَذَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ هُوَ فَارُوقُ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ یُفَرِّقُ بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ وَ هُوَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَالُ یَعْسُوبُ اَلظَّلَمَهِ وَ هُوَ اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ وَ هُوَ بَابِیَ اَلَّذِی أُوتَی مِنْهُ﴾. (2)
[269/ 33] ورواه ابن حجر، عن أبي ليلى الغفاري، قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: ﴿سَیَکُونُ مِنْ بَعْدِی فِتْنَهٌ فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ فَالْزَمُوا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فَإِنَّهُ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ هُوَ اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ وَ هُوَ فَارُوقُ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ، وَ هُوَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَالُ یَعْسُوبُ اَلْمُنَافِقِینَ﴾ (3)
[270/ 34] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿اِنَّ اَولَّ مَن صَلَّی مَعِی عَلیّ﴾. (4)
اولین کسی که با من نماز گزارد علی است.
ص: 498
[271/ 35] قال ابن عبد البر في ترجمة ليلى الغفارية (1): كانت تخرج مع النبيّ صلى الله عليه و آله في مغازيه تداوى الجرحى، و تقوم على المرضى.
حديثها: ان النبي صلی الله علیه و آله قال لعائشة: «هذا علي بن أبي طالب أول الناس ايمانا». (2) علی بن ابی طالب علیه السلام اولین است کسی که ایمان آورد.
[272/ 36] قال موسى بن القاسم التغلبي: حدّثتني ليلى الغفارية، قالت: كنت أخرج مع رسول الله صلى الله عليه و سلم في مغازيه، فأداوي الجرحى، وأقوم على المرضى، [قال موسى:] فلما خرج علي [علیه السلام] بالبصرة خرجت معه، فلمّا رأيت عائشة واقفة دخلني شيء من الشكّ، فأتيتها - يعني ليلى الغفارية - فقلت: هل سمعت من رسول الله صلی الله علیه و آله فضيلة في علي؟ قالت نعم، دخل علي على رسول الله صلی الله علیه و آله و هو مع عائشة وهو على
ص: 499
فرش لي و عليه جزء [جرد] قطيفة فجلس بينهما، فقالت له عائشة: أما وجدت مكانا هو أوسع لك من هذا؟ فقال النبي صلی الله علیه و آله: «يا عائشة، دعي لي أخي ؛ فإنه أول الناس بي إسلاماً، و آخر الناس بي عهداً عند الموت، وأول الناس بى لقياً یوم القيامة». (1)
[273/ 37] قال عمر بن الخطاب: كفّوا عن ذكر علي بن أبي طالب ؛ فاني سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول في علي ثلاث خصال لان يكون لي واحدة منهن أحبّ إلى مما طلعت عليه الشمس، كنت أنا وأبو بكر وأبو عبيدة ابن الجراح و نفر من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و اله، والنبي رسول الله صلی الله علیه و اله متكئ على علي بن أبي طالب حتى ضرب بيده على منكبه، ثم قال: «أنت يا على أول المؤمنين إيماناً، وأولهم إسلاماً»، ثم قال: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی کَذَبَ یَا عَلِیُّ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُحِبُّنِی وَ یُبْغِضُکَ» (2)
به گونه های مختلف نقل شده که عمر گفته است:
سه ویژگی در علی وجود دارد که اگر من یکی از آن ها را داشتم از آن چه خورشید بر آن می تابد برایم بهتر بود من با ابوبکر و عده ای از اصحاب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم که دست بر شانه علی زد و فرمود:
تو اولین مؤمن و اولین مسلمان هستی
تو نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی هستی.
[دروغ می گوید کسی که خیال کند مرا دوست دارد و با تو دشمنی داشته باشد]. (3)
ص: 500
[274/ 38] و في رواية: قال عمر: لن تنالوا عليّا ؛ فإني سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول ثلاثة (1) لان يكون لي واحدة منهن أحب إلي مما طلعت عليه الشمس، كنت عند النبي صلی الله علیه و آله و عنده أبو بكر وأبو عبيدة ابن الجراح و جماعة من أصحاب النبي صلى الله عليه و سلم فضرب بيده على منكب علي فقال: ﴿أنت وَّلُ النَّاسِ إِسْلاماً وَ أَوَّلُ النَّاسُ إِیمَاناً وَ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هارُونَ مِنْ مُوسَی﴾ (2)
[275/ 39] ورواه بعضهم عن عمر هكذا: كفّوا عن علي بن أبي طالب ؛ فإني سمعت من رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول فيه خصالاً، لو أن خصلة منها في جميع آل الخطاب، كان أحبّ لي مما طلعت عليه الشمس، كنت ذات يوم وأبو بكر وعثمان وعبد الرحمن ابن عوف وأبو عبيدة مع نفر من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم نطلبه، فانتهينا إلى باب أم سلمة، فوجدنا عليا متكئا على نجاف الباب، فقلنا أردنا رسول الله صلی الله علیه و آله، فقال هو في البيت، رويدكم فخرج رسول الله صلى الله عليه وسلم فسرنا حوله، فاتكأ على علي علیه السلام و ضرب بيده على منكبه، فقال: «ابشر يا علي بن أبي طالب، انك مخاصم، و انك تخصم الناس بسبع لا يجاريك أحد في واحدة منهن أنت أول الناس إسلاماً، وأعلمهم بأيام الله».
قال ابن أبي الحديد: روى أبو سعيد الخدري، عن النبي صلی الله علیه و آله مثل هذا الحديث. (3)
* و در روایت شماره 80 گذشت: ﴿أَفْضَلُكُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَقْدَمُكُمْ إِسْلاماً﴾.
* و در روايت شماره 234: ﴿أنت أقدَمُهُم سِلما، وأکثَرُهُم عِلما﴾.
ص: 501
* روایاتی از امیرالمؤمنین علیه السلام(1)
[276/ 40] ابن ابی شیبه - استاد بخاری - نَسائی، طبری، حاکم نیشابوری ابن ماجه و ابونعیم با سند صحیح از امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده اند که حضرت فرمود: أَنَا [إني] عَبدُ اللهِ وَأَخُو رَسولِهِ، وَأَنَا الصدِّيقُ الأكبر، لا يَقُولَها بَعدي إِلَّا كَذَّابٍ مُفتَرٍ، لَقَدْ صَلَّيْتُ قَبلَ الناسِ سَبعَ [لسبع] سِنين. (2)
یعنی: من بنده خدا برادر پیامبر و صدیق اکبرم هر کس پس از من چنین : ادّعایی نماید کذّاب و دروغگوست. من هفت سال قبل از مردم نماز گزاردم.
سیوطی و محمد فؤاد عبد الباقی در تعلیقه بر سنن ابن ماجه قزوینی می گویند: این سند صحیح و راویان آن ثقه هستند. (3)
ص: 502
وصى الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة حكم به اعتبار سند روایت نسائی در خصائص أمير المؤمنین نموده است. (1)
ابن الجوزی این روایت را در شمار روایات جعلی ذکر کرده و به احمد بن حنبل نسبت داده که آن را منکر دانسته است. (2)
ابن تیمیه می گوید: ما می دانیم که علی نیکوکارتر، راستگوتر و باتقواتر از آن است که چنین دروغی را بر زبان جاری، نماید بالضروره معلوم است که این کلام دروغ است. (3) ذهبی نیز آن را تکذیب کرده است. (4)
ابن کثیر دمشقی - پس از اشکال در سند به این که بعضی از راویان شیعه هستند گرچه توثیق هم شده اند! - عصبانی شده و می گوید: در هر صورت این حديث منکَر و غیر قابل قبول است چگونه ممکن است علی هفت سال پیش از همه نماز بگزارد؟! این غیر قابل تصور است! این دروغ است، اصلا درست نیست، از زید بن ارقم و ابوایوب انصاری هم نقل شده ولی این روایت به هر وجهی (و با هر سندی) که نقل شود صحیح نیست ! (5)
ص: 503
برخی در سند این روایت اشکال کرده اند که در آن عباد بن عبدالله وجود دارد که ضعیف است. (1)
پاسخ (2)
1. ابن حبان او را در ثقات ذکر کرده است.
2. حاکم نیشابوری حدیث او را صحیح دانسته است.
3. احمد بن حنبل در مسند و بیهقی و دارقطنی در سنن از او روایت کرده اند و او از رجال نَسائی و ابن ماجه نیز می باشد.
4. شافعی هم به حدیث او فتوا داده است.
ص: 504
5. گذشته از آن، همین حدیث با اسناد معتبر دیگر نیز نقل شده که در آن عباد بن عبدالله وجود ندارد. (1)
6. ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) نیز در کلام ابن الجوزی مناقشه کرده، و به دفاع از اعتبار حدیث - به جهت اثبات اعتبار مسند احمد - پرداخته است. (2)
7. سندی - شارح سنن ابن ماجه - می نویسد: گویا کسانی که آن را جعلی دانسته اند به جهت ظاهر نبودن معنای آن بوده نه آن که در سندش خللی باشد! (3)
اما این که چگونه ممکن است علی هفت سال پیش از همه نماز بگزارد؟!
پاسخ آن را علامه امینی رحمه الله علیه چنین فرموده که از زمان بعثت تا زمان وجوب نماز که شب معراج و سه سال پیش از هجرت بوده، به مدت هفت سال، امیرالمؤمنین تنها کسی بوده که همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله به همان کیفیتی که آن حضرت عبادت می نمود عبادت کرده و نماز گزارده است. (4)
ابن ابی الحدید می گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من هفت سال پیش از هر کسی از این امت بندگی خدا نموده ام و فرمود: من هفت سال صدا (ی وحی) را می شنیدم و نور را می دیدم در آن زمان پیامبر صلی الله علیه و آله ساکت بود و هنوز اجازه انذار و تبلیغ نداشت. سپس می نویسد: او شش ساله بود که پدرش او را به پیامبر صلی الله علیه و آله سپرد و هنگام اظهار دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله 13 سال داشت، پس صحیح است که هفت سال پیش از همه بندگی خدا کرده باشد. (5)
ص: 505
تذکر: روایت گذشته را برخی چنین نقل کرده اند:
[277/ 41] أنا عبد الله، وأخو رسوله، وأنا الصديق الأكبر، والفاروق الأعظم، صلّيت قبل الناس سبع سنين، وأسلمت قبل اسلام أبي بكر و آمنتُ قبل ايمانه
که بر مطالب قبل افزوده شده: اسلام من پیش از ابوبکر بود، و من قبل از او ایمان آوردم. (1)
و بنابر نقلی حضرت این مطلب را بر بالای منبر در بصره ایراد فرمود.
[278/ 42] قالت معاذة العدوية: سمعت عليّاً علیه السلام- و هو يخطب على منبر البصرة - يقول: «أنا الصديق الأكبر ! آمنت قبل أن يؤمن أبو بكر، وأسلمت قبل أن يسلم». (2)
بخاری - به مقتضای طینتش! - در این روایت این گونه اشکال کرده که:
الف) کس دیگری این مطلب را نقل نکرده،
ب) و سماع سلیمان از معاذه هم معلوم نیست. (3)
ص: 506
پاسخ
الف) روایات دیگر به همین مضمون در متن گذشت و خواهد آمد.
ب) ابن حبان سلیمان را از ثقات شمرده و گفته او از معاذه روایت دارد. (1) ولی تنها مشکلش آن است که روایتی را در فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده که برای نواصب پذیرفتنی نیست !
[279/ 43] عن عبد الله بن نجي، قال: سمعت عليا يقول: «[لقد] صلّيت مع رسول الله صلی الله علیه و آله ثلاث سنين قبل ان يصلّى معه أحد [من الناس]». (2)
[280/ 44] قال أمير المؤمنين علیه السلام: «اللهم لا أعترف عبداً من هذه الأمة عَبَدَكَ قبلي غير نبيك - ثلاث مرات -، لقد صلّيتُ قبل أن يصلّي الناس سبعاً». (3)
ص: 507
یعنی: امیرمؤمنان علیه السلام سه مرتبه فرمود: خدایا من نمی پذیرم که کسی از این امت پیش از من بندگی تو را کرده و تو را پرستیده باشد جز پیامبرت! سپس در ادامه فرمود: من هفت سال قبل از بقیۀ مردم نماز گزاردم
این روایت را هیثمی از بزار و معجم اوسط طبرانی نقل و حکم به اعتبار سند آن نموده است.
در روایات دیگر نیز نقل شده که آن حضرت هفت سال قبل از بقیۀ مردم نماز گزارده است، مانند روایات ذیل:
[281/ 45] عن أبي أيوب الأنصاري، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «لقد صلّت الملائكة عليَّ و على علي سبع سنين، و ذاك أنه لم يصل معي رجل غيره» (1)
وفي لفظ: «لقد صلّت الملائكة عليّ و على علي سبع سنين ؛ لأنا كنا نصلي، ليس معنا أحد يصلّي غيرنا». (2)
وفي لفظ آخر: «صلت الملائكة عَلَيَّ وعلى عَلِيّ سبعاً، و ذلك أنه لم يرفع إلى السماء شهادة أن لا إله إلا الله و أن محمداً عبده و رسوله إلا منّي و منه». (3)
ابوایوب انصاری از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: فرشتگان هفت سال (فقط) بر من و علی صلوات و درود می فرستادند؛ زیرا در طول آن مدت هیچ کسی جز او با من نماز نمی گزارد.
ص: 508
و بنابر نقلی شهادت به وحدانیت خدا و بندگی و رسالت محمد [صلی الله علیه و اله] فقط از من و او صادر می شد.
[282/ 46] عن علي، قال: صليت قبل الناس سبع سنين.... (1)
283/ 47] وفي رواية: أسلمت قبل أن يسلم الناس بسبع سنين. (2)
[284/ 48] وعن حبّة العرني، عن علي، قال: عبدت الله مع رسول الله صلى الله عليه و سلم سبع سنين قبل أن يعبده أحد من هذه الأمة. (3)
روایت حبّه عرنی به گونه های متفاوت نقل شده: 5 سال، 6 سال، 7 سال و یا تردید بین 5 و 7 سال.
[285/ 49] ففي رواية ابن عبد البر، عن حبّة، قال: سمعت عليّاً علیه السلام يقول: ﴿لَقَدْ عَبَدْتُ اَللَّهَ قَبْلَ أَنْ یَعْبُدَهُ أَحَدٌ مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ خَمْسَ سِنِینَ﴾ (4)
[286/ 50] وروى الطبراني عن حبّة العرني أن عليّاً علیه السلام قال: «اللهم إنك تعلم أنه لم يعبدك أحد من هذه الأمة بعد نبيها قبلى، ولقد عبدتك قبل أن يعبدك أحد من هذه الأمة ست [بست] سنين». (5)
[287/ 51] وروى أبو يعلى وابن عساكر عن حبة بن جوين، عن علي [علیه السلام]، قال: «ما أعلم أحدا من هذه الأمة بعد نبيها عبد الله قبلي، لقد
ص: 509
عبدته قبل أن يعبده أحد منهم خمس سنين أو سبع سنين». (1)
* و در روایتی از زید بن ارقم خواهد آمد که: صلّى قبل الناس بسبع سنين. (2)
[288/ 52] ابورافع این مطلب را در ضمن روایتی چنین نقل کرده است:
فمكث علي [علیه السلام] يصلّي مستخفياً سبع سنين و أشهراً قبل أن يصلّي أحد. (3) على علیه السلام هفت سال و چند ماه مخفیانه نماز می گزارد پیش از آن که احدی نماز بخواند.
[289/ 53] این مطلب - بدون ذکر هفت سال - در ضمن روایتی از ابن اسحاق چنین آمده است: و ذکر بعض أهل العلم ان رسول الله صلی الله علیه و اله كان إذا حضرت الصلاة خرج إلى شعاب مكة و خرج معه علي بن أبي طالب [علیه السلام] مستخفياً من عمه أبى طالب و جميع أعمامه و سائر قومه فيصلّيان الصلوات فيها فإذا أمسيا رجعا فمكثا كذلك ما شاء الله أن يمكثا. (4)
خلاصه آن که تا مدت ها پیامبر صلی الله علیه و اله و امیرالمؤمنین علیه السلام مخفیانه دور از چشم دیگران نماز می گزاردند.
[290/ 54] حافظ علاء الدین مغلطای حنفی (متوفی 762) در شرح حال حضرت نوشته: قضاعی در کتاب ما صح من شعر علی [علیه السلام] (5) نقل کرده که
ص: 510
امیرمؤمنان علیه السلام در حضور صحابه شعری سرود و هیچ کس آن را انکار نکرد، در ضمن ابیات آن آمده است:
سبقتُكُم إلى الإسلام طرّاً *** صغيراً ما بلغتُ أوان حُلمي
یعنی: من پیش از همۀ شما به اسلام سبقت گرفتم.... (1)
[291/ 55] خطیب دمشقی اشعار دیگری از آن حضرت نقل کرده که در ضمن آن فرمود:
صدّقته و جميع الناس في بهم *** من الضلالة والإشراك والنكد
یعنی: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: من زمانی پیامبر صلی الله علیه و اله را تصدیق کردم که همه مردم در مشکلات و گرفتاری های ضلالت و شرک و سختی (و بدبختی) بودند.
ص: 511
پس از تمام شدن آن اشعار، پیامبر صلى الله عليه و سلم تبسمی نموده و سپس آن حضرت را تصدیق فرمود که: ﴿صَدَقْتَ یَا عَلِیُّ﴾. (1)
[292/ 56] از حبّه عرنی روایت شده که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: ﴿أَنَا أَوَّلُ مَنْ صَلَّی مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ﴾، و في لفظ: «أنا أول رجل صلّى مع النبي صلی الله علیه و اله. يعنى: من اولین کسی هستم که با پیامبر صلى الله عليه وسلم نماز گزاردم. (2)
[293/ 57] و بنابر برخی از روایات: أنا أول من أسلم..... . (3)
[294/ 58] و در برخی از منابع: أنا أول من أسلم أو صلّى مع رسول الله صلی الله علیه و آله. (4)
ص: 512
[295/ 59] و قال علي علیه السلام: صلّيت مع رسول الله صلی الله علیه و آله كذا و كذا.. لا يصلّي معه غيري إلّا خديجة [علیها السلام]. (1)
یعنی: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: تا مدت های طولانی فقط من با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز می گزاردم و جز حضرت خدیجه علیها السلام کسی با ما نبود.
[296/ 60] در روایت ازدواج امیر مؤمنان علیه السلام آمده که آن حضرت در ضمن کلامی فرمود: إني لأَوَّلُ مَن أسلم. (2)
[297/ 61] و عنه علیه السلام: ولقد بلغني أنكم تقولون عليٌّ يكذب. قاتلكم الله فعلى من أكذب أعلى الله؟ فأنا أول من آمن به، أم على نبيّه؟ فأنا أول من صدّقه. (3)
امیرمؤمنان علیه السلام در ضمن سخنی فرمود: شنیده ام گفته اید: علی دروغ می گوید. خدایتان بکشد! بر چه کسی دروغ ببندم بر خدا؟! من اولین کسی هستم که به او ایمان آوردم یا بر پیامبر صلی الله علیه و آله؟! که من اولین کسی هستم که او را تصدیق نمودم.
29/ 62] و عنه علیه السلام: بعث النبي صلی الله علیه و آله يوم الاثنين و أسلمت يوم الثلاثاء. (4)
یعنی: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و اله روز دوشنبه به پیامبری مبعوث شد و
ص: 513
من روز سه شنبه اسلام آوردم. (1)
[299/ 63] قال ابن أبي الحديد: والذي صحّ عندنا أنه علیه السلام... قال لهم - أي لأصحاب الشورى- : ... ألا تعلمون أني أول الناس إسلاماً؟ قالوا: بلى. (2)
حضرت در احتجاج به اصحاب شورا فرمود آیا نمی دانید که از میان مردم من اولین کسی هستم که اسلام آورده ام؟ گفتند: آری (می دانیم)!
وفي رواية ابن عساكر: قال: أَنْشُدُكُم بالله الذي لا إله إلا هو أفيكم أحد وحد الله قبلى؟ قالوا: اللهم لا
قال: أَنْشُدُكُم بالله هل فيكم أحد صلّى الله قبلى و صلّى القبلتين؟ قالوا: اللهم لا. (3)
و في رواية ابن المغازلي: و قد علمتم أني أوّلُكم إيماناً بالله و رسوله ثم دخلتُم بعدي في الإسلام رسلاً. (4)
یعنی: شما را به خدای یکتا سوگند آیا بین شما کسی هست که پیش از من وحد و خداپرست شده باشد؟ گفتند: نه.
فرمود: آیا بین شما کسی هست که پیش از من نماز گزارده و به هر دو قبله نماز خوانده باشد؟ گفتند: نه.
و بنابر روایتی فرمود: شما خوب می دانید که من پیش از همه شما به خدا و پیامبر صلی الله علیه و اله ایمان آورده ام و شما پس از من به دین اسلام گرویده اید.
ص: 514
[300/ 64] و في مفاخرة بين مولانا الحسن بن على علیه السلام و رجالات من قريش: فتكلم علیه السلام فقال: ﴿...وَ اَنشُدُکُمُ اللهَ هَل تَعلَمُونَ اَنَّهُ اَوَّلَ النّاسِ ایمانًا﴾؟! (1)
در ضمن مفاخره امام مجتبی علیه السلام با عده ای از قریش آمده است: شما را به خدا سوگند آیا می دانید که پدرم اولین کسی است که ایمان آورد؟!
[301/ 65] و في احتجاج سيد الشهداء علیه السلام على أهل الكوفة: ﴿ألَستُ ابنَ بِنتِ نَبِیِّکُم وَابنَ ابنِ عَمِّهِ وَابنَ أوَّلِ المُؤمِنینَ إیماناً﴾؟! (2)
[302/ 66] و في بعض المصادر: ﴿ألستُ ابْنَ بِنتِ نَبِيِّكُم وَابنَ وَصِيِّهِ وَابْن عَمِّهِ، وأوَّل المُؤمِنِينَ باللّهِ، وَالمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بما جاءَ بِهِ مِن عِندِ رَبِّهِ﴾؟! (3) روز عاشورا امام حسین علیه السلام نیز در ضمن احتجاج بر کوفیان فرمود: آیا من فرزند دختر پیامبر صلی الله علیه و آله، و فرزند وصی، پسر عمو و اولین مؤمن و تصدیق کننده پیامبر صلی الله علیه و آله نیستم؟!
با سندهای صحیح و معتبر از جمعی از صحابه، مانند ابن عباس و زید بن ارقم و... نقل شده که آن ها اولین نمازگزار این امت - یا اولین مؤمن و مسلمان - را حضرت علی علیه السلام دانسته اند.
[303/ 67] ابن عبدالبرّ در الاستیعاب می نویسد: روي عن سلمان، و أبي ذر،
ص: 515
والمقداد، و خباب، و جابر، و أبي سعيد الخدري، و زيد بن أرقم رضي الله عنهم أن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] أول من أسلم، و فضّله هؤلاء على غيره.... (1)
یعنی: عده ای از صحابه علی علیه السلام را اولین مسلمان می دانند و آن ها عبارت هستند از سلمان، ابوذر، مقداد خباب جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خُدری و زید بن ارقم. آن ها علی علیه السلام را بر دیگر صحابه ترجیح داده و از همه برتر می دانستند.
[304/ 68] حافظ علاء الدین مغلطای (متوفی 762) پس از نقل کلام ابن عبدالبرّ می گوید: ابن عساکر تعدادی را بر آن افزوده: انس بن مالک، عفیف کندی ابن عباس ابوایوب یعلی بن مرة، ليلى الغفاريه و محمد بن کعب قرظی.
ابو احمد عسکری نیز عائشه دختر ابوبکر را از آنان دانسته
و بغوی در معجم خود امیرالمؤمنین علیه السلام را نیز ذکر کرده است. (2)
[305/ 69] مسعودی در ضمن کلامی می نویسد: فقال فريق منهم: أول ذكر آمن به علي بن أبي طالب [علیه السلام]، هذا قول أهل البيت و شيعتهم، و روى ذلك عبدالله بن عباس بن عبد المطلب و جابر بن عبد الله الأنصاري، و زيد بن أرقم في آخرين. (3)
ص: 516
گروهی بر این عقیده اند که اولین مرد مسلمان علی ابن ابی طالب علیه السلام است و این نظریه اهل بیت علیهم السلام و شیعیان آن هاست این مطلب را ابن عباس جابر،انصاری زید بن ارقم و دیگران نیز روایت کرده اند.
[306/ 70] وروی ابن الاثير عن عبد الله بن سلمة الجبيري، عن أبيه، عن عمرو بن مرة الجهني و عبد الله بن فضالة المزني - و كانت لهما صحبة - عن جابر بن عبد الله: انهم كانوا يقولون: علي بن أبي طالب [علیه السلام] أول من أسلم. (1) در روایت جابر بن عبدالله آمده که: صحابه می گفتند که اولین مسلمان علی علیه السلام است.
[307/ 71] ابن اثیر - در جای دیگر - پس از نام بردن عده ای از صحابه و تابعین می نویسد: غیر از کسانی که نام برده شدند جماعت دیگری نیز علی ابن ابی طالب علیه السلام را اولین مسلمان می دانند. (2)
[308/ 72] قال عبد الله بن عباس: أول من أسلم عليٌّ علیه السلام. (3)
[308/ 73] و بنابر برخی از روایات: أول من صلّى عليٌّ علیه السلام. (4)
[310/ 74] روى ابن عبد البر و غيره عن ابن عباس، قال: كان علي بن
ص: 517
أبي طالب [علیه السلام] أول من آمن من الناس بعد خديجة [علیها السلام] رضي الله عنهما.
قال أبو عمر: هذا إسناد لا مطعن فيه لأحد لصحته و ثقة نقلته. (1)
ابن عبد البرّ (متوفی 463) نقل کرده که ابن عباس گفت: اولین کسی که پس از حضرت خدیجه علیها السلام ایمان آورد على بن أبي طالب علیه السلام بود.
سپس ابن عبدالبر می نویسد این سند هیچ جای خدشه ندارد ؛ زیرا سند صحیحی است و ناقلان آن است و ناقلان آن مورد اطمینان هستند.
[311/ 75] احمد بن حنبل و طبرانی و دیگران به سند صحیح از ابن عباس نقل کرده اند که او همین مطلب را در مناظره با خوارج صریحاً بیان کرده و گفته: أخبروني ما تنقمون على ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله، و ختنه، و أول من آمن به، و أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله معه؟! (2) شما چه رفتار ناپسندی که باعث نفرت باشد - از پسرعمو و داماد پیامبر صلی الله علیه و آله و اولین کسی که به او ایمان آورد... سراغ دارید؟!
ص: 518
ولی در برخی از مصادر این بخش از عبارت را حذف کرده اند! (1)
[312/ 76] قال عبد الله بن عباس: علي بن أبي طالب [علیه السلام] أول ذكران العاملين ايماناً بالله و رسوله، و أول من صلّى و ركع. (2)
[313/ 77] روى الحاكم و غيره عن ابن عباس، قال: لعلي أربع خصال ليست لأحد [غيره]: هو أول عربي و أعجمي [و عجمي] صلّى مع رسول الله صلی الله علیه و آله، و هو الذي كان لواؤه معه في كل زحف، والذي صبر معه يوم المهراس (3) [يوم فرّ عنه غيره] و هو الذي غسله و أدخله قبره. (4)
ابن عباس می گوید: علی علیه السلام را چهار ویژگی است که هیچ کس جز او دارای آن نیست: او اولین کسی است از عرب و عجم که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز گزارد.
پرچمداری در تمامی جنگ ها به او اختصاص داشت.
ص: 519
در جنگ احد که همه پیامبر صلی الله علیه و آله را تنها گذاشته و فرار کردند او ثابت و استوار باقی ماند. او پیامبر صلی الله علیه و آله را غسل داد و به خاک سپرد.
ابن عباس مکرر در شرح و بیان آیات گفته است که اولین نمازگزار و اولین مؤمن على بن أبي طالب علیه السلام بوده است.
[314/ 78] عن ابن عباس - [في قوله تعالى:[ ﴿وَأَرْكَعُوا مَعَ الْرَّاكِعِينَ﴾ [البقرة (2): 43] -: أنها نزلت في رسول الله صلی الله علیه و آله خاصّة، و هما أول من صلّى و ركع. (1)
[315/ 79] عن ابن عباس، قال: مما نزل من القرآن خاصة في رسول الله صلی الله علیه و آله و علي علیه السلام و أهل بيته من سورة البقرة [قوله تعالى:] ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ [البقرة (2): 82] نزلت في علي علیه السلام خاصة، و هو أول مؤمن، و أول مصلّ بعد رسول الله صلی الله علیه و آله. (2)
[316/ 80] عن ابن عباس [في] قوله تعالى: ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ - يا محمد تَقُومُ - تصلي - أَدْنَى مِن ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَ طَائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ﴾ [المزمل (73): 20] قال: فأول من صلى مع رسول الله صلی الله علیه و آله علي بن أبي طالب علیه السلام، و أول من قام الليل معه على علیه السلام، و أول من بايع معه على علیه السلام، و أول من هاجر معه على علیه السلام. (3)
[317/ 81] ذهبی می گوید این مطلب از ابن عباس ثابت است که علی علیه السلام را اولین مسلمان می داند. (4)
[318/ 82] عن زيد بن أرقم، قال: إن أول من أسلم مع رسول الله صلی الله علیه و آله
ص: 520
حاکم نیشابوری، ذهبی، هیثمی، احمد محمد شاکر در تعلیقه مسند احمد و صى الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة همه حکم به صحت کلام زید بن ارقم کرده اند.
[320/ 84] وفي لفظ آخر: أوّل من آمن بالله بعد رسول الله صلی الله علیه و آله عليّ بن أبي طالب [علیه السلام]. (1)
ابن عبدالبر می نویسد: حدیث زید بن ارقم با اسناد متعدد از نسائی و دیگران نقل شده است. (2)
[321/ 85] عن إبراهيم القرظي [القرطبي]، قال: كنا جلوسا في دار المختار ليالي مصعب، معنا زيد بن أرقم، فذكروا علياً علیه السلام فأخذوا يتناولونه، فوثب زيد، و قال: أف أف ! والله إنكم لتتناولون رجلاً قد صلّى قبل الناس بسبع سنين. (3)
راوی می گوید: عده ای به بدگویی از حضرت امیر علیه السلام مشغول بودند که زید بن ارقم آن ها را توبیخ کرده و قسم یاد کرد که شما از کسی بدگویی می کنید که هفت سال پیش از دیگران نماز گزارد.
* در روایات معتبر شماره 1004، 1005، 1006 خواهد آمد که: ﴿إِنَّ أَوّلَ هذه الأمَّة وُرُوداً علَى نَبيّها اَوَّلُها اسلاماً عليُ بن أبي طالب﴾. اولین کسی که از این امت (در قیامت) بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد می شود اولین مسلمان است که علی بن ابی طالب علیه السلام باشد.
[322/ 86] بنابر نقل صحیح از قُثَم- برادر ابن عباس - پرسیدند: چه شد که
ص: 522
در بین شما فقط علی علیه السلام وارث پیامبر صلی الله علیه و آله گردید؟! او پاسخ داد: لَأَنَّهُ كَانَ أَوَّلَنَا بِهِ لُحُوقاً، وَأَشَدُّنَا بِهِ لُزُوقاً. یعنی: چون او اولین کسی بود که به پیامبر صلی الله علیه و آله گروید و ارتباط او با آن حضرت از همه بیشتر (و به ایشان نزدیک تر) بود.
ذهبی - در حکم به صحت این روایت - با حاکم موافقت کرده است. (1)
[323/ 87] حاکم از بریده نقل می کند که او گفته: أوحى الله إلى رسوله صلى الله عليه واله وسلم يوم الاثنين و صلّى عليّ [علیه السلام] يوم الثلاثاء. یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله روز دوشنبه به پیامبری مبعوث شد و امیرمؤمنان علیه السلام روز سه شنبه [به همراه آن حضرت] نماز گزارد.
ذهبی در حکم به صحت این روایت نیز با حاکم موافقت کرده و ابن الملقّن (متوفی 804) نیز صحت آن را پذیرفته است. (2)
همین مطلب از امیرمؤمنان علیه السلام، (3) جابر بن عبدالله انصاری (4)، أنس بن مالک (5)، ابو رافع (6) و... نقل شده است
ص: 523
[324/ 88] عن أبي رافع، قال: أول من أسلم من الرجال علي [علیها السلام]، و اول من أسلم من النساء خديجة [علیها السلام]. (1)
ابورافع گفته: اولین مرد مسلمان حضرت علی علیه السلام و اولین زن مسلمان حضرت خدیجه علیها السلام است.
هیثمی گوید: این مطلب را بزار به سند صحیح نقل کرده است.
[325/ 89] قال بريدة الأسلمي: خديجة [علیها السلام] أول من أسلم مع رسول الله صلی الله علیه و آله و علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2) مانند روایت قبل ولی قائل آن بریده است.
[326/ 90] قال أبو موسى الأشعري: ان عليّاً أول من أسلم مع رسول الله صلی الله علیه و آله. (3) ابوموسی اشعری گفته: حضرت علی علیه السلام اولین کسی است که به پیامبر صلی الله علیه و آله گروید و اسلام آورد.
حاکم می گوید: این مطلب به سند صحیح نقل شده است.
ص: 524
[327/ 91] عن مالك بن الحويرث، قال: أول من أسلم من الرجال على [علیه السلام]. (1)
مالك بن حویرث صحابی گفته: اولین مرد مسلمان حضرت علی علیه السلام است.
[328/ 92] به سند صحیح نقل شده که سعد بن ابی وقاص دید شخصی به اميرالمؤمنین علیه السلام دشنام می دهد به او اعتراض کرد که: چرا چنین می گویی؟! ألم يكن أول من أسلم؟! ألم يكن أول من صلى مع رسول الله صلی الله علیه و آله؟!
آیا علی اولین مسلمان نبود؟ آیا او اولین کسی نبود که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز گزارد؟ آیا او زاهدترین مردم نبود؟ آیا او عالم ترین مردم نبود؟!
و شروع کرد به بیان فضائل آن حضرت تا آن که گفت آیا او داماد پیامبر صلی الله علیه و آله نبود؟! آیا او پرچمدار پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ ها نبود؟!
حاکم و ذهبی این روایت را به شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته اند. (2)
ص: 525
[329/ 93] روايت عفیف کِندی در منابع اهل تسنن با سندهای متعدد و معتبر آمده است. خلاصه مطلب آن که عفیف برای خرید به مکه آمده بود، دید در مسجد الحرام مردی رو به کعبه ایستاد و نوجوانی سمت راست او قرار گرفت و زنی آمد و پشت سر آنان ایستاد و هر سه مشغول نماز شدند. به عباس گفت: این امر عظیم و مهمی است. عباس او را تصدیق کرد و گفت: این ها را می شناسی؟! این برادر زاده ام محمد بن عبدالله [صلی الله علیه و آله]، دومی برادرزاده دیگرم علی ابن ابی طالب [علیه السلام] و سومی همسر محمد [صلی الله علیه آله] است.
محمّد [صلی الله علیه و آله] مدّعی است که آیین او از جانب خداست.
ولم يتبعه على أمره إلّا امرأته وابن عمه هذا الفتى، يعنی کسی جز همسرش و این جوان- که پسر عموی اوست - از او پیروی نمی کنند.
و بنابر روایتی زیر آسمان، کسی جز این سه نفر از این دین پیروی نمی کنند.
عفیف کندی آرزو می کرد که ای کاش من آن روز (به عنوان چهارمین نفر) به آنان گرویده بودم. (1)
ص: 526
احمد بن حنبل در مسند، حاکم در مستدرک، ضیاء مقدسی در الأحاديث المختاره و ابن عبدالبرّ در الاستیعاب با اسناد متعدد این مطلب را نقل کرده اند. حاکم و ذهبی آن را صحیح دانسته (1) و ابن عبدالبرّ درباره آن گفته: حدیث حسن جدّاً (2)، و هیثمی نیز برخی از اسناد آن را توثیق و حکم به اعتبار آن کرده است. (3)
این روایت در منابع دیگری از عامه نیز نقل شده است. (4)
عده ای مانند: یعقوب بن شیبه، طبرانی، ابن عساكر، ابن أبي الحديد و... نظیر همین مطلب عفیف را از ابن مسعود روایت کرده اند. (5)
ص: 527
بخاری روایت عفیف را ناقص نقل کرده و نامی از امیرالمؤمنین علیه السلام نبرده!
او به این هم اکتفا نکرده و گفته کسی دیگر آن را نقل نکرده است. (1)
ولی گذشت که علاوه بر اسناد متعدد و معتبر روایت عفیف، همین مطلب از ابن مسعود نیز روایت شده است.
[330/ 94] دانشمند رجالی معروف سنی مصری، مغلطای (متوفی 762) از کتاب الاوائل ابوهلال عسکری (متوفی 395) نقل کرده است که:
مشرکین شکایت خویش را از پیامبر صلی الله علیه و آله نزد ابوبکر اظهار داشتند، ابوبکر از آن ها پرسید: آیا کس دیگری هم با (او هم عقیده شده و با) دین شما مخالفت می کند؟ گفتند: (آری) على بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
این روایت به روشنی دلالت دارد که در آن زمان تنها کسی که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان داشته امیر مؤمنان علیه السلام بوده و ابوبکر از دین بیگانه بوده است!
مطلب گذشته در نسخه های چاپی الاوائل - تحت عنوان «أول من
ص: 528
أسلم من المهاجرين»- با قدری تغییر این چنین آمده: و من تبعه علی مخالفة دينهم؟ قالوا: بني أبي طالب. (1) يعنی ابوبکر از آن ها پرسید: چه کسی در پیروی از او با دینشان مخالفت می کند؟ گفتند فرزندان أبو طالب علیه السلام.
ولی تغییر و تحریف فوق به استدلال ما لطمه ای وارد نمی کند. آن ها خواسته اند تقدم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام معلوم نشود و آن را به لفظ جمع (بني أبي طالب) تغییر داده اند ولی روشن است که از فرزندان أبو طالب علیه السلام، اميرالمؤمنین علیه السلام اولین مؤمن بوده و بیگانه بودن ابوبکر از دین در آن زمان نیز در آن باقی مانده است!
[331/ 95] برخی از صحابه اول نمازگزار و اول مؤمن بودن آن حضرت را در ضمن ابیاتی - به عنوان اعتراض بر خلافت ابوبکر - آورده اند و در منابع عامه - با زیاده و نقصان - منعکس شده، که به چند بیت آن اکتفا می شود:
ما كنت أحسب أن الأمر منصرف *** عن هاشم ثم منها عن أبي حسن
أليس أول من صلّى لقبلتكم *** و أعلم الناس بالقرآن والسنن
و أقرب الناس عهداً بالنبي و من *** جبريل عون له في الغسل والكفن
من فيه ما فيهم لا يمترون به *** وليس في القوم ما فيه من الحسن
ماذا الذي ردّهم عنه فنعلمه *** ها إن ذا غبتنا من أعظم الغبن
بنابر نقلی، مصرع اول از بیت دوم نیز: «عن أول الناس إيماناً و سابقة» است. (2)
ص: 529
و برخی این مصرع را «أليس أول من صلّى لقبلتهم [القبلتكم» نقل کرده اند. (1)
در سراینده این اشعار هم اختلاف و به افراد ذیل نسبت داده شده است: حسان بن ثابت، (2)
عباس بن عبد المطلب، (3)
ابوسفيان بن حرب بن أمية بن عبد شمس، (4)
خزيمة بن ثابت انصاری معروف به ذو الشهادتين، (5)
فضل بن عباس بن عتبة بن ابي لهب، (6)
عتبة بن أبى لهب، (7) و يكی از فرزندان ابی لهب بن عبدالمطلب بن هاشم. (8)
[332/ 96] بنابر نقل کلبی در کتاب شورا، مقداد بن اسود در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام اشعاری سروده که در ضمن آن می گوید:
كبّر لله و صلّى و ما *** صلّى ذووا العَيْب و ما كبّروا (9)
[333/ 97] بنابر نقل ابوهلال عسکری (متوفی 395) ولید بن جابر - که از صحابه است - در ضمن اشعاری درباره امیرالمؤمنین علیه السلام سروده:
ص: 530
أول من صام و صلّى واقترب
(334/ 98] و نیز در ضمن سخنی به معاویه گفته است:
و كان أول الناس سلماً، و أرجحهم حلماً، و أكثرهم علماً. (1)
[335/ 99] روى ابن إسحاق، عن عبد الله بن بريدة، قال: أول الرجال اسلاما علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2) در سیره ابن اسحاق از عبدالله پسر بریده اسلمی نقل کرده که اولین مرد مسلمان علی علیه السلام است.
[336/ 100] روى الطبراني عن الحسن و غيره، قال: كان أول من آمن علي بن أبي طالب، و هو ابن خمس عشرة أو ست عشرة سنة. (3)
طبرانی (متوفی 360) با سند صحیح از حسن بصری و دیگران نقل کرده که اولین کسی که ایمان آورد علی ابن ابی طالب علیه السلام بود، در سن 15 یا 16 سالگی.
[337/ 101] قال الحجاج لعنه الله للحسن - و عنده جماعة من التابعين، و ذكر علي بن أبي طالب -: ما تقول أنت يا حسن؟ فقال: ما أقول؟! هو أول من صلّى إلى القبلة، وأجاب دعوة رسول الله صلی الله علیه و آله، وان لعلى منزلة من ربّه، و قرابة من رسوله، وقد سبقت له سوابق لا يستطيع ردّها أحد !
ص: 531
فغضب الحجاج غضباً شديداً، وقام عن سريره، فدخل بعض البيوت وأمر بصرفنا.
قال الشعبي: وكنا جماعة ما منا إلّا من نال من علي علیه السلام مقاربةً للحجاج غير الحسن بن أبي الحسن. (1)
جماعتی از تابعین نزد حجاج ثقفی بودند که سخن از علی ابن ابی طالب علیه السلام به میان آمد. بنابر گفته شعبی آن ها برای خوش آمد حجاج از آن حضرت بدگویی کردند. حجاج از حسن بصری پرسید نظر تو درباره علی چیست؟ او پاسخ داد: چه بگویم؟! او اولین کسی است که به سوی قبله نماز گزارد و دعوت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را اجابت نمود علی را نزد پروردگار جایگاهی ویژه (علاوه بر آن) خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله (و افزون بر آن دو) سابقه هایی درخشان است که هیچ کس نمی تواند آن را انکار نماید.
حجاج از شنیدن این سخنان بسیار خشمناک گردید، از تخت خویش بلند شد و به اندرون رفت و فرمان داد که حضار از مجلس بیرون روند !
[338/ 102] وروى أبو هلال العسكري أن الحجّاج بعث إلى الحسن، فلمّا حضر... فاستوى الحجاج فقال: ما تقول في أبي تراب؟ قال: من أبو تراب؟ قال: ابن أبي طالب، قال: أقول: إن الله جعله من المهتدين. قال: هات برهاناً ! قال: قال الله تعالى: ﴿وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَهَ الَّتِی کُنتَ عَلَیْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَی عَقِبَیْهِ وَإِن کَانَتْ لَکَبِیرَهً إِلَّا عَلَی الَّذِینَ هَدَی اللّهُ﴾ [البقرة (2): 143] و كان عليٌ أول من هدى الله مع النبي صلی الله علیه و آله! قال: رأي عراقي ! قال [الحسن]: هو ما تسمع. ثم خرج. (2)
ص: 532
ابوهلال عسکری (متوفی 395)می نویسد: حجّاج از حسن بصری پرسید: نظرت دربارۀ ابوتراب چیست؟ حسن گفت: ابوتراب کیست؟ حجاج گفت: پسر ابوطالب حسن گفت: من می گویم خدا او را از هدایت شدگان قرار داده است. حجاج گفت: برهانی بر گفته خویش بیاور. حسن بصری با قرائت آیه گذشته گفت: علی اولین کسی است که خدا او را با پیامبر صلی الله علیه و آله هدایت کرده است.
339/ 103] قال رجل للحسن: ما لنا لا نراك تثنى على على [علیه السلام] و تفرّ منه [و تقرظه]؟ قال: كيف و سيف الحجاج يقطر دماً ! إنه لأول من أسلم، و حسبكم بذلك. (1)
کسی به حسن بصری گفت: چرا از مدح و ستایش علی امتناع می کنی؟ پاسخ داد: در زمانی که از شمشیر حجاج خون می چکد، چگونه می توان چنین سخنانی بر زبان جاری نمود؟! کافی است بدانید که او اولین مسلمان است.
[340/ 104] روى الذهبي و غيره، عن محمد بن كعب القرظي، قال: أول من أسلم خديجة [علیها السلام]، وأول رجلين أسلما أبو بكر و علي [علیه السلام]، و إن أبا بكر أول من أظهر الإسلام وكان علي [علیه السلام] يكتم الإسلام فرقاً من أبيه، حتى لقيه أبو طالب فقال: أسلمت؟ قال: نعم، قال: وازر ابن عمّك وانصره، وأسلم علي [علیه السلام] قبل أبي بكر. (2)
ذهبی در شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام مطلبی از محمد بن کعب قرظی نقل کرده - که از اکتفای به آن ظاهر می شود که آن را پذیرفته، او- گفته: از مردان دو
ص: 533
نفر اولین مسلمان هستند، ابوبکر اولین کسی است که اسلامش را آشکار کرد و علی [علیه السلام] ایمانش را از ترس پدرش کتمان می کرد تا آن که ابوطالب از او پرسید: مسلمان شده ای؟ پاسخ داد آری ابوطالب گفت: پسر عمویت را یاری کن. قرظی می گوید: (در هر صورت) اسلام علی [علیه السلام] پیش از ابوبکر بود.
تذکر: مطلب گذشته را از آن جهت نقل کردیم که محمد بن کعب قرظی - که نزد ذهبی کلامش مقبول و پذیرفته است. (1) - در آخر تصریح کرده که: علی [علیه السلام] پیش از ابوبکر اسلام آورد.
اما این که می گوید: حضرت ایمانش را از ترس پدرش کتمان می کرد، قابل قبول نیست.
چنان که تقدم اظهار اسلام ابوبکر بر دیگران نیز صحیح نیست.
در روایت گذشته ملاحظه فرمودید که حضرت ابوطالب علیه السلام به علی علیه السلام فرمود: پسر عمویت را یاری کن در روایات دیگر نیز آمده که فرمود: أما انه لا يدعونا [لم يدعُك] إلّا إلى الخير فالزمه یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله ما را - یا تو را - جز به نیکی دعوت نمی کند، پس ملازم او باش.
ولی برای مخالفان این مطلب سخت و سنگین آمده لذا بعضی برای کاستن از شأن حضرت ابو طالب و ایجاد تردید در ذهن مخاطب پیش از عبارت گذشته افزوده اند: (فزعموا) یعنی به گمان راویان چنین گفته است !! (2)
ص: 534
[341/ 105] در روایت دیگر از محمد بن کعب نقل شده که او صریحاً اظهار داشت: بدون شک اسلام حضرت امیر علیه السلام بر ابوبکر مقدم بوده است و در پاسخ سؤال دیگران:گفته سبحان الله ! عليّ [علیه السلام] أولهما إسلاماً... ولا شك أنّ عليّاً [علیه السلام] عندنا أولهما إسلاماً. (1)
[342/ 106] قال مجاهد: أول من صلّى علي[علیه السلام]. (2)
[343/ 107] و في كتاب محمد بن أبي بكر إلى معاوية: فكان أول من أجاب و أناب و آمن و صدّق و أسلم و سلّم أخوه وابن عمه على بن أبي طالب علیه السلام، صدّقه بالغيب المكتوم... فكيف - يالك الويل ! - تعدِلُ نفسك بعلي وهو وارث رسول الله صلی الله علیه و آله و وصيه وأبو ولده، أول الناس له اتباعاً، وأقربهم [وآخرهم] به عهداً. (3)
در نامه محمد بن ابی بکر به معاویه آمده است اولین کسی که دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله را اجابت نمود، به او ایمان آورد، او را تصدیق کرده، اسلام آورد و
ص: 535
تسلیم آن حضرت شد، برادر و پسر عمویش علی ابن ابی طالب علیه السلام بود...
وای بر تو (ای معاویه) چگونه خود را با علی علیه السلام برابر می دانی در حالی که او وارث پیامبر صلی الله علیه و آله، وصیّ (و جانشین) او، پدر فرزندان او، اولین پیرو او و کسی است که تا آخرین لحظات در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله بود !
شایان ذکر است که طبری از نقل نامه های محمد پسر ابوبکر و معاویه امتناع ورزیده و می گوید: عموم مردم تاب شنیدن آن را ندارند. (1)
[344/ 108] عمرو بن العاص - پیش از آن که فریب معاویه را خورده و برای رسیدن به پادشاهی مصر در جبهه مخالفان آن حضرت قرار بگیرد - نیز بدین مطلب اعتراف می کند و در نامه به معاویه فضائل فراوان برای حضرت امیر علیه السلام نقل کرده و در ضمن آن گفته: و هو صاحب السبق إلى الإسلام والهجرة. (2) یعنی علی علیه السلام کسی است که در اسلام و هجرت گوی سبقت از همگان ربوده.
[345/ 109] ورووا أن الأشتر قام فخطب الناس بقناصرين، فقال: فنحن - بحمد الله و نعمته و فضله - قريرة أعيننا، طيّبة أنفسنا، نرجو في قتالهم حسن الثواب، والأمن من العقاب، معنا ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله، و سيف من سيوف الله، علي بن أبي طالب علیه السلام، أول المؤمنين، و سيد المسلمين، من صلّى مع رسول الله صلی الله علیه و آله أولاً، لم يسبقه بالصلاة معه ذكر... واعلموا أنكم على الحق وأن القوم على باطل، يقاتلون مع معاوية
ص: 536
الطليق ابن الطليق... وأنتم مع ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله و أخيه في دينه علي بن أبي طالب [علیه السلام]، والبدريون معكم - قريب من مائة رجل من أهل بدر - و مع أصحاب نبيكم، و معكم رايات قد كانت مع رسول الله صلی الله علیه و آله قاتل بها أعداء الله، و مع معاوية رايات قد كانت مع المشركين. (1)
مالک اشتر در ضمن خطبه ای:گفت خدای را سپاس که چشم ما روشن است و دلمان آرام ما در مبارزه با دشمن امید به پاداشی نیکو از جانب خدا داریم و از عقاب او در امانیم (زیرا) پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و شمشیر خداوند، علی ابن ابی طالب علیه السلام با ماست او اولین مؤمن، سرور مسلمانان و اولین کسی است که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز گزارد هیچ مردی پیش از او نماز نگزارده است....
[346/ 110] در گفتگوی بزرگ قبیله قضاعه با معاویه آمده است که به او گفت: ای معاویه، به خدا سوگند اگر به جهت ریاست تو با پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله که اولین مؤمن و اولین مهاجر است بجنگم کار درستی انجام نداده ام. (2)
ابوالقاسم عبیدالله حنفی نیشابوری معروف به حاکم حسکانی (قرن پنجم) تأليف مستقلی داشته با نام: إنّ علياً علیه السلام أول من أسلم و سبق إسلامه.
ص: 537
[347/ 111] نویسندگان اهل تسنن بالاتفاق نقل کرده اند که ابن إسحاق (متوفی 151)- صاحب سیره مشهور - گفته: أول من آمن بالله و برسوله محمد صلى الله عليه وسلم من الرجال علي بن أبي طالب علیه السلام. (1)
و في لفظ: أول ذكر آمن برسول الله صلی الله علیه و آله و صلّى معه و صدّقه علي بن أبي طالب [علیه السلام].
و عده ای از آنان افزوده اند که: ابن شهاب زهری (متوفی 124) نیز بر همین عقیده است ولی زهری می گوید: بعد از حضرت خدیجه. (2)
توجه شود که مستفاد از این کلام آن است که محمد بن اسحاق امیرمؤمنان علیه السلام را در اسلام مقدم بر حضرت خدیجه دانسته و گرنه تفاوت گذاشتن بین نظریه زهری و نظریه او وجهی نداشت. (3)
از عده ای دیگر مانند عبدالله بن محمد بن عقیل قتاده، محمد بن منکدر، ربيعة بن ابي عبدالرحمن، ابو حازم مدنی و کلبی نیز عقیده فوق نقل شده است.
[348/ 112] حدثنا ابن حميد، قال: حدثنا عيسى بن سوادة ابن الجعد، قال:
ص: 538
حدثنا محمد بن المنكدر و ربيعة بن أبي عبد الرحمن وأبو حازم المدني والكلبي قالوا: علي [علیه السلام] أول من أسلم. (1)
[349/ 113] قال ابن شهاب، و عبد الله بن محمد بن عقيل، و قتادة، و ابن إسحاق: أول من أسلم من الرجال علي [علیه السلام]. (2)
[350/ 114] قال المسعودي: وقد تنوزع في علي بن أبي طالب كرم الله وجهه [علیه السلام] و إسلامه، فذهب كثير من الناس إلى أنه لم يشرك بالله شيئاً فيستأنف الإسلام، بل كان تابعاً للنبي صلی الله علیه و آله في جميع أفعاله، مقتدياً به، وبلغ و هو على ذلك، وأن الله عصمه وسدّده و وفّقه لتبعيته لنبيه صلی الله علیه و آله، لأنهما كانا غير مضطرين ولا مجبورين على فعل الطاعات، بل مختارين قادرين، فاختارا طاعة الربّ، و موافقة أمره، واجتناب منهياته، و منهم من رأى أنه أول من آمن، وأن الرسول صلی الله علیه و اله دعاه وهو موضع التكليف بظاهر قوله عزّ وجلَ: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214]، و كان بدوه بعلي [علیه السلام] إذ كان أقرب الناس إليه و أتبعهم له. (3)
خلاصه آن که مسعودی (متوفی 346) می نویسد: درباره اسلام علی [علیه السلام] اختلاف شده، بسیاری بر این عقیده هستند که او هیچ گاه به خدا شرک نورزیده بود تا نیاز به مسلمان شدن داشته باشد او در تمامی رفتارهایش تابع پیامبر صلی الله علیه و آله بود و بر همین منوال بالغ شد. خدا به او چنین توفیقی عنایت نمود که همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله با اختیار خویش اطاعت و فرمانبرداری پروردگار را انتخاب نمایند.
و برخی معتقدند که پیامبر صلی الله علیه و آله به مقتضای آیه شريفه: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] او را - که نزدیک ترین مردم به آن حضرت و
ص: 539
مطیع ترین آنان نسبت به او بود - به اسلام دعوت نمود.
[351/ 115] قال الحاكم النيسابوري: ولا أعلم خلافا بين أصحاب التواريخ أن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] أولهم إسلاماً. (1) حاكم نيشابوری (متوفی 405) می گوید: بین تاریخ نویسان خلافی نیست که اولین مسلمان علی ابن ابی طالب علیه السلام است. برخی دیگر نیز در این زمینه ادعای اجماع و اتفاق نموده اند. (2)
عده ای مانند ابن عبد البر، ابن اثیر، ابن ابی الحدید، ابن حجر و ملاعلی قاری گفته اند: نظریه بیشتر یا بسیاری از علما آن است که اولین مسلمان علی [علیه السلام] بود.
[352/ 116] قال ابن عبد البر (المتوفی 463): واختلف في الأول منهما - أي من علي علیه السلام و أبي بكر... والأكثر منهم يقولون: علي [علیه السلام]. (3)
[353/ 117] و قال - في ضمن كلام له بعد ذكر خديجة و علي علیهما السلام -: و هما أول من أسلم عند أكثر أهل العلم. (4)
[354/ 118] قال ابن الاثير (المتوفی 606) والملّا على القاري (المتوفى 1014): وهو اول من اسلم من الذكور فى أكثر الاقوال. (5)
ص: 540
[355/ 119] و في غير واحد من المصادر: وهو أول الناس اسلاماً في قول كثير من أهل العلم أو العلماء. (1)
[356/ 120] و قال ابن أبي الحديد (المتوفى 656): ان أكثر أهل الحديث وأكثر المحققين من أهل السيرة رووا أنه علیه السلام أول من أسلم. (2)
و قال: ذهب أكثر أهل الحديث إلى أنه أول الناس اتباعاً لرسول الله صلی الله علیه و آله إيماناً به، ولم يخالف في ذلك إلّا الأقلون... و من وقف على كتب أصحاب الحديث تحقق ذلك و علمه واضحاً وإليه ذهب الواقدي، وابن جرير الطبري، و هو القول الذي رجّحه و نصره صاحب كتاب الاستيعاب. (3)
[1357/ 121] وقال أبو الفداء (المتوفی 732): فذكر صاحب السيرة و كثير من أهل العلم أن أول الناس إسلاماً بعدها علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]. (4)
[358/ 122] و قال الذهبي (المتوفى 748) بعد نقل بعض الأقوال: و قال غير واحد: بل عليُ [علیه السلام]. (5)
حافظ ذهبی (متوفی 748) پس از نقل برخی اقوال گفته: و عده ای هم این نظریه ها را انکار کرده و گفته اند اولین مسلمان علی [علیه السلام] بود.
بیهقی (متوفی 458) نیز کلامی قریب به همین مضمون دارد. (6)
ص: 541
[359/ 123] مقریزی (متوفی 845) در امتاع الاسماع می نویسد:
و أمّا علي بن أبي طالب [علیه السلام]... فلم يشرك بالله قطّ... فلم يحتج أن يُدعى، ولا كان مشركاً حتى يوحد، هذا هو التحقيق فى المسألة لمن أنصف. (1)
یعنی: اما علی ابن ابی طالب [علیه السلام]... پس او هیچ گاه به خدا شرک نورزیده بود... لذا نیازی نبود که او به خدا پرستی و توحید دعوت شود، اگر کسی انصاف داشته باشد می پذیرد که حق در این مسأله همین است.
[360/ 124] وقال العسقلاني (المتوفى 852): المرجّح أنه أول من أسلم. (2)
ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) می گوید: نظریه راجح آن است که: اولین کسی که اسلام آورد علی علیه السلام بود.
[361/ 125] و قال المناوي - بعد شرح رواية: السبق ثلاثة: «فالسابق إلى موسى» بن عمران «يوشع» وهو القائم من بعده «والسابق إلى عيسى» ابن مريم «صاحب يس» حبيب النجار «والسابق إلى محمد [صلی الله علیه و آله] علي بن أبي طالب [علیه السلام] -: فأعظم بها من منقبة لعلىّ [علیه السلام] وكم له من مناقب لا يشارك فيها. (3)
مناوی (متوفی 1031) پس از نقل روایت: «سابقین (کسانی که در ایمان به پیامبران علیهم السلام سبقت گرفته اند) سه نفر هستند: یوشع به حضرت موسی علیه السلام، حبیب نجار- که در سوره یاسین آمده - به حضرت عیسی علیه السلام و علی ابن ابی طالب علیه السلام به حضرت محمّد صلی الله علیه و آله» می گوید این منقبت (بسیار) عظیمی برای علی علیه السلام بشمار می رود و او را مناقب فراوانی است که هیچ کس با او در آن شریک نیست.
ص: 542
[362/ 126] قال ابن العماد الحنبلي (المتوفى 1098): و هو أول من أسلم عند كثيرين بعد خديجة [علیها السلام]، وعلى كل حال لم يشرك بالله بالغاً. (1)
ابن عماد حنبلی (متوفی 1098) می گوید: علی [علی السلام] - نزد بسیاری - اولین کسی است که پس از حضرت خدیجه [علیها السلام] اسلام آورد، و در هر صورت او در حال بلوغ هیچ گاه مشرک نبوده است. (2)
ص: 543
[363/ 127] جنید بن عبد الرحمن می گوید برای دریافت عطایم به دمشق رفته بودم، نماز جمعه را خوانده و از باب الدرج بیرون رفتم که پیرمردی به نام ابوشيبه برای مردم داستان می گفت (و موعظه می کرد). او مردم را به دین ترغیب می کرد، ما تحت تأثیر کلامش واقع شده و اشك مي ريختيم، وقتى سخنش به پایان رسید، گفت: مجلس را به لعن ابوتراب پایان می دهیم. آن گاه همه به لعن پرداختند. من به کسی که در کنارم نشسته بود گفتم: ابوتراب کیست؟ او گفت: علي بن أبي طالب، ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله، و زوج ابنته، و أول الناس إسلاماً، و أبو الحسن والحسين [علیهم السلام] علی بن ابیطالب پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله شوهر دخترش اولین مسلمان و پدر حسن و حسین [علیهم السلام]... . (1)
[364/ 128] و في كتاب محمد بن عبد الله بن الحسن إلى المنصور الدوانيقي: فولدني... أقدمهم اسلاماً، و أوسعهم علماً، و أكثرهم جهاداً علي بن أبي طالب. (2)
محمد بن عبدالله معروف به نفس زکیه در نامه ای به منصور دوانیقی جدش علی را به عنوان اولین مسلمان معرفی کرده، اگر این مطلب مسلّم و مشهوری نبود او هرگز حاضر نمی شد در مقام احتجاج با منصور آن را ذکر کند.
[365/ 129] قال الفتى: إذا سألني ربّي قلت: قاتلت أهل العراق، لأن صاحبهم لا يصلّي كما ذكر لي، وإنهم لا يصلّون... فقال هاشم: أما قولك: إنه لا يصلّي، فهو أول من صلّى مع رسول الله صلی الله علیه و آله و أول من آمن به. (3)
ص: 544
وفي لفظ الطبري وغيره: وأما قولك: إن صاحبنا لا يصلّي، فهو أول من صلّى، وأفقه خلق الله في دين الله، وأولى بالرسول صلی الله علیه و اله.. . (1)
در نبرد صفین جوانی از لشکر شام گفت اگر فردای قیامت، پروردگارم بپرسد چرا با عراقیان جنگیدی؟ پاسخ می دهم: چون شنیده ام رهبر آنان (علی علیه السلام) و خودشان اهل نماز نیستند. هاشم مرقال به او گفت: علی علیه السلام اولین کسی است که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز گزارد و اولین کسی است که به او ایمان آورد.
[366/ 130] ابن أبی الحدید می گوید: اشعاری که در تقدم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده مشهور، معروف، فراوان است و همه جا نقل و منتشر گردیده است. (2)
[367/ 131] بكر بن حماد تا هرتی قرن سوم در مذمت ابن ملجم ملعون و در ردّ اشعار عمران بن حطان خارجی اشعاری سروده که در ضمن آن آمده:
قل لابن ملجم والأقدار غالبة *** هدمت ويلك للإسلام أركانا
قتلت أفضل من يمشي على قدم *** و أوّل الناس إسلاماً و إيمانا (3)
به ابن ملجم (ملعون) بگو: ارکان اسلام را منهدم کردی، بهترین انسان، اولین مسلمان و اولین مؤمن را به شهادت رساندی... .
[368/ 132] مغلطای نقل کرده که سید حمیری در ضمن اشعارش سروده:
ص: 545
من كان أولها اسلاماً وأكثرها *** علماً وأطهرها أهلاً وأولاداً (1)
مصرع اول این بیت به گونه های دیگر نیز روایت شده است، مانند:
من كان أقدم إسلاماً وأكثرها و يا: من كان أقدمها سلماً و أكثرها (2)
[369/ 133] و نیز مغلطای می گوید: عبد الله بن معتز که متهم به ناصبی گری است بنابر نقل فرغانی در الذیل در بیان سابقه های درخشان علی علیه السلام گفته است:
و أوّل من ظلّ في موقف *** يصلّى مع الطاهر الطيب
مغلطای پس از نقل شعر گذشته می گوید: فضیلت آن است که دشمن به آن شهادت دهد! (3)
سخن در این زمینه بسیار است و ما به همین اندازه اکتفا می کنیم. (4)
ص: 546
اعتراف به این فضیلت و امتیاز ویژۀ امیرمؤمنان علیه السلام برای بعضی دشوار آمده لذا برای رویارویی با این همه روایات که بسیاری از آن ها صحیح و معتبر است به دست و پا زدن افتاده و با روش های گوناگون با آن مقابله نموده اند که به برخی از آن واکنش ها اشاره می شود.
بعضی آن را انکار کرده اند بعضی دیگر روایاتش را ساختگی یا ضعیف دانسته اند و عده ای هم با اعتراف به صحت برخی از سندهای آن گفته اند متن آن غیر قابل قبول است !
الف) بنابر نقل عامه بعضی از تابعین مانند زهری و ابراهیم نخعی منكر تقدّم اسلام اميرالمؤمنین علیه السلام شده اند مَعْمَر از زهری پرسید که ابن عباس گفته است: اولین مسلمان علی [علیه السلام] است، او پاسخ داد: ما علمنا أحداً أسلم قبل زيد بن حارثة (1). يعنى ما سراغ نداریم کسی پیش از زيد بن حارثه مسلمان شده باشد!
به سند صحیح نقل شده که زید بن ارقم گفت: اولین مسلمان یا اولین نمازگزار علی علیه السلام است.
راوی می گوید: وقتی این مطلب را با ابراهیم نخعی در میان گذاشتم
ص: 547
انکار کرد و گفت: اولین مسلمان ابوبکر است. (1)
اشکال
شگفتا از عامه که ادعای پیروی از صحابه را دارند و با وجود روایات معتبر از صحابه و قطعی بودن نظریه عده ای از آنان در تقدّم اسلام امیرالمؤمنین علیه السلام باز به کلام زهری و نخعی تمسک کرده و بر آن پافشاری نمایند. ابراهیم نخعی از تابعین است و تصریح شده که از بزرگان تابعین هم نیست بلکه او از صحابه جز یک روایت نقل نکرده است و خود عامه درباره او گفته اند: از حاکمان و سلاطین درخواست جایزه می کرد. (2) با این وصف چرا چنین شخصی برای تقرّب به آنان چنین سخنانی بر زبان نیاورده باشد؟!
ص: 548
همین اشکال بر زهری نیز وارد است که او ریزه خوار سفره خلفای بنی امیه است. از زُهری و رفیق ناصبی اش عروة بن زبیر (1) هیچ بُعدی ندارد که به جهت کینه نهفته درونی یا برای خوشایند امویان و بهره مند شدن از سیم و زر آنان چنین مطالبی را به دروغ اظهار نمایند. (2)
خلیفه اموی هشام بن عبد الملك، در نوبت های مختلف هفت هزار هفده هزار هجده هزار سکه طلا به زهری پرداخت کرده است. (3)
گذشته از آن که این نقل قول از ابن شهاب زهری معارض است با نقل قول معروف از او که امیرمؤمنان علیه السلام را اولین مؤمن می داند (4)
ص: 549
ب) ابن الجوزی برخی از روایات را در شمار احادیث جعلی ذکر کرده، و گفته: این ها با روایات تقدّم اسلام حضرت خدیجه [علیها السلام] ابوبکر و زید سازگار نیست. (1)
اشکال
ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) - به جهت اثبات اعتبار مسند احمد - در كلام ابن الجوزی مناقشه کرده، و به دفاع از اعتبار حدیثی پرداخته است که ابن الجوزی آن را جعلی و ساختگی دانسته است. (2)
نگارنده گوید: شگفت آن که خود ابن الجوزی در کتاب المنتظم، در فصل چهارم از حوادث سال اول بعثت، پس از نقل اختلاف در اولین مسلمان، فقط دو روایت نقل کرده یکی از امیر مؤمنان علیه السلام «لا أعرف أن عبدا لك من هذه الأمة عبدك قبلي غير نبيك - ثلاث مرات - لقد صليت قبل أن يصلّي الناس سبعاً»، و دیگری روایت عفیف کندی در تقدّم اسلام و نماز گزاردن امیر مؤمنان علیه السلام. (3)
ص: 550
و در بخش مربوط به امیر مؤمنان علیه السلام گفته: ذکر تقدّم إسلامه: استنبئ النبي صلی الله علیه و آله يوم الإثنين وأسلم علي [علیه السلام] يوم الثلاثاء. (1) پس باید تبريك گفت به دانشمندی که در کتاب خود به روایاتی استناد نموده که خودش آن را جعلی می داند!
و البته اعتبار سند هر دو روایتی که نقل کرده پیش از این گذشت ! (2)
ج) ابن کثیر می گوید: روایات فراوان در تقدّم اسلام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده ولی آن احادیث منکر است و اصلاً صحیح نیست! (3)
اشکال
نگارنده گوید: این کلام ابن کثیر به قدری سخیف است که اهل تسنن مجبور شده اند آن را توجیه کرده و بگویند: شاید مرادش آن باشد که این مطلب به صورت مطلق درست نیست از جهت آن که حضرت خدیجه [علیها السلام] اولین کسی بود که به رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد (4) در هر صورت ابن کثیر خودش با فاصله چند سطر می نویسد:
وقد روى الترمذي والنسائي عن عمرو بن مرة، عن طلحة بن زيد، عن
ص: 551
زيد بن أرقم قال: أول من أسلم على [علیه السلام]. قال الترمذي حسن صحيح! (1)
او روایات متعددی در این زمینه نقل کرده است که دیگران تصریح به اعتبار آن،نموده اند مانند: 1. روایت عفیف (2) که اعتبار آن به نقل از حاکم، ذهبی، ابن عبدالبرّ و هیثمی گذشت. (3) -
2. روايت عمرو بن میمون از ابن عباس: أول من صلى علي علیه السلام، (4) - كه اعتبار آن خواهد آمد (5)
3. روايت معاذه العدويه، (6)
4. کلام تابعی شهير محمد بن کعب قرظى: و أسلم علي [علیه السلام] قبل أبي بكر. علی [علیه السلام] پیش از ابوبکر اسلام آورد. (7)
5 - 6. روايت أنس بن مالك (8) و جابر بن عبدالله انصاری (9) در نماز گزاردن يك روز پس از بعثت،
7. شعر حضرت: سبقتُكُم إلى الإسلام طرّاً يعنى: من پیش از همه شما به اسلام سبقت گرفتم. (10)
ص: 552
8. كلام مشهور ابن إسحاق (متوفی 151) - صاحب سیره که گفته: أول ذکر آمن [بالله و] برسوله محمد صلی الله علیه و آله و صلّی معه و صدّقه علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (1) و روایات دیگر از او. (2)
9. کلام محمد بن المنكدر و ربيعة بن ابی عبدالرحمن و ابو حازم مدنی و کلبی که: علي [علیه السلام] أول من أسلم. (3)
10. بلکه روایات مربوط به آغاز رسالت و دعوت از بستگان و اجابت امیرالمؤمنین علیه السلام (4) و... .
پس چگونه به خود اجازه می دهد که بگوید: هیچ روایت صحیحی در این باره وجود ندارد؟!
اگر از شرح حال راویان روایاتی که خودش نقل کرده اطلاع ندارد از زمره علما و دانشمندان خارج است و حق نظر دادن ندارد. و اگر دانسته حق و حقیقت را قربانی هواهای نفسانی و امیال شیطانی می کند پس عناد خویش را اظهار کرده است. ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾ [الشعراء (26): 227].
د) پیش از این گذشت که ابن تیمیه، ذهبی، و دیگران در متن روایت شماره 276 اشکال کرده اند. ابن کثیر دمشقی گفته چگونه ممکن است علی هفت سال پیش از همه نماز بگزارد؟!
ص: 553
سندی می گوید: گویا کسانی که آن را جعلی دانسته اند به جهت ظاهر نبودن معنای آن بوده نه آن که در سندش خللی باشد! (1)
پاسخ
چرا معنای روایت روشن نیست؟ گرچه روایات در این زمینه مختلف است ولی علامه امینی رحمه الله- با استناد به روایات و کلمات اعلام عامه می نویسد:
ممكن است مراد از روایات سه سال از ابتدای بعثت تا زمان اظهار دعوت باشد و مراد از روایات پنج سال دوران فترت وحی، از هنگام نزول ﴿أَقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ﴾ [العلق (96): 1] تا زمان نزول ﴿ يَا أَيُّهَا الْمُدَّكِّرُ ﴾ [المدثر (74): 1] که دو سال بوده - به علاوه سه سال دعوت مخفیانه باشد.
و مراد از روایات هفت سال که فراوان است و با اسناد صحيح نقل شده آن باشد که از ابتدای بعثت تا زمان وجوب نماز - که شب معراج و سه سال پیش از هجرت بوده به مدت هفت سال - امیرالمؤمنین علیه السلام تنها کسی بوده که همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله به همان کیفیتی که آن حضرت عبادت می نمود عبادت کرده و نماز گزارده است. (2)
واکنش دیگری که مخالفان بدان دست زده اند جعل روایت در تقدّم اسلام دیگران و به ویژه ابوبکر است.
شگفت آن که بسیاری از آن روایات را از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام و صحابه و تابعینی نقل کرده اند که به سند صحیح از آنان ثابت شده قائل به تقدم اسلام
ص: 554
علی علیه السلام بوده اند، بلکه گاهی با جعل سندی مشابه همان سند! (1)
این شگرد تأثیری فوق العاده بين عموم مخالفان و حتی بسیاری از عالم نمایان آنان داشته است ؛ زیرا با وجود روایات مختلف در معرفی اولین مسلمان، دست کم تقدّم امیرالمؤمنین علیه السلام مورد تردید واقع می شود (2) و همین
ص: 555
اندازه برای آنان کافی است چه رسد که رسماً اعلام شود قائل به تقدّم اسلام آن حضرت دروغگو و کاذب است چنان که در نامۀ احمد بن حنبل به عنوان عقیدهٔ اهل تسنن بلکه در پاسخ به سؤال از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله مطرح شده!! (1)
اشکال
چگونه ممکن است این همه روایت صحیح از امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عباس، زید بن ارقم و.... وجود داشته باشد و باز هر کدام بگویند: ابوبکر اولین مسلمان است آیا هیچ عاقلی این را می پذیرد؟!
لذا مجبور شده اند بين روايات مختلف وجه جمعی ذکر کنند که - بنابر اعتراف خودشان - مبدع آن ابوحنیفه است!
حقیقت آن است که این روایات برای تقرب به معاویه و به فرمان او جعل شد ابن ابی الحدید از کتاب الاحداث مدايني حكايتى طولانی نقل می کند که معاویه به کارگزاران خود نوشت که مردم را تشویق کنند تا درباره صحابه و
ص: 556
خلفا فضیلت نقل کنند و هر فضیلتی که برای علی علیه السلام نقل شده می باید دربارهٔ آن ها نیز جعل گردد. و نیز به کارگزاران دستور داد این گونه افراد را اکرام کنند. از این رو انبوه فضیلت های دروغین برای صحابه پدید آمد و بر منابر نقل شد و انتشار یافت و معلمان مغز اطفال را از آن انباشتند و برای دست یازیدن به دنیا از هیچ دروغ و بهتانی دریغ نکردند؛ پس از آن این سخن ها تحت عنوان سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به دست کسانی افتاد که دروغ نمی گفتند، لیکن آن ها را پذیرفته و روایت کردند. (1)
روایتی از زبان خود ابوبکر جعل شد که او در مقام شمارش سوابق خود خطاب به مردم گفته: مگر من اولین مسلمان - یا اولین نمازگزار - نبوده ام؟! (2)
اشکال
بدون شك اين مطلب عاری از حقیقت و بر خلاف روایات مسلّم است چرا عمر و عثمان و... کسانی که در سقیفه مردم را به بیعت ابوبکر دعوت می کردند هیچ اشاره ای بدان ننمودند؟! (3)
ص: 557
ابن ابی الحدید - در ضمن کلام مفصلی - به نقل از ابوجعفر اسکافی می گوید: محدّثان برای رسیدن به مال دنیا در فضائل ابوبکر احادیثی جعل کردند. (1)
او می گوید: اگر ابوبکر اولین مسلمان بود چرا در سقیفه بدان استناد نکرد؟! چرا دیگران - در زمان خودش یا پس از آن- چنین استدلالی نکرده اند؟! جمهور محدثین گفته اند او پس از عده ای اسلام آورد. (2)
نگارنده گوید: این روایات به دو نفر نسبت داده شده یکی ابو هریره که حالش معلوم است و دیگری ابوسعید خُدری.
برخی تصریح کرده اند که نام ابوسعید در سند این روایت نبوده است. (3)
و عده ای از علمای عامه از جمله ابن عبدالبر در الاستیعاب گفته اند: ابوسعید خُدری از صحابه ای است که علی علیه السلام را اولین مسلمان می داند. (4)
ص: 558
بعضی ادعای شهرت یا اجماع برای تقدّم اسلام ابوبکر کرده اند (1) تا بدین وسیله قول مخالف آن را از ارزش ساقط نمایند.
اشکال
چگونه ادعای اجماع کسی چون عسقلانی پذیرفته است در حالی که خودش می گوید: نظریه راجح آن است که اولین مسلمان علی علیه السلام بود؟! (2)
این ادعای اجماع و شهرت مخدوش است به اقوال صحابه و تابعین و کلام علمای اهل تسنن که قائل به تقدّم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام هستند، چنان که پیش از این گذشت. (3) بلکه حاکم نیشابوری می گوید: خلافی بین تاریخ نویسان سراغ ندارم که اولین مسلمان علی ابن ابی طالب علیه السلام است. (4)
طبری به سند معتبر نقل کرده که پسر سعد بن ابی وقاص از پدرش پرسید: «آكانَ أبو بكر اَوَّلَكُم اسلاماً»؟ فقال: «لأ، وَلَقَدْ أَسْلَمَ قَبْلَهُ أَكْثَرُ مِنْ خَمْسِين».
آیا ابوبکر اولین مسلمان بود؟ پدرش پاسخ داد: نه، بیش از پنجاه نفر قبل از ابوبکر اسلام آوردند. (1)
در ضمن سخنرانی عایشه در بصره آمده پدر من چهارمین کسی است که اسلام آورده است. (2) ابوهلال عسکری (متوفی 395) در شرح آن می نویسد: گفته شده که پیش از ابوبکر سه نفر دیگر اسلام آورده بودند: حضرت خدیجه، حضرت علی [علیه السلام] و زید بن حارثه. (3)
البته واضح است که ما اعتراف عایشه به تأخیر اظهار اسلام پدرش را می پذیریم ولی ادعای او در چهارمین مسلمان بودنش را هرگز ! (4)
بخاری به نقل از یحیی بن معین می گوید: عمار می گفت من پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم که با او جز پنج برده و دو زن و ابوبکر کسی نبود. (5)
ص: 560
بخاری و دیگران از سعد بن ابی وقاص نقل می کنند که: ما أسلم أحد إلا في اليوم الذي أسلمت فيه. یعنی: هیچ کس مسلمان نشد مگردر همان روزی که من مسلمان شدم! (1)
پاسخ
این روایات ساختگی از اعتبار ساقط است و روایات صحیح و معتبر در تقدم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام حاکم بر آن می باشد.
روشن است که دو روایت اخیر بخاری با یکدیگر، و آخرین روایت با روايات تقدم اسلام ابوبکر تنافی دارد چه رسد با روایات معتبر تقدّم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام، لذا در توجیه آن به حیص و بیص افتاده اند. (2)
آنان برای فرار از سردرگمی و حیرت در برابر این همه روایات دروغین مجبور شدند آن را توجیه کنند و وجه جمعی برای آن ذکر کنند که باز برای همه روایاتشان - به ویژه روایات گذشته بخاری و.... - قطعاً کارساز نیست.
ابن كثیر متعصب از ابوحنیفه نقل می کند که اولین مرد آزادی که ایمان آورد ابوبکر، اولین زن خدیجه، [اولین برده بلال] از موالی زید بن حارثه، و از نابالغان على بن ابی طالب علیه السلام بود. (3)
ص: 561
و عده ای هم در وجه جمع بین اخبار گفته اند: ابوبکر اولین کسی است که دین خویش را اظهار نمود. (1)
از مهم ترین واکنش های مخالفان در این زمینه کم رنگ کردن تقدم اسلام حضرت امیر علیه السلام به کیفیت های مختلف بوده که به نمونه هایی اشاره می شود:
1. ساختن روایاتِ تقدّم اسلام دیگران با غرض بیان اشتراک آن ها در این فضیلت و اختصاص نداشتن آن به حضرت امیر علیه السلام به بیانی که صفحه پیش گذشت. در این مورد- و هم چنین موارد آینده - غالباً نام مبارك اميرمؤمنان علیه السلام در آخر آورده شده است !!
2. طرح مطلب در قالب این که متقدمین در اسلام دو یا چند نفر هستند. (2)
ص: 562
3. کاستن از ارزش ایمان حضرت به مقایسه نمودن با اسلام ابوبکر ! (1)
4. بزرگ نمایی اسلام ابوبکر به گونه های مختلف و دروغ پردازی درباره آن مانند انتشار روایات دروغین در تأثیر اسلام ابوبکر - به جهت شخصیت داشتن او بین قریش - در هدایت آنان و انفاق های او در راه پیشرفت اسلام. (2)
5. ادعای بی جای آن که امیرالمؤمنین علیه السلام چون در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و در کنار آن
ص: 563
حضرت بوده به ایشان ایمان آورده ولی اسلام سودمند از آن ابوبکر است ! (1)
6. وانمود کردن آن که اسلام حضرت در کودکی بوده، (2) پس اهمیتی ندارد، بلکه صحت آن هم مورد بحث و نظر است! (3)
ص: 564
7. تأکید بر این که امیرالمؤمنین علیه السلام دین خود را مخفی داشته و اظهار نمی کرد. (1)
8. نقل مطلب به عنوان این که علی علیه السلام اولین مسلمان بعد از خدیجه علیها السلام است.
9. برای ایجاد تردید و یا انکار این فضیلت مسلّم گفته شده: مطلب اختلافی است که آیا هنگام بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام متولد شده بود یا نه !! (2)
ص: 565
10. یا آن که حضرت يك سال پس از نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد !! (1)
پاسخ
پاسخ روایات ساختگی تقدّم اسلام دیگران در واکنش دوم گذشت، و گفته شد که پیش از ابوبکر بیش از پنجاه نفر اسلام آورده بودند، (2) و با این بیان دیگر جایی برای مقایسه بین اسلام او و ایمان امیرالمؤمنین علیه السلام باقی نمی ماند
در مورد دو شبهه اخیر نیز به جهت روشن بودن مطلب و مخالفت آن با مسلّمات، نیازی به پاسخ دیده نمی شود.
بدون شک ایمان امیرالمؤمنین علیه السلام - در هر شرایط سنی - از برترین فضیلت ها بشمار می آید و گرنه وجهی نداشت که - بنابر روایات فراوان و معتبر - پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت زهرا علیها السلام بفرمايد: ﴿زَوَّجْتُكِ أَقْدَمَ أُمَّتِي سِلماً﴾ تو را به همسری کسی درآوردم که سابقه اش در اسلام از همۀ امت بیشتر است. (3)
ص: 566
بدون شک این روایات معتبر مشتی است محکم بر دهان یاوه سرایانی که ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ [التوبة (9): 32]!!!
در مناظره مأمون با علمای عامه که شیعه و سنی آن را نقل کرده اند - آمده است که او با استناد به آیه شریفه: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ [الواقعة (56): 10 - 11] سبقت در اسلام را برترین اعمال دانسته و آنان به این مطلب اعتراف کردند ولی نماینده آنان گفت: علی علیه السلام در کودکی اسلام آورده.
مأمون پاسخ داد: آیا خودش به الهام الهی اسلام آورد یا به دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله؟ بالاخره آن ها پذیرفتند که به دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله
مأمون گفت: آیا حضرت به فرمان خدا از او دعوت کرد یا از پیش خود؟! مجلس ساکت شد. او گفت نمی شود به آن حضرت نسبت داد که از پیش خود چنین کاری کرده باشد به نصّ قرآن که: ﴿وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ﴾ [سورة ص (38): 86] و این کلام مورد قبول دانشمندان حاضر در مجلس واقع شد.
مأمون پرسید: آیا ممکن است خدای تعالی به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان دهد که کسی را به دینش دعوت کند که تکلیفی بر او نیست؟! آیا سراغ دارید که پیامبر صلی الله علیه و آله کودک دیگری را - حتی از بستگانش - دعوت به دین کرده باشد؟! (1)
ص: 567
مناسب است از باب الزام بدانیم که نزد برخی از اهل تسنن صحیح ترین قول آن است که اسلام علی علیه السلام در 13 سالگی بوده است. (1)
راستی آیا ممکن است پیامبر صلی الله علیه و آله به کودکی که اهل تشخیص نیست، فرمان تهیه یک مهمانی مفصل را برای دعوت بستگانش به دین بدهد؟! (2)
ص: 568
امیرالمؤمنین علیه السلام تصریح فرموده: «و ذلك الطعام أنا صنعته». آن (مهمانی را من ترتیب داده و) غذا را من تهیه کرده بودم. (1)
ابوهلال عسکری (متوفی 395) در کتاب الاوائل - پس از ذکر روایت شماره 330 - می گوید: ولو كان صبياً لما اعتدّ به تابعاً. یعنی اگر علی بن أبی طالب علیه السلام هنگام ایمان آوردن کودک بود کسی به تبعیت او از پیامبر صلی الله علیه و آله اعتنایی نمی کرد (و در مقام مخالفت با مشرکین از او نام نمی برد) ! (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در ابتدای بعثت رسالتش را مخفی می فرمود تا آن که آیه شریفه: ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ﴾ الحجر (15): 94] نازل گردید. (3) پس کتمان ایمان امیرالمؤمنین علیه السلام منقصت و عیبی بشمار نمی آید.
تحت عنوان «تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت» خواهد آمد که امیرمؤمنان علیه السلام در مجلسی رسمی به صورت علنی اسلام خویش را اظهار فرمود.
و گذشت که عامه نقل کرده اند: ابوبکر در زمان کفرش از مشرکین پرسید: آیا کس دیگری هم با پیامبر صلی الله علیه و آله هم عقیده شده و با دین شما مخالفت می کند؟ گفتند: (آری) على بن أبى طالب [علیه السلام]، (4)
ص: 569
و بنابر نقلی گفتند: فرزندان أبوطالب [علیه السلام]. (1)
این روایت حاکی از آن است که پیش از آن که ابوبکر اظهار اسلام نماید، ایمان امیرمؤمنان - و یا حتی دیگر فرزندان حضرت أبوطالب علیه السلام- بر مشركين معلوم بوده است !
قال أمير المؤمنين علیه السلام: اللهم إني أول من أناب، و سمع وأجاب، لم يسبقني إلّا رسول الله صلی الله علیه و آله بالصلاة. (2) از این کلام سبقت ایمان علی علیه السلام بر حضرت خدیجه علیها السلام استفاده می شود و شیعه بر همین عقیده است ولی مخالفان برای کمرنگ کردن این فضیلت، حضرت خدیجه علیها السلام را اولین مؤمن گفته اند. (3)
البته مطلب نزد مخالفان مسلّم نیست بلکه بین آنان دو قول وجود دارد، چنان که پیش از این هنگام نقل نظریه ابن اسحاق (متوفی 151) اشاره شد. (4)
قال العيني في شرح البخاري: و هي أول من آمن من النساء باتفاق، بل أول من آمن مطلقاً علی قول. (5) پس این که حضرت خدیجه علیها السلام اولین مؤمن باشد مطلقا از زنان و مردان - نزد عامّه هم اتفاقی نیست.
ص: 570
در کنار ادعای تقدّم اسلام ابوبکر، مطالبی دربارهٔ شخصیت و ثروت او ساخته شده که پرداختن به نقل و نقد آن از حوصله کتاب خارج و سخن در این زمینه فراوان است، ولی به نکته ای اشاره می کنیم.
از جمله مطالبی که دلالت بر شخصیت نداشتن او و قبیله اش دارد کلام ابوسفیان است که - پس از بیعت عده ای با ابوبکر در سقیفه - خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: غلبكم على هذا الأمر أذل أهل بيت في قريش !! (1)
و بنابر نقلى: غلبكم على هذا الأمر أرذل بيت في قريش !! (2)
و بنابر نقلی دیگر: أغلبكم على هذا الأمر أقل بيت في قريش !! (3)
و لذا هنگامی که پدرش ابوقحافه خبر خلافتش را شنید تعجب کرد و گفت: فهل رضيت بذلك بنو عبد مناف و بنو المغيرة؟! (4)
نگارنده گوید: شگفتا از مخالفین که در روایات ساختگی ابوبکر را ثروتمند و با شخصیت معرفی کنند ولی در مقام انکار نصّ بر امامت و خلافت او را تهیدست و خوار! (5)
ص: 571
نکته پنجم: تنها کسی که در برابر بت سجده نکرد !
[370/ 134] در منابع متعدد عامه درباره امیرمؤمنان علیه السلام آمده است که آن حضرت هیچ گاه بت نپرستید و بتی را سجده نکرد. (1)
عده ای برای انکار این فضیلت و سلب این امتیاز ویژه از اميرالمؤمنین علیه السلام به دروغ ادعا کرده اند که عده ای دیگر نیز برای بتان سجده نکرده اند و به خصوص از ابوبکر نام برده اند. (2)
اشکال
اولاً: سجده نکردن آنان برای بت منافات با کافر بودنشان ندارد، ممکن است کسی به بت سجده نکرده باشد لکن این غیر از مؤمن و موحد بودن اوست، و دیگران قطعاً سابقه کفر داشته اند و این قابل انکار نیست.
ثانیاً: این ادعایی بی جاست که روایات اهل تسنن آن را تکذیب می کند.
ابوبکر - در جمع مهاجران و انصار، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله - ادعا کرد که: ای پیامبر
ص: 572
به جان شما سوگند، من هیچ گاه برای بتان سجده نکرده ام. عمر عصبانی شد (و آبروی او را برد) و به او گفت به جان پیامبر صلی الله علیه و آله سوگند می خوری که برای بتان سجده نکرده ای در حالی که در جاهلیت چنین و چنان بوده ای (و من عبادت تو را در برابر بتها دیده ام)! (1)
بلکه بنابر نقل اهل تسنن ابوبکر پیش از اظهار اسلام به عنوان اعتراض به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: آیا این مطلبی که قریش از تو نقل می کنند درست است که آلهه (بت های) ما را رها کرده و ما را بی خرد دانسته و پدران ما را تکفیر می کنی؟! (2)
این روایت به روشنی دلالت بر بت پرستی او دارد؛ زیرا او با بکار بردن لفظ «آلهتنا» اعتراف به بت پرستی خویش نموده و در هر سه جمله، پیامبر صلی الله علیه و آله را در جبهه مقابل خود و پدرانش دانسته است !
روایتی ساخته شد که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: من تو را دعوت می کنم که به لات و عُزّی کفر بورزی (و آن دو را نپرستی). (3)
پاسخ
ص: 573
اولاً: این روایت نزد اهل تسنن سند معتبری ندارد.
ثانياً: روايات متعدد و کلمات اعیان اهل تسنن آن را تکذیب می کند مانند روايات: «سبّاق الأمم ثلاثة، لم يكفروا بالله طرفة عين: علي بن أبي طالب، و صاحب آل يس، و مؤمن آل فرعون، فهم الصديقون، و علي [علیه السلام] أفضلهم». (1)
و اخیراً از منابع متعدد گذشت که امیرمؤمنان علیه اسلام هیچ گاه بت نپرستید.
ثالثاً: ممکن است به کسی که لات و عُزّی را نمی پرستد این عبارت گفته شود و مقصود از آن، اظهار تبری و بیزاری از عبادت بت ها باشد.
ابن تیمیه که از سویی نمی تواند بت پرستی دیگران را انکار نماید و از سوی دیگر نمی خواهد به این امتیاز امیر مؤمنان علیه السلام اعتراف نماید، مطلب را به گونه ای دیگر عنوان کرده و با این فضیلت به مخالفت پرداخته و می گوید:
همه بت پرست بوده اند: کودکان، بزرگان، خلفا و علی (2)
البته ما اعتراف او را به بت پرستی دیگران می پذیریم، ولی ادعای بی دلیل و
ص: 574
بی جای او را دربارهٔ امیرمؤمنان علیه السلام هرگز!
ابن حجر هیتمی مکی می گوید این که تعبیر «کرّم الله وجهه» برای علی [علیه السلام] بیشتر بکار برده می شود به سبب آن است که سجده نکردن آن حضرت برای بت ها امری اتفاقی و اجماعی است. (1)
بعضی دیگر در نقطه مقابل سخن ابن تيميه - البته برای کم رنگ نشان دادن فضیلت مولا ! - گفته اند: این که علی علیه السلام هیچ گاه بت نپرستید جهتش آن است که او کودک بود! (2)
پاسخ
پاسخ این یاوه آن است که پس چرا در تاریخ نام دیگر کودکانی که بت نپرستیدند ثبت نگشت و آن ها مفتخر به «کرّم الله وجهه» نگردیدند !
﴿فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ [البقرة (2): 258]
پیش از این گذشت که بخاری روایت عفیف را ناقص نقل کرده و نامی از امیرالمؤمنین علیه السلام نبرده !
او به این اندازه هم اکتفا نکرده و با وجود اسناد متعدّد و معتبر گفته: کسی دیگر آن را نقل نکرده است. (3)
ص: 575
دومین مطلبی که در حدیثِ فضیلت هفتم به آن اشاره شده بود برتری آن حضرت بر دیگران در علم و دانش است.
مغربی - یکی از دانشمندان معاصر اهل تسنن - می نویسد: آن حضرت اعلم از همه صحابه است مطلقاً. این مطلب معلوم، مشهور و به نقل فراوان و متواتر اثبات شده تا جایی که اشتهار علم و دانش آن حضرت مثالی شده برای «تواتر معنوی». (1)
سپس از حافظ موفق الدین ابن قدامه مقدسی دمشقی (متوفی 620) در کتاب «اثبات صفات العلو لله» نقل کرده که او می گوید هرگاه خبرهای فراوان دربارهٔ مطلبی از راه های گوناگون به ما رسید که هر کدام دیگری را تصدیق نمود و چیزی که قادح در آن مطلب باشد و آن را تکذیب کند وجود نداشت، «تواتر» محقق شده و قطع و یقین به آن مطلب حاصل می شود، مانند آن که ما یقین به وجود [جود ظ] حاتم داریم ولی هیچ روایت صحیحی درباره آن به ما نرسیده است... و همچنین شجاعت و علم و دانش امیرمؤمنان علی علیه السلام. (2)
به یاری خداوند دربارۀ علم و دانش آن حضرت شواهد اخبار و آثاری در فضیلت شماره 10: «علی علیه السلام دروازه شهر علم و حکمت پیامبر صلی الله علیه و آله ارائه می شود. (3)
ص: 576
سومین نکته حدیث فضیلت هفتم حلم و بردباری امیرالمؤمنین علیه السلام است. در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: ولو کانَ الحِلمُ رَجُلاً لَکانَ عَلِیّاً. (1)
شرح و بیان موارد بردباری امیرالمؤمنین علیه السلام در طول عمر شریف آن گرامی (2) از حوصله این کتاب خارج است فقط به بیان مطلبی از زبان ابن ابی الحدید معتزلی اکتفا می شود.
او می نویسد: علی علیه السلام بردبارترین و با گذشت ترین مردم بود. شاهدش آن که در نبرد جمل بر مروان بن حکم- که از سخت ترین دشمنان او بود - دست یافت ولی از او گذشت. و همچنین بر عبدالله بن زبیر ظفر یافت، با آن که او علناً آن حضرت را دشنام می داد و نسبت به آن حضرت جسارت می کرد، هنگامی که او را اسیر کرده و نزد حضرت آوردند او را نیز عفو نمود و فقط به او فرمود: «از چشمم دور شو که دیگر تو را نبینم». پس از جمل در مکه بر سعید بن عاص نیز دست یافت ولی او را رها کرد و با او برخورد ننمود.
پس از جنگ عایشه را با احترام به مدینه برگرداند به همراهی 20 زن که لباس مردانه و عمامه پوشیدند و شمشیر بسته با او حرکت کردند. او در بین راه بی ادبی کرد و گفت علی پرده دری کرد و مرا با مردان فرستاد. وقتی به مدینه رسید زن ها عمامه ها را برداشتند و خود را به او نشان دادند و گفتند: ما زن هستیم!
ص: 577
با آن که اهل بصره با آن حضرت جنگیدند... او را دشنام داده و لعن و نفرین کردند حضرت پس از پیروزی شمشیر را از آنان برداشته و منادی ندا داد فراریان را دنبال نکنید مجروحین و اسرا را نکشید هر کس سلاحش را کنار گذاشت در امان است. هر کس به لشکرگاه امام پناه آورد در امان است. حضرت اموالشان را به غنیمت نگرفت و کسی را اسیر نکرد و به روش پیامبر صلی الله علیه و آله در فتح مکه تأسی نمود و عفو و گذشت را اختیار نمود.
در نبرد صفین هنگامی که لشکر معاویه نهر آب را در اختیار داشت لشکریان علی را از آب منع کرده و گفتند نمی گذاریم یک قطره آب بنوشید تا از تشنگی جان دهید چنان که عثمان از تشنگی مرد.
پس از نبردی سخت و کشت و کشتار حضرت و یارانش بر نهر آب دست یافتند و معاویه و لشکریانش را به بیابان خشک و بی آب راندند. عده ای از آن حضرت درخواست تلافی کردند ولی علی علیه السلام نپذیرفت و فرمان داد که قسمتی از نهر آب را برای آنان بگذارید.
اگر این رفتارها را گذشت و بردباری بدانی که در نهایت حسن و زیبایی است و اگر دین و تقوا بخوانی باز شایسته شخصیتی چون علی علیه السلام است. (1)
و نیز می نویسد: از مطالعه کتب سیره روشن است که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از جنگ جمل با احترام با عایشه برخورد نمود اگر عایشه در زمان عمر دست به چنین کاری زده و موجب اختلاف امت و شورش علیه او شده بود عمر او را تکه تکه می کرد و به قتل می رساند ولی علی حلیم، بردبار و بزرگوار بود. (2)
ص: 578
* و در روایت شماره 80 گذشت: و أرجحكم حلماً.
* و در روایات شماره 237 - 247 گذشت: أعظمهم حلماً يا: و أفضلهم حلماً و أحلمهم حلماً.
* در حدیث تشبیه امیرالمؤمنین علیه السلام به پیامبران آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من أراد أن ينظر إلى إبراهيم في حلمه... فلينظر إلى علي بن أبي طالب. (1)
هرکس می خواهد به حضرت ابراهیم نظر نماید در حلم و بردباریش، به علی ابن ابی طالب علیه السلام نگاه نماید.
در منابع اهل تسنن مطالبی دیگر در این زمینه آمده که از حوصله این کتاب خارج است. (2)
ص: 579
ص: 580
8
هنگامی که آیه شریفه ﴿ وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] نازل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود تا غذایی تهیه کند و بستگان خویش را دعوت نمود. همۀ آن ها غذا خوردند ولی از آن غذا هیچ کاسته نشد، و این معجزه ای بود آشکار پس از آن، حضرت آن ها را به دین اسلام فراخواند و کسی جز امیرمؤمنان علیه السلام نپذیرفت و به آن پاسخ مثبت نداد.
این ماجرا در منابع اهل تسنن به صورتهای گوناگون و با کمی و کاستی فراوان نقل شده و بلاهایی شگفت انگیز بر سر روایاتش آمده است!
[1/371] بنابر نقل معتبر، احمد بن حنبل روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله در ادامه فرمود: چه کسی دیون و وعده های مرا ضمانت می کند تا (من در برابر آن تضمین کنم) در بهشت با من باشد و جانشین من در بین خاندانم گردد؟
کسی- که راوی نامش را نبرده (1) -:گفت یا رسول الله! شما دریا (ی کرم)
ص: 581
هستید چه کسی می تواند این مسئولیت را بپذیرد (و این همه دین و وعده را بر عهده گیرد)؟
حضرت به دیگری نیز این مطلب را گفت و در آخر آن را بر خانواده اش عرضه داشت، علی عرض کرد: من (می پذیرم). (1)
طبری نیز نظیر این روایت را نقل کرده و حکم به صحت آن کرده است.
[372/ 2] بنابر نقل معتبر دیگری پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آن دو مرتبه فرمود: «أنت يا علي» یعنی: تو ای علی (این مسئولیت را پذیرفتی). (2)
ص: 582
دو روایت گذشته - که به تصریح هیثمی معتبر است - دلالت بر آن دارد که تنها کسی که به پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ مثبت داد امیرمؤمنان علیه السلام بود، ولی باید توجه داشت که:
1. در این دو روایت اصلاً سخنی از دعوت آن ها به دین اسلام نیامده و این سؤال برانگیز است که چرا توجهی به مدلول آیه شریفه نشده؟
2. سعى شده که حتی المقدور فضیلت امير مؤمنان کم رنگ نشان داده شود لذا فقط به جمله «أنت يا علي» و يا «و قال علي: أنا» اكتفا شده است.
البته در روایت اول، جانشینی امیر مؤمنان ذکر شده است.
3. تضمین دیون و وعده های پیامبر صلی الله علیه و آله و نپذیرفتن عباس از ترس از دست دادن ثروتش مربوط به بیماری وفات است. (1)
با رجوع به منابع دیگر مشاهده می شود که سؤال در این مجلس از اولین کسی بود که به حضرت پاسخ مثبت دهد، با ایشان بیعت نماید، و از حضرت در پیشرفت دین پشتیبانی کند چنان که در روایات آینده ملاحظه خواهید کرد ولی در روایات گذشته نیامده است !
ابتدای روایات متعدد مانند روایت طبری (2) و روایت آینده از ابن اسحاق و بیهقی به روشنی دلالت دارد که قضیه مربوط به آغاز رسالت بوده است
ص: 583
ابن اسحاق (متوفی 151) در سیره و بیهقی (متوفی 458) در دلائل النبوة به نقل از ابن اسحاق روایت را با تفصیل بیشتری نقل کرده اند و در آخر آن آمده:
[373/ 3] پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «به خدا من سراغ ندارم جوانی از عرب برای قومش چیزی بهتر از آن چه من برای شما آورده ام آورده باشد، من خير - يا امر - دنیا و آخرت را برای شما به ارمغان آورده ام». (1)
و از این کلام روشن است که روایت مربوط به آغاز رسالت است.
[374/ 4] احمد بن حنبل در ضمن روایت معتبر دیگری نقل می کند که: حضرت با تذکر معجزه آشکاری که آن ها از کم نشدن غذا دیدند از آن ها پرسید: «کدام یک از شما حاضر می شود که با من بیعت کند و برادر و صاحب (رفیق و همراه) من باشد»؟ امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید: من که از همه کوچک تر بودم بلند شدم حضرت به من فرمود: «بنشین» و سه مرتبه پرسش خود را تکرار فرمود، در هر سه مرتبه فقط من بلند می شدم در مرتبه سوم حضرت دستش را (به عنوان بیعت) به دست من زد. (2)
ص: 584
نسائی و ضیاء مقدسی در المختارة و دیگران در این زمینه همین روایت را با سند معتبر نقل کرده و گفته اند:
[5/375] حضرت پرسید: «فأيكم يبايعني على أن يكون أخي و صاحبي و وارثي»؟ و پس از بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «أنت أخي، و صاحبي، و وارثي، و وزيري»، یعنی: تو برادر صاحب و همراه، وارث و وزیر من هستی. (1)
ص: 585
با مقایسه متن دو روایت تحریفی که در نقل اول رخ داده روشن می شود!
* بنابر نقل معتبر از ابن عباس خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به عموزادگانش فرمود: کدام یک از شما موالات مرا در دنیا و آخرت می پذیرید؟ دو مرتبه این مطلب را تکرار کرد و در هر مرتبه فقط علی علیه السلام پاسخ مثبت داد، حضرت فرمود: ﴿أَنتَ وَليّي فِي الدنيا والآخرة﴾ یعنی: تو در دنیا و آخرت ولی من هستی. (1)
[376/ 6] بلکه در نقل ابن مردویه به صراحت آمده است: «من يبايعني على أن يكون أخي و صاحبي و وليكم من بعدي؟ كدام یک از شما حاضر می شود که با من بیعت کند... و پس از من ولی و سرپرست شما باشد؟ (2)
ص: 586
پیش از این اشاره ای داشتیم به تلاش،راویان ناسخان و.... در کم رنگ کردن فضائل امیرمؤمنان علیه السلام و تقطیع و حذف و دست بردن در روایات. در خصوص این فضیلت نیز گفته شد که روایات به گونه های مختلف نقل شده است.
آیا راویان، نویسندگان، پیشکسوتان، پیشوایان، و دانشمندان این امت این گونه با صداقت و امانت داری میراث شریف نبوی را به نسل های آینده تحویل داده و از حقایق دین اسلام پاسداری نموده اند؟!!
1. چنان که در پاورقی ملاحظه فرمودید، روایت شماره 374 - 375 را احمد ابن حنبل و نسائی به یک سند نقل کرده اند، ولی در نقل احمد بن حنبل جمله: «أنت أخي، و صاحبي و وارثي، و وزيري» از کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و جمله: «فبذلك ورثت ابن عّمي دون عمّي» از کلام امیر مؤمنان حذف شده است !!
2. چنان که گذشت این اسحاق و بیهقی به نقل از او، روایت شماره 373 را با تفصیل بیشتری نقل کرده اند، ولی آن دو نیز روایت را تا قسمت: ﴿إِنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ
ص: 587
بِخَيرِ [بِأَمرِ] الدنيا والآخرة﴾، ذکر نموده (1) و دنباله آن - یعنی قسمتی را که مربوط به پاسخ امیرمؤمنان علیه السلام بوده - اصلاً نقل نکرده اند با آن که روایت را ابو مریم نقل کرده که روایت آینده طبری نیز از اوست.
3. طبری در این زمینه روایتی را نقل کرده در تاریخ و تهذيب الآثار به صورت کامل و واضح، ولی در تفسیر با تحریف و تبدیل الفاظ و ایجاد ابهام با آن مواجه می شویم.
خلاصه مطلب بنابر نقل معتبر (2) در تاریخ طبری آن که اولین باری که پیامبر صلی الله علیه و آله رسالت خویش را اعلام کرد در جمع بستگانش فرمود:
[377/ 7] ﴿إِنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَيرِ الدنيا والآخرة، و قَدْ أَمَرَنيَ اللهُ تعالى أَنْ أَدْعوَكُم إِلَيْهِ، فَأَيُّكُمْ يُوَازِرُني عَلَى هَذَا الأَمرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَليفَتى فِيكُم؟﴾
يعنى من خير دنيا و آخرت را برای شما آورده ام. خداوند تعالی به من دستور داده تا شما را دعوت نمایم کدام یک از شما در این امر مرا یاری و مساعدت می کند تا برادر، وصی و جانشین من بين شما باشد؟ همه سر به زیر انداخته و سکوت کردند. علی علیه السلام که سنّ و سالش از همه کم تر بود، پاسخ مثبت داد و دعوت آن حضرت را پذیرفت و عرض کرد: أنا يا نبي الله أكون وزيرك عليه. يعني: اى پيامبر خدا، من می پذیرم که وزیر و یاور شما در این امر باشم.
ص: 588
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿إِنَّ هذا أخي وَ وَصيّي وَ خَليفَتي فيكم، فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطيعوا﴾. یعنی این برادر، وصیّ و جانشین من در میان شماست به حرف او گوش دهید و از او اطاعت نمایید.
آن ها با خنده از جای خویش بلند شده و به ابوطالب گفتند: به تو دستور داد که (از این پس) مطیع و فرمانبردار فرزندت باشی! (1)
این روایت به روشنی دلالت بر تعیین جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام دارد ولی در تفسیر طبری - و همچنین سه کتاب ابن کثیر - در هر دو مورد کلام پیامبر صلی الله علیه و آله به «أخي و كذا و كذا» تحريف و از نقل «وصيّي و خليفتي فيكم» اجتناب شده است. گرچه این تحریف سودی ندارد؛ زیرا جمله «فاسمعوا له و أطيعوا» - كه باقى مانده است - به روشنی دلالت بر جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام دارد و شاهد و بیانگر قسمت محذوف است. (2) و اصلاً همین مطلب باعث استهزای آنان به حضرت ابوطالب علیه السلام شد که به او می گفتند: باید مطیع و فرمانبردار فرزند خویش باشی !
ص: 589
تذكر
بنابر نقل مرحوم رحمانی همدانی، در تفسیر طبری 321/2، تحقیق محمد ابی الفضل ابراهیم چاپ دار المعارف مصر، عبارت بدون تحریف به صورت: «فأيّكم يؤازرني على هذا الأمر وأن يكون أخي و وصيي و خليفتي فيكم» نقل شده است! (1)
نظیر روایت گذشته را ثعلبی (متوفی 427) و حاکم حسکانی (قرن پنجم) به تفصیل از براء بن عازب این گونه نقل کرده اند:
[378/ 8] عن البراء، قال: لمّا نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26) 214] جمع رسول الله صلی الله علیه و آله بني عبد المطلب و هم يومئذ أربعون رجلاً، الرجل منهم يأكل المسنّة و يشرب العسّ، فأمر عليّاً [علیه السلام] برجل شاة فأدمها ثم قال: «ادنُوا باسم الله»، فدنا القوم عشرة عشرة فأكلوا حتى صدروا، ثم دعا بقعب من لبن فجرع منه جرعة، ثم قال لهم: «اشربوا باسم الله»، فشرب القوم حتى رووا، فبدرهم أبولهب فقال: هذا ما أسحركم [يسحركم] به الرجل، فسكت النبي صلی الله علیه و آله يومئذ فلم يتكلّم. ثمَّ دعاهم من الغد على مثل ذلك من الطعام والشراب، ثم أنذرهم رسول الله صلی الله علیه و آله فقال: «يا بني عبد المطلب، إنّي أنا النذير إليكم من الله سبحانه والبشير بما لم يجئ به أحد [لما يجيء به أحد منكم]، جئتكم بالدنيا والآخرة فأسلموا وأطيعوني تهتدوا، و مَن يواخيني [منكم] و يؤازرني و يكون وليّي و وصيي بعدي، و خليفتي في أهلي و يقضي ديني»؟
فسكت القوم، و أعاد ذلك ثلاثاً، كل ذلك يسكت القوم، و يقول علي [علیه السلام]: أنا فقال:
ص: 590
«أنت»، فقام القوم، وهم يقولون لأبي طالب: أطع ابنك فقد أمّر عليك ! (1)
4. برخی در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله تصرف کرده و آن را این گونه نقل کرده اند:
[379/ 9] عن سالم، عن علي [علیه السلام] قال:... ثم قال صلی الله علیه و اله لهم: «من يؤازرني على ما أنا عليه و يتابعني على أن يكون أخي وله الجنة»، فقلت: أنا يا رسول الله... فسكت القوم، ثم قالوا: يا أبا طالب ألا ترى ابنك، قال: دعوه فلن يألو من ابن عمه خيراً. (2)
چنان که ملاحظه می فرمایید: از بخش اول کلام پیامبر صلی الله علیه و آله وصایت و جانشینی و... را انداخته، و بخش دوم آن را نیز کاملاً حذف کردند.
بلکه در کلام مخاطبان نیز تصرف کرده جمله: (أطع ابنك فقد أمِّر عليك، یعنی: باید مطیع و فرمانبردار فرزند خویش باشی که امیر بر تو گردید) تبدیل شد به: (ألا ترى ابنك، یعنی: آیا نمی بینی پسرت به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورده؟!).
ابن عساکر دمشقی از ابورافع روایتی نقل کرده که آن هم به تفصیل دلالت بر وصایت و جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام دارد.
[380/ 10] قال أبو رافع: جمع رسول الله صلی الله علیه و آله ولد بني عبد المطلب - و هم يومئذ أربعون رجلاً - و إن كان منهم لمن يأكل الجذعة و يشرب الفرق من اللبن، فقال لهم: «يا بني عبد المطلب إن الله لم يبعث رسولاً إلّا جعل له من أهله أخاً و وزيرا و وارثا و وصيّا و منجزا لعداته و قاضياً لدينه، فمن منكم يتابعني [يبايعني] على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و ينجز عداتي و قاضي ديني»؟
فقال [فقام ظ] إليه علي بن أبي طالب [علیه السلام] - و هو يومئذ أصغرهم - فقال له:
ص: 591
«اجلس»، و قدم إليهم الجذعة والفرق من اللبن فصدروا عنه حتى أنهلهم و فضل منه فضله، فلمّا كان في اليوم الثاني أعاد عليهم القول، ثم قال:
«يا بني عبد المطلب كونوا في الإسلام رؤوسا ولا تكونوا أذناباً، فمن منكم يبايعني على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و قاضي ديني و منجز عداتي»؟
فقام إليه علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فقال: «اجلس»، فلما كان اليوم الثالث أعاد عليهم القول، فقام علي بن أبي طالب [علیه السلام] فبايعه بينهم، فتفل في فيه، فقال أبو لهب: بئس ما جبرت به ابن عمّك إذ أجابك إلى ما دعوته إليه ملأت فاه بصاقاً. (1)
[381/ 11] ابن عساکر از ابورافع روایتی دیگر نیز در این زمینه نقل کرده که در آن آمده است پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: يا بني عبدالمطلب! إنه لم يبعث الله نبياً إلّا جعل له من أهله أخاً و وزيراً و وصياً و خليفة في أهله، فمن يقوم منكم يبايعني على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و خليفتي في أهلي. (2)
5. شگفت آن است که آن قدر از این روایات کاسته شد که گاهی به یکی دو سطر اکتفا شد، به عنوان نمونه به چند روایت از امیر مؤمنان علیه السلام توجه فرمایید:
[382/ 12] عن ابن مردويه، عن على [علیه السلام]، قال: لما نزلت ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ قال رسول الله صلی الله علیه و آله: علي يقضي ديني وينجز بوعدي». (3)
[383/ 13] عن عبّاد بن عبد الله الأسدي، عن علي بن أبي طالب [علیه السلام] أن النبي صلى الله عليه وسلم جمع قريشا ثم قال: «لا يؤدي أحد عنّي ديني إلا علي». (4)
ص: 592
[14/ 384] روى الطبري، عن عبّاد، عن علي [علیه السلام]: ان النبي صلى الله عليه وسلم قال: «من يضمن عنّي ديني و يقضي عداتي و يكون معي في الجنة»؟ أو نحو ذلك قلت: أنا. (1)
[385/ 15] روی ابن عساكر، عن عباد بن عبد الله الأسدي، عن علي بن أبي طالب [علیه السلام] قال: لما نزلت ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ دعا رسول الله صلی الله علیه و آله رجالا من أهل بيته إن كان الرهط منهم لأكلاً الجذعة وإن كان لشارباً فرقاً، فقدم إليهم رجل - یعنی شاة - فأكلوا حتى شبعوا، ثم قال: «علي يقضي ديني وينجز موعدي». (2)
[386/ 16] عباد بن عبد الله، عن علي بن أبي طالب [علیه السلام]، قال: لمّا نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «يا علي اصنع لي رجل شاة بصاع من طعام وأعد قعباً من لبن - و كان القعب قدر ريّ رجل - قال: ففعلت، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «يا علي اجمع بني هاشم»، و هم يومئذ أربعون رجلا أو أربعون غير رجل، فدعا رسول الله صلی الله علیه و آله بالطعام فوضعه بينهم فأكلوا حتى شبعوا، وإن منهم لمن يأكل الجذعة بإدامها، ثم تناولوا القدح فشربوا حتى رووا، وبقي فيه عامته، فقال بعضهم: ما رأينا كاليوم في السحر، يرون أنه أبو لهب، ثم قال: «يا علي اصنع رجل شاة بصاع من طعام وأعد بقعب من لبن»، قال: ففعلت، فجمعهم فأكلوا مثل ما أكلوا بالمرّة الأولى، و شربوا مثل المرة الأولى، و فضل منه ما فضل المرة الأولى، فقال بعضهم: ما رأينا كاليوم في السحر، فقال - الثالثة -: «اصنع رجل شاة بصاع من طعام وأعد بقعب من لبن»، ففعلت: فقال: «اجمع بني هاشم»، فجمعتهم فأكلوا و شربوا فنذرهم رسول الله صلی الله علیه و آله بالكلام، فقال: «أيّكم يقضي ديني و يكون خليفتي و وصيي من بعدي»؟ قال: فسكت العباس مخافة أن يحيط ذلك بماله، فأعاد رسول الله صلی الله علیه و آله الكلام فسكت القوم وسكت العباس مخافة أن يحيط ذلك بماله، فأعاد رسول الله صلی الله علیه و آله
ص: 593
الكلام الثالثة، قال: و إني يومئذ لأسوأهم هيئة، إلى يومئذ لأحمش الساقين، أعمش العينين، ضخم البطن، فقلت: أنا يا رسول الله صلی الله علیه و آله، قال: «أنت يا علي، أنت يا علي». (1)
مقایسه بین پنج روایت گذشته برای قضاوت اهل انصاف کافی است !
6. در برخی از منابع از کلام مفصل پیامبر صلی الله علیه و آله فقط به «اخي» فقط به «اخی» اکتفا شده. (2)
7. و بعضی آن را هم حذف و فقط پاسخ مثبت امیرمؤمنان علیه السلام را نقل کرده اند! (3)
8. بخاری در ترجمه عبّاد بن عبد الله الأسدي می نویسد:
يعدّ في الكوفيين، سمع عليا [علیه السلام]، سمع منه منهال بن عمرو، فيه نظر.
سپس از او چنین روایت کرده: محمد بن الفضل، قال: حدّثني شريك، عن
ص: 594
الأعمش، عن المنهال، عن عَبّاد بن عبد الله، عن علي رضی الله عنه [علیه السلام] قال: لمّا نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] جمع رسول الله صلی الله علیه و آله منهم ثلاثين رجلاً على على من جمعت من أبي... فذكر الحديث. (1)
ملاحظه فرمودید که متن روایت تقطیع شده و مبهم چنین آمده است: (علی على من جمعت من أبي). معلوم نیست خود بخاری دست به تصحیف آن زده یا ناسخان امین برای حفظ سنت شریف نبوی چنین رفتاری را داشته اند! محقق کتاب گفته: در عبارت تغییر و سقطی واقع شده و معنای آن معلوم نیست! (2)
روايات عبّاد بن عبد الله اسدی در این زمینه در شماره های 383 تا 386 گذشت. روایت احمد بن حنبل از او نیز چنین است:
[1387/ 17] عن عبّاد بن عبد الله الأسدي، عن علي [علیه السلام]، قال: لمّا نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] دعا رسول الله صلی الله علیه و آله رجالاً من أهل بيته، إن كان الرجل منهم لأكلاً جذعة وإن كان شاربا فرقاً، فقدم إليهم رجلاً فأكلوا حتى شبعوا. فقال لهم: «من يضمن عنّي ديني و مواعيدي و يكون معي في الجنة و يكون خليفتي في أهلي»؟ فعرض ذلك على أهل بيته، فقال علي[علیه السلام]: انا.
فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «علي يقضي عنّي ديني وينجز مواعيدي». (3)
ص: 595
محمد حسنین هیکل در کتاب حياة محمد صلى الله عليه و سلم، چاپ اول، داستان را به تفصیل نقل کرده و گفته: قال صلی الله علیه و اله لهم: ﴿... فَأَیُّکُمْ یُؤَازِرُنِی عَلَی هَذَا اَلْأَمْرِ عَلَی أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ﴾؟ فأعرضوا عنه و همّوا بتركه. (1)
ولی در چاپ های بعد، یعنی چاپ دوم و سوم سال های 1345 و 1358 هجری توسط انتشارات دار الكتب المصريه، بخش: ﴿أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ﴾ از آن حذف شده است ! (2)
در این زمینه پنج روایت معتبر گذشت و معلوم شد که روایات دیگر - با مضمون های متفاوت - نیز مؤید آن است و اصل قضیه قابل انکار نیست. (3)
1. بعضی در سند روایت طبری - روایت شماره 377 - اشکال کرده اند که ابومريم عبدالغفار بن القاسم ضعیف است. (4)
پاسخ
اولاً: پیش از این - در پاورقی - اشاره کردیم که ملاعلی قاری و خفاجی مصرى حکم به اعتبار روایت دلائل النبوة بیهقی نموده اند (5) و بیهقی در ابتدای
ص: 596
سند گفته: (ابن اسحاق از کسی که از عبدالله بن الحارث بن نوفل شنیده بود چنین نقل کرد و گفت: راوی از من خواست نامش مخفی بماند) ولی در ادامه از احمد بن عبدالجبار نقل کرده که راوی آن عبدالغفار بن القاسم بوده است. (1)
ثانياً: حافظ ابن عقده، ابو مریم عبدالغفار بن قاسم را توثیق بلکه مدح و ثنای فراوان نموده (2) ولی مهم ترین اشکال او تشیع اوست؛ لذا - چنان که گذشت - بعضی از ذکر نام او امتناع ورزیده اند (و نخواسته اند کسی بفهمد که آن ها از ابو مریم که شیعه است روایت نقل می کنند)
شاید گفته شود: خود ابن عقده هم مورد طعن واقع شده است!
در جواب می گوییم: در فضیلت 14 «بازگشت خورشید برای علی علیه السلام» توثیق و تعظیم ابن عقده به نقل از بزرگان عامه خواهد آمد. (3)
ص: 597
ثالثاً: نظر شعبة بن حجاج دربارۀ ابو مریم مثبت بوده است، (1) و شعبه - نزد عامه - اميرالمؤمنين في الحديث است. (2)
2. ذهبی دربارة ربيعة بن ناجد (3)- که در سند روایت شماره 374 -375 واقع شده - اشکال کرده که او مجهول است و گفته: «لا یکاد يُعرف، فيه جهالة»!
سپس متن آن را نیز بدون هیچ دلیلی منکر دانسته و گفته: ابوصادق از ربيعة حديث منكر و غير قابل قبولی نقل کرده که در ضمن آن آمده: «عليُّ أخي و وارثي». (4)
پاسخ
دیگران - مانند عجلی و ابن حبان و ابن حجر - ربیعه را ثقه دانسته اند. (5)
و روایت هم منکر نیست، اشکالش آن که مشتمل است بر برادری و وارث بودن امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله که شواهد روایی فراوان دارد، (6) آری
ص: 598
این مطالب برای متعصبی چون ذهبی قابل قبول نیست !
محمد عبد الحميد النميسي، محقق كتاب إمتاع الأسماع مقریزی، پس از نقل روایت شماره 374 حکم به صحت آن نموده و گفته: روایتی که قبل از آن نقل شده، شاهد اعتبار آن است. (1)
بنابر روایت معتبر ابن عباس، پیامبر صلی الله علیه و آله در ضمن این قضیه به علی علیه السلام که پاسخ مثبت داد فرمود: ﴿اَنتَ وَليّي فِي الدنيا والآخرة﴾. (2)
برخی همین عبارت را - بنابر نقل طلحة بن زید که نزد عامه هیچ اعتباری ندارد (3) - برای عثمان و در روایتی دیگر برای عمر ساختند (4) و البته در مصادر عامه هم به ساختگی بودن آن تصریح شده، (5) و حدیث بی سند دیگر نیز ساختند که: انه صلی الله علیه و آله قال لعبد الرحمن بن عوف: أنت وليي في الدنيا والآخرة. (6)
با رجوع به مصادر روایات شماره: 371 - 386 معلوم می شود که پس از نزول آيه شريفه: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ﴾ [الشعراء (26): 214] حضرت فقط بنی عبدالمطلب بنی هاشم و خاندان نزدیک خویش را دعوت فرمود ولی بخاری با چشم پوشی از نصّ ﴿الأَقْرَبِينَ﴾ و روایات معتبر گذشته، روایاتی را
ص: 599
نقل کرده که آیه را مربوط به همۀ قبایل قریش می داند و گفته است: لمّا نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ صعد النبي صلی الله علیه و اله على الصفا فجعل ينادی: یا بنی فهر، یا بني عدي لبطون [ببطون] قريش حتى اجتمعوا....
قام رسول الله صلی الله علیه و آله... قال: يا معشر قريش - أو كلمة نحوها - اشتروا أنفسكم، لا أغني عنكم من الله شيئاً، يا بني عبد مناف.... (1)
واکنش فخر رازی در برابر این روایت شگفت است و هیچ تناسبی با موقعیت علمی او ندارد. اشکالات او را یک به یک نقل کرده و به نقد آن می پردازیم.
او دربارۀ اولین دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و پاسخ مثبت امیرالمؤمنین علیه السلام می نویسد:
1. طبری فقط یک روایت در این زمینه نقل کرده است.
پاسخ
غیر از طبری دیگران نیز در این زمینه روایاتی نقل کرده اند که گذشت.
2. ابن اسحاق و واقدی آن را نقل نکرده اند.
پاسخ
اولاً: نقل نکردن ابن اسحاق و واقدی ضرری به اعتبار آن نمی زند، و روایات فراوانی در سیره هست که آن دو نقل نکرده اند.
ص: 600
ثانياً: طبری، دار قطنی و دیگران این مطلب را از ابن اسحاق روایت کرده اند (1) گرچه در سیره ابن اسحاق موجود نیست.
3. در این روایت «من بعدی» نقل نشده است.
پاسخ
در روایات دیگر «من بعدی» آمده، بنابر نقل ابن عساكر حضرت فرمود: أيكم يقضي ديني و يكون خليفتي و وصيّي من بعدي. (2)
4. برفرض که نقل شده باشد صحت آن ثابت نیست.
پاسخ
روشن است که هر کس فضیلتی از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کند از اعتبار ساقط و روایت او بی ارزش می شود !! لذا اشاره کردیم که ملاعلی قاری و خفاجی مصری حکم به اعتبار روایت دلائل النبوة بیهقی نموده اند؛ (3) زیرا در این دو منبع بخش اخیر روایت حذف شده اما همین روایت با همین سند هنگامی که مشتمل بر پرسش پیامبر صلی الله علیه و آله و پاسخ امیرالمؤمنین علیه السلام و فضیلت آن حضرت باشد ضعیف می شود !!
گذشته از آن، آیا در روایات متعدد دیگر که لفظ «من بعدی» یا «بعدی» آمده
ص: 601
و صحت و اعتبار آن هم قطعی است، (1) شما می پذیرید؟! چرا آن جا هم لجبازی نموده و بهانه های بی جا می گیرید؟!
5. ما نمی پذیریم که طبری متهم به تشیّع نیست.
پاسخ
شهرت طبری در تسنن از روز روشن تر است. (2) او حتی در کتابی که به هدف جمع آوری اسناد حدیث غدیر نوشته، پیش از نقل روایات غدیر به ذکر مناقب ساختگی و دروغین خلفای ثلاثه پرداخته و پس از آن روایات غدیر را نقل کرده است ! حافظ ابن عساکر در شرح حال طبری می نویسد:
هنگامی که او شنید ابوبکر سجستانی در حدیث غدیر اشکال کرده است دست بکار «کتاب فضائل» شد و [روش کارش چنین بود که] به ترتیب شروع به نگارش فضائل،ابوبکر، عمر، عثمان و علی [علیه السلام] نمود و (سپس) به تصحیح حدیث غدیر پرداخت و از صحت و اعتبار آن دفاع کرد و فضائلی که از امیرمؤمنان علی علیه السلام به او رسیده بود در آن کتاب نقل کرد ولی کتاب ناتمام ماند ! (3)
6. بر فرض که طبری متهم به تشیع نباشد زیدیه - با وجود علاقه شدید به علی علیه السلام- با آن مخالفت کرده اند. (4)
ص: 602
پاسخ
در برابر دلائل عقلی و نقلی فراوان، ذکر مخالفت زیدیه چه ارزشی دارد؟! جز آن كه الغريق يتشبّث بكل حشيش !
ابن کثیر برای منحرف کردن اذهان از جانشینی علی علیه السلام و فضائل مهمی که در روایات گذشته وجود دارد - با نادیده گرفتن روایات متعدد - می گوید:
گویا پیامبر صلی الله علیه و آله ترس از آن داشته که اگر به ابلاغ رسالت خویش بپردازد، مشرکان عرب او را به قتل برسانند لذا می خواست مطمئن شود که کسی امور خانواده اش را به عهده می گیرد و بدهی های آن حضرت را می پردازد! (1)
اشکال
اولاً: شما که برای کاستن از ارزش ایمان امیرالمؤمنین علیه السلام ادعا می کنید حضرت در آن هنگام کودکی بوده که اسلام آوردنش چندان اهمیت نداشته است. حال چگونه ممکن است یک کودک متعهد امور خانواده حضرت و پرداخت دیون ایشان گردد؟!
ثانياً: ابن كثير مطالب مهمی را نادیده گرفته و به روی خود نیاورده است:
1. دعوت خاندان به دین به فرمان خداوند بوده که نتیجه قهری آن این است که دعوت امیرالمؤمنین علیه السلام به اسلام از جانب خدا بوده، پس محال است خدا کسی را دعوت به دین نماید مگر آن که ایمان آوردنش اهمیت داشته باشد.
ص: 603
2. دعوت به یاری و همکاری که آن نیز درباره کودکی که از جهت فکری و جسمی ناتوان است متصور نیست.
3. وعده های مهم پیامبر صلی الله علیه و آله که هر کس دعوت مرا بپذیرد و مرا یاری نماید برادر من مصاحب (و رفیق خاصّ و ویژه) من خلیفه و وصی پس از من، جانشين من در خاندانم وارث و وزیر،من سرپرست شما پس از من و ولی من در دنیا و آخرت خواهد بود و بویژه تأکید بر این که او وصی و جانشین من در میان شماست، پس به سخن او گوش دهید و از او اطاعت نمایید.
ابن تیمیه می نویسد:
این روایت در منابع اسلامی که مشتمل بر علم منقول است وجود ندارد و در صحاح، مسانید، سنن، مغازی یا کتب تفسیر - که روایات قابل احتجاج در آن آمده است - این حدیث یافت نمی شود.
سپس با اشاره به تفسیر طبری می گوید این که در برخی از کتب تفسیری - که هر روایتی را هرچند ضعیف باشد نقل می کنند - وجود دارد، دلیل صحت و اعتبار آن نخواهد بود.
و در ادامه می گوید: این حدیث نزد حدیث شناسان دروغ است. (1)
پاسخ
با توجه به مصادر گذشته معلوم شد که این حدیث در منابع متعدد و معتبر آمده است، و عده ای از اعلام حکم به اعتبار آن نموده اند.
ص: 604
شگفت آن که طبری و ابن عساکر و... روایت شماره 377 را از ابن اسحاق نقل کرده اند ولی در سیره ابن اسحاق به صورت کامل موجود نیست !
و نیز آن چه سؤال برانگیز است آن که ابن اسحاق هنگام نقل روایت می گوید: کسی که از عبدالله بن الحارث بن نوفل آن را شنیده بود چنین نقل کرد و از من خواست که نامش مخفی بماند. (1)
دو مطلب گذشته حاکی از برخورد مخالفان با روایات فضائل امیر مؤمنان علیه السلام و ناقلان آن است و گرنه چرا باید راوی درخواست کند که نامش مخفی بماند و چرا باید در سیره ابن اسحاق روایت ناقص نقل شود؟!
ص: 606
9
[388/ 1] ترمذی (متوفی 279) روایت معتبری نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله بین اصحابش عقد اخوت ایجاد نمود، امیرالمؤمنین علیه السلام گریه کنان نزد آن حضرت آمده و عرض کرد: برای هر کدام از اصحاب خویش برادری انتخاب کردی جز من! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «أنت أخي في الدنيا والآخرة»، یعنی: تو در دنیا و آخرت برادر من هستی. (1)
این روایت را ترمذی نقل کرده و آن را معتبر و نیکو دانسته و جمعی از دانشمندان اهل تسنن، مانند: بغوی (متوفی 516)، سبط ابن الجوزی (متوفى 654) نووی (متوفی 676) محب طبری (متوفی 694)، شنقیطی استاد جامع الأزهر و... همه به نقل از ترمذی - آن را نیکو دانسته اند. (2)
ص: 607
مضمون روایت گذشته در منابع دیگری نیز نقل شده است. (1)
[1389/ 2] قال الصالحي الشامي: وروى أبو يعلى - برجال الصحيح-، عن عبد الرحمن بن صالح الأسدي - و هو ثقة -، عن زيد بن حارثة أنه قال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله آخى... و بين علي بن أبي طالب و نفسه صلی الله علیه و آله. (2)
بنابر گفته صالحی شامی، ابویعلی پیمان برادری بین پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام را به سند معتبر از زید بن حارثه صحابی نقل کرده است.
[390/ 3] در روایتی صحیح - در گزارش تزویج حضرت فاطمه و على علیه السلام آمده: فقالت أم أيمن: يا رسول الله صلی الله علیه و آله هذا أخوك و زوجته ابنتك؟! - و كان النبي صلی الله علیه و آله آخى بين أصحابه و آخى بين علي و نفسه - قال: إن ذلك يكون، يا أم أيمن. (3)
ص: 608
أُم ايمن -شاید از روی مزاح - به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: این علی برادر توست و دخترت را به همسری او در می آوری؟! حضرت فرمود: آری؛ این ممکن است اى أُم ايمن (زیرا من و علی از یک پدر و مادر نیستیم، و پیمان برادری مانع ازدواج نیست).
[391/ 4] قال ابن عبد البر: والصحيح عند أهل السير والعلم بالآثار والخبر في المؤاخاة التي عقدها رسول الله صلی الله علیه و آله بين المهاجرين والأنصار في حين قدومه إلى المدينة أنه آخى بين أبي بكر الصديق و خارجة بن زيد بن أبي زهير و بين عمر بن الخطاب و عتبان بن مالك و بين عثمان بن عفان و أوس بن ثابت بن المنذر... و آخى بين علي بن أبي طالب و بين نفسه صلی الله علیه و آله فقال له: «أنت أخي في الدنيا والآخرة»...
و قد كان رسول الله صلی الله علیه و آله آخی بین المهاجرين بعضهم و بعض قبل الهجرة على الحق والمواساة أيضاً فآخى بين أبي بكر و عمر.... (1)
ابن عبدالبر (متوفی 463) می گوید صحیح نزد دانشمندان سیره و آگاهان به اخبار و آثار آن است که هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه تشریف فرما شد و بین مهاجرین و انصار پیمان برادری ایجاد نمود امیرالمؤمنین علیه السلام را برادر خود قرار داد و به او فرمود: «أنت أخي في الدنيا والآخرة»، يعنی: تو در دنیا و آخرت برادر من هستی.
او در ادامه برخی از روایات حاکی از برادری حضرت را با سند متصل این چنین نقل کرده است:
[392/ 5] عن ابن عباس: أن النبي صلى الله عليه و سلم قال لعلي [علیه السلام]: «أنت أخي و صاحبي»
[6/393] و عنه: أن علياً [علیه السلام] كان يقول: «والله إني لأخو رسول الله صلی الله علیه و آله و وليّه».
ص: 609
[394/ 7] عن عباد بن عبد الله، قال: سمعت عليا [علیه السلام] يقول: «أنا عبد الله و أخو رسوله، ولا يقولها بعدي إلّا كذّاب مفترٍ»
[395/ 8] عن أبي سليمان الجهني - يعني زيد بن وهب - قال: سمعت عليا [علیه السلام] يقول على المنبر: «أنا عبد الله و أخو رسوله، لم يقلها أحد قبلي ولا يقولها أحد بعدي إلّا كذّاب مفترٍ».
[396/ 9] وقال ابن عبد البر - في موضع آخر بعد أن روى حديث المنزلة بأسانيد عديدة، و روى بسنده عن ابن عباس: أن النبي صلى الله عليه وسلم قال لعلي [علیه السلام]: «أنت أخي و صاحبي» -:
[10/397] عن أبي الطفيل، قال: لما احتضر عمر جعلها شورى بين عليّ [علیه السلام] و عثمان و طلحة والزبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد، فقال لهم علىّ [علیه السلام]: «أَنْشُدُكم الله، هل فيكم أحد آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بينه و بينه - إذ آخى بين المسلمين - غيري»! قالوا: اللّهمّ لا.
نگارنده گويد: و في رواية ابن عساكر... إذ أخى بين المؤمنين فآخى بيني و بين نفسه، و جعلني منه بمنزلة هارون من موسى إلا أني لستُ بنبي؟ قالوا: لا. (1)
و في رواية ابن المغازلي: إنّي لأخو رسول الله [و] وزيره... ولقد آخا بين المسلمين فما اختار لنفسه أحداً غيري، و لقد قال لي: «أنت أخي و أنا أخوك في الدنيا والآخرة». (2)
ص: 610
[39/ 11] ثم قال ابن عبد البر: و روينا من وجوه عن عليّ [علیه السلام] أنه كان يقول: «أنا عبد الله، و أخو رسول الله صلی الله علیه و آله، لا يقولها أحد غيري إلّا كذَّاب». (1)
[399/ 12] إلى أن قال ابن عبد البر: آخی رسول الله صلی الله علیه و آله بين المهاجرين بمكة، ثم آخى بين المهاجرين والأنصار بالمدينة، و قال في كل واحدة منهما لعلي [علیه السلام] «أنت أخي في الدنيا والآخرة»، و آخى بينه و بين نفسه، فلذلك كان هذا القول و ما أشبه من على رضی الله عنه [علیه السلام]... و هذه كلها آثار ثابتة. (2)
ابن عبدالبر پس از نقل حدیث منزلت، روایات متعددی در اخوت و برادری حضرت نقل کرده و می نویسد: پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «تو برادر و رفیق همراه من هستی».
امیرالمؤمنین علیه السلام در روز شورا آن ها را قسم داد: «آیا بین شما کسی هست که پیامبر صلی الله علیه و آله او را برادر خود قرار داده باشد جز من»؟! همه اعتراف کردند که نه. (3)
و با اسناد متعدّد از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که فرمود: «من بنده خدا و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله هستم، کسی جز من این ادّعا را نمی کند مگر کذّاب و دروغگو».
پس از آن می نویسد: پیامبر صلی الله علیه و آله یک بار در مکّه بین مهاجرین عقد اخوّت
ص: 611
بست و بار دیگر در مدینه بین مهاجرین و انصار پیمان برادری ایجاد نمود، در هر دو مرتبه پیامبر صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام را برادر خود قرار داده و به او فرمود: «أنت أخي في الدنيا والآخرة»، یعنی: تو در دنیا و آخرت برادر من هستی.
از این روی امیرالمؤمنین علیه السلام این گونه کلمات را بر زبان جاری می فرمود (و خود را برادر پیامبر صلی الله علیه و آله معرفی می کرد) سپس حکم به اعتبار اخبار و آثار گذشته کرده و می نویسد: این روایات همه آثاری ثابت (و مسلّم) است. (1)
نگارنده گوید: عده ای این برادری را به گونه ارسال مسلّمات نقل نموده اند. (2)
ابن حجر عسقلانی - پس از نقل روایتی - می گوید: این روایت به انضمام روایات گذشته، باعث تقویت مضمون (و اطمینان به صدور) می گردد. (3)
عبارت ابن اسحاق (متوفی 151) که در سیره ابن هشام حمیری (متوفی 218) نقل شده تماشایی است. او پیش از نقل مؤاخات می گوید: پناه بر خدا که چیزی که پیامبر صلی الله علیه و آله نفرموده به او نسبت دهیم ! (4) سپس می نویسد:
[13/400] و آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين أصحابه من المهاجرين والأنصار، فقال - فيما بلغنا، و نعوذ بالله أن نقول عليه ما لم يقل -: تآخوا في الله أخوين أخوين، أخذ بيد علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فقال: «هذا أخي»، فكان رسول الله صلی الله علیه و آله سيد المرسلين، و إمام المتقين، و رسول ربّ العالمين، الذي ليس له خطير ولا نظير من العباد،
ص: 612
و علي بن أبي طالب رضی الله عنه[علیه السلام] أخوين. (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله به مهاجرین و انصار فرمان داده که هر دو نفر از آن ها با همدیگر پیمان برادری ببندند و دست علی ابن ابی طالب علیه السلام را گرفت و فرمود: «این برادر من است».
پس پیامبر صلی الله علیه و آله- که سرور،رسولان پیشوای پرهیزگاران و فرستاده پروردگار عالمیان است و شبیه و همتا و نظیری بین مردمان برای او قابل تصور نیست - و علی ابن ابی طالب علیه السلام با یکدیگر برادرند !
نگارنده گوید: ابن اسحاق این عبارت را از حذیفه اخذ کرده که در روایت ابن مغازلی آمده است:
[401/ 14] قال حُذيفة بن اليمان: آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين أصحابه الأنصار والمهاجرين، فكان يُؤاخِي بين الرجل و نظيره، ثمّ أخذ بيد عليّ بن أبي طالب، فقال: «هذا أخي»، قال حُذيفة: رسول الله صلی الله علیه و آله سيّد المسلمين و إمام المتّقين و رسول ربّ العالمين الذي ليس له في الأنام شبيه ولا نظير، و عليٌّ بن أبي طالب أخوان. (2)
[1402/ 15] در روایتی آمده است: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله بین اصحابش عقد اخوت ایجاد نمود، امیرمؤمنان علیه السلام به حضرت عرض کرد: روح از پیکرم جدا شد و پشتم شکست که دیدم برای هر کدام برادری انتخاب کردی و مرا رها نمودی. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿وَالَّذي بَعَثَنِي بِالحَقِّ مَا اَخَرْتُكَ إِلَّا لِنَفْسِي، وَأَنْتَ مِنِّي بِمَنزِلَةِ هارون من موسى غيرَ أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدِي، وَ أَنْتَ أخي [و وزيري] وَ وَارِثي﴾. يعنى: «به خدایی که مرا به حق به پیامبری برگزید تو را برای خویش نگه داشتم تو
ص: 613
نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود تو برادر - و بنابر نقلی وزیر - و وارث من هستی».
این روایت در منابع فراوان نقل شده است. (1)
روایات دیگری با مضمون های نزدیک به هم در عقد اخوت پیامبر صلی الله علیه و آله با امیر مؤمنان نقل شده که به نقل متن برخی اکتفا می شود.
[403/ 16] عن عمر بن عبد الله، عن أبيه، عن جده: أن النبي صلى الله عليه و سلم آخى بين الناس و ترك عليا [علیه السلام] حتى بقى آخرهم لا يرى له أخاً، فقال: يا رسول الله آخيت بين الناس و تركتني؟! قال: «وَلِمَ تراني تركتك؟! [انما] تركتك لنفسي، أنت أخي و أنا أخوك، فإن ذاكرك أحد فقل: أنا عبد الله و أخو رسوله، لا يدعيها بعد إلّا كذّاب». (2)
[404/ 17] و روى البلاذري، عن زيد بن أرقم، قال: آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين أصحابه فقال على [علیه السلام]: يا رسول الله آخيت بين أصحابك و تركتني؟ فقال: «أنت
ص: 614
أخي، أما ترضى أن تدعى إذا دعيت، و تكسى إذا كسيت، و تدخل الجنة إذا دخلت»؟ قال: بلى يا رسول الله صلی الله علیه و آله (1).
[405 18] و روى الطبراني، عن ابن عباس، قال: لمّا أخي النبي صلى الله عليه و سلم بين أصحابه، بين المهاجرين والأنصار، فلم يؤاخ بين علي بن أبي طالب [علیه السلام] و بين أحد منهم، خرج على [علیه السلام] مغضباً حتى أتى جدولاً من الأرض فتسوّد ذراعه فتسفي [فسف] عليه الريح، فطلبه النبي صلی الله علیه و آله [حتى وجده] فوكزه برجله فقال له: «قم، فما صلحت أن تكون إلّا أبا تراب ! أغضبت علي حين واخيتُ بين المهاجرين والأنصار ولم أواخ بينك و بين أحد منهم؟! [أنت أخي و أنا أخوك]». (2)
«أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه ليس بعدي نبي»؟!
«ألا من أحبّك حفٌ بالأمن والإيمان، و من أبغضك أماته الله ميتة الجاهلية، و حوسب بعمله في الإسلام». (3)
[406/ 19] عن أنس بن مالك، قال: آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين المسلمين فقال لعلي [علیه السلام]: «أنت أخي و أنا أخوك»، و آخى بين أبي بكر و عمر، و آخى بين المسلمين جميعاً. (4)
ص: 615
[407/ 20] عن أبي أمامة، قال: لمّا آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين الناس آخى بينه و بين علي [علیه السلام]. (1)
[408/ 21] عن سعيد بن المسيب: ان رسول الله صلی الله علیه و آله آخى بين أصحابه فبقي رسول الله صلی الله علیه و آله و أبو بكر وعمر و علي [علیه السلام]، فآخى بين أبي بكر و عمر، و قال لعلي: «أنت أخي و أنا أخوك». (2)
[409/ 22] عن محدوج بن زيد الذهلي: أن رسول الله صلی الله علیه و آله لما آخى بين المسلمين أخذ بيد علي [علیه السلام] فوضعها على صدره ثم قال:
«يا علي أنت أخي، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي ، أما تعلم أن أول من يدعى به يوم القيامة يدعى بي فأقوم عن يمين العرش في ظلّه فأكسى حلة خضراء من حلل الجنة، ثم يدعى بأبيك إبراهيم علیه السلام فيقام عن يمين العرش فیکسیى حلّة خضراء من حلل الجنة، ثم يدعى بالنبيين والمرسلين بعضهم على إثر بعض فيقومون سماطين (3) فيكسون حللاً خضراً من حلل الجنة. و أنا أخبرك - يا علي - أنه أول من يدعى به من أمتي يدعى بك لقرابتك منّي و منزلتك عندي، فيدفع إليك لوائي، و هو لواء الحمد يستبشر به آدم وجميع من خلق الله عز وجل من الأنبياء والمرسلين، فيستظلون بظلّ لوائي، فتسير باللواء بين السماطين، الحسن بن علي عن يمينك والحسين عن يسارك حتى تقف بيني و بين إبراهيم في ظل العرش، فتكسى حلّة خضراء من حلل الجنة، فينادي مناد من عند العرش:
«يا محمد نعم الأب أبوك إبراهيم، و نعم الأخ أخوك، و هو علي. يا علي إنك
ص: 616
تدعى إذا دعيت و تحيا إذا حبيت [و تُخبى إذا حُبيت] و تكسى إذا كسيت». (1)
[410/ 23] عن ابن عمر، قال: لما ورد رسول الله صلی الله علیه و آله المدينة آخى بين أصحابه فجاء علي تدمع عيناه فقال: يا رسول الله آخيت بين أصحابك ولم تواخ بيني و بين أحد؟! فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «يا علي أنت أخي في الدنيا والآخرة». (2)
[411/ 24] عن ابن عمر قال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله آخى بين أصحابه فآخي بين أبي بكر و عمر، و بين طلحة والزبير، و بين عثمان بن عفان و عبد الرحمن ابن عوف، فقال علي: يا رسول الله صلی الله علیه و آله إنك قد آخيت بين أصحابك، فمن أخي؟! قال رسول الله صلی الله علیه و آله «اما ترضى - يا علي - أن أكون أخاك»؟! - قال ابن عمر وكان علي جلداً شجاعاً - فقال علي: بلى يا رسول الله، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أنت أخي في الدنيا والآخرة». (3)
[412 25] عن أبي هريرة، قال: كان رسول الله صلی الله علیه و آله يؤاخي بين أصحابه، فقال: «علي أخي و أنا أخود». (4)
[413/ 26] قال رسول الله صلی الله علیه و آله صلى الله عليه وسلم: علي أخي في الدنيا والآخرة. (5)
ص: 617
[414/ 27] و عنه صلی الله علیه و آله- في ضمن حديث -: أيها الناس أوصيكم بحبّ ذي قرباها، أخي و ابن عمّى علي بن أبي طالب، لا يحبه إلّا مؤمن و لا يبغضه إلّا منافق، من أحبه فقد أحبني، و من أبغضه فقد أبغضني، و من أبغضني عذبه الله عزّ وجلّ. (1)
[415/ 28] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: خير إخوتي علي، و خير أعمامي حمزة. (2)
[416/ 29] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: على باب الجنة مكتوب لا إله إلا الله محمد رسول الله، علىٌ أخو رسول الله. (3)
[417 30] و في رواية: مكتوب على باب الجنة محمد رسول الله صلی الله علیه و آله، عليٌ أخو رسول الله، قبل أن تخلق السماوات بألفي سنة. (4)
[418/ 31] قال ابن أبي الحديد كان علي علیه السلام يقول وقت الحاجة: «أنا و أخو رسوله»، فيذكر أشرف أحواله والمزية التي اختصّ بها عن غيره. (5)
[419/ 32] و هذا نحو ما ذكروه في المغازي.... ثم برز الوليد لعلي [علیه السلام] فقال: من
ص: 618
أنت؟ فقال: «أنا عبد الله وأخو رسوله»، فقتله. (1)
و رواه ابن عساكر هكذا: قال على [علیه السلام] - يوم بارز المشركين، وقالوا: من أنت؟ قال -: «أنا عبد الله و أخو رسوله». (2)
[33/420] و ذكروا في واقعة الهجوم على بيته و اخراجه ملبباً أنه يقول: «أنا عبد الله و أخو رسول الله صلی الله علیه و آله، حتى انتهوا به إلى أبي بكر فقيل له: بايع، فقال: «أنا أحق بهذا الأمر منكم، لا أبايعكم وأنتم أولى بالبيعة لي» (3)
[421/ 34] و قال علیه السلام:
محمد النبيّ أخي و صهري *** و حمزة سيد الشهداء عمّى... (4)
[422/ 35] قالت فاطمة علیها السلام- بعد قوله تعالى: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ﴾ [التوبة (9): 128] -: فإن تعرفوه تجدوه [تجدونه] أبي دون آبائكم، و أخا ابن عمّي دون رجالكم.
ص: 619
وفي لفظ: فإن تعزوه تجدوه أبي دون نسائكم، و أخا ابن عمّي دون رجالكم. (1)
چنان که ملاحظه می فرمایید: بنابر نقل منابع کهن عامه - مانند ابن طيفور (متوفای 280)- حضرت زهرا علیها السلام در روزهای آغازین خلافت ابوبکر، در اعتراض به او - خطاب به او و دیگر صحابه - می فرماید:
پیامبری که خدای تعالی در این آیه به وجود اقدس او اشاره فرموده پدر من است نه دیگر زنان و (فقط) برادر پسر عمویم (علی) است نه دیگر مردان.
[423/ 36] ابوبکر در برابر احتجاج آن حضرت سر تسلیم فرود آورد و اعتراف نمود که: پیامبر صلی الله علیه و آله فقط پدر توست نه دیگر زنان و برادر شوهر توست نه دیگر مردان و قال: يا ابنة رسول الله، لقد كان صلی الله علیه و آله بالمؤمنين رءوفاً رحيماً، و على الكافرين عذاباً أليماً، و إذا عزوناه كان أباك دون النساء، و أخا ابن عمّك دون الرجال، آثره علی کل حميم، و ساعده على الأمر العظيم، لا يحبّكم إلا العظيم السعادة، و لا يبغضكم إلّا الرديء الولادة، و أنتم عترة الله الطيبون، و خيرة الله المنتخبون. (2)
ص: 620
نگارنده گوید: قال ابن خلّكان: لمّا رجع النبي صلی الله علیه و آله من مكة... عام حجة الوداع و وصل هذا المكان - أي غدير خم - و آخى علي بن أبي طالب [علیه السلام]... قال: «علي منّي كهارون من موسى، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه...»، و للشيعة به تعلّق كبير. (1)
* در روایت شماره 80 گذشت که: فهو عبد الله وأخو رسوله.
* در روایت شماره 91 از حسن بصری گذشت که: و لقد آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين أصحابه، فآخى بين على و نفسه، فرسول الله صلی الله علیه و آله خير الناس نفساً، و خيرهم أخاً.
* در روایت شماره 247 گذشت که: انه أخي في الدنيا والآخرة؟!
* در روایت شماره 276 به سند صحیح گذشت که: أنا عبد الله، و أخو رسوله صلی الله علیه و آله، و أنا الصديق الأكبر. لا يقولها بعدي إلا كذّاب.
* و بنابر روایت 277 فرمود: أنا عبد الله، و أخو رسوله، و أنا الصديق الأكبر والفاروق الأعظم.
* در شماره های 374 - 375 به سند صحیح گذشت که: أخي و صاحبي.
* لفظ «أخي» در روایات شماره 376، 379، 380، 381 نیز آمده.
* در روایت شماره 592، قضیه نگهداری دختر حضرت حمزه علیه السلام، خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله برای هر یک از زید و جناب جعفر و امیرمؤمنان علیه السلام ویژگی خاصّی را بیان فرمود. این روایت به گونه ای دیگر نیز نقل شده است:
و قال صلی الله علیه و آله لعلي علیه السلام: أنت أخي و صاحبي.
* در روایت شماره 636 به سند صحیح خواهد آمد كه: والله إنّي لأخوه
ص: 621
و وليّه وابن عمّه و وارثه فمن أحق به منّي؟!
* در روایت شماره 885 خواهد آمد که: اللهم اشهد لهم، اللهم قد بلّغت، هذا أخي و ابن عمي و صهري و أبو ولدي.
* در روایت شماره 892 به سند معتبر خواهد آمد: أنت أخي وأبو ولدي.
* و در روایت شماره 950 خواهد آمد: إن أخي، ووزيري، وخليفتي في أهل بيتي، و خير من تركت بعدي، يقضي ديني، و ينجز موعدي علي بن أبي طالب.
* در شماره 1054 خواهد آمد: قال جابر: سمعت علياً [علیه السلام] يُنْشِدُ... :
أنا أخو المصطفى لا شك في نسبي *** معه ربّيت و سبطاه هما ولدي...
... فتبسم رسول الله صلی الله علیه و آله و قال: «صدقت یا علی».
* در روایت شماره 1043:... علياً [علي] أخي... .
* و در شعر حسان بن ثابت در مدح آن حضرت خواهد آمد که:
فأقضي بها دون البرية كلّها *** علياً، و سمّاه: الوَزِيرَ الْمَوْاخِيا (1)
* در روایت شماره 1380: أنا أخو رسول الله و ابن عمّه، لا يقولها أحد بعدي.
این فضیلت مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام است و گذشت که ابوبکر نیز به اختصاص برادری پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت اعتراف کرده و این مطلب در مناشدۀ آن حضرت نیز آمده است. ابن عبدالبر (متوفی 463) به عنوان روایتی
ص: 622
ثابت (و مسلّم) نقل کرده که امیرالمؤمنین علیه السلام به اصحاب شورا فرمود: شما را به خدا، آیا بین شما کسی جز من هست که پیامبر صلی الله علیه و آله - هنگامی که بین مسلمانان عقد اخوّت بست- او را برگزیده و برادر خویش قرار داده باشد؟! همه اعتراف کردند که نه. (1)
محب طبری (متوفی 694) می نویسد:
از بهترین دلائل بر عظمت مقام و منزلت امیرالمؤمنین علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله، انتخاب ایشان برای برادری است؛ زیرا چنان که گفته شد پیامبر صلی الله علیه و آله هر کسی را به نظیر خودش ضمیمه کرد تا آن که ابوبکر را با عمر برادر نمود ولی علی را برای خودش نگه داشت و او را به برادری خویش اختصاص داد، چه فخری و چه فضیلتی !! (2)
مناوی (متوفی 1031) - پس از روایت: «علي أخي في الدنيا والآخرة» در شرح این برادری می نویسد: چه برادری ! پیامبر روز دوشنبه مبعوث شد و اميرالمؤمنین علیه السلام از روز (بعد) سه شنبه با او نماز را شروع کرد و تا هفت سال مخفیانه با آن حضرت [به تنهایی] نماز می گزارد. (3)
کلام حذیفه و ابن اسحاق صاحب سیره نیز حاکی از اهمیت فوق العاده این فضیلت است. (4)
ص: 623
زهری می گوید: در جنگ جمل عایشه به مردی که زمام شتر او را گرفته بود گفت: علی ابن ابی طالب کجاست؟ گفت همین کسی است که ایستاده و دستش را به سوی آسمان بلند کرده (و مشغول دعا) است. عایشه از روزنه ای که در هودج بود نگاه کرد و گفت: ما أشبهه بأخيه، چقدر به برادرش شباهت دارد!
آن مرد پرسید برادرش کیست؟ عایشه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله.
آن مرد گفت: فلا أراني أقاتل رجلاً هو أخو رسول الله، من هرگز حاضر نخواهم شد با کسی بجنگم که برادر پیامبر صلی الله علیه و آله است. این را گفت و مهار ناقه را رها کرد و به سوی علی شتافت. (1)
بعضی از اعلام اهل تسنن تألیف مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارند، مانند:
1. ذكر من روى مؤاخاة النبي صلی الله علیه و آله لأمير المؤمنين علیه السلام، حافظ ابن جعابی (متوفی 355) (2)
2. المؤاخاة، حافظ ابو نعيم احمد بن عبدالله اصبهانی (متوفی 430)
3. المؤاخاة، حاكم حسکانی (قرن پنجم)
ص: 624
هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام را به اکراه و اجبار نزد ابوبکر برده و گفتند: باید بیعت کنی، آن حضرت فرمود: «اگر بیعت نکنم چه می شود»؟! آن ها حضرت را تهدید به قتل نموده و سوگند یاد نمودند که اگر بیعت نکنی گردنت را می زنیم! حضرت فرمود: «... بنده خدا و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله را می کشید»!! عمر گفت: بنده خدا آری ولی برادر پیامبر نه ! (1)
بخاری - با اسناد متعدد از عبد الله بن ثمامه نقل کرده که او قول امیرالمؤمنین علیه السلام را نقل نموده و گفته:
أحمد بن عمر، قال، ح [علامت تحویل سند] أبو غسان مالك، ح إبراهيم بن يوسف، عن أبيه، عن عمار الدهني، حدثني عبد الله ابن ثمامة: سمعت علياً علیه السلام قوله.
گرچه او از نقل متن روایت امتناع کرده است ولی محقق کتاب در پاورقی مُشت بخاری را باز کرده و گفته: و هو: أنا عبد الله و أخو رسوله صلی الله علیه و اله ما قالها أحد قبلي ولا يقولها أحد بعدي إلّا كذاب. (2)
و این رفتار بارها از بخاری دربارۀ فضائل اهل بیت علیهم السلام سرزده است. (3)
ص: 625
ابن کثیر دمشقی می نویسد:
ابن اسحاق و سیره نویسان گفته اند پیامبر صلی الله علیه و آله بین خودش و علی [علیه السلام] برادری ایجاد کرد در این باره روایات فراوان نقل شده که صحیح نیست اسنادش ضعیف و متن برخی رکیک است؛ زیرا در آن آمده: «تو برادر، وارث جانشین و بهترین امیر پس از من هستی»، این جعلی است و با روایات صحیح مسلم و بخاری و بقیه منابع مخالف است.
سپس با جمله «خدا بهتر می داند» شک و تردید خویش را اظهار کرده است! (1)
فتنی نیز با بی شرمی تمام و نادیده گرفتن همه روایات گذشته گفته: «و کلّ ما ورد في أخوة علي ضعيف». (2)
پاسخ
1. معلوم است که تضعیف اسناد به جهت نسبت تشیع و رفض به راویان. است اشکال در متن هم به جهت آن است که با افکار امثال ابن کثیر و احادیث ساختگی آنان سازگار نیست. (3) برای اهل انصاف حکم به اعتبار روایات توسط
ص: 626
بزرگان اهل تسنن مانند ترمذی، ابن عبدالبرّ، بغوی، محب طبری کافی است.
2. چگونه ممکن است کسی مثل ابن کثیر این همه روایات - وارد شده در اخوت و برادری آن حضرت - را ندیده باشد؟!
3. انکار عقد برادری بین امیرالمؤمنین علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه و آله سودی به حال آنان ندارد ؛ زیرا استفاده برادری آن حضرت از نصوص دیگر مانند حدیث منزلت قابل انکار نیست و ابن کثیر و دیگران بالاتفاق حکم به اعتبار آن کرده اند! (1)
ابن تیمیه ناچار شده اصل عقد برادری بین مهاجرین را انکار نماید لذا گفته:
پیامبر صلی الله علیه و آله با کسی عقد برادری نبسته نه با علی نه با هیچ کس دیگری، همه روایاتی که در این زمینه نقل شده دروغ است. (2)
عقد برادری برای آن بوده که مهاجرین [که اهل مکه بودند] و انصار [که اهل مدینه و از دو سرزمین مختلف بودند] با یکدیگر مهربان باشند و این عقد اخوت باعث تألیف قلوب آن ها گردد پس معنا ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله با کسی عقد برادری ببندد یا بین خود مهاجرین [که
ص: 627
همه اهل مکه و یک سرزمین بودند] عقد برادری بسته شود. (1)
و کسانی که با شیوۀ ابن تیمیه آشنا هستند می دانند که او برای انکار فضائل اميرالمؤمنين علیه السلام نصوص مسلّم را هم تکذیب و انکار می نماید ! دانشمندان اهل تسنن کلام ابن تیمیه را رد کرده و می گویند این [اجتهاد در برابر نصّ و] انکار روایت صریح (و معتبر) به قیاس است (و هیچ ارزشی ندارد). (2)
مخالفان در برابر این فضیلت نیز حدیثی جعل کردند که: (أبو بكر أخي في الدنيا والآخرة). (3)
مناوی می گوید: سزاوار بود که سیوطی آن را حذف می کرد ؛ زیرا راوی آن عبدالرحمن بن عمرو بن جبله دروغگو است. (4)
بنابر گفته ابن ابی الحدید، بكريه (طرفداران ابوبکر) حدیث جعلی: (ولو كنت متخذاً خليلاً من أُمتى - أو من الناس - لاتخذت أبا بكر خلیلاً) را - که در منابع عامه فراوان نقل شده (5)- نیز در برابر حدیث اخوت ساخته اند. (6)
ص: 628
نگارنده گوید: گذشته از آن که استدلال به آن در برابر اخوت ناتمام است؛ زیرا برادری بین پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنين علیه السلام بالفعل واقع شده ولی آن چه در این حدیث ساختگی آمده فرضی است و تحقق خارجی نداشته است.
آنان در برابر روایت صحیح شماره 390 نیز روایتی ساختگی - آن هم از زبان دشمنان امیرالمؤمنين علیه السلام - نقل کردند که: إن النبي صلی الله علیه و آله خطب عائشة إلى أبي بكر فقال له أبو بكر: إنما أنا أخوك فقال: أنت أخى في دين الله و كتابه، و هي لي حلال. (1)
و في رواية طويلة:... رسول الله صلی الله علیه و آله ذكر عائشة... فجاء أبو بكر... فقال: أو تصلح له و هي ابنة أخيه؟!... فقال رسول الله صلی الله علیه و آله أنا أخوه و هو أخي و ابنته تصلح لي... (2)
که گذشته از ساختگی بودنش، دلالت بر برادری در قرآن - که بین همه مسلمانان است - دارد، نه آن برادری که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود جز کذاب مفتری ادعای آن را نخواهد نمود!
میمون نسفی (متوفی 508) می نویسد: گاهی برادری دلالت فضیلت ندارد مگر نمی بینی که خدا برای پیامبران و قوم کافرشان اثبات برادری کرده است. (3)
رازی (متوفی 606) نیز تعصب و بی انصافی را به نهایت رسانده و می گوید:
[1.] ما قبول نداریم که برادری پیامبر صلی الله علیه و آله با علی [علیه السلام] فضیلتی عظیم باشد.
ص: 629
[2.] بر فرض که آن را بپذیریم، دلالت بر برتری علی [علیه السلام] بر دیگران ندارد.
[3.] اگر دلالت آن بر برتری علی [علیه السلام] هم پذیرفته شود، باز معارض است به روایتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که اگر من برای خودم دوست و خلیلی می گرفتم آن شخص ابوبکر بود. (1)
پاسخ
نگارنده گوید: پاسخ میمون نسفی و مطلب شماره یک و دو رازی از آن چه تحت عنوان «اهمیت حدیث اخوت» گذشت (2) - مناشده امیرالمؤمنین علیه السلام و کلمات حذيفه، ابن اسحاق صاحب سیره محبّ طبری و مناوی - و تأمل در کلام پيامبر صلی الله علیه و آله: «أخي في الدنيا والآخرة» روشن است.
اما پاسخ مطلب سوم رازی آن است که چنان که گذشت این روایت ساختگی است و آن چه در آن آمده نیز فرضی است پس از دو جهت قابل احتجاج نیست.
ص: 630
10
در مصادر فریقین با اسناد معتبر نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله خود را شهر علم و دانش، یا خانه و جایگاه حکمت و امیرمؤمنان علیه السلام را دروازه آن معرفی فرمود.
[424/ 1] بنابر روایت صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿ أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ اَلْعِلْمَ فَلْیَأْتِ اَلْبَابَ﴾. يعنى: من شهر علم و دانش هستم و علی دروازه آن هر کس دنبال علم است باید از دروازه وارد شود. (1)
[425/ 2] محمد بن جریر طبری نیز به سند صحیح از امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿أَنَا دَارُ اَلْحِکْمَهِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا﴾ یعنی: من خانه و جایگاه حکمت هستم و علی دروازهٔ آن. (2)
عده ای از اعلام و بزرگان اهل تسنن این حدیث را صحیح یا نیکو دانسته،
ص: 631
بلکه برخی آن را از مسلّمات شمرده امیرمؤمنان علیه السلام را بدان ستوده، در نظم و نثر از آن یاد نموده و برخی دیگر آن را مشهور یا متواتر دانسته اند.
* طبری سند آن را صحیح دانسته و گفته: هذا خبر صحیح سنده.
* يحيى بن معين (متوفى 233)، حاکم نیشابوری (متوفی 405)، سیوطی (متوفی 911) و متقی هندی (متوفی 975) و... نیز حکم به صحت آن نموده اند. (1)
* حافظ صلاح الدین علائی (متوفی 761) بر کسانی که حدیث فوق را قبول نکرده اند، ایراد گرفته که آن ها نتوانسته اند اشکالی برای آن ذکر کنند. (2)
* بغوی (متوفی 516) آن را از احادیث معتبر و نیکو شمرده است. (3)
* حافظ ابن حجر (متوفی 852) - در ردّ ذهبی که حدیث را جعلی و ساختگی دانسته ! - گفته این حدیث را حاکم در مستدرک با اسناد فراوان نقل کرده و حداقل مطلب آن است که اصلی داشته و نمی شود گفت جعلی است
ص: 632
بلکه نظریه درست آن است که این حدیث را حَسَن و نیکو بدانیم. (1)
* عده ای از اعلام اهل تسنن کلام علائی یا ابن حجر را نقل و تأیید و یا نظیر آن را گفته اند مانند زرکشی مصری شافعی (متوفی 794)، سخاوی (متوفی 902)، صالحی شامی (متوفی 942) کنانی (متوفی 963)، ابن حجر هیتمی مكّی (متوفی 974)، ملا علی قاری (متوفی 1014)، مناوی (متوفی 1031)، عجلونی (متوفی 1162). (2)
* سیوطی (متوفی 911) - و به تبع او متقی هندی (متوفی 975) - می گوید: من روزگاری دراز درباره این حدیث چنین پاسخ می دادم که این حدیث حَسَن و نیکو است (3) ولی از زمانی که دیدم محمد بن جریر طبری در تهذیب الآثار و حاکم در مستدرک حکم به صحت این حدیث نموده اند به صحت این حدیث جزم و یقین نمودم. (4)
ص: 633
* سیوطی در جای دیگر آن را مشهور دانسته و کتاب مستقلی درباره آن تألیف کرده است. (1)
* ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) در شرح قصیده همزیه گفته: اختلاف و تناقض حفاظ درباره حديث «أنا دار الحكمة.. » و «أنا مدينة العلم و عليّ بابها» فراوان است، خلاصه آن که در این زمینه چهار نظریه وجود دارد:
نظر اول: آن که این حدیث صحیح است و این نظریه حاکم نیشابوری است. حافظ علائی این نظریه را پذیرفته و اسناد متعدد برای آن ذکر کرده و عدالت راویان آن را اثبات نموده است و هیچ یک از کسانی که در آن اشکال کرده و آن را جعلی دانسته اند نتوانسته اند اشکالی در صحت سند آن از طریق ابن مَعین بنمایند و در برابر حافظ علائی هیچ پاسخی ندارند.
نظر دوم: آن است که این حدیث حسن و معتبر است. این نظر موافق تحقیق و درست است و ابن حجر عسقلانی هم آن را پذیرفته اشکال آن ها در سند به جهت عبدالسلام هروی است که برخی او را تضعیف کرده اند ولی ابوزرعه حدیث او را تأیید و یحیی بن معین هم او را توثیق کرده فثبت انه حسن مقاربُ للصحیح پس ثابت گشت که این حدیث حَسَن می شود و نزدیک به صحیح.
نظریه سوم: ضعیف بودن آن به جهت هروی.
نظریه چهارم: جعلی بودن آن است (که شرح آن به زودی خواهد آمد). (2)
ص: 634
* تلیدی طنجی در تهذیب سنن الترمذی می گوید: استاد ما حافظ ابوالفيض مولا احمد صدیق در کتاب فتح الملك العلی اسناد این روایت را جمع آوری و حکم به صحت آن نموده است، هرکس این کتاب را ببیند تردیدی در صحت آن نمی کند. (1)
* علامه امینی رحمه الله بیش از 140 نفر از بزرگان که این حدیث را روایت کرده اند، نام برده و بیش از 20 نفر از آنان تصریح به اعتبار آن نموده اند. (2)
ص: 635
ص: 636
* فتنی هندی (متوفی 986) می نویسد: این حدیث (شواهد و) متابعاتی دارد (یعنی دیگران هم آن را نقل کرده اند و عبدالسلام هروی متفرّد به نقل آن نیست) لذا کسی که آن را دروغ بداند قطعاً خطا کرده است. (1)
* شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) در شرح فارسی مشکاة می گوید: اصل این حدیث از ابی الصلت عبدالسلام بن صالح هروی است، شیعی است
ص: 637
وليكن صدوق است و در تعظیم اصحاب تقصیر نمی کرد. (1)
* علوش، از محققین سنی معاصر، می نویسد اسناد و طرق فراوان این روایت و شواهدش حاکی از آن است که جعلی و ساختگی نیست، عده ای از پیشوایان دانش بر این عقیده اند گرچه بعضی با این مطلب مخالفت کرده اند. (2)
ناصرالدین البانی در تعلیقه هداية الرواة ابن حجر - پس از نقل کلام حافظ علائی - می نویسد: این حدیث با توجه به دو سند به ابومعاویه و شریک، حسن و نیکو است که می توان بدان احتجاج کرد و اصلاً ضعیف نیست چه رسد که جعلی و ساختگی باشد. من در کلام کسانی که آن را جعلی می دانند اشکال قابل اعتنایی نسبت به این دو سند ندیدم. (3)
* عده ای از اعلام عامه امیر مؤمنان علیه السلام را به وصف «مدينة العلم» ستوده اند و از آن معلوم می شود که حدیث را تلقی به قبول کرده اند، مانند: ابونعیم اصفهانی (متوفی 430) سمعانی (متوفی 562) (4) و برخی دیگر آن را از ویژگی های حضرت ذکر کرده اند، مانند عینی (متوفی 855)- شارح بخاری-، (5) و بعضی آن
ص: 638
را به صورت ارسال مسلّمات نقل کرده اند مانند راغب اصفهانی (متوفی 502) (1) و حافظ علاءالدین مغلطای حنفی (متوفی 762) به نقل از راغب. (2)
* کمال الدین دمیری (متوفی 808) می نویسد: و مناقبه رضی الله عنه كثيرة جداً، و يكفي منها قوله صلی الله علیه و آله: « أنا مدينة العلم و عليٌّ بابها. يعنى: مناقب علی ابن ابی طالب بسیار فراوان است و کافی است که پیامبر صلی الله علیه و آله در شأن آن حضرت فرموده: «من شهر علم و دانش هستم و علی دروازه آن». (3)
* ابن حجر هیتمی مكی (متوفی 974) در شرح مشکاه پس از روایت «أنا دار الحكمة و عليٌّ بابها» - در تأیید آن - می گوید: همه فرقه ها در اصول و فروع به آن جناب منسوب هستند (و ادعای پیروی از آن حضرت را دارند)... رئیس (و بزرگ) مفسّران ابن عباس شاگرد آن حضرت است.... . (4)
* مناوی (متوفی 1031) پس از نقل روایت به دو لفظ - «أنا دار الحكمة - و في رواية أنا مدينة الحكمة - و عليٌّ بابها» - می گوید: یعنى علي بن أبي طالب علیه السلام درب ورودی حکمت است و همین مرتبه بلند و منقبت والا برای تو کافی است (که بدانی آن حضرت چه مقامی دارد)!
او پس از نقل حدیث به کیفیت دوم می نویسد: پیامبر صلی الله علیه و آله شهری است که همهٔ مطالب دینی در آن جمع شده و قطعاً شهر نیاز به دروازه دارد. آن حضرت به ما اطلاع داده که درب ورودی این،شهر علی کرم الله وجهه [علیه السلام] است، پس هر کس از
ص: 639
راه و روش او پیروی کند وارد بهشت خواهد شد و هر کس خطا رود از راه هدایت منحرف می گردد.
او در ادامه می نویسد: دوست و دشمن و موافق و مخالف به برتری علمی و اعلمیت علی علیه السلام شهادت داده و اقرار نموده اند. (1)
* محدث شاه ولی الله دهلوی (متوفی 1176) می نویسد: و آن حضرت صلی الله علیه و آله او را به علم گواهی دادند که: «أنا مدينة الحكمة و عليّ بابها». (2)
بعضی از اعلام اهل تسنن در اثبات صحت این روایت تألیف مستقل دارند، مانند:
1. فتح الملك العلي بصحة حديث باب مدينة العلم علي [علیه السلام]
2. سبل السعادة و أبوابها هر دو از علامه غماری مغربی (متوفی 1380)
3. دفع الارتياب عن حديث الباب اثر علی بن محمد علوی
ص: 640
گفته شده: بخاری این روایت را منکر دانسته، و این مطلب به ترمذی نیز نسبت داده شده (1) به نظر می رسد که نسبت این مطلب به ترمذی جای تردید دارد؛ گرچه در سنن ترمذی مطبوع این عبارت از او نقل شده (2) ولی حافظ علائی (متوفی 761) و محب طبری (متوفی 694) گفته اند: ترمذی حدیث را نيكو دانسته است. (3) در هر صورت سبب منکر دانستن این حدیث آن است که این فضیلت به امیرالمؤمنین علیه السلام اختصاص دارد و دیگران را از آن بهره ای نیست بلکه برتری آن حضرت بر دیگر صحابه به روشنی از آن فهمیده می شود. این نکته باعث لجاجت سرسختی و جبهه گیری شدید در برابر این حدیث شده که به گونه های مختلف با آن برخورد کرده یا از اصل آن را انکار نموده اند. (4)
ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) در این باره می نویسد:
ص: 641
بسیاری از پیشوایان حفاظ آن را ساختگی دانسته اند مانند قزوینی و ابن الجوزي، ذهبی و دیگران.
سپس بر آنان اشکال نموده و می گوید:
گرچه این ها از پیشوایان و بزرگان هستند ولی در این زمینه کوتاهی فراوان کرده اند! چگونه جایز است که حکم به ساختگی بودن آن نمایند در حالی که تمام راویان آن رجال صحیح هستند جز یک نفر که مورد اختلاف واقع شده (و هم توثيق دارد هم تضعيف).
او در ادامه کمال سخافت قول گذشته را چنین بیان نموده است که:
باید کلام قائلین به جعل این حدیث را توجیه کرد که مراد ساختگی بودن برخی از اسناد آن است... ابو معاویه یکی از راویان این حدیث است، بعضی برای او اشکال هایی تراشیده اند که قابل اعتنا نیست. و چه زیبا گفته برخی از حافظان که ابو معاویه ثقه، مورد اطمینان، امین و از بزرگان مشایخ و حفاظ حدیث است نهایت آن که این مطلب را به نقل از اعمش فقط او روایت کرده و حکم به شذوذ آن شود (نه ساختگی بودنش) چه استحاله ای دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله چنین مطلبی را درباره علی علیه السلام بگوید؟! (1)
نگارنده گوید: شگفت آن که برخی به یحیی بن مَعین نسبت داده اند که این روایت را تکذیب نموده و گفته: لا أصل له. (2) در حالی که حکم به اعتبار آن از يحيى بن معين حتی در کلام کسانی که اعتبار آن را نپذیرفته اند آمده است. (3)
ص: 642
ابن تیمیه می نویسد:
اگر شهر علم فقط یک درب داشته باشد، این باعث فساد امر اسلام است، پس متن حدیث شهادت بر دروغ بودنش می دهد. (1)
در پاسخ گفته شده: دین اسلام را فقط یک نفر از جانب خدا آورد آیا این باعث فساد اسلام است؟ اصلاً خدای تعالی از ابتدای آفرینش تا زمان ظهور حضرت مهدی علیه السلام در هر زمان حجّت واحد برای حفظ اصل دین تعیین نموده است.
البته تبلیغ دین به صورت عام توسط هر مؤمن مورد اطمینانی ممکن است ولی او ایمن از خطا نیست؛ لذا هنگام اختلافِ ناقلان (که همیشه بوده و هست) باید کسی که معصوم از خطاست وجود داشته باشد که اهل ایمان به او رجوع و مشکلاتشان را حل نمایند. (2)
عمده اشکال در تضعیف این روایت متوجه ابو الصلت هروی است که به جهت نقل این روایت و مانند آن مورد بی مهری بلکه حمله واقع شده است. (3)
ص: 643
خطیب بغدادی پس از نقل مطالبی در تضعیف او از ابن معین می نویسد:
تصور می کنم عبدالخالق هنگامی از یحیی بن معین در مورد ابو الصلت سؤال کرده که یحیی او را نمی شناخته لذا بعداً که از شرح حال او اطلاع پیدا کرده به ابراهیم بن عبد الله بن الجنيد پاسخ (دیگری) داده (و او را ستوده) است.
اما حدیث ابو الصلت از اعمش را احمد بن حنبل و یحیی بن معین از طریق ابی معاویه نپذیرفتند پس از آن یحیی به کاوش و تحقیق ادامه داد دید که دیگران نیز آن را از ابومعاویه روایت کرده اند
خطیب بغدادی در ادامه سند ذیل را برای آن ذکر نموده است:
فأخبرنا محمد بن أحمد بن رزق، أخبرنا أبو بكر مكرم بن أحمد بن مكرم القاضي، حدثنا القاسم بن عبد الرحمن الأنباري، حدثنا أبو الصلت الهروي، حدثنا أبو معاوية، عن الأعمش، عن مجاهد، عن ابن عباس، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أنا مدينة العلم و علي بابها، فمن أراد العلم فليأت بابه».
قال القاسم: سألت يحيى بن معين عن هذا الحديث، فقال: هو صحيح.
قاسم گوید: من از یحیی بن معین درباره سند این حدیث پرسیدم، او پاسخ داد که این حدیث صحیح است.
خطیب بغدادی می گوید: مرادش آن است که از طریق ابو معاویه صحيح است و باطل نیست؛ زیرا عده ای این روایت را از او نقل
ص: 644
کرده اند. عباس دوری به يحيى بن معين اعتراض کرد که چرا ابوالصلت را توثیق می کنی با آن که حدیث «أنا مدينة العلم و عليُّ بابها» را نقل کرده؟! یحیی بن معین پاسخ داد: دست از سر این بیچاره بردار، مگر همین حدیث یا مشابه آن را محمد بن جعفر فیدی از ابو معاويه نقل نکرده است؟! (1)
سپس خطیب نظیر همین اعتراض را از احمد بن محمد بن قاسم به يحيى بن معین نقل کرده و گفته یحیی به او نیز پاسخ داد: ابو الصلت کسی نیست که دروغ بگوید... این حدیث از ابو معاویه ثابت است و قابل انکار نیست).
نکته جالبی که خطیب بغدادی در ادامه به نقل از یحیی بن معین از ابن نمیر نقل کرده آن است که: ابو معاویة این حدیث را پیش از این نقل می کرده ولی بعداً از نقل آن خودداری می نمود [!!] (2) ابو الصلت مرد ثروتمندی بود و مشایخ حدیث را اکرام کرده (و به آنان بذل و بخشش کرده) و نقل این گونه احادیث را از آنان درخواست می نمود، آن ها هم برایش نقل می کردند. (3)
ص: 645
بلکه ذهبی در توثیق ابو الصلت توسط يحيى بن معين نیز اشکال کرده که دل انسان به گونه ای است که اگر کسی به او احسان نماید او را دوست می دارد، و چون ابو الصلت به یحیی احسان نموده او را دوست داشته و توثیق کرده است! (1)
در ضمن کلام ابن حجر هیتمی، پاسخ تضعیف ابو معاویه گذشت. (2)
ابن الجوزی در کتاب الموضوعات می نویسد: الطريق الرابع: رواه أبو بكر ابن مردويه، من حديث الحسن بن محمد، عن جرير، عن محمد بن قيس، عن الشعبي، عن علي [علیه السلام]، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أنا دار الحكمة و عليٌ بابها». (3)
سپس می گوید: و فى الطريق الرابع محمد بن قيس، و هو مجهول. (4)
او محمد بن قیس را مجهول دانسته در حالی که محمد بن قیس در صحاح عامه روایت دارد و بزرگان اهل تسنن او را توثیق نموده اند!! (5)
ص: 646
شگفت آن که محمد بن جریر طبری با آن که خود حکم به صحت روایت: «أنا مدينة العلم...» کرده می گوید: البته بر مبنای دیگران صحیح نیست چون در سند آن سلمة بن كهيل وجود دارد كه لا يثبت بنقله حجّة يعنى نقل و روايت او حجت نیست. (1)
در حالی که همه ارباب صحاح ششگانه عامه از سلمة بن كهيل روايت نموده و عده ای از اعلام آنان او را به وثاقت، بلکه اثبتیت از دیگران و کثرت روایت ستوده اند. (2)
ص: 647
ذهبی در ترجمه سعید بن عقبه می نویسد: سعید بن عقبة. عن الأعمش قال ابن عدي: مجهول، غير ثقة. يكنّى: أبا الفتح، ثم قال: حدثنا أحمد بن حفص السعدي، حدثنا أبو الفتح، عن الأعمش، عن مجاهد، عن ابن عباس - رفعه: «أنا مدينة العلم...».
قال ابن عقدة: لا أعرف هذا. قال الذهبي: قلت: لعله اختلقه السعدي. (1)
خلاصه آن که هنگامی که روایت «أنا مدينة العلم...» برای ابن عقده قرائت شد گفت: من از این اطلاعی ندارم
ذهبی می گوید: شاید احمد بن حفص سعدی آن را ساخته باشد.
پاسخ
پاسخ ذهبی آن است که ابن عدی اعتراف کرده که احمد بن حفص سعدی دروغ نمی گوید و برخی دیگر نیز تصریح به صدق و راستگویی او کرده اند. (2)
و بر فرض صحت مطلب گذشته از ابن عقده، او از روایت گذشته با این سند اظهار بی اطلاعی کرده نه از اصل روایت «أنا مدينة العلم...». مانند آن که ابن عدی در ترجمه همین راوی - یعنی سعید بن عقبه - پس از ذکر سه روایت می نویسد: من برای او روایتی غیر از آن چه نقل شد سراغ ندارم. (3)
ص: 648
بعضی حدیث «أنا مدينة...» را چنین توجیه کرده اند که:
درب ورودی حکمت دری بلند و مرتفع است.
عامّه نیز این معنا را مردود و غیر قابل قبول دانسته اند. مناوی پس از تأیید روایت می نویسد: کسی که حدیث را این گونه معنا کرده، برای هدف فاسدش به توجیهی (غلط) دست زده که هیچ کارایی ندارد و پذیرفته نیست (زیرا روشن است که مراد از «عليٌّ» در عبارت «و عليٌّ بابها» وجود نازنين على علیه السلام است نه معنای وصفی «علیّ» که بلند و مرتفع باشد). (1)
ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) نیز این توجیه را بی ارزش دانسته است. (2)
ملاعلی قاری آن را به گونه ای دیگر تحریف معنوی کرده و می گوید:
معنای حدیث آن است که یکی از درب های علم و دانش علی علیه السلام است و تخصیص آن حضرت به ذکر نوعی تعظیم و احترام را می رساند.
او مدّعای خود را به حديث جعلى (أصحابي كالنجوم) تأیید می کند که همه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله درب های دانش آن حضرت هستند. (3)
و طیبی می گوید: شاید شیعه از این تمثیل چنین بهره بگیرد که دانش و حکمت جز از علی علیه السلام گرفته نمی شود ولی این مطلب ناتمام است.... بهشت هم هشت درب دارد (چگونه ممکن است درب حکمت فقط یکی باشد؟!) (4)
ص: 649
پاسخ
اگر چنین بود بایستی پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود: «و عليّ باب من أبوابها» پس تخصیص به آن حضرت مفید آن است که - دیگران شاید هر کدام بخش کمی از مطالب پیامبر صلی الله علیه و آله را به خاطر سپرده و به صورت درست یا نادرست بازگو نمایند ولی - «اُذُن واعية» کسی جز امیرالمؤمنین علیه السلام نیست، کسی که تمام مطالب را به صورت دقیق و کامل ضبط و ثبت نموده و به خاطر سپرده و هیچ گاه فراموش نکرده فقط اوست. به گونه ای که دانش دیگران در کنار دانش او ناچیز و اصلاً قابل ذکر نیست لذا فقط او به عنوان «باب مدينة العلم» شناخته می شود و نه هیچ کس دیگر.
در روایت شماره 123 و 208 گذشت که.... أيها الناس قد بيّنت لكم مفزعكم بعدي و إمامكم و دليلكم و هاديكم، و هو أخي علي بن أبي طالب، و هو فيكم بمنزلتي فيكم، فقلدوه دينكم، و أطيعوه في جميع أموركم فإنّ عنده جميع ما علمني الله من علمه و حكمته، فسلوه و تعلّموا منه، و من أوصيائه بعده، ولا تعلّموهم ولا تتقدّموهم.
و در روایت شماره 209.... ولا تعلموهم [تعلوهم] ؛ فإنهم أعلم منكم. (1)
از آن چه گفته شد پاسخ قاری و طیبی هر دو روشن می شود.
اما پاسخ از استدلال به حديث جعلى (أصحابي كالنجوم) در بحث از غدیر گذشت. (2)
ص: 650
مستشکلی - پس از آن که حکم به صحت حدیث «أنا مدينة العلم...» را از يحيى بن معين و حُسن و اعتبار آن را از ابن حجر نقل کرده!- اظهار کرده که: کسی که متن حدیث را ببیند یقین می کند که ساختگی است ؛ زیرا راه دستیابی به علم و دانش، تحصیل و اخلاص است ! (1)
پاسخ
ناگفته روشن است که «اخلاص در نیّت» به تنهایی برای دستیابی به علم و دانش کافی نیست. اما در مورد «تحصیل»، کلام در این است که علم و دانش را باید از چه کسی آموخت و نزد چه کسی باید تحصیل نمود، از کسی که سینه اش سرشار از علوم الهی است و از هنگام ولادت در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله پرورش یافته و تمام عمر سایه وار به دنبال ایشان بوده و تا آخرین لحظات از آن حضرت فاصله نگرفته و کم ترین خطا در گفتارش یافت نمی شود ؛ یا از اهل سهو و نسیان، جاهلان و نادانان، دروغ پردازان و بی پروایان؟! ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ [يونس (10): 35]؟!
﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ؟!﴾ [الزمر (39): 9]
لذا خداوند فرمان داده که: ﴿وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن أَبْوَابِها﴾ [البقرة (2): 189]
و پیامبر صلی الله علیه و آله هم فرموده: «من شهر علم و دانش هستم و علی دروازه آن».
بعضی برای مقابله با حدیث گذشته روایتی جعل کردند که: (أنا مدينة العلم وأبو بكر أساسها، و عمر حيطانها، و عثمان سقفها) يعنى: من شهر علم هستم
ص: 651
ابوبکر اساس و پایه آن، عمر دیوارش و عثمان سقف آن.
و بنابر روایتی دیگر: (.... و معاوية حلقتها) يعنى: و معاویه حلقه (درب) آن ! وقتی از راوی سند آن را مطالبه کردند وعده داد که بعداً سندش را برای آن ها نقل خواهد کرد ولی هیچ گاه این کار را نکرد. (1)
و برخی روایتی جعل کردند که: (... و أبو بكر محرابها). (2)
و بعضی روایاتی دیگر ساختند كه: (أنا مدينة الصدق و أبو بكر بابها، أنا مدينة العدل و عمر، بابها، أنا مدينة الحياء و عثمان بابها). (3)
ص: 652
میمون نَسَفی (متوفی 508) نسبت به حدیث مدينة العلم» اشکال کرده که:
1. این روایت از اخبار آحاد است و امت برخلاف آن عمل کرده؛ زیرا نقل نشده که دانشمندان صحابه و تابعین و کسانی که بعد از آنان بوده اند به قول و نظریه علی [علیه السلام] اخذ کرده باشند.
2. گذشته از آن که اثبات شیء نفى ما عدای آن نمی کند (یعنی این که اميرالمؤمنین علیه السلام دروازه شهر علم پیامبر صلی الله علیه و آله باشند دلیل آن نیست که دیگران - خلفا و صحابه - دروازه علم نیستند).
3. علاوه بر آن، شاید پیامبر صلی الله علیه و آله بدان جهت این مطلب را در خصوص علی [علیه السلام] فرموده باشد که می دانسته در زمان حکومتش با او مخالفت می کنند و از پیروی او سرپیچی می نمایند. (1)
پاسخ
1. این ادعا باطل و دروغ بلکه کمال بی انصافی است. پرسش های بزرگان به نظر و فتوای آن حضرت در امور صحابه از امیرالمؤمنين علیه السلام و رجوع آنان مشکل، معروف و مشهور است. (2)
کلام ابن عباس و عمر و... و تصریح بزرگانی چون ابن بطة عكبرى حنبلی (متوفی 387)، قاضی ابوبکر باقلانی (متوفی 403) ابن الجوزی (متوفی 597)، ابن اثیر جزری (متوفی 630)، نووی (متوفی 676)، محب طبری (متوفی
ص: 653
694)، صالحی شامی، شنقیطی استاد،الازهر و... گذشت و خواهد آمد. (1)
ابن الجوزی (متوفی 597) می گوید: ابوبکر و عمر با علی علیه السلام مشورت کرده و نظر او را می پذیرفتند. همۀ صحابه نیازمند دانش او بودند. عمر به خدا پناه می برد از این که مشکلی برای او پیش آید و علی علیه السلام برای حل آن نباشد! (2)
2. کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در این جا قطعاً دلالت بر ناچیز بودن دانش دیگران دارد به شرحی که پیش از این گذشت. (3)
3. این مجرد احتمالی است که دلیلی بر آن نیست. کلام پیامبر صلی الله علیه و آله فقط به این جهت نبوده بلکه بیان مقام شامخ علمی امیرالمؤمنین علیه السلام است.
گذشته از آن که اگر این احتمال درست هم باشد تیشه ای بر ریشهٔ مخالفان آن حضرت از صحابه و تابعین است که در برابر دروازه شهر علم و دانش پیامبر صلی الله علیه و آله جبهه گیری کرده یا دست از یاری او برداشتند !
ابن تیمیه حدیث «مدينة العلم» را نیز تکذیب کرده بلکه گفته:
کسی که آن را ساخته زندیق یا جاهل بوده است. (4)
او در تلاشی مذبوحانه برای کم رنگ نشان دادن علم و دانش استثنایی امير المؤمنین علیه السلام می گوید:
هیچ عالم معتبری نگفته علی [علیه السلام] از ابوبکر و عمر اعلم است.
ص: 654
و در ادامه با تضعیف حديث: «أقضاكم علي» و استناد به حدیث ساختگی: أعلمهم بالحلال والحرام معاذ - که آن را از حدیث معتبر «أقضاكم علي» (1) صحیح تر دانسته می گوید:
هر کس با احتجاج به حديث: «أقضاكم علي» علی را از معاذ بن جبل اعلم بداند جاهل است چه رسد به ابوبکر و عمر! (2)
پاسخ
از آن چه در پاسخ میمون نَسَفی گذشت (3) پاسخ ابن تیمیه نیز معلوم گردید و نیازی به تکرار نیست که ابوبکر و عمر به علی علیه السلام رجوع کرده و نظر او را می پذیرفتند بلکه همۀ صحابه نیازمند دانش او بودند.
و برتری امیرالمؤمنین علیه السلام در قضاوت نیز از روایات معتبر فضیلت 11 روشن خواهد شد. (4)
ابن تیمیه ادعا می کند که:
ابن عباس - که حبر الامة و در زمان خودش فقیه ترین و اعلم صحابه بوده - اگر در کتاب و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله مستندی برای فتوایش نمی یافت به قول ابوبکر و عمر استناد می نمود و قول آن دو را بر دیگر صحابه مقدم می داشت حتی بر قول علی علیه السلام و عثمان. (5)
ص: 655
پاسخ
آن چه ابن تیمیه گفته، نسبت بیجا و افترا بر ابن عباس است ؛ زیرا این مطلب از ابن عباس صحیح و مشهور است و با عبارات گوناگون از او نقل شده که گفته است اگر مطلبی از علی علیه السلام برای ما ثابت شود ما جز آن را نمی پذیریم. (1)
تلاش ابن تیمیه برای کم رنگ نشان دادن دانش امیرالمؤمنین علیه السلام و کوشش حضرت در تبلیغ دین، او را به مقایسه ای بی جا بین آن حضرت و شیخین کشانده که ناچار به روایات ساختگی فضائل شیخین تمسک کرده، بلکه گفته:
فتواهای ابن عباس و روایات ابوهریره بیش از فتواها و روایات علی [علیه السلام] است. (2)
و روشن است که ابن عباس شاگرد امیرالمؤمنین علیه السلام است و ذکر کثرت روايات ابو هريره معلوم الحال جز برای مغالطه و اظهار عجز نیست.
ابن تیمیه ادامه می دهد:
روایاتی که دروغگویان و نادانان نقل می کنند که علی [علیه السلام] مطالبی می دانسته که به او اختصاص داشته و دیگر صحابه را از آن بهره ای نبوده همه اش باطل است. (3)
ص: 656
پاسخ
عسقلانی پس از گزارش های مربوط به «ذوالثدية» می نویسد:
در این حدیث منقبت عظیمی برای علی علیه السلام وجود دارد و اثبات می کند که او امام برحق بوده. او در جنگ هایی که با اهل جمل و صفین و غیره داشته مبارزاتش صحیح و درست بوده است.
طرق متعدد این حدیث مشتمل بر مطالب فراوانی است که علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله فراگرفته، چه دربارۀ خوارج و چه غیر آنان. این مطلب ثابت است که او خبر داد در آینده شقی ترین افراد او را به قتل می رساند و مطالب فراوان دیگر. (1)
و ابن اثیر می گوید:
علی علیه السلام را در جنگ با خوارج و غیر آن آیات (و نشانه هایی) است که ما در كتاب الكامل في التاريخ ذكر نموده ایم. (2)
ص: 657
آيه اول: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 17] (1)
[3/426] در تفسیر آیه شریفه گذشته با سند معتبر نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله با دست مبارک به سینه شریفش اشاره کرد و فرمود: «انا المُنْذِر» و سپس با اشاره به امیرالمؤمنين علیه السلام فرمود: ﴿أَنْتَ اَلْهَادِی، بِکَ یَهْتَدِی اَلْمُهْتَدُونَ بَعْدِی﴾ يعنى: منذر (و بیم دهنده) من هستم و هدایتگر تو هستی ای علی، پس از من اهل هدایت به واسطه تو راه یابند و هدایت شوند. (2)
[4/427] برخی این روایت را به این گونه نقل کرده اند که: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «رسول الله المنذر، والهادي [والهاد] رجل من بني هاشم» یعنى منذر (و
ص: 658
بیم دهنده) پیامبر صلی الله علیه و آله و هدایتگر مردی از بنی هاشم است. (1) و تصریح کرده اند که مراد از این عبارت: «مردی از بنی هاشم» خود امیرمؤمنان است. (2)
ابن ابی حاتم رازی در تفسیرش این روایت را به نحو اخیر نقل کرده. (3)
و ضیاء الدین حنبلی مقدسی (متوفی 643) در الأحاديث المختارة - كه اعتبار روایاتش پذیرفته شده - آن را به هر دو کیفیت آورده است. (4)
او در تعلیقه بر سخن حاکم که گفته این روایت صحیح است و در صحیح بخاری و صحیح مسلم نیامده است - بدون هیچ دلیلی می گوید:
بل كذبُ! قبّح الله واضعه. یعنی: این حدیث دروغ است، رویش سیاه باد کسی که آن را جعل کرده است ! (1)
ابن کثیر نیز درباره روایت معتبر 426 - مانند پیشوایش ذهبی ! - می گوید:
این حدیث به شدّت منکر است. (2)
علوش - از محققین سنی معاصر، پس از نقل کلام ذهبی - می نویسد:
در بین راویان این حدیث کسی یافت نمی شود که وضّاع (جعل کننده حدیث و دروغ پرداز) باشد هر یک از آن ها را بعضی از علمای فن
توثیق کرده اند از تعلیقۀ ذهبی بر حدیث بعد احتمال داده می شود که او اشاره به حسین اشقر دارد که ابن عدی او را متهم کرده، با آن که گفته: او توثیق هم دارد.
علوش در ادامه می نویسد: به نظر من این حدیث جعلی نیست؛ زیرا حسین اشقر ضعیف است نه دروغگو، آن ها در لفظ اشتباه کرده اند آن چه در تفسیر آیه فوق از امیرالمؤمنین علیه السلام... ثبت شده چنین است: «والهاد رجل من بنی هاشم». عبدالله - پسر احمد بن حنبل - در زوائد مسند این حدیث را با سندی نیکو نقل کرده، طبرانی هم در معجم صغیر و معجم اوسط و ابن ابی حاتم در تفسیرش - بنابر نقل ابن كثير -
ص: 660
همین گونه روایت کرده اند و هیثمی رجال آن را موثق می داند. (1)
نگارنده گوید: گذشت که عسقلانی سند روایت شماره 426: ﴿أَنْتَ اَلْهَادِی، بِکَ یَهْتَدِی اَلْمُهْتَدُونَ بَعْدِی﴾ را معتبر دانسته است.
آيه دوم: ﴿وَ تَعِيَهَا أذْنُ وَاعِيَةٌ﴾ [الحاقة (69): 12] (2)
[428/ 5] عن بريدة [قال]: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول لعلى [علیه السلام]: «يا على إن الله أمرني أن أُدنيك [ولا أجفوك] ولا أقصيك، و أن أعلّمك، و أن تعي، و حقّ [و أن حقاً] على الله [و حق لك] أن تعى»، (3) قال: فنزلت ﴿وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ﴾.
و زاد أبو نعيم فيه: قوله صی الله علیه و آله: «فأنت أذن واعية لعلمى» (4)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی خدا مرا فرمان داده که تو را به خود نزدیک کنم و تو را تعلیم دهم تا آن را حفظ نمایی.
آیه شریفه گذشته در همین مورد بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد.
و بنابر روایت ابونعیم حضرت در آخر نیز افزود: پس تو گوش شنوا و
ص: 661
نگهدارنده برای دانش من هستی.
[429/ 6] عن علی [علیه السلام] - في قوله ﴿وَ تَعِيَهَا أَذُنٌ وَاعِيَةٌ﴾ [الحاقة (69): 12] - قال: قال لي رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿سَأَلْتُ اَللَّهَ أَنْ یَجْعَلَهَا أُذُنَکَ یَا عَلِیُّ [ففعل]﴾ !
فما سمعت من رسول الله صلی الله علیه و آله شيئاً فنسيته. (1)
أو: فما نسيت شيئاً بعد و ما كان لي أن أنسى [أنساه]. (2)
أو: ما سمعت من نبي الله صلی الله علیه و آله كلاما إلا وعيته و حفظته فلم أنسه. (3)
امیرالمؤمنین علیه السلام - درباره آیه شریفه گذشته - از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل فرمود: من از خدا درخواست نمودم که آن را گوش تو قرار دهد، و خداوند پذیرفت. سپس فرمود: من هر آن چه از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم به خاطر سپردم و فراموش ننمودم.
[430/ 7] و قال [علیه السلام] - في مناشدته أصحاب الشورى -: نَشَدْتُكُم بالله أفيكم أحد دعا رسول الله صلی الله علیه و آله له في العلم وأن يكون أذنه الواعية مثل ما دعا لي قالوا: اللهم لا. (4)
ص: 662
آيه سوم: ﴿وَ یَقُولُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکِتابِ﴾ [الرعد (13): 43] (1)
[431/ 8] عن أبي سعيد الخدري، قال: سألت رسول الله صلی الله علیه و آله عن قول الله تعالى: ﴿وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾، قال: «ذَاکَ أَخِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ». (2)
ابوسعید خُدری می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله درباره آیه شریفه گذشته فرمود: آن (کسی که دانش کتاب نزد اوست) برادرم علی ابن ابی طالب علیه السلام است.
[432/ 9] عن علي علیه السلام: وأنا علي بن أبي طالب كل علم الكتاب عندي. (3)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «تمام دانش کتاب نزد من است».
[433/ 10] عن أنس، قال: قال النبي صلی الله علیه و آله: عليٌّ يعلّم الناس - أو: يخبرهم - بعدي من تأويل القرآن ما لا يعلمون». (4) یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: امیرمؤمنان علیه السلام- پس از من - آن چه را که مردم از تأویل قرآن نمی دانند، به آنان یاد می دهد.
ص: 663
[434/ 11] عن ابن مسعود قال: كنت عند النبي صلی الله علیه و آله فسئل عن علي كرم الله وجهه، فقال: ﴿قُسِمَتِ اَلْحِکْمَهُ عَشْرَهَ أَجْزَاءٍ فَأُعْطِیَ عَلِیٌّ تِسْعَهَ أَجْزَاءٍ وَ اَلنَّاسُ جُزْءاً وَاحِداً﴾. (1)
ابن مسعود می گوید: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودم کسی از آن حضرت درباره علی علیه السلام سؤال نمود، حضرت در پاسخ فرمود: حکمت بر ده بخش تقسیم شده، نه بخش آن به علی علیه السلام داده شده و یک قسم به دیگر مردم.
[435/ 12] و قال صلی الله علیه و آله: عليٌّ راية الهدى. (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی علیه السلام پرچم هدایت است.
[436/ 13] و قال النبي صلی الله علیه و آله لعلي [علیه السلام]: ﴿أنتَ تُبَیِّنُ لِاُمَّتی ما اختَلَفوا فیهِ بَعدی﴾. (3)
ص: 664
پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: تو پس از من برای امتم در آن چه اختلاف نمایند روشنگری می نمایی (و اختلافات آنان را حلّ خواهی نمود).
تذكر
عده ای از علمای رجال عامّه در شرح حال ضرار بن صرد تیمی نوشته اند:
او دارای دانش قرآن و فرائض (تقسیم میراث) و راستگو است، احادیث او نوشته می شود ولی نمی شود بدان احتجاج کرد. او به نقل از معتمر، از پدرش، از حسن بصری، از انس روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله در فضیلت بعضی از صحابه نقل کرده که محدّثین آن را نپذیرفته اند. (1)
ولی حاضر نشده اند بگویند که آن حدیث چیست و درباره چه کسی بوده است. با مراجعه به شرح حال او در منابع دیگر و جوامع حدیث معلوم می شود که مراد روايت: «أنتَ تُبَیِّنُ لِاُمَّتی ما اختَلَفوا فیهِ بَعد» است که پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود. (2)
ذهبی در تلخیص المستدرک در تعلیقه بر کلام حاکم نیشابوری و رد آن گفته: أعتقد أنه من وضع ضرار یعنی اعتقاد من آن است که این حدیث را ضرار بن صرد جعل کرده است! (3)
با آن که ذهبی و دیگران ضرار را به تعبّد، عبادت، فقاهت و دانش ستوده و
ص: 665
گفته اند: كان فقيها عالما بالفرائض، (1) و كان متعبداً. (2)
ولی اشکال او نقل فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام است، چنان که عسقلانی گفته: او را به تشیع متهم نموده اند! (3)
[437/ 14] و قال صلی الله علیه و آله: و أنت تؤدّي عنِّي، و تُسمعهم صوتي، و تبين لهم ما اختلفوا فيه بعدي. (4) و فرمود: تو مطالب را از جانب من به مردم ابلاغ نموده و صدای مرا به گوش آنان می رسانی، و در آن چه پس از من اختلاف نمایند بیان روشن خواهی داشت (5) (و اختلافات را برطرف خواهی نمود).
[15/438] عن أبي ذر، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «عليٌّ باب علمي، و مبيّنُ لأُمتي ما أُرسلت به من بعدي، حبّه إيمان، و بغضه نفاق، والنظر إليه رأفةً و مودّته
ص: 666
عبادة». (1) و فرمود: علی دروازه دانش من است و پس از من برای امتم رسالت مرا تبیین می نماید. دوستی او ایمان و کینه او نفاق است و نگاه مهرآمیز به او و مودت و دوستی او عبادت است.
[439/ 16] عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أتاني جبريل علیه السلام بِدُرنُوك (2) من درانيك الجنّة فجلستُ عليه، فلما صرت بين يدي ربّي كلّمني و ناجاني، فما علّمني شيئاً الّا علمه عليٌّ، [فما علمت شيئا إلّا علّمته عليّاً] فهو باب [مدينة] علمي».
ثم دعاه النبي صلی الله علیه و آله إليه فقال له: «يا علي سلمك سلمي، و حربُك حربي، و أنت العَلَم ما بيني و بين أمتي من بعدي». (3)
خلاصه آن که: (در شب معراج) پرودگارم با من سخن گفت و مناجات نمود هر آن چه را که به من یاد داد به علی تعلیم نمودم و او می داند پس او دروازه شهر دانش من است.
سپس امیرالمؤمنین علیه السلام را نزد خویش خوانده و به آن حضرت فرمود: ای علی، آشتی با تو آشتی با من و جنگ با تو جنگ با من است و تو پس از من، پرچم (و علامت شناخت حق از باطل) بین من و امتم هستی.
[440/ 17] عن عليّ بن أبي طالب علیه السلام، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿یا عَلِیُّ، أنَا مَدینَهُ العِلمِ وأنتَ البابُ، کَذَبَ مَن زَعَمَ أنَّهُ یَصِلُ إلَی المَدینَهِ إلّا مِنَ البابِ﴾. (4)
ص: 667
و في رواية: ﴿وَ أَنْتَ بَابُهَا یَا عَلِیُّ کَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَدْخُلُهَا مِنْ غَیْرِ بَابِهَا﴾. (1)
ای علی، من شهر دانش هستم و تو دروازهٔ آن. دروغ می گوید کسی که خیال کند می تواند وارد آن شهر شود جز از در آن.
[441/ 18] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: و أنت باب علمي، وان ولدك ولدي، ولحمك لحمي، و دمك دمي، وان الحق معك، و الحقّ على لسانك و في قلبك و بين عينيك. (2)
تو دروازه دانش من هستی. فرزندان تو فرزندان من هستند. گوشت تو گوشت من و خون تو خون من است (شاید اشاره به آن که بین من و تو جدایی نیست). حق با تو و بر زبان تو و در دل تو و پیش روی تو است.
[442/ 19] و قال صلی الله علیه و اله: ليهنئك العلم - يا أبا الحسن - لقد شربت العلم شرباً، و نهلته نهلاً. (3)
گوارایت باد که علم و دانش را درست فهمیده (و درک کرده ای و) و از آن سیراب شده ای.
[443/ 20] و قال صلی الله علیه و اله: بخ بخ، يا أبا الحسن، حشيت حكماً و علماً. (4)
به به ! حکمت و دانش سر تا پایت را فرا گرفته است.
ص: 668
[444/ 21] و قال صلی الله علیه و آله: عليكم بعلي بن أبي طالب ؛ فإنه مولاكم فأحبّوه، و كبيركم فاتبعوه، و عالمكم فأكرموه، و قائدكم إلى الجنة [فعزّزوه] و إذا دعاكم فأجيبوه، و إذا أمركم فأطيعوه، أحبّوه بحبّي، وأكرموه بكرامتي، ما قلت لكم في علي إِلّا ما أمرني به ربّى جلّت عظمته. (1) در ضمن روایتی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی علیه السلام بزرگ شماست از او پیروی نمایید، عالم و دانشمند شماست او را گرامی بدارید، پیشوای شما به سوی بهشت است عزیزش بدارید، و هرگاه شما را فراخواند پاسخش دهید و هرگاه شما را فرمانی داد اطاعتش نمایید.
[445/ 22] و قال صلی الله علیه و آله: عليٌّ عيبة علمي. (2)
یعنی: علی گنجینه دانش من است.
[446/ 23] و قال صلی الله علیه و آله: هذا عليٌّ أمير المؤمنين، و سيد المسلمين، و عيبة علمي و بابي الذي أُوتى منه، أخي في الدنيا، و خدني في الآخر، أخي في الدنيا، و خدني في الآخرة، و معي في السنام الأعلى. (3)
یعنی: علی علیه السلام امیر مؤمنان، سرور و آقای مسلمانان، گنجینه دانش من، و درب ورودی (دانش و...) من است که (فقط) از طریق او دستیابی به (دانش و...) من ممکن است برادر من است در دنیا و مونس و همدم من در
ص: 669
آخرت و همراه با من در بالاترین جایگاه قرار دارد.
[447/ 24]... قال ابن أبي الحديد: و قوله فيه: «خازن علمي»، و قال تارة أخرى: «عیب علمی». (1) یعنی: گاهی از آن حضرت تعبیر به «خزینه دار دانش من» و گاهی به «عیبه (صندوق) دانش من» می فرمود.
[448/ 25]... و عنه صلی الله علیه و آله: أعلم أمتي من بعدي علي بن أبي طالب. (2)
یعنی: دانشمندترین امت من پس از من علی است.
[449/ 26] و عنه: اعلم أمتي بالسنّة والقضاء بعدي علي بن أبي طالب. (3)
یعنی: اعلم امت به سنت ها و قضاوت پس از من علی است.
[450/ 27]... و عنه صلی الله علیه و آله: إنك أول المؤمنين معي إيمانا، و أعلمهم بأيام الله و أوفاهم بعهده. (4) يعنى: (یا علی) تو اولین کسی هستی که به من ایمان آوردی و دانشمندترین آنان به ایام الله، و وفادارترین آن ها به پیمان خدا هستی.
[451/ 28] قال علي علیه السلام: قال النبي صلی الله علیه و آله: لمّا أسري بي إلى السماء، ثم من السماء إلى سدرة المنتهى، وقفت بين يدي ربّي عز وجل فقال لي: يا محمد، قلت: لبيك و سعديك، قال: قد بلوت خلقي فأيهم رأيت أطوع لك؟ قال: قلت: ربّي علياً، قال: صدقت يا محمد، فهل اتخذت لنفسك خليفة يؤدّي عنك، يعلّم عبادي من كتابي
ص: 670
ما لا يعلمون؟ قال: قلت: يا ربّ اختر لي ؛ فإن خيرتك خيرتي، قال: اخترت لك عليّاً فاتخذه خليفة و وصياً، و نحلته علمي و حلمي، و هو أمير المؤمنين حقاً، لم ينلها أحد قبله و ليست لأحد بعده. يا محمد، علي راية الهدى، و إمام من أطاعني، و نور أوليائي، و هو الكلمة التي ألزمتها المتقين، من أحبه فقد أحبني، و من أبغضه فقد أبغضني، فبشره بذلك يا محمد. فقال النبي صلی الله علیه و آله: قلت: ربّي فقد بشّرته. (1)
یعنی: در شب معراج خدا از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: چه کسی از همه نسبت به تو مطیع تر است؟ حضرت عرض کرد: پروردگارا علی.
فرمود: آیا جانشینی تعیین نموده ای که مطالب را از جانب تو به آن ها برساند و آن چه از کتاب من نمی دانند به آن ها یاد دهد؟
حضرت عرض کرد: پروردگارا هر کسی را که تو انتخاب فرمایی می پذیرم.
فرمود: من برای تو علی را برگزیدم او را جانشین و وصی خویش گردان.
من دانش و علم خویش را به وی بخشیدم. او به حقیقت امیرالمؤمنین است هیچ کس از پیشینیان این مقام را نداشته و هیچ کس از آیندگان نیز بدین رتبه نائل نخواهد گردید (و لقب امیرالمؤمنين مختص به علی علیه السلام است).
ای محمد علی پرچم هدایت، پیشوای فرمانبرداران از من، نور اولیا و دوستان من و کلمه ای است که من بر عهده پرهیزگاران گذاشته و آنان را بدان ملزم ساخته ام.
کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس او را مبغوض بدارد مرا مبغوض داشته است. ای محمد، او را به آن چه گفتم بشارت ده.
حضرت عرض کرد: پروردگارا، او را بشارت داده ام.
ص: 671
[452/ 29] و در ضمن روایتی- که از باب الزام خصم به آن احتجاج می شود (1) و بخشی دیگر از آن پیش از این گذشت - آمده است:
قال النبي صلی الله علیه و آله: «أنت أخي و وارثي»
قال: و ما أرث منك يا نبي الله؟
قال: «ما ورث الأنبياء من قبلى»
قال: و ما ورث الأنبياء من قبلك؟
قال: «کتاب ربّهم و سنّة نبيّهم»
و فى رواية: «ما يرث النبيون بعضهم من بعض: كتاب الله و سنّة نبيّه». (2)
و فى رواية أخرى: «كتاب الله و سنّتي». (3)
* و در روایت شماره 17 گذشت.... فهو باب علمي و وصيي.
* و در روایت شماره 80: و أكثركم علماً... علّمته علمي.
* در روایات شماره 123 و 208: و هو فيكم بمنزلتي فيكم، فقلدوه دينكم، و أطيعوه في جميع أموركم ؛ فإن عنده جميع ما علّمني الله من علمه و حكمته، فسلوه و تعلّموا منه و من أوصيائه بعده... ولا تعلّموهم... .
* در روایات شماره 124، 209 گذشت که بنابر نقلی در حدیث ثقلین آمده: لا تعلّموهم [لا تعلموهما]... و در برخی روایات چنین ادامه داده شده است: فإنهم [فإنهما/ فهم] أعلم منكم.
ص: 672
* و در روایات شماره 234 و 237 تا 247 گذشت که: و أكثرهم علماً يا: و أعلمهم علماً.
* و رجوع شود به روایات فضیلت شماره 11: «علی علیه السلام هدایت شده الهی و برترین صحابه در قضاوت».
* در روایت شماره 949 خواهد آمد:... عن سلمان... قال صلی الله علیه و آله: «تعلم من وصيّ موسى؟ قلت: نعم، يوشع بن نون، قال: «لِمَ»؟ قلت: لأنه كان أعلمهم، قال: «فإن وصيّي، و موضع سرّي، و خير من أترك بعدي، و ينجز عدتي، و يقضي ديني علي بن أبي طالب».
* در فضیلت شماره 20 خواهد آمد که اهل تسنن با اسناد معتبر نقل کرده اند که امام مجتبی علیه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش برای مردم خطبه ای ایراد نمود و در ضمن آن فرمود: «ما سبقه الأولون بعلم - أو: لم يسبقه الأولون بعلم - ولا يدركه الآخرون». و في رواية: «.... ولا يدركه الآخرون بعلم». (1)
و در حدیث تشبيه آمده است: من أراد منكم أن ينظر إلى آدم في علمه... فلينظر إلى علي بن أبي طالب. (2)
تذكر
دانش و حکمت امیر مؤمنان با هیچ کس قابل قیاس نیست ؛ لذا ذکر بعضی از روایات - مانند روایات 434، 499 - 505 - فقط از باب الزام است.
ص: 673
[453/ 30] قال أبو الطفيل: رأيت أمير المؤمنين علي بن أبي طالب [علیه السلام] قام على المنبر فقال: «سلوني قبل أن لا تسألوني [تفقدوني]، ولن تسألوا بعدي مثلي». (1)
[454/ 31] عن أبي صالح، قال: قال علي [علیه السلام]: «سلوني فإنكم لن تسألوا مثلي ولن تسألوا مثلى»، فقال ابن الكواء... . (2)
بنابر روایات صحیح از راویان متعدد امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: تا فرصت دارید و من در بین شما هستم هر چه می خواهید از من بپرسید، پس از من کسی مانند مرا نخواهید یافت که پرسش هایتان را از او بپرسید.
حاکم در مستدرک و ذهبی در تلخیص آن و هیثمی در مجمع الزوائد حکم به صحت این روایت کرده اند. (3)
حدیث: «سلوني» در دیگر منابع معتبر و معتمد اهل تسنن نیز آمده است. (4)
ص: 674
با الفاظ و تعابیر مختلف و زیاده و نقصان مانند:
[455/ 32] سلوني قبل أن تفقدوني. (1)
[456/ 33] سلوني قبل أن تفقدوني، سلوني فإن العلم يقبض قبضاً، سلوني فإن بين الجوانح مني علماً جماً. (2)
[457/ 34] سلوني فإنكم لا تسألوني عن شيء فيما بينكم و بين الساعة ولا عن فئة تهدي مائة و تضل مائة إلّا حدّثتكم. (3)
[458/ 35] سلوني قبل أن تفقدوني ؛ فإني لا أُسأل عن شيء دون العرش إلا أخبرت عنه. (4)
[459/ 36] سلوني قبل ألا تسألوني. (5)
[460/ 37] سلوني عمّا شئتم. (6)
[461/ 38] سلوني عن طرق السماوات فلأنا بطرق السماء أعلم [أعرف] منّي بطرق الأرض. (7)
[462/ 39] سلوني عن أسرار الغيوب، فإني وارث علوم الأنبياء والمرسلين. (8)
ص: 675
[40/463] سلوني فوالله لا تسألوني عن شيء يكون إلى يوم القيامة إلا حدّثتكم به. و سلوني عن كتاب الله فوالله ما من آية إلا وأنا أعلم [عرفت] أبليل أنزلت أم بنهار أم في سهل أم في جبل. (1)
[464/ 41] سلوني قبل أن تفقدوني، فوالله ما بين لوحي المصحف آية تخفى على فيمَ أنزلت، ولا أين أنزلت، ولا ما عنى بها، والله لا تلقوا أحداً يحدثكم ذاكم بعدي حتى تلقوا نبيكم صلی الله علیه و آله. (2)
[465/ 42] سلوني فإن ما بين جنبي علماً جماً، ما زقني النبي صلی الله علیه و آله زقّاً زقّاً، فوالذي نفسي بيده لو أذن للتوراة والإنجيل فأخبرت بما فيهما فصدّقاني على ذلك. (3)
[466/ 43] يا أيها الناس، سلوني ؛ فإنكم لا تجدون أحدا بعدي هو أعلم بما تسألوني منّي، ولا تجدون أحداً أعلم بما بين اللوحين منّي فسلوني. (4)
[467/ 44] عن یحیی بن سعيد أو عنه عن سعيد بن المسيب، أو عن ابن شُبرُمَة: ليس لأحد من الناس أن يقول - أو لم يكن أحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله
ص: 676
يقول: - «سلوني» إلّا علي بن أبي طالب علیه السلام. (1)
[468/ 45] وقال ابن شُبرُمَة: ما كان أحد يصعد على المنبر فيقول: «سلوني عمّا بين اللوحين» إلّا علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
[469/ 46] بل قالوا: أجمع الناس كلهم على أنه لم يقل أحد من الصحابة، ولا أحد من العلماء «سلوني» غير علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3)
به سند معتبر روایت شده که یحیی ابن سعید، سعید بن مسیب، ابن شُبرمه گفته اند - بلکه گفته شده به اجماع ثابت است که در بین صحابه یا دانشمندان جز علی [علیه السلام] هیچ کس نمی گفت: «سلوني»: هر کس هر چه می خواهد از من بپرسد.
[470/ 47] قال المصفح العامري: قال لي علي [علیه السلام]: يا أخا بني عامر، سلني عمّا قال الله و رسوله ؛ فإنا نحن أهل البيت أعلم بما قال الله و رسوله... والحديث طويل. (4)
ص: 677
ابن سعد زهری در طبقات می نویسد: مصفح عامری در ضمن روایتی طولانی نقل کرده که امیرمؤمنان علیه السلام به او فرمود از من بپرس از کلام خدا و مطالبی که پیامبر [صلی الله علیه و آله ] فرموده؛ زیرا ما خاندان بهتر از دیگران می دانیم خدا و پیامبر [صلی الله علیه و آله ] چه فرموده اند.
[471/ 48] بنابر روایت معتبر امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: لا تسألوني عن آية في كتاب الله تعالى ولا سنّة عن رسول الله صلی الله علیه و آله إلا أنبأتكم بذلك.
یعنی: از هر آیه ای از قرآن و از هر یک از سنت های پیامبر صلی الله علیه و آله از من بپرسید من به شما پاسخ می دهم.
ابن کثیر متعصب این روایت را با دو سند نقل کرده و پس از آن می نویسد: «ثبت أيضاً من غير وجه» یعنی: این روایت به سندهای متعدد ثابت است. (1)
[472/ 49] قال علی [علیه السلام]: ما في القرآن آية إلا وقد قرأتها على رسول الله صلی الله علیه و آله و علّمني معناها. (2) اميرمؤمنان علیه السلام فرمود: هیچ آیه ای در قرآن نیست مگر آن که من آن را بر پیامبر صلی الله علیه و آله قرائت کردم و آن حضرت معنایش را به من آموخت.
[50/473] امیر مؤمنان علیه السلام در ضمن حديثى فرمود: كان لي من رسول الله صلی الله علیه و آله مدخلان: مدخل بالليل، و مدخل بالنهار. یعنی من در دو نوبت: هر شب و هر روز نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می رفتم. (3)
* در روایت معتبر شماره 5 گذشت که ابن خزیمه در صحیح خود و احمد
ص: 678
و نَسائی و... نقل کرده اند که امیر مؤمنان علیه السلام در ضمن حدیثی فرمود:
كانت لي من رسول الله صلی الله علیه و آله منزلة لم تكن لأحد من الخلائق، إني كنت آتيه كل سحر.... یعنی من نزد پیامبر صلی الله علیه و آله جایگاه و منزلتی داشتم که هیچ کس از آن موقعیت برخوردار نبود، هر شب به هنگام سحر محضر آن حضرت شرفیاب می گشتم....
[474/ 51] عن أبي سعيد الخدري، قال: كان لعلي - أحسبه قال: من النبي صلی الله علیه و اله - مدخلُ لم يكن لأحدٍ من الناس، أو كما قال. (1)
و ناگفته پیداست که این رفت و آمدها همه برای یادگیری از محضر آن حضرت بوده است، چنان که در روایات آینده به آن تصریح شده است.
[475/ 52] و قال علیه السلام: كنت أدخل على رسول الله صلی الله علیه و آله ليلاً و نهاراً، و كنت إذا سألته أجابني و إن سكتُ ابتدأني، و ما نزلت عليه آية إلا قرأتها و علمتُ تفسيرها و تأويلها، و دعا الله لي أن لا أنسى شيئا علّمني إياه، فما نسيته من حرام ولا حلال و أمر و نهي و طاعة و معصية، ولقد وضع يده على صدره [صدري ظ] و قال: «اللّهُمَّ املَأ قَلبَهُ عِلما و فَهما و حُکما و نورا»، ثم قال لي: «أخبرني ربي عز وجل أنه قد استجاب لي فيك». (2)
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: من شب و روز نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می رفتم، اگر پرسشی داشتم حضرت پاسخ می داد و اگر سکوت می کردم خود حضرت شروع به بیان مطالب می فرمود آیه ای بر آن حضرت نازل نگشت مگر آن که من آن را (بر پیامبر صلی الله علیه و آله) قرائت کردم و از آن حضرت تفسیر و تأویلش را آموختم.
ص: 679
آن حضرت مرا دعا کرد و از خدا خواست که آن چه را به من آموخته فراموش نکنم من آن چه را که آموخته بودم - از حرام حلال، امر، نهی، طاعت و معصیت - فراموش نکردم. پیامبر صلی الله علیه و آله دست مبارکش را بر سینه ام (1) گذاشته و دعا نمود که «خدایا قلبش را مملو از دانش، فهم حکمت و نور گردان» و پس از آن فرمود: «پروردگارم به من خبر داد که دعایم را دربارۀ تو مستجاب فرمود».
[476/ 53] و قال علیه السلام: ما نزلت على رسول الله صلی الله علیه و آله آية من القرآن إلا أقرأنيها - أو أملاها - عليّ فأكتبها بخطّي، و علّمني تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها، و دعا الله لي أن يعلّمني فهمها و حفظها، فلم أنس منه حرفاً واحداً. (2) شبیه بخشی از روایت گذشته است و اضافه شده: من آن چه را قرائت یا املا فرمود به خط خویش نوشتم. پیامبر صلی الله علیه و آله ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را نیز به من یاد داد.
[477/ 54] قال أمير المؤمنين علیه السلام: كنت اذا سألت رسول الله صلی الله علیه و آله أعطاني، و اذا سکت ابتدأني. یعنی: هرگاه از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسشی داشتم آن حضرت مرا پاسخ می داد و اگر سکوت می کردم خود حضرت شروع به بیان مطالب می فرمود.
این حدیث را عده ای مانند حاکم و ذهبی بنابر شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته اند (3)، و در منابع دیگر نیز نقل شده است. (4)
ص: 680
[55/478] و قریب به همین مضمون را ضیاء مقدسی- در ضمن روایتی از امیرمؤمنان علیه السلام- نقل کرده که آن حضرت فرمود: هرگاه از پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی می پرسیدم پاسخ می فرمود و اگر سکوت می کردم آن حضرت شروع به بیان مطالب می فرمود؛ لذا درون من سرشار از علم و دانش است. (1)
[479/ 56] این روایت در منابع متعدد با تعابیر گوناگون نقل شده: اذا سألتُ أعطيتُ، و اذا سكت ابتدئتُ...
و زاد بعضهم: وان بين دفتي علماً جماً.
أو: و إن بين الذقنين لعلماً جماً.
أو: فبين الجوانح مني ملئ علماً جماً.
أو: فبين الجوانح مني علم جمُّ. (2)
ص: 681
عده ای از نویسندگان و محققان اهل تسنن این روایت را معتبر و راویان آن را ثقه دانسته اند. (1)
شایان تأمل است که- بنابر تصریح برخی مانند مناوی - امیرمؤمنان علیه السلام این مطلب را در پاسخ کسی فرمود که پرسید: سبب چیست که دانش شما از همه صحابه بیشتر است؟ (2) پس این پرسش نیز دلالت بر برتری آن حضرت در دانش بر همه صحابه دارد.
ص: 682
[480/ 57] و قال علیه السلام: لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا. (1)
و فرمود: اگر پرده ها کنار رود چیزی بر یقین من افزوده نخواهد شد.
این عبارت حاکی از وفور علم آن حضرت است.
[481/ 58] و قال علیه السلام: ها إن هاهنا - و أشار إلى صدره - لعلماً جماً. (2)
و فرمود: در سینه من علم و دانش فراوانی است.
[482/ 59] و قال علیه السلام : معشر اليهود، اسمعوا منّى، ولا تبالوا أن تسألوا أحداً غيري. (3) و خطاب به یهودیان فرمود: به سخن من گوش دهید و اهمیتی ندهید که از دیگران بپرسید.
[483/ 60] و قال علیه السلام: لو ثنيّت [كسرت] لي الوسادة لحكمت بين أهل التوراة بتوراتهم و بين أهل الإنجيل بإنجيلهم و بين أهل الزبور بزبورهم و بين أهل القرآن بقرآنهم [أهل الفرقان بفرقانهم] [بقضاء يزهر يصعد إلى الله]. (4)
و فرمود: اگر من بر مسند حکومت قرار گیرم بین یهود با تورات و بین
ص: 683
نصاری با انجیل و بین پیروان حضرت داود با زبور و بین مسلمانان با قرآن حکم خواهم نمود به گونه ای که آن قضاوت نورانی به آسمان صعود نموده و به (تأیید) خدای تعالی برسد.
[484/ 61] و قال علیه السلام: والله ما نزلت آية في ليل أو نهار ولا سهل ولا جبل ولا بر ولا بحر إلا وقد عرفت أي ساعة نزلت وفيمن نزلت. (1)
و فرمود: به خدا سوگند هیچ آیه ای نازل نشد - در شب یا روز، بر زمین هموار یا در کوه، در خشکی یا دریا - مگر آن که من می دانم چه زمانی و دربارهٔ چه کسی نازل شده است.
[485/ 62] و قال علیه اللسام: والله ما نزلت آية إلا وقد علمت فيم أنزلت، و أين أنزلت، إن ربّي وهب لي قلباً عقولاً ولساناً سئولاً (2)
و في بعض الروايات: «و لساناً طلقاً سؤولاً»، و في بعضها «و لساناً ناطقاً». (3)
و فرمود: به خدا سوگند هیچ آیه ای نازل نشد مگر آن که من می دانم دربارهٔ چه نازل شده (و شأن نزول آن چیست) و کجا نازل شده است. پروردگارم به من دلی فهیم و زبانی پرسشگر - و بنابر برخی از روایات: زبانی گویا - عنایت
ص: 684
فرموده است (که مطالب را از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیده و به خوبی آن را فهمیده و به خاطر سپرده و آن را درست بازگو می نمایم).
[486/ 63] قال علیه السلام: ما دخل نوم عيني ولا غمض رأسي على عهد محمد صلی الله علیه و آله حتى علمت ذلك اليوم ما نزل به جبرئيل من حلال أو حرام أو سنّة أو كتاب أو أمر أو نهي [أو فيما نزل] و فيمن نزل. (1) و فرمود: در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله خواب به چشمم نمی آمد تا آن که بدانم در آن روز جبرئیل چه نازل کرده: از حلال و حرام، سنّت یا کتاب امر یا نهی و آن چه نازل شده دربارهٔ چه چیزی و چه کسی است.
[487/ 64] و عنه علیه السلام: لو شئت لأوقرت بعيراً من تفسير «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ». (2)
[65/488] و قال علیه السلام: لو شئت لأوقرت سبعين بعيراً في تفسير فاتحة الكتاب. (3)
[489/ 66] و في رواية عنه علیه السلام: لو طويت لي و سادة لقلت في الباء من بشم «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»، و قر سبعين بعيراً.
و في رواية: لو شئت لأوقرت لكم ثمانين بعيراً من معنى «بِسْمِ اللهِ...» (4)
[490/ 67] و في رواية أُخرى: لو شئت لأوقرت لكم ثمانين بعيراً من علوم النقطة التي تحت الباء. أو: من معنى الباء. (5)
ص: 685
البته معلوم است که این روایات با یکدیگر تعارضی ندارد؛ زیرا امیر مؤمنان علیه السلام می تواند از تفسیر سوره حمد يا «باء» الله يا... بسم هر چه بخواهد مطلب بیان نماید: یک بارِ شتر، چهل بار شتر، یا هفتاد، یا کمتر و یا بیشتر که بستگی به اراده آن حضرت دارد.
[491/ 68] عن ابن عباس: كان علي بن أبي طالب علیه السلام يشرح لنا نقطة الباء من ﴿بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ ليلة فانفلق عمود الصبح و هو بعد لم يفرغ ! (1)
ابن عباس می گوید: امیرمؤمنان علیه السلام شبی درباره «نقطه باء» بسم الله تكلم می فرمود، صبح دمید و هنوز آن حضرت مطلب را به پایان نرسانده بود!
* و در روایت شماره 909: خواهد آمد علّمني رسول الله صلی الله علیه و آله ألف باب من العلم، واستنبطت من كل باب ألف باب.
* و در روایت شماره 911: علّمني... ألف باب كل باب يفتح ألف باب.
و در روایت شماره 976: أنا أخو رسول الله صلی الله علیه و آله و وصيّه، و وارث علمه».
[492/ 69] قال سلمان: أرى عليّاً [علیه السلام] يمرّ بين ظهرانيكم فلا تقومون فتأخذون بحجزته، فوالذي نفسي بيده لا يخبركم أحد بسر نبيّكم بعده. (2)
سلمان (خطاب به مردم) می گفت: می بینم علی [علیه السلام] از میان شما عبور می کند
ص: 686
(و در بین شماست) ولی حاضر نیستید دست به دامان او شوید (و از دانش او بهره ببرید) ! به خدایی که جانم در دست اوست سوگند یاد می کنم که پس از او (و جز او) کسی نیست که شما را از اسرار پیامبرتان [صلی الله علیه و آله] آگاه سازد.
[493/ 70] وفي حديث أبي ذر - يصف علياً [علیه السلام] -: (و إنه لعالم الأرض، وزرّها الذي تسكن إليه) أي قوامها... و أخرج الهروي هذا الحديث عن سلمان. (1)
در روایتی به نقل از ابوذر و سلمان آمده است که در وصف علی علیه السلام گفته اند: او دانشمند زمین است که قوام آن به اوست و به سبب او تسکین و آرامش می یابد.
[494/ 71] عن ابن مسعود: أنزل القرآن على سبعة أحرف، ما منها حرف إلّا و له بطن و ظهر، و أمّا عليٌّ [علیه السلام] فعنده منه علم الظاهر والباطن. (2)
ابن مسعود می گوید: قرآن بر هفت حرف نازل شده، هر حرفی از قرآن باطنی دارد و ظاهری تمام علوم ظاهری و باطنی قرآن نزد علی علیه السلام است.
[495/ 72] و قال عبد الله - يعني ابن مسعود -: أعلم أهل المدينة بالفرائض بالقضاء] علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3)
ص: 687
ابن مسعود می گوید: داناترین مردم به دانش تقسیم ارث علی علیه السلام است.
[496/ 73] عن عبيدة السلماني: قال عبد الله بن مسعود: لو أعلم أحدا أعلم بكتاب الله منّي تبلغه المطايا، فقال له رجل: فأين أنت عن علي؟! قال: به بدأت ؛ إني قرأت عليه. (1) ابن مسعود می گفت: اگر کسی را داناتر از خویش به کتاب خدا می دانستم به سوی او بار سفر می بستم به او گفتند چرا نزد علی [علیه السلام] نمی روی (تا از او دانش قرآن را فراگیری)؟! پاسخ داد: من قرآن را از او آموختم و ابتدا نزد وی تلمّذ کردم.
[497/ 74] عن ابن عباس: كنا نتحدّث أن رسول الله صلی الله علیه و آله عهد إلى علي كرم الله وجهه [علیه السلام] سبعين عهداً لم يعهده [يعهدها] إلى غيره. (2)
ابن عباس می گوید: این سخن بر سر زبان ما (صحابه) بود که: پیامبر صلی الله علیه و آله هفتاد عهد با علی علیه السلام در میان گذاشت که به هیچ کس دیگری ابراز نفرمود.
[498/ 75] عن ابن عباس، قال: كنا إذا أتانا الثبت عن علىّ [علیه السلام] لم نعدل به.
أو: إذا ثبت لنا الشيء عن علي [علیه السلام] لم نعدل عنه [لم نعده] إلى غيره. (3)
ص: 688
أو: إذا حدثنا ثقة عن علي [علیه السلام] الفتيا لا نعدوها أي لا نتجاوزها. (1)
أو: إذا بلغنا شيء تكلّم به علي [علیه السلام] من فتيا أو قضاء و ثبت لم نجاوزه إلى غيره. (2)
قال ابن حجر العسقلاني: روى ابن سعد - بإسناد صحيح - عن ابن عباس، قال: إذا حدثنا ثقة عن علي [علیه السلام] بفتيا لم نتجاوزها. (3)
با عبارات گوناگون از ابن عباس نقل شده که: اگر مطلبی از علی علیه السلام برای ما ثابت شود ما جز آن را نمی پذیریم.
ابن حجر می گوید: این مطلب را ابن سعد به سند صحیح نقل کرده است.
نظیر این مطلب از ابن شُبرُمَه نیز نقل شده است. (4)
[499/ 76] عن عبد الله بن عباس، قال: والله لقد أعطي علي بن أبي طالب [علیه السلام] تسعة أعشار العلم، وايم الله لقد شارككم شاركهم] في العشر العاشر [و هو بذلك الجزء أعلم منهم] (5)
ص: 689
ابن عباس می گفت: به خدا سوگند نُه دهم (9/10) علم و دانش به على بن ابی طالب علیه السلام داده شده و یک قسم به دیگران، به خدا سوگند در همان یک قسم نیز، آن حضرت با دیگران شریک بود!
و بنابر روایتی: در آن یک قسم هم از دیگران داناتر بود.
این روایت به گونه های دیگر نیز از ابن عباس نقل شده، مانند:
[500/ 77] العلم ستة أسداس، لعلي بن أبي طالب علیه السلام خمسة أسداس، و للناس سدس، و لقد شاركنا في السدس حتى لهو أعلم به منا. (1)
[501/ 78] قسم علم الناس خمسة أجزاء فكان لعلى [علیه السلام] منها أربعة أجزاء و لسائر الناس جزء، و شاركهم على [علیه السلام] في الجزء فكان أعلم به منهم. (2)
[502/ 79] و قال: ما أخذت من تفسير القرآن فعن علي بن أبي طالب علیه السلام (3).
ابن عباس می گوید: آن چه از تفسیر قرآن آموخته ام از علی علیه السلام است
[503/ 80] و قال ابن عباس: ما علمي إلى علم علي إلا كالقرارة إلى [في] المثعنجر. (4) ابن عباس می گفت: دانش من نسبت به دانش علی علیه السلام مانند گودالی کوچک در برابر دریایی بی پایان است.
[504/ 81] و قيل له: أين علمك من علم ابن عمّك؟ فقال: كنسبة قطرة من
ص: 690
المطر إلى البحر المحيط. (1) به ابن عباس گفتند: اندازه دانش تو نسبت به دانش پسر عمویت علی علیه السلام چیست؟ پاسخ داد: مانند نسبت قطره ای به اقیانوس !
[505/ 82] و قال ابن عباس: علم النبي صلی الله علیه و آله من علم الله، و علم علي رضی الله عنه [علیه السلام] من علم النبي صلی الله علیه و آله، و علمي من علم علي رضی الله عنه [علیه السلام]، و ما علمي و علم الصحابة في علم علي رضی الله عنه [علیه السلام] إلّا كقطرة في سبعة أبحر. (2)
ابن عباس می گوید: دانش پیامبر صلی الله علیه و آله (گرفته شده) از دانش خداوند، و دانش علی علیه السلام (گرفته شده) از دانش پیامبر صلی الله علیه و آله و دانش من از دانش امیر مؤمنان علیه السلام است. دانش من و تمام اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به دانش امیرمؤمنان علیه السلام مانند نسبت قطره ای به هفت دریاست !
[06/ 83] عن طارق بن شهاب، قال: كنت عند عبد الله بن عباس فجاء أناس من [أبناء] المهاجرين فقالوا له: يا ابن عباس أي رجل كان علي بن أبي طالب [علیه السلام]؟ قال: مُلئ جوفه حكماً و علماً و بأساً و نجدةً و قرابةً [مع قرابته] من رسول الله. (3)
از ابن عباس درباره علی علیه السلام پرسیدند، پاسخ داد:
درون او سرشار از حکمت دانش شجاعت، دلاوری و نیرو و قوّت بود، علاوه بر فضیلت خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله.
[507/ 84] و قال ابن عباس في ضمن كلام: كان - والله - قد مليء علماً و حلماً. (4)
ص: 691
ابن عباس در ضمن کلامی درباره علی [علیه السلام] می گوید: به خدا سوگند او سرشار از دانش و بردباری است.
[508/ 85] او در ضمن کلام دیگری حضرت را به وصف منتهى العلم للورى يعنى: آخرین درجه دانش مردمان، ستوده است. (1)
[509/ 86] و قال ابن عباس - أيضاً -: ما رأيت... ولا أعلم من على [علیه السلام]. (2)
یعنی ابن عباس می گوید: من دانشمندتر از علی علیه السلام ندیده ام.
[510/ 87] عن أم سلمة، قالت: كان جبريل يمل [يملي] على رسول الله صلی الله علیه و آله و رسول الله صلی الله علیه و آله يمل [يملي] على عَلِيّ [علیه السلام]. (3) ام سلمه می گوید: جبرئیل مطالب را بر پیامبر صلی الله علیه و آله املا می نمود و پیامبر صلی الله علیه و آله بر علی [علیه السلام].
[511/ 88] عن عطاء، قالت عائشة: عليٌّ أعلم الناس بالسنة. (4)
و في لفظ: علي بن أبي طالب أعلمكم بالسنة. (5)
ص: 692
بخاری و دیگران از عایشه نقل کرده اند که گفت: علی [علیه السلام] از همه مردم به سنّت داناتر است.
[512/ 89] و قالت: عليٌّ أعلم أصحاب محمّد بما أنزل على محمد صلی الله علیه و آله (1)
عایشه گفت: داناترین اصحاب به آن چه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد علی [علیه السلام] است.
[513/ 90] عن شريح بن هانی، قال: سألت عائشة عن المسح، فقالت: انت علياً فهو أعلم بذلك مني. (2)
[514/ 91] عن المقدام بن شريح عن أبيه، سألت عائشة فقلت: أخبريني برجل من أصحاب النبي صلی الله علیه و آله أسأله عن المسح على الخُفّين، فقالت: انت عليّاً فسله ؛ فإنه كان يلزم النبي صلی الله علیه و اله. (3) راوی از عایشه درباره مسح پرسید، او گفت: نزد علی [علیه السلام] رفته و از او بپرس که از من داناتر است.
و بنابر نقلی از او پرسید: یکی از صحابه را معرفی کن تا از او درباره مسح بر کفش سؤال کنم. عایشه گفت: نزد علی [علیه السلام] برو و از او بپرس که (همیشه) ملازم و همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بود.
[515/ 92] قال سعيد بن عمرو: قلت لعبد الله بن عياش بن أبي ربيعة [و هو من الصحابة] (4): يا عم، لو كان صغو الناس إلى عليّ [علیه السلام] ! فقال: يا بن أخي، إنّ عليّاً علیه السلام
ص: 693
كان له ما شئت من ضرس قاطع في العلم، و كان له البسطة في العشيرة، والقدم في الإسلام والصهر لرسول الله صلی الله علیه و آله، والفقه في المسألة [السنة]، والنجدة في الحرب، والجود في الماعون. (1)
راوی می گوید: به عبدالله بن عیاش- که از صحابه بود- گفتم: ای کاش مردم به علی علیه السلام تمایل داشتند (و رهبری و امامت او را پذیرفته بودند) او گفت: تا بخواهی او در علم و دانش نظری قاطع داشت برخورد او با خوشرویی بود. در اسلام بر دیگران سبقت گرفت. مفتخر به دامادی پیامبر صلی الله علیه و آله گردید. در مسائل از فهم (و درک بالا) برخوردار بود. در میدان رزم از خویش شجاعت و دلاوری نشان داد و در احسان و بخشش صاحب جود و کرم بود.
نگارنده گوید: ابتدای روایت گذشته تحریف شده برخی آن را حذف کرده (2) و بعضی دیگر آن را به صورت صحیح نقل نکرده و «لِمَ» را تبدیل به «لو» و یا «صغو» را تبدیل به «صفو» - بالفاء - کرده اند. (3)
همین روایت در منابع دیگر به این گونه نقل شده: يا عمّ، لِمَ كان صغو الناس إلى عليّ [علیه السلام]؟! (4) یعنی: چرا مردم به علی علیه السلام تمایل داشتند؟!
بنابر نقل ابن عساکر دمشقی و دیگران سعید بن عمرو از عبدالله بن عیاش می پرسد: چرا با وجود سن و سال ابوبكر - که 60 سال داشته -
ص: 694
مردم به علی- که جوان بوده و 34 سال داشته - تمایل داشته اند؟! (1)
[516/ 93] لمّا بويع علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] على منبر رسول الله صلی الله علیه و آله قال خزيمة بن ثابت - و هو واقف بين يدي المنبر -:
إذا نحن بايعنا عليا فحسبنا *** أبو حسن مما نخاف من الفتن
وجدناه أولى الناس بالناس انه *** أطب قريش بالكتاب و بالسنن
و ان قريشا ما تشق غباره *** إذا ما جرى يوما على الضمر البدن
و فيه [ففيه] الذي فيهم من الخير كلّه *** و ما فيهم كل الذي فيه من حسن (2)
و أول من صلّى من الناس كلّهم *** سوى خيرة النسوان والله ذو منن (3)
خزيمة بن ثابت انصاری در اشعار فوق متذکر دانش امیرمؤمنان علیه السلام شده که در میان قریش سرآمد همه در علم به کتاب و سنت است.
[517/ 94] قال ابن عمر: عليٌّ أعلم الناس بما أنزل الله على محمد صلی الله علیه و آله (4)
عبدالله پسر عمر نیز اعتراف می کند که: داناترین مردم به آن چه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده علی [علیه السلام] است.
ص: 695
[518/ 95] قال عدي بن حاتم في خطبة له: والله لئن كان إلى العلم بالكتاب والسنة إنه - يعني علياً [علیه السلام] - لأعلم الناس بهما، و لئن كان إلى الإسلام إنه لأخو نبي الله والرأس في الإسلام، و لئن كان إلى الزهد والعبادة إنه لأظهر الناس زهداً، و أنهكهم عبادةً، و لئن كان إلى العقول والنحائز إنه لأشدّ الناس عقلاً، و أكرمهم تحيزةً. (1)
عدی بن حاتم در ضمن خطبه ای امیرمؤمنان علیه السلام را این گونه ستوده: به خدا سوگند اگر میزان و ملاک در سنجش افراد به دانش کتاب و سنت باشد آن حضرت داناترین مردم به کتاب و سنت است؛ اگر به دین و اسلام باشد او برادر پیامبر صلی الله علیه و آله و سرآمد همه در اسلام است ؛ اگر ملاک زهد و عبادت است، بی رغبتی او به دنیا از همه ظاهرتر و عبادتش از همۀ مردم بیشتر است ؛ و اگر میزان به عقل و فهم و سرشت و خوی باشد از همه عاقل تر و بزرگوارتر است.
[519/ 96] كان معاوية يكتب فيما ينزل به ليسأل له عليّ بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] عن ذلك، فلما بلغه قتله قال: ذهب الفقه والعلم بموت ابن أبي طالب. فقال له أخوه عتبة: لا يسمع هذا منك أهل الشام. فقال له: دعني عنك. (2)
هرگاه مطلبی برای معاویه پیش می آمد آن را یادداشت می کرد تا (با واسطه) از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیده شود. هنگامی که خبر شهادت آن حضرت را شنید گفت: با رفتن علی ابن ابی طالب علیه السلام دانش و فقاهت از بین رفت. برادرش گفت: مبادا شامیان از تو چنین مطلبی بشنوند او پاسخ داد مرا به حال خود واگذار!
ص: 696
[520/ 97] لمّا جاء خبر قتل علي [علیه السلام] إلى معاوية جعل يبكي فقالت له امرأته: أتبكيه وقد قاتلته؟ فقال: ويحك، أنك لا تدرين ما فقد الناس من الفضل والفقه والعلم! (1) هنگامی که خبر شهادت علی علیه السلام به معاویه رسید شروع کرد به گریه کردن همسرش به او گفت: برای علی گریه می کنی در حالی که با او می جنگیدی؟! او پاسخ داد: وای بر تو، تو نمی دانی که مردم از فضیلت و فقه و دانش چه چیزی را از دست داده اند !
[521/ 98] عن قيس بن ابی حازم، قال: جاء رجل إلى معاوية فسأله عن مسألة، فقال: سل عنها علي بن أبي طالب فهو أعلم، فقال: يا معاوية: جوابك فيها أحبّ إلي من جواب علي، فقال: بئس ما قلت ولؤم ما جئت به، لقد كرهت رجلا كان رسول الله صلی الله علیه و آله يغرّه العلم غرّا، (2) ولقد قال له رسول الله صلی الله علیه و آله: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي»، وكان عمر إذا أشكل عليه شيء يأخذ منه، (3) ولقد شهدت عمر و قد أشكل عليه شيء فقال: هاهنا علي؟! (4)
کسی از معاویه سؤالی پرسید او گفت: از علی بپرس، او داناتر است!
او گفت: پاسخ تو نزد من بهتر از پاسخ علی است.
معاویه گفت: بد حرفی زدی و چیزی گفتی که سزاوار نکوهش و ملامت
ص: 697
هستی! پاسخ کسی را ناخوش داری که پیامبر صلی الله علیه و آله او را سرشار از علم و دانش می نمود و درباره او فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون به موسی علیه السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود».
عمر در مشکلات (به او مراجعه می کرد و حلّ مشکل را) از او یاد می گرفت. من خودم نزد عمر بودم که مشکلی برایش پیش آمده بود سراغ او را می گرفت.
[22/ 99] ابن الجوزى (متوفی 597) - تحت عنوان: ذكر غزارة علمه - می نویسد:
كان أبو بكر وعمر يشاورانه و يرجعان إلى رأيه.
و كان كل الصحابة مفتقراً إلى علمه.
و كان عمر يقول: أعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن. (1)
ابوبکر و عمر با علی علیه السلام مشورت و به رأی و نظر او رجوع می کردند.
همه صحابه نیازمند علم و دانش او بودند.
عمر می گفت: به خدا پناه می برم از این که مشکلی پیش آید و علی برای حل آن نباشد!
[523/ 100] او در جای دیگر نیز این مطلب را تکرار کرده که: بزرگان صحابه (در مشکلات) به علی علیه السلام رجوع می کردند و از نظریات و دانش او بهره مند می شدند تا جایی که عمر به خدا پناه می برد از این که مشکلی برای او پیش آید و علی علیه السلام برای حلّ آن نباشد! (2)
ص: 698
[524/ 101] نگارنده گوید: در منابع عامه فراوان آمده است: کان عمر بن الخطاب يتعوّذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن، يعنی علیاً [علیه السلام]. (1) (هنگامی که گرفتاری عمر به دست امیرمؤمنان علیه السلام برطرف می شد) عمر می گفت: پناه می برم به خدا که مشکلی برای ما پیش آید و علی برای حل آن حضور نداشته باشد!
و مناوی گفته:
و صحّ عنه من طرق أنه كان يتعوّذ من قوم ليس هو فيهم حتى أمسكه عنده ولم يولّه شيئاً من البعوث لمشاورته في المشكل. یعنی: این مطلب با اسناد متعدد و صحیح نقل شده که عمر پناه می برد به خدا از قومی که علی با آنان نباشد و آن حضرت را نزد خویش نگه داشته و جایی نمی فرستاد تا در مشکلات با ایشان مشورت نماید. (2)
[525/ 102] أخرج الدارقطني عن أبي سعيد: أن عمر كان يسأل عليّاً [علیه السلام] عن
ص: 699
شيء فأجابه فقال عمر: أعوذ بالله أن أعيش في قوم ليس فيهم أبو الحسن. (1)
که مفادش نزدیک به معنای روایت سابق است، یعنی عمر پرسش هایش را از امیرالمؤمنین علیه السلام می پرسید و آن حضرت پاسخ می فرمود، پس از آن می گفت: پناه بر خدا که من در بین مردمانی زندگی کنم و علی علیه السلام بين آنان نباشد.
[526/ 103] سماك بن حرب، قال: كان عمر بن الخطاب يقول لعلي بن أبي طالب علیه السلام - عندما يسأله عن الأمر فيفرّجه عنه -: لا أبقاني الله بعدك يا أبا الحسن. (2)
هنگامی که عمر در مشکلات از امیر مؤمنان علیه السلام سؤالی می کرد و حضرت پاسخ او را می داد و در کارش گشایش حاصل می شد به آن حضرت عرض می کرد ای ابا الحسن خدا مرا پس از تو زنده نگذارد.
[527/ 104] عمر پس از حلّ مشکلاتش فراوان گفته است: لولا على لهلك عمر یعنی: اگر علی نبود عمر هلاک می گشت ! (3)
ص: 700
و بنابر نقلی پیش از آن نیز افزوده: زنان روزگار عاجز و ناتوانند که فرزندی چون علی بیاورند. (1)
[528/ 105] بنابر نقل زمخشری و دیگران عمر به امیرالمؤمنین علیه السلام نیز گفته است: لولاك لافتضحنا ! اگر تو نبودی ما رسوا و مفتضح می شدیم ! (2)
علامه امینی تحت عنوان «نوادر الاثر في علم عمر» مواردی از رجوع او را به فرمایشات امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده، مناسب است مراجعه شود. (3)
ص: 701
ابن تیمیه برای کمرنگ کردن فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام، می نویسد:
یعنی اصلاً معلوم نیست که عمر عبارت: (لولا على لهلك عمر) را گفته باشد مگر در یک مورد، تازه اگر آن نقل هم صحیح باشد!. (1)
کسی از علمای معتبر نگفته که علی از ابوبکر و عمر اعلم است. (2)
و با آن که موارد اعتراف عمر به جهل و نادانی اش امری روشن و غیر قابل انکار است، باز او را به علم و و دانش ستوده و در این صفت نیز او را بر دیگران ترجیح داده و ادعا می کند که:
عمر در دانش از کسانی که پس از او سرکار آمدند کامل تر بود ! (3)
بلکه با کمال وقاحت مسلّمات را هم انکار نموده و به دروغ گفته
ابوبکر و عمر یا دیگر بزرگان، صحابه هیچ گاه از علی [علیه السلام] پرسشی نداشته اند و مشهور است که علی از ابوبکر دانش آموخته است! (4)
اشکال
با رجوع به مصادر گذشته معلوم می شود که عمر بارها امثال این عبارات را گفته، بویژه که ناقلان از صیغه ماضی استمراری استفاده نموده و گفته اند: (کان عمر يتعوّذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن) يا: (و كان عمر يقول: لولا على لهلك عمر) که دلالت دارد این سخنان بارها بر زبان عمر جاری شده است. و نیاز و
ص: 702
رجوع همه بویژه - ابوبکر و عمر - به آن حضرت گذشت و خواهد آمد. (1)
[529/ 106] قال معاوية لضرار الصّدائي [الكناني]: يا ضرار، صف لي علياً. قال:... فكان - والله - بعيد المدى، شديد القوى، يقول فصلا و يحكم عدلا، يتفجّر العلم من جوانبه، و تنطق الحكمة من نواحيه. (2)
أو: يتفجر العلم من أنحائه، والحكمة من أرجائه. (3)
معاویه به ضرار- که از پرچمداران امیر مؤمنان علیه السلام در صفین بود - گفت: از اوصاف علی برایم بگو. او در ضمن پاسخ گفت: او در جایگاهی رفیع قرار داشت - یا آن که همتی بلند داشت - کلامش فصل الخطاب (اختلاف ها) بود و قضاوتش به حق و عدالت، دانش از هر سوی او می جوشید و فوران می زد و هر طرفش به حکمت گویا بود... .
[530/ 107] عن الشعبي، قال: ماكان أحد من هذه الأمة أعلم بما بين اللوحين و بما أنزل على محمد [صلی الله علیه و آله] من علي [علیه السلام].
و في رواية: بعد نبي الله [صلی الله علیه و آله] من علي بن أبي طالب [علیه السلام] (4)
شعبی می گوید: هیچ کس از این امت، از علی علیه السلام به قرآن داناتر نیست.
ص: 703
[531/ 108] عن أبي عبد الرحمن السلمي، قال: ما رأيت أحدا أقرأ لكتاب الله من علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (1)
ابو عبدالرحمن سلمی می گوید: هیچ کسی را در قرائت قرآن برتر از امیر مؤمنان علیه السلام نیافتم.
[532/ 109] عن عبد الملك بن أبي سليمان، قال: قلت لعطاء: أكان في أصحاب محمد أحد أعلم - و في لفظ: أفقه - من على علیه السلام؟ قال: لا والله ما أعلمه [علمته]. (2)
عطا، مفتی اهل مکه (3) سوگند یاد می کند که در میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را داناتر - یا فقیه تر- از علی علیه السلام سراغ ندارم.
[533/ 110] عن مغيرة، (4) قال: ليس أحد منهم أقوى قولا في الفرائض من علي [علیه السلام]. و كان المغيرة صاحب الفرائض. (5)
مغيرة بن مقسم- که در جبهه مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام قرار داشت - می گوید:
ص: 704
هیچ کس در دانش تقسیم ارث از علی علیه السلام قوی تر نیست.
شایان ذکر است که مغيرة بن مقسم خودش در این زمینه صاحب نظر بود.
[534/ 111] إن المغيرة حلف بالله ما أخطأ عليّ في قضاء قضى به قطّ. (1)
او سوگند یاد می کرد که علی علیه السلام در هیچ قضاوتی اشتباه نکرده است.
[535/ 112] قال الحسن البصري: كان سهما لله عز وجل في أعدائه، و كان في محلّة العلم أشرفها، و أقربها من رسول الله صلی الله علیه و آله و رهبانيّ [و ربّانيّ] هذه الأمة. (2)
و في لفظ: كان عليٌّ - والله - سهما صائبا من مرامي الله على عدوّه، و ربّانيّ هذه الأمة، و ذا فضلها، و ذا سابقتها، و ذا قرابتها من رسول الله صلی الله علیه و آله. (3)
حسن بصری درباره امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: او تیر خدای عزوجل بود (که) بر (قلب) دشمنان خدا (فرود می آمد) او در دانش شریف ترین جایگاه را داشت
ص: 705
و از همه به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک تر بود. او (عالم) ربّانی این امت بود.
[536/ 113] قال سعيد بن المسيب: ما كان أحد بعد رسول الله صلی الله علیه و آله أعلم من علي ابن أبي طالب [علیه السلام]. (1) سعید بن المسیب می گوید: پس از پیامبر صلی الله علیه و آله دانشمندتر از علی علیه السلام وجود ندارد.
[537/ 114] قال عبيدة السلماني: صحبت عبد الله بن مسعود سنة، ثم صحبت علياً [علیه السلام] فكان فضل علي [علیه السلام] على عبد الله في العلم كفضل المهاجر على الأعرابي. (2)
عبیده سلمانی می گوید: یک سال با عبدالله بن مسعود همراه بودم (و از او دانش می آموختم) پس از آن مصاحبت امیرالمؤمنین علیه السلام را اختیار نمودم (و از خرمن دانش او خوشه ها چیدم) فضیلت علی علیه السلام بر ابن مسعود مانند فضیلت مهاجر بر بادیه نشین بود!
* در ضمن روایت معتبر شماره 328 از سعد بن ابی وقاص گذشت که او درباره علی علیه السلام گفت: ألم يكن أعلم الناس؟! آيا او عالم ترین مردم نبود؟!
* و در روایت شماره 331 ضمن اشعاری از صحابه گذشت که:
أليس أول من صلّى لقبلتكم *** و أعلم الناس بالقرآن والسنن
* و در روایت شماره 910 از ابن عباس خواهد آمد که: علّمه - أي علّم رسول الله صلی الله علیه و آله علياً علیه السلام - ألف ألف كلمة كل كلمة تفتح ألف كلمة.
ص: 706
* مناوی در شرح حدیث: «عليٌّ عيبة علمی) می نویسد: ابن درید - دانشمند و ادیب سنی (متوفی 321) - می گوید: این از کلمات موجز پیامبر صلی الله علیه و آله است که در تمثیل به آن پیشگام بوده و کسی بر آن حضرت سبقت نگرفته، یعنی علی علیه السلام از امور باطنی و اسراری که هیچ کس اطلاع ندارد آگاه است. و این نهایت مدح علی علیه السلام است. دشمنان آن حضرت در باطن او را عظیم و بزرگ می شمردند. (1)
* ابن بطه عکبری حنبلی (متوفی 387) می نویسد: فقضایا علی علیه السلام و أحكامه سنّة واجبة و فروض لازمة مشاكلة لأحكام كتاب الله و سنّة رسول الله صلی الله علیه و آله. (2)
پیروی از قضایا و احکام علی علیه السلام مانند پیروی از قرآن و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله سنتی واجب و فرض و لازم است.
* قاضی ابوبکر باقلانی (متوفی 403) در ضمن کلامی می نویسد: همه صحابه علی علیه السلام را احترام و تعظیم می نمودند و اتفاق نظر بر علم، دانش، فضل، درک، فهم، تیزبینی و فقاهت او داشتند کسی چون عمر می گفت: لولا علي لهلك عمر. صحابه در بسیاری از احکام مطابق نظر علی علیه السلام رفتار نمودند و سخنش را در حلال و حرام می پذیرفتند. (3)
ص: 707
حاکم حسکانی (قرن پنجم) بخشی را اختصاص داده به این که امیرمؤمنان علیه السلام تنها کسی است که شناخت کامل به آیات قرآن و مفاهیم آن و شأن نزول آن داشته است. (1)
* قال ابن عطية الأندلسي (المتوفى سنة 543): فأما صدر المفسرين والمؤيد فيهم فعلى بن أبى طالب [علیه السلام]. ابن عطیه - مفسّر نامی عامه - می نویسد: بزرگ مفسّرین که از تأیید الهی بهره مند بود علی ابن ابی طالب علیه السلام است. (2)
* برخی از کلمات ابن الجوزى (متوفی 597) در این زمینه گذشت، مناسب است سخنانی دیگر از کتاب التبصره او نیز نقل شود.
او امیرالمؤمنین علیه السلام را دریای بی پایان دانش و سرور و بزرگ دانشمندان و قطب و مدار آنان دانسته که پیامبر صلی الله علیه و آله او را از علم و دانش سرشار نموده (3) و می نویسد: همه به علم و دانش و فضیلت و برتری امیرالمؤمنین علیه السلام اقرار و اعتراف داشته اند (4) تمام خلایق نیازمند علم و دانش امیرالمؤمنین علیه السلام بودند تا جایی که عمر افسوس می خورد در مشکلی که آن حضرت حضور نداشت. آن حضرت سزاوار سیادت و آقایی بود اگر به علمش نظر کنی می یابی که همهٔ
ص: 708
بزرگان نیازمند دانش او بوده اند. (1)
* ابن اثیر جزری (متوفی 630) نیز می نویسد: اگر بخواهیم پرسش هایی که صحابه - مانند عمر و دیگران از آن حضرت پرسیدند و پاسخ گرفتند نقل کنیم به طول می انجامد. (2)
* ابن ابى الحديد معتزلی (متوفی 656) می گوید: شریف ترین علوم، دانش توحید است که از کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام اقتباس و نقل شده و مطالب الهیات و توحید به آن حضرت منتهی می گردد و از ایشان شروع شده است.
از جمله علوم، علم فقه است که اصل و اساسش از آن جناب است و هر فقیهی در اسلام بر سر سفره دانش او نشسته و از او استفاده نموده است.
او در ادامه می نویسد: همه می دانند که عمر در مسائلی که بر او یا دیگر صحابه مشکل می شد به آن حضرت رجوع می کرد و بارها گفته:
اگر علی نبود عمر هلاک می گشت.
مبادا من در مشکلی گرفتار شوم که ابوالحسن حاضر نباشد.
با حضور علی کسی حق فتوا دادن در مسجد را ندارد.
این نیز تبیین می کند که فقه به آن حضرت منتهی می شود.
همه از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که: «أقضاکم علی» یعنی: برترین شما در قضاوت علی است. و قضاء (نیازمند تمام) فقه است، پس، علی علیه السلام در فقاهت از همه بالاتر است... .
ص: 709
علم تفسیر قرآن نیز یکی از دانش هاست. این علم از او گرفته شده و شاخ برگش از اوست. اگر به کتب تفسیر رجوع کنی صحت این گفتار برایت روشن می شود بیشترین مطالب در تفسیر از او و عبدالله بن عباس نقل شده که او نیز شاگرد و دست پرورده و تربیت شده علی علیه السلام است و دانش خود را در برابر دانش آن حضرت مانند قطره نسبت به اقیانوس می داند.
شارح معتزلی پس از بیان این که ارباب طریقت و تصوف نیز خود را منسوب به آن حضرت می دانند می گوید یکی از علوم (متداول) علم نحو و ادبيات عرب است. همه می دانند که ابداع این دانش از آن حضرت بوده و اصول اساسی و ارکان آن را علی علیه السلام بر ابوالاسود دئلی املا نموده است. (1)
* محب طبری (متوفی 694) تحت عنوان فقاهت و دانش آن حضرت می نویسد: پیش از این مطالبی دربارۀ اعلم بودن آن حضرت (نسبت به دیگر صحابه) مطلقا و بویژه در خصوص سنّت گذشت و گفتیم که آن حضرت درب خانه دانش بوده است و در بین صحابه هیچ کس نمی گفت: «سلوني»: هر کس هر چه می خواهد از من بپرسد جز علی علیه السلام. و ارجاع جمعی از صحابه به آن حضرت نیز بیان شد. (2)
* سیوطی درباره علوم قرآن می گوید امّا الخلفاء فأكثر من روي عنه منهم علي ابن أبي طالب [علیه السلام]، والرواية عن الثلاثة نزرة جدّاً، و كأن السبب في ذلك تقدّم وفاتهم، كما أن ذلك هو السبب في قلّة رواية أبي بكر للحديث، ولا أحفظ عن أبي بكر في التفسير إلّا آثاراً قليلة جدّاً لا تكاد تجاوز العشرة، و أمّا عليّ [علیه السلام] فروي عنه الكثير. (3)
ص: 710
یعنی: در بین خلفا کسی که بیش از همه از او روایت شده علی ابن ابی طالب علیه السلام است روایت از سه خلیفه قبلی بسیار ناچیز است (1)... من از ابوبکر در تفسیر جز آثار ناچیز و بسیار کمی که از ده روایت بیشتر نیست یاد ندارم. اما از امیر مؤمنان علی علیه السلام روایات فراوان است.
* ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) می گوید: علی علیه السلام قرآن را از بر نمود و بر پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه داشت. او پس از رحلت آن حضرت، خلوت گزیده و کتابی نگاشت که عمده علوم را در آن گرد آورد تا جایی که ابن سیرین می گوید: اگر به آن کتاب دسترسی داشتم به تمام علم و دانش دست می یافتم. (2)
مطلب اخیر از ابن سیرین به عبارات گوناگون نقل شده است.
رووا عن أمير المؤمنين علیه السلام في ضمن رواية أنه قال: آليت ألا أرتدي ردائي إلّا إلى صلاة حتى أجمع القرآن. ثم قالوا: قال ابن سيرين: فبلغني أنه كتب على تنزيله، ولو أصيب ذلك الكتاب لوجد فيه علم كثير. (3)
* از ابن حجر هیتمی مکی مطلبی دیگر در این زمینه صفحه 639 گذشت.
* مناوی (متوفی 1031) پس از تأیید حدیث: «أنا مدينة...» به ذكر احاديثى در علم و دانش آن حضرت می پردازد و در آخر می گوید: روایات در این زمینه
ص: 711
بی شمار است. سپس از بزرگان عامه نقل کرده است که:
همه می دانند که فهم قرآن منحصر است در دانش علی علیه السلام، هر کس این مطلب را نداند (و انکار نماید) گمراه است. (1)
* و گذشت که مناوی گفته: علی علیه السلام از همه به تفسیر قرآن داناتر بود. (2)
* و از او مطالبی دیگر در همین زمینه صفحه 639 - 640، 699 گذشت و در پاورقی صفحه 719 نیز خواهد آمد.
* استاد الازهر، شنقیطی به نقل از نووی می گوید: اما از جهت علم و دانش علی علیه السلام منزلت والایی در علوم داشت...
و سؤال كبار الصحابة و رجوعهم إلى فتواه و أقواله في المواطن الكثيرة والمسائل المعضلات مشهور. یعنی پرسش های بزرگان صحابه از آن جناب و رجوع آنان به نظر و فتوای آن حضرت در موارد فراوان و امور مشکل، معروف و مشهور است. (3)
[538/ 115] عده ای از نویسندگان لغت عرب در لغت «زکت» می نویسند: در وصف امیرالمؤمنین علیه السلام آمده: «أنه كان مزکوتاً» و این بدان معناست که آن حضرت سرشار از دانش است. (4)
ص: 712
11
[539 - 540/ 1 - 2] پیامبر صلی الله علیه و آله امیر مؤمنان علیه السلام را برای قضاوت به یمن فرستاد، سپس برای آن حضرت چنین دعا فرمود که: «اللهم اهد قلبه [اهده]، و ثبت لسانه». (1) یعنی: خدایا او را- و بنابر روایتی: دلش را- (به شناخت حقیقت) راهنمایی و زبانش را (به بیان آن گویا و) ثابت و استوار بدار.
و بنابر نقلى فرمود: «ثبّتك الله و سدّدك» خدا تو را ثابت و استوار بدارد.
و بنابر روایات معتبر دیگر حضرت، مطلب را به صورت اخباری چنین بیان فرمود که: «إن الله تعالى يثبت لسانك و يهدى [سيهدي] قلبك». (2) یعنی: خدا زبانت را استوار داشته و قلبت را راهنمایی و هدایت می نماید.
حضرت امیر علیه السلام سوگند یاد فرمود که پس از آن در هیچ قضاوتی به شک و تردید نیفتادم، «فوالذي فلق الحبة ما شككت في قضاء بين اثنين».
ص: 713
* این روایت در مسند احمد و صحيح ابن حبان و الأحاديث المختارة (1) نقل شده و پیش از این گذشت که اعتبار روایات این کتب پذیرفته شده است. (2)
* حاکم نیشابوری (متوفی 405) و ذهبی (متوفی 748) حکم به صحت آن بنابر شرط بخاری و مسلم کرده اند. (3)
* طبری، مقدسی، سیوطی، متقى هندی، البانی، وادعی، صاعدی، احمد محمد شاكر، وصى الله ابن محمد عباس و... حکم به صحت و اعتبار این روایت کرده و یا اعتبار آن را از دیگران نقل کرده اند. (4)
* عجلونی و صاعدی دربارۀ آن گفته اند اسناد متعدد این روایت، همدیگر
ص: 714
را تقویت می کند (و موجب حصول اطمینان به صدور روایت می شود) (1)
* این روایت با متون متفاوت و اسناد فراوان نقل شده است. (2)
ص: 715
ناگفته پیداست که دائره قضاوت بسیار وسیع است و کسی که بتواند به تأیید الهی تمام مشکلات امت را با قضاوت عادلانه و عالمانه اش حل کند و فصل الخطاب همۀ نزاع ها گردد، قطعاً از جهت دانش و فضیلت بر همگان مقدم است. (1) دانشمندان اهل تسنن این حقیقت را پذیرفته اند.
قال المناوي: و علي [علیه السلام]... كان أقضى الصحابة، والأقضى - كما قال السمهودي و غيره - أعلم. (2) مناوی می نویسد: علی علیه السلام برترین صحابه در قضاوت است، و همان گونه که سمهودی و دیگران گفته اند برتری در قضاوت یعنی برتر از همه در دانش.
دانشمندان اهل تسنن - پس از نقل روایت نبوی گذشته - تصریح کرده اند که على علیه السلام جز به حق حکم نمی فرماید (3) و معنای کلام پیامبر صلی الله علیه و آله آن است که: خدایا زبان او را همیشه بر نُطق به حق و حقیقت ثابت و مستقرّ بدار. (4)
ص: 716
[541/ 3] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: أقضى أُمتي علي بن أبي طالب. (1)
أو: «أقضاها - أي أقضى الأمة - علي. (2) أو: أقضاهم علي. (3)
[542/ 4] و قال صلی الله علیه و آله: أقضاكم علي بن أبي طالب. (4)
روایات متعدد با تعابیر مختلف از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: برترین امت یا برترین صحابه در قضاوت علی علیه السلام است.
ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) می نویسد: این حدیث بدون هیچ نزاعی صحیح است. (5)
[543/ 5] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: عليٌّ أقضى أمتي بكتاب الله، فمن أحبّني
ص: 717
فليحبّه ؛ فإن العبد لا ينال ولايتي إلّا بحبّ علي. (1)
[544/ 6] قال ابن مسعود: إنّ أقضى أهل المدينة علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
و في رواية أخرى: أفرض أهل المدينة و أقضاها علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3)
و في رواية ثالثة: كنا نتحدث أن أقضى أهل المدينة علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (4)
از ابن مسعود نیز نقل شده که او بر این عقیده بوده در بین اهل مدینه علی علیه السلام در دانش قضاوت - و بنابر روایتی دانش تقسیم مواریث و قضاوت هر دو - سرآمد است. بلکه گفته این مطلب بر سر زبان ها بود که بین اهل مدینه علی ابن ابی طالب علیه السلام در قضاوت از همه برتر است.
[7/545] بخاری و دیگر نویسندگان اهل تسنن با اسناد معتبر نقل کرده اند که عمر گفته: «أقضانا علی» علی در قضاوت از همه ما برتر است. (5)
ص: 718
و ابن كثير متعصب نیز گفته: این مطلب از عمر ثابت است. (1)
* و در روایات شماره 42، 66 - 67 گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله آن حضرت را به اوصافی ستود از جمله: «و أبصرهم بالقضية» و بنابر نقلى: «و أعلمهم بالقضية».
در روایت شماره 65 به تعبیر: «و أقضاكم بحكم الله».
نگارنده گوید: برخی از نویسندگان - مانند محب طبری - باب جداگانه ای برای قضاوت های آن حضرت تشکیل داده اند، مناسب است مراجعه شود. (2)
ابن تیمیه برتری امیرالمؤمنین علیه السلام در قضاوت را انکار کرده و گفته:
حديث «أقضاكم علي» ثابت نيست. (3)
او در جای دیگر می نویسد:
ص: 719
این حدیث در منابع معتبر وجود ندارد و فقط از افرادی که به دروغگویی مشهور هستند نقل شده است. (1)
نگارنده گوید: میزان اعتبار سخن او از روایات گذشته و کلمات محدّثان اهل تسنن روشن است، بویژه که از ابن حجر مکی هیتمی گذشت که حدیث «أقضاكم علي» بدون هیچ نزاعی صحیح است.
بعضی از مخالفان احتمال داده اند که قضاوت های امیرالمؤمنین علیه السلام بر خلاف واقع باشد! پیش از این گذشت که مغيرة بن مقسم سوگند یاد می کرد که علی علیه السلام در هیچ قضاوتی اشتباه نکرده راوی می گوید: هنگامی که این مطلب را با شعبی در میان گذاشتم گفت: مغیره (در مدح علی علیه السلام) افراط و زیاده روی کرده است. (2)
نگارنده گوید: از شعبی ناصبی (3) هیچ عجیب نیست که در برابر حدیث مسلّم پیامبر صلی الله علیه و آله این گونه جبهه گیری نماید!
ابن تیمیه نیز درباره کلام عمر: «أقضانا على» - كه به جهت وجودش در صحيح بخاری نتوانسته آن را انکار نماید - با کمال بی شرمی می نویسد:
این مربوط به حل و فصل خصومت ها و نزاع ها در ظاهر است، امکان دارد که آن قضاوت ها بر خلاف واقع باشد. (4)
ص: 720
اشکال
آیا سخن شعبی و ابن تیمیه بر خلاف حدیث مسلّم پیامبر صلی الله علیه و آله: «إن الله تعالى يثبت لسانك و يهدى قلبك» نیست؟!
آیا مسلمان احتمال می دهد خلاف آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده واقع شود؟!
آری ؛ آن ها نمی توانند قضاوت های بی جا و ناحق دیگران را انکار نمایند - هر چند به روی خود هم نمی آورند - لذا خود را ناچار دیده اند که به گونه ای برتری امیرالمؤمنین علیه السلام در قضاوت را کم رنگ جلوه دهند، گرچه به احتمال عدم موافقت آن با واقع باشد !!
جالب آن است که در روایتی از ابن عباس آمده است که نزول آیه شریفه ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ...﴾ [يونس (10): 35] دربارهٔ قضاوت به حق امیرمؤمنان علیه السلام است که به هدایت الهی است و نیازی به یادگیری از کسی ندارد. (1)
و مناوی دقیقاً در نقطه مقابل امثال ابن تیمیه گفته است:
همان گونه که امیرالمؤمنین علیه السلام در قضاوت ظاهری سرآمد صحابه است در دانش باطنی نیز از همه برتر است. (2)
ص: 721
تلاش بیشتر ابن تیمیه برای کم رنگ نشان دادن این فضیلت
ابن تیمیه در جایی دیگر پا را فراتر نهاده و به دروغ گفته:
مردم فتواها و قضاوت های ابوبکر، عمر، عثمان و علی [صلوات الله عليه] را جمع آوری کرده اند. آن چه به صواب نزدیک تر و دلالت بر علم و دانش صاحبش دارد مربوط به ابوبکر است و سپس عمر. موارد مخالفت با نصّ از عمر کم تر است تا علی.... . (1)
اشکال
إذا لم تستحي فقل ما شئت ! مخالفت ابن تیمیه با کلام پیامبر صلی الله علیه و آله عجیب نیست ولی شگفت آن که از مخالفت با مولایش نیز باکی ندارد!
عمر به جهل و مخالفت خویش با سنت اقرار و اعتراف می کند و می گوید: لولا على لهلك عمر، و حتى بخارى متعصّب در صحیحش از او نقل می کند که گفته: أقضانا علي، پس عمر می پذیرد که امیرالمؤمنین علیه السلام از او، ابوبکر و همه صحابه در قضاوت برتر است ولی ابن تیمیه نمی پذیرد!
و البته تنافی آن چه ابن تیمیه ادعا کرده در مخالفت امیرالمؤمنین علیه السلام با نصّ - با کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و کلمات گذشته بزرگان اهل تسنن از روز روشن تر است.
سبط ابن الجوزی در شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: و كان أقضى الناس بالحديث. (2)
ص: 722
12
[546/ 1] امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: با پیامبر صلی الله علیه و آله [شبانه] کنار کعبه رفته بودیم حضرت به من فرمود: «بنشین» و از شانه من بالا رفت تا من بلند شوم (و حضرت برای شکستن بت ها بر بام کعبه قرار گیرد) ولی در من احساس ضعف نمود، لذا نشست و به من فرمود: «اصعد إلى [على] منكبي» يعنى: بر شانه من بالا برو، سپس مرا بلند کرد تا جایی که اگر می خواستم دستم به افق آسمان هم می رسید. من بر بالای بام کعبه رفته و شروع به کندن بتی فلزی کردم که - از روی یا مس - به صورت مردی ساخته [و با میخ های آهنین بر بام خانه خدا میخکوب] شده بود آن را به چپ و راست و جلو و عقب تکان دادم تا از جا کنده شد.
حضرت فرمود: «آن را پرتاب کن» آن را به زمین پرتاب کردم و مانند شیشه (خُرد شد و) شکست. سپس به سرعت از مسجد خارج شدیم تا کسی ما را نبیند. از آن زمان به بعد دیگر بتی بر خانه خدا نهاده نشد.
ص: 723
* این حدیث در مسند احمد، الأحاديث المختارة مقدسی به دو سند نقل شده و حاکم در مستدرک حکم به صحت آن نموده، و هیثمی در مجمع الزوائد با اشاره به نقل احمد و پسرش و ابویعلی و بزار گفته: راویان این حدیث همه موثّق هستند. (1)
* طبری، (2) و احمد محمد شاکر نیز حکم به صحت آن نموده اند. (3)
* حاکم نیشابوری نظیر این روایت را نیز نقل و حکم به صحت آن کرده. (4) و گنجی شافعی نیز اعتبار آن را تأیید نموده است. (5)
ص: 724
این روایت با متون مختلف در مصادر دیگر نیز نقل شده است. (1)
و در همین راستا نسائی بابی را منعقد نموده با عنوان: «ذكر ما خُصّ به علي [علیه السلام] من صعوده على منكبي النبي صلی الله علیه و آله». (2).
بعضی از اعلام اهل تسنن تأليف مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارند، مانند:
1. صعود علي [علیه السلام] على منكب رسول الله صلی الله علیه و آله لكسر الأصنام من على ظهر الكعبة، ابو عبدالله جُعَل، حسين بن على بصرى بغدادی کاغذی معتزلی حنفی (متوفی 369)
2. صعود على [علیه السلام] على منكب النبيّ صلی الله علیه و آله، حاکم حسکانی (قرن پنجم)
ذهبی ناچار شده اعتبار حدیث فوق را بپذیرد ولی - از آن روی که این فضیلت مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام است و دیگران را از آن بهره ای نیست ! - باز باطن خویش را آشکار و چنین اظهار کرده است که:
ص: 725
گر چه سند آن مشکلی ندارد ولی متن آن منکر و غیر قابل قبول است! (1)
ابن تیمیه در برخورد با این روایت به گونه ای رفتار کرده تا در ذهن مخاطب تردید ایجاد نماید که شاید این روایت معتبر نباشد. سپس می گوید:
بر فرض که صحیح باشد، در آن ویژگی خاصی برای امامان یا علی [علیه السلام] نیست. (2)
اشکال
با مراجعه به مصادر گذشته روشن است که راویان آن ثقه و مورد اطمینان هستند و اعیان اهل تسنن تصریح به صحت و اعتبار آن نموده اند.
امّا دلالت آن بر ویژگی مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام آن است که هیچ کس به چنین جایگاهی نرسیده که به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله پا بر دوش آن حضرت بگذارد، آن هم به گونه ای که اگر بخواهد دستش به افق آسمان برسد !
ولی کو دیدہ بینا؟!!
ص: 726
13
حدیث «رایت» از روایاتی است که با اسناد فراوان در بسیاری از منابع و مصادر فریقین آمده است، حتی بخاری و مسلم - با آن که سعی در کتمان فضائل اهل بیت علیهم السلام دارند - نتوانسته اند آن را کتمان کنند و برخی از نویسندگان عامه اعتراف کرده اند که حدیث رایت از احادیثی است که قطع به تواتر آن داریم. (1)
[547/ 1] خلاصه مطلب بنابر روایات صحیح و معتبر عامه آن است که: پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ خیبر پرچم را به دست ابوبکر داد و گروهی با او روانه میدان جنگ شدند ولی شکست خورده بازگشتند پس از آن پرچم را به دست عمر داده و گروهی با او نیز به میدان نبرد روانه شدند ولی او نیز شکست خورد و بازگشت در حالی که او و یارانش یکدیگر را به ترس و بزدلی نسبت می دادند! (یعنی او لشکر را مقصر می دانست که ترسیدند و تاب مقاومت در برابر دشمن را نداشتند ولی آن ها ترس و فرار پرچمدار را سبب شکست می دانستند!) این مطلب برای پیامبر صلی الله علیه و آله ناگوار آمد، حضرت ناراحت شده و فرمود:
لأعطينّ [هذه] الراية [ليأخذنّ الراية أو: بالراية] غداً رجلاً يفتح الله على يديه، يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله كراراً غير فرّار.
یعنی: فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که فتح و ظفر به دست او
ص: 727
خواهد بود او خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز او را دوست دارند، کرّار است (مکرّر به دشمن حمله می کند و) اهل فرار نیست.
راوی می گوید: آن شب همه به این فکر بودند که فردا پرچم به دست چه کسی داده می شود؟! روز بعد هر کسی امید داشت که پرچم به او داده شود. بر خلاف تصور آنان پیامبر صلی الله علیه و آله سراغ امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفت و فرمود: على کجاست؟ گفتند: چشمانش درد می.کند حضرت (ایشان را طلبید و هنگامی که حاضر گردید) آب دهان مبارکش را به چشمان او مالید و او را دعا کرد تا حضرت علی علیه السلام شفا یافت به نحوی که گویا اصلاً بیمار نبوده و پس از آن پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به دست ایشان داد. (1)
برای روشن شدن این فضیلت مهم، تأکید می شود که:
[549-548/ 2 - 3] بنابر روایات صحیح و معتبر، ابتدا ابوبکر و عمر هر کدام با گروهی روانه میدان جنگ شدند ولی شکست خورده بازگشتند. (2)
ص: 728
[550/ 4] بنابر روایات معتبر، عمر و یارانش پس از شکست و بازگشت یکدیگر را به ترس و بزدلی نسبت می دادند (و کاملاً طبیعی است که باعث آن شود که لشکر روحیه خویش را از دست بدهد) این مطلب باعث ناراحتی پیامبر صلی الله علیه و آله شد لذا فرمود: فردا پرچم را به دست رادمردی بدهم که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند با دشمن نبرد نماید (و استقامت کند) تا پیروز شود، او اهل فرار نیست ! (1)
ص: 729
[551/ 5] بنابر روایات معتبر، همه با اشتیاق فراوان امیدوار بودند که پرچم به دست آن ها داده شود، (1) بویژه عمر، ابوبکر، سعد بن ابی وقاص، زبیر و ... ولی بر خلاف تصور و میل آنان پرچم به دست مبارک امیرمؤمنان علیه السلام داده شد، چیزی که صحابه اصلاً فکرش را نمی کردند و باورشان نمی شد. (2)
[552/ 6] مسلم نیشابوری در صحیح خود این روایت را در بخش فضائل امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده و گفته: عمر می گفت ما أحببتُ الامارة إلّا يومئذ يعني: من امارت (و پرچمداری) را جز در آن روز دوست نداشتم. (3)
[553/ 7] کار از امید و اشتیاق و دوست داشتن گذشته بود! آن ها گردن کشیده و خود را پیش انداختند تا شاید مورد توجه پیامبر صلی الله علیه و آله واقع شوند! مسلم از زبان عمر و در روایتی دیگر از زبان سعد بن ابی وقاص نقل کرده که: این دو (یعنی عمر و سعد) خود را در معرض آن قرار دادند که پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به آن ها بدهد
ص: 730
ولی حضرت (به آن دو اعتنایی نکرد و) پرچم را به دست مبارک علی علیه السلام داد. (1)
در بسیاری از روایات، راویان در مورد کسانی که خود را پیش انداختند تا پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به آن ها بدهد، تعابیری متفاوت و آمیخته با ابهام بکار برده اند که ان شاء الله به زودی خواهد آمد!! (2)
[554/ 8] در روایات عامه آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان فرموده بود: آرزوی رویارویی با دشمن را در سر نپرورانید که نمی دانید هنگام برخورد با آنان چه آزمونی (دشوار) خواهید داشت ! (3)
شهرت این قضیه به گونه ای بوده که حتی بخاری و مسلم هم نتوانسته اند آن را کتمان نمایند و وجود روایت در صحیحین ما را از استقصاء اسناد و طرق آن بی نیاز می کند!! گرچه این مطلب با قدری اختلاف در مصادر فراوان نقل بلکه تألیف مستقل در این زمینه نگاشته و طبع شده است.
حاکم نیشابوری (متوفی 405) تألیفی مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارد با نام: طرق حديث الراية.
ص: 731
اوصافی که در این روایات برای امیر مؤمنان علیه السلام آمده، تعریضی است به آن دو نفر که قبلاً شکست خورده برگشتند: الف) او خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد.
ب) خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز او را دوست دارند. (1)
ج) كرّار است (یعنی مکرّر به دشمن حمله می کند).
د) غیر فرار است و بنابر روایتی: پشت به جنگ نمی کند (و ترسو نیست).
ه) تا پیروز نشود برنمی گردد.
ناگفته پیداست که اگر این اوصاف در آن دو نفر وجود داشت، اختصاص امیرمؤمنان علیه السلام به آن لغو بود و معاذالله که پیامبر صلی الله علیه و آله سخن بیهوده بر زبان براند. (2)
و به جهت همین نکته مهم بخاری و مسلم اصلاً متعرض میدان رفتن ابوبکر و عمر نشده اند چه رسد به انهزام و شکست خوردن آن دو با آن که این مطلب در روایات صحیح و معتبر- آن هم از بریده که خودشان بقیه قضیه را از او نقل کرده اند - آمده است لذا ابن حجر عسقلانی عذر آورده که: در این نقل مطلب مختصر بیان شده، سپس شکست آن دو را از بریده - به نقل از احمد و نسائی و ابن حبان و حاكم - روایت کرده است! (3)
ص: 732
بنابر نقل معتبر از ابن عباس، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿لَأَبْعَثَنَّ رَجُلاً لاَ یُخْزِیهِ اَللَّهُ أَبَداً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ یعنی: کسی را به میدان می فرستم که خدا هرگز او را خوار نخواهد کرد... . (1)
و این نیز اشاره ای است به خزی، خواری، شکست و انهزام شیخین.
و هم چنین در منابع فراوان پس از جمله: ﴿لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ عبارات:
[9/555] ليس بفرّار [بفارّ]، (2)
ص: 733
[556/ 10] كراراً غير فرّار، (1)
[557/ 11] لا يولّي الدبر، (2)
و ﴿لَأُعْطِیَنَّهَا رَجُلاً لاَ یَفِرُّ﴾ که در روایت صحیح شماره 572 آمده،
و «لاَ یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اَللَّهُ » که در روایت صحیح شماره 548 آمده،
و همه تعریض به فرار شیخین است، ولی در صحیحین و برخی از مصادر دیگر نیامده است!
امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در مناشدهٔ روز شورا به این نکته اشاره فرموده که: فأَنْشُدُكُم بالله هل فيكم أحد قال له رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿ لأُعْطِیَنَّ الرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ، لاَ یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اللهُ عَلَی یَدَیْهِ﴾ - إذ رجع غيري منهزماً ! - غيري؟ قالوا: اللهمّ لا. (3)
شاعر در این باره چنین می سراید:
و ما أنْسَ لا أنْسَ اللَّذين تَقدَّما *** وَ فرَّهُما والفرُّ قَد علِما حُوبُ (4)
یعنی: من هر چیزی را ممکن است فراموش کنم ولی هیچ گاه این مطلب از
ص: 734
خاطرم نمی رود که آن دو نفر در پرچمداری خیبر بر علی علیه السلام مقدم شدند ولی از میدان نبرد گریختند با آن که خوب می دانستند فرار از جنگ گناه کبیره است !
با توجه به شکست ابوبکر و عمر در حملات پیشین بلکه نسبت ترس و بزدلی دادن عمر و یارانش به یکدیگر (1)، کاملاً طبیعی است که لشکریان روحیه خویش را از دست بدهند.
این مطلب بر پیامبر صلی الله علیه و آله سخت و گران آمد و موجب ناراحتی حضرت شد. (2)
حديث: «لأعطينّ الراية...» در چنین شرایطی صادر شد !
پرچمداری در خیبر آن قدر مهم بوده که بنابر نقل صحیح بخاری، صحیح مسلم، کنز العمال و.... هر یک از صحابه آرزوی آن را داشته، بلکه عمر گفته: من امارت (و پرچمداری) را جز در آن روز دوست نداشتم.
و چنان که در ویژگی های علی علیه السلام از زبان عمر و ابن عمر و سعد بن ابی وقاص خواهد آمد (3) از شتران سرخ موی - که ثروت مهمّی نزد عرب محسوب می شد - یا از آن چه خورشید بر آن می تابد، یا از دنیا و آن چه در آن است، نزد آنان محبوب تر و ارزشمندتر بوده است!
ص: 735
کلام شارحان حدیث نیز صراحت در بینظیر بودن این فضیلت دارد.
* شارح شهیر صحیح بخاری، عینی (متوفی 855) در این باره می گوید: و فيه: فضيلة على [علیه السلام] على غاية ما يكون (1) حديث خیبر فضیلتی است برای علی علیه السلام در آخرین حد ممکن (که فوق آن تصور نمی شود) !!
* در شرح صحیح مسلم قرطبی (متوفی 656) آمده: مردم حریص بودند که به این مرتبه شریف و جایگاه بلند که بالاتر از آن تصوّر نمی شود، نایل گردند. (2)
* نووی (متوفی 676) در شرح صحیح مسلم می گوید: در این فرمایش فضائلی روشن برای علی رضی الله عنه [علیه السلام] وجود دارد: شجاعت او، رعایت حرمت فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله، دوستی و محبت او نسبت به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و محبت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به او. (3)
* در شرح محدّث آبی مالکی (متوفی 827) آمده: این که عمر می گوید: من امارت (و پرچمداری) را جز در آن روز آرزو نکردم، برای آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله او را دوست دارند» و این از عظیم ترین فضائل و گرامی ترین مناقب علی [علیه السلام] است. (4)
ص: 736
* استاد جامع الأزهر، محمّد حبيب الله مالکی شنقیطی در این باره می نویسد: فهو منقبة عظيمة له [علیه السلام] یعنی حدیث رایت منقبتی بس با عظمت برای علی علیه السلام است. سپس کلام گذشته عمر را نقل کرده و می گوید: این شهادتی است از عمر برای علی علیه السلام به این ویژگی و خصوصیت عظیم. (1)
* ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) گفته: مراد از وصف: «ان عليّاً [علیه السلام] يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله آن است که حقیقت محبت و محبت واقعی در اميرالمؤمنین علیه السلام وجود دارد و گرنه اصل محبت که در هر مسلمانی هست.
در این حدیث اشاره ای است به آیه شریفه: ﴿قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ﴾ [آل عمران (3): 31]، گویا حضرت اشاره می فرماید که: علی علیه السلام در تبعیت و پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله سنگ تمام را گذاشته تا جایی که خدا او را دوست دارد و از این رو دوستی او علامت ایمان و کینه او نشان نفاق گشته، چنان که در صحیح مسلم از خود علی علیه السلام نقل شده پیامبر صلی الله علیه و آله با من چنین عهد فرمود که: «جز مؤمن تو را دوست ندارد و جز منافق بغض و کینه تو را نخواهد داشت». (2)
* فضل بن روزبهان می گوید: حدیث خیبر صحیح است و از فضائل عالی امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار می رود که می توان گفت کسی در آن شریک نیست و چه
ص: 737
بسیار است این گونه فضائل برای آن حضرت ! (1)
* محدث شاه ولی الله دهلوی (متوفی 1176) می نویسد: و فتح قلعه بر دست او واقع شد و در آن باب فضیلت تامّه که: «سأبعث غداً رجلاً يحبّ الله و رسوله، و يحبّه الله و رسوله» میسّرش شد. (2)
[558/ 12] بنابر نقل صحیح مسلم و... پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «برو و روی برمگردان مگر پس از فتح و ظفر» آن حضرت اندکی رفت و (پرسشی داشت) بدون آن که صورت مبارک را برگرداند مطلب را پرسید. (3) از این فقره روایت اطاعت و تسلیم محض بودن امیرمؤمنان علیه السلام نسبت به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله معلوم می شود، بر خلاف دیگران، مانند کسانی که در اجرای دستورات آن حضرت سهل انگاری و تعلل می ورزیدند (4) و یا فرمان حضرت به
ص: 738
آوردن قلم و کاغذ را حمل بر هذیان گویی کردند و... .
گرچه مطالبی که در روایات فریقین آمده و دلالت بر عظمت، جلالت، شجاعت و... امیرمؤمنان علیه السلام دارد از حوصله این کتاب خارج است ولی به نقل چند روایت بسنده می شود.
[559/ 13] در روایتی از مسیب بن عبد الرحمن- که اشکالی در سند آن نیست ولی پذیرفتن متن آن برای مخالفان سخت است ! - آمده: هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام آماده نبرد شد پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای علی - پدرم به قربانت ! - به
ص: 739
خدایی که جانم در دست اوست سوگند، کسی (برای یاری) همراه توست که تو را تنها نمی گذارد. این جبرئیل است که جانب راست تو قرار گرفته و شمشیری در دست دارد که اگر بر کوه ها فرود آورد از هم بپاشند. پس بشارت باد تو را به رضوان و بهشت».
«يا على إنّك سيد العرب، وأنا سيد ولد آدم، اى على، تو سرور و سالار عرب هستی و من سرور و سالار بنی آدم...». (1)
[560/ 14] هنگامی که حضرت شمشیر را بر سر مرحب فرود آورد، مرحب سپر خویش را بر سر گرفت شمشیر امیر مؤمنان علیه السلام سپر، کلاه خود، سنگی که زیر کلاه خود بود و دو عمامه ای که مرحب بر سر بسته بود همه را شکافت و به دندان های او رسید. (2)
ص: 740
[561/ 15] آن ضربت به قدری با صلابت و محکم بود که لشکر اسلام صدای آن را شنید در روایات عامه آمده است:
فضربه علي [علیه السلام] على رأسه حتى عض السيف بأضراسه، و سمع أهل العسكر صوت ضربته !
[562/ 16] و بنابر نقل دیگر فضربه على هامته ضربةً حتى عضّ السيف منه بيضة رأسه، و سمع أهل العسكر صوت ضربته. (1)
[563/ 17] أم سلمه که در خیبر حضور داشته تصریح کرده که خودش صدای آن ضربت را شنیده است! (2)
و روشن است که بانوان در پیشاپیش رزمگاه نبوده اند !
[564/ 18] امیرمؤمنان علیه السلام درب قلعه خیبر را از جا کند و آن را سپر خویش
ص: 741
قرار داد، (1) سپس آن را در دست گرفت آن را در دست گرفت تا مسلمانان از روی مسلمانان از روی آن عبور کردند وارد قلعهٔ خیبر شدند (2) و در آخر آن را به سویی افکند. بنابر روایات مختلف:
هشت نفر تلاش کردند که آن را زیر و رو کنند ولی نتوانستند. (3)
چهل نفر خواستند آن را بلند کنند ولی نشد. (4)
ص: 742
هفتاد نفر به زحمت توانستند آن را سر جایش بگذارند!! (1)
از روایات عامه معلوم می شود که دانشمندان یهود از شکست خود به دست با کفایت امیر مؤمنان با اطلاع بوده اند، در روایات آنان آمده:
[565/ 19]... فاطلع إليه يهودي من رأس الحصن، قال: من أنت؟ قال: على بن أبي طالب، فقال اليهودي: غُلبتم [علوتم] و ما أنزل على موسى [علیه السلام]. (2)
ص: 743
هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام وارد میدان کارزار شد یکی از یهودیان سر از قلعهٔ خیبر بیرون آورد و پرسید: تو کیستی؟ حضرت پاسخ داد: علي بن ابي طالب. او [رو به یهودیان کرد و] گفت: به آن چه بر حضرت موسی علیه السلام نازل شده (یعنی تورات) سوگند یاد می کنم که شما شکست خواهید خورد.
بنابر نقل مقریزی، ابونعیم تصریح کرده که این فضیلتی شریف (و امتیازی بزرگ) برای امیر مؤمنان علیه السلام است؛ زیرا یهودیان از کتب و روایاتشان دانسته بودند کسی که آنان را شکست می دهد علي بن ابی طالب علیه السلام است! (1)
ص: 744
آثار حاکی از آن است که امیرالمؤمنین علیه السلام پیش از نبرد به چشم دردی شدید مبتلا شده بود و پس از دعای پیامبر صلی الله علیه و آله شفا یافته و تا آخر عمر از بیماری چشم و بلکه از سرما و گرما نیز در امان بود به یاری خداوند، تفصیل این مطلب با ذکر مصادر و منابع آن در آینده خواهد آمد. (1)
بنابر نقل برخی از اهل تسنن مانند عینی (متوفی 855) شارح بخاری، حسان بن ثابت با اجازه پیامبر صلی الله علیه و آله و در حضور آن حضرت، در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام شعری سرود که:
و كان علىٌّ أرمد العين يبتغي *** دواءً فلما لم يحسن مداويا (2)
حباه (3) رسول الله منه بتفلة *** فبورك مرقيّاً و بورك راقيا
و قال سأعطى الراية اليوم صارماً *** فذاك محب للرسول مواتيا (4)
يحبّ النبي، والإله يحبّه *** فيفتح هاتيك الحصون التواليا (5)
فأقضى (6) بها دون البرية كلها *** علياً، و سمّاه: الوَزِيرَ المؤاخِيا (7)
ص: 745
و چنان که ملاحظه می فرمایید در بیت اخیر اشاره می کند که حضرت پس از فرمایش: «لأعطين الراية رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله» از بین همه پرچم را فقط به علی علیه السلام داد و او را وزیر و برادر خود نامید.
مدال های افتخار متعددی پس از نبرد خیبر از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله به اميرالمؤمنین علیه السلام اعطا شده که متأسفانه نادیده گرفته شده یا مستور مانده است.
[566/ 20] متقی هندی - به تبع از سیوطی - از مسند ابو یعلی از اميرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده که پس از بازگشت از (فتح) خیبر، پیامبر صلی الله علیه و آله به من مطلبی فرمود که از (همه) دنیا نزد من بهتر (و مهم تر) است. (1)
اما این که حضرت چه مطلبی را فرمود این روایت از بیان آن ساکت است.
[567/ 21] ابن مغازلی (متوفی 483) و خوارزمی (متوفی 568) روایت مفصلی نقل کرده اند که در صدر آن آمده است: علی علیه السلام پس از فتح خیبر، شرفیاب محضر پیامبر صلی الله علیه و آله گردید، آن حضرت فرمود:
ای علی، اگر (خوف آن) نبود که گروهی از امت درباره تو چیزی
ص: 746
بگویند که مسیحیان در مورد حضرت عیسی علیه السلام گفتند، در فضیلت تو مطلبی می گفتم که بر جماعتی از مسلمانان نگذری مگر آن که خاک زیر پایت و زیادی آب وضویت را برای تبرّک و استشفا بردارند. (1)
[568/ 22] خطیب دمشقی (متوفی 571) از انس بن مالک نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله روز خیبر علی [علیه السلام] را مشهور کرد و درباره اش فرمود: ای مردم، هر کس دوست دارد نظر نماید به حضرت آدم در خلقتش - يا خُلق و خويش -،
به من در خلق و خویم،
به حضرت ابراهیم در خُلّت و دوستی اش با خدا،
به حضرت موسی در مناجاتش با خدا،
به حضرت یحیی در زهد و بی رغبتی اش به دنیا،
و به حضرت عیسی در روش و سنّتش، به علی ابن ابی طالب علیه السلام نگاه کند. (2)
ای مردم، فرزندان خویش را با محبت او آزمایش کنید، هر کس او را دوست
ص: 747
دارد از شما (و حلال زاده) است و کسی که از او کینه به دل دارد از شما نیست.
علی مردم را به گمراهی دعوت نمی کند و از راه هدایت دور نمی نماید.
انس می گوید: پس از خیبر، گاهی کسی فرزندش را به دوش گرفته و سر راه علی علیه السلام می ایستاد و از فرزندش می پرسید: پسرم آیا این مرد را دوست داری؟ اگر کودک پاسخ می داد آری او را به فرزندی می پذیرفت و اگر می گفت: نه، او را بر زمین می زد و می گفت برو نزد مادرت و مادرت نیز به خانواده اش ملحق شود. من به کسی که علی را دوست ندارد، نیازی ندارم! (1)
[569/ 23] طبرانی (متوفی 360) از ابن عباس روایت مفصلی نقل کرده که در ضمن آن آمده: پس از جنگ خیبر پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
... اگر می خواستم کسی را جانشین خود قرار دهم، هیچ کس سزاوارتر از تو نبود به جهت سابقۀ تو در اسلام خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله (لیاقت) همسری با سرور زنان عالمیان گذشته از فداکاری های پیشین ابو طالب و وفاداری اش نسبت به من... من به شدّت مایل بودم که زحمات او در نسلش جبران شود. (2)
ص: 748
البته روشن است که نقل این روایت در مقام الزام عامه است و گرنه یقیناً پیامبر صلی الله علیه و آله به فرمان خدا امیرمؤمنان علیه السلام را به جانشینی خود نصب فرموده است. (1)
شایان ذکر است که بازگشت خورشید برای امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در خیبر واقع شده به شرحی که - ان شاء الله - در فضیلت آینده خواهد آمد.
بنابر روایت امام مجتبی علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام نبرد پرچم را به دست علی علیه السلام داده و جبرئیل در جانب راست و میکائیل در جانب چپ آن حضرت قرار گرفته (و روانه میدان می شد) و بازنمی گشت مگر پس از فتح و ظفر. (2)
[570/ 24] در برخی از روایات آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله در نبرد خیبر به این مطلب تصریح و مدال یاری جبرئیل و میکائیل را خود بیان فرموده اند. (3)
ص: 749
[571/ 25] سبط بن الجوزی از احمد بن حنبل در کتاب فضائل نقل کرده که [گذشته از جنگ احد] در روز خیبر [نیز] صدای تکبیری از آسمان شنیده شد، و پس از آن منادی ندا داد شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی نیست و حسان بن ثابت با اجازه پیامبر صلی الله علیه و آله اشعاری سرود که در آن شعر گذشته را به جبرئیل نسبت داد (1) ولی این مطلب در کتاب فضائل پیدا نشد.
ص: 750
بدون شک کشته شدن مرحب یهودی و فتح خیبر فقط به دست مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام بوده بدون آن که دیگران در آن کمترین سهمی داشته باشند. مخالفان که در فضائل ساختگی اصحاب به بیان ریزترین مطالب می پردازند این جا از بیان حقیقت مطلب و شرح و بسط آن خودداری نموده و آن را با جملاتی بسیار کوتاه بیان کرده اند مانند «ففتح له» يا «ففتح الله عليه»، (1) يا «فكان الفتح على يديه». (2) توضیح مطلب آن که با کشته شدن مرحب به دست با کفایت امیرالمؤمنین علیه السلام، رعب و وحشت سر تا پای لشکر دشمن را گرفت و همه پا به فرار گذاشته و به درون قلعه خیبر پناه بردند لشکر اسلام که پیش از این با فرار دیگران روحیه خویش را از دست داد بود، با دیدن شجاعت و دلاوری مولا جان تازه ای گرفت و به جنب و جوش افتاده و دنبال او حرکت کرد ولی نیازی به یاری آنان نبود و پیش از رسیدن آنان، فتح و ظفر حاصل شد.
این مطلب مهم در مصادر اهل تسنن با عباراتی بسیار کوتاه و نارسا بیان شده است. (3)
ص: 751
و معلوم می شود که عده ای از راویان آثار، تلاش در پنهان کردن نقش امیرالمؤمنین علیه السلام در فتح خیبر داشته و بسیاری از مطالب را نقل نکرده اند.
ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728) - که به جهت وجود روایت در صحیحین راهی برای انکار آن نمی بیند، از راه دیگر وارد شده و در مورد اوصافی که پیامبر صلی الله علیه و آله در این حدیث برای مولا فرموده - می نویسد:
این مطلب از ویژگی های مخصوص علی نیست بلکه صفتی است که در هر مؤمنی که ایمانش کامل باشد وجود دارد. (1)
و شاه عبدالعزیز دهلوی (متوفی 1239) می نویسد:
جواب دیگر از تخصیص - یعنی اختصاص حضرت امیر علیه السلام به مدال: «يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله»- آن که در کلام عرب بلکه در كلام جميع طوائف، بیشتر تمهید می کنند به چیزی و مقصود ما بعد او [آن ظ] باشد چنان چه [چنان که ظ] لفظ (رجلاً) در همین حدیث،
ص: 752
و مانند آن که گویند: زید مرد عاقل است. حال آن که اثبات رجولیت برای او مقصود نیست، مقصود اثبات عاقلیت است فقط. پس در این جا هم مقصود بالتخصيص مضمون «يفتح الله على يديه» است و «رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله» محض تمهید است. (1)
پاسخ
1. اگر امر آن گونه باشد که ابن تیمیه اظهار می کند این همه امید و اشتیاق صحابه بلکه پیش افتادن و خود را در معرض قرار دادن که شاید پرچم به دست آن ها داده شود، بویژه افرادی که نامشان در روایات آمده مانند: عمر، ابوبکر، سعد بن ابی وقاص، زبیر و... کاملاً بی وجه و لغو محض خواهد بود !!
آیا برای امری مشترک و سهل و ساده این گونه سر و دست می شکستند؟!
ابن تیمیه خودش اعتراف کرده که بنابر روایت صحیح، عمر گفت: من امارت (و پرچمداری) را جز در آن روز دوست نداشتم. (2)
2. اگر امر به این سادگی باشد، ذکر این وصف در آن موقعیت حساس، آن هم پس از شکست ابوبکر و عمر در مبارزات پیشین لغو خواهد بود و صدور آن از عقل کل و امیر فصاحت و بلاغت یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله محال است.
پس روشن شد که با ذکر این صفت - مانند و صف کرّار غیر فرّار - می خواهند بفرمایند که دیگران در ادعای محبت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله صادق نبوده اند و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله هم کسی را که لاف بی جا می زند دوست ندارند.
و از این بیان ویژگی خاص این اوصاف به روشنی معلوم می شود.
ص: 753
3. اگر امر آن گونه باشد که ابن تیمیه اظهار می کند، چرا ابن عباس آن را از ویژگی های مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام شمرده؟! و چرا عمر و پسرش آن را از شتران سرخ موی- که مهم ترین سرمایه عرب محسوب می شد - و هم چنین - سعد بن ابی وقاص آن را از شتران سرخ موی یا از آن چه خورشید بر آن می تابد، یا از دنیا و آن چه در آن است برتر دانسته اند؟! (1)
و چرا دانشمندان عامّه آن را از خصائص آن حضرت دانسته اند؟ (2)
در نکته چهارم- از چند نکته مهم- کلام شارحان حدیث در بی نظیر بودن این فضیلت گذشت. (3) و بویژه عسقلانی دربارۀ ممتاز بودن امیرالمؤمنین علیه السلام در این. اوصاف بیانی داشت که مناسب است مراجعه شود. (4)
و از آن چه در پاسخ ابن تیمیه گذشت سخافت کلام محدث دهلوی و پاسخش روشن می شود ؛ زیرا - گذشته از اعتراف بزرگان اهل تسنن به اهمیت این فضیلت (5) - روشن است که اگر این جمله برای تمهید بود، آرزوی سعد بن ابی وقاص و... وجهی نداشت.
در تمهید به الفاظ کوتاه مانند (رجلاً) اکتفا می شود و نیازی به تفصیل و دو جمله: «يحبّ الله و رسوله» و «يحبّه الله و رسوله» نیست. از این روی امیرالمؤمنین علیه السلام در مناشده با اصحاب شورا با این جمله استدلال بر احبّیّت خویش نموده و در کنار حدیث طیر بدان احتجاج و بنابر نقل ابن عساکر فرمود:
ص: 754
نَشَدْتُكُم بالله أفيكم أحد أحبّ إلى الله وإلى رسوله منّي إذ دفع الراية إليّ يوم خيبر فقال: «لأعطين الراية إلى من يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله»، و يوم الطائر إذ يقول: «اللهم ائتنى بأحبّ خلقك إليك يأكل معي»، فجئت فقال: «اللهم و إلى رسولك اللهم و إلى رسولك» غيري؟ قالوا: اللهم لا. (1)
ابن تیمیه برای کم رنگ کردن فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام می نویسد:
علی مرحب را به صورت عادی کشت ! (2)
پاسخ
پیش از این گذشت که ضربت مولا به قدری با صلابت و محکم بود که صدای آن را تمام لشکر اسلام شنید! بنابر روایت معتبر، ام سلمه که در خیبر حضور داشته نیز تصریح کرده که صدای آن ضربت را شنیده است، (3) و روشن است که بانوان در پیشاپیش رزمگاه نبوده اند !
و کیفیت ضربت زدن مولا بر سر مرحب نیز در روایت شماره 560 گذشت.
تذكر
تلاش ابن تیمیه برای پوشاندن حقائق و کمرنگ کردن فضائل مولا امیرالمؤمنین علیه السلام بی نظیر است! او در جای دیگر می نویسد:
ص: 755
گرچه علی [علیه السلام] از شجاعان صحابه بوده ولی این از ویژگی های او نیست دیگر صحابه هم شجاع بوده اند پس برتری او در جهاد بر بسیاری از صحابه هم ثابت نیست چه رسد به خلفا ! (1)
بی انصافی ابن تیمیه بر اهل اطلاع پوشیده نیست، ولی مناسب است روایات و کلماتی از اعیان اهل تسنن در این زمینه نقل شود.
در روایت شماره 80 گذشت: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: أفضلكم علي بن أبي طالب... و أشدّكم لله غضباً، و أشدكم نكاية في العدو... .
و در روایت شماره 25 گذشت که امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن مناشده فرمود: ولقد عرفتُم أنا ما خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله مخرجاً قطٌّ إلّا رجعنا وأنا أحبّكم إليه و أوثقكم في نفسه، و أشدُّكم نِكَايَةً للعدو، و أثراً في العَدُوِّ.
و در ضمن روایتی دیگر آمده است که فرمود: أقيه - يعني رسول الله صلی الله علیه و آله- بنفسي في المواطن التي ينكص فيها الأبطال، و ترعد فيها الفرائص. (2)
میمون نَسَفی (متوفی 508) می گوید:
بدون شک علی [علیه السلام] شجاع ترین مردم است. شجاعت، دلاوری، بی باکی و مهارت او در تدبیر (فنون نظامی و) لشکرکشی و بینش او در بزنگاه جنگ و حمایت از حریم (دین و مملکت اسلامی) به گونه ای بوده که او ضرب المثل مشهور بر بر سر زبان ها گشته و همه به آن معتقدند... این مطلب روشن تر از آن است که ما بخواهیم به اثبات آن بپردازیم، و کسی که در این
ص: 756
امور تردیدی داشته باشد احمق است و حماقت دردی است بی درمان ! (1)
فخر رازی (متوفی 606) در ضمن روایتی که آن را مشهور دانسته می نویسد:
پیامبر صلی الله علیه و آله پس از نبرد امیرالمؤمنین علیه السلام با عمرو بن عبدود فرمود: «یا علی (در این نبرد) خودت را چگونه یافتی»؟ علی علیه السلام عرض کرد: به گونه ای بودم که اگر تمام اهل مدینه در برابرم قرار می گرفتند بر آن ها غالب می گشتم. (2)
و محبّ طبری (متوفی 694) می گوید: گرفتاری هایی که علی [علیه السلام] در جنگ ها (از لشکر اسلام) برطرف نمود و فتح و ظفری که خدا بر دست او در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله جاری نمود بی سابقه است و از هیچ کس دیگر صادر نشده، این مطلب آن قدر مشهور است که نیاز به شاهد و استدلال و اطاله کلام ندارد ! (3)
شهاب الدین ابشیهی شافعی (متوفی 852) می نویسد:
امیرالمؤمنین علیه السلام علی ابن ابی طالب [علیه السلام] یکی از آیات خداوند، معجزه ای از معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله مؤیّد به تأیید الهی برطرف کننده گرفتاری ها
ص: 757
و سختی ها بنیانگذار اساس دین اسلام و باعث پایداری و استواری آن که بالاتفاق و بدون تردید بر تمامی شجاعان مقدم است.
بعضی گفته اند: اگر در جنگ با لشکری که علی [علیه السلام] در آن بود روبرو می شدیم وصیت می نمودیم (و مهیّای کشته شدن می گشتیم). (1)
همه می دانند که در جنگ خندق خدا به دست با کفایت آن حضرت کار را تمام نمود: ﴿وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ ﴾ [الأحزاب (33): 25] بعلى بن أبي طالب علیه السلام. (2)
شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام به گونه ای بوده که معاویه از ترس آن حضرت، جرأت میدان رفتن نداشته و هنگامی که پیشنهاد آن حضرت به مبارزه تن به تن را عمرو بن عاص تأیید نمود، معاویه به عمرو گفت: تو می دانی که هیچ کس در میدان نبرد در برابر علی قرار نگرفت مگر آن که کشته شد، تو طمع کرده ای (من کشته شوم و خودت) به خلافت دست یابی! (3)
ص: 758
قال ابن أبي الحديد: و مقاماته في الحرب مشهورة يضرب بها الأمثال إلى يوم القيامة، و هو الشجاع الذي ما فرّ قطّ ولا ارتاع من كتيبة، ولا بارز أحداً إلا قتله، ولا ضرب ضربة قط فاحتاجت الأولى إلى ثانية، وفي الحديث: «كانت ضرباته وتراً»، و لمّا دعا معاوية إلى المبارزة ليستريح الناس من الحرب بقتل أحدهما، قال له عمرو: لقد أنصفك، فقال معاوية: ما غششتني منذ نصحتني إلا اليوم ! أتأمرني بمبارزة أبي الحسن و أنت تعلم أنه الشجاع المطرق ! أراك طمعت في إمارة الشام بعدي ! وكانت العرب تفتخر بوقوفها في الحرب في مقابلته، فأمّا قتلاه فافتخار رهطهم بأنه علیه السلام قتلهم أظهر وأكثر، قالت أخت عمرو بن عبدودّ ترثيه:
لو كان قاتل عمرو غير قاتله *** بكيتُه أبداً ما دمتُ في الأبد
لكن قاتله من لا نظير له *** و كان يُدعى أبوه: بيضة البلد
و أمّا القوة والأيد؛ فبه يضرب المثل فيهما، قال ابن قتيبة...: ما صارع أحداً قطّ إلّا صرعه (1) و هو الذي قلع باب خيبر، واجتمع عليه عصبه من الناس ليقلبوه فلم يقلبوه، و هو الذي اقتلع هبل من أعلى الكعبة، و كان عظيماً جداً، وألقاه إلى الأرض. (2)
نووی (متوفی 676) و سیوطی (متوفی 911) می گویند: حالات علی علیه السلام در شجاعت و دلاوری های او در جنگ ها مشهور و معروف است. (3)
کلمات عامّه در این زمینه فراوان و نقل آن خارج از حوصله کتاب است. (4)
ص: 759
بعضی خواسته اند در روایاتی که در اهمیت کندن درب قلعه خیبر وارد شده (1) تشکیک نموده و آن را بی اساس معرفی کنند ولی نویسندگان اهل تسنن تصریح به وجود آن در منابع و روایات معتبر نموده اند. (2)
بنابر نقل صحیح مسلم و روایات فراوان دیگر که اهل تسنن اعتراف به صحت و تواتر آن کرده اند - قاتل مرحب در جنگ خیبر، کسی جز مولا امیرالمؤمنین علیه السلام نیست. (3)
ص: 760
ص: 761
بخاری که سعی در کتمان فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام دارد این امر مهم را نادیده گرفته و اصلاً سخنی از آن به میان نیاورده است.
معاندان که کندن درب قلعه خیبر و حصول فتح و ظفر به دست مبارک و باکفایت امیرالمؤمنین علیه السلام را مطلبی روشن واضح و موجود در صحاح دیدند، و فرار و بزدلی دیگران را نیز مطلبی غیر قابل انکار، دشمنی خود را این گونه اظهار کردند که با دروغ پردازی، دیگران را قاتل مرحب معرفی کنند که اگر موفق هم نشوند بالاخره عده ای را به شک و تردید اندازند و به همین اندازه از عظمت مطلب کاسته شود لذا برخی به دروغ ادعا کرده اند که زبیر و بعضی دیگر گفته اند محمد بن مسلمه قاتل مرحب بوده است. (1)
شگفتا که اگر در مقام تضعیف روایات فضائل امیرالمؤمنين علیه السلام باشند می گویند: این روایت غیر قابل قبول است، چرا در صحیح بخاری یا مسلم نیامده؟ یا آن که با روایت صحیح مسلم منافات دارد و... ؛ اما این جا که
ص: 762
می خواهند از قدر آن حضرت بکاهند قتل مرحب به دست مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام را که در صحیح مسلم آمده نادیده می گیرند!
برخی برای توجیه این روایات ساختگی مطالبی رکیک گفته اند، مانند ابن تیمیه که می گوید: شاید در خیبر دو نفر به نام مرحب وجود داشته است! (1)
با آن که چنین مطلبی در هیچ سیره و تاریخی وجود ندارد.
او در جای دیگر گفته: هر دو روایت صحیح است ولی بعضی گفته اند یکی از آن دو غلط است. (2)
آیا جای تعجب نیست که علی رغم وجود روایت در صحیح مسلم و روایات معتبر دیگر، این گونه بی انصافی را روا می شمارند؟!
حاکم نیشابوری در این زمینه به استقصای روایات پرداخته و سوگند یاد کرده که هیچ یک از صحابه و تابعین نگفته اند که محمد بن مسلمه قاتل مرحب بوده، و این بهتانی است که خوارج آن را ابداع نموده اند. (3)
والبته ابن تیمیه هم - به مقتضاى طينتش كه السنخية علة الانضمام ! - به خوارج پیوسته و افترای آنان را بلغور کرده است.
ابن حجر عسقلانی تصریح کرده که آن چه در صحیح مسلم آمده - که قاتل مرحب جز امیرالمؤمنین علیه السلام کسی نیست - بر روایات دیگر مقدّم است. (4)
ص: 763
تعابیر راویان این واقعه، در مورد کسانی که خود را پیش انداختند و در معرض آن قرار دادند که پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به آن ها بدهد، متفاوت و گاهی آمیخته با ابهام است، چنان که ملاحظه می فرمایید:
1. فتشرّف له [لها] الناس. (1)
2. فتطاول الناس لها ومدّوا أعناقهم، (2) أو... و رفعوا رؤوسهم. (3)
3. فتطاولنا لها. (4)
4. فَاسْتَشْرَفَ لَهَا أَصْحَابُ. (5)
5. فلمّا كان من الغد تطاول له جماعة من أصحابه. (6)
6. فتطاولت لها قريش، و رجا كل واحد منهم أن يكون صاحب ذلك. (7)
ص: 764
7. فاستشرف لها من استشرف. (1)
8. تصادر لها أبو بكر و عمر، (2)
أو: تطاول لها أبو بكر و عمر. (3)
9. قال عمر: فتساورتُ لها رجاء أن أُدعى لها.؟ (4)
10. أو قال: فتطاولتُ لها، (5)
و في لفظ: فتطاولتُ لها و استشرفتُ رجاء أن يدفعها [تُدفع] إليّ. (6)
ص: 765
11. أو قال: فتشارفتُ، (1) وفي لفظ: فتشارفتُ لها رجاء أن أدعى لها. (2)
بعضی تعابیر عام، مانند جمله های 1 - 2 لفظ: «مردم»،
جمله 3 لفظ: «ما»،
جمله 4 لفظ: «اصحاب»،
جمله 5 لفظ: «گروهی از اصحاب»
جمله 6 لفظ: «قریش»؛
بعضی تعابیر مبهم، مانند جمله 7 «مَن- کسانی»
و بالاخره بعضی هم تصریح به نام شیخین نمودند، مانند جمله های 8 - 11. به نظر می رسد راویان- از ترس یا به جهت رعایت و حفظ حرمت آن دو ! - نخواسته اند صریحاً نامشان را ببرند لذا از تعابیر عام و مبهم استفاده کرده اند!
جالب آن است که در روایتی آمده است:
[572/ 26] إن رسول الله صلی الله علیه و آله أخذ الراية فهزها، ثم قال: «من يأخذها بحقها؟ فجاء فلان [الزبير]، فقال: أنا، قال: «امط»، ثم جاء رجل، فقال: «امط»، ثم قال النبي صلی الله علیه و آله: «والذي كرّم وجه محمد لأُعطينّها رجلاً لا يفرّ، هاك يا علي» فانطلق حتى فتح الله عليه خيبر و فدك.... (3)
ص: 766
از روایت پاورقی معلوم است که دو نفر دیگر نیز داوطلب مبارزه شدند و از آن ها به کنایه یاد شده و روشن است که مراد از «فلان» و «رجل» شیخین هستند؛ زیرا اگر مقصود کس دیگری بود راویان محذوری در ذکر نام او نداشتند. (1)
ص: 767
روایات فرار، انهزام و شکست ابوبکر و عمر در منابع متعدد و معتبر آمده که برخی نقل شد (1) و برخی دیگر را ملاحظه می فرمایید:
[573/ 27]... دعا أبا بكر فعقد له لواءً، ثم بعثه فسار بالناس فانهزم حتى إذا بلغ و رجع، فدعا عمر فعقد له لواءً فسار ثم رجع منهزماً بالناس. (2)
[574/ 28] و إن أبا بكر أخذ راية رسول الله صلی الله علیه و آله ثم نهض فقاتل قتالاً شديداً، ثم رجع، فأخذها فأخذها عمر فقاتل قتالاً هو أشدّ قتالاً من القتال الأول، ثم رجع، فأخبر بذلك رسول الله صلی الله علیه و آله فقال: «أما والله لأعطينها غداً رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله يأخذها عنوة»، قال: وليس ثُمَّ علي علیه السلام فتطاولت لها قريش، ورجا كل واحد منهم أن يكون صاحب ذلك، فأصبح فجاء علي علیه السلام على بعير له حتى أناخ قريباً من خباء رسول الله صلی الله علیه و آله و هو أرمد، و قد عصب عينيه بشقة برد قطري، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «ما لك»؟! قال: رمدت بعد، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «ادن مني»، فدنا منه، فتفل في
ص: 768
عينيه فما و جعها حتى مضى لسبيله، ثم أعطاه الراية، فنهض بها معه، و عليه حلّة أرجوان حمراء قد أخرج خملها، فأتى خيبر، و خرج مرحب صاحب الحصن، و عليه مغفر معصفر يمان و حجر قد ثقبه مثل البيضة على رأسه، و هو يرتجز و يقول:
قد علمت خيبر أني مرحب *** شاكي السلاح بطل مجرّب
فقال علي علیه السلام:
أنا الذي سمّتني أمي حيدره *** أكيلكم بالسيف كيل السندره
ليث بغابات شدید قسوره
فاختلفا ضربتين، فبدره علي [علیه السلام] فضربه فقد الحجر والمغفر و رأسه حتى وقع في الأضراس [الأرض] و أخذ المدينة. (1)
و روایاتی دیگر که ذکر آن خارج از حوصله کتاب است. (2)
ص: 769
پیش از این اشاره شد که بخاری و مسلم اصلاً متعرض میدان رفتن ابوبکر و عمر نشده اند چه رسد به انهزام و شکست خوردن آن دو با آن که این مطلب در روایات صحیح و معتبر - آن هم از بریده که خودشان بقیه قضیه را از او نقل کرده اند - آمده است ! (1) و گفته شد که در منابع فراوان پس از جمله: «لأعطين الراية رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله» عبارات: «ليس بفرّار»، «كراراً غير فرّار»، «لا يولّي الدبر» وجود دارد که تعریض به فرار و شکست شیخین است، (2) ولی در صحیحین و برخی از مصادر دیگر نیامده است!
بسیاری از راویان، ناسخان، و... سعی و تلاش در تحريف، حذف، و مبهم آوردن قسمت هایی از روایات کرده اند تا آن که در حد امکان منقصت ابوبکر و عمر به چشم نیاید یا اصلاً بیان نشود. برخی شکست و بازگشت عمر را نقل کرده اند ولی در مورد ابوبکر سکوت نموده اند، و بعضی دیگر بر عکس ! (3)
ص: 770
توجه شما را به نمونه هایی دیگر از این تحریفات جلب می نماییم:
الف) کسی که ترس او را فراگرفت و از میدان رزم شکست خورده بازگشت نامش برده نشده و به صورت مبهم «رجلاً» ذکر شده لما كان يوم خيبر بعث [نفذ] رسول الله صلی الله علیه و آله رجلاً فجبن..... . (1) و برخی همان را نیز محترمانه چنین نقل کرده اند: و قد كان دفع لواءه إلى رجلٍ من أصحابه من المهاجرين فرجع ولم يصنع شيئاً، ث-م دفعه إلى آخر فرجع ولم يصنع شيئاً. (2)
ب) هنگام بیان انهزام ابوبکر با تردید و احتیاط از او یاد شده که:
بعث رسول الله صلی الله علیه و آله إلى خيبر - أحسبه قال: - أبا بكر فرجع منهزماً. (3) يعنى: پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ خیبر - خیال می کنم که راوی گفت: - ابوبکر را به میدان فرستاد ولی او (با همراهانش) شکست خورده بازگشت.
ج) با آن که در منابع متعدد آمده است که عمر و یارانش پس از فرار از میدان رزم نسبت ترس و بزدلی به یکدیگر داده و همدیگر را ترسو می خواندند. (4) ولی بسیاری آن را ذکر نکرده و بعضی دیگر آن را این گونه تحریف کرده اند:
ص: 771
پرچمدار مهاجرین به یارانش نسبت کوتاهی و کندی می داد. (1)
پس از بازگشت، او با مردم و مردم با او به گفتگو پرداختند! (2)
برگشت در حالی که آنان برای او می گفتند و او برای آنان می گفت! (3)
د) برخی گفته اند: مردم منهزم شدند (نه خصوص ابوبکر) !! (4)
ه-) بعضی سعی کرده اند مطلب را با عباراتی محترمانه بیان کنند و بجای تعابیر: «فرار»، «انهزام» و «شکست» گفته اند: ابوبکر و عمر به میدان رفتند ولی فتح و ظفر حاصل نشد! یا آن که آن دو شدیداً جنگیدند و... . (5)
و) برخی فقط میدان رفتن عمر را نقل کرده و شکست او را ذکر نکرده اند. (6)
ابن تیمیه با نادیده گرفتن این همه روایات صحیح و معتبر می نویسد:
بعضی از کذابین و دروغ پردازان در حدیث رایت افزوده اند که ابوبکر
ص: 772
و عمر پرچم را گرفته و به میدان رفتند ولی فرار کردند. (1)
پاسخ
با توجه به روایات معتبر، معلوم شد چه کسی کذاب و دروغگو است!
ابن كثير متعصب می گوید: بزار از عباد بن یعقوب از عبدالله بن بکر از حکیم بن جبیر از سعید بن جبیر از ابن عباس داستان فرستادن ابوبکر و عمر در جنگ خیبر، و پس از آن دو فرستادن علی [علیه السلام] و فتح و پیروزی بر دست او را نقل کرده ولی در سیاق و متن،آن مطالب غریب و منكر (غیر قابل قبول) وجود دارد، برخی از راویان آن هم متهم به تشیع هستند. خدا بهتر می داند ! (2)
پاسخ
چه مطلب غریب و منکَری در روایت وجود دارد، جز سرشکستگی ابوبکر و عمر در روایات متعدد و معتبر اهل تسنن گذشت که ابوبکر و عمر هر کدام با گروهی روانه میدان جنگ شدند ولی شکست خورده بازگشتند. (3)
آری؛ ابن کثیر و امثال او هر مطلبی که مطابق میلشان نباشد می گویند: منکر است.
اما حکیم بن جبیر که به تشیع متهم شده؛ در سنن اربعه از او روایت شده ابوزرعه او را راستگو دانسته و شافعی به روایتش استناد نموده است. (4)
ص: 773
عبارت: «الأعطينّ الراية رجلاً كَرَاراً غير فَرّار، يُحِبُّ الله و رسوله، و يُحِبُّه الله و رسوله» فضیلتی عظیم برای امیرمؤمنان علیه السلام (1) و خواری و منقصت شیخین است. (2) بویژه که حضرت با استعمال صیغه مبالغه «فعّال» به کثرت فرار آن دو اشاره فرمود! (3) ولی پیشوای اهل شک و تردید رازی مطلبی شگفت مطرح کرده و گفته:
فقدان صفت کرّار غير فرّار نقصی (برای شیخین) نیست همان گونه که انبیا از فرشتگان برترند ولی ذره ای از قدرت حسی آن ها را ندارند. (4)
اشکال
رازی با نادیده گرفتن همه قرائن به مغالطه ای واضح پرداخته؛ زیرا روشن است که پیامبر صلی الله علیه و آله عبارت گذشته را در مقام مقایسه بین آن حضرت و شیخین فرمود و با توجه به این که فرار از میدان جنگ از بزرگ ترین گناهان کبیره است. (5) ترس و بزدلی و اظهار آن عیب است و این رفتار زشت باعث ناراحتی پیامبر صلی الله علیه و آله گردید، (6) قطعاً کسی که فاقد صفت کرّار غیر فرار باشد لیاقت خلافت
ص: 774
و رهبری ندارد و برتری امیر مؤمنان بر شیخین در این روایت از روز روشن تر است.
و نیز در تفسیر رازی آمده است:
مدلول آن همین قدر است که ابوبکر همه این صفات را با هم نداشته (که مکرر بر دشمن حمله کند، فراری نباشد، خدا را دوست داشته باشد خدا او را دوست داشته باشد). (1)
نگارنده گوید: دیگر متکلمان عامه نیز به این مطلب استناد کرده اند که:
مجموع این صفات در شیخین نبوده به جهت فرار از جنگ و لازمه آن فقط برتری علی علیه السلام در این جهت است نه این که مطلقا برتر باشد. (2)
اشکال
اولاً: اعتراف به «فرار شیخین از جنگ» و فقدان صفت کرّار غیر فرار در آن دو برای عدم لیاقت منصب خلافت کافی است چگونه ترسوی فراری می تواند بر مسند خلافت تکیه زند؟! آیا شجاعت نزد جمهور شرط خلافت نیست؟! (3)
ثانياً: آیا کسی که به نصّ متواتر و مسلّم (4) معلوم شود که محبّ و محبوب خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است لیاقت خلافت دارد یا کسانی که...؟!
ص: 775
ثالثاً: کمی انصاف کافی است که با توجه به مجموع قرائن از روایت حکم به استفاده برتری آن حضرت به صورت مطلق بر دیگران شود و این که آن ها هیچ یک از این صفات را نداشته اند بلکه از کلمات بزرگان اهل تسنن که پیش از این گذشت نیز همین استفاده می شود. (1) علاوه بر آن برتری امیر مؤمنان علیه السلام به صورت مطلق بر غیر پیامبر صلی الله علیه و آله به دلائل فراوان و معتبر دیگر ثابت است. (2)
و جالب آن که در تفسیر رازی پس از مطالب گذشته - در برابر استدلال شیعه به روایت رایتِ مورد اتفاق فریقین - به تطبیق بیجای آیه ﴿وَلَسَوْفَ يَرْضَى﴾ [الليل (92): 21] بر ابوبکر پرداخته و به روایاتی استناد کرده که اهل تسنن نیز آن را ساختگی دانسته اند! (3)
بنابر روایتی، یکی از پرچمداران انصار نیز لوای انصار را به دست گرفت و روانه میدان گردید ولی بدون این که کاری از پیش ببرد برگشت.
واقدی در ادامه آن شخص را نام برده و گفته او سعد بن عباده بود که مجروح شده، بازگشت در حالی که به یارانش نسبت کوتاهی و کندی می داد. (4)
ص: 776
ظاهر روایات متعددِ اهل تسنن آن است که ابوبکر و عمر خودشان پیش قدم شدند نه آن که پیامبر صلی الله علیه و آله آن دو را به میدان فرستاده باشد! (1)
[575/ 29] كان رسول الله صلی الله علیه و آله ربّما أخذته الشقيقة فيلبث اليوم واليومين لا يخرج، فلما نزل بخيبر [خيبر] أخذته الشقيقة فلم يخرج إلى الناس، وإن أبابكر أخذ راية رسول الله صلی الله علیه و آله ثم نهض فقتل [فقاتل] قتالاً شديداً ثم رجع. (2)
این روایت دلالت صریح دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله به جهت سردرد بیرون نیامدند و ابوبکر خودش پرچم را گرفت و به سوی میدان رهسپار گردید.
و در روایت طبری، بیهقی و دیگران پس از مطلب گذشته افزوده شده:
[576/ 30] فأخذها عمر فقاتل قتالاً شديداً هو أشدّ من القتال الأول ثم رجع، فأخبر بذلك رسول الله [صلی الله علیه و آله] فقال: «أما والله لأُعطينها غداً رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله، يأخذها عنوة»... . (3)
ص: 777
در ضمن روایت شماره 1095 از سعد بن ابی وقاص خواهد آمد که:
فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: الأُعطينّ الراية رجلاً يحبّ الله و رسوله، و يحبّه الله و رسوله» - في ثناء كثير أخشى أن أُخطئ بعضه. (1)
پس پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار جمله معروف: «لأعطينّ الراية... » امیرالمؤمنین علیه السلام را به ثنای فراوان ستوده، ولی سعد بن ابی وقاص مدعی است که ترسیده نتواند آن را درست به صورت کامل بیان نماید لذا از نقل آن صرف نظر کرده است!
در برابر این فضیلت نیز روایتی از ابو هریره معلوم الحال نقل گردیده که:
قام رسول الله صلی الله علیه و آله على المنبر وبيده كتاب فقال: لأعطينّ هذا الكتاب رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله، قم يا عثمان بن أبي العاص، فقام عثمان بن أبي العاص فدفعه إليه. (2)
ولی گذشته از ابوهریره راوی دیگر آن اسماعیل بن یعلی نیز ضعیف است.
ص: 778
14
[577/ 1] محدّثان و بزرگان فقهای عامه نقل کرده اند که روزی پیامبر صلی الله علیه و آله سر بر دامان علی علیه السلام نهاده و به خواب رفت خورشید غروب کرد و هنگامی که آن حضرت بیدار شد علی علیه السلام یادآوری نمود که نماز عصر را بجای نیاورده، پیامبر صلی الله علیه و آله دعا نمود که: ﴿اللهمَّ إِنَّهُ كَانَ في طَاعَتِكَ وَ طاعَةِ رَسولِكَ فَارْدُدْهَا عَلَيهِ﴾ یعنی: خدایا علی به اطاعت تو و پیامبرت مشغول بوده پس خورشید را بر او برگردان. خورشید بازگشت و حضرت علی علیه السلام نمازش را بجای آورد.
این حدیث را جماعتی از جمله طبرانی (متوفی 360) نقل کرده، شافعی (متوفی 204) بر طبق آن فتوا داده و طحاوی (متوفی 321) و قاضی عیاض (متوفی 544) - بلکه بنابر گفته خفاجی مصری (متوفی 1069) بسیاری از پیشوایان حدیث - حکم به صحت آن کرده اند. (1)
ص: 779
حدیث ردّ شمس را احمد بن صالح (متوفی 248) - استاد بخاری - و دیگر مشایخی که در طبقه او هستند نقل کرده اند.
بخاری در صحیح خود از او روایت نموده و درباره اش گفته: او مورد اطمینان و راستگو است.
احمد بن صالح با دو سند صحیح روایت را نقل کرده و سپس می گوید: سزاوار است کسی که در مسیر دانش واقع شده از حفظ حدیثی که نام راویان این حدیث را در بر دارد خودداری ننماید؛ زیرا این قضیه از بزرگ ترین نشانه های نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله است. (1)
قاضی عیاض در کتاب الشفا می گوید طحاوی در مشکل الآثار با دو سند از اسماء بنت عمیس روایت کرده است که:
ص: 780
[578/ 2] سر پیامبر صلی الله علیه و آله بر دامان علی علیه السلام بود و بر آن حضرت وحی نازل شد، علی علیه السلام نماز عصر را نخوانده بود و خورشید غروب کرد. [پس از انقضاء وحی] پیامبر صلی الله علیه و آله از آن حضرت پرسید: آیا نماز خوانده ای؟ حضرت عرض کرد: نه. پیامبر صلی الله علیه و آله دست به دعا برداشت که: «خدایا، علی به اطاعت تو و پیامبرت مشغول بود، پس خورشید را برای او برگردان». اسماء می گوید: ما به چشم خود دیدیم که خورشید پس از آن که غروب کرده بود بازگشت و بر کوه و زمین تابید. این قضیه در سرزمین صهباء (نزدیک خیبر) واقع شد.
طحاوی گفته: این دو حدیث ثابت است و راویان آن ثقه و مورد اطمینان هستند. و سپس کلام گذشته احمد بن صالح - استاد بخاری - را نقل کرده است.
خفاجی مصری (متوفی 1069) در شرح شفا می نویسد: بعضی از شارحان بر قاضی اعتراض کرده اند که این حدیث جعلی و ساختگی است و راویان آن مورد خدشه واقع شده و دروغگو و حدیث پردازند.
سپس در ردّ آن ها می گوید: حق بر خلاف این است، این معترض فریب کلام ابن الجوزی را خورده و نمی داند که بیشتر مطالب کتاب موضوعات ابن الجوزى باطل است. خاتم الحفاظ سیوطی و همچنین سخاوی و ابن صلاح گفته اند او بسیاری از روایات صحیحه را جعلی و ساختگی معرفی کرده است !
خفاجی پس از آن نوشته: قاضی عیاض این حدیث را صحیح و تعدد طرق و اسناد آن را شاهد صحت و اعتبارش دانسته است، پیش از او هم بسیاری از پیشوایان علم حديث - مانند طحاوی - حکم به صحت آن کرده اند و ابن شاهین ابن منده ابن مردویه نیز آن را روایت نموده، و طبرانی گفته: این حدیث نیکو است.
سیوطی در این زمینه رساله ای جداگانه تألیف کرده و نام آن را «کشف اللبس
ص: 781
عن حديث ردّ الشمس» نهاده و گفته که پیش از من نیز ابوالحسن فضلی دست به چنین نگارشی زده او اسناد فراوان برای آن نقل نموده و صحت آن را به گونه ای که بیش از آن تصور نمی شود اثبات کرده و از اشکالات و مناقشات بی جای ابن الجوزی در راویان این حدیث پاسخ داده است.
این احمد بن صالح که در کلام طحاوی آمده ابوجعفر طبری حافظ ثقه و مورد اطمینان است که اصحاب سنن از او نقل می کنند و برای او همین بس که بخاری در صحیح از او روایت می کند.
بنابر این، گفتار ابن تیمیه و ابن الجوزی که این حدیث جعلی است، از اعتبار ساقط است و گزافه گویی آن دو بشمار می رود. (1)
ص: 782
صالحی شامی (متوفی 942) از عده ای از حافظان و دانشمندان علم حدیث حکم به صحت، حُسن و اعتبار حدیث رد شمس و همچنین انکار و اعتراض آنان بر ابن الجوزی را نقل کرده و سپس خود به پاسخ از شبهات ابن الجوزی ابن تیمیه و.... پرداخته و در آخر سوگند یاد کرده که من هیچ گرایشی به تشیع ندارم (و این صرف بحث علمی بود که طرح کردم) !! (1)
عده ای از اعلام اهل تسنن تألیف مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارند، مانند:
1. حديث ردّ الشمس، أبو الفتح محمد بن الحسين الأزدى الموصلی (متوفی 377)
2. جزاز (جواز) ردّ الشمس، ابو عبد الله جُعَل، حسين بن على بصری بغدادی کاغذی معتزلی حنفی (متوفی 369)
ص: 783
3. بيان رد الشمس على أمير المؤمنين علیه السلام = (جزء في) طرق حديث ردّ الشمس، ابوالحسن شاذان الفضلی (قرن چهارم) حافظ سیوطی (متوفی 911) کتاب او را به صورت کامل در اللآلي المصنوعة 1/ 338 - 341 آورده است.
4. مسألة في تصحيح ردّ الشمس وإرغام النواصب الشمس، حاکم حسکانی (قرن پنجم). (1)
5. حديث ردّ الشمس، أخطب خوارزم، ضياء الدين أبو المؤيد موفّق بن أحمد حنفى مكّى خوارزمی (متوفی 568)
6. (جزء في) جمع طرق ردّ الشمس، ابو علی محمد بن اسعد عبیدلی جوانی مصری نسابه (متوفی 588)
7. کشف اللبس عن (في) حديث ردّ الشمس، حافظ سیوطی (متوفی911)
8. مزيل اللبس عن حديث ردّ الشمس، شمس الدين دمشقى، أبو عبدالله محمد بن يوسف صالحی (متوفی 942)
علامه شیخ محمد باقر محمودی قدس سره در کتاب «کشف الرمس عن حديث ردّ الشمس» دو اثر اخیر را به صورت کامل آورده است.
با وجود تصریح بزرگان اهل تسنن به اعتبار سند این حدیث، ابن کثیر دمشقی می گوید:
ص: 784
این روایت با سند معتبر نقل نشده است! (1)
ابن تیمیه - پس اشاره به نقل عده ای از محدّثین - می نویسد:
لکن اهل تحقیق از دانشمندان علم حدیث آن را دروغ و ساختگی می دانند چنان که ابن الجوزی گفته است. (2)
ابن الجوزی می گوید:
بدون شكّ حديث ردّ الشمس باطل است، من کسی جز ابن عقده را متهم به جعل آن نمی دانم. (3)
پاسخ
کلمات محققان و دانشمندان علم حدیث بلکه تألیفات مستقل آن ها در این زمینه گذشت و عدم اعتبار کلام ابن تیمیه و ابن الجوزی معلوم گردید.
سبط ابن الجوزی در ردّ کلام پدر بزرگش می گوید: او ادعایی بدون دلیل نموده است؛ زیرا راویان آن همه ثقه و عادل هستند و اشکالش در مورد ابن عقده وجهی ندارد چون وی به عدالت مشهور است، از این جهت که ابن عقده فضائل اهل بیت را نقل می کرده او را به رفض نسبت داده اند. (4)
و فتنی هندی (متوفی 986) نیز کلام ابن الجوزی را نقل کرده که گفته: حدیث اسماء در ردّ الشمس به دو سند نقل شده، در یکی فضیل بن مرزوق
ص: 785
وجود دارد که ضعیف است، و در طریق دیگر ابن عقده رافضی است و متهم به دروغ گفتن است.
سپس در رد و انکار آن گفته: فضیل شخص صدوق و راستگویی است، مسلم در صحیح و دیگر اصحاب سنن اربعه از او روایت کرده و بدان احتجاج و استناد نموده اند.
فتنی در ادامه می گوید: ابن عقده هم از بزرگان حفاظ است که توثیق شده و او را تضعیف نمی کند مگر متعصبی تازه به دوران رسیده !... جماعتی از حفاظ تصریح به صحت این حدیث کرده اند، مانند قاضی عیاض. (1)
ص: 786
ابن حجر هیتمی مكی (متوفی 974) می نویسد: عده ای در صحت این حدیث تردید کرده بلکه بعضی به صورت قطعی آن را ساختگی دانسته اند ولی عده ای دیگر آن را صحیح دانسته اند و حق با گروه دوم است.
در روایت صحیح از اسماء نقل شده که گفته: دیدم خورشید پس از غروب برگشت تا جایی که نور آن بر کوه و زمین دیده شد علی علیه السلام وضو گرفت و نماز عصر را بجای آورد پس از آن خورشید (برای بار دوم) غروب کرد.
و این، دو نظریه را ردّ می کند: 1. نظریه کسانی که گفته اند: خورشید در آسمان توقف کرد نه این که غروب کند و برگردد.
ص: 787
2. نظریه ای که گفته: حرکت خورشید کُند شد (تا حضرت نماز بخواند). (1)
گذشت که ابن تیمیه می گوید:
دانشمندان محققین و کسانی که با حدیث آشنایی دارند حدیث بازگشت خورشید برای علی [علیه السلام] را ساختگی و دروغ می دانند. (2)
با آن که خودش چند سطر پیش از این نوشته بعضی مانند طحاوی و قاضی عیاض آن را از معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله شمرده اند.
یکی از محدّثین معاصر اهل تسنن می گوید: ابن تیمیه چون دیده طحاوی این حدیث را معتبر و نیکو دانسته و اعتبار آن را اثبات نموده (برآشفته و) با زبانی تند و تیز و بیانی صریح به ردّ (و جسارت به) او پرداخته است.
به خدا سوگند، طحاوی در علم حدیث از هزاران ابن تیمیه برتر و بالاتر است ابن تیمیه لیاقت ندارد گرد خاک نعلین طحاوی باشد (چه رسد که به خواهد در صلاحیت و دانش او مناقشه نماید)! (3)
محمد الصبان مصری (متوفی 1206) با حکم به اعتبار آن - به جهت آن که طحاوی و قاضی عیاض این روایت را صحیح و شيخ الإسلام ابوزرعه آن را
ص: 788
نیکو و معتبر دانسته و عده ای هم از او پیروی کرده اند - می گوید:
در این مطلب اشکال شده که با غروب خورشید، نماز قضا شده و بازگشت آن سودی ندارد. (1)
سپس خودش پاسخ می دهد که: (همان گونه که با غروب خورشید نماز قضا می شود) با بازگشت خورشید وقت آن هم بر می گردد (زیرا اوقات نماز امری است تعبدی که جعل آن به دست شارع مقدس است، وما را متعبد نموده به انجام آن پیش از غروب، و خودش نیز ما را متعبّد نموده که با بازگشت خورشید نماز ادائی است و قضا نیست). (2)
گفته شده: روایت بازگشت خورشید برای علی علیه السلام با روایتی که می گوید: خورشید برای کسی جز حضرت یوشع علیه السلام برنگشته است تنافی دارد. (3)
پاسخ
خفاجی مصری (متوفی 1069) می گوید این مطلب دو جواب دارد:
اول: این حدیث قبل از قضیه خیبر و ردّ شمس برای امیرالمؤمنین علیه السلام صادر شده (و خبر از گذشته است)، پس با بازگشت خورشید بعد از آن تنافی ندارد.
دوم: حصر در این روایت اضافی و نسبی است یعنی در امت های گذشته خورشید برای کسی جز حضرت یوشع [علیه السلام] برنگشته و منافاتی با بازگشت
ص: 789
خورشید در این امت ندارد. (1)
ابن حجر عسقلانی روایت معتبری نقل کرده که در جایی دیگر نیز به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله، خورشید در طلوعش تأخیر داشته، سپس در وجه جمع ع آن با روایت مربوط به حضرت یوشع علیه السلام می گوید:
این حصر اضافی است و مراد آن است که برای انبیای گذشته خورشید برای کسی جز حضرت یوشع علیه السلام برنگشته ولی دلالت ندارد که در آینده برای پیامبر صلی الله علیه و آله برنمی گردد.
سپس روایت اسماء را در بازگشت خورشید برای امیرالمؤمنین علیه السلام از طحاوی، طبراني، حاکم و بیهقی نقل کرده و می گوید:
این در دلالت بر اعجاز رساتر (از دیگر معجزات) است و ابن الجوزی و ابن تیمیه خطا کرده اند که آن را ساختگی دانسته اند. (2)
و بالاخره وقتی دستشان از همه جا کوتاه شد می گویند:
ص: 790
در جنگ خندق نماز پیامبر صلی الله علیه و آله و اصحاب - که علی علیه السلام هم بین آن ها بود - قضا شد و خورشید برنگشت این جا فقط برای علی علیه السلام برگشت! (1)
پاسخ
اولاً: اگر برای پیامبری معجزه ای بود و برای دیگری نبود، یا پیامبر جایی معجزه ای داشت و جای دیگر نداشت، آیا مردم حق اعتراض دارند؟!
ثانياً: روایت قضا شدن نماز پیامبر صلی الله علیه و آله و اصحاب در جنگ خندق معارض است به آن چه خفاجی مصری (متوفی 1069) به نقل از بزرگان اهل تسنن گفته که در واقعه خندق نیز خورشید متوقف شد تا آن که پیامبر صلی الله علیه و آله نماز عصر را بجا آورد (پس آن جا هم نماز قضا نشده است) (2).
ابن حزم شیعیان را متهم به نهایت پررویی بی حیایی دروغگویی نموده که چنین گزارشی را نقل کرده اند ! (3) و ملا علی قاری (متوفی 1014) می نویسد:
یکی از علائم و امارات ساختگی بودن روایت آن است که ادعا شود
ص: 791
امرى ظاهر از پیامبر صلی الله علیه و آله در حضور همه صحابه اتفاق افتاده ولی آن ها بر کتمان آن اتفاق نموده اند... مانند ادعای دروغ پردازترین گروه - اشاره به شیعه -... و روایات آنان که خورشید برای علی [علیه السلام] بعد از نماز برگشت و همۀ مردم دیدند؛ در حالی که این مطلب شهرت عظیمی ندارد و جز اسماء بنت عمیس کسی آن را نقل نکرده است. (1)
چنان که ملاحظه فرمودید: قاری این مطلب را به شیعه نسبت داده و آنان را دروغ پرداز ترین گروه معرفی نموده است.
و اشکال کرده که ممکن نیست همۀ صحابه آن را کتمان کرده باشند.
پاسخ
پاسخ مطلب اول آن است که: از آن چه گذشت معلوم شد که این روایت در منابع عامه با اسناد معتبر نقل شده و اختصاص به شیعه ندارد. اگر دروغ پردازی است باید بزرگان اهل تسنن را هم دروغگو بداند. (2)
و امّا پاسخ مطلب دوم آن که: برخی از صحابه آن را نقل کرده اند و به سند معتبر روایت شده و البته عده ای آن را کتمان نمودند و حاکمان چنان رفتار نمودند که از اشتهار آن جلوگیری شد مانند بسیاری از حقایق دیگر در این امت و امت های گذشته
ابن کثیر دمشقی نیز گفته:
در مثل این مطلب که داعی برای نقل آن زیاد است خبر واحد
ص: 792
پذیرفته نیست و باید به صورت متواتر یا مستفیض نقل شود. (1)
پاسخ
از پاسخ مطلب دوم قاری، پاسخ ابن کثیر معلوم گردید، گذشته از آن که روایات در این زمینه فراوان است. (2)
عبارت طحاوی که درباره اعتبار روایات ردّ شمس گفته: (و هذان الحديثان ثابتان و رواتهما ثقات) در مشکل الآثار مطبوع نیست، با آن که به نقل بزرگان اهل تسنن گذشت.
و این نیز از امانتداری ناقلان آثار و حافظان میراث دانش گذشتگان ! (3)
شگفتا از ابن کثیر، قاری، و... که به استناد روایت ابوهریره، بازگشت خورشید را برای حضرت یوشع علیه السلام می پذیرند و حکم به صحت آن می نمایند و نیازی به تواتر آن نمی بینند ولی روایات فراوان در بازگشت خورشید برای امیرالمؤمنین علیه السلام را انکار کرده و می گویند: چرا به تواتر نقل نشده است؟! (4)
ص: 793
مطلبی که فوق العاده مهم است و باید مورد تأمل واقع شود آن که اگر روایت معجزه پیامبر صلی الله علیه و آله با تمام اهمیتی که دارد و بازگشت خورشید در آسمان که همه آن را دیده اند، با وجود اعتراف بزرگان اهل تسنن به صحت و اعتبار آن، به جهت اشتمال بر فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام مورد مناقشه اشکال، تکذیب انکار تضعیف کتمان و... قرار گیرد و سعی و تلاش تمام بر مخالفت با آن بکار گرفته شود و ناقل آن متهم به رفض گردد و جز عده ای قلیل از نقل آن خودداری کنند تا به دست فراموشی سپرده شود آیا کتمان و انکار نص صریح بر خلافت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام بعید است؟!
ص: 794
15
بنابر روایات فراوان پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را به مکه فرستاد تا آیات اول سوره توبه را برای اهل مکه قرائت نموده و به آن ها اعلام نماید که:
1. پس از گذشت امسال مشرکین دیگر نمی توانند حج بجا آورند.
2. نباید کسی با بدن عریان طواف خانه خدا نماید.
3. جز افراد با ایمان کسی وارد بهشت نمی شود.
4. هر کس با پیامبر صلی الله علیه و آله پیمانی دارد تا آخر مدتی که تعیین شده مهلت دارد.
5. و (نکته آخر آن که) خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله از مشرکین بیزارند.
سپس به علی علیه السلام فرمود: «خودت را به ابوبکر برسان و او را نزد من برگردان، و این پیغام را تو ابلاغ کن». [امیرالمؤمنین علیه السلام فرمان حضرت را امتثال فرمود و پس از آن] ابوبکر گریه کنان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بازگشت و پرسید: آیا اتفاقی افتاده (دربارهٔ من چیزی نازل شده یا خبری از عالم بالا رسیده)؟! حضرت در ضمن پاسخ فرمود: «.... أمرتُ ألّا يبلغه إلّا أنا أو رجل منّي»، يعني: من از جانب خدا مأمور شدم که آن پیغام را یا خود برسانم یا توسط کسی که از من باشد. (1)
[579/ 1] أخرج أحمد، عن أبي بكر...: أن النبي صلی الله علیه و آله بعثه ببراءة إلى أهل
ص: 795
مكة: «لا يحجّ بعد العام مشرك، ولا يطوف بالبيت عريان، ولا يدخل الجنة إلّا نفس مسلمة، و من كان بينه و بين رسول الله صلی الله علیه و آله مدّة فأجله مدّته، والله برئ من المشركين و رسوله». قال: فسار بها ثلاثاً، ثم قال لعلى علیه السلام: ﴿اِلْحَقْهُ فَرُدَّ عَلَیَّ أَبَا بَکْرٍ وَ بَلِّغْهَا﴾ ففعل، فلما قدم على النبي صلی الله علیه و آله بکي، قال: يا رسول الله، حدث فيّ شيء؟! قال: «ما حَدَثَ فیکَ إلّا خَیرٌ ، ولکِن اُمِرتُ أن لا یُبَلِّغَهُ إلّا أنَا أو رَجُلٌ مِنّی». (1)
[580/ 2] عن أنس: أن النبي صلی الله علیه و آله بعث ببراءة مع أبي بكر، فلما بلغ ذا الحليفة قال: «لا يبلغها إلّا أنا أو رجل من أهل بيتى»، فبعث بها مع علي [علیه السلام]. (2)
[581/ 3] عن أنس بن مالك: ان رسول الله صلی الله علیه و آله بعث ببراءة مع أبي بكر إلى أهل مكة فلما بلغ ذا الحليفة بعث اليه فردّه و قال: «لاَ یَذْهَبُ بِهَا إِلاَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی» فبعث علياً [علیه السلام]. (3)
* و در ضمن روایت معتبری از ابن عباس خواهد آمد که: پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را برای ابلاغ سوره توبه فرستاد، سپس علی علیه السلام را پشت سر او فرستاد که آن را از او بگیرد و فرمود: ﴿لا يَذْهَبُ بِها إِلا رَجُلٌ هُوَ مِنِّي وَأَنَا مِنهُ﴾.
یعنی: آن را ابلاغ نمی کند مگر کسی که از من باشد و من از او باشم. (4)
ص: 796
هیثمی دربارهٔ روایت اول گفته: این حدیث را احمد با سندی که راویان آن ثقه و مورد اطمینان هستند نقل کرده، (1) احمد محمد شاکر، ابوعبدالله مصطفی بن العدوی و... نیز آن را صحیح دانسته اند. (2)
ابن حجر عسقلانی در مورد روایت دوم گفته: این روایت را احمد به سند نیکو و معتبر نقل کرده است. (3)
وصى الله بن محمد عباس حکم به اعتبار روایت سوم نموده است. (4)
و حاکم حسکانی گفته: جماعتی آن را از حماد بن سلمه این گونه نقل کرده اند. (5)
و شرح اعتبار سند روایت اخیر در جای خودش خواهد آمد. (6)
«دراسة في تبليغ آيات البراءة» تأليف هاشم موسوی مشتمل است بر روایات متعدد از 13 صحابی و 73 تن از اعلام و حفّاظ و مؤلفين اهل تسنن.
ص: 797
[582/ 4] عامه به سند صحیح روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «علي منّي وأنا منه، ولا يؤدّي عنّي إلّا أنا أو علي» يعني: علی از من است و من نیز از علی هستم کسی از جانب من ادا نمی کند مگر خودم یا علی.
ترمذی، گذشتگان و معاصران اهل تسنن حکم به صحت این روایت نموده. (1)
و دکتر صاعدی گفته: این حدیث با اسناد متعدد از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است. (2)
این حدیث در بسیاری از مصادر عامه نقل شده است. (3)
ص: 798
[583/ 5] بغوى: «لا يؤدّي عنّي إلّا أنا أو علي» را در حسان ذکر کرده، (1)
و بخش دیگر یعنی: «هُوَ مِنِّي وَ انَا مِنهُ» نیز شواهد بسیار فراوان دارد.
[584/ 6] بخاری، حاکم، ذهبی، مقدسی، بغوی در صحاح و دیگران آن را با تعبير: «أنت منّي و أنا منك» نقل كرده و معتبر دانسته اند. (2)
و همین مطلب در قضایای دیگر مانند جریان بریده و عمران بن حصین - با
ص: 799
عبارت: «إنّ عليّاً مِنّي وَانَا مِنْه» و مانند آن و در نبرد احد با تعبير: «إنه منّي و أنا منه» با اسناد معتبر آمده است به شرحی که در عنوان آینده خواهد آمد.
گذشته از آن که به سند صحیح از ابن عباس خواهد آمد که جمله: «هُوَ مِنِّي وَانَا مِنه» را در شمار فضائلی بیان نموده که گفته: هیچ کس دارای آن نیست، (1) با توجه به فضاهای گوناگونی که روایت در آن صادر شده و همچنین شرح و توضیحی که علمای اهل تسنن دربارۀ آن داشته اند به خوبی روشن می شود که این فضیلت ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام است و اختصاص به آن جناب دارد و دیگر صحابه را از آن هیچ بهره ای نیست ؛ زیرا چنان که اخیراً گذشت پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار این مطلب - عزل ابوبکر از تبلیغ - فقط درباره او فرموده: ﴿عَلِیٌّ مِنِّی وَأنَا مِنْ عَلِیٍّ وَلا یُؤَدِّی عَنِّی إلّا أنَا أو عَلِیٌّ﴾ يعني: على از من است و من نیز از علی هستم، کسی از جانب من ادا نمی کند مگر خودم یا علی.
به عباراتی که در قضیه عزل ابوبکر از ابلاغ آیات آغازین سوره توبه آمده توجه فرمایید:
[7/585] إِنَّهُ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّی. (2)
[586/ 8] لاَ يُبَلِّغُ [عنّي] غَيْرِي أَوْ رَجُلٌ مِنِّي. (3)
ص: 800
[587/ 9] و قال ابن أبي الحديد: والذي صحّ عندنا... قال [يعني اميرالمؤمنين علیه السلام في مناشدته أصحاب الشورى]: أفيكم من اؤتمن على سورة براءة، و قال له رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿إِنَّهُ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّی﴾ غيري؟ قالوا: لا. (1)
همه روایات دلالت بر این نکته دارد که: «جز کسی که از من باشد این آیات را ابلاغ نمی کند»، بلکه در روایات معتبر و متعدد آن را مستند به فرمان و وحی از جانب خداوند دانسته و فرمود:
[588/ 10] ولكن أمرتُ أن لا يبلغه [يبلغ] إلّا أنا أو رجل منّي. (2)
[589/ 11] قد أمرت أن لا يؤدي عني إلا أنا أو رجل مني. (3)
[590/ 12] أنه أوحى إليّ ألا يؤدِّي عَنِّي إِلّا أنا أو رجل مني. (4)
پس این روایات معتبر به روشنی دلالت دارد که ابوبکر از پیغمبر صلی الله علیه و آله نیست !! در روایات بریده عمران بن حصین و... که در فضیلت چهارم گذشت (5) - پس از شکایت صحابه از علی علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله با تغیّر و نگاهی خشمگین از آن ها خواست که دست از بدگویی از علی علیه السلام بردارند و مکرّر فرمود: «از (جان) علی
ص: 801
چه می خواهید؟ و پس از آن در ادامه مطالبی فرمود از جمله آن که: «علی از من است و من از او، او پس از من سرپرست اهل ایمان است».
چنان که پیش از این به سند صحیح گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
* ﴿لاَ تَقَعْ فِی عَلِیٍّ فَإِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾. (1)
* ﴿ما لهم ولعلي إِنَّ عَلِیّاً مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی﴾.
* ﴿مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ؟ مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ؟ عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ، و عَلَيٌّ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي﴾.
* ﴿ عَلِيٌّ مِنِّي وَأَنَا مِنْ عَلِي، وَعَلِيٌّ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي﴾. (2)
[591/ 13] در نبرد احد پس از فرار دیگران، و ثابت قدم ماندن امیرمؤمنان، و دفاع جانانه از پیامبر صلی الله علیه و آله، هنگامی که پرچمداران لشکر کفر به دست با کفایت مولا به هلاکت رسیدند جبرئیل به شگفت آمده و عرض کرد: واقعاً كار على مواسات است! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «إنه منّي و أنا منه» على از من است و من از علی. جبرئیل عرض کرد: «و أنا منكما» من نيز از شما هستم. (3)
این مطلب با تعابیری نزدیک به یکدیگر در منابع معتبر و متعدد اهل تسنن آمده و حکم به صحت آن شده است. (4)
ص: 802
[592/ 14] در ضمن روایت معتبری آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله (و همراهانش) می خواستند از مکه خارج شوند که دخترک حضرت حمزه علیه السلام به دنبال آن ها راه
ص: 803
افتاده و صدا می زد: عمو عمو. حضرت علی علیه السلام دست او را گرفته (به همراه خویش برد) و از حضرت زهرا علیها السلام خواست که از او نگهداری نماید. و فرمود: من به نگهداری او سزاوارترم زیرا او دختر عموی من است.
جناب جعفر بن ابی طالب علیه السلام فرمود: دختر عموی من هم هست و (علاوه بر آن) خاله او همسر من است (پس باید نزد من باشد).
زید - پسرخوانده پیامبر صلی الله علیه و آله - هم می گفت: او برادرزاده من است (پس نگهداری او بر عهده من است) و بدین ترتیب هر کدام می خواستند از او نگهداری نمایند پیامبر صلی الله علیه و آله چنین داوری فرمود که: چون خاله به منزله مادر است خاله اش از او نگهداری نماید (و به خانه جعفر برود). پس از آن دربارهٔ علی علیه السلام فرمود: «أنت منّي و أنا منك تو از من هستی و من از تو».
و به جناب جعفر فرمود: «تو در شکل و شمایل و خُلق و خوی به من شباهت داری» و به زید فرمود: تو برادر ما و مولا (یعنی آزاد شده) ما هستی». (1)
پس پیامبر صلی الله علیه و آله برای هر کدام ویژگی خاص خودش را بیان فرمود، برای زید آزاد شده ما، برای جناب جعفر علیه السلام شباهت در شمایل و... و برای امیرالمؤمنین علیه السلام امتیاز خاص و ويژه: «أنت منّي و أنا منك». (2)
ص: 804
[593/ 15] احمد بن حنبل به سند معتبر نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: و أمّا أنت يا علي فَخَتْني و أبو ولدي، و أنا منك و أنت منّي. (1)
شارح صحیح بخاری، حافظ ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) می نویسد:
«أنت منّي» يعنى تو به من پیوسته ای و با من پیوند خورده ای.
این «من» را اتصالیه گویند. (2)
شارح دیگر بخاری، عینی (متوفی 855) می گوید:
مقصود آن است که تو با من پیوند خورده ای نه از جهت پیامبری و نبوّت بلکه از جهت علم و دانش خویشاوندی و نسبت فامیلی. (3)
و در جای دیگر می نویسد:
یعنی تو در نَسَب، دامادی سابقه (درخشان) دوستی و محبت، و امور دیگر از من هستی و مجرد خویشاوندی مراد نیست و گرنه جناب جعفر در خویشاوندی با امیرالمؤمنین علیه السلام مشترک است. (4)
ص: 805
و نیز عینی می گوید:
و فيه منقبة عظيمة جليلة لعلي رضی الله عنه [علیه السلام]، و أعظم من قوله: «أنت مني» قوله: «و أنا منك». (1) یعنی در این حدیث منقبتی (بسیار) با عظمت و جلالت برای علی علیه السلام وجود دارد. این که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من از تو هستم» عظمتش از فرمایش دیگر: «تو از من هستی» بیشتر و بالاتر است.
ملا علی قاری (متوفی 1014) می نویسد: یعنی در برادری، در نزدیکی رتبه و درجه و در یاری دین، تو از من هستی. (2)
مناوی (متوفی 1031) می گوید:
یعنی علی [علیه السلام] به من پیوند خورده و من به او در اختصاص و محبّت و... این «مِن» را «اتصالیه» گویند و در جایی بکار برده می شود که کسی را پاره ای از وجود دیگری و با او یکی بدانند به جهت اختلاط آن دو و ارتباطشان با یکدیگر. سپس می گوید:
ظاهر آن است که باید می فرمود: (لا يؤدّي عنّي إلّا علي) ولی این که (أنا) را (بعد از حرف استثنا) داخل نمود به جهت تأکید اتصال و پیوندی است که پیش از آن با عبارت «علي منّي و أنا من علي» بيان فرمود. (3)
ص: 806
شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) می نویسد: «علی از من است و من از علی» کنایت است از کمال اتحاد و اتصال و اخلاص و یگانگی. (1)
محدث عبدالعزیز دهلوی (متوفی 1239) می نویسد: حضرت امیر [علیه السلام] را... اتصال نسبت و قرابت و مصاهرت، و اتحاد دین و ملت، و كثرت معاشرت و الفت به حدی بود که در حق او «علي منّي و أنا من علي» ارشاد شد. (2)
نویسنده سنی معاصر دکتر صاعدی در شرح این حدیث می گوید:
یعنی در خویشاوندی نسبی و سببی سبقت و پیشی (در اسلام و...) در محبت و دیگر مزایا (تو با من پیوند خورده ای) و مطلب منحصر در خویشاوندی نیست و احتمال دارد که مقصود مبالغه در یکی بودن روش آن دو و اتفاق هر دو در اطاعت و بندگی خدا باشد. (3)
نتیجه آن که با توجه به صدور روایت در جریان های گذشته و شرح مفاد آن توسط بزرگان عامه هیچ تردیدی باقی نخواهد ماند که این از فضیلت های ویژه و اختصاصی امیرالمؤمنین علیه السلام است و مشترک دانستن دیگران با آن حضرت در این فضیلت، جز تلاشی بیهوده و تعصبی بی جا نخواهد بود.
از مناشده امیر مؤمنان علیه السلام به این فضیلت که در روایت- شماره 587 گذشت - اهمیت آن روشن می گردد.
[594/ 16] در ضمن گفتگوی عمر با ابن عباس آمده است که عمر گفت:
ص: 807
تصور من آن است که این قوم رفیقت - یعنی علی علیه السلام- را کم سنّ و سال شمردند (و او را لایق خلافت ندانستند). ابن عباس به او پاسخ دندان شکنی داد و گفت:
والله ما استصغره رسول الله صلی الله علیه و آله حين أرسله وأمره أن يأخذ براءة من أبي بكر فيقرأها على الناس. و في رواية: والله ما استصغره الله إذ اختاره السورة براءة....
یعنی: به خدا سوگند پیامبر صلی الله علیه و آله - و بر نقلی خدا - او را کم سن و سال نشمرد هنگامی که او را فرستاد تا (آیات اول) سوره برائت را از ابوبکر بگیرد و خود برای مردم قرائت نماید! عمر که حرفی برای گفتن نداشت سکوت کرد! (1)
[595/ 17] بنابر نقل دیگری عمر کلام او را تأیید کرد و سپس گفت: راست می گویی به خدا سوگند از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که به علی فرمود: «من أحبّك أحبني و من أحبّني أحبّ الله و من أحبّ الله أدخله الجنة مدلاً». یعنی: هر کس تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر کس خدا را دوست داشته باشد با آرامش وارد بهشت می شود. (2)
ص: 808
بعضی به بهانه فراموشی از نقل این فضیلت امیر مؤمنان علیه السلام امتناع ورزیده و آن را کتمان نموده اند چنان که در روایت اعمش از مشایخش مشاهده می شود. (1)
یک نگاه اجمالی به مجموع روایات عامه در تبلیغ برائت (آیات اول سوره توبه) توسط امیرالمؤمنین علیه السلام به روشنی نشان می دهد که چگونه ناقلان آثار با دین خدا و سنت نبوی بازی کرده و هر کس هر مقدار را خواسته حذف کرده، و هر چه خواسته افزوده و به هر کیفیتی که مایل بوده نقل نموده و بدین وسیله فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام را بی رنگ جلوه داده است!
در ادامه به نقل نمونه هایی از این تحریفات می پردازیم.
ص: 809
1. جعل روایت در نصب ابوبکر بر امارت حجاج
2. حذف عزل ابوبکر از رساندن سوره برائت
برخی - مانند ابن هشام - به ذکر تبلیغ امیرالمؤمنین علیه السلام اکتفا و آن را به گونه ای گزارش کرده اند که اصلاً عزل ابوبکر در آن نیامده بلکه به دروغ او را امیرالحاجّ معرفی کرده اند، (1) و جمعی این نقل را دستور کار خویش قرار داده اند!
شاه عبدالعزیز دهلوی می نویسد:
ابوبکر را برای امارت حج منصوب کرده روانه کرده بودند، نه برای رسانیدن برائت ؛ و حضرت امیر [علیه السلام] را بعد از روانه شدن ابوبکر چون سوره برائت نازل شد و نقض عهد مشرکان در آن سوره فرود آمد، از عقب فرستادند تا تبلیغ این احکام تازه نماید، پس در این صورت عزل ابوبکر اصلا واقع نشد، بلکه این هر دو کس برای دو
ص: 810
امر مختلف منصوب شدند، پس در این روایات خود جای تمسک شیعه نماند که مدار آن بر عزل ابوبکر است، و چون نصب نبود عزل چرا واقع شود؟! (1)
از مقایسه دو روایت معتبر که ضیاء مقدسی از سماک از انس نقل می کند به خوبی روشن می شود که راویان و ناسخان چگونه در روایات تصرف کرده و به دلخواه خود بخشی از آن را حذف نموده اند:
[596/ 18] سماك بن حرب، عن أنس: إن رسول الله صلی الله علیه و آله بعث ببراءة مع أبي بكر إلى أهل مكة. قال: ثم دعاه فبعث بها علياً [علیه السلام]. قال: «لا يبلغها إلّا رجل من أهلي».
[597/ 19] سماك، عن أنس: إن رسول الله صلی الله علیه و آله بعث سورة براءة، فدفعها إلى على رضی الله عنه [علیه السلام] و قال: «لا يؤدّي عنّى إلّا أنا أو رجل من أهل بيتى بيتي». (2)
در نقل دوم عبارت «مع أبي بكر، ثم دعاه» را حذف کرده اند که معلوم نباشد ابوبکر برای تبلیغ سوره برائت فرستاده شده و سپس عزل شده است !
بلکه بنابر نقل ابن الاعرابی (متوفی 340) در همین روایت تصریح به بازگرداندن ابوبکر نیز شده که در منابع گذشته آن را حذف نموده اند.
[598/ 20] قال: حدثنا على [بن سهل]، أنبأنا عفان، أنبأنا حماد بن سلمة، عن سماك، عن أنس: أن النبي صلی الله علیه و آله بعث ببراءة مع أبي بكر الصديق إلى أهل مكة فقال النبي صلی الله علیه و آله: «ردّوه»، فردّوه، فقال أبو بكر: ما لي، أنزل في شيء؟! قال: «لا، ولكنّي
ص: 811
أمرت أن لا يبلغها إلا أنا أو رجل منّي»، فدفعها إلى علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (1)
روایات بازگشت ابوبکر فراوان است (2) ولی عده ای آن روایات را تحریف کرده اند. داستان در مسند احمد و سنن ترمذی چنین گزارش شده است:
[599/ 21] عن أنس، قال: بعث النبي صلى الله عليه و سلم ببراءة مع أبي بكر، ثم دعاه، فقال: «لا ينبغي لأحد أن يبلغ هذا إلا رجل من أهلي»، فدعا علياً [علیه السلام] فأعطاه إياها. (3)
[600/ 22] عن أنس: ان رسول الله صلی الله علیه و آله بعث ببراءة مع أبي بكر إلى أهل مكة، قال: ثم دعاه، فبعث بها عليّا [علیه السلام] قال: «لا يبلغها الرجل [إلّا رجل] من أهلي». (4)
ولى ابن حجر عسقلانی - به خیال خودش زیرکانه! - عبارت «ثم دعاه» را که در هر دو روایت پس از فرستادن ابوبکر ذکر شده و حاکی از برگرداندن اوست حذف کرده و گفته: و روى الترمذي و حسّنه، و أحمد من حديث أنس، قال: بعث النبي صلی الله علیه و آله براءة مع أبي بكر، ثم دعا عليا [علیه السلام] فأعطاها إياه، و قال: «لا ينبغي لأحد أن يبلّغ هذا إلّا رجل من أهلي». (5)
چرا او عبارت «ثم دعاه» را حذف کرده؟! چون عامه ادعا می کنند که ابوبکر
ص: 812
برنگشته او آن سال امیر الحاج بوده، لذا باید برگرداندن او پنهان و از چشم مردم دور نگه داشته شود !!!
روایات معتبر شماره 580 - 581 که ابتدای این فضیلت نقل شد را با یکدیگر مقایسه کنید عبارت: (بعث اليه فردّه یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله دنبال ابوبکر فرستاد و او را برگرداند) از روایت شماره 580 حذف شده با آن که راویان هر دو مشترک هستند به جز دو نفر مشایخ احمد بن حنبل که روایت شماره 580 را از آن ها نقل کرده و گفته: (حدّثنا عبد الصمد و عفان، قالا: حدّثنا حماد) نتیجه آن که این دو نفر نخواسته اند برگرداندن ابوبکر را نقل نمایند و گذشت که حاکم حسکانی گفته: جماعتی آن را از حماد بن سلمه به کیفیت روایت شماره 581 نقل کرده اند. (1)
روایات حاکی از برگرداندن و یا بازگشت ابوبکر فراوان است که در پاورقی به برخی اشاره شده است. (2)
ص: 813
از نمونه های بارز تحریف آن است که در برخی از روایات تبلیغ برائت - گذشته از حذف عزل ابوبکر و برگرداندن او ! - چنین آمده که: ابوبکر در بین راه بود که امیرالمؤمنین علیه السلام خود را به او رسانده و نامه پیامبر صلی الله علیه و آله را به دست او داد، و در آن آمده: (فأمّره [فأتی] عَلَی اَلْمَوْسِمِ، وَ أَمَرَ عَلِیّاً أَنْ یُنَادِیَ...) (1) يا: (فَدَفَعَ إِلَیْهِ کِتَابَ رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله، وَ أَمَرَ عَلِیّاً أَنْ یُنَادِیَ بِهَؤُلاَءِ اَلْکَلِمَاتِ).
ص: 814
چنان که ملاحظه فرمودید، پس از دروغ بستن به پیامبر صلی الله علیه و آله به این که ابوبکر را امیر بر موسم و مراسم حج قرار داده عبارت به گونه ای آورده شده که موهم آن است که ابوبکر به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمان داد که تبلیغ برائت نموده و آن کلمات را در ملأ عام اعلان نماید !
تحریفگران به آن چه گذشت اکتفا نکرده و در ادامه روایت اخیر افزوده اند:
هرگاه امیرالمؤمنین علیه السلام خسته می شد ابوبکر آن را اعلام می نمود. (1)
و یا آن که هرگاه صدای آن حضرت می گرفت ابوهریره آن را اعلام می نمود. (2)
جای بسی شگفتی است که با وجود صراحت روایات معتبر در این که تبلیغ آیات اول سوره برائت را فقط امیر مؤمنان علیه السلام انجام داده و بنابر دستور خداوند
ص: 815
کسی جز پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام نباید متصدی آن گردد و تصریح شده که ابوبکر از آن کار عزل شده ؛ باز بگویند ابوبکر نیز آن را اعلام می نمود و بخاری و مسلم نقل کنند که دیگران هم در رساندن پیام پیامبر صلی الله علیه و آله با آن حضرت شریک بوده اند !!
و از آن عجیب تر آن که برخی حدیث پردازان روایتی را این گونه جعل کرده اند که دیگران مأمور به این کار بودند و علی به آن ها پیوسته است! (1)
دکتر سُعود صاعدی می نویسد: از عده ای صحابه معروف است که أردف رسول الله صلی الله علیه و آله علياً [علیه السلام]... پیامبر صلی الله علیه و آله علی [علیه السلام] را به ابوبکر ضمیمه کرد. (2)
اولاً: این مطلب با عزل مسلّم ابوبکر تنافی دارد، و با روايات: لا يبلغ [عنّي] غيري أو رجل مني» و «لا يبلغها إلا أنا أو رجل من أهل بيتي» و مانند آن- که مفاد و مضمون آن به نقل مستفیض یا متواتر ثابت است - تناقض روشن دارد.
آلوسی تصریح کرده که بیشتر روایات حاکی از عزل ابوبکر است. (3)
ثانياً: این مطلب اعتباری ندارد ؛ زیرا بنابر اعتراف ابن حجر، حميد بن
ص: 816
عبدالرحمن آن را مرسلاً نقل نموده و خودش حضور نداشته و نگفته که آن را از ابوهریره شنیده است. (1)
روایات معتبر در مصادر متعدد با تعابیر نزدیک به هم چنین نقل شده که: «لا يؤدّي عنّي إلا أنا أو علي» و «لن يؤدّي عنك إلّا أنت أو رجل منك» يا عبارات مشابه آن، به برخی از روایات توجه فرمایید:
[601/ 23] عن علی [علیه السلام]، قال: لما نزلت عشر آيات من براءة على النبي صلی الله علیه و آله دعا النبي صلی الله علیه و آله أبا بكر فبعثه بها ليقرأها على أهل مكة، ثم دعاني النبي صلی الله علیه و آله فقال لي: «أدرك أبا بكر فحيثما لحقته فخذ الكتاب منه فاذهب به إلى أهل مكة فاقرأه عليهم»، فلحقته بالجحفة فأخذت الكتاب منه، و رجع أبو بكر إلى النبي صلی الله علیه و آله فقال: يا رسول الله، نزل في شيء؟! قال: «لا، ولكن جبريل عليه الصلاة والسلام جاءني فقال: لن يؤدّي عنك إلّا أنت أو رجل منك». (2)
[602/ 24] بعث رسول الله صلی الله علیه و آله أبا بكر ببراءة إلى الموسم، فأتى جبريل علیه السلام فقال: «إنّه لن يؤديها عنك إلّا أنت أو رجل منك». یعنی: پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل از
ص: 817
جانب خدا پیغام آورده که ادا نمی کند آن را مگر خودت یا کسی که از تو باشد. (1)
[603/ 25] لا يبلغ [عنّي] غيري أو رجل مني [يعني علياً]. (2)
یعنی: از جانب من نمی رساند کسی غیر از خودم یا کسی که از من باشد و مقصود حضرت علی علیه السلام بود.
[604/ 26] ما بدّ [لي] أن أذهب بها أنا أو تذهب بها أنت. (3)
یعنی: یا علی... من چاره ای ندارم یا خودم باید این آیات را ببرم یا تو.
[605/ 27] فوجد أبو بكر في نفسه، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿إِنَّهُ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّی﴾ (4) يعنی: ابوبکر ناراحت شد، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ادا نمی کند از جانب من کسی غیر از خودم یا کسی که از من باشد.
[606/ 28] وَلا یُؤَدِّی عَنِّی إلّا أنَا أو عَلِیٌّ. (5)
یعنی: ادا نمی کند از جانب من کسی غیر از خودم یا علی
ص: 818
[607/ 29] يا علي، إنه لا يؤدِّي عَنِّي إِلّا أنا أو أنت. (1)
یعنی: یا علی ادا نمی کند از جانب من کسی غیر از خودم یا تو.
[608/ 30] يا أبا بكر، إنّه لا يؤدّي عنّي إلا أنا أو رجل منّي. يعنى: اى ابوبكر ادا نمی کند از جانب من کسی غیر از خودم یا کسی که از من باشد. (2)
* و در معتبر روایت 579 گذشت: أمرتُ ألا يبلغه إلا أنا أو رجل منّي.
* و در روایت شماره 582 به سند صحیح گذشت که: علي منّي وأنا منه، ولا يؤدّي عنّي إلّا أنا أو علي.
* و در روایت شماره 598: أمرت أن لا يبلغها إلا أنا أو رجل منّي.
* و در روایت شماره 1098 به سند صحیح خواهد آمد که: لا يَذْهَبُ بِها إِلاّ رَجُلٌ هُوَ مِنِّي وَأَنَا مِنهُ.
از این روایات معتبر استفاده می شود که کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در اصل «رجل منّي» بوده است ولی تحریف گران آن را به گونه های مختلف تغییر داده اند:
الف) عده ای آن را تحریف لفظی کرده و به: (لا يبلغها إلا رجل من أهلي) يا: (إلّا أنا أو رجل من أهل بيتي) يا: (لا يبلغها إلّا رجل من قومی) تغییر داده اند. (3)
ب) و برخی با ترديد نقل کردند: (أنه ليس يبلغ عنّي إلّا أنا أو رجل مني أو قال: من أهل بيتي). (4)
ج) و بعضی آن را تحریف معنوی نمودند که: (قوله: «ولا يبلغ عنّي غيري أو
ص: 819
رجل مني»: أي من أهل بيتي. (1)
اثری که بر این تحریف لفظی یا معنوی مترتب می شود آن است که این تبلیغ فضیلتی برای امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار نمی آید؛ زیرا انجام آن توسط هر یک از بستگان پیامبر صلی الله علیه و آله ممکن بوده است لذا ابن تیمیه ادعا نموده که:
هذا يشترك فيه جميع الهاشميين ! (2)
*واكنش سوم: منکر دانستن روایات یا انکار و تضعیف آن (3)
عده ای از نویسندگان عامه عبارت روایت ترمذی: ﴿لاَ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ أَنْ یُبَلِّغَ هَذَا إِلاَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِی﴾ را منکَر دانسته اند، مانند جورقانی، ابن کثیر، صاعدی (4) ابن تیمیه گفته:
عبارت: «لا يؤدّي عنّي إلّا علي» دروغ است خطابی گفته: ﴿لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی﴾ را كوفيان - یعنی شیعیان- از زید بن يثيع [يثيغ] نقل کرده اند که متهم است و رافضی. (5)
ص: 820
پاسخ
1. اعتبار سند روایت - به هر دو تعبیر - به اعتراف عامه گذشت، و متن روایت به این مضمون به صورت متواتر یا مستفیض نقل شده است. (1)
2. بنابر اعتراف صاعدی کسی قبل از خطابی زید را متهم نکرده، بلکه صاعدی تصریح کرده که ابن حبان، عجلی و ابن حجر او را توثیق کرده اند. (2)
ابن کثیر در مورد روایت شماره 601 می گوید:
سند این روایت ضعیف و متن آن منکر است. (3)
پاسخ
گذشته از آن که این روایت در مسند احمد نقل شده که دلیل اعتبار آن است، برخی از معاصرین تصریح به اعتبار آن نموده اند. (4)
اما این که متن آن را منکر دانسته، به جهت ذکر برگرداندن ابوبکر در آن است؛ که آن هم در روایات متعدد و معتبر دیگر آمده است. (5)
یکی از معاصرین نیز از روی تعصب و مخالفت با شیعه چنین اظهار کرده که:
ص: 821
ما خوف آن داریم بلکه این احتمال را ترجیح می دهیم که این آثار دستخوش هوی و هوس شیعه قرار گرفته باشد، به ویژه روایاتی که این گونه تعابیر در آن بکار رفته است: «نمی شود جز من یا کسی از خاندانم از جانب من برای ابلاغ و رساندن برود»، «یا من می روم یا على»، «يا من باید بروم یا کسی که از من باشد»، «جبرئیل از جانب خدا بر من نازل شد»...«حضرت اول آیات را به ابوبکر داده و سپس علی [علیه السلام] را فرستاد و در بین راه آن را از او گرفت. شیعه اهمیت فوق العاده ای برای این اخبار قائل است و از آن استفاده کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله علی [علیه السلام] را به ویژگی هایی اختصاص داده که مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله است و آن دلیل بر یکی بودن آن دو [بزرگوار] است و نتیجه آن شده که علی [علیه السلام] وارث آن حضرت در این خصوصیت هاست. (1)
او احتمال داده که اهل تسنن امارت حج را دلیل خلافت ابوبکر تلقی کرده و شیعه خواسته با این روایات دلیل آن ها را تضعیف یا ابطال نماید! سپس گفته:
اصلاً معقول نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را برای اعلام این آیات یا مسائل بفرستد سپس علی را بفرستد تا آن را از او بگیرد.
و نیز معقول نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله عبارات: «لا يبلغ عنّي إلا رجل مني» يا «إلّا من أهل بيتي» را در امری که ربطی به امور خانوادگی ندارد بلکه مربوط به رسالت عظمای الهی است بکار ببرد! (2)
اشکال
روشن است که مطالب او ادعاهایی است بدون دلیل. کثرت این روایات و اعتبار بلکه مسلّم بودن آن نزد اهل تسنن ریشه هر شبهه و استبعادی را می زند،
ص: 822
ولی او با استناد مطلب به شیعه وانمود می کند که اهل تسنن آن را قبول ندارند!
چرا معقول نباشد که پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را برای اعلام این آیات یا مسائل بفرستد سپس امیرالمؤمنین علیه السلام را بفرستد تا آن را از او بگیرد و با این کار عدم لیاقت ابوبکر برای همه روشن گردد!
بفرمايد: «لا يبلغ عنّي إلّا رجل مني» تا معلوم شود ابوبکر از آن حضرت نیست و این پیوند فوق العاده- به شرحی که در کلمات اعلام اهل تسنن گذشت - اختصاص به امیرالمؤمنین علیه السلام دارد.
چرا دانشمندان و اعلام اهل تسنن نفهمیدند که این مطالب معقول نیست و آن را به عنوان روایات صحیح و معتبر در تألیفاتشان نقل کردند؟! این گونه برخوردهای ذوقی با متون معتبر، می تواند آیات قرآن را هم زیر سؤال ببرد!
این نویسنده در آخر به این نتیجه رسیده که:
آن چه معقول است و از روایت بخاری و دیگر روایات استفاده می شود آن است که اعلام و رساندن آیات به فرمان و اشراف ابوبکر بوده و علی [علیه السلام] او را کمک کرده و در آن مشارکت داشته است. (1)
اشکال
اولاً: روایت به گونه ای که او نقل کرده در بخاری یافت نشد (2) و این حاکی از آن است که او مطلب را از خود صحیح بخاری نقل نکرده است. (3)
ص: 823
ثانياً: شگفتا که او روایات صحیح و معتبر در عزل ابوبکر را انکار کند که معقول نیست فقط بدان جهت که با مذاق او سازگار نیست، سپس روایات ساختگی را که با ذوقش تناسب داشته معقول بداند که اعلام آیات به فرمان و اشراف ابوبکر بوده است.
عده ای دیگر چون ابن تیمیه - و به تبع او ذهبی - باز گرداندن ابوبکر را انکار نموده و به صراحت گفته اند: فما ردّ و لا رجع. (1)
پاسخ
در روایات معتبر اهل تسنن بازگرداندن او نقل شده است، چنان که گذشت. (2)
دهلوی در مورد تبلیغ سوره برائت می نویسد:
لیاقت قرائت چند آیه به آواز بلند که هر قاری و حافظ می تواند سرانجام داد -چرا او را - یعنی ابوبکر را - ثابت نخواهد بود؟... پس لابد این عزل ابوبکر را که در مقدمه تبلیغ چند آیه قرآنی واقع شد، وجهی می باید... و آن وجه آن است که: عادت عرب در عهد بستن و شکستن، و صلح نمودن و جنگ بنیاد نهادن، همین بود که این چیزها را بلاواسطه سردار قوم یا کسی که در حکم او باشد، از فرزند و داماد و برادر به عمل آرد، و گفته و کرده دیگری را... معتبر نمی دانستند... و اگر تأمل کنیم خواندن سوره برائت در این انبوه کثیر که در منی واقع می شود، و به قدر شش لک کس (3) در آن وادی وسیع فراهم می آیند،
ص: 824
و رسانیدن آواز به گوش هر کس محتاج است به گردش بسیار و محنت شدید و بلند کردن آواز متصل هر خیمه ای و در هر شارع و در هر بازار پس ناچار از امیر حج این کار نمی تواند شد؛ زیرا که او مشغول است به خبرداری اعمال حج، و نگاه داشتن مردم از فتنه و فساد و افساد احرام، و... برای این کار شخصی دیگر می باید، و چون این کار از مهمات عظیمه بود، پس لابد آن شخص هم عظیم القدر و بزرگ مرتبه باشد مثل ابوبكر، و لهذا جناب پیغمبر صلى الله عليه وسلم علی مرتضی علیه السلام را برای این کار امیر ساخت و ابوبکر را بر حجّ. (1)
مقایسه کنید عبارت او را درباره کار امیرالمؤمنین علیه السلام: (قرائت چند آیه به آواز بلند که هر قاری و حافظ می تواند سرانجام داد).
با عبارتش را در کاری که مربوط به ابوبکر دانسته: (این کار از مهمات عظیمه بود، پس لابد آن شخص هم عظیم القدر و بزرگ مرتبه باشد مثل ابوبکر) !!
پاسخ
نگارنده گوید: اگر این امر اهمیت چندان نداشت چرا ابوبکر از این که از آن عزل شده ناراحت و نگران شد؟! چنان که تعبیر: (فرجع أبو بكر كئيباً) و (فوجد أبو بكر في نفسه) دلالت بر آن دارد. (2)
ص: 825
اهمیت تبلیغ سوره برائت از کلام قاضی باقلانی (متوفی 403) نیز فهمیده می شود که در ضمن فضائل مولا می نویسد:
از حدیث: «لا يؤدي عنّي إلّا رجل مني) و فرستادن علی علیه السلام برای تبلیغ سوره توبه روشن می شود که این امری است که عهده دار آن نمی شود مگر شخصی شریف، ارزشمند، بزرگوار و نام آور که شایستگی داشته باشد در دریافت مطلب از پیامبر صلی الله علیه و آله و رساندن آن از جانب آن حضرت به قبیله قریش که انسان هایی فهمیده و عاقل بودند و خدا آن ها را به خصومت و ستیزگی (در بحث و جدال) وصف نموده. (1)
پس این کاری نیست که هر قاری و حافظ می تواند سرانجام داد !
و همچنین اهمیت مطلب از وحی و فرمان الهی معلوم می شود، توضیح بیشتر در این زمینه در پاسخ از عادت عرب در واکنش پنجم خواهد آمد.
در تفسیر فخر رازى دربارة حديث «لا يبلغ عنّي إلّا رجل مني» آمده است:
این دلالت بر برتری علی از ابوبکر ندارد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله می خواست به گونه ای با عرب رفتار نماید که بین خودشان متعارف و مرسوم بود اگر بزرگ آنان سوگندی یاد می کرد و یا پیمانی می بست، خودش عهده دار آن می شد یا یکی از بستگان نزدیک او مانند برادر و عمو.
ص: 826
این مطلب در کتب متعدد از مخالفین آمده است. (1)
پاسخ
اولاً: آیا پیامبر صلی الله علیه و آله که ابوبکر را فرستاد از این رسم و عادت اطلاع نداشت؟!
آیا ممکن است که حضرت از این امر مهم غافل باشد؟!
ثانياً: هنگامی که خود پیامبر صلی الله علیه و آله سبب برگرداندن ابوبکر و فرستادن امیر مؤمنان علیه السلام را بیان فرماید، این بافته ها هیچ ارزشی ندارد. پیش از این گذشت که بنابر روایات معتبر عامه حضرت فرمود: «ولكن أُمرتُ أن لا يبلغه [يبلغ] إلّا أنا أو رجل منّي». (2) يعنى: من از جانب خدا مأمور شدم که این مطلب را یا خود برسانم یا توسط کسی که از من باشد یا عباراتی مشابه آن که دلالت دارد سبب انتخاب امیر مؤمنان علیه السلام چیزی جز وحی الهی نبوده است مانند:
ولكن جبريل علیه السلام جاءني فقال: لن يؤدّي عنك إلا أنت أو رجل منك. (3)
قد أمرت أن لا يؤدّي عنِّي إِلّا أنا أو رجل مني. (4)
أنه أوحى إليّ ألا يؤدي عنّي إلا أنا أو رجل مني. (5)
از این روایات دو مطلب استفاده می شود که قابل انکار نیست:
اول: برگرداندن ابوبکر و فرستادن امیر مؤمنان علیه السلام به وحی و فرمان خداوند
ص: 827
بوده است، نه از جانب خود پیامبر صلی الله علیه و آله
دوم: امیرمؤمنان علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله است به شرحی که در کلمات اعیان اهل تسنن گذشت (1) و ابوبکر از پیغمبر صلی الله علیه و آله نیست و گرنه عزل او وجهی نداشت !
ابن حجر عسقلانی با تکیه بر: «يبلغ هذا» (2) گفته:
و هذا يوضح قوله في الحديث الآخر: «لا يبلغ عنّي....» و يعرف منه أن المراد خصوص القصة المذكورة لا مطلق التبليغ. (3) یعنی از روایت ترمذی معلوم می شود که مراد از «لا يبلّغ عنّي...» در روایت دیگر نیز رساندن آیات سوره برائت است نه مطلق تبلیغ.
پاسخ
گرچه در خصوص این واقعه روایات به لفظ «هذا» وارد شده ولی اثبات شيء نفىی ما عدا نمی کند. در روایات معتبر اهل تسنن به صورت مطلق آمده: «علي منّي و أنا منه، ولا يؤدّي عنّي إلّا أنا أو علي» به تفصیلی که گذشت. (4)
ابن تیمیه گفته: عموم کسانی که مطالب پیامبر صلی الله علیه و آله را [در حیات آن حضرت] به دیگران رساندند، از خاندان آن حضرت نبوده اند. (5)
ص: 828
پاسخ
اگر مراد از تبلیغ در خصوص این روایت تبلیغ آیات اول سوره توبه باشد چنان که اخیراً از ابن حجر گذشت، (1) نقض وارد نیست.
اما شرح مطلب نسبت به موارد دیگر آن که ممکن است در امور جزئی، تبلیغی به کسی واگذار شده و تکلیفی نسبت به رساندن احکام یا غیر آن به دیگران داشته باشد، همان گونه که همه موظف بودند به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله پیام غدیر را به دیگران برسانند، (2) ولی مهم آن است که تبلیغ دین به صورت کامل جز از امیرمؤمنان علیه السلام و فرزندان معصومش علیهم السلام ساخته نیست چنان که از حدیث ثقلین استفاده می شود و در روایات دیگر نیز بدان تصریح شده است. (3)
در این قضیه با فرستادن امیرالمؤمنین علیه السلام و باز گرداندن ابوبکر و بکار بردن این تعبیر: «علي منّي» پيامبر صلی الله علیه و اله برای همه روشن فرمود که «علی از من است» و ابوبکر از من نیست.
الف) ولى مخالفان حدیثی جعل کرده اند که: ابو بكر منّي و أنا منه. (4)
مناوی در شرح جامع صغیر می نویسد: سیوطی گفته: این روایت ضعیف است ولی سزاوار بود که آن را حذف می کرد؛ زیرا راوی آن دروغگو است
ص: 829
و البته سیوطی خودش تذکر داده است. (1)
و خواهد آمد که برای کاستن از شأن امیرالمؤمنین علیه السلام این مطلب را برای عده ای دیگر نیز جعل شده است، مانند: جلیبیب، اشعريين، بنى ناجية. (2)
ب) بعضی دیگر در ادامه همان روایت عزل ابوبکر و فضیلت: «لاَ يُبَلِّغُ عَنِّي غَيْرِي أَوْ رَجُلٌ مِنِّي» به نقل فضیلت های ساختگی ابوبکر پرداخته و گذشته از آن که او را امیر الحاجّ دانسته اند به دروغ به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده اند که فرمود: أما ترضى - يا أبا بكر - أنك كنت معي في الغار، و أنك صاحبي على الحوض؟! (3)
نگارنده گوید: آن ها از جعل روایت نصب ابوبکر بر امارت حجاج نتیجه گرفته اند که پیامبر صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را فرستاد تا مردم ببینند او تحت فرمان ابوبکر است و در نماز به اقتدا می کند و این دلیل تقدّم ابوبکر و امامت اوست. (4)
در حالی که امیرالحاجّ بودن او دروغ است. و علی علیه السلام هیچ گاه تحت فرمان کسی جز پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده و گذشته از آن آن ها اقتدا به هر فاجری را جایز می دانند. (5)
ص: 830
16
[609/ 1] جمعی از نویسندگان اهل تسنن با سند صحیح از زید بن ارقم نقل کرده اند که: درب خانه گروهی از صحابه به مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله باز بود و از آن طریق رفت و آمد داشتند آن حضرت فرمان داد که: «سُدُّوا هَذِهِ الأبواب إلّا بابَ عَليّ». یعنی همه درب ها را ببندید جز در خانه امیرمؤمنان علیه السلام.
این مطلب برای برخی ناگوار آمد و باعث گفتگو بین مردم گردید پیامبر صلی الله علیه و آله در جمع مسلمانان سخنانی ایراد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
﴿ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أُمِرْتَ بِسَدِّ هَذِهِ اَلْأَبْوَابِ غَیْرَ بَابِ عَلِیٍّ فَقَالَ فِیهِ قَائِلُکُمْ ! وَ إِنِّی وَ اَللَّهِ مَا سَدَدْتُ شَیْئاً وَ لاَ فَتَحْتُهُ وَ لَکِنِّی أُمِرْتُ بِشَیْءٍ فَاتَّبَعْتُهُ﴾.
یعنی: من از جانب حق تعالی مأمور شدم که درهایی که به مسجد باز بود ببندم جز درب خانه علی. بعضی در این زمینه (اعتراض و) گفتگویی داشته اند. من از پیش خود دری را نبستم و دری را باز نگذاشتم از جانب خداوند متعال به من دستوری رسید و من هم آن را امتثال نمودم. (1)
ص: 831
[610/ 2] احمد بن حنبل به سند معتبر نقل کرده که عبدالله بن رقیم کنانی می گوید: خرجنا إلى المدينة - زمن الجمل - فلقينا سعد بن مالك بها، فقال: أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بسدّ الأبواب الشارعة فى المسجد و ترك باب على [علیه السلام]. (1)
یعنی: زمان جنگ جمل ما وارد مدینه شدیم و آن جا با سعد بن ابی وقاص ملاقات نمودیم. او نقل کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد درب هایی که به مسجد باز است بسته شود جز در خانه امیر مؤمنان علیه السلام.
[11/ 3] عن مصعب بن سعد، عن أبيه، قال: أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بسدّ الأبواب إلا باب علي [علیه السلام]، قالوا: يا رسول الله سددت الأبواب كلّها إلّا باب علي؟! فقال: ما أنا سددت أبوابكم ولكن الله سدّها. (2)
طبرانی به سندی- که راویانش همه ثقه و مورد اطمینان هستند - از سعد بن ابی وقاص روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد همه درب ها بسته شود جز در خانه علی علیه السلام. مردم گفتند یا رسول الله صلی الله علیه و آله همه درها را بستی جز در خانه علی علیه السلام؟!. حضرت فرمود: من درب خانه شما را نبستم بلکه خدا بست.
[4/612] نسائی به سند صحیح نقل کرده که از ابن عمر درباره علی علیه السلام پرسیدند، او پاسخ داد: ﴿أَنْظُر إِلى مَنزلتِهِ [مَنزلِهِ] مِن رسولِ الله صلی الله علیه و آله؛ فإنَّهُ سَدَّ أبوَابَنَا فِی المَسجِدِ، وَأقَرَّ بَابَهُ﴾ (3)
ص: 832
یعنی جایگاه او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله تماشا کن - یا منزل او را نسبت به [منزل] پیامبر صلی الله علیه و آله ببین که آن حضرت درب خانۀ همۀ ما را به مسجد بست ولی درب خانه او را رها کرد (و باز گذاشت).
[5/613] عن ابن عباس: أن النبي صلی الله علیه و آله أمر بسدّ الأبواب إلا باب علي [علیه السلام] (1)
و فى رواية أحمد: غير باب على [علیه السلام]. (2)
و في رواية النسائي: أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بأبواب المسجد فسدّت إلّا باب علي [علیه السلام].
و في لفظ آخر: و سدّ أبواب المسجد غير باب علي فكان يدخل المسجد و هو جنب و هو طريقه ليس له طريق غيره. (3)
ابن عباس می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد که همه درها (یی که به مسجد باز بود) بسته شود جز درب خانه علی علیه السلام.
* و در روایت معتبر شماره 1099 از ابن عمر خواهد آمد كه: ولقد أوتي [أعطي] علي بن أبي طالب ثلاث خصال لأن يكون لي واحدة منهنّ أحبّ إليّ من حمر النعم: زوّجه رسول الله صلی الله علیه و آله ابنته و ولدت له و سدّ الأبواب إلّا بابه في المسجد، و أعطاه الراية يوم خيبر.
ص: 833
روایت اول: در مسند احمد و الأحاديث المختارة نقل شده و پیش از این گذشت که اعتبار روایات این دو کتاب پذیرفته شده است. (1) گذشته از آن حاکم نیشابوری و ابن حجر عسقلانی، حکم به صحت و اعتبار آن کرده اند. (2)
روایت دوم: گذشته از وجود آن در مسند احمد، هیثمی حکم به اعتبار آن کرده و ابن حجر، عینی، مبارکفوری و دیگران نیز سند آن را قوی دانسته اند. (3)
روایت سوم را نیز ابن حجر و سیوطی معتبر دانسته اند. (4)
سیوطی درباره روایت چهارم می نویسد: نسائی آن را به سند صحيح نقل کرده. (5) و ابن حجر عسقلانی می گوید: همه راویان آن صحیح هستند مگر علاء و او را نیز یحیی بن مَعین و دیگران توثیق کرده اند. (6)
ص: 834
روایت پنجم: روایت معروف عمرو بن میمون از ابن عباس است که با متن هایی متقارب و نزدیک به هم نقل شده و اعتبار آن به تفصیل خواهد آمد، (1) ابن حجر عسقلانی می نویسد: راویان روایت مسند احمد و نسائی همه ثقه هستند، (2) حوینی اثری نیز حکم به اعتبار آن نموده، (3) صالح احمد الشامی حکم به صحت آن - بنابر نقل -ترمذی - نموده (4) و البانی گفته: این قسمت از حدیث شواهد فراوان دارد، کسی که از آن اطلاع داشته باشد یقین به صدور آن می کند. (5)
* ابوبکر بزار (متوفی 292) اسناد حدیث سدّ الابواب را - في الجمله - نيكو و معتبر دانسته است. (6)
* ابن حجر عسقلانی می گوید:
ورع اقتضا می کند که در مانند این موارد حکم به بطلان حدیث نشود [!!!] این روایت مشهور است و اسناد متعدد دارد که هر کدام به تنهایی معتبر است و از رتبه حَسَن چیزی کم ندارد، و بنابر روش بسیاری از محدّثین موجب یقین به صحت صدور آن می گردد. (7)
ص: 835
* او در ادامه می نویسد: اسناد متعدد این روایات به نقل از ثقات دلالت قوی بر صحت آن دارد و این نهایت نظر یک محدّث است. (1)
* عده ای از علمای عامه نظر گذشته ابن حجر را تأیید کرده اند مانند مبارکفوری و ابن نجیم مصری و... . (2)
* و قريب عبارت گذشته ابن حجر را فتنی هندی (متوفی 986) از سیوطی (متوفی 911) در لئالی نقل نموده است. (3)
* غماری نیز روایت «سدّ الابواب» را از روایات متواتر دانسته است. (4)
* سیوطی (متوفی 911) - در كتاب شدّ الأثواب في سد الأبواب - می نویسد: اسناد و طرق این روایت (آن قدر زیاد است که) به حدّ تواتر می رسد. (5)
او در ادامه پس از نقل 20 روایت می گوید:
از این احادیث صحیح بلکه متواتر اثبات شد که پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه
ص: 836
گشودن درب خانه به مسجد را به هیچ کس نداد - نه به عباس نه به ابوبکر! - و آن ها را منع نمود و به تنها کسی که اجازه داد علی [علیه السلام] بود. (1)
* البانی می نویسد: ابن حجر گفته: با اسناد فراوان نقل شده هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد به بستن درب خانه هایی که به مسجد باز بود، این امر برای برخی از صحابه ناگوار آمد (و زبان به اعتراض گشودند) پیامبر صلی الله علیه و آله عذر خویش را در این زمینه بیان فرمود (که این فرمان از جانب خدا بوده است). (2)
ابن حجر هیتمی مکّی (متوفی 974) شبیه همین عبارت را دارد فقط به جای (اسناد فراوان) گفته: (با اسناد صحیح متعدد) (3)
دکتر سعود صاعدی می گوید: برخی از اسناد حديث سد الابواب صحي صحیح است.... و شواهدی از روایات ثقات دارد. (4)
این مطلب ثابت است و اسناد آن مشتمل است بر صحیح، حَسَن (و معتبر) و برخی از روایات ضعیف که به ضمیمه یکدیگر قوت یافته و حکم به اعتبار آن می شود. و در ادامه تکرار کرده که روایت صحیحی در این زمینه گذشت. (5)
او تأکید کرده که متن حدیث از طریق سعد بن ابی وقاص، ابن عمر و دیگران
ص: 837
ثابت است و بعضی آن را از روایات متواتر شمرده اند. (1)
* محقق كتاب الفوائد المجموعة - که از متعصبین عامه است - می نویسد: برای هیچ مسلمانی روا نیست که حکم به بطلان حدیث سد الابواب نماید؛ این حدیث ثابت است و اسناد فراوان دارد و در آخر گفته: حدیث زید بن ارقم در مستدرک (2) و الأحاديث المختارة نيز صحيح است. (3)
حافظ سیوطی (متوفی 911) تألیفی مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارد با نام: شدّ الأثواب في سد الأبواب
پیش از آن که به بررسی واکنش مخالفان در برابر روايات «سد الابواب» بپردازیم لازم است اشاره ای داشته باشیم به واکنش صحابه در برابر این فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله از روایات به خوبی معلوم می شود که این کار حساسیت دیگران را برانگیخت و باعث بگو مگو بین صحابه بلکه اعتراض مستقیم با خود حضرت
ص: 838
گردید. آن ها می گفتند: ما يألو برفع ابن عمه، یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله در برتری دادن و ترجیح پسر عمویش از هیچ کاری فروگذاری نمی کند !
حقیقت آن است که برای آنان پذیرش ترجیح و برتری امیرالمؤمنین علیه السلام امری سهل و آسان نبود آن هم در امتیازی مشترک با پیامبر صلی الله علیه و آله که فقط این دو درب به مسجد باز باشد و بیانگر موقعیت و جایگاه رفیع علی علیه السلام در چشم همگان باشد چنان که در حدیث ابن عمر - روایت 612 شماره - بدان اشاره شده است. اعتراضات به گونه ای بود که نیاز به پاسخ از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله داشت؛ لذا در روایات آمده:
[614/ 6] إن رسول الله صلی الله علیه و آله سد أبواب الناس في المسجد، و فتح باب علي [علیه السلام]، فقال الناس في ذلك، فقال: «مَا أنَا فَتحتُهُ، وَلَکِنَّ اللهَ فَتَحَهُ». (1)
[615/ 7]... فقالوا: يا رسول الله صلی الله علیه و آله سددت أبوابنا؟! فقال: «ما أنا سددتها، ولكن الله سدها». (2)
[616/ 8] أمر رسول الله صلی الله علیه و آله أن تُسَدَّ الأبواب التي في المسجد فشق عليهم... فقال رجل يومئذ: ما يألو برفع ابن عمه، فعلم رسول الله صلی الله علیه و آله أنه قد شقّ عليهم، فدعا: «الصلاة جامعة» فلمّا اجتمعوا صعد المنبر، فلم يسمع لرسول الله صلی الله علیه و آله خطبة قطّ كان أبلغ منها... قال: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ مَا أنَا سَدَدْتُهَا وَلاَ أنَا فَتَحْتُهَا وَلاَ أنَا أَخْرَجْتُکُمْ وَأَسْکَنْتُهُ﴾، ثم قرأ: ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَى * وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ [النجم (53): 1- 4] (3)
ص: 839
[617/ 9] و قريب منها ما رواها أبو نعيم أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بسدّ الأبواب التي في المسجد فشقّ ذلك على أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله فلمّا بلغ ذلك رسول الله صلی الله علیه و آله دعا: «الصلاة جامعة» حتى إذا اجتمعوا صعد المنبر ولم يسمع لرسول الله صلی الله علیه و آله تحميداً و تعظيماً في خطبة مثل يومئذٍ فقال: «يا أيها الناس، ما أنا سددتها ولا أنا فتحتها بل الله عزّ وجلّ سدّها»، ثم قرأ: ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى * وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ [النجم (53): 1 - 4]. فقال رجل: دع لي كوة يكون في المسجد، فأبى، و ترك باب علي مفتوحاً، فكان يدخل و يخرج منه و هو جنب. (1)
[618/ 10] و قال: ما أنا فتحتها ولا سددتها. (2)
[619/ 11] ﴿ما أنَا أمَرتُ بِإِخراجِکُم، ولا بِإِسکانِ هذَا الغُلامِ، إنَّ اللّهَ هُوَ أمَرَ بِهِ﴾. (3)
[20/ 12] ﴿مَا أنَا أخرَجتُکمْ مِنْ قِبَلِ نَفسِی، وَلاَ أنَا تَرکتُهُ، وَلکِنَّ اللهَ أخرَجَکُمْ، وَ تَرکَهُ، إنَّمَا أنَا عبد مَأمُورٌ، مَا أمرت به فعلت، ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ)﴾ [يونس (10): 15 والأحقاف (46): 9]. (4)
[621/ 13] عن أبي الطفيل: كنت على الباب يوم الشورى، فارتفعت الأصوات بينهم فسمعت عليا [علیه السلام] يقول:... أفيكم أحد يطهره مطهراً/ مطهّرُ في كتاب الله غيري حتى سدّ النبي صی الله علیه و آله أبواب المهاجرين وفتح بابي إليه... فقال النبي صلی الله علیه و اله: «ما أنا
ص: 840
فتحت بابه ولا سددت أبوابكم، بل الله فتح بابه و سد أبوابكم»، قالوا: [اللهم] لا. (1)
[622/ 14] و قال: ما أنا سددت أبوابكم و فتحت باب على، ولكن الله فتح باب علي و سدّ أبوابكم. (2)
* در روایت شماره 609 گذشت: وَانّي ما سَدَدْتُ شَيْئاً وَلَا فَتَحْتُهُ، وَلكِنِّي أُمِرْتُ بِشَيْءٍ فَاتَّبَعْتُهُ.
* در روایت 1097 خواهد آمد: ولا سددت أبوابكم ولكني أبوابكم ولكني أُمرتُ بذلك
ابن الجوزی و ابن تیمیه ادعا کرده اند که احادیث سد الأبواب را رافضي ها در مقابل روایات صحیحین که درباره ابوبکر وارد شده جعل کرده اند. (3)
ص: 841
ابن کثیر نیز - به تبعیت از استادش ابن تیمیه ! - بدون ارائه هیچ مستندی، با چشم پوشی از روایات معتبر، ادعای بیجا کرده که این روایات خطاست. (1)
پاسخ
عده ای از اهل تسنن با این ادعا صریحاً مخالفت نموده اند. دکتر صاعدی اعتراف کرده که این حدیث با اسناد متعدد که در آن هیچ کس از متروکین و رافضیان وجود ندارد ثابت است. (2)
البته صاعدی به توجیه کار ابن الجوزی و ابن تیمیه پرداخته و می نویسد:
معلوم نیست چرا چنین گفته اند شاید آن دو فقط بعضی از روایات را که کذابین نقل کرده اند دیده باشند یا در مورد احادیث ضعیف، قولی را ترجیح داده اند که آن راویان را به شدت تضعیف نموده است.
سپس توجیه دیگری برای رفتار ناپسند این دو نفر به ذهنش رسیده و گفته:
ابن الجوزی فقط دربارهٔ روایاتی که نقل کرده اظهار نظر نموده (گر چه ممکن است آن احادیث که ساختگی دانسته، سند صحيح دیگری داشته باشد!) و هم چنین ابن تیمیه در منهاج فقط در مقام انکار روایاتی است که ابن مطهر حلّی از کتب ثعلبی و ابونعیم و دیگر ضعفا نقل کرده.است نتیجه آن که شاید مرادشان جعلی بودن همان روایاتی است که نقل کرده اند نه همه روايات سدّ الابواب !
اشکال
ص: 842
هر دو توجیه صاعدی باطل و دفاعش بیجا و نارواست ؛ صاعدی خودش اعتراض برخی از دانشمندان را نقل کرده که ابن الجوزی روایات منکَر یا ضعیف را که قابل تحمل است، بلکه گاهی روایات معتبر را هم به عنوان روایات ساختگی معرفی کرده (که این خطایی روشن) است. (1)
به عنوان نمونه صاعدی در مورد روایت نسائی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من نه دری را باز گذاشتم و نه دری را بستم» گرچه حکم به اعتبار آن نکرده ولی آن را ساختگی ندانسته و گفته: ابن الجوزی آن را در موضوعات آورده ولی در سند آن کسی نیست که بشود گفت: روایت جعلی و ساختگی است.
پرسش ما آن است که چگونه ممکن است امثال ابن الجوزی و ابن تیمیه روایات مسند امامشان احمد بن حنبل و... را ندیده باشند؟! اگر معلومات روایی آن ها این قدر سست و ضعیف باشد حق نظر دادن در مطالب علمی را ندارند !
و البته کسی که به کلام آن دو رجوع نماید برایش روشن است که هر دو در مقام جعلی دانستن همۀ آثار هستند نه برخی از آن روایات؛ زیرا ادعا کرده اند:
احادیث سدّ الأبواب را رافضی ها در برابر روایاتی که درباره ابوبکر وارد شده جعل کرده اند. (2)
عقیلی گوید:
روایتی را که شعبه از ابن عباس نقل کرده، محفوظ (و ثابت) نیست. (3)
ص: 843
پاسخ
ابن حجر بعد از نقل کلام ترمذی- که گفته: من فقط با یک سند از شعبه آن را روایت کرده ام- گفته: مقدسی بر کلام ترمذی خُرده گرفته که حاکم و طبرانی آن را به سندی صحیح تر نقل کرده اند. (1)
عقیلی در ادامه سخن گذشته می گوید: حدیث «سدّ الابواب» از ابوعوانه به سند صحیح نقل نشده. (2)
پاسخ
دکتر صاعدی بر او اشکال می کند که سند حدیث تا ابوعوانه صحیح است. (3)
ابن الجوزي روایت شماره 609 را از سنن نسائی نقل و آن را به جهت میمون تضعیف کرده است. (4)
پاسخ
ابن حجر گفته: این خطایی روشن است؛ زیرا عده ای او را توثیق کرده اند و فقط در حفظش اشکال شده. (5) صاعدی نیز اشاره کرده: این که بعضی احادیث
ص: 844
میمون را «منکر» دانسته اند، مرادشان منکر بودن از ناحیه سند است نه متن. (1)
ابن الجوزی از سعدی یعنی جوزجانی نقل کرده که در سند روایت مسند احمد نیز عبدالله بن شريك وجود دارد که دروغگو است. (2)
پاسخ
اولاً: ابن حجر - در دفاع از مسند احمد و رد بر ابن الجوزی - نقل کرده که: احمد بن حنبل و يحيى بن معين هر دو عبدالله بن شريك را توثیق کرده اند. (3)
ثانياً: ابن حجر تصریح کرده که کلام جوزجانی درباره شیعه پذیرفته نیست. (4)
مطلب مهم دیگری که ابن حجر عسقلانی تذکر داده آن که ابن الجوزی فقط بعضی از اسناد را نقل کرده و در آن اشکال نموده است! (5) و این شهادتی است از عسقلانی که ابن الجوزی از نقل اسناد معتبر چشم پوشی کرده و برای نیل به اغراض فاسدش دیگران را اغراء به جهل نموده است.
ص: 845
عده ای «حدیث سدّ الابواب» را از روایات منکر شمرده و ابوبلج فزاری ثقه (1) را به جهت نقل این حدیث و امثال آن تضعیف نموده اند. (2)
با توجه به آن چه در تعریف منکر گفته شد (3) معلوم است که منکر دانستن این روایت به جهت تعارض آن با روایات ساختگی دربارهٔ ابوبکر است. (4)
یکی از واکنش های مخالفان در برابر فضائل امیرمؤمنان علیه السلام آن است که مطالب مهم و جالب توجه را که در روایات وجود داشته و حاکی از عظمتِ مقام والای آن حضرت بوده کتمان نموده آن روایات را غیر محفوظ، شاد و منکر معرفی کرده و کسی که آن نکات را نقل کرده به بهانه ای از اعتبار ساقط نموده اند! در ضمن قضیهٔ «سدّ الابواب» مطالب مهمّى مطرح شده که در بسیاری
ص: 846
از مصادر نیامده است. به عنوان نمونه به چند روایت توجه فرمایید:
[623/ 15] ابن مغازلی شافعی (متوفی 483) در ضمن گزارشی طولانی از حذیفه نقل می کند: هنگامی که مهاجرین از مکه به مدینه آمدند خانه ای نداشتند لذا در مسجد می خوابیدند. پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها فرمود: «در مسجد نخوابید (ممکن است) که محتلم شوید». آن ها اطراف مسجد خانه هایی ساخته و درب ورودی آن را به سمت مسجد قرار دادند (به گونه ای که آن خانه ها با مسجد مرتبط بود و سکونت در مسجد بر آنان اطلاق می شد)، حضرت برای آنان پیغام فرستاد که از مسجد بیرون روند و دربی را که به سوی مسجد است ببندند (و درب دیگری به سمت خارج مسجد برای خانه خویش قرار دهند) آن ها پذیرفتند و فرمان حضرت را امتثال نمودند....
[البته بنابر این روایت عمر و بنابر روایت دیگر عباس تقاضای راهی باریک- که بتوان از آن رفت و آمد نمود- کردند ولی پذیرفته نشد!] (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله برای علی علیه السلام خانه ای بین خانه های خویش ساخته بود. امیرالمؤمنین علیه السلام تردید داشت که به همان حالت باقی بماند یا آن که از مسجد خارج شود (یعنی درب خانه اش را ببندد و درب دیگری به سمت خارج مسجد برای خانه خویش قرار دهد) پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت فرمود: «تو (همان جا) ساکن باش که پاک و پاکیزه ای». پیامبر صلی الله علیه و آله سوگند یاد فرمود که:
«این امتیازی است که خدا به علی اعطا فرموده (و ربطی به من ندارد)».
ص: 847
حذیفه در ادامه می گوید: و نفس ذلك رجال على عَلِيّ [علیه السلام] فوجدوا في أنفسهم، و تبيَّن فَضْلُه عليهم و على غيرهم من أصحاب النبي صلی الله علیه و آله. یعنی این مطلب باعث نگرانی، ناراحتی، حسادت و حساسیت عده ای نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام گردید ؛ زیرا این فضیلت امتیازی روشن بود نسبت به دیگران !
مطلب به گوش پیامبر صلی الله علیه و آله رسید حضرت خطبه ای خواند [که بنابر نقل سیوطی خطبه ای بلیغ تر از آن، از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده نشد !] (1) و در ضمن آن فرمود: «بعضی از این که به علی اجازه سکونت در مسجد داده شد (و درب خانه اش به مسجد باز مانده) ناراحت شده اند. به خدا سوگند بیرون کردن (و بستن درب خانه دیگران) و اجازه سکونت (و باز گذاشتن درب خانه) علی به دست من نبود (بلکه به فرمان خداوند بود چنان که) خداوند به حضرت موسی و برادرش (هارون علیه السلام) وحی فرمود که: برای قوم خود در مصر خانه هایی مهیا نموده، آن را روبه روی یکدیگر قرار دهید و نماز بگزارید. و به حضرت موسی فرمان داد که در آن مسجد کسی سکونت و نکاح نداشته باشد جز هارون و نسلش. و علی نسبت به من مانند هارون است نسبت به حضرت موسی [علیه السلام]. فقط او برادر من است نه دیگر افراد خاندانم. روا نیست برای هیچ کس (سکونت و) نکاح در این مسجد جز برای علی و نسل او، (این فرمان خداوند است) هر کس از این مطلب ناراحت است (و خوشش نمی آید) از آن سو برود و با دست مبارک اشاره به سمت شام فرمود ! (2)
ص: 848
[624/ 16] نافع غلام عبدالله بن عمر می گوید: از او پرسیدم: بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟ او پاسخ داد: ای بی مادر! تو به این مطلب چکار داری؟! سپس استغفار نموده و گفت: بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کسی است که آن چه برای آن حضرت حلال بوده برایش حلال و آن چه برای آن حضرت حرام بوده برایش حرام باشد نافع پرسید او چه کسی است؟ عبدالله بن عمر پاسخ داد علی است که پیامبر صلی الله علیه و آله همه درب هایی را که به مسجد باز بود بست جز درب خانه او که آن را باز گذاشت و به او فرمود:
ص: 849
تو در امتیاز من نسبت به احکام این مسجد مشترک هستی تو وارث من، وصى (و جانشين) من هستی. تو دیون مرا ادا نموده و به وعده های من وفا می نمای. تو بر روش و سنّت من به شهادت می رسی (و هیچ گاه از سیره من منحرف نمی گردی). دروغ می گوید کسی که خیال کند مرا دوست دارد و از تو کینه به دل داشته باشد. (1)
[625/ 17] سعد بن أبي وقّاص می گوید: علی علیه السلام را مناقبی است که هیچ کسی (از صحابه و دیگران) آن را دارا نیست:
او در مسجد می خوابید،
در جنگ خیبر پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به دست او داد،
و همه درب ها (ی مسجد) را بست جز درب خانه او. (2)
[626/ 18] سمهودی (متوفی 911) روایت کرده که: مردم در مسجد
النبی صلی الله علیه و آله نشسته بودند که منادی (از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله) ندا داد: درب های خانه خویش را (که به سوی مسجد باز است) ببندید. آن ها از جای خویش تکانی خوردند ولی هیچ کس از جا بلند نشد! برای مرتبه دوم آن ندا تکرار شد ولی
ص: 850
باز کسی از جا بلند نشد. مردم به یکدیگر می گفتند: مقصود از این کار چیست؟! تا آن که (برای مرتبه سوم) منادی ندا داد: ای مردم پیش از آن که عذاب الهی بر شما نازل گردد درب هایتان را ببندید. همه به سرعت بلند شدند و به امتثال فرمان آن حضرت مبادرت نمودند... همۀ آن ها دری به سوی مسجد داشتند: ابوبکر، عمر، عثمان و..... امیرالمؤمنین علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، حضرت به او فرمود: «تو چرا این جا ایستاده ای؟! به منزلت برگرد» و به او نفرمود که درب خانه اش را ببندد (این مطلب برای اصحاب گران آمد لذا) عده ای (به عنوان اعتراض) گفتند: درب خانه ما را بست ولی درب خانه علی را که از همه ما جوان تر است باز گذاشت ! بعضی گفتند: بدین جهت درب خانه او را باز گذاشت که علی از نزدیكان و بستگان اوست. برخی (نپذیرفتند و) گفتند: حمزه که از علی نزدیک تر است برادر رضاعی و عموی پیامبر صلی الله علیه و آله نیز هست. بعضی دیگر گفتند: او به جهت دخترش درب خانه علی را باز گذاشته است! این سخنان بر آن حضرت گران آمد، لذا پس از روز سوم، در حالی که چهرهٔ مبارکش از شدت غضب سرخ شده بود، نزد آنان آمد و (خطبه ای خواند و در ضمن آن) پس از حمد و ثنای خداوند فرمود
خداوند به حضرت موسی علیه السلام وحی فرمود که مسجد پاکی داشته باشد که جز خودش و هارون و فرزندانش شَبَّر و شَبيرٌ کسی در آن سكونت ننماید. خداوند به من نیز وحی فرمود که مسجد پاکی داشته باشم که جز خودم و علی و فرزندانش حسن و حسین کسی در آن سكونت ننمايد. من به مدینه آمدم و مسجدی ساختم ولی تا فرمان الهی صادر نشد وارد آن نشدم من جز آن چه خدا تعلیمم دهد نمی دانم و جز آن چه فرمانم دهد انجام نمی دهم. من سوار بر ناقه ام بودم، انصار از من خواستند که نزد آنان فرود آیم (و منزل گزینم) از
ص: 851
آنان خواستم که ناقه را رها کنند که او از جانب خدا مأموریت دارد، و جایی که زانو زد پیاده شدم به خدا سوگند من (از پیش خود) دربی را نبسته و دربی را باز نگذاشتم. من (از پیش خود) اجازه سکونت به علی را ندادم بلکه خدا فرمان داد که او در مسجد سکونت نماید. (1)
1. درخواست دیگران برای باز گذاشتن یک روزنه هم پذیرفته نشد !
2. سبب آن که خدا اجازه داده درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد باز باشد و در مسجد سکونت نماید طهارت ذاتی آن حضرت بوده که به این لفظ بیان
ص: 852
شده که: «اسکن طاهراً مُطَهَّراً» تو (همان جا) ساکن باش که پاک و پاکیزه ای. (1)
3. پیامبر صلی الله علیه و آله دو مرتبه سوگند یاد فرمود که: «والله ما أعطاه إياه إلّا الله» «والله ما أخرجتُهم ولا أسكنته» این امتیازی است که فقط خدا به علی اعطا فرموده. به خدا سوگند بیرون کردن (و بستن درب خانه آنان) و اجازه سکونت (و باز گذاشتن درب خانه) علی به دست من نبود (بلکه به فرمان خداوند بود).
4. امیرمؤمنان علیه السلام را به حضرت هارون علیه السلام تشبیه فرمود، مانند حدیث چهارم.
5. و در نتیجه: و تبيَّن فَضلُه عليهم و على غيرهم من أصحاب النبي صلی الله علیه و اله.
با باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام به فرمان خداوند، فضیلت و امتیاز آن حضرت بر دیگران روشن گردید.
ابن عمر در پاسخ مَنْ خَيْرُ النّاس بعد رسول الله صلی الله علیه و آله، بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟ به باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام به فرمان خداوند استناد نمود و اشتراک علی علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله در این امتیاز را دلیل آن دانست.
در روایت سوم سعد بن ابي وقاص گفت: كانت لعليّ علیه السلام مَناقِبُ لم يكن لأحد. علی علیه السلام را مناقبی است که هیچ کسی آن را دارا نیست و از جمله آن موارد خوابیدن در مسجد و بازگذاشتن درب خانه حضرت به فرمان خدا را یاد نمود.
1. تهدید که: پیش از آن که عذاب بر شما نازل گردد درب هایتان را ببندید.
ص: 853
2. و استناد مطلب به وحی با عبارت: «وإنّ الله أوحى إليَّ أن أتخذ مسجداً طاهراً لا يسكنه إلّا أنا و على و أبناء على: حسن و حسين» خداوند به من وحي فرموده که مسجد پاکی داشته باشم که جز خودم و علی و فرزندانش حسن و حسین کسی در آن سکونت ننماید.
3. و بیان علت حکم به آن که «باید مسجد پاکی داشته باشم» که حاکی از طهارت خاندان عصمت علیهم السلام است که اجازه سکونت در آن مسجد را دارند.
4. بیان حدیث منزلت و تشبیه آنان به حضرت هارون و فرزندانش علیهم السلام در این روایت و آثار دیگر (1) و این نکات حاکی از اهمیت فوق العاده این ویژگی خاص است که هیچ یک از صحابه آن را دارا نیست.
چنان که بارها تذکّر داده ایم بسیاری از راویان ناسخان، نویسندگان، ناشران و... در نقل روایات مربوط به اهل بیت علیهم السلام رعایت امانت نکرده و تصرفات فراوان نموده اند. فضیلت سد الابواب نیز از این آفت سالم نمانده است.
در این بخش فقط به بررسی یکی از روایات ابن عمر در این زمینه می پردازیم.
از ابن عمر در این فضیلت روایات مختلف نقل شده است. در یکی از آن ها آمده که راوی از او دربارۀ حضرت علی علیه السلام و عثمان پرسید. مطلبی که او در پاسخ گفته به گونه های متفاوت نقل شده، چنان که ملاحظه می فرمایید:
1. این خانه او (علی علیه السلام) است (2)
ص: 854
بنابر روایتی گفته: این خانه پیامبر صلی الله علیه و آله است - و با اشاره به خانه علی علیه السلام در کنارش گفته: - در مسجد خانۀ دیگری جز این دو خانه وجود ندارد. (1)
2. این خانه اوست کنار خانه پیامبر صلی الله علیه و آله، جز این، مطلب دیگری درباره او نمی گویم. (2)
توجه شود که گرچه این کلام بیانگر منزلت و مقام علی علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله است ولی در عین حال باید توجه داشت که ابن عمر بنابر این روایت از ذکر دیگر فضائل آن حضرت امتناع کرده است!
3. درباره علی علیه السلام نمی خواهد سؤال کنی. ببین خانه او را نسبت به (خانه) پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد جز خانه او خانه ای نمی بینی.
ص: 855
و بنابر روایتی: درباره علی لازم نیست چیزی بپرسی! جایگاه او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله ببین. (1)
4. بنابر نقل بخاری و عده ای دیگر عبارت بدین گونه بیان شده که: سأله عن على [علیه السلام]، فذكر محاسن عمله، قال: هو ذاك بيته أوسط بيوت النبى صلی الله علیه و آله.
ابن عمر پس از آن که در پاسخ محاسنی از رفتار و کردار علی علیه السلام را بیان کرد گفت: این خانه اوست که وسط خانه های پیامبر صلی الله علیه و آله واقع شده است. (2)
برخی از شارحین صحیح بخاری معنای گذشته را صحیح دانسته و آن را حاکی از جایگاه ویژه امیرمؤمنان علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله دانسته اند. (3)
و برخی دیگر - دست به تحریف معنوی زده! - روایت را چنین معنا کرده اند که: کیفیت ساخت منزل علی علیه السلام از ساخت خانه های پیامبر صلی الله علیه و آله
ص: 856
بهتر و زیباتر است. (1)
بنابر این معنای سخیف، کلام ابن عمر هیچ فضیلتی برای حضرت به حساب نمی آید و با سؤال راوی هیچ ربطی نخواهد داشت.
نکته مهمی که در این نقل شایان توجه است آن که گرچه راوی گفته: (ابن عمر محاسنی از رفتار علی بیان کرد) ولی آن ها حاضر نشده اند محاسنی را که ابن عمر ذکر کرده نقل کنند و آن را کتمان کرده اند !
5. درباره علی از من می پرسی! جایگاه او را که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله دیده ای. حضرت همه درب هایی را که به مسجد باز بود بست مگر در خانه علی [علیه السلام] (2)
6. درباره علی علیه السلام نمی خواهد از کسی سؤال کنی. ببین خانه او را نسبت به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت (همه) ما را از مسجدش بیرون کرد جز او. و بنابر نقل دیگر: او در خانه های ما را به مسجد بست ولی درب خانه او را باز گذاشت. (3)
ص: 857
با تأمل در روایت گذشته که به کیفیت های گوناگون نقل شد، معلوم گردید که مخالفان سعی در کتمان فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام داشته و تلاش نموده اند که در این زمینه چیزی واضح بیان نشود در چهار نقل اول به جمله ای کوتاه: «این خانه اوست»، «این خانه اوست کنار خانه پیامبر صلی الله علیه و آله» و... اکتفا نموده و مطلبی که فوق العاده اهمیت داشته و در کیفیت پنجم و ششم گذشت - یعنی بستن درب خانۀ همۀ اصحاب مگر در خانه علی علیه السلام را کتمان کرده اند.
پیش از این گذشت که معاویه به کارگزارانش نوشت که مردم را تشویق کنند تا هر فضیلتی که برای علی علیه السلام نقل شده درباره صحابه و خلفا نیز جعل گردد!! (1) عده ای برای مقابله با این روایات معتبر و متواتر که درباره امیرمؤمنان علیه السلام وارد شده روایاتی را به همین مضمون درباره ابوبکر جعل کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله امر فرمود که همه درب ها به مسجد بسته شود مگر در خانه ابوبکر (2) با آن که در روایات عامه تصریح شده که به فرمان حضرت در خانه ابوبکر نیز بسته شد. (3)
ص: 858
بخاری بابی منعقد کرده با این عنوان (باب قول النبي صلی الله علیه و آله: سُدُّوا الأبواب إلّا باب أبي بکر) و در آن به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده که حضرت فرمود: (لا يبقينّ في المسجد باب إلّا سُدّ إلّا باب أبي بكر). (1)
و برخی دیگر مطلب را به این تعابیر بیان کرده اند که:
سُدُّوا [عنّي] هذه الأبواب [الشوارع في المسجد] إلّا باب أبي بكر. (2)
سُدُّوا الأبواب الشارعة [التي] في المسجد إلا باب أبي بكر. (3)
و در برخی از روایات آن را به لفظ «خوخه»- که به معنای روزنه، درب یک لنگه ای کوچک (دریچه) یا شکاف دیوار است (4) - این گونه نقل کرده اند که:
خرج رسول الله صلی الله علیه و آله في مرضه الذي مات فيه... ثم قال:... سُدُّوا عنّي كل خوخةٍ في هذا المسجد غير خَوخَةٍ أبي بكر. (5)
إن عبدا خيّره الله بين أن يؤتيه من زهرة الدنيا ما شاء و بين ما عنده فاختار ما عنده... لا يبقينّ في المسجد خَوخَةٌ إِلَّا خَوخَةَ أبي بكر. (6)
این روایات جعلی به کتبی چون صحیح بخاری و مسلم راه یافت و
ص: 859
تشخیص حقیقت و واقع امر را برای عده ای مشکل کرد (1) تا جایی که بعضی این روایات ساختگی را پذیرفتند و آن روایات صحیح را مجعول پنداشته و کنار گذاشتند ! (2) و بعضی دیگر - به خیال خویش منصفانه قضاوت کرده! - هر دو دسته روایات را پذیرفته اند و تلاش در جمع بین آن ها نموده اند.
غافل از آن که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله چنین مطلبی را دربارۀ ابوبکر فرموده بود، چرا در سقیفه و... بدان احتجاج نشد؟!
در جمع بین این دو دسته روایت گفته شده:
ممکن است فرمان به بستن درب ها دو مرتبه از پیامبر صلی الله علیه و آله صادر شده باشد. اولین بار که حضرت درب خانه یکی را استثنا فرمود هنوز دیگری دری به مسجد نداشته و پس از فرمان حضرت به بستن همه درها او دربی به مسجد گشوده مرتبه دوم حضرت فرمانی صادر فرمود که همه درها بسته شود جز این درب دوم که تازه باز شده، ولی مقصود آن باشد که علاوه بر درب اول که استثنا فرموده بود این درب هم باز باشد نه آن که این فرمان جدید بازگشت از فرمان قبل باشد. (3)
ص: 860
اشکال
چگونه متصوّر است که پس از فرمان اول به بستن،درها آن ها که در خانه شان به مسجد باز است ببندند ولی کسی بیاید و درب جدیدی به مسجد باز کند؟! آیا این مخالفت صریح با دستور پیامبر صلی الله علیه و آله نیست؟!
به نظر می رسد که این گفتار تصدیقی بلا تصور باشد !
ابن حجر عسقلانی در شرح بخاری - بعد از باب « سُدُّوا الأبواب إلّا باب أبي بكر» (1) به عنوان «تنبیه» - می نویسد:
در مورد بستن درهای (خانه های) اطراف مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله روایات دیگری نیز وارد شده که ظاهرش با روایات باب گذشته مخالفت دارد.
او در ادامه از چندین طریق معتبر روايت سدّ الابواب را در فضائل امیرالمؤمنين علیه السلام نقل کرده (2) و می نویسد:
اسناد متعدد این روایات یکدیگر را تقویت می کند (و موجب حصول اطمینان به صدور آن می شود)، گذشته از آن هر یک به تنهایی معتبر است و می تواند مدرک معتبری برای استدلال باشد چه رسد به مجموعش.
پس از آن می گوید: ابن الجوزی این حدیث را در موضوعات - یعنی احادیث ساختگی - آورده و دو اشکال بر آن وارد ساخته:
اشکال اول: ضعف برخی از اسناد از طریق سعد زید و ابن عمر.
اشکال دوم: تعارض و مخالفت متن آن با احادیث مربوط به ابوبکر، پس
ص: 861
معلوم می شود که رافضیان آن را برای مقابله با این روایات جعل کرده اند.
عسقلانی به هر دو اشکال پاسخ می دهد:
پاسخ اشکال اول: ابن الجوزی فقط بعضی از اسناد را مورد بررسی قرار داده و در بعضی از راویان اشکال کرده است و این هیچ خدشه ای به مطلب وارد نمی کند؛ زیرا گفتیم اسناد آن فراوان است (و گذشته از اعتبار برخی، از مجموع آن ها اطمینان به صدور آن حصول می شود).
پاسخ اشکال دوم: ابن الجوزى مرتكب اشتباه زشتی شده؛ زیرا روایات صحیح را به خیال تعارض انکار کرده در حالی که جمع بین این روایات ممکن است.
عسقلانی در ادامه وجه جمعی را بین روایات نقل می کند که نتیجه اش انکار فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام در قضیه سدّ الابواب است و در نهایت با منکرین این روايات - مثل ابن الجوزى - تفاوتی ندارد او از بزّار چنین نقل می کند که:
جمع بين روایات اهل کوفه-که سدّ الابواب را برای امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر می کنند - و روایات اهل مدینه- که آن را فضیلتی برای ابوبکر می دانند - به آن است که فرمان بستن درب ها دو مرتبه اتفاق افتاده:
الف) در مرتبه نخست خانه هایی که دو درب داشت - یک درب به مسجد و درب دیگر خارج از مسجد - به فرمان خدا دری که به مسجد داشت بسته شد ولی چون امیر مؤمنان علیه السلام خانه اش یک در بیشتر نداشت آن را باز گذاشتند و آن حضرت اجازه داشت که حتی در حال جنابت از مسجد عبور کند.
ب) گویا پس از بستن درب ها و امتثال فرمان گذشته، صحابه
ص: 862
خوخه هایی (یعنی روزنه هایی) به مسجد باز کردند تا از آن طریق رفت و آمد کنند مرتبۀ دوم دستور داده شد که آن هم بسته شود مگر روزنه خانه ابوبکر و این اشاره ای بود به خلافتش ؛ زیرا نیازش به ورود مسجد بسیار بود برخلاف دیگران.
عسقلانی می گوید: عده ای بین این دو دسته از روایات، به این کیفیت جمع کرده اند. (1)
ص: 863
مطلب اول: اهل تسنن تصریح کرده اند که فرمان به باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام مقدّم بوده، (1) و از سوی دیگر احاديث سد الابواب و باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام مربوط به اوائل هجرت بوده (2) و بنابر نقل بخاری و مسلم روایات مربوط به ابوبکر هنگام بیماری وفات پیامبر صلی الله علیه و آله بوده (3) و روشن است که - با توجه به فرمان پیشین پیامبر صلی الله علیه و آله، در زمان بیماری وفات آن حضرت اصلاً دربی جز در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و در خانه امیرمؤمنان علیه السلام به مسجد باز نبوده پس حضرت فرمان به بستن کدامین درب را داده است؟!
ص: 864
این بهترین دلیل برای ساختگی بودن روایات مربوط به ابوبکر است ؛ زیرا در روایات عامه آمده است: لا يبقين في المسجد باب الأ سُدّ إلّا باب أبي بكر. (1) و فراوان آن را با الفاظ: (باب)، ابواب) بلکه با وصف (الشوارع) و (الشارعة) به معنای (باز) نقل کرده اند، مانند: سُدُّوا [عنّي] هذه الأبواب [الشوارع في المسجد] إلّا باب أبي بكر. (2) سُدُّوا الأبواب الشارعة [التي] في المسجد إلّا باب أبي بكر. (3) و... که حاکی از فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله به بستن درب خانه هایی است که به مسجد باز است به جز خانه ابوبکر.
یک بار دیگر رجوع کنید به کلامی که از سیوطی گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه گشودن درب خانه به مسجد را به هیچ کس نداد، نه به عباس نه به ابوبکر، به تنها کسی که اجازه داد علی [علیه السلام] بود! (4)
مطلب دوم: عسقلانی - پس از ذکر وجه جمعی که گذشت - متوجه اشکال گذشته شده، در صدد توجیه آن برآمده و می نویسد:
این جمع در صورتی پذیرفته است که درب در روایاتی که دربارهٔ امیرالمؤمنین علیه السلام است «درب حقیقی» باشد و در روایاتی که مربوط به ابوبکر است «درب مجازی» و مراد از آن خوخه (یعنی روزنه) باشد، چنان که در بعضی از روایات به آن تصریح شده و به جهت آن که شک و تردیدش برطرف نشده در آخر کلام «والله أعلم» نیز بر قلمش جاری گشته است. (5)
ص: 865
قرطبی (متوفی 671) نیز در این زمینه می نویسد درب خانه عده ای از صحابه به مسجد باز بود و به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله بسته شد جز در خانه علی علیه السلام.
اما روایتی که گوید: روزنه ای در مسجد باقی نماند جز روزنه خانه ابوبکر (که به لفظ خوخه است) - خدا بهتر می داند [!]- این درب ها (درب واقعی نبوده بلکه) روزنه هایی بوده مانند پنجره و دریچه برخلاف در خانه علی علیه السلام که دری بوده که از آن رفت و آمد می شده است. (1)
اشکال
آیا این مضحک و خنده دار نیست که درب خانه ها به مسجد بسته شود ولی راه باریک دیگری باز شود و از آن رفت و آمد نمایند؟!! مگر «درب» خصوصیتی داشته جز آن که راه ورود به مسجد بوده است؟! و از همین روی قرطبی تردید خویش را با عبارت: (خدا بهتر می داند) اظهار کرد. عسقلانی نیز
ص: 866
مطلب را با تردید و با لفظ (و كأنهم) شروع و با عبارت: (والله أعلم) ختم نمود!! (1)
مطلب سوم: در روایات اهل تسنن آمده که پس از بسته شدن درها جز درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله درخواست کرد راه باریکی به مسجد به اندازه ای که خودش به تنهایی از آن رفت و آمد کند، داشته باشد. آن حضرت نپذیرفت و فرمود: «من از جانب خدا چنین (اجازه و) فرمانی ندارم». (2)
عمر درخواست خوخه (یعنی روزنه، راه باریک و....) داشت که پاسخ مثبت نشنید ! (3) یکی از اصحاب از پیامبر صلی الله علیه و آله درخواست نمود که اجازه دهید از خانه ام دریچه و پنجره ای به مسجد داشته باشم تا هنگام ورود شما به مسجد، شما را ببینم حضرت سوگند یاد فرمود که: «چنین چیزی ممکن نیست حتی به اندازه یک سر سوزن»!! (4)
این روایات نیز دلیلی روشن بر ساختگی بودن روایات «خوخه» است.
لذا حلبی گفته: این اشکال (وارد است و) نیاز به پاسخ دارد ! (5)
سمهودی (متوفی 911) روایات متعدد در این زمینه نقل کرده و سپس گفته:
بنابر این روایات پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام فرمان به بستن درها به مسجد، از
ص: 867
«خوخه» و کم تر از آن هم منع فرموده اگر این آثار صحیح باشد باید گفت پس از آن اجازه فرموده که خوخه (و راه باریکی) به مسجد داشته باشند و سپس از آن هم منع فرموده مگر خوخه ابوبکر. (1)
در حالی که دلیلی وجود ندارد که حضرت اجازه داده باشد کسی کوچک ترین روزنه ای به مسجد داشته باشد، چنان که صفحه قبل گذشت، بلکه حضرت تصریح و تأکید و تکرار می فرماید که: «من از جانب خدا چنین اجازه ای ندارم». (2)
مطلب چهارم: بنابر روایات اهل تسنن - در آن زمان، یعنی پیش از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله - اصلاً ابوبکر کنار مسجد خانه ای نداشته؛ بلکه خارج شهر مدینه در عوالی زندگی می کرد.
قال ابن سعد (المتوفى 230) نزل أبو بكر على خارجة بن زيد... و تزوّج ابنته، و لم يزل... بالسنح حتى توفي رسول الله صلی الله علیه و آله. (3)
قال الطبري (المتوفى 310): و كان أبو بكر قبل أن يشتغل بأمور المسلمين تاجراً، و كان منزله بالسُّنْح، ثم تحوّل إلى المدينة. (4)
ابن سعد (متوفی 230) در ضمن داستان هجرت از مکه به مدینه
ص: 868
می نویسد: ابوبکر به منزل خارجة بن زيد وارد شد و با دختر او ازدواج کرد و تا هنگام وفات پیامبر در «سُنح» زندگی می کرد.
و طبری (متوفی 310) می گوید: ابوبکر پیش از آن که عهده دار امور مسلمانان شود - یعنی قبل از خلافت - به تجارت مشغول بود و در محلی به نام «سُنْح» زندگی می کرد پس از آن (که خلیفه شد) محلّ زندگی اش را تغییر داد و وارد مدینه شد و در کتب لغت گفته اند «سُنْح» محله ای است در عوالی مدینه. (1)
مراد از «عوالی» زمین های بالای اطراف مدینه است که نزدیک ترین آن با شهر چهار میل - یعنی بیش از هفت کیلومتر - فاصله دارد. (2)
لذا مجبور شده اند که این روایات ساختگی را حمل بر مجاز نمایند به این دلیل که از روایات صحیح ثابت نشده که ابوبکر کنار مسجد خانه ای داشته بلکه او خارج شهر زندگی می کرده است !
قال المناوي في شرح الجامع الصغير: قال بعضهم: والمجاز أقوى ؛ إذ لم يصح أن أبا بكر كان منزله بلصق المسجد بل بعوالي المدينة، فالقصد بالأمر بالسدّ سدّ طرق منازعته في الخلافة على طريق الاستعارة. (3) مناوى مى نویسد: بعضی گفته اند: اقوی در روایاتی که درباره ابوبکر وارد شده آن است که مراد بستن درب حقیقی نبوده بلکه استعمال مجازی است؛ زیرا به نقل صحیح ثابت نیست که او کنار مسجد خانه ای داشته، منزل او در عوالی مدینه بوده، پس مقصود از بستن
ص: 869
درها، بستن راه نزاع با او در امر خلافت است [!]
استاد جامع الأزهر، محمّد مالکی شنقیطی نیز این مطلب را به ضرس قاطع گفته و می نویسد: قوله: (لا يبقينّ في المسجد بابُ إلَّا سُدّ إِلّا باب أبي بكر) يشير به إلى قطع المنازعة مع أبي بكر في أمر الخلافة... و قرينته ذكر المسجد الذي كان عامة جلوس النبي صلی الله علیه و آله و أحكامه فيه، ولم يكن بيت أبي بكر متصلاً به - أي بالمسجد-، و هذا الحديث قاله في مرض موته في آخر خطبة خطبها، ولا ينافيه قوله - في حقّ على كرم الله وجهه [علیه السلام]: «سُدُّوا أبواب المسجد كلّها إلّا باب عليّ [علیه السلام]» ؛ ؛ لأنه محمول على حقيقته ؛ لأن بيت عليّ [علیه السلام] ثبت أنه كان في جنب المسجد.... . (1)
و عده ای این نظریه را تقویت نموده اند مانند طیبی و تورپشتی و.... . (2)
مطلب پنجم: نتیجه این جمع آن شد که باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام فقط به جهت آن بوده که خانه حضرت یک درب بیشتر نداشته نه این که فضیلت و امتیازی برای آن حضرت بشمار آید. (3)
ص: 870
شرح و تفصیل این مطلب با پاسخ آن در واکنش هفتم خواهد آمد.
برخی از نویسندگان عامّه پس از نقل روایات ساختگی در باز گذاشتن خوخه و راه باریک برای ابوبکر، گفته اند: این اشاره به برتری، افضلیت و خلافت او است یعنی با او در امر خلافت نزاع نکنید !
و به گفته برخی: برای آن که نیاز او به رفت و آمد در مسجد بیشتر می شود. (1)
ص: 871
ولی ملاحظه فرمودید که روایات معتبری که مربوط به امیرمؤمنان علیه السلام بود به بهانه های گوناگون مورد مناقشه قرار گرفت و از فضیلت بودن اسقاط گردید!
شگفتا که احادیث صحیح و صریح در جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام - مانند حدیث غدیر - با انواع و اقسام واکنش مواجه شود و از اعتبار ساقط گردد ولی روایت ساختگی «خوخه» اشاره به خلافت ابوبکر باشد! آری، حبّ الشيء يعمي و يصمّ!
واقعاً عجیب است که مخالفان می خواهند به هر طریقی که شده این قضیه را از فضیلت بودن برای امیر مؤمنان علیه السلام اسقاط کنند !
گاهی از پیش خود برای آن فلسفه بافی کرده و می گویند: جهتش آن بود که فاطمه علیها السلام برای رفتن به خانه پدر نیاز داشت از مسجد برود!! (1)
ص: 872
با آن که این مطلب هیچ مستندی ندارد.
و گاهی می گویند: دیگران دو درب داشتند یکی به مسجد یکی خارج مسجد و امکان داشت با بستن یک درب از درب دیگر رفت و آمد شود بر خلاف خانه علی علیه السلام که یک درب بیشتر نداشت، و همین باعث شد که به آن حضرت اجازه داده شود درب خانه اش به مسجد بسته نشود، چنان که در مطلب پنجم واکنش ششم گذشت. (1)
قال ابن حجر: قال البزار في مسنده: إنّ باب علي [علیه السلام] كان إلى جهة المسجد، ولم يكن لبيته باب غيره فلذلك لم يؤمر بسده. و يؤيد ذلك ما أخرجه إسماعيل القاضي....: ان النبي صلی الله علیه و آله لم يأذن لأحد أن يمر في المسجد و هو جنب إلا لعلي بن أبي طالب [علیه السلام] ؛ لأن بيته كان في المسجد. (2)
ابن حجر عسقلانی پس از نقل مطلب گذشته از بزار آن را به روایتی تأیید کند که: پیامبر صلی الله علیه و آله به هیچ کس اجازه نمی داد که در حال جنابت از مسجد عبور نماید جز به علی علیه السلام؛ زیرا خانه او در مسجد بود.
اشکال
الف) اگر علت آن بود که خانه علی علیه السلام یک درب بیشتر نداشت و این قضیه فضیلتی برای امیر مؤمنان علیه السلام نبود، چرا پیامبر صلی الله علیه و آله عذر خویش را این گونه بیان فرمود که: «این فرمان از جانب خدا بوده است»، آیا بهتر نبود که بفرماید: خانه علی علیه السلام یک درب بیشتر ندارد؟!
ص: 873
چرا این کار باعث حساسیت بلکه حسادت دیگران گردید و برای برخی از صحابه ناگوار آمد تا آن که زبان به اعتراض گشودند؟!
چرا ابن عباس آن را از ویژگی هایی دانسته که هیچ کس دارای آن نیست؟!
چرا عمر و پسرش آن را بر داشتن شتران سرخ موی که سرمایه مهمی برای عرب بشمار می رفت - ترجیح می دادند؟! (1)
و چرا پسر عمر آن را به عنوان فضیلت فوق العاده ای برای امیرالمؤمنین علیه السلام شمرده و گفته: درباره علی نمی خواهد از هیچ کس بپرسی، جایگاه او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله تماشا کن که آن حضرت، درب خانه همه را به مسجد بست ولی درب خانه او را باز گذاشت ! (2)
مطلب كاملاً روشن است ولی درد تعصب را دارویی نیست !
تذكر مهم
آن چه گذشت نیز دلیلی روشن بر ساختگی بودن روایات مربوط به ابوبکر است ؛ زیرا ابن عباس باز گذاشتن درب خانه به مسجد را از ویژگی های خاص امیر مؤمنان علیه السلام دانست عمر و پسرش آن را بر داشتن شتران سرخ موی ترجیح دادند و هیچ کدام نامی از باز گذاشتن روزنه خانه ابوبکر نبردند!!
ب) اما روایتی که ابن حجر (متوفی 852) برای تأیید نقل کرده، پاسخ آن را چندین قرن پیش از او داده اند! ابوبکر جصاص (متوفی 370) می نویسد:
آن چه در این زمینه گفته شده که این از ویژگی های مخصوص علی رضی الله عنه [علیه السلام] بوده مطلب صحیح و درستی است اما این که راوی گفته:
ص: 874
(لأنه كان بيته في المسجد زيرا خانه علی علیه السلام در مسجد بود) گمان شخصی اوست (و او این مطلب را از پیش خود گفته است)؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله - بنابر روایت اول (1) - درب خانه همه را به مسجد بست و نفرمود که چون درب خانۀ آن ها به سوی مسجد است عبور و مرور آن ها به مسجد مباح است. پس این از ویژگی های علی علیه السلام است و هیچ کسی با او (در این فضیلت) مشترک نیست ! (2)
ج) از روایات معلوم می شود که فرمان به سدّ الابواب معنایش آن بوده که هر کس درب خانه اش رو به مسجد است باید آن را تغییر دهد، یعنی اگر یک درب بیشتر نداشته باشد باید آن را ببندد و دربی به سوی دیگر باز نماید.
فقد روى البزار عن علي [علیه السلام]... فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «قل الحمزة فليحوّل بابه» فقلت: إن رسول الله صلی الله علیه و آله يأمرك أن تحوّل بابك فحوله. (3)
از همه شگفت تر آن که صاعدی در آخر می نویسد: بعضی از اهل علم روايات سدّ الابواب إلّا باب على علیه السلام را از احادیث متواتر شمرده اند، سپس گفته: اگر بعضی از این روایات ثابت نباشد این صفت عالی و جایگاه ویژه و فاخر برای علی از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله اثبات نمی شود. (4)
ص: 875
اشکال
مگر خود صاعدی اعتراف نکرده که:
این حدیث ثابت است به اسناد متعددی که در آن هیچ کس از متروکین و رافضیان نیست. (1)
مگر نگفت:
این حدیث ثابت است و اسناد آن مشتمل است بر صحيح، حَسَن (و معتبر) و برخی از روایات ضعیفی که به ضمیمه یکدیگر تقویت و معتبر می شود.
آیا تکرار نکرد که:
روایات صحیحی در این زمینه گذشت. (2)
آیا تأکید نکرد که:
متن حدیث از طریق سعد بن ابی وقاص، ابن عمر و... ثابت است. (3)
ولی در آخر باطن خویش را این گونه اظهار کرده که:
(اگر بعضی از این روایات ثابت نباشد...)!
در هر صورت اعتراف او - در همین بی انصافی اش ! - جالب توجه است که آن را «صفتی عالی و جایگاهی ویژه و فاخر برای علی علیه السلام از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله» دانسته است!
ص: 876
پس از فلسفه بافی برای باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام که فاطمه علیها السلام برای رفتن به خانه پدر نیاز داشت از مسجد برود ؛ و پس از نقل روایات جعلی و ساختگی برای ابوبکر، و فلسفه تراشی برای آن، که ابوبکر برای نماز و سایر امور مسلمانان نیاز داشت که به مسجد برود؛ این اوهام را به هم آمیخته و نتیجه ای از آن گرفته اند که در هیچ مصدری حتی در روایات ساختگی آن ها هم یافت نمی شود و آن این که:
پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله که فاطمه علیها السلام نیازی به رفت و آمد به خانه پدر نداشت درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد بسته شد و تنها ممرّی که به مسجد باقی ماند خوخه ابوبکر بود!! (1)
ص: 877
[627/ 19] اهل تسنن روایت کرده اند که عده ای از اصحاب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودند که امیرمؤمنان علیه السلام بر آنان وارد شد با آمدن آن حضرت، آن ها بیرون رفتند ولی بلافاصله پشیمان شده و تصمیم گرفتند که نزد حضرت برگردند (هنگامی که برگشتند)، پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان فرمود:
﴿وَاللهِ! مَا أدخلتُهُ وَأخرَجتُکُمْ، وَلَکِنَّ اللهَ أدخلَهُ وَأخرَجَکُمْ﴾.
به خدا سوگند من علی را داخل و شما را بیرون نکردم خدا او را وارد و شما را بیرون کرد. (1)
به نظر می رسد این همان روایت سدّ الابواب بوده که دستخوش تحریف شده است ولی در عین حال حاکی از احترام ویژه ای برای حضرت امیر علیه السلام است که دیگران را از آن بهره ای نبوده!
احمد بن حنبل این حدیث را منکر شمرده و گفته: اساسی ندارد.
خطیب بغدادی- که این حدیث را معتبر و ثابت می داند - می گوید: خیال می کنم که او سند را منکر می داند نه متن حدیث را. (2)
ص: 878
یعنی اشکال احمد بن حنبل این است که سندی که از این روایت معروف است نقل ابراهیم پسر سعد بن ابی وقاص به صورت مرسل از پیامبر صلی الله علیه و آله است، ولی این سند متصل- که ابراهیم به نقل از پدرش از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده باشد - منکر و ناشناخته است.
در برخی از روایات به جای «سد الابواب» و بستن درب، از لفظ «اخراج» و فرمان به بیرون رفتن و در بعضی دیگر از عبارت «تحویل الباب» و گاهی از تعبیر «توجيه البيوت» استفاده شده که هر کدام به نحوی دلالت بر مراد دارد.
سد الأبواب (1): یعنی درب هایی که به مسجد باز است بسته شود.
تحويل الباب (2): یعنی درب ورودی خانه تغییر داده شده و به سمتی غیر از سمت مسجد قرار داده شود.
توجيه البيوت (3)، نیز به معنای تغییر درب ورودی خانه به سمت دیگر است.
ص: 879
اخراج (1): به این معناست که پس از آن که صحابه از خوابیدن و سکونت در مسجد منع شدند، خانه هایی کنار مسجد ساختند و درب ورودی آن را به مسجد قرار دادند به گونه ای که گویا هنوز در مسجد سکونت دارند و جنب شدن آن ها در خانه خودشان نیز بی احترامی به مسجد شمرده می شود. فرمان به اخراج یعنی باید کاملاً خانه آن ها از مسجد جدا شود به تغییر درب ورودی آن.
و در نقطه مقابل درباره امیرالمؤمنین علیه السلام گاهی لفظ «فتح الباب» يا «سدّ الابواب إلا بابه» بکار برده شده و گاهی لفظ «سکونت» و مراد از آن نیز روشن است!
باز گذاشتن و فتح: یعنی لازم نیست درب ورودی به مسجد را ببندد.
سکونت: یعنی خانه او مانند خانۀ خود پیامبر صلی الله علیه و آله متصل به مسجد است به گونه ای که گویا در مسجد سکونت دارند و خداوند اجازه داده که در آن باقی بمانند و چون پاک و پاکیزه هستند جنابت برای آنان در آن خانه بلا مانع است و ورود و مکث در مسجدالنبی صلی الله علیه و آله در آن حال برای آنان نیز اشکالی ندارد.
مطالب یاد شده از تأمل در مجموع روایات گذشته روشن می شود.
و با توجه به آن چه گذشت، معنای روایات عنوان آینده نیز روشن می شود
ص: 880
[628/ 20] روى الترمذي عن أبي سعيد الخدري، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿یَا عَلِیُّ لاَ یَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ یُجْنِبَ فِی هَذَا اَلْمَسْجِدِ غَیْرِی وَ غَیْرُکَ﴾. (1)
[629/ 21] روى البزار، عن خارجة بن سعد، عن أبيه سعد، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آلهالعلي -: ﴿لاَ یَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ یُجْنِبَ فِی هَذَا اَلْمَسْجِدِ غَیْرِی وَ غَیْرُکَ﴾. (2)
راويان ثقه هستند. عسقلانی می گوید: روایتی که بزار از خارجة بن سعد از پدرش سعد بن ابی وقاص نقل کرده راویانش همه ثقه هستند. (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: «برای کسی جز من و تو جایز نیست که در این مسجد جنب شود».
و این روایت را چنین معنا کرده اند که عبور در حالت جنابت در مسجد النبی صلی الله علیه و آله اختصاص به آن دو بزرگوار دارد.
بعضی از محدّثین عامه در توجیه حدیث گفته اند:
وجه مطلب آن بوده که درب خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد النبی صلی الله علیه و آله باز بود و ورود جنب به مسجد اگر به صورت عبور کردن باشد مانعی ندارد. (2)
اشکال
این فضیلتی برای پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام نیست، این یک حکم عمومی است که همه را در بر می گیرد، و نیازی به گفتن نداشت. (3)
ص: 882
علاوه بر آن، بنابر عقیده شیعه معلوم است که برای جنب، مرور در مسجد الحرام و مسجد النبی صلی الله علیه و آله هم جایز نیست چه رسد به مکث کردن. نزد برخی از علمای عامه نیز این از ویژگی های مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله است که مرور و مکث در مسجد النبی صلی الله علیه و آله در حالت جنابت فقط برای آن حضرت جایز است. (1)
این روایات امیرالمؤمنین علیه السلام را نیز به آن حضرت ملحق کرده است. (2)
ص: 883
علّامه مظفر می گوید:
این جریان حاکی از پاکی امیرالمؤمنین علیه السلام است، مرتبه ای رفیع در طهارت که هیچ حدثی - حتی اگر از موجبات غسل باشد - نمی تواند آن را نقض نماید، پس در هر حال می تواند در مسجد باشد یا بخوابد که خوابیدن برای او کراهت ندارد مانند پیامبر صلی الله علیه و آله. مقصود از بستن درها حفظ مسجد از ناپاکی ها بود ولی امیرالمؤمنین علیه السلام مثل پیامبر صلی الله علیه و آله پاک و پاکیزه است و جنابت موجب آلودگی معنوی او نمی شود. (1)
ص: 884
نگارنده گوید: در روایات گذشته به این مطلب تصریح شده است.
* در روایت شماره 623گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت فرمود: «اسکن طاهراً مُطَهَّراً»، يعني: تو (در مسجد) ساکن باش که پاک و پاکیزه ای.... خداوند به حضرت موسی فرمان داد که در آن مسجد کسی سکونت و نکاح نداشته باشد جز هارون و نسلش. و علی نسبت به من مانند هارون است نسبت به حضرت موسی [علیه السلام]... روا نیست برای هیچ کس (سکونت و) نکاح در این مسجد جز برای علی و نسل او.
* و در روایت شماره 626 فرمود: ﴿وإنّ الله أوحى إليَّ أن أتخذ مسجداً طاهراً لا يسكنه إلّا أنا و عليّ و أبناء عليّ: حسن و حسين﴾، یعنی: خداوند به من وحی فرموده که مسجد پاکی داشته باشم که جز خودم و علی و فرزندانش حسن و حسین کسی در آن سکونت ننماید.
توجه فرماید: بیان علت حکم به آن که «باید مسجد پاکی داشته باشم»، حاکی از طهارت خاندان عصمت علیهم السلام است که اجازه سکونت در آن مسجد را دارند.
* و نظیر این مطلب در روایتی دیگر گذشت که: «و إني سألت ربي أن يطهر مسجدي بك و بذريّتك». (1)
و در مناشده امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شماره 621 - آمده: أفيكم أحد يطهّره [مطهّراً/ مطهّرُ في] كتاب الله غيري حتى سد النبي أبواب المهاجرين و فتح بابي إليه.... و في رواية: انْشُدُكم بالله أفيكم مطهر غيري إذ سد رسول الله صلی الله علیه و آله أبوابكم و فتح بابي، وكنت معه في مساكنه و مسجده.
پس حضرت بازگذاشتن درب خانه اش را با حکم خداوند به طهارتش مرتبط دانسته که این بیان علت حکم است
ص: 885
سیوطی (متوفی 911) در باب «اختصاصه صلی الله علیه و آله بجواز المكث في المسجد جنباً» پس از نقل روایات گذشته از ترمذي و بزار آن را به احادیث آینده تأیید کرده:
[630/ 22] و أخرج أبو يعلى، عن عمر بن الخطاب، قال: لقد أعطي علي ثلاث خصال لأن تكون لي خصلة منها أحبّ إليّ من أن أعطى حمر النعم: تزويجه فاطمة، و سكناه المسجد مع رسول الله صلی الله علیه و آله لا يحل لي فيه ما يحل له، والراية يوم خيبر. (1)
یعنی: عمر گفته است: به علی سه ویژگی داده شده که اگر یکی از آن ها برای من بود از شتران سرخ موی (که ثروت مهمی نزد عرب به حساب می آمد) نزد من محبوب تر بود: ازدواج با فاطمه، سکونت در مسجد با پیامبر صلی الله علیه و آله که آن چه برای علی حلال است برای من حلال نیست پرچمداری روز خیبر.
[631/ 23] و أخرج البيهقى، عن أم سلمة، قالت: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «لا يحلّ هذا المسجد لجنب ولا حائض إلا لرسول الله صلی الله علیه و آله و على و فاطمة والحسن والحسين».
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: جایز نیست که جنب و حائض در این مسجد باشند مگر برای (من) پیامبر صلی الله علیه و آله، علی، فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام.
[632/ 24] و أخرج الزبير بن بكار - في أخبار المدينة -، عن أبي حازم الأشجعي قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «إن الله أمر موسى أن أن يبني مسجداً طاهراً لا يسكنه إلا هو و هارون، و أن الله أمرني أن أبني مسجداً طاهراً لا يسكنه إلا أنا وعلي وابنا علي». (2) پيامبر صلی الله علیه و اله فرمود: خداوند به حضرت موسی فرمان داد که
ص: 886
مسجد پاکی بسازد که جز حضرت موسی و هارون علیهما السلام کسی در آن سکونت نداشته باشد و خداوند به من نیز فرمان داده که مسجد پاکی بسازم که کسی در آن سکونت نداشته باشد جز من و علی و فرزندانش علیهم السلام.
[25/633] و أخرج ابن عساكر، عن جابر بن عبد الله، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله لعلي [علیه السلام]: «إنه يحلّ لك في المسجد ما يحل لي». پيامبر صلی الله علیه و اله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: برای تو روا باشد در این مسجد، آن چه برای من روا است.
[634/ 26] و أخرج البيهقي - في سننه -، عن عائشة: أن النبي صلى الله عليه و سلم قال: «إني لا أحلّ المسجد لحائض ولا جنب إلا لمحمد و آل محمد». (1)
عایشه گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من (اجازه نمی دهم و) حلال نمی دانم برای جنب و حائض (ورود به) این مسجد را مگر برای محمد صلی الله علیه و آله و آل محمد علیهم السلام.
صالحی شامی نیز پس از نقل روایات گذشته گفته: این روایات شاهد درستی کار ترمذی است که روایت ابوسعید خدری را نیکو دانسته است. (2)
* و در روایت معتبر شماره 613 گذشت که: و سدّ أبواب المسجد غير باب على فكان يدخل المسجد و هو جنب، و هو طريقه، ليس له طريق غيره. (3)
ص: 887
* در روایتی دیگر نیز گذشت که و ربّما مرّ و هو جنب. (1)
* و نیز گذشت که: ان النبي صلی الله علیه و اله لم يأذن لأحد أن يمرّ في المسجد و هو جنب إلا لعلي بن أبي طالب [علیه السلام] ؛ لأن بيته كان في المسجد. (2)
ص: 888
بخاری در این زمینه روایتی را نقل - و بر طبق عادتش ! - صحت آن را انکار کرده، بلکه حاضر نشده متن روایت را ذکر نماید و در عین انکار به کتمان آن نیز پرداخته و گفته است: عن جسرة: سمعت أم سلمة قال النبي أم سلمة قال النبي صلی الله علیه و آله: «لا يحلّ المسجد لجنب إلّا لكذا»... ولا يصحّ هذا عن النبي صلی الله علیه و آله. (1)
ترمذی - پس از روایت شماره 628 - می نویسد: بخاری این روایت را از من شنید و آن را غریب دانست. (2)
پاسخ
اگر مراد غرابت سند باشد، یعنی این روایت را کس دیگری نقل نکرده، پاسخش آن است که به تصریح ابن حجر شاهد معتبر دارد، چنان که گذشت. و اگر مراد غرابت متن باشد، پاسخش آن است که چنان که گفته شد عده ای از اهل تسنن مفاد آن را نیز پذیرفته اند. (3)
بخاری پس از نقل روایت شماره 634 گفته:
ص: 889
جسره مطالب عجیبی نقل می کند.
سپس آن را با روایت مربوط به باز گذاشتن درب خانه ابوبکر معارض دانسته سپس و روایت اخیر را بر آن ترجیح داده است. (1)
اشکال
عدم اعتبار روایات مربوط به درب خانه ابوبکر پیش از این گذشت. (2)
اما این که بخاری گفته: جسره مطالب عجیبی نقل می کند؛ زیلعی به نقل از ابن قطان گفته: این مطلب باعث سقوط روایات او از اعتبار نمی شود. (3)
در روایت شماره 631- که به نقل سیوطی از بیهقی گذشت - از ام سلمه نقل شد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿ألا لا یَحِلُّ هذَا المَسجِدُ لِجُنُبٍ ولا لِحائِضٍ إلّا لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله و عَلِیٍّ و فاطِمَهَ وَالحَسَنِ وَالحُسَینِ﴾.
و في رواية: إلّا على محمدٍ و أهل بيته: علي و فاطمة والحسن والحسين [علیهم السلام]. (4)
ص: 890
بیهقی گوید حضرت در ادامه فرمود: «ألا قد بيّنت لكم الأسماء أن لا تضلّوا».
در برابر آن حدیثی ساخته شد که در بخشی از سند با روایت گذشته مشترک است، و در آن افزوده شده است: إلّا لمحمد [صلی الله علیه و اله] و أزواجه و علي و فاطمة... . (1) تا همسران پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از این فضیلت بهره مند باشند!
تذكر
روایات گذشته - روایات شماره 628 تا 634 - مفادش با مفاد روایات معتبر فضیلت 16 متحد است به شرحی که گذشت (2) و به قرینه روایت آینده در واکنش پنجم و از جمله شواهد مطلب آن که بخاری روایت شماره 634 را با روایات مربوط به درب خانه ابوبکر متعارض دانست.
متن کامل روایت در مسند اسحاق بن راهويه (متوفی 238) - استاد بخاری - چنین است:
[635/ 27] أفلت بن خليفة، أبو حسان الذهلي، قال: حدثتني جسرة بنت دجاجة، قالت: سمعتُ أم المؤمنين تقول: قام رسول الله صلی الله علیه و آله فينا - و وجوه بيت أصحابه إلى المسجد - فقال: «وجّهوا هذه البيوت عن المسجد».
قال [قالت ظ]: ثم دخل، فمكث ما شاء الله أن يمكث، فلم يوجّهوها رجاء أن يقول لهم رخصاً، قالت: ثم خرج رسول الله صلی الله علیه و آله فنادى بصوته: «وجّهوا هذه البيوت عن المسجد؛ فإني لا أحلّ المسجد لحائضٍ ولا جنبٍ إلا لمحمد و آل محمد صلی الله علیه و آله». (3)
ص: 891
خلاصه آن که در خانه اصحاب به سوی مسجد باز بود، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «درب خانه هایتان را به سوی دیگر قرار دهید». (1) مردم مدتی صبر کردند به امید این که رخصتی به آنان داده شود، حضزت بار دیگر بیرون آمده و با صدای بلند فرمود: «درب خانه هایتان را به سوی دیگر قرار دهید، من جایز نمی دانم که جنب یا حایضی وارد مسجد شود مگر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله».
ولی در منابع متعدد بخش: «إلّا لمحمد و آل محمد صلی الله علیه و آله» را حذف کرده اند، (2) چنان که در سنن بیهقی نیز بدان اشاره شده است. (3)
ابن حزم می گوید: افلت مشهور نیست و وثاقت او نیز معروف نیست. (4)
و خطابی گفته: افلت مجهول است و نمی شود به روایتش احتجاج نمود.
اشکال
عظیم آبادی پاسخ می دهد: افلت یا فلیت بن خلیفه عامری - یا ذهلی - حدیثش در اهل کوفه (شناخته شده) است و سفیان ثوری و عبدالواحد بن زیاد از او روایت کرده اند و احمد بن حنبل نیز گفته: او مشکلی ندارد و ابوحاتم
ص: 892
رازی نیز او را از مشایخ حدیث دانسته است. (1)
نگارنده گوید: ابن حبان او را توثیق نموده، دار قطنی گفته: صالح (و شایسته) است، ابن قطان نیز حدیثش را معتبر و نیکو، و ذهبی او را راستگو و ابن حجر او را مقبول دانسته (2) و ابن خزیمه نیز در صحیح از او روایت نموده است. (3)
زیلعی این روایت را معتبر دانسته و گفته: ابن قطان نیز آن را نیکو دانسته است. (4)
ص: 893
ص: 894
17
[636/ 1] اهل تسنن به سند صحیح روایت کرده اند که امیرالمؤمنین علیه السلام در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله آیه شریفه: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئًا وَ سَيَجْزِى اللهُ الشَّاكِرِينَ﴾ [آل عمران (3): 144] (1) را قرائت کرده و می فرمود:
به خدا سوگند پس از آن که خدا ما را هدایت کرد، به گذشته برنمی گردیم.
به خدا سوگند اگر پیامبر صلی الله علیه و آله بمیرد یا کشته شود قطعاً من تا جان در بدن دارم برای دفاع از دینی که آن حضرت برای آن جنگید، مبارزه می کنم.
به خدا سوگند من برادر، ولی، پسر عمو و وارث او هستم، چه کسی از من به آن حضرت سزاوارتر است؟! (2)
ص: 895
* هیثمی (متوفی 807) این حدیث را از طبرانی (متوفی 360) نقل و حکم به صحت و اعتبار آن کرده است. (1)
* ضیاء الدین حنبلی مقدسی (متوفی 643) نیز در الأحاديث المختارة - كه اعتبار روایاتش پذیرفته شده (2) - آن را نقل کرده است. (3)
این حدیث در مصادر دیگری از عامه نیز روایت شده است. (4)
از آیه شریفه گذشته مذمّت کسانی فهمیده می شود که به جهت شنیدن شایعه کشته شدن پیامبر صلی الله علیه و آله از میدان رزم گریختند روایت گذشته حاکی از ثبات قدم و استقامت امیرالمؤمنین علیه السلام در مبارزه است به گونه ای که امثال این شایعات هیچ تأثیری در آن بزرگوار نداشته است. حضرت می فرماید: اگر (واقعاً) پیامبر صلی الله علیه و آله
ص: 896
بمیرد یا کشته شود باز من تا جان در بدن دارم از دین آن حضرت دفاع و در راه آن مبارزه خواهم کرد.
مولا ثابت قدم بودن خویش را در جنگ احد به خوبی نشان داد و پشت به جنگ نکرد، چنان که پیش از این- در روایت شماره 313 - از ابن عباس گذشت که: امیرالمؤمنین علیه السلام را ویژگی هایی است که هیچ کس در آن با او مشترک نیست، از جمله آن که در جنگ احد همه پیامبر صلی الله علیه و آله را تنها گذاشته و فرار کردند ولی او ثابت و استوار باقی ماند. (1)
در روایت حاکم «وارثه» تبدیل به «وارث علمه» شده و در برخی منابع از پنج مطلب آخرین جمله روایت - من، برادر، ولی، پسر عمو و وارث او هستم، چه کسی از من به آن حضرت سزاوارتر است»؟! - دو یا سه مطلب نقل شده و لفظ «وارث» حذف شده و در برخی از تفاسیر اصلاً نیازی به جمله اخیر دیده نشده و آن را کاملاً از قلم انداخته اند !! (2)
ص: 897
ذهبی در تلخیص المستدرک از اظهار نظر درباره این روایت سکوت، و در ميزان الاعتدال آن را نقل کرده و گفته: این حدیث منکر (و غیر قابل قبول) است و برخی از او تبعیت نموده اند. (1)
آن چه برای ذهبی قابل قبول نیست: اختصاص حضرت امیر علیه السلام به این ویژگی است که تنها یار ثابت قدم پیامبر صلی الله علیه و آله باشد در زمانی که همه فرار کردند.
و این که حضرت فرموده: من برادر، ولی، پسر عمو و وارث پیامبر صلی الله علیه و آله هستم، چه کسی از من به آن حضرت سزاوارتر است؟!
و روشن است که دیگر صحابه را از این صفات بهره ای نیست !
و از همه مهم تر آن که حضرت فرمود: لأقاتلن على ما قاتل عليه حتى أموت زیرا این عبارت حاکی از آن است که مبارزات امیرالمؤمنین علیه السلام در تمام عمر بر اساس همان دینی است که پیامبر صلی الله علیه و آله برای اقامه آن جنگیده، و پذیرفتن این مطلب برای ذهبی به هیچ وجه ممکن نیست ؛ زیرا لازمه اش حکم به حقانیت آن حضرت در تمام جنگ ها و باطل بودن صحابه ای است که در جبهه مقابل قرار گرفته اند.
ص: 898
در جنگ احد اصحاب، پیامبر صلی الله علیه و آله را تنها گذاشتند و فرار کردند که در آیه شريفه: ﴿إذْ تُصْعِدُونَ وَلا تَلْوُونَ عَلَی أحَد وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی اُخْرَاکُمْ﴾ [آل عمران (3): 153] به آن اشاره شده ولی امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت و استوار ماند. (1)
ص: 899
ولی ابن تیمیه - در ردّ بر علامه حلی قدس سره که فرموده: امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ گاه (شکست نخورد و) از میدان جنگ فرار نکرد - می گوید:
او در این فضیلت مانند، ابوبکر، عمر، طلحه زبیر و دیگر صحابه هیچ کدام از میدان جنگ فرار نکرده اند. مسلمانان در دو جنگ فرار داشتند: احد و حنین، و هیچ یک از این افراد در فراریان ذکر نشده اند بلکه در کتب سیره و مغازی به ثابت ماندن ابوبکر و عمر تصریح شده است. (1)
نگارنده گوید: مخالفان سعی کرده اند عده ای را در این فضیلت شریک کنند و مطالب متهافت و متناقض نقل کرده اند 14، 12، 11 (2) یا اصلاً چهار نفر (3) و برخی به دروغ ابوبکر و عمر را هم از آنان معرفی کرده اند، غافل از آن که ابوبکر خودش اعتراف کرده که بین فرار کنندگان من اولین کسی بودم که برگشتم !
قال الطبراني في الأوائل: باب أول من فاء من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله بعد هزيمة يوم أحد: عن عائشة، قالت: قال أبو بكر الصديق: وكنت أول من فاء إلى رسول الله صلی الله علیه و آله يوم أحد.
ص: 900
این مطلب در منابع دیگر نیز به نقل از عایشه آمده (1) و در برخی از مصادر به گریه او - به جهت فرار از جنگ ! - نیز تصریح شده است: كان أبو بكر إذا ذكر يوم أحد بكى... ثم أنشأ يحدث، قال: كنت أول من فاء يوم أحد. (2)
در روایتی دیگر تصریح ابوبکر به فرار همه صحابه نیز افزوده شده که: لمّا كان يوم أحد انصرف الناس كلّهم عن النبي [صلی الله علیه و آله] فكنت أول من فاء إلى النبي صلی الله علیه و آله (3)
و بنابر نقل طبری و دیگران، عمر نیز به فرار خویش اعتراف نموده و گفته:
لمّا كان يوم أحد هزمناهم، ففررتُ حتى صعدت الجبل، فلقد رأيتني أنزو كأنني أروى.... . (4)
یعنی: روز احد من فرار کرده و مانند بز کوهی جست و خیز می کردم و از کوه بالا می رفتم... .
ص: 901
ص: 902
18
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای حجّة الوداع به مکه تشریف برده بودند اميرالمؤمنین علیه السلام با لشکری از یمن به قصد حج حرکت کردند، امیرالمؤمنین علیه السلام جانشینی برای خود قرار داده و زودتر به ملاقات پیامبر صلی الله علیه و آله شتافت و پس از گفتگویی قرار بر آن شد که حضرت امیر علیه السلام برگشته و با لشکریان وارد مکه شوند. هنگامی که حضرت برگشت دید افراد لشکر، جامه هایی را که از نجرانیان گرفته شده بود به تن کرده اند تا مردم آنان را با جامه هایی نیکو ملاقات نمایند. حضرت عصبانی شد و فرمود: چرا بدون اجازه پیامبر صلی الله علیه و آله دست به چنین کاری زدید؟ سپس آن جامه ها را گرفت و در میان بار بست و نزد حضرت آورد. این مطلب در کتب فریقین منعکس شده است. (1)
و بنابر روایتی: امیرالمؤمنین علیه السلام به آنان اجازه نداد که از شترهایی که بابت زکات گرفته شده بود برای سواری استفاده کنند، ولی آن ها در غیاب آن حضرت بر آن شتران سوار شدند و حضرت پس از بازگشت با آنان برخورد نمود. (2)
ص: 903
پس در هر دو مورد اصحاب در اموال عمومی تصرف بی جا کرده و از عدالت امیرالمؤمنین علیه السلام دلگیر و ناراحت شده بودند.
[1/637] پس از ماجرای گذشته، عده ای نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفته و از رفتار امیرالمؤمنین علیه السلام شکایت کردند. هنگامی که سخن آن ها به پایان رسید، پیامبر صلی الله علیه و آله برای مسلمانان خطبه ای ایراد نمود - که اهل تسنن بخشی از آن را به سند صحیح با عبارات گوناگون نقل کرده اند - و در ضمن آن فرمود:
أيها الناس لا تشكوا علياً، فوالله لهو أُخيشن [إنه لأخشن/ مخشوشن] (1) في ذات الله و [أو] في سبيل الله [دين الله].
أو: فوالله إنه لأخشى في ذات الله من أن يشتكي به [يشكى]. (2)
یعنی: ای مردم، از علی شکایت و گله نداشته باشید به خدا سوگند او در راه خدا شدت عمل به خرج می دهد (و با کسی تعارف ندارد).
* حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدین ذهبی (متوفی 748) و سیوطی (متوفی 911) حکم به صحت این روایت کرده اند. (3)
ص: 904
* احمد بن حنبل در مسند - که اعتبار روایاتش پذیرفته شده (1) - و کتاب فضائل این روایت را نقل کرده (2) و عده ای مانند: البانی، دکتر صاعدی، صالح احمد الشامى، و وصى الله بن محمد عباس نیز اعتبار آن را پذیرفته اند. (3)
و جمع بسیاری از عامه در کتب معتبر خود آن را نقل کرده اند. (4)
[2/638] عن أبي سعيد الخدري أنه قال: بعث رسول الله صلی الله علیه و آله علي بن أبي طالب [علیه السلام] إلى اليمن، فكنت فيمن خرج معه، فلما أخذ من إبل الصدقة، سألناه أن تركب منها و نريح إبلنا - و كنا قد رأينا في إبلنا خللا - فأبى علينا... فلمّا قدمنا إلى المدينة قدمت إلى رسول الله صلی الله علیه و آله... فقلت: يا رسول الله ما لقينا من على من الغلظة و سوء الصحبة والتضييق، فاتئد (5) رسول الله صلی الله علیه و آله، و جعلت أنا أعدد ما لقينا منه، حتى
ص: 905
إذا كنت في وسط كلامي، ضرب رسول الله صلی الله علیه و آله على فخذي... و قال: «يا سعد بن مالك ابن الشهيد، مه بعض قولك لأخيك علي، فوالله لقد علمت أنه أخشن في سبيل الله». قال: فقلت - في نفسي -: ثكلتك أمك سعد بن مالك - ألا أراني كنت فيما يكره منذ اليوم، ولا أدري لا جرم - والله - لا أذكره بسوء أبداً سرّاً ولا علانية. (1)
خلاصه آن که - بنابر روایت معتبر - ابوسعید خُدری می گوید: در سفر یمن، ما انتظار داشتیم امیر مؤمنان علیه السلام اجازه دهد تا از شترهایی که بابت زکات گرفته برای سواری استفاده کنیم ولی حضرت نپذیرفت، هنگام بازگشت به مدینه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفته و از رفتار امیرالمؤمنین علیه السلام به تفصیل شکایت کردم، مشغول صحبت بودم که پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر رانم زده و فرمود:
ای پسر شهید ساکت باش! این قدر درباره برادرت علی صحبت (و بدگویی) مکن، به خدا سوگند خوب میدانی که او در راه خدا شدّت عمل به خرج می دهد
ابوسعید که از رفتار ناپسند خودش و از این که باعث ناراحتی پیامبر صلی الله علیه و آله شده بود پشیمان گردید، تصمیم گرفت که دیگر از امیرمؤمنان علیه السلام بدگویی نکند.
به نظر می رسد که روایت معروف «عليٌّ ممسوس في ذات الله» نيز در راستای همین قضایا یا مشابه آن صادر شده باشد که بعضی از سختگیری امیرمؤمنان علیه السلام در راه خدا به ستوه آمدند و - العیاذ بالله - زبان به ناسزا گفتن به آن حضرت گشوده و باطن خویش را آشکار نمودند لذا پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را از این
ص: 906
کار منع نمود و استقامت امیر مؤمنان علیه السلام را در راه خدا این چنین اظهار فرمود که:
[3/639] لا تَسُبُّوا عَليّاً ؛ فإنه ممسوس في ذات الله. (1) يعنى: به على دشنام ندهید، زیرا او در راه خدا شیفته و بیقرار است، (و سر از پا نمی شناسد). (2)
نکته ای که تذکّر آن ضروری و لازم است آن که همین مطلب باعث خشم بسیاری از صحابه شد که پس از حکومت ظاهری امیرالمؤمنین علیه السلام، در برابر ایشان جبهه گیری کردند و یا دست کم حضرت را تنها گذاشتند.
آری این امیرمؤمنان علیه السلام بود که در تقسیم بیت المال مساوات را رعایت نموده و ترجیح اعیان و اشراف را روا ندانست و فرمود باید سیره پیامبر صلی الله علیه و آله اجرا شود.
«العدل في الرعية و القسم بالسوية» اشاره به همین صفت است که اختصاص به آن حضرت داشته و دیگران به هیچ وجه نتوانستند آن را رعایت کنند، چنان که بنابر نقل عامه، امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
[4/640] أُحاجّ الناس يوم القيامة بتسع: بإقام الصلاة، و إيتاء الزكاة، والأمر بالمعروف والنهي عن المنكر، والعدل في الرعيّة، والقسم
ص: 907
بالسويّة، والجهاد في سبيل الله، وإقامة الحدود و أشباهها [وأشباهه]. (1)
من در قیامت بر مردم احتجاج می کنم به... و رعایت عدالت در بین عموم مردم و تقسیم بیت المال به تساوی (و بدون ترجیح کسی بر کسی)
عده ای از آن حضرت خواستند که ابتدای حکومت این روش را کنار بگذارد تا اشراف باعث زحمت و دردسر ایشان نشوند ولی حضرت نپذیرفت. (2)
و شاید اشاره به همین نکته باشد مطلبی که عایشه پس از شهادت آن حضرت گفته است:
لتصنع العرب ما شاءت، فليس لها أحد ينهاها، (3) یعنی از این پس عرب (آزاد شد که) هر کاری خواست انجام دهد؛ زیرا کسی نیست که مانع آن ها شود و آن ها را از کار خلاف نهی نماید!
ص: 908
عمر، عرب را نژاد برتر می دانست و آیه شریفه ﴿وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا﴾ [الحجرات (49): 13] را نیز مخصوص عرب می دانست و می گفت: غیر از عرب دیگران چه قوم و قبیله ای دارند؟! (1)
عمر به کارگزاران خویش دستور می داد که به عرب ها شلاق نزنید (و بر آن ها حدود و احکام را جاری نکنید)؛ زیرا باعث خواری آن ها می شود! (2)
او می گفت الان که ممکن است از غیر عرب برده گرفته شود، دیگر نباید عرب به بردگی گرفته شود و دستور داد که تمام برده های عرب خریداری و آزاد شوند. (3)
بزرگان اهل تسنن - مانند مالک در موطأ و ابن اثیر در جامع الأصول - نقل
ص: 909
کرده اند که: عمر منع کرده بود که به غیر عرب ارث داده شود مگر آن که از آن ها فرزندی در عرب به دنیا بیاید (که فقط آن فرزند ارث خواهد برد). (1)
عمر در تقسیم بیت المال مردم را به گونه های متفاوت بر یکدیگر ترجیح می داد مانند ترجیح عرب بر عجم، مهاجرین بر انصار، و بر طبق حسب، نسب سابقه در اسلام و... تقسیم او چنین بود:
به عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله 12هزار سکه، عایشه نیز 12 هزار !!!
به دیگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله 10 هزار، غیر از صَفِيَّة بِنتَ حَيِّ بْنِ أَخْطَب و جُوَيْرِيَة بِنْت الحَارِث بن ابي ضرار که به این دو 7 هزار،
اهل بدر و مهاجرین 5 هزار،
کسانی که سابقه اهل بدر را داشتند و در جنگ شرکت نکرده بودند و انصار 4 هزار،
برای پسر خودش 3 هزار !!
فرزندان مهاجرین و انصار هر کدام 2 هزار،
اهل مکه و بقیه مردم 800 سکه. (2)
او به کسانی که عرب خالص بودند دو سهم از غنائم می داد و به هجین (یعنی کسی که فقط پدرش عرب باشد) یک سهم! (3)
ص: 910
در برخی از منابع عامه نقل شده که عمر تصمیم داشت سیره اش را تغییر داده و بیت المال را به طور مساوی بین مردم تقسیم نماید. (1)
گرچه این مطلب در کتب معتبر عامه نیامده است ولی اگر صحیح هم باشد باز بهترین دلیل بر بی عدالتی اوست؛ زیرا دلالت می کند که نادرستی این روش به قدری روشن بوده که بر خود او هم پوشیده نماند !
این روش ناپسند در زمان عثمان نیز ادامه یافت بلکه ترجیح بستگانش به اعطای اموال فراوان و بی شمار بدان افزوده شد و کار به جایی رسید که مردم سیره پیامبر صلی الله علیه و آله را فراموش کرده و به برنامۀ عمر عادت کردند که باید بزرگان و اشراف در تقسیم بیت المال بر دیگران ترجیح داده شوند ؛ لذا طلحه و زبیر یک روز پس از بیعت با امیر مؤمنان علیه السلام بلافاصله بیعت شکنی کرده و از رعایت عدالت در تقسیم بیت المال ناراحت شده، بر آن حضرت اعتراض کردند و گفتند: تو ما را با غیر عرب ها برابر می دانی! و جمعی دیگر نیز همین اعتراض را بر حضرت داشتند (2) و همین امر باعث شد که مردم از اطراف آن حضرت پراکنده شده و به طمع دنیا به معاویه پیوستند. خواص اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام نزد حضرت آمده و گفتند: گروهی از قریش پیمان شکنی کرده و از ما خواسته اند تو را رها کنیم اشکال آن ها این است که آن ها را با غیر عرب برابر دانسته ای ! (3)
ابن ابی الحدید می گوید: این که دشمنان آن حضرت می گفتند: او صاحب رأى (و نظر صائب) نیست برای آن بود که حضرت پایبند به دین و شریعت بود
ص: 911
و می فرمود:
«لولا الدين و التقى لكنت أدهى العرب» یعنی: اگر رعایت دین و تقوا نبود من زیرک ترین و باهوش ترین عرب بودم.
ولی خلفای دیگر به مقتضای مصلحت آن چه می خواستند انجام می دادند و مراعات شریعت برای آنان اهمیتی نداشت و بدون شک دنیای این گونه افراد آبادتر است ! (1)
تذكر
با آن که تبعیض نژادی و تبعیض در تقسیم بیت المال توسط عمر امرى روشن و غیر قابل انکار است ولی مخالفان او را به عدالت ستایش نموده و در این صفت او را بر دیگران ترجیح می دهند.
گرچه امیرالمؤمنین علیه السلام از همه مهربان تر و در نهایت حلم و بردباری است ولی این دلیل نمی شود که از رفتار ناپسند دیگران در موارد درخواست تضییع حقوق یکدیگر چشم پوشی نماید. بلکه این در حقيقت تحقق «و أرأفهم بالرعية» است که این رئوف تر بودن باید نسبت به همه باشد نه فقط برای عده ای مخصوص! (2)
ص: 912
پیش از این تحت عنوان «حلم و بردباری امیرالمؤمنین علیه السلام» در این زمینه سخن گفتیم، (1) ولی تفاوت روشن است بین حلم، بردباری، مدارا و بین مداهنه نسبت به اهل عصیان و فساد، خطاکاران و کوتاهی در انجام وظیفه امر به معروف و نهی از منکر و.... . (2)
ص: 913
ص: 914
19
[641/ 1] طبرانی (متوفی 360) به سند صحیح نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿إِنَّ الله أمرني أن أزوج فاطمة مِنْ عليّ﴾. (1)
یعنی: خداوند تعالی به من دستور داد که فاطمه را به ازدواج علی درآورم.
مضمون روایت گذشته در روایات و مصادر اهل تسنن فراوان آمده است:
[642/ 2] جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: ﴿إِنَّ اَللَّهَ یَأْمُرُکَ أَنْ تُزَوِّجَ فَاطِمَهَ مِنْ عَلِیٍّ﴾. (1) يعنى: خدایت فرمان می دهد که فاطمه را به علی تزویج نمایی.
[643/ 3] پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ﴿أُمِرْتُ بِتَزْوِیجِکَ مِنَ اَلسَّمَاءِ﴾. (2)
یعنی: فرمان ازدواج تو از آسمان بر من صادر شده است.
[644/ 4] و بنابر روایتی فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ أَمَرَنِی أَنْ أُزَوِّجَکَ فاطِمَه﴾. (3)
[645/ 5] و بنابر نقلى: قد أمرني ربي عزّ وجلّ بذلك. (4) يعنى: «خداى عزّوجل به من دستور این ازدواج را داد».
[646/ 6] و بنابر روایتی پیامبر صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام نیز فرمود: يا بنية لا تجزعي إنّي لم أزوجك من علي، ان الله أمرني أن أزوجك منه.
یعنی: دخترم بی تابی مکن، من تو را به ازدواج على در نیاوردم، فرمان ازدواج تو از جانب خدا بر من صادر شده است. (5)
ص: 916
محبّ طبری بابی تشکیل داده با این عنوان: ذکر أن تزويج فاطمة علياً [علیه السلام] كان بأمر الله عز وجل و وحي منه و در آن روایاتی نقل کرده است از جمله:
[647/ 7] ثم إن الله تعالى أمرني أن أزوّج فاطمة بنت خديجة من علي... .
[648/ 8] نزل جبريل، فقال: «يا محمد، إن الله يأمرك أن تزوّج فاطمة ابنتك من علي». (1)
بلکه بنابر نقل اهل تسنن در روایات متعدد آمده است که خداوند خودش پیش از آن، این دو بزرگوار را به یکدیگر تزویج فرموده و پس از آن، فرمان به تزویج به پیامبر صلی الله علیه و آله داده است، چنان که محبّ طبری نقل کرده:
[649/ 9] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: أتاني ملك، فقال: يا محمد، إن الله تعالى يقرأ عليك السلام، و يقول لك: إني قد زوّجت فاطمة ابنتك من علي بن أبي طالب في الملأ الأعلى فزوجها منه في الأرض».
[650/ 10] و عن أنس، قال: بينما رسول الله صلی الله علیه و آله في المسجد إذ قال لعلي: «هذا جبريل يخبرني أن الله زوجك فاطمة، و أشهد على تزويجها أربعين ألف ملك، و أوحى إلى شجرة طوبى أن انثري عليهم الدرّ والياقوت». (2)
[651/ 11] و روى الهيتمي، قال: إنه صلی الله علیه و آله خرج عليهم و وجهه مشرق كدائرة القمر، فسأله عبد الرحمن بن عوف، فقال: «بشارة أتتني من ربّي في أخي وابن
ص: 917
عمي و ابنتي بأن الله زوّج علياً من فاطمة، و أمر رضوان خازن الجنان فهز شجرة طوبى، فحملت رقاقاً - يعني صكاكاً- بعدد محبّي أهل البيت، و أنشأ تحتها ملائكة من نور، دفع إلى كل ملك صكاً، فإذا استوت القيامة بأهلها نادت الملائكة في الخلائق فلا يبقى محب لأهل البيت إلّا دفعت إليه صكاً فيه فكاكه من النار، فصار أخي وابن عمي و ابنتي فكاك رقاب رجال و نساء من أُمتى من النار». (1)
[652/ 12] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أيها الناس، هذا علي بن أبي طالب، أنتم تزعمون أنني أنا زوجته ابنتى فاطمة، وقد خطبها أشراف قريش فلم أجب، كل ذلك أتوقع الخبر من السماء حتى جاءنی جبریل، فقال: يا محمد، العلى الأعلى يقرأ عليك السلام، و قد جمع الروحانيين والكروبيين تحت شجرة طوبى و زوّج فاطمة عليّاً، و أمرني فكنت الخاطب، والله تعالى الولي، وأمر شجرة طوبي فحملت الحلي، ثم نثرته، وأمر الحور العين فلقطن، فهنّ يهادينه إلى يوم القيامة» (2)
[653/ 13] عن أبي جعفر محمد بن علي، عن أبيه، عن جده، عن أبيه علي [علیه السلام]، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَتَزَوَّجُ فِیکُمْ وَ أُزَوِّجُکُمْ إِلَّا فَاطِمَهَ فَإِنَّ تَزْوِیجَهَا نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ﴾. (3)
* و در روایت شماره 42 گذشت که: ﴿ثُمَّ اطَّلَعَ اطِّلاعَةٌ فَاخْتارَ مِنْها بَعْلَكِ، وَ أوْحی إلَیَّ أنْ أُنْكِحَكِ إِيّاهُ﴾.
* و در روایت شماره 247 گذشت که: ﴿یَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی فَأَنْکَحْتُکِ أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَکْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ مَا زَوَّجْتُکِ إِلاَّ بِأَمْرٍ مِنَ السَّمَاءِ أَ مَا عَلِمْتِ أَنَّهُ أَخِی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ﴾؟!
ص: 918
و در روایت شماره 944 خواهد آمد که: ﴿أَ مَا عَلِمْتِ أَنَّ اللَّهَ عزّ وجلّ اطَّلَعَ إِلَی أهلِ الْأَرْضِ فَاخْتَارَ مِنْهُم أَبَاکِ فَبَعَثَهُ نَبِیّاً ثُمَّ اطَّلَعَ ثَانِیَهً فَاخْتَارَ مِنْهُم بَعْلَکِ فَأَوْحَی إِلَیَّ فَأَنْکَحْتُهُ إِیَّاکِ وَ اتَّخَذْتُهُ وَصِیّاً﴾.
و في لفظ: ﴿إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَی اِطَّلَعَ إِلَی أَهْلِ اَلْأَرْضِ اِطِّلاَعَهً فَاخْتَارَنِی مِنْهُمْ فَبَعَثَنِی نَبِیّاً مُرْسَلاً ثُمَّ اِطَّلَعَ اِطِّلاَعَهً فَاخْتَارَ مِنْهُمْ بَعْلَکِ فَأَوْحَی لِی أَنْ أُزَوِّجَهُ إِیَّاکِ وَ أَتَّخِذَهُ وَصِیّاً﴾
و در روایت شماره 976 خواهد آمد که: قال علي علیه السلام: ﴿معاشر الناس... ﴿وَ زَوَّجَنِي بِابْنَتِهِ بَعْدَ مَا خَطَبَهَا عِدَّةٌ فَلَم یزوّجهم وَ إِنَّمَا زَوَّجَنِيهَا بِأَمْرِ رَبِّهِ تَعَالَى فَوَهَبَ لِي مِنْهَا ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً فَمَنْ أَعْطَى مِثْلَ مَا أَعْطَيتُ» !
بنابر روایات متعدّد و معتبر عامّه، ابوبکر و عمر هر دو به خواستگاری حضرت زهرا علیها السلام رفتند ولی پیامبر صلی الله علیه و آله سکوت اختیار،نموده، یا روی مبارک را از آن ها بر می گرداند، و یا آن که فرمود: او سن و سالش کم است.
ابوبکر از برخورد پیامبر صلی الله علیه و آله چنان نگران شد که می گفت: هلاک شدم و عمر می گفت: او منتظر فرمان خداست. (1)
ص: 919
پس از خواستگاری آن دو نفر پیامبر صلی الله علیه و آله - چنان که گذشت به دستور خدا - دختر عزیزش را به ازدواج امیر مؤمنان علیه السلام درآورد و فرمود:
[654/ 14] «هي لك يا علي». (1)
[15/655] و در برخی از منابع افزوده شده «لست بدجّال». (2)
جمله: «هي لك يا علي لست بدجّال». ناظر به کسانی است که قبلاً به خواستگاری آمده بودند ! ولی ابوبکر بزّار (متوفی 292) برای ردّ گم کردن گفته:
چون پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از آن به علی علیه السلام وعده داده بود که فاطمه علیها السلام را به همسری او درآورد فرمود: «لستُ بدجّال» و مراد حضرت آن بود که من خُلف وعده نمی کنم. (3)
اشکال
اگر چنین وعده ای در کار بود باید پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ شیخین می فرمود: من به علی قول داده ام، چرا در پاسخ آن دو فرمود: «لمْ ينزِل القضاء بعدُ»، (4)
ص: 920
«حتى ينزل القضاء»، (1) «أنتظر بها القضاء». (2)
و چرا فرمود: این تزویج به فرمان خداوند تعالی بوده است؟!
و چرا عمر می گفت او منتظر فرمان خداست؟!
و به جهت آن که متفاهم از،روایت تعریض به آن دو است ابن الجوزی گفته:
موسى بن قیس این روایت را ساخته تا به بهانه مدح على علیه السلام مذمت ابوبکر و عمر نماید! (3)
و اهل تسنن در رد بر او گفته اند: ابو داود در سنن از موسی بن قیس روایت نقل کرده و یحیی بن معین او را توثیق نموده و حافظ ابن حجر گفته: او راستگو است و هیثمی نیز راویان این روایت را ثقه دانسته است. (4)
[656/ 16] در روایت عقیلی نیز آمده است لمّا زوج رسول الله صلی الله علیه و آله فاطمة من على [علیه السلام] قال: «لقد زوّجتك غير دجال». (5) و عبارت: «غیر دجال» مربوط به ضمیر مخاطب است نه متکلم.
* درباره فضیلت خویشاوندی امیرالمؤمنین علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله و هم چنین برتری حضرت فاطمه علیها السلام روایاتی در پیوست ها خواهد آمد. (6)
ص: 921
بدون شک، پیامبر صلی الله علیه و آله خواستگاری ابوبکر و عمر را رد فرمود و خواستگاری اميرالمؤمنین علیه السلام را پذیرفت. بعضی در این باره احتمالاتی داده و سپس اظهار داشته اند:
گرچه از این روایت برتری علی علیه السلام بر آن دو به نظر می رسد ولی چنین نیست، شاید پیامبر صلی الله علیه و آله از جانب خدا مأمور بوده که فاطمه علیها السلام را به ازدواج علی علیه السلام درآورد ؛ چنان که در روایت آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ ابوبکر و عمر فرمود: «لم ينزل القضاء بعد» يعنى هنوز از جانب خدا فرمانی در این باره نرسیده است.
پس برتری علی علیه السلام بر ابوبکر و عمر از این روایت استفاده نمی شود. (1)
پاسخ
واقعاً شگفت است که با اعتراف به آن که فرمان الهی بر پذیرفتن اميرالمؤمنین علیه السلام بوده باز می گویند این حدیث دلالت بر برتری آن حضرت بر دیگران ندارد آیا این تناقضی روشن و آشکار نیست؟!
ابن عساکر دمشقی - در تکذیب مناشَدَه امیرالمؤمنین علیه السلام که در ضمن آن افتخار به همسری حضرت فاطمه علیها السلام آمده - می گوید:
و قوله: (أفيكم أحد له زوجة مثل زوجتي فاطمة)، و قد كان لعثمان مثل ما
ص: 922
له من هذه الفضيلة و زيادة. (1) یعنی: این که در این روایت آمده: (آیا در بین شما کسی هست که همسری مثل فاطمه دختر پیامبر [صلی الله علیه و آله] داشته باشد) دلیل کذب این روایت است؛ زیرا عثمان نیز از این فضیلت برخوردار بود بلکه زیاده بر آن را هم داشت (که دو تن از دختران پیامبر صلی الله علیه و آله همسر او بودند).
پاسخ
اولاً: ابن عساکر دمشقی از باب حبّ الشيء يعمي و يُصم کور شده و عبارتی را که خودش نقل کرده نمی بیند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ﴿هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ لَهُ زَوْجَةٌ مِثْلُ زَوْجَتِي فَاطِمَةَ﴾ و فقط نفرمود دختر پیامبر صلی الله علیه و آله.
و هیچ گاه در این دنیا کسی مانند حضرت فاطمه علیها السلام پیدا نخواهد شد.
ثانياً: بنابر نقل ابن مردويه (متوفی 410 یا 416) و ابن المغازلي (متوفی 483) در مناشده يوم الشوری آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام به آن ها فرمود:
[657/ 17] فَأَنْشُدُكم بالله هل فيكم أحد له زوجة مثل زوجتي فاطمة بنت محمد [صلی الله علیه و آله] سيّدة نساء أهل الجنّة [هذه الأمّة] غيري؟ قالوا: اللهمّ لا. (2)
و در روایت ابن عساكر «سيّدة نساء أهل الجنّة يا سيّدة نساء هذه الأُمّة» كه بیانگر موضع استشهاد و استدلال امیرالمؤمنین علیه السلام بوده حذف شده است.
در عین حال در روایتی دیگر که خود ابن عساکر پیش از این نقل کرده آمده أفيكم اليوم أحد له زوجة مثل زوجتي فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله سيدة نساء عالمها؟!
ص: 923
قالوا: اللهم لا. (1) و روشن است که برای هیچ یک از دختران پیامبر صلی الله علیه و آله «سيدة نساء عالمها» اطلاق نشده است.
البته این روایت برای الزام ابن عساکر - از جهت آن که خودش آن را نقل کرده - ذکر شد. «سيدة نساء عالمها» مربوط به حضرت مریم علیها السلام است و بنابر روایات صحیح و معتبر اهل تسنن حضرت فاطمه علیها السلام «سيدة نساء العالمين» است (2) و تفاوت این دو بسیار زیاد است.
ثالثاً: اگر مطلب آن گونه بود که ابن عساکر گفته و فضیلتی برای عثمان بشمار می رفته، چرا در ویژگی هایی که عمر و پسرش آن را بر داشتن شتران سرخ موی - که سرمایۀ مهمی بوده - ترجیح دادند نامی از عثمان برده نشده است؟! (3)
برخی از مخالفان در برابر روایت گذشته دست به جعل روایتی برای عثمان زده اند: إن الله أوحى إلي - أو أمرني - أن أزوج كريمتي من عثمان.
البته اهل تسنن تذکر داده اند که راوی آن عمیر بن عمران مطالب باطلی از افراد ثقه بویژه از ابن جریج نقل می کند که یکی از آن ها همین روایت است. (4)
ص: 924
20
[658/ 1] نویسندگان اهل تسنّن با اسناد متعدد و معتبر نقل کرده اند که امام مجتبی علیه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش برای مردم خطبه ای ایراد نموده و در ضمن آن فرمود: «يا أيها الناس، لقد فارقكم رجل ما سبقه الأولون ولا يدركه الآخرون» ای مردم، دیروز کسی از شما جدا شد که کسی از گذشتگان [در دانش، و بنابر نقلی در عمل] (1) بر او پیشی نگرفته و کسی از آیندگان نیز به رتبهٔ او نخواهد رسید. (هنگام نبرد) پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به دست او می داد، جبرئیل در جانب راست و میکائیل در جانب چپ او قرار می گرفت (و روانه میدان می شد) و بازنمی گشت مگر پس از فتح و ظفر.
او (از مال دنیا) درهم و دیناری بجای نگذاشت، جز هفتصد درهم که می خواست با آن خادمی برای خانواده خویش بخرد. (2)
ص: 925
و بنابر روایت معتبر بزار و دیگران فرمود: «والله ما سبقه أحد كان قبله ولا يدركه أحد كان [يكون] بعده، والله إن كان رسول الله صلی الله علیه و آله ليبعثه في السريّة، جبريل عن يمينه و ميكائيل عن يساره...». (1)
بزار (متوفی 292) این روایت را معتبر دانسته و عسقلانی، هیثمی و... نیز حکم به اعتبار این روایت از طریق احمد، بزار و طبرانی کرده اند. (2)
ص: 926
ابن حبان در صحیح، البانی در تعلیقه آن و در سلسلة الأحاديث الصحيحة، (1) احمد محمد شاکر، (2) و وصی الله بن محمد عباس نیز حکم به صحت آن نموده اند. (3)
ص: 927
این حدیث در منابع فراوان دیگر نیز نقل شده است. (1)
بنابر نقل ابن عساکر دمشقی، عوف بن ابی جمیله - معروف به عوف اعرابی که از راویان صحاح سته است - می گوید:
و حدثني غير واحد أنه [علیه السلام] بعد ما شهد شهادة الحق قال: «أما بعد ؛ فإن عليّاً لم يسبقه أحد من هذه الأمة من أولها بعد نبيّها، ولن يلحق به أحد من الآخرين منهم». (2) عده ای برای من نقل کردند که امام مجتبی علیه السلام پس از صلح با معاویه بر منبر رفته و پس از شهادتین فرمود: علی علیه السلام کسی است که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ کس از گذشتگان این امت بر او پیشی نگرفته و کسی از آیندگان امت نیز به رتبه او نخواهد رسید.
ص: 928
ابن كثير - بر طبق عادت و طینتش ! - به اشکال در حدیث گذشته پرداخته می نویسد:
این حدیث غریب است و متن آن منکر و غیر قابل قبول است. (1)
كاملاً روشن است که ابن کثیر دمشقی، شاگرد ابن تیمیه و پرورش یافته در محیط شام است! او نمی تواند به فضیلتی از امیر مؤمنان علیه السلام اقرار نماید که حاکی از برتری آن حضرت بر دیگران باشد !
در صحیح ابن حبان، حافظان امین شریعت كلمه «الأولون» را از متن روایت انداخته اند (2) تا برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر صحابه را کتمان نمایند و کسی به این نقل معتبر و مهم استناد ننماید !
با آن که حافظ نورالدین هیثمی (متوفی 807) در زوائد ابن حبان و الباني متعصب - در تعلیقه ای که بر این کتاب نگاشته - روایت را با لفظ «الأولون» وبدون تحریف آورده اند! (3)
ص: 929
در برابر حدیث امام مجتبی علیه السلام که: «جبرئیل و میکائیل (هنگام نبرد) همراه با علی علیه السلام بوده اند»، روایتی جعل شده که: پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام و ابوبکر فرمود: همراه یکی از شما دو نفر جبرئیل و همراه دیگری میکائیل است. (1)
آن ها به این اکتفا نکرده و از زبان همان راوی روایت دیگری ساخته اند که این جمله - که همراه یکی از شما دو نفر جبرئیل و همراه دیگری میکائیل است - خطاب به ابوبکر و عمر بوده است.
و البته با سندی که از برخی راویانش در کتب عامه هیچ نام و نشانی یافت نمی شود! (2)
ص: 930
21
[1/659] از امیرمؤمنان علیه السلام روایت شده که فرمود: من به بیماری سختی دچار شده بودم نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفتم آن حضرت مرا به جای خویش خواباند و جامه اش را بر روی من کشید پس از آن به نماز ایستاد و مدتی طولانی مشغول عبادت بود، سپس نزد من آمده و فرمود: «بلند شو که خوب شدی و بیماری تو بر طرف گردید، دیگر مشکلی نداری»، و در ادامه فرمود:
«ما سألتُ الله شيئاً إلّا سألتُ لك مثله، ولا سألتُ الله شيئاً إلا أعطانيه إلا أنه قيل لي: «لا نبيّ بعدك» یعنی: من از خدا چیزی نخواستم مگر آن که همان را برای تو نیز درخواست کردم و هر چه خواستم به من داده شد، جز آن که به من خطاب شد پس از تو پیامبری نخواهد بود».
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: من (حالم خوب شده) بلند شدم به گونه ای که گویا اصلاً بیمار نبوده ام ! (1)
ص: 931
و بنابر روایتی فرمود:
[660/ 2] يا علي، ما سألتُ الله عز وجل من الخير شيئاً إلّا سألتُ لك مثله... و لا استعدتُ الله من الشرّ إلّا استعدتُ لك مثله.
یعنی: ای علی من از خدا خیری درخواست نکردم مگر آن که مانند آن را برای تو خواستم و از شرّی به خدا پناه نبردم مگر آن که برای تو نیز درخواست پناه نمودم. (1)
ابن ابی عاصم شیبانی (متوفی 287) از بزرگان عامه نقل می کند که در فضائل علی روایتی برتر از این وجود ندارد ! (1)
زرندی حنفی (متوفی 750) می نویسد: فضیلتی از فضائل علی نقل کنم که بر همۀ فضائل آن حضرت ترجیح دارد و غالب حفاظ حدیث آن را روایت کرده اند. سپس از عبدالله بن حارث نقل کرده که می گوید: به علی علیه السلام گفتم: برترین منزلت خویش نزد پیامبر صلی الله علیه و آله را برای من بیان کن سپس روایت گذشته را نقل کرده است. (2)
نگارنده گوید: از مناشده امیر مؤمنان علیه السلام به آن نیز اهمیت آن روشن است. (3)
برخی در سند این روایت خدشه کرده اند که یزید بن ابی زیاد ضعیف است.
ص: 933
پاسخ
اولاً: گذشت که طبری حکم به صحت این روایت کرده است.
ثانياً: بزرگان عامه از یزید بن ابی زیاد روایت نقل کرده اند مانند: احمد بن حنبل، دارمی، ابن ماجه، ابوداود، ترمذی، نسائی، سعید بن منصور، بیهقی و... .
ثالثاً: عده ای حدیث او را نیکو معتبر و خودش را ثبت و ثقه دانسته اند، :مانند، ترمذی، ابن المبارك، ابوداود، عجلي، و...
ذهبی گفته: از او در سنن اربعه روایت شده، دانشمند و راستگو است.
ابوداود گفته: کسی را سراغ ندارم که روایات او را ترك كرده باشد.
حاکم در مستدرک او را از ارکان علم حدیث در کوفه شمرده و روایت او را صحيح دانسته است. (1)
ص: 934
22
[661/ 1] پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «النظر إلى [وجه] علی عبادة» یعنی: نگاه کردن به جمالِ امیرمؤمنان علی علیه السلام عبادت است
عده ای از اهل تسنن حکم به صحت حسن و اعتبار این حدیث کرده بلکه بعضی آن را متواتر دانسته اند.
حاکم درباره آن نوشته این حدیث با سند صحیح نقل شده و شواهد بر صحت آن دلالت دارد سپس شاهد آن را به نقل از ابن مسعود نقل کرده است. (1)
ظاهر کلام عینی نیز آن است که حدیث را تلقی به قبول کرده بلکه این مطلب را از خصائص و ویژگی های آن حضرت دانسته است. (2)
ص: 935
سیوطی (متوفی 911) (1)، ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) (2) و شوکانی آن را حَسَن و نیکو دانسته اند. (3)
بلکه سیوطی، فتنی و... گفته اند که این مضمون با اسناد متعدد از یازده صحابی نقل شده و این برای اثبات تواتر آن کافی است. (4)
این حدیث در منابع دیگری از عامه نیز آمده است. (5)
ص: 936
علامه محدّث عبد العزيز ابن محمد بن الصديق غمّارى مالکی تألیفی مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارد با نام الإفادة بطرق حديث النظر إلى علي عبادة. (1)
ابو حفص عمر بن شاهين (متوفی 385) و حافظ ابونعیم اصفهانی (متوفی 430)در مورد حدیث گذشته می نویسند: این فضیلتی است ویژه علی علیه السلام که هیچ کس در آن با او مشترک نیست. (2)
نگارنده گوید: در روایات متعدد آمده که دیده شد فلان صحابی چشم به امیرالمؤمنین علیه السلام دوخته است، هنگامی که خود حضرت یا دیگران می پرسیدند: چرا این گونه خیره شده ای و از آن حضرت چشم برنمی داری، پاسخ می شنیدند که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدیم فرمود: «نگاه کردن به چهره علی علیه السلام عبادت است». (3)
ص: 937
[662/ 2] و قال صلی الله علیه و آله: مثل عليّ فيكم - أو قال في هذه الأمة - كمثل الكعبة المستورة: النظر إليها عبادة، و الحج إليها فريضة. (1)
خطیب دمشقی روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: مثل علی در میان شما - يا بین این امت - مَثَل کعبه پوشیده است که نگاه به آن عبادت و حج (یعنی قصد زیارت) آن تکلیفی الهی است.
* و در روایت 438 گذشت که:.... والنظر إليه رأفةً و مودته عبادة.
نگاه مهرآمیز به او و مودت و دوستی او عبادت است.
ذهبی پا را فراتر نهاده و حکم به بطلان و ساختگی بودن این روایت کرده. او در ترجمه احمد بن محمد بن السندي، أبو الفوارس بن الصابوني المصري پس از وصف او به صدق و راستگویی - با اشاره به حدیث گذشته - می نویسد:
او متفرّد به حدیثی باطل است ولی گویا دیگران این حدیث را در نوشته هایش وارد کرده باشند. (1)
و جای دیگر گفته:
گرچه او راستگو است ولی حجت نیست (شاهدش آن که) حدیث باطلی را در نوشته هایش وارد کرده اند و او نقل کرده است. (2)
ملاحظه فرمودید که ابتدا احتمال می دهد که آن را در نوشته هایش وارد کرده اند و در جای دیگر - بدون هیچ مستند و دلیلى رجماً بالغيب - جزم به مطلب نموده است!
ذهبی در ترجمه یحیی بن عیسی روایت گذشته را نقل کرده و گفته است:
شاید هارون بن حاتم کوفی (متوفی 249) آن را جعل کرده باشد ! (3)
او مکرر هارون را تضعیف و حدیث فوق را باطل دانسته است. (4)
ص: 939
با آن که ابن حبان او را در کتاب الثقات ذکر و توثیق نموده، (1) حاکم نیشابوری حدیث او را صحیح دانسته، (2) و ابن ابی حاتم در تفسیرش - که حتى مانند ابن تیمیه هم آن را معتبر می داند (3) - موارد فراوان از او نقل کرده است. (4)
گذشته از آن، هارون بن حاتم متفرّد به نقل آن از استادش یحیی بن عیسی رملی نیست بلکه عده ای آن را از او نقل کرده اند بلکه اسناد دیگری هم دارد. (5)
نگارنده گوید: ذهبی در ترجمه محمد بن إسماعيل بن موسى بن هارون، ابوالحسین رازی را متهم به جعل و ساختن این روایت نموده (6) و عینی شارح بخاری از ابن حبان نقل کرده که حسن بن علی بن زکریا عدوی رازی آن را ساخته است. (7)
ولی این افراد متفرد به نقل آن نیستند و اسناد دیگری هم دارد. (8)
ذهبی در ترجمه عمران بن خالد بن طليق بن عمران بن حصين الخزاعي گفته: به تشخیص من این حدیث باطل (و جعلی) است. (9)
ص: 940
ابن حجر بر او اشکال کرده که: چنان که حافظ علائی شافعی گفته: جعلی بودن آن بعید است بلکه (نهایت آن که باید بگوید:) غریب است (1)
عده ای هم به توجیه مفاد آن پرداخته و گفته اند:
دیدن چهرۀ آن حضرت مردم را به یاد خدا می انداخت؛ زیرا نور اسلام از آن تابان، شادابی ایمان از آن هویدا و آثار سجده و خشوعی که خدا او دیگر صحابه را - در آیه مباركه: ﴿سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾. [الفتح (48): 29] - بدان ستوده، آشکار بود. (2)
تأمل فرمایید که ذکر دیگر صحابه و استناد به آیه شریفه، اشعاری به مشترک بودن دیگران در این فضیلت با امیرالمؤمنین علیه السلام و نفی اختصاص آن از آن حضرت دارد!
و بعضی مطلب گذشته را این گونه بیان کرده اند که:
معنای حدیث آن است که هنگامی که چشم مردم به آن حضرت می افتاد می گفتند: چه جوان شرافتمندى، لا اله الا الله !
چه جوانمرد کریم و بزرگواری لا اله الا الله !
ص: 941
چه جوان دانشمندى، لا اله الا الله !
چه جوان شجاعي، لا اله الا الله !
و از دیدن آن حضرت زبانشان به کلمه توحید گویا می شد. (1)
علامه مجلسی قدس سره - پس از نقل مطلب گذشته از نهایه ابن اثیر - می فرماید:
این ناصبی می خواهد یکی از مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام را نفی و انکار نماید، (ناخودآگاه) مناقب دیگری را برای آن حضرت اثبات می کند؟ چه چیزی باعث این کار شده؟
چه بُعدی دارد که صرف نگاه کردن به آن حضرت عبادت باشد؟! (2)
آن ها با این توجیه، حدیث را تحریف معنوی کرده و می خواهند بگویند: نگاه به آن حضرت عبادت نیست ذکر خدا که پس از آن گفته می شده عبادت بوده، در حالی که متفاهم از این روایت آن است که نگاه کردن به آن حضرت - مثل نگاه به کعبه و قرآن و.... - عبادت است و خداوند بر آن پاداش می دهد.
شگفتا که نگاه کردن به کعبه، قرآن، صورت والدین، چهره برادر دینی از روی محبت صورت عالم بلکه زمزم و... عبادت باشد و هیچ اشکالی بر آن مترتب نشود ولی در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام مطلب هم از جهت سند و هم از جهت دلالت مورد اشکال واقع شود در روایات عامه آمده است:
ص: 942
النَّظَرَ إلى الْكَعْبَةِ عِبَادَةٌ،
اَلنَّظَرُ إِلَی وَجْهِ اَلْوَالِدَیْنِ عِبَادَهٌ،
النظر في كتاب الله عبادة، (1)
زاد بعضهم: والنظر إلى أخيك حبّاً له في الله عبادة، (2)
النظر إلى زمزم عبادة (3)
النَّظَرُ فِي وَجْهِ الْعَالِمِ عِبَادَةٌ (4)
ص: 943
ص: 944
پیشگفتار...7
بخش اول: حکمت اهتمام به فضائل و مناقب...17
بخش دوم: کثرت و شهرت فضائل امیرمؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن...37
بخش سوم: برخی از ابواب و کتب اختصاصی عامه در فضائل...65
بخش چهارم: چهل فضیلت امیرمؤمنان علیه السلام از احادیث معتبر عامه...85
1. على علیه السلام بهترین خلق خدا...85
2. حق با علی علیه السلام است !...188
3. قرآن با علی علیه السلام است !...224
4. علی علیه السلام سرپرست مؤمنان پس از پیامبر صلی الله علیه و آله...230
5. حدیث غدیر و جانشینی امیرمؤمنان علیه السلام...254
6. حدیث منزلت...434
فهرست تفصیلی دفتر دوم
7. تقدم در اسلام، دانش، و بردباری از صفات بارز علی علیه السلام...383
سند روایت...483
روایات متناسب...486
اهمیت تقدم در اسلام...489
شواهد تقدّم ایمان و اسلام امیرمؤمنان علیه السلام...490
شواهد قرآنی...490
ص: 945
روایاتی از پیامبر صلی الله علیه و آله...496
روایاتی از امیرالمؤمنین علیه السلام...502
صحت و اعتبار روایت گذشته...502
مخالفت با حدیث گذشته...503
دفاع از اعتبار حدیث گذشته...504
شواهد سبقت در هفت سال نماز...508
شواهد روایی دیگر...515
اقوال و کلمات صحابه...515
واکنش بخاری نسبت به روایت عفیف !...528
آثاری از تابعین...531
اقوال اعلام و نویسندگان عامه...537
شواهد و آثاری دیگر...544
واکنش مخالفان...547
واکنش اول: انکار و تضعیف روایات...547
واکنش دوم: جعل روایت در تقدم اسلام دیگران و پاسخ آن...554
تصریح به تأخیر اظهار اسلام ابوبکر...559
وجه جمع روایات ساختگی با روایات تقدم اسلام حضرت علی علیه السلام...561
واکنش سوم: کم رنگ نشان دادن تقدّم اسلام حضرت امیر علیه السلام...562
ذکر چند نکته:...566
نکته اول: اهمیت اسلام آوردن امیرالمؤمنین علیه السلام در کودکی...566
نکته دوم: مخفی بودن اسلام امیرالمؤمنین علیه السلام...569
نکته سوم: اولین مؤمن امیرمؤمنان علیه السلام یا حضرت خدیجه علیها السلام؟...570
نکته چهارم: شخصیت و ثروت ابوبکر...571
نکته پنجم: تنها کسی که در برابر بت سجده نکرد!...572
واکنش چهارم: تحریف به حذف بخشی از روایت...575
برتری امیرالمؤمنین علیه السلام در علم و دانش...576
حلم و بردباری امیرالمؤمنین علیه السلام...577
ص: 946
8. تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت...581
نقل روایت به گونه های مختلف...581
واکنش مخالفان...587
واکنش اول: تحریف به حذف بخشی از روایت یا مبهم آوردن عبارت...587
واکنش دوم: تضعیف سند...596
واکنش سوم: جعل روایت برای دیگران...599
واکنش چهارم: بهانه های بنی اسرائیلی !...600
واکنش پنجم: تحریف معنوی...603
واکنش ششم: انکار وجود روایت در مصادر معتبر...604
تذکر چند نکته...605
9. على علیه السلام تنها برادر پیامبر صلی الله علیه و آله...607
سند روایت...607
انحصار برادری در خطبه فدکیه و اعتراف ابوبکر به آن...619
اهمیت حدیث اخوت...622
داستانی زیبا در برادری حضرت از زبان دشمن...624
تألیفات مستقل در حدیث مؤاخات و برادری...624
واکنش مخالفان...625
واکنش اول: انکار برادری حضرت...625
واکنش دوم: کتمان حدیث اخوت...625
واكنش سوم: تضعیف حدیث اخوت به توهم متن شناسی...626
واکنش چهارم: انکار اصل مؤاخات بين مهاجرین...627
واکنش پنجم: جعل حدیث برای دیگران...628
واکنش ششم: تلاش برای کم رنگ نشان دادن فضیلت اخوت...629
10. علی علیه السلام دروازه شهر علم و حکمت پیامبر صلی الله علیه و آله...631
اعتبار سند روایت...631
تألیف مستقل در حدیث مدينة العلم...640
واکنش مخالفان...641
ص: 947
واکنش اول: منکر دانستن روایت...641
واکنش دوم: ساختگی دانستن روایت...641
تکذیب روایت به توهم متن شناسی...643
واكنش سوم: تضعیف بی جای راویان...643
الف) تضعيف ابو الصلت هروی...643
ب) تضعیف ابو معاويه...646
ج) تضعيف محمد بن قيس...646
د) تضعيف سلمة بن كهيل...647
ه-) تضعیف احمد بن حفص سعدی...648
واکنش چهارم: تحریف معنای روایت...649
تحریف معنوی دیگر...649
واکنش پنجم: استبعاد بی جا...651
واکنش ششم: جعل روایت برای دیگران...651
واکنش هفتم: تلاش برای کم رنگ نشان دادن حديث: «مدينة العلم»!...652
شواهدی برای دانش و حکمت امیرمؤمنان علیه السلام...658
چند شاهد قرآنی...658
واکنش های مختلف ذهبی نسبت به روایت ذیل آیه اول...659
کلمات نورانی پیامبر صلی الله علیه و آله...663
احادیثی از امیرمؤمنان علیه السلام...674
آثاری از صحابه و تابعین...686
اشاره به تکذیب بیجای ابن تیمیه...702
کلماتی از دانشمندان اهل تسنن...707
11. على علیه السلام هدایت شده الهی و برترین صحابه در قضاوت...713
اعتبار سند روایت...714
توضیح مفاد روایت...716
شواهدی دیگر...717
واکنش مخالفان...719
ص: 948
واکنش اول: تضعيف و تکذیب روایت...719
واکنش دوم: تلاش در کم رنگ کردن این فضیلت به ایجاد شک و تردید...720
تلاش بیشتر ابن تیمیه برای کم رنگ نشان دادن این فضیلت...722
12. على علیه السلام تنها یار بت شکن...723
اعتبار سند روایت...724
تأليف مستقل در حدیث...725
واکنش مخالفان...726
واکنش اول: این روایت منکر است !...725
واکنش دوم: تلاش برای کم رنگ کردن مطلب...726
13. علی علیه السلام با پرچمدار خیبر و دوست خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله...727
اعتبار حدیث رايت...731
تأليف مستقل در حدیث رایت...731
چند نکته مهم...732
نکته اول: تعریض به شیخین...732
نکته دوم: ناراحتی پیامبر صلی الله علیه و آله...735
نکته سوم: صحابه و آرزوی پرچمداری در خیبر...735
نکته چهارم: پرچمداری خیبر فضیلتی بی نظیر...736
نکته پنجم: تسلیم محض در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله...738
نکته ششم: اهمیت ضربت امیرمؤمنان علیه السلام و عظمت، شجاعت و صلابتش...739
نکته هفتم: اطلاع یهودیان از مغلوب شدنشان به دست امیرمؤمنان علیه السلام...743
نکته هشتم: دعای پیامبر صلی الله علیه و آله...745
نکته نهم: اشعار حسان در مدح امیر مؤمنان علیه السلام...745
نکته دهم: مدال های افتخار امیر مؤمنان علیه السلام پس از فتح و ظفر...746
واکنش مخالفان...751
واکنش اول: کم رنگ کردن قضیه به ایجاز در نقل...751
واکنش دوم: کم رنگ کردن قضیه به انکار امتیاز امیرالمؤمنین علیه السلام...752
ص: 949
واکنش سوم: کم رنگ کردن قضیه به عادی دانستن مبارزه امیرالمؤمنین علیه السلام...755
واکنش چهارم: تضعیف روایات مربوط به درب قلعه خیبر...760
واکنش پنجم: سکوت از قاتل مرحب یا معرفی دیگران !...760
واکنش ششم: تحریف لفظی: چه کسانی خود را پیش انداختند؟!...764
واکنش هفتم: مقابله با روایات فرار و شکست شیخین...768
روایات متعدد و معتبر در فرار و شکست شیخین...768
کتمان روایات فرار شیخین...770
تحریفات لفظی روایات فرار شیخین...770
تکذیب روایات فرار شیخین...772
منکر دانستن روایات فرار شیخین...773
تعصب رازی و برخی از متکلمین...776
تذکر چند نکته...776
نکته اول: شکست پرچمدار انصار...776
نکته دوم: خودسری شیخین در میدان رفتن...777
نکته سوم: مطالبی که بازگو نشد!...778
واکنش هشتم: جعل روایت برای دیگران...778
14. بازگشت خورشید برای علی علیه السلام...779
اعتبار سند روایت...779
اهمیت روایت...780
دفاع علمای عامه از اعتبار روایت...780
تألیفات مستقل در حديث ردّ الشمس...783
واکنش مخالفان...784
واکنش اول و دوم: تضعیف بی جای سندی و مجعول دانستن روایت...784
پاسخ دندان شکن اهل تسنن به ابن تیمیه...7888
واکنش سوم: اشکال در مفاد !...788
واکنش چهارم: ادعای تنافی با روایات دیگر!...789
واکنش پنجم: اعتراض به خدا !!...790
ص: 950
واکنش ششم: اتهام ناقلان به کذب و تشیع...791
واکنش هفتم: چرا این مطلب مشهور نشده است؟!...791
واکنش هشتم: حذف عبارت طحاوی از کتاب مشکل الآثار...793
تذکر دو نکته:...793
نکته اول: در بازگشت خورشید برای یوشع علیه السلام نیاز به تواتر نیست!...793
نکته دوم: واکنش نسبت به ر شمس دلیل روشن بر کتمان نص امامت...794
15. تبلیغ سوره برائت/ فقط علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله است...795
سند روایت...797
تأليف مستقل در تبلیغ سوره برائت...797
شواهد دیگر...798
فضیلت اختصاصی و ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام...800
شرح روایت «علي منيّ...» از زبان علمای اهل تسنن...805
اهمیت روایت: احتجاج به عزل ابوبکر و تبلیغ امیرالمؤمنین علیه السلام...807
واکنش مخالفان...809
واکنش اول: کتمان فضیلت...809
واکنش دوم: تحریف سیره و تاريخ...809
الف) تحریف لفظی به تغییر کیفیت نقل...810
1. جعل روایت در نصب ابوبکر بر امارت حجاج...810
2. حذف عزل ابوبکر از رساندن سوره برائت...810
نمونه ای دیگر از تحریف و حذف عزل ابوبکر...811
ب) تحریف لفظی به حذف برگرداندن ابوبکر...812
ج) تحریف لفظی به حذف واقعیت ها و افزودن مطالب زائد !...814
د) تحريف لفظی به افزودن اشتراک دیگران در تبلیغ برائت !...815
ه-) تحریف لفظی به تغییر الفاظ حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله...817
کیفیت سوء استفاده مخالفان از این تحریف...820
واکنش سوم: منکر دانستن روایات یا انکار و تضعیف آن...820
واکنش چهارم: کمرنگ نشان دادن فضیلت رساندن سوره برائت...824
ص: 951
واکنش پنجم: مناقشه در دلالت روایات...826
الف) مناقشه فخر رازی و...826
ب) مناقشه محب طبری و عسقلانی...828
ج) مناقشه ابن تیمیه...828
واکنش ششم: جعل روایت برای دیگران...829
16. باز گذاشتن درب خانه علی علیه السلام به فرمان خدا...831
اعتبار روایات...834
تألیف مستقل در حديث سدّ الأبواب...838
واکنش صحابه در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله !!...838
واکنش مخالفان در برابر حديث سدّ الابواب...841
واکنش اول: ساختگی دانستن احادیث...841
واکنش دوم: برخی از تضعیفات بی جای سندی...843
واكنش سوم: منکر دانستن روایت...846
واکنش چهارم: کتمان مطالب مهم برای کم رنگ کردن قضیه...846
نکات مهم روایات گذشته...852
واکنش پنجم: اختلاف در کیفیت نقل روایت...854
واکنش ششم: جعل روایت برای ابوبکر...858
جمع بين روایات متعارض در سدّ الابواب...860
بیان چند مطلب در اشکال بر جمع گذشته...864
یک بام و دو هوا !...871
واکنش هفتم: تحریفات معنوی...872
واکنش هشتم: تعصّب بی جا و تناقض...875
واكنش نهم: بی شرمی بی اندازه !...876
روایتی مشکوک و احتمال تحریف...878
تذکر: تعابیر مختلف در روایات سد الابواب...879
امتیاز ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام مکث در مسجد و مرور از آن در هر حال...881
اعتبار روایات...881
بحث در مفاد روایات...882
ص: 952
شواهد اعتبار امتیاز گذشته...886
واکنش مخالفان نسبت به امتیاز گذشته...889
واکنش اول: اشکال بی جای سندی و کتمان روایت !...889
واکنش دوم: استبعاد بي جا...889
واکنش سوم: ادعای تعارض با روایت مربوط به ابوبکر...889
واکنش چهارم: جعل روایت برای اشتراک دیگران...890
واکنش پنجم: تقطیع روایت و حذف بخش مهم آن!...891
واکنش ششم: تضعیف بیجای سندی...892
17. تنها یار ثابت قدم...895
اعتبار سند روایت...896
دلالت روایت...896
واکنش مخالفان...897
واکنش اول: تحریف روایت...897
واکنش دوم: منکر دانستن روایت...898
واکنش سوم: ادعای بیجای اشتراک دیگران...899
18. على علیه السلام المجری عدالت و سختگیر در راه خدا...903
اعتبار سند روایت...904
روایات مشابه...905
هراس از اجرای عدالت...907
سنجش رفتار حضرت و رفتار دیگران...909
19. پیوند آسمانی...915
اعتبار سند روایت...915
شواهد روایت...916
توضیح مطلب...919
واکنش مخالفان...922
ص: 953
واکنش اول: مناقشه بی جا...922
واکنش دوم: مناقشه ای دیگر...922
واکنش سوم: جعل حدیث برای دیگران...924
20. ترجیح امیرالمؤمنین علیه السلام بر همه گذشتگان و آیندگان...925
اعتبار روایت...926
واکنش مخالفان...929
واکنش اول: منکر دانستن روایت...929
واکنش دوم: تحریف لفظی روایت به حذف «الأولون»...929
واکنش سوم: جعل روایت برای دیگران...930
21. هر چه از خدا برای علی علیه السلام خواستم داد...931
اعتبار سند روایت...932
اهمیت روایت...933
واکنش مخالفان: خدشه در سند روایت...933
22. نگاه به امیرمؤمنان علیه السلام عبادت است...935
اعتبار سند روایت...935
تألیف مستقل در حدیث...937
اهمیت حدیث «النظر إلى عليّ عبادة»...937
حدیثی مشابه...938
واکنش مخالفان...938
واکنش اول: تضعیف سند روایت...938
واکنش دوم: حکم به بطلان و جعلی دانستن روایت...939
واکنش سوم: توجیه دلالت یا تحریف معنوی روایت !...941
فهرست...945
ص: 954