سرشناسه : صدری، مهدی، 1347 -
عنوان و نام پدیدآور : بررسی فضائل امیرالمومنین علیه السلام در منابع معتبر اهل تسنن/ مهدی صدری.
مشخصات نشر : تهران: دلیل ما ، 1402 -
مشخصات ظاهری : 6ج.
فروست : مطالعات شیعی.
شابک : دوره: 978-600-442-323-6 ؛ ح.1978-600-442-324-3 : ؛ ج.2978-600-442-325-0 : ؛ ج.3 978-600-442-326-7 : ؛ ج.4978-600-442-327-4 : ؛ ج.5978-600-442-328-1 : ؛ ج.6 978-600-442-329-8 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج.2 - 6 (چاپ اول: 1402) .
یادداشت : عنوان دیگر: فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
یادداشت : کتابنامه.
یادداشت : نمایه.
مندرجات : .- ج.3. روایت 633 - 851.- ج.5. روایت 1120 - 1612
عنوان دیگر : فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل -- احادیث اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-Talib, Imam I, 600-661 -- Virtues -- Hadiths (Sunnite)
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نظر اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Views of sunnites
رده بندی کنگره : BP37/35
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 9117461
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان
ص: 1
صفحه شناسنامه
ص: 2
پیشگاه با عظمت حامی ولایت و علدار امامت
قمر منیر بنی هاشم حضرت ابالفضل عباس علیه السلام
همو که استقامت، پایداری، ایثار، فداکاری و وفاداری اش او را به جایگاهی بس رفیع نائل ساخت که همه شهدا در قیامت به مقام و منزلت او رشک برده و غبطه می خورند.
والاتباری که اسوه دفاع از دی و امام معصوم علیه السلام بود و تا آخرین نفس بر لبان مبارکش ترنمی دلنشین داشت:
... إنی أُحَامِي أَبَداً عَنْ دینی
وَ عَنْ إمامٍ صادِقِ الیَقِینِ...
ص: 3
پیشگفتار...5
بخش اول: حکمت اهتمام به فضائل و مناقب...17
بخش دوم: کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن...37
بخش سوم: برخی از ابواب و کتب اختصاصی عامه در فضائل...65
بخش چهارم: چهل فضیلت امیرمؤمنان علیه السلام از احادیث معتبر عامه...85
بخش پنجم: انگیزه های مخالفت با فضائل...1731
بخش ششم: بررسی انواع واکنش های مخالفان...1759
ص: 4
بسم اللَّهِ الرَّحْمَنَ الرَحيم
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، وَ صَلَّي اللَّهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ لا سيما بَقیَّهَ اللَّهِ فِی الأرَضینَ، واللَّعْنَهُ الدَّائِمَة عَلَى أَعْدَائِهِمْ إلى یَومِ الدِّینَ..
دیر زمانی خاطرم مشغول آن شده بود که با وجود روایات فضائل امیرمؤمنان علیه السلام در منابع و مصادر معتبر اهل تسنن، چرا آن ها از التزام به آن امتناع امتن ورزیده و ولایت و خلافت بلافصل آن حضرت را نمی پذیرند. به یاری خدای تعالی و به بركت الطاف حضرت بقیة الله علیه السلام، پس از مدتی کاوش و بررسی، به مطالب جالب توجهی دست یافتم ولی مناسب دیدم که ابتدا برخی از روایات معتبر در فضائل آن حضرت را نقل و سپس به تفصیل به مطلب مذکور بپردازم. با رجوع مکرر به کتب آنان خود را در برابر انبوهی از مناقب آن حضرت دیدم که مفسّرین در ذیل آیاتی که در شأن آن حضرت نازل شده، محدّثین در باب یا فصلی مخصوص به آن حضرت یا در ضمن فضائل اهل بیت علیهم السلام، صحابه، و...، ارباب تراجم و رجال در شرح حال آن بزرگوار، مورّخین در ضمن تاریخ پیامبر صلی الله علیه و آله یا در بخش مربوط به خلافت آن حضرت نقل کرده اند.
و عدّه ای هم تألیفات جداگانه ای در فضائل و مناقب ویژه آن حضرت یا اهل بیت علیهم السلام نگاشته اند.
در عین حال، برخورد آنان با این روایات متفاوت و مختلف دیده شد،
ص: 5
بعضی با اشتیاق به نقل و روایت آن می پردازند ولی برخی از دیدن و شنیدن بلکه از وجود آن رنج برده و نگرانی خویش را به گونه های مختلف اظهار می کنند و یا سعی در ردّ و انکار یا تلاش در تضعیف اسناد و یا توجیه دلالت آن اخبار و آثار دارند.
حقیر مشتاق آن بودم که ابتدا روایاتی را که علمای اهل تسنن حکم به تواتر یا صحت آن کرده اند و پس از آن روایاتی را که حکم به حُسن و اعتبار آن نموده اند و در مرحلهٔ اخیر روایاتی که با بررسی اسناد می توان اعتبار آن را اثبات کرد جمع آوری نمایم، ولی با توجه به کثرت مطالب در این زمینه، کوتاهی عمر و نداشتن فرصت و توفیق، و قلّت بضاعت علمی بر آن شدم که فقط چهل فضیلت از روایاتی که بزرگان و نویسندگان اهل تسنن تصریح به تواتر یا صحت و اعتبار آن کرده اند انتخاب و تقدیم نمایم و برای پرهیز از حجیم شدن کتاب از نقل بسیاری از مطالب صرف نظر نمایم.
اهتمام بر آن بوده که روشن شود آن چه شیعه بدان استناد می نماید با اسناد فراوان و معتبر در منابع اهل تسنن موجود و دلالت آن نیز تمام است ولی به گونه ای با آن برخورد شده که اعتبار و یا دلالت آن انکار یا مورد شک و تردید واقع شود و یا در برابر آن روایاتی ساخته شده که آن فضیلت ها را منتفی یا به دیگران منتقل نموده و دست کم آن که مطالب تحریف و به گونه ای بیان شده که دیگران همسان با امیرمؤمنان علیه السلام و شریک در فضیلت نشان داده شده اند !!
البته واكنش هایی که از مخالفان نسبت به روایات فضائل نقل شده فقط به عنوان نمونه بوده و تصور نشود که تمام آن چه در مقابله و رویارویی با فضائل از آنان سرزده آورده شده است. و در این زمینه مجبور شده ایم از برخی دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام نام ببریم که برای آنان هیچ ارزشی قائل نیستیم. (1)
ص: 6
مناسب دیده شد که پیش از ورود به نقل فضائل، اشاره ای داشته باشم به:
1. حکمت اهتمام به فضائل و مناقب
2. کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن
3. ذکر برخی از ابواب و کتب اختصاصی عامه در فضائل
و پس از آن، مهمترین بخش این دفتر عبارت است از:
4. چهل فضیلت امیرمؤمنان علیه السلام از احادیث معتبر عامه
و آخرین بخش نیز مشتمل است بر روایات یا نکاتی که ضمیمه نمودن آن به مطالب گذشته مناسبت داشت با عنوان:
5 پیوست ها
1. تصور نشود که نگارنده در مقام جمع آوری همه روایات صحیح و معتبر بوده یا تمام آن چه درباره احادیث نقل شده گفته اند آورده. روشن است که این کار خارج از توان این ناچیز است. بلکه با اعتراف به تقصیر خویش و قصور از بیان ذره ای از بی نهایت مطالبی که درباره آن حضرت وجود دارد، دست به قلم برده و فقط تصمیم انتخاب چهل گوهر نورانی از منابع عامّه داشته ام.
2. روایات عامه نزد ما فاقد اعتبار است و حکم به صحت یا ضعف آن ها نیز نزد ما هیچ ارزشی ندارد؛ (1) ولی هدف این نوشتار تبیین برخی از مطالب مورد
ص: 7
اتفاق شیعه و سنی و نقل روایاتی است که اعتبار آن پذیرفته شده و جای شک و تردید برای کسی باقی نمی گذارد.
این روش برای کسانی که بصیرت کامل،ندارند تازه به مذهب اهل بیت علیهم السلام گرویده اند، یا آنان که در معرض شبهات مخالفان واقع شده اند، مفید و مؤثر است و با رجوع به آن می توانند در برابر مخالفان از عهده جواب برآیند. ابن روزبهان در کتاب ابطال الباطل- که ردّیه ای است بر کتاب نهج الحق علامه حلی رحمه الله- می گوید تعجب است که این مرد فقط احادیث اهل سنت را نقل می کند.
علامه مظفر در پاسخ او چنین نگاشته است:
ابن روزبهان تفاوت بحث الزامی و غیر الزامی را تشخیص نمی دهد. علامه از کتب آن ها نقل می کند تا آن ها را به احادیث خودشان ملزم نماید نه این که او نیازی به مطالب آن ها داشته باشد؛ زیرا دلائل عقلی و نقلي موجود در منابع شیعه، برای او کافی است. (1)
به همۀ منابعی که در پاورقی ها آمده مستقیم رجوع شده و اگر از مصدری با واسطه مطلبی نقل شده، آن واسطه نام برده شده است.
4. همۀ فضائل چهل گانه - در بخش چهارم - از عامه با سند معتبر نقل شده و اگر به مناسبت مطلبی از منابع شیعه نقل شده در پاورقی آمده است.
در تأیید و تثبیت روایات معتبر عامه، از احادیث و روایات دیگر- که گاهی صحت و اعتبار آن را هم از خودشان نقل کرده ایم - استفاده و گاهی کلماتی از اعیان قوم را بر آن افزوده ایم. ایم.
ص: 8
برای تمایز همۀ روایاتی که حکم به اعتبار آن شده، با علامت مربع - - کنار شماره حدیث مشخص شده است.
سعی بر آن بوده که اگر روایتی تکرار شد با علامت ستاره - * - مشخص و شماره جدید برای آن گذاشته نشود.
5. توضیح چند اصطلاح درباره شناخت اقسام روایات لازم است.
روایت صحیح آن است که راویانش عادل و ضابط و سندش متصل باشد بدون آن که متنش مشکلی (شذوذ و یا علت) داشته باشد.
روایت حَسَن آن است که در سندش راوی متهمی نبوده و متنش نیز شاد نباشد و به اسناد و طرق متعدد نقل شده باشد.
روایت ضعیف آن است که شرایط صحیح و حسن را نداشته باشد. (1)
روایت شاذَ و روایت منکَر: اگر راوی ثقه متفرد به نقل روایتی باشد که شاهدی برای آن نیست یا افزون بر آن با روایت ثقات مخالفت هم داشته باشد آن روایت را «شاذَ» می نامند.
در هر دو قسم گذشته اگر وثاقت راوی روایت ثابت نباشد آن را «منکَر» گویند. ولی باید توجه داشت که این دو اصطلاح اخیر به جای یکدیگر نیز بکار برده می شود. (2) با توجه به آن چه در مقدمه صحیح مسلم آمده ما «منکر» را به غیر قابل قبول توضیح داده ایم. (3)
ص: 9
6. شایان ذکر است که:
الف) ضعف راوی یا نفی صحت روایت، دلیل ساختگی و جعلی بودن آن روایت نزد عامه نیست بلکه ممکن است با قرائن و شواهد یا ضمیمه شدن روایات دیگر اعتبار آن نیز اثبات شود.
ب) گاهی «صحیح» در برابر «حسن» استعمال می شود پس نفی صحت روایت یا راوی، همیشه به معنای ضعف و عدم اعتبار نیست، بلکه گاهی به این منظور است که طبق شرط بخاری یا مسلم - مثلاً - شرایط صحت را ندارد، گرچه ممکن است روایت معتبر و راوی ثقه باشد. (1) لذا درباره برخی از روایات گفته شده: «در صحیح بخشی از این روایت آمده است»، یا گفته می شود: «رجاله رجال الصحيح إلّا فلان، و هو ثقة». یعنی راویان آن همه از رجال صحیح هستند جز فلانی ولی او هم ثقه و مورد اطمینان است. (2)
بعضی از کتب نزد عامّه به اعتبار معروف است که نیازی به ملاحظه سند آن نیست، مانند صحیح بخاری، صحیح مسلم و....
سیوطی (متوفی 911) در ابتدای جمع الجوامع (جامع الأحاديث الكبير) حکم به مقبول بودن و اعتبار مجموع احادیث «مسند احمد» کرده و متقی هندی (متوفی 975) در مقدمه کنز العمال نیز از او تبعیت نموده است. (3)
ص: 10
آن دو و برخی دیگر از محدّثان اهل تسنن تصریح کرده اند که روایات ابن حبان (متوفی 354) در «صحیح» و ضیاء الدین حنبلی مقدسی (متوفی 643) در «الأحاديث المختارة» نیز محکوم به صحت است. (1)
8. ما در ذکر ترضّی (رضی الله عنه) و ترحّم (رحمه الله)، و هم چنین ذکر تحیّات پس از اسامی مقدسه معصومین علیهم السلام و... تابع منابع و مصادر نبوده ایم، و سعی شده که اگر تحیت در مصدر نباشد، در کروشه آورده شود.
9. حقیقت مطلب آن است که توجه به وجود این روایات در منابع اهل تسنن حکم بزرگان آنان به اعتبار آن، می تواند قدمی بسیار مهم در راه وحدت و
ص: 11
یکپارچگی امتی باشد که ادعای پیروی پیامبر صلی الله علیه و آله را دارند و پاسخ مثبتی به فرمان خداوند که: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلَا تَفَرَّقُوا... كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾. [آل عمران (3): 103] و دست کم آن که مخالفان راه انصاف پیش گرفته و از قضاوت بی جا دست بردارند چرا تنهایی نزد قاضی روند؟! اگر شیعه برای مدعایش این همه مستند در منابع مهم و معتبر آنان دارد، و اعتبار آن گرچه- نزد عده ای از آنان- ثابت است، پس دیگر جایی برای اتّهام او به انواع و اقسام تهمت ها و افتراها نیست! ﴿فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾؟!
10. و مهمترین نکته آن که روایاتی که انتخاب شده دلالت بر امامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام دارد، حاکی از جایگاه ویژه آن حضرت نزد خدای تعالی و پیامبر صلی الله علیه و آله است و برتری آن حضرت را بر دیگران اثبات می نماید. ویژگی هایی که هر کدام به تنهایی برای بیان شخصیت والای آن حضرت کافی است.
ناگفته پیداست که اگر دیگران از این فضائل بهره ای داشتند، معنا نداشت که پیامبر صلی الله علیه و آله - که مأمور به بلاغ مبین و رسالت رسا و آشکار است و در فصاحت و بلاغت گوی سبقت را از همگان ربوده - الفاظ و تعابیری بکار برد که ظهور بلکه صراحت در اختصاص داشته و موجب مشتبه شدن امر بر امت گردد!!
... باشد تا همه بدانند آن چه که شیعه بدان معتقد است در مصادر مخالفان با سند معتبر آمده و تلاش مذبوحانه و دست و پا زدن بیجا برای تضعیف و خدشه در آن بی فایده است.
اگر شیعه معتقد است پس از پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ کس در فضیلت با امیرمؤمنان علیه السلام برابر نیست استنادش به آیه شریفه مباهله (1) یعنی نصّ: ﴿وَأَنْفُسَنَا﴾ و روایاتی
ص: 12
است که دلالت دارد امیرالمؤمنین علیه السلام به منزلهٔ خود پیامبر صلی الله علیه و آله است.
استنادش به روایاتی است که علی علیه السلام را بهترین خلق خدا معرفی می نماید.
استنادش به احادیث: حق با علی علیه السلام است !
قرآن با علی علیه السلام است !
استنادش به کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث ولایت و حدیث غدیر است که علی علیه السلام را سرپرست مؤمنان پس از خویش دانسته است
استنادش به حدیث منزلت است که تو نسبت به من مانند هارون هستی نسبت به حضرت موسی علیه السلام.
و فرموده: سابقه او در اسلام از همه بیشتر علم و دانش او از همه افزون تر و در حلم و بردباری از همه برتر است.
تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت به او اختصاص دارد.
او تنها برادر پیامبر صلی الله علیه و آله است.
او درب ورودی شهر علم و حکمت پیامبر صلی الله علیه و آله است.
او هدایت شده الهی و برترین صحابه در قضاوت است.
او تنها یار بت شکن پیامبر صلی الله علیه و آله است.
او پرچمدار خیبر است که مدال افتخار «خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز او را دوست دارند» ویژه اوست.
خورشید فقط برای او بازگشته تا نمازش را بجای آورد.
فقط او از پیامبر صلی الله علیه و آله است که تبلیغ سوره برائت از جانب خدا از ابوبکر گرفته و به او واگذار شد.
به فرمان خدا همه درب ها به مسجد بسته و درب خانه او باز گذاشته شد
ص: 13
حضرت فاطمه علیها السلام به فرمان خدا به او تزویج شد.
او بر همۀ گذشتگان و آیندگان ترجیح دارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله هر چه از خدای تعالی برای خویش خواسته برای او نیز درخواست نموده و خداوند هم پذیرفته است !
نگاه به او عبادت است !
نافرمانی او نافرمانی خداست !
جدایی از او جدایی از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است.
همه مبارزات او بر تأویل قرآن است.
او در آزمایش الهی سرافراز است.
حبّ و بغض او میزان تشخیص ایمان و نفاق است.
او در دنیا و آخرت، سیّد و سالار است.
دشمن او دشمن پیامبر صلی الله علیه و آله و دشمن خداست !
حبّ و بغض او حبّ و بغض خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است !
آزار او آزار پیامبر صلی الله علیه و آله، و جنگ با او و خاندانش جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله است.
دشنام به او دشنام به پیامبر صلی الله علیه و آله و خداست.
مرگ جاهلی و عذابی سخت برای دشمن اوست.
شقی ترین مردم قاتل اوست.
او تا آخرین لحظات با پیامبر صلی الله علیه و آله همراه بوده و اسرار نهانی را از آن حضرت دریافت نموده و سپس تجهیز آن بزرگوار را بر عهده داشته است.
او تنها وصى و پرداخت کننده دیون پیامبر صلی الله علیه و آله است.
او اولین کسی است که در قیامت بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد می شود.
ص: 14
او اولین کسی است که در قیامت بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد می شود.
او دارای گنجی بهشتی است و.... پیامبر صلی الله علیه و آله بارها در قالب دعا علاقه ویژه خویش را به ایشان اظهار و ابراز فرموده اند.
این ها همه فضائلی است که در روایات معتبر اهل تسنن آمده و به علی علیه السلام اختصاص دارد و کسی در این فضیلت ها با ایشان شریک نیست لذا برخی از صحابه پس از نقل ویژگی های آن حضرت تصریح کرده اند که دیگران از آن بی بهره اند و آرزوی داشتن آن را نموده و آن را از هر چیزی برتر دانسته اند.
دشمنان سعی در انکار، تکذیب، کتمان و تحریف این فضائل نموده و واکنش های گوناگون در قبال آن داشته، بلکه در برابر آن برای دیگران نیز فضائلی بافته اند، و با تبلیغات دروغین و فضاسازی بسیاری را به گمراهی کشانده اند به گونه ای که به هیچ وجه حاضر به پذیرفتن فضائل امیرمؤمنان علیه السلام نیستند و حتی اگر اعتبار آن روایات را بپذیرند از التزام به مفاد آن ابا و امتناع داشته و آن را تأویل و توجیه می نمایند.
و البته با کاوش های علمی دانشمندان مُشت آنان باز شده است.
از ساحت مقدّس امیرالمؤمنین علیه السلام پوزش می طلبم که جسارت های دشمنان را نقل نموده ام ولی برای روشن شدن حقیقتی که آن ها تلاش در کتمان، انکار، تحریف و... آن داشته اند ناگزیر شدم که برخی از یاوه هایشان را تذکر دهم.
امید آن که این اثر مورد توجه و قبول سرور و آقای ما حضرت حجة بن الحسن المهدي عجل الله فرجه الشریف واقع شود و عزیزانی که با نظرات ارزشمند خود این ناچیز را راهنمایی فرموده اند بیش از پیش مشمول الطاف و عنایات آن حضرت قرار گیرند.
عید غدیر 1443 برابر با تیر ماه 1401، مهدی صدری
ص: 15
ص: 16
گرچه مذاکره، نقل و تدوین کلمات نورانی پیامبر صلی الله علیه و آله و فضائل خاندانش علیهم السلام عبادت و بندگی خدا بوده و پاداش و ثواب بر آن مترتّب است ولی آثار و فواید راوان دیگری نیز بر آن مترتّب است که به برخی از آن ها اشاره می شود.
یکی از مهمترین آثار نقل فضائل، الگوسازی و معرفی نمونه برای تأسّی دیگران است. یکی از معاصرین می نویسد:
انسان الگوپذیر و شیفته فضل و کمال است لذا هر گونه فضل و منقبتی که نزدش به صحت بپیوندد خواسته یا ناخواسته او را به خود متوجّه و متمایل می سازد قرآن در جهت هدایتگری خود به مناقب و در برابر آن به نواقص و معایب توجه خاص کرده و ضمن الگو پردازی به مناقب یا معایب افراد و گروه ها توجه داده است و از هدایت جویان خواسته است تا به افراد فاضل اقتدا کنند. برای نمونه در آیات متعدد از مناقب قهرمان توحید حضرت ابراهیم گفته و از جمله فرموده است ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾ [الممتحنة (60): 4] و در جای دیگر از کمالات پیامبر صلی الله علیه و آله اسلام گفته و به لزوم
ص: 17
تأسی به ایشان چنین پرداخته است ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا﴾ [الأحزاب (33): 21]، گاه از مناقب و جوانمردان اصحاب کهف یاد نموده یا عمده آیات یک سوره را به مناقب و داستان یک قهرمان یعنی حضرت یوسف علیه السلام اختصاص داده است.
در مجموع بیان تلاش پیامبران و پیروانشان و تحمّل شداید و سختی ها و صبر و شکیبایی آنان نیز ذکر مناقب آنان و نشان دادن الگوی برتر است
آیات پایانی سوره حمد - که هر مکلّف در شبانه روز دست کم ده بار آن را در نمازش تکرار می کند - شاهد دیگری است بر اهتمام قرآن به الگو. در این آیات سخن از برخی مناقب و معایب است و بنده در مهمترین عبادتش، نماز، باید به این مفاهیم و افرادی که اهل آن مناقب اند اقتدا کند و از گروه بی منقبت بیزاری جوید. از این رو پرداختن به مبحث مناقب و اخبار این باب به عنوان مقدمه ای برای شناخت بهتر مسیر هدایت ضرورت دارد و موجب می شود که فاضل را از مفضول باز شناخته آنان را در جایگاهی قرار دهیم که خدا و رسول صلی الله علیه و آله خواسته اند و در زندگی به آنان اقتدا کنیم تا هدایت شویم. (1)
از مهمترین فواید پرداختن به فضائل و مناقب، نقش مستقیم آن در تعیین و نصب امام و رهبر برای اجتماع و سوق دادن مردم به پیروی از او است.
عنایت و اهتمام پیامبر صلی الله علیه و آله به ذکر فضائل امیرمؤمنان علیه السلام و خاندانش علیهم السلام
ص: 18
و هم چنین دوستان و محبّان آنان مانند، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و.... (1) و اعطای مدال هایی چون «منّا»، «راستگوترین»، «مقتول به دست گروه تجاوزگر»... همه از مؤثّرترین شیوه ها در جهت شناساندن خطّ صحیح پیروی از رسالت و دادن ملاک و محک برای تشخیص حق از باطل بوده است.
در مجموع اطلاع از فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام - و هم چنین آگاهی از رفتارهای ناشایست دشمنان و مطاعن آن ها - راهکار مؤثری برای شناسایی حق از باطل و تعیین سرنوشت رهبری جامعه است، چنان که در نکته دهم پیشگفتار بدان اشاره شد. این مطلب با تأمل در مطالب عناوین آینده بیشتر روشن می گردد.
بسیاری از حقائق تاریخی بر ما مخفی است و گزارش درستی از آن در دسترس نیست. جهت آن هم روشن است که تاریخ نگاران مطابق میل حاکمان، آثار خویش را نگاشته اند و آن چه بر وفق مراد آن ها نبوده ثبت نشده است!
آگاهی از تاریخ صحیح گذشتگان و اطلاع از فداکاری کسانی که تمام سعی و تلاش
ص: 19
خویش را در راه پیشرفت دین بکار گرفته اند برای عموم مسلمانان اهمیت دارد و این از مهمترین انگیزه های طرح فضائل و مناقب است. برای آگاهان از سیره و تاریخ پوشیده نیست که تمام سعی و تلاش مخالفان بر محو کتمان و تحریف افتخارات امیرالمؤمنین علیه السلام بلکه نسبت دادن آن به دیگران است که نمونه هایی از آن را در لابلای مطالب این کتاب ملاحظه خواهید فرمود.
اطلاع مردم از کلمات نورانی پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ فضائل خاندان پاکش تأثیر بسزایی در افکار و عقاید و رفتار آنان دارد چنان که در نقطه مقابل، اطلاع از دیدگاه آن حضرت نسبت به دیگران همین تأثیر را در تنفّر و انزجار از دشمنان آنان دارد و این نکته باعث شد که حاکمان از تدوین، نشر و ترویج احادیث نبوی جلوگیری کنند.
درباره اهمیت و نقش اخبار مناقب همین بس که دلیل اصلی یا یکی از اسباب مهم جریان منع و محدودیت نقل و نگارش حدیث توسط خلفا بوده که باعث بزرگ ترین انحراف در تاریخ اسلام شده است.
عمر بن الخطاب، اصحاب را از ذکر احادیث نبوی ممنوع داشته و به محدّثان اجازه خروج از شهر مدینه را - جز در مواردی خاص - نمی داد. (1)
مهم آن است که او با چه احادیثی مشکل دارد او می گوید:
ص: 20
أقلّوا الرواية عن رسول الله صلی الله علیه و آله إلا فيما يعمل به. (1)
یعنی او فقط اجازه نقل روایاتی را می دهد که مردم در عمل به آن احتیاج دارند اهل تسنن تصریح کرده اند که منع او نسبت به نقل روایاتی است که مشتمل بر احکام و فروع فقهی نباشد (2)، پس منع مختص به احادیث خاصّ یعنی فضائل اهل بیت علیهم السلام و امثال آن است. پس از عمر، در زمان عثمان و معاویه نیز این سیاست به همین منوال ادامه داشت و ممانعت آن ها از خصوص همین روایات بود. (3)
عمر با این سیاست از نشر معارف دین و به ویژه فضیلت های اهل بیت علیهم السلام و مطاعن منافقان جلوگیری نمود.
پس از آن نیز اگر حدیثی منتشر می شد و بین مردم رایج می گردید آن را به نحوی معنا می کردند که از تأثیر آن جلوگیری شود.
گزارشی که در ادامه ملاحظه می کنید و عامه حکم به صحت و اعتبار آن کرده اند، شاهدی برای اثبات این مطلب است گرچه این روایت از تحریف مصون نمانده است.
ص: 21
حذیفه مطالبی را که پیامبر صلی الله علیه و آله در حال غضب نسبت به گروهی از صحابه فرموده بود، برای مردم مدائن نقل می کرد. مطالب او را برای سلمان بازگو کردند سلمان گفت حذیفه خود بهتر می داند چه می گوید به حذیفه گفتند: مطالب تو را به سلمان رساندیم، از تصدیق یا تکذیب تو امتناع می کند؟ حذیفه از سلمان پرسید: چرا مطالبی که من از حضرت شنیده ام و برای مردم نقل می کنم تصدیق نمی کنی؟! سلمان در پاسخ گفت: حضرت گاهی عصبانی می شد و در حال غضب مطلبی را نسبت به برخی از صحابه بیان می کرد، و گاهی شاد و خوشنود بود و در آن حال نسبت به عده ای از اصحاب چیزی می گفت [یعنی العیاذ بالله - حضرت از حال طبیعی خارج شده بود و نمی فهمید که چه می گوید]
تو حاضر نیستی از این مطالب دست برداری تا این که مردم را نسبت به عده ای از صحابه خوشبین کنی که آن ها را دوست داشته باشند و نسبت به برخی دیگر بدبین کنی تا مردم بغض و کینه آن ها را به دل گیرند!
این کار تو بین مردم ایجاد اختلاف و تفرقه انگیزی می کند.
(حذیفه!) تو می دانی که پیامبر صلی الله علیه و آله در خطبه اش فرمود: (خدایا) هر کس از امت را که من در حال غضب ناسزا گفتم یا لعنت کردم، آن را رحمت بر آن ها قرار بده، چون من هم مانند بقیه بنی آدم غضب دارم (و گاهی از دیگران - بی جهت ! - عصبانی می شوم) ولی خدا مرا رحمت برای همه عالمیان قرار داده است.
ص: 22
سپس سلمان قسم یاد کرد که: حذیفه، اگر دست از این کار برنداری به عمر گزارش خواهم کرد. (1)
این روایت از جهات متعدد قابل تأمل و بررسی است:
1. حذیفه- که از بزرگان صحابه بشمار می رود - فضائل اهل بیت و نیکان صحابه و مطاعن دیگران را برای مردم ذکر می کرده است.
2. با نسبت های بی جا که به پیامبر صلی الله علیه و آله داده اند می خواهند حضرت را یک بشر عادی معرفی کنند که او از انسان های معمولی هم پایین تر است و حاضر می شود هنگام غضب بی جهت به دیگران ناسزا گوید!
و نتیجه آن خواهد شد که آن چه در فضائل اهل بیت علیهم السلام یا مطاعن دشمنان بفرماید از حجیت ساقط است و ارزش استناد ندارد، چنان که در دنباله روایت به این نکته تصریح شده است که فإنّما أنا من ولد آدم أغضب كما يغضبون.
یعنی: من هم مانند بقیه بنی آدم غضب دارم (پس ممکن است - بی جهت - از دیگران عصبانی شوم)!!
3. علت انتخاب سلمان برای این نسبت بی جا آن است که به واسطه محبت او به اهل بیت علیهم السلام مطلب جعلی از زبان او بهتر جا می افتد و قابل قبول است.
4. تبلیغات حذیفه تأثیر بسزایی در ایجاد محبّت اهل بیت علیهم السلام و بغض دشمنان آن ها بین مردم داشته است.
ص: 23
5. نقل روایات پیامبر صلی الله علیه و آله در فضائل اهل بیت علیهم السلام و مطاعن دشمنان را تفرقه انگیزی بشمار آورده اند.
6. سلمان را از مخالفین سرسخت ذکر فضائل و مطاعن معرفی کرده اند که حاضر شده حذیفه را تهدید نماید و به شدّت با کار او مبارزه کرده است !
7. بخش پایانی روایت حاکی از خفقان شدیدی است که در زمان عمر نسبت به نقل روایات پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشته است.
8. در پایان ذکر این نکته را لازم می دانیم که بنابر نقل خود عامه پیامبر صلی الله علیه و آله - با اشاره به دهان مبارک - فرمود: ﴿فَوَالّذی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا یَخْرُجُ مِنْهُ إلّا حَقٌّ﴾. (1) يعنى: به خدایی که جانم به دست اوست سوگند یاد می کنم که بر زبان من چیزی جز حق جاری نمی شود.
بدون شک آیاتی از قرآن در بیان فضائل و مناقب افرادی است که تصریح به آن ها نشده و خداوند تعالی با اوصاف و عناوین آنان را مدح و ستایش نموده بلکه گاهی فرمان به همراهی با آنان داده و گاه اطاعت از آنان را واجب کرده است. همان گونه که برداشت صحیح از آیاتی که در احکام عبادت و معاملات نازل شده متوقف بر بیان پیامبر صلی الله علیه و آله است تبیین و تفسیر آیات فضائل - و هم چنین آیاتی که در مذمت دشمنان خدا و... است - به کلمات نورانی آن حضرت محقق می شود که این بخشی از روایات فضائل و مناقب است.
ص: 24
نویسندگان اهل تسنن نقل کرده اند که ابن عباس می گفت:
تمام آیاتی که در آن آمده: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ سرآمد، سرور، و امیر آن مؤمنان، علی علیه السلام است. خداوند صحابه را در قرآن (در موارد متعدد) سرزنش نموده ولی از علی علیه السلام جز به نیکی یاد نکرده است. (1)
با تدبّر در آیات شریفه و تتبع اخبار و آثار فریقین معلوم می شود که مهم ترین محورهای فضائل و مناقب در قرآن اموری است که تنها مصداق یا برترین مصداق آن امیر مؤمنان علیه السلام است که به چند مورد آن اشاره می شود.
از مهمترین فضائل و مناقب - که فوق آن تصوّر نمی شود - تطهیری است که خداوند تعالی برای خویشان نزدیک پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داده و آن را در آیات محکم قرآن بیان فرموده که: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33) 33]. (2)
در روایات مسلّم عامه، به گونه ای مصداق این آیه بیان شده که اختصاص آن به امیرمؤمنان علیه السلام و خاندانش روشن است و هیچ یک از صحابه را از آن بهره ای نیست. (3)
ص: 25
در آیه ای دیگر وجوب دوستی نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان مزد و پاداش رسالت چنین مطرح شده که: ﴿قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشوری (42): 23]. (1)
و این نیز اختصاص به امیر مؤمنان و حضرت زهرا علیها السلام و امام حسن و امام حسین علیهما السلام دارد و دیگران از دائره «قربی» بیرون هستند. (2)
«اولوا الارحام» در آیه: ﴿اَلنَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُهاجِرِينَ﴾ [الأحزاب (33): 6] (3) و آیه: ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا مَعَکُمْ فَاُوْلَئِکَ مِنْکُمْ وَ اُوْلُوا
ص: 26
اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ [الأنفال (8): 75] (1) گرچه ظاهرش مفهومی است که دیگران را نیز شامل می شود، ولی به ضمیمه روایات معصومین علیه السلام و کلام امیرمؤمنان علیه السلام بیانگر حکم خدا در اولویت خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به وراثت و جانشینی آن حضرت است. (2)
بدون شک پیشی در ایمان آوردن به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سبقت در عبادت و بندگی خدا امتیاز مهمی بشمار می آید که در قرآن مکرّر با عبارت «السابقون» (3) و غیره متذکر آن شده و آثار و اخبار اهل تسنن دلالت بر سبقت امیرمؤمنان علیه السلام در ایمان و اولین نمازگزار بودن آن حضرت دارد. (4)
خدای تعالی نسبت به دیگران فرموده: ﴿قَالَتِ الاْعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الاِْیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ﴾ [الحجرات (49): 14] و این موجب تردید در ایمان واقعی جمعی از آنان می شود، برخلاف ایمان امیرمؤمنان علیه السلام که به تأیید خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده است.
ص: 27
بلکه از افتخارات آن حضرت آن است که هیچ گاه به خدای تعالی شرک نورزیده و در برابر غیر خدا سر به سجده ننهاده است لذا عامه عبارت معروف: «كرّم الله وجهه» را فقط درباره ایشان بکار می برند. (1)
از جمله اموری که در قرآن سبب امتیاز و برتری شمرده شده هجرت، جهاد و فداکاری در راه دین است که خداوند به صراحت فرموده: مجاهدان در راه خدا از دیگران برتر هستند و گاهی مدال «اعظم درجةً» به آن ها اعطا فرموده و آنان را به بالاترین درجات ارتقا داده است. (2)
بدون هیچ تردیدی پیشاپیش همه مجاهدان بلکه پرچمدار آنان امیر مؤمنان بوده بلکه در برخی موارد تنها مصداق فداکاری و جانفشانی آن حضرت است مانند آیه شريفه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ
ص: 28
وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ [البقرة: (2) 207] که مربوط به لیلة المبیت می باشد. (1)
در آیات شریفه قرآن استقامت و پایداری در راه دین مدح و ستایش شده و این یکی از صفات بارز امیر مؤمنان علیه السلام است. در شرائط سخت و دشوار - چه در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و چه پس از آن- که دیگران قدم راسخی نداشتند آن حضرت ثابت قدم ماند ولی دیگران به گذشته تاریک جاهلیت بازگشتند. (2)
یکی از موارد معروف و مشهور آن نبرد أحد است که آیات قرآن در مذمت فراریان نازل گشت. (3)
بنابر روایت معتبر امیرمؤمنان علیه السلام صریحاً پایداری خویش را اعلام فرمود، و با قرائت آیه شریفه: ﴿وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ مَن یَنقَلِبْ عَلَیَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ﴾ [آل عمران (3): 144] می فرمود: به خدا سوگند پس از آن که خدا ما را هدایت کرد ما به گذشته برنمی گردیم. به خدا سوگند اگر آن حضرت بمیرد یا کشته شود، من هم تا آخر عمر قطعاً در دفاع از آن دینی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای آن مبارزه می کرد مبارزه می کنم به خدا سوگند من برادر ولی پسر عمو و وارث او هستم چه کسی از من به آن حضرت سزاوارتر است ؟! (4)
ص: 29
برتری صاحبان دانش بر دیگران امری وجدانی و بدیهی است و نیازی به استدلال ندارد ولی به جهت غفلت بشر و ترجیح جاهلان بر عالمان و پیروی کورکورانه از آنان گاهی نیازمند به تذکر و آگاهی است؛ لذا خداوند با طرح یک پرسش ساده و روشن می پرسد ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ [الزمر (39): 9] آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند برابر هستند؟
و در جای دیگر به درجه رفیع و والای دانشمندان با ایمان اشاره فرموده که: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ [المجادلة (58): 11]. ترجیح دادن به سبب دانش از آیات متعدد استفاده می شود که پرداختن به آن خارج از موضوع کتاب است.
قرآن به صراحت ملاک پیروی را بیان فرموده که: ﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىٰ ۖ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ [يونس (10): 35].
به شهادت تاریخ و آثار قطعی از طریق خاصه و عامه احدی در دانش با امیرمؤمنان علیه السلام قابل قیاس نیست و چنان که علم و دانش آن حضرت بر همه روشن گشته، جهل و نادانی دیگران نیز در آثار فراوان و به صورت مسلّم ثبت گردیده است.
به جهت بازی زمامداران با اخبار مناقب از یک سو و تساهل محدّثان در نقل روایات از سوی دیگر انحرافاتی پدید آمد که از مهمترین آن انحرافات جابجایی صلاحیت زمامداری یعنی صحابه - و ادعای عدالتشان - به جای اهل بیت علیهم السلام و عصمت آنان است.
ص: 30
در بین مخالفان به وضوح دیده می شود که محبت دیگران - و حتی محبت شجره ملعونه ! - جایگزین محبت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله گردیده است که نمونه ای از آن را ملاحظه می فرمایید.
واقعاً جای تعجّب است که مقام و منزلت اهل بیت علیهم السلام نزد برخی، چنان بی ارزش شده است که شهادت جگرگوشه پیامبر صلی الله علیه و آله و سرور جوانان بهشت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به دست یزید را نادیده گرفته و می گویند: هلا سكتوا عنه احتراماً لأبيه معاوية ؟! چرا به احترام معاویه [که از صحابه است !] در مورد یزید سکوت نمی کنند؟! (1)
آیا جای سؤال نیست که چرا شما احترام پیامبر صلی الله علیه و آله را درباره امام حسین علیه اسلام رعایت نکرده و نمی کنید؟
شمس الدين ذهبی (متوفی 748) - که درباره اهل بیت علیهم السلام بی انصافی و کوتاهی و.... فراوان دارد - هنگامی که به نام یزید می رسد می گوید:
او عهده دار خلافت شد و کارهایی کرد خدا از تقصیرات او بگذرد! (2)
او به صراحت می گوید: ما یزید را ناسزا نمی گوییم، و گرچه به ظاهر ادعا می کند که: او را دوست نداریم ولی بلافاصله از او دفاع می کند که: در میان خلفا و پادشاهان از او بدتر هم وجود داشته است !
ص: 31
بلکه پس از مدح و ستایش او در آخر کلامش می گوید: از آن روی که آغاز خلافتش با شهادت امام حسین علیه السلام و پایانش با واقعه حرّه بود مردم او را دشمن داشتند. (1)
پس دشمنی را به مردم نسبت داده و خودش با او دشمنی ندارد؛ که اعتراف نمود: ما یزید را سب نکرده و ناسزا نمی گوییم !
او در موارد دیگری نیز گرایش و تمایلش را به بنی امیه نشان داده است. (2)
نمونه ای از همین قبیل رفتار انس و انعکاس آن در صحیح بخاری است:
عن أنس بن مالك: أُتي مالك: أتى عبيد الله بن زياد برأس الحسين بن علي [علیه السلام] فجعل في طست، فجَعَل ينكتُ، و قال في حسنه شيئا، فقال أنس: كان
ص: 32
أشبههم برسول الله صلی الله علیه و آله، و كان مخضوبا بالوسمة. (1)
ملاحظه می فرمایید که: مطلب به سادگی مطرح می شود که: سر حسین بن علی علیه السلام نزد ابن زیاد در طشتی نهاده شد. او چوب می زد و در حُسن او چیزی گفت، انس بن مالک صحابی [با کمال خونسردی !!] گفت: او از همه شباهتش به پیامبر صلی الله علیه و آله بیشتر بود و سر مبارکش به وسمه خضاب شده بود.
یعنی برای انس و بخاری شهادت جگرگوشه پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ اهمیتی ندارد که نسبت به آن کوچک ترین اظهار تأسف و تألمی داشته باشند !
چوب زدن ابن زیاد هم اصلا مهم نیست بلکه عبارت به گونه ای مبهم آورده می شود که شارحین بگویند: چوب را بر زمین می زد!
و تمام توجه به سوی آن می رود که نوع خضاب حضرت مطرح شود! این بود سهم بخاری از واقعه جانگداز عاشورا و حرکت عظیم سیدالشهدا علیه السلام! (2)
ص: 33
به عنوان یکی از مهم ترین آثار تحریف فضائل و جابجایی محبت ها می توان دشمنی با حضرت ابوطالب علیه السلام و احترام از ابوسفیان را یاد نمود. با آن که حضرت ابو طالب علیه السلام از یاران دیرین پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و در یاری آن حضرت سنگ تمام گذاشته، و دلائل ایمان او فراوان است (1) ولی - به جهت، آن که پدر امیرالمؤمنین علیه السلام است - مورد بی مهری بلکه تنفر خلفا و هواداران آنان واقع شده؛ و در نقطه مقابل، ابوسفیان که مورد لعن و نفرین پیامبر صلی الله علیه و آله بوده از احترام و تجلیل و... برخوردار می شود. (2)
ص: 34
در گزارشی آمده است:
هنگامی که از احمد بن حنبل پرسیدند: آیا می شود از یزید حدیث نقل کرد؟ او پاسخ منفی داد و فقط به واقعهٔ حرّه اشاره کرد و گفت: مگر او نبود که با اهل مدینه چنان رفتاری (ناپسند) داشت ؟!! (1)
چرا او به حادثه عاشورا و کربلا و بدرفتاری یزید با خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام اشاره ای نکرد؛ زیرا برای او واقعه حرّه اهمیتی داشت که کشته شدن سیدالشهدا علیه السلام نداشت!!!
در همین زمینه رجوع شود به دفاعیات ابن تیمیه از یزید و نحوه سخن گفتن او در این موضوع. (2)
و البته بی مهری آنان به خاندان رسالت و علاقه به خلفا و صحابه استبعادی ندارد بلکه توجه و اهتمام و اعتنایشان به دیگران باعث شده که خود پیامبر صلی الله علیه و آله را نیز کنار بگذارند !!!
ابن عباس می گفت: دست از کارتان بر نمی دارید تا عذاب الهی بر شما نازل شود ؟! (شما چنان مورد قهر خدا قرار گرفته اید که) نزدیک
است بر شما سنگ ببارد من می گویم پیامبر صلی الله علیه و آله چنین فرمود، شما در پاسخ من می گویید: ابوبکر و عمر چنان گفته اند !!! (1)
در غالب كتب اهل تسنن صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله ناقص ذکر شده و بر اهل بیت علیهم السلام درود فرستاده نمی شود با آن که خودشان روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿لا تُصَلُّوا عَلَی الصَّلاهَ الْبَتْراءَ﴾ يعنى بر من درود ناتمام نفرستید، گفتند: درود ناتمام چیست؟ فرمود: این که بگویید: (اللهم صلّ على محمد) و به آن اکتفا نمایید، بلکه بگویید: «اللهم صل على محمد و علی آل محمد». (2) و شگفت آن که هنگام نقل همین روایت می گویند (أن النبي صلى الله عليه و سلم قال) و از ذکر (و آله) کنار صلوات بر آن حضرت امتناع می نمایند. (3) به عنوان نمونه در صحیحین نقل شده از حضرت پرسیدند: چگونه بر شما درود و صلوات بفرستیم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله (4) فرمود: این گونه بگویید: ﴿ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّکَ حَمِیدٌ﴾ (5)
ص: 36
اخبار و آثار فراوان - در منابع و مصادر عامه - دلالت بر کثرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام دارد که به مواردی بسنده می شود.
1. اهل تسنن روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند برای برادرم على فضائلی (فراوان) قرار داده که قابل شمارش نیست. (1)
2. و نیز از آن حضرت نقل کرده اند که فرمود: اگر جنگل ها قلم شوند، دریاها، مرکب جنّیان حسابگر و آدمیان نویسنده، نمی توانند فضائل على بن ابی طالب را بشمار آورند. (2)
کثرت فضائل امیرمؤمنان علیه السلام به حدی است که ضرب المثل شده و اگر بخواهند چیزی را بی شمار معرفی کنند به فضائل آن حضرت مثال می زنند. (3)
ص: 37
4. ابن عباس می گوید: هر جا خداوند در قرآن فرموده: ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾، امیر و شریف (و برترین آن ها) علی علیه السلام است. هر یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله مورد عتاب و سرزنش خدا واقع شد ولی خداوند از امیرالمؤمنین علیه السلام جز به نیکی یاد ننمود. (1)
5 - 7 و نیز ابن عباس می گوید فضائلی که برای علی در قرآن نازل شده درباره هیچ کس دیگری نازل نشده (2) مشابه همین عبارت از عمرو بن العاص (3) و يزيد بن رومان (متوفی 130) (4) نیز نقل شده است.
8. حذيفه سوگند یاد می کرد که تنها یک عمل علی علیه السلام بر عبادات همه امت اسلام ترجیح دارد راوی به او گفت من خیال می کنم این سخن زیاده روی باشد و قابل پذیرفتن نیست حذیفه سوگند یاد نمود که: مبارزه علی علیه السلام با عمرو بن عبدود عظمتش از پاداش اعمال همۀ امت تا قیامت بالاتر است. (5)
ص: 38
9. عبدالله بن عمر درباره حضرت می گوید سابقة من سوابقه خير من الدنيا و ما فيها يعنی یکی از سابقه های علی برتر است از دنیا و آن چه در آن است! (1)
10. ابو الطفیل صحابی به نقل از بعضی صحابه - يا ابن عباس - می گوید: علی علیه السلام را مناقبی - و بنابر نقلی سابقه هایی - است که اگر یکی از آن ها را بین همهٔ مردم تقسیم کنند خیر و نیکی شامل حال همۀ آنان خواهد شد. (2)
ص: 39
11 - 12. سعد بن ابی وقاص و عمرو بن العاص اعتراف دارند که علی علیه السلام را مناقبی است که هیچ کس آن را دارا نیست. (1)
13. کسی به ابوعبدالرحمن - غلام عایشه گفت: برای ما از مناقب علی بگو. او در پاسخ گفت چه بگویم؟ مناقبش بیش از آن است که بشمار آید. (2)
14. عکرمه می گوید: من برای علی فضیلت و منقبتی می دانم که اگر آن را بازگو نمایم از تمام اقطار آسمان ها و زمین چیزی باقی نمی ماند. (3)
(شاید کنایه از آن که باشد این فضیلت از فضائل تمام اهل زمین و آسمان بالاتر است)!
15. عبدالله بن شدّاد ليثى (متوفی 82) که وثاقت و جلالتش از کتب عامه معلوم است (4) - آن قدر از فضائل امیرمؤمنان علیه السلام می دانسته که می توانسته یک روز
ص: 40
از صبح تا ظهر - یا از صبح تا شب - به ذکر آن روایات بپردازد. (1)
16. و در ضمن روایتی خواهد آمد که: حسن بصری نزد حجاج گفت: علی علیه السلام را نزد پروردگار جایگاهی ویژه علاوه بر آن خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله و (افزون بر آن دو) سابقه هایی درخشان است که هیچ کس نمی تواند آن را انکار نماید. (2)
17. شعبی (متوفی 103 یا 104) - که قاضی بنیامیه و از منحرفین از ولایت است (3) - می گوید: گرچه خویشاوندی نزدیک علی علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله، سبقت در هجرت، حق عظیم و بزرگ او (بر اسلام و مسلمین)، همسری فاطمه علیها السلام و پدریِ امام حسن و امام حسین علیهما السلام هر کدام فضیلتی برای آن حضرت بشمار می رود، ولی برای او فضائل و مناقب ویژه و منحصر به فردی است که هیچ کس دارای آن نیست و دیگران از آن بی بهره اند. (4)
18. کسی از ابو هذیل علاف - امام معتزله (متوفی 235) - پرسید: جایگاه و
ص: 41
منزلت علی علیه السلام نزد خدا بالاتر است یا ابوبکر؟ او پاسخ داد: به خدا سوگند مبارزه علی با عمرو بن عبدود در جنگ خندق با تمامی اعمال و عبادات (همه) مهاجرین و انصار برابر است بلکه بر آن می چربد، چه رسد به ابوبکر ! (1)
19. ابوالفرج اصفهانی (متوفی 356) در مقام اعتذار از عدم نقل فضائل آن حضرت در کتاب مقاتل الطالبیین می نویسد: فضائل آن حضرت بیش از آن است که بشمار آید... امیرالمؤمنین علیه السلام به اتفاق دوست و دشمن در مقام و رتبه ای است که نمی توان آن را نادیده گرفت و یا انکار کرد. فضائلی که بین همگان (عموم اهل تسنن) مشهور است - نه آن چه فقط خاصه (و شیعیان) نوشته اند - و این مطلب ما را بی نیاز می کند که بخواهیم در برتری آن حضرت نقل قولی داشته باشیم و (یا) به روایتی استشهاد نماییم. (2)
20. ابن ابى الحديد معتزلی (متوفی 656) می نویسد اگر امیرمؤمنان علیه السلام با آن فصاحت خدادادی لب به سخن بگشاید و همه فصحای عرب نیز او را همراهی کنند تا فضائل و مناقبش را بشمارند به یک دهم آن چه پیامبر راستگو صلی الله علیه و آله دربارۀ آن بزرگوار فرموده نمی رسند منظور من روايات معروفي نیست که امامیه در امامت آن را مطرح و به آن احتجاج می کنند - مانند حدیث غدیر، منزلت، رساندن آیات اول سوره برائت حدیث مناجات، جنگ خیبر، ابتدای رسالت و دعوت بستگان در مکه و... - بلکه روایاتی را می گویم که
ص: 42
پیشوایان حدیث (اهل تسنن) در فضائل آن جناب نقل کرده اند که دیگر صحابه را در آن کمترین بهره ای نیست. من مقدار کمی از آن احادیث را از دانشمندان علم حدیث نقل می کنم از کسانی که دیگران (یعنی خلفا) را بر آن حضرت ترجیح داده اند؛ زیرا از نقل آنان بیشتر اطمینان حاصل می شود. (1)
21. او در مقدمه شرح نهج البلاغه می گوید: من بخشی از فضائل آن حضرت را ذکر می کنم و چون خارج از موضوع کتاب است، باید به حداقل اكتفا کنم اگر بخواهم فضائل و ویژگی های آن حضرت را شرح دهم نیاز به کتاب جداگانه ای به اندازه همین شرح - یعنی بیست جلد - بلکه بیشتر است. (2)
22. و نیز در همین زمینه می نویسد من چه گویم درباره رادمردی که دشمنانش به فضائل او اعتراف دارند و نمی توانند آن را انکار یا کتمان نمایند معلوم است که بنی امیه با آن سلطه وسیع که شرق و غرب عالم را فرا گرفته بود، تمام تلاش خود را برای خاموش کردن نور آن حضرت بکار گرفتند و روایاتی عليه او جعل کرده و برایش عیب تراشی نمودند. همگی بر منابر او را لعن و نفرین کردند هر کسی به مدح آن حضرت می پرداخت تهدید بلکه حبس یا کشته می شد و نگذاشتند حدیثی در فضائل آن حضرت نقل شود بلکه ممنوع بود که کسی را به نام علی نامگذاری کنند ولی تمام این تلاش ها بیهوده بود و جز بر عظمت آن حضرت نیفزود... آری پرتو نور خورشید را نمی توان با دست پوشاند و پنهان کرد.... .
چه می شود گفت دربارهٔ بزرگمردی که تمام فضائل به او منتهی می شود، و هر فرقه و گروهی خود را به او منسوب نموده و او را از خود می دانند. و او مهتر
ص: 43
و سرچشمه تمامی فضائل، و بنیانگذار آن بوده که گوی سبقت را از همگان ربوده است. (1)
23. ابوالمعالی جوینی شافعی (متوفی 478) شگفت زده می گفت: در بغداد صحافی را دیدم که کتابی در دست داشت در جمع آوری روایات غدیر خم، بر جلد آن نوشته بود: جلد 28 از طرق (و اسناد) حدیث ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾ بقیه در جلد 29 خواهد آمد. (2)
24. شمس الدین ذهبی (متوفی 748) - پس از بیان آن که ابن جریر طبری کتابی در پاسخ ابن ابی داود نوشته و صحت حدیث غدیر را اثبات نموده - می نویسد: رأيت مجلداً من طرق الحديث لابن جرير فاندهشتُ له ولكثرة تلك الطرق، یعنی: من یک جلد از کتاب او را دیدم، از دیدن آن و کثرت اسناد و طرق آن (مات و مبهوت و) مدهوش گشتم. (3)
25. ابو حفص عمر بن شاهين (متوفی 385) تصنیفی در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام داشته مشتمل بر 1000 بخش (که متأسفانه مفقود شده است! (4)
26. ابوسعید عدوی - حسن بن علی بن صالح - می گوید: سنه 222 هجری
ص: 44
که من 12 ساله بودم، در بصره دیدم مردم اطراف پیرمردی 180 ساله جمع شده اند، پرسیدم این کیست، گفتند: خراش بن عبدالله، خادم انس بن مالک. عده ای مطالب او را می نوشتند، من هم از کسی قلمی گرفتم و (از روایاتی که نقل کرد) 13 حدیث در فضائل علی [علیه السلام] یادداشت کردم. (1)
27. از ابن عباس نقل شده که: علی علیه السلام را سیزده - و بنابر نقلی هجده - منقبت است که احدی از این امت دارای آن نیست. (2)
28. عمر بن خطاب می گوید اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله هجده سابقه (درخشان) دارند که سیزده ویژگی آن اختصاص به علی [علیه السلام] دارد و ما در پنج مورد از آن با او شریک هستیم ! (3)
البته مقصود ما نقل اقرار و اعتراف او به فضیلت های ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام است، اما ادعای او به شریک بودن در موارد پنجگانه ادعایی بدون دلیل است بلکه ادله فراوان بر خلاف آن دلالت دارد !
ص: 45
29. یحیی بن سعید می گوید با ابواسامه نزد شعبه (1) رفتیم. او 40 یا 50 حدیث در فضائل امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل کرد و سپس رو به سوی من کرد و گفت: اگر به جهت جایگاه و منزلت تو نبود یک روایت هم برای او نقل نمی کردم. (2)
تعجب از کثرت روایات فضائل علی علیه السلام نزد شعبه است که در یک مجلس 40 یا 50 حدیث در این زمینه نقل کرده است!
30. مجاهد می گوید: علی علیه السلام را هفتاد منقبت است که هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله مانند آن را دارا نیستند و هیچ یک از صحابه منقبتی ندارد مگر آن که آن حضرت را نیز در آن سهمی است! (3)
و بنابر نقلی دیگر مجاهد گفته: دربارۀ علی علیه السلام هفتاد آیه نازل شده که هیچ کس با او شریک نیست. (4)
31. عبدالرحمن بن ابی لیلی می گوید: هشتاد آیه در قرآن اختصاص به علی علیه السلام دارد که ربطی به هیچ کس دیگر از این امت ندارد. (5)
32. سید علی همدانی شافعی (متوفی 786) صاحب كتاب مودّة القربى از جابر نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: در علی علیه السلام نود ویژگی از ویژگی های
ص: 46
پیامبران وجود دارد که خدا در او گرد آورده و در هیچ کس دیگری جمع آوری نفرموده است. (1)
33. ابن كثير (متوفی 774) از معتمر بن سلیمان تیمی نقل کرده که پدرش - سلیمان بن طرخان (متوفی 143) (2) - می گفت: علی بن ابی طالب علیه السلام به صد ویژگی از صحابه دیگر برتر است و در همۀ مناقبشان نیز با آنان شریک است. (3)
34. بنابر نقل دیگر محمد بن معتمر بن سلیمان از پدرش از جدّش (4) نقل می کند که علی بن ابی طالب علیه السلام دارای صد و بیست منقبت است که هیچ یک از صحابه در آن با او شریک نیستند ولی او در مناقب دیگران نیز شریک است. (5)
ص: 47
35. ابن عباس می گوید: درباره علی بن ابی طالب علیه السلام سیصد آیه نازل شده. (1)
36. سعید بن جبیر می گوید: از ابن عباس در مورد اختلاف مردم دربارهٔ علی بن ابی طالب علیه السلام پرسیدم، او پاسخ داد: یا ابن جبير ! تَسْأَلُنِی عَنْ رَجُلٍ کَانَتْ لَهُ ثَلاَثَهُ آلاَفِ مَنْقَبَهٍ فِی لَیْلَهٍ وَاحِدَهٍ!!... درباره کسی می پرسی که (فقط) در یک شب سه هزار منقبت داشت، شبی که با مشک برای آوردن آب از چاه بدر به راه افتاد و سه هزار فرشته از جانب پروردگار بر او سلام کردند. (2)
از وصیّ پیامبر صلی الله علیه و آله صاحب حوض و پرچمدار پیامبر صلی الله علیه و آله در محشر می پرسی! سوگند به کسی که جان ابن عباس در دست قدرت اوست اگر دریاهای دنیا مرکب درختان قلم و همه اهل عالم نویسنده شوند و بخواهند مناقب و فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام را بنویسند نمی توانند آن را بشمار آورند! (3)
37. در ضمن قضیه مفصلی آمده است که منصور دوانیقی، اعمش را قسم داد و از او پرسید: از فضائل علی بن ابی طالب چقدر می دانی؟ او پاسخ داد: بیش از ده هزار حدیث. (4)
ص: 48
از پانصد روایت، از محمد بن الحسن پرسید او پاسخ داد: هزار حدیث یا بیشتر. از ابویوسف - شاگرد معروف ابو حنیفه - نیز همین پرسش را تکرار کرد او پاسخ داد: اگر ترس در کار نبود روایات ما در فضائل او بی شمار بود. هارون گفت: از چه می ترسی؟ گفت: از تو و اطرافیانت. هارون به او گفت: تو در امان هستی، حرف بزن، بگو چقدر از فضائل علی اطلاع داری؟ او پاسخ داد: پانزده هزار حدیث مسند (که اسناد آن را هم حفظ دارم) و پانزده هزار حدیث مرسل.
سپس هارون رو به من (واقدی) کرده و گفت: تو در این زمینه چقدر معلومات داری؟ او می گوید: گفتم مانند ابویوسف (یعنی سی هزار حدیث). (1)
39. کسی به ابن عباس گفت: چقدر فضائل و مناقب علی زیاد است؛ من گمان می کنم شمارش به سه هزار برسد! او پاسخ داد: چرا نمی گویی به سی هزار (که) نزدیک تر (به واقع باشد)؟! (2)
40. ابن کثیر (متوفی 774) دربارۀ حافظ ابن عقده (متوفی 333)، پس از مدح و ثنای او از زبان محدّثين عامه می نویسد: يقال: إنه كان يحفظ نحواً من ستمائة ألف حديث، منها ثلاث مائة ألف فى فضائل أهل البيت [علیهم السلام] می گویند: او شش صد هزار حدیث از بر داشت که سیصد هزار آن مربوط به فضائل اهل بیت علیهم السلام بوده است !! (3)
ص: 49
*کلماتی از بزرگان اهل تسنن در کثرت و شهرت فضائل امیرمؤمنان علیه السلام (1)
کثرت و شهرت فضائل آن حضرت - همراه با اعتبار و حکم به صحت آن - با عبارات گوناگون در کلام بسیاری از بزرگان عامه آمده است.
1. علّامه محدّث ابوالفیض احمد بن محمد غماری مغربی (متوفی 1380) می نویسد:
جماعتی از حفّاظ (و پیشوایان علم حدیث) گفته اند: فضائلی دربارهٔ علی بن ابی طالب علیه السلام با سندهای صحیح و نیکو نقل شده، که دربارهٔ هیچ یک از صحابه وارد نشده است. (2)
اصل این مطلب از احمد بن حنبل (متوفی 241) است که فراوان و به سند معتبر از او نقل شده است. (3)
قال ابن عبدالبرّ (المتوفی 463): و قال أحمد بن حنبل و إسماعيل بن اسحاق القاضي: لم يرو في فضائل أحد من الصحابة بالأسانيد الحسان ما روي في فضائل علي بن أبي طالب، وكذلك قال أحمد بن شعيب بن علي النسائي. (4)
ص: 50
ابن عبدالبرّ از احمد بن حنبل، اسماعیل قاضی و نَسائی نقل کرده که فضائلی که: با اسناد معتبر و نیکو درباره علی بن ابی طالب نقل شده درباره هیچ یک از صحابه روایت نشده است.
این عبارت با الفاظ گوناگون نقل شده است. قال محمد بن أبي يعلى (المتوفى 521 أو 526) - بسنده عن أحمد بن حنبل -: ما روي لأحد من الفضائل أكثر مما روي لعلي بن أبي طالب. (1)
و قال - في موضع آخر بسنده عن أحمد -: ما روي في فضائل أحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله بالأسانيد الصحاح ما روي عن علي بن أبي طالب. (2)
و قال ابن عساكر (المتوفی 571 - بسنده عن أحمد -: ما جاء لأحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و اله من الفضائل ما جاء لعلي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]. (3)
و قال ابن حجر العسقلاني (المتوفى 852): و قد روينا عن الإمام أحمد، قال: ما بلغنا عن أحد من الصحابة ما بلغنا عن علي بن أبي طالب. (4)
و قال: قال أحمد و إسماعيل القاضي والنسائي و أبو علي النيسابوري: لم يرد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الجياد أكثر ما [مما] جاء في على [علیه السلام]. (5)
و قال ابن حجر الهيتمي المكي (المتوفى 974): قال إسماعيل القاضي والنسائي و أبو علي النيسابوري: لم ترد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الصحاح والحسان أكثر ممّا ورد في حقّ علي [علیه السلام] (6)
ص: 51
که تصریح شده فضائلی که درباره علی بن ابی طالب علیه السلام با سندهای صحیح یا سندهای نیکو نقل شده درباره هیچ یک از صحابه روایت نشده است.
این سخن از احمد بن حنبل، اسماعیل قاضی، نَسائی و ابوعلی نیشابوری و... بسیار مشهور و معروف است و همین عبارت - یا عبارت های مشابه آن - را بسیاری از مشاهیر اهل تسنن نقل کرده و آن را مستند خویش قرار داده اند که در تعلیقه عده ای از آنان نام برده شده اند. (1)
ص: 52
عده ای از علمای اهل تسنن گفته اند: فضائل و مناقب امیرمؤمنان علیه السلام مشهورتر از آن است که نیاز به ذکر داشته و بیش از آن است که قابل شمارش باشد چنان که ملاحظه می فرمایید:
2. أبو عثمان عمرو بن بحر معروف به جاحظ (متوفی 255) می گوید: اگر بخواهیم درباره روزگار شریف علی بن ابی طالب علیه السلام و مقامات کریمانه آن بزرگوار و مناقب والای او کلامی (و نگارشی) داشته باشیم طومارهایی طولانی را باید به آن اختصاص دهیم. (1)
3. ابن بطه عکبری حنبلی (متوفی 387) در ضمن کلامی می نویسد: مسلمانان اتفاق دارند بر فضائل، مناقب، مقامات مشهور، تلاش های ماندگار و کارهای بزرگ و نیکی که از علی علیه السلام در بین اسلام و مسلمانان ظاهر و روشن و معروف است به نحوی که از حد شمار افزون می باشد. (2)
4. خطیب بغدادی (متوفی 463) و ابن عساکر دمشقی (متوفی 571) می نویسند: مناقب آن حضرت مشهورتر از آن است که نیازی به بیان داشته و فضائل آن جناب بیش از آن است که قابل شمارش باشد (یا به حصر درآید). (3)
ص: 54
5. ابن عبدالبر (متوفی 463) گفته است: فضائل علی علیه السلام (آن قدر زیاد است) که قابل جمع آوری در کتاب نیست بسیاری از مردم (نویسندگان) به جمع آوری آن پرداخته اند. (1)
6. ابوالفرج عبدالرحمن ابن الجوزى (متوفى 597) می گوید: فضائل صحیح آن حضرت فراوان است. (2)
7. وزير جمال الدین ابوالحسن علي بن يوسف قفطی (متوفی 624) در بخش «ذكر أخبار أمير المؤمنین علیّ کرم الله وجهه» می نویسد: اگر بخواهم اخبار و آثار مربوط به آن حضرت را در مجلدات متعدد به نگارش درآورم به لطف و منت خداوند می توانم؛ زیرا مطالب فراوان در این زمینه دارم ولی به همین اندازه اکتفا نمودم تا با اختصار کتاب متناسب باشد. (3)
8. ابن اثیر جزری (متوفی 630)- پس از نقل برخی از فضائل حضرت می نویسد -: خلاصه آن که مناقب آن حضرت با عظمت و بسیار فراوان است... برای آن حضرت در این زمینه روایات فراوان نقل شده که ما به همین اندازه اكتفا می کنیم کسی که دنبال بیش از آن چه گفته شد باشد به کتابی که ما در خصوص مناقب آن حضرت تألیف کرده ایم رجوع نماید. (4)
ص: 55
9. سبط ابن الجوزی (متوفی 654) می گوید فضائل آن حضرت از ماه و خورشید مشهورتر و از خاک و سنگریزه بیشتر است. (1)
10. حافظ قرطبی (متوفی 656) می نویسد: ویژگی های آن حضرت در علم و دانش، شجاعت، بردباری، زهد، ورع و مکارم اخلاق فراتر از آن است که در کتابی بگنجد یا به شمارش در آید. (2)
11. گنجی شافعی (متوفی 658) می گوید: در گذشته صد باب از مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام را از احادیثی که شنیده بودم آوردم، البته بسیاری از احادیث هنگام نوشتن نزدم نبود مناقب و آثار آن جناب از شمارش بیرون است. (3)
12. نووی (متوفی 676) می نویسد: احادیث صحیح که در فضیلت آن حضرت آمده فراوان... و احوال و فضائل آن جناب مشهور است. (4)
13. طبری (متوفی 694) گوید: فضائل او بیش از آن است که بشمار آید. (5)
14. ابوالحجاج يوسف مزی (متوفی 742) می نویسد: مناقب و فضائل آن
ص: 56
حضرت بسیار است. (1)
15. ذهبی (متوفی 748) می گوید: این امام را مناقب فراوانی است...
بیان مناقب او در این نوشتار (مختصر) نمی گنجد، من کتاب جداگانه ای در این زمینه تألیف نموده و آن را «فتح المطالب...» نام نهاده ام. (2)
16. یافعی (متوفی 768) می گوید: مناقب و مفاخر آن حضرت از شمارش بیرون است و قابل حصر نیست...
اما شجاعت او که همه جا مشهور و شایع و در شهرت به حدی است که نیاز به تعریف ندارد چه دلاوری ها از او در جنگ ها دیده شد که سزاوار مدح و ثنای عظیم گردید ! (3)
17. ابن كثير متعصب (متوفی 774) در آخر فصلی که مربوط به فضائل آن حضرت است می گوید: استقصای این بخش (و تتبع آثار در این زمینه) به طول می انجامد و ما مقداری که قانع کننده باشد ذکر و به آن اکتفا کرده ایم. (4)
ص: 57
18. بنابر نقل مناوی تفتازانی (متوفی 791/ 792/ 793) می گوید: فضائلی که برای علی [علیه السلام] نقل شده برای هیچ کس روایت نشده است. (1)
19. سراج الدین عمر بن علی معروف به ابن الملقّن (متوفی 804) می گوید: ویژگی ها (و فضائل مخصوص) علی [علیه السلام] فراوان است، من در شرح حال آن حضرت آن را به صورت روشن - در کتابی که بدان اشاره کردم - آورده ام. محقق کتاب نوشته: مراد او كتاب «العدّة في معرفة رجال العمدة» است. (2)
20. محمد و شتانى أبّى (متوفای 827 یا 828) به نقل از آمدی می نویسد: مخفی نماند که علی [علیه السلام] دارای صفات شریف و مناقبی بلند مرتبه بود که بخشی از آن در استحقاق امامت کافی بود. آن چه در دیگر صحابه از صفات نیک و پسندیده و انواع و اقسام کمالات به صورت پراکنده وجود داشت، همه در او جمع شده بود کار به جایی رسیده بود که اگر سؤال می شد در بین صحابه چه کسی از همه شجاع تر داناتر، زاهدتر، فصیح تر، پیش از همه ایمان آورده جهادش در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله از همه بیشتر و در خویشاوندی نسبی و سببی از همه به آن حضرت نزدیک تر است؟ اول دفتر نام (مبارک) او ثبت می شد و در هر فضیلت گوی سبقت را از همه ربوده است... عالم ربانی این امت ابن عباس در پاسخ معاویه اوصافی از امیرالمؤمنین علیه السلام را بازگو کرده و هیچ ستایش دینی یا دنیوی نبود مگر آن که آن حضرت را بدان ستود (3)... آثار فراوان در مناقب آن حضرت نقل شده است. و شتانی خود در این باره می گوید: بیان دانش، شجاعت، زهد ورع و مکارم اخلاق علی [علیه السلام] در کتابی نگنجد. (4)
ص: 58
21. دمیری (متوفی 808) می گوید مناقب آن حضرت بسیار زیاد است. (1)
22. امام الحرم تقى الدين فاسی مکی (متوفی 832) می گوید: روایاتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله در فضیلت علی بن ابی طالب علیه السلام نقل شده فراوان و مشهور است و ما برخی از آن احادیث را برای تبرّک نقل کردیم. (2)
در زهد علی [علیه السلام] قناعت پیشگی مواعظ و پندهای سودمند و رسا برای کارگزاران، پاسخ های نفیس در مسائل مشکل... آثار فراوان و مشهوری دربارهٔ آن حضرت وجود دارد.
مدح و ثنای گذشتگان نسبت به آن حضرت فراوان و غير قابل شمارش است... روایاتی که در فضیلت ایشان آمده معروف و مشهور است. (3)
23. شمس الدین محمد جزری شافعی (متوفی 833) می نویسد: تمامی فضائل به علی [علیه السلام] منتهی شده از انواع علوم- از قرآن، حدیث، فقه، قضا - و همۀ اقسام محاسن و کرامت های اخلاقی از شجاعت، کرم، زهد، ورع، حسن خلق، تقوا و رأى صائب. (4)
او پس از نقل برخی از فضائل آن حضرت می گوید: این مقداری ناچیز و کمی از مناقب جلیل و فراوان و محاسن زیبای علی علیه السلام است. اگر بخواهیم آن را دنبال نماییم سخن به درازا می کشد امیدوارم خداوند توفیق دهد کتاب جداگانه ای در این زمینه بنگارم (5).
ص: 59
24. عسقلانی (متوفی 852) می گوید مناقب آن حضرت بسیار است. (1)
25. عینی (متوفی 855) می گوید: مناقب آن حضرت فراوان است، در شجاعت مشهور و در علم و دانش در مرتبه ای بلند قرار دارد. (2)
26. دوانی (متوفی 908) می نویسد علی مرتضی علیه السلام که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله او را در امر دین و دنیا پسندیده اند. مناقب او بیش از آن است که بشمار آید و فراوان تر از آن است که قابل استقصا و تتبع باشد. (3)
27. جلال الدین سیوطی (متوفی 911) می نویسد: مناقب آن حضرت بسیار زیاد است. (4)
28. سمهودی (متوفی 911) می گوید مناقب آن حضرت با جلالت با عظمت، مشهور و فراوان است. (5)
29. حضرمی شافعی (متوفی 947) می نویسد: احادیث در فضائل آن حضرت فراوان و مشهور است همچنین زهد و بی رغبتی آن جناب به دنیا علم و دانش، شجاعت و آثار و (تلاش های ماندگار) او معروف و معلوم است و نیازی به طول دادن ندارد. (6)
ص: 60
30. ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) بخشی از کتابش را به فضائل آن حضرت اختصاص داده و می گوید فصل دوم در بیان فضائل على رضى الله عنه و كرّم الله وجهه، و آن فضائل فراوان عظیم و مشهور است. (1)
و نیز می نویسد: مناقب علی [علیه السلام] بیش از آن است که بشمار آید. (2)
نظیر این عبارات را دیگران نیز گفته اند. (3)
هیتمی در ضمن استدلالی از اهل تسنن تصریح کرده: پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به مزایا و مناقبی اختصاص داده که در دیگران یافت نمی شود. (4)
31. احمد بن فضل بن محمد باکثیر مکی شافعی (متوفی 1047) می نویسد: خلاصه مطلب آن که مناقب آقای ما علی کرم الله وجهه در کثرت با ستارگان آسمان و در شهرت و مخفی نبودن با خورشید برابری می کند. قلم نمی تواند آن را به حصر بیاورد. اگر دریاها مرکب و درختان قلم و حسابگری تا قیامت مشغول محاسبه شود نمی تواند آن را (ثبت و) ضبط نماید.
احادیث صحیحی از پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ آن جناب رسیده که هیچ کس با او در
ص: 61
آن (فضائل) شریک نیست به جهت فراوانی،آن و در قرآن عظیم آیاتی دربارهٔ ایشان مشهور است که نیازی به ذکر آن دیده نمی شود. (1)
32. شيخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) می نویسد: مناقب وی رضی الله عنه بسیارند خارج از حد حصر و احصاء مذکور است در کتب حدیث بیشتر از آن چه مذکور است مر غیر او را از صحابه. (2)
33. ابن عماد حنبلی (متوفی 1098) می گوید: مناقبش قابل شمارش نیست... اگر بخواهیم به بیان آن بپردازیم طول می کشد و پرداختن به تمام جوانب آن مناقب (و احاطهٔ به آن) سخت و غیر ممکن است. (3)
34. حارثی بدخشی (بدخشانی) (قرن 12) می نویسد: آیاتی که در شأن اميرالمؤمنين على بن ابي طالب كرم الله وجهه نازل شده بسیار زیاد است و نمی توانم همۀ آن ها را جمع آوری و نقل کنم چکیده ای از آن ها را در این کتاب (مفتاح النجاء) می آورم. (4)
او در کتابی دیگر می نویسد: فضائل آن حضرت بیش از آن است که به حد حصر درآید و مشهورتر از آن است که نیازی به ذکر داشته باشد. (5)
35. شاه عبدالعزیز دهلوی (متوفی 1239) می نویسد: اهل سنت اجماع
ص: 62
دارند بر آن که منکر ضروریات دین کافر است. و علو درجه ایمان حضرت امیر علیه السلام و بهشتی بودن ایشان و لایق خلافت پیغمبر بودن از روی احادیث بلکه آیات قطعیه متواتره ثابت است، پس منکر این امور کافر باشد. (1)
36. شبلنجی شافعی (قرن 13) گفته است: فضائل آن حضرت بسیار و مشهور است... شرح و بیان فضائل، مناقب، جایگاه علمی، فهم و درک، استقامت، شجاعت، شهامت، فراست، کرامت های عجیب، استحکام در یاری اسلام، پایداری در ایمان، سخاوت و بخشش با وجود تنگدستی و سختی دلسوزی نسبت به (اسلام و) مسلمین، بی رغبتی به دنیا، بردباری آن بزرگوار نیاز به مجلّدات متعدد دارد (و در یک کتاب نمی گنجد). (2)
37. استاد جامع الأزهر، محمد حبيب الله مدنى شنقیطی می گوید: و مناقبه جمة لا يسعها إلّا مجلّد ضخم، مناقب آن حضرت فراوان است و جز در کتابی حجیم نمی گنجد. من در این زمینه کتابی نوشته ام که سعی کرده ام روایات صحیح را جمع آوری نمایم آن را كفاية الطالب لمناقب علي بن ابي طالب علیه السلام نامیده ام. (3)
و در آن کتاب می نویسد: واقعاً مناقب آن حضرت بسیار فراوان است و من در این فرصت کوتاه نمی توانم جز بخش بسیار کم و کوتاهی از آن مطالب را بیان نمایم. (4)
و نیز می نویسد: احادیثی که در فضیلت، ویژگی ها و خصوصیات (منحصر
ص: 63
بفرد)، علم و دانش، حکم و قضاوت، ذوق فوق العاده، شناخت دقائق محاسبات، شجاعت، برتری از دیگران، و... در مورد آن جناب وارد شده بیش از آن است که قابل شمارش باشد. (1)
38. دکتر خلیل ابراهیم ملا خاطر العزامی می گوید: روایاتی که در مناقب آن حضرت وارد شده بسیار زیاد است. (2)
39. احمد زینی دحلان می نویسد: فضائل آن حضرت فراوان و مشهور است... آیات بسیار در حق آن جناب نازل و از پیامبر صلی الله علیه و آله احادیث معروف و مشهوری درباره اش نقل شده که بر عظمت فضائل ایشان دلالت دارد... و در تألیفات مستقل جمع آوری و تدوین شده است.
سپس تأکید کرده که مناقب و مفاخر حضرتش بیش از حدّ شمارش است. (3)
40. دکتر سعود صاعدی - استاد دانشگاه مدینه منوره، پس از نقل فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام- می نویسد: خلاصه آن که در این زمینه 210 روایت نقل شد که تعداد 32 حدیث آن صحیح است 5 حدیث مورد اتفاق بخاری و مسلم و 4 حدیث را فقط مسلم روایت کرده است.
تعداد 21 حدیث صحیح است ولی صحیحٌ لغيرها (که صحت آن از شواهد اثبات می شود) یک روایت حسن و نیکو و 38 روایت حسنةٌ لغيرها (که اعتبار و حُسن آن نیز از شواهد دیگر اثبات می شود). (4)
ص: 64
برای اطلاع از فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام در مصادر عامه، ارائه فهرستی از ابواب فضائل آن حضرت در کتب معتبرشان و یا کتب مستقلی که در این زمینه تألیف کرده اند لازم است که در این بخش بدان می پردازیم.
عده ای از مؤلفین و نویسندگان اهل تسنن بخشی از کتاب خویش را به ذکر مناقب و فضائل آن حضرت اختصاص داده اند با عنوان «باب مناقب... باب فضل... باب فضائل علي بن أبي طالب علیه السلام» و امثال آن، که 40 نفر از آنان را به ترتیب زمانی- از اوائل قرن سوم هجری تا زمان حاضر - نام می بریم:
1. سعيد بن منصور (متوفی 227)، السنن 2/ 178
2. حافظ ابن سعد (متوفی 230)، الطبقات الكبرى 337/2
3. ابن ابی شیبة (متوفی 235)، المصنف 7/ 494
4. احمد بن حنبل (متوفی 241)، مسند احمد = الفتح الربّاني لترتيب مسند الامام احمد بن حنبل الشيباني 115/23
5. بخاری (متوفی 256)، صحیح بخاری 4/ 207
و رجوع شود به شروح آن مانند عمدة القاری 16/ 214، فتح الباری 7/ 57،
ص: 65
شرح الكرماني 241/14، ارشاد السارى 115/6 (طبع بولاق)، تغلیق التعلیق 68/4
6. مسلم (متوفی 261) صحيح مسلم 7/ 120
و رجوع شود به شروح آن مانند شرح نووی (173/15، المفهم لما أُشكل من كتاب مسلم قرطبی 6/ 268 - 278، السراج الوهاج حافظ منذرى و محمد صدیق خان 67/7 - 71، الكوكب الوهّاج أرمی هرری 437/23 - 464
7. ابن ماجة قزوينى (متوفی 273)، السنن 1/ 42
8. احمد بن يحيى بلاذرى (متوفى 279)، أنساب الأشراف 89/2
9. ترمذی (متوفی 279)، السنن 296/5 و شروح آن مانند: تحفة الأحوذى مباركفورى10/ 144
10. ابن ابی عاصم (متوفی 287)، كتاب السنة 582 (چاپ دیگر 881/2)
11. نسائی (متوفى 303)، السنن الكبری 5/ 43 و 5/ 105
12. علی بن حسین مسعودی (متوفی 346) مروج الذهب 2/ 425 - 426
13. ابن حبان (متوفی 354)، صحیح 15/ 363، الثقات 2/ 266 - 304
14. حاکم نیسابوری (متوفی 405)، مستدرک 3/ 107
15. ابونعیم اصبهانی (متوفی 430)، معرفة الصحابة 276/1، حلیة الاولیاء 61/1
(و رجوع شود به تقريب البغية بترتيب أحاديث الحلية حافظ هيثمى 82/3)
16 خطیب بغدادی (متوفی 463) تاریخ بغداد 1/ 143
17. ابن عبدالبر (متوفی 463)، الاستيعاب 3/ 1089
18. ابو محمد حسین بن مسعود بغوی (متوفی 516) (1) در شرح السنة 84/8 (چاپ دیگر 111/14) و مصابيح السنة 170/4 (چاپ دیگر 516/2)
ص: 66
ورجوع شود به شروح مصابیح مانند تحفة الابرار بیضاوی 3/ 427، شرح مصابيح السنة ابن الملك رومی 436/6، کشف المناهج سلمی مناوی 288/5، المفاتیح زیدانی 311/6، هداية الرواة ابن حجر 421/5، مشكاة المصابيح خطيب تبریزی 2358/5 (چاپ دار ابن حزم)
و شروح مشکاة مانند: شرح الطیبی على المشكاة 3881/12، مرقاة المفاتيح ملاعلی قاری 453/10، اشعة اللمعات دهلوی 674/4، حاشية سهانفوری 475/2
19. حافظ ابن عساکر (متوفی 571) تاریخ مدينة دمشق جلد 42
شیخ محمد باقر محمودی قدس سره نیز جداگانه این بخش را تحقیق و با عنوان «ترجمة الإمام علي بن ابي طالب علیه السلام من تاريخ مدينة دمشق» در سه جلد منتشر نموده است.
20. ابن الجوزی ابوالفرج عبد الرحمن حنبلی بغدادی (متوفی 597)، صفة الصفوة 308/1 - 335، التبصرة 441/1 المجلس الحادي والثلاثون
21. ابن اثیر جزری، مجد الدین ابوالسعادات مبارک (متوفی 606)، المختار من مناقب الاخيار 11/1 و جامع الأصول 311/6 (حرف الفاء، فضائل الصحابة)
و رجوع شود به جامع الأصول التسعة، صالح الشامي 280/13
22. ياقوت حموی (متوفی 626) معجم الادباء 41/14
23. ابن اثیر جزری، عزّالدین ابوالحسن علی (متوفی 630)، اسدالغابة 16/4
24. محب الدین طبری (متوفی 694)، الرياض النضرة 3/ 103، باب چهارم
25. حافظ مزی (متوفی 742) تهذيب الكمال 20/ 472
26. ذهبی دمشقی (متوفی 748) تاريخ الإسلام 3/ 621 و سير أعلام النبلاء 225/1
27. صفدی (متوفی 764)، الوافی بالوفیات 21/ 177
28. ابن کثیر دمشقی (متوفی 774)، البداية والنهاية 7/ 369 و 3/8
29. نورالدین هیثمى (متوفى 807) مجمع الزوائد 9/ 100 و كشف الأستار عن زوائد البزار 182/3 - 206 و بغية الباحث عن زوائد مسند الحارث 295 و موارد الظمآن 131/7
ص: 67
30. حافظ احمد البوصیری (متوفی 840) اتحاف الخيرة المهرة بزوائد المسانيد العشرة 197/7، باب 6 (همراه با المطالب العالية، طبع دار الكتب العلمية)
31. حافظ ابن حجر عسقلانی متوفی 852، الاصابة 4/ 464 و تهذیب التهذیب 294/7 و فتح البارى 7/ 57 والمطالب العالية 378/8، باب 27
32. حافظ جلال الدین سیوطی (متوفی 911) تاريخ الخلفا 183، الجامع الصغير 176/2 - 178 و رجوع شود به شرح آن فيض القدير مناوی 4/ 468 - 472
33. صالحی شامی (متوفی 942)، سبل الهدى والرشاد 11/ 287 (1)
34. ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974)، الصواعق المحرقة في الرد على أهل البدع والزندقة 120، الفصل الثاني
35. متقی هندی (متوفی 975) كنز العمال 11/ 598 و 13/ 104
36. ولی الله دهلوی (متوفی 1176) ازالة الخفاء 251/2، قرة العینین 117
37. منصور بن على ناصف، التاج الجامع للاصول 3/ 330
38. سعود بن عيد الصاعدي، فضائل الصحابة = الأحاديث الواردة في فضائل الصحابة في الكتب التسعة و مُسندي أبي بكر البزار و أبي يعلى الموصلى والمعاجم الثلاثة للطبراني 145/6 - 515 و 1/7 - 86
39. خیر الدین زرکلی، الأعلام 4/ 295
40. محمد فؤاد عبدالباقی، مفتاح كنوز السنّة 352
ص: 68
بعضی از بزرگان عامه در فضائل و ویژگی های آن حضرت تأليف مستقل دارند. ما به ذکر 40 عنوان - به ترتیب الفبایی - اکتفا می کنیم:
1. إبراز الوهم المكنون، ابوالفيض أحمد بن محمد غماری مغربی (متوفی 1380) (1)
2. أرجح المطالب في عدّ مناقب أسد الله الغالب أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب علیه السلام، عبيد الله حنفى امرتسری (معاصر)
3. أسمى المناقب في سيرة امير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام، على محمد صلابی
3/1 أسمى المناقب في تهذيب أسنى المطالب گزیدۀ اسنى المطالب جزرى شافعى
4. أسنى المطالب في فضائل علي بن أبي طالب علیه السلام، ابراهيم بن عبدالله اكفاني و صابي (قرن دهم)
5. أسنى المطالب في مناقب سيدنا علي بن أبي طالب [علیه السلام] محمد بن محمد جزری شافعی (متوفی 833)
6. الأربعون المنتقى من مناقب على المرتضى علیه السلام، ابو الخير احمد بن اسماعیل طالقانی قزوینی (متوفی590)
7. (كتاب) الأربعين في فضائل الامام امير المؤمنين علیه السلام، جمال الدین محدث هروی (متوفی 930)
7/1 (كتاب) الأربعين في فضائل امير المؤمنين علیه السلام، خطیب بغدادی (متوفی 463).
8. أفضلية الخليفة الراشد على بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]، محمد فؤاد ضاهر
9. الإمام علي بن أبي طالب علیه السلام، توفیق ابو علم مصری (معاصر)
ص: 69
9/1. الإمام علي بن أبي طالب علیه السلام، عبد الفتّاح عبدالمقصود مصری (معاصر)
9/2. الإمام علي بن أبي طالب علیه السلام، محمد رضا مصری (معاصر)
10. إمامة أمير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام، عمرو بن بحر معروف به جاحظ (متوفی 255) (1)
11. (كتاب في) أنّ علياً علیه اللسام أول من أسلم وسبق إسلامه، ابو القاسم عبیدالله ابن عبدالله حنفی نیشابوری معروف به حاکم حسکانی (قرن پنجم)
12. تفضيل على علیه السلام، ابو جعفر اسکافی (متوفی 240)
12/1 تفضيل على علیه السلام، رمّانی، ابوالحسن على بن عيسى اديب نحوی معتزلی (متوفی 384)
12/2. تفضيل على علیه السلام، حسين بن على ابو عبد الله بصری (متوفی 369)
13. جواهر المطالب في مناقب الإمام الجليل علي بن أبي طالب علیه السلام، باعونی شافعی (متوفی 871).
14. الحجّة الجلية في نقض الحكم بالأفضليّة، محمد معين بن محمّد أمين سندى حنفى (متوفی 1161) (در اثبات افضلیت امیرمؤمنان علیه السلام بر دیگران)
15. الخصائص العلويّة على سائر البريّة، ابو الفتح نطنزي، محمد بن أحمد (متوفى حدود 550)
ص: 70
16. الخصائص في فضل علي علیه السلام، ابونعیم اصبهانی (متوفی 430)
16/1. الخصائص في فضل علي بن أبي طالب علیه السلام، نسائی (متوفی 303)
17. خصائص أمير المؤمنين علیه السلام، حاكم حسکانی (قرن پنجم)
17/1. خصائص أمير المؤمنين علیه السلام، محب الدین طبری (متوفی 694)
18. خصائص علی علیه السلام، شاذان فضلی (قرن چهارم)
19. السبعين في مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، سید علی همدانی (متوفی 786)
20. عبقرية الإمام علي علیه السلام، عبّاس محمود عقّاد مصری (معاصر)
21. علي بن أبي طالب إمام العارفين علیه السلام، ابو الفيض غماری مغربی (متوفی 1380)
21/1 علي بن أبي طالب علیه السلام بقية النبوة وخاتم الخلافة، عبد الكريم الخطيب
بیش از 20 نویسنده سنی تألیف به نام علی بن ابی طالب علیه السلام دارند (رجوع شود به فهرست کتابخانه تخصصی اميرالمؤمنين علیه السلام مشهد مقدّس)
22. فتح المطالب [منح الطالب ] في مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، حافظ شمس الدین ذهبی شافعی دمشقی (متوفی 748)
23. فضائل أمير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام، قاضی ابو الحسين عمر بن حسن شیبانی اشنانی بغدادی (متوفی 339)
23/1. فضائل أمير المؤمنين علي رضی الله عمه [علیه السلام]، علاء عبيد
24. فضائل علی علیه السلام، ابو جعفر اسکافی معتزلی (متوفی 240)
24/1. فضائل علی علیه السلام، احمد بن حنبل شیباني مروزى بغدادي، إمام الحنابلة (متوفى 241) (ظاهراً با مناقب علی علیه السلام شماره 37 متحد است) (1)
ص: 71
24/2. فضائل على علیه السلام، ابن أبي الدنيا، عبد الله بن محمد بن عبيد بن سفيان بن قيس (متوفی 128) (1)
24/3. فضائل علی علیه السلام، حافظ ابوالعباس ابن عقدة (متوفی 333) (2)
24/4. فضائل على علیه السلام، ابو عمرو ابن السماك، عثمان بن أحمد بغدادی (متوفی 344)
24/5. فضائل علی علیه السلام، حافظ طبرانی، ابوالقاسم سلیمان طبرانی صاحب المعجم الكبير والأوسط والصغير (متوفی 360)
24/6. فضائل علي علیه السلام، ابوالحسن شاذان فضلی (قرن چهارم)
24/7. فضائل علی علیه السلام، حاكم نيشابوری (متوفی 405)
24/8. فضائل علي بن أبي طالب علیه السلام، حافظ بيهقی، ابو بكر احمد بن حسین خسروجردی (متوفی 458)
24/9. (جزء في) فضائل علي علیه السلام، عز الدين ابو محمد عبدالرزاق حنبلی (متوفی 660)
24/10. فضائل علی علیه السلام، عیدروس علوی شافعی
25. القول الجلى فى ثبوت أفضلية سيدنا على علیه السلام، احمد بن خيرى باشا بن يوسف حنفی مصری (متوفی 1387)
26. القول الجليّ في فضائل علي علیه السلام، حافظ سیوطی (متوفی 911)
26/1. القول الجلى فى فضائل علیّ علیه السلام، علّامه ابو الحسن محمد بن محمد بكرى صدّيقي شافعی مصری (متوفی 952)
ص: 72
27. كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، فخر الدين ابوعبدالله محمد بن يوسف قرشی کنجی شافعی، نزیل دمشق (متوفی 658)
27/1. كفاية الطالب لمناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، محمّد حبيب الله بن عبدالله جكني يوسفى مدنى شنقيطي، استاد جامع الأزهر (متوفی 1363)
28. ما نزل من القرآن في علي علیه السلام، ابوالفضائل احمد بن محمد بن مظفّر رازی آقسرائی حنفی (متوفی بعد 631)
28/1. ما نزل من القرآن في علي = المنتزع من القرآن العزيز في مناقب مولانا أمير المؤمنين علیه السلام حافظ ابونعیم اصبهانی (متوفی 430) (1)
28/2. ما نزل من القرآن في علي علیه السلام= نزول القرآن في شأن أمير المؤمنين علیه السلام، ابوبكر محمّد بن مؤمن شیرازی
28/3. مانزل من القرآن في علي بن أبي طالب علیه السلام، أحمد بن محمد بن المظفر حنفی رازی (متوفی 631)
29. المراتب فى فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، ابو القاسم اسماعيل بن احمد بن محفوظ بستی معتزلی، (متوفی حدود 420)
30. مسند أمير المؤمنين علیه السلام و اخباره و فضائله، يعقوب بن شيبة (متوفی 262)
31. معارج العلى في مناقب علي المرتضى رضی الله عنه [علیه السلام]، صدر العالم دهلوی
32. المعيار والموازنة في تفضيل علي علیه السلام، ابو جعفر اسکافی (متوفی 240)
33. المقامات في تفضيل عليّ علیه السلام، ابو جعفر اسکافی (متوفی 240)
34. مقاصد الطالب في مناقب عليّ بن أبي طالب علیه السلام، شهاب الدين أحمد بن إسماعيل
ص: 73
برزنجی شهرزوری مدنی شافعی متوفی 1337)
35. مناقب الأسد الغالب، شمس الدين محمد بن محمد، ابن الجزري (متوفی 833).
36. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، ابو الحسن على بن محمد بن محمد واسطی، مشهور به ابن مغازلی، جلّابی و ابن جلّابی (متوفی 483)
36/1. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، ابوالحسين عبدالوهاب بن الحسن كلابي دمشقى (متوفی 396)
36/2. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، اعمش، أبو محمّد سليمان بن مهران اسدی کاهلی کوفی (متوفی 148) (1)
36/3. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، حافظ ابو العلاء حسن همدانی مقری، صدر الحفّاظ، شيخ هندان و إمام العراقين (متوفی 569)
36/4. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام= الفصول السبعة والعشرون في مناقب أمير المؤمنين علي بن طالب علیه السلام، ابو المؤيّد موفّق بن أحمد خوارزمی مکی (متوفی 568).
36/5. مناقب أمير المؤمنين (و ما نزل من القرآن في على علیه السلام)، حافظ ابن مردويه؛ ابوبکر أحمد بن موسى اصبهانى (متوفی 410 یا 416)
37. مناقب على علیه السلام، احمد بن حنبل إمام الحنابلة (متوفی 241) (2)
37/1. مناقب علی علیه السلام، ابو الفتح ازدی، محمّد بن حسین موصلی، نزيل بغداد (متوفی 374 یا 377)
37/2. مناقب على علیه السلام ابو اسحاق إبراهيم بن أحمد بن محمّد طبری معدّل مقری، فقیه مالکی بغدادی (متوفی 393)
ص: 74
37/3. مناقب علی علیه السلام، ثعلبی شافعی مفسّر (متوفی 427)
37/4. مناقب على علیه السلام، يحيى بن إبراهيم سلماسی، ابوزكريا واعظ (متوفی 550) از اساتید و مشایخ حافظ ابن عساكر
37/5. مناقب علىّ علیه السلام ابن الجوزي، أبو الفرج عبدالرحمن بن علی حنبلی بغدادی واعظ (متوفی 597)
37/6. مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، ابن اثیر جزری، عزّ الدين ابوالحسن على بن ابو الكرم شیبانی (متوفی 630)
37/7. مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، قاضی ابوالمؤيّد صدرالدين خاصى حنفی خوارزمی مصری (متوفی 634) (1)
37/8. مناقب علىّ علیه السلام محب الدین طبری (متوفی 694)
37/9. مناقب علیّ علیه السلام، خواجه پارسا (متوفی 822)
37/10 مناقب علیّ علیه السلام، شیخ على باحسن حضرمی شافعی (قرن نهم)
37/11. مناقب علىّ علیه السلام يوسف بن عبدالهادی حنبلی مقدِسی دمشقی صالحی، مشهور به ابن المبرد و ابن عبدالهادي (متوفی 909)
37/12. مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، حافظ محمّد بن أحمد عجمی رومی (متوفی 957)
38. مناقب مرتضوی، محمد صالح بن عبدالله ترمذی (متوفی 1040)
39. النبأ اليقين، ابوبكر بن عبد الرحمن حضرمی شافعی (متوفی 1341)، قصیده ای است در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام در 110 بیت
40. النصّ الجليّ فيما نزل من كتاب الله في حق على علیه السلام، عبيد الله حنفی امرتسری (معاصر)
ص: 75
عده ای از نویسندگان سنی در مورد فضائل اهل بیت علیهم السلام - عموماً - تأليف مستقل داشته اند (1)، که به ذکر 40 عنوان اکتفا می شود:
1. احياء الميت بفضائل أهل البيت علیهم السلام، حافظ سیوطی (متوفی 911)
2. الإشراف على مناقب الأشراف، ابن سويدة تكريتي (متوفی 485)
3. الإشراف في فضائل الأشراف، ابراهیم سمهودی شافعی (برادرزاده نورالدين سمهودی متوفی 911 مؤلف وفاء الوفا و جواهر العقدين)
4. أهل البيت علیهم السلام، توفيق أبو علم مصرى (معاصر)
5. بحرا المناقب، شرف الدین محمود طالبی شافعی (متوفی 743)
6. بذل الحبا في فضل آل العبا علیهم السلام، احمد بن محمّد بن مظفّر رازی آقسرائی حنفی (متوفی بعد 631)
7. تاريخ أهل البيت علیهم السلام، نصر بن علی ازدی جهضمي بصری بغدادی (متوفی 250)، از رجال صحاح ششگانه اهل تسنن
8. تحرير المقال في ما ورد على التعارض في حقّ الآل علیهم السلام، عبدالرحمن بن محمّد بن عبدالرحمن کزبری شافعی دمشقی (متوفی 1262)
9. (جزء في) تحقيق أهل البيت علیهم السلام المذكورة في آية التطهير، محمّد معین بن محمّد امین سندی تتوی حنفی (متوفی 1161)
10. تذكرة الخواص من الأمّة بذكر خصائص الائمة علیهم السلام، سبط ابن الجوزي، شمس الدين ابوالمظفّر يوسف بن قُزغلی بغدادی (متوفی 654)
ص: 76
او کتاب دیگری در این زمینه دارد با نام ریاض الأفهام في مناقب أهل البيت علیهم السلام
11. التعريف بآل بيت النبيّ صلى الله عليه و سلم، ابن ابوزید، ابو محمّد عبدالله بن عبدالرحمن قيروانی نفزاوی مالکی (متوفی 386)
12. توضيح الدلائل على تصحيح الفضائل، شهاب الدين، أحمد بن جلال الدين ايجى شافعی (قرن نهم)
13. جواهر العقدين في فضل الشرفين، نورالدين على بن عبدالله سمهودی شافعی (متوفی 911) او کتاب دیگری در این زمینه دارد با نام الجوهر الشفّاف بفضائل الأشراف
14. جوهرة العقول في ذكر آل الرسول صلی الله علیه و اله، ابوزید عبدالرحمن بن عبدالقادر مغربی فاسی مالکی (متوفی 1096)
15. الخريدة الغيبية في شرح القصيدة العينية قصیده است از عبدالباقی عُمری همراه با شرح آن از شهاب الدین آلوسی بغدادی (متوفی 1270)
16. خلاصة المناقب في فضائل آل بيت سيد آل غالب علیهم السلام، على كبير بن علی جعفر حسيني هندى اله آبادی (متوفی 1285)
17. ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى علیهم السلام، محب الدین طبری (متوفی 694)
18. الذرية الطاهرة النبوية علیهم السلام، حافظ ابو بشر محمد بن احمد دولابی انصاری رازی ورّاق (متوفی 310)
19. ذكر [ نشر] القلب الميت بفضائل أهل البيت علیهم السلام، حافظ جمال الدين أبو المظفر يوسف بن محمد سرمرى عبادی عقیلی حنبلی، نزيل دمشق (متوفی 776)
20. روض الزهر في مناقب آل سيد البشر علیهم السلام، محمد معروف بن مصطفی نودهی شهرزوری برزنچی شافعی (متوفی 1254)
21. زبدة المقال في فضائل الآل علیهم السلام، كمال الدين محمد بن طلحة شافعي حلبي (متوفى 652)
22. زين الفتى في شرح سورة هل اتي، احمد بن محمد عاصمی (قرن چهارم)
ص: 77
گزیدۀ آن با نام العسل المصفّى من تهذيب زين الفتى با تحقيق شيخ محمدباقر محمودی قدس سره منتشر شده است.
23. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، حاكم حسکانی (قرن پنجم)
او کتاب دیگری در این زمینه دارد با نام: طيب الفطرة في حبّ العترة علیهم السلام.
24. الصفوة بمناقب آل بيت النبوّة علیهم السلام، عبد الرؤوف مناوی حدادی مصری فقیه شافعی (متوفی 1031)
25. طرز الوفا في فضائل آل بيت المصطفی علیهم السلام، ابو الحسن احمد بن زين العابدين بكرى صدیقی مصری شافعی (متوفی 1048)
26. عقد الجواهر في فضل آل بيت النبى الطاهر علیهم السلام، عيدروس، وجيه الدين أبوالفضل عبدالرحمن بن مصطفى يمنى حضرمی تریمی، شافعی اشعری نقشبندی وفائی (متوفی 1192)
27. فرائد السمطين في فضائل المرتضى و البتول والسبطين علیهم السلام، شیخ صدر الدين أبو المجامع إبراهيم بن شيخ الشيوخ سعد الدين حموئى جوينى بحیرآبادی شافعی (متوفی 722)
28. الفصول المهمة لمعرفة الأئمّة علیهم السلام، ابن صبّاغ مالکی، نورالدين على بن محمد صفاقسى غزّی مکّی (متوفی 855)
29. فضائل أهل البيت علیهم السلام، ابو الكمال برق نوشاهی پاکستانی (مؤلّف فضائل الصحابة)
29/1. فضائل اهل البیت علیهم السلام، ابن ابی حاتم رازی (متوفی 327) (مؤلّف الجرح والتعديل)
29/2. فضائل أهل البيت علیهم السلام، جلال الدين أبو الميامن مسعود صدرالدین ابوالمعالی ابن المظفّر بن محمد بن مظفّر بن روزبهان بن طاهر ربعي عدوى عمری (متوفی 725)
29/3. فضائل أهل البيت علیهم السلام، مبین بن محب انصاری هندی لکهنوی (متوفی 1225)
29/3. فضائل أهل البيت علیهم السلام في كتب السنة التسعة، برّاك محمود خلف الأنصاري
ص: 78
29/4. فضل آل البيت علیهم السلام، احمد بن على مقریزی (متوفی 845) (1)
30. مطالب السؤول في مناقب آل الرسول علیهم السلام، محمد بن طلحة شافعی (متوفی 652).
31. معارج الوصول إلى معرفة فضل آل الرسول والبتول علیهم السلام، زرندی، شمس الدین أبو عبدالله محمد بن عزّالدین مدنی انصاری خزرجی حنفی (متوفی 750)
32. مفتاح النجا في مناقب آل العبا علیهم السلام، میرزا محمد بن رستم بن قباد حارثی بدخشی (بدخشانی) (قرن دوازدهم) او کتاب دیگری در این زمینه دارد با نام: نزل الابرار بما صحّ من مناقب أهل البيت الأطهار علیهم السلام
33. مناقب أهل البيت علیهم السلام، ابو سعيد عبّاد بن يعقوب رواجنى اسدی کوفی (متوفی 250) از روایان شیعه، ولی از رجال بخاری و ترمذی و ابن ماجة است.
33/1. مناقب أهل البيت وكلام الأئمّة علیهم السلام، حسين بن محمد بلخی معتزلی حنفی، ابن مقری بغدادی سمسار (متوفی 522 یا 523 یا 526).
33/2. مناقب أهل البيت علیهم السلام، ابن حجر هيتمي، احمد بن محمّد سعدی انصاری شافعی (متوفی 974) (2)
34. مناقب على والحسنين و امّهما فاطمة الزهراء علیها السلام (نصوص مستخرجة من امهات كتب الحديث)، محمد فؤاد عبدالباقی (معاصر)
35. مودّة ذوي القربى علیهم السلام، سید علی همدانی (متوفی 786)
این کتاب به صورت کامل در كتاب ينابيع المودة 2/ 255 - 342، تألیف شیخ سلیمان قندوزی حنفی (متوفی 1293) گنجانده شده است.
ص: 79
36. النبذة في مناقب أهل البيت علیهم السلام، موفق الدين أبو العباس احمد بن محمد بن عمر بغدادی (قرن ششم)
37. نظم درر السمطين في فضائل المصطفى والمرتضى والبتول والسبطين علیهم السلام، شيخ جمال الدین محمد بن يوسف زرندی (متوفی 750)
38. النعيم المقيم لعترة النبأ العظيم علیهم السلام، عمر موصلی (متوفی 657)
39. نقبة [منقبة] المطهّرين ومرتبة الطيّبين علیهم السلام، ابونعيم أصبهانی (متوفی 430)
40. نور الابصار، مؤمن بن حسن شبلنجی شافعی (متوفى بعد 1308)
ص: 80
عده ای از علمای شیعه - برای اتمام حجت - مجموعه ای از آثار، احادیث، روایات و اقوال عامه را جمع آوری نموده اند، (1) که در این زمینه نیز به ذکر 40 عنوان اکتفا می کنیم:
1. احقاق الحق، شهید قاضی نور الله شوشتری (متوفی 1019) همراه با ملحقات إحقاق الحق، از آیت الله مرعشی (متوفی 1411).
2. الإمام علي علیه السلام في آراء الخلفاء، شیخ مهدی فقیه ایمانی (معاصر)
2/1. الإمام أمير المؤمنین علیه السلام از دیدگاه خلفا، ترجمه کتاب قبل
3. امامان اهل بیت علیهم السلام در گفتار اهل سنت، داود الهامی (معاصر)
4. اهل بیت علیهم السلام در صحاح (جلد سوم از مجموعه پژوهشی در صحاح سته)، حسین طبيبيان (معاصر)
5. الأربعون حديثا في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، سردار کابلی (قرن چهاردهم)
6. الأنوار الباهرة في انتصار العترة الطاهرة علیهم السلام، سيد ابن طاووس (متوفی 664)
7. الحقائق من الصواعق، محمدی و رحیمیان
8. حياة أمير المؤمنين علیه السلام، سید علی اصغر ناظم زاده قمی (معاصر)
9. دليل الولاية ودرّة الهداية، شيخ جعفر حسن عتريس و شيخ احمد عبدالامير قَبَلان (معاصر)
10. رسالة في أربعين حديثا في فضائل الأمير علیه السلام (منتخب فرائد السمطين)، میرزا نجم الدین جعفر طهرانى عسكرى (معاصر)
ص: 81
10/1. رسالة في اربعين حديثا في فضائل الأمير علیه السلام (منتخب از کنزالعمال)، میرزا نجم الدین جعفر طهرانی عسکری
10/2. رسالة في أربعين حديثا في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، اثر بعضی از علمای بحرین
11. سلاسل الحديد و تقييد أهل التقليد = شفاء الغليل من تعليل العليل، سیدهاشم بحرانی (متوفی 1107)
12. سلسلة الأحاديث الصحيحة والحسنة في فضائل الإمام علي علیه السلام برواية أهل السنة والجماعة، جمعی از طلاب مدرسه اهل الذکر علیهم السلام با اشراف شیخ احمد ماحوزی
13. شرح الأربعين حديثاً في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، سيد محمد خاتون آبادی اصفهانی (متوفی 1160)
14. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، سيد ابن طاووس (متوفی 664)
15. عبقات الأنوار في إمامة الأئمة الأطهار علیهم السلام، مير حامد حسین نقوی لکهنوی (متوفی 1306)، تلخیص و تعریب آن با عنوان: نفحات الازهار في خلاصة عبقات الأنوار في إمامة الأئمة الأطهار علیهم السلام، از سید علی میلانی (معاصر) (1)
16. العتاد المنجي من مناقب الكنجي (منتخب كفاية الطالب كنجي شافعي)، تأليف جمال الدين على مسوزى
17. علی علیه السلام در کتب اهل سنت، موسوی همدانی (معاصر)
18. على علیه السلام و الخلفاء، فضائل حضرت امیر علیه السلام از زبان خلفا و... ميرزا نجم الدین جعفر طهرانی عسکری
او تألیفی دیگر دارد با نام علیٌ علیه السلام والوصیة که آن هم از روایات عامه است.
ص: 82
19. العمدة - عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأخيار، ابن البطريق اسدى حلى (قرن پنجم)
20. غاية المرام، سيد هاشم بحرانى (متوفی 1107) ترجمه آن: كفاية الخصام، شيخ محمد تقی دزفولی (متوفی 1295)
21. الغدير فى الكتاب والسنّة والأدب، علامه امینی (متوفی 1392)
22. فضائل الأئمة علیهم السلام، شیخ عمران خفاجی نجفی
23. فضائل أهل البيت علیهم السلام في صحيحة الالبانى، لوی منصوری (معاصر)
24. فضائل أهل البيت علیهم السلام من الصحاح الستة، محمد حيات انصاری پاکستانی (معاصر)
25. فضائل الخمسة علیهم السلام، علامه سید مرتضی حسینی فیروزآبادی (معاصر)
26. قادتنا كيف نعرفهم؟، آیت الله سید محمدهادی میلانی (م 1395)
27. كتاب الأربعين في الفضائل والمناقب، أسعد بن ابراهیم اربلی (قرن هفتم)
28. كتاب المناقب = مناقب آل الرسول علیهم السلام، سید حسن آل صدرالدین عاملی کاظمی
29. كشف الغمة في معرفة الأئمة علیهم السلام، على بن عيسى بن ابى الفتح اربلی (متوفی 693)
30. كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، علامه حلی (متوفی 726)
علامه در کتاب های نهج الحق و منهاج الكرامة نیز فراوان به روایات عامه احتجاج و استدلال نموده است.
31. اللباب المستخرج من كتاب الشهاب (منتخب از کتاب شهاب الأخبار قاضي قضاعی)، سید هاشم بحرانی (متوفی 1107)
32. مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، محمد بن احمد بن حسن بن شاذان قمی (قرن پنجم)
33. المراجعات، سيد شرف الدین (متوفی 1377)
34. مصباح الهداية، آیت الله سید علی بهبهانی
ص: 83
35. مناقب الأئمة علیهم السلام، سيد اسدالله ابن حجة الإسلام سيد محمد باقر رشتی اصفهانی (متوفی 1290)
36. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، سید هاشم بحرانی (متوفی 1107)
او کتابی دیگر نیز در این زمینه تألیف نموده با عنوان علىٌّ والسّنة که به فارسی ترجمه شده با عنوان علی علیه السلام به روایت اهل سنت
37. مناقب أهل البيت علیهم السلام= ما روته العامة من مناقب أهل البيت علیهم السلام= ما روته العامة من فضائل أهل البيت علیهم السلام و مثالب أعدائهم، شيخ حيدر على شروانی (قرن دوازدهم)
37/1. مناقب أهل البيت علیهم السلام عن كتب العامة، ناشناس (1)
38. موسوعة الإمامة في نصوص أهل السّنة، ملحقات إحقاق الحق است که زیر نظر آیت الله مرعشی (متوفی 1411) با ترتیب و تنظیم خاصّی ارائه شده است.
39. نور الأمير علیه السلام في تثبيت خطبة الغدير (مؤيدات حديثى خطبه غدیر از کتب اهل سنت) امیر تقدّمی معصومی (معاصر)
40. اليقين باختصاص مولانا أمير المؤمنين علي علیه السلام بإمرة المؤمنين، سيد ابن طاووس (متوفی 664)
در برخی از مصادر گذشته در کنار روایات عامه، روایات خاصه نیز آمده است، مانند: غاية المرام، كشف الغمة في معرفة الائمة علیهم السلام، مصباح الهداية.
ص: 84
در این بخش به نقل چهل گوهر نورانی از کلمات پیامبر صلی الله علیه و آله در فضائل اميرالمؤمنین علیه السلام از روایاتی که نویسندگان اهل تسنن تصریح به تواتر یا صحت و اعتبار آن کرده باشند پرداخته و پس از بیان اعتبار آن، اگر شواهدی برای آن وجود داشت ذکر نموده، و واکنش مخالفان را در برابر آن متذکر می شویم.
[1/1] نویسندگان عامه به سند صحیح بلکه با اسناد و طرق فراوان نقل کرده اند که برای پیامبر صلی الله علیه و آله پرنده ای (بریان) آورده بودند، آن حضرت دست به دعا برداشت که: ﴿اللّهم آتيني بِأَحبّ خَلْقِكَ إِليكَ يَأْكُل مَعِي مِنْ هَذا الطَّير﴾.
یعنی: بارالها! محبوب ترین خلق خویش را نزد من حاضر کن تا با من از این پرنده میل نماید.
ص: 85
بنابر نقل نَسائي - صاحب یکی از صحاح ششگانه - و دیگر نویسندگان عامه از انس بن مالک هنگامی که دعای حضرت تمام شد ابوبکر و عمر - و بنابر نقلی عثمان (1) - به ترتیب خواستند نزد حضرت بیایند ولی آن ها را برگرداند، پس از آن علی علیه السلام آمد حضرت به او اجازه داد (و هر دو آن غذا را میل نمودند). (2)
* سخن در مورد این حدیث بسیار است ولی کافی است بدانیم که طبرانی (متوفی 360) در المعجم الكبير حدیث را به کیفیت نخست از سفینه مولی رسول الله صلی الله علیه و اله روایت کرده که قسمت اخیر - یعنی آمدن ابوبکر و عمر - در آن نیست و هیثمی پس از نقل، حکم به اعتبار آن کرده است. (3)
ص: 86
ابو محمد بغوی (متوفی 516) در مصابیح السّنة آن را از احادیث حسان و نيکو شمرده (1) و محب طبری (متوفی 694) آن را نقل و تأیید کرده است. (2)
* نَسائی (متوفی 303) در سُنن و خصائص و ابویعلی موصلی (متوفی 307) روایت را به کیفیت دوم - و هر دو به یک سند صحیح - نقل کرده اند. (3)
البته برخی در این سند اشکال کرده اند که اسماعیل بن عبدالرحمن سُدّی در آن وجود دارد که پاسخ آن خواهد آمد. (4)
* ترمذی (متوفی 279) این حدیث را با سندی که از سُدّی نقل کرده بنابر نقلى حَسَن و غریب (5) و بنابر غالب نسخه ها فقط غریب دانسته ولی پس از آن،
ص: 87
در مرحله نخست گفته: این حدیث با اسناد متعدد از انس نقل شده (که اعتبار آن را تقویت می کند) سپس توثیق سُدّی را از عده ای چون سفیان ثوری، شعبه، و يحيى بن سعید قطان نقل کرده است (1) که بنابر گفته سبط ابن الجوزی این واکنشی است علیه کسانی که- از روی تعصب برای ابطال حديث طير ! - سُدّی را تضعیف کرده اند. (2)
شایان ذکر است که حافظ علائی (متوفی 761) سند ترمذی را از بهترین اسناد حدیث طیر دانسته است. (3)
ص: 88
ابو حفص ابن شاهين (متوفی 385) آن را معتبر دانسته و گفته است: و هو حديث حسن غريب. (1)
* حاکم نیشابوری (متوفی 405) در کتاب معرفة علوم الحدیث می گوید: نوع بیست و سوم از علم، حدیث شناخت احادیث مشهور است... چه بسا حدیث مشهوری که در صحیح نیامده است. سپس از آن یکی از احادیث طولانی را که در صحیح نیامده حدیث طیر شمرده و سپس گفته: این اقسام از مشهوراتی است که اهل علم به آن آگاهی دارند و به ندرت بر کسی پوشیده می ماند بلکه خاص و عام از اهل دانش کاملاً آن را می شناسند! (2)
* حاکم در مستدرک می نویسد: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه. وقد رواه عن أنس جماعة من أصحابه زيادة على ثلاثين نفساً، ثم صحت الرواية عن علي [علیه السلام] و أبي سعيد الخدري و سفينة. (3)
یعنی: حدیث طیر بر طبق شروط بخاری و مسلم صحیح است ولی آن دو آن را نقل نکرده اند. بیش از 30 نفر از راویان آن را از انس نقل کرده اند و به نقل صحيح از امیر مؤمنان علیه اللسام، ابوسعید خدری و سفینه ثابت شده است.
شمس الدین ذهبی (متوفی 748) - با وجود تعصب شدید و سعی در تضیعف فضائل امیر مؤمنان علیه السلام! - دربارۀ آن گفته: و أما حديث الطير فله طرق كثيرة
ص: 89
جداً قد أفردتُها بمصنّف، و مجموعها هو يوجب أن يكون الحديث له أصل.
یعنی: اسناد و طرق حدیث طیر آن قدر فراوان و زیاد است که از مجموع آن ها فهمیده می شود این مطلب اصلی داشته (و معتبر است). من آن اسناد را در تألیف جداگانه ای جمع آوری نموده ام. (1)
ذهبی در تألیفی دیگر می نویسد: وله طرق كثيرة عن أنس، متكلّم فيها، و بعضها على شرط السنن، و من أجودها حديث قطن بن نسير شيخ مسلم. (2)
یعنی: طرق حدیث طیر از انس فراوان است، (در برخی از) آن اسناد اشکال شده ولی برخی از آن اسناد مطابق شروط سنن معتبر است، از بهترین آن سندها روایت قطن بن نسیر استاد مسلم صاحب صحیح است
* حافظ صلاح الدین علائی (متوفی 761) می گوید: این روایت اسناد و طرق فراوان دارد و بعضی معتبر است و همدیگر را تقویت می کند. (3)
ص: 90
* ابن کثیر دمشقی (متوفی 774) پس از نقل روایت مستدرک حاکم گفته: و قد رواه ابن أبي حاتم، عن عمار بن خالد الواسطي، عن اسحاق الازرق، عن عبد الملك بن أبي سليمان، عن أنس، و هذا أجود من اسناد الحاكم. (1)
و این سند که او از ابن أبي حاتم رازی (متوفی 327) - پیشوای معروف اهل تسنن - ذکر کرده همه از راویان صحاح سته و معتبر هستند. (2)
* ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) در دفاع از کتاب مصابیح و پاسخ از
ص: 91
روایاتی که گفته شده ساختگی است و در مصابیح نقل شده، در مورد حدیث طیر می نویسد حاکم این روایت را از انس به واسطهٔ جماعتی که تعداد آنان بیش از 30 نفر است نقل کرده سپس شواهدی از (روایات) جمعی از صحابه برای آن ذکر نموده و گفته طبرانی همین روایت را به نقل از سفینه و ابن عباس نقل کرده و این دو سند نیز متقارب و نزدیک به هم هستند. (1)
* فضل بن روزبهان در کتاب ابطال الباطل که ردّیه ای است بر نهج الحق علّامه حلی رحمه الله- می گوید: حدیث الطير مشهور، و هو فضيلة عظيمة، و منقبة جسيمة. یعنی: حدیث طیر مشهور است و فضیلتی عظیم و منقبتی سترگ برای امیر مؤمنان علیه السلام است! (2)
ظاهر كلام عينى (متوفی 855) - شارح بخاری - و برخی دیگر نیز آن است که حدیث را تلقّی به قبول کرده بلکه از خصائص و ویژگی های آن حضرت دانسته اند که نزد خدا پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کسی محبوب تر از امیرالمؤمنین علیه السلام نیست. (3)
ص: 92
* ابن صباغ مالکی (متوفی 855) درباره حدیث طیر می نویسد: این حدیث در کتب معتبر حدیث و اخبار صحیح آمده است. (1)
* ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) می نویسد: نظریه ای که محققین از حفاظ بر آن اعتماد دارند آن است که این حدیث جعلی و ساختگی نیست بلکه اسناد فراوان دارد.
حاکم در مستدرک می گوید: (سی نفر آن را (فقط) از انس نقل کرده اند). این اسناد همدیگر را تقویت می کند و حدیث حسنٌ لغیره می شود.
اهل تحقیق پذیرفته اند که حسنٌ لغيره مانند حسنٌ لذاته (معتبر است و) بدان احتجاج و استدلال می شود و به جهت کثرت طرق آن، حافظ ابن مردويه تألیف مستقلی در جمع آوری اسناد آن نگاشته است. (2)
* تلیدی طنجی برای آن علامت (صح) گذاشته و آن را صحیح دانسته و کلام ذهبی را نقل کرده که از مجموع اسناد و طرق آن معلوم می شود اصلی داشته است. (3)
* شیخ محمود الميرة در نوشته ای که درباره حاکم و مستدرک دارد می گوید: این دو حدیث (در مورد طیر از سفینه و ابن عباس) در مرتبه حسن و نیکو قرار دارند. (4)
ص: 93
* البانی در تعلیقه هداية الرواة ابن حجر می نویسد: حافظ علائی در کتاب النقد الصریح گفته: این روایت اسناد و طرق فراوان دارد، و بعضی معتبر است و همدیگر را تقویت می کند حقیقت آن است که این حدیث، حَسَن است اگر گفته شود ضعیف است باز ضعیفی قابل قبول است نه آن که ساختگی باشد. (1)
* نویسنده سنی معاصر شیخ عبدالرحمن معلمی در کتاب التنكيل می نویسد: حدیث طیر روایتی مشهور است که با اسناد فراوان نقل شده و اهل تسنن منکر این مطلب نیستند بلکه صحت آن را انکار می کنند. (البته) حاکم نیشابوری آن را صحیح دانسته ولی دیگران می گویند اسناد فراوان آن حاکی از آن است که اصلی داشته است. (2)
نگارنده گوید نفی صحت حدیث همیشه به معنای ساختگی و یا حتی ضعیف بودن آن نیست؛ زیرا گاهی سند حدیث معتبر است ولی به جهت آن که فاقد شروطی است که ارباب صحاح مانند بخاری مسلم و... به آن ملتزم هستند اصطلاحاً به آن «صحیح» گفته نمی شود و «صحت» آن انکار می شود ولی منافاتی با اعتبار آن ندارد.
* طلاب مدرسه اهل الذکر به بررسی فضائل امیر مؤمنان علیه السلام در کتب عامه پرداخته و اثری جالب شیوا و محققانه نگاشته اند که در بخش حدیث طیر اعتبار اسناد و رجال آن را از طریق اهل تسنن به تفصیل اثبات نموده اند. (3)
ص: 94
نگارنده گوید: حدیث طیر در مصادر فراوان نقل شده است که ما در صدد تتبع و استقصای آن نبوده ایم. (1)
4. حديث الطير، ابوبكر أحمد بن موسى ابن مردویه (متوفی 410 یا 416)
5. حديث الطير، حافظ ابو نعيم، أحمد بن عبدالله اصبهانی (متوفی 430)
6. (جزء في طرق) حديث الطير، حافظ ابوطاهر محمّد بن أحمد بن على بن حمدان خراسانی، معروف به ابن حمدان (قرن پنجم)
7. (جزء في طرق) حديث الطير، شمس الدين ذهبى دمشقی (متوفی 748)
این حدیث به روشنی دلالت دارد که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کسی نزد خدا محبوب تر از امیرالمؤمنین علیه السلام نیست، چنان که در کلام عینی (متوفی 855) گذشت. برگرداندن دیگران توسط پیامبر صلی الله علیه و آله نیز حاکی از اهمیت مطلب است.
شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) در شرح فارسی بر مشکاة می گوید: این حدیث دلالت دارد که علی مرتضی احبّ خلق خدا بود نزد خدا. (1)
اهمیّت این حدیث به اندازه ای است که بنابر نقل ابن مغازلی شافعی (متوفی 483) امیرمؤمنان علیه السلام در احتجاج بر اصحاب شورا فرمود:
شما را به خدا سوگند می دهم، آیا بین شما کسی جز من هست که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اش فرموده باشد: «بارالها! محبوب ترین خلق نزد خودت و نزد من و کسی که تو را و مرا از همه بیشتر دوست دارد، پیش من حاضر کن تا از این پرنده (بریان) با من میل کند» (دعای
ص: 96
حضرت مستجاب شد) و کسی را که می خواست نزدش حاضر شد و با همدیگر غذا را میل کردند.
همه آن ها اعتراف کردند که این فضیلت به امیرمؤمنان علیه السلام اختصاص دارد و هیچ یک از آنان را بهره ای از آن نیست. (1)
قال أبو حفص عمر بن شاهين (المتوفى 385): تفرّد عليٌّ علیه السلام بهذه الفضيلة لم يشركه فيها أحد. (2)
یعنی: این فضیلتی است ویژه علی علیه السلام که هیچ کس در آن با او مشترک نیست.
حدیث طیر از پر جنجال ترین روایات فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام است که مخالفان در برابر آن واکنش های گوناگون - از قبیل کتمان، انکار، مناقشات سندی و... - داشته اند. مناسب است پیش از بررسی واکنش های دیگر از واکنش انس در قضیه طیر یادی شود! انس بن مالک در ضمن نقل حدیث طير اعتراف می کند که پس از دعای پیامبر صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام مکرّر می خواست نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بیاید ولی حسادت من مانع شد که به او اجازه ورود دهم و از خدا خواستم که این دعای حضرت را درباره یکی از انصار مستجاب نماید !! (3)
ص: 97
در آینده خواهد آمد که سعد بن ابی وقاص ویژگی هایی برای امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده که برخی از راویان یکی از آن مطالب را فراموش کرده - یا خود را به فراموشی زده ! - شگفت آن که آن مطلب همین حدیث طیر است!! (1)
بسیاری از محدّثان اهل تسنن از نقل حدیث طیر امتناع نموده اند. عدّه ای از ارباب تراجم و رجال عامه، هنگام تضعیف راوی فقط سند حدیث طیر را ذکر کرده و گفته اند: «فذکر حدیث الطیر» یا عبارتی مشابه آن، و تمایل به نقل متن آن نداشته اند (2) و البته گاهی محقّق کتاب - برخلاف میل مؤلّف ! - متن حدیث را در پاورقی آورده است!
در روایتی از اسماعیل بن سلمان آمده است: انس بن مالک نقل کرد که نزد حجاج رفته بودم تا از عطا و احسانش بهره مند شوم، پسر حجاج به سبّ و ناسزاگویی به علی [علیه السلام] پرداخت و کلامش به درازا کشید من به او گفتم: این کار را نکن راوی می گوید: سپس انس برای پسر حجاج روایتی را در فضائل على [علیه السلام] نقل کرد که در آخر آن آمده است پیامبر صلی الله علیه و آله سه مرتبه به انس فرمود: گاهی انسان قوم خویش را دوست می دارد. (3)
ص: 98
ملاحظه فرمودید: با آن که روایت در بیان مطلبی بوده که مناسبت داشت نقل شود که انس چه حدیثی را در فضائل علی علیه السلام نقل کرد تا پسر حجاج را از ناسزا گفتن به امیرالمؤمنین علیه السلام باز دارد ولی راوی از ذکر حدیث طیر امتناع کرده و به نقل مطلبی می پردازد که اصلاً تناسبی با قضیه گذشته ندارد. (1) البته احتمال می رود که راوی از ترس آن را نقل نکرده باشد؛ زیرا به دروغ ادعا شده:
هیچ شخص ثقه ای حدیث طیر را نقل نکرده است. (2)
و احتمال دیگر آن که اسماعیل بن سلمان، راوی حدیث گذشته، آن را نقل کرده ولی دیگران آن را حذف کرده باشند. مؤید این احتمال آن است که بخاری روایت طیر را از اسماعیل بن سلمان نقل کرده که به زودی خواهد آمد (3) و بنابر نقل بزار نیز اسماعیل این حدیث را به صورت کامل نقل کرده است. (4)
ص: 99
ابن کثیر دمشقی - شاگرد ابن تیمیه و پرورش یافته در محیط شام! - پس از نقل بسیاری از اسناد و طرق آن که فقط روایت انس را از قریب 100 نفر نقل کرده!
- سعی و تلاش در تضعیف آن نموده و می گوید:
مردم در (جمع آوری اسناد) این حدیث کتاب های مستقل به رشته تحریر درآورده اند از جمله (حافظ معروف) ابن مردویه و حافظ ابوطاهر محمد بن احمد بن حمدان - بنابر نقل استاد ما ذهبى- و من خود نیز یک جلد در جمع آوری اسناد آن را دیدم که به قلم ابوجعفر ابن جریر طبری مفسّر (معروف) و صاحب تاریخ (مشهور) به رشته تحریر درآمده بود. گرچه این حدیث با اسناد فراوان نقل شده ولی در دل من نسبت به صحت این حدیث شک وجود دارد! (1)
گذشت که حدیث طیر با اسناد فراوان نقل شده (2) که برخی از آن اسناد معتبر است ولی ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728) با خاطری آسوده به تکذیب آن پرداخته و می نویسد:
ص: 100
نزد اهل معرفت و دانش حدیث طیر جعلی و دروغ است ! (1)
بعضی دیگر نیز حدیث طیر را جعلی دانسته و گفته اند:
ابن الجوزی آن را در کتاب موضوعات - که برای نقل روایات جعلی است - ذکر کرده است. (2)
در کتاب موضوعات چنین حدیثی یافت نشد! و حافظ علائی و ابن حجر مکی نیز تصریح کرده اند که این روایت در کتاب موضوعات نیست. (3)
ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) می نویسد:
نظریه کسانی که این حدیث را ساختگی دانسته اند یا مثل ابن طاهر گفته اند: (تمام اسناد آن باطل است و مشکل دارد) نظر باطل و مردودی است. ابن طاهر معروف است که زیاده روی فاحش دارد. ابن الجوزی هم با آن که به راحتی احادیث را جعلی می گوید این را در کتاب موضوعات نیاورده بلکه [برخی از] اسناد سست و ضعیف آن را در العلل المتناهية ذکر کرده است. (4)
گفته شده:
ص: 101
ذهبی در کتابی مستقل همۀ اسناد آن را باطل دانسته است. (1)
ذهبی در این زمینه نظرات متفاوت داشته ولی کتاب مسقل او در تأیید حدیث طیر و نظریه نهایی اش آن است که: حدیث طیر اسناد فراوان دارد که من آن ها را جمع آوری کرده ام از مجموع اسناد آن دانسته می شود که اصلی داشته است. (2)
ابوالمعين ميمون بن محمد نَسَفی (متوفی 508) بدون هیچ دلیلی گفته:
این روایت ساختگی است، نقل صحیح آن است که حضرت فرمود: ﴿بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيَّ﴾ محبوب ترين خلق نزد من را حاضر نما.
اولاً: این اعتراف است به وجود روایت به نقل صحيح با عبارت «إليّ» !!
ثانياً: در روایت شماره 1 به سند صحیح گذشت كه حضرت «إليك» فرمود. (3)
ثالثاً: این اشکال دلیل نادانی اوست؛ زیرا محبوب ترین شخص پیش پیامبر صلی الله علیه و آله، محبوب ترین افراد نزد خداست و هیچ تفاوتی بین دو عبارت نیست چنان که در روایات متعدد بدان تصریح شده است. (4)
شاید گفته شود: مراد نَسَفی آن است که چون محبوب ترین افراد نزد خدا پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد لذا عبارت صحيح: «أحبّ إلي» است
روایت به سند صحیح با لفظ «أحبّ إليك» نقل شده، البته قرینه قطعیه قائم
ص: 102
است که مراد غیر پیامبر صلی الله علیه و آله است، پس قطعاً کلام نَسَفی ناتمام است که «أحبّ إليك» را صحیح نمی داند.
دکتر صاعدی مطالب دیگران را تکرار و سپس اشکال کرده که:
در این حدیث عیبی برای انس ذکر شده که او از آن منزّه است. (1)
برخی اظهار داشته اند که:
پیشوایان (عامه) که این حدیث را انکار کرده اند برای آن است که ظاهر آن برتری علی [علیه السلام] بر شیخین بلکه بر پیامبر صلی الله علیه و آله است. (1)
البته روشن است که هیچ کس نگفته از این حدیث برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده می شود و این امری واضح است ولی نااهلان می خواهند به این بهانه روایت را از حجیت ساقط کنند.
چرا در مواردی که مطلب مربوط به دشمنان آن حضرت باشد آن را توجیه کرده و آن را انکار نمی کنند ؟!
به عنوان مثال: ذهبی دربارۀ قول عمر كه: «لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان أهل الأرض، لرجح» می گوید: «مراد عمر أهل أرض زمانه». (2)
چرا نمی گوید این حرف عمر غلط است؛ زیرا از آن برتری ابوبکر بر پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده می شود ؟! یک بام و دو هوا !!
بعضی دیگر گفته اند:
مگر پیامبر صلی الله علیه و آله نمی دانست که محبوب ترین خلق نزد خدا کیست؟ اگر می دانست که نیازی به ابهام نبود، دنبال علی می فرستاد و انس هم آرزوی باطل نمی کرد و در را به روی علی نمی بست؛ و اگر بگویند: نمی دانست، این با ادعای آن ها سازگار نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله علی را محبوب ترین خلق نزد خود و خدا می دانست و تصریح به
ص: 104
«أحبّ الخلق إليك و إليّ» فرمود. (1)
این سخن بدان ماند که کسی بگوید مگر خدا نمی دانست که حضرت موسى عصا در دست دارد چه نیازی به پرسش بود که بفرماید: ﴿وَ مَا تِلْكَ بيَمِينِكَ يَا مُوسَى﴾ [طه (20): 17] ؟
مگر خدا نمی دانست که حضرت موسی با عصایش چه می کند، چه نیازی به اطاله کلام بود که حضرت موسی علیه السلام عرض کند: ﴿هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَأَهُشُ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَارِبُ أُخْرَى﴾ [طه (20): 18] ؟!
درخواست پیامبر صلی الله علیه و آله فقط برای غذا خوردن با محبوب ترین خلق نبوده تا اشکال فوق مطرح شود، بلکه با آن که حضرت قطعاً می داند محبوب ترین خلق نزد خدا امیرالمؤمنین علیه السلام است می خواهد بدین وسیله او را به مردم معرفی نماید تا او را بشناسند و به او محبت بورزند و.... و با این دعا فضایی برای ماندگاری مطلب در ذهن عموم ایجاد فرماید.
حافظ ابن سقا (متوفی 371) در شهر واسط حدیث طیر را نقل کرد مردم تحمل شنیدن آن را نداشتند لذا بر او یورش برده و او را از جایگاهش (منبری
ص: 105
که بر آن تدریس می کرد) بلند کرده او را بیرون کردند و آن جا را شستند [!!] او هم خانه نشینی را برگزید و دیگر بر اهل واسط حدیث نقل نکرد. (1)
حاکم نیشابوری (متوفی 405) حدیث طیر را نقل و حکم به صحت آن نموده بلکه گفته: بیش از 30 نفر از روایان مستقیماً آن را از انس روایت کرده اند. (2)
بسیاری از ارباب تراجم در ترجمه حاکم آورده اند که او احادیثی را جمع آوری نمود که خیال می کرد طبق شرط بخاری و مسلم صحیح است، از جمله حدیث طیر و حدیث غدیر. اصحاب حدیث بر او انکار کرده و اعتنایی به نظریه او نکردند دمیری از ذهبی نقل می کند که:
مدت ها ذهن من مشغول آن بود که چگونه حاکم جرأت کرده چنین حدیثی را در کتابش نقل کند! هنگام نگارش تعلیقه بر مستدرک از احادیث ساختگی موجود در آن هول کردم! (3)
ابن طاهر پس از حکم به ساختگی بودن حدیث طیر می گوید:
یا حاکم نمی تواند حدیث صحیح را تشخیص دهد پس قابل اعتماد (و اعتنا) نیست؛ یا آن که اهل تشخیص است و دانسته حکم به صحت حدیث طیر کرده پس معاند، کذاب و حقه باز است. (4)
ص: 106
و برخی گفته اند:
دارقطنی بر حاکم اعتراض کرده و از او انتقاد نموده که چرا حدیث طیر را در مستدرک نقل کرده ای؟
ذهبی می گوید: اصلاً حاکم مستدرک را پس از مرگ دارقطنی تألیف کرده است (پس اعتراض دار قطنی بر حاکم امکان ندارد). (1)
نقل کرده اند که در مجلسی از حاکم پرسیدند نظرت درباره حدیث طیر چیست؟ گفت: صحیح نیست، اگر صحیح باشد کسی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله از علی برتر نیست. (2)
ذهبی می گوید: بعداً نظر او عوض شد و آن حدیث را در مستدرک نقل کرد. سپس اضافه می کند که: بسیاری از احادیث مستدرک صحیح نیست بلکه بعضی از آن ها جعلی است. (3)
ذهبی در جای دیگر می نویسد: حدود 100 حدیث در مستدرک وجود دارد که دل شهادت به بطلان (و جعلی بودن) آن می دهد. (4)
سُبکی می گوید: من احتمال می دادم که حدیث طیر را دیگران در مستدرک اضافه کرده باشند (و دسیسه ای در کار بوده) ولی با رجوع به نسخه های کهن
ص: 107
مستدرک این احتمال نزد من منتفی شد.
سپس اضافه کرده که بعضی می گویند حاکم خودش آن را از کتاب حذف کرده این احتمال هست که او در ابتدا آن را نقل و سپس آن را حذف کرده باشد ولی در برخی از نسخه ها باقی مانده باشد سُبکی در آخر می گوید: (در هر صورت) درست نیست که حدیث طیر را جعلی بدانیم. (1)
برخی در سند روایت به کیفیت دوم که به نقل از نسائی و ابویعلی موصلی گذشت - اشکال کرده اند که اسماعیل بن عبدالرحمن سُدی در آن وجود دارد. (2)
در پاسخ آنان می گوییم: احمد بن حنبل و ابن عدی او را توثیق کرده اند و نزد يحيى القطان نیز بی اشکال است. (3)
غیر از بخاری، بقیه ارباب صحاح از او روایت کرده اند.
او از مشایخ شعبة بن الحجاج است که او را امیرالمؤمنين في الحديث دانسته اند (4) و به اعتراف همه حتی ابن تیمیه از غیر ثقه نقل نمی کند.
ص: 108
و البانی - جای دیگر - درباره او گفته: آن چه دربارۀ شدی گفته شده ضرری به وثاقت او نمی زند، او از رجال صحیح مسلم است. (1)
دکتر محمد رشاد سالم که بر منهاج و روش ابن تیمیه سیر می کند ! - در تعليقه منهاج السنة پس از نقل روایاتی از هیثمی در مجمع الزوائد می نویسد:
و ذكر بعد ذلك روايتين أخريين لهذا الحديث بألفاظ مختلفة عن سفينة و عن ابن عباس وذكر أن فيهما ضعفاً. (2) يعنى هیثمی دو روایت دیگر به نقل از سفینه و ابن عباس نقل کرده و گفته این دو نیز ضعیف است.
شگفتا که او - بی شرمی را به غایت رسانده و گذشته از عقوبت اخروی - باکی از افتضاح و رسوایی نزد اهل دانش ندارد؛ زیرا در همان آدرسی که نقل کرده، بر خلاف اظهار او هیثمی - دربارهٔ روایت سفینه - می نویسد: رواه البزار والطبراني باختصار، و رجال الطبراني رجال الصحيح، غير فطر بن خليفة، و هو ثقة. (3) یعنی این روایت را بزار و طبرانی - به اختصار - نقل کرده اند و راویان روایت طبرانی همه رجال صحیح هستند به جز فطر بن خلیفه و آن هم ثقه است.
و نیز شرم آور رفتار ابن الجوزى در العلل المتناهيه است که - بنابر گفته سیوطی - سندهای ضعیف حدیث طیر را به نقل از انس ذکر کرده ولی از اسناد صحیح و معتبر حاکم در مستدرک سخنی به میان نیاورده است! (4)
ص: 109
ابن كثير نقل کرده که ابوبکر باقلانی نیز در ردّ و تضعیف متن و سند این حدیث کتابی نوشته است. (1)
بخاری - مانند بسیاری از محدّثان عامه ! - در صحیح خود حدیث طیر را کتمان نموده در جای دیگر آن را سست و ضعیف خوانده است. (2)
او در تاریخ کبیر در دو موضع آن را نقل و با بی انصافی با آن برخورد کرده.
بخاری در ترجمه اسماعيل بن سلمان الأزرق الكوفی (3) می نویسد:
سمع أباه والشعبي وأبا عمر سمع منه وكيع. و قال عبيد الله بن موسى: أخبرنا إسماعيل بن سلمان بن أبي المغيرة الأزرق، عن انس: اهدى للنبى صلی الله علیه و اله طائر، فقال: «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِكَ... »، فجاء على [علیه السلام]....
قال أبو عبد الله - يعني البخاري -:... و روى ابن الفضيل، عن مسلم، عن أنس في الطير
و قال عبيد الله بن موسى: أخبرنا سكين بن عبد العزيز، عن ميمون أبي خلف، حدّثه، عن أنس، عن النبي صلی الله علیه و اله في الطير . (4)
چنان که ملاحظه می فرمایید او پس از نقل حدیث طیر به روایت اسماعیل از
ص: 110
انس، از متابعات و شواهد فراوان حدیث طیر چشم پوشی کرده و فقط دو مورد را نقل نموده است و چنین وانمود می کند که حدیث طیر همین دو شاهد،رادارد، در حالی که محدّثین عامه اعتراف کرده اند که حدیث طیر با اسناد فراوان از انس نقل شده است.
قال الترمذي: وقد روى هذا الحديث من غير وجه عن أنس. (1)
و قال الحاكم: وقد رواه عن انس جماعة من أصحابه زيادة على ثلاثين نفسا. (2)
و قال أبونعيم: رواه الجم الغفير عن أنس. (3)
قال الذهبي: وله طرق كثيرة عن أنس. (4)
و گذشت که ابن کثیر روایت انس را از قریب صد نفر نقل کرده است!
بخاری در شرح حال احمد بن یزید الحرانی می گوید:
أحمد بن يزيد بن إبراهيم أبو الحسن الحراني، قال لي محمد بن يوسف: حدّثنا احمد، قال: حدّثنا زهير، قال: حدّثنا عثمان الطويل، عن انس بن مالك، قال: اهدى للنبى صلی الله علیه و اله طائر كان يعجبه، فقال: «اَللَّهُمَّ اِئْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلْ هَذَا اَلطَّیْرَ» فاستأذن على فسمع كلامه، فقال: «ادخل». قال البخاري: ولا يعرف لعثمان سماع من أنس. (5)
چنان که ملاحظه می فرمایید او پس از نقل حدیث طیر می نویسد: این که عثمان - یعنى عثمان الطويل - حدیثی از انس شنیده باشد معلوم نیست!
ص: 111
در حالی که به اعتراف ابن حبان در کتاب الثقات بلکه به اعتراف خود بخاری، او از انس روایت کرده است!! (1)
برخورد ذهبی نسبت به حدیث طیر در تألیفات مختلف - بلکه گاهی در یک تأليف ! - متفاوت است. مغربی می نویسد:
ذهبى حدود بیست جا راویانی را فقط به جهت نقل حديث طير ضعیف شمرده است، سپس دیده چاره ای نیست جز اعتراف به صحت این روایت به جهت کثرت اسناد آن؛ لذا در تذکرة الحفاظ به ثابت بودن آن تصریح کرده است. (2)
در واکنش پنجم گذشت که ذهبی در تلخیص المستدرك می گوید: ذهن من مشغول آن بود که چگونه حاکم جرأت کرده چنین حدیثی را در کتابش نقل کند! (3) ذهبی در كتاب المغنى في الضعفاء عده ای را تضعیف کرده و حدیث طیر را به آنان نسبت داده (4) بلکه حدیث طیر را حدیثی منکر دانسته است. (5)
در میزان الاعتدال در موارد بسیار، حدیث را ضعیف دانسته (6) و در ترجمه
ص: 112
محمد بن احمد بن عیاض گفته:
حاكم حدیث طیر را از او نقل کرده و افراد این سند همه ثقه هستند جز او و من او را در جعل این حدیث متهم می دانم.
بعد از آن گفته: بعداً برای من معلوم شد که او راستگو است! (1)
ذهبی در ترجمه احمد بن سعيد بن فرقد الجدي: گفته او حدیث طیر را با سند معتبر بر شرط صحیحین نقل کرده و او متهم به جعل آن است ! (2)
ابن حجر گفته احمد بن سعید از مشایخ معروف طبرانی است ! (3)
از جمله تناقضات ذهبی آن است که در تعلیقه بر روايت حاكم إبراهيم بن ثابت القصار را تضعیف کرده و می گوید: (ساقطٌ) ولی در میزان الاعتدال اظهار بی اطلاعی از حال او نموده و می نویسد: (ولا أعرف حاله جيداً) !! (4)
واکنش ذهبی نسبت به حدیث طیر در دو کتاب سیر اعلام النبلاء و تذكرة الحفاظ - که ظاهراً از آخرین تألیفات او باشد (5) - کاملاً عوض شده است.
ص: 113
او در ترجمه ابن سقا (1) از حدیث طیر نام برده و آن را انکار نکرده است. (2)
در ترجمه ابن حمدان (3) و ابوعلی حسن بن احمد (حداد) (4) از تألیف مستقلی دربارۀ حدیث طیر نام برده ولی دربارۀ آن اظهار نظر نکرده است.
ذهبی در سیر اعلام النبلاء در ترجمه ابوبکر سجستانی گفته:
حدیث طیر ضعیف است ولی اسناد فراوان دارد. من آن ها را جمع آوری کرده ام ولی ثابت نیست گرچه من اعتقاد به باطل بودن آن هم ندارم. (5)
و در ترجمه حاکم فقط گفته است من اسناد حدیث طیر را جمع آوری کرده ام. (6)
ولی در تذکرة الحفاظ در ترجمه حاکم نیشابوری نوشته:
حدیث طیر با اسناد فراوان نقل شده که من آن ها را جمع آوری کرده ام و از مجموع آن ها معلوم می شود که این حدیث اصلی داشته است. (7)
پس در نهایت ذهبی به اعتبار حدیث طیر اعتراف کرده است، و گذشت که او در جایی دیگر گفته برخی از اسناد آن مطابق شروط سنن معتبر است. (8)
ص: 114
بعضی از ناقلان، الفاظ روايت يعنى: «بِاَحَبٌ خَلْقَك إليك» را تغییر داده و تبدیل به «من تحبّه»، «بِرَجُلٍ یُحِبُّهُ اللهُ و رسوله وَ یُحِبُّهُ الله و رسوله» و... نموده اند. (1)
تحریف دیگری که پیش از این ملاحظه فرمودید آن که در روایت آمده بود: ابوبکر و عمر - و بنابر نقلی: عثمان - می خواستند نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بروند و حضرت آن ها را برگرداند.
ولی عده ای این قسمت را کاملاً حذف کرده اند، چنان که در بیشتر روایات و مصادر مشهود است، و بعضی فقط بخش مربوط به عثمان را تقطیع و حذف 3 نموده اند، (2) و بعضی دیگر آن را به لفظ مبهم «رجل» تبدیل کردند. (3)
ناگفته پیداست که وجود این عبارت در روایت نقش مؤثری در فهم مراد از آن دارد و حذف یا تحریف آن برای کسانی که می خواهند در مفاد روایت مناقشه و در برتری حضرت بر ابوبکر و عمر تردید کنند بسیار مؤثر است.
در بحث سند روایت گذشت که ترمذی توثیق سُدّی را از عده ای چون سفیان ثوری، شعبه، و يحيى بن سعيد قطان نقل کرده ولی این مطلب از برخی چاپ های سنن ترمذی حذف شده و گذشت که در غالب نسخه های مطبوع نظریه او دربارۀ حدیث طير فقط (حدیثٌ غریبٌ) نقل شده ولی بنابر نقلی:
ص: 115
(حديثٌ حسنٌ غریبٌ) بوده است. (1)
پیش از این گذشت که نَسَفی گفته: نقل صحیح آن است که حضرت فرمود: «بأحبّ خلقك إلىّ» محبوب ترین خلق نزد من را حاضر نما. او در ادامه به تحریف معنای حدیث پرداخته و گفته:
آن هم باید توجیه شود و معنای آن چنین است که محبوب ترین خلق تو در این که با من این غذا را بخورد. (2)
گرچه این توجیه را عده ای از اعلام اهل تسنن پذیرفته اند ولی این توجیه هیچ دلیلی ندارد و حمل بر این معنا دلیل می خواهد، لذا برخی از علمای عامه اعتراف کرده اند که این توجیه درست نیست.
سپس گفته: و مراد محبوب ترین خلق بعد از سه خلیفه است !
این نیز ادعایی بدون دلیل است. گذشته از آن که روایت معتبر برخلاف آن دلالت دارد؛ زیرا آن ها خواستند نزد حضرت بروند و پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را راه نداد!
طیّبی در شرح مشکاة می گوید:
ص: 116
حدیث قابل تأویل است به آن که مراد «ائتنی بمَن هو [مِن] أحبّ خلقك إليك» باشد یعنی یکی از محبوب ترین خلائق را نزد من حاضر کن؛ قرینه نفی عموم آن که خود پیامبر صلی الله علیه و آله از جمله خلائق است. (1)
تأویل به «یکی از محبوب ترین خلق» بر خلاف مدلول حدیث است و روشن است که متفاهم از آن بهترین خلائق [پس از پیامبر صلی الله علیه و آله ] است.
طیّبی در ادامه توجیهی دیگر ذکر کرده و می گوید:
البته به وجه دیگری نیز می توان حدیث طیر را توجیه کرد که: محبوب ترین خلق از بین پسرعموها و بستگان مراد باشد، و این وجه بهتر است؛ زیرا حضرت خوش نداشت که تنهایی غذا بخورد لذا از خدا خواست کسی را برساند که غذا خوردن با او احسان و نیکی شمرده شود و بهترین احسان آن است که به بستگان باشد. (2)
پاسخ این توجیه نیز باطل است؛ زیرا اگر غرض رفع کراهت بود، چنان که از کلام او: (زیرا حضرت خوش نداشت که تنهایی غذا بخورد فهمیده می شود)،
ص: 117
اولاً: انس حضور داشت و برای رفع کراهت کافی بود.
ثانیاً: برای رفع کراهت نیاز به بهترین خلائق نبود.
و در هر صورت تقیید و تخصیص به بستگان برخلاف اطلاق روایت است.
شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) - پس از ذکر وجوهی که در کلام طیبی گذشت، پرده از کار کنار زده و- گفته:
غالباً این تخصیصات به جهت آن است که احبّیت از ابی بکر صدیق و عمر فاروق لازم نیاید و به حقیقت حاجت به این تخصیصات نیست؛ زیرا در صحابه اگر بعضی را محبوب تر - به بعضی از وجوه و حيثيات - دارند چه می شود؟ (1)
اگر این حدیث صحیح باشد نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله زیر سؤال می رود؛ زیرا در آن آمده است که حاجب و دربان حضرت خائن بوده است. (2)
اشکال
این مطلب نهایت مبالغه و تلاش این ناصبی متعصب را که پدرش (ابوداود سجستانی صاحب سنن) هم او را قبول ندارد! (3)- برای تضعیف حدیث طیر می رساند وگرنه عدم عدالت دربان چه ربطی به زیر سؤال رفتن رسالت دارد ؟!
ص: 118
جایی که خداوند تعالی در قرآن همسر حضرت لوط علیه السلام یا همسر و فرزند حضرت نوح علیه السلام را کافر و بی ایمان معرفی می کند بدون آن که ضرری به نبوّت آنان برساند، چگونه فسق دربان و نوکر اشکال ایجاد می کند؟ (1)
چه بسا روایتی دارای اسناد متعدد و راویان فراوان آن را نقل کنند ولى ضعيف باشد مانند حدیث طیر... بلکه گاهی کثرت اسانید موجب تأكيد سستی حدیث می شود! (2)
گذشت که حدیث طیر گذشته از تواترش با اسناد معتبر نقل شده و چنین نیست که فقط با اسناد ضعیف روایت شده باشد، و در پاسخ این افراد مطلبی را که مناوی در رد بر ابن تیمیه - در مورد حدیثی دیگر گفته، باید گفت که:
اگر فرض کنیم این روایات همه اش ضعیف السند باشد، اسناد فراوان آن از راویان متعدد باعث تقویت آن می شود. منکر این مطلب یا از دانش حدیث بی اطلاع است یا معاندی است متعصب و گمان به ابن تیمیه آن است که از قسم دوم باشد ! (3)
ص: 119
ما به فضائل و سوابق امیرمؤمنان علیه السلام معترفیم، ولی نمی شود با حدیث طیر در خلافت ابوبکر طعنه زد.
اولاً:] خلافت ابوبکر اولین مطلبی است که مسلمانان بر آن اتفاق کرده اند و محکم ترین ستون دین پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بشمار می رود
ثانياً:] روایات صحیحی که دلالت بر افضلیت ابوبکر دارد به ضمیمه،اجماع بر حدیث طیر مقدّم است. (1)
اولاً اجماعی در کار نبوده مخالفت اهل بیت علیهم السلام و بسیاری از صحابه در منابع معتبر عامه آمده است. (2)
ثانياً: روایات یاد شده جعلی و غیر قابل اعتماد است.
راوی این حدیث خودش از جمله کسانی است که خلافت ابوبکر را پذیرفته (و به آن معتقد) است.
چنان که اهل کتاب، نصّ بر نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل کردند ولی پس از بعثت آن را تأویل و توجیه نمودند و از ایمان آوردن به حضرت امتناع ورزیدند.
محتمل است که ابوبکر در آن وقت در مدینه منوره حاضر نباشد [نبوده ظ]. (1)
پیش از این گذشت که پس از دعای پیامبر صلی الله علیه و آله، ابوبکر، عمر و عثمان به ترتیب خواستند نزد آن حضرت بیایند ولی حضرت آن ها را برگرداند. (2)
أحبّ الخلق إلى الله چه لازم است که صاحب ریاست عام باشد ؟! چه بسا اولیای کبار و انبیای عالی مقدار که أحب الخلق إلى الله بوده اند [و] صاحب ریاست نبوده اند. (3)
آیا کسی که بهترین خلائق است سزاوار خلافت است یا... ؟! ﴿أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ ﴾ [البقرة (2): 61] ؟!
ص: 121
لذا حذیفه می گفت: اگر والی از مردم بهتر باشد جامعه رو به ترقی است....(1)
پس اگر شرایط برای کسی که أحبّ الخلق إلى الله است مهیا نباشد که خلافت را به دست گیرد مانند دورانی که پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه تشریف داشتند، دلیل نمی شود که از آن قانون کلی استفاده شود و با وجود بهترین خلائق دیگران زمام امور را به دست گیرند.
حدیث طیر مشهور است و فضیلتی عظیم و منقبتی سترگ برای امیرمؤمنان علیه السلام است. او در ادامه کلامش گفته:
ولی در این حدیث تصریح به خلافت وجود ندارد! (2)
نظیر همین اشکال را قاضی عبدالجبار معتزلی نیز ذکر کرده است. (3)
پاسخ او از آن چه در ردّ دهلوی گذشت ظاهر است.
افزون بر آن گفته می شود چگونه ممکن است که برترین خلق زیر دست دیگران باشد و فرمان آنان را اجرا کند ؟! عقل حکم می کند که برترین خلق پیشوا، هادی، رهبر و حاکم بر مردم باشد.
ص: 122
الف) بعضی در برابر حدیث طیر روایتی ساخته اند که پیامبر صلی الله علیه و آله ابتدا دنبال ابوبکر و عمر فرستاد و پس از آن برای آمدن امیرالمؤمنین دعا کرد که: ﴿اللهم شق إلينا رجلاً رابعاً محبّاً لك و لرسولك تحبّه - اللهم - أنت و رسولك فيشركنا في طعامنا﴾ و پس از آمدن امیرالمؤمنین علیه السلام، جابر و ابن مسعود هم وارد شده و همگی از آن غذا خوردند.
نادرست بودن این مطلب به قدری روشن است که داد ابن عساکر هم بلند شده که این حدیث غریب است و مشهور همان حدیث انس است. (1)
ب) و نیز در برابر حدیث طیر (2) و احادیث صحیح و مورد اتفاق فریقین - که دلالت دارد محبوب ترین مردم نزد خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام است - روایتی ساختگی، آن هم از زبان دشمن کینه توز آن حضرت، عمرو بن عاص منتشر شد که: از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدم: محبوب ترین مردم نزد تو کیست؟ فرمود: عایشه گفتم از مردان؟ فرمود: پدرش. گفتم: پس از او؟ فرمود: عمر. (3)
با توجه به رفتارهای ناپسند عایشه چگونه ممکن است او نزد پیامبر صلی الله علیه و آله از
ص: 123
همه محبوب تر باشد؟ نگاهی گذرا به کتاب و سنت برای قضاوت منصفانه کافی است. مگر او و حفصه در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله جبهه گیری نکردند که سوره تحریم در مذمّت آن دو نازل شد و همسران حضرت نوح و لوط علیه السلام به عنوان سمبل کفر برای آن دو مثال زده شدند ؟! (1) تا جایی که عمر هم تصریح کرده که مراد از ﴿وَإِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ ﴾ [التحريم (66): 4] عایشه و حفصه هستند. (2)
مگر پیامبر صلی الله علیه و آله از آن ها ناراحت نشد تا جایی که یک ماه از آنان کناره گرفت؟! (3)
ص: 124
بدرفتاری عایشه با پیامبر صلی الله علیه و آله در بسیاری از منابع عامه منعکس شده است. (1)
او ظروف غذایی را که همسران دیگر برای پیامبر صلی الله علیه و آله می فرستادند، در برابر آن حضرت می شکست و غذاها بر زمین می ریخت. (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله همواره از حضرت خدیجه علیها السلام به نیکی یاد می فرمود و خاطره او را زنده نگاه می داشت. این مطلب بر عایشه خیلی سخت بود لذا می گفت: چقدر از آن پیرزن قریش یاد می کنی؟ مدت هاست که او مرده و خدا بهتر از او را به تو ارزانی نداده. (3) داشته حضرت می فرمود نه هرگز خدا نیکوتر از خدیجه به من عایشه به حسادت بی اندازه نسبت به حضرت خدیجه تصریح کرده است! (4)
عامه روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله آرزو می فرمود که عایشه بمیرد و با دست خویش او را دفن نماید! (5)
ص: 125
در روایات فضیلت 13 اوصافی برای امیر مؤمنان علیه السلام ذکر شده از جمله آن که: او خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز او را دوست دارند و این تعریضی است به آن دو نفر که قبلاً شکست خورده برگشتند. (1) و این یعنی نفی محبوبیت آن دو چه رسد به احبّیت !!
در روایات فضیلت 15 خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را از تبلیغ سوره برائت عزل نمود و فرمود دستور آن است که یا خود آن را انجام دهم یا کسی که از من است. (2) پس ابوبکر نسبت به آن حضرت بیگانه است چه رسد به احبّیت !!
بنابر روایات اهل تسنن امیرالمؤمنین و عباس - عموی پیامبر صلی الله علیه و آله - شیخین را دروغگو، گنهکار، نیرنگ باز و خائن می دانستند. (3) آیا ممکن است پیامبر صلی الله علیه و آله به چنین کسانی محبت داشته باشد چه رسد به احبّیت!!!
رازی (متوفی 606) می گوید:
ص: 126
حدیث طير معارض است با روایاتی که در حق شیخین نقل شده. (1)
این مطلب به گونه های مختلف در کلمات دیگران نیز آمده است.
روایات فضائل شیخین ساختگی است، و مخالفان به نقل آن متفردند پس قابل احتجاج بر شیعه نیست.
ج) روایت ساختگی دیگر در برابر حدیث طیر
بعضی دیگر در برابر حدیث طیر روایتی دیگر ساخته اند که برای پیامبر صلی الله علیه و آله هدیه ای از شام شامل پسته بادام و کیک آوردند حضرت دست به دعا برداشت که بارالها! محبوب ترین فرد خاندان من نزد خویش - یا نزد من - را حاضر کن تا با من از این (هدیه) میل نماید، عباس از راه رسید...
عن دحية الكلبي، قال: قدمتُ من الشام فأهديتُ إلى النبي صلی الله علیه و آله فاكهة يابسة من فستق ولوز و كعك فوضعته بين يديه فقال: اللهم ائتني بأحبّ أهلي إليك - أو قال: إلي - يأكل معي من هذا ! فطلع العباس، فقال: ادن يا عم ! فإني سألت الله أن يأتيني بأحبّ أهلي إلي - أو إليه - يأكل معي من هذا فأتيت، فجلس فأكل. (2)
ولی ذهبی و صالحی شامی سند آن را سست و واهی دانسته اند و سیوطی گفته: راوی آن کلبی متروک است. (3)
ص: 127
از حدیث طیر دو نکته مهم استفاده می شود: نخست آن که محبوب ترین شخص نزد خدا - پس از پیامبر صلی الله علیه و آله - امیرالمؤمنین علیه السلام است.
دیگر آن که آن حضرت از همه برتر و والاتر و بالاتر است و هیچ کس به رتبه و مقام آن حضرت نمی رسد.
شواهد روایی هر دو مطلب بسیار فراوان است که به نقل برخی از آن ها می پردازیم.
[2/2] ابن حجر عسقلانی از احمد بن حنبل، ابوداود و نسائی به سند صحیح نقل کرده که ابوبکر اجازه گرفت که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برود، شنید صدای عایشه بلند شده (و سر پیامبر صلی الله علیه و آله فریاد می کشد): واللهِ لَقَدْ عَلِمتُ اَنَّ عليّاً اَحَبُّ إِليكَ مِنْ أَبِي [و منّي].
یعنی: به خدا می دانم که علی نزد تو از پدرم [و از من] محبوب تر است ! (1)
این حدیث را بزّار نیز نقل و هیثمی حکم به اعتبار سند آن کرده است. (2)
ص: 128
تذکر: هیثمی تذکر داده که ابوداود نیز این روایت را نقل کرده ولی محبوب تر بودن امیرالمؤمنین علیه السلام را نیاورده (و در حقیقت آن را تحریف کرده) است! (1)
[3/3] ترمذی به سند نیکو و حاکم به سند صحیح نقل کرده اند که جمیع بن عمیر تیمی گفت: با عمه ام نزد عایشه رفتم از او پرسیدند: أيّ الناس [كان] أحبّ إلى رسول الله ؟ ! قالت: فاطمة. فقيل: من الرجال ؟ قالت: زوجها. إن كان ما علمت صوّاماً قوّاماً. يعنی: محبوب ترین مردم نزد پیامبر صلی الله علیه و آله چه کسی بود؟ پاسخ داد: فاطمه کسی از او پرسید: از مردان چه کسی محبوب تر بود؟ پاسخ داد شوهر فاطمه، از زمانی که من می دانم او همیشه روزه دار و نمازگزار بود. (2)
ص: 129
3. عجلی می گوید: جمیع بن عمير التيمي تابعيٌ ثقةٌ. (1)
4. أبو حاتم درباره او گفته: «من عتق الشيعة، و محلّه الصدق، صالح الحديث، كوفي من التابعين. (2)
5. خود ذهبی می گوید: من تصور می کنم که او راستگو باشد. (3)
و در جای دیگر از او با جلالت یاد کرده و گفته است: کوفيٌ جليلٌ. (4)
6. از همه مهم تر آن که ذهبی وقتی دربارۀ ابوبکر از همین جميع بن عمیر روایت نقل می کند لب فرو می بندد و اصلاً او را دروغگو نمی داند بلکه اشاره به کلام ترمذی می کند که گفته: هذا حديث حسن غریب... یک بام و دو هوا !! (5)
[4/4] ترمذی به سند نیکو و حاکم به سند صحیح- که ذهبی هم آن را تأیید نموده- روایت کرده که عبد الله بن بریده به نقل از پدرش گفت: كان أحبّ النساء إلى رسول الله صلی الله علیه و آله فاطمة و من الرجال علي. يعنى: محبوب ترین زنان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله فاطمه علیها السلام و محبوب ترین مردان علی علیه السلام بود. (6)
ص: 131
برخی از معاصرین اهل تسنن حکم به صحت و اعتبار این روایت نموده اند. (1)
برخی از مخالفان مانند ابراهيم بن سعيد جوهری (استاد ترمذی)، محب طبری و دکتر صاعدی گفته اند:
مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله محبوب ترین فرد از افراد خانواده اوست نه مطلقا. (2)
مشکل آنان روایات ساختگی است که ابوبکر و عایشه را محبوب ترین اشخاص نزد پیامبر صلی الله علیه و آله معرفی کرده است چنان که در کلام محبّ طبری در پاورقی قبل گذشت، و نیز ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) گفته:
ظاهراً مراد محبوب ترین از بنی هاشم است تا با روایاتی که می گوید محبوب ترین افراد نزد پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر بوده، منافات نداشته باشد. (3)
ص: 132
در حالی که دلائل قطعی قائم است بر آن که امیرالمؤمنین علیه السلام از خود پیغمبر صلی الله علیه و اله است به دلیل احادیث صحیح و معتبر فراوان که: ﴿اِنّ عليّاً مِنّي وَ أَنَا مِنْه﴾. (1) بلکه به منزله نفس نفیس پیامبر صلی الله علیه و آله است به دلیل آیه شریفه مباهله پس احدی با او برابر نیست و به رتبه او نمی رسد.
و هم چنین حضرت زهرا علیها السلام- بنابر روایات بخاری، مسلم و... و حتی به اعتراف عایشه (2) - برترین زنان بهشتی و سرور بانوان عالمیان از اولین و آخرین است، چگونه ممکن است کس دیگری نزد پیامبر صلی الله علیه و آله از او محبوب تر باشد؟!
محبوب تر بودن عایشه و ابوبکر، بر خلاف روایات معتبر عامه و حتى اعتراف خود عایشه است چنان که گذشت و برخلاف صریح کلام عمر است که گفته: يا فاطمة - والله - ما رأيت أحداً أحبّ إلى رسول الله صلی الله علیه و آله منك. (3)
*اشكال البانی در روایت اخیر (4)
البانى متعصّب متن روایت شماره 4 را منکَر و غیر قابل قبول دانسته است. (5)
او برخلاف حاكم، ذهبي، وادعى، عبد الفتاح سرور و... حتی سند را هم تضعیف کرده است. حسن بن علی السقاف - از سنیان معاصر - می نویسد:
از جمله دلایل ناصبی بودن البانی آن است که احادیث صحیحی که
ص: 133
در فضائل حضرت علی علیه السلام وارد شده (بی جهت) تضعیف کرده بلکه برخی از آن احادیث را باطل می داند. (1)
سپس شبهات او را درباره حدیث گذشته نقل و ردّ کرده است.
البانی گفته: این حدیث باطل است (گرچه) ترمذی گفته حدیث نیکوی غریبی است و حاکم و ذهبی نیز سند آن را صحیح دانسته اند، سپس می گوید:
1. ذهبى خود عبدالله بن عطا را در ضعفا ذکر کرده.
2. راوی از او جعفر بن زیاد است که در او اختلاف شده و ذهبی او را نیز در ضعفا ذکر کرده، به ویژه که حدیث در فضیلت علی علیه السلام است و جعفر هم شیعه است.
3. من حديث را باطل می دانم؛ زیرا مخالف مطلبی است که در محبوب ترین زن و مرد از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است (که مراد عایشه و پدرش می باشد). (2)
چنان که اخیراً گذشت (1) مطلب یاد شده - محبوب تر بودن عایشه و پدرش - برخلاف دلائل معتبر و قطعی است.
[5/5] ابن خزیمه در صحیح خود و احمد و نَسائی و... نقل کرده اند که امیر مؤمنان علیه السلام در ضمن حدیثی فرمود: ﴿کَانَتْ لِی مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَنْزِلَهٌ لَمْ تَکُنْ لِأَحَدٍ مِنَ اَلْخَلاَئِقِ﴾ يعنى: من نزد پیامبر صلی الله علیه و آله جایگاه و منزلتی داشتم که هیچ کس از آن موقعیت برخوردار نبود... (2)
[6/6] عروه از عایشه پرسید: مَنْ کَانَ أَحَبَّ اَلنَّاسِ إِلَی رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه و اله؟ محبوب ترین مردم نزد پیامبر صلی الله علیه و آله چه کسی بود؟ پاسخ داد: علی بن ابی طالب. پرسید: پس چرا با او جنگیدی؟ عایشه گفت: چرا پدر تو با مادرت ازدواج کرد؟ عروه گفت: خدا چنین مقدّر کرده بود عایشه گفت: مبارزه من با علی بن ابی طالب نیز از مقدّرات الهی بود. (3)
گرچه ابن حجر این روایت را باطل دانسته ولی در ادامه گفته: در راویان آن کسی که مشکل داشته باشد وجود ندارد جز صابونی و راوی از او، سپس خودش وثاقت هر دو را نقل نموده است! (4)
ص: 135
[7/7] شریح بنهانی به نقل از پدرش می گوید: عایشه گفت: ما خلق الله خلقاً كان أحبّ إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم من عليٍ. (1)
یعنی: خدا کسی را نیافریده است که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله از علی محبوب تر باشد.
[8/8] معاذه غفاریه می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که خطاب به عایشه فرمود: «يا عائشة، إن هذا أحبّ الرجال إليّ و أكرمهم عليّ، فاعرفي له حقه، و أكرمي مثواه». (2) یعنی: این - اشاره به علی علیه السلام- محبوب ترین و گرامی ترین مردان نزد من است حق او را بشناس و رعایت نما و جایگاه او را گرامی بدار.
[9/9] ابوذر در مسجد النبی صلی الله علیه و اله نشسته بود، کسی نزد وی آمده از او
ص: 136
پرسید: چه کسی را بیش از همه دوست داری؟ می دانم کسی نزد تو از همه محبوب تر است که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله محبوب تر باشد. ابوذر پاسخ داد:
﴿إي و ربّ الكعبة، إن أحبّهم إليّ أحبّهم إلى رسول الله، هُوَ ذَاکَ اَلشَّیْخُ وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَی عَلِیٍّ [علیه السلام]، و هو يصلّي أمامه﴾. (1)
و في رواية: ﴿هَذَا اَلشَّیْخُ اَلْمَظْلُومُ اَلْمُضْطَهَدُ حَقُّهُ یَعْنِی عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ﴾. (2)
آری به خدای کعبه سوگند محبوب ترین مردم نزد من کسی است که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله محبوب تر باشد او این شیخ است - و بنابر نقلی: این شیخ مظلوم است که حقش را گرفته اند - و اشاره به امیرالمؤمنین علیه السلام نمود که مقابل او به نماز مشغول بود.
[10/ 10] در ضمن گفتگوی عمر با امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است که عمر به 10 آن حضرت گفت: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به تو -که نزدیک ترین و مقرب ترین خلق نزد او هستی - دختر ندهد، پس می خواهد دخترش را به چه کسی بدهد ؟! (3)
[11/ 11] از جمله مطالبی که دلالت بر امتیاز ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران دارد، کلام همسر پیامبر صلی الله علیه و آله اُم سلمه است که می گوید: ان النبي صلى الله عليه و سلم کان
ص: 137
إذا غضب لم يجترء أحد منا يكلمه غير علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]. (1)
هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله عصبانی می شدند هیچ کدام از ما جرأت صحبت کردن با آن حضرت را نداشت جز علی بن ابی طالب علیه السلام.
[12/ 12] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: عليٌّ أصلي، و جعفر فرعي. (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی اصل و ریشه من و جعفر فرع و شاخه من است.
[13/ 13] و قال صلی الله علیه و آله: ﴿عَلِيٌّ مِنِّي مِثْلُ رَأْسِي مِنْ بَدَنِي أو جسدي﴾.
و في رواية: «بمنزلة رأسي»، و في رواية أخرى: «كرأسي». (3)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی نسبت به من مانند سر من نسبت به بدنم می باشد.
ص: 138
مناوی می نویسد: این مبالغه برای بیان شدّت پیوند و جدایی ناپذیری بین پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام است. (1)
[14/ 14] و عنه علیه السلام: ﴿کُنتُ فی أیّامِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَجُزءٍ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَنظُرُ إلَیَّ النّاسُ کَما یُنظَرُ إلَی الکَواکِبِ فی اُفُقِ السَّماءِ...﴾ (2)
من در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله همانند پاره ای از وجود او بودم. نگاه مردم به من بسان نظر به ستاره ها در بلندای آسمان بود....
[15/ 15] و عنه علیه السلام: ﴿و أَنَا مِنْ رَسُولِ اللهَّ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ صلی الله علیه و اله، والذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ﴾.
من نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله مانند پرتوی از نور آن حضرت و قدرت بازوی ایشان بودم. (3)
[16/ 16]... قلت: یا رسول الله ! فأين على ؟ فالتفت إلى أصحابه فقال: «إن هذا يسألني عن النفس» (4) نقل شده کسی از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: جایگاه علی نزد شما چیست؟ حضرت (با تعجب) رو به اصحاب خویش کرد و فرمود: این از نفس من سؤال می کند (یعنی علی به منزله جان من و به منزله خود من است). (5)
[17/ 17] عنه صلی الله علیه و آله: ﴿إنكم أصحابي و علي بن أبي طالب أخي و منّي و أنا من علي، فهو باب علمي و وصيي. و هو و فاطمة والحسن والحسين هم خير الأرض
ص: 139
عنصرا و شرفا و کرما. (1) پیامبر صلی الله علیه و آله: فرمود: شما اصحاب من هستید و علی بن ابی طالب برادر من و از من است و من نیز از علی هستم. او دروازهٔ علم و دانش من و جانشين من است. علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام از جهت ذات، شرافت و بزرگواری - بهترین مردم روی زمین هستند.
[18/ 18] و في رواية: ﴿أَنْتُمْ أَصْحَابِی وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِیٍّ فَمَنْ قَاسَهُ بِغَیْرِهِ فَقَدْ جَفَانِی وَ مَنْ جَفَانِی آذَانِی وَ مَنْ آذَانِی فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ رَبِّی﴾. (2)
و بنابر روایتی فرمود: شما اصحاب من هستید و علی بن ابی طالب از من است و من از او هستم پس هر کس او را با دیگران قیاس کند به من جفا کرده و هر کس به من جفا نماید مرا آزرده و نفرین پروردگار بر کسی که مرا بیازارد.
[19/ 19] ابن مسعود از آن حضرت پرسید: یا رسول الله، ما منزلة علي منك ؟ قال صلی الله علیه و اله: «منزلتي من الله عزّ وجلّ». (3)
[20/ 20] و با الفاظ مختلف از آن حضرت نقل شده است که فرمود: عليٌ منّي بمنزلتي من ربّي (4). أو: أنزله الله منّي بمنزلتي منه. (5)
ص: 140
خلاصه آن که جایگاه امیرالمؤمنین نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله، مانند جایگاه پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به خداست.
بلکه در روایت اخیر افزوده شده که: «رضي الله عنه كما أنا عنه راض؛ فإنه لا يختار على قربي و محبتي شيئا» یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله، امیر مؤمنان علیه السلام را دعا یا ستایش نمود که: خدا از او راضی و خوشنود باشد همان گونه که من از او خوشنودم؛ زیرا او چیزی را بر دوستی و تقرّب به من ترجیح نمی دهد.
[21/ 21] عن أبي سعيد الخدري، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿يا على، إن لك في الجنة ما لو قسّم على أهل الأرض لوسعهم﴾. (1)
یعنی ای علی، تو را از نعمت های بهشتی بهره هایی است که اگر بر تمام اهل زمین تقسیم شود همه آنان را در بر می گیرد.
[22/ 22] عن سلمان: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: صاحب سرّي علي بن أبي طالب. (2) یعنی: صاحب سرّ نهان من علی است.
[23/ 23] قال رسول الله صلی الله علیه و اله: ﴿لَیْلَهَ عُرِجَ بِی إِلَی اَلسَّمَاءِ حَمَلَنِی جَبْرَئِیلُ عَلَی جَنَاحِهِ اَلْأَیْمَنِ فَقِیلَ لِی: مَنِ اِسْتَخْلَفْتَهُ عَلَی أَهْلِ اَلْأَرْضِ فَقُلْتُ: «خَیْرَ أَهْلِهَا لَهَا أَهْلاً: عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ أَخِی وَ حَبِیبِی وَ صِهْرِی... »﴾ (3)
یعنی: در شب معراج از من سؤال شد: چه کسی را جانشین خویش بر اهل زمین قراردادی؟ پاسخ دادم، برادرم دوست عزیزم دامادم.....
ص: 141
[24/ 24] ابن ابی الحدید قضیه مشهور مفصلی در این زمینه نقل کرده که در ضمن آن آمده است: حضرت فاطمه علیها السلام بیمار شد، پیامبر صلی الله علیه و آله از ایشان پرسیدند: دخترم چه میل داری؟ عرض کرد: انگور، با آن که می دانم فصل آن نیست. حضرت این چنین دعا فرمود: ﴿اللّهُمَّ ائتِنا بِه مَعَ اَفْضَلَ اُمَّتی عِنْدَکَ﴾ یعنی خدایا آن را به دست برترین امتم نزد خودت به ما برسان. پس از آن امیر مؤمنان با زنبیلی از انگور وارد شدند پیامبر صلی الله علیه و آله مکرّر تکبیر گفته و اظهار شادی نمود و حضرت فاطمه علیها السلام از آن انگور تناول فرمود و بهبودی یافت.
خلیفه اموی عمر بن عبدالعزیز گفت: گواهی می دهم که من این روایت را شنیده ام و از محفوظات من است. (1)
[25/ 25] عن ابن عبّاس قال: نظر عليٌّ بن أبي طالب علیه السلام في وجوه الناس فقال: إنّي لأخو رسول الله [و] وزيرُه. و قد علمتم أني أولكم إيماناً بالله و رسوله ثمّ دخلتُم بعدي في الاسلام رِسلاً. و إني لابن عمّ رسول الله صلی الله علیه و اله و أخوهُ ، و شَریکُهُ فی نَسَبِهِ ، وأبو وُلدِهِ ، وزَوجُ ابنَتِهِ سَیِّدَهِ وُلدِهِ وسَیِّدَهِ نِساءِ أهلِ الجَنَّهِ . ولَقَد عَرَفتُم أنّا ما خَرَجنا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَخرَجا قَطُّ إلّا رَجَعنا و أنَا أحَبُّکُم إليه، و أوثقكم في نفسه، و أشدُّكُم نِكايَةٌ للعَدوِّ، و أثراً في العَدُوِّ، و لقد رأيتُم بعثته إياي ببراءة، ولقد آخا بين المسلمين فما اختار لنفسه أحداً غيري، ولقد قال لي: ﴿أَنْتَ أَخِی وَ أَنَا أَخُوکَ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ﴾، ولقد أخرج الناس من المسجد و تركني، ولقد قال لي: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾. (2)
ص: 142
امیرمؤمنان علیه السلام نگاهی به مردم انداخت و فرمود: من برادر پیامبر صلی الله علیه و آله و وزیر او هستم. خوب می دانید که من اولین کسی هستم که به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آوردم و مردم پس از من مسلمان شدند. من پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله، برادر او، شریک او در نسب پدر فرزندانش و شوهر دخترش هستم- که سرور فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و بانوی بانوان بهشت است-. می دانید که هنگام بازگشت از تمام (جنگ ها و) سفرهای پیامبر صلی الله علیه و آله من نزد او از همه محبوب تر و اطمینان آن حضرت به من از همه بیشتر بود در غلبه بر دشمن هنگام نبرد و از پای درآوردن آنان بیشترین تأثیر از آن من بود. شما دیدید که آن حضرت (ابوبکر را از) رساندن آیات سوره برائت (بازگرداند و آن) را به من واگذار فرمود. بین مسلمانان برادری قرار داد ولی جز من کسی را برای برادری خویش انتخاب ننمود و به من فرمود: «تو برادر من هستی و من برادر تو در دنیا و آخرت». همه مردم را از مسجد بیرون کرد (و در خانه هایشان را به مسجد بست) ولی (خانه) مرا به حال خود گذاشت و به من فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون به حضرت موسی [علیهما السلام] هستی جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود.
[26/ 26] روى ابن أبي الحديد في ضمن أخبار وقعة الجمل:... فلمّا دخل الحسن [بن علي بن أبي طالب علیهم السلام] و عمار الكوفة، اجتمع إليهما الناس، فقام الحسن [علیه السلام] فاستنفر الناس، فحمد الله و صلّى على رسوله [صلی الله علیه و اله]، ﴿ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا جِئْنَا نَدْعُوکُمْ إِلَی اللَّهِ وَ إِلَی کِتَابِهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ وَ إِلَی أَفْقَهِ مَنْ تَفَقَّهَ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ وَ أَعْدَلِ مَنْ تُعَدِّلُونَ وَ أَفْضَلِ مَنْ تُفَضِّلُونَ وَ أَوْفَی مَنْ تُبَایِعُونَ مَنْ لَمْ یَعِبْهُ اَلْقُرْآنُ وَ لَمْ تَجْهَلْهُ السُّنَّةُ وَ لَمْ تَقْعُدْ بِهِ السَّابِقَةُ إِلَی مَنْ قَرَّبَهُ اللَّهُ تَعَالَی إِلَی رَسُولِهِ قَرَابَة الدیْنِ قَرَابَةَ الدِّینِ وَ قَرَابَةَ الرَّحِمِ إِلَی مَنْ سَبَقَ النَّاسَ إِلَی کُلِّ مَأْثُرَةٍ إِلَی مَنْ کَفَی اللَّهُ بِهِ رَسُولَهُ وَ النَّاسُ مُتَخَاذِلُونَ فَقَرُبَ مِنْهُ وَ هُمْ مُتَبَاعِدُونَ وَ صَلَّی مَعَهُ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ
ص: 143
وَ قَاتَلَ مَعَهُ وَ هُمْ مُنْهَزِمُونَ وَ بَارَزَ مَعَهُ وَ هُمْ مُحْجِمُونَ وَ صَدَّقَهُ وَ هُمْ مکَذِّبُونَ إِلَی مَنْ لَمْ تُرَدَّ لَهُ رِوَایَةٌ وَ لاَ تُکَافَأُ لَهُ سَابِقَةٌ وَ هُوَ یَسْأَلُکُمْ النَّصْرَ وَ یَدْعُوکُمْ إِلَی الْحَقِّ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْمَسِیرِ إِلَیْهِ لِتُوَازِرُوهُ وَ تَنْصُرُوهُ عَلَی قَوْمٍ نَکَثُوا بَیْعَتَهُ وَ قَتَلُوا أَهْلَ الصَّلاَحِ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ مَثَّلُوا بِعُمَّالِهِ وَ انْتَهَبُوا بَیْتَ مَالِهِ فَاشْخَصُوا إِلَیْهِ رَحِمَکُمُ اللَّهُ فَمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ، وَاحضَروا بِما یَحضَرُ بِهِ الصالِحونَ﴾. (1)
خلاصه مطلب آن که امام مجتبی علیه السلام در واقعه جمل مردم را به یاری امیر مؤمنان علیه السلام دعوت نموده و پس از حمد و ثنای خداوند و صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای مردم ما شما را به خدا، قرآن سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و فقیه ترین، عادل ترین، برترین... و وفادارترین کسی که با او بیعت می کنید، دعوت می نماییم. کسی که قرآن بر او عیبی نگرفته و نزد سنت ناشناس نیست، در هیچ سابقه ای کوتاهی نداشته و خدا او را در دو جهت به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک قرار داده: نزدیکی در دین و نزدیکی در رحم کسی که در هر کار نیک گوی سبقت را از دیگران ربوده و جایی که مردم خود را از صحنه کنار می کشیدند خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله به او اکتفا نموده اند. او به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک شد زمانی که همه از او دوری می گزیدند با او نماز می گزارد هنگامی که دیگران شرک می ورزیدند، و در راه یاری می جنگید هنگامی که دیگران شکست خورده باز می گشتند و با او به نبرد با دشمن می پرداخت و آنان خودداری می کردند، او را تصدیق می کرد و دیگران تکذیبش می نمودند. کسی که هیچ گاه در پرچمداری با شکست روبرو نگردید... او از شما یاری می طلبد و شما را دعوت به حق می نماید، فرمان داده که به سوی او روید و یاریش نمایید علیه قومی که بیعت او را شکسته، صالحان از یارانش را کشته، کارگزارانش را مثله نموده و بیت المال را غارت کرده اند...
ص: 144
[27/ 27] قال مولانا الحسن علیه السلام لزياد بن أبي سفيان:... مالك افتخار ! تكفيك سمية و يكفينا رسول الله صلی الله علیه و اله.. و أبي علي بن أبي طالب سيّد المؤمنين. (1)
یعنی: امام مجتبی به زیاد فرمود: تو چیزی نداری که بدان افتخار نمایی، برای تو انتساب به مادرت سمیه کافی است ! و ما را پیامبر صلی الله علیه و آله و پدرم علی بن ابی طالب سرور آقای مؤمنان بس است.
* در روایت شماره 249 خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت زهرا علیها السلام فرمود: ﴿أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ اخْتَارَ مِنْ أهل الأَرْضِ رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا أَبُوکِ وَالآخَرُ زَوْجُکِ﴾.
* و در حدیث شماره 250 فرمود: ﴿... أحبّ أَهْلي إِلَيَّ. يا خير أهلي﴾
* و در روایت شماره 444 فرمود: عَلَیْکُمْ بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَإِنَّهُ مَوْلاَکُمْ فَأَحِبُّوهُ وَ کَبِیرُکُمْ فَاتَّبِعُوهُ وَ عَالِمُکُمْ فَأَکْرِمُوهُ وَ قَائِدُکُمْ إِلَی اَلْجَنَّهِ فَعَزِّرُوهُ وَ إِذَا دَعَاکُمْ فَأَجِیبُوهُ وَ إِذَا أَمَرَکُمْ فَأَطِیعُوهُ أَحِبُّوهُ لِحُبِّی وَ أَکْرِمُوهُ لِکَرَامَتِی مَا قُلْتُ لَکُمْ فِی عَلِیٍّ إِلاَّ مَا أَمَرَنِی بِهِ رَبِّی جَلَّتْ عَظَمَتُهُ﴾
* در روایت شماره 679 و... خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿لَأَبْعَثَنَّ إِلَیْهِمْ رَجُلاً کَنَفْسِی... مثل نفسي...و ... ﴾.
* و در روایت شماره 950 به نقل از انس بن مالك خواهد آمد: قلنا لسلمان: سل رسول الله صلى الله عليه و سلم: مَن نُسنِدُ إلَیهِ اُمورَنا ، و یَکونُ مَفزَعَنا ؟ و مَن أحَبُّ النّاسِ إلَیهِ قال:... ﴿يا سلمان، إن أخي، وَ وَزِیرِی وَ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی وَ خَیْرَ مَنْ أَتْرُکُ بَعْدِی یَقْضِی دَیْنِی وَ یُنْجِزُ مَوْعِدِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ﴾.
* و در پاورقی روایت شماره 1056 خواهد آمد: ﴿وَاللهِ لَلّهُ أشَدُّ حُبّاً لَهُ مِنّی
ص: 145
إنَّ اللهَ جَعَلَ ذُرِیَّهَ کُلِ نَبِیٍّ فی صُلْبِهِ وَ جَعَلَ ذُریَّتِی فی صُلْبِ هذا﴾.
* و در روایت شماره 1040 خواهد آمد: ﴿إِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَهِ ... فينادي مناد: «لِیَقُمْ سَیِّدُ اَلْمُؤْمِنِینَ... »، فَیَقُومُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ﴾.
* و در روایت شماره 1041: ﴿... ثُمَّ لاَ أُدْعَی لِخَیْرٍ إِلاَّ دُعِیتَ لَهُ﴾.
* و در ضمن روایت شماره 1188 - 1189 خواهد آمد: لولا أن تقول فيك طوائف [طائفة] مِن اُمَّتی ما قالَتِ النَّصاری في عیسَی بنِ مَریَمَ علیها السلام ، لَقُلتُ فیکَ الیَومَ مقالاً لا تمرّ على ملاً [بِمَلاً] من المسلمين إلّا أخذوا من تراب رجليك و فضل طهورك يستشفون به [بهما].... و أنت في الآخرة أقرب الناس منّي... و أنت أول داخل الجنة من أُمّتي... الإيمان مُخالِطُ لحمك و دمك كما خالط لَحْمي و دمي.
و في لفظ: ﴿وَ أَنْتَ غَداً فِي الْآخِرَةِ أَقْرَبُ الْخَلْقِ مِنِّي...وَالْإِيمانُ مُخالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ كَمَا خالَطَ لَحْمِي وَ دَمِي... فَأَنْتَ أَعَزُّ الْخَلْقِ وَ أَکْرَمُهُمْ عَلَیَّ وَ أَعَزُّهُمْ عِنْدِی﴾.
و در روایت شماره 1470 در ضمن مناشده امیر مؤمنان علیه السلام با اصحاب شورا خواهد آمد: قال علیه السلام: ﴿نَشَدتُکُم بِاللّهِ ، أفیکُم أحَدٌ أحَبُّ إلَی اللّهِ و إلی رَسولِهِ مِنّی؛ إذ دَفَعَ الرّایَهَ إلَیَّ یَومَ خَیبَرَ، فَقالَ: ﴿لَاُعطِیَنَّ الرّایَهَ إلی مَن یُحِبُّ اللّهَ و رَسولَهُ و یُحِبُّهُ اللّهُ و رَسولُهُ﴾، و یَومَ الطّائِرِ إذ یَقولُ: ﴿اللّهُمَّ ائتِنی بِأَحَبِّ خَلقِکَ إلَیکَ یَأکُلُ مَعی﴾، فجئت فقال: ﴿اللّهُمَّ وإلی رَسولِکَ ، اللّهمّ وإلی رَسولِکَ﴾ غَیری ؟ قالوا : اللّهُمَّ لا.
سلمان می گوید: خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را به منزله سر از بدن و چشم از سر بدانید. بدن به غیر سر و سر به غیر چشم هدایت نمی شود (همان گونه که مغز فرمانده بدن و چشم ابزار نگرش اوست و موفقیت انسان در پیروی از فرمان عقل و مغز است، موفقیت جامعه نیز در گرو پیروی از اهل بیت علیهم السلام می باشد).
[29/ 29] قال ابن عباس: ليس من آية في القرآن ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ إِلَّا و عليٌّ رأسها [أولها/ سيدها/ كبيرها] و أميرها و شريفها، و لقد عاتب الله أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم في القرآن و ما ذكر عليّاً إلا بخير. (1)
ابن عباس می گفت تمام آیاتی که در آن آمده: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ﴾ سرآمد، سرور، و امیر [و مهتر و بزرگ] آن مؤمنان علی علیه السلام است. خدا صحابه را در قرآن (بارها) سرزنش نموده ولی از علی علیه السلام جز به نیکی یاد نکرده است.
[30/ 30] روى الطبري في ضمن أخبار وقعة الجمل: قال الحارث بن حسان
ص: 147
الذهلي [و هو من الصحابة ] (1):... يا معشر بكر بن وائل، إنه لم يكن أحد له من رسول الله صلی الله علیه و آله مثل منزلة صاحبكم فانصروه. (2)
حارث بن حسان صحابی در نبرد جمل به قبیله خود می گفت: علی علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله جایگاهی داشت که برای هیچ کس نبود، پس او را یاری نمایید.
[31/ 31] و قال زحر بن قيس الجعفي [و هو من الصحابة] (3) يوم الجمل أيضاً:
أضربكم حتى تقرّوا لعليّ *** خیر قريش كلها بعد النبيّ
من زانه الله و سمّاه: الوصيّ *** إن الوليّ حافظ ظهر الوليّ (4)
در ضمن رجز زحر بن قیس صحابی در نبرد جمل آمده: پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بهترین قریش علی علیه السلام است که خداوند او را به لقب وصی مزیّن فرموده.
[32/ 32] قال ابن عبد البر: ومن أبيات لخزيمة بن ثابت بصفّين:
كلّ خير يزيّنهم فهو فيه *** وله دونهم خصال تزيّنه (5)
خزيمة بن ثابت در نبرد صفین هنگام رجزخوانی می گفت هر خصلت نیکی که زینت آن هاست در علی وجود دارد و در او خصلت هایی است ویژه که به او اختصاص دارد و دیگران را بهره ای از آن نیست.
[33/ 33] قال عمر بن الخطاب: قد أعطي - يعني أمير المؤمنين علیه السلام- ما لم
ص: 148
يعطه أحد من آل الرسول صلی الله علیه و اله (1)
عمر در ضمن کلامی می گوید: به علی مقامی داده شده که به هیچ کس از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله داده نشده است.
[34/ 34] عامه نقل کرده اند که پسر عمر می گفت: ما هنگام شمارش صحابه (به ترتیب) می گفتیم: ابوبکر، عمر، عثمان.
کسی از او پرسید: پس علی (چه شد)؟ او پاسخ داد: ويحك ! علي من أهل البيت، لا يقاس بهم، عليٌّ مع رسول الله في درجته.
یعنی: وای بر تو! علی از اهل بیت علیهم السلام است. کسی با آنان قیاس نمی شود. علی با پیامبر صلی الله علیه و آله و در درجه و منزلت اوست. (2)
[35/ 35] كتب سعد بن أبي وقاص إلى معاوية:... إن عليّاً قد كان فيه ما فينا، ولم يكن فينا ما فيه. (3)
و في رواية: إن عليّاً كان من السابقة، ولم يكن فينا ما فيه، فشاركنا في محاسننا، ولم نشاركه في محاسنه، و كان أحقُّنا كلنا بالخلافة... و قد علمنا أنه أحق بها منّا.... . (4)
سعد بن ابی وقاص در ضمن پاسخ نامه معاویه نوشت: تمام آن چه ما داریم (از فضیلت و سابقه) در علی موجود است ولی آن چه او دارد در ما نیست !
و بنابر نقلی نوشت: علی از سابقین است، آن چه او داراست در ما نیست،
ص: 149
پس او محاسن ما را دارد ولی ما در محاسن او شریک نیستیم. او از همه ما به خلافت سزاوارتر است (و همهٔ) ما این مطلب را می دانیم (و بدان معترفیم).
[36/ 36] پسر احمد بن حنبل می گوید از پدرم درباره برتری صحابه پرسیدم او از ابوبکر و عمر و عثمان به ترتیب یاد کرد و سپس ساکت شد. گفتم: پدر، پس علی بن ابی طالب (چه جایگاهی دارد)؟ پاسخ داد: هو من أهل البيت لا يقاس به هؤلاء. (1) او از اهل بیت علیهم السلام است و این ها با او قیاس نمی شوند.
[37/ 37] در ضمن گفتگوی حسن بصری با حجّاج آمده است که حسن گفت: علی پسر عمو و داماد پیامبر صلی الله علیه و آله و محبوب ترین مردم [و نزدیک ترین آن ها] نزد آن حضرت است. او را سابقه هایی الهی، مبارک (و درخشان) است که نه تو و نه هیچ کس دیگری نمی تواند آن را انکار نماید. (2)
ص: 150
[38/ 38] ابوبکر بن عیاش- که از متعصبین علمای اهل تسنن است - می گوید: خیر الناس من لا يختلف فيه علي بن أبي طالب، یعنی بهترین مردم کسی است که (در فضیلت و برتری) او اختلافی نباشد و او علی بن ابی طالب است. (1)
* و در روایت 331 در اشعار برخی از صحابه آمده است:
من فيه ما فيهم لا يمترون به *** و ليس في القوم ما فيه من الحسن
این بیت در برخی از منابع - به نقل از عباس بن عبدالمطلب - چنین آمده:
مَنْ فِيهِ مَا فِي جَمِيعِ النَّاسِ كُلِّهِم *** وَ لَيْسَ فِي النَّاسِ مَا فِيهِ مِنَ الْحَسَن (2)
* و در روایت 516 از حاکم نیشابوری و دیگران خواهد آمد که خزیمة بن ثابت در ضمن اشعاری در مدح امیر مؤمنان علیه السلام چنین سروده است:
و فيه الذي فيهم من الخير كلّه *** و ما فيهم كلّ الذي فيه من حسن
* روایات فضیلت 6: «حدیث منزلت» با توجه به آن چه در دلالت آن خواهد آمد و با توجه موارد مختلف صدورش (3)،
ص: 151
* تعابیر مختلفی که در فضیلت شماره 8: «تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت» خواهد آمد، مانند: «وَليّي في الدنيا والآخرة، أخي، و صاحبي، و وارثي، و وزيري، و خليفتي، و وصيي، و وليّكم من بعدي... يكون معي في الجنة»،
* روايات فضیلت 9: «علی علیه السلام تنها برادر پیامبر صلی الله علیه و آله»،
* روایات صحیح و معتبر فراوان که: «انّ عليّاً مِنِّي وَ انَا مِنْه» که در فضیلت های شماره 4، 5 و 15 خواهد آمد، همه دلالت 15 خواهد،آمد همه دلالت بر منزلت خاص امیرالمؤمنین علیه السلام نزد خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله دارد.
* در همین راستا نسائی (متوفی 303) ابوابی را منعقد نموده با عناوین:
«ذكر منزلة علي بن أبي طالب [علیه السلام] من النبي صلی الله علیه و اله».
«ذكر منزلة علي بن أبي طالب [علیه السلام] و قربه من النبي صلى الله عليه و سلم، و لزوقه به و حبّ رسول الله صلی الله علیه و اله له.
«ذكر منزلة علي [علیه السلام] من رسول الله عند دخوله و مسألته و سكوته». (1)
و محبّ طبری (متوفی 694) در شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بخشی را با این عنوان مطرح کرده که: «ذکر اختصاصه بأحبّية الله تعالى له». (2)
و در جای دیگر با عنوان: «ذكر أنه أحبّ الخلق إلى الله بعد رسول الله صلی الله علیه و اله» (3)
و اگر کسی با دیده انصاف به روایات فضیلت های امیرالمؤمنین علیه السلام بنگرد، می یابد که همه حاکی از جایگاه ویژه آن حضرت نزد خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است.
ص: 152
[39/ 39] آیه مباهله به روشنی دلالت دارد که هیچ کس در فضیلت با امیرمؤمنان علیه السلام برابر نیست که او همتای پیامبر صلی الله علیه و آله است جز در نبوت! (1)
[40/ 40] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: الحسن والحسين سيدا شباب أهل الجنة: و أبوهما خير [أفضل] منهما. (2) پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: امام حسن و امام حسین علیهما السلام سرور
ص: 153
ص: 154
و آقای بهشتیان هستند و پدر بزرگوارشان از آن دو بهتر و برتر است.
این روایت از جماعتی از صحابه نقل شده است. (1)
ص: 155
و از برخی روایات معلوم می شود که راویان احساس خطر کرده و در نقل این جمله آزاد نبوده اند. (1)
[41/ 41] و في ضمن رواية رواها الطبراني عن حذيفة رضی الله عنه، قال: رأينا في وجه رسول الله صلی الله علیه و اله السرور يوماً من الأيام، فقلنا: يا رسول الله لقد رأينا في وجهك تباشير السرور، قال: «و كيف لا أسرّ وقد أتاني جبريل علیه السلام فبشّرني أن حسنا و حسينا سيدا شباب أهل الجنة، و أبوهما أفضل منهما». (2) حذیفه می گوید: روزی دیدیم از چهره مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله شادی و سرور می بارید! جهت آن را پرسیدیم فرمود: «چگونه شاد نباشم در حالی که جبرئیل علیه السلام مرا بشارت داده که حسن و حسین علیهما السلام سرور جوانان بهشت هستند و پدر بزرگوارشان از آن دو برتر است».
[42/ 42] و في ضمن رواية ثالثة - رواها الطبراني وابن عساكر، عن علي بن علي المكّي الهلالي، عن أبيه، قال: دخلت على رسول الله صلی الله علیه و اله فِي شَكَاتِهِ الَّتِي قُبِضَ فِيهَا، فَإِذَا فَاطِمَةُ [علیها السلام] عِنْدَ رَأْسِهِ، قَالَ: فَبَكَتْ حَتَّى ارْتَفَعَ صَوْتُهَا، فَرَفَعَ رَسُولُ الله صلى الله عليه و آله وسلم طَرْفَهُ إِلَيْهَا، فَقَالَ: ﴿حَبِيبَتِي فَاطِمَةُ مَا الَّذِي يُبْكِيكِ؟﴾ فَقَالَتْ : أَخْشَى الضَّيْعَةَ مِنْ بَعْدِكَ، فَقَالَ: ﴿يَا حَبِيبَتِي، أَمَا عَلِمْتِ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ اطَّلَعَ إِلَى الأَرْضِ اطَّلاعَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا أَبَاكِ فَبُعِثَ بِرِسَالَتِهِ، ثُمَّ اطَّلَعَ اطَّلاعَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا بَعْلَكِ وَأَوْحَى إِلَيَّ أَنْ أُنْكِحَكِ إِيَّاهُ﴾.
ص: 156
﴿یا فاطِمَهُ، ونَحنُ أهلُ بَیتٍ قَد أعطانَا اللّهُ سَبعَ خِصالٍ لَم یُعطَ أحَدٌ قَبلَنا ولا یُعطی أحَدٌ بَعدَنا: أنَا خاتِمُ النَّبِیّینَ وأکرَمُ النَّبِیّینَ عَلَی اللّهِ وأحَبُّ المَخلوقینَ إلَی اللّهِ عز و جل، و أنَا أبُوکِ و وَصِیّی خَیرُ الأَوصِیاءِ و أحَبُّهُم إلَی اللّهِ و هُوَ بَعلُکِ، و شَهیدُنا خَیرُ الشُّهَداءِ و أحَبُّهُم إلَی اللّهِ، و هُوَ عَمُّکِ حَمزَهُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ وهُوَ عَمُّ أبیکِ وعَمُّ بَعلِکِ، ومِنّا مَن لَهُ جَناحانِ أخضَرانِ یَطیرُ فِی الجَنَّهِ مَعَ المَلائِکَهِ حَیثُ یَشاءُ و هُوَ ابنُ عَمِّ أبیکِ و أخو بَعلِکِ، و مِنّا سِبطا هذِهِ الاُمَّهِ و هُمَا ابناکِ الحَسَنُ والحُسَینُ و هُما سَیِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّهِ، و أبوهُما والَّذی بَعَثَنی بِالحَقِّ خَیرٌ مِنهُما﴾
﴿یا فاطِمَهُ، وَالَّذی بَعَثَنی بِالحَقِّ إنَّ مِنهُما مَهدِیَّ هذِهِ الاُمَّهِ، إذا صارَتِ الدُّنیا هَرجاً و مَرجاً، و تَظاهَرَتِ الفِتَنُ و تَقَطَّعَتِ السُّبُلُ، و أَغارَ بَعضُهُم عَلی بَعضٍ، کَبیرٌ یَرحَمُ صَغیراً ولا صَغیرٌ یُوَقِّرُ کَبیراً، فَیَبعَثُ اللّهُ عز و جل عِندَ ذلِکَ مِنهُما مَن یَفتَتِحُ حُصونَ الضَّلالَهِ، و قُلوباً غُلفاً یَقومُ بِالدّینِ فی آخِرِ الزَّمانِ کَما قُمتُ بِهِ فی أوَّلِ الزَّمانِ، و یَملَأُ الدُّنیا عَدلاً کَما مُلِئَت جَوراً﴾.
﴿یا فاطِمَهُ، لا تَحزَنی و لا تَبکی، فَإِنَّ اللّهَ عز و جل أرحَمُ بِکِ و أَرأَفُ عَلَیکِ مِنّی، و ذلِکَ لِمَکانِکِ مِنّی و مَوضِعِکِ مِن قَلبی، و زَوَّجَکِ اللّهُ زَوجَکِ و هُوَ أشرَفُ أهلِ بَیتِکِ حَسَباً، و أَکرَمُهُم مَنصَباً، و أَرحَمُهُم بِالرَّعِیَّهِ، و أَعدَلُهُم بِالسَّوِیَّهِ، و أَبصَرُهُم بِالقَضِیَّهِ...﴾ (1)
ص: 157
و في رواية ابن الصباغ المالكي: «وَ مِنَّا مَهْدِیُّ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ اَلَّذِی یُصَلِّی خلفه عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ»، ثمّ ضرب على منكب الحسين علیه السلام، و قال: «مِنْ هَذَا مَهْدِیُّ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ». (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله در ضمن روایتی به دختر بزرگوارش فرمود: «عزیزم، مگر نمی دانی خداى عزّوجلّ التفاتی به زمین نمود و از بین مردمان پدرت را برای رسالت برگزید و پس از آن التفات دیگر فرمود و شوهرت را برگزید و من به وحی الهی تو را به ازدواج او درآوردم».
ای فاطمه خداوند به ما خاندان ویژگی هایی عنایت فرموده که به هیچ از گذشتگان و آیندگان نداده است من خاتم پیامبران، عزیزترین آن ها نزد خدا و محبوب ترین خلق نزد خدا هستم که پدر تو می باشم».
«وصی (و جانشین) من بهترین اوصیا و محبوب ترین آن ها نزد خداست که شوهر تو می باشد. شهید ما بهترین شهدا و محبوب ترین آن ها نزد خداست که عمویت حضرت حمزه علیه السلام و عموی پدر و شوهر توست». و از ما خاندان کسی است که با دو بال سبز در بهشت با فرشتگان هر جا که بخواهد پرواز می کند و او پسر عموی پدرت و برادر شوهرت (حضرت جعفر علیه السلام) است. و از ما خاندان دو سبط این امت: فرزندان تو حسن و حسین، سرور جوانان بهشت هستند. سوگند به خدایی که مرا به حق به پیامبری مبعوث فرمود پدرشان از آن دو برتر است... ».
ص: 158
«ای فاطمه... خداوند همسرت را به همسری تو درآورد که در اصل و تبار شریف ترین فرد، خاندانت گرامی ترین آن ها از جهت جایگاه مهربان ترین آنان به مردم (و زیردستان)، عادل ترین آن ها در تقسيم بالسوية (بيت المال) و بیناترین و برترین آنان در قضاوت است».
و بنابر روایتی در آخر فرمود: «از ماست مهدی این امت که حضرت عیسی بن مریم علیهما السلام در نماز به او اقتدا می نماید»، سپس دست بر شانه امام حسین علیه السلام زد و فرمود: «مهدی این امت از نسل این خواهد بود».
بنابر اتفاق و اجماع فریقین، بهشتیان همه جوان هستند.
﴿أهلُ الجنّهِ جُرْدٌ مُرْدٌ کُحْلٌ، لا یَفنی شَبابُهُم، ولا تَبلی ثِیابُهُم﴾. (1)
﴿ مَن یَدخُل الجَنَّهَ یُنعَم لا یَبأَسُ، لا تَبلی ثِیابُهُ، وَلا یَفنی شَبابُهُ﴾. (2)
پس امام حسن و امام حسین علیهما السلام سرور همه بهشتیان هستند و پدر بزرگوارشان از آن دو و همه بهشتیان برتر است.
گرچه آقایی و سروری آن دو بر كهول أهل الجنة و شبابها يعنى پير و جوان اهل بهشت در روایات دیگر عامه نیز آمده است. (3)
ص: 159
* تعبير: «وَ أَبُوهُمَا خَیْرٌ مِنْهُمَا» در روایات دیگر نیز آمده است. (1)
[43/ 43] قال مولانا الحسين ابن علي علیه السلام - لعبد الله بن عمرو بن العاص -:... «أتعلم انى أحبّ أهل الأرض إلى أهل السماء»؟! قال: إي و ربّ الكعبة، إنك لأحبّ أهل الأرض إلى أهل السماء ! قال: «فما حملك على أن قاتلتني و أبي يوم صفين ؟! والله لأبي خير منّي....» (2) امام حسین علیه السلام به عبدالله پسر عمرو بن عاص فرمود: «می دانی (و اعتراف داری) که من بهترین زمینیان نزد آسمانیان هستم»؟! پاسخ داد: آری به خدای کعبه سوگند... حضرت فرمود: «پس چرا با من و پدرم در نبرد صفین جنگیدی ؟ به خدا سوگند پدرم از من بهتر است»!
[44/ 44] قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: نحن بنو عبد المطلب سادة أهل الجنة: أنا و عليٌّ و جعفر و حمزة والحسن والحسين والمهدي. (3)
ص: 160
یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ما فرزندان عبدالمطلب سرور بهشتیان هستیم: من، علی، جعفر، حمزه، حسن، حسین و مهدی [درود خدا بر آنان باد].
از این حدیث نیز برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران معلوم می شود.
[45/ 45] با تعابیر مختلف از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: علی برترین فرد بشر است، هر کس این مطلب را انکار - یا در آن تردید - نماید کافر است.
﴿عَلِیٌّ خَیْرُ اَلْبَشَرِ مَنْ [فمن] أبى فقد كفر. أو: فَمَنِ امتَری فَقَد کَفَرَ﴾. (1)
أو: ﴿مَنْ شَکَّ فِیهِ فَقَدْ کَفَرَ ﴾ (2) أو: مَنْ لَمْ یَقُلْ عَلِیٌّ خَیْرُ اَلنَّاسِ فَقَدْ کَفَرَ﴾. (3)
[46/ 46] با الفاظ مختلف از آن حضرت نقل شده است که فرمود:
ص: 161
... و خير من أترك [تركت/ أخلف] بعدي علي بن أبي طالب. (1) یعنی: بهترین کسی که من پس از خویش بین شما بجای می گذارم علی است
در روایات متعدد از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که از امیرالمؤمنین علیه السلام به: آقا و سرور مسلمانان، امام پرهیزگاران، و پیشوای روسفیدان یاد فرمود.
[47/ 47] قال علیه السلام: أوحي إليّ في عليّ ثلاث: ﴿أَنَّهُ سَیِّدُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ إِمَامُ اَلْمُتَّقِینَ وَ قَائِدُ اَلْغُرِّ اَلْمُحَجَّلِینَ﴾. (2) و في لفظ: «سيد المؤمنين». (3)
[48/ 48] و عنه علیه السلام: قال لي رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿مَرْحَباً بِسَیِّدِ اَلْمُسْلِمِینَ وَ إِمَامِ اَلْمُتَّقِینَ﴾. (4)
[ 49/ 49] و قال صلی الله علیه و آله: ﴿یَا عَلِیُّ إِنَّکَ سَیِّدُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ إِمَامُ اَلْمُتَّقِینَ وَ قَائِدُ اَلْغُرِّ
ص: 162
اَلْمُحَجَّلِینَ وَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ﴾ (1)
در روایات فراوان از آن حضرت به «یعسوب الدین» و «یعسوب المؤمنين» ياد شده است. (2) قال القاضي الرامهرمزي (المتوفى360): و في الحديث: «عليٌّ يعسوب المؤمنين - أي سيدهم - والمال يعسوب المنافقين». (3)
ابن ابى الحدید می گوید: شیعه بر این باور است که در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله بسیاری از مهاجرین و انصار علی علیه السلام را با لقب «امیر المؤمنین» خطاب می کردند ولی در آثار اهل حدیث (اهل تسنن) چنین چیزی ثابت نیست. (4) البته آن ها عبارت دیگری نقل کرده اند که همین معنا را می رساند و از آن همین مطلب استفاده می شود گرچه به لفظ دیگری است و آن دو حدیث ذیل می باشد:
[50/ 50] ﴿اَنْتَ یعْسُوبُ الدّینِ وَ الْمالُ یعْسُوبُ الظَّلَمَهِ﴾.
[51/ 51] ﴿وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی هَذَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ﴾.
ص: 163
واليعسوب: ذَکَرُ النَّحلِ و امیرُها﴾. (1)
او در جای دیگر می نویسد هر دو حدیث یک مطلب را می رساند گویا پیامبر صلی الله علیه و آله علی را رئیس و سرور مؤمنان قرار داده یا آن که او را در جایگاهی قرار داده که دین تابع اوست و از او پیروی می نماید همان گونه که زنبورهای عسل از یعسوب و بزرگشان پیروی می کنند و این مانند روایت دیگری است که فرمود: «و أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ کَیْفَ دَارَ» خدایا حق را دائر مدار علی قرار بده هرگونه که او حرکت نماید. (2)
[2/ 52] و كان يقول: ﴿أنَا یَعسوبُ المُؤمِنینَ وَالمالُ یَعسوبُ الظَّلَمَهِ﴾ (3)
و في رواية أخرى: ﴿أنَا یَعسوبُ المُؤمِنینَ وَالمالُ یَعسوبُ الفُجّارِ﴾. (4)
و في رواية ثالثة: ﴿أَنا یَعْسُوبُ المؤمنین، و المالُ یَعْسُوبُ الکفار﴾. (5)
ص: 164
و في رواية رابعة: عن أبي مسعر قال: دخلت على علي علیه السلام و بين يديه ذهب، فقال: ﴿أنَا یَعسوبُ المُؤمِنینَ ، وهذا یَعسوبُ المُنافِقینَ﴾. (1)
[53/ 53] و روي عن رسول الله صلی الله علیه و آله أنه قال: ﴿یَا أَنَسُ... أَوَّلُ مَنْ یَدْخُلُ عَلَیْکَ مِنْ هَذَا الْبَابِ إِمَامُ الْمُتَّقِینَ، و سَیِّدُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ یَعْسُوبُ الدِّینِ وَ خَاتَمُ الْوَصِیِّینَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ﴾. قَالَ أَنَسٌ فَقُلْتُ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ رَجُلاً مِنَ اَلْأَنْصَارِ وَ کَتَبْتُ [ وكتمت ظ] دَعْوَتِی فَجَاءَ عَلِیٌّ فَقَالَ: «مَنْ جَاءَ یَا أَنَسُ» ؟ فَقُلْتُ: عَلِیٌّ فَقَامَ إِلَیْهِ مُسْتَبْشِراً فَاعْتَنَقَهُ ثُمَّ جَعَلَ یَمْسَحُ عَرَقَ وَجْهِهِ فَقَالَ عَلِیٌّ: یَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ وَ آلِکَ لَقَدْ رَأَیْتُ مِنْکَ الْیَوْمَ تَصْنَعُ بِی شَیْئاً مَا صَنَعْتَهُ بِی قَبْلُ! قَالَ: ﴿وَ مَا یَمْنَعُنِی وَ أَنْتَ تُؤَدِّی عَنِّی وَ تُسْمِعُهُمْ صَوْتِی وَ تُبَیِّنُ لَهُمْ مَا اخْتَلَفُوا فِیهِ بَعْدِی﴾ ! (2)
[54/ 54] قال المهدي العباسي: حدثني أبي، عن جدي، عن أبيه، عن ابن عباس، قال: كنت عند النبي صلی الله علیه و اله و عِندَهُ أصحابُهُ حافّینَ بِهِ ، إذ دَخَلَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ [علیه السلام] فقال له النبي صلى الله عليه وسلم: «یا علي إنَّكَ عبقريّهم». [ ثمّ] قالَ المَهدِیُّ : أی سَیِّدُهُم. (3)
نزد خلیفه، مهدی عباسی از امیرمؤمنان علیه السلام یاد شد، او گفت: پدرم از جدم از پدرش نقل کرد که ابن عباس گفت: من نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودم و اصحاب آن حضرت گردش حلقه زده بودند که به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: «ای علی تو عبقری - یعنی آقا و سرور - دیگر صحابه هستی.»
ص: 165
[55/ 55] عن أنس، قال: كنت عند النبي صلی الله علیه و اله، فرأى عليّاً [علیه السلام] مقبلا فقال: ﴿أنّا و هذا حُجَّةٌ عَلى أُمَّتِي يَومَ القِيامَة﴾. (1)
انس می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: روز قیامت من و علی حجت بر امت هستیم.
[56/ 56] و في رواية: ﴿أَنَا وَ عَلِیٌّ حُجَّهُ اَللَّهِ عَلَی عِبَادِهِ﴾. (2)
[57/ 57] و في رواية: ﴿أُخْرى عَلی خَلْقِهِ﴾. (3)
[58/ 58] و قال صلی الله علیه و آله لعلي علیه السلام: ﴿أَنَا وَ أَنْتَ أَبَوَا هَذِهِ اَلْأُمَّهِ﴾.
راغب اصفهانی (متوفی 502) در اول کتاب مفردات در ماده «أبا» می نویسد: «أب» به مع معنای پدر است و هر کس که سبب و باعث ایجاد چیزی شود یا موجب اصلاح یا ظهور آن گردد نیز «أب» نامیده می شود. از این روی پیامبر صلی الله علیه و آله پدر مؤمنان نامیده می شود... در روایت آمده که آن حضرت به علی علیه السلام فرمود: «من و تو پدر این امت هستیم». (4)
ص: 166
شایان ذکر است که ابن سیده (متوفی 458) از علی بن حمزه نقل کرده که معنای حدیث آن است که من و تو عهده دار و متکفل امر این امت هستیم (1) (که اشاره به ولی امر بودن و رهبری آن دو بزرگوار دارد).
همین مطلب در روایتی که حافظ علاء الدین مغلطای حنفی (متوفی 762) نقل کرده به این تعبیر آمده است:
[59/ 59] يا علي، أَنَا وَ أَنْتَ أَبَوَا الْمُؤْمِنِینَ. (2)
[60/ 60] وروى ابن عساكر و غيره عن عمار بن ياسر و أبي أيوب، قالا: قال رسول الله صلی الله علیه و اله: ﴿حَقُّ عَلِیٍّ عَلَی المُسلِمینَ حَقُّ الوالِدِ عَلی وَلَدِهِ [الولد]﴾. (3)
يعني حق علی بر مسلمانان حق پدر بر فرزند است.
[61/ 61] در ضمن روایتی از مسیب بن عبدالرحمن- که اشکالی در سند آن نیست ولی متن آن را منکر دانسته اند ! - آمده است:
ص: 167
یا عَلِیُّ، إنَّکَ سَیِّدُ العَرَبِ، وأنَا سَیِّدُ وُلدِ آدَمَ.
ای علی، تو سرور و سالار عرب هستی و من سرور و سالار بنی آدم. (1)
این مطلب در روایت حاکم نیشابوری با تقدیم و تأخیر چنین آمده است أنا سيّد وُلد آدم، و عليٌّ سيّد العرب. (2)
ص: 168
[62/ 62] و روى الطبراني، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿یَا أَنَسُ اِنْطَلِقْ فَادْعُ لِی سَیِّدَ اَلْعَرَبِ﴾ يعنى عليّاً [علیه السلام]، فقالت عائشة: ألست سيّد العرب؟ قال: ﴿أنَا سَیِّدُ وُلدِ آدَمَ، و عَلِیٌّ سَیِّدُ العَرَبِ﴾. (1)
[63/ 63] قال سَلَمَةَ بن كَهَيْلَ مرَّ عليٌّ بن أبي طالب [علیه السلام] على رسول الله صلی الله علیه و اله و عنده عائشة فقال: ﴿یَا عَائِشَهُ إِذَا سَرَّکِ أَنْ تَنْظُرِی إِلَی سَیِّدِ اَلْعَرَبِ فَانْظُرِی إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ!﴾ فقالت: ألست سيّد العرب ؟ فقال: ﴿أَنَا إِمَامُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ سَیِّدُ اَلْمُتَّقِینَ فَإِذَا سَرَّکِ أَنْ تَنْظُرِی إِلَی سَیِّدِ اَلْعَرَبِ فَانْظُرِی إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ﴾ (2)
از احتجاج امیرالمؤمنین علیه السلام بر اصحاب شورا نیز معلوم می شود که این امر از مناقب خاص و ویژه آن حضرت بشمار می آید زیرا به آنان فرمود: فأَنْشُدُكُمْ بالله هل فيكم أحد قال له رسول الله صل الله علیه و اله : «أنت سيد العرب» غيري ؟ قالوا: اللهم لا. (3) یعنی: آیا بین شما جز من کسی هست که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اش فرموده باشد: «تو سرور و سالار عرب هستی»؟ اصحاب شورا پاسخ دادند: نه.
لذا محبّ طبری عنوان باب را چنین قرار داده: ذکر اختصاصه بسيادة العرب. (4)
زرکشی شافعی (متوفی 794) نیز آن را از احادیث مشهوره دانسته است. (5)
[64/ 64] در نامه 9 نهج البلاغة آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ﴿فَيَا
ص: 169
عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ يُقْرَنُ بِي مَنْ لَمْ يَسْعَ بِقَدَمِي وَلَمْ تَكُنْ لَهُ كَسَابِقَتِي الَّتِي لَا يُدْلِي أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلَّا أَنْ يَدَّعِيَ مُدَّعٍ مَا لَا أَعْرِفُهُ وَ لا أَظُنُّ اللَّهَ يَعْرِفُه﴾. (1)
شگفتا از روزگار که من با کسانی برابر شمرده شوم که مانند من (برای دین) کوششی نکرده و سابقه ای چون من ندارند سابقه ای که هیچ کس مانند آن را نداشته مگر آن که کسی ادعایی نماید که من سراغ ندارم و خدا هم سراغ ندارد.
و قسمت: «كَسَابِقَتِي الَّتِي لا يُدْلِي أَحَدٌ بِمِثْلِهَا» صریح در برتری بر همه است. (2)
[65/ 65] عن جابر بن عبد الله الأنصاري، قال: كنا جلوسا عند رسول الله صلی الله علیه و اله إذ أقبل علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فلمّا نظر إليه النبي صلى الله عليه و سلم قال: «قد أتاكم أخي». ثم التفت إلى الكعبة فقال: ﴿وَ رَبِّ هَذِهِ الْبَنِيَّةِ إِنَّ هَذَا وَ شِيعَتَهُ [هم] الْفَائِزُونَ الْقِيَامَةِ﴾.
ثم أقبل علينا بوجهه فقال: «أَما وَاللَّهِ إنّهُ أَوَّلُكُمْ إيماناً باللَّهِ، وَ اقْوَمُكُمْ بأمر اللَّهِ وَ أَوفاكُم بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَقْضاكُمْ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ أَقْسَمُكُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَأَعْدَلُكُمْ فِي الرَّعيَّةِ وَأَعْظَمُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ مَزِيَّةً﴾. قال جابر: فأنزل الله: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ
ص: 170
أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة﴾ [البيئة (98): ]، فكان عليٌّ إذا أقبل قال أصحاب محمد صلی الله علیه و اله: قد صلى الله عليه و سلم: أتاكم خير البرية بعد رسول الله صلی الله علیه و آله. (1)
جابر می گوید: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم که امیرالمؤمنین علیه السلام به سوی ما آمد، حضرت نگاهی به او انداخت و فرمود: برادرم آمد. سپس با اشاره به کعبه فرمود: به پروردگار این بنا سوگند علی و شیعیانش رستگاران در قیامت هستند. سپس رو به ما کرده و فرمود به خدا سوگند، او اولین شماست در ایمان به خداوند، پایدارترین شماست در اجرای فرمان خداوند، وفادارترین شماست به عهد و پیمان خداوند برترین شماست در قضاوت به حکم خداوند و رعایت برابری در تقسیم بیت المال عادل ترین شماست در رعایت حال مردم و امتیاز او نزد خدا از همه شما بالاتر است.
جابر می گوید: پس از آن، این آیه کریمه نازل شد که: (کسانی که ایمان آورده و اعمال شایسته انجام دادند آن ها بهترین مخلوقات هستند) [البينة (98): 7] و از آن زمان به بعد هرگاه علی علیه السلام جایی وارد می شد صحابه می گفتند: بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله آمد.
تعبير به: «وأعظمكم عند الله مزية» در حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و «خير البرية بعد رسول الله صلی الله علیه و آله» در کلام صحابه شاهد بر مدعاست.
قریب به همین مضمون از صحابه دیگر نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است.
[66/ 66] عن معاذ بن جبل، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ﴿يا علي ! أَخْصِمُکَ یَا عَلِیُّ بِالنُّبُوَّهِ فَلاَ نُبُوَّهَ بَعْدِی وَ تَخْصِمُ اَلنَّاسَ بِسَبْعٍ لاَ یُحَاجُّکَ فِیهَا أَحَدٌ مِنْ قُرَیْشٍ أَنْتَ أَوَّلُهُمْ
ص: 171
إِیمَاناً بِاللَّهِ وَ أَوْفَاهُمْ بِعَهْدِ اَللَّهِ وَ أَقْوَمُهُمْ بِأَمْرِ اَللَّهِ وَ أَقْسَمُهُمْ بِالسَّوِیَّهِ وَ أَعْدَلُهُمْ فِی اَلرَّعِیَّهِ وَ أَبْصَرُهُمْ بِالْقَضِیَّهِ وَ أَعْظَمُهُمْ عِنْدَ اَللَّهِ مَزِیَّهً﴾. (1)
[67/ 67] عن أبي سعيد الخدري، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿یا عَلِیُّ ، لَکَ سَبعُ خِصالٍ لا یُحاجُّکَ فیهِنَّ أحَدٌ یَومَ القِیامَهِ : أنتَ أوَّلُ المُؤمِنینَ بِاللّهِ إیمانا، و أوفاهُم بِعَهدِ اللّهِ، و أقوَمُهُم بِأَمرِ اللّهِ، و أرأَفُهُم بِالرَّعِیَّهِ، و أقسَمُهُم بِالسَّوِیَّهِ، و أعلَمُهُم بِالقَضِیَّهِ، و أعظَمُهُم مَزِیَّهً یَومَ القِیامَهِ﴾. (2)
[68/ 68] عن أبي سعيد، عن النبي صلى الله عليه و سلم قال: خير البرية علي. (3)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین مردم علی علیه السلام است.
[69/ 69] أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال لعلى [علیه السلام]: ﴿وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِه! لَوْلاَ أَنْ یَقُولَ فِیکَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی مَا قَالَت النَّصَارَی فِی عِیسَی بنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ الیَوْمَ مَقَالاً، لا تَمُرُّ بِأَحَدٍ مِن المُسْلِمِین إلاّ أَخَذَ التُّرَابَ مِنْ أَثَرِ قَدَمَیْکَ؛ یَطْلُبُونَ بِهِ البَرَکَه﴾ (4) یعنی: به خدایی که جانم در دست قدرت اوست سوگند اگر خوف آن نبود که عده ای از امت دربارۀ تو غلو کرده و چیزی بگویند که مسیحیان درباره حضرت عیسی علیه السلام گفتند (و تو را خدا بدانند) امروز (روز فتح خیبر) درباره تو مطلبی می گفتم که از هر جا عبور کنی همه از خاک زیر پایت برای تبرک بردارند.
[70/ 70] سئل رسول الله صلى الله عليه و سلم عن خير الناس. فقال: «خَیرُها و أتقاها و أفضَلُها
ص: 172
و أقربها إلى الجنّة أقربها منّي، و لا [فيكم] أتقى ولا أقرب إلي من علي بن أبي طالب. (1) از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند: بهترین مردم چه کسی است؟ فرمود: «بهترین، پرهیزگارترین، برترین و نزدیک ترین آنان به بهشت مقرب ترین آنان نزد من است. بین شما کسی پرهیزگارتر و نزدیک تر به من از علی علیه السلام نیست».
[71/ 71]... و إني أوصيت إلى علي، و هو أفضل من أتركه من بعدي. (2)
و در ضمن روایتی فرمود من وصیت خود را با علی بن ابی طالب در میان گذاشته ام (و او را وصی خود قرار دادم) که او برترین کسی است که پس از خود به جای می گذارم.
[72/ 72] و عن جابر، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و اله- يوم يحضر المهاجرون والأنصار -: ﴿یا عَلِیّ! لَوْ أَنَّ اَحَدا عَبَدَ اللّه حَقّ عِبادَتِهِ ثُمّ شَکّ فیکَ وَ اَهلَ بَیْتِکَ [في] نّکُم اَفْضَلُ النّاس کانَ فِی النّار﴾. (3) جابر می گوید: حضرت در حضور مهاجرین و انصار فرمود: ای علی اگر کسی آن گونه که سزاوار است بندگی و عبادت خدا را بنماید ولی در این مطلب تردیدی به خود راه دهد که تو و خاندانت از همه مردم برتر هستید جایگاهش دوزخ است.
[73/ 73] قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: لمبارزة علي بن أبي طالب لعمرو بن عبدود - يوم الخندق - أفضل من اعمال [عمل] أُمتي إلى يوم القيامة. (4)
ص: 173
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: مبارزه علی بن ابیطالب با عمرو بن عبدود در جنگ خندق از (همهٔ) اعمال امت من تا روز قیامت برتر است.
[174/ 74] و في رواية: ﴿ أَبْشِرْ یَا عَلِیُّ فَلَوْ وُزِنَ اَلْیَوْمَ عَمَلُکَ بِعَمَلِ أُمَّهِ مُحَمَّدٍ [أمّتي] لَرَجَحَ عَمَلُکَ بِعَمَلِهِمْ﴾. (1) و در روایتی آمده است که حضرت فرمود: بشارت باد تو را ای علی، اگر عمل امروز تو با عمل (همه) امت من سنجيده شود، ترجیح با عمل تو خواهد بود.
نگارنده گوید: مناسب است اشاره شود که در آن روز نیز حضرت فرمود: ﴿اليوم برز اَلْإِیمَانُ کُلُّهُ للشرك [إلى الشرك] كلّه﴾. (2)
ابن تیمیه - درباره حدیث سابق بر طبق عادت و طینتش ! - اشکال کرده که این حدیث ساختگی است چگونه ممکن است کشتن یک کافر از عبادت همه برتر باشد؟ اصلا نامی از عمرو بن عبدود جز در این غزوه برده نشده!
برهان الدین حلبی در ردّ او می گوید روایت شده که او در جنگ بدر حضور داشت و مجروح گردید لذا نتوانست در اُحد حاضر شود از این روی در جنگ
ص: 174
خندق با نشان آمد تا حضور او معلوم باشد! او نذر کرده بود تا پیامبر صلی الله علیه و آله را نکشد روغن بر سرش نمالد (و به آراستن خود نپردازد). مرحوم امین افزوده:
بنابر روایت حاکم او نفر سوم قریش محسوب می شده ! و معروف است که او را فارس يَليَل نامیدند به نام مکانی که در آن جا برای او واقعه ای مشهور اتفاق افتاده بود و این لقب برای او در اشعار عرب (نیز) آمده است. (1)
نگارنده گوید: در اشعار حسان بن ثابت نیز اشاره به حضور او در بدر شده (2) بلکه برخی گفته اند: أمر عمرو بن عبدود أشهر و أكثر من أن يحتج به... ليس أحد... يذكر عمراً إلّا قال: كان فارس قریش و شجاعها. (3)
[75/ 75] عن عمر بن الخطاب، قال: أشهد على رسول الله صلى الله عليه و سلم لسمعته و هو يقول: ﴿لَو أَنَّ السَّمَاوَاتِ السَّبع والأَرضِين السبع وضِعنَ فِي كَفَّةِ مِيزَانِ، و وضعَ إِيمَان عَلي فِي كَفَّةِ مِيزَان، لَرَجَحَ إِيمَان عَلِيّ﴾ (4)
عمر شهادت می دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر آسمان های هفتگانه و زمین های هفتگانه در کفه ترازویی گذاشته شود و ایمان علی در کفه دیگر آن، ترجیح و برتری با ایمان علی خواهد بود.
[76/ 76] قال عبد الله بن مسعود: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿خَیرُ رِجالِکُمْ عَلِیُّ بْنُ
ص: 175
أبی طالِبٍ، وَ خَیْرُ شَبابِکُمْ الحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ، وَ خَیْرُ نِسائِکُمْ فاطِمَهُ﴾. (1)
ابن مسعود می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین مردان شما علی بن ابی طالب بهترین جوانان شما امام حسن و امام حسین، و بهترین زنان شما فاطمه است.
[77/ 77] عن أم سلمة، قالت: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: لو لم يخلق الله عليّاً ما كان لفاطمة كفؤ. (2) یعنی: اگر خدا علی را نمی آفرید برای فاطمه همتایی در عالم وجود نداشت !
[78/ 78] ورد في ضمن رواية أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال لفاطمة علیها السلام: ﴿یا بُنَیَّهُ، لَکِ رِقَّهُ الوَلَدِ، وعَلِیٌّ أعَزُّ عَلَیَّ مِنکِ ﴾ (3)
در روایتی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت فاطمه علیها السلام فرمود: «من نسبت به تو مهربانی پدر و فرزندی دارم ولی علی نزد من از تو گرامی تر است».
این روایات به ضمیمه آن چه درباره «برتری حضرت فاطمه علیها السلام» خواهد آمد، به روشنی دلالت بر برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران دارد؛ زیرا آن حضرت همتای فاطمه علیها السلام است، و از آن بانوی گرامی - که محبوب ترین شخص نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و از همه برتر است - عزیزتر و گرامی تر می باشد. (4)
ص: 176
[79/ 79] عن أنس بن مالك أنّ النبي صلى الله عليه و سلم قال: ﴿إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ یُضِیءُ لِأَهْلِ اَلْجَنَّهِ کَمَا یَزْهَرُ کَوْکَبُ اَلصُّبْحِ لِأَهْلِ اَلدُّنْیَا﴾. (1)
و في لفظ: علي يزهر في الجنة ككوكب [ككواكب] الصبح لأهل الدنيا. (2)
يعني: علی بن ابی طالب علیه السلام در بهشت برای بهشتیان چنان می درخشد (و نورافشانی می کند) مانند درخشش ستاره صبح برای اهل دنیا !
[80/80] عبدالله بن مسعود می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا از من نمی پرسید که برترین شما کیست؟ گفتند آری! فرمود:
﴿أَفْضَلُکُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ أَقْدَمُکُمْ إِسْلاَماً وَ أَوْفَرُکُمْ إِیمَاناً وَ أَکْثَرُکُمْ عِلْماً وَ أَرْجَحُکُمْ حِلْماً وَ أَشَدُّکُمْ لِلَّهِ غَضَباً وَ أَشَدُّکُمْ نِکَایَهً فِی اَلْعَدُوِّ، فَهُوَ عَبْدُ اَللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ ، فَقَدْ عَلَّمْتُهُ عِلْمِی وَ اِسْتَوْدَعْتُهُ سِرِّی [وَ وَکَّلْتُهُ فَهُوَ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی] وَ هُوَ أَمِینِی عَلَی أُمَّتِی﴾
برترین شما علی بن ابی طالب است در اسلام بر شما مقدم در ایمان از همه کامل تر در دانش از همه افزون تر در حلم و بردباری از همه برتر به خاطر خدا غضبش از همه شدیدتر و تأثیرش در شکست دشمن از همه شما بیشتر است.
شنقیطی، استاد الازهر می گوید: ضروری است کسی که خدا او را همتای سرور بانوان جهانیان قرار داده، بزرگ و آقای عرب و مهتر و سرور همۀ خاندان نبوت باشد. (كفاية الطالب 174)
ص: 177
او بنده خدا و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله است. من دانش خویش را به او تعلیم کرده و اسرارم را نزد او به ودیعت نهادم. او امين من بر امت من است.
و بنابر روایتی پیش از جمله اخیر افزوده شده امور خویش را به او واگذار کردم او خلیفه و جانشین من در خاندانم می باشد.
یکی از حاضرین [که از قریش بود!]- گفت: علی چنان پیامبر صلی الله علیه و آله را شیفته خود کرده که هیچ عیبی در او نمی بیند آیه شریفه: ﴿فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ * بِأَيِّكُمْ الْمَفْتُونُ﴾ [القلم (68): 5- 6] در مذمت آن شخص نازل گردید. (1)
[81/ 81] قال أمير المؤمنين علیه السلام: ﴿مَا نَزَلَتْ آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ إِلَّا وَ قَدْ عَلِمْتُ مَتَى نَزَلَتْ وَ فِيمَ أُنْزِلَتْ وَ مَا مِنْ قُرَيْشٍ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ نَزَلَتْ فِيهِ آيَةٌ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ لِتَسُوقَهُ إِلَى جَنَّةٍ أَوْ نَارٍ. فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ فَمَا نَزَلَتْ فِيكَ؟ فَقَالَ: لَوْ لَا أَنَّكَ سَأَلْتَنِي عَلَى رُءُوسِ الْمَلَإِ مَا حَدَّثْتُكَ أَمَا تَقْرَأُ: ﴿أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوه شاهِدٌ مِنْهُ﴾ [هود (11): 17]، رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ أَنَا الشَّاهِدُ مِنْهُ أَتْلُوه وَ أَتْبَعُهُ وَ اللَّهِ لَئِنْ تَعْلَمُونَ مَا خَصَّنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ أَهْلَ الْبَيْتِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا عَلَى الْأَرْضِ مِنْ ذَهَبَةٍ حَمْرَاءَ أَوْ فِضَّةٍ بَيْضَاءَ﴾. (2)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود هیچ آیه ای در کتاب خدا نازل نگردید مگر آن که من زمان نزول و شأن نزول آن را می دانم مردی از قریش نیست جز آن که در کتاب خدا آیه ای درباره اش آمده او را به بهشت می کشاند یا به جهنم !
کسی از آن حضرت پرسید: یا امیرالمؤمنین درباره شما چه آیه ای نازل
ص: 178
شده؟ حضرت پاسخ داد: اگر در ملأ عام نمی پرسیدی پاسخ تو را نمی دادم، آیا در قرآن نمی خوانی: ﴿أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ ؟!﴾
پیامبر صلی الله علیه و آله بر حجّتی روشن از پروردگار بود و من شاهد (رسالت) او، و تالی تلو پیامبر صلی الله علیه و آله هستم (که در مقام و عظمت) در کنار آن حضرت و پس از او قرار می گیرم به خدا سوگند اگر بدانید که خدا چه ویژگی هایی به ما اهل بیت عنایت فرموده از تمام طلا و نقره ای که بر روی زمین است نزد من بهتر است.
[82/ 82] ابن مسعود در افتخار به شاگردی امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: و ختمت القرآن على خير الناس علي بن أبي طالب [علیه السلام]. یعنی: من قرآن را نزد بهترین مردم که علی بن ابی طالب علیه السلام است ختم کردم. (1)
[83/ 83] و قال: ﴿کُنَّا نَتَحَدَّثُ أَنَّ أَفْضَلَ أَهْلِ اَلْمَدِینَهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ﴾. (2)
و نیز ابن مسعود می گوید این سخن ورد زبان ها بود که برترین شخص مدینه - یعنی از مهاجرین و انصار - علی بن ابی طالب علیه السلام است.
[84/ 84] عطیه از جابر بن عبدالله انصاری پرسید: علی در میان شما چه
ص: 179
جایگاهی داشت؟ جابر پاسخ داد: کان خیر البشر یعنی: او بهترین فرد بشر بود. (1)
ذهبی متعصب در ادامه - به مقتضای طینتش ! - می گوید:
شاید مقصود، بهترین فرد بشر در زمان خودش باشد.
با آن که ذهبی خوب می داند مقصود جابر، بهترین فرد بشر در همه زمان هاست.
[85/ 85] ابو الأسود دئلی بهترین بودن امیرالمؤمنین علیه السلام را در ضمن ابیاتی در رثای آن حضرت بیان کرده و در اشعارش گفته:
أفي الشهر الحرام [الصيام] فجعتمونا *** بخير الناس طرّاً أجمعينا (2)
یعنی: آیا در ماه (مبارک رمضان، ماه) روزه ما را به مصیبت بهترین همه در مردمان داغدار کردید؟!
این ابیات در منابع دیگر اهل تسنن نیز آمده است. (3)
[86/ 86] نجاشی شاعر نیز در ضمن ابیاتی آن حضرت را برترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نامیده و می گوید:
ص: 180
إلى أفضل الناس بعد الرسول *** و صنو الرسول من العالمينا (1)
[87/ 87] قال عدي بن حاتم الطائي خطاباً لمعاوية -: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا أَتَیْنَاکَ لِنَدْعُوَکَ إِلَی أَمْرٍ یَجْمَعُ اللَّهُ فِیهِ کَلِمَتَنَا وَ أُمَّتَنَا وَ یَحْقِنَ بِهِ دِمَاءَ اَلْمُسْلِمِینَ نَدْعُوکَ إِلَی أَفْضَلِ النَّاسِ سَابِقَةً وَ أَحْسَنِهِمْ فِی اَلْإِسْلاَمِ آثَاراً وَ قَدِ اجْتَمَعَ إِلَیْهِ. (2)
عدی پسر حاتم به معاویه گفت ما تو را دعوت می کنیم به امری که باعث وحدت کلمه و اتحاد امت اسلام و مانع خونریزی بین مسلمانان است. از تو می خواهیم که رهبری کسی را بپذیری که سابقه اش از همه برتر و آثار او در دین اسلام از همه نیکوتر است و مردم خلافت او را پذیرفته اند
[88/ 88] عن أبي بكر انه رأى عليا [علیه السلام] يوما فقال: من سره أن ينظر إلى أفضل الناس منزلة و أقربهم قرابة و أعظمهم غناً عن رسول الله صلی الله علیه و آله فلينظر إلى هذا. (3)
و في لفظ: من سرّه أن ينظر إلى أعظم الناس منزلة من رسول الله صلی الله علیه و آله وأقربه قرابة وأفضله دالة وأعظمه غناء عن نبيّه فلينظر إلى هذا. (4)
از ابوبکر نقل شده که با اشاره به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: هر کس دوست دارد نظر نماید به کسی که در منزلت و جایگاه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله از همه برتر، در خویشاوندی از همه به آن حضرت نزدیک تر و در کفایت امور آن حضرت از همه کوشاتر است به این شخص نگاه کند.
ص: 181
[89/ 89] قال معاوية لابن العباس: فما تقول في علي؟ قال: رضي الله عن أبي الحسن، كان والله عَلَم، الهدى و كهف التقى، و محل الحجا، وبحر الندى، وطَوْد النهي، وكهف العلا للورى، داعياً إلى المحجة العظمى، متمسكا بالعروة الوثقى، خير من آمن واتقى، وأفضل من تقمص وارتدى، وأبرّ من انتعل وسعى، وأفصح من تنفّس وقرأ، وأكثر من شهد النجوى، سوى الأنبياء والنبي المصطفى، صاحب القبلتين فهل يوازيه أحد ؟ وهو أبو السبطين فهل يقارنه بشر ؟ وزوج خير النساء فهل يفوقه قاطن بلد ؟ للاسودِ قتال، وفي الحروب ختال، لم تَرَعيني مثله ولم تَرَى، فعلى من انتقصه لعنة الله والعباد إلى يوم التناد [قال: إيها يا بن عباس، لقد أكثرت في ابن عمك]. (1)
در ضمن روایتی آمده است: معاویه از ابن عباس پرسید: نظرت درباره علی چیست؟
او در پاسخ - با شمردن ذره ای از بی نهایت اوصاف و فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام- آن حضرت را برترین مؤمنان معرفی نموده و گفت:.... (با وجود این اوصاف) آیا ممکن است کسی با او برابری نماید؟!
آیا بشری همتای او یافت می شود؟!
آیا می شود برتر از او وجود داشته باشد؟!
ص: 182
[90/90] و روى الواقدي، قال: سئل الحسن عن على علیه السلام... (1) فقال: ما أقول في من جمع الخصال الأربع: ائتمانه على براءة، و ما قال له الرسول صلی الله علیه و اله في غزاة تبوك، فلو كان غير النبوة شيء يفوته لاستثناه، و قول النبي صلى الله عليه و سلم: «الثقلان كتاب الله و عترتي»، وإنه لم يُؤمر عليه أمير قطّ، و قد أمرت الأمراء على غيره. (2)
کسی از حسن بصری پرسید: نظر تو درباره علی علیه السلام چیست ؟ پاسخ داد: چه بگویم دربارۀ کسی که چهار ویژگی در او جمع شده:
1. در رساندن آیات اول سوره توبه امین شمرده شد و خدا به او اعتماد کرد!
2. پیامبر صلی الله علیه و آله در غزوه تبوک درباره اش حدیث منزلت را فرمود و اگر جز نبوت فاقد چیز دیگری بود بیان می فرمود.
3. در حدیث ثقلین، عترت (که علی علیه السلام سرور و بزرگ آن هاست) در کنار قرآن ذکر شده است.
4. علی علیه السلام هیچ گاه تحت فرمان کسی قرار نگرفت در حالی که بقیه صحابه تحت فرماندهی دیگران قرار گرفتند.
او با زیرکی مقصودش را در بیان ویژگی های خاص حضرت مطرح کرده است. غرضش آن که دیگران قابل قیاس با علی علیه السلام نیستند؛ زیرا ابوبکر از رساندن آیات سوره توبه عزل شد، و او و عمر هر دو تحت فرماندهی عمرو بن العاص و اسامه قرار گرفتند. (3)
ص: 183
[91/91] در روایتی دیگر آمده که حسن بصری با شمردن فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: (إن عليّاً [علیه السلام] كان في أمره عليّاً) علی علیه السلام در کارش بلندمرتبه و رفیع الشأن بود سپس آن حضرت را برترین شخص از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله دانسته و به روایات «و أبوهما خير منهما» و «زوّجتك خير أمتي» استناد نمود و گفت: اگر در امت کسی برتر از علی علیه السلام بود بایستی در ادامه به عنوان استثنا نام برده می شد آن حضرت بین خودش و علی علیه السلام عقد اخوت بست، پس پیامبر صلی الله علیه و آله بهترین است و بهترین برادر را دارد ! (1)
* در روایت شماره 98 خواهد آمد که:... و هو معي في السماء الأعلى.
* در روایت شماره 115 از حذیفه خواهد آمد که.... و إنه لخير من مضى بعد نبيّكم و من بقي إلى يوم القيامة
به خدا سوگند که... او پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بهترین گذشتگان و آیندگان است.
ص: 184
* در روایت شماره 401 خواهد آمد که: قال حذيفة بن اليمان: آخى رسول الله صلی الله علیه و اله بین أصحابه الأنصار والمهاجرين، فكان يُؤاخِى بين الرجل ونظيره، ثم أخذ بيد عليّ بن أبي طالب، فقال: «هذا أخي»، قال حذيفة: رسول الله صلی الله علیه و آله سيّد المسلمين و إمام المتّقين و رسول ربِّ العالمين الّذي ليس له في الأنام شبيه ولا نظير، و عليُّ بن أبي طالب أخوان.
حذیفه می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله که بین مهاجرین و انصار پیمان برادری ایجاد نمود برای هر کسی نظیر خودش را انتخاب نمود سپس دست علی علیه السلام را گرفت و (با او پیمان برادری بست و) فرمود: «این برادر من است»!
حذیفه می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله که آقا و سرور مسلمانان، پیشوای پرهیزگاران، و فرستاده پروردگار عالمیان است و شبیه و همتا و نظیری بین مردمان برای او قابل تصور نیست - و علی بن ابی طالب علیه السلام با یکدیگر برادرند !
* در روایت شماره 446 خواهد آمد که:... و معي فِی اَلسَّنَامِ اَلْأَعْلَی.
* در ضمن روایت شماره 625 از سعد بن ابی وقاص خواهد آمد که: کَانَتْ لِعَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مَنَاقِبُ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ
در روایات مربوط به خوارج خواهد آمد: «یَقتُلُ هذِهِ العِصابَهَ خَیرُ اُمَّتی» یعنی خوارج را بهترین امت من - که اشاره به امیرمؤمنان علیه السلام باشد - می کشد. (1)
* و در روایت مفصلی بعد از روایت شماره 831 خواهد آمد که عایشه می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که درباره خوارج فرمود: «محبوب ترین افراد نزد
ص: 185
من و خدا خوارج را می کشد». (1)
و روشن است که قتل خوارج به دست امیر مؤمنان علیه السلام صورت گرفت. (2)
* در ضمن قضیه مفصلی خواهد آمد که بریده می گوید: پس از شنیدن سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و هیچ کس نزد من محبوب تر از علی علیه السلام نبود. (3)
* روایات فراوان که در تقدّم آفرینش نور پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام وارد شده نیز دلالت روشن بر برتری آن ها دارد (4)
* در همین راستا نسائی بابی را منعقد نموده با عنوان: «ذكر منزلة علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] من الله عزّ و جلّ. (5)
ص: 186
شایان ذکر است که جمعی از صحابه تابعین و فقهای اهل تسنن تصریح به افضلیت و برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران کرده اند، چنان که ابن حزم متعصب در ضمن کلامی به این مطلب اعتراف کرده است. (1)
و در آینده خواهد آمد که ابن عبدالبر در الاستیعاب می نویسد: عده ای از صحابه علی علیه السلام را اولین مسلمان می دانند و آن ها عبارت هستند از سلمان، ابوذر، مقداد، خباب، جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خُدری و زید بن ارقم. آن ها علی علیه السلام را بر دیگر صحابه ترجیح داده و از همه برتر می دانستند. (2)
قال ابن ابى الحديد: والقول بالتفضيل - أي بتفضيل على علیه السلام- قول قديم قد قال به كثير من الصحابة والتابعين، فمن الصحابة عمار والمقداد وأبو ذر وسلمان و جابر بن عبد الله وأبي بن كعب و حذيفة و بريدة و أبو أيوب و سهل بن حنيف و عثمان بن حنيف و أبو الهيثم بن التيهان و خزيمة بن ثابت و أبو الطفيل عامر بن واثلة والعباس بن عبد المطلب و بنوه و بنو هاشم كافّة و بنو المطلب كافّة.... إلى أن قال: فأما من قال بتفضيله على الناس كافّة من التابعين فخلق كثير كأويس القرني وزيد بن صوحان و صعصعة أخيه و جندب الخير و عبيدة السلماني و غيرهم ممن لا يُحصى كثرةً، ولم تكن
ص: 187
لفظة الشيعة تعرف في ذلك العصر إلا لمن قال بتفضيله. (1)
گذشت دلالت بر برتری آن حضرت بر دیگران دارد. (2)
برخی از اهل تسنن در افضلیت امیرمؤمنان علیه السلام اثر مستقل نگاشته اند، مانند: الحجّة الجلية في نقض الحكم بالأفضليّة، محمد معين بن محمد أمين سندی حنفی (متوفّى 1161)
القول الجلي في ثبوت أفضلية سيدنا علي علیه السلام، احمد بن خيرى باشا بن يوسف حنفى مصری (متوفی 1387)
أفضلية الخليفة الراشد على بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]، محمد فؤاد ضاهر
شیخ محمد جعفر طبسی نیز تألیف مستقلی در این زمینه دارد با نام «أفضلية أمير المؤمنين علیه السلام عند الصحابة والتابعين و غيرهم» مناسب است مراجعه شود.
ص: 188
2
نویسندگان عامه با اسناد متعدد و معتبر نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله بارها به تعابیر گوناگون بیان فرموده که: «حق با علی است».
[92/ 1] ابویعلی موصلی (متوفی 307) به سند معتبر از ابوسعید خُدری نقل می کند که گفت: به همراهی جمعی از مهاجرین و انصار به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله رفته بودیم که علی علیه السلام عبورش به آن جا افتاد پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت اشاره کرد و فرمود: ﴿اَلْحَقُّ مَعَ ذَا، اَلحَقُّ مَعَ ذَا﴾. یعنی: «حق با این است، حق با این است». (1)
[93/ 2] در روایتی دعای پیامبر صلی الله علیه و آله در حق امیر مؤمنان علیه السلام به این کیفیت آمده است که: ﴿رَحِمَ اللهُ عليّاً، اللهم أدر الحقَّ مَعَهُ حَيْتُما دارَ﴾. (2)
البته حدیث پردازان برای آن که دیگر صحابه را نیز بی بهره نگذارند در کنار این فضیلت برای دیگران نیز فضائلی تراشیده و به این
ص: 189
حدیث ضمیمه و آن را نقل نموده اند. (1) ما از باب تفکیک در حجیت اعتراف آنان را به فضیلت مولا می پذیریم ولی به ادعاهای بی اساس آنان دربارهٔ دیگران وقعی نمی نهیم! (2)
[3/94] عامه نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز عید غدیر برای امیر مؤمنان علیه السلام دعا کرد که: ﴿اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ... أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ﴾. یعنی: بارالها! دوست علی را دوست بدار (و یاری کن)، و دشمنش را دشمن بدار... و حق را با او قرار ده، هر جا که باشد». (3)
هیثمی (متوفی 807) و ابن حجر هیتمی مکّی (متوفی 974) حکم به اعتبار اولین روایت کرده اند. (4)
ص: 190
حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدین ذهبی (متوفی 748) روایت دوم را صحیح دانسته اند (1)
ابن حجر هیتمی (متوفی 974)- که از متعصبین عامه است - درباره روایت سوم می نویسد: بدون هیچ شک و شبهه ای این حدیث صحیح است، جماعتی آن را نقل کرده اند و بسیاری از اسناد آن صحیح و نیکو است. (2)
برهان الدین حلبی و دهلوی نیز قریب به همین عبارت را نگاشته اند. (3)
احمد زینی دحلان می نویسد و هو حديث صحيح رواه كثير من أصحاب السنن. (4) و محمد الصبان مصری (متوفی 1206) می گوید: كثير من طرقه صحيح أو حسن. (5)
[95/ 4] امیرالمؤمنین علیه السلام در مناشده روز شورا فرمود: فأَنْشُدُكُم بالله أتعلمون أنّ رسول الله صلی الله علیه و اله قال: ﴿الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ وَ عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ، یَزُولُ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ
ص: 191
حيث زال» ؟ قالوا: اللهمّ نعم. (1) شما را به خدا آیا می دانید که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «حق با علی و علی با حق است و هر جا که علی باشد حق بر مدار او می چرخد»؟ گفتند: خدایا آری می دانیم.
[96/ 5] عن الأصبغ بن نباتة، قال: لمّا أن أصيب زيد بن صوحان يوم الجمل أتاه علي [علیه السلام] و به رمق فوقف عليه أمير المؤمنين عليُّ بن أبي طالب علیه السلام فهو لما به فقال: رحمك الله - يا زيد - فوالله ما عرفناك إلّا خفيف المئونة كثير المعونة، فرفع رأسه إليه، فقال: و أنت يرحمك الله، فوالله ما عرفتك إلّا بالله عالماً و بآياته عارفاً، والله ما قاتلت معك من جهل ولكني سمعت حذيفة بن اليمان يقول: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: ﴿عَلِیٌّ أمیرُ البَرَرَهِ ، و قاتِلُ الفَجَرَهِ ، مَنصورٌ مَن نَصَرَهُ ، مخَذولٌ مَن خَذَلَهُ ، ألا و إنَّ الحَقَّ مَعَهُ، ألا وإنَّ الحَقَّ مَعَهُ یَتبَعُهُ، ألا فَمیلوا مَعَهُ﴾. (2)
اصبغ بن نباته می گوید زید بن صوحان در جنگ جمل بر زمین افتاد، : و هنوز رمقی داشت که امیرالمؤمنین علیه السلام بر بالین او آمد و به او فرمود: خدایت رحمت کند که تو همیشه کم هزینه بودی و یاری فراوان داشتی. زید سرش را بلند کرد و گفت: خدا تو را نیز رحمت نماید که همیشه خداشناس و و قرآن شناس بودی. به خدا سوگند از روی نادانی به یاری تو نیامدم، من از حذیفه شنیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «علی امیر نیکان و قاتل فاجران است خدا یاری می کند کسی که او را یاری نماید و خوار (و ذلیل نموده و به حال خویش رها) می کند کسی که او را رها نماید. بدانید حق با اوست. بدانید حق با اوست و از او تبعیت می نماید، پس به او گرایش داشته و با او باشید».
ص: 192
[6/97] غلام ابوذر می گوید: نزد ام سلمه رفتم، اشک می ریخت و از علی علیه السلام یاد می کرد و می گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: ﴿عَلِیٌّ مَعَ الْحَقّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیّ وَلَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیّ الْحَوْضِ یَوْم الْقِیامَة﴾. (1)
[7/98] عن أبي ليلى الغفاري، قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول: ﴿سَتَکونُ بَعدی فِتنَهٌ ، فَإِذا کانَ ذلِکَ فَالزَموا عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ ؛ فَإِنَّهُ أوَّلُ مَن یَرانی، و أوَّلُ مَن یُصافِحُنی یَومَ القِیامَهِ ، [و هو معي في السماء الأعلى] (2) [و] وَ هُوَ اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ وَ هُوَ فَارُوقُ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ یُفَرِّقُ بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ وَ هُوَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَالُ یَعْسُوبُ اَلْمُنَافِقِینَ﴾. (3)
ابولیلی غفاری می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: پس از من (برای شما) فتنه ای پیش خواهد آمد، در آن زمان ملازم علی بن ابی طالب باشید (و از او جدا نشوید)؛ زیرا او اولین کسی است که در قیامت با من مصافحه می نماید، [او در بلندای آسمان با من است]. او صدیق اکبر و فاروق این امت است که حق را از باطل جدا می کند او بزرگ اهل ایمان است و مال سرور منافقان !
[99/ 8] خطیب دمشقی و دیگران قضیه مفصلی نقل کرده اند که در ضمن آن آمده معاویه از سعد بن ابی وقاص پرسید: چرا (در مبارزه من با علی) خودت را کنار کشیدی و ما را که بر حق بودیم یاری نکردی ؟! سعد گفت: (حال که سخن به این جا کشید بگذار بگویم) خودم شنیدم پیامبر صلی الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: ﴿اَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَکَ حَیْثُ مَا دَارَ﴾ یعنی: تو با حق هستی و
ص: 193
حق با تو (هر دو در یک محور هستید و) از مدار حق جدا نمی شوی.
معاویه گفت: باید شاهد بیاوری که حضرت این سخن را فرمود. سعد گفت: ام سلمه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله شاهد است سپس همگی نزد ام سلمه رفتند. به او گفتند: دروغ بر پیامبر صلی الله علیه و آله زیاد شده، سعد ادعا می کند که آن حضرت چنین حدیثی فرموده است، ام سلمه گفت: (آری درست است) این مطلب را پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه من فرمود. معاویه به سعد گفت: الان چقدر سزاوار ملامت هستی تو این کلام را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی و دست از یاری علی برداشتی ؟! اگر من این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را شنیده بود تا جان در بدن داشتم خدمتکار علی بودم! (1)
البته روشن است که کلام اخیر معاویه چیزی جز ظاهر سازی و عوام فریبی نیست. آیا او در غدیر حضور نداشت و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله
ص: 194
را درباره علی نشنید ؟! ولكنّ المُلك عقيم !!
* پیشوای اشاعره، ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری (متوفی 324) پس از بیان خطای اهل جمل، متجاوز بودن اهل صفین و خروج اهل نهروان از دین می گوید: و أقول: إن عليّاً [علیه السلام] كان على الحقّ في جميع أحواله والحقّ معه حيث دار. (1) نظريه من آن است که علی [علیه السلام] در تمام حالاتش بر حق و حق نیز همیشه دایر مدار او بوده است.
* قاضی ابوبکر باقلانی (متوفی 403) می نویسد: از پیامبر صلی الله علیه و آله در فضائل امیر مؤمنان علیه السلام احادیث فراوان به ما رسیده است، از جمله فرمایش او که: ﴿اللهم أدر الحقِّ مَعَ علي حَيْث ما دارَ﴾. (2)
* ابوالفرج عبدالرحمن معروف به ابن الجوزی (متوفی 597) - با آن که از متعصبین اهل تسنن است - می گوید: دانشمندان در این هیچ اختلافی ندارند که على علیه السلام با هیچ کس پیکار ننمود جز آن که حق به جانب علی بود؛ زیرا قطعاً پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ او فرموده: «اللهم أدرْ مَعَهُ الحَقِّ كَيْف ما دَارَ». (3)
فخر رازی (متوفی 606) می نویسد: به تواتر ثابت گشته است که علی بن ابی طالب علیه السلام «بسم الله الرحمن الرحيم» را - در قرائت نماز - بلند می خواند. و هر کس در دین خود به علی بن ابی طالب اقتدا کند هدایت یافته است، به دلیل آن که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿اللهم أدر مَعَهُ الحقِّ كَيْف ما دارَ﴾ یعنی خدایا ! حق را بر
ص: 195
محوری بگردان که علی می گردد. (1)
* سبط ابن الجوزی (متوفی 654) نیز گفته است: هیچ اختلافی بین صحابه و علی علیه السلام واقع نشده مگر آن که حق با علی بوده است چون پیامبر صلی الله علیه و آله درباره او چنین دعا فرموده: «وَ أدر الحقِّ مَعَهُ كَيْف ما دَارَ». (2)
* تفتازانی (متوفی 791/ 792/ 793) نیز بدین مطلب اعتراف نموده که: و تكاثر من الأخبار في كون الحق معه [علیه السلام] (3)
یعنی روایات فراوان دلالت دارد که حق با علی [علیه السلام] است.
* عده ای از علمای عامه نیز به روایات ﴿عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ﴾ و مانند آن استناد نموده اند. (4)
میرزا محمد بن رستم بن قباد حارثی بدخشی (بدخشانی) (قرن دوازدهم) نیز در مفتاح النجاء فصلی را اختصاص داده به روایاتی که دلالت دارد «حق با على علیه السلام است» و 17 روایت در آن جا نقل کرده است. (5)
ص: 196
ص: 197
ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728)- بر طبق عادت و طینتش ! - به انکار حدیث «اَلْحَقُّ مَعَ عَلِي» پرداخته و می نویسد:
این از بزرگ ترین و جاهلانه ترین سخن هاست هیچ کس این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله - نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف - نقل نکرده است. (1)
اگر ابن تیمیه این همه روایات را ندیده است، پس بی جا ادعای علم و دانش کرده و بی جهت لقب «شيخ الإسلام» بر او بسته اند؛ و اگر دیده و دانسته آن را انکار می کند قطعاً مشمول آیات شریفه ذیل است که:
﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ﴾ [البقرة (2): 159].
ص: 198
﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلا أُوْلَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَلاَ یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ * أُوْلَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُاْ الضَّلاَلَهَ بِالْهُدَی وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَهِ فَمَآ أَصْبَرَهُمْ عَلَی النَّارِ * ذَلِکَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُواْ فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاق بَعِید﴾ [البقرة (2): .176 - 174].
﴿يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَعَصَوُاْ الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الأَرْضُ وَلاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً﴾ [النساء (4): 42].
[100/ 9] عامه به سند نیکو و معتبر از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که فرمود: ﴿أبْشِرْ یا عَلیُّ حَیاتُکَ مَعِیَ وَ مَوْتِکَ مَعِیَ﴾. (1) يعنى بشارت باد تو را - ای علی -که در زندگی و مردن با من هستی (و هیچ گاه از روش و سنت من جدا نخواهی شد).
جای بسی شگفتی است که صاعدی در این حدیث اشکال کرده که: علی که با پیامبر صلی الله علیه و آله نمرده بلکه پس از او مدتها زنده بوده است! (2) او از معنای واقعی روایت غفلت یا تغافل نموده که مراد از آن همان مطلبی است که در ضمن روایت دیگر- که حاکم و ذهبی حکم به
ص: 199
صحت آن کرده اند - آمده: ﴿و أَنْتَ تَعِیشُ عَلَی مِلَّتِی وَ تُقْتَلُ عَلَی سُنَّتِی﴾ یعنی: حیات تو بر دین و آیین من خواهد بود و در حالی که بر سنّت و روش من ثابت قدم هستی کشته می شوی. (1)
[101/ 10] به سند معتبر نقل شده که حذیفه به اطرافیانش گفت: هنگامی که اهل دین شما به روی یکدیگر شمشیر کشیدند چه خواهید کرد؟! حاضرین از او پرسیدند: تو می گویی چه کنیم؟ گفت: ﴿اُنظُرُوا الفِرقَةَ الَّتى تَدعُو إِلَى أَمرِ عَلَي علیه السلام فَالزَمُوها؛ فَإِنّها عَلَى الحَقِّ﴾. و في رواية: «عَلَى الهُدى».
ببینید کدام گروه شما را به فرمان علی دعوت می کند (با آن گروه همراه شده و) ملازم آن باشید که آنان بر حق - و بنابر نقلی بر هدایت - هستند.
هیثمی (متوفی 807) و ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) این روایت را از بزار نقل و حکم به اعتبار آن کرده اند. (2)
[102/ 11] استاد بخاری، ابن ابی شیبه (متوفی 235) به سند معتبر نقل می کند که: عبیدالله بن بدیل خزاعی در جنگ جمل کنار هودج عایشه آمد و به او گفت: من پس از قتل عثمان از تو پرسیدم وظیفه چیست؟ گفتی: «الْزَمْ عَليّاً». یعنی: ملازم على باش. عایشه سکوت کرد و پاسخی نداد.
ابن حجر (متوفی 852) حکم به اعتبار این روایت کرده است. (3)
ص: 200
[103/ 12] بنابر روایت معتبر دیگر نظیر این داستان برای احنف بن قیس و عایشه پیش آمده است، بلکه او - پیش از قتل عثمان - نزد طلحه و زبیر هم رفته و از آنان پرسیده اگر برای عثمان پیش آمدی رخ دهد وظیفه چیست؟ آن ها نیز به او گفته اند: ملازم علی باش.
طبری و دیگران این قضیه را نقل کرده اند و ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) حکم به صحت و اعتبار آن نموده است. (1)
ص: 201
[104/ 13] بیهقی از مسروق نقل کرده که عایشه از او سراغ ذوالثدیه را گرفت و از او خواست تا گواهی کسانی را که شاهد کشته شدن او بوده اند برایش ثبت نماید. مسروق از جمعی از اهل کوفه - که در جنگ با خوارج در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام حضور داشتند - مطلب را پرسید و اسامی گواهان را ثبت کرده و سپس نزد عایشه آمد و بر او قرائت کرد. عایشه با تعجب پرسید: همهٔ این افراد کشته شدن او را به دست علی علیه السلام دیده اند ؟! مسروق پاسخ مثبت داد. عایشه گفت: خدا لعنت کند فلانی (عمرو بن عاص) را که در نامه ای به دروغ به من نوشته: من او را در کنار رود نیل در مصر کشتم. پس از آن شروع کرد به گریه کردن، هنگامی که آرام گرفت گفت: رحم الله عليّاً لقد كان على الحق رحمت خدا بر علی باد، قطعاً علی بر حق بود.
سپس ادامه داد: ناراحتی که بین من و او بود فقط از ناحیه مشکلاتی است که همیشه بین زن و بستگان شوهرش وجود دارد (و امری طبیعی است) !! (1)
1. از مضمون روایت روشن است که گفتگوی عایشه درباره ذوالثدیه پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام بوده، یعنی زمانی که احساس کرده دیگر نقل این مطلب برای او مشکلی ایجاد نمی کند!
2. در این زمینه مطالب فراوانی وجود دارد که برخی در ضمن واکنش های مخالفان نسبت به مبارزات امیرالمؤمنین خواهد آمد.
3. شاهد در این روایت، اعتراف عایشه به حقانیت امیرالمؤمنین علیه السلام است، گرچه در ادامه خواسته کار زشت خودش را توجیه نماید
ص: 202
آیا ناراحتی زن از بستگان شوهر می تواند مجوزی برای ارتکاب معصیت بلکه جنگ با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله باشد؟!!
[105/ 14] در روایت صحیح نقل شده که امیرالمؤمنین علیه السلام قبل از حرکت به سوی بصره برای وداع نزد ام سلمه رفتند او برای حضرت دعا کرد که: برو در پناه خدا ﴿فَوَاللّهِ إنَّکَ لَعَلَی الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَکَ﴾ یعنی: به خدا سوگند که شما بر حق هستی و حق با شماست، اگر نافرمانی خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نبود- که اصلاً خوشایند من نیست؛ زیرا آن حضرت ما را فرمان داده که در خانه هایمان قرار بگیریم (و از آن بیرون نرویم) - من شما را همراهی کرده و با شما می آمدم ولی به خدا سوگند فرزند عزیزتر از جانم را با تو می فرستم.
حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدین ذهبی (متوفی 748) حکم به صحت این روایت بنابر شرط بخاری و مسلم کرده اند. (1)
[106/ 15] بنابر روایت صحیح راوی می گوید: هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام به صفین (برای مبارزه با معاویه) تشریف برد من از جنگ خوشم نمی آمد لذا به مدینه رفتم در آن جا با ميمونة بنت الحارث - که از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و خاله ابن عباس بود- روبرو شدم وقتی مطلب را به او گفتم به من گفت: «فَارجِع إلَیهِ فَکُن مَعَهُ ؛ فَوَاللّهِ ما ضَلَّ ولا ضُلَّ بِهِ» یعنی: برگرد و با علی همراه باش؛ به خدا سوگند او گمراه نشده و کسی را به گمراهی نمی کشاند.
حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدین ذهبی (متوفی 748) حکم به صحت این روایت بنابر شرط بخاری و مسلم کرده اند. (2)
ص: 203
[107/ 16] هیثمی این روایت را از طبرانی نقل و حکم به اعتبار آن کرده، ولی آن را مربوط به نبرد بصره (جنگ جمل) دانسته است. (1)
[108/ 17] قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: من يريد [أحبّ] اَنْ یَحْیی حَیاتی وَ یَمُوتَ مَوْتی [مماتي/ موتتي]، وَ یَسْکُنَ جَنَّهَ الْخُلْدِ الَّتی وَ عَدَنی رَبّ [فإن ربي عز وجلّ غرس قصباتها بيده] فَلیَتَوَلَّ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ؛ فَإِنَّهُ لَن یُخرِجَکُم مِن هُدیً [هديي]، ولَن یُدخِلَکُم فی ضَلالَهٍ﴾. (2)
و في لفظ: ﴿... فَلْیَتَوَلَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ ذُرِّیَّتَهُ مِنْ بَعْدِهِ فَإِنَّهُمْ لَنْ یُخْرِجُوهُمْ مِنْ بَابِ هُدًی وَ لَنْ یُدْخِلُوهَا فِی بَابِ ضَلاَلَهٍ﴾. (3)
وفي لفظ آخر: ﴿مَن سَرَّهُ أَن يَحيى حَياتِي وَ يَمُوتَ مَمَاتِي، وَ يَسكُنَ جَنَّةَ عَدْنٍ الَّتِي غَرَسَها رَبِّي، فَليُوالِ عَلِيّاً مِن بَعدي، وَليُوالِ وَليّهُ وَليَقتَدِ بأهل بیتی مِن بَعدي، فَإِنَّهُم عِتَرَتي خُلِقوا مِن طينَتي، وَ رُزِقوا فَهماً وَ عِلمی، وَيلٌ لِلمُكَذِّبِينَ بِفَضلِهِم مِن أُمِّتي القاطعينَ فيهِم صِلَتي لَا أَنا لَهُمُ اللَّهُ شَفاعَتِي﴾ (4)
ص: 204
و في رواية: ﴿مَنْ أحَبَّ اَنْ یَرکبَ سَفینهَ النَّجاهِ وَ یَتَمَسَّک بِالْعُروَهِ الْوثْقی وَ یَعتصمَ بِحبلِ الله الْمتینِ فَلْیوُالِ عَلیاً وَ لْیأتمَّ بِالهُداهِ مِنْ وُلده﴾. (1)
خلاصه آن که: هر کس که میخواهد [دوست دارد] حیاتش (مانند) حیات من و ممات او (مانند) ممات من باشد (و بر دین و آیین من زندگی کند و بمیرد) و در بهشت جاویدان که پروردگارم به من وعده داده سکونت گزیند.
ولایت علی بن ابی طالب را بپذیرد؛ زیرا او شما را از شاهراه هدایت و روش من بیرون نبرده و به گمراهی نمی کشاند.
در برخی از مصادر افزوده شده ولایت علی بن ابی طالب و فرزندان او را...
و در برخی دیگر: و به امامان هدایت از فرزندانش اقتدا نماید.
و در برخی: و به اهلبیت من پس از من اقتدا نماید.
پس این اقتدای به اهل بیت علیهم السلام و پذیرفتن رهبری و سرپرستی آنان است که مانع از گمراهی و باعث هدایت دستیابی به کشتی نجات و... می شود نه صرف محبت و دوستی !
ذهبی - بر طبق طینت و عادتش ! - در تلخيص المستدرك می نویسد و هو من بلايا قاسم یعنی اشکال این روایت از ناحیه قاسم است و بلیّه از جانب اوست (یعنی او آن را ساخته)! (2)
و در میزان آن را با سندی دیگر نقل کرده و در آن نیز اشکال کرده که: غلابی در این سند متهم (به جعل این حدیث) است. (3)
ص: 205
ابن حبان، هم قاسم (1) و هم غلابی را توثیق کرده! (2) گذشته از آن که این حدیث با اسنادی دیگر نقل شده که این دو راوی در آن اسناد نیستند
در برخی از روایات گذشته اقتدا به اهل بیت یا امامان هدایت از فرزندان حضرت یا ولایت آنان و... نیز افزوده شده مانند حدیث تشبیه به سفینه نوح علیه السلام كه: ﴿مَثَلُ اهل بیتی فِیکُمْ مَثَلُ سَفِینَهِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَهَا نَجَی، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ﴾ (3) و هر دو مؤیّد به حدیث ثقلین است که به یاری خدا در پیوست ششم خواهد آمد.
از کلمات مشهور امیرالمؤمنین است که: ﴿ما کَذِبْتُ وَلا کُذِبْتُ، وَلا ضَلَلْتُ وَلا ضُلَّ بی﴾ (4) که به اجمال یا تفصیل در منابع متعدد آمده است:
[109/ 18] عن عبد الله بن نجى، قال: سمعت عليّاً علیه السلام يقول: ﴿ما ضَلَلتُ ولا ضُلَّ بی ، و ما نَسِیتُ ما عُهِدَ إلیّ، وإنّی لَعلی بیّنهٍ مِن ربّی بَیَّنها لِنَبیِّهِ صلی اللَّه علیه و آله و بَیَّنها لی، و إنّی لَعلَی الطّریقِ [الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطاً أو: ألفظه لفظا]﴾. (5)
ص: 206
و روى أبو وائل مثلها و زاد في آخرها: «تبعني من تبعني و تركني من تركني». (1)
یعنی: من گمراه نگشته و دیگران را نیز گمراه نکرده ام و آن چه با من در میان گذاشته شده و بر آن عهد بسته ام فراموش ننموده ام من راه و روش روشنی را می پیمایم که پروردگارم برای پیامبر صلی الله علیه و آله و آن حضرت برای من به روشنی بیان فرموده است. هر کس خواهد از من پیروی کند و هر کس خواهد مرا رها نماید.
[110/ 19] قال أبو مخنف: وقام رجل إلى على علیه السلام، فقال: يا أمير المؤمنين، أيّ فتنة أعظم من هذه ؟ إن البدرية [البدريين] ليمشي بعضها إلى بعض بالسيف ! فقال على علیه السلام: ﴿ويحك ! أتكون فتنة أنا أميرها و قائدها ! والذي بعث محمداً صلی الله علیه و اله بالحق و كرّم وجهه ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ، وَ لاَ ضَلَلْتُ وَ لاَ ضُلَّ بِی وَ لاَ زَلَلْتُ وَ لاَ زُلَّ بِی وَ إِنِّی لَعَلَی بينة مِنْ رَبِّی بَیَّنَهَا اللَّهُ لِرَسُولِهِ وَ بَیَّنَهَا رَسُولُهُ لِی، وَ سَأُدْعَی یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لاَ ذَنْبَ لِی...﴾ (2) به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: کدام فتنه از این بالاتر که اهل بدر به روی یکدیگر شمشیر بکشند؟ حضرت فرمود: وای بر تو! حرکتی که من امیر و رهبر آن باشم فتنه است ؟!! سوگند به خدایی که پیامبر صلی الله علیه و آله را به حق به رسالت مبعوث فرمود و او را گرامی داشت نه من دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده نه گمراه گشته و نه دیگران را به گمراهی کشانده ام، نه لغزیده ام و نه باعث لغزش دیگران شده ام. من بر روش روشنی هستم که خدا برای پیامبرش و آن حضرت برای من بیان فرمود من در قیامت در محکمه عدل الهی بدون هیچ گناهی حاضر می شوم.
ص: 207
[111/ 20] و في رواية علي بن ربيعة: سمعت عليّاً علیه السلام على المنبر و أتاه رجل فقال: يا أمير المؤمنين ! ما لي أراك تستحلّ [تستحيل] الناس استحالة [استحلال] الرجل إبله ؟ أبعهد من رسول الله صلی الله علیه و آله أو شيئا رأيته ؟ قال: «والله ! ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ، و لا ضللت ولا ضُلَّ بي، بل عهد من رسول الله عهده إليَّ ﴿وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى﴾ [طه (20): 61] عهد إليّ النبي صلی الله علیه و آله أن أقاتل الناكثين والقاسطين والمارقين. (1)
شبیه به مطالب گذشته را امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ کسی فرمود که پرسید: ای امیر مؤمنان می بینم مانند کسی که کشتن شتران خود را جایز می داند، ریختن خون مردم را روا می شماری؟! آیا پیامبر صلی الله علیه و آله در این زمینه به تو دستوری داده یا از پیش خود و با رأی نظر خودت چنین برنامه ای را پیش گرفته ای؟! حضرت در پاسخ او - پس از مطالب دو روایت گذشته - فرمود:... بلکه پیامبر صلی الله علیه و آله با من عهدی بسته و قطعاً کسی که (به آن حضرت) افترا بندد زیانکار است. پیامبر صلی الله علیه و آله از من پیمان گرفت که با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگم.
[112/ 21] ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) در فتح الباری می نویسد: روى ابن سعد - بإسناد صحيح - عن ابن عباس، قال: إذا حدّثنا ثقة عن علىّ بفتيا لم نتجاوزها. (2) یعنی: ابن سعد به سند صحیح نقل کرده که ابن عباس گفته است:
اگر شخص ثقه و مورد اطمینانی (در هر زمینه ای) نظر امیرالمؤمنین علی علیه السلام را نقل کند، ما از آن نمی گذریم (و همان را مستند خویش قرار می دهیم).
این مطلب با عبارات گوناگون از ابن عباس روایت شده است که می گفت:
ص: 208
اگر مطلبی از علی علیه السلام ثابت شود ما جز آن را نمی پذیریم. (1)
[113/ 22] عن أم سلمة انها كانت تقول: كان علي على الحق من اتبعه اتبع الحق، ومن تركه ترك الحق، عهد معهود [عهدا معهودا] قبل يومه هذا. (2)
ص: 209
ام سلمه می گفت: علی علیه السلام بر حق بوده است، هر کس از او پیروی نماید از حق تبعیت کرده و هر کس او را رها نماید حق را کنار گذاشته است. این عهدی است که پیش از این (از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله) با او بسته شده است.
در روایات متعدد از آن حضرت به «فاروق» یاد شده است، (1) مانند روایت ابوذر که می گوید:
[114/ 23] قال: سمعت رسول الله يقول لعلي [علیه السلام]: ﴿أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ أَنْتَ اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ وَ أَنْتَ اَلْفَارُوقُ اَلَّذِی تُفَرِّقُ بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ وَ أَنْتَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَالُ یَعْسُوبُ اَلْکُفَّارِ﴾. (2)
[115/ 24] قال المسعودي: و قد كان حذيفة عليلاً بالكوفة في سنة ست و ثلاثين، فبلغه قتل عثمان و بيعة الناس لعلي [علیه السلام] فقال: أخرجوني وادعوا: الصلاة جامعةً، فوضع على المنبر، فحمد الله و أثنى عليه، و صلّى على النبي و على آله، ثم قال: أيها الناس إن الناس قد بايعوا عليا [علیه السلام] فعليكم بتقوى الله وانصروا عليا [علیه السلام]
ص: 210
و وازروه، فو الله إنه لعلى الحق آخراً و أولاً، و إنه لخير من مضى بعد نبيكم و من بقي إلى يوم القيامة. ثم أطبق يمينه على يساره ثم قال: اللهم اشهد، إني قد بايعت علياً [علیه السلام]، و قال: الحمد لله الذي أبقاني إلى هذا اليوم، و قال لابنيه صفوان و سعد: احملاني وكونا معه، فستكون له حروب كثيرة فيهلك فيها خلق من الناس، فاجتهدا أن تستشهدا معه؛ فإنه - والله - على الحق، ومن خالفه على الباطل. (1)
خلاصه آن که مسعودی (متوفی 346) می گوید هنگامی که خبر کشته شدن عثمان و بیعت مردم با علی علیه السلام به حذیفه رسید، او از مردم خواست که در مسجد جمع شوند و بر فراز منبر برای آنان صحبت کرد و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش گفت: مردم با علی بیعت کرده اند شما هم رعایت تقوا نموده و علی را یاری نمایید و پشتیبان او باشید. به خدا سوگند که او در گذشته و آینده همیشه بر حق بوده و او پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بهترین شخص از گذشتگان و آیندگان است.
سپس حذیفه به فرزندانش سفارش کرد که نزد علی رفته و با او همراه باشند و گفت در آینده برای او جنگ های فراوان اتفاق می افتد که عده ای از مردم هلاک خواهند شد تلاش کنید که با او شهید شوید، به خدا سوگند او بر حق و مخالفانش بر باطل هستند. (2)
[116/ 25] و عن سيار أبي الحكم، قال: [حدثني رجل قد سمّاه، قال:] قالت بنو عبس لحذيفة: إن أمير المؤمنين عثمان قد قتل، فما تأمرنا ؟ قال: أمركم أن تلزموا عمارا. قالوا: إن عمارا لا يفارق عليّاً. قال: إن الحسد هو أهلك الجسد،
ص: 211
وإنما ينفركم من عمار قربه من علي [علیه السلام] !! فوالله لعليٌّ [علیه اللسام] أفضل من عمار أبعد ما بين التراب والسحاب ! وان عمّاراً من الأحباب، و هو يعلم أنهم ان لزموا عمّاراً كانوا مع علي [علیه السلام]. (1)
یعنی: پس از کشته شدن عثمان عده ای به حذیفه گفتند: وظیفه ما چیست؟ گفت: ملازم عمار باشید گفتند او از علی جدا نمی شود گفت حسد انسان را نابود می کند! شما به جهت آن که عمار از علی علیه السلام جدا نمی شود او را رها می کنید ! به خدا سوگند علی علیه السلام از عمار برتر است با فاصله ای بیش از زمین و آسمان گرچه عمار از دوستان (و محبوب من) است.
او می دانست که اگر مردم ملازم عمار شدند با علی علیه السلام خواهند بود.
بنابر روایت صحیح حذیفه در جای دیگر نیز فرمان به همراهی عمار داده و هنگامی که از او می پرسند در فتنه ها چه کنیم می گوید: از گروهی که با عمار است پیروی نمایید که او دایر مدار قرآن است. (2)
و بنابر روایتی دیگر: او تا هنگام جان دادن از حق جدا نمی شود.
یا آن که او دایر مدار حق است. (3)
ص: 212
و بنابر روایات صحیح، عایشه هم به این معترف است که عمار همیشه آن چه را به حق و هدایت نزدیک است انتخاب می کند.
روي عن عائشة، و عن عبد الله بن مسعود أن رسول الله صلی الله علیه و اله قال: ابن سمية ما عرض عليه أمران قط الا اختار الأرشد منهما [أرشدهما].
في لفظ: ما خيّر بين أمرين الا اختار أرشدهما. (1)
روایات دیگری نیز دلالت بر همراهی عمار با حق دارد (2) مانند روایت: ﴿أبُو الیَقظَانِ علَی الفِطْرَهِ لاَ یدَعُهَا حتَّی یَمُوت﴾.
یعنی ابو اليقظان (کنیه عمار است) بر فطرت [و دین حق] ثابت است
ص: 213
و آن را تا هنگام مرگ رها نمی کند.
این روایت عمار را میزان تشخیص حق و باطل معرفی نموده است. ولی حدیث پردازان حزب اموی و مدافعان عثمان برای هواداری از صحابه و خلفا در آخر آن جمله ای افزوده و آن را این گونه نقل نموده اند: أبو اليقظان على الفطرة لا يدعها حتى يموت أو يمسه [ ينسيه/ يلبسه] الهرم يعنى عمار بر فطرت ثابت می ماند مگر آن که پیری او را دریابد (و خرفت شود!) (1) و در حقیقت با این زیاده، به جهت تناقض صدر و ذیل، این میزان را از اعتبار ساقط نموده اند! و البته روایات نزد ما فاقد آن است گذشته از آن که در روایات عامه تصریح صحيح شده که عمار تا آخر عمر عقلش کاملاً سرجایش بود و خرفت نشد ! (2)
[117/ 26] خطیب دمشقی با سند صحیح و معتبر (3) نقل کرده که احمد بن حنبل گفته است: لم یزل علي بن أبي طالب [علیه السلام] مع الحق والحقُّ معه حيث كان. یعنی همیشه علی بن ابی طالب علیه السلام با حق و حق با او بوده، هر جا که باشد. (4)
* در دفتر دوم - ضمن فضیلت شماره 11 - خواهد آمد که در روایات فراوان و معتبر آمده است: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله امیر مؤمنان علیه السلام را برای قضاوت
ص: 214
به یمن فرستاد چنین دعا فرمود: ﴿اَللّهُمَّ ثَبِّتْ لِسانَهُ وَاهْدِ قَلْبَهُ﴾.
و في رواية: قال صلی الله علیه و آله لعلي علیه السلام: ﴿إن الله تعالى یُثَبِّتُ لِسَانَکَ، وَ یَهْدِی [سيهدي] قلبک﴾.
:یعنی خدایا زبانش را استوار بدار و دلش را هدایت نما.
و یا آن که آن حضرت را مژده داد که خداوند زبانت را ثابت و استوار داشته و قلبت را راهنمایی و هدایت می نماید.
و با مراجعه به مصادر آن معلوم می شود که: ترمذی، طبری، مقدسی، حاکم، ذهبی، منذری، سیوطی، متقی هندی، البانی، مبارکفوری، وادعی و... همه حکم به اعتبار این روایت کرده و یا اعتبار آن را از دیگران نقل کرده اند.
* و در ضمن روایت شماره 441 خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: ﴿وَإنَّ الْحَقَّ عَلَی لِسَانِکَ وَ فِی قَلْبِکَ وَ مَعَکَ وَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ نُصْبَ عَیْنَیْکَ﴾.
[118/ 27] ضیاء مَقدِسی در ضمن روایتی که صدر آن ساختگی است - نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود. ﴿... وَ إِنْ تُؤَمِّرُوا عَلِيّاً رضی الله عنه [علیه السلام] - ولا أراكم فاعلين - تَجِدوهُ هادِیا مَهدِیّا، یَأخُذُ بِکُمُ الطَّریقَ [الصراط] المُستَقیمَ﴾. یعنی: اگر [فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را گردن نهید و] امارت و سرپرستی علی را بپذیرید- که فکر نمی کنم چنین کنید - خواهید دید که او هدایتگری هدایت شده است (که خود از جانب خدا هدایت شده و اهتمام به راهنمایی مردم دارد) و شما را به راه راست هدایت خواهد کرد. (1)
این روایت در منابع متعدد نقل شده و برخی از بزرگان عامه حکم به صحت آن کرده اند. (2)
ص: 215
شاید گفته شود اگر قسمتی از روایت را جعلی می دانید چگونه به آن احتجاج می کنید؟
در پاسخ می گوییم:
اوّلاً: باتوجه به تفکیک در حجیت، (1) وقتی اعتبار روایتی نزد مخالفان تمام باشد ما از جهت الزام - نه اعتقاد - می توانیم به آن احتجاج کنیم.
ثانياً: این مطلب صحيح است که اگر مردم رهبری امیر مؤمنان علیه السلام و امامان معصوم علیهم السلام را - بر طبق فرمان خدا - بپذیرند، آن ها را هدایت شده و هدایتگرانی می یابند که همه را به راه مستقیم هدایت می کنند.
ص: 216
[119/ 28] عن عبد الله بن مسعود، قال: كنت مع النبي صلی الله علیه و آله ليلة وفد الجن، قال: فتنفّس، فقلت: ما شأنك يا رسول الله ؟ قال: نعيت إلى نفسى يا ابن مسعود»! قلت: فاستخلف، قال: «من» ؟ قلت: أبو بكر، قال فسكت، ثم مضى ساعة ثم
تنفّس، قال: فقلت: ما شأنك ؟ قال: «نعيت إليّ نفسي يا ابن مسعود» ! قال: قلت فاستخلف، قال: «من» ؟ قلت: عمر، قال: فسكت، ثم مضى ساعة ثم تنفّس، قال: فقلت: ما شأنك ؟ قال: «نعيت إلي نفسي يا ابن مسعود»! قال: قلت: فاستخلف، قال: «من» ؟ قال: قلت: علي بن أبي طالب قال: «أما والذي نفسي بيده لئن أطاعوه ليدخلن الجنة أجمعين أكتعين». (1)
و في رواية الطبراني: قال صلی الله علیه و اله: «و ما أظُنُّ أجَلی إلاّ قَد اقتَربَ»، قلت: يا رسول الله
ص: 217
ألا تستخلف أبا بكر ؟ فأعرض عنّي، فرأيت أنه لم يوافقه، قلت: يا رسول الله ألا تستخلف عمر ؟ فأعرض عنّي فرأيت أنه لم يوافقه، قلت: يا رسول الله ألا تستخلف عليّاً ؟
قال: «ذاك - والذي لا إله غيره - لو بايعتموه و أطعتموه أدخلكم الجنة أكتعين». (1)
و في رواية الخوارزمي: قال صلی الله علیه و آله: «أوه ! ولن تفعلوا إذاً أبداً، والله لئن فعلتموه ليدخلنكم الجنة». (2)
عبدالله بن مسعود می گوید همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بودم آن حضرت آهی کشید! از حضرت سبب آن را پرسیدم در پاسخ فرمود: «به جهت خبر وفاتم». عرض کردم: برای خویش جانشینی تعیین فرما. فرمود: «چه کسی را»؟ گفتم: ابوبکر را، حضرت سکوت کرد - و بنابر نقل طبرانی: از من روی گردانید که فهمیدم با نظرم موافق نیست ! - مدتی گذشت باز حضرت آهی کشید و من هم پرسش خود را تکرار کردم و حضرت همان جواب را فرمود باز گفتم: جانشین تعیین کن فرمود: «چه کسی را»؟ گفتم: عمر را. باز حضرت سکوت کرد - و بنابر نقل طبرانی: از من روی گردانید که فهمیدم با نظرم موافق نیست ! - مدتی گذشت. برای مرتبه سوم که قضیه تکرار شد من عرض کردم: علی بن ابی طالب را به جانشینی خویش انتخاب کن حضرت فرمود: «به خدایی که جانم در دست اوست سوگند یاد می کنم که اگر از علی اطاعت کنند همۀ آن ها را به صورت دسته جمعی وارد بهشت خواهد کرد».
و در روایت خوارزمی افزوده شده که حضرت پیش از این سخن فرمود: «اوه! آن ها هیچ گاه از علی تبعیت نخواهند کرد»!
ص: 218
حافظ کلاباذی (متوفی 380) پس از نقل روایت: «وإن تولّوا علياً - ولن تفعلوا -تجدوه هادياً مهدياً، يسلك بكم الطريق المستقیم» می نویسد:
ممکن است معنایش آن باشد که اگر علی را به سرپرستی برگزینید هرگاه خلافت به او رسید و حضرت - ان شاء الله ! - منظورشان خلافت بلافاصله پس از خودشان نیست.
سپس به روایات ساختگی نماز ابوبکر استدلال نموده و تردیدش را که قبلاً به «ان شاء الله» اظهار کرده بود به «والله أعلم بالصواب» تکرار کرده است. (1)
[120/ 29] روى السيوطي والمتقي الهندي رواية طويلة جدّاً عن وكيع، عن يحيى بن عبد الله بن الحسن، عن أبيه [علیه السلام]، قال: قال علي [علیه السلام]: ﴿... فَامّا اَهلُ الجَماعَهِ فَانّا وَ مَنِ اتَّبَعنی و اِن قَلُّوا وَ ذلِکَ الحَقُّ عَن اَمرِ اللهِ وَ اَمرِ رَسُولِهِ، فأمّا أهلُ الفُرقَهِ فالمُخالِفونَ لِی و مَنِ اتَّبعَنی و إنْ کَثُروا...﴾ .
إلى أن قال: قال عمار: يا أيها الناس ! إنكم - والله - إن اتبعتموه وأطعتموه لم يضل بكم عن منهاج نبيكم قيس شعرة. (2)
امیر مؤمنان علیه السلام مشغول خطبه بود کسی پرسید: چه کسی اهل جماعت است و چه کسی اهل تفرقه ؟... حضرت در پاسخ فرمود: اهل جماعت من هستم و کسانی که از من پیروی نمایند هر چند کم باشند و این حق به فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است و اهل تفرقه مخالفان ما هستند هر چند فراوان باشند.
ص: 219
پس از آن عمار گفت: ای مردم، به خدا سوگند اگر از امیرالمؤمنین علیه السلام پیروی کنید به اندازه تار مویی از روش پیامبر صلی الله علیه و آله فاصله نخواهید گرفت.
این مطلب به قدری روشن، واضح و مسلّم بوده که عمر نیز در لحظات آخر عمرش بدان اشاره کرده است.
[121/ 30] بنابر نقل صحیح، او در واپسین لحظات زندگی به عثمان سفارش کرد که اگر سرکار آمدی پرهیزگاری پیشه نما و خاندان خویش را بر مردم مسلّط مگردان. هنگامی که اصحاب شورا از نزد او بیرون رفتند، با اشاره به امیر مؤمنان علیه السلام گفت: إن ولوها الأجلح [الأصلع/ الأصيلع ] - يعني علياً [علیه السلام] - سلك بهم الطريق المستقيم [يحملهم على الحق ولو كان السيف على عنقه].
یعنی: اگر زمام امور را به دست علی بسپارند آن ها را به راه مستقیم آورد. (1)
ص: 220
[122/ 31] عمر در جای دیگر به ابن عباس گفت: «أحراهم أن يحملهم على كتاب ربِّهم وسنّة نبيهم صاحبك. والله لئن وليها ليحملنّهم على المحجة البيضاء والصراط المستقيم» ! یعنی: سزاوارترین آن ها (به خلافت ) که مردم را بر عمل به کتاب پروردگار و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله وادار نماید علی است. به خدا سوگند اگر او سر کار آید مردم را بر روش روشن و راه مستقیم قرار دهد. (1)
روایات فراوان شاهد روایت گذشته است مانند روایات عناوین:
قرآن با علی علیه السلام است، مبارزات علی علیه السلام بر تأویل قرآن است،
جدایی از علی جدایی از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است،
نافرمانی علی علیه السلام نافرمانی خداست،
دشمن علی علیه السلام دشمن خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است،
جنگ با علی علیه السلام و خاندانش جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله است، حدیث ثقلین و.... (2)
ص: 221
شایان ذکر است که این مطلب - همراهی با حق - شامل حال بقية معصومین علیهم السلام هم می شود چنان که در ضمن روایتی آمده است:
[123/ 32] ﴿أیُّهَا النّاسُ، قَد بَیَّنتُ لَکُم مَفزَعَکُم بَعدی و إمامَکُم و دَلیلَکُم و هادِیَکُم، و هُوَ أخی عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ، وهُوَ فیکُم بِمَنزِلَتی فیکُم، فَقَلِّدوهُ دینَکُم وأطیعوهُ فی جَمیعِ اُمورِکُم، فَإِنَّ عِندَهُ جَمیعَ ما عَلَّمَنِیَ اللّهُ تَبارَکَ و تَعالی و حِکمَتَهُ، فَسَلوهُ و تَعَلَّموا مِنهُ و مِن أوصِیائِهِ بَعدَهُ، ولا تُعَلِّموهُم ولا تَتَقَدَّموهُم ولا تَخَلَّفوا عَنهُم، فَإِنَّهُم مَعَ الحَقِّ وَالحَقَّ مَعَهُم، لا یُزایِلونَهُ ولا یُزایِلُهُم﴾. (1)
و نهى تقدم بر معصومین علیهم السلام و این که کسی بخواهد به آنان چیزی یاد دهد- که در امثال این روایت آمده (2) - نیز به جهت همراهی آنان با حق است و در کنار حدیث ثقلین نیز بر آن تأکید شده است.
[124/ 33] ورد في حديث الثقلين برواية الطبراني:.... فَلا تُقَدِّمُوهُما فَتُهلِکُوا وَلا تُعَلِّمُوهُما فَانَّهُما اعلَمُ مِنکُم (3) وفي لفظ: فلا تقدّموهما فتهلكوا، ولا تقصروا عنهما فتهلكوا، ولا تعلّموهم [ولا تعلوهم/ ولا تعلّموهما]؛ فإنهم أعلم منكم. (4)
از روایات وارده در تفسیر آیه شریفه: ﴿وَ مِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ ﴾ [الأعراف (7): 181] نیز همین مطلب استفاده می شود. (5)
ص: 222
قرآن به صراحت ملاک پیروی را بیان کرده و فرموده: ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لا يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ [يونس (10): 35] و این روایات مصداق حق را برای مردم معلوم کرد، پس برای پیروی از دیگران و رها کردن امیرالمؤمنین علیه السلام عذری باقی نماند.
از اطلاق این روایات استفاده می شود که در هر موردی که صحابه از امیرالمؤمنین علیه السلام جدا شدند و یا بر خلاف نظر مبارک ایشان رأی و نظری داشته اند، همه بر باطل و گمراهی بوده اند، ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الصَّلَالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ﴾ [يونس (10): 32]
شیخ مهدی فقیه ایمانی در این زمینه تألیف مستقلی دارد با نام «حق با علی است» که این روایت را - با مضامین مختلف - از 24 نفر صحابه و منبع از قرن اول تا قرن چهاردهم نقل کرده است. از نکات جالبی که بدان اشاره نموده آن که به جهت سرنوشت ساز بودن این مطلب حضرت بارها این حدیث را ایراد فرمودند: در خانه شخصی خود، بعد از فتح خیبر در غدیر، هنگام پیشگویی از رویارویی گروه تجاوزگر با علی علیه السلام در پیشگویی از قتل عمار به دست آنان و هنگام خبر دادن از اختلاف مردم پس از رحلت آن حضرت.
ص: 223
ص: 224
3
[125/ 1] بنابر نقل صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿عليَّ مَعَ القرآن والقرآنُ مَعَ على، لَنْ يَتَفَرَّقا حتَّى يَرِدًا عَلَيَّ الحوض﴾
یعنی: علی با قرآن و قرآن با علی است این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
قرآن کتاب هدایت و قانون و برنامه الهی برای نجات و تکامل بشر است. قرآن در بردارنده دستورات و راهنمایی هایی است که اگر جامعه بدان جامه عمل بپوشاند هیچ گاه گمراه نگشته و از حیرت و سرگردانی، ضلالت و گمراهی اختلاف و تفرقه در امان خواهد ماند.
اما زمام امور مسلمانان به دست کسانی افتاد که
الف) از قرآن اطلاع درست و کامل نداشتند.
ب) آن اندازه ای را که می دانستند آن گونه که باید نفهمیده بودند.
ج) آن مقداری را که فهمیده بودند نیز کنار گذاشتند.
د) به گونه های مختلف بلکه گاهی صریحاً با آن مخالفت نمودند. (1)
ولی تنها کسی که عالم به تمام قرآن بود آن را کاملاً فهمیده و درک کرده بود، در تمام شئون آن را بکار گرفت و کاملاً مطابق آن عمل نمود، هیچ گاه از قرآن جدا نشد و برخلاف آن رفتار ننمود امیرمؤمنان علیه السلام علی علیه السلام بود.
این حقیقتی است که پیامبر صلی الله علیه و آله بارها با تعابیر مختلف مانند حدیث ثقلين، و بیان جدا نشدن عترت از قرآن، (2) «الحَقُّ مَعَ عَلِي...»، «وَالقُرآنُ مَعَ علي... » و... بیان فرمود و تاریخ حقیقی و تحریف نشده نیز بر آن شهادت می دهد و چنین کسی لیاقت رهبری امت را دارد!
در حقیقت این گونه احادیث بیانگر عصمت امیر مؤمنان علیه السلام و اهل بیت علیهم اللسام است.
ص: 226
مناوی در شرح جامع صغیر در توضیح حدیث: ﴿علیٌّ مَع القرآنِ والقرآنُ مَع علیٍّ، لن یَتَفَرَّقا حتّی یَرِدا علَیّ الحوضَ﴾ می گوید:
علی علیه السلام از همه به تفسیر قرآن داناتر بود.
سپس نقل کرده است که:
بزرگان صحابه در تفسیر علی علیه السلام ابن عباس عبادله (عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عمر و...) ابی بن کعب و زید بوده اند از همه آن ها برتر علی علیه السلام است تا جایی که ابن عباس می گوید: من تفسیر را از او آموختم.
از آن حضرت پرسیدند: سبب چیست که دانش شما از همه صحابه بیشتر است؟ در پاسخ فرمود هرگاه از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسشی داشتم مرا پاسخ می فرمود و اگر سکوت می کردم خود حضرت شروع به بیان مطالب می فرمود.
عمر پناه به خدا می برد از آن که مشکلی پیش آید و آن حضرت حضور نداشته باشد.
و هیچ یک از صحابه نمی گفت: «سلونی» هر کس هر چه می خواهد از من بپرسد جز علی علیه السلام. (1)
ص: 227
و اما آن که ﴿والقرآنُ مَعَ علیٍ﴾، پس قرآن با علی علیه السلام است و مردم را به امامت و رهبری حقانیت و راستی و درستی و فضائل و مناقب او راهنمایی می کند.
قرآن بیان گر همۀ معارف علوم احکام و مشتمل بر تمام نیازهای بشر است که ﴿وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْء﴾ [النحل (16): 89] ولی به جهت اشتمال بر متشابهات و مجملات و... نیاز به بیان دارد و این امری بدیهی است. خداوند تعالی می فرماید: ﴿إِنَّ عَلَيْنَا بَيْانَهُ﴾ [القيامة (75): 19]، (1) ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ [النحل (16): 44]، (2) ﴿وَمَا أنزَلْنَا عَلَیْکَ الکِتَابَ إلا لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ هُدیً وَرَحْمَهً لِقَوْم یُؤْمِنُونَ﴾ [النحل (16): 64] (3) پس ما در فهم قرآن به بیان پیامبر صلی الله علیه و آله نیازمندیم.
و روشن است که این نیاز همیشگی است و پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز ادامه دارد، لذا خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «تو مطالب را از جانب من به مردم ابلاغ نموده صدای مرا به گوش آنان می رسانی، و در آن چه پس از من اختلاف نمایند بیانی روشن خواهی داشت (و اختلافات آنان را برطرف خواهی نمود)». (4)
ص: 228
با این بیان روشن شد که قرآن مستغنی از بیان پیشوای معصوم نیست و شعار حسبنا کتاب الله ادعایی پوچ و بی اساس است، و فرمایش: «لَنْ يَتَفَرَّقا» - در حدیث گذشته و حدیث ثقلین - دلالت بر عدم جدایی قرآن و عترت از یکدیگر دارد. (1)
ص: 229
ص: 230
4
[126/ 1] احمد بن حنبل به سند صحیح نقل کرده است که عمران بن گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله لشکری را به فرماندهی علی بن ابی طالب علیه السلام ترتیب داد. علی علیه السلام در آن سفر کاری کرد که برخی از اصحاب از آن ناراحت شدند؛ لذا چهار نفر آن ها هم پیمان شدند که قضیه را به پیامبر صلی الله علیه و آله گزارش دهند. هنگام بازگشت از سفر خدمت حضرت رسیده و شروع به صحبت کردند، هر کدام که مطلب را نقل می کرد آن حضرت صورتش را از او برمی گرداند. هنگامی که چهارمین از آن ها حرفش تمام شد پیامبر صلی الله علیه و آله با چهره ای متغیّر (و با عصبانیت) فرمود: ﴿دعوا عليّاً، دعوا عليّاً، [دعوا عليّاً] اِنّ عليّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ، وَ هُوَ وَلِيُّ كُلّ مؤمن بعدي﴾. (1) یعنی: علی را رها کنید، (یعنی دست از بدگویی او بردارید ! این جمله را دو یا سه مرتبه تکرار و پس از آن فرمود:) علی از من است و من از اویم او پس از من سرپرست هر انسان با ایمان است.
و بنابر روایات دیگر فرمود:
ص: 231
ما لهم و لعلي، إن عليّاً منّي و أنا منه، و هو ولي كل مؤمن بعدي». (1)
آن ها را با علی چکار؟! علی از من است و من از اویم، او پس از من سرپرست هر انسان با ایمان است.
«ما تريدون من عليّ، ما تريدون من عليّ، ما تريدون من عليّ. (2) إن علياً منّي و أنا منه، و هو ولي كل مؤمن [من] بعدي». (3)
از علی چه می خواهید؟! (بنابر برخی از منابع این جمله را سه مرتبه تکرار و پس از آن فرمود:) علی از من از است و من از علی، او پس از من ولی و سرپرست هر انسان با ایمان است.
* محبّ طبری (متوفی 694) - از نویسندگان معروف اهل تسنن - در ضمن نقل دلائل شیعه بر خلافت بلافصل امیرمؤمنان علیه السلام حدیث فوق را نقل کرده و
ص: 232
می گوید: این حدیث از جهت سند و متن قوی ترین دلیل است. (1)
* گذشته از آن که مجموع احادیث مسند احمد مقبول و معتبر است (2) به اعتراف ذهبی، (3) و حمزه احمد زین سند این روایت صحیح است. (4)
* وصي الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة نيز حكم به حُسن و اعتبار آن نموده است. (5)
ابوداود طیالسی (متوفی 204) (6) و ابن ابی شیبه کوفی (متوفی 235) (7) - که از اساتید بخاری هستند - آن را به سند صحیح نقل کرده و متقی هندی (8) و صالحی شامی حکم به صحت روایت ابن ابی شیبه نموده اند. (9)
* بنابر نقل سیوطی (متوفی 911) و متقی هندی (متوفی 975)، ابن جرير طبری (متوفی 310) نیز آن را به سند صحیح نقل کرده است. (10)
ص: 233
* ترمذی (متوفی 279) نیز قریب به همین مضمون را در سنن روایت (1) و بنابر نقل ذهبی (متوفی 748) ترمذی حکم به حُسن - یعنی اعتبار - این حدیث نیز کرده است، (2) گرچه حکم به اعتبار و حسن از سنن مطبوع ساقط شده !
* ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) و بغدادی (متوفی 1093) نیز گفته اند: این حدیث را ترمذی با سندی قوی نقل کرده است. (3)
* ابن ابی عاصم (متوفی 287) نیز آن را نقل کرده، و البانی پس از حکم به صحت،آن تصریح کرده که رجال آن بنابر شرط مسلم ثقه هستند، سپس شواهد دیگری بر صحت آن اقامه کرده و گفته: حاکم نیشابوری (متوفی 405) و ذهبی (متوفی 748) نیز آن را بنابر شرط مسلم صحیح دانسته اند. (4)
ص: 234
* نَسائی (متوفی 303) در سنن و خصائص نیز آن را روایت کرده (1) و حوینی حکم به صحت آن نموده است. (2)
* ابن حبان (متوفی 354) نیز قریب به حدیث گذشته را در صحیح (3) - که صحت روایاتش پذیرفته شده (4) - نقل کرده است.
* البانی نیز روایت ابن حبان را تأیید و صحت آن را پذیرفته است. (5)
* ضياء الدين حنبلى مَقدِسی (متوفی 643) در الأحاديث المختارة - كه اعتبار روایاتش پذیرفته شده (6) - نیز آن را نقل کرده است. (7)
* در صحاح الأحاديث مقدسی ها نیز آمده است. (8)
* ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974)، (9) و صالح احمد الشامی نیز حکم به صحت آن کرده اند. (10)
ص: 235
* برخی به اختصار فقط بخش اخیر روایت، یعنی عبارت: ﴿دَعُوا علیّاً، دَعُوا علیّاً، دَعُوا علیّاً ! إنّ علیّاً منّی و أنا مِنهُ، و هُو ولیُّ کلِّ مؤمنٍ بَعدی﴾ (1)
يا: «عليٌّ منّي - أو: إن علياً منّي و أنا منه - و هو ولي كل مؤمن [من بعدي]» را نقل کرده اند. (2)
همین قضیه را- که عمران بن حصین ذکر کرده - بریده نیز با تفصیلی بیشتر نقل کرده که در مصادر معتبر اهل تسنن فراوان آمده است
شاید یکی از آن چهار نفر که با یکدیگر هم پیمان شدند تا قضیه را به پیامبر صلی الله علیه و آله گزارش دهند بریده اسلمی باشد که پاسخی را از پیامبر صلی الله علیه و آله - پس از خشمی بی نظیر ! (3) - نقل کرده که به کیفیت های گوناگون ولی مضمون هایی نزدیک به یکدیگر گزارش شده است:
ص: 236
حضرت فرمود: ﴿ألست أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ ؟! (ای بریده) آیا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم؟ بریده عرض کرد: آری، حضرت فرمود: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ﴾ هر کس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست. (1)
حضرت فرمود: ﴿مَنْ کُنْتُ وَلِیَّهُ فَعَلِیٌّ وَلِیُّهُ﴾ هر كس من ولیّ و سرپرست او هستم علی نیز ولیّ و سرپرست اوست. (2)
﴿لاَ تَقَعْ فِی عَلِیٍّ فَإِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی وَ أَنَّهُ مَنِیٌّ وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾. بریده، از علی بدگویی مکن؛ زیرا علی از من است و من از او، او پس از من سرپرست شماست و بنابر نقلی این جمله را تکرار فرمود. (3)
برخی کیفیت سوم را به اختصار این گونه نقل کرده اند
[127/ 2] ﴿یَا بُرَیْدَهُ إِنَّ عَلِیّاً وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾، اى بریده، علی پس از من سرپرست شماست. (4)
ص: 237
[128/ 3] «وَ هُوَ وَلیّکُمْ مِن بَعْدی»، او ولی و سرپرست شما پس از من است. (1)
[129/ 4] و بنابر روایتی جمع بین دو عبارت نموده و فرمود: ﴿عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مَوْلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾. (2)
با قطع نظر از آن که روایت به سه کیفیت اول سند صحیح و معتبر دارد؛ ابن حجر عسقلانی و صالحی شامی تصریح کرده اند که اسناد متعدد این روایات همدیگر را تقویت می کند (و موجب حصول اطمینان به صدور آن می شود) (3) و صاعدی نیز اعتبار سند و صحت متنش را تأیید کرده است. (4)
[130/ 5] نظیر قضیه ای که عمران بن حصین نقل کرده برای وهب بن حمزه اتفاق افتاده است. او می گوید من در راه مکه با علی علیه اللسام همسفر بودم چیزی برای من پیش آمد که خوشایند. نبود هنگام بازگشت مطلب را برای پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کردم حضرت فرمود: ﴿لاَ تَقُلْ هذَا، فَهُوَ أَوْلَی النَّاسِ بِکُمْ [وليكم] بعدي﴾ این حرف را نزن، علی پس از من سزاوارترین مردم به شماست.
ص: 238
و بنابر روایتی فرمود: او پس از من سرپرست شماست. (1)
هیثمی این روایت را از طبرانی نقل کرده می گوید: در سند «دُکین» واقع شده که هیچ کس او را تضعیف نکرده و بقیه رجال سند هم توثیق شده اند.
صاعدی کلام هیثمی را تأیید کرده و می گوید: ولی کسی جز يوسف بن صهیب آن را از دکین روایت نکرده است. و کسی هم او را توثیق ننموده. صاعدی در آخر چنین نتیجه می گیرد که چون متن شاهدهای متعدد دارد - از حدیث ابن عباس، بریده و دیگران - لذا به اعتبار آن شواهد، حکم به حُسن و اعتبار این حدیث می شود. (2)
یکی از معاصرین می نویسد: (دكين) تصحيف (ركين) است و رکین بن الربيع بن عميله بنابر شرط مسلم ثقه است (3) پس سند روایت صحیح است. و در اثبات تصحیف آن استناد نموده به آن که در منابع دیگر (4) همین روایت را از ركين بن الربیع نقل کرده اند. (5)
ص: 239
* بنابر نقل معتبر از ابن عباس خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: ﴿ أَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی وَ مُؤْمِنَهٍ﴾ یعنی: پس از من تو سرپرست هر مرد و زن با ایمان هستی. (1)
* و در روایت شماره 1013 خواهد آمد: ﴿و أعطانی أنَّکَ وَلِیُّ المُؤمِنینَ بعدي﴾. (2)
لفظ «وليّ» معانى متعدد دارد مانند دوست یاور و... از روشن ترین آن ها مالک امر (= سرپرست) است، مثلاً پدر ولی و سرپرست کودک و همچنین ولی و صاحب اختیار دختر در امر ازدواج است. سلطان ولی رعیت، یعنی سرپرست آن ها و یا متصرّف در امور آن ها یا اولی به تصرف در امور آن هاست.
با توجه به قرينه «من بعدي» يا «بعدي»، مراد از روایت، سرپرست پس از من یعنی پس از وفات من است و گرنه معنا ندارد که گفته شود: علی علیه السلام پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله دوست، یاور یا.... مؤمنین است، چون این اوصاف در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله هم بر آن حضرت صادق است و تقیید به «پس از من» لغو است. (3) جالب آن است که بنابر روایت وهب بن حمزه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿فَهُوَ أولَی النّاسِ بِکُم بَعدی﴾ (4)؛ زيرا تعبير به «أولى الناس» صریح در خلافت است.
ص: 240
صالحی شامی اعتراف کرده که مراد از «و هو ولیّکم بعدي» (1) آن است که (پس از من) زعامت شما را به عهده خواهد گرفت. (2)
و همین نکته موجب شده که ذهبی بگوید سند روایت بنابر شرط مسلم نیشابوری صحیح است ولی متن آن منگر بوده که مسلم آن را نقل نکرده است! (3) و ابن کثیر شامی برآشفته و بنویسد:
لفظ: «وهو وليكم بعدي» منكر (و غيرقابل قبول) است ! اجلح شیعه است و اگر در نقل عبارتی متفرد و تنها باشد قابل قبول نیست، البته شخص دیگری هم این عبارت را نقل کرده ولی او از اجلح ضعیف تر است! عبارت محفوظ (که به نقل معتبر ثابت شده) روایت احمد است که: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ وَلِیُّهُ». (4)
در پاسخ او می گوییم:
روایت با همین متن با سند صحیح دیگر نقل شده و ذهبی اعتراف کرد که: سند آن بنابر شرط مسلم نیشابوری صحیح است پس اجلح به نقل آن متفرد نیست و شواهد متعدد از روایات معتبر دارد، (5) گذشته از آن در روایات متعدد - مانند شماره های 161 و 164 - خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله ابتدا از آنان اعتراف گرفت که: «ألست أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» ؟ سپس به همین تعبیر فرمود: ﴿مَن کُنتُ وَلیَّهُ فإنّ عَلیّاً وَلیُّهُ﴾ و این قرینه ای روشن بر تعیین مراد است.
ص: 241
ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728) - بدون هیچ دلیلی - اعتبار حدیث فوق را از اصل انکار کرده و آن را ساختگی دانسته بلکه ادعای اجماع بر آن نموده و گفته:
حديث «ولى كل مؤمن بعدی» بنابر اتفاق و اجماع حدیث شناسان جعلی و ساختگی است. (1)
البانی بر ابن تیمیه اعتراض و حکم به صحت این حدیث نموده و گفته است:
من در شگفتم که چگونه شیخ الإسلام [!!] ابن تیمیه جرأت بر انکار و تكذیب این روایت کرده... من هیچ وجهی برای این کار سراغ ندارم جز عجله و مبالغه در ردّیه نویسی علیه شیعه.
سپس البانی در ادامه - با نادیده گرفتن قرینه روشن «بعدي» ! - دست به تحریف معنوی روایت زده و می گوید:
موالات به معنای دوستی و ضدّ معادات است و این برای هر مؤمنی ثابت است پس دلالتی بر اولویت علی اولویت علی علیه السلام نسبت به خلافت از شیخین ندارد! (2)
دکتر صاعدی نیز پس از تأیید البانی و حکم به صحت حدیث می گوید: این عبارت با اسناد متعدد از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که در هیچ کدام دروغ پرداز یا شخص متهمی وجود ندارد و معنای این حدیث هم با حدیث غدیر یکی است به شرحی که گذشت.
ص: 242
ولی صاعدی در ادامه به توجیه کار ابن تیمیه پرداخته و می گوید:
شاید او فقط اسناد واهی و سست را دیده! (1) یا فقط می خواهد روایاتی را که ابن مطهر حلی رافضی (علامه حلی رحمه الله)- از ثعلبی و کسانی که قابل اعتماد نیستند - نقل کرده، ردّ کند و کسی که در کلامش تأمل کند این مطلب برایش ظاهر می شود. این برخورد برحسب اقتضای هدف او از تألیف این کتاب است ! (2)
پاسخ صاعدی آن است که: اولا: علامه حلی رحمه الله در منهاج الكرامة دو مرتبه حديث: «ولي كل مؤمن بعدی» را نقل کرده در ضمن روایت عمرو بن میمون (3) که خود دکتر صاعدی اعتبار سندش را پذیرفته و از منابع متعدد و معتبر خواهد آمد (4) و در جای دیگر که آن را نقل کرده نامی از ثعلبی و دیگران نبرده است. (5)
ثانياً: ابن تیمیه روایت را مطلقاً، آن هم به اتفاق حدیث شناسان جعلی دانسته و این کلام او کذب محض است پس توجیه صاعدی دفاعی است باطل لذا به صاعدی متذکر می شویم که:
﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ﴾ [المائدة (5):8].
﴿وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْاْ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلاً فَبِئْسَ مَا یَشْتَرُونَ﴾ [آل عمران (3): 187].
ص: 243
مباركفوری گفته: استدلال شیعه در صورتی تمام است که لفظ «بعدی» در حدیث صحیح باشد ولی این شاذّ است و ظاهراً این زیاده از اوهام جعفربن سلیمان و اجلح است که هر دو شیعه هستند. (1)
در پاسخ او کلام دکتر صاعدی را نقل می کنیم که در رد او گفته: لفظ «بعدی» در حدیث ثابت است و آن را عمران بن حصين و وَهْب بن حمزه هر دو روایت کرده اند (2) البته صاعدی نیز به مکابره پرداخته و می گوید: ولی در این لفظ دلالتی بر خلافت نیست ! (3) و پاسخ او نیز از آن چه گذشت روشن است. (4)
محبّ طبری که اعتبار روایت گذشته را پذیرفت، پس از ذکر دلائل و مستندات شیعه - مثل حدیث غدیر و حديث صريح «عليّ وليكم بعدي» و... - چند شبهه مطرح کرده که به ترتیب ذکر نموده و پاسخ می دهیم. او می گوید:
1. روايات خلافت ابوبکر نزد همه صحیح است و این روایات (که شیعه به آن استدلال می کند) اگر معتبر باشد و بعضی آن را صحیح بدانند نمی تواند با آن روایاتی که مورد اتفاق است (برابری و) معارضه نماید (زیرا همه آن را صحیح نمی دانند). (5)
ص: 244
اولاً:ًاصلاً شیعه آن روایات را قبول ندارد و آن را ساختگی می داند.
و ثانياً: مشهور بين عامه آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله صلى الله عليه وسلم کسی را برای خلافت برنگزید. (1)
بنابر نقل بخاری عمر به صراحت می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله صلى الله عليه وسلم جانشین تعیین نکرد. (2)
اگر روایات خلافت ابوبکر صحیح است چرا - بنابر نقل بخاری - خود ابوبکر در سقیفه می گوید: قد رضيت لكم أحد هذين الرجلين - يعني عمر أو أبا عبيدة - (3) يعنى من برای خلافت یکی از این دو نفر را می پسندم عمر یا ابوعبیده جراح ! اگر در این زمینه حدیثی وجود داشت چرا در سقیفه به آن استدلال نکردند؟! چرا ابوبکر می گوید ای کاش دربارۀ خلافت از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیده بودم ! (4)
و چرا... و چرا... و. چرا...
و ثالثاً: اعتراف بسیاری از دانشمندان عامه - از جمله خود محبّ طبری - به صحت حدیث گذشته، حدیث غدیر و حدیث منزلت و.... - بلکه تواتر غدیر و منزلت - مثل روز روشن است، پس کمال بی انصافی است که می گوید:
و هذه الأحاديث غايتها أن تكون حسنة و إن صحّ منها شيء عند بعضهم. گرچه برخی از این روایات حَسَن و معتبر باشد و بعضی آن را صحیح بدانند.
ص: 245
2. مراد از حديث «عليّ وليكم بعدي» خبر از آینده است و چون بلافاصله خلافت به آن حضرت نرسید پس مراد خلافت بلافصل نبوده است. (1)
اولاً: دلالت روایت بر جانشینی بلافصل امیر مؤمنان علیه السلام قابل انکار نیست. (2)
ثانياً: قبول نداریم که صرف اخبار بوده بلکه اعلام نصب الهی است برای لزوم پذیرفتن مردم، (3) و اگر مردم به تکلیف خود عمل نکنند چیزی عوض نمی شود، امیر مؤمنان علیه السلام جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله است، مردم بپذیرند یا نپذیرند و دیگران جانشین نیستند حتی اگر مردم آن ها را بپذیرند؛ چون از جانب خدا تعیین نشده اند.
3. باید درباره این امر مهم دینی لفظ صریح بکار برده شود. (4)
پاسخ لفظی صریح تر از این الفاظ وجود ندارد.
4. لازمه اش مفسده عظیمی است که اجتماع امت بر ضلالت در انتخاب ابوبکر باشد. (5)
ص: 246
پاسخ اولاً: این چه اجماعی است که بخاری و دیگران گفته اند: امیر مؤمنان علیه السلام و بنی هاشم تا شش ماه بیعت نکردند. (1) پس اجماعی در کار نیست !
ثانیاً: چنان که در امت های گذشته این امور واقع شده، یهودیان گوساله پرست شدند و... عده ای بر خلافت ابوبکر اتفاق کردند و اجتماع عده ای از امت بر ضلالت - هر چند فراوان باشند - هیچ استبعادی ندارد. (2)
ثالثاً: خود عمر درباره این اتفاق می گوید این فلته (یعنی امری ناگهانی) بود و اگر تکرار شد مرتکب آن استحقاق قتل دارد و باید کشته شود. (3)
ص: 247
5. مقصود حضرت آن است که علی علیه السلام در محبّت و یاری مؤمنان در 1 رتبه پس از من قرار دارد. (1)
پاسخ اولاً: این توجیه اصلاً صحیح نیست و مفاد روایت روشن است. (2)
و ثانیاً: بر فرض که مراد از روایت این معنا باشد باز از این حدیث اولویت حضرت در امر خلافت اثبات می شود؛ زیرا کسی که چنین مقامی دارد و به نصّ صریح پیامبر صلی الله علیه و آله در دوستی، محبّت و یاری مؤمنان در رتبه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله قرار دارد او سزاوار منصب جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و قطعاً بر دیگران مقدم است و با وجود چنین شخصی، انتخاب دیگران غلط محض می باشد.
قسمت: «من «بعدی» یا «بعدی» در برخی منابع از حدیث اسقاط شده (3) با آن که سند روایت - در بخش اخیر آن - در همه مصادر مشترک است. (4)
بلکه برخی از روایت عمران بن حصین فقط قسمت «علي منّي وأنا من عليّ» را نقل کرده و بخش: «و هو ولي كل مؤمن من بعدي» را از آن انداخته اند. (5)
ص: 248
طبرانی روایت بریده - شماره 127 - را در المعجم الأوسط نقل كرده ولى «وليكم بعدي» در آن نیست !! (1)
بزار نیز روایت دیگری از بریده - شماره 148 - نقل کرده ولی قسمت آخر آن: «و هو وليّكم بعدي، وانه منّي و أنا منّه و هو وليكم بعدي» در نقل او حذف شده ! (2)
ابن حبان (متوفی 354) قبل از نقل حديث: «... و هو ولي كل مؤمن بعدي» گفته: ذكر البيان بأن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] ناصر لمن انتصر به من المسلمين بعد المصطفی صلی الله علیه و اله، یعنی: بیان آن که علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله یاور هر مسلمانی است که از او یاری بخواهد.
و پیش از روایت: «من كنت وليه فعلي وليّه» گفته: ذكر البيان بأن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] كان ناصر كل ما ناصره رسول الله صلی الله علیه و آله، (3) یعنی: بیان آن که علی علیه السلام یاور هر کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله یاورش باشد!
نظیر این توجیه در مطلب 5 صفحه قبل از محب طبری گذشت و پاسخ آن نیز روشن شد.
گذشت که ذهبی با آن که خود حکم به اعتبار این روایت - شماره 126 - نموده و آن را بنابر شرط مسلم صحیح دانسته است باز - بر حسب طینتش ! - می نویسد: رواه قتيبة و بشر بن هلال، و طائفة، عن جعفر، ولم يتابعه عليه أحد....
ص: 249
وإسناده على شرط مسلم وإنما لم يخرجه في صحيحه لنكارته. (1)
یعنی: قتیبه و بشر بن هلال و عده ای این روایت را از جعفر بن سلیمان نقل کرده اند ولی شاهدی از روایت دیگران ندارد !
سپس می گوید با آن که سند این روایت بنابر شرط مسلم نیشابوری صحیح است ولی چون متن آن منکر بوده مسلم آن را نقل نکرده است
ابن کثیر نیز آن را منکر دانسته به شرحی که گذشت. (2)
اولاً: به اعتراف البانی این روایت، شاهد با سند معتبر دارد. (3)
نگارنده گوید: شواهد دیگر آن عبارت است از مجموع روایاتی که تحت عنوان «شواهد قوی و معتبر» گذشت. (4)
ثانياً: امتناع بخاری و مسلم از نقل آن باعث تضعیف روایت نیست، و گرنه باید تمام روایات عامه که در صحیحین نیامده کنار گذاشته شود!
و طبیعی است که فضائل امیرمؤمنان علیه السلام نزد مخالفان منکر شمرده شود!
ص: 250
ابن عدى جرجانی گفته: این حدیث از جعفر بن سلیمان معروف است، نَسائی آن را در صحاح خود وارد کرد ولی بخاری از نقل آن امتناع نمود! (1)
از سخن ذهبی- که در واکنش پنجم نقل شد - معلوم گردید که سند این روایت بنابر شرط مسلم نیز صحیح است ولی مسلم آن را نقل نکرده است.
مخالفان در برابر «دعوا عليّاً...» - در روایت شماره 126 - روایتی ساختند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: دعوا لي أصحابي.... يا: دعوا لي أصحابي و أصهاري... يا: دعوا لي صويحبي... . (2)
و در برابر «إن علياً منّي و أنا منه» که در روایت شماره 126 و روایات بعد از آن آمده - حدیثی جعل کردند كه «ابو بكر منّى و أنا منه». (3) مناوی می گوید: سیوطی گفته: این روایت ضعیف است، ولی سزاوار بود که آن را حذف می کرد؛ زیرا راوی آن عبدالرحمن بن عمرو بن جبله دروغگو است. البته او تذکر داده که عبدالرحمن را رجالیین دروغگو می دانند. (4)
این مطلب را برای عده ای دیگر - غیر از ابوبکر - نیز جعل کرده اند، مانند: جلیبیب، اشعریین، بنی ناجیه. (5)
ص: 251
محدث دهلوی روش دیگری در پیش گرفته و می نویسد:
حدیث سوم: روايت بريده مرفوعاً: «علي منّي وأنا من علي، وهو وليّ كل مؤمن من بعدي».
[الف)] و این حدیث باطل است؛ زیرا که در اسناد او [آن ظ] اجلح واقع شده و او شیعی است، متهم در روایات خود و جمهور او را تضعیف کرده اند پس به حدیث او احتجاج نتوان کرد.
[ب)] و نیز «ولی» از الفاظ مشترک است چه ضرورت که «أولی بالتصرف» مراد باشد ؟!
[ج)] و نیز غیر مقید است به وقت [خاصّ]، و مذهب اهل سنت همین است که در وقتی از اوقات حضرت امیر [علیه السلام] امام مفترض الطاعه بود بعد از پیغمبر صلی الله علیه و اله. (1)
ثانياً: خواهد آمد که عده ای از اهل تسنن حکم به اعتبار روایت بریده کرده اند. ابن حجر عسقلانی آن را با اسناد متعدد نقل کرده و گفته: این اسناد یکدیگر را تقویت می کند (و باعث اعتبار روایت می شود). (1)
ثالثاً: عین همین عبارت: «عليٌ منّي وأنا من علي، و هو ولي كل مؤمن من بعدي» در روایت عمران بن حصین وارد شده و اهل تسنن حکم به صحت آن کرده اند (2) و پدر دهلوی نیز به آن استناد نموده (3) ولی او اصلاً به روی خود نیاورده است.
ب) درباره دلالت روایت به تفصیل صحبت و مراد از «ولی» معلوم شد. (4)
ج) لفظ «من بعدي» يا «بعدی» در روایات به روشنی دلالت بر آن دارد که مراد ز روایت آن است که او سرپرست شما پس از وفات من است.
ص: 253
ص: 254
5
حدیث غدیر از روایات معتبر صحیح و متواتر است که با قدری اختلاف و زیاده و نقصان در بسیاری از مصادر معتبر عامه آمده، عده ای از اعیان - مانند احمد بن حنبل، نسائی، ترمذی، ابن ماجه قزوینی، ابن حبان به آن استناد کرده اند. (1) و برخی از بزرگان اهل تسنن تصریح به صحت و یا تواتر آن نموده اند.
در این بخش ابتدا خلاصه قضیه غدیر را به روایتی از طبرانی (متوفی 360) - که از مفصل ترین گزارش های غدیر نزد عامه است - یادآور شده و پس از آن برخی از متون حدیث غدیر را که بزرگان اهل تسنن اعتراف به صحت یا اعتبار سند آن نموده اند نقل کرده و سپس کلمات علمای عامه را در اثبات تواتر آن بازگو می نماییم و در پایان این بخش به واکنش های گوناگونی که مخالفان در برابر حدیث غدیر داشته اند و واکاوی آن می پردازیم.
شایان ذکر است که گذشته از روایاتی که بخشی از واقعه و حدیث غدیر را گزارش کرده روایات دیگری نیز شاهد حدیث غدیر است، مانند روایات
ص: 255
عمران بن حصین و بریده- که در فضیلت قبل گذشت - و به جهت یکی بودن مضمون آن ها با حدیث غدیر، عده ای از دانشمندان عامه و خاصه آن روایات را در کنار حدیث غدیر نقل کرده اند و ما نیز از آنان تبعیت می نماییم بویژه که در برخی از آن روایات آمده ﴿ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من أنْفُسِهِمْ﴾؟ (1) و گاهی عين عبارت حدیث غدیر در آن بکار رفته که: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾. (2)
[131/ 1] طبرانی، ابن جریر طبری، ابن عساکر، ابن کثیر، سیوطی، متقی هندی، ابن حجر هیتمی مکی و.... روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم (3) خطبه ای خواند و در ضمن آن فرمود:
﴿أيها الناس ! إِنَّهُ قَد نَبَّأَني اللطيفُ أَنَّهُ لا يُعَمَّرُ نبيُّ إِلَّا [مثل] نِصف عُمرِ الذي عَلَيهِ [يليه] مَنْ قَبْلَهُ، وَإِنِّي لَأَظُنُّ أَنِّي أَوشَكَ [يوشك] أَنْ أُدْعى فَأجيب، وَإِنِّي مَسؤولٌ وَإِنَّكُم مسؤولون، فماذا أَنتُم قائلون﴾؟
ص: 256
﴿قالوا: نَشهدُ أَنَّكَ قَد بَلَّغْتَ وَجَهَدْتَ [و جاهدت] وَنَصَحْتَ، فَجَزَاكَ خَيْراً.
فقال: ﴿أَلَيْسَ تَشْهَدونَ أَنْ لا اله الا الله، وَانّ محمداً عبده وَ رَسولُهُ، وَاَنّ جَنَّتَهُ حقٌّ وَ نارَه حقٌّ، وَأَنّ المَوتَ وَأَنّ البَعْثَ بعد الموت حق، وَانّ الساعة آتية لا رَيْبَ فيها، وَأَنّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ في القبور﴾؟
قالوا: بَلَى، نَشْهَدُ بِذلك. قال: ﴿اللهمَّ اشْهَدْ﴾.
ثم قال: ﴿يا أيها الناس ! إِن اللهَ مَولاي وَأَنَا مَولى المؤمنين، وَأَنَا أَولَى بِهِمْ مِن أَنْفُسِهِم فَمَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ - يعني عليّاً [علیه السلام] -، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه﴾.
ثم قال: ﴿أيّها الناس ! إِنِّي فَرَطُكُمْ، وَأَنَّكُمْ واردونَ عَلَيَّ الحوض، [حوضاً] أَعْرَضِ مِمَّا بَينَ بُصرى إلى صنعا، فيه عدد النجومِ قُدْحان مِن فِضَّة، وَإِنِّي سائلكم حينَ تَرِدُونَ عَلَيَّ عَنِ الثَّقَلَينِ، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخلُفُوني فيهما: الثِقْلُ الاكبر كتابُ اللهِ، سَبَبُ طَرفهُ بِيدِ اللهِ تعالى وَ طَرفه بِأَيْدِيكُمْ فَاسْتَمْسِكُوا بِهِ لا تَضِلُّوا وَلا تُبَدِّلُوا، وَ عِتْرَتي أهل بيتي فإِنَّهُ قَد نَبَّأَنِّي اللطيف الخبير أنهما لَنْ يَنْقَضيا حتَّى يَرِدًا عَلَيَّ الحوض﴾.
یعنی: ای مردم! خدای لطیف به من خبر داده که هر پیامبری عمرش جز نیمی از عمر پیامبر صلی الله علیه و آله سابق نخواهد بود و من گمان می کنم که به زودی دعوت حق را لبیک گویم. من و شما مورد پرسش و بازخواست واقع می شویم، شما چه خواهید گفت؟!
مردم پاسخ دادند: ما گواهی می دهیم که رسالت خویش را رساندی، سعی و کوشش نمودی و خیرخواهی کردی خدایت پاداش نیک دهد.
حضرت پرسید: آیا شهادت نمی دهید به یگانگی خدا، و این که محمد بنده
ص: 257
و فرستاده اوست بهشت و دوزخش حق است مردن و محشور شدن (حق است) و قیامت بدون شک برپا خواهد شد و خدا مردگان را از قبرها محشور خواهد کرد؟
گفتند: چرا شهادت می دهیم. حضرت فرمود: خدایا شاهد باش.
سپس فرمود: ای مردم! خدا مولای من است و من مولای مؤمنان هستم من از آن ها به خودشان سزاوارترم پس هر کس من مولای او هستم این - یعنی علی علیه السلام مولای اوست بارالها! دوستش را دوست بدار و یاری کن و دشمنش را دشمن بدار.
سپس فرمود: ای مردم! من قبل از شما بر حوض (کوثر) وارد می شوم و شما پس از آن بر من وارد می شوید... من از شما پرس و جو خواهم کرد که با «ثقلین» چه رفتاری کردید ببینید که پس از من با آن دو چه می کنید؟! ثقل اکبر کتاب خداست که یک سوی آن به دست خدا و جانب دیگرش به دست شماست به آن تمسّک نمایید تا گمراه نشوید و در آن تغییر و تبدیل روا مدارید. و (ثقل دیگر) خاندانم، اهل بیتم. خدای لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
ابن حجر هیتمی (متوفی 974) که از متعصبین عامه است - قبل از نقل این روایت می نویسد: و لفظه عند الطبراني و غيره بسند صحیح یعنی: تعبیر روایت نزد طبرانی و دیگران- که به سند صحیح نقل کرده اند - این گونه است. (1)
ص: 258
روایت را به کیفیت گذشته عده ای نقل کرده اند، (1) گرچه بعضی خواسته اند به جهت زید بن حسن انماطی در آن اشکال کنند ولی ترمذی در سنن از او نقل روایت کرده و گفته: اهل علم و دانش (بر او اعتماد و) از او روایت کرده اند. (2)
گذشته از آن که ابن حبان نیز او را از ثقات شمرده است. (3)
به جهت اشتراک مضمون روایات آینده از ترجمه آن خودداری نموده و تحت عنوان «اشاره به مفاد روایات غدیر» به اختصار به ترجمه بخش هایی از احادیث که نکته خاصیّ را در بردارد می پردازیم.
ص: 259
[132/ 2] حدّثنا أبو معاوية، عن موسى بن مسلم، عن عبد الرحمن بن سابط، عن سعد [بن أبي وقاص]، قال: قدم معاوية في بعض حجاته، فأتاه سعد فذكروا علياً [علیه السلام] فنال منه معاوية، فغضب سعد، فقال: [تقول هذا لرجل] سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول له ثلاث خصال، لان تكون لى خصلة منها أحبّ إلى من الدنيا و ما فيها، و سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾.
و سمعت النبي صلی الله علیه و آله يقول: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾.
وسمعت رسول الله صلی الله علیه و اله يقول: ﴿لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾؟! (1)
[133/ 3] حدّثنا [أبو نعيم] الفضل بن دكين، عن ابن أبي غَنِيَّة [ابن أبي عيينة] عن الحكم [الحسن]، (2) عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، عن بريدة، قال: مررت [غزوت/ خرجت] مع علي [علیه السلام] إلى اليمن فرأيت منه جفوة، فلما قدمت على رسول الله صلی الله علیه و آله ذكرت عليّاً [علیه السلام] فنقصته [فتنقصته]، فجعل وجه رسول الله صلی الله علیه و آله يتغير فقال: ﴿ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من أنْفُسِهِمْ﴾؟ قلت: بلی یا رسول الله ! قال: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾. (3)
ابن ماجه قزوینی نیز آمده و البانی آن را صحیح دانسته و گفته: إسناده صحيح. دکتر سعود صاعدی نیز آن را تأیید کرده و گفته: ذکرها الشيخ محمد ناصر الدين الالباني... في سلسلة الأحاديث الصحيحة، و صحّحها، و هي كما قال. (1)
ابن کثیر دمشقی نیز به همین سند آن را نقل کرده و معتبر دانسته است. (2)
حدیث دوم را نیز البانی و دیگران صحیح دانسته اند. (3)
و چنان که خواهد آمد حدیث دوم را احمد در مسند و نسائی در السنن الكبرى، خصائص و فضائل الصحابة و حاکم نیشابوری در المستدرک - به سند معتبر - نقل کرده اند و در منابع دیگر نیز روایت شده است. (4)
ابن ابی شیبه روایات دیگری نیز در مورد غدیر نقل کرده است. (5)
ص: 261
[134/ 4] قال اسحاق: أخبرنا أبو عامر العَقَدي، عن كثير بن زيد، عن محمد بن [عمر] بن علي، عن أبيه، عن علي علیه السلام قال: ان النبي صلى الله عليه و سلم حضر الشجرة بخم، ثم خرج آخذاً بيد عليّ، فقال: «أیُّها النّاسُ! ألَستُم تَشهَدونَ أنَّ اللهَ رَبُّکُم» ؟ قالوا: بلى،
قال: «ألستم تشهدون أن الله و رسوله أولى بكم من أنفسكم و أن الله و رسوله مولاكم [أولياؤكم]»؟ قالوا: بلى، قال: «فمن كان الله و رسوله مولاه فإنّ هذا مولاه. وقد تركت فيكم ما إن أخذتم به لن تضلوا بعده: كتاب الله، سببه بيده و سببه بأيديكم، و أهل بيتي». (1)
قال البوصيري (المتوفى 840): رواه اسحاق بسند صحیح. (2)
و قال ابن حجر (المتوفى 852): هذا إسنادٌ صحيحٌ. (3)
و قال السيوطي و المتقي الهندي: [رواه] ابن راهويه، وابن جرير، وابن أبي عاصم، والمحاملي في أماليه، و صحّح. (4)
بوصیری و ابن حجر سند آن را صحیح دانسته اند.
و سیوطی - و به تبع او متقی هندی - می گوید: این روایت را ابن راهویه، ابن جریر، ابن ابی عاصم، و محاملی در کتاب امالی نقل کرده، و حکم به صحّت آن شده است.
ص: 262
شهرى، محقّق كتاب المطالب العالية، نيز حكم به اعتبار آن نموده است. (1)
[135/ 5] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا ابن نمير، حدّثنا عبدالملك، عن أبي عبد الرحيم الكندي، عن زاذان بن عمر، قال: سمعت عليا [علیه السلام] في الرحبة، (2) و هو ينشد الناس من شهد رسول الله صلی الله علیه و آله يوم غدير خم وهو يقول ما قال، فقام ثلاثة عشر رجلا فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه و آله و هو يقول: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾. (3)
ص: 263
وصي الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة حكم به صحت آن نموده، و دکتر شعود صاعدی دربارۀ آن گفته: سندش نیکو و معتبر است. (1)
[136/ 6] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا محمد بن عبد الله، حدّثنا الربيع - يعني ابن أبي صالح الأسلمي-، حدثني زياد بن أبي زياد: سمعت علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] ينشد الناس، فقال: أنْشُدُ الله رجلا مسلما سمع رسول الله صلی الله علیه و اله يقول يوم غدير خم ما قال، فقام اثنا عشر بدريا فشهدوا. (2)
هیثمی حکم به صحت این روایت کرده و گفته رواه أحمد و رجاله ثقات. (3)
احمد محمد شاکر نیز در تعلیقه مسند احمد آن را صحیح دانسته. (4)
[7/137] حدّثنا عبد الله، حدّثنا علي بن حكيم الأودي، أنبأنا شريك، عن أبي إسحاق، عن سعيد بن وهب وعن زيد بن يُثيع، قالا: نشد علي [علیه السلام] الناس في الرحبة من سمع رسول الله صلی الله علیه و اله يقول يوم غدير خم إلا قام، قال: فقال [فقام] من قبل سعيد ستة ومن قبل زيد ستة، فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه و اله يقول لعلى رضی الله عنه [علیه السلام] يوم غدير خم: «أليس الله أولى بالمؤمنين»؟ قالوا: بلى، قال: ﴿اللّهُمَّ مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ﴾. (5)
ص: 264
احمد محمد شاکر در تعلیقه مسند احمد آن را صحیح دانسته است. (1) هیثمی نوشته: عبدالله - فرزند احمد بن حنبل - و بزار مانند آن را نقل کرده اند و سند هر دو نیکو و معتبر است و البانی نیز همین گونه گفته است. (2)
[8/138] حدّثنا عبد الله، حدّثنا علي بن حكيم، أنبأنا شريك، عن أبي إسحاق، عن عمرو ذي مر بمثل حديث أبي إسحاق (3) - يعنى عن سعيد وزيد - وزاد فيه: «وانصر من نصره واخذل من خذله». (4)
[139/ 9] حدّثنا عبد الله، حدّثنا على، أنبأنا شريك، عن الأعمش، عن حبيب بن أبي ثابت، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم، عن النبي صلی الله علیه و آله مثله. (5)
احمد محمد شاکر در تعلیقه اش سند دو روایت گذشته را صحیح دانسته. (6)
[140/ 10] حدّثنا عبد الله، حدّثني حجاج ابن الشاعر، حدّثنا شبابة، حدّثني نعيم بن حكيم، حدّثني أبو مريم و رجل من جلساء علي [علیه السلام]، عن علي رضی الله عنه [علیه السلام]: ان النبي صلى الله عليه وسلم قال يوم غدير خم: «من كنت مولاه فعلي مولاه».
ص: 265
قال: فزاد الناس بعد: «وال من والاه وعاد من عاداه». (1)
هیثمی حکم به صحت آن کرده و گفته: رواه أحمد، و رجاله ثقات. (2)
احمد محمد شاکر در تعلیقه مسند احمد، (3) و وصي الله بن محمد عباس نيز آن را صحیح دانسته اند. (4)
[141/ 11] حدّثنا عبد الله، حدّثني عبيد الله بن عمر القواريري، حدّثنا يونس بن أرقم، حدّثنا يزيد بن أبي زياد، عن عبد الرحمن بن أبي ليلى، قال: شهدت عليا رضی الله عنه [علیه السلام] في الرحبة ينشد الناس: انْشُدُ الله من سمع رسول الله صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم: «من كنت مولاه فعلی مولاه» لما قام فشهد.
قال عبد الرحمن: فقام اثنا عشر بدريا كأني أنظر إلى أحدهم، فقالوا: نشهد انّا سمعنا رسول الله صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم وأزواجي أمهاتهم» ؟ فقلنا: بلى يا رسول الله، قال: «فمن كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». (5)
احمد محمد شاکر در تعلیقه مسند احمد آن را صحیح دانسته، (6) و دکتر سعود صاعدی گفته: سندش نیکو و معتبر است. (7)
ص: 266
[142/ 12] حدّثنا عبد الله، حدّثنا أحمد بن عمر الركيعي، حدّثنا زيد بن الحباب، حدّثنا الوليد بن عقبة بن نزار العنسي، حدّثني سماك بن عبيد بن الوليد العبسي، قال: دخلت على عبد الرحمن بن أبي ليلى، فحدثني انه شهد عليا رضی الله عنه [علیه السلام] في الرحبة، قال: أَنْشُدُ الله رجلا سمع رسول الله صلی الله علیه و اله و شهده يوم غدير خم إلّا قام، ولا يقوم إلّا من قد رآه، فقام اثنا عشر رجلا، فقالوا: قد رأيناه و سمعناه حيث أخذ بيده يقول: «اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله»، فقام [فقاموا ظ] إلّا ثلاثة لم يقوموا، فدعا عليهم، فأصابتهم دعوته. (1)
البانی حکم به صحت این روایت و روایت قبل نموده و گفته: و هو صحيح بمجموع الطريقين عنه، يعني عن ابن أبي ليلى. (2)
[143/ 13] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا يحيى بن حماد، حدّثنا أبو عوانة، حدّثنا أبو بلج، حدّثنا عمرو بن ميمون، قال - في ضمن حديث يأتي (3) عن ابن عباس: فقال صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فإن مولاه علي». (4)
حافظ هیثمی گفته: احمد - و طبرانی (متوفی 360) در معجم کبیر و معجم اوسط به اختصار آن را روایت کرده اند و راویان سند در روایت احمد، رجال صحيح هستند به جز ابی بلج فزاری که آن هم ثقه است. (5)
[144/ 14] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا عفان، حدّثنا حماد بن
ص: 267
سلمة، أنبأنا على بن زيد، عن عدي بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: كنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم في سفر فنزلنا بغدير خم فنودي فينا الصلاة جامعة، وكسح لرسول الله صلی الله علیه و آله تحت شجرتين، فصلى الظهر، و أخذ بيد علي [علیه السلام] فقال: «ألستم تعلمون أَنِّي أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: بلى، قال: «ألستم تعلمون أني أولى بكل مؤمن من نفسه» ؟ قالوا: بلى، قال: فأخذ بيد علي [علیه السلام] فقال: «من كنت مولاه فعلي،مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». قال: فلقيه عمر بعد ذلك فقال له: هنيئاً يا ابن أبي طالب، أصبحت و أمسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة. (1)
[145/ 15] قال أبو عبد الرحمن: حدّثنا هدية بن خالد، حدّثنا حماد بن سلمة، عن علي بن زيد، عن عدي بن ثابت، عن البراء بن عازب، عن النبي صلی الله علیه و اله نحوه. (2)
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد هر دو سند را معتبر دانسته و دربارهٔ روایت اول گفته: اسناده حسنٌ لأجل علي بن زید. و درباره روایت دوم گفته: اسناده صحيحٌ (3) و هو من الزوائد. (4)
[146/ 16] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا ابن نمير، حدّثنا عبد الملك- يعنى ابن أبي سليمان-، عن عطية العوفي، قال: سألت زيد بن أرقم، فقلت له: ان
ص: 268
ختناً لي حدّثني عنك بحديث في شأن على [علیه السلام] يوم غدير خم، فأنا أُحبّ أن أسمعه منك، فقال: إنكم معشر أهل العراق فيكم ما فيكم ! فقلت له: ليس عليك منّي بأس، فقال: نعم، كنا بالجحفة فخرج رسول الله صلی الله علیه و اله إلينا ظهراً، و هو آخذ بعضد على رضی الله عنه [علیه السلام] فقال: «يا أيها الناس، ألستم تعلمون اني أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: بلى، قال: «فمن كنت مولاه فعلی مولاه»، قال: فقلت له: هل قال: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»؟ قال: إنما أخبرك كما سمعت. (1)
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد آن را معتبر دانسته است. (2)
[147/ 17] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا حسين بن محمد و أبو نعيم المعنى، قالا: حدّثنا فطر، عن أبي الطفيل، قال: جمع علي رضی الله عنه [علیه السلام] الناس في الرحبة ثم قال لهم: «أَنْشُدُ الله كل امرئ مسلم سمع رسول الله صلی الله علیه و اله يقول يوم غدير خم ما سمع لمّا قام»، فقام ثلاثون من الناس - و قال أبو نعيم: فقام ناس كثير - فشهدوا حين أخذ بيده، فقال صلی الله علیه و اله: «أتعلمون أني أولى بالمؤمنين من أنفسهم»، قالوا: نعم، يا رسول الله قال: «من كنت مولاه فهذا،مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه». قال [ابو الطفيل]: فخرجت كأن في نفسي شيئاً، فلقيت زيد بن أرقم فقلت له: اني سمعت عليّاً رضی الله عنه[علیه السلام] يقول كذا وكذا قال فما تنكر ؟! قد سمعت رسول الله صلی الله عنه يقول ذلك له. (3)
هیثمی حکم به اعتبار آن کرده، و قال: رواه أحمد، و رجاله رجال الصحيح غير
ص: 269
فطر بن خليفة وهو ثقة. (1) حمزه احمد زین در تعلیقه مسند أحمد (2)، صالح احمد الشامي (3) و وصي الله بن محمد عباس (4) نیز حکم به صحت آن نموده اند.
دکتر صاعدی حکم به حُسن آن کرده به جهت فطر بن خلیفه. (5)
صاعدی صحت آن را از البانی و ضیاء مقدسی و ابن حبان نقل کرده و گفته: و صحح الألباني في تعليقه على المشكاة إسناد الامام أحمد و در پاورقی گفته: و قال - يعني الألباني - في السلسلة الصحيحة: و إسناده صحيح على شرط البخارى، و هو كما قال. (6)
[148/ 18] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا ابن نمير، حدّثني أجلح الكندي، عن عبدالله بن بريدة، عن أبيه، قال: بعث رسول الله صلی الله علیه و اله بعثين إلى اليمن على أحدهما علي بن أبي طالب [علیه السلام] و على الآخر خالد بن الوليد، فقال: «إذا التقيتم فعلي [علیه السلام] على الناس وان افترقتما فكل واحد منكما على جنده» فلقينا بني زيد من أهل اليمن فاقتتلنا، فظهر المسلمون على المشركين، فقتلنا المقاتلة و سبينا الذرية، فاصطفى علي [علیه السلام] امرأة من السبي لنفسه، قال بريدة: فكتب معي خالد بن الوليد إلى
ص: 270
رسول الله صلى الله عليه و سلم يخبره بذلك، فلما أتيت النبي صلى الله عليه وسلم دفعت الكتاب فقرئ عليه، فرأيت الغضب في وجه رسول الله صلى الله عليه وسلم، فقلت: يا رسول الله، هذا مكان العائذ، بعثتني مع رجل وأمرتني ان أطيعه، ففعلت ما أُرسلت به، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «لا تقع في علي؛ فإنه منّي و أنا منه، و هو وليكم بعدي، و انه منّي وأنا منه، و هو وليّكم بعدي». (1)
مناوي (متوفی 1031) به نقل از جدّش گفته است: راویان این روایت همه راویان صحیح هستند جز اجلح کندی و او را هم جمهور توثیق کرده اند. (2)
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد آن را صحیح دانسته (3) و ناصرالدین البانی گفته: سندش خوب است همه راویان از رجال صحیح هستند غیر از اجلح کندی و او هم شیعه راستگویی است. (4)
وصي الله بن محمد عباس نیز در تعلیقه بر فضائل الصحابة حكم به حسن و اعتبار آن کرده است. (5)
نَسائی (متوفی 303) نیز در سنن و خصائص آن را - با کمی اختلاف در سند و متن - روایت کرده و حوینی حکم به حسن و اعتبار آن نموده است. (6)
ص: 271
ابن حجر آن را از مصادر مختلف با اسناد متعدد نقل کرده و گفته: این اسناد یکدیگر را تقویت می کند (و باعث اعتبار روایت می شود). (1)
تذكر بزار همین روایت را نقل کرده ولی قسمت اخير: ﴿وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی وَإِنَّهُ مِنِّی وَأنَا مِنْهُ وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾ در نقل او حذف شده ! (2)
[149/ 19] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي حدّثنا وكيع، حدّثنا الأعمش، عن سعد بن عبيدة، عن ابن بريدة، عن أبيه: انه مرّ على مجلس وهم يتناولون من عليٌّ [علیه السلام] فوقف عليهم فقال: إنه قد كان في نفسي على علي [علیه السلام] شيء، وكان خالد بن الوليد كذلك، فبعثني رسول الله صلی الله علیه و اله في سرية عليها علي [علیه السلام] وأصبنا سبياً، قال: فأخذ على [علیه السلام] جارية من الخمس لنفسه، فقال خالد بن الوليد: دونك، قال: فلما قدمنا على النبي صلی الله علیه و آله جعلت أحدّثه بما كان، ثم قلت: إن عليا أخذ جارية من الخمس، قال: و كنت رجلاً مكباباً، قال: فرفعت رأسي فإذا وجه رسول الله صلی الله علیه و اله قد تغيّر، فقال: «من كنت وليه فعلىّ وليّه». (3)
ص: 272
دکتر سُعود صاعدی، (1) ابوعبدالله مصطفى بن العدوی، (2) حمزه احمد زین، در تعليقه مسند أحمد، (3) وصى الله بن محمد عباس در تعليقه فضائل الصحابة، (4) آن را صحیح دانسته اند و البانی درباره اش گفته: و هذا إسنادٌ صحيحٌ على شرط الشيخين أو مسلم. (5) این حدیث در صحاح الأحاديث مَقدِسی ها نیز آمده است. (6)
[150/ 20] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا محمد بن جعفر، حدّثنا شعبة عن أبي إسحاق، قال: سمعت سعيد بن وهب، قال: نَشَدَ علي علیه السلام الناس، فقام خمسة أو ستة من أصحاب النبى صلی الله علیه و آله فشهدوا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (7)
حافظ هیثمی حکم به صحت روایت کرده و گفته: رواه أحمد، و رجاله رجال الصحيح. (8) برخی دیگر مانند حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد، (9) وصى الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة، (10) دکتر صاعدی، (11) و ابواحمد
ص: 273
محمد عبدالله الاعظمی نیز این روایت را صحیح دانسته اند. (1)
[151/ 21] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا اسود بن عامر، أنبأنا أبو إسرائيل، عن الحكم، عن أبي سلمان عن زيد بن أرقم، قال: استشهد علي [علیه السلام] الناس، فقال: أَنْشُدُ الله رجلاً سمع النبي صلی الله علیه و اله يقول: ﴿اللّهُمَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ وَالاهُ وَ عادِ مَنْ عَادَاهُ﴾، قال: فقام ستة عشر رجلا فشهدوا. (2)
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد آن را معتبر دانسته است. (3)
لازم به تذکر است که همۀ راویان این روایت ثقه هستند. هیثمی گفته: من ابوسلیمان را نمی شناسم ولی بقیه راویان سند همه ثقه هستند
ابن حجر عسقلانی تذکر داده که او زید بن وَهْب است و برای این مطلب به روایت طبرانی استشهاد و اشاره کرده است. (4)
ص: 274
و زید بن وَهْب مستغنی از توثیق است ذهبی درباره اش می نویسد: من أجلّة التابعين و ثقاتهم. و متفق على الاحتجاج به. (1) یعنی او از ثقات و اجلای تابعین است و همه اتفاق نظر دارند که به روایات او استدلال و احتجاج می شود.
[152/ 22] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا يحيى بن آدم، حدّثنا حنش بن الحرث [الحارث] بن لقيط النخعي الأشجعي، عن رياح [رباح] بن الحرث [الحارث]، قال: جاء رهط إلى على [علیه السلام] بالرحبة فقالوا: السلام عليك يا مولانا، قال: كيف أكون مولاكم وأنتم قوم عُرب ؟! قالوا: سمعنا رسول الله صلی الله علیه و اله- يوم غدير خم - يقول: «من كنت مولاه فإن هذا مولاه»
قال رياح [رباح]: فلمّا مضوا تبعتُهم فسألتُ من هؤلاء ؟ قالوا: نفر من الأنصار فيهم أبو أيوب الأنصاري. (2)
هیثمی حکم به صحت و اعتبار روایت از طریق احمد کرده، فقال: رواه أحمد والطبراني... و رجال أحمد ثقات. (3)
دکتر سُعود صاعدی نیز کلام هیثمی را تأیید نموده (4) و سپس آن را از دو طريق صحیح و از طرق دیگر نیز معتبر و نیکو دانسته و گفته است: أن الحديث صحيح من طريقي يحيى بن آدم والزبيري به، حسن لغيره. (5)
ص: 275
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد (1)، ابو عبدالله مصطفى بن العدوى (2)، وصي الله بن محمد عباس (3) و صالح احمد الشامی (4) نیز آن را صحیح دانسته اند.
البانی دربارۀ آن گفته است: و هذا إسناد جيد، و رجاله ثقات. (5)
ابواحمد محمد عبدالله الاعظمی نیز این روایت را نیکو و معتبر دانسته. (6)
[153/ 23] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا أبو أحمد، حدّثنا حنش، عن رياح بن الحرث، قال: رأيت قوما من الأنصار قدموا على علي [علیه السلام] في الرحبة، فقال: مَن القوم؟ قالوا: مواليك يا أمير المؤمنين، فذكر معناه. (7)
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد آن را صحیح دانسته است. (8)
[154/ 24] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا أبو معاوية، حدّثنا الأعمش، عن سعيد بن عبيدة، عن ابن بريدة، عن أبيه، قال: بعثنا رسول الله صلی الله علیه و اله في سرية، قال: لمّا قدمنا قال: «كيف رأيتم صحابة صاحبكم» ؟ قال: فإمّا شكوته أو شکاه غيري، قال فرفعت رأسي - و كنت رجلاً مكباباً - قال: فإذا النبي صلی الله علیه و آله قد احمرّ وجهه، قال: و هو يقول: «من كنت وليه فعليّ وليّه». (9)
ص: 276
[155/ 25] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا وكيع، حدّثنا الأعمش، عن سعد بن عبيدة، عن ابن بريدة، عن أبيه، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و اله: «من كنت وليه فعلى وليه». (1)
حمزه احمد زین، البانی و صاعدی صحت دو روایت اخیر را تأیید کرده، (2) و وصى الله الله بن محمد عباس نیز روایت دوم را صحیح دانسته است. (3)
* احمد بن حنبل روایت شماره 133 را که به نقل از المصنف ابن ابی شیبه گذشت نیز نقل کرده است. (4)
ابن کثیر دمشقی (5) ناصر الدین البانی، (6) حمزه احمد زین در تعلیقه مسند، (7) وصي الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة (8) و صالح احمد الشامى (9) همه حکم به صحت آن نموده اند.
ص: 277
*بقيه روايات معتبر مسند أحمد بن حنبل (1)
[156/ 26] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا سفيان أبو عوانة، عن المغيرة، عن أبي عبيد عن ميمون أبي عبد الله، قال: قال زيد بن أرقم - و أنا أسمع -: نزلنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله بوادٍ يقال له: وادی خم، فامر الصلاة، فصلّاها بهجير، قال: فخطبنا و ظلّل لرسول الله صلی الله علیه و آه بثوب على شجرة سمرة من الشمس فقال: «ألستم تعلمون - أو لستم تشهدون - انى أولى بكل مؤمن من نفسه»؟ قالوا: بلى، قال: فمن كنت مولاه فإن عليّا مولاه، اللهم عاد من عاداه، و وال من والاه». (2)
[157/ 27] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا محمد بن جعفر، حدّثنا شعبة، عن ميمون، عن أبي عبد الله، قال: كنت عند زيد بن أرقم، فجاء رجل من أقصى الفسطاس فسأله عن داء، (3) فقال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله قال: «الست أولى المؤمنين من أنفسهم» قالوا: بلى، قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه»، قال ميمون: فحدّثني بعض القوم عن زيد أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: ﴿اللهم والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ﴾. (4)
ص: 278
ابن ماجه قزوینی روایت شماره 132 را که به نقل از ابن ابی شیبه گذشت نقل کرده و گذشت که البانی و صاعدی و دیگران حکم به صحت آن کرده اند. (1)
ابن ماجه قزوینی روایتی دیگر نیز درباره غدیر نقل کرده به این صورت:
[158/ 28] حدّثنا علي بن محمد، حدّثنا أبو الحسين، أخبرني حماد بن سلمة، عن علي بن زيد بن جدعان، عن عدي بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: أقبلنا مع رسول الله صلى الله عليه و سلم في حجته التي حج، فنزل في بعض الطريق، فأمر الصلاة جامعة، فأخذ بيد على، فقال: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: بلى.
قال: «ألست أولى بكل مؤمن من نفسه» ؟ قالوا: بلى.
قال: «فهذا ولي من أنا مولاه، اللهم وال من والاه، اللهم عاد من عاداه». (2)
و در سند آن به جهت وجود على بن زيد بن جدعان اشکال شده که در احتجاج به او اختلاف است و بر او دو اشکال گرفته اند، نخست: آن که حافظه خوبی ندارد. دیگر: آن که در او کمی تشیّع یافت می شود!
پاسخ این اشکال آن است که: در سنن اربعه از ابن جدعان روایت شده و مسلم نیز در کنار دیگران از او روایت کرده چنان که ذهبی به این مطلب اشاره کرده، (3)
ص: 279
و او را با عبارتی مانند: «الامام»، «العالم الكبير»، «من أوعية العلم» «من فقهاء البصرة»، «أحد الحفاظ» و «صالح الحدیث» ستوده، و عده ای نیز او را توثیق کرده اند. (1)
[159/ 29] حدّثنا محمد بن بشار، أخبرنا محمد بن جعفر، أخبرنا شعبة، عن سلمة بن كهيل، قال: سمعت أبا الطفيل يحدّث عن أبي سريحة أو زيد بن أرقم - شك شعبة - عن النبي صلى الله عليه و سلم قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (2)
قال الترمذي: هذا حديث حسن [صحیح] غريب. و [قد] روى شعبة هذا الحديث عن ميمون أبي عبد الله، عن زيد بن أرقم، عن النبي صلی الله علیه و آله.
ص: 280
ذهبی و ابن کثیر روایت را به سند اخیر نقل و آن را صحیح دانسته اند. (1)
دکتر سُعود صاعدی حکم به صحت روایت را از ترمذی نقل کرده و گفته: و هو أمثل طرق الحديث... والحديث رواه عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم... جماعة.... (2) یعنی: این سند از بهترین اسناد حدیث - یعنی از طریق زید بن ارقم -است، و جماعتی آن را از ابوالطفیل از زید نقل کرده اند.
البانی گفته: و إسناده صحيح على شرط الشيخين. (3) و صالح احمد الشامی نیز حکم به صحت آن کرده است. (4)
* بنابر نقل هیثمی، ترمذی روایت شماره 148 را نیز به اختصار نقل کرده. (5)
[160/ 30] قال ابن ابي عاصم: حدّثنا محمد بن يحيى، حدّثنا عبد الله بن داود، حدّثنا عبد الواحد بن أيمن عن أبيه، عن جده، قال: ذكر بريدة أن معاوية لما قدم نزل بذي طوى (6) فجاء سعد، فأقعده على سريره، فقال سعد: قال رسول
ص: 281
الله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعلي مولاه». (1)
دکتر سُعود صاعدی پس از نقل این روایت از خصائص نسائی گفته: ذکره الألباني في السلسلة الصحيحة، من حديث النسائى في الخصائص و صحّح إسناده، و إسناد ابن أبي عاصم صحيح مثله. (2) یعنی البانی صحت آن را پذیرفته و اسناد ابن ابی عاصم نیز مانند روایت نسائی صحیح است.
[161/ 31] حدّثنا أبو مسعود الرازى، حدّثنا عبد الرحمن بن مصب، حدّثنا فطر، عن أبي الطفيل، عن على [علیه السلام]، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: نعم، قال: «فمن كنت وليه فهذا وليه». (3)
[162/ 32] حدّثنا أبو مسعود، حدّثنا عبد الرحمن بن مصعب، عن فطر، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم، عن النبي صلى الله عليه وسلم قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه». (4)
البانی درباره دو روایت گذشته گفته: و إسناده صحيح على شرط البخاری. (5)
[163/ 33] و قال ابن ابي عاصم: حدّثنا أبو مسعود، حدّثنا عمرو بن عون [عوف]، عن خالد، عن الحسن بن عبيد الله، عن أبي الضحى، عن زيد بن أرقم، عن النبي صلى الله عليه وسلم قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه» (6)
ص: 282
صاعدی این روایت را صحیح دانسته و گفته: رواه ابن أبي عاصم... و هذا إسنادٌ صحيحٌ. (1)
* محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: و قد ساق ابن أبي عاصم لهذا الحديث طرقاً و شواهد كثيرة، انظرها ان شئت في كتاب السنة لابن أبي عاصم. (2)
[164/ 34] حدّثنا هلال بن بشر، حدّثنا محمد بن خالد بن عثمة، حدّثنا موسى ابن يعقوب، عن مهاجر بن مسمار، عن عائشة بنت سعد، عن أبيها [سعد بن أبي وقاص] قال: ان رسول الله صلى الله عليه وسلم أخذ بيد على رضی الله عنه [علیه السلام] (3) فقال: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ من كنتُ وليّه فإن عليّاً [فعليٌّ] وليّه». (4)
بزار خودش راویان این روایت را ثقه دانسته و ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) نیز آن را تأیید کرده است. (5)
هیثمی نیز گفته: رواه البزار، و رجاله ثقات. (6)
دکتر سُعود صاعدی نیز حکم به صحت آن کرده است. (7)
ص: 283
[165/ 35] حدّثنا محمد بن المثنى، حدّثنا يحيى بن حماد، حدّثنا أبو عوانة، عن أبي بلج، عن عمرو بن ميمون، عن ابن عباس: ان النبي صلى الله عليه وسلم قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (1)
بزار و ابن حجر عسقلانی حکم به صحت این روایت نموده اند. (2)
هیثمی نیز گفته: رواه البزار في أثناء حديث، و رجاله ثقات. (3)
و دکتر سُعود صاعدی هم گفته: فالحديث من هذا الوجه حسن. (4)
[166/ 36] حدّثنا يوسف بن موسى قال: نا عبيد الله بن موسى عن فطر بن خليفة، عن أبي إسحاق، عن عمرو بن ذي مرّ وسعيد بن وَهْب و عن زيد بن يُيع، قالوا: سمعنا عليا [علیه السلام] يقول: نَشَدْتُ الله رجلا سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول يوم غدير خم لمّا قام، فقام ثلاثة عشر رجلا فشهدوا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: «الست أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: بلی یا رسول الله، قال: فأخذ بيد علي [علیه السلام] فقال: «من كنت مولاه فهذا مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و أحبّ من أحبّه، و أبغض من يبغضه و انصر من نصره، و اخذل من خذله». (5)
بزار گفته: رجال هذا الإسناد ثقات ولی ابن حجر عسقلانی گفته: (آری ثقه و مورد اطمینان هستند) اما شیعه اند من نمی دانم چه بگویم !! (6)
ص: 284
هیثمی گفته: رواه البزار، و رجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة و هو ثقة. (1) راویان آن همه از رجال صحیح هستند جز فطر بن خلیفه که او هم ثقه است.
[167/ 37] حدّثنا ابراهيم بن هاني، حدّثنا علي بن حكيم، حدّثنا شريك، عن أبي إسحاق، عن سعيد بن وهب، عن [و] زيد بن يُثَيْع، قال: نَشَدَ علي علیه السلام الناس في الرحبة [فقال:] من سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول يوم غدير خم، فقام ستة [عشر رجلاً]، فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم قال:
«ألست [أليس الله] أولى بالمؤمنين»؟! (2) قالوا: بلى.
قال: «أَلَسْتُ أولى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ»؟ قالوا: بلى.
قال: «اللّهُمَّ مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ، و عادِ مَن عاداهُ». (3)
هیثمی گفته: رواه عبد الله والبزار بنحوه... و اسنادهما حسن (4) یعنی عبدالله فرزند احمد بن حنبل و بزار مانند آن را نقل کرده اند و سند هر دو نیکو است
* شایان ذکر است که بزار حدیث مناشده را از ابوالطفیل نیز نقل کرده و سپس گفته: این حدیث با اسناد متعدد از علی [علیه السلام] نقل شده است. (5)
ص: 285
[168/ 38] حدّثنا محمد بن المثنى، حدّثنا أبو معاوية، عن الأعمش، عن سعد ابن عبيدة، عن ابن بريدة، عن أبيه، قال: بَعَثَنا رسول الله صلى الله عليه وسلم في سريّة، فاستعمل علينا عليّاً [علیه السلام]، فلمّا جئنا، قال: «كيف رأيتم صاحبكم» ؟ فإمّا شكوتُه و إمّا شكاه غيري، قال: فرفع رأسه - و كنت رجلاً مكباباً - فإذا النبي صلی الله علیه و آله قد احمرّ وجهه يقول: «من كنت وليّه فعلىّ وليّه» فقلت: لا أسوءك فيه أبداً. (1)
ابوبکر بزّار این روایت را به سه سند نقل کرده و در مورد اولین سند گفته: صحیح است، و ابن حجر نیز صحت آن را پذیرفته. (2)
حافظ هیثمی پس از نقل، حکم به صحت و اعتبار آن کرده و گفته: راویان این حدیث رجال صحیح هستند و صاعدی نیز صحت آن را تأیید کرده (3)
دکتر سُعود صاعدی نیز حکم به صحت آن کرده است. (4)
* بزّار حدیث غدیر را با اسناد دیگر نیز نقل کرده است. (5)
ص: 286
[169/ 39] عن محمد بن المثنى، عن يحيى بن حماد، عن أبي معاوية، عن الأعمش، عن حبيب بن أبي ثابت، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم، قال: لمّا رجع رسول الله صلی الله علیه و آله من حجة الوداع ونزل غدير خم أمر بدوحات فقممن، ثم قال: «كأني قد دعيت فأجبت، إني قد تركت فيكم الثقلين [أحدهما أكبر من الآخر]: كتاب الله و عترتي أهل بيتي، فانظروا كيف تخلفوني فيهما، فإنهما لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض». ثم قال: «[إن] الله مولاي، وأنا ولي كل مؤمن»، ثم أخذ بيد علي[علیه السلام]، فقال: «من كنت مولاه [وليّه] فهذا وليّه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه».
[قال أبو الطفيل:] فقلت لزيد: سمعته من رسول الله صلی الله علیه و اله؟! فقال: ما كان في الدوحات أحد إلّا رآه بعينيه و سمعه بأذنيه. (1)
قال أبو جعفر الطحاوي (المتوفى 321): و قد وجدنا - بحمد الله و نعمته - في ذلك حديثاً صحيحاً صحيح الإسناد يخبر أن ذلك القول الذي كان من رسول الله صلی الله علیه و اله لعليّ [علیه السلام] بغدير خمّ انما كان في رجوعه لحجّه إلى المدينة لا في خروجه منها إلى حجّه. ثم ذكر الحديث وقال: فهذا الحديث صحيح الإسناد، لا طعن لأحد في أحد من رواته، فيه: أنّ ذلك القول كان من رسول الله صلی الله علیه و آله لعليّ [علیه السلام] بغدير خمّ من حجّه إلى المدينة، لا في خروجه لحجه من المدينة. (2)
ابو جعفر طحاوی (متوفی 321) در پاسخ برخی از شبهات که به حدیث
ص: 287
غدیر شده می گوید: خدای را سپاس که ما بر حدیث صحیحی دست یافته ایم که دلالت دارد این حدیث مربوط به بازگشت از حج به مدینه در غدیر خم است نه زمان خروج از مدینه به حج.
و پس از نقل روایت به سندش از نسائی می نویسد: این حدیث صحیحی است که هیچ اشکالی به راویان آن وارد نیست و بر آن چه گفته شد دلالت دارد.
و قال ابن كثير - بعد نقله عن النسائي في السنن -: قال شيخنا أبو عبد الله الذهبي: و هذا حديث صحيح. (1) ابن کثیر (متوفی 774) - پس از نقل روایت از سنن نسائی - می گوید: استاد ما ذهبی این حدیث را صحیح دانسته، و حوینی نیز حکم به صحت آن نموده است. (2)
[170/ 40] أخبرنا زكريا بن يحيى، قال: حدّثنا نصر بن علي، قال: حدّثنا عبد الله بن داود عن عبد الواحد بن أيمن، عن أبيه: أن سعدا قال: قال رسول الله صلی الله علیه و اله: «من كنت مولاه فعلی مولاه» (3)
چنان که گذشت دکتر سعود صاعدی حکم به صحت روایت خصائص را از البانی نقل و خودش نیز آن را تأیید کرده و گفته است: ذكره الألباني في السلسلة الصحيحة، من حديث النسائى في الخصائص و صحّح إسناده (4) و حوینی نیز حکم به صحت آن نموده است. (5)
شبیه این حدیث به نقل از السنة لابن أبي عاصم در شماره 160 گذشت.
ص: 288
[171/ 41] أخبرنا حرمى بن يونس بن محمد الطرسوسي، قال: أخبرنا غسان، قال: أخبرنا عبد السلام، عن موسى الصغير، عن عبد الرحمان بن سابط عن سعد قال: كنت جالساً فتنقصوا علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] فقلت: لقد سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول في علي خصال ثلاث لئن يكون لي واحدة منهنّ أحبّ إليّ من حمر النعم
سمعته يقول: «إنه مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى ، إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي».
و سمعته يقول: «لأعطين الراية غداً رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله».
و سمعته يقول: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ.». (1)
و حوینی نیز حکم به صحت آن نموده است. (2)
[172/ 42] علي بن محمد بن علي [علي] قاضي المصيصة، قال: حدّثنا خلف قال: حدّثنا شعبة، عن أبي إسحاق، قال: حدثني سعيد بن وهب: أنه قام صحابة ستة، وقال زيد بن يثيغ: و قام ممّا يلي المنبر ستة، فشهدوا أنهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (3)
و حوینی حکم به صحت آن نموده است. (4)
* نَسائی روایت شماره 133 را که به نقل از المصنف ابن ابی شیبه گذشت
ص: 289
نقل کرده (1) و ابن کثیر:گفته وهذا إسناد جيّدٌ قويٌّ، رجاله كلهم ثقات. (2) و البانی گفته: و إسناده صحيح على شرط الشیخین (3) و حوینی نیز آن را صحیح دانسته است. (4)
* نَسائی روایت شماره 137 را که به نقل از احمد بن حنبل گذشت با کمی تفاوت در متن و سند نقل کرده (5) و حوینی حکم به صحت آن نموده است. (6)
* و روایت شماره 150 را که به نقل از احمد بن حنبل گذشت نیز نقل کرده (7) و حوینی حکم به صحت آن نموده است.
ص: 290
* نَسائی روایت شماره 154 را که به نقل از احمد بن حنبل گذشت نیز نقل کرده (1) و حوینی حکم به صحت آن نیز نموده است. (2)
* و روایت شماره 164 را که به نقل از بزّار گذشت با سندی دیگر با قدری تفاوت در متن نقل کرده (3) و حوینی حکم به حسن و اعتبار آن نموده است. (4)
* و روایت شماره 174 را که به نقل از صحیح ابن حبان خواهد آمد با سندی دیگر - بدون ذکر کلام ابونعیم - از فطر بن خليفة نقل كرده (5) و حوینی حکم به صحت آن نموده است. (6)
ص: 291
* نَسائی روایت شماره 192 را که به نقل از الأحاديث المختارة ضياء مقدسی خواهد آمد نیز با سندی دیگر نقل کرده است. (1)
ابن کثیر دربارهٔ آن روایت گفته سندش نیکو (و معتبر) است. (2)
* نَسائی در سنن و خصائص روایات دیگر غدیر یا مضمون مشابه آن را با اسناد مختلف نقل کرده که مناسب است مراجعه شود. (3)
روایت او به نقل از نَسائی همراه با حکم به صحت در شماره 169 گذشت.
[173/ 43] روى الحسين بن اسماعيل الضبي المحاملي في أماليه عن ابن عباس، عن رسول الله صلى الله عليه وسلم أنه قال: «علي بن أبي طالب مولى من كنت مولاه». و قال: صحيح. (4)
ص: 292
نگارنده گوید: در امالی المحاملي - رواية ابن يحيى البيع - روایت به این کیفیت نقل شده است:
حدّثنا محمد بن جعفر، حدّثنا شعبة، عن سلمة بن كهيل، قال: سمعت أبا الطفيل يحدّث عن أبي سريحة أو زيد بن أرقم - شعبة الشاك - قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعلی مولاه».
این نقل با روایت سنن ترمذی - روایت شماره 159 - از جهت سند و متن مشترک است ولی در ادامه افزوده شده: قال سعید بن جبير: وأنا سمعت مثل هذا عن ابن عباس. (1)
این روایت با همین کیفیت با تتمهاش در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام احمد و فضائل الصحابة احمد نقل شده و وصی الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة حكم به صحت آن نموده است. (2)
شایان ذکر است که احمد بن حنبل در ادامه افزوده است: قال محمد- يعني محمد بن جعفر -: أظنّه قال: فكتمه یعنی محمد بن جعفر گفت: سعید بن جبیر می گفت: من همین روایت را از ابن عباس شنیدم ولی فکر کنم گفت: او آن را کتمان می کرد!
این گزارش حاکی از شرایط دشواری است که ابن عباس نمی توانسته حدیث غدیر را به راحتی برای هر کسی نقل کند.
ص: 293
[174/ 44] أخبرنا عبد الله بن محمد الأزدي، حدّثنا إسحاق بن إبراهيم، أخبرنا أبو نعيم ويحيى بن آدم، قالا: حدّثنا فطر بن خليفة، عن أبي الطفيل، قال: قال علي [علیه السلام] أنشُدُ الله كل امرئ سمع رسول الله صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم لما قام، فقام أناس فشهدوا أنهم سمعوه يقول: «ألستم تعلمون أنى أولى الناس بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: بلى يا رسول الله، قال:
«من كنت مولاه فإن هذا مولاه اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه».
[قال أبو الطفيل:] فخرجت وفي نفسي من ذلك شيء، فلقيت زيد بن أرقم فذكرت ذلك له، فقال: قد سمعناه من رسول الله صلی الله علیه و آله يقول ذلك له.
قال أبو نعيم: فقلت لفطر كم بين هذا القوم [القول] و بين موته ؟ قال: مائة يوم.
قال أبو حاتم: يريد به موت علي بن أبي طالب رضی الله عنه[علیه السلام]. (1)
البانی حکم به صحت این روایت نموده است. (2)
[175/ 45] و قال ابن حبان: أخبرنا محمد بن طاهر بن أبي الدميك، حدّثنا إبراهيم بن زياد، حدّثنا أبو معاوية، حدّثنا الأعمش، عن سعد بن عبيدة، عن ابن بريدة، عن أبيه، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «من كنت وليّه فعلي وليّه». (3)
ص: 294
البانی و دیگران نیز حکم به صحت این روایت نموده اند. (1)
و گذشت که روایات صحیح ابن حبان نزد عامّه محکوم به صحت است. (2)
[176/ 46] حدّثنا معاذ بن المثنى، حدّثنا يحيى بن معين، حدّثنا محمد بن جعفر، حدّثنا شعبة، عن سلمة بن كهيل عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم أو حذيفة بن أسيد: أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (3)
ابواحمد محمد عبدالله الاعظمی این روایت را صحیح دانسته است. (4)
[177/ 47] حدّثنا الحسين بن إسحاق التستري، حدّثنا علي بن بحر، حدّثنا سلمة بن الفضل، عن سلمان بن قرم الضبي، عن أبي إسحاق الهمداني، قال: سمعت حبشي بن جنادة يقول: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول يوم غدير خم: «اللهم من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، وأعن من أعانه». (5)
[178/ 48] حدّثنا عبيد العجلي، حدّثنا الحسن بن علي الحلواني، حدّثنا
ص: 295
عمر بن أبان، حدّثنا مالك بن الحسين بن مالك بن الحويرث، أخبرني أبي، عن جدّي مالك بن الحويرث، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (1)
هیثمی گفته طبرانی این دو را روایت کرده و راویان آن توثیق شده اند. (2)
[179/ 49] حدّثنا عبيد بن غنام، حدّثنا أبو بكر بن أبي شيبة
ح [علامت تحویل سند] و حدّثنا الحسين بن إسحاق التستري، حدّثنا عثمان ابن أبي شيبة، قالا: حدّثنا شريك، عن حنش بن الحارث، عن رياح بن الحارث، قال: بينا علي رضی الله عنه [علیه السلام] جالس في الرحبة إذ جاء رجل وعليه أثر السفر فقال: السلام عليك يا مولاي، فقيل: من هذا ؟ قال: أبو أيوب الأنصاري، فقال أبو أيوب: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: «من كنت مولاه فعلي مولاه». (3)
[180/ 50] حدّثنا محمد بن عبد الله الحضرمي، حدّثنا علي بن حكيم الأودى، حدّثنا شريك، عن حنش بن الحارث، و عن الحسن بن الحكم، عن رياح بن الحارث. علامت تحویل سند] وحدّثنا الحسين بن إسحاق، حدّثنا يحيى الحماني، حدّثنا شريك، عن الحسن بن الحكم، عن رياح بن الحارث النخعي، قال: كنا قعوداً مع علي [علیه السلام] فجاء ركب من الأنصاري [الأنصار ظ] عليهم العمائم، فقالوا: السلام عليك يا مولانا، فقال على [علیه السلام]: أنا مولاكم و أنتم (4) قوم عرب ؟ ! قالوا: نعم، سمعنا النبي صلی الله علیه و آله يقول: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه»، هذا أبو أيوب فينا، فحسر أبو أيوب العمامة عن وجهه، قال:
ص: 296
سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول: «من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه». (1)
البانی درباره این دو روایت گفته است: و هذا إسناد جيد، و رجاله ثقات. (2)
[181/ 51] حدّثنا على بن عبد العزيز، حدّثنا أبو نعيم، حدّثنا كامل أبو العلاء، قال: سمعت حبيب بن أبي ثابت يحدّث، عن يحيى بن جعدة، عن زيد ابن أرقم، قال: خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله حتى انتهينا إلى غدير خم، أمر بدوح فكسح في يوم ما أتى علينا يوم كان أشدّ حرّاً منه، فحمد الله و أثنى عليه، و قال: «يا أيها الناس، إنه لم يبعث نبيّ قطّ إلّا عاش نصف ما عاش الذي كان قبله، وإني أوشك أن أُدعى فأجيب، وإني تارك فيكم ما لن تضلوا بعده: كتاب الله»، ثم قام و أخذ بيد علي رضی الله عنه [علیه السلام] فقال: «يا أيها الناس، من أولى بكم من أنفسكم» ؟ قالوا: الله و رسوله أعلم، قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه». (3)
البانی گفته است: أخرجه الطبراني و رجاله ثقات. (4)
طبرانی در المعجم الکبیر روایتی دیگر درباره غدیر نقل کرده که:
[182/ 52] حدّثنا محمد بن عبد الله الحضرمي، حدّثنا يوسف بن موسى القطان، حدّثنا سلمة بن الفضل، عن محمد بن إسحاق، عن حبيب بن زيد بن خلاد الأنصاري، عن أنيسة بنت زيد بن أرقم، عن أبيها، قال: أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بالشجرات فقمّ ما تحتها، و رشّ، ثم خطبنا، فوالله ما من شيء يكون إلى أن تقوم
ص: 297
الساعة إلّا وقد أخبرنا به يومئذ، ثم قال: «يا أيها الناس، من أولى بكم من أنفسكم»، قلنا: الله ورسوله أولى بنا من أنفسنا، قال: «فمن كنت مولاه فهذا مولاه» يعني عليا، ثم أخذ بيده فكشطها فبسطها]، ثم قال: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». (1)
هیثمی گفته: من حبيب بن خلاد الأنصاري را نمی شناسم ولی بقیه راویان آن، همه ثقه و مورد اطمینان هستند. (2)
نگارنده گوید: راوی حبیب بن زید بن خلاد انصاری است که بنابر گفته مزی او را به جدّش خلاد نسبت داده اند نسائی او را توثیق نموده و ابوحاتم نیز او را صالح و شایسته دانسته و در سنن اربعه اهل تسنن از او روایت شده. (3)
* طبرانی روایت آینده - شماره 183 - را در المعجم الكبير نيز نقل کرده. (4)
[183/ 53] حدّثنا أحمد بن عمرو، قال: حدّثنا محمد بن الطفيل النخعي قال: حدّثنا شريك، عن الأعمش، عن حبيب بن أبي ثابت، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم قال: نَشَدَ علي [علیه السلام] الناس: من سمع رسول الله صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم: «ألستم تعلمون أني أولى الناس بالمؤمنين من أنفسهم»؟ قالوا: بلى يا رسول الله، قال: «فمن كنت مولاه فإن هذا،مولاه اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه». فقام اثنا عشر رجلاً فشهدوا بذلك. (5)
ص: 298
هیثمی گفته: رواه الطبراني في الكبير والأوسط...، و رجال الأوسط ثقات. (1)
[184/ 54] حدّثنا محمد بن إبراهيم الرازي، حدّثنا زنيج أبو غسان، حدّثنا هارون بن المغيرة، عن عمرو بن أبي قيس، عن الزبير بن عدي، عن عمير بن سعيد [سعد]: أن علياً [علیه السلام] جمع الناس في الرحبة - وأنا شاهد - فقال: «أَنْشُدُ اللهَ رجلا سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: «من كنت مولاه فعلی مولاه»، فقام ثمانية عشر رجلا فشهدوا أنهم سمعوا النبي صلى الله عليه وسلم يقول ذلك. (2)
هیثمی گفته: رواه الطبراني في الأوسط، وإسناده حسن. (3)
* طبرانی روایت آینده - شماره 185 - را در المعجم الاوسط نیز نقل کرده. (4)
[185/ 55] حدّثنا أحمد بن اسماعيل بن يوسف العابد الأصبهاني، حدّثنا أحمد بن الفرات الرازى، حدّثنا عبدالرزاق، أنبأنا سفيان بن عيينة، عن عمرو بن دينار، عن طاوس، عن بريدة بن الحصيب، عن النبی صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعلی مولاه».
قال الطبراني: لم يروه عن سفيان بن عيينة إلّا عبد الرزاق، تفرّد به أحمد بن الفرات. (5)
ص: 299
البانی:گفته رواه الطبراني في الصغير.... والأوسط.... و رجاله ثقات. (1)
و دکتر صاعدی نیز گفته: این سند هیچ اشکالی ندارد. (2)
نگارنده گوید: این روایت در المصنف عبدالرزاق صنعانی، فضائل الصحابة احمد بن حنبل و فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام احمد بن حنبل به این گونه نقل شده:
[186/ 56] حدّثنا عبد الله، قال: حدثني أبي، قال: حدّثنا عبد الرزاق، قال: حدّثنا معمر، عن ابن طاوس، (3) عن أبيه، قال لمّا بعث رسول الله صلی الله علیه و آله إلى اليمن: عليّا [علیه السلام] خرج بريدة الأسلمي معه فعتب على علي [علیه السلام] في بعض الشيء، فشكاه بريدة إلى رسول الله صلی الله علیه و آله، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فإن عليا مولاه». (4)
وصي الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة حكم به صحت آن نموده است.
* طبرانی در معجم های خود روایات دیگری درباره غدیر یا به مضمون آن نقل کرده که مناسب است مراجعه شود. (5)
ص: 300
[ 187/ 57 ] حدّثنا أبو الحسين محمد بن أحمد بن تميم الحنظلي ببغداد، حدّثنا أبو قلابة عبد الملك بن محمد الرقاشي، حدّثنا يحيى بن حماد.
و حدثني أبو بكر محمد بن أحمد بن بالويه و أبو بكر أحمد بن جعفر البزار، قالا حدّثنا عبد الله بن أحمد ابن حنبل، حدثني أبي، حدّثنا يحيى بن حماد.
و حدّثنا أبو نصر أحمد بن سهل الفقيه ببخارى، حدّثنا بن سهل الفقيه ببخارى، حدّثنا صالح بن محمد الحافظ البغدادي، حدّثنا خلف بن سالم المخرمي، حدّثنا يحيى بن حماد، حدّثنا أبو عوانة عن سليمان الأعمش، قال: حدّثنا حبيب بن أبي ثابت، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم، قال: لما رجع رسول الله صلى الله عليه وسلم من حجة الوداع و نزل غدير خم أمر بدوحات فقممن، فقال: «كأني قد دعيتُ فأجبتُ، إني قد تركتُ فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر: كتاب الله تعالى و عترتي، فانظروا كيف تخلفوني فيهما؛ فإنهما لن يتفرّقا حتى يردا على الحوض». ثم قال: «إن الله عزّ وجل مولاي، وانا مولى كل مؤمن ثم أخذ بيد علىّ رضی الله عنه [علیه السلام] فقال: «من كنت مولاه فهذا وليه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه...» وذكر الحديث بطوله. (1)
این روایت را حاکم صحیح دانسته و گفته است: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله. (2)
ص: 301
[188/ 58] حدّثنا أبو بكر بن إسحاق و دعلج بن أحمد السجزي، قالا: أنبأ محمد ابن أيوب، حدّثنا الأزرق بن على، حدّثنا حسان بن إبراهيم الكرماني، حدّثنا محمد بن سلمة بن كهيل، عن أبيه، عن أبي الطفيل ابن واثلة (1) انه سمع زيد ابن أرقم يقول: نزل رسول الله صلى الله عليه وسلم بين مكة والمدينة عند شجرات خمس دوحات عظام، فكنس الناس ما تحت الشجرات، ثم راح رسول الله صلی الله علیه و اله عشية فصلّى، ثم قام خطيبا فحمد الله وأثنى عليه و ذكر و وعظ فقال ما شاء الله أن يقول، ثم قال: «أيها الناس، إني تارك فيكم أمرين لن تضلوا ان اتبعتموهما، و هما كتاب الله و أهل بيتي عترتي» ثم قال: «أتعلمون اني أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ - ثلاث مرات - قالوا: نعم، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعلي مولاه» (2)
حاکم قبل از ذکر این حدیث گفته: حدیث سلمة بن كهيل عن أبي الطفيل أيضاً صحيح على شرطهما.
و نویسنده سنی معاصر عبدالفتاح سرور نیز گفته: و سنده صحیح. (3)
[189/ 59] أخبرني محمد بن علي الشيباني - بالكوفة -، حدّثنا أحمد بن حازم الغفاري، حدّثنا أبو نعيم، حدّثنا كامل أبو العلاء، قال: سمعت حبيب بن أبي ثابت يخبر عن يحيى بن جعدة، عن زيد بن أرقم، قال:
خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله حتى انتهينا إلى غدير خم، فأمر بروح [بدوح] فكسح في يوم ما أتى علينا يوم كان أشدّ حرّاً منه، فحمد الله و أثنى عليه، وقال: «يا أيها الناس، انه لم يبعث نبيّ قطّ إلّا عاش (4) نصف ما عاش الذي كان قبله، وإني أوشك أن اُدعى
ص: 302
فأجيب، واني تارك فيكم ما لن تضلّوا بعده كتاب الله عز وجل»، ثم قام، فاخذ بيد على رضی الله عنه [علیه السلام] فقال: «يا أيها الناس، من أولى بكم من أنفسكم» ؟ قالوا: الله ورسوله اعلم، [قال: ألست أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا: بلی] قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (1)
این روایت را نیز حاکم صحیح دانسته و گفته هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه و ذهبی (متوفی 748) نیز در حکم به صحت با او موافقت کرده است. (2)
[190/ 60] حدّثنا أبو أحمد بكر بن محمد بن حمدان الصيرفي - بمرو من أصل كتابه - حدّثنا أبو قلابة عبد الملك بن محمد الرقاشي، حدّثنا يحيى بن حماد، حدّثنا أبو عوانة (3) عن الأعمش، عن سعد بن عبيدة، حدثني عبد الله بن بريدة الأسلمي، قال: إني لأمشي مع أبي إذ مرّ بقوم ينقصون عليا رضی الله عنه [علیه السلام] يقولون فيه، فقام فقال: إني كنت أنال من علي و فى نفسي عليه شيء، و كنت مع خالد بن الوليد في جيش فأصابوا غنائم فعمد على إلى جارية من الخمس فأخذها لنفسه، و كان بين على و بين خالد شيء فقال خالد هذه فرضتك [فرصتك ظ] - و قد عرف خالد الذي في
ص: 303
نفسي على علي - قال: فانطلق إلى النبي صلی الله علیه و آله فاذكر ذلك له، فأتيت النبي صلى الله عليه وسلم فحدّثته، و كنت رجلاً مكباباً، و كنت إذا حدّثت الحديث أكببت ثم رفعت رأسي، فذكرت للنبي صلی الله علیه و آله أمر الجيش، ثم ذكرت له أمر علي فرفعت رأسي وأوداج رسول الله صلی الله علیه و آله قد احمرّت! قال: قال النبي صلی الله علیه و آله: «من كنت وليه فإن عليّاً وليّه»، و ذهب الذي في نفسي عليه.
حاکم دربارۀ این روایت:گفته: صحيح على شرط الشيخين و جمعی از اعلام عامه - از جمله ذهبی - حکم به صحت و اعتبار آن نموده اند. (1)
* حاکم نیشابوری روایت شماره 133 را که به نقل از المصنف ابن ابی شیبه گذشت نیز نقل کرده و آن را صحیح دانسته و گفته است:
هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه. (2)
و البانی نیز گفته: و إسناده صحيح على شرط الشيخين. (3)
* قال الحاكم النيسابوري: أخبرنا أبو بكر أحمد بن جعفر بن حمدان القطيعي - ببغداد من أصل كتابه - حدّثنا عبد الله بن أحمد بن حنبل، حدثني أبي،
ص: 304
حدّثنا يحيى بن حماد، حدّثنا أبو عوانة، حدّثنا أبو بلج، حدّثنا عمرو بن ميمون قال... وقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فإن مولاه علي». (1)
این روایت نزد حاکم صحیح است و گفته: هذا حديث صحيح الإسناد، ولم يخرجاه بهذه السياقة و ذهبى نیز حکم به صحت این روایت کرده است، (2) و کسانی که بر مستدرک تعلیقه زده اند اعتبار این روایت را پذیرفته و عده ای دیگر از اعلام عامه نیز آن را معتبر دانسته اند چنان که خواهد آمد. (3)
قال ابن عبد البرّ: وروی بريدة، و أبو هريرة، و جابر، والبراء بن عازب: وزيد بن أرقم، كل واحد منهم عن النبي صلی الله علیه و آله أنه قال - يوم غدير خمّ -: «من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه».
و بعضهم لا يزيد على «من كنت مولاه فعلي مولاه»... .
إلى أن قال: و هذه كلها آثار ثابتة. (4)
ابن عبد البرّ روایاتی از جمله حدیث غدیر را به دو کیفیت از بريدة، ابو هريرة، جابر، براء بن عازب، وزيد بن أرقم نقل کرده و سپس گفته: این اخبار و آثار همه ثابت و معتبر است.
ص: 305
[191/ 61] أخبرنا محمد بن أحمد - بن نصر - بأصبهان - أن محمود إسماعيل الصير في أخبرهم - قراءةً عليه، و هو حاضر -، أنا محمد بن عبد الله بن شاذان، أنا عبد الله بن محمد القباب، أنا أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، حدّثنا محمد بن خالد - يعني ابن عبد الله، قال: حدّثنا شريك، عن أبي إسحاق، عن زيد بن يُثَيْع، قال: قال [قام ظ] على [علیه السلام] على المنبر فقال: أنشد الله رجلا - ولا أَنْشُدُ إِلّا أصحاب محمد صلی الله علیه و آله- سمع النبي صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم، فقام ستة من هذا الجانب وستة من هذا الجانب فقالوا: نشهد إنا سمعنا من رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: «من كنت مولاه فعلي مولاه».
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (1)
[192/ 62] أخبرنا الحافظ أبو طاهر أحمد بن محمد بن أحمد السلفي- إجازة - قال: أنا أبو الفتح محمد بن أحمد بن محمد بن الحسين بن الحارث المعلم - فيما قرأت عليه من أصل سماعه - حدثكم أبو عبد الله الحسين بن أحمد ابن محمد ابن سعيد الرازي - إملاء - حدّثنا أبو الحسن علی بن حسان بن القاسم الجُدَيلي - ببغداد - حدّثنا أبو جعفر محمد بن عبد الله بن سليمان الحضرمي، حدّثنا محمود بن غيلان، حدّثنا الفضل بن موسى السيناني، حدّثنا الأعمش، پعن سعيد بن وَهب، قال: قال علي [علیه السلام] [في الرحبة]: أنْشُدُ بالله من سمع النبي صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم: «[إن] الله وليي وأنا ولي المؤمنين. من كنت مولاه [وليّه] فعلي مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره».
قال: فقال سعيد: فقام إلى جنبي ستة، قال: فقال زيد بن يُتَيْع: قام من عندي ستة.
ص: 306
سئل الدارقطني عنه، فقال: حدّث به الأعمش و شعبة و إسرائيل، عن أبي إسحاق، عن سعيد بن وهب، عن على [علیه السلام]، و ذكر ما فيه الاختلاف.
قال: و أشبهها بالصواب قول الأعمش و شعبة و إسرائيل و من تابعهم. (1)
وقد روي نحو هذا عن عبد الرحمن بن أبي ليلى عن علي علیه السلام.
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث صحيح است. (2)
[193/ 63] أخبرنا محمد بن أحمد بن نصر - بأصبهان - أن محمود بن إسماعيل الصيرفي أخبرهم - قراءةً عليه، و هو حاضر - أنا محمد بن عبد الله بن شاذان، أنا عبد الله بن محمد القباب، أنا أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، نا ابن كاسب، نا سفيان بن عيينة، عن ابن أبي نجيح، عن أبيه، عن ربيعة - هو ابن الحارث الجرشي - و قال:
ذكر علي [علیه السلام] عند معاوية و عنده سعد بن أبي وقاص، فقال له سعد:
أيذكر علي عندك ؟! إن له مناقب أربع لأن تكون في واحدة منهن أحب إليّ من كذا و كذا - ذكر حمر النعم -.
قوله: «لأعطينّ الراية [...]»
و قوله: «[...] بمنزلة هارون بن موسى [...]».
و قوله: «من كنت مولاه [...]».
و نسي سفيان الرابعة.
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (3)
ص: 307
[194/ 64] أخبرنا محمد بن أحمد بن نصر، أن محمود بن إسماعيل الصيرفى أخبرهم - قراءةً عليه، و هو حاضر - أنا محمد بن عبد الله بن شاذان، أنا عبد الله ابن محمد القباب، أنا أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، نا أبو بكر - هو ابن أبي شيبة -، نا جعفر بن عون، عن سفيان بن أبي عبد الله - هو في سماعنا، و إنما هو شقيق ابن أبي عبد الله - قال: نا أبو بكر بن خالد بن عرفطة: قال: أتيت سعد بن مالك بالمدينة فقال: إنكم تسبّون عليّاً ؟! قال: قلت: قد فعلنا، قال: لعلّك قد سببته ؟! فقلت: معاذ الله قال: فلا تسبّه، فلو وضع المنشار على مفرق رأسي ما سببته أبداً بعد ما سمعت [من] رسول الله صلى الله عليه وسلم ما سمعت: «من كنت مولاه فعلی مولاه».
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (1)
* ضیاء مقدسی در الأحاديث المختارة برخى از روایات گذشته را با اسنادی دیگر نقل کرده و محقق كتاب الأحاديث المختارة آن را معتبر دانسته که به آن ها نیز اشاره می شود:
* روایت شماره 132 را با کمی تغییر در متن به این سند:
ص: 308
يقول في علي [علیه السلام] ثلاث خصال لئن يكون لي واحدة منهنّ أحب إليّ من الدنيا و ما فيها، سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: «من كنت مولاه [...]، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى [...] ولأعطينّ الراية [...]».
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث صحیح است. (1)
* روایت شماره 136 را به این سند:
أخبرنا أبو طاهر المبارك بن أبي المعالي بن المعطوش - بقراءتي عليه ببغداد - قلت له: أخبركم أبو القاسم هبة الله بن محمد بن عبد الواحد - قراءةً عليه وأنت تسمع - أنا أبو علي الحسن بن علي، أنا أبو بكر أحمد بن جعفر بن حمدان، حدّثنا أبو عبد الرحمن عبد الله بن أحمد، حدثني أبي، حدّثنا محمد ابن عبد الله، حدّثنا الربيع - يعني ابن أبي صالح الأسلمي -، حدثني زياد بن أبي زياد:... .
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث بی اشکال است. (2)
* روایت شماره 137 را به همان سند.
ص: 309
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (1)
* روایت شماره 142 را به این سند:
أخبرنا عبد الله بن أحمد الحربي - بها - أن هبة الله أخبرهم - قراءةً عليه - أنا الحسن بن علي، أنا أحمد بن جعفر، حدّثنا عبد الله بن أحمد، حدّثنا أحمد بن مر عمر الوكيعي، حدّثنا زيد بن الحباب، حدّثنا الوليد بن عقبة بن نزار العنسي، حدّثنا سماك بن عبيد بن الوليد العبسي، قال:.....
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (2)
* روایت شماره 147 را به این سند:
أخبرنا عبد الله بن أحمد الحربي - بها - أن أبا القاسم هبة الله بن الحصين أخبرهم - قراءة عليه - أنا أبو علي بن المُذهب، أنا أبو بكر القطيعي، حدّثنا عبد الله بن أحمد، حدثني أبي، حدّثنا حسين بن محمد وأبو نعيم المعني، قالا: حدّثنا فطر، عن أبي الطفيل، قال:....
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (3)
و البانی نیز حکم به صحت آن نموده است. (4)
ص: 310
* روایت شماره 150 را به این سند:
أخبرنا عبد الله بن أحمد الحربي - بها -: أن هبة الله بن محمد أخبرهم - قراءةً عليه - أنا الحسن بن علي بن المُذهب، أنا أحمد بن جعفر، حدّثنا عبد الله ابن أحمد، حدثني أبي، حدّثنا محمد بن جعفر، حدّثنا شعبة، عن أبي إسحاق، قال: سمعت سعيد بن وهب، قال:
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث صحیح است. (1)
* روایت شماره 160 را به این سند:
أخبرنا أبو جعفر محمد بن احمد بن نصر - باصبهان - أن محمود بن إسماعيل الصيرفي أخبرهم - قراءةً عليه، و هو حاضر -، أنا محمد بن عبد الله بن شاذان، أنا عبد الله بن محمد القباب، أنا أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، حدّثنا محمد بن يحيى بن عبد الكريم، نا عبد الله بن داود، نا عبد الواحد بن أيمن، عن أبيه، عن جدّه، قال:...
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث صحیح است. (2)
ص: 311
روایت معتبری دیگر در الأحاديث المختارة (1)
[195/ 65] أخبرنا المؤيد بن الإخوة و عائشة بنت مَعْمَر، أن سعيد الصيرفي أخبرهم - قراءةً عليه - أنا أحمد بن محمد بن النعمان، أنا محمد بن المقرئ، أنا إسحاق بن أحمد الخزاعي، نا محمد بن يحيى بن أبي عمر العدني، نا يعقوب بن جعفر بن أبي كثير المديني عن مهاجر بن مسمار، قال: أخبرتني عائشة بنت سعد عن سعد، أنه قال: كنّا مع رسول الله بطريق مكة، وهو متوجه إليها، (2) فلمّا بلغ غدير خم وقف الناس، ثم ردّ من مضى ولحقه من تخلّف، فلما اجتمع الناس إليه قال: «أيها الناس هل بلغت»؟ قالوا: نعم، قال: «اللهم اشهد» ثلاث مرار يقولها، ثم قال: «أيها الناس من وليّكم»؟ قالوا: الله و رسوله - ثلاثا -، ثم أخذ بيد علي رضی الله عنه [علیه السلام] فأقامه و قال: «من كان الله و رسوله وليه فهذا وليّه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» (3)
[196/ 66] روى الذهبي بسنده عن المطلب ابن زياد، عن عبد الله بن محمد بن عقیل، قال: كنت عند جابر في بيته، وعلي بن الحسين [زين العابدين علیه السلام] و محمد بن الحنفية، و أبو جعفر [الباقر علیه السلام]، فدخل رجل من أهل العراق، فقال: أَنْشُدُكَ بالله إلا حدّثتني ما رأيت و ما سمعت من رسول الله صلی الله علیه و آله، فقال: كنّا بالجحفة بغدير خم،
ص: 312
و ثَمّ ناس كثير من جهينة و مزينة و غفار، فخرج علينا رسول الله صلی الله علیه و آله من خباء أو فسطاط، فأشار بيده ثلاثا، فأخذ بيد على رضی الله عنه [علیه السلام] فقال: «من كنت مولاه فعلي مولاه».
قال الذهبي: هذا حديث حسن عالٍ جدّاً، و متنه فمتواترُ. (1)
ذهبی می نویسد: سند این حدیث نیکو و عالی (2) است و مفاد و مضمون آن متواتر است.
ص: 313
[197/ 67] ابن عساکر دمشقی این روایت را به دو سند نقل کرده و در ادامه گفته:
فقال: نشدتك بالله أكان ثَمَّ أبو بكر وعمر ؟! فقال: اللهم لا. (1)
یعنی کسی از راوی پرسید: تو را به خدا سوگند آیا ابوبکر و عمر آن جا بودند؟! راوی پاسخ داد: خدایا، نه نبودند.
قطعاً ابوبکر و عمر در غدیر حضور داشتند چنان که از روایات تهنیت و غیر آن ظاهر است. ولی مقصود از این پرسش و پاسخ آن است که امیرالمؤمنین علیه السلام در غدیر در جایگاهی ویژه قرار گرفت که آن دو [و هم چنین دیگران] از آن هیچ بهره ای نداشتند و پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر هیچ نامی از آن دو نبُرد.
اختصاص امیرالمؤمنین علیه السلام به این فضیلت به این فضیلت در برخی از روایات مناشدۀ آن حضرت نیز آمده و برخی از عامه مانند ابن مغازلی شافعی و استادش ابوالقاسم فضل بن محمد به آن اعتراف نموده اند. (2)
[198/ 68] قال ابن كثير: و قال ابن جرير: حدّثنا أحمد بن عثمان أبو الجوزاء، حدّثنا محمد بن خالد بن عثمة، حدّثنا موسى بن يعقوب الزمعي - و هو صدوق - حدثني مهاجر بن مسمار، عن عائشة بنت سعد سمعت أباها - يقول: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول - يوم الجحفة، وأخذ بيد على [علیه السلام] - فخطب، ثم
ص: 314
قال: «أيها الناس إني وليّكم» قالوا: صدقت، فرفع يد علي [علیه السلام]، فقال: «هذا وليّي، والمؤدِّي عنّي، و إن الله موالي من والاه، و معادي من عاداه»
قال شيخنا الذهبي: و هذا حديث حسن غريب. (1)
نگارنده گوید: نسائی نیز با اندکی تغییر روایت را به صورت کامل (2) و ابن أبي عاصم آن را تا «والمؤدّي عنّي» نقل کرده است. (3)
ص: 315
1. همۀ روایات گذشته حاکی از اعلام ولایت امیر مؤمنان علیه السلام در غدیر است برای کسی که ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله را پذیرفته و در این روایات به دو تعبیر برخورد می کنیم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» و «من كنت وليّه فعلي وليّه».
در روایاتی که از بریده نقل کرده اند نیز هر دو عبارت به چشم می خورد. هنگامی که او نزد پیامبر صلی الله علیه و آله به عیبجویی از علی علیه السلام پرداخت، دید چهره پیامبر صلی الله علیه و آله برافروخته و دگرگون گشت و فرمود:
آیا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم ؟ بریده عرض کرد: آری، حضرت فرمود: هر کس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست. (1)
و بنابر نقل دیگر فرمود: هر کس من ولی و سرپرست او هستم على نیز ولیّ و سرپرست اوست. (2)
انصاف مطلب آن است که یا خود حضرت هر دو عبارت را بکار برده اند - چنان که در برخی از روایات غدیر و روایات بریده آمده (3) - و راویان، هر کدام بخشی از آن را نقل کرده اند؛ و یا آن که برداشت راویان از لفظ «مولی» نیز «ولی» و سرپرست بوده از این روی آن را نقل به معنا کرده، برخی تعبیر به «مولی» و بعضی تعبیر به «ولی» نموده اند.
این که لفظ «مولی» به معنای «ولی» است یا به جای یکدیگر استعمال
ص: 316
می شود در کلام بزرگان اهل لغت و حدیث اهل تسنن نیز آمده است. (1)
ص: 317
2. پیامبر صلی الله علیه و آله وفات خویش را - با عبارت: «... دعيتُ فَأَجِبتُ» يا: «انّي أَوشَكَ [يوشك] أَنْ أُدعى فَأجيب» و... اعلام نمود و پس از آن «ولایت امیرمؤمنان علیه السلام» را اعلام فرمود و این قرینه مناسبی برای فهم مراد از معنای «مولی» است که حضرت در مقام تعیین جانشین برای خویش و سرپرست برای مردم است.
3. در روایات متعدد - به صورت اخباری یا انشائی و پرسشی - ابتدا ولایت و سرپرستی خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله مطرح شده و پس از این مقدمه چینی - برای تفهیم و تبیین مراد - به ذکر ولایت و سرپرستی امیر مؤمنان علیه السلام پرداخته شده است. (1)
به عنوان نمونه در روایت اسحاق بن راهويه - شماره 134 - گذشت که:
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا شهادت نمی دهید به این که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله از شما به خودتان سزاوارترند و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله مولی و سرپرست شما هستند؟ گفتند: چرا شهادت می دهیم.
فرمود: هر کس خدا و پیامبر مولی و سرپرست اوست این - یعنی علی علیه السلام - مولای اوست. من در میان شما چیزی بجای گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید گمراه نمی شوید کتاب خدا... و اهل بيتم.
ص: 318
[199/ 69] و بنابر برخی از روایات این پرسش را مکرر مطرح فرمود! (1)
4. چنان که در روایات شماره 134، 169، 187، 188 گذشت، پیامبر صلی الله علیه و آله حديث ثقلین را در کنار حدیث غدیر بیان فرمود (2) که:
الف) حاکی از ارتباط تنگاتنگ بین «بجای گذاشتن قرآن و عترت در بین امت» و بین «اعلام ولایت و خلافت» است.
ب) قرینه ای روشن برای فهم مراد از عترت و تعیین دائره اهل بیت علیهم السلام است.
به عنوان نمونه در روایت شماره 188 گذشت که:
ای مردم، من در میان شما دو چیز بجای گذاشتم که اگر از آن دو پیروی کنید گمراه نمی شوید کتاب خدا و اهل بیتم، خاندانم.
سپس فرمود: آیا می دانید که من از مؤمنان به خودشان سزاوارترم؟
حضرت سه مرتبه این پرسش را تکرار فرمود و مردم پاسخ می دادند: آری. پس از آن فرمود: پس هر کس من مولا و سرپرست او هستم على علیه السلام نیز مولای اوست.
5. پیامبر صلی الله علیه و آله پس از اعلام ولایت و جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام با دعا و نفرین مطلب را تأکید فرمود و برای دوستان موالیان و یارانش به صورت مطلق و
ص: 319
بدون هیچ قید و شرطی دعا فرمود و دشمنان آن حضرت یا حتی کسانی را که دست از یاریش بردارند بدون هیچ قید و شرطی نفرین فرمود که: «اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله».
تأکید بر نصرت و یاری و تحذیر از دشمنی و کوتاهی در حق آن حضرت از بهترین قرائن برای تعیین مراد از «مولی» است و همین امر موجب شده که ابن تیمیه و همفکرانش تلاش کنند به هر بهانه ای که شده آن را تکذیب، انکار و از حجیت ساقط نمایند بلکه بعضی با اعتراف به صحت سند این بخش از حدیث گفته اند: صحت سند مستلزم صحت متن نیست، این متن شاذّ است! (1)
6. قرائن و شواهد متعدد دیگری در کنار قضیه غدیر وجود دارد که در تعیین مراد از «مولی» مفید است این همه تشریفات برای بیان مطلبی ساده از پیامبر صلی الله علیه و آله - یعنی عقل کل - محال است!
الف) معطل کردن هزاران نفر در آن گرمای سوزان. (2)
از شدت گرما مردم قسمتی از عبا را بر سر گرفته بودند تا از تابش مستقیم خورشید به آنان جلوگیری شود و مقداری از لباسشان را زیر پا قرار داده بودند تا از حرارت زمین کمتر اذیت شوند! (3)
ص: 320
ب) سر و شاخه درختان را زدند (تا مردمی که می توانند زیر آن قرار بگیرند اذیت نشوند). (1)
ج) با آن که قصد اقامت نداشتند، زیر درختان را جاروب کردند، (2) خار و خاشاک زیر درختان را جارو زده (3) و آب پاشیدند. (4)
د) برای حضرت سایبانی - با قرار دادن پارچه بر روی درختان - ساختند. (5)
ه-) فرمان دادند کسانی که رفته اند برگردند و حاضرین صبر کنند تا کسانی که عقب افتاده اند به جمع آنان بپیوندند!! (6)
ص: 321
و) منادی ندا داد: (الصلاة جامعة !) و مردم را دعوت به جمع شدن نمود. (1)
ز) پیامبر صلی الله علیه و آله عمامه ای بر سر مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام قرار دادند به این کیفیت که قسمت نهایی آن را به پشت سر - و بنابر نقلی دو سر آن را بر شانه های (2) - آن حضرت انداخته و فرمود: «فرشتگانی که در جنگ بدر و حنین به یاری من آمدند این گونه عمامه بر سر نهاده بودند». (3)
ح) پیامبر صلی الله علیه و آله دست امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفته و آن قدر آن را بالا بردند که زیر بغل هر دو نمایان گردید (این حرکت به انگیزه معرفی ایشان انجام گرفت). (4)
7. تبریک و تهنیت به امیرالمؤمنین علیه السلام نیز می تواند به برداشت درست از حدیث غدیر کمک کند. این که عمر به حضرت می گوید:
هنيئا يا ابن أبي طالب، أصبحت و أمسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة. (5)
دلالت بر آن دارد که امیرالمؤمنین علیه السلام دارای منصبی شد که دیگران از آن بی بهره اند. (6)
ص: 322
8. در روایات شماره 152 - 153، 179 - 180 گذشت که ابوایوب انصاری یا عده ای از انصار که ابوایوب هم در میان آنان بود امیرالمؤمنین را «مولی» خطاب کرده و به آن حضرت گفتند السلام عليك يا مولانا - بنابر روایت شماره 152 حضرت برای روشن شدن حقیقت ! - به آنان فرمود: ﴿کَیْفَ أَکُونُ مَوْلاَکُمْ وَ أَنْتُمْ قَوْمُ عَرَبٍ﴾ ؟ شما که عرب هستید چگونه ممکن است من مولای شما باشم ؟! (یعنی شما برده نبوده اید که من شما را آزاد کرده باشم و مولی و معتق شما باشم و در حال حاضر هم برده نیستید که من سرپرست و آقای شما باشم) آن ها پاسخ دادند: ما از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدیم که در غدیر خم درباره شما فرمود: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَإِنَّ هَذَا﴾.
9. معاویه در دوران حکومت غاصبانه اش اساس سب و ناسزاگویی به امیرالمؤمنین علیه السلام را نهاده و آن را ترویج نمود. (1)
او در بازگشت از سفر حجّ، سعد بن ابی وقاص را بر تخت خویش نشانید و از علی علیه السلام به بدی یاد کرد (2)، و به او نیز فرمان داد که به آن حضرت ناسزا
ص: 323
گوید، (1) سعد خشمگین شد و بر او اعتراض کرد و گفت:
آیا چنین می گویی درباره کسی که خودم از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم درباره اش سه مطلب فرمود که اگر یکی از آن ها مربوط به من بود از دنیا و آن چه در آن است برتر بود!
فرمود: «هر كس من مولی (و سرپرست) او هستم، علی علیه السلام مولی (و سرپرست) اوست».
و فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون به موسی علیه السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود».
و (در جنگ خیبر) فرمود: «پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد» (2)
آرزوی سعد بن ابی وقاص که: (اگر یکی از این سه مطلب مربوط به من بود از دنیا و آن چه در آن است برتر بود) (3) حاکی از فوق العاده بودن منصبی است که در غدیر به علی علیه السلام داده شده و این که آن فضیلتی ویژه است که هیچ کس را از آن بهره ای نیست انصاف آن است که ممکن نیست برای امری که همه در آن مشترک هستند و امتیازی بشمار نمی آید چنین آرزویی از عاقلی صادر شود.
.10. هنگامی که مردی از اهل عراق جابر بن عبدالله انصاری را سوگند داد و گفت: آن چه از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دیده و شنیده ای برای ما بازگو نما. جابر گفت: (در
ص: 324
بازگشت از حجة الوداع) به غدیر خم در جحفه (رسیده) بودیم و جمعیت بسیاری (از قبائل مختلف) از جمله جهینه مزینه و غفار حضور داشتند. پیامبر صلی الله علیه و آله از خیمه بیرون آمد و سه مرتبه با دست مبارک اشاره فرموده و پس از آن دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست». (1)
چرا جابر بن عبدالله که عمری را در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله سپری نموده بود، از بین تمام سخنان آن حضرت و وقایعی که اتفاق افتاده فقط واقعه غدیر و حدیث غدیر را انتخاب و بیان نمود ؟!
11. پیش از این در روایت شماره 94 گذشت که بنابر نقل عامه پیامبر صلی الله علیه و آله در روز عید غدیر برای امیرمؤمنان علیه السلام این گونه دعا نمود که: ﴿اَللَّهُمَّ... و أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ﴾. یعنی: «بارالها!... حق را با او قرار ده، هر جا که باشد» (2)
سبط ابن الجوزی - پس از استدلال بر امامت امیر مؤمنان علیه السلام به قرینه ﴿ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من أنْفُسِهِمْ﴾ که پیش از این گذشت (3) - گفته:
این صریح در امامت امیرمؤمنان علیه السلام و لزوم پیروی و اطاعت از آن حضرت است، مانند جمله ﴿و أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ﴾ که دلالت دارد بر آن که در هر اختلافی که بین امیرمؤمنان علیه السلام و صحابه واقع شده آن حضرت بر حق است و این مطلبی است که امت بر آن اتفاق دارد؛ لذا دانشمندان و فقها احکام باغیان را از (روش امیرمؤمنان علیه السلام در)
ص: 325
واقعه جمل و نبرد صفین استنباط می کنند. (1)
نگارنده گوید: حقانیت امیر مؤمنان علیه السلام و لزوم همراهی با آن حضرت و پیروی و اطاعت از ایشان و اجتناب از مخالفت و... از جمله: ﴿اللهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ...﴾ نیز روشن است و همین باعث حساسیت ابن تیمیه شده که به تکذیب آن پرداخته و می گوید: حق دائر مدار هیچ کس جز پیامبر صلی الله علیه و آله نیست. اگر این مطلب تمام باشد باید همه همیشه از علی پیروی کنند. (2)
12. در روایات مُناشَده که شرح آن در عنوان آینده خواهد آمد - آمده: امیرالمؤمنين علیه السلام حاضرین از صحابه را سوگند داد که هر کس کلام پیامبر صلی الله علیه و آله را در روز غدیر خم شنید، بلند شود و گواهی دهد عده ای از صحابه با آن که در غدیر حضور داشتند و آن را شنیده بودند حاضر به شهادت دادن نشدند و آن را کتمان کردند و به نفرین امیرالمؤمنین علیه السلام گرفتار و مبتلا شدند. (3)
ص: 326
سوگند دادن امیرالمؤمنین علیه السلام و همچنین سکوت و کتمان برخی از حاضرین نیز از جمله قرائن فهم مراد از «مولی» است.
مناشَدَه یعنی سوگند دادن. در روایات متعدد آمده که امیرالمؤمنین علیه السلام بارها فضائل خویش را بیان فرموده و صحابه را سوگند می داد که آیا شما این مطالب را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدید یا نه؟ و در تمام آن موارد آمده است که گروهی از اصحاب بر صدق و راستی ادعای آن حضرت گواهی داده اند. (1)
امیرالمؤمنین علیه السلام، حاضرین از صحابه را سوگند داد که هر کس کلام پیامبر صلی الله علیه و آله را در روز غدیر خم شنید، بلند شود و گواهی دهد تعدادی از آنان از جمله دوازده نفر از کسانی که در جنگ بدر حضور داشتند بلند شدند و شهادت دادند که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدند که فرمود:
«آیا خدا به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیست»؟! مردم پاسخ دادند: چرا فرمود: «آیا نمی دانید که سزاوارترین مردم به مؤمنین (حتی) از خودشان من هستم»؟ مردم پاسخ دادند: چرا. حضرت فرمود: «هر کس من مولای او هستم این علی مولای اوست، بارالها! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار، یاورش را یاری کن، و هرکس دست از یاری او کشید به خود واگذار نما».
ص: 327
* ابوبکر بزّار (متوفی 292) پس از روایت ابوالطفیل در سوگند دادن امیرالمؤمنین علیه السلام به حدیث غدیر (1) می نویسد:
و هذا الحديث قد روي عن علي من غير وجه يعنی این روایت با اسناد متعدد از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است. (2)
[200/ 70] بنابر نقل ابن اثیر جزری (متوفی 630) ابواسحاق سبیعی- که از رجال صحاح ششگانه است - گفته: مناشده به حدیث غدیر را از جماعت بی شماری شنیده است. (3)
* ذهبی پس از نقل برخی از سندهای احادیث مناشده می گوید: این حدیث اسناد دیگری دارد که حافظ ابن عساکر آن را جمع آوری کرده و این اسناد یکدیگر را تصدیق (و تقویت) می کند (و باعث اعتبار آن می شود). (4)
ص: 328
* هیثمی گوید: [بنابر نقلی] پنج یا شش نفر از صحابه به آن شهادت داده اند، احمد آن را نقل کرده و راویان آن، رجال صحیح هستند. (1)
* او در جای دیگر می نویسد: (بنابر نقل دیگری) 13 نفر از صحابه به آن شهادت داده اند، بزار آن را نقل کرده و راویان آن رجال صحیح هستند به جز فطر بن خليفه که او هم ثقه است. (2)
* هیثمی نیز از ابی الطفیل نقل کرده که بسیاری از مردم بر آن شهادت داده اند. سپس گفته احمد آن را نقل کرده و راویان او رجال صحيح صحیح هستند به جز فطر بن خلیفه که او هم ثقه است. (3)
تذکر: ممکن است برخی از اختلافات ناشی از اختلاف نسخه ها و یا کلام راویان باشد و ممکن است که مناشده به حدیث غدیر مکرّر واقع شده که گاهی 5 یا 6 نفر بر آن شهادت داده اند، (4) گاهی 12 (5) یا 13 نفر، (6) گاهی 16 نفر، (7) گاهی 18 نفر، (8) گاهی 30 نفر یا بسیاری از مردم. (9)
ص: 329
* روى علي بن محمد الواسطي المشهور ب-: ابن المغازلي (المتوفى 483)، عن شيخه أبي القاسم الفضل بن محمد أنه قال: هذا حديث صحيح عن رسول الله صلی الله علیه و اله، وقد روى حديث غدير خمّ عن رسول الله صلی الله علیه و آله نحو من مائة نفس منهم العشرة، و هو حديث ثابت لا أعرف له علة، تفرّد علىٌّ علیه السلام بهذه الفضيلة ليس يشركه فيها أحد. (1)
ابن مغازلی (متوفی 483) از استادش فضل بن محمد نقل کرده که (او در سنه 434 هجری قمری پس از نقل حدیث غدیر خمّ) گفت: این حدیث صحیحی است که حدود 100 نفر از صحابه... از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند. این حدیث ثابت است و هیچ اشکالی بر آن وارد نیست. فضیلتی است ویژه علی علیه السلام که که هیچ کس در آن با او مشترک نیست.
* نگارنده گوید: عین همین مطلب را ابو حفص عمر بن احمد - معروف به ابن شاهين - (متوفی 385) نیز گفته است. (2)
* چنان که گذشت حافظ ذهبی (متوفی 748) در تلخیص المستدرک کلام حاکم را تأیید و حکم به صحت حدیث غدیر کرده است.
او در جای دیگر پس از بیان آن که ابن جریر طبری کتابی در پاسخ ابن ابی داود نوشته و صحت حدیث غدیر را اثبات نموده می نویسد: من یک جلد از کتاب او را دیدم از کثرت اسناد و طرق آن مات و مبهوت گشتم. (3)
ص: 330
او در کتابی دیگر پس از حکم به اعتبار سند آن می نویسد و متنه فمتواترُ. (1)
ذهبی در جای دیگر گوید: حديث «من كنت مولاه... » اسناد نیکویی دارد و من خودم نیز کتابی در جمع آوری اسناد آن نگاشته ام. (2)
* ابن کثیر دمشقی (متوفی 774) می نویسد: وقد قال شيخنا الحافظ أبو عبد الله الذهبي: و صدر الحديث متواتر أتيقن أن رسول الله صلی الله علیه و آله قاله، و أما: «اللهم وال من والاه... » فزيادة قوية الإسناد. (3)
یعنی: استادم ذهبی می گفت: صدر حدیث -یعنی: قسمت: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعلیّ مولاهُ» - از احادیث متواتر است و من یقین دارم که گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله است، اما بخش: «اللهم وال من والاه...» به بعد آن هم سند قوی و معتبر دارد.
* ابن کثیر درباره خطبه غدیر می گوید: خطبة عظيمة تواترت بها الأحاديث ! (4) یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله خطبه ای عظیم ایراد فرمود که با اسناد متواتر نقل شده است !
* شمس الدین محمد بن محمد جزری شافعی (متوفی 833) می نویسد: این حدیث صحیحی است که با اسناد فراوان و متواتر از امیرالمؤمنین علیه السلام و از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است. گروه فراوانی از گروهی فراوان آن را نقل کرده اند، و اعتباری نیست به نظریه کسانی که به جهت بی اطلاع بودن از علم حدیث
ص: 331
می خواهند آن را تضعیف نمایند. (1)
* ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) گفته: و اما حديث: «من كنت مولاه فعلي مولاه»؛ فقد أخرجه الترمذي والنسائي، و هو كثير الطرق جدّاً، و قد استوعبها ابن عقدة في كتاب مفرد، و كثير من أسانيدها صحاح و حسان. یعنی: حدیث «من كنت مولاه فعلیٌّ مولاه» را ترمذی و نسائی در کتاب خود نقل کرده اند، اسناد آن بسیار فراوان است حافظ ابن عقده اسناد آن را در تألیف جداگانه ای گردآوری نموده و بسیاری از سندهایش صحیح و نیکو است. (2)
جمعی از نوسندگان اهل تسنن، کلام ابن حجر را به عنوان تأیید نقل کرده اند، مانند: سمهودی (متوفی 911) (3) و مناوی (متوفی 1031). (4)
* عسقلانی در جای دیگر می نویسد: لم یجاوز المؤلف ما ذكر ابن عبد البر وفيه مقنع، ولكنّه ذكر حديث الموالاة عن نفر سمّاهم فقط، وقد جمعه ابن جرير الطبري في مؤلف فيه اضعاف من ذكر، و صححه، واعتنى بجمع طرقه أبو العباس بن عقدة فأخرجه من حديث سبعين صحابيا أو أكثر (5) يعنى مؤلف (ابوالحجاج المزي (متوفی 742) صاحب تهذیب الکمال) مطلبی مازاد بر آن چه ابن عبدالبرّ گفته نیاورده و همین اندازه گرچه قانع کننده است ولی (باید توجه داشت که) حديث موالات - یعنی «من كنت مولاه فعلیٌّ مولاه» - را فقط از چند نفر که نام برده نقل کرده در حالی که ابن جریر طبری تألیف جداگانه ای در این زمینه دارد
ص: 332
که اسناد آن را به چندین برابر آن چه مؤلف نقل کرده رسانده و صحت آن را نیز اثبات نموده است. حافظ ابن عقده نیز به جمع آوری طرق و اسناد آن اهتمام گمارده و از 70 نفر صحابه یا بیشتر آن را نقل کرده است.
* حافظ علاء الدین مغلطای حنفی (متوفی 762) نیز در تعلیق بر کلام مزی در تهذیب الکمال می نگارد: او حدیث موالات (غدیر) را (فقط) از بریده ابوهریره، جابر، براء و زید بن ارقم نقل کرده و گویا او تألیف ابوالعباس (ابن عقده) را ندیده؛ زیرا او در این زمینه کتابی مفصل تألیف نموده و این روایت را به نقل از بیش از هفتاد صحابی ذکر کرده است. (1)
* سیوطی (متوفی 911)، مناوی (متوفی 1031) به نقل از سیوطی، غماری و کتانی نیز ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾ را از روایات متواتر شمرده اند. (2)
ص: 333
* ابن حجر هیتمی (متوفی 974) - که از متعصبین عامه است - می نویسد: بدون هیچ شک و شبهه ای حدیث غدیر صحیح است، جماعتی آن را نقل کرده اند، اسناد فراوان دارد و بسیاری از اسناد آن صحیح و نیکو است. (1)
* شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052)نیز قریب به این عبارت را دارد. (2)
* ملا علی قاری (متوفی 1014) می نویسد: بدون شک حدیث غدیر حدیث صحیحی است بلکه برخی از حافظان حدیث آن را متواتر دانسته اند. (3)
* علی بن برهان الدین حلبی (متوفی 1044) این روایت را تا قسمت: «وَ عادِ من عاداه» نقل کرده پس از آن می نویسد: و هذا حديث صحيح ورد بأسانيد صحاح و حسان ولا التفات لمن قدح في صحته. یعنی: این حدیث صحیح است که با سندهایی صحیح و نیکو نقل شده و اعتنا نمی شود به کسانی که (بدون دلیل) در صحت آن خدشه نموده اند. (4)
* مفتی معروف مکه احمد زینی دحلان (متوفی 1304) می نویسد: و هو حديث صحيح رواه كثير من أصحاب السنن. (5)
ص: 334
محمد الصبان مصری شافعی حنفی (متوفی 1206) می نویسد: كثير من طرقه صحيح أو حسن. (1)
* ناصرالدین البانی در تعلیقه کتاب السنة می گوید: این حدیث در نهایت صحت (و اعتبار) است و از جماعتی از صحابه نقل شده است. (2)
* البانی در سلسله احادیث صحیحه می نویسد حدیث غدیر اسناد فراوان دیگری نیز دارد... من به اندازه توان خویش برخی از اسناد آن را جمع آوری کردم، کسی که به آن مراجعه نماید و تحقیقی را که درباره راویان آن داشته ام ببیند یقین به صحت آن خواهد کرد وگرنه (کسی که تتبع بیشتر داشته باشد به) روایات آن (که) بسیار زیاد و فراوان است (دست خواهد یافت) او در ادامه می گوید: خلاصه آن که هر دو قسمت حدیث غدیر صحیح است، بلکه بخش اول آن «مَن كُنتُ مَولاه... » متواتر است. (3)
* دکتر صاعدی بارها تأکید کرده که متن حدیث غدیر ثابت و صحیح است (4) او می گوید: «من كنت مولاه فعلی مولاه» یا عبارت های مشابه آن در احادیث فراوان از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده که در ضمن مباحث گذشته 45 روایت آن ثابت گردید. و جماعت بسیاری از اهل علم، یقین به تواتر آن دارند. (5)
ص: 335
او بخش: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» را نیز از احادیث متواتر می داند (1) و گفته: و متنه صحیحُ ثابتُ من غير وجه عن النبي صلی الله علیه و اله. (2)
و نیز گفته است و قد تقدّم هذا اللفظ من طرق كثيرة ثابتة عن النبي صلی الله علیه و اله. (3)
* احمد محمد شاکر در تعلیقه مسند احمد می گوید: متن حدیث غدير صحيح است و با اسناد فراوان نقل شده بلکه مناوی به نقل از سیوطی گفته که حدیثی متواتر است. (4)
* عبدالله شهری نیز - در تعليقه المطالب العالية ابن حجر - مکرر تصریح به تواتر آن نموده است. (5)
نگارنده گوید: از شهرت حدیث غدیر همان بس که ابن تیمیه - با تمام تلاشی که در تکذیب و رد و انکار فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام دارد ! - نتوانسته این مطلب را پنهان نماید که:
از احمد بن حنبل نقل شده که حدیث غدیر را نیکو (و معتبر) دانسته و ترمذی نیز حکم به حُسن (و اعتبار) آن نموده و ابن عقده کتابی در جمع آوری اسناد و طرق آن تصنیف نموده است. (6)
ص: 336
عده ای از اعلام اهل تسنن تألیف مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارند، مانند:
1. كتاب الولاية = الردّ على الحرقوصية = فضائل علي بن أبي طالب علیه السلام، ابوجعفر محمّد بن جریر طبری (متوفی 310)
2. كتاب الولاية، حافظ ابو العباس ابن عقدة (متوفی 333) (1)
3. من روى حديث غدير خم، حافظ ابو بكر ابن جعابی، محمد بن عمر تمیمی بغدادی، قاضی موصل (متوفی 355) (2)
4. (جزء في) طرق حديث الغدير، حافظ دارقطنی، علی بن عمر بغدادی (متوفی 385)
5. طرق حديث من كنت مولاه فعلی مولاه، حاکم نیشابوری (متوفی 405)
6. الدراية في حديث الولاية، حافظ ابوسعيد ركاب، مسعود بن ناصر سجزى سجستانی (متوفّی 477)
7. دعاء الهداة إلى أداء حقّ الموالاة (10 جزء)، حاكم حسکانی (قرن پنجم)
8. (جزء في) طرق حديث من كنت مولاه فعلي مولاه، شمس الدين ذهبی شافعی دمشقی (متوفی 748)
9. طرق حديث من كنت مولاه فعلی مولاه، حافظ عراقی، زین الدین ابو الفضل عبدالرحيم شافعی مصری (متوفی 806)
10. طراز الكم في ما روى في غدير خم، شمس الدین ابن طولون، ابن عبدالله محمد بن على حنفی دمشقی صالحی (متوفی 953)
ص: 337
البته انتظار می رفت که امت فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله را نادیده نگیرد (1) و همگی حدیث غدیر را در سطح وسیع به نسل های بعد برسانند، ولی از میان این همه جمعیت از تعداد بسیار کمی از آنان این حدیث نقل شده. ممکن است خفقان حاکم بر اجتماع مانع نقل آنان شده باشد؛ یا آن که عده بیشتری نقل کرده باشند و به مرور زمان به جهت عوامل مختلف اسناد آن از دست رفته باشد.
بنابر روایات مختلف آن سال فقط از مدینه 90، 114 120، 124 هزار نفر یا بیشتر همراه پیامبر صلی الله علیه و آله آمده بودند غیر از کسانی که در مکه مقیم بودند یا در مکه به حضرت پیوستند یا کسانی که از یمن همراه امیرالمؤمنین علیه السلام آمده بودند. (2)
حدیث غدیر را احمد بن حنبل با 40 سند
ابن جریر طبری با بیش از 70 سند
جزری مقری با 80 سند
ابن عقده با 105 سند
ابوسعید سجستانی با 120 سند
ابوبکر جعابی با 125 سند نقل کرده اند.
از راویان آن از صحابه 110 نفر و از تابعین 84 نفر در الغدیر نام برده شده. (3)
ص: 338
بزرگان و اعلامی که آن را نقل کرده اند از قرن دوم تا چهاردهم هجری 360 نفر ذکر شده. (1)
و 26 نفر دربارۀ آن تألیف مستقل نگاشته اند. (2)
23 مناشده و احتجاج به حدیث غدیر در الغدیر نقل شده. (3)
و بیش از 40 نفر از بزرگان اهل تسنن صحت یا تواتر حدیث غدیر را تأیید کرده اند. (4)
با توجه به آن چه در مفاد روایات غدیر گفته شد مراد از معنای «مولی» روشن است اما برای تبیین بیشتر توجه شما را به چند پرسش جلب می نماییم
1. اگر مراد از ولایت در حدیث غدیر ولایت و خلافت نیست بلکه همان ولایت اسلام است که همۀ مسلمانان در آن مشترک هستند، چنان که برخی از عامه - مانند شافعی (5) و... - می گویند چه نیازی بود که امیر مؤمنان علیه السلام مردم را قسم دهد که هر کس در غدیر خم هر کس در غدیر خم شاهد بود پیامبر صلی الله علیه و آله درباره من چنین فرمود، شهادت بدهد؟! آیا ولایت اسلام نیاز به قسم دادن و مناشده دارد ؟! (6)
ص: 339
چرا عده ای از صحابه آن را کتمان کردند ؟! مگر برداشت آن ها چه بود ؟!
2. چرا ابو الطفیل با تعجّب از زید پرسید: تو خودت این مطلب را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟ و او هم تأکید کرد که: (آری) همه دیدند و شنیدند ؟! (1)
[201/ 71] ابن اثیر از زُهری به نقل از جندع صحابی روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس عمداً بر من دروغ ببندد جایگاه خویش را در آتش قرار داده»! سپس جندع می گوید خودم از آن حضرت شنیدم - اگر دروغ بگویم گوش هایم کر باد - پس از حجة الوداع، در غدیر خم دست علی را گرفت و فرمود: ﴿مَن کُنتُ وَلِيهُ فَهذا وَلِيُهُ أَللُّهُمَّ والِ مَن والاهُ، وَعادِ مَن عاداهُ﴾. (2)
چرا راوی برای نقل حدیث غدیر نیاز به مقدمه چینی و نقل حدیث: ﴿مَنْ كذَبَ عَلَي مُتَعَمِّداً فَلْيتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ﴾ داشت؟! چرا تأکید کرد که خودم شنیدم، و نفرین به کر شدن در صورت دروغگویی به جملهٔ: و سمعته وإلّا صمّتا نمود ؟!
3. پیامبر صلی الله علیه و آله وفات خویش را با عبارت: «دُعیتُ فاَجبتُ» اعلام نمود و پس از آن «ولایت امیرمؤمنان علیه السلام» را اعلام فرمود، چه مناسبتی بین این دو مطلب وجود دارد ؟؟! آیا این قرینه مناسبی برای فهم مراد از معنای «مولی» نیست؟!
4. چرا پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث ثقلین را در کنار حدیث غدیر بیان فرمود ؟! چه
ص: 340
ارتباطی بین «بجای گذاشتن قرآن و عترت در بین امت» و بین «اعلام ولایت» وجود دارد؟! آیا این بهترین دلیل نیست که ولایت به معنی سرپرستی است؟!
5. چرا پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از جمله: «مَن كُنتُ مَولاه...» در مورد اولویت خدای تعالی به مؤمنان یا اولویت خویش یا هر دو صحبت فرمود و از آنان پرسید:
﴿ألست أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾؟ و بنابر نقل اسحاق بن راهويه فرمود: ﴿ألَستُم تَشهَدونَ أنَّ اللهَ و رَسولَهُ أولی بِکُم مِن أنفُسِکُم و أنَّ اللهَ و رَسولَهُ مَولاکُم [أولياؤك]﴾؟! مگر شهادت نمی دهید به این که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله از شما به خودتان سزاوارترند و خدا و پیامبر مولی و سرپرست شما هستند ؟! (1)
و گذشت که بنابر برخی از روایات این پرسش را مکرر مطرح فرمود ! (2)
آیا این نیز قرینه مناسبی برای فهم مراد از معنای «مولی» نیست؟!
6. آیا ممکن است «ولایت» در چند جمله کنار یکدیگر مفادش فرق کند؟!
خدا مولای من است من ولی هر مؤمن هستم هر کس من ولئ او باشم على ولی اوست. (3)
7. چرا حسان بن ثابت در اشعارش در بیان مفاد کلام پیامبر صلی الله علیه و آله گفت:
ص: 341
يناديهم يوم الغدير نبيهم *** بخم فأسمع بالرسول مناديا
و قال فمن مولاكم و وليكم *** فقالوا ولم يبدوا هناك التعاميا
إلهك مولانا و أنت ولينا *** و ما لك منّا في الولاية عاصيا (1)
فقال له قم يا علي فإنني *** رضيتك من بعدي إماما و هاديا
فمن كنت مولاه فهذا وليّه *** فكونوا له أنصار صدق مواليا (2)
رضيتك من بعدي اماماً و هادياً صریح در امامت و رهبری است و به قید «من بعدي» نیز توجه شود!
و با تأمل در بیت دوم و سوم نیز معلوم می شود که برداشت حسان بن ثابت از «ولایت» در کلمات پیشین پیامبر صلی الله علیه و آله نیز چیزی جز سرپرستی نبوده است.
8. چرا امیرالمؤمنین علیه السلام در اشعاری که برای معاویه فرستاده به غدیر افتخار می نماید که:
فأوجب لي ولايته عليكم *** رسول الله يوم غدير خمّ (3)
9. چرا عمر و... در تهنیت به حضرت گفتند: «أصبحت مولاي و مولی کل مؤمن و مؤمنة» ؟! چیزی که همه در آن مشترک هستند و برای امیرالمؤمنین علیه السلام چیز جدیدی نبوده که تبریک ندارد!
ص: 342
بلکه حضرت پیش از این هم ولایتی را- که بنابر گفته عامه همه در آن مشترک هستند - دارا بوده پس بکار بردن لفظ «أصبحت» معنا نداشته و لغو خواهد بود!
10. چرا برای بیان مطلبی که همۀ مسلمانان در آن مشترک هستند و چیز مهمی نیست در آن گرمای سوزان هزاران نفر را معطل کنند سپس فرمان دهند: آنان که رفته اند برگردند و همه صبر کنند تا کسانی که عقب افتاده اند برسند!! آیا صدور چنین امری از عقل کل یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله ممکن است ؟!
11. چرا پیامبر صلی الله علیه و آله پس از حدیث غدیر به حاضرین تأکید فرمود که: آن چه گفته شد به غائبین اطلاع دهید ؟! (1)
12. چرا امیر مؤمنان علیه السلام در مناشده ها حدیث غدیر را مطرح می فرمود؟! (2)
13. آیا بر جمله ﴿مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ﴾ یا با اضافه: ﴿وال من والاه و عاد من عاداه...﴾ خطبه صدق می کند ؟!
پیش از این - در روایت شماره 188 - به سند صحیح از حاکم نیشابوری به نقل از زید ابن ارقم گذشت که ثم راح رسول الله صلی الله علیه و اله عشية فصلّى، ثم قام خطيباً
ص: 343
فحمد الله وأثنى عليه و ذكر و وعظ فقال ما شاء الله أن يقول. (1)
چه رسد خطبه ای عظیم که در کلام ابن کثیر آمده: فخطب خطبة عظيمة ! (2)
چرا قسمت های دیگر خطبه را نقل نکرده اند ؟! حتی اگر بیان امانت داری، عدالت، فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام و... به قصد زدودن اشکالاتی بود که برای همراهان سفر یمن پیش آمده بود - چنان که ابن کثیر ادعا کرده یا به جهت احتمالی که فخر رازی ذکر کرده (3) - آیا نقل بقیه مطالب خطبه نمی توانست قرینه ای مناسب برای فهم مراد باشد تا ابهامی که ادعا می کنند برطرف شود ؟!
14. با توجه به نزول آیه تبلیغ در غدیر (4) چرا خدا می فرماید:
﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ [المائدة (5): 67] اگر آن چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ نکنی پیامش را نرسانده ای.
مگر چه امر مهمّی نازل شده بود که نرساندن آن نقصان رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و خداوند دربارهٔ آن این گونه تهدید و وعید روا داشته است ؟!
15. پیامبر صلی الله علیه و آله در معرض چه خطر یا خطراتی بوده که خدای تعالی مصون بودن آن حضرت را با جمله: ﴿وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ تضمین نموده است ؟!
ص: 344
آیا هر دو مطلب گذشته حاکی از اهمیت سرنوشت رهبری جامعه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و جبهه گیری شدید دشمنان و منافقان در برابر آن نیست ؟!
16. و پرسش آخر آن که چگونه امثال ذهبی و ابن کثیر دمشقی - با وجود تعصّب شدید ! - تصریح به صحت حدیث با زیاده «وال من والاه و عاد من عاداه... » دارند (1) ولی باز بعضی دیگر - مانند ابن تیمیه - آن را جعلی می گویند؟! آیا این به جهت آن نیست که آنان از این جمله همان برداشتی را داشته اند که شیعه دارد ؟! یعنی حق دائر مدار امیر مؤمنان علیه السلام است، باید با آن حضرت همراه بود، از ایشان پیروی و اطاعت نمود و از مخالفتش اجتناب کرد و هر کس با علی علیه السلام دشمنی نمود باید او را دشمن داشت حتی اگر از صحابه باشد!
در آخر این بخش، ذکر روایتی از باب الزام مناسب است: (2)
[202/ 72] عن سالم، قال: قيل لعمر: نراك تصنع بعلي شيئاً لا تصنعه بأحد من أصحاب النبي صلی الله علیه و آله؟ ! قال: إنه مولاي. (3)
و في لفظ: إنك تصنع بعلي شيئا ما تصنعه بأحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله ؟! قال: إنه مولاي. (4)
یعنی: از عمر پرسیدند: تو نسبت به علی علیه السلام رفتار و احترامی ویژه داری و با هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله این گونه برخورد نمی کنی؟!
ص: 345
او در پاسخ به حدیث غدیر اشاره کرد و گفت: او مولای من است.
و بنابر نقلى افزود: وما يمنعني - والله - إنه لمولاي ومولى كل مؤمن یعنی: چرا برای او تواضع نکنم و... به خدا سوگند او مولای من و مولای هر فرد با ایمان است. (1)
اگر مراد از «مولی» همان ولایت اسلام باشد که همۀ مسلمانان در آن مشترک هستند، پاسخ عمر - إنه لمولاي و مولى كل مؤمن - لغو خواهد بود؛ چرا که او این رفتار و احترام را نسبت به دیگر صحابه هم نداشته چه رسد به بقیه مسلمانان !
آثار دیگری نیز در این زمینه وجود دارد که نقل آن خارج از حوصله این کتاب است لذا به همین اندازه اکتفا می شود. (2)
مخالفان ولایت مولا - گذشته از انکار نص در امامت و انکار نیاز به آن (3)- با تمام قوا در برابر حدیث غدیر جبهه گیری کرده و به انکار حذف، کتمان، تحریف لفظی، تحریف معنوی، تضعیف راویان و.... پرداخته اند که در ادامه به برخی از واکنش های آنان اشاره می شود.
ص: 346
* در برخی از منابع مهم اهل تسنن مانند صحیح مسلم، مسند احمد، سنن نسائی، صحیح ابن خزیمه، سنن دارمی، سنن بیهقی از زید بن ارقم نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله بین مکه و مدینه، در کنار (برکه) آبی که خم نامیده می شد برای ما خطبه ای خواند سپس حدیث ثقلین که بخشی از خطبه مفصل غدیر است - با قدری تحریف! - ذکر شده ولی از نقل حدیث غدیر امتناع ورزیده و آن را کتمان کرده اند. (1)
ص: 347
* پیش از این گذشت و در آینده خواهد آمد که سعد بن ابی وقاص برخی از ویژگی های امیرمؤمنان علیه السلام را در مجلس معاویه ذکر کرده، در روایات صحیح -که به نقل از ابن ماجه، مقدسی، ابن ابی شیبه و ابونعیم اصفهانی گذشت - آمده است که سعد حدیث غدیر را نیز در آن محفل نقل کرده (1) ولی در نقل برخی از مصادر - مانند صحیح مسلم - حدیث غدیر از آن حذف شده است. (2)
* پیش از این گذشت که انس بن مالک حدیث غدیر را کتمان کرد و به نفرین امیرالمؤمنین علیه السلام به پیسی مبتلا شد. (3)
* و گذشت که امیر مؤمنان علیه السلام مردم را سوگند می داد که هر کس در غدیر خم شاهد بود پیامبر صلی الله علیه و آله بود پیامبر صلی الله علیه و آله درباره من چنین فرمود، شهادت بدهد و - بنابر روایت صحیح - عده ای از صحابه با آن که در غدیر حضور داشته و آن را شنیده بودند آن را کتمان کرده و به نفرین امیرالمؤمنین علیه السلام گرفتار و مبتلا شدند. (4)
بخاری و مسلم در صحیحین هیچ اشاره ای به حدیث غدیر نکرده و آن را کتمان نموده اند در حالی که - چنان که گذشت (5) - حاکم احادیث متعدد دربارهٔ
ص: 348
غدیر نقل کرده و دربارۀ آن گفته: صحيح على شرط الشيخين و جمعی از اعلام از جمله ذهبی در حکم به صحت و اعتبار با او موافقت نموده اند.
بخاری در کتاب التاريخ الکبیر از سندهای معتبر غدیر چشم پوشی کرده و دو مورد آن را نقل نموده و به تضعیف سند آن پرداخته، با آن که راویان سند مورد اول از ثقات بشمار می روند.
[203/ 73] بنابر نقل خطيب دمشقی، سهم بن حصین اسدی می گوید: در مکه با عبدالله بن علقمه- که فراوان علی علیه السلام را ناسزا می گفت - همراه بودم از او خواستم که به دیدار ابوسعید خُدری برویم هنگامی که نزد او رفتیم، من از او پرسیدم: آیا فضیلت و منقبتی از علی سراغ داری؟ ابوسعید پاسخ داد: آری، و اگر من در این زمینه مطلبی گفتم از مهاجرین انصار و قریش بپرس (تا از صحت و درستی آن مطمئن شوی). سپس ادامه داد:
پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم بلند شد و [پس از کلامی رسا و بلیغ] سه مرتبه خطاب به مردم فرمود: «آیا من به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم»؟ مردم پاسخ دادند آری پس از آن فرمود: «ای علی نزدیک بیا»سپس حضرت دستش را بالا برد و علی (نیز) دستش را بالا برد (1) به گونه ای که من سفیدی زیر بغل هر دو را دیدم، سپس سه مرتبه فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست».
ص: 349
عبدالله بن علقمه با تعجب از ابوسعید خُدری پرسید: تو خودت این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟! ابو سعید اشاره به گوشها و قلبش نمود و گفت: با این گوش ها شنیدم و آن را درست به خاطر سپردم.
راوی می گوید بعد از این قضیه، عبدالله بن علقمه در نماز جماعت شرکت کرد هنگامی که امام سلام داد، او در برابر جمعیت بلند شد و سه مرتبه گفت: من به درگاه خداوند توبه و استغفار می کنم از این که به علی ناسزا گفته ام. (1)
بخاری این روایت را به اختصار نقل کرده است. (2)
و پس از نقل آن گفته و سهم مجهول ولا يدرى یعنی: سهم مجهول و ناشناخته است، معلوم نیست او چه کسی است !
در حالی که در کتب رجال نامش به عنوان سهم بن حصین اسدی کوفی مذکور و ابن حبّان او را از ثقات و افراد مورد اطمینان دانسته است. (3)
ص: 350
بخاری در شرح حال إسماعيل بن نشيط العامري نيز حدیث غدیر را نقل و در سند آن اشکال کرده که این سند مورد مناقشه است. (1)
بخاری در موردی دیگر، سعی در کم رنگ نشان دادن حدیث غدیر نموده که خواهد آمد. (2)
ابوبكر بن خالد بن عرفطه - حلیف بنی زهره - با سعد بن ابی وقاص در مدینه گفتگویی دارد که به گونه های مختلف نقل شده است.
[204/ 74] قال الضياء المقدسي: أخبرنا محمد بن أحمد بن نصر، أن محمود بن إسماعيل الصير في أخبرهم - قراءةً عليه، وهو حاضر - أنا محمد بن عبدالله بن شاذان، أنا عبدالله بن محمد القباب، أنا أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، نا أبو بكر - هو ابن أبي شيبة -، نا جعفر بن عون، عن سفيان بن أبي عبد الله - هو في سماعنا، وإنما هو شقيق بن أبي عبد الله، قال: نا أبوبكر بن خالد بن عرفطة، قال: أتيت سعد بن مالك بالمدينة فقال: إنكم تسبّون عليّاً ؟! قال: قلت: قد فعلنا، قال: لعلّك قد سببته ؟! فقلت: معاذ الله قال: فلا تسبّه، فلو وضع المنشار على مفرق رأسي
ص: 351
ما سببتُه أبدا بعد ما سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله ما سمعت: «من كنت مولاه فعلي مولاه». (1)
ابوبكر بن خالد می گوید: در مدينه نزد سعد بن مالك - يعني سعد بن ابی وقاص - رفتم، او به من گفت: شما - یعنی اهل کوفه - به علی ناسزا می گویید و او را سب می کنید ؟! گفتم: ما چنین کرده ایم. گفت: شاید تو هم از کسانی باشی که به او ناسزا گفته اند؟! گفتم: پناه بر خدا (که من چنین کاری کرده باشم). گفت: به علی ناسزا مگو، اگر اره بر فرق سر من بگذارند (و مرا تهدید به کشتن نمایند) هرگز حاضر نیستم او را ناسزا بگویم پس از آن که کلام پیامبر صلی الله علیه و آله را دربارۀ او شنیدم که فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست».
گذشته از اعتبار کتاب الأحاديث المختارة، (2)، محقق کتاب سند این حدیث را معتبر دانسته و می نویسد: سندش نیکو (و معتبر) است.
[205/ 75] روى المَقدِسي - أيضاً - قال: أخبرنا زاهر بن أحمد الثقفي أن أبا عبد الله الخلال الأديب أخبرهم، أنا إبراهيم سبط بحرويه، أنا محمد بن المقرئ، أنا أبو يعلى الموصلي، نا أبو خيثمة، نا عبيد الله بن موسى، نا شقيق بن أبي عبد الله، عن أبي بكر بن خالد بن عرفطة، أنه قال: أنا سعد بن مالك، قال: بلغني أنكم تعرضون على سبّ علي رضی الله عنه [علیه السلام] بالكوفة، فهل سببته ؟ قال: معاذ الله ! قال: والذي نفس سعد بيده لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول في عليّ شيئا لو وضع المنشار على مفرقي على أن أسبّه ما سببته أبدا. (3)
ص: 352
این نیز نقل به معنای همان روایت گذشته است، ولی حدیث غدیر از آخر آن حذف شده و فقط به گونه ای ابهام آمیز اشاره شده که سعد مطلبی در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام شنیده که به هیچ وجه حاضر نیست به آن حضرت ناسزا گوید.
محقق كتاب الأحاديث المختارة سند این حدیث را نیز معتبر دانسته و می نویسد: سندش نیکو (و معتبر) است.
در منابع متعدد روایت به این کیفیت آمده است. (1)
[206/ 76] روى البخاري قال: قال عبد الله بن محمد العبسي: نا جعفر بن عون، قال: نا شقيق بن أبي عبيد، قال: نا أبو بكر بن خالد عن [بن] عرفطة، قال: أتيت سعد بن مالك، فقال: ذكر لي انكم تسبّون عليّاً ؟! قال: فلعلك قد سببته ؟! قلت: معاذ الله، قال: لا تسبّه، فلو وضع المنشار على مفرقي على أن أسبّ عليّاً ما سببته بعده، أسمعت (2) من رسول الله صلی الله علیه و آله ما سمعت. (3)
این نقل که بخاری انتخاب کرده، الفاظ روایت اول است که تقطیع شده و حدیث غدیر از آخر آن حذف شده و راویان بخش اخیر آن نیز مشترک هستند!!
ملاحظه فرمودید که یک مطلب سه گونه نقل شد:
کیفیت اول: امتناع سعد از ناسزا گفتن به حضرت، به جهت حدیث غدیر.
ص: 353
کیفیت دوم: حذف حدیث غدیر و بیان امتناع سعد از ناسزا گفتن به امیر المؤمنين علیه السلام به جهت شنیدن کلامی از پیامبر صلی الله علیه و آله در فضائل آن حضرت.
كيفيت سوم: حذف حدیث غدیر و بیان امتناع سعد از ناسزا گفتن به امیرالمؤمنین علیه السلام به جهت شنیدن چیزی از پیامبر صلی الله علیه و آله و ارائه آن به گونه ای که معلوم نیست آن چه شنیده چه فضیلتی بوده است !!
غرض آن که در کیفیت دوم و سوم روایت تحریف و حدیث غدير حذف شد. و شگفت آن که ضیاء مقدسی- که ناقل کیفیت اول است - آن را از جعفر بن عون به نقل از ابن ابی شیبه از ابن ابی عاصم ثبت کرده، ولی در کتاب المصنف ابن ابی شیبه و کتاب السنة ابن ابی عاصم، حدیث به کیفیت سوم - یعنی با حذف حدیث غدیر - آمده که حاکی از دستکاری و تحریف مطلب توسط راویان یا ناسخان است ! (1)
بنابر نقل خطیب دمشقی، طبرانی و ابن مغازلی، جابر بن عبدالله انصاری در حکایت قضیه غدیر می گوید:
[207/ 77] خرج رسول الله حتى نزل خم، فتناحى الناس عنه، ونزل معه علي بن أبي طالب [علیه السلام] فشقّ على النبي صلی الله علیه و آله تأخر الناس عنه فأمر عليّا [علیه السلام] فجمعهم، فلما اجتمعوا قام فيهم - وهو متوسّد على علي بن أبي طالب [علیه السلام] - فحمد الله و أثنى عليه، ثم قال: «أيها الناس إني قد كرهت
ص: 354
تخلّفكم و تنحّيكم عنّي حتى خيّل إلي أنه ليس شجرة أبغض إليّ [إليكم] من شجرة تليني»، ثم قال: «لكن علي بن أبي طالب أنزله الله منّي بمنزلتي منه، رضي الله عنه كما أنا عنه راضٍ؛ فإنه لا يختار على قربي و محبتي شيئا، ثم رفع يديه، ثم قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه».
وابتدر الناس إلى رسول الله يبكون و يتضرعون إليه، و يقولون: يا رسول الله إنما تنحينا كراهية أن نثقل عليك، فنعوذ بالله من سخط الله و سخط رسوله، فرضي عنهم رسول الله صلى الله عليه وسلم عند ذلك.... (1)
این روایت حاکی از آن است که در قضیه غدیر اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله از آن حضرت فاصله گرفتند تا جایی که باعث رنجش خاطر آن حضرت شدند، و پیش از ایراد خطبه غدیر و بیان «من كنت مولاه فعلی مولاه...»، حضرت به نکوهش آنان و رفتارشان پرداخت و امیرمؤمنان علیه السلام را ستایش فرمود که چیزی را بر تقرّب به آن حضرت ترجیح نمی دهد. در آخر روایت آمده که مردم به گریه و زاری افتاده و از حضرت عذرخواهی نمودند.
هدف ما از نقل این روایت، بیان دو مطلب است:
الف) بیان میزان علاقه صحابه به آن حضرت و تفاوت امیرمؤمنان علیه السلام با آنان! گرچه بنابر این روایت، پیامبر صلی الله علیه و آله با بزرگواری با آنان برخورد نمود و عذرشان را پذیرفت ولی شکی در این نیست که این کار حاکی از کمال بی مهری آنان نسبت به حضرت بود.
ص: 355
ب) در منابع و مصادر متعدد عامه صدر و ذیل حدیث گذشته آمده ولی هیچ اشاره ای به خطبه غدیر و بیان «من کنت مولاه فعلی مولاه...» نشده که این حاکی از امانت داری حافظان امین شریعت، جو حاکم بر جامعه و... است. (1)
به یکی از آن روایات تحریف شده- که به سند معتبر نقل شده - توجه نمایید:
رفاعة بن عرابة الجهني، قال: صدرنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله من مكة، فجعل ناس يستأذنون رسول الله صلی الله علیه و آله فجعل يأذن لهم، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «ما بال شق الشجرة التي تلي رسول الله أبغض إليكم من الشق الآخر»؟! قال: فلم نر من القوم إلّا باكياً... . (2)
چنان که ملاحظه فرمودید مطالبی که در روایت شماره 207 وجود داشت در روایات و مصادر متعدد دیگر با کمال ابهام و اختصار و با حذف حديث غدیر نقل شده است!
ص: 356
* پیش از این اشاره شد که بسیاری از ناقلان حدیث به نقل جمله ای کوتاه از خطبه عظیم غدیر اکتفا نموده و مطالب مهم قرائن و شواهد تعیین کننده مراد از آن را حذف کرده اند. (1)
برخی از مخالفان بویژه متکلمان آنان به مکابره پرداخته و گفته اند:
1. ما صحت و تواتر حدیث غدیر را نمی پذیریم. (2)
2. چرا عده ای از محدّثین مانند بخاری، مسلم، واقدی، ابن اسحاق آن را نقل نکرده اند؟! (3)
3. برخی چون جاحظ، ابن ابی داود سجستانی و ابوحاتم رازی در اعتبار این حدیث اشکال کرده اند. (4)
4. ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728) از ابن حزم (متوفی 456) نقل کرده که این حدیث اصلاً از طریق ثقات نقل نشده است. (5)
بلکه برخی با نادیده گرفتن روایات صحیح و معتبر و تکیه بر روایاتی که سند آن ضعیف شمرده شده گفته اند:
چه بسا روایتی را راویان فراوان نقل کنند و اسناد متعدد داشته باشد
ص: 357
ولی باز ضعیف باشد مانند حديث طير و غدير، بلکه گاهی کثرت اسانید موجب تأكید سستی و ضعف حدیث می شود! (1)
پیش از این حدیث غدیر با اسناد صحیح و معتبر فراوان نقل شد، (2) و اقوال علما و دانشمندان عامه در اعتبار صحت و تواتر آن نیز گذشت. (3)
نقل نکردن بعضی و یا اشکال و انکار برخی از بیماردلان - مانند ابن حزم (4) و جاحظ (5) - در برابر این همه روایت و حکم به صحت و تواتر آن از بزرگان عامه، ناشی از انگیزه های نادرست آنان است و لطمه ای به اعتبار روایت نمی زند.
یکی از دانشمندان معاصر اهل تسنن، پس از حکم به صحت حدیث غدیر گفته است: راویان این حدیث همه ثقه مورد اطمینان، ثبت و شناخته شده هستند و این که ابن حزم در کتاب المفاضلة گفته: این روایت اصلاً از طریق ثقات نقل نشده، کلام گزاف و زشتی است که از او صادر شده است! (6)
ص: 358
5. ابن تیمیه به بخاری و بعضی از محدّثین نسبت داده که در سند حدیث غدیر خدشه نموده اند. (1)
پاسخ این مطلب گذشت ولی نکته ای را صاعدی تذکر داده و گفته: تا آن جا که من می دانم بخاری فقط در برخی از اسناد که ضعیف بوده خدشه کرده و در بقیه اسناد مطلبی از او نقل نشده است ! (2)
نگارنده گوید: آن چه شایان درنگ و تأمل است آن که حدیث غدیر با اسنادی که شرایط صحت را نزد بخاری دارد نقل شده - چنان که حاکم و ذهبی و.... به آن تصریح کرده اند (3) - ولی بخاری از نقل آن در صحیح خودداری کرده و در تاریخ کبیر در برخی از اسناد آن مناقشه و از ذکر بقیهٔ طرق امتناع نموده است؛ این امر باعث سوء استفاده امثال ابن تیمیه شده که وانمود کنند بخاری اصلاً حديث غدیر را معتبر نمی داند.
6. ابن تیمیه گفته حدیث غدیر در امهات [یعنی مصادر اولیه و منابع اصلی حدیث] جز ترمذی نقل نشده است. (4)
چنان که گذشت، دیگر بزرگان عامه نیز در مصادر اولیه و منابع اصلی حدیث آن را نقل کرده اند.
ص: 359
7. فخر رازی راه مغالطه در پیش گرفته و گفته:
با توجه به آن که اکثریت امت اسلام حدیث غدیر را خبر واحد می دانند بعضی آن را دلیل امامت و بعضی دیگر آن را (فقط) دلیل فضیلت (برای علی علیه السلام) دانسته اند پس نمی شود گفت امت اسلام حدیث غدیر را یقیناً صحیح می داند. (1)
الف) اعتراف اعیان و محققین اهل تسنن به تواتر و صحت حدیث غدیر برای قطع به صحت آن کافی است و قابل مناقشه نیست. شیعه هیچ گاه نمی گوید که منافقان و ناصبیان هم حاضرند به تواتر و صحت حدیث غدیر اعتراف نمایند!
ب) اما این که پس از اعتراف به تواتر و صحت حدیث غدیر، آن را توجیه و تأویل نموده و در دلالت آن بر امامت اشکال نمایند این مربوط به بحث دلالت حدیث غدیر می شود (2) و ربطی به قطع به صحت و صدور آن ندارد.
8. ابن تیمیه دربارهٔ بخش: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» گفته:
فلا ريب أنه كذب (3) يعنى بدون شک این عبارت دروغ است.
و به احمدبن حنبل نسبت داده که درباره آن گفته: زيادة كوفية (4) یعنی راويان كوفی (= شیعیان) آن را به حدیث افزوده اند.
ص: 360
ابن کثیر دمشقی شاگرد و همفکر ابن تیمیه تصریح کرده که: و قد قال شيخنا الحافظ أبو عبد الله الذهبي: و أما «اللهم وال من والاه... » فزيادة قوية الإسناد. یعنی: استادم ذهبی می گفت بخش «اللهم وال من والاه...» به بعد هم سند قوی و معتبر دارد. (1) و قاری نوشته: فقد ورد ذلك من طرق صحح الذهبي كثيرة منها». (2) یعنی: این بخش با اسناد متعدد نقل شده که بسیاری از آن سندها را ذهبی صحيح دانسته است بلکه دکتر صاعدی این بخش را نیز متواتر می داند. (3)
البته ابن تیمیه هیچ مصدری برای نسبتی که به احمد بن حنبل داده ذکر نکرده و در منابع هم چنین مطلبی از او یافت نشد. (4)
ص: 361
گذشته از آن، روایات متعددی که خود احمد در مسند ذکر کرده مشتمل بر این قسمت است، چنان که گذشت و علاوه بر اعتبار مسند احمد، صحت و اعتبار آن روایات که مشتمل بر «اللهم وال من والاه...» است - در کلمات دیگران نیز آمده است. (1)
علاوه بر آن چه گذشت، دکتر صاعدی در کلام ابن تیمیه خدشه کرده که: [اولاً:] راویان کوفی که این عبارت را نقل کرده اند همه از ثقات معروف و مشهور هستند. و [ثانیاً:] غیر از کوفیان هم آن را نقل کرده اند. (2)
9. گفته شده:
بر فرض صحت اصل خبر غدیر مقدمه ای که برای آن نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از آن فرمود: ﴿أَلَسْتُ أولى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ﴾؟ صحيح نیست راویان یا بیشتر راویان آن را نقل نکرده اند. (3)
مکابره فخر رازی در این زمینه تماشایی است، او می نویسد:
ص: 362
اگر صحت اصل حدیث غدیر را بپذیریم صحت مقدمه اش را قبول نمی کنیم انكار صحت نقل: «ألست أولى بكم من أنفسكم»].
بیان مطلب آن که: طریقه ای متعدد (و اسناد مختلفی) که شما برای حدیث ذکر کرده اید در هیچ کدام از آن ها این مقدمه یافت نمی شود [انكار وجود عبارت «ألست أولى بكم... » مطلقا]
بیشتر کسانی که اصل حدیث را روایت کرده اند این مقدمه را نقل نکرده اند پس نمی شود گفت متواتر است [انکار نقل اکثر راویان و در نتیجه انکار تواتر جملهٔ گذشته].
و نمی شود ادعا کرد که همه امت اتفاق بر قبول و نقل آن دارند؛ زیرا مخالفان شیعه فقط اصل حدیث را - برای استدلال بر فضیلت علی علیه السلام - روایت کرده و این مقدمه را نقل نکرده اند. [انکار نقل اهل تسنن].
کسی هم نگفته که امیرالمؤمنین روز شورا این مقدمه را نقل فرموده است. (1)
او در این چند سطر اول صحتِ این بخش از حدیث را انکار کرد،
سپس گفت: در احادیثی که نقل کرده اید وجود ندارد،
در مرحله بعد گفت: متواتر نیست،
و در آخر گفت: مخالفین شیعه آن را نقل نکرده اند.
از بیان رازی به روشنی معلوم است که چگونه دست و پای خود را گم کرده و در حیص و بِیص واقع شده که نمی فهمد چه می نویسد! آیا صحت آن را انکار
ص: 363
می کند یا تواترش را یا نقل اهل تسنن را؟!
با رجوع به مصادر و روایات گذشته معلوم است که این مقدمه و یا الفاظ مشابه آن با اسناد صحیح و به صورت متواتر در منابع اهل تسنن آمده است. (1) و اثبات صحت آن متوقف بر ذکر آن در روز شورا نیست !
10. گفته شده:
بر فرض که دلالت حدیث غدیر تمام،باشد این خبر واحد است و نمی تواند در مقابل اجماع قرار گیرد. (2)
گذشته از آن که این خبر - به اعتراف اهل تسنن - متواتر است، اصلاً اجماعی در کار نبوده و مخالفان بیعت ابوبکر فراوان بوده اند. (3)
ملا علی قاری در مرقاة المفاتیح، در باب مناقب [حضرت] علی بن ابی طالب [صلوات الله عليه]، در دو موضع متعرض شرح حدیث غدیر شده و در عین اعتراف به صحت حدیث و نقل تواتر آن از حافظان حدیث، باز به تشکیک در صحت آن پرداخته و آن را خبر واحد گفته! او در فصل دوم می نویسد:
ص: 364
خلاصه مطلب آن که این حدیث بدون شک صحیح است بلکه برخی از حافظان حدیث آن را متواتر دانسته اند پس توجهی نمی شود به کسی که در صحت آن خدشه نماید. (1)
ولی در فصل سوم هنگامی که می خواهد در برابر شیعه تواتر آن را زیر سؤال ببرد، آن چه را خودش گفته فراموش کرده و می گوید:
این خبر واحد است و در صحت آن اختلاف شده! (2)
و شگفت آن که باز در ادامه گفته:
ثم قول بعضهم: (ان زيادة «وال من والاه» موضوعة) مردودة؛ فقد ورد ذلك من طرق صحح الذهبي كثيرة منها. (3)
یعنی این که بعضی گفته اند بخش: «وال من والاه» جعلی و ساختگی است حرف باطل و مردودی است؛ زیرا با اسناد متعدد نقل شده که حافظ ذهبی بسیاری از آن سندها را صحیح دانسته است.
پس معلوم می شود که او تألیف ذهبی یا عبارات او را دیده، پس چگونه به خود اجازه می دهد در صحت یا حتی تواتر آن تشکیک نماید؟!
چگونه طرق کثیره که ذهبی را مات و مبهوت نموده - خبر واحد است؟!
پیش از این اعتراف عده ای از علمای اهل تسنن به تواتر حديث غدير گذشت. (4)
ص: 365
برخی از مخالفان با وقاحت تمام نوشته اند:
اصلاً هنگام بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله از حجّ، علی علیه السلام در یمن بود و همراه آن حضرت نبود. (1)
این اشکال نیز ناشی از تعصب ناروای آنان است؛ زیرا علاوه بر احادیث غدیر روایات معتبر اهل تسنن دلالت بر رجوع امیرالمؤمنین علیه السلام از یمن و حضور در حجة الوداع دارد که در صحاح اهل تسنن فراوان آمده است. (2)
ص: 366
ابن تیمیه با تکیه بر حدیث ثقلین به نقل از صحیح مسلم - پس از مناقشه در روایت ترمذی که مشتمل بر تمسک به عترت است - می گوید:
«أُذكِّرُكُم» دلالت بر یادآوری رعایت حقوق اهل بیت علیهم السلام و اجتناب از ستم به آنان دارد. این مطلب پیش از غدیر هم گفته شده، پس در غدیر هیچ مطلب جدیدی تشریع نشد و امر تازه ای نازل نگردید، نه در حق علی [علیه السلام] نه درباره کس دیگر، نه در موضوع امامت و نه چیز دیگر! (1)
حدیث ثقلین و غدیر - با اسناد صحیح - به روایت دیگر منابع عامّه حتی از زید بن ارقم- که راوی روایت ثقلین در صحیح مسلم است - دلالت صریح و روشن بر مدعای شیعه دارد. (2)
ابن کثیر شاگرد و همفکر ابن تیمیه تصریح کرده که: و قد ثبت في الصحيح أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال في خطبته بغدير خم: ﴿إنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقلَینِ کِتابَ اللّهِ و عِترَتي و إنَّهُما لَم یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ﴾. (3)
ص: 367
پیش از این گذشت که اسحاق بن راهويه (متوفی 238) به سند صحیح از امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار درخت (غدیر) خم - در حالی که دست مرا گرفته بود- به مردم فرمود: ای مردم، مگر شهادت نمی دهید به این که خدا پروردگار شماست؟ گفتند چرا، شهادت می دهیم.
فرمود: مگر شهادت نمی دهید به این که خدا و پیامبر از شما به خودتان سزاوارترند و خدا و پیامبر مولی و سرپرست شما هستند؟ گفتند چرا، شهادت می دهیم.
فرمود: هر کس خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله مولی و سرپرست اوست این - یعنی علی علیه السلام- مولای اوست. من در میان شما چیزی بجای گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید گمراه نمی شوید: کتاب خدا که یک سوی آن به دست خدا و جانب دیگرش در دست شماست و اهل بیتم. (1)
و به سند صحیح گذشت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
«ای مردم، من در میان شما دو چیز باقی می گذارم که اگر از آن دو پیروی نمایید هرگز گمراه نخواهید شد: قرآن و اهل بیتم خاندانم». پس از آن سه مرتبه فرمود: «آیا می دانید که من از مؤمنان به خودشان سزاوارترم»؟ مردم پاسخ دادند: آری.
فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست». (2)
اگر با انصاف در روایت بنگریم:
* تضمین امنیت از گمراهی در روایت اول، و لفظ «تبعیت و پیروی» در
ص: 368
روایت دوم، دلالت روشن بر رهبری و امامت عترت دارد. (1)
* تأکید بر اولویت و سزاوارتر بودن خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله به مؤمنان از خودشان، آن هم با تأکید و تکرار، پیش از جمله «من کنت مولاه فعلي مولاه» - در هر دو روایت - بدین معناست که مردم وظیفه دارند فرمان و دستور امیرالمؤمنین علیه السلام را بی چون و چرا بپذیرند و اطاعت نمایند و اختیاری از خود در این زمینه ندارند.
* چینش دو مطلب گذشته در کنار یکدیگر نیز برای روشن ساختن و زدودن هرگونه ابهام از ذهن حاضران و آیندگان و تعیین مراد از «مولی» و تشخيص مصداق «عترت» و اهل بیت» بوده است.
و بدین ترتیب بطلان سخن ابن تیمیه از خورشید روشن تر گردید.
بعضی با آن که سند آن را صحیح دانسته اند، گفته اند:
صحت سند مستلزم صحت متن نیست این متن شاذّ است. (2)
ابن تیمیه می گوید:
دلیل ساختگی بودن: ﴿اللهم وال من والاه وعاد من عاداه﴾ آن است که حق دائر مدار هیچ کس جز پیامبر صلی الله علیه و آله نیست. اگر این مطلب تمام باشد باید همه همیشه از علی پیروی کنند. (1)
احاديث ﴿عَلِی مَعَ الْحَقِ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیّ﴾ و ﴿عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَالقُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ﴾ و شواهد آن دو با اسناد معتبر گذشت، پس پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام، حق و قرآن را دائر مدار یکدیگر معرفی فرموده است. و قطعاً بنابر احادیث گذشته و هم چنین حدیث ثقلين و... باید همه همیشه از علی علیه السلام پیروی کنند.
ابن تیمیه ادامه می دهد که:
صحابه در مواردی با او نزاع کرده و نظریه ای بر خلاف او دارند.
کسانی که با آن حضرت مخالفت کرده و قول دیگری اختیار کرده اند - بنابر دلائل محکم گذشته و غیر آن - اثبات جهل، عجز، عناد و... خود نموده اند!
ابن تیمیه - برای دفاع از کسانی که با امیرالمؤمنین علیه السلام جنگیده اند، به انکار بخش: «عاد من عاداه» در روایت غدیر پرداخته و - می گوید:
قرآن دلالت بر آن دارد که مؤمنان با یکدیگر برادرند حتی اگر با هم بجنگند و به یکدیگر ستم کنند.
ص: 370
بر فرض که مراد از آیه شريفه ﴿وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا...﴾ [الحجرات (49): 9] آن باشد که مؤمنان با یکدیگر برادرند حتی اگر با هم بجنگند، (1) قرآن خود دلالت دارد که علی علیه السلام نفس پیامبر صلی الله علیه و آله است پس جنگ با او جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله است. و همچنین دلالت دارد که: ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾ [الحشر (59): 7] و پیامبر صلی الله علیه و آله مبارزات علی علیه السلام را بر تأویل قرآن دانسته و فرموده:
«جنگ با علی جنگ با من است». «نافرمانی علی علیه السلام نافرمانی خداست».
«جدایی از علی علیه اللسام جدایی از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است».
«آزار علی علیه السلام آزار پیامبر صلی الله علیه و آله است» و... چنان که خواهد آمد. (2)
پس جنگ با علی علیه السلام جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله و خروج از ایمان است و با قتال دیگران تفاوت روشن دارد.
ص: 371
او در جایی دیگر در متن حدیث غدیر این گونه مناقشه کرده که:
دعای پیامبر صلی الله علیه و آله مستجاب است و این دعا به اجابت نرسیده، پس دعای پیامبر صلی الله علیه و آله نیست. بیان مطلب آن که در این دعا آمده است: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره، واخذل من خذله» در حالی که صحابه سه گروه بودند: یاران علی، مخالفین و مبارزین با او، و قاعدین که به یاری هیچ کدام نرفتند. بیشتر سابقین اولین از قاعدین بودند و برخی از آنان در برابر علی جبهه گرفته و با او جنگیدند. بنابر روایات صحیحین از این سه گروه هیچ کسی جهنمی نیست (پس چگونه ممکن است خدا دشمن علی را دشمن داشته و یا خاذلين را خوار نماید)؟ بنابر گفته ابن حزم ابوالغاديه قاتل عمار است، در حالی که ابوالغادیه از سابقین و از بیعت کنندگان تحت الشجره است (پس قطعاً بهشتی است). (1)
اولاً: بخش ﴿اللّهُمَّ وَالِمَن وَالاهُ، وَ عادِ مَن عاداهُ، وَانصُر مَن نَصَرهُ، وَاخذُلْ مَن خَذَلهُ﴾ از روایت غدیر مورد اتفاق فریقین است و اعتبار آن به نقل از اهل تسنن گذشت. (2) ولی او برای اثبات این که هیچ کسی از این سه گروه جهنمی نیست، به روایاتی استناد کرده که مخالفان به نقل آن متفردند و ما آن را ساختگی می دانیم.
ص: 372
ثانیاً: این که می گوید: ابوالغادیه از سابقین و... است پس جهنمی نیست، نزد خود اهل تسنن باطل است؛ زیرا آن ها به سند صحیح نقل کرده اند که: «قاتل عمار و سالبه في النار» به شرحی که تحت عنوان «استفاده مطلب از بیان البانی» خواهد آمد. ابن اثیر از (بی شرمی) ابو غادیه در شگفت است که خودش گفته: اگر همۀ اهل زمین در کشتن عمار دخالت داشتند همه جهنمی می گردیدند! (1)
پس کلام ابن تیمیه نزد هم کیشانش، بلکه نزد خود ابو غادیه اعتباری ندارد!
ابن تیمیه می گوید:
﴿اَللّهُمَّ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ﴾ خلاف واقع است؛ زیرا عده ای در جنگ صفین به یاری علی شتافتند و یاری نشدند عده ای او را یاری نکردند ولی خوار نگشتند (و خدا آن ها را یاری کرد) مانند سعد که فتح عراق به دست او بود بلکه خدا، یاران معاویه و بنیامیه را که با او مبارزه کردند یاری کرد و بسیاری از سرزمین ها به دست آنان فتح شد. (2)
دکتر صاعدی در پاسخ ابن تیمیه می گوید: این بخش - يعنى: ﴿اَللّهُمَّ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ...﴾ - نیز به سند صحیح نقل شده (پس مخالفت با آن درست نیست).
ص: 373
سپس افزوده: خدا علی علیه السلام و یارانش را یاری کرد که مطابق حق رفتار کردند. و غلبه و پیروزی (به حسب ظاهر نیز) با آنان بود تا آن که شامیان احساس شکست کرده و (خدعه نموده و) و قرآن ها را بر سر نیزه زدند.
عمار که کشته شد در لشکر علی علیه السلام بود (که نشانه حقانیت آن ها و باطل بودن شامیان است). و از مسلمات تاریخ است که تلفات لشکر شام بیشتر بوده است.
(و این ها دلائل یاری خداوند است ولی ابن تیمیه همه را نادیده گرفته است).
اما این که ابن تیمیه می گوید: در نهایت پیروزی با علی و یارانش نبود. اشکالش آن است که: مقصود از حدیث این نیست که یاری خداوند به لحاظ ظاهری و در این دنیا باشد. (1)
باید بر کلام صاعدی افزود که اگر امر چنین باشد که ابن تیمیه تصور نموده، باید او آیات قرآن را هم زیر سؤال ببرد که خداوند فرموده:
﴿فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ﴾ [المائدة (5): 56]،
﴿ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ [يونس (10): 103]،
﴿وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ﴾ [الحج (22): 40]
﴿وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ [الروم (30): 47]،
﴿وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا اَلْمُرْسَلِینَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ اَلْمَنْصُورُونَ * وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ﴾ [الصافات (37): 171 - 173 ]،
﴿إِنَّا لَتَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ [غافر (40): 51]،
﴿یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اِنْ تَنْصُروُا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾ [سورة محمد صلی الله علیه و آله (47): 7]،
ص: 374
﴿کَتَبَ اللّهُ لاََغْلِبَنَّ أنَا وَ رُسُلِی إنَّ اللّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ ﴾ [المجادلة (58): 21]
و آیات دیگر؛ زیرا در موارد فراوان انبیا علیهم السلام و حتی خود پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ با دشمنان - به حسب ظاهر - شکست خورده اند.
و پاسخ امثال ابن تیمیه را عمار به خوبی داده که فرمود: ﴿وَ اللَّهِ لَوْ هَزَمُونَا حَتَّی یَبْلُغُوا بِنَا سَعَفَاتِ هَجَرَ لَعَلِمْنَا أَنَّا عَلَی الْحَقِّ وَ أَنَّهُمْ عَلَی الْبَاطِلِ﴾. (1)
محبّ طبری (متوفی 694) می گوید:
پذیرفتن این مطلب مستلزم مفسده عظیم و طعن بر مهاجرین و انصار است که امت بر گمراهی اجتماع کرده و همه صحابه در پذیرفتن خلافت ابوبکر به خطا رفته اند. (2)
تفتازانی (متوفی 791/ 792/ 793) می نویسد:
اگر حدیث غدیر متواتر و دلالت آن تمام بوده بر بزرگان صحابه مخفی نمی ماند و به آن استدلال می کردند و در امر امامت توقف نمی کردند (و کار به نزاع، تشاجر و اختلاف نمی کشید). (1)
هیچ گاه حدیث غدیر بر کسی مخفی نمانده و احتجاج و استدلال به آن بارها اتفاق افتاده، گرچه مخالفین موارد بسیار کمی از آن را نقل کرده اند. (2)
اما این که می گوید کار به توقف کشید مرادش نزاع در خلافت است گرچه از
ص: 376
تصریح به آن خودداری می کند اولاً: این اعتراف است به عدم اجماع !
و ثانياً: توقف، نزاع و اختلاف به جهت انگیزه های نادرست دیگران بود نه فقدان نص یا عدم اطلاع از آن همان گونه که - بنابر روایات آنان - انصار با وجود اطلاع از «الائمة من قريش» داعية: «منّا أمير... » داشتند!
ابوسعید خُدری می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «مبادا از ترس مردم، شهادت به حق ترک شود» پس از آن ابوسعید گریست و گفت: به خدا سوگند ما گواه حق بودیم ولی شهادت به آن ندادیم ! (1)
شما فکر می کنید این کلام و گریه اش اشاره به کدام حق باشد؟! کدامین ترس مانع شد که او و دیگر صحابه از گواهی دادن به حق امتناع نمایند که می گوید: به خدا سوگند ما گواه حق بودیم ولی شهادت به آن ندادیم ؟!
آیا چیزی جز ولایت و رهبری امیرالمؤمنین علیه السلام در غدیر خم بود؟! اگر مشکل سیاسی نداشت بیان آن برای او و راویان سهل و آسان بود؛ (2) از این روی در برخی منابع اهل تسنن اصل حدیث - مبادا از ترس مردم، شهادت به حق ترک شود از ابوسعید نقل شده (3) ولی کلام او پس از آن نقل نشده است! (4)
ص: 377
اما ترسی که مانع گواهی دادن ابوسعید خُدری و دیگر صحابه شد همان ترسی است که در گزارش سقیفه - بنابر نقل بخاری از عایشه ! - آمده است که:
﴿لَقَدْ خَوَّفَ عُمَرُ النَّاسَ، وَإِنَّ فِيهِمْ لَنِفاقاً، فَرَدَّهُمُ اللهُ بذَلِك﴾.
یعنی: عمر مردم را تهدید کرده و ترسانید؛ [در پذیرفتن خلافت ابوبکر] در میان آن ها دورویی بود و خداوند به واسطه تهدید عمر مردم را از دورویی و نفاق بازگرداند! (1)
تفتازانی و همفکرانش ادامه می دهند:
نهایت آن است که حدیث غدیر دلالت دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است علی علیه السلام استحقاق امامت دارد و در آینده امام خواهد شد، نه بلافاصله پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، پس نمی شود با حدیث غدير خلافت خلفای سه گانه را زیر سؤال برد و انکار کرد. (2)
اولاً: مطلب اخبار نیست بلکه انشاء است، یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله با این بیان از مردم خواست که رهبری امیرالمؤمنین علیه السلام را بپذیرند و ولایتش را گردن نهند.
ثانياً: در روایت صحیح و معتبر نزد مخالفان- که آن هم در حجة الوداع صادر شده و پیش از این گذشت - لفظ من بعدي وارد شده است که صریح در خلافت بلافصل است ولی بعضی از مخالفان آن را تضعیف کرده و بعضی دیگر به توجیه آن پرداخته اند ! (3)
ص: 378
ثالثاً: پیامبر صلی الله علیه و آله در خطبه غدیر هم مكرّر تصریح به خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده ولی مخالفان آن را روایت نکرده اند. (1)
دکتر صاعدی از محمد بن عبدالوهاب نقل می کند که:
ص: 379
الف) اگر حدیث غدیر نص بر خلافت بود، علی علیه السلام خودش آن را ادعا می کرد و اصلاً ادعا نکرده.
ب) این که علی علیه السلام چنین ادعایی داشته (که حدیث غدير نصّ بر خلافت است) باطل (و دروغ) است.
ج) این که علی علیه السلام تقیه کرده و آن را اظهار نکرده باشد باطل تر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد. چه دین قبیحی که به پیشوای خودشان نسبت ترس و ضعف و سستی در دین می دهند با آن که او از شجاع ترین و قوی ترین مردم بوده است. (1)
الف) حديث غدير نص بر خلافت است به شرحی که گذشت. (2)
ب) امیرالمؤمنین علیه السلام در سقیفه حضور نداشت تا آن را ذکر نماید ولی پس از آن ایشان و حتی حضرت زهرا علیها السلام و یارانشان به صراحت متذکر حدیث غدیر شده و فراوان به آن استدلال و احتجاج نموده اند. (3) البته بسیاری از عامّه - به جهات گوناگون - از نقل و انتشار آن امتناع کرده و آن را دروغ دانسته اند.
ص: 380
ج) امیرالمؤمنین علیه السلام در اظهار نصّ بر خلافت، تقیه نکرده و صریحاً آن را اعلام فرموده است. آری؛ آن حضرت - بنابر دستور پیامبر صلی الله علیه و آله، به جهت نداشتن نیرو و یاور به اندازه کافی - وظیفهٔ مبارزه با خلفا را نداشت (1) و این برای پیامبران و جانشینان آنان علیهم السلام عیب نیست چنان که خداوند کلام حضرت هارون علیه السلام را نقل فرموده که: ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي...﴾ [الأعراف (7): 150] مراد آن که این قوم مرا خوار شمردند و نزدیک بود که مرا بکشند. و - چنان که خواهد آمد - بنابر روایات متعدد و معتبر اهل تسنن دستور پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام رفتار مسالمت آمیز با سران سقیفه و جنگ و مبارزه با ناکثین و قاسطین و مارقین بوده است. (2)
ص: 381
محبّ طبری مناقشه دیگری مطرح و البانی نیز آن را دنبال نموده و گفته اند:
این که شیعه می گوید: در حدیث غدیر و غیر آن پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده: «على خليفه من است» به هیچ وجه درست نیست، شیعه از این حرف های باطل فراوان دارد و واقع تاریخی آن را تکذیب می کند؛ زیرا اگر پیامبر صلی الله علیه و آله چنین چیزی فرموده بود باید واقع شود؛ چون آن چه او بفرماید وحی الهی است و خدا خُلف وعده نمی فرماید. (1)
فرق است بین اخبار از تشریع و اخبار از تکوین. یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله خبر می دهند که خداوند در مقام قانونگذاری علی علیه السلام را برای جانشینی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله تعیین کرده است و وظیفه مردم پذیرفتن آن است، نه آن که خبر غیبی داده باشند که او پس از من سرکار آمده و حکومت را به دست خواهد گرفت. (2)
تأسف از این خطبه با عظمت جز چند جمله کوتاه چیزی نقل نکرده اند، گرچه همین اندازه برای استدلال و احتجاج کافی است.
شاید مفصّل ترین روایت عامّه در خطبه غدیر، نقل محمد بن جریر طبری (متوفی 310) در کتاب الولاية باشد که مفقود شده و به دست ما نرسیده ولی دیگران - با کمی اختلاف - از او نقل کرده اند. (1)
ص: 383
ص: 384
یک بار دیگر احادیث گذشته غدیر مرور شود تا معلوم گردد همین مطالبی که با اسناد صحیح و معتبر نقل شده چقدر از آن کاسته و گاهی فقط به جمله کوتاه ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾ اكتفا شده است، بلکه بسیاری از راویان، ناسخان، و... همین جمله کوتاه را هم اسقاط نمودند که برخی از آن موارد در بحث تحریفات لفظی در «واکنش اول: حذف و کتمان حدیث غدیر» گذشت. (1)
برخی گفته اند: سبب صدور حديث «من كنت مولاه» آن است که زیدبن حارثه در ضمن گفتگویی به علی گفت: من تو را دوست ندارم یا تو (آزاد کننده و) مولای من نیستی مولای من پیامبر صلی الله علیه و آله است (پس مولی در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ او و به معنای دوست یا آزادکننده بوده، یعنی علی علیه السلام در حکم آزادکننده او بشمار می رود) و پس از اشکال به آنان که زید سال ها قبل از حجة الوداع به شهادت رسیده آن را به اسامه پسر زید نسبت داده اند. (2)
ص: 385
آیا معقول است که برای یک گفتگوی ساده، هزاران نفر را در آن گرمای سوزان معطل کنند؟! بقیه مطالب خطبه غدیر چه ربطی به این گفتگو دارد ؟! (1)
و بنابر این معنا، تهنیت عمر چه وجهی دارد ؟!
فکر نمی کنید این مطلب شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آله را زیر سؤال می برد؟!
گفته شده: کسی از پیشوایان لغت عرب نگفته که «مفعل» به معنای «اَفعل» است تا گفته شود «مَولی» به معنای «اَولی» است. (2)
بسیاری از دانشمندان اهل تسنن تصریح کرده اند که «مَفعل» به معنای «اَفعل»
ص: 386
آمده است که علامه امینی بیش از 40 نفر از آنان را نام برده بلکه برخی از آنان در آیه شریفه: ﴿مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلَكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ﴾ [الحديد (57): 15] معنای منحصر «مَولی» را «اَولی» دانسته اند. (1)
با توجه به این که ظهور حدیث غدیر در ولایت داشتن فعلی امیرالمؤمنین علیه السلام است، ابن تیمیه اشکال کرده:
با وجود پیامبر صلی الله علیه و آله علی [علیه السلام] خلیفه نبوده است تا به مردم از خودشان سزاوارتر باشد. (2)
و محدّث دهلوی می نویسد:
شرکت [حضرت] امیر [علیه السلام] با آن حضرت صلی الله علیه و اله در تصرف در حین حیات آن حضرت ممتنع بود پس این ادلّ دلیل است بر آن که مراد وجوب محبت اوست. در اجتماع تصرفین محذورات بسیار است. (3)
اگر مراد از حدیث غدیر، اعلام خلافت و جانشینی - و همچنین سزاوارتر بودن به مردم از خودشان- برای آینده امت باشد هیچ اشکالی وارد نیست. (4)
برخی «ولایت» را بر معنای دوستی حمل کرده اند. دکتر صاعدی می گوید:
ص: 387
استدلال شیعه به این لفظ بر خلافت علی علیه السلام یا برتری او بر ابوبکر و عمر استدلال باطلی است، معنای حدیث آن است که هرکس مرا دوست دارد علی را دوست بدارد و ولایت ضدّ عداوت و دشمنی است. شافعی هم گفته: مراد از آن ولایت اسلامی [یعنی دوستی و یاری] است (که همه مسلمانان در این ولایت و محبت مشترک هستند).
ابن تیمیه هم با آن که تمایل دارد که این حدیث ثابت نیست ولی می گوید بر فرض که پیامبر صلی الله علیه و آله آن را گفته باشد، مراد از آن ولایت خاصی نیست بلکه ولایت مشترکی است که بین همه مؤمنان وجود دارد - یعنی موالات بر ضد معادات - پس این ردّ بر ناصبیان است. (1)
محدّث دهلوی دنباله حدیث را قرینه برای این مطلب گرفته و می نویسد:
قوله: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».... دلیل صریح است که مقصود ایجاب دوستی او و تحذیر از دشمنی اوست... یعنی محبت على [علیه السلام] فرض است مثل محبت پیغمبر صلی الله علیه و اله و دشمنی او حرام است مثل دشمنی پیغمبر صلی الله علیه و اله، و همین است مذهب اهل سنت. (2)
خلاصه مطلب آن که «مولی» به معنای دوست و مراد از «ولایت» در این حدیث
ص: 388
همان ولایت اسلام است. (1)
در این مطلب دو اشکال وجود دارد: اشکال اول: عبارت حدیث غدیر نمی تواند چنین معنایی داشته باشد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله نفرمود: هرکس مولای من است مولای علی نیز هست تا گفته شود مراد از حدیث آن است که هر کس مرا دوست می دارد علی را دوست بدارد، بلکه فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست». محبّ طبری می نویسد:
و قد حكى الهروي عن أبي العباس أن معنى الحديث من أحبني [و] يتولاني فليحب علياً وليتولّه
قال الطبري: وفيه عندي بُعدٌ؛ إذ كان قياسه على هذا التقدير أن يقول: (من كان مولاي فهو مولى علي) و يكون المولى بمعنى الولي ضدّ العدوّ، فلمّا كان الإسناد في اللفظ على العكس من ذلك بَعُدَ هذا المعنى، ولو قال معناه: من كنت أتولّاه و أُحبّه فعلىٌّ يتولّاه و يُحبّه كان أنسب للفظ الحديث. (2)
هروی از ابوالعباس نقل کرده که معنای حدیث غدیر آن است که هرکس مرا دوست داشته و تولای مرا دارد باید علی را دوست داشته و تولّای او را نیز داشته باشد [مراد او از تولا اظهار محبت است].
محبّ طبری می گوید: من این معنا را بعید می دانم؛ زیرا براین فرض بایستی [جای مبتدا و خبر را عوض نموده] بفرماید: (هرکس مولای من است مولای علی نیز هست) و در این صورت استعمال «مولی» به
ص: 389
معنای ولی، دوست، ضدّ عدو و دشمن صحیح بود، ولی نسبت در حدیث شریف بر عکس است لذا معنای مذکور بعید می نماید، آری؛ اگر می گفت: معنای حدیث آن است که: هرکسی را که من دوست دارم علی نیز دوست می دارد، مناسب تر بود.
اشکال دوم: با صرف نظر از اشکال گذشته چه نیازی به ذکر این مطلب بود؟! این که امری است مشترک بین همه مسلمانان!
مخالفان در پاسخ می گویند:
چون عده ای از صحابه با آن حضرت دشمنی کرده و سر ناسازگاری داشتند و از رفتارهای حضرت خوششان نمی آمد لذا پیامبر صلی الله علیه و آله مطلب را بدین گونه بیان فرمود. (1)
ابن کثیر در توجیه حدیث غدیر می نویسد:
علی [علیه السلام] لشکر یمن را از استفاده شتران صدقه منع نمود و حلّه ها (و لباس هایی) که (بی جهت) بين لشكريان تقسيم شده بود برگرداند لذا گفتگو درباره او بسیار شد. البته علی [علیه السلام] در این رفتار معذور بود، ولی مطلب بين حاجیان شایع شده بود به همین جهت - البته خدا بهتر می داند [!] - پیامبر صلی الله علیه و آله پس از بازگشت از حجة الوداع به مدینه، هنگامی که به غدیر خم رسید خطبه ای ایراد نمود و ساحت او را (از عيب ها) منزّه دانست و مرتبه بلند او را اعلام و مردم را از فضیلت او آگاه نمود تا آن چه در دل بسیاری از آنان بود زایل گردد. (2)
ص: 390
فخر رازی احتمال دیگری ذکر کرده و گفته:
این سخن پس از فتح مکه ایراد شده، در آن زمان عده ای به اسلام گرویده بودند که نزدیکانشان به دست علی علیه السلام کشته شده بودند. امکان دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله به جهت دلسوزی این مطلب را فرموده باشد تا اگر آنان از علی علیه السلام کینه و تنفری داشته باشند زائل گردد. (1)
وجه سومی در کلام محدّث دهلوی نیز برای آن تصور شده که:
وجه تخصیص حضرت مرتضی [علیه السلام] به این آن خواهد بود که آن حضرت [علیه السلام] را به وحی معلوم شد که در زمان امامت حضرت مرتضی [علیه السلام]، بغی و فساد خواهد شد و بعضی مردم انکار امامت او خواهند نمود. (2)
اولاً: با تأمل در کلام هر سه - ابن کثیر، فخر رازی و محدّث دهلوی - روشن است که این اعتراف به دشمنی بی جا و عداوت عده ای از صحابه با اميرالمؤمنین علیه السلام است، در حالی که همیشه آنان این مطلب را انکار می کنند و این تناقضی آشکار است به عنوان نمونه مقایسه کنید کلام گذشته فخر رازی را با آن چه حدود 50 صفحه قبل در همین کتاب گفته:
علی علیه السلام هر کسی را کشت یا اذیت نمود به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله بود چگونه ممکن است صحابه - با آن محبت فراوان و شدید به پیامبر صلی الله علیه و آله و با آن که می دانستند کار علی علیه السلام به دستور مستقیم آن حضرت بوده - باز از علی علیه السلام کینه به دل داشته باشند ؟ ! (3)
ص: 391
ثانياً: ناچارند بپذیرند که دشمنی و عداوت آنان، دشمنی با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است؛ زیرا حضرت در ادامه فرمود: ﴿اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ﴾.
ثالثاً: بر فرض تمام بودن این ادعا باید شخص فصیح و بلیغی چون پیامبر صلی الله علیه و آله ابتدا تعبیر عامی برای دوستی عموم مؤمنان بکار برده سپس بفرمایند علی علیه السلام هم یکی از آنان است و باید او را دوست داشت نه این که بفرمایند: ﴿اللَّه مَوْلایَ وأنا ولیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ﴾. يا: ﴿إِنَّ اللهَ مَولاَیَ،وَ أَنَا مَولَی المُؤمِنِینَ،وَ أَنَا أَولَی بِهِم مِن أَنفُسِهِم﴾. يا: ﴿ألَستُم تَشهَدونَ أنَّ اللهَ و رَسولَهُ أولی بِکُم مِن أنفُسِکُم و أنَّ اللهَ و رَسولَهُ مَولاکُم [أولياؤكم]﴾؟ که قرینه بر «اولی به تصرف است» و سپس بفرمایند: ﴿فَمَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ﴾ !!!
رابعاً: برای مطلبی چنین، نیازی به تشریفات چنان نبود. (1)
ابن حبان (متوفی 354) پیش از روایت: ﴿مَنْ کُنْتُ وَلِیَّهُ فَعَلِیٌّ وَلِیُّهُ﴾ گفته:
ذكر البيان بأن علي بن أبي طالب رضی الله علیه [علیه السلام] كان ناصر كل ما ناصره رسول الله صلی الله علیه و اله، یعنی بیان آن که علی علیه السلام یاور هر کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله پاورش باشد !
و قبل از نقل «وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بعدي»- در حدیث عمران بن حصین (2) - نیز گفته:
ذكر البيان بأن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] ناصر لمن انتصر به من المسلمين بعد المصطفى صلی الله علیه و آله، یعنی: بیان آن که علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله یاور هر
ص: 392
مسلمانی است که از او یاری بخواهد. (1)
چنان که ملاحظه فرمودید ابن حبان در هر دو مورد «ولایت» را به نصرت و یاری معنا نمود بدون آن که تناسب آن را با فضای صدور روایت بسنجد!
ابن حجر مکی در نهایت پذیرفته است که «مولی» در حدیث غدیر به معنای «ولی» است اما گفته:
مراد از «مولی» اولی به امامت نیست بلکه مقصود اولی به پیروی و تقرّب است مانند آیه شریفه ﴿إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ [آل عمران (3): 68] سزاوارترین مردم به حضرت ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی نمایند.
پس از آن گفته هیچ دلیلی بر ردّ و انکار این احتمال نیست بلکه واقع مطلب همین است و ابوبکر و عمر هم از حدیث همین را فهمیدند که به علی علیه السلام گفتند: «مولای ما و مولای هر مرد و زن با ایمان شدی». (2)
چگونه ممکن است «ولایت» در سه جمله پشت سر هم، مفادش فرق کند؟!
«خدا مولای من است»،
«من ولی هر مؤمن هستم»،
«هر کس من ولیّ او باشم علی ولی اوست».
ص: 393
علاوه بر آن آیا لازمه پیروی همه مردان و زنان با ایمان از آن حضرت و تقرّبشان به آن، سرور چیزی جز پذیرفتن امامت ایشان است؟!
و به بیان روشن، اگر مراد ابن حجر آن باشد که رهبری دینی مردم (و مرجعیت) با آن حضرت است، ولی خلافت و حکومت از آن برداشت نمی شود، در پاسخ او می گوییم مردم برای تعیین حاکم و خلیفه چه کنند ؟!
چرا برای تعیین خلیفه در سقیفه و... با آن حضرت هیچ مشورتی نشد؟! بلکه در شورا - پس از عثمان - به زور- نظرشان را بر آن حضرت تحمیل کردند و گفتند: فلا تجعلنّ على نفسك سبيلا یعنی خودت را در معرض خطر قرار نده! (1)
آیا این معنای اولی به پیروی و تقرّب است ؟!!
ص: 394
آری؛ بدون شک همان کسی که به نص پیامبر صلی الله علیه و آله صلاحیت رهبری دینی آن ها را دارد باید حاکم بر آنان باشد نه جُهّال و نادانان و... (1)
محدّث دهلوی می نویسد:
اگر «مولی» به معنای «أولی» هم باشد محتمل است «أولى بالمحبة» يا «بالتعظيم» باشد و لزومی ندارد که به معنای «أولى بالتصرف» باشد. (2)
در این مطلب چند اشکال وجود دارد:
آیا ممکن است «ولایت» در سه جمله متوالی مفادش فرق کند:
«خدا مولای من است»،
«من ولی هر مؤمن هستم»،
«هر کس من ولیّ او باشم علی ولی اوست».
هنگامی که به مجموع قرائن قطعی معلوم شد «مولی» به معنای «أولی» است، آن قرائن تعیین می کند که اولی بالتصرف مراد است، و دلخواه کسی نیست که بخواهد مطابق میل خود آن را معنا کند.
ص: 395
هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام «اولى بالمحبة» يا «بالتعظيم» باشد، وظیفه دیگران چیست ؟ آیا آن ها وظیفه خودشان را بجا آوردند ؟!
چرا برای تعیین خلیفه در سقیفه و... با آن حضرت هیچ مشورتی نشد؟! (1)
آیا معنای محبت و تعظیم، هجوم به خانۀ او با هیزم و آتش، تهدید به آتش زدن خانه بیرون آوردن از خانه با شدت و خشونت و اجبار بر بیعت است ؟ (2)
آیا به راه انداختن جنگ های جمل و صفین و... محبت و تعظیم است؟!
ص: 396
مولوی در بیان حدیث غدیر دست به تأویلی زده که آن را از معنای حقیقی و واقعی اش برگردانده و در حقیقت آن را تحریف معنوی نموده است. او با تکیه بر این که «مولی» به معنای «مُعْتِق» و آزادکننده بردگان نیز آمده می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام انسان ها را به ایمان هدایت نموده و از قید و بند رقّیّت و بندگی آزاد می کنند و معنای حدیث غدیر آن است که هر کس من باعث آزادی او از قیود بندگی هستم علی علیه السلام نیز آزادکننده اوست. اشعار او را بنگرید:
زين سبب پیغمبر با اجتهاد *** نام خود و آن على «مولی» نهاد
کیست مولی آن که آزادت کند *** بند رقیت ز پایت بر کند
چون به آزادی نبوّت هادی است *** مؤمنان را ز انبیا آزادی است
ای گروه مؤمنان شادی کنید *** همچو سرو و سوسن آزادی کنید (1)
و قریب به این مطلب را محبّ طبری نیز با بیانی دیگر ذکر نموده است. (2)
این مطلب صحیح است که گاهی آیات قرآن و کلمات معصومین علیهم السلام گذشته از معنای ظاهری آن دارای بطون و اسراری است اما کلام در آن است که: اولاً: هر کسی نمی تواند از پیش خود برای ظواهر کتاب و سنت، تأویل تراشی نماید.
ص: 397
ثانیاً: اگر تأویلی با دلیل معتبر به ما رسیده باشد به معنای کنار گذاشتن ظاهر آیه و روایت نیست، بلکه باید به ظاهر و باطن آن اعتقاد داشت و عمل نمود.
اشکال بر مولوی آن است که گرچه این مطلب في نفسه صحيح است که پیامبران و جانشینان آنان علیهم السلام بشر را به آزادی حقیقی می رسانند، ولی ادعای این که پیامبر صلی الله علیه و آله در مقام بیان آن بوده اند نیازمند به دلیل است.
و بر فرض که چنین تأویلی به ما رسیده بود - مانند تأویل «ایمان و صلاة» به «ولایت اهل بیت علیهم السلام» یا «کفر و فسوق و عصیان» به «[ولایت] دشمنان آنان» - این که با تکیه بر باطن و تأویل، از معنای ظاهری آن دست برداشته و ولایت و خلافت بلافصل آن حضرت نادیده گرفته شود قطعاً غلط است.
بلکه بنابر روایتی، امیرالمؤمنین علیه السلام با استناد به روایت: «الْوَلَاءِ لِمَنْ أَعْتَقَ» و این که پیامبر صلی الله علیه و آله باعث آزادی مردم از آتش گردید و ضمیمه نمودن آن به حدیث غدیر، بر خلافت و ولایت خویش احتجاج فرمود. (1)
برخی از اهل تسنن به حقیقت اعتراف نموده اند مناوی (متوفی 1031) در شرح حديث: «علي بن أبي طالب مولى من كنت مولاه» می نویسد: حرالی گوید: «مولی» ولی و سرپرستی است که ولایت و سرپرستی او لازم است و همیشه به آن قیام نماید نسبت به کسی که عهده دار امورش شود و کارش را مستند به او نماید در مواردی که خودش توانایی آن را ندارد. (2)
ص: 398
ملاحظه فرمودید که جمله اخیر مؤید مدعای شیعه است (1) یعنی مؤمن با وجود فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و ولیّ - یعنی سرپرستی که ولایت و سرپرستی او به فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله لازم است - خودش توانایی هیچ امری را ندارد.
در برخی از روایات معتبر دیگر نیز تعبیر «وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی» (2) بود و صالحی شامی اعتراف کرده که مراد آن است که زعامت شما را به عهده خواهد گرفت. (3)
و عبدالرحمان بن ابی لیلی در ضمن روایت مفصلی از پدرش نقل می کند که: و قال صلی الله علیه و آله له: ﴿أنتَ إمامُ کُلِّ مُؤمِنٍ و مُؤمِنَهٍ، و وَلِیُّ کُلِّ مُؤمِنٍ و مُؤمِنَهٍ بَعدی﴾. (4)
گذشته از آن، در روایات غدیر به سند معتبر لفظ «ولیّ» به معنای جانشین و عهده دار ادای امور از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله استعمال شده، چنان که در روایت معتبر شماره 198 گذشت:
عن عائشة بنت سعد بنت سعد سمعت أباها يقول: سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول - يوم - الجحفة، و أخذ بيد على [علیه السلام] - فخطب، ثم قال: «أيها الناس إني وليكم قالوا: صدقت، فرفع يد علي [علیه السلام]، فقال: هذا وليّي، والمؤدّي عنّي، و إن الله موالي من والاه، و معادي من عاداه». قال ابن كثير: قال شيخنا الذهبي: و هذا حديث حسن غريب. (5)
نسائی (6) و ابن أبي عاصم نیز این روایت را نقل کرده اند. (7)
ص: 399
در این روایت پیامبر صلی الله علیه و آله پس از اعتراف گرفتن از مردم به زعامت خود، فرمود: «هذا ولیّی» یعنی او جانشین من است (و زعامت شما را به عهده خواهد گرفت) و بویژه با افزودن «والمؤدّي عنّي» فهماند که امیرالمؤمنین علیه السلام عهده دار ادای هر امری از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله خواهد گردید.
و روى الطبراني عن عبد الله - يعنى ابن مسعود - قال: رأيت النبي صلی الله علیه و آله أخذ [آخذاً] بيد علي [علیه السلام]، و هو يقول: «هذَا وَلِییّ، و أَنَا ولِیُّه... ». (1)
«ولیّ پیامبر صلی الله علیه و آله» در این دو روایت به همان معنایی است که در کلام عمر استعمال شده که در صحیح مسلم آمده است:
﴿...فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُوْلُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ قَالَ أَبُوْ بَکْرٍ أَنَا وَلِیُّ رَسُوْلِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ فَجِئْتُمَا، تَطْلُبُ مِیْرَاثَکَ مِنِ ابْنِ أَخِیْکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیْرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیْهَا فَقَالَ أَبُوْ بَکْرٍ قَالَ رَسُوْلُ اللَّهِ - صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ- «مَا نُوْرَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَهٌ ». فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ أَبُوْ بَکْرٍ وَأَنَا وَلِیُّ رَسُوْلِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ وَ وَلِیُّ أَبِیْ بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِیْ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَ اَللَّهُ یَعْلَمُ أَنِّی لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ....﴾ (2)
خلاصه آن که عمر به امیرمؤمنان علیه السلام و عباس - عموی پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: پس از پیامبر [صلی الله علیه و آله] ابوبکر خود را ولی و جانشین حضرت می دانست شما نزد او آمده یکی میراث برادر زاده اش را مطالبه می کرد و دیگری میراث همسرش را از ناحیه پدر ابوبکر گفت: پیامبر [صلی الله علیه و آله]
ص: 400
فرموده: ما چیزی به ارث نمی گذاریم آن چه از ما باقی بماند صدقه است... اما شما ابوبکر را دروغ گو، گنهکار، نیرنگ باز و خائن دانستید .... پس از ابوبکر من ولی و جانشین پیامبر [صلی الله علیه و آله] و ابوبکر شدم، شما مرا نیز دروغگو، گنهکار، نیرنگ باز و خائن دانستید... .
«ولیّ پیامبر صلی الله علیه و آله» در کلام عمر دقیقاً به معنای جانشینی آن حضرت و عهده دار شدن ادای امور از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله است و معنای دیگری نمی تواند داشته باشد ! و پیامبر صلی الله علیه و آله در روایات غدیر این لفظ را به همین معنا استعمال فرمود (1) و در روایت شماره 378 نیز خواهد آمد که حضرت خطاب به بستگانش فرمود: ﴿وَ مَنْ يُؤَاخِينِي [منكم] وَي وَازِرُنِي وَ يَكُونُ وَلِيِّي وَ وَصِيِّي بَعْدِي، وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ يَقْضِي دَيْنِي﴾؟ (2)
پیش از این گذشت که عده ای از متکلّمین اهل خلاف، صدر حدیث غدیر - يعني بخش: ﴿أَلَسْتُ أولى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ﴾؟ - را انكار نموده اند، ولی گفتیم که این بخش با اسناد صحیح فراوان نقل شده است. (3) محدّث دهلوی معنای این عبارت را تحریف نموده و می نویسد:
در این جا هم مراد همین است که: ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم في المحبة ؟ بلکه «أولى» در این جا مشتق از ولایت است که به معنای محبت است. یعنی: ألست أحبّ إلى المؤمنين من أنفسهم؟... و اين لفظ پیغمبر صلی الله علیه و اله... مأخوذ از آیات قرآنی است... که معنای اولی
ص: 401
بالتصرف در آن جا اصلاً مناسبت ندارد، وهو قوله تعالى: ﴿النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ﴾ [الأحزاب (33) 6]... و معنای اولى بالتصرف اصلاً در این مقصود دخلی ندارد. (1)
این که درباره آیه شریفه گذشته گفته: (معنای اولی بالتصرف در آن جا اصلاً مناسبت ندارد) ادعایی بی جا بلکه مصادره به مطلوب است.
اقوال برخی از مفسرین اهل تسنن در شرح و تفسیر این آیه نقل می شود تا حقیقت روشن گردد:
* أحقّ بالمؤمنين به من أنفسهم أن يحكم فيهم بما يشاء من حكم فيجوز ذلك عليهم. (2)
* و حقيقة معنى الآية... أن النبي صلی الله علیه و آله إذا أمر بشيء أو نهى عنه، ثم خالفته النفس: كان أمر النبي صلی الله علیه و آله و نهيه أولى بالاتباع من الناس. (3)
* إن النبي صلی الله علیه و آله أحق أن يحكم في الانسان بما لا يحكم به في نفسه لوجوب طاعته لأنها مقرونة بطاعة الله تعالى (4)
* من لم ير نفسه في ملك الرسول صلی الله علیه و آله لم ير ولاية الرسول صلی الله علیه و آله في جميع الأحوال
ص: 402
ولا يذوق حلاوة سنّته بحال؛ لأن النبي صلی الله علیه و آله هو الأولى بالخلق من أنفسهم و أموالهم. (1)
* إذا دعاهم النبي صلی الله علیه و آله إلى شيء و دعتهم أنفسهم إلى شيء كانت طاعة النبي صلی الله علیه و آله أولى. (2)
* إن الرسول [صلی الله علیه و آله] إذا دعاه إلى شيء ونفسه دعته إلى شيء فيتبع الرسول [صلی الله علیه و اله] ولا يتبع النفس. (3)
* يعني... في نفوذ حكمه فيهم ووجوب طاعته عليهم.
و قال ابن عباس و عطاء: يعني إذا دعاهم النبي صلی الله علیه و آله و دعتهم أنفسهم إلى شيء كانت طاعة النبي صلی الله علیه و آله أولى بهم من أنفسهم
قال ابن زيد: النبي صلی الله علیه و آله أولى بالمؤمنين من أنفسهم فيما قضى فيهم كما أنت أولى بعبدك فيما قضيت عليه (4)
* أي أحقّ بهم في كل شيء من أمور الدين والدنيا، و حكمه أنفذ عليهم من حكمها، فعليهم أن يبذلوها دونه و يجعلوها فداءه. (5)
* و يلزمه أن يمتثل أوامره أحبّت نفسه ذلك أو كرهت. (6)
* أي: أحق، فله أن يحكم فيهم بما يشاء. (7)
* في الأمور كلّها فإنه لا يأمرهم ولا يرضى منهم إلّا بما فيه صلاحهم و نجاحهم
ص: 403
بخلاف النفس. (1)
* قد علم الله تعالى شفقة رسوله صلی الله علیه و آله على أمته و نصحه لهم فجعله أولى بهم من أنفسهم، وحكمه فيهم كان مقدّما على اختيارهم لأنفسهم، كما قال تعالى: ﴿فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أنفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ [النساء (4): 65]. (2)
و قوله تعالى: ﴿وَاعْلَمُوا أنَّ فِیکُمْ رسول الله﴾ [ الحجرات (49): 7] أي اعلموا أن بين أظهركم رسول الله [صلی الله علیه و آله] فعظّموه و وقّروه و تأدّبوا معه وانقادوا لأمره؛ فإنه أعلم بمصالحكم و أشفق عليكم منكم، و رأيه فيكم أتمّ من رأيكم لأنفسكم، كما قال تبارك و تعالى: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ [الأحزاب (33): 6]. (3)
* أي في كل امر من أمور الدين والدنيا، كما يشهد به الإطلاق. (4)
* أي هو أحق بهم في كل أمور الدين والدنيا، و أولى بهم من أنفسهم فضلاً عن أن يكون أولى بهم من غيرهم، فيجب عليهم أن يؤثروه بما أراده من أموالهم، و إن كانوا محتاجين إليها، و يجب عليهم أن يحبّوه زيادة على حبّهم أنفسهم، و يجب عليهم أن يقدّموا حكمه عليهم على حكمهم لأنفسهم. و بالجملة فإذا دعاهم النبي صلی الله علیه و آله لشيء و دعتهم أنفسهم إلى غيره وجب عليهم أن يقدموا ما دعاهم إليه و يؤخّروا ما دعتهم أنفسهم إليه، و يجب عليهم أن يطيعوه فوق طاعتهم لأنفسهم، و يقدّموا طاعته على ما تميل إليه أنفسهم و تطلبه خواطرهم. (5)
ص: 404
* فإنه صلی الله علیه و آله و لا يأمرهم ولا يرضى منهم إلا بما فيه صلاحهم و نجاحهم بخلاف النفس ... و أطلقت الأولوية ليفيد الكلام أولويته صلی الله علیه و آله في جميع الأمور. (1)
* فالرسول [صلی الله علیه و اله] أولى بالمؤمن من نفسه... فلذلك وجب عليهم إذا تعارض مراد النفس أو مراد أحد من الناس مع مراد الرسول أن يقدّم مراد الرسول، و أن لا يعارض قول الرسول بقول أحد كائنا من كان، و أن يفدوه بأنفسهم و أموالهم وأولادهم، ويقدّموا محبّته على الخلق كلهم، وألّا يقولوا حتى يقول، ولا يتقدموا بين يديه. (2)
* ثم بيّن - سبحانه - بعد ذلك بعض الأحكام التشريعية الأخرى، كوجوب طاعة الرسول صلی الله علیه و آله طاعة تفوق طاعتهم لأنفسهم. (3)
* أى: النبي صلی الله علیه و آله أحق بالمؤمنين بهم من أنفسهم و أولى في المحبّة والطاعة، فإذا ما دعاهم إلى أمر ودعتهم أنفسهم إلى خلافه وجب أن يؤثروا ما دعاهم إليه، على ما تدعوهم إليه أنفسهم. (4)
دهلوی پس از بیان گذشته پا را فراتر نهاده و می گوید:
اگر بالفرض صدر حدیث را به معنای اولی بالتصرف گردانیم نیز حمل «مولی» بر اولى بالتصرف مناسبت ندارد؛ زیرا در آن صورت این عبارت برای تنبیه مخاطبین است تا به کمال توجه و اصغا تلقی کلام آینده نمایند و اطاعت این امر ارشادی را واجب دانند. (5)
ص: 405
اولاً: چنان که پیش از این گفته شد: چگونه ممکن است «ولایت» در سه جمله پشت سر هم، مفادش فرق کند؟! «خدا مولای من است»، «من ولی هر مؤمن هستم»، «هر کس من ولیّ او باشم علی ولی اوست»
ثانياً: در روایات صحیحه اهل تسنن، مطلب با «فاء» تفریع بیان و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام بر ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله متفرع شده است که به روشنی دلالت بر مدعای شیعه دارد. (1)
دکتر صاعدی می گوید
«اللهُمَّ والِ مَنْ والاهُ...» دعای پیامبر صلی الله علیه و آله است برای کسانی که تولای صحیح و سالم از زیاده روی نسبت به علی داشته باشند... و به ضمیمه «من كنت مولاه...» دلالت بر جایگاه عظیم امیرالمؤمنین علیه السلام و (هم چنین) بقیه صحابه و تابعین دارد [!!]... .
تولّای شیعه نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام کاملاً صحیح و بدون زیاده روی است. (2) ولی آیا ممکن است دقیقاً تعیین شود که کجای عبارت حدیث دلالت بر جایگاه عظیم بقیه صحابه و تابعین دارد!! دیگران مشمول «عاد من عاداه» «واخذل من خذله» بودند مگر آن عده قلیل که بر ولایت و نصرت امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت قدم ماندند، مانند سلمان، ابوذر، مقداد و عمار که البته دعای پیامبر صلی الله علیه و آله «اللهم وال
ص: 406
من والاه، وانصر من نصره» شامل حالشان شده است صاعدی ادامه می دهد:
«وعاد من عاداه» نفرین به کسانی است که با علی دشمنی ورزیده و تولای او را نداشته باشند و این حمل می شود بر کسی که مجوز شرعی برای دشمنی اش نداشته باشد و به جهت هوای نفسانی یا تعصب مذهبی و یا بدون اجتهاد و تأویل با ایشان دشمنی کند.
اولاً: این سخن هیچ وجهی ندارد. آیا ممکن است مجوّزی برای مخالفت، دشمنی و جنگ با خدای تعالی و پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشته باشد ؟!
آیا به بهانۀ اجتهاد و تأویل می توان کار چنین کسانی را توجیه نمود ؟!
روایات معتبر دلالت دارد که:
حق با علی علیه السلام است،
قرآن با علی علیه السلام است،
مبارزات علی علیه السلام بر تأویل قرآن است:
جدایی از علی علیه السلام جدایی از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله،
نافرمانی علی علیه السلام نافرمانی خداست،
دشمن علی علیه السلام دشمن خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله،
و جنگ با علی علیه السلام و خاندانش جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله است. (1)
صاعدی می گوید: اگر کسی در مسأله ای از مسائل شرعی با دلیل با على علیه السلام مخالفت کند یا به قول شيخين - ابوبکر و عمر- اخذ نماید، این دشمنی با علی نیست بلکه این داخل در موالات خیرخواهی، یاری حق، رجوع به کتاب و سنت است، یا تمسک به قول کسی که در
ص: 407
علم و فقاهت از علی علیه السلام بالاتر بوده [!!] بدون شک اگر برای خود على علیه السلام هم این مطلب معلوم می شد با آن مخالفت نمی کرد (و آن را می پذیرفت)... زیرا پیروی از حق و حقیقت برای همه لازم است.
با توجه به روایات معتبر اهل تسنن، کمال بی شرمی است که خیال شود کسی برای مخالفت با امیرالمؤمنین علیه السلام مجوّز شرعی دارد و العياذ بالله آن را موالات خیرخواهی یاری حق و رجوع به کتاب و سنت بداند. این جز تعصب بی جا و کورکورانه هیچ توجیهی ندارد! دلائل فراوان از جمله روایات: «حق با علی علیه السلام است»، «قرآن با علی علیه السلام است»، حدیث ثقلين، «من شهر علم و دانشم و علی دروازهٔ آن» و... برای قضاوت اهل انصاف کافی است.
چگونه صاعدی به خود اجازه داده که بگوید: کسی در علم و فقاهت از علی علیه السلام بالاتر بوده ؟! آن هم کسانی که بارها اعتراف به عجز، جهل، قصور و تقصیر خویش نموده بلکه زنان پرده نشین را از خود داناتر دانسته اند و پناه به خدا می بردند از آن که مشکلی برایشان پیش آید و علی علیه السلام برای حل آن حضور نداشته باشد. مگر عمر بارها نگفته: اگر علی نبود من هلاک شده بودم بودم. (1)
در آینده به نقل از اهل تسنن خواهد آمد که هیچ یک از صحابه چنین ادعایی نداشت که هر کس هر چه می خواهد از من بپرسد جز علی علیه السلام. (2)
و ابن عباس گوید: اگر مطلبی از علی علیه السلام ثابت شود ما جز آن را نمی پذیریم. (3) ابن كثیر متعصب هم اعتبار این روایت را پذیرفته که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: از هر آیه قرآن و هر یک از سنت های پیامبر صلی الله علیه و آله از من بپرسید، پاسخ می دهم. (4)
ص: 408
پس چگونه می شود گفت: اگر برای خود علی علیه السلام هم این مطلب معلوم می شد با آن مخالفت نمی کرد ؟! امکان ندارد که آن حضرت حکم خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله را نداند یا بر خلاف آن رفتار یا حکمی داشته باشد.
آیا این همه دلائل محکم و غیر قابل خدشه را ندیده اند ؟!
آری دیده اند.... ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ المُفْسِدِینَ﴾ [النمل (27): 14] !!
صاعدی در آخر می نویسد:
آن چه گذشتگان( اهل تسنن) بدان معتقدند آن است که جنگ و دشمنی بین علی و صحابه به جهت اجتهاد و تأویل بوده نه هوی و هوس و طمع (ریاست) و دوری از حق پس به اجتهادشان مأجورند گرچه خطاکار باشند و خطایشان بخشیده شده اگر آنان می دانستند حق با علی علیه السلام است با او نمی جنگیدند. (1)
1. از آن چه گذشت روشن شد که اجتهاد و تأویل در مخالفت دشمنی و جنگ با خدای تعالی و پیامبر صلی الله علیه و آله مردود است. اگر برای ابولهب و ابوجهل و امثالشان اجتهاد و پاداشی تصور شود برای مخالفان علی علیه السلام هم خواهد بود!
2. شواهد فراوان دلالت دارد که داعی آن ها طمع ریاست، هوای نفس و.... بوده و در مخالفت با علی علیه السلام بر طبق امیال نفسانی و... رفتار نمودند. (2)
ص: 409
3. دلائل معتبر دلالت دارد که آن ها می دانستند که حق با علی علیه السلام است، (1) ولكن المُلك عقيم !
البانی متعصب روایت: «قاتل عمار وسالبه في النار» (2) را صحیح دانسته و پس از آن می نویسد: ابن حجر عسقلانی گفته:
گمان نیک به صحابه آن است که جنگ هایی که بین آنان واقع شده از باب تأويل و اجتهاد بوده حتی اگر خطا هم کرده باشند از یک پاداش بی نصیب نخواهند بود. این امری است که در حق عموم مردم ثابت است پس در مورد صحابه به طریق اولی ثابت خواهد بود.
البانی بر عسقلانی اشکال کرده که:
ص: 410
این قانون حق است ولی تطبیق آن بر همه صحابه مشکل است؛ چگونه می شود که با وجود دلیل معتبر بر آن که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده: «قاتل عمار جهنمی است» باز بگوییم: ابوغادیه که عمار را کشت از یک پاداش بهره مند می گردد و مجتهد مأجور است چون اجتهادش منتهی به قتل عمار گردید ؟! صحیح آن است که بگوییم این قاعده - که مجتهد اگر خطا هم کند یک پاداش دارد - صحیح است مگر در جایی که دلیل قاطع برخلاف آن قائم شود. و این نظریه بهتر از آن است که حدیث صحیح را به جهت قاعده ردّ و انکار نماییم. (1)
نگارنده گوید: با صرف نظر از بطلان این قاعده و گذشته از آن که حُسن ظن به همه صحابه روا نیست، مطلبی که البانی گفته در پاسخ صاعدی و امثال او کافی است.
به این بیان که: هنگامی که دلیل قطعی یقینی و مسلّم دلالت کند که جنگ با اميرالمؤمنین علیه السلام جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله است و همچنین بغض، کینه، دشمنی، سبّ و ناسزا گفتن به آن حضرت؛ چگونه اجتهاد و پاداش برای آن متصور است؟!
آری؛ کسانی که در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام قرار گرفتند قطعاً مشمول سخن پیامبر صلی الله علیه و آله هستند که فرمود: ﴿لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِی کُفَّاراً یَضْرِبُ بَعْضُکُمْ رِقَابَ بَعْضٍ﴾. (2)
* بازنگری اجتهاد مخالفان اهل بیت علیهم السلام (3)
گرچه مخالفان چنین اظهار می کنند که به عموم صحابه احترام می گذارند و
ص: 411
فعل و قولشان را حجت می دانند و هر کس با آن ها دشمنی کند از او بیزار هستند و... ولی واقع مطلب آن است که برای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و بویژه امیرالمؤمنین علیه السلام چنین ارزش و احترامی قائل نیستند و پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بلافاصله شخصیت اميرالمؤمنین علیه السلام را خُرد کردند و بنابر روایات فراوان آن حضرت را به زور مجبور کردند که با ابوبکر بیعت نماید و تمام فضائل و حرمتش را نادیده گرفتند. این بی احترامی تا شورای شش نفرهٔ عمر و بیعت با عثمان و پس از آن ادامه داشت و حتی پس از خلافت ظاهری امیرالمؤمنین علیه السلام با جبهه گیری در برابر آن حضرت و مبارزه علنی باز سر نهان خویش را آشکار کردند.
کسانی که آن روز نبودند تا با حضرت بجنگند، امروز با دفاع از کسانی که در جبههٔ مخالف آن حضرت بوده اند و تبرئه آنان و اجتهاد دانستن رفتارشان، نهان خویش را آشکار می کنند که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ ﴾ [البقرة (2): 118] و «أَلمَرءُ مَعَ مَن أَحَبَّ» (1) «ولا يحب رجل قوماً إلّا حشر معهم». (2)
محبّ طبری (متوفی 694) می گوید:
خلافت امر مهم دینی است و در مثل آن نمی شود به الفاظ و عباراتی که دارای معانی متعدد است اکتفا نمود بلکه باید کلام ظهور یا صراحت در مراد داشته باشد. (3)
ص: 412
ابن تیمیه در این زمینه می نویسد:
یا اصلاً پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث غدیر را بر زبان جاری نفرموده که دیگر جای هیچ حرفی نیست؛ یا آن که فرموده ولی مرادش از آن خلافت نبوده؛ زیرا در آن الفاظ چیزی که دلالت بر خلافت نماید وجود ندارد و چنین امر مهمی باید به صورت روشن بیان شود. (1)
او در ادامه می نویسد: لو أريد هذا المعنى لقال: (مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ) و هذا لم يقله، و لم ينقله أحدٌ، و معناه باطل. اگر مراد پیامبر صلی الله علیه و آله از حدیث غدیر جانشینی علی [علیه السلام] بود بایستی می فرمود: (هرکس که من از خودش به او سزاوارترم علی نیز از خودش به او سزاوارتر است) و پیامبر صلی الله علیه و آله چنین مطلبی نفرموده و هیچ کس چنین چیزی از آن حضرت نقل نکرده بلکه این معنا باطل است؛ زیرا در آن زمان با وجود پیامبر صلی الله علیه و آله، علی [علیه السلام] خلیفه نبوده است تا به مردم از خودشان سزاوارتر باشد. (2)
ابوبکر احمد بن حسین بیهقی شافعی (متوفی 458) می نویسد:
اگر مراد پیامبر صلی الله علیه و آله از حدیث غدیر، حکومت و فرمانروایی بود - به مقتضای خیرخواهی اش - به صورت روشن آن را بیان نموده و می فرمود: ای مردم او پس از من سرپرست شما و عهده دار امور شماست، به سخن او گوش فرادهید و از او فرمانبرداری نمایید. اگر پیامبر صلی الله علیه و آله علی را سرپرست مردم و جانشین خود قرار داده و علی فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را کنار گذاشته باشد، او اولین کسی است که مخالفت امر خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نموده است. (3)
ص: 413
با مراجعه به خطبه غدیر بنابر نقل اهل تسنن نیز معلوم می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله مطلب را به گونه ای واضح و روشن برای مردم بیان فرمود که عذری برای کسی باقی نگذاشت به بیانی که گذشت. (1) در آثار دیگر نیز مطلب صریح و روشن بیان شده، ولی غالباً از نقل آن امتناع و یا آن را تضعیف و تکذیب کرده اند.
[208/ 78] در گزارشی طولانی آمده است که جمعی از صحابه - در دوران عثمان - در مسجد النبی صلى الله عليه وسلم به ذکر فضائل مهاجرین و انصار پرداختند، محفل آنان از صبح تا ظهر ادامه داشت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز تشریف داشت ولی سكوت اختیار فرموده بود آن ها پیشنهاد نمودند که آن حضرت نیز چیزی بگوید حضرت مطالب مفصلی بیان فرمود که در ضمن آن آمده است:
فأَنْشُدُكُم الله، أتعلمون حيث نزلت: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ [النساء (4): 59]، و حيث نزلت: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ [المائدة (5): 55]، و حيث نزلت: ﴿اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تُتْرَكُوا وَلَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَلا رَسُولِه وَلَا الْمُؤْمِنینَ وَلیجَةً﴾ [التوبة (9): 16]، قال الناس: يا رسول الله، خاصّة في بعض المؤمنين أم عامة لجميعهم ؟ فأمر الله عز وجل نبيّه صلی الله علیه و آله أن يُعَلِّمَهُمْ ولاة أمرهم و أن يفسّر لهم من الولاية ما فسّر لهم من صلاتهم و زكاتهم و حجهم،
ص: 414
فينصبني للناس بغدير خم، ثم خطب و قال: «أيها الناس إن الله أرسلني برسالة ضاق بها صدري، و ظننت أن الناس مكذبي، فأوعدني لأبلغها أو ليعذبني»، ثم أمر فنودي ب-: الصلاة جامعة، ثم خطب فقال: «أيها الناس أتعلمون أن الله عزّ وجل مولاي و أنا مولى المؤمنين وأنا أولى بهم من أنفسهم»؟ قالوا: بلى يا رسول الله. قال: «قم يا علی»، فقمت، فقال: «من كنت مولاه فعلىٌّ هذا مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاده». فقام سلمان فقال: يا رسول الله ولاء ولاء كماذا [ولاء على ماذا]؟ فقال: «ولاء كولايتي [كولائي]، من كنت أولى به من نفسه فعليٌّ أولى به من نفسه».
فأنزل الله تعالى ذكره: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً﴾ [المائدة (5): 3]، فكبر النبي صلى الله عليه و سلم قال: ﴿اللَّهُ أَكْبَرُ تَمَامُ نُبُوَّتِي وَ تَمَامُ دِینِ اللَّهِ وَلَایةُ عَلِيٍّ بَعْدِي﴾.
فقام أبو بكر وعمر فقالا: يا رسول الله، هؤلاء الآيات خاصة في على؟ [قال]: «بلى فيه وفي أوصيائي إلى يوم القيامة».
قالا: يا رسول الله بينهم لنا. قال: «علي أخي و وزيري و وارثي و وصیّي و خليفتي أمّتي و وليّ كل مؤمن بعدي، ثم ابني الحسن، ثم الحسين، ثم تسعة من ولد ابني الحسين، واحد بعد واحد، القرآن معهم و هم مع القرآن، لا يفارقونه ولا يفارقهم حتى يردوا عليّ الحوض»
فقالوا كلهم [ لعلي علیه السلام]: اللهم نعم قد سمعنا ذلك و شهدنا كما قلت سواء. و قال بعضهم: قد حفظنا جلّ ما قلت [و] لم نحفظه كله، و هؤلاء الذين حفظوا أخيارنا و أفاضلنا.
قال علي علیه السلام... أَنْشُدُ الله عز وجل من حفظ ذلك من رسول الله صلى الله عليه وسلم لمّا قام فأخبر به فقام زيد بن أرقم والبراء بن عازب، و سلمان و أبو ذر والمقداد و عمار فقالوا: نشهد لقد حفظنا قول النبي صلی الله علیه و اله- و هو قائم على المنبر و أنت إلى جنبه، و هو يقول-:
ص: 415
[«يا] أيها الناس، إن الله عز وجل أمرني أن أنصب لكم إمامكم والقائم فيكم بعدي و وصيي و خليفتي، والذي فرض الله عز وجل على المؤمنين في كتابه طاعته فقرنه بطاعته و طاعتي، و أمركم بولايته، و إني راجعت ربي خشية طعن أهل النفاق و تكذيبهم فأوعدني لأبلغها أو ليعذبني، يا أيها الناس إن الله أمركم في كتابه بالصلاة فقد بينتها لكم، و[ب] الزكاة والصوم والحج فبيّنتها لكم و فسرتها، و أمركم بالولاية وإني أشهدكم أنها لهذا خاصة - و وضع يده على علي بن أبي طالب علیه السلام- ثم لابنيه بعده ثم للأوصياء من بعدهم من ولدهم، لا يفارقون القرآن ولا يفارقهم القرآن حتى يردوا عليّ حوضي. أيها الناس قد بينت لكم مفزعكم بعدي و إمامكم و دليلكم و هاديكم، و هو أخي علي بن أبي طالب، و هو فيكم بمنزلتي فيكم، فقلدوه دينكم، و أطيعوه في جميع أموركم فإنّ عنده جميع ما علّمني الله من علمه و حكمته، فسلوه و تعلّموا منه، و من أوصيائه بعده، ولا تعلّموهم ولا تتقدّموهم ولا تخلّفوا عنهم، فإنهم مع الحق والحق معهم لا يزايلوه ولا يزايلهم».. .
ثم قال علي علیه السلام: أَنْشُدُكُم الله، أتعلمون أن الله أنزل: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ [التوبة (9): 119] فقال سلمان: يا رسول الله، عامّة هذا أم خاصّة ؟ قال: «أمّا المؤمنون فعامّة المؤمنين أمروا بذلك، وأما الصادقون فخاصة لأخي علي و أوصيائي من بعده إلى يوم القيامة. قالوا: اللهم نعم». (1)
ب) این که ابن تیمیه می گوید: (پیامبر صلی الله علیه و آله چنین مطلبی نفرموده و هیچ کس چنین چیزی از آن حضرت نقل نکرده) پاسخش آن است که:
[209/ 79] روي في حديث الثقلين: «... فلا تقدّموهما فتهلكوا ولا تقصروا
ص: 416
عنهما فتهلكوا، ولا تعلّموهم [تعلوهم]؛ فإنهم أعلم منكم»... ثم أخذ بيد علي [علیه السلام] فقال: «من كنت أولى به من نفسه (1) فعليٌّ وليّه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». (2)
[210/ 80] وروى الحافظ أبو الفرج يحيى بن سعيد الثقفي الأصبهاني - في كتابه المسمى ب-: مرج البحرين، بإسناده إلى مشايخه -: فأخذ رسول الله صلی الله علیه و آله بید علي علیه السلام و قال: «من كنت وليه وأولى به من نفسه فعليٌّ وليه». (3)
* و در روایت شماره 130 به نقل از طبرانی گذشت که: قال وهب بن حمزة: صحبت عليا إلى مكة فرأيت منه بعض ما أكره... فلمّا قدمت قلت: يا رسول الله رأيت من عليٌّ كذا و كذا، فقال رسول الله صلی الله علیه و اله: «لا تقل هذا؛ فهو أولى الناس بكم بعدي». (4)
* و اخیراً در روایت شماره 208 گذشت که: فقام سلمان - بعد قوله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعليٌّ هذا مولاه -: و قال: يا رسول الله، ولاء على ماذا ؟ قال صلی الله علیه و آله: «ولاؤه كولائي: من كنت أولى به من نفسه فعلىٌ أولى به من نفسه».
ج) این که ابن تیمیه می گوید: (با وجود پیامبر صلی الله علیه و آله، علی [علیه السلام] خلیفه نبوده است تا به مردم از خودشان سزاوارتر باشد!) (5) پاسخش آن است که:
ص: 417
اگر مراد اعلام ولایت خلافت و جانشینی - و همچنین سزاوارتر بودن به مردم از خودشان - برای آینده امت باشد این اشکال وارد نیست.
البته برخی معتقدند که سزاوارتر بودن امیرالمؤمنین علیه السلام به مردم از خودشان در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله نیز مشکلی ندارد؛ زیرا بالتبع است نه بالاستقلال، و در طول ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله است نه در عرض آن و از امیرالمؤمنین علیه السلام چیزی برخلاف اراده پیامبر صلی الله علیه و آله صادر نمی شود. (1)
د) اما آن چه در آخر کلام بیهقی شافعی آمده، پاسخش آن است که:
نسبت مخالفت فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام - العیاذ بالله ! - مانند نسبت مخالفت فرمان خدا و فرمان حضرت موسی علیه السلام به جناب هارون علیه السلام است که عرضه داشت: ﴿إِنَّ الْقَوْمَ أَسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي﴾ [الأعراف (7):150]. (2)
و در جای دیگر خداوند تعالی مطلب را این گونه مطرح فرموده است که: ﴿قَالَ يَاهَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا * أَلَا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي * قَالَ یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی﴾ [طه (20) 92 - 94]. البته برای اهل دانش روشن است که حضرت موسی علیه السلام برای رفع اتهام از جناب هارون علیه السلام این پرسش ها را مطرح و این گونه برخورد نموده است.
چنان که پیش از این اشاره شد (3) و در آینده نیز خواهد آمد، امیرالمؤمنین علیه السلام در مخالفت با خلفا - به جهت نداشتن یاور به اندازه کافی - وظیفه مبارزه نداشته
ص: 418
و بنابر روایات متعدد و معتبر اهل تسنن دستور پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام رفتار مسالمت آمیز با سران سقیفه بوده است. (1)
و بالاخره برخی هم برای دور داشتن اذهان غافلان از ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام درباره واقعه غدیر گفته اند:
واقعه غدیر جنگی است معروف و مشهور. (2)
با آن که در هیچ تاریخی چنین جنگی گزارش نشده است !
کسی از احمد بن حنبل پرسید: وجه کلام پیامبر صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعلي مولاه» و مقصود از آن چیست؟ او پاسخ داد: در این زمینه حرفی نزن، رها کن.
روایت این گونه نقل شده است !
دیگری می گوید: از او پرسیدم: نظر تو درباره این (مطلب یا پرسش) چیست که کسی بگوید: تو مولای پیامبر صلی الله علیه و آله هستی؟ احمد بن حنبل پاسخ داد: این سخن را رها کن. (3)
ص: 419
سؤال:
مگر برداشت احمد بن حنبل از حدیث غدیر و لفظ «مولی» چه بوده که از بیان آن سکوت نموده است؟! اگر امر نامعلومی بود که مردم در این زمینه تکلیفی نداشتند! آری؛ او در جمع بین پذیرفتن مفاد حدیث غدیر و توجیه رفتار صحابه درمانده لذا سکوت را بر سخن گفتن ترجیح داده است !
بخاری در موردی هنگام نقل حديث غدير بدون اظهار نظر گذشته ولی چنین وانمود کرده که فقط این راوی سبب انتشار آن بوده و بس !!
او می نویسد:
ابوحصین می گفت: ما اصلاً حديث «من كنت مولاه فعلیٌ مولاه» را نشنیده بودیم، تا آن که ابواسحاق از خراسان آمد و سر و صدای آن را بلند کرد و عده ای هم دنبال او را گرفتند. (1)
ذهبی - با وجود تعصب شدید، مُشت بخاری را باز کرده و - می گوید: «الحديث ثابت بلا ريب» یعنی: حدیث غدیر بدون هیچ شک و تردیدی ثابت است ولی ابو حصین عثمانی است (لذا با حدیث این گونه برخورد نموده)! (2)
شایان ذکر است که مراد از ابواسحاق، عمرو بن عبدالله همدانی سبیعی است که از رجال صحاح ششگانه و از اعلام حفاظ اهل تسنن بشمار می رود. (3)
ص: 420
ابن تیمیه -که تلاش فراوان می کند تا به هر گونه ای که شده از قوّت و شوکت حدیث غدیر بکاهد و آن را کمرنگ جلوه دهد در تضعیف آن - می نویسد:
و أمّا حديث الموالاة فالذين رووه ذكروا أنه قاله بغدير خم مرة واحدة، ولم يتكرّر في غير ذلك المجلس أصلاً. يعنى: کسانی که حدیث موالات - یعنى «من كنت مولاه فعلی مولاه» - را روایت کرده اند گفته اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فقط یک بار آن را در غدیر خم ایراد فرمود و جز در غدیر جای دیگری آن را نفرموده است. (1)
این مطلب در روایات صحیح دیگر نیز آمده است مانند روایات عمران بن حصین و روایات بریده (2) که به جهت یکی بودن مضمون آن ها با حدیث غدیر عده ای از عامه و خاصه آن روایات را در کنار حدیث غدیر نقل کرده اند.
بنابر نقل طبرانی (متوفی 360) و ابن مردویه (متوفی 410 یا 416) هنگام خاتم بخشی امیر مؤمنان علیه السلام نیز پیامبر صلی الله علیه و آله این مطلب را فرمود. (3)
ص: 421
یکی از مهمترین شگردهای مخالفان برای پنهان ساختن فضائل امیرمؤمنان علیه السلام و واقعیت های تاریخی، جعل و نشر فضیلت های ساختگی برای دیگران است؛ آن ها با طرح و اجرای چنین توطئه ای اذهان مردم را از توجه به حقائق باز داشته و باعث بی توجهی به فضائل اهل بیت علیهم السلام شده اند و در مقام استدلال و پاسخ از دلائل شیعه آن روایات ساختگی را مطرح کرده و ادعای تعارض آن را با دلائل شیعه می نمایند!
محبّ طبری - پس از نقل حدیث غدیر منزلت و... - می گوید:
روایات خلافت ابوبکر نزد همه صحیح است و این روایات (که شیعه به آن استدلال می کند) اگر معتبر باشد و بعضی آن را صحیح بدانند نمی تواند با آن روایاتی که مورد اتفاق است (برابری و) معارضه نماید (زیرا همه آن را صحیح نمی دانند). (1)
و فخر رازی در مخالفت با شیعه می نویسد:
علمی که از احادیث فضائل صحابه حاصل می شود قوی تر از علم به صحت حدیث غدیر است ! (2)
مخالفان به نقل آن روایات متفرّدند و شیعه همه آن روایات را ساختگی و جعلی می داند.
آن ها در برابر حدیث مسلّم و متواتر غدیر به روایتی از امثال ابوهریره تمسک
ص: 422
نموده اند که - العیاذ بالله - پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: قریش والأنصار و جهينة و مزينة و أسلم و أشجع و غفار موالي، ليس لهم مولى دون الله و رسوله. (1) یعنی: قریش، انصار و قبائل جهينه، مزينه، أسلم، أشجع، غفار مولاى من هستند و آن ها جز خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله مولایی ندارند.
فخر رازی گفته است:
عده ای برای بطلان حدیث غدیر به این روایت استدلال نموده اند. (2)
اولاً: این خبر واحد نمی تواند با خبر مسلّم و متواتر غدیر برابری نماید، گذشته از آن که مخالفان به نقل آن متفرّدند و شیعه آن را ساختگی می داند.
ثانياً: عامّه در بیان معنای این حدیث ساختگی به حیص و بیص افتاده و مطالب متناقضی ارائه نموده اند ولی جالب آن است که عده ای «مولی» را در این روایت به گونه ای معنا کرده اند که هیچ منافاتی با حدیث غدیر ندارد. آن ها گفته اند:
1. مراد از این حدیث آن است که احکام رقیّت و ولاء عتق بر اسیران این قبائل جاری نیست.
2. چون این قبائل مبادرت به اسلام نموده بودند اصلاً کسی از آنان اسیر نشد تا این احکام بر آنان جاری شود.
3. آن ها از اولیاء الله هستند نه از کافرانی که بی یاورند (3) یعنی ولای اسلام. (4)
ص: 423
تذكر
روایات ساختگی در برابر نصّ پیامبر صلی الله علیه و آله بر خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام فراوان است و ما در صدد نقل و استقصای آن نیستیم، مانند روایت ذیل:
عباس در بیماری وفات پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: بیا از آن حضرت بپرسیم که خلافت از آن کیست اگر از ماست بدانیم و اگر در دیگران است از حضرت بخواهیم که سفارش ما را (به آنان) بنماید. امیرالمؤمنین علیه السلام پاسخ داد: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله از این کار امتناع نماید مردم هیچ گاه خلافت را به ما واگذار نخواهند کرد به خدا سوگند من هرگز از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین سؤالی نخواهم کرد. (1)
در برخی از منابع اهل تسنن، پس از عبارت: «ألست أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» افزوده شده: «و أزواجي أمهاتهم»؟ یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله از مردم پرسید: : آیا همسران من مادر مؤمنان نیستند؟ (2)
این مطلب در منابع معتبر شیعه و بسیاری از منابع عامه نیست. (3)
ص: 424
و به نظر می رسد افزودن این جمله برای تحت الشعاع قرار دادن امر ولایت و رهبری امیرمؤمنان علیه السلام و کاستن از اهمیت آن به همطراز قرار دادن شأن همسران پیامبر صلی الله علیه و آله با امیر مؤمنان باشد که البته هدف اصلی هم کسی جز عایشه نیست!
البته آيه شريفه: ﴿النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْواجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ [الأحزاب (33) 6] (1) دلالت دارد که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله مادر مؤمنان هستند و ازدواج با آن ها حرام است (2) ولی این موضوع هیچ ارتباطی با مطالب خطبه غدیر ندارد.
سهل انگاری و کوتاهی مردم در امتثال فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله به گونه ای بود که پس از رحلت آن گرامی - با آن که از واقعه غدیر حدود 70 روز بیش نگذشته بود ! - آن را به دست فراموشی سپردند و به نزاع در امر خلافت برخواستند ! آری؛ همین نکته بود که باعث فوران خشم و غضب سرور بانوان بهشت گردید و فریاد برآورد که:
ص: 425
آیا شما کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم را فراموش کردید که فرمود: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾؟! (1)
اهل بیت علیهم السلام و یارانشان بارها به حاکمان، صحابه، و دیگر مردم غدیر را یادآور شده و بارها به آن احتجاج، استدلال و مناشده نموده اند. (2)
ولی این غفلت و فراموشی همچنان سرتاپای وجودشان را فراگرفته است.
امیرمؤمنان علیه السلام در جنگ جمل - برای چندمین بار ! - به طلحه فرمود: تو را به خدا سوگند آیا نشنیدی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ، وعادِ مَن عاداهُ﴾؟! گفت: آری، حضرت فرمود: پس چرا با من: می جنگی ؟! گفت: آن را از یاد برده بودم. (3)
دکتر صاعدی پس از تأکید بر صحت حدیث غدیر می نویسد:
مثل این که شيخ الإسلام ابن تیمیه گرایش به عدم ثبوت آن دارد
ص: 426
البانی جزم به تضعیف ابن تیمیه نموده و بر او اشکال کرده است.
گرچه دکتر صاعدی بارها از ابن تیمیه دفاع کرده و سعی می کند رفتار ناپسندش را توجیه و حمل بر صحت نماید (1) و این جا هم مطلب را با تردید و با عبارت: (وكأنّه مال إلى عدم ثبوته) ذکر کرده، ولی حقیقت آن است که ابن تیمیه در صدد انکار حدیث غدیر بوده چنان که با مراجعه به کلام او روشن است، (2) و البانی هم بدان اعتراف نموده و گفته است:
حدیث غدیر اسناد فراوان دیگری نیز دارد... من به اندازه توان خویش برخی از اسناد آن را جمع آوری کردم ولی کسی که به همین
ص: 427
اندازه مراجعه نماید و تحقیقی را که درباره راویان آن داشته ام ببیند یقین به صحت آن خواهد کرد وگرنه (کسی که تتبع بیشتر داشته باشد به) روایات آن (که) بسیار زیاد و فراوان است (دست خواهد یافت)... خلاصه آن که هر دو قسمت حديث غدير صحيح بلکه بخش اول آن «مَن كُنتُ مَولاه...» متواتر است.
انگیزه من از بیان این مطلب و تبیین صحت حدیث غدیر آن است که دیدم شیخ الإسلام ابن تيميه بخش اول حدیث را تضعیف کرده و بخش دوم را دروغ دانسته است.
تصور من آن است که این کار نتیجه داوری عجولانه او در حکم به ضعف احادیث قبل از بررسی مجموعه اسناد آن است. (1)
گرچه البانی اعتراف نمود که ابن تیمیه بی جهت حدیث غدیر را تضعیف کرده و ﴿اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ﴾ را دروغ دانسته است ولی باز از ابن تیمیه دفاع کرده و گفته:
این کار نتیجه داوری عجولانه او در حکم به ضعف احادیث قبل از بررسی مجموعه اسناد آن است. (2)
در حالی که حقیقت آن است که ابن تیمیه و امثال او دانسته و از روی عمد به مخالفت با فضائل امیرالمؤمنین اقدام می کنند ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ المُفْسِدِینَ ﴾ [النمل (27): 14] و هم کیشان او - مانند
ص: 428
ابن حجر عسقلانی - بدین مطلب اعتراف کرده اند. (1)
﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾ [الشعراء (26): 227].
صاعدی در دفاع از ابن تیمیه می گوید:
البته این که ابن تیمیه گفته: حدیث غدیر در امهات [یعنی مصادر اولیه و منابع اصلی] جز (سنن) ترمذی نقل نشده، درست است [!!]
مراد از «امهات» چیست؟ متفاهم از آن، مصادر اولیه و منابع اصلی حدیث است پس کلام ابن تیمیه دروغ محض است؛ زیرا بزرگان عامه در تألیفات خویش و منابع اصلی حدیث آن را نقل کرده اند چنان که به تفصیل گذشت. (2)
هدف ما از نقل کلام ابن تیمیه از زبان دیگران چند نکته مهم است:
نخست آن که معلوم شود خود اهل تسنن بر او اشکال و مشت او را باز کرده و مدعای او را نمی پذیرند!
علاوه بر آن، با آن که مدّعایش را ردّ و انکار می کنند ولی به توجیه روش او پرداخته و رعایت جانب شیخ الاسلامشان را بر رعایت حق امیرالمؤمنین علیه السلام و بیان حقیقت مقدّم می دارند و از همه مهم تر آن که معلوم شود:
ص: 429
ابن تیمیه خوب می فهمد که اگر حدیث غدیر را بپذیرد تمام عقایدش بر باد فنا خواهد رفت او می داند که اگر به اعتبار حدیث عمران ابن حصین و بریده اعتراف کند- که محفوف به قرائنی است که همچون حدیث غدیر ولایت به معنای رهبری و سرپرستی امیرالمؤمنین علیه السلام بر امت را می رساند - چاره ای ندارد جز آن که امامت آن حضرت را بپذیرد. ابتدا بفرماید: مگر من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم؟ سپس بفرماید: هر کس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست یعنی هر کس سرپرستی مرا پذیرفته باید سرپرستی او را نیز بپذیرد و در برابر او چون و چرایی نداشته باشد این مطلب از روایت به روشنی فهمیده می شود.
غزالی - پس از نقل حدیث ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾ و تهنیت عمر به امیرمؤمنان علیه السلام با عبارت: بخ بخ، أصبحت مولاي ومولي كل مؤمن و مؤمنة - می نویسد: قال أبو حامد: و هذا تسليم و رضى، ثم بعد هذا غلب عليه الهوى حبّاً للرياسة، و عقد البنود، و أمر الخلافة و نهيها، فحملهم على الخلاف، ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ﴾ [آل عمران (3): 187]. (1)
ذهبی پس از نقل مطلب فوق می گوید: من نمی دانم غزالی چه عذری در بیان این مطالب دارد؟ ظاهراً او از این نظر برگشته و از حق پیروی کرده؛ زیرا
ص: 430
او از دریاهای دانش است خدا بهتر می داند البته اگر این ها ساختگی نباشد که آن هم بعید نیست؛ چون در این کتاب بلاهایی دیده می شود!
ذهبی در آخر می:نویسد: اگر غزالی از بزرگان و اهل اخلاص و... نبود هلاک شده بود. بر حذر باش بر حذر باش از (مطالعه و مراجعه به) این گونه کتاب ها. دین خود را از شبهه های گذشتگان دور نگه دار تا در حیرت و سردرگمی واقع نشوی. کسی که طالب نجات و سعادت است باید ملازم بندگی باشد و به درگاه خدا استغاثه نماید تا بر اسلام ثابت قدم بماند و با اعتقاد به صحابه و بزرگان تابعین از دنیا برود. توفیق به دست خداست. اگر عالم خوش نیت باشد خدا او را می آمرزد و اهل نجات خواهد بود [!!] (1)
بنابر روایات فريقين آيه شريفه: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ [المائدة (5): 67] (2) در غدیر نازل شد.
ص: 431
[210/1/ 1/ 80] قال العيني: و قال أبو جعفر محمد بن علي بن حسين [علیه السلام]: معناه: بلّغ ما نزل إليك من ربّك في فضل علي بن أبي طالب رضی الله عنه[علیه السلام]، فلمّا نزلت هذه الآية أخذ بيد على [علیه السلام]، و قال: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾. (1)
[211/ 81] عن أبي سعيد سعيد الخُدري، قال: نزلت هذه الآية: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلّغ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ...﴾ على رسول الله صلی الله علیه و اله يوم غدير خم في علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
[212/ 82] و أخرج ابن مردويه عن ابن مسعود قال: كنا نقرأ على عهد رسول الله: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ - ان عليّاً مولى المؤمنين - وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾. (3)
[213/ 83] قال الرازي - في تفسيره بعد نقل تسعة أقوال في هذه الآية -: العاشر: نزلت الآية في فضل علي بن أبي طالب علیه السلام، و لمّا نزلت هذه الآية أخذ [صلی الله علیه و آله] بيده و قال: ﴿من كنت مولاه فعلي مَولاهُ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، و عادِ مَن عاداهُ﴾، فلقيه عمر... فقال: هنيئاً لك يا ابن أبي طالب، أصبحت مولاي و مولى كل مؤمن و مؤمنة.
و هو قول ابن عباس والبراء بن عازب و محمد بن على [علیه السلام].
ثم قال الرازي: واعلم أن هذه الروايات و إن كثرت إلّا أن الأولى حمله على
ص: 432
أنه تعالى آمنه من مكر اليهود والنصارى، و أمره بإظهار التبليغ من غير مبالاة منه بهم، و ذلك لأن ما قبل هذه الآية بكثير و ما بعدها بكثير لما كان كلاماً مع اليهود والنصارى امتنع القاء هذه الآية الواحدة في البين على وجه تكون أجنبية عمّا قبلها و ما بعدها. (1)
پس فخر رازی با تعبیر: (هذه الروايات و إن كثرت) اعتراف به ورود روایات فراوان در نزول این آیه شریفه در غدیر و در فضل امیرمؤمنان علیه السلام نمود، ولی به بهانه آن که قبل و بعد آیه شریفه روی سخن با یهود و نصاری است، ترجیح داده که این آیه نیز برای ایمنی از مکر آنان باشد.
هنگامی که روایات فراوان و معتبر دلالت بر مدّعا داشته باشد چه اشکال دارد که مطالب قبل و بعد آیه شریفه مربوط به چیز دیگری باشد، بلکه ممکن است مطالب گوناگون در یک آیه بیان شده باشد. (2)
ص: 433
پرسش از ولایت در قیامت!
* در اولین روایت غدیر که به نقل از طبرانی گذشت آمده بود که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من به زودی دعوت حق را لبیک می گویم ﴿وَإِنّى مَسْؤُولٌ وَإِنَّكُمْ مَسْؤُولُونَ﴾، من و شما مورد پرسش و بازخواست واقع می شویم. (1)
* در برخی از روایات ثقلین- که آن هم در کنار حدیث غدیر بیان شده - آمده: من در میان شما چیزی بجای گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید گمراه نمی شوید کتاب خدا و اهل بیتم، خاندانم سپس فرمود: ﴿إنَّکُم مَسؤولونَ ، فَلیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنکُمُ الغائِبَ﴾، یعنی: شما مورد پرسش و بازخواست واقع می شوید، حاضرین این مطلب را به دیگران اطلاع دهند. (2)
حاکم حسکانی (قرن پنجم) نیز در ضمن روایتی نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿... فَوَعِزَّةِ رَبِّی وَ جَلاَلِهِ إِنَّهُ لَبَابُ اَللَّهِ اَلَّذِی لاَ یُؤْتَی إِلاَّ مِنْهُ، وَ إِنَّهُ الَصِرَاطُ اَلْمُسْتَقِیمُ، وَ إِنَّهُ اَلَّذِی یُسْأَلُ الله عَنْ وَلاَیَتِهِ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ﴾. (3)
* زرندی حنفی (متوفی 750) می نویسد: پیشوای اهل تسنن ابوالحسن واحدی گفته: این ولایتی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای امیرالمؤمنین علیه السلام در روز غدیر اثبات نمود، در روز قیامت مورد پرسش و بازخواست قرار خواهد گرفت ! (4)
ص: 434
6
[214/ 1] عن سعيد بن المسيب، عن عامر بن سعد بن أبي وقاص، عن أبيه، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله لعليّ: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾. قال سعيد: فأحببت أن أشافه بها سعداً، فلقيت سعداً، فحدثته بما حدثني عامر، فقال: أنا سمعته، فقلت: أنت سمعته ؟ ! فوضع إصبعيه على اذنيه فقال: نعم وإلا فاستكتا. (1) یعنی: سعید بن مسیب می گوید از عامر پسر سعد بن ابی وقاص شنیدم که پدرش از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده که به علی علیه السلام فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون هستی نسبت به حضرت موسی علیه السلام جز آن که پس از من پیامبری نیست». سعید می گوید: دوست داشتم از خود سعد این مطلب را بشنوم، وقتی قضیه را از زبان پسرش برای او نقل کردم، سعد گفت: آری من خودم شنیدم. (با تعجب) گفتم تو خودت شنیدی؟! انگشتانش را بر گوش هایش گذاشت و گفت: آری، گوش هایم کر شود اگر نشنیده باشم.
بنابر نقل بخاری مطلب به گونه پرسشی مطرح شده و پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت فرمود: «آیا راضی و خوشنود نیستی که نسبت به من مانند هارون باشی نسبت به حضرت موسی علیه السلام جز آن که پس از من پیامبری نیست»؟!
ص: 435
﴿أمَا تَرْضَی أنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی﴾ (1)
﴿ألاَ تَرْضَی أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إلاَّ أَنَّهُ لَیْسَ نَبِیٌّ بَعْدِی﴾. (2)
وجود این روایت در صحیحین، ما را از استقصاء اسناد و طرق آن بی نیاز می کند و گرنه این حدیث در مصادر فراوان نقل شده است. (3)
حاکم حسکانی (قرن پنجم ) نقل کرده که حافظ ابوحازم عبدوی (متوفی 417) برای این حدیث پنج هزار سند استخراج کرده است! (4)
ابن عبدالبرّ (متوفی 463) می گوید: اسناد آن از طریق سعد بن ابی وقاص بسیار فراوان است. حدیث منزلت از ثابت ترین و صحیح ترین آثار و روایات است و جماعتی از صحابه آن را نقل کرده اند.
او مناشده امیرالمؤمنین علیه السلام به حدیث منزلت در شورا را نیز نقل کرده است. (5)
حافظ ذهبی (متوفی 748) این حدیث را از ثابت ترین حدیث ها گفته، (6) و متعصبین عامه نیز آن را مورد اتفاق دانسته و دربارۀ آن نوشته اند: «علي منّي بمنزلة هارون من موسی» متفق عليه، (7) و حتی افراد بی انصافی چون ابن حزم
ص: 436
و ابن تیمیه نیز صحت آن را پذیرفته اند (1) و سیوطی (متوفی 911) (2) و غماری (3) و کتانی نیز حدیث منزلت را از روایات متواتر دانسته اند. (4)
برخی از اعلام اهل تسنن تأليف مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارند، مانند:
1. طرق حديث النبي صلی الله علیه و آله أنت مني بمنزلة هارون من موسى، حافظ ابوالعباس ابن عقدة (متوفی 333) (5)
2. طرق حديث المنزلة، حاكم نيشابوری (متوفی 405)
3. طرق حديث المنزلة، قاضى تنوخي، ابوالقاسم على بن المحسن بصری بغدادی (متوفی 447) نام دیگر کتاب: ذكر الروايات عن النبي صلی الله علیه و آله أنه قال لأمير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾ و بيان طرقها واختلاف وجوهها
ص: 437
متفاهم از حدیث منزلت آن است که امیر مؤمنان علیه السلام همیشه و در همه امور نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله مانند حضرت هارون به حضرت موسی علیه السلام، و جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و قطعاً معصوم است. این مطلب با تأمّل در حدیث و با توجه به استثنای نبوت روشن است، یعنی درجات، مراتب و مناقب حضرت هارون علیه السلام برای امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت است، مانند آن چه در قرآن مجید می خوانیم که در دعای حضرت موسی علیه السلام عالان آمده است: ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي أَشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي * كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً * وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً * إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً * قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى﴾ [سورة طه (20): 29 - 36]. (1)
دلیل این اطلاق، عموم منزلت و استثناء نبوت،است، پس هر چه غیر نبوت باشد تحت مستثنی منه باقی است.
به جهت اهمیت این استثنا در تبیین مراد، ابن تیمیه از پاسخ به استدلال شیعه به آن طفره رفته است! (2)
خلاصه مطلب آن که جانشینی در مدینه در غزوه تبوک یکی از مصادیق آن منزلت است. شاهد این مطلب آن است که موارد دیگری پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث منزلت را نیز بیان فرمود، از اولین روز اظهار رسالت - يوم الدار - تا روز غدير. (3)
ص: 438
اگر گفته شود چرا تشبیه به حضرت یوشع علیه السلام- که وصی پس از وفات حضرت موسی علیه السلامبود - نشده است ؟!
در پاسخ می گوییم: در تشبیه به حضرت هارون علیه السلام جهاتی وجود دارد که در حضرت یوشع علیه السلام نیست، مانند: برادری، پشتیبانی و همیاری در امر دین و تبلیغ رسالت از ابتدای کار جانشینی در زمان غیبت در حال حیات و... که در آیات شریفه قرآن بدان اشاره شده است.
گنجی شافعی (متوفی 658) از شعبة بن الحجاج (متوفی 160) - که اهل تسنن او را بی نهایت ستوده اند (1) - نقل کرده که او درباره حدیث منزلت گفته:
حضرت هارون علیه السلام در بین امت حضرت موسی علیه السلام از همه برتر بوده، پس به اقتضای صیانت و پایبند بودن به نصّ صحیح و صریح حدیث منزلت باید امیر مؤمنان علیه السلام نیز از همۀ امت پیامبر صلی الله علیه و آله برتر باشد.
سپس به آیه ای استشهاد نموده که حضرت موسی از هارون علیه السلام درخواست نمود که جانشین او در بین امتش باشد. (2)
نتیجه آن که اگر جناب هارون زنده بود جانشین حضرت موسی علیه السلام می شد؛ زیرا از همه برتر و معصوم بود همان گونه امیر مؤمنان علیه السلام از دیگران - به جز پیامبر صلی الله علیه و آله - برتر و معصوم است پس خلافت فقط شایسته اوست.
ص: 439
بنابر شرح نویسندگان اهل تسنن - مانند عینی (متوفی 855) و مناوی (متوفی 1031) - پیامبر صلی الله علیه و آله با جمله: «إلّا أنّه لا نبيّ بعدي» وجه تشبیه را بیان فرمود که:
این تنزیل و جایگاه تو نسبت به من در نبوّت نیست، پس آن چه باقی می ماند خلافت و جانشینی است که در رتبه تالی نبوّت است ! (1)
به کلمات دیگری از دانشمندان عامه توجه فرمایید:
خلاصه کلام ابو حفص عمر بن شاهين (متوفی 385) پس از نقل حدیث منزلت آن است که این حدیث حاکی از (کمال) محبت و احترام پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام است. ما سراغ نداریم کسی بیش از حضرت موسی به جناب هارون علیه السلام احترام گذاشته باشد؛ زیرا برای او درخواست نبوت نمود چنان که در قرآن آمده، پیامبر صلی الله علیه و آله هم برای علی علیه السلام همان مقام هارونی را قائل بود به جز نبوت. (2)
دانشمند معروف عامه قاضی بیضاوی (متوفی 685) می نویسد: مراد آن است که جایگاه امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله، مانند حضرت هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام است در برادری، قرب منزلت و یاری در دین و دنيا. تنها تفاوتی که دارد آن است که در پیامبری با پیامبر صلی الله علیه و آله شراکتی ندارد؛ زیرا آن حضرت خاتم پیامبران است. (3)
ص: 440
محبّ طبری (متوفی 694) می گوید: این کلام را پیامبر صلی الله علیه و آله به جهت آن فرمود که مقام و منزلت والایی که علی علیه السلام نزد او دارد اعلام شود و معلوم گردد که او را به جای خویش قرار داده است پس تشبیه در برادری پشت و پناه بودن و یاوری است - البته در حال حیات (1) - ولی علی علیه السلام در نبوت شریک پیامبر صلی الله علیه و آله نیست. (2)
ابن الملک (متوفی 801) می نویسد منزلت حضرت هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام در پنج ویژگی بوده: برادری، وزارت، یاری، خلافت و جانشینی و مشارکت در نبوت. پس از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله نبوت را استثنا فرمود بقیه ویژگی ها به حال خود باقی است !
سپس می گوید: اگر گویی: پس چه نیازی به استثنای نبوت بود؟
می گویم: تا خیال نشود که علی علیه السلام در پیامبری شریک آن حضرت است. (3)
در آینده خواهد آمد که بنابر روایت معتبر نزد اهل تسنن پیامبر صلی الله علیه و آله پس از حدیث منزلت تصریح فرمود که: ﴿و أنتَ خَلیفَتی فی کُلِّ مُؤمِنٍ مِن بَعدی﴾. (4)
و این صریح در مدعای شیعه است که علی علیه السلام جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله است.
ص: 441
اگر هنگامی که حضرت موسی علیه السلام از بین مردم غایب شد، آن ها بر پیروی حضرت هارون علیه السلام باقی مانده بودند گمراه نشده و به گوساله پرستی مبتلا نمی شدند؛ همچنین این امت اگر پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بر پیروی از امیرالمؤمنین علیه السلام باقی مانده بود به ضلالت و گمراهی و اختلاف و فتنه دچار نمی شد. این حقیقتی است که از حدیث منزلت استفاده می شود و جناب عمار نیز آن را به مردم گوشزد نمود. سیوطی - و به تبع او متقی هندی - در ضمن روایت مفصلی از وکیع - در گزارشات پس از جنگ جمل - نقل می کنند که:
[215/ 2] فقام عمار فقال: يا أيها الناس ! إنكم - والله - إن اتبعتموه وأطعتموه لم يضلّ بكم عن منهاج نبيكم قيس شعرة، و كيف يكون ذلك وقد استودعه رسول الله صلی الله علیه و آله المنايا والوصايا و فصل الخطاب على منهاج هارون بن عمران إذ قال له رسول الله: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾ فضلاً خصّه الله به إكراماً منه لنبيه صلی الله علیه و اله حيث أعطاه الله ما لم يعطه أحداً من خلقه. (1)
عمار گفت: ای مردم، به خدا سوگند اگر از امیرالمؤمنین علیه السلام پیروی کنید به اندازه تار مویی از روش پیامبر صلی الله علیه و آله فاصله نخواهید گرفت. چگونه ممکن است (با اطاعت او از سنت نبوی منحرف شوید) در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله دانش آجال، وصیت ها و خطاب (روشن و) جداکننده حق از باطل در هر قضیه ای را به او اختصاص داده است بر روش (حضرت موسی علیه السلام نسبت به برادرش) هارون علیه السلام که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره علی علیه السلام فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست».
ص: 442
این فضیلتی است که خدا به علی علیه السلام اختصاص داده تا به واسطه آن پیامبرش را گرامی بدارد که به او چیزی عطا فرموده که به هیچ کس نداده است.
از این روایت روشن است که جناب عمار به حدیث منزلت استدلال نموده بر آن که امیرالمؤمنین علیه السلام مانند حضرت هارون علیه السلام دارای دانشی الهی بوده، دانش و وصیت های پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت اختصاص داشته و اگر مردم بخواهند از سنت نبوی منحرف نشوند باید از امیرالمؤمنین علیه السلام پیروی نمایند.
* برداشت مقام فوق العاده از این حدیث باعث شد که عمر به کسی که به اميرالمؤمنین علیه السلام ناسزا گفت بگوید: گمان می کنم تو منافق هستی؛ زیرا شنیدم پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿إنَّما عَلِیٌّ مِنّی بِمَنزِلَهِ هارونَ مِن موسی، إلّا أنَّهُ لا نَبِیَّ بَعدی﴾. (1)
* گذشت که سعید بن مسیب شگفت زده از سعد بن ابی وقاص پرسید: تو خودت حدیث منزلت را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟! (2)
از تعجب و پرسش سعید کاملاً روشن است که صدور این روایت مطلبی عادی نیست و مفاد آن امری بسیار خطیر و مهم است.
* در اولین واکنش مخالفان نسبت به حدیث منزلت خواهد آمد که عمرو
ص: 443
ابن قیس و سفیان ثوری - از محدثان اهل تسنن - به عنوان اعتراض به موسی جهنى گفتند: نباید در کوفه حدیث منزلت را نقل کنی.
ناگفته پیداست که آنان از این حدیث برداشتی جز آن چه شیعه می گوید نداشته اند، و گرنه تعجب سعید و اعتراض عمرو بن قیس و سفیان ثوری هیچ وجهی نخواهد داشت. (1)
* و شگفت آن که - بنابر نقل خطیب بغدادی - وقتی مهدی، خلیفه عباسی، به سفیان ثوری می گوید: برترین فضیلتی که از امیرالمؤمنین علیه السلام می دانی نقل کن او حدیث منزلت را نقل می کند ! (2)
* ابن کثیر دمشقی نقل می کند که معاویه از سعد بن ابی وقاص پرسید: چرا در جنگ صفین شرکت نکردی؟ سعد پاسخ داد: من حاضر نیستم با کسی بجنگم که پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست»، معاویه گفت: جز تو چه کسی این حدیث را شنیده سعد عده ای را نام برد از جمله ام سلمه، و ام سلمه نیز او را تصدیق نمود. معاویه [برای عوام فریبی، به دروغ] گفت: اگر من این حدیث را شنیده بودم با علی نمی جنگیدم و بنابر نقلی گفت: اگر من این مطلب را شنیده
ص: 444
بودم تا جان در بدن داشتم خدمتگزار علی بودم. (1)
* راوی می گوید: از احمد بن حنبل پرسیدم: آیا کسی که می گوید: ابو بکر، عمر، عثمان و علی (به ترتیب برترین هستند) تو او را سنّی می دانی ؟ پاسخ داد: آری ولی دربارۀ علی چیزی روایت شده که تن انسان را می لرزاند سپس حدیث منزلت را نقل نمود. (2)
* راوی دیگر می گوید: از احمد بن حنبل پرسیدم: مراد از «أنت مني بمنزلة هارون من موسی» چیست؟ او پاسخ داد: ساکت باش از این مطلب سؤال مکن روایت این گونه نقل شده است ! (3)
سؤال: مگر برداشت احمد بن حنبل از این حدیث چه بود که تنش را لرزانده و از بیان مراد آن امتناع نموده است؟! اگر امر متشابه و نامعلومی بود که لرزیدن نداشت ! آری؛ او در جمع بین حدیث منزلت و رفتار صحابه درمانده از این روی به لرزه افتاده و سکوت را بر سخن گفتن ترجیح داده است !
ص: 445
با وجود قطعى الصدور بودن حدیث منزلت نزد مخالفان، باز هم واکنش های مختلف نسبت به آن داشته اند.
موسی جهنی می گوید: عمرو بن قیس و سفیان ثوری نزد من آمدند و (به عنوان اعتراض) گفتند: نباید این حدیث را در کوفه نقل کنی که پیامبر صلی الله علیه و آله به علی فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی»؟! (1)
شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) درباره حدیث منزلت می گوید: آمدی که از علمای اصول است تکلّم کرده در صحّت این حدیث (2) و لیکن خطا کرده، و ائمه حدیث متّفق اند بر صحّت حدیث و اعتماد بر قول ایشان است. (3)
صاحب مواقف، قاضی عضدالدین ایجی نیز منکر صحت آن شده ولی شارح مواقف تذکر داده که محدّثین آن را صحیح می دانند. (4)
ص: 446
با وجود همه آن چه در صحت و تواتر حدیث منزلت گذشت، (1) باز عده ای - برای مخالفت با شیعه ! - آن را از اخبار آحاد دانسته اند !! (2)
این روایت بارها بر زبان مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله جاری شده و مطالبی همراه با آن گفته شده که حاکی از اهمیت مطلب و بیانگر مراد از آن است. ولی مخالفان برای تحریف معنای آن و کمرنگ کردن فضائل امیرمؤمنان علیه السلام دست به تحریف، تقطیع و... آن زده اند. برخى حتى بخش «إلّا أنّه لا نبي بعدي» را حذف کرده اند (3) شاید به این خیال که بدین وسیله اطلاق «منزلت» زیر سؤال رود!
در برخی از روایات آمده: صلاح نیست مدینه را خالی بگذاریم باید من یا تو در شهر بمانیم - یا عبارتی مشابه آن- ولی عده ای این قسمت را از روایت حذف و کتمان نموده و عده ای دیگر آن را تضعیف کرده اند. در روایتی آمده است:
[216/ 3] الزّهري، عن سعيد بن المسيّب، عن سعد بن أبي وقّاص، قال النبي صلی الله علیه و آله لعلي صلی الله علیه و آله: «أقم» بالمدينة فقال له عليّ علیه السلام: يا رسول الله إنّك ما خرجت في غزاة فخلّفتني ؟ فقال النبي صلی الله علیه و آله لعليّ علیه السلام: «إنّ المدينة لا تصلح
ص: 447
إلّا بي أو بك، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبيّ بعدي».
قال: فقلت لسعد بن أبي وقّاص أنتَ سمعت هذا من رسول الله صلی الله علیه و آله؟! قال: نعم، لا مرّة ولا مرّتين يقول ذلك لعلىّ علیه السلام. (1)
ابن حبان (متوفی 354) این روایت را به شدت تکذیب کرده و گفته:
پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ گاه نفرموده: «المدينة لا تصلح إلا بي أو بك»، سعد بن ابی وقاص هم چنین چیزی روایت نکرده، سعید بن مسیب هم چنین حدیثی نداشته، زهری هم این مطلب را بر زبان نیاورده و مالك هم آن را روایت نکرده است.
من اصلاً از مالک و زُهری در فضائل علی علیه السلام هیچ روایتی ندارم! و تمايل قلبى من آن است که این روایت جعلی است. (2)
نگارنده گوید: زُهری خود گفته: به خدا سوگند من فضائلی از علی علیه السلام می دانم که اگر آن را نقل کنم مرا به قتل می رسانند ! (3) و گاهی مخفیانه مطلبی را نقل کرده و از راوی خواسته آن را کتمان نموده و از او نقل نکند؛ بدین جهت که بنی امیه عذر کسی را نمی پذیرند و اجازه نمی دهند که از علی علیه السلام به نیکی یاد شود! (4) پس اگر ابن حبان در این زمینه از او روایتی سراغ ندارد به جهت آن است که زُهری نخواسته آشکارا مطلبی از او نقل شود که به زحمت بیفتد، نه این که در این زمینه روایتی نداشته و نقل نکرده است.
ص: 448
حاکم در مستدرك همین مضمون را - «فإن المدينة لا تصلح إلا بي أو بك» - نقل کرده و آن را صحیح دانسته است. (1)
[217/ 4] ابن سعد در طبقات و طبرانی در ضمن روایتی معتبر نقل می کنند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«إنه لا بد من أن أقيم أو تُقیم یعنی: چاره ای نیست یا من باید (در مدینه) بمانم یا تو» (2) پس از آن علی علیه السلام را در مدینه گذاشت. مردم (یعنی منافقین) گفتند علی را با خود نبرد به جهت آن که دوست نداشت او همراهش باشد امیر مؤمنان علیه السلام خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله رساند و مطلب را با آن حضرت در میان گذاشت، حضرت پس از آن، حدیث منزلت را بیان فرمود. (3)
ص: 449
* به نقل معتبر از ابن عباس خواهد آمد که حضرت پس از بیان حدیث منزلت فرمود: ﴿إِنَّهُ لا يَنْبَغِى اَنْ اَذْهَبَ إِلَّا وَأَنتَ خَليفتى﴾. یعنی: سزاوار نیست که من بروم (و در مدینه نباشم) مگر آن که تو به عنوان جانشین من آن جا بمانی».
و خواهد آمد که عده ای از اعلام عامه اعتبار این حدیث را پذیرفته اند. (1)
دکتر صاعدی - با آن که اعتبار سند این روایت را پذیرفته - می گوید: این حدیث با این سیاق، منکر و غیر قابل قبول است... در آن عبارت های منکری وجود دارد که ابن تیمیه برخی از آن موارد را تذکر داده است.
سپس به نقل از ابن تیمیه در منهاج می گوید: در این حدیث مطالبی وجود دارد که دروغ بر پیامبر صلی الله علیه و آله است مانند: «لا ينبغى أن أذهب إلا و أنت خليفتي» یعنی سزاوار نیست که من (از مدینه) بیرون روم مگر آن که تو را جانشین خود (در شهر) قرار دهم پیامبر صلی الله علیه و آله بارها از مدینه بیرون رفته و کس دیگری غیر از علی علیه السلام را جانشین خود قرار داده است مانند عمره حدیبیه و موارد دیگر- که پنج مورد را مثال زده است - (بلکه) علی علیه السلام در غالب جنگ ها همراه با آن حضرت بوده [پس شخص دیگری جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه بوده] است. (2)
نگارنده گوید: تحت عنوان «اهمیت جانشینی هنگام جنگ تبوک» (3) تذکر داده ایم که واگذاری امور مدینه به دیگران در بقیه مسافرت ها با موقعیت خاص زمان جنگ تبوک تفاوت روشن دارد پس جمله گذشته ناظر به این مطلب است و هیچ تنافی با آن چه ابن تیمیه گفته- از جانشینی دیگران در موارد دیگر - ندارد.
ص: 450
بلکه بنابر روایات معتبر اهل تسنن پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار حدیث منزلت تصریح به خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده، ولی متأسفانه بعضی این قسمت از روایت را نقل نکرده اند و برخی مجموع روایت را به دست فراموشی سپرده اند !
به عنوان مثال سبط ابن الجوزی به نقل از احمد در کتاب فضائل می نویسد:
[218/ 5] أخبرنا أبو محمد عبد العزيز بن محمود البزار، قال: أخبرنا أبو الفضل محمد بن ناصر السلامي، أخبرنا أبو الحسين المبارك بن عبد الجبار الصيرفي، أخبرنا أبوطاهر محمد بن علي بن محمد بن يوسف، أخبرنا أبو بكر أحمد بن جعفر بن حمدان القطيعي، حدّثنا عبد الله بن أحمد، حدثني أبي، حدّثنا وكيع، عن الأعمش، عن سعد بن عبيدة، عن أبي بريدة، عن أبيه، قال: خرج علي [علیه السلام] مع النبي صلی الله علیه و آله إلى ثنية الوداع حين توجّه إلى تبوك، و هو يبكي و يقول: خلّفتني مع الخوالف، ما أُحبّ أن تخرج في وجه إلا وأنا معك. فقال صلی الله علیه و آله: «ألا ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلا النبوة، و أنت خليفتى». (1)
ولی این روایت در کتاب فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام احمد بن حنبل نیست !
ابن ابی عاصم (متوفی 287) نیز حدیث منزلت را مکرر این گونه روایت نموده است:
[219/ 6] ﴿أفَلا تَرضی أن تَکونَ مِنّی بِمَنزِلَهِ هارونَ مِن موسی إلّا أنَّکَ لَستَ بِنَبِیٍّ و أنتَ خَلیفَتی فی کُلِّ مُؤمِنٍ مِن بَعدی﴾. (2)
﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی... و أنتَ خَلیفَتی فی کُلِّ مُؤمِنٍ مِن بَعدی﴾.
ص: 451
و البانی در تعلیقه اش حکم به حُسن و اعتبار آن کرده است. (1)
این حدیث صحیح، صریح در مدعای شیعه و خلافت و جانشینی علی علیه السلام است.
[220/ 7] ابن عساکر (متوفی 571) نیز این حدیث را با اسناد متعدد این چنین روایت نموده است: «أما ترضى أن تكون منّي منزلة هارون من موسى إلّا أنك لست نبي»؟ قال: نعم، قال: «و إنك خليفتي في كل مؤمن». (2)
مطلب شایان توجه آن که سند روایت شماره 219 با سند روایتی که از ابن عباس در دفتر چهارم در ویژگی های امیرالمؤمنین علیه السلام خواهد آمد - روایت شماره 1098 - یکی است و متن آن متفاوت و این به روشنی دلالت بر تحریف روایت دارد یعنی ناقلان روایت در آن جا تعبیری را که صریح در خلافت حضرت بوده (3) نقل نکرده و به نقل عبارت: ﴿إِنَّهُ لا يَنْبَغِي اَنْ اَذْهَبَ إِلَّا وَأَنتَ خَليفتي﴾ اکتفا نموده اند. (4)
قاری (متوفی 1014)- از شارحان حدیث و دانشمند معروف بین عامه - با وقاحت تمام می گوید:
مراد حضرت آن است که تو در آخرت نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام هستی (5) (پس اصلاً ربطی به این دنیا ندارد تا اولویت در خلافت از آن استفاده شود).
ص: 452
نگارنده گوید: گرچه در چاپ های مختلف مرقاة «في الآخرة» ثبت شده است، ولی به نظر می رسد که قاری حاضر نباشد این قدر هم شأن خود را پایین بیاورد و چنین توجیه رکیکی را برای حدیث ذکر نماید. شاید او «فى الأخوة» نوشته و دیگران عبارت او را تحریف کرده باشند.
حب طبری (متوفی 694) می گوید:
مراد از عبارت: «لا ينبغى أن أذهب إلّا وأنت خلیفتی» - (گرچه) خدا داناتر است ! - آن است که «خليفتي في أهلي» يعنی تو جانشین من در بین خاندانم باشی؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام را فقط جانشین خویش بر آنان قرار داد و خویشاوندی هم متناسب همین است و گرنه جانشین حضرت در مدینه محمد بن مسلم [مسلمه] و بنابر نقلی سباع بن عرفطه بود. (1)
نگارنده گوید:
1. در مورد جانشینی دیگران، تحت عنوان «انکار جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام حتی در غزوه تبوک» به تفصیل صحبت خواهیم نمود. (2) محب طبری فراموش کرده که خودش می نویسد: علی علیه السلام در تمامی جنگ های زمان پیامبر صلی الله علیه و آله حضور داشت جز تبوک که پیامبر صلی الله علیه و آله او را جانشین خویش در مدینه قرار داد و امور کارگزارانی که در مدینه مانده بودند را به او سپرد. (3)
ص: 453
2. مطلب دیگری که تذکرش لازم است آن که محب طبری ابتدا تردید خویش را با عبارت (خدا داناتر است!) اظهار نمود سپس مطلب را به عنوان مراد و مقصود از روایت بیان کرد (و در حقیقت تحریف معنوی نمود) ولی برخی دیگر روایات را تحریف لفظی کرده و عبارت «في أهلي» را در متن روایت گنجانده اند، چنان که در عنوان آینده ملاحظه می فرمایید.
بنابر نقل هیثمی، طبرانی (متوفی 360) به سند صحیح نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
[22/ 8] «خلّفتك أن تكون خلیفتی» تو را (در مدینه) گذاشتم تا جانشین من باشی. علی علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله من در این سفر با شما نباشم؟! حضرت فرمود: آیا خوشنود نیستی که نسبت به من مانند هارون باشی نسبت به حضرت موسی علیه السلام جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود. (1)
ولی در برخی از چاپ های المعجم الأوسط (في أهلي) به آن افزوده شده، با آن که بنابر نقل هیثمی، سیوطی، متقی هندی، و صابی و... چنین عبارتی در روایت نبوده است. (2)
و در برخی از چاپ های المعجم الأوسط نيز (فى أهلي) داخل کروشه آورده شده است. (3)
ص: 454
هدف آن ها از این زیاده آن است که امیر مؤمنان علیه السلام فقط عهده دار امور خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله بوده نه جانشین آن حضرت در مدینه !
در واکنش دوازدهم: «انکار جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام در غزوه تبوک»! توضیح بیشتری در این باره خواهد آمد. (1)
بعضی چون قاضی ایجی در شرح مواقف و ملاسعد تفتازانی در شرح مقاصد مکابره نموده و برای مخالفت با شیعه عموم منزلت را انکار کرده اند! (2)
از توضیحی که به نقل از بزرگان اهل تسنن گذشت (3) معلوم شد که آن ها نیز استثنای نبوت را دلیل عموم منزلت گرفته اند، بدین معنا که آن چه برای حضرت هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام ثابت است همۀ آن مراتب و جایگاه و منزلت برای امیر مؤمنان علیه السلام نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است به جز نبوت.
الف) نووى می نویسد: این حدیث حجّت برای کسی (یعنی شیعه) نیست فقط فضیلتی برای علی [علیه السلام] اثبات می کند و دلالتی بر برتری او بر دیگران و یا جانشینی و استخلاف ندارد.
این روایت مربوط به استخلاف در غزوه تبوک است (و اطلاق ندارد) (4)
ص: 455
ب) عده ای از محدّثین و متکلمین عامه گفته اند:
چون حضرت هارون قبل از موسی علیه السلام و در حیات او از دنیا رفت پس این تشبیه نیز مفید جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله است. (1)
پاسخ الف و ب:
اولاً: اگر مطلب چنین بود چه نیازی داشت که حضرت در ادامه سخن بفرمایند: «الّا أنّه لا نبي بعدي»؟!
آیا این جمله به روشنی دلالت ندارد که تشبیه و تنزیل از هر جهت اطلاق و عمومیت دارد و هیچ قید و شرطی در آن نیست جز پیامبری، لذا جانشینی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از آن استفاده می شود.
ثانیاً: بر فرض که عبارت حدیث به نحوی بود که از آن مطلب گذشته استفاده نمی شد - چنان که عده ای از ناقلین آن را ناقص نقل کرده و عبارت: «إلّا أنّه لا نبي بعدي» را از آن انداخته اند تا این قرینه مطلب را روشن نکند ! - آیا همین تنزیل به لحاظ زمان حیات دلالت بر اولویت حضرت نسبت به دیگران پس از فقدان پیامبر صلی الله علیه و آله ندارد؟ قطعاً کسی که در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله چنین مقام و منزلتی داشته باشد، پس از آن حضرت بر دیگران مقدم است.
و در پاسخ نووی این مطلب را نیز اضافه می کنیم که ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) گفته: چه بسا گفته شود در حدیث منزلت لفظ وزارت استعمال
ص: 456
نشده ولی درباره ابوبکر و عمر روایت به لفظ وزارت آمده است.
پاسخ آن است که آن چه در حدیث منزلت آمده به بهترین وجه این مطلب را می رساند و از بکار بردن لفظ وزارت هم رساتر و بالاتر است و آن تعبیر «تو نسبت به من مانند جناب هارون به حضرت موسی علیه السلام هستی». و این وزارت هارونیه اخص است از وزارت مطلقی که دربارۀ آن دو نفر گفته شده است. [یعنی وزارتی که برای آن دو گفته شده مطلق است و فقط مشاور بودن آن دو نفر را می رساند ولی درباره امیرالمؤمنین علیه السلام چون تشبیه به حضرت هارون شده که جانشین و خلیفهٔ حضرت موسی علیه السلام بوده است به نصّ «اخلفنی» پس این حدیث مفید خلافت و جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام است] لذا شیعه می گوید که این حدیث نصّ و تصریح به خلافت علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله است و اگر اشکالی که گفته می شود، (1) نبود استدلال شیعه تمام بود. (2)
پاسخ اشکال ابن حجر هیتمی مکی پیش از این داده شد
اما روایات وزارت آن دو نفر، ساختگی است و قابل استناد نیست.
ج) در کتب اهل خلاف مکرّر به این نکته اشاره شده که:
پیامبر صلی الله علیه و آله در سفرهای دیگر و در سایر غزوات اشخاص دیگری را در مدینه به جای خود قرار داده اند پس این فضیلتی ویژه برای امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار نمی آید و کسی نگفته که این مطلب دلیل خلافت آنان است. ابن عبد البر می نویسد: وقد شركه في مثل هذا
ص: 457
الاستخلاف غيره من لا يدّعي له أحدٌ خلافة جماعة قد ذكرهم أهل السنة. (1)
و ابن تیمیه افزوده:
پیامبر صلی الله علیه و آله در سفرهای دیگر، اشخاص دیگری را در مدینه به جای خود قرار داده و معلوم است که آن ها همین جایگاه و منزلت را نزد آن حضرت داشته اند، پس این فضیلتی ویژه برای علی علیه السلام نیست. (2)
1. پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ هیچ یک از کسانی که ادعا می شود در سفرهای دیگر و در سایر غزوات آن ها را در مدینه به جای خود قرار داده چنین منزلتی را بیان نفرموده است که: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی»!
2. اگر فضیلت ویژه ای برای آن حضرت نیست چرا بخاری و مسلم و دیگر بزرگان عامه حدیث منزلت را در بخش مناقب امیرالمؤمنین نقل کرده اند ؟!
3. چرا سعید بن المسیب شگفت زده از سعد بن أبي وقاص پرسید: تو خودت حدیث منزلت را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟! (3)
4. چرا بزرگان آن ها به موسی جهنی اعتراض کردند که چرا حدیث منزلت را در کوفه نقل می کنی؟! (4)
5. چرا سعد بن ابی وقاص در پاسخ معاویه که از او پرسید: چرا آن حضرت
ص: 458
را سبّ نمی کنی این مطلب را مطرح کرده ؟!
6. چرا سعد آن را از شتران سرخ موی- که مهمترین سرمایه عرب محسوب می شد - یا از آن چه خورشید بر آن می تابد، یا از دنیا و آن چه در آن است، برتر می دانست؟! (1) چرا او درباره هیچ یک از کسانی که در سایر غزوات به جای پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه ماندند، چنین مطلبی را نگفته است ؟!
7. چرا معاویه به سعد گفت: اگر من این سخن را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بودم با علی نمی جنگیدم؟! (2)
8. چرا احمد بن حنبل از شنیدن این حدیث تنش می لرزد ؟!
و چرا از بیان مراد آن امتناع می ورزد ؟!
اگر امر ساده ای بود که دیگران در آن شریک بودند اصلاً لرزیدن نداشت! بویژه که در پرسش از خلفای سه گانه نام برده شده، و نیز لزومی نداشت که در پاسخ کسی که از معنای آن پرسید سکوت اختیار نماید ! (3)
پس قطعاً این حدیث از مهم ترین مناقب و فضائل ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار می رود بلکه همین نکته سبب شده که برخی - مانند سفیان ثوری - حدیث منزلت را برترین فضائل امیر مؤمنان علیه السلام بدانند. (4)
ص: 459
ابن عساکر دمشقی می نویسد: حکیم بن جبیر به امام سجاد علیه السلام عرض کرد: عده ای از مردم عراق ابوبکر و عمر را از علی علیه السلام برتر می دانند ! حضرت فرمود: پس چه باید کرد با حدیثی که پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون هستی نسبت به حضرت موسی علیه السلام جز آن که پس از من پیامبری نیست» ؟! (1)
9. آن چه در واگذاری امور به دیگران در مدینه در بقیه مسافرت های حضرت واقع شده با موقعیت خاص زمان جنگ تبوک تفاوت روشن دارد که در عنوان آینده به آن می پردازیم.
تبوک دورترین نقطه ای بوده که پیامبر صلی الله علیه و آله در غزوات خود به آن جا سفر نمود. منافقان می توانستند از غیبت طولانی آن حضرت سوء استفاده کنند و خطر فتنه انگیزی آنان بسیار جدّی بوده است. (2) گرچه بعضی سعی در کم نشان دادن
ص: 460
عدد منافقین دارند و آن ها را حدود 80 نفر گفته اند ولی از کلام ابن اسحاق کثرت جمعیت آنان معلوم می شود که می گوید: و ما كان فيما يزعمون بأقلّ العسكرين. (1) یعنی: تصور آنان چنین بود که لشکر منافقین- که از پیروی پیامبر صلی الله علیه و آله تخلف نموده و به مدینه برگشتند - از لشکر مسلمین کمتر نبودند.
و همین مطلب باعث شد که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام تأکید بفرماید:
«أقم بالمدينة... إنّ المدينة لا تصلح إلا بي أو بك شما در مدینه بمان... صلاح
ص: 461
نیست مدینه را خالی بگذاریم باید من یا تو در شهر بمانیم». و بنابر روایت دیگر: «إنه لا بد من أن أقيم أو تقیم چاره ای نیست یا من باید (در مدینه) بمانم یا تو» (1)
منافقین، پس از ماندن امیر مؤمنان علیه السلام شایع کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله از علی ناخرسند، خسته و ملول شده لذا او را در مدینه بجای گذاشت و رفت (2)
امیرالمؤمنین علیه السلام برای خنثی کردن این نقشه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله شتافت و مطلب را بیان کرد و پس از آن حدیث منزلت بر زبان مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله جاری گشت. (3)
خلاصه مطلب آن که از حدیث منزلت استفاده می شود که اگر جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام در مدینه نبود منافقین می توانستند - مانند سامری و گوساله پرستان که در غیاب حضرت موسی علیه السلام باعث انحراف شدند - شهر را به آشوب بکشند. و این جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام و حُسن درایت و کاردانی آن حضرت بود که مانع از فساد آنان گردید.
ص: 462
محبّ طبری مناقشه ای مطرح کرده است که:
اگر مراد از حدیث منزلت، جانشینی بلافصل پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بود باید واقع شود؛ چون آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله بفرماید وحی الهی است و چنین چیزی واقع نشد، پس معلوم می شود که مراد از حدیث خلافت و جانشینی نیست. (1)
آیا تکذیب پیامبران توسط مردم دلیل بطلان رسالت آن هاست ؟!
آیا اگر مردم اوصیا را نپذیرند و با آنان مخالفت نمایند آن ها از جانشینی و خلافت ساقط می شوند ؟!
آیا مخالفت مردم با حضرت هارون دلیل موجهی برای حقانیت گوساله پرستان است ؟!
آری؛ پذیرفتن مردم یا عدم آن، در احکام و قوانین الهی هیچ تأثیری ندارد. پس گرچه لسان حدیث منزلت لسان خبری است ولی فرق است بین اخبار از تشریع و اخبار از تکوین یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله خبر می دهند که خداوند در مقام قانونگذاری علی علیه السلام را برای من به منزلت جناب هارون به حضرت موسی علیه السلام قرار داده، یعنی برای جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله تعیین کرده است، نه آن که خبر غیبی داده باشند که او پس از من حکومت را به دست خواهد گرفت.
ص: 463
عده ای از نویسندگان عامه، مانند ابن سعد (متوفی 230) در شرح غزوة تبوك از جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله نوشته اند: ثم غزوة... تبوك في رجب سنة تسع من مهاجره واستخلف رسول الله صلی الله علیه و آله على المدينة محمد بن مسلمة، و هو أثبت عندنا ممن قال استخلف غیره [!!] (1) یعنی در سال نهم هجری غزوه تبوك اتفاق افتاد و پیامبر صلی الله علیه و آله محمد بن مسلمه را جانشین خود در مدینه قرار داد. این نقل نزد ما ثابت تر است از روایت کسانی که می گویند شخص دیگری را جانشین نمود! (2)
آن ها برای این که این مطلب در اذهان جای بگیرد دست به تحریف تاریخ زده و گاهی مطلب را دربارهٔ امیرمؤمنان علیه السلام به صورت مبهم یا مطلق نقل کرده اند و گاهی تقیید زده اند که: (و خلّف علياً [علیه السلام] في أهله) و مانند آن.
ص: 464
به عنوان نمونه؛ ابن سعد در شرح حال امیرمؤمنان علیه السلام می نویسد:
ولم يتخلف عن رسول الله صلی الله علیه و آله في غزوة غزاها إلا غزوة تبوك خلّفه في أهله.
[222/ 9 ] ... غزا رسول الله صلى الله عليه وسلم غزوة تبوك و خلّف علياً [علیه السلام] في أهله، فقال بعض الناس ما منعه أن يخرج به إلّا أنه كره صحبته فبلغ ذلك عليّاً [علیه السلام] فذكره للنبي صلی الله علیه و آله، فقال: «أيا بن أبي طالب، أما ترضى أن تنزل مني بمنزلة هارون من موسى»؟!
[223/ 10]... خرج رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى تبوك، و خلف عليّاً [علیه السلام]، فقال له: يا رسول الله خرجت و خلّفتني؟! فقال: «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي»
[224/ 11]... عن سعيد بن المسيب، قال: قلت لسعد بن مالك: إني أريد أن أسألك عن حديث، و أنا أهابك أن أسألك عنه، قال: لا تفعل يا بن أخي، إذا علمت أن عندي علماً فسلني عنه ولا تهبني، فقلت: قول رسول الله صلی الله علیه و آله لعلي [علیه السلام] حين خلفه بالمدينة في غزوة تبوك، قال: قال: أتخلّفنى فى الخالفة في النساء والصبيان ؟! فقال: «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى» ؟! فأدبر علي [علیه السلام] مسرعاً كأني أنظر إلى غبار قدميه يسطع. و قد قال حماد: فرجع علي [علیه السلام] مسرعاً. (1)
با صرف نظر از آن که محدث دهلوی این واکنش را به نواصب نسبت داده !!(2) آيا فرمايش: «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسی» برای جانشینی در خصوص خانواده تناسب دارد یا برای جانشینی همۀ قوم باقیمانده در مدینه ؟!
ص: 465
در آیه شریفه آمده است: ﴿قَالَ مُوسَى لَأَخِيهِ هَارُونَ أَخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ﴾ [الأعراف (7): 142] و قطعاً جایگاه و منزلت حضرت هارون به حضرت موسی علیه السلام جانشینی در خصوص خانواده حضرت موسی علیه السلام نبود بلکه به اقتضای ﴿اخْلُفْنِی فِي قَوْمِي﴾ جانشینی در بنی اسرائیل بود پس جانشینی در بین امت برای امیرالمؤمنین علیه السلام قطعاً ثابت است.
مطلبی که از مجاهد در شأن نزول آیه: ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ [النساء (4): 59] نقل شده نیز به روشنی بر مدعای ما دلالت دارد.
[225/ 12] عن مجاهد في قوله تعالى: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ يعني [الذين] صدقوا بالتوحيد، ﴿و أَطِيعُوا الله﴾ يعني في فرائضه، ﴿ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ يعني في ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾، قال: نزلت في أمير المؤمنين [علیه السلام] حين خلّفه رسول الله [صلی الله علیه و اله] بالمدينة، فقال: أتخلفني على النساء والصبيان ؟ فقال: «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى حين قال له: ﴿أَخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ﴾. فقال الله: ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾، قال: [هو] علي بن أبي طالب، ولّاه الله الأمر بعد محمد [صلی الله علیه و آله] في حياته حين خلّفه رسول الله [صلی الله علیه و آله] بالمدينة، فأمر الله العباد بطاعته و ترك خلافه. (1)
پس مجاهد تصریح کرده که خدای تعالی مردم را فرمان به اطاعت از امیرالمؤمنین علیه السلام داده که این همان جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه است.
علاوه بر آن، در روایات متعدد و معتبر تصریح شده است که در آن هنگام امیر مؤمنان علیه السلام جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه بود.
خود ابن سعد پس از روایات گذشته روایتی معتبر نقل کرده که در آن آمده:
ص: 466
پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «چاره ای نیست یا من باید (در مدینه) بمانم یا تو.
[226/ 13] قال: و أخبرنا روح بن عبادة، قال: أخبرنا عون، عن ميمون، عن البراء بن عازب وزيد بن أرقم، قالا: لمّا كان عند غزوة جيش العسرة- و هي تبوك - قال رسول الله علیه السلام لعلي بن أبي طالب [علیه السلام]: «إنه لابدّ من أن أقيم أو تقيم»، فخلّفه فلمّا فصل رسول الله صلى الله عليه وسلم غازياً قال ناس: ما خلّف عليّاً إلّا لشيء كرهه منه، فبلغ ذلك عليّاً [علیه السلام] فاتبع رسول الله صلی الله علیه و آله حتى انتهى إليه، فقال له: «ما جاء بك يا علي» ؟! قال: لا يا رسول الله إلّا أني سمعت ناسا يزعمون أنك إنما خلفتني لشيء كرهته منّي، فتضاحك رسول الله صلى الله عليه وسلم و قال: «يا علي أما ترضى أن تكون منّي كهارون من موسى غير أنك لست بنبي» ؟! قال: بلى يا رسول الله، قال: فإنه كذلك». (1)
ابن حجر عسقلانی می نویسد: و إسناده قوي. (2)
در روایت معتبر دیگر تصریح به جانشینی آن حضرت در مدینه شده است:
[227/ 14] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا عبد الرزاق، أنبأنا معمر، عن قتادة و علي بن يزيد بن جدعان، قالا: حدّثنا ابن المسيب، حدّثنا ابن لسعد ابن مالك، حدّثنا عن أبيه، قال: دخلت على سعد فقلت: حديثا حدثنيه عنك حين استخلف رسول الله صلی الله علیه و آله عليا [علیه السلام] على المدينة، قال: فغضب فقال: من حدّثك به ؟! فكرهت أن أخبره أن ابنه حدثنيه فيغضب عليه، ثم قال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله حين خرج في غزوة تبوك استخلف علياً [علیه السلام] على المدينة، فقال علي [علیه السلام]: يا رسول الله ما كنت أحبّ أن تخرج وجهاً إلّا وأنا معك فقال: «أوما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى غير أنه لا نبي بعدي» ؟ (3)
ص: 467
عده ای از دانشمندان اهل تسنن حکم به صحت این روایت کرده اند، مانند حافظ زین الدین عراقی (متوفی 806) صالحی شامی (متوفی 942)، وصی الله ابن محمد عباس، احمد محمد شاكر. (1)
[228/ 15] و في رواية ابن إسحاق: لما نزل رسول الله صلی الله علیه و آله الجرف - طعن رجال من المنافقين في إمرة علي [علیه السلام] و قالوا: إنما خلفه استثقالاً فخرج علي [علیه السلام] فحمل سلاحه حتى أتى النبي صلی الله علیه و آله بالجرف فقال: يا رسول الله ما تخلفت عنك في غزاة قطّ قبل هذه؛ قد زعم المنافقون أنك خلفتني استثقالاً، فقال: «كذبوا، ولكن خلّفتك لما ورائي، فارجع فاخلفني في أهلي»، أفلا ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي» (2)
و عبارت: «طعن رجال من المنافقين في إمرة علي [علیه السلام]» صریح در امارت بر دیگران است.
ص: 468
[229/ 16] وروى ابن عساكر - بسنده - عن أبي الفيل، قال: لمّا خرج رسول الله صلى الله عليه و سلم في غزاة تبوك استخلف علي بن أبي طالب [علیه السلام] على المدينة.... (1)
ابن عبد البر (متوفی 463) این را صحیح ترین قول بلکه روایاتش را متواتر دانسته و می نویسد:
و خرج رسول الله صلی الله علیه و آله و ضرب عسكره على باب المدينة، و استعمل عليها محمد بن مسلمة، و قيل: بل سباع بن عرفطة، و قيل: بل خلّف عليها علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]، و هو الأثبت أن رسول الله صلى الله عليه و سلم خلّف عليا [علیه السلام] في غزوة تبوك فقال المنافقون: استثقله فذكر ذلك على رضی الله عنه [علیه السلام] لرسول الله صلى الله عليه و سلم - في خبر سعد - فقال: «كذبوا إنما خلّفتك لما تركت و رائي، فارجع فاخلفني في أهلي و أهلك؛ فأنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي». والآثار بذلك متواترة صحاح، قد ذكرت كثيرا منها في غير هذا الموضع. (2)
بلکه برخی از متعصبین متکلمین عامه - با آن که در دلالت حدیث منزلت و ... به مکابره پرداخته اند - جانشینی و استخلاف بر مدینه را پذیرفته اند، (3) و عده ای آن را در شرح حدیث منزلت به گونه ارسال مسلّمات نقل نموده اند. (4)
ص: 469
البته در منابع عامه در سبب نرفتن امیرمؤمنان علیه السلام به تبوک آمده: فإن رسول الله صلی الله علیه و اله خلفه على المدينة و على عياله بعده، و قال له: «أنت مني...». (1) شاید برخی از غرض ورزان از این روایات - که جانشینی بر خاندان را در کنار جانشینی بر مدینه ذکر کرده - سوء استفاده کرده و آن را تقطیع کرده باشند.
یا از کلام پیامبر صلی الله علیه و آله که - پس از شایعه گذشته منافقین - به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ﴿کَذَبُوا وَ لَکِنِّی خَلَّفْتُکَ لِمَا تَرَکْتُ وَرَائِی فَارْجِعْ فَاخْلُفْنِی فِی أَهْلِی وَ أَهْلِکَ﴾ جمله اخیر را گرفته و عموم «خلّفتك لما تركت ورائي» را نادیده گرفته باشند. (2)
ص: 470
ابن تیمیه - برخلاف برخی دیگر از متعصّبان - جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام در مدینه را پذیرفته ولی برای کم رنگ کردن این فضیلت می گوید:
[1] معلوم است که پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ گاه از مدینه بیرون نرفته جز آن که کسی را برای جانشینی خویش انتخاب فرموده است (پس جانشینی آن حضرت اختصاصی به علی علیه السلام ندارد).
[2] در غزوه تبوک فقط زنان کودکان و عاجزان و عده ای از منافقین باقی مانده بودند و از مردان کسی نمانده بود تا پیامبر صلی الله علیه و آله جانشینی بر آنان بگمارد، پس این جانشینی از موارد دیگر ضعیف تر هم بود [!!]
[3] این حدیث برای طیب خاطر امیرالمؤمنین علیه السلام ایراد شد که: جانشینی نقص نیست حضرت موسی نیز هارون علیه السلام را جانشین خود قرار داد.
[4] این سیاق فقط دلالت بر جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام عدم حضور پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه دارد پس از ویژگی های خاص علی نیست، و نظیر موارد یگر هم نیست چه رسد که برتر باشد [!!]
[5] در بسیاری از غزوات، کسانی جانشین حضرت در مدینه بودند که امیرالمؤمنین علیه السلام از آنان برتر است و آن جانشینی موجب برتری آنان نیست. آنان هم نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله مانند هارون نسبت به موسی علیه السلام بوده اند.
[6] بلکه جانشینی آنان مهمتر بوده به جهت خوف حمله دشمن به مدینه ولی در غزوه تبوک اصلاً کسی در مدینه نبود تا نیاز به جنگ با دشمن باشد[!!]
ص: 471
[7] اختصاص علی به این مطلب در این روایت مستفاد از مفهوم لقب است که ضعیف ترین مفهوم هاست [!!] (1)
[8] او در ادامه گفته: این حدیث دلالت دارد بر آن که پیامبر صلی الله علیه و آله جز در غزوه تبوک هیچ مورد دیگری چنین مطلبی را به علی نفرموده (که تو نسبت به من مانند جناب هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام هستی) (2)
[9] و نیز گفته: تشبیه علی به هارون [علیه السلام] بالاتر از تشبیه ابوبکر به ابراهیم و عیسی [علیه السلام] و تشبیه عمر به نوح و موسی [علیهما السلام] نیست؛ زیرا این چهار پیامبر صلی الله علیه و آله از هارون [علیه السلام] برترند بلکه هر یک از ابوبکر و عمر به دو پیامبر صلی الله علیه و آله تشبیه شده اند! (3)
.1 اگر پیامبر صلی الله علیه و آله برای مدت کوتاهی که بین مردم مدینه نیست کسی را بگمارد چگونه برای مدت طولانی پس از رحلتش به فکر امت نباشد؟!
2. گذشته از آن که کارگزارانی نیز در مدینه باقی مانده بودند، (4) چنان که تحت عنوان: «اهمیت جانشینی هنگام جنگ تبوک» گذشت، جمعیت منافقین کم نبوده و خطرشان به اندازه ای جدی بوده که پیامبر صلی الله علیه و آله نیاز به تعیین جانشین داشتند و بایستی او کسی باشد که مانند خود پیامبر صلی الله علیه و آله از عهده امور به خوبی برآید به شرحی که گذشت. (5)
ص: 472
و از آن چه در خطر منافقین گفته شد معلوم می شود که این جانشینی با همه موارد دیگر تفاوت داشته و اصلاً قابل قیاس با آن ها نیست.
3. بسیار مضحک است که کسی خیال کند جانشینی و استخلاف نقص است تا به استخلاف حضرت هارون توسط حضرت موسی علیه السلام رفع اشتباه شود، کسی که از نعمت خرد بهره مند باشد می داند که ابن تیمیه برخلاف اعتقاد خویش صحبت می کند و خودش هم این مطلب را قبول ندارد.
4. این سیاق به قرینه استثنای نبوت دلالت بر عموم منزلت دارد (لذا ابن تیمیه پاسخی هرچند بی جا و بی ربط - مثل بقیه موارد ! - نداشته که در برابر این استثنا بیان نماید) (1) و این منزلت مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام است و هیچ کسی را از آن بهره ای نیست آیا عجیب نیست که معاویه با آن همه عداوت و دشمنی این مطلب را پذیرفته (2) ولی ابن تیمیه آن را انکار می کند؟!
5. هیچ گاه پیامبر صلی الله علیه و آله برای هیچ کس چنین عبارتی را بکار نبرده اند و اصلاً آن ها چنین منزلتی نزد حضرت نداشته اند و این ادعا ادعایی بی جا است. و چنان که در واکنش آینده خواهد آمد خود اهل تسنن روایاتی را که در این زمینه نقل شده جعلی و ساختگی دانسته اند.
6. اگر در موارد دیگر خطر دشمن خارجی در کار بوده این جا خطر منافقین که دشمن داخلی بوده اند به شدت بیشتر بوده است، چنان که گذشت.
7. استدلال به مفهوم لقب نیست تا گفته شود ضعیف ترین مفهوم هاست بلکه احتجاج به آن است که این مطلب - مثل دیگر ویژگی ها و خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام- فقط دربارۀ آن حضرت نقل شده است و پیامبر صلی الله علیه و آله درباره هیچ
ص: 473
کس چنین مطلبی نفرموده اند. این کلام ابن تیمیه مانند آن است که کسی بگوید خدای تعالی فرموده: ﴿مُحَمَّدٌ رَّسُولُ الله ﴾ [الفتح (48): 29] و انتفای نبوت مسیلمه کذاب از آن فهمیده نمی شود مگر به مفهوم لقب ! آن چه ابن تیمیه و پیروانش در پاسخ بگویند همان جواب ما خواهد بود.
8. ان شاء الله موارد دیگر حدیث منزلت در عنوان جداگانه ای خواهد آمد و دروغ ابن تیمیه مثل روز روشن می گردد! (1)
9. شگفتا که استدلال شیعه به روایات مورد اتفاق فریقین پذیرفته نشود ولى انتظار داشته باشند که شیعه روایات جعلی و ساختگی آن ها را در فضائل خلفا بپذیرد!
یکی از روش های مقابله با حدیث منزلت آن بوده که مخالفان، حدیثی جعل کردند که (ابوبکر منّي بمنزلة هارون من موسى) يا (أبو بكر وعمر بمنزلة هارون من موسى) (2) ولى حتى مثل ذهبی متعصب و دیگران این روایت را تکذیب و راوی آن را دروغگو گفته اند. (3)
بعضی دیگر برای خالی نبودن عریضه گفته اند: پیامبر صلی الله علیه و آله در تبوک ابوبکر را برای امامت جماعت منصوب فرمود ! (4)
ص: 474
در برخی از نقل های حدیث منزلت آمده است: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم لعلى: «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي، ولو كان لكنته». (1)
یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله پس از حدیث فرمود: اگر قرار بود پس از من پیامبری باشد تو بودی.
* و نظیر آن در روایت شماره 1044 چنین آمده است که: «إنّ الله اصطفانی على الأنبياء، فاختارني واختار لي وصيّاً، واخترت ابن عمي وصيّي، يشد عضدي كما يشد عضد موسى بأخيه هارون، و هو خليفتي و وزيري، ولو كان بعدي نبي لكان علي نبياً ولكن لا نبوّة بعدي». پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ... علی جانشین و وزیر من است و اگر قرار بود پس از من پیامبری باشد آن پیامبر علی بود، ولی دیگر پس از من نبوتی نیست. (2)
1. بسیاری از مخالفان بخش دوم روایت را نقل نکرده اند.
2. راوی روایت اول را تضعیف نموده و او را دروغگو معرفی کرده اند. (3)
3. برای عمر روایتی جعل نمودند که اگر قرار بود پس از من پیامبری باشد عمر بود و.... البته اهل تسنن آن را منکر و غیر قابل قبول دانسته اند. (4)
ص: 475
حریز بن عثمان ناصبی از راویان مشهور (1)- حدیث را تحریف کرده و گفته: راوی اشتباه شنیده آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده - العیاذ بالله - این بوده که: (أنت منّي بمنزلة قارون من موسى). إسماعيل ابن عیاش از او پرسید: تو این مطلب را از کجا می گویی؟ گفت: از ولید بن عبدالملک شنیدم که آن را بر فراز منبر گفت ! (2)
* برخی از موارد صدور حدیث منزلت (3)
غیر از غزوه تبوک در موارد دیگری نیز حدیث منزلت بر لبان مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله جاری شده از اولین روز اظهار رسالت تا روز غدیر! این مطلب قرینه بسیار مهمی برای فهم مراد از حدیث - یعنی عموم منزلت- است.
پیش از این گذشت که سعید بن مسیب به سعد بن ابی وقّاص گفت: أنتَ سمعت هذا من رسول الله صلی الله علیه و آله؟ قال: نعم لا مرّة ولا مرتين يقول ذلك لعلىّ علیه السلام (4) سعيد بن مسیب گوید: از سعد بن ابی وقاص پرسیدم: تو خودت حدیث منزلت را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟! گفت آری؛ نه یک بار و دو بار (بلکه بارها شنیدم که) این مطلب را به علی علیه السلام فرمود.
بنابر نقل اهل تسنن امام صادق از پدرانشان علیهم السلام روایت فرمودند که پیامبر صلی الله علیه و آله
ص: 476
در ده موضع حدیث منزلت را ایراد فرمود. (1) عمده این موارد در منابع فریقین آمده است. (2)
بنابر روایات ما پیامبر صلی الله علیه و آله در اولین روزی که رسالت خویش را اعلام نمود فرمود: «کدام یک از شما با من بیعت می کند تا برادر وزیر و تنها وارث من بوده و نسبت به من مانند جناب هارون به حضرت موسی علیه السلام باشد»؟ (3)
* پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام عقد اخوت به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «یا علی تو برادر من و نسبت به من مانند جناب هارون به حضرت موسی علیه السلام هستی...» (4)
* در آینده خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله پس از سدّ الأبواب خطبه ای خوانده و در ضمن آن فرمود: «خداوند به حضرت موسی و برادرش هارون علیه السلام وحی فرمود که برای قوم خود در مصر خانه هایی فراهم نموده آن را روبه روی یکدیگر قرار دهید و نماز بگزارید و به حضرت موسی فرمان داد که در آن مسجد کسی
ص: 477
سکونت و نکاح نداشته باشد جز هارون و نسلش. و علی نسبت به من هارون است نسبت به مانند حضرت موسی [علیه السلام]) (1)
[230/ 17] قریب به این مطلب را ابن عساکر دمشقی (متوفی 571) از جابر نیز روایت کرده است. (2)
پس از فتح خیبر، پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: «ای علی، اگر (خوف آن) نبود که گروهی از امتم دربارۀ تو مطلبی را بگویند که مسیحیان در مورد حضرت عیسی علیه السلام گفتند در فضیلت تو چیزی می گفتم که بر جماعتی از مسلمانان نگذری مگر آن که خاک زیر پایت و زیادی آب وضویت را برای تبرک و استشفا بردارند. ولی برای تو همین کافی است که تو از من هستی و من از تو تو از من ارث می بری و من از تو، تو نسبت به من بسان هارون نسبت به موسی علیه السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست...» (3)
[231/ 18] امیرالمؤمنین علیه السلام، جناب جعفر بن ابی طالب علیه السلام و زید - پسرخوانده پیامبر صلی الله علیه و آله - هر کدام می خواستند سرپرستی دختر حضرت حمزه علیه السلام
ص: 478
را بر عهده بگیرند. پیامبر صلی الله علیه و آله داوری نمود که [چون خاله به منزله مادر است خاله اش - همسر جناب جعفر - از او نگهداری نماید و فرمود]: «ای جعفر تو او را همراه خود ببر که سزاوارترین آن ها هستی». پس از آن فرمود: «ای زید تو مولای ما (یعنی آزاد شده ما) هستی و من مولا و آزاد کننده تو». و به جناب جعفر فرمود: «تو در شکل و شمایل و خُلق و خوی به من شباهت داری». و درباره علی علیه السلام فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی علیه السلام هستی جز آن که از پیامبری بهره ای نداری». (1)
صدور حدیث منزلت پیش از حرکت به سوی غزوہ تبوک، بیشترین روایات را به خود اختصاص داده است. (2)
[232/ 19] ابن عباس می گوید پیامبر صلی الله علیه و آله به ام سلمه فرمود: این علی بن ابی طالب است، گوشت او گوشت من و خون او خون من است، پس او نسبتِ به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام است جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود. (3)
ص: 479
بنابر روایت شیعه، پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام مبارزه امیرالمؤمنین علیه السلام در میدان نبرد نیز عبارت گذشته را بیان فرموده است. (1)
* در آینده به نقل از عمر بن الخطاب خواهد آمد که سه ویژگی در علی وجود دارد که اگر من یکی از آن ها را داشتم از آن چه خورشید بر آن می تابد برایم بهتر بود من با ابوبکر و عده ای از اصحاب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم که دست برشانه علی زد و فرمود:
تو اولین مؤمن و اولین مسلمان هستی تو نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی هستی. (2)
[233/ 20] پیامبر صلی الله علیه و آله در ضمن خطبه غدیر فرمود: ﴿عَلِیٌّ مِنّی کَهارونَ مِن
ص: 480
موُسي، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ....﴾. (1)
و بنابر روایات ما فرمود: ﴿إِنَّ جَبْرَئِیلَ علیه السلام هَبَطَ إِلَیَّ مِرَاراً ثَلَاثاً یَأْمُرُنِی عَنِ السَّلَامِ رَبِّی- وَ هُوَ السَّلَامُ- أَنْ أَقُومَ فِی هَذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ کُلَّ أَبْیَضَ وَ أَسْوَدَ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی وَ الْإِمَامُ مِنْ بَعْدِی الَّذِی مَحَلُّهُ مِنِّی مَحَلُّ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ [من] بَعْدَ اللهِ وَ رَسُولِهِ﴾ (2)
مضمون حدیث منزلت در ضمن روایاتی دیگر نیز نقل شده است، (3) مانند:
[234/ 21] عن [مولانا الامام] جعفر الصادق عن آبائه، عن علي بن أبي طالب رضي الله عنهم [علیهم السلام] قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «يا علي أنت مني بمنزلة شيث من آدم، و بمنزلة سام من نوح، و بمنزلة إسحاق من إبراهيم، كما قال تعالى: ﴿وَ وَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ...﴾ إلى آخر الآية [البقرة (2): 132]، و بمنزلة هارون من موسى، و بمنزلة شمعون من عيسى، و أنت وصيي و وارثي».
﴿أنت أَقْدَمُهُمْ سِلْماً وَأَكْثَرُهُمْ عِلْماً وَأَوْفَرُهُمْ حِلْماً وَأَشْجَعُهُمْ قَلْباً وَأَسْخَاهُمْ كَفّاً ، وأنت إمام أمتي، و قسيم الجنة والنار بمحبتك يعرب الأبرار مِنَ الفُجّارِ، و یُمَیَّزُ بين المُؤمِنینَ وَالمُنافِقینَ والكفار﴾ (4)
[235/ 22] عن أبي ذر، قال: رأيت رسول الله صلى الله عليه و سلم آخذا بيد على فيقول: «يا علي أنت أخي، وصفيي، و وصيي، و وزيري، و أميني، مكانك منّي مكان هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي، من مات وهو يحبك ختم الله عزّو جلّ له بالأمن
ص: 481
والايمان، ومن مات يبغضك لم يكن له نصيب من الإسلام. (1)
[236/ 23] وروی ابن عساكر بسنده عن سعد بن مالك أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال لعلي: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي، سالم إلا أنه لا نبي بعدي، سالم الله من سالمته، و عادى من عاديته». (2)
که جمله اخیر نیز قرینه مناسبی برای تأیید برداشت شیعه از روایت است.
در ضمن روایتی آمده که پس از ولادت امام مجتبی علیه السلام، جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و عرضه داشت خدای عزوجل به شما سلام می رساند و می فرماید: چون منزلت علی علیه السلام نسبت به شما مانند جایگاه هارون به حضرت موسی علیه السلام است؛ نام فرزند او را برای فرزندت انتخاب نما... لذا او را حسن نامید. (3)
انس گوید: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودم که فرمود: «الان وارد می شود» عرض کردم: چه کسی؟ فرمود: «آقای مسلمانان امیرمؤمنان بهترین اوصیا و سزاوارترین مردم به پیامبران»، علی علیه السلام وارد شد حضرت به ایشان فرمود: «آیا خوشنود نیستی که نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام باشی»! (4)
ص: 482
پیشگفتار...16 - 7
بخش اول: حکمت اهتمام به فضائل و مناقب...17- 36
تأثير ذكر فضائل در الگوسازی...17
نقش فضائل در سرنوشت رهبری جامعه و شناخت حق از باطل...18
آگاهی از تاریخ تحریف نشده...19
تأثیر نقل فضائل در گرایش مردم به اهل بیت علیهم السلام...20
فهم صحیح آیات قرآن...24
امیر مؤمنان علیه السلام محور فضائل در قرآن...25
امتیاز خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله...25
سبقت در ایمان و بندگی...27
هجرت جهاد و فداکاری...28
استقامت و پایداری...29
علم و دانش و تفقه در دین...30
برخی از آثار زیانبار تحریف فضائل...30
محبت شجره ملعونه جایگزین محبت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله...31
صلوات ناقص و نادیده گرفتن فضیلت مهم خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله...36
ص: 483
بخش دوم: کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن...64 - 37
آثار حاکی از کثرت فضائل امیرمؤمنان علیه السلام...37
برخی از کلمات و روایات فضائل که عدد در آن ذکر شده...44
کلماتی از بزرگان اهل تسنن در کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام...50
بخش سوم: برخی از ابواب و کتب اختصاصی عامه در فضائل...86 - 65
برخی از ابواب فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام در کتب معتبر عامه...65
برخی از کتب اختصاصی عامه در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام...69
برخی از کتب اختصاصی عامه در فضائل اهل بیت علیهم السلام...76
برخی از کتب اختصاصی شیعه در فضائل به نقل از عامه...81
بخش چهارم: چهل فضیلت امیر مؤمنان علیه السلام از احادیث معتبر عامه...1552 - 85
1. علی علیه السلام بهترین خلق خدا...85
سند روایت...86
تأليفات مستقل در حدیث طیر...95
مفاد حدیث...96
اهمیت روایت طیر...96
واکنش مخالفان...97
واکنش اول: کتمان حديث...98
واکنش دوم: ایجاد شک و تردید...100
واکنش سوم: انکار و تکذیب بی جا...100
واکنش چهارم: اشکال در حدیث به جهت متن شناسی...103
واکنش پنجم: برخورد با ناقلان...105
الف) برخورد با حافظ ابن سقا...105
ب) مخالفت با حاکم نیشابوری...106
واکنش ششم: اشکالات سندی...108
واکنش بخاری نسبت به حدیث طیر...110
ص: 484
حافظ ذهبی و حدیث طیر...112
واکنش هفتم: تحریفات لفظی روایت طیر...115
واکنش هشتم: تحریفات معنوی روایت طير...116
واكنش نهم: ایرادهای بنی اسرائیلی و ادعاهای بی جا...118
واکنش دهم: جعل روایت در برابر حدیث طیر...123
شواهد حدیث طير...128
الف) محبوب تر بودن امیرالمؤمنین علیه السلام نزد خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله...128
کلماتی از صحابه و...146
ب) برتری مقام و رتبۀ امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران...153
تذکر چند نکته...186
2. حق با علی علیه السلام است...189
اسناد روایات...190
روایت با تعابیر دیگر...191
واکنش: انکار بی جا...198
شواهدی دیگر...199
تذکر چند نکته...221
3. قرآن با علی علیه السلام است...225
سند روایت...225
مفاد روایت...226
4. علی علیه السلام سرپرست مؤمنان پس از پیامبر صلی الله علیه و آله...231
سند روایت...232
شواهد قوی و معتبر با مضمونی مشترک...236
الف) تکمیل روایت عمران بن حصین به حديث بريدة...236
ب) روايت وَهْب بن حمزه...238
ج) شواهد دیگر...240
مفاد روایت...240
واکنش مخالفان...242
واکنش اول: انکار اعتبار روایت و ساختگی دانستن آن...242
ص: 485
واکنش دوم: القای شبهات...244
واکنش سوم: تحریف لفظی به حذف عبارت های مهم...248
واکنش چهارم: تحریف معنای حدیث...249
واکنش پنجم: منکّر دانستن حدیث...249
واکنش ششم: کتمان حدیث توسط بخاری و مسلم...251
واکنش هفتم: جعل حدیث...251
واکنش هشتم: نادیده گرفتن روایت عمران بن حصين...252
5. حدیث غدیر و جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام...255
خلاصه قضیه غدیر به روایت طبرانی (متوفی 360)...256
حدیث غدیر و مضمون های مشابه آن با اسناد صحیح در مصادر اهل تسنن...259
المصنف ابن أبي شيبة (متوفی 235)...260
مسند اسحاق بن راهويه (متوفی 238) (استاد بخاری)...262
مسند احمد بن حنبل (متوفی 241)...263
سنن ابن ماجة قزويني (متوفی 273)...279
سنن ترمذی (متوفی 279)...280
كتاب السنة ابن ابی عاصم (متوفی 287)...281
البحر الزخار: مسند ابوبکر بزار (متوفی 292)...283
خصائص و سنن نسائی (متوفی 303)...287
مشكل الآثار أبو جعفر طحاوی (متوفی 321)...292
امالی محاملی (متوفی 330)...292
صحيح ابن حبان (متوفی 354)...294
معجم های طبرانی (متوفی 360)...295
مستدرك حاكم نيشابوری (متوفی 405)...301
الاستيعاب ابن عبد البر (متوفی 463)...305
الأحاديث المختارة ضياء الدين مقدِسی (متوفی 643)...306
روایاتی معتبر به نقل و تأیید ذهبی...313
اشاره به مفاد روایات غدیر...316
مناشده به حدیث غدیر...327
کلماتی از اعیان اهل تسنن درباره سند حدیث غدیر...330
برخی از تألیفات مستقل در اسناد حدیث «من كنت مولاه فعلی مولاه»...337
ص: 486
ناقلان حدیث غدیر در طول قرن های گذشته...338
چند پرسش...339
واكنش مخالفان غدير...346
واکنش اول: حذف و کتمان حدیث غدیر...347
برخورد بخاری با حدیث غدیر...348
الف) كتمان...348
ب) تضعیف برخی از اسناد حدیث غدیر...349
ج) حذف حدیث غدیر...351
نمونه هایی دیگر از حذف و کتمان حدیث غدیر...354
واکنش دوم: انکار صحت و تواتر حدیث غدیر (تضعیفات سندی)...357
تناقض و سردرگمی ملا علی قاری...364
واکنش سوم: القای شبهه در قضیه غدیر و اشکال در متن حدیث...366
1. انکار همراهی امیرالمؤمنین علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله در بازگشت از حجة الوداع!...366
2. انکار اعلام ولایت در غدیر...367
3. اشکال در بخش: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» به توهمات بی جا...369
4. اشکال در بخش: «اللهم انصر من نصره» با شبهات واهی...373
5. استدلال به غدیر یعنی اجماع امت بر گمراهی...375
6. چرا با وجود حدیث غدیر کار به نزاع کشید ؟!...376
7. چرا امیرالمؤمنین علیه السلام به حدیث غدیر احتجاج نفرمود؟!...379
8. ادعای شهادت تاریخ بر مقصود از حدیث غدیر!...382
واکنش چهارم: تحریفات لفظی...382
واکنش پنجم: تحریفات معنوی (شبهاتی دربارهٔ دلالت حدیث غدير)...385
1. تحريف معنای حدیث به تحریف علت صدور...385
2. «مَفعل» به معنای «اَفعل» نیست...386
3. حمل «مَولی» بر معنای «اَولی» محذور دارد...387
4. ولایت به معنای دوستی است !...392
5. ولایت به معنای نصرت و یاری است !...392
6. «مولی در حدیث غدیر» به معنای اولی به پیروی است !...393
7. ممكن است مراد از «مولی» «أولى بالمحبة» يا «أولى بالتعظيم» باشد!...395
8. تأویل معنای «مولی» و تفسیر عرفانی برای آن...397
پاسخی مشترک برای همه موارد گذشته در دلالت حدیث غدیر...398
ص: 487
9. تحریف معناى «ألست أولى بكم من أنفسكم»!...401
10. توجيه: «وال من والاه وعاد من عاداه» و ادعای اجتهاد برای صحابه... 406
استفاده مطلب از بیان البانی...410
بازنگری اجتهاد مخالفان اهل بیت علیهم السلام...411
11. ادعای ابهام (کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و دلالت روشن بر مدعای شیعه ندارد)...412
12. تحریف معنای واقعه غدیر...419
نکته: لزوم سکوت از معنای حدیث غدیر!...419
واکنش ششم: سعی در کم رنگ نشان دادن حدیث غدیر...420
واکنش هفتم: جعل روایت در برابر حدیث غدیر!...422
واکنش هشتم: تحریف لفظی به افزودن «و أزواجي أمهاتهم»...424
واکنش نهم: به دست فراموشی سپردن غدیر!...425
ابن تیمیه حرّانی در پیشگاه عدالت...426
اعتراف به حقیقت!...430
نزول آیه تبلیغ در غدیر...431
پرسش از ولایت در قیامت!...434
6. حدیث منزلت...435
اعتبار سند حدیث...436
تأليفات مستقل در حدیث منزلت...437
دلالت حديث...438
مبهم نبودن وجه تشبیه در حدیث منزلت...440
تذکر چند مطلب مهم...441
مطلب اول: تصریح به جانشینی در حدیث منزلت...441
مطلب دوم: پیروی از هارون امت برای رهایی از گمراهی!...442
مطلب سوم پرسش، تعجب، اعتراض و... قرائن فهم مدلول حدیث منزلت...443
واکنش مخالفان...446
واکنش اول: فرمان به کتمان حدیث...446
واکنش دوم: خدشه در صحت و حجیت حدیث منزلت...446
واکنش سوم: انکار تواتر حدیث منزلت...447
واکنش چهارم: تحریف لفظی: حذف استثنا از روایت...447
واکنش پنجم: کتمان حذف و انکار قرائن داخلی...447
ص: 488
واکنش ششم: تحریف معنوی: توجیهی رکیک برای حدیث...452
واکنش هفتم: تحریف معنوی: توجیهی دیگر در معنای روایت...453
واکنش هشتم: تحریف لفظی: افزودن «في أهلي» به روايت !...454
واکنش نهم: خدشه در دلالت به انکار عموم منزلت...455
واکنش دهم: مناقشه های دیگر در دلالت حدیث و پاسخ های دندان شکن !...455
اهمیت جانشینی هنگام جنگ تبوک...460
واکنش یازدهم: ادعای شهادت تاریخ بر مقصود از حدیث منزلت!...463
واکنش دوازدهم: انکار جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام در غزوه تبوک!...464
واکنش سیزدهم: تلاش برای کم رنگ کردن حدیث منزلت...471
واکنش چهاردهم: جعل روایت منزلت برای دیگران...474
واکنش پانزدهم: برخوردهای مختلف با عبارت: «ولو كان لكنته»...475
واکنش شانزدهم: جسارت نواصب...476
برخی از موارد صدور حدیث منزلت...476
1. يوم الإنذار...477
2. هنگام عقد اخوت...477
3. هنگام بستن درب خانه صحابه به مسجد...477
4. پس از فتح خیبر...478
5. هنگام تعیین سرپرست برای دختر حضرت حمزة علیه السلام...479
6. پیش از غزوه تبوک...479
7. خطاب به اُمّ سلمة...479
8. هنگام مبارزه امیرالمؤمنین علیه السلام...480
9. نزد جماعتی از صحابه...480
10. پس از حجّة الوداع، در غدیر خم...480
فهرست...483
ص: 489