گنجینه معارف جلد 3

مشخصات کتاب

گنجینه معارف

جلد سوم

نویسنده : محمد اهتمام

ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری

ص: 1

اشاره

ص: 2

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ اَلْرَحیمْ

ص: 3

ص: 4

فهرست

مقدمه.......... 11

نظارت الهی نبوت حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم).......... 13

گفتگو امام سجاد (علیه السلام) و خضر نبی (علیه السلام).......... 13

برهان خلقت.......... 14

برزخ بعد از مرگ.......... 15

عالم قیامت.......... 16

فلسفه رجعت.......... 17

اهمیت روزه.......... 18

نماز جماعت.......... 18

احکام خمس.......... 19

غیبت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف).......... 20

در اثبات امامت.......... 21

عدل.......... 21

اثبات توحید.......... 22

هشدار دادن.......... 23

نوزاد و میت.......... 23

تواضع در برابر تهی دستان.......... 24

قضیه گمرک چی و شیعه شدنش.......... 25

ص: 5

مرد کور و زن زشت رو.......... 26

دربیان عیب پوشی.......... 27

صوفی گری و درویشان.......... 28

صبر ایوب پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم).......... 28

سؤال یکی از پیغمبران از خداوند.......... 29

درباره صله ارحام.......... 30

در ثواب تلاوت قرآن.......... 31

در علم اخلاق.......... 32

در بیان علم و مجلس علم.......... 32

تفکر در عجایب خلقت.......... 33

در عجایب صورت آدمی.......... 34

در عجایب معده و دست ها.......... 34

در عجایب پاهای انسان.......... 35

در عجایب زمین و کوه ها و گیاه ها.......... 36

تفکر در عجایب درختان و حیوانات.......... 37

در عجائب دریا ها عجایب هوا و عالم بالا.......... 37

در گردش خورشید و ماه و سیاره ها.......... 38

خوف و ترس.......... 39

فضیلت کم خوری.......... 40

نصایح لقمان حکیم به فرزندش.......... 40

در خصوصیت ازدواج.......... 41

کمک به زیر دستان.......... 42

سخن چینی از همه چیز بدتر است.......... 43

ص: 6

دادرسی سلطان ملک شاه.......... 44

داستان یکی از فرزندان هارون الرشید.......... 44

نماز و اعمال خدا پسندانه.......... 45

انسان ها بعد از مرگ.......... 46

در آخر عاقبت انسان.......... 47

مرد معصیت کار.......... 47

داستان یوسف و زلیخا.......... 48

در آداب زیارت خانه خدا.......... 49

تفاوت انسان و حیوان.......... 50

داستان مرد عابد و مرد گنهکاری.......... 51

درمورد غفلت از نماز واجب.......... 51

حکایت عنوان بصری.......... 52

انسان نیرومند و ضعیف.......... 53

داستانی از عمر بن عبد العزیز.......... 53

شخصیت مالک اشتر.......... 54

فرزدق شاعر معروف.......... 55

عثمان ملعون.......... 56

عاقبت زندگی زبیر.......... 57

ارزش وجود انسان.......... 57

بلای تکبر.......... 58

بی اعتنائی به تعریف و تمجید دیگران.......... 59

غیبت و آثار شوم آن.......... 60

پیشگویی مهم از مولا امیر المؤمنین (علیه السلام).......... 61

ص: 7

درباره بی سواد اینکه غلو می کنند.......... 61

گنج پایان ناپذیر به نام قناعت.......... 62

دوستان پر تکلف.......... 63

باران.......... 64

برداشتی کوتاه از آیۀ « اصبروا و صابروا و رابطوا ».......... 64

هزار و سه نصیحت.......... 65

تشخیص انسان خوب و بد.......... 65

داستانی زیبا از مرحوم میرزای قمی (قدس سره).......... 66

پدر مرحوم مقدس اردبیلی.......... 67

داستان شخص بحرینی.......... 69

قضیه ای پس از فوت علامه امینی(قدس سره).......... 71

اثر شیر پاک در فرزند.......... 72

از سخنان گهربار امیرالمؤمنین (علیه السلام).......... 73

جنازۀ سه بزرگوار در شب به خاک سپرده شد.......... 73

شرابخواری که در عالم بیهوشی مکافات بدی خود را دید.......... 74

ابوحنیفه در خدمت امام صادق (علیه السلام).......... 75

از معجزات امام رضا (علیه السلام).......... 76

لطف و گذشت امام رضا (علیه السلام).......... 77

یکی از معجرات امیرالمؤمنین (علیه السلام).......... 78

از معجزات امام رضا(علیه السلام).......... 79

ایثار در زندگی.......... 80

داستان حضرت دادود(علیه السلام).......... 82

داستان جوان و راهب.......... 82

ص: 8

مشاهدات پیامبر  در معراج.......... 84

داستانی از علامه امینی.......... 84

شیعه شدن یهودی.......... 85

سرنوشت آقای طیب.......... 86

سید قوام و زن فاحشه ای در تهران.......... 87

داستان پیرمردی در زمان هارون الرشید ملعون.......... 88

خوشحال کردن حیوان.......... 89

خانه ای در بهشت.......... 90

درس توحید شناسی.......... 91

میرداماد و دختر شاه عباس.......... 92

داستان ابوایوب انصاری.......... 93

عاقبت کار انسان ها یا خیر است یا شر.......... 94

داستان علی بن حاتم.......... 95

سؤال از امام رضا(علیه السلام).......... 95

ادرار حیوانات حلال گوشت.......... 96

داستان سه نفر غریب در شهر مدینه.......... 96

نصایح لقمان حکیم به فرزندش.......... 97

از کرامات آقای بهلول.......... 98

عابد زنبیل باف.......... 98

متخصص چشم پزشک.......... 99

در احوال ملا نراقی و درویش.......... 101

در احوالات کشیکچی یا هالو.......... 103

داستانی زیبا 106

ص: 9

داستان مرحوم علامه شیخ محمد تقی جعفری.......... 107

صبر حضرت ایوب پیغمبر(علیه السلام).......... 108

گوشه ای از معجزات حضرت رضا (علیه السلام).......... 109

یکی دیگر از معجزات حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام).......... 110

داستان زوار امام رضا(علیه السلام)و شخصی به نام محمد علی مرادی از رهنان.......... 111

شخص مبتلا به گلو درد که حضرت رضا (علیه السلام)او را در خواب شفا داد.......... 112

یک داستان.......... 113

در احوالات سعد بن معاذ در موقع مرگ.......... 113

درباره سه خصلت مذموم.......... 115

در احوالات ملا هادی سبزواری.......... 116

داستان پیرمردی که خدمت امام محمد باقر (علیه السلام)رسید.......... 117

در فوائد نماز جماعت و اول وقت خواندن.......... 119

از فرمایشات حضرت علی(علیه السلام)درباره تکبر.......... 120

فرمایشات امام سجاد (علیه السلام).......... 121

درباره زنی در زمان حضرت داود (علیه السلام).......... 122

داستان حضرت یونس(علیه السلام)در شکم ماهی.......... 123

چند سؤال و جواب از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم).......... 124

دوبیتی ها.......... 127

ص: 10

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خدای جهان آفرین *** جهان آفرین را هزار آفرین

*****

نام من باشد محمدفامیل نیکم اهتمام *** بچه رهنان پیرو خط امام

دستم بزیر خاک چوخواهد شدن تباه *** باری بیادگار نوشتم خط سیاه

روزیکه چرخ برمن مسکین جفا کند *** در زیر خاک بند ز بندم جدا کند

یا ربّ تو نگاه دار تو ایمان آن کسی *** کین خط بخواند و بر من مسکین دعا کند

اما بعد چنین گوید : محمد بن عباس مجموعه ای که پیش روی شما خوانندگان عزیز می باشد نام آن را «گنجینۀ معارف » گذاشتم که در سه مجلّد می باشد و این جلد سوم می باشد . این کتاب را در دسترس دوستان و محبین اهل بیت عصمت و طهارت ع قرار می دهم که حقیر را از دعای خیر فراموش ننمایند . امیدوارم که از مطالب این کتابه بهره های وافی و کامل برده شود و ذخیره ای برای آخرت باشد .

الاحقرمحمد اهتمام

ص: 11

اشعاری از آقای اهتمام

من که از خاک پاک ایرانم *** بهر حفظ وطن دهم جانم

شهر رهنان که زادگاه من است *** سال هائیست در صفاهانم

همچو اجداد و هم وطنهایم *** تابع شرع و دین و قرآنم

شهر رهنان شهر افتخار من است *** چونکه شهر مدرسان خوانم

اهتمام خدا ست بر من یار *** پای بندم بدین و ایمانم

*****

گرکنی سرکوب نفس خویش را *** می کنی از دل برون تشویشرا

نفس سرکش همچو مار زهردار *** دارد از بهرت مهیا نیش را

کن تفکر چیره شوبر نفس خویش *** حق پسندد شخص نیک اندیش را

حق تو را یاری کند ای اهتمام *** گربر آری حاجت درویش را

ص: 12

نظارت الهی نبوت حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)

پیامبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)آخرین پیامبر الهی است که طبق عقیده ما مسلمانان از همه انبیا بالاتر و والاتر و از هر جهت اشرف و افضل پیامبران است دین او کامل ترین دین است و تا روز قیامت قدرت اداره جامعه بشری را خواهد داشت و به همین دلیل به رغم همه موانعی که بر سر راه داشته و دارد جهانی خواهد شد خداوند پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه آئین ها غالب گرداند هرچند مشرکان خوش نداشته باشند . در مدت 23 سال نبوت پیامبر اسلام بیش از چهار هزار معجزه از ایشان صادر شده چنانچه تاریخ نویسان نیز آن را بیان کرده اند معجزه زنده جاوید و مهم آن حضرت، قرآن شریف است .

پیامبر گرامی دعوت خود را با قرآن کریم آغاز کردند و با صراحت تمام همه مردم از عرب و غیر عرب دانشمند و غیر دانشمند فصیح و فصیح ادیب و غیر ادیب قانون گذار و غیر قانون گذار را به مقابله به مثل دعوت فرمودند خداوند متعال به حضرت فرمودند: به مردم بگو: اگر جن و انس گرد آیند و بخواهند مانند این قرآن را بیاورند نمی توانند هرچند یکدیگر را کمک کنند .

گفتگو امام سجاد (علیه السلام) و خضر نبی (علیه السلام)

امام سجاد(علیه السلام)فرمودند: از منزل خارج شدم تا به دیوار مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدم ناراحت و غمناک بر آن تکیه زدم ناگهان مرد سفید پوشی را در مقابل خود دیدم که به من نگاه می کند.

ص: 13

گفت: چرا آنقدر غمناک و حزین هستی آیا غصه دنیا را می خوری؟ خداوند روزی همه انسان ها را چه خوب و چه بد البته در سایه تلاش و کوشش می دهد.

گفتم : غصه دنیا را نمی خورم و همانطور که شما می گویی خداوند روزی همه را مقدّر کرده است.

گفت: غصه آخرت را می خوری در مورد آخرت وعده خداوند راست است و آن خداوند مالک قادر قاهر در آن روز حکم خواهد کرد.

گفتم: غصه آخرت را هم نمی خورم و حرف شما درمورد آخرت هم صحیح است.

گفت: پس از چه ناراحتی؟

گفتم: من از فتنه عبد الله بن زبیر و عوارض آن برای مردم و دین بیم ناکم .

امام سجاد(علیه السلام)فرمودند: آن مرد خندیدند و گفتند: ای علی بن الحسین! آیا دیده ای که کسی بر خدا توکل کند و خداوند او را کفایت نکند.

گفتم: نه .

گفت: آیا دیده ای کسی از خداوند چیزی بخواهد و خداوند به او ندهد؟

گفتم: نه. سپس آن مرد از نظرم غائب شد . در این روایت مرد سفید پوش حضرت خضر نبی(علیه السلام)بوده است .

برهان خلقت

نوزاد در رحم مادر دارای چشم، گوش، زبان، جهاز هاضمه، قلب و بسیاری اعضای دیگر است. ولی این اعضای برونی و درونی برای او در شکم

ص: 14

مادر فایده کاملی ندارند. بنابراین وجود اعضا و جوارح دلیل روشنی است بر اینکه نوزاد برای رحم مادر خلق نشده است و شکم مادر برای او تنها جای پرورش ابتدایی و رسیدن به کمال برای حضور در ظرفی دیگر است. او را در مکانی تنگ و تاریک و پر رنج قرار داده اند تا برای زندگی در جهانی که بتواند از این اعضا استفاده کند آماده شود. پس از تولد و استفاده از این ابزار معلوم می شود که چیزهای دیگری نیز هست که در این جهان امکان رسیدن به آن ها نیست مثل زندگی ابدی و بدون رنج و شادی های بدون غم ارضای غریزه های جنسی بدون ملامت و بدون سر خوردگی و بدون تبعات سلامتی بدون مرض جوانی بدون پیری قوت بدون ضعف رسیدن به معنویات رفع جهل و عجز کنار رفتن حجاب های ظلمانی یقین مطلق مدینه فاضله محیطی که در آن زذالت، حسد، کینه و تکبر وجود نداشته باشد محیطی بدون ظلم و معصیت امید واقعی انسان است .

برزخ بعد از مرگ

منزل اول بعد از مرگ عالم برزخ است که خود دارای منازلی است: منزلی در وقت مرگ، منزلی در قبر، و منزلی نیز تا روز قیامت .

برزخ در لغت به معنای چیزی که در میان دو شیئی قرار می گیرد به همین جهت عالمی که میان دنیا و آخرت قرار گرفته برزخ گفته می شود. عالم برزخ را عالم قبر یا عالم ارواح نیز می نامند. زمانی که مرگ یکی فرا رسید می گوید: ای پروردگار من ! مرا باز گردان شاید در آنچه ترک کردم عمل صالحی انجام دهم این سخنی است که او به زبان می گوید و پشت سر آن برزخی است تا

ص: 15

روزی که برانگیخته می شود. بنابراین در اصل وجود عالم برزخ بحثی نیست اما در اینکه زندگی برزخی چگونه است باید گفت روشن ترین تصویری که از زندگی در عالم برزخ وجود دارد این است که روح انسان پس از پایان زندگی این دنیا و ویران شدن جسم فعلی در اجساد لطیفی قرار می گیرد که از عوارض و خصوصیات جسم فعلی و مادی بر کنار است چون شبیه همین جسم است .

عالم قیامت

منزل دوم بعد از مرگ، عالم قیامت است که این عالم نیز منزلی است منزل نفخ صور منزل اجتماع تمام انسان ها منزل حساب رسی به اعمال انسان ها منزل تحویل دادن نامه اعمال خوبان و بد کاران، منزل شفاعت ، منزل عبور انسان ها از روی صراط و سپس جای گرفتن در منزل ابدی بهشت برای نیکوکاران و جهنم برای بدکاران در قرآن شریف درباره هر یک از این منزل آیات فراوانی وجود دارد. پس کسی که نامه اعمالش را به دست راست او بدهند فریاد می زند نامه اعمال مرا بگیرید و بخوانید اما کسی که نامه اعمال او را به دست چپش می دهند می گوید: ای کاش! هرگز نامه اعمالم را به من نمی دادند و او وارد جهنم می شود این امری است حتمی و قطعی سپس آن ها را که تقوا پیشه کردند از آن رهائی می بخشیم و ستمگران را به کیفر اعمال می رسانیم اما آن کسی که طغیان کرده و زندگی دنیا را مقدم داشته جایگاه او دوزخ است و آن کسی که از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوا باز دارد جایگاه او بهشت است با ترازوی عدل را در روز قیامت برپا

ص: 16

می کنیم پس هیچ کس ستمی نمی شود و اگر به مقدار سنگینی یک دانه خردل باشد ما آن را حاضر می کنیم و کافی است که ما حساب کننده باشیم .

فلسفه رجعت

یکی از مسائل اعتقادی که اختصاص به شیعه دارد مسئلۀ رجعت است و اهل سنت نسبت به آن حساسیت عجیبی دارند و همیشه مورد نزاع بین طرفین بوده است .

شیعه برای اثبات آن به آیات قرآن کریم و روایات اهل بیت :تمسک نموده و اهل سنت آن را مورد مسخره و استهزا قرار داده اند.

رجعت یعنی آن که بعد از ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عده ای از پاکان و نیکان حیاتی دوباره یافته و زنده می شوند و از زندگی شیرین بهره مند می گردند؛ زیرا بعد از ظهور آن حضرت حکومت جهانی اسلام تا روز قیامت در خاندان نبوت که زنده می شوند خواهد بود و با اهل بیت: اختصاص دارد آنچه گفته شد خلاصه ای است که امامان:فرموده اند: کسی که رجعت را قبول ندارد شیعه نیست. از همین جهت از صدر اسلام تا کنون هیچ یک از علما و بزرگان دین رجعت را انکار نکرده اند بلکه بعضی از اصحاب ائمه و علما صدر اسلام در صدد بوده اند که به دلیل چهارگانه قرآن کریم ، سنّت ، اجماع عقل آن را اثبات کنند و این کار را کرده اند علامه بزرگوار مجلسی آن روایات را در کتاب شریف «بحار الانوار» آورده است .

ص: 17

اهمیت روزه

در اهمیت روزه همین بس که خداوند متعال در حدیث قدسی فرموده است : روزه برای من است و من خود پاداش آن هستم. چنین پاداشی ارزش مادی ندارد بلکه نوید بخش لقای پروردگار است و این پاداش مخصوص روزه دارهاست و دربارۀ عبادت های دیگر چنین بیانی وارد نشده است .

یکی از نکاتی که در توضیح این حدیث قدسی می توان ذکر کرد این است که هیچ کدام از مشرکان و بت پرستان برای تقرّب به بت ها روزه نمی گرفتند آن ها برای بت ها نماز می خواندند و قربانی نیز می کردند اما هیچ برای آنان روزه نمی گرفتند روزه یک فرمان الهی است و هیچ ملتی آن را جز برای پروردگار متعال برای هیچ معبود باطلی انجام نداده است.

ابوحمزه ثمالی رحمه الله علیه می گوید: از امام صادق(علیه السلام)شنیدم که فرمودند: هرکس روزه بگیرد در عالم غیب در باغ های بهشت از نعمت ها و لذت ها

بهره مند می شود و در آن سیر می کند و ملائکه تا انتظار مرگ برای او دعا می کنند خداوند تبارک و تعالی در اهمیت روزه فرموده است هر عمل فرزند آدم از آن اوست به جز روزه که از آن من است و من پاداش آن هستم .

نماز جماعت

درباره نماز جماعت آیات و روایات فراوانی وارد شده است بنابر نظر مفسران قرآن آیاتی که در آن امر به اقامه نماز شده است اشاره به نماز جماعت دارند؛ زیرا اقامۀ صلوه به معنی نگه داشتن نماز و برپاداشتن آن در اجتماع مسلمانان است و در برخی از آیات شواهد روشن تری در این زمینه وجود دارد به عنوان

ص: 18

نمونه در سوره بقره می فرماید: «وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعين» یعنی نماز را بر پا دارید و زکات بدهید و با رکوع کنندگان رکوع کنید. شخصی که نماز را به صورت فرادا و با حضور قلب به جا می آورد و مستحبات و تعقیبات نماز را نیز انجام می دهد می توان گفت نماز خوانده ولی آن را اقامه نکرده است و در فرهنگ قرآنی چنین نمازی کامل نیست. نماز باید در مسجد در میان مردم و با جماعت خوانده شود. نماز را باید در اجتماع مسلمان زنده و پویا باشد. نماز جماعت یک شعار است و این شعار باید زنده نگه داشته شود اگر شخصی بدون دلیل نماز جماعت را ترک کند با او همنشینی معاشرت و داد و ستد نکنید .

احکام خمس

خمس از فروع دین اسلام است به این معنی که مسلمانان باید یک پنجم از مازاد درآمد سالانه خود نسبت به هزینه های عادی زندگی را برای مصالح جامعه و ترویج دین و رفع نیاز تنگدستان به ویژه از خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)در اختیار امام و رهبر جامعه اسلامی و در دوران غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در اختیار نایبان عام آن حضرت که فقهای جامع الشرایط هستند قرار دهد.

در حقیقت خمس نوعی از انفاقات واجب در اسلام است که میزان پرداخت آن مشخص شده است و می تواند در راه رفع نیازهای اساسی جامعه اسلامی و توزیع عادلانه ثروت در جامعه راه گشا و کار ساز باشد بعضی از فرقه های اسلامی که خمس را در زمره فروع دین به شمار نمی آوردند و معتقدند که سهم خداوند تشریفاتی است و پرداخت آن میسر نیست در میان

ص: 19

فرقه های اسلامی شیعه معتقد است موضوع خمس که در قرآن مطرح شده بر اساس گفتار امامان معصوم(علیهم السلام) فقط به غنیمت های جنگی مربوط نمی شود و اگر شخصی اضافه بر نیاز یک سال خود و خانواده اش اموالی به دست بیاورد خمس آن را باید بپردازد خمس به حکومت اسلامی تعلق دارد یعنی ائمه طاهرین(علیهم السلام) و نایبان و علمای جامع الشرایط .

غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

بعد از شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام)عاملان خلیفه وقت که از وجود فرزند ایشان آگاه شده بودند برای دستگیری یا به شهادت رساندن وی به منزل امام عسکری(علیه السلام)هجوم بردند در آن هنگام امام زمان ارواحنا فداه در سردابی پنهان شدند و از همان زمان غیبت صغرا شروع شد.

غیبت صغرای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)هفتاد و چهار سال طول کشید و در این مدت شیعیان از طریق نایبانی که آن حضرت تعیین کرده بودند خمس و سهم امام را به آن حضرت می رساندند نایبان خاص امام دوازدهم چهار تن بودند به جز این نایبان وکلائی نیز در نقاط مختلف تعیین کرده بودند هنگامی که غیبت صغرا پایان یافت امان زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) طی نامه ای به آخرین نایب خود فرمودند از این زمان به بعد نیابت خاص تمام و نیابت عام آغاز می شود امام زمان در زمان غیبت کبری نایبی از سوی خود تعیین نکردند و فرمودند: حوادث و مشکلاتی که برای شما رخ می دهد به راویان حدیث ما مراجعه کنید؛ زیرا آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خداوند بر شما. بنا به فرموده آن حضرت خمس به علما و مجتهد جامع الشرائط تعلق گرفت .

ص: 20

در اثبات امامت

در اعتقاد شیعه چهارمین اصل از اصول دین امامت است؛ زیرا شیعه مدعی است که امامت ادامه نبوت است و امام باید از طرف خدای متعال تعیین شود و هیچ کس حق ندارد کسی را به امامت و ولایت منصوب کند مگر آن که به اذن خداوند متعال باشد.

پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله و سلم)بارها این مطلب را فرمودند. از جمله در جریان غدیر خم فرمودند که: این جبرئیل است که از طرف خدای متعال به من امر می کنند که علی بن ابیطالب را به امامت نصب کنم.

در تاریخ می خوانیم هنگامی که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)را به قبیله بنی کلاب معرفی کردند آنها گفتند: با تو بیعت می کنیم، به شرط آنکه حکومت بعد از تو در بین ما باشد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)در پاسخ فرمودند: این مطلب امر خدا است ، اگر او بخواهد در میان شما و دیگران خواهد گذاشت. سر این مطلب این است که اختیار انسان با هیچ کس نیست جز خدا یا کسی که خدا به او اختیار داده است این مطلب از نظر عقلی بسیار روشن است امامت را خدا تعیین می کند و نصب امامت با خداوند یکتا می باشد .

عدل

عدل را دومین اصل از اصول دین شمرده اند. شکی نیست که خداوند متعال عادل است و عدل یکی از صفات زیبا و بارز اوست و هر مسلمانی خدا را عادل می داند. در قرآن شریف نیز به صورت مکرر به صفت عدل الهی اشاره شده است. خداوند به اندازه ذره ای به کسی ستم نمی کند اما خودشان

ص: 21

به خود ستم می کنند چگونه پروردگار متعال که در قرآن کریم بیش از صد مورد نهی از ظلم فرموده است العیاذ بالله خودش ظالم باشد علاوه بر این کسی که ظلم می کند که یا جاهل و یا زشتی ظلم را نداند، یا از اجرای عدالت عاجز باشد، یا حکیم نباشد، یا سفیه سنگ دل و بی باک باشد و یا محتاج به ظلم باشد در حالی که خداوند متعال عالم، قادر، حکیم، رحیم و غنی است پس در ساخت مقدس او ظلم راه ندارد اگر شیعه عدل را در شمار اصول دین آورده است علت آن است که اهل سنت عدل و امامت را قبول ندارند .

اثبات توحید

توحید اولین اصل از اصول دین به معنای یکتایی خداوند متعال است. انسان همانگونه که در بن بست ها اصل وجود خدا را می یابد و او را می خواند همچنین در می یابد که او یکی است، شنیده نشده است. کسی در حال اضطرار بدو مبدا فیض دهنده و بدو پناهگاه پناه ببرد به عبارت دیگر چنانکه خدا را در می یابید وحدت مطلق آن ذات مقدس را نیز در می یابد هنگامی که در کشتی سوار شوند و با خطرات مواجه گردند خدا را با اخلاص و یکتایی می خوانند و چون خدا ایشان را به ساحل نجات رساند دوباره در اثر غفلت مشرک می شوند. اگر خدائی غیر از الله در آسمان و زمین بود آسمان و زمین نابود می شد. اگر دو خدا در این جهان بود هر دو محدود بودند؛ زیرا لازمه دو تا بودن محدودیت است و خدای محدود خدا نیست؛ زیرا نتیجه محدود

ص: 22

بودن احتیاج و ناتوانائی است؛ زیرا واجب الوجود وجودی است که محدود نباشد و اگر معبود دیگری بود هر معبودی مخلوق خود را تدبیر می کرد .

هشدار دادن

تیک تیک ساعت چه گوید؟ گوش دار گویند بیدار باش ای هوشیار! این تک تیک و ثانیه ها به ما هشدار می دهد که از خواب غفلت بیدار شوید اگر به هوش هستی این ثانیه و دقیقه ها می گذرد و از عمر انسان ها می کاهد و اضافه نمی شود. پس باید به فکر بود اگر کسی روزانه شش ساعت در بیست و چهار ساعت بخوابد و هفتاد سال عمر کند یک چهارم عمر خود را در خواب بوده یعنی 20 سال از عمر خود را خواب بوده است. البته گناهی انجام نداده طبیعی است باید بخوابد و اگر کسی نخوابد مریض است یا مریض می شود شبانه روز 1440 دقیقه می باشد این دقایق را بایستی ارزان از دست ندهیم تا آن جا که می شود از این فرصت عمر بهره برداری کنیم، چون عمر گذراست و به عقب بر نمی گردد امروز که گذشت دیگر نمی آید روز بعد می رسد اگر عمری باشد پس باید از هر لحظه عمر استفاده کرد و بدانیم عمر پایان پذیر است و جهان دیگری پس از این جهان در پیش داریم و این جهان فانی است ولی جهان بعد تا ابد باقی است .

نوزاد و میت

تمام غسالخانه ها و تمام زایشگاه ها یکسانند به این طریق که زایشگاه ها دیوارها کاشی کاری و بهداشتی یک بچه چه دختر چه پسر در زایشگاه لخت

ص: 23

و عریان از رحم ما در وارد این سرای فانی می شود و او را شست و شو می دهند و یک لباس تمیز به او می پوشانند و یک فردی که از دنیا می رود او را عریان شست شو می دهند و یک لباس تمیز به نام کفن به او می پوشانند او از دنیا خارج و بچه نوزاد صادر می شود پس نه نوزاد با خود چیزی آورده و نه میت چیزی با خود می برد. هر دو محتاج هستند. این بچه احتیاج به پرستاری و مواظبت تا زمان بلوغ و آن میت احتیاج به برداشتی که زمان حیات کاشته و فعلا موقع درو می باشد.

پس باید دانست که دنیا محل گذر است و دیروز و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد. بار سفر را باید بست، چون محل ماندن نیست.

بار سفر چه بسته ای مرگ خبر نمی کند *** آن که به بسته بار خود در این سفر چه می کند

تواضع در برابر تهی دستان

امام سجاد(علیه السلام)سوار حیوانی بود و از محلی می گذشت که عده ای بیمار صبحانه می خوردند و از امام دعوت به چاشت کردند. پاسخ فرمودند: اگر روزه نبودم با شما هم خوراک می شدم و چون به خانه رفت فرمان داد فردای آن روز خوراکی بپزند و از آن ها دعوت کرد تا آنجا چاشت بخورند و خود حضرت با آن ها چاشت خورد.

از روایات استفاده می شود که هرجا درمانده و تهی دست و مریض هست رحمت الهی هست و در این مواقع هر اندازه انسان متواضع و افتاده باشد شامل رحمت و اجر الهی خواهد شد. باید به چنین اشخاصی با تواضع و

ص: 24

حسن اخلاق بود و دل آن ها را به دست آورد و دل آن ها را شاد نمود. از اینجاست که روایات بسیاری در فضیلت و عیادت بیمار رسیده و اینکه تحفه و هدیه ای برای بیمار ببرید و به سخنان او گوش دهید و از او التماس دعا نمایید.

امام صادق(علیه السلام)فرمودند: لبخند مرد در برابر دیگران حسنه است و شاد کردن دل مؤمن نزد خداوند حسنه و پاداش زیادی دارد. اگر دیگران غمی دارند در غمشان شریک و اگر محتاج هستند آن ها را کمک نمود در عوض اجر و پاداشی بی نهایت در نزد خداوند بی نیاز به دست آورده و سعادتمند می شود .

قضیه گمرک چی و شیعه شدنش

شخصی گمرکچی یکی از شیعیان را که می خواست به زیارت قبر حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)برود مورد اهانت و اذیت قرار دارد و او را کتک زد. این مرد گفت: می روم نجف از تو به آن حضرت شکایت می کنم.

گفت: برو هر چه می خواهی بگو، مرا ترسی نیست. آن شخص به نجف رفت و نزد قبر امیر المؤمنین با دل شکسته از گمرکچی شکایت کرد و گفت: از او تقاص بگیر. شب در عالم خواب دید آقایی سوار بر اسب سفیدی نور صورتش مانند شب چهارده و این مرد را به اسم خودش و نام پدرش و کنیه اش صدا زد. گفت آقا شما کیستید؟ فرمودند: من علی بن ابیطالب هستم. از فلان گمرکچی شکایت داری؟

گفتم: بله آقا به واسطه دوستی با شما مرا خیلی اذیت کرده است.

ص: 25

حضرت فرمودند: برای خاطر من او را ببخش. او گفت: نمی بخشم انتقام مرا بگیر. شب دوم دوباره امام به خوابم آمد و فرمودند: به خاطر من او را ببخش؛ زیرا او کار خیری کرده و من می خواهم تلافی کنم.

گفتم: یا سیدی! چه کار خیری کرده است؟

امام، اسم گمرکچی و پدر و جد او را گفت و فرمودند: در فلان روز و در فلان ساعت با لشکر خود به سمت بغداد می رفت در این حال از دور چشمش به گنبد من افتاد از اسب پیاده شد و برای من تواضع کرد. چون این مرد برگشت به گمرکچی گفت . آن گمرک چی تعجب کرد و گفت: امام مرا بخشیده و همان وقت شیعه شد .

مرد کور و زن زشت رو

گویند زنی در نهایت زشتی و هیولائی بوده و دیدنش بر نفرت و وحشت بیننده می افزود و هیچ مردی را جرأت به همسری او نبود. ناچار همسر مرد فقیر و کوری شد. روزی برای همسرش از خود سخن می گفت و زیبایی های خود را می شمرد تا اینکه گفت: مرا خواستگاران فراوان بود، لیکن از بخت تو من نصیبت شدم و تو با جادوگری و یا با دعاهایت به چنین سعادتی رسیدیکور دانا پاسخ محکمی به او داد و دروغش را آشکار ساخت.

گفت: آنچه از زیبایی خود گفتی اگر راست و درست بود چشم داران تو را رها نمی کردند که نصیب من کور شوی.

آری زرق و برق دنیا و خوشی ها و لذتش اگر خالص بود یعنی صدها عیب و نقص و زحمت و رنج با آن ها نبود و نیز شکنجه های آخرتی به دنبال

ص: 26

نداشت واقع بینان و روشن های روزگار که در رأس ایشان حیدر کرار وصی رسول مختار امیرالمؤمنین(علیه السلام)شمرده می شود دنیا خواه می شدند از اینجاست که همیشه مشتری دنیا طایفه کور دلان و بیخردان و بیخبران که در رأس آن ها معاویه و یزید پسرش و یزیدیان هستند .

دربیان عیب پوشی

در احادیث وارد شده است که در روز قیامت بنده ای را بیاورند که گریان باشد. خطاب رسد که چرا می گریی؟

عرض کند: گریه می کنم بر آنچه در این روز از عیوب من در نزد آدمیان و فرشتگان ظاهر خواهد شد. خداوند عالم می فرماید که ای بنده من! تو را در دنیا رسوا نکردم و حال آن که تو مشغول معصیت بودی و می خندیدی. چگونه امروز تو را رسوا می کنم و حال اینکه معصیت نمی کنی و گریانی.

روایت است

که فردای محشر جناب پیغمبر از داور اکبر مسئلت می نماید که محاسبه امت او را در حضور فرشتگان و پیغمبران و سایر امتان نکنند تا عیوب آنها برایشان ظاهر گردد به حساب ایشان جز تو و من دیگر کسی بر آن مطلع نگردد.

خطاب الهی رسد که ای حبیب من! من به بندگان خود از تو مهربان ترم چون تو رو اندازی که عیوب ایشان نزد غیر تو ظاهر شود من رو اندازم که بر تو هم ظاهر گردد ایشان در پیش تو شرمسار شوند من خود به تنهایی به حساب ایشان می پردازم چنانکه به جز من احدی بر عیوب ایشان مطلع نگردد .

ص: 27

صوفی گری و درویشان

اهل تصوف و درویشان و فریفتگان و مغرورین ایشان طایفه ای هستند که نه معنی تصوف را فهمیده اند و نه سوادی و نه از راه و رسم دین چیزی می دانند. ایشان را اثری و نه از خدا و پیغمبر آن ها را خبریست. روزگار خود را به گدائی و سؤال از مردم صرف نموده و نام درویشی و ترک دنیا را به خود بسته اند و این طایفه از اذل ناس و پست ترین طوایف عالمند.

گروهی دیگر از ایشان خود را به هیئت صوفیان آراسته و لباس پشمینه در بر کرده و گفتار ایشان را فرا گرفته و بعضی از کردارها را بر خود بسته اند و سر به گریبان می کشند و آواز خود را نازک می سازند و نفس های بزرگ سر می دهند و گاهی سری می جنبانند و زمانی دست بر دست می زنند، گاهی از این تجاوز کرده به رقص در می آیند و ذکرها اختراع می کنند و شعرها بر هم می بندند و این حرکات به قبیحه را مرتکب می شوند تا بندگان خدا را صید کنند و گاه باشد که کلامی از توحید حق سبحانه و تعالی یا شعری که عشق و محبت باشد خود را بر زمین می اندازند و از حقیقت توحید ایشان را مطلقا اطلاعی نیست و چنان پندارند که با این حرکات تارک دنیا و درویش می شوند و به درجات اهل توحید و عرفان می شوند .

صبر ایوب پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

حضرت ایوب پیغمبر خدا بود و چندین سال به انواع بلاها مبتلا شد. روایت است که چهل سال پیش از بلا در نعمت و رفاه بود و روزی هزار نفر از مطبخ او غذا می خوردند بر روایتی بیست هزار اسب در طویله او بود و

ص: 28

زراعت او به قدری بود که امر فرموده بود هیچ حیوانی و انسانی را از زراعت او منع نکنند تا هرچه خواهند استفاده کنند و چهار صد غلام ساربانی او می کردند. روزی جبرئیل گفت که ایوب ایام راحت سر آمد و زمان محنت رسید آماده باش.

گفت: باک ندارم ما تن به رضای دوست داریم. ایوب منتظر بود. روزی نماز صبح گذارده بود که ناگاه فریادی بر آمد و شبانی از درآمد فریاد کنان پرسید چه شده؟ گفت: سیلی از دامن کوهسار آمد و تمام گله را به دریا راند. شبان در این سخن بود که ساربان رسید با جامه چاک زده و گفت: صاعقه آمد و همه شتران را هلاک کرد. باغبان آمد هراسان و گفت: تمام درختان را آتش سوزاند. ناگاه معلم پسران او با آه و فغان آمد و گفت: دوازده پسرت سقف رویشان خراب شد او در ذکر خدا بود .

سؤال یکی از پیغمبران از خداوند

مرویست که یکی از پیغمبران به پروردگار شکایت کرد که خداوندا بنده مؤمن طاعت تو می کند و از معصیت تو اجتناب می کند دنیا را بر او تنگ می کنی و او را در معرض بلا ها در می آوری و بنده کافری تو را اطاعت نمی کند و بر معصیت جرأت می کند بلا را از او دفع می کنی و دنیا را بر او وسیع می گردانی. وحی الهی رسید که بلا از من است و بندگان از من و همه به تسبیح و حمد من مشغولند و بنده مؤمن گاهی گناه می کند پس دنیا را از او می گیرم و بلا را بر او می گمارم تا کفاره گناهان او شود تا چون به ملاقات من فائز گردد هیچ گناهی نداشته باشد و جزای حسنات او را به او بدهم و کافری

ص: 29

که حسنات کم دارد روزی او را وسیع می گردانم و بلا را از او دفع می کنم که در دنیا به جزای اعمال حسنه خود برسد و در روز قیامت جزای اعمال زشت او را بدهند.

حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: حق تعالی به جبرئیل فرمود چیست جزای کسانی که نور چشم از او بگیرم و او را به کوری مبتلا گردانم؟ عرض کرد: سبحان الله! نمی دانم چیزی را مگر تو بفرمائی. فرمود: که در خانه کرامت من مخلد باشد و نظر به جمال من نماید .

درباره صله ارحام

از امام محمد باقر(علیه السلام)منقول است که: صله رحم خلق را نیکو می گرداند و دست را گشاده می کند و روزی را وسعت می دهد و اجل را به تاخیر می اندازد. و از آن سرور منقول است: صله رحم اعمال را پاکیزه می کند و بلاها را دفع می کند و اجل را به تاخیر می اندازد و صله رحم حساب روز قیامت را آسان می کند و عمر را طولانی می کند و از بدی ها آدمی را محافظت می نماید و صله رحم و نیکی با همسایگان خانه ها را آباد می کند و عمرها را زیاد می کند، حتی می شود کسی سه سال مانده باقی و صله رحم کند خدا عمر او را سی سال زیاد می کند و می شود کسی که از عمر او سی و سه باقی مانده باشد و قطع رحم نماید خدا سی سال عمر او را کم کند و هیچ عملی از اعمال خیر به صله رحم نمی رسد.

ص: 30

مراد از صله رحم واجب و قطع آن حرام است و اگر ناتوانی را با لباسی یا خوراکی خوشحال کردی از هر عبادتی بالاتر است و بیچاره کسی است که عاق پدر و مادر باشد و توانایی داشته باشد و به آن ها کمک نکند .

در ثواب تلاوت قرآن

بدانکه تلاوت و ثواب قرآن مجید از حد بیرون و قدر فضیلت آن از حد بیان افزون است. حضرت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند : هیچ شفیعی در روز قیامت بلند مرتبه از قرآن نیست و نه پیغمبری و نه ملکی و نه دیگری و فرمود: خداوند هزارسال پیش از آن که عالم را خلق کند سورۀ طه و یس خواند. چون ملائکه آن را شنیدند گفتند: خوش به حال زبان هایی که اینها را بخواند و فرمود که هرگاه قرآن در پوستی باشد آتش به آن نمی رسد یعنی هر کس قرآن را حفظ نموده آتش پوست بدن او را لمس نمی کند و کسی که تلاوت قرآن و یاد مرگ باشد ثواب آن بی حد و زیاد است چون که کلام پروردگار و حضرت روح الامین حامل آن و بر سید المرسلین نازل شده است و تأمل کن کلامی که بلا واسطه از خدا صادر شده باشد و لفظ آن از غایت فصاحت به حد اعجاز رسیده باشد و معنی آن به نحوی که مشتمل بر اصول حقایق معارف و مواعظ و احکام و متضمن بیان دقایق صنع پروردگار و تاثیراو در دل ها چقدر صفا حاصل می کند .

ص: 31

در علم اخلاق

منقول است از شیخ کامل فاضل احمد بن یعقوب در علم اخلاق که من در وقتی از مستی طبیعت هوشیارو از خواب غفلت بیدار شدم که مایه جوانی بر باد رفته بود و پیری مرا فرو گرفته بود در آن وقت دامن اجتهاد بر میان زدم و به مجاهدات عظیمه و ریاضیات شاقه نقش خود را از خواهش های آن باز داشتم تا آن که خداوند عالم مرا توفیق کرامت فرمود و خلاصی از مهلکات حاصل شد. پس ای برادر من! مایوس مباش و بدان که درهای فیض الهی گشاده است و امید نجات از برای هر کسی هست و چنان نپنداری که صفا و نورانیتی که از نفس فوت می شود به جهت کدورت و تیرگی از معصیت حاصل می شود زنهار این اندیشه ای است محال و خیالیست فاسد؛ زیرا که نهایت امر آن است که آثار این معصیت را با فعال حسنه محو نمائی در این وقت نفس مثل حالتی می شود که آن معصیت را نکرده باشی از برای او در دنیا صفا و بهجتی و در عقبی درجه و مقامی به او داده می شود .

در بیان علم و مجلس علم

از حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم)مرویست که فرمودند: یا اباذر! ساعتی نشستن در مجلسی که در آن گفتگوی علمی باشد بهتر است در نزد خدا و محبوب تر به سوی او از بیداری هزار شب که در هر شبی هزار رکعت نماز کرده شود و محبوبتر است از هزار جهاد در راه خدا و از دوازده ختم قرآن و عبادت یک سال که روزهای آن را روزه بگیرد و شب های آن را احیا نماید و هرکه از خانه خود بیرون رود به قصد اخذ مسئله ای از مسائل علمیه بهر قدمی که بر

ص: 32

می دارد خداوند عالم می نویسد ثواب پیغمبری از پیغمبران و ثواب هزار شهید از شهدای جنگ بدر و بهر حرفی که از عالم بشنود یا بنویسد شهری از شهرهای بهشت به او عطا فرماید و طالب علم را خدا دوست می دارد و ملائکه و پیغمبران او را دوست دارند و اهل علم را دوست اهل سعادت ، پس خوش به حال طالبان علم و نظر کردن به روی عالم بهتر از آزاد کردن هزار بنده و هرکه اهل علم را دوست داشته باشد بهشت برای او واجب و با خوشنودی خداوند از دنیا می رود .

تفکر در عجایب خلقت

تفکر در عجایب خلق و خلقت و صنع الهی پس شرافت آن بر هر کسی ظاهر است؛ زیرا که تفکر عبارت است از اینکه از راه دل در آیات و آفاق سیر کنی و از آن ها پی به آفریننده آنها ببری و او را بشناسی و قدرت و عظمت او را بدانی و شکی نیس که غرض از خلصت انسان همین است و این سر کلید خزائن اسرار الهیه و انوار قدسیه است گوش هوش به واسطه آن شنو او دیده عبرت بین از آن بینا و اینست که معارف حقه را به جز به واسطه آن نتوان صید کرد و کمندیست که حقایق یقینیه را به غیر از دست آویزی آن به سوی نتوان کشید مرغ دل را پرواز به آشیانه قدس با این بال و پر میسر و شخص روح را مسافرت به وطن حقیقی به واسطه این مرکب میسر ظلمت جهل از آن زایل و نور چشم با آن حاصل می شود و خداوند می فرمایند: تفکر کنید در آسمان ها و زمین و آنچه ما بین آن هاست و به لغو و هرزه نیا فریده است و می فرماید: در مخلوقات تأمل کنید و از آن ها عبرت بگیرید .

ص: 33

در عجایب صورت آدمی

کمی تامل کن و ببین که آفریدگار چگونه آن را زینت داده است به آنچه از برای آن ضرور و در کار است از ابرو و محاسن و بینی و دهان و ریش را حسن مرد و قبح زن و از برای بینی دو سوراخ گشود و قوه شامه را در آن قرار داده تا به واسطه آن بوی خوب و بد را از هم امتیاز دهد و از آن سوراخ ها هواهای خنک را بدل جذب و هواهای متعفن را دفع می نماید و فضولاتی که در دماغ حاصل می شود از آن ها دفع شود چون فضولات سد منفذ می شود و دهان را گشاده و زبان را در آن نهاده و آن را به تکلم بر زبان های مختلف آموخته و دهان را از دو فک گردانید که فک پائین مثل آسیا گردش می کند و غذا را خورد می کند و فک بالا را ثابت و در این دو فک دندان های بسیار نصب کرده منظم زبان را راهنمایی نمود که در اطراف و جوانب دهان به زیر دندان ها انتقال دهد و در حلقوم قوه بلع را خلق نمود تا بعد از جوییدن بلع کند چشمه ای زیر زبان برای غذا های خشک

در عجایب معده و دست ها

خداوند معده را چون دیگی آفرید و با آن حرارت داد تا غذا پخته شود و بعد از طبخ به اعضا و جوارح بدن تقسیم گردد خالق حکیم دو کلیه آفرید او غذای خود را می گیرد و باقی را که صاف است به مثتانه دفع می کند و از آن جا به مخرج بول می ریزد و این فضولات و ادرار را به موقع دفع می کند و تامل در عجایب دل که آن را به شکل صنوبر آفریده چون سر چشمه روح انسانی است آن را صلب خلق کرد تا از حوادث محفوظ بماند و با اندک چیزی اذیت

ص: 34

نشود و حیات آدمی را به همین روح منوط گردانید و هر عضوی که از این روح محروم شد چون ناخن و مو و امثال آن از خلعت حیات بی نصیب است و چون عضوی از راه وصول این روح مسدود شد از حس و حرکت می افتد و دو دست آدمی را بنگر که چگونه خالق حکیم آن ها را کشیده تا به هرجا که آدم بخواهد دراز کند و کف آن را پهن نمود و پنج انگشت نصب فرمود و هر انگشتی را بر سه قسم کرد و شصت در یک طرف و چهار انگشت دیگر را جدا از آنها .

در عجایب پاهای انسان

خالق یکتا برای هر شخصی دو پای آفرید ترکیب شده از ران و ساق و قدم و هریک به شکل خاص و ترکیبی مخصوص تا به هر جا که خواهد حرکت کند و اگر اندکی تغییر در ترکیب یا شکل یا وضع یکی از این ها برسد از حرکت مختل می گردد و آن ها را ستون بدن و مرکب تن قرار دارد و تن را برای آن ها سوار کرد و همه این عجایب و غرایب را که اندکی از بسیار عجایب بدن انسان است از قطره نطفه خلق کرد در ظلمت رحم و اگر پرده در پیش نمی بود و نظر بر آن می افتاد می دیدی که نقوش و خطوط و رسوم در اعضا در پی یک دیگر بر آن ظاهر می شوند و نه نقاشی ظاهر نه قلمی پیداست فسبحانه سبحانه و اجل شانه و این شمه ای از حکمت ها و عجایبی که در نطفه در ظلمتکده رحم به ظهور رسید و چون جثه او بزرگتر و جای او در رحم تنک شد نظر کن آن را راه دادند تا سر نگون شده قدم از تنگنای رحم به

ص: 35

فضای دنیا نهاد و چون محتاج به غذای نرم و لذیذی بود پستان مادر را پر شیر نمود .

در عجایب زمین و کوه ها و گیاه ها

چون اندکی از عجایب خلقت بدن خود را دانستی عجایب زمین را که مسکن و ماوای انسان است از بلندی های آن و پستی ها و کوه ها و صحرا ها و رودها و دریاها و بیابان ها و چمن ها و بستان ها و شهرهای عظیم و جزیره های کبیر و معادن و جمادات و نباتات و حیوانات اگر دیده انسان بینا باشد در هر جزئی از اعضای آن از عجایب قدرت و حکمت آن قدر مشاهده کنی که واله و حیران شوی و یقین به عظمت و جلال خالق نمائی نظری به کوهسار افکن و ملاحظه کن که چگونه خالق یکتا آنها را بر پا داشته و اطراف زمین را به آنها استحکام داده زیرسنگ های تیره چشمه های آب گوارای صاف روی زمین روان کرده است.

و تامل کن در انواع گیاه ها که از حد و حصر افزون و از حساب شمار بیرون است هر یکی را شکلی و رنگی و طعمی و بوئی و منفعتی و خاصیتی یکی غذای بدن می شود و دیگری و قوت تن و روح بخش یکی خواب می آورد و یکی خواب را از تن می برد یکی سرد و یکی گرم همه از همین زمین روئیده .

ص: 36

تفکر در عجایب درختان و حیوانات

ساعتی بنگر که درختان چون آب به ایشان رسد چگونه جمیع اجزای آنها تازه و خرم و سبز و با طراوت می گردد و آب نسبت به جمیع ریشه و ساقه و برگ و شکوفه و میوه آن می رسد و از آن ها بهره می برند و ادراک احمقانه کسانی که این حکمت ها را چیزی از وجود خود می دانند و لحظه تامل کن در خلقت حیوانات که کمیت آنها را به جز خالق آنها احدی نمی داند از مرغان و وحوش و حشرات هر یک را چگونه ساختن خانه و منزل یاد داد و تحصیل آب و غذا و دانه تعلیم کرد راه مجامعت نر و ماده را به ایشان نمود و تربیت نسل و بچه را به آنها آموخت آنچه را انسان به آن احتیاج بود رام و فرمان بردار و گردانید و آنچه را به آن احتیاجی نبود وحشی کرد و در هر یک از عجایب و مصالح انقدر آفرید که عقلها حیران می ماند.

عنکبوت را بنگر که چگونه خانه خود را مشبک می سازد و آن را دام پشه و مگس در کنجی کمین می نشیند تا مگسی در آنجا افتد و آن را صید کند و بخورد .

در عجائب دریا ها عجایب هوا و عالم بالا

چون شمه از قدرت آفریدگار را در زمین دانستی قدمی به دریا ها گذار و ببین مانند آن نیز در دریا ها یافت می شود به علاوه حیوانات دیگر که مثل آنها در خاک نیست در آن جا حیواناتی پست به قدر شهر بزرگ و جزیره بزرگ و گاه مسافرین او را جزیره تصور کرده کشتی را در آن لنگر می افکند و علما در عجائب دریاها کتاب های بسیاری نوشته و دفاتر بی شمار پرداخته اند که

ص: 37

نمی شود همه آن را بیان کرد و چشمی به عالم هوا افکن از ابر و باد و باران و برف و تگرگ و رعد و برق و صاعقه را ببین که ابر جسمی است خفیف چگونه آب ثقیل را بر می دارد و محافظت می کند و در شهرها و دریاها و بیابان ها عبور می کند به نوعی که قطره ای از نمی ریزد تا به محلی که مامور شده در آن جا می ایستد و آب را قطره قطره پی در پی بر آنجا می افکند به نوعی که قطره ای به قطره دیگر برخورد نمی کند تا بر زمین رسد اگر سواد هوشت گشوده باشد خواهی دید که به قلم الهی نوشته که این روزی فلان حیوان است .

در گردش خورشید و ماه و سیاره ها

چشم حقیقت بین باز کن و ساعتی به عالم افلاک بنگر از آفتاب درخشان و ماه تابان و ستارگان و سیاره ها هر یک را وضعی و هیئتی و هر کدام را اثری و منفعتی هر یک را حرکتی خاص و رفتاری مخصوص چنان بر طبق فلک چیده شده اند و تامل کن در رفتار خورشید که آن را رفتاریست که با آن دور فلک را در یک سال تمام می کند و به واسطه آن طلوع و غروب می کند و یک دور در شبانه روز طی می نماید. اگر حرکت او نبودی جهان را چهار فصل نبود و نباتات و میوه ها را شور نما حاصل نبود و اگر دوم را به نور روز و شب از یکدیگر جدا نبود و وقت راحت شب از هنگام کسب معیشت نبود و ماه و سال و ساعات و دقایق نبود و حساب و معاملات نظم و ترتیب نداشت و این افلاک و کواکب متحرک بدون ستون به پای داشته و بیان کرده اند که خورشید به تنهایی صد و شصت برابر کره زمین است و ملاحظه و ببین که چون ابتدا

ص: 38

خورشید از مشرق سر بر آورد در یک چشم بر هم زدن همه آن صد و شصت برابر را طی می کند و چشم بصیرت باز کن و ببین همه در خدمت گذاری مخلوقات خدا هستند .

خوف و ترس

حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند :

هیچ وقت جبرئیل به نزد من نیامد مگر اینکه از خوف پروردگار مرتعش و لرزان بود. روزی آن حضرت از جبرئیل سؤال کرد که چرا میکائیل را هرگز خندان نمی بینم؟

عرض کرد که: از روزی که آتش جهنم خلق شد میکائیل نخندیده و داود پیغمبر ترک اولائی از او صادر شد تا زنده بود برخود نوحه می کرد و پیوسته شغل او گریه و زاری بود روزی متذکر خطای خود شد بی اختیار فریاد زد و از جای خود جسته سر به کوه و بیابان گذاشت و گریه می کرد به حدی که حیوانات و درندگان دور او جمع شدند. گفت: برگردید من با شما کاری ندارم مردم به او می گفتند: تا کی گریه می کنی و خود را رنج می دهی؟

می گفت: بگذارید گریه کنم پیش از آن که روز گریه کردنم سر آید پیش از آن که استخوان هایم را خرد کنند و ملائکه غلاظ و شداد به گرفتن من امر کنند و کسی از آدمیان گناهکار از عذاب خدا ایمن نیست.

پس انسان بیچاره کجا و اطمینان خاطر کجا چه جای نشستن و چه جای خاطر جمع شدن است .

ص: 39

فضیلت کم خوری

مخفی نماند از برای گرسنگی ثمرات بسیار است دل را نورانی و روشن می گرداند و آن را صفا می بخشد و ذهن را تند می کند و آدمی به واسطه آن به لذت مناجات با پروردگار می رسد و از ذکر و عبادات شادمان می شود و رحم بر فقرا می آورد و روز قیامت را متذکر می دهد و شکسته نفسی در او ظاهر می شود و مواظبت بر عبادت و طاعت سهل و آسان میگردد و شهوت معصیت را کم می کند و آدمی را سبک بار می کند و تهیه اسباب سفر قیامت را آماده می کند و بدن را صحیح و سالم از امراض دور می کند و شکم پرستان لازم است که درصد علاج خود برآیند و آیات و اخباری که درباره پر خوری و فوائد گرسنگی رسیده ملاحظه کنند و طریقه انبیا و ائمه دین را سر مشق خود قرار دهند و ببینند که هرکس که به جائی رسید و مرتبه یافت بی زحمت نبود و ملاحظه شود که خلاصی از چنگ شهوات و ملکات خبیثه بدون تحمل آن میسر نشود و به نظر بیاوریم که مشابهت به ملائکه بهتر است یا مشارکت با حیوانات و پر خوردن چهار پایان .

نصایح لقمان حکیم به فرزندش

لقمان حکیم پسر خود را نصیحت می کرد و به او می گفت:

ای فرزند! دنیا را به آخرت بفروش تا هر دو را بهره بری و آخرت را به دنیا نفروش تا هر دو را زیان کنی.

ای فرزند! پیش از تو مردمان از برای اولاد خود اموال بیشمار جمع کردند نه مال برای ایشان باقی ماند و نه اولادشان.

ص: 40

ای فرزند! به درستی که تو بنده ای هستی مزدور تو را کاری فرموده اند و مزدی به تو وعده داده اند کار خود را بکن و مزد خود را بگیر و در دنیا چون گوسفندی نباش که به سبزه زاری چون رسد بخورد تا فربه شود و فربۀ آن سبب کشتن آن گردد. دنیا را چون پلی بدان که بر سر نهریست هرکه از آن بگذرد دیگر هرگز با آن عبور نمی کند پس در آن جا نایست و مشغول تعمیر آن مشو.

ای فرزند! بدان که فردا چون تو را به حضور پروردگار برند از چهار چیز از تو محاسبه می کنند: یکی از جوانی که آن را در چه صرف کردی و از عمر که آن را بر چه به باد دادی و از مال تو که آن را از کجا آوردی و آن را در چه راهی خرج کردی پس مهیای جواب باش .

در خصوصیت ازدواج

فوائد تزویج و نکاح آنست که آدمی سبب آن زحمت و رنج می کشد و ریاضت برخود قرار می دهد. در سعی کردن در حاجات اهل و عیال و جهد نمودن در تحصیل مال حلال و اصلاح ایشان و آداب دین به ایشان آموختن و تربیت اولاد و صبر بر اخلاق زنان و بد خوئی ایشان و هر یک از اینها فضیلتی است بی پایان و ثوابی دارد بیکران از این جهت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: کسی که زحمت کشد در تحصیل نفقه عیال مانند کسی است که در راه خدا جهاد کند و فرمودند که: هر که نماز او نیکو و عیال او بسیار و کم مال باشد و غیبت مسلمین را نکند با من در بهشت خواهد بود و فرمودند که: بعضی از گناهان هست که هیچ چیز کفاره آن نمی شود مگر زحمت در طلب معیشت

ص: 41

و فرمودند که: هر که را سه دختر داشته باشد و با آنان نفقه دهد و احسان نماید تا آن ها از تربیت پدر مستغنی شوند خدای تعالی بهشت را بر او واجب می کند و بدان که همچنان که این فوائد از برای نکاح هست از برای آن بلایات و آفات بسیار هست چون باید این نفقه را از راه حلال به دست آورد .

کمک به زیر دستان

گویند یکی از سلاطین را شوق طواف خانه خدا و گذراندن حج غلبه کرد و عازم سفر حجاز گردید. چون ارکان دولت بر این قضیه مطلع گردیدند عرض کردند چون مملکت از وجود پادشاه خالی گردد انواع خلل در بنیان کشور حاصل گردد و رعیت پایمال شوند. سلطان چون این سفر میسر

نمی شود چه کنم که ثواب حج را دریابم ؟

گفتند: در این ولایت عالمی هست که سالها مجاور حرم بوده و ادراک سعادت چندین حج نموده شاید ثواب حجی از او توان خرید.

سلطان خود به نزد آن عالم رفته و فیض صحبت او را دریافته اظهار مطلب نمود. عالم گفت: ثواب حج های خود را به تو می فروشم.

سلطان گفت: هر حجی را چند؟

گفت : ثواب هر قدمی که در آن زده ام به تمام دنیا.

سلطان گفت: من اندکی از مال دارم و آن بهای یک قدم نمی شود پس این سودا چگونه میسر می گردد ؟

ص: 42

عالم گفت: آسان است ساعتی که در دادخواهی هستی به عدالت پردازی و کار بیچارگان سازی ثواب آن را به من ده تا ثواب شصت حج خود را به تو بدهم و هنوز من بهره می برم .

سخن چینی از همه چیز بدتر است

مردی غلامی فروخت و به خریدار گفت این غلام هیچ عیبی ندارد جز سخن چینی. خریدار گفت: راضی شدم آن را خرید و چند روزی که گذشت روزی غلام به زن ارباب خود گفت که من فهمیده ام که آقای من تو را دوست ندارد و می خواهد زنی دیگر بگیرد .

زن گفت: چاره چیست؟ گفت: قدری از موی زیر زنخ او را به من بده تا با آن افسونی خوانم و او را مسخر تو گردانم.

زن گفت: چگونه موی زیر زنخ او را به دست آورم.

گفت: چون بخوابد تیغی بردار و و چند مو از آن ببر و به من برسان. بعد به نزد آقا رفت و گفت: زن تو با مرد بیگانه طرح دوستی افکنده و اراده کشتن تورا دارد و اگر خواهی بفهمی درست است یا نه، خود را به خواب بزن و ملاحظه کن. مرد به خانه رفت چنین کرد. زن را دید با تیغ بر بالین او آمد یقین به صدق غلام کرد و بی محابا از جا برخاست و زن را به قتل رسانید در همان ساعت غلام خود را به خویشان زن رسانیده ایشان را از قتل زن خبر دار کرد. آنان آمدند و شوهر را کشتند شمشیرها در میان قبیله ها کشیده شد و جمعی کثیر به قتل رسیدند. این است نتیجه سخن چینی و سخن چین همیشه خجل و شرمسار است .

ص: 43

دادرسی سلطان ملک شاه

سلطان ملک شاه در کنار زاینده رود شکار می کرد و ساعتی در مرغ داری آسایش نمود. یکی از غلامان گاوی را در کنار نهری دید می چرد او را ذبح کرد و پاره ای از گوشت او را کباب کرد آن گاو از پیره زنی بود که چهار یتیم داشت و معشیت ایشان از شیر او حاصل می شد. چون آن زن از این واقعه مطلع شد دود از نهاد او بر آمد و مقنعه از سر کشید و بر سر پلی که گذرگاه سلطان بود نشست. سلطان به آنجا رسید با قد خمیده از جای بلند شد و با دیده گریان متوجه سلطان شد گفت: پسر آلپ ارسلان اگر مال مرا دادی که دادی وگرنه سر پل صراط دست داد خواهی بردارم و از خصومت دست بر ندارم بگو از این دو پل کدام را اختیار می کنی.

سلطان از هیبت این سخن بر خود لرزید و پیاده شد و گفت : مرا طاقت سر پل صراط نیست. بگو چه ستمی بر تو وارد شده پیره زن شرح حال خود و یتیمان را بیان کرد. سلطان متاثر گردید اول دستور داد آن غلام را به مجازات رساندند و به عوض آن ماده گاو هفتاد گاو و به روایتی دویست گاو به آن پیره زن داد و گویند چون ملک شاه از دنیا رفت آن پیره زن بر سر قبر او نشست و گفت: پروردگارا! من بیچاره بودم او مرا دستگیری کرد او امروز بیچاره است تو او را دستگیری کن .

داستان یکی از فرزندان هارون الرشید

حکایت است که هارون الرشید لعنت خدا بر او باد از صلب آن ناپاک پسری پاک و با تقوا داشت که لباس کهنه کرباس می پوشد روزی ارکان

ص: 44

مملکت دور هارون نشسته بودند که آن پسر با لباس کهنه در نظرها گذر کرد. بعضی از حضار به هارون گفتند: او را منع کن. پسر را طلبید و از روی مهربانی زبان به نصیحت گشود.

جوان گفت: مرا به حال خود بگذار که به کار خود بپردازم و توشه راه آخرت بردارم و از درخت دولت و پادشاهی مرا چه ثمر. هارون قبول نکرد و اشاره به وزیر خود کرد تا فرمان ایالت مصر و حدود آن را به نام او بنویسد.

پسر گفت: ای پدر! دست از من بردار و الا ترک شهر و دیار می کنم.

هارون گفت: ای فرزند! مرا طاقت فراق تو نیست.

گفت: ای پدر! فرزندان دیگر داری. آخر الامر پسر دید که پدر دست از سر او بر نمی دارد نیمه شبی خدم و حشم را غافل کرد دارالخلافه را رها کرد و فرار کرد و تا بصره هیچ جا توقف نکرد و به جز یک قرآن از مال دنیا هیچ نداشت و در بصره کارگری می کرد و فقط روز های شنبه سرکار می رفت و با این حقوقِ یک روز، امر معاش می کرد .

نماز و اعمال خدا پسندانه

شخصی حکایت می کند که من سی سال نماز خود را که در صف اول مسجد خوانده بودم قضا کردم به جهت این که یک روز به جهت عذری که داشتم دیر به مسجد آمدم و در صف اول جا نبود و در صف دوم ایستادم در نفس خود خجالتی یافتم از اینکه مردم مرا در صف دوم می بینند دانستم که در این سی سال دیدن مردم مرا در صف اول باعث اطمینان خاطر من بود و من به آن شاد بودم و به آن آگاه نبودم و اگر پرده از روی کار بر افتد و دقیقا با

ص: 45

مور هرکس رسیدگی شود چه بسیار کم عملی بماند که از همه آفات سالم باشد و چون روز قیامت شود و دیده ها بینا گردد. اکثر مردم اعمال حسنه خود را خواهند دید که همه آن ها به جز سیئه و معصیت چیز دیگری نیست چنان که خداوند متعال می فرماید: از برای ایشان بدی ها و آنچه کرده اند پیدا شود و به قصد ریا و خود نمائی باشد هیچ ارزشی ندارد و اگر در خلوت و با خلوص نیت باشد ارزش زیادی دارد .

انسان ها بعد از مرگ

از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)روایت است که چون جنازه کسی را برداری فکر کن که گویا تو خود آن کسی که در تابوت است و آن را برداشته اند و خود را چنان فرض کن که به عالم آخرت رفته و از پروردگار خود مسئلت نموده که تو را به دنیا برگردانند و سؤال تو را پذیرفته و تو را دوباره به دنیا فرستاده است، ببین چه خواهی کرد و چه عمل از سر خواهی گرفت.

حضرت فرمودند: یاد آور شوید زمانی که بندهای اعضای شما در قبر از یکدیگر جدا خواهد شد و دوستان و آشنایان تو را در قبر خواهند گذاشت و روی آن را می پوشانند و تو را تنها در آنجا خواهند گذشت و به خانه هایشان برمی گردند و کرم از سوراخ های بینی تو بیرون خواهد آمد و مار و مور زمین گوشت بدن تو را خواهند خورد و هرگاه این معنی را متذکر شدی امور دنیا بر تو آسان خواهد شد. و فرمودند: یک ساعت فکر کردن در امور دنیا و عقبی بهتر از یک سال عبادت است وقتی چنین شد رحمت خدا بر شما نازل می شود .

ص: 46

در آخر عاقبت انسان

برادر ساعتی به گورستان برو و فکر کن که در زیر قدمت چه خبر و چه صحبت و همجنسان خود را ببین که با خاک تیره یکسان گشته و دوستان و آشنایان را بنگر که ناله حسرتشان از فلک گذشته، رفیقان ترک دوستی دوستان روی از ما برگردانیده، پدران مهر پدری بریده، مادران دامن از اطفال کشیده ، فرزندان ما سر بر خشت لحد نهاده ، برادران یاد برادری فراموش کرده، زنان ما با شاهد اجل دست در آغوش کرده، گردنکشان سر به گریبان مذلت کشیده ، سنگ دلان با سنگ قبر نرم و هموار گشته، فرمان روایان در عزای نافرمانی نشسته، جهان گشایان در حجله خاک در به روی خود بسته، تاجداران نیم خشتی به زیر سر نهاده، لشکرکشان تنها و بی کس مانده، یوسف جمالان به چاه گور سرنگون گشته و در پیش آئینه مرگ زشت و زبون، نو دامادان به عوض زلف عروس مار سیاه برگردن پیچیده، نو عروسان به جای سرمه خاک گور در چشم کشیده، پس به خود بیا و عاقبت خویش بنگر که چه خواهد شد.

مرد معصیت کار

نقل است که مردی بود که جمیع عمر خود را به معصیت به سر برد و در مدت عمر خود هرگز خیری صادر نشد و از هیچ معصیتی اندیشه نمی کرد و صلحای عصر و متفقین روزگار از او دوری می کردند و از او نفرت داشتند ناگاه ملک الموت آهنگ قبض روح او نمود چون یقین به مرگ کرد و فهمید وقت رحلتش رسیده نظر در اعمال خود انداخت اعمال صالحی نیافت آهی

ص: 47

از دل بیقرار کشید و بی اختیار ( یا من له الدنیا والاخره ارحم لمن لیس له الدنیا و الاخره ) یعنی ای آن که دنیا و آخرت از تو می باشد رحم کن بر حال کسی که نه دنیا دارد و نه آخرت. این بگفت و جان داد. اهل محل بر فوت او شاد شدند و او را در مزبله ای انداختند و روی آن را از خاک پر کردند. شب یکی از بزرگان در خواب دید که برخیز و او را از آن جا بردار و غسل ده و کفن و بر او نماز بخوان و او را در مقبره صلحا و اتقیا دفن کن.

گفت: خداوندا! او بد عمل بود و به بد نامی مشهور بود چه چیز به درگاه کبریا آورد که او را بخشیدی؟

خطاب آمد که چون به حال احتضار رسید به درگاه ما بنالید و از فضل ما خواست که از گناهش بگذریم ما از عذاب الیم نجاتش دادیم .

داستان یوسف و زلیخا

نقل شده که چون زلیخا ایمان آورد حضرت یوسف او را به نکاح خود درآورد و او از یوسف کناره گرفت و به عبادت الهی مشغول شد و چون یوسف او را به خلوت دعوت کرد او وعده شب داد و چون شب درآمد به روز تأخیر انداخت. یوسف به او گفت: چه شد آن دوستی ها و شوق و محبت تو؟

زلیخا گفت : ای پیغمبر خدا! من تو را وقتی دوست می داشتم که خدای تو را نشناخته بودم اما چون او را شناختم همه محبت ها را از دل خود بیرون کردم و دیگری را بر او اختیار نمی کنم. این خواهش غلبه بر نفس بود و هوا و هوس.

ص: 48

حضرت داود با خدا مناجات کرد که پروردگارا چیست جزای صبر به جهت خوشنودی تو؟

فرمود: صبر گنجی از گنج های بهشت و صبر دشوار است و صبر مثل سر است نسبت به بدن و کسی را که سر نباشد بدن نباشد و همچنین کسی را که صبر ندارد ایمان ندارد.

پس معلوم می شود که صبر خیلی مقام دارد مخصوصا در لحظه گناه .

در آداب زیارت خانه خدا

حدیثی وارد است که متضمن عمده اسرار و دقایق حج است. چون اراده حج کنی پس دل خود را خالی کن از هرچه پرده میان تو و خدا می گردد و همه امور خود را به خدا واگذار و در جمیع امور بر او توکل کن و سر تسلیم بر قضای او بنه و وداع کن مردم را و حق و حقوق مردم را که بر ذمه تو است ادا کن و اعتماد نکن بر زاد و راحله و رفقا و خویشان و جوانی و مال خود که بر کدام اعتماد کنی وبال تو می شود و چنان مهیای سفر شو که امید بازگشتن نداشته باشی و با رفقا نیکو و رفتار خوب داشته باش و اوقات نمازهای واجب و سنت های نبوی را مراعات کن پس به آب توبه خالص از همه گناهان غسل کن و جامه صدق و صفا و خضوع و خشوع را در بر کن و از هرچه تو را از یاد خدا باز می دارد و در اطاعت او مانع می گردد احرام بند، یعنی بر خود حرام کن و لبیک گو، یعنی اجابت کن ندای خدا را اجابتی صاف و صادق و در دل خود با ملائکه در خول عرش طواف کن و به هَروله از هوا و هوس خود فرار

ص: 49

کن و هرچه از برای تو حلال نیست از دل بیرون کن و در هنگام قربانی حلقوم هوا و هوس و طمع را قطع کن .

تفاوت انسان و حیوان

انسان مانند حیوانات چهار پایان است آن ها دو دست و دو پا دارند و با آن ها حرکت می کند. اما تفاوت انسان آن است که انسان با دو پا حرکت می کند. در تمام مخلوقات خدا فقط انسان پوشیده از لباس است و بدون لباس نمی تواند زندگی کند و اگر این لباس را نداشت اعجوبه ای بیش نبود و همه از او فرار می کردند.

در تمام مخلوقات خدا فقط انسان می تواند به پشت بخوابد دیگر موجودات به رو می خوابند.

در تمام مخلوقات خدا انسان با دهن غذا می خورد، لقمه را با دست بر می دارد و به دهان می گذارد، دیگر مخلوقات با پوز خوراک می خورند حتی پرندگان مثل کبوتر و کلاغ و گنجشک و دیگر پرندگان با نوک یا منقار خود غذای مورد نیاز را از زمین برمی دارند و می خورند.

تنها حیوانی که نمی تواند در آب شنا کند شتر است. این حیوان بارکش اگر دو هفته به او غذا نرسانند، استقامت دارد در بیابان طوفانی اگر پیدا شد ساربان سر و صورت و چشم خود را از طوفان شدید رو پوشی می اندازند تا از خطر محفوظ ماند، اما خداوند به این حیوان صبور پرده ای مثل عینک روی چشمی قرار می گیرد و از آفت طوفان محفوظ می ماند .

ص: 50

داستان مرد عابد و مرد گنهکاری

حکایتی نقل شده یک عابد پرهیزکار و یک فاسق گنهکار وارد مسجد شدند اما وقتی از مسجد بیرون آمدند آن عابد فاسق و آن گنهکار پرهیزکار شده بود و این تحول شگفت را از امام صادق(علیه السلام)پرسیدند. حضرت فرمودند:

آن فاسق وقتی وارد مسجد شد از گناه و عمل خود شرمنده گشت و خداوند را خالصانه عبادت کرد و متقی گردید. اما آن عابد صدیق وقتی وارد مسجد شد احساس غرور کرد و با خود گفت: من آن کسی هستم که نماز شب می خوانم، روزه می گیرم، در راه خدا جنگیده ام، و چندین مرتبه عمره انجام داده ام. این غرور موجب سقوط او گردید و فاسق شد.

از این حکایت چنین برداشت می شود که اعمال عابد خالص نبود. همه مردم در معرض هلاکت قرار دارند جز انسان های عالم و آشنای به دین. عالمان همگی در معرض هلاکتند جز عمل کنندگان به دین .

درمورد غفلت از نماز واجب

در جامعه اسلامی عده ای از مردم نا آگاه برخی از امور مستحبی را بر اقامه نماز مقدم می دارند . یکی از مستحبات مورد توجه در جامعه ما سفر به اماکن مقدس است نزد برخی از مردم زیارت مکان های متبرکه از به جا آوردن نماز مهم تر است و حتی در میان راه این سفرهای مقدس از گزاردن به موقع نماز غفلت می ورزند این افراد گاهی امر واجبی را فدای امر مستحبی می کنند و غافل از آن هستند که نماز بر انسان واجب است و هیچ امر دیگری

ص: 51

نمی تواند جایگزین آن شود بنا بر نظر فقهای عظام اگر کسی بداند در راه زیارت از به جا آوردن دو رکعت نماز واجب باز می ماند رفتن به آن زیارت برای او حرام است.

حکایت عنوان بصری

عنوان بصری خدمت امام صادق(علیه السلام)آمد برای آموختن علم از جمله مطالبی که امام به او فرمودند این بود که نه چیز را به تو سفارش می کنم که برای همه سالکان الی الله نیز همان را توصیه می نمایم. سه نکته درباره ریاضت نفس است و سه نکته درباره حلم و سه نکته درباره علم آن ها را به خاطر بسپار و در آن سستی نکن .

و اما آنچه درباره ریاضت نفس است هرگز چیزی را که به آن تمایل نداری نخور که موجب حماقت است و هنگامی که سیر شدی دست به سوی غذا مبر و هنگامی که می خواهی چیزی بخوری حلال باشد و نام خدا را ببر .

و اما سه نکته درباره حلم اگر کسی به تو گوید اگر ناسزایی به من گفتی من ده برابر به تو می گویم، تو بگو اگر ده گفتار زشت گفتی جواب نمی دهم و کسی که به تو نسبت بد دهد بگو اگر راست می گویی از خدا می خواهم مرا ببخشد و اگر دروغ می گوئی از خدا می خواهم تو را نبخشد و او را نصیحت کن.

اما آن سه چیز درمورد علم آن است که آنچه را نمی دانی از علما بپرس و بپرهیز از این که برای خود چیزی را عمل کنی و پرهیز و راه احتیاط را در پیش بگیر تا خداوند از تو راضی و سعادتمند گردی .

ص: 52

انسان نیرومند و ضعیف

انسان موجودی است از یک نظر بسیار قوی و نیرومند که عرصه زمین و پهنای آسمان و اعماق دریاها را جولانگاه خود قرار داده و تمام موجودات زمینی را مسخره خود ساخته و از تمام مواهب این جهان به نفع خود استفاده می کند، ولی با تمام قدرتی که دارد موجودی بسیار ضعیف و آسیب پذیر است یک پشه کوچک که گاه با چشم هم دیده نمی شود او را آزار می دهد یا بیمار می کند و گاهی سبب مرگ او می شود و از آن کوچک تر میکروب ها و ویروس های بیماری زا هستند که ابدا با چشم دیده نمی شوند، ولی این موجودات نامرئی و ظاهرا بسیار ضعیف و ناتوان انسان های قوی و قهرمان را می توانند از پای در آورند.

این انسان عجیب از قوت و ضعف ظاهرا برای این است که از طرفی بتواند مدارج ترقی و کمال را طی کند و از سوئی دیگر گرفتار غرور و غفلت و بزرگ بینی نشود از جمله مسائلی که انسان با آن دست به گریبان است زمان اجل اوست که کاملا مخفی و پنهان است .

داستانی از عمر بن عبد العزیز

ابن ابی الحدید داستان جالبی را از عمر بن عبد العزیز نقل می کند که مردم درباره او می گفتند ( سعید بن شقی _ یعنی سعادتمند فرزند شقاوتمند و علتش این بود که پدرش عبد العزیز اموال زیادی را از مصر و شام و مدینه از طریق برادرش عبدالملک در حکومت و حکومتی که عبدالعزیز خودش در مصر داشت و غیر آن به ظلم جمع آوری کرده بود سپس تمام آن را برای

ص: 53

فرزندش عمر گذاشت او اموال مزبور را در راه اطاعت خداوند سبحان و کارهای خیر مصرف می کرد تا زمانی که خلافت به او رسید در آن زمان تمام اسناد مالکیتی را که عبدالملک برای پدر او عبد العزیز نوشته بود بیرون آورد و در حضور مردم همه آن ها را بازگو کرد و گفت: این ها نا مشروع نوشته شده و همه آن ها را به بیت المال بازگرداند .

شخصیت مالک اشتر

هنگامی که خبر شهادت مالک اشتر رحمه الله علیه به حضرت علی(علیه السلام) رسید درباره او چنین فرمودند:

مالک اما چه مالکی، به خدا سوگند! اگر کوه بود یکتا بود و اگر سنگ بود سر سخت و محکم بود هیچ مرکبی نمی توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده ای به قله آن راه نمی یافت .

امام در این توصیف فشرده و پر معنا درباره شخصیت مالک سنگ تمام گذاشته است از یک طرف او را به کوه بی نظیری تشبیه می کند که هیچ انسان و پرنده ای نمی تواند به قله آن برسد و از سوی دیگر او را به سنگ محکمی تشبیه می نماید که در برابر حوادث بسیار مقاوم است . آنچه امام در مدح و بیان او صاف او فرموده درباره هیچ یک از اصحاب و یارانش بیان نکرده است از جمله هنگامی که خبر شهادت او به امام رسید فوق العاده ناراحت شدند و کلماتی در مدح مالک اشتر بیان کرد از جمله فرمودند:

ص: 54

مالک برای من همچون من برای رسول خدا بود او تک سوار شجاعی بود و رئیسی از بزرگان شیعه به هنگام لزوم شدت شدید و به هنگام لزوم مدارا نرم و ملایم بود .

فرزدق شاعر معروف

فرزدق همان شاعر معروفی است که نام همام و لقبش فرزدق بود و اشعار او درباره امام زین العابدین(علیه السلام)در برابر هشام بن عبدالملک در کنار خانه خدا او را مشهور ساخته است که در آن اشعار بسیار بلند و زیبا و پر معنایش مقام امام را به بهترین وجه در مقابل دشمنش بیان کرد و از عواقب آن نترسید و در جریان کربلا هنگامی که خبر از آن حادثه خونین شد جمله تکان دهنده ای بیان کرد گفت:

اگر عرب به دلیل شهادت فرزند بهترین فرد عرب خشم گیرد و یکپارچه بر ضد آن قاتلان قیام کند سبب دوام عزت و کرامت آنها خواهد شد و اگر کوتاهی کند و حرکتی انجام ندهد برای همیشه از سوی خداوند به ذلت گرفتار خواهد شد و اگر برای خون خواهی فرزند بهترین فرد عالم قیام نمی کنند سلاح ها را کنار بگذارید و همانند پیرزنان مشغول پشم ریسی شوید.

فرزق از همان کودکی شعر می گفت مردی غیور و بسیار شجاع و با شخصیت بود پدر فرزق مردی بسیار با سخاوت و به قدری سخی بود که مشهور و بعد از مردنش فقرا به قبرش پناه می بردند .

ص: 55

عثمان ملعون

امام جعفر صادق (علیه السلام)فرمودند:

عثمان ملعون دو نفر از خادمین خود را به سراغ ابوذر رحمه الله علیه فرستاد و دویست دینار به آن ها داد و گفت به سراغ ابوذر بروید و بگویید عثمان به تو سلام رسانده و می گوید که این دویست دینار را بگیر و مشکلات خود را به کمک آن حل کن. هنگامی که فرستادگان عثمان نزد ابوذر آمدند ابوذر پرسید: آیا به هیچ یک از مسلمانان آن چه را به من عطا کرده داده است؟

آن ها گفتند: نه.

گفت: من یکی از مسلمانان هستم برای من آن قدر سزاوار است که برای سایر مسلمانان سزاوار می باشد.

گفتند: عثمان می گوید که از مال شخصی خودم می باشد و ذره ای از حرام با آن مخلوط نشده و حلال است.

ابوذر گفت: من نیازی به آن ندارم من امروز را صبح کردم در حالی که از غنی ترین مردم هستم. فرستادگان عثمان گفتند خداوند تو را به سلامت بدارد ما در خانه تو چیز زیاد یا حتی کمی که قابل استفاده باشد نمی بینم.

گفت: آری؛ زیر این پارچه که می بینید یکی دو گرده نان جو است که چند روزی از پختن آن گذشته من این دینارها را برای چه می خواهم نه به خدا سوگند نمی پذیرم تا خداوند بداند من قادر به ولایت علی بن ابی طالب و عترت او هستم .

ص: 56

عاقبت زندگی زبیر

زبیر فرزند عوام و مادرش صفیه عمه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بود در نوجوانی اسلام را پذیرفت و از افرادی بود که زود به اسلام آورد. او مرد شجاعی بود و در جنگهای اسلامی شجاعت خود را نشان داد. در جنگ های متعدد مهمی از جمله بدر احد خندق و حنین شرکت داشت و طرفداران او فضائلی برای او بر شمرده اند.

او در زمان خلیفه دوم جز شورای شش نفری او بود و جالب اینکه در آن شورا به علی(علیه السلام)رای داد و در جریان سقیفه نیز از مدافعان علی(علیه السلام)بود ، ولی مع الوصف زندگی او پایان خوبی نداشت، چرا که بعد از خلافت ظاهری امیرالمؤمنین(علیه السلام)بر اثر حسادت و جاه طلبی و تحریک معاویه و وسوسه طلحه و همچنین فرزندش عبد الله بیعت خود را با علی(علیه السلام)شکست و جنگ جمل حاضر شد اما پیش از آغاز جنگ با نصایح علی(علیه السلام)به اشتباه خود پی برد و از جنگ کناره گیری کرد و مردی به نام ابن جرموز او را در یکی از بیابان های اطراف بصره به قتل رسانید وقتی این خبر به علی(علیه السلام)رسید به شدت ناراحت شد و بر عاقبت سوء او تأسف خورد .

ارزش وجود انسان

انسان سرمایه ای در اختیار دارد که بسیار پر ارزش است و این سرمایه همان روح الهی است و نفس شریف انسانی و عمری است که خدا در دنیا به او ارزانی داشته است. همان گوهر شریفی که فرشتگان در برابر آن سجده کردند و به سبب آن خداوند مقام خلیفه الهی به بشر داد. این سرمایه را با

ص: 57

هیچ ارزش مادی و دنیوی نمی توان برابر دید حتی اگر تمام دنیای مادی را با آن همه ثروت و مقام و وسیله رفاهی و زرق و برق به انسان بدهند و روح الهیش را از او بگیرند گرفتار خسران شدیدی شده است همان گونه که حضرت علی (علیه السلام) در گرفتار حکیمانه خود فرمودند

هیچ بهائی جز بهشت برین و قرب پروردگار نمی تواند در برابر آن قرار گیرد.

قرآن مجید به این موضوع اشاره کرده است که خداوند از مؤمنان جان ها و اموالشان را خریداری می کند که در برابرش بهشت برای آنان باشد به این صورت که در راه خدا پیکار می کنند، می کشند و کشته می شوند این وعده حقی است که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است .

بلای تکبر

در قرآن مجید از داستان ابلیس و آدم(علیه السلام)گرفته تا قارون عصر موسی و تا سران بت پرست قریش، به خوبی استفاده می شود که تکبر و غرور سر چشمه بزرگترین بدبختی هاست.

اولین گناهی که در جهان انجام شد همان نافرمانی ابلیس در برابر خداوند و حتی اعتراض به حکمت پروردگار بود که سر چشمه ای جز تکبر نداشت.

سرکشان قریش و بت پرستان مکه نیز به سبب همین رذیله خطرناک در برابر اسلام صف آرایی کردند و سر انجام به شکست و ذلت گرفتار شدند.

ص: 58

قرآن مجید درباره گمراهان قوم نوح(علیه السلام)از زبان آن پیغمبر بزرگ می گوید: من هر زمان آن ها را دعوت می کردم که ایمان بیاورند و خدا آن ها را بیامرزد انگشتان خویش را در گوش هایشان قرار داده و لباس هایشان را بر خود پیچیدند و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدت استکبار کردند.

سر انجام درباره همه متکبران جهان می فرماید:

به آنان گفته می شود از درهای جهنم وارد شوید و جاودانه در آن بمانید چه بد جایگاهی است جایگاه متکبران و مغروران .

بی اعتنائی به تعریف و تمجید دیگران

حضرت علی(علیه السلام)در این گفتار حکیمانه به کسانی که به سبب تعریف و تمجید دیگران فریب می خورند درست است که باید افراد نیکوکار را تشویق کرد و عالمانی را که علم آن ها سبب پیشرفت جامعه انسانی اسلامی شده مورد تمجید قرار داد، ولی گاه این تعریف و تمجیدها آفاتی را نیز به دنبال دارد که باید از آن پرهیز کرد.

نخست اینکه در بسیاری از اوقات سبب کبر و غرور می شود و شخص تمجید و تعریف شده پیش خود فکر می کند که سرآمد افراد جامعه است همه باید به او احترام بگذارند و در برابر او سکوت کنند و گوش به فرمانش باشند و می دانیم که غرور و خود برتری یکی از مهلکات است دیگر اینکه گاه این تعریف و تمجیدها سبب می شود که انسان در مسیر تکامل متوقف گردد شخص تعریف و تمجید شده به خود می گوید حال که همه پذیرفته اند من

ص: 59

دارای صفات برجسته و فوق العاده هستم چه دلیلی دارد که ببش از این به خود زحمت دهم .

غیبت و آثار شوم آن

در کتب فقیهه و کلمات علمای اخلاق تفسی های گوناگونی دیده می شود که در واقع همه آن هایی که چیز بر می گردد.

مرحوم شیخ انصاری از بعضی از بزرگان علما نقل کرده است که اخبار معصومین(علیهم السلام) و اجماع فقها دلالت بر این دارد که :

حقیقت غیبت این است که از دیگری در غیاب او چیزی بگوید که اگر بشنود ناراحت شود .

بعضی از عوام می گویند آنچه گفتیم صفت اوست، غیبت نیست، اشتباه روشنی است؛ زیرا غیبت همان بیان صفت زشت پنهانی در غیاب افراد است و اگر صفت آن ها نباشد مصداق تهمت و بهتان می باشد و نیز بعضی از عوام می گویند حاضریم همین مطلب را نزد خود شخص بگوئیم این هم اشتباه دیگری است که خیال می کنند اگر چیزی واقعیت داشته باشد غیبت نیست. به هر حال شدیدترین تعبیر در قرآن مجید آمده و درباره هیچ گناهی چنین تعبیری دیده نمی شود و آن اینکه غیبت کنند مثل کسی است که گوشت برادر مرده خود را بخورد آبروی انسان مثل گوشت تن اوست .

ص: 60

پیشگویی مهم از مولا امیر المؤمنین (علیه السلام)

حضرت در این گفتار پر معنا پیشگویی زمان آینده را دارد. اشاره بر زمانی که مردم در فشار شدید قرار می گیرند و ارزش های اسلامی به فراموشی سپرده می شود می فرمایند:

زمانی بر مردم فرا می رسد که ثروتمندان بر آنچه از دست دادند دندان می فشارند در حالی که چنین دستوری به آن ها داده نشده است بلکه به عکس خداوند سبحان می فرمایند: احسان و بخشش را در میان مردم فراموش نکنید و در آن زمان اشرار و بدان بر مردن مسلط می شوند و نیکان و پاکان را خوار می کنند و مردم بینوا هستی خود را از روی اضطرار به قیمت کم می فروشند در حالی که پیامبر از چنین معامله ای نهی فرموده .

امام در آن زمان به چهار نکته اساسی اشاره می فرمایند:

اول: بخل و امساک. ثروتمند آن را مطرح می کند آن گاه می فرماید این بر خلاف اسلام است.

دوم: به فساد اوضاع سیاسی آن زمان اشاره می کند.

سوم انزوای نیکان و بخواری کشیدن آن ها را و درباره چهارمین مفسد به مسائل اقتصادی که مردم را در رنج قرار می دهد .

درباره بی سواد اینکه غلو می کنند

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)خطاب به امیر المؤمنین(علیه السلام)فرمودند:

ای علی تو و شیعیان تو و دوستان شیعیانت در بهشت خواهید بود اما دشمنت و همچنین کسی که درباره تو علو کند در آتش دوزخ است.

ص: 61

به نظر می رسد این صفت زشت به یکی از این دو چیز سر چشمه می گیرد:

اول نشناختن خداوند و عدم آگاهی از حقیقت آفرینش بشر کسی که بداند خداوند وجودی است از هر نظر نامحدود علمش قدرتش وجودش و دیگر صفاتش هرگز حد و پایانی ندارد ولی انسان ها هر قدر والا مقام باشند از نظر عمر و قدرت و علم و سایر صفات دارای محدودیت هائی هستند چگونه ممکن است صفات دریا را برای قطره آبی قرار داد یا نور آفتاب را با نور یک چراغ یکسان شمرد ولی آن ها که از این مسائل غافلند دست به دامن علو می زنند و تمام صفات یا بعضی از صفات او را برای بعضی از بندگانش قائل می شوند. گاهی انسان پدرش را تجلیل می کند و صفائی که هرگز در او نیست برای او می شمرد تا خودش را بزرگ جلوه دهد .

گنج پایان ناپذیر به نام قناعت

مال و ثروت مهمترین وسیله برای زندگی مادی است که انسان به کمک آن به نام خواسته های ضروری و رفاهی خود می رسد و حتی وسیله ای برای هوسبازان به خواسته هایشان است. اما این مال و ثروت هر قدر زیاد باشد باز هم پایان پذیر است به همین دلیل بسیار دیده شده بسیار جوانانی که از پدرانشان مال و ثروت هنگفتی به ارث بردند، ولی بعد از مدتی همه آن را در راه شهوت و عیش و نوش و قمار و اعتیاد تلف کرده و به روز فلاکت یاری گرفتار شده اند. در اینجا امام(علیه السلام)ما را متوجه یک سرمایه معنوی درونی و ذاتی می کند که هرگز پایان نمی گردد و آن روح قناعت است افراد قانع زندگی

ص: 62

ساده و بی تکلف خود را به راحتی می توانند تأمین کنند و معمولا تهی دست نخواهند شد؛ زیرا اداره کردن یک زندگی ساده با یک کسب و کار ساده نیز امکان پذیر است حریصان هر چه به دست آورند راضی نیستند اما قانعان همیشه راضی و شاکرند .

دوستان پر تکلف

امام(علیه السلام)در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی اشاره کرده که دوستان خوب و بد را از هم جدا می کند. می فرمایند:

بدترین برادران و دوستان کسی است که برای پذیرائی از او ناچار باشی خود را به زحمت بیندازی. بنابراین دوست پر توقعی که انسان را به تکلف و امید آرد مایه شر است، بنابراین او بدترین برادران محسوب می شود.

اصولاً زندگی پر تکلف و پر دردسر همیشه مایه بد بختی و اضطراب و ناراحتی است. بنابراین اگر دوستانی پیدا شوند که توقع زیادی در پذیرایی یا کمک رسانی دارند و انسان مجبور شود به خاطر آن ها خود را به زحمت بیندازد دوستان بدی هستند. دوست با صفا کسی است که پذیرائی ساده را به جان و دل می پذیرد و سعی می کند دوست خود را در آرامش و آسایش قرار دهد اما اگر توقعات زیادی داشت که به سبب آن دوستش مجبور بود برای کمک به او یا پذیرائی از او خود را به زحمت بیندازد وگاه وسائل منزل خود را برای اینکار بفروشد چنین دوست لایق دوستی نیست .

ص: 63

باران

باران یکی از نعمت های بزرگ الهی است که در قرآن مجید بارها به عنوان نعمت و همچنین به عنوان آیتی از آیات حق به آن اشاره شده است.

این نعمت الهی گاهی ضایعاتی در بر دارد ابرها نم نم می بارند بی آنکه طوفان و صاعقه و گرد بادی همراه داشته باشد.

امام علی(علیه السلام)در کلام خود، آن ها را ابرهای رام و تسلیم شمرده و گاه با طوفان ها و گردبادها همراه است که در عین باریدن ضایعات فراوانی همراه دارد . آتش صاعقه انسان ها و خانه هائی را می سوزاند و خاکستر می کند و سبب ویرانه خانه ها و ساختمان ها و ریشه کن شدن درختان می شود به همین دلیل امام(علیه السلام)در دعای باران خود عرضه می دارند:

خداوند به وسیله ابرهای رام بما باران عنایت کن نه به وسیله ابرهای سرکش یعنی هم نهرها را پر می کند و درختان و مزارع را سر سبز و مایه برکت و پرورش گوسفندان و ارزانی ارزاق می شود بارانی نباشد که ضرر و زیان رساند .

برداشتی کوتاه از آیۀ « اصبروا و صابروا و رابطوا »

«اصبروا» یعنی صبر و مقاومت در امور کارهای دنیا و سختی ها و مشکلات باید صبور و بردبار باشیم. مرد باید در کشاکش دهر، سنگ زیرین آسیا باشد. و «صابروا» یعنی در برابر گناه و معصیت از خود گذشت نشان داده و پا روی نفس خویش نهاده و شیطان رجیم را از خود دور کند و الا شکست می خورد. و «رابطوا» یعنی رابطۀ خود را با ولی خود قطع نکرده و با

ص: 64

بزرگان دین و علما پیوسته در رابطه باشد و اگر به شبهه ای برخورد کرد از آنها کسب فیض نماید.

هزار و سه نصیحت

شیطان ملعون روزی به حضرت موسی(علیه السلام)برخورد کرد و گفت: ای موسی! می خواهم به تو هزار و سه نصیحت کنم. حضرت موسی(علیه السلام) فرمودند: من امروز وقت ندارم. خداوند متعال به موسی(علیه السلام)افرمود: به شیطان بگو آن سه تای آخری را به من بگو. شیطان گفت: 1: هر کجای عالم بحث و دعوایی باشد من آنجا هستم و آشوب به پا می کنم.......... 2: هر جای عالم زن و مردی نامحرم با هم خلوت نمایند من هر دو را وسوسه می کنم تا گناهی مرتکب شوند.......... 3: برای هر کار خیری من شخص خیّر را فریب می دهم که از مالت کم می شود خودت احتیاج داری این کار را انجام نده.

تشخیص انسان خوب و بد

کمیل بن زیاد نخعی یکی از یاران با وفای حضرت علی(علیه السلام)بود که حضرت او را مورد احترام قرار می دادند. روزی کمیل با حضرت علی (علیه السلام)در کوچه ای عبور می کردند که صوت قرآن زیبایی از داخل منزلی به گوش کمیل خورد و همانجا ایستاد. حضرت علی(علیه السلام)چند قدمی رفتند و کمیل را صدا زدند و فرمودند: کمیل بیا ! این صدای شیطان است. کمیل امر حضرت را اطاعت نمودند و حرکت نمودند. می خواست سؤال نماید که صاحب این صدا را می شناسم که مرد مؤمنی می باشد. ابهت امام او را گرفت و نتوانست

ص: 65

سؤالش را مطرح نماید. مدتی گذشت تا جنگ نهراوان پیش آمد لشکر اسلام پیروز شد و دشمن با کشتگان زیادی مغلوب گردید. در میان کشته ها یک نفر با صورت روی زمین افتاده بود . حضرت، کمیل را صدا زدند و با پای مبارکشان آن کشته را به رو انداختند و فرمودند: کمیل! این مرد را می شناسی؟ کمیل گفت: بله، آقا. حضرت فرمودند: او بر علیه من که امام واجب الاطاعه او بودم به جنگ من آمده بود و کشته شد و به درک واصل گردید. یادت می آید که از درب خانه ای عبور می کردیم ایستادی و صدای قرآنش تو را مجذوب کرده بود و من شما را صدا زدم که کمیل بیا این صدای شیطان است.

داستانی زیبا از مرحوم میرزای قمی (قدس سره)

در زمان فتحعلی شاه قاجار شخصی اراده زیارت خانه خدا را نمود . سوار کشتی شد و مقدار پول اضافی خود را در کیسه ای گذاشته بود. کیسه را باز کرد و پول ها را شمرد. شخصی از عرشۀ کشتی او را زیر نظر گرفت و همین که مشغول شمردن پول ها بود آن شخص فهمید چقدر پول در کیسه هست و رنگ کیسه را هم یادداشت کرد و رفت و به ناخدای کشتی گفت: من این مقدار پول در این کشتی گم کرده ام به این نشانی برایم جستجو کنید. مأموری برای جستجو آمد و یکایک افراد را تفتیش نمود . صاحب پول دید الآن می آید هم پول ها را می گیرد و به دیگری می دهد و هم آبرویش می رود. کیسه را به دریا انداخت و گفت: یا علی! این پول را از من امانت بگیر وقتی از سفر حج آمدم به من برگردان. این مرد زیارت خانۀ خدا را به جا آورد و آمد نجف اشرف و مستقیم وارد حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام)شد و گفت: آمده ام و امانتم را

ص: 66

می خواهم. شب به منزل رفت شب در عالم رؤیا حضرت علی(علیه السلام)به او فرمودند: برو قم خدمت میرزای قمی و امانتی را از او تحویل بگیر. او فکر کرد که این خواب درست نیست. شب دوم همان خواب را دید. عازم قم شد و سراغ میرزای قمی را گرفت به او آدرس میرزا را دادند. وقتی وارد حوزه علمیّه شد دید علما و طلاب دور او حلقه زده اند و آن بزرگوار مشغول تدریس هستند. وقتی درس تمام شد. میرزا او را صدا زد و گفت: آمده ای امانت خود را بگیری. ایشان گفت: بله آقا. میرزای قمی دست زیر صندلی بُرد و کیسه ای را در آورد و فرمود: همین کیسۀ پول شما است. گفت: بله و تحویل گرفت و عازم شهرش شد. داستان را برای همسرش بیان نمود. همسرش گفت: ما خانه و زندگیمان را می فروشیم و می رویم خدمت میرزای قمی و در قم ساکن می شویم. وقتی وارد شهر مقدّس قم شدند دیدند مردم عزادارند. سؤال کردند که چه خبر است؟ گفتند: میرزای قمی به رحمت ایزدی پیوست.

پدر مرحوم مقدس اردبیلی

عالم بزرگوار مرحوم مقدّس اردبیلی از نوابغ روزگار و در علم و زهد وتقوا سرآمد بود. مرحوم پدرش در جوانی لب جوی آبی نشسته بود و تکیه به دیوار باغی داده بود که ناگهان می بیند روی آب یک سیب به طرف او می آید، سیب را می گیرد و می خورد بعداً به فکر فرو می رود و با خود می گوید این سیب از این باغ است باید به صاحبش بگویم و رضایتش را فراهم کنم. درب باغ را زد پیرمردی درب را باز کرد گفت چه می خواهی؟

ص: 67

گفت: از باغ شما یک سیب همراه آب می آمد و من آن سیب را خوردم می خواهم رضایت شما را حاصل کنم.

پیرمرد گفت: من راضی نیستم و درب را به هم زد. او دو مرتبه درب را کوبید. پیرمرد درب را باز کرد و گفت: چه می گویی؟

جوان گفت: پول سیب را بگو چقدر می شود بدهم.

پیرمرد گفت: من سیب خودم را می خواهم و درب را به هم زد . جوان پس از کمی صبر و حوصله بار سوم درب را زد. صاحب باغ آمد و گفت: اگر بار دیگر درب را زدی با این چوب استخوانهایت را خرد می کنم و درب را بست. جوان تا نزدیک غروب نشست و برای مرتبه آخر درب را کوبید پیرمرد آمد و گفت: تو هنوز نرفته ای؟

جوان گفت: چه کنم من که در قیامت سیب ندارم به تو بدهم می خواهم رضایت شما را حاصل کنم اگر اجازه بدهی تا هر وقت شما یقین کنی من برای شما کار می کنم تا شما راضی شوی.

پیرمرد گفت: رضایت من یک شرط دارد تا راضی شوم من یک دختر هجده ساله دارم که هم کور است و کر و لال ، سرش تاس و بدنش فلج. اگر دخترم را به عقد خود در آوری و با او زندگی کنی راضی می شوم. جوان سر به سوی آسمان بلند نمود و گفت خدایا! به خاطر نجات از عذاب تو حاضر به این ازدواج می شوم . پیرمرد دست او را گرفت و به منزل برد، یک روحانی آورد و خطبۀ عقد را جاری نمود وقتی به هم محرم شدند عروس چادر را از سر برداشت جوان تعجب کرد دید این دختر موهای بلند تا پشت کمرش، چشم های زیبا ، سخنان همه را می شنود و جواب می دهد.

ص: 68

جوان گفت: اشتباه شده اینکه خانم من نیست.

گفتند: اشتباه نشده خدا این دختر بی عیب را به من داد. من به خدا گفتم: باید یک شوهر متدیّن برایش بفرستی.......... 18 سال است چشم به راه تو بودم که برای یک سیب اینقدر خودت را در مشقت انداختی خوشا به حالت و این دختر جوان حلالت باد. دست دختر را گرفت و به خانه برد پس از چندی خداوند فرزندی به این دو زوج جوان می دهد که ثمره اش مقدّس اردبیلی

می شود آن عالم بزرگواری که هر وقت مشتاق به دیدار امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) می شد امام را ملاقات می نموده است.

روزی وارد سرداب امام زمان می شود می بیند سرداب روشن است آن روز که برق نبوده پیش می رود می بیند که امام زمان نشسته و قرآن می خواند. مقدّس مجذوب صوت قرآن امام می شود و این شعر را می گوید:

چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن *** به رخت نظاره کردن ، سخن خدا شنیدن

امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) او را در بغل می گیرند.

داستان شخص بحرینی

شخصی در زمان قدیم عازم کربلا شد به کرمانشاه رسید. شب سردی بود دید یک قهوه خانه باز است وارد شد دید عده ای نشسته و قمار می کنند و از اهل تسنن هستند با خود گفت : اینجا جای من نیست. یبرون آمد و شب را تا صبح سپری کرد. به راه افتاد در بین راه به شخصی رسید و با او هم صحبت

ص: 69

شد. در بین صحبت ها فهمید که او مثل خودش شیعه می باشد جهتش را سؤال نمود.

گفت: من و خانواده و فامیلم سنی بودیم در جوانی در اثر بیماری از دنیا رفتم وقتی مرا به خاک سپردند و رفتند چند روز بعد ما درم بی تابی می کرده که جوانش از دستش رفته با برادرم سر قبرمن آمدند. مادرم خودش را روی قبر من انداخت. من از داخل قبر به او گفتم: مرا نجات بدهید. مادرم فکر کرد اشتباه شنیده. به برادرم گفت: سرت را روی قبر بگذار ببین چه می شنوی، او هم سرش را روی قبرم گذاشت.

گفتم: مرا نجات بدهید. آنها روی قبرم را عقب زدند من سر و نصف بدنم را از قبر بیرون اردم به آنها گفتم اگر می خواهید تمام بدنم از قبر بیرون بیاید بروید و اقوام و کسانی که مرا تشییع کردند بیاورید تا این صحنه را ببینند تا داستان را برایشان بگویم و تا شیعه نشوند من نجات پیدا نمی کنم. رفتند و خبر دادند همه اهل محل آمدند. من به آنها گفتم: وقتی مرا دفن کردید قبر به من فشار آرود و در عذاب بودم تا اینکه دیدم همه صف بسته اند و خدمت آقایی می رسند و آن بزرگوار ظرف شربتی از حوض کوثر به آنها می دهد و شاداب می شوند. نوبت من که شد گفتند: به تو از انی شربت نمی دهیم تو شیعه نیستی.

گفتم: من جوانم و هیچ اطلاعی نداشتم و یاد نگرفته بودم.

فرمودند: اگر می خواهی تو را به دنیا برمی گردانیم شرطش این است که تمام اهل محل و اقوام تو ایمان به ولایت حضرت علی(علیه السلام) بیاورند. همه

ص: 70

اجتماع که حاضر بودند شیعه شدند و این جوان هم از قبر خلاصی یافت و تمام اهل بحرین شیعه مولا علی بن ابیطالب(علیه السلام) شدند.

قضیه ای پس از فوت علامه امینی (قدس سره)

مرحوم علامه امینی یکی از علمای برجسته شیعه در جهان اسلام است که همه دانشمندان، بزرگان و فضلا او را نابغۀ اسلام می دانند. شخصیت بزرگی که زحمات بسیار زیادی برای فرد فرد بشر و رنج های بسیاری را متحمل شدند و بیش از هزاران کتاب در ایران و کتابخانه های دنیا مطالعه نمود و با یاری خداوند متعال توانست کتاب شریف «الغدیر» که یازده جلد است و اکثر روایات و احادیث آن را از کتب اهل تسنن به رشته تحریر در آورده و با آنها مناظرات و مباحثات زیادی داشت.

پس از فوت این عالم بزرگوا ر فرزند بزرگوارشان آقا هادی امینی در فکر فرو رفته بود که مرحوم پدرم با این زحمات و مشقات که در راه دین اسلام و حقیقت شریعت علوی از جان و مال مصرف کرده ، جایگاه او در عالم آخرت چیست؟ در عالم رؤیا پدرش را دید که او با علما و صلحا و شهدا در یک صف و به طرف حوض کوثر روان هستند هر کدام از آنها یک جام از آب کوثر از دست حضرت علی (علیه السلام) می گیرند و می نوشند وقتی نوبت علامه امینی می شود خود حضرت با دستهای مبارک آب را به دهان علامه می برند.

ص: 71

اثر شیر پاک در فرزند

نمرود یکی از مستکبران و ستمکاران در زمان حضرت ابراهیم (علیه السلام) بود و ادعای خدائی می کرد و دستور داد منجنیقی آماده کردند و آتشی فراهم نمودند و حضرت را در آتش انداختند. ولی آتش به اذن خدا گلستان شد و حضرت سالم ماند.

خانواده نمرود در کشتی نشسته بودند طوفان شدیدی شد همه کسان نمرود غرق شدند . نمرد بچه ای شیرخواره بود روی تخته پاره ای به کنار ساحل قرار گرفت. گرگی آمد و قنداقه نمرود را با خود برد و بچه نوزاد را شیر داد تا بزرگ شد و مردم را زیر سیطره خود قرار داد کارش به جایی رسید که ادعای خدائی کرد این اثر شیری بود که از پستان گرگ خروده بد. او از گرگ خونخوارتر شده بود.

مرحوم آیت الله شیخ فضل الله نوری که مردی مجاهد بود و با رژیم طاغوت شاهنشاهی مخالفت می کرد او را به اعدام محکوم کردند وقتی او را پای دار بردند پسر شیخ فضل الله در میان جمعیت عزادار کف می زد و پایکوبی می کرد از پدرش سؤال کردند: چرا فرزند شما چین کاری می کند؟

رمودند: بیش از این از ا توقع ندارم . تازه به دنیا آمده بود که مادرش فوت کرد. او را به همسایه خودمان دادم تا او را شیر بدهد. بعداً فهمیدم که این زن سنی ناصبی می باشد و شیر آن زن در این فرزند اثر گذاشت.

ص: 72

از سخنان گهربار امیرالمؤمنین (علیه السلام)

هیچ شرافتی برتر از اسلام نیست و هیچ عزتی گرابهاتر از تقوا و هیچ پناهگاهی بهتر و نگهدارنده تر از ورع و پرهیز از شبهات نمی باشد و هیچ شفیعی نجات بخش تر از توبه و هیچ گنجی بی نیاز کننده تر از قناعت و هیچ سرمایه ای برای از بین بردن فقر بهتر از رضا به مقدار حاجت نمی باشد ، آن کس که به مقدار نیاز اکتفا کند به آسایش و راحتی همیشگی دست یافته و فراخنای آسودگی جای گرفته است ر حالی که دنیا پرستی کلید رنج و بلا

مرکب تعب و ناراحتی است. حرص و تکبّر و حسد انگیزه هائی هستند برای فرورفتن در گناهان و بدکاری جامع تمام این عیب هاست.

جنازۀ سه بزرگوار در شب به خاک سپرده شد

اول جنازۀ حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم)و دومین جنازه، جنازۀ حضرت زهرا (علیها السلام) و سومین جنازه، جنازۀ حضرت علی(علیه السلام)می باشد. سه نفر از چهارده معصوم با سلاح به شهادت رسیدند. اول آنها حضرت زهرا (علیها السلام)که در خانۀ او را آتش ردند و حضرت پشت در ، آن ملعون ازل و ابد دومی چنان با لگد بر درب زد که استخوانهای حضرت خرد شد و محسنش شهید شد. و به حمایت ولایت بازویش را قنفذ با غلاف شمشیر مجروح ساخت و پس از شهادت پدر بزرگوارش پس از 75 روز یا 95 روز به شهادت رسید.

دوم کسی که از چهارده معصوم(علیهم السلام) با سلاح به شهادت رسید ، همسر بزرگوارش حضرت علی(علیه السلام)بود که در روز 19 ماه مبارک رمضان به دست

ص: 73

شقی ترین مردم یعنی عبدالرحمان بن ابن ملجم مرادی در محراب عبادت به شهادت رسید.

میسر نگردد به کس این سعادت *** به کعبه ولادت به مسجد شهادت

سومین کسی که از چهارده معصوم با سلاح به شهادت رسید حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)در روز عاشورا به دست مردمان جاهل و بی خرد سرش را از قفا بریدند و ده نفر از چهارده معصوم به زهر جفا به شهادت رسیدند.

شرابخواری که در عالم بیهوشی مکافات بدی خود را دید

یکی از علمای شهرمان اصفهان در منزل حاج آقا هرندی روی منبر می گفت: یکی از اقوام من جوانی بود بسیار مشروب می خورد هر چه او را نصیحت کردم و امر به معروف کردم گوش نداد.

روزی شخصی مرا دید و گفت: نمی آیی به عیادتش برویم ؟ گفتم: کجا. گفت: فلانی در بیمارستان بستری است. با آن شخص به عیادتش رفتیم روی تخت خوابیده بود ولی دیگر چشمهایش کسی را نمی دید . از او سؤال کردم چه شد که اینطور شده ای؟

گفت: من از این نجسی ها خوردم و خوابیدم. دیدم دیگر نفس نمی توانم بکشم. مرا به بیمارستان آوردند. به دکتر گفتم: دارم خفه می شوم دکتر معاینه و مرا بیهوش کرد و دستگاهی به حلق و گلویم وصل کرد در حال بیهوشی عالم آخرت به پا شد افراد گنهکار را دسته به دسته در صف ها قرار دادند. حسودان را در یک صف، متکبران در یک صف، بی نمازان در یک صف، ظالمان در

ص: 74

یک صف، افرادی مثل من در یک صف. گنه کارانی مثل من را یک یک در جایگاهی می بردند دو درب داشت از دری د اخل می شدند و از در دیگر سوخته های آنها مثل جزغاله و کوبیده شده بیرون می آمدند و دوباره پوست و استخوان روئیده می شد و همان عمل عذاب تکرار می شد و می دیدم تا نوبت به من رسید ملک عذاب گفت: تو هنوز نوبت تو نشده به وقتش سزای اعمالت را می چشی. وقتی به هوش آمدم چشمهایم را از دست داده بودم.

ابوحنیفه در خدمت امام صادق (علیه السلام)

ابوحنیفه دو سال در درس امام صادق(علیه السلام)حاضر شد و رفت بر ضد امام کلاسی بر پا نمود او به خدمت امام ممنوع الورود شد، ولی یک روز با بقیه مردم خودش را به حضور امام رساند. امام به او فرمودند: ابوحنیفه! اولاً چرا بی اجازه وارد شدی؟ دوم اینکه شنیده ام برای خودت حوزه ای بر پا کرده ای؟ و از خود اظهار نظر می کنی؟

عرض کرد: آقا! من در کلاس شما چیز یاد گرفته ام.

حضرت فرمودند: ابوحنیفه! بگو بدانم نماز اهمیتش بیشتر است یا روزه؟

ابوحنیفه گفت: آقا! نماز.

حضرت فرمودند: پس چرا زن در موقع حیض نماز و روزه از او ساقط است ولی وقتی پاک شد روزه هایش را باید قضا کند، ولی نماز قضا ندارد.

سپس امام فرمودند: ابوحینفه! بگو بدانم آیا قتل مهم تر است یا زنا؟ ابوحنیفه گفت: قتل اهمیت بالایی دارد. قاتل را باید کشت ولی زانی را باید سنگباران کرد.

ص: 75

حضرت فرمودند: پس چرا برای زناکار چهار شاهد می خواهد ولی برای قاتل یک شاهد.

سپس حضرت فرمودند: ابوحنیفه! بگو بدانم آیا اهمیت بول و ادرار بیشتری است یا منی؟

گفت: آقا بول اهمیت بیشتری دارد و نجسی او بیشتر است.

حضرت فرمودند: پس چرا بول با یک مرتبه آب ریختن پاک می شود ولی منی را بایستی غسل انجام داد سپس فرمودند: ابوحنیفه! امام هر زمانی پاسخگوی مسائل شرعی می باشد نه اظهار نظرات.

از معجزات امام رضا (علیه السلام)

روزی حجت الاسلام و المسلمین کشکولی در خیابان پروین کوچه امامزاده اسحاق (علیه السلام)منبر بودند که در ضمن عرایضان گفتند:

یک روز صبح مشهد مقدس یکی از خدام پیرمرد را دیدم. سلام کردم و گفتم: یکی ازمعجزات امام هشتم (علیه السلام)را که با چشمانت دیده ای برای من بیان کن؟ اول گفت وقت ندارم باید بروم سر جلسه که صبح ها برقرار است بعد برگشت و گفت: بیا یکی از آنها را مختصراً برایت بگویم.

50 سال پیش یک نفر قصد زیارت امام رضا(علیه السلام)نمود20 تومان بر می دارد و می خواسته مدتی در مشهد بماند. یک روز دزد ماهری او را می بیند و می گوید: امام رضا(علیه السلام)به من فرمودند بیست تومان از تو بگیرم و تو بروی حرم پول را به تو بر می گرداند. این زائر بیست تومان را می دهد و می آید حرم و به امام آهسته می گوید حواله شما را رد کردم پول من را بده می بیند خبری

ص: 76

نشد. مرتبه دوم صدایش را بلندتر می کند و می گوید بیست تومان مرا بده من خرجی ندارم. خبری نشد با صدای بلند می گوید اگر ندادی این فرش را لوله می کنم و می روم می فروشم و دست می گذارد فرش را لوله کند می بیند بیست تومان زیر فرش است پول را بر می دارد و می گوید یا امام رضا! من بیست تومان دادم تو در عوض دو تا بیست تومان به من دادی. آن خدام گفت: ما هر روز زیر فرش ها را جارو می کنیم هیچ وقت پول زیر فرش ها نبوده امام می خواسته که این زائر محروم نشود.

لطف و گذشت امام رضا (علیه السلام)

در زمان هارون الرشید ملعون ، امام کاظم(علیه السلام)در زندان وی بود. هارون به یکی از نانجیب ترین درباریان خود دستور داد که خودت شخصاً وارد خانه امام بشو و با دستان خودت از زن های داخل منزل هر چه طلا به گردن و دست دارند باز کن و بیاور. وقتی این ملعون وارد خانه شد همۀ زنها به ترس و لرز افتادند. امام رضا(علیه السلام)به او فرمودند: چه می خواهی؟ گفت: دستور دارم خودم طلاها را از زنها بردارم. امام هشتم به او فرمودند: تو نباید این کار را مرتکب شوی . من خودم این کار را می کنم. به هر نحو که بود او را راضی کردند از خانه بیرون کردند.

وقتی هارون ملعون از دنیا رفت مأمون پسر ملعونش امام هشتم را از مدینه به طوس آورد و با اصرار زیادی ولیعهدی را به او داد.

امام همیشه در مجلس مأمون کنار او نشسته بودند. روزی مأمون آن مرد درباری را احضار کردند و از او منتفر شده بود جلاد را صدا زد و گفت: گردن

ص: 77

این مرد را بزن. آن مرد آخر مجلس بود. امام هشتم از مأمون خواست که او را عفو کند. مهربانی و عفو امام را ببین تا چه حد است آن مرد از ته مجلس فریاد زد این آقا دروغ می گوید و قسم خورد که امام دروغگو می باشد. مأمون به او گفت: او از تو دفاع می کند و تو قسم به خدا می خوری دروغ می گوید؛ یعنی قسم می خوری که مرا بکش جلاد سر از تنش جدا کرد چون خودش خواسته بود.

یکی از معجرات امیرالمؤمنین (علیه السلام)

در زمان حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)شخص متدین و صالحی همراه حضرت به مسافرت رفتند. نماز ظهر را خواندند و به راه ادامه دادند. در بین راه یک جفت شیر نر و ماد از دور پیدا شدند . آن مرد ترسید. حضرت به او فرمودند: نترس با ما کاری ندارند. شیرها آمدند و با زبان خودشان تعظیم و احترام نمودند و پاهای حضرت را بوسه زدند. سپس حضرت به راه خود ادامه دادند تا اینکه نزدیک غروب شد. این مرد در دل خود گفت: الآن نماز عصر قضا می شود. حضرت به او فرمودند: نترس. یک نگاهی به آسمان کردند خورشید از جای خود برگشت و موقع نماز عصر شد. نماز عصر را خواندند. حضرت به آن مرد فرمودند:

چنین اتفاقی هم در زمان حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) اتفاق افتاد. سر پیغمبر روی زانوان من بود و حضرت خواب بودند به طوری که می خواست آفتاب غروب کند در آن موقع حضرت از خواب بیدار شدند و نگاهی به

ص: 78

آسمان کردند و دعایی زیر لب خواندند. خورشید بالای سر ما نمایان شد و من با پیغمبر نماز عصر را به موقع خواندیم و نمازمان مثل الآن قضا نشد.

از معجزات امام رضا(علیه السلام)

چندی پیش مردی در مشهد خانه ای اجاره کرده بود ولی نتوانسته بود اجاره را به موقع پرداخت نماید. یک روز صاحبخانه به او گفت: تو که نمی توانی اجاره را سر موقع پرداخت کنی برو تا شخص دیگری بیاید. این مرد اثاثیه خود را از داخل خانه به پیاده رو انتقال داد. رو به خانمش کرد و گفت: اینجا بمان تا من بیایم. مرد رفت وضو گرفت و وراد حرم حضرت علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) شد. پس از ادای زیارت سر خود را به طرف ضریح مطهّر کرد و گفت: یا امام رضا! تو غریب بودی ، تو بی یار و یاور بودی، ولی مثل من بی خانمان نبودی ، مستأجر نبودی، الآن اثاثیۀ من در پیاده رو سد معبر کرده در انی حال دید شخصی دست گذاشت روی شانۀ او و گفت: بیا در صحن با شما کاری دارم. آمدم داخل صحن. گفت: بیا دنبال من، آمدیم بیرون صحن گفت بیا سوار ماشین شو مرا برد در منزلی و کلید منزل را به من داد و گفت: این منزل مال خودت. اثاثیۀ خودر ا برو بیاور و زندگی کن. دیشب حضرت رضا(علیه السلام)در عالم رؤیا به من فرمودند:

تو صاحب چندین خانه ای ، یکی از آنها را به چنین شخصی بده تا از ناراحتی در بیاید و نشانی شما را دادند.

ص: 79

ایثار در زندگی

امیرالمؤمنین (علیه السلام)در طواف جوانی را دیدند که دستهای خود را به طرف خانه خدا بلند کرده و از ته دل با صدای بلند می گوید: خدایا! حاجتم را برآورده کن. حضرت دست روی شانۀ جوان گذاشتند و فرمودند: حاجتت چیست؟ جوان که حضرت را نمی شناخت به او گفت: من از صاحب این خانه حاجت می خواهم.

شخصی که حضرت را می شناخت به وی گفت: ایشان امیرالمؤمنین هستند به اقا بگو تا مشکلت را حل نماید.

عرض کرد: آقا من احیتاج به چهارهزار درهم دارم.

حضرت فرمودند: من اینجا چیزی ندارم بیا مدینه تا این مبلغ را به تو بپردازم. وقتی حضرت از زیارت خانه خدا به مدینه برگشتند دیدند آن جوان هم وارد شد. حضرت باغی داشتند که به چهارهزار درهم فروخته بودند رفتند و پولها را آوردند و به آن جوان دادند و فرمودند: با این پول چه می خواهی بکنی؟

گفت: هزار درهم بدهکارم، خانه هم ندارم. هزار درهم خانه می خرم، عیال هم ندارم. هزاردرهم خرج می کنم عیال می گیرم. هزار درهم سرمایه می کنم و با آن کار می کنم. پول را گرفت و رفت.

حضرت زهرا (علیها السلام) به حضرت علی(علیه السلام)عرض کردند: یا علی! همۀ پول را دادی. خودمان در منزل هیچ قوت و غذایی نداریم. حضرت علی (علیه السلام)به فرزند بزرگوارش امام حسن(علیه السلام) فرمودند: دنبال من بیا تا برویم غذایی تهیه

ص: 80

کنیم وقتی وارد بازار شدند شخصی یک شتر داشت عرض کرد: یا علی! این شتر را از من بخر.

حضرت فرمودند: فعلاً پول ندارم.

گفت: نسیه می دهم هر وقت پول داری بدهید.

حضرت فرمودند: شتر را چند؟

گفت: صد درهم. حضرت شتر را خریدند و دیدند شخصی می گوید یا علی! این شتر را من به صد و هفتاد درهم می خرم.

حضرت فرمودند: شتر مال تو پول را گرفتند و صد درهم دادند. به امام حسن(علیه السلام) فرمودند: برو این پول را بده به آن شخصی که شتر را فروخت. سپس رفتند قوت و غذایی برای خانه تهیه کردند. وقتی وارد منزل شدند دیدند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تشریف دارند. پیغمبر فرمودند: یا علی! فهمیدی آنکه شتر را فروخت چه کسی بود؟

حضرت علی(علیه السلام) عرض کرند: نه.

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: آنکه شتر را فروخت جبرئیل بود و آنکه شتر را خرید میکائیل بود. از طرف خدا مأموریت داشتند که شما دست خالی به خانه نروید.

گر لعن عُمر تو را طربناک کند *** خاک قدمت ناز بر افلاک کند

گر نام عمر بری بر او لعنت کن *** این غسل ازآن جنابتت پاک کند

ص: 81

داستان حضرت دادود(علیه السلام)

حضرت داوود(علیه السلام)به خداوند عرض کردند: خدایاً می توانم این همه نعمت هایی که به من داده ای شکرش را به جا بیاورم.

خداوند فرمود: یا داوود! سخن بزرگتر از دهانت گفتی. تو همین یک نفس که می کشی را ملاحظه کن که اگر اچازه ندهم که هوا را در ریه خود ببری ، هر آنی و ثانیه ای هلاک می شوی. چگونه می توانی شکر نعمت هایی که به تو داده ام را به جا آری تو بنگر به زمین و آنچه از زمین می روید و از آسمان باران را خلق می کنم تا زمین شاداب شود و حاصل دهد از انواع حبوبات و میوه جات تا شما انسان ها و حیوانات از آن استفاده کنید . اگر هوا نبود زندگی نبود اگر خورشید و ماه ستارگان نبود زندگی در روی کره خاکی ممکن نبود، اگر کوه ها نبود که زمین را نگه داشته هر آنی زمین متلاشی می شد ، اگر دریاها نبود جانداران دریایی یافت نمی شد ، تو بنگر همین هوائی که در ریه می بری اکسیژن است که برای شُش و ریه نافع است و آن را به ریه می بری و از ریه گاز کربنیک بیرون می دهی که اگر خارج نمی شد ثانیه ای زندگی مشکل بود پس انسان ها بایستی همیشه شکرگزار خداوند یکتا باشند و هرگز نمی شود نعمت های خدا را شماره کرد.

داستان جوان و راهب

پیرمردی در بیابان در غاری عبادت می کرد. روزی قصد آمدن به شهر را نمود. در راه به جوانی برخورد کرد. با هم همراه شدند، هوا گرم بود و آفتاب به

ص: 82

سرشان می تابید. پیرمرد می خواست شخصیت خود را به جوان نشان دهد. به جوان گفت: یک دعایی بکن که سایه ای بر سر ما بیاید اذیت نشویم.

جوان گفت: من یک جوان گناهکار، شما که عابد هستید پیش خدا مقرّب هستید دعا کنید. پیرمرد هم همین را می خواست دعا کرد سایه ای بر سرشان آمد به راه ادامه دادند تا رسیدن به دو راهی که جوان خداحافظی کرد. پیرمرد دید سایه دنبال جوان می رود او را صدا زد بایست . جوان ایستاد. پیرمرد به او گفت: ای جوان! تو چه کرده ای که سایه بر سر تو می آید.

گفت: تو یک کاری کرده ای. اصرار زیادی کرد .

جوان گفت: منامروز رفتم کنار ساحل، تور را انداختم ماهی بگیرم، عکس زنی در آب نمایان بود. نگاه کردم دیدم زن زیبایی روی درخت است. به او گفتم: بیا پایین.

گفت: نمی آیم.

گفتم: اگر نیایی من می آیم.

آمد گفت: با شوهرم بودیم قایق غرق شد من با تخته چوبی به ساحل رسیدم .می خواستم با او عمل منافی عفت انجام دهم.

گفت: من تا حال گناه کرده ام از خدا بترس من او را رها کردم.

پیرمرد گفت: تو کار بسیار مهمی انجام داده ای .

ص: 83

مشاهدات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در معراج

وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به معراج تشریف بردند ملکی را دیدند که هزار دست و در هر دست هزار انگشت دارد. پیغمبر از آن ملک سؤال نمود: شما چه مأموریتی داری ؟

عرض کرد: یا رسول الله! من مأمور قطرات باران هستم و حساب کلیۀ بارانی که به زمین می ریزد به عهده من است.

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: آیا تو حساب چیزی که از آن عاجز باشی را می دانی؟

ملک عرض کرد: یا رسول الله! من فقط وقتی یک نفر از امت شما صلوات بر شما و خاندان شما بفرستد من از ثواب نوشتن صلوات عاجز می شوم. دیگر اینکه اگر شیعیان شما صف نمازی برپا کنند و تعداد نفرات آن به نه نفر برسد می توانم ثوابش را بنویسم ولی اگر از نه نفر گذشت دیگر حسابش با خداوند است.

داستانی از علامه امینی

علامه امینی(قدس سره) صاحب کتاب « الغدیر» در نجف اشرف زندگی می کرد. علمای اهل سنت نقشه کشیده بوند که او را دعوت کنند به عنوان صرف غذا و با او مباحثۀ علمی نمایند که شاید ایشان نتواند جوابگو باشد. از این جهت از علامه دعوت می کنند که به میهمانی تشریف بیاورد. علامه در جواب فرمودند: دعوت شما را اجابت می کنم به شرط اینکه بحثی در میان شیعه و سنی به میان نیاید. روز موعود فرا رسید. در آن جلسه پس از صرف

ص: 84

غذا یک نفر از اهل سنت می گوید: چه خوب است هر کدام از ما یک حدیث از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بیان کنیم تا استفاده برده شود . تمام اهل مجلس حدیثی را بیان کردند. نوبت به علامه رسید گفتند: شما هم حدیثی بفرمایید؟ جناب علامه فرمودند: شما این حدیث از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول دارید که فرموده اند: هر کسی در زمان زندگی خود امام زمان خود را نشناسد و بمیرد مرگش مانند زمان جاهلیت است و بی ایمان از دنیا می رود.

همگی گفتند: بلی، حتی در کتب حدیثی ما این حدیث هست مانند کتاب صحیح بخاری و دیگر کتب ما.

علامه فرمودند: حضرت زهرا (علیها السلام) امامش که بود؟ همه سرها را به زیر انداختند و فهمیدند که علامه تیر را به هدف زده است. اگر می گفتند: آن دو نفر ملعون که حضرت وصیت کردند شبانه مرا غسل کفن و دفن کنید من راضی نیستم اینها در تشییع من حاضر باشند.

شیعه شدن یهودی

حضرت علی(علیه السلام) روزی برخورد کردند به یک شخص یهودی که باید از روی آب عبور کند. آن یهودی یک دستمال از جیبش در آورد و انداخت روی آب ، و پاهای خود را روی دستمال گذاشت و حرکت کرد و آن طرف رفت و به حضرت علی(علیه السلام) عرض کرد: اگر تو مثل من بودی می توانستی از روی آب عبور کنی.

حضرت علی(علیه السلام) فرمودند: اگر تو دستمال پهن کردی و روی او ایستادی من بدون وسیله می آیم و از روی آب عبور نمودند.

ص: 85

شخص یهودی تعجب کرد و گفت: نمی دانستم شما چنین عملی را انجام داده ای و شما خودتر ا به من معرفی کن.

حضرت علی (علیه السلام) فرمودند: من داماد پیغمبر آخرالزمان و وصی و جانشین او هستم و تو چه کار کردی که توانستی از روی آب راه بروی.

مرد یهودی گفت: من کتابهای آسمانی را خوانده ام و فهمیدم شما مرد الهی هستی و هم اکنون شهادتین می گویم و به دست حجت خدا شیعه می شوم چون به آرزوی خود رسیدم.

سرنوشت آقای طیب

طیب جوانی لات و بی باک و عربده کش بود ولی باظنش ولاتی و محب امام حسین(علیه السلام) بود. او خانه ای خریده بود ولی هنوز در آن سکونت ننموده بود. روزی در کوچه عبور می کرد دید یک نفر سیدی اثاثیه خانه اش را کنار کوچه گذاشته و ناراحت است . به او گفت: چه شده؟

گفت: من مستأجر بوده ام و نمی توانم اجاره منزل را بپردازم. طیب به او گفت: این کلید خانه را بگیر و اثاثیه خود را ببر و خانه مال خودت باشد. سید او را دعا کرد.

طیب با اینکه لات بود ولی دوستانی داشت که هر ساله دهۀ محرم شب ها دسته سینه زنی و زنجیرزنی راه می انداخت و عزاداری می کرد. شبی دسته را به خیابان آورد و خودش آخر دسته بود. رئیس پلیس جلوی دسته را گرفت و گفت: متفرق شوید . طیب فهمید و آمد او را کتک زد و گفت: با عزای امام حسین(علیه السلام) مخالفت می کنی. او را گرفتند و به زندان انداختند و او

ص: 86

را به جرم سیاسی بودن به اعدام محکوم کردند و به او گفتند: اگر می خواهی اعدام نشوی بیا و بگو من پول گرفته ام از آقا روح الله.

او گفت: من از آقا پول دریافت نکرده ام و به او خیانت نمی کنم او سیّد اولاد پیغمبر است. برادر طیب به دیدار او آمد. به او گفت: برو از طرف من به دیدار آقای خمینی و سلام مرا به او برسان و بگو: برادرم گفت: من به شما خیانت نکردم و من یک خواهش از شما دارم و آن اینکه مرا اعدام می کنند شما شفاعت کن خدا مرا بیامرزد. حضرت امام فرمودند: خداوند او را آمرزید.

سید قوام و زن فاحشه ای در تهران

یکی از وعاظ معروف تهران به نام سید قوام چند سال پیش یک دهه در مجلسی سخنرانی داشت. شب آخر شام عاشورا از آن مجلس بیرون آمد. صاحبخانه پاکت پولی به او داد. ایشان راننده ای داشت از طرف خیابان لاله زار تهران به طرف منزل آقا عبور می کرد. یک مرتبه سید قوام چشمش افتاد به یک خانم بی حجاب فاحشه. به راننده دستور داد همینجا نگه دار و برو به این خانم بگو یگ آقایی با شما کاری دارد. وقتی خام آمد آقا به او گفتند:

من ده شب برای امام حسین(علیه السلام) در مجلسشان عزاداری کردم واین پاکت مال امام حسین(علیه السلام) است قسمت شما باشد از من بگیر و برو از این پول مخارج خود را تأمین کن.

ص: 87

سال بعد سید قوام به کربلا برای زیارت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) رفت. یک مرتبه دید یک خانم باحجابی نزد او آمد و سلام کرد و گفت: حاج آقا! من را می شناسید؟ آقا گفتند: نه.

آن خانم گفت: من همان خانمی هستم که شام عاشورای سال گذشته پاکت پولی به من دادید. من رفتم خانه و یک انقلابی در درون من به وجود آمد و از خود بیخود شدم و توبه کردم و این مرد که می بینی در کنار من است شوهرم می باشد و با شوهرم تصمیم گرفتیم به زیارت حضرت آقا اباعبدالله الحسین (علیه السلام) بیائیم و عذر خواهی کنم و تشکر کنم که دست مرا گرفتند و از ضلالت و گمراهی نجاتم دادند و از شما هم ممنون و متشکر هستم که مرا راهنمایی نمودید.

داستان پیرمردی در زمان هارون الرشید ملعون

هارون الرشید ملعون یکی از غاصبان خلافت خاندان امامت بودو به دستور او حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) را به شهادت رسانیدند.

او یک روز به درباریان خود گفت: ببینید آیا کسی هست که حدیثی از حضرت ر سول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده باشد برای من بگوید.

رفتند و جستجو کردند در یکی از دهات پیرمردی حدود 130 ساله که دیگر رمقی در بدن نداشت و فقط یک نفسی می کشید او را پیدا کردند. او گفت: من یک حدیث از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به یاد دارم. او را پیش خلیفه بردند. هارون به او گفت: پیرمرد تو حضرت رسول را دیده ای و حدیثی از ایشان به یاد داری؟

ص: 88

گفت: بله. من جوانی چند ساله بودم با پدرم خدمت رسول خدا رسیدیم. هارون گفت: پیامبر چه حدیثی را بیان کردند؟

پیرمرد گفت: حضرت فرمودند: انسان وقتی یپر می شود دو صفت در او پیدا می شود یکی اینکه مال و آرزوهایش زیاد می شود دیگر اینکه حریص به مال دنیا می شود.

هارون گفت: تو خودت شنیدی که پیغمبر چنین فرمودند. گفت: بله.

هارون دستور داد یک کیسه زر به او هدیه بدهند. هدیه را گرفت به در کاخ که رسید گفت: مرا به خدمت خلیفه ببرید.

خلیفه به او گفت: چرا برگشتی؟

گفت: قبلۀ عالم این هدیه را همه ساله به من می دهی؟

هارون گفت: صدق الله رسول الله. پیرمرد تو معلوم نیست تا ساعتی دیگر زنده باشی برای سال آینده پیش بینی می کنی.

خوشحال کردن حیوان

در زمان امام حسین(علیه السلام) یک نفر مسلمان غلام یک شخص یهودی بود. امام(علیه السلام) عبور می کردند دیدند این غلام نانی را تکه تکه می کند و جلوی سگی می اندازد. امام حسین (علیه السلام) رسیدند و صحنه را دیدند به غلام فرمودند: این چه کاریست می کنی؟

گفت: من حاجتی دارم می خواهم این حیوان را خوشحال کنم تا خدا هم مرا خوشحال کند.

حضرت فرمودند: حاجت تو چیست؟

ص: 89

گفت: من مسلمانم و غلام شخص یهودی هستم، می خواهم نجات پیدا کنم. حضرت فرمودند: دنبال من بیا. با هم رفتند درب منزل یهودی را زدند. یهودی درب را باز کرد، تعجب کرد که امام حسین(علیه السلام) درب منزلشان تشریف آورده اند. عرض کردند: چه فرمایشی دارید؟

حضرت فرمودند: ای دویست دینار را از من بگیر و این غلام راب ه من بفروش.

شخص یهودی گفت: پول نمی خواهم و غلام را به شما بخشیدم. حضرت اصرار کردند پول را بگیرید. گفت: پول نمی خواهم حالا که اصرار دارید پول را به غلام بدهید. حضرت پول را به غلام دادند. زن یهودی پشت در بود آمد و سلام کرد و ایمان آورد و مسلمان شد. خود یهودی هم گفت: من هم مسلمان می شوم. امام حسین(علیه السلام) غلام را آزاد کردند و فرمودند: یک باغ دارم آن را به تو بخشیدم داخل آن باغ کار کن و امرار معاش کن .

این همه از برکت خوشحال کردن یک حیوان بود.

خانه ای در بهشت

شخص متدین و متمولی بود از اهل کشور عربستان که هر ساله به زیارت خانه خدا مشرف می شد. در ضمن هر سال یک ماه مدینه مهمان پیامبر بود.

روزی که از مدینه می خواست به مکه برود، مقدار پولی به حضرت دادند و گفتند: با این پول برای من یک خانه در مدینه بخرید که من اینقدر مزاحم شما نشوم. بعد از سفر حج خدمت پیغمبر رسید و گفت: خانه را خریدید؟

حضرت فرمودند: یک خانه برایت خریدم.

ص: 90

گفت: آدرس آن خانه کجاست؟

حضرت فرمودند: آن خانه در همسایگی من و حضرت علی و حضرت زهرا و حسنین(علیهم السلام) در بهشت ، این هم قباله آن و سزاوار نیست تو سالی یکماه به مدینه بیایی و یازده ماه خانه تو بسته باشد و مردم مدینه در فقر و گرسنگی به سر ببرند. این مرد قباله را گرفت و تشکر کرد و وصیت کرد این قباله را در قبر زیر سرم بگذارید.

درس توحید شناسی

نزدیک به 8 میلیارد بشر در روی کره زمین زندگی می کنند به حکمت و قدرت خداوند متعال هنوز دو نفر انسان پیدا نشده که سر انگشتان آنها با هم مثل هم باشد. هر انسان 6 میلیون گلبول سفید و قرمز دارد که سفیدها در جلوی حوادث و بیماری در مقابل گلبول های قرمز بیماری های گوناگون یا مسری که در آب و غذا و هوا وارد بدن می شوند مقاومت می کنند تا آنها را از پای درآورند.

در بدن انسان 165 کیلومتر لوله کشی انجام شده که خون را در تمام رگ ها به جریان بیندازد و وارد قلب می شود و آنجا تصویه و دو مرتبه به مویرگ ها وارد می شود. این نمونه کوچکی از خلقت بشر و هزاران عجایب دیگر که اصلاً ما مخلوقات خدا می بینیم ولی شکر آن را به جا نمی آوریم .

از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به در آید

همین هوایی که ما انسان ها از آن بهره مند هستیم اگر این هوا سه متر از روی زمین بالاتر بود نفس کشی در روی کره زمین یافت نمی شد.

ص: 91

ما اگر فواید خورشید و نور و نتایجی که برای کره زمین و کسانی که زندگانی می کنند می دانستیم لحظه ای از شکر خداوند متعال غافل نبودیم.

همین کره ماه که در شب روشن است و به ما نور می دهد از پرتو خورشید نور می گیرد. قلب ما انسانها باخورشید تنظیم است. یک شخص محققی می گفت: من 14 سال درباره خورشید تحقیقاتی به عمل آوردم به نتیجه رسیدم که اگر استفاده ای که در هر روز ، هر انسانی از خورشید می برد بخواهد بخرد میلیون ها پول باید بپردازد.

میرداماد و دختر شاه عباس

دختر شاه عباس صفوی روزی با مادرش دعوا و مشاجره ای انجام داد و قهر کرد و از کاخ بیرون رفت. از صبح تا شام وقت خود را در کوچه و بازار طی کرد شب شد، دیر وقت، چه کنم، کجا بروم به فکرش افتاد برود در حوزه طلاب، جایی مطمئن می باشد. وارد مدرسه صدر بازار شد درب حجره میرداماد را زد.

داماد گفت: تو کیستی این موقع شب؟ گفت: درب را باز کنید. میرداماد درب را باز کرد دید یک دختر زیبا با لباس عالی است درب را بست. دختر دوباره درب را زد. میرداماد گفت: از اینجا برو، جای تو نیست او را قسم داد درب را باز کن. میرداماد اعتنایی نکرد. دختر بار سوم درب را کوبید و او را قسم داد که من دختر شاه عباس هستم از مادرم قهر کرده ام جایی مطمئن تر از اینجا ندیدم مرا پناه بده. میرداماد چون دید این دختر سرپناهی ندارد گفت بیا داخل و رختخوابی برایش انداخت و گفت بخوابید و خود مشغول مطالعه

ص: 92

شد. شیطان آمد او را وسوسه کند با خود گفت: من سرباز امام زمانم باید شیطان را از خود دور کنم. چراغی که برای روشنایی و مطالعه گذاشته بود انگشتان خود را روی آن گذاشت و تا صبح تکرار می کرد.

شاه عباس برای جستجوی دختر خود تمام شهر را مأمور زیاد گذاشت، همه جا را دیدند و گشتند که ناگهان دیدند دختر از حجره میرداماد بیرون آمد دختر را بردند پیش شاه عباس و گزارش دادند.

شاه عباس او را در اتاقی زندانی کرد و گفت: تو را اعدام می کنم و فرستاد دنبال میرداماد او را آوردند. به میرداماد گفت: تو دختر مرا ربودی.

میرداماد گفت: نه چنین است. انگشتان خود را بسته بود نشان شاه داد و گفت این آثار دیشب است و جریان را بازگو کرد. دختر را آوردند گفتند دیشب از این مرد چه دیدی؟

دختر گفت: این مرد دیوانه است تا صبح انگشتان خود را روی آتش سوزاند. شاه عباس دستور داد انگشتان او را مداوا کنند و یک روحانی را گفت عقد دختر مرا برای این مرد بخوان از این جهت به میرداماد مشهور شد.

داستان ابوایوب انصاری

حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی از مکه به مدینه هجرت کردند مردم مدینه به استقبال حضرت آمدند. مردم از پیامبر درخواست می کردند که به منزل ما تشریف بیاورید. حضرت فرمودند: این شتر من در هر خانه ایستاد من مهمان همان خانه می شوم.

ص: 93

شتر به درب خانه ابو ایوب انصاری زانو زد حضرت پیاده شدند. خانه دو اطاق بیشتر نداشت ، یکی پائین و دیگری بالا. حضرت فرمودند: مه به اطاق پائین می روم چونکه مراجعه کنندگان راحت باشند. شب عروسی حضرت زهرا (علیها السلام) ابوایوب یک گوسفند برای غذای آن شب به مردم داد. حضرت رسول فرمودند: استخوان های گوسفند را جمع کنید دعایی خواندند، گوسفند زنده شد. حضرت فرمودند: این گوسفند را بدهید به ابوایوب و از او پرستاری کند این گوسفند برکت زیادی دارد حتی اشخاص مریض از شیر و ماست این گوسفند شفا پیدا می کنند. همۀ ش هر فهمیدند و برای شفا به در خانه ابو ایوب می آمدند و نتیجه می گرفتند.

عاقبت کار انسان ها یا خیر است یا شر

عمرو بن عاص وزیر معاویه ملعون بود. او می گفت: نماز پشت سر حضرت علی (علیه السلام) و غذا در سفره معاویه، جنگ در سایه و حیله. او دنیا گرا بود. زرق و برق دنیا آدم را شل می کند. انسان به مقدار نیاز خود باید بهره برداری کند و بقیه را به مستمندان بپردازد. دنیا مثل آب دریا است هر چه بخوری تشنه تر می شوی . باطن خو را با ظاهر دیگران مقایسه نکن.

طلحه و زبیر خیلی برای اسلام فداکاری کردند ولی عاقبت مال دنیا آنها را به انحراف کشاند. خوارج نهروان کم کسانی نبودند از اصحاب پیغمبر و امیرالمؤمنین(علیهما السلام) بودند جماعت می خواندند، نماز شب می خواندند، قرآن می خواندند، ولی عاقبت را به دنیا فروختند و در مقابل امام زمانشان صف آرایی کردند. ما هم اگر آن زمان بودیم معلوم نبود در چه صفی بودیم.

ص: 94

داستان علی بن حاتم

علی بن حاتم پدر دو شهید یکی از یاران حضرت علی بن ابیطالب بود. معاویه ملعون فرستاد و او را احضار کردند و به او گفتند: حضرت علی(علیه السلام) در حق تو بی انصافی کرده، دو فرزند تو را به جنگ فرستاد کشته شدند و الان دو فرزند او حسن و حسین (علیهما السلام) زنده اند. علی بن حاتم جواب داد من با علی(علیه السلام) بی انصافی کرده ام من زنده ام و حضرت علی (علیه السلام) زیر خاک است. ممکن است با یک کلمه دین انسان از دستش برود این ها مرد حق شناس بودند.

سؤال از امام رضا (علیه السلام)

یکی از اولیاء الله در عالم مکاشفه از امام رضا(علیه السلام) سؤال کرد که آقا اگر شما به جای ما بودید از امام خود چه تقاضایی می کردید؟

حضرت لبخندی زدند و فرمودند: عقل و ولایت یعنی اول عقل را بیان فرمودند و در پرتو عقل ولایت را یعنی اگر انسان با عقل کامل ولایت را دارا شد چیزی کمبود ندارد.

شخصی از آیت الله ناصری سؤال کرده بود که آقا من چه کنم که یکی از اولیاء الله بشوم؟ آقا در جواب فرموده بودند: نماز اول وقت به جا بیاور. دروغ می گوید کسی که اول وقت نماز بخواند و دروغ بگوید و سخن چینی و غیبت کند . دروغ می گوید کسی که نماز شب بخواند و روز محتاج مردم باشد و چشمش به دست مخلوق باشد.

ص: 95

ادرار حیوانات حلال گوشت

گاو و گوسفند و شتر و اسب و الاغ ادرار و مدفوعشان پاک است، ولی برای احتیاط محل ادرار آنها را باید آب کشید. همین حیوانات را پس از ذبح کردن دست به هر کجای بدن آنها بگذاریم پاک است و ایرادی ندارد، ولی انسان گذشته از اینکه مدفوع و ادرارش نجس است ، بلکه وقتی از دنیا می رود تا وقتی بدنش داغ است اشکالی ندارد دست به میت گذاشتند، ولی وقتی بدنش سرد شد و کسی میت را لمس کرد، باید غسل مس میّت به جا بیاورد. و میت را باید زود غسل و کفن و دفن نمایند.

داستان سه نفر غریب در شهر مدینه

در زمان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) سه نفر از شهری وارد مدینه شدند و در مسجدالنبی(صلی الله علیه و آله و سلم) خدمت حضرت رسول رسیدند و گفتند: یا رسول الله! ما غریبیم آیا امشب کسی مارا مهمان می کند.

حضرت علی(علیه السلام) عرض کردند : یا رسول الله! من یک نفرشان را مهمان می کنم. پیغمبر هم فرمودند: یک نفر را به خانه می برم. سومی کسی پیدا نشد گفت من هم در خانه خدا می مانم و مهمان خدا می شوم.

صبح سه نفر به هم رسیدند و ماجرای شی گذشته را بیان کردند، اولی گفت: من در خانه حضرت علی(علیه السلام) پذیرایی شدم و با هم گفتگو کردیم و حضرت رختخواب خودش را برایم پهن کردند استراحت کردم و بهترینم شب برایم بود.

ص: 96

دومی گفت: من دیشب با پیغمبر هم غذا بودم و هم صحبت، چه صفایی داشت. سومی گفت: من مهمان خدا بودم و از گرسنگی تا صبح شکمم صدا می کرد. جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسول الله! ما دل این مرد را گرسنگی دادیم و در عوض دل معرفتی او را جلا دادیم و شکم سیر از خدا غافل است.

نصایح لقمان حکیم به فرزندش

اگر سخن گفتن نقره است *** لیکن سکوت طلا است

حضرت لقمان حکیم نبی بود، ولی در اثر زهد و تقوا و اطاعت از پروردگار به او حکمت داده شد و سوره ای در قرآن به نام سوره لقمان نامگذاری شد. او به فرزندش فرمودند: پسرم! من خدمت 400 پیغمبر رسیدم وچهار هزار حکمت آموختم از میان چهارهزار حکمت، چهار حکمت خلاصه و زبده به تو گوشزد می کنم:

1: همه جا و همه وقت خدا را در نظر داشته باش و نماز را اول وقت اقامه کن و امروز که رفت دیگر برنمی گردد.

2: هر لقمه ای را به گلو مبر، چون که اثر سویی دارد مگر اینکه از راه حلال باشد.

3: در هر خانه ای رفتی چشمت به ناموس کسی نباشد و با هر کس رفاقت نکن .

دوستان تو از تو به باید *** تا تو را عقل و دین بیفزاید

4: زبانت را کنترل کن و هر سخنی را سنجیده بگو و یکی از درب های بهشت سکوت است.

ص: 97

از کرامات آقای بهلول

حجت الاسلام آقای شیخ حسن میرخلف زاده روزی در منزل آقای حجازی در خیابان جی، خیابان رشحه بر روی منبر گفتند:

شخصی را می شناسم که الان در قید حیات می باشد و مرد متدیّنی می باشد. او روزی به من گفت: روزی آقای بهلول مرا دید و به من گفت: دلت می خواهد کربلا بروی؟ گفتم: آرزویم همین است. آقای بهلول فرمودند با من بیا. وقتی با او همراه بودم دعا می خواند و ذکر می گفت ناگهان دیدم در کربلا هستم. رفتیم زیارت آقا اباعبدالله الحسین(علیه السلام) و چند روزی مشغول زیارت بودیم و برگشتیم. آقای بهلول به من سفارش نمودند که تا من زنده هستم رضایت ندارم که این سر را فاش کنی. از این جهت تا آقای بهلول زنده بود من این کرامت را به کسی نگفتم.

عابد زنبیل باف

در زمان قدیم عابد ماهروئی بود که بیرون شهر به عبادت کشغول و شغلش زنبیل بافی بود و گاهی زنبیل ها را به شهر می آوردو می فروخت و برای زن و بچه های خود نان و غذا تهیه می کرد. روزی عبورش به درب کاخ ملکه ای افتاد که خدمۀ زیادی داشت . یکی از خدمه ها عابدر ا دید که چقدر زیبا و خوش اندام و نورانی می باشد. بلافاصله رفت و به ملکه خبر داد یک مرد نابغه و زیبا و دیدنی بیرون کاخ مشغول زنبیل فروشی می باشد. ملکه دستور داد او را پیش من بیاورید. رفتند به عابد گفند شما را مکله به کاخش دعوت کرده است. عابد گفت: اگر زنبیل می خواهد شما بخرید وب رایش

ص: 98

ببریدو گفتند: نه شما را می خواهد ملاقات کند. عابد وارد قصر شد آن زن تا چشمش به مرد افتاد نه یک دل صد دل عاشق عابد شد و گفت: باید کام مرا برآوری. همه کنیزان را از کاخ بیرون کرد، همه دربها را بست. عابد گفت: حال که چنین است مقداری عطر برایم بیاورید و مرا در بام کاخ تنها بگذارید تا خودم را آراسته کنم. برای او عطر آوردند .او روانه بام کاخ شد او گفت: همه بروید بیرون من خودم می آیم. وقتی تنها شد نگاه کرد دید ارتفاع کاخ تا زمین زیاد است اگر خودش را پرت کند هلاک می شود چارهای نداشت. سر را بالا کرد و گفت: خدایا! یک عمر شرافتمندانه زندگی کردم نگذار آلوده شوم و از بالا خود را به زمین انداخت. خداوند متعال به جبرئیل فرمودند: او را سالم به زمین بگذار. ناگهان دید فرشته ای بالش را پهن کرد و او را به زمین گذاشت راه خود را گرفت و روانه خانه شد. زن و بچه او منتظر نان و خوراک بودند. دیدند دست خالی وارد شد خانمش به او گفت: مگر زنبیل ها را نفروختی. ناگهان دید تنور خانه روشن است دوید سر تنور دید نانها پخته و آماده است. نان ها را برداشت و آمد با شوهر و بچه ها مشغول خوردن شدند. نتیجه راستی و پرهیزگاری را خداوند هم در دنیا و هم در آخرت به اهلش عطا خواهد فرمود.

متخصص چشم پزشک

پزشکی بود که فوق تخصص چشم را در خارج از کشور گرفته بود ولی با دین و دیانت سر و کاری نداشت. اما به عکس خانم ایشان خیلی متدین و مذهبی بود. یک دختر بچه هفت ساله داشتند ناگهان این بچه نابینا می شود.

ص: 99

پدر بچه که متخصص چشم بود هر چه او را معاینه کرد مشاهده کرد که بچه دید خود را از دست داده او را پیش دوستان همکار خود برد نتیجه ای نگرفت ناچار او را به خارج از کشور می برد و هر چه مداوا می کند هیچ فایده ای ندا شت تا بچه 13 ساله می شود. جناب دکتر همیشه با ناراحتی به سر می برد. روزی برای خرید به سوپری سر کوچۀ محل خود که مردی متدین و مؤمن بود می رود. پس از خرید پیرمرد مؤمن به دکتر می گوید: برای بچه ات ناراحت هستی، خیلی زحمت متحمل شده ای بیا و از من پیرمرد بشنو و دخترت را ببر خدمت آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و شفای چشم بچه ات را از امام رئوف بگیر. دکتر پوزخندی مسخره

آمیز می زند وقتی وارد خانه می شود خانمش سؤال می کند مثل اینکه امروز یک حالت دیگری داری؟

دکتر می گوید: رفتم در مغازه ، پیرمرد سوپری به من گفت: برو خدمت علی بن موسی الرضا (علیه السلام).

خانمش چون به امام ایمان داشت، گفت: ضرری ندارد. یک سفر می رویم مشهد دکتر جاب داد باشد ، امام به یک شرط که من در حرم وارد نشوم. بلیط هواپیما گرفت و سه نفری به مشهد وارد می شوند و سه شب در مشهد اقامت می کنند. اما دکتر هر روز خانم و بچه اش را تا دم حرم می برده و سر ساعت می آمد و آنها را به هتل برمی گرداند.

روز چهارشنبه بود خانم به دکتر می گوید: برو بلیط را یک روز عقب بگذار. فردا شب جمعه است می مانیم و روز بعد حرکت می کنیم.

دکتر می رود و بلیط را یک روز عقب می گذارد. شب جمعه خانم به حرم مشرف می شود و به امام رضا (علیه السلام) می گوید امشب اگر شفای چشم بچه ام را

ص: 100

ندادی دیگر مشهد نمی آیم. در این حین بچه نگاه می کند که همه جا را می بیند. دکتر سر ساعت معین می آید برای بردن زن و بچه که یک مرتبه می بیند که در صحن و حرم خیلی هیاهو برپاست. سؤال می کند چه شده؟ چه خبر است؟

می گویند: امشب امام رضا (علیه السلام) یک دختر 13 ساله که از چشم نابینا بوده شفا داده. می بیند دختر خود اوست. جریان را از دخترش جویا می شود، دختر جواب می دهد آقا امام رضا دست به چشم من گذاشت شفا گرفتم و به من فرمودند: به پدرت بگو هر وقت مشهد آمدی داخل حرم ما هم بیا.

در احوال ملا نراقی و درویش

درویشی یکی از کتاب های ملا احمد نراقی ( ره ) را خوانده بود که ملا احمد در مذمت دنیا قلم فرسائی کرده و مردم را به یاد مرگ و آخرت دعوت نموده با خود گفت می روم و آدرس خانه او را می گیرم و به منزل آقای نراقی می روم تا ببینم خود آقا که این کتاب را نوشته آیا به گفته های خود عمل می کند یا نه.

درویش روانه کاشان شد و سراغ خانه آقا را گرفت تا رسید به نزدیک خانه دید عجب خانه ای کاخ است. گفت این که بیرون خانه است آیا توی خانه چه خبر است رفت درب منزل را کوبید خادم آمد گفت : چه می گوئی؟

درویش گفت: با آقا کار دارم.

خادم گفت: آقا مسجد تشریف برده اند حالا می آید از راه دور تشریف آورده اید بفرمائید داخل تا آقا بیایند وارد منزل شد و در اتاقی نشست و از او

ص: 101

پذیرائی به عمل آمد آقا پس از فارغ شدن از نماز به منزل رفتند دیدند مهمان دارند وقتی وارد اتاق شدند پس از سلام و احوال پرسی اُبهت آقا درویش را گرفت و نتوانست مسئله خود را مطرح کند موقع نماز مغرب و عشاء شد آقا به درویش گفت: شما به مسجد می آیی جهت اقامه نماز؟

درویش گفت: البته می آیم با هم روانه مسجد شدند بعد از نماز آقا به درویش گفت: بیا امشب را در منزل ما بمان چون غریب هستی. درویش پذیرفت. پس از شام و پذیرائی رختخواب را خادم برای ایشان انداخت خوابید پیش خود گفت: فردا مسئله را می پرسم دو مرتبه ابهت آقا درویش را گرفت و نتوانست سؤال کند در این حال آقا به درویش گفت: من می خواهم به سفر حج بروم شما می آیی؟

درویش خوشحال شد و گفت :آرزوی من است کی می خواهید به حج بروید؟

آقا گفتند: همین حالا. درویش با آقا به راه افتادند چند کیلو متر راه پیموده بودند. درویش به آقا گفت: شما این جا بمانید تا من در منزل شما که کشکول خود را جا گذاشته ام بیاورم.

آقا به درویش گفت: جواب مسئله تو همین است. تو دیدی منزل من را و تعجب کردی از زندگی من که کتابش با این زندگی مرفه با هم نمی خواند. اما دیدی در یک ساعت تصمیم گرفتم به خانه خدا بروم خانه و متعلقات را رها کردم و روانه حج شدم اما تو یک کشکول داشتی و علاقه به این کشکول تو را از دنیا رها نکرد این بود جواب سؤالی که از من می خواستی بکنی اما موفق نشدی .

ص: 102

در احوالات کشیکچی یا هالو

شخصی از تجار اصفهان که در بازار اصفهان تیمچه ای داشته عازم عتبات عالیات می شود که پس از زیارت کربلا و نجف اشرف به زیارت مکه معظمه برای ادای حج تمتع نائل گردد از قضا پول هائی که برای مخارج مسافرت با خود همراه داشت گم می کند در نجف اشرف سرگردان شده بود و چون مردی متمول بود به همراهان خود جریان خود را نمی گفت تا این که به فکر فرو رفته بود چه می شود در این حال آقائی دست به شانه او می زند و می فرماید چرا ناراحتی؟

جواب می دهد: از اصفهان آمده ام و می خواهم به زیارت خانه خدا بروم پول من گم شده است.

حضرت می فرماید: ناراحت نباش. صدا می زند هالو تا سه مرتبه. مرد تاجر می بیند همان کشیکچی بازار اصفهان حاضر شد و سلام کرد حضرت به او فرمودند چرا دفعه اول صدایت زدم حاضر نشدی؟

هالو گفت: بار به دوش داشتم دفعه اول ، دفعه دوم بار را به زمین گذاشتم و دفعه سوم این جا حاضر شدم. حضرت به هالو فرمودند: این شخص پول هایش را گم کرده به او بده و ایشان را به مکه معظمه برسان. هالو کیسه پولی را به او می دهد و می گوید همین پول هایت بود؟

می گوید: بله. هالو می گوید: کی عازم مکه هستی؟

می گوید: دو روز دیگر. هالو می گوید: دو روز دیگر می آیم و تو را به مکه می برم روز موعود می آید و او را از نجف به مکه می رساند طی الارض و به تاجر می گوید وقتی که از مکه برگشتی می آیم به دیدنت وقتی تاجر از

ص: 103

مکه بر می گردد هالو می رود به دیدنش تاجر بلند می شود جلوی پای هالو ، هالو با اشاره به او می گوید بنشین تا مردم می روند خلوت می شود با هم احوال پرسی می کنند هالو به تاجر می گوید من به تو خدمت کردم یا نه؟ تاجر می گوید: خیلی مرا کمک کردی. تشکر می کنم.

هالو می گوید: من یک حاجتی از تو دارم. تاجر می گوی:د درخدمتم.

هالو می گوید: من دو روز دیگر از دنیا می روم و خانه خود را نشانی داد و گفت کفن خود را خریدم و پول هم زیر سرم گذاشتم درب منزل را باز است چهار نفر با یک تابوت بیاور و مرا ببر تخت فولاد روبروی تکیه خوانساری بغل دیوار مسجد مصلی دفن کن.

تاجر روز موعود می آید می بیند هالو مرده است. چهار نفر را مزد می دهد و جنازه را بر می دارند و به راه می افتند در راه هر که این صحنه را می بیند تعجب می کنند و با خود می گویند اگر این جنازه، نسبت به این تاجر دارد چرا خلوت است همین طور مردم می آیند کم کم جمعیت زیادی می شود و او را می برند همین جائی که الان مرقد مطهر ایشان است دفن می کنند و بعدا قضیه را برای مردم بازگو می کند و الان همه روزه مخصوصا پنج شنبه و جمعه ها به زیارت ایشان می روند و حاجت می طلبند .

این خاطره را حاج رضا رفیعی پدر خانم بنده نقل کرد. مرحوم حاج رضا چند سال پیش تعریف می کرد که:

من رفتم فریدن یک شب مهمان یکی از خان های فریدن بودم خان گرم صحبت شد کلاهش را برداشت دیدم تمام سرش پائین و بالا دارد مثل نان سنگک دست انداز دارد .

ص: 104

سؤال کردم: سر شما مادر زائی هست یا علت دیگری دارد؟

خان گفت: من با یکی از رفقایم رفتیم اصفهان برای تفریح مردی چوپان را دیدیم گله گوسفندی را راهنمائی می کند به بازار جهت فروش، گوسفندها را فروخت و پول آن ها را گرفت و در کیسه ای گذاشت و دربش را بست و رفت در یک دکان نانوائی سنگکی 2 عدد نان گرفت و دکان دیگری 1 کیلو خرما و به راه افتاد ما دو نفر هم از عقب سر او پیاده راه بیابان را گرفتیم او رفت لب نهر آبی زیر درختی نشست و مشغول به خوردن شد من یک چوب دستی از درختی شکستم و با رفیقم رفتیم به سراغ او، من چوب را بردم بالا و به او گفتم پول ها را که داخل کیسه است به ما بده و الا به زور از تو می گیریم.

گفت: به زور بگیرید. من چوب را که بالا برده بودم پایین آوردم که سر او را هدف قرار بگیرم او چوب را تو هوا گرفت و به طرف خود کشید این قدر زور داشت که مرا جلوی خود انداخت و نشست روی سینه من و به نان و خرما مشغول شد و هر چه یک خرما می خورد هسته او را فرو می کرد توی سر من خون از سر من جاری شده بود و هر چه التماس کردم اعتنائی به من نکرد. رفیقم چون وضع مرا دید پای به فرار گذاشت و رفت این چوپان هم نان و خرما را خورد و مرا رها کرد و گفت: برو محله ا تان تعریف کن. من اگر نمی توانستم پول ها را حفظ کنم که تنها نمی آمدم دنبال گوسفندان و فروش آن ها خان به من گفت داستان کله من این بود .

ص: 105

داستانی زیبا

در زمان حضرت علی(علیه السلام)شخصی با شترش از کوچه باغی می گذشت شتر سرش را توی باغ کرد و از برگ و سبزه های باغ کمی خورد. صاحب باغ پیرمردی بود سنگی برداشت و زد توی سر شتر آن حیوان در جا مرد .

صاحب شتر همان سنگ را برداشت و زد توی سر پیرمرد صاحب باغ پیرمرد هم در جا مرد. فرزند پیرمرد صاحب شتر را برد پیش حضرت علی(علیه السلام)و گفت ماجرا چنین است.

حضرت فرمودند: حکمش قصاص است. به قاتل فرمودند: آماده ای؟

گفت: بله. ولی دو روز فرصت بدهید من بروم در دیار خودم مقداری پول گذاشته ام پنهان کرده ام کسی نمی داند اگر من بمیرم زن و بچه ام نمی دانند پولها کجاست پول ها را بدهم و خداحافظی کنم و برگردم.

حضرت امیر فرمودند: شما یک ضامن باید معرفی کنی؟

گفت: من در این جا کسی را نمی شناسم.

حضرت فرمودند: کسی ضامن این مرد غریب می شود تا برود و دو روز دیگر بیاید.

حضرت ابوذر گفت: من ضامن می شوم. آن مرد رفت و دو روز بعد آمد حضرت علی(علیه السلام)به او فرمودند: چطور شد آمدی، اگر نمی آمدی کسی تو را پیدا نمی کرد. جواب داد آمدم تا وفای به عهد پایمال نشود باقی بماند حضرت امیر به ابوذر فرمودند: تو که او را نمی شناختی چرا ضامن شدی؟

ص: 106

گفت: یا علی! ضامن شدم که ضمانت و ترحم در دنیا باقی بماند در آن حال آن مرد گفت: یا علی! من هم از قصاص گذشتم تا این که عفو و گذشت در دنیا پایدار بماند .

داستان مرحوم علامه شیخ محمد تقی جعفری

روزی علامه شیخ محمد تقی جعفری بعد از نماز صبح به خانه بر می گشت نزدیک خانه رسید دید دزدی یک فرش از خانه روی دوش گذاشته و می برد حرفی نزد دنبال دزد روانه شد دید رفت درب مغازه فرش فروشی و فرش را زمین گذاشت و فروخت وقتی پول را می خواست بدهد، علامه گفت: فرش را من می خرم و پول را به دزد داد. بعد به او گفت: این فرش را زحمت بکش به خانه ما بیاور. خود از جلو راه افتاد و دزد به دنبال او رفت تا به در خانه رسیدند. دزد ترسید. آقا به دزد گفتند: نترس بیاور داخل خانه با هم نشستند و پذیرائی شد.

آقا به دزد گفت: چرا دزدی می کنی ؟

دزد گفت: بیکار هستم.

آقا به دزد گفت : اگر کاری راحت برایت پیدا کنم انجام می دهی؟

گفت: آری. علامه تلفن زد به برادرش در مازندران و گفت: این مرد بیکار است او را سر کار بگذار اما مدتی حواست جمع او باشد. این مرد رفت پیش برادر علامه و مشغول کار شد. کم کم اهل مسجد و نماز و تقوا شد.

علامه شیخ محمد تقی جعفری عالمی کم نظیر بود ایشان در نجف اشرف حوزه علمیه اوائل زندگی مشغول درس بود روزی استادش شاگردان

ص: 107

خود را جمع کرد و گفت: اگر همین حالا یک خانم خوش روئی را به عقد شما در آورم می خواهید یا یک نگاه همین حالا به صورت مولای متقیان علی(علیه السلام)را ؟

شاگردان جواب دادند: چون ما ازدواج نکرده ایم برای ما ازدواج با چنین خانمی بهتر است. اما علامه شیخ محمد تقی بلند می شود و از مجلس بیرون می رود، یعنی مخالفت خود را با چنین کاری اعلام می کند. همان وقت دریچه ای از نور و معرفت مولا علی(علیه السلام)در قلبش باز می شود و کارش به آن جا می رسد که مشهور آفاق می شود. اما آن شاگردان حرف خلافی نزدند گفتند: همه عالم در موقع مرگ یک لحظه چهره آقا حضرت علی(علیه السلام)را می بینند .

صبر حضرت ایوب پیغمبر(علیه السلام)

حضرت ایوب یکی از پیغمبران صابر و با تقوائی بوده ایشان یازده فرزند داشته و مزارع زیادی و گوسفندان و رمه و حشم و نوکران ، خداوند مزارع او را نابود می کند صبر می کند تمام گله و رمه از بین می رود ، صبر می کند فرزندان او را یکی پس از دیگری از دست می دهد، صبر می کند خود او مریض می شود تا جائی که خویشان و قوم او به ایشان سر نمی زنند و قوت و غذائی نداشته که امرار معاش کند. خانم او می رفته در منازل مردم کار می کرده لباس شوئی و بچه داری باز صبر می کرده کسی که چقدر مردم از طرف ایشان بهره می بردند و نان خور او بودند آخرین مرحله عده ای او را شماتت کردند و سرزنش که تو پیغمبر نیستی؟ دروغ گو هستی؟ این جا بود

ص: 108

که حضرت ایوب دست به دعا شد و گفت: خدایا! فرزندان مرا از من گرفتی صبر کردم، گوسفندانم را گرفتی صبر کردم، مزارعم را نابود کردی صبر کردم، این مریضی لا علاج را به من دادی تحمل می کنم، خانم من در خانه های مردم کلفتی می کند تا لقمه ای نان به دست بیاورد صبر کردم، اما دیگر تحمل زخم زبان مردم را ندارم که این همه مرا توهین می کنند و مرا کذاب و دروغ گو می پندارند همان وقت دعایش مستجاب شد و تمام آن چه از دستش رفته بود به او بازگشت مردم آن زمان این وقایع را دیدند و از گفته خود پشیمان شدند .

گوشه ای از معجزات حضرت رضا (علیه السلام)

حضرت امام رضا(علیه السلام)همه ساله معجزات زیادی دارند که در دفتر امام رضا ثبت و ضبط است یکی از آن ها دختری بیست ساله را می برند مشهد جهت زیارت .

این دختر چندین سال ناشنوا و گنگ بوده او را به حرم می برند خدام امام رضا (علیه السلام)هر روز گلدان ها را گل تازه می گذارند وقتی خدام می خواسته گل تازه در گلدان بگذارد گلدان از دستش رها می شود و بر سر این دختر اصابت می کند و سر او می شکند و خون جاری می شود او را به بیمارستان منتقل می کنند . تعدادی از خدام در بیمارستان به عیادت بیمار می روند و از حال دختر جویا می شوند و عذر خواهی می کنند پدر و مادر دختر دست خدام را می بوسند و می گویند: دختر ما سال هاست که شنوائی خود را از دست داده و هر چه او را معاینه و معالجه کردیم نتیچه ای نبخشید تا این که قصد کردیم او

ص: 109

را خدمت امام هشتم علی بن موسی الرضا(علیه السلام)بیاوریم تا این که آقا عنایتی فرمودند و این گلدان از دست شما افتاد و سر دختر ما شکست و خون جاری شد وقتی او را به بیمارستان آوردیم زبانش باز شد و شنوائی او ظاهر شد تمام دکترها گفتند: لخته خونی در سر او بود و در اثر آن لخته خون شنوائی او از دست رفته بوده هم اکنون حضرت رضا(علیه السلام)او را در اثر ضربت آن گلدان لخته خون بیرون آمده و شنوائی خود را از دست حضرت رضا(علیه السلام) باز یافت و ما زبانی نداریم که از حضرت رضا (علیه السلام)تشکر کنیم .

با دست تهی آمده ام عیبی نیست عیب است که با دست تهی برگردم

یکی دیگر از معجزات حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام)

زن و مردی دو بچه دو قلو داشتند که هر دو کور بودند خیلی از این قضیه رنج می بردند. مِن جمله دو فرزند از نابینائی پدر و مادر تصمیم می گیرند بروند به زیارت آقا علی بن موسی الرضا. (علیه السلام)دو فرزند را بر می دارند و عازم مشهد مقدس می شوند و در مسافرخانه ای منزل می گیرند.

یک روز پدر یکی از این دو فرزند را می برد در صحن اسماعیل طلائی پشت پنجره فولاد و دخیل می شود بعد از ساعتی بچه اش شفا می یابد و پدرش را صدا می زند و تا حال پدر را با چشم ندیده بود ولی تُن صدای او را می شناخت پدر آمد دید بچه اش چشمانش را به دست آورده او را در بغل گرفت و از امام رضا(علیه السلام)تشکر می کند مردم هم به دنبال او روان شدند این مرد متصل پشت سر خود را نگاه می کند و به امام رضا(علیه السلام)می گوید حالا

ص: 110

جواب آن یکی را چه بدهم تا می رسد به در مسافر خانه می بینند جمعیت زیادی ازدحام کرده اند مردم سؤال می کنند این جمعیت برای چیست؟

جواب می دهند یک بچه نابینا را امام رضا(علیه السلام)در این مسافر خانه شفا داده همه مردم مطلع می شوند که این مرد دو بچه دو قلو داشته و هر دو کور بودند یکی از آن ها را پشت پنجره فولاد شفا می دهد و دیگری را در مسافر خانه .

طواف کعبه سلطان طوس کن ز خلوص *** که زمزم و حجر و مروه و صفا اینجاست

داستان زوار امام رضا(علیه السلام)و شخصی به نام محمد علی مرادی از رهنان

حدود چهل سال قبل چند اتوبوس به شکل کاروان از رهنان عازم مشهد مقدس می شدند و با پرچم و سر دسته هر روز در مشهد دسته راه می انداختند زنجیر می زدند و سینه می زدند .

یک دفعه وقتی می خواستند از رهنان حرکت کنند تعدادی مردم هم بدرقه پای ماشین می آمدند من جمله یکی از آن ها به نام محمد علی بود آمد و به سر دسته ها دست و روبوسی کرد در آن موقع وضع خوبی نداشت گفت: حالا که خدمت امام رضا (علیه السلام)می روید از قول من بگوئید فلانی گفت این گله یک سگ نمی خواهد منظور از گله زوار را می گفت و سگ خودش را.

اینها حرکت کردند و عازم مشهد مقدس شدند و شب خوابیدند سه مرد سر دسته داشتند هر سه خواب دیدند که فوری بروید و محمد علی را بیاورید صبح خواب خود را بر هم گفتند هر سه گفتند: ما هم چنین خوابی دیدیم هر سه تصمیم گرفتند بلیط هواپیما بگیرند و بیایند محمد علی را ببرند مشهد

ص: 111

آمدند درب منزل او را زدند آمد درب خانه به آن سه نفر سلام کرد و گفت: مگر شما نرفتید مشهد؟

گفتند: چرا آمده ایم تو را ببریم.

گفت چه شده؟

گفتند: امام رضا(علیه السلام)دستور داده بیائیم و تو را ببریم به حضور ایشان شخص نام برده را می برند به مشهد و بعدا هم ایشان وضعش خوب شد و به مکه معظمه جهت حج واجب مستطیع شد و اعمال حج را به جا آورد .

نداند به جز ذات پروردگار که فردا چه بازی کند روزگار

شخص مبتلا به گلو درد که حضرت رضا (علیه السلام)او را در خواب شفا داد

شخصی مدت ها به درد گلو و سینه مبتلا شده بود هر چه طبیب رفت و دارو مصرف کرد نتیجه ای نبخشید تا این که پناه برد به حضرت علی بن موسی الرضا(علیه السلام). حضرت در خواب به او فرمودند:

مقداری زیره و مقداری نمک و مقداری آویشن در هم بکوب و بخور خوب می شوی. این اعتنائی نکرد بعدا دید آقا امام رضا(علیه السلام)از نیشابور به خراسان در حرکتند آمد جلو امام رضا(علیه السلام)و گفت: آقا دستوری بدهید تا من از این درد نجات پیدا کنم.

آقا علی بن موسی الرضا(علیه السلام)او فرمودند: من دوای درد تو را در خواب به تو گفتم برو بخور خوب می شوی. این شخص رفت و عمل کرد بهبودی حاصل نمود .

ص: 112

یک داستان

در روز قیامت همه مردم باید از روی پل صراط عبور کنند در زیر پل جهنم است بسا کسانی که اهل بهشتند وقتی از روی پل عبور می کنند جهنمیان می گویند کجا می روید؟

می گویند: ما بهشتی شده ایم جلوی آن ها را می گیرند و می گویند فلان مبلغ را که ما از تو طلبکار هستیم بده.

می گوید: ندارم.

می گویند: از نماز و روزه ات بده ؟

می گویند: به ما تهمت زده ای و غیبت ما کرده ای. به جای آن اعمال نیک طرف را به جای آن می خواهند.

بسا کسانی که بهشتی هستند ولی سر پل صراط جهنمی می شوند و بسا جهنمیان که از جهنم بیرون می آیند و وارد بهشت می شوند پس ما باید همیشه به یاد مرگ و عقبات مرگ باشیم تا در دنیا سعادتمند و در آخرت رستگار شویم .

در احوالات سعد بن معاذ در موقع مرگ

سعد بن معاذ مرد خوبی بوده و یکی از اصحاب حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده وقتی از دنیا می رود حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)در تشییع جنازه او شرکت می کنند و با سر انگشتان پایش می روند و او را دفن می کنند و تلقین و روی او را می پوشانند.

ص: 113

مادر سعد آن جا بوده شکر خدا به جا می آورد و می گوید خوشا به حالت که رستگار شدی .

حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: همین حالا قبر او را فشار داد با حالی که ملائکه ها هم او را تشییع کردند و من هم با سر انگشتان دنبال جنازه بودم برای این که پا روی ملائکه ها نگذارم.

سؤال کردند: یا رسول الله! مگر سعد چه عمل بدی داشت؟

حضرت فرمودند: در منزل با همسرش بد اخلاقی می کرد.

این است آثار بد اخلاقی یکی از پیشرفت ها اسلام خلق خوش پیغمبر بوده که هر چه او از اذیت می کردند هیچگاه آن ها را نفرین نکرد.

یک نفر یهودی هر روز از بالای بام خار و خاشاک بر سر حضرت می ریخت تا یک روز مریض شد حضرت پرسیدند: این شخص یهودی دیگر ما را اذیت نمی کند؟

گفتند: ایشان مریض است و در احتضار است.

حضرت فرمودند: برویم به عیادت او. رفتند درب منزل او را زدند فرزندش آمد و گفت حضرت رسول می خواهند به عیادت تو بیاید.

گفت: نه. فرزندش گفت پیغمبر خدا درب منزل است برای ما زشت است که او را راه ندهیم.

گفت: بیاید حضرت آمدند آن شخص از خجالت روی صورت خود را پوشانید و پشیمان شد و عذر خواهی کرد .

ص: 114

درباره سه خصلت مذموم

سه خصلت است که مذموم است و از آن ها باید اجتناب کرد:

یکی کبر و غرور می باشد شیطان با حالی که 6000 سال عبادت کرده بود و خدا را می شناخت کبر و غرور او را گرفت و سجده نکرد به آدم و گفت: من از آن بالاترم او از خاک است و من از آتش رانده درگاه پروردگار شد.

دیگری حسد است فرزندان حضرت آدم(علیه السلام)یکی به دیگری حسد برد قابیل برادرش هابیل را کشت خسر الدنیا و الاخرة شد.

دیگری دروغ و تهمت زدن است که انسان درغگو مشرک است و بی ایمان است و با یک دروغ آتش و جنگ به پا می کند و خون ها ریخته می شود .

آقا نجفی یکی از مبارزان و ضد رژیم طاغوت بود ایشان مشروطه خواه بود به طریق اسلام ایشان در زمان ظل سلطان که یکی از حاکمان خون خوار و صفاک و بیباک بود زندگی می کرد. ظل سلطان چند فرزند پسر داشت که یکی از آن ها خیلی خوب بوده متدین و با ایمان همین طور آقا نجفی چند پسر داشته که یکی از آن ها خوب نبوده یعنی دین و ایمان کاملی نداشته یک روز ظل سلطان که حاکم اصفهان بوده به آقا نجفی می گوید: چرا تو یک پسرت خوب نشده مگر تو چه کرده ای؟

آقا نجفی جواب داد: یک پسر تو که خوب شده برای این است که یک شب در منزل من شام خوردی این پسر مال آن شب است و این پسر که من دارم و خوب نیست یک شام در منزل تو خوردم و این پسر شد .

ص: 115

در احوالات ملا هادی سبزواری

ملا احمد سبزواری یکی از عالمان و عارفان در زمان خودش بوده و شاگردانی تربیت کرده در ضمن کشاورزی هم داشته ولی علاقه به دنیا و زرق و برق دنیا نداشته معروف بوده است. یک روز ناصر الدین شاه آوازه و شهرت ملا هادی را می شنود و به سبزوار می آید مردم استقبال شایانی از او به عمل می آورند. سئوال می کند: کدام یک از شما ملا هادی هستید؟

می گویند: ملا هادی با این برنامه ها کاری ندارد.

شاه می گوید: من می خواهم ملا هادی را ملاقات کنم.

می گویند: باید از او وقت بگیریم. می روند و به ملا هادی می گویند شاه می خواهد شما را ببیند. می گوید اشکالی ندارد فقط خود شاه با یک نفر می تواند بیایند. شاه با یکی از وزیران دربارش به منزل ملا هادی می روند.

شاه می گوید: دلم می خواهد امروز ناهار ظهر در منزل شما میل کنم.

ملا هادی می گوید: اشکالی ندارد. به خادمش می گوید سفره را پهن کن خادم ظرفی ماست و آب مقداری نان خشک در سفره می گذارد ملا هادی نان خشک ها را در دوغ می ریزد و بسم الله می گوید و شروع بخوردن می کند شاه کمی می خورد و می بیند نمی تواند این غذا را میل کند قدری نان خشک ها را بر می دارد و می گوید برای تبرک می برم و به ملا هادی می گوید: از من چیزی بخواه تا حاجتت را برآورم؟

ملا هادی می گوید: از تو چیزی نمی خواهم.

شاه می گوید: تو ملک و زمین داری اجازه بده تا مالیات را از تو نگیرند.

ص: 116

ملا هادی می گوید: چنین چیزی از شما نمی خواهم از من مالیات نگیری و از دیگران مالیات بگیری اگر از همه مالیات نمی گیری از من هم نگیر.

شاه می گوید: نمی شود از مردم مالیات نگیرم.

ملا هادی می گوید: من هم مالیات می دهم و تا حال هر چه خواسته ام خدا داده ولی من علاقه به مال و ثروت ندارم .

داستان پیرمردی که خدمت امام محمد باقر (علیه السلام)رسید

در زمان امام محمد باقر(علیه السلام)پیرمرد قد خمیده ای وارد شد و عرضه داشت یابن رسول الله! من می خواهم عقائدم را به شما عرضه کنم که اگر اشکالی دارد بر طرف کنم.

حضرت فرمودند: عقائد خود را بگو؟

گفت: من شما و اجداد شما را دوست دارم، حلال خدا را حلال می دانم ، حرام خدا را حرام ، هر که با شما خانواده دوست باشد دوستش می دارم و هر که با شما دشمن باشد من با آن ها دشمنم، در آمدم را از حلال پیدا می کنم و در راه حلال مصرف می کنم.

حضرت فرمودند: خوشا به حالت آن چه دین خواسته همین است که تو ارائه کردی تو در دنیا و آخرت با ما هستی در قیامت با ما همنشین هستی .

پس از وقایع شهادت امام حسین(علیه السلام) در کربلا و اسارت 84 زن و بچه در راه کربلا تا شام یزید ملعون حضرت زینب و حضرت سجاد(علیه السلام) را دستور داد آزاد کنند و به هر کجا که می خواهند بروند .

امام سجاد (علیه السلام)فرمودند: ما می خواهیم به شهر جدمان در مدینه برویم؟

ص: 117

یزید گفت: بگذارید بروند همین که به راه افتادند یک شخص پلیدی آمد پیش یزید و گفت عجب کاری کردی این ها حالا می روند در مدینه و شهر مدینه را از ماجرای کربلا با خبر می کنند و تو و پدرت را لعن می کنند دستور بده لشکری برود و توی بیابان همه آن ها را بکشند تا آثاری از آن ها باقی نماند یزید ملعون هم همین کار را کرد لشکری فرستاد به دنبال آن ها همین که نزدیک شدند حضرت سجاد(علیه السلام) نظر کردند به زمین شکافت و سرتا سر بیابان گود شد و نتوانستند عبور کنند. حضرت فرمودند: تا حال امر به صبر داشتیم از حالا امر به انتقام آخر دست بر نداشتند آمدند مدینه و خانه ها را غارت کردند و چه جنایت هائی با ناموس مردم انجام دادند فقط خانه امام سجاد(علیه السلام)در امان بود به دستور یزید ملعون تا سه روز بعدا رفتند مکه و به خانه خدا حمله کردند تا سه سالی آن ملعون زنده بود تا بر اسبی سوار بود آن اسب رم کرد و پای او در رکاب ماند و اسب او را کشاند و به درک واصل کرد.

پسر یزید معاویه بود آمدند و با او بیعت کردند او مرد خوبی بر عکس پدر آمد مردم را جمع کرد و فریاد زد: یا ایها الناس! پدر بزرگ من معاویه غصب خلافت کرد و چه بسا ظلم های در حق شیعیان انجام داد. پدر من یزید ملعون فرزندان رسول را به شهادت رساند و اسیر کرد این خلافت باید به اصلش برگردد مال خانواده امامان بر حق می باشند. پدران من غصب خلافت کردند باید حق به حق دار برسد این را گفت و مردم بی خرد او را از منبر پایین کشیدند او راه بیابان را در پیش گرفت و بنی عباس که سر کار آمدند و این ها هم شیعیان را کشتند و آزار دادند تا زمان حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)و امام جعفر صادق(علیه السلام)در عذاب بودند تا این که بنی عباسی ها با

ص: 118

بنی مروانی ها سر خلافت درگیر شدند این موقع فرصتی پیدا شد تا این دو امام معصوم پایگاه درسی و بحثی بر پا کردند و مردم اذیت کمتری کشیدند .

در فوائد نماز جماعت و اول وقت خواندن

آن چه از روایات برداشت می شود این است که نماز در مقایسه با سایر عبادات اهمیت بیشتری دارد. در جامعه اسلامی بعضی کارهای مستحبی را مقدم بر نماز اول وقت می دانند. مثلا در راه سفر به زیارت هستند وقت نماز را از دست می دهند .

شخصی برای سفر تجارت خدمت امام صادق(علیه السلام)رسید و تقاضای استخاره ای کرد.

حضرت فرمودند: این استخاره بد است. اتفاقا اعتنائی نکرد و مسافرت را انجام داد و در آن مسافرت سودی بسیاری عائد او گردید آمد خدمت امام (علیه السلام)و عرض کرد آن استخاره که بد آمد من رفتم و در آن مسافرت سود بسیاری نصیبم شد.

امام(علیه السلام)فرمودند: به یاد داری در بین راه در فلان مکان خسته راه بودی نمازت را اول وقت نخواندی به بعد موکول کردی. خوابت برد صبح بیدار شدی و دیدی نمازت قضا شده این کار را از روی عمد انجام ندادی؟

آن شخص گفت: آری.

امام(علیه السلام)فرمودند: اگر تمام دنیا را به تو بدهند جبران آن دو رکعت نماز اول نمی شود. در موقع نماز باید خشوع و طمانینه نماز را به جا آورد.

ص: 119

حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) شخصی را دید در نماز با ریش خود بازی می کند. فرمودند: قلب او اگر خاشع بود اعضا او هم خاشع بود.

از فرمایشات حضرت علی(علیه السلام)درباره تکبر

حضرت علی(علیه السلام)با این گفتار حکیمانه به متکبران فخر فروش هشدار می دهند که به گذشته و آینده خود بنگرید و این صفت رذیله را از خود دور سازید. انسان را با تکبر چه کار. در آغاز نطفه ای بی ارزش است و سرانجام مرداری گندیده نمی تواند خود را روزی دهد و نه مرگ را از خود دور سازد.

امام علی(علیه السلام)روی چهار نکته برای کوچکی و حقارت متکبران فخر فروش تاکید می کند:

اول: روی آغاز آفرینش که نطفه ای است کوچک و ناچیز که بسیاری از افراد از آن اظهار تنفر می کنند و در پایانش هنگامی که از دنیا می رود چند ساعت بعد تبدیل به جیفه گندیده ای می شود آیا این امور باعث افتخار و تکبر است سپس به بیرون وجود او نظر افکنده می فرماید توان این را ندارد که خود را روزی دهد و نیز مرگ را از خود دور سازد مخصوصا مرگ های پیش بینی نشده که ناگهان دامان انسان را از درون یا برون وجودش می گیرد و به جهان دیگر می فرستد گویا این کلام از قرآن مجید است که در قرآن درباره وجود انسان می فرماید: «افرایتم ما تمنون أ انتم تخلقونه ام نحن الخالقون» آیا از نطفه ای که در رحم می ریزید آگاهید آیا شما آن را می آفرینید یا پروردگار بعد می افزاید ؟ ( ا فرایتم ما تحرثون ) آیا درباره آن چه کشت می کنید اندیشیده اید آیا شما آن را می رویانید یا پروردگار ؟ بعدا می فرماید

ص: 120

( ا فرایتم الماء الذی تشربون ) آیا درباره آبی که می نوشید اندیشیده اید ؟ آیا شما آن را از ابر نازل کرده اید یا خداوند ؟ .

فرمایشات امام سجاد (علیه السلام)

حضرت امام زین العابدین به خدا عرض می کند: خدایا! مرا آنی به خود وا نگذار و مرا از بندگان خود قرار بده و صفت عجب را از من دور گردان.

این صفت رذیله خیلی مذموم است و نباید اعمال واجب و مستحب را اگر مشروع است نباید با عجب از بین برد و از گناهان کبیره است.

دو نفر وارد مسجد شدند یکی عالم و ربانی بود و یک نفر دیگر بی بند و بار داخل هر مسجدی شدی خونی از شهدای اسلام ریخته شده ملائکه خوش آمد می گوید و بعد اگر از مسجد خارج می شوی خوش آمد می گویند خدا گناهان انسان را می آمرزد. الغرض آن مرد عالم با خود گفت: من خیلی رتبه ام بالاست، نماز می خوانم، عالم هستم، مقامم بالاست، عجب او را گرفت، عبادتش مقبول درگاه الهی واقع نشد و ارزشی نداشت. ولی نفر دیگر وارد مسجد شد با خود گفت: من کجا و مسجد کجا، آیا خدا مرا می آمرزد و گناهان خود را در نظر آورد خداوند نظر لطف فرمود و او را بخشید .

شخصی شب قدر خوابش برده بود روز بعد خدمت امام صادق(علیه السلام)آمد و عرض کرد یابن رسول الله! من دیشب خوابم برد و شب قدر را درک نکردم.

حضرت فرمودند: تو دیشب را با دیشب من که زنده داری کردم را معاوضه می کنی؟

آن شخص گفت: من که دیشب کاری نکردم خواب بودم.

ص: 121

حضرت فرمودند: خواب بودی نیمه شب بیدار شدی آب خوردی یاد امام حسین (علیه السلام)نمودی .

درباره زنی در زمان حضرت داود (علیه السلام)

در زمان حضرت داود(علیه السلام)زنی اوقات خود را به خوشی می گذرانید و به قضای حق راضی بود و شب شکر گزاری روزی پاره ریسمان رشته بود و بر کهنه گذاشته بود ناگهان مرغی از هوا رسید و آن را ربود . آن زن پیش حضرت داود آمد و گفت: من زنی هستم مضطر به مشقت کمی ریسمان رشته بودم که معیشت کنم ناگاه مرغی آمد و برد.

داود(علیه السلام)در سخن بود که جمعی به آن مجلس آمدند و زری آوردند که یا نبی الله این زر را نذر کرده ایم به هر که صلاح می دانی بدهی.

حضرت داود(علیه السلام) فرمودند: که سبب نذر چه بوده ؟

گفتند: یا نبی الله ! ما در کشتی بودیم و نزدیک که کشتی غرق شود محتاج به مقداری ریسمان شدیم نذر کردیم که خدا ما را نجات بدهد این مبلغ را برای رضای خدا به فقیر بدهیم، عاجز و درمانده بودیم به درگاه خداوند نالیدیم تیر دعای ما به اجابت رسید. ناگاه رغی را از هوا دیدیم رسید و قدری ریسمان کهنه پیچیده در کشتی انداخت. آن را برداشتیم و نجات یافتیم. آنگاه حضرت داود(علیه السلام)به زن گفت: خدای تعالی به جهت تو در تجارت است تو غافل از او. پس فرمودند: زر را تسلیم زن کردند و آن زن شکر گویان و خوشحال به منزل خود برگشت.این واقعه به سبب آن بود که

ص: 122

رضا به قضا داده بود و شکر گزار خداوند بود خداوند از راه بی گمانی روزی او را حواله این چند نفر که در کشتی بودند داد تا بداند خدا روزی رسان است

غم روزی نخور بر هم نزن اوراق دفتر را *** که پیش از طفل ایزد پر کند پستان مادر را

داستان حضرت یونس(علیه السلام)در شکم ماهی

چون حضرت یونس(علیه السلام)قوم خود را نصیحت کرد و آنها نپذیرفتند از میان قوم خود دور شد و به کنار دریا رسید و در کشتی نشست دریا به موج در آمد و نزدیک شد کشتی غرق شود . اهل کشتی گفتند: در میان ما بنده گریخته یا گنه کاری هست و عادت آن زمان این بود که اگر چنین اتفاقی می افتاد قرعه می زدند به نام هر کس می افتاد او را به دریا می انداختند. یونس گفت: بندۀ گریخته منم. مرا به دریا اندازید.

گفتند: معاذالله تو سیمای صالحان داری. ما بی قرعه این کار را نکنیم. پس قرعه زدند به نام یونس در آمد. سه مرتبه اینکار را انجام دادند. باز به نام یونس در آمد. یونس کنار کشتی آمد تا خود را به دریا بیندازد. ماهی آمد و دهان باز کرد. گفتند: مناسب نیست که او طعمه ماهی شود. پس به کنار دیگر بردند آن ماهی از آنجا برگشت و به آن موضع رسید دهان باز کرد پس حضرت یونس(علیه السلام)با توکل بر خدا ، خود را در دریا انداخت فوراً آن ماهی او را بلعید. حق تعالی به آن ماهی امر کرد که این بندده را طعمه خود نکنی حتی پوست او را خراش ندهی. تا چهل روز در شکم ماهی بود و تمام عجائب دریا را می دید و صدای تسبیحات جانوران را می شنید. حضرت

ص: 123

یونس هم ذکر یونسیه را شروع کرد: «لا اله الا انت سبحانک انی کنت من لظالمین» پس خداوند را اجابت نمود و او را از شکم ماهی نجات داد و از زندان دریا و شکم ماهی رهائی بخشید.

از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)روایت است که هیچ اندوهناکی نیست مگر این ذکر را بگوید و حاجت او برآورده نشود.

قوم یونس را علامات عذاب نازل شد همه زن و مرد و پیر و جوان آمدند در بیابان و گفتند: خدایا! پیغمبر تو ما را نصیحت کرد ما قبول نکردیم الآن ما درمانده ایم تو مار ا کمک کن و عذاب را از ما بردار. خداوند دعای آنها را پذیرفت و به اجابت رساند.

چند سؤال و جواب از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

یکی از اصحاب پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)عرض کرد چند سؤال دارم جوابم بدهید.

1: می خواهم داناترین مردم باشم. حضرت فرمودند: از خدا بترس

2: می خواهم از خاصان درگاه خدا باشم. فرمودند: شب و روز قرآن بخوان.

3: می خواهم همیشه دل من روشن باشد. فرمودند: مرگ را فراموش مکن.

4: می خواهم همیشه در رحمت حق باشم. فرمودند: با خلق خدا نیکی کن.

5: می خواهم از دشمن به من آفتی نرسد. فرمودند: همیشه توکل به خدا کن.

ص: 124

6 : می خواهم در چشم مردم خار نباشم. فرمودند: پرهیزکار باش.

7: می خواهم عمر من طولانی باشد. فرمودند: صله رحم کن.

8: می خواهم روزی من وسیع گردد. فرمودند: همیشه با وضو باش.

9: می خواهم به آتش دوزخ نسوزم. فرمودند: چشم و زبان خود را از حرام ببند.

10 : می خواهم بدانم گناه به چه چیز ریخته می شود. فرمودند: تضرع و زاری و توبه به حال خودت.

11: می خواهم سنگین ترین مرم باشم. فرمودند: از کسی چیزی نخواه غیر از خدا.

12 :می خواهم پردۀ عصمتم دریده نشود. فرمودند: پردۀ کسی را ندر.

13: می خواهم که قبرم تنگ نباشد. فرمودند: مداومت بر سورۀ تبارک کن.

14 : می خواهم مال من زیاد شود. فرمودند: مداومت به سورۀو اقعه در شب کن.

15 : می خواهم فردای قیامت ایمن باشم. فرمودند: در میان شام و خوابیدن به ذکر خدا باش.

16 : می خواهم در نماز خدا را حاضر ببینم. فرمودند: در وقت وضو ساختن دقت کن.

17 : می خواهم از خاصان باشم. فرمودند: در کارها راستی و درستی پیشه کن.

18 : می خواهم برای من عذاب قبر نباشد. فرمودند: جامه خود را پاک نگه دار.

ص: 125

19 : می خواهم که در نامۀ عملم گناه نباشد. فرمودند: به پدر و مادرت نیکی کن.

صراط مستقیمی جز علی نیست *** بجز راه علی دیگر رهی نیست

بخواه از حضرت حق مهر او را *** که با مهرش زمحشر وحشتی نیست

گفت اهتمام از ره احسان بدوستان *** غمخوار بر دگران شو ز مال و جان

ص: 126

دوبیتی ها

گر که می خواهی پذیرد طاعتت را کردگار *** با حقیقت باش و در دل بذر نیکی را بکار

کینه و بخل و حسد از دل برون کن اهتمام *** با دلی پر از محبت تا که گردی رستگار

*****

ای مسلمانان به خواب جهل و غفلت تا به کی *** سستی و ترس و ملال و رنج و زحمت تا به کی

ای گنه کاران بترسید از عذاب کردگار *** چون بلا آیدبگیرد از صغار و از کبار

*****

با بدان هر که نشیند شود آلوده به جهل *** بشنود پندپدر هرپسری باشد اهل

هر کسی علم بیاموزد و عاقل باشد *** می شود مشکل و سختی به جهان او را سهل

*****

هر که را حُب ریاست می کند دور از خدا *** می شود راهش ز راه پاکی و وجدان جدا

از برای پنج روز زندگی در این جهان *** پیرو ابلیس گردد نیست در راه خدا

*****

چون تو هستی با کسی همراه و دوست *** در گرفتاری بدان محتاج اوست

ص: 127

گر کمک کردی بر او در آن زمان *** یاری تواز برای او نکوست

*****

تا توانی رو به نامردان مزن *** جام غیرت مکن بیرون ز تن

با قناعت در جهان کن زندگی *** گر چه باشی در بیابان خارکن

*****

اگر داری تو شوق یادگیری *** زدانش رو مگردا گر چه پیری

زدانش می شود برنا دل پیر *** از آن روح جوانت بهره گیری

*****

راه ستم و ظلم نباید آموخت *** در خرمن کس شرر نباید افروخت

آنگونه که خون کس نمی باید ریخت *** بر مال کسی چشم نمی باید دوخت

*****

از یار همی نخواه دیدارش را *** با دست کمک سبک بکن کارش را

در نزد خدا خوبترین یار آنست *** چون بار فتد بار بکن بارش را

*****

از قسمت خود آنکه شکایت دارد *** او خواهش رزق بی نهایت دارد

نیک ار نگری خوبترین صورت رزق *** آنست که بهر او کفایت دارد

*****

ص: 128

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109