حجه التفاسیر و بلاغ الاکسیر : یا من لا یحضره المفسر و التفسیر جلد 7

مشخصات کتاب

عنوان و نام پديدآور :حجه التفاسیر و بلاغ الاکسیر : یا من لا یحضره المفسر و التفسیر/تالیف عبدالحجه بلاغی

مشخصات نشر : قم: [بی نا]، 13.(چاپخانه قم)

مشخصات ظاهری : 10ج.

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

يادداشت : فهرست نویسی بر اساس جلد سوم٬ چهارم و پنجم.

يادداشت : عنوان روی جلد: تفسیر فارسی قرآن مجید حجه التفاسیر

شماره کتابشناسی ملی : 2067256

نام کامل تفسیر، «حجة التفاسیر و بلاغ الاکسیر» یا «تفسیر من لا یحضره المفسر و التفسیر» با نام خلاصه حجة التفاسیر در 10 مجلد به زبان فارسی از تفاسیر قرن چهاردهم شیعه دوازده امامی محسوب می گردد که توسط سید عبد الحجه مراغی تالیف شده است.

ص: 1

اشاره

حجة التفاسير(1)

1 - تفسير حاضر، مجلد هفتم از مجلدات هفت گانۀ متن (حجة التفاسير و بلاغ الاكسير يا تفسير من لا يحضره المفسر و التفسير) است.

2 - مقدمۀ تفسير جداگانه بچاپ رسيده است.

3 - «ب» علامت اختصارى محرر اين تفسير است.

4 - «ه» علامت اختصارى (انتهى) است.

5 - آنچه كه از توراة و انجيل و ملحقات آنها در اين كتاب نقل شده، مربوط به چاپ لندن سال 1947 ميلادى مى باشد.

6 - شمارۀ آيات مذكور در ابتداى سور، مطابق چاپ قرآن ركن الملكى است.

7 - شمارۀ كلمات و عدد حروف سور، عينا مطابق تفسير تنوير المقباس است و بررسى آن موكول به فرصت ديگرى است.

ص: 2


1- اين كتاب در يك هزار جلد در ارديبهشت ماه 1345 در چاپخانه قم چاپ شد

كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

سورۀ الجمعة

اشاره

(جمعه بضم جيم و ميم هر دو) كشاف:

سورۀ جمعه مدنى.

مشتمل بر: 11 آيه.

180 كلمه.

748 حرف.

(تفسير تنوير المقباس) داراى ذيول و تعليقات.

ص: 3

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الجمعة (62): آیات 1 تا 4

مقدّمه

پيدايش هفته

بايد دانست كه توراة پيدايش هفته را از آغاز آفرينش مى داند، زيرا در باب اول سفر تكوين «پيدايش» دربارۀ ايام آفرينش مى نويسد:

روز اول: نور آفريده شده.

«دوّم: آب آفريده شده.

«سوّم: زمين و گياه و درخت آفريده شده.

«چهارم: ستارگان و خورشيد و ماه آفريده شده.

«پنجم: جانوران آبى و پرندگان و خزندگان آفريده شده.

«ششم: بهايم و حشرات و حيوانات ديگر و انسان آفريده شده.

آنگاه در باب دوم به خلاصه مى نويسد: خلقت آسمانها و زمين و همۀ لشكر آنها تمام شد و در روز هفتم خدا از همه كار خود كه ساخته بود فارغ شد و آرامى گرفت(1)پس خدا روز هفتم را مبارك خواند و آن را تقديس نمود.

سبت «شنبه»

توراة در باب بيستم سفر خروج مى نويسد: روز سبت را ياد كن تا آن را تقديس نمائى، شش روز مشغول باش و همه كارهاى خود را به جاآور، اما روز هفتمين سبت يهوه خداى تو است، در آن هيچ كار مكن تو و پسرت و دخترت و غلامت و كنيزت و بهيمه ات و مهمان تو كه درون دروازه هاى تو باشد، زيراكه در شش روز، خداوند آسمان و زمين و دريا و آنچه را كه در آنهاست بساخت و در روز هفتم آرام فرمود. از اين سبب خداوند روز هفتم را مبارك خوانده آن را تقديس نمود.

اعدام متخلف از سبت

توراة در باب پانزدهم سفراء اعداد مى نويسد: و چون بنى اسرائيل در صحرا بودند كسى را يافتند كه در روز سبت هيزم جمع مى كرد، و كسانى كه او را يافتند

ص: 4


1- ترجمۀ خوبى نشده.

كه هيزم جمع مى كرد او را نزد موسى و هارون و تمامى جماعت آوردند، و او را در حبس نگاه داشتند زيراكه اعلام نشده بود كه با وى چه بايد كرد، و خداوند به موسى گفت: اين شخص البته كشته شود، تمامى جماعت او را بيرون از لشكرگاه با سنگها سنگسار كنند. پس تمامى جماعت او را بيرون از لشكرگاه آورده او را سنگسار كردند و بمرد چنانكه خداوند به موسى امر كرده بود.

قرآن و سبت

قرآن كريم در سوره هاى: بقره (61) و نساء (50 و 151) و اعراف (163) و نحل (125) موضوع اهميت رعايت حرمت سبت و لعن متخلفين از سبت و كيفر اصحاب سبت را بيان فرموده است.

عيسويان و سبت

چون عيسى مؤيد شريعت موسوى بوده و حكم سبت را در شريعت خود نقض نكرده است، عيسويان بايستى احترام روز سبت را نگاه دارند و به هيچ وجه حق تخلف از آن را ندارند چنانكه تا كنون نيز دسته ئى از عيسويان روز شنبه را تعطيل مى كنند و ليكن 364 سال بعد از عيسى، كشيشان بى ايمان، تعطيل روز شنبه را نقض كردند و روز يكشنبه را بدون هيچ گونه اجازه اى بجاى آن گذاردند و به روش بت پرستان رفتار كردند و جواب اين گناه عظيم - گناهى كه مجازات آن سنگسار است - بر عهدۀ متخلفين است. (چنانكه از سورۀ مباركۀ نحل از قرآن كريم هم مفهوم مى گردد. ب.).

تحريف سبت بدست كشيشان

در قاموس مقدس به خلاصه مى نويسد: فى الحقيقة سبت يهود، سبت اجداد متقدمين قبل از شريعت مى باشد كه بعضى مطالب ديگر برآن مزيد گرديده، بتدريج آن اضافات از خاطرها محو گشته حكم اصلى كه همان تقديس نمودن آن روز باشد، باقى ماند. سبت، حكم چهارم از احكام عشرۀ موسوى است. و سبت سابق حكمش باقى و جارى است و به تغيير دادن روز شنبه به يكشنبه ضررى باصل مطلب

ص: 5

وارد نمى آيد كه يك روز در هفت آرام گيريم و استراحت جوئيم(1) و مسيحيان متقدمين، هم سبت يهود و هم سبت مسيحيان را مراعات مى نمودند، لكن نه هر دو روز را بالتساوى، بلكه بالتفاوت. يعنى سبت يهودى را مثل يوم روزه و يا روز تهيه براى سبت مسيحى مى دانستند. اين مطلب مدت چهارصد سال باقى بوده بالاخره متروك گرديد.

و (مجمع لاودكيه) در سنۀ 364 ميلادى انعقاد يافت و بر اشخاصى كه سبت يهود را مراعات نموده دست از كار مى كشيدند طعنه زده امر به استراحت در روز خداوند نمود. در روز (يكشنبه) افعال و اعمال و بازيهاى دنيوى را كلا از روى ميل ترك مى نمودند و بجز اعمال واجبه، اعمال ديگر از ايشان سر نمى زد و تمامى اوقات خود را در تفكرات عقلانى و عبادات خداى آسمانى صرف مى نمودند.

اسلام و سبت

اسلام، هفته را تنفيذ نمود و روز جمعه يعنى روز آفرينش انسان را بجاى روز شنبه برقرار كرد و در اين روز، نماز جمعه را مقرر فرمود و دادوستد را در هنگام انجام تشريفات نماز، ممنوع ساخت و عيادت بيماران و تفقد از بينوايان و ديدار خويشاوندان و احسان به مستمندان را دستور داد. و نيز بسيار ياد كردن از خدا را امر فرمود و در اين روز، بازرگانى(2) و بازى و كارهاى بيهوده را نكوهش نمود.

تعطيل روز جمعه بجاى سبت و دعاوى يهود و رد بر آنان

يهود مدينه چند اعتراض بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به اسماعيل مى رسد.

1 - دعوى انحصار نبوت در خاندان اسرائيل و عدم انتقال نبوت به خاندان اسماعيل بود، كه نسب محمّد صلّى اللّه عليه و آله به اسماعيل مى رسد.

2 - لزوم تعطيل روز شنبه باستناد توراة بود.

3 - ادعاء اين بود كه يهود، شعب و نژاد برگزيدۀ خداست.

(دعاوى و جوابهاى آنها را در متن ملاحظه خواهيد كرد).

ص: 6


1- اجتهاد در مقابل نص، همين است. ب.
2- و يا در قسمتى از اين روز، بازرگانى را نكوهش فرمود.

1-4 يُسَبِّحُ لِلّٰهِ ... اَلْعَظِيمِ

دعوى يهود دربارۀ انحصار نبوت و رد بر آنان

آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است خدائى را كه پادشاه نهايت پاك و غالب بر جميع اشياء است و كارهايش از روى اساس است، به پاكى از شريك و عيب و نقص ياد مى كند.

خدا، همان غيب مطلق، آنست كه در ميان مردم درس نخواندۀ عرب، رسولى را برانگيخت كه او هم عرب درس نخوانده است (1) و آن رسول، آيات خدا را (كه در كتب نابود شده، يا فراموش شده و يا تصحيف و تبديل شدۀ پيامبران پيشين است) بازگو مى كند و آنها را (از لوث جهالت و اخلاق نكوهيده) پاك مى سازد و قرآن و اسرار به آنان مى آموزد (2).

و البته همين مردم، پيش از دعوت پيامبر، در گمراهى آشكار بودند.

چنين خدائى از همين مردم درس نخواندۀ عرب، ديگرانى را كه تا كنون باين مردم (در نرسيده و) ملحق نشده اند (براى جانشينى اين رسول برمى انگيزد كه كتب پيامبران را بازگو كنند و در تطهير مردم و در تعليم قرآن و اسرار اقدام نمايند) (3) و خدا، همان غيب مطلق، فرمانش غالب است (كه از ميان مردم درس نخوانده، عالمان بعلوم لدنى بوجود مى آورد تا مردم را راهنمائى كنند) و كارهايش از روى پيكره و اساس است (كه زمين خود را بى نماينده و خليفه و جانشين نمى گذارد).

نبوت و خلافت، موهبت خاص خداست كه (بخواست خود) بهر كس كه مشيت او تعلق مى گيرد عنايت مى كند، و خدا صاحب موهبت بزرگ است (نه ديگرى. و او محمّد را به پيامبرى برانگيخته است و جانشينانش را مقرر فرموده است).

سوره الجمعة (62): آیه 5

اشاره

5 مَثَلُ اَلَّذِينَ ... اَلظّٰالِمِينَ

دعوى يهود دربارۀ سبت باستناد توراة و رد بر آنان

(يهودان كه دم از توراة مى زنند، توراة را برضا و رغبت نپذيرفتند، بلكه

ص: 7

توراة بزور معجزات موسوى بر يهود تحميل گرديد و بر دوش آنان گذارده شد، سپس بار توراة را نكشيدند) داستان اين يهودان مانند داستان خرى است كه بار كتابها (بر پشت آن گذارده مى شود و آن) را مى كشد (و سپس آن بار را مى افكند. نه از مضامين آن كتابها اطلاع دارد و نه برطبق مطالب آن رفتار مى كند) - (يهودان مژدۀ ظهور محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را كه در توراة داده شده است كتمان كردند و مشركان عرب را اغفال نمودند و آنان را بر ضدّ پيامبر اسلام شورانيدند و موجب تعويق انتشار اسلام شدند و در نتيجه آيات خدا را تكذيب كردند) سرنوشت گروهى كه آيات خدا را تكذيب كردند، بد است و خدا مردمى را كه ظالمند (و بسوء اختيار خود چيزها را در غير محل خود قرار مى دهند) رهبرى نمى فرمايد.

سوره الجمعة (62): آیات 6 تا 8

اشاره

6-8 قُلْ ... تَعْمَلُونَ

دعوى يهود به اين كه شعب برگزيدۀ خدا هستند و رد بر آنان

(يهودان معتقدند كه پيامبر زاده اند، يعنى از نسل اسرائيل «يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم» اند و خود را سبط برگزيدۀ خدا و ممتاز از ساير افراد بشر مى دانند) (4).

اى پيامبر! باينها كه كيش يهوديت را انتخاب كرده اند (5) بگو: اگر جدا معتقديد كه دوستان خدائيد، و مردمان ديگر، دوستان خدا نيستند و اين عقيده را راست مى دانيد، پس آرزوى مرگ كنيد (كه زودتر از رنج دنيا خلاص شويد و به سرمنزل كرامت كه خدا براى دوستان خود فراهم فرموده است برسيد). ولى اى پيامبر! هرگز اين يهودان به علت ترس از كردارهائى كه كرده و پيش فرستاده اند، آرزوى مرگ نمى كنند (6) و خدا باحوال ظالمان (كه چيزها را در غير محل خود قرار مى دهند) داناست.

اى پيامبر! باين يهودان بگو: البته مرگى را كه از آن مى گريزيد بى ترديد با شما ديدار خواهد كرد. سپس به نزد داناى نهان (از مردم) و آشكار (بر مردم) برگردانيده مى شويد. پس از آن، كردارهائى را كه مى كرده ايد بشما خبر مى دهد (و آنگاه مناسب آن كردارها كيفر مى يابيد).

ص: 8

سوره الجمعة (62): آیات 9 تا 10

اشاره

9 و 10 يٰا أَيُّهَا ... تُفْلِحُونَ

نماز جمعه

اى مسلمانان! چون نداى نماز جمعه (با آن الفاظ مخصوص) داده شد (و بانگ نماز در فضاء طنين انداز گرديد) پس بشتابيد بسوى ياد كردن خدا (كه دو خطبۀ قبل از نماز و خود نماز جمعه است و خدا را از اين رهگذر ياد كنيد) و در اين هنگام، خريدوفروش را بگذاريد (و رها كنيد) آنچه بشما گفته شد براى شما خوبست اگر مردم دانا هستيد (زيرا دادوستد نامبارك و ناپايدار، زودگذر است و بركت ياد خدا پايدار و جاويد است و شخص دانا كار مبارك و جاويد را با كار نامبارك و ناپايدار مبادله نخواهد كرد).

و پس از آنكه نماز جمعه گذارده شد و به پايان رسيد، پس، از زمين پراكنده شويد و آنچه بتوانيد (7) از مواهب الهى طلب كنيد (8) و خدا را بسيار ياد نمائيد تا رستگار شويد.

سوره الجمعة (62): آیه 11

اشاره

11 وَ إِذٰا ... اَلرّٰازِقِينَ

تذكر يك واقعۀ تاريخى از نومسلمانان

(روزى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطبۀ قبل از نماز جمعه را مى خواند، ناگاه كاروان دحيۀ كلبى از جانب شام با طعام بسيار وارد شهر مدينه شد. و در آن وقت ارزاق تنگ بود و رسم چنين بود كه در موقع رسيدن كاروان طبل مى زدند، مانند اين روزگار كه در موقع رسيدن كشتى توپ مى اندازند. عده اى هنگام اداء خطبه براى ديدن كاروان از مسجد خارج شدند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اگر كسى در مسجد نمى ماند و همه خارج شده بوديد، از اين وادى، آتش بسوى شما روان مى شد. مقارن همين حال آيۀ يازدهم از سورۀ جمعه نازل گرديد كه:) چون اين مردم (نومسلمان) كاروان بازرگانى را به بينند يا آواز طبلى را (كه بجهت رسيدن كاروان مى زنند، بشنوند) متفرق شده و بسوى آن متوجه مى شوند و تو را ايستاده (بر منبر در حال اداء خطبۀ نماز جمعه) مى گذارند. اى پيامبر! (باين نومسلمانان) بگو: آنچه نزد خداست بهتر (و سودمندتر)

ص: 9

است از بازرگانى و از شنيدن بانگ طبل كاروان و (شما كه از فقر مى ترسيد بدانيد كه) خدا بهترين روزى رسانهاست (9).

«پايان»

ذيول

(1)

نگار من كه بمكتب نرفت و خط ننوشت *** به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

(لسان الغيب).

(2) تطهير از كفر و گناهان، تخليه است.

تعليم قرآن، تحليه است.

تلقين حكمت، تجليه است.

(3) اين تفسير از محرر اين سطور است و آن را ناظر به بشاراتى مى دانم كه در توراة و انجيل ذكر شده و در آن بشارات، وعدۀ ظهور پيامبر اسلام و دوازده امام داده شده است. مانند باب هفدهم توراة، سفر تكوين «پيدايش» شمارۀ بيستم. و مانند كتاب مكاشفۀ يوحنا باب دوازدهم شمارۀ دوم.

(4) وَ قٰالَتِ اَلْيَهُودُ وَ اَلنَّصٰارىٰ نَحْنُ أَبْنٰاءُ اَللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ (سورۀ مائده آيۀ 21).

(5) پيامبرزادگى يهودان مدينه، تنفيذ نشده.

(6) و فيه معجزة للرسول لانه اخبر بانهم لا يتمنون الموت ابدا لما يعرفون من صدق النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كذبهم. (تفسير مجمع البيان).

(7) در قرآن كريم فرموده: «وَ اِبْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اَللّٰهِ» و نفرموده: «و ابتغوا فضل اللّه» زيرا تمام مواهب را نتوان بدست آورد كه معناى جملۀ دوم است، بلكه بعضى از آن را توان بچنگ آورد كه معناى جملۀ اول است. (ب).

(8) مراد از فضل خدا كه مواهب الهيه است، رفتن به مجلس علماء و عيادت بيماران و حضور در مراسم از دنيا رفتگان و زيارت مؤمنان و ديدار خويشان و امثال

ص: 10

اينهاست. و گفته اند مراد تحصيل اسباب معاش است. (تفسير كاشفى و غيره).

(9) خدا بهترين روزى رسانهاست به جهاتى:

اولا - خالق ارزاق است.

ثانيا - تواناست بر رساندن ارزاق.

ثالثا - بخل ندارد.

رابعا - عالم است كه كى مستحق است و محروم، و كى غير مستحق است و غير محروم.

خامسا - عوض و مزد نمى خواهد. (و ليكن مردم واسطه اند در رسانيدن ارزاق. و قدرت تام ندارند و خالى از بخل نيستند و اطلاع صحيح از محرومين ندارند و علاوه در ايصال ارزاق، عوض مى طلبند و بلاعوض چيزى به كسى نمى دهند، خواه اين عوض، مادى باشد و خواه معنوى).

تعليقات

معناى لغوى و اصطلاحى نماز جمعه

الجمعة: بضم الميم و هو الاصل و السكون تخفيف منه (تفسير روح البيان).

سبت: اسم آن روزى است كه قوم يهود از تمامى اعمال خود دست كشيده استراحت مى كردند. و اين لفظ از عبرانى معرب گشته و افادۀ استراحت را نمايد (قاموس مقدس). و اصل كلمه «شبت» است و «شبتاى» (بفتح شين و سكون باء و تاء الفى و ياء آخر - كتاب عزراى مشكول 15:10) به گفتۀ قاموس مقدس بمعنى تولد يافته در روز سبت است.

و صاحب فرهنگ نظام در لغت «تبر» مى نويسد: شنبه فارسى است و سبت عربى است و هر دو از شبّات (باشدّ باء) سريانى گرفته شده اند. و در لغت «شنبد» (بر وزن جعفر) به خلاصه مى نويسد: آن نام روز اول هفته است و در تكلم «شنبه» است و شنبد و شنبه هر دو از لفظ شبّات سريانى و عبرانى است. و «شنبد» با دال نزديكتر، به اصل است.

ص: 11

گاه بار و «گاهنبار» و «گهنبار» و در پهلوى «گاس انبار» مراد، هريك از شش عيد بزرگ ايرانيان قبل از اسلام بوده در تمام سال كه اكنون هم زردشتيان عيد مى گيرند.

و معنى انبارگاه (وقت) است و گاس هم بمعنى «گاه» است(1).

موافق اعتقاد ايران قديم خداى تعالى اجزاى عالم جسمانى را در مدت يك سال آفريد. و در مدت سال هر روز كه چيز مهمى خلق شد در آن عيد مى گرفتند:

در گاهنبار اول آسمان خلق شد و در دوم آب و در سوم زمين و در چهارم گياه و در پنجم جانور و در ششم انسان. عدد ايام سال 365 روز است و گاهنبار اول در روز چهل و پنجم سال بوده و دوم در روز صد و پنجم و سوم در صد و هشتادم و چهارم در روز دويست و دهم و پنجم در روز دويست و نودم و ششم در روز سيصد و شصت و پنجم.

لفظ گاهنبار اصل است و گاهبار و گهنبار مخفف آن (فرهنگ نظام به خلاصه).

ايرانيان قديم هفته نداشتند.

نام فارسى جمعه، آدينه است (فرهنگ نظام).

اولين نماز جمعه كه قبل از هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مدينه خوانده شده است، محل آن در سنگستان بنى بياضه و تعداد نمازگزاران چهل نفر مرد و پيش نماز آنان أبو أمامة (بضم همزه) اسعد بن زراره بوده (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 435 به ترجمه).

تاريخ نزول سورۀ جمعه در ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است. و اسم سوره از آيۀ نهم آن گرفته شده است. اين سوره نماز جمعه را تشريع نمى كند، بلكه اولا دربارۀ تشريع روز جمعه بجاى سبت با يهودان بحث مى كند و ثانيا وظائف نماز تشريع شدۀ قبلى را بيان مى نمايد و مورد تخلف نمازگزاران را شرح مى دهد.

نماز جمعه

نماز جمعه كه بشعاع يك فرسخ از هر طرف تا محل اداى نماز جمعه اقامه مى شد، در هر هفته يك بار مردان سالم را از هر نژاد و هر طبقه از سياه و سفيد و غيره و غنى و فقير و عالم و جاهل و غيره گرد هم جمع آورى مى كرد و نه تنها در نتيجۀ اين عمل

ص: 12


1- راجع به جزء دوم كلمۀ گاهنبار، زبان شناسان حدسهاى مختلف زده اند.

افراد مسلمان از اوضاع دين و كشور و احوال يكديگر آگاه مى شدند و در ضمن دست مرحمت توانگران بطرف بينوايان دراز مى شد و شوكت اسلام و اسلاميان در تحت لواى وحدت مذهبى در هر روز عيد (جمعه) به رخ اعداء دين كشيده مى شد و تجديد عهد و ترويج روح و تقويت قوى مى كردند، بلكه از همه بالاتر آنكه تعظيم شعائر اللّه نموده و نام مقدس خدا را با عظمت به ياد آورده و تقديس مى نمودند.

اول كسى كه قول به حرمت اقامۀ نماز جمعه را در زمان غيبت اختراع كرد سلار (سالار) أبو يعلى حمزة بن عبد العزيز اهل رشت است كه مدتى در بغداد تدريس مى كرد و در حلب از طرف سيد مرتضى نيابت داشت و هم اوست كه استبراء مخرج بول را واجب شمرد و اداء نماز جمعه را حرام. بارى او در سال 463 وفات يافت و در قريۀ خسرو شاه تبريز مدفون شد(1) در سال 491 جنگ صليبى شروع شد و بحث دربارۀ نماز جمعه بالا گرفت و بتدريج شدت يافت و حتى اگر كسى بمؤلفات علماى قرن يازدهم هجرى كه در روضات الجنات و غيره نام آنها برده شده است، مراجعه كند خواهد ديد كه تا چه اندازه رساله در وجوب و حرمت نماز جمعه نگاشته شده ورد بر ديگرى نوشته اند و حتى يك نفر در دورۀ عمر خود گاهى رساله در وجوب، و گاهى در حرمت نوشته است.

و بااين همه مسلم است كه تا هجوم افاغنه رساله هاى مخالفين نتوانسته است از رونق نماز جمعه بكاهد. ولى پس از آن، مانند بيمارى كه يك روز سنگين و يك روز سبك مى شود، روز بروز وقت مى گذارند تا محتضر شد و آخرين فروغ حيات خود را در عهد قاجاريه ظاهر ساخت. و در سال 1313 قمرى نماز جمعه و ناصر الدين شاه قاجارى با هم در حرم حضرت عبد العظيم عليه السّلام هدف گلولۀ ميرزا رضاى كرمانى قرار گرفتند.

و با كشته شدن او بنيان عظمت اين كاخ منيع در هم ريخته شد و اكنون در بيوت و مساجدى كه محل اقامۀ نماز جمعه و خطابۀ خطباء بود، جز نغمۀ مگسانى كه در خلال شبكه هاى تار عنكبوتان گرفتار شده اند صداى ديگرى استماع نمى گردد و جز گرد و

ص: 13


1- روضات الجنات صفحۀ 201.

غبار مذلت چيز ديگرى ديده نمى شود. و از اين وقت استجابت دعا، يعنى از شروع به خطبۀ نماز جمعه تا شروع به نماز عصر، استفاده نمى شود.

تبصره: اسامى علماى قائلين بوجوب عينى نماز جمعه ازاين قرار است:

1 - شيخ مفيد در كتاب المقنعه.

2 - ابو الصلاح حلبى در كافى.

3 - ابو الفتح كراجكى در تهذيب المسترشدين.

4 - عماد الدين طبرى در نهج العرفان.

5 - محمّد بن يعقوب كلينى در كافى.

6 - شيخ صدوق در من لا يحضره الفقيه.

7 - شهيد ثانى شيخ زين الدين دمشقى عاملى در رسالۀ وجوب نماز جمعه.

8 - نوادۀ او سيد محمد در مدارك.

9 - حسين بن عبد الصمد پدر شيخ بهائى در كتاب العقد الطهماسبى.

10 - شيخ حسن پسر شهيد ثانى در رسالۀ اثنى عشريه.

11 - شيخ محمّد بن شيخ حسن مزبور در شرح رسالۀ اثنى عشريه.

12 - شيخ فخر الدين بن طريحى نجفى در شرح رسالۀ اثنى عشريه.

13 - ملا محمّد تقى مجلسى اول در رسالۀ مبسوط مؤلف در وجوب عينى نماز جمعه.

14 - ملا محمّد باقر سبزوارى در رسالۀ مؤلف در وجوب عينى نماز جمعه.

15 - ملا محسن فيض كاشانى در رسالۀ مؤلف خود در وجوب عينى نماز جمعه بنام (الشهاب الثاقب).

16 - علامه ملا محمد باقر مجلسى در كتاب بحار الانوار در باب صلاة جمعه.

17 - محقق بحرانى شيخ يوسف بن احمد بحرينى در كتاب الحدائق، اسامى قائلين فوق را در ابواب صلوات نقل كرده است.

18 - احمد بن محمد بحرانى در رساله ئى كه آن را رد بر شيخ سليمان نوشته.

19 - سيد محمد بن جعفر امام جمعۀ مشهد رضوى عليه السّلام در رسالۀ خاص بوجوب

ص: 14

نماز جمعه بعد از غيبت.

20 - شيخ سليمان بن عبد اللّه بحرانى ماحوزى(1) (يك نفر همنام هم داشته كه قائل به حرمت بوده).

21 - عبد اللّه بن صالح بحرانى شاگرد شيخ سليمان كه رسالۀ (الدمعه) را در رد فاضل هندى نگاشته است.

22 - مولى عبد اللّه تسترى يكى از استادان مجلسى اول.

23 - مولى رفيعا گيلانى ساكن مشهد شاگرد علامۀ مجلسى.

24 - شيخ محمد بن حسن الحر العاملى صاحب وسائل الشيعه.

25 - على بن جعفر بحرانى.

26 - احمد بن عبد اللّه بحرانى.

27 - ملا شريف ابو الحسن نجفى در شرح بر مفاتيح.

28 - ميرداماد.

29 - سيد ماجد بحرانى (كه فيض از ميرداماد و سيد ماجد حكايت كرده).

30 - ابو محمد مشهور به محمد امان لكهنوى.

31 - سيد جعفر بن حسين بن قاسم خوانسارى (جد صاحب روضات).

32 - سيد حسين بن حسن بن احمد بن سليمان قزوينى متوفى در سال 1001 هجرى.

33 - سيد صدرالدين قزوينى مؤلف رسالۀ صدريه.

34 - ملا محمد طاهر بن محمد حسين شيرازى قمى متوفى در سال 1098.

35 - سيد عبد العظيم بن عباس استرآبادى.

36 - ميرزا عبد اللّه بن عيسى افندى صاحب رياض العلماء.

37 - شيخ على بن حسين محقق كركى.

38 - شيخ على بن سليمان بن درويش متوفى در سال 1064.

39 - شيخ على بن محمد بن ابراهيم عصفورى.

ص: 15


1- ماحوز، يكى از قراء بحرين است.

40 - ملا عوض تسترى كرمانى متوفى در سال 1100.

41 - ميرزا عيسى بن ميرزا محمد صالح تبريزى پدر صاحب رياض العلماء متوفى در سال 1094.

42 - شيخ كلب على كه صاحب رياض العلماء آن را كاظمينى دانسته.

43 - شيخ محمّد مهدى خالصى در ارجوزۀ خود.

44 - مولى محمّد بن عبد الفتاح تنكابنى كه چهار رساله در وجوب عينى نماز جمعه تأليف نموده.

از شمارۀ 30 تا آخر را علامه شيخ محمّد محسن تهرانى در كتاب: (الذريعة الى تصانيف الشيعة) با اندك اختلافى(1) نقل نموده.

و علماى ديگرى هم هستند كه نام و فتاواى ايشان بر ما پوشيده و پنهان و مذهب آنان حق و مؤيد بدليل است و اجماع منقول يا خبر مجهول را نيروى معارضه با آن نيست و عالم جليل محمد طاهر بن رضى الدين محمد الحسينى در رسالۀ تقويم الصلاة كه بنام شاه سلطان حسين صفوى انار اللّه برهانه نگاشته است مى نويسد: در بيان نماز جمعه و واجبات آن: در وجوب نماز جمعه در زمان غيبت امام عليه السّلام در ميان علماء خلافست بعضى از علماء نماز جمعه را واجب تخييرى مى دانند يعنى مكلف، در روز جمعه واجب است كه يا نماز جمعه را واجب يا نماز ظهر را بگذارد اما افضل آنست كه نماز جمعه بگذارد و بعضى گذاردن نماز جمعه را در زمان غيبت حرام مى دانند و جمعى از علماء آن را واجب عينى مى دانند. يعنى در روز جمعه واجب است كه نماز جمعه بگذارند بجاى نماز ظهر. و مجتهد الزمانى سلمه اللّه تعالى آن را واجب عينى مى دانند.

و نماز جمعه دو ركعت نماز است مثل نماز صبح. اما در نماز صبح يك قنوت در ركعت دوم سنت است و در نماز جمعه دو قنوت سنت است. در ركعت اول قنوت را بعد از قرائت و پيش از ركوع بايد خواند و در ركعت دوم قنوت را بعد از ركوع بايد

ص: 16


1- پس از حذف مكررات و تصحيح سال وفيات.

خواند. اما هر دو قنوت سنت است و بايد كه جمع ميان نماز جمعه و نماز ظهر نكنند كه اگر نماز جمعه صحيح واقع شود مجزيست از نماز ظهر.

و نماز جمعه با وجود وجوب، از هشت نفر ساقط است. يعنى بر اين هشت نفر واجب نيست كه از براى نماز جمعه حاضر شوند. و اما اگر حاضر شده باشند واجب مى شود كه نماز جمعه را به جاآورند. و نماز جمعه بسبب ايشان منعقد مى گردد موافق مشهور بغير زنان كه بسبب ايشان نماز منعقد نمى شود و بر ايشان نماز واجب نگردد هرچند در جائى كه نماز جمعه بگذارند حاضر شوند. و در بنده خلاف كرده اند.

و آن هشت نفر كه نماز جمعه از ايشان ساقط است: اول زن. دوم بنده. سوم مسافر.

چهارم كور. پنجم پير عاجز. ششم بيمار عاجز. هفتم شلى كه از راه رفتن عاجز باشد. هشتم كسى كه از او تا جائى كه نماز جمعه گذارده مى شود زياده بر دو فرسخ باشد.

و واجبات مخصوص نماز جمعه نه چيز است:

1 - ملاحظۀ وقت. و وقت آن از زوال آفتابست تا آنكه سايه ئى كه بعد از زوال حاصل مى شود مثل شاخص شود، موافق قول مشهور. و بعضى از علماء برآنند كه وقت نماز جمعه مثل وقت نماز ظهر است يعنى تا وقتى كه نماز ظهر را توان كرد نماز جمعه را نيز مى توان كرد.

2 - صحيح است نماز جمعه هرگاه شروع به آن كرده باشند پيش از بيرون رفتن وقت هرچند كه همين تكبير احرامى گفته باشند برأى شهيد اول. و بعضى گفته اند كه اگر يك ركعت را در وقت به جاآورده باشند نماز جمعه صحيح است و الا بايد كه نماز ظهر به جاآورند و قول ثانى موافق رأى شهيد ثانى است.

3 - بايد كه نماز جمعه را به جماعت بگذارند كه به تنهائى گذاردن آن حرامست و گفته اند كه اگر مأموم در وقت خطبه و ركعت اول نماز حاضر نشده باشد و وقتى حاضر شود كه امام در ركوع ركعت دوم باشد بايد كه تكبير بگويد و ملحق گردد و اين ركعت را ركعت اول نماز خود حساب كند و باقى را به جاآورد.

ص: 17

4 - بايد جماعتى كه نماز جمعه مى گذارند كمتر از پنج نفر نباشند كه يكى از ايشان پيش نماز باشد يعنى بغير پيش نماز بايد كه چهار نفر ديگر باشند كه مجموع، پنج نفر باشند، موافق مشهور. و بعضى گفته اند كه با امام هفت نفر باشند يعنى مجموع هفت نفر باشند.

5 - واجب است كه پيش از نماز دو خطبه بخوانند كه هريك از آنها مشتمل باشد بر حمد و ثناى خداى تعالى و صلوات بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او و وعظ و خواندن يك سورۀ كوتاه يا يك آيۀ تامة الفائدة.

6 - بايد كه خطيب در وقت خطبه خواندن ايستاده باشد اگر قدرت بايستادن داشته باشد. و در ميان دو خطبه لمحه اى بنشيند. و آيا طهارت شرط است در خطبه يا نه؟ خلاف كرده اند و اصح به رأى شهيد ثانى و بعضى از علماء آنست كه شرط باشد، و اشبه برأى محقق آنست كه شرط نباشد.

7 - بايد كه خطبه را چنان بخواند كه عدد معتبر كه پنج نفرند يا زيادتر، بشنوند موافق قول اكثر. و آيا واجب است ترك حرف زدن در اثناى خطبه، و متوجه شنيدن آن شدن؟ در هر دو خلاف كرده اند. بعضى هر دو را واجب مى دانند و بعضى هر دو را سنت مى دانند.

8 - منعقد نمى گردد نماز جمعه مگر بامر امام يا نايب خاص آن يا با فقيه در هنگامى كه اجتماع ممكن باشد در حال غيبت امام عليه السّلام.

9 - هرگاه دو جماعت در دو جا نماز جمعه بگذارند، واجب است كه در ميان ايشان يك فرسخ يا زياده برآن فاصله باشد كه اگر فاصله كمتر از يك فرسخ باشد و هر دو يك بار شروع در نماز كرده باشند، نماز هر دو باطل است. و اگر يكى پيشتر شروع كرده باشد هرچند كه همين تكبير احرامى گفته باشد، نماز او صحيح و آخرى باطل است(1).

ص: 18


1- مطالب مربوط به نماز جمعه از صفحۀ 12 تا آخر صفحۀ 18 از كتاب «تاريخ نائين» جلد 4 كه از تأليفات محرر اين تفسير است، نقل شده.

كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

سورۀ المنافقين

اشاره

(المنافقون) حجة التفاسير كشاف:

سورۀ منافقون مدنى.

مشتمل بر: 11 آيه.

180 كلمه.

776 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول.

ص: 19

سوره المنافقون (63): آیات 1 تا 8

مقدّمه

جنگ بنى المصطلق يا مريسيع

مريسيع (بضم ميم و فتح راء و سكون ياء و كسر سين و سكون ياء و عين آخر) اسم آبى بود از بنى خزاعه(1) و بنى المصطلق (بر وزن مجتهد) بطنى(2) بودند از خزاعه.

و اين جنگ در ماه شعبان سال پنجم هجرى اتفاق افتاد. (ذيل سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 289).

سبب جنگ اين بود كه: حارث بن ابى ضرار خزاعى جمعيتى را براى جنگ با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فراهم ساخته بود. حضرت أبو ذر غفارى (1) را عامل مدينه فرمود و خود با اردو از مدينه حركت كرد و در سر آب مريسيع [واقع در سمت قديد (بر وزن حسين) تا ساحل درياى سرخ] با دشمن برخورد كرد و در همان جا جنگ درگير شد و دشمن شكست يافت. آنچه كشته شد، شد و بقيه اسير شدند. و از لشكر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقط هشام بن صبابه (بضم صاد) كشته شد و قتل او هم خطا بود، زيرا وى بدست مردى از انصار بتصور اينكه از افراد دشمن است كشته شد.

چون جنگ پايان يافت، غنائم جنگ تقسيم شد و از جملۀ اسراء، دختر حارث سركردۀ لشكر دشمن بود. و او در سهم ثابت بن قيس بن شمّاس (به شدّ ميم) (2) قرار گرفت. و اين دختر، جويريه (بضم جيم) نام داشت. جويريه خود را خريد و براى پرداخت وجه، از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استمداد كرد و حضرت فرمود: من وجه را مى پردازم و تو را بزنى مى گيرم. جويريه قبول كرد. و همين كه اين خبر در لشكر اسلام فاش شد، مسلمانان به پاس احترام زناشوئى جويريه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بسيارى از اسراء را آزاد كردند.

پيامبر، در محل ذات الجيش، جويريه را به يكى از انصار سپرد و دستور فرمود كه:

او را نيكو محافظت كند. و اردو بطرف مدينه حركت كرد و وارد مدينه شد. پس از آن

ص: 20


1- خزاعه بضم اول است.
2- بطن در اصطلاح علماى انساب به كمتر از قبيله گفته مى شود. (منجد).

حارث سركردۀ بنى المصطلق (پدر جويريه) شترانى آورد كه با تسليم آنها دختر خود را آزاد كند. و ليكن در سرزمين عقيق دو نفر از آن شتران را كه دريغش آمد، در دره اى پنهان كرد. و چون به نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد بقيۀ شتران را بابت فديۀ دختر عرضه داشت. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: چرا آن دو نفر شتر را در عقيق در فلان دره پنهان كرده و نياورده اى؟ حارث كه ديد احدى از اين موضوع آگاه نبوده و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داد، اسلام آورد و گفت: «اشهد ان لا اله الا اللّه و انك محمّد رسول اللّه. قسم به خدا هيچ كس از اين جريان خبر نداشت غير از خدا».

حارث با دو پسر خود و بسيارى از قوم او اسلام اختيار كردند و آن دو شتر را تسليم نمود و جويريه آزاد شد و به پدرش تحويل گرديد و اسلام آورد. پس از آن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جويريه را از حارث خواستگارى فرمود و جويريه بصداق چهارصد درهم بازدواج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آمد.

علاوه بر اين دو واقعۀ مهم يعنى آزاد شدن بسيارى از اسراء به بركت جويريه و اسلام حارث و بسيارى از قوم او، دو واقعۀ مهم ديگر در اين غزوه پيش آمد كرد:

يكى واقعۀ عبد اللّه بن ابى (ابى بر وزن رجيل) و ديگرى واقعۀ افك است، كه سورۀ منافقون دربارۀ واقعۀ عبد اللّه نازل شده.

واقعۀ عبد الله بن ابى بن سلول كه از بزرگان منافقين است

جنگ پايان يافته بود و اردو در كنار آب مريسيع منزل داشت. مردم براى استفاده اطراف آب را احاطه كرده بودند. در اين بين جهجاه بن مسعود (بفتح جيم اول) از طايفۀ بنى غفار (بر وزن كتاب) اجير عمر بن الخطاب، كه دهانۀ اسب عمر به دستش بود، و نيز سنان بن و بر (بفتح واو و فتح باء) جهنى (بضم جيم) هم پيمان بنى عوف (بفتح عين) بن خزرج بر سر آب وارد شدند و با هم بزد و خورد پرداختند. جهنى فرياد زد كه: «يا معشر الانصار» و انصار را به كومك طلبيد و جهجاه فرياد زد كه: «يا معشر المهاجرين» و مهاجرين را به كومك طلبيد و نزديك بود كه ميان انصار و مهاجرين فتنه به پاشود.

عبد اللّه بن ابى بن سلول (بفتح سين) كه قومى از انصار گرد او و وابستۀ او بودند و

ص: 21

جوانى نورس بنام زيد بن ارقم در ميان آنها بود، از شنيدن زدوخورد وابستۀ مهاجرين با وابستۀ انصار خشم كرد و گفت: اين مهاجرين بين ما مردم مدينه نفرت انداختند و بر جمعيت شهر ما افزودند و وضع ما با مسلمانان مهاجرين قريش داستان: «سمّن كلبك يأكلك - اگر سگت را فربه كردى تو را مى خورد» شده، بخدا قسم اگر به مدينه برگشتيم البته و باز هم البته البته عزيزتر، خوارتر را بيرون خواهد كرد.

آنگاه رو بقوم خود كرد و گفت: اين كارى است كه بدست خود با خود كرديد.

شما مهاجرين را وارد شهر و ديار خود ساختيد و اموال خويشتن را با آنان قسمت نموديد. بخدا قسم اگر از بذل مال خوددارى كنيد اينان از خانه هاى شما مى روند.

زيد بن ارقم، به خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شد و جريان عبد اللّه را عرض كرد. عمر بن الخطاب كه از مهاجرين است در حضور بود. عرض كرد: يا رسول اللّه! عبّاد (بر وزن صرّاف) بن بشر را بفرست تا عبد اللّه را بكشد. حضرت فرمود: آن وقت مردم خواهند گفت: پيامبر، اصحاب خود را مى كشد، و ليكن اعلام كن كه اردو كوچ كند. (امر بر حيل در گرمى هواء بود، كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در اين موقع اردو را كوچ نمى داد).

عبد اللّه چون از گذارش زيد بن ارقم آگاه شد، حضور حضرت شرفياب گرديد و قسم ياد كرد كه چنين سخنى بر زبان نرانده است. چون عبد اللّه در ميان قوم خود شريف و بزرگ بود، آن عده از انصار كه حاضر محضر بودند عرض كردند:

يا رسول اللّه! شايد اين پسر يعنى زيد بن ارقم، مطلب را درست در نيافته. و بالجمله خواستند اين پارگى را رفو كنند.

چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد و حركت كرد، اسيد بن حضير (هر دو بر وزن حسين است) حاضر محضر شد و به آن حضرت تحيت نبوت گفت و سلام كرد و اظهار داشت:

اى پيامبر خدا! بخدا قسم در وقتى كوچ فرمودى كه سابقه نداشت در چنين موقع نامطلوبى كوچ كنى.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آيا خبر ندارى مصاحبتان چه گفته!؟ عرض كرد:

ص: 22

كدام مصاحب يا رسول اللّه؟! فرمود: عبد اللّه بن ابى. عرض كرد: عبد اللّه چه گفته؟! فرمود: عبد اللّه خيال دارد كه چون به مدينه وارد شديم، عزيزتر، خوارتر را از مدينه بيرون كند.

اسيد، عرض كرد: بخدا قسم تو اگر بخواهى او را بيرون مى كنى. بخدا قسم او خوار است، و تو عزيزى. سپس عرض كرد: يا رسول اللّه! با او مدارا كن زيرا بخدا قسم، خدا نورا هنگامى به مدينه رسانيد كه قوم عبد اللّه براى تاج گذارى او جواهر مى يكاندند و او معتقد است كه سلطنت را از دستش گرفته اى.

(پس مردم خزرج كه آنها هم مانند مردم اوس از انصار بودند رو به عبد اللّه كردند و به ملامتش پرداختند، عبد اللّه قسم ياد كرد كه چنين سخنى نگفته است. گفتند:

پس بيا برويم خدمت حضرت تا براى تو آمرزش بطلبد. عبد اللّه گردن را تاب داد و گفت: مرا گفتيد ايمان آر، ايمان آوردم. تكليف كرديد كه زكات بده، زكات دادم. همين مانده است كه محمّد را سجده بايد كرد!) (3).

بالجمله: حضرت با اردو به كوچ ادامه داد تا شام شد و شب هم راه رفتند تا صبح شد و فرداى آن روز راه رفتند تا هواء گرم شد و تابش آفتاب آزار مى داد. در اين هنگام حضرت پياده شد و رخصت فرمود كه اردو استراحت كند و مردم تا به زمين رسيدند همگى به خواب رفتند. و اين عمل براى اين بود كه خستگى سفر و گرمى هواء مردم را از مذاكره در اطراف گفتۀ عبد اللّه بازدارد.

پس ازآن كه اردو استراحت كرد بار ديگر كوچ كردند و به حركت ادامه دادند تا به آبى در حجاز رسيدند كه كمى بالاى نقيع (بر وزن شريف) بود كه به آن آب «بقعاء» (بر وزن سلمان) مى گفتند. حضرت در آنجا پياده شد و اجازه فرمود كه اردو استراحت كند. ولى طولى نكشيد كه بادى سخت وزيدن گرفت كه موجب آزار و بيم مردم شد.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: مترسيد. اين باد براى مرگ بزرگى از بزرگان كفار وزيد. و چون اردو به مدينه رسيد معلوم شد كه رفاعة (بكسر راء) بن زيد بن

ص: 23

التابوت يكى از يهودان بنى قينقاع كه از بزرگان يهود و پشت و پناه منافقين بود در آن روز وزش باد، مرده است.

بالجمله: سورۀ منافقون دربارۀ عبد اللّه بن ابى و كسانى كه بر روش او بودند نازل شد و پس از آن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گوش زيد بن ارقم را گرفت و به خلاصه فرمود:

اين كسى است كه: راست گفت و خدا او را تصديق فرمود.

بارى، عبد اللّه پسر عبد اللّه (مورد بحث) از گذارش احوال پدر خود آگاه شد و به نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شرفياب گرديد و عرض كرد: شنيده ام مى خواهى پدرم را بكشى؟ اگر اين خبر صحت دارد بمن بفرما تا خودم سرش را بحضور تو بياورم. زيرا بخدا قسم طائفۀ خزرج مى دانند كه در ميان آنان كسى وجود ندارد كه بيش از من پدرش را دوست بدارد و من از اين ترسانم كه تو ديگرى را مأمور كشتن او بفرمائى و من چون احساساتم نمى گذارد كه قاتل پدرم را به بينم، او را خواهم كشت و در نتيجه مؤمنى را براى كافرى مى كشم و بجهنم مى روم.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ما به پدرت ارفاق مى كنيم و تا با ماست با او خوشرفتارى مى نمائيم.

پس از اين عبد اللّه هر كار تازه ئى مى كرد، قوم خودش او را سرزنش مى كردند و مؤاخذه مى نمودند و او را عتاب مى نمودند... (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 289 - 296 به ترجمه و خلاصه).

ص: 24

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ 1-8 إِذٰا جٰاءَكَ اَلْمُنٰافِقُونَ ... لاٰ يَعْلَمُونَ (1)

داستان منافقين چون عبد الله بن ابى و امثال او

داستان منافقين چون عبد الله بن ابى و امثال او(2)

اى پيامبر! چون منافقين در مجلس تو حاضر شوند مى گويند: گواهى مى دهيم كه البته تو رسول خدائى، و خدا مى داند كه البته تو رسول خدائى و خدا گواهى مى دهد كه البته منافقين دروغگو هستند.

منافقين (گواهى و) قسمهاى خود را (كه بر صحت گفتارهاى خود ياد مى كنند) سپر (چهرۀ نفاق خود) قرار داده اند (تا بسبب آنها از كشته شدن و اسير شدن ايمن شوند) و با نفاق، مردم را از راه خدا بازداشته اند. البته منافقين مرتكب بد عملى مى شوند (كه نفاق مى كنند و مردم را از اسلام بازمى دارند).

جهت نفاق منافقين اين است كه: اسلام آوردند سپس كافر شدند و تالى فاسد نفاق اين است كه: دلهاى منافقين سر بمهر شده پس (نسيم معنويات به دلهاى آنان نمى رسد و تالى فاسد نرسيدن نسيم معنويات اين است كه:) منافقين نمى فهمند (و قبح نفاق و گواهى دروغ و قسم ناحق و بازداشتن چرخ اسلام از گردش و تفرقه بين مردم و تهيۀ مقدمات جنگ و خونريزى و هتك نواميس و غيرها را درك نمى كنند).

اى پيامبر! (منافقين، ظاهرى آراسته دارند كه:) از مشاهدۀ هيكلهاى منافقين تعجب مى كنى (مارانى خوش خطوخال، زيبا و ظريف و نظيف و گرم و نرم اند) و اگر لب به سخن بگشايند (زبانى چرب و نرم دارند و داد اصلاح مى زنند و دلسوزى مى كنند كه از شنيدن آن سخنان جذاب) بسخنان آنان گوش مى دهى (و ليكن) منافقين مانند چوبهائى هستند كه چادر ببر دارند [يعنى بى مغز و مايه اند و مانند مترسگند (4) و چنان ترسو هستند كه:] هر آوازى بلند شود آن را بر زيان خود

ص: 25


1- نفاق يعنى دوروئى و منافق يعنى دورو.
2- چون معتب بن قشير و جد بن قيس، بنى عم عبد اللّه (تفسير تنوير المقباس).

مى پندارند. اين منافقين دشمن اسلام اند. پس اى پيامبر! از ايشان حذر كن (و از مكرشان ايمن مباش) خدا ايشان را لعنت كناد، چگونه (از نور اسلام بطرف تاريكى كفر) برگردانيده مى شوند.

و چون به منافقين از راه نصيحت و دلسوزى گفته مى شود كه بيائيد تا رسول خدا براى شما آمرزش بطلبد، سرهاى خود را مى پيچانند (و رومى گردانند) و مى بينى ايشان را كه اعراض مى كنند و هم ايشان خود را بزرگ نشان مى دهند.

اى پيامبر! طلب آمرزش كنى براى منافقين يا طلب آمرزش براى آنها نكنى، بر ايشان يكسان است، زيرا خدا آنها را نخواهد آمرزيد چه آنكه البته خدا مردم خارج از فرمان را (با داشتن روح نافرمانى) به خود رهبرى نخواهد فرمود.

(سخنان) منافقين (در سفر غزوۀ بنى المصطلق در دو جمله خلاصه مى شود:

اول اين است كه:) مى گويند: به كسانى كه نزد رسول خدا هستند چيز مدهيد تا (در نتيجۀ فقر و فلاكت) از گرد رسول خدا پراكنده شوند. (و به خلاصه آنها را در محاصرۀ اقتصادى بگذاريد) (5) و حال آنكه خزانه هاى روزى در آسمانها و زمين خاص خداست، و ليكن منافقين نمى فهمند (كه رزاق على الاطلاق خداست، نه آدميان).

(دوم اين است كه:) منافقين مى گويند: آنهم با قيد چند تأكيد كه اگر به مدينه برگرديم عزيزتر از همه (عبد اللّه بن ابى) خوارتر از همه (رسول خدا) را از مدينه بيرون خواهد كرد. و حال آنكه عزت مخصوص خدا و رسول خدا و مسلمانان است و ليكن منافقين نمى دانند (كه عزت اصليه از آن خداست و عزت ظليه از آن رسول خداست و عزتهاى تبعيه از آن مسلمانان است).

سوره المنافقون (63): آیات 9 تا 11

اشاره

9-11 يٰا أَيُّهَا ... تَعْمَلُونَ

دستور خدا به مسلمانان

اى گروه مسلمانان! اموال شما و فرزندان شما از ياد خدا بازتان ندارد.

و كسى كه سرگرم اموال و فرزندان شود و از ياد خدا بازماند، خود و فرزندانش

ص: 26

و كسانى كه در خدمت او هستند و از ياد خدا غافل مانده اند، هم آنان زيان كارانند.

اى مسلمانان! از آنچه ما شما را روزى داده ايم، در راه ما خرج كنيد پيش از آنكه مرگ يكى از شما دررسد و در نتيجه در حال جان دادن بگويد: «پروردگارا! چه مانعى دارد كه مرگ مرا اندكى عقب بيندازى تا در آن فرصت، حقوق خدا را بپردازم و در شمار شايستگان درآيم» ولى چون اجل كسى فرارسد خدا آن را عقب نمى اندازد (و مهلت نمى دهد) (6) و خدا به آنچه مى كنيد آگاه است.

«پايان»

ذيول

ذيول(1) بقولى نميله (بضم نون و فتح ميم) بن عبد اللّه ليثى. (سيرۀ ابن هشام).(2) يا سهم پسر عموى ثابت. (سيرۀ ابن هشام).

(3) تفسير كاشفى.

(4) در متن قرآن فرموده: «كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ» و محرر اين تفسير از عبارت مزبور معنى «مترس» يعنى مجسمه(1) فهميده ام و مفسرين معنى ديگرى (چوب پشت در) كرده اند، طالبان مراجعه نمايند.

مسنّده، از باب تفعيل است و سنّد (بفتح سين و شد نون مفتوح و دال فتحه دار) بمعنى «لبس السند» است چنانكه منجد نوشته است. و «سند» بفتح اول و دوم، نوعى از برد خطدار است كه در شرح قاموس به «چادر» تعبير شده است. و بنابراين، «خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ» بمعنى چوبهاى برد به تن كرده است.

مترس، مجسمه اى است بشكل آدم كه در كشتزار براى ترساندن و دور - رفتن جانوران خصوص پرنده، كار گذارند(2) و بمعنى چوب گنده، مانند چوبى كه پشت

ص: 27


1- مانكن بى روح (Manneken) نظير همين كلمه است.
2- در اصطلاح تكلمى اصفهان، باين مجسمه «لؤلؤ» مى گويند و «لولوى سر خرمن» مثل است.

در مى گذارند تا گشوده نشود(1) و كلمه، بفتح ميم و تاء مفتوح و سكون راء و سين آخر است (فرهنگ نظام به خلاصه)(2).

(5) محاصرۀ اقتصادى، از بزرگترين حربه هاى رجال سياسى اعصار گذشته و عصر حاضر است. و ايجاد قحطى هاى مصنوعى مسير تاريخ قسمتى از قاره هاى زمين را دگرگون كرده است. و در تاريخ مشروطيت ايران نيز قحطى مصنوعى از حربه هاى برنده بوده است.

(6) چون اجل در رسيد، تأخير نمى شود و ليكن برحسب اخبار، قبل از رسيدن اجل مى توان اعمالى انجام داد كه عمر را كم كند و يا اعمالى انجام داد كه عمر را افزوده كند كه از جمله: صلۀ رحم است كه بر عمر مى افزايد و قطع آن از عمر كم مى كند.

*

ص: 28


1- در اصطلاح تكلمى يهودان اصفهان، باين چوب پشت در «رحمت» مى گويند و آنان در دعاء به مسلمانان مى گويند: «رحمت به پدرت» و يا «رحمت به هفت پشتت».
2- در اصطلاح تكلمى اصفهان، به چوبى كه براى نگاهدارى ديوار شكسته نصب مى كنند «هو» مى گويند و آن را با فعل «زدن» استعمال مى كنند، مانند «هو به ديوار زد» و يا «ديوار هو لازم دارد». و در بعضى از شهرها «شمع» گفته مى شود. در عهد قاجاريه در اصفهان در كوچۀ موسوم به كوچۀ صوفيان، به ديوار شكسته اى «هو» مى زده اند. يكى از رؤساء از سر و صدائى كه طبعا لازمۀ اين گونه امور است جويا مى گردد. مى گويند: در كوچۀ صوفيان هو مى زنند. و وى از سادگى و يا از باب تجاهل، از اين «هو» ذكر «يا هو» فهميده، زيرا بلافاصله مى فرستد كه صوفيان هو نزنند. لذا هو را برمى دارند و ديوار خراب مى شود. چون به او خبر مى دهند كه نگذارديم هو بزنند و ديوار خراب شد، وى مى گويد: معلوم مى شود كه اين ملعونها كرامت هم دارند.

سورۀ التّغابن

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ تغابن مكى و مدنى.

مشتمل بر: 18 آيه.

241 كلمه.

1070 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

ص: 29

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره التغابن (64): آیات 1 تا 4

اشاره

1-4 يُسَبِّحُ لِلّٰهِ ... اَلصُّدُورِ

خدا

آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است خدا را به پاكى تام از هرگونه شريك و عيب و نقص، ياد مى كند. براى خداست پادشاهى (يعنى سلطه و تصرف و عظمت و دارائى تام) و براى اوست ستايش تام و تمام، و او (همان غيب مطلق) بر هر چيزى توانائى تام دارد [با ملاحظۀ پاكى تام و پادشاهى تام و ستايش تام و قدرت تام، يكتا بودن خدا اظهر من الشمس است. و دليل بر اينكه دو تام وجود ندارد اين است كه: اگر (دو تام) در كار آمد هيچ كدام تام نيستند و هر دو ناقص اند و ناقص، خدا نيست].

خدا (همان غيب مطلق) آنست كه شما را آفريد، پس بعضى از شما كافرند و بعضى از شما مؤمن اند(1). و خدا به كردارى كه مى كنيد بيناست.

خدا آسمانها و زمين را بعنوان بازيچه نيافريد (كه هركس هر كار بخواهد بكند، آزاد باشد. بلكه مقررات حكمت آميز براى آنها قرار داد). خدا شما نوع بشر را تصوير كرد و صورتهاى شما را زيبا آراست و بازگشت شما بسوى اوست.

خدا آنچه را كه در آسمانها و زمين است مى داند و آنچه را كه نهان مى داريد و آنچه را آشكار مى سازيد مى داند و خدا به اسرار دلها، داناست (افكار هر صاحب حيات را مى داند).

سوره التغابن (64): آیات 5 تا 7

اشاره

5-7 أَ لَمْ ... يَسِيرٌ

نبوت پيامبر و معاد

اى اهل مكه! آيا خبر كافران عهد پيشين بشما نرسيده كه مزۀ كيفر كار خود را (از غرق و خسف و باد صرصر و غيرها، چگونه) چشيدند و براى خود در آخرت، عذاب دردناك اندوختند؟! آن عقوبتها براى اين بود كه فرستادگان الهى

ص: 30


1- تقديم كافر بر مؤمن براى اكثريت اوست.

با معجزات به نزدشان آمدند و بالنتيجه مردم گفتند: آيا آدميان، ما را هدايت مى كنند - ؟ پس كفر را انتخاب كردند و به فرستادگان خدا پشت كردند و خدا در اثر اهلاك آنها نشان داد كه از آنها بى نياز بوده و اساسا خدا از مردم و از اطاعتشان بى نياز است و مورد ستايش است (بالذات بى اينكه احتياج به ستايشگر داشته باشد).

كافران مكه، باعتقاد فاسد خود گمان بردند كه پس از مردن زنده نمى شوند.

اى پيامبر! به آنها بگو: آرى (برانگيخته مى شويد) قسم به پروردگار من كه البته البته برانگيخته مى شويد و بى ترديد و بطور قطع و يقين خبر كارهاتان از نيك و بد بشما داده خواهد شد و زنده ساختن شما بر خدا، آسان است.

سوره التغابن (64): آیه 8

اشاره

8 فَآمِنُوا ... خَبِيرٌ

نتيجه

نتيجه(1)

(قدرت مطلقه و قادر يكتا را مورد نظر قرار بدهيد، بازيچه نبودن دستگاه آفرينش را در نظر بگيريد، بنابراين، هم پيامبر لازم است و هم زنده شدن پس از مرگ براى حساب).

پس اى اهل مكه! به خدا و رسولش و نورى كه نازل كرديم (يعنى قرآن) بگرويد و (بدانيد كه) خدا به كردارى كه مى كنيد آگاه است.

سوره التغابن (64): آیات 9 تا 10

اشاره

9-10 يوم ... اَلْمَصِيرُ

روز جمع و روز تغابن

در روز جمع (يعنى قيامت) كه خدا همۀ شما را جمع مى كند، آن روز روز تغابن است (روز ظهور برد مسلمانان و باخت كافران). و كسى كه به خدا بگرود و كار شايسته كند (در آن روز) خدا بديهاى او را عفو مى كند و او را وارد بهشتهائى مى سازد

ص: 31


1- به خلاصه: خدا بى نياز تام و قادر تام و آفريدگار تام است، نه ترسى دارد و نه طمعى. و چنين بى نيازى، جانب عدالت را فرونخواهد گذاشت. و ظهور عدالت تام ايجاب مى كند كه روز قيامتى در كار باشد. و تذكر اين حقائق بايستى بوسيلۀ پيامبرى باشد. بنابراين، هم پيامبر لازم است و هم قيامت.

كه نهرها از زير آنها روان است و جاويد در آن بهشتها هستند و انقطاع ندارد. آنچه گفته شد فيروزى بزرگ است. و اما كافران و مكذّبان به آيات ما، آنان ياران آتش اند و جاويد در آن خواهند بود و آتش، بدسرانجامى است.

سوره التغابن (64): آیات 11 تا 13

اشاره

11-13 مٰا أَصٰابَ ... اَلْمُؤْمِنُونَ

ترس بعضى از كفار

(بعضى از كافران مكه، اسلام نمى آوردند زيرا مى ديدند كه مكه در محاصرۀ كفار است و با اسلام آوردن، ناچارند كه مهاجرت كنند. چنانكه مسلمانان به حبشه هجرت كردند. در صورت مهاجرت، اگر زن و فرزند خود را در مكه باقى مى گذاردند در اثر نداشتن سرپرست گرفتار مى شدند و اگر زن و فرزند و لوازم را هم با خود مى بردند مشكلات غربت و مرض و غيرها در كار بود. آيه آمد كه:) هيچ مصيبتى به كسى نمى رسد مگر باذن خدا، و كسى كه به خدا بگرود خدا دل او را به قوت و صبر و ثبات رهبرى مى كند. (گرويدن به خدا موجب قوت قلب و سپر مصائب است. بعلاوه، غير مسلمان هم گرفتار مصيبت مى شود، ولى مزد ندارد. و اما مسلمان اگر غمى به او برسد، مزد آن را دريافت مى دارد، و به اضافه، گاه مى شود كه در وطن مصائبى در كمين انسان باشد و در مهاجرت آن مصائب دفع شود. مزيدا به آنكه منافعى در مهاجرت عائد تواند شد كه در وطن ميسر نيست و اساسا بايستى نصرت دين خدا را مقدم بر نصرت خود و عائله دانست) و خدا بهر چيزى داناست (چون خدا بعواقب امور داناست و دستور هجرت بامر اوست. بنابراين، بايد با قوت قلب از اسلام و اوامر او، استقبال كرد).

اى مردم! از خدا پيروى كنيد و از فرستادۀ خدا پيروى كنيد، پس اگر رو برتافتيد آنچه بر عهدۀ فرستادۀ ماست، فقط رسانيدن پيام است بطور آشكار (كه هيچ نقطۀ ابهامى در آن نباشد). خدا، معبود شايسته اى جز او (كه غيب مطلق است) نيست و مردم مسلمان بايد بر خدا اعتماد كنند.

ص: 32

سوره التغابن (64): آیات 14 تا 18

اشاره

14-18 يٰا أَيُّهَا ... اَلْحَكِيمُ

ضايعات تأخير دربارۀ مهاجرت

ضايعات تأخير دربارۀ مهاجرت(1)

(چون جماعتى از مسلمانان مكه خواستند به مدينه هجرت كنند زن و فرزندان و خويشان آنان گفتند: شما را به خدا قسم! كه مكه را رها مكنيد، وزن و فرزند و مال خود را مگذاريد و به مدينه مرويد كه محتاج و بى خانمان خواهيد شد و ما بر فراق شما صبر نداريم و نمى توانيم كه با شما بيائيم. لذا عده اى رقّت كردند و در مكه ماندند و هجرت نكردند و چون بدستور خدا مأمور به مهاجرت بودند اكثريت مسلمانان از مكه به مدينه هجرت كردند. وقتى وارد شدند ديدند، مهاجرينى كه قبلا به مدينه آمده اند معلومات بسيارى آموخته اند كه اين دسته اطلاع ندارند، ازاين جهت در صدد بر آمدند كه زن و فرزندان خود را كه مانع حركتشان شده بودند عقوبت كنند. لذا حق تعالى آنان را دعوت به عفو از زن و فرزندان فرمود و گذشت از زيانهاى مهاجرت را بشرح ذيل واضح فرمود:) اى مسلمانان! بعضى از همسران شما و بعضى از فرزندان شما، دشمن شما هستند، پس از آنان بر حذر باشيد و نسبت به ضايعات تأخير در مهاجرت كه آنان موجب شده اند اگر آنان را عفو كنيد و درگذريد و ببخشيد (جا دارد) زيرا البته خدا آمرزگار و مهربان است (و با شما همين معامله را مى كند).

البته اموال و اولاد شما محك اند براى شما كه آنها را بر رضاى خدا مقدم بداريد (و يا رضاى خدا را بر آنها مقدم بداريد)، البته اگر رضاى خدا را مقدم داشتيد، بدانيد كه مزد بزرگ فداكارى شما، نزد خداست. بنابراين، از مخالفت خدا بپرهيزيد تا قوت و توان داريد. و فرمان خدا را بشنويد و از او پيروى كنيد و مال را در راه خدا خرج كنيد تا سودش به جانهاتان برسد. (مال، سپر جان شخص وزن و فرزندان اوست) و هركس جلو بخل باطنش گرفته شود پس او و همكارانش از

ص: 33


1- سورۀ «تغابن» مدنى است و بقول ابن عباس مكى است، مگر، اين آيات مهاجرت كه در مدينه نازل شده است (تفسير مجمع البيان).

مهالك رسته اند.

(گذشت مالى در راه خدا، به منزلۀ قرض به خداست) و اگر قرضى خالصا لوجه اللّه به خدا بدهيد (چون خدا دارا و توانا و امين است) براى شما افزون مى كند (و بشما مسترد مى سازد از يك، به ده، تا هفتصد، تا هزار، تا چهارصدهزار، تا بغير حساب) به اضافه از لغزشهاى شما در مى گذرد. و خدا (در برابر گذشت كم، عوض بسيار مى دهد پس) قدرشناس است و (در برابر مردم بخيل) بردبار است (در تلافى تعجيل نمى كند تا شايد بخيل به خود بيايد و دست از بخل بردارد) و خدا داناى نهان و آشكار است (هم از نيات اشخاص خبر دارد هم از دارائى آنها آگاه است هم از خرجى كه مى كنند واقف است و هم از تهى دستى نيازمندان با خبر است و) زورش به همه مى رسد و كارهايش از روى اساس است.

«پايان».

ص: 34

سورۀ الطّلاق

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

(اين سوره را سورۀ نساء قصرى(1) هم مى گويند) كشاف:

سورۀ طلاق مدنى.

مشتمل بر: 12 آيه.

247 كلمه.

1170 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى تعليقه.

ص: 35


1- اقصر، اسم تفضيل است و مؤنث آن قصرى بر وزن (دنيا) است و مراد اين است كه اين سوره از سورۀ نساء (چهارمين سورۀ قرآن كريم) كوتاه تر است.

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الطلاق (65): آیات 1 تا 7

مقدّمه

نبايد زن و شوهر از روى شتاب زدگى بعملى دست بزنند كه برخلاف دستور خدا باشد، از زدن و بستن و كشتن و خودكشى و ديگر امور كه در هنگام اختلافات شديد خانوادگى پيش آمد مى كند، زيرا تشريع قانون طلاق در اسلام، گره گشاى اختلافات شديد خانوادگى است و چه بسا كه پس از جدائى، زندگانى بهترى براى مرد و يا زن و يا هر دو پيش آمد كند.

و چون ممكن است پس از طلاق، پشيمانى حاصل شود، تشريع ايام عده(1)فرصت بازگشت به زندگانى زناشوئى قبلى را تأمين كرده است. طلاق و فراق بين زن و شوهر حلال است ولى از حلالهائى است كه پسنديده نيست. اما بايد گفت كه اگر عدم توافق بين زن و شوهر سطحى باشد و عميق و ريشه دار نباشد، تشريع حدود و قيود پنجگانه از: شرط طهر غير مواقعه - و حضور دو شاهد عدل در هنگام اجراء صيغۀ طلاق - و عدّه - و نگاهدارى زن در منزل عهد زناشوئى در ايام عدّه - و پرداخت مطالبات و خرج ايام عدّه، راه را براى التيام مجدد باز گذارده است.

و اگر زندگانى طرفين اصلاح پذير نباشد و غير قابل تحمل باشد، همين طلاق مبغوض، موجب سعادت و راحتى است. زيرا اگر كار به آنجا برسد كه پاى هتك حرمت و انتحار و قتل يكى از طرفين و يا هر دو در كار بيايد، چه أمرى را بهتر از طلاق مى توان دانست. بلى ممكن است بطور موقت مشكلاتى زودگذر در معاش و يا در منزل و يا در مورد سرپرست و يا در اقناع روابط جنسى پيش آمد بكند، ولى علاج همۀ اينها همان چشم داشت به خدا و توكل به اوست.

ص: 36


1- عده بكسر عين و شد دال مفتوح و هاء يا تاء آخر، ايام ممنوع بودن زن از دوباره شوهر كردن بعد از طلاق و يا بعد از مردن شوهر است.

1-7 يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ ... يُسْراً

احكام طلاق

اى پيامبر! چون خواهيد زنان را طلاق دهيد:

(1) بايد در طهر غير مواقعه طلاق بدهيد.

(2) و بايد عدۀ زنان را شمار كنيد و از مخالفت خدا (يعنى) پروردگار خودتان بپرهيزيد.

(3) زنان را از خانه هائى كه در آنجا زندگانى مى كرده اند بيرون مكنيد و خودشان از خانه بيرون نروند، مگر اينكه عمل زشت آشكار از آنها سر بزند (كه ماندن آنان در خانۀ پيشين قابل تحمل نباشد) و آنچه گفته شد حدودى است كه خدا مقرر فرموده است. و هركس از حدودى كه خدا مقرر فرموده است تجاوز كند، پس على التحقيق بجان خود ستم كرده است. تو اى مرد! و تو اى زن! از آينده خبر ندارى. خدا بعد از طلاق كارى پيش خواهد آورد (كه موجب آسايش طرفين باشد).

(4) بالجمله، چون زمان عدۀ زنان در شرف انجام شود، زنان را بوجه پسنديده نگاه داريد (به آنها رجوع كنيد و طلبشان را بپردازيد و با آنها خوشرفتارى كنيد) و يا بوجه پسنديده از ايشان جدا شويد (مهر و مطالبات و مخارجشان را بدهيد و آزار و بهانه جوئى به ايشان مكنيد).

(5) در موقع اجراء صيغۀ طلاق دو نفر مرد عادل مسلمان را بر طلاق گواه بگيريد. و در اداء شهادت، خدا را در نظر داشته باشيد (شاهدى كه خدا را در نظر دارد كتمان شهادت نمى كند، دروغ نمى گويد، اگر فراموش كرده باشد حق مطلب را اداء مى كند، بمال تطميع نمى شود).

آنچه براى شما گفته شد، پنداشت. براى كسى كه به خدا و روز آخر ايمان دارد و پند مى پذيرد. و هركس از مخالفت خدا بپرهيزد، خدا راه خلاصى از

ص: 37

گرفتارى را براى او فراهم مى سازد. و از آنجا كه بخاطرش نمى رسد، روزى او را مى رساند. و هركس كار خود را به خدا وابگذارد، پس بداند كه خدا مهم او را كفايت مى كند، زيرا خدا امرش نافذ و مجرى است و خدا على التحقيق براى هر چيزى اندازه اى مقدر و مقرر فرموده است (عمر و جوانى و توانگرى و اندوه و تهى دستى پايان پذير است، هيچ راهى نيست كه پايان نداشته باشد، دولت وصل زناشوئى اگر به طلاق هم پايان نپذيرد به مرگ و فناء پايان مى پذيرد، پس غم نبايد خورد. حيف باشد دل دانا كه مشوّش باشد).

(6) و از زنان شما آنها كه از حيض شدن نوميد شده اند، اگر دربارۀ آنها به شك افتاديد (كه از پيرى است يا بجهت عارضۀ مرض است يا سال او مجهول مانده) پس عده شان سه ماه است. و همچنين آنها كه حيض نمى شوند، ولى همسالان آنها حيض مى شوند (عده شان سه ماه است) و زنان باردار مدت عده شان آنست كه بزايند (زنان باردار از پيش آمد طلاق اندوهگين نشوند) و (بدانند كه) هركس از مخالفت خدا بپرهيزد خدا كارش را آسان مى سازد. آنچه گفته شد حكم خداست كه آن را بسوى شما فرستاده است و هركس از مخالفت خدا بپرهيزد خدا بديهاى او را از او عفو مى كند و بر مزدش مى افزايد (كمّا و كيفا).

(7) زنان مطلّقه را در ايام عده، آنجا بنشانيد كه شما مى نشينيد، برحسب گنجايش و طاقت خودتان. و دربارۀ خوراك و لباس و مسكن به ايشان زيان نرسانيد و از اين رهگذر كار را بر ايشان تنگ مى كنيد، كه به اين وسيله انتقام از ايشان بگيريد.

و اگر زنان مطلّقه آبستن باشند مخارج ايشان را بدهيد تا وقتى كه بزايند، و پس از اينكه زائيدند و علاقۀ نكاح بين شما قطع شد پس اگر به فرزند يا فرزندان شما شير دادند بالنتيجه مزدهاى ايشان را (از: مزد شير، مزد نگاهدارى طفل، مزد ساير زحمات آنها) بدهيد و براى تعيين اجرت دايگى، طرفين با حسن نيت با يكديگر كنار بيائيد و اگر دربارۀ شير دادن و يا دربارۀ اجرت، تراضى نكرديد، پس امر شير دادن فرزند را پدر به زن ديگرى محول خواهد ساخت.

ص: 38

(8) نفقۀ زن مطلّقه را مرد توانگر بقدر گنجايش خود بايد بپردازد، و مردى كه روزى بر او تنگ شده، از آنچه خدا به او داده است بايد نفقه بدهد. خدا هيچ كس را بيش از اندازه اى كه به او توانائى داده است تكليف نمى كند. البته خدا پس از دشوارى، آسانى پديد خواهد آورد (بنابراين، از عسرت معيشت و تنگدستى دلتنگ نبايد شد، زيرا توانگرى در پى دارد.

دلا منال ز شامى كه صبح در پى اوست *** كه نوش و نيش بهم باشد و نشيب و فراز.)

سوره الطلاق (65): آیات 8 تا 10

اشاره

8-10 وَ كَأَيِّنْ ... اَلْأَلْبٰابِ

ضمانت اجرائى احكام

(مرد، خيال خودسرى و ظلم را دربارۀ زن بى پناه، و يا زن سليطه، دربارۀ مرد بى پناه، از سر بدر كنند. زيرا:

دور فلكى يكسره بر منهج عدل است *** خوش باش كه ظالم نبرد راه به منزل.)

و بسا شهرى كه (اهلش) از فرمان پروردگار خود و پيامبران پروردگار، سرباززد، پس با شدت به حسابش رسيدگى كرديم (مو از ماست كشيديم) و به شكنجۀ ناهنجار آن را شكنجه داديم، پس در دنيا طعم ناگوار تمرّد خود را چشيد و در آخرت زيانكار شد. خدا براى اهل اين شهرها عذابى سخت آماده كرده است. بنابراين، اى صاحبان عقلهاى خالى از آلودگيها! از مخالفت خدا بپرهيزيد.

سوره الطلاق (65): آیه 11

اشاره

تتمۀ 10-11 اَلَّذِينَ ... رِزْقاً

قرآن و پيامبر

صاحبان عقلهاى صافى، كسانى هستند كه ايمان آوردند (اى مؤمنان!) على التحقيق خدا بسوى شما، قرآن فرستاد (كه عهد فطرت بى آلايش را به ياد شما مى آورد و) فرستاده اى (فرستاد) كه آيات خدا را، همان آياتى كه حق و باطل را از هم جدا مى سازد، بر شما تلاوت مى كند، تا مردمى را كه ايمان آورده اند و كردارهاى

ص: 39

شايسته كرده اند، از تاريكيهاى (عالم عنصرى) به (عالم) نور برساند. و كسى كه به خدا ايمان بياورد و كردار شايسته كند خدا او را به بهشتهائى وارد مى سازد كه از زير آنها نهرها، جريان دارد. و جاويد در آن بهشتها خواهند بود على الدوام.

على التحقيق خدا روزى نيكو براى او بر قرار ساخته است.

سوره الطلاق (65): آیه 12

اشاره

12 الله ... عِلْماً

خدا

خدا، كسى است كه هفت آسمان آفريده و از براى هر آسمانى زمينى آفريده(1)و فرمان خدا در آسمانها و زمين ها جريان دارد. از اينجا بايد بدانيد كه خدا بر هر چيزى تواناست و بايد بدانيد كه خدا علمش بهر چيزى احاطه دارد (بنابراين، بايد به خدا و پيامبرش ايمان بياوريد و احكام قرآن را بموقع اجراء بگذاريد و خدا ضامن اجراى احكام قرآن است).

«پايان»

تعليقه

اولى الالباب (آيۀ 10) الالباب جمع لب. و اللب، هو العقل الخالص من شوائب الوهم و ذلك بخلوص القلب من شوائب صفات النفس و الرجوع الى الفطرة (تفسير محيى الدين).

يقول محرر هذا التفسير بان جهة اختلاف العقلاء فى الامور، عدم صفاء عقولهم من الشوائب، و لو لا هذا، لم يختلف عقول الناس فى مذاهبهم و مشاربهم و سياساتهم و حكوماتهم. فافهم. فان هذا من غوامض المسائل العقلية و اشكر اللّه على حلّه.

ص: 40


1- ما در داخل آسمان نزديك هستيم. رجوع به سورۀ ملك. ب.

سورۀ التّحريم

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ تحريم مدنى.

مشتمل بر: 12 آيه.

249 كلمه.

1060 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى ذيول و تعليقات و تحقيقات.

ص: 41

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره التحريم (66): آیات 1 تا 2

مقدّمه

مقدّمه اول

(1) خانۀ انبياء بزرگ از حيث غذاء تحت كنترل بوده و نيز خانۀ پادشاهان از حيث غذاء و از جهت پيش مرگ، تحت كنترل بوده و هست.

مقدّمه دوم

(2) اسلام رو به پيشرفت رفت و فروغ اميد از هر سو درخشيدن گرفت و در مجالسى، سخن از جانشين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بنحو سرّى جريان داشت. عائشه (دختر ابو بكر) تنها دوشيزه اى است كه زن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده بود و وى فرزند نداشت و او براى جانشينى ابو بكر ساعى بود.

موقعيت حفصه(1) (دختر عمر) زن بيوۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، بعد از موقعيت عائشه بود و وى هم فرزند نداشت و او براى جانشينى عمر كوشا بود.

على پسر عم و داماد پيامبر و شوهر فاطمه عليهم السّلام و پدر حسن و حسين عليهما السّلام دو فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود كه نور خلافت در جبهۀ او مى درخشيد. علاوه بر اين سه نفر، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از ماريۀ قبطيّه (كنيز اهدائى از طرف مقوقس، بزرگ مصر) در سال 8 هجرى پسرى پيدا كرد و اين پسر را (ابراهيم) ناميد، به ياد ابراهيم جد اعلاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و جد بنى اسرائيل.

مقدّمه سوم

(3) دشمنان خارج خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ازيك طرف و اخلالهاى داخلى خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى بدست آوردن خلافت از طرف ديگر، خطر مسموم كردن اغذيۀ خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به حد اعلى رسانده بود.

اما از خارج، مى بينيم در وقايع سال هفتم هجرى نوشته اند كه: زينب دختر حارث يهود و خواهرزادۀ مرحب در ايام فتح قلعۀ قموص، غذاى مسموم براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورد.

ص: 42


1- حفصه بفتح حاء و سكون فاء و فتح صاد و هاء يا تاء آخر است.

اما از داخل، مى بينيم در وقايع سال هشتم هجرى راجع به ابراهيم و مادرش ماريه نوشته اند كه... (بشرح مقدمۀ چهارم). نيز مى بينيم در وقايع سال نهم هجرى نوشته اند كه وقتى مقدارى عسل براى زينب بنت جحش(1) هديه كردند و چون پيامبر ص عسل دوست مى داشت زينب شربت عسل تهيه كرد و بحضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورد. عائشه و حفصه با هم تبانى كردند كه هروقت پيامبر به حجرۀ آنها مى رود بگويند: رائحۀ كريهه از شما استشمام مى شود، مگر مغافير خورده ايد؟! (1). و چون پيامبر ص با ملائكه مخالطه داشت از روائح كريهه اجتناب مى فرمود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: مغافير نخورده ام بلكه شربت عسل آشاميده ام. عائشه عرض كرد: پس زنبور عسل بر درخت عرفط چريده است. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ديگر از آن عسل نخواهم خورد (يعنى قصه كوتاه: بر داستان عسل سرپوش بگذاريد قصدتان تحريكات بر ضد زينب بنت جحش دخترعمۀ من است تا اختيار غذاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در دست شما بيفتد، چنين نخواهد شد.

زينب از زنان مورد اطمينان من است). نيز مى بينيم در اوان رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اسماء (در آن حال كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله توجه كامل بعالم ديگر داشت) روغن در بينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چكانيد و آن روغن را زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حاضر كرده بودند، آن حضرت را بد آمد و فرمود: تا همۀ زنان را از آن روغن در بينى چكانيدند (يعنى طبابت زنانه دربارۀ من موقوف، باين روغن چه اطمينانى است، ماندن و رفتن را خدا در اختيار من گذارده است).

اما خانۀ حضرت على عليه السّلام سخت در تحت مواظبت بود كه مبادا كسى آنها را مسموم كند و حتى فاطمه عليها السّلام گندم يا جو نان خانه را خود بشخصها دستاس مى فرمود.

و چون از اين رهگذر دستش مجروح شد، باتفاق على عليه السّلام به پدر پيشنهاد داد كه كنيزكى براى كومك امور منزل به آنان بدهد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با پيشنهاد موافقت نفرمود(2)

ص: 43


1- اين زينب دخترعمۀ پيامبر (ص) است و واقعۀ ازدواجش با پيامبر (ص) در سورۀ احزاب از قرآن كريم مذكور است.
2- از داستان فضۀ خادمه بگذريم، كنيز صلاح نيست در اين خانه وارد شود، كنترل كنيز با اين دشمنان خارجى و داخلى كار را دشوارتر مى كند، شما از نيروى معنوى استفاده كنيد و آن تسبيح را بخوانيد.

و بجاى آن، تسبيح معروف به تسبيح فاطمه عليها السّلام را به آنها تعليم فرمود (و آن عبارت است از 33 مرتبه سبحان اللّه و 33 مرتبه الحمد للّه و 34 بار اللّه اكبر (كتاب علل الشرائع به نقل از قطان، و كتاب بحار جلد فاطمه عليها السلام ص 26 چاپ تبريز). و ازاين جهت است كه فاطمه عليها السّلام در اوان رحلت به على عليه السّلام وصيت كرد كه امامه(1)دختر خواهرش زينب را تزويج كند و جهت آن را مى فرمايد كه: وى براى فرزندانم مثل من است (بحار جلد فاطمه عليها السّلام ص 57 چاپ تبريز).

مقدّمه چهارم

(4) و اما ابراهيم و مادرش چون مورد حسد عائشه و حفصه قرار گرفتند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله منزل آنها را بعنوان تغيير آب و هواء عوض كرد و در محلى كه به (مشربۀ ام ابراهيم) معروف است قرار داد. [مشربۀ ام ابراهيم بتقريب در دو هزار قدمى مسجد قباست، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله يك ماه بر زنان خود خشم كرده آنجا اقامت فرموده اند، و آنجا را از سنگ سياه ساخته اند، مسجد كوچكى است، اكنون خراب شده است.

اعراب و ولاة حجاز در حفظ آثار، خيلى اهمال و اغفال كرده اند (كتاب هداية السبيل ص 133 به خلاصه].

ابراهيم در سال 8 هجرى در ماه ذى الحجه متولد شد و در سال دهم هجرى 16 و يا 17 ماهه از دنيا رفت. يك روز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر ابراهيم مى گريست، عائشه عرض كرد: چند بر ابراهيم خواهى گريست؟ و حال آنكه او پسر جريح قبطى است كه هر روز بر ماريه در مى آيد. اما اين اتهام مسكوت نماند و رسيدگى شد و معلوم كردند كه جريح مجبوب و خصى است و ازاين جهت در مصر برسم قبطيان چنين كس را ملازم خدمت ماريه كرده اند.

ص: 44


1- امامه، بضم همزه است. پدرش ابو العاصى بن ربيع بن وائل، و مادرش زينب دختر رسول خدا (ص) است. (كتاب نسب قريش).

<تذكر> در ناسخ التواريخ مى نويسد: دو آيۀ ذيل:

1 - «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلىٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِينَ» .

2 - «إِنَّ اَلَّذِينَ جٰاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لاٰ تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ» ، دربارۀ افك ماريه نازل شده است.

(محرر اين تفسير گويد: در تفسير مجمع البيان دربارۀ آيۀ اول مذكور در سورۀ حجرات قولى را نقل كرده كه آيه دربارۀ افك ماريه نازل شده است. و ليكن اسمى از تهمت زننده، نبرده است و از سبك تفسيرش معلوم مى شود كه اين قول را نپسنديده است. و اما دربارۀ آيۀ دوم كه در سورۀ نور مذكور است اسمى از افك ماريه نبرده است و بلكه افك عائشه را طبق مشهور نقل كرده است. و بالجمله مدرك نقل ناسخ بر محرر اين تفسير معلوم نشد).

مقدّمه پنجم

(5) آمدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اوان رحلت به حجرۀ عائشه براى اين بوده كه از فعاليت سياسى او جلوگيرى فرمايد.

اگر عائشه و حفصه محرمانه آثار پايان يافتن عمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به پدران خود، ابو بكر و عمر اطلاع نداده بودند، و ابو بكر و عمر با لشكر اسامه از حوالى مدينه دور شده و به جنگ رفته بودند، براى جلوس على عليه السّلام بر سرير خلافت، مخالف مهمى در مدينه وجود نداشت و حضرتش كرسى خلافت را اشغال مى كرد و ابو بكر و عمر در مراجعت از جنگ، در برابر امر واقع قرار مى گرفتند.

ص: 45

1-2 يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ... اَلْحَكِيمُ

طلاق (و رجوع) دربارۀ حفصه

اى پيامبر! چرا طلاق را كه خدا براى تو حلال و روا ساخته است با قيد قسم بر خود ممنوع مى كنى(1) و مى خواهى در اثر خلق خوش خود دل زنان خود را بدست بياورى؟ و حال آنكه اگر طلاق بگوئى ايرادى بر تو نيست، و خدا از تو در مى گذرد و بر تو مهربان است. البته خدا كفارۀ قسم را براى شما مقرر كرده است و خدا براى تصرف در كارتان مقدم است بر خودتان و خدا داناست و كارش از روى حكمت است (2).

سوره التحريم (66): آیه 3

اشاره

3 وَ إِذْ ... اَلْخَبِيرُ

جهت طلاق

اى مؤمنان! ياد كنيد (و فراموش مكنيد) كه پيامبر به يكى از زنان خود (حفصه دختر عمر) سخن محرمانه اى فرمود. (ظاهرا حفصه دربارۀ جانشين حضرت و نصب ابراهيم فرزند پيامبر سؤال كرده است و در جواب فرموده اند: ابراهيم در كودكى مى ميرد و على به جانشينى منصوب مى شود. و سپرده اند كه فعلا را از افشاء نشود)(2) (3).

و وى يعنى (حفصه) آن سخن را (نزد عائشه) فاش كرد (و تصميم به مسموم كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گرفته شد) ولى خدا، پيامبر خود را از توطئه، آگاه ساخت. پيامبر (از بزرگوارى خود) موضوع افشاء راز را مطرح ساخت (و از حفصه مؤاخذه فرمود) و از تصميم (مسموميت) سخنى به ميان نياورد(3) پس چون وى (يعنى حفصه) از اطلاع پيامبر، بر ما وقع آگاه شد به حضرت عرض كرد: چه كسى به تو خبر داد كه من راز را فاش كرده ام؟ پيامبر فرمود: (خداوند) داناى اسرار و آگاه از اخبار،

ص: 46


1- ب.
2- ب.
3- ب.

مرا مطلع ساخته است.

سوره التحريم (66): آیات 4 تا 5

اشاره

4-5 إِنْ تَتُوبٰا ... أَبْكٰاراً

خطاب به زنان مورد بحث

اى دو زن پيامبر! اگر به سوى خدا بازگشت كنيد (جا دارد). زيرا على التحقيق دلهاى شما از راه صواب منحرف شده است و اگر همدست و هم پشت شويد به آزار پيامبر، پس البته خدا، همان غيب مطلق، اولى بتصرف در كار پيامبر است (پيامبر تنها نيست) و بعد از خدا، جبرئيل و صالح المؤمنين (صالح المؤمنين يكى از القاب اميرالمؤمنين على عليه السّلام است)(1) و فرشتگان، پشتيبان پيامبرند.

اگر پيامبر شما زنان را طلاق بدهد، پروردگارش بطور حتم زنانى به از شما به او مى دهد. از زنان شوهر ديده و دوشيزگان نورسيده كه همگى مسلمان و مؤمن و مطيع و تائب و عابد و روزه دار و ملازم مسجد باشند.

سوره التحريم (66): آیات 6 تا 8

اشاره

6-8 يٰا أَيُّهَا ... قَدِيرٌ

خطاب به مؤمنان

اى مؤمنان! خودتان و كسان خودتان را از آتشى نگاه داريد كه هيزم آن آدميان و سنگ است كه برآن آتش، فرشتگان درشت خو و سختگير گماشته شده اند، كه از فرمان خدا نافرمانى نمى كنند، و آنچه به آنها فرمان داده مى شود انجام مى دهند (چون دوزخيان تسليم موكلان دوزخ مى شوند پوزش و معذرت از كردار خود مى خواهند ولى موكلان به آنها مى گويند:) اى كافران! امروز پوزش و معذرت مخواهيد، فقط جزاى كردار دنيوى شما بشما داده مى شود.

اى مؤمنان! خالصانه و صادقانه بسوى خدا برگرديد تا پروردگار شما گناهان شما را از نامۀ اعمالتان محو كند و شما را به بهشتهائى كه از داخلۀ آن نهرهاى روان مى گذرد، در بياورد. در روز كه خدا، پيامبر و مؤمنان را كه با پيامبر هستند خجل (و شرمسار) نمى سازد. نور ايمان، پيشاپيش ايشان و به دست راست و چپشان (4) مى شتابد (و

ص: 47


1- تفصيل در تفسير مجمع البيان.

روشن مى سازد و)(1) مى گويند: اى پروردگار ما! اين نور كه تاباندى تمام كن (تا بمنزل مقصود كه بهشت است برسيم و گرفتار تاريكى نشويم) و از تقصير و قصور ما بگذر، زيرا تو بر هر چيز توانائى (5).

سوره التحريم (66): آیه 9

اشاره

9 يٰا أَيُّهَا ... اَلْمَصِيرُ

خطاب به پيامبر

اى پيامبر! با كافران و با منافقان (مردم دورو) در پيكار باش و با هر دو دسته درشتى كن (كسى از خلق خوش تو و يا خويشاوندى سببى و يا نسبى با تو سوءاستفاده نكند) و جاى سكونت كافران و منافقان جهنم است، و جهنم بدسرانجامى است.

سوره التحريم (66): آیات 10 تا 12

اشاره

10-12 ضَرَبَ ... اَلْقٰانِتِينَ

دفتر خويشاوندى نسبى و دفتر زناشوئى و خويشاوندى سببى از دفتر خدا و پيامبر و ايمان و كفر جداست

<هركدام حسابى خاص دارد و خدا براى نمونه اين چهار نفر زن را براى اثبات اين معنى ذكر فرموده كه دو زن از كافرات اند و دو زن از مؤمنات اند>.

خدا براى آنان كه راه كفر پيش گرفتند، سرگذشت زن نوح و زن لوط را مثل زده است كه اين دو زن بااينكه در حبالۀ نكاح دو بندۀ شايسته از بندگان ما بودند، چون هر دو زن كافره بودند و در كار پيامبرى شوهران خود خرابكارى كردند در نتيجه، آن دو شوهر بااينكه از پيامبران بودند به هيچ وجه عذاب خدا را از آن دو زن دفع نكردند (و زناشوئى، هيچ سودى نبخشيد) و (در قيامت) بهر دو زن گفته مى شود(2) كه با مردان دوزخى وارد دوزخ شويد(3).

و خدا براى آنان كه راه ايمان پيش گرفتند سرگذشت زن فرعون را مثل زد كه آن زن (دعاء كرد و) گفت: پروردگارا! بنا كن براى من در جوار رحمت خود خانه اى را در بهشت و مرا از دست فرعون و از كردارش برهان و مرا از دست

ص: 48


1- اين نور، عكس العمل وضوء و نماز و سجده است
2- تفسير مجمع البيان.
3- وارد شدن زنان نوح و لوط با مردان به دوزخ، عذاب اندر عذاب است. ب.

گروه ستمكاران آسوده سازد.

و نيز خدا سرگذشت مريم دختر عمران را مثل زد كه: شرمگاه خود را بر كسى عرضه نكرد (6) پس از دم حيات خودمان در شرمگاه او دميديم و مريم سخنان پروردگار خود را تصديق كرد و كتابهاى خدا را باور داشت و او در عداد مردان عابد به شمار آمد(1).

«پايان».

ذيول

ذيول(1) مغفور: (بضم ميم و سكون غين و ضم فاء و سكون واو و راء آخر) صمغ درخت عرفط است كه بوى بدى دارد و مغافير بر وزن مصابيح جمع بر مغفور است و عرفط بر وزن هدهد درختى از عضاه و خار است و واحد آن عرفطه به زيادتى هاء است (شرح قاموس).

(2) حفصه: مطلّقه شد. (تفسير بيضاوى) و در تفسير مجمع البيان هم مذكور است. و در كتاب اسباب النزول سيوطى در سورۀ طلاق موضوع طلاق حفصه و رجوع به او مذكور است. و در كتاب اخبار الدول قرمانى مسطور است كه: (روى انه طلقها فنزل جبريل عليه السّلام و قال ان اللّه يأمرك ان تراجع حفصة فانها صوامة قوامة فراجعها).

(3) موضوع حسد عائشه و حفصه دربارۀ تماس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با ماريه و يا ساير زنان، مجعول و ابلهانه است. نيز موضوع اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده باشد: خلافت بعد از من با ابو بكر و عمر مى شود، مجعول و ابلهانه است. زيرا واقعۀ راز گفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سال نهم هجرى بوده و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سال دهم هجرى على عليه السّلام را به خلافت نصب فرموده است. بنابراين، ضدونقيض مى شود.

اما موضوع ارادۀ مسموم كردن را تفسير قمى به عائشه و حفصه و پدرانشان نسبت داده است.

(4) «ايمانهم» (بفتح همزه) در قرآن وارد شده و ايمان جمع بر يمين است

ص: 49


1- وارد شدن مريم در عداد مردان عابد به بهشت، فضيلت اندر فضيلت است. ب.

يعنى طرف راست. و ليكن ممكن است از باب تغليب باشد، يعنى راست و چپ. و بنظر محرر اين تفسير رمزى در كار است كه طرف راست را فرموده و از طرف چپ اسم نبرده است. و رمز آن اين است كه: كتاب اعمال نيكان بدست راستشان و كتاب اعمال بدان بدست چپشان است. پسر به خلاصه، پيشاپيش مؤمنان را نور وضوء و نماز و سجده، و طرف راستشان را كتاب اعمال، روشن مى كند.

(5) روح اين خطابها حاكى است كه پدر زنهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بايد از تحريكات، خوددارى كنند و بلكه دختران خود را نصيحت نمايند كه از آزار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خوددارى كنند تا از مزاياى اين خطاب الهى برخوردار شوند و از كيفر مذكور در اين خطاب در امان بمانند.

(6) اشاره است به ردّ يهود كه عيسى را فرزند غير مشروع مريم به شمار آورده اند.

تعليقات

مارية

مارية: بشدّ الياء (راجع المنجد ج 2) حيث يقول: مارية صبية قبطية اهداها المقوقس الى النبى (629 م) فتزوجها و رزق منها ابراهيم الذى مات طفلا.

و فى شرح القاموس ضبط مارى على وزن هادى و مارية على وزن كاملة. و لم يتعرض لاسم هذه الصبية.

و فى المنجد (ج 1) يقول: المارى (بشد الياء) ولد البقرة الاملس الابيض. م.

مارية (بشد الياء): كساء صغير مخطط. صائد القطا و قال: المارية و الممرية (بتخفيف الياء فى كليهما): البقرة ذات الولد المارى (بشد الياء) اقول: اصل الكلمة على هذا (م - ر - ى) و يمكن ان يكون اصلها (م - و - ر) ففى المنجد (ج 1) يقول: مار و مارى: كلمة سريانية معناها سيد و اكثر استعمالها للقديسين و فى المؤنث يقال (مرت) (بضم الميم).

مارية: لغت عربى است (با تخفيف ياء) اسم است، يعنى زن سفيد درخشان

ص: 50

رنگ تابان بدن، و گوسالۀ مادۀ سفيد رنگ و گاو ماده با بچۀ سفيد تابان بدن. و ماريه بنت شمعون قبطيه مادر ابراهيم پسر رسول اللّه كه مقوقس قبطى صاحب اسكندريه و مصر، براى آن حضرت هديه فرستاده (منتهى الارب بنقل فرهنگ نظام).

در كتاب ناسخ التواريخ (ج 3 ص 624) گفته: (ماريه در زمان حكومت عمر در سال هجدهم هجرى از جهان برفت، جسدش را در بقيع به خاك سپردند).

حفصة

حفصة: بنت عمر بن الخطاب كانت عند خنيس(1) بن حذافة ثم خلف عليها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و كان خنيس من مهاجرة ارض الحبشة فمات بمكة فلما تأيّمت حفصة ذكرها عمر لأبي بكر و عرضها عليه فلم يرجع اليه ابو بكر كلاما فغضب من ذلك عمر ثم عرضها على عثمان حين ماتت زوجته رقية بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقال عثمان:

ما أريد ان اتزوج اليوم - فانطلق عمر الى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فشكا اليه عثمان و اخبره بعرض حفصة عليه فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يتزوج حفصة من هو خير من عثمان و يتزوج عثمان من هو خير من حفصة. فتزوجها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و زوج عثمان ام كلثوم بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و اوصى عمر بعد موته الى حفصة و اوصت الى عبد اللّه بن عمر بمثل ما أوصى به اليها عمر، و بصدقة تصدقت بها: مال وقفته بالغابة (كتاب نسب قريش ص 351 و 352 ملخصا).

حفصة: ابنة الخليفة عمر. كانت تقية تنصرف الى الصلاة و الصوم. تزوجها النبى و لم تعقب ولدا، توفيت 665 م (المنجد ج 2) 43 سنة بعد الهجرة.

حفصة: اطلب شرح احوالها من كتاب السفينة فى لغة حفص.

و قال فى القاموس الحفص... و ولد الأسد و به كنى النبى صلّى اللّه عليه و آله عمر، و بهاء بنت عمر ام المؤمنين و الضبع.

عائشة

عائشة: راجع السفينة فى لغة عيش.

و ذكر ابن ابى الحديد عن شيخه اسبابا للعداوة بين عائشة و بين اميرالمؤمنين

ص: 51


1- خنيس بر وزن رجيل است.

و فاطمة توفيت فى سنة سبع خمسين (57) للهجرة و عمرها اربع و ستون سنة و دفنت بالبقيع فى ملك معاوية (اى ايام دولته) (السفينة).

الوقائع

ولادة ابراهيم: فى عام 8 و واقعة التحريم فى عام 9 و واقعة التخيير المذكورة فى سورة الاحزاب كذلك و كان وفاة ابراهيم فى عام 10 او واقعة الافك لعائشة فى عام 5 (راجع سورة النور) و واقعة الافك لمارية فى عام 10 من الهجرة. (ه).

كان مولد ابراهيم فى ذى الحجة سنة ثمان من الهجرة، مات بالمدينة و هو ابن ثمانية عشر شهرا (كتاب نسب قريش).

اسم امرأة نوح و اسم امرأة لوط

قيل ان اسم امرأة نوح واغلة، و اسم امرأة لوط واهلة. و قال مقاتل: والعة و والهة (راجع تفسير مجمع البيان).

امرأة فرعون

امرأة فرعون: هى آسية بنت مزاحم. آمنت حين سمعت بتلقف عصى موسى الافك فعذبها فرعون فأوتد يديها و رجليها باربعة اوتاد و استقبل بها الشمس و اضجعها على ظهرها فوضع رحى على صدرها فماتت (مجمع البحرين).

تسبيح الزهراء (ع)

قال: مولانا الشيخ البهائى رحمه اللّه فى الباب الخامس من كتابه الموسوم، (مفتاح الفلاح) فى كيفية تسبيح الزهراء باتفاق علمائنا على الابتداء بالتكبيرات 34 مرة ثم اختلافهم فى تقديم الحمد للّه 33 مرة ثم سبحان اللّه 33 مرة او تقديم سبحان اللّه 33 مرة ثم الحمد للّه 33 مرة (فراجع).

اقول: الرواية التى نقلناها فى تقديم سبحان اللّه على الحمد للّه و الختم بالتكبيرات انسب و ان لم ينقله الشيخ البهائى عليه الرحمة و الدليل عليه قول: «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر» فى الصلاة. و ان لم أجد من قال بترتيب ذكرناه من السبحلة و الحمدلة و الهيللة، اضف بان الترتيب العلمى يقتضى هذا الترتيب و اما القولان

ص: 52

ففيهما من هذه الجهة محل تأمل و بحث. ب.

تبصرة: تفسير هذه السورة من الغوامض. و قد لعبت بها ايدى اهل السنة. و قد بيّنا ما هو حق الكلام. ب.

تحقيقات

الف

قرآن كريم، دميدن روح را دربارۀ آدم ابو البشر و دربارۀ عيسى عليه السّلام هر دو فرموده و خدا در هر دو جا «روح» را به خود نسبت داده است. زيرا:

1 - دربارۀ آدم عليه السّلام در سوره هاى «حجر» و «ص» مذكور است كه: «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» .

2 - دربارۀ عيسى عليه السّلام در سوره هاى: (نساء و مريم و انبياء و تحريم)، بترتيب مذكور است كه: «وَ رُوحٌ مِنْهُ» نيز «فَأَرْسَلْنٰا إِلَيْهٰا رُوحَنٰا فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِيًّا» نيز «فَنَفَخْنٰا فِيهٰا مِنْ رُوحِنٰا» نيز «فَنَفَخْنٰا فِيهِ مِنْ رُوحِنٰا» .

و اين نسبت دادن خدا، روح را به خود از باب تشريف است مانند: «رسول اللّه» و «بيت اللّه» و «شهر اللّه» و «ناقة اللّه» و «نار اللّه» و «سنة اللّه» و غيرها.

و چون اين سؤال پيش مى آيد كه: تمام بنى نوع بشر نيز از موهبت دريافت روح برخوردارند، جهت اختصاص آدم و عيسى چيست؟ محرر اين تفسير در جواب، چنين دريافته است كه: ديگران از سلول مرد «نطفه» و تخمۀ زن(1) بعمل مى آيند و اين سلول و تخمه داراى حياتند. و اما آدم و عيسى از نطفه و تخمه بعمل نيامده اند بلكه افاضۀ حيات بر موجود بى جان شده است، لذا خدا بوسيلۀ «روحى» و «روحنا» اين نكته را تذكر فرموده است.

ص: 53


1- اسپرمات SPermatt ، اصطلاحى است كه در فلسفه بجاى تخمه و نطفه به كار برده مى شود.

ب

محرر اين تفسير مى گويد: بسيار قوى بنظر مى رسد كه مادر بشر «حواء» را هم مشمول اين موهبت بدانيم و بگوئيم: آدم عليه السّلام و حواء عليه السّلام و عيسى عليه السّلام چنين بوده اند.

ج

محرر اين تفسير مى گويد: در عين حال اين سه نفر با هم فرق دارند. به اين معنى كه آدم، فاقد هر دو و حواء، فاقد دوم و عيسى، فاقد اول بوده است.

د

تمثل جبرئيل بصورت زيبا (مذكور در سورۀ مريم) تخمه را حركت جوهرى داده و با «دم خود» بارور كرده است (و چخماخ دم(1) بر سنك تخمه اصابت كرده و موجود منظور ايجاد شده است) يا قوۀ فاعله بر قوۀ منفعله، فعل و انفعال كرده، و يا مثبت و منفى، توليد برق كرده است. اين عمل فعل و انفعال در هر كوچك ترين واحد زمان در تمام عالم جارى و سارى است و حساب بشرى قادر بگذاردن صفر در جلو عدد واحد آن نيست.

بلى: حاصل فعل و انفعالات، گاهى نوادر - نوابغ - كملين است. و استثنائا ماكزيموم Maximum يعنى حد اكثر را ببار مى آورد و باصطلاح مى شود: «گل سرسبد خلقت» و به عبارت ديگر «محمد رسول اللّه» مى شود.

احمد كه شه سرير لولاك آمد *** جانى است كز آلايش تن پاك آمد

يك حرف ز مجموعۀ عز و شرفش *** (لولاك لما خلقت الافلاك) آمد

و بهمين گونه، ماكزيموم حروف و كلمات، كتابى بوجود مى آورد كه جن و انس با در دست داشتن خميرمايه، يعنى حروف و كلمات، نمى توانند حتى يك آيه از آن را بسازند. و آن كتاب باصطلاح مى شود «قرآن».

ص: 54


1- چخماخ: آلت فلزى كه به سنگ خورده آتش مى دهد كه نام ديگرش آتشزنه است و در اين معنى مبدل از چقماق تركى است (فرهنگ نظام).

عشقت رسد به فرياد، گر خود بسان حافظ *** قرآن ز بر بخوانى با چهارده روايت

ه

قرآن كريم در سورۀ نساء فرموده: «... خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا وَ بَثَّ مِنْهُمٰا رِجٰالاً كَثِيراً وَ نِسٰاءً» .

و در سورۀ اعراف فرموده: «خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا لِيَسْكُنَ إِلَيْهٰا» .

و در سورۀ روم فرموده: «خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهٰا» .

محرر اين تفسير گويد: خلقت از نفس واحده و خلقت زوجش از همان نفس واحد، و سكون زوج به نفس واحده كه از مشكلات حل نشدۀ قرآن كريم است، ناظر به حالت دوم (نطفۀ تنها) است. و جهت عدم حل آن تا كنون، عدم توسعۀ علوم و آماده نبودن اذهان براى هضم اين معنى بوده است و گرنه كاشف اسرار خداست و خدا «جلت و عظمته» بخل ندارد.

و

سلول Cellule ، محرر اين تفسير معتقد است كه: ريشۀ كلمه عربى است زيرا «سلاله» بضم سين، آن چيزى است كه از چيز ديگر كنده شده و بيرون آورده شده است با ملايمت.

و بمعنى نسل و ولد و نيز بمعنى خلاصه است. و اين كلمه دوبار در قرآن كريم ذكر شده است(1).

در (فرهنگ امروز) به خلاصه مى نويسد: كه سلول، كوچك ترين واحد مستقل موجود زنده است (اما در عين حال اگر بخواهيم دقيق تر بيان كنيم، بحث مفصل ديگرى پيش مى آيد كه مربوط به حدفاصل بين موجودات زنده و خام است. چه ويروس ها كه نمى توان آنها را سلول ناميد زنده و مستقل هستند).

حيوانات و نباتات ممكن است يك سلولى و يا چند سلولى باشند. موجودات

ص: 55


1- سورۀ مؤمنون: 12 و سورۀ سجده: 8.

تكامل يافته، از مليونها سلول تشكيل مى شوند. فرق سلولهاى اين موجودات با موجودات يك سلولى اين است كه: سلولهاى اين موجودات نمى توانند بطور مستقل به زندگى خود ادامه بدهند درحالى كه موجودات يك سلولى تمام اعمال حياتى را مستقلا انجام مى دهند.

سلول باشكال و اندازه هاى متفاوت ديده مى شود. معمولا پوستۀ نازكى آن را پوشانده كه «غشاء» ناميده مى شود. در داخل پوسته، جسمى است باسم «پروتوپلاسم»(1)كه مادۀ اصلى حيات است.

دربارۀ كيفيت شيميائى آن تحقيقات زياد شده است و از تركيب متجاوز از شصت اسيد آمينه بوجود آمده است. ولى هنوز موفق به ساختن پروتوپلاسم زنده نشده اند.

پروتوپلاسم، وظائف اصلى حيات فردى يعنى تغذيه و همسازى و همچنين تهيۀ انرژى(2) براى بقيۀ اعمال حياتى از قبيل: دفاع و توليد مثل، را انجام مى دهد.

در داخل پروتوپلاسم جسم ديگرى واقع است كه آن را «هسته» مى گويند.

در موقع توليد مثل، هسته نقش اساسى ايفاء مى كند. و همين هسته در تنظيم اعمال حياتى عامل مؤثرى است. آنچه گفته شد شكل عمومى سلول است. در بعضى از سلول ها هريك از قسمتهاى سه گانۀ فوق ممكن است تغيير شكل بدهند. مثلا در بعضى باكتريها(3) هسته در يك نقطه جمع نيست، بلكه بصورت نقاط پراكنده در داخل پروتوپلاسم در آمده است.

از اين گذشته شكل سلولها و بزرگى آنها خيلى متفاوت است، از: چند ميكرون(4) تا چند سانتيمتر.

ص: 56


1- پروتوپلاسم Protoplasme ، مادۀ شفافى است كه در سلول وجود دارد و در حقيقت مادۀ حياتى سلول محسوب مى شود.
2- انرژى عبارت است از: فعاليت، قوه و استعداد كار در انسان، استعداد كار در اجسام، نيروئى كه براى انجام كار صرف مى شود.
3- باكترى Bacteries ، باكترى ها موجودات ريز و غير مرئى هستند كه با چشم غير مسلح نمى توان آنها را مشاهده كرد. موجودات مزبور همواره بطفيل موجودات كامل تر ديگرى زندگى مى كنند، و بهمين علت ممكن است در نتيجۀ فعاليت و مجاورت خود، توليد ناراحتى هاى مختلف و بيماريهاى گوناگون براى موجودى كه طفيل او هستند بنمايند.
4- ميكرون Micron ، برابر يك هزارم ميليمتر است.

سورۀ الملك

اشاره

(ملك بضم ميم و سكون لام است) حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ ملك مكى.

مشتمل بر: 30 آيه.

335 كلمه.

1313 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول و تعليقات و تذكر و تحقيق.

ص: 57

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الملك (67): آیات 1 تا 2

اشاره

1-2 تَبٰارَكَ ... اَلْغَفُورُ

خدا

(ثابت و با خير و بركت و بلند و) پاك است از هر ناروا آنكه (مال و بزرگى و تسلط و) پادشاهى در قبضۀ قدرت اوست، و همان غيب مطلق بر هر چيزى تواناست.

همان كه مرگ را پس از زندگانى اين جهان، و زنده شدن پس از مرگ را براى شما بنى نوع بشر آفريد. و زنده شدن پس از مرگ را براى آن برقرار كرد، تا نشان بدهد كه كداميك از شما كارش بهتر بوده است(1) و همان غيب مطلق در محل انتقام، غالب است، و در محل گذشت، آمرزگار است.

سوره الملك (67): آیات 3 تا 4

اشاره

3-4 اَلَّذِي ... حَسِيرٌ

برهان نظام

همان كه هفت آسمان را با نظم و ترتيب(2) آفريد كه اختلافى در بين آنها نيست. در آفرينش بخشايشگر هيچ گونه خلل و اختلاف و تناقض و عيب و انحرافى نمى بينى. اگر يقين براى تو حاصل نشده، بار ديگر نگاه كن كه آيا هيچ گونه اختلال و سستى مى بينى؟ (همين نظام، برهان بر وجود صانع و وحدت اوست. زيرا، چيزى بدون صانع مدرك قاهر مستقل، منظم نمى شود).

اگر يقين برايت حاصل نشده، باز چشم را معطوف كن آنهم دو كرّت (مرتبۀ اولى با چشم ملكى و مرتبۀ دوم با چشم جبروتى و مرتبۀ سوم با چشم ملكوتى و مرتبۀ چهارم با چشم لاهوتى نگاه كن) كه (در اين بار چهارم) چشم تو بسوى تو بازمى گردد

ص: 58


1- و كدام يك از شما كارش خوب و يا بد و يا بدتر بوده.
2- ب.

در حالتى كه بجهت حرمان از يافتن عيبى كه در جستجوى آن بودى، بر روى هم افتاده و از كثرت نگاه كردن كوفته و مانده باشد.

سوره الملك (67): آیات 5 تا 12

اشاره

5-12 وَ لَقَدْ ... كَبِيرٌ

قسم خدا و...

و سوگند كه آسمان نزديك را(1) به چراغهاى ستارگان زينت داديم و آن آسمان را (بوسيلۀ فرشتگان نگهبان و سلاحهاى آتشين) موجب طرد شياطين قرار داديم كه به آسمانهاى ديگر نروند و براى شياطين عذاب سعير (كه يكى از طبقات جهنم است) آماده ساختيم.

(اين اقدامات بجهت تمرد شياطين از فرمان ماست) و براى بنى نوع بشر هم كه به آفريدگار خود كافر شدند، عذاب جهنم آماده است. و جهنم بدسرانجامى است.

چون دوزخيان در جهنم افكنده شوند از آن، بانگى چون بانگ خر(2)مى شنوند. و حال آنكه آن، بانگ خر نيست و اين بانگ از جوشيدن وزير و رو شدن محتويات جهنم برمى خيزد.

جهنم تا آن اندازه جوشان است كه نزديك است از شدت جوش منفجر شود و از هم بپاشد. هروقت كه گروهى از كافران به جهنم افكنده شوند، خازنان دوزخ از آن گروه سؤال كنند كه آيا هيچ پيامبر بيم دهنده اى نزد شما نيامد؟ در جواب مى گويند: آرى البته پيامبر بيم دهنده نزد ما آمد، ولى ما او را تكذيب كرديم و به او گفتيم: خدا هيچ چيز نازل نفرموده.

خازنان دوزخ مى گويند: نبوده ايد شما، مگر در گمراهى بزرگ.

و دوزخيان (در جواب) مى گويند: اگر بدلائل پيامبران گوش داده بوديم و يا عقلمان را به كار انداخته بوديم، امروز در زمرۀ اهل سعير نبوديم. در نتيجه، كافران بزبان خود به گناه اعتراف مى كنند. پس خازنان به آنها مى گويند: اهل سعير از رحمت

ص: 59


1- تفصيل در تعليقات.
2- تفصيل در تحقيقات (صوت).

خدا دور باشند.

البته كسانى كه در باطن، خدا ترسند، براى ايشان است آمرزش و مزد بزرگ (بهشت و لقاء براى طبقات بالا، و بهشت براى طبقات ديگر. هركس به اندازۀ درجۀ خود).

سوره الملك (67): آیات 13 تا 15

اشاره

13-15 وَ أَسِرُّوا ... اَلنُّشُورُ

حيله گرى كافران

و (ابن عباس مى گويد: كافران نسبت به پيامبر اسائۀ ادب مى كردند و ليكن جبرئيل آن حضرت را خبردار مى كرد. كافران گفتند: آهسته سخن بگوييد تا خداى محمّد نشنود. دراين باره آيه آمد كه:) آهسته بگوييد يا بلند بگوييد، يكسان است. زيرا البته خدا به ضماير اشخاص داناست. آيا كسى كه آدمى را آفريده، از باطن او خبر ندارد؟ و حال آنكه آن غيب مطلق، در همه جا نافذ و از همه چيز آگاه است. آن غيب مطلق همان است كه زمين خود را رام شما ساخته (شما مهمان خدا هستيد، زمين از اوست). بنابراين، بر دوشهاى زمين(1) راه برويد و از روزى خدا بخوريد (و مرگ را از ياد نبريد و بدانيد كه همگى پس از مرگ، زنده مى شويد) و در حضور او فردا فرد حاضر مى گرديد.

سوره الملك (67): آیات 16 تا 22

اشاره

16-22 أَ أَمِنْتُمْ ... مُسْتَقِيمٍ

اعلام خطر

اى پيامبر! به كافران بگو: (شما كه زمين را براى بتها، و آسمان را براى خدا تقسيم كرده ايد، شما كه خود را فعال ما يشاء زمين مى دانيد) آيا ايمن هستيد از خداى آسمانى كه شما را به زمين فروببرد؟ (چنانكه قارون و ديگران را فروبرد ). اگر چنين امرى صادر كند، زمين به جنبش در مى آيد و شما را در كام مى كشد.

ص: 60


1- اين تعبير قرآن مشتمل بر يك كتاب مطلب اسب، چون تعبير قرآن كريم به «مناكبها» يعنى «دوشها» اشاره است به اين كه تمام حركات زمين از: وضعى و انتقالى و تضريسى و غيرها با حركات دوش آدمى مطابقت دارد. ب.

آيا ايمن هستيد از خداى آسمانى كه بر شما سنگ ببارد؟ (چنانچه بر قوم لوط باريد). آرى البته خواهيد دانست كه ترسانيدن من چگونه است!(1) سوگند ياد مى كنم (اى اهل مكه!) كه پيش از شما اقوامى بودند كه پيامبران را تكذيب كردند، و بالنتيجه عقوبت من دربارۀ آنها چه شگفت انگيز بود.

آيا اهل مكه صفوف مرغان را در بالاى سر خود از ياد برده اند؟ مرغانى كه سنگريزه ها را به منقار و پنجه هاى خود نگاه مى داشتند و با پرتاب آنها جان جنگجويان را مى گرفتند (چنانچه در هجوم اصحاب فيل به مكه واقع شد، هنوز عده اى از ناظران آن حادثه زنده اند و در ميان شما هستند) اين مرغان را با اين كيفيت كسى نگاه نمى دارد مگر بخشايشگر (كه وسائل پرواز و توقف آنها را در هوا آفريده است و امروز هم ممكن است اين حادثه تجديد بشود). زيرا، البته بخشايشگر بهر چيز بيناست(2).

آيا كيست كه به آن اشاره توان كرد كه او لشكر شماست و شما را در برابر عذاب بخشايشگر و جنگ با او يارى مى كند؟ كافران فقط در فريب به خود و به ديگران به سرمى برند.

آيا كيست كه به آن اشاره توان كرد كه او بشما روزى مى دهد، اگر بخشايشگر روزى خود را باز بگيرد؟ (اين كافران فكر و تعقل نمى كنند) بلكه در سركشى و رميدن از حق، پافشارى دارند.

سؤال عجيب

آيا كسى كه راه مى رود درحالى كه به رو نگونسار است (مانند خرى كه دائم در پى خوردن و بانگ زدن است و هرجا بول خرى را به بيند بو مى كند و هر خر ماده اى را به بيند قصد او را مى كند و در موقع خستگى، خر غلط مى زند و اهل تفكر در حقايق

ص: 61


1- چنانكه در جنگ بدر، پيامبر (ص) مشتى سنگريزه در دست گرفت و بچشم كافران پاشيد و.....
2- تفسير آيه، خاص محرر اين تفسير است.

عالم نيست، و هكذا حيوانات ديگر) راه معرفت را بيشتر تشخيص مى دهد، يا كسى كه سر بلند راه مى رود و جوانب حقائق عالم را نگاه مى كند و پوياى راه راست است؟(1).

سوره الملك (67): آیات 23 تا 24

اشاره

23-24 قل ... تُحْشَرُونَ

پيام

اى پيامبر! به كافران بگو: آن غيب مطلق همان است كه شما را بنياد كرد و براى شما گوش (براى شنيدن) و ديدگان (براى ديدن) و دلها(2) (براى دريافتن) آفريد (شما در برابر اين نعمتها، به خدا بدهكاريد و دين شما وقتى اداء مى شود كه هر عضوى را در محل خود به كار واداريد، برطبق دستورى كه بشما داده شده است.

و ليكن) كمى از شما مردم، دين خود را اداء مى كنيد.

اى پيامبر! به كافران بگو: آن غيب مطلق همان است كه شما را در زمين آفريد (تخم بشر را در زمين انداخت مانند زارعى كه تخم در زمين مى پاشد) و در قيامت بسوى او جمع مى شويد (مانند زارعى كه هنگام درو، كشته هاى خود را درو و جمع مى كند).

سوره الملك (67): آیات 25 تا 27

اشاره

25-27 وَ يَقُولُونَ ... تَدَّعُونَ

سؤال كافران از پيامبر (ص) و جواب به آنها

كافران مى گويند: اگر راستگو هستيد، وقت اين (درو و) جمع كى است؟.

اى پيامبر! در جوابشان بگو: علم آن نزد خداست و بس. و من وظيفه دار اخبار از اين روز ترسناك و برداشتن پرده از نقاط ابهام آن هستم و بس و تعيين وقت آن با من نيست.

اى پيامبر! زمانى كه كافران، قيامت را از نزديك ديدند، روهاى كافران

ص: 62


1- تفصيل در تذكر.
2- دل درجات دارد: 1 - صدر 2 - قلب 3 - شفاف 4 - حبة القلب 5 - سويداء 6 - مهجة القلب 7 - فؤاد. ب.

سياه و پژمرده مى شود و به آنها گفته مى شود: اين همان روزى است كه تقاضاى تعجيل آن را داشتيد.

سوره الملك (67): آیات 28 تا 29

اشاره

28-29 قُلْ ... مُبِينٍ

آرزو كردن كافران مرگ پيامبر (ص) را

اى پيامبر! به كافران كه آرزوى مرگ تو را دارند بگو: بمن خبر بدهيد كه اگر خدا مرا و مؤمنان را كه با من اند هلاك كند و يا به مرگ طبيعى بميراند، بهر تقدير، كافران را از عذاب دردناك، چه كسى پناه مى دهد؟ (پس انتظار مرگ ديگران براى كافران سودى ندارد).

اى پيامبر! به كافران بگو: آن غيب مطلق بخشايشگر است، به او ايمان آورده ايم و بر او توكل كرده ايم و البته بر شما مكشوف خواهد شد كه كدام يك از دو فريق مؤمنان و كافران، در گمراهى آشكار است.

سوره الملك (67): آیه 30

اشاره

30 قُلْ ... مَعِينٍ

نعمت آب

اى پيامبر! به كافران بگو: بمن خبر بدهيد اگر آب شما به زمين فرورفت، كيست كه بتواند آب روان براى شما بياورد.

«پايان».

ذيول

گويند زنديقى آيۀ آخر سورۀ ملك را شنيد و در جواب گفت: اگر آب فرورفت با مردان قوى و كلند آب را بيرون مى آوريم. او ندانست كه باز هم آب مخلوق خداست.

بالجمله، شب خوابيد و چشمانش كور شد و به او گفته شد: اكنون آب چشمت را با مردان قوى و كلند بيرون بياور.

تبصره - يكى از معاصرين به محرر اين تفسير معترض بود كه چرا قرآن در

ص: 63

موضوع بهشت، مرتب به جريان نهرها تصريح فرموده است، آب اين اندازه ها مهم نيست؟! راقم، همين آيه را در جواب خواندم.

تعليقات

قوله تعالى «طباقا»

الطباق يستعمل فى الشىء الذى يكون فوق الآخر تارة و فيما يوافق غيره تارة (راغب) و اختار الراغب فى مفرداته المعنى الاول و اخترنا فى هذا التفسير المعنى الثانى.

قوله تعالى «ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت» اى ليس فيها ما يخرج عن مقتضى الحكمة (راغب).

قوله تعالى «السماء الدنيا» اقول: كلما تراه بعين غير مسلحة و مسلحة فهو من السماء القريب و بقية السموات، علمها عند اللّه. و رجم الشياطين لعدم نفوذهم من السماء القريب الى بقية السموات. قال تعالى فى سورة الصافات: «إِنّٰا زَيَّنَّا اَلسَّمٰاءَ اَلدُّنْيٰا بِزِينَةٍ اَلْكَوٰاكِبِ» (اى للزينة) «وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطٰانٍ مٰارِدٍ» (اى و حفظناها حفظا من نفوذ كل شيطان مارد من السماء الدنيا الى بقية السموات) «لاٰ يَسَّمَّعُونَ إِلَى اَلْمَلَإِ اَلْأَعْلىٰ» (اى لئلا يستمعون اخبار الاشراف العاليين الذين فى غير السماء الدنيا) «وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جٰانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ وٰاصِبٌ» (اى يقذفون من كل جانب من جوانب السماء الدنيا) و قال تعالى فى سورة الجن: «وَ أَنّٰا لَمَسْنَا اَلسَّمٰاءَ فَوَجَدْنٰاهٰا مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً، وَ أَنّٰا كُنّٰا نَقْعُدُ مِنْهٰا مَقٰاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ اَلْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهٰاباً رَصَداً» و قال تعالى فى سورة الحجر: «وَ لَقَدْ جَعَلْنٰا فِي اَلسَّمٰاءِ بُرُوجاً» (اى كواكب) «وَ زَيَّنّٰاهٰا لِلنّٰاظِرِينَ، وَ حَفِظْنٰاهٰا مِنْ كُلِّ شَيْطٰانٍ رَجِيمٍ، إِلاّٰ مَنِ اِسْتَرَقَ اَلسَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ مُبِينٌ» . ب.

تذكر

«أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلىٰ وَجْهِهِ أَهْدىٰ أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ» محرر اين تفسير گويد: در سورۀ نور از قرآن كريم آيۀ 44 فرموده: «وَ اَللّٰهُ

ص: 64

خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مٰاءٍ...» حاصل آيۀ سورۀ نور اين است كه: خدا هر جنبنده اى را از آب آفريده است و اين جنبندگان موجود، سه دسته اند:

1 - دسته ئى بر شكم خود راه مى روند.

2 - دسته ئى بر روى دو پا راه مى روند.

3 - دسته ئى بر روى چهار (بدون ذكر موضوع دست و پا) راه مى روند.

و بعد فرموده كه: خدا جنبنده هائى خلقت مى فرمايد كه راه رفتن آنها بشكل ديگر است (در انتظار آينده باشيد).

اما حاصل آيۀ عنوان، اين است كه: اولا حيوانات در راه رفتن ديدشان رو بطرف زمين است و انسان ديدش رو به جلو و راست و چپ است. و ثانيا حيوانات در راه رفتن، سر و مؤخره شان افقى در هواء و فضاء است و انسان در راه رفتن، سر و مؤخره اش، عمودى در هواء و فضاء است. اما اشجار و نباتات سرشان در داخل زمين است و پاهاشان رو به هواء و فضاء است (كاملا برعكس انسان).

و چون اين گونه مباحث در توراة و انجيل نيست و مسيحيان بجز چند نفرى از قرآن اطلاع ندارند لذا داروين Darwin مسيحى بى خبر از مكانيسم آفرينش، خود و بسيارى را با موهومات تراوش شده از مغز عليلش، گمراه ساخت.

آسمان نزديك

طبق نظريۀ دانشمندان فعلى، خورشيد جزء ثوابت است و بگرد اين كرۀ ثابت 9 سياره من جمله زمين در گردش مى باشد كه مجموعۀ آنها منظومۀ شمسى ناميده مى شود.

منظومۀ شمسى خود واحدى است از يك كهكشان كه آن كهكشان از اجتماع دويست ميليارد منظومۀ نظير منظومۀ شمسى بوجود آمده. و جهان خلقت عبارت است از اجتماع ميلياردها كهكشان كه در فضا معلق است.

اما بناء به استنباط محرر اين تفسير از قرآن كريم، آنچه از كرات كه با چشم مسلح و غير مسلح ديده مى شود و به «جهان خلقت» ناميده شده جزء آسمان نزديك يعنى آسمان اول از هفت آسمان محسوب مى شود.

ص: 65

تحقيق دربارۀ «شهيقا» صوت

تحقيق دربارۀ «شهيقا» صوت(1)

معمولا صوت را با «دسيبل»(2) اندازه مى گيرند دسيبل واحد جهانى اندازه گيرى شدت صوت است. اصواتى كه ارتعاشات آنها در ثانيه (16) ارتعاش باشد «آستانۀ شنوائى» است و اصواتى كه ارتعاشات آنها از 16500) ارتعاش در ثانيه بيشتر باشد، ديگر بگوش ما نمى رسد و آنها را «ماوراء صوت» مى گويند. براى تصوير روشن ترى اصوات آشنا را برحسب درجه، تقسيم بندى مى كنيم:

آستانۀ مطلق شنوائى: صفر حركت نسيم در ميان برگها: 10 نجوى «سرگوشى»: 20 سر و صداى يك كوچۀ شلوغ 80 غرش شير از فاصلۀ چندمترى: 90 غرش رعد: 120 آستانۀ درد(3): 130 صوت باد هواپيما در 15 مترى محل خروج باد، به 134 دسيبل مى رسد. از 125 تا 140 دسيبل با توجه به مدت صوت و محل تقريبى آن، مى تواند انسان را بگوش درد شديد مبتلى كند.

150 دسيبل صوت قدرت دارد كه انسان را براى هميشه به ثقل سامعه دچار سازد و گوش داخلى را از كار بيندازد. شدت بيشتر اصواتى كه تمدن امروزى آن را توليد

ص: 66


1- در فرهنگ موسيقى و نيز در طب، مسئله صوت عنوان خاص دارد.
2- Decibel واحد اندازه گيرى شدت صوت است و آن عبارت از لگاريتم نسبت شدت يك صوت به صوت معلومى است كه بعنوان مقياس انتخاب شده است.
3- پرقدرت ترين صوتى كه مى توان تحمل كرد، آن را آستانۀ درد مى گويند.

مى كند، معمولا در همين حدود است.

غرش شير موجب مى شود كه بلافاصله دستگاه عصبى خودكار، به كار مى افتد و انسان را براى جنگ، يا گريز آماده مى سازد، در اين موقع كار قلب تسريع مى شود و فشار خون بالا مى رود و ميزان قند خون افزايش مى يابد. همين گونه، امروزه هم در برابر صوت گوش خراش كاميون، همان حالت به ما دست مى دهد و چون مرتب در برابر اين اصوات، ما بحالت آماده باش هميشگى در مى آئيم و بيمارى عصبى در بدن ما خانه مى كند، بسيارى از پزشكان، افزايش دائم ناراحتى ها و اغتشاشات روانى و كششهاى مفرط بدنى و ديگر ناراحتى هاى وظايف الاعضائى را مربوط به هجوم مرتب و عكس العملهاى ناخودآگاهى كه ما نشان مى دهيم، مى دانند.

صوت، فعاليت روح را از ميان مى برد. وقتى صوت بلندى مى شنويم براى مدت يك ربع ثانيه، مغز، مطلقا خالى و عارى از فعاليت است.

دكتر يانك مى گويد: سر و صدا از هر ميكرب خطرناكى براى سلامتى انسان خطرناك تر است. عدۀ كثيرى از بيماران روانى و ديوانگان كه در تيمارستانها و درمانگاههاى روحى كشورهاى بزرگ مورد معالجه قرار گرفته اند در واقع قربانيان سر و صدا بوده اند. سر و صدا انسان را نمى كشد اما بلائى به سر او مى آورد كه از كشتن بدتر و عذاب دهنده تر است(1). (ه).

در لابراتوار دكتر هانس سيل در دانشگاه مونت رال، گروهى از محققين، چند موش صحرائى و موش خانگى را در معرض هجوم صوت و بخصوص صوت سوت خطر قرار دادند، بالنتيجه غدۀ تيموس آنها را آب كرد و غده هاى فوق كليوى را به فعاليت واداشت و آنها را به قرحۀ معدى مبتلا نمود. اين آزمايش نيز دربارۀ موش تأييد كرد كه صوت مى تواند كبد را از كار بيندازد و انگيزه هاى عصبى شديد در درون بدن توليد كند

ص: 67


1- وجوب آهسته خواندن نمازهاى روزانه در اسلام، براى همين جهت است. و چون در شب و قبل از طلوع آفتاب فعاليت زندگى كمتر است، بالنتيجه صوت كمتر مى باشد و لذا نمازهاى شب و صبح بلند خوانده مى شود.

و از همه بدتر اين بود كه صوت شديد، بيضۀ برخى از موشها را فاسد و مريض كرده بود.

(ط 1340/11/24 و 1341/9/12 شمسى به خلاصه).

<صوت در اعماق درياها> اگر بسطح دريا نگاه كنيد گمان مى بريد كه در اعماق آن فقط سكون است و سكوت و اگر امواج بهم نمى خوردند در هيچ جاى دريا صوتى بگوش نمى رسيد. اما تحقيقات جديد نشان مى دهد كه در اعماق دريا، سر و صدا خيلى بيشتر از روى زمين است.

عامل مولد اين صوت در درجۀ اول حيوانات دريائى هستند كه مرتب اصواتى مى سازند و در درجۀ دوم: صوت كشتيها، برخورد امواج، و حركت جريانهاى دريائى نظير «گلف استريم»(1) است.

حركت دسته جمعى بعضى ماهيها، صوتى شبيه انفجار بمب ايجاد مى كند. از طرف ديگر بايد در نظر داشت كه سرعت صوت در دريا 1700 متر در ثانيه است، يعنى پنج برابر سرعت صوت در روى زمين (فيگارو) (ط 21 و 2 و 1345 شمسى).

محرر اين تفسير گويد: خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: در دار دنيا با صيحه (يعنى نعره) اقوامى را هلاك كرده ايم. و در عداد انواع عذابهاى جهنميان مى فرمايد:

جهنم صوتى همچون صوت خر مى كند (سورۀ ملك) و ناهنجارترين اصوات، صوت خر است. و «إِنَّ أَنْكَرَ اَلْأَصْوٰاتِ لَصَوْتُ اَلْحَمِيرِ» در سورۀ لقمان مذكور است. و ليكن صوت جهنم، صوت خر نيست بلكه صوت غلغل و جوش جهنم است.

ص: 68


1- Gulfestrcain ، [استريم به معنى نهر، و گلف به معنى خليج (كه پاره اى از درياست) مى باشد، و هر دو نهر دريائى معنى مى دهد]. بزرگترين رود داخل دريا كه از خليج مكزيكو با سرعت 5 كيلومتر در ساعت به پهناى 145 كيلومتر و در امتداد اقيانوس اطلس در اطراف آمريكا حركت مى كند و عرض اقيانوس را مى پيمايد. و شعبات آن سواحل ايسلند و كرانه هاى بريتانيا و نروژ را مى شويد و يخهاى قطبى را عقب مى راند. و چون از درياهاى نواحى گرمسير سرچشمه مى گيرد، آب آن گرم است.

سورۀ القلم

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ قلم مكى.

مشتمل بر: 52 آيه.

300 كلمه.

1256 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول و تعليقات.

ص: 69

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره القلم (68): آیات 1 تا 4

مقدّمه

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ وَ إِنَّكَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ 1 - چون كافران قريش از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، قرآن با آن فصاحت و بلاغت را شنيدند، با نهايت تحير گفتند: چه شده كه محمّد ساكت ديروز، امروز چنين قرآنى فصيح و بليغ آورده است؟! و از طرفى چون معتقد بودند كه شعراى نوابغ، از شيطان استمداد مى كنند و هر شاعر نابغه اى شيطان خاصى دارد كه بياناتش از او سرچشمه مى گيرد و يكى از آنها مى گويد:

(انى و كل شاعر من البشر *** شيطانه انثى و شيطانى ذكر)(1)

بنابراين، گروهى گفتند: محمّد از شيطان الهام گرفته. كه قرآن در سوره هاى ديگر اين اتهام را رد كرده است. و گروهى گفتند كه: جنى به او ضم شده و او از جن مدد گرفته است(2).

2 - كفار قريش انجمن كردند و گروهى گفتند: اظهار نبوت و دعوت محمّد

ص: 70


1- شيطان همۀ شعراء، ماده است و شيطان من نر است. (اين شعر از ابو النجم عجلى است - كتاب شياطين الشعراء تأليف دكتر عبد الرزاق حميده ص 170 چاپ مصر).
2- معنى «مجنون» مذكور در قرآن كريم ديوانه نيست، بلكه كسى است كه جن به او در كارها مدد مى كند. ب.

و بى احترامى او به بتان، براى رسيدن به جاه و مقام و مال است. لذا وليد بن مغيره به حضرت پيشنهاد كرد كه: آنچه بخواهى مال به تو مى دهم، تو دست از دين خود بردار. لذا در اين سوره، بهر دو موضوع جواب رد داده شده است.

3 - در اين سوره از كافران توضيح خواسته شده كه اساس دعوى آنها و مستندشان چيست؟ 4 - در اين سوره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر آزار كافران بصبر مأمور شده.

5 - در اين سوره تذكر داده شده كه كافران براى از پا در آوردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، بوسيلۀ عين الكمال (شورى چشم)، از شور چشمان معروف استفاده كردند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را از پا در بياورند، و ليكن در برابر خواست خدا مؤثر نگرديده.

ص: 71

1-4 ن وَ اَلْقَلَمِ ... عَظِيمٍ

خوى پيامبر (ص) و شخصيت او

ن، از رموز قرآن است.

قسم به قلم و آنچه برآن مى نويسند كه تو دربارۀ نعمت پروردگارت (يعنى قرآن) با جن پيوسته نيستى (از جن استفاده نكرده اى) و (براى تحصيل مال و جاه و مقام اظهار نبوت نكرده اى) البته براى تو است مزدى كه بى واسطۀ غير و بدون منت و بى كاهش و انقطاع است. و البته تو داراى خوى و شخصيتى بزرگ هستى (و تحت تأثير شيطان و جن و جاه و مقام قرار نمى گيرى).

سوره القلم (68): آیات 5 تا 16

اشاره

5-16 فَسَتُبْصِرُ ... اَلْخُرْطُومِ

خوى بزرگان مكه

پس اى پيامبر! البته مى بينى و كافران مى بينند كه فتنه (1) بكدام يك از:

پيامبر، و كفار قريش نفوذ كرده است. البته پروردگارت همان غيب مطلق، داناترست به كسى كه از راه او گمراه شده و همان غيب مطلق، داناترست به راه يافتگان.

پس اى پيامبر! به سخن تكذيب كنندگان قرآن التفات مكن. آنان دوست دارند كه با عقائدشان بسازى و در نتيجه آنها هم با تو سازش كنند.

و اى پيامبر! به وليد(1) و هر وليد صفت، كه سوگندخوارۀ به دروغ و پست فطرت و عيب جوى و سخن چين و بخيل و ستمكار و گناهكار و بداخلاق و بعد از آن عيبها، سند(2) است التفات مكن. (وليد) براى اينكه صاحب مال و صاحب

ص: 72


1- ابو جهل با اخنس بن شريق (بر وزن شرير) يا اسود بن عبد يغوث و اصح و اشهر وليد بن مغيره است (تفسير كاشفى).
2- سند بكسر سين و سكون نون و دال آخر، فارسى «زنيم» مذكور در قرآن كريم است. يعنى بچۀ سرراهى و كسى كه پدرش معلوم نباشد. اسدى گفته: شناسند يكسر همه هند و سند كه هستى تو در گوهر خويش، سند (فرهنگ نظام).

پسران است (بجاى سپاسگزارى) چون آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد:

افسانۀ پيشينيان است. البته بينى گندۀ او را داغ مى كنيم (2).

سوره القلم (68): آیات 17 تا 34

اشاره

17-34 إِنّٰا ... اَلنَّعِيمِ

تذكر واقعۀ تاريخى

البته ما، ثروتمندان مكه را (كه به مال و پسران خود مغرور شده اند و آيات ما را تكذيب مى كنند) در جريان آزمايش گذارده ايم. همان طور كه صاحبان بستان ضروان (3) را به معرض امتحان (و آزمايش) در آورديم.

زيرا (اين بستان، از مرد صالح عابدى بود و تناول ميوۀ آن بر راهگذر ممنوع نبود و در وقت چيدن ميوه ها هرچه از درخت مى ريخت به مستحقان مى داد. و پس از اينكه تمام ميوه ها را مى چيد حق فقراء را جدا مى كرد و به آنان مى داد و باين جهت خدا بركت به او داده بود. چون اين مرد از دنيا در گذشت، اين بستان به ارث به پسرانش منتقل شد و اينان با يكديگر گفتند: ما به رويۀ پدرمان نمى توانيم رفتار كنيم، زيرا او متجاوز از نصف در آمد بستان را به فقراء مى داد و ما عيالباريم و درآمدمان كم است. چون هنگام برداشت محصول رسيد، فقراء مراجعه كردند و پسران در جواب گفتند: امروز و فردا وقت نيست. پس) آنها بالاتفاق قسم ياد كردند كه يك روز صبح زود به بستان بروند و دور از نظر فقراء محصول را برداشت كنند و چيزى از آن به كسى ندهند. ولى اى پيامبر! هاله اى از آتش از جانب پروردگارت شبانه برآن بستان به گردش در آمد، و حال آنكه صاحبان بستان در خواب بودند. پس آن بستان مانند شب تار گرديد. چون صاحبان بستان شب را پشت سر گذاردند و وارد صبح شدند، يكديگر را آواز دادند كه اگر بنا داريد محصول را برداشت كنيد بامدادان بر سر محصول خود برويد. پس همگى آهنگ بستان كردند درحالى كه محرمانه با يكديگر مى گفتند كه: امروز البته البته مسكين نبايد بر شما وارد شود. و با تصميم جدى، بامدادان راه پيمودند برحسب وقت مقرر.

پس (از طى راه) چون (به بستان رسيدند و) بستان را سوخته ديدند گفتند:

ص: 73

البته و بطور حتم ما راه را گم كرده ايم و چون دقت كردند گفتند: راه را اشتباه نكرده ايم بلكه از محصول محروم شده ايم.

از صاحبان بستان آنكه بالنسبه منصف تر بود گفت: آيا در هنگام اخذ تصميم نگفتم كه چرا معتقد نيستيد كه خدا پاك است و به ظلم راضى نمى شود؟ (ولى عاقبت، من هم از موافقت با شما چاره نديدم).

برادران در جواب گفتند: به پاكى پروردگارمان معترف هستيم و بى ترديد ما ستمكاريم.

پس هر سه نفر روبروى هم، يكديگر را سرزنش مى كردند و هريك آن ديگر را محرك و مقصر مى شمرد. ولى همه بالاتفاق گفتند: اى واى بر ما! بى ترديد ما از حد خودمان بدر رفته بوديم. اميد است پروردگار ما، عوضى بهتر از اين به ما بدهد، زيرا بى ترديد به پروردگار خودمان راغب هستيم.

آرى، عذاب دنيوى اين چنين است و على التحقيق عذاب اخروى بزرگتر است، اگر بدانند. (و جهت بزرگتر بودن عذاب آخرت، يكى سختى خود عذاب است و ديگر اينكه عذاب دنيا زودگذر است و ليكن عذاب آخرت جاويدان است).

البته براى مردم پرهيزكار است بستانهاى پر از نعمت كه نزد پروردگارشان است.

سوره القلم (68): آیات 35 تا 47

اشاره

35-47 أَ فَنَجْعَلُ ... يَكْتُبُونَ

سؤالات ششگانه

(و اما اينكه كافران مى گويند: انسان هر كار مى خواهد بكند آزاد است و حساب و كتاب و قيامتى در كار نيست مورد تعجب است).

(1) - آيا ما (كه خدا هستيم) فرمانبرداران و گناهكاران را يكسان قرار مى دهيم؟ شما را چه شده؟ عقلتان كجا رفته؟ كه اين گونه حكم مى كنيد! (2) - آيا كتابى از جانب خدا در دست داريد كه در آن درس مى خوانيد (و بالنتيجه) مختارات شما در آن كتاب است؟

ص: 74

(3) - آيا شما عهدهاى مقرون به قسم مؤكد با ما داريد تا دامنۀ روز قيامت كه آنچه حكم كنيد حكمتان نافذ و مطاع است؟ اى پيامبر! از اين مجرمان بپرس كه كدام يك با ما پيمان بسته اند؟ (4) - آيا شركائى براى ما در نظر دارند (كه اين مجرمان باتكاء شركاء ما چنين ادعائى مى كنند)؟ بنابراين اگر راست مى گويند اين شركاء را بحضور ما بياورند و روبه رو كنند.

روز مرگ كه پردۀ پندار عقب مى رود و اجبارا به اطاعت دعوت مى شوند و رد دعوت از دستشان ساخته نيست و چشمهاشان بى رمق و به گودى در افتاده است، سر تا پاى آنها را ذلت و خوارى فرومى گيرد. و اينها همانها هستند كه در زمان صحت و تندرستى بخضوع و انقياد در برابر خدا دعوت مى شدند، و جواب رد مى دادند و خودسر بودند.

بنابراين، اى پيامبر! سروكار كسى كه قرآن را تكذيب مى كند با من بگذار.

ما البته پايه پايه نردبان صحت و اموال و فرزندان ذكور آنها را بالا مى بريم از راهى كه متوجه نمى شوند. و پيمانۀ ناز و نعمتشان را لبريز مى سازيم، (مانند پذيرائى از مجرمى كه ساعت بعد بدار آويخته مى شود). زيرا بى ترديد تدبير من محكم است.

(5) - اى پيامبر! آيا براى راهنمائى اين مجرمان متمرد، مزدى مى طلبى كه آنها از پرداختش گران بارند (و شانه خالى مى كنند)؟.

(6) - آيا نزد ايشان است خبر غيب و آنها در نتيجه (آنچه را حكم مى كنند از آنجا مى شنوند و) مى نويسند؟.

سوره القلم (68): آیات 48 تا 50

اشاره

48-50 فَاصْبِرْ ... اَلصّٰالِحِينَ

امر به صبر

(چون يقين است كه هيچ يك از اين شش موضوع در كار نيست، بلكه پاى عناد و لجاج در كار است) بنابراين، اى پيامبر! براى اجراى فرمان پروردگارت صبر كن و از نفرين بر قوم خود، خوددارى كن و مانند يار ماهى (يعنى يونس) مباش كه براى

ص: 75

قوم خود، از ما، درخواست عذاب كرد، در حالى كه از تمرد قوم غمگين(1) بود. و چون بدون اجازۀ ما از ميان قوم خارج شده بود، به كام ماهى گرفتار شد. و اگر (اهل تسبيح نبود تا روز قيامت زندانى (4) بود و پس از اخراج از درون ماهى، اگر) مرحمت پروردگارش او را در نيافته بود، يونس در بيابان بى آب و علفى افكنده شده بود درحالى كه مورد نكوهش پروردگار بود.

ولى چون غيرت او بر قوم، از تحصيل رضاى پروردگار سرچشمه گرفته بود، پروردگارش او را برگزيد و از صالحان به شمار آورد.

سوره القلم (68): آیات 51 تا 52

تذكر

كوتاه نظران قريش جمعى از قبيلۀ بنى اسد را كه به چشم بد، شهرتى داشتند اختيار كردند و بمواعيد بسيار اميدوار ساختند تا پيامبر صلى اللّه عليه و آله را بوسيلۀ چشم شور از اين جهان محو سازند. ايشان آمدند و برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در وقتى كه قرآن تلاوت مى فرمود، گفتند: چه اندازه فصيح و چه اندازه زيباست. و امواج چشم خود را كه از باطنى خبيث سرچشمه گرفته بود متوجه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نمودند. ولى بخواست خدا مؤثر نشد. لذا موضوع كمك جن را كه قبلا كافران قريش گفته بودند، تأييد كردند و خدا اين جريان سرى را به شرح ذيل به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اطلاع داد:

51-52 وَ إِنْ ... لِلْعٰالَمِينَ

بى تاثير ماندن چشم زخم دربارۀ پيامبر (ص)

اى پيامبر! چون كافران شور چشم، قرآن را شنيدند (و از شدت فصاحت و بلاغت آن واقف شدند)، البته نزديك بود ترا با چشمهاشان از پا در بياورند و (چون مؤثر نيفتاد) مى گويند: البته محمد، از جن الهام گرفته و جن مددكار اوست. و ليكن بايد دانست كه قرآن از القائات جن و غيره نيست بلكه قرآن سند (و قبالۀ) جهان هاست.

«پايان»

ص: 76


1- در قرآن كريم «مكظوم» نوشته شده كه شرح قاموس به غمگين ترجمه نموده.

ذيول

(1) فتنۀ جن و شيطان.

(2) سوزانيدن دماغ، مثل است.

(3) ضروان بر وزن سرطان شهر كوچكى است در چهار فرسخى صنعاء يمن.

(به خلاصه و ترجمه از معجم البلدان).

(4) رجوع به سورۀ صافات.

تعليقات

قوله تعالى «وَ مٰا يَسْطُرُونَ»

اقول: اى و ما يسطرون عليه.

قوله تعالى «مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ» قال الراغب فى مفرداته: اى ضامّه من يعلمه من الجن و كذلك قوله تعالى: «أَ إِنّٰا لَتٰارِكُوا آلِهَتِنٰا لِشٰاعِرٍ مَجْنُونٍ» .

قوله تعالى بايكم المفتون قال الاخفش: المفتون: الفتنة (راغب).

الزنيم: الزائد فى القوم و ليس منهم (راغب).

الخرطوم: أنف الفيل فسمى أنفه خرطوما استقباحا له و «سَنَسِمُهُ عَلَى اَلْخُرْطُومِ» اى لزمه عار لا يمحى عنه كقولهم جدعت انفه (راغب).

چشم زخم

در اين مبحث، بسيارى از بزرگان فلاسفۀ اسلام، زورآزمائى كرده اند. در نهج البلاغه، ضمن كلمات قصار حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است كه: حضرت فرموده اند: «العين حق».

امّا وجه زيان چشم به معيون (يعنى چشم زده شده) اين است كه: طبايع مردم مختلف است، و موج مسمومى از چشم عاين (يعنى چشم زننده) خارج مى شود و به بدن معيون مى رسد. از يكى از اين معيان (يعنى چشم زن) ها، نقل شده است كه مى گويد: وقتى

ص: 77

چيزى را مى بينم كه خوشم مى آيد، احساس مى كنم كه حرارتى از چشمانم بيرون مى زند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده كه: چشم، مرد را در قبر، و شتر را در ديگ وارد مى سازد.

فرزندان جعفر بن ابى طالب سپيد اندام بودند، اسماء بنت عميس عرص كرد:

يا رسول اللّه! به فرزندان جعفر، چشم، زود اصابت مى كند، آيا اجازه مى فرمائى كه آنها را از چشم بد تعويذ كنم؟ فرمود: آرى.

و جبرئيل اين رقيه (تعويذ) را براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورد: «بسم اللّه ارقيك من كل عين حاسد، اللّه يشفيك».

در قرآن كريم در سورۀ يوسف و در سورۀ قلم از چشم زخم سخن به ميان آمده است.

بالجمله: زيان امواج سوزان كه از باطنى خبيث خارج مى گردد، مورد اتفاق ارباب ملل و نحل است. و غربيان به نعل اسب اثر چشم را خنثى مى كنند و آن را به آستانۀ خانه ها مى كوبند و ليكن از رسوم جاهليت است. و مسلمانان بايستى بوسيلۀ توكل بر خدا و توسل به آيات قرآن و دعاهاى وارده، اثر آن را از ميان ببرند (سفينة البحار را ملاحظه كنيد).

محرر اين تفسير، دربارۀ چشم، مطالبى دارم كه شهودى است نه سماعى و در عين حال بايد متذكر بود كه همه كس چشمش شور نيست.

قرآن سند جهانهاست

هر مالك خانه و يا چيز با ارزشى، دربارۀ آن مدركى دارد كه در اصطلاح، سند و قبالۀ آن به شمار است، حتى در چيزهائى كه ارزش مهمى ندارد. اكنون مى پرسيم كه آيا اين دستگاه عظيم آفرينش نيازمند سند و قباله نيست؟ جوابش اين است كه: تمام خردمندان جهان به كلمۀ واحده اجماع دارند بر لزوم آن. و سند خدا، همان كتاب خداست. و چون كتابى از پيامبران باقى نمانده كه سالم باشد بغير از قرآن مجيد، لذا در پايان سورۀ قلم تذكر داده شده است كه: قرآن، سند و قبالۀ جهانهاست.

ص: 78

سورۀ الحاقّة

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ حاقه مكى.

مشتمل بر: 52 آيه.

256 كلمه.

1480 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى تعليقات.

ص: 79

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الحاقة (69): آیات 1 تا 3

اشاره

1-3 اَلْحَاقَّةُ ... اَلْحَاقَّةُ

حاقه يعنى قيامت

حاقه (يعنى روز ثابت كه حقايق اشياء در آن ظاهر مى گردد و وقوع و احكام آن واجب و راست است) چه اندازه بزرگ و مهم است حاقه! و اى پيامبر! خدا چه خوب دانا كرده است تو را كه حاقه چه اندازه بزرگ و مهم است (1).

سوره الحاقة (69): آیات 4 تا 12

اشاره

4-12 كَذَّبَتْ ... وٰاعِيَةٌ

قارعه يعنى قيامت

قوم ثمود و قوم عاد، قارعه را (يعنى روز كوبنده را، همان روزى كه از هول آن، قلبها به سختى مى زند و بدن انسان از شدت ترس مانند گوشت كوبيده مى گردد و منظومه هاى دنيا در هم كوبيده مى شود) تكذيب كردند.

به خلاصه، اما ثمود، پس از جرياناتى نتيجۀ تكذيب آنها اين شد كه: به نعرۀ تند ازحددرگذرنده و لرزۀ شديد (2) هلاك شدند. و اما عاد، نتيجۀ تكذيب آنها اين شد كه: به باد سرد، كه از شدت سردى دندانهاشان بر هم مى خورد، و از شدت وزش، تندى آن از حد در گذشته بود، هلاك شدند.

خدا، آن باد را هفت شب و هشت روز پى درپى بر قوم عاد گماشت. پس آن قوم (قوى اندام) را مى بينى كه روى خاك افتاده اند (ميان تهى) گوئى آنان تنه هاى درخت خرماى (سربريده و پوك و) ميان تهى هستند. پس اى پيامبر! آيا از قوم ثمود و عاد (كه گرفتار عذاب شدند) هيچ باقيمانده اى مى بينى؟! و دورۀ فرعون و آنها كه پيش از عهد او بودند و اهل مؤتفكات (يعنى شهرهاى واژگون شدۀ قوم لوط) مرتكب شرك و كفر شدند و پس از آمدن رسولان براى آنان، رسول پروردگار خود را نافرمانى كردند و در نتيجه پروردگار، به سخت ترين گرفتن، آنها را گرفت (و عقوبت فرمود).

ص: 80

البته ما بوديم كه چون آب از حد در گذشت پدران شما را در كشتى برداشتيم و ما اين واقعه (يعنى واقعۀ طوفان و كشتى نوح) را بازگو مى كنيم تا موجب عبرت و پندى را بخاطر شما بياوريم. و اين يادبود را گوش شنوائى بشنود و نگاه دارد.

سوره الحاقة (69): آیات 13 تا 37

اشاره

13-37 فَإِذٰا نُفِخَ ... اَلْخٰاطِؤُنَ

واقعه يعنى قيامت

(پس از اشاره به سرگذشت اين اقوام كه بوئى از قيامت دارد مى گوئيم:) چون يك دميدن در صور دميده شود و زمين و كوهها از جا برداشته شود، پس كوبيده شود به يك كوبيدن. در نتيجه در آن روز، واقعه (يعنى قيامت) به پاگردد و آسمان بشكافد(1)پس آسمان در آن روز سست و ضعيف باشد و فرشتگان (3) بر كناره هاى آسمان بحالت آماده باش درآيند. و عرش (يعنى تخت) پروردگارت را اى پيامبر! (كه زمانى بر آب بود) (4) در آن روز هشت(2) بر بالاى سر خلايق برمى گيرند. در آن روز شما مردم پيش آورده مى شويد (بحضور پروردگار) و احدى نمى تواند پنهان شود، پس امّا آن كس كه نامۀ اعمالش بدست راست او داده شده بعد (از مراجعت از موقف حساب از شدت وجد و خوشحالى به اهل قيامت) مى گويد: نامۀ اعمال مرا بگيريد، بخوانيد (5) (كه حساب من پاك است) زيرا من در دار دنيا (بآمدن روز قيامت و) به روبه رو شدن با حساب البته يقين داشتم.

در نتيجه، چنين كسى در زندگانى اى پسنديده است، در بهشتى بلندمرتبه است، ميوه هايش به او نزديك است (و رسيدن به آن و چيدن آن سهل الوصول است، به ايشان گفته مى شود:) بخوريد و بياشاميد (گوارا باد) اين ها عوض آن اعمالى است كه در روزگار گذشته انجام داديد.

و اما آن كس كه نامۀ اعمالش بدست چپ او داده شده، پس باهل قيامت مى گويد:

ص: 81


1- يعنى جاذبه اش قطع شود.
2- در قرآن كريم اين «هشت» ذكر شده و موضوعش ذكر نشده (رجوع به ذيول).

اى كاش نامۀ اعمالم بمن داده نشده بود، و اى كاش كه حساب خودم را نمى دانستم، اى كاش مرگ دنيا، آخر كار من بود و من زنده نمى شدم. دارائى من، عذاب را از من رد نكرد، حكومت و اختيار من از كفم رفت (آنگاه به فرشتگان خطاب مى رسد كه:) او را بگيريد، پس او را با زنجير، ببنديد، سپس او را در دوزخ بيفكنيد، بعد (از اينكه تسليم دوزخ شد، در آنجا او را آزاد مگذاريد و) در زنجيرى كه درازاى آن هفتاد ذراع است (6) زنجير كنيد، زيرا او بود كه به خداى بزرگ ايمان نمى آورد و از پرداخت زكات و حقوق واجبه(1) امتناع داشت، و ديگران را ترغيب نمى كرد.

پس امروز در اينجا خويشاوند دلسوزى ندارد(2) و خوراكى به او داده نمى شود مگر زرداب (چرك زخمهاى دوزخيان) و نمى خورد آن را مگر خطاكارانى (7) كه عمدا از راه حق منحرف شدند.

سوره الحاقة (69): آیات 38 تا 51

اشاره

38-51 فَلاٰ أُقْسِمُ ... اَلْيَقِينِ

قرآن

پس از بيان مطالب مزبوره، جريان آن طور نيست كه منكران قيامت دربارۀ قرآن مى گويند. قسم به جامى آورم به آنچه مى بينيد و به آنچه نمى بينيد كه: قرآن گفتۀ رسول بزرگوار است(3) (كه گفتۀ ما را بازگو مى كند) و اين قرآن گفتۀ شاعر نيست (كه ابو جهل و اتباع او مى گويند) شما كم باور هستيد. و اين قرآن گفتۀ كاهن نيست (كه عقبة بن ابى معيط و اتباع او مى گويند)(4). شما كم فكر مى كنيد، اين قرآن، فروفرستاده شده از پروردگار جهانهاست.

و اگر بعض سخنان را محمّد (به دروغ) بر ما مى بست، البته از او دست راستش را مى گرفتيم، و رگ حيات او را قطع مى كرديم. پس احدى از شما كه به حمايت او قيام

ص: 82


1- تفسير مجمع البيان.
2- مفردات راغب.
3- مفردات راغب.
4- عقبه، بضم عين و سكون قاف است (سيرۀ ابن هشام مشكول).

مى كرديد، نمى توانستيد مانع ما بشويد (8) البته قرآن پند است براى پرهيزكاران (كه پند مى پذيرند) و البته ما مى دانيم كه بعضى از شما تكذيب كنندگانند (و بعضى تصديق كنندگان) و البته قرآن مايۀ غم است بر كافران (زيرا مخالفت آنان با قرآن نه در دنيا براى ايشان صرفه و برد دارد، و نه در آخرت)(1) و البته قرآن سزاوار يقين است (كتابى است كه جاى ترديد و شك و دودلى دربارۀ آن نيست. در كدام مطلبش مى توان ترديد كرد؟).

سوره الحاقة (69): آیه 52

اشاره

52 فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ اَلْعَظِيمِ

خلاصۀ كلام

اى پيامبر! پس (با چنين قرآنى كه بر تو فرستاده شده است) تو، اسم پروردگار بزرگ خود را به پاكى ياد كن (و آن را از آلايش معتقدات منكرين قرآن پاك ساز) (9).

«پايان»

تعليقات

(1) «مٰا أَدْرٰاكَ»

قال الثورى: يقال للمعلوم «مٰا أَدْرٰاكَ» و لما ليس بمعلوم «مٰا يُدْرِيكَ» فى جميع القرآن و انما قال لمن يعلمها «مٰا أَدْرٰاكَ» لانه انما يعلمها بالصفة. (تفسير مجمع البيان).

(2) «بِالطّٰاغِيَةِ»

مراد از طاغيه، نعرۀ تند خارج از اندازه است. و اين چنين نعره، لرزه در پى دارد، يعنى شنونده به لرزه در مى آيد. و اهلاك به صيحه(2) مراد نعرۀ تند جبرئيل است. و

ص: 83


1- ب.
2- قرآن كريم سورۀ هود: 70 و 97 و سورۀ حجر: 73 و 83 و سورۀ مؤمنون: 43 و سورۀ عنكبوت: 39 و سورۀ يس: 28 و سورۀ ص: 14 و سورۀ قمر: 31.

مراد از اهلاك به رجفه(1) لرزه است. و لرزه لازم نيست كه حتما زمين لرزه باشد كه اشتباه شده و بعضى ها دربارۀ قوم ثمود موضوع زمين لرزه را در كار آورده اند و بعضى ها بعنوان «تأبط شرا» چنين عذابى را بر زلزله تنزيل كرده اند كه امر عادى تلقى بشود، نه غير عادى!

(3) «اَلْمَلَكُ»

الملك (على وزن صمد): اسم يقع على الواحد و الجمع. (تفسير مجمع البيان).

(4) «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمٰانِيَةٌ»

محرر اين تفسير صرف نظر از بيانات ديگران كه دربارۀ عرش گفته اند، چنين دريافته ام كه: عرش يعنى تخت آفرينش، در اين عالم حيات، روى «آب» گذارده شده است. زيرا قرآن كريم در سورۀ هود فرموده: «وَ كٰانَ عَرْشُهُ عَلَى اَلْمٰاءِ» و در سورۀ انبياء فرموده: «وَ جَعَلْنٰا مِنَ اَلْمٰاءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ» .

شنيده ايد كه آب از دو عنصر يعنى اكسيژن و هيدرژن بوجود آمده است، همين آب يكى از لازم ترين مواد بدن است، چه آنكه انسان مدت چند روز مى تواند بدون غذا به سربرد ولى ممكن نيست بيش از 24 ساعت بتواند در مقابل تشنگى مقاومت كند و حتى بعضى ها اين مقدار هم تحمل ندارند.

اطفالى كه به اسهال و استفراغ دچار مى شوند، در ظرف چند ساعت و چند مرتبه كار كردن شكم، همان طفلى كه يكى دو ساعت قبل كاملا شاداب و تروتازه بود، يك مرتبه پژمرده مى شود و آثار مرگ در قيافه اش هويدا مى گردد. و اگر آب به او نرسد، هرگونه درمانى بى نتيجه مى ماند و طفل در حال خشكى و بى آبى مى ميرد.

آب نه تنها براى موجودات عالى، جان بخش است بلكه مى تواند مردۀ كامل را زنده كند. در موجودات، جاندارى بنام «ويروس» وجود دارد كه مى توان بعضى از آنها را خشك كرد و هنگامى كه آن ويروس خشك شد، علائم و آثار زندگى از

ص: 84


1- قرآن كريم سورۀ اعراف: 76 و 89 و 154 و سورۀ عنكبوت: 36.

وى زائل مى شود و اغلب تبديل به دانه هاى بلور مى گردد و مى توان اين دانه هاى بلورى را ساليان دراز در گوشه اى گذارد، ولى هرگاه ذره اى آب روى آنها ريخته شود يك مرتبه موجوداتى كه مدتها بصورت مرده بودند، زنده مى شوند و به حركت درمى آيند و بسرعت زياد مى گردند. گذشته از ويروس ها، موجودات كوچك ديگرى هستند كه باز اين خاصيت را دارند. (اقتباس از كتاب: «چه بايد خورد» تأليف پروفسور بريان لوكس - ترجمه و تلخيص دكتر طهمورث فروزين).

در زير زبان، چشمۀ آبى است گوارا و تا موجود است آدمى زنده است و همين كه خشك شد آدمى مى ميرد و لذا باشخاص محتضر كه زايش غدد بزاقى دهانشان ضعيف مى شود، قطره قطره آب مى دهند كه ممدّ حيات آنها باشد.

دربارۀ زنده شدن زمين و نباتات و اشجار از آب و بخصوص از آب باران، تفصيلى دارد كه بيانش به فرصت ديگرى موكول است.

اكنون كه تا حدّى تخت آفرينش و تختگاه آن در دنيا معلوم شد يك قدم هم بايد به قيامت گذارد و فهميد كه آنجا چه خبر است؟! آيا باز تخت آفرينش روى آب است يا نه؟ قرآن كريم در آيۀ مسطور در آغاز اين مبحث فرموده كه: در قيامت، تخت آفرينش (عرش) را هشت (بدون ذكر موضوع) بر بالاى خود برمى دارند.

موضوع اين هشت كه ذكر نشده براى اين است كه: از حوصلۀ ادراكات ما بيرون است.

و ليكن تا اين اندازه مى توان دريافت كه چون در قيامت آب و آفتاب و... در كار نيست، پس براى تختگاه عرش، هشت چيز ديگر در كار است.

توضيح - وقتى كه اشخاص مرده را در خواب مى بينيم، خيالات نيست، بلكه امور واقعى است. آنها را با لباس هاى متنوع و گوناگون مشاهده مى كنيم. در صورتى كه آنجا نه خياطى در كار است و نه صباغى.

دليل اينكه مى گويم: خيالات نيست، براى اين است كه: گاه مردگان، اخبارى از آينده مى دهند كه محيّر العقول است و نوعا براى اتمام حجت و لو براى

ص: 85

يك مرتبه هم شده، اشخاص در خواب با اين منظره روبه رو شده اند. اكنون مى گويم:

اين هياكل خاك شده كه بصورت زنده با لباس هاى متنوع و گوناگون در خواب مى بينيم، از همان «هشت» موضوع (تختگاه عرش)، مدد مى گيرند.

و امّا جهت اينكه خداوند در قرآن كريم آن «هشت» (تختگاه عرش) را مخصوص قيامت قرار داده، بااينكه در دنيا هم همان طور كه قبلا گفته شد در خواب(1)ديده مى شود، اين است كه: اين مظاهر تختگاه عرش، در دنيا بصورت فرد فرد است ولى در قيامت بصورت دسته جمعى است كه در آنجا تمام خلايق احضار مى شوند، و وجودشان از تختگاه نيرو مى گيرد.

و براى تقريب مطلب به ذهن بايد گفته شود كه: استفادۀ انسان از مظاهر مختلف در دنيا و در برزخ و در قيامت و در بهشت يا جهنم، نظير استفادۀ يك نفر انسان در دنيا از لباس هاى متنوع [لباس عروسى، لباس سربينۀ حمام، لباس گرم خانۀ حمام، لباس كار، لباس منزل، لباس عصر، لباس شب، لباس خواب، لباس سلام، لباس بيمار و بالنتيجه لباس مرگ (كفن)]، در اوقات مختلف است.

خداوند در سورۀ مؤمن آيۀ 7 فرموده: «اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ...» و در اينجا مراد اين است كه: بردارندگان تخت آفرينش و فرشتگانى كه اطراف آن تخت هستند، خدا را (خواه تكوينا و خواه تشريفا) از عيوب و نقائص و شرك پيراسته مى سازند.

و در سورۀ طه آيۀ 4 فرموده: «اَلرَّحْمٰنُ عَلَى اَلْعَرْشِ اِسْتَوىٰ» و در اينجا مراد اين است كه: بخشايشگر، بر تخت آفرينش، همه را زير نظر دارد، و هر چيز در قبضۀ قدرت اوست.

ص: 86


1- درك اين مظاهر منحصر به خواب نيست، بلكه اگر كسى چشم برزخيش گشوده شد، در بيدارى هم درك مى كند.

(5) «حِسٰابِيَهْ»

الهاء لنظم رءوس الآى و هى هاء الاستراحة - تفسير مجمع البيان.

(6) «ذَرْعُهٰا سَبْعُونَ ذِرٰاعاً»

الذراع، من الرجل: من طرف المرفق الى طرف الاصبع الوسطى. الساعد (منجد). ذراع: اندازه اى است از آرنج تا سر انگشتان كه لفظ فارسيش ارش است (فرهنگ نظام). ارش بر وزن عدس است. ب.

(7) «اَلْخٰاطِؤُنَ»

الفرق بين الخاطى و المخطى ان المخطى قد يكون من غير تعمد و الخاطى المذنب المتعمد الجائر عن الصراط المستقيم - تفسير مجمع البيان.

(8) «وَ لَوْ تَقَوَّلَ...»

اين آيه، ناظر به توراة است كه در سفر تثنيه باب 18 شماره هاى 18-22، خدا به موسى دربارۀ ظهور پيامبر (محمّد صلّى اللّه عليه و آله) مى فرمايد: «نبى اى را براى ايشان از ميان برادران ايشان(1) مثل تو(2) مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت(3) و هرآنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت. و هركسى كه سخنان مرا كه او باسم من گويد نشنود، من از او مطالبه خواهم كرد. و اما نبى اى كه جسارت نموده باسم من سخن گويد كه به گفتنش امر نفرمودم، يا باسم خدايان غير سخن گويد، آن نبى البته كشته شود. و اگر در دل خود گوئى: سخنى را كه خداوند نگفته است، چگونه تشخيص نمائيم؟ هنگامى كه نبى باسم خداوند سخن گويد، اگر آن چيز واقع نشود(4) و به انجام نرسد اين امرى

ص: 87


1- اسماعيل و اسحاق برادرند. محمد (ص) از نسل اسماعيل است، و موسى و بنى اسرائيل از نسل اسحاق اند.
2- قرآن كريم در سورۀ مزمل آيۀ 15 مى گويد: محمد و موسى مماثل همند.
3- مراد قرآن است.
4- خبرهاى غيبى مراد است.

است كه خداوند نگفته است، بلكه آن نبى(1) آن را از روى تكبر گفته است، پس از او نترس».

(9) «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ اَلْعَظِيمِ»

براى درك معنى «اسم» به تفسير سورۀ حمد از همين كتاب مراجعه شود.

(10) دعاء سوم صحيفۀ سجاديه

و كان من دعائه عليه السّلام فى الصلاة على حملة العرش و كل ملك مقرب:

«اللهم و حملة عرشك...» بار الها! (رحمت فرست) بر حملۀ عرشت كه از تسبيح تو سست نمى شوند و از تقديست ملول نمى گردند و از عبادتت وانمى مانند و در مقام امر تو كوتاهى را بر كوشش نمى گزينند و از شيفتگى بسوى تو غافل نمى شوند.

و بر اسرافيل صاحب صور كه «چشم بر حكم و گوش بر فرمان» در انتظار صدور دستور و حلول امر تست تا به دميدن (در صور) در افتادگان به زندان قبور را از (خواب مرگ) بيدار كند.

و بر ميكائيل كه نزد تو صاحب جاه و از اطاعت تو داراى مقام بلند است.

و بر جبرئيل، امين وحيت، كه در ميان اهل آسمانها مطاع و در پيشگاه تو ارجمند و نزد تو مقرب است. و برآن روح كه به فرشتگان حجب موكل است.

و برآن روح كه از عالم امرتست، پس بر همگى ايشان رحمت فرست.

و بر فرشتگانى كه پائين تر از ايشانند، از: ساكنان آسمانها و اهل امانت بر پيامهايت و.... و برآن فرشتگان كه چون فرمان تو به عملى ساختن وعده ات (بقيام رستاخيز) صادر شود، بر اطراف آسمانها گماشته شوند. و بر خزانه داران...

و بر فرشتگان بزرگوارى كه حفظكننده و نويسنده اند.

و بر فرشتۀ مرگ و يارانش، و بر منكر و نكير، و بر رومان و بر طواف كنندگان بيت المعمور، و بر مالك و خازنان دوزخ، و بر رضوان و كليد داران بهشت.

و بر فرشتگانى كه مأمور آتشند و... (رحمت فرست). (به خلاصه از ترجمۀ سيد صدرالدين بلاغى از صحيفۀ كاملۀ سجاديه ص 25-29).

ص: 88


1- نبى كاذب مراد است.

سورۀ المعارج

اشاره

حجة التفاسير كلمۀ (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ معارج مكى.

مشتمل بر: 44 آيه.

216 كلمه.

861 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول و تعليقه.

ص: 89

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره المعارج (70): آیات 1 تا 3

اشاره

1-3 سَأَلَ سٰائِلٌ ... اَلْمَعٰارِجِ

سؤال از تاريخ نزول عذاب

(چون پيامبر ص، مشركان را به عذاب خدا بيم مى داد از روى استهزاء به پيامبر ص، يا از تاريخ نزول عذاب پرسش مى كردند و يا نزول عذاب را خواستار مى شدند. در يكى از اين موارد، آيه آمد كه:) سائلى نزول عذابى را كه بر كافران فرود آينده است خواستار گرديده است (1) همان عذابى كه براى كافران پيش بينى شده و هيچ بازدارنده اى براى آن نيست (و طلبيدنش تحصيل حاصل است) عذابى كه از جانب خداى صاحب درجه هاى بلند است (2).

سوره المعارج (70): آیه 4

اشاره

4 تَعْرُجُ ... سَنَةٍ

بر آورد صعود فرشتگان و روح به درجه هاى الهى

[فرشتگان و روح - كه فرشتۀ خاصى است - با بالهاى ملكوتى قوى و سريع خودشان كه پست ترين فرشتگان داراى دو بال و متوسط آنها داراى سه بال و عالى.

آنها داراى چهار بال (1) و اعلاى آنها داراى ششصد بال(2) و بالاتر آنها داراى شانزده هزار بال اند(3) و بيشتر، بسوى خدا پرواز مى نمايند، يعنى به درجه هاى بلند الهى عروج مى كنند. و با در نظر گرفتن سرعت سير نور كه در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر راه را طى مى كند (4) و با در نظر گرفتن اين موضوع كه سير فرشتگان سريع تر از نور است، اندازۀ اوج گرفتن فرشتگان، مدت پنجاه هزار سال طول مى كشد(3)كه هرروزى از اين سالها به اندازۀ يك هزار سال معمولى ماست (5) و با اين بر آورد، باز

ص: 90


1- همين سورۀ معارج.
2- تفسير بيضاوى در سورۀ ملائكه.
3- روايت اكمال.

هم معلوم نشده كه نهايت اوج گرفتن فرشته ها تا چه درجه اى از درجه هاى بلند الهى است (6) لذا خدا فرموده:] فرشتگان و روح، بجانب خدا عروج مى كنند، در روزى كه اندازۀ آن پنجاه هزار سال است (7).

سوره المعارج (70): آیات 5 تا 18

اشاره

5-18 فَاصْبِرْ ... فَأَوْعىٰ

امر خدا به پيامبر (ص)

اى پيامبر! (با اين جريان كه شنيدى، كافران بجاى صعود نردبانهاى معرفت خدا و پرسيدن طريقۀ صعود آن از تو، دربارۀ تنزل و انحطاط خود و نزول عذاب پرسش و استعجال مى كنند و ليكن) پس تو صبر كن، صبرى نيكو (يعنى صبرى كه جزع و فزع و شكايت در آن نباشد).

البته كافران روز وقوع عذاب را از امكان، به دور مى دانند و ما آن را قريب الوقوع مى دانيم (8).

قيامت در روزى به پامى شود كه آسمان مانند روى و آهن گداخته مى شود (9) و كوهها (كه هريك داراى رنگ خاصى است) مانند پشم رنگارنگ مى گردد، و هيچ خويشى از حال خويشى نمى پرسد (تصور نرود كه خويشاوندان ديده نمى شوند، بلكه) خويشاوندان به يكديگر شناسانده مى شوند (و ليكن شدت گرفتارى آنان مانع از احوال پرسى است) در آن روز، مجرم دوست دارد كه او را عذاب نكنند و پسران خود و زن خود و برادر خود و قبيلۀ خود را كه او را در دنيا نزد خود جاى داده اند (يعنى پناهگاه او بوده اند) (10) و هركس كه در روى زمين بوده است بالتمام عوض بدهد، و سپس اين عوض ها او را از عذاب برهاند. حاشا (كه چنين كارى بشود. نه مجرم در آن روز عوض دارد كه بدهد و نه اين كه عذاب، عوض بردار است). البته آتش دوزخ زبانه اى است خالص، پوست از سرها مى كند (همان سرها كه عقل را به كار نينداخت) (11) آتش زبانه مى زند و كافر را به خود مى كشد (از صدساله و دويست ساله راه. چنانچه آهن ربا، آهن را جذب مى كند) (12) همان كافرى كه به ايمان پشت كرد و از فرمان خدا و پيامبرش

ص: 91

اعراض كرد و مال دنيا را جمع كرد و آن را در ظرف گذارد و از خرج كردن آن خوددارى كرد.

سوره المعارج (70): آیات 19 تا 35

اشاره

19-35 إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ ... مُكْرَمُونَ

اقتضاء سرشت آدمى و راه اصلاح آن

البته آدمى، «هلوع»(1) آفريده شده است، يعنى چون شرّ به او برسد بسيار بى تاب است و چون خير به او برسد بخيل است و مانع آن از ديگران است. از اين اصل كلى نمازگزاران مستثنى شده اند، همان نمازگزارانى كه خودشان (بى امر ديگرى) به نماز خود ادامه مى دهند و ترك نمى كنند و همانها كه حصه اى معين براى پرداخت به سائل و به بى بهره كه روى سؤال ندارد، در اموالشان است (13) و همانها كه روز جزاء را تصديق مى كنند و همانها كه از عذاب پروردگارشان بر خويشتن ترسانند.

زيرا البته از عذاب پروردگارشان ايمنى حاصل نشده. و همانها كه حافظ اندام نهانى خود هستند، مگر بر زنان خود يا كنيزانى كه به ملكيت آنان در آمده، كه كاشفان اندام نهانى بر اين دو دسته البته مورد سرزنش نيستند. پس هركس جز آن را بپويد پس آنان همانهايند كه از مرز مقررات الهى تجاوز كرده اند. و همانها كه در حفظ امانات و رد آنها و به وفاء به پيمان هاى خود پاى بندند و همانها كه دربارۀ اداء شهادت خود پايدارند (به دروغ شهادت نمى دهند و شهادت را كتمان نمى كنند) و همانها كه شرايط و اركان و اوقات نماز را محافظت مى كنند، آن گروه (توصيف شده)، در بهشتهايند و مورد احترام اند.

سوره المعارج (70): آیات 36 تا 44

اشاره

36-44 فَمٰا لِ اَلَّذِينَ ... يُوعَدُونَ

كافران (14)

پس چه كار دارند كافران كه گرد تو را گرفته اند و بسوى تو شتابانند، و گردن كشيده و چشم به تو دوخته اند، از جانب راست و از جانب چپ تو گروه گروه حلقه زده اند؟ (و مى گويند اگر اينها كه محمد مى گويد راست باشد، در آخرت بهتر و برتر از آن ماست

ص: 92


1- «هلوع» بر وزن «ملول».

همچنان كه در دنيا دارائى ما بهتر و برتر از اصحاب محمّد است) (15) آيا طمع مى كند هر مردى از اين كفار كه وارد بهشت داراى نعمتها بشود؟ نه چنين است (و كافران را در بهشت راه نيست) البته ما اين كافران را از چيزى كه خود مى دانند آفريده ايم (مخلوق از منى كه از اندام نهانى مردى و زنى آمده، شايستگى عالم قدس را ندارد مگر اينكه بوسيلۀ ايمان و طاعت، كمال پيدا كند و پاك بشود تا بتواند ديده بر پاكان بيندازد).

پس اين طور نيست كه كافران مى گويند. به پروردگار مشرق ها و مغرب ها سوگند به جامى آورم كه ما بر هلاك ساختن كافران و آوردن به از ايشان، توانائيم و كسى ما را مغلوب نمى تواند ساخت (16).

پس اى پيامبر! مشركان را رها كن كه در گرداب سخنان باطل خود غوطه بزنند و بازى كنند، تا برسند به روز خودشان كه وعده داده مى شوند، همان روز كه از گورها شتابان بيرون مى آيند كه گوئى ايشان بجانب درفش افراشته، مى شتابند (17) در حالى كه ديدگان آن ها از شدت ترس و شتافتن فروافتاده است و گرد خوارى و نگونسارى سر تا پاى آن ها را فروگرفته است، آن روز، همان روزى است كه بكفار وعده داده شده بود.

«پايان»

ذيول

(1) مشركان بارها دربارۀ تاريخ نزول عذاب و استعجال در نزول آن سؤال كرده اند و بارها هم به آن ها جوابها داده شده است كه در مواردى از قرآن كريم منعكس است. از جمله: نضر بن حارث بن كلده، خواستار نزول عذاب گرديد و در اين سوره به او جواب داده شده و طبق فرمودۀ حضرت صادق عليه السّلام نعمان بن حارث فهرى موضوع جانشينى على عليه السّلام را (در غدير خم بجاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله) شنيد، خواستار نزول سنگ شد و سنگى بر سر او فرود آمد و كشته گرديد، و آيات اوائل اين سوره نازل شد.

(تفسير مجمع البيان).

ص: 93

محرر اين تفسير گويد: آيات اوائل سوره، قبلا نازل شده و ذكر آن ها در واقعۀ جانشينى على عليه السّلام، از باب انطباق مصداق و موضوع بوده است، و يا آيه دوبار نازل شده است.

(2) خدا در قرآن كريم سورۀ مؤمن آيۀ 15 «رَفِيعُ اَلدَّرَجٰاتِ» دربارۀ خود فرموده است.

(3) «جٰاعِلِ اَلْمَلاٰئِكَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنىٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ» (سورۀ فاطر آيۀ 1).

(4) تفسير مراغى در سورۀ بروج.

(5) در سورۀ سجده آيۀ 5 فرموده: «يُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ إِلَى اَلْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كٰانَ مِقْدٰارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ» .

(6) تقريرات مقدمه، از مدركات محرر اين تفسير است. و در تفسير صافى مى نويسد كه: اين امتداد زمانى بر سبيل تمثيل عالم ملكوت به عالم ملك است.

(7) در مجمع البيان چهار قول در تفسير آيه نقل كرده است: يك قول به اين كه خدا صاحب درجات است كه به پيامبران و اولياء در بهشت درجه عنايت مى فرمايد. و قول ديگر تحديد روز قيامت است. و قول سوم تحديد عروج فرشته است. و قول چهارم تحديد از اول نزول فرشته به دنيا تا آخر عروج آنها به آسمان است. و بنا بر قول سوم عروج يك روز فرشته، با پنجاه هزار سال عروج آدمى مطابق است. و قول پنجم قول محرر اين تفسير است كه: معناى نمونۀ درجات الهيرا نوشته ام و ليكن بصورت ديگر.

تذكر - در تفسير صافى در موضوع قول دوم به ترجمه و خلاصه مى نويسد: در قيامت پنجاه موقف است كه: هر موقف، مقام هزار سال است. آنگاه مى نويسد:

دراين باره حضرت صادق عليه السّلام اين آيه را تلاوت فرمود (نقل از كافى). و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرده اند: اين روز چه اندازه طولانى است؟ حضرت قسم ياد كرد كه براى مؤمن از خواندن يك نماز واجب در دار دنيا سبكتر است (تفسير مجمع البيان از ابو سعيد خدرى).

اگر غير از خدا حساب خلايق را عهده دار بشود، پنجاه هزار سال طول مى كشد و هنوز

ص: 94

تمام نشده است، و ليكن خدا يك ساعت حساب همه را رسيدگى مى كند (امام صادق عليه السّلام).

روز به نيمه نمى رسد كه اهل بهشت به بهشت و اهل آتش به آتش رفته اند (حضرت صادق عليه السّلام) (هر دو روايت ترجمه از تفسير مجمع البيان است).

(8) تفسير صافى.

(9) «مهل» وارد در قرآن كريم بضم ميم و سكون هاء است و چند معنى دارد:

(الف) معدنيات جواهر، مانند: نقره و آهن و مس و غيره (ب) قطران رقيق (ج) گداخته از روى و آهن (د) روغن زيتون يا در دو لاى آن، يا رقيق و تنك آنست (ه) خاكستر و اخگر كه به نان چسبيده و مى ريزد (و) زهر (ز) چرك و زردابى كه از مرده تراوش مى كند و روان مى شود (شرح قاموس به خلاصه) و محرر اين تفسير معنى سوم را نوشته ام.

(10) مراد از «فصيله» وارد در قرآن كريم، قبيله است و يا به معناى مادر است چنان كه در تفسير قمى نوشته.

(11) تفسير صافى.

(12) تفسير كاشفى.

(13) حضرت سجاد عليه السّلام فرموده كه: اين حق غير از زكاة واجب و غير از صدقۀ واجب است و آن بهره اى از مال است كه بقدر توانائى بمصرف صلۀ رحم و تقويت ضعيف و غلام و كنيز و صلۀ برادر دينى در راه خدا و يا براى حادثه اى كه جهت آن برادر رخ داده است، مى رسد. و مطابق فرمودۀ حضرت سجاد عليه السّلام، اخبار ديگرى هم هست (تفسير صافى).

(14) مراد از كافران، منافقان اند. چنانكه در تفسير مجمع البيان گفته است.

و محرر اين تفسير گويد: اولا - سوره مكى است و ثانيا - موضوع پيدايش منافقين در مدينه بوده است. بنابراين، مراد از كافران، همان مشركان است.

(15) تفسير ابو الفتوح.

(16) تفسير ابو مسلم.

ص: 95

(17) «نصب» بضم نون و بضم صاد، ممكن است مفرد باشد يا جمع و معانى متعدد دارد. لغت را به بينيد.

تعليقه

«يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا» خوض در باطل و بازى با كلام الله

خوض و فرورفتن در باطل و با كلام اللّه بازى كردن، يكرنگ و دورنگ نيست.

مشركى كه منكر قرآن مى شود و حاخامى كه نصوص توراة وارده دربارۀ ظهور خاتم انبياء صلى اللّه عليه و آله را تحريف مى كند، و كشيشى كه نصوص انجيل وارده دربارۀ ظهور آن حضرت را تغيير مى دهد، و مسلمانى كه نصوص قرآن وارده دربارۀ آل محمّد صلى اللّه عليه و آله را انكار و يا سوء تعبير مى نمايد، همگى مصاديق خائضين در باطل اند و بلا استثناء با احكام خدا و دستورهاى او بازى مى كنند.

تأويل كردن سر سيد احمد خان و اذناب او معجزات مذكور در قرآن كريم را بر افكار ماخوليائى، خوض در باطل و بازى با كلام اللّه است.

كتاب الناسخ و المنسوخ نوشتن شهاب الدين احمد جرانى معروف به ابن المتوّج متوفى پيش از 838 ه. ق، دربارۀ قرآن كريم و شرح كردن سيد عبد الجليل حسينى قارى، آن را در سال 976 و ترجمه نمودن دكتر محمّد جعفر اسلامى آن را، و حاشيه و تعليقه افزودن برآن و چاپ آن از محل سهم امام (ط: 1344/9/28 شمسى ش 11860) نيز خوض در باطل و بازى كردن با كلام اللّه است.

عجبا كه ابو مسلم اصفهانى متوفى در سال 322 هجرى در تفسير خود منكر نسخ است در قرآن. و حال آنكه اسلام از جهت داشتن مبلغين زبر دست در آن عصر در نهايت قدرت و سلطه بوده و امروز كه ازهرجهت اسلام نيازمند به مبلغين عاليمقام است، كتاب الناسخ و المنسوخ را چاپ و در دسترس مى گذارند در صورتى كه ما مدلّل كرده ايم كه ناسخ و منسوخ در قرآن كريم حتى براى نمونه هم، وجود ندارد.

ص: 96

سورۀ نوح (عليه السلام)

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ نوح مكى.

مشتمل بر: 28(1) آيه.

224 كلمه.

929 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى ذيول و تعليقات.

ص: 97


1- در بعضى قرآنها، سورۀ نوح را (29) آيه و در بعضى (28) آيه و در بعضى (30) آيه شمار كرده اند. يعنى فواصل جمله ها را بعضى بيشتر و بعضى كمتر گرفته اند.

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره نوح (71): آیات 1 تا 4

اشاره

1-4 إِنّٰا أَرْسَلْنٰا ... تَعْلَمُونَ

رسالت نوح (ع)

البته، ما نوح را (بعنوان رسالت) بسوى قومش فرستاديم (و فرموديم) كه:

قوم خود را پيش از اينكه گرفتار شكنجۀ دردناك بشوند، از خود سرى بيم كن.

نوح، (براى انجام فرمان ما به نزد قوم خود آمد و) گفت: اى قوم من! البته من از جانب خدا مأمورم كه شما را (از مخالفت فرمان خدا) بيم دهم (و حقايق را براى شما) آشكار كنم، به اين گونه كه: خدا را بپرستيد و از مخالفت او بپرهيزيد و از من پيروى كنيد (تا ديگر اوامر و نواهى خدا را با شما در ميان بگذارم). اگر پذيرفتيد، خدا گناهان گذشتۀ شما را مى آمرزد و زندگانى شما، مسير مقرر خود را طى خواهد كرد.

و اگر نپذيرفتيد فرمان عذاب خدا درمى رسد. و البته، فرمان مرگبار خدا تأخير بردار نيست. و من از شما مى خواهم كه دانش خود را دربارۀ پيشنهادهاى من به كار بيندازيد.

سوره نوح (71): آیات 5 تا 20

اشاره

5-20 قٰالَ رَبِّ ... فِجٰاجاً

رد كردن قوم نوح (ع) دعوت او را و شكايت نوح (ع) بدرگاه خداى تعالى

(نوح سالها قوم خود را دعوت كرد و از هر درى با آنها سخن گفت و ليكن بجز معدودى، بقيه دعوتش را نپذيرفتند و در آزارش كوشيدند، آنگاه) نوح گفت:

پروردگارا! البته، قوم خودم را شب و روز دعوت كردم و شرط رسالت بجاى آوردم و هرچه بر دعوت افزودم، قوم بر گريختن و رميدن از من افزودند. و من هرگاه ايشان را به پرستش تو دعوت كردم تا تو ايشان را بيامرزى، انگشتان خود را در گوشهاى خويش فروبردند (تا سخن مرا نشنوند) و جامه هاى خود را به سر كشيدند

ص: 98

(تا مرا نبينند) و براى شنيدن سخنان رؤساء باطل خود، گوش خويش را همچون گوش اسب تيز كردند (1) و در سركشى سخت پافشارى كردند. باز (دست بر نداشتم و) دعوت خود را ادامه دادم، دسته جمعى ايشان را به آواز بلند دعوت كردم، باز افراد را آشكارا و در مجالس بسيار سرّى دعوت نمودم. و دعوتم اين بود كه گفتم: از پروردگارتان آمرزش بطلبيد. زيرا البته، خدا آمرزگار است. و (به بركت طلب آمرزش) (2) بارانهاى سودمند پى درپى براى شما مى فرستد و بر اموال و فرزندان ذكور شما مى افزايد و براى شما بوستانها بعمل مى آورد و نهرها براى شما بجريان مى اندازد. شما را چه شده كه خدا را به بزرگى نمى شناسيد؟! و حال آنكه خدا شما را گونه گونه آفريد (به صورتهاى گوناگون و سيرتهاى گوناگون و هريك از شما صورتها طى كرديد: از جمادى به نباتى و از آن به حيوانى و از آن به انسانى رهسپار شديد) آيا در اين فكر نرفته ايد كه چگونه خدا هفت آسمان منظم را آفريده؟ (3).

آيا نمى بينيد كه در اين جمله چگونه ماه را مايۀ نور (شب) قرار داده؟ و آيا نمى بينيد كه چگونه خورشيد را چراغ فروزان (روز) قرار داده؟ و خدا شما را از زمين رويانيده، روياندنى (كه شرح آن كتابها مى خواهد). سپس شما را به زمين بر مى گرداند و (ديگربار) بيرون مى آورد، بيرون آوردنى (كه تفصيل آن كتابها مى خواهد) و خدا زمين را براى شما فرش قرار داده تا از طرق مختلفۀ آن، بهره بردارى كنيد (كه شرح آن كتابها لازم دارد).

سوره نوح (71): آیات 21 تا 25

اشاره

21-25 قٰالَ نُوحٌ ... أَنْصٰاراً

شكايت نوح (ع) بار ديگر و پايان كار قوم

نوح گفت: پروردگارا! البته، اين قوم، مرا نافرمانى كردند و رئيسى را پيروى كردند كه از كثرت دارائى و فرزند، جز خسران چيزى نيندوخت و آن قوم و اتباع، حيله كردند، حيله اى بزرگ [چه آنكه شهرت دادند: سختيها كه به مردم رو مى آورد از شومى نوح و ياران اوست. لذا «يمحويل» كه پادشاه وقت بود، نوح را دستگير كرد و سه سال زندانى نمود و چون آن پادشاه در گذشت «درمشيل» بر تخت

ص: 99

نشست و نوح را از زندان خواست و گفت: اى نوح! بايد از افساد دين مردم و سب خدايان دست بردارى. و بمناسبت عيد بت «يغوث»، نوح را از زندان آزاد كرد. و ليكن همين كه عيد فرارسيد و مراسم عيد به پاشد، نوح ديگربار در ميان جمعيت ظاهر شد و مردم را به يكتاپرستى دعوت كرد. و مردم برحسب عادت، انگشت در گوش كردند و جامه به سر كشيدند تا بگمان فاسد خود، در روز عيد به نكبت دچار نگردند.

گرچه دل خاراى قوم از بانگ نوح متأثر نگرديد، و ليكن بتان از جا كنده شدند و از كرسى به زير افتادند. در اين موقع، مردم بجان نوح افتادند و او را زدند و خونين ساختند و به كاخ پادشاهى بردند، همان كاخى كه بانواع رنگها مزين و به زيباترين تصاوير منقوش و به ديبا و حرير مفروش بود. و تختى از زر ناب و مرصّع به گوهرهاى ثمين در آن قرار داشت. چون نوح را به آنجا كشانيدند، پادشاه گفت:

آيا شرط نكردم كه دربارۀ خدايان سخنى نگوئى؟ و نهى نكردم كه مردم را دعوت نكنى؟ اكنون كارت به آنجا كشيده كه خدايان را به سجده آورده اى و از كرسى هاشان به پائين افكنده اى! اين علم را از كه آموخته اى و از كجا دريافته اى؟ نوح با بدن خونين جواب داد كه: اگر اينان خدايان بودند، از پا درنمى آمدند . اى «درمشيل»! از خدا بترس و شريك براى او قرار مده. زيرا، تو او را نمى بينى ولى او تو را مى بيند. «درمشيل» گفت: چگونه در برابر من زبان آورى مى كنى؟! آنگاه امر داد نوح را به زندان بردند و دستور داد در عيد آينده كه براى بت ديگرى (غير از بت يغوث) به پامى شود، نوح را براى خشنودى بت، ذبح كنند. و سپس دستور داد تا بتها را دوباره بر كرسيهاى خود بنشانند.

اما «درمشيل» خوابى هولناك دربارۀ نوح ديد و امر داد او را رها كنند و به مردم گفت: او مردى است ديوانه و قابل مؤاخذه نيست.

در همين زمان «سويدين» كاهن بزرگ، حادثۀ طوفان را به مردم خبر داد و به مردم گفت: زمان آن نزديك شده و بايد نوح را كشت. و ليكن خدا، نوح را از

ص: 100

كيد و مكر ايشان حفظ كرد] و (بالجمله، رؤساء مملكت) گفتند: اى مردم! البته البته، خدايان خود را ترك مكنيد و بت «ود»(1) را ترك مكنيد، و بت «سواع»(2)را ترك مكنيد و بتهاى «يغوث» و «يعوق» و «نسر» را ترك مكنيد(3). و البته، رؤساء مملكت بسيارى از مردم را بوسيلۀ اين بتان گمراه كردند. و (پروردگارا!) بر ظالمان چيزى جز هلاك ميفزاى (زيرا قحطى و مرض، چاره ساز اين قوم نيست) (4).

(پس از اينكه نوح و اتباعش به كشتى سوار شدند، خبر به «درمشيل» رسيد و وى با عده اى بسراغ نوح آمد و به نوح گفت: اگر پياده نشويد همۀ شماها را با كشتى مى سوزانم.

آب كو كه شما بر كشتى سوار شده ايد؟! نوح گفت: خيلى مغرور شده اى، زود ايمان بياور و بتها را بدور بينداز تا جان به سلامت بدر برى، و الا عذاب در پى تو است.

پادشاه و نوح در گفتگو بودند كه خبر رسيد از تنور نان زنى كه مشغول پختن نان بوده است، آب بيرون زده است. پادشاه گفت: چيز مهمى نيست.

نوح گفت: علامت غضب است. خدا بمن خبر داده، اگر باور ندارى اسبت را جابجا كن. همين كه اسب را جابجا كرد آب از جاى سمهاى اسب جوشيدن گرفت.

پادشاه باز اسب را جابجا كرد، آب از زير سمهاى اسب جوشيد. و در اين اثناء از اطراف خبر آوردند كه آب طغيان كرده و از زمين مى جوشد. لذا، «درمشيل» برگشت تا زن و فرزند خود را بردارد و به كوه بالا برود بالجمله:) آن قوم به علت گناهان خود غرق شدند و تسليم آتش گرديدند (5) پس ياورانى كه قدرت بر استخلاص آنان داشته باشند از غير خدا، نيافتند.

ص: 101


1- ود: بفتح واو و شد دال است.
2- سواع بر وزن غلام است.
3- بت «ود» بصورت مردى و «سواع» بصورت زنى و «يغوث» بصورت شيرى و «يعوق» بصورت اسبى و «نسر» بصورت كركسى بوده. (تفسير زوارى).

سوره نوح (71): آیات 26 تا 28

اشاره

26-28 وَ قٰالَ نُوحٌ ... تَبٰاراً

دعاى نوح (ع) در كشتى (6)

و (چون نوح در كشتى قرار گرفت و طوفان بگسترش پرداخت) نوح عرض كرد: پروردگارا! از اين كافران احدى را باقى مگذار، زيرا اگر باقى بگذارى، بندگان تو را گمراه مى سازند و جز بدكار ناسپاس زاد و ولد نمى كنند. پروردگارا! مرا و پدر و مادرم را (7) و هركه از راه ايمان وارد كشتى من شده است، و مردان با ايمان و زنان با ايمان را بيامرز، و ظالمان را غير از نابودى چيزى ميفزاى.

«پايان»

ذيول

(1) «اصروا» اصر على الامر: عزم و ثبت عليه و اكثر ما يستعمل فى الشر و الذنوب. يقال «اصر على الذنب» اذا لم يقلع عنه - الفرس أذنه و باذنه: بمعنى صرها، اى سواها و نصبها للاستماع (منجد).

(2) قلانسى از بزرگان اهل سنت در تفسير خود به خلاصه چنين آورده كه:

مردى نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام آمد و عرض كرد: گنه بسيار كرده ام، ديگرى آمد عرض كرد: ضياع من بجهت كمى آب خشك شده، ديگرى آمد و عرض كرد: فقيرم، ديگرى آمد و عرض كرد: فرزند ندارم، ديگرى عرض كرد: باغ و بوستان من كم ميوه شده، ديگرى عرض كرد: در ناحيۀ ما چشمه ها خشك شده و قحطى پيدا شده. و هريك از اين اشخاص خواهش دعائى كردند. حضرت بهر كدام جواب داد كه: برو استغفار كن. ابن عباس حاضر بود، عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! از تو سؤالات مختلف كردند و تو همه را يك جواب دادى!؟ فرمود: يا ابن عم! آيا نشنيدى قول خداى تعالى را كه: «فَقُلْتُ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كٰانَ غَفّٰاراً» (تفسير زوارى در هامش قرآن چاپ حاج شيخ محمّد حسين خوانسارى).

دستور استغفار مذكور در سورۀ نوح، از اسرار است. و پيامبر ص فرموده: «من اكثر

ص: 102

الاستغفار جعل اللّه له من كلّ غم فرجا و من كل ضيق مخرجا و رزقه من حيث لا يحتسب».

(سفينة البحار در لغت «غفر») يعنى كسى كه از خدا بسيار طلب آمرزش كند، خدا برايش از هر اندوهى فرج مى رساند و از هر تنگى خلاصى مى بخشد و از راه بى گمان روزى به او مى رساند.

(3) «طباقا»: رجوع به تفسير سورۀ ملك.

(4) «ضلالا» اى هلاكا (تفسير مجمع البيان).

(5) «فَأُدْخِلُوا نٰاراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَنْصٰاراً» اتى سبحانه بالفاظ المضى على معنى الاستقبال لصدق الوعد به (تفسير مجمع البيان).

(6) نظر محرر اين تفسير است.

(7) اسم پدر نوح (لمك بن متوشالح) است و اسم مادر نوح (سمخاء دختر انوش) است (تفسير مجمع البيان).

(متوشالح) بفتح ميم و ضم تاء و سكون واو و شين الفى و فتح لام و حاء آخر است. و (لامك) بلام الفى و فتح ميم و كاف آخر است. (توراة عربى مشكول. سفر تكوين باب پنجم).

اسم مادر نوح (سمخا) است و بقول صاحب اشراق التواريخ (قسوس) دختر (كابيل) است و بقول صاحب كشف الاسرار (هيجل) دختر (لاموس) است (تفسير روح البيان).

تعليقات

(1) «نوح (ع)»

نوح: شيخ المرسلين است و نامش عبد الغفار است و او را «نوح» گفته اند، ازبس بر مردم نوحه كرد. يا، كلمه، سريانى است و معناى آن ساكن است. زيرا زمين از خباثت كفار پاك شد و به او آرامش يافت. (تفسير روح البيان به ترجمه و خلاصه). و در توراة سفر تكوين 29:5 مكتوب است «و وى را نوح نام نهاده گفت: اين ما را تسلّى خواهد داد از اعمال ما و از محنت دستهاى ما از زمينى كه خداوند آن را ملعون

ص: 103

كرد» و محرر اين تفسير گويد: مفاد توراة به معناى دوم نزديك است.

تذكر - موضوع دو پادشاه معاصر حضرت نوح عليه السّلام كه با آن حضرت مخالف بوده اند، منقول و ترجمه از كتاب: «اخبار الزمان» است.

(2) كشتى نوح عليه السلام

يار مردان خدا باش كه در كشتى نوح *** هست خاكى كه به آبى بخورد طوفان را

(لسان الغيب).

شعر اشاره باين است كه: نوح عليه السّلام قبل از طوفان، جسد آدم ابو البشر عليه السّلام را از مكه حمل كرده و در كشتى گذارده است. و پس از فرونشستن طوفان، به نجف برده و در آنجا به خاك سپرده است. و چون اين قطعه خاك حمل شده از مرد خدا بوده، لذا اعتنائى به طوفان نداشته است. (و طوفان در برابر نيروى او حكم جرعۀ آبى را داشته است).

اى دل ار سيل فنا بنياد هستى بر كند *** گر تو را نوح است كشتيبان، ز طوفان غم مخور

اين شعر هم از لسان الغيب است و نظرش به ولاى اهل بيت پيامبر صلى اللّه عليه و آله بوده كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرموده: «مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح، من ركبها نجى و من تخلف عنها زخ فى النار»(1): داستان اهل بيت من، داستان كشتى نوح است، هركس به آن كشتى سوار شد، نجات مى يابد و هركس تخلف ورزيد، در آتش افكنده مى شود.

چه غم ديوار امت را كه باشد چون تو پشتيبان *** چه باك از موج بحر آن را، كه باشد نوح كشتيبان

اين هم، زبان ايمانى افصح المتكلمين شيرازى است در كتاب گلستان.

و محتشم كاشانى(2) به فرمودۀ پيامبر صلى اللّه عليه و آله نظر داشته، آنجا كه گفته است:

كشتى شكست خوردۀ طوفان كربلا *** در خاك و خون فتاده به ميدان كربلا

كنايه از اينكه: كشتى نجات را در كربلا درهم كشتند.

ص: 104


1- كتاب اجازات بحار - سفينة البحار در لغت سفن.
2- در كاشان موفون است.

سورۀ الجنّ

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ جن(1) مكى.

مشتمل بر: 28 آيه.

285 كلمه.

870 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول و تعليقه.

ص: 105


1- اثبات وجود جن از كتابهاى عهد عتيق (توراة و ضمائم) و از كتابهاى عهد جديد (انجيل و ضمائم) و تحقيقات دربارۀ آن، در جلد دوم تاريخ نائين تأليف محرر اين تفسير، مفصلا ذكر شده است.

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الجن (72): آیات 1 تا 15

مقدّمه

ديگر ابو طالب و خديجه در قيد حيات نبودند كه از پيامبر صلى اللّه عليه و آله حمايت كنند، و از آزار مشركين مكه جلوگيرى نمايند. مسلمان ها هم به حبشه رفته بودند. لذا، مشركين، سخت در آزار پيامبر ص مى كوشيدند. و حضرت يكه و تنها از مكه بعزم طائف براى به يارى طلبيدن قوم ثقيف، حركت فرمود.

پيامبر با سه نفر از بزرگان طائف ملاقات فرمود كه هر سه برادر بودند:

1 - عبد ياليل (بضم دال و فتح لام اول) پسر عمرو بن عمير (بر وزن رجيل).

2 - مسعود.

3 - حبيب.

پس از اينكه حضرت آن ها را به اسلام دعوت فرمود، يكى از آنها گفت: پوشش كعبه را كنده ام! اگر خدا ترا فرستاده باشد.

ديگرى گفت: خدا ديگر كسى را نداشت كه ترا فرستاده؟! ديگرى گفت: بخدا قسم من هرگز با تو سخن نمى گويم. زيرا، اگر تو فرستادۀ خدائى، مقام تو بالاتر از اين است كه: من با تو سخن بگويم؟ و اگر دروغ بخدا بزنى كه سزاوار نيست من با تو سخن بگويم! لذا، پيامبر صلى اللّه عليه و آله با نوميدى برخاست و خواهش كرد كه اين مذاكرات مكتوم بماند. زيرا، انتشار اين خبر در مكه موجب تجرى بيشتر اهل مكه مى گرديد. اما برعكس، غلامان خود و مردم سفله را وادار كردند كه به پيامبر صلى اللّه عليه و آله دشنام بدهند و بانگ بزنند و اين سان حضرت را در ميان گرفتند و كارى كردند كه حضرت ناچار شد به بستان عتبه (بضم عين) بن ربيعه و شيبه (بفتح شين) بن ربيعه پناه ببرد، و اين هر دو در بستان بودند. حضرت توقف فرمود تا مردم متفرق شدند. و حضرت در پناه درخت انگورى نشست و عتبه و شيبه ناظر تمام كار مردم بودند. چون حضرت از دست رجاله ها آرامش يافت، دعائى خواند كه مفاد آن شكايت بدرگاه پروردگار است و دعاء اين است: «اللهم اليك اشكو...».

دو پسر ربيعه از مشاهدۀ احوال، دلشان برحم آمد و غلامى نصرانى داشتند

ص: 106

بنام عدّاس (بر وزن صرّاف) به او گفتند: يك طبق انگور نزد اين مرد ببر و بگو:

بخورد. عدّاس چنين كرد و حضرت دست برد كه تناول كند، گفت: «بسم اللّه» و تناول فرمود. عدّاس نگاهى بر وى حضرت نمود و عرض كرد: اين كلام، كلام مردم اين بلاد نيست؟! پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: اهل كجائى و چه كيشى دارى؟ عرض كرد: من اهل نينوى هستم و كيش نصرانى دارم. حضرت فرمود: تو از شهر مرد صالح «يونس بن متى» هستى. عدّاس گفت: تو از كجا يونس را مى شناسى!؟ فرمود: او برادر من است.

او پيغمبر بود و منهم پيغمبرم.

عدّاس، سر و دو دست و دو پاى حضرت را بوسه باران كرد، پسران ربيعه بهم گفتند كه اين مرد، عدّاس را فاسد كرد. چون عدّاس برگشت به او گفتند: چرا سر و دست و پاى اين مرد را بوسيدى؟ عدّاس گفت: اى آقايان من! در روى زمين كسى بهتر از او نيست، چيزى بمن گفته كه غير از پيامبر، ديگرى آن را نمى داند. گفتند:

خلاصه تو را از دينت برنگرداند، دين تو بهتر از دين او است.

پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه از خير مردم ثقيف نااميد شد، از طائف برگشت و عزم مكه كرد. چون به نخله (1) رسيد در دل شب بخواندن نماز شروع فرمود. هفت كس از جن ازآنجا مى گذشتند و قرآن را كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله در نماز مى خواند استماع كردند.

چون نماز پيامبر صلى اللّه عليه و آله به پايان رسيد، جنيان رفتند و بقوم خود جريان قرآن را خبر دادند و خود ايمان آوردند. و خدا اين خبر را به پيامبر صلى اللّه عليه و آله داد (شطرى از اين مطلب در سورۀ احقاف مذكور است و سورۀ جن تفصيل آن را ذكر كرده).

(سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 419-422 به ترجمه و خلاصه).

ص: 107

1-5 قُلْ أُوحِيَ ... حَطَباً

استماع جن در نخله، قرآن را از زبان پيامبر (ص)

اى پيامبر! بگو: بمن وحى شده است كه چند كس از جن به قرآن گوش فرادادند پس (چون به نزد قوم خود رفتند) گفتند: البته، ما قرآن عجيبى شنيديم (قرآنى شنيديم) كه به راه راست راهنمائى مى كند. پس ما به آن قرآن ايمان آورديم و احدى را در الوهيت و عبادت، شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم.

و جن بيان كردند كه: جلال و عظمت پروردگارمان بلند است. نه زن گرفته است و نه فرزند.

و بيان كردند كه: پيشواى نادان ما (ابليس) بر خدا دروغ مى گفته، و حال آنكه ما معتقد بوديم كه: انس و جن بر خدا دروغ نمى گويند(1).

و بيان كردند كه: مردانى از انس پناه مى گرفتند به مردانى از جن، پس بر ستمكارى جن افزودند (زيرا مى گفتند كه: بزرگى ما به مرتبه اى است كه آدميان به ما پناه مى جويند).

و بيان كردند كه: كفار آدميان مانند شما جنيان معتقد بودند كه خدا احدى را به پيامبرى مبعوث نمى كند(2) (در صورتى كه اكنون با بعثت پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم خلاف آن ظاهر شده است).

و بيان كردند كه: ما به (مرز) آسمان نزديك دست مى رسانيديم و اكنون مى يابيم كه مرز آسمان نزديك از پاسبانان سخت و شهابها پر شده است.

و بيان كردند كه: پيش از اين، در جاهائى مى نشستيم براى گرفتن خبر از آسمان هاى دور و اكنون هركه برود خبرى استماع كند، شهاب را در كمين خود

ص: 108


1- خود غلط بود آنچه ما پنداشتيم.
2- خود غلط بود آنچه ما پنداشتيم.

مى يابد كه او را هدف قرار مى دهد(1).

و بيان كردند كه: نمى دانيم آيا دربارۀ خاك نشينان (اهل زمين) شرّى خواسته شده يا پروردگارشان خيرى دربارۀ ايشان خواسته است؟ و بيان كردند كه: بعضى از ما جنيان، شايستگانند و بعضى از ما شايسته نيستند.

و ما جنيان فرقه هاى مختلف بوده ايم.

و بيان كردند كه: ما معتقديم به اين كه با خدا در زمين نمى توانيم ستيزه كنيم و نمى توانيم بوسيلۀ فرار، با خدا ستيزه كنيم.

و بيان كردند كه: ما چون قرآن را كه راهنماست شنيديم به آن ايمان آورديم و در نتيجه هركس به پروردگار خود ايمان بياورد، نه از هيچ كاستى مى ترسد و نه از هيچ ستمى.

و بيان كردند كه: جمعى از ما مسلمانند و جمعى از ما كج روانند (مشركانند) و در نتيجه، هركس اسلام بياورد خود و مصاحبانش، آهنگ راه راست كرده اند (و به مقصد خواهند رسيد) و اما كج روان (مشركان) هيزم جهنم اند.

سوره الجن (72): آیات 16 تا 28

اشاره

16-28 وَ أَنْ لَوِ ... كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَداً

تنگسالى مكه و شئون سنگين پيامبر (ص)

اى پيامبر! بگو: از طرف خدا بمن وحى شده است كه اگر مردم مكه بر راه اسلام استقامت كرده بودند (گرفتار خشكسالى و تنگدستى نمى شدند و) از باران فراوان رحمت خود سيرابشان ساخته بوديم تا (آنجا كه احتياجى به مسافرت بنقاط ديگر نداشتند و) در همان شهر روزى را بر ايشان فراخ مى ساختيم (2) (و اين سختى، نتيجۀ اعراض از ياد پروردگار است) و هركس از ياد پروردگار خود اعراض كند، پروردگار، او را به شكنجۀ سخت در مى آورد و گرفتار مى سازد.

و نيز بگو: مسجدها را براى خدا ساخته اند و خاص خداست (مسجد -

ص: 109


1- جن در مرز آسمان نزديك، استراق سمع از آسمان دور مى كردند. ولى همين كه پيامبر (ص) مبعوث گرديد، بكلى از نزديك شدن به آن مرز، محروم شدند.

الحرام جايگاه بتان نيست) بنابراين، احدى را با خدا در آن مساجد مخوانيد(1) (3).

و نيز بگو: چون «عبد اللّه» (يعنى محمّد بندۀ خدا) براى دعوت به يكتاپرستى يكتنه ايستاد و خدا را به يكتائى مى خواند، كافران مكه دست بدست يكديگر داده و در پى او افتادند تا او را آزار كنند و به طورى ازدحام كردند كه همچون موى بين دو شانۀ شير، دست بردار از او نبودند و نزديك بود كه از كار دعوت بازش دارند(2).

اى پيامبر! بگو: من پروردگارم را مى خوانم و بس. و احدى را با او شريك نمى سازم.

اى پيامبر! (خشكى و تنگسالى را نتيجۀ اهانت تو به بتان مى دانند) تو بگو:

من براى شما نه مالك زيانم و نه مالك سودم.

اى پيامبر! (به تو پيشنهاد مى دهند كه با بتان كنار بيائى تا به تو پناه بدهند) تو بگو: مرا احدى از عقوبت خدا نمى تواند پناه بدهد و من غير از خدا پناهگاهى نمى يابم و من وظيفه اى ندارم غير از تبليغ از جانب خدا و رسانيدن پيغامهاى او و هركس خدا و رسول خدا را نافرمانى كند، در نتيجه البته، براى اوست آتش جهنم. و اهل جهنم جاودان و هميشه در آن آتش خواهند بود.

(مشركان كه پيامبر را ضعيف و بى يار و مددكار ديده اند و اراذل و اوباش را فراهم آورده بر او هجوم مى برند و پولها در اين راه خرج مى كنند، در حقيقت به جنگ خدا مى روند). باشد تا آنچه را كه به آنها وعده داده مى شود به بينند و چون ديدند، البته، خواهند دانست كه كى مددكارش ضعيف تر و در شمارش، كمتر است.

اى پيامبر! (بر سبيل استهزاء، كفار از تاريخ غلبۀ مسلمانان بر كفار از تو مى پرسند) تو در جوابشان بگو: من نمى دانم كه آنچه وعده داده مى شويد نزديك است، يا پروردگارم زمان دورى براى آن مقرر مى فرمايد. خدا داناى نهان است،

ص: 110


1- ب.
2- ب.

پس احدى را بر امور نهانى خاص خود، مطلع نمى سازد، مگر رسولى را كه مورد پسند اوست. و خدا نگهبانانى از پيش رو و از پشت سر آن رسول، در مى آورد.

(و نه تنها اين رسول چنين است، بلكه رسولان عهد پيشين نيز در تحت اين انتظامات بوده اند) تا خدا بداند كه رسولان پيغام هاى پروردگارشان را به مردم رسانيده اند.

بااينكه علم خدا به مكنونات و ضماير رسولان احاطه دارد و خدا شمار هر چيزى را فراگرفته است (و حساب هر چيز را دارد).

«پايان»

ذيول

(1) نخله: أحد واديين على ليلة من مكة، يقال لاحدهما: نخلة الشامية، و للآخر: نخلة اليمانية. (راجع ذيل سيرة ابن هشام ج 1 و 2 ص 422).

(2) «لنفتنهم» در قاموس چند معنى براى فتنه كرده است كه از جمله مال است.

و اما اينكه نوع مفسرين فتنه را بمعنى امتحان و آزمايش گرفته اند، مناسب مقام نيست. ب.

(3) دربارۀ «مساجد» چند قول است كه در تفسير مجمع البيان نقل شده.

تعليقه

(1) «پرى»

(الف) پرى، قسمى از مخلوق خوشگل لطيف است، كه از نظر انسان مخفى است و گاهى ديده مى شود. مقابل ديو، كه مخلوق بدصورت بدهيكل زشت و شرير است كه او هم از نظر مخفى است و گاهى ظاهر مى شود(1).

ايرانيان قبل از اسلام اعتقاد به پرى و ديو داشتند و بعد از اسلام همان اعتقاد را ازاين جهت ادامه دادند كه جن عربى دو قسم است: مؤمن و كافر. و جن مؤمن، تأويل

ص: 111


1- پرى نهفته رخ و، ديو در كرشمۀ حسن بسوخت ديده ز حيرت كه اين چه بوالعجبى است (لسان الغيب).

به پرى مى شود و كافر به ديو.

مخفى نماند كه ديو و پرى غير از فرشته اند. كه فرشتگان، پر دارند، و پرى و ديو، (پر) ندارند.

در اوستا، پئى ريكا Pairika و در پهلوى پريك Parik است. در كتاب اوستا، پرى مخلوق مادۀ خيلى خوشگل ماوراءالطبيعه است كه مردم را بحسن خود فريب مى دهد. و در اوستا جادو و پرى مكرر با هم ذكر شده اند. مأخذ اشتقاق لفظ از «پر» است بمعنى پريدن و فريب دادن. در سنسكريت هم «پر» بمعنى فريب دادن است.

(ب) پرى، روز پيش از روز گذشته كه در تكلم پريروز استعمال مى شود...

(فرهنگ نظام).

(2) «جن»

جن (بكسر جيم و شد نون) قسمى از مخلوق زمينى لطيف است كه مى تواند متشكل به اشكال مختلفه شود. اعتقاد به جن از اسلام است و ايرانيان قبل از اسلام اعتقاد به ديو و پرى داشتند كه در اسلام از اقسام جن محسوب شدند. در اوستا هم جئينى بهمان معنى جن هست. و جن كشته و جن زده هم هست (در عصر زبان اوستا، زبان آريائى ايران و زبان سامى آشور، با هم مخلوط شده بودند و از هم الفاظ گرفتند، چه گاهى آشور بر حصه اى از ايران سلطنت داشته و گاهى ايران بر تمام آشور. و در نتيجه تمدن و زبان آن دو خلط شده (فرهنگ نظام).

بعض از متأخرين جن را بمعنى مخفى و پوشيده گرفته اند و آن را بمعنى (ميكرب) گفته اند. زيرا، ميكرب هم مخفى و پوشيده است و ليكن مى گويم: هر ميكربى، پوشيده است و ليكن هر پوشيده اى، ميكرب نيست. (و انكار جن بهمان معنى كه قرآن فرموده است، از ضعف نفس است. و البته، داستانهاى خرافى عوام دربارۀ جن، مربوط باصل موضوع وجود جن، نيست. زيرا، عرف عوام، ديوانه است).

(محرر اين تفسير).

ص: 112

سورۀ المزمّل

اشاره

(بضم ميم و شد زاء مفتوح و كسر ميم مشدد) حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ مزمل مكى.

مشتمل بر: 20 آيه.

285 كلمه.

838 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است)(1)داراى ذيول و تعليقات.

ص: 113


1- و طبق تفسير مزبور، سوره مكى است بغير از آيۀ: «وَ ذَرْنِي وَ اَلْمُكَذِّبِينَ أُولِي اَلنَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً» كه مدنى است.

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره المزمل (73): آیات 1 تا 14

اشاره

1-14 يٰا أَيُّهَا اَلْمُزَّمِّلُ ... مَهِيلاً

اوامر خدا به پيامبر (ص)

اى كسوت پيامبرى به بر كرده! شب زنده دار باش مگر بعضى از شبها كه معذور باشى(1) نيمى از شب را (بيدار باش) يا از نيم كمى بكاه يا بر نيم چيزى بيفزاى، و در شب، قرآن بخوان با تأنى كامل (و شمرده). البته، ما على التحقيق فرمان سنگينى بر تو القاء مى كنيم(2) بى ترديد جهت شب زنده دارى، همان شب زنده دارى كه مراد ماست (1) اين است كه: گوش و چشم و قلب شديدا هم آهنگ تر، و منطق، با قلب يك جهت تر (و حال توجه بيشتر) است (زيرا گوش از شنيدن و چشم از ديدن و دل از توجه به كارهاى روزانه، فراغت دارد) و تو البته در روز (با ما نمى توانى خلوت كنى زيرا) به كار دامنه دار تبليغ اشتغال دارى(3).

و اى پيامبر! (علاوه بر خواندن قرآن) اسم پروردگار خود را ياد كن و ازهرجهت پيوند خود را از خلق بگسل (و يكدل و يك جهت رو به پروردگار خود كن همان كه:) پروردگار مشرق و مغرب است. همان غيب مطلق كه معبود شايسته اى غير از او نيست، و بنابراين، او را كارساز خود بگير. و در برابر گفته هاى كفار دربارۀ تو از: ساحر، كذاب، شاعر، مجنون، مسحور و كاهن، صبر كن و از كافران فاصله بگير (و آنها را ترك كن) فاصله اى زيبا (از رفتار زشتشان نزد هيچ كس شكايت مكن، و در پى انتقام از آنان مباش، و در مكالمه و مقابله با آنان خوشرفتارى كن، و از پند و

ص: 114


1- تفسير مجمع البيان.
2- مراد، فرمان انتخاب پيامبر به «مقام محمود» است (سورۀ بنى اسرائيل ديده شود). و آن رياست فائقه بر خلق اولين و آخرين است. (محرر اين تفسير).
3- با يار كجا نشيند آن كو انديشۀ خاص و عام دارد (لسان الغيب).

اندرز آنان قصور مكن، و در راهنمائى ايشان كوشا باش، و نقاط ضعف پرستش آنها را روشن كن، و با استدلال، مراتب يكتاپرستى را براى آنها بيان ساز) و آنها را كه (سر لجاج و عناد دارند و) قرآن را تكذيب مى كنند، همان صاحبان نعمت (نعمتى كه ما به آنها داده ايم و از آن سوءاستفاده مى كنند)، سروكارشان را با من بگذار و اندكى ايشان را مهلت بده (من به حسابشان مى رسم) البته نزد ماست قيدهاى گران و آتش دوزخ و طعام گلوگير و شكنجۀ دردناك (از مارها و كژدمها. و خدا داناست كه عذابهاى ديگر چه خواهد بود) - (اين كيفرها داده مى شود) در روزى كه: زمين و كوهها به لرزه درمى آيد، و كوهها بصورت تل ريگ روان پراكنده خواهد شد.

سوره المزمل (73): آیات 15 تا 19

اشاره

15-19 إِنّٰا أَرْسَلْنٰا ... سَبِيلاً

خطاب الهى به مردم

اى كفار قريش! (اى مردم جهان!) البته ما بسوى شما رسولى (و پيكى) فرستاديم كه در حضور خدا بر شما گواهى دهنده است (كه كدام كس او را پذيرفته و كدام كس از او، رخ بر تافته، پيكى كه حقانيت او مشهود است و ابهامى در كار او نيست.

و اعزام پيك از طرف ما سابقه دار است) همان طور كه بسوى فرعون رسولى فرستاديم و چون فرعون (پادشاه مقتدر مصر) آن رسول را نافرمانى كرد (و از پيروى او سرباززد) ما صرف نظر نكرديم و با شدت او را گرفتيم (و در درياى سرخ، غرقش كرديم)(1) پس شما اگر راه كفر را پيش بگيريد، چگونه پرهيز مى كنيد از روزى كه: كودكان را از شدت اهوال بصورت پيران درمى آورد؟! در آن روز رشتۀ آسمان گسيخته و شكافته مى شود و وعدۀ خدا شدنى است (و تخلف بردار نيست). البته، اين توصيفات پند است،

ص: 115


1- تشبيه محمد (ص) به موسى (ع) اشاره است به سفر تثنيۀ توراة كه در سورۀ حاقه ذكر شد، و تعريض است به يهود كه با نص توراة، از ايمان به محمد (ص) پيامبر خدا كوتاهى كردند. و اگر يهود، بدستور توراة در ايمان پيشقدم شده بودند، كفار قريش هم اسلام مى آوردند و يا اقلا ابر تيرۀ مزاحمتشان متجاوز از سيزده سال خورشيد وجود پيامبر (ص) را در ميان نمى گرفت.

پس هركس بخواهد به خدا راه پيدا كند، راه باز است (و هركس نخواهد، بسوء اختيار خود كوتاهى كرده است و عقوبت دامنگير او خواهد شد).

سوره المزمل (73): آیه 20

اشاره

20 إِنَّ رَبَّكَ ... رَحِيمٌ

خطاب الهى باصحاب پيامبر (ص)

(اى پيامبر!) البته، پروردگار تو مى داند كه تو شب زنده دارى، قريب به دو سوم از شب و (گاهى) نيمى از شب و (گاهى) يك سوم از شب و (نيز) طايفه ئى از اصحاب كه با تو هستند (به اين گونه شب زنده دارى مى كنند و قرآن مى خوانند و ذكر خدا مى گويند) و خدا كه شب و روز را عيار مى گيرد (گاه شب را كوتاه مى كند و روز را بلند، و گاه شب را بلند مى سازد و روز را كوتاه) مى داند كه شما اصحاب پيامبر صلى اللّه عليه و آله توانائى شب زنده دارى نداريد (و پابه پاى پيامبر نمى توانيد سلوك كنيد). در نتيجه، خدا بشما رحمت آورده (و بر شما اصحاب، تكليف نكرده است) پس شما آنچه را كه برايتان آسان است، قرآن بخوانيد، خدا داناست كه بهرى از شما بيماران خواهيد بود، و بهرى براى طلب روزى، در زمين بسفر مى روند، و بهرى در راه خدا به ميدان جنگ رفته كارزار مى كنند، پس (چون طاقت انجام اين دستور را نداريد، اين رياضت را براى پيامبر صلى اللّه عليه و آله بگذاريد) شما، آن قدر كه برايتان آسان باشد (و زحمتتان نباشد) شبانه از قرآن بخوانيد و نماز را به پابداريد و زكاة را بپردازيد و وامى نيكو به خدا وام بدهيد(1) و آنچه از عمل خير بسود خودتان به پيش مى فرستيد (2) نزد خدا، همان غيب مطلق اندوخته مى كنيد(2) و آن خير را مى يابيد در حالى كه مزدش بزرگتر از خود خير است. و از قصور و تقصيرات خود بدرگاه خدا آمرزش بطلبيد (3) زيرا البته خدا آمرزگار و مهربان است.

«پايان»

ص: 116


1- سورۀ معارج را به بينيد.
2- از محرر اين تفسير است.

ذيول

(1) اين شب زنده دارى براى خواندن قرآن است، چنانكه ابو مسلم اصفهانى در تفسير آيۀ «فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنَ اَلْقُرْآنِ» از همين سوره، گفته است. (تفسير مجمع البيان).

(2)

برگ عيشى، به گور خويش فرست *** كس نيارد ز پس، تو پيش فرست

(3) بنده همان به كه ز تقصير خويش *** عذر بدرگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداونديش *** كس نتواند كه به جاآورد

(افصح المتكلمين شيرازى).

تعليقات

اشاره

خواند مزّمّل نبى را زين سبب *** كه برون آ از گليم اى بو الهرب

سر مكش اندر گليم و رو مپوش *** كه جهان جسميست سرگردان، تو هوش

هين «قم الليل» كه شمعى اى همام *** شمع، دائم شب بود اندر قيام

بى فروغت روز روشن هم شب است *** بى پناهت، شير اسير ارنب است(1)

باش كشتيبان در اين بحر صفا *** كه تو نوح ثانيى اى مصطفى

(رومى - دفتر چهارم مثنوى).

مزمل و مدثر

1 - در لغت مى نويسد: (تزمل و ازمل و ازدمل بثوبه: تلفف) يعنى خود را در جامۀ خويشتن پيچيد. و در شرح قاموس مى نويسد: تزمل از باب تفعل (بشد عين) يعنى پيچيده شد(2) مثل ازمل از باب تفعل كه اصل آن تزمل بوده است، تاء را قلب به زاى كرده اند از براى قرب مخارج و از براى تعذر ابتداء بسا كن، در اول آن

ص: 117


1- ارنب بر وزن جعفر يعنى خرگوش.
2- «پيچيد» صحيح است. ب.

همزه آورده اند. چنانكه ز محشرى و قاضى بيضاوى و از هرى گفته اند. و مثل افعلل كه مصنف گفته، غلط كرده، بلكه افعل بشد فاء بايد كه از باب تفعل است (ه).

2 - مدثر: در منجد مى نويسد: «اصلها متدثر، ادغمت التاء فى الدال» نيز «تدثر و ادثرت بالثوب: اشتمل و تلفف به فهو و متدثر و مدثر» در شرح قاموس مى نويسد:

تدثر بالثوب از باب تفعل يعنى خود را پيچيد در جامه.

3 - محرر اين تفسير مى نويسد: مراد از هر دو لقب: «مزمل» و «مدثر»، كه خدا به پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده، تذكر حالت مراقبۀ آن حضرت است (مراقبه: بضم ميم و راء الفى و فتح قاف و باء مفتوح و هاء آخر است). در لغت مى نويسد: «راقبه، حرسه. راقب اللّه فى امره: خافه».

(مراقب يعنى نگهبان و مراقبه كه مصدر است يعنى به حالت نگهبان بودن).

(نگهبانى براى رسيدن پيامى از دوست و يا كشف اسرار و يا ديدار مناظر است.

محرر اين تفسير).

در ديباچۀ گلستان افصح المتكلمين شيرازى چنين نوشته شده: «يكى از صاحب - دلان سر به جيب(1) مراقبه (مراقبت) فروبرده بود و در بحر مكاشفه (مكاشفت) مستغرق گشته، حالى كه از آن حالت بازآمد، يكى از دوستان بطريق انبساط گفت:

ازين بوستان كه بودى ما را چه تحفه اى كرامت آوردى؟ گفتا: بخاطر داشتم كه چون به درخت گل رسم دامنى پر كنم، هديۀ اصحاب را، چون برسيدم بوى گلم چنان مست كرد كه دامنم از دست برفت (ه).

محرر اين تفسير معتقد است كه: سورۀ مزمل قبلا نازل شده و پس از مدتى سورۀ مدثر نازل گرديده، كه امر به دعوت صادر شده است. و تمام آيات سورۀ مدثر هم يك مرتبه نازل نشده است.

ص: 118


1- جيب: بفتح جيم يعنى گريبان.

سورۀ المدّثّر

اشاره

(مدثر بر وزن مزمل) حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ مدثر مكى.

مشتمل بر: 55 آيه.

255 كلمه.

1010 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى ذيول.

ص: 119

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره المدثر (74): آیات 1 تا 7

اشاره

1-7 يٰا أَيُّهَا اَلْمُدَّثِّرُ ... فَاصْبِرْ

فرمانهاى خدا به پيامبر (ص)

اى خلعت نبوت ببر كرده! به پاخيز، پس نافرمانان را بيم ده (خفتگانى را كه به خواب نوشين غفلت و نافرمانى خدا فرورفته اند. براى كوچ بيدار كن. و ايشان را از حركت كاروان بشريت و انسانيت و تنها ماندن خفتگان بترسان) و پروردگار خود را پس (از اين) به بزرگى ياد كن(1) و جامه هاى خود را من بعد كوتاه كن (كه برسم اشراف عرب به زمين نكشد و آلوده نگردد).

و از پليدى، پس از اين دورى گزين (و فاصله گير) و (در خدمات خود به عالم انسانيت) بر كس منت مگذار چه آنكه وارد عالم كثرت مى شوى (زيرا اگر بر كسى منت گذاردى چشم يكتا بين تو، دو بين مى شود، يك چشمت به ماست و يك چشمت به ديگرى. و در نتيجه چشم يكتا بين تو از مرز يكتاپرستى وارد عالم كثرت و دوبينى مى گردد در هر كار خدا را منظور داشته باش و بس و چيز ديگرى را در مدّ نظر مياور)(2) و (از اين) پس براى پروردگارت (نه براى غير او، در اداء رسالت و تحمل آزار مردم و انواع رنجها و مجاهدات) صابر باش.

سوره المدثر (74): آیات 8 تا 10

اشاره

8-10 فَإِذٰا ... يَسِيرٍ

روز دميدن در ناقور، روزى دشوار است

بارى، وقتى كه در ناقور (يعنى در صور) دميده شود (قيامت به پاگردد) پس

ص: 120


1- و بگو: «اللّه اكبر» يعنى خدا از توصيف، بزرگتر است. اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم و ز هرچه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم (افصح المتكلمين شيرازى).
2- . ب.

آن روز، همان روز، روزى است كه: بر همه دشوار است. بر كافران آسان نيست (و ليكن بر مؤمنان آسان مى گردد(1).

سوره المدثر (74): آیات 11 تا 25

اشاره

11-25 ذَرْنِي ... قَوْلُ اَلْبَشَرِ

سرگذشت وليد بن مغيرۀ مخزومى و وليد صفتان

[وليد از پيامبر صلى اللّه عليه و آله فواتح سورۀ «حم مؤمن» را شنيد و موى بر اندام او راست شد. به ميان قوم برآمده و گفت: به خدا قسم! كلامى از محمّد شنيدم كه سخن انس و جن نيست و مر آن را حلاوتى و برآن زيبائى و بهجتى است. صدرش سيركننده و ذيلش سيراب سازنده است. و اين كلام غالب است و مغلوب نمى گردد.

قريش قسم ياد كردند كه وليد اسلام آورده، و قسم ياد كردند كه از اسلام او همۀ قريش اسلام خواهند آورد. به وليد «ريحانۀ قريش» مى گفتند. ابو جهل گفت: من اين كار را كفايت مى كنم. آنگاه رفت و غمناك پهلوى وليد نشست.

وليد گفت: اى برادرزاده! چرا غمگينى؟ أبو جهل گفت: قريش مى گويند: وليد پير و خرف شده كه سخنان محمّد را تحسين كرده است.

وليد برخاست و با ابو جهل به مجلس قريش آمد و اظهار داشت: شما آيا معتقديد كه محمّد جن زده است؟ آيا ديده ايد حالت خناقى كه جن زدگان پيدا مى كنند، پيدا كرده باشد؟ گفتند: «اللهم لا»(2). آيا معتقديد كه كاهن است؟ آيا كار كهانت از او ديده ايد؟ گفتند: «اللهم لا». آيا معتقديد كه شاعر است؟ آيا هيچگاه ديده ايد شعرى سروده باشد؟ گفتند: «اللهم لا» آيا معتقديد كه دروغگو است»؟ آيا هيچگاه دروغى از او شنيده ايد؟ گفتند: «اللهم لا»، و قبل از ادعاء نبوت، از صدقش به «صادق امين» ناميده مى شد. گفتند: پس موضوع چيست؟ وليد با خود فكر كرد و به اطراف نظر افكند و رو ترش كرد و گفت: محمّد ساحر است و بس. مگر نديده ايد كه بين مرد و زنش و مرد و فرزندانش و مرد و دوستانش جدائى

ص: 121


1- . ب.
2- خدا شاهد است كه: نه.

مى افكند (همه را بهم ريخته است) پس او ساحر است و آنچه را مى گويد، سحرى است مؤثر(1). لذا خدا فرمود: اى پيامبر!] مرا بگذار با كسى كه او را تنها (فاقد مال و اولاد و انصار و اعوان) آفريدم و مال فراوان (در ما بين مكه و طايف از: املاك مزروعى و قنوات و مال التجاره و شتران و اسبان و گوسفندان و كنيزان و غلامان) به او دادم و پسرانى كه همه وقت پيش چشمانش بودند به او دادم، و اسباب جاه و ثروت و مرجعيت قريش را بنحو كامل براى او آماده كردم و باز هم طمع دارد كه (بر جاه و ثروت و بر فرزندانش) بيفزايم. ديگر نمى افزايم. زيرا با آيات ما بدون ترديد عناد ورزيد (از يكتاپرستى و از پذيرفتن پيامبر ما و قرآن ما سرباززد) البته، او را به تحمل بالا رفتن بر گردنۀ مشقات مجبورش مى سازم (و آسايش و راحتى را از او سلب مى كنم).

زيرا البته، او فكر كرد كه دربارۀ محمّد و قرآن چه طعنه اى بزند و بر آورد كرد (گفت:

كلام جن زده و كاهن و شاعر و دروغگو نيست) پس كشته باد وليد، چه خوب برآورد كرد، باز كشته باد وليد، چه خوب برآورد كرد(2). باز در كار قرآن نگريست سپس رو ترش كرد و پيشانى درهم كشيد (مانند انسان بسيار متفكر)، ازآن پس به حق پشت كرد و خود را بزرگ (و مغز متفكر قريش) نشان داد. پس گفت: قرآن فقط سحرى است كه از ساحران آموخته مى شود. قرآن فقط كلام بشر است.

سوره المدثر (74): آیات 26 تا 30

اشاره

26-30 سَأُصْلِيهِ ... عَشَرَ

سرنوشت وليد

(مزۀ عناد و پشت كردن به حق و بزرگى فروختن وليد را به او خواهم چشانيد) البته، او را در سقر(3) مى افكنم. و اى پيامبر! چه خوب مى دانى تو كه سقر چيست.

ص: 122


1- به ترجمه از تفسير مجمع البيان.
2- اين جمله ها را مفسرين بعنوان مذمت تلقى كرده اند، و ما بعنوان مدح تلقى كرده ايم. و دليل ما اين است كه: آراء اوليۀ او درست بوده و رأى اخير او نادرست است (و اين كلام در عرب، هم در مدح و استحسان به كارمى رود و هم در مذمت).
3- سقر، بفتح سين و قاف مفتوح است.

سقر، (ازيك طرف مى سوزاند و) چيزى باقى نمى گذارد (و ازيك طرف، آن سوخته را زنده مى سازد) و وانمى گذارد (و بهمين ترتيب ادامه مى دهد) ديدن سقر موى بشر را سفيد مى كند(1). بر سقر نوزده فرشته موكل است.

سوره المدثر (74): آیه 31

اشاره

31 و ما جعلنا ... لِلْبَشَرِ

عدد موكلان سقر

(ابو جهل كه از تعداد موكلان سقر با خبر شد، گفت: اى قريش! موكلان سقر نوزده نفرند و شما لشكرى از شجاعانيد. آيا هر ده نفر مردتان يكى از خازنان سقر را نمى تواند دفع كند؟ يكى از پهلوانان مكه گفت: من ده تا از آنها را بدست راست و نه تا را بدست چپ مى گيرم و به سلامت مى گذريم و به بهشت وارد مى شويم (1) آيه آمد كه:) و موكلان سقر را غير از فرشتگان، قرار نداده ايم (و فرشتگان، قوى ترين خلق اند و كفار غفلت دارند از اينكه فرشتگان بقدرى نيرومندند كه چهار شهر قوم لوط را از جا كندند و واژگون كرده پرتاب نمودند) و شماره هاى موكلان سقر را نوزده تا قرار نداديم مگر براى فتنه در حق كافران (چوب در سوراخ زنبور كرديم كه كفر درونى خود را بيرون بريزند. زيرا، گفتند: اين عدد كم چگونه كفار خلق اولين و آخرين را اداره مى كند!) و تا اهل كتاب (معاصر پيامبر) يقين كنند (كه قرآن كتاب الهى است. زيرا، اهل كتاب اجمالا از نيروى فرشتگان كه در كتابهاى خود خوانده اند آگاهند) و تا ايمان نومسلمانان افزايش يابد (زيرا، از نيروى فرشتگان اطلاع حاصل مى كنند) و تا شك نيارند اهل كتاب و مسلمانان (كه بعد از عصر پيامبر بوجود مى آيند، زيرا، اولا: قدرت فرشتگان براى آنها توضيح و تشريح شده است و ثانيا: آنان با مشاهدۀ حركت كردن چند هزار نفر در كشتى با يك ناخدا و در قطار با يك راننده و در هواپيما با يك خلبان، بر كمى فرشتگان موكل بر سقر، ايراد نخواهند كرد) و تا كسانى كه در دلهاشان بيمارى شكّ و نفاق است و كافران (كه اين دو دسته بعد از نزول

ص: 123


1- ب.

اين سوره تا قيام قيامت پيدا مى شوند) بگويند: خدا از بيان اين عدد چه مرادى داشته است؟(1) با بيان همين نكات(2) خدا هركس را كه بخواهد گمراه مى كند (در اثر سوء اختيار آن كس) و هركس را كه بخواهد راهنمائى مى كند (در اثر حسن اختيار آن كس)(3).

اى پيامبر! (ابو جهل مى گويد: اى گروه قريش! حالا محمّد نوزده يار و مددكار بيش ندارد، ولى) لشكرهاى پروردگارت را غير از خود پروردگار (يعنى همان غيب مطلق) هيچ كس نمى داند (و شمار نمى تواند) (2) و بيان شمار موكلان سقر فقط براى تذكر بشر است (تا از غضب الهى بترسند و از نافرمانى خدا بپرهيزند).

سوره المدثر (74): آیات 32 تا 47

اشاره

32-47 كَلاّٰ ... اَلْيَقِينُ

توصيف سقر و احوال اهل سقر

(كافران، سقر را افسانه مى پندارند، ولى) آن طور نيست كه كافران مى گويند.

قسم به ماه (كه محاق ماه، رمز محاق اين عالم است) و قسم به شب آنگاه كه سپرى شود (كه زوال تاريكى، رمز زوال پرده هائى است كه روى حقايق اين عالم كشيده شده است) و قسم به بامداد، آنگاه كه افق را روشن كند (كه ظهور نور، رمز كشف حقايق در عالم آخرت است) كه البته سقر يكى از دوزخهاى بزرگ (و نهايت هولناك) است (3). سقر را براى بشر، بيم كننده قرار داديم. براى هركس كه بخواهد قدم پيش بگذارد (و ايمان بياورد) و هركه بخواهد قدم بعقب بكشد (و كفر پيشه كند) - (براى هركس كه بخواهد وارد آن شود و هركه بخواهد از آن فاصله بگيرد).

هركس در گرو عملى است كه در دار دنيا انجام داده (و گرفتار و محبوس است

ص: 124


1- تفكيك آيات و حل آنها كه بر جملۀ مفسران مشكل شده است، از محرر اين تفسير است.
2- چون حروف بسم اللّه الرحمن الرحيم نوزده تاست، منكر آن گرفتار نوزده فرشتۀ موكل بر سقر مى شود. ب.
3- محرر اين تفسير.

و آزادى ندارد) مگر اصحاب يمين (يعنى آنان كه نامه هاى اعمالشان بدست راستشان داده شده است كه آنان آزادند) و اينان در بهشتها (4) هستند و چون از ارتفاعات بهشت، مجرمان را مشاهده مى كنند، مى پرسند كه: چه عملى شما را به سقر كشانيد؟ اهل سقر در جواب مى گويند: سبب آن بود كه: ما از نمازگزاران نبوديم و مسكين را اطعام نمى كرديم و ما با آنها كه در گرداب (و مرداب) امور باطل فرومى رفتند همكارى مى كرديم و در آن گرداب (و مرداب) فرومى رفتيم و روز جزاء را دروغ مى شمرديم (و باور نمى داشتيم) تا آنكه در همين احوال مرگ ما فرارسيد.

سوره المدثر (74): آیات 48 تا 51

اشاره

48-51 فَمٰا تَنْفَعُهُمْ ... قَسْوَرَةٍ

گورخران فرارى از شيران

اى پيامبر! شفاعت شفيعان، براى اصحاب سقر هيچ سودى ندارد (و از طرفى كيست كه مبادرت به شفاعت كند) پس كافران با اين گرفتاريهاى سخت كه در پيش دارند، چرا از قرآن رخ تافته اند؟ و چنان رخ تافته اند كه پندارى آنان گورخرانى هستند كه از مشاهدۀ شير، پا به فرار گذارده اند!

سوره المدثر (74): آیات 52 تا 56

اشاره

52-56 بَلْ ... يَشٰاءَ اَللّٰهُ

بهانه جوئى كافران و ريشۀ بهانه جوئى آنان

(كافران به پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم گفتند كه: اگر مى خواهى به تو ايمان بياوريم بايد نامۀ خاص، از خدا به فلان و فلان برسد كه در آن نامه ها نوشته باشد كه: ما تو را پيروى كنيم.

آيه آمد كه: اى پيامبر! اينها بهانه جوئى مى كنند و به آمدن نامه براى فلان و فلان اكتفاء نمى كنند) بلكه هر شخصى از ايشان مى خواهد كه از طرف خدا نامه هاى جداگانه براى او داده شود. اين طور نخواهد شد. اگر چنين شود باز هم ايمان نمى آورند. بلكه ريشۀ اين بهانه جوئيها اين است كه: از آخرت نمى ترسند (و درخواستشان محض عناد است). چنين نخواهد شد. (خدا نامه براى افراد نمى فرستد و خدا قرآن را فرستاده است و) البته قرآن، تذكره است. پس هركس مى خواهد از آن ياد كند (و هركس نمى خواهد از آن ياد نكند) و ليكن اين كافران سرسخت

ص: 125

لجوج و عنود از قرآن ياد نمى كنند، مگر اينكه: خدا بخواهد (يعنى آنها را مجبور كند. ولى مبناى اين عالم بر اختيار است و جبر در كار نيست).

تتمۀ 56 هُوَ أَهْلُ اَلتَّقْوىٰ وَ أَهْلُ اَلْمَغْفِرَةِ

خلاصۀ كلام

خدا (همان غيب مطلق) سزاوار است كه از مخالفت او بپرهيزند و خدا (همان غيب مطلق) سزاوار آنست كه از قصور و تقصير پرهيزكاران در گذرد.

«پايان»

ذيول

ذيول(1) و اخرج عن السدى قال: لما نزلت «عليها تسعة عشر» قال رجل من قريش يدعى ابا الاشد يا معشر قريش: لا يهولنكم التسعة عشر، انا ادفع عنكم بمنكبى الايمن عشرة و بمنكبى الايسر التسعة، فانزل اللّه: «وَ مٰا جَعَلْنٰا أَصْحٰابَ اَلنّٰارِ إِلاّٰ مَلاٰئِكَةً» - الآية (كتاب لباب النقول فى اسباب النزول - تأليف جلال الدين عبد الرحمن بن ابى بكر السيوطى المتوفى سنة 911).

ابو الاسد الجمحى (تفسير مجمع البيان فى سورة المدثر).

ابو الاسد (شد. خ ل) بن كلدة(1) و هو رجل من جمح كان قويا شديد الخلق بحيث يجلس على أديم عكاظى فتجرّه العشرة من تحته فينقطع و لا يبرح من مكانه.

عن الكلبى (تفسير مجمع البيان فى سورة البلد).

ابو الاسود بن اسيد بن كلدة الجمحى (تفسير روح البيان فى سورة المدثر).

و ابو الاشدّ (بشد الدال) اسمه سنان بن خالد بن الاشدّ من الابطال. و آخر محدث يكنى بابى الاشد او هو بالسين (قاموس).

اقول: (راجع تفسيرنا هذا فى سورة الصافات).

(2) براى نمونه به لشكرهاى ذيل توجه شود:

ص: 126


1- كلدة: بفتح كاف و نيز بفتح لام است (شرح قاموس).

در حدود 15000 قسم جانور تك سلولى تاكنون شناخته شده كه عموما اندازۀ بسيار كوچك دارند، به طورى كه از چند ميكرون بزرگتر نيستند ولى بعضى ها بالنسبه بزرگ مى باشند... (بيولوژى براى همه ص 39 تأليف دكتر محمود بهزاد).

اگر دوميليارد Milliard مولكول(1) آب را بدنبال هم در امتداد يك خط مستقيم قرار دهند درازى همۀ آن ها يك ميليمتر مى شود و روى اين اصل اگر بخواهند تعداد مولكولهائى را كه در يك قطرۀ آب موجود است شماره كنند، اگر در هر دقيقه 300 مولكول بشمارند، چندين ميليارد سال طول مى كشد. (بيولوژى براى همه ص 74).

ذرات گرد بدون دانه (داخل خون) كه از دو طرف فرورفتگى دارند «گلبول قرمز» نام دارند، و ذرات داراى دانه را «گلبول سفيد» مى گويند. تعداد گلبولهاى قرمز در هر قطره خون صدميليون Million است (بيولوژى براى همه ص 24).

(3) دوزخ ها را ابن عباس چنين شمرده:

جهنم، سقر (بفتح سين و قاف مفتوح)، لظى (بفتح لام و بظاء الفى)، حطمه (بضم حاء و فتح طاء و ميم مفتوح)، سعير (بر وزن شديد)، جحيم (بر وزن شديد)، هاويه (بر وزن شاكيه).

در تفسير تنوير المقباس در سورۀ مدثر به خلاصه مى نويسد: سقر باب من ابواب النار منها جهنم و سقر و لظى و الحطمة و السعير و الجحيم و الهاوية.

(4) بهشت ها را ابن عباس چنين شمرده(2):

جنة الفردوس، عدن (بسكون دال)، جنة النعيم، دار الخلد (بضم خاء و سكون لام)، جنة المأوى، دار السلام، عليين.

قال ابن عباس (رضى اللّه عنه): انما قال «جنات» بلفظ الجمع لكون الجنان سبعا...

(كتاب مفردات راغب ص 97).

ص: 127


1- كوچك ترين جزء هر مادۀ مركب را كه خاصيت اصلى خود را حفظ كرده باشد (مولكول) مى گويند (بيولوژى براى همه ص 60).
2- بهشت، هشت در دارد.

الصورة

ص: 128

سورۀ القيمة

اشاره

(قيامت: رستاخيز) (1) حجة التفاسير كشاف:

سورۀ قيامه (قيامت) مكى.

مشتمل بر: 40 آيه.

99 كلمه.

652 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى حواشى و ذيول.

ص: 129

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره القيامة (75): آیات 1 تا 4

مقدّمه

عدىّ بن ربيعه(1) از پيامبر صلى اللّه عليه و آله دربارۀ قيامت سؤال كرد و پس از شنيدن جواب از پيامبر صلى اللّه عليه و آله گفت كه: اگر آن روز را معاينه به بينم باور نمى كنم. چگونه ممكن است استخوان هاى متفرقه با هم مجتمع شود؟! آيه آمد كه: لاٰ أُقْسِمُ ...).

1-4 لاٰ أُقْسِمُ ... بَنٰانَهُ

انكار عدى از قيامت و رد بر او

آن طور نيست (كه عدى گمان كرده) قسم به جا مى آورم(2) به روز قيامت (كه قيامت راست است) و (با برهان مى گويم:) آن طور نيست (كه عدى گمان كرده) قسم به جا مى آورم به حسن ملامتگر (كه قيامت راست است) [اين حس ملامتگر شعله اى است كه از كانون عدل الهى افروخته شده است و اين حس در نهاد تمام افراد بشر با شدت و ضعف موجود است كه صاحب خود را كه بد كرده در مواقع تنهائى ملامت و سرزنش مى كند. و اين حس، همان است كه بنام «وجدان»(3) شهرت دارد و همين وجدان حكم مى كند كه اين جهان، روز بازخواستى «قيامتى» در پى دارد. و اگر اين حس ملامتگر بنام «وجدان» در آدمى سركوب شده و در خواب رفته باشد، در قيامت بيدار

ص: 130


1- (عدى بن ربيعه) تفاسير تنوير المقباس و بيضاوى و كاشفى. و (عدى بن ابى ربيعه) تفسير روح البيان. و عدى بر وزن شريف است.
2- قسم مى خورم و قسم ياد مى كنم، بد تعبيرى است دربارۀ خداى (عز و جل) كه در ترجمه هاى قرآن كريم به كار برده اند. پس از مدتى فكر بنظر محرر اين تفسير چنين رسيد كه: بجاى آنها «قسم به جامى آورم» ترجمه شود.
3- الوجدان (بكسر الواو) مص. و فى عرف بعضهم، هو النفس و قواها الباطنة (منجد).

مى شود و صاحب خود را كه كفر پيشه كرده است ملامت و سرزنش مى كند(1).](2).

آيا انسان (يعنى عدى) چنين مى پندارد كه (چون مرد و استخوانش پوسيد و ريزه هاى آن با ذرات خاك در آميخت، محال است كه: با هم يك جا جمع شود و پيوسته گردد. و) ما استخوان هاى او را جمع نمى (توانيم) كنيم(3) ! آرى (مى توانيم جمع كنيم و) توانائيم بر اينكه هموار كنيم سر انگشتان او را (2) (كه اكنون با همين سر انگشتان، استخوان هاى پوسيده را در محضر پيامبر صلى اللّه عليه و آله مى سايد و با سر انگشت اشاره مى كند و سر انگشتان خود را به چپ و راست حركت مى دهد)(4).

سوره القيامة (75): آیات 4 تا 19

اشاره

5-19 بَلْ ... بَيٰانَهُ

سبب انكار قيامت

انسان (يعنى عدى كه قيامت را انكار مى كند، سببش ابهام اين مسئله و عدم وضوح دلائل قدرت الهى نيست) بلكه (سببش اين است كه:) او مى خواهد در (زمان حال و) آينده به فجور (و معصيت و بى باكى و فسق) خود ادامه دهد (زيرا، فكر قيامت و ترس از روز حساب عيش او را كدر و تيره مى سازد و در لذات و كامرانيش خلل مى اندازد. لذا، آن روز را انكار مى كند و از جمله: از روى استهزاء) مى پرسد (اگر) روز قيامت (راست است) كى فرامى رسد؟ (و تاريخ سال و ماه و روز وقوع آن چيست؟).

پس (اى پيامبر! در جوابش بگو:) چون چشم خيره شود، و ماه تيره گردد، (به علت تيرگى آفتاب) و آفتاب و ماه جمع آورى گردد (و در يك جا افكنده شود)

ص: 131


1- گاهى شخص كه تنها مى شود از خود تمجيد و تحسين مى كند و با خويشتن مى گويد: «عجب كارى كردم» يا «چه خوب كارى كردم». و گاهى خود را سرزنش مى كند و با خويش مى گويد: «بدكارى كردم». و چون در اين سوره روى سخن با منكر قيامت است جنبۀ ملامتش يادآورى شده (محرر اين تفسير).
2- اين تحقيق خاص محرر اين تفسير است.
3- تفسير تنوير المقباس.
4- بين الهلالين خاص محرر اين تفسير است.

همين انسان (يعنى عدى كه امروز مى گويد: روز قيامت كى به پامى شود؟ در آن روز) مى گويد: گريزگاه كجاست؟ اما چنين امرى امكان پذير نيست. زيرا، هيچ پناهى نيست، آن روز قرارگاه بحضور پروردگار تو است، انسان (يعنى عدى) در آن روز باعمالى كه پيش فرستاده است و سنتهاى بدى كه پس از خود باقى گذاشته است(1)خبر داده مى شود، بلكه انسان (يعنى عدى قبل از استحضار از اعمالش در قيامت) بر حال خود بيناست و اگرچه پرده ها بر عمل خود بيفكند و عذرها بتراشد.

(در آن وقت كه عدى نامۀ سياه خود را مى خواند از روى خجلت و شرمسارى، جسته گريخته و با شتاب و عجله مى خواند و ما به او مى گوئيم: نامۀ عملت را تند تند مخوان) زبانت را بشتاب مجنبان و شمرده بخوان (تا يك يك را مورد بررسى قرار بدهيم). البته، بر ماست گرد آوردن اوراق نامۀ اعمال، و بر ماست خواندن آن. پس چون هر ورقى را خوانديم، بعد تو در خواندن، آن را بازگو كن، باز (اگر با خود گوئى كه: منكر مى شوم) البته بر عهدۀ ماست كه آن را بر تو مدلل و واضح كنيم(2).

سوره القيامة (75): آیات 20 تا 25

اشاره

20-25 كَلاّٰ بَلْ ... فٰاقِرَةٌ

سبب ديگر انكار قيامت

(اى عدى و عدى صفتان) نه چنين است (كه وجدان شما بقيام قيامت حكم نكند) بلكه (انكار قيامت براى اينست كه: غرق امور دنيا شده ايد، چون دنيا نقد است و بزودى حاصل مى شود. لذا، آن) نقد را دوست مى داريد و آخرت را (كه رسيدن به آن را دور و نسيئه(3) مى پنداريد) وامى گذاريد (و ليكن همين نقد، با شتاب مى رود و همان آخرت فرامى رسد و در روز قيامت) روهائى تروتازه (و غرق بهجت و

ص: 132


1- تفسير بيضاوى در يكى از وجوه.
2- تفسير مجمع البيان بنقل از بلخى.
3- نسيئه بر وزن شريفه به معنى تأخير، خريدوفروش چيزى بوعده كه وجه آن بعد داده شود. در فارسى نسيه تلفظ مى شود.

سرور بى اندازه) بسوى پروردگار خود ناظر است(1) و روهائى ترش (و پريشان و بى رونق ) است كه: معتقد است بلاى شكنندۀ مهره هاى پشتش بر سر او فروخواهد آمد.

سوره القيامة (75): آیات 26 تا 35

اشاره

26-35 كَلاّٰ ... فَأَوْلىٰ

آخرت دور نيست

نه چنين است (كه عدى آخرت را دور مى داند. زيرا، مرگ، آستانۀ قيامت است و مرگ بانسان نزديك است. مردن هركس در حق او قيام قيامت كوچك است كه نمونه اى است از قيام قيامت بزرگ). چون جان (آهنگ رفتن كند و) به استخوان هاى بالاى سينه و چنبر گردن برسد و از طرف كسان جان بلب رسيده، گفته شود كه:

كيست افسون كننده و شفادهنده؟ و جان بلب رسيده يقين كند كه اين عارضه، سبب جدائى (از تمام عزيزان و دوستان و چيزهاى مألوف و محبوب او) است، و (سختى جان كندن با سختى فراق اموال و اهل وعيال و فرزندان و طعنۀ دشمنان و سختى احوال قبر و برزخ و آخرت در هم آميزد و به مفارقت روح) دو ساق پايش در كفن پيچيده شود (و به او اعلام شود كه:) آن روز، روز بازگشت بسوى پروردگار تست (كه آغاز سفر آخرت از اينجاست).

پس انسان (يعنى عدى(2) براى چنين سفرى توشه تهيه نكرد) نه (خدا و رسول و قرآن را) تصديق كرد و نه نماز گذارد و ليكن (اين جمله را) تكذيب كرد و از حق رو گردانيد. سپس بسوى كسان خود رفت كه از روى افتخار مى خراميد (و بر اين سركشى و بدبختى لاف مى زد كه همه را دروغ شمرده ام).

عدى(3) واى (3) بر (جسم ناسوتى) تو، پس واى (بر روح ملكوتى تو) سپس

ص: 133


1- با چشم سر (بفتح سين و تخفيف راء) و يا با چشم سر (بكسر سين و شد راء) و اين يكى از مسائل بزرگ علم كلام است كه علماء ظاهر و باطن، زورآزمائى خود را در فهم آن نشان داده اند.
2- يا ابو جهل بنقل تفسير كاشفى.
3- يا ابو جهل بنقل تفسير كاشفى.

واى بر (عقل جبروتى) تو، پس واى (بر روان لاهوتى تو)(1) (4).

سوره القيامة (75): آیات 36 تا 40

اشاره

36-40 أَ يَحْسَبُ ... اَلْمَوْتىٰ

خلاصۀ كلام

(اى پيامبر!) آيا انسان (عدى) مى پندارد كه مهمل و بى قيد گذاشته مى شود (كه در دنيا هر كار مى خواهد بكند و پس از مردن زنده نخواهد شد و حساب اعمال از او كشيده نمى شود؟) آيا انسان (يعنى عدى) قطرۀ آبى از منى ريخته شده در رحم نبوده؟ سپس بصورت خون بسته در آمده، پس خدا اعضاء و اجزاء او را آفريده و بعد از آن، جان انسانى به او دميده و پس (از تولدش و پشت سر گذاردن چند سال، خدا) از او جفت نر و ماده (پسر و دختر) بوجود آورده است؟ آيا آن آفريدگار، توانائى ندارد بر اينكه مردگان را زنده سازد؟!(2).

«پايان»

ذيول

(1) رستاخيز

رستخيز، بكسر راء و سكون سين و فتح تاء و خاء يائى و زاء آخر يعنى قيامت، كه جهان ديگر است. اين لفظ را فرهنگ نويسان فارسى بعضى با فتح اول ضبط

ص: 134


1- اين نكات خاص همين تفسير است. و چهار تكبير اذان اشاره به اين چهار عالم است كه نمازگزار، در اذان نماز، خدا را به بزرگى ياد مى كند. من همان دم كه وضو ساختم از چشمۀ عشق چار تكبير زدم يكسره بر هرچه كه هست (لسان الغيب).
2- براء (بر وزن سلام) بن عازب گفته كه: حضرت رسول (ص) بعد از نزول آيۀ: «أَ لَيْسَ ذٰلِكَ بِقٰادِرٍ عَلىٰ أَنْ: يُحْيِيَ اَلْمَوْتىٰ» عرض كرد: «سبحانك اللهم و بلى» يعنى: پاكا! پروردگارا! تو بر زنده ساختن مردگان توانائى (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

كردند كه مأخوذ از رستن (رهيدن) باشد و بعضى با ضم اول دانستند كه مأخوذ از رستن (روئيدن) باشد و بعضى هر دو حركت را جائز دانستند. ليكن، صحيح، با كسر اول است. چه، در پهلوى «ريستاخيز» است و «ريست» بمعنى مرده مى باشد و معنى مجموع، برخاستن مرده است. در اوستا هم «ايريسته» بمعنى مرده است (فرهنك نظام به خلاصه). رستاخيز، بكسر راء بمعنى قيامت است. براى ريشه به «رستخيز» رجوع شود.

(2) «بنانه» القرآن الكريم

قال فى معجم القرآن (ذيل ص 115 و 116 ج 1) «و من الغرائب المدهشة ان العلم الحديث استعمل بصمة(1) الاصابع للدلالة على صاحبها. و قد اتفق العلماء على أن كل مليون بصمة لا تكاد توجد واحدة تتفق خطوطها مع خطوط الاخرى إلا ما ندر أن تشبه واحدة غيرها بعض الشبه فى منعرجات الخطوط من هذا المليون فقط.

كما حدثنى بذلك ضابط موظف فى قسم تحقيق الشخصية».

انگشت نگارى (داكتيلوسكوپى DactyloscoPic )، عملى است كه بوسيلۀ آن اشخاص را از اثر خطهاى سر انگشتان آنها تشخيص مى دهند. در شهربانى شعبه اى است كه بوسيلۀ انگشت نگارى دزدان و تبهكاران را پيدا مى كنند (فرهنك نو).

اقول: و من العجائب، اختلاف خطوط الاكف «علم الكف». و اختلاف احكامها و اختلافها تابع لاختلاف مقدرات صاحبها و انكار الغربيين لهذا العلم لغشاء على ابصارهم، و لا نساوى خطوط اكف الناس كما لا تساوى مقدراتهم! (محرر هذا التفسير).

(3) اولى

«أَوْلىٰ لَكَ» : ويل لك... تفسير القاضى البيضاوى.

(4) «الوجود»

اعلم ان للوجود بالاجمال سلسلتين: طولية و عرضية. اما، الطولية فبعد مبدئها

ص: 135


1- البصمة (بفتح الباء) اى العلامة و هو من كلام العامة (منجد). باسمه، چاپ، عكس چاپ شده. و كلمه تركى است (فرهنك نو).

و هو مبدأ المبادى و غاية الغايات: اللاهوت و الجبروت و الملكوت و الناسوت. و اما، العرضية فاعنى بها هنا عالم الاجسام الطبيعية(1).

مبدأ المبادى: هو غيب الغيوب و الغيب المكنون و الغيب المصون و هو حقيقة الوجود الذى لا اسم و لا رسم.

و اللاهوت: هو الوجود الجامع لجميع الاسماء الحسنى و الصفات العليا الملزومة للاعيان الثابتات الكامنات تحت الاسماء و الصفات العليا.

و الجبروت: عالم العقول الكلية.

و الملكوت: قسمان: اعلى و اسفل. فالملكوت الاعلى هو النفوس الكلية و الملكوت الاسفل هو المثل المعلقة.

و الناسوت: هو عالم الشهادة: علوياته و سفلياته. (راجع هامش شرح المنظومة ص 70 للحاج مولى هادى السبزوارى).

اقول: و رأيت بعضا بانهم قد ذكروا فى الترتيب الصعودى: الناسوت (و هو عالم الملك «بضم الميم») ثم الجبروت ثم الملكوت ثم اللاهوت ثم الهاهوت (و لا مشاحة فى الاصطلاح) (محرر هذا التفسير).

ص: 136


1- راجع شرح المنظومة ص 71.

سورۀ الإنسان (سورۀ «دهر» هم گفته مى شود)

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ انسان، داراى سه دسته آيات: مكى - مدنى - مكى(1)مشتمل بر: 31 آيه.

240 كلمه.

1054 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى حواشى و ذيول و تعليقات.

ص: 137


1- مكى قلمداد كردن تمام اين سوره، براى دشمنى با على و فاطمه و حسنين عليهم السلام است. زيرا، در اين سوره واقعه اى دربارۀ آنان و فضه خادمه شان نقل شده است كه واقعه، در مدينه اتفاق افتاده است، بشرح تفسير سوره و اگر تمام سوره مكى قلمداد شود، ديگر اين واقعه، مورد نخواهد داشت. بالجمله، اين سوره مكى خالص نيست و بلكه بترتيبى است كه محرر اين تفسير، تقرير و تحرير و تحقيق كرده ام.

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الإنسان (76): آیات 1 تا 4

مقدمۀ آيات مكى سوره

در سورۀ قيامه «قيامت» روى سخن با انسان (يعنى عدى) بود و جوابهاى انكار او از قيامت داده شد. در آغاز سورۀ دهر باز اين موضوع تعقيب شده است كه موجوديت انسان (يعنى عدى) در برهه اى از دهر (يعنى روزگار) نبوده و بعد بوجود آمده است و... على هذا همان طور كه نبود و بود شد، پس از مرگ هم بار ديگر زنده مى گردد (اين مذاكرات در مكه انجام شده است).

1-4 هَلْ أَتىٰ ... سَعِيراً

دنبالۀ سخن با انسان (يعنى عدى)

آيا واقعا (1) برهه اى (2) از دهر (يعنى روزگار) (3) بر انسان (يعنى عدى) گذشته (و پشت سر گذارده) است كه چيز يادشده اى نبوده است؟ (و بعد از آن آفريده شده است؟ جوابش اين است كه: آرى چنين است) البته ما آن انسان را از آب آميختۀ مرد و زن آفريده ايم، (و)(1) او را در معرض آزمايش تكاليف مى گذاريم. پس، ما او را (باعتبار اصل فطرت و عقل و فهم فطرى) شنوا و بينا قرار داده ايم (مضافا به اين كه به موضوع فطرت قناعت نكرده ايم و) البته، ما (بوسيلۀ پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرستادۀ خودمان و قرآن) او را به راه راست راهنمائى كرده ايم (اكنون مختار است مى خواهد) يا سپاسگزار (ما) باشد و يا ناسپاس باشد(2) البته، ما براى كافران (يعنى ناسپاسان) زنجيرها و غلها و آتش افروخته را (كه عكس العمل كفر ايشان است) آماده ساخته ايم.

«پايان تفسير آيات مكى»

ص: 138


1- تفسير آيات ما بين دو ستاره، خاص محرر اين تفسير است.
2- تفسير آيات ما بين دو ستاره، خاص محرر اين تفسير است.

سوره الإنسان (76): آیات 5 تا 16

مقدمۀ آيات مدنى دربارۀ ابرار «نيكوكاران»

ابن عباس گفته كه: حسن و حسين بيمار شدند(1) رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم با جمعى به عيادت ايشان آمدند. پس گفتند: يا ابا الحسن(2)! كاش براى فرزندانت نذرى مى كردى. پس، على و فاطمه و كنيزشان فضه، نذر كردند كه اگر دو بيمار بهبود يافتند سه روز روزه بگيرند. پس شفاء يافتند و براى روزه گرفتن وسيله اى نداشتند.

پس على از شمعون خيبرى سه صاع جو قرض كرد. پس فاطمه يك صاع آن را آسيا كرد و پنج قرص نان پخت. آنگاه بحضور خود گذاردند تا افطار كنند. پس مسكينى به در خانه آمد، اين پنج نفر، افطارى خود را به مسكين دادند و به آب تنها روزه گشادند و شب را گذرانيدند و ديگر روز روزه گرفتند. پس از اينكه شام شد و طعام حاضر كردند، يتيمى به در خانه آمد. لذا، پنج نفر افطارى خود را به آن يتيم دادند. و شب سوم اسيرى به سروقت ايشان آمد و افطارى خود را به او دادند. آنگاه، جبرئيل نازل شد و سورۀ دهر(3) را آورد و گفت: «يا محمّد! بگير اين سوره را. خدا تو را دربارۀ اهل بيتت تهنيت گفته(4)». (تفسير انوار التنزيل و اسرار التأويل امام بيضاوى شافعى، چاپ مصر به ترجمه) (4).

5-16 إِنَّ اَلْأَبْرٰارَ ... تَقْدِيراً

سرگذشت و سرنوشت ابرار «نيكوكاران» جام اول

البته، نيكوكاران (بدست خود)(5) از جام شرابى مى نوشند كه آميخته به كافور

ص: 139


1- در نسخۀ اصل، بعد از اسامى مقدس، كلمۀ «رضى اللّه عنه» و يا «عنهم» و يا «عنها» مى باشد كه در متن نقل نگرديد.
2- على (ع) مراد است.
3- مراد، آيات مدنى سوره است.
4- رجوع به تعليقات قسمت «ج».
5- ب.

است (كه سرد و خوشبو و سفيد رنگ و مفرح و مقوى قلب و دماغ و دافع تشنگى و التهاب جگر و زايل كنندۀ غمها و اندوههاست. اين كافور، از دنيا نيست بلكه آن) از چشمه اى است (در بهشت) كه بندگان خدا از آن مى نوشند (و آن چشمه باختيار آن بندگان است و) بهر طرفى كه بخواهند آن را (از پائين كاخها به بالاى آنها و از فواره ها و از آبشارها در نهايت سهولت و آسانى) روان مى سازند.

(چنين پاداش براى اين است كه: اين) نيكوكاران به نذر خود وفاء مى كنند و از روزى كه شر آن روز، دامن گستر است (و شبح مخوف آن بر سر هركسى سايه افكنده است) مى ترسند. و (در سه شبانه روز يك مرد و دو زن و دو كودك روزه دار با شدت احتياج، با كمال خلوص و شوق) در راه دوستى خدا، طعام خود را به مسكين (كه محتاج بى سرمايه است) و يتيم (كه خرد سال فاقد پدر است) و اسير (كه از كفار مكه گرفته اند)(1) مى خورانند (و روز را بروزه بر گذار مى كنند و شب با آب افطار مى نمايند) - (و زبان حال و مقال ايشان اين است كه:) ما بشما اطعام مى كنيم براى ذات خدا و بس. نه از شما عوضى مى خواهيم و نه از شما انتظار سپاسگزارى داريم. (و اين اطعام ما براى اين است كه: وظيفه داريم كه از بيچارگان دستگيرى كنيم) زيرا (روز قيامت در كار است و) البته، ما از پروردگارمان مى ترسيم. همان پروردگارى كه روزى را بر پا مى كند كه: آن روز چهرۀ خود را در هم كشيده و ترش رو است (و مردم بالتبع، چهره در هم كشيده و ترش رو هستند) همان روز دشوار سخت(2).

در نتيجه، خدا نيكوكاران را از شر (و بدى و رنج و هول و عذاب) نگاه دارد و براى ايشان تازگى و خوشى (در چهره شان) و شادى (و فرح در دلهاشان) پيش آورد و بجهت صبرى كه كردند، بهشت را به ايشان پاداش دهد و لباسهاى ابريشمين پوشاند.

ص: 140


1- يكى از دلايل مدنى بودن آيات، آمدن اسير است بدر خانه. چون: اسلام در مدينه اسير گرفته است نه در مكه.
2- در تفسير روح البيان وجوهى در تركيب نحوى آيه نوشته است. و بيان متن از محرر اين تفسير است.

در بهشت بر تختهاى مرصع تكيه خواهند زد. در بهشت نه گرماى سوزان آفتاب مى بينند ، و نه سرماى زننده (زيرا بهشت هوائى معتدل دارد)(1).

و نزديك آن بهشت، بهشت ديگرى داده مى شود(2) كه درختان (آزاد و درختان گل و ميوه) بر آنها سايه افكنده (كه نورهاى قوى و حرارت را تعديل كرده است) و ميوه هاى درختان، آويزان و رام شده به تصرف ايشان گذاشته شده است (كه بحالت ايستاده و نشسته و دراز كشيده بى تحمل زحمتى آن را مى چينند. ديگر به تكاندن و يا پا زدن باغبان و يا چيدن با ابزار و يا بالا رفتن با نردبان، نيازى نيست. نه خطر سقوط از درخت در كار است و نه خونين شدن دست و پا از خليدن تيغ و خار).

و آوندها (يعنى جامهاى شراب) كه در ظروف سيمين است (5) (و آن را دقيقا اندازه گيرى كرده اند) و صراحيهاى بلورين كه در ظروف سيمين است (5) (و) آن را دقيقا اندازه گيرى كرده اند، بر گرد نيكوكاران به گردش مى افتد(3).

سوره الإنسان (76): آیات 17 تا 21

اشاره

17-21 وَ يُسْقَوْنَ ... فِضَّةٍ

جام دوم

(نيكوكاران، به بهشت اول كه وارد شدند بدست خود جام شراب كافورى مى نوشند تا دلهاشان از حرارت رنج و سختى ها كه كشيده اند و از غمها و اندوهها كه متحمل گرديده اند، خنك و فارغ البال گردد) و در بهشت دوم (از دست ساقيان كمان ابرو، مه سيما، پرى پيكر)(4) جام شرابى نوشانيده مى شوند كه آميخته به زنجبيل است (كه

ص: 141


1- هوا خوشگوار و زمين پرنگار نه سرد و نه گرم و هميشه بهار
2- تفاسير بيضاوى و نيشابورى.
3- تفسير متن كه از (آوندها) شروع و به (مى افتد) ختم شده، خاص محرر اين تفسير است.
4- چون توصيف ساقيان از حوصلۀ شنوندگان خارج بوده است، قرآن كريم «يُسْقَوْنَ» را در اصطلاح ادبى، به صيغۀ مجهول فرموده است نه به صيغۀ معلوم.

گرم و محرك حرارت غريزى و مقوى قوت حافظه و هاضمه و معده و كبد و مفتح سدّۀ جگر و محلّل و مقطع و مبهى است، تا آشامندگان از آن بر سر نشاط آيند و كام دل بستانند. اما اين زنجبيل از دنيا نيست بلكه) از چشمه اى است در بهشت دوم كه آن چشمه به سلسبيل ناميده مى شود (سلسبيل مى گويند زيرا، بسيار گوارا است و زود به گلو فرومى رود. سر چشمه اش از بهشت عدن از عرش است و بصورت آبشار از آنجا بر نيكوكاران فرومى ريزد، و در اختيار ايشان است هرجا كه بخواهند ببرند: به بالاى كاخها و به اوج شاخه هاى درختان براى شستن آنها، و از مجارى لوله ها بداخل فواره ها كه بصورت دانه هاى مرواريد برمى گردد).

و پسران آراسته به گوشواره ها (و دست برنجنها) - (كه پير نمى شوند و بر حال كودكى باقى مى مانند)(1) بر گرد نيكوكاران گردش مى كنند (كه مانند غلامان حلقه بگوش در انتظار ارجاع خدمتى هستند كه انجام بدهند. و به اندازه اى زيبا هستند كه:) چون ايشان را ببينى، آنها را مرواريد افشانده شده از صدف، كه دست كسى به آن نرسيده و از رونق و آبدارى آن كاسته نشده و تروتازه است، مى پندارى. و چون نگاه كنى، در آنجا نعمتهائى كه در وصف نمى گنجد و پادشاهى بزرگى را (كه زوال ندارد) مى بينى [در آنجا: وسعت محل، راحتى، تن آسائى، آرامش، مال، سامان و سرعت ارتباطات از منزلى به منزلى (بااينكه هزار سال راه مسافت ما بين آنهاست) حكمفرماست]. لباس روپوش آنان جامه هاى ديباى نازك سبز و ديباى ستبر است (اما لطافت و جنس لباس هاى زيرين آنها از حيز تحرير و تقرير خارج است)(2) و آراسته شوند از دست برنجنهائى كه در ظروف سيمين است (5)(3).

ص: 142


1- براى «مُخَلَّدُونَ» وارد در قرآن كريم، در قاموس، سه، معنى كرده كه در ترجمۀ متن اقتباس كرده ام.
2- تو خود حديث مفصل بخوان ازين مجمل.
3- بااين همه توصيفات كه در اين سوره، از بهشت مشاهده مى شود، اسمى از حور و نامى از ذهب يعنى طلا «تلا» برده نشده است. و اسم «فضه» يعنى نقره «سيم» مكرر برده شده است و هر دو موضوع سرى دارد. اما اينكه اسمى از «حور» برده نشده است براى احترام اسم فاطمه (عليها السلام) است كه آيات بر او دور مى زند. و اما اسمى از ذهب برده نشده، براى احترام كنيز فاطمه كه موسومه به «فضه» است. فَاعْتَبِرُوا يٰا أُولِي اَلْأَبْصٰارِ (محرر ايسن تفسير).

سوره الإنسان (76): آیه 22

اشاره

تتمۀ 21 و 22 وَ سَقٰاهُمْ ... مَشْكُوراً

جام سوم

[نيكوكاران، جام شراب كافورى را خود برمى دارند و مى نوشند (و آشفتگى را پشت سر مى گذارند) و پس از... جام شراب زنجبيلى را از دست ساقيان گل چهره مى گيرند و مى نوشند (و سرگرم كامرانى مى شوند) و (پس از...(1)] پروردگار آن نيكوكاران (بدون واسطه)، نيكوكاران را از جام شراب طهور سيراب مى سازد، (و به آنان گفته مى شود:) البته، اين جام سوم پاداش شما بوده است و كوشش شما (بدرگاه خدا) مقبول افتاده است.

(چون نيكوكاران از جام سوم نوشيدند، حالتى به آنان دست مى دهد كه بزبان ساده «با همه و بى همه» است. يعنى هم از تمام لذات و نعماى دو بهشت، بهره مند و كاميابند و هم در عين حال به لذت مطالعۀ جمال و تشرف به لقاء و بقاء به بقاء حق، ارتقاء مى يابند. و اين منتهى درجۀ ترقيات و آخرين درجات ابرار «نيكوكاران» است، و فرشتگان به اين مقام دسترسى ندارند. زيرا، اولا: فرشته نمى تواند جامع هر دو جهت «با همه و بى همه» باشد. و ثانيا: فرشته در يكى از تجليات الهيه مستغرق است و به تمام آنها نمى تواند نائل گردد. و به عبارت ديگر، فرشته، مانند دانشمندى است كه:

در يك رشته از علوم و فنون متخصص است و در سائر رشته ها يا بكلى وارد نيست و يا اگر مختصر اطلاعى هم دارد، تخصص ندارد).

«پايان تفسير آيات مدنى»

سوره الإنسان (76): آیات 23 تا 31

مقدمۀ آيات مكى دربارۀ تسليم و پيشنهاد از طرف دو نفر از اشراف مشركان مكه به پيامبر (ص)

[عتبة بن ربيعه، به پيامبر صلى اللّه عليه و آله پيشنهاد داد و گفت: يا محمّد! اگر تو اين قيام

ص: 143


1- فاصلۀ ما بين نوشيدن هر جام، معين نشده است.

را كرده اى براى اينكه زنى نيكو مى خواهى، در همۀ عرب نيكوتر از دختران من نيست. يكى را بگير، هركدام را كه خواستى بى مهر به تو مى دهم، تو از يكتاپرستى و ضديت با بتان بر گرد. و وليد بن مغيره به پيامبر صلى اللّه عليه و آله پيشنهاد داد و گفت:

اگر اين دعوى نبوت را براى مال مى كنى، قريش مى دانند كه كسى بيشتر از من مال ندارد، من چندان مال به تو مى دهم كه تو خشنود شوى. پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم از اول سورۀ حم سجده تا آيۀ: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صٰاعِقَةً مِثْلَ صٰاعِقَةِ عٰادٍ وَ ثَمُودَ» را قرائت و هر دو پيشنهاد را رد فرمود و پيشنهاددهندگان رفتند و يكى از ايشان گفت: من پنداشتم كه خانۀ كعبه مى خواهد خراب شود (از عظمت و ابهت اين آيات) (تفسير نيشابورى به ترجمه) و دراين باره اين آيات آمد كه:] 23-31 إِنّٰا نَحْنُ ... أَلِيماً

بيان اهميت قرآن و خطاب به پيامبر (ص) دربارۀ رد دو پيشنهاد

اى پيامبر! البته، ما قرآن را بر تو فروفرستاديم فرستادنى توأم با تمام تشريفات و توجه شديد ما به آن. پس، براى اجراء فرمان پروردگارت، صبر كن و پيرو (عتبۀ) گناهكار يا (وليد) ناسپاس، مشو. و نام پروردگارت را بامدادان و ما بين عصر و مغرب (6) ياد كن. و پاره اى از شب (پس از خواندن قرآن (7) براى پروردگارت سجده كن. و در طول شب زنده دارى خويش، پروردگارت را به پاكى ياد كن. البته، اين گروه كافران سراى زودگذر را دوست مى دارند و روز گران بار را پشت سر مى اندازند.

ما اين كافران را آفريديم و مجارى ادرار و مدفوع آنها را (8) ما محكم كرده ايم(1)و (چون اختيارات در دست ماست)، هرگاه مشيت ما تعلق بگيرد اين مشركان را مى بريم و گروه ديگرى مطيع و فرمان بر بجاى آنها مى آوريم. و چنان مى بريم كه گردى از ايشان باقى نماند.

ص: 144


1- گر ببندد چنانكه نگشايد گر دل از عمر بر كنى شايد ور گشايد چنانكه نتوان بست گو بشوى از حيات دنيا دست (افصح المتكلمين شيرازى).

البته، اين آيات قرآن، تذكره (يادبود و اندرز) است. پس، هركس بخواهد بجانب پروردگار خود راهى پيش گيرد. و شما (مشركان، مردمى هستيد لجوج و عنود) نمى خواهيد (راهى به خدا پيدا كنيد) مگر اينكه خدا بخواهد (و مجبورتان كند. و ليكن جبر در كار نيست)(1). البته، خدا داناست (كه شما ايمان نخواهيد آورد) و كارهاى او از روى اساس است (كه بشر را مختار قرار داده و مجبور نمى سازد) - (و هركس بخواهد به خدا راه پيدا كند) خدا او را در رحمت خود وارد مى سازد و خدا براى ظالمان «مشركان»(2) عذاب دردناك آماده ساخته است.

«پايان تفسير آيات مكى آخر سوره»

ذيول

(1) «هل اتى»

معناه قد اتى اى أ لم يأت على الانسان حين من الدهر و قد كان شيئا الا انه لم يكن شيئا مذكورا... و روى العياشى باسناده عن سعيد الحداد عن ابى جعفر عليه السّلام قال كان مذكورا فى العلم و لم يكن مذكورا فى الخلق (تفسير مجمع البيان ملخصا).

«هل» استفهام تقرير و تقريب و لذلك فسر ب «قد» (تفسير البيضاوى).

(2) «حين»

الحين: الوقت عموما و المدة. ج: احيان (منجد).

(3) «الدهر»

الدهر: فى الاصل، اسم لمدة العالم من مبدأ وجوده الى انقضائه و على ذلك قوله تعالى «هَلْ أَتىٰ عَلَى اَلْإِنْسٰانِ حِينٌ مِنَ اَلدَّهْرِ» ثم يعبر به عن كل مدة كثيرة و هو خلاف الزمان فان الزمان يقع على المدة القليلة و الكثيرة (مفردات الراغب).

كل موجود فلوجوده وعاء او ما يجرى مجراه فوعاء السيّالات كالحركات

ص: 145


1- تفسير ابو مسلم اصفهانى بنقل تفسير مجمع البيان.
2- «إِنَّ اَلشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» قرآن كريم.

و المتحركات هو الزمان... و ما يجرى مجرى الوعاء للمفارقات النورية(1)هو الدهر و هو كنفسها بسيط مجرد عن الكمية و الاتصال و السيلان و نحوها و نسبته الى الزمان نسبة الروح الى الجسد. و ما يجرى مجرى الوعاء للحق و صفاته و اسمائه هو السرمد (راجع شرح المنظومة للحاج مولى هادى السبزوارى ص 70).

(4) تفسير بيضاوى

و نيز تفسير روح البيان و تفسير كاشفى و غيرهما از عامه و تفسير مجمع البيان و غيره از خاصه كه بالغ بر بيست تفسير از بزرگان مفسرين است، اين حقيقت تاريخى را دربارۀ اين پنج نفر ذكر كرده اند و سندها برآن اقامه كرده اند. و در گلوى بعضى از اهل سنت، اين واقعه، همچون استخوانى سهمگين خليده است كه نه توانسته اند آن را فروبرند (هضم كنند، از خباثت باطنى خود) و نه توانسته اند آن را بيرون بيفكنند (و انكار كنند زيرا خاصه و عامه اين آيات را دربارۀ اين پنج نفر ذكر كرده اند).

(5) «مِنْ فِضَّةٍ» آيات 15 و 16 و 21

«من» گاهى مرادف «فى» است مثل گفتۀ خداى كه: «أَرُونِي مٰا ذٰا خَلَقُوا مِنَ اَلْأَرْضِ» يعنى بنمائيد مرا آنچه خلق كرده اند و آفريده اند در زمين. و گفتۀ خداى كه: «إِذٰا نُودِيَ لِلصَّلاٰةِ مِنْ يَوْمِ اَلْجُمُعَةِ» يعنى هرگاه ندا كرده شود از براى نماز در روز جمعه. (شرح قاموس).

محرر اين تفسير گويد: «مِنْ فِضَّةٍ» هم به معناى «فى فضة»، مى باشد.

(6) «اصيلا»

اصيل (بر وزن شريف)، يعنى شبانگاه. و وقت نماز خفتن است. و جوهرى گفته است كه: بعد از عصر است تا نماز شام. (شرح قاموس).

ص: 146


1- المفارقات النورية: كالعقول الكلية النزولية و الصعودية و كل عقل بسيط بالفعل بما هو عقل و كذا العالم المأخوذ جملة بل كل متغير بما هو متعلق بما فوقه من المفارق انما هو فى الدهر و يكون ثابتا. (منه رحمه اللّه).

(7) رجوع به سورۀ مزمل

(8) «وَ شَدَدْنٰا أَسْرَهُمْ»

... يعنى بستم مفاصل ايشان را. يا، اسر بمعنى رودۀ بول و رودۀ نجاست است.

وقتى كه برآيد بول و نجاست از هر دو، منقبض شود. يا، معنى آن اين است كه: هر دو پيش از ارادۀ بول و غائط، مسترخى نمى شوند بلكه منقبض مى باشند (شرح قاموس).

محرر اين تفسير گويد: اغلب مفسرين، اين آيه را بطريق ديگرى ترجمه و تفسير كرده اند و تفسير ما مطابق يكى از سه معناى قاموس و شرح آن است.

تعليقات

«الف»

مطلبى كه بسيار مهم است اين است كه: آيا نوشيدن جامهاى شراب كافورى و شراب زنجبيلى و شراب طهور، مخصوص خاندان مورد بحث اين سوره است و يا شيعيان هم بهره دارند؟ در تفسير صافى در ذيل آيۀ «يُفَجِّرُونَهٰا تَفْجِيراً» به ترجمه نوشته است كه: در كتاب مجالس از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت شده كه: مبدأ چشمۀ كافورى در خانۀ پيامبر صلى اللّه عليه و آله است و از آنجا به خانه هاى پيامبران و مؤمنان جريان دارد.

و از اين حديث معلوم مى شود كه: پيروان پيامبر صلى اللّه عليه و آله هم بالتبع: نه بالاصاله از اين چشمه هاى بهشتى بهره دارند. اما البته، اولا: از تمام چشمه ها معلوم نيست. ثانيا:

ادامۀ آنها هم معلوم نيست. اما محرر اين تفسير معتقد است كه: پيروان خاص پيامبر و آل عليهم السّلام اجمالا از هر سه چشمه بهره مند هستند، گرچه براى يك فرصت هم شده. و دليلش اين است كه: در همين دنيا هم افرادى از خاصان، از نمونۀ اين سه جام، بهره مند هستند.

و ليكن بهره مندى آنها را از نشانه ها بايد شناخت. يعنى آثار فراغ كافورى و آثار حرارت زنجبيلى و آثار طهارت و قداست طهورى را بايد در نظر گرفت و پس از آن حكم كرد كه آيا واجد هر سه مرحله اند و يا يكى و يا دوتا از اين مراحل را دارند و آنهم تا چه حد مستفيض اند، آيا برقى زده و خاموش شده و يا اينكه ادامه دارد؟

ص: 147

بالجمله، اهل ايمان، از چشمه هاى ديگرى استفاده مى كنند و اين چشمه ها خاص معصومين چهارده گانه است.

«ب»

فضه: دختر پادشاه هند بوده و ذخيره ئى از اكسير داشته و مس را تغيير داده كه كومكى به زندگانى اميرالمؤمنين عليه السّلام نموده باشد. امام عليه السّلام از وى نپذيرفته و گنجهاى زمين را به او نشان داده است (روايت برسى - سفينة البحار به ترجمه).

فضّه: در مكتب علوى و فاطمى كارش به آنجا رسيد كه: مدت بيست سال هر سخن كه مى خواست بگويد، آيۀ مناسبى با مطلب خود، از قرآن مى خواند. و بغير از قرآن، تكلم نمى كرد (و تفصيل آن در كتب مبسوطه مذكور است).

فضّه: برخلاف بانوى خود، فاطمه عليها السّلام عمر طولانى كرد. زيرا، در كربلا هم حاضر بوده و موضوع «شير و فضّه» راجع به او است.

فضّه: دخترى داشته بنام مسكه، و مسكه دخترى داشته بنام شهره، كه اين شهره هم داراى جلالت قدر بوده است (سفينة البحار به ترجمه).

شخصيت فضّه را در پاورقى صفحۀ 142 نوشته ام، ملاحظه كنيد (محرر اين تفسير).

«ج»

روز بيست و پنجم ماه ذى الحجه(1) روز شريفى است. و روزى است كه: «هل اتى» (2) در حق اهل بيت نازل شده. بجهت آنكه سه روز روزه گرفتند و افطار(3)خود را به مسكين و يتيم و اسير دادند و به آب افطار نمودند. و شايسته است كه شيعيان اهل بيت عليهم السّلام در اين ايام، خصوص در شب بيست و پنجم، تأسى به موالى خود نمايند در تصدق به مساكين و ايتام و سعى در اطعام ايشان. و اين روز را روزه بدارند (كتاب مفاتيح الجنان محدث قمى ص 271 چاپ طهران).

ص: 148


1- سال را معلوم نكرده.
2- هل اتى نيست بلكه آياتى از سورۀ هل اتى، يعنى سورۀ دهر يا سورۀ انسان است.
3- فطور (بر وزن قبول) صحيح است نه افطار. و اگر افطاريه يا افطارى نوشته بود باز بلامانع بود.

سورۀ المرسلات

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ مرسلات مكى.

مشتمل بر: 50 آيه.

181 كلمه.

816 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول.

ص: 149

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره المرسلات (77): آیات 1 تا 7

اشاره

1-7 وَ اَلْمُرْسَلاٰتِ ... لَوٰاقِعٌ

قسمهاى خدا دربارۀ قيامت

قسم به فرستاده شدگان پى درپى(1) (چون بادهاى هميشگى و موسمى و كناره و موقعى).

پس، قسم به جهندگان به سختى (چون گردباد).

قسم به گسترانندگانى كه گسترش آنها دامنه دار است (چون بادها كه ابر را براى باريدن مى گسترانند و بادهائى كه تخم گلها و گياهان را از سرزمينى به سرزمين ديگر منتقل مى سازند).

پس قسم به جداكنندگان، جدائى كامل العيار (چون بادهاى پراكنده كنندۀ ابر).

پس قسم به القاكنندگان ياد. خواه براى اتمام حجت (1) يا براى بيم (چون باد بهارى كه درختان را آبستن مى كند. زيرا، آنها را به ياد خرمى و سرسبزى مى اندازد و رمز حيات و اتمام حجت بر خلايق است. و چون باد خزانى كه رمز مرگ است. و چون بادى كه قوم عاد را نابود كرد) - (بتمام اين ها قسم كه:) البته، قيامتى كه بشما وعده داده مى شود، بودنى است (و واقع خواهد شد).

سوره المرسلات (77): آیات 8 تا 11

اشاره

8-11 فَإِذَا ... أُقِّتَتْ

شب دنيا آبستن اين حوادث است

پس، چون ستارگان، بى فروغ شود، و چون آسمان شكافته (و رشته اش از هم گسسته) گردد، و چون كوهها كوبيده و سوده و به ياد داده شود(2)، و چون به رسولان،

ص: 150


1- پى درپى طبق تفسير مجمع البيان. و به نيكى طبق تفسير كاشفى.
2- شرح قاموس.

وقت حضور جهت شهادت دادن بر امتها، اعلام شود(1) (قيامت واقع خواهد شد)(2).

سوره المرسلات (77): آیات 12 تا 15

اشاره

12-15 لِأَيِّ ... لِلْمُكَذِّبِينَ

يوم الفصل

اين حوادث براى چه روزى ضرب الاجل شده است؟ براى «يوم الفصل» (يعنى روز فيصلۀ بين حق و باطل) و اى پيامبر! خدا چه خوب دانا كرده است تو را كه روز فيصلۀ بين حق و باطل، چگونه روزى است و چه اندازه مهم است. واى در آن روز بر احوال تكذيب كنندگان! (كه خدا و پيامبر و قرآن و يوم الفصل يعنى قيامت را دروغ شمردند) (2).

سوره المرسلات (77): آیات 16 تا 19

اشاره

16-19 أَ لَمْ ... لِلْمُكَذِّبِينَ

تذكر وقايع تاريخى

اى پيامبر! آيا نه اين است كه: پيشينيان (چون قوم نوح و عاد و ثمود و غيرهم) را هلاك كرده ايم؟ سپس اقوامى را كه پس از اين مى آيند بدنبال آنها مى فرستيم، همين گونه با تبه كاران عهد تو رفتار مى كنيم(3). واى در آن روز بر احوال تكذيب كنندگان!

سوره المرسلات (77): آیات 20 تا 24

اشاره

20-24 أَ لَمْ ... لِلْمُكَذِّبِينَ

تذكر انفسى (يعنى به خود بنگريد)

آيا نه اين است كه: ما شما بنى نوع بشر را (با اين حواس و عقل و منطق) از آب بى مقدار نطفه آفريديم؟ پس آن آب را در جاى مضبوط (يعنى رحم) تا مدت معين (كه دورۀ آبستنى سپرى شد)، قرار داديم. پس (ديديد كه) توانا بوديم بر آفرينش شما، پس خوب توانائيم. واى در روز قيامت بر احوال تكذيب كنندگان!

ص: 151


1- تفسير بيضاوى.
2- تفسير مجمع البيان.
3- چنانكه كفار مكه در روز جنگ بدر كشته شدند.

سوره المرسلات (77): آیات 25 تا 28

اشاره

25-28 أَ لَمْ ... لِلْمُكَذِّبِينَ

تذكر آفاقى (يعنى بجهان بنگريد)

آيا نه اين است كه: زمين را (همچون مادرى كه فرزندانش را در آغوش مى گيرد) جاى جمع شدن قرار داديم كه زندگان را (به روى خود) و مردگان را (به درون خود) جمع كرده (و در آغوش گرفته) است (3) و در زمين كوههاى پابرجا و بلند را قرار داديم (4) و شما را از آب خوشگوار نوشانيديم. و اى در روز قيامت بر احوال تكذيب كنندگان!

سوره المرسلات (77): آیات 29 تا 40

اشاره

29-40 اِنْطَلِقُوا ... لِلْمُكَذِّبِينَ

سرنوشت تبه كاران

(در يوم الفصل به تكذيب كنندگان گفته مى شود:) برويد به آنجا كه آن را تكذيب مى كرديد (يعنى دوزخ). برويد بسوى سايۀ دودى كه از دوزخ متصاعد است و سه شاخ دارد (شاخى بالاى سر و شاخى جانب راست و شاخى جانب چپتان را فرامى گيرد ) اين سايه از آن سايه ها نيست كه خنك كند و راحتى در آن باشد و اين سايه حرارت زبانۀ آتش را رد نمى كند. البته، دوزخ، شراره ها پرتاب مى كند كه هر شرارۀ آن در بزرگى مانند يك قصر است. و چنان پى درپى مى جهد و رنگ زرد دارد كه گوئى شتران زردموى اند (كه قطار قطار به چابكى مى گذرند). واى در روز قيامت بر احوال تكذيب كنندگان! اين روز، روزى است كه: كافران (به حجت و دليل) سخن نمى گويند و رخصت معذرت دروغين به ايشان داده نمى شود. واى در روز قيامت بر احوال تكذيب كنندگان! در آن روز اعلام مى شود كه: امروز، روز فيصلۀ ميان حق و باطل است كه ما، شما امت محمّد را با تمام پيشينيان جمع كرديم. اكنون كه همگى جمع شده ايد و نيروى عظيم متشكل داريد. اگر حيله اى داريد براى تخلص خود به كار ببريد! واى در روز قيامت بر احوال تكذيب كنندگان!

ص: 152

سوره المرسلات (77): آیات 41 تا 45

اشاره

41-45 إِنَّ اَلْمُتَّقِينَ ... لِلْمُكَذِّبِينَ

سرنوشت پرهيزكاران

البته، متقيان (يعنى پرهيزكاران از مخالفت خدا) در زير سايه هاى درختان بهشت و كنار چشمه هاى روان با ميوه هاى گوناگون بهر كدام كه تمايل پيدا مى كنند، به سرمى برند. (و به آنها گفته مى شود:) بخوريد و بياشاميد، گوارا باد شما را. به واسطۀ عملى كه در دار دنيا مى كرديد.

البته، ما نيكوكاران را اين گونه مزد مى دهيم، واى در روز قيامت بر احوال تكذيب كنندگان!

سوره المرسلات (77): آیات 46 تا 49

اشاره

46-49 كُلُوا ... لِلْمُكَذِّبِينَ

سرنوشت تبهكاران

(اى تكذيب كنندگان) بخوريد و چند روزى در دار دنيا برخوردار شويد (همچون خوردن و برخوردار شدن كسى كه محكوم به اعدام است و ساعت ديگر طناب دار را مى بوسد). زيرا البته، شما تبهكاريد. واى در روز قيامت بر احوال تكذيب كنندگان! و چون به تكذيب كنندگان گفته شود كه: در برابر خدا و اوامر و نواهى او كمر اطاعت و تعظيم خم كنيد، خم نمى شوند. واى در روز قيامت بر احوال تكذيب كنندگان!

سوره المرسلات (77): آیه 50

اشاره

50 فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ

سؤال

(اگر كافران به قرآن كه سراسر آن معجز و حجتهاى باهر و آيات قاهر است، ايمان نمى آورند) پس، بعد از قرآن بكدام سخن و كتابى ايمان مى آورند؟!

ذيول

(1) «عذرا»

اى لاجل الاعذار من اللّه الى خلقه لئلا يكون لاحد حجة (كشف الاسرار بنقل تفسير روح البيان).

ص: 153

(2) «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ»

يعنى مشقت بسيار، مر دروغ زنان راست كه مشقت دوزخ و شراره هاى آن را باور ندارند (تفسير روح البيان).

(3) «كِفٰاتاً»

كفات (بر وزن كتاب) جائى است كه: فراهم آورده مى شود چيز در آن و مى گويند:

«الارض كفات لنا» يعنى زمين جاى جمع شدن است از براى ما (شرح قاموس).

الكفات: اسم ما يكفت اى يضم و يجمع من كفت الشىء اذا ضمه و جمعه كالضمام لما يضم و الجماع لما يجمع... اى أ لم نصيرها كفاتا تضم احياء كثيرة على ظهرها و امواتا غير محصورة فى بطنها و لهذا كانوا يسمون الارض أما تشبيها لها بالام فى ضمها للناس الى نفسها احياء و امواتا كالام التى تضم اولادها اليها و تضبطهم... و ايضا تكفت من الاحياء من الامور المستقذرة (تفسير روح البيان ملخصا).

(4) رواسى شامخات

يعنى كوههاى استوار و بلند در زمين قرار داديم (تا لنگر زمين باشد و تا در نتيجه، گرماى سخت را تخفيف بدهد و تا باد در سراسر زمين به يك قسم نوزد و تا برف پايدار بماند و تا آب باران در زمين جلگه و هموار جمع نشود كه مجمع و مولد حشرات و جانوران گردد و تا بستن سدها براى تجمع آب امكان پذير شود و تا معادن را در دل خود پرورش دهد و تا انسان چابك و هشيار امروزى بوجود بيايد. و اگر زمين بكلى هموار بود و پستى و بلندى نداشت، انسانها، تنبل و بى فكر از كار در مى آمدند. پس، اين پستى و بلنديهاى روى زمين در عوامل طبيعى آب و هواء و باران و باد و گياه و جانور، تصرفات گوناگون كرده و آنها را براى ايجاد انسان كامل و تمدن عالى، آماده ساخته است).

ص: 154

سورۀ النّبأ

اشاره

(نبأ، بر وزن خبر است) حجة التفاسير كشاف:

سورۀ نبأ مكى.

مشتمل بر: 41 آيه.

130 كلمه.

690 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى تعليقات.

ص: 155

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره النبإ (78): آیات 1 تا 16

مقدّمه

چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از طرف خدا به پيامبرى مبعوث شد، و يكتاپرستى و قيامت، يعنى روز رستاخيز بعد از مرگ عموم بشر را به مردم اعلام فرمود، و قرآن را بر ايشان خواند، مردم بر سبيل انكار و تعجب از يكديگر مى پرسيدند: اينها چيست كه محمّد آورده و مردم را به آنها دعوت مى كند؟ و حقيقت قضايا كدام است؟! اختلافاتى كه در مكه دربارۀ قيامت، دور مى زد عبارت بود از اينكه: يك دسته بكلى حيات پس از مرگ را منكر بودند و مى گفتند: «من مات فات» يعنى هركس مرد نابود شد. دسته ئى به روش مصريان معتقد بودند كه تا جسم مرده از هم نپاشيده است، بعد از مرگ باز روح بسراغ آن جسم مى آيد و از ارزاق دنيا متنعم مى گردد، ولى اگر جسم از هم پاشيد، روح سرگردان مى شود و ديگر راه به جائى ندارد. و ليكن صاحبان اين عقيده مى بايستى از موميائى كردن اجساد مردگان بطريق مردم مصر استفاده مى كردند. اما، نظر به فقدان وسائل موميائى در عاصمۀ عربستان، آثارى از اجساد موميائى شده در مكه و اطراف آن ديده نمى شود. دسته ئى بر دوش عوام مسيحيان مى گفتند: قيامت، روحانى است نه جسمانى. دسته اى به روش عوام يهود مى گفتند: ما گوشمان باين سخنان بدهكار نيست و مانند يهود بايد بدنبال تحصيل ماديات برويم.

فرق اين دسته با دستۀ اول اين بود كه: دستۀ اخير مرگ را از طرف خدا، و دستۀ اول، مرگ را از طرف دهر مى دانستند.

دستۀ ديگر، دودل و مردد و مشكوك بودند. و چون خدا، اين سوره را بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل فرمود، پرده از روى معتقدات مردم آن عصر برداشت و با ادلۀ متقن، باثبات قيامت پرداخت. به شرحى كه اكنون ذكر خواهد شد:

ص: 156

1-16 عَمَّ ... أَلْفٰافاً

پرسشهائى از پيامبر اكرم درباره فرارسيدن روز قيامت

(اى پيامبر! مى دانى) مردم از يكديگر ازچه چيز مى پرسند؟ از خبر بزرگ از يكديگر مى پرسند، همان خبرى كه آنان دربارۀ آن اختلاف دارند (يعنى وقوع روز قيامت). اين اختلاف مورد ندارد زيرا، بزودى خواهند دانست (چه، مرگشان فرامى رسد و حجابها برطرف مى گردد و حقيقت بر آنها مكشوف خواهد شد). باز مى گوئيم: اين اختلاف مورد ندارد. زيرا البته، خواهند دانست (چه، آنكه قيامت را خواهند ديد).

(ريشۀ اختلافات و انكار قيامت و تعجبشان، از ترديد در قدرت ما سرچشمه گرفته است. اى پيامبر! به اينان كه قدرت ما را انكار دارند بگو: خدا مى فرمايد:) آيا نه اين است كه: ما زمين را فراشى گسترده ساخته ايم كه قرارگاه شما (و جاى فعل و انفعالات شما) باشد؟ و كوهها را گل ميخ زمين قرار داديم (ريشۀ كوهها و وجود سنگها و اتصال رشتۀ آنها در داخل زمين، مانع از هم پاشيدن زمين خاكى است و در حقيقت كوهها، مانند استخوانهاى بدن آدمى است).

و ما شما را همتايان (نر و ماده) آفريديم.

و خواب شما را قاطع (كار و تصرفات روزانۀ شما) قرار داديم(1) (تا رفع خستگى كنيد و استراحت نمائيد و قواى شما تجديد فعاليت و نشاط كند).

و شب را (كه پرده هاى ظلمت خود را بر افق شما فرومى افكند، همچون لباس و) پوشش قرار داديم (كه گرد يكديگر مجتمع شويد و به خواب اندر رويد).

ص: 157


1- مفردات راغب.

و روز را وقت طلب معيشت قرار داديم.

و بنا كرديم بر زبر شما، هفت آسمان سخت (چون شكل زمين، تخم مرغى است، گرداگرد آن را از هر طرف حساب كنيم، بالاى سر محسوب مى گردد).

و آفتاب را چراغ فروزان (در منظومۀ شمسى) قرار داديم.

و از ابرها آب باران ريزان فروريختيم، تا به اين وسيله مزروعات (درو شدنى) و گياهان (درو نشدنى)(1) و بوستانهاى (خرم و سرسبز) درهم پيچيده (يعنى بسيار و به يكديگر نزديك) را از زمين بيرون بياوريم.

سوره النبإ (78): آیات 17 تا 20

اشاره

17-20 إِنَّ يَوْمَ اَلْفَصْلِ ... سَرٰاباً

روز جدا كردن حق از باطل

(اينها نمونه اى است از مظاهر قدرت ما، آيا با اين اقتدارات كه موجودات را از گنجينۀ عدم بيرون كشيده ايم، نمى توانيم مردگان را بار ديگر زنده سازيم و به ميدان حشر بكشيم؟ بين حق و باطل را جدا كنيم؟).

البته، روز جدا كردن بين حق و باطل «يَوْمَ اَلْفَصْلِ» وقت مقرر و معين دارد، همان روزى كه (نفخۀ دوم) در صور دميده مى شود. پس، فوج فوج از قبرهاى خود به عرصۀ محشر مى آئيد، و شكافته شود آسمان در آن روز. و در نتيجۀ قطع جاذبه، آسمان بصورت دروازه دروازه شده باشد(2) و كوهها چون غبار به هواء رود(3)و بصورت سراب درآيد (بنظر، كوه مى آيد ولى در حقيقت مانند پنبۀ زده شده، مجموعه اى از غبار است(4).

سوره النبإ (78): آیات 21 تا 30

اشاره

21-30 إِنَّ جَهَنَّمَ ... عَذٰاباً

سرنوشت طاغيان بر خدا

البته، جهنم گذرگاه (و كمينگاه) است (زيرا، تمام افراد بشر از: صالح و

ص: 158


1- تفسير مجمع البيان.
2- ناظر بهم خوردن نظام منظومه هاست.
3- ناظر بهم خوردن نظام زمين است.
4- سوره هاى واقعه و قارعه ديده شود.

طالح، پرهيزكار و طاغى، بايستى از جهنم عبور كنند(1) و گريزى و گزيرى از اين رهگذر نيست. النهايه، صالحان عبور مى كنند و) براى طاغيان، جهنم قرارگاه خواهد شد.

و اين طاغيان، احقابى (يعنى زمانى مبهم) در جهنم درنگ كنندگانند.

در جهنم نه لذت خنكى هواء (يا راحتى خواب) را مى چشند و نه مزۀ آبى را مى چشند كه رافع تشنگى آنان باشد، و آشاميدنى آنها فقط آب جوشان و چرك زخمهاى دوزخيان است. اين كيفر، موافق استحقاق ايشان است و جهت كيفرشان اين است كه: به روز حساب اعتقاد نداشتند(2) و آيات ما (از پيامبران و كتابهاى منزل) را سخت تكذيب كردند، و ما تمام اعمال آنها را در كتابى ضبط كرده ايم (و به آنان گفته مى شود) پس، به كيفر اعمال خود (عذاب جهنم را) بچشيد و ازاين پس ما كارى نمى كنيم، مگر اينكه عذابى بر عذاب شما مى افزائيم (همچنان كه در دار دنيا شما بر تكذيب و انكار مى افزوديد).

سوره النبإ (78): آیات 31 تا 40

اشاره

31-41 إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ ... تُرٰاباً

پرهيزكاران

البته، براى پرهيزكاران از مخالفت خداست جاى رستگارى (داراى) بوستانها و تاكستانها و دوشيزگان نارپستان همزاد و هم سال، و جام پر از شراب. در آنجا نه سخن بيهوده مى شنوند و نه دروغى. (اى پيامبر! آنچه گفته شد،) بعنوان مزد، از جانب پروردگارت داده مى شود (بلكه) بعنوان عطاى كافى به شمار است، همان پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان هر دو است، همان بخشايشگر كه بى رخصت او احدى ياراى دم زدن ندارد.

در روزى كه روح مى ايستد و فرشتگان صف مى كشند، روح و فرشتگان سخن نمى گويند، و فقط كسى حق سخن گفتن دارد كه بخشايشگر، به او اجازه داده باشد،

ص: 159


1- قرآن كريم در سورۀ مريم فرموده: «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا كٰانَ عَلىٰ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا».
2- تفسير مجمع البيان از ابو مسلم اصفهانى.

و آن كس هم سخن صواب بگويد. (و اگر از روى راستى و درستى سخن نگويد، بى درنگ از سخن او جلوگيرى مى شود).

آن روز (يعنى روز قيام روح و صف كشيدن فرشتگان) لامحاله، خواهد بود، پس هركس كه خواهد، بسوى پروردگار خود، قرار گاهى بگيرد(1). البته، ما شما را از عذاب قريب الوقوع، ترسانيديم يعنى عذاب روزى كه هركس هرچه را پيش فرستاده بود، (به آن) مى نگرد و كافر مى گويد: اى كاش من خاك بودم و آفريده نشده بودم.

«پايان»

تعليقات

«وَ جَعَلْنٰا نَوْمَكُمْ سُبٰاتاً» اى قطعا للعمل و ذلك اشارة الى ما قال فى صفة الليل لتسكنوا فيه (مفردات الراغب).

«وَ فُتِحَتِ اَلسَّمٰاءُ فَكٰانَتْ أَبْوٰاباً» اقول: قال اللّه العزيز فى سورة الفرقان «وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ اَلسَّمٰاءُ بِالْغَمٰامِ وَ نُزِّلَ اَلْمَلاٰئِكَةُ تَنْزِيلاً» .

«أَحْقٰاباً» ... الصحيح ان الحقبة مدة من الزمان مبهمة (مفردات الراغب).

«غَسّٰاقاً» الغساق: ما يقطر من جلود اهل النار (مفردات الراغب).

«فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاّٰ عَذٰاباً» «لا» براى نفى مطلق است و «لن» براى نفى است نه مطلقا و ترجمۀ «لن» به «هرگز نه» غلط است. (تفصيل در قاموس و كليات ابو البقاء و منجد).

«إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفٰازاً» اى فوزا اى مكان فوز، ثم فسر فقال حدائق و اعنابا (مفردات الراغب). «لاٰ يَسْمَعُونَ...» (آدمى فربه شود از راه گوش).

«جَزٰاءً مِنْ رَبِّكَ عَطٰاءً حِسٰاباً» جزاء من ربك بمقتضى وعده، عطاء تفضلا منه اذ لا يجب عليه شىء (تفسير بيضاوى).

«ذٰلِكَ اَلْيَوْمُ اَلْحَقُّ» الكائن لا محالة (تفسير بيضاوى).

«عَذٰاباً قَرِيباً» نزديكى وقت قيامت، بجهت محقق الوقوع بودن آن است (قيامت گرچه دير آيد، بيايد).

ص: 160


1- و هركس نخواهد، خود داند، زيرا جبر در كار نيست.

سورۀ النّازعات

اشاره

حجة التفاسير كلمة (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ نازعات مكى.

مشتمل بر: 46 آيه.

173 كلمه.

953 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى ذيول و تعليقه.

ص: 161

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره النازعات (79): آیات 1 تا 14

اشاره

1-14 وَ اَلنّٰازِعٰاتِ ... بِالسّٰاهِرَةِ

شبهات منكران معاد و رد بر آنان

قسم به موجوداتى كه لباس هستى ديگران را به سختى از برشان بيرون مى كنند.

قسم به موجوداتى كه لباس هستى ديگران را به آسانى از برشان بيرون مى كنند.

قسم به موجوداتى كه به شدت در درياى هستى ديگران شناورى مى نمايند.

قسم به موجوداتى كه در نظام هستى براى حفظ هستى خود (از راه جلب نفع و يا دفع ضرر و راههاى ديگر) به شدت بر يكديگر سبقت مى جويند.

قسم به موجوداتى كه در دوران هستى خود كار، يا كارهائى را به سامان مى رسانند.

(باين پنج دسته، قسم) (1) در آن روز كه بلرزد راجفه (يعنى لرزنده، و آن روز دميدن نخستين در صور است كه: زمين و آسمان به لرزه درآيد و زندگان از هول بميرند).

و بدنبال آن، رادفه (يعنى از پى در آينده و رديف شونده) درآيد، (و آن روز دميدن دوم در صور است كه: خلايق زنده گردند). دلهائى همان روز ترسان و لرزان باشد و ديدگانشان فروافتاده باشد. (چنين اشخاصى امروز) مى گويند: آيا ما، بعد از مرگ بحالت اول بازخواهيم گشت؟ (و زنده خواهيم شد؟) اگر جسدمان موميائى شده بود، استبعادى نداشت. ولى پيكرى كه به خاك سپرده شد، چگونه زنده مى شود! (اين شبهۀ اولشان است دربارۀ بطلان قيامت).

آيا، ما چون استخوانهاى پوسيده شده باشيم (بازخواهيم گشت؟ اين شبهۀ دومشان است دربارۀ بطلان قيامت).

(پس،) گفتند: اگر چنين باشد در اين صورت (اين بازگشتن) بازگشتنى زيانبار است (زيرا، چرا بايد بميريم و برگرديم؟ از اول نبايد بميريم. اين شبهۀ سومشان است دربارۀ بطلان قيامت).

ص: 162

پس، (جواب هر سه شبهه شان اين است كه:) قيام قيامت فقط با يك نعرۀ تند است (كه از دميدن دوم اسرافيل در صور به پامى گردد)(1). پس از آن، ناگهان خلايق در صحراى سفيد هموار محشرند(2).

سوره النازعات (79): آیات 15 تا 26

اشاره

15-26 هَلْ ... يَخْشىٰ

تسليت خدا به پيامبر (ص)

اى پيامبر! آيا از سرگذشت موسى خبر دارى؟ آنگاه كه وى را پروردگارش در وادى مقدس در سرزمين طوى(2) نداء كرد (و به موسى گفت:) برو بسوى فرعون. زيرا البته، او از اندازۀ خود گذشته و ناسپاسى و بى ايمانى به خدا و گناه را از حدّ گذرانيده است(3) (4) پس، به او بگو: آيا ميل و رغبت دارى كه از لوث كفر و نافرمانى پاك شوى كه بنفع تو است؟ و به اين كه تو را بسوى پروردگارت راهنمائى كنم كه بالنتيجه از مخالفت او بهراسى؟ پس، (موسى رفت و فرعون را به يكتاپرستى دعوت كرد و چون فرعون معجزه طلبيد) موسى معجز بزرگ: قلب عصا را به مار، به او نمود. در نتيجه، فرعون، موسى را تكذيب كرد و نافرمانى نمود.

سپس، از موسى اعراض كرد، و در ابطال كار او بهر طرف مى شتافت. پس اشراف و اركان كشور مصر را جمع آورد و بانك خود را بلند كرد و پس از بيان مقدمه اى گفت: من پروردگار شمايم كه بالادست ندارم. چون حجت، بر فرعون تمام شد خدا او را به عقوبت اخروى و دنيوى گرفتار ساخت (در آخرت به دوزخ و در دار دنيا بغرق او و سپاهيانش در درياى سرخ). البته، براى كسى كه از عواقب سوء، انديشناك باشد، سرگذشت فرعون، موجب عبرت است.

ص: 163


1- تفسير بيضاوى.
2- طوى بضم طاء و واو الفى است (مفردات راغب).
3- شرح قاموس در لغت «طغى».
4- تفسير بيضاوى.

سوره النازعات (79): آیات 27 تا 33

اشاره

27-33 أَ أَنْتُمْ ... لِأَنْعٰامِكُمْ

ريشۀ انكار معاد

(انكار شما از معاد و قيامت از ترديد دربارۀ قدرت ما سرچشمه گرفته است.

بنابراين، مى پرسيم:) آيا آفرينش شما سخت تر است يا آسمان (با آن عظمت) كه خدا ساختمان كرده است؟ خدا آسمان رفيع (نسبت به زمين) را برافراشت. پس، هر جزئى از آن را به محل خودش گذارد (يكى را جاذب و ديگرى را مجذوب، يكى را نوربخش و ديگرى را روشنى پذير، يكى را بزرگ و ديگرى را كوچك، يكى را ثابت و ديگرى را سيار، يكى را تندرو و ديگرى را كندرو ساخت) و شبش را خدا تاريك ساخت و روشنى روزش را خدا بيرون آورد. و پس از آن، خدا زمين را گسترانيد (و براى سكونت مهيا ساخت). خذا آب زمين و گياه زمين را از زمين، بيرون آورد (3) و خدا كوهها را در زمين استوار ساخت(1). اين آب و گياه و كوه، براى برخوردارى شما و چهارپايان شماست (كه خدا مقرر فرموده)(2)(بنابراين، به پاكردن قيامت و دوباره زنده ساختن شما در برابر اين خلقتهاى شگرف بى سابقه، هيچ اهميتى ندارد).

سوره النازعات (79): آیات 34 تا 41

اشاره

34-41 فَإِذٰا ... اَلْجَنَّةَ هِيَ اَلْمَأْوىٰ

طامة الكبرى

طامة الكبرى(3)

پس، چون (روز) طامة الكبرى [كه يكى از اسامى قيامت است يعنى (روز)

ص: 164


1- سورۀ مرسلات را به بينيد.
2- ابروباد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو نانى بكف آرى و به غفلت نخورى همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى (افصح المتكلمين شيرازى).
3- طامه: بطاء الفى و شد ميم است.

هنگامۀ بزرگ كه بالاترين هنگامه هاست] فرارسد، همان روزى كه آدمى تمام عمليات گذشته اش را به ياد آورد، همان روزى كه دوزخ در معرض ديد بينندگان گذارده شود، (در چنين روزى مردم دو دسته باشند: طاغى «سركش» و خائف «انديشناك از خدا») در نتيجه، اما آن كس كه پا از دائرۀ فرمان خدا بيرون گذارده و زندگانى دنيا را بر آخرت برگزيده (و ساز قيامت ساز نكرده است) پس البته، دوزخ، همان دوزخ، جاى آراميدن او است(1) و امّا آن كس كه از ايستادن بحضور پروردگار خود (براى حساب) ترسيده و خويشتن را، از خواهش نامشروع، بازداشته است، پس البته، همان بهشت، جاى آراميدن اوست(2).

سوره النازعات (79): آیات 42 تا 46

اشاره

42-46 يَسْئَلُونَكَ ... ضُحٰاهٰا

پرسش منكران معاد از تاريخ وقوع قيامت

اى پيامبر! منكران معاد، از تو از ساعت (كه يكى ديگر از اسامى قيامت است) (4) مى پرسند كه وقوع (5) آن در چه تاريخى است؟ اى پيامبر! تو از ياد كردن قيامت چه طرفى مى بندى؟ منتهاى علم تاريخ قيامت بسوى پروردگار تو است (به كسى خبر نمى دهد) فقط تو ترسانندۀ كسى هستى كه از قيامت مى ترسد. (رسيدگى بحساب تمام خلايق در نظر منكران قيامت طولانى و دشوار مى نمايد و ليكن چون خدا حسابگر چالاك است) در روزى كه كافران، قيامت را مى بينند، به نظرشان، گويا درنگ نكرده اند مگر شامگاه روزى يا چاشتگاه آن.

«پايان»

ذيول

ذيول(1) تشخيص موارد قسم از محرر اين تفسير است.(2) از اين آيات معلوم مى شود كه در بعثت موسى عليه السّلام به پيامبرى، تنها، نجات

ص: 165


1- دوزخ يگانه جاى او است - تفسير پادشاهى افغانستان.
2- يگانه جاى او است - تفسير پادشاهى افغانستان.

بنى اسرائيل منظور نبوده بلكه اصلاح فرعون و اتباعش هم مقصود بوده است. و اختصاص موسى عليه السّلام به نژاد بنى اسرائيل كه حاخامهاى يهود و كشيشان عيسوى مى گويند، غلط است.

(3) «أَخْرَجَ مِنْهٰا مٰاءَهٰا وَ مَرْعٰاهٰا» مرعى (بر وزن فردا) گياه و چريدن و چراگاه (فرهنگ نظام).

(4) ساعت: جزئى از اجزاء زمان است و از قيامت هم تعبير شده است. زيرا، از جهت سرعت در حساب، به ساعت تشبيه شده (مفردات راغب به خلاصه).

(5) «أَيّٰانَ مُرْسٰاهٰا» مرسى بضم ميم و سكون راء و سين الفى به نوشتۀ منجد، اسم مفعول است. بعد مى نويسد: «أَيّٰانَ مُرْسٰاهٰا» اى متى وقوعها (ه).

تعليقه

«وَ نَهَى اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَوىٰ» هواى نفس، مادر بيماريهاى روانى است

افزايش بيماريهاى روانى يكى ديگر از خاصيت هاى قرن ما است. تقريبا مى توان گفت كه دنياى علمى امروز، اغلب امراض عفونى را شكست داده و با داروهاى مختلف آنتى بيوتيك، بر اغلب امراض عفونى و ميكروبى فائق آمده است.

اين تفوق و پيروزى، دوران خوشى را نويد مى داد، و چنين پيش بينى مى شد كه بزودى بشر بدنياى دور از مرض، ورود خواهد كرد و از صحت و سلامتى پايدارى برخوردار خواهد شد. ولى، بدبختانه اين اميد بزودى بيأس مبدل گرديد و امراض روانى بصورت يكى از مشكلات بزرگ و پيچيده در برابر بشر قرار گرفت. دانشمندان به تكاپو و كوشش افتادند، خواستند تا هرچه زودتر و سريع تر بر اين هيولاى هولناك هم پيروز شده و گريبان بشريت را از چنگالهاى خوردكنندۀ آن نجات بخشند. ولى، هرچه بيشتر تلاش كردند، اشكال و پيچيدگى كار بيشتر نمودار شد، به طورى كه امروز مسئلۀ «بيمارى روانى» بصورت يكى از عمومى ترين و در عين حال پيچيده ترين مشكلات

ص: 166

بشريت درآمده است.

روش كار دانشمندان براى از بين بردن يك بدبختى، معمولا اينست كه: نخست به جستجوى علل و ريشۀ آن بدبختى مى پردازند و پس از كشف علل و موجبات آن، با وسائلى متناسب، به از بين بردن و ريشه كن كردن آن مشغول مى شوند. اين قاعدۀ كلى در همه جا و در هر رشته اى مورد توجه جدى صاحب نظران مى باشد.

در اينجا نيز دانشمندان به فكر افتادند كه نخست بتحقيق و مطالعه و كشف علل و موجبات امراض روانى بپردازند. چه آنكه، با كشف علت، مبارزه با آن بسى سهل تر و ساده تر خواهد گرديد.

در اين مورد نظريه هاى مختلفى در جهان علم پديد آمد:

عده اى زندگى خشك بى روح ماشينى را موجب توسعۀ امراض روانى دانستند.

جمعى به پيروى از «مورل» معتقد شدند كه جامعه در افزايش بيماريهاى روانى نقش بزرگ و عمده اى دارد.

و بعضى تراكم جمعيت را علت دانسته اند.

و بالاخره هركس در اين بين برطبق طرز تفكر خاصش، نظريه اى ابراز نموده است ولى...

دسته اى از دانشمندان واقع بين چنين اظهار نموده اند كه: دورى بشر از مبانى دين و مذهب، موجب توسعه و افزايش بيماريهاى روانى شده است. مى گويند كه: روح بشر در اثر روبه رو شدن با ترسها، دلهره ها، نگرانيها، محروميت ها و مسائلى از اين قبيل، همانند كشتى طوفان زده اى مى شود كه شديدا احتياج به لنگرى قوى و نيرومند دارد.

و اضافه مى كنند كه: اين لنگر جز ايمان به خدا و مذهب چيز ديگرى نمى تواند باشد.

تنها در پرتو نيروى ايمان است كه مى توان روح بشر را از آشفتگى و حيرت و دودلى و سرگردانى و نگرانى نجات داد، و امراض روانى را معالجه كرد.

«ويليام جيمز» استاد و روانشناس بزرگ امريكائى مى گويد: «مؤثرترين داروى شفابخش نگرانى، ايمان و اعتقاد مذهبى است».

ص: 167

شايد اگر جملۀ فوق را يك مبلغ مذهبى بگويد، شما آن را حمل بر تعصب كنيد ولى توجه داشته باشيد كه گويندۀ آن پدر روانشناسى جديد يعنى «ويليام جيمز» است و او اين نتيجه را از راه تحقيقات تجربى بدست آورده است و در اين گفته، او تنها نيست.

«ديل كارنگى» از قول «دكتر الكسيس كارل» زيست شناس بزرگ، چنين نقل مى كند كه گفته است:

(دعاء و نماز قوى ترين نيروئى است كه انسان مى تواند توليد كند. نيروئى است كه چون قوۀ جاذبۀ زمين، وجود حقيقى و خارجى دارد. در حرفۀ پزشكى خود، من مردانى را ديده ام كه پس از آنكه تمام معالجات ديگر در حال آنان مؤثر واقع نشده بود، به نيروى دعاء و عبادت از بيمارى و ماليخوليا رهائى يافتند. دعاء و نياز چون «راديوم» يك منبع نيروى مشعشعى است كه خود به خود توليد مى شود. از راه دعاء، بشر مى كوشد نيروى محدود خود را با متوسل شدن بمنبع نامحدود تمام نيروها، افزايش دهد) دكتر الكسيس كارل اضافه مى كند (وقتى كه ما دعاء مى خوانيم خود را به قوۀ محركۀ پايان ناپذيرى كه تمام كائنات را بهم پيوسته است متصل و مربوط مى كنيم، ما دعاء مى كنيم كه قسمتى از آن نيرو بحوائج ما اختصاص داده شود، به وسيلۀ همين استدعاء، نواقص ما مرتفع مى شود، با قدرتى بيشتر و حالى بهتر از جا برمى خيزيم. هروقت ما با شور و حرارت، خداوند را در دعاء و نماز مخاطب مى سازيم، هم روح و هم جسم خود را بوجهى احسن تغيير مى دهيم. غيرممكن است مرد يا زنى تنها براى يك لحظه بدعاء بپردازد و نتيجۀ مثبت و مفيدى از آن نگيرد.).

(اقتباس از نوشتۀ دكتر محمّد رضا صالحى كرمانى - ط: 1344/3/22 ش 11703).

ص: 168

روز (عصاى سفيد) براى كوران - كه جمعيت طرفدار آن تازگى بوجود آمده و يك روز از سال را باين مناسبت اعلام كرده و اين موضوع را ابتكار خود مى داند - در اسلام تمام 365 روز سال است.

سورۀ عبس

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ عبس مكى.

مشتمل بر: 42 آيه.

133 كلمه.

533 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى تعليقه.

كليات سوره:

يكى از جلسات پيامبر (ص) در منزل يكتن از امويان تشكيل شده بود. موضوع جلسه دربارۀ انكار و اثبات قيامت دور مى زد. ميزبان از ورود كورى تازه وارد (ابن ام مكتوم) اظهار كراهت كرد....

از جمله مطالب سوره اين است كه: «كورى عيب نيست، بى دينى و بى ايمانى عيب است».

ص: 169

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره عبس (80): آیات 1 تا 16

مقدّمه

عمرو، همان «اعمى» (يعنى كور) است كه خدا درباره اش فرموده: «عَبَسَ وَ تَوَلّٰى. أَنْ جٰاءَهُ اَلْأَعْمىٰ» .

پدرش، قيس (بفتح قاف) بن زائدة بن الاصم (بفتح صاد و شد ميم)(1) بن هدم (بكسر هاء و سكون دال) بن رواحة (بفتح راء) بن حجر (بضم حاء و سكون جيم) بن عبد بن معيص (بر وزن شريف) بن عامر بن لؤى (بر وزن حسين) است.

مادرش، عاتكه است كه به «ام مكتوم» شهرت دارد. عاتكه دختر عبد اللّه بن عنكثة (بر وزن سلطنه) بن عامر بن مخزوم است (كتاب نسب قريش ص 343 به ترجمه).

آن اعمى، مؤذن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده و پسر دائى خديجه (ام المؤمنين) است (ابن حزم در جمهرة ص 162 و اصابه 5759 طبق ذيل ص 343 كتاب نسب قريش به ترجمه).

در تفسير صافى بنقل از تفسير قمى به ترجمه مى نويسد: «عَبَسَ وَ تَوَلّٰى...» دربارۀ عثمان و ابن ام مكتوم نازل شده است.

ابن ام مكتوم مؤذن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود و كور بود. به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و اصحاب هم بودند و عثمان نيز حضور داشت. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ابن ام مكتوم را بر عثمان مقدم داشت، پس عثمان رو ترش كرد و پشت به او كرد.

تفسير مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه: «عَبَسَ وَ تَوَلّٰى...» دربارۀ مردى از بنى اميه نازل شده كه وى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود و ابن ام مكتوم كه وارد شد آن اموى، اجتناب كرد و خود را جمع نمود و رو ترش كرد و رو برگردانيد (ه).

محرر اين تفسير گويد: در عهد بنى اميّه موضوع را باين صورت درآوردند كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ديدن ابن ام مكتوم رو ترش فرمود و اعراض كرد. (تا اسمى از عثمان و يا مرد اموى) در زبانها نباشد (اقتباس از تفسير صافى).

محرر اين تفسير گويد: از صفى عليشاه تعجب دارم كه چگونه در تفسير منظوم خود اين جريان را نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داده است.

ص: 170


1- جندب (بضم جيم) همان اصم است (ص 230 كتاب نسب قريش).

گهى بر طارم اعلى نشينم *** گهى تا پشت پاى خود نه بينم!

(تجاوز اللّه عن كبوة ارتكبها).

محرر اين تفسير گويد: عموم تفاسير اهل سنت، خطاب سوره را متوجه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دانسته اند. و ليكن غلط كرده اند.

صاحب تفسير مجمع البيان و صاحب تفسير نيشابورى اسم «اعمى» را عبد اللّه بن ام مكتوم نوشته اند. آنگاه عبد اللّه را پسر شريح بن مالك بن ربيعۀ فهرى از بنى عامر بن لوى معرفى كرده اند.

محدث قمى در كتاب سفينة البحار در لغت «كتم» نوشته كه: «اقول: ابن ام مكتوم، اسمه عبد اللّه صحابى مهاجرى» (ه).

صاحب تفسير كشاف دربارۀ ام مكتوم گفته: كه وى مادر پدر آن «اعمى» است.

كتاب نسب قريش (در ص 437) مجددا نوشته: عمرو بن قيس بن زائدة بن الاصم بن هدم بن رواحة بن حجر، الذى يقول اللّه فيه: «عَبَسَ وَ تَوَلّٰى. أَنْ جٰاءَهُ اَلْأَعْمىٰ» و هو ابن ام مكتوم بنت عبد اللّه بن عنكثة بن عامر بن مخزوم، و كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم يستخلف ابن أمّ مكتوم على المدينة بعض المرار(1) اذا خرج، و شهد ابن أم مكتوم القادسية، و كان معه اللواء، و قتل شهيدا بالقادسية. و هو ابن خال خديجة بنت خويلد. أمها: فاطمة بنت زائدة بن الاصم بن هدم (ه).

محرر اين تفسير گويد: چون كتاب نسب قريش، در رشتۀ انساب است و آن را ابو عبد اللّه مصعب بن عبد اللّه بن مصعب زبيرى (156-236) تأليف كرده است(2)بيان آن، دراين باره (يعنى در قسمت نسب) قابل قبول است، نه بيان ديگران.

ص: 171


1- مرار بر وزن كتاب جمع مره است. يعنى بارها «دفعات».
2- نخستين ناشر و مصحح و تعليقه نويس كتاب نسب قريش (ا. ليفى بروفنسال) استاد زبان و تمدن عربى در سوربون و مدير دروس اسلامى در دانشگاه پاريس است.

1-5 عَبَسَ ... بَرَرَةٍ

بى تأثير بودن بينائى چشم و نابينائى در أمر دين و سرگذشت ابن ام مكتوم

(آن مرد اموى) رو ترش كرد و رخ بر گردانيد. زيرا، نابينا (يعنى ابن ام مكتوم) بسوى او آمد. و تو چه مى دانى كه ابن ام مكتوم از محضر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استفاده نمى برد؟ (كورى چشم سر كه عيب نيست كورى چشم دل، عيب است. اى اموى! كى ترا مستحضر كرده است كه ابن ام مكتوم، قابل نيست؟). از ابن ام مكتوم (مسلمان) انتظار مى رود كه در محضر پيامبر، چيزى بياموزد كه از نقيصۀ جهل پاك شود و يا آيه اى از قرآن فراگيرد و آن آيه براى او سودمند باشد.

اما تو (اى اموى!) به كسى كه خود را از اشراف و ثروتمندان قريش مى داند(1)و خويشتن را از خدا و پيامبرش مستغنى و بى نياز مى شمارد(2). در حين ورود وى به محضر پيامبر، پس تو روى خوش به او نشان مى دهى. و چيزى كه از شخص مستغنى، بر زيان تو باقى مى ماند اين است كه: وى از صفات رذيله پاك نمى شود و سخن حق در او تأثير نمى كند.

و امّا (ابن ام مكتوم همان) كسى كه بسوى تو آمد، همان كسى كه براى كسب فيض از محضر پيامبر مى شتابد، و هم او از مخالفت فرمان خدا مى ترسد، پس تو از او تغافل مى كنى و با ديگران مشغول بصحبت مى شوى.

اين روش، پسنديده نيست. البته، اين تذكرات و حقايق، كه آيات قرآن بيان مى فرمايد، موجب تذكر و پند است براى خلق. پس، هركس بخواهد،

ص: 172


1- تن آدمى شريف است بجان آدميت نه همين لباس زيباست نشان آدميت
2- ب.

آن را ياد بياورد و سرمشق زندگانى خود قرار بدهد (و هركس نخواهد، نكند. زيرا، جبر در كار نيست) - (و بينا و نابينا دراين باره فرقى ندارند). آيات قرآن در دفاتر گرامى (و محترم) ثبت است. آن دفاتر بلندمرتبه است، از هر شبهه و تناقض و سهو و نسيان و دستبرد هر شيطان، پاك و پيراسته است. آن دفاتر بدست (فرشتگان) نويسندگان بزرگواران نيكوكاران است(1).

سوره عبس (80): آیات 17 تا 42

مقدّمه

عتبه پسر أبو لهب كه اول بار داماد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود و به آخر، دختر آن حضرت را طلاق داد و گفت: (كفرت برب النجم اذا هوى) (يعنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چون آيۀ «وَ اَلنَّجْمِ إِذٰا هَوىٰ» را از سورۀ «و النجم» تلاوت فرمود، او چنين گفت. و آب دهان به روى اشرف كائنات انداخت) و حضرت او را نفرين كرد كه: «اللهم سلط عليه كلبا من كلابك»: بار الها! سگى از سگهايت را بر او مسلط كن. اندك وقتى نگذشت كه:

شير، سر او را كند. در اين باب حسان بن ثابت قصيده اى سروده. و حق سبحانه عتبه را لعنت كرده كه مى فرمايد: «قُتِلَ اَلْإِنْسٰانُ...» .

محرر اين تفسير گويد: در تفاسير موجود نزد اينجانب، اسم آن كافر را عتبه (بضم عين و سكون تاء) نوشته اند و ليكن مطابق كتاب «نسب قريش»، عتيبه (بضم عين و فتح تاء و سكون ياء و باء مفتوح) صحيح است (و تفصيل آن در سورۀ ابو لهب ذكر خواهد شد) و امّا آيات، تعميم دارد و شامل هر انسان ناسپاس است.

16-42 قُتِلَ ... اَلْفَجَرَةُ

ناسپاسى انسان

كشته باد انسان! چه اندازه ناسپاس است! (هيچ فكر نمى كند كه خدا او را)

ص: 173


1- جمع آوردن صفات: نويسندگان و بزرگواران و نيكوكاران، بجهت رعايت امانت در ترجمه است. و فارسى سليس آن: (... فرشتگان نويسندۀ بزرگوار نيكوكار است) مى باشد.

ازچه چيز آفريده است؟ خدا انسان را از آب (مرد و زن) آفريده است. پس، آن انسان را در پنجۀ تدبير و تصرفات خود از حالى بحالى، بصورت حاضر درآورده است. و پس از تحولاتى راه خير و شر و صلاح و فساد و ايمان و كفر را براى او هموار و آسان ساخته است. سپس، آن انسان را ميرانيده و باز او را در قبر كرده است(1) باز آن وقتى كه مشيت خدا تعلق بگيرد، انسان را زنده مى سازد.

(انسان مى گويد: از تولد تا قبر را ديده ام اما زنده شدن پس از آن را نديده ام و چنين چيزى محال و دروغ است. در جواب مى گويم:) چنين نيست كه انسان مى گويد. خدا قيامتى را كه فرمانش برآن قرار گرفته است هنوز به مرحلۀ اجراء نگذارده است. زيرا، وقتش نرسيده است(2). (ولى انسان، مكرر در مكرر نظير آن را همه وقت دربارۀ مرگ و به قبر گذاردن و زنده شدن پس از مرگ، ديده و مى بيند)(3). پس، آدمى بايد به خوراك شبانه روزى خود بنگرد [كه اصل آنها دانه(4) است كه زمانى زنده بوده و بعد مرده و در قبر (يعنى زير خاك) مدفون شده و براى زنده شدنش] ما از ابر با فشارهاى باد و هواء و... آب باران برآن فروريختيم. سپس، (با تحولاتى كه دربارۀ آن دانه انجام داديم، آن دانۀ مرده را زنده ساختيم و) زمين را (كه قبر آن دانه بود) به شدت شكافتيم (تا جوانۀ دانه و نهال اشجار از زير خاك و داخل قبر سر بيرون بياورد) پس، (بين كه ما) در زمين، دانه (از گندم و جو...) و تاك و درخت سايه افكن (چون كاج و سرو و بيد و غيرها) و زيتون و خرما و باغهاى پردرخت انبوه و ستبر و ميوه و گياههاى خودرو (و گياههاى وجينى چون يونجه و شبدر و غيرها) رويانيديم تا شما از آنها بهره مند شويد و چهارپايان شما از آنها برخوردار شوند.

ص: 174


1- قبرها، گوناگون است از: شكم جانوران و آب درياها و خاك و آتش.
2- مفسرين معناى ديگرى كرده اند و تفسير متن، خاص اين تفسير است.
3- مفسرين ربط اين آيات را كه ما ذكر كرديم درنيافته اند.
4- و تخمه و تخم.

پس، (اكنون كه شواهد بى شمار و نظائر بى حساب بر زنده شدن پس از مرگ و قيامت مردگان را ديده و مى بينيد، بدانيد كه:) چون «صاخّه»(1) (يعنى آواز كركننده، كه نفخۀ دوم صور است) طنين انداز شود (آن روز، هولناك و شدائد آن بسيار است و فرياد وانفساه از همه بلند است، همان) روزى كه بگريزد مرد از برادر خود (همان برادر با جان برابرش) و از مادر خود (با آن همه مهربانى و حقوق مادرى) و از پدر خود (با وجود شفقت و عطوفت پدرى) و از زن خود (كه روزگارى همدم و مونسش بوده) و از پسران خود (كه به ايشان مستظهر بوده، و مددكارش بوده اند).

آن روز براى هر شخصى از اهل قيامت (از شدت سختى) حالى و كارى است كه از توجه به سرنوشت ديگران، بازش مى دارد.

آن روز، روهائى درخشان (از نور ايمان،) و خندان و شادمان است.

و آن روز، روهائى غبار (غم) برآن نشسته و آثار تيرگى و سياهى آن را فرومى گيرد. آن گروه كه چهره هاى غبارآلود و سياه دارند، همانها، كافران فاجرانند.

«پايان»

تعليقه

اهميت چشم در بدن انسان ده ميليون رنگ

(به عقيدۀ رئيس ادارۀ مقياسهاى آمريكا چشم انسان قادر است ده ميليون رنگ را تشخيص دهد. و در همۀ زبانها فقط از 17500 رنگ نام برده شده است).

چشم انسان قادر است ده ميليون رنگ را از هم تشخيص بدهد ولى هنگامى كه انسان بخواهد اين رنگ هاى مختلف را نامگذارى كند مغز از طبقه بندى آنها و ناميدنشان، عاجز مى شود.

ص: 175


1- «صاخه» بصاد الفى و شد خاء مفتوح است.

مثلا اسامى: قرمز، كبود، ساتن مخملى يا رنگ گوجه فرنگى هيچ كدام صراحت توصيفى ندارند.

در فرهنگ مختلف كشورها هفده هزار و پانصد رنگ مختلف نامبرده شده است كه طراحان و نقاشان از اين اسامى استفاده مى كنند. ولى اكثر اين نامها جز اغتشاش ذهنى حاصلى ندارند و اكثرا داراى حشو و زوائد هستند. مثلا، رنگى كه در يك ديكسيونر، بنام سبز آفريقائى ناميده شده است در فرهنگ ديگر، آبى از آب در مى آيد.

مدت بيست و هشت سال است كه ادارۀ ملى مقياس ها در امريكا برپاست كنت كلى براى رفع اين اغتشاش و هرج و مرج كار مى كند. و هفتۀ گذشته توسط اين مؤسسه راه تازه اى براى تعيين و نامگذارى رنگها پيشنهاد شده. كنت كلى از بيست و هشت رنگ اصلى و آشنا نمونه هائى به دو شكل تيره و روشن يا كمرنگ و پررنگ تهيه كرده است و با تركيب آنها روى هم رفته دويست و شصت و هفت نام معين براى آن ها در نظر گرفته است.

سعى شده است اين نامها بيشتر حساب شده و توصيفى باشند. مانند: قرمز درخشان، صورتى ملايم يا قهوه اى مايل به زرد روشن. كنت كلى اميدوار است كه بدين طريق بتوان يك مقياس عمومى و بين المللى براى شناختن رنگهاى مختلف تعيين كرد تا وقتى مثلا كسى براى شما از رنگى نام مى برد شما بتوانيد منظور او را به خوبى بفهميد.

«نيويورك» (نقل از، ط: 1340/11/22).

اما در عين حال بايد دانست: هرچند بنظر مى رسد كه ما بوسيلۀ حواس پنجگانه و يا بقولى بيش از پنجگانه كه به ما داده شده، قادر به درك همه چيز هستيم، ولى واقعيت چنين نيست. زيرا، حواس ما محدود است و قادر به درك خيلى از چيزها نمى باشد. مثلا، بسيارى از رنگها وجود دارد كه ما از ديدن آنها عاجزيم و نيز بسيارى اصوات هست كه شنيدن آنها از قدرت ما خارج است.

ص: 176

سورۀ التّكوير

اشاره

حجة التفاسير كلمۀ (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ تكوير مكى.

مشتمل بر: 29 آيه.

104 كلمه.

533 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول و تعليقه.

ص: 177

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره التكوير (81): آیات 1 تا 15

اشاره

1-15 إِذَا اَلشَّمْسُ ... فَلاٰ

دورنماى قيامت

چون آفتاب، تاريك گردد (و طومار عمر او در هم پيچيده شود)، و چون ستارگان، بى فروغ و تيره گردد، و چون كوهها، روان ساخته شود (و مانند گرد بر زمين و مانند ذرات به هواء رود)، و چون شتران آبستن ده ماهه (كه در نزد مردم عرب بسيار عزيز است) واگذاشته شود (و از شدت هول و هراس به آنها توجه نگردد)، و چون جانوران وحشى (در اثر لرزش شديد زمين) جمع كرده شوند(1)، و چون درياها (در اثر انفجار كوههاى آتشفشان زير دريا و ساير نقاط) به غليان آيد (و آبها بخار شود)، و چون ارواح آدميان دوباره با اجسادشان جفت كرده شود، و چون دربارۀ دختر زنده به گور شده پرسش شود كه بكدام گناه كشته شده است؟ (1) و چون نامه هاى اعمال (مردم) گشوده شود، و چون پرده از روى اهل آسمان برداشته شود(2)، و چون دوزخ، تافته و افروخته گردد، و چون وعدۀ ورود به بهشت نزديك گردانيده شود(3)؛ (چون اين امور دوازده گانه كه شش تاى آن مربوط به زمين دنيا و شش تاى ديگرش مربوط به زمين محشر است، واقع شود) هركس هر عملى را كه كرده است (از نيك و از بد) بداند. پس، اى كافران! آن طور نيست كه گمان كرده ايد (كه قرآن از قول جن و يا شيطان است، تا در نتيجه، قيامت از قول جن و يا شيطان باشد و آنان دروغ گفته باشند).

سوره التكوير (81): آیات 16 تا 29

اشاره

تتمۀ 15-29 أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ ... اَلْعٰالَمِينَ

قرآن و پيامبر (ص)

قسم به آنها كه از تيررس ديد چشمها به دورند، و در مدار و حوزۀ خود در حركت اند،

ص: 178


1- جمع شدن جانوران در اثر زمين لرزۀ شديد است و طبق تفسير مجمع البيان و غيره، جمع آورى جانوران وحشى براى حساب است.
2- تفسيرهاى ديگرى نيز شده است.
3- بهشت نزديك آورده شود (تفاسير ديگر.

و در كنام (1) خود قرار گرفته اند (از: فرشتگان و يا ستارگان و يا گاوان وحشى و آهوان و...) (2).

و قسم به شب آنگاه كه رو بياورد.

و قسم به صبح چون بدمد، كه اين قرآن البته البته، گفتۀ محمّد (3) رسول بزرگوار است(4) كه داراى نيروى (نبوت) است و نزد خداى عرش، با جاه و منزلت است، و در عرش، مطاع (و فرمانروا است) و متصف به امانت است (همه او را محمد امين مى گوئيد) و (محمّد) رفيق شما (كه با هم معاشر بوده و هستيد) جن زده نيست (كه جن مددكار او باشد و قرآن را به محمّد آموخته باشد. زيرا، محمّد با شما معاشرت دارد و مى بينيد كه عاقل كامل است و آثار تماس با جن در او مشهود نيست). و البته، قسم كه محمّد، خدا را در افق امكان و وجوب ديده است(2) (و قرآن را شنيده است).

و محمّد به غيب تهمت نزده است (همچون كاهن و ساحر و عرّاف(3) (5) زيرا، محمّد، بدون دريافت مزد، حقايق غيب و شهود را در دسترس شما مى گذارد. اما، كاهنان و ساحران و عرّافان تا مزدى نگيرند، لب به سخن نمى گشايند) و اين قرآن گفتۀ شيطان رانده شده نيست (كه بعضى كافران آن را شعر، و از القاءات شيطان مى دانند. زيرا، شيطان، دشمن بنى نوع بشر است و هيچگاه شيطان، راه سعادت و نيكبختى را به بشر ياد نمى دهد، در صورتى كه قرآن در راه سعادت و خوشبختى بشر كوشاست).

(اكنون كه اين حقايق معلوم شد) پس، شما مردم (كه از قرآن و پيامبر مى گريزيد) به كجا مى رويد؟ (دربارۀ) قرآن (فقط بايد گفت كه قرآن) سند و قبالۀ جهانهاست(4). (سند و قباله است) براى هركس از شما كه بخواهد به راه راست برود (نه راه كج). ولى شما كافران نمى خواهيد (به راه راست برويد) مگر اينكه، خدا

ص: 179


1- سورۀ و النجم را به بينيد.
2- «عراف» بر وزن صراف.
3- رجوع به آخر سورۀ قلم.
4- گرچه قرآن از لب پيغمبر است هركه گويد: حق نگفته، كافر است

كه پروردگار جهانهاست، بخواهد (و شما را مجبور كند كه به راه راست برويد.

اما جبر در كار نيست(1).

«پايان»

ذيول

ذيول(1) عرب(2) در عهد جاهليت، دستور مى دادند زنان بر سر گودالى وضع حمل كنند. اگر مولود پسر بود، نگاهدارى مى كردند و اگر دختر بود بعضى به علت فقر و تنگدستى و بالاخره بيم از مخارج عروسى، و بعضى از جهت عار و ننگ از داماد، دختر را زنده به گور مى كردند. و گاه مى گذاشتند تا بزرگ شود و چون شش ساله مى شد، در صحرا گودالى مى كندند و بعد به مادرش مى گفتند كه: او را آرايش كن تا آنكه شوهر بدهيم. پس، آن دختر را در صحرا بر لب آن گودال مى آوردند و مى گفتند: در اين گودال نگاه كن. آنگاه از پشت سر، او را در آن گودال مى انداختند و خاك بر رويش مى ريختند تا مساوى زمين شود. و گاه دختران را نمى كشتند ولى آنها را در نهايت خفت و خوارى نگاه مى داشتند و لباسهاى پشمين و موئين به او مى پوشانيدند و به شترچرانى وامى داشتند. (تفسير مراغى را به بينيد).

(2) كنام، (بضم كاف) دو معنى دارد:

(الف) شبگاه شير، و دد، و دام.

(ب) و جهانگيرى معنى آرامگاه آدمى و آشيانۀ مرغان را هم اضافه كرده (ولى استعمال در معانى مذكوره مجازا جايز است).

در سنسكريت «ك» (بضم كاف «مفرد») بمعنى زمين و «نم» بمعنى خم شدن است و معنى مركب: زمينى (است) كه در آن حيوان براى خوابيدن يا چريدن خم مى شود (فرهنگ نظام به خلاصه).

(3) «الخنس الجوار الكنس» مذكور در قرآن كريم را مفسرين چنين معنى

ص: 180


1- تفسير ابو مسلم اصفهانى بنقل تفسير مجمع البيان.
2- موارد استثنائى هم داشته ولى بسيار كم.

كرده اند كه:... و ليكن محرر اين تفسير بشرح مذكور در متن دريافته ام.

(4) اغلب مفسرين، رسول بزرگوار را جبرئيل گفته اند. و همانها مى گويند:

محمّد، جبرئيل را در افق مبين ديده است. و چون جبرئيل مكرر شرفياب محضر رسول اكرم مى شده، گفته اند: شكل جبرئيل در اين بار بسيار بزرگ بوده است. بهر حال نظر ما بشرح مذكور در متن است.

(5) در مفردات راغب به ترجمه مى نويسد: فرق بين عرّاف و كاهن اين است كه:

عرّاف از آينده و كاهن از گذشته خبر مى دهد.

تعليقه

تحقيق

محرر اين تفسير گويد: سرّ اينكه قرآن كريم در سوره هاى متعدد دربارۀ قيام قيامت پا فشارى فرموده است، اين است كه: قرآن و پيامبر نه تنها با دهريه و ملحدان در كشمكش بوده، بلكه با اهل كتاب نيز كه منكر رستاخيز (قيامت) بوده اند مهاجه داشته. زيرا، ما مى بينيم در توراة موجود در دست يهود، ابدا نامى از قيامت مردگان مشهود نيست. در اين صورت، دو احتمال در پيش نظر ما حكمفرماست:

احتمال اول، اين است كه: موضوع قيامت در توراة موجود بوده است و ليكن حاخامهاى يهود آن را از توراة حذف كرده اند تا ديگر هراس و دلهره اى در اجراء منويات سوء خود نداشته باشند.

احتمال دوم، اين است كه: در توراة اسمى از قيامت نبوده و پايه ومايۀ عقلانى امت موسى بحدى ضعيف بوده است كه موضوع قيامت يعنى روز ظهور عدل تام الهى را درك نمى كرده اند. و لذا، اسمى از قيامت برده نشده است.

محرر اين تفسير گويد: احتمال اول قطعى است بدلائل ذيل:

1 - اگر پايه ومايۀ عقلانى امت موسى تا اين حد سست و ناتوان بوده، نمى بايستى مسئله يكتاپرستى كه اصعب و اعلى و اجل بود، برآن قوم القاء شود.

2 - در قرآن كريم تصريح دارد به اين كه: حضرت موسى عليه السّلام موضوع قيامت را

ص: 181

با فرعون و اتباع و هم با امت خود در ميان گذاشته است.

3 - از اين بالاتر آنكه تمام پيامبران، مأموريت داشته اند كه موضوع قيام قيامت را به امت خود القاء كنند. و آيات قرآن دراين باره صراحت دارد. در اين صورت، چگونه پيامبر اولوالعزمى همچون موسى عليه السّلام چنين مأموريتى نداشته است؟! 4 - بنى اسرائيل در مصر بوده اند و اوضاع موميائى مردگان و زيارت ارواح را از اجساد موميائى شده بتفصيل ديده و شنيده اند. و موضوع «كتاب اموات» در بين مردم مصر و كاهنان مصرى يكى از برنامه هاى وسيع آن ملت بوده است. آيا پايه ومايۀ عقلانى آن ملت خودسر به اين گونه امور حكم مى كرده است؟ و بنى اسرائيل چنين پايه ومايه اى نداشته اند؟! اما نصارى - آنچه از انجيلهاى فعلى چهارگانۀ (متى - لوقا - مرقس - يوحنا) و توابع انجيل تحريف شده، مستفاد مى شود و جزء عقايد فعلى اين امت است اين است كه: قيامت، روحانى صرف است و بكلى جسمانى نيست.

و جهت اين عقيده، تماس شديد نصرانيان با يونانيان و بهره مند شدن از فلسفه هاى آنان است. (و چون فلسفۀ آن زمان نمى توانسته است موضوع قيامت جسمانى و روحانى را هضم و حل كند، لذا قائل به قيامت روحانى تنها شده است).

(اين ظاهر قضيه است) و امّا حقيقت امر اين است كه: نصارى هم، حساب و كتابى و ميزان و صراطى ندارند. زيرا، با گناه بخشى كشيشان و دريافت حق گناه بخشى از امت عيسى عليه السّلام ديگر گناهى براى آن امت باقى نمى ماند. بعلاوه، مى گويند: عيسى خود را تسليم دار كرده(1) تا گناه امتش بخشيده شود و به خلاصه: بار گناه آنها را برداشته است.

اما باز هم اگر بيشتر كاوش كنيم، مى ترسيم كه موضوع قيامت نصارى هم...

.

ص: 182


1- به عقيدۀ باطل نصارى

سورۀ الانفطار

اشاره

حجة التفاسير كلمۀ (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ انفطار مكى.

مشتمل بر: 19 آيه.

80 كلمه.

107 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول و تعليقات.

ص: 183

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الانفطار (82): آیات 1 تا 5

مقدّمه

اعمال انسانها در چند جا يا عكسبردارى مى شود و يا ثبت مى گردد:

1 - در مغز (خاطرات فراموش شده كه به ياد مى آيد، در نوارهاى مغزى عكسبردارى شده است).

2 - در پيشانى (اسم ديگرش «ناصيه» است). و همان طور كه «رنگ رخساره خبر مى دهد از سرّ ضمير» همين گونه خطوط پيشانى از مجموعۀ اسرار درونى خبر مى دهد و قرآن كريم فرموده: «يُعْرَفُ اَلْمُجْرِمُونَ بِسِيمٰاهُمْ» (1) و البته، قرينۀ آن «يعرف المتقون بسيماهم» در آن پنهان است.

3 - در كف دستها (كه خطوط حاصله، سرگذشت دوران زندگانى دنيا را با سرنوشت روز حساب و شمار معين مى كند)(2).

4 - در نوار، كه فرشتگان عكسبردارى مى كنند.

5 - در دفاتر، كه فرشتگان اعمال انسانها را در آن دفاتر ثبت مى كنند.

و در روز قيامت اين پنج موضوع، حاضر مى گردد و هركس از مجموع اعمال دنيوى خود كه فراموش نكرده و يا فراموش كرده است، آگاه مى گردد.

در قرآن كريم در چند جا، از جمله همين سورۀ انفطار، اين موضوع را تذكر داده است. بشرح آينده:

ص: 184


1- قرآن كريم سورۀ الرحمن.
2- نامۀ بهشتى بدست راست اوست و نامۀ جهنمى بدست چپ اوست.

1-5 إِذَا اَلسَّمٰاءُ ... أَخَّرَتْ

ظهور نوارها و دفاتر اعمال هر انسان و استحضار انسان از اعمال گذشتۀ خود

چون آسمان بشكافد (و رشته هاى جاذبه و ارتباطاتش از هم بگسلد و نظاماتش دگرگون شود)، و چون ستارگان در هم فروريزد، و چون جدار درياها از هم پاشانده شود (و آبها درهم و برهم و از هر سو روان گردد)، و چون قبرها زير و زبر كرده شود (و مردگان زنده شده سر از قبور بدر كنند، در چنين موقع) هركس از آنچه پيش فرستاده و از آنچه پشت سرافكنده (از طاعات و مظالم)، بداند.

سوره الانفطار (82): آیات 6 تا 12

اشاره

6-12 يٰا أَيُّهَا اَلْإِنْسٰانُ ... تَفْعَلُونَ

اعتراض خدا بر انسان و...

اى انسان! چه چيز تو را بر نافرمانى پروردگار كريمت فريفته (و گستاخ ساخته است)؟ همان پروردگارى كه:

(الف) تو را آفريد.

(ب) پس از آن آفرينش تو را بر مقتضاى حكمت قرار داد (1).

(ج) پس از آن تو را داراى عقل فاصل ما بين خير و شر ساخت (2).

(د) تو را بهر صورت كه خواست تركيب كرد (3).

(در هر چهار مرحله، احدى هيچ گونه اختيارى نداشت بغير از خدا. در قيام قيامت هم غير از خدا كسى اختيارى ندارد).

چنين نيست كه تصور كرده ايد كه مردگان برانگيخته نمى شوند و حسابى در كار نيست (از گفتن اين سخنان خوددارى كنيد. و ليكن، شما متنبه نمى شويد) بلكه روز جزاء را تكذيب مى كنيد ، درحالى كه البته، هم اكنون، نگاهبانانى از فرشتگان بر شما گماشته شده اند، كه نزد پروردگار، بزرگوارند و اعمال شما را مى نويسند و آنچه را كه مى كنيد مى دانند.

ص: 185

سوره الانفطار (82): آیات 13 تا 19

اشاره

13-19 إِنَّ اَلْأَبْرٰارَ ... لِلّٰهِ

خلاصۀ كلام

البته، نيكوكاران جايشان در بهشت است. و البته، تبه كاران (كافران) جايشان در دوزخ است. تبه كاران در روز جزاء، وارد دوزخ خواهند شد، و از دوزخ غايب نخواهند بود (جاويد در آن باشند و بيرون نيايند(1).

اى پيامبر! خدا چه خوب تو را دانا كرده است كه روز جزاء چه اندازه مهمّ است. باز مى گويم: اى پيامبر! خدا چه خوب تو را دانا كرده است كه روز جزاء چه اندازه مهمّ است(2). همان روزى كه هيچ كس براى هيچ كس چيزى در اختيار ندارد (كه براى او جلب منفعتى كند و يا دفع مضرتى نمايد. زيرا، كليۀ وسائط و وسائل دنيوى و اختيارات از ميان برداشته شده است) و (در آن روز) فرمان مر خدا راست (و بس).

«پايان»

ذيول

ذيول(1) «الذى خلقك فسويك»: اى جعل خلقتك على ما اقتضت الحكمة (مفردات راغب).(2) «فعدلك»: يعنى سنجيد و برابر كرد تو را (شرح قاموس ديده شود).

(3) به تعليقه رجوع شود.

تعليقات

1 - تحقيق

محرر اين تفسير مى گويم: خدا در تركيب انسان هر صورتى را بخواهد مى آفريند، از: نر و ماده و خنثى و عاقل و متوسط و عادى و ضعيف و ابله و بله و كوتاه

ص: 186


1- تفسير روح البيان و غيره.
2- رجوع به صفحۀ 80 سطر 5 و صفحۀ 122 سطر آخر متن.

و بلند و زيبا و نازيبا و سياه و سفيد و گندم گون. و با اعضاء مختلف از: سر و گوش و دهان و بينى و گردن و مو، و از: ساق و كمر و شكم و كفها و انگشتان (با خطوط مختلف) و غيرها.

و از جمله: در طب تنها ده گونه پردۀ بكارت براى دوشيزگان صورت مى دهند(1) (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل).

اين نمونه ها براى فهم عوام كافى است كه بدانند اولا: بشر در خلقت خود دخالت ندارد و ثانيا: پيكرها يكسان نيست. و اما، براى تذكر خواص مى گويم: از آغاز آفرينش تا كنون و بلكه تا قيام قيامت دو موجود مساوى از جميع جهات وجود نداشته و نخواهد داشت (زيرا، مادة المواد هر چيز غير از مادة المواد آن ديگرى است و زمان آفرينش آن تقدم و يا تأخر دارد و مكان آن متفاوت است و شكل آن فرق دارد بالاخره در جهاتى با هم اختلاف دارد. مثلا دو كفش يك كارخانه كه داراى يك اندازه باشد اولا: در مادۀ خود با هم اختلاف دارد. ثانيا: يكى مقدم تهيه شده و ديگرى مؤخر. و ثالثا: حيّزى را كه كفشى اشغال كرده است با حيّز كفش ديگر فرق دارد. و رابعا: زمان مصرف آن دو كفش، غير از يكديگر است. و خامسا: عمر هر دو كفش مطابقت ندارد. و هكذا...) پس، هر چيز يكتاست و توحيد يعنى يكتائى، در تمام ذرات عالم، حكمفرماست و تكرار در كار نيست.

مجددا مى گويم: اگر يك حرف (الف) نوشتيم، با نظر باختلاف مكان و زمان و مقتضيات و نويسنده و وسائل كتابت و غيرها، آن الف، ديگر، دوم، ندارد. و از اينجا بايد دريافت كه شرك تامّ در عالم وجود ندارد. و شرك تامّ، ظلم عظيمى است كه تبه كاران به دماغ بشر تحميل كرده اند. و محال است دو شريك تام الشر كه، يافت شود. و دو شريك ناقص الشر كه هم، شركت ناقص دارند. و شركاء ناقص هر دو ناقص اند.

محرر اين تفسير مى گويم: مسئله توحيد خدا، كه امّ المسائل و ابو الكلام

ص: 187


1- اگر طب كلياتى را بنحو نمونه گفته است، ايرادى نداريم. و اگر در حقيقت انحصار به اين ده گونه كرده است غلط گفته است. زيرا، (گونه ها) شمار ندارد.

است، معناى آن، اين نيست كه مى گويند: «خدا يك است و دو نيست» زيرا هر چيز، يك است و دو نيست (بشرحى كه تقرير كردم). بلكه، توحيد خدا، عبارت است از اينكه: ذات فناناپذيرى كه از صبح ازل بوده و تا شام ابد خواهد بود و محتاج به كسى نيست و همدمى ندارد و شبيه و نظير خود را زاد و ولد نمى كند (يكتاست)، و ساير چيزها، فناپذير است و محتاج است و همدم مى طلبد و نوعا زايش مى كند.

2 - تحقيق

يكى از اسرار پافشارى قرآن كريم دربارۀ پياده شدن آفتاب و ماه و ستارگان از تخت جلال نورپاشى، اين است كه: پرستندگان اين اجرام را متوجه خطاى خودشان سازد (رجوع به سورۀ انشقاق).

بت مولك: (مظهر آفتاب) (سفر لاويان توراة 21:18) مولوك (كتاب اعمال رسولان 43:7) ملك كه ملكوم نيز خوانده شده است (كتاب اول پادشاهان 5:11 و كتاب عاموس 26:5) خداى عمونيان است كه قربانيهاى انسانى از براى وى تقديم مى نمودند، مخصوصا از بچه ها.

عبادت اين نجس خبيث در ميان عبرانيان استمرار يافته، اسباب اشتعال نايرۀ غضب حضرت بارى تعالى نسبت به ايشان گرديد.

و چنانكه حاخاميان مى گويند: اين بت از مس ساخته شده و بر كرسى اى از مس نشسته و داراى سر گوساله بوده و تاجى بر سر مى داشت. و كرسى و خود بت مجوف مى بود.

و در جوف آن آتش مى افروختند. و چون حرارت بازوهاى بت به درجۀ سرخى مى رسيد، قربانى آدمى را بر آنها گذارده فورا مى سوخت، و اهالى نيز در آن اثنا طبلها مى نواختند كه صداى داد و فرياد وى را نشنوند. و با وجودى كه پيامبران مكررا اين عادت وحشيانه را سخت منع فرمودند، باز يهود بارها به آن گرفتار شدند و آن را عبادت نمودند (تفصيل در لغت مولك از كتاب قاموس مقدس).

ص: 188

سورۀ المطفّفين

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ مطففين مدنى و مكى(1).

مشتمل بر: 36 آيه.

169 كلمه.

730 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقات.

ص: 189


1- آغاز سوره، مدنى است و اما ذيل سوره (از آيۀ 29 الى 36) كه موضوع خنده در آن عنوان شده است (بشرح متن)، چون مربوط به مكه است (مكى) است. و تفسير كشاف ذيل سوره را مربوط بحضرت اميرالمؤمنين على (ع) دانسته، و نوشته است كه: منافقان بحضرت خنديدند و گفتند: على (اصلع) است يعنى پيشانيش مو ندارد. در اين صورت تمام سوره، مدنى خواهد بود. زيرا، در تفسير كشاف از «منافقان» اسم برده شده است و منافقان در مكه وجود نداشته اند، بلكه پيدايش آنان در مدينه بوده است.

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره المطففين (83): آیات 1 تا 7

مقدّمه

در آن هنگام كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به شهر مدينه نزول اجلال فرمود، در شهر مدينه مردى بنام ابو جهينه داراى دو پيمانه بود: يكى بزرگ و ديگرى كوچك. چون مى خواست چيزى بخرد، پيمانۀ بزرگ را به كار مى برد و چون مى خواست بفروشد، از پيمانۀ كوچك استفاده مى كرد.

روى هم رفته شهر مدينه از حيث كيل از همه جا بدتر بود. لذا، اين آيات (1 الى 28) دراين باره نازل شد(1). شهر مكه هم مانند مدينه بود(2).

1-7 وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ ... كَلاّٰ

هشدار خداوند به مطففان و كم فروشها

واى (عذاب سخت) از آن مطففان است! همانها كه چون چيزى از مردم با پيمانه مى خرند كامل دريافت مى كنند و چون پيمانه يا وزن مى كنند تا به مردم چيزى بفروشند، كم مى دهند و زيان به ايشان مى رسانند. آيا آن كم فروشان معتقد نيستند كه براى روزى بزرگ برانگيخته شدگانند؟ همان روز كه مردم براى پروردگار جهانها به پامى ايستند.

سوره المطففين (83): آیات 7 تا 17

اشاره

تتمۀ 7-17 كَلاّٰ ... تُكَذِّبُونَ

سرنوشت تبه كاران

چنين نيست كه سوداگران(3) گمان برده اند كه هرگونه بخواهند معامله كنند، آزادند و روز حسابى در كار نيست. زيرا البته، (پرونده و) نامۀ اعمال تبه كاران در «سجين» است.

ص: 190


1- تفسير مجمع البيان.
2- تفسير مراغى.
3- سودا، چند معنى دارد. از جملۀ: بمعنى معامله است و در اين معنى تركى است. و سوداگر، بمعنى تاجر است (فرهنگ نظام).

و اى پيامبر! خدا چو خوب دانا كرده است تو را كه «سجين» چيست. (سجين، دبير خانۀ زندانيان است)(1) پرونده و نامۀ اعمال تبه كاران پرونده اى است كه يكايك كارهاشان در آن نوشته شده و مهر محكوميت برآن زده شده است. واى (عذاب سخت) در آن روز كه قيامت برپامى گردد، از آن تكذيب كنندگان است! همانها كه روز جزاء را تكذيب مى كنند. و روز جزاء را كسى تكذيب نمى كند مگر هر ستمكار از حد در گذشته (بزهكار بى باك) كه چون آيات قرآن ما بر او خوانده مى شود، مى گويد كه: اين افسانه هاى پيشينيان است.

چنين نيست كه آيات ما افسانه باشد. بلكه، سرتاپا حقيقت است ولى اصل مطلب اين است كه: تكذيب كنندگان، عمليات بدى كه مى كردند بر صفحۀ دلهاشان زنگار(2) بسته است.

چنين نيست كه زنگارى شدن دل عكس العمل بد نداشته باشد. زيرا البته، كسانى كه دلهاشان زنگارى شده در آن روز از ديدار پروردگار خود(3) ممنوع و محروم اند. سپس، آنان البته، وارد دوزخ مى شوند. ازآن پس به آنها گفته مى شود: اين دوزخ، همان است كه در دار دنيا آن را دروغ مى شمرديد.

سوره المطففين (83): آیات 18 تا 28

اشاره

18-28 كَلاّٰ إِنَّ كِتٰابَ اَلْأَبْرٰارِ ... اَلْمُقَرَّبُونَ

سرنوشت نيكوكاران

چنين نيست كه اعمال نيكوكاران بى نتيجه باشد. زيرا البته، (پرونده و) نامۀ اعمال نيكوكاران در عليين است. و اى پيامبر! خدا چه خوب دانا كرده است تو را كه عليين چيست.

(عليين(4) دبير خانۀ عالى مرتبۀ بهشتيان است) - (پرونده و) نامۀ اعمال

ص: 191


1- سجين، بر وزن ابليس است.
2- زنگار، چركى كه روى آهن و مس و فلزات ديگر و امثال آنها مى نشيند. نيز آفتى كه در غله پيدا مى شود و آن را فاسد مى سازد (فرهنگ نظام).
3- يا از كرامت و رحمت پروردگار خود.
4- عليين: بكسر عين و شد لام مكسور يائى و ياء يائى و نون آخر.

نيكوكاران پرونده اى است كه: يكايك كارهايشان در آن نوشته شده و مهر شده است.

اشخاص عاليمقام از اين پرونده مستحضر مى شوند (و از عمليات نيكوكاران تقدير و تحسين مى كنند). البته، نيكوكاران غرق در ناز و نعمت اند، بر تختهاى آراسته و فاخر و مرصع به گوهرها تكيه زده اند و به آن اوضاع مى نگرند. اى پيامبر! تو در چهره هاشان شادابى نعمتها را مى شناسى (و رنگ رخساره شان از سرّ ضميرشان خبر مى دهد)، نوشانيده مى شوند از شراب سفيد خوشبوى سر به مهر، مهرش (بجاى گل و لاك) مشك (1) خالص است (اين شراب مهم سر بمهر، غير از نهر شرابى است كه در خانه هاى بهشتيان در جريان است). و كسانى كه تمايل به شراب دارند بايد باين شراب روى رغبت نشان بدهند (و عملى كنند كه اين شراب به آنها داده شود). اين شراب، از تسنيم آميخته است، يعنى از چشمه اى كه اشخاص عاليمقام از آن مى نوشند. (شراب اشخاص عاليمقام از تسنيم است و شراب نيكوكاران از تسنيم، چاشنى دارد).

سوره المطففين (83): آیات 29 تا 36

مقدّمه

بزرگان قريش هرگاه فقراى صحابۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، چون: عمار و خبّاب و صهيب و بلال و امثال ايشان را مى ديدند، سخريه و استهزاء مى كردند و مى خنديدند. لذا، اين آيات نازل شد كه(1):

29-36 إِنَّ اَلَّذِينَ أَجْرَمُوا ... يَفْعَلُونَ

خنده بجاى خنده

البته، در دار دنيا مجرمان به مؤمنان مى خندند، و چون به آنها مى گذرند با (دست) و چشم و ابرو استهزاء مى كنند، و چون به نزد همكاران خود مى روند از عمليات خود، سر، كيف و خوشحالند. (و نقل مجلسشان عيب جوئى از مؤمنان است). و چون مؤمنان را مى بينند مى گويند: بطور قطع و يقين اينها گمراهند (زيرا، لذت نقد را از كف داده اند و

ص: 192


1- تفسير ابو الفتوح و تفسير كاشفى.

بدنبال امر موهوم مى دوند و خود را به زحمت بى فائدۀ عبادت و حفظ ناموس و دلسوزى فقراء، گرفتار كرده اند)(1) ولى مطلب اينجاست كه كسى به مجرمان، مأموريت نداده است كه نگهبانان مؤمنان باشند و اعمال آنها را تحت نظر بگيرند (و كنترل Controle كنند). بالنتيجه، در روز جزاء، مؤمنان به كافران مى خندند، درحالى كه مؤمنان بر تختهاى مرصع تكيه زده اند و به بدى حال كافران مى نگرند و به مؤمنان گفته مى شود كه: آيا سزاى كردار كافران داده شد؟ «پايان»

تعليقات

مشك (بضم ميم) - خون منجمدى است كه از حيوانى كوچكتر از آهو در بلاد هند و چين و ترك حاصل شود. و آن را آهوى چينى نامند. دستهاى او كوتاه تر از پا و دو دندان پيش او كج بطرف زمين و شاخ او منحنى و سفيد و دراز بحدى كه به دنبالۀ او مى رسد و در آن سوراخهائى است كه استنشاق به آن كند. و مشك چهار قسم است:

1 - تركى، و آن خونى است كه از آن حيوان بطريق حيض يا بواسير دفع شده و آن در نهايت خوش بوئى (است) و بوى او رعاف مى آورد. و رنگش زرد و قطعات آن دراز و با صلابت و قليل الوجود است.

2 - تبتى و آن نافه است و از جمعيت خون او در حوالى ناف بهم مى رسد. و بعد از رسيدن، بسبب خارش با پوستى كه ظرف آن است مى افكند.

3 - چينى و آن خونى است كه بعد از صيد، موضع ناف او را شكافته اطراف را بدست مى مالند، تا خون اطراف جمع شود، پس خشك مى كنند. و آن سياه با صلابت مى باشد.

4 - هندى و آن خونى است كه از ذبح آن حيوان بهم مى رسد. با جگر و سرگين او خمير كرده خشك مى نمايند و آن اشقر و غير صلب است. و معطرات از... به آن مخلوط

ص: 193


1- در اين روزگار، تبه كاران به مردم با ايمان فناتيك Fanatique مى گويند. يعنى كسى كه كوركورانه به يك مرامى تأسى كند، تعصب در مذهب.

مى كنند و در نافه ها مى كنند. و علامت مشك مغشوش، از سياهى مفرط و ثقل آن معلوم است. (تحفۀ حكيم مؤمن به خلاصه).

بعد از حكيم مؤمن، معلومات ديگرى دربارۀ مشك اضافه نشده مگر اينكه در فك اعلاى نهنگ غده اى است كه در آن مشك است. نيز جانورى است شبيه به موش كه در پهلوى آن غده اى است كه داراى مشك است. در بعضى بلاد ايران مشك را با كسر اول تلفظ مى كنند. و «مسك» با سين مهملۀ مكسور، معرب مشك است، و چون در (زبان) سريانى كه برادر (زبان) عربى است، مسكه است، پس احتمال اين است كه در عربى اصلى باشد و در فارسى، مفرس است. و يا هر دو زبان از زبان جائى است كه مشك خيز است. (فرهنگ نظام).

عدل - محرر اين تفسير گويد: قرآن كريم براى تثبيت اصل عدل و داد، هركجا كه نقطۀ مخالفى ديده است به مبارزه با آن نقطه قيام فرموده است. از جمله مظاهر عدل و داد و حيف و ميل، ترازو (ميزان) و پيمانه (كيل) است كه عدل و داد، و نيز حيف و ميل را نشان مى دهد.

حضرت شعيب عليه السّلام دربارۀ عدل در كيل و وزن، بر قوم خود مبعوث شد و تا آنجا مقاومت فرمود كه آن قوم متخلف را دستخوش عذاب و هلاك ساخت. اما، ديگر قرنها سپرى شده بود و هركس خود را در دادوستد مختار مى دانست. قرآن كريم كه محيى مراسم عدل و داد است، در ضمن دستورات عديده، به اصطلاح عمل كيل و وزن نيز دستور فرمود.

اكنون، در اين سوره (يعنى سورۀ مطففين) خدا نكتۀ بسيار برهانى را تذكر فرموده و آن نكته اين است كه: آيا من كه دستور مى دهم هر چيزى را كه خريدوفروش مى كنيد بايد پرچم عدل و داد بر بالاى سر ترازو و يا پيمانۀ آن افراشته باشد، آيا خودم براى اعمال و رفتار بشر ميزانى عادلانه بر پا نكنم؟! البتّه، من عادل حقيقى هستم و عدل من به وجوب قيام قيامت جهت سنجش اعمال نيكان و بدان و دادن مزد متناسب بهر يك، حكم مى كند.

ص: 194

سورۀ الانشقاق

اشاره

حجة التفاسير كلمۀ (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ انشقاق مكى.

مشتمل بر: 25 آيه.

109 كلمه.

730 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى تعليقه.

ص: 195

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الانشقاق (84): آیات 1 تا 25

اشاره

1-25 إِذَا ... مَمْنُونٍ

شب دنيا آبستن اين حوادث است

چون آسمان بشكافد (و رشته هاى جاذبه و ارتباطاتش از هم بگسلد) و فرمان پروردگار خود را انقياد كند - و حق به آسمان داده شده است كه منقاد و مطيع است - و چون زمين كشيده شود (همچون پوست كه كشيده مى شود) و زمين، آنچه را در آنست (از معادن و گنجها و مردگان بيندازد) و خالى شود، و زمين، فرمان پروردگار خود را انقياد كند و حق به زمين داده شده است كه منقاد و مطيع است - (چون اين وقايع واقع شود، انسان هر عملى را كه كرده است از خير و از شر، مى بيند)(1).

اى انسان! البته، تو دوشادوش رنج، آنهم رنج كامل، بسوى پروردگارت شتابانى (به حركت جوهرى) و در نتيجه، در قيامت با پروردگار ملاقات خواهى كرد.

پس امّا، آن كس كه نامۀ عملش بدست راستش داده شده است، پس زود باشد كه محاسبه شود، حسابى آسان (و دربارۀ او سختگيرى نمى شود) و وى برمى گردد بجانب اهل خود (مسلمانان يا كسان خود، يا قبيلۀ خود، يا حور عين) شادمان.

و اما، كسى كه نامۀ عملش از پشت سرش (به دست چپ او) داده شده است، پس، زود باشد كه بگويد: «وا ثبوراه!» (: مرگ كجاست) و درآيد به آتش افروخته.

زيرا، وى البته در دار دنيا در ميان اهل خود(2) شادمان بود. و البته، او معتقد بود كه پس از مرگ ديگر زنده نمى گردد (و در ميان تودۀ خاكها گم مى شود) آرى، پروردگار او را بازگشت خواهد داد. زيرا البته، پروردگارش بمحل او بيناست. پس اين طور نيست كه معتقد بوده (كه پس از مرگ در ميان تودۀ خاكها گم مى شود).

ص: 196


1- تفسير مجمع البيان.
2- هم مسلكان.

قسم به جامى آورم به سرخى اول شب(1) و به شب و بهر چه تاريكى شب آن را فروپوشد . و به ماه چون خانه اش پر شود (يعنى شبهاى سيزدهم تا شانزدهم)(2) كه شما انسانها البته، و بطور يقين از صحراى عدم تا صحراى محشر پشت سر هم طبقه ئى پس از طبقه ئى سوار مى شويد. پس، بااين همه تبدل حالات، كافران را چه شده است كه ايمان نمى آورند؟ و چون قرآن بر آنها خوانده مى شود فروتنى نمى كنند؟ (و از اطاعت ، سربازميزنند)! (آنها كه كافر شده اند نه از راه قصور بيان و يا دسترسى نداشتن به برهان، كفر را پذيرفته اند) بلكه، (از راه عناد) قرآن را تكذيب مى كنند. و خدا به نقشه هاى شومى كه در ضمير خود (مى پرورانند و) نگاه مى دارند، از همه كس داناتر است.

بنابراين، اى پيامبر! كافران را به شكنجۀ دردناك مژده بده، و ليكن(3) آنها كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، مر آنها راست مزد پايان ناپذير.

«پايان»

تعليقه

تحقيق

يكى از اسرار اينكه قرآن كريم در سوره هاى متعدد نسبت به بطلان اثر آفتاب و ماه و ستارگان، در قيامت، پافشارى فرموده است، اين است كه: عبدۀ شمس (آفتاب) و عبدۀ قمر (ماه) و عبدۀ نجوم (ستارگان) را متذكر كند كه اين مظاهر، پايدار نيستند و همگى واژگون خواهند شد و تمام، در تدبير و تقدير و تصرف خداى يكتا هستند.

ص: 197


1- تفسير مجمع البيان.
2- تفسير مجمع البيان.
3- مستثناى منقطع است بمعنى ليكن (تفسير ابو الفتوح).

آفتاب: اول معبودى است كه بنى نوع بشر بعد از ترك عبادت يزدان پاك به آن نيّر تابناك سجده برده است. و هر طايفه و كشورى آن را به اسمى خاص پرستش كرده اند. فينيقيان بنام «بعل» و موآبيان بنام «كموش» و عمونيان بنام «مولوك» مى ناميده اند. و نيز اهالى مصر آن را بنام «اون» عبادت مى كرده اند. و منسى (بفتح ميم و فتح نون و شد سين الفى) پادشاه يهودا نيز آفتاب پرستى را به طورى كه در آشور رواج داشت داخل كشور يهودا كرد (كتاب دوم پادشاهان 3:21 و 5) و او و آمون كه بعد از او به تخت برآمد، اسبان و عراده هاى چند براى آفتاب، تقديس نمودند و بر بامها برايش بخور سوزانيدند (كتاب دوم پادشاهان 5:23 و 11).

و ماهتاب «ملكة السموات» را كه صيدونيان آن را «عشتورت» مى ناميدند و عبادتش از آنجا به آسياى صغير امتداد يافت و ساميان غالبا آن را «استرتى» و «عشتروت» مى ناميدند، پرستش مى شده. و زنان يهود براى ماهتاب قرصهاى نان كه نقش ماه بر آنها منقوش بود تقديم مى نمودند (قاموس مقدس را به بينيد.) ستارگان هم، بنامهاى زهره و ناهيد و شعرى (بر وزن فردا) و غيرها پرستش مى شده است (معبد آناهيتا در كنگاور از همين مبحث است).

متأسفانه پرستندگان اجرام كواكب و مظاهر آنها، منحصر بعصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نبوده اند. بلكه، در عصر ما در همين زمين در بلاد هند و ژاپن نيز فراوانند. گرچه نفوذ اسلام از تحجر اين گونه عقائد بسى كاسته است و اخيرا هم اكتشافات علمى كومك بزرگى دراين باره كرده است. و ليكن، در عين حال نشر حقايق قرآن بوسيلۀ مبلغين زبردست اسلامى براى ريشه كن كردن اين عقايد فاسد، بيش از پيش لازم است (رجوع به سورۀ انفطار).

ص: 198

سورۀ البروج

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ بروج مكى.

مشتمل بر: 22 آيه.

109 كلمه.

438 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقه.

ص: 199

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره البروج (85): آیات 1 تا 22

مقدّمه

اشاره

مسيحيت نسطورى از ايران (از مداين) تنها به تركستان نرفت بلكه در عربستان و هندوستان نيز انتشار يافت. در يك كتاب خيلى قديمى كه به تازگى كشف شده مرقوم گرديده كه: در مدت سلطنت يزدگرد اول (سال 399-420 ميلادى) تاجرى موسوم به حيان (بر وزن صراف) از اهل نجران كه در جنوب عربستان است مسافرتى به ايران نمود و در شهر حيره كه نزديك نجف است با بعضى از مسيحيان آشنا شد و ايمان آورد و تعميد گرفت. چون به نجران مراجعت نمود فاميل خود و بسيارى از اهالى مملكت خود را بقبول مسيحيت هدايت نمود و بالاخره پادشاه نجران و بسيارى از رعايايش مسيحى شدند.

در سال 523 ميلادى جفاى شديدى بتوسط مصروق پادشاه يهودى يمن(1) بر مسيحيان وارد آمد. مصروق، مملكت نجران را در تحت تسلط خود آورد و به تمام مسيحيان امر كرد كه يا مسيح را انكار نمايند و يهودى شوند و يا حاضر به مرگ گردند. چون مسيحيان از انكار ايمان امتناع نمودند، مصروق امر نمود تا نمازخانه اى را كه در آن 427 كشيش جمع شده بودند آتش زنند و همه را بسوزانند.

بعد به مسيحيان ديگر نجران روى آورده مرد و زن و بچه را قتل عام نمود. در اين جفا، زنان نيز به اندازۀ مردان، با شجاعت، علاقۀ خود را به مسيح نشان دادند.

(نقل از جلد مقدمۀ همين تفسير - رجوع به كتاب تاريخ كليساى قديم ص 315 و 316).

ص: 200


1- ذو نواس، صحيح است (رجوع بتاريخ سينا ج 3 ص 625 - و معجم القرآن ج اول ذيل ص 33).

1-22 وَ اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ اَلْبُرُوجِ ... مَحْفُوظٍ

اصحاب اخدود

قسم به آسمان داراى دژها(1) و به روز (قيامت) وعده داده شده، و به (خداى) حاضر (در همه جا)، و به همۀ آفريده ها كه در حضور اوست، كه اصحاب اخدود (ياران خندق و شكاف طولانى گود(2) شكافى) داراى آتش و هيزم بسيار، كشته شدند.

در آن وقتى كه قاتلان (افروزندگان آتش از: شاه و وزير و اتباع) بر كنارۀ آن خندق نشسته بودند، و آن قاتلان كه بسوزانيدن مؤمنان امر داده بودند در هنگام سوختن مؤمنان، حضور داشتند (نه مؤمنان از ايمان خود دست بردار بودند و نه آن سنگدلان از كار خود نادم و پشيمان مى شدند) و اين كافران از مؤمنان انتقام نگرفتند مگر براى اينكه مؤمنان به خداى غالب بر جميع اشياء كه كارهايش پسنديده است، ايمان آورده بودند. همان خدائى كه از آن اوست پادشاهى (و تصرف تام) آسمانها و زمين، و خدا بر هر چيزى گواه است.

(امروز هم كفار مكه انواع مشقات را بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اتباع او روا مى دارند، بجرم ايمان به خدا) البته، كسانى كه مردان با ايمان و زنان با ايمان را در شكنجه مى گذارند، بتصور اينكه آنان را از دين برگردانند، و سپس از رفتار خود دست بر نمى دارند و از كار خود پشيمان نمى شوند و توبه نمى كنند، در نتيجه، از آن ايشان است عذاب جهنم و از آن ايشان است عذاب آتش سوزان.

البته، كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، از آن ايشانست بهشتها (بوستانها) كه از زير كاخهاى آن نهرها روان مى گردد. آن ورود به بهشتها، رستگارى (و فيروزى) بزرگ است.

ص: 201


1- داراى ستاره هاى بزرگ (يكى از احتمالات تفسير بيضاوى).
2- مفردات راغب.

اى پيامبر! البته، دست اندازى شديد پروردگار تو (به كافران و جباران) سخت است، (و از اين مهلت موقت كه مى دهد نبايد سوءاستفاده بشود) زيرا البته، خدا همان غيب مطلق در دنيا به دست اندازى آغاز مى كند و در آخرت از سر مى گيرد(1) و آن غيب مطلق آمرزگار تائبان و دوستدار مؤمنان است. و هم او صاحب تخت آفرينش است و بزرگوار است. و هم او هر كارى را كه اراده كند، انجام مى دهد (اراده اش چنان قوى است كه بمجرد اراده، آن كار، انجام شده است).

اى پيامبر! محققا از سرگذشت لشكرها اطلاع دارى؟ همان سرگذشت لشكرهاى فرعون و ثمود (كه با پيامبران چگونه رفتار كردند و به چه سرنوشت شومى گرفتار شدند!). كفار قريش از اين سرگذشتها عبرت نمى گيرند. بلكه، اين كافران غرق در تكذيب تو و قرآن اند، و خدا از هر سو آنها را در ميان گرفته و به آنها محيط است(2) و از قبضۀ قدرت او احدى بيرون نمى تواند رفت.

(تكذيب كافران از قرآن و نسبت هاى شعر و سحر و غيرها، بى اساس است) بلكه، آن كتاب: قرآن (بزرگوار و) گرامى قدر است كه اصل آن در لوح محفوظ (از هرگونه دستبرد و تغيير و تبديل و نقصان و زيان، مصون) است.

«پايان»

تعليقه

در اين سوره، سرگذشت جباران يكى بطور تفصيل و دوتا بطور اجمال به مشركان قريش تذكر داده شده است تا دست از ظلم و ايذاء پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اتباع بردارند.

[جريان اصحاب اخدود (يعنى مردم با ايمانى كه به اخدود «گودال» پر از آتش انداخته شدند تا از ايمان برگردند) در عهد ذو نواس و حكومت او بوده.

ص: 202


1- و اللّه هو المبدئ (ء) المعيد: اى هو السبب فى المبدإ و النهاية (مفردات راغب در لغت «بدء»).
2- تفسير مجمع البيان و تفسير خلاصۀ منهج الصادقين.

ذو نواس از پادشاهان تبّع يمن است كه به (اذواء) معروفند و او نزد رومان به (دميانوس) ناميده مى شود. ذو نواس از سال 515 ميلادى تا سال 535 حكومت كرد.

حكم ذو نواس بر تمام جزيرة العرب نافذ بود و تمام نواحى آن خراج گزار او بودند.

ذو نواس بعد از اينكه كيش صابئه داشت بكيش يهوديت درآمد و يك روز بر نصاراى نجران خشم گرفت و در تعذيب آنها كوشيد تا آنجا كه گودالى كند و آن را پر از آتش كرد و محكمۀ تفتيشى دائر كرد - مانند محكمۀ تفتيش مسيحى اروپائى - و هر نصرانى را كه دست از نصرانيت برنداشت و بكيش يهوديت برنگشت در آن آتش انداخت].

قرآن كريم، اين واقعه را بعنوان كراهت از جور و ظلم فقط نقل كرده است.

و هنوز حوادث اسپانيا و محاكم تفتيش و جنايات جنگهاى صليبى واقع نشده بوده است. و مسيحيان در جنگهاى صليبى كارى كردند كه از رفتار ذو نواس يهودى شنيع تر بوده.

محكمۀ تفتيش عقائد از آغاز تأسيس آن (سال 1481 ميلادى تا سال 1808 ميلادى) انواع كشتارهاى فجيع را با صورتهاى گوناگون انجام داد و دويست هزار نفر را زنده زنده طعمۀ آتش كرد كه از جمله در حق مسلمانان (در فوريۀ سال 1502 ميلادى) حكم صادر شد كه هركدام نصرانى نشوند اموالشان مصادره شود و خودشان را عقوبت كنند. همان گونه كه در (30 مارس سال 1492) با يهود كردند.

محكمۀ تفتيش، در آغاز براى مقاومت با علم و فلسفه، تأسيس شد و مؤسس آن راهبى بود باسم (نور كماندا) و محكمه بعد از قرار مجمع (لاتران) تأسيس شد كه اعتراف گذارش را وسيلۀ تجسس قرار داد. شهادت پسر بر پدر و مادرش و دختر بر پدر و مادرش و برادر و خواهرش و بالعكس پذيرفته بود. و اين محكمه در طول هجده سال (يعنى از سال 1481 تا سال 1499. م) مبادرت باحكام مختلف كرد از جمله احكامش:

سوزانيدن به آتش بود كه ده هزار و دويست و بيست نفر را به آتش سوزانيدند، و «دار زدن» بود كه شش هزار و هشتصد و شصت نفر را بدار كشيدند، و انواع كشتن ديگر بود كه نود و

ص: 203

هفت هزار و سيزده نفر را بانواع كشتنها، كشتند. محكمۀ تفتيش عقائد مدت 327 سال برپابود و از سوزانيدن و كشتن در طول اين مدّت فروگذار نكرد (از جريان دو بار جنگ بين المللى هم كه كم وبيش مردم اين عصر، مستحضرند تفصيلى نمى دهيم).

اما از بيت المقدس بگويم كه: نصاراى اروپائى، هفتاد هزار نفر مسلمان را در مسجد اقصى كه مسلمانان به آنجا پناه برده بودند سر بريدند و كار به آنجا رسيد كه اسبها تا سينه در خون شناور بودند. و نصارى، ريشۀ مسلمانان را در صقليه (سيسيل) و جنوب فرانسه و سردينيا، كندند و از ميليونها مسلمان در اروپا، اثرى باقى نگذاردند. و در جنگ بوسنه و هرسك قائد اطريشى دويست هزار اسير مسلمان را سر بريد و پاپها (پدران روحانى عيسوى) به او تبريك گفتند. و تعجب است كه با اين فجايع، مسيحيت را، دين صلح و سلام مى دانند(1) (به ترجمه و خلاصه از ذيل ص 33 و 34 ج 1 كتاب معجم القرآن عبد الرءوف مصرى).

انكيزيسيون (Inquisition) (2) يعنى ادارۀ تفتيش عقايد، محكمۀ مذهبى كه در مائة 12 براى تعقيب متخلفين از مقررات مذهبى تأسيس شد. اين محكمه را ابتداء، راهبان اداره مى كردند. در قرن 13 از طرف پاپ بدست جمعيتى از تاركين دنيا سپرده شد و عمل مجازات را با نهايت قساوت و سفاكى انجام مى داد. در قرن 16 در تمام اروپا «باستثناء انگلستان» تسلط پيدا كرد. امّا، بعد از يك قرن رو بضعف گذاشت. بالاخره در مائة 18 از اغلب ممالك برچيده شد. در اسپانيا، ناپلئون اول آن را از بين برد. در مملكت مزبور 340 هزار نفر مورد شكنجۀ اين محكمه واقع گرديدند و 32 هزار نفر آنها را، عمال بى رحم انكيزيسيون آتش زدند.

(فرهنگ نو).

ص: 204


1- فهنيئا للمسيح بمدينة اتباعه فى القرن العشرين و فيما قبله و ما بعده (ص 34 كتاب معجم القرآن).
2- لاروس چاپ 1929.

الدم الوارد الى الخصيتين يأتيهما بشريانين دقيقين طويلين يخرجان من الابهر الممتد من القلب خلف الترائب الى نهاية الصلب تقريبا (و الصلب هو السلسلة فقرية كما سبق) و هذا الدم يغذى الخصية فتنقسم خلاياها بعد أن تتغذى به و ينشأ من انقسامها هذه الحيوانات المنوية. و على ذلك فأصل المنى او دمه يخرج كما قال تعالى «مِنْ بَيْنِ اَلصُّلْبِ وَ اَلتَّرٰائِبِ» (كتاب دروس سنن الكائنات تأليف الدكتور محمد توفيق الصدقى المصرى المطبوع سنة 1333 بمصر ج 1 ص 112 نشر فى مجلة المنار) ثم اقول: ما ذكرنا فى التعليقات من ان ماء الدافق، من الرجل، اخذناه من كتاب تحفة الخوانين.

سورۀ الطّارق

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ طارق مكى.

مشتمل بر: 17 آيه.

61 كلمه.

239 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى تعليقات.

ص: 205

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الطارق (86): آیات 1 تا 17

اشاره

1-17 وَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلطّٰارِقِ ... رُوَيْداً

نيرنگ كفار و عقيم ساختن خدا آن را

قسم به آسمان، و قسم به «طارق»، و اى پيامبر! خدا چه خوب دانا كرده است تو را كه «طارق» چه اندازه مهم است. «طارق» ستاره اى است درخشان كه نور آن نافذ است(1)؛ كه هر فردى از افراد انسان نگهبانى(2) بر او گماشته است. پس، (سر خود نيست و آن نگهبان اعمال او را زير نظر دارد و ثبت و ضبط مى كند و نتيجۀ اين نگهبانى در روز قيامت معلوم مى گردد و اين از قدرت كاملۀ خداست. و اگر كسى در قدرت خدا ترديد دارد) بايستى بنگرد كه ازچه چيز آفريده شده است.

آفريده شده است از آب جهندۀ(3) مرد همان آبى كه از ميان پشت و استخوانهاى سينه بيرون مى آيد(4).

البته خدا بر بازگردانيدن انسان پس از مرگش تواناست. (بازگردانيده مى شود) در روز كه از اسرار نهفتۀ دلها و كارها پرده برداشته مى شود، پس در آن روز نه هيچ گونه نيرو دارد (كه از خود دفاع كند) و نه ياورى دارد) كه آن ياور از وى دفاع كند).

ص: 206


1- اين ستاره اگر معنى عام داشته باشد، شامل هر ستارۀ درخشان نافذ النور است. و اگر مراد ستارۀ خاصى باشد، علم آن نزد خدا و پيامبر (ص) است.
2- در مورد (حافظ و نگهبان) و اقسام آن به تعليقات همين سوره مراجعه شود.
3- بعضى تفاسير براى مرد و زن هر دو، آب جهنده قائل شده اند و در كتابهاى طبى، براى مرد تنها، آب جهنده قائل شده. و بعضى ديگر آب پشت را اختصاص به مرد و آب استخوانهاى سينه را اختصاص به زن داده اند. و ليكن، محرر اين تفسير بشرح متن نوشته ام.
4- پيدايش آب جهندۀ مرد و محل آن و ترتيب حركت آن، خود محتاج به طب و تشريح است كه در كتب مبسوطۀ مربوطه بايد ديد.

قسم به ابر بارنده و قسم به زمين شكافنده (براى روئيدن رستنيها) كه البته، قرآن، قول فاصل ميان حق و باطل است. و مضامين آن بازى و شوخى نيست (و وعده هاى آن حق و صدق است). البته، كافران (در دار الندوه)(1) نيرنگ به كار مى برند، نيرنگى مهم تا از كار پيامبر و قرآن جلوگيرى كنند و من هر عملى كه مى كنند آن را موبه مو بمثل آن عقيم مى سازم. پس، اى پيامبر! كافران را مهلت بده و كمى فروگذار (و از حركات و اقداماتشان پريشان مشو و نفرين مكن، تا نتيجه ظاهر شود).

«پايان»

تعليقات

الف - قال الراغب فى المفردات: «الطارق»: السالك للطريق لكن خصّ فى التعارف بالآتى ليلا فقيل طرق اهله طروقا، و عبر عن النجم بالطارق لاختصاص ظهوره بالليل قال: «وَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلطّٰارِقِ» ...

ب - در تفسير مراغى ج 30 به خلاصه و ترجمه مى نويسد: در سورۀ طارق مطالبى تذكر داده شده است از جمله: نفوذ نور ستاره ها است، خواه نورشان اصلى باشد و خواه تبعى. نور در يك ثانيه سيصد هزار كيلومتر راه طى مى كند. نور اگر اطراف زمين سير كند در يك ثانيه هشت بار گرد زمين مى گردد. و به عبارت ديگر، تيرى كه از تفنگ(2) رها مى شود، اگر يك سال و نيم با همان قدرت پرتاب، راه طى كند، مساوى با طىّ نور است در يك ثانيه.

در اين صورت بايد ديد اجرامى كه بعد از يك ميليون و نيم سال، نورشان به ما مى رسد چه اندازه از منظومۀ شمسى ما دور است و چه اندازه از قرص آفتاب بزرگتر است (ه).

ص: 207


1- دار الندوه، بفتح نون، مجلس شوراى مكه بوده است و بمجالس مشورتى ديگر هم گفته مى شود.
2- تفك: بضم تاء، لولۀ چوبى يا فلزى كه به درازى نيزه و گلولۀ گلى در آن گذاشته پف مى كردند و آن گلوله بزور نفس دور مى رفته و با آن پرندگان كوچك را شكار مى كردند. بعد از اختراع تفنگ، آن را هم تفك مى گفتند. شايد لفظ تفنگ مأخوذ از تفك است (فرهنگ نظام).

ج - در اين سورۀ طارق، همين سورۀ مختصر، چند خبر غيبى مذكور است:

(در سوره هاى ديگر نقل اخبار از مغيبات را ذكر نكرده ام و اينجا بعنوان نمونه براى اينكه خوانندگان قرآن كريم به اين نكته توجه داشته باشند، راه را باز مى كنم).

1 - خبر از نفوذ نور است (اين مسئله علمى به هيچ وجه در كتب منسوب به پيامبران سلف عنوان نشده). 2 - اهميت سير نور است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از آن مستحضر بوده (نه ديگران) (و اكنون اندازه گيرى شده).

3 - گمارده بودن حافظى و نگهبانى براى هر انسان است (اين خبر را مردم عادى باور ندارند و ليكن در پاره اى از حوادث كه متوجه آنان شده و بطرز معجزآسائى رهائى يافته اند، ديده اند. از قبيل: هجوم سگ درنده يا ددهاى كشنده و يا مارهاى زننده و...).

اين حافظ، سه معنى دارد: يكى حفظ از حوادث(1) است و ديگرى حفظ اعمال و كردارهاى خوب انسان است و آن ديگر حفظ اعمال و كردارهاى زشت انسان است(2) (همۀ اين حافظان در كارند) اين حفظه، همان فرشتگانند. اين حافظان خيالات نيستند. اما، مردم فوق العاده، حافظان را مى بينند. همان مردمى كه صفاء نفس كامل دارند. (و در مواقع خاصه ارواح سعدائى كه از جهان درگذشته اند به حفظ انسان گماشته مى شوند. گاه در سختى ها كه متوجه زندگان مى شود، همان ارواح درگذشته، به زندگان، راهنمائيهائى مى كنند. و براى هركسى بجهت اتمام حجت هم شده، و براى يك بار در عمر هم شده اين موضوع، پيش آمده است. البته، اشخاص دير باور در سرگذشتهاى خودشان بايد دقيقا مطالعه كنند).

4 و 5 و 6 - خلق انسان و رجع آسمان و صدع زمين مذكور در سوره است، كه هريك مشتمل بر نكات علمى است، و شرح آن به فرصت ديگرى موكول است.

7 - خبر از نيرنگهاى دشمنان اسلام و خبر از باطل شدن آن نيرنگها و نابود شدن نيرنگ بازان است، و اين خبر به همان پيامبرى داده شده كه در مكه بى مددكار، گرفتار دست دشمنان قوى پنجه بوده است (و مسلمانان از آزار مشركان به حبشه مهاجرت كرده بودند).

ص: 208


1- سورۀ رعد آيۀ 12.
2- سورۀ انفطار آيۀ 10.

سورۀ الأعلى

اشاره

حجة التفاسير كلمۀ (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است كشاف:

سورۀ اعلى مكى.

مشتمل بر: 19 آيه.

72 كلمه.

284 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول و تعليقه.

ص: 209

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الأعلى (87): آیات 1 تا 5

اشاره

1-5 سَبِّحِ ... أَحْوىٰ

اسم پروردگار

اى پيامبر! اسم پروردگارت را كه بلند است، به پاكى ياد كن (و از توصيفات نكوهيدۀ بت پرستان و تشبيهات نامناسب يهودان و ننگ تثليث مسيحيان، پيراسته ساز).

همان پروردگارى كه چيز را آفريد. پس (بحال خود نگذارد. بلكه،) آن چيز را به صلاح آورد.

و همان پروردگارى كه وسائل صلاح و آسايش آن چيز را به او داد (و به سامان آورد) (1)، و بعد از آن او را به راه استفادۀ از آن وسائل (يا بطريق تسخير، همچون پستان گرفتن طفل، و يا بطريق تعليم، همچون امور ياد گرفتنى) رهبرى كرد(1).

و همان پروردگارى كه گياه را از زمين بيرون آورد، (كه انسان و حيوان از تازۀ آن استفاده كنند) و پس از آن، گياه را خشك و سياه ساخت (كه انسان و حيوان از خشك آن كه، ذخيره شده است، نيز استفاده كنند).

سوره الأعلى (87): آیات 6 تا 19

اشاره

6-19 سَنُقْرِئُكَ ... صُحُفِ (2) ابراهيم و موسى (ع)

حالات شخصيۀ پيامبر (ص)

اى پيامبر! البته، قرآن را (كه مشتمل بر علوم گذشته و آينده است) ما به تو تعليم مى دهيم(2) و در نتيجه، آنچه را كه ما به تو تعليم مى دهيم فراموش نخواهى كرد، مگر علومى را كه خدا خواسته است تو برآن مطلع نگردى، كه از علوم مكنون مخزون ماست (همچون تاريخ وقوع قيامت و غيره)، كه به تو تعليم نمى كنيم(3). البته، (خدا) همان غيب مطلق، هر چيز آشكار را و آنچه را كه

ص: 210


1- اقتباس از كتاب (مفردات راغب) در لغت «قدر».
2- تفسير صافى بنقل از تفسير قمى.
3- محرر اين تفسير.

پنهان است، مى داند.

و اى پيامبر! مشكلات علوم شريعت سمحۀ سهلۀ غراء را كه با فطرت انسانى مطابقت دارد براى تو آسان مى سازيم(1).

پس، اى پيامبر! اكنون (كه تو عالم بما كان و مايكونى، و به جز موارد استثنائى همه را به تو تعليم داده ايم)، تو شرط بلاغ و ابلاغ رسالت را به جا بياور، اگر سود كند (و اگر سود نكند)(2) (3). البته، كسى كه از وخامت عاقبت نافرمانى خدا مى ترسد، پند مى گيرد، و بدبخت ترين مخلوقات، از پند گرفتن پهلو تهى مى كند، همان كس كه خود را تسليم آتش بزرگ مى سازد. سپس، در آتش نه مى ميرد (كه از عذاب بياسايد) و نه زنده مى گردد (به زندگى قرين آسايشى).

على التحقيق، كسى كه خود را از لوث كفر و نافرمانى پاك ساخت و نام پروردگار خود را ياد كرد، و پس از آن نماز گذارد (همان نمازى كه ستون دين و ملاك قبول ديگر اعمال است)، اين چنين كس رستگار شده است. (و ليكن، شما كافران تن باين كار نمى دهيد) بلكه، زندگانى (موقت) دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهيد و حال آنكه آخرت، خوب و پايدار است(3) (و زندگانى دنيا قرين رنج ها و ناكاميها و ناپايدار است)». البته، آنچه گفته شد(4) (مطلب تازه ئى نيست بلكه مفاد آنها) در صحيفه هاى پيامبران پيشين است. در صحيفه هاى ابراهيم (4) و

ص: 211


1- از جمله: عبد اللّه بن سلام اعلم علماء يهود عصر پيامبر (ص) يك هزار مسئله از غوامض مسائل از پيامبر (ص) سؤال كرد و جواب دريافت، كه خود كتابى شده و نزد حاخامهاى يهود موجود است (سورۀ احقاف را به بينيد).
2- من آنچه شرط بلاغ است با تو مى گويم تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال (لسان الغيب).
3- در اين جا «خير» و «ابقى»، هر دو كلمه از معنى تفضيلى تجريد شده است. و يا اگر تفضيل اراده شده باشد، بر سبيل مماشات با كفار مخاطبين است.
4- اشاره به داخل علامت («») است رجوع به (تفسير مجمع البيان).

صحيفه هاى موسى منعكس است (بنابراين، مردم مكه كه خود را منتسب به ابراهيم مى دانند و خانۀ ما را كه وى تجديد كرده است قبله مى شناسند، از او پيروى كنند. و گروه يهودان و مسيحيان كه خود را تابع توراة مى پندارند از موسى همان موسائى كه او هم از نسل ابراهيم و مؤيد كلام و كار اوست، پيروى كنند).

«پايان»

ذيول

(1) محرر اين تفسير مى گويد: آفريدن و رها كردن آسان است. اما، آفريدن و به سامان آوردن، كارى است دشوار. و براى روشن ساختن اين موضوع، چند مثال لازم است:

الف - مردى زن مى گيرد و به خانه مى آورد (اين هم يك نوع آفريدن است) اما، در سامان زن نمى كوشد، اين مرتكب، كار جاهلانه و گناه انجام داده است. زيرا:

مقدرات يك دختر را بكلى، فاسد كرده است.

مرديت بيازماى و وانگه زن كن *** دختر منشان به خانه و شيون كن

(افصح المتكلمين شيرازى).

ب - مردى چند فرزند مى آورد (اين هم يك گونه آفريدن است) و بعد در تربيت و سامان دادن آنها نمى كوشد. اگر كسى قدم خيرى دراين باره پيش نگذارد، در حقيقت چند عمل جنايت آميز بوقوع پيوسته است. مگر اينكه، «دستى از غيب برون آيد و كارى بكند».

ج - مرشدان در افزايش تعداد و شمار مريدان ساعى هستند (اين نيز يك گونه آفرينش است) و پس از انقياد مريد، در پرورش و به سامان رسانيدن او اقدامى نمى كنند.

اين از اعظم جنايات است. زيرا، ديگر روزنه و اميد صلاحى از هيچ سو براى اصلاح حال مريد آشفتۀ بخت برگشته نيست، (چنانكه تخم مرغ سالم را اگر موقت زير بال مرغ گذاردند و قبل از موعد، مرغ از روى تخم برخاست، آن تخم فاسد مى شود. كه نه براى خوردن سود دارد و نه براى نگاهدارى و نه جوجه اى از آن پيدا مى شود.

ص: 212

و ليكن اگر آن تخم را به زير پر مرغ نگذارده بودند، به صورتهاى ديگر، قابل استفاده بود).

د - كشوردارها كه در توسعۀ كشور مى كوشند و بعد در آب و نان و تعليم و ترتيب مادى و معنوى افراد ضميمه شده، نمى كوشند؛ مرتكب جنايات شده اند.

بايستى جواب بندگان خدا را كه حقوقشان ازهرجهت بدست آن كشورگشا، دستخوش تضييع شده است، بدهند و اگر در دنيا كسى نتوانست از آنها جواب بگيرد، خداى «مٰالِكِ يَوْمِ اَلدِّينِ» ، روز جزاء از آنان بازخواست خواهد كرد.

محرر اين تفسير گويد: اكنون كه با اين چند مثال، مطلب را بيان كردم مى گويم:

خدا بهر چيزى آنچه را بايد بدهد، داده است (اگر كسرى اى دارد، ظلم بقيۀ افراد بشر، موجب آن كسرى شده است) و اين مثالهاى چهارگانۀ ذيل، بعنوان نمونه براى ايضاح اين مسئله كافى است:

اول: شبه دو پستان در سينۀ مرد (همان شبه دو پستانى كه داروين بنظرش زائد آمده)، همان كه در زبان عربى به آن ثدى (بفتح ثاء و سكون دال) مى گويند، يعنى پستان زن. و به عبارت ديگر: غدۀ شير در سينۀ زن(1) و نقطۀ ارتفاع آن را حلمه (بفتح حاء و لام و ميم هر سه) مى گويند، اين شبه دو پستان مرد زائد نيست و لنگرگاه قوۀ بدن است از قسمت سر تا پستان (هم در انسان و هم در حيوان) (و هم لنگرگاه عقل و حلم و صبر است در انسان عاقل) (البته، مطالعۀ دقيق لازم است تا موضوع بيان ما مدلل بشود).

دوم: زائدۀ دوديه ( Appendice آپانديس) (همان زائده اى كه داروين بنظرش زائد آمده و در منجد در كنار تصوير انسان بنام «زائدۀ دوديه» تعبير كرده است)، اين نيز زائد نيست، و لنگرگاه از سينه به پائين است براى حمل بار سنگين. و دليل اين موضوع، آنست كه: در انسانهائى كه اين زائده را جراحى كرده اند، ديگر نمى توانند بار سنگين حمل كنند. پس دو موضوع فوق دليل آفريدن و سامان دادن خداست.

ص: 213


1- ثدى به پستان مرد هم گفته مى شود چون قاموس گفته: مراد از «ثدى» پستان زن است، بعد گفته: عام است در زن و مرد - در منجد: ثدى را دربارۀ پستان زن گفته است و بس.

سوم: خدا براى شير دادن، پستان مادينه را تر و مرطوب قرار داده است و ريشۀ كلمۀ «ثدى» هم به اين معنى دلالت دارد. و «لگن خاصرۀ» زن را براى حمل، بزرگ آفريده و هكذا. پس، موضوعات مزبوره، خود دلالت دارد كه خدا آفريده و سامان داده است.

چهارم: خدا به كوران (كه از چشم محروم شده اند) هوش اضافى عنايت فرموده كه جبران آن ضايعه را بنمايد. و شما بسيار كورها را مى بينيد كه در نيروى حفظ (ناشى از عدم تفرق قوى از راه چشم)، بر چشم دارها برترى دارند. (پس، معلوم شد كه خدا كور را هم به سامان آورده است). و هكذا، بسا لنگ ها را مى بينيد كه به سامان آورده و حتى در طول تاريخ سلطنت كرده اند. از جمله: امير تيمور كوركانى(1) است.

و وى اگر ختا و چين را (كه در حين يورش آوردن به آنجا، مرد) گرفته بود، همۀ آسيا را گرفته بود. و آنچه در حقش گفته بودند كه: (نيم تنى جملۀ عالم گرفت)، راست آمد.

وفاتش در سال 807 در اترار(2) (اتفاق افتاد) (تاريخ اصفهان و رى به خلاصه).

و مناسب سامان دادن خدا به هر موجودى است، اين مضمون:

آنكه رخسار تو را رنگ گل نسرين داد *** صبر و آرام تواند به من مسكين داد

گنج زرگر نبود گنج قناعت باقى است *** آنكه آن داد به شاهان به گدايان اين داد

(لسان الغيب).

دنبالۀ ذيول (2) صحف (بضم صاد و ضم حاء) جمع صحيفه است و آن ورقه اى است كه براى

ص: 214


1- تمرلنك اسم صحيحش تمر بفتح تاء و ضم ميم و راء ساكن است كه در لغت تركى بمعنى آهن است. و لقبش كوركان است (با دو كاف عربى) كه در تركى بمعنى داماد است. بمناسبت اينكه خواهر امير حسين قزغن حاكم ماوراءالنهر زن او بوده. به اين جهت، او را داماد گفتند. و كركن بضم كاف (و او بجاى ضمه) و فتح راء و فتح كاف (الف بجاى فتحه) و سكون نون است. (كتاب زنبيل. ص 193 و 196 و 197 به خلاصه).
2- اترار بضم همزه (اطرار معرب آن است) نام شهرى است در كنار رود سيحون (كتاب زنبيل مزبور).

خواندن آن ازاين رو به آن رو، مى شود. و مصحف كه جمع آن مصاحف است از همين معنى است (تفسير مجمع البيان در سورۀ مدثر به ترجمه).

(3) در آيات اين سوره ملاحظه كرديد كه خدا، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را عالم كرده به علم لدنى (و در سورۀ جمعه فرموده:) «يُعَلِّمُهُمُ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحِكْمَةَ» (و در سورۀ طه آيۀ 113 فرموده:) «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» و...

و نيز در سورۀ احقاف ملاحظه كرديد كه عبد اللّه بن سلام يك هزار مسئله دشوار از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال كرده است. اكنون، با اين جريان چقدر جاى تأسف است كه اذناب بعض از مستشرقين، به پيروى از آنان، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مانند طوطى (العياذ باللّه) مى دانند كه آنچه به او گفته شده است بازگو مى كند، و همين متن قرآن را مى داند و بس.

محرر اين تفسير مى گويم: آيا اگر كسى داراى منتهاى علم نباشد، چگونه مى تواند، معانى و مقاصد و نكات قرآن را استخراج كند؟ و آيا مى تواند جزئيات امور را بر كليات تطبيق دهد؟ و آيا مى تواند با مردم مختلف آنهم در مباحث مشكلۀ مختلفه، بحث و استدلال كند و راه مستقيم را به آنها نشان بدهد؟ البته، از دلهاى مريض بيش از اين انتظار نمى توان داشت. كار مريض هذيان گفتن است، نه بيان مطالب صحيح و مستدل.

و با مراجعه به آيات و متون تواريخ، دراين باره كتابى مستقل مى توان فراهم ساخت.

(4) يكى از مستشرقين ملحدين اظهار كرده كه حضرت محمّد ص تا در مكه بود اسمى از ابراهيم نمى برد و چون به مدينه وارد گرديد و با يهودان تماس گرفت به فكر ابراهيم افتاد! محرر اين تفسير گويد: اين مستشرق ملحد نادان و يا تجاهل كننده، مى بايستى قبلا سوره ها و آياتى را كه در مكه نازل گرديده است مى ديد تا بعدا چنين افتراء شيطانى را عنوان نمى كرد. بالجمله، يكى از سوره ها كه مشتمل بر اسم ابراهيم است همين سورۀ «اعلى» است كه در مكه و قبل از هجرت نازل شده است.

تعليقه

«سَبِّحِ اِسْمَ رَبِّكَ اَلْأَعْلَى»

يعنى اسم پروردگار خود را كه بلندمرتبه است از هر توصيف ناشايست تنزيه

ص: 215

كن. يا اسم پروردگار خود را كه برتر است، از هر توصيف ناشايست تنزيه كن.

فرق اين دو تعبير اين است كه: در اولى «اعلى» را بمعنى «عالى» گرفته ايم و از معنى تفضيلى (كه مقتضاى كلمه است. زيرا، كلمه افعل تفضيل است) پياده كرده ايم، و در دومى همان مقتضاى كلمه را پذيرفته ايم و كلمه را از معناى تفضيلى پياده نكرده ايم.

هر دو تعبير، طرفدار دارد. در تفسير مجمع البيان به ترجمه مى نويسد: «اعلى» نظير «اكبر» است(1) و معناى آن عالى در سلطه و قدرت است و غير او در تحت سلطۀ او است (ه).

پس تفسير مزبور اعلى و اكبر را از معنى تفضيلى پياده كرده و دليل او اين است كه: تفضيل دادن چيزى بر چيزى لازمه اش اين است كه: اولا دو چيز در كار باشد و ثانيا در مقايسه، يكى بيشتر داشته باشد و يكى كمتر. و ليكن، ذات خدا و صفات او را با چيزى نمى توان مقايسه كرد. زيرا، چيزى در كار نيست كه خدا را با آن چيز مقايسه كنيم.

(اين موضوع را در كتاب كليات ابو البقاء در لغت «اسم التفضيل» هم متعرض شده است و طرفدار آن است).

نحويها طرفدار معنى دوم اند. زيرا، در كتاب مجمع البحرين در لغت «كبر» به ترجمه مى نويسد: كه «اللّه اكبر» را اين طور معنى كرده اند: خدا بزرگتر است از هر چيزى. و اصل جمله «اللّه اكبر من كل شىء» بوده و عبارت «من كل شىء» را چون مقصود واضح بوده است، حذف كرده اند.

بعد مى نويسد: در حديث، همين «اللّه اكبر» را به اين گونه معنى كرده است:

«اللّه اكبر من ان يوصف»: خدا بزرگتر است از اينكه توصيف بشود.

رجوع به سخن دربارۀ كلمۀ اعلى

شيخ سعدى هم طرفدار معنى دوم است. زيرا، در ترجمۀ: «سبحان ربى الاعلى» و يا: «سَبِّحِ اِسْمَ رَبِّكَ اَلْأَعْلَى» چنين گفته:

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم *** و ز هرچه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و بآخر رسيد عمر *** ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم

ص: 216


1- در اللّه اكبر.

سورۀ الغاشية

اشاره

حجة التفاسير كلمۀ (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ غاشيه مكى.

مشتمل بر: 26 آيه.

92 كلمه.

381 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول و تعليقه.

ص: 217

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الغاشية (88): آیات 1 تا 16

اشاره

1-16 هَلْ أَتٰاكَ ... مَبْثُوثَةٌ

غاشيه

اى پيامبر! آيا نه اين است كه على التحقيق خبر غاشيه براى تو آمده است؟! (غاشيه يكى از اسامى روز قيامت است يعنى روز سختى كه هيبت آن همه همه كس را فراگيرنده است(1)(2) در آن روز، روهائى خوار (و) زحمت كشنده (و) رنج برنده بچشم مى خورد، كه (صاحبانش) به آتش سوزان(3) تسليم مى شوند (چون تشنه مى گردند - پس از مدتى استغاثه) از چشمۀ آب (بسيار) جوشان، نوشانيده مى شوند (و چون گرسنه مى گردند) براى آنان خوراكى اى نباشد غير از «ضريع» (1). (اهل حجاز چون خار شبرق خشك شود آن را «ضريع» مى گويند، و آن خبيث ترين خوراكى ها و بدمزه ترين آنهاست. و اما به فرمودۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله «ضريع» كه در آتش است شبيه به خار است. و آن از صبر تلخ تر، و از مردار بدبوتر، و از آتش سوزنده تر است)(4) خوردن آن نه فربه مى كند و نه از گرسنگى بى نياز مى سازد.

(و) در آن روز روهائى تازه كه اثر نعمت در آن روها پديدار است بچشم مى خورد كه از نتيجۀ كوشش خود (كه در دار دنيا كرده اند) خشنوداند. جاى آنها، در بهشت عالى است كه در آنجا سخن لغو و بى ارزش به گوششان نمى خورد. در بهشت است چشمۀ رونده (از شراب و شير و انگبين و آب)، در بهشت است تختهاى مرصع افراشته در كف

ص: 218


1- تفسيرهاى مجمع البيان و روح البيان.
2- «يَوْمَ يَغْشٰاهُمُ اَلْعَذٰابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ» قرآن كريم سورۀ عنكبوت آيۀ 55. نيز «يَوْماً كٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً» قرآن كريم سورۀ انسان.
3- درجۀ حرارتش بالاست. و سجاوندى گفته: دائم سوزان است (تفسير روح - البيان).
4- تفسير مجمع البيان به ترجمه و خلاصه.

بهشت و طيار در فضاء(1) و صراحيها (داراى انواع آشاميدنيها) به نزد بهشتيان نهاده، و بالشهاى بافته به زر، بهم پيوسته است، و فرشهاى زربفت الوان، گسترده است.

سوره الغاشية (88): آیات 17 تا 20

اشاره

17-20 أَ فَلاٰ ... سُطِحَتْ

استهزاء كافران و جواب به آنها

(مشركان بطريق استهزاء گفتند: اگر اينها واقعيت دارد، پس بلال و خباب و امثال ايشان را بسى زحمت بايد تا بر بالاى آن تخت بروند، و بسى فرصت لازم است تا از آن فرود بيايند(2) غافل از آنكه: اجزاء بهشت را ما به فرمان بهشتيان گذارده ايم. اگر قيامت و دوزخ و بهشت را باور ندارند و اين امكانات را از حيطۀ قدرت ما خارج مى دانند، به دنياى حاضر خود نگاه كنند). پس، آيا به شتر (كشتى بيابان) نمى نگرند كه چگونه آفريده شده؟! (2) و به آسمان نمى نگرند كه چگونه بلند افراشته شده؟! و به كوهها نمى نگرند كه چگونه استوار شده؟! و به زمين نمى نگرند كه چگونه (براى نگاهدارى اهل خود) گسترده شده؟! (و آغوش خود را همچون مادرى باز كرده؟!).

سوره الغاشية (88): آیات 21 تا 26

اشاره

21-26 فَذَكِّرْ ... حِسٰابَهُمْ

خلاصۀ كلام با سيد انام

اى پيامبر! پس با ذكر اين بيانات عبرت پذير، چون وظيفۀ تو تذكر است و بس، تو تذكر بده. تو بر كفار، نگهبان و حافظ و چيره نيستى كه به جبر و زور دلهاى آنها را بطرف خدا بگردانى. لكن(3)، كسى كه از خدا رو گردانيد و كفر را پيشۀ خود قرار داد، بالنتيجه، خدا به بزرگترين عذاب او را عذاب مى كند. زيرا البته، بازگشت كافران بسوى ماست. سپس البته، حسابشان بر عهدۀ ماست.

«پايان».

ص: 219


1- ب.
2- تفسير روح البيان.
3- تفسير روح البيان.

ذيول

(1) ضريع

ضريع (بر وزن شرير) گياهى است خارناك، چون تر باشد عرب آن را «شبرق»(1) گويند. و شتران و چهارپايان خورند و چون خشك شود آن را «ضريع» خوانند و هيچ دابّه، گرد آن نگردد. و در آخرت شجرۀ ناريه بود بشكل آن (تفسير كاشفى).

تذكر دوزخ دركاتى دارد كه غذاى هر دركه اى مطابق آن دركه است. يكجا: زقوم است و يكجا: غسلين و يكجا: ضريع (تفسير روح البيان).

(2) ابل

سيوطى در كتاب المزهر نوشته كه: إبل بمعنى ابر است. و راغب در كتاب مفردات نوشته كه: ابل به شتران بسيار گفته مى شود. و مفرد از ريشۀ اين كلمه، ندارد و آيۀ «أَ فَلاٰ يَنْظُرُونَ إِلَى اَلْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ» بقولى مرادش توجه مردم است به خلقت ابر. آنگاه راغب مى گويد: اگر اين قول صحيح باشد، ابر را به شتران و احوال آن را به احوال شتران تشبيه كرده است (ه).

چون عرب مدار معاششان بر چهارپايان بوده بالخصوص شتر، ازاين جهت است كه در قرآن كريم شتر را بر آسمان و زمين مقدم داشته است. و هر گروهى از مردم به آنچه انس دارند، دلخوشى دارند و در سخنان خود به كار مى برند، و لذا، در اشعار عرب از شتر بسيار ياد شده است و هنديان از گاو ياد كرده اند. زيرا، گاو در بلاد هند بسيار است و هنود آن را مى پرستند. و لذا، عمرو بن كلثوم عرب، ذراع(2) معشوقه را به ذراع شتر تشبيه كرده است. و هنديها راه رفتن معشوقه را به راه رفتن فيل تشبيه مى كنند، و راه رفتن فيل

ص: 220


1- شبرق بكسر شين و راء مكسور است (تفسير روح البيان).
2- ذراع بر وزن كتاب بمعنى قسمتى از دست است كه بين مفصل آرنج و مفصل مچ قرار دارد.

زيبائى اى كه پس از انس به آن، آشكار مى شود. و بينى معشوقه را به بينى طوطى تشبيه مى كنند (زيرا فيل و طوطى در هند فراوان است). و فارسى زبانها راه رفتن معشوقه را به راه رفتن كبك تشبيه مى كنند (كتاب سبحة المرجان ص 141 به ترجمه).

محرر اين تفسير گويد: بيان چهار موضوع: شتر و آسمان و كوه و زمين، در اين سوره، زنگ خطرى است براى كفار عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اشارۀ ضمنى است به:

معذب شدن قوم صالح عليه السّلام (پى كنندۀ شتر صالح عليه السّلام) و معذب شدن ديگر اقوام به صيحۀ آسمانى، و معذب شدن قوم ثمود كه خانه هاى خود را در كوه تراشيده بودند، و معذب شدن قارون كه زمين او را بلعيد.

شتر: بموافق شريعت موسوى از حيوانات نجس محسوب است (رجوع به توراة سفر لاويان 4:11 و سفر تثنيه 7:14).

محرر اين تفسير گويد: جهت اين تحريم در محل خود ذكر خواهد شد.

تعليقه

اگر بخواهيم زندگى سعادتمندى پيدا كنيم شرط اولش آنست كه به يك اصلى، به يك مبدائى ايمان پيدا كنيم و به آن معتقد باشيم. ايمان بخدا، ايمان به آخرت و معاد، فطرى بشر است و محال است كه از جامعۀ بشريت خارج گردد. منتهى، ايمان هم مثل وجدان اگر به كار بيفتد نيرومند مى گردد و اگر عاطل و باطل بماند ضايع و تباه مى شود. و گرنه هيچ بشر عاقلى نمى تواند بى ايمان باشد.

گاندى در يكى از نطقهاى خود مى گويد: كسانى، تظاهر به بى دينى و بى ايمانى مى كنند و مى گويند: بهترين دين و ايمان، تابعيت از وجدان است. غافل از اينكه دين و ايمان چيزى جز وجدان نيست. پس، آنها هم كه مى گويند: دين نداريم وجدان داريم.

اگر راستى راستى وجدان داشته باشند، بتمام معنى ديندار هستند و خداى بزرگ را بنام وجدان مى پرستند.

گاندى راست مى گويد. اگر كسى تابع وجدان باشد نمى تواند دين و ايمان را

ص: 221

انكار كند. وجدان يعنى همان حس درونى كه بانسان مى گويد: اين عالم بزرگ، اين فضاى وسيع با اين نظامات كامل، خود به خود پديد نيامده و موجد و خالقى داشته و دارد كه فوق تمام اين مخلوقات مى باشد. همان خالق بزرگ، خدائى است كه بشر را آفريده و به او وجدان داده تا بنفع خودش و نوعش در اين چند روزه عمر دنيا از اوامر وجدان پيروى كند و براى زندگانى ديگر و بهترى مجهز شود.

حضرت امير مؤمنان مولاى متقيان در يكى از بيانات حكيمانۀ خود راجع به اين موضوع چنين مى فرمايد:

«مردم! بدانيد كه شما مسافريد و دنيا مسافرخانه است. مبدأ اين سفر موقع تولد و پايانش مرگ است. سالهاى عمر شما منزل هائى است كه بسرعت طى مى شود و خواه ناخواه به سرمنزل اصلى كه عالم ديگرى مى باشد منتهى مى گردد. پس، خوشا بحال كسانى كه با اطمينان خاطر رو به آن منزل مى روند.» فرق بزرگ انسان و حيوان همين است كه انسان تعقل دارد، تفكر مى كند، علاوه بر محسوسات چيز ديگرى هم درك مى كند. مثلا در تهران نشسته و از جزئيات و كليات نيويورك اطلاع مى يابد. برعكس حيوان، كه جز محسوسات عادى چيز ديگرى نمى داند. حال چقدر بى خبرى مى خواهد كه انسان هم خود را در رديف حيوان بگذارد و بگويد: تا چيزى را حس نكنم، نمى پذيرم. در صورتى كه همين قبيل اشخاص هم در جريان روزانۀ زندگى خود قدم بقدم تابع معقولات هستند و قسمت عمدۀ ادراكات آنان ما فوق محسوسات مى باشد.

تشريح اين قضايا البته، در اين مختصر نمى گنجد. همين قدر مى گوئيم كه: بقول يكى از فلاسفۀ معاصر بدبخت كسانى كه دستى دستى وجدان و احساسات درونى خود را خفه مى سازند و نمى خواهند از اين نعمتى كه اساس سعادت زندگى است بهره مند شوند.

(ط: شنبه 12 خرداد 1335).

ص: 222

سورۀ الفجر

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ فجر مكى.

مشتمل بر: 29 آيه.

139 كلمه.

597 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقات.

ص: 223

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الفجر (89): آیات 1 تا 30

اشاره

1-29 وَ اَلْفَجْرِ ... جَنَّتِي

قسمهاى پروردگار و سرگذشت و سرنوشت انسانهائى كه روانشان ناآرام است، و سرنوشت انسانهائى كه روانشان آرام يافته

قسم به بامداد (روز نبوت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)، و قسم به شبهاى دهگانه (دورۀ امامت حسن و حسين و على و باقر و صادق و موسى و على و محمّد و على و حسن عليهم السّلام، كه در تاريكى ظلم دوران حكومت بنى اميه و قسمتى از بنى عباس به سربردند)، و قسم به جفت (يعنى على و زهراء عليهما السّلام)، و قسم به فرد (يعنى امام طاق، محمّد بن الحسن العسكرى عليه السّلام)، و قسم به شب (شب غيبت محمّد بن الحسن عليه السّلام)(1)، آنگاه كه بگذرد، كه كفار، معذب مى شوند. آيا آن قسمها كه ذكر شد براى صاحب عقل كافى است؟ اى پيامبر! آيا نه اين است كه: مى دانى پروردگارت با قوم عاد و با شهر ارم(2)داراى عماد(3) (يعنى بناهاى بزرگ)(4) چه كرد!؟ همان بناهائى كه در كشورها همانندش بظهور نرسيده.

ص: 224


1- استخراج و استنباط اسامى چهارده معصوم عليهم السلام از محرر اين تفسير است.
2- ارم: (بكسر همزه و فتح راء) شايد همان هرم و اهرام باشد چنانكه گفته شده، و اگر سرزمين عاد كاوش بشود، شايد هرم و اهرام (همچون مصر) از دل خاك پيدا شود. بالجمله، اگر اهرامى همچون مصر در كار نباشد بناهاى مهم تر دارد كه قرآن كريم تصريح فرموده. و بعضى ارم را نام قبيله گفته اند. (بقيه در تعليقات).
3- معنى عماد را در لغت ببيند.
4- منازل قوم عاد: در ريگستان احقاف (بفتح همزه) بوده (جلد مقدمه را ببينيد).

اى پيامبر! آيا نه اين است كه مى دانى پروردگارت با قوم ثمود چه كرد؟! همانها كه در وادى القرى(1) خانه هاى خود را(2) در سنگهاى كوه كنده و تراشيده بودند.

اى پيامبر! آيا نه اين است كه مى دانى پروردگارت با فرعون داراى اهرام چه كرد؟! همان عاديان و ثموديان و فرعونيان كه در كشورها گردنكشى كردند و در نتيجه، در آن كشورها بسيار تباه كارى كردند. پس، پروردگارت تازيانۀ عذاب را بر آنها فروريخت (عاديان را با باد و ثموديان را با نعره و فرعونيان را با غرق، معذب فرمود).

اى پيامبر! البته، پروردگار تو در كمينگاه است و مراقب اعمال انسانهاست(3) اما، انسان (كه باين موضوعات توجه ندارد) پس، آنگاه كه پروردگارش او را در معرض آزمايش قرار دهد و به جاه و نعمت او را سرافراز سازد، در اين صورت مى گويد:

پروردگارم مرا سرافراز ساخت. و اما، آنگاه كه پروردگار، او را در معرض آزمايش قرار دهد، پس، روزى را بر او تنگ سازد، در اين صورت مى گويد: پروردگارم مرا خوار ساخته است.

چنين نيست كه تنگى نعمت بمنظور خوار ساختن باشد بلكه، براى اين است كه:

شما كافران، يتيم را احترام نمى گذاريد و مسكين (بينوا) را اطعام نمى كنيد و مرده ريگ (مال ارث) را مى خوريد، خوردنى يكجا (به زنان و به كودكان ميراث نمى دهيد)(4) و مال را دوست مى داريد دوستى فراوان (دلتان از عشق جمع مال

ص: 225


1- بضم قاف و راء الفى.
2- در حجر (بكسر حاء و سكون جيم) واقع در ما بين شام و حجاز (رجوع به سورۀ حجر). و حجر مذكور در اين سوره كه بمعنى عقل است، داراى حسن تعبير است.
3- اين جمله جواب قسمتهاى اول سوره است (تفسير ابو الفتوح رازى).
4- اسلام، قانون ارثى آورده كه در جهان بى نظير است. (در عهد جاهليت كسى به زن و به دختر و كودك ارث نمى داده و هم اكنون در عشاير ايران و عرب و كوليان و غيرهم همين رويه معمول به است).

لبريز است، از هر راهى بدست بيايد از حلال و يا از حرام. مال، قبلۀ آمال شما شده، مال را در حقيقت مى پرستيد).

چنين نيست كه اين بازار، گرم بماند(1) (اوضاع حاضره دگرگون خواهد شد).

اى پيامبر! (انسان اكنون سرگرم جمع مال است متذكر نيست ولى،) چون زمين شكسته شود شكستنى بعد از شكستنى (يعنى پاره پاره گردد) و پروردگار تو تجلى كند(2) و فرشتگان به عرصۀ محشر حاضر شده و صفى بعد از صفى ايستاده باشند، و در آن روز جهنم در معرض ديد خلايق در آورده شود؛ در چنين روزى، انسان متذكر قبايح اعمال و افعال دنيوى خود مى گردد. ولى، اين تذكر چه سودى براى او دارد؟ (آن روز) مى گويد: اى (مردم!) كاشكى من براى زندگانى اين روزم عمل خيرى پيش فرستاده بودم! پس، در آن روز هيچ كس عذاب او را برعهده نمى گيرد و هيچ كس بند و زنجير (و غلهاى او را) به گردن نمى گذارد.

[در برابر چنين انسانى، انسان ديگر نيز هست كه داراى نفس (يعنى روان) آرام گرفته است كه خطاب الهى به او درمى رسد كه:] اى نفس آرام گرفته! (بشكر در نعمت و به صبر در محنت) بسوى پروردگار خود برگرد(3) كه از پروردگار خود راضى (و خشنودى)(4) و مورد رضاى (و خشنودى) پروردگارى (پسنديدۀ اوئى) پس، هم اكنون در زمرۀ بندگان من (از: مقربان و نزديكان و خاصان) درآى، و به

ص: 226


1- اى زبردست زيردست آزار گرم تا كى بماند اين بازار
2- فرمان پروردگار تو دربارۀ قيام قيامت بيايد (بعض مفسرين).
3- راجع آن باشد كه بازآيد بشهر سوى وحدت آيد از تفريق دهر [مثنوى مولوى - دفتر اول: موضوع حضرت اميرالمؤمنين على (ع) و ركابدار].
4- يكى درد و يكى درمان پسندد يكى وصل و يكى هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد. (باباطاهرلر).

بهشت من درآى(1).

«پايان».

تعليقات

الف: آغاز سورۀ فجر يكى از بشارات عهد جديد را بخاطر مى آورد. زيرا، در كتاب مكاشفۀ يوحناى لاهوتى (باب 12) مى نويسد: «و علامتى عظيم در آسمان ظاهر شد. زنى كه آفتاب را در بردارد و ماه زير پايهايش و بر سرش تاجى از دوازده ستاره است. و آبستن بوده از درد زه و عذاب زائيدن فرياد برمى آورد».

«آفتاب» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و «زن» خديجۀ كبرى عليهما السّلام كه زن پيامبر (ص) بوده. و «ماه» فاطمه عليهما السّلام كه زائيدۀ خديجه است و «دوازده ستاره» دوازده امام اند (محرر اين تفسير به اقتباس از كتاب انيس الاعلام فخر الاسلام).

ب: بهشت طويل و عريض افسانه اى شداد پادشاه قوم عاد كه باعتقاد خود در برابر بهشت موعود ساخت، نهايت قدرت و ثروت و سطوت و عناد و كفر اين قوم را خاطرنشان مى سازد. و همين طور كه تمام افسانه هاى تاريخى را نمى توان قبول كرد بهمين طور نمى توان بكلى انكار كرد و بايد با قدم تحقيق، حقائقى را از دل افسانه ها بدست آورد كه: (تا نباشد چيزكى مردم نگويند چيزها).

[آورده اند كه عاد دو پسر داشت: (1 - شديد 2 - شداد) اين دو نفر مدعى سلطنت شدند. پس از آن، شديد مرد و سلطنت براى شداد بلامنازع شد و كسانى كه ادعاى سلطنت در معمورۀ حوزۀ خود داشتند پادشاهى او را گردن نهادند و كار غرورش به آنجا رسيد كه بهشتى در برابر بهشت موعود الهى در روى زمين و در حوزۀ سلطنت خود ساخت و آن را در يكى از صحراهاى عدن به پاكرد و بنام (ارم) ناميد. وقتى تمام شد و خواست پاى تخت خود را به آنجا منتقل كند، بقدر يك شبانه روز راه كاروان رو يعنى

ص: 227


1- اين دو، مايۀ افتخار است: يكى در آمدن در شمار بندگان خاص خدا، و ديگرى در آمدن به بهشت.

در حدود دوازده فرسنگ مانده بود كه به آنجا برسد، خدا صيحه اى بر آنها فرستاد و نابودشان كرد](1).

و اين قوم در جوامع بشرى از حيث بلندى قد و نيرومندى جسم و يا از جهت بناهاى عالى و يا از هر دو جهت، بى نظير بوده اند.

ج: قرآن كريم تاريخ قوم عاد و قوم ثمود را بيان فرموده است و اگر تذكر نفرموده بود، بكلى اطلاعى از آنها در دست نبود. زيرا، هر دو قوم از عرب بائده هستند كه تاريخ آنان در دست نيست.

د: داود بن فرقد از حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام روايت كرده كه: «اقرءوا سورة الفجر فى فرائضكم و نوافلكم فانها سورة الحسين بن على عليهما السّلام - من قرئها كان مع الحسين بن على عليهما السّلام يوم القيمة فى درجته من الجنة»: سورۀ فجر را در نمازهاى واجب و مستحب بخوانيد. زيرا، اين سوره، سورۀ حسين بن على عليه السلام است، هركس آن را بخواند، در روز قيامت در درجه اى كه حسين عليه السلام در بهشت دارد، شركت خواهد داشت.

اين خبر را تفسير مجمع البيان نقل كرده است و اكنون بر عهدۀ ماست دريافت جهت اختصاص سوره به آن حضرت. و محرر اين تفسير هيچ جهتى نمى يابم غير از اينكه اين سوره از حسين عليه السلام و نه فرزند او سخن مى گويد كه نهمين فرزندش جهان مداراست.

و روزى كه شرك، جهان را فراگيرد يعنى همان «ظلم» مذكور در آيات و اخبار، و «جور» جهان را فراگيرد يعنى همان انحراف بشريت از اصول فطرت انسانيت مذكور در آيات و اخبار، در چنين زمانى نهمين فرزند حسين عليه السلام بنام: محمّد، و القاب: مهدى و صاحب الامر و صاحب العصر و صاحب الزمان و حجّت و ولى عصر و امام غائب، و موصوف به: امام دوازدهم عليه السلام؛ ظهور عمومى خواهد كرد و زمين را به عدل و داد مشحون خواهد ساخت.

ص: 228


1- بين دو كروشه از تفسير بيضاوى ترجمه و خلاصه شده است.

سورۀ البلد

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ بلد مكى.

مشتمل بر: 20 آيه.

82 كلمه.

320 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول.

ص: 229

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره البلد (90): آیات 1 تا 20

مقدّمه

أبو الأشد (دال مشدد است) اسيد (بر وزن حسين) بن كلده (بفتح كاف و لام)(1)جمحى (1) مردى بود مغرور به قوت بدنى خود(2) و قوتش چنان بود كه پوست عكاظى را به زير پا مى گذارد و ده نفر تناور آن را مى كشيدند، آن پوست پاره پاره مى شد و از زير دو قدم او بيرون نمى آمد. و او پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را پيوسته جفا مى كرد(3).

1-20 لاٰ أُقْسِمُ ... مُؤْصَدَةٌ

مقاومت انسان (يعنى همان پهلوان مكه) در برابر پيامبر (ص)

اين طور نيست كه انسان تصور كرده كه پهلوانى، بزور بدنى است.

اى پيامبر! قسم به جامى آورم باين شهر مكه و حال آنكه تو در آن فرود آمده اى، و قسم به زاينده و آنچه زاده است (ابراهيم و اسماعيل) (عبد اللّه و محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم)، على التحقيق قسم، كه ما انسان را در هواء آفريديم (2) (انسان حدود 24 ساعت بى آب و چند روز بى نان مى تواند زندگانى كند و ليكن بى هوا نمى تواند زنده بماند) آيا انسان مى پندارد كه ذات يكتا (3) بر او قدرت ندارد؟ (در صورتى كه اگر دمى هواء به او نرسد قالب تهى خواهد كرد).

انسان مى گويد (و افتخار مى كند) كه: مال بسيار (در راه دشمنى با محمّد) تباه كرده ام (رشوه ها به مردم داده ام كه محمّد را بيازارند).

آيا انسان مى پندارد كه ذات يكتا او را نديده است؟ (و از عمليات او خبر ندارد؟!) آيا ما براى انسان (در رحم) دو چشم نيافريده ايم؟ و زبان و دو لب (براى او نيافريده ايم؟).

ص: 230


1- سورۀ مدثر ص 126.
2- تفسير مراغى.
3- تفسير بيضاوى و تفسير كاشفى.

و پس از اينكه (به دنيا آمد) مكيدن از دو پستان را به او راهنمائى كرديم (4).

(پهلوانى تنها كشتى گرفتن نيست - اگر انسان پهلوان است) پس چرا مالى را كه در راه دشمنى با پيامبر نفقه كرد در اقتحام عقبه خرج نكرد(1)؟ و اى پيامبر! خدا چه خوب دانا كرده است تو را كه (اقتحام) عقبه چيست.

(اقتحام عقبه بر خود هموار كردن رنج، طى گذرگاه سخت مخالفت هواهاى نفسانى است و) آن خلاص كردن غلام و كنيز است از قيد بردگى، (و نجات دادن بدهكار است از دست طلبكار، و خلاص بيمار بى وسيله است از قيد مرض، و شوهر دادن زن بى وسيله است، و زن دادن مرد بى وسيله است، و به كار گماردن بيكار است، و به وطن بازرسانيدن غريب بى وسيلۀ دور از شهر و ديار است)، يا خورانيدن در روز گرسنگى كه طعام به دشوارى بدست مى آيد يتيمى را كه تهيگاهش از گرسنگى بهم آمده(1)، يا بينوائى را كه از شدت احتياج و تنگدستى و درماندگى، خاك نشين شده.

سپس، علاوه بر اين اقدامات بايد (اين پهلوان) از آن كسان باشد كه ايمان آوردند و يكديگر را به شكيبائى در برابر مشكلات سفارش كردند، و به مهربانى بر بندگان خداى سفارش كردند.

آن گروه: (گذركنندگان از عقبه و مؤمنان و سفارش كنندگان به شكيبائى و به مهربانى)، اهل نيكبختى (اصحاب دست راست) اند. و آنان كه به آيات ما (از پيامبر و قرآن) كفر ورزيدند، هم آنان اهل بدبختى (اصحاب دست چپ) اند، گماشته بر ايشان است (همچون سرپوش) آتش دربسته و سربسته.

«پايان»

ذيول

ذيول(2)

جمح (بضم جيم و فتح ميم) نامش تيم (بفتح تاء و سكون ياء) است و وى پسر عمرو بن هصيص (بر وزن حسين) بن كعب بن لؤىّ (بر وزن حسين) بن غالب است.

ص: 231


1- بنقل تفسير أبو الفتوح از ديگرى.
2- تفسير كاشفى اقتباسا.

چند نفر از بنو جمح در تاريخ صدر اسلام عنوان دارند:

از جمله: ابى (بر وزن حسين) بن خلف (بر وزن اسد) بن وهب (بر وزن وقت) بن حذافة (بضم حاء) بن جمح بن عمر و مزبور است. و اين ابى در جنگ بدر اسير شد و براى آزادى خود فديه داد. و در جنگ احد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را كشت.

از جمله: مظعون بن حبيب بن وهب (مذكور در ما قبل) است كه كنيه اش ابو السائب است. و وى از مهاجرين اولين است. و اول كس از مهاجرين است كه در بقيع مدفون شد.

از جمله: عثمان بن مظعون است كه مى خواست براى عبادت گوشه نشين شود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را از اين كار بازداشت.

از جمله: جميل بن معمر (بر وزن جعفر) بن حبيب (مذكور در ما قبل) است و وى در جنگ حنين با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده و زهير بن اغرّ هذلى را كشته است و باين جميل، براى عقلش «ذو القلبين» گفته مى شد. خدا فرموده: «مٰا جَعَلَ اَللّٰهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ» . (رجوع به كتاب نسب قريش ص 393 و 387 و 395 به ترجمه و خلاصه).

(2) «كبد» بفتح كاف و باء مفتوح است. و در لغت چند معنى براى آن كرده است. از جمله: هواء است كه محرر اين تفسير انتخاب كرده ام. و مفسران ديگر معنى مشقت را انتخاب كرده اند.

(3) مراد از «احد»: در آيات 5 و 7 اين سوره، ذات اقدس حضرت الهى است.

(4) «وَ هَدَيْنٰاهُ اَلنَّجْدَيْنِ» معطوف على أ لم نجعل لانه فى التقدير مثبت اى جعلنا له ذلك وَ هَدَيْنٰاهُ اَلنَّجْدَيْنِ... طريقى الثديين لانهما طريقان مرتفعان لنزول اللبن، سببان لحياة المولود(1).

نه طفل زبان بسته بودى؟ ز لاف! *** همى روزى آمد به جوفت ز ناف

چو نافش بريدند و روزى گسست *** به پستان مادر درآويخت دست

(تفسير روح البيان ملخصا).

ص: 232


1- مص الثدى و ما يشبهها، سبب لحياة المولود.

سورۀ الشّمس

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ شمس مكى.

مشتمل بر: 16 آيه.

54 كلمه.

247 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى تعليقات.

ص: 233

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الشمس (91): آیات 1 تا 15

اشاره

1-16 وَ اَلشَّمْسِ ... عُقْبٰاهٰا

نفس «روان» آدمى

قسم به قرص خورشيد و فروغ آن (در چاشت)، و قسم به ماه آنگاه كه از پى خورشيد درآيد، و قسم به روز آنگاه كه قرص خورشيد را جلوه گر سازد، و قسم به شب آنگاه كه قرص خورشيد را بپوشاند، و قسم به آسمان و آن كس(1) كه آن را ساخت، و قسم به زمين و آن كس(2) كه آن را گسترانيد، و قسم به روان آدمى و آن كس(3) كه آن را پرداخت (و) پس از آن راه انحراف و بدكارى و راه استقامت و پرهيزكارى او را به او القاء فرمود (هم از راه فطرت عقل كه پيامبر باطن است و هم از راه پيامبران ظاهر)؛ (بتمام اينها قسم كه) على التحقيق هركس روان را از لوث رذائل پاك ساخت، رستگار شد.

و على التحقيق هركس روان را در قبر شهوت و غضب پنهان ساخت، ناكام شد.

(براى نمونه اين موضوع تاريخى را توجه كنيد كه: قوم) ثمود بسبب سركشى خود، (پيامبر خويشتن را) تكذيب كرد زيرا، بدبخت ترين مردم ثمود را برانگيخت (تا شترى را كه برحسب درخواست قوم، باعجاز صالح از سنگ بيرون آورده شده بود، پى كند، همان شترى كه مرتبا يك روز، تمام آب چشمه را مى نوشيد و يك روز، بتمام قوم شير مى داد). پس، پيامبر خدا (صالح) به قوم گفت: از شتر خدا (كه خدا آن را به درخواست شما نشانۀ نبوت من قرار داده است) و (از) سيرابى (و نوبت آب) آن دست بداريد. (و گرنه عذاب بر شما فرود خواهد آمد).

ص: 234


1- مراد: خداست - تفسير مجمع البيان.
2- مراد: خداست - تفسير مجمع البيان.
3- مراد: خداست - تفسير مجمع البيان.

(پس قوم گفتند: نه شير شتر يك روز نه يك روز مى خواهيم، و نه شترى مى خواهيم كه يك روز نه يك روز آب تمام مردم را بنوشد. و اين گونه شتر را كه صالح آورده، جادوئى است)، در نتيجه، صالح را تكذيب كردند. پس، شتر را پى كردند. به دنبالۀ اين عمل، پروردگارشان به واسطۀ گناهشان كه مرتكب شده بودند، آن قوم را به عذاب، ريشه كن ساخت. پس عذاب، همۀ آن قوم را فراگرفت و بپرداخت. و پروردگار از پايان كار ايشان ترسى ندارد (زيرا، پروردگار، بالادست ندارد و ظلمى هم برآن قوم نكرده است كه جاى نگرانى در كار باشد).

«پايان»

تعليقات

شمارۀ ساعات روز و شب با 24 لفظ

گوينده: حمزة بن الحسن (و العهدة عليه).

ساعات روز: ساعات شب:

شروق بكور بروزن طلوع.

شفق غسق بروزن صمد.

غدوه بضم اول و سكون دوم و فتح سوم.

ضحى بضم ضاد و حاء الفى.

عتمه بر وزن صدقه.

سدفه بر وزن غدوه.

هاجره بكسر جيم.

ظهيره بر وزن شريفه.

فحمه زلّه بر وزن صرفه.

رواح بر وزن سلام.

زلفه بهره بر وزن غدوه.

عصر قصر بفتح اول و سكون دوم.

سحر و فجر بر وزن عصر.

أصيل و عشى بر وزن شريف.

صبح بضم صاد و سكون باء.

غروب بر وزن طلوع.

صباح بر وزن سلام.

ص: 235

(به ترجمه از اللغۀ امام لغوى ابو منصور عبد الملك بن محمّد ثعالبى چاپ مصر ص 468 و 469).

فيا ليت حظى من وصال اميمة *** غديات صيف او عشيات شتأة

: يعنى اى كاش من از وصل اميمه در صبحهاى روز تابستان و يا نزديك غروب روزهاى زمستان، برخوردار مى شدم (به ترجمه از نقل ابن ادريس در كتاب سرائر. رجوع به هامش مجمع البحرين لغت صيف).

توضيح: «اميمه» بضم اول و فتح دوم و چهارم نام معشوقۀ شاعر است و آن كلمه، تصغير «ام» بضم همزه و شد ميم است. و معانى ديگر نيز دارد.

«غديات» بر وزن شريفات جمع بر غدوه بضم اول و سكون دوم و فتح سوم است.

«عشيات» بر وزن شريفات جمع بر عشيه بر وزن شريفه است.

«شتأه» بر وزن صرفه است.

تذكر: دانستن اين ساعات در قرآن كريم مورد احتياج شديد است.

آسمان در سنسكريت «شيام» و در اوستا «سامه»: چيزى كه رنگ تاريك و كبود دارد.

حرف (آ) در اول كلمه مزيد مقدم است و (الف و نون) در آخر، علامت نسبت است.

پس، ريشۀ شام و آسمان يكى است چه شام نام اول شب است براى تاريكى آن (ص 3 مقدمۀ ج 2 فرهنگ نظام).

محرر اين تفسير گويد: بر مبناى ما، كليۀ زبانهاى علمى عالم يك اصل داشته و دارد و تحرير مثالهاى آن، محتاج به كتابهاى عديده است. براى نمونه اين چند مثال ذيل كافى است:

ص: 236

الصورة

منابع عربى و عبرى و آشورى بابلى و آرامى و حبشى: كتاب تاريخ اللغات السامية از دكتر «اسرائيل ولفنسون»، مدرس لغات ساميه در دانشگاه مصر چاپ 1348.

منابع انگليسى و فرانسوى: كتب لغت مربوط.

(1) با ميم مشدد.

(2) با ميم مخفف.

(3) ارتس در عبرانى جديد.

(4) هنوز هم لرها بجاى «خر» - «حر» مى گويند. صاحب تاريخ اصفهان و رى در وقايع سال 1240 اقتباسا مى نويسد: در موقع نهضت فتحعلى شاه به اصفهان براى سركوبى هاشم خان لنبانى بختيارى برادرزن امين الدوله كه در اصفهان به كومك الوار، شرارت راه انداخته، و سيد بى گناهى را كشته بود، شاه، پسر امين الدوله را عزل كرد و حكومت را به سيف الدوله داد و الوار را كه براى عدم شناسائى، جامۀ روستائى به تن كرده بودند گرفتند و آنها را براى شناختن، استنطاق مى كردند كه بگوييد: (خر و خور و خرما) و چون (الوار حرف «خ» را «ح» تلفظ مى كنند) به زبان لرى مى گفتند: (حر و حور و حرما) و بالنتيجه گرفتار مى شدند.

ص: 237

پس، مثالهاى بالا و نيز تلفظ «خر» به «حر» در زبان عشايرلر (در پاورقى مذكور است) كه با كلمۀ «حمار» عربى رابطه دارد، خود دليلى بر وحدت ريشۀ كلمات زبانهاى زندۀ جهان است.

اكنون مى گويم: اصل كلمۀ مورد بحث، «سماء» بوده و يا چيزى قريب به آن در سريانى قديم.

و «شيام» سنسكريت و «سامۀ» اوستا و «آسمان» فارسى معمولى و «شمايم» عبرانى و SKY انگليسى و Ciel فرانسوى و «شمو» آشورى و «شمايا» آرامى همگى همان «سماء» است.

و «سماء» با ريشۀ «شم» عبرانى و نيز «شمو» عبرانى و «اسم» عربى و «شومو» آشورى و «شما» آرامى و «سمو» يعنى بلندى در عربى، از يك ريشه است. و در همه، معنى بلندى ملحوظ است، پس آسمان را براى بلندى آن آسمان گفته اند. و موضوع رنگ تاريك و كبود كه فرهنگ نظام در ج 2 نوشته است و يا «آس» و «مانند» كه در ج 1 نوشته است و آسمان را «آس مانند» گفته و آسياب را با آن يكى دانسته است؛ بى اساس است.

چرا آسمان آبيست؟

هزاران شاعر «آسمان نيلگون» را ستوده اند بدون آنكه بدانند چرا اين رنگ زيبا وجود دارد. علت آبى رنگ بودن آسمان، تراكم هواء و گازهاست.

بهمين علت در روزهاى سرد زمستان اگر ابرى در كار نباشد، به علت اينكه تراكم هواء و گاز بيشتر است آسمان رنگ آبى تيره ترى پيدا مى كند.

(ط: 5 شنبه 8 اسفند 1342).

خورشيد «شمس»

دانستن اين اطلاعات در مورد خورشيد لازم است:

خورشيد مركز سيارۀ شمسى و منشأ اصلى تمام نيروهائى است كه روى زمين وجود دارد. فاصلۀ آن تا زمين تقريبا 150 ميليون كيلومتر است. خورشيد 1/300/000 برابر زمين حجم دارد. تا قبل از كپرنيك Copernic (1543-1473. م) فكر مى كردند

ص: 238

همۀ ستارگان، و از جمله خورشيد كه يك مركز سخت و يك محيط مذاب و گازى شكل دارد، دور زمين مى چرخد.

ولى كپرنيك دانشمند لهستانى براى نخستين بار ثابت كرد: زمين بدور خورشيد مى چرخد. در آن روز، همه كپرنيك را لعن كردند ولى بعدها جهان، نبوغ او را ستود. (ط: دوشنبه 5 اسفند 1342).

تحقيق دربارۀ عقايد، راجع به گردش زمين

در باب هيئت زمين، قدماء يونان عقائدى خرافى ابراز داشتند كه... تا آنكه فلاسفه اى تيزهوش در بين آنها پيدا شدند، چون: طاليس و ارسطو و سقراط و افلاطون كه قائل به كروى بودن آن شدند و گفتند: در فضاء معلق است... تا آنكه در قرن پنجم قبل از ميلاد فيثاغورس(1) علاوه كرد كه زمين به دور خورشيد مى گردد. و اين عقيده، ادامه داشت و مردم آن را پذيرفته بودند تا اينكه بطليموس فلكى در حدود يك صد و چهل سال قبل از ميلاد قائل به كرويت شد و ليكن اظهار داشت كه زمين ساكن است و خورشيد به دور آن مى گردد. و اين نظريه، نظر به نفوذ روم و ضعيف شدن يونان، مورد توجه قرار گرفت و در مراكز تعليم و تعلم منتشر شد. فارابى و ابن سيناء هم در عهد اسلام بهمين نظريه گرويدند. تا آنكه كپرنيك در قرن شانزدهم ميلادى (دهم هجرى) به طريقۀ فيثاغورس دائر بر حركت زمين برگشت و گفت كه: خورشيد مركز است و زمين و كواكب سياره، به دور آن در حركت اند و ادلۀ رياضى برآن اقامه كرد. و ليكن مجمع كليساى روم او را ملحد شناخت و از كتاب او و خواندن آن جلوگيرى نمود، و اگر قدرت مى داشتند وى را مى سوزانيدند. و ليكن، برغم كليسا عقيدۀ او منتشر شد و پس از او جماعتى كه روى كار آمدند نظريۀ او را با دلائل علمى تأييد كردند.

قول به حركت زمين، هم قبل از كپرنيك و هم بعد از او در بعض كتابهاى علماء اسلام ديده مى شود. از جمله: عضد الدين عبد الرحمن بن احمد متوفى به سال 756 هجرى در كتاب خود موسوم به «مواقف» حركت زمين را ذكر كرده و به بحث

ص: 239


1- كلمۀ يونانى فيثاغورس Pythagore با «س» آخر است نه با «ث» آخر. ب.

پرداخته. و پس از او سيد شريف على بن محمّد جرجانى متوفى به سال 816 هجرى شارح كتاب مواقف دنبالۀ آن را گرفته و با حركت زمين موافقت كرده است. و علامه شيخ بهاءالدين عاملى در رسالۀ خود موسوم به «تشريح الافلاك» نيز با اين نظريه موافقت نموده و علماء ديگر هم موافقت كرده اند كه در كتابهاى آنان مندرج است.

علماء اسلام فتواهائى كه دربارۀ روزه و نماز و ارث و ساعت استجابت دعاء داده اند، بر مبناى كروى بودن زمين بوده:

1 - فقهاء مى گويند: ديدن اهل مغرب زمين، ماه را [با حفظ اين معنى كه وجوب روزه به ديدن (هلال) از طرف طائفه اى از مردم بستگى دارد] براى وجوب بر اهل مشرق زمين كافى است. اما روزه بستن و روزه گشادن را تابع افق روزه دار دانسته اند (پس، اختلاف مطالع، دليل بر اين است كه (هلال) در تمام نقاط زمين دفعة واحده، ديده نمى شود)(1).

2 - فقهاء در باب نماز نوشته اند كه: در بعض نقاط وقتهاى نماز بلند، و در بعضى نقاط كوتاه مى شود كه حتى وقت نماز عشاء از ميان مى رود (پس طولانى بودن و يا كوتاه شدن اوقات، دليل ديگر است بر اينكه خورشيد بر همه يكسان نمى تابد).

3 - فقهاء در باب مواريث گفته اند: اگر وارث برنده از يكديگر، در يك روز و يك زمان بميرند و يكى از آنها در مشرق زمين و ديگرى در مغرب زمين بوده باشد، آنكه در مغرب بوده، از آن مشرقى ارث مى برد. زيرا، وقت مشرقى در وجود مقدم بر وقت مغربى در زوال است، مثلا(2) (و اين تقدم و تأخر از محدب بودن سطح زمين حاصل مى شود).

4 - سيد عبد العزيز دباغ از اهل باطن گفته: ساعت اجابت دعاء در روز جمعه كه در حديث نقل شده و از جلوس امام بر منبر تا انقضاء نماز است: اين مخصوص بوقت جلوس امام در مدينۀ منوره است. زيرا، چون وقت صعود به منبر در تمام شهرها

ص: 240


1- به مبحث صوم از كتاب فقه شيعه مراجعه شود.
2- به مبحث ارث غرقى و مهدوم از كتاب فقه شيعه مراجعه شود.

يكسان نيست لذا، ساعت منبر رفتن مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ملاك است.

بالجمله: ادلۀ فقهاء و نيز اهل باطن، دليل بر كروى بودن زمين است.

و اما جمهور متأخرين از فرنگيان و ديگران كه به اين گونه موضوعات اشتغال دارند، اتفاق دارند بر كروى بودن زمين بدلائل مذكوره در كتابهاشان كه ذكر آنها فعلا مورد احتياج ما نيست.

مطلب ديگر در تكيه نداشتن زمين بر چيزى و اينكه در فضاء است

پس از اثبات و معلوم شدن كروى بودن زمين، اكنون مى گوئيم: زمين به چيزى اتكاء ندارد، و اينكه از يهودان نقل شده كه زمين روى شاخ گاو و گاو روى سنگ و سنگ روى ماهى و ماهى در دريا و دريا بر ظلمت است، و هكذا ساير اقوال؛ بى اساس است.

و فكر اينكه زمين روى شاخ گاو است فكرى است قديم كه شايد از عهد فراعنه باشد كه گاو مى پرستيده اند و منظورشان اين بوده كه: زراعت بوسيلۀ گاو انجام مى شود. و بمرور زمان مردم عوام اين موضوع را حقيقت پنداشته اند و از نكتۀ آن غافل شده اند. و پس از آن، سنگ و ماهى و آب و غيرها را بر اصل مطلب، افزوده اند و كار داستان سراها همين است.

مطلب ديگر در اينكه زمين كروى شكل تام نيست

زمين، كروى شكل تمام نيست. بلكه، در قطبين فرورفتگى دارد و در خط استواء برآمدگى دارد. زيرا، از مقايسۀ خط نصف النهار يعنى دائرۀ بزرگى كه از دو قطب مى گذرد و زمين را به دو نيمكرۀ شرقى و غربى قسمت مى كند، با خطّ استواء يعنى دائرۀ بزرگى كه زمين را به دو نيمكرۀ شمالى و جنوبى تقسيم مى سازد؛ چنين معلوم شده كه: طول خطّ استواء مقدار هفتاد هزار متر، زيادتر از طول خطّ نصف النهار است. و نيز قطر خطّ استواء مقدار بيست هزار متر، زيادتر از قطر خطّ نصف النهار است. و اين محاسبه روشن مى كند كه زمين، كروى تام نيست.

مطلب ديگر در معانى پنج آيه از آيات كريمۀ قرآن

1 - قرآن كريم در سورۀ يس: 38 فرموده: «وَ اَلشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهٰا ذٰلِكَ

ص: 241

تَقْدِيرُ اَلْعَزِيزِ اَلْعَلِيمِ» .

2 - در سورۀ نحل: 15 فرموده: «وَ أَلْقىٰ فِي اَلْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ» .

3 - در سورۀ نمل: 87 فرموده: «وَ تَرَى اَلْجِبٰالَ تَحْسَبُهٰا جٰامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ اَلسَّحٰابِ صُنْعَ اَللّٰهِ اَلَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ» .

4 - در سورۀ يس: 40 فرموده: وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ .

5 - در سورۀ شمس: 38 فرموده: «وَ اَلشَّمْسِ وَ ضُحٰاهٰا، وَ اَلْقَمَرِ إِذٰا تَلاٰهٰا، وَ اَلنَّهٰارِ إِذٰا جَلاّٰهٰا، وَ اَللَّيْلِ إِذٰا يَغْشٰاهٰا» .

قرآن كريم در آيۀ اول فرموده كه: خورشيد، گردش دارد. اكنون مى گوئيم:

نبايد كسى تصور كند كه گردش آن به گرد زمين است.

آنها هم كه مى گويند خورشيد به گرد زمين حركت نمى كند نمى گويند كه:

خورشيد ايستاده و بى گردش است. بلكه، قائل اند به حركت آن، آنهم حركت شديد آن بر گرد محور خود. سابقا وسائلى وجود نداشت كه بتواند حركت خورشيد را رصد كند. ولى، اكنون با تلسكوب چنين يافته اند كه در جرم خورشيد لكه هائى است كه از سمت شرقى آن ظاهر مى شود و در سمت غربى آن پنهان مى گردد باز در سمت شرقى آن ظاهر مى گردد، و از اين لكه ها معلوم كرده اند كه خورشيد در مدت بيست و پنج روز و چهارده ساعت و هشت دقيقه به گرد خودش مى گردد.

علاوه بر اين، خورشيد با تمام سيارات خود به گرد چيزى مى گردد كه تا كنون بطور تحقيق معلوم نشده است (قولى دارد كه پيرامون ستاره اى از ستاره هاى ثريا مى گردد - قولى دارد كه گرد ستاره اى از ستاره هاى صورت «نسر الطائر» مى گردد - قولى دارد كه گرد ستاره اى از صورت «الجاثى على ركبتيه» مى گردد. پس، نزاعى در حركت خورشيد نيست و فقط مركزى كه خورشيد به گرد آن مى گردد و به سمتى كه توجه دارد بطور يقين معلوم نشده است).

بالجمله: در آيۀ مزبور دو احتمال است:

احتمال اول اين است كه: آيه ناظر است به اين كه خورشيد تا وقت استقرار خود

ص: 242

در حركت است و پايان استقرار آن هنگام فناء جهان است (و در قاعدۀ ادبى «لام» از «لمستقر» بمعنى «الى» است و اين سابقه دار است. مثل آيۀ ديگر كه فرموده: «كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى» يعنى «الى اجل»).

احتمال دوم اينست كه: آيه، ناظر به گردش خورشيد بر گرد محور خودش است (و در قاعدۀ ادبى: «مستقر» بمعنى مدار و مكانى است كه خورشيد در آن است و در همان مكان گردش مى كند، و در اين صورت «لام» «لمستقر» بمعنى «فى» است و اين سابقه دار است، مثل آيۀ «وَ نَضَعُ اَلْمَوٰازِينَ اَلْقِسْطَ لِيَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ» كه بمعنى «فى يوم القيامة» است و نيز مثل آيۀ «لاٰ يُجَلِّيهٰا لِوَقْتِهٰا إِلاّٰ هُوَ» كه بمعنى «فى وقتها» است و نيز مثل آيۀ «يٰا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيٰاتِي» كه بمعنى «فى حياتى» است و نيز مثل قول اعراب «مضى لسبيله» كه بمعنى «فى سبيله» است).

دنبالۀ مطلب آيات

قرآن كريم در آيۀ دوم فرموده كه: خدا در زمين كوهها قرار داده كه زمين، شما را مضطرب و متزلزل نسازد. پس، اين آيه حاكى از نهايت انتظام زمين است و گردش اين جسم بزرگ با اين نظام و ترتيب فائق، بر كمال قدرت صانع و عظمت آن ذات يكتا، دلالت دارد.

قرآن كريم در آيۀ سوم فرموده كه: كوهها بنظر، ساكن مى آيد. و حال آنكه، مانند گذشتن ابرها، مى گذرد. و اين ساختۀ خدائى است كه هر چيز را محكم كرده است (بعضى از مفسرين اين آيه را ناظر به روز قيامت دانسته اند و ليكن، ذيل آيه كه ناظر به محكم كردن هر چيز است، با روز قيامت كه روز خراب زمين است تناسب ندارد و بلكه با دنيا متناسب است).

قرآن كريم در آيۀ چهارم فرموده كه: تمام ستارگان شناور در فضاء، فلكى دارد يعنى مدارى دارد كه در آن شناور است، و زمين هم خود ستاره اى است (در قاعدۀ ادبى كه فرموده: «كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» بمعنى «كلهم فى فلك يسبحون» است، چنانكه صاحب تفسير كشاف گفته است).

ص: 243

راست است كه در آيه، غير از خورشيد و ماه ذكر نشده و ليكن ضمير «كلهم» به تمام ستارگان راجع است.

قرآن كريم در آيۀ پنجم فرموده كه: روز، خورشيد را جلوه گر مى سازد و نيز فرموده كه: شب، خورشيد را از انظار مى پوشاند. و چون مى دانيم كه شب و روز از گردش وضعى زمين پيدا مى شود، خود اين آيات دليل بر حركت زمين است (به خلاصه و ترجمه از كتاب النخبة الازهرية فى تخطيط الكرة الارضية تأليف اسماعيل على، مدرس علم تقويم البلدان(1) در جامع از هر - چاپ سال 1903 م. ص 11-19).

از بين رفتن حركت وضعى زمين

اكنون كه معلوم شد، روز و شب از حركت وضعى زمين، يعنى گردش زمين به دور خود حاصل مى گردد، و فصول ساليانه از حركت انتقالى زمين يعنى گردش زمين تاريك به دور خورشيد، حاصل مى شود؛ مى گوئيم: اگر حركت وضعى زمين تمام شد، يك طرف زمين، بطرف خورشيد و دائما روز و داغ است و طرف ديگر زمين پشت به خورشيد و دائما شب و سرد است (در اين صورت اين روز دائم نيمكره،(2) چون برابر هزار سال شد) - (يعنى زمين بدون حركت وضعى هزار دور ساليانه به گرد خورشيد زد(3) («وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذٰابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ اَللّٰهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ» قرآن كريم سورۀ حج آيۀ 46: كفار دربارۀ نزول عذاب شتاب مى كنند، و خدا وعدۀ خود را خلف نمى كند، و البته، هرروزى نزد پروردگارت همچون يك هزار سال است، به حسابى كه شما مردم شمار مى كنيد) ديگر بشر نمى تواند در زمين زيست كند و بشر عروج مى كند. نيز طبق آيۀ («يُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ إِلَى اَلْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كٰانَ مِقْدٰارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ» قرآن كريم سورۀ سجده آيۀ 4: خدا تدبير مى فرمايد كار را از آسمان به زمين، سپس، كار بسوى خدا عروج مى كند در روزى كه مقدار آن يك هزار سال است(4) به حسابى كه شما

ص: 244


1- يعنى علم جغرافيا.
2- و بالتبع شب دائم نيمكرۀ ديگر.
3- حركت انتقالى زد.
4- همان روز دائم.

مردم شمار مى كنيد) ديگر بشرى در زمين نمى تواند زيست كرد و بشر از كرۀ خاكى عروج مى كند.

و چون در زمان تعطيل شدن حركت وضعى زمين بشرح مزبور، زمين پنجاه هزار دور ساليانه به گرد خورشيد زد، ديگر فرشتگان و روح نيز در زمين نمى مانند و عروج مى كنند: («تَعْرُجُ اَلْمَلاٰئِكَةُ وَ اَلرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كٰانَ مِقْدٰارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ» قرآن كريم سورۀ معارج آيۀ 4: در روزى كه اندازۀ آن پنجاه هزار سال است، فرشتگان و روح، بسوى خدا عروج مى كنند) و قيامت به پامى شود.

كاهش حركت زمين

يك پرفسور برجستۀ شو روى اعلام كرد خورشيد زمين را از حركت مى اندازد پروفسور «موگيلوسكى» دانشمند برجستۀ شو روى اعلام كرد: حركت وضعى زمين كندتر شده است و اين حركت هر لحظه بتدريج كند مى شود.

دانشمند مزبور افزود تحقيقاتى كه بعمل آمده، سبب گرديده است كه دانشمندان اعتقاد پيدا كنند به اين كه: پس از چند ميليارد سال، زمين از حركت بازخواهدماند.

به عقيدۀ اين دانشمند، علت كندى حركت زمين، فعاليت شديد خورشيد مى باشد.

دانشمندان شو روى پس از مطالعات فراوان باين نتيجه رسيده اند كه: روزها بجاى اينكه هر 120 سال يك هزارم ثانيه طولانى تر شود، هر سال يك هزارم ثانيه طولانى تر مى گردد، و همين مسئله نشان مى دهد كه حركت وضعى زمين كندتر گرديده است(1).

(ط: 5 شنبه 25 فروردين 1345 ش 11952).

حرارت خورشيد

دانشمندان ستاره شناس، حرارت سطح كرۀ خورشيد را به شش هزار درجه سانتيگراد و حرارت داخلى آن را به پانزده هزار درجه تخمين زده اند.

علماى مزبور اين طور استنباط كرده اند كه: چنانچه سطح خورشيد حرارت

ص: 245


1- آقاى على مشفقى ايرانى داراى همين نظريه است.

داخلى آن را داشت، كرۀ زمين خشك مى گرديد. (ط: 4 شنبه 27 دى 1334).

فاصلۀ خورشيد

فاصلۀ خورشيد از زمين در حدود 149 ميليون كيلومتر مى باشد. و طبق محاسبۀ دانشمندان، اين فاصله ثابت نبوده و تا 5 ميليون كيلومتر كم يا زياد مى شود.

براى اينكه اشعۀ خورشيد بسطح زمين برسد 500(1) ثانيه يا در حدود هشت دقيقه وقت لازم است. (ط: يكشنبه دهم مهر 1339).

ده ميليارد سال نورى فاصلۀ دورترين اجرام سماوى با زمين است

دانشمندان روسى عقيده دارند كه بين كرۀ زمين و دورترين اجرام سماوى، ده ميليارد سال نورى فاصله وجود دارد.

«ژزف شكلفسكى» دانشمند روسى با استفاده از امواج راديوئى و محاسبات رياضى، اين رقم را پيدا نموده و اضافه كرده است كه اين دورترين جرم سماوى، با سرعتى برابر 55 در صد سرعت نور حركت مى كند. دانشمند روسى نتيجۀ كشفيات خود را در اين مورد طى يك كنفرانس علمى توضيح داده. (سرعت نور 300 هزار كيلومتر در ثانيه است). (فرانس سو آر). (ط: سه شنبه 29 بهمن 1342).

ماه «قمر»

چرا نور ماه حرارت ندارد؟ نور ماه حرارت دارد، منتهى چون حرارت آن بسيار كم است محسوس نيست.

بمعنى ديگر نور ماه با نور خورشيد فرق دارد، نور خورشيد از خود اوست ولى، نور ماه عبارتست از انعكاس نور، يعنى نورى كه از خورشيد به ماه مى تابد و ماه را روشن مى كند. (ط: سه شنبه 8 ارديبهشت 1343).

چرا كسوف و خسوف روى مى دهد؟

مى دانيم كه ماه دور زمين مى چرخد و زمين هم دور خورشيد. در نتيجه، طى اين گردش، گاهى ماه بين زمين و خورشيد قرار مى گيرد و براى آن بصورت حايلى

ص: 246


1- . 6 ر 468 ثانيه.

در مى آيد. در اين صورت، تمام يا قسمتى از سطح خورشيد بشكل لكۀ سياهى ديده مى شود، اين را «كسوف» مى گويند. گاهى از اوقات زمين بين ماه و خورشيد حايل مى شود، در اين حال تمام يا قسمتى از ماه بصورت لكۀ سياهى ديده مى شود و باين «خسوف» مى گويند. (ط: 4 شنبه 7 اسفند 1342).

چرا باد مى وزد؟

علت اصلى وزيدن باد و طوفان كه گاه سرعت حركت آن به 300 كيلومتر در ساعت مى رسد و در اين موقع همه چيز را ويران مى سازد، تغيير مكان ناگهانى توده هاى هواء است. مى دانيم كه هواى گرم سبك تر از هواى سرد مى باشد.

به همين جهت، موقعى كه در نقطه ئى توده اى از هواء گرم شد، بطرف بالا حركت مى كند و هواى سرد اطراف، به حركت درمى آيد تا جاى آن را پر سازد. همين امر، سبب بروز باد و طوفان مى شود.

حركت زمين را هم در ايجاد باد مؤثر مى دانند. هر قدر تغيير مكان ناگهانى توده هاى هواء سريع تر باشد، سرعت باد نيز بيشتر است(1). (ط: 5 شنبه 8 اسفند 1342).

كرۀ زمين شكل گلابى دارد

نيويورك - خبرگزارى فرانسه - سه نفر از متخصصين امور فضائى در انجمن فيزيك دانان امريكا خاطرنشان ساختند كه: زمين شكل گلابى دارد. دانشمندان مزبور بموجب اطلاعاتى كه پس از پرتاب قمر «و انگارد» بدست آورده اند تأكيد نموده اند كه: زمين در جنوب، «يخ» بوده و در شمال نقطه ئى را تشكيل مى دهد.

دانشمندان مزبور ضمنا مى افزايند:

1 - سطح دريا در ناحيۀ قطب شمال پانزده متر بالاتر از آنست كه قبلا حساب شده بود.

2 - برعكس در قطب جنوب سطح دريا 51 متر پائين تر از آنست كه قبلا تصور مى شد.

ص: 247


1- و جهت اينكه مكان توده هاى هواء، گاهى تغيير مى كند و گاهى تغيير نمى كند، مستند به ارادۀ خدا است.

3 - تحمل و فشار وزن آب اضافى قطب شمال بيش از آنست كه قبلا حساب شده بود.

4 - بدين ترتيب يك نيروى مكانيك به زمين اجازه مى دهد كه تحمل وزن شمال و جنوب را بكند. (ط: پنج شنبه نهم بهمن 1337).

عجب عمر درازى!

عده اى از دانشمندان امريكائى و روسى طول عمر كرۀ زمين را تقريبا دوازده ميليون سال نورى تخمين زده اند. در صورتى كه، سابقا معتقد بودند طول عمر كرۀ زمين از يكى دوميليون سال، كمتر است. تصادفا اين يكى از موارد معدودى است كه روسها و امريكائيها پس از بحث هاى جداگانه و تا حدى پنهان از يكديگر، نتيجۀ واحدى بدست آورده اند. و اين نتيجه را از نظريات سابق صحيح تر مى دانند. چون، روى اساس الكترونيكى است. (ط: سه شنبه 10 آبان 1339).

زمين و اندازه هاى آن

زمين شبيه يك كره است كه قطبين آن كمى مسطح تر مى باشد. شعاع متوسط آن 6371 كيلومتر است. محيط زمين در روى خط استواء كه بيشترين محيط آن مى باشد، برابر است با 40076 كيلومتر. محيط قطبى زمين يعنى دايره اى كه زمين را دور مى زند و از قطب ها مى گذرد 40009 كيلومتر است. وزن زمين 10 * 6 تن مى باشد به شرطى كه جلوى عدد حاصل 21 صفر بگذاريم(1). مساحت زمين 510 ميليون و 101 هزار كيلومتر مربع مى باشد.

قطر زمين تقريبا 12 هزار كيلومتر است(2). قطر مدار حركت زمين بدور خورشيد 302 هزار كيلومتر است. و محيط اين مدار را زمين با سرعت 110 هزار كيلومتر در ساعت طى مى كند. محيط مدار گردش زمين بدور خورشيد 950 ميليون كيلومتر است.

ص: 248


1- . 6 كادرليون تن (اطلس جهان در عصر فضاء).
2- قطر زمين از خط استواء 755 ر 12 كيلومتر و از قطبين 173 ر 12 كيلومتر است. (اطلس جهان در عصر فضاء).

سرعت گردش وضعى زمين در هر ثانيه تقريبا 32 كيلومتر است.

(ط: يكشنبه 11 اسفند 1342).

حركت وضعى و انتقالى زمين

جرم زمين از خورشيد كسب نور مى كند. زمين داراى چند حركت است از جمله: حركت وضعى، يعنى حركتى كه زمين در 24 ساعت حول محور خود انجام مى دهد كه از آن شب و روز بوجود مى آيد. و ديگر حركت انتقالى، يعنى حركتى كه زمين در يك سال بدور خورشيد انجام مى دهد و از آن فصول سال تشكيل مى شود.

بسوى مركز زمين

دانشمندان، براى كشف اسرار درون زمين، طرحهاى تازه ئى تهيه كرده اند.

بشر تا كنون 8 كيلومتر درون زمين راه يافته است.

معلومات و اطلاعات ما، دربارۀ نظام گيتى، مثلا دربارۀ سطح ماه و يا امكان زندگى بر روى ساير سيارات، هر سال وسيع تر و كامل تر مى شود. ولى، آيا در عوض از درون سياره اى كه در آن زندگى مى كنيم و شعاع(1) متوسط آن به 6371 كيلومتر مى رسد چه مى دانيم؟ تا بحال حتى يك بار هم بشر موفق نشده است پوشش هستۀ مركزى زمين را كه از سنگ هاى مختلف پوشيده شده است از هم بشكافد و درون آن را مورد مطالعه قرار دهد.

عميق ترين حفارى اى كه تا بحال در روى زمين انجام شده هشت كيلومتر مى باشد در حالى كه اين روپوش، در حدود سى كيلومتر از سطح زمين عمق دارد.

عده اى از زمين شناسان در نهايت جديت در پى حل معماى درون زمين مى باشند و همان طور كه مسافرت به كرۀ ماه نهايت آمال دانشمندان علوم فضائى مى باشد، اين زمين شناسان هم آرزوئى جز رسيدن به آخرين نقطۀ مركزى زمين در سر نمى پرورانند.

سابقا گمان مى رفت كه هستۀ مركزى زمين كه از عمق تقريبا 2/900 كيلومترى شروع مى شود، مركب از فلز خالص مى باشد. و نيز متخصصين فن اين طور حدس مى زدند كه بر روى اين هستۀ فلزى، طبقه ئى از سولفيد و اكسيد پوشيده شده كه تا

ص: 249


1- در اصل مقاله بجاى «شعاع»، «قطر» با اندازۀ تقريبى 6130 كيلومتر نوشته شده است. ولى، آن را بصورت متن تصحيح نموديم.

هزار كيلومتر زير سطح زمين ادامه دارد و بر روى آن طبقه ئى از سيليكات قرار دارد.

ولى، اين فرضيه اخيرا غير قابل قبول شناخته شده.

محققين امريكائى و آلمانى اخيرا باين نتيجه رسيده اند كه: زمين نبايستى از حالت مذاب به سردى گرائيده باشد. خصوصا كه در تئورى سابق فشار شديد داخل زمين مورد توجه قرار نگرفته بود. اين دانشمندان با تجربيات و آزمايشات مخصوص، اين حالات را تقليد نمودند و باين نتيجه رسيدند كه: در داخل زمين اتمها خيلى به يكديگر نزديك مى شوند و در عمق بيشتر تغيير فرم مى دهند. بقرار معلوم، اتمها به يكديگر فشار آورده و يكديگر را خورد مى كنند به طورى كه مادۀ موجود در مركز زمين خواص فلزى به خود مى گيرد، بدون آنكه در واقع يك فلز شيميائى باشد.

معلومات مزبور جهت تحقيقات و تجسسات درون زمين، حائز اهميت فوق العاده مى باشد. (ط: يكشنبه 16 فروردين 1343).

نفس و شهوت

شهوت: ميلهاى غير شرعى است كه از فاسد گشتن قلبها ناشى مى شود، و فساد قلوب، انسان را به شرارت و شيطنت وامى دارد. كسانى كه اسير تمايلات شهوانى خود مى باشند، راه گريز ندارند، و آتش اين هوسها در آنان فرونمى نشيند و بسان آبى كه بر آتش فروزان بريزند، بر شعلۀ آن مى افزايد. تنها راه نجات از اين ورطۀ هولناك، توجه به شخصيت خود و استعانت از درگاه حق تعالى است «إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ» . اگر هر روز خواهش جسم بر آورده شود، بايد يقين كرد كه نه تنها آرزوهاى مخوف پايان نمى يابد بلكه، برآن افزوده مى گردد.

نفس و غضب

غضب «خشم»: حالتى است نفسانى كه پيشامدهاى غير منتظره و گاهى هم منتظره موجب برانگيختن آن مى شود. و چون بر طبع انسانى مسلط شود، عقل را از استقامت و درستى بيرون مى برد، و اعضاء را براى انتقام و زدوخورد مهيا مى سازد. هنگام غضب، خون به جوش مى آيد و بسرعت بسوى قلب مى ريزد و از آنجا در رگها منتشر شده و بسوى بالاى بدن مى آيد.

ص: 250

سورۀ اللّيل

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ ليل مكى.

مشتمل بر: 21 آيه.

71 كلمه.

320 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقات.

ص: 251

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الليل (92): آیات 1 تا 21

اشاره

1-21 وَ اَللَّيْلِ ... يَرْضىٰ

بخشنده و بخيل

قسم به شب چون اشياء را به ظلمت خويش بپوشاند، و قسم به روز چون روشن شود، (و ظلمت شب را برطرف سازد)، و قسم به آنكه نر و ماده را آفريد، (به همۀ اينها قسم كه:) البته، كوشش شما آدميان گوناگون است، (بهرى سعى مى كنند در نجات خود، و بهرى سعى مى كنند در هلاك خود) پس، اما آن كس كه مال خود را (در راه خدا) داد، و از مخالفت پروردگار پرهيز كرد، و نيكوترين كلمه (كلمۀ اسلام) را باور داشت، پس البته، راه رسيدن او را به راحت ترين چيز (يعنى عملى كه او را به بهشت برساند) هموار مى سازيم. و اما، آن كس كه بخل كرد در انفاق مال خود، و خود را از خدا بى نياز شمرد، و نيكوترين كلمه (كلمۀ اسلام) را تكذيب كرد (و باور نداشت) پس البته، راه رسيدن او را به دشوارترين چيز (يعنى دوزخ كه به سوءنيت خود اختيار كرده است) هموار مى سازيم. و چون (دورۀ عمرش سپرى شود و) در قبر افتد، دارائى او عذاب را از او برطرف نمى سازد (زيراكه،: «مال تا لب گور است و بعد از آن اعمال»).

البته، بر ماست راهنمائى بشر. و البته از آن ماست جهان واپسين و جهان پيشين (يعنى دنيا). بنابراين، شما را از آتشى كه زبانه مى زند، بيم دادم (و مى دهم). درنمى آيد به آن آتش مگر بدبخت ترين مردم، همان كس كه: خدا و پيامبر را تكذيب كرد، و از ايمان و اطاعت ايشان رو گردانيد. و البته، دور كرده شود از آن آتش، خوشبخت ترين مردم، همان كس كه مال خود را مى دهد و پاكى و نيك نامى مى جويد. و هيچ كس نزد او هيچ گونه نعمت و منتى ندارد كه صرف مال او در برابر آن نعمت و منت باشد، و

ص: 252

فقط اين مال را براى ذات پروردگار خود، همان پروردگارى كه برتر (از خيال و قياس و گمان و وهم) است انفاق مى كند. و قسم است كه البته، خشنود خواهد شد(1)(خدا او را خشنود خواهد فرمود).

«پايان»

تعليقات

شأن نزول سوره

در شأن نزول سورۀ ليل مفسرين وجوهى نقل كرده اند. و از جمله: داستان ابو دحداح است كه در مدينه واقع شده و حال آنكه سوره مكى است. و از جمله:

موضوع بلال حبشى است كه زرخريد مشركين مكه بود و او را سخت آزار مى دادند و ابو بكر او را خريد و آزاد كرد. اين مطلب را نوع مفسرين سنى نوشته اند. و ليكن، محرر اين تفسير مى گويم: چگونه در اين سوره ابو بكر مورد ستايش شديد قرار گرفته و به جود و سخاء معرفى شده است و حال آنكه فدك فاطمه عليها السّلام را كه حق صدق و ملك طلق او بود پس گرفت و نداد؟! بهر حال به فرمودۀ صاحب تفسير مجمع - البيان، سوره، دو امر كلى را بيان فرموده است با نتايج هريك: امر اول: شومى بخل و بى ايمانى است. و امر دوم: مبارك بودن انفاق و ايمان است.

شب

عبرانيان، در قديم الايام ساعات شبانه روز را از غروب آفتاب تا غروب آفتاب ديگر محسوب مى داشتند و بدين لحاظ، شب، قبل از روز اتفاق مى افتاد. و احتمال قوى مى رود كه اين ترتيب از وضع مذاكرات كتاب تكوين توراة (5:1 و 8 و 13) مأخوذ باشد كه مسطور است: «و شام بود و صبح بود روز اول» (قاموس مقدس به خلاصه).

محرر اين سطور گويد: موضوع تقدم شب بر روز و يا روز بر شب يكى از مسائل مهمّ است، يعنى در حقيقت تقدم ظلمت بر نور و يا نور بر ظلمت است. از توراة، تقدم

ص: 253


1- جواب قسم مضمر، اى و باللّه لسوف يرضى (تفسير روح البيان).

ظلمت بر نور معلوم مى شود. و ليكن، صحيح، تقدم نور بر ظلمت است. زيرا، اتم اول كه آفريده شده داراى نور بوده است:

دل هر ذره را كه بشكافى *** آفتابيش در ميان بينى

در تفسير مجمع البيان در ذيل آيۀ 40 از سورۀ يس كه فرموده: «وَ لاَ اَللَّيْلُ سٰابِقُ اَلنَّهٰارِ» روايتى از تفسير عياشى و او به سندهاى خود از اشعث بن حاتم نقل كرده كه اشعث مى گويد: حضرت رضا عليه السّلام و فضل بن سهل ذو الرئاستين و مأمون در ايوان حبرى در مرو خراسان نشسته بودند، و من در آن مجلس حضور داشتم، طعام حاضر شد. حضرت رضا عليه السّلام فرمود: مردى از بنى اسرائيل در شهر مدينه از من پرسيده كه: روز، قبلا خلق شده يا شب؟ اكنون نظر شما دراين باره چيست؟ مأمون و سهل بحث كردند و نتيجه معلوم نشد. فضل به حضرت عرض كرد: «اصلحك اللّه» شما بفرمائيد. حضرت فرمود:

از روى حساب جواب بدهم يا از روى قرآن؟ فضل عرض كرد: از روى حساب.

حضرت فرمود: اى فضل!(1) مى دانى كه طالع دنيا سرطان است و در آن وقت كواكب در شرف خود بوده: زحل در ميزان و مشترى در سرطان و آفتاب در حمل و ماه در ثور. آنگاه فرمود: «فذلك يدلّ على كينونة الشمس فى الحمل فى العاشر من الطالع فى وسط السماء». بعد فرمود: پس روز، پيش از شب آفريده شده است. و اما، قرآن فرموده: «وَ لاَ اَللَّيْلُ سٰابِقُ اَلنَّهٰارِ» يعنى روز بر شب سبقت گرفته است (پايان ترجمۀ تفسير مجمع البيان).

ص: 254


1- فضل وزير مأمون است كه بعلم نجوم دانا بود.

سورۀ الضّحى

اشاره

حجة التفاسير «وَ اَلضُّحىٰ» ،

رمزى ز روى همچو ماه مصطفى است *** معنى «وَ اَللَّيْلِ» ، گيسوى سياه مصطفى است

(تفسير كاشفى).

كشاف:

سورۀ ضحى مكى.

مشتمل بر: 11 آيه.

40 كلمه.

102 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقات.

ص: 255

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الضحى (93): آیات 1 تا 11

مقدّمه سوره هاى: ضحى و أ لم نشرح - فيل و ايلاف

جماعتى از قدماء گفته اند: ضحى و أ لم نشرح يك سوره است و همين طور فيل و ايلاف، و اين مذهب جماعتى از فقهاء اماميه (رضوان اللّه عليهم) است. و شيخنا بهاء الحق و الدين معتقد است كه: حق، خلاف اين است.

ادلۀ قائلين به وحدت عبارتست از:

1 - ارتباط معنوى بين ضحى و أ لم نشرح و بين فيل و ايلاف. و جوابش اين است كه:

ميان بسيارى از سور، ارتباط موجود است و كسى نگفته است كه آنها تعدد ندارد.

2 - اخفش و زجاج گفته اند: (لِإِيلاٰفِ قُرَيْشٍ) متعلق است به (فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ) . و جوابش اين است كه: ممكن است متعلق به: (فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هٰذَا اَلْبَيْتِ) باشد.

و على اى حال قول اين دو، مثبت اين گونه مطالب نيست.

3 - در مصحف ابى بن كعب بين اين سور فاصله ندارد. و جوابش اين است كه:

شايد سهوى در آن شده است، بالخصوص كه در ساير مصحف ها فاصله دارد.

4 - و اما، آنچه جماعتى از مفسرين اصحاب ما اماميه (رضوان اللّه عليهم) مانند:

شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى در تفسير تبيان و ثقة الاسلام ابو على طبرسى در تفسير مجمع البيان، گفته اند كه: از ائمۀ ما وحدت سور مورد بحث روايت شده است. جوابش اين است كه: ما چنين روايتى نديده ايم. و بلكه رواياتى كه داريم تعدد را بيشتر تقويت مى كند.

بلى، نهايت آنچه از آنها استنباط مى شود جواز جمع بين هر دو سوره است در يك ركعت نماز. و اين فرسنگها از وحدت دور است و ما كه به مشاهدۀ مصحفهاى موجود در مشهد مولانا و امامنا ابو الحسن الرضا عليه السّلام تشرف جستيم، ديديم بين اين چهار سوره فاصله داده بود، مانند ساير سور. و در آن اقطار شايع بود كه: اين مصحفها بعضى بخط خود آن حضرت و بعضى بخط آباء طاهرين او است (ترجمه از ص 130 تفسير ملاصدرا).

ص: 256

1-11 وَ اَلضُّحىٰ ... فَحَدِّثْ

پيامبر (ص) در دوران توقف خود در مكه بسى آزار كشيد و بارها دل تنك شد و بارها خدا او را تسليت

<و آرامش خاطر داد و وحشتش را به انس مبدل ساخت، در يكى از اين موارد، اين سوره فرود آمد كه: اى پيامبر!:> و قسم به چاشت، و قسم به شب آنگاه كه تاريك شود (و اشياء را به ظلمت بپوشد)؛ كه: پروردگارت تو را فرونگذاشته. و دشمن نداشته. و البته، انجام كارت از آغازش بهتر خواهد شد (و حالت آيندۀ تو نسبت بگذشته درخشنده تر و دم به دم رو به ارتقاء خواهد بود).

و البته، پروردگارت چندان به تو مى دهد كه بالنتيجه تو خشنود شوى. آيا نيافت ترا يتيم (زيرا، قبل از اينكه تو جهان را به قدومت خوشبخت سازى، عبد اللّه پدرت وفات يافت) پس، تو را (در حمايت جدت عبد المطلب) جاى داد؟ و تو را يافت راه گم كرده (در وقتى كه حليمه دايه است تو را آورده بود كه به جدت و مادرت بسپارد) پس، تو را به (خاندانت) راه نمود (و جدت عبد المطلب را بر سر تو رسانيد). و تو را تنگدست يافت، پس، (بسبب وصلت با خديجه) توانگر ساخت. اما اكنون، به شكرانۀ اين موهبتها يتيم را بازمزن (بر او ستم مكن و از او پرستارى و دلجوئى كن و پناه ده همچنان كه خدا تو را پناه داد) و اما، سائل را (هر سؤالى داشته باشد، از: مالى و علمى و...) پس، زجر مكن (و بانگ مزن و جواب نيكو بده و خواسته هاى مردم را اجابت كن چنانكه خدا با تو همين گونه رفتار كرد) و اما، نعمت پروردگارت را بالنتيجه بازگو كن (تا مردم از بانيان خير سپاسگزارى كنند و علاوه ديگران سرمشق بگيرند).

«پايان»

تعليقات

«وَ وَجَدَكَ ضٰالاًّ فَهَدىٰ»

ضلّ ضلالا و ضلالة ضد اهتدى اى جار عن دين او حق او طريق فهو ضال (منجد).

ص: 257

عبد الله

عبد اللّه برگزيدۀ پسران عبد المطلب است. هاله، ضجيع عبد المطلب به شوى عرض كرد: آمنه دختر وهب دختر عم من است، و امروز در ميان عرب هيچ دختر را آن فضل و ادب نيست، در حشمت و عصمت نادره و در صباحت و ملاحت ماه پاره، و شايسته است كه آمنه را بعقد ازدواج عبد اللّه درآورى. پس از مقدمۀ كوتاهى، در شعب ابو طالب نزديك جمرة الوسطى، عبد المطلب، آمنه را از بهر عبد اللّه عقد بست، و عبد اللّه بعد از عقد نكاح، يك شبانه روز در نزد آمنه بود و در نخستين نوبت، آمنه بار گرفت و آن نور مبارك محمّدى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از عبد اللّه به او انتقال يافت. و از يمن اين حمل، پس از چند سال قحطى، باران باريد و نعمتها ارزان شد تا جائى كه آن سال را «سنة الفتح» ناميدند.

عبد المطلب در همان سال عبد اللّه را برسم بازرگانان بسمت شام فرستاد، و عبد اللّه هنگام مراجعت از شام چون به مدينه رسيد مريض شد و همراهان او را گذاشتند و به مكه رفتند. بعد از آن، عبد اللّه در آن بيمارى رحلت كرد و جسدش را در «دار التبابعه» به خاك سپردند. مدت زندگانى عبد اللّه بيست و پنج سال بود و هنگام وفات او هنوز آمنه عليها السّلام وضع حمل نكرده بود.

خديجه

در قبرستان حجون(1) واقع در مكه، زيارت قبر حضرت خديجۀ كبرى كردم و صلاة و سلام به روح پرفتوح شوهر بزرگوار و بر داماد نامدار و بر دختر عالى مقدار و بر اولاد او ائمۀ اطهار، فرستادم. و الحق اين زن در دين نبوى و ترويج شريعت مصطفوى خيلى خدمت كرده است كه مردان عالم بايد غاشيۀ بندگى او را بدوش بكشند.

(كتاب هداية السبيل حاج فرهاد ميرزا ص 200).

ص: 258


1- قبرستان حجون (بر وزن قبول) طرف چپ كسى است كه از مكۀ معظمه بيرون مى آيد درحالى كه هنوز بيوتات مكه تمام نشده (هداية السبيل ص 182).

تكذيب قصة شق الصدر

قرأنا فى كتب المؤرخين و المفسرين حديث ملكين ينفردان بمحمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يشقان صدره بالسكين، و يستخرجان من فؤاده علقة سوداء، هى مركز الشيطان من قلب الانسان. و قرأنا فى كتب المؤرخين و المفسرين اساطير غير هاتين من الاساطير التى يحملونها على الدين، و يقحمونها فى التفسير، فهل يريد الكتاب البسطاء منا ان نؤمن باى شىء يذكره المؤرخون و المفسرون من غير تمحيص؟! هذه منزلة لم يطلبها حتى الدين لنفسه من الناس، و قد سخر القرآن من ايمان الببغاوات الذين يسمعون فيحكون من دون روية، و القردة الذين يرون فيقلدون من غير تدبر. (راجع كتاب «من اشعة القرآن»: تأليف محمّد امين زين الدين - طبع النجف الاشرف سنة 1374).

سورۀ الانشراح

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ انشراح مكى.

مشتمل بر: 8 آيه.

27 كلمه.

103 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول و تعليقه.

ص: 259

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الشرح (94): آیات 1 تا 8

اشاره

1-8 أَ لَمْ نَشْرَحْ ... فَارْغَبْ

تسليت خدا مر پيامبر (ص) را در برابر آزار مشركين

اى پيامبر! آيا نه اين است كه: ما سينۀ تو را براى تو گشاده ساختيم (و درياهاى علوم و معارف الهيه را در آن جاى داديم)، و (ما) بار سنگين تو را از پشتت فرونهاديم، همان بار (دشمنان و تهى دستى و بى ياورى) كه پشت تو را سنگين ساخته بود، و ياد (و نام) تو را براى تو بلندآوازه ساختيم (و با نام خود در قبول اسلام و در اذان و در اقامۀ نماز و در خطبه و در نماز، توأم نموديم كه هركه بگويد: «لا اله الا اللّه» از او پذيرفته نگردد تا «محمّد رسول اللّه» را بعد از آن نگويد)؟ پس البته، با دشوارى، آسانى است (در دنيا) البته، با دشوارى، آسانى است (در آخرت) (1)(1).

بالنتيجه، اى پيامبر! هرگاه (از اداء تبليغ رسالت) فارغ شدى، پس رنج عبادت خدا را بر خود هموار كن و بسوى پروردگارت (نه ديگرى) پس (از اين مرحمت ها) دل ببند.

«پايان»

ذيول

(1) «فَإِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ يُسْراً - إِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ يُسْراً»

پيامبرى كه در مراجعت از سفر طائف به مكه تأمين جانى نداشت و يكه و تنها شده بود و در جوار يكى از اهل مكه درآمد كه كشته نشود (نه عبد المطلب زنده بود و نه خديجه، و نه ابو طالب، و نه مسلمين در مكه بودند. زيرا، به حبشه پناهنده شده بودند)، همين پيامبر، در سال دهم هجرى برحسب خواست خدا كارش به آنجا رسيد كه با شركت يك صد و بيست هزار نفر، حج گذارد و در مراجعت، در سرزمين غدير خم رسما نزديك شدن زمان رحلت خود را اعلام فرمود، و هم پسر عم خود على عليه السّلام را به جانشينى خويش منصوب داشت. و فرمان: «من كنت مولاه فهذا على مولاه» را صادر فرمود، و

ص: 260


1- تفسير مجمع البيان.

به حاضران ابلاغ فرمود كه: مراتب را به غائبان انهاء كنند. پس از برگذار شدن اين جلسۀ مهم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مدينه مراجعت فرمود و چون متجاوز از دو ماه گذشت، به جوار پروردگار خويش بازگشت.

زحمات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، چنان عكس العمل پيدا كرد كه از سال اول هجرى تا سال يازدهم، شبه جزيرۀ عربستان، در تحت فرمان اسلام درآمد و از سال دوازدهم، بفتوحات ذيل شروع شد:

فتح ايران بين سالهاى 14 تا 15 - فتح شامات بين سالهاى 15 تا 27 - فتح كابل در سال 31 - فتح روم از سال 15 تا 54 - فتح افريقا از سال 25 ببعد - فتح ماوراءالنهر از سال 89 - فتح اسپانيا سال 91 - فتح اندلس سال 92 - فتح كاشغر تا حدود متصرفات چين سال 96 - فتح خاك فرانسه سال 107 - فتح جزيرۀ سيسيل سال 109 - فتح گرجستان سال 118 - بسط قشون مسلمين تا درياى اتلانتيك سال 347 - فتح هند سال 392 - فتح كشمير سال 408.

تعليقه حالات شخصيت پيامبر (ص) قبل از بعثت

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شده است و قبل از آن، پيامبر بوده و روح القدس با او تماس داشته، و در مدت چهل سال ما قبل رسالت و بعثت، به شريعت خود متعبد بوده است و سيرۀ آن حضرت و احوال خاصۀ او شاهد بر اين موضوع است.

و اگر خلاف اين اصل در بعض كتابهاى حديث يا تفاسير و يا كلمات، ديده شود بايد بر محمل صحيح حمل گردد و گرنه آن را بر ديوار بايستى كوبيد.

در آيۀ 123 از سورۀ «نحل» كه فرموده: «ثُمَّ أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ أَنِ اِتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً وَ مٰا كٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ» : مراد اين است كه خدا مى فرمايد: اى پيامبر! ما به تو وحى كرديم كه از كيش ابراهيم پيروى كن كه وى بتوحيد خالص معتقد بود و از مشركين نبود. و كلمات: «حنيفا» و «ما كان من المشركين» دلالت دارد كه امر خدا به پيامبر، دربارۀ پيروى از ابراهيم راجع به امر توحيد است نه احكام شرعى (و اگر در امر

ص: 261

احكام بود، نسخ احكام او، روا نبود)(1).

شيخ صدوق در ضمن بيان اعتقادات اماميّه، نيز چنين فرموده است.

و شيخ مفيد در ضمن جواب مسئله متمم پنجاه، از سؤالات عكبريه، نيز اين چنين فرموده است.

و شيخ الطائفه شيخ محمّد بن حسن طوسى نجفى شيخ الاماميه على الاطلاق در كتاب «عدة الاصول» فصلى منعقد كرده كه: آيا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به شريعت پيامبران پيشين متعبد بوده است يا نه؟ آنگاه به ترجمه مى نويسد: ما طائفۀ اماميه قائليم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيرو شريعت پيامبران پيشين نبوده است، نه قبل از ابلاغ رسالت و نه بعد از آن. و پيش از بعثت، وظائف خاصۀ او به او وحى مى شده و برطبق آن رفتار مى كرده است و از شريعت كسى پيروى نمى فرموده است. و فقهاء و متكلمين اهل سنت در اين موضوع اختلاف كرده اند. و اكثر علماء علم كلام، همان را گفته اند كه طائفه اماميه به آن قائل اند. و فرقۀ محقۀ اماميه در اين مسئله اجماع دارند و اجماع آنان حجّت است و مخالفى ندارد.

علاوه بر اجماع، پيامبرى كه افضل از جميع پيامبران است، چگونه پيرو مفضول خواهد شد؟! (ه).

شيخ شهيد سعيد، ابن فتال نيشابورى در كتاب روضة الواعظين (به ترجمه) مى نويسد:

بدان كه طائفۀ محقه، بالاجماع مى گويند: كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در نهان پيامبر بوده است و روزه مى داشته و نماز مى خوانده است و پس از چهل سالگى در بيست و هفتم ماه رجب، مأمور به اظهار رسالت شده (رجوع به ص 65 چاپ قم)، نيز محقق اردبيلى در بعض تعليقات خود (كه نسخۀ خطى آن در مكتبۀ طباطبائى موجود است)، نيز محقق قمى در كتاب قوانين؛ و از عامه: امام فخر رازى (در كتاب معالم اصول الدين) دراين باره مفصلا ادله اقامه كرده اند. (به خلاصه و ترجمه از تعليقات كتاب جنة المأوى چاپ سال 1380 تبريز كه اصل كتاب از آية اللّه شيخ محمّد حسين آل كاشف الغطاء و تعليقات از سيد محمّد على قاضى طباطبائى است).

ص: 262


1- مراد از آيۀ «فَبِهُدٰاهُمُ اِقْتَدِهْ» سورۀ «انعام» آيۀ 90 و آيۀ «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرٰاهِيمَ إِلاّٰ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» سورۀ «بقره» آيۀ 130 و غيرها، پيروى در عقليات است نه شرعيات.

سورۀ التّين

اشاره

حجة التفاسير كلمۀ (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ تين مكى.

مشتمل بر: 8 آيه.

34 كلمه.

150 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقات.

ص: 263

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره التين (95): آیات 1 تا 8

اشاره

1-8 وَ اَلتِّينِ ... اَلْحٰاكِمِينَ

مايۀ ارزش انسان

قسم به انجير (همان انجيرى كه انسان را به ياد عهد آدم ابو البشر عليه السّلام و حواء عليهما السّلام مى اندازد كه در بهشت پس از مقدمۀ كوتاهى لباسهاشان از تنشان ريخت و خود را به ناچار با برگ انجير پوشانيدند).

و قسم به زيتون (همان زيتونى كه انسان را به ياد عهد نوح، شيخ المرسلين عليه السّلام - آدم دوم - مى اندازد كه در اثر نافرمانى مردم، طوفان حكمفرما شد و چون مدتى برآن گذشت، نوح عليه السّلام از كشتى، كبوترى بيرون فرستاد تا خبرى از وضع طوفان بياورد، و چون كبوتر برگشت، برگ زيتونى به منقار گرفته و مراجعت نمود، و نوح و همراهان آگاهى يافتند كه آب فرونشسته. زيرا، درخت زيتون سر از آب به در كرده بود(1)، و قسم به طور سينا [همان كوه سينا كه انسان را به ياد عهد فراعنه و مظالم آنان و اقدامات موسى كليم اللّه براى نجات بنى اسرائيل و دريافت وحى (و نزول توراة) در كوه سينا، مى اندازد]، و قسم به اين شهر جاى امن وامان (يعنى شهر مكۀ معظمه كه انسان را به ياد اولين بناى خانۀ خدا بدست آدم ابو البشر عليه السّلام و به ياد تجديد خانۀ توحيد بدست شيخ الانبياء ابراهيم عليه السّلام با كومك اسماعيل بن ابراهيم جد پيامبر ختمى مرتبت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و به ياد تولد سرسلسلۀ كائنات حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خاتم پيامبران و به ياد نزول بزرگترين و آخرين امانت خدا يعنى قرآن كريم در اين شهر؛ مى اندازد)؛ قسم (باين چهار، سربند تاريخ جهان بشريت) كه على التحقيق ما، انسان را در - نيكوترين صورتى آفريديم [او را از عالم جمادى به عالم نباتى و بعد از آن به عالم حيوانى و بعد از

ص: 264


1- ازاين جهت برگ زيتون علامت صلح شناخته شده.

آن به عالم انسانى (عقلانى) ارتقاء داديم].

سپس او را (در اثر عدم عمل به عقل و فطريات كه از وظائف انسانيت است) به پست ترين مراتب فروماندگان، هبوط (و تنزل) داديم (زيرا، حيوان و نبات و جماد هريك منافعى دارند و انسان بى ايمان شرور، نه تنها منفعت ندارد، بلكه، كارش يكپارچه ضرر و زيان است).

به استثناى كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته (و بايسته) كردند (كه آنها خود را به بالاترين مناصب، صعود دادند) پس، از آن ايشان است مزد غير ممنون (يعنى نامتناهى)(1).

پس، اى انسان! بعد از اين مطالب مستدل چه امرى وادار مى سازد تو را كه روز جزاء را تكذيب كنى!. (يعنى بگوئى: خدا حكومت ندارد يا حكومت عادلانه ندارد) آيا خدا حاكم ترين حاكمان نيست؟ (در پيشگاه حكومت خدا تمام حكومتهاى دنيا، زبون و ناچيز است. در جايى كه اين حكام كوچك به وفاداران خود انعام و به مخالفان خود كيفر مى دهند، چگونه «احكم الحاكمين» اين گونه نخواهد بود!؟.).

«پايان»

تعليقات

انجير

Eig انجير - يكى از خواص غريبۀ درخت انجير آنست كه: ميوه اش قبل از ظهور برگ ظاهر مى شود. و چون درختى برگش ظاهر مى شد و از ميوه اثرى پيدا نبود آن سال اميد بارورى از آن درخت نمى داشتند، و ظهور برگ نشان نزديكى فصل تابستان بود.

انجير بر سه قسم مى باشد:

1 - انجير نوبر است كه اواخر تير ماه مى رسد و آن انجيرى است كه: بسيار لذيذ و نيكو و لطيف مى باشد. و هوشع نبى علاقات خداى تعالى را با بنى اسرائيل به انجير

ص: 265


1- از كلمۀ: (ناممنون)، تفاسير ديگر نيز شده است.

نوبر تشبيه فرموده مى گويد: «پدران شما را مثل نوبر انجير در موسمش ديدم» (هوشع 10:9). و هرگاه انجير به حد كمال برسد خود به خود بمجرد حركت درخت به زمين مى افتد. لهذا، ناحوم نبى، انهدام نينوى را به انجير تمام رسيده تشبيه نموده مى فرمايد: «جميع قلعه هايت به درختان انجير با نوبرها مشابه خواهد بود كه چون تكانيده شود در دهان خورنده مى افتد» (ناحوم 12:3).

2 - انجير تابستانى است كه در اواخر تير ماه ظاهر شده در مرداد و شهريور بتدريج مى رسد و آنها را در آفتاب خشك كرده براى زمستان نگاه مى دارند.

3 - انجير زمستانى است و آن بعضى از انجيرهائى مى باشد كه در فصل زمستان بر درخت مانده گاهى از اوقات تا فصل بهار هم مى ماند. و چون بعضى از انجيرها در آخر فصل پائيز و اول زمستان مى رسد، لذا، آن را زمستانى گفته اند.

و انجير را در معالجات نيز استعمال مى نمودند. چنانكه اشعياى نبى، دمل «حزقيا» را با قرص انجير معالجه فرموده وى را از مرگ، خلاصى بخشيد (كتاب دوم پادشاهان 7:20 و كتاب اشعيا 21:38).

و انجير، مسمن بدن است، خصوصا چون چهل صباح با قدرى انيسون تناول نمايند، و چون ناشتا بخورند مجارى غذا را گشاده نمايد و بدن را فربه سازد (قرابادين كبير ج 1 لغت «تين»).

زيتون

OLive درخت زيتون بسيار عمر مى نمايد و در پيرى هم مثل سرو و خرما بارآور مى باشد (مزمور 13:92 و 14). درخت زيتون بنام درخت صلح ناميده شده و در اغلب مناطق معتدله كشت مى شود. برگ زيتون خاصيت ضد فشار خون دارد، به اين طريق كه: بيست برگ زيتون را در سيصد گرم آب بجوشانند تا دويست گرم شود بعد آن را صاف كرده با قند شيرين نموده و صبح و عصر بنوشند. عصارۀ نرم برگ زيتون داراى يك عامل اتساع عروق مى باشد. روغن زيتون بهترين روغنى است كه كبد مى تواند آن را تحمل نمايد (كتاب گياهان داروئى تأليف دكتر ستوده ص 69 و 70 چاپ سال 1331 اصفهان).

ص: 266

سورۀ العلق

اشاره

حجة التفاسير كلمۀ (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ علق مكى(1).

مشتمل بر: 19 آيه.

72 كلمه.

122 حرف؟ (تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقات.

موضوعات مربوط به اين كه پيامبر (ص) در آغاز وحى به جبرئيل فرموده: من خواننده نيستم، تا آنكه سه بار جبرئيل گلوى حضرت را فشار داده، و نيز موضوع آرامش دادن خديجه، پيامبر (ص) را، و رفتن خديجه به نزد ورقه، بالتمام مجعول است و آثار جعل از تمام قصه هويداست.

محمد امين زين الدين در كتاب «من اشعة القرآن» چاپ نجف اشرف سال 1374 ه در ص 140 و 141 به خلاصه مى نويسد:

و قد قرأنا فى كتب المؤرخين و المفسرين قصة الأخذ بالخناق، و الغط المهلك الذى لقيه الرسول (ص) فى مفتتح الوحى، و عند نزول اول آية من اعظم كتاب على اعظم رسول.

و هذا من الاساطير التى يحملونها على الدين.

ص: 267


1- اين سوره در دو قسمت نازل شده.

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره العلق (96): آیات 1 تا 5

مقدّمه حراء «جبل النور»

حراء ككتاب و كعلى(1) عن عياض و يؤنث و يمنع، جبل بمكّة فيه غار تحنّث فيه النبى صلّى اللّه عليه و آله (القاموس فى لغة ح/ر/ى).

: حراء بر وزن كتاب و بر وزن على (روايت شده است از عياض) و مؤنث و غير منصرف آورده مى شود. كوهى است در مكه. غارى در آن است كه: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آن عبادت كرده است (شرح قاموس به خلاصه).

حراء: جبل فى جزيرة العرب شمالى شرقى مكة. فيه غار اختفى فيه النبى فى عودته من الطائف حتى استطاع دخول مكة بعد الهجرة. و الحراء تعرف ايضا بجبل النّور (المنجد ج 2).

حاج فرهاد ميرزا مى نويسد: كوه «حرا» حالا به «جبل النور» معروف است و ما بين شمال و مشرق مكه واقع است و تا مكۀ معظمه تقريبا يك فرسخ است و از پائين كوه تا بالا بقدر يك ساعت طول كشيد كه رفتم، اگرچه راه را ساخته اند، باز صعوبت دارد. بالاى كوه قبه اى ساخته اند كه در ميان قبه، سنگ بزرگى است كه مورّبا بعرض شكافته شده است و مى گويند: كه حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را آنجا شق صدر كرده اند و مردم را آنجا آورده مى خوابانند كه سورۀ أ لم نشرح آنجا نازل شده، و به زحمت مردم آنجا مى خوابند و به ميان آن سنگ مشقوق مى روند. شيخ متولى اصرار كرد كه به ميان سنگ برويد. گفتم: انشراح صدر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در طايفۀ بنى سعد شده(2) و سورۀ أ لم نشرح در مدينه نازل گشته(3) دخلى باين كوه ندارد، وانگهى انشراح صدر گفته اند نه انشقاق كوه.

پرسيدم كه: غار حرا كجاست؟ گفت: پائين كوه است. چندين پله از كوه

ص: 268


1- بفتح عين و لام الفى.
2- در سورۀ انشراح، قضيۀ شق صدر تكذيب شده، مراجعه شود.
3- سورۀ انشراح در مكه نازل شده است نه در مدينه.

ساخته اند كه پائين مى آيند، و در جنوب غربى آن قبه، غار حراست و نزديك غار، دو صخرۀ عظيمى است، كه به يكديگر الصاق دارد و ما بين آنها بقدر نيم ذرع بلكه كمتر و ما بين آنها قدرى گشاد است كه بايد از آنجا به زحمت تمام گذشت و به غار رفت، و غار «حرا» غار كوچكى است، دهن گشاد دارد كه حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله در آن مكان شريف قبل از نبوت به عبادت مشغول بودند. و در آن كوه حضرت جبرئيل براى ابلاغ فرمان نبوت نازل شد، و سورۀ شريف «علق» نزول يافت و آن سوره، اول سوره اى است(1) كه نازل شده است. و بالاى كوه خيلى باصفاست، و در نزديكى قله در سر راه كه بالا مى روند بركۀ بزرگى ساخته اند كه از آب باران پر مى شود (هداية السبيل ص 195).

1-5 اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ اَلَّذِي خَلَقَ خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ اَلْأَكْرَمُ اَلَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ اَلْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ يَعْلَمْ

نخستين آياتى كه در آغاز بعثت بر پيامبر (ص) نازل شد

اى پيامبر! بنام پروردگارت، (قرآن) بخوان، همان پروردگارى كه آفريد، انسان را از چيزى شبيه به زالو(2) آفريد.

اى پيامبر! بخوان و پروردگار تو بسيار بزرگوار است، همان پروردگارى كه بوسيلۀ «قلم» بياموخت (و) آنچه را انسان نمى دانست پروردگارت به او آموخت.

ص: 269


1- مراد پنج آيۀ اول سوره است.
2- «زالو» كتاب روح الدين الاسلامى ص 37.

سوره العلق (96): آیات 6 تا 19

مقدّمه

الف: ابو جهل(1) اسمش عمرو پسر هشام (بكسر هاء) بن مغيرة بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم بن يقظة(2) بن مرة بن كعب بن لؤى بن غالب بن فهر بن مالك است، كه در روز جنگ بدر بحالت كفر كشته شد. نام مادرش «اسماء» است.

فرزندانش: 1 - عكرمه (بكسر عين و سكون كاف و كسر راء) وى در روز جنگ أجنادين (بفتح همزه و فتح دال و سكون ياء نيز بكسر دال يائى) شهيد شد.

2 - أبو علقمه (زراره) 3 - ابو حاجب (تميم) 4 - علقمه 5-8 چهار دختر بنامهاى: صخره و حنفاء (بر وزن سلسال)، و اسماء و جويريه (بضم جيم و فتح واو و سكون ياء و كسر راء و فتح ياء) است.

عكرمه در روز فتح مكه فرار كرد و زن او بنام امّ حكيم دختر حارث بن هشام بن مغيره از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تقاضاى تأمين جان عكرمه را نمود. حضرت به او تأمين داد.

امّ حكيم بدنبال شوهر فرارى رفت و در يمن به او رسيد و شوهر را برداشت و به نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورد. همين كه حضرت، عكرمه را ديد از شدت خوشحالى بپاخاست و دست بگردن عكرمه در آورد و فرمود: «مرحبا بالمهاجر».

بعض از اهل علم معتقدند كه: بپاخاستن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خوشحالى آن حضرت براى خوابى است كه حضرت ديده. زيرا، حضرت به خواب ديده بود كه وارد بهشت شده و در بهشت خوشۀ انگور آويخته اى ديده و حضرت را از آن خوش آمده.

حضرت پرسيده كه اين خوشۀ انگور از كى است؟ در جواب بحضرت گفته شده كه: از ابو جهل است. حضرت ناراحت شده و فرموده: «و ما لأبى جهل و الجنة؟ و اللّه لا يدخلها ابدا»: ابو جهل را با بهشت چه كار است؟ بخدا قسم! هرگز وى

ص: 270


1- حسن ز بصره بلال از حبش صهيب از شام ز خاك مكه ابو جهل، اين چه بو العجبى است (لسان الغيب).
2- بر وزن صدقه.

داخل بهشت نمى شود.

چون عكرمه را حضرت ديد كه اسلام آورده است خوشحال شد و آن شاخه را كه در خواب ديده بود به عكرمه فرزند ابو جهل تعبير فرمود.

عكرمه پس از فتح مكه به مدينه مهاجرت كرد، و ليكن بهر مجلسى از مجالس انصار كه مى گذشت، انصار مى گفتند: (اين پسر ابو جهل است) و به ابو جهل دشنام مى دادند. عكرمه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شكايت كرد. حضرت فرمود: «لا تؤذوا الاحياء بسبّ الاموات»: زندگان را بوسيلۀ دشنام به مردگانشان، آزار مدهيد.

در آن هنگام كه ابو بكر، مسلمانان را براى جنگ روم دعوت مى كرد، در دو ميلى مدينه در لشكرگاه، نگاهش به خيمه هاى بزرگى افتاد كه اطراف آن هشت اسب بسته بود و نيزه ها به زمين كوبيده بود و وسائل مهيا شده داشت، بطرف خيمه ها رفت و دريافت كه از آن عكرمه است. عكرمه سلام كرد و ابو بكر جواب نيك داد و سپس اظهار كرد: كومكى اگر لازم است بكنم؟ عكرمه جواب داد كه: احتياجى ندارم، من دو هزار دينار دارم، به ديگرى كه ندارد كومك كن. ابو بكر دربارۀ عكرمه دعاء خير كرد. (كتاب نسب قريش ص 299-313 به ترجمه و خلاصه).

ب: يك روز ابو جهل به اطرافيان گفت: شنيده ام محمّد در ميان شما روى در خاك مى مالد(1). گفتند: بلى. ابو جهل گفت: به آنكه محمّد به او سوگند ياد مى كند! اگر ببينم كه او چنين كند، گردن او را لگدكوب مى كنم. پس، حضرت را به نماز مشغول ديد و عزم آزار آن حضرت كرد. ولى، طولى نكشيد كه ابو جهل عقب عقب برگشت.

گفتند: اى ابو الحكم! ترا چه شد؟ جواب داد: ميان خود و محمّد خندقى پر از آتش ديدم(2).

ج: يك روز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نماز مى گذارد، ابو جهل رسيد و گفت: اى محمّد! نه تو را از نماز نهى كرده ام!؟ چرا نماز مى خوانى؟ حضرت او را تهديد بسيار كرد و وعيدها

ص: 271


1- مراد سجده است.
2- تفسير نيشابورى به خلاصه و ترجمه.

فرمود. ابو جهل گفت: آيا مرا مى ترسانى؟ و حال آنكه مجلس من از همۀ اهل وادى مكه بزرگتر است و اهل آن بيشتر(1).

د: چون سورۀ (الرحمن) نازل شد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: چه كسى آن را بر رؤساء قريش تلاوت مى كند؟ حضار از ترس قريش دم نزدند. ولى، ابن مسعود كه مردى ضعيف بود برخاست و گفت: من. حضرت براى ضعفش او را نشانيد تا در مرتبۀ سوم حضرت به او اجازه داد، و ابن مسعود به نزد قريش كه در اطراف كعبه جمع بودند رفت و سوره را تلاوت كرد. ابو جهل برخاست و چنان سيلى بگوش ابن مسعود نواخت كه گوشش شكافت و خون آلود شد و برگشت و اشك از چشمش مى ريخت. حضرت چون ابن مسعود را به اين ديد دلش بحال او سوخت و غمناك سر خود را پائين افكند.

ناگهان جبرئيل را خندان و خوشحال ديد. حضرت فرمود: ابن مسعود گريان و جبرئيل خندان است! جبرئيل عرض كرد: جهتش بزودى معلوم خواهد شد.

در روز جنگ بدر، ابن مسعود به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم التماس كرد كه بهره اى از جهاد داشته باشد. حضرت فرمود: نيزه ات را بردار و در مجروحين جنگ (دشمنان) بنگر، هركس رمقى دارد او را بكش تا ثواب جهاد را دريابى. ابن مسعود به اكتشاف پرداخت و ناگهان چشمش به ابو جهل افتاد ولى مى ترسيد كه با او گلاويز شود. لذا، از دور، سر نيزه را به بينى ابو جهل زد(2) چون ديد ناتوان است، خواست بر سينۀ او بنشيند ولى از ضعف نتوانست. اما، با تدبيرى بر سينه اش بالا رفت. ابو جهل چشم گشود و گفت: اى گوسفندچرانك! بجاى بلند و دشوارى بالا رفته اى. ابن مسعود گفت:(3) اسلام بالاى هر چيز است و چيزى بالاى آن نيست. ابو جهل گفت:

به صاحبت بگو: در حال حيات، كسى را از تو دشمن تر نداشتم و در حال ممات هم كسى را

ص: 272


1- به خلاصه از تفسير كاشفى.
2- شايد آيۀ شريفۀ «سَنَسِمُهُ عَلَى اَلْخُرْطُومِ» ناظر بهمين معنى باشد. تفسير نيشابورى.
3- الاسلام يعلو و لا يعلى. تفسير نيشابورى.

از تو دشمن تر ندارم(1). ابو جهل آنگاه گفت: تو با شمشيرم كه تند و برّان است سر مرا از بدن جدا كن. ابن مسعود سر او را بريد ولى نتوانست آن را حمل كند.

لذا، گوش او را شكافت و ريسمانى در آن كرد و كشان كشان به نزد حضرت آورد.

جبرئيل كه در آنجا حاضر بود خنديد و گفت: يا محمّد! گوشى به گوشى، ولى اينجا، سر علاوه است(2).

6-19 كَلاّٰ إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ ... وَ اِقْتَرِبْ

نكوهش از ابو جهل

اى پيامبر! چنين نيست كه (ابو جهل) كمال را در جمع مال مى داند. البته، انسان طغيان مى كند، وقتى كه خود را توانگر يافت، (و حال آنكه) البته، بسوى پروردگار تو است بازگشت، (و مجازات طغيان طاغيان را خواهد داد).

اى پيامبر! بمن بگو(3): از ابو جهل، آنكه بازمى دارد بنده اى را چون نماز مى گذارد! بمن بگو: اگر خودش به راه راست بود يا ديگران را به پرهيز از مخالفت خدا وادار كرده بود (آيا زيان كرده بود؟).

بمن بگو: اگر پيامبر و قرآن را تكذيب كرد و از ما رو گردانيد (آيا پيروز مى شود؟) آيا (ابو جهل) ندانسته است كه خدا او (و كردارش) را مى بيند؟ اى پيامبر! چنين نيست (كه ابو جهل را بحال خود بگذاريم)، اگر وى از كردار خود بازنايستد. البته، قسم(4) مؤكد است كه موى پيشانى او را مى گيريم و

ص: 273


1- در روايت آمده كه: حضرت چون اين را شنيد فرمود: فرعون من از فرعون موسى سخت تر است. زيرا، فرعون موسى در هنگام غرق گفت: ايمان آوردم. و فرعون من بر سركشى خود افزود! (تفسير نيشابورى).
2- تفسير نيشابورى به ترجمه.
3- «أ رأيت» (فى السورة) يجرى مجرى اخبرنى... كتاب مفردات الراغب.
4- تفسير روح البيان.

مى كشيم، موى پيشانى دروغگوى خطاكار را (مى گيريم و مى كشيم از عزت به ذلت(1)و از زندگى به مرگ و از آنجا به دوزخ).

اى پيامبر! پس، به او (يعنى به ابو جهل كه سر نبرد دارد) بگو كه: اهل مجلس خود را كه (به آن لاف مى زد) بخواند. البته، ما هم شحنه هاى موكلين به دوزخ را مى خوانيم (تا معلوم شود كى فاتح است).

چنين نيست (كه ابو جهل تصور باطل كرده است).

اى پيامبر! تو به سخن او التفات مكن و بر غم او سجده كن(2) و به ما نزديك شو.

«پايان»

تعليقات

الف: «خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ»

آدمى را از علق آفريد. (علق بفتح عين و لام مفتوح) چند معنى دارد از جمله: مطلق خون است، يا خون بسيار سرخ مايل به سياهى است، يا خون ستبر و غليظ است، يا خون بسته است، و هر چيزى است كه آويخته مى شود به چيزى، و گلى كه بند مى شود به دست، و دشمنى و دوستى است كه لازم اند انسان را، و جانوركى است در آب كه خون را مى مكد و به فارسى «زالو» مى گويند، و شاخه اى است كه حيوان براى رسانيدن خود به درخت جهت خوردن برك آن را پيش مى كشد، و راه بزرك است كه آن را «شاهراه» مى گويند، و چيزى است كه چرخ چاه به آن آويخته مى شود، و چرخ چاه و ريسمان آب كشيدن از چاه است. يا همۀ دلو چاه و ميلى است كه چرخ برآن مى گردد، يا ريسمانى است كه آويخته شده است در چرخ، و خواست دل و كام و دوستى است. (شرح قاموس).

يجوز أن يراد بالعلق فى قوله تعالى «خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ» الحيوانات المنوية

ص: 274


1- چنانكه ابن مسعود ريسمان بگوش ابو جهل كرد آنگاه كه سرش را بريده بود.
2- اين مورد، از جمله جاهاست كه سجده براى قارى و مستمع واجب است و ترك آن نشايد: يكى بظاهر امر و ديگر باجماع اهل البيت عليهم السلام (تفسير ابو الفتوح رازى به خلاصه).

التى تلقح البويضة (ذيل ص 123 ج 1 كتاب دروس سنن الكائنات از دكتر محمّد توفيق صدقى چاپ 1333 ه در مصر).

منى: مايعى است كه اگر با ذره بين در آن دقت نمائيد موجوداتى با سر پهن و دنبالى كشيده مثل كرم در او ديده مى شود كه شناورند. و اگر اين موجودات در منى حيوان نباشد، قوۀ تكوين و توليد مثل در او نيست (كتاب حيات جديد يا معرفة الحيات ص 24 و 25).

محرر اين تفسير گويد: از بيان حق تعالى دربارۀ «علق» كسى استفاده مى برد كه هم به طب وارد باشد و هم به روانشناسى. زيرا، تمام نكات مزبوره در عبارت قاموس در موجودات سر پهن دنبال كشيدۀ مثل كرم ملحوظ است. واقعا «سبحان ربى الاعلى و بحمده».

در صنع پروردگار دقت بايد كرد و بايد ديد خدا سروكار چه موجودى را با علم و قلم مى اندازد. چيزى سروكارش با علم و قلم مى افتد كه اولين هستۀ مركزى او را اسپرماتوزوئيد مرد و تخمۀ زن كه با هم در آميخته اند، و با يكديگر جفت شده اند؛ تشكيل مى دهد.

اگر اسپرم مرد و تخمۀ زن با هم تلاقى نكند، مشخص است كه جنين پديد نمى آيد . ده و يا هشت روز پس از اينكه تخمۀ مرد و زن با هم تلاقى نمودند و جفت شدند، جنين حادث مى گردد، و از همين هنگام است كه زن مى تواند بگويد: آبستن شده است.

اگر تخمۀ زن با تخمۀ مرد در آميخت، وارد رحم مى شود و در غشاء داخلى آن جاى مى گيرد. و البته، تغييرات روشنى در غشاء مخاطى رحم پديد مى آيد: نرم و اسفنجى و ضخيم مى گردد و چين خوردگى پيدا مى كند. اين سلول تشكيل شده، مدتى به زندگى خود دوام مى دهد تا «جفت» تشكيل شود.

«جفت» در محلى كه سابقا سلول مادر جاى گرفته بود درست مى شود، طورى كه در آخر ماه سوم حمل، «جفت» نيز كاملا آماده است.

«جفت» از نسوج مادر و جنين پديد مى آيد. اولين قدم در تشكيل جفت، پيدائى

ص: 275

ريشه هاى كوچكى است كه بوسيلۀ آن خود را به جدار رحم مى چسباند.

كار «جفت» اينست كه بوسيلۀ آن، جنين از مادر تغذيه كند. و ديگر اينكه وسيله اى براى تنفس جنين گردد، زيرا گاز كربنيك خون مادر را مى گيرد و كار «ريۀ» بعد از تولد را انجام مى دهد. ديگر از وظايف جفت، انتقال مدفوع جنين به مادر است.

اگر اكسيژن بدن كم شود، جنين مى ميرد ولى از كمى خون صدمه نمى بيند، جنين بوسيلۀ «بند ناف» به جفت متصل است و از ناف امتداد دارد. طول عادى آن هم تا شصت سانتيمتر رسيده است، و داراى: دو شريان و يك وريد، مى باشد.

(به خلاصه از ترجمۀ كتاب زناشوئى ص 206-209).

ب: «اَلَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ»

محرر اين تفسير گويد: قلم نعمت عظيم الهى است و شامل: قلم غرايز و قلم عقل و قلم الهام و قلم وحى و قلم زبان و قلم دست و قلم پا(1) و قلم نى و غيرها، مى باشد(2).

ج: پيشقدم انسانها در استعمال قلم، آدم ابو البشر عليه السّلام است. قرآن كريم فرموده: «وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰا» : خدا همۀ اسامى را به آدم آموخت. در تفسير مجمع البيان مى نويسد: اول كسى كه خط نوشت، آدم عليه السّلام بود. بنابراين، مستشرقين و اذناب ايشان كه كتابت را از عهد فينيقيان و امثال آنان مى دانند، مرتكب خطا شده اند.

ص: 276


1- اين خط جاده ها كه بصحرا نوشته اند ياران رفته با «قلم پا» نوشته اند لوح مزارها همه سربسته «نامه ها» ست كز آخرت به مردم دنيا نوشته اند
2- لو فتشوا قلبى لألغوا به سطران قد خطا بلا كاتب العدل و التوحيد فى جانب و حب اهل البيت فى جانب (صاحب بن عباد). : اگر دل مرا بشكافند در آن دو سطر مى يابند كه دست كاتبى ننوشته است: يك سطرش عدل و توحيد است، و سطر ديگرش دوستى اهل بيت پيامبر عليهم السلام است.

سورۀ القدر

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ قدر مكى.

مشتمل بر: 5 آيه.

30 كلمه.

121 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

ص: 277

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره القدر (97): آیات 1 تا 5

مقدّمه

اشاره

در هر سالى يك شب، شب فرخنده و مبارك است كه آن را شب «قدر» مى گويند.

خدا، اين شب را در بين شبها پنهان كرده است، شايد براى اين باشد كه اهل عبادت همه شب را در طول سال به عبادت بگذرانند تا آن شب را دريابند، و شايد مصلحت نبوده است كه در دسترس نااهلان گذارده شود.

از قرآن كريم كه در سورۀ بقره فرموده: «شَهْرُ رَمَضٰانَ اَلَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ اَلْقُرْآنُ» معلوم مى شود كه بايد شب قدر را در ماه رمضان المبارك جستجو كرد. و ليكن، باز هم قطعى نيست. زيرا، ممكن است، شب قدر گردش داشته باشد، و در زمان نزول قرآن در ماه رمضان بوده است.

فرشتگان و روح در شب قدر بر زمين فرود مى آيند و اما اينكه نزد كه فرود مى آيند؟ و براى چه امرى فرود مى آيند؟ خود دو مطلب مهم است:

نسبت به مطلب اول بايد گفت: بر عالى ترين فرد بشرى روى زمين كه سمت خلافت الهيه دارد «خليفة اللّه» فرود مى آيند. و مراد از شخص اول روى زمين، يكى از پيامبران، و در عهد اسلام پيامبر آخر الزمان صلّى اللّه عليه و آله و پس از رحلت آن حضرت، يكى از دوازده جانشينان او مى باشد كه در اين روزگار امام دوازدهم حضرت صاحب الزمان عجل اللّه تعالى فرجه است.

و نسبت به مطلب دوم بايد گفت: كه برطبق روايات، فرشتگان و روح راجع به حوادث جهان با آن حضرت سخن مى گويند، و بلكه، تقديرات ساليانۀ افراد ساكنين زمين را(1) در آن شب به حضرتش گزارش مى نمايند، و بلكه، بامضاء حضرت مى رسانند.

و آن حضرت با اختياراتى كه دارد، حق اصلاحاتى هم در آن مقدرات ساليانه دارد، بالخصوص اگر شخصى تقاضاى مقدرات خاصى هم براى خويش بنمايد.

اما، روح: برخى معتقدند كه وى مخلوقى است ما فوق فرشته. و برخى معتقدند

ص: 278


1- «فِيهٰا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ، أَمْراً مِنْ عِنْدِنٰا» - قرآن كريم سورۀ دخان.

كه فرشته است و ليكن ما فوق آنان است.

اين نكته هم ناگفته نماند كه در اخبار، نشانه هائى براى شب قدر داده اند [حسن بصرى گفت كه: رسول صلّى اللّه عليه و آله گفت: شب قدر شبى باشد خوش و روشن، نه گرم باشد و نه سرد، بامدادش آفتاب برآيد و او را شعاع نبود(1). عميد بن عمر گفت: در اواخر ماه رمضان در كشتى بودم، شبى از شبها آب دريا بر گرفتم و بازخوردم عذب و زلال يافتم، بدانستم كه شب قدر است](2).

محرر اين تفسير گويد: در عمر شصت سالۀ خود دو بار شب قدر را دريافتم:

بار دوم در دهۀ سوم ماه رمضان بود كه به زيارت امامزاده حضرت عبد العظيم حسنى عليه السّلام مشرف مى شدم، و خود، بعض علامات مزبوره را دريافتم. مزيدا كه آن شب بانگ سگى را به گوش نشنيدم و نيز همهمۀ ديگر شبها در كار نبود (و سكون و آرامش روحانى بر سراسر محيط حتى بر برگهاى درختان حكمفرما بود).

شب قدر عام و خاص

شب قدر بر دو قسم است: شب قدر عام و شب قدر براى فرد خاص و اختلاف روايات دربارۀ شب قدر از: ماه رمضان و يا شعبان و يا رجب (و ممكن است در ماههاى ديگر نيز طالع شود)، ناظر به قسم دوم است. و لذا، امام عليه السّلام در جواب هر سائلى از شب قدر، افق نفسانى آن سائل را در نظر گرفته و شب قدر او را خبر داده است.

خواجه حافظ شيرازى هم براى خود شب قدرى داشته است كه گفته:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند *** و ندر آن ظلمت شب «آب حياتم» دادند

بيخود از شعشعۀ پرتو ذاتم كردند *** باده از جام تجلّى صفاتم دادند

چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى *** آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

من اگر كامروا گشتم و خوش دل چه عجب *** مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند

بعد ازين روى من و آينۀ حسن نگار *** كه در آنجا خبر از جلوۀ ذاتم دادند

ص: 279


1- موضوع شعاع، محل تأمل است.
2- بين دو علامت [] از تفسير ابو الفتوح رازى است.

1-5 إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ اَلْقَدْرِ ... سَلاٰمٌ هِيَ حَتّٰى مَطْلَعِ اَلْفَجْرِ

نزول قرآن در شب قدر

اى پيامبر! البته، ما قرآن را در شب قدر فروفرستاديم، و خدا چه خوب تو را دانا كرده است كه شب قدر چه اندازه مهم است. (صفاى) زندگانى شب قدر، از زندگانى هزار ماه (يعنى هشتاد و سه سال و چهار ماه) بهتر است.(1) فرشتگان و روح، در آن شب، بفرمان پروردگارشان (بر زمين) نازل مى شوند، (در آن شب، بلاء نازل نمى گردد و) از هرگونه امرى سلامتى محض است (و شيطان فعاليت ندارد. ولى، در شبهاى ديگر، هم بلاء نازل مى گردد و هم سلامتى، و هم شيطان فعاليت دارد). شب قدر تا سپيده دم ادامه دارد. «پايان».

نصيب و بهره در شب قدر

در شب «قدر» هركسى نصيب و بهره اى دارد. و ليكن، نصيب و بهره ها متفاوت و مختلف است. به لسان الغيب شيراز در شب قدرى، قدرت تعبير و بيان منويات روحى و روانى داده اند:

اين همه شهد و شكر كز سخنم مى ريزد *** اجر صبرى است كز آن «شاخ نباتم» دادند

هاتف آن روز بمن مژدۀ اين دولت داد *** كه برآن جور و جفا صبر و ثباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود *** كه ز بند غم ايام نجاتم دادند

محرر اين تفسير گويد: «شاخ نبات» يعنى شاخ روئيدنى، مانند: شاخ سرو و شاخ بيد و غيرها. بنابراين، «نبات» يك امر سبز و پيدا شدنى است. قرآن كريم در سورۀ اعراف آيۀ 59 فرموده. «وَ اَلْبَلَدُ اَلطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ اَلَّذِي خَبُثَ لاٰ يَخْرُجُ إِلاّٰ نَكِداً» و در كتاب نهج البلاغه چاپ مصر ج 2 ص 59 فرموده: «و اعلم ان لكل عمل نباتا، و كل نبات لا غنى به عن الماء، و المياه مختلفة». بالجمله: مراد از «شاخ نبات»، درخت حقيقت است.

(تفصيل در موقع ديگر).

ص: 280


1- دمى آب خوردن پس بدسگال به از عمر هفتاد و هشتاد سال

سورۀ البيّنة

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ بينه مكى.

مشتمل بر: 8 آيه.

35 كلمه.

149 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است)

ص: 281

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره البينة (98): آیات 1 تا 8

اشاره

1-8 لَمْ يَكُنِ ... ربه

اتفاق اهل كتاب و مشركان در انتظار ظهور پيامبر (ص) و اختلاف آنان پس از ظهور

آن اهل كتابى كه(1) پس از ظهور پيامبر كافر شدند و مشركين، از هم جدا نبودند و همه يكدل و يك جهت انتظار ظهور بينه (حجتى روشن) را مى كشيدند(2) يعنى رسولى كه از جانب خداست و صحيفه هاى پاكيزه (سوره هاى قرآن) را بر آنان مى خواند كه در آن صحيفه ها كتابهاى انبياء سلف (و انواع علوم و مطالب جداكنندۀ حق و باطل) نهفته است.

و اهل كتاب(3) متفرق نشدند (و در كار پيامبر اختلاف نكردند) مگر پس از اينكه بينه براى ايشان آمد و حال آنكه به تمام ارباب ملل و نحل فرمان صادر نشده است مگر اين فرمان كه: خدا را بپرستند درحالى كه كيش خود را پاك كنندگان (از شرك و الحاد) و ميل كنندگان از عقايد باطله به دين اسلام باشند. و نماز را به پابدارند و زكاة را بپردازند. و آنچه گفته شد، دين انبياء سلف و در نهايت درجۀ استقامت است.

البته، كسانى كه بر كفر باقى ماندند چه از اهل كتاب و چه از مشركان، در آتش جهنم اند جاويدان در آن (و) آنان بدترين همۀ آفريدگانند. (و) البته، كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، آنان بهترين همۀ آفريدگانند.

پاداش اهل ايمان نزد پروردگارشان بهشتهاى محلّ سكونت ابدى است كه از زير كاخهايش جويبارها روان است. در آن بهشتها جاويدان اند (و) هميشه هستند. خدا از ايشان خشنود است و ايشان از خدا خشنودند. آنچه در اين سوره گفته شد، شايستۀ كسى است كه: از مخالفت پروردگار خود بترسد. «پايان»

ص: 282


1- از يهود و نصرانيان.
2- اين انتظار برطبق اخبار كتابهاى پيامبران سلف بوده است.
3- ذكر اهل كتاب و عدم ذكر مشركين براى اين است كه: از اهل كتاب انتظار نمى رفت كه منكر پيامبر و قرآن شوند، زيرا، در كتابهاى خود ظهور پيامبر را خوانده و معتقد بودند.

سورۀ الزّلزلة

اشاره

زلزله: بفتح زاء و سكون لام و زاء مفتوح و فتح لام است.

در كتاب مصباح اللغه نوشته كه: [الزلزلة: ارتجاف الارض و اهتزازها.

ج: زلازل (و زان قواعد). الزلازل ايضا: الشدائد و الاهوال.

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ زلزله «زلزال»(1) مدنى(2).

مشتمل بر: 8 آيه.

35 كلمه.

100 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است)

ص: 283


1- زلزال بر وزن انسان مصدر است يعنى لرزانيدن زمين. و در تفسير مجمع البيان مى نويسد: «الزلزلة شدة الاضطراب و الزلزال بكسر الزاى: المصدر و بفتحها، الاسم»
2- مكى هم گفته اند. و محرر اين تفسير از سياق آيات، آن را مكى مى دانم.

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الزلزلة (99): آیات 1 تا 8

مقدّمه

در كتاب اسباب النزول آورده كه دو تن بودند: يكى سائل را به كسوت و لقمه اى نمى نواخت و مى گفت: اين اندك است، چيزى بسيار بايد خير كرد تا برآن، مزد دهند، و ديگرى گناه خود را خوار مى داشت و مى گفت: ما را به نظره و قطره و خطره مؤاخذه نخواهد بود، بلكه، بگناهان كبائر عذاب خواهند كرد؛ لذا، خطاى هر دو، در آيات هفتم و هشتم اين سوره تذكر داده شده(1).

از اين آيات بر بطلان «احباط»(2) مى توان استدلال كرد. ضمنا بايد دانست كه: شخص تائب مورد عفو قرار مى گيرد(3).

1-8 إِذٰا زُلْزِلَتِ ... يَرَهُ

پايان كار زمين و پيدايش قيامت

چون زمين لرزانيده شود در منتهى درجۀ لرزش آن، و زمين بارهاى گران خود را (از: مردگان و دفاين و كنوز و معادن) بيرون آرد (و بيفكند)، و انسان بگويد:

اين چه حالتى است كه زمين پيدا كرده است؟! (اى پيامبر!) در چنين روزى، زمين خبرهاى خود را تقرير مى كند (و قيام قيامت را اعلام مى نمايد) زيرا، پروردگار تو به زمين امر كرده است كه خبر بدهد. آن روز مردم دسته دسته از گورها مى آيند و به موقف حساب مى روند تا اعمال ايشان به ايشان ارائه شود. پس، هركس بقدر سنگينى ذره (غبار پراكنده در هواء(4) عمل خيرى (در اين دنيا) انجام مى دهد، آن را در آن روز مى بيند، و هركس بقدر سنگينى ذره (غبار پراكنده در هواء(5) عمل شرّى (در اين دنيا) انجام مى دهد، آن را در آن روز مى بيند.

«پايان»

ص: 284


1- تفاسير مجمع البيان و كاشفى.
2- مسئله «احباط» از مسائل علم كلام است.
3- تفسير مجمع البيان.
4- منجد.
5- منجد.

سورۀ العاديات

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ عاديات مكى(1).

مشتمل بر: 11 آيه.

40 كلمه.

163 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

ص: 285


1- سوره مكى است. و مدنى هم گفته شده، و اگر مدنى باشد، دربارۀ غزوۀ «ذات السلاسل» است.

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره العاديات (100): آیات 1 تا 11

اشاره

1-11 وَ اَلْعٰادِيٰاتِ ... لَخَبِيرٌ

ناسپاسى انسان

قسم به (آنها كه رنج سفر را تحمل كردند و وطن خويش را پشت سر گذاردند و بشوق حج كعبه، قدم زنان و) دوندگان نفس زنان(1) (سرزنشهاى خار مغيلان بيابان را بجان خريدند)(2).

پس، قسم به آتش افروزان از آتشزنه (كه با روشنائى چراغها و اجاقهايشان در ايام حج در مواقف عرفات و مشعر الحرام، منظره اى فرح افزا توأم با جلال و شكوه بوجود آوردند)، پس، قسم به شتابندگان در بامداد (عيد قربان) كه در نتيجه، باين وسيله غبار برانگيختند (غبار روندگان از: آدمى، و از: شتران و گاوان و گوسفندان قربانى) پس، در ميان جمع نشستند (در زمان توقف در صحراى منى در ايام تشريق)، (بتمام اينها قسم) كه البته آدمى نسبت به پروردگار خود ناسپاس است، و البته آدمى (با شنيدن نداى وجدان خويش) بر ناسپاسى خود گواه است. و البته، آدمى براى دوستى مال، سخت است (مبالغه مى كند و حاضر نيست در راه خدا خرج كند).

آيا پس، آدمى (با رجوع به عقل خود) نمى داند كه چون مردگان از قبرها برانگيخته شوند و آن رازها كه در دلها نهفته است حاضر كرده شود (و بدر افتد):

(خدا بحساب آدميان خواهد رسيد)؟ زيرا البته، در آن روز، پروردگار آدميان، به احوال آنان آگاه است.

«پايان»

ص: 286


1- ضبح (بر وزن وقت) در اصل، صوت نفسهاى اسبان است و در اينجا بر سبيل استعاره است.
2- در بيابان گر بشوق كعبه خواهى زد قدم سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور (لسان الغيب).

تعليقات

اشاره

الف: كاشفى در تفسير خود به خلاصه آيات قسم از اين سوره را راجع به جهاد دانسته و چنين تفسير كرده: قسم به اسبان دونده كه در وقت دويدن نفس زنانند و به اسمهاى خود آتش از سنگ بيرون آرندگانند و در بامداد غارت كنندگانند. و آن اسبان بوقت بامداد غبار برانگيزند و گروه دشمنان را در ميان گيرند.

ب: در تفسير مجمع البيان راجع به كلمۀ «العاديات» بنقل از على عليه السّلام، شتر دوندۀ براى اداء مراسم حج فرموده.

ج: «المغيرات»: در قاموس مى نويسد: اغار: عجل فى المشى.

د: «جمع»: بلالام، المزدلفة. و يوم جمع: يوم عرفة. و ايام جمع: ايام منى (قاموس).

ه: «شديد»: يعنى شجاع و بخيل و شير درنده (قاموس به ترجمه).

و:... «لَخَبِيرٌ» خدا در همه احوال بحساب بندگان، دانا و آگاه است. امّا، علم خدا براى حساب، در قيامت به كار برده مى شود.

دوستى مال

مال را كز بهر دين باشى حمول *** نعم مال صالح گفت آن رسول

سيد رضى الدين بن طاوس حسنى در كتاب «كشف المحجه» به خلاصه و ترجمه مى نويسد: از گذشتهاى مالى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و على عليه السّلام دربارۀ مردم و سر بردن با زهد در دار دنيا، چنين در اذهان عكس العمل گذارده است كه: «زهد» حتما بايد با «فقر» و بينوائى توأم باشد. و ليكن، مطلب چنين نيست كه مردمان ضعيف العقل مهمل پنداشته اند. زيرا، پيامبران، توانگرترين مردم دنيا بوده اند چه آنكه خدا دست آنها را باز مى گذارده و آنچه مى خواسته اند خدا به آنها مى داده است، و امتشان هم از پرتو آنها مال و حال داشته اند. منتهى اين است كه: خدا داده را، به ارباب استحقاق مى داده اند.

از جمله چيزها كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به فاطمه عليها السّلام بخشيده: «فدك» و «عوالى» است. و عوايد آنها (طبق روايت شيخ عبد اللّه بن حماد انصارى)، در هر سال بيست و چهار هزار دينار

ص: 287

بوده و (طبق روايت ديگر) هفتاد هزار دينار بوده، در صورتى كه فاطمه و شوهر بزرگوار او از اعظم زهاد و نيكوكاران بوده اند و به حد كمتر از كم، زندگانى مى كرده اند.

آرى! خدا شناسان در كم و زيادى مال با خدا سر جنگ ندارند و آنان خود را همچون وكلاء و امناء و بندگان ضعفاء مى دانند و تصرفات آنان در مال، همان گونه است كه خدا مى خواهد.

در كتاب ابراهيم بن محمّد اشعرى كه مورد وثوق است ديدم كه به سندهاى خود از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت كرده كه: على عليه السّلام از دنيا رفت و هشتصد هزار درهم مقروض بود، پس فرزندش حسن عليه السّلام زمين غله خيز آن حضرت را به پانصد هزار درهم فروخت و بابت بدهكارى پدر پرداخت. و جهت مقروض شدن على عليه السّلام اين بود كه:

از يك پنجم سهم(1) چيزى باقى نمى گذارد، و علاوه گرفتاريهائى براى على عليه السّلام پيش آمد مى كرد كه حضرت قرض دار مى شد.

عبد اللّه بن بكير(2) در كتاب خود به سندهاى منتهى شده به امام محمّد باقر عليه السّلام نوشته كه حسين عليه السّلام كشته شد و حال آنكه بدهكار بود. و على بن الحسين زين العابدين عليهما السّلام زمين غله خيز پدر را به سيصد هزار (-) فروخت تا قرض پدر را اداء كند.

و موقوفات على عليه السّلام بر فرزندانش - آن فرزندانى كه از فاطمه عليها السّلام بودند - داراى عاملى بود از داخلۀ خودشان.

بالجمله: با اين كيفيت، مردم ضعيف العقل چگونه مى گويند: زاهد بايد فقير باشد و اهل اللّه نبايد توانگر باشد! و آيا خدا، دنيا و آخرت را براى غير اهل عنايتش آفريده است؟! (كشف المحجه ص 123-126).

محرر اين تفسير گويد: «من لا معاش له لا معاد له»: كسى كه زندگانى جارى او مختل باشد، چگونه به فكر معاد مى افتد؟! - خلاصۀ مطلب اين است كه: دارائى را براى آسايش بندگان خدا بايد خواست، نه براى جمع آن همچون موش، كه سكۀ زر را مى برد و از آن استفاده نمى برد.

ص: 288


1- خمس.
2- بكير بر وزن رجيل.

سورۀ القارعة

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ قارعه مكى.

مشتمل بر: 11 آيه.

36 كلمه.

152 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

ص: 289

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره القارعة (101): آیات 1 تا 11

اشاره

1-11 اَلْقٰارِعَةُ ... حٰامِيَةٌ

نمودارى از قيامت

قارعه (كوبنده)(1)، چيست قارعه؟ و اى پيامبر! خدا چه خوب تو را دانا كرده است كه قارعه چه اندازه مهم است. (قارعه) در روزى است كه: مردم مانند پروانه هاى پراكنده مى شوند، و كوهها (كه داراى رنگهاى متنوع هستند) مانند پشم رنگ كردۀ زده شده مى شوند (و به هواء مى روند). پس، (مردم دو دسته اند:) اما دسته ئى كه ترازوهاى عملش (در سنجش) سنگين باشد. در نتيجه، او در زندگانى پسنديده است. و اما، دسته ئى كه ترازوهاى عملش (در سنجش) سبك باشد. در نتيجه، جايگاه او هاويه است. و اى پيامبر! خدا چه خوب دانا كرده است تو را كه هاويه چيست. (هاويه): آتشى است در نهايت درجه سوزان.

«پايان»

ص: 290


1- قارعه: روز كوبنده، همان روزى كه از هول آن، قلبها به سختى مى زند و بدن انسان از شدت ترس مانند گوشت كوبيده مى گردد و منظومه هاى دنيا در هم كوبيده مى شود (سورۀ حاقه ص 80 همين تفسير).

سورۀ التّكاثر

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ تكاثر مكى.

مشتمل بر: 8 آيه.

28 كلمه.

120 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقه.

ص: 291

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره التكاثر (102): آیات 1 تا 8

مقدّمه

دو قبيله از قريش(1) (در مكه) [بنى عبد مناف بن كلاب بن مرة بن كعب بن لؤى، و بنى سهم بن عمرو بن هصيص (بر وزن رجيل) بن كعب بن لؤى](2) به كثرت نفوس خود تفاخر مى كردند. پس از پايان سرشمارى، بنى عبد مناف اكثريت داشتند. بنى سهم گفتند: تلفات ما، در زمان پيشين (جاهليت) بسبب جنگها بسيار بوده، بيائيد به قبرستان برويم و قبرها را هم بشماريم. پس، چنين كردند، و بنى سهم اكثريت پيدا كردند(3) سورۀ «تكاثر» براى نكوهش از اين گونه تفاخرها و غفلت از خدا و قرآن و مرگ و قيامت، نازل گرديد:

1-8 أَلْهٰاكُمُ ... اَلنَّعِيمِ

نكوهش از تفاخر به كثرت نفوس

تفاخر و مباهات به كثرت نفوس، شما را از توجه به خدا و قرآن و ياد مرگ و قيامت، غافل ساخته است. تا آنجا كه پس از شمارش زندگان به ياد مردگان افتاده ايد و قبرهاى آنان را براى كثرت عدد خود، ديده و شماره كرده ايد.

چنين نيست كه تصور كرده ايد تفاخر و مباهات، به كثرت نفوس و امثال آن است. البته، مرگ كه رسيد خواهيد دانست كه خطاء كرده ايد.

باز مى گويم: چنين نيست كه تصور كرده ايد. البته، (قيامت كه رسيد) خواهيد دانست كه خطاء كرده ايد.

ص: 292


1- و يا دو قبيله از يهود.
2- كتاب نسب قريش.
3- تفسير بيضاوى به ترجمه.

چنين نيست كه تصور كرده ايد، وقتى وارد دوزخ شديد خواهيد دانست كه خطاء كرده ايد. اگر (اكنون) دانش شما (سست و بى مايه نبود و) به مرتبۀ علم اليقين(1) بود، به اين گونه امور واهى تفاخر و مباهات نمى كرديد. قسم به جامى آورم كه البته البته، (آثار) دوزخ را خواهيد ديد (و علم اليقين براى شما حاصل خواهد شد).

سپس، قسم به جامى آورم كه البته البته، دوزخ را به عين اليقين خواهيد ديد.

سپس، قسم به جامى آورم كه البته البته، از نعمتى كه بشما داده شده (يعنى پيامبر و قرآن) پرسش خواهيد شد [و آنگاه دوزخ را به حق اليقين خواهيد ديد (يعنى تحويل دوزخ كه شديد) براى شما حق اليقين حاصل مى گردد(2)]. «پايان»

تعليقه

يقين

«يقين»: يعنى ادراك حكمى بدون احتمال نقيض آن. مثل ادراك بودن آتش در جائى با ديدن به چشم خود، يا از بيان شخص موثق. نزد علماء، «يقين» سه قسم است:

1 - علم اليقين 2 - عين اليقين 3 - حق اليقين. مثلا اگر شما در بيرون باغى باشيد و (شخص) ثقه اى بشما خبر بدهد كه در آن باغ، سيب هست، علم اليقين به بودن سيب در باغ، پيدا مى كنيد. و اگر در باغ رفته سيب را بچشم خود ببينيد عين اليقين به آن پيدا مى كنيد. و اگر سيب را بخوريد حق اليقين به آن پيدا مى كنيد (فرهنگ نظام).

علم اليقين: علمى است كه پس از اضطراب شك در دل، دل را خنك مى كند (تفسير مجمع البيان).

ايمان: يك درجه بالاتر از اسلام است. و تقوى: يك درجه بالاتر از ايمان است. و يقين: يك درجه بالاتر از تقوى است. و چيزها را كه بين مردم تقسيم كرده اند هيچ چيز كمتر از «يقين» نبوده است. (كتاب كافى نقل از حسن بن على بن زياد و شاء(3) بجلى كوفى، از ابو الحسن عليه السّلام).

ص: 293


1- محرر اين تفسير.
2- محرر اين تفسير.
3- و شاء، بر وزن صراف. فروشندۀ جامه هاى منقوش است، يا كسى كه خود نقش مى زند (سفينة البحار در لغت وشى).

«يقين»، بنده را بجاى شريف و مقامى عجيب مى رساند. و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از بزرگى شأن «يقين» خبر داده است. زيرا، در حضور پيامبر ص صحبت شد كه عيسى بن مريم بر روى آب راه مى رفته، حضرت فرمود: اگر يقينش زيادتر بود در هواء راه مى رفت (حضرت صادق عليه السّلام).

حضرت صادق عليه السّلام فرمود: هر چيزى حد (و مرزى) دارد. عرض كردم: قربانت بروم حدّ توكل چيست؟ فرمود: «يقين». عرض كردم: حدّ «يقين» چيست؟ فرمود:

از چيزى نترسى (مشكاة الانوار).

از خدا مسألت كنيد كه: «يقين» بشما بدهد (على عليه السّلام).

على بن الحسين عليهما السّلام، بعد از نماز مغرب، نشستن را طول مى داد و از خدا «يقين» مسألت مى كرد (سفينة البحار در لغت «يقين» به ترجمه).

در آيات كريمۀ قرآن با «يقين» بسيار اهميت داده شده است.

فيلسوفانى كه در بعض رشته هاى علمى، جهانى را روشن كرده اند، در موضوع «يقين» كمينشان لنگ بوده است. خيام دربارۀ اين گونه فلاسفه چه نيكو فرموده:

آنان كه محيط فضل و آداب شدند *** در كشف علوم شمع اصحاب شدند

ره زين شب تاريك نبردند به روز *** گفتند فسانه اى و در خواب شدند

رؤساء جمهور و سلاطين، هريك كه دربارۀ وطن دوستى داراى مرتبۀ «يقين» بوده اند، پيشاپيش جبهۀ جنگ بوده اند. و هركدام كه فاقد «يقين» دربارۀ وطن دوستى بوده اند، در پس جبهه خوشگذرانى مى كرده اند و مردم بيچاره را در جبهه هاى جنگ بكشتن مى داده اند (اين كليد، كليد شناسائى فداكاران است) از جمله: على هميشه پيشاپيش جبهه بوده و معاويه در عقب جبهه بوده است.

در امور مالى، كسانى كه داراى مرتبۀ «يقين» بوده اند، به حق خود قانع بوده اند.

و اشخاص فاقد مرتبۀ «يقين» بحق خود قانع نبوده اند، و به اموال يتيمان و بيوه زنان و موقوفات و اموال مغصوبه، دست اندازى كرده اند. تذكرۀ نصرآبادى در ص 135 مى نويسد: «نجف آباد بهشت بنياد (اصفهان)، احداث كردۀ پادشاه آگاه، شاه عباس ماضى و وقف نجف اشرف است». اكنون، فاقدان «يقين»، تمام آن را تملك و تصرف كرده اند.

ص: 294

سورۀ العصر

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ عصر مكى.

مشتمل بر: 3 آيه.

14 كلمه.

68 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقات.

ص: 295

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره العصر (103): آیات 1 تا 3

مقدّمه

يكى از كفار قريش به ابو بكر گفت كه: زيان كردى كه دين پدران را گذاشتى و از عبادت بتان دست برداشتى. در رد وى اين سوره آمد كه:

1-3 وَ اَلْعَصْرِ ... بِالصَّبْرِ

انسان زيانكار و انسان سودمند

قسم به عصر (پيامبر ختمى مرتبت صلّى اللّه عليه و آله) كه البته، همۀ انسان ها در زيان و گمراهى و هلاكت اند. مگر، آن انسانها كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند و به يكديگر دربارۀ رعايت راستى و درستى سفارش كردند و (در مشكلات) يكديگر را به صبر (و شكيبائى) توصيه نمودند.

«پايان»

تعليقات

اشاره

محرر اين تفسير گويد: در عمر متجاوز از شصت سال خويش بسى شنيدم و خواندم كه جمعى (زرتشتيان) بگفتن اين سه كلمه دل خوش كرده اند: پندار نيك، گفتار نيك، رفتار نيك. و ليكن، نديدم احدى اين سؤالات را بنمايد:

1 - آيا تمام پيامبران اين سه كلمه را نمى گفته اند؟ كه شما به خود اختصاص داده ايد!؟ بلى: وقتى انسان يك صراط مستقيم را طى نكرد و باين شاخ و آن شاخ پريد گرفتار مى شود:

آن گل كه هردم، در دست خارى است *** گو شرم بادت، از عندليبان

2 - براى عمل به اين سه جمله چه بايد كرد؟ (و بسى، راه عمل را از اشخاص گويندۀ سه جملۀ فوق، پرسيدم. و ليكن:)

چندانكه گفتم، غم با طبيبان *** درمان نكردند، مسكين غريبان

ص: 296

گفتم: اگر اين مشكله حل نشود، *** كام رقيب شيرين خواهد شد:

درج محبت، بر مهر خود نيست *** يا رب مبادا! كام رقيبان

آخرالامر چاره ئى غير از عرض درد بر طبيب (قرآن) نديدم يعنى كتابى كه «ما هو شفاء و رحمة» (سورۀ بنى اسرائيل: 82).

ما درد پنهان، با يار گفتيم *** نتوان نهفتن، درد از طبيبان

اى منعم آخر، بر خوان وصلت *** تا چند باشم، از بى نصيبان

بالجمله: يافتم كه: قرآن در سه آيۀ سورۀ «عصر» هر سه مطلب را در سه جمله بيان فرموده، و در عين حال راه هريك را هم تعليم داده: «اَلَّذِينَ آمَنُوا» (ايمان به خدا و پيامبر و قرآن - «پندار نيك») «وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ» (كارهاى شايسته(1)- «كردار نيك») «وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ» (سفارش به راستى و درستى و به شكيبائى و صبر - «گفتار نيك»).

بارى:

حافظ! نگشتى، رسواى گيتى *** گر مى شنيدى، پند اديبان

زيانكاريهاى انسان

اگر يكايك زيانكاريهاى انسان را بخواهيم شرح دهيم كتابى جداگانه لازم است.

اما، در اين مورد به اشارۀ اجمالى قناعت مى كنيم. و آن اين است كه: نمك نشناسى يعنى كفران نعمت، يكى از زيانكاريهاى انسان است. در عصرى كه سرتاسر جهان را فساد و جهل فراگرفته بود، پيامبرى (محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) از طرف خدا مبعوث شد كه مفاد كليۀ كتابهاى پيامبران را با پاكى از تحريفات و تبديلات، بر انسان عرضه و نيز كلمات حكمت را به بشر القاء فرمود. آيا نشناختن قدر و مقام اين پيامبر، و ناسپاسى كردن به آئين او، زيانكارى نيست؟! كتب انبياء، يا معدوم و يا تحريف و يا تبديل شده بود (جماعتى از مدعيان - زرتشتى گرى، به دروغ مدعى شدند كه عربها كتاب زرتشت را از بين برده اند) ما سؤال مى كنيم:

ص: 297


1- ملاك كارهاى شايسته آنست كه: اشخاص داراى عقل صافى، حسن آن را بپذيرند.

اين پارسيان فعلى هند كه از بقاياى زرتشتيانى هستند كه در صدر اسلام از ايران هجرت كرده اند و زن و بچه و اموال خود را با خود برده اند، چه شده كه يك يا چند جلد كتاب دينى و مذهبى خود را به همراه نبرده اند؟! اگر كتابى در بين بوده و نبرده اند، اين سرزنش و ملامت متوجه پدران بى ايمان آنان است كه حتى يك نفر در ميان آن جمع نبوده كه غيرت ايمانى او موجب شود كه كتاب دينى و مذهبى خودشان را كه شايد در حدود يك يا دو يا سه كيلو مى شده است با خود ببرند. و اگر كتابى در بين نبوده چرا اتهام ناروا بر مسلمين روا مى دارند، بااينكه آئين زرتشت دروغ را گناه بزرگ شمرده است!؟ زيانكارى ديگر اين است كه: صدهزار نفر سپاهى عهد صفويه از قندهار تا پشت اصفهان در برابر سه هزار نفر چريك افغانى عقب نشينى مصنوعى كند و مملكتى را به خاك و خون بكشد و تمدن عظيم عهد صفوى را نابود سازد و ايران را به قهقرى ببرد كه صدها سال ديگر به اوج تمدن آن عهد نرسد، اين همه زيانكارى براى اين بوده است كه: چرا مردم ايران مسلمانى اختيار كرده اند! و اينكه نوشتم، متكى به دليل است. زيرا، تاريخ سر جان مالكم انگليسى مى نويسد: سردار سپاه صفويه «نصر اللّه خان» نامى بوده كه شبها تا صبح دو مجمرۀ آتش در دو طرف بستر او برسوم زرتشتيان مى سوخته. اكنون به دنبالۀ همان زيان كارى هاست كه اشخاص شناخته شده اى از اصلاحات خط و تغيير آن، دم مى زنند.

در صورتى كه (شكل هاى حروف الفباى هيچ زبانى در دنيا باين حد اقل نرسيده.

زيرا، تمام شكل هاى حروف الفباء عربى از 17 شكل تجاوز نمى نمايد، در حالتى كه حروفى كه بدان تلفظ مى شد در جاهليت 45 و اكنون 28 حرف و سه حركت يا اعراب است. اين تنها الفباء زبان زنده اى است در دنيا كه به واسطۀ قلت شكل ها براى تندنويسى ساخته شده است و با سرعت فكر و زبان انسانى مى تواند روى كاغذ نقش بندد. هيچ يك از السنۀ اروپائى كه با حروف لاتين و مشتقات آن نوشته مى شود، از عهدۀ تندنويسى و هم قدمى با فكر انسانى بر نمى آيد). (بين الهلالين نقل از كتاب شعائر ملى ص 40 مى باشد).

ص: 298

سورۀ الهمزة

اشاره

حجة التفاسير كلمۀ (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ همزه مكى.

مشتمل بر: 9 آيه.

84 كلمه؟! 161 حرف؟! (تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقه.

ص: 299

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الهمزة (104): آیات 1 تا 9

مقدّمه

جماعتى از مشركين مكه در پيش رو و در پشت سر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آن حضرت و اصحابش عيب جوئى مى كردند. و آنچه محرر اين تفسير از فحواى سوره مى فهمد، اين است كه: عيب جوئى و استهزاء آنان بر محور تموّلشان و عدم تموّل پيامبر و اصحاب دور مى زده. زيرا، آنان (مثل امروز) فضيلت را فقط در كثرت ثروت مى دانستند و كسى كه ثروتمند نبود او را حقير مى شمردند، هرچند داراى كمالات نفسانى و مراتب انسانى مى بود. و علنا مى گفتند: چرا منصب پيامبرى و قرآن به يكتن از ثروتمندان مكه و يا طايف داده نشده است!؟ (تفاسير را به بينيد).

1-9 وَيْلٌ ... مُمَدَّدَةٍ

عيب جوئى كفار از فقر پيامبر (ص) و اصحاب، و رد بر آنان

واى! (كه كلمۀ عذاب است) بر هر عيب كنندۀ در حضور، و عيب گوينده در پشت سر(1) همان كس كه مال گرد كرد و آن را (نگاه داشت) و شمار كرد. (و) مى پندارد كه مالش، عمر جاودانى به او خواهد داد.

چنين نيست كه تصور كرده است كه مراتب فضيلت بسته به اندازۀ ثروت است (وى مى ميرد و مالش به جا مى ماند). سوگند(2) كه البته البته، در حطمه(3)افكنده مى شود. و اى پيامبر! خدا چه خوب تو را دانا كرده است كه حطمه چه اندازه مهمّ است. (حطمه): آتش خداست كه از عكس العمل باطن كفار، افروخته شده است، همان آتشى كه بر دلها دست مى يابد (همان دلهائى كه از عقائد ناشايست و

ص: 300


1- شرح قاموس در لغت لمز.
2- تفسير روح البيان.
3- حطمه بضم حاء و فتح طاء است.

اخلاق نابايست افروخته و شعله ور است)(1). البته، آن آتش بر ايشان در جاى دربسته و سربسته گماشته شده است، در ستونهاى دراز (مانند زندانهاى مجرّد، كه جاى هر دوزخى به قدر يك شخص زندانى است كه بحالت ايستاده باشد). «پايان»

تعليقه

نيروى پيامبر خدا (ص)

همان پيامبرى كه با مشركين جمع آورندگان مال و تظاهركنندگان به بت پرستى در نبرد بود، قدرت او به آنجا رسيد كه:

1 - صاحب اسماعيل بن عباد طالقانى وزير فخرالدولۀ ديلمى سجع مهر خود را اين شعر قرار داده:

شفيع اسماعيل فى الآخرة *** محمّد و العترة الطاهرة

2 - شيخ سعدى شيرازى گفته:

سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى *** عشق محمّد بس است و آل محمّد

3 - رسوخ اعتقاد شاه عباس ماضى در باب محبت حضرات ائمۀ معصومين عليهم السّلام به مرتبه اى است كه: «ملا شانى» يكى از غزوات حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام را بنظم آورد، و شاه عباس او را به زر كشيد. و «ملا لطفى» در آن باب گفته: (رباعى):

شاها ز كرم، جهان منور كردى *** ملك دل عالمى مسخر كردى

شاعر كه به خاك ره برابر شده بود *** برداشتى و برابر زر كردى

منقول است كه: «ملا عجزى» تبريزى بوسيلۀ مولانا عليرضاى خوشنويس داخل مجلس همايون شده زياده گوئيهائى مى كرد. روزى در محوطۀ طويلۀ قزوين حرف به زر كشيدن «ملا شانى» در ميان افتاد. «ملا عجزى» گفت: چرا مرا به زر نمى كشى كه به از ملا شانيم!؟ شاه مى فرمايد كه: «ملا شانى» در خزانه بود. چون تو در طويله اى تو را با سرگين بايد كشيد. (تذكرۀ نصرآبادى ص 8 و 9).

ص: 301


1- الفؤاد كالقلب لكن يقال له فؤاد اذا اعتبر فيه معنى التفؤد أي التوقد (مفردات الراغب).

4 - «ملا جلال» منجم در تاريخ خود كه بأمر شاه عباس مى نوشته اين تاريخ را در باب بناى تكاياى چهار باغ (اصفهان)، از آن پادشاه فلاطون ذكاء نقل نموده:

كلبه اى را كه من شدم بانى *** مطلبم تكيۀ سگان على است

زين سبب فيض يافتم ز اله *** كه مرا مهر، با على ازلى است

«خانۀ دلگشا(1)» شدش تاريخ *** چونكه از «كلب آستان على» است

(تذكرۀ نصرآبادى ص 9).

شاه عباس در مقام افتخار، خود را بعنوان «كلب آستان على» معرفى كرده.

5 - «ملازمانى» يزدى گفته:

خاكستر وجود مرا گر دهى به باد *** از اشتياق، رو به ره كربلا كند(2)

(تذكرۀ نصرآبادى ص 245).

6 - استاد على اكبر، معمار باشى اصفهانى مرد كدخدائى در نهايت آرام و صلاح و درويشى است، مسجد جامع كبير، واقع در ميدان «نقش جهان» به معمارى او به اتمام رسيد؛ گفته:

اكبر! به دعاء بر آر دستى *** تا دست، تو را در آستين است

(تذكرۀ نصرآبادى ص 138).

7 - فتحعلى شاه روزى عبارتى به زبانش گذشت كه قدرى بنظر نوكرها نامناسب بود، نوكرها از او كناره گرفتند. و چون شاه به اندرون رفت زنها نيز از او حجاب گرفتند، و وقتى بيرون آمد و از ظرفى آب نوشيد، آن ظرف را تطهير كردند، شاه، جهت را پرسيد. گفتند: فلان عبارتى كه گفتيد بنظر ما برخلاف بوده است.

فتحعلى شاه گفت: من خواستم شما را امتحان كنم. زيرا، مدتى بود در اين فكر بودم كه: امام حسين عليه السّلام را نوكرها كشته اند يا يزيد؟ حالا از اشتباه بيرون آمدم. اگر نوكرها سخن او را نمى شنيدند، امام كشته نمى شد. پس، اگر أمر بر شما مشتبه شده است «استغفر اللّه» (نقل از بغايرى).

ص: 302


1- . (1011).
2- زيرا سبط اكبر پيامبر (ص)، در كربلا مدفون است.

سورۀ الفيل

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ فيل مكى.

مشتمل بر: 5 آيه.

23(1) كلمه.

76(2) حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

ص: 303


1- . 36 كلمه.
2- . 97 حرف. (استثنائا شمارۀ كلمات و حروف اين سوره و سوره هاى: «اخلاص» و «فلق» و «ناس»، بررسى شد. و بررسى بقيۀ سور از حيث تعداد كلمات و حروف، موكول به فرصت ديگرى است. چنانچه در صفحۀ دوم اين جلد تذكر داده شده است).

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الفيل (105): آیات 1 تا 5

مقدّمه

قليس

قليس بر وزن رجيل و بقولى قليس بر وزن امير(1) نام كنيسه اى(2) (كليسائى) است كه ابرهة بن صباح(3) در صنعاء يمن ساخت. و براى زينت آنجا، از طلا و نقره و بلور و كاشى و انواع رنگها و جواهر گوناگون استفاده كرد و بقول امروزيها يك «كلاه فرنگى» بشكل سر آدمى براى آن درست كرد كه در عيد كنيسه، پرده از روى آن برمى داشتند و سنگهاى مرمر رنگ كردۀ آن، چشمها را از تلألؤ، خيره مى ساخت(4).

ابرهه مردم يمن را براى ساختن اين كنيسه ذليل كرد و بانواع بيگارى كشيد، وسائل بناء را از: سنگهاى مرمر الوان و سنگ آب طلاكارى شدۀ قصر بلقيس از چندين فرسخ به اين جا منتقل ساخت. و در كنيسه، صليب ها از طلا و نقره، و منبرها از عاج و آبنوس نصب كرد. و تصميم داشت آن قدر اين كنيسه را بالا ببرد كه سرزمين «عدن» ديده شود.

هر كارگرى كه آفتاب زده وارد كار مى شد مجازاتش اين بود كه دستش را مى بريد.

يك روز مردى خواب ماند و آفتاب طلوع كرد و با مادرش كه پيرزنى بود براى شفاعت سر كار آمد. ابرهه حكم داد دستش را قطع كنند و شفاعت پيرزن را نپذيرفت. پير

ص: 304


1- قليس بضم قاف و شد لام و سكون ياء هم، در معجم البلدان ضبط شده.
2- ياقوت در معجم البلدان، اول از قليس، به «مدينه» يعنى شهر، تعبير كرده است، و بعد به كنيسه. محرر اين تفسير گويد: كنيسۀ مزبور حكم شهر پيدا كرده بوده است. (و مراد از كنيسه، كليسا است).
3- ابرهه و نجاشى مسيحى بودند.
4- ياقوت در معجم البلدان مى نويسد: كلمۀ قليس با قلنسوه يك ريشه دارد. و قلنسوه بمعنى كلاه است. و اساسا همۀ مشتقات كلمه، ناظر به بلندى است. كلاه را بر بالاى سر مى گذارند. و اين قليس بنائى بلند بوده و بر بالاى آن مجسمه اى از سر آدمى داشته است.

زن گفت: كلندت را بزن امروز از تو و فردا براى ديگران است. ابرهه شنيد و گفت: پيرزن! واى بر تو! چه گفتى؟ پيرزن گفت: «اين نعمت و ملك مى رود دست بدست». ابرهه تحت تأثير پند پيرزن قرار گرفت و از بريدن دست پسر پيرزن در گذشت و اصلا اين رويه را ترك كرد.

چون ابرهه به هلاكت رسيد و حبشى ها متفرق شدند، اين كنيسه رو به خرابى گذارد و كسى آن را تعمير نكرد و لانۀ درندگان و ماران شد. ابرهه دو بت، يكى بنام كعيت (بر وزن رجيل) و ديگرى بنام زن كعيت در كنيسه نصب كرده بود. «كعيت» از چوب بود بارتفاع شصت ذراع. و مردم كه مى خواستند چيزى از اموال قيمتى كنيسه ببرند جن زده مى شدند(1) و لذا، كنيسه دست نخورده ماند تا زمان ابو العباس سفاح (عباسى) و چون جريان به او گذارش داده شد، وى دائى خود، ربيع بن زياد حارثى را كه از طرف وى عامل يمن بود با چند نفر مرد كارآزموده و دلير مأمور كرد كه طلا و نقره و اموال بسيار و قيمتى را از آنجا بيرون بياورند. و آنان چنين كردند و كنيسه را خراب نمودند و آثار آن را محو كردند.

(نقل كلام دربارۀ ابرهه و كنيسه) چون ابرهه بنيان قليس را به پايان برد به نجاشى (پادشاه حبشه) نوشت كه: اى پادشاه! براى تو كنيسه اى ساختم كه تاكنون براى هيچ پادشاهى ساخته نشده است. و من از پا نمى نشينم تا عرب را وادار كنم كه حج خود را در اينجا انجام بدهند. چون مفاد اين نوشته گوشزد مردم عرب شد، مردى عربى از بنى فقيم (بر وزن رجيل) بن عدىّ بن عامر بن ثعلبة بن حارث بن مالك بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر، خشمگين شد و به قليس آمد و در آنجا تغوط كرد و با آن ديوارهاى كنيسه را آلوده نمود و بوطن خود برگشت.

بنى فقيم مردمانى نافذ الكلمه بودند، تا آنجا كه عمل نسىء (بر وزن رفيع)

ص: 305


1- منوط به اعمال سحريه بوده. و ليكن، ياقوت مى نويسد: شهرت جن براى اين بوده كه: آن كس كه كعيت وزن كعيت را شكست، مبتلى به خوره شد و مردم عامى يمن گفتند: كعيت، كار او را ساخته است.

انجام مى دادند. يعنى ماههاى حرام را (كه جنگ در آنها حرام است) عقب مى بردند.

مثلا، ماه محرم كه جنگ در آن حرام بود، جنگ را روا مى داشتند و بجاى آن، ماه ديگر را كه جنگ در آن روا بود، حرام مى كردند.

بالجمله: خبر تغوط در كنيسه و آلوده شدن ديوارهاى آنجا بگوش ابرهه رسيد و چون مرتكب عمل را خواست، گفتند: عربى از خاندان متوليان كعبه (خانه اى كه در مكه واقع است و عرب براى حج به آنجا مى روند)، چون گذارش تو را به نجاشى شنيده، بخشم آمده و مرتكب اين عمل شده است. و معنى آن اين است كه كنيسه شايستگى حج ندارد. چون ابرهه اين را شنيد غضبناك شد و سوگند ياد كرد كه: البته، مى روم و كعبه را خراب مى كنم. آنگاه، دستور داد كه سپاه حبشيان براى حركت آماده شوند. و لذا حركت كرد و فيل را با خود برد و واقعۀ فيل مذكور در قرآن عظيم در دنبالۀ اين جريان است (معجم البلدان ج 7 ص 155-157 به ترجمه و خلاصه).

فيل

يك فيل كه محمود نام داشته (به گفتۀ مقاتل)، هشت فيل (بقول ضحاك)، دوازده فيل (بقول واقدى تاريخ نگار) به همراه آورده بودند. و در قرآن كريم كه فيل را بصورت مفرد فرموده، نظر به جنس داشته است. و جريان لشكركشى به مكه در سال ميلاد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوده و اكثر علماء، اين تاريخ را گفته اند، و همين صحيح است (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

لشكركشى ابرهه

اردوى ابرهه حركت كرد و فيل محمود كه از همۀ فيلان بزرگتر بود در پيشاپيش آنها در حركت بود. در راه، قبايلى را كه مانع عبور او بودند مغلوب و مستأصل ساخت تا به حوالى مكه رسيد. در اين وقت، حضرت «عبد المطلب» (جد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله) بزرگ قريش بود و توليت خانۀ كعبه به او تعلق داشت و او در مكه بود. نيز «شيبه» حاجب خانۀ كعبه هم در مكه بود. ولى براى كارزار، كسى از سرجنبانان مكه حاضر نبود و همگى به سفر بازرگانى رفته بودند. شهر مكه بى دفاع بود.

ص: 306

«عبد المطلب» دو عضادۀ(1) در خانۀ كعبه را گرفت و عرض كرد: پروردگارا! مرد از بار خود دفاع مى كند، تو هم از دشمن بيت الحرام (خانۀ خود) دفاع كن كه دشمن، غالب نشود.

اردوى ابرهه در شش ميلى مكه به مغمس وارد شد و تمركز پيدا كرد و مقدمات سپاه، دست به چپاول زد و از جمله دويست نفر شتر حضرت «عبد المطلب» را به يغما برد. (مغمّس: بر وزن منظّم و محدّث، جايگاهى است در راه طايف. قبر ابو رغال، راهنماى ابرهه در آنجاست و قبر او را مردم سنگباران مى كنند(2).

حضرت «عبد المطلب» وقت گرفت و به ملاقات ابرهه رفت و پيشنهاد داد كه يك سوم اموال تهامه را به ابرهه واگذار مى كند بشرط آنكه ابرهه از تصميم خرابى خانۀ خدا، منصرف شود. (تهامه: بكسر تاء سرزمينى است كه شهر مكه در آن قرار دارد، و تهامى بكسر تاء و شد ياء منسوب به تهامه است(3).

ابرهه، پيشنهاد حضرت «عبد المطلب» را رد كرد(4). حضرت «عبد المطلب» كه از اقدام خود نااميد شد، به آنها كه در مكه حاضر بودند دستور داد براى حفظ جان خود به كوهها پناهنده شوند.

محرر اين تفسير گويد: در بعض جاها نوشته اند كه: (حضرت «عبد المطلب» از ابرهه براى استر داد شتران خود وقت گرفت، و چون «عبد المطلب» مرد كريم و بخشنده ئى بود، ابرهه با استرداد شتران موافقت كرد. آنگاه، مى نويسند: ابرهه اظهار داشت كه اگر حضرت «عبد المطلب» دربارۀ خانه كعبه هم وساطت كرده بود، از تخريب آن صرف نظر مى كردم. و حضرت «عبد المطلب» جواب داد كه: من صاحب اين شترانم و خانه هم صاحبى دارد). و ليكن، اين اتهام نسبت به حضرت «عبد المطلب» بى اساس است. بلى: چون پيشنهاد حضرت «عبد المطلب» از طرف ابرهه ردّ شده است،

ص: 307


1- «عضاده» بكسر عين دو بازوى در است (منجد به ترجمه).
2- شرح قاموس.
3- شرح قاموس.
4- تفسير نيشابورى به ترجمه.

حضرت «عبد المطلب» ممكن است اظهار كرده باشد: اكنون كه تو پيشنهاد مرا دربارۀ قبول ثلث اموال تهامه نپذيرفتى، پس دستور بده شتران چپاول شدۀ مرا رد كنند.

بازگشت به سخن

ابرهۀ مسيحى و نمايندۀ نجاشى، پادشاه مسيحى حبشه، شب را به سربرد و چون ديد كه كسى از خانۀ كعبه دفاع نمى كند و آمادۀ جنگ نيست، در تسخير و تخريب خانۀ خدا دليرتر شد. اول صبح، سپاه ابرهه، مهياى حمله شد و فيلان را حركت دادند و متوجه شهر مكه شدند. و ليكن، فيل محمود از ديوار شهر مكه رو گردانيد و بطرف لشكرگاه برگشت و هرچند فيلبانان كوشيدند كه روى او را به جانب شهر مكه كنند، ميسر نگشت و فيلان ديگر بجهت اعراض او از آنجا، پيش نرفتند، و فيلها در «مغمس» ماندند(1).

سپاه چون به وادى محسر (بر وزن محدث: جائى است نزديك مزدلفه) رسيد، از فراز درياى سرخ، جوق جوق مرغهاى كوچكى (شبيه به پرستو) پديدار شدند كه هريك به منقار و دو چنگ خود سنگهاى كوچكى بزرگتر از عدس و كوچكتر از نخود،(2) داشتند.

فوج فوج، از اين مرغان بر فضاى كعبه هويدا شدند و سپاه ابرهه را (با گلهاى سنگ شده همچون آجر پخته) سنگباران كردند. اين سنگهاى كوچك از تير نافذتر بود. بر هركه اصابت مى كرد از بالاى سر او وارد و از دبرش خارج مى شد.

يك قسمت سپاه بزرگ ابرهه در همان جا هلاك شدند و قسمتى كه فرار كردند نيز به امراض گوناگون دچار شدند و مردند. و اما، ابرهه كه از اين سنگها زخمى شده بود عاجلا خود را به يمن رسانيد و در آنجا سينه اش شكافته و شكمش پاره شد و مرد.

ابو يكسوم(3) وزير ابرهه فرار كرد و خبر حادثه را به نجاشى مسيحى

ص: 308


1- ماندن فيلها را در مغمس، شعراء صدر اول به شعر در آورده اند. (تفسير مجمع البيان).
2- تفسير نيشابورى.
3- ابو يكسوم، غير از يكسوم پسر ابرهه است كه بعد از ابرهه و الى يمن شد و مدت بيست سال سلطنت كرد (رجوع به جلد مقدمه از همين تفسير).

رسانيد. و چون گذارش خود را داد، يكى از آن مرغان كه او را بدرقه كرده بود بر بالاى سرش هويدا شد و سنگى بر او زد و همان جا مرد(1).

حادثۀ مزبور از اعظم معجزات قاهرات و آيات باهرات است كه خدا آن را ظاهر فرموده است، تا برهانى بر وجوب معرفت او باشد. اين حادثه هم، پايه و پى گذارى براى نبوت پيامبر ماست. زيرا، در اين سال بدنيا آمده است. و هم اشاره است به اين كه خدا خانۀ خود و متولى حقيقى آن را كه پيامبر آخر زمان است حفظ مى كند. و عيسويت و هيچ كيش ديگر را اجازه نمى دهد كه كعبۀ مبارك را ريشه كن سازد و يا متولى حقيقى آن را مستأصل نمايد.

و معتزله مى گويند: اين معجزۀ پيغمبرى بوده در آن زمان كه نامش خالد بن سنان بوده. ولى، ما احتياج باين سخن نداريم. زيرا، اولا: اظهار معجزات را بر غير پيغمبران از امامان و اولياء روا مى دانيم(2) و ثانيا از كجا كه حضرت «عبد المطلب»، ولى بلكه وصى و بلكه نبى نبوده است چنانكه از كلمات عاليات او بخوبى آشكار مى گردد(3).

(حادثۀ اصحاب فيل، حجت آشكار و شكنندۀ پشت فيلسوفان مادى و ملحدان منكر آيات خارق عادات است. زيرا، ممكن نيست چيزى از آنچه را كه خدا دربارۀ اصحاب فيل ذكر كرده، نسبت به طبيعت و غيره داد. چنانكه، در صيحه و باد عقيم و خسف و غير آن، از آنچه به آن وسيله خدا امم گذشته را هلاك كرده است، گفته اند. زيرا، امكان ندارد كه در نهاد طبيعت اين باشد كه جوقه هائى از مرغ، سنگهائى مهيا كرده بيايند قوم معينى را هدف قرار بدهند و به مردم ديگر كه در همان محل هستند كار نداشته باشند(4).

ص: 309


1- تفسير نيشابورى.
2- تفسير مجمع البيان.
3- محرر اين تفسير.
4- در اين حادثه از مردم مكه حتى يك نفر نمرده و تلف نشده است (تفسير مجمع البيان). محرر اين تفسير گويد: از ياوه سرايانى كه موضوع هلاكت سپاه ابرهه را مستند به آبلۀ مسرى از ناحيۀ سنگهاى مرغان مى كنند، بايد پرسيد: چرا مردم مكه آبله نگرفتند و فقط سپاه مهاجم به آبله مبتلى شده است؟! آيا همين نكته براى خرق عادت كافى نيست؟

و كسى كه عقل صافى داشته باشد مى فهمد كه اين كار نمى تواند كار كسى جز خداى مسبب الاسباب و رام سازندۀ دشواريها، باشد.

و اما، وقوع اصل حادثه را احدى نمى تواند انكار كند. زيرا، پيامبر ما چون اين سوره را بر اهل مكه تلاوت فرمود، احدى منكر آن نشد. بلكه، اقرار كردند و تصديق نمودند با شدت حرصى كه بر تكذيب پيامبر داشتند و عنايتى كه براى رد او به كار مى بردند.

و آن مردم به اصحاب فيل قريب العهد بودند. زيرا، هنوز نيم قرن نگذشته بود. و اگر حقيقتى نداشت منكر مى شدند و حال آنكه همين حادثه را مبدأ تاريخ قرار دادند مانند ساير حوادث مهم، از قبيل: تجديد بناى كعبه، و وفات قصى بن كعب و غير آنها. از اين گذشته، موضوع حادثه را اكثر شعراء آن عهد بنظم آورده اند و راويان اشعار، نقل كرده اند)(1).

قبر ابو رغال، راهنماى ابرهه، در عهد طلوع اسلام هنوز سنگسار مى شد. و بعضى از نفرات سپاه ابرهه كه كور شده بودند و گدائى مى كردند، زنده بودند.

ابن عباس مى گويد: من در نزد ام هانى (خواهر حضرت اميرالمؤمنين على عليه السّلام) يك قفيز (پيمانه اى از پيمانه هاى عربى است) از آن سنگها كه مرغها پرتاب كرده بودند، ديدم كه خطها داشت و سرخ بود مانند مهرۀ ظفارى (ظفار بر وزن سلام، شهرى است در يمن نزديك شهر صنعاء)(2).

اشياء و بقاياى اموال اين لشكر عظيم شكست خورده در بازار خريدوفروش مى شد. عائشه، مى گويد: قائد فيل و سائس آن را خود ديدم درحالى كه هر دو تن كور و زمين گير بودند و گدائى مى كردند(3).

عام الفيل: به كان العرب يؤرخون نسبة الى هجوم الاحباش بافيالهم على الحجاز فى اواسط القرن (6. م) و قد أرادوا الاستيلاء على الكعبة و كانت سدانتها اذ ذاك

ص: 310


1- بين الهلالين از تفسير مجمع البيان ترجمه و خلاصه شده است.
2- به ترجمه از تفسير نيشابورى.
3- تفسير مجمع البيان و تفسير نيشابورى به ترجمه.

لعبد المطلب جد محمّد. و قيل ان فى هذا العام ولدا لنبى (المنجد ج 2).

أبرهة الأشرم الحبشى: حاكم اليمن. حارب الفرس (570) مستخدما الفيلة فى القتال. و تسمى سنة هذه الحرب «عام الفيل» و منها يؤرخون مولد محمّد (المنجد ج 2).

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحٰابِ اَلْفِيلِ ... مَأْكُولٍ

داستان فيل و لشكركشى ابرهه

اى پيامبر! آيا نه اينست كه: تو مى دانى كه پروردگارت به اصحاب فيل (سپاهى كه با فيل براى تخريب خانۀ كعبه و مسجد الحرام حركت كرده بود) چه كرد؟! آيا نه اينست كه: مكر (و نيرنگ) اصحاب فيل را دچار تباهى و بى حاصلى كرد؟ (نگذارد كه منظور مهاجمين راجع به تخريب كعبۀ حقيقى در مكه، و ثبات كعبۀ قلابى آنان در يمن، جامۀ عمل به خود بپوشد) و پروردگارت جوقه جوقه پرندگانى را (از فراز درياى سرخ) بر سر اصحاب فيل فرستاد. و پرندگان، سنگهائى از گل سنگ شده(1)بر اصحاب فيل پرتاب مى كردند. در نتيجه، پروردگارت اصحاب فيل را (كه سپاهى مجهز با تمام وسائل جنگى آن عهد بودند) مانند برگ زراعتى نيم خوردۀ چهارپايان (كه پراكنده و ريزريز كرده باشند) ساخت.

«پايان»

ص: 311


1- السجيل: حجارة كالطين اليابس (منجد).

به ياد فيل محمود

الصورة

در سال تولد پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، ابرهه با سپاه جرار براى تخريب كعبه و مسجد الحرام وارد مكه شد. پيشاپيش اردو، فيل موسوم به «محمود» در حركت بود. و ليكن، فيل محمود از رفتن امتناع كرد و به عقب برگشت. و فيلان ديگر هم برگشتند. و اردو زير بمبهاى مرغانى شبيه به پرستو تار و مار گرديد.

ص: 312

سورۀ قريش

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ قريش مكى.

مشتمل بر: 4 آيه.

17 كلمه.

73 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

ص: 313

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره قريش (106): آیات 1 تا 4

مقدّمه

قريش براى تجارت، ساليانه دو سفر مى كردند. زمستان به يمن مى رفتند و تابستان به شام. و مردم عرب ايشان را اهل حرم مى گفتند و احترام مى كردند(1).

اصحاب فيل كه هجوم آورده بودند، اگر پيروز مى شدند، هم خانۀ مجد و احترام قريش را نابود مى ساختند و هم اموال قريش را به غارت مى بردند و زنهاشان را اسير مى كردند، و قهرا مال التجاره شان كه در راه بود، در اثر اين پيش آمد دستخوش چپاول دزدان مى شد.

چون از مردان قريش بجز معدودى كسى در مكه نبود، پروردگار، دفاع از كعبه و مسجد - الحرام را خود بعهده گرفت و اصحاب فيل را نابود ساخت. اكنون، با اين مرحمتهاى الهى سزاوار نيست كه قريش، پروردگار را نپرستند و بتان را به پرستند. دراين باره، سورۀ ايلاف نازل گرديد:

1-4 لِإِيلاٰفِ ... خَوْفٍ

نمك ناشناسى كفار قريش

(دفاع از اصحاب فيل و حفظ خانۀ كعبه را ما بعهده گرفتيم) براى عادت و خو گرفتن قريش (به سفر تجارت و نبودنشان در مكه) همان عادت و خوگرفتنشان به سفر زمستانى (بطرف يمن كه گرمسير است) و تابستانى (بطرف شام كه سردسير است). پس، قريش بايستى پروردگار اين خانه را بپرستند (نه بتان را) همان پروردگارى كه قريش را (بوسيلۀ اين دو سفر ساليانه) طعام (و روزى) داد، از بهر آنكه گرسنه نشوند. و از دشمن ايمن ساخت، از بهر آنكه ترسان نگردند.

«پايان»

ص: 314


1- تفاسير.

سورۀ ماعون

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ ماعون مكى(1).

مشتمل بر: 7 آيه.

25 كلمه.

111 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقات.

ص: 315


1- سورۀ ماعون بالتمام مكى است، طبق تفسيرى كه محرر اين تفسير كرده است. و ساير مفسرين نظر به: كلمۀ «مصلين» و كلمۀ «صلاتهم» ناچار شده اند كه 3 آيۀ اول سوره را مكى بدانند و بقيه را مدنى. زيرا، ديده اند كه: نهى از سهو در نماز، تناسب با حال كفار منكر خدا و قرآن و اسلام ندارد.

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الماعون (107): آیات 1 تا 7

مقدّمه

روزى ابو سفيان شترى كشت و يتيمى گوشت از او خواست. أبو سفيان با عصاى خود به سر او كوبيد (تفسير بيضاوى). خدا سورۀ ماعون را دراين باره فرستاد:

1-7 أَ رَأَيْتَ ... اَلْمٰاعُونَ

نكوهش از بخل كفار

اى پيامبر! آيا آن (ابو سفيان) را كه روز جزاء را تكذيب مى كند ديدى؟ پس، آن، همانست كه يتيم را با عنف و ستم مى راند (خودش نمى دهد) و ديگرى را هم وادار نمى سازد كه به بينوا طعام بدهد. پس، واى (كلمۀ عذاب است)! بر آنان كه عصاى (و چوبدستى) خود را با زدن بر بدن يتيم گرم و نرم مى كنند. همانها كه از خواندن پروردگارشان غفلت دارند. همانها كه ايشان رياء (و سالوس) مى ورزند (و به اميد ستايش مردم، انفاق مى كنند و پرواى يتيم و بينوا را ندارند) و (به اندازه اى بخيل اند كه) از دادن آب و آتش و نمك، خوددارى مى كنند. «پايان»

تعليقات

1 - «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ» مفسرين «مصلين» را بمعنى نمازگزاران گرفته اند.

و ليكن، با سياق آيات وفق نمى دهد. ازاين جهت، محرر اين تفسير با در نظر گرفتن شأن نزول آيات، بشرح متن تفسير كردم. در لغت مى نويسد: [صلّى] العصا على النار او بالنار: لوّحها و ليّنها و قوّمها. صلّى و أصلى يده سخّنها.

2 - «عَنْ صَلاٰتِهِمْ سٰاهُونَ» صلاة را بمعنى لغوى كه دعاء است گرفتم نه بمعنى اصطلاحى.

3 - ماعون: بقولى سه چيز است كه از كسى منع نمى توان كرد: آب و آتش و نمك. و بقولى ديگ و تبر و بيل و امثال آن است كه مردم يكديگر را با عاريه دادن آنها، كومك مى كنند (تفسير كاشفى).

ص: 316

سورۀ الكوثر

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ كوثر مكى.

مشتمل بر: 3 آيه.

10 كلمه.

42 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

ص: 317

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الكوثر (108): آیات 1 تا 3

مقدّمه

عبد اللّه، فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه از خديجه بود وفات يافت، و قريش رسول را «ابتر» ناميدند (يعنى دم بريده و به عبارت ديگر كسى كه پسر ندارد و در خانۀ او پس از مرگ، بسته مى شود). از جمله: عاصى(1) بن وائل سهمى، ديد كه حضرت از مسجد الحرام بيرون مى آيد. پس، نزد در معروف به بنى سهم يكديگر را ملاقات كردند و با هم سخن گفتند و جماعتى از صناديد و بزرگان قريش در مسجد نشسته بودند. چون عاصى وارد مسجد شد، حضار از او پرسيدند: با كى صحبت مى كردى؟ جواب داد: با (ابتر)(2) از شنيدن اين موضوع حزن حضرت دوچندان شد: يكى مرگ فرزند و ديگر شماتت دشمن. پس، اين سوره كه تسليت نامه اى است از طرف خدا بر آن حضرت نازل شد كه نيز مشتمل است بر چند خبر غيبى:

1-3 إِنّٰا أَعْطَيْنٰاكَ اَلْكَوْثَرَ ... اَلْأَبْتَرُ

شماتت قريش در مرگ فرزند پيامبر (ص) و تسليت دادن خدا پيامبر (ص) را

اى پيامبر! (دلتنگ مباش از اينكه دشمنان، تو را «ابتر» يعنى منقطع النسل خواندند. زيرا، تو «ابتر» نيستى، چه آنكه:) البته، ما خير بسيار به تو ارزانى داشتيم:

(در دنيا به اعطاء منصب نبوت و قرآن و كثرت اصحاب و اتباع و كثرت نسل و ذريه از دخترت فاطمه عليهما السّلام كه تا قيامت ادامه خواهد داشت و شمارۀ آنها را خدا مى داند و بس. و در آخرت به اعطاء منصب شفاعت و به حوض كوثر(3) پس، (اكنون كه مشركين مراسم دعاء و قربانى را براى بتان انجام مى دهند، تو در برابرشان) براى پروردگارت نماز بخوان و (بنام او) شتر قربانى كن. البته، بدگوى تو (عاصى بن وائل) «ابتر» است كه نسل و نامش از صفحۀ روزگار منقطع خواهد شد). «پايان»

ص: 318


1- كتاب نسب قريش.
2- تفسير مجمع البيان به ترجمه و تفسير كاشفى.
3- تفسير مجمع البيان به ترجمه.

سورۀ الكافرون

اشاره

سورۀ الكافرون(1)

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ كافرون مكى.

مشتمل بر: 6 آيۀ.

26 كلمه.

74 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

ص: 319


1- خبر قرآن از اسلام نياوردن كفار قريش مذكور در مقدمه، تا هنگام مرگشان، از اخبار غيبيۀ قرآن كريم است. زيرا، بشر چه مى داند كه اين افراد اسلام نخواهند آور. در صورتى كه، اشخاصى بسيار مقتدرتر از اينها، با يك چشم به هم زدن تغيير عقيده داده اند. كودكى كه در مكه بوجود آمده و تربيت شده عجب است كه دمى سر بر آستانۀ بتى نسوده. و اين نيست مگر از فضل خدا. و اگر احترام به بتى كرده بود، كافران، بى درنگ او را تكذيب مى كردند.

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الكافرون (109): آیات 1 تا 6

مقدّمه

عده اى از قريش از جمله: ابو جهل و حارث بن قيس سهمى و عاصى بن وائل و وليد بن مغيره و اسود بن عبد يغوث زهرى و اسود بن مطلب بن اسد و امية بن خلف، بحضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيشنهاد كردند و گفتند كه: تو از دين ما پيروى كن تا ما نيز پيرو دين تو بشويم و تو را در تمام كارهاى خودمان شركت بدهيم: يك سال تو خدايان ما را بپرست و ما يك سال خداى تو را مى پرستيم. پس، اگر آنچه را كه تو آورده اى بهتر بود از آنچه كه در دست ماست. كه ما در آن شركت كرده ايم و بهره مند شده ايم.

و اگر آنچه در دست ماست بهتر بود از آنچه كه در دست تو است، تو در آن با ما شركت كرده اى و بهره مند شده اى. حضرت فرمود: بخدا پناه مى برم از شرك.

گفتند: پس يكى از خدايان ما را مسح كن و ببوس تا ما تو را تصديق كنيم و خداى ترا بپرستيم. فرمود: بايد صبر كنم تا از طرف پروردگارم دستورى برسد.

پس، سورۀ كافرون نازل شد. آنگاه، حضرت متوجه مسجد الحرام گرديد و در آنجا گروهى از قريش حاضر بودند. حضرت، بالاى سر آنها ايستاد و اين سوره را بر ايشان تلاوت كرد. در نتيجه، قريش از سازش با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نااميد گشتند و دست به كار آزار او و اصحابش شدند(1).

قُلْ يٰا أَيُّهَا اَلْكٰافِرُونَ ... وَ لِيَ دِينِ

پيشنهاد نيرنگ آميز كفار به پيامبر (ص) و رد شدن پيشنهادشان

اى پيامبر! در جواب پيشنهاد كفار بگو: اى كافران! (كه به خداى يكتا ايمان نداريد) بتان را كه شما مى پرستيد، من نمى پرستم، نه اكنون و نه آينده. و خداى يكتا را كه من مى پرستم، شما پرستندۀ او نيستيد، نه اكنون و نه آينده. و بتان را كه شما پرستيده ايد، من در گذشته پرستنده نبوده ام. و خداى يكتا را كه من مى پرستم، شما در گذشته پرستنده نبوده ايد. مزد بتان شما براى شما و مزد خداى من براى من.

ص: 320


1- تفسير مجمع البيان به ترجمه.

سورۀ النّصر

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ نصر مكى است و مدنى هم گفته شده.

مشتمل بر: 3 آيه.

23 كلمه؟! 77 حرف؟! (تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقه.

ص: 321

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره النصر (110): آیات 1 تا 3

مقدّمه

اشاره

مقاتل گفته است كه: چون اين سوره نازل شد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن را بر اصحاب قرائت فرمود. اصحاب از شنيدن آن شاد و مسرور شدند. ولى، عباس (عموى پيامبر، صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) گريان شد. حضرت فرمود: اى عمو! چه چيزى ترا گريان ساخته است؟ عرض كرد: يا رسول اللّه! براى اينكه دانستم كه خبر مرگ تو به تو داده شده است. حضرت فرمود: همين طور است كه تو مى گوئى. پس، حضرت بعد از نزول اين سوره دو سال زندگانى كرد و ديده نشد كه در اين مدت خندان و مسرور باشد. آنگاه، مقاتل گفته است كه: اين سوره به سورۀ «توديع» ناميده مى شود(1).

عبد اللّه بن مسعود مى گويد: چون اين سوره نازل شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بسيار مى گفت : «سبحانك اللهم و بحمدك اللهم اغفر لي انك انت التواب الرحيم»(2).

حسن گفته است كه: چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مكه را فتح كرد، عرب گفتند: محمّد بر اهل حرم ظفر جست و حال آنكه خدا آنان را از اصحاب فيل پناه داد. بنابراين، طاقت مقاومت در برابر او نداريد. پس، مردم عرب گروه گروه به دين اسلام وارد مى شدند، و گاه يك قبيلۀ تمام اسلام اختيار مى كرد، در صورتى كه قبل از آن، يكى يكى، و دوتادوتا اسلام اختيار مى كردند(3).

براى اينكه خوانندگان بدانند كه از كجاى اين سوره خبر مرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بدست آمده است، بايد باين نكته توجه كنند كه: قاعدۀ كلى ذيل، در تمام شئون اين جهان حكمفرماست، كه گفته اند: «فواره چون بلند شود سرنگون شود» و به عبارت علمى: «الشىء اذا جاوز حده انعكس الى ضده» و بتعبير ساده: زارعى زحمتها مى كشد تا بذرى بيفشاند و گندمى بعمل بياورد، چون آن گندم به ثمر رسيد، آن را با داس درو مى كند. و يا باغبانى درخت گلى مى نشاند و تربيت مى كند، چون غنچه آورد و گل

ص: 322


1- تفسير مجمع البيان به ترجمه.
2- تفسير مجمع البيان به ترجمه و خلاصه.
3- تفسير مجمع البيان به ترجمه.

باز شد، آن گل را مى چيند. پس، در اين مورد هم چون اساس بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى آوردن اسلام و قرآن و ابلاغ احكام بوده، چون خبر عملى شدن اين منظور داده شده است. لذا، دستور توجه كلى به عالم ربوبيت صادر گرديده است و عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نزديك شدن رحلت آن سرور را از همين نكته، استفاده كرده است.

1-3 إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اَللّٰهِ وَ اَلْفَتْحُ ... تَوّٰاباً

پيروزى اسلام و اعلام ضمنى رحلت پيامبر (ص) و امر به مهيا شدن براى توديع

اى پيامبر! چون يارى خدا و (ظفر بر قريش كه پرچمدار شرك و مركز ثقل آن بودند و) فتح (مكه پاى تخت توحيد كه مشركين مركز بتان قرار داده بودند) در رسيد و مى بينى(1) كه مردم گروه گروه به دين خدا درمى آيند، پس، (وظيفۀ تبليغ تو به سامان رسيده و پيمانه ات لبريز شده و هنگام رحيلت از اين جهان نزديك گرديده است، يكدل و يك جهت) به تسبيح و تحميد پروردگارت بپرداز و (هروقت در اثر معاشرت با مردم و توجه به ديگران، غبار و بخار صحبت با اغيار بر آيينۀ قلبت بنشيند، آن را بوسيلۀ) طلب آمرزش از خدا (پاك) كن. زيرا البته، پروردگارت توبه پذير است(2)«پايان»

تعليقه

در سال ششم هجرى بيعت رضوان و صلح حديبيه انجام شد (رجوع به سورۀ فتح) و (ج 3 و 4 سيرۀ ابن هشام ص 308 به ترجمه).

در سال هفتم هجرى در ماه ذى القعده، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عمرة القضاء را انجام

ص: 323


1- تفسير كاشفى.
2- عابدان از گناه توبه كنند عارفان از عبادت «استغفار»

داد، بجاى سال ششم كه مشركين مانع ورود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مكه شدند. (ج 3 و 4 سيرۀ ابن هشام ص 370 به ترجمه).

در سال هشتم هجرى در ماه رمضان، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با لشكر براى فتح مكه حركت فرمود (ج 3 و 4 سيرۀ ابن هشام ص 389 به ترجمه).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با ده هزار نفر از مسلمانان به مكه وارد شد (بتفصيلى كه سيره نگاشته است) در اين موقع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كوه صفا بالا رفت و دعاء مى خواند. انصار چشم به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دوخته بودند، با خود گفتند: بنظر مى رسد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اكنون كه مكه، وطن خود را فتح كرده است در همين جا اقامت فرمايد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چون از دعاء خود فارغ شد، فرمود: با يكديگر چه مى گفتيد؟ عرض كردند: چيزى نبود يا رسول اللّه! حضرت دنبال كرد تا بعرض رسانيدند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «معاذ اللّه! المحيا محياكم، و الممات مماتكم»: به خدا پناه مى جويم كه در مكه بمانم. تا زنده هستم با شما هستم و چون مردم با شما هستم (ج 3 و 4 سيرۀ ابن هشام ص 416 به ترجمه).

ابن عباس مى گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روز فتح، سواره طواف فرمود و با چوب دستى اى كه بدست داشت به بتهائى كه در اطراف خانه با ارزيز محكم كرده بودند، اشاره مى فرمود و اين آيه را مى خواند: «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا» و به روى هر بتى اشاره مى فرمود، به پشت مى افتاد. و به پشت هر بتى اشاره مى فرمود سرنگون مى شد (ج 3 و 4 سيرۀ ابن هشام ص 416 و 417 به ترجمه).

و هم در فتح مكه اهل مكه را آزاد فرمود. و لذا، اهل مكه «طلقاء» خوانده شده اند (ج 3 و 4 سيرۀ ابن هشام ص 412 به ترجمه).

در وقايع سال نهم هجرى (كه به سال وفود ناميده شده است)، ابن اسحاق مى نويسد:

چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مكه را فتح كرد و از جنگ تبوك فراغت يافت و طائفۀ ثقيف اسلام آورد و بيعت كرد، هيئتهاى قبائل عرب از اطراف براى اسلام آوردن حاضر شدند و گروه گروه به دين اسلام درآمدند و خدا دراين باره به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اَللّٰهِ وَ اَلْفَتْحُ ... تَوّٰاباً» (ج 3 و 4 سيرۀ ابن هشام ص 559 و 560 به ترجمه و خلاصه).

ص: 324

سورۀ اللّهب

اشاره

[به اين سوره، سورۀ «ابى لهب» نيز سورۀ «ابو لهب» هم چنين سورۀ «مسد» (بفتح ميم و سين مفتوح) مذكور در آخر سوره و نيز سورۀ «تبت» كه كلمۀ اول سوره است، هم گفته مى شود].

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ لهب(1) مكى.

مشتمل بر: 5 آيه.

23 كلمه.

77 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقه.

ص: 325


1- اغلب اشراف عرب، داراى اسم و كنيه و لقب بوده اند: اسم: كه معلوم است. كنيه: آنست كه در اول كلمه (اب) يا (ام) باشد. لقب: آنست كه مشعر به مدح يا ذم، باشد. بنابراين، عبد العزى اسم و ابو لهب كنيۀ وى و عوراء اسم زن ابو لهب و ام جميل كنيۀ آن زن است.

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره المسد (111): آیات 1 تا 5

مقدّمه

ابو لهب: نامش عبد العزّى است و وى از فرزندان عبد المطلب است.

فرزندان ابو لهب:

1 - عتبه (بضم اول و سكون ثانى و فتح ثالث بر وزن غرفه).

2 - معتّب (بضم اول و فتح ثانى و شد ثالث مفتوح بر وزن مثلث).

3 - عتيبه (بضم اول و فتح ثانى و رابع و سكون بقيه بر وزن جهينه) و اين همانست كه شير، او را خورد(1).

ابو لهب بنام هر سه پسرش مكنى بود كه (ابو عتبه و ابو معتب و ابو عتيبه خوانده مى شد).

مادر هر سه پسر: امّ جميل است و هم او «حَمّٰالَةَ اَلْحَطَبِ» است و وى دختر حرب پسر اميّه پسر عبد شمس پسر عبد مناف است.

عتبه و معتب در جنگ حنين با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بودند و در ركاب آن سرور ثبات ورزيدند و چشم معتب در آن روز زخم برداشت و هر دو تن در مكه اقامت داشتند و به مدينه نيامدند و هر دو نفر داراى عقب اند و فضل بن عباس شاعر، از اعقاب عتبه است (ترجمه و خلاصه از ص 89 و 90 و 123 كتاب نسب قريش).

«رقيه» دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (از خديجۀ كبرى ام المؤمنين) زن عتبه بود و «ام كلثوم» دختر ديگر آن حضرت از خديجه، زن عتيبه بود. چون «تَبَّتْ يَدٰا أَبِي لَهَبٍ» از سورۀ «مسد»، نازل شد، ابو لهب و ام جميل به دو فرزند خود أمر كردند كه: از دو دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جدا شوند (و آنان جدا شدند). و بعدها رقيه بعقد ازدواج عثمان درآمد و با عثمان به حبشه مهاجرت نمود و پس از مراجعت، رقيه در مدينه وفات يافت. و پس از آن، ام كلثوم بعقد ازدواج عثمان درآمد. و هم او نيز در حيات عثمان وفات يافت (ص 22 كتاب نسب قريش به ترجمه و خلاصه).

مقصود از سوره:

1 - بيان اين است كه: ابو لهب بااينكه عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است چون اسلام

ص: 326


1- به نفرين پيامبر (ص). (تفصيل در سوره هاى: «النجم» و «عبس»).

نياورده و مال خود را در راه جلوگيرى از نشر دين اسلام خرج كرده است، خود و مالش به نابودى محكوم شده، و زن ابو لهب هم بااينكه زن عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است چون با شوهرش همدست شده به سرنوشت شوهر دچار گرديده و در آخرت هم هر دو به دوزخ خواهند رفت. بنابراين، بايد هر مرد كافرى و هر زن كافره اى حساب كار خود را بكنند. و الا، بهمين سرنوشت دچار خواهند شد.

2 - بيان وحدت و غربت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تحمل آزارها در راه نشر دعوت به اسلام است كه حتى عمو و زن عمو و پسر عموى حضرت كه بايد يار و مددكار حضرت باشند، نهايت بدرفتارى را به كار بردند.

3 - بيان نصرت خارق العادۀ الهى است دربارۀ آن حضرت.

4 - بيان دو خبر غيبى است:

يكى خبر از ايمان نياوردن اين زوج و زوجه تا روز آخر زندگانى آنان در دنيا است (و كسى غير از خدا، چنين اظهارى نمى تواند بكند. زيرا، چه مانعى داشت كه هر دو نفر يا يكى از آنها اسلام بياورد و خبر غيبى را بى اساس كند).

ديگر نفرين مندرج در سوره و عملى شدن آنست دربارۀ اين زن و شوهر.

عبد العزّى بن عبد المطلب كنيه اش «ابو لهب» است. كه براى جمال و زيبائى و يا دارائى او، ابولهبش خواندند(1) وى عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و از مشركين است.

(زنش ام جميل، خواهر ابو سفيان بن حرب است).

چون آيۀ «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اَلْأَقْرَبِينَ» نازل شد، حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كوه صفا واقع در مكه بالا رفت و ندا كرد: «يا صباحاه!». رؤساى قريش نزد آن حضرت جمع شدند. آنگاه فرمود كه: اگر من بشما خبر بدهم به آنكه در پاى اين كوه جمعى بداعيۀ شبيخون بر شما آمده اند كه دست بقتل و غارت بگشايند؛ مرا تصديق مى كنيد يا نه؟ گفتند كه: چرا تصديق نكنيم؟! و تو نزد ما به دروغ متهم نشده اى.

ص: 327


1- قاموس.

حضرت فرمود كه: «انى نذير لكم بين يدى عذاب شديد»: البته، من شما را از عذاب سخت، ترساننده ام.

ابو لهب برخاست و گفت: هلاك باد تو را! ما را براى اين خواندى؟!(1) و سنگ برداشت كه بحضرت بزند(2).

چون حضرت او را از دوزخ تهديد كرد، جواب گفت: اگر دوزخ راست باشد مال و فرزند را فدا مى كنم و خلاص مى شوم(3).

طارق محاربى مى گويد: يك روز جوانى را در بازار «ذى المجاز» ديدم كه مى فرمود : (اى مردم! بگوييد: «لا اللّه الا اللّه تا رستگار شويد»). ناگهان، مردى را ديدم كه با سنگ به دنبال اوست و دو ساق و ماهيچه هاى پاى او را خونين ساخته و مى گويد: «اى مردم! اين كذاب است، سخنش را باور مكنيد». پرسيدم: اين جوان كيست؟ گفتند:

«محمّد» كه معتقد است پيامبر است. و اين «ابو لهب» عموى اوست كه معتقد است «محمّد» دروغ مى گويد(4)! چند روز پس از جنگ بدر در جسم ابو لهب عدسه ظاهر شد و پسرانش از ترس واگير(5) او را جدا كردند و چون مرد، سه شبانه روز نعشش بر زمين بود تا گنديد و حمالان حبشى، گودالى حفر كردند و با چوب درازى مردۀ او را در آن افكندند و گودال را از بالا به سنگها پر كردند(6)«ام جميل» كه همسايۀ حضرت بود، شبانه خار در راه حضرت مى ريخت تا چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به نماز مى رود، خار به دامنش بياويزد و يا در پايش به خلد.(7)

«ام جميل» گردن بندى از گوهرهاى گرانبها در گردن داشت و با قيد تأكيد گفت: اين گردن بند را در راه عداوت «محمّد»، خرج مى كنم.

ص: 328


1- تفسير كاشفى به خلاصه.
2- تفسير بيضاوى در ذيل سورۀ ابو لهب.
3- تفسير مجمع البيان به ترجمه.
4- تفسير مجمع البيان به ترجمه.
5- عدسه: با سه فتحه جوششى است كه بيرون آيد به تن و بدن. پس مى كشد (شرح قاموس).
6- تفسير بيضاوى و تفسير پادشاهى افغانستان با تفاوتى.
7- تفسير كاشفى به خلاصه.

1-5 تَبَّتْ ... مَسَدٍ

سرنوشت «ابو لهب» و «ام جميل»

نابود باد دو دست ابو لهب و نابود باد خودش! (كه سنگ به پيامبر مى زند) مال سرشار و آبرو و فرزندانش كه بدست آورده (و همچون دو دست اويند و به آنها متكى است) از تباهى او جلوگيرى نكند (و خير آنها را نه بيند). البته، به آتش شعله ور در مى آيد هم خود و هم زنش (ام جميل) درحالى كه هيزم شكن (يعنى آتش افروز) است (و با سخن چينى، آتش دشمنى ابو لهب را نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم افروخته مى سازد)(1).

در گردن اين زن (گردن بند گرانبهائى است كه در اثر سوء نيتش كه مى خواهد در راه دشمنى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خرج كند) طوقى از زنجير (آتشين(2) است.

«پايان»

تعليقه تحقيق

موضوع نفرين الهى دربارۀ ابو لهب و يا نكوهش دربارۀ ام جميل از دو صورت خالى نيست: يا براى شخص و ذاتشان بوده، و يا براى صفاتشان.

ليكن، براى شخص و ذاتشان نبوده. زيرا، ابو لهب مردى زيبا بوده و پدرى همچون حضرت عبد المطلب و برادرى همچون ابو طالب پدر حضرت امير عليه السلام و پسر برادرى همچون پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داشته، و از ثروتمندان و از سرجنبانان حجاز بوده، و در شهر مكه عاصمۀ توحيد، سكونت داشته است. و امروز نظير چنين شخصيتى را از حيث نسب در جوامع بشرى نمى توان يافت.

ص: 329


1- ميان دو كس جنك چون آتش است سخن چين بدبخت، هيزم كش است
2- و در قيامت اين زنجير آتشين ديده خواهد شد.