حجه التفاسیر و بلاغ الاکسیر : یا من لا یحضره المفسر و التفسیر جلد 6

مشخصات کتاب

عنوان و نام پديدآور :حجه التفاسیر و بلاغ الاکسیر : یا من لا یحضره المفسر و التفسیر/تالیف عبدالحجه بلاغی

مشخصات نشر : قم: [بی نا]، 13.(چاپخانه قم)

مشخصات ظاهری : 10ج.

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

يادداشت : فهرست نویسی بر اساس جلد سوم٬ چهارم و پنجم.

يادداشت : عنوان روی جلد: تفسیر فارسی قرآن مجید حجه التفاسیر

شماره کتابشناسی ملی : 2067256

نام کامل تفسیر، «حجة التفاسیر و بلاغ الاکسیر» یا «تفسیر من لا یحضره المفسر و التفسیر» با نام خلاصه حجة التفاسیر در 10 مجلد به زبان فارسی از تفاسیر قرن چهاردهم شیعه دوازده امامی محسوب می گردد که توسط سید عبد الحجه مراغی تالیف شده است.

ص: 1

قهرمان ها

قهرمان هاى دعوت تاريخى سورۀ يس، مجموعا چهار نفرند و گاهى تاريخ تكرار مى شود زيرا قهرمان هاى واقعۀ ذيل هم چهار نفرند.

در اوان سال 1342 هجرى قمرى محلى بنام «مركز دعوت اسلامى و جواب شبهات يهود و نصارى» در اصفهان تأسيس نمودم.

از جمله وقايع دعوتخانه، اين بود كه: دكتر زويمر آمريكائى به قم وارد و سپس باصفهان آمد و آنگاه به مصر رفت و سفر او براى مباحثه با علماء بود، در قم در عهد آية الله حاج شيخ عبد الكريم يزدى حائرى دعوتى كرد و ليكن توقفش كوتاه بود و در اصفهان هيئت علميۀ اصفهان را دعوت كرد، تقاضاى وى به آية الله شيخ محمدرضا نجفى مسجدشاهى ارجاع شد و آن جناب هم به اينجانب ارجاع فرمود - محرر اين تفسير، و فيلسوف در الهيات و طبيب و فيه شيخ فضل الله خوانسارى و فاضل سيد جلال الدين خوانسارى و شيخ نور الله مگير روزنامۀ شرق اصفهان با يك نفر مترجم انگليسى بمنزل اسقف واقع در محلۀ شمس آباد اصفهان رفتيم، اما مترجم، مورد نياز نشد زيرا دكتر، زبان عربى هم مى دانست و مذاكرات، با زبان عربى فصيح انجام گرفت و مذاكرات 4 ساعت طول كشيد (اصول مذاكرات، در تاريخ نائين تأليف محرر اين تفسير، ج 2 ص 334 تا 359) مندرج است.

حبيب در واقعۀ انطاكيه، مورد مال المصالحه قرار گرفت كه كشته شد و در واقعۀ اصفهان، حجت مورد مال المصالحه قرار گرفت و او با شمشير اقتصادى كشته شد.

من از بيگانگان هرگز ننالم * كه با من هرچه كرد آن آشنا كرد بالجمله: پس از يك ماه، از اثاث دعوتخانه، يك جلد قرآن و... باقى مانده بود.

ص: 2

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره يس (36): آیات 1 تا 12

اشاره

يس وَ اَلْقُرْآنِ اَلْحَكِيمِ

قرآن و رسالت قيامت

يس: رمز است.

(اى پيامبر) قسم به قرآن حكمت آميز كه بى ترديد تو از جمله فرستادگان خدائى.

فرستاده شده اى بر راه راست (كوتاه ترين راه بنده بجانب خدا - بدون وساطت بتان) درحالى كه قرآنى كه بدست دارى فرستادۀ خداى زبردست مهربان است.

اى پيامبر! رسالت تو براى اين است كه: مردمى را كه پدرانشان بوسيلۀ پيامبران سلف بيم داده شده اند (1) بيم دهى و اگر منكر آمدن پيامبران شوند از روى بى توجهى و غفلت است.

با قيد قسم مى گويم كه: حجت (2) بر اكثر كافران تمام شده است ولى ايمان نمى آورند. بى ترديد غلها به گردنشان مى گذاريم (3) و آن غلها تا زنخ ايشان را مى گيرد - كه سرشان به هوا مى رود. و آنها را در محفظه اى مى كنيم كه جلو و عقب خود را نمى بينند (4).

اى پيامبر! كافران را خواه بيم بدهى و خواه بيم ندهى براى آنها يكسان است، ايمان نمى آورند.

دعوت و بيم دادن تو در كسى تأثير مى كند كه اهل پيروى قرآن و ترس باطنى از بخشايشگر دوجهان باشد (يعنى اهل درد باشد) (5) چنين كس را پس از بيم دادن به آمرزش خدا و مزد بى منت (يعنى بهشت) مژده بده.

البته، ما: مردگان را زنده مى سازيم - و ما اعمال مردم را كه پيش فرستاده اند، در نامۀ اعمالشان ثبت مى كنيم با نتائج آن اعمال، به اضافه: هر چيزى را در دفتر كل، جزء به جزء ثبت مى كنيم (6).

ص: 3

سوره يس (36): آیات 13 تا 32

اقامۀ دليل تاريخى

اى پيامبر: براى كافران مثل شهرى را بزن كه فرستادگان ما به مردم آن شهر وارد شدند و به دعوت پرداختند و مردم شهر، آن دو فرستاده را تكذيب كردند و ما نفر سومى را، براى تقويت آنها، فرستاديم و بالاتفاق به مردم گفتند: ما فرستادگان خدائيم، مردم شهر، در جوابشان گفتند: شما فقط بشرى هستيد مثل ما و بر ما ترجيحى نداريد و خداى بخشايشگر دستورى نفرستاده است و شما دروغ مى گوئيد و بس.

رسولان گفتند: آفريدگار ما مى داند كه ما فرستادگان اوئيم و ما غير از رسانيدن پيام مقرون بدلائل واضح، كار ديگرى بشما نداريم.

اهل شهر گفتند: (ما با مرغ فال زديم)، (7) و شماها را به فال بد گرفتيم و اگر از بيان اين سخنان خوددارى نكنيد با قيد قسم بدون ترديد شما را دشنام مى دهيم (8) و بعذاب دردناك گرفتارتان مى سازيم.

رسولان در جواب گفتند: مرغ شما همان عقل شماست شما با عقل خود فال بگيريد نه با مرغ - آيا پند رسولان خدا بترك بت پرستى و پذيرش يكتاپرستى را مرغ بايد تعيين كند يا عقل شما؟ - بلكه شما گروهى هستيد كه از مرز انسانيت خارج شده ايد.

در اين اثناء مردى از انتهاء شهر، با شتاب خود را به جمعيت شهر كه مشغول محاجّه با فرستادگان بودند، رسانيد و به مردم شهر گفت: از فرستادگان پيروى كنيد - كسى را پيروى كنيد كه در برابر پند خود مزدى از شما نمى طلبد، اين رسولان گمراه نيستند و راه يافته اند.

(اهل شهر به آن مرد اعتراض كردند او در جواب گفت:) مگر جنون دارم كه آفريدگار خود را نپرستم همان كه مرجع همه شما بسوى اوست. آيا بغير از خدا به خدايان ديگر معتقد بشوم ؟ اگر بخشايشگر اراده كند كه آسيبى بمن برساند اين خدايان نه مى توانند نزد او شفاعت كنند و نه مى توانند مرا از دست قدرت او خلاص كنند در اين صورت اگر من خدايان را بپذيرم، در گمراهى آشكار هستم.

(آن مرد مورد هجوم و آزار مردم شهر قرار گرفت ولى او اعلام كرد كه:) البته

ص: 4

من به آفريدگار شما ايمان آوردم شماها شاهد باشيد (مرد) در شرف جان دادن بود كه مقام خود را در بهشت ديد و به او گفته شد: در بهشت درآى - و وى مى گفت: اى كاش قوم من مى دانستند كه آفريدگارم مرا آمرزيد و مرا از محترمين قرار داد (يعنى اهل بهشت قرار داد و از اجر كريم بهره مند ساخت) (مرد شهادت يافت) و ما بعد از مرگ او لشكرى از آسمان (براى هلاك آن قوم) نفرستاديم و براى هلاكت دسته جمعى ديگران هم نمى فرستيم (اينها خوارتر از اين بودند كه براى هلاكتشان احتياج به لشكركشى باشد) (9) بلكه با يك نعرۀ جبريل چراغ عمر آن قوم خاموش شد.

جاى تأسف است بر اين بندگان كافر كه هر فرستاده اى براى ايشان بيايد او را به باد استهزاء مى گيرند. آيا نمى دانند و نمى بينند كه از پيشينيان در طول قرنها چه اندازه هلاك كرده ايم و ديگر بدنيا برنمى گردند. و همگى بالتمام نزد ما احضار شده اند.

سوره يس (36): آیات 33 تا 44

اقامۀ ادلۀ آفاقى و انفسى

دليل بر يكتائى ما براى كافران: زمين مرده است كه (بوسيلۀ باران) زنده كرديم.

و از آن (گندم، جو، عدس، ماش، نخود، باقلا، لوبيا و...) بيرون آورديم و از آن دانه ها تغذيه مى كنند. و در زمين باغها از جمله نخلستانها و تاكستانها درست كرده ايم و آبها از قناتها و چشمه ها روان ساختيم تا از ميوۀ هريك از آنها بخورند (هم ميوه هاى بيابانى و ميوه ها كه بدون طبخ و تصرف توان خورد) و هم ميوه هاى اهلى و ميوه ها كه با طبخ و تصرف توان خورد - آيا در برابر اين نعمتها نبايد شكرگزار باشند؟ (يعنى مرا بشناسند و از من پيروى كنند).

خدا پاك و منزه است از جفت و يكتاست و اوست كه جفت آفريده است روئيدنيهاى زمين را و نفوس بشرى را و چيزهائى را كه نمى دانند. (10) دليل ديگر: موضوع شب است كه لباس نورانى روز را از آن مى كنيم (مانند پوست كه از تن حيوان كنده مى شود) و در اين هنگام مردم در تاريكى فرومى روند.

دليل ديگر: آفتاب است كه خداى زبردست دانا، تقدير و مقرر فرموده كه در جريان باشد. (11)

ص: 5

دليل ديگر: ماه را برآورد كرديم كه ماهانه منزلها طى كند تا آنگاه كه در انظار مانند چوب خوشۀ كهنۀ خرما بشود (و باز زندگانى نورافشانى نوى را از سر بگيرد). (12) آفتاب در سرعت سير به ماه نمى رسد (آفتاب: سال تشكيل مى دهد) - چهار فصل از آن است و ماه: ماه تشكيل مى دهد) - شب نمى تواند ادامه پيدا كند و مانع پيدايش روز شود - آفتاب و ماه هركدام در محور و مدار خود (مانند ماهى در آب) شناورى مى كنند.

دليل ديگر: آنست كه بزرگ و كوچك بنى نوع بشر را در كشتى انباشته از بار، بر دوش آبهاى دريا گذاشتيم.

دليل ديگر: آنست كه مانند كشتى، چيزها آفريديم كه فعلا اطلاع ندارند ولى در روزگار آينده صورت وقوع و بروز پيدا مى كند و برآن سوار مى شوند. (13) و ما اگر بخواهيم اهل كشتى را غرق مى كنيم و اگر چنين كرديم، نه فريادرسى دارند و نه كسى آنها را از غرق و مرگ مى رهاند. و كسى از مرگ مى رهد كه رحمت ما او را دريابد كه زندگانى خود را تا روز مرگش ادامه دهد.

سوره يس (36): آیات 45 تا 46

عناد كافران

و چون به كافران گفته شود كه اعمال گذشته و آيندۀ خود را تحت نظر و رسيدگى بگيريد تا مورد رحمت خدا قرار بگيريد (رو برمى گردانند و رخ برمى تابند).

و هرگونه نشان و معجزى از آيات آفريدگارشان براى هشيار كردن آنها بيايد، اعراض مى كنند.

سوره يس (36): آیه 47

بخل و بى رحمى كافران

و چون از طرف مؤمنان به كافران گفته شود كه از آنچه خدا روزى شما ساخته است به ديگران انفاق كنيد، كافران در جواب مى گويند: آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مى خواست به او اطعام مى كرد؟.

اى پيامبر: به آنها بگو: بى پرده شما در گمراهى هستيد و بس (اينجا كار را به خدا نسبت مى دهيد چون پاى خرج در ميان است ولى اگر پاى دخل در كار باشد به خدا كار

ص: 6

نداريد. بعلاوه شما اين دارائى را از كجا آورده ايد؟ و چرا رحم نداريد؟). (14)

سوره يس (36): آیات 48 تا 58

پرسش كافران از تاريخ قيامت

كافران به پيامبر و اتباع مى گويند: شما اگر راستگو هستيد وعدۀ قيامت كى درمى رسد؟.

اى پيامبر: كافران هيچ انتظارى نمى برند غير از فرارسيدن زمان يك نعره را (در صور) كه ايشان را دريابد و ناگهان دربارۀ باعث بيچارگى و بدبختى خود به خصومت بپردازند. ديگر نه فرصت وصيت دارند و نه وقت ديدار زن و فرزند و دوستان. (اين حادثه در اثر دميدن در صور است كه همه مى ميرند) و چون بار ديگر در صور دميده شود، ناگهان مردگان از گورهاى خود بجانب آفريدگارشان مى شتابند و مى گويند: اى واى بر ما - كى ما را از خوابگاهمان برانگيخت ؟ (به آنها جواب داده مى شود كه:) اين همان است كه خداى بخشايشگر؛ وعدۀ فرارسيدن آن را داده بود و فرستادگان خدا راست گفتند - پس اين كار هم با يك نعره انجام مى شود و همگى با اين نعره نزد ما (كه خدا هستيم) حاضرشدگانند.

پس در اين روز به هيچ كس به هيچ وجه ظلم نمى شود و فقط جزاء كردارى كه در دنيا كرديد بشما داده مى شود.

البته اصحاب بهشت در اين روز در لذات بهشت مستغرق اند. و خود و زنانشان در زير سايه هاى درختان بر تختها تكيه زده اند. هرگونه ميوه اى براى ايشان حاضر است و آنچه را كه بخواهند براى ايشان موجود است و از جانب پروردگار مهربان به مؤمنان فرمان تحيت و سلامتى درمى رسد.

سوره يس (36): آیات 59 تا 68

فرمان الهى در اردوگاه رستاخيز

در عرصات قيامت، كافران و مؤمنان درهم و برهم اند. فرمانى درمى رسد كه: اى گروه كافران از مؤمنان فاصله بگيريد - چون فاصله گرفتند و دستۀ آنها جدا شد، خطاب الهى به كافران درمى رسد كه: اى فرزندان آدم: آيا با شما عهد نبستم كه از شيطان اطاعت مكنيد؟ زيرا او دشمن آشكار شماست، و مرا بپرستيد و پيروى كنيد كه اين راه، راه راست است. و سوگند كه: شيطان، خلق بسيارى را از شما فرزندان آدم، گمراه كرده

ص: 7

است آيا شما دراين باره تعقل نكرده ايد؟ (حيوانات دشمن خود را مى شناسند، شما بنى آدم چرا نشناختيد؟) اين را كه شما كافران مشاهده مى كنيد، همان دوزخ است كه در دار دنيا بشما وعده داده مى شد، امروز وارد دوزخ شويد زيرا حق را دانستيد و پوشيديد.

اگر كافران فكر كنند كه در آن روز دروغ مى توانند گفت و اگر شاهدى اقامه كنيم مى توانند او را تكذيب كنند، به خطا رفته اند، زيرا ما بر دهانهاى كافران مهر سكوت مى زنيم و دستهاشان دربارۀ كردارهائى كه در دنيا كرده بودند با ما سخن مى گويد و پاهاشان برطبق اظهارات دستهاشان و آنچه در دنيا فراهم مى آورند؛ گواهى مى دهد.

و اگر ما بخواهيم هم اكنون كافران را در دار دنيا از چشم، نابينا مى سازيم كه حتى در راه رفتن ب سينۀ يكديگر برخورد كنند - كوران كجا را مى بينند؟.

و اگر بخواهيم، هم اكنون كافران را بهمان حالتى كه هستند مسخ مى كنيم (بصورتى در مى آوريمشان) كه نه توانائى رفتن داشته باشند و نه برگشتن. اگر كافران قدرت ما را در ديگر گونه ساختن صورتهاشان انكار دارند آيا دربارۀ جوان كه به دورۀ پيرى مى رسد تعقل نمى كنند كه در اثر عمر طولانى در بين مردم او را از پشت به رو و از بالا به پائين مى كنيم.

سوره يس (36): آیات 69 تا 70

بعضى از كافران گفتند قرآن شعر است و محمد شاعر است.

قرآن شعر نيست (15) - پيامبر: شاعر نبوده، شاعرى دون مرتبۀ اوست، ما شعر به او ياد نداده ايم فقط آنچه را به او ياد داده ايم مايۀ پند جهان بشريت است و كتابى است جامع براهين و ادلۀ هدايت بشر در دوجهان، و نام آن قرآن است. و اين قرآن براى بيم دادن كسى است كه زنده باشد و روحش نمرده باشد و نيز اتمام حجت است بر كافران.

سوره يس (36): آیات 71 تا 76

يكتاپرستى

آيا كافران نمى دانند كه ما براى ايشان به دستيارى خودمان چهارپايانى - آفريده ايم و كافران آنها را تحت تصرف مالكانه خود درآورده اند؟ اين ما هستيم كه چهارپايان را براى آنها رام كرده ايم كه بر بعضى سوار مى شوند و از بعض ديگر تغذيه مى كنند. و

ص: 8

كافران سودها از چهارپايان مى برند از: پوست، روده، پشم، كرك، مو، شاخ و...

و آشاميدنيها از شير و مشتقات آن دارند، آيا نبايد از بخشندۀ اين نعمتها، شكر و سپاسگزارى كنند؟ (يعنى او را بشناسند و از او پيروى كنند) كافران بغير از خدا - خدايانى فراگرفتند تا يارى شوند ولى خدايان نمى توانند كافران را يارى كنند بلكه همين كافران، لشكرى هستند كه خدايان «بتان» را يارى مى كنند - در حضور خدايان مى آيند و دفع باد، باران، مگس، پشه، عنكبوت، غبار و غيرها از بتان مى كنند (پس چگونه اميد نصرت از خدايان «بتان» دارند؟!) بنابراين اى پيامبر: سخن كافران تو را اندوهناك نسازد زيرا ما البته به اسرار درون و اظهارات برون آنها واقف هستيم.

سوره يس (36): آیات 77 تا 82

أبى بن خلف و استخوان پوسيده

اين انسان (16) كه براى ما استخوانى را مصور كرد و براى انكار معاد مثل زد، آيا نمى داند كه ما او را از آب منى آفريده ايم ؟ و اكنون كه به اين درجه از عمر رسيده، دشمن آشكار ما (منكر قدرت ما) شده است؛ و براى ما مثل مى زند و خلقت خود را فراموش كرده و مى گويد: كى اين استخوان پوسيده را زنده مى كند؟.

اى پيامبر: در جوابش بگو: كسى اين استخوان را زنده مى سازد كه از روز نخست ايجاد كرد (اول نبود، بود كرد، اكنون كه نيم بودى هست، پس بود كردنش آسان تر است مانند بوجود آوردن موم براى ساختن صورتى و يا خراب كردن صورت مومين و دوباره ساختن آن كه البته اول بار، اعجب از بار دوم است) و خدا براى جمع آورى ذرات متلاشى شده، واقف به تمام ذرات است و در هركجا باشد، ذرات را حاضر مى كند و قدرتش را هم دارد (همان طور كه آهن ربا ذرات آهن را از دل خاك جمع مى كند) همان كسى كه از درخت سبز، آتش بيرون مى آورد و شما از آن آتش مى افروزيد (مسلّم كسى كه بين آب و آتش جمع كرده است بر زنده كردن مردگان قدرت دارد) آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده است توانائى آن را ندارد كه ديگرباره آدمى را پس از مرگ، زنده سازد بهمان طور كه در دار دنيا بود؟ آرى: خدا، تواناست و او پديدآرنده و داناست.

ص: 9

فرمان خدا؛ در هنگامى كه چيزى را بخواهد در اين خلاصه مى شود و بس كه مى فرمايد - : پديد شو، پس پديد مى شود.

سوره يس (36): آیه 83

خلاصۀ سخن

خدائى كه كليد هستى هر چيز بدست اوست و بازگشت بنى نوع بشر بسوى اوست از هرگونه عيب و نقص؛ پاك و منزه است. (پايان)

ذيول

(1) وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّٰ خَلاٰ فِيهٰا نَذِيرٌ . قرآن كريم (سورۀ فاطر - آيۀ 22).

(2) آيۀ 70 همين سوره ديده شود.

(3) تعبير قرآن از آينده بصورت فعل ماضى، براى اين است كه: مضارع محقق - الوقوع، به منزلۀ ماضى است.

(4) زندان مجرد.

(5)

طبيب عشق مسيحادم است و مشفق ليك *** چو درد در تو نه بيند كرا دوا بكند؟

«لسان الغيب».

(6) مانند دفتر روزنامۀ بازرگانان و مانند دفتر كل بازرگانان.

(7) تطيّر فلان و اطّيّر، اصله التفاؤل بالطير ثم يستعمل فى كل ما يتفاءل به و يتشاءم (المفردات للراغب).

(8) مجمع البيان از قول مجاهد. (محرر اين تفسير گويد: ترجمۀ «رجم» به سنگسار با «عذاب اليم» كه ما بعد آن است مناسب نيست).

(9) اما اعزام لشكر فرشتگان در روز جنگ بدر، نه براى احتياج بوده، بلكه براى احترام پيامبر بوده است.

(10) (مانند اتم Atome و نوترون و پروتون و پلاسما Plasma و سلول Cellule و ويروس Virus و باكترى Bactere و باسيل Bacille كه در عصر.

نزول قرآن از آنها بوده كه نمى دانستند و هنوز هم كه ماه محرم الحرام سال 1383

ص: 10

هجرى است مجهولات فراوان است).

(11) خورشيد با تمام سيارات جهان خود، بسمت كوكب معروف به «نسر واقع» متحرك است و گاليله از روى حركت كلف هاى آفتاب ثابت كرد كه در عين آنكه شمس ساكن است مع هذا در مدت 25 شبانه روز و نيم يك مرتبه بدور محور خود مى گردد (ص 126 و 127 كتاب نجوم و تنجيم هيوى).

(12) از نامهاى منازل ماه ذكرى نمى كنم و ليكن از اين نكته ياد مى كنم كه:

براى هر سه شب از ماه نام مخصوصى است *** باصطلاح عرب بشنو اى مه آفاق

غرر نفل تسع آنكه عشر دگر بيض است *** درع ظلم (چه) حنادس دءادى است و محاق

توضيح: غرر و نفل و تسع و عشر و درع و ظلم بر وزن زحل است و حنادس و دءادى بر وزن معالم است و محاق بفتح و ضم و كسر ميم است.

(13) (مانند كشتى تحت البحرى و...).

(14) بلاگردان جان و دل، دعاى مستمندان است كه بيند خير از آن خرمن كه ننگ از خوشه چين دارد (لسان الغيب).

(15) شعر: سجع و قافيه دارد - شعر زائيدۀ تخيلات است - بهترين شعر، آن است كه: اغراق آميز باشد و اغراق دروغ است.

در شعر مپيچ و در فن او *** چون اكذب اوست احسن او

(16) ابى بن خلف (ابى بر وزن رجيل و خلف بر وزن صنم) پسر وهب (بر وزن وقت) پسر حذافه (بضم حاء) پسر جمع (بضم جيم و فتح ميم) است و وى با عقبة بن ابى معيط (عقبه بضم عين و سكون قاف و معيط بر وزن رجيل) رفاقت تام داشت و زمانى عقبه خدمت رسول خدا (ص) نشسته بود و كلام حضرت را مى شنيد، چون ابى، خبردار شد به عقبه گفت ديگر بر من حرام است كه با تو سخن بگويم و قسمش داد كه برود آب دهان به روى حضرت بيندازد و اين دشمن خدا چنين كرد و خدا دربارۀ هر دو اين آيه را نازل فرمود: (وَ يَوْمَ يَعَضُّ اَلظّٰالِمُ ... خَذُولاً) و ابى به نزد حضرت رفت و استخوان پوسيده اى بدست گرفت و گفت:

يا محمد، تو معتقدى كه خدا اين استخوان را پس از پوسيدن زنده مى سازد، آنگاه آن را

ص: 11

نرم كرد و بطرف حضرت دميد، حضرت فرمود: بلى من مى گويم كه: خدا آن را و تو را پس از پوسيدگى زنده مى سازد و تو را وارد آتش مى كند و خدا آيۀ (وَ ضَرَبَ لَنٰا مَثَلاً ...

تُوقِدُونَ ) از سورۀ يس را دربارۀ او نازل فرمود (ترجمه از سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 361 و 362).

تعليقات

اسم شهر و اسم سه نفر

كه براى دعوت به شهر وارد شده اند و اسم مردى كه آن سه - دعوت كننده را تصديق كرده است در قرآن كريم مذكور نيست.

و ليكن در بعض كتب آن شهر را انطاكيه گفته اند و بعضى اسم آن سه نفر و اسم آن مرد تصديق كننده را هم ذكر كرده اند و ما بدون اظهار نظر منفى يا مثبت به گفتۀ بعض از ناقلان مبادرت مى نمائيم:

آن دو رسول: نامشان: «برناباس» و «سولس» است و اين دو يك سال زندانى بوده اند و نفر ثالث «اكبس» است كه آنها را از زندان بدر آورد و مقتول، «حبيب نجار» است (ناسخ التواريخ جلد عيسى ص 35-38 در وقايع حدود سال 31 ميلادى).

حبيب النجار: ولّى انطاكيا. يكرّم المسلمون قبره على جبل سلبيوس. هوا غابيوس المذكور فى اعمال الرسل و الرجل المذكور فى سورة يس (المنجد ج 2).

أغابوس يعنى ملخ و او پيغمبرى است كه در سنۀ 44 ميلادى نبوت نمود (اعمال رسولان باب 11 شماره هاى 27 و 29، و كتاب قاموس مقدس).

انطاكيه: (بفتح همزه و سكون نون و ياء بدون شدّه است) بناء شهر انطاكيه بدست سومين پادشاه بعد از اسكندر شده (بنقل هيثم بن عدى) اولين بانى شهر؛ انطيغنوس است در سال ششم از مرگ اسكندر، و نام آنجا را (انطوخيا) ناميد و بعد سلوقوس تكميل كرد و آراسته ساخت و باسم فرزندش انطيوخوس ناميد و اين همان انطاكيه است (بنقل يحيى ابن جرير) - در جغرافياى بطليموس، طول و عرض شهر ذكر شده است.

بقولى بانى شهر انطاكيه دختر روم بن يقن بن سام بن نوح است.

ص: 12

انطاكيه: از شهرهاى معظم و ام البلاد بوده، در خوبى هواء و گوارائى آب و فراوانى ميوه ها و وفور بركت و صفاء ممتاز بوده است و ابن بطلان؛ شرح مبسوطى دربارۀ اين شهر نگاشته است....

ابو عبيدۀ جراح در عهد اسلام، شهر را فتح كرد و پس از قرارداد صلح، نقض عهد كردند و دوباره شهر فتح شد و در سال 353 روم شهر را تصرف كرد تا در سال 477 سليمان ابن قتلمش (بضم قاف و سكون تاء و كسر لام و ميم) سلجوقى جد ملوك آل سلجوق از روم استرداد كرد و خبر فتح آنجا را به سلطان جلال الدوله ملكشاه بن الب ارسلان نوشت و در دست مسلمين بود و در سال 491 فرنگيها آنجا را متصرف شدند.

و قبر حبيب نجار در انطاكيه است و از راههاى دور مردم به زيارت قبرش مى آيند و گفته مى شود كه آيۀ (وَ جٰاءَ مِنْ أَقْصَا اَلْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعىٰ قٰالَ يٰا قَوْمِ اِتَّبِعُوا اَلْمُرْسَلِينَ ) دربارۀ او نازل شده است. و جماعت بسيارى از اهل علم و ديگران به انطاكيه منسوبند (خلاصه و ترجمه از معجم البلدان).

انطاكيا Antioche مدينة فى تركيا (448 و 27) بناها سلوقوس (300 ق م) عاصمة له و اصبحت ثالثه مدن الامبراطورية الرومانية بعد روما و الاسكندرية. فيها اقام القديس بطرس و من بعده القديس الشهيد اغناطيوس الانطاكى و فيها ألقى أشهر مواعظه، القديس يوحنا فم الذهب. و انطاكيا: مركز بطريركية و فيها دعى النصارى باسم «المسيحيين» دمرها الفرس (540) و اجهزت عليها الزلازل فى القرن 6 م احتلها العرب (638) و فتحها الصليبيون (1098) فصارت عاصمة امارة افرنجية. دخلها السلطان بيبرس (1268) ثم الاتراك (المنجد ج 2).

نكته: اطلاق اسم مسيحى بر نصرانى و مسيحيين بر نصارى از مركز بطريق واقع در انطاكيه پيدا شده است.

الذرية

الذرية: اصلها الصغار من الاولاد و ان كان قد يقع على الصغار و الكبار معا فى التعارف و يستعمل للواحد و الجمع و اصله الجمع (مفردات الراغب).

ص: 13

(وَ لاَ اَللَّيْلُ سٰابِقُ اَلنَّهٰارِ)

روى العياشى فى تفسيره بالاسناد عن الاشعث بن حاتم قال كنت بخراسان حيث اجتمع الرضا (ع) و الفضل بن سهل و المأمون فى ايوان الحبرى بمرو، فوضعت المائدة فقال الرضا (ع) ان رجلا من بنى اسرائيل سألنى بالمدينة فقال: النهار خلق قبل ام الليل فما عندكم ؟ قال:

فاداروا الكلام فلم يكن عندهم فى ذلك شىء فقال الفضل للرضا (ع) اخبرنا بها اصلحك اللّه.

قال نعم من القرآن ام من الحساب ؟ قال له الفضل من جهة الحساب - فقال قد علمت يا فضل ان طالع الدنيا السرطان و الكواكب فى مواضع شرفها، فزحل فى الميزان و المشترى فى سرطان و الشمس فى الحمل و القمر فى الثور؛ فذلك يدل على كينونة الشمس فى الحمل فى العاشر من الطالع فى وسط السماء؛ فالنهار خلق قبل الليل، و فى قوله تعالى: «لاَ اَلشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهٰا أَنْ تُدْرِكَ اَلْقَمَرَ وَ لاَ اَللَّيْلُ سٰابِقُ اَلنَّهٰارِ» اى قد سبقة النهار (تفسير مجمع البيان)(1)

الشجر الاخضر

در اغلب مواضع از باديۀ عرب دو درخت است مرخ و عفار كه اول نر است و دوم ماده شاخى از مرخ بر شاخى از عفار مى مالند، آتش بيرون مى آيد (تفسير زوارى) محرر اين تفسير گويد: در كتاب سبحة المرجان فى آثار هندوستان (ص 260) به ترجمه مى نويسد: مرخ (بفتح ميم) و عفار (بفتح عين) دو درخت اند كه بسرعت آتش مى افروزند و در مثل است كه: «فى كل شجر نار، و استمجد المرخ و العفار» و عفار: آتشزنۀ نر است كه در بالاست و مرخ: آتشزنۀ ماده است كه در پائين است و بيضاوى در تفسير خود در قول خداى تعالى: «اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ اَلشَّجَرِ اَلْأَخْضَرِ نٰاراً» گفته كه مانند مرخ و عفار، مرخ را بر عفار مى سائى و اين دو با سبز بودن و چكيدن آب از آنها، آتش مى افروزند (ه) و مى بايستى - بيضاوى بگويد: عفار را بر مرخ مى سايند تا آتشزنۀ نر بر آتشزنۀ ماده سوار باشد بعد مى نويسد كه: «لكنه عمل على قوله تعالى - فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنّٰى شِئْتُمْ » (ه).

كُنْ فَيَكُونُ

ليس هاهنا قول، و انه اذا اراد فعل شىء فعله بمنزلة ما يقول للشيء كن؛ فيكون فى الحال (تفسير مجمع البيان ملخصا).

ص: 14


1- سفر تكوين توراة 1:1-3 ظلمت را بر نور مقدم گفته ولى مردود مى باشد ب.

سورۀ الصّافّات

اشاره

كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف سورۀ صافات: مكى مشتمل بر 182 آيه و 860 كلمه و 3829 حرف تنوير المقياس.

داراى تفسير و ذيول و تعليقات.

ص: 15

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الصافات (37): آیات 1 تا 5

اشاره

وَ اَلصَّافّٰاتِ صَفًّا...

قسم خداى سبحان

سوگند به اهل صفوف مرتب و در هم فشرده از فرشتگان يا مجاهدان (1) و يا - نمازگزاران و غيرها، باز سوگند به مدافعان شديد در راه جهاد و يا مبارزات ديگر، باز سوگند به قرآن خوانان كه معبود شما مشركان مكه يكتاست، همان پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ما بين آنهاست و همان پروردگار مطالع (سيارات و مغارب آنها كه سيارات؛ هر دمى مشرقى و مغربى دارند بلكه هر حالى از احوالات جهان و جهانيان طلوعى و مشرقى و نيز غروبى و مغربى دارد بلكه هر موجودى مطلعى و مشرقى دارد كه از افق عدم، سر بيرون مى كند و مغربى دارد كه دوباره به كنج عدم برمى گردد). (2)

سوره الصافات (37): آیات 6 تا 10

قرآن گفتۀ كاهنان نيست و كاهنان و شياطين كه الهام بخش كاهنانند بعالم بالا راه ندارند

البته ما آسمان نزديك بشما را به زيور ستارگان آراسته ايم و آسمانهاى دور را از هر شيطان خبيث ناپيرو، حفظ كرده ايم شياطين اميد استماع كلام اشرف را كه در آسمانهاى دور هستند - ندارند - و اگر بخواهند سخنان آنان را بشنوند، حفظه از هر سو براى راندن آنها امواجى به طرفشان پرتاب مى كنند، اگر امواج به آنها اصابت كند عذاب دردناك دامنگيرشان مى شود و اگر اصابت نكند و شيطانى سخنى استراق كند، برق نورانى امواج، آن شيطان را تعقيب مى كند و او را مى سوزاند.

سوره الصافات (37): آیه 11

تفاخر ركانه و ابو الاشد (5) به پهلوانى و زور بازوى خودشان ورد بر آنها (6)

اى پيامبر: از اين پهلوانان مشرك بپرس كه ساختمان شما محكم تر است يا ساختمان آسمانها و زمين و آنچه ما بين آنهاست ؟ ما آفرينش ايشان را از مشتى گل چسبناك آغاز كرده ايم (بنى نوع بشر هم استحصالات

ص: 16

همان گل اند مگر گل چه نيرو و چه استحكامى دارد؟! بنابراين پهلوانانى كه معتقدند كسى قدرت در هم شكستن آنها را ندارد و ازاين رو بايد بر معتقدات باطل خود باقى بمانند، سخت در اشتباه هستند).

سوره الصافات (37): آیات 12 تا 38

تعجب پيامبر از انكار معاد و استهزاء مشركان و رد بر آنها

اى پيامبر: از داستان پهلوانان بگذريم مطلب تازه اين است كه تو از انكار كافران از قيام قيامت و زنده شدن مردگان تعجب مى كنى و كافران تعجب تو را به تمسخر و شوخى مى گيرند و از پندها كه به آنان داده مى شود، بهره بر نمى گيرند و هرگاه معجزه اى به بينند كار استهزاء آنها بالا مى گيرد و مى گويند: چيزى نيست جز جادو.

(مشركان مكه مى گويند:) ما كه مرديم و گوشت بدنمان خاك شد و استخوانمان مكشوف گرديد آيا زنده مى شويم ؟ آيا پدرانمان كه بكلى خاك شده اند زنده مى شوند؟! اى پيامبر، در جوابشان بگو: بلى شما و پدرانتان زنده مى شويد و شما قرين ذلت و خوارى خواهيد بود، برانگيختن مردگان مايه ئى ندارد جز يك بانگ - همين كه آن بانگ زده شد تمام مردگان از گور بيرون كشيده شده و زنده شده و به پا شدن قيامت را بچشم خود مى بينند.

و چون زنده شدند، با خود مى گويند: اى واى بر ما، اين روز جزاء است.

(و خدا مى فرمايد:) اين روز جدا ساختن ميان حق و باطل است كه در دار دنيا آن را تكذيب مى كرديد.

(ديگرباره به فرشتگان خطاب درمى رسد كه:) ظالمان «مشركان» را با هم كيشهاشان و بتهائى كه بجاى خدا مى پرستيدند جمع آورى كنيد و راه جهنم را به آنها نشان بدهيد، و در راه چون به موقف رسيديد آنها را نگاه داريد تا پرسش از آنان بعمل آيد.

چون به پرسشگاه برسند خطاب الهى در مى رسد كه اكنون چرا يكديگر را مانند دار دنيا يارى نمى كنيد تا از عذاب برهيد؟ ولى قدرتها سپرى شده و همگى امروز مطيع و منقادند.

در اين اثناء اتباع، رو به رؤساء مى كنند و مى گويند: شما ما را در دار دنيا بزور

ص: 17

و قوۀ خودتان (7) مجبور به گمراهى ساختيد و ما از ترس پيرو شما شديم، و رؤساء در جواب مى گويند: بلكه شما باختيار خودتان ايمان نياورديد و ما به زور شما را مانع از ايمان نشديم ؟ بلكه خودتان مردمى سركش بوديد. باز اتباع به رؤساء جواب مى دهند و بالاخره رؤساء مى گويند: پروردگار ما، حجت بر ما تمام كرد و البته ما خودمان جهنمى شده ايم: آرى، ما شما را گمراه كرديم زيرا خود گمراه بوديم.

آنگاه خطاب الهى درمى رسد كه اتباع و رؤساء در اين روز هر دو دسته معذب اند و جهت اينكه گمراه كنندگان و گمراهان را در عذاب جمع كرده ايم اين است كه: هر دو دسته مجرم اند و جرمشان اين است كه چون به آنها گفته مى شد كه بگوييد: «لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اَللّٰهُ » سر بزرگى مى كردند از گفتن و پذيرفتن آن و مى گفتند: آيا ما خدايان «بتان» خود را براى گفتۀ محمد كه مردى شاعر و مجنون است رها سازيم ؟! (خدا مى فرمايد: اين اتهامات بر محمد روا نيست) بلكه وى پيامبرى است كه براستى و درستى آمده و توحيد را اعلام داشته و تمام رسولان پيش از خود را كه پرچمدار توحيد بوده اند، تصديق كرده است، البته شما كافران عذاب دردناك را خواهيد چشيد و كيفر شما، فقط بموجب كردارى است كه در دار دنيا مى كرديد.

سوره الصافات (37): آیات 39 تا 57

پذيرائى مقدماتى از بندگان خدا (8)

ليكن بندگان رسته از شرك: از جهت غذا، روزى معلوم و مدام دارند؛ - ميوه ها از آن ايشانست با نهايت احترامات مبذوله (بى مزد و بى منت).

از جهت مسكن: در بهشتهاى پرنازونعمت اند، بر روى تختها روبروى هم نشسته اند (بى وحشت تنهائى).

از جهت آشاميدنى: ساقيان، در پيرامون بهشتيان با جام شراب طهور در گردش اند، شرابى سپيد رنگ كه در كام آشامندگان لذت بخش و خوش مزه است؛ شرابى بى خمار و بى دردسر، كه عقل را زائل نمى سازد (و چهار خصلت شراب دنيا را كه رفتن عقل و دردسر و قى و بول است ندارد).

از جهت همسر: به نزد بهشتيان، زنانى هستند كه از غنج و دلال چشمان خود را

ص: 18

گستاخانه باز نمى كنند درحالى كه چشمان زيباى درشت دارند، گوئى آن زنان در صفاى بشره و سپيدى اندام مانند تخم شترمرغ اند كه به زير پر خود گرفته و گرد و غبار برآن ننشسته است (سپيدى آن با كمى زردى در هم آميخته كه بهترين رنگ اندام است) (9).

از جهت مكالمات: اهل بهشت از يكديگر احوالپرسى مى كنند از جمله يكى به ديگرى مى گويد: من در دار دنيا همنشينى داشتم كه مى گفت: آيا تو از آنانى كه روز حشر را باور دارند؟ آ يا هنگامى كه مرديم و گوشت بدنمان خاك شد و استخوانى بيش نماند آيا باز زنده مى شويم و به جزاى اعمال دنيوى خود مى رسيم ؟ آنگاه آن بهشتى به دوستان خود مى گويد: آيا از همنشين من خبرى داريد؟ پس از اينكه خبر او را بدست آورد مى بيند كه همنشين او در ميان دوزخ است.

(آنگاه) آن بهشتى به آن همنشين مى گويد: بخدا قسم نزديك بود كه مرا هم دوزخى كنى و اگر نعمت پروردگارم نبود، من هم مانند تو در دوزخ بودم؛ آيا نمى گفتى كه ما يك بار بيش؛ نمى ميريم و چون مرديم ديگر زنده نمى گرديم و معذب نمى شويم ؟.

سوره الصافات (37): آیات 60 تا 74

پذيرائى مقدماتى از مجرمان و مقايسۀ احوال دو دسته

(خدا مى فرمايد) (10) البته كه نعمت خلود در بهشت و ايمنى از عذاب، رستگارى بزرگ است و اشخاص فعال، بايد براى چنين نعمتى فعاليت كنند. آيا آنچه ذكر شد براى پذيرائى بهتر است يا درخت زقوم ؟ (كه اين درخت در آتش دوزخ مى رويد) (11) البته درخت زقوم را براى محنت و عذاب ظالمان «مشركان» آفريده ايم، و البته زقوم درختى است كه در قعر دوزخ مى رويد، خوشۀ آن درخت مانند سرهاى ماران است (12) اهل دوزخ از شدت گرسنگى شكمهاشان را از ميوۀ آن درخت انباشته مى سازند (و چون تشنگى بر ايشان غالب مى شود) پس از دير زمانى چرك و خون دوزخيان آميخته با آب جوشان به آنان داده مى شود كه بر بالاى زقوم مى آشامند، اين پذيرائى مقدماتى است و پس از آن به دوزخ تحويل مى شوند اين كيفرها براى اين است كه پدران روحانى نسل حاضر، گمراه بوده اند و اينك فرزندانشان بدون تحقيق بلكه از روى تقليد بدنبال پدران و عقائد سخيف ايشان، مى شتابند.

ص: 19

اى پيامبر: سوگند كه پيش از مردم معاصر تو بيشتر پيشينيان گمراه شده اند و سوگند كه رسولان بيم دهنده در ميان آن اقوام فرستاده ايم، اى پيامبر بنگر كه سرانجام آن اقوام به كجا كشيد و به چه شدت عذاب دامنگير آنان شد و ليكن بندگان شايستۀ پاك، از عذاب رهائى يافتند مانند نوح و ابراهيم و... (كه تفصيلا بيان خواهد شد).

سوره الصافات (37): آیات 75 تا 82

نوح

سوگند كه نوح، ما را خواند و سوگند كه ما جواب دهندگان خوبى هستيم ، و ما نوح و كسان او را از اندوه بزرگ غرق رهانيديم و نژاد نوح را باقى گذارديم و بس، و اين جمله را از نوح در ميان نسلها باقى گذارديم: «سلام على نوح فى العالمين» يعنى تحيت بر نوح در سرتاسر جهانها، البته ما بدين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم، نيكوكارى نوح براى اين است كه، از بندگان با ايمان ماست، سپس قوم نوح را كه ايمان نياوردند غرق كرديم.

سوره الصافات (37): آیات 83 تا 87

ابراهيم

البته كه ابراهيم: از تابعان روش نوح است، زيرا با دلى پاك بدرگاه پروردگار خود آمد، چه آنكه وى به پدر روحانى خود و به قوم خود گفت: چه چيز را مى پرستيد؟ آيا از روى دروغ خدايانى را بجاى خدا در پرستش منظور داريد؟ پس عقيدۀ شما دربارۀ پروردگار جهانها چيست ؟.

سوره الصافات (37): آیات 88 تا 97

عيد

روز عيدى فرارسيد كه اهل شهر، همگى بايستى به صحرا بروند و ابراهيم هم از رفتن مستثنى نبود و ليكن مترصد بود كه فرصت خلوتى براى شكستن بتان بدست بياورد و كينۀ خود را از بتان بگيرد پس ابراهيم در كار بتان عميقانه نگريست و پس از آن به قوم گفت: من سقيم هستم (مستمعين از اين كلمه، بيمارى فهميدند و ابراهيم معنى لاغرى از غصه بر بت و بت پرستان اراده كرده بود).

قوم: ابراهيم غصه دار لاغر را، بحالت خود گذاردند و رفتند، پس از آن ابراهيم متوجه خدايان اهل شهر شد و انواع خوراكيها كه قوم در روز عيد براى بتان گذارده بودند در بتخانه

ص: 20

مشاهده كرد و گفت: اى بتان آيا از اين خوراكى ها نمى خوريد؟ چون جوابى نشنيد، گفت: چرا سخن نمى گوئيد؟ آنگاه متوجه بتان شد و با دست راست بضرب تبر، بتان را درهم شكست (خبر به قوم رسيد) و با سرعت از صحرا برگشتند و به سروقت ابراهيم آمدند و از او مؤاخذه كردند.

ابراهيم گفت: آيا چيزهائى كه بدست خود مى تراشيد: مى پرستيد؟ و حال آنكه خدا شما را و حاصل دسترنج شما را كه اين بتان است آفريده.

پس از محاكمه، از طرف قضاة كشور چنين حكم صادر شد كه: گودالى مهم بنا كنيد (به گودى سى ذراع و پهناى بيست ذراع) و از آتش پر كنيد و ابراهيم را در آن آتش پرتاب كنيد (چنين كردند و ابراهيم از آتش به سلامت جان بدر برد).

سوره الصافات (37): آیات 98 تا 99

تبعيد

پس از آن (پادشاه و قوم) مكرى ديگر دربارۀ ابراهيم انديشيدند (كه او را از كشورشان تبعيد كنند و اموالش را مصادره نمايند، ابراهيم به نزد قاضى كشور رفت و گفت: اگر اموال مرا مصادره مى كنيد پس حق مرا هم بدهيد و حق من اينست كه عمرم را كه در كشور از دست داده ام بمن رد كنيد، لذا قاضى حكم داد كه: ابراهيم آنچه در كشور مالى بدست آورده به كشور تسليم كند و قوم هم عمر ابراهيم را باورد كنند، چون اين خبر به پادشاه رسيد دستور داد كه اموال ابراهيم را به دستش بدهند و از كشور اخراجش كنند زيرا اگر او در كشور باقى بماند دين مردم را فاسد مى كند و به بتان زيان وارد مى سازد).

پس ما آن قوم را (كه از آتش نتيجه اى نگرفتند، خوار ساختيم و ابراهيم را عزيز كرديم و هم دربارۀ مصادرۀ اموال، قوم را محكوم و) خوارتر ساختيم.

و ابراهيم به قوم گفت: البته من ديار شما را ترك مى كنم و به اميد خدا مى روم و او البته مرا به سرزمينى (شايسته) رهبرى خواهد فرمود.

سوره الصافات (37): آیات 100 تا 111

رفتن - ابراهيم به كنعان - و ظهور اسماعيل

(ابراهيم رو به كنعان نهاد و در سفر مصر، هاجر بدست ساره افتاد و وى هاجر را به -

ص: 21

ابراهيم بخشيد و) ابراهيم دعا كرد كه: اى پروردگار من مرا فرزندى بخش كه از جملۀ صالحان باشد، پس مژده داديم او را به فرزندى بردبار، پس (خداى تعالى اسماعيل را از هاجر به وى ارزانى داشت و بحكم سبحانى از زمين كنعان، هاجر و پسر را به مكه برد و اسماعيل آنجا نشو و نما يافت) چون آن پسر بزرگ شد و عمرش به آنجا رسيد كه معاون و دستيار ابراهيم بشود ابراهيم گفت: اى پسرك من به خواب ديدم كه ترا ذبح مى كنم نظر تو دراين باره چيست ؟ اسماعيل گفت: آنچه به تو امر مى شود انجام بده، بخواست خدا مرا از صابران خواهى يافت، پس از آن چون پدر و پسر امر الهى را گردن نهادند و ابراهيم جبين پسر را براى ذبح كردن بر روى خاك نهاد (و تيغ از بريدن امتناع كرد) و ما ابراهيم را ندا داديم كه تو به مفاد خواب عمل كردى (پدر و پسر از شنيدن نداى جانفزاى الهى خشنود شدند و) البته ما اين گونه، نيكوكاران را پاداش مى دهيم (كه فداكارى پدر و پسر را مى ستائيم) البته واقعۀ تسليم پدر براى سر بريدن پسرش و تسليم پسر براى كشته شدن بدست پدرش آزمايش آشكارى است و ما گوسفندى بزرگ را براى اسماعيل فديه داديم كه قربانى او شد - و اين جمله را از ابراهيم در ميان نسلها باقى گذارديم كه: «سلام على ابراهيم» يعنى تحيت بر ابراهيم، اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم زيرا ابراهيم، از بندگان با ايمان ماست.

سوره الصافات (37): آیات 112 تا 113

اسحاق

و (پس از اسماعيل) ابراهيم را به اسحاق كه پيامبر و يكى از شايستگان بود مژده داديم و بر ابراهيم و بر اسحاق بركت خود را افاضه كرديم و از نسل اين دو بعضى نيكوكار و بعضى آشكارا به خود ستمكارند.

سوره الصافات (37): آیات 114 تا 122

موسى و هارون

و سوگند كه ما بر موسى و هارون (باعطاء منصب نبوت و ديگر منافع دينى و دنيوى) منت گذارديم (و انعام كرديم) و موسى و هارون و قوم ايشان را از اندوه بزرگ گرفتارى آل فرعون نجات داديم و موسى و هارون و قومشان را يارى داديم و در نتيجه غالب شدند و كتابى (به نام توراة) به هر دو داديم كه مشكلات خود را از آن كتاب استعلام مى كردند و صراط

ص: 22

مستقيم را بموسى و هارون نموديم، و براى هر دو نفر در نسلهاى آينده اين جمله را به يادگار باقى گذارديم: «سلام على موسى و هارون» يعنى تحيت بر موسى هارون؛ البته ما بدين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم، زيرا موسى و هارون از بندگان با ايمان مايند.

سوره الصافات (37): آیات 123 تا 132

الياس

و البته كه، الياس از رسولان است، اى پيامبر از آن وقت ياد كن كه الياس به قوم خود گفت: آيا از عذاب خدا نمى ترسيد؟ آيا بت موسوم به بعل را بندگى مى كنيد؟ و بهترين آفرينندگان را بندگى نمى كنيد؟ يعنى خدا كه پروردگار شما و پروردگار پدران پيشين شماست، پس قوم: الياس را تكذيب كردند، پس البته كه تكذيب كنندگان به نزد ما براى عذاب احضار شده اند، ليكن بندگان رسته از شرك از الياس پيروى كردند - و بر الياس در نسلهاى آينده اين جمله را به يادگار باقى گذارديم: «سلام على الياسين» يعنى تحيت بر الياسين، البته ما بدين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم زيرا الياس از بندگان با ايمان ماست.

سوره الصافات (37): آیات 133 تا 138

لوط

و البته كه، لوط از رسولان است، اى پيامبر از آن زمان ياد كن كه لوط و همۀ كسان او را از عذاب رهانيديم مگر زنى سالخورده (و كافره يعنى زن لوط كه از شهر سدوم بيرون نيامد) كه در عداد معذبين در آمد، ازآن پس كه لوط و اتباعش كوچ كردند (دمار از روزگار ديگران برآورديم و) ديار ديگران را زير و زبر ساختيم، و شما مردم قريش (كه به تجارت شام مى رويد) بامدادان و شبانگاه بر منازل ايشان مى گذريد - آيا تعقل نمى كنيد؟.

سوره الصافات (37): آیات 139 تا 148

يونس

و البته كه: يونس از رسولان است، اى پيامبر از آن زمان ياد كن كه يونس (از دست قوم نافرمان خود كه وعدۀ عذاب به آنها داده شده بود) گريخت و به كشتى پر از مسافر و بار پناه برد و سوار شد (كشتى طوفانى شد و براى يافتن مسبب طوفان، كار اهل كشتى به قرعه كشيد) پس به ناچار يونس با اهل كشتى قرعه زد و قرعه بنام خود او اصابت كرد، لذا

ص: 23

(يونس تسليم) دريا شد (23) و) ماهى او را بلعيد و يونس خود را سرزنش مى كرد (كه چرا بى رخصت الهى از ميان قوم خارج شده است) پس اگر نه اين بود كه يونس از تسبيح خوانان بود البته در شكم ماهى تا روز رستاخيز باقى مى ماند (يا هر دو زنده و يا هر دو مرده كه شكم ماهى گور او مى شد) پس از آن ما يونس را به صحراى بى درخت و گياه (به ساحل سرزمين نصيبين) افكنديم درحالى كه از غصه زار و نزار شده بود و بر روى بدن ضعيف و نحيف يونس (كه مانند جوجۀ بى پر شده بود) درختى نظير گياههاى بى ساق پربرگ با ثمر (چون كدو و خربزه و خيار و امثال آن) رويانيديم.

و (پس از بهبودى يونس) وى را بسوى يك صد هزار نفر از مردم (شهر نينوى) و با احتساب توابع شهر بر زيادتر از صدهزار نفر فرستاديم پس از آن مردم (نينوى و توابع) ايمان آوردند و دستورهاى يونس را گردن نهادند و در نتيجه مردم شهر را از زندگانى برخوردار ساختيم تا اعمار آنها سر آمد.

سوره الصافات (37): آیات 149 تا 157

رد بر قريش و بعض طوائف عرب مانند بنى سلمه و بنى خزاعه و بنى مليح و جهينه كه ملائكه را دختران خدا و زن خدا را از جن مى دانستند

بنا بر مطالب مزبوره اى پيامبر از اين جماعت بپرس كه آيا دختران خاص پروردگار تو و پسران خاص آنان است ؟ (همان دخترانى كه آنان را از شدت ناراحتى زنده به گورشان مى سازند و همان پسرانى كه مايۀ فخر و مباهات ايشان است) آيا حاضر بوده اند و ديده اند كه ما ملائكه را ماده آفريده ايم - اى پيامبر بدان كه اين كافران از روى افتراء و دروغ بستن مى گويند كه: خدا فرزند آورده است و البته كه كافران دروغگو هستند، آيا خدا دختران را (كه مكروه طبع شماست) بر پسران (كه مطلوب شماست) برگزيده ؟ اين چه حكمى است كه با عقل شما وفق نمى دهد؟! آيا تعقل نمى كنيد كه خدا زن و فرزند ندارد؟! آيا شما برطبق ادعاء خود دليل واضحى داريد؟ اگر راست مى گوئيد نوشته و مدارك خود را بياوريد.

سوره الصافات (37): آیات 158 تا 163

رد بر جماعتى از زنادقه كه مى گفتند بين خدا و ابليس و يا ملائكه و يا جن و يا شيطان خويشى و پيوند است

جماعتى از كفار، ميان خدا و ميان مستوران از انظار، خويشاوندى و پيوند قائلند

ص: 24

و سوگند كه اين مستوران از انظار، مى دانند كه بموقف حساب فراخوانده خواهند شد، خدا از اين توصيفات پاك است و تنها بندگان رسته از لوث شرك، خدا را به پاكى ياد مى كنند، پس اى كافران بدانيد كه البته شما و معبودهاى شما نمى توانيد كسى را اغواء و تباه كنيد مگر آن را كه خود آهنگ دوزخ دارد.

سوره الصافات (37): آیات 164 تا 166

تقريرات ملائكه

هريك از ما فرشتگان جائى و كارى معين داريم كه از آن در نمى گذريم (ما بندگانيم و ما را با خداوندى كار نيست) گروهى ايستاده ايم و حاضر انجام فرمانيم، و گروهى به تسبيح خدا مشغوليم.

سوره الصافات (37): آیات 167 تا 170

تذكرۀ گفتار مشركان قريش قبل از بعثت پيامبر

اى پيامبر: البته كفار مكه قبل از بعثت تو مى گفتند كه: اگر نزد ما كتابى از پيامبران پيشين بود ما هم از آن بندگان رسته از شرك و لوث ها بوديم ولى چون تو مبعوث شدى و قرآن را كه سرآمد كتابهاى الهى است براى آنها آوردى به آن نگرويدند، پس زود است كه سوء عواقب آن را بدانند.

سوره الصافات (37): آیات 171 تا 175

قسم خداى سبحان

و سوگند كه: فرمان ما دربارۀ بندگان مرسل از اين پيش تنفيذ و امضاء شده است و مفاد آن فرمان اين است كه: البته رسولان در دوجهان منصورند و البته لشكريان ما پيروزند بنابراين اى پيامبر: از اين كافران اعراض كن تا دستور ما برسد و تو شكست آنها را ببين و بالنتيجه آنها هم فتح و نصرت تو را خواهند ديد.

سوره الصافات (37): آیات 176 تا 179

پرسيدن كفار از تاريخ شكست خود و نصرت پيامبر

اى پيامبر: آيا كافران دربارۀ عذاب ما شتاب زدگى مى كنند؟ آن هنگام كه عذاب به آستانۀ خانه هاشان فرود آيد بايد گفت: صبح روشن بيم داده شدگان تار است.

اى پيامبر: اكنون از كافران اعراض كن و شكست آنها را ببين و آنها هم فتح و نصرت تو را خواهند ديد.

ص: 25

سوره الصافات (37): آیات 180 تا 182

خلاصۀ كلام

اى پيامبر: پروردگار تو كه پروردگار غلبه است (و كليد عزت ها بدست قدرت اوست) از توصيفات اهل شرك پاك است و تحيت بر رسولان اوست و سپاس و ستايش مخصوص خداست كه پروردگار جهان هاست. «پايان»

ذيول

(1) تفسير أبو مسلم اصفهانى.

(2 و 3) ب.

(4) تفسير صافى.

(5) أبو الأشد بنقل تفسير مجمع البيان در سورۀ بلد.

(6) تفسير خلاصۀ منهج الصادقين.

(7) يا از راه اندرز و خيرخواهى چنانكه بعضى از مفسران گفته اند.

(8) اين نعمتها بعنوان پذيرائى مقدماتى است و نعمتهاى ديگرى در كار است كه اكنون فهم ما به آن نمى رسد - تفسير صافى.

(9 و 10) تفسير روح البيان.

(11) در تفسير مجمع البيان به ترجمه مى نويسد:

چون قريش آيۀ «إِنَّ شَجَرَةَ اَلزَّقُّومِ طَعٰامُ اَلْأَثِيمِ » را شنيدند گفتند: ما درخت زقوم را نمى شناسيم ؟ ابن زبعرى گفت: زقوم بزبان مردم بربر (و يا بزبان مردم يمن): خرما و كره است و أبو جهل به كنيز خود گفت: زقوم به ما بده، وى خرما و كره حاضر ساخت، آنگاه أبو جهل گفت از اين زقوم كه محمد شما را مى ترساند بخوريد؛ محمد معتقد است كه آتش: درخت مى روياند در صورتى كه آتش درخت را مى سوزاند لذا خدا فرمود كه زقوم...

(12) مار موسوم به «شيطان» يكى از اقسام ماران است (تفسير مجمع البيان).

(13) تفسير روح البيان.

(14) چون شخص بالغ شد و مكلف گرديد، عقل: او را ملزم مى سازد كه دربارۀ دين

ص: 26

تحقيق كند نه تقليد.

(15) تفسير مجمع البيان.

(16) مؤمنانى كه با نوح در كشتى بودند پس از طوفان مردند و نسل بشر از فرزندان نوح (سام و يافث و حام) و از زنانشان منتشر گرديد - كلبى بنقل تفسير مجمع البيان.

(17) پدر روحانى يعنى معلم.

(18) چون قوم ابراهيم، بتان را مظاهر ستارگان مى دانستند و آنها را بنام ستارگان مى خواندند لذا قرآن از (بتان) به (نجوم) يعنى ستارگان تعبير كرده است - ب.

(19) در همين سوره در واقعۀ يونس از كلمۀ (سقيم): لاغرى از غصه اراده شده است ب.

(20) موضوع مصادره و قاضى: مستفاد از روايت از حضرت صادق عليه السّلام است (رجوع به تفسير صافى در سورۀ انبياء).

(21) تفسير مجمع البيان.

(22) تفسير خلاصۀ منهج الصادقين.

(23) ب.

(24) به خلاصه از تفسير روح البيان.

(25) تفسير روح البيان.

(26 و 27) ب.

(28) تفسير مجمع البيان.

(29) تفسير خلاصۀ منهج الصادقين.

(30) سوف كه در قرآن مذكور است براى وعيد است نه تبعيد - تفسير صافى.

(31) تفسير خلاصۀ منهج الصادقين.

تعليقات

سين: در آيۀ قرآن كه فرموده «سَيَهْدِينِ » اين سين علامت تأكيد است نه استقبال (كتاب فرائد اللغه از اب هنريكوس لامنس ص 136).

ص: 27

ركانه: (بضم راء و كاف الفى و فتح نون) اسم عبد يزيد است كه پيغمبر صلّى اللّه و عليه و آله با او كشتى گرفت.

أبو الأشد: سنان بن خالد بن الاشد، يكى از پهلوانان است (و ابو الاسد كه در بعض تفاسير ضبط شده، غلط است).

بنى سلمه: (بفتح سين و كسر لام و فتح ميم) است.

خزاعه: (بضم خاء) است.

مليح: (بر وزن رجيل) طايفه و حيى است از خزاعه.

جهينه: (بضم اول و فتح ثانى) قبيله اى است (شرح قاموس).

زقوم: (بر وزن منقول) كره و مسكه ئى است با خرما - و درختى است در دوزخ و گياهى است در باديه كه گلى دارد ياسمنى رنگ و نام خوراكى است از براى اهل دوزخ و درختى است در اريحا از تهامه پهلوى يمن كه ميوه اى دارد چون خرما شيرين و زمخت (كه دهان را هم مى كشد) و هستۀ آن روغنى دارد كه منافع بسيارى دارد و كار او عجيب است در تحليل بردن بادهاى سرد و بيماريهائى كه از بلغم بهم مى رسد و از براى دردهاى مفاصل و از براى نقرس و عرق نسا (سياتيك) و بادى كه در كوسرين استوار شده است آشاميده مى شود از آن بوزن هفت درم، سه روز يا پنج روز - بسا كه از آشاميدن آن جمعى كه زمين گير و از پا افتاده اند به پامى خيزند و گفته مى شود كه اصل آن هليلۀ كابلى است كه بنى اميه آن را نقل كرده اند و در اريحا كشته اند و چون مدتى مديد برآن گذشته است، زمين اريحا طبع آن را از هليله، برگردانده است (شرح قاموس).

ص: 28

كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

سورۀ ص

اشاره

حجة التفاسير كشاف سورۀ ص مكى مشتمل بر 88 آيه.

و 732 كلمه.

و 3066 حرف.

داراى تفسير و ذيول.

ص: 29

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره ص (38): آیات 1 تا 3

اشاره

1 - 3 ص وَ اَلْقُرْآنِ ... مَنٰاصٍ

قرآن

(ص): رمز است، قسم به قرآن مشتمل بر اصول عقائد حقه و راه نجات دودنيا و سرگذشت (پيامبران و ملتهاى ايشان و كليۀ نيازمنديهاى انسان در دنيا و آخرت و اسرار عوالم ملك و ملكوت و جبروت و لاهوت، كه رسول ما محمد راستگوست و تكبر و عناد ندارد) بلكه كافران مكه كه معرفت فطرى را زير پا گذارده و كفر عارضى را پذيرفته اند در نهايت تكبر و عناد و نافرمانى هستند، ما پيش از مردم مكه بسيارى از اهل روزگار را هلاك كرديم و آن مردم كافر در هنگام مشاهدۀ عذاب مى گفتند: «بايد گريخت، و ليكن فرصت از دست رفته است».

سوره ص (38): آیات 4 تا 7

اشاره

3 - 6 وَ عَجِبُوا أَنْ جٰاءَهُمْ ... اِخْتِلاٰقٌ

انجمن ساختن مردم قريش در محضر ابو طالب عموى پيامبر

مردم مكه عجب داشتند كه پيامبرى بيم دهنده از قبيلۀ ايشان براى ايشان آمده و گفتند: وى جادوگرى است بسيار دروغگو (بيست و پنج نفر از اشراف قريش به زعامت وليد بن مغيره با ابو جهل و ابى بن خلف و امية بن خلف و پسران ربيعه و نضر بن حارث و هشام و عاص بن وائل به نزد ابو طالب رفتند و گفتند: تو ميان ما و محمد برادرزاده ات حكم كن چه او سفيهان ما را مى فريبد و خدايان ما را دشنام مى دهد و جوانان ما را فاسد مى سازد و در جمعيت ما شكاف مى اندازد اگر نداشتن ثروت، او را به اين كار وادار كرده است اين قدر مال به او مى دهيم كه ثروتمندترين مردم قريش بشود و بر ما سرورى داشته باشد، ابو طالب پيغام قريش را رسانيد، و پيامبر در جواب فرمود: اگر آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند نمى خواهم و لكن يك كلمه از قريش مى خواهم تا بر عرب سلطنت كنند و عجم(1) براى آنها

ص: 30


1- عجم يعنى غير عرب.

خاضع شود و در بهشت پادشاهى كنند. چون ابو طالب پيام را رسانيد، قريش گفتند:

نه يك كلمه بلكه ده كلمه باشد، پس رسول خدا (ص) فرمود: شهادت بدهيد كه (لا اله الا اللّه: محمد رسول اللّه) چون اشراف قريش اين كلمه را شنيدند از روى تعجب گفتند:) گفتۀ محمد واقعا بسيار شگفت انگيز و حيرت آور است؛ آيا محمد: پرستش خداى يكتا را بجاى پرستش سيصد و شصت بت گذارده است.

آنگاه رؤساء قريش با شتاب از مجلس ابو طالب بيرون رفتند و با يكديگر مى گفتند - : برويد و بر پرستش خدايان خود ثابت قدم باشيد و مشقت ها را متحمل شويد، البته مخالفت محمد و افزايش يارانش پيش آمد بدى است كه از طرف روزگار متوجه ما شده است ما، در كيش عيسويان كه آخرين ملتها هستند از وحدانيت خدا و طرد شركاء سخنى نشنيده ايم (زيرا نصارى قائل به تثليث اند) اين توحيد كه محمد مى گويد: دروغى است كه خود بر بافته است.

سوره ص (38): آیات 8 تا 15

اشاره

7 - 14 أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ ... فَوٰاقٍ

اعتراض قريش و پاسخ به آنان

اشراف مردم مكه گفتند: آيا در ميانۀ قرشيان: قرآن بر محمد فروفرستاده شده است ؟ (بااينكه سالمندتر و ثروتمندتر از او در قريش موجود است چون وليد بن مغيره بزرگ مكه و عروة بن مسعود ثقفى بزرگ طائف) اى پيامبر: (اين بهانه جوئى هاى مردم قريش؛ راجع به تو نيست) بلكه ريشۀ عميق تر دارد و آن شك دربارۀ توحيد و يكتائى و قدرت من است ولى هنوز عذاب مرا نچشيده اند كه بدانند مؤثر در امور: وجود بى همتاى من است و خدايان هيچ كاره اند، آيا اينها كه اعتراض به رسالت تو دارند گنجهاى رحمت پروردگار عزيز بخشايشگر نزد آنهاست ؟ (كه آن گنجها را با كليد باز كنند و منصب رسالت را بهر كس دلشان خواست تفويض كنند) يا در آسمانها و زمين و آنچه در ما بين آنهاست پادشاهى و ملك و تصرف دارند؟ (كه منصب رسالت را به كسى كه دلبخواه آنانست تفويض كنند اگر چنين نيروئى دارند) پس در اسباب و استنزال وحى عروج كنند و مانع تفويض رسالت و قرآن به محمد شوند و آن را به

ص: 31

وليد و يا عروه ؟ كه از آنها طرفدارى مى كنند، بسپارند.

(اى پيامبر:) اينها لشكر مختصرى هستند كه شكست خورده اند و نامشان در عداد:

احزاب ضد پيامبران ثبت است. پيش از كفار قريش: قوم نوح، و عاد (كه قوم هود بودند) و فرعون همان متنفذى كه مردم را به چهار ميخ مى كشيد (1) و ثمود (قوم صالح) و قوم لوط، و اصحاب ايكه كه قوم شعيب بودند همگى از احزاب ضد پيامبران بودند، هريك از اين اقوام؛ رسولان را تكذيب كردند و بالنتيجه مستوجب عقوبت من شدند.

اين گروه قريش هم، انتظارى ندارند مگر فرارسيدن يك بانگ، كه آنها را از پاى درآورد و ديگر بازگشتى بدنيا نداشته باشند (ولى نظر به اين كه عذاب دسته جمعى در امت اسلام در كار نيست، فرد فرد به كيفر خواهند رسيد).

سوره ص (38): آیات 16 تا 17

اشاره

15-16 وَ قٰالُوا رَبَّنٰا عَجِّلْ ... يَقُولُونَ

استهزاء كفار قريش در استعجال عذاب و ملالت خاطر پيامبر و تسليت حق تعالى به آن حضرت

و (چون آيۀ «و اما من أوتى كتابه بشماله - از سورۀ حاقه» نازل شد و حكايت از اين داشت كه در روز قيامت نامۀ عمل در كار است و نامۀ عمل تابعان پيامبر بدست راستشان داده مى شود و بهشتى هستند و نامۀ عمل مخالفان پيامبر بدست چپشان داده مى شود و با وضع سختى به دوزخ تحويل مى شوند، كفار بر سبيل استهزاء) گفتند: اى پروردگار ما نامۀ عمل ما را كه محمد ما را به آن تهديد مى كند پيش از روز حساب با شتاب بدست ما بده (2) از شنيدن اين سخنان، خاطر پيامبر ملول شد و حق تعالى فرمود:) اى پيامبر: بر گفتار كافران صبر كن (كه وبال استهزاء به خودشان برمى گردد و از سرگذشت پيامبران سلف ياد كن از جمله داود و...).

سوره ص (38): آیات 17 تا 20

اشاره

16-19 وَ اُذْكُرْ عَبْدَنٰا دٰاوُدَ ... فَصْلَ اَلْخِطٰابِ

داود

اى پيامبر: از بندۀ ما داود ياد كن كه در جنگ با دشمنان نيرومند بود و البته وى بسيار از ما ياد مى كرد (يك روز در ميان، روزه مى داشت و شب زنده دار بود) و ما

ص: 32

كوهها را رام كرديم كه با داود در شبانگاه (3) و صبحگاه تسبيح مى كردند (4) و ما مرغان را رام كرديم كه بگرد داود جمع شده بودند - همه از خدا بسيار ياد مى كردند (از جمادات: كوهها و از حيوانات: مرغان و از آدميان: داود، نمونه اند).

و ما پادشاهى داود را محكم و استوار كرديم و حكمت (كه عبارت از عدل و علم و درك حقائق اشياء و تكلم به صواب و سداد است) و علم قضاء را به داود ارزانى داشتيم.

سوره ص (38): آیات 21 تا 24

اشاره

20-23 وَ هَلْ أَتٰاكَ ... وَ قَلِيلٌ مٰا هُمْ

آزمايش داود در امر قضاء

و اى پيامبر: آيا از خبر دو خصم (مدعى و مدعى عليه) كه با همراهان (5) به معبد داود واقع در محل فوقانى؛ بالا رفتند خبر دارى ؟ كه چون دو خصم و همراهان بر داود وارد شدند (نظر به اين كه ورود آنها در روز محاكمه نبود و بدون اجازه وارد شد بودند) داود از ايشان هراسان شد (كه مبادا اين نفرات از دشمنان وى و بقصد قتلش آمده باشند) ولى آنها به داود گفتند: مترس: ما مدعى و مدعى عليه هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده است پس ميانۀ ما بحق حكم كن و از رعايت عدالت مگذر و ما را به راه راست رهبرى كن.

موضوع ترافع ما، اين است كه: اين مرد برادر من است و داراى نود و نه ميش است و من داراى يك ميش هستم؛ اكنون آن برادر مى گويد: آن يك ميش را بمن واگذار (بفروش) تا صد ميش من تمام شود و در اين جدال مرا تحت تأثير قرار داده و بر من غلبه كرده است.

داود گفت: سوگند بخدا كه برادرت بر تو ستم رانده است كه يك ميش تو را هم مى خواهد جزء ميشهاى خود كند و بسيارى از اشخاص جمع المال؛ به يكديگر ستم روا مى دارند مگر آنانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند كه از ستمكارى بدورند و اين گونه افراد بسيار كم اند.

سوره ص (38): آیات 25 تا 26

اشاره

23-25 وَ ظَنَّ دٰاوُدُ ... يَوْمَ اَلْحِسٰابِ

پى بردن داود به امتحان ما

(چون آثار هراس از داود برطرف شد متوجه گرديد كه ترس او از غير خدا مورد

ص: 33

نداشته است و نبايستى از مردم هراسان شود، ديگر آنكه قاضى در حال غير عادى نبايد به كار قضاء بپردازد (مانند حالت ترس مفرط يا اندوه بسيار يا كسالت و امثال اينها) و داود در حالت هراس مبادرت بامر قضاء كرده بود، ديگر آنكه قاضى پس از شنيدن دعواى مدعى بايد از مدعى عليه هم سؤال كند و بيانات او را بشنود، اگر مدعى عليه؛ بدعوى تسليم شد كه دعوى ختم است و اگر منكر شد بايد مدعى، شاهد اقامه كند و با فقد - شاهد بايد منكر يعنى مدعى عليه، قسم ياد كند و اگر قسم را رد كرد بايد مدعى، قسم ياد كند. ديگر آنكه قاضى نبايد به علم شخصى خود حكم بدهد و در دعواى مطروح نزد داود هيچ كدام از اين احكام قضائى رعايت نشده و بلكه خود قاضى قسم يادكرده و حق را بطرف مدعى داده است.

بالجمله رفته رفته) داود دريافت كه مدعى و مدعى عليه و همراهان از طرف ما مأمور بوده اند و ما آنها را براى آزمايش داود فرستاده ايم كه اهميت منصب قضاء را به داود خاطرنشان سازند، لذا داود از پروردگار خود آمرزش طلبيد و به ركوع رفت و در حالت ركوع به خاك افتاد و بدرگاه اله زارى كرد، بالنتيجه ما براى رعايت حال داود آن تخلفات قضائى را صرف نظر كرديم و بخشيديم و البته داود در نزد ما مقرب و عاقبت به خير است. (6).

(آنگاه به داود خطاب كرديم كه) اى داود ما تو را در امور قضائى در زمين جانشين خود ساختيم بنابراين در ميان مردم براستى و درستى حكم كن و از عوارض نفسانى پيروى مكن كه هواى نفس، تو را از راه خدا گمراه مى سازد و البته كسانى كه از راه خدا گمراه مى شوند از آن ايشان است، عذابى سخت، زيرا روز حساب را فراموش كرده اند.

سوره ص (38): آیات 27 تا 29

اشاره

26-28 وَ مٰا خَلَقْنَا ... أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ

تذكر به قريش

و ما اى پيامبر: آسمان و زمين را و آنچه ما بين اين دو است سر خود و بى قانون و بباطل نيافريده ايم، فكر سرخودى و بى قانونى و بطلان از مغز كسانى تراوش مى كند كه معرفت - فطرى را زير پا گذارده و كافر شده اند، پس واى بر كافران از آتش.

ص: 34

آيا ما كه مقنن عدل و داد هستيم و داود را تحت تعليمات عدل و داد تربيت كرديم خودمان كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند با مفسدان در زمين يكسان قرار مى دهيم ؟ آيا پرهيزكاران را كه دامن از لوث معاصى و نافرمانيها برچيده اند با نابكاران بدكار يكسان مى سازيم ؟ اى پيامبر قرآنى را كه ما بسوى تو نازل ساختيم كتابى است پرسود و ما فرستاديم تا دربارۀ آيات آن عميقانه فكر كنند و صاحبان عقل صافى پند بگيرند (و ايمان بياورند و كارهاى شايسته انجام بدهند).

سوره ص (38): آیات 30 تا 40

اشاره

29-39 وَ وَهَبْنٰا لِدٰاوُدَ ... مَآبٍ

سليمان

و ما داود را به سليمان بخشيديم، سليمان نيكو بنده اى است، البته وى از ما بسيار ياد مى كرد.

[اى پيامبر: ياد كن (7)] از آنگاه كه شبانگاهى اسبهاى نجيب عربى بر سليمان عرضه شد اسبهائى كه بر سه قائمه ايستاده بودند و سر سم قائمۀ چهارمشان را بر زمين مى سودند، سليمان گفت: من اسب را بسيار دوست مى دارم ازاين جهت كه در كار جهاد مرا به ياد پروردگارم مى اندازد، و آن اسبها را براى آزمايش بتاخت بردند تا از نظر سليمان پنهان شدند بعد، أمر داد كه: آنها را برگردانند و چون برگردانيدند، دست بساقها و گردنهاى اسبان كشيد و آنها را نوازش كرد. (8).

و سوگند كه سليمان را به بيمارى آزمايش كرديم و پيكر ناتوان او را بر تختش افكنديم (9) پس از مدتى زارى كرد و شفاء خود را از ما درخواست كرد و گفت: پروردگارا از من درگذر تا بمانم و يك دولتى بمن عطا كن كه پس از مرگ من شايستۀ احدى از بنى - اسرائيل نباشد (10) زيرا البته فقط تو بخشايشگرى.

در نتيجه ما، باد را بفرمان سليمان گذارديم كه به أمر او بود و بهر جا كه مى خواست به تندى و به نرمى مى وزيد و متمردان از بنايان و غواصان (شياطين) را رام او ساختيم تا در خشكى و دريا براى او كار كنند و شياطين (متمردان) ديگر را رام او ساختيم كه در زندان او به زير زنجيرها كشيده شده بودند، اى سليمان آنچه گفته شد عطاى ماست بهر كدام مى خواهى

ص: 35

منت بگذار و آزادش كن و هركه را مى خواهى در بند نگاهدار، ما دراين باره از تو حساب نمى كشيم، و البته سليمان در نزد ما مقرب و عاقبت بخير است.

سوره ص (38): آیات 41 تا 44

اشاره

40-44 وَ اُذْكُرْ عَبْدَنٰا أَيُّوبَ ... أَوّٰابٌ

ايوب

و اى پيامبر: از بندۀ ما ايوب ياد كن كه پروردگار خود را آواز داد و گفت: كه (هفت سال است)(1) شيطان از حسد بر بندگى من، تن مرا بمعرض آزمايش درآورده و مرا دچار رنج و بيمارى و درد كرده و به سعايت او فرزندانم همگى مرده اند و مرا داغدار كرده و تمام دارائى من از دستم رفته است و مرا گرفتار شماتت مردم كرده است تو فرج كن لذا ما درخواست ايوب را اجابت كرديم و گفتيم: پاى خود را به زمين بزن چشمه اى ظاهر مى شود كه آبش خنك و آشاميدنى است در آن خود را بشوى و از آن آب بياشام تا برون و درونت شفاء يابد (چون چنين كرد شفاء يافت) و فرزندانى را كه در دورۀ آزمايش از دست داده بود مجدد به او برگردانديم با فرزندانى كه قبل از دورۀ آزمايش وفات كرده بودند (11) اين كار را كرديم تا بر ايوب رحمت آورده باشيم و تا مردم داراى عقل صافى، به ياد داشته باشند.

ايوب در زمان بيمارى بغير از زنش ديگر پرستارى نداشت و آن زن براى بدست آوردن قوتى ناچار شد گيسوان خود را ببرد و بفروشد و طعامى براى ايوب تحصيل كند زن چون به نزد ايوب برگشت ديد كه ايوب شفا پيدا كرده لذا زن به سجده افتاد و اما ايوب كه گيسوان بريدۀ زن را ديد ناراحت شد كه مبادا بجرمى گيسوان وى را بريده باشند لذا قسم ياد كرد كه صد چوبه به او بزند و چون زن جريان را براى ايوب شرح داد ايوب غمگين شد و ما به او گفتيم: مخالفت قسم مكن، و يك دسته چوب گياه خشك كه بالغ بر يك صد بشود بدست بگير و به يك بار بر زن خود بزن، البته ما ايوب را دربارۀ گرفتارى بيمارى و مرگ اولاد و از دست دادن دارائى، شكيبا و صابر يافتيم، ايوب نيكو بنده اى است، البته ايوب بسيار از ما ياد مى كرد.

ص: 36


1- كتاب خصال از حضرت صادق (ع) (تفسير صافى).

سوره ص (38): آیات 45 تا 47

اشاره

45-47 وَ اُذْكُرْ عِبٰادَنٰا ... اَلْأَخْيٰارِ

ابراهيم و اسحاق و يعقوب

و اى پيامبر: از بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب ياد كن كه پيامبرانى صاحبان نيروى عملى و صاحبان علم بودند (12) و تمام همشان را به ياد آخرت مصروف داشتيم و البته آنان به نزد ما از پاكيزه نهادان (13) و نيكان بودند.

سوره ص (38): آیه 48

اشاره

48-49 وَ اُذْكُرْ إِسْمٰاعِيلَ

إِسْمٰاعِيلَ وَ اَلْيَسَعَ وَ ذُو اَلْكِفْلِ

إِسْمٰاعِيلَ وَ اَلْيَسَعَ (1) وَ ذُو اَلْكِفْلِ

و اى پيامبر: از اسماعيل و از اليسع و از ذو الكفل ياد كن، و همگى آنها از نيكان بودند، ذكر اين اشخاص محض نمونه است. (14).

سوره ص (38): آیات 49 تا 55

اشاره

49-55 وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ ... هٰذٰا

مردم متقى

و البته مردم متقى عاقبت به خيرند، عاقبت آنان بهشتهاى جاودانى است، درحالى كه درهاى بهشتها بر روى ايشان گشاده است، در آن بهشتها بر تختها تكيه زده اند و در آن بهشتها ميوه هاى گوناگون و آشاميدنى متنوع براى ايشان فراهم است، و نزد آنان زنانى است كه از حياء چشم مستانه دارند (گستاخ و دريده نيست) و در سال و حسن و جوانى همانند شوهران خوداند، در بهشت به متقيان ندا مى رسد كه اين وضع: همانست كه براى روز حساب به شما وعده داده مى شد، البته اين رزق ماست كه به بهشتيان مى دهيم و پايان ندارد، اى پيامبر: اين مزايا را براى متقيان بخاطر بسپار. (15).

سوره ص (38): آیات 55 تا 58

اشاره

55-58 وَ إِنَّ لِلطّٰاغِينَ ... أَزْوٰاجٌ

طاغيان

و البته براى طاغيان به خدا، عاقبت به شرى است، عاقبت آنان دوزخ است كه به آن وارد مى شوند و هيزم دوزخ مى گردند (16) بالنتيجه دوزخ بد آرامگاهى است.

اين موضوع را بخاطر بسپار (17) دوزخيان بايد آب جوشان و غساق (يعنى چرك دوزخيان) (18) را بچشند و عذابهاى گوناگون ديگر، نظير اين، براى ايشان است.

ص: 37


1- اليسع را درج اول به بينيد.

سوره ص (38): آیات 59 تا 64

اشاره

59-64 هٰذٰا فَوْجٌ ... اَلنّٰارِ

نزاع و جدال دوزخيان

(چون رؤساى كفار را به دوزخ مى برند و اتباع و پيروان ايشان را نيز بدنبال آنها روانۀ دوزخ مى كنند - رؤساء به خازنان دوزخ مى گويند كه اينها كيستند كه در عقب ما مى آيند؟ خازن دوزخ مى گويد:) اين گروه كه هجوم آورده اند در دار دنيا با شما بودند، رؤساء مى گويند: خوش مباد براى آنان چه اينان وارد دوزخ مى شوند - اتباع مى گويند: بلكه شما را خوش مباد، شما موجب شديد كه اين عذاب را براى ما پيش فرستاديد پس بالنتيجه دوزخ بد قرارگاهى است.

آنگاه اتباع مى گويند: پروردگارا هركس باعث شد كه اين عذاب را براى ما پيش فرستاد عذاب او را دو برابر كن (يكى براى جزاى عمل خودش و ديگرى براى اينكه ما را گمراه ساخت). ديگرباره رؤساء مى گويند: چه شده مردانى را كه ما در دار دنيا جزء اشرار بحساب مى آوريم، نمى بينيم ؟ آيا آنها را كه ما به باد سخريه و استهزاء گرفته بوديم، به بهشت رفته اند يا به جهنم درآمده اند و چشم ما به آنها نمى افتد؟ اى پيامبر:

البته مخاصمۀ دوزخيان راست است و واقع خواهد شد.

سوره ص (38): آیات 65 تا 85

اشاره

65-85 قُلْ إِنَّمٰا أَنَا مُنْذِرٌ ... أَجْمَعِينَ

سؤال كفار مكه از پيامبر راجع به داستان ملاء اعلى (اشراف بالا)

اى پيامبر: در جواب به كفار مكه بگو: تنها وظيفه اى كه من دارم اين است كه:

شما را از عذاب خدا بترسانم و مأمورم كه بگويم: معبود به حقى نيست غير از خداى يگانۀ درهم شكنندۀ هر آفريده، همان پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ما بين آنهاست، همان غالب بر نافرمانان، و آمرزگار فرمانبران.

آنگاه بگو: مورد سؤال شما خبر بزرگى است كه شما از آن رخ تافته ايد، من هم از مخاصمۀ اشراف بالا اطلاع نداشتم و چون پيامبرم و مردم را از نافرمانى خدا ترساننده ام و حق را آشكاراكننده، لذا موضوعات عالم بالا از جانب خدا به من وحى مى شود.

اى پيامبر: مخاصمه وقتى شروع شد كه پروردگار تو: به فرشتگان گفت كه:

ص: 38

من البته برآنم كه بشرى را از گل بيافرينم، پس چون پيكر او را آراستم و از روح منسوب به خودم (19) در آن پيكر دميدم (يعنى او را زنده ساختم) پس برو درافتيد به حالى كه براى او سجده كنيد، چون عمل انجام شد، فرشتگان بالتمام بدون استثناء (20) بر او سجده بردند غير از ابليس كه سركشى كرد و وى از كافران بود.

پروردگار فرمود: اى ابليس چه امرى پيش آمد كه ترا از سجده براى آنچه به دو - دست قدرتم آفريدم - بازداشت ؟ آيا سركشى كردى يا از فرشتگان عالين بودى كه مأمور به سجده نبودند؟ ابليس گفت: من از آدم بهترم زيرا مرا از آتش آفريدى و آدم را از گل (آتش عنصر لطيف و فرار و روشن است و گل خاك نشين و تيره است و فاضل نبايد براى مفضول سجده كند).

پروردگار فرمود: بنابراين از صفوف فرشتگان خارج شو، پس البته تو راندۀ درگاهى و البته بر تو است لعنت من (دورى از رحمت من) تا روز جزاء (زيرا تو علم مرا تكذيب كردى و نسبت جهل بمن دادى و نيز مرا ظالم خواندى كه گفتى مفضول را بر فاضل مقدم داشتى).

ابليس گفت: اكنون كه راندۀ درگاه شدم مرا تا روز قيامت كه خلائق برانگيخته مى شوند مهلت بده كه زنده بمانم.

پروردگار فرمود: تو از مهلت داده شدگانى تا روز مقرر و معين نزد من (نه تا روز قيامت).

ابليس گفت: چون چنين شد به عزت تو سوگند كه البته و باز هم البته البته مردم را بالتمام گمراه مى سازم مگر بندگان تو كه از شرك و نافرمانى رسته اند.

پروردگار فرمود: بالنتيجه اين سخن حق است و من حق مى گويم كه البته و باز هم البته البته جهنم را از تو و از هركس كه پيروى تو را بكند (بدون استثناء) پر مى كنم.

سوره ص (38): آیات 86 تا 88

اشاره

86-88 قُلْ مٰا ... بَعْدَ حِينٍ

خلاصۀ كلام و ابلاغ پيام

اى پيامبر: به كافران بگو: من در برابر ابلاغ قرآن و اسلام: با تحمل ناكاميها و

ص: 39

بيداريها و زحمات طاقت فرسا و صرف عمر و مال و تحمل دشنام دشمنان و جراحات وارده و غيرها، مزدى از شما نمى طلبم و من سربار كسى نيستم كه زحمتى ايجاد كنم و - ظاهرسازى كنم و بخواهم مال و معاش بدست بياورم (21) اين قرآن كه آورده ام تنها قبالۀ جهانهاست (22) و البته باز هم البته البته صحت پيام مرا پس از مرگ خواهيد دانست.

«پايان»

ذيول

(1) و يا فرعون كه صاحب اهرام بود (زير اهرم مانند ميخى است كه در زمين استوار شده است) از تفسير عبده.

(2) تفسير مجمع البيان.

(3) عشى (مذكور در متن قرآن) بمعنى شبانگاه است.

(4) آخوند مولى محمد كاشانى مقيم مدرسۀ صدر اصفهان در بعض شبها، تمام برگهاى درختان مدرسه را با ذكرى كه به آن مشغول بوده است هم نفس مى ساخته است و بسيارى از معاصران ما اين نكته را از آخوند دريافته اند، آخوند از اجلۀ زهاد و حكماء و عرفاء بود و تدريس علوم حكمت و كلام در اصفهان خاص ايشان بود، روز شنبه 20 ماه شعبان سال 1333 در 84 سالگى وفات يافت و در تكيۀ ملك واقع در قبرستان تخت فولاد اصفهان مدفون شد و حسب الوصيه بر لوح قبرش نوشتند «وفات فقير به حق اضعف خلق اللّه آخوند ملا محمد الكاشى» - ذيل كتاب تذكرة القبور يا رجال اصفهان ص 48 به خلاصه).

(جهانگيرخان حكيم الهى. از شاگردان آخوند بوده است).

شنيدم آخوند فرموده كه: اگر قبر مرا گم كرديد، ازبس در دورۀ عمر، خورده پنير خورده ام، از هر قبرى كه شوره؛ بيشتر بيرون زده، همان قبر من است.

(5) تفسير مجمع البيان.

(6) موضوعات قضائى را باين تفصيل، در تفسيرها ندارد و ليكن در تفسير مجمع - البيان اشاره دارد - موضوع ركوع و به خاك افتادن در تفاسير، منعكس نيست ب:

ص: 40

(7) تفسير مجمع البيان.

(8) اين تفسير؛ با موازين عقلى و نقلى شيعه، مناسب است و روى هم رفته از بعض تفسيرهاى شيعه، مى توان دريافت.

(9) تفسير أبو مسلم اصفهانى.

(10) سليمان بر دوازده سبط بنى اسرائيل سلطنت داشت و پس از وفات سليمان، آن شكوه سليمانى بر باد رفت و امر سلطنت به دو دولت تجزيه شد:

1 - دولت اسرائيل مشتمل بر ده سبط 2 - دولت يهودا مشتمل بر دو سبط و پس از آن، هر دو دولت هم منقرض شدند.

«شكوه آصفى و اسب باد و منطق طير *** به باد رفت و از آن خواجه، هيچ طرف نه بست»

(لسان الغيب).

(11) از كتاب كافى و تفسير على بن ابراهيم و تفسير مجمع البيان و بقولى آنان را كه مرده بودند، برگردانيديم و مطابق آن عده؛ هم به او داديم تفسير روح البيان و صافى و بقولى دو برابر فرزندانى كه زير سقف مرده بودند به او داديم - تفسير پادشاهى.

(12) تفسير أبو مسلم اصفهانى.

(13) مفردات راغب اصفهانى (14 و 15) ب.

(16) تفسير مجمع البيان (17) ب.

(18) راغب در كتاب مفردات، غساق را به چرك دوزخيان معنى كرده است و ابن عباس بمعنى زمهرير گفته است و زمهرير بمعنى شدت سرماست.

(19) تفسير أبو مسلم اصفهانى.

(20) گويند: فرشتگان غير عالين بر آدم سجده بردند و ليكن جماعتى از فرشتگان كه در جمال الهى متحيرند مأمور به سجده نشدند - تفسير خلاصۀ منهج الصادقين مولى فتح اللّه كاشانى.

(21) مفردات راغب. (22) ب.

ص: 41

سورۀ الزّمر

اشاره

حجة التفاسير كشاف كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا: ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به غيب مطلق ترجمه شده است.

زمر: بضم اول و فتح دوم يعنى گروه گروه.

سورۀ زمر مكى...

مشتمل بر 75 آيه.

و 1192 كلمه.

و 4000 حرف.

(تفسير تنوير المقباس) داراى ذيول.

ص: 42

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الزمر (39): آیات 1 تا 3

اشاره

1 - 5 تَنْزِيلُ اَلْكِتٰابِ ... كَفّٰارٌ

قرآن و يكتاپرستى

فروفرستادن قرآن از پردۀ غيب بر پيامبر از جانب خداى غالب حكيم است.

اى پيامبر: البته ما قرآن را بسوى تو فروفرستاديم درحالى كه راست و درست است و شكى در آن نيست و عمل به آن واجب است، بنابراين اى پيامبر: خدا را بپرست در حالى كه كيش خود را از شرك پيراسته باشى، آگاه باش كه از آن خداست كيش خالص از شرك.

و كسانى كه غير از خدا براى خود كارسازانى فراگرفته اند و مى گويند: اين - كارسازان را فقط براى اين پرستش مى كنيم كه ما را به خدا نزديك كنند: البته خدا دربارۀ آنچه در آن اختلاف مى كنند در روز قيامت حكم مى كند (و بطلان اين عقيده و دروغ آن را آشكار مى سازد) البته خدا كسى را كه دروغگوست و حق نعمت رسان خود را كفران - مى كند: رهبرى نمى فرمايد.

سوره الزمر (39): آیه 4

اشاره

6 لَوْ أَرٰادَ اَللّٰهُ ... اَلْقَهّٰارُ

رد بر قائلين به اين كه خدا داراى فرزند است

(عيسويان: عيسى را پسر خدا و عزيريان (1): عزير را پسر خدا و قريش و عبدۀ ملائكه: ملائكه را دختران خدا مى دانند ليكن) اگر خدا مى خواست فرزندى فراگيرد البته از آنچه خود خلقت مى فرمايد آنچه را مى خواست: گلچين مى كرد (از زنان زيبا و كاخ هاى عالى و خادمان كمربسته و اثاثه هاى قيمتى و جواهر نفيس و اشياء نخبه چه آنكه براى فرزند آوردن، دست كم؛ يك زن لازم است و زن و فرزند اين ملزومات را لازم دارند).

ص: 43

ولى خدا از داشتن زن و فرزند پيراسته است، آن غيب مطلق خداى يكتاى درهم شكنندۀ هر آفريده است.

سوره الزمر (39): آیه 5

اشاره

7 خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ ... اَلْغَفّٰارُ

در آفاق بنگريد

خدا آسمانها و زمين را به حقانيت، نه بباطل و نه به بازى آفريده، پردۀ شب را بر روز مى افكند و پردۀ روز را بر شب مى افكند و خورشيد و ماه را رام ساخته كه هريك تا وقتى كه خود معين فرموده، در مسير خود در جريان است، آگاه باش كه او خداى غالب است (كه همه چيز مقهور اوست) و آمرزگار است (كه به خطاى بندگانش نعمت خود را دريغ نمى كند).

سوره الزمر (39): آیات 6 تا 7

اشاره

8 - 10 خلقكم ... اَلصُّدُورِ

در انفس بنگريد

خدا شما بنى نوع بشر را از يك پديده آفريده است و جفت او را هم از آن پديده آفريده (2) و براى شما از دامها هشت جفت نر و ماده از: شتر و گاو و بز و ميش فروفرستاده (3) (كه از آنها بخوريد و لباس تهيه كنيد).

خدا شما بنى نوع بشر را در شكمهاى مادرانتان مى آفريند آفريدنى پس از آفريدنى (از طى عوالم جمادى و نباتى و حيوانى و انسانى با پيمودن تطورات صورى از نطفگى تا پيكرۀ كامل) آن هم در سه تاريكى (تاريك خانۀ بچه دان و تاريك خانۀ زهدان و تاريك خانۀ شكم) آن كنندۀ اين كارها، (براى شما) خداست كه پروردگار شماست، از آن اوست پادشاهى مطلق بر همۀ موجودات، معبود بحقى غير او نيست پس اى مردم كافر، شما به كجا انحراف داده مى شويد؟ شما اگر راه كفر را پيش گيريد پس بدانيد كه خدا از شما بى نياز است (4) و در عين حال كفر را از بندگانش نمى پسندد و اگر منعم حقيقى خود را بشناسيد و ايمان بياوريد اين را براى شما مى پسندد.

و هيچ كس و هيچ چيز بار مسئوليت ديگرى را برنمى دارد (نه بتان بار گناه شما را

ص: 44

متحمل مى شوند و نه فرشتگان و نه عيساى مسيح و نه كشيشان) و بعد از اينكه از دنيا رفتيد بازگشت شما بسوى پروردگارتان است و پس از بازگشت، شما را از كردارهاى دنيويتان خبردار مى سازد، زيرا پروردگار، به اسرار دلها (5) داناست.

سوره الزمر (39): آیه 8

اشاره

11 وَ إِذٰا مَسَّ ... اَلنّٰارِ

رفتار بعضى از بدانديشان چون عتبة بن ربيعه و يا ابو حذيفة بن مغيره ...

رفتار بعضى از بدانديشان چون عتبة بن ربيعه و يا ابو حذيفة بن مغيره(1) و هم مسلكان وى در اعصار و امصار

و چون گرفتارى (از بيمارى و قحطى و شدت و دشمن و غيرها) گريبانگير آدمى شود؛ پروردگار خود را مى خواند و از او بازارى و انابه رفع و دفع آن مشكل را مى خواهد و پس از اينكه خدا محنتش را به نعمت تبديل فرمود وى آن سختى و آن خدا را كه پيش از اين مى خواند و زارى مى كرد فراموش مى كند و براى خدا همتايانى قرار مى دهد (از بتان و آدميان و پول و غيرها) تا مردم را از راه خدا گمراه كند اى پيامبر: به چنين كسى بگو:

ماه عسل كفر خود را كه زمانى اندك است برگذار كن زيرا تو از ياران آتشى.

سوره الزمر (39): آیه 9

اشاره

12، أَمَّنْ هُوَ ... اَلْأَلْبٰابِ

سؤال

(آيا كسى كه از روى علم و بصيرت)(2) طوق بندگى خدا را بگردن گرفته و ساعاتى از شب را به سجده و قيام برگذار مى كند و از روز بازپسين مى ترسد و از طرفى چشم اميد به رحمت پروردگار خود دوخته است بهتر است يا آن مشرك ناسپاس نادان ؟ اى پيامبر: بگو كه: آيا دانايان با نادانان مساوى اند؟ فقط جواب اين سؤال را صاحبان عقل صافى متذكر مى شوند كه: موحد دانا قابل مقايسه با مشرك نادان نيست.

سوره الزمر (39): آیه 10

اشاره

13 قُلْ يٰا عِبٰادِ ... حِسٰابٍ

مهاجرين حبشه چون جعفر بن أبي طالب و اصحاب او

مهاجرين حبشه چون جعفر بن أبي طالب و اصحاب او(3)

اى پيامبر: بگو خدا مى فرمايد: اى بندگان با ايمان من از پروردگار خودتان بترسيد،

ص: 45


1- تفسير كاشفى.
2- در تفسير كاشفى چند نفر را بترديد در شأن نزول آيه گفته است.
3- تفسير كاشفى از قول بعض از علماء.

براى كسانى كه از وطن خود هجرت كرده اند، در اين دنيا حالت نيك باشد و زمين خدا: براى هجرت گشاده است (كسانى كه در وطن نتوانند اظهار شعار اسلام كنند بايد هجرت كنند) (و در آخرت:) خلاف ندارد كه صابران بر فراق وطن و رنج غربت، مزدشان، بالتمام و كمال نسبت به هر رنجى كه متحمل شده اند (6) پرداخت خواهد شد و بمقام محاسبه كشيده نخواهند شد.

سوره الزمر (39): آیات 11 تا 15

اشاره

14-17 قُلْ إِنِّي ... مِنْ دُونِهِ

اندرز كفار مكه به پيامبر و جواب به آنان

(كافران مكه گفتند: اى محمد چرا كيش تازه ئى آورده اى كه مخالف آئين - ماست ؟ چرا به اشراف قوم خود اقتداء نمى كنى و به پرستش بتان ميل نمى نمائى ؟ تا از اين تشويش و محنت رهائى يابى و بياسائى.

خدا فرمود:) اى پيامبر: (در جوابشان) بگو: من مأمورم كه خدا را پرستش كنم، درحالى كه كيش خود را از شرك پيراسته باشم (مأمورم موحد باشم و داعى به توحيد) و مأمورم كه اولين نفر مسلمانان باشم، و بگو: اگر پروردگار را نافرمانى كنم البته از عذاب روز - بزرگ مى ترسم و بگو: خدا را مى پرستم درحالى كه كيش خودم را از شرك پيراسته ام بنابراين اگر شما از من پيروى نمى كنيد، به غير از خدا، آنچه را بخواهيد بپرستيد (7).

سوره الزمر (39): آیه 16

اشاره

17 و 18 قُلْ إِنَّ اَلْخٰاسِرِينَ ... فَاتَّقُونِ

گفتن كفار مكه به پيامبر كه از نشنيدن اندرز ما زيان كردى و جواب به آنان

(مشركان مكه بعد از شنيدن اين كلام و نوميد شدن از ميل پيامبر بكيش ايشان گفتند: اى محمد زيان كردى كه كيش ما را اختيار نكردى، خدا فرمود:) اى پيامبر:

به آنها بگو زيانكاران كسانى هستند كه خودشان و كسان خودشان را در روز قيامت گرفتار زيان كردند؛ آگاه باش كه زيان آشكار، آن زيان است، براى زيانكاران است از بالاى سرشان چترهاى آتشين و زير پاهاشان فرشهاى آتشين است (8) خدا بندگان خود را از آن عذاب كه توصيف شد مى ترساند بنابراين اى بندگان من از من بترسيد و مخالفت - مرا روا مداريد.

ص: 46

سوره الزمر (39): آیات 17 تا 18

اشاره

19 وَ اَلَّذِينَ اِجْتَنَبُوا ... اَلْأَلْبٰابِ

پيروى از احسن القول (9)

و كسانى كه از عبادت و پيروى طاغوت (از: شيطان - بتان - كاهنان و...) پرهيز كردند و احتراز جستند و روى دل به خدا آوردند از آن ايشان است مژده، بنابراين اى پيامبر: كسانى را كه بسخنان، گوش مى دهند و پس از شنيدن، آن سخنان را صرافى مى كنند و احسن القول يعنى بهترين اقوال را كه قرآن است پيروى مى كنند (10) - مژده بده؛ آن گروه كسانى هستند كه خدا آنان را رهبرى فرموده و آنان صاحبان عقلهاى صافى هستند.

سوره الزمر (39): آیات 19 تا 20

اشاره

20 و 21 أَ فَمَنْ حَقَّ ... اَلْمِيعٰادَ

أبو لهب و عتبه پسرش

أبو لهب و عتبه پسرش(1)

اى پيامبر: آيا كسى را كه مستوجب عذاب شده است رهبرى مى كنى ؟ آيا كسى را كه در دوزخ است مى رهانى ؟.

آرى: كسانى كه از عذاب پروردگار خود پرهيز كردند از آن ايشان است - منزل هاى بسيار بلند كه منزلهاى ديگر بر بالاى آن ساخته شده است (11) و زير آن منازل، نهرها جارى است و خدا وعده داده است وعدۀ حتمى، و خدا وعدۀ خود را، خلاف نمى فرمايد.

سوره الزمر (39): آیه 21

اشاره

22 - أَ لَمْ تَرَ ... اَلْأَلْبٰابِ

مثل براى عاقبت غرور

اى پيامبر: البته مى بينى كه خدا از ابر، باران مى فرستد و آن باران جذب زمين مى گردد و پس از آن، آب را در چشمه هاى موجود در زمين مى راند سپس كه بذر در زمين افشانده شد، خدا به آن آب، كشت را بيرون مى آورد با رنگهاى گوناگون و اجناس گوناگون آنگاه آن سبزه پژمرده مى شود پس از سرسبزى و خرمى، و تو كه نگاه مى كنى مى بينى زرد شده است و آنگاه آن را ريزه ريزه و درهم شكسته مى سازد، البته در آنچه گفته شد پندى است براى صاحبان عقلهاى صافى (مانند شناختن صانع و قدرت او و مغرور نشدن

ص: 47


1- تفسير كاشفى از ابن عباس.

بايام جوانى و زيبائى و دارائى و عدم اعتماد بر دوران زندگانى ناپايدار):

سوره الزمر (39): آیه 22

اشاره

23 أَ فَمَنْ شَرَحَ ... مُبِينٍ

على مرتضى و حمزه (13)

آيا كسى كه خدا سينۀ او را براى پذيرفتن اسلام گشاده كرده است و بالنتيجه دل او از نور معرفت پروردگار خود روشن است (مانند على مرتضى و حمزه همانند كسى است كه دل سخت باشد از ياد خدا چون أبو لهب و فرزندش)؟ پس واى (يعنى شدت عذاب) برآن سنگدلانى كه از ياد خدا اعراض دارند آن گروه غافل سنگدل، در گمراهى آشكارند كه هر منصفى گمراهى ايشان را درمى يابد.

سوره الزمر (39): آیه 23

اشاره

24 اَللّٰهُ نَزَّلَ ... هٰادٍ

قرآن (احسن الحديث)

خدا احسن الحديث يعنى نيكوترين سخن را فروفرستاده، يعنى كتابى را كه هم داراى اسلوب متناسب است (در فصاحت و بلاغت وجودت معانى و اشتمال بر منافع دنيوى و اخروى و فقدان تناقضات و اختلافات و انعكاس اعجاز در تمام آيات) و هم دوتادوتاست از: امرونهى و وعد و وعيد و ثواب و عقاب و بهشت و جهنم و مؤمن و كافر و...

كتابى است كه از آيات عذابش پوست اندام مردم خدا ترس مى لرزد و از آيات رحمتش پوستها و دلهاشان بجانب ياد خدا نرم مى شود، آن كتاب بيان خداست، خدا راهنمائى مى كند به آن كتاب هركه را كه بخواهد (همان كسانى را كه داراى تأمل و تفكرند) و گمراه مى سازد هركه را كه بخواهد (همان كسانى را كه داراى تأمل و تفكرند) و گمراه مى سازد هركه را كه بخواهد (همان كسانى كه تأمل در ادلۀ واضحۀ آن و تفكر در حجتهاى بينۀ آن ندارند) و هركه را كه خدا گمراه سازد (برحسب سوءنيت آن خواستار) هيچ كس نمى تواند او را هدايت كند.

سوره الزمر (39): آیات 24 تا 26

اشاره

25-27 أَ فَمَنْ يَتَّقِي ... يَعْلَمُونَ

أبو جهل (14) و أبو جهل صفتان

آيا أبو جهل كه روى خود را سپر آتش مى سازد در روز قيامت بجهت آنكه دست و پاى او در زنجير آتشين بسته است و نمى تواند آتش را از خود دور كند مگر با روى خود

ص: 48

(مانند كسى است كه از عذاب ايمن باشد؟) و به ظالمان (كفار و فجار) گفته مى شود كه:

بچشيد وبال آنچه را كه در دنيا مى كرديد.

اى پيامبر: پيش از كفار مكه امتهائى پيامبران را تكذيب كردند و بالنتيجه در دنيا عذاب از جائى كه به خاطرشان نمى گذشت به سروقتشان آمد پس خدا طعم خوارى و رسوائى را در زندگانى دنيا به آنها چشانيد از زلازل و طوفانها و قتلها و... و عذاب اخروى در انتظار آنهاست و البته عذاب آخرت بزرگتر از عذاب دنياست اگر دانش خود را به كار بيندازند (زيرا هم شديدتر است و هم پايان پذير نيست).

سوره الزمر (39): آیات 27 تا 29

اشاره

28-30 وَ لَقَدْ ... لاٰ يَعْلَمُونَ

مثل

و سوگند كه ما در قرآن براى مردم از هرگونه مثلى كه به كار هدايت آنان بيايد - زده ايم شايد پند بگيرند. همان قرآنى كه بزبان فصيح عربى است و هيچ گونه انحرافى از فطريات بشرى در آن نيست شايد كه با تأمل در آن از كفر و تكذيب حق بپرهيزند. از جمله: خدا براى مشرك و موحد مثلى زده است: مشرك مردى را مى ماند كه بندۀ زرخريد چند خواجه باشد و آنهم خواجگان بدخوى ناسازگار كه هريك كارى به او رجوع كنند و هيچ كدام را نتواند به اتمام رسانيد و هيچ يك از او راضى نباشند و موحد مردى را مى ماند كه بندۀ زرخريد يك خواجۀ خوش خو باشد و اين بنده متوجه خدمت آن خواجه شده و او را خشنود سازد - اكنون آيا اين دو بنده در بندگى مساوى هستند؟ (- نه - بنابراين مشرك، گرفتار معبودهاى متعدد بيچاره است كه در هنگام گرفتارى نمى داند بكدام خواجه مراجعه كند و حل مشكل خود را از كى بخواهد و ازچه كسى چشم داشت خوبى داشته باشد، و اما موحد داراى يك معبود تواناست كه در هنگام گرفتارى به او مراجعه مى كند و حل مشكل خود را از او مى خواهد و چشم داشت خوبى از او دارد آرى) همۀ ستايشها مخصوص خداست (يعنى آن كس كه مستجمع جميع صفات كمال است و هيچ عيب و نقص در او نيست و احتياج به او راه ندارد و براى همين جهت يكتاست زيرا آن كس كه همۀ صفات كمال را دارد - دوتا - نمى شود و شريك ندارد چه آنكه داشتن شريك، سر چشمۀ همۀ عيبهاست

ص: 49

و بندگى و عبادت و ستايشگرى هم براى چنين ذاتى رواست - لا غير -) و ليكن بيشتر مردم اين نكته ها را نمى دانند (زيرا در صدد دانستن آنها نيستند بلكه نمى خواهند بدانند) (15)

سوره الزمر (39): آیات 30 تا 35

اشاره

31-63 إِنَّكَ مَيِّتٌ ... يَعْمَلُونَ

آرزو كردن كفار مكه مرگ پيامبر را

كفار مكه مى گفتند: «نتربص به ريب المنون» (16) يعنى چشم مى داريم كه محمد بميرد و از دست او برهيم.

(خدا فرمود:) اى پيامبر: بى ترديد تو خواهى مرد و كافران هم بى ترديد خواهند مرد (پس انتظار ايشان مرگ ديگرى را با آنكه از مرگ خود ايمن نيستند عين نادانى است) (17) سپس شما در روز قيامت البته به نزد پروردگارتان با يكديگر خصومت خواهيد كرد.

ولى قبل از روز قيامت نتيجۀ مخاصمه معلوم است و نتيجه اين است كه (18): چه ظالمى برتر است از كسى كه بر خدا دروغ بست و او را به داشتن شريك و زن و فرزند نسبت داد و پس از آمدن قرآن: قرآن را تكذيب كرد (و كافر شد) آيا مقر كافران در دوزخ نيست ؟ و آن كس كه دربارۀ خدا سخن راست گفت و قرآن را تصديق كرد آن گروه همان پرهيزكارانند، از آن ايشان است آنچه را كه بخواهند، خواسته هاى آنان نزد پروردگارشان است، آنچه گفته شد پاداش مردم نيكوكار است كه صدق به خدا و تصديق قرآن را شعار خود ساختند و بالنتيجه خدا بر بدترين اعمال آنها كه قبل از اسلام آوردن مرتكب شده اند، سرپوش مى گذارد و مزد بهترين اعمال را (كه اسلام آوردن است) (19) مى دهد.

سوره الزمر (39): آیه 36

اشاره

27 أَ لَيْسَ اَللّٰهُ بِكٰافٍ عَبْدَهُ

سؤال عجيب بى جواب

آيا خدا به تنهائى دانا و كارگزار و كار بر بندۀ خود نيست ؟ (كه شما دست نياز پيش بتان دراز مى كنيد در صورتى كه شما هيچ گونه احتياجى به بتها نداريد) (و يا پيامبر را مى ترسانيد در صورتى كه خدا، پيامبر خود را از جميع انواع آسيب كفايت مى كند).

ص: 50

سوره الزمر (39): آیات 37 تا 41

اشاره

37-42 وَ يُخَوِّفُونَكَ ... بِوَكِيلٍ

ترسانيدن كافران قريش مر پيامبر را از بتان

و (چون پيامبر ذكر معايب خدايان را مى فرمود كفار او را تخويف كردند و گفتند:

چنين مگوى كه خدايان ما تو را رنج مى رسانند و حال تو به تباهى مى انجامد و هيچ كس نمى تواند آن را علاج كند.

دراين باره خدا مى فرمايد:) اى پيامبر: كافران، تو را از غير خدا (يعنى از بتان) مى ترسانند! اما هركس را كه (بسوء اختيارش) خدا گمراه سازد (مانند بت پرستان) بالنتيجه او را هيچ راهنمائى نيست و هركس را (بحسن اختيارش) خدا راهنمائى كند (مانند محمد) بالنتيجه او را هيچ گمراه كننده ئى نيست، آيا خدا غالب نيست ؟ (بنا بر اين چگونه خدايان مى توانند به پيامبر خدا رنج برسانند؟!) آيا خدا انتقام كشنده نيست ؟ (بنابراين چرا دروغ مى گويند؟!) اى پيامبر: اگر از كفار قريش بپرسى كه آسمانها و زمين را چه كسى آفريده ؟ البته و باز البته مى گويند: خدا - اكنون اى پيامبر: بگو: آيا از اين معبودهاى (غير خدا) كه مى پرستيد باخبريد؟ اگر خدا در حق من سختى و محنتى بخواهد آيا آن بتان مى توانند - آن سختى را رفع و دفع كنند يا اگر خدا در حق من بخشايشى بخواهد آيا آن بتان مى توانند آن رحمت را بازدارند؟.

(چون پيامبر از كفار قريش سؤال فرمود: در جواب سكوت كردند) (20) اى پيامبر: بگو خدا (در رسانيدن خير و بازداشتن شر) مرا بس است، ارباب توكل بر خدا توكل مى كنند.

اى پيامبر: بكفار قريش بگو: اى قوم من شما به كار خود باشيد و منهم به كار خود البته آن را كه در دنيا عذاب رسواكننده به سروقتش مى آيد (21) و در آخرت عذاب دائم بر او فرود مى آيد: خواهيد دانست.

اى پيامبر: البته ما قرآن را بر تو فروفرستاديم درحالى كه راست و درست است و شكى در آن نيست و واجب است عمل به آن، و اين قرآن، بسود مردم است، و بالنتيجه هركس

ص: 51

راه هدايت را از قرآن جست نفعش عائد خود اوست و هركس از قرآن منحرف شد غير از اين نيست كه وبال گمراهى به خودش برمى گردد.

و اى پيامبر: تو مسئول كار كفار نيستى كه اگر ايمان نياوردند مورد مؤاخذه ما قرار بگيرى.

سوره الزمر (39): آیه 42

اشاره

43 اَللّٰهُ ... يَتَفَكَّرُونَ .

بيان قدرت الهى در امر مرگ و خواب

خدا: نفس ها (22) را، در هنگام فرارسيدن مرگشان، قبض مى كند (يعنى در پنجۀ قدرت خود مى گيرد) و آن نفسى را كه نمرده است، در هنگام فرارسيدن خوابش، قبض مى كند، بالنتيجه نفسى را كه به مرگ محكوم كرده است، امساك مى كند (يعنى نگاهش مى دارد) و نفس محكوم به حيات را ارسال مى كند (يعنى به بدنش پس مى فرستد) و اين در پنجۀ قدرت گرفتن و اين فرستادن ادامه دارد تا زمان فرارسيدن اجلش (يعنى مرگش) همان مرگى كه نزد خدا معين و معلوم است، البته در آن قبض و در آن امساك و در آن ارسال علامتهاست بر كمال قدرت خدا و نشانه هاست بر مرگ و زنده شدن پس از مرگ براى مردمى كه اهل تفكر هستند (پس كافرى كه نفسش از جهت مرگ و زندگى و خواب و بيدارى در قبضۀ قدرت خداست چگونه بت مى پرستد و از پرستش خدا، غافل است ؟!) (23).

سوره الزمر (39): آیات 43 تا 48

اشاره

44-49، أَمِ اِتَّخَذُوا ... يَسْتَهْزِؤُنَ

رد بر موضوع شفاعت بتان

اى پيامبر: آيا بتان را معبود گرفته اند كه شفاعت كنندگان نزد خدا باشند؟ (كه مشركان: در هنگام عجز از جواب موحدين باين بهانه توسل مى جويند) در جوابشان بگو: آيا بتان، بااينكه حق شفاعت ندارند و نمى دانند كه پرستندگان آنها كيستند و شفاعت چيست؛ باز هم شفاعت مى كنند؟.

اى پيامبر: بگو: شفاعت همگى مخصوص خداست (و بى اذن او هيچ كس حق شفاعت ندارد) از آن خدا است پادشاهى آسمانها و زمين و پس از مردن بسوى خدا بازگردانيده مى شويد.

و (دليل بر اينكه عنوان موضوع شفاعت سفسطه است اين است كه:) چون خدا به تنهائى ياد شود و گفته شود: (لااله الااللّه) دلهاى آنان كه به سراى بازپسين ايمان نياورده اند

ص: 52

متنفر مى شود و مى رنجد؛ و چون معبودانى غير از خدا ياد شوند دلهاشان از شادى لبريز مى شود.

اى پيامبر بگو: بار خدايا اى پديدآرندۀ آسمانها و زمين اى داناى نهان (از ما) و آشكار (بر ما) تو حكم مى كنى ميان بندگان خودت (در آخرت) دربارۀ آنچه در آن اختلاف مى كردند (بديهى است حاكم مطلق خداست و خدا حق را به پيامبر خود خواهد داد و مشركان گرفتار عذاب سخت خواهند شد).

و اگر ظالمان (مشركان) تمام آنچه را كه در روى زمين است مالك باشند و برابر آن هم به آن افزوده شود، حاضرند كه آن را بدهند و خودشان را از شدت عذاب روز قيامت بازخريد كنند. (و ليكن در دار دنيا كسى چنين دارائى پيدا نكرده و نمى كند و در روز قيامت كسى چيزى ندارد و چيزى از كسى پذيرفته نمى شود).

و بى مهرى خدا كه روى آن در دار دنيا حساب نمى كردند براى ايشان آشكار مى گردد - و عكس العمل اعمال بد آنها كه در دنيا داشتند براى ايشان هويدا مى شود و عذاب استهزاء به پيامبر و قرآن، آنها را در ميان مى گيرد و بكام خود فرومى برد.

سوره الزمر (39): آیات 49 تا 52

اشاره

50-53 فَإِذٰا مَسَّ ... يُؤْمِنُونَ

استظهار مشركان به ثروت خود

استظهار مشركان به ثروت خود(1)

آرى: چون انسان به فقر دچار شود ما را مى خواند و دفع آن را از ما مى خواهد سپس كه ما آن فقر را به ثروت تبديل كرديم نه بجهت استحقاق درخواست كننده بلكه روى تفضل ما، وى اين ثروت را بحساب علم خود مى گذارد و ما را بحساب نمى آورد (24) و ليكن اين امتحان است، اما بسيارى در نمى يابند، و اين موضوع منحصر به معاصران پيامبر نيست قبل از آنها كسانى اين جمله را گفته اند (از جمله قارون است كه از پرداخت مال به ارباب استحقاق امتناع كرد و گفت: اين مال را از راه علم و دانش بدست آورده ام) (25) و ليكن چون خدا را منظور نداشتند ثروت، دردى از آنها دوا نكرد و عكس العمل اعمال بد آنها عائدشان شد.

اكنون از معاصرين پيامبر آنها كه راه شرك را پيش گرفتند بزودى عكس العمل

ص: 53


1- چون عتبه و ابو حذيفه و جمعى - تفسير كاشفى.

ثروت و رفتار بدشان عائدشان مى شود و از عهدۀ دفاع برنمى آيند.

آيا مشركان ندانسته اند كه خدا در حق هركه بخواهد روزى را فراخ مى كند و در حق هركه بخواهد تنك مى كند؟ البته دربارۀ زياد و كم كردن روزى براى مردم با ايمان نشانه هاست (از ظهور قدرت خدا و از مؤثر نبودن ارادۀ خلق و از امتحان مردم كه از آزمايش خوب بيرون بيايند يا بد و از اينكه فراخى روزى دليل خوبى و تنگى آن دليل بدى نيست و از اينكه كرم موجب حصول سعادت و بخل موجب حرمان از سعادت است و از اينكه نظام عالم باين زياد و كمى روزى بسته است زيرا اگر براى همه فراخى باشد مردم كارهاى عالم را تعطيل مى كنند و اگر براى همه تنگى باشد مردم از عهدۀ ادارۀ امور برنمى آيند ) (26).

سوره الزمر (39): آیات 53 تا 61

اشاره

54-62 قُلْ يٰا عِبٰادِيَ ... يَحْزَنُونَ

پيشنهاد قومى از مشركان به پيامبر كه اگر آن را بپذيرى ما اسلام مى آوريم

(قومى از اهل شرك ارتكاب قتل و زنا (27) بسيار نموده بودند و ابواب معاصى و ملاهى به كليد هواى نفس بر روى روزگار خود گشوده بحضرت رسالت پناه عرض كردند كه آنچه ما را بدان دعوت مى كنى نكوست و ما بشرطى قبول مى كنيم كه ما را خبر دهى كه گناهان ما آمرزيده مى شود يا نى ؟ اين آيت فرود آمد كه:) (28) اى پيامبر: (در جواب مردم) بگو: اى بندگان من كه بر ضرر خودتان در گناهان افراط كرديد از بخشايش خدا نوميد مشويد: البته خدا همۀ گناهان را مى آمرزد زيرا خدا همان غيب مطلق، آمرزگار مهربان است. و بجانب پروردگار خودتان بازگرديد و فرمان خدا را گردن نهيد از آن پيش كه عذاب شما را دريابد و هرچه استغاثه كنيد يارى نشويد و پيروى كنيد بهترين كتابى را كه از جانب پروردگارتان بشما فروفرستاده شده (كه قرآن است) از آن پيش كه ناگهان عذاب شما را دريابد و شما از آمدن عذاب خبردار نباشيد.

اين اتمام حجت براى اين است كه كسى نگويد: يا حسرتا (اى پشيمانى من) كه كوتاه آمدم در كار خدا و پيامبر و قرآن و مسلمانان را به باد استهزاء گرفتم. و براى اين است كه

ص: 54

كسى نگويد: اگر خدا مرا راهنمائى فرموده بود من از متقيان بودم و به شرك و معصيت آلوده نبودم و براى اين است كه در هنگامى كه عذاب را مى بيند كسى نگويد: كاش بار ديگر بدنيا برمى گشتم و پس از برگشتن بدنيا از نيكوكاران بودم. (و اگر باز هم كسى مبادرت باين گفته ها كند، خدا در جوابش مى فرمايد) آرى البته آيات من از پيامبر و قرآن براى تو آمد و بالنتيجه تو آنها را تكذيب كردى و گردن كشى كردى و از جملۀ كافران به شمار بودى.

اى پيامبر: در روز قيامت كسانى را كه بر خدا دروغ بستند مى بينى كه روهاى ايشان قبل از ورود به دوزخ سياه شده است.

(انصافا) آيا جهنم جاى گردن كشان نيست ؟ خدا كسانى را كه از شرك دامن بر - چيده اند بجهت ايمان و احسانشان (29) از جهنم نجات مى دهد و هيچ بدى و مكروهى به ايشان نمى رسد و اندوهگين نمى شوند.

سوره الزمر (39): آیات 62 تا 74

اشاره

63-74 اَللّٰهُ خٰالِقُ ... اَلْعٰامِلِينَ

خدا و قيامت

خدا آفرينندۀ هر چيز است و او بر هر چيزى نگاهبان است، از آن اوست كليدهاى آسمانها و زمين و كسانى كه به آيات الهى (پيامبر و قرآن) كافر شدند آنان، هم آنان زيانكارند.

اى پيامبر: به مردم مشرك مكه بگو: آيا پس از اقامۀ اين همه دلائل آمرانه بمن مى گوئيد - : غير خدا را پرستش كنم اى نادانان ؟.

اى پيامبر: سوگند كه به تو و به پيامبرانى كه پيش از تو بودند فرد فرد وحى شده است كه اگر براى خدا شريك قائل شوى البته و باز هم البته كردار تو تباه مى شود و البته باز هم البته البته از زيان كاران خواهى بود. بلكه خدا را پرستش كن و از سپاسگزاران باش (منعم خود را فراموش؛ مكن نمك شناس باش).

اى پيامبر: اين مردم خدا را توصيف و تعظيم نكردند آن طور كه حق توصيف و تعظيم اوست (و ازاين جهت است كه جمادى يا نباتى يا حيوانى يا انسانى را پرستش مى كنند و يا

ص: 55

شفيع به درگاه خدا قرار مى دهند يا رابطۀ سببى و يا نسبى براى خدا درست مى كنند) و حال آنكه در روز قيامت زمين و آنچه برآن است يك قبضۀ اوست و آسمانها مانند لولۀ كاغذ در - هم پيچيده اى بدست قدرت اوست، خدا منزه است از توصيفات كوته نظران و برتر است از آنچه با او شريك قرار مى دهند.

و چون در صور دميده شود بالنتيجه آن كس كه در آسمانها و آن كس كه در زمين است بميرد مگر آن كسى را كه خدا او را زنده بخواهد سپس بار ديگر در صور دميده شود و بالنتيجه ناگهان همۀ مردگان به پاخاسته، از بهت بهر طرف مى نگرند (30) و عرصۀ زمين - محشر به نور پروردگارش روشن گردد و نامه هاى اعمال در دستها گذارده شود و پيامبران و گواهان بحضور آورده شوند و ميان مردم و پيامبران به عدل حكم كرده شود و به مردم در حكم ستم نشود و به هر شخصى جزاى آنچه كرده است بالتمام داده شود و آن غيب مطلق به كردار بندگان از هركس داناتر است.

و كسانى كه كفر را انتخاب كردند گروه گروه بسوى دوزخ رانده شوند تا چون به دوزخ برسند درهاى دوزخ گشاده شود و خازنان جهنم به كافران مى گويند: آيا رسولانى از جنس خودتان براى شما نيامد كه بحكم خدا آيات پروردگارتان را بر شما بخوانند و از ديدن اين روزتان شما را بترسانند؟ كافران در جواب خازنان مى گويند:

آرى رسولان آمدند و كتاب ها آوردند و ما را بيم دادند و لكن كار ما از اين سخنان گذشته است و كافران محكوم بعذاب شده اند و حكم قطعى است.

آنگاه: به كافران گفته مى شود به درهاى دوزخ وارد شويد، جاودان در آنجا خواهيد بود، پس دوزخ بد جائى است براى گردن كشان.

و كسانى كه از مخالفت پروردگار خود ترسيدند گروه گروه (به لطف و مرحمت) (31) بسوى بهشت رانده شوند تا چون به بهشت رسند (به سعادت ابدى و دولت سرمدى نائل گردند) و درهاى بهشت گشاده باشد (پيش از رسيدن ايشان كه انتظار نكشند) و خازنان بهشت براى ايشان گويند: «سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين» يعنى درود بر شما خوش آمديد اكنون وارد بهشت شويد و جاودان در آنجا بمانيد.

ص: 56

و چون بهشتيان وارد بهشت شدند مى گويند: همه ثنا و ستايش از آن خدائى است كه وعدۀ خود را با ما عملى ساخت و زمين بهشت را به ما ارث داد (32) در هر كجاى بهشت كه مى خواهيم قرار مى گيريم، پس بالنتيجه مزد فرمان برندگان بس نيكوست.

سوره الزمر (39): آیه 75

اشاره

75 - وَ تَرَى ... اَلْعٰالَمِينَ

پيام الهى در روز قيامت به پيامبر

اى پيامبر: فرشتگان را مى بينى از جوانب عرش كه آن را فروگرفته اند و پروردگار خود را تسبيح مى كنند (يعنى نفى ناسزا مى كنند از ذات الهى) توأم با حمد (يعنى اثبات صفات سزا مى كنند) و مى بينى كه ميان مردم براستى حكم شد و در پايان حساب اعلام شد كه (الحمد للّه رب العالمين) يعنى سپاس و ستايش خاص خداست كه پروردگار جهانهاست (كه او قاضى روز شمار بود و به عدل برگذار فرمود و مردم با ايمان از زحمت دنيا و جور اعداء آسوده شدند). «پايان»

ذيول

(1) يهودانى كه عزيز پيغمبر را مى پرستيدند، در عهد پيامبر بودند و در اثر تبليغات اسلامى و نكوهش از شرك، آن جماعت به توحيد برگشتند و اين كيش منقرض شد.

(2) به آغاز سورۀ نساء مراجعه شود.

(3) خواه در زمين ايجاد كرده باشد و خواه از كرۀ ديگر فرستاده باشد و خود فرموده: (و ان من شيء الا عندنا خزائنه).

ضمنا: مراد از زوج (جفت) چيزى است كه داراى لنگۀ ديگر باشد.

(4)

گر جملۀ كائنات كافر گردد *** بر دامن كبرياش ننشيند گرد

(5) تفسير تنوير المقباس.

(6) ب.

(7) قسمت اخير، وعيد و توبيخ است (تنوير المقباس به خلاصه و ترجمه).

(8) چترهاى آتشين ناظر به طبقه بودن دوزخ است كه هر طبقۀ زيرين به منزلۀ

ص: 57

زبرين است.

(9) چون سلمان و أبو ذر غفارى و زيد بن عمرو بن نفيل - تفسير مجمع البيان بنقل از عبد الرحمن بن زيد. (و محرر اين تفسير دربارۀ زيد دو دلم).

(10) در اين سوره از احسن القول و از احسن الحديث ياد شده است و مراد از هر دو عبارت همان قرآن است ب.

(11) آپارتمانها.

(12)

دوران بقاء چو باد صحرا بگذشت *** تلخى و خوشى و زشت و زيبا بگذشت

پنداشت ستمگر كه ستم بر ما كرد *** بر گردن او بماند و بر ما بگذشت

(13) تفسير كاشفى و تفسير صافى.

(14) كلبى گفته كه مراد أبو جهل است (خلاصۀ تفسير منهج الصادقين).

(15) ب.

(16) سورۀ طور آيۀ 30.

(17)

اى دوست بر جنازۀ دشمن چو بگذرى *** شادى مكن كه بر تو همين ماجرا رود.

(18) ب.

(19) ب.

(20) مقاتل چنين تفسير كرده.

(21) در روز جنگ بدر جمعى از همين كفار كشته شدند و جمعى گرفتار گرديدند.

(22) نفس بفتح نون و سكون فاء است.

(23) عياشى از حضرت امام محمد باقر (ع) روايت كرده كه هركس بخوابد نفس او به آسمان عروج مى كند و روحش در بدنش باقى مى ماند و ميان نفس و روح رابطه اى برقرار مى شود كه مانند شعاع خورشيد است، آنگاه اگر خدا رخصت در قبض روح ها داده باشد:

روح مر نفس را اجابت مى كند و اگر خدا رخصت در ادامۀ عمر داده باشد نفس مر روح را اجابت مى كند و معنى فرمودۀ خدا در آيۀ (اَللّٰهُ يَتَوَفَّى اَلْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهٰا...) همين است آنگاه فرمود: آنچه را كه نفس شخص خواب، در ملكوت آسمانها ديده است داراى تأويل

ص: 58

است و آنچه را كه ما بين آسمان و زمين ديده است از تخيلات شيطان است و تأويل ندارد (تفسير صافى به ترجمه).

محرر اين تفسير گويد: صعود نفوس گوئى مانند صعود بخارات درياست كه گاهى بصورت آب باران و برف و تگرگ برمى گردد و گاهى ديگر برنمى گردد.

(24) هر علم كه بدست آيد مرهون هوش و الهام خداداد است و چون به مرحلۀ عمل گذارده شود مرهون توانائى حالى و مالى خداداد است پس بايد به حساب خدا گذارده شود نه بحساب چيز و يا كس ديگر.

(25) علم قارون يا از راه بازرگانى و يا از راه كشف دفائن و يا از راه تبديل فلزات و يا از هر سه راه بود.

(26) ب.

(27) ارتكاب شرك و قتل نفس و زنا و دشمنى با پيامبر و كارزار با او تفسير روح البيان.

(28) تفسير كاشفى از معالم.

(29) تفسير تنوير المقباس.

(30) نفخۀ نخستين نفخۀ صعقه و نفخۀ دومين نفخۀ بعث نام دارد.

(31) تفسير خلاصۀ منهج.

(32) تفسير روح البيان و غيره ارث را بمعنى عطاء گرفته اند و ليكن محرر اين تفسير چنين فهميده ام كه ارث بهمان معنى بردن مرده ريگ (تركۀ متوفى) است و مقصود بهشتيان تذكر نكتۀ مهمى است و آن نكته اين است كه: بهشت خانۀ پدرى ما بود و شيطان موجب شد كه پدرمان از اين خانه بدر رود و اكنون همان خانه بارث به ما رسيده است. «پايان».

ص: 59

سورۀ المؤمن

اشاره

حجة التفاسير كشاف كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا: ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خدا است به غيب مطلق ترجمه شده است.

سورۀ مؤمن مكى مشتمل بر 85 آيه.

و 1199 كلمه.

و 4960 حرف.

(تفسير تنوير المقباس داراى ذيول و تعليقه

ص: 60

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره غافر (40): آیات 1 تا 6

اشاره

1 - 6 حمتَنْزِيلُ اَلْكِتٰابِ ... اَلنّٰارِ

قرآن

(حم) رمز است.

فروفرستادن قرآن از جانب خداى غالب بر جميع اشياء دانا، آمرزندۀ گناه و پذيرندۀ توبه، سخت شكنجه، صاحب تفضل است، معبود شايسته اى غير از او نيست، بسوى اوست بازگشت.

(اى پيامبر:) دربارۀ آيات خدا كسى مجادله نمى كند، مگر آنها كه كفر را پيش گرفتند، بنابراين خوشگذرانى و آمد و شد اين كافران كه در شهرهاى شام و يمن مشغول تجارتند تو را نفريبد.

پيش از كفار مكه قوم نوح و دسته هاى متشكل از بعد عهد قوم نوح پيامبران خود را تكذيب كردند - و هر جماعتى آهنگ پيامبر خود كردند كه وى را دستگير سازند (و بكشند) و با آنان با سخنان ياوه و بيهوده مخاصمه كردند تا بدين وسيله حق را نابود سازند پس من هر امتى را به نوعى گرفتم (و عقوبت كردم اى پيامبر: دربارۀ آن اقوام نظر كن و) ببين كه چگونه بود عقوبت من نسبت به آن اقوام. و همچنان كه امتهاى گذشته را عقوبت كردم فرمان قطعى پروردگارت دربارۀ قوم كافر عهد تو صادر شده است كه ياران آتش اند (و به دوزخ محكوم شده اند).

سوره غافر (40): آیات 7 تا 12

اشاره

7 - 12، اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ ... اَلْعَلِيِّ اَلْكَبِيرِ

چه باك

(اگر كافران پرستش خدا را ترك كنند چه باك است ؟) حاملان عرش (كه اشراف ملائكه اند) و آنان كه در پيرامون عرش اند (كه ملائكه كروبيان اند و موقعيت شايان دارند) پروردگارشان را از ناسزا پيراسته مى سازند و اثبات سزا براى او مى كنند و به او مى گروند و براى مؤمنان طلب آمرزش مى كنند (به اين گونه كه مى گويند:) «اى پروردگار ما، رحمت و علمت

ص: 61

هر چيزى را فراگرفته است، بنابراين آنها را كه توبه كرده اند و راه تو را پيروى كرده اند بيامرز و ايشان را از عذاب دوزخ نگاهدار - اى پروردگار ما علاوه بر اين آنها را در - بهشت هاى جاودانى درآور، همان بهشتها كه به ايشان نويد دادى و نيز درآور هركه را كه شايسته باشد از پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان و نسلشان(1) زيرا تو خود به تنهائى بى مدد غيرى بر همه غالبى و كارهايت از روى اساس است و هم ايشان را از مكاره و آلام روز قيامت نگاهدار و هركه را در آن روز از مكاره و آلام نگاه دارى البته به او رحم كرده اى و آن نگهداشت الهى، خود رستگارى بزرگ است».

البته در روز قيامت به كافران ندا داده مى شود كه: قسم به خدا(2) تنفر خدا (از شما) بزرگتر است از تنفر شما از خودتان(3) و علت هر دو تنفر اين است كه بايمان دعوت شديد و بالنتيجه نپذيرفتيد.

كافران (چون اين ندا را بشنوند) مى گويند: اى پروردگار ما، تو ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده ساختى (1) پس هم اكنون بگناهان خود اعتراف داريم آيا راهى براى خلاصى از دوزخ هست ؟ (در جوابشان گفته مى شود:) آن عذاب گريبانگير شماست زيرا هرگاه در دار دنيا خدا به يكتائى خوانده مى شد، رد مى كرديد و اگر شريك براى او قرار داده مى شد مى پذيرفتيد پس (بدانيد دورۀ اختيارات كه در دار دنيا بشما داده بوديم سپرى شده و) امروز فرمانروائى خاص خداست كه بالادست هر تواناست و بزرگ است.

سوره غافر (40): آیات 13 تا 20

اشاره

13-21 هُوَ اَلَّذِي ... اَلْبَصِيرُ

يكتائى محرك اصلى عالم - فر نبوت - روز تلاق - روز آزفه

آن غيب مطلق: كسى است كه آيات خود را بشما مى نمايد و براى روزى شما از ابر باران فرومى فرستد و پند نمى پذيرد و به محرك اصلى عالم پى نمى برد مگر كسى كه (عقربك) دلش را رو به خدا كند، بنابراين اى شنوندگان خدا را بخوانيد درحالى كه خود را از شرك

ص: 62


1- (ذرياتهم - قرآن) ذرية الرجل، مثلة الذال، ولده و نسله و الجمع الذرارى (كه مصابيح) و الذريات (منجد).
2- تفسير روح البيان.
3- گاهى شخص عملى مى كند كه خودش از خودش بدش مى آيد و متنفر مى شود و به خودش بد مى گويد.

پيراسته باشيد هرچند كافران را خوش نيايد.

آن غيب مطلق: درجات بندگان را بالا مى برد (1) و پادشاه است (2) و فر نبوت را بفرمان خود بر هريك از بندگانش كه مى خواهد مى افكند تا آن بنده مردم را از روز تلاق(3) (يعنى روز ملاقات و به هم رسيدن خلائق در قيامت) بيم دهد همان روزى كه مردم از قبرها بدر آيند و برهنه باشند و بحضور خدائى احضار شوند كه هيچ چيز احضارشدگان، بر او پوشيده نيست (و كسى نمى تواند پنهان شود و يا امرى را پنهان كند) (و آنگاه ندائى مى رسد كه:) امروز پادشاهى براى كيست ؟ (جميع حاضران از خيل فرشتگان و انبياء و اولياء و مؤمنان، و بالضروره كافران جواب مى دهند:) پادشاهى مخصوص خداى يكتاى - درهم شكنندۀ جميع تعينات است (آنگاه بار ديگر ندا مى رسد كه:) امروز هركس هر عملى كرده است از خوب يا بد جزاى آن به او داده مى شود، امروز ستمى نيست و البته خدا حسابگر چالاك است (4).

و اى پيامبر: مردم را از روز آزفه(2) (يعنى نزديك شدن دلها به گلوها) (5) بيم ده، آنگاه كه دلها به گلوها نزديك شده و از غم و اندوه و خشم فروخورده؛ مالامال باشد؛ هيچ گونه خويشى و شفيعى كه سخنش پذيرفته باشد براى ستمكاران(3) وجود ندارد، خدا نگاه دزدۀ چشمها را و آنچه را در دلها نهان است مى داند، و خدا از روى راستى و درستى دربارۀ مردم حكم مى كند، و بتانى را كه كفار (از جز خدا) مى خوانند و مى پرستند:

اهل حكم نيستند (زيرا بتان جمادى و نباتى نه شنوائى دارند و نه بينائى و بتان حيوانى كه اندك شنوائى و بينائى دارند خود مملوك اند و بديهى است كه فاقد شنوائى و بينائى و اختيار:

نيروى حكم و فرمان ندارد و) البته خداى مستجمع جميع صفات كمال همان غيب مطلق:

(مختار و) شنوا و بيناست.

سوره غافر (40): آیات 21 تا 22

اشاره

22-23، أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا ... شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ

عبرت از سرگذشت ديگران از جمله فراعنۀ مصر

ص: 63


1- يوم التلاق و يوم الآزفه هر دو از اسامى روز قيامت است.
2- يعنى مشركان.
3- يوم التلاق و يوم الآزفه هر دو از اسامى روز قيامت است.

(اى پيامبر:) آيا كفار قريش به سفر نرفته اند و در نتيجه در چگونگى عاقبت پيشينيان خود بنظر تأمل ننگريسته اند؟ همانها كه در اين زمين سخت تر از ايشان بودند از حيث نيرو و آثار (از: اهرام بلند و قلاع و كاخهاى رفيع و شهرهاى بزرگ و خطوط و نقوش و صنايع و حرف و ساير تصرفات زمينى) و با وجود اين حال خدا آنها را بسبب گناهانشان گرفتارشان ساخت و هيچ كس نتوانست جلو كيفر خدا را نسبت به آنها بگيرد، جهت كيفر آنها اين بود كه براى ايشان از جانب خدا پيامبران با معجزات آمد و آنها پيامبران را تكذيب كردند و كفر ورزيدند پس خدا آنها را گرفتار كرد زيرا خدا نيرومند و سخت عقوبت است.(1)

سوره غافر (40): آیات 23 تا 27

اشاره

24-28 وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا ... اَلْحِسٰابِ

موسى و فرعون و فرعونيان

و سوگند كه ما موسى را با دلائل و معجزۀ آشكارمان بسوى فرعون و هامان و قارون فرستاديم و پس از اقامۀ آنها گفتند: موسى جادوگريست بسيار دروغگو، بالنتيجه چون موسى از نزد ما به راستى و درستى به سروقتشان آمد درباريان گفتند: رسم كشتن پسران آنها را كه به موسى ايمان آورده اند تجديد كنيد و دخترانشان را براى خدمت زنان قبط زنده بگذاريد ولى عاقبت بد سگاليدن فرعون(2) و فرعونيان گمراهى بود و بس، و فرعون به درباريان گفت: بگذاريد تا موسى را بكشم و به او بگوييد پروردگار خود را بخواند كه (بمن ضرر رساند يا مانع شود) زيرا البته از آن مى ترسم كه موسى كيش شما را تغيير بدهد يا در سرزمين مصر فتنه و آشوب به پاكند.

و موسى گفت: البته من به پروردگار خودم و پروردگار شما پناه گرفتم از هر - گردن كشى كه بروز حساب (قيامت) ايمان نمى آورد (6).

سوره غافر (40): آیات 28 تا 49

اشاره

29-49 وَ قٰالَ رَجُلٌ ... اَلْعَذٰابِ

مؤمن آل فرعون (7)

ص: 64


1- تعليقه را به بينيد.
2- سگاليدن: فكر و انديشه كردن و مجازا دشمنى انديشيدن - فرهنگ نظام.

و مرد با ايمانى از خاندان فرعون كه ايمان خود را پنهان مى داشت گفت: آيا مردى را بجرم اينكه گفته است: پروردگارم خداست مى كشيد؟ و حال آنكه معجزاتى از جانب پروردگارتان آورده است اكنون اگر دروغ گفته بدى دروغ دامنگير خود اوست و اگر راست گفته بعضى از پيش گوئيهاى زيانبارش دامنگير شما خواهد شد و البته خدا به كسى كه متجاوز و بسيار دروغگو است راه صواب را نخواهد نمود (و او را رسوا خواهد ساخت). اى قوم من سلطنت سرزمين مصر با قدرت و شوكت و قوت مخصوص شماست و اگر بدى از جانب خدا رو به ما بياورد كيست كه از مؤاخذه و عذاب خدا، ما را يارى دهد.

فرعون گفت: من مصلحت در كشتن موسى مى بينم و راه ديگرى را مصلحت نمى دانم و غير از راه صواب راهى بشما نشان نمى دهم.

باز آن مرد با ايمان بار ديگر سخن آغاز كرد و گفت: اى قوم من: البته من از پيش آمد - امتهاى گذشته بر شما مصريان مى ترسم مانند پيش آمد ناگوار قوم نوح و قوم عاد و قوم ثمود و اقوام ديگر كه پس از اينها بودند (8) و خدا بر بندگانش ستم روا نمى دارد.

و اى قوم من: البته من بر شما از كيفر روز تناد (يعنى روز قيامت كه مردم را براى شمار و حساب ندا مى كنند) مى ترسم همان روزى كه از موقف حساب (رو به دوزخ) برگردانيده شويد درحالى كه كسى نگهدار و حافظ از عذاب خدا نيست. و هركس را كه خدا (بسوء اختيار آن كس) در گمراهى فروگذارد راهنمائى براى او نيست.

و سوگند كه پيش از موسى، يوسف (بن يعقوب) با براهين و معجزات به سرزمين مصر آمد و شما را دعوت كرد ولى دربارۀ گفته هاى او دودل و مشكوك بوديد تا يوسف هلاك شد(1) و معتقد بوديد كه خدا پيامبرى بعد از يوسف نمى فرستد. به اين گونه خدا هر متجاوز شكاك را در وادى ضلالت فرومى گذارد؛ كسانى كه دربارۀ آيات الهى بى دليل و برهانى كه از جانب خدا براى آنان آمده باشد جدال مى كنند هم به نزد خدا و هم به نزد مردم با ايمان سخت مبغوض اند و همين رويه موجب مى شود كه خدا بر دل هر گردنكش زورگو مهر باطل بزند.

ص: 65


1- بعضى گويند: يوسف را زهر دادند و لفظ هلاكت نيز دلالتى دارد - تفسير زوارى.

و فرعون (چون سخن آن مرد با ايمان به اين جا رسيد ترسيد كه اين كلمات در اهل مجلس اثر گذارده باشد لذا نرمش نشان داد و از كشتن موسى صرف نظر كرد و هامان را كه يكتن از اشراف كشور و اركان سلطنت بود مخاطب قرار داد و چنين) گفت: اى هامان: برجى (رصدخانه اى) براى من بساز تا به وسائلى دسترسى پيدا كنم.

دسترسى پيدا كنم به وسائل آسمانها و آنجا از معبود موسى اطلاع حاصل كنم (شايد راست مى گويد) ولى در عين حال عقيدۀ من اينست كه موسى دروغ مى گويد.

به اين گونه كردار بد فرعون، در نظرش آرايش داده شد و از طى راه راست بازداشته شد و مكر فرعون غير از تباهى حاصلى نداشت.

باز آن مرد با ايمان، بار ديگر به سخن پرداخت و چنين گفت: اى قوم من: مرا پيروى كنيد تا راه صواب را بشما نشان بدهم، اى قوم من: اين زندگانى دنيا آبخوردى است (دنباله ندارد) و البته آخرت خانۀ آرامش جاويد است، هركس بدكردارى كند برابر كيفر آن عائد او مى شود و هركس كردار شايسته كند خواه مرد و خواه زن و ايمان هم داشته باشد پس آنان وارد بهشت مى شوند و در آنجا روزى داده مى شوند هرچند كه بخواهند، بدون منت و دريافت مزد.

و (آل فرعون از سخنان پسر عم فرعون بدگمان شدند و گفتند: شرم ندارى كه از پرستش فرعون رو به عبادت ديگرى مى آورى ؟ وى در جواب گفت:) اى قوم من: شما را (9) چه شده كه من شما را به نجات دعوت مى كنم و شما مرا به آتش دعوت مى كنيد؟ - شما مرا دعوت مى كنيد كه به خدا كافر شوم و چيزى را با او شريك سازم كه به آن چيز معتقد نيستم! در صورتى كه من شما را به جانب خداى غالب آمرزگار دعوت مى كنم.

ناچارم كه بگويم: آنچه كه مرا به آن دعوت مى كنيد حق پرستش ندارد نه در دنيا و نه در آخرت و بايد بگويم كه بازگشت ماها بسوى خداست و آنها كه پا را از گليم خودشان درازتر مى كنند خود ملازم آتشند و روزى خواهد رسيد كه از سخنان من كه بشما مى گويم ياد كنيد و من كارم را بخدا وامى گذارم زيرا البته خدا باحوال بندگانش بيناست.

ص: 66

پس خدا آن مرد با ايمان را (كه ايمانش مكتوم بود و در هنگامى كه فرعون و اتباع در تكاپوى كشتن موسى بودند، حقايقى را آشكار كرد و از كشتن موسى جلوگيرى نمود) از عواقب بد مكر فراعنه نگاه داشت و غرق نشد (10) و بدى عذاب (يعنى غرق) به (فرعون و) آل فرعون رسيد و فرعونيان پس از هلاكت بر آتش عرض مى شوند در صبح و در شام (11) و در روزى كه قيامت به پامى شود به فرشتگان گفته مى شود كه: فرعونيان را در سخت ترين عذاب (يعنى جهنم) وارد سازيد.

سوره غافر (40): آیات 47 تا 50

اشاره

50-53 وَ إِذْ يَتَحٰاجُّونَ ... فِي ضَلاٰلٍ

مخاصمۀ ضعفاء با رؤساء در دوزخ

اى پيامبر: ياد كن از آنگاه كه دوزخيان در آتش؛ مخاصمه و مجادله مى كنند پس ضعيفان قوم به گردنكشان مى گويند: ما پيرو شما بوديم، پس آيا مى توانيد چيزى از آتش ما را تخفيف بدهيد؟ گردنكشان جواب مى دهند كه ما و شما همه در آتش دوزخيم (اگر ما قدرت داشتيم اول فكرى بحالت خودمان مى كرديم) البته خدا ميان بندگان حكم كرده است (و هركسى را به جائى كه سزاوار اوست فرستاده بنابراين تخفيف عذاب ممكن نيست).

و تابعان و متبوعان (ضعفاء و رؤساء) به فرشتگان خازنان دوزخ مى گويند: از پروردگار خود بخواهيد كه يك روز عذاب را از ما بردارد، خازنان دوزخ در جواب مى گويند: آيا پيامبران شما با حجتهاى روشن براى شما نيامدند؟ جواب مى دهند: آرى آمدند خازنان مى گويند: خودتان از پروردگار، درخواست كنيد ما اجازۀ درخواست نداريم و ليكن درخواست كافران بيهوده است و حاصلى نخواهد داشت.

سوره غافر (40): آیات 51 تا 56

اشاره

54-58؛ إِنّٰا ... اَلْبَصِيرُ

نويد نصرت

البته ما در زندگانى دنيا رسولان خود و آنان را كه ايمان آورده اند يارى مى كنيم (12) و در روز قيامت كه گواهان به پامى ايستند آنها را يارى مى كنيم، در همان روزى كه ستمكاران را عذرخواهى سودى نمى بخشد، و از آن ستمكاران است لعنت (دورى از رحمت) و از آن

ص: 67

ايشان است سراى بد (يعنى جهنم).

و سوگند كه ما به موسى راهنما (يعنى توراة) داديم و توراة را به بنى اسرائيل براى ارائه راه و پند صاحبان عقول صافيۀ از شوائب، بارث داديم و بنابراين اى پيامبر: تو (هم مانند موسى (13) داراى كتابى هستى كه راهنماى بشر است و پند جهانهاست موسى براى پيشرفت كار خود در برابر فرعونيان بسى صبر كرد تو هم براى پيشرفت كار خود در برابر جباران عصر خود) صبر كن البته وعدۀ خدا دربارۀ نصرت پيامبران راست است و هرگاه آئينه دلت در اثر توجه به دعوت كفار زنگارى شد آن زنگار را بوسيلۀ استغفار پاك كن و شامگاه و صبحگاه بتسبيح و تحميد پروردگارت بپرداز (14).

اى پيامبر: البته آنها كه دربارۀ آيات خدا بدون اينكه از جانب خدا دليلى براى ايشان آمده باشد مجادله مى كنند چيزى در دل ندارند جز آرزوى حكومت و سلطنت و از آن بالاتر طمع نبوت و هرگز به آنچه در دل دارند نمى رسند بنابراين تو از حسد ايشان بخدا پناه بگير زيرا خدا همان غيب مطلق، شنواى سخنان و بيناى احوال همگان است.

سوره غافر (40): آیات 57 تا 59

اشاره

59-61 لَخَلْقُ ... يُؤْمِنُونَ

دليل قيام قيامت

كفار قريش دربارۀ قيامت چگونه ترديد دارند؟ و حال آنكه آفرينش آسمانها و زمين از زنده ساختن آنان پس از مرگ مهم تر و بزرگتر است و ليكن بيشتر از مردم نمى دانند (كه دستگاه خلقت آسمانها و زمين چه عظمتى دارد و از طرفى فكر نمى كنند و لذا نمى دانند كه خدائى كه بشر را بار اول آفريده است زنده كردنش پس از مرگ براى او آسان تر است از بار اول زيرا در اول: برنامۀ تصوير و موادش نبود و بوجود آورد و ليكن اكنون: هم تصويرش محفوظ است و هم موادش موجود است فقط جمع مواد لازم است كه آنهم با قدرت حق با يك اراده جمع آورى مى شود و زنده مى گردد مانند خشتى كه خاك و آبش تهيه و در هم آميخته و بار اول در قالب ريخته شود و پس از خرابى بار ديگر تجديد شود، البته در بار اول تهيۀ خاك و آب و قالب تصوير، لازم بود و ليكن بار دوم، همه موجود است و براى تجديد، فقط يك اراده لازم است و امر خدا در جمع مواد متلاشى شده مانند آهن ربائى است كه آهنها را از

ص: 68

داخل خاكها جمع مى كند و به خود مى گيرد) (15).

(آدم نادان مانند كور است و آدم دانا مانند بيناست) (16) و كور با بينا مساوى نيست و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند (با كسانى كه كافرند و كارهاى خوب انجام ندادند مساوى نيستند) (17) و آدم بدكار (با آدم نيكوكار) مساوى نيست (18) و ليكن كمى از مردم متذكر مى شوند (كه مؤمن عامل و شخص نيكوكار، پاداش خود را بايد دريافت كند و كافر منكر و شخص بدكار بايد كيفر به بيند و چون پاداش و كيفر در بعض موارد بالكل در دار دنيا نيست و در بعض موارد هم كه هست تعادل ندارد لذا وقتى لازم است كه پاداش و كيفر هر دو صنف داده شود و اين وقت: همان روز قيامت است كه به مردم وعده داده مى شود) (19) البته قيامت خواهد آمد و در آمدنش جاى شكى باقى نيست و ليكن بيشتر از مردم (باور نمى كنند و) نمى گروند.

سوره غافر (40): آیه 60

اشاره

62 وَ قٰالَ رَبُّكُمُ ... دٰاخِرِينَ

دعاء (20)

و پروردگار شما فرمود كه: اى مردم، مرا بخوانيد تا شما را در مورد تقاضاهاتان اجابت كنم، البته كسانى كه از بندگى من گردنكشى مى كنند و معبودهاى ديگر را مى خوانند - بزودى با ذلت و خوارى وارد جهنم مى شوند.

سوره غافر (40): آیات 61 تا 68

اشاره

63-70، اَللّٰهُ اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَللَّيْلَ ... فَيَكُونُ

خدا

خدا: آن كس است كه شب را براى شما آفريد تا در آن آرام گيريد (و از رنج كار روزانه بياسائيد) و روز را آفريد روشن كننده (كه چيزها را به بينيد) البته البته خدا:

صاحب بخشش بزرگ است بر مردم و ليكن بيشتر مردم سپاسگزار خدا نيستند (- سپاسگزار: نعمت دهندۀ خود را بايد بشناسد و نعمتش را قدر بداند و اوامر و نواهى منعم را گردن بگيرد).

آن كس كه چنين توانائى ها را در حق شما دارد، خداست، پروردگار شماست، آفرينندۀ هر چيز است، معبود شايسته اى غير از او نيست پس به كجا به دروغ رانده مى شويد؟

ص: 69

ديگران هم كه منكر آيات خدا (از: پيامبران و كتابها و معجزات و معارف الهيه) بودند مانند شما به دروغ، از خدا رانده شدند (21).

خدا: آن كس است كه زمين را براى شما قرارگاه و آسمان را سازمان بناى جهان قرار داد و شما آدميان را صورت بست پس زيبا صورتى بساخت شما را و شما را از انواع پاكيزه ها (از نباتات و اثمار و تهويه و نور) روزى داد - آنكه فاعل اين امور براى شماست خداست كه پروردگار شماست پس بزرگوار است خدا كه پروردگار جهانهاست.

آن غيب مطلق: زنده است و (فنا ندارد و ديگران پيرى و مرگ دارند) معبود شايسته اى غير از او نيست بنابراين او را بخوانيد درحالى كه دين را براى او از شوائب شرك پيراسته باشيد، هر ستايش خاص خداست كه پروردگار جهانهاست (زيرا او فقط منبع هر خير و هر شرف است).

اى پيامبر: (در جواب درخواست كفار كه ترا به همكارى با بتان دعوت مى كنند) بگو: البته بمن نهى شده است كه معبودهاى شما (كه غير خداست) بپرستم چه آنكه براهين و ادلۀ آشكار از جانب پروردگارم برايم آمده است و من (22) مأمورم كه مطيع و منقاد پروردگار جهانها باشم.

آن غيب مطلق: كسى است كه شما بنى نوع بشر را از خاك آفريد باز از آب منى باز از خونى بسته (شبيه زالو) باز بصورت كودك شما را از رحم بيرون مى آورد باز شما را فرصت مى دهد تا به بهار زندگانى جوانى برسيد باز فرصت مى دهد تا به شيخوخت (23) برسيد (اين سلسلۀ مراتب به قاعدۀ كيان كلى است) و بعضى از شما بنى نوع بشر پيش از طى يكى از اين مراتب و مراحل (از عهد رحم تا عهد پيرى) جانش گرفته مى شود و بعضى از شما دورۀ پيرى را هم پشت سر مى گذاريد و ادامه مى دهيد تا آنكه اجل نام بردۀ شما فرارسد، و باشد كه از اين اختلافات در اعمار، به سر عقل بيائيد و در قدرت ما و برنامۀ كار - خودتان فكرى بكنيد.

آن غيب مطلق: كسى است كه زنده مى سازد و مى ميراند، پس بدانيد كه چون خدا بامرى حكم كند فقط مى گويد: باش (بشو) پس مى باشد (مى شود) (24).

ص: 70

سوره غافر (40): آیات 69 تا 77

اشاره

71-77، أَ لَمْ تَرَ ... يُرْجَعُونَ

قيامت

اى پيامبر: آيا نمى نگرى (25) باينها كه دربارۀ آيات خدا (از قرآن و معجزات) مخاصمه مى كنند، به كجا برگردانيده مى شوند؟ اين تكذيب كنندگان قرآن و كتب پيامبران گذشته كه منحرف شده اند البته خواهند دانست (كه به دوزخ برگردانيده شده اند) آنگاه كه غلهاى آتشين در گردنهاشان باشد كه با دستهاشان بهم بسته و با زنجيرها برو كشيده شوند در داخل آب بسيار سرد (26) سپس در آتش افكنده شوند (و سوخته شوند - باز زنده شوند) ازآن پس به آنها گفته شود آنها را كه شريك خدا مى گرديد و بدون خدا آنها را مى پرستيديد كجايند؟ در جواب مى گويند كه: از نظر ما گم شدند (انتظارى كه از آنها داشتيم عملى نشد) بلكه معلوممان شد كه ما در دار دنيا چيز قابلى را نمى پرستيديم. خدا كافران را به اين گونه در آتش فرومى گذارد و به ايشان گفته مى شود آن فروگذاشتن شما براى اين است كه ناحق در زمين نشاط مى كرديد و براى اين است كه به خود مى نازيديد، وارد درهاى جهنم شويد، جاويد در آن خواهيد بود، پس جهنم بد آرامگاهى است گردنكشان را (27).

بنابراين اى پيامبر: بر آزار قومت صبر كن، البته وعدۀ خدا؛ راست راست، بنابراين دربارۀ كافران بعضى از وعده هاى ما در دار دنيا عملى خواهد شد يا در حيات تو يا بعد از وفات تو (بسته باختيار ماست) و بعضى ديگر از وعده هاى ما پس از بازگشت كافران بسوى ماست كه تحويل دوزخ خواهند شد (28).

سوره غافر (40): آیه 78

اشاره

78 وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا ... اَلْمُبْطِلُونَ

سوگند حق تعالى

اى پيامبر سوگند كه ما پيش از تو رسولانى فرستاديم كه سرگذشت بعضى از آنها را بر تو در اين قرآن گفته ايم و بعضى را بر تو نگفته ايم، و هيچ پيامبرى بى اذن خدا نتوانسته است معجزه اى بياورد، پس چون حكم خدا بيايد بين مؤمن و كافر، به حق فيصله داده مى شود و بالنتيجه (محق نجات پيدا مى كند) و مبطل زيان مى برد.

ص: 71

سوره غافر (40): آیات 79 تا 81

اشاره

79-81، اَللّٰهُ اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَلْأَنْعٰامَ ... تُنْكِرُونَ

شتر و...

خدا: كسى است كه شتر و گاو و گوسفند(1) را براى شما آفريد بعضى براى سوارى و بعضى براى خوردن از شير و گوشت و چربى آن و براى شما در آنها منافع ديگر نيز هست (29) مضافا به اين كه به حاجات قلبى خود چون قربانى و نذر و حج مى رسيد و به خلاصه در خشكى بر شتر (كه كشتى بيابان است) و در دريا بر كشتى برداشته مى شويد (هم خودتان و هم بارتان).

و خدا: آيات قدرت خود را بشما نشان مى دهد پس كدام يك از آيات خدا را انكار مى كنيد؟!

سوره غافر (40): آیات 82 تا 85

اشاره

82-85، أَ فَلَمْ ... اَلْكٰافِرُونَ

ايمان اضطرارى بى نتيجه است

آيا كفار قريش در كشورها سفر نكرده اند؟ كه به انجام كافران عهد پيش از خود بنگرند كه عدۀ آنها بيشتر و نيرو و آثار تاريخى آنها در زمين سخت تر بود، با اين وصف از آن زور و ساز و سامان كه بدست آورده بودند طرفى از معرفت بر نبستند، باين جهت چون پيامبرانشان با دلائل و معجزات به سروقتشان آمدند به دانش خود نازيدند (و پيامبران و كتب الهيه را دستخوش شوخى و سخريه قرار دادند) و در نتيجه استهزاء پاپيچ آنها شد و عذاب - الهى بر آنها فرود آمد پس از آن چون عذاب ما را مشاهده كردند گفتند: به خداى يكتا ايمان آورديم و به ديگر معبودها كه شريك خدا قرار مى داديم، كافر شديم و ليكن ايمان آنها كه پس از ديدن عذاب ما بود به آنها سود نداد (زيرا ايمان اضطرارى پذيرفته نيست) و پذيرفته نشدن ايمان اضطرارى سنت خداست كه در بين بندگانش اجراء شده است (30) و زيان كردن كافران در هنگام شهود عذاب آشكار شد (كه نه روى رفتن به آخرت داشتند و نه پاى برگشتن بدنيا). «پايان»

ص: 72


1- (الانعام - قرآن) الانعام: الابل و البقر و الغنم و قيل المراد هاهنا الابل خاصة (تفسير مجمع البيان).

ذيول

بيان

(1) دو مرگ و دو زندگى عبارت است از: مرگ پس از زندگانى در دار دنيا - زنده شدن پس از مرگ براى سؤال در قبر - مرگ تا روز قيامت - زنده شدن در روز قيامت.

شاه صاحب مى نويسد: [«اول خاك بوديد و يا نطفه پس مرده بوديد سپس روح دميده شده زنده گرديديد - باز مرديد بعد از آن باز زنده كرده شده برانگيخته شديد، اين است دو موت و دو حياة» قال اللّه تعالى: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّٰهِ وَ كُنْتُمْ أَمْوٰاتاً فَأَحْيٰاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ » (سورۀ بقره) و به ديگر قسم هم تفسير شده ليكن واضح تر همين است].

بيان ديگر

از جمادى مردم و نامى شدم *** وز نما مردم به حيوان سرزدم

مردم از حيوانى و آدم شدم *** پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم

حملۀ ديگر بميرم از بشر *** تا برآرم از ملائك بال وپر

وز ملك هم بايدم جستن ز جو *** كل شىء هالك الا وجهه

بار ديگر از ملك قربان شوم *** آنچه اندر وهم نايد آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون *** گويدم كانا اليه راجعون

محرر اين تفسير گويد: با توجه به دفعات موت و حياة كه مولوى در دفتر سوم مثنوى بيان كرده است آدمى اين مراتب را طى مى كند (البته نه همه) و لذا كفار اعتراف مى كنند كه دو مرگ و دو حياة را بيشتر طى نكرده اند و در مرتبۀ حيوانى هستند.

نيز محرر اين تفسير گويد: مراتب موت و حياة در همين دار دنيا؛ بسته به دم و نفس است (كه چون فرومى رود ممد حيات و چون برمى آيد مفرح ذات است) و مولوى در دفتر اول مثنوى در شرح فرمودۀ پيامبر (ص) گفته:

«پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتى است *** مصطفى فرمود دنيا ساعتى است»

«هر نفس نو مى شود دنيا و ما *** بى خبر از نو شدن اندر بقا»

«عمر همچون جوى نونو مى رسد *** مستمرى مى نمايد در جسد»

(2) تفسير مجمع البيان.

ص: 73

(3) تفسير ابو مسلم.

(4) خدا در يك وقت حساب همۀ خلائق را مى رسد و هريك را به آنجا كه بايد بفرستد مى فرستد و مشغولى او بحساب كسى مانع رسيدگى بحساب آن ديگرى نيست.

(5) شايد مراد نزديك بودن وقوع قيامت است زيرا هر آينده اى، نزديك است.

(6) اقرار به روز حساب كه در آن روزگار جزء معتقدات مصريان بود و بس:

غرابت سخنان موسى را تا حدى تعديل كرد و از وحشت مصريان كاست و چنين فهميدند كه: موسى در معظم عقائد كه عوالم بعد از مرگ است با مصريان هماهنگى دارد (گرچه نحوۀ قيامت موسى و مصرى تفاوت داشت) و در اين صورت مورد اختلاف: محدود به توحيد موسى و شرك مصريان شد كه آن را هم مؤمن آل فرعون ترميم كرد و بالنتيجه موسى از خطر - كشته شدن جست ب.

(7) دربارۀ اسم مؤمن آل فرعون اقوالى است و به گفتۀ صاحب تفسير روح البيان بنقل از امام سهيلى: اين مرد پسر عموى فرعون بوده و اسمش شمعان است.

(8) قوم نوح: به طوفان هلاك شدند و قوم عاد: به باد صرصر مستأصل گشتند و قوم ثمود: به يك صيحه مردند و بعد از آنان اهل مؤتفكه: شهرشان زير و رو شد و اصحاب - ايكه: به عذاب يوم الظله گرفتار شدند (تفسير روح البيان به خلاصه و ترجمه).

(9) تفسير روح البيان.

(10) نوشته اند كه فرعون و فرعونيان بكشتن مؤمن آل فرعون تصميم گرفتند و ليكن خدا او را نجات داد.

(11) بدن مثالى با نفس كه برآن سوار است بر آتش عرض مى شود.

(12) نصرت خدا به شهداء در دار دنيا عبارتست از: بقاء نام نيك آنها و نيز به ثمر رسيدن نيات آنان.

(13) در سفر تثنيۀ توراة باب 18 خدا وعده داده است كه: پيامبرى خواهم فرستاد - كه كلام خود را به دهانش خواهم گذارد و اين پيامبر مثل موسى است، ازاين جهت در قرآن كريم در اين مورد و موارد ديگر ذكر موسى (ع) مكرر مطرح شده است.

ص: 74

(14) تسبيح: نفى ناسزاست و تحميد: اثبات سزاست.

(15) (16) (17) (18) (19) ب.

(20) دعاء: يعنى خواندن خدا: عبادت است و ترك آن استكبار است و - مغبوض ترين مردم نزد خدا: متكبرى است كه از خدا چيزى نمى خواهد (به خلاصه و ترجمه از تفسيرهاى مجمع البيان و صافى).

(21) تفسير روح البيان بتقريب (ضمنا راقم اين تفسير گويد: بعد از كفار قريش باز هم رانده شدن مردم از درگاه خدا از راه دروغ ادامه دارد).

(22) بحكم عقلم.

(23) مراد از شيخوخت، هشتادسالگى است (قاموس اللغه).

(24) گفتن خدا: همان ارادۀ اوست.

(25) (26) (27) تفسير روح البيان.

(28) ب.

(29) استخوان دو دست شتر از پائين به بالا عبارت است از: 1 - مچ 2 - شاه قلم 3 - نى - اما استخوان دو پاى شتر از پائين به بالا عبارت است از: 1 - مچ 2 - سه سوك 3 - تورونى اين دوازده فقره براى خاتم كارى بجاى عاج مصرف مى شود.

كف دو دست و دو پا بنام (كفى) براى خوم گيوه مصرف مى شود.

از پى هاى اطراف دوازده فقره استخوان مزبور، سريشم بدست مى آيد.

مغز دوازده فقره استخوان: تازه اش خورده مى شود و كهنه اش در صابون سازى به كارمى رود.

بقيۀ استخوانهاى شتر، پودر مى گردد و بمصرف تغذيۀ مرغ مى رسد و نيز باغبانان براى تقويت اشجار به كار مى برند.

چربى اطراف روده ها، براى صابون مصرف مى شود.

پوستش، براى تخت كفش به كارمى رود.

موهاى دم شتر، براى قلم نقاشى به كارمى رود.

ص: 75

از كرك شتر، انواع لباس تهيه مى شود.

از شير شتر، تغذيه مى شود.

از گوشت شتر، خوراك تهيه مى گردد.

بول شتر: براى معالجۀ بعضى از امراض چون استسقاء و غيره مفيد است.

كوهان - جگر - پيه - پنيرمايه - شير - بول - سرگين خشك آن براى معالجۀ امراض مذكور در كتاب قرابادين به كار مى رود، طالبان به لغت (جمل) از كتاب مزبور مراجعه نمايند.

منافع گاو و گوسفند را هم بر اين گونه تجزيه و تحليل بايد كرد.

(30) موضوع قوم يونس: يك امر استثنائى است.

تعليقه

از بيانات مؤمن آل فرعون معلوم مى شود كه حضرت يوسف (ع) در مصر، مأمور به - دعوت قبطيان بوده است و بعد از آن عهد، موسى (ع) نيز مأمور به دعوت بوده است و كار موسى تنها بيرون كشيدن بنى اسرائيل از مصر نبوده است و چون فرعون و اتباع دعوت موسى را اجابت نكرده اند لذا كار با خراج بنى اسرائيل و غرق قبطيان منتهى شده است.

«پايان».

ص: 76

سوره فصلت

اشاره

حجة التفاسير كشاف كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا: ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمۀ (هو) كه مراد خداست به غيب مطلق ترجمه شده است.

«سورۀ فصلت» و «سورۀ حم السجدة» هم گفته مى شود سورۀ فصلت مكى مشتمل بر 54 آيه.

و سجدۀ واجب در آيۀ 37 (وَ اُسْجُدُوا لِلّٰهِ ...) .

داراى ذيول.

ص: 77

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره فصلت (41): آیات 1 تا 8

اشاره

1 - 7 حمتَنْزِيلٌ مِنَ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ ... غَيْرُ مَمْنُونٍ

قرآن

(حم) رمز است.

فروفرستاده شده از جانب بخشايشگر بنده نواز: كتابى است كه مطالب حق و باطل در آن موشكافى شده است، اسمش قرآن است و بزبان عربى است و براى مردم دانا آمده، مطيعان را مژده مى دهد و متمردان را بيم مى كند، اما با اين اوصاف، بيشتر مردم قريش ازآن رو رو برتافتند كه بالنتيجه نمى شنوند (و نمى پذيرند).

و مردم قريش به پيامبر گفتند: ما نه دلهامان را در دسترس دريافت مطالب قرآن مى گذاريم كه تو ما را به آن مطالب دعوت مى كنى و نه گوشهامان را به آن فرامى داريم (و نه مى خواهيم تو را به بينيم) و ميانۀ ما و ميانۀ تو پرده حائل است (1) پس تو هر كارى از دستت برمى آيد بكن ما هم البته هر كارى از دستمان برمى آيد مى كنيم.

اى پيامبر: تو در جوابشان بگو: من هم مثل شما آدم هستم (و موجود ديگرى نيستم، دوستى بى جهت مى شود ولى دشمنى بى سبب نمى شود كه شما اين گونه شدت عمل به خرج مى دهيد - بيائيد دوستانه با هم صحبت كنيم) از جانب خدا بمن پيغام مى رسد كه معبود شايستۀ شما معبودى است يكتا و من از شما مى خواهم كه (دربارۀ اين موضوع عاقلانه و دور از اغراض فكر كنيد و) از راه مستقيم فكرتان را متوجه خدا كنيد (و دراين باره پايدارى نمائيد، البته به صحت اظهارات من و به تقصيرات خود واقف خواهيد شد) و (در اين صورت) از تقصيرات خود بدرگاه خدا پوزش و معذرت بطلبيد، (و نيز از جانب خدا بمن پيغام مى رسد كه) عذاب براى مشركان است كه زكات نمى دهند (زكات جان آنها گفتن لااله الااللّه و زكات مال آنها احسان به بينوايان است) و هم ايشان به روز بازپسين (كه وعده گاه ملاقات و رسيدگى بحساب

ص: 78

نعمت بخش با نعمت خوارگان است) كافرند، و (نيز از جانب خدا بمن پيغام مى رسد كه) البته آنها كه ايمان آورند و كارهاى شايسته كردند از آن ايشان است مزدى كه دنبالۀ آن بريده نمى شود (2).

سوره فصلت (41): آیات 9 تا 12

اشاره

8 - 11 قُلْ أَ إِنَّكُمْ ... سَمٰاءٍ أَمْرَهٰا

خلقت زمين و آسمانها

اى پيامبر: به مشركان بگو: آيا شما كافر مى شويد به آنكه زمين را در دو روز (يعنى در دور) (3) آفريد و براى او همتاها قرار مى دهيد؟ آنكه زمين را آفريده است پروردگار جهانهاست.

آيا شما كافر مى شويد به آنكه در زمين لنگرهائى آفريد از فراز زمين و بركت در آن نهاد و روزيهاى مورد نياز را در آن مقرر گردانيد (و اين آفرينش زمين و نيازمندى ها و نيازمندان آن را مجموعا) در چهار روز (انجام داد) درحالى كه نيازمندى ها را براى استفادۀ همۀ طالبان يكسان قرار داد (يكى را ممنون ساخت و ديگرى را محروم، آفتاب و هواء و خاك و آب و باد و آتش و ارزاق را براى همه برطبق حاجات آفريد)؟ (4).

باز آيا شما كافر مى شويد به آنكه به آفرينش آسمان پرداخت (5) درحالى كه آن بصورت دود (يعنى گاز) (6) بود، آنگاه آفريدگار به آسمان و به زمين فرمود: كه در فرمان من درآييد خواه يا ناخواه - هر دو جواب گفتند كه ما با طوع و رغبت بفرمان توايم.

بالنتيجه خدا آسمانها را در دو روز (دو دور) (7) به هفت درجه تقسيم نمود و بهر درجه اى وظائفش را وحى كرد (8).

سوره فصلت (41): آیه 12

اشاره

تتمۀ 11، وَ زَيَّنَّا ... اَلْعَلِيمِ

آسمان نزديك

ما آسمان نزديك را (9) به ستارگان نورانى آرايش داديم - و ما آن آسمان را به شدت از دستبرد حفظ كرديم [اين آسمان نزديك مرزى دارد كه در آنجا از نفوذ جن و شيطان به آسمانهاى دور (يعنى به آن شش درجۀ ديگر) جلوگيرى مى شود] - آنچه دربارۀ آسمانها

ص: 79

و زمين گفته شد همه برآورد و كارپردازى خداى غالب داناست (10).

سوره فصلت (41): آیات 13 تا 18

اشاره

12-17 فَإِنْ أَعْرَضُوا ... يَتَّقُونَ

تهديد خدا به كافران

اى پيامبر: با اين ادله و بيانات آشكار، اگر كافران باز هم رو برگرداندند به آنها بگو: شما را از عقوبتى نظير عقوبت (11) عاد و ثمود مى ترسانم، زيرا عاد و ثمود هم، پيامبران براى ايشان آمدند چه در عصر خودشان و چه پيمبران مقدم بر عصرشان و همگى متحد الكلمه گفتند: خدا را بپرستيد و بس و آنان با اكثريت قريب باتفاق جواب دادند كه: اگر پروردگار ما مى خواست كه ما او را بپرستيم و بس؛ البته فرشتگان را براى پيامبرى مى فرستاد و ما البته گفته و پيشنهاد شما را قبول نداريم.

(اين مجمل قضيه است و تفصيل آن اين است:) اما عاد: گردنكشى كردند در زمين (احقاف) به ناحق (و ناروا) و گفتند چه كسى نيرويش از ما سخت تر است ؟.

اى پيامبر آيا قوم عاد، ندانستند (12) خدائى كه آنها را آفريده است نيرويش از آنها سخت تر است ؟ قوم عاد علاوه بر گردنكشى؛ رسولان و كتابها و ساير آيات ديگر ما را انكار كردند.

در نتيجه: ما باد سرد تند به آواز مهيب در روزهاى شوم (13) برآن قوم فرستاديم تا عذاب رسواكننده را در زندگانى دنيا به آنها بچشانيم (چنانكه چشانيديم) و البته عذاب آخرت (يعنى دوزخ) رسواتر است و هيچ كس به يارى قوم عاد نخواهد آمد.

اما قوم ثمود: ما راه راست را به آنها نشان داديم و ليكن كورى (جهالت و كفر) را بر راه راست (كه بينائى است) ترجيح دادند پس عقوبت عذاب خواركننده آن قوم را گرفت بسبب كارى كه كرده بودند (خود كرده را تدبير نيست) و كسانى را كه از قوم عاد و قوم ثمود ايمان آورده بودند و دامن از لوث شرك برچيده بودند: نجات داديم.

سوره فصلت (41): آیات 19 تا 24

اشاره

18-23 وَ يَوْمَ ... اَلْمُعْتَبِينَ

چهرۀ قيامت

ص: 80

و در روزى كه دشمنان خدا بسوى آتش جمع آورى مى شوند و در نتيجه از هر طرف محصور مى گردند؛ وقتى به آتش رسيدند (زبانشان بسته مى شود) و گوش و ديدگانشان و عورتهاشان (قبل و دبرشان) (14) به كردارهائى كه در دنيا كرده بودند و به زيانشان است شهادت مى دهند (چون از آن موقف گذشتند زبانشان باز مى شود) و مرد و زن به عورتهاى خود مى گويند: چرا بر زيان ما شهادت داديد؟ آنها در جواب مى گويند: خدائى كه هر چيز گويائى را گويا كرده است ما را هم گويا كرد (15).

(از جانب رب الأرباب به دشمنان خدا خطاب مى شود كه:) خدا: اول بار شما را آفريد و شما در مرحلۀ بازگشت بسوى او قرار گرفته ايد، شما در دنيا چيزى را پنهان نمى كرديد زيرا باور نمى كرديد و نمى ترسيديد كه گوش و ديدگان و عورتهاتان بر زيان شما شهادت مى دهند) و از اين گذشته شما معتقد بوديد كه خدا بسيارى از كردارهاى شما را نمى داند (زيرا معتقد بوديد كه هرچه آشكارا مى كنيد خدا مى داند و آنچه را پنهان مى سازيد خدا به آن دانا نيست) و آن عقيدۀ خودتان همان اعتقادى كه شما دربارۀ عدم علم پروردگارتان به بسيارى از كارهاتان داشتيد شما را باين روزگار بدو مهلكه انداخت و در نتيجه اكنون در عداد زيانكاران درآمده ايد.

اى پيامبر: اگر اهل آتش از استغاثه و شكايت خوددارى كنند پس جايگاهشان آتش است و اگر رضاجوئى كنند پس عذرشان پذيرفته نيست (صبر و جزع آنان يكسان است).

سوره فصلت (41): آیه 25

اشاره

24 وَ قَيَّضْنٰا ... خٰاسِرِينَ

يار بد

ما شياطين انسى و جنى را گمارديم كه با كافران همنشين باشند (بحكم جاذبه) پس همنشينان بد، تكذيب پيامبر معاصر و پيامبران سلف را هريك به نحوى در نظر كافران آراستند و آنها را در جرگۀ امتهاى گذشته از جن و انس متمرد كه بعذاب محكوم بودند در آوردند و اينها هم بعذاب محكوم شدند البته كافران زيان كردند.

ص: 81

سوره فصلت (41): آیات 26 تا 28

اشاره

25-28 وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا ... يَجْحَدُونَ

القاء موانع (16)

و (رؤساء كافران مكه كه از معارضۀ با قرآن عاجز شده بودند از طرفى و از گرويدن اعراب بقرآن ترس داشتند از طرف ديگر: عده اى را مأمور كردند كه هرگاه پيامبر قرآن بخواند آنها آواز بخوانند و سخنان بيهوده و هرزه بگويند و صفير بزنند و دست بر هم بكوبند و رجز و شعر بخوانند ازاين جهت حق تعالى فرمود:) كافران مكه گفتند بقرآن گوش ندهيد و در آن هرزه گوئى كنيد تا بر محمد غالب شويد و او را از خواندن بازداريد، پس سوگند كه (17) البته البته ما اين كافران را عذابى سخت مى چشانيم - (18) و البته و باز هم البته البته در آخرت باين بدترين كردارشان مجازات مى دهيم، آن مجازات را در نظر داشته باش (19)، اساسا كيفر دشمنان خدا آتش است و آتش خانۀ جاودانى آنهاست زيرا آيات ما را انكار مى كردند.

سوره فصلت (41): آیه 29

اشاره

29 وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا ... اَلْأَسْفَلِينَ

پيشنهاد دوزخيان در دوزخ

و كافران معذب در دوزخ مى گويند: اى پروردگار ما آن دو كس را كه پيشقدم شدند و ما را گمراه كردند كه يكى از جن است (يعنى ابليس) و يكى از انس است (يعنى قابيل اولين مبدع معصيت) به ما نشان بده تا آنها را زير پاهاى خود لگدكوب كنيم تا بقعر جهنم فروروند.

سوره فصلت (41): آیات 30 تا 32

اشاره

30-32 إِنَّ اَلَّذِينَ ... رَحِيمٍ

نزول فرشتگان بر اهل ايمان

البته كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست و سپس پايدارى كردند، فرشتگان بر ايشان فرود مى آيند (20) و به آنها مى گويند: مترسيد و اندوه مخوريد و مژده باد شما را به بهشتى كه بر زبان پيامبران وعده داده مى شديد، ما دوستان شما بوده و هستيم (21) در زندگانى دنيا و در آخرت و از آن شماست در آخرت آنچه دلهاى شما هوس كند و براى شماست در آخرت آنچه بخواهيد (22) و اين پذيرائى، از جانب خداى آمرزگار بنده نواز -

ص: 82

است.

سوره فصلت (41): آیه 33

اشاره

33 - وَ مَنْ أَحْسَنُ ... اَلْمُسْلِمِينَ

بلال

(چون بلال بانك نماز آغاز مى كرد يهود مى گفتند كه: كلاغ ندا مى كند و به نماز مى خواند و سخنان بيهوده بزبان ايشان مى گذشت خدا فرمود:) (23).

و چه كسى خوش گفتارتر است از آن كس كه مردم را به خدا بخواند و كردارش نيك باشد و بگويد كه من از مسلمانانم ؟ (از آنهايم كه حكم خدا را گردن نهاده ايم) (24).

سوره فصلت (41): آیات 34 تا 36

اشاره

34-36 وَ لاٰ تَسْتَوِي ... اَلْعَلِيمُ

شخصيت پيامبر

اى پيامبر: نيكى و بدى يكسان نيست، بدى كافران را به بهترين وجه دور كن (غضب را به حلم - گناه را به عفو - سخن باطل را بكلام حق و...) كه به ميامن اين خلق خوش، دشمنى كه معاند دين تو و منكر تو است ناگهان بصورت دوست كارساز و خويش مهربان درمى آيد، اين خلق (خصلت) فقط به كسى داده مى شود كه اولا در برابر كليۀ مصائب و بلايا و مكاره صبر كند و ثانيا صاحب بهرۀ بزرگ باشد از علم و عقل و اقبال و غير اينها (يعنى فر الهى داشته باشد).

و اگر شيطان (خواه جنى و خواه انسى) شوريدگى در دلت به خلد (يعنى وسوسه اى بكند و تو را بخشم بياورد)(1) تو بخدا پناه بجو البته خدا همان غيب مطلق، شنوا و داناست.

سوره فصلت (41): آیات 37 تا 39

اشاره

37-39 وَ مِنْ آيٰاتِهِ ... قَدِيرٌ

از آيات خدا

و از جمله نشانه هاى قدرت خداست شب و روز و آفتاب و ماه، براى آفتاب سجده مكنيد و براى ماه سجده مكنيد و براى خدائى كه آنها را آفريده است سجده كنيد اگر خدا را مى خواهيد پرستش كنيد.

اى پيامبر: اگر مردم از سجده كردن براى خدا سركشى كنند (بر دامن كبرياش

ص: 83


1- اياك اعنى و اسمعى يا جاره.

گردى نمى نشيند) چه آنها كه نزد پروردگار تو هستند در شب و روز بتسبيح خدا مشغولند و از كثرت ستايش و سپاس ملول نمى شوند.

و از جمله نشانه هاى قدرت الهى است اين موضوع كه زمين را مى بينى (از خشكى و پژمردگى) فرسوده و خشك شده، پس از اينكه آب باران را برآن فروريختيم به جنبش در مى آيد و بلند مى شود (مانند خميرمايه كه برمى آيد) (و از ميان آن انواع گياه ها و گلها سرمى زند و مزين و آراسته مى شود) - البته آن كسى كه زمين مرده را زنده ساخت مردگان را هم البته زنده مى سازد - زيرا بى ترديد او بر هر چيزى تواناست.

سوره فصلت (41): آیات 40 تا 43

اشاره

40-43، إِنَّ اَلَّذِينَ يُلْحِدُونَ ... أَلِيمٍ

الحاد (انحراف از مسير واقعى قرآن)

البته كسانى كه در آيات قرآن ما كج روى مى كنند (و از مسير صحيح قرآن منحرف مى شوند خواه بتحريف و خواه بتأويل باطل و خواه بطعن در آن و خواه به افكندن بانگهاى بيهوده در بانگ خوانندۀ قرآن) بر ما پوشيده نيستند (و كيفرشان آتش است) آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه در روز قيامت با خاطرى آسوده بيايد؟. اى اهل الحاد (كج روان) هرچه از دستتان برمى آيد بكنيد، البته خدا به كردارتان بيناست.

البته كسانى كه بقرآن كافر شدند بعد از اينكه قرآن به سروقتشان آمد (كيفرشان آتش است) و البته قرآن كتابى است گرامى (و ارجمند به نزد خدا و پرمنفعت و عديم النظير).

باطل بقرآن راه ندارد چه بر منطق آيندگان و چه بر منطق گذشتگان (زيرا گفتارش برحسب فطريات بشر و واقع امور است) قرآن فروفرستاده شده است از جانب خداى درست - كردار ستوده.

اى پيامبر: از كفار قريش اندوهناك مباش؛ آن بيهوده سخنان كه امروز از جانب آنان به تو گفته مى شود همانست كه بتمام رسولان پيش از عهد تو گفته شده است، البته پروردگارت صاحب گذشت است (براى مطيعان) و صاحب عذابى است دردناك (براى متمردان).

سوره فصلت (41): آیات 44 تا 46

اشاره

44-46 وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ ... لِلْعَبِيدِ

زبان قرآن و تصديق و تكذيب كفار قريش

ص: 84

(كفار قريش گفتند: چرا قرآن بزبان عجم فرود نيامد و چرا بعضى از آن عربى و بعضى عجمى نبود تا هر دو قوم از آن بهره برند (25) خدا در جوابشان فرمود:) اگر ما قرآن را بزبان غير از زبان عربى مى فرستاديم ايراد مى كردند كه چرا آيات الهيه موشكافى نشده است (زيرا زبانهاى ديگر قدرت تجزيه و تحليل الهيات و طبيعيات و اقتصاديات و مدنيات و اجتماعيات و وقايع تاريخى و جغرافيائى و غيرها را ندارد بالخصوص كه بعضى زبانها بر گوش زبر و خشن است و نيز يا فاقد لطائف تفهيم و تفهم است و يا بسيار كم دارد مضافا به اين كه تعداد بعضى الفباها خارج از اسلوب تكلم و بعضى از اسلوب تكلم كمتر و نارساست بعلاوه نزديكترين زبانها بعهد بشر نخستين همين زبان عربى است).

و نيز ايراد مى كردند كه قرآن بزبان غير عربى است ولى پيامبر آورنده اش (و يا مخاطبش) عربى است (و خود با حكمت منطبق نبود).

اى پيامبر: (اكنون كه رخنه هاى تمام ايرادها سد شده است) بگو كه: قرآن براى آنها كه به آن گرويده اند هادى راه و شافى امراض جهل و... است و آنهائى كه به آن نمى گروند پنبۀ غفلت در گوششان است و گوششان سنگين است و پردۀ عصبيت جلو چشمشان را كور كرده است (26) (گوئى نداى حق را نمى شنوند و نور حقيقت را - نمى بينند) - آنها از جاى دور ندا داده مى شوند (جهنم آنها را به خود مى خواند) (27).

اى پيامبر: (دودستگى دربارۀ قرآن امر تازه ئى نيست) سوگند كه ما توراة را به موسى داديم ولى دربارۀ آن اختلاف كردند بعضى باور داشتند و جمعى تكذيب كردند و اگر از جانب پروردگارت قولى داده نشده بود كه امت اسلام را يكجا نابود نكند، البته عذابى مى فرستاديم كه مشركان يكجا نابود شوند، و البته البته مشركان دربارۀ قرآن در شكى هستند كه از آن دلهره دارند (در شكشان شك دارند).

اى پيامبر: هركس كردارش خوب باشد بسود خود اوست و هركه كردارش بد باشد بر زيان خودش كار كرده است و پروردگار تو، به بندگان ستم روا ندارد (بنده آزار نيست).

سوره فصلت (41): آیات 47 تا 48

اشاره

47-48، إِلَيْهِ ... مَحِيصٍ

ص: 85

استفسار كافران از پيامبر دربارۀ تاريخ وقوع قيامت

علم تاريخ وقوع قيامت با خداست و بس، و سرنوشت ميوه ها كه از غلافهاى خود سر برمى زند و سرنوشت جنين هر جنس مادينه(1) (خواه انسان و خواه غير انسان) با خداست(2) و ساعت حقيقى بار نهادن (وضع حمل) هر مادينه بسته به علم خداست.

و در روز قيامت كه خدا به مشركان ندا كند كه شريكان من كجايند؟ در جواب مى گويند - : ما به تو خبر داديم كه هيچ يك از ما بر شرك ايشان گواهى نمى دهد (زيراكه ما از ايشان بيزارى جسته ايم) و گم شود از مشركان آنچه را كه در دار دنيا بعنوان شريك مى پرستيدند (28) و مشركان يقين كنند كه هيچ گريزگاهى از عذاب ندارند.

سوره فصلت (41): آیات 49 تا 50

اشاره

49-50 لاٰ يَسْأَمُ ... غَلِيظٍ

از صفات مذموم كافران

كافر از خواهش نيكو (در اين جهان چون نعمت و صحت و خوشحالى و فراغت و غيرها) سيرائى ندارد و اگر بدى (چون بيمارى و پريشانى و تنگدستى و غيرها) به او برسد از بهبود اوضاع نااميد است و سخت اظهار نااميدى مى كند (29).

و اگر رحمت خود را به او بچشانيم پس از سختى كه به او رسيده البته البته مى گويد:

اين از (ناز شصت يا زور بازو يا از دانش) من است (و به خدا مربوط نيست) و دربارۀ قيامت مى گويد: من باور نمى كنم كه قيامت به پاشود و برفرض هم به پاشود و من به نزد پروردگارم - بازگشت داده شوم البته به نزد او حالت خوش دارم اى پيامبر. سوگند كه البته البته آنان كه كافر شده اند ما به كردارى كه در دنيا كرده اند خبردارشان مى كنيم و سوگند كه البته البته آنان را از عذاب سخت (و درهم فشرده) مى چشانيم.

سوره فصلت (41): آیه 51

اشاره

51 و إذا ... عَرِيضٍ

يكى ديگر از صفات مذموم كافران

ص: 86


1- «كه داند بجز ذات پروردگار كه فردا چه بازى كند روزگار»
2- الجنين: المستور من كل شىء. القبر، المقبور، الولد ما دام فى الرحم. الجمع اجنة و اجنن (منجد).

و چون ابواب نعمت را به روى كافر بگشائيم از شكر نعمت رو مى گرداند و خودش را از خداى نعمت بخش كنار مى كشد و چون بلا و محنتى به او برسد در اين موقع با درخواست عريض بدرگاه ما مى آيد (30).

سوره فصلت (41): آیات 52 تا 54

اشاره

52-54 قُلْ ... مُحِيطٌ

خلاصۀ كلام دربارۀ قرآن

اى پيامبر: به كافران بگو: بمن خبر بدهيد كه اگر فى الواقع قرآن از جانب خدا باشد و شما به آن كافر شده باشيد كى گمراه تر خواهد بود از شما كه با حق مخالف و ستيزه جو بوديد و از حق فاصله گرفته بوديد؟.

اى پيامبر. البته آيات قدرت خودمان را در آفاق جهان (از بلندآوازه شدن اسلام) و دربارۀ نفوس مشركان قريش (از كشته شدن و اسير شدن) نشان خواهيم داد تا روشن بشود براى منكران كه قرآن حق است - آيا شهادت پروردگارت بر حقانيت قرآن كافى نيست ؟ آنهم پروردگارى كه بر هر چيز شاهد و ناظر است.

ولى اى پيامبر: آگاه باش كه انكار مشركان از قرآن ريشۀ ديگرى دارد و آن اين است كه: از برخورد با پروردگارشان در سر دوراهى شك اند (يعنى به قيامت يقين ندارند) و آگاه باش كه پروردگار به هر چيزى احاطه دارد (بنابراين كافران محاطاند و خدا به آنها محيط است و از قبضۀ قدرت پروردگار نمى توانند خارج بشوند). «پايان»

ذيول

(1) ابو جهل جامۀ خود را ميان خود و پيامبر (ص) پرده ساخت و گفت: تو از آن جانب و ما از اين جانب (تفسير كاشفى بنقل از وسيط).

(2 و 3 و 4) ب.

(5) (باز) كه در تفسير فارسى آمده همان معناى (ثم) است در عربى، و ثم گاه براى ترتيب در بيان مطلب است و گاه براى ترتيب در موضوع.

(6 و 7 و 8 و 9) ب.

ص: 87

(10) در كتاب توراة در سفر تكوين (يعنى پيدايش) در باب اول و دوم موضوع آفرينش زمين و آسمانها را در شش روز بيان كرده است.

(11) صاعقه: كه در قرآن آمده: استعاره است براى عقوبت و عذاب (تفسير روح - البيان).

(12) تفسير كاشفى.

(13) يعنى در دهۀ آخر ماه شوال از بامداد روز چهارشنبه تا آخر روز چهارشنبۀ ديگر كه هشت روز و هفت شب باشد - تفسير كاشفى.

(14) جلود: در قرآن آمده و آن كنايه است از فروج (ابن عباس و مفسران بنقل تفسير مجمع البيان) و فرج انسان بمعنى عورت اوست و بر قبل و بر دبر هر دو اطلاق مى شود هم قبل و هم دبر مرد و هم قبل و دبر زن (المنجد و غيره).

(15) پايان جواب (تفسير مجمع البيان).

(16) بقول امروزيها: پارازيت.

(17) تفسير أبو الفتوح.

(18) چنانكه در جنگ بدر: هم كشته دادند و هم اسير.

(19) تفسير روح البيان.

(20) نزول فرشتگان بر يكتاپرست مشروط به پايدارى اوست و پايدارى وقتى معلوم مى شود كه عمرش در اين راه به پايان برسد، بنابراين نزول فرشتگان؛ در هنگام مرگ خواهد بود و پس از آن در قبر و بعث هم گفته شده است (و اما نزول فرشتگان قبل از فرارسيدن زمان رحيل، باز هم منوط به مرگ اختيارى است).

(21) ما در دنيا ملازم تو بوديم و امروز از تو جدا نشويم تا تو را به بهشت نبريم (مجاهد بنقل تفسير أبو الفتوح).

(22) ممكن است «هوس» راجع به ماديات آن عالم باشد (گرچه سنخ آن مادى.

غير از سنخ ماديات اين عالم است) و «خواستن» راجع به معنويات آن عالم باشد مانند لقاء پروردگار و يا لقاء يكى از ابرار (بنا بر اختلاف درجات متقاضيان) ب.

ص: 88

(23) صاحب عين المعانى بنقل تفسير كاشفى.

(24) اين آيه شامل احوال پيامبر و امامان و مؤذنان و علماء مى شود (و اقوال در تفسير مجمع البيان مسطور است).

(25) تفسير كاشفى.

(26) ب.

(27) و يا گوئى از راه دور آنها را ندا مى كنند (تفسير ابو الفتوح).

(28) شركاء را نمى بينند و انتظارى كه از آنها داشته اند عملى نشده است.

(29) انتحار (يعنى خودكشى) يكى از عوارض اين خصلت شوم است.

(30) نامۀ طويل و عريض: مصطلح است يعنى بلند و پهن (پر از مطلب و شكايت و تقاضا).

ص: 89

سورۀ الشّورى

اشاره

يا حمعسق حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا: ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خدا است به غيب مطلق ترجمه شده است.

كشاف سورۀ شورى مكى و...

مشتمل بر 53 آيه.

و 886 كلمه.

و 3588 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول.

ص: 90

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الشورى (42): آیات 1 تا 7

اشاره

1 - 5 حمعسقكَذٰلِكَ ... اَلسَّعِيرِ

وحى رموز و قرآن

حم عسق: رمز است.

اى پيامبر: مثل آن «حمعسق»، رمزهائى را كه در علم مكنون مخزون الهى است خداى غالب بر جميع اشياء كه كارهايش از روى اساس است بسوى تو وحى مى فرستد و از اين گونه رمزها به پيامبرانى كه پيش از تو بوده اند وحى فرستاده است.

خاص خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و آن غيب مطلق بالادست هر تواناست و بزرگ است (كه دست تطاول عقل و فكر بمقام او نمى رسد).

از اهميت آنچه در زمين مى گذرد از: كفر و شرك و افترائات بر خدا: نزديك است جاذبۀ آسمانها از جاذب بالاى آسمانها تا مجذوب آخرين از هم بگسلد و عائق كسستن جاذبۀ آنها فرشتگانند كه نفى ناسزا و اثبات سزا براى پروردگار خود مى كنند و براى تقصيرهاى مؤمنان ساكنين در زمين، طلب آمرزش مى نمايند، اى پيامبر: آگاه باش كه خدا همان غيب مطلق آمرزندۀ مؤمنان و مهربان به ايشان است.

و اى پيامبر: آنانى كه بغير از خدا كارسازانى فراگرفتند: اعمالشان را خدا تحت نظر دارد و تو مسئول كردار آنها نيستى (آنچه بر ذمۀ تو است دعوت مردم و تبليغ است و بس).

و همان طور كه رموز و اسرار را به تو وحى كرده ايم قرآن عربى را هم بسوى تو وحى كرديم تا ساكنان مكه و ساكنان گرداگرد مكه را (تا هر كجاى زمين برسد) (1) از خود سرى بيم كنى و از روز جمع (يعنى روز اجتماع مردم اولين و آخرين كه روز قيامت است) بترسانى همان روزى كه هيچ گونه شكى در فرارسيدن آن نيست همان

ص: 91

روزى كه گروهى در بهشت باشند و گروهى در دوزخ.

سوره الشورى (42): آیات 8 تا 9

اشاره

6 - 7 وَ لَوْ شٰاءَ ... قَدِيرٌ

اختيار است نه اجبار

و اگر خدا مى خواست: تمام مردم را به اجبار در زير لواى ايمان متحد مى ساخت و ليكن (چون بناى اين جهان بر اختيار است و همگى مردم مكلف اند ازاين جهت) هركس را كه بخواهد (يعنى كسى كه بحسن اختيارش سر و سرى با ايمان دارد) در رحمت خود وارد مى سازد و ظالمان (يعنى مشركان كه سر و سرى با ايمان ندارند) نه كارسازى دارند (كه سرپرستى كارشان را بعهده بگيرد) و نه ياورى دارند (كه عذاب را از ايشان بازدارد) بلكه(1) كفار كارسازانى غير از خدا فراگرفته اند و ليكن خطا كرده اند زيرا خدا همان غيب مطلق - كارساز است و همان غيب مطلق - مردگان را زنده مى سازد و همان غيب مطلق - بر هر چيزى تواناست.

سوره الشورى (42): آیات 10 تا 12

اشاره

8 - 10 وَ مَا اِخْتَلَفْتُمْ ... عَلِيمٌ

خدا

اى پيامبر: به مردم بگو: دربارۀ هر چيزى كه شما مردم اختلاف مى كنيد حكمش بايد به خدا حواله شود (قاضى مطلق عادل عالم اوست - نه غير او) - آن حاكم شما:

خداست كه پروردگار من است بر او توكل كردم و در جميع امور بسوى او رجوع مى كنم.

همان خدا كه پديدآورندۀ آسمانها و زمين است همان خدا كه مادۀ شما را، - هم شكل نرتان آفريد و دامها را؛ نر و ماده آفريد كه در اين تدبير و از اين رهگذر شما بنى نوع بشر و دامها را بسيار مى گرداند همان خدا كه چيزى مانند ذات او نيست (2) (اگر چيزى مانند او باشد خدا داراى شريك است و چون قدرت بين دو شريك تقسيم مى شود بنابراين هر دو عاجز خواهند بود و عاجز را خدا نمى توان خواند) و همان خدا كه شنواى جميع شنيدنيها و بيناى تمام ديدنيهاست همان خدا كه خاص اوست كليدهاى درهاى بستۀ تمام آسمانها و زمين همان خدا كه روزى را براى هركه بخواهد دامنه دار مى سازد و براى

ص: 92


1- تفسير مجمع البيان.

هركه بخواهد تنگ مى سازد زيرا خدا بهر چيزى داناست.

سوره الشورى (42): آیات 13 تا 15

اشاره

11-14 شَرَعَ ... اَلْمَصِيرُ

اخبار همۀ پيامبران از ظهور اسلام

اى پيامبر: دينى را كه خدا براى شما (بنام اسلام) تشريع و بيان كرده است همان است كه خدا ظهور آن را به نوح و به ديگر انبيائى كه اسامى آنها را به تو وحى كرده ايم توصيه فرموده و همان است كه ظهور آن را به ابراهيم (مقبول مشركان و يهود و نصارى) و به موسى (مقبول يهود و نصارى) و به عيسى (مقبول نصارى) توصيه كرديم، توصيه كرديم كه خبر ظهور دين اسلام را به پابداريد و پراكنده مشويد (و دربارۀ آن اختلاف مكنيد) اى پيامبر: دين اسلام كه مردم را به آن دعوت مى كنى بر مشركان مكه دشوار و گران است (آنها مى گويند كه: چرا يكى از رؤساء مكه يا طايف براى نبوت انتخاب نشده است و ليكن) خدا هركس را كه لايق بداند بسوى خود (جلب مى كند) و برمى گزيند (و منصب نبوت را به او ارزانى مى دارد) و خدا آن كس را كه رو به او مى آورد.

بسوى خود رهبرى مى كند.

و (اى پيامبر:) علماء يهود و نصارى از پيرامون تو پراكنده نشدند مگر بعد از اينكه علم به حقانيت نبوت تو پيدا كردند و جهت پراكندگى آنان ظلم و حسد و عداوت و حرص بر طلب دنيا و رياست است كه در بين آنان حكمفرمائى مى كند (3) و اگر فرمان پروردگارت بر اين نرفته بود كه عذاب اين امت را تا وقت مقرر بتأخير بيندازد البته بين منكران و مؤمنان، حكم صادر و عذاب نازل شده بود - و اما عوام يهود و نصارى كه كتب پيشينيان به آنها ارث داده شده است البته البته دربارۀ قرآن در شك توأم با دلهره (و اضطراب) اند (4).

پس اى پيامبر: بسوى همان دينى كه خدا تشريع فرموده و پيامبران را دربارۀ آن توصيه فرموده است و دربارۀ آن كارشكنى مى كنند مردم را دعوت كن و در دعوت خود مطابق امرى كه به تو شده است پافشارى كن و ثابت قدم باش و هواهاى نفسانى باطل مشركان را (كه به تو پيشنهاد داده اند كه اگر از دين خود برگردى نصف دارائى خود را به تو مى بخشيم

ص: 93

و دختر خود را بنكاح تو در مى آوريم و يا فقراء مسكين را از نزد خود بران تا ما كه از از توانگران هستيم به نزد تو بيائيم و گوش به سخنان تو بدهيم) پيروى مكن و به آنها بگو كه: به كليۀ كتابهائى كه خدا فروفرستاده است ايمان دارم و مأموريت دارم كه ميان بشر عدل و مساوات كنم (تمام طبقات را از هر نژاد بدين اسلام دعوت كنم و كسى را محروم نسازم خواه مشرك و خواه ملحد و خواه اهل كتاب و خواه غنى و خواه فقير - و عدل حكم مى كند كه) خدا هم پروردگار ماست و هم پروردگار شما (5) (و عدل حكم مى كند كه) از آن ماست مزد كردارهاى ما و از آن شماست مزد كردارهاى شما (خوب و يا بد هر كردار، دامنگير مرتكب آن است) (و عدل حكم مى كند كه بر شما حجت تمام كنم و) حجتى ميان ما و شما ناگفته نمانده است - خدا همۀ ما را در روز قيامت براى رسيدگى به حساب جمع مى كند و بازگشت همه بسوى اوست (و او بين ما حكم مى كند براستى و درستى - پس به پاشدن قيامت و جمع آورى مردم و محاسبه و بودن سروكار مردم با يك حاكم عادل و دادن مزد كردارها خواه خوب و خواه بد همگى بحكم عدل است).

سوره الشورى (42): آیه 16

اشاره

15 وَ اَلَّذِينَ ... شَدِيدٌ

بطلان محاجه هاى يهود و نصارى

و يهود و نصارى كه دربارۀ دين خدا با پيامبر و ساير مسلمانان مخاصمه و مجادله مى كنند، چون قبل از بعثت محمد پيامبرى او را برحسب اقارير توراة و انجيل، پذيرفته اند، انكار آنان پس از بعثت پذيرفته نيست (انكار بعد از اقرار مسموع نيست) (6) بنابراين حجت آنان به نزد پروردگارشان محكوم به بطلان است و بر آنهاست خشم خدا و از آن ايشانست عذابى سخت.

سوره الشورى (42): آیات 17 تا 18

اشاره

16 و 17، اَللّٰهُ ... بَعِيدٍ

سؤال مشركان از تاريخ قيامت

خدا كسى است كه قرآن را به حق (براستى دربارۀ اخبار گذشته و آينده) نازل فرموده و محمد (7) را كه به منزلۀ ترازوى عقل و عدل جهان است فرستاده. اى پيامبر:

تو از وقت ظهور قيامت اطلاع ندارى شايد وقتش نزديك باشد.

ص: 94

كفار مكه چون به قيامت ايمان ندارند از روى انكار و استهزاء در آمدن قيامت، شتابزدگى مى كنند و اما آنها كه ايمان آورده اند از فرارسيدن اين روز ترسان و هراسانند و مى دانند كه آمدن آن راست و درست است، اى پيامبر: آگاه باش كه قطعا آنانى كه دربارۀ قيامت مشكوكند و مخاصمه و مجادله مى كنند، هم راه را گم كرده اند و هم از راه دور افتاده اند.

سوره الشورى (42): آیات 19 تا 20

اشاره

18 و 19، اَللّٰهُ ... نَصِيبٍ

استظهار كفار مكه به ثروت خود و رد بر آنان

خدا به لطف و خوشى با بندگان خود رفتار مى كند، روزى مى دهد هركه را كه مشيتش اقتضاء كند و آن غيب مطلق - نيرومند و غالب است (و مغلوب كسى نمى شود).

اى پيامبر: هركس براى آخرت كشت كند (تخم عمل بكارد) ما بسود او بر مزد عملش مى افزائيم و هركس براى دنيا كشت كند از دنيا نصيبى به او مى دهيم (نه تمام آنچه را بخواهد) و در آخرت نصيبى ندارد.

سوره الشورى (42): آیات 21 تا 23

اشاره

20-22، أَمْ لَهُمْ ... اَلصّٰالِحٰاتِ

تهديد به مشركان

اى پيامبر: آيا كفار دستيارانى دارند كه آنان بى اجازۀ خدا دينى براى كفار آراسته اند؟ و اگر فرمان ما بر تأخير عذاب از اين امت نرفته بود البته بين كافران و مؤمنان حكم صادر و عذاب نازل شده بود و البته ظالمان (كافران) از آن ايشانست عذابى دردناك.

اى پيامبر: ظالمان را در روز قيامت مى بينى كه از كيفر كارهائى كه در دنيا كرده اند ترسان و هراسانند و آن كيفر بر سر ايشان فرود آينده است ولى آنها كه ايمان آورده اند و كردارهاى شايسته كرده اند در باغهاى بهشت ها (به گردش) هستند، از آن ايشانست در آن بهشت ها آنچه بخواهند و خواسته هاى آنان نزد پروردگارشان محفوظ است - آنچه گفته شد خود فضل بزرگ خداست و همانست كه خدا به بندگانى كه ايمان آورده اند و كردارهاى شايسته كرده اند مژده مى دهد.

ص: 95

تتمۀ 22 قُلْ ... شَكُورٌ

گفتگو دربارۀ اينكه آيا پيامبر در برابر زحمات طاقت فرساى خود مزدى مى طلبد يا نه ؟

اى پيامبر: بگو مزدى دربارۀ تحمل رنج دعوت از شما نمى خواهم و از شما يك چيز مى خواهم و آن اين است كه دربارۀ خويشاوندان رعايت دوستى را بكنيد (و چون تمام افراد بشر با يكديگر خويشاوندى دارند زيرا همه از يك پدر و يك مادرند بايد با تمام افراد بشر دوست بود حتى با بدان و از جهت رعايت دوستى بدان بايد به آنان امربه معروف و نهى از منكر نمود و بالجمله با بدان هم نبايد بد بود بلكه با اخلاق بدشان بايد بد بود)(1) و از هركس هرگونه عمل نيكو سر بزند، ما، در مزد آن عمل مى افزائيم زيرا البته خدا آمرزگار و سپاسگزار است. (كه براى عمل نيك، ارزش واقعى قائل است).

سوره الشورى (42): آیات 24 تا 26

اشاره

23-25، أَمْ ... شَدِيدٌ

نسبت افتراء از طرف مشركان به پيامبر و رد بر آنان

آيا مشركان مكه مى گويند: محمد بر خدا دروغى بربسته است ؟ اى پيامبر:

اگر چنين موضوعى در كار بود خدا يا قلب تو را مهر مى كرد كه هم قرآن را فراموش كنى و هم ديگر مانند آن نتوانى بياورى و يا تو را مى كشت (8) و در هر حال خدا باطل را از صفحۀ عالم نابود مى سازد و حق را بوسيلۀ كلمات خود (9) پابرجا مى كند و البته خدا به اسرار دلها داناست (از مكنونات قلب پيامبر و قلب شما اطلاع دارد) (10).

ص: 96


1- تحقيق دوستى درجات دارد و بنى نوع بشر هم برحسب تفاوت در كمالات: درجات دارند - بنابراين - بايد آخرين درجۀ دوستى را دربارۀ آخرين فرد كامل: رعايت كرد - و كملين از اولاد آدم أبو البشر كه سرآمد تمام افراد گذشته و آينده اند: محمد و على و فاطمه و يازده فرزندان على مى باشند - و بر مبناى همين اصل بسيار ساده و طبيعى است كه در احاديث بسيار از عامه و خاصه اين آيه را گاه بر اصحاب كساء يعنى محمد و على و فاطمه و حسنين و گاه بر دوازده امام يعنى على و يازده فرزندش تنزيل كرده اند.

و (اگر كسى نسبت افتراء به پيامبر داده باشد و بعد پشيمان شود و توبه كند) آن غيب مطلق كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و از بديها عفو مى كند (11) و خدا كردارى را كه مى كنيد مى داند و خدا درخواست آنها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند مى پذيرد و از فضلش زيادتر از مورد درخواست آنان مرحمت مى فرمايد و كافران از آن ايشان است عذابى سخت.

سوره الشورى (42): آیات 27 تا 35

اشاره

26-23 وَ لَوْ ... مَحِيصٍ

ظهور قحط و غلا در مكه و تطير مشركان به اين كه چون به بتان بى احترامى شده غضب كرده اند و رد بر آنها

اى پيامبر: اگر رزق را خدا بسود بندگانش مى گسترد، در زمين طغيان مى كردند و ليكن خدا بهر اندازه كه بخواهد ارزاق را مى فرستد زيرا خدا باحوال بندگانش دانا و بيناست، و آن غيب مطلق، كسى است كه باران فرومى فرستد پس از اينكه مردم نااميد شدند و بدين وسيله بركت خود را در اطراف و اكناف زمين پراكنده مى سازد و هم او - كارساز مردم و به همۀ زبانها ستوده است.

و از جمله آيات خدا آفرينش آسمانها و زمين است و آفرينش آنچه جنبنده است كه در آسمانها و زمين پراكنده ساخته است (12) و هم او هروقت بخواهد بر جمع آورى جنبندگان تواناست.

و هر بلائى و آفتى كه بجان يا مال شما مى رسد پس مسبب آن نافرمانى است كه از دستهاى شما سر زده است(1) درحالى كه خدا از بسيارى از گناهان در مى گذرد (13) و شما كافران از انفاذ امر خدا در زمين نمى توانيد جلوگيرى كنيد و خدا را عاجز سازيد و شما بغير از خدا نه كارسازى داريد و نه ياورى.

ص: 97


1- و قال اهل التحقيق ان ذلك خاص و ان خرج مخرج العموم لما يلحق من مصائب الاطفال و المجانين و من لا ذنب له من المؤمنين و لان الانبياء و الائمة يمتحنون بالمصائب و ان كانوا معصومين من الذنوب لما يحصل لهم على الصبر عليها من الثواب - تفسير مجمع البيان. يقول محرر هذا التفسير راجع الذيول لتقف على تحقيقنا.

و از جمله آيات خدا كشتى هاى بادى است كه در دريا شبيه كوههاست، اگر خدا بخواهد باد را آرام مى سازد به طورى كه كشتى ها بر پشت آب راكد مى شود - البته در تسخير باد براى هر شخص پرحوصله و سپاسگزار (شناساى دهندۀ نعمت) دلائلى است بر معرفت خدا (14) يا باد را چنان تند مى كند كه كشتى را با اهلش غرق مى سازد به كيفر كردارشان و گاه بسيارى از آنها را نجات مى دهد.

اين دلائل را در اين قرآن ذكر مى كنيم تا كسانى كه دربارۀ آيات ما مجادله و مخاصمه مى كنند بدانند كه هيچ گريزگاهى بغير از توجه به خدا ندارند (15).

سوره الشورى (42): آیات 36 تا 43

اشاره

34-41 فَمٰا ... اَلْأُمُورِ

نكوهش كردن مشركان نسبت باصحاب پيامبر كه چرا دارائى خود را در راه خدا خرج كرديد و رد بر آنان

... در جواب نكوهش شما مشركان گفته مى شود كه آنچه از مال دنيا بشما داده شده است براى برخوردارى از زندگانى چند روزۀ دنياست (و مالى را كه به راه خدا داده ايد نزد خداست) و آنچه نزد خداست براى كسانى كه ايمان آوردند و بر پروردگار خود (نه بر مال خود) توكل مى كنند بهتر و پاينده تر است.

همانهائى كه از گناهان بزرگ و كارهاى بسيار زشت اجتناب مى نمايند و چون بخشم مى آيند خود عفو مى كنند، همانهائى كه دعوت پروردگارشان را اجابت كردند و نماز را به پاداشتند و امور جارى زندگانيشان بين خود آنها بصورت مشورت انجام مى شود و از آنچه به آنها روزى داده ايم خرج مى كنند. همانها كه چون مورد تعدى قرار مى گيرند خودشان از متجاوز انتقام مى كشند.

حكم خدا

و جزاء بدى: بدى است مثل آن بدون زياده، پس هركس عفو كند و ميان خود و دشمنش را باصلاح بياورد پس مزد او بر خداست و البته خدا ظالمان را دوست نمى دارد، و هركس بعد از كشيدن ظلم، انتقام بكشد گناهى بر او و بر دستيارانش نيست، فقط گناه بر دوش كسانى است كه به مردم ظلم مى نمايند و به ناحق در روى زمين بفساد افزون طلبى مى كنند، آنان از آن ايشانست عذابى دردناك و سوگند كه (16) هركس صبر كند و

ص: 98

از انتقام درگذرد البته عمل او از كارهاى پابرجا و محكم است(1).

سوره الشورى (42): آیات 44 تا 47

اشاره

42-46 وَ مَنْ ... نَكِيرٍ (17)

سرنوشت ظالمان (مشركان) در روز قيامت

و هركس را خدا بسبب كفر و عناد آن كس در وادى ضلالت فروگذارد چنين كسى بعد از خدا كارسازى ندارد، و اى پيامبر: تو ظالمان (يعنى مشركان) را در هنگامى كه عذاب پروردگار را مى بينند، مى بينى كه مى گويند: آيا راهى به بازگشتن بدنيا هست ؟ (تا تدارك گذشته را بكنيم بااينكه مى دانند ديگر دنيائى در كار نيست ولى از شدت فزع اين كلمه را مى گويند) و اى پيامبر: ظالمان را در حالى كه آتش بر آنها عرضه مى شود - مى بينى كه از خوارى آرام و متواضع اند و با گوشۀ چشم به آتش نگاه مى كنند (كه از هول و هيبت آن زهرۀ سر برآوردن ندارند) و كسانى كه ايمان آورده اند وقتى وضع ظالمان را مشاهده مى كنند، مى گويند: (ظالمان در دار دنيا ما را زيانكار مى گفتند - ولى) زيانكاران همانها هستند كه خود و كسان خود را در روز قيامت دچار زيان كردند - اى پيامبر: آگاه باش كه البته ظالمان در عذاب پايدارند (كه انقطاع پذير نيست) و هيچ گونه كارسازانى كه به يارى آنان بيايند - بغير از خدا - ندارند و هركه را خدا در كفر و عنادش فروگذارد راه نجاتى براى او نيست.

دعوت پروردگار خود را بپذيريد از آن پيش كه از جانب خدا روزى فرارسد كه هيچ كس نتواند آن روز را برگرداند (مرا در روز قيامت است) در آن روز هيچ گونه پناه - گاهى كه براى شما مفيد باشد وجود ندارد و هيچ گونه راه انكارى كه براى شما سودمند باشد در كار نيست.

سوره الشورى (42): آیه 48

اشاره

47 فإن ... كَفُورٌ

خلاصۀ سخن

ص: 99


1- موارد صبر را بايد تشخيص داد، صبر در جائى است كه براى جامعه، زيان بار نباشد زيرا «ترحم بر پلنگ تيزدندان ستمكارى بود بر گوسفندان».

اى پيامبر: پس از اين بيانات مستدل عالى و شافى و وافى اگر كافران از تو و قرآن رو گردان شوند پس بدان كه ما تو را نفرستاديم كه نگهبان ايشان باشى - تو وظيفه اى غير از رسانيدن پيام ما ندارى (كفار مكه مى گويند: چون محمد نسبت به بتها بى احترامى كرده است بتها بخشم آمده اند و قحط و غلا بوجود آورده اند) (18) و (لى اى پيامبر:) وقتى ما از جانب خودمان به انسان نعمتى را بچشانيم به آن نعمت خوشحال مى شود و شادى مى كند و چون بيمارى و يا تنگدستى و يا پريشانى ديگر عمومى به انسان ها برسد به كيفر اعمالى كه از دستشان سر زده است، در اين هنگام آدمى ناسپاسى مى كند (و فكر نمى كند كه افراد؛ محيط فاسد را بوجود آورده اند و محيط فاسد: فرد را هم گرفتار كرده است).

سوره الشورى (42): آیات 49 تا 50

اشاره

48 و 49 لِلّٰهِ ... قَدِيرٌ

زنده به گور ساختن دختران (19)

(كفار مكه پسر را بر دختر ترجيح مى دهند تا آنجا كه دختران را زنده به گور مى سازند) اى پيامبر (به مردم ابلاغ كن كه) آسمانها و زمين در تصرف و تحت سياست خداست و بس - هرگونه كه مى خواهد: مى آفريند - بهر كس بخواهد دختران مى بخشد (20) و بهر كس مى خواهد پسران مى بخشد (20) يا هم پسران مى دهد و هم دختران و هركس را بخواهد نازا مى كند؛ البته خدا دانا و تواناست.

سوره الشورى (42): آیات 51 تا 53

اشاره

50-53 وَ مٰا كٰانَ ... اَلْأَرْضِ

تقاضاى كفار از پيامبر كه خدا را ببينند همچون بتان و نداى او را بشنوند (21)

(... اى پيامبر: در جواب كافران بگو:) براى هيچ بشرى نمى شايد كه خدا با او روبه رو سخن بگويد و بلكه سخن خدا با بشر يا بطريق الهام است (در بيدارى يا در خواب) و يا بطريق شنيدن آواز است بى اينكه كسى را ببيند يا خدا فرشته اى را مى فرستد و آن فرشته به رخصت خدا آنچه را كه خدا مى خواهد - القاء مى كند - البته خدا بالادست است

ص: 100

و كارهايش از روى اساس است.(1)

اى پيامبر: ما قرآن را كه (مايۀ حيات دلها و به مثابۀ) روح است (در بدن) بهمين - گونه بسوى تو وحى كرديم بفرمان خودمان (قسمتى بطريق الهام و قسمتى بطريق شنيدن آواز و قسمتى بوسيلۀ فرشتۀ امين وحى) و اگر فرمان ما نبود تو از قرآن و اسلام اطلاع نداشتى و ليكن پيامبرى را نورى قرار داديم كه بهر يك از بندگانمان كه بخواهيم عنايت مى كنيم - (22) و اى پيامبر: البته تو مردم را به راه راست رهبرى مى نمائى همان راه خدائى كه از آن اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است (هم از جهت اينكه آفريدگار آنهاست و هم از جهت اينكه مالك و متصرف در آنهاست).

تتمۀ 53، أَلاٰ إِلَى اَللّٰهِ تَصِيرُ اَلْأُمُورُ

خلاصۀ كلام

اى پيامبر: آگاه باش كه سرانجام همۀ امور بسوى خداست و بس. (پايان)

ذيول

ذيول(1) تعميم دعوت پيامبر نسبت به سكنۀ كرۀ زمين در آيات ديگر مصرح است.

(2) در «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ » مثل بمعنى ذات است ب.

(3) سورۀ بينه ديده شود.

(4) يعنى در شك خود هم شك مى كنند و اين پست ترين مراتب شكوك است - تفسير مجمع البيان و تفسير روح البيان ملفقا.

(5) ديگر هندو و نجس در كار نيست ديگر خدا به سبط برگزيدۀ اسرائيل اختصاص ندارد ديگر بره گناه مسيحيان را برنمى دارد و...

(6) بشاراتى كه در توراة و انجيل باقى مانده است و تحريف نشده است - شاهد بر مدعاست.

(7) مراد از ميزان: محمد است و يا عقل.

ص: 101


1- چون هيچ بشرى طاقت تحمل ندارد، برنامه بالطبيعه چنين است و اما محمد (ص) فرد استثنائى است (سورۀ و النجم را ببينيد).

(8) به سورۀ حاقه مراجعه شود آنجا كه فرموده: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنٰا ... حٰاجِزِينَ » (9) كلمات خدا محدود و محصور نيست و شما به سورۀ كهف مراجعه كنيد آنجا كه فرموده: «قُلْ لَوْ كٰانَ اَلْبَحْرُ مِدٰاداً لِكَلِمٰاتِ رَبِّي ... مَدَداً».

(10) ب.

(11) گناه بخشى كار خداست نه بشر، و عمل كشيشان كه گناه بخشى مى كنند؛ غلط است.

(12) اين آيه دلالت دارد كه در غير زمين هم موجودات زنده وجود دارد.

(13) بليات جانى يا مالى دربارۀ صلحاء هم ناشى از دست افراد بشر متجاوز است و اين آيه ناظر به كيان كلى است نه فردى ب.

(14) كشتى هاى غير بادى هم خطرات ديگر دارند از: آتش سوزى و تصادم و طوفان شديد و غيرها.

(15) تفسير تنوير المقباس.

(16) تفسير مجمع البيان.

(17) «نكير» بمعنى انكار است (تفسير كاشفى) بمعنى معين و ياور است (تفسير تنوير المقباس).

(18) ب.

(19) ب.

(20) تعبير به بخشش براى اين است كه فرزند؛ موهبت حق تعالى است و از راه استحقاق نيست.

(21) ب.

(22) اين نور: موهبت خاص الهى است و خدا اين بارقه را بهر كس عنايت كند، وى را كسوت هيبت و جلال مى پوشاند و رئيس طبيعى عالم مى سازد و او را از عالم اعلى نصرت مى دهد و الهام و خواب او به درجۀ كمال است و اين نور؛ بنامهاى «فر» و «فره» و «خوره» هم خوانده مى شود - و نور كامل به محمد صلّى اللّه عليه و آله تعلق گرفته است.

ص: 102

سورۀ الزّخرف

اشاره

زخرف يعنى طلا «تلا» حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا: ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خدا است به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف سورۀ زخرف مكى.

مشتمل بر 89 آيه.

و 833 كلمه.

و 3400 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول.

ص: 103

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الزخرف (43): آیات 1 تا 6

اشاره

1 - 7 حموَ اَلْكِتٰابِ اَلْمُبِينِ ... اَلْأَوَّلِينَ

قرآن

(حم) رمز است سوگند به كتاب واضح كنندۀ حق و باطل (كتابى كه در علم مكنون مخزون ماست) كه ما آن كتاب را (در بوتۀ حروف و كلمات و آيات و سوره ها بزبان عربى ريختيم و) قرآن عربى ساختيم تا بتوانيد تعقل كنيد (زيرا توسعۀ زبان عربى و اشتمال آن بر دقائق و نكات و رموز و اشارات، مطالب و معانى عاليه را آسان تر و بهتر و بيشتر تفهيم و تفهم مى كند) و البته اصل و اساس قرآن كه در نزد ماست پايه اى بلند و مقامى ارجمند دارد و مشتمل بر حكمتهاى عاليه است (1) (2).

اى مشركان قريش آيا انتظار داريد كه نزول قرآن را از شما بازداريم تا شما را مهمل بگذاريم (براى هواى دل شما) براى اينكه گروهى هستيد از حد بدر رفته ؟(1) (ما اين كار را نمى كنيم و حجت بر شما تمام مى كنيم) و چه بسيار پيامبر در ميان اقوام مشرك و متجاوز پيشينيان فرستاده ايم و هر پيامبرى كه براى ايشان مى آمد كارشان استهزاء به آن پيامبر بود و بس. و بالاخره ما آن اقوام را كه از جهت قوت و مكنت سخت تر از قريش بودند هلاك ساختيم و سرگذشت پيشينيان در اين قرآن بچندين موضع گذشت (بنابراين كفار قريش هم بايد خود را از عواقب بد شرك و كفر بر حذر دارند).

سوره الزخرف (43): آیات 9 تا 14

اشاره

8 - 13 وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ ... لَمُنْقَلِبُونَ

خدا

اى پيامبر: اگر از كفار قريش بپرسى كه آسمانها و زمين را كى آفريده است ؟ البته البته مؤكدا مى گويند آنها را تواناى دانائى آفريده است.

ص: 104


1- يعنى مشرك و متجاوز.

اى پيامبر: به آنها بگو: آن تواناى دانا همانست كه زمين را براى شما گسترده ساخت (تا قرارگاه شما باشد) و در زمين براى شما راههاى ارتباط (از جاذبه و امواج و انعكاس اصوات و غيرها) برقرار ساخت تا راه يابيد (3).

و همان است كه از ابر باران فروفرستاد به اندازۀ مصلحت و حاجت بالنتيجه ما شهرى مرده را بوسيلۀ آب باران زنده ساختيم (و از زمين گياه ها بيرون كشيديم) همين گونه (در قيامت هم بارانى فرومى ريزد و) شما از قبور بيرون كشيده مى شويد.

و آن تواناى دانا همان است كه همۀ جفتها را آفريد (تمام ممكنات جفت و مركب اند) (4) و براى شما از نوع كشتى و چهارپايان چيزى آفريد كه در آينده سوار مى شويد(1) اين مركوبها براى اينست كه بر پشتهاى آنها راست و درست بنشينيد و چون برآن مركوبها قرار گرفتيد نعمت پروردگارتان را به ياد بياوريد و بگوييد: «سُبْحٰانَ اَلَّذِي سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا وَ مٰا كُنّٰا لَهُ مُقْرِنِينَ وَ إِنّٰا إِلىٰ رَبِّنٰا لَمُنْقَلِبُونَ » يعنى پاك و منزه است از هرگونه شريك و عيب و نقص خدائى كه اين مركوب را (از شتر و اسب و الاغ و استر و گاو و فيل و كرگدن و كشتيهاى دريائى و صحرائى و هوائى و فضائى و...) براى ما رام و زيردست ساخت (تا به مدد آن راه پيمائى كنيم) و گرنه ما با نيروى شخصى خود نمى توانستيم آنها را رام كنيم (و يا دوشادوش آن مركوب راه طى كنيم) (5) البته ما (در آخر عمر بر مركبى كه آن را جنازه مى گويند و آخرين مركب دنياست سوار خواهيم شد و) (6) روهامان بسوى پروردگارمان خواهد بود.

سوره الزخرف (43): آیات 15 تا 25

اشاره

14-24 وَ جَعَلُوا ... اَلْمُكَذِّبِينَ

رد بر بنى مليح كه ملائكه را دختران خدا مى دانستند و مى پرستيدند (7)

جماعتى از كفار معتقد شدند و اثبات كردند كه بعضى از بندگان خدا (يعنى ملائكه) پارۀ تن خدا هستند (اولاد پارۀ تن پدر است) (اى پيامبر) البته انسان بسيار بى پرده ناسپاس و گستاخ است) كه براى خدا زن و فرزند آنهم دختر كه خود نمى پسندد قرار مى دهد).

ص: 105


1- خبر از غيب است يعنى ناظر به اتومبيل و هواپيما و غيرهاست.

اى پيامبر: تو باين قوم بگو: چه جهت دارد كه خدا از ميان مخلوقاتش دختران را فراگرفته است و شما كافران را به فرزندان پسر برگزيده است ؟ در صورتى كه چون يكى از اين جماعت مشرك كه براى (خداى) بخشايشگر پسر و دختر شبيه سازى كرده و دختر براى بخشايشگر درست كرده است مژده داده شود كه دخترى براى خودش متولد شده است از شدت ناراحتى رويش سياه مى شود و دلش از اندوه و غيظ پر مى گردد و آن مشرك مى گويد: آيا مرا به دختر كه در زيور و نازپرورده مى شود و نيروى كارزار و ميدان دارى ندارد مژده مى دهيد؟ (درحالى كه من پسر مى خواهم كه روز نبرد در ميدان جنگ آور و مددكار من باشد) (8).

اين جماعت ملائكه اى را كه بندگان بخشايشگر هستند، دختران او قرار داده اند (اى پيامبر: از كجا تشخيص داده اند كه ملائكه دختر هستند؟) آيا اين كافران در هنگام خلقت ملائكه حضور داشته اند؟ (اگر چنين ادعائى نكنند) البته اقرار آنان در ديوان اعمالشان نوشته مى شود و از ايشان بازپرسى بعمل خواهد آمد.

قوم بنى مليح پس از استماع اين حجتهاى دندان شكن به پيامبر جواب دادند كه اگر بخشايشگر نمى خواست، ما ملائكه را پرستش نمى كرديم (چون او خواسته است ما را عقوبت نمى كند).

اى پيامبر: اين سخن از روى نادانى است (زيرا از كجا دانستند كه خدا خواسته است و اين سخن) دروغ محض است (زيرا انكار توحيد و نسبت دادن زن و فرزند و نسبت دادن كفر به مشيت خدا دروغى است كه بهم بافته اند).

آيا ما پيش از قرآن كتابى براى اين جماعت فرستاده ايم كه بموجب آن كتاب پرستش ملائكه را خواستار شده ايم كه به آن كتاب استناد مى كنند؟ (چون پيامبر مطالبۀ مدرك از آن قوم فرمود بجاى آوردن مدرك، در جواب) گفتند:

(ما كتابى نداريم) بلكه دريافته ايم كه پدرانمان(1) داراى اين دين بوده اند و ما به آثار آنان هدايت يافتگانيم (پدرانمان ملائكه را دختران خدا مى دانستند و مى پرستيدند و ما

ص: 106


1- مراد از پدران معلمين است.

هم همين كار را مى كنيم).

و (اى پيامبر:) پيش از تو هر پيامبرى را به سروقت هر شهرى فرستاديم كه اهل آن شهر را از شرك و نافرمانى خدا بترساند: سركرده ها و اهل ناز و نعمت در جوابش گفته اند كه:

ما دريافته ايم كه پدرانمان داراى اين دين بوده اند و ما به آثار آنان اقتداكنندگانيم.

و آن پيامبر: در جواب قوم گفته است كه: آيا اگر كيشى (دينى) براى شما آورده باشم كه از آنچه پدران خود را برآن يافته ايد بهتر و راه يافته تر باشد (9) باز هم از پدران خود پيروى مى كنيد؟ قوم در جواب آن پيامبر گفتند: (قصه كوتاه) ما به آنچه شما بدان فرستاده شده ايد كافريم.

(اى پيامبر:) ما از اين مقلدان معاند كه هيچ گونه راه عذرى نداشتند انتقام كشيديم و ريشۀ آنها را برانداختيم بنابراين بنگر كه عاقبت تكذيب كنندگان به كجا انجاميد!

سوره الزخرف (43): آیات 26 تا 30

اشاره

25-29 وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ ... بِهِ كٰافِرُونَ

متوجه ساختن پيامبر كفار مكه را به ابراهيم و جواب آنان

و (اى پيامبر، به كفار مكه) يادآور شو كه (شما خود را ز اعقاب ابراهيم و به طريقۀ او مى دانيد همين) ابراهيم به پدر (خواندۀ)(1) خود و به قوم خود گفت: من از بتان كه شما مى پرستيد بيزارم و فقط كسى را مى پرستم كه مرا پديد آورد و او مرا در (نشر توحيد) رهبرى خواهد نمود و ابراهيم (آن قدر كوشيد تا) كلمۀ توحيد را در نسل خود باقى گذارد، انتظار مى رود كه كفار مكه با اين تذكر (از شرك عارضى) به توحيد (فطرى ابراهيمى كه كيش پدرانشان است) برگردند.

اى پيامبر: كفار مكه بجاى اينكه نعمت مرا سپاسگزار باشند كه خود و پدرانشان را نابود نكردم و اين قدر بهره دادم تا راستى (يعنى قرآن) و پيامبر آشكاراكنندۀ حق از باطل (يعنى محمد) براى ايشان آمد (برخلاف انتظار) چون قرآن حقانى براى ايشان

ص: 107


1- معلم روحانى.

آمد گفتند: اين قرآن جادوئى است و ما به آن كافريم.

سوره الزخرف (43): آیات 31 تا 35

اشاره

30-34 وَ قٰالُوا ... لِلْمُتَّقِينَ

اعتراض كفار مكه دربارۀ محل رسالت

و كفار مكه گفتند كه: چرا قرآن بر مردى بزرگ (ثروتمند) از يكى از دو شهر (مكه و طائف مانند وليد بن مغيره در مكه و عروة بن مسعود ثقفى در طائف) نازل نشده است ؟ (10) (و مردم سالمند و ثروتمند و داراى اتباع بايد به پيامبرى انتخاب شوند) اى پيامبر: آيا رحمت پروردگارت (يعنى منصب پيامبرى) را كفار مكه قسمت مى كنند (كه دربارۀ محل رسالت اظهار نظر مى كنند)؟ اين ما هستيم كه مدار زندگانى مردم را در حيات دنيا در ميان مردم قسمت كرده ايم و بعضى را بر بعض ديگر تفوق داده ايم كه بالنتيجه بعضى هر بعضى را به كار وادارند تا نظام عالم برقرار گردد و (اين مردم كه فضائل نفسانى و كمالات روحانى را ناديده مى گيرند و به كثرت مال و منال و خدم و حشم چشم دوخته اند بدانند كه) منصب پيامبرى از جانب پروردگارت ما فوق اين امور مادى است كه در جمع آن همت مى گمارند. و اگر نه اين بود كه مردم به يكجا دنيا را بر آخرت و كفر را بر - ايمان انتخاب مى كردند ما بسود كسى كه به (خداى) بخشايشگر كافر مى شد: براى سقفهاى خانه هاشان و نردبانها كه بر آنها بالا مى روند و براى درهاى خانه هاشان و تختها كه برآن تكيه مى زنند همه را: نقره مى داديم و طلا «تلا» به آن مى افزوديم ولى آنچه گفته شد فقط بهرۀ چند روزۀ زندگانى دنياست و آخرت نزد پروردگار تو است و خاص پرهيزكاران است.

سوره الزخرف (43): آیات 36 تا 45

اشاره

35-44 وَ مَنْ يَعْشُ ... يُعْبَدُونَ

عواقب شوم اعراض از قرآن

و هركس از قرآن (خداوند) بخشايشگر اعراض كند براى او در دنيا شيطانى برمى گماريم كه در نتيجه آن شيطان مصاحب (و دمساز و همراز) اوست و البته مؤكدا اين شياطين همدمان خود را از راه حق بازمى دارند در عين اينكه معرضين از قرآن مى پندارند كه راه يافتگانند. و اين وضع ادامه دارد تا زمانى كه كافر بميرد و به نزد ما آيد (در آن هنگام

ص: 108

آن اعراض كننده از قرآن شيطان ملازم خود را ديدار كند درحالى كه هر دو به يك زنجير بسته باشند) آنگاه به آن شيطان مى گويد: اى كاش مسافت ميان من و ميان تو به اندازۀ مشرق و مغرب عالم بود پس تو بد همنشينى هستى. و (در اين هنگام منادى ندا كند و گويد:) امروز اين آرزو بشما سودى نمى رساند زيرا در دار دنيا به خود ستم كرديد و هم اكنون كافران با شياطين خود، در تحمل عذاب شركت دارند.

(اى پيامبر: تو دربارۀ دعوت قوم خود بسيار پافشارى مى كنى و ليكن اينها كرانند) پس آيا تو به كسانى كه گوش دلشان كر است مى توانى سخن حق را بشنوانى ؟ (اينها كورانند) آيا تو به كوردلان مى توانى راه حق را نشان بدهى ؟ و آيا كسانى را كه حق را مى دانند و دانسته از روى عناد پوياى راه ضلالت آشكارند مى توانى راهنمائى كنى ؟ (11) بنابراين (بيش از اندازه خود را رنج مده) يا اين است كه تو را بجوار رحمت خود مى بريم (پيش از آنكه عذاب دنيوى ايشان را به تو بنمائيم) پس (دل خوش دار كه) ما از اين كافران انتقام خواهيم كشيد و يا اين است كه تو را زنده نگاه مى داريم و عذاب دنيوى آنها را كه وعده داده ايم به تو مى نمايانيم، چه البته ما بر كيفر ايشان توانائيم (و اختيار وقت آن با ماست).

اى پيامبر توبه قرآنى كه بسوى تو وحى شده است چنگ در زن زيرا تو پوياى راه راست هستى، و البته قرآن براى تو و امت تو مايۀ شرف و عزت است و البته از قيام دربارۀ قرآن پرسش خواهيد شد.

اى پيامبر: براى اطمينان خاطر كفار مكه (12) احوال رسولانى را كه پيش از تو فرستاده ايم (از علماء اهل كتاب از موسويان و از عيسويان) استفسار كن كه آيا غير از (خداى) بخشايشگر، ما خدايانى را مقرر فرموده ايم كه پرستش شوند؟ (13).

سوره الزخرف (43): آیات 46 تا 56

اشاره

45-56 وَ لَقَدْ ... لِلْآخِرِينَ

موسى

و سوگند كه ما موسى را با معجزات اعطائى خودمان به سروقت فرعون و اشراف قوم او فرستاديم؛ پس (موسى به مصر وارد شد و چنين) گفت كه: من فرستادۀ پروردگار - جهانها هستم، پس (فرعون و اتباع مطالبۀ معجز از او كردند) چون موسى معجزات

ص: 109

اعطائى ما را در دسترس ايشان گذارد، قوم باستهزاء و خنده پرداختند و هر معجزه اى كه نشان مى داديم از معجزۀ ما قبل آن نيكوتر و مهم تر و بهتر بود و اين معجزات را كه موجب زجر و شكنجۀ فرعون و فرعونيان بود براى اين به كار برديم تا از كفر عارضى به ايمان فطرى برگردند.

در هربار قوم در جواب موسى مى گفتند: اى داناى ساحر بخواه براى ما از پروردگارت تا اين عذاب را از ما بر طرف كند چون پيمانى نزد تو دارد كه سخنت را مى پذيرد و چون عذاب را از ما برطرف كرد، البته ما ايمان مى آوريم و راه يافتگانيم. پس (چون موسى دعاء مى كرد) و ما عذاب را از آنها برمى داشتيم باز ايشان عهدشكنى مى كردند و ايمان نمى آوردند.

و فرعون بشخصه در ميان قوم خود آواز برداشت و گفت؛ اى گروه قبطيان كه قوم من هستيد: آيا اين كشور مصر از آن من نيست ؟ درحالى كه اين نهرهاى منشعب از رود نيل از زير كاخ من روان است - آيا نمى بينيد؟ آيا من بهترم از اين موسى كه خوار و بى مقدار است و سابقۀ روشنى ندارد (14) (يا او از من بهتر است ؟) پس (اگر موسى راست مى گويد كه: به رياست قوم نامزد شده است) چرا بر او دست برنجنهاى طلا افكنده نشده است يا چرا فرشتگان با او نه پيوسته اند، پس فرعون با اين بيانات ترازوى عقل قوم خود را سبك كرد و تحت تأثير او قرار گرفتند و بالنتيجه از او پيروى كردند زيرا قوم فرعون مردمى بودند خارج از دائرۀ بندگى خدا.

پس چون (مكابره را از حد بدر بردند و) ما را بر سر خشم آوردند ما از آنها انتقام كشيديم و بالنتيجه همه را (در درياى سرخ يعنى بحر احمر) غرق كرديم، پس ما آن قوم را پيشرو دوزخيان عهد گذشته و ضرب المثل عبرت نسلهاى آينده قرار داديم.

سوره الزخرف (43): آیات 57 تا 66

اشاره

57-66 وَ لَمّٰا ... لاٰ يَشْعُرُونَ

عيسى بن مريم

(به دنبالۀ سخن دربارۀ استفسار از اهل كتاب از اينكه آيا در هيچ يك از شرائع الهيه موضوع پرستش خدايان در كار بوده يا نه ؟ خدا مى فرمايد:) اى پيامبر: و

ص: 110

چون از پسر مريم (دم و) مثل زده شود ناگهان قوم تو بتصور اينكه تو محكوم شده اى فرياد و غوغا برمى دارند و مى گويند: عيسويان اهل كتابند و عيسى را پرستش مى كنند و (نيز) مى گويند: آيا معبودهاى ما (يعنى ملائكه) بهترند يا عيسى ؟ اى پيامبر: كافران، اين مثل را براى تو نزده اند مگر براى جدال و خصومت بلكه كفار مكه گروهى هستند خصومت - گران و لجاج كنندگان (اما) عيسى فقط بنده اى است كه ما بر او انعام كرده ايم و او را براى قوم بنى اسرائيل حجت قرار داده ايم (چه او مولودى است كه از قدرت ما بى پدر بدنيا آمده است، و هيچگاه بندۀ خدا معبود نمى شود) و (اما ملائكه) اگر ما مى خواستيم (پرستش شوند) بجاى بعضى از شما آدميان، ملائكه را در زمين مستقر مى كرديم كه جانشين شوند (15).

و البته نزول عيسى براى دانستن قيام قيامت است پس دربارۀ قيامت البته البته شك مكنيد و مرا پيروى كنيد كه اين راه، راه راست است و البته البته شيطان شما را از راه بازندارد زيرا شيطان دشمن آشكار شماست.

و چون عيسى با معجزات آمد چنين گفت: على التحقيق من به سروقت شما آمده ام تا (شرع مشتمل بر) حكمت (قولى و عملى) را بشما القاء كنم و آن قسمت از مسائل توراة را كه دربارۀ آن اختلاف مى كنيد بيان سازم بنابراين از خدا بترسيد و از من فرمان ببريد.

البته خدا همان غيب مطلق پروردگار من و پروردگار شماست لذا او را بپرستيد و اين راه، راه راست است:

پس از عيسى؛ در داخلۀ جمعيت ترسايان اختلاف شد (چون يعقوبيه و نسطوريه و...) پس واى بر احزابى كه از شريعت عيسى منحرف شدند از عذاب (روز قيامت همان) روزى كه عذابش دردناكست.

كفار پس از آمدن پيامبر و نزول قرآن نبايد حالت منتظره داشته باشند و اين حالت منتظرۀ آنها براى به پاشدن قيامت است همان قيامتى كه ناگهان به سروقتشان مى آيد و هم ايشان خبردار نيستند.

سوره الزخرف (43): آیات 67 تا 80

اشاره

67-80، اَلْأَخِلاّٰءُ ... يَكْتُبُونَ

ص: 111

توصيف روز قيامت

كليۀ دوستان دار دنيا در روز قيامت با هم دشمن مى شوند (زيرا مشاهده مى كنند كه ثمرۀ دوستى آنها با يكديگر در دار دنيا كفر بوده و در قيامت عذاب است) و تنها دوستى اى كه پايدار مى ماند دوستى پرهيزكاران است با يكديگر.

(در روز قيامت خدا مى فرمايد:) اى بندگان من امروز هيچ گونه ترسى (از عذاب) بر شما نيست و هيچ كدام از شما دچار اندوه (و غم فراق بهشت) نمى شويد. بندگان من آنهايند كه به پيامبران و كتابهاى ما ايمان آوردند و مطيع اوامر ما بودند.

(اى بندگان من:) خود با زنان (با ايمانتان) وارد بهشت شويد كه در آنجا مورد احترام قرار خواهيد گرفت كاسه هاى زر (مشتمل بر الوان خوراكيها) و صراحيهاى پر از شراب در پيرامون بهشتيان در گردش است و آنچه دلها بخواهد و چشمها از ديدنش لذت ببرد در بهشت موجود است و (به آنها گفته مى شود كه:) شما: جاويد در بهشت خواهيد بود، و آن بهشتى را كه (آدم ابو البشر در آن بود و اخراج شد و) امروز بارث بشما داده شده است (16) بسبب كردارى است كه در دار دنيا مى كرديد، از آن شماست در بهشت ميوۀ بسيار و از آن ميوه ها مى خوريد (بدون پرداخت مزد و يا تحمل منت و يا ترس از بيمارى).

البته مجرمان در عذاب جهنم جاويدانند، در عذابشان تخفيف داده نمى شود و خودشان در عذاب جهنم از راحت نجات و تخفيف در عقوبات نااميدند و ما به آن كافران ستم نكرده ايم و ليكن خودهاشان مردمى ستمكار بودند كه عذاب را براى جان خود خريدند.

و (چون دوزخيان اميدشان از خلاصى خود قطع مى شود) آواز برمى دارند كه اى مالك دوزخ: از پروردگارت بخواه كه ما را محكوم به مرگ كند تا از اين عذاب برهيم، مالك در جوابشان مى گويد: البته شما دائم در دوزخ خواهيد بود (نه مرگ در كار است است و نه تخفيف در عذاب) و از طرف خدا با قيد سوگند خطاب مى رسد كه: ما حق را بر زبان پيامبران بشما فرستاديم و ليكن بيشتر شما مردم، سخن حق را پسند نكرديد.

اكنون مى گوئيم: اگر كفار مكه تصميم قاطع بر كارشكنى دربارۀ پيامبر گرفته اند بدانند كه ما هم دربارۀ آنها تصميم قاطع بر كارشكنى گرفته ايم، آيا كفار

ص: 112

مى پندارند كه ما سخن پنهان و سرگوشى ايشان را نمى شنويم ؟ آرى مى شنويم و فرستادگان ما (يعنى ملائكه) نزد ايشانند و موكل بر آنهايند و اعمالشان را مى نويسند.

سوره الزخرف (43): آیات 81 تا 89

اشاره

81-89 قُلْ ... يَعْلَمُونَ

خلاصۀ كلام

اى پيامبر! به كفار بگو: اگر (خداى) بخشايشگر فرزندى داشت، من كه سرتاپا تسليم بخشايشگر هستم، در پرستش فرزند خدا پيشقدم بودم (و ليكن خدا فرزند ندارد) (17). پروردگار آسمانها و زمين، همان پروردگار عرش، از توصيفاتى كه كفار مى كنند (از نسبت زن و فرزند) منزه است.

پس، اى پيامبر! بگذار تا اين كافران در باطل بحث كنند و در دنيا بازى كنند تا آنگاه كه برخورد كنند با روز كه وعدۀ ملاقاتشان با آن روز داده شده است (يعنى روز مرگ و عذاب) (18). و آن غيب مطلق، كسى است كه در آسمان معبود بحق است (و بر ملائكه واجب است كه: او را عبادت كنند) و در زمين معبود بحق است (و بر انس و جن واجب است كه: او را عبادت كنند). و همان غيب مطلق، كارهايش از روى حكمت است و داناست.

و بزرگوار است خدائى كه از آن اوست پادشاهى آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست و نزد اوست علم قيام قيامت و بسوى او بازگشت داده مى شويد، و (كفار به اميد اين نباشند كه ملائكه يا ديگر معبودهاشان در روز قيامت ايشان را شفاعت مى كنند. زيرا،) آن معبودها كه مشركين به خدائى مى خوانند (و خدا را رها مى كنند) اجازۀ شفاعت ندارند و ليكن معبودهائى كه خودشان شهادت بحق داده باشند (مانند عزيز و عيسى و ملائكه) حق شفاعت دارند. و خود اينان مى دانند كه:

گناهكاران از مردم با ايمان را مى توانند شفاعت كنند نه كفار را (19).

و اى پيامبر! اگر از اين كفار بپرسى كه: چه كسى آنان را آفريده است ؟ البته البته، مؤكدا مى گويند: خدا. پس چگونه از پرستش خدا به پرستش غير

ص: 113

خدا برگردانيده مى شوند؟! و گفتار پيامبر، اين است: اى پروردگار من! معاندان قريش گروهى هستند كه از روى عناد ايمان نمى آورند.

و گفتار خدا اين است: اى پيامبر! از دعوت معاندان اعراض كن و با ايشان سلام وداع كن. پس البته، عاقبت كفر خود را خواهند دانست.

«پايان»

ذيول

(1) ب.

(2)

گر بريزى بحر را در كوزه اى *** چند گنجد قسمت يك روزه اى

(مولوى) (3) ب.

(4) «كل ممكن زوج تركيبى».

(5) دربارۀ راههاى ارتباط و دربارۀ جفتها و دربارۀ مركوبات، تحقيق هائى شده است كه: روح آيات بر آنها دلالت دارد.

(6)

«كل ابن انثى و ان طالت سلامته *** يوما على آلة الحدباء محمول».

(7) مليح بر وزن حسين است (اقتباس از تفسير روح البيان) و قوم بنى مليح از عرب خزاعه هستند (تفسير كاشفى).

(8) ب.

(9) جوابى لطف آميز است.

(10) تفصيل در تفسير مجمع البيان.

(11) ب.

(12) ب.

(13) تفاسير ديگرى هم در ذيل آيه شده است.

ص: 114

(14) زيرا پدران موسى از پادشاهان فراعنه نبوده اند و پدر موسى معلوم نيست كيست. چه آنكه او را ما از آب نيل گرفته ايم و مدتى در كاخ فرعون نان ونمك خورده است تا بزرگ شده و بعدا هم يك نفر قبطى را كشته و از آن ببعد فرارى بوده است. ب.

(15) تفسير ديگرى هم در ذيل آيه شده است.

(16) ب.

(17) تفسير أبو مسلم اصفهانى.

(18) تفسير كاشفى.

(19) ب.

تعليقه

«إِنّٰا جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا»

خدا در آغاز سورۀ يوسف فرموده: «إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا» در تفسير صافى در ذيل همين آيه از كتاب خصال از حضرت امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه، فرموده اند:

«تعلموا العربية فانها كلام اللّه الذى تكلم به خلقه»: زبان عربى بياموزيد كه خدا با اين زبان با خلق خود سخن گفته است.

زمامداران نالايق اموى و عباسى و پس از آنها دولتهاى عثمانى هركدام بعلتى يا به عللى با خنجر داموكلس(1) (Damocles) بر پيكر زبان عربى كه جزء افتخارات جهان بود ضربت زدند و از نيشهاى زهرآگين دشمنان غفلت كردند، [در دستگاه معاويه سرجوس ابن منصور (كه اسم اصلى او سرژيوس است و اهل روم بوده و رتبۀ كشيشى يا بيشتر داشته و بظاهر قبول دين اسلام نموده) سمت وزارت يافت و بعد از مردن معاويه، وزارت يزيد را عهده دار شد (و طغيان معاويه در ابتداء خلافت حضرت امير مؤمنان عليه السّلام

ص: 115


1- داموكليس. رجل من بطلة الطاغية ديونيسيوس الاقدم كان يحسده على سعادته. دعاه ديونيسيوس يوما الى وليمة و فى وسط الافراح رفع الرجل نظره الى السقف فرأى سيفا معلقا بشعرة فوق رأسه. و ذهب اسم «سيف داموكليس» للقول ان المخاطر تحف دائما بمن تولى المناصب و الجاه (المنجد ج 2 ص 188).

و واقعۀ جانسوز كربلا و قتل عام مدينه و محاصرۀ خانۀ خدا در مكه، بمساعى اين وزير بوده و مقصودش وهن و سستى اسلام و انقلابات داخلى در ممالك مفتوحۀ مسلمين بوده).] (كتاب التدوين فى احوال جبال شروين ص 20 به خلاصه).

نيز افكار مادر يزيد، كه زنى مسيحيه بوده در روحيات ملحدانۀ يزيد مؤثر بوده است.

فرصتهائى كه زمامداران عباسى و پس از آنها دولتهاى عثمانى از دست دادند، كتابها لازم دارد. يكى از شيخ الاسلامهاى عثمانى (همان شيخ الاسلامهاى خودخواه كه نگذاردند تخميس مذاهب كه نادر شاه افشار پيشنهاد داده بود، عملى شود) مرده بود و جنازۀ او را در ميان انبوه مشيعين حركت مى دادند. در معبر پلى كه جنازه را حركت مى دادند يكى از يهودان سالخورده، چنان گريه مى كرد كه قطرات اشكش از ريشش مى چكيد. در اين اثناء يكتن از ارامنه كه آن يهودى را مى شناخت به او گفت:

اين مردم كه گريه مى كنند، حق دارند. زيرا، مسلمانند و شيخ الاسلامشان مرده است.

اما ترا كه من مى شناسم يهودى هستى، چرا گريه مى كنى ؟! آنهم باين شدت ؟ يهودى در جواب گفت: من براى مرگ شيخ الاسلام عثمانى گريه نمى كنم. بلكه گريه ام براى اين است كه: اين شيخ الاسلامهاى عثمانى چرا تك تك مى ميرند و همه يك مرتبه نمى ميرند.

بالجمله، امروز هم زير سپر غمخوارى دربارۀ تغيير خط، تمام عمّال اجانب دلسوزى مى كنند و مى خواهند كار را آسان كنند و خط لاتين به كار ببرند. امّا، بايد به اينان گفت: تغيير خط، مساوق محو تمدن و فرهنگ و مذهب ايرانيان است و بس.

عثامنه، فرهنگى نداشتند كه با تغيير خط، فرهنگى را محو كنند و ليكن در و ديوار ايران نيازمند حفظ تمدن و فرهنگ و مذهب خود است كه وابسته به حفظ خط فعلى است.

بعلاوه، چرا حروف را مشكول (زير و زبردار) نمى كنند؟ در يك جريده ده كلمه محتاج به زير و زبر كردن است، همين ده كلمه را اعراب كنند. مگر نه اين است كه لغت (المنجد) داراى چندصدهزار لغت است و چون مشكول است، خواندن آن كوچك ترين اشكالى ندارد؟ به خلاصه، محرر اين تفسير گويد: اين اشك تمساح، براى سهولت نيست و بلكه براى محو قرآن است و بس.

ص: 116

سورۀ الدّخان

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ دخان مكى.

مشتمل بر: 59 آيه.

346 كلمه.

1431 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول.

ص: 117

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الدخان (44): آیات 1 تا 11

اشاره

1 - 11 حم ... أَلِيمٌ

قرآن و وقت نزول آن و عواقب شوم شرك و تمرد

(حم) رمز است.

سوگند به كتاب واضح كنندۀ حق و باطل (كه آن كتاب در علم مكنون مخزون ماست) كه البته، ما آن كتاب را در شب با بركت قدر (در بوتۀ قرآن) فروفرستاديم (1).

(و) سوگند كه البته، ما (از خطر كفر) بيم دهنده ايم. (و قرآن وسيلۀ آن است).

در شب قدر هر كار مقرون به حكمت، تقدير و فيصل مى شود (از: مرگ و زندگى و صحت و مرض و ساير پيشامدهاى سال) زيرا، فرمان هر كار، از جانب ماست (و از جملۀ امورى كه در شب قدر، تقدير و فيصل يافته است، همين نزول قرآن است).

(و) سوگند كه ما فرستندۀ قرآنيم، (اى پيامبر! فرستادن قرآن) از جانب پروردگارت، براى رحمت (بر مردم) است. زيراكه، پروردگار تو، همان غيب مطلق (به آواز نيازمندان) شنوا و (به احوال آنان) داناست، همان پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آسمانها و زمين است اگر اهل (تحقيق و) يقين باشيد.

معبود شايسته اى غير از غيب مطلق نيست، او زنده مى سازد و او مى ميراند و (او) پروردگار شما و پروردگار پدران پيشين «پيشينيان» شماست.

و ليكن كفار مكه در وادى شك اند و با اين سخنان بازى مى كنند. بنابراين، (اى پيامبر!) منتظر (و چشم به راه روزى) باش كه (ابر نبارد و كشت نرويد و از شدت قحط) دود آشكار از آسمان (شهر مكه) برخيزد (و) همۀ مردم را فراگيرد (دودش بچشم همه برود). (و مردم بگويند:) اين شكنجۀ دردناك است.

ص: 118


1- ب.

سوره الدخان (44): آیات 12 تا 16

اشاره

12-15 رَبَّنَا ... مُنْتَقِمُونَ

ظهور قحط و غلاء و خشكسالى در مكه

ظهور قحط و غلاء و خشكسالى در مكه(1)

(پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تكذيب كردند و حضرتش عرض كرد: خدايا! خشكسالى را بر كفار قريش مسلط كن بعدد سالهاى خشكسالى مصر در عهد يوسف (يعنى هفت سال). دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مستجاب شد و قريش دچار مجاعه شدند و از شدت گرسنگى ميانۀ زمين و آسمان را مانند دود مى ديدند و مردار و استخوانها را مى خوردند. آنگاه به نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند: يا محمّد! تو ما را به صلۀ رحم امر مى كنى اما، كار قومت را به اينجا مى كشانى! از خدا بخواه كه آن بلاء را بگرداند و نعمت و ارزانى را به ما ارزانى دارد. و خود گفتند): اى پروردگار ما! عذاب را از ما بگشاى كه البته، ما (پس از دفع عذاب) ايمان خواهيم آورد.

و ليكن قوم، كجا به ياد (خدا) مى افتند؟! و حال آنكه فرستاده اى با معجزات براى ايشان آمد و پس از دعوت، از او رو برگردانيدند و گفتند: اين قرآن از طرف جن به او آموخته شده و جن يار و مددكار او است(2).

(بالجمله، ما در جواب گفتيم كه:) البته، ما شكنجه را برطرف خواهيم ساخت (و گفتيم:) طولى نمى كشد كه البته، شما به انكار خود بازخواهيدگشت.

(پيامبر صلّى اللّه عليه و آله طلب باران كرد و ما شكنجه و قحط و خشكسالى را برطرف ساختيم و قريش به كار تكذيب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برگشتند ولى) البته، ما در روزى كه عقوبت عظيم را به پامى كنيم (يعنى روز جنگ بدر كه موقع آن خواهد رسيد) از كفار قريش (به كشتن و اسير گرفتن) انتقام خواهيم كشيد (1).

سوره الدخان (44): آیات 17 تا 33

اشاره

16-32 وَ لَقَدْ ... مُبِينٌ

قوم فرعون

و سوگند كه پيش از كفار قريش، قوم فرعون را در معرض آزمايش در آورديم

ص: 119


1- در تفاسير بيضاوى و مجمع البيان و كاشفى و غيرها، تفاصيل شأن نزول آيات مذكور است.
2- جن به او ضم شده و مددكار او است (رجوع به سورۀ قلم از همين تفسير).

و رسولى بزرگوار به سروقتشان آمد و گفت كه: بندگان خدا را (يعنى قوم بنى اسرائيل را كه در مصر نگاه داشته ايد و با آنها سر سازگارى نداريد) بمن تسليم كنيد. زيرا البته، من فرستادۀ خدا و امين هستم و نسبت به خدا و اوامر او سركشى مكنيد و اگر ترديدى در صدق گفتار و پيام من داريد، البته، من براى شما حجتى روشن مى آورم.

و (فرعون و قوم فرعون به لعن و طعن و دشنام موسى پرداختند و موسى به ايشان گفت:) البته، من به پروردگار خودم و پروردگار شما پناه بردم از اينكه بمن لعن و طعن و دشنام دهيد و اگر سخن مرا باور نداريد كه من فرستادۀ خدا هستم، شما از (من و قوم من) كناره كنيد (و بگذاريد كه بنى اسرائيل را بردارم و از مصر خارج شوم)(1).

(فرعون و اتباع از تسليم بنى اسرائيل خوددارى كردند و از آزار آنان دست برنداشتند) پس، موسى پروردگار خود را خواند و گفت: اين قوم فرعون، قومى مجرمند.

پس، (در نتيجه) ما به موسى فرمان داديم كه: بندگان مرا شبانه (از مصر) كوچ بده. البته، فرعون و قومش شما را تعقيب خواهند كرد. اى موسى! دريا را كه شكافتى بحال خود آرام باقى بگذار (و از تعقيب فرعون و قومش مترس) زيرا، آنها قومى هستند كه محكوم به غرق (در درياى احمر) اند.

(فرعون و قومش غرق شدند) و چه باغها و چشمه ها و كشتزارها و كاخهاى آراسته و نعمتى را كه در آن به آسودگى برخوردار بودند، گذاشتند و رفتند. با ديگران هم كه نافرمانى ما كنند چنين رفتار مى كنيم و (بالجمله)، آن اموال را به گروه ديگرى از اقوام مصريان بارث داديم(2). پس، آسمان و زمين بر غرق شدگان نه گريست (2) و در عقوبتشان مهلت داده نشد.

ص: 120


1- ب.
2- . ب.

و سوگند كه بنى اسرائيل را از شكنجۀ خواركننده (از: قتل پسر بچگان نوزاد و تكليف كارهاى اجبارى مردان و به خدمت گماشتن زنان) رهانيديم، شكنجه اى كه از ناحيۀ فرعون گردن فرازى بود كه ستم و تكبر و شرارتش از حد بدر رفته بود.

و سوگند كه ما دانسته موسى و قومش را بر مردم معاصرشان برگزيديم(1) و نحوۀ معجزاتى كه به آنها داديم معجزاتى بود كه آزمايش در آن آشكار بود.

سوره الدخان (44): آیات 34 تا 42

اشاره

33-42 إِنَّ هٰؤُلاٰءِ ... اَلرَّحِيمُ

اظهارات قوم پيامبر (ص) و رد بر آنها

(اى پيامبر!) البته، كفار قوم تو مى گويند كه: ما در دنبالۀ اين حيات، تنها كارى كه داريم مردن است و ديگر زنده نخواهيم شد و اگر شما راستگو هستيد پدران ما را كه مرده اند زنده كنيد و بياوريد.

اى پيامبر! آيا اين كفار بهترند يا قوم تبّع ؟ (3) آيا اين كفار بهترند، يا كسانى كه پيش از قوم تبّع بودند؟ كه ما آنها را نابود كرديم. زيرا البته، مردمى مجرم (كافر و منكر روز آخر) بودند.

و ما آسمانها و زمين را و آنچه ميان اين دو است به بازى نيافريده ايم، نيافريده ايم مگر به حق (تحت نظم و ترتيب و شمار و قاعده و حساب) و ليكن بيشتر مردمان (چون تعقل و تفكر نمى كنند اين نكته را) نمى دانند. بى ترديد روز فصل (يعنى روزى كه حق از باطل جدا مى شود) وعده گاه همۀ آدميان است، همان روزى كه هيچ دوستى نمى تواند براى دوستش جلب منفعتى كند يا دفع مضرتى نمايد، و آنان يارى داده نمى شوند غير از كسى كه خدا به او رحم كرده باشد (كه مورد عفو و يا شفاعت قرار گيرد). زيرا البته، خدا همان غيب مطلق، براى جمع آورى مردم و فصل و حكومت بين آنها غالب است و بهر كس كه لياقت داشته باشد مهربانست.

سوره الدخان (44): آیات 43 تا 50

اشاره

43-50 إِنَّ شَجَرَةَ ... تَمْتَرُونَ

عاقبت گناهكاران در روز فصل

البته، بار درخت زقوم خوراك گناهكار است كه ميوۀ آن درخت، مانند فلزات

ص: 121


1- تفسير مجمع البيان از قتاده و حسن و مجاهد.

معدنى گداخته است و آن ميوه در احشاء و امعاء مى جوشد مثل جوشيدن آب جوش كه حبابها مى اندازد و آب زير و زبر مى شود. (آنگاه به موكلين دوزخ مى گوئيم:) اين گناهكار را بگيريد و به ميان دوزخ پرتابش كنيد. سپس، در شكنجۀ آب سردش بگذاريد و آن را بر فرق سرش بريزيد (چه آنكه جمع حرارت و برودت تام، از انواع شكنجه هاى غير قابل تحمل است) (4) و به او بگوييد: تو كه در دار دنيا البته، زورمند و ارجمند بودى اكنون عذاب را بچش و بكش. (آنگاه گفته مى شود كه:) البته، اين عذاب، همان عذابى است كه در دنيا درباره اش شك مى كرديد.

سوره الدخان (44): آیات 51 تا 57

اشاره

51-57 إِنَّ اَلْمُتَّقِينَ ... اَلْعَظِيمُ

عاقبت پرهيزكاران در روز فصل

البته، مردم پرهيزكار (كه از مخالفت فرمان خدا اجتناب كردند)، در جايگاه ايمن از آفات و ترسند، در بوستانهاى داراى چشمه ها هستند. از حريرهاى نازك و ستبر براق و درخشان مى پوشند (و) روبروى يكديگر مى نشينند. اين امر، موقت نيست بلكه هميشگى است (نه مانند دنيا كه لباس نو پوشيدن موقتى باشد كه يا از تن بدر مى آورند و يا كهنه و فرسوده مى شود).

و ما متقيان را به زنان سپيد اندام سياه چشم، قرين و همسر مى سازيم. در آن بوستانها هرگونه ميوه اى كه بخواهند مى طلبند، نه پولى لازم دارد و نه ناياب مى شود و هيچ گونه زيانى براى خورندگان آن ندارد. در آن بوستانها مرگى در كار نيست غير از همان مرگى كه در دنيا چشيده اند، و خدا آنها را از عذاب دوزخ نگاهدارى كرده است. اين نعمتها بعنوان كرم، از جانب پروردگار تو است، (5) آن فضل پروردگار، خود فيروزى بزرگ است.

سوره الدخان (44): آیات 58 تا 59

اشاره

58 و 59 فَإِنَّمٰا يَسَّرْنٰاهُ ... مُرْتَقِبُونَ

خلاصۀ كلام

(اى پيامبر!) نظر ما از فرستادن قرآن بزبان تو كه عربى است، فقط اين بوده كه ما فهميدن قرآن را آسان كنيم تا مخاطبين به آن، نيك متذكر شوند و تفكر كنند.

ص: 122

اى پيامبر! تو منتظر عاقبت كار كفار باش، زيرا آنان منتظر عاقبت كار تو هستند.

«پايان»

ذيول

ذيول(1)

در تفسير اين آيات وجوه ديگر هم گفته شده است. و محرر اين تفسير مى گويد: اين آيات را مى توان ناظر گرفت به ظهور طياره و صعود آن در آسمان و دودى كه از آن خارج مى شود و بمبهاى آتش زا كه فرومى ريزد و مردم مى گويند:

عذاب اليم است، و از پروردگار مى طلبند كه اين عذاب را از آنها برطرف كند و اظهار ايمان به خدا مى كنند (در عين حال كه از پيغمبر آخر الزمان و قرآن پند نمى گيرند و خود را دانا و مستغنى مى دانند)، همين كه عذاب جنگ كمى تخفيف پيدا كرد باز بهمان حالت بى ايمانى اول برمى گردند. اما عاقبت، انتقام سخت الهى گريبان گير آنان خواهد شد.

در تفسير مجمع البيان و در تفسير صافى در يكى از تفاسير آيات، ظهور دخان يعنى دود را از علائم ظهور و يا قيام قيامت ذكر كرده است(1).

(2) مراد: اهل آسمان و زمين است و يا اساسا كنايه و يا آنكه يكى از مثل هاى عربى است.

(3) تبابعه: لقب پادشاهان عهد باستان يمن است و مفردش تبّع (بضم اول و فتح باء مشدد) است.

ص: 123


1- اگر ذهنى نورانى باشد مى تواند موارد مختلفۀ مذكورۀ در اين موضوع را از ظهور قحط و غلاء مكه و از دود ممتد كه علامت ظهور و يا علامت قيامت است و از ظهور طياره و... از اين آيات بپذيرد. زيرا، اصل كلى مبحث اين است كه: خدا، بشر متمرد را در فشار مى گذارد، و وى بدرگاه خدا تضرع و زارى مى كند، همين كه روزنۀ فرجى پيدا شد، باز بسراغ تمرد خود مى رود. و ليكن بايد اين نكته را هم در نظر داشت كه: اگر بندگان، رسوائى را از حد گذرانيدند، ديگر فرجى در كار نخواهد بود (محرر اين تفسير).

(4) حميم در قرآن كريم بمعنى آبى است كه در منتهى درجۀ حرارت باشد (تفسير مجمع البيان) از لغات اضداد است. بمعنى آب گرم و آب سرد هر دو هست (المنجد).

(5) در حقيقت، نعمت بهشت، و خلاصى از جهنم هر دو تفضّل خداست.

زيرا، اگر پرهيزكار، مخالفت فرمان خدا نكرده است، در عوض هم در دار دنيا از نعمتهاى خدا، استفاده كرده است. و با احتساب نعمت دنيا و عمل پرهيزكاران، ديگر چيزى طلبكار نيستند. پس، مسلم شد كه دادن بهشت، تفضل است. و امّا، موضوع خلاصى از جهنم هم اگر الطاف خاصه و توفيقات الهى در كار نباشد، انسان، بسا كه روزگار خود را تيره و تار مى سازد. بعلاوه كدام انسان عادى است كه خطائى از او سرنزده باشد. پس، مسلّم شد كه خلاصى از جهنم، هم تفضّل است.

ص: 124

سورۀ الجاثية

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمۀ (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ جاثيه مكى.

مشتمل بر: 36 آيه.

644 كلمه.

2600 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقه.

ص: 125

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الجاثية (45): آیات 1 تا 6

اشاره

1 - 5 حمتَنْزِيلُ اَلْكِتٰابِ ... يُؤْمِنُونَ

قرآن و فرستندۀ آن

(حم) رمز است.

رو فرستادن قرآن، از جانب خداى غالب بر جميع اشياء است كه كارهايش از روى اساس است.

البته، (براى شناختن خدا و قدرت او) در آفرينش آسمانها و زمين نشانه هاست براى مردمى كه اهل ايمانند.

و در آفرينش شما (بنى نوع بشر) و در هرچه پراكنده مى سازد از جنبندگان ذى حيات، نشانه هاست براى مردمى كه اهل (استدلال و) يقين اند.

و در آمد و شد شب و روز، و در آنچه خدا از آسمان فروفرستاده (و مى فرستد) از روزى(1) و در نتيجه زمين را بعد از مردنش زنده ساخته (و مى سازد) و در گردش آوردن بادهاى گوناگون (آورنده و برندۀ ابرها و ناقل تخم گياه ها و تصفيه كنندۀ هواءها و...) نشانه هاست براى قومى كه عقل خود را به كار مى اندازند.

اى پيامبر! آن آيات قرآن، آيات خداست كه ما آنها را براستى و درستى بر تو مى خوانيم (و تو بر مردم مى خوانى. اگر مردم، باز ايمان نياورند) پس بكدام سخنى بعد از خدا و آيات خدا ايمان مى آورند؟!

سوره الجاثية (45): آیات 7 تا 10

اشاره

6 - 10 وَيْلٌ ... عَظِيمٌ

تهديد خدا به منكران قرآن

واى(2) بر هر دروغگوى گناهكار كه آيات خدا را كه بر او خوانده مى شود،

ص: 126


1- از نور و هواء و اكسيژن و برف و باران و رعد و برق و غيرها. و چون چيزهاى ديگر نيز از آسمان است، همچون: فرشتگان و كتابهاى پيامبران و... لذا، در اين آيه به رزق (روزى)، تصريح شده كه مراد همان سر چشمۀ ارزاق مادى است.
2- عذاب سخت.

مى شنود سپس از روى تكبر، بر كفر اصرار مى ورزد، گوئى آن آيات را نشنيده است. اى پيامبر! چنين كسى را به عذابى دردناك مژده بده.

اين دروغگو چون چيزى از آيات ما را بداند، آن را به باد استهزاء مى گيرد (و بصورتى بازمى نمايد كه از راه حق و صواب دور باشد) آن گروه(1) از آن ايشانست عذاب خواركننده. جهنم از پيش روى ايشان است (به استقبالشان مى شتابد) و آنچه بدست آورده اند (از: رياست و مال و اتباع و فرزندان و زنان) ايشان را به هيچ وجه بى نياز نسازد (و سودى به ايشان نرساند و عذابى را از آنان جلوگيرى نكند) و كارسازانى كه براى خود از جز خدا انتخاب كرده و پذيرفته اند، بى نيازشان نسازد (و براى ايشان جلب منفعتى و يا دفع مضرتى نكنند) و از آن ايشانست عذابى بزرگ.

اين قرآن، چراغ هدايت است و آنان كه به آيات پروردگارشان كفر ورزيدند، از آن ايشانست عذاب، از سخت ترين عذاب دردناك(2).

سوره الجاثية (45): آیات 12 تا 13

اشاره

11 و 12 اَللّٰهُ ... يَتَفَكَّرُونَ

خدا

خدا كسى است كه: دريا را براى شما رام ساخت تا بفرمان او كشتى در آن روان گردد و تا از فضل خدا (از صيد ماهيان و بدست آوردن مرواريد و مرجان و داروهاى پزشكى و معادن تحت البحرى و اغذيه و سفر و حمل و نقل احمال و اثقال و مال التجاره) استفاده كنيد و تا شما (منعم حقيقى خود را بشناسيد و) سپاسگزار او باشيد.

خدا كسى است كه: آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است براى شما رام ساخت و همه از خداست (زيرا، هرچه در وجود است همه از اوست. بهرى بى واسطه و بهرى به واسطه). البته، در آنچه گفته شد، نشانه هاست براى قومى كه تفكر و تدبر مى كنند.

ص: 127


1- اين گروه، متشكل از دروغگو و هم مشربان اوست.
2- تفسير كاشفى.

سوره الجاثية (45): آیات 14 تا 15

اشاره

13 و 14 قُلْ ... تُرْجَعُونَ

سؤال و جواب دربارۀ نااميدان از ديدن روزگار خوش

سؤال و جواب دربارۀ نااميدان از ديدن روزگار خوش(1)

(چون از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرسش شد دربارۀ طرز رفتار با كسانى كه اميد روزگار خوش ندارند، مانند: غلامان و كنيزان و خدمتكاران و زندانيان و يتيمان و بينوايان و بيماران صعب العلاج و ديوانگان و بعض زنان و دختران، خدا در جواب فرمود:) اى پيامبر! بگو: از گناهان و تقصيرهاى كسانى كه به روزهاى (راحتى و خوشى) خدا اميد ندارند - بگذرند تا (اگر از لغزش اين اشخاص در گذشتند) خدا از لغزشهاى آنان در گذرد، و عاقبت، خدا هر قومى را برطبق كارى كه مى كنند جزا مى دهد. هركس كار شايسته اى بكند (حق منت بر كسى ندارد) نفع آن عائد خود اوست. و هركس كار بدى بكند (حق گله و شكايت از كسى ندارد) وبال عملش به خود او برمى گردد (اين مكافات عمل در دار دنياست). سپس، بسوى پروردگارتان بازگشت داده مى شويد و او در آخرت سزاى شما را خواهد داد.

سوره الجاثية (45): آیات 16 تا 20

اشاره

15-19 وَ لَقَدْ ... يُوقِنُونَ

بنى اسرائيل در عهد گذشته و در عهد پيامبر (ص)

و سوگند كه ما كتاب (توراة و زبور و انجيل) و سلطنت و پيامبرى را به خاندان بنى اسرائيل مرحمت كرديم و از نعمتهاى پاكيزه به آنان روزى داديم و آنان را بر معاصرانشان برتر ساختيم و بشاراتى واضح و روشن از جريان نبوت و بعثت محمّد و نزول قرآن در كتابهاشان درج كرديم. و چون آن پيامبر مبعوث شد، دربارۀ او اختلاف كردند. و اين اختلاف از روى جهالت نبود بلكه، دانسته از روى عناد بود كه در ميان آنها حكمفرمائى مى كرد (چه آنكه بزرگان آنها براى حفظ مقام و رياست خود اين اختلاف را ايجاد كردند). اى پيامبر! البته، پروردگار تو در روز قيامت دربارۀ موضوعى كه از آن اختلاف مى كردند، ميان ايشان حكم مى فرمايد.

اى پيامبر! پس از اينكه تو را به پيامبرى مبعوث كرديم و بفرمان خودمان، تو

ص: 128


1- خاص محرر اين تفسير است.

را بر شريعت اسلام مأمور كرديم، بنابراين، تو پيرو اين شريعت باش و از خواهشهاى نفسانى نادانان پيروى مكن. زيرا البته، آنان قدرت دفع كوچك ترين زيانى را كه از جانب خدا به تو خواهد رسيد، ندارند و البته، ظالمان، بعضى از ايشان دوست بعض ديگرند و خدا كارساز پرهيزكاران است.

اين قرآن (كه كتاب شريعت اسلام است) موجب بينشهاست براى مردم و راهنماست و رحمت است براى قومى كه اهل (استدلال و) يقين هستند.

سوره الجاثية (45): آیات 21 تا 35

اشاره

20-34 أَمْ حَسِبَ ... يُسْتَعْتَبُونَ

انكار قيامت و توالى فاسدۀ آن

لازمۀ انكار قيامت مردگان، مساوات كسانى است كه: بديها را فراهم كردند با كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، هم مساوات در زمان حياتشان و هم مساوات بعد از مماتشان و اين خلاف عقل است. آيا ما چنين كارى مى كنيم ؟ و چه زشت است چنين حكمى كه مى كنند! نيز لازمۀ انكار قيامت بيهوده بودن آفرينش آسمانها و زمين است و حال اينكه خدا آنها را به حق آفريده و عبث نيست و حق حكم مى كند كه هركس جزاى كردارش داده شود، از طاعت و معصيت. و مهمل گذاردن جزاء ظلم است. و خدا ظلم نمى كند و در دادن جزاء هم به مردم ظلم نمى شود.

منشأ انكار قيامت، انكار خداست.

اى پيامبر! آيا مى دانى كسى كه هوى و هوس خود را معبود خود قرار داده است و خدا او را در چاه ضلالت باقى گذارده ؟ - زيرا، وى دانسته است كه هوى و هوس لياقت پرستش و معبود بودن را ندارد و مع ذلك هوى و هوس خود را مى پرستد - و خدا بر گوش و دل وى مهر باطل زده است و جلو چشمش پرده كشيده است، (اين چنين كس منكر قيامت مى شود)؛(1) پس غير از خدا چه كسى مى تواند او را مجبور كند كه هدايت شود؟(2) و ليكن چون جبر در كار نيست به اين حالت باقى مى ماند. اى مردم! آيا متذكر اين نكات نمى شويد؟

ص: 129


1- ما بين دو ستاره جواب جملۀ سؤاليه است.
2- ما بين دو ستاره جواب جملۀ سؤاليه است.

دهريه

و دهريه (مشركان عرب و كفار قريش و زنادقۀ از فلاسفه) مى گويند: (ما مثل گياه مى مانيم و خشك مى شويم) آنچه هست فقط زندگانى همين چند روزۀ دنياى ماست.

ما مى ميريم و فرزندانمان بجاى ما زنده مى شوند و هكذا. و چيزى ما را نمى ميراند مگر روزگار. و ليكن اى پيامبر! اين ادعاء، دليل علمى ندارد و چيزى جز يك پندار نيست كه پنداشته اند. و چون آيات و ادلۀ روشن ما بر دهريه خوانده شود، جوابى در برابر ندارند مگر يك جواب و آن اين است كه مى گويند: اگر راست مى گوئيد پدرانمان را زنده كنيد و بياوريد. اى پيامبر! در جوابشان بگو: خدا شما را زنده مى سازد (نه روزگار) و سپس خدا شما را مى ميراند (نه روزگار) و ازآن پس شما را خدا گرد مى آورد براى روز قيامت(1) در وقوع چنين روزى هيچ گونه جاى شكى باقى نيست و ليكن بيشتر مردم نمى دانند (زيرا، از راه منطق استدلال نمى كنند. چه، اولا: اگر مردگان دهريه را زنده كنيم جهان از صورت اختيار و تكليف خارج مى شود و بصورت جبر درمى آيد و ثانيا: دهريۀ هر زمان، چنين موضوعى را با چشم مى خواهند مشاهده كنند و اين جريان، كار پيامبر است. و بنابراين، در هر زمان بايد پيامبرى باشد كه مردگان دهريه را زنده كند. ثالثا: اگر بالفرض چنين امر محال عادى، صورت بگيرد باز هم مردمى كه پوياى راه الحاد و عنادند حمل بر جادو و سحر و چشم بندى مى كنند)(2).

و از آن خداست پادشاهى آسمانها و زمين، و در روزى كه قيامت برپامى گردد نادرستان، زيانكار مى شوند. و اى پيامبر! در آن روز مى بينى هر ملتى را كه از غايت دهشت به زانو در آمده است (و بر سر انگشتان خود نشسته است)(3) آنگاه هر ملتى دعوت مى شود با كتاب آن ملت و به آنها اعلام مى شود كه امروز جزاى كردار شما كه در دار دنيا مى كرديد، داده مى شود. و اين كتاب اعمال، كتاب ماست كه براستى

ص: 130


1- تفسير أبو الفتوح رازى.
2- ب.
3- هر دو معنى صحيح است.

و درستى بر شما سخن مى گويد (اين شما و اين كتاب)(1) زيرا البته، ما هر كردارى را كه مى كرديد مى نوشتيم و عكس برمى داشتيم و گفتارهاتان را ضبط مى كرديم(2).

اكنون، اما آنها كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند مزدشان اين است كه: خدا آنان را در ظل رحمت خود وارد مى سازد (و به بهشت مى برد) - (و به آنها گفته مى شود:) آن ورود در زير سايۀ رحمت خدا، همان رستگارى آشكارست (كه پيامبران وعده داده بودند) و اما آنها كه راه كفر را پيش گرفتند (به ايشان گفته مى شود:) آيا آيات كتاب من بر شما خوانده نمى شد؟ و شما در نتيجه تكبر كرديد و مردمى مجرم بوديد! و چون بشما گفته مى شد كه وعدۀ خدا راست است و در حلول قيامت جاى هيچ گونه شك نيست، در جواب مى گفتيد: ما نمى دانيم قيامت چيست. (و چون ادله، اقامه مى شد مى گفتيد:) ما جز گمان چيزى بنظرمان نمى رسد و ما يقين به آن نداريم.

پس از اين تذكرات، بديهاى كردارها كه در دار دنيا كرده بودند در برابر چشمشان آشكار مى شود و كيفر آنچه به آن استهزاء مى كردند، گرداگردشان را فرامى گيرد و بر سرشان فرود مى آيد، و به ايشان گفته مى شود: ما امروز شما را فراموش مى كنيم(3) همان طور كه شما برخورد با اين روزتان را در دار دنيا فراموش كرديد، (اين را داشت باشيد). علاوه جايگاه شما آتش است و هيچ گونه ياورى نداريد.

اين پيشامدها براى شما بجهت اين است كه: شما آيات خدا را مورد شوخى و فسوس گرفتيد و زندگانى دنيا شما را فريب داد. پس، امروز از آتش بيرون آورده نشوند و رضايت آنها حاصل نشود.

سوره الجاثية (45): آیات 36 تا 37

اشاره

35-36 فَلِلّٰهِ ... اَلْحَكِيمُ

خلاصۀ كلام

بنابراين، اى پيامبر! سپاس، خاص خداست كه پروردگار آسمانها و پروردگار

ص: 131


1- مراد از كتاب در اين مورد، نامۀ عمل اشخاص است (تفسير أبو الفتوح).
2- اختراع عكس و ضبط صوت هم از الهامات الهيه است.
3- اين معنى و معناى ديگر، در تفسير أبو الفتوح مذكور است.

زمين است (بلكه) پروردگار جهانهاست. و از آن اوست بزرگى و عظمت در آسمانها و زمين و او غالب بر جميع اشياء است و كارهايش از روى اساس است.

«پايان»

تعليقه

اشاره

«شَرِيعَةٍ مِنَ اَلْأَمْرِ»

رفتار سوء بنى اسرائيل با شريعت اسلام

رؤساء يهودان در موقع ظهور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اگر مبادرت بتصديق شريعت اسلام كرده بودند، مسيحيان و مشركان قريش بالتبع سر تسليم فرود مى آوردند.

و ليكن اين رؤساء، نه تنها تصديق نكردند، بلكه مشكلات بيشمارى در راه اسلام ايجاد كردند. و آن بشاراتى كه در توراة راجع به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داده شده بود، يا تحريف كردند و يا تأويل. و در هر فرصت كه بدستشان افتاد از عناد كوتاهى نكردند.

(براى نمونه يكى از فرصتهاى حاصله، اين است كه:) تاريخ اصفهان و رى در وقايع سال 682. ق. ه مى نويسد: ارغون (از سلاطين مغول - در ايران) به پادشاهى نشست و اختيار ممالك را با سعدالدولۀ يهودى گذارده، و چندى يهودان در اصفهان و شيراز و ديگر بلاد عجم و عرب بيداد كردند و از همه جا فرياد مى رسيد «تهودوا قد تهود الفلك». (و در) پايان عهد، ارغون را برآن داشته بود (كه) «كعبه» را ويران كند.

و در وقايع سال 690 مى نويسد: وفات ارغون و كشته شدن سعدالدولۀ يهود و خاموش شدن آن قوم عنود (ه).

البته، تاريخچۀ عمليات پولس يهودى را كه تظاهر به مسيحيت كرد و كيش عيسوى را (همچون كيش موسوى) بكلى از ميان برد و كشيشان بى علم و ايمان را بر جامعۀ بشرى مسلط نمود، در محل خود تحرير خواهيم كرد.

تذكر «شَرِيعَةٍ مِنَ اَلْأَمْرِ» شريعه (بر وزن سفينه) راه آب گروهى است كه به آب مى آيند (جاى در آمدن به آب) و در اينجا مراد، راهى است كه: خدا از براى بندگان خود در بندگى او مقرر فرموده.

ص: 132

سورۀ الاحقاف

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مرا از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمۀ (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ احقاف مكى(1).

مشتمل بر: 35 آيه.

644 كلمه.

2600 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است)

ص: 133


1- ابن عباس و قتاده گفته اند كه: آيۀ موضوع اسلام عبد اللّه بن سلام، مدنى است.

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الأحقاف (46): آیات 1 تا 9

اشاره

1 - 8 حمتَنْزِيلُ اَلْكِتٰابِ ... نَذِيرٌ مُبِينٌ

قرآن و بازيچه نبودن دستگاه آفرينش و دعوت قرآن به يكتاپرستى و رد نسبت و سحر و افتراء كه مشركان نسبت به قرآن مى دادند و نظر پيامبر (ص) به وحى

(حم) رمز است.

فرستادن قرآن، از جانب (1) خداى غالب بر جميع اشياء است كه كارهايش از روى اساس است.

ما آسمانها و زمين را و آنچه را كه ميان آنهاست نيافريده ايم، مگر به حق و براى مدت معين نزد خودمان. و آنان كه راه كفر پيش گرفتند از موضوعات بيم دهنده، رو گردانند (و طالب آنند كه چنين دستگاهى بازيچه و براى تفريح و بيهوده باشد و به آفريدگار و به روز جزاء كارى نداشته باشند و سرگرم پرستش بتهاى خود باشند).

اى پيامبر! به كافران بگو: آيا شما دربارۀ چيزهائى كه بجز خدا مى پرستيد ديده ايد كه چيزى آفريده باشند؟ بمن بنمائيد چه چيزى از زمين را آفريده اند؟ (كه بتوان گفت در كار خلقت زمين با خدا شركت داشته اند). آيا آنها در كار آسمانها شركت داشته اند؟ شما دراين باره كتابى پيش از آمدن قرآن يا مدرك علمى براى من بياوريد كه دليل بر شركت معبودهاى شما در كار خلقت آسمانها باشد؛ اگر راست مى گوئيد.

و چه كسى گمراه تر است از آن كس كه كسى را از جز خدا پرستش مى كند؟ همان پرستش شده اى كه تا روز قيامت پرستندۀ خود را (نمى پذيرد و) اجابت نمى كند

ص: 134

و آن پرستش شده ها از پرستش كنندگان خود بى خبرند. و همين پرستش شده ها در روزى كه مردم به موقف حساب جمع آورى مى شوند به دشمنى پرستندگان خود برمى خيزند و پرستششان را رد مى كنند.

و چون آيات ما كه دلائل اعجاز آن آشكار است بر كفار خوانده شود، كافران دربارۀ اين قرآن كه حق و صدق است و به سروقتشان آمده است مى گويند: اين جادوئى است آشكار. بلكه به اين هم اكتفاء نمى كنند و مى گويند: محمّد اين قرآن را به دروغ بر خدا بسته است. اى پيامبر! تو در جوابشان بگو: اگر قرآن را من به دورغ بر خدا بسته ام، شما هيچ گونه دليلى از جانب خدا براى من بدست نداريد كه قرآن افتراء باشد (2) (خدا) همان غيب مطلق، خوب مى داند كه شما دربارۀ قرآن چه انجمنها مى كنيد و شورها مى زنيد و نقشه ها مى كشيد. خدا براى گواهى ميانۀ من و ميانۀ شما كافى است و (اگر از اين خودسرى توبه كنيد) آن غيب مطلق آمرزگار و مهربان (و بنده نواز) است.

اى پيامبر! به كافران بگو: من تازه و اول كس نيستم كه بعنوان رسالت آمده باشم (بلكه پيش از من رسولان آمده اند) و من از سرنوشت خودم و از سرنوشت شما بى اطلاعم (مگر اينكه بمن وحى بشود) آنچه بمن وحى بشود من پيرو آنم و بس. و من مأموريتى ندارم غير از اينكه بى پرده مردم را از خدا بترسانم (عظمت خدا را به مردم بشناسانم كه در نتيجه، خودشان او را اطاعت كنند و از مخالفت او بترسند).

سوره الأحقاف (46): آیه 10

مقدّمه

<اسلام آوردن عبد الله بن سلام اعلم علماء بنى اسرائيل و پيام خدا> عبد اللّه بن سلام اعلم علماء يهود در سفر تثنيۀ توراة (كه سفر مثنى و به عبرى «دباريم» نيز گفته مى شود) در باب 18 شمارۀ 18 خوانده بود كه خدا وعده داده كه پيامبرى را خواهد فرستاد كه آن پيامبر از نسل اسماعيل بن ابراهيم برادر اسحاق بن

ص: 135

ابراهيم باشد. و كلامى خواهد آورد كه آن كلام اللّه، معجز نظام باشد. و آن پيامبر، مثل موسى است در آوردن شريعت و مأمور بودن به شمشير و داشتن پدر و زن و فرزند و در بودن حيات و مماتش در روى زمين (3). و چون محمّد صلّى اللّه عليه و آله ادعاء نبوت كرد، عبد اللّه براى مطالعه و مقايسه، از مدينه به مكه رفت.

عبد اللّه، از يهود بنى قينقاع مدينه است (4) (اسمش «عوبديا» است كه در عربى بمعنى «عبد اللّه» است. و پدرش «ربى شيلوم» است و «ربى» از القاب بزرگ علماى يهود است(1) و «شيلوم» بكسر شين و سكون ياء و ضم لام و سكون واو در عربى بمعنى سلام است).

بالجمله، عبد اللّه و پدرش «ربى شيلوم» هر دو بدين محمّد رفتند (5) و هر دو اعلم علماء ملت و شريعت خودشان بودند (6).

(عبد اللّه سلام، معاصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از معتبرين علماء يهود بوده.

اولا: نظر بديدن وى علاماتى را كه در كتب آسمانى خوانده بود بتمامها در آن حضرت. ثانيا: ديدن معجزات بسيار از آن بزرگوار. ثالثا: امتحان بيشمارى هم از آن جناب نموده كه ايمان آورده است. بلكه هزار مسئله از مسائل مشكله كه آن مسائل را از كتب سماوى دريافت كرده بود، از حضرت پيامبر آخر الزمان صلّى اللّه عليه و آله از براى امتحان سؤال نموده و همگى اين مسائل هزارگانه را، جواب شافى كافى شنيده به نحوى كه همان جواب و سؤال عبد اللّه سلام بالخصوص، يك رسالۀ جداگانه شده و از همان زمان تدوينش الى زماننا هذا، باقى مانده. و هركس به مطالعۀ رسالۀ عبد اللّه سلام موفق گردد بمقام و مراتب احاطۀ آن بزرگوار يعنى عبد اللّه سلام به كتب آسمانى و به دارا بودنش مراتب علميه اى را كه از براى اعلم علماى اسرائيليان عصر خودش لازم بوده، پى مى برد و مى فهمد (7).

ص: 136


1- ربى (بفتح الراء و شد الباء اليائى) و ربانى النسبة الى الرب و الربانى ايضا: المتأله العارف باللّه. الحبر (بفتح الحاء) (المنجد).

9 قُلْ ... اَلظّٰالِمِينَ

پيام خدا دربارۀ اسلام آوردن عبد الله بن سلام

اى پيامبر! به كافران مكه و قريش بگو: بمن خبر بدهيد (8) كه اگر قرآن از نزد خدا باشد در صورتى كه شما اهل مكه و قريش به آن كفر ورزيده ايد و عالم سرشناسى از بنى اسرائيل گواهى داده است بر اينكه: محمّد مثل موسى است، آنگاه آن عالم خودش ايمان آورده و شما سركشى كرده ايد (آيا براى شما جاى تأسف نيست كه نژاد اسحاقى اسلام بياورد، و نژاد اسماعيلى عربى در گمراهى بماند؟ و آيا اين ستمگرى نيست كه دوران اسلام بياورند و نزديكان كافر باشند؟). البته، خدا مردم ستمكار را رهبرى نمى فرمايد.

سوره الأحقاف (46): آیات 11 تا 14

اشاره

10-13 وَ قٰالَ ... يَعْمَلُونَ

جواب كافران به پيام، و رد بر آنان

و كافران به مؤمنان گفتند: اگر اسلام خوب بود ما فرصت نمى داديم كه يهود (همچون عبد اللّه بن سلام و اتباع) بر ما پيشدستى كنند و اسلام بياورند. اى پيامبر! چون كافران حاضر نشدند كه قرآن، راهبر آنها باشد و اسلام نياوردند، بزودى خواهند گفت كه: قرآن دروغى است كهن.

اى پيامبر! بگو: قرآن دروغ كهن نيست بلكه پيش از قرآن، كتاب توراة موسى آمده كه پيشواى مردم و رحمت الهى بوده. و اين قرآن كه بزبان عربى است كتابى است كه: مؤيد توراة است و هدفش بيم دادن ستمكاران و مژده دادن به نيكوكاران است.

البته، آن كسانى كه گفتند: پروردگارمان، خداست و سپس دربارۀ آن ايستادگى كردند، در نتيجه، هيچ گونه ترسى در دنيا ندارند و در آخرت اندوهگين نمى شوند. آنان ملازم بهشت اند و جاويد در آنند به پاداش كردارى كه داشتند.

سوره الأحقاف (46): آیات 15 تا 20

اشاره

14-19 وَ وَصَّيْنَا ... تَفْسُقُونَ

اوامر الهيه

و ما به آدمى سفارش كرديم كه به پدر و مادر نيكى كند ما در رنج دوران آبستنى

ص: 137

وى را كشيده است و رنج وضع حمل او را متحمل شده است و (رنج شير دادن را بر خود هموار كرده است) دورۀ آبستنى و از شير گرفتن او سى ماه بوده است.

(آدمى بتدريج مدارج عمر را پشت سر مى گذارد) تا وقتى كه به پايۀ قوت عقلانى خود برسد و چهل ساله شود (در اينجا به دو گروه ممتاز تقسيم مى شود: گروه سعداء و گروه اشقياء) (9):

سعداء

يك گروه مى گويد: اى پروردگار من! بمن الهام ده تا حق نعمتى را كه بر من و بر پدر و مادرم انعام فرمودى اداء كنم. و مرا الهام ده تا كردارى كنم كه آن را بپسندى و صلاح را بسود من دربارۀ فرزندان و اعقابم حكمفرما كن (كه رشتۀ اعمال خيرم قطع نشود) زيرا البته، من بسوى تو بازگشت كرده ام، و البته، من از مسلمانانم.

چنين گروه، كسانى هستند كه نخبۀ اعمال خوبشان را مى پذيريم و از بديهاشان در مى گذريم. و آنها در عداد اصحاب بهشت اند برحسب وعدۀ راستى كه به آنان داده مى شد.

اشقياء

يك گروه به پدر و مادرش مى گويد: افسردگى و بدحالى براى شما باد! آيا وعدۀ زنده شدن پس از مرگ بمن مى دهيد؟ و حال آنكه قرنها پيش از من سپرى شده است و (كسى زنده نشده است). و پدر و مادر، براى هدايت فرزند، بدرگاه خدا استغاثه مى كنند و به فرزند خود مى گويند: واى بر تو! به قيامت ايمان بياور. البته، وعدۀ خدا راست است. ولى او در جواب مى گويد: اين نيست مگر افسانه هاى پيشينيان.

آن گروه كسانى هستند كه محكوم بعذاب شده اند و در عداد امتهاى در گذشتۀ پيشين از جن و انس در آمده اند (همان امتهاى متمرد كه به عذاب محكوم شده اند).

البته، آن امتها زيان كارانند.

سعداء و اشقياء

هريك از اين دو گروه از سعداء و اشقياء برحسب كردارشان، مرتبه به مرتبه اند.

ص: 138

و اين درجه بندى براى اين است كه: جزاى كردارهاشان تمام و بى كم وكاست داده شود و هم ايشان ستم نمى شوند.

و در قيامت كه كافران بر آتش عرضه مى شوند (10) به آنها گفته مى شود: چيزهاى پاكيزۀ خود را (از: جوانى و مال و قدرت و شوكت و علم و...) در زندگانى دنيا به باد داديد و در راه كامرانى و شهوات صرف كرديد (و براى آخرت توشه اى نفرستاديد).

بنابراين، امروز به عذاب هون (11) كيفر داده مى شويد. زيرا، هم به ناحق در زمين تكبر مى كرديد و هم از فرمان خدا و فرستادگان او خارج مى شديد.

سوره الأحقاف (46): آیات 21 تا 26

اشاره

20-25 وَ اُذْكُرْ ... يَسْتَهْزِؤُنَ

عاد

اى پيامبر! (براى مردم) ياد كن از (هود) برادر قبيلگى قوم عاد. چون قوم خود را كه ساكن احقاف (12) بودند بيم كرد و على التحقيق پيامبران بيم دهنده در عهد هود و ما بعد او و پيش از عهد هود بودند (13) و در گذشتند (هود چنين بيم كرد) كه: اى قوم! بغير از خدا چيزى را مپرستيد. زيرا، اگر تمرد كرديد البته، من از روز عذاب بزرگ، بر شما مى ترسم.

قوم در جواب گفتند: (اى هود!) آيا به سر وقت ما آمده اى تا ما را از پرستش معبودهامان برگردانى ؟ اگر از مردم راستگو هستى، عذابى را كه وعده مى دهى حاضر كن.

هود گفت: علم وقت عذاب نزد خداست و بس. و من موظفم (كه شرط رسالت را به جا بياورم و) پيامى را كه بمن ابلاغ شده است بشما برسانم. و ليكن، من شما را قومى مى بينم كه جهل مى ورزيد.

پس از آن، چون عذاب موعود را ديدند به نظرشان ابرى آمد كه به سمت دره هاى ايشان متوجه است. و قوم گفتند: چندى است باران نيامده اين ابر دامنه دار به ما باران مى دهد.

هود گفت: (اين ابر باران دهنده نيست) بلكه، (ابر با باد است و اين) همان

ص: 139

عذابى است كه بشتاب مى طلبيديد. بادى است كه در آن عذابى است دردناك. آن باد از نهايت شدت و سطوت هر مانعى را كه جلو آن باشد بفرمان پروردگار خود، نابود مى سازد.

حالت آن قوم پس از عذاب، چنان شد كه تنها چيزى كه از آن قوم ديده مى شد همان جايگاههاشان بود.

اى پيامبر! گروه مجرمان را اين گونه كيفر مى دهيم.

و البته، قسم به جا مى آورم كه ما نيروهائى (از: قوت و شوكت و اموال و طول عمر و فرمانروائى و آسايش) در دسترس قوم عاد گذارده بوديم كه در دسترس شما مردم مكه نگذارده ايم. و گوش و ديدگان و دلها به ايشان داده بوديم. اما، نه گوش ايشان و نه ديدگانشان و نه دلهاشان به هيچ وجه جلوگير آن عذاب نشد. زيراكه، آيات خدا را انكار مى كردند و آنچه كه به آن استهزاء مى كردند به ايشان نازل شد و به ايشان احاطه كرد.

سوره الأحقاف (46): آیات 27 تا 28

اشاره

26-27 وَ لَقَدْ ... يَفْتَرُونَ

خطاب به اهل مكه

و البته، قسم به جامى آورم كه: شهرهاى اطراف شما را ويران و اهلش را نابود كرديم (چون: ديار قوم هود در يمن و قوم صالح در حجر و قوم لوط در راه شام) و قسم به جا مى آورم كه: آيات خود را به اسلوبهاى متنوع باهل آن شهرها نشان داديم، باشد كه از كفر عارضى برگردند (و ايمان بياورند و بنور فطرى اوّلى پيوند بدهند، ولى ايمان نياوردند).

پس، اى اهل مكه! چرا شركائى كه مشركان شهرهاى نابود شده براى تقرب به خدا و شفاعت نزد او بعنوان خدايان و معبودان گرفته بودند، مشركان را در هنگام نزول عذاب نزد خدا شفيع نكردند؟ (و گذاردند كه ريشۀ آنها كنده شود)؟ بلكه، خدايان، گم شدند و از كفشان بدر رفتند! و آن نابودى جزاء دروغشان و جزاء افتراهائى بود كه به خدا نسبت مى دادند.

ص: 140

سوره الأحقاف (46): آیات 29 تا 31

اشاره

28-30 وَ إِذْ صَرَفْنٰا ... أَلِيمٍ

وفات أبو طالب و بى يار و ياور شدن پيامبر (ص) در مكه و فشار دشمنان بسيار بر آن حضرت

<و حركت آن حضرت به طايف و دعوت از رؤساء قبيلۀ ثقيف به اسلام، و شدت آزار آنها بحضرت، و استغاثۀ آن حضرت بدرگاه حق تعالى از بى يارى و غمخوارى، و استجابت دعاء حضرت و فرستادن خدا جمعى از جن را براى استماع قرآن از آن سرور، و ايمان آنان(1)> و اى پيامبر! (براى مردم) ياد كن از آن هنگام كه: ما گروهى از جن را بسوى تو گردانيديم (و ميل داديم) درحالى كه(2) آواز قرآن خواندن تو را از دور مى شنيدند. پس، چون به نزد تو حاضر شدند به يكديگر گفتند: خاموش باشيد (تا آن را بنحو كامل بشنويد). پس، چون تلاوت قرآن پايان يافت بسوى قوم خود بازگشتند، درحالى كه (آنها را بايمان به قرآن دعوت كنندگان و) از مخالفت خدا بيم دهندگان بودند.

آن گروه گفتند: اى قوم ما! بعد از موسى (و كتاب توراة او) كتابى نازل شده كه ما آن را شنيديم و اين كتاب (كه نامش قرآن است) درحالى كه تصديق كننده است آنچه را كه در حضور اوست (يعنى مطالبى را كه در كتب انبياء سلف است و راست است تصديق مى كند. اما، آنچه محرف و يا دروغ است تصديق نمى كند) (14)؛ خود بسوى حق و بسوى راه راست رهبرى مى كند.

اى قوم ما! داعى اللّه (يعنى محمّد خوانندۀ خدا) را اجابت كنيد و به او ايمان بياوريد تا خدا بعض گناهان شما را بيامرزد (15) و شما را از عذاب دردناك برهاند.

ص: 141


1- روى انهم وافوا رسول اللّه (ص) بواد النخلة عند منصرفه من الطائف يقرأ فى تهجده (تفسير بيضاوى).
2- «يستمعون القرآن»: حال محمولة على المعنى (تفسير بيضاوى).

سوره الأحقاف (46): آیات 32 تا 34

اشاره

31-33 وَ مَنْ ... تَكْفُرُونَ

كلام خدا دربارۀ تأييد كلام گروه جن

و هركس خوانندۀ خدا را اجابت نكند، پس، خدا را نمى تواند در زمين به ستوه بياورد، و كارسازانى بغير خدا ندارد (و) آن گروه در گمراهى آشكارند.

آيا تعقل نكردند كه خدائى كه آسمانها و زمين را آفريد و از آفريدن آنها آزار نكشيد، بر زنده كردن مردگان تواناست ؟ آرى! البته، خدا بر هر چيزى تواناست.

و روز كه كافران بر آتش عرضه مى شوند (16) (خدا به آنها خطاب مى كند كه:) آيا اين آتش راست نيست ؟ جواب مى دهند كه: آرى! راست است، قسم به پروردگار ما. خدا در جوابشان مى گويد: پس، عذاب را به كيفر كفرتان بچشيد.

سوره الأحقاف (46): آیه 35

اشاره

35 فَاصْبِرْ ... لَهُمْ

خطاب الهى به پيامبر (ص) در موضوع حادثۀ طايف

اى پيامبر! بر تحمل جور و آزار از كافران صبر كن، چنانكه رسولان اولوالعزم (17) صبر كردند. و در طلب عذاب براى كافران عهد خود، شتاب مكن.

تتمۀ 34 و 35 كَأَنَّهُمْ ... نَهٰارٍ

اشكال كافران به اين كه در روز قيامت كى مى تواند بحساب خلق اولين و آخرين برسد، و جواب به آنان

وقتى كه كافران عملى شدن وعدۀ روز قيامت را، در آخرت ببينند، پندارند كه مدت درنگشان براى حساب يك ساعت از يك روز بوده (زيرا، خدا بحساب خلايق مى رسد و خدا، حسابگر چالاك است)(1).

تتمۀ 35 بَلاٰغٌ ... اَلْفٰاسِقُونَ

خلاصۀ كلام

اين قرآن، براى پند و تبليغ جهانها است.

ص: 142


1- اين آيه و آيۀ آخر سورۀ نازعات كه مشابه هم است، بطريق ديگر تفسير شده است. و تفسير متن، طبق نظريۀ محرر اين تفسير است.

پس، اى پيامبر! آيا كسانى غير از گروه خارج از دائرۀ فرمان خدا، معذب مى شوند؟ «پايان»

ذيول

(1) تفسير كاشفى.

(2) ب.

(3) مراد از اين پيامبر: حضرت عيسى عليه السّلام نيست. زيرا، او مثل موسى نبوده. چه آنكه، شريعت كامله نياورده بلكه، شريعت وى همان شريعت موسى است با تعديلاتى. و مأمور به جهاد نبوده و نيز پدر و زن و فرزند نداشته و زنده و يا مردۀ او در زمين باقى نمانده است.

(4) عبد اللّه بن سلام: يهودى من بنى قينقاع من المدينة. اعتنق الاسلام. عنه روى الطبرى فى تاريخه اخبار الثورات. توفى 664 م (المنجد ج 2).

(5) ص 288 كتاب اقامة الشهود فى رد اليهود (نگاشتۀ يكى از بزرگان علماى يهود كه در عهد سلاطين قاجاريه، اسلام آورده و كتابش بچاپ رسيده است).

(6) ص 287 و 289 كتاب اقامة الشهود مزبور به خلاصه.

(7) اقتباس از ص 190 كتاب مزبور.

(8) تفسير كاشفى.

(9) ب.

(10) مانند كباب كه بر سيخ و بر آتش عرضه مى شود.

(11) در قرآن كريم (عذاب الهون) وارد شده است. و هون بمعنى خواركننده است، چنانكه مفسرين گفته اند، يعنى عذاب خواركننده. و چون تمام عذاب هاى جهنم خواركننده است، يا اين قيد توضيحى است و يا يك نوع عذاب خاصى است و يا مراد عذاب قوم هون است چنانكه در مجلۀ الهلال نوشته است.

ص: 143

(12) احقاف (بفتح همزه و سكون حاء بى نقطه) جمع حقف (بكسر اول و سكون دوم) است و معنى احقاف، پشته هاى ريگ است. و آن نام محلى است ما بين يمن و عمان تا حضرموت و شحر (و در تفسير ابو الفتوح، معانى ديگر نيز كرده است).

(13) به شمارۀ 14 رجوع شود.

(14) «مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ » : مفسرين آن را چنين تفسير كرده اند:

تصديق كننده است آن چيزى را كه پيش از آن بوده است. ولى محرر اين تفسير مى گويم:

«بين يديه» بمعنى حضور است. و شما عبارت (عبدك بين يديك) را ببينيد كه معنايش اين است: بندۀ تو در حضور تو است. و معنايش اين نيست كه: بندۀ تو پيش از تو است.

(15) مراد از بعض گناهان، حق اللّه است (و گرنه حق الناس آمرزيدنى نيست.

مگر، پس از جبران).

(16) به شمارۀ (10) رجوع شود.

(17) اولوالعزم، يعنى پيامبران صاحب همت عالى (گرچه همت همۀ پيامبران عالى بوده است و ليكن، اين كلمه، در حق چند تن از آنهاست كه در علم كلام مشروح است).

تعليقات

«قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كٰانَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ » (الآية)

قال ابن عباس و قتادة: السورة مكية و هذه الآية مدنية لانها نزلت فى عبد اللّه بن سلام الذى اسلم بالمدينة (تفسير المجمع مفادا).

اقول: بل اسلم ابن سلام بمكة و اخفى ايمانه و اظهر ايمانه بعد الهجرة (راجع المجمع فى سورة الاخلاص نقلا عن القاضى فى تفسيره) فالآية مكية كما ذهب اليها غير ابن عباس و قتادة (محرر هذا التفسير).

«عَذٰابَ اَلْهُونِ »

يعنى العطش (تفسير الصافى نقلا عن تفسير القمى) اى العذاب الذى فيه الذل و الخزى و الهوان (تفسير المجمع).

ص: 144

هون: شعب صينى او مغولى الاصل طغى على اوروبا و اجتاح بلاد غوليا تحت قيادة ملكه اتيلا Attila ملك الهون (432-453. م) (راجع المنجد ج 2 فى كلمة هون) كان اتيلا يلقب ذاته «غضب اللّه» (راجع المنجد ج 2 فى كلمة اتيلا) ثم نسمع عن غارة الهون الذين صور القرآن فظاعة فتوحاتهم حين ضرب المثل بعذابهم [راجع مجلة «الهلال» السنة 37 الجزء (1) ص 83 التاريخ 18 ج 1 سنة 1347].

«وَ اُذْكُرْ أَخٰا عٰادٍ...»

عاد: سكنوا أحقاف الرمال بين اليمن و عمان الى حضر موت و الشحر. قالوا «و هم نسل عاد بن عوص بن أرام بن سام».

و لعلهم اقدم دول الجزيرة لأن العرب يطلقون لفظ (عادى) على كل شىء قديم لم يعلم تاريخه.

و قد جعل النسابون، العرب ثلاث طبقات:

1 - العرب العاربة او البائدة: و هم قد اسّسوا فى البلاد عدة دول اشهرها عاد و ثمود و طسم و جديس و النبط و تدمر و العمالقة (و العمالقة اشهرهم و قد اطلق البعض اسم العمالقة على جميع العرب البائدة). 2 - العرب المتعربة: و هم القحطانيون.

3 - العرب المستعربة: و هم العدنانيون (انظر تاريخ سينا ج 3 ص 620 و 621 ملخصا).

«نَفَراً مِنَ اَلْجِنِّ »

اقول: الجن: من موضوعات صعبة على الضعفاء قبولها و قد افترى الضال المضل الدكتور زويمر الامريكى المبلغ المسيحى المشهور فى عصرنا على نبى الاسلام فقال: «الجن خرافة من خرافات الاسلام القيت من النبى محمّد على اهل ايران»! ثم اقول: و قد لقيته باصبهان بمنزل اسقف، حيث دعانا للمباحثة أوان اشتغالى بالتحصيل، فبلبلته و غربلته و زلزلته فازعجته ففرّ هاربا، و قد ذكرت فى كتابى الموسوم بتاريخ نائين شطرا من هذه المقاولات.

و كذب المبلغ المغرض بأن عقيدة الجن اسلامية، بل له اصل عميق فى الاناجيل التى بايديهم و له اصل ثابت ايضا عند الفرس، فهذا شاعرهم الوطنى اعنى الفردوسى

ص: 145

الطوسى حيث يقول:

(پرى) وش نيم نز (پرى) زادگان *** ز ايرانم از شهر آزادگان

«مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ »

اى لما تقدمه من الكتب (راجع تفسير المجمع) و فى آية الكرسى «يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ » اى ما قبلهم و ما بعدهم او بالعكس لانك مستقبل المستقبل و مستدبر الماضى أو أمور الدنيا و أمور الآخرة أو عكسه أو ما يحسونه و ما يعقلونه و ما لا يحسونه و ما لا يعقلونه أو ما يدركونه و ما لا يدركونه (راجع تفسير البيضاوى).

اقول: هنا مطلبان: الاول: ما بين اليدين ليس بمعنى القبل لان اليد علامة الحضور و منه: «عبدك بين يديك» و فى القرآن «بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ » 55/7 و 50/25 و 64/27 و «بَيْنَ يَدَيْ عَذٰابٍ شَدِيدٍ» 45/34 و «بَيْنَ يَدَيِ اَللّٰهِ » 1/49 و «بَيْنَ يَدَيْ نَجْوٰاكُمْ » 13/58 و 14/58.

الثانى: تصديق الكتب الحاضرة: مستلزم لتصديق هذا التوراة المحرف المشتمل على الخرافات و الافتراءات و هكذا الانجيل. و هذا نقض الحق الذى قام به القرآن فما معنى قوله تعالى «مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ » ؟ و اقول جوابا: بانه تعالى، قال: «مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ » . و لم يقل مصدقا لما بين يدى الناس، يعنى القرآن يصدق كتبا موجودة فى حضور القرآن (و هو الصحيح الذى فى لوح محفوظ عند اللّه) فلا يصدق ما فى حضور الحخاميم و البابوات.

«يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ »

اى يغفر بعض ذنوبكم و هو ما يكون فى خالص حق اللّه فان المظالم لا تغفر بالايمان (تفسير البيضاوى).

«أُولُوا اَلْعَزْمِ مِنَ اَلرُّسُلِ »

جميع الانبياء: هم اولوالعزم لانهم عزموا على اداء الرسالة و تحمل اعبائها - عن ابن زيد و الجبائى و جماعة - فمن: هاهنا لتبيين الجنس. و قيل: للتبعيض - و هو قول اكثر المفسرين و الظاهر فى روايات اصحابنا - ثم اختلفوا فى معنى الكلمة و فى تعداد هم (راجع تفسير مجمع البيان).

ص: 146

سورۀ محمّد صلّى اللّه عليه و آله

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

سبك اين سوره، استثنائى است و كثرت كلمات مختوم به (ميم) با نام بزرگوار حضرت محمد (ص) تناسب شديد دارد. (رموز ديگر نيز در اين ميم ها هست كه از بيان آنها معذورم).

محرر اين تفسير سيد عبد الحجة. بلاغى.

كشاف:

سورۀ محمد (ص).

مشتمل بر: 40 آيه.

داراى ذيول و تعليقات.

چون مشركان مكه و يهودان و منافقان مدينه تصميم گرفته بودند كه يكجا شورش كنند و پيامبر (ص) و مسلمانان را از صفحۀ عربستان محو سازند، اين سوره براى عقيم ساختن توطئه و جلوگيرى از شورش عمومى نازل شد. و در پايان سوره، سخت ترين فرمان صادر گرديد كه اگر اين سه گروه دست به شورش عمومى بزنند، خدا فرمان خواهد داد كه پيامبر (ص) هر سه گروه را از صفحۀ عربستان بكوچاند و بجاى آنان از ايرانيان بياورد. محرر اين تفسير سيد عبد الحجة. بلاغى.

ص: 147

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره محمد (47): آیات 1 تا 3

اشاره

1 - 3 اَلَّذِينَ كَفَرُوا ... أَمْثٰالَهُمْ

فرمان دربارۀ كافران و مسلمانان

آنها كه كفر را اختيار كردند و ديگران را از راه خدا بازداشتند [از جمله مطعمين روز جنگ بدر كه دوازده تن (1) از صناديد و بزرگان عرب بودند و هريك از آنها هزينۀ يك روز لشكر كفر را پرداختند] خدا تدابير و عملياتشان را بر باد داد. و آنها كه به خدا گرويدند و كارهاى شايسته كردند و به قرآنى كه بر محمّد فروفرستاده شده است - و همان قرآن حق است و از جانب پروردگارشان است - گرويدند؛ خدا از بدى هاى گذشتۀ آنها درگذشت و حال ايشان را بصلاح آورد.

آن فرق بين دو گروه، براى اين است كه: كافران از باطل پيروى كردند. و اما، مسلمانان از حق (يعنى قرآن) كه از جانب پروردگارشان فرستاده شده است، پيروى كردند. خدا كافران و مسلمانان ديگر را كه اشتباه و نظاير اينها هستند، بهمين گونه [مثل مى زند (2) و دربارۀ آنان همين را مى گويد و] بيان مى كند.

سوره محمد (47): آیات 4 تا 6

اشاره

4 - 7 فَإِذٰا ... عَرَّفَهٰا لَهُمْ

فرمان جهاد

بنابراين، اى مسلمانان! چون با كافران در ميدان كارزار برخورد كرديد، پس، گردنشان را بزنيد تا كار به آنجا برسد كه ايشان را مغلوب و مقهور كنيد (و در دست شما اسير شوند) (3) پس از آن، اسيران را در بند نگاه داريد كه نگريزند و بعد از پايان جنگ يا منت بگذاريد و بى عوض آزادشان كنيد و يا عوض بگيريد و آزاد كنيد.

اين مقررات جنگى از كشتن و اسير گرفتن، تا زمانى است كه جنگجويان، اسلحۀ خود را بر زمين بگذارند (4) - اين سخن را نگاهدار - و بدان كه اگر خدا مى خواست،

ص: 148

بى كارزار از كافران انتقام مى كشيد. و ليكن، دستور جهاد براى اين است كه: خدا خواسته است كه تا بهرى از شما بنى نوع بشر را به بهرى ديگر امتحان كند.

و مسلمانانى كه در راه خدا كشته شوند، بالنتيجه فداكاريهاى آنها را خدا از ميان نمى برد (و مزدشان را جبران مى كند و مسلمانانى كه جان سالم از ميدان جنگ بيرون ببرند) (5) البته، خدا به آنها توفيق عنايت خواهد كرد و حالشان را بصلاح خواهد آورد و پس از مرگ، آنها را در بهشتى كه به ايشان معرفى كرده است، در خواهد آورد.

سوره محمد (47): آیات 7 تا 15

اشاره

8 - 17 يٰا أَيُّهَا ... أَمْعٰاءَهُمْ

فرمان دربارۀ مسلمانان و كافران

اى مسلمانان! اگر خدا را يارى كنيد (6) خدا شما را يارى مى كند، و قدمهاى شما را استوار مى سازد (كه لغزش پيدا نكنيد).

و (اما) كافران، پس، مرگ بر آنان باد و خدا كارهاى آنها را بر باد داده است.

و جهت آن اين است كه: كافران قرآن را كه فرستادۀ خداست ناپسند داشتند. در نتيجه، خدا عمليات آنها را تباه ساخت.

اى پيامبر! آيا (پس،) اين كافران در زمين سير نكرده اند كه بنگرند سرانجام كار كفار پيشين چگونه بوده است ؟ سرانجامشان اين بوده كه خدا هلاكشان كرد و نظير اين سرنوشت در كمين كافران عهد تو است.

آن فرق سرنوشت دو گروه، براى اين است كه: خدا، كارساز مسلمانان است، و كافران كارساز ندارند. بى ترديد خدا آنها را كه گرويدند و كارهاى شايسته كردند به بهشتهائى مى برد كه از زير ساختمانهاى آن، جويبارها روان است. و كافران (در دنيا) بهره مى بردند و مى خورند مثل دامها (7) و (در آخرت) آتش، جايگاه آنهاست.

اى پيامبر! و چه بسيار شهرها كه از شهر مكه (همان مكه اى كه اهلش ترا بيرون كردند) استحكامات و ذخائر و جنگجويانش مهم تر و نيرومندتر بود، و ما اهالى آن شهرها را هلاك ساختيم، و پس ياورى براى آنها وجود نداشت.

ص: 149

اى پيامبر! آيا پس، كسى كه از جانب پروردگار خود بمقام يقين نائل شده است، مانند كسى است كه: كردار بدش در نظرش آراسته و زينت شده است ؟ (يعنى همانها كه شهوات) و (هوسها و) هواهاى خود را پيروى كرده اند؟!.

اى پيامبر! صفت بهشتى كه به پرهيزكاران از مخالفت خدا وعده (8) داده شده است چنين است كه: در آن بهشت جويهائى است از آبى كه از طبيعت خود نگشته و جويهائى است از شير تازه كه مزۀ آن بر نگشته است و جويهائى است از شرابى كه در كام نوشندگانش خوشگوار است و جويهائى است از انگبين صاف شده. و از آن بهشتيان است در بهشت از هرگونه ميوه ها (چه آنها كه در دنيا شنيده و شناخته شده است و چه آنها كه شنيده و شناخته نشده است) و بااين همه، از طرف پروردگارشان از عذاب، مصونيت دارند (9) (آيا حال اين بهشتى) مانند حال كسى است كه جاودان در آتش است ؟! و به كافران كه تشنه مى شوند آب جوشان نوشانيده مى شود كه در نتيجه روده هاشان را پاره پاره مى سازد.

سوره محمد (47): آیات 16 تا 24

اشاره

18-26 وَ مِنْهُمْ ... أَقْفٰالُهٰا

فرمان دربارۀ منافقان (10)

و اى پيامبر! بعضى از مردم كسانى(1) هستند كه بسخنان تو گوش مى دهند (و بدل توجه ندارند) (11) تا آنگاه كه از نزد تو بيرون مى روند به دانشمندان صحابه مى گويند: الحال پيامبر چه گفت ؟ آن گروه كسانى هستند كه خدا بر دلهاشان (بسوء اختيارشان) مهر زده است و شهوات نفسانى خود را پيروى كرده اند (زيرا، اين هوسناكان دلشان در محضر پيامبر حاضر نبوده است)(2).

و آنان كه سخنان پيامبر به دلشان راه يافته است، خدا بر هدايتشان افزوده و نعمت تقوى را كه دارند، خدا به ايشان ارزانى داشته است.

ص: 150


1- مراد منافقان است.
2- خانه خالى كن دلا تا منزل جانان شود كاين هوسناكان دل و دين جاى ديگر مى كنند

پس، آيا منافقان چشم انتظارى اى دارند جز مرگ كه ناگهان به سروقتشان بيايد؟ اگر چنين است بايد بدانند كه علامات مرگشان(1) ظاهر شده است.

ولى، وقتى مرگشان فرارسيد تذكر و پند شنودن و توبه، به ايشان سودى نمى بخشد.

بنابراين، اى پيامبر! تو بدان كه معبود شايسته اى جز خدا نيست. و براى گناه(2) خودت (12) و براى گناه مردان مسلمان و زنان مسلمان، از ما آمرزش بخواه و خدا جاى آمد و رفت شما را در دنيا و جاى ماندن شما را در آخرت، مى داند.

و (اى پيامبر!) مسلمانان (از روى حرص بر جهاد) مى گويند: چه شده است كه دربارۀ كارزار دستور تازه ئى نازل نشده است ؟ (و از دير شدن آن وحشت زده ايم) در نتيجه، چون سورۀ محكم (غير قابل تأويل) فرستاده شود و در آن سوره أمر به كارزار و جهاد شده باشد، مى بينى كسانى را كه در دلهاشان مرض نفاق است، به تو چشم مى دوزند مثل كسى كه در هنگام مردن (و حالت احتضار) بى هوش شده باشد (13) و چشمش به يك جا نگران باشد. پس، مرگ براى منافقان سزاست.

منافقان، حالشان حال فرمانبردارى است و انگشت اطاعت بر پشت چشم مى گذارند و سخنانشان خوب و چرب و نرم است. پس از آن، چون كار كوچ بطرف لشكرگاه و ميدان جنگ جدّى مى شود (از قول خود برمى گردند و مى گويند: ما نگفتيم كه براى كارزار حاضريم) پس، اگر وعده ئى را كه با خدا كرده بودند تكذيب نمى كردند، براى خودشان خوب بود (14).

پس، آيا شما اى منافقان، اميد داريد كه اگر كار حكومت بدست شما افتاد در سرزمين اسلام تباه كارى كنيد؟ (و دست خود را به خون قبايل بيالائيد و جنگهاى خانگى، راه بيندازيد؟)، و رشته هاى خويشاوندى (بشريت) را قطع كنيد؟ آن منافقان كسانى هستند كه خدا آنها را لعنت كرده (از رحمت خود دور

ص: 151


1- علامات قيامت (تفاسير ديگر).
2- عابدان از گناه توبه كنند عارفان از عبادت استغفار

ساخته). پس، (بسوء اختيارشان) از شنيدن سخن حق، كرشان ساخته و از ديدن حقايق كورشان كرده است. آيا پس، اينها در قرآن تفكر نمى كنند (تا از نافرمانى بگذرند)؟ آيا قفلهاى مخصوص قلوب بر دلهاشان است (كه راه ذكر و انكشاف را بر دلهاشان بسته است)؟

سوره محمد (47): آیات 25 تا 30

اشاره

27-32 إِنَّ اَلَّذِينَ ... أَعْمٰالَكُمْ

فرمان دربارۀ يهودان

فرمان دربارۀ يهودان(1)

(يهودان، اوصاف پيامبر (ص) را در توراة خوانده بودند و رسالت آن حضرت برايشان روشن و ثابت شده بود و قبل از بعثت، صفات آن حضرت را بسيار نقل مى كردند و از ظهور حضرتش خبر مى دادند. و چون آن حضرت مبعوث شد و به مدينه مهاجرت فرمود در صدد انكار برآمدند و عقب نشينى كردند و مرتد شدند آيه آمد كه:) البته، يهوديان كه به پشت خودشان برگشته اند از بعد اينكه: راه هدايت (پيامبر و قرآن) براى ايشان آشكار شده، شيطان پيروى هواى نفس را بر آنان زينت داده و طول امل را براى آنها پيش بينى كرده است.

آنچه گفته شد براى اين است كه: يهودان به آنان كه قرآن فرستادۀ خدا را ناپسند داشته اند (يعنى به منافقان) گفته اند كه: (شما اگر دست به كار جنگ با پيامبر بشويد)، البته، در بعض كارهاى جنگ بشما مدد مى دهيم، و خدا سخنهاى پنهانى را كه دراين باره بين يهود و منافقان مبادله شده است، مى داند.

و ليكن، يهودان بايد فكر كنند كه حالشان چگونه خواهد بود در آن وقتى كه فرشتگان، جانشان را بگيرند و آنها را بر روهاشان و پشتهاشان بزنند!.

آن عقوبت براى اين است كه: يهودان كارى را پيروى كردند كه خدا را به خشم آورده و خشنودى خدا را دربارۀ تصديق پيامبر و قرآن، ناپسند داشتند و در نتيجه، خدا تدبيرهاى آنها را نقش بر آب ساخته است.

ص: 152


1- اشاره است به يهودان بنى قريظه و بنى النضير (رجوع به سورۀ حشر).

آيا آنها كه مرض نفاق در دلهاشان ريشه دوانيده است، پنداشتند كه نفاق آنها و تبانى محرمانۀ با يهود مكتوم مى ماند؟ و خدا كينه هاى پنهانى آنها را ظاهر نمى سازد؟.

اى پيامبر! اگر مشيت ما تعلق گرفته بود، اهل تبانى را ويكأن ويكأن به تو مى نموديم و از چهره هاشان ايشان را مى شناختى (ولى اين أمر لازم نيست) و البته البته، سوگند كه تو آنها را در اسلوب سخنشان مى شناسى (15) و خدا كردارهاى شما را مى داند.

سوره محمد (47): آیه 31

اشاره

33 وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ ... أَخْبٰارَكُمْ

خلاصۀ سخن با مسلمانان دربارۀ فرمان جهاد

و اى مسلمانان! البته البته، با قيد قسم مى گويم (16) كه: شما را بوسيلۀ جهاد خواهيم آزمود تا جهادكنندگان شما را از متقاعدان، و صابران در ميدان جنگ را از غير صابران، جدا كنيم (17) و صحت و سقم گفتارهاى شما را بيازمائيم (18).

سوره محمد (47): آیه 32

اشاره

34 إِنَّ اَلَّذِينَ ... أَعْمٰالَهُمْ

خلاصۀ فرمان دربارۀ مشركان و يهودان و منافقان

البته، مشركان مكه و يهودان و منافقان مدينه كه شيوۀ كفر را پيش گرفتند، و با دسائس و تحريكات و انواع حيله ها و تدابير، مردم را از گرويدن بدين اسلام بازداشتند، و بعد از روشن شدن راه هدايت، به دشمنى و عناد با پيامبر خدا پرداختند، هيچ زيانى به خدا نمى رسانند. (بلكه، شرّ پاپيچ خودشان مى شود). و البته، خدا تدابير آنان را نقش برآب مى سازد.

سوره محمد (47): آیات 33 تا 38

اشاره

35-40 يٰا أَيُّهَا ... أَمْثٰالَكُمْ

تصميم مشركان و منافقان و يهودان به شورش عمومى بر ضد پيامبر (ص) و مسلمانان

<و صدور اين فرمان سخت به دنبالۀ فرامين گذشته دربارۀ استقامت مسلمانان در كار اسلام و نترسيدن از شورش عمومى و بيان سوء عواقب شورش و منتهى شدن به كوچانيدن هر سه گروه و آوردن ايرانيان بجاى آنان>

ص: 153

اى مسلمانان! مطيع و فرمان بر خدا باشيد و مطيع و فرمان بر پيامبر خدا باشيد (و از ترس شورش عمومى) اعمال خود را باطل مسازيد. البته، كسانى كه شيوۀ كفر را پيش گرفتند و مردم را با طرق مختلف از راه خدا بازداشتند، سپس در حال كفر مردند، پس خدا آنها را نمى آمرزد. بنابراين، اى مسلمانان! سستى مكنيد و كافران را بطلب صلح مخوانيد و حال آنكه شما از دشمنان خود برتريد و خدا با شماست و زحماتى را كه تاكنون دربارۀ دين اسلام كشيده ايد، تباه نمى سازد.

(اى پيامبر! به كافران بگو كه:) اين زندگانى دنيا فقط بازى ناپايدار و مشغولى بى اعتبار است و اگر اسلام بياوريد و از نافرمانى خدا بپرهيزيد مزدهاى شما را خدا بشما مى دهد و اموالى را هم كه داريد از شما پس نمى گيرد. و بالفرض اگر اموال شما را بخواهد و بالنتيجه اصرار هم بورزد، شما بخل مى كنيد و كينه هاى درونى شما را بيرون مى ريزد.

اى مسلمانان! آگاه شويد شما آن كسانى هستيد كه دعوت شده ايد تا در راه خدا خرج كنيد. پس، بعضى از شما بخل مى كند و كسى كه بخل مى كند در نتيجه، غير از اين نيست كه زيان بخل متوجه خود او مى شود (زيرا، خود را از مزدهاى خدا در دنيا و آخرت محروم مى سازد) و (اين را بدانيد كه:) خدا غنى است و شما بنى نوع بشر محتاجانيد (و خدا به خرج شما احتياجى ندارد. بلكه، منت بر شما مى گذارد و خرج شما را مى پذيرد تا در عوض چندين برابر بشما بدهد).

و (در خاتمه، شما مشركان و منافقان و يهودان عربستان باين نكتۀ مهم توجه كنيد كه:) اگر شما بطور دسته جمعى (شورش كنيد و) از اسلام و پيامبر اسلام رو بگردانيد (و مانع اسلام آوردن مردم بشويد) (همگى از شهر و ديارتان كوچانيده مى شويد و به نقاط ديگر تبعيد مى گرديد و) خدا گروه ديگرى را (از مردم ايران)(1)

ص: 154


1- تفسيرهاى بيضاوى و مجمع البيان و كاشفى و روح البيان و غيرها.

بجاى شما مى آورد. سپس، بديهى است كه آنان مانند شماها لجوج و عنود و سرسخت و كينه توز و بخيل نخواهند بود.

«پايان»

ذيول

(1) در تفسير مجمع البيان ده تن و در تفسير كاشفى دوازده تن گفته است.

(2) ب.

(3) تفسير ابو الفتوح.

(4) اسيرانى كه در ميدان كارزار بدست مى افتند، كشتن اطفال و زنان ايشان جايز نيست. اما، مردان بالغ ايشان اگر در وقت جنگ بدست بيفتند، امام مخير است ميانۀ كشتن ايشان يا بريدن دست و پاى ايشان و گذاشتن كه خون از آن برود و بميرند و او را منت و فداء جايز نيست. و اگر بعد از جنگ بدست بيفتند، امام مخير است ميان منت نهادن و رها كردن و يا فديه گرفتن و آزاد كردن و يا به بندگى نگاه داشتن. ولى، حق كشتن ندارد. و اگر كافر، اسلام بياورد، در هر دو صورت جميع احكام مذكوره از او ساقط است و حكم او حكم اهل اسلام است (تفسير مجمع البيان و تفسير خلاصۀ منهج الصادقين و كتاب جهاد جامع عباسى به خلاصه).

(5) ب.

(6) مراد، نصرت دين خدا و پيامبر اوست.

(7) كار دام، صرف آب و علف، و انباشتن مدفوع، و جستن نر به ماده، و رفتن در مراح است.

(8) لغت «وعده» در زبان فارسى مستعمل است.

(9) «مغفره» بمعنى صيانت بنده است از عذاب. و در كتاب مفردات القرآن راغب اصفهانى مى نويسد:

«الغفران و المغفرة من اللّه هوان يصون العبد من ان يمسه العذاب».

ص: 155

(10) منافق هم كافر است (تفسير مجمع البيان).

(11) در متن آيه، در اول ضمير مفرد و در ما بعد ضمير جمع به كار رفته است.

در تفسير مجمع البيان مى نويسد كه: ضمير اول راجع به لفظ و ضمير دوم راجع به معنى است.

(12) چون توجه پيامبر به مردم، موجب انصراف او از توجه كامل به خدا بوده است، ازاين جهت از نفس(1) مردم آئينۀ قلب پيامبر غبار مى گرفته. لذا، آن حضرت مأمور شده است كه بوسيلۀ استغفار، زنگ نفس مردم را از آئينۀ قلب خود بزدايد.

(13) يعنى از شدت تظاهر به ادب، چشم به رو و دهان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، دوخته بودند.

(14) تفسير ديگر هم شده است. مجمع البيان را ببينيد.

(15) مانند اينكه كوزۀ شكسته از آواز و صدايش شناخته مى شود.

(16) خدا قسم ياد فرموده است. تفسيرهاى بيضاوى و مجمع البيان.

(17) تفسير مجمع البيان.

(18) گرچه خدا براى جدا كردن نيكان و بدان از هم نيازى به آزمايش ندارد. و ليكن، اگر آزمايش در كار نباشد همۀ مردم خود را مطيع معرفى مى كنند، و براى صدور حكم دربارۀ آنان دليلى در كار نيست. و اگر گفته شود كه خدا به علم خود عمل كند. در جواب مى گوئيم: قاضى در دستگاه منظم قضائى به علم خود عمل نمى كند، زيرا، محكوم عليه به حكم صادر شده باتكاء علم قاضى، قانع نيست.

تعليقات

1 - سوره...

سورۀ محمّد صلّى اللّه عليه و آله مدنى است و ابن عباس و قتاده گفته اند كه (آيۀ 14 از همين سوره) «وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ اَلَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْنٰاهُمْ فَلاٰ نٰاصِرَ لَهُمْ »

ص: 156


1- نفس، بفتح نون و فتح فاء، يعنى دم.

، مدنى نيست. زيرا، اين آيه در هنگام توجه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مكه به مدينه نازل شده است درحالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خانۀ خدا چشم دوخته بود و از تأثر بر فراق خانۀ خدا گريان بود (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

2 - مطعمون

مطعمون: (بضم ميم و سكون طاء و كسر عين و ضم ميم واوى و نون آخر) كسانى بودند كه در موقع حج، براى حاج طعام تهيه مى كردند و شتر براى آنها نحر مى نمودند و حاج را اطعام مى كردند. اين جريان در عهد جاهليت مرسوم بوده (اسامى آنها، بنقل ابن اسحاق:) از بنى هاشم بن عبد مناف: عباس بن عبد المطلب بن هاشم.

از بنى عبد شمس بن عبد مناف: عتبة بن ربيعة بن عبد شمس. (عتبة، بضم عين و سكون تاء و فتح باء است).

از بنى نوفل بن عبد مناف: حارث بن عامر بن نوفل و طعيمة بن عدى بن نوفل (بالتناوب). (نوفل، بر وزن جعفر - طعيمه، بضم طاء و فتح عين است).

از بنى اسد بن عبد العزى: ابو البخترى بن هشام بن حارث بن اسد و حكيم بن حزام بن خويلد بن اسد (بالتناوب). (بخترى، بفتح باء و تاء مفتوح و كسر راء است - هشام بكسر هاء است).

از بنى عبد الدار بن قصى: نضر بن حارث بن كلدة بن علقمة بن عبد مناف بن عبد الدار. (قصى، بر وزن حسين - نضر، بر وزن وقت - كلده، بفتح كاف و فتح لام است) (نضر بن حارث بن علقمة بن كلدة بن عبد مناف بن عبد الدار بنقل ابن هشام).

از بنى مخزوم بن يقظه: ابو جهل بن هشام بن مغيرة بن عبد اللّه بن عمر بن

ص: 157

مخزوم. (يقظه بر وزن عدسه است).

از بنى جمح: أمية بن خلف بن وهب بن حذافة بن جمح. (اميه، بضم همزه و فتح ميم - خلف، بفتح خاء و لام مفتوح - وهب، بفتح واو و سكون هاء - حذافه، بضم حاء - جمح، بضم جيم و فتح ميم است).

از بنى سهم بن عمرو: نبيه و منبه دو پسر حجاج بن عامر بن حذيفة بن سعد بن سهم (بالتناوب). (نبيه، بر وزن حسين - منبه، بضم ميم و فتح نون و كسر باء مشدد است).

از بنى عامر بن لؤى: سهيل بن عمرو بن عبد شمس بن عبد ود بن نصر بن مالك بن حسل بن عامر. (لؤى و سهيل، بر وزن حسين - حسل بر وزن فكر است).

(سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 متن و ذيل ص 665 و 666 به ترجمه).

دنبالۀ تعليقات

در «اندلس» نماز جماعت شود به پا *** در «قادسيه» چونكه به خونها وضو كنند

آزادگى به قبضۀ شمشير بسته است *** مردان هميشه تكيۀ خود را بدو كنند

قانون خلقت است كه، بايد شود ذليل *** هر ملتى كه راحتى و عيش، خو كنند

(بانو نيم تاج سلماسى كه شايد در حدود سال 1373 هجرى زنده بوده).

(سلماس از شهرهاى آذربايجان است و آنجا را امروز «شاپور» مى گويند).

ص: 158

سورۀ الفتح

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ فتح مدنى.

مشتمل بر: 29 آيه.

560 كلمه.

2400 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول و تعليقات.

ص: 159

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الفتح (48): آیات 1 تا 3

مقدّمه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ماه ذى القعدۀ سال ششم هجرى براى اداء مراسم عمره(1)به مكه حركت فرمود و همراهان آن حضرت يك هزار و پانصد نفر از مسلمانان بودند و بجهت هدى(2) (يعنى قربانى خانۀ خدا) هفتاد نفر شتر به همراه بردند. چون حضرت به حديبيه رسيد كفار قريش با خبر شدند و از مكه حركت كردند و لشكر خود را زودتر به بلدح(3) و به آب رسانيدند. چاه حديبيه آبش كفاف يك هزار و پانصد نفر را نمى داد و مسلمانان هم نمى توانستند به واسطۀ جلوگيرى قريش، از آنجا جلوتر بروند.

لذا، از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله استمداد كردند و حضرت از كنانۀ(4) خود تيرى برداشت و فرمود: در چاه بيندازيد. در نتيجه، آب چاه طغيان كرد و مسلمانان از تشنگى رهائى يافتند. آنگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عمر را طلبيد تا به مردم قريش ابلاغ كند كه او خيال جنگ ندارد. بلكه، براى اداء مراسم عمره مى خواهد به مكه وارد شود. عمر اظهار داشت: من در بين اهل مكه خويش ندارم، و علاوه، مردم با من سخت دشمن اند.

ولى، عثمان براى اين كار شايسته است. لذا، آن حضرت عثمان را به نزد قريش فرستاد.

و ليكن، قريش عثمان را زندانى كردند و آوازۀ قتل عثمان در لشكرگاه مسلمانان افتاد. و باين جهت، مسلمانان با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيعت جديدى بستند. و بيعت مزبور با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در زير شجره (يعنى درخت سمره) واقع شد. در اين تجديد بيعت، لشكر اسلام، خود را فروختند كه تا جان در بدن دارند فداكارى كنند. و چون خدا از اين بيعت راضى و خشنود شد آن را بنام (بيعت رضوان) ناميدند. و نيز بمناسبت درخت مزبور، بيعت شجره (يعنى بيعت درخت) هم گفتند.

ص: 160


1- عمره: به ضم عين و سكون ميم. به ذيول مراجعه شود.
2- هدى: بفتح هاء و سكون دال.
3- بلدح (بر وزن جعفر) رودى است پيش مكه يا كوهى است در راه جده (شرح قاموس) - جده بضم جيم است.
4- «كنانه» بكسر كاف يعنى جعبۀ تير يا تيردان.

بالجمله، كفار از استماع خبر بيعت، خائف شدند و لذا سهيل(1) بن عمرو را براى انعقاد پيمان صلح به نزد حضرت فرستادند و صلح كردند. و با املاء پيامبر صلّى اللّه عليه و آله على اميرالمؤمنين عليه السّلام صلح نامه اى نوشت. باين طريق كه ده سال ميان اهل اسلام و مشركان قريش جنگ نباشد و به يكديگر تعرض نكنند و مسلمانان در سال آينده بيايند و عمره بگذارند. لذا، حضرت در همان محل، سر تراشيدن و ناخن گرفت و هدى خود را قربان كرد. مدت توقف حضرت در حديبيه بيست روز طول كشيد و در شبى از شبهاى توقف در حديبيه، سورۀ فتح نازل شد:

1 - 3 إِنّٰا فَتَحْنٰا ... عَزِيزاً

فتح مبين (1)

اى پيامبر! [كفار مكه در صدد كشتن تو بودند و ما وسائل هجرت تو را از مكه به مدينه فراهم ساختيم. و در مدينه هم كفار مكه به دستيارى يهودان و منافقان مدينه در صدد نابود ساختن تو و مسلمانان بودند. و از طرفى راه آمد و شد مسلمانان از مدينه به مكه بسته بود و كفار شب و روز در تلاش بودند كه نامى از اسلام باقى نگذارند. و ليكن، ما كارى كرديم كه كفار حاضر شدند پيمان صلح موسوم به (صلح حديبيه) را با تو ببندند. پس،] البته، ما (با صلح حديبيه) راه تخلص از مشكلات را براى تو باز كرديم و آشكارا هم باز كرديم [زيرا، همۀ كفار كه حاضر به شنيدن نام اسلام نبودند بوسيلۀ عقد صلح، مسلمانان را به رسميت شناختند، و هم مسلمانان مكه كه ايمان خود را پنهان مى داشتند آزادى عمل يافتند و دين خود را آشكار كردند، و هم منع آميزش كفار با مسلمانان از ميان رفت (همان ممنوعيت كه جلو نفوذ اسلام را گرفته بود)، و هم مسلمانان تا حدى فكرشان از جهت جنگ و لشكركشى در مقابل

ص: 161


1- سهيل بر وزن حسين.

سپاه مكه فارغ شد، و هم مسلمانان فرصتى براى دفع دشمنان ديگر، يعنى يهودان بدست آوردند و ديگر نمى بايستى در دو جبهه جنگ كنند، و هم، راه جهت فتح شهر مكه براى مسلمانان صاف و هموار شد. و در حقيقت صلح حديبيه كليد چند فتح شد:

1 - فتح خيبر. زيرا، جنگ خيبر و غلبۀ مسلمانان بر يهودان چند روز بعد از مراجعت مسلمانان از حديبيه بود.

2 - فتح مكه.

3 - فتح ساير نقاط.

بعلاوه، چون روميان اهل كتاب بودند غلبۀ ايشان من غير مستقيم كومك به هدف مسلمين بود. و چون ايرانيان مانع قيام يك مرد توانا در شبه جزيرة العرب بودند، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هم در شرف تصرف عربستان بود، من غير مستقيم كومك به هدف بت پرستان و كفار مكه بودند. لذا، غلبۀ هريك، كفۀ ترازوى مسلمين و يا كفار را سنگين مى كرد. و ليكن، مقارن صلح حديبيه، روم كه اهل كتاب بود، غالب شد و فارس مغلوب گرديد. و از اين رهگذر هم كفۀ ترازوى مسلمين چربيد و كفۀ ترازوى كفار سبك شد.

بالجمله، اى پيامبر! خدا شاهد فتح و ظفر را به آغوش تو گذاشت] تا خدا تبعات محروميتهاى قبل از هجرت و بعد از هجرت تو را قلم در كشد (2) و نعمت خود را بر تو تمام كند و راه مستقيم رسيدن به اعتلاء كلمۀ اسلام را به تو رهبرى نمايد. و خدا تو را نصرتى بدهد، نصرتى كه با عزت توأم باشد (3).

سوره الفتح (48): آیات 4 تا 7

اشاره

4 - 7 هُوَ ... عَزِيزاً حَكِيماً

نزول «سكينه» قبل از بيعت رضوان

آن غيب مطلق كسى است كه: سكون و آرامش را در دلهاى مسلمانان فروفرستاد ، كه بر ايمان خود بيفزايند (و روى بيعت خود، بيعت ديگرى منعقد كنند) و لشكرهاى آسمانها و زمين خاص خداست (و خدا هروقت لازم بداند لشكرى

ص: 162

براى اعانت مردم با ايمان مى فرستد) (4) و خدا داناست و كارهايش از روى اساس است.

(خدا اين سكون و آرامش را فروفرستاد) (5) تا مردان مسلمان و زنان مسلمان را (در اثر ثبات در راه اسلام) به بهشتهائى در بياورد كه از زير آنها جويبارها روان مى شود، و در آن بهشتها جاويدانند. و تا بديهاى ايشان را از ايشان بزدايد و آن به نزد خدا ظفرى بزرگ به شمار است (چه ظفرى از اين برتر كه آدمى به بهشت جاويد برود و از بديهاى او چشم پوشى بشود!).

و (خدا اين سكون و آرامش را فروفرستاد) تا مردان منافق و زنان منافق و مردان مشرك و زنان مشرك را كه گمان بد به خدا دارند (متزلزل كند و) عذاب روحى بدهد. بر اين گروه باد گردش بد! و خدا بر آنها خشم كرده و آنها را از رحمت خود دور ساخته و دوزخ را براى ايشان آماده كرده است. و دوزخ براى انتقال، زشت جايگاهى است.

و لشكرهاى آسمانها و زمين، خاص خداست (و خدا هروقت لازم بداند، براى انتقام از مردم بى ايمان مى فرستد) و خدا در قهر و انتقام غالب است و مغلوب نمى شود و كارهايش از روى اساس است.

سوره الفتح (48): آیه 8

اشاره

8 إِنّٰا ... نَذِيراً

وظيفۀ پيامبر (ص)

اى پيامبر! ما تو را فرستاديم كه آئينۀ سرتاپانماى ما باشى، و مردم با ايمان را به سرنوشت خوب مژده بدهى، و مردم بى ايمان را از سرنوشت بد بترسانى.

سوره الفتح (48): آیه 9

اشاره

9 لِتُؤْمِنُوا ... أَصِيلاً

وظيفۀ امت

(اى مردم! ما پيامبر را فرستاديم، نه براى اينكه با او ستيزه كنيد و نظام اجتماع را بهم بزنيد، بلكه فرستاديم) تا به خدا و پيامبر خدا ايمان بياوريد و پيامبر را تقويت كنيد كه راه دعوت او هموار بشود و او را محترم بشماريد. و خدا را در اول روز و

ص: 163

آخر آن، به پاكى ياد كنيد.

سوره الفتح (48): آیه 10

اشاره

10 إن ... عَظِيماً

اهميت بيعت

اى پيامبر! البته، كسانى كه با تو بيعت مى كنند فقط با خدا بيعت مى كنند، دست خدا بالاى دست ايشان است (6). بنابراين، هركس بيعت را بشكند، زيان و وبال آن به خود او برمى گردد و بس. و هركس به آن عهد و بيعتى كه با خدا كرده است وفا كند، بالنتيجه، خدا البته، مزدى بزرگ به او خواهد داد.

سوره الفتح (48): آیات 11 تا 14

اشاره

11-14 سَيَقُولُ ... رَحِيماً

واپس نشستگان از حركت و خبر خدا دربارۀ آنها

(در هنگام حركت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بسمت مكه جماعتى از قبايل اعراب، مانند: غفار و اسلم و مزينه و جهينه و اشجع و دئل(1) از حركت خوددارى كردند، زيرا، با خود مى گفتند: چگونه به پاى خود در دام قريش بيفتيم ؟ در صورتى كه قريش جنگها با مسلمانان داشته اند و كشته ها گرفته اند و كشته ها داده اند! و معتقد بودند كه:

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و لشكرى كه به سمت مكه حركت كرده است كشته خواهند شد.

ولى، چون خبر صلح حديبيه را شنيدند بفكر افتادند كه براى خلف از حركت با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عذرى بتراشند. اين است كه: در حديبيه جريان را خدا به پيامبرش وحى فرمود به اين گونه كه:) اعرابى كه از حركت با تو كوتاهى كرده اند، پس از مراجعت تو به مدينه، به تو خواهند گفت كه: اموال و زنان و فرزندان ما، ما را از حركت بازداشت، پس، تو براى ما طلب آمرزش كن. (و ليكن اى پيامبر!) اين اعتذار را به زبانشان مى گويند و در دلهاشان نيست.

اى پيامبر! در جواب اعتذار اين اعراب بگو: اگر خدا براى شما زيان بخواهد و يا سود بخواهد، كيست كه جلوگير آن باشد؟ (پس، حركت و يا خلف

ص: 164


1- غفار بر وزن كتاب و اسلم و اشجع بر وزن احمد و مزينه و جهينه بضم اول و فتح دوم و سكون سوم و فتح چهارم است و دئل بفتح دال است (شرح قاموس).

شما تأثيرى در زيان و يا سود عائلۀ شما ندارد) بلكه، خدا به كردارى كه مى كنيد داناست.

قصد شما از واپس نشستن، مشغولى اموال و عيال نبوده است. بلكه، شما معتقد بوديد كه چون پيامبر و مؤمنان بدست قريش كشته مى شوند، ديگر بسوى كسانشان هرگز برنمى گردند. و آن عقيده در دلهاتان زينت يافته بود و بد عقيده اى پيدا كرده ايد و شما مردم فاسدى هستيد (7) و هركس به خدا و پيامبرش ايمان نداشته باشد، پس البته، (كافر است و) ما براى كافران، آتش سوزان آماده ساخته ايم. و تمام آسمانها و زمين در قبضۀ قدرت خداست. از گناه هركس بخواهد در مى گذرد، و هركس را كه بخواهد عذاب مى كند. و خدا آمرزگار و مهربان است.

سوره الفتح (48): آیه 15

اشاره

15 سيقول ... قَلِيلاً

حرمان واپس نشستگان از جنگ خيبر و خبر غيبى

اى پيامبر! (در ماه ذى الحجه الحرام سال ششم هجرى از حديبيه به مدينه مراجعت كن، و در ماه محرم براى جنگ خيبر حركت كن و اعلام كن كه لشكر حاضر در حديبيه بايد براى جنگ حركت كند. و واپس نشستگان نبايد با آنها بروند و وعدۀ فتح و غنيمت به لشكر حاضر در حديبيه بده. چون چنين كردى،) اعرابى كه از حركت به سمت مكه خوددارى كرده اند، البته، خواهند گفت: وقتى شما بسوى غنائم خيبر مى رويد تا بچنگ بياوريد، بگذاريد ما هم با شما به جنگ خيبر بيائيم. اعراب مى خواهند حكم خدا را تبديل كنند (8).

اى پيامبر! به آنها بگو: متابعت شما از ما ممنوع است (9) و خدا پيش از اين فرموده است كه: شما نبايد به خيبر عزيمت كنيد.

پس البته، اعراب خواهند گفت كه: خدا چنين حكمى نفرموده است، و شما از روى حسد نمى گذاريد ما در غنائم خيبر با شما شريك شويم. بلكه (اى پيامبر! واقع امر اين است كه:) فهم اين اعراب كم است (زيرا نظرشان به جمع مال و ثروت است و دربارۀ رشد اسلام و معنويات، نظر و فكرى ندارند) (10).

ص: 165

سوره الفتح (48): آیات 16 تا 17

اشاره

16 و 17 قُلْ ... يُعَذِّبْهُ عَذٰاباً أَلِيماً

خبر غيبى

اى پيامبر! به اعراب واپس نشسته بگو: بزودى براى جنگ با مردم سلحشور جنگجو دعوت مى شويد كه با ايشان كارزار كنيد، تا مطيع بشوند (11) پس اگر، براى جهاد، فرمان ببريد، خدا بشما مزدى نيكو مى دهد (غنيمت در دنيا، و بهشت در عقبى) و اگر فرمان نبريد و از جهاد رو گردان شويد، همان طور كه قبل از اين براى سفر مكه رو گردانديد، خدا شما را بعذاب دردناك معذب مى سازد.

بر كور گناهى نيست و بر لنگ گناهى نيست و بر بيمار گناهى نيست، اگر براى جهاد حاضر نشود (12) و هركس خدا و پيامبر خدا را پيروى كند، خدا او را وارد بهشتهائى مى سازد كه از زير آنها جويبارها روان است. و هركس به خدا و پيامبر خدا پشت كند، خدا او را بعذاب دردناك معذب مى سازد.

سوره الفتح (48): آیات 18 تا 23

اشاره

18-23 لَقَدْ ... تَبْدِيلاً

رضايت الهى دربارۀ بيعت رضوان و خبرهاى غيبى

سوگند كه خدا از مسلمانان راضى شد (13) آنگاه كه با تو در زير درخت معهود [معروف به سمره (14)] بيعت كردند (كه يا كشته شوند و يا فتح كنند).

پس، خدا اضطرابى را كه در دلهاى مسلمانان بود دانست. لذا، براى اينكه پاى اصطبارشان نلغزد، سكون و آرامش را بر آنها فروفرستاد و فتح نزديك (يعنى فتح خيبر را) با غنيمتهاى بسيار - كه آن غنائم بدست آنها خواهد رسيد - به آنان بعنوان پاداش داد و خدا غالب است بر همه و كارهايش از روى اساس است.

خدا بشما جنگجويان (حديبيه) غنيمتهاى بسيار وعده داده است كه آنها را بچنگ خواهيد آورد. پس، غنيمت خيبر را نقد داد و جلو انداخت (و بدانيد كه چون پيامبر متوجه خيبر شد و خيبر را محاصره كرد، قبايلى از اسد و غطفان(1)(كه با اهل خيبر هم پيمان بودند) تصميم گرفتند كه بر زنان و اموال مسلمانان مدينه هجوم

ص: 166


1- غطفان بر وزن رمضان.

ببرند) و (ليكن) خدا دستهاى كفار را از جنگ با شما كوتاه كرد و بازداشت و (خدا اين اخبار غيبيه و وعده هاى راست را عملى ساخت) تا (از طرفى) براى مسلمانان معجزه باشد، و از طرفى بقيۀ شما مردم را به راه راست (اسلام) رهبرى كند.

و غنيمتهاى ديگر هم در كار هست كه هنوز قادر بر آنها نشده ايد (كه بعدها بدست مسلمانان خواهد افتاد) كه على التحقيق علم خدا به آنها احاطه دارد و خدا بر هر چيزى تواناست.

و اگر كفار مكه با شما به كارزار پرداخته بودند (و كار به صلح حديبيه نه انجاميده بود، شما مسلمانان، فاتح مى شديد و (لشكر كفار به هزيمت مى رفتند سپس نه كارسازى مى يافتند و نه ياورى. زيرا، سنت خدا كه از پيش، جريان داشته است بر اين است كه:

پيامبران خود را يارى دهد و مخالفان آنها را مخذول و منكوب كند. و سنت خدا قابل تبديل نيست.

سوره الفتح (48): آیه 24

اشاره

24 وَ هُوَ ... بَصِيراً

شبيخون زدن كفار بر لشكر اسلام

(هشتاد نفر از اهل مكه در وقت نماز صبح از كوه موسوم به «تنعيم»(1) به لشكر اسلام كه در حديبيه اردو زده بود شبيخون زدند كه كشتار كنند. اما، لشكر اسلام غالب شد و تمام آنها را دستگير كرد. و ليكن، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را آزاد فرمود تا در حرم خدا، خون ريخته نشود و بى حرمتى رخ ندهد) آرى! آن غيب مطلق كسى است كه: دستهاى كفار مكه (شبيخون زنندگان) را از شما كوتاه كرد و دستهاى شما را از آنها كوتاه كرد در وادى مكه (يعنى در محل حديبيه)؛ بعد از اينكه شما را بر كفار (شبيخون زنندگان) پيروز ساخت. و خدا به كردارى كه مى كنيد بيناست.

ص: 167


1- تنعيم (بر وزن تشريف) جايگاهى است به فاصلۀ سه ميل يا چهار ميل از مكه، و آن نزديكترين قسمت زمينهاى غير حرم (آزاد) است نسبت به خانۀ كعبه. و تنعيم ناميده شده است به واسطۀ آنكه در طرف راست آن، كوه نعيم بر وزن زبير، و طرف چپ آن، كوه ناعم بر وزن كامل قرار دارد (شرح قاموس اقتباسا).

سوره الفتح (48): آیات 25 تا 26

اشاره

25 و 26 هم ... عَلِيماً

اگر جنگ مى شد عده اى از مسلمانان ناشناختۀ مقيم مكه، بى گناه كشته مى شدند

كفار مكه كسانى هستند كه راه كفر را پيش گرفتند و شما مسلمانان را از زيارت مسجد الحرام (و خانۀ كعبه) بازداشتند و نگذاردند شترانى را كه براى قربانى آورده و بازداشته بوديد، در مكه قربانى بشود (15).

و اگر مردان مسلمان و زنان مسلمانى كه شما آنها را نمى شناسيد در مكه نبودند و از ناشناسائى شما (16) خطر زيردست و پا رفتن (كشتن) آنها نبود - زيرا، از كشته شدن مسلمانان ناشناس مقيم مكه غم و اندوه بشما مى رسيد - (با تأييدات ما دست كفار كوتاه مى شد و همه مقهور و مغلوب مى شدند و شما وارد شهر مكه مى شديد و ليكن خدا نگذارد كار به جنگ بكشد) تا خدا هركس را مى خواهد در رحمت خود وارد سازد (يعنى باز هم عده اى از اهل مكه، اسلام بياورند).

و اگر مسلمانان مكه از كافران جدا بودند، ما البته، كفار از اهل مكه را به عذاب دردناك جنگ و قتل و اسارت معذب مى ساختيم. زيرا، كافران نخوت را در دلهاى خود جاى داده بودند، همان نخوت جاهليت را (از جمله، در صدر صلح نامۀ حديبيه نگذاشتند كه «بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ » نوشته شود، يا كلمۀ «رسول اللّه» را نگذاردند در صلحنامه ذكر شود، و هرآن خطر اشتعال نيران جنگ در كار بود) پس، خدا براى رعايت جان مسلمانان ناشناس مكه، سكون و آرامش خود را بر پيامبر خود و بر مسلمانان فروفرستاد (17) و آنها را به تقوى و پرهيز از جنگ وادار ساخت. در صورتى كه، پيامبر و اتباع، به مكه سزاوارتر از كفار مكه بودند. و بالخصوص مسلمانان اهل مكه كه در اردوى حديبيه بودند به مكه كه شهر خودشان بود (سزاوارتر بودند) و خدا بهر چيزى داناست.

سوره الفتح (48): آیه 27

اشاره

27 لَقَدْ صَدَقَ ... قَرِيباً

خواب ديدن پيامبر (ص)

(پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قبل از حركت به سمت حديبيه، در مدينه به خواب ديد كه:

ص: 168

مسلمانان وارد مكه شده اند و محرمند و بعد بعضى سر تراشيده اند و بعضى قسمتى از موى خود را زده اند و يا ناخن گرفته اند. در صورتى كه، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكه فرار كرده بود و مسلمانان مهاجرت كرده بودند و خونها از طرفين ريخته شده بود و مسلمانان با كفار در حال جنگ بودند و اميدى باين عمل نبود. و ليكن، با پيشامد صلح حديبيه روزنۀ اين اميد باز شد. همچنان كه سال بعد، سه روز پيامبر و اتباع به مكه رفتند و پس از اداء مراسم عمره برگشتند. لذا، خدا فرمود:) سوگند كه خدا بوسيلۀ صلح حديبيه، خواب پيامبر خود را جامۀ عمل پوشانيد و راه حق را باز كرد. چه آنكه، قسم است كه البته البته، در سال آينده بخواست خدا (با احرام به مسجد الحرام) وارد مى شويد. درحالى كه از شر كفار مكه و اطراف در امان باشيد و بعضى ها سرهاى خود را مى تراشيد و بعضى ها موهاى خود را مى زنيد و يا ناخن مى گيريد بدون ترس و بيم. پس، خدا آنچه را كه شما نمى دانيد مى داند (كه جريان را، پيش از وقوع صلح حديبيه، در مدينه به پيامبر، در خواب الهام كرده) پس، (مضافا به اين كه)، غير از اين پيش آمد عالى، فتح قريب (و نزديك يعنى فتح خيبر) را (هم) پيش آورد (18) (زيرا مسلمانان با آسايش يافتن افكارشان از ناحيۀ مشركان و جنگ آنان، توانستند كه به دشمنان ديگر خود يعنى يهودان بپردازند).

سوره الفتح (48): آیه 28

اشاره

28 هُوَ اَلَّذِي ... شَهِيداً

دين اسلام، عالمگير است

آن غيب مطلق، كسى است كه: پيامبر خود را با راهنما (يعنى قرآن) و دين حق (يعنى اسلام) فرستاد تا دين اسلام را بر تمام اديان چيره سازد (خواه اديان حقه اى كه به واسطۀ طول عهد مندرس شده است، و يا آئين ملتهاى باطله كه بنام دين عرض اندام مى كنند) و خدا كافى است كه دراين باره حاضر و ناظر باشد (19) (و محتاج به شريك و معينى نيست).

ص: 169

سوره الفتح (48): آیه 29

اشاره

29 مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ ... وَ أَجْراً عَظِيماً

خلاصۀ كلام

محمّد، فرستادۀ خداست و كسانى كه محمدى هستند در برابر كفار، شجاع و قوى و بلندطبع و محكم اند (20) و بين خودشان نرم دل و مشفق و مهربانند. ايشان را گاه راكع و گاه ساجد مى بينى و نعمت را از خدا مى طلبند (نه از ديگران). و خشنودى خدا را مى جويند. علامت محمديان در روهاى ايشان است كه از اثر سجده، روهاشان نورانى است (21).

آنچه گفته شد، مثل(1) (صفت) ايشان است در توراة. و اما مثل(1) (صفت) ايشان در انجيل اين است كه: همچون دانۀ كاشته شده است كه تيغ زند و يك شاخ بيرون آيد و بعد، سطبر و غليظ گرداند آن يك شاخ را، و بعد قوى و تناور شود، پس، روى پاى خود بايستد كه زارعان را بشگفت آورد [و خدا اين مثل را (22) بيان كرد] تا بوسيلۀ نشان دادن شخصيت ايشان، كفار را بخشم بياورد. و خدا از مسلمانان كسانى را كه ايمان آورده اند و كردارهاى شايسته كرده اند، وعدۀ صيانت از عذاب و مزد بزرگ داده است.

«پايان»

ذيول

اشاره

ذيول(2) در قرآن مجيد از سه فتح اسم برده شده است:

يك - «فتح مبين» مذكور در همين سوره. و مراد از آن، صلح حديبيه است كه كليد فتوحات ديگر شد و صولت شرك درهم شكست.

دو - «فتح قريب» مذكور در همين سوره و در سورۀ «صف». و مراد از آن، فتح خيبر است كه صولت يهود عنود درهم شكست.

سه - «فتح مطلق» مذكور در سورۀ نصر (إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اَللّٰهِ وَ اَلْفَتْحُ ...) . و مراد از آن، فتح مكه است كه در برابر اسلام، صولت تمام ارباب ملل و نحل، درهم شكست.

ص: 170


1- «مثل» بفتح ميم و ثاء مفتوح است. كنايه از «صفت».
2- «مثل» بفتح ميم و ثاء مفتوح است. كنايه از «صفت».

تذكر: حديبيه را در جلد مقدمه، ملاحظه كنيد.

(2) معنى «ذنب» را در كتاب مفردات راغب ببينيد. و تفسير محرر اين سطور از بيان راغب اقتباس شده است.

(3) شخص، گاهى به نصرت نائل مى شود و ليكن نزد خدا و يا مردم و يا هر دو عزت ندارد. و ليكن، نصرت پيامبر با عزت قرين است.

(4) لشكر خدا شماره ندارد (وَ مٰا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّٰ هُوَ) (1) لشكرهاى خدا:

باد - صاعقه - سيل - زلزله - آتشفشان - سرما - گرما - ميكربهاست، نيز، فكر - ترس - غم و اندوه - بيمارى - مرگ است، و نيز فرشتگانند و...

(5) ب.

(6) «بيعت» يعنى فروختن شخص، وجود خود را به خدا كه خدا در برابر آن، بهشت مى دهد. گاهى هم بهشت مى دهد با لقاء. و موضوع بيعت، در سورۀ توبه آيۀ 112 نيز مذكور است.

(7) «بور» يعنى هالكين، به گفتۀ مجاهد. و يا فاسدين، به گفتۀ قتاده.

(8) تفسير كاشفى.

(9) عبارت متن به صورت نفى است و در معنى نهى است. تفسير كاشفى.

(10) و يا اينكه اعراب نمى فهمند، مگر كمى از آنها كه معاندان مى باشند.

و هر دو معنى در تفسير مجمع البيان وارد است.

(11) مراد دعوت به جنگ از طرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است كه آنان را براى جنگهاى:

حنين و طايف و موته و تبوك... دعوت فرمود. و ربطى به جنگهاى ما بعد رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ندارد (تفصيل در تفسير مجمع البيان).

(12) تفسير كاشفى.

(13) اين بيعت را «بيعت رضوان» ناميده اند. زيرا، خدا از آنان راضى گرديد. و راضى و رضى و رضوان از يك ريشه است. «بيعت شجره» هم گفته اند. زيرا،

ص: 171


1- سورۀ مدثر آيۀ 34.

بيعت در زير شجره يعنى درخت سمره انجام گرديد. و «بيعت مرگ» هم مى گويند.

زيرا، همگى پاى جان ايستاده بودند كه خود را در راه خدا قربانى كنند.

(14) سمر بفتح سين و ضم ميم، درختى است از جنس درختان بزرگ خاردار.

و در ميانۀ درختان خاردار، هيچ كدام چوبشان بخوبى چوب سمر نيست. و جمع سمر اسمر است بر وزن ارجل. و سمره با هاء به يك درخت آن گفته مى شود (به ترجمه از المنجد).

(15) پيامبر ص هفتاد شتر با خود آورده بود و چون به (ذو الحليفة)(1) رسيد شتران را تقليد و اشعار كرد(2) و احرام به عمره بست تا آنكه به حديبيه وارد شد و مشركين مانع حركت او شدند و كار به صلح انجاميد. چون صلحنامه نوشته شد، شتران را در همان حديبيه نحر كردند. و اگر مانع نشده بودند، در مكه بايد نحر بشوند.

زيرا، جاى هديۀ عمره در مكه، و هديۀ حج در منى است (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

(16) گروهى از مردان و زنان مكه اسلام آورده بودند ولى، از ترس مشركان مكه، اسلام خود را كتمان مى كردند.

(17) در اين سفر، دومين بار است كه «سكينه» نازل شده است. و به عبارت واضح:

بار اول: «سكينه» نازل شد كه مسلمانان با جان بيعت كردند (شبيه رأى اعتماد كه امروزه در دولت و مجلس معمول است).

ص: 172


1- ذو الحليفة: (بضم حاء و فتح لام و سكون ياء و فتح فاء) جايگاهى است در شش ميلى مدينه و در آن آبى است از بنى جشم. و ذو الحليفة، ميقات حاج مدينه و شام است. و نيز جايگاهى است بين جاده و ذات عرق (شرح قاموس باقتباس).
2- مراد از اشعار (بر وزن انسان) آنست كه: جانب راست كوهان شترى را كه بجهت قربانى مى برد كه در منى قربان كند، زخم زند و آن جانب را به خون آن زخم آلوده كند. و مراد از تقليد آن است كه: در گردن قربانى كه مى برد، نعلين بياويزد كه در آن نعلين نماز كرده باشد (جامع عباسى در مطلب ششم).

و بار دوم: «سكينه» نازل شد كه مسلمانان براى صلح حديبيه حاضر شدند و با عنادى كه مشركان به كار مى بردند، باز مسلمانان از دست بردن به شمشير خوددارى كردند.

(18) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ماه ذى القعدۀ سال ششم هجرى از ورود به مكه ممنوع شد و مشركان نگذاردند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اصحاب او، عمره به جا بياورند. ولى، در سال بعد در همان ماه ذى القعده وارد مكه شدند و سه روز ماندند و به مدينه مراجعت كردند (تفسير مجمع البيان).

توضيح

اعمال عمره در رمز (اطرست) جمع است و اعمال حج در رمز (اوو ارنحط رس طر مر) جمع است. و اين دو رمز را مولانا شيخ بهائى عليه الرحمه درست كرده و در اين شعر بيان فرموده است:

اطرست للعمرة اجعل نهج *** اوو ارنحط رس طر مر لحج

اطرست، رمز عمره است: (الف) احرام عمره بستن (ط) طواف خانۀ كعبه كردن (ر) دو ركعت نماز طواف گذاردن (س) سعى ميانۀ صفا و مروه كردن (ت) تقصير (يعنى چيزى از مو يا ناخن گرفتن).

اوو ارنحط رس طر مر، رمز حج است: (الف) احرام حج بستن (و) وقوف كردن در عرفات (و) وقوف كردن در مشعر الحرام (الف) افاضه (يعنى كوچ نمودن) به منى (ر) رمى جمره(1) (يعنى جمرۀ عقبه را به هفت سنگ ريزه زدن) (ن) نحر شتر (يا ذبح گوسفند و يا بز و يا گاو) (ح) حلق (يعنى سر تراشيدن يا تقصير كردن) (ط) طواف زيارت خانۀ كعبه كردن (ر) دو ركعت نماز طواف گذاردن (س) سعى ميانۀ صفا و مروه كردن (ط) طواف نساء كردن (ر) دو ركعت

ص: 173


1- جمره بفتح جيم و سكون ميم بمعنى سنگريزه و يكى از جمرات مناسك حج است و آن 3 جمره است: جمرۀ اولى و جمرة الوسطى و جمرة العقبة كه سنگريزه ها به آن انداخته مى شود (شرح قاموس).

نماز طواف نساء گذاردن (م) به منى رفتن بار ديگر كه در منى سه شب ايام تشريق بودن (و آن يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ماه ذى الحجه است) (ر) رمى جمره كردن است در هريك از ايام تشريق (يعنى هريك از جمرات سه گانه را به هفت سنگريزه زدن:

1 - ميلى كه جمرۀ اولى گويند.

2 - ميلى كه جمرۀ وسطى گويند.

3 - ميلى كه جمرۀ عقبه گويند).

(اين ترتيبات راجع به حج تمتع است و آن وظيفۀ مسلمانان دور از مكه است.

و امّا، نزديكان، ترتيبات ديگر دارند بنامهاى: حج «قران» و حج «افراد» كه در كتابهاى فقه بايد ديد)(1).

(19) مفردات راغب.

(20) المنجد.

(21) تفاسير ديگر هم شده است و تفسير متن از محرر اين تفسير مى باشد.

(22) تفسير ديگر هم شده است.

تذكر

الف: مثل و صفت اول مذكور در آيۀ 29 همين سوره، راجع است به توراة كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان توصيف كرده است به اين گونه كه:

1 - و فرشتۀ خداوند، وى را (هاجر را) گفت: اينك حامله هستى و پسرى خواهى زائيد و او را اسماعيل نام خواهى نهاد. زيرا، خداوند تظلم ترا شنيده است و او مردى

ص: 174


1- يعنى حج قران و حج افراد بر شخصى واجب است كه از اهل مكۀ معظمه باشد يا آنكه دورى او از آن مكان مقدس كمتر از شانزده فرسخ شرعى باشد و اگر دورى اين كس از مكۀ معظمه شانزده فرسخ باشد و زياده، حجى كه بر او واجب مى شود، حج تمتع است (كتاب جامع عباسى شيخ بهائى).

وحشى خواهد بود. دست وى به ضد هركس و دست هركس به ضد او(1) و پيش روى همۀ برادران خود ساكن خواهد بود(2) (ش 11 و 12 باب 16 سفر تكوين).

2 - و اما در خصوص اسماعيل ترا اجابت فرمودم اينك او را بركت داده بارور گردانم و او را بسيار كثير گردانم. دوازده رئيس از وى پديد آيند و امتى عظيم از وى بوجود آورم (ش 20 باب 17 سفر تكوين).

توضيح: اين دو بشارت را در كتاب: اقامة الشهود فى رد اليهود چاپ سنگى عهد ناصر الدين شاه بقلم اعلم علماء اسرائيليان عصر، يعنى ميرزا محمّد رضاى جديد الاسلام كه ملا آقاجانى و آقا محمّد جعفر برادرزادۀ ميرزا محمّد رضا مزبور، از عبرانى بزبان فارسى ترجمه كرده اند، و در كتاب: انيس الاعلام فى نصرة الاسلام تأليف علامه فخر الاسلام محمّد صادق كه در سال 1319 قمرى بسعى ميرزا سليمان خان ركن الملك بچاپ سنگى رسيده است؛ بر پيامبر اسلام تنزيل كرده اند.

3 - ركوع اصطلاحى(3) و سجود اصطلاحى(4) در هيچ طريق و آئينى از شرايع و طرق پيشينيان احدى اعلام نداشته و نيست. و سجده و ركوع خاصۀ

ص: 175


1- اسماعيل و صلحاء دودۀ او تا پيامبر (ص) همه وحشى بوده اند. يعنى دستشان به ضد هركس و دست هركس به ضدشان بوده. و يازده امام چنين بوده اند. و هم اكنون امام دوازدهم (ع) چنين است.
2- اسماعيل و دودۀ او تا پيامبر (ص) پيش روى اسحاق و دودۀ او بودند. زيرا، بنى اسرائيل بن اسحاق در شمال عربستان زندگانى مى كرده اند و اسماعيل و دودۀ او در جنوب عربستان (محرر اين تفسير).
3- ركوع: در لغت پشت خم دادن و دو ته شدن است بعد از ايستادن. و در اصطلاح فقه، ركوع در نماز، فروداشتن سر است بعد از اتمام قرائت تا برسد كفهاى دست او به زانوهاى او، يا اينكه هموار شود پشت او (شرح قاموس).
4- سجده: در لغت بمعنى فرونشستن و راست ايستادن است (كه از جمله لغات اضداد است) و در اصطلاح فقه، بمعنى چسبانيدن عضوهاى هفتگانه (پيشانى و دو كف دست و دو زانو و دو انگشت ابهام) است در نماز بر زمين (اقتباس از شرح قاموس).

شريعت حضرت ختمى مرتبت است (مزمور 22 از كتاب مزامير داودش 27 تا 31 و نيز اواخر كتاب اقامة الشهود).

پس، خاتم انبياء صلّى اللّه عليه و آله كه از دودۀ اسماعيل است در حقيقت فرزند صحرا بوده.

نه پدر به خود ديده و نه مادر و همه با او در كار يكتاپرستى وى ضديت كرده اند و او هم با همۀ كافران در كار بت پرستى ضديت نموده و سختگيرى كرده تا آنجا كه «أَشِدّٰاءُ عَلَى اَلْكُفّٰارِ» خاص او و اتباعش شده. و با برادران دينى خود چنان مهربان بوده كه «رُحَمٰاءُ بَيْنَهُمْ » خاص او و اصحابش شده است. و ركوع و سجود در نمازش تأسيس گرديده كه آن نيز خاص شريعت او مى باشد.

ب: مثل و صفت دوم مذكور در آيۀ 29 همين سوره، راجع است به انجيل كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان توصيف كرده است به اين گونه كه: در انجيل متى باب 13 ش 31 و 32 مى نويسد: (بار ديگر «عيسى» مثلى براى ايشان زده گفت: ملكوت آسمان مثل دانۀ خردلى است كه شخصى گرفته در مزرعۀ خويش كاشت. و هرچند از ساير دانه ها كوچكتر است ولى چون نمو كند بزرگترين بقول است و درختى مى شود چنانكه مرغان هوا آمده در شاخه هايش آشيانه مى گيرند).

تذكر: عيسى به ملكوت بشارت مى داده (رجوع به انجيل متى باب 4 ش 17 و 23 و باب 6 ش 7 و 10 و انجيل لوقا باب 10 ش 9 و 11) و مراد از ملكوت سماوات:

طريقت نجاتى كه از شرع عيسى ظاهر شد، نيست. و گرنه، عيسى و حواريين نمى گفتند: كه ملكوت سماوات نزديك شده است. بلكه، مى گفتند: ظاهر شده و اكنون موجود است. و عيسى به شاگردان نمى فرمود كه در نماز بگوييد: ملكوت تو بيايد.

پس، مقصود از اين ملكوت كه جناب يحيى و عيسى عليهما السّلام و حواريين و شاگردان بلكه، كل عالم مأمور بودند كه به آمدن او بشارت دهند، طريقت نجاتى است كه:

بسبب ظهور شرع شريف حضرت خاتم انبياء صلّى اللّه عليه و آله ظاهر شد (رجوع به صفحۀ 171 و 172 جلد 2 كتاب انيس الاعلام).

ص: 176

محرر اين تفسير گويد: بيان انجيل مؤيد همان شمارۀ 20 از باب 17 سفر تكوين توراة است كه كثرت ذريۀ اسماعيل ع، جد اعلاى پيامبر ختمى مرتبت ص، و كثرت ذريۀ پيامبر ص را نويد داده است. و در سورۀ مباركۀ (كوثر) از قرآن كريم نيز اين موضوع نويد داده شده است. و اكنون كه سال 1386 قمرى هجرى است، مصاديق بشارات توراة و انجيل و قرآن كريم كالشمس فى رائعة النهار(1) مشهود است.

تعليقات

الحديبية

الحديبية (بضم الحاء و فتح الدال و ياء ساكنة، و باء موحدة مكسورة و ياء.

و قد اختلف فيها، فمنهم من شدد و منهم من خفف): قرية متوسطة، ليست بالكبيرة، سميت ببئر هناك، عند مسجد الشجرة التى بايع رسول اللّه (ص) تحتها. بينها و بين مكة مرحلة، و بينها و بين المدينة تسع مراحل (عن معجم البلدان - راجع ذيل سيرة ابن هشام ج 2 ص 308).

سكينه

در كتاب اقامة الشهود ص 158 مى نويسد: «شخينا» بمعنى سكينه و وقار است و بمعنى نور خدا هم هست.

محرر اين تفسير گويد: كلمه، عبرانى نيست زيرا حرف (خاء) در عبرانى نيست. چه زبان عبرانى مشتمل بر 22 حرف است كه بترتيب: ابجد/هوز/حطى/ كلمن/سعفص/قرشت/مى باشد و بيشتر نيست.

در تفسير روح البيان از يكى از بزرگان نقل كرده كه: «سكينه» بر سه چيز گفته مى شود (به اشتراك لفظى):

ص: 177


1- كلمۀ رائعه در لغت (روع) ضبط شده است و در منجد مى نويسد: «رائعة النهار او الضحى: معظمه» بنابراين، آنها كه بجاى رائعة النهار (رابعة النهار) مى گويند، اشتباه مى كنند.

1 - آن چيزى كه به بنى اسرائيل داده شده بود و در تابوت بوده و خدا فرموده:

«إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ اَلتّٰابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ » و مفسران گفته اند: سكينه:

نسيمى قرين آرامش و بوى خوش بوده كه در هنگام برخورد بنى اسرائيل با صفوف دشمن، آوازى هراس انگيز توليد مى كرده كه دل دشمن را از جا مى كنده است، و اين معجزه اى بوده براى پيامبران بنى اسرائيل و كرامتى بوده براى پادشاهانشان.

2 - چيزى است از لطيفه هاى الهى كه بزبان گوياى حكمت جارى مى شود (مانند وحى كه بر دلهاى پيامبران القاء مى شده) كه باطن را روحانى و خوش مى سازد و اسرارى را بر آن كس كشف مى كند.

3 - چيزى است كه بر قلب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و دلهاى مسلمانان فرود آمد و آن جامع نور و قوت و فرح بوده است كه موجب آرامش از ترس و تسلى از حزن و اندوه بوده است. و خدا فرموده: «فَأَنْزَلَ اَللّٰهُ سَكِينَتَهُ عَلىٰ رَسُولِهِ وَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ » .

در كتاب مجمع البحرين در لغت «سكن» به ترجمه مى نويسد: مراد از «سكينه» كه در تابوت بوده، توراة است. و بقولى صورتى از زبرجد يا ياقوت بوده كه صورتهاى پيامبران از آدم عليه السّلام تا محمّد صلّى اللّه عليه و آله در آن بوده است.

و گفته مى شود كه: «سكينه» از مخلوقات خدا بوده است كه در آن آرامش رحمت بوده است و روى اين مخلوق چون روى انسان و سرش چون سر گربه بوده و دم و دو بال زيبا داشته و آوازى مى كرده كه در نتيجه تابوت بطرف دشمن مى شتافته و لشكر اسرائيلى در پى آن مى رفته اند و هرجا كه تابوت قرار مى گرفته لشكر ساكن مى شده اند و نصرت نازل مى شده است(1).

و در حديث آمده كه: «سكينه» نسيمى است گوارا كه از بهشت مى وزد و روئى دارد مانند روى آدمى كه با پيامبران بوده و اين همان است كه بر ابراهيم در زمان بناى كعبه نازل شده و ابراهيم اساس خانۀ كعبۀ را بدستور او بنا گذارده است.

و «سكينه» به نزد اهل تحقيق هيئت جسمانى است كه از استقرار اعضاء و آرامش

ص: 178


1- نظير اين صورت، در تمثالهاى آشوريان و تخت جمشيد موجود است.

آن حاصل مى شود و (وقار) هيئت نفسانى است كه از آرامش و ثبات آن حاصل مى گردد. (ه).

سكينه در قرآن شش بار ذكر شده است:

1 - در سورۀ بقره يك بار (آيۀ 249).

2 - در سورۀ براءة دو بار (آيات 26 و 40).

3 - در سورۀ فتح سه بار (آيات 4 و 18 و 26).

محرر اين تفسير معتقد است كه: «سكينه» بتمام معانى آن صحيح است و ليكن براى هركسى برحسب استعدادش آشكار مى گردد.

بيعت

اشاره

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، هم بيعت خاص داشته و هم بيعت عام:

اما بيعت خاص:

1 - بيعت عشيره است (بر وزن شريفه) و مراد از آن، بيعت اميرالمؤمنين على عليه السّلام است با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه على وزير پيامبر باشد (كه در كارش با او همدست باشد) و اين بيعت پس از نزول آيۀ شريفۀ: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اَلْأَقْرَبِينَ » بعمل آمده است. و خدا در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امر فرموده است كه: خويشان خود را بترتيب قرب خويشاوندى انذار كن و از بت پرستى و بى دينى بيم ده. و در اين بيعت كسى با على عليه السّلام شركت نداشته است.

تذكر: يكى از دلائل حقانيت پيامبران اين است كه: هميشه مأمور بوده اند اول بار خويشان نزديك خود را دعوت كنند و بعد ديگران را. و ليكن، دعاة باطله هميشه دعوت را از مردم ديگر شروع كرده اند و بعد به خويشان خود پرداخته اند. و بعضى اساسا به خويشان خود نپرداخته اند. نظامى در كتاب خسرو و شيرين خود شعرى شيرين گفته است:

زند بر هركسى فصاد صد نيش *** ولى دستش بلرزد بر رگ خويش

2 - بيعت جن است با آن حضرت.

ص: 179

3 - بيعت انصار است كه مهاجرين در آن نصيب نداشته اند. و مراد از بيعت مزبور بيعت عقبۀ اولى و بيعت عقبۀ ثانيه است، با اين توضيح كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ايام حج، خود را بر قبائل عرب عرضه مى داشت تا اينكه با جماعتى از مردم خزرج (مقيم مدينه) ملاقات كرد و آنان را به پرستش خدا دعوت نمود و آنها شش نفر بودند.

چون ايام حج تمام شد، آن شش نفر به مدينه برگشتند و جريان را به قوم خود خبر دادند.

در سال آينده كه باز ايام حج رسيد دوازده مرد از انصار به مكه وارد شدند و در آنجا با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيعت كردند (با همان شرطها كه در بيعت زنان مذكور است) اين عده به مدينه مراجعت كردند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مصعب بن عمير را با آنان به مدينه فرستاد كه پيش نماز آنها باشد.

پس از آن، مصعب به مكه برگشت و گروهى از انصار در ايام حج سال بعد با مردم مدينه به مكه آمدند و هفتاد و سه نفر مرد و دو نفر زن در ايام تشريق (يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ماه ذى الحجه) شبانه در شعب نزديك عقبه جمع شدند و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر اسلام (و بر جنگ) بيعت كردند. آنگاه، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: دوازده تن از خودتان را بعنوان «نقيب»(1) انتخاب كنيد و آنها هم انتخاب كردند.

<توضيح دربارۀ «شعب» و «عقبه»:> الف: شعب بكسر شين يعنى راه در كوه و گشادگى ميان دو كوه و جمع آن شعاب است و شعب بفتح شين يعنى شكاف و درز (فرهنگ نظام).

شعب: بكسر اوله، قال الجوهرى الشعب و الشعب بالكسر و الضم: الطريق فى الجبل و الجمع الشعاب (ه). و قال ابو منصور ما انفرج بين جبلين فهو شعب (ه)...

شعب ابى دب:(2) بمكة، يقال فيه مدفن آمنة بنت وهب ام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

ص: 180


1- نقيب (بر وزن شريف): بزرگ قوم و كفيل و شناساى همۀ ايشان را مى گويند (شرح قاموس).
2- دب بضم دال و شد باء.

(ه). قال الفاكهى ابو عبد اللّه محمّد بن اسحاق فى كتاب مكة من تصنيفه: «ابو دب هذا رجل من بنى سواءة(1) بن عامر بن صعصعة (ه).

شعب ابى يوسف: و هو الشعب الذى آوى اليه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و بنو هاشم لما تحالفت قريش على بنى هاشم و كتبوا الصحيفة، و كان لعبد المطلب فقسم بين بنيه حين ضعف بصره، و كان النبى صلّى اللّه عليه و آله اخذ حظ ابيه و هو كان منزل بنى هاشم و مساكنهم فقال ابو طالب:

جزى اللّه عنا عبد شمس و نوفلا *** و تيما و مخزوما عقوقا و مأثما

بتفريقهم من بعد ودّ و الفة *** جماعتنا كى ما ينالوا المحارما

كذبتم و بيت اللّه نبزى محمّدا *** و لما تروا يوما لدى الشعب قاتما

(معجم البلدان).

ب: عقبه بفتح اول و دوم و سوم جاى بالا رفتن از كوههاست به دشوارى و جمع آن عقاب بر وزن كتاب است (شرح قاموس).

اما العقبة التى بويع فيها النبى صلّى اللّه عليه و آله بمكة فهى: عقبه بين منى و مكة، بينها و بين مكة نحو ميلين، و عندها مسجد، و منها ترمى جمرة العقبة.

و كان من حديثها ان النبى صلّى اللّه عليه و آله كان فى بدء امره يوافى الموسم بسوق عكاظ و ذى المجاز و مجنة(2) و يتتبع القبائل فى رحالها، يدعوهم الى أن يمنعوه، ليبلغ رسالات ربه فلا يجد احدا ينصره حتى كانت سنة احدى عشرة من النبوة، لقى ستة نفر من الأوس عند هذه العقبة فدعا هم صلّى اللّه عليه و آله الى الاسلام و عرض عليهم ان يمنعوه. فقالوا: هذا و اللّه النبى الذى تعدنا به اليهود، يجدونه مكتوبا فى توراتهم فآمنوا به و صدقوه، و هم:

اسعد بن زرارة و قطبة به عامر بن حديدة و معاذ(3) بن عفراء و جابر بن عبد اللّه بن رئاب و عوف بن عفراء و عقبة(4) بن عامر.

ص: 181


1- سواءه بضم سين.
2- مجنه بفتح ميم و جيم مفتوح و شد نون مفتوح.
3- معاذ بضم ميم.
4- عقبه بضم عين.

فانصرفوا الى المدينة و ذكروا أمر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فاجابهم ناس و فشا فيهم الاسلام.

ثم لما كانت سنة اثنتى عشرة من النبوة وافى الموسم، منهم اثنا عشر رجلا هؤلاء الستة و ستة اخر: أبو الهيثم بن التيهان(1) و عبادة بن الصامت(2) و عويم(3)بن أبى ساعدة و رافع بن مالك و ذكوان بن عبد القيس و ابو عبد الرحمن بن ثعلبة فآمنوا و اسلموا.

فلما كانت سنة ثلاث عشرة من النبوة، أتى منهم سبعون رجلا و امرأتان: أم عامر و أم منيع. و رئيسهم البراء بن معرور. و يطول تعدادهم الا أنك اذا رأيت فى الانصار من يقال له «بدرى»(4) فهو منسوب الى انه شهد مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله غزاة بدر، و اذا قيل «عقبى»(5) فهو منسوب الى مبايعة النبى صلّى اللّه عليه و آله فى هذا الموضع (معجم البلدان).

اما بيعت عام:

1 - بيعت «شجره» است و مراد از شجره (يعنى درخت) درخت سمره يا اراك است كه نزديك چاه حديبيه بوده است و بيعت «رضوان» هم به آن مى گويند و خصوص محل بيعت نامعلوم است. و درخت را مى گويند سيل كنده و برده است. (خلاصه و ترجمه از مناقب ابن شهرآشوب).

2 - بيعت در فتح مكه است. در كتاب مجمع البحرين به ترجمه در لغت بيع مى نويسد:

خدا فرموده: «إِذٰا جٰاءَكَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ يُبٰايِعْنَكَ ...» (6) بقولى آيه در روز فتح

ص: 182


1- التيهان بفتح تاء و كسر ياء.
2- عباده بضم عين.
3- عويم بر وزن حسين.
4- به رى بشد ياء.
5- عقبى بفتح عين و قاف مفتوح و كسر باء و شد ياء.
6- قرآن كريم سورۀ ممتحنه.

مكه نازل شده است و چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مبايعه (بيعت) با مردان خلاصى جست، زنان براى بيعت آمدند.

و طرز بيعت زنان اين بود كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست خود را در قدح آبى فرومى برد و بعد زنان دست در آن قدح فرومى بردند و بقولى از روى لباس كه بر دست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده مصافحه مى كردند و بهر حال بيعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با زنان با شروط مذكور در ذيل آيه بوده است (ه).

3 - بيعت روز غدير خم است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أمر فرمود كه مردم با على عليه السّلام بيعت كنند (سفينة البحار در لغت غدر).

توضيح: در كتاب سفينة البحار بنقل از مناقب ابن شهرآشوب دربارۀ بيعت خاصه و عامه، تحقيقى دارد كه طالبان آن، به آن مراجعه كنند. و نظر محرر اين تفسير دربارۀ دو قسم بيعت خاص و عام، همان است كه در اينجا نوشته ام.

الشجرة

الشجرة: بلفظ واحد الشجر و هى الشجرة التى ولدت عندها اسماء بنت محمّد بن ابى بكر (رضى اللّه عنه) بذى الحليفة و كانت سمرة(1) و كان النبى صلّى اللّه عليه و آله ينزلها من المدينة و يحرم منها و هى على ستة اميال من المدينة و اليها ينسب ابراهيم بن يحيى...

و الشجرة: ايضا اسم قرية بفلسطين بها قبر صديق بن صالح النبى عليه السّلام و قبر دحية الكلبى فيما زعموا فى مغارة هناك يقال ان فيها ثمانين شهيدا. و اللّه اعلم.

و الشجرة التى سرّ تحتها الانبياء بوادى السرر: و قد مرّ ذكرها. و هى على اربعة اميال من مكة.

و الشجرة المذكورة فى القرآن فى قوله تعالى: «إِذْ يُبٰايِعُونَكَ تَحْتَ اَلشَّجَرَةِ » :

فى الحديبية و قد ذكرت فى الحديبية و بلغ عمر بن الخطاب (رض) ان الناس يكثرون قصدها و زيارتها و التبرك بها فخشى أن تعبد كما عبدت اللات و العزى فأمر بقطعها و اعدامها فاصبح الناس فلم يروا لها أثرا (معجم البلدان).

ص: 183


1- سمره بفتح سين و ضم ميم.

<دنبالۀ تعليقات>

خيبر

تشكيلات يهودان

يهودان كه فلسطين را از دست داده بودند در صدد جاى امنى بودند كه بدون رادع و مانع عده وعده تهيه كنند و از نو دولتى تأسيس نمايند. و بهترين جا، براى اين كار مدينه و اطراف آن بود. زيرا، مدينه:

اولا: در تحت فرمان پادشاهى نبود.

و ثانيا: جاى غله خيز و اراضى آن ارزان قيمت بود.

ثالثا: مردمى جاهل در آن سرزمين زندگانى مى كردند كه يهودان ازهرجهت بر آنان تفوق داشتند:

لذا، قلعه هاى عديدۀ خيبر را با آن استحكامات مهم ساختند و اسلحۀ فراوان ذخيره كردند و بسيارى از مردم عرب مدينه را بكيش يهودان وارد نمودند.

دستگاه جاسوسى خيبر در تمام پاى تخت كشورهاى متمدن آن زمان از ايران و روم (ايتاليا) و حبشه و مصر و غيرها نفوذ داشت. و اخبار به خيبر مى رسيد و دستور از خيبر صادر مى گرديد.

بالجمله: كار خيبر به جائى رسيده بود كه شبكۀ جاسوسى يهودان، دنياى آن عصر را قبضه كرده بود.

چون پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ظهور كرد و بانگ «لا اله الا اللّه - محمّد رسول اللّه» و نداى قرآن(1) در مكه و مدينه طنين انداز شد، يهودان در صدد بر آمدند كه اين نور را خاموش كنند. ازاين جهت، بت پرستان را تحريك مى كردند، و حقايق را انكار مى نمودند، و به بت پرستان تعليمات جنگى مى دادند، و راهنمائى ها مى كردند، و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

ص: 184


1- ما فرستاديم از چرخ نهم كيميا يصلح لكم اعمالكم «دفتر پنجم مثنوى، ما قبل قصۀ اياز و پوستين».

پيمان مى بستند و ليكن پيمانهاى خود را مى شكستند، و مسائل مشكله براى بت پرستان طرح مى كردند كه آنان از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بپرسند، و توراة مخطوط را كه در دست چند حبر و حاخام يهود بود، هردم تحريف مى كردند. و موضوع شراب خوردن نوح و لوط و پيامبران ديگر در خلال توراة وارد مى گرديد و حلال بودن: ساز و شراب و زنا و ربا، گوش زد مردم مى شد كه هر چهار موضوع از بهترين راههاى استعمار و بنده ساختن اقوام و ملل است.

بالجمله: مبارزات آنان با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در دو جبهه بود: يك جبهه يهودانى بودند كه بر يهوديت باقى بودند و رسما سر جنگ و ستيز داشتند. و يك جبهه يهودانى بودند كه بصورت، اسلام آورده بودند و مخفيانه در امر اسلام كارشكنى مى كردند.

(چنانكه قبلا پولس يهودى هم، قسمت اخير را انتخاب كرد و دين مسيح را بكلى پاى مال نمود) مراكز يهودى نشين:

1 - در يثرب نزديك مدينه: (يهودان بنى قينقاع - يهودان بنى نضير - يهودان بنى قريظه).

2 - خارج مدينه: (يهودان خيبر - يهودان فدك).

شهر خيبر (قلاع خيبر)
اشاره

خيبر: بر وزن جعفر است. و آنجا باسم مردى از عماليق كه به آن محل اقامت گزيد و نامش «خيبر» بود، ناميده شده. و وى برادر «يثرب» است كه مدينه باسم او ناميده شده است. و ديگرى گفته: خيبر در زبان يهود بمعنى قلعه است و ازاين جهت به آن محل، «خيابر» گفته شده است. زيرا، مشتمل بر قلاع بوده و آن شهر بزرگى بوده است داراى قلعه ها و مزرعه ها و درختهاى خرماى بسيار. و فاصلۀ آن تا مدينۀ شريفه هشت بريد است. هر بريد(1) چهار فرسخ و هر فرسخ سه ميل است (به ترجمه از كتاب انسان العيون)(2) و من مى گويم: هر دو ميل بساعات نجومى يك ساعت است. زيرا،

ص: 185


1- «بريد» را به دو فرسخ هم تحديد كرده اند. تفصيل در مقدمۀ كتاب معجم البلدان.
2- بنقل تفسير روح البيان از كتاب انسان العيون.

از مدينه تا «قبا» دو ميل است و آن يك ساعت است. پس، هشت بريد بساعات نجومى چهل و هشت ساعت است(1).

چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از حديبيه مراجعت فرمود، بقيۀ ماه ذى الحجه و قسمتى از ماه محرم سال هفتم هجرى را در مدينه توقف فرمود، آنگاه، بطرف خيبر حركت فرمود. سپاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پنج قسمت بوده: مقدمه و ساقه و ميمنه و ميسره كه اين دو بجاى دو جناح (يعنى دو بال) بوده و قلب. و باين پنج قسمت، «خميس» گفته مى شده است.

خيبر مشتمل بوده است بر:

1 - قلعه هاى نطاة (بفتح نون و طاء الفى - قاموس در لغت نطو).

2 - قلعه هاى شق (بفتح شين و شد قاف. و بكسر شين هم گفته شده ولى بفتح آن نزد اهل زبان، معروف تر است - تفسير روح البيان).

3 - قلعه هاى كتيبه (بر وزن شريفه و با تاء دو نقطه است و در كتاب اموال ابى عبيد با ثاء سه نقطه است، چنانكه در معجم البلدان گفته است).

قلعه هاى نطاة:
اشاره

ابتداء جنگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با يهود، از قلاع جنگى نطاة شروع شد. و قلاع آن عبارتست از: قلعۀ ناعم و قلعۀ عصب و قلعۀ قله.

جنگ قلعه هاى نطاة هفت روز طول كشيد و هر پرچم دارى كه به جنگ مى رفت فتح نمى كرد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: البته البته، فردا پرچم را بدست مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و آنها هم او را دوست مى دارند، و خدا بدست او قلاع نطاة را فتح مى كند. فردا ابو بكر و عمر و ديگر از اصحاب گردن كشيدند كه آنان باشند. ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله على عليه السّلام(2) را طلبيد. على چشمش درد مى كرد، حضرت آب دهان در دو چشم على پاشيد و آنگاه پرچم را به او داد. پارچۀ پرچم سفيد رنگ بود و برآن به سياهى نوشته بود: «لا اله الا اللّه - محمّد رسول اللّه».

ص: 186


1- تفسير روح البيان به ترجمه.
2- در اصل تفسير دربارۀ على، بجاى (ع)، (رضى اللّه عنه) نوشته شده است.

على عليه السّلام عرض كرد: يا رسول اللّه! در چه موضوعى با آنها جنگ كنم ؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: بگويند: «لا اله الا اللّه، و اينكه من رسول خدا هستم» اگر قبول كردند خون و اموالشان محفوظ است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله زرۀ آهنين خود را به على عليه السّلام پوشانيد و شمشير ذو الفقار خود را در كمر على عليه السّلام بست و او را بسمت قلعه هاى نطاة فرستاد و فرمود: «لان يهدى اللّه بك رجلا واحدا خير لك من حمر النعم»: اگر خدا يك مرد را بوسيلۀ تو راهنمائى كند، براى تو از شتران سرخ مو بهتر است (صاحب تفسير روح البيان در معناى فرمايش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ترجمه مى گويد... براى تو از شتران قيمتى كه در راه خدا صدقه بدهى بهتر است).

الف - قلعۀ ناعم:

على عليه السّلام با پرچم، هروله كنان خود را به قلعۀ ناعم رسانيد و پرچم را زير قلعه كوبيد. برادر «مرحب» موسوم به «حارث» كه در شجاعت معروف بود از قلعه بدر آمد و با على عليه السّلام به نبرد پرداختند و على عليه السّلام او را كشت و يهودانى كه با حارث بودند بداخل قلعه عقب نشينى كردند. بلى:

صعوه گر با عقاب سازد جنگ *** دهد از خون خود پرش را رنگ

پس از آن، «مرحب»، بزرگ يهودان بيرون آمد و رجز مى خواند كه:

قد علمت خيبر انى مرحب *** شاكى السلاح البطل المجرب

: محققا خيبر مى داند كه من: مرحبم، غرق سلاحم و شجاعم، شجاعى كه در جنگها آزمايش شده ام و يكه سواران شجاع را از پشت زين به زمين آورده ام.

على عليه السّلام رجز خواند و فرمود:

انا الذى سمتنى امى حيدرة *** ضرغام آجام و ليث قسورة

: مادرم مرا شير ناميده است، شير بيشه ها هستم و شير دليرم.

مرحب، حمله كرد چنان حمله اى كه سپر از دست على عليه السّلام پريد. على عليه السّلام درى را كه نزد قلعه افتاده بود برداشت و آن را بجاى سپر به كار برد و در دستش بود و كارزار مى كرد تا آنكه مرحب را كشت و قلعۀ ناعم از قلاع جنگى نطاة فتح شد. چون ديگر

ص: 187

به سپر احتياج نبود، على عليه السّلام با صولت حيدرى در را به عقب سر - هشتاد وجب دورتر - پرتاب فرمود(1). اين عمل على عليه السّلام با نيروى قدسى بود و شجاعت على عليه السّلام را نشان داد. زيرا، هر شجاعى از يهود برابر آمد بدست على عليه السّلام كشته شد. بلى:

گرچه شاطر بود «خروس» به جنگ *** چه زند پيش «باز» رويين چنگ

«گربه» «شير» است در گرفتن «موش» *** ليك(2) «موش» است در مصاف «پلنگ»

ب: قلعۀ عصب

ب: قلعۀ عصب(3)

على عليه السّلام پس از فتح قلعۀ ناعم به قلعۀ عصب از قلاع نطاة پرداخت و اين قلعه محاصره شد و مدت دو روز در حصار بود و پس از آن، خدا بدست مسلمين آن را فتح كرد. و در خيبر هيچ قلعه اى از حيث ذخيرۀ اغذيه چون: جو و روغن و خرما و زيتون و پيه و گوسفند و رخت، به پاى قلعۀ عصب نمى رسيده است.

ج: قلعه قله

پس از فتح قلعۀ عصب، بفتح قلعۀ قله پرداختند و آن قلعه اى بود كه در قله قرار داشت و آن آخرين قلاع جنگى نطاة بود. مسلمين آب را از قلعه بريدند و خدا آن را بدست مسلمين فتح كرد.

قلعه هاى شق:
اشاره

و قلاع آن عبارتست از: قلعۀ شق و قلعۀ براء.

الف: قلعۀ شق

مسلمين اول قلعۀ شق را فتح كردند.

ص: 188


1- ابن اسحاق از عبد اللّه بن حسن از يكى از خاندان خود از ابو رافع غلام رسول اللّه (ص) نقل كرده كه: من با هفت نفر ديگر كوشش كرديم كه در را وارونه كنيم، نتوانستيم (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 335 به ترجمه).
2- گربه.
3- در سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 332 اين قلعه را بنام قلعۀ صعب كه بنام صعب بن معاذ است ضبط كرده است. صعب بفتح صاد و سكون عين، و معاذ بضم ميم است.
ب: قلعۀ براء

مسلمين سپس به محاصرۀ قلعۀ براء پرداختند و در فتح اين قلعه، جنگ، بسيار شدت داشته است.

قلعه هاى كتيبه «كثيبه»:
اشاره

و قلاع آن عبارتست از: قموص (بر وزن صبور) و وطيح و سلالم.

الف: قلعۀ قموص

قلعۀ قموص، از بزرگترين قلعه هاى خيبر است و استحكامات آن مهم بوده است و مسلمين بيست شبانه روز آن را محاصره كرده بودند و عاقبت خدا بدست على عليه السّلام آن را فتح كرد. و صفيه (رضى اللّه عنها) از اين قلعه اسير شده است.

ب: قلعۀ وطيح

پس از آن، مسلمين قلعۀ وطيح را محاصره كردند (وطيح بر وزن شريف و با حاء بى نقطه است. و اين قلعه باسم وطيح بن مارن كه اسم مردى از يهود بوده است، موسوم شده).

ج: قلعۀ سلالم

قلعۀ سلالم نيز در محاصرۀ مسلمين قرار گرفت و چهارده شبانه روز اين دو قلعه در محاصره و جنگ بود و عاقبت چون اهالى دو قلعه يقين كردند كه نابود مى شوند ، پيشنهاد صلح به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دادند. به اين گونه كه: خون خود و اولادهاشان ريخته نشود و از اراضى خيبر خارج شوند و غير از يك جامه با خود نبرند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيشنهاد آنها را پذيرفت. در اين دو قلعه يك صد زره و چهارصد شمشير و يك هزار نيزه و پانصد كمان عربى با جعبه هاى تير و چيزهاى بسيار قيمتى ديگر كه در خزانۀ ابى الحقيق(1) بود بدست مسلمين افتاد.

صفيه: دختر پادشاه يهودان موسوم به حيى(2) بن اخطب است كه از نژاد

ص: 189


1- حقيق بر وزن رجيل.
2- حيى بر وزن رجيل.

هارون بن عمران بوده (هارون برادر موسى عليهما السّلام است). صفيه زن كنانة بن ربيع بن ابى الحقيق بوده. صفيه قبلا به خواب ديد كه قرص ماه در دامانش افتاده است. و چون اين خواب را براى شوهرش كنانه نقل كرد، شوهرش به او گفت كه: تو آرزوى محمّد پادشاه حجاز را دارى، و چنان سيلى به صورت صفيه زد كه چشمش كبود شد. و چون صفيه اسير شد و آزاد گرديد و اسلام آورد و بزنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آمد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از سبب كبودى چشمش پرسيد. و او جريان را بعرض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسانيد (تفسير روح البيان به ترجمه). سيرۀ ابن هشام و معجم البلدان هم با مسطورات، هم آهنگ است.

معجم البلدان علاوه بر قلاع مزبوره، در لغت «ظهار» به ترجمه مى نويسد كه:

«ظهار» بر وزن كتاب از قلاع خيبر است.

تقسيم خيبر

قلعه هاى نطاة و شق در سهام مسلمانان، و قلعه هاى كتيبه در سهام خمس خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ذوى القربى و يتيمان و مساكين، و آذوقۀ زنان پيامبر و آذوقۀ مردانى كه براى صلح بين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بين اهل فدك رفتند، قرار گرفت (معجم البلدان در لغت كتيبه).

فدك

پس از فتح قلاع خيبر، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به نزد اهل فدك(1) كه خود از قراء خيبر محسوب بود فرستاد و يهودان اهل فدك را به اسلام دعوت فرمود. و پيغام داد كه: اگر دست به جنگ بزنند، به سرنوشت اهالى خيبر گرفتار خواهند شد. يهودان فدك پيشنهاد صلح دادند كه: خون ما محفوظ باشد، در عوض اموالمان را مى دهيم. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هم موافقت فرمود. و بقولى مصالحه كردند كه نصف فدك از آن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نصفش از آن خودشان باشد. بناء بر قول اول، تمام فدك خاص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، و بنا بر قوم دوم، نصفش از آن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى باشد. زيرا، با جنگ گرفته نشده كه مسلمين هم سهيم باشند.

ص: 190


1- فدك بفتح اول و دوم.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از عوائد فدك به خردسالان بنى هاشم مى داد و بى همسران آنان را همسر مى داد و چون حضرت، رحلت فرمود و ابو بكر مصدر كار شد، فاطمه عليها السّلام درخواست فرمود كه فدك يا نصف آن را به او بدهد. ولى، ابو بكر امتناع كرد و براى فاطمه روايتى بنقل از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خواند كه: «انا معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقة» (صاحب تفسير روح البيان كه خود از علماى اهل سنت است، پس از نقل مطالب مزبوره اين جمله را معنى كرده كه: ما گروه پيامبران ميراث نداريم و هرچه از ما باقى بماند، صدقه است بر امت).

هشت گروه يهود مدينه

مدرك:

(سيرۀ ابن هشام به ترجمه و خلاصه از ص 513 تا 518 ج 1 و 2).

اسامى 8 گروه يهود مدينه كه از احبار يعنى علماء، و اهل شر و عداوت با پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و اصحاب او بودند، و مسائل علمى براى گرفتن وقت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمين طرح مى كردند، و براى خاموش كردن نور اسلام كارشكنى ها مى نمودند(1)؛ بشرح ذيل است:

1 - يهود بنى النضير(2) كه با قبيلۀ اوس هم پيمان بودند.

2 - يهود بنى ثعلبة بن الفطيون (فطيون: بكسر فاء و سكون طاء و فتح ياء و سكون واو - كلمۀ عبرانى است و بهر كسى كه والى امر يهود باشد فطيون گفته مى شود)(3)3 - يهود بنى قينقاع(4) كه با قبيلۀ خزرج هم پيمان بودند.

ص: 191


1- عبد اللّه بن سلام و مخيريق را بايد استثناء كرد.
2- نضير بر وزن شديد است.
3- ذيل سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 514.
4- قينقاع بفتح قاف و سكون ياء و ضم نون است.

4 - يهود بنى قريظه(1) كه با قبيلۀ اوس هم پيمان بودند.

5 - يهود بنى زريق (بر وزن رجيل).

6 - يهود بنى حارثه.

7 - يهود بنى عمرو.

8 - يهود بنى النجار (بر وزن صرّاف).

دشمنان اسلام از قبائل عرب و غيره
دشمنان اسلام از بنى النضير:

حيى (بر وزن رجيل) بن اخطب و دو برادرش ابو ياسر بن اخطب و جدى (بر وزن رجيل) بن اخطب.

سلام (بر وزن صرّاف) بن مشكم (بكسر ميم و سكون شين و فتح كاف).

كنانة بن الربيع بن ابى الحقيق (حقيق بر وزن رجيل).

سلام (بر وزن صرّاف) بن ابى الحقيق.

ابو رافع الاعور، وى را اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خيبر كشتند.

ربيع بن الربيع بن ابى الحقيق.

عمرو بن جحّاش (بر وزن صرّاف).

كعب بن الاشرف و او از قبيلۀ طيئ و مادرش از بنى النضير است.

حجاج (بر وزن صرّاف) بن عمرو، هم پيمان كعب بن الاشرف.

كردم (بر وزن جعفر) بن قيس، هم پيمان كعب بن الاشرف.

دشمنان اسلام از بنى ثعلبه:

عبد الله بن صوريا اعور كه در حجاز در عهد او كسى داناتر از او در توراة نبوده.

ابن صلوبا (بفتح صاد و ضم لام و سكون واو).

مخيريق (بضم ميم و فتح خاء و سكون ياء و كسر راء و سكون ياء) و وى از احبار داناى يهود بود كه اسلام آورد و مردى ثروتمند بود و نخلستان بسيار داشت و در

ص: 192


1- قريظه بضم قاف و فتح راء و سكون ياء و فتح ظاء است.

روز جنگ احد سلاح برداشت و به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد و وصيت كرد كه اگر من كشته شدم اموالم را در دسترس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بگذاريد، هر كارى به آن مى خواهد بكند مختار است. در آن جنگ، مخيريق در ميدان كارزار كشته شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اموال او را تصرف كرد و تمام صدقات آن حضرت در مدينه، از اين اموال است.

دشمنان اسلام از بنى قينقاع:

عبد الله بن سلام بن حارث از احبار يهود و اعلم آنان است. و وى اسمش حصين (بر وزن حسين) بود و چون اسلام آورد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را «عبد اللّه» ناميد.

رفاعة بن زيد بن التابوت.

و سى نفر ديگر.

دشمنان اسلام از بنى قريظه:

كعب بن اسد، و او صاحب پيمان بنى قريظه است كه در سال «احزاب» نقض شد.

و شانزده نفر ديگر.

دشمنان اسلام از بنى زريق:

لبيد بن أعصم (لبيد بر وزن شرير و أعصم بر وزن احمر) (و او همان كس است كه وسائل سحريه را براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در چاه دفن كرد) (زريق بر وزن رجيل است).

دشمنان اسلام از بنى حارثه:

كنانة بن صوريا.

دشمنان اسلام از بنى عمرو بن عوف:

قردم بن عمرو (قردم بر وزن جعفر است).

دشمنان اسلام از بنى النجار:

سلسلة بن برهام.

(نجار بر وزن صرّاف و سلسله بكسر سين و برهام بر وزن سلسال است). (ه).

ص: 193

در المنجد جلد دوم مى نويسد:

نضير (بنو -): قبيلة يهودية سكنت يثرب بالقرب من المدينة. نكثوا عهدهم مع النبى بعد ان خالفوه فحاصر هم فى معقلهم ثم نفاهم و صادر املاكهم و وزعها على «المهاجرين» معه من مكة (629).

قينقاع (بنو -): من قبائل اليهود الثلاث فى يثرب. حاصر هم النبى فرموا سلاحهم و نزحوا الى وادى القرى و منها الى اذرعات.

قريظة (بنو -): من قبائل يهود يثرب. قاوموا النبى فى هجرته الى المدينة فحاصر هم فى معاقلهم و اعمل فيهم السيف الا اربعة من رجالهم اعتنقوا الاسلام. تزوج النبى بإحدى نسائهم ريحانة بنت زيد النضيرية.

خيبر: واحة على الطريق بين المدينة و دمشق. غزاها النبى (628) و ضرب الاتاوة على سكانها اليهود. ثم اخرجهم منها عمر بن الخطاب.

فدك: مدينة فى الجزيرة العربية. قريبة من خيبر. كان سكانها من اليهود.

ارسل النبى عليا لمحاربتهم ثم صالحهم على نصف املاكهم (627). (ه).

نكته

در پايان سورۀ «فتح» تذكر اين نكته لازم است و آن اين است كه: در قرآن كريم دو آيه موجود است كه داراى بيست و هشت حرف تهجى است، يكى از اين دو آيه در سورۀ فتح است و آن آيۀ بيست و نهم است كه از «محمّد رسول اللّه» شروع و به «عظيما» ختم مى گردد. و ديگر در سورۀ آل عمران است و آن آيۀ يك صدوپنجاه وچهارم است كه از «ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ » شروع و به «بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ» ختم مى گردد.

نكتۀ ديگر

در آيۀ فوق توصيف اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين دو جمله خلاصه شده است:

در بزم چو آهنيم و در رزم چو موم

بر دوست مباركيم و بر دشمن شوم

ص: 194

سورۀ الحجرات

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كشاف:

سورۀ حجرات مدنى.

مشتمل بر: 18 آيه.

343 كلمه.

1476 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول و تعليقه.

ص: 195

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الحجرات (49): آیه 1

اشاره

1 يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُقَدِّمُوا ... عَلِيمٌ

لزوم رعايت ادب در گفتارها و رفتارها و كردارها در پيشگاه خدا و پيامبرش

اى مسلمانان! در پيشگاه خدا و پيامبر خدا (در گفتارها و رفتارها و كردار هاتان) پيش دستى مكنيد و از مخالفت خدا بپرهيزيد. زيرا البته، خدا (در همه جا و همه حال حاضر و ناظر است و به گفتارهاى شما) شنوا و (به رفتار و كردارهاتان) داناست.

سوره الحجرات (49): آیات 2 تا 5

مقدّمه

(هيئت اعزامى قوم بنى تميم(1) براى مذاكره دربارۀ اسيران خود به مدينه وارد شد. هيئت، مشتمل بر هفتاد نفر بود. دو نفر از نمايندگان هيئت، درحالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در خواب نيمروز بود، از عقب حجره هاى زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آواز بلند ندا دادند كه: «يا محمّد يا محمّد! اخرج الينا فنحن الذين مدحنا زين و ذمنا شين» يعنى يا محمّد! بيرون بيا به نزد ما. ما قومى هستيم كه از جهت قدرت بيان و شعر، ستايش ما موجب تعالى و ترقى، و مذمت ما باعث تنزل طرف است. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيدار شد و بيرون آمد و به آنها فرمود: واى بر شما! آنكه مدحش موجب تعالى و ترقى و قدحش باعث تنزل است، خداست. دراين باره آيه آمد كه:) 2 - 5 يٰا أَيُّهَا ... رَحِيمٌ

هيئت اعزامى قوم بنى تميم

اى مسلمانان! آوازهاى خود را بالاى آواز پيامبر بلند مكنيد، و بلند بلند با او سخن مگوئيد، همچون خودهاتان كه با يكديگر بلند بلند سخن مى گوئيد مبادا! اعمال شما نابود شود و حال آنكه شما خبردار نمى باشيد.

ص: 196


1- تفصيل ورود هيئت بنى تميم در سيرۀ ابن هشام (ج 3 و 4 ص 560-567) مذكور است.

البته، كسانى كه آوازهاى خود را به نزد پيامبر خدا فرود مى دارند (و نرم سخن مى گويند) آنها كسانى هستند كه خدا دلهاشان را براى ظهور تقوى از بوته، خالص بيرون آورده (1)، از آن ايشان است آمرزش و مزد بزرگ.

(اى پيامبر!) البته، كسانى كه تو را از پس حجره هاى زوجات(1) آواز مى كنند بيشترشان (جاهلند برسوم و آداب و) تعقل نمى كنند [كه آمدن پيرامون حجره هائى كه زنان در آنند و آنهم زنان پيامبر (ص)، و بيدار كردن پيامبر (ص) و زنان، از خواب نيمروز با آوازهاى بلند، و ندا كردن با اسم كه: (اخرج الينا يا محمّد يا محمّد!) كارى است ناروا و با فهم و عقل سازگار نيست].

و اگر آنان (يعنى هيئت اعزامى قوم بنى تميم) صبر كرده بودند تا (آن موقع كه) بيرون آئى بسوى ايشان، براى آنان خوب بود (اكنون بايد از اين بى ادبى توبه كنند) و خدا آمرزگار و مهربان است.

سوره الحجرات (49): آیات 6 تا 7

مقدّمه

(پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وليد بن عقبة بن ابى معيط(2) (2) را براى دريافت زكات از قبيلۀ بنى المصطلق فرستاد و آن قبيله براى استقبال وليد، هجوم آوردند. وليد، به واسطۀ دشمنى اى كه در عهد جاهليت با هم داشتند تصور كرد كه: هجوم بمنظور كشتن اوست.

لذا، وليد مراجعت كرد و گذارش شورش قبيله را بعرض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسانيد. و مسلمانان براى سركوبى آن قبيله، اعداد جنگ كردند. آيه آمد كه:)(3)6 و 7 يٰا أَيُّهَا ... لَعَنِتُّمْ

لزوم تحقيق در اخبار

اى مسلمانان! اگر فاسقى خبرى براى شما آورد، پس رسيدگى كنيد. مبادا

ص: 197


1- زوجات: بفتح زاء و سكون واو، جمع بر زوجه است. و زوجات بفتح واو غلط است.
2- عقبه بضم عين و سكون قاف، و معيط بر وزن رجيل است (كتاب نسب قريش ص 138).
3- تفسير مجمع البيان.

(آن خبر نامطلوب، دروغ باشد و بالنتيجه) از روى نادانى گروهى را به خاك و خون بكشيد و بعدا كه حقيقت امر مكشوف شد و بطلان آن خبر آشكار گرديد، شما از كردۀ خود پشيمان شويد (البته، پشيمانى بر ضايعات جبران ناپذير، سودى ندارد).

و اى مسلمانان! بدانيد كه پيامبر خدا در ميان شماست، اگر بميل شما در بسيارى از كارها رفتار مى كرد، شما در گناه و مهلكه افتاده بوديد (پس به خود مغرور نشويد و خدا را از ياد نبريد).

سوره الحجرات (49): آیه 8

اشاره

تتمۀ 7 و تمام 8 وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ ... حَكِيمٌ

مسلمانان! سرنخ را گم مكنيد

و لكن، اى مسلمانان! خدا ايمان را در نظر شما محبوب ساخت و آن را در دلهاى شما زينت داد و كفر، و خروج از طاعت، و سركشى را در نظرتان مكروه و ناپسند قرار داد. آن مسلمانان، به مدد تفضل خدا و نعمت او، هم آنان، راه صواب را يافته اند و خدا داناست و كارهايش از روى اساس است.

سوره الحجرات (49): آیات 9 تا 10

مقدّمه

(دو قبيلۀ مهم، در مدينه زندگانى مى كردند: يكى خزرج كه عبد اللّه بن أبى بن سلول، از اين قبيله بود و او داعيۀ سلطنت داشت و تاج پادشاهى او تهيه شده بود كه با مهاجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مدينه همه نقش بر آب شد، و ديگرى أوس كه عبد اللّه بن رواحه (3) از اين قبيله است. روزى پيامبر ص بر درازگوشى سوار بود با عبد اللّه خزرجى ديدار كرد، در اين اثناء، دراز گوش، سرگين انداخت. عبد اللّه خزرجى بينى خود را گرفت و درازگوش را راند. عبد اللّه اوسى گفت: بوى درازگوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از بوى تو و پدر تو خوش تر است.

در نتيجه، خزرجى و اتباع او ازيك طرف و ابن رواحه و اتباعش از طرف ديگر درهم افتادند و آتش جنگ با آهن و دست و كفش، بين دو قبيله درگير شد. در اين بين، به پيامبر ص وحى رسيد و اين دو آيه آمد، پس از آن، پيامبر ص مراجعت فرمود و دو قبيله را

ص: 198

از يكديگر جدا ساخت و اصلاحشان داد(1) مفاد دو آيه:

9 و 10 وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ ... تُرْحَمُونَ

حكم كارزار دو گروه از مسلمانان با يكديگر

و اگر دو گروه از مسلمانان با يكديگر به كارزار پرداختند، پس ميانۀ آن دو را اصلاح كنيد. پس، اگر يكى از آن دو گروه دست از تعدى بر ديگرى بر ندارد، آنگاه، با گروه ستمكار به كارزار برخيزيد تا در نتيجه بسوى فرمان خدا برگردد. پس، اگر به فرمان تن در داد، ميانۀ آن دو را عادلانه ترميم كنيد (ضايعات و خسارات حاصلۀ هر طرف را، طرف متجاوز بايد جبران كند) و بايد در هر كار، داد و معدلت پيشرو شما باشد. زيرا، بى ترديد خدا عادلان را دوست مى دارد.

مسلمانان با يكديگر برادرند و بس (نبايد با هم بنزاع و جنگ برخيزند) پس، (اگر اتفاق ناگوارى بين آنها رخ داد بايد) ميان دو برادر خودتان را اصلاح دهيد (ظالم را جلوگيرى و مظلوم را به يارى مدد كنيد و از پا ننشينيد) و از مخالفت خدا بپرهيزيد تا مورد رحم (خدا) قرار گيريد.

سوره الحجرات (49): آیه 11

مقدّمه

[ثابت بن قيس بن شماس (4) در مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اسم مادر يكى از اهل مسجد را كه راه به او نداده بود تا خود را به نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برساند، ياد كرد. و ثابت، چون گوشش سنگين بود معمولا نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى نشست. و جهت اينكه نام مادر او را برد اين بود كه در عهد جاهليت، آن زن مورد سرزنش بود. آيه آمد كه:](2)11 يٰا أَيُّهَا ... مِنْهُمْ

نهى از استهزاء مرد به مرد

اى مسلمانان! نبايد قومى نسبت به قوم ديگر استهزاء (و تمسخر) (5) كنند، باشد كه قوم استهزاء شده بهتر از قوم استهزاءكننده باشند.

ص: 199


1- اقتباس از تفسيرهاى كاشفى و روح البيان.
2- تفسير مجمع البيان.

<مقدّمه> (روزى ام سلمه يكى از زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پارچۀ سپيدى بر كمر بسته بود و گوشۀ آن را كه به پشت سر انداخته بود به زمين مى كشيد. عائشه به حفصه گفت:

گوشۀ پارچه اى كه ام سلمه از عقب خود مى كشد مثل زبان سگ است(1) دستور آمد كه:) تتمۀ 11 وَ لاٰ نِسٰاءٌ ... مِنْهُنَّ

نهى از استهزاء زن به زن

و نبايد زنان نسبت به زنان ديگر استهزاء (و تمسخر) كنند، باشد كه زنان استهزاء شده بهتر از زنان استهزاءكننده باشند.

<مقدّمه> (صفيه دختر حيى(2) بن اخطب، گريان به نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سبب پرسيد. وى بعرض رسانيد كه: عائشه مرا سرزنش مى كند و مى گويد: يهوديه دختر دو يهودى. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: چرا جواب نگفتى كه: پدرم هارون و عمويم موسى و شويم محمّد است ؟(3) دستور آمد كه:) تتمۀ 11 وَ لاٰ تَلْمِزُوا ... اَلظّٰالِمُونَ

نهى از سرزنش

(مسلمانان حكم «نفس واحده» را دارند. هركه مسلمانى را عيب كند، خود را عيب كرده است) شما نبايد خود را طعنه بزنيد و عيب كنيد و نبايد يكديگر را به لقبهاى

ص: 200


1- تفسير مجمع البيان.
2- «حيى» بر وزن رجيل.
3- تفسير مجمع البيان.

زشت بخوانيد. كسى كه اسلام آورد، ديگر خواندن او بنامهاى خارج از اسلام (چون:

يهودى و نصرانى و منافق)، (6) بد است. و هركس از اين كارهاى ممنوع توبه نكند، پس او و همفكرانش، هم آنان، ستمكارانند (در دنيا معاتب و در آخرت معاقب خواهند بود).

سوره الحجرات (49): آیه 12

مقدّمه

(دو تن از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رفيق خود، سلمان را به نزد اسامة بن زيد، توشه دار آن حضرت فرستادند تا طعامى بياورد. اسامه چيزى نداشت. سلمان با دست خالى برگشت. آن دو گفتند: اسامه بخل ورزيده و اگر سلمان را سر چاه سميحه (7) فرستاده بوديم آبش خشك شده بود. آنگاه، رفتند به تجسس بار اسامه. پس از اينكه بحضور آمدند، حضرت فرمود: چرا بقاياى گوشت به دهانتان است ؟ گفتند: ما امروز گوشت نخورده ايم! حضرت فرمود: شما گوشت سلمان و اسامه را مى خورديد(1) آيه آمد كه:) 12 يٰا أَيُّهَا ... تَوّٰابٌ رَحِيمٌ

نهى از گمان بد و تجسس و غيبت

اى مسلمانان! بسيارى از گمانها را واگذاريد و دورى كنيد. زيرا البته، بعضى از اقسام گمان، گناه است. ديگر آنكه تجسس (جستجو) مكنيد (چنانچه در كار اسامه بدگمان شده مرتكب تجسس شديد) (8) و نبايد بعض از شما بعض ديگر را (به بدى) غيبت كند (9) آيا يكى از شما دوست مى دارد كه گوشت مردۀ برادر خود را بخورد؟ نه. پس، آن را ناخوش و مكروه مى داريد (لذا، غيبت، همين حالت را دارد.

و صورت برزخى غيبت بهمين نحو است) و از مخالفت خدا بترسيد (و از گذشته توبه كنيد كه) البته، خدا توبه پذير و مهربان است (10).

سوره الحجرات (49): آیه 13

مقدّمه

(در روز فتح مكه، بلال بأمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر بام كعبه بالا رفت و اذان گفت.

ص: 201


1- تفسير مجمع البيان.

آنگاه، طلقاء(1) هريك چيزى گفتند. عتاب بن اسيد(2) گفت: خدائى را سپاس كه جان پدرم را گرفت و پدرم اين روز را نديد. حارث بن هشام(3) گفت: آيا محمّد، مؤذنى را غير از اين كلاغ سياه نيافت ؟ سهيل(4) بن عمرو گفت: خدا اگر بخواهد اين را تغيير مى دهد. ابو سفيان گفت: من هيچ نمى گويم، مى ترسم پروردگار آسمانها به محمّد خبر بدهد. فى الحال، جبرئيل به آن حضرت خبر داد و حضرت آنها را طلبيد و پرسش فرمود و ناچار اقرار كردند. لذا، آيه، دائر بر منع ايشان از تفاخر آمد(5) كه:) 13 يٰا أَيُّهَا ... خَبِيرٌ

نهى از تفاخر به انساب و اموال

اى مردم! ما همۀ شما را آفريديم از دو جنس مرد و زن (يعنى از آدم و حواء) و شما را شعوب (يعنى شاخ شاخ «سلسله هاى بزرگ») و قبائل (يعنى خاندان خاندان «سلسله هاى كوچكتر از شعوب») قرار داديم (11) تا بالنتيجه انساب مردم را (در ارث و حقوق و غيرهما) بشناسيد (و مراد، اين نبوده كه انساب را حربۀ تفاخر قرار بدهيد).

البته، [ملاك گرامى بودن، تقوى (پرهيزكارى از مخالفت خدا) است] گرامى ترين شما به نزد خدا پرهيزكارترين شماست (و ادعاء تقوى كافى نيست) زيرا البته، خدا (از تقواى اشخاص و درجات آن) دانا و آگاه است.

ص: 202


1- طلقاء. يعنى آزادشدگان در فتح مكه.
2- عتاب (بر وزن صراف) بن أسيد (بر وزن امير) بن ابى العيص بن أميه. كه عتاب، داماد ابو جهل و شوهر جويريه دختر ابو جهل است. (كتاب نسب قريش ص 312).
3- حارث بن هشام بن مغيره مراد است. و حارث يكى از برادران ابو جهل است (كتاب نسب قريش ص 301).
4- سهيل (بر وزن رجيل) بن عمرو بن عبد الشمس عامرى كه سهيل داماد ابو جهل و شوهر حنفاء دختر ابو جهل است (رجوع به تفسير سورۀ علق از همين تفسير صفحۀ 270 جلد هفتم) و (كتاب نسب قريش ص 312).
5- تفسير مجمع البيان.

سوره الحجرات (49): آیات 14 تا 16

مقدّمه

(گروهى از مردم بنى اسد در سال قحط، شرفياب خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شدند و اظهار ايمان كردند ولى باطنا ايمان نداشتند و مقصودشان دريافت صدقه بود(1) آيه آمد كه:) 14-16 قٰالَتِ ... عَلِيمٌ

فرق اسلام و ايمان

عربان باديه گفتند: ايمان آورديم. اى پيامبر! به آنها بگو: ايمان نياورديد (پس، مگوئيد ايمان آورديم) و لكن، بگوييد: اسلام آورديم. زيرا، هنوز ايمان در دلهاى شما راه نيافته است. و اگر از خدا و پيامبرش فرمان ببريد (و دم از اسلام بزنيد نه از ايمان)، خدا از صدقات شما نمى كاهد. زيرا البته، خدا آمرزنده و مهربان است (و نان شما را بااينكه به ظاهر اسلام آورده ايد نه بدل، قطع نمى كند).

مؤمنان، تنها كسانى هستند كه: به خدا و پيامبرش ايمان آوردند و بعد از اقرار بزبان، شك نكردند و با اموال و نفوس خود در راه رضاى خدا جهاد كردند. آن گروه مؤمنان مجاهد، هم آنان، در ادعاى ايمان، راستگو هستند (نه اعراب مذكور كه از ترس يا طمع، ادعاى ايمان كرده اند).

اى پيامبر! باين جماعت اعراب كه ادعاى غير واقع مى كنند بگو: آيا دربارۀ عقيدۀ خود، خدا را خبردار مى كنيد؟ و حال آنكه خدا آنچه را كه در آسمانها و آنچه را كه در زمين است؛ مى داند. و خدا بهر چيزى داناست.

سوره الحجرات (49): آیه 17

اشاره

17 يَمُنُّونَ ... صٰادِقِينَ

منت گذاردن اعراب مزبور بر پيامبر (ص) كه بدون مقاتله و محاربه اسلام آورده اند و رد بر آنان

اى پيامبر! اين اعراب بر تو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند. تو به ايشان

ص: 203


1- تفسير مجمع البيان.

بگو: بر من منت مگذاريد به اسلام خود. بلكه، خدا بر شما منت مى گذارد كه شما را به ايمان رهبرى نموده (12) اگر راستگو باشيد در دعوى ايمان.

سوره الحجرات (49): آیه 18

اشاره

18 إِنَّ اَللّٰهَ ... تَعْمَلُونَ

خلاصۀ كلام

البته، خدا نهان آسمانها و زمين را مى داند، و خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

«پايان»

ذيول

(1) چون طلا كه در بوته رفته و از غش، خالص گشته (يعنى از قال بدر آمده).

تذكر: «طلا»، كلمۀ عربى نيست و فارسى است و اصلش با تاء دو نقطه است و طلاء (بكسر طاء) در عربى معانى متعدد دارد كه از جمله: روغن ماليدنى است.

«بوته»: ظرف كوچكى است كه از گل حكمت ساخته مى شود و در آن، فلزات را مى گدازند.

«قال»: محرف غال است و آن اصطلاح زرگران است. (فرهنگ نظام).

(2) وليد برادر مادرى عثمان است و عثمان وى را (پس از سعد بن ابى وقاص) والى كوفه ساخت و او نماز صبح را چهار ركعت خواند. زيرا، مست بود. آنگاه، گفت: اگر بخواهيد زيادتر از چهار ركعت هم مى خوانم. پس از آن، عثمان وى را معزول ساخت (تفسير روح البيان ج 4 ص 47 به ترجمه).

(3) رواحه: بفتح اول است.

(4) شمّاس: بر وزن صرّاف است.

(5) قوم: شامل مرد است نه زن (تفسير مجمع البيان بنقل از خليل).

(6) و فاسق، به گفتۀ ابن عباس.

(7) سميحه: بضم اول و فتح دوم و چهارم با حاء بى نقطه، نام چاهى است در مدينه كه آب فراوان داشته (قاموس به ترجمه).

ص: 204

(8) مراد از «تجسس» در اين جا، كاوش از لغزشهاى مؤمنان است (تفسير مجمع البيان بنقل از ابن عباس).

(9) غيبت: بكسر اول، اسم است از اغتياب. و بفتح غين غلط است. زيرا، اگر فتحه داديم مصدر مى شود يعنى غايب شدن (تفسير روح البيان ج 4 ص 58 به ترجمه).

اگر امر ناپسندى بود و بيان كرد (غيبت) است و اگر نبود و بيان كرد (بهتان) است (تفسير مجمع البيان باستناد حديث).

(10) اگر غيبت، به صاحبش رسيده باشد بايد رضاى او را تحصيل كرد.

(11) اهل نسب، عرب را به شش طبقه قسمت كرده و نام نهاده اند:

اول: شعب (بفتح شين). دوم: قبيله. سوم: عماره (بكسر عين).

چهارم: بطن. پنجم: فخذ. ششم: فصيله(1).

و نام هريك از طبقات ششگانه جهتى دارد. و ترتيب آن از سر است تا قدم. و همين گونه كه اعضاء فوقانى انسانى بر اعضاء تحتانى او برترى دارد، و قرب و بعد هريك ملحوظ است، همين طور در اين شش قسم ملاحظه مى شود (كتاب جنة النعيم ص 395 به خلاصه، و كتاب سبائك الذهب).

(12) از اين آيه برمى آيد كه محور هدايت تامّ ، بر ايمان دور مى زند نه بر اسلام.

ضمنا: «اسلام» بمعنى اعم، شامل اسلام عام (يعنى اقرار زبانى تنها) و شامل اسلام خاص (يعنى اقرار زبانى توأم با تصديق قلبى) است.

و آيۀ «إِنَّ اَلدِّينَ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلْإِسْلاٰمُ » ناظر به اسلام خاص است، و «ايمان» نيز ناظر به اسلام خاص است.

ص: 205


1- در تفسير روح البيان پس از بيان طبقات ششگانه، مى نويسد: فصيله جامع عشاير است و بعد از عشيره چيز جامعى نيست «و ليس بعد العشيرة حى يوصف به. كما فى كشف الاسرار».

تعليقه

حجره هاى نه گانۀ زنان پيامبر (ص)

چون پيامبر (ص) مسجد خود را بناء فرمود، اول، دو حجره براى زنانش عائشه و سوده بطرز بناء مسجد، از خشت و چوب خرما ساخت. حجرۀ عائشه، درى يك لنگه از چوب عرعر يا ساج داشت. حجرۀ زنان ديگر را هم از خشت و چوب خرما ساختند و سنگ در آنها به كار نبردند. حجره ها بيرون مسجد قرار داشت ولى اطراف مسجد دور مى زد مگر طرف مغرب مسجد. درهاى حجره ها به مسجد باز مى شد و جلو در هر حجره پرده اى از پشم سياه آويخته بود.

مردم پس از رحلت پيامبر (ص) روزهاى جمعه به حجره هاى زنان پيامبر (ص) مى رفتند و نماز مى خواندند.

عبد اللّه بن يزيد هذلى مى گويد: حجره هاى زنان پيامبر (ص) را آن هنگام كه عمر بن عبد العزيز اموى خراب كرد، ديدم. حجره ها از خشت و چوب خرما بناء شده بود.

در روز خراب كردن حجره هاى زنان پيامبر (ص)، مردم بقدرى گريه مى كردند كه اشك از ريش هاشان مى چكيد. زيرا، آرزوى مردم اين بود كه اين حجره ها باقى بماند تا نسلهاى آينده به بينند، و از حرص بر كمّ و كيف بناها، كوتاه بيايند.

و مشاهده كنند: پيامبرى كه كليدهاى دنيا بدست او بوده است، خدا براى او داشتن چگونه منزلى را رضايت داده است.

حجرۀ فاطمه (رض) دختر پيامبر (ص)، پشت حجرۀ پيامبر (ص) سمت چپ كسى كه رو به كعبه نماز مى گذارد قرار داشت، و از آن شبكه اى به حجرۀ پيامبر (ص) باز بود. پيامبر (ص) از خواب كه برمى خاست از اين شبكه، خبر حجرۀ فاطمه (رض) را مى گرفت. و هر بامداد دو باهوى در حجرۀ فاطمه را مى گرفت و مى فرمود:

«الصلاة الصلاة، انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».

(كتاب «الدرة الثمينة فى تاريخ المدينة» از مؤرخ حافظ شيخ محمّد بن محمود بن النجار 573-647 ه چاپ مكه عهد ملك سعود به ترجمه و خلاصه از ص 358 و 359).

ص: 206

سورۀ ق (قاف)

اشاره

حجة التفاسير كلمۀ (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است كشاف:

سورۀ ق (قاف) مكى.

مشتمل بر: 45 آيه.

395 كلمه.

1490 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول و تعليقه.

«سائق و شهيد» وَ جٰاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهٰا سٰائِقٌ وَ شَهِيدٌ سورۀ ق آيۀ 21. و كل نفس معها سائق و شهيد:

سائق بسوقها الى محشرها، و شاهد يشهد عليها بعملها (نهج البلاغه ج 1 ص 146).

ص: 207

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره ق (50): آیات 1 تا 5

اشاره

1 - 5 ق وَ اَلْقُرْآنِ اَلْمَجِيدِ ... مَرِيجٍ

تعجب كردن كفار از قيامت

(ق) رمز است.

قسم به قرآن مجيد (كه محمّد فرستادۀ خداست و شما در روز قيامت زنده مى شويد. اى پيامبر! قوم تو دليلى بر رد اين دو دعوت ندارند) (1) بلكه، در عجب اند از اينكه: پيامبر بيم دهنده از جنس خودشان (يعنى بشر) براى ايشان آمده است (و از روز قيامت، آنان را بيم مى دهد). در نتيجه، كافران گفتند: زنده شدن در روز قيامت امرى است عجيب. آيا وقتى ما مرديم و خاك شديم (باز زنده مى شويم)؟ آن بازگشت پس از مرگ، بازگشتى است كه دور از منطق و عقل است (و امكان ندارد. زيرا، كى مى داند مرده اى كه خاك شده و بر باد رفته است در كجاست ؟).

(ولى اى پيامبر!) محققا ما آنچه را كه زمين (2) از گوشت و خون و استخوانشان مى كاهد، مى دانيم و در نزد ما كتابى است حافظ (كه نگاهدارندۀ شمارۀ مردگان و اسمهاى آنان و اعمالشان و تاريخ و محل مرگشان و ذرات متلاشى شدۀ آنهاست).

و مهم تر از آن تعجب بيجا، اين است كه: كافران، قرآنى را كه براى آنان آمده است و حق است، تكذيب كرده اند (و چون دليلى بر جهت تكذيب خود ندارند) پس، آنان در كار شوريده ئى گرفتار شده اند: (گاه قرآن را سحر و محمّد را ساحر، و گاه قرآن را بهم بافته و محمّد را مفترى، و گاه قرآن را شعر و محمّد را شاعر، و گاه قرآن را گفتار كاهن و محمّد را كاهن، و گاه قرآن را از الهامات جن و محمّد را جن زده معرفى مى كنند).

سوره ق (50): آیات 6 تا 15

اشاره

6 - 14 أَ فَلَمْ ... اَلْأَوَّلِ

باين دلائل، زنده شدن پس از مرگ، تعجب ندارد

اى پيامبر! آيا كافران از بالاى سر خودشان به آسمان نمى نگرند؟ كه آن را چگونه ساخته ايم و آن را زينت داده ايم و هيچ گونه شكافهائى (و جاى ترسى) براى آن

ص: 208

نيست كه (جاذبه اش) از هم بشكافد و در هم بريزد (3).

و [آيا از پائين (پاى خود)] زمين (را نديده اند؟ كه)، آن را گسترانيده ايم و لنگرهائى در آن افكنده ايم (كه واژگون نشود) و در زمين از هر جفت بهجت افزا (از گل و گياه و درخت) رويانيده ايم تا هر بنده اى كه از سر زارى، پى جور نعمت رسان خود باشد، بنظر اعتبار و استدلال بنگرد و از او ياد كند (و پند گيرد).

و (آيا نديده اند؟ كه) از ابر، باران با بركت فرستاده ايم. و در نتيجه، بوسيلۀ آن، باغها و دانه هاى درو شدنى و درختان خرماى بلند را كه داراى شكوفه هاى پهلوى هم چيده است، رويانيده ايم؛ براى روزى بندگان.

و (آيا نديده اند؟ كه) سرزمين مرده اى را (كه هيچ چيز نمى رويانيد) بوسيلۀ آب باران زنده ساخته ايم. (چون همۀ اين قدرت نمايى هاى ما را ديده اند پس، بدانند كه) همين گونه است (زنده شدن مردگان و) بيرون آمدن مردگان (از قبور). (مانند زنده شدن تخمهاى گل و گياه و درختان، و مانند زنده شدن زمين هاى مرده) (4).

(اى پيامبر!) پيش از كفار اين عهد، قوم نوح و اصحاب رس (5) و ثمود (قوم صالح) و عاد (قوم هود) و فرعون و ياران لوط (6) و اصحاب أيكه (قوم شعيب) (7) و قوم تبع (8) تكذيب كردند، همگى، پيامبران را تكذيب كردند، و در نتيجه واجب شد بر ايشان (و فرود آمد) عذابى كه وعده داده بودم.

(كافران كه بازگشت پس از مرگ را از منطق و عقل دور مى دانند) آيا پس دربار اول (كه آدمى نبوده و او را آفريده ايم)، عجزى نشان داده ايم ؟ (شما كه آفرينش اول را اقرار داريد، چگونه بازگشت را انكار داريد؟! در صورتى كه اعاده(1) از ابداع(2) آسان تر است).

تتمۀ 15 بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ

منشأ شبهۀ منكران قيامت

بلكه، كافران دربارۀ دم بدم بودن آفرينش در شبهه اند (9) (يعنى نمى دانند كه:

آفرينش، دم به دم تجديد مى شود و عالم مرتبا در يك لحظه مى ميرد و در لحظۀ بعد اعاده

ص: 209


1- اعاده: برگردانيدن.
2- ابداع: از نو بوجود آوردن.

مى شود. مانند آب جوى كه هرآن عوض مى شود، و قطرات متصلۀ ما بعد، غير از قطرات متصلۀ ما قبل آن است. و نادان تصور مى كند كه آب عوض نشده است.

و مانند آدمى كه هر نفس او كه بيرون مى آيد مى ميرد و چون نفس او فرومى رود زنده مى شود، و ليكن، ازبس بسرعت انجام مى شود نادان تصور مى كند: آدمى يك بار زنده آمده است و يك بار هم مى ميرد! و به عبارت ديگر، مانند آتش چرخان كه چون بسرعت چرخانده مى شود آتش موجود آن بصورت دائره به نظر مى آيد، در صورتى كه اگر سرعت و چرخش نداشت يك ظرف كوچك آتش بيش بنظر نمى رسيد، و موضوع دائرۀ جوّاله، در كار نبود).

سوره ق (50): آیات 16 تا 30

اشاره

15-29 وَ لَقَدْ ... مَزِيدٍ

بودن دو فرشته با هر آدمى تا روز قيامت

و قسم است كه: ما آدمى را آفريده ايم و آنچه را در خاطر خود مى گذراند (و پنهان مى دارد و آشكار نمى كند) مى دانيم، و از وريد (رگ گردن) آدمى به آدمى نزديكتريم (10) در همان وقت كه وريد با دو فرشته برخورد مى كند و آن دو فرشته هم با وريد برخورد مى كنند (يكى از آن دو فرشته) از (جانب) راست (وريد،) و (ديگرى) از (جانب) چپ (وريد) نشسته (12).

آدمى هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اينكه نزد او نگهبانى مهياست (يكى اعمال خير و ديگرى اعمال شرّ او را مى نويسد).

و (چون شدت و) فشار مرگ بامر خدا دررسد (آن دو فرشته بر او آشكار مى شوند و به او مى گويند:) (13) آن مرگ، همان است كه از او مى گريختى (در رسيد).

و (چون) در صور دميده شود (همان دو فرشته به او مى گويند:) (14) آن، علامت روز وعدۀ عذاب است.

و هركسى (در آن روز) وارد محشر مى شود با او [همان دو فرشته است (15) كه يكى] سائق (است كه او را به عرصۀ محشر مى راند چنانكه شتر را مى رانند) (16) و

ص: 210

(ديگرى) شهيد است (كه شاهد و ناظر بر اوست) (17).

(اى پيامبر! ما به او مى گوئيم:) قسم است كه: تو از اين روز غافل بودى. پس، ما از جلو تو پرده ات را برداشتيم (همان پرده اى كه جلو چشم خود كشيده بودى) اكنون، چشم تو تيزبين است.

و آن فرشته كه مأمور راندن او بود (18) مى گويد: اين شخص كه من موكل او بودم نزد من آماده است (و او را تحويل مى دهم) (19) (آنگاه به آن دو فرشتۀ سائق و شهيد، خطاب مى شود كه:) در جهنم بيفكنيد! هر ناسپاس سركش را كه با شدت مردم را از اسلام آوردن بازمى داشت (20)، و از حريم الهى تخطى مى كرد، و به وحدانيت خدا شك مى آورد، همان كه با خدا معبودى ديگر را شريك ساخت، پس، اى دو فرشته! او را در عذاب سخت در افكنيد.

(همين كه آن كافر را مى خواهند در جهنم بيندازند مى گويد: من گناه ندارم، اين قرين يعنى شيطان (21) كه بر من مسلط بود مرا گمراه ساخت. و چون قرين او را حاضر مى سازند) آن قرينش مى گويد: پروردگارا! من او را وادار به طغيان نكردم. و لكن، خودش در گمراهى دور و دراز بود.

(اى پيامبر! چون كافر و شيطان به مخاصمه مى پردازند) خدا مى گويد: در نزد من مخاصمه مكنيد (مخاصمه بى نتيجه است) و حال آنكه پيش از اين، وعدۀ عذاب را بشما اعلام كردم، وعده به نزد من تغييرپذير نيست و من (بى جهت كسى را عذاب نمى كنم و) هيچ ظلمى به بندگان نمى كنم، (اين جريانات) در (همان) روزى (است) كه به جهنم مى گوئيم: آيا پر شدى ؟ و جهنم مى گويد: پر شدم و ديگر گنجايش ندارم(1) (22).

سوره ق (50): آیات 31 تا 35

اشاره

30-34 وَ أُزْلِفَتِ ... مَزِيدٌ

پرهيزكاران

و بهشت براى پرهيزكاران از شرك و معاصى (به صحراى محشر) نزديك آورده مى شود، (بهشت) از پرهيزكاران دور نيست (فاصله اى ندارد).

ص: 211


1- يا جهنم مى گويد: جا دارم. آيا باز هم هست ؟

(ما به پرهيزكاران مى گوئيم:) اين بهشت، همانست كه وعده داده مى شديد.

مقصود از پرهيزكاران كسى است كه: بسيار از ما ياد مى كند و حافظ حريم مقررات الهى است، (و) كسى است كه: در نهان از خداى بخشايشگر به همۀ موجودات، مى ترسد (نه آنكه ظاهرسازى كند) و با دلى لبريز از زارى، به خدا (به صحراى محشر) مى آيد.

(آنگاه به آنها گفته مى شود:) به سلامتى وارد بهشت شويد، آن روز، روز جاودانى است (كه پايان ندارد). براى بهشتيان است آنچه را كه در بهشت بخواهند، و نزد ما، زيادتر(1)(از خواسته هاى بهشتيان) است (كه از آن اطلاع ندارند) (23).

سوره ق (50): آیات 36 تا 38

اشاره

35-37 وَ كَمْ ... لُغُوبٍ

قدرتهاى ناپايدار

و (اى پيامبر! اگر كفار مكه به قدرت و ثروت خود مغرورند به آنها اعلام كن كه:) پيش از كفار مكه چه بسيار امتى بعد از امتى را كه در قوت و شوكت از اهل مكه سخت تر بودند و در شهرها به تجارت رفتند و سفرها كردند و مال و متاع بسيار بدست آوردند؛ هلاك كرديم. آيا (اهل مكه) هيچ گريز گاهى از مرگ دارند؟ البته، در آن نابودى و سپرى شدن امت ها، پند است، براى كسى كه دلى بيدار دارد (و) يا (اگر دل بيدار ندارد) گوش به قرآن بدهد و دلش جاى ديگر نباشد (24) (تا دلش به نور قرآن زنده شود).

(مشركان قدرت خود را به رخ مسلمانان مى كشند) و قسم است كه ما آسمانها و زمين را با آنچه در ميان هر دو است، در شش روز (شش دور) آفريديم و هيچ گونه ماندگى و رنجى به ما نرسيد (25).

سوره ق (50): آیات 39 تا 45

اشاره

38-45 فَاصْبِرْ ... وَعِيدِ

پيام خدا به پيامبر (ص) دربارۀ صبر و نمازها و قيامت و دعوت پيامبر (ص)

پس، (با اين قدرت كه ما داريم) اى پيامبر! بر آنچه كافران مى گويند (شكيبا باش و) عنان صبر را از كف مده و پروردگار خود را به پاكى ياد كن درحالى كه ستايش هم با آن توأم باشد. پيش از دميدن آفتاب و پيش از فرورفتن آن و هم در قسمتى

ص: 212


1- مراد، لقاء است.

از شب پس، خدا را به پاكى ياد كن (مراد نمازهاى صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء است كه بر پيامبر واجب بوده و بر مسلمانان نيز واجب است) و در عقب (اين) سجده ها (هم خدا را به پاكى ياد كن) (مراد نماز شب است كه بر پيامبر واجب بوده و بر ديگران مستحب است) (26).

و اى پيامبر! گوش به راه روزى باش كه: منادى (يعنى اسرافيل) از جاى نزديك (يعنى خانۀ كعبه) (27) (به پا شدن روز قيامت را) نداء مى كند (28).

در روزى كه خلائق، آن نعرۀ تند (صور اسرافيل) را براستى مى شنوند (كه دربارۀ قيام قيامت است). آن روز، روز بيرون آمدن (از گورها) است (براى حساب و سپس رفتن بسوى بهشت و يا بسوى جهنم).

(اى پيامبر!) البته، ما، خود ما زنده مى كنيم و مى ميرانيم و بسوى ماست بازگشت، در همان روزى كه زمين مى شكافد (و) از مردگان (فاصله مى گيرد. پس،) (از گورها بيرون مى آيند) درحالى كه شتابندگانند (و به عرصۀ محشر رانده و جمع آورى مى شوند و) آن، زنده ساختن پس از مرگ، راندن و گرد كردن خلائق است، كه بر ما آسان است.

اى پيامبر! ما به آنچه كافران دربارۀ ما و تو و قرآن مى گويند، خود از تو داناتر و واقف تريم و تو مأمور نيستى كه آنها را با جبر و قهر در دائرۀ اسلام وارد كنى (زيرا، دنيا عالم تكليف است و اختيار) بنابراين، اى پيامبر! بوسيلۀ قرآن، آن كس را كه از وعيد و تهديدهاى من مى ترسد پند بده (وظيفۀ تو همين است).

«پايان»

ذيول

اشاره

(1) تفاسير مجمع البيان و روح البيان.

(2) زمين و يا اهل زمين (و جهت اكتفاء به زمين براى اين است كه: اهل زمين هم مى ميرند و جزء زمين مى شوند) و اما روح جزء زمين نمى شود (ب).

ص: 213

(3) تفسير مجمع البيان.

(4) آسمان، بارانى مى بارد شبيه به منى، و از آن، نشئۀ آخرت به پامى شود (رجوع به خبر مندرج در ص 69 تفسير روح البيان ج 4 به ترجمه).

(5) رس، بفتح راء و شد سين: چاهى است از براى بازماندۀ گروه ثمود كه پيامبر خود را تكذيب كردند و او را در چاه دفن كردند (قاموس به ترجمه) و محل آن در عدن است.

و گفته شده كه رس چاهى است نزديك يمامه يا چاهى است در آذربايجان و يا وادى اى است در آذربايجان (تفسير روح البيان به خلاصه) و معجم البلدان هم در همين زمينه بيان كرده است.

(6) «اخوان لوط» را كه در قرآن آمده است، ما به ياران لوط ترجمه كرديم.

«اخ» يعنى برادر در نسب و دوست و يار است، و «اخوان» بكسر همزه و سكون خاء جمع آن است (قاموس به خلاصه). و يا آنكه «اخوان» جمع «اخ» است از معنى دوستى، و «اخوه» جمع «اخ» است از معنى برادر نسبى بنا بر قول منقول در كتاب المنجد.

(7) «أيكه» - محرر اين تفسير گويد: ياقوت در كتاب معجم البلدان در لغت «تبوك» مى نويسد: گفته مى شود كه: اصحاب «أيكه» همانها كه شعيب عليه السّلام بر آنان مبعوث شد در «تبوك» بودند و شعيب از مردم آنجا نبود و بلكه شعيب از «مدين» (بر وزن جعفر) بود و «مدين» كنار درياى قلزم شش منزلى تبوك است. و تبوك ميان كوه حسمى (بكسر اول و سكون دوم و ميم الفى) و كوه شرورى (بفتح اول و دوم و سكون سوم و راء الفى) است كه كوه حسمى در سمت غرب تبوك و كوه شرورى در سمت شرق تبوك است (ه).

ابو زيد گفته: «تبوك» بين حجر و اول شام است در چهار منزلى حجر كه قريب نيمه راه شام است و آن قلعه اى است داراى چشمۀ آب و خرما و خانه اى كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نسبت داده مى شود.

احمد بن يحيى بن جابر مى گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سال نهم هجرى متوجه

ص: 214

«تبوك» شد كه از سرزمين شام است و اين آخرين سفر از سفرهاى جنگى آن حضرت است.

زيرا، به آن حضرت خبر رسيده بود كه: از روم و عامله و لخم و جذام براى جنگ با مسلمانان گرد آمده اند. و چون حضرت به آنجا رسيد، ملاحظه فرمود كه: لشكر دشمن متفرق شده اند. و در نتيجه زدوخوردى واقع نشد.

لشكر حضرت كنار چشمۀ آبى فرود آمده بودند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور فرمود كه: كسى دست باين آب نزند. و ليكن، دو مرد به آنجا رفته بودند و چون كم كم آب بيرون مى آمد آن دو نفر دو چوبۀ تير را در آن چشمه فروكرده و مى چرخاندند تا آب بيرون بيايد. چون پيامبر (ص) اين را ديد فرمود: «ما زلتما تبوكان منذ اليوم» يعنى شما تا اين وقت از روز، كارتان چرخاندن تير بوده ؟! ازاين جهت آنجا را «تبوك» گفتند. آنگاه، حضرت عنزۀ خود را (عنزه بفتح اول و دوم و سوم، نيزه اى است كه از عصاء بلندتر و از نيزه كوتاه تر است و در بن آن آهن است) سه بار در زمين فروكرد و بلافاصله سه چشمه جوشيد كه تا كنون از آن چشمه ها آب مى ريزد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چند روز در «تبوك» ماند و كار اهل «تبوك» با آن حضرت به جنگ نه انجاميد و به مصالحه برگذار شد.

در همان ايام، آن حضرت خالد بن وليد را به دومة الجندل (بضم دال، قلعه اى است ميان مدينه و شام و از اعمال مدينه است) اعزام داشت و فرمود: فرمان گذار دومة - الجندل(1) مشغول شكار گاو است. چون خالد به دومة الجندل رسيد فرمان گذار را در حالت شكار ديد. پس، او را اسير كرد و بحضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورد.

فاصلۀ ميان تبوك و مدينه دوازده منزل است.

چون اين چاه دائم الاوقات از خاك انباشته مى شد، عمر بن الخطاب به ابن عريض يهودى مأموريت داد كه آن را پر كند و او پر كرد (خلاصه و ترجمه از معجم البلدان در لغت تبوك).

ياقوت مزبور در لغت «أيكه» به ترجمه مى نويسد: «أيكه» كه در قرآن وارد است

ص: 215


1- نام او «اكيدر» است بضم همزه و فتح كاف و سكون ياء و كسر دال.

بقولى همان تبوك است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله لشكر به آنجا كشيد و آخرين جنگ دورۀ حيات آن حضرت بود. و اهل تبوك اين را مى گويند و مى شناسند. و مى گويند كه:

شعيب عليه السّلام را خدا براى دعوت اهل تبوك فرستاد. و من در كتابهاى تفسير، اين مطلب را نديدم. بلكه، مفسرين مى گويند: «أيكه» بيشۀ داراى درختان درهم پيچيده است و «أيك» جمع آنست و مراد از اصحاب «أيكه» اهل مدين هستند و من مى گويم كه مدين و تبوك همسايه اند (ه).

(8) تبابعه، لقب پادشاهان عهد باستان يمن است. قرآن از آنها نامبرده است.

اول ايشان حارث بن قيس بن صيفى بن سبا حميرى است و كلمۀ تبع از «بتع» تحريف شده است و آن نام اسرۀ بزرگوارى است از قبيلۀ همدان (ترجمه از المنجد ج 2) (همدان بر وزن سلمان است).

محرر اين تفسير گويد: «تبع» لقب پادشاهان يمن بوده است و جمع آن «تبابعه» است و شايد چون سلسلۀ آنها طولانى و پى درپى تابع يكديگر بوده است؛ اين لقب به آنها داده شده است. و بهر حال بيانات مذكور در المنجد محل تأمل است (ه).

«تبابعه» پادشاهان يمن اند و يكتن از آنها «تبع» است و يا اينكه به پادشاه يمن وقتى «تبع» مى گويند كه بر حمير و حضرت موت هم سلطنت مى داشته اند و «دار التبابعه» در مكه است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن خانه قدم بدنيا گذارده است (قاموس به ترجمه).

«تبع» از پادشاهان تبابعۀ يمن است و در تفسير مجمع البيان در سورۀ دخان نام او را (اسعد ابو كرب) گفته است و در تفسير روح البيان در سورۀ دخان شرحى مفصل دراين باره نقل كرده است، طالبان مراجعه نمايند. و در خلال آن، اين (ابو كرب اسعد) را مردى صالح و با ايمان گفته است و گفته كه: در نبوت او اختلاف شده است. و بهر حال ملت اين «تبع» كه پادشاه حميرى است، ايمان نياورده اند.

(9)

پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتى است *** مصطفى فرمود: دنيا ساعتى است

هر نفس نو مى شود دنيا و، ما *** بى خبر از نو شدن اندر بقا

عمر همچون جوى، نونو مى رسد *** مستمرى مى نمايد در جسد

ص: 216

آن ز تيزى مستمر شكل آمده است *** چون شرر كش تيز جنبانى بدست

شاخ آتش را بجنبانى بساز *** در نظر آتش نمايد بس دراز

اين درازى مدت از تيزى صنع *** مى نمايد سرعت انگيزى صنع

(مثنوى مولوى - دفتر اول: در داستان مكر خرگوش).

(10) مراد از وريد و حبل الوريد، رگ جان است (تفسير روح البيان).

در كتاب حيات جديد (معرفة الحيات) چاپ اصفهان سال 1346 قمرى ص 18 به خلاصه مى نويسد: [رگهاى شرائين (شريانها) خون را از قلب به جميع ذرات بدن مى برند و رگهاى اورده (وريدها) خون كثيف را از اعضاء، به قلب برمى گردانند. خون شريانى رنگ گلى شفاف دارد يعنى خون صالح است و حامل هواى لطيف، و بعكس، خون وريدى، سياه تيره رنگ و حامل هواى كثيف است].

شرائين: ضواربند چنانچه نبض مى زند. و اورده غير ضواربند. و ما بين اين دو سلسله رگها، رگهاى بسيار لطيفى است موسوم به عروق شعريه (يعنى رگهاى موئين و از مو باريك تر)، آنگاه، مى نويسد: به خلاصه، خون از قلب حركت نموده و دوباره به قلب برمى گردد (ه).

(11) «برخورد» معنى «تلقى» است كه در قرآن آمده است. در المنجد مى نويسد:

«لقى فلانا استقبله. صادفه و رآه و تلقى الشىء بمعنى لقيه. استقبله». (ه). اين تفسير از محرر اين سطور است.

(12) ب.

(13) تفسير ابو الفتوح.

(14) ب.

(15) ب.

(16) تفسير ابو الفتوح.

(17) در عهد ما، غالبا مجرمان را دو نفر از محلى به محل ديگر مى برند، كه يكى آن مجرم را مى راند و ديگرى مدرك جرم او را به همراه دارد و ناظر است كه فرار

ص: 217

نكند. پس، معلوم است كه اين برنامه را از رهگذر قرآن گرفته اند.

(18) ب.

(19) تفسير ابو الفتوح.

(20) تفسير كاشفى.

(21) يا پيشوايان گمراه - تفسير مجمع البيان.

(22) لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِينَ - قرآن كريم سورۀ هود آيۀ 119 و سورۀ سجده آيۀ 13.

(23) و اكثر برآنند كه مراد از «مزيد»، رؤيت است - تفسير كاشفى.

محرر اين سطور گويد: دو كلمۀ «مزيد» در اين سوره است كه يكى براى اهل جهنم است (نعوذ باللّه منها) و ديگرى براى بعض افراد بهشت است. ولى، (ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا).

(24) مصداق (من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است) نباشد.

(25) اين آيه رد بر عقائد يهود نيز هست كه از مشركان بابلى در زمان اسارت يهود اقتباس كرده اند. (مراد باب دوم سفر تكوين توراة شمارۀ دوم است كه به خلاصه مى نويسد: «و در روز هفتم خدا از همه كار خود كه ساخته بود فارغ شد و آرامى گرفت»).

(26) تعبير از نماز، به تسبيح و تحميد و سجده براى اين است كه: روح نماز نفى ناسزا (تسبيح) و اثبات سزا (تحميد) براى خداست. و اما، سجده اشاره است به اين كه:

امت اسلام داراى عبادت سجده و ركوع است كه در هيچ كيشى از كيشهاى درست و باطل وجود نداشته و ندارد و اهميت سجده و ركوع در سورۀ فتح مذكور شد. اما، موضوع نماز شب: در فصل ششم از كتاب نكاح جامع عباسى به خلاصه مى نويسد: 11 - شب برخاستن و به نماز شب قيام نمودن، بر آن حضرت واجب بوده است.

ضمنا: موضوع نمازها را در تفسير مجمع البيان نقل كرده است.

تذكر

عبادت مشركان و مجوس و صابئان، هنگام طلوع و غروب آفتاب است، و عبادت

ص: 218

يهود و نصارى در روزهاى مخصوص است، و اداء رسوم عبادت تمام اديان در معبدشان است، و هيچ يك از مذاهب، رسم عبادت در دل شب ندارند و هيچ كدام (چنانكه گذشت) ركوع و سجود ندارند و هيچ كدام با خاك سروكار ندارند، مجوس از آتش و صابئان از آب ناچارند. اما، اسلام در هر روز و در هر شب و در دل شب ها عبادت و نماز و قيام و ركوع و سجود دارد و در تمام زمين ها عبادت مى كند و قيد جا و مكان ندارد و مقيد به آفتاب و آب و آتش نيست. و طهارت در اسلام با آب است و با نبودن آب با خاك پاك. و لذا، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده: «جعلت لى الارض مسجدا و طهورا» يعنى از مختصات من اين است كه: زمين براى من معبد و پاك كننده، مقرر شده است.

اين است امتيازات صورى نماز مسلمان بر عبادات ساير ارباب ملل و نحل، علاوه بر امتيازات معنوى آن كه داراى دقائق و رقائق يكتاپرستى است كه در هيچ كيشى نظير ندارد.

مضافا به اين كه: در اسلام در مقدمات نماز رعايت پاكى بدن و لباس و رعايت حلال بودن لباس و سائر امور مقدماتى از شرائط حتمى است. و ليكن، در ساير ملت ها و نحله ها اين شرائط سابقه ندارد.

اى خوانندۀ عزيز! اين نكات را بخاطر بسپار تا اگر ريزه خواران سفرۀ مسيحيت و يا مجوسيت نماز اسلامى را اقتباس از نمازهاى ساير ملل و نحل گفتند، پاى تو نلغزد و علاوه، گرز استدلال را بر فرق طرف كه معاند و مغرض است بكوبى و بگوئى:

«چنانت بكوبم به گرز گران *** كه پولاد كوبند آهنگران»

(27) گرچه مفسر اين كتاب دليلى بر محل نزديك ندارم و ليكن مفسران ديگر هم دليلى بر تفسيرى كه كرده اند ندارند. بعلاوه، دليلى هم برخلاف نظر اينجانب موجود نيست. ب.

(28) مراد دفعۀ دوم است كه اسرافيل در صور مى دهد.

ص: 219

تعليقه

ظلام (وزان صراف)

فى القرآن الكريم «وَ أَنَّ اَللّٰهَ لَيْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ» (سورة آل عمران آية 178 و سورة الانفال آية 53 و سورة الحج آية 10) ايضا «وَ مٰا رَبُّكَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ» (سورة فصلت آية 46) ايضا «وَ مٰا أَنَا بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ» (سورة ق آية 28).

فان قيل بناء فعّال للتكثير و لا يلزم من نفى الظلم الكثير نفى القليل - فلو قال بظالم لكان ادلّ على نفى الظّلم قليله و كثيره ؟ فالجواب عنه من ثلاثة اوجه:

احدها: انّ فعّالا قد جاء لا يراد به الكثرة كقول طرفة:

و لست بحلاّل التلاع مخافة *** و لكن متى يسترفد القوم أرفد(1)

لا يريد هاهنا انّه يحل التلاع قليلا لان ذلك يدفعه قوله (متى يسترفد القوم أرفد) و هذا يدلّ على نفى البخل فى كلّ حال، و لأنّ تمام المدح لا يحصل بارادة الكثرة.

و الثانى: انّ ظلاّما هنا للكثرة لانه مقابل للعباد و فى العباد كثرة، اذا قوبل بهم الظلم كان كثيرا.

و الثالث: أنه اذا نفى الظلم الكثير انتفى القليل ضرورة لان الذى يظلم انّما يظلم لانتفاعه بالظلم. فاذا ترك الظّلم الكثير مع زيادة نفعه فى حق من يجوز عليه النفع و الضرّ كان للظلم القليل، منفعة، أترك.

و فيه وجه رابع و هو أن يكون على النسب، أى لا ينسب الى الظلم، فيكون من باب بزّاز و عطار. (تفسير التبيان فى اعراب القرآن من مصنفات ابى البقاء النّحوى الرّازى).

و قال ياقوت فى كتاب معجم البلدان فى لغة «الغرّاف» (وزان صرّاف) المعنى الاول.

ص: 220


1- الشعر من احدى المعلقات السبعة، و معناه بالفارسية: در گودى ها و پشت تپه ها نمى روم تا از ترس سائل پنهان بشوم. هروقت قوم من چيزى از من بطلبند به آنها مى دهم.

سورۀ الذّاريات

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ ذاريات مكى.

مشتمل بر: 60 آيه.

360 كلمه.

1287 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول و تعليقات.

ص: 221

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الذاريات (51): آیات 1 تا 19

اشاره

1 - 19 وَ اَلذّٰارِيٰاتِ ذَرْواً ... وَ اَلْمَحْرُومِ

قسمهاى خدا دربارۀ وقوع روز قيامت

قسم به آنها كه به شدت پراكنده مى سازند، پس قسم به آنها كه بار سنگين بر دوش مى كشند، پس قسم به آنها كه به آسانى به جريان مى افتند، پس قسم به آنها كه كارها را قسمت مى كنند،(1) (1) كه آنچه از طرف خدا به شما وعده داده مى شود راست است و تخلف ندارد. و البته، روز جزاء بودنى است (كه واقع خواهد شد).

و قسم به آسمان داراى طرق ارتباطى زيبا (2)، كه البته، شما اهل مكه دربارۀ قيامت داراى عقائد پراكنده هستيد. بيجا بازگردانيده مى شود از اعتقاد به قيامت هركه به دروغ بازگردانده شده است. دروغ پردازان كشته شوند، (مرگ بر دروغ پردازان) همانها كه خود در جهالت و بى خبرى هستند و غافلند.

كفار مى پرسند كه: روز جزاء (قيامت) كى خواهد بود؟ جوابشان اين است:

همان روزى كه كفار بر آتش سوزانيده مى شوند. (و به آنها گفته مى شود:) عذاب خودتان را بچشيد، اين همان است كه در رسيدنش شتاب مى كرديد.

البته، متقيان (پرهيزكاران از شرك و معاصى) در بهشت ها هستند و آن بهشت ها داراى چشمه هاست. درحالى كه آنچه را كه پروردگارشان به ايشان بدهد؛ خود بشخصه فرامى گيرند. زيرا البته، اينها پيش از روز قيامت (در دار دنيا) نيكوكار بودند، كمى از شب مى خوابيدند، و به سحرها هم ايشان استغفار مى كردند و معتقد بودند كه حق سائل و محروم در اموالشان است (3) (و آن را مى پرداختند).

ص: 222


1- از فرشتگان و اتم ها و باد و اعداد و برزگران و... (محرر اين تفسير).

سوره الذاريات (51): آیات 20 تا 21

اشاره

20 و 21 وَ فِي اَلْأَرْضِ ... تُبْصِرُونَ

دلائل يكتاپرستى و قيامت

و براى كسانى كه در كارها تحقيق مى كنند (4) ادله و براهين بر وجود صانع و يكتائى او و زنده شدن پس از مرگ در روى زمين موجود است، و نيز در وجود خودتان هم هست. آيا پس، (در آنها تدبر نمى كنيد و) نمى بينيد؟! (5).

سوره الذاريات (51): آیات 22 تا 23

مقدّمه

كفار مى پرسند: جاى ارزاق، كه مى گوئيد: خزائن آن نزد خداست، و جاى بهشت و جهنم با آن همه عرض و طول؛ در كجاست ؟ (6) جوابش اين است كه: اين همه كه شما بنى نوع بشر سخن مى گوئيد، مخزن آنها كجاست ؟ 22 و 23 وَ فِي اَلسَّمٰاءِ ... تَنْطِقُونَ

خزانۀ ارزاق و محل بهشت و جهنم

روزى شما و آنچه از بهشت و نعمتهايش و جهنم و نقمتهايش به شما بنى نوع بشر وعده داده مى شود، در جايگاهى بلند است. پس، قسم به پروردگار آسمان و زمين كه البته، آنچه گفته شد بى شك و شبهه راست است، و خزانۀ آنها مانند اين سخن است كه شما مى گوئيد (7).

سوره الذاريات (51): آیات 24 تا 37

مقدّمه

براى توضيح رفتار خدا در اين دنيا با نيكوكاران و با كافران، چند نمونه ذكر مى شود. از جمله: ابراهيم و لوط و موسى و عاد و ثمود و قوم نوح.

24-37 هَلْ (8) أَتٰاكَ ... اَلْأَلِيمَ

اخبار امم گذشته از جمله: ابراهيم و لوط و...

اى پيامبر! از خبر مهمانان گرامى ابراهيم خوب اطلاع دارى آنگاه كه بر ابراهيم وارد شدند (و) پس (از ملاقات) گفتند: سلام (ما بر تو) ابراهيم (جواب)

ص: 223

گفت: سلام (من بر شما) (و با خود گفت: اينها) قومى ناشناس هستند.

ابراهيم بلافاصله در خفاء به نزد خاندان خود رفت و طولى نكشيد كه ابراهيم برگشت و گوشت گوسالۀ فربه (بريان شده) (9) آورد و بى درنگ نزديك مهمانان گذارد (ولى مهمانان پيش نيامدند).

ابراهيم گفت: آيا نمى خوريد؟ (گفتند: نه).

ابراهيم در دل از ايشان احساس ترس كرد (چه در آن روزگار كسى كه با كسى دشمنى داشت طعام او را نمى خورد) (10).

(چون مهمانان اثر ترس را در جبين ابراهيم مشاهده كردند)، گفتند: اى ابراهيم! مترس (ما فرستادگان خدائيم). و او را به پسرى دانا مژده دادند (11).

پس از آن، زن ابراهيم (ساره كه اين مژده را شنيد) در ميان چند كنيز كه به همراهش بودند (12) بحضور فرستادگان آمد، پس (از شدت تعجب) طپانچه به روى خود زد (13) و گفت: زن پير و نازا (پسر پيدا مى كند!).

مهمانان به زن ابراهيم گفتند: پروردگار تو چنين فرموده است. البته، پروردگار تو همان غيب مطلق، كارهايش از روى اساس است و داناست.

پس از آن، ابراهيم گفت: اى فرستادگان خدا! كار مهم شما فرستادگان چيست ؟ (كه دسته جمعى آمده ايد! براى مژده، آمدن يك نفر كافى بود).

(فرستادگان(1) در جواب) گفتند: البته، ما بسوى قوم گناه كاران (قوم لوط كه مشرك و گرفتار عمل لواطاند) فرستاده شده ايم تا (پس از واژگون كردن شهرهاى قوم لوط) سنگى را كه از گل (14) نشان دار موجود نزد پروردگار تو است و براى مسرفان تهيه شده؛ بر آنها ببارانيم (15).

(بالجمله: فرستادگان به محل مأموريت خود رفتند و كار خود را انجام دادند) پس، هر با ايمانى را كه در شهرهاى قوم لوط بود بيرون آورديم. پس، در آن شهرها غير از يك خاندان از مسلمانان (يعنى خاندان حضرت لوط عليه السّلام كه به نور يكتاپرستى و

ص: 224


1- مراد از فرستادگان، همان مهمانان است.

نبوت روشن بود) نيافتيم. و در آن شهرها براى عبرت كسانى كه از عذاب دردناك خدا مى ترسند، نشانه گذاشتيم (16).

سوره الذاريات (51): آیات 38 تا 40

اشاره

38-40 وَ فِي مُوسىٰ ... مُلِيمٌ

موسى

و در سرگذشت موسى (نيز براى كسانى كه از عذاب دردناك خدا مى ترسند مايۀ عبرت است) زيرا، موسى را با حجت روشن (از معجزات عصا و غيره) (17) بسوى فرعون فرستاديم. در نتيجه، فرعون باتكاء لشكريان خود، از ايمان به گفتار موسى اعراض كرد، و گفت: موسى ساحر و يا جن زده است.

پس، فرعون و لشكريان او را گرفتيم و در نتيجه آنها را در دريا افكنديم، و فرعون كارهائى مى كرد كه سزاوار سرزنش بود(1).

سوره الذاريات (51): آیات 41 تا 42

اشاره

41 و 42 وَ فِي عٰادٍ ... كَالرَّمِيمِ

عاد

و در سرگذشت عاد (نيز براى كسانى كه از عذاب خدا مى ترسند مايۀ عبرت است) زيرا، [آن قوم ايمان نياوردند و پيامبر خود (هود) را تكذيب كردند و] ما بادى كه خير در آن نبود بر ايشان فرستاديم. آن باد بهر چيزى كه مى رسيد كارش اين بود و بس كه: آن چيز را مانند استخوان كهنه شدۀ ريزيده مى كرد.

سوره الذاريات (51): آیات 43 تا 45

اشاره

43-45 وَ فِي ثَمُودَ ... مُنْتَصِرِينَ

ثمود

و در سرگذشت ثمود (نيز براى كسانى كه از عذاب خدا مى ترسند مايۀ عبرت است) زيرا، [قوم ثمود به پيامبرشان (صالح) ايمان نياوردند و شترى را كه از معجزات (صالح) بظهور رسيده بود پى كردند، پس از آن] به آنها گفته شد: از زندگانى خود، تا همان مدت كه وعده داده شده (سه روز ديگر) (18) بهره مند شويد (كه بعد از گذشتن اين

ص: 225


1- مستحق ملامت بود يا ملامت كننده بود خود را كه چرا از موسى اعراض كردم ؟! و باين سبب گفت: «آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنو اسرائيل» (اقتباس از تفسير كاشفى).

مدت به عذاب گرفتار مى شويد) پس، آن قوم از فرمان پروردگار خود سركشيدند (و در اين سه روز كه آثار عذاب ظاهر گرديد به تدارك حال مشغول نشدند، و در صدد كشتن صالح برآمدند، و وى از دست قوم بوسيلۀ فرار نجات پيدا كرد و) پس (از سه روز) نعرۀ تند مرگبار (جبرائيل) ايشان را گرفت و آنان با چشم باز از ترس، جان سپردند (19). پس، اين قوم (طرفى از كار خود بر نبستند. زيرا،) نه خودشان در برابر عذاب توانستند مقاومت كنند و نه يار و ياورى براى مقاومت توانستند به طلبند.

سوره الذاريات (51): آیه 46

اشاره

46 وَ قَوْمَ نُوحٍ ... فٰاسِقِينَ

قوم نوح

و قوم نوح را كه پيش از اين اقوام بودند (هلاك ساختيم). زيرا البته، آنان گروهى نافرمان بودند (كه بسبب كفر و عصيان از دائرۀ انسانيت خارج شده بودند).

سوره الذاريات (51): آیات 47 تا 55

مقدّمه در لزوم فرار بسوى خدا به حكم ادلۀ عقليۀ ذيل:

مقدّمه اول

1 بشر در زير آسمان و بالاى زمين كه خانۀ پذيرائى خدا از بشر است، سكونت دارد. و سكونت در خانۀ پذيرائى كسى و عبوديت از غير، به حكم عقل و منطق روا نيست. پس، براى بشر عبوديت و پرستش غير از خدا روا نيست.

مقدّمه دوم

2 هر آفريده اى جفت دارد و هر جفت دارى، مركب است. پس، هر آفريده اى مركب است يعنى هر جزئى از آن با جزء ديگر تركيب شده است. و غير مركب فقط خداست. پس، بايستى او به تنهائى پرستش شود.

مقدّمه سوم

3 هر مركب، داراى جزء است، و هر داراى جزئى محتاج است (يعنى جزئى از آن به جزء ديگرش محتاج است كه اگر نباشد آن مركب از ميان مى رود) پس، هر

ص: 226

مركب محتاج است، و محتاج قابل پرستش نيست.

مقدّمه چهارم

4 خدا مأمن است و فرار به مأمن واجب عقلى است. پس، فرار بسوى خدا واجب است.

مقدّمه پنجم

5 قادر و نيرومند - يا قادر تام و تمام است، يا قادر ناقص است: اما، داراى قدرت ناقص از بحث ما خارج است زيرا، قادر ناقص بالاخره عاجز است، و به خلاصه هفت درويش در گليمى مى خسبند زيرا، قدرتهاشان ناقص است. اما، قادر تام: اگر رقيب داشته باشد قدرت او تام و تمام نيست زيرا، معنى ندارد كه قادر تام يك رقيب در برابر داشته باشد كه با او معارضه و جنگ داشته باشد خواه بالقوه معارضه و جنگ داشته باشد و خواه بالفعل، و به خلاصه دو پادشاه در اقليمى نمى گنجند. على هذا قادر تام رقيب ندارد.

پس، خدا كه قادر تام و تمام است يكتاست و رقيب ندارد.

بنابراين پنج برهان، بايد به طرف خدا كه ما را در خانۀ خود جاى داده و احتياجى هم ندارد و نيروى او نيروى تام است و رقيبى ندارد؛ فرار كرد. و اين صغرى و كبرى و نتيجه، در آيات 47 تا 55 مندرج است:

47-55 وَ اَلسَّمٰاءَ ... اَلْمُؤْمِنِينَ

لزوم فرار بسوى خدا

و آسمان را به قوت بنا كرده ايم و البته ما آن را وسعت مى دهيم (20). و زمين را گسترانيده ايم پس نيك گسترانيده ايم و از هر آفريده اى دو جفت(1) آفريده ايم. بر شما بنى نوع بشر واجب است كه از اين قدرت نمايى ها پندپذير شويد. پس، اگر پند گرفتيد بسوى خدا بگريزيد. زيرا البته، من با اقامۀ ادله و براهين بسود شما (شما را) از خدا ترساننده ام. و با خدا معبود ديگرى را شريك قرار مدهيد. زيرا البته، من با اقامۀ ادله و براهين بسود شما (شما را) از خدا ترساننده ام.

(اى پيامبر! اگر با اين براهين روشن، كافران به تو نگروند و تو را نسبتهاى

ص: 227


1- رجوع به تعليقات (ج).

ناروا بدهند، از قبيل: ساحر و يا جن زده، اندوهگين مشو. زيرا، اوضاع پيامبران) پيش از عهد تو نيز چنين بوده كه هر پيامبرى آمده بى استثناء به او گفته اند: ساحر است (اگر معجزه مى كرد)، يا: جن زده است (اگر از توحيد و قيامت سخن مى گفت و يا خبرى غيبى مى داد).

آيا سلسلۀ كفار: از عهد پيشين تا عهد تو، به يكديگر سفارش كرده اند كه همگى متحد القول و متحد الكلمه باشند؟ (ولى به يكديگر سفارش نداده اند) بلكه، ايشان گروهى گردنكشانند (همگى در شرارت و طغيان شريك اند و لازمۀ سركشى اين است كه: پيامبران را از پا در بياورند و جلو پيشرفت آنها را سد كنند. و چون آن پيامبر با اظهار معجزه در صدد شكستن سد آنها برآيد، كفار در ميان مردم وانمود كنند كه آن پيامبر ساحر است و يا اينكه جن زده است).

پس اى پيامبر! (چون بناى كفار مكه بر عناد و لجاج است) از آنها رو بگردان، پس، تو ملامت زده نيستى (و اعراض تو مستوجب ملامت نيست. زيرا، تو وظيفۀ دعوت و تبليغ را آن گونه كه بايد و شايد انجام داده اى. اكنون، آنها را تعقيب كردن و اندوهگين شدن براى تو ضرور نيست و تحمل عواقب سوء تمرد بر عهدۀ خود ايشان است) و (اى پيامبر! چون وظيفۀ تو تبليغ است) يادآورى (و دعوت) را ادامه بده. زيرا پس البته، (بر كافران حجت تمام شده و) يادآورى (و دعوت) تو به اشخاصى كه طالب ايمانند سود مى رساند.

سوره الذاريات (51): آیات 56 تا 58

اشاره

56-58 وَ مٰا خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ (1) ... اَلْمَتِينُ

انسان و جن را نيافريدم كه مدعى من بشوند، من به آنها احتياج ندارم، بلكه آنها بمن محتاجند

(كار من خلقت است). و من جن و انس را نيافريدم مگر اينكه پيرو من باشند

ص: 228


1- در بيان معناى اين آيۀ شريفه، حكماء و علماء و مفسرين، قدرت علمى خود را به كار برده اند. و ليكن، محرر اين تفسير با احترام گذاردن به همه، خود بشرح متن تفسير كردم.

(من مدعى و دشمن براى خود درست نكرده ام. و ليكن، اينها با من دشمنى مى كنند) من از جن و انس طمع هيچ گونه بهره بردارى و سود ندارم (21) و طمع اطعام خود را ندارم.

زيرا البته، خدا همان غيب مطلق، رزاق (يعنى روزى دهنده) است (22) همان كه صاحب نيروى استوار و پابرجاست (و چون جن و انس محتاجند و طمع بهره بردارى و سود و خوراك دارند، بايد پيرو من باشند).

سوره الذاريات (51): آیات 59 تا 60

اشاره

59-60 فَإِنَّ ... يُوعَدُونَ

خلاصۀ كلام

پس (اى پيامبر!) البته، براى كسانى كه در اثر كفر، به خود ستم كردند نصيبى از عذاب است مانند نصيب عذاب ياران ايشان از كفار عهدهاى پيشين. پس، در طلب عذاب از من، شتاب نكنند.

پس، (اى پيامبر!) واى بر كفار از آن روزشان كه وعده داده مى شوند (23).

«پايان»

ذيول

(1) در قرآن كريم، اسمى از پراكنده كننده، و از كشندۀ بار سنگين بر دوش، و از روانه شونده به آسانى، و از قسمت كنندۀ كارها، برده نشده است. و آنچه محرر اين تفسير مى فهمم براى اين است كه: كليۀ موجودات اين جهان از: فرشتگان و اتمها و اعداد و بادها و برزگران و... اين چهار موضوع را طى مى كنند. از جمله:

«يكى برزگرى نالان در اين دشت» «بچشم خون فشان آلاله مى كشت» (پراكنده كننده) «همى كشت و (بار سنگين بر دوش مى كشيد) همى گفت: اى دريغا» «كه بايد كشتن و (جريان افتادن) هشتن در اين دشت» (تقسيم شدن اموال و امور ديگر) «بابا طاهر عريان همدانى»

ص: 229

(2) «حبك» (بضم اول و دوم) در متن قرآن كريم، به معناى راههاى زيباست و آن جمع است بر حبيكه (بر وزن طريقه). و در المنجد مى نويسد: «السماء ذات الحبك» اى ذات الطرائق الحسنة و الخلق الحسن (ه). محرر اين تفسير گويد: مراد جاذبه هاست كه ما بين كرات و شبه كرات حكمفرماست.

(3) مراد از «سائل»، مستحقى است كه چيز مى طلبد و «محروم» مستحقى است كه سؤال نمى كند. در تفسير روح البيان مى نويسد: اين حق غير از «زكاة» است و آن خرج پدر و مادر فقير و خويش محرم و نيز مضطر و امثال آنان است (رجوع به سورۀ معارج صفحۀ 95 جلد هفتم همين تفسير).

(4) در المنجد مى نويسد: ايقن الامر و به: علمه و تحققه.

(5) در زمين، آبهاى مختلف و خاكهاى گوناگون و ميوه هاى رنگارنگ و باد و باران و آفتاب و كوه و دشت و... هريك نشانه است. و اما، دربارۀ خود بنى نوع بشر مى گوئيم: در ديوان منسوب به حضرت اميرالمؤمنين على عليه السّلام مذكور است:

أ تزعم انك جرم «صغير» *** و فيك انطوى «العالم الاكبر»

تحقيق

عوالم بر سه قسم است:

1 - عالم صغير 2 - عالم كبير 3 - عالم اكبر.

عالم صغير: «انسان» است. و عالم كبير «جهان ممكنات» است. و عالم اكبر «كنايه از مقام اعلى» است. و عالم اكبر و آنچه در عالم كبير است، نمونۀ آن در انسان است:

الف: روح، نمونۀ خداست.

ب: عقل، نمونۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

ج: قلب، نمونۀ امام (و دريا و تلمبه و كارخانه و قبر و مخزن و گنج).

د: مغز، نمونۀ كتاب و لوح محفوظ.

ه: شجرة الحياة مغز، نمونۀ درخت حيات.

و: آب دهان، نمونۀ آب زندگانى. زيرا، تا دهان رطوبت دارد آدمى زنده

ص: 230

است و چون خشك شد مى ميرد.

ز: چشم، نمونۀ خورشيد و ستارگان، و هم نمونۀ دوربين و ميكروسكوپ Microscope و تلسكوپ Telescope .

ح: گوش، نمونۀ دستگاه گيرنده.

ط: زبان، نمونۀ دستگاه فرستنده.

ى: آب چشم، نمونۀ آب شور.

آب گوش، نمونۀ آب تلخ.

آب دهان، نمونۀ آب شيرين.

آب بينى، نمونۀ آب بى مزه.

پيشاب، نمونۀ آب مسموم.

ك: مويها، نمونۀ گياهان و درختان.

ل: دندان ها، نمونۀ آسيا.

م: رگها، نمونۀ جوى و نهر و رودخانه.

ن: اعصاب، نمونۀ ريشه ها و شبكه هاى ارتباطى.

س: نفس (بفتح اول و دوم) يعنى دم، نمونۀ باد و بخار.

ع: كبد و كليه، نمونۀ تصفيه خانه.

ف: مثانه، نمونۀ انبار آب.

ص: پا، نمونۀ اسب و ساير مركوبات.

ق: دست، نمونۀ جرثقيل و چنگال و قاشق و غيرها.

ر: مشت، نمونۀ ظرف.

ش: ناخنها، نمونۀ كلند و بيل.

ت: معده، نمونۀ آشپزخانه.

ث: انگشتان، نمونۀ ريسمان و زنجير و چنگك.

خ: جهازهاى تنفس و هضم و بول، نمونۀ كارخانه ها.

ص: 231

ذ: پوست، نمونۀ پوست.

ض: گوشت، نمونۀ گوشت.

ظ: استخوان، نمونۀ كوه.

غ: خواب و بيدارى، نمونۀ روز و شب و حيات و موت.

تذكر: موضوعات ديگر نيز هست كه خود صاحب فطانت بايد درك كند، مانند اينكه: خيال، نمونۀ تلگراف بى سيم است و هكذا.

(6) محرر اين تفسير گويد: سياق آيه دلالت دارد كه: كفار، اين سؤال را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده اند و در اين دو آيه جواب داده شده است.

(7) تحقيق دو آيه، يادگار بيانات حاج سيد محمّد على مباركه اى اصفهانى است (تولدش هفدهم ماه ذى الحجۀ سال يك هزار و سيصد و شانزده و وفاتش جمعۀ هفتم ماه رجب سال يك هزار و سيصد و شصت و پنج مى باشد. مدفن وى در تكيۀ ميرزا عبد الغفار تويسركانى در مزار تخت فولاد اصفهان است - كتاب رجال اصفهان ص 36).

(8) كلمۀ «هل» در متن قرآن كريم بمعنى «قد» است. نظير آيۀ: «هَلْ أَتىٰ عَلَى اَلْإِنْسٰانِ حِينٌ مِنَ اَلدَّهْرِ» كه بمعنى «قد اتى» است - ذيل كتاب «التفسير الواضح» به ترجمه.

(9) بريان شده در سورۀ ديگر است.

(10) تفسير كاشفى. محرر اين تفسير گويد: در اين روزگار نمك مى خورند و دشمنى مى كنند:

آن كس كه نمك خورد و نمكدان بشكست *** در مذهب رندان جهان، سگ به از اوست

(11) مراد اسحاق پيامبر عليه السّلام است.

(12) «فى صرة» اى فى جماعة عن الصادق عليه السّلام - تفسير مجمع البيان.

(13) در اين عهد هم، زنان در هنگام تعجب دست به روى خود مى زنند و مى گويند:

«خدا مرگم بدهد!».

(14) سنگ را فرموده از گل است كه با سنگهاى توأم با تگرگ مشتبه نشود.

ص: 232

(15) در اينجا دو قول است:

يك: سنك بر شهرهاى واژگون شده ريخته شده است.

دو: چهار شهر واژگون شده، و هركس كه از شهرها بيرون بوده است سنگ بر او باريده است - تفسير مجمع البيان.

(16) تفصيل آن در محل ديگر بيان خواهد شد.

(17) تفسير روح البيان.

(18) در آيۀ ديگر مصرح است.

(19) يعنى مانند «نظر المغشى عليه من الموت». ب.

(20) وسعت آسمان، يا: ناظر به ضعف آسمان است زيرا، چون ظرفيت توسعه، از گنجايش گذشت، جاذبه سست مى شود و آسمانها از هم مى گسلد. و يا ناظر به قوت آسمان است بشرط آنكه كومك ديگرى به آن برسد.

(21) الرزق: كل ما تنتفع به (المنجد).

(22) «رزاق» در قرآن مجيد بمعنى «رازق» است. و به غير خدا «رزاق» گفته نمى شود (المنجد به ترجمه).

(23) كفار مكه، روز وعده را در دار دنيا در جنگ بدر و غيره ديدند و در آخرت هم مى بينند ساير كفار هم در دنيا و در آخرت ديده و مى بينند.

تعليقات

الف: مجرمين، مسرفين

قوم لوط در سورۀ ذاريات به دو عنوان ياد شده اند: 1 - مجرمين 2 - مسرفين.

اما مجرمين يعنى گنهكاران و گناه قوم لوط شرك و پيروى نكردن از لوط پيامبر عليه السّلام و از ابراهيم پيامبر عليه السّلام بوده است.

اما مسرفين يعنى كسانى كه از مرز فطرت و فطريات تجاوز كرده اند. و اسراف قوم لوط، انحرافات اخلاقى و جرائم جنسى بوده است كه عاقبت به امر خدا چهار

ص: 233

شهر آن قوم واژگون و زير و زبر شده و سنگ نشان دار عذاب بر آنها و بر غائبين از آن شهرها باريده است (تفصيل در جلد مقدمه).

ب: قيامت

مولانا شيخ بهائى نوشته اند كه: قيامت بر دو قسم است:

1 - قيامت كبرى، و آن روز حشر و روز جزاء است.

2 - قيامت صغرى، و آن حالت مرگ است.

و فرمودۀ صاحب شرع صلّى اللّه عليه و آله: «من مات فقد قامت قيامته» يعنى هركس بميرد، قيامتش به پاشده، ناظر به قيامت صغرى است، و در اين قيامت است كه انسان، تنهاست و به او گفته مى شود: «لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادىٰ كَمٰا خَلَقْنٰاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ » يعنى آمديد تنها همان طور كه اول بار شما را آفريديم به حالت تنهائى.

و اما در قيامت كبرى كسى تنها نيست. زيرا، اصناف خلائق جمعند.

و هول قيامت صغرى مثل هول قيامت كبرى است، با اين فرق كه در قيامت صغرى هولش فردى است و در قيامت كبرى هولش جميع خلق را فرامى گيرد.

(صاحب كشكول پس از تطبيق اهوال دو قيامت، يك مقايسۀ ديگر بين دو قيامت با دو ولادت كرده اند، باين شرح):

1 - ولادت صغرى: عبارتست از خروج از صلب و ترائب به فضاء رحم.

2 - ولادت كبرى: عبارتست از خروج از رحم به فضاء دنيا.

3 - قيامت صغرى: حكم ولادت صغرى را دارد.

4 - قيامت كبرى: حكم ولادت كبرى را دارد.

آنگاه مى نويسد: وسعت عالم آخرت كه شخص بوسيلۀ مرگ به آن وارد مى شود، حكم فضاء دنيا را با رحم دارد. بلكه، اوسع و اعظم است كه به شمار درنمى آيد (كشكول چاپ حاج نجم الدوله ص 307 و 308 به خلاصه و ترجمه).

ج: زوج

الزوج... كل واحد معه آخر من جنسه؛ فيقال للاثنين «هما زوجان»... (منجد).

ص: 234

سورۀ الطّور

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمۀ (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ طور مكى.

مشتمل بر: 49 آيه.

812 كلمه.

1500 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى ذيول و تعليقات.

ص: 235

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الطور (52): آیات 1 تا 16

اشاره

1 - 16 وَ اَلطُّورِوَ كِتٰابٍ مَسْطُورٍفِي رَقٍّ مَنْشُورٍ ... تَعْمَلُونَ

قسم هاى خدا دربارۀ وقوع عذاب كفار

(اى پيامبر!) قسم به كوه (همان كوه «حراء»، همان كوه معروف به «جبل النور» كه رياضتگاه تو است، و نزول وحى بر تو از آنجا آغاز شد)، و قسم به كتاب نگاشته شده در صحيفۀ گسترده (همان قرآن كه سند زندۀ يكتاپرستى و قبالۀ آفرينش است)، و قسم به خانۀ آباد (از آينده و رونده از خيل فرشتگان و پيامبران و اوصياء آنان از روز نخست تا پايان جهان، همان خانۀ مكه كه آدم ابو البشر به پاكرد و در قرآن كريم وارد است كه: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً») ، و قسم به سپهر برافراشته شده، و قسم به درياى لبريز از آب (همان درياها كه نظام حيات از آنها برپاست) (1) كه البته، عذاب پروردگارت بودنى و فرود آمدنى است (و) هيچ كس و هيچ چيز جلوگير وقوع آن نيست (و تاريخ وقوع آن) در روزى (است) كه به شدت رشتۀ جاذبۀ آسمانى از هم بگسلد (و منظومه هاى آن به شدت، دوران تند پيدا كند و هريك، يك به يك سوئى افتد) و كوهها متلاشى شود و بصورت گرد درآيد و به هواء رود. پس، در چنين روزى، عذاب سخت براى كسانى است كه (كلام خدا و پيامبرش را) تكذيب كردند، آنان، همانان كه در عين فرورفتن در باطل و بيهوده گوئى، (به فرستادۀ خدا و كلمات خدا و روز قيامت استهزاء و) بازى مى كردند.

در چنين روزى، كافران به عنف و قهر تمام، بسوى آتش كشانيده مى شوند (و به آنها گفته مى شود:) اين همان آتشى است كه آن را دروغ مى شمرديد (و باور نمى داشتيد) آيا پس سحر است اين ؟! (چنانكه در دنيا پيامبر را ساحر و قرآن را سحر مى گفتيد) يا، شما اين جريان را نمى بينيد؟! (چنانكه در دنيا مى گفتيد: چون ما عقبات بعد از مرگ را

ص: 236

نمى بينيم، دروغ است) (اكنون) در آتش درآئيد، پس صبر كنيد يا نكنيد (و جزع نمائيد)، بر شما يكسان است. فقط مزد عملى را كه در دنيا مى كرديد دريافت خواهيد داشت.

سوره الطور (52): آیات 17 تا 28

اشاره

17-28 إِنَّ اَلْمُتَّقِينَ ... اَلرَّحِيمُ

پرهيزكاران

البته، كسانى كه با كفر و شرك و معاصى فاصله گرفتند، در بهشتها و نعمت ها هستند.

از طرفى به كرامتهاى جاودانى كه پروردگار بهشتيان به ايشان عنايت كرده است، و از طرفى از اينكه پروردگارشان ايشان را از عذاب دوزخ بر كنار نگاه داشته است؛ شادمانند.

(به پرهيزكاران گفته مى شود:) بخوريد و بنوشيد گوارا (باد شما را) (ديگر ترس و بيمارى و مرگ و عوض دادن و محدوديت نعمتها و انقطاع آنها در كار نيست، و اين عطايا) به پاداش عملى (است) كه در دنيا انجام مى داديد.

(پرهيزكاران) در بهشت تكيه زده اند بر تختهاى بافته به زر، و ايشان را با زنان سفيد روى درشت چشم، قرين ساخته ايم.

و كسانى كه اسلام آورده اند و فرزندانشان در اسلام از آنها پيروى كرده اند، فرزندانشان را به آنها ملحق مى سازيم (چون بهشت داراى درجات است. اگر فرزندان به درجات پدران نرسند، بفضل الهى به درجات پدران مى پيوندند) و به هيچ وجه از مزد پدرانشان كم نمى كنيم (اين يك امر استثنائى است و گرنه) هر شخصى گروكارى است كه كرده است (و پابند آن است و رهائى ندارد).

و ما پرهيزكاران را به ميوه و گوشت از هر نوعى كه هوس كنند (و بطلبند) پى درپى مدد مى دهيم، در بهشت جام پر از شراب را بهم مى دهند و از هم مى ستانند. جام شرابى كه آشاميدن آن مايۀ هيچ گونه بيهوده گوئى نيست، و هيچ گونه بزه كارى از آن به پانمى شود . و بر گرد بهشتيان پسرانى آمد و شد مى كنند كه براى خدمت آنان مهيا شده اند كه گوئى آن پسران (در صفا و پاكيزگى)، مرواريدى هستند كه از صدف خارج نشده و گرد و غبار هواء به آن نرسيده است.

و بعضى از بهشتيان از بعض ديگر احوال پرسى مى كنند و آنها جواب مى دهند كه:

ص: 237

البته، ما پيش از اين، در خاندان خود از عواقب مرگ هراسان بوديم (كه سرانجام ما چه خواهد شد) پس، خدا بر ما منت گذارد و ما را از عذاب سموم (يعنى جهنم) (2) نگاه داشت.

البته، ما از پيش (در دنيا) خدا را مى خوانديم (و به يكتائى مى پرستيديم و از آتش جهنم به او پناه مى جستيم. پس، به عنايت خود دعاى ما را اجابت كرد). زيرا البته، خدا (همان غيب مطلق) نيك رفتار و مهربان است.

سوره الطور (52): آیات 29 تا 43

اشاره

29-43 فَذَكِّرْ ... عَمّٰا يُشْرِكُونَ

احتجاج خدا با «مقتسمين» و ارباب شرك (3) سؤال و جواب دربارۀ پيامبر

احتجاج خدا با «مقتسمين»(1) و ارباب شرك (3) سؤال و جواب دربارۀ پيامبر

بنابراين، اى پيامبر! تو مردم را به قرآن دعوت كن. پس، تو قسم به نعمت پروردگارت (4) نه كاهنى و نه جن زده (كه از پرى الهام بگيرى). آيا مى گويند: محمّد شاعر است ؟ (شاعر، پست تر از كاهن و از جن زده است. زيرا، شاعر بيشتر دروغ مى گويد) و در حق او حوادث مرگبار را انتظار مى بريم. اى پيامبر! به آنها بگو: شما انتظار مرگ مرا بكشيد، پس البته، من هم با شما از انتظار كشندگانم (انتظار مرگ شما را دارم).

آيا عقول مشركان به ايشان فرمان مى دهد كه: يك پيامبر راستگوى امين و فرزانه را، كاهن و مجنون و شاعر بخوانند؟ (آيا اجتماع كهانت و جن زدگى و شاعرى در يك كس ممكن است ؟ نه. زيرا، لازمۀ كهانت زيركى خاص است كه خبر از غيب بدهد، و لازمۀ جن زده كه از جن بايد الهام بگيرد، پليدى و صدور افعال جنون آميز است، و لازمۀ شاعر، مجسم كردن صورتهاى تخيلات خود بصورت كلام موزون است كه به هيچ وجه به خبر دادن از غيب مربوط نيست) (5) يا (عقلشان تشخيص عدم اجتماع اين قسمت ها را مى دهد. و لكن،) قومى سركش هستند كه از روى شرارت و كج روى اين سخنان را مى گويند.

ص: 238


1- آيات متن با «مقتسمين» مكه (كه در ذيل سورۀ حجر مذكوراند) احتجاج مى كند و سخنان آنان را رد مى نمايد.

سؤال و جواب دربارۀ قرآن

آيا مى گويند كه: قرآن دروغ است و محمّد آن را از خود گفته و بهم بربافته است ؟ ولى بايد گفت كه: دلشان با زبانشان موافق نيست و دروغ مى گويند. پس، اگر راست مى گويند، سخنى مانند قرآن بياورند (در صورتى كه اگر جن و انس نيروى خود را يكجا كنند نمى توانند مانند يك آيۀ قرآن بياورند).

سؤالات سه گانه دربارۀ بتان (6)

آيا اين بتان را كه مى پرستند، خود به خود آفريده شده اند؟ آيا خودشان خود را آفريده اند؟ (و خالقى ندارند؟) آيا آسمانها و زمين را آفريده اند؟ بلكه (بايد گفت كه:

اين مطالب را) خود كفار هم باور ندارند.

آيا خزانه هاى پروردگارت نزد اين بتان است ؟ آيا خود چيره دست و غالب اند كه هروقت چيزى بخواهند فراهم مى كنند؟ (كه خودتان هم باور نداريد).

آيا اين بتان وسيله اى دارند كه در آن نفوذ كرده (7) اخبار غيبيه مى شنوند؟ اگر چنين است، آنكه شنيده است، يك حجت روشن كه گواه بر صدق او باشد؛ بياورد.

سؤال دربارۀ بتهاى مؤنث و فرشتگان

(اى كسانى كه بتهاى مؤنث را مى پرستيد و فرشتگان را دختران خدا مى دانيد و چون خودتان دختر پيدا كرديد از شدت غيظ و غضب رنگ و رويتان سياه مى شود!) آيا خاص خدا است دختران، و خاص شما است پسران ؟!

سؤال از پيامبر

اى پيامبر! آيا تو از اين كفار مزدى بر رسالت و تبليغ خود مى طلبى ؟ پس، ايشان از التزام آن تاوان، كمرشان خم شده (و ازاين جهت اعراض مى كنند! تو كه مزدى از ايشان نمى طلبى!).

آيا كفار چيزى سراغ دارند كه از نظر تو پوشيده است و در نتيجه مخالفت تو را واجب مى دانند (8) (اين مدرك را چرا نشان نمى دهند؟).

ص: 239

آيا اراده دارند كه مكر كنند؟ (و با تدبيرات خود حق را محو و نابود سازند؟).

پس، اگر چنين است بدانند كه: كيد و مكر، به همان كافران برمى گردد.

آيا براى كافران جز خدا معبود ديگرى هست ؟ (ليكن،) خدا از آنچه شريك او مى سازند پاك است.

سوره الطور (52): آیات 44 تا 49

اشاره

44-49 وَ إِنْ يَرَوْا ... اَلنُّجُومِ

خلاصۀ كلام

(كفار سر عناد و لجاج دارند) و اگر پاره اى از آسمان را در حال سقوط به بينند (كه نزديك است بر سرشان فرود بيايد) مى گويند: اين ابرى است متراكم (يعنى بر هم فشرده). بنابراين، اى پيامبر! كفار را واگذار تا برخورد كنند با آن روزشان كه از نفخۀ صور اسرافيلى همه شان از پا در بيايند، همان روزى كه نه مكرشان چيزى را از ايشان بازمى دارد، و نه آنان يارى داده مى شوند.

و البته، براى كسانى كه شرك آوردند عذابى غير از اين عذاب است كه در دنيا خواهند چشيد (9) و لكن، بيشتر از كفار از سرنوشت شوم خود اطلاع ندارند.

و اى پيامبر! براى ابلاغ فرمان پروردگارت صبر كن. پس البته، تو زير نظر مائى. و پروردگارت را به پاكى مقرون بستايش ياد كن، آنگاه كه برمى خيزى (براى دعوت، و برمى خيزى از مجلس ها، و برمى خيزى براى اداء نمازها) و در بعضى از شب هم پس پروردگارت را به پاكى ياد كن، و (نيز) در عقب غائب شدن ستاره ها.

«پايان»

ذيول

(1) در مورد قسم ها تفسيرات ديگر نيز شده و آنچه بيان شده است مورد قبول محرر اين تفسير است.

(2) سموم (بر وزن ملول) يكى از اسمهاى جهنم است - تفسير مجمع البيان بنقل از حسن.

ص: 240

(3) تفسير كاشفى اقتباسا.

(4) تفسير مجمع البيان.

(5) تفسير كاشفى.

(6) اين تقسيمات و بيانات از محرر اين تفسير است و تفسير ديگر هم شده.

طالبان مراجعه نمايند.

(7) «سلّم» بضم اول و شد لام چند معنى دارد. از جمله: وسيله است - المنجد.

(8) «يكتبون» را از «كتب» بمعنى وجب گرفته ايم. مانند آيۀ شريفۀ «كُتِبَ عَلَيْكُمُ اَلصِّيٰامُ » و غيره. ب.

(9) اشاره به روز جنگ بدر است كه كشته شدند.

تعليقات

«رق»

«رق» بفتح اول و شد دوم بمعنى پوست نازك و صحيفۀ نوشته شده است، و «صحيفه» بمعنى «قرطاس» است، و «قرطاس» بكسر قاف و سكون راء است. و در سورۀ انعام آيۀ هفتم «قرطاس» و در همان سوره آيۀ نودويكم «قراطيس» بر وزن مصابيح كه جمع بر «قرطاس» است؛ مذكور است.

«قرطاس» بمعنى پوست نازك شده براى كتابت است و در عهد محرر اين تفسير پوست آهو براى حرزها از جمله حرز جواد عليه السّلام و دعاها كه هيكل و حمايل مى كنند موجود است. نيز «قرطاس» بمعنى كاغذ است. و نيز «قرطاس» بمعنى هر چيز ديگر است كه برآن كتابت مى شود (قاموس را به بينيد). در المنجد به ترجمه مى نويسد:

بردىّ (بفتح باء و سكون راء و كسر دال و شد ياء) گياهى است چون نى، و قدماء مصريان پوست آن را براى نوشتن استخدام مى كردند (ه).

ص: 241

«حُورٌ عِينٌ »

«حوراء» بر وزن صلصال: 1 - زنى كه بدنش به غايت سفيد، و سياهى مو و سياهى چشمش به غايت باشد 2 - زنى كه در بهشت است و داراى اوصاف معنى اول است.

«حور:» جمع لفظ «حوراء» است. اما، در فارسى واحد استعمال مى شود.

ازين جهت، به «حوران» و «حورها» جمع بسته مى شود و در مثل است:

حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف *** از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است

«حورى» همان حور است، و بقانون عربى اين لفظ غلط است.

«حور العين» زنان بهشتى فراخ چشم (خلاصه از فرهنگ نظام).

محرر اين تفسير گويد: «عين» صفت حور است و ادخال الف و لام برآن صحيح نيست و بايستى «حور عين» گفته شود (ه).

در شرح قاموس مى نويسد: «حور» بر وزن نور جمع بر «احور» بر وزن (احمر) و بر «حوراء» بر وزن (حمراء) است. و «احور» و «حوراء» آنكه «حور» (بفتحتين) داشته باشد، و آن شدت سپيدى سپيدى و شدت سياهى سياهى چشم و گرد شدن بيغولۀ چشم و باريك شدن پلكهاى چشم و سپيدى گرداگرد چشم، يا شدت سپيدى و شدت سياهى چشم، يا شدت سپيدى بدن و يا سياه شدن تمام چشم مانند آهو مى باشد. و اين اوصاف در بنى آدم نمى باشد بلكه، مجاز و استعاره است در حق اينها (ه).

«حور» بر وزن نور جمع بر «احور» (بر وزن احمر) و بر «حوراء» بر وزن (حمراء) است. و «حور» گفته شده كه پيدايش كمى سفيدى در چشم از بين سياهى است.

و اين نهايت زيبائى چشم است (مفردات راغب به ترجمه).

به گاو وحشى «اعين» بر وزن «احمر» و «عيناء» بر وزن (حمراء) گفته مى شود براى زيبائى چشمش. و جمع آن «عين» (بر وزن شير) است. و زنان به آن تشبيه شده اند آنجا كه فرموده: «قٰاصِرٰاتُ اَلطَّرْفِ عِينٌ » و «حور عين» (مفردات راغب به ترجمه).

ص: 242

سورۀ النّجم

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ نجم مكى(1).

مشتمل بر: 62 آيه.

300 كلمه.

1405 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى ذيول و تعليقات.

ص: 243


1- غير از آيۀ 33 «اَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبٰائِرَ اَلْإِثْمِ ...» كه مدنى است (تفصيل در تفسير مجمع البيان).

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره النجم (53): آیات 1 تا 18

مقدّمه در بيان معراج پيامبر (ص) (2)

شبى رخ تافته زين دير فانى *** به خلوت، در سراى «امّ هانى» (3)

رسيده «جبرئيل» از «بيت معمور» *** «براقى» برق سير آورده، از نور

چو مرغى از مدينه (4) بر پريده *** به اقصى الغايت «اقصى» رسيده (5)

چو كرده پيشوائى انبياء را *** گرفته پيش، راه كبرياء را

برون رفته چو وهم تيزهوشان *** ز خرگاه كبود سبزپوشان

چو «جبريل» از ركابش بازپس گشت *** عنان بر زد، ز «ميكائيل» بگذشت

«سرافيل» آمد و بر پر نشاندش *** به هودج خانۀ «رفرف» نشاندش

ز «رفرف» بر رف طوبى علم زد *** و ز آنجا بر سر «سدره» قدم زد (6)

فرس بيرون جهاند از كل كونين *** علم زد بر سرير «قاب قوسين» (7)

«قدم» برقع ز روى خويش برداشت *** حجاب كائنات از پيش برداشت

جهت(1) را جعد بر جبهت شكستند *** مكان را نيز برقع بازبستند

«محمّد در مكان بى مكانى» *** «پديد آمد نشان بى نشانى»

«كلام سرمدى بى نقل بشنيد» *** «خداوند جهان را بى جهت ديد»

وز آن ديدن كه حيرت حاصلش بود *** دلش در چشم و چشمش در دلش بود

خطاب آمد كه: اى مقصود درگاه! *** هرآن حاجت كه مقصود است درخواه

سراى فضل بود از بخل خالى *** كليد گنج رحمت خواست حالى

گنهكاران امت را دعا كرد (8) *** خدايش، جمله حاجتها روا كرد

چو پوشيد از كرامت خلعت خاص *** بيامد بازپس، با گنج اخلاص

خلايق را برات شادى آورد *** ز دوزخ، نامۀ آزادى آورد

ز ما بر جان چون او نازنينى *** پياپى باد هردم آفرينى (9)

ص: 244


1- يعنى زلف جهات سته را درهم شكسته و مكان را رخساره در پوشيدند. كنايه از اينكه: از جهت و مكان، به لا مكان و لا جهت جاى گرفت. (كتاب خسرو و شيرين).

1-18 وَ اَلنَّجْمِ ... اَلْكُبْرىٰ

شخصيت پيامبر (ص) و معراج بر مبناى اشعار نظامى

قسم به ثريا (10) چون طلوع و غروب كند (11) كه پيامبر، همان يار ديرين شما (كه از شدت درستى و امانت او را «محمّد امين» مى خوانديد) گمراه نشده و به راه خطا نرفته است و از پيش خود سخن نمى گويد. گفتار پيامبر فقط وحى است كه (از جانب ما) به قلب او القاء مى شود، خداى سخت نيرومند، اين پيامبر را تعليم داده است.

اين پيامبر داراى عقل تمام است و چون داراى عقل تمام است پس، كرسى نشين ديدار شده است، و حال آنكه خدا (همان غيب مطلق) در افق اعلى است.

سپس، (در شب معراج) پيامبر نزديك شد. پس، (وجودش به قوس وجوب) درآويخت. آنگاه، فاصله به اندازۀ دو قوس(1) شد (از دو قوس كه هريك 180 درجه است، يك دايره پيدا مى شود. و چون وتر دو قوس را نصف كنيم، مركز دايره به دست مى آيد. و مراد از دو قوس، قوس امكان و قوس وجوب است. بنابراين، محمّد صلّى اللّه عليه و آله، در مركز اين دو دائره قرار گرفت كه سر حد قوس امكان و سر حد قوس وجوب است).

بلكه، (12) نزديكتر (يعنى قوس امكان يكسره برداشته شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در قوس وجوب فانى شد(2) و خدا ماند و بس) (13) پس، (در چنين حالى،) خدا به بنده اش

ص: 245


1- قوس يعنى كمان.
2- اى برادر! تو همان انديشه اى ما بقى، تو استخوان و ريشه اى گر گل است انديشۀ تو، گلشنى ور بود خارى، تو هيمه گلخنى (دفتر دوم مثنوى - داستان تيمار بهيمه). هر شخص فكر هر موضوعى را كه بكند، شخصيت متفكر محو مى شود و شخصيت موضوع آن فكر، جايگزين او مى شود. گر بيشۀ «گل» پيشه كنى، «گل» باشى ور «بلبل» بى قرار، «بلبل» باشى تو «جزئى»، حق «كل» است، اگر روزى چند انديشۀ «كل» پيشه كنى، «كل» باشى (سلطان ابو سعيد ابو الخير). اصل نسخۀ مخطوط از ابو تراب بن ملا عبد اللّه است كه در كربلاء استنساخ كرده و علامه حاج علم الهدى كابلى مقيم ملاير، از آن نسخه برداشته و اينجانب در ملاير بتاريخ 24 ماه ذى القعدۀ سال 1356 قمرى از آن نسخه برداشته ام. و اين رباعى در نسخه هاى چاپى نيست.

(محمّد) (14) وحى كرد آنچه را وحى كرد.

هستۀ مركزى دل پيامبر، آنچه را ديده است دروغ نگفته است.

آيا پس، شما دربارۀ آنچه پيامبر مى بيند(1) مجادله مى كنيد؟ (در صورتى كه پيامبر مى بيند و شما مى شنويد. و شنيدن كى بود مانند ديدن).

و قسم است كه پيامبر يك بار ديگر او را(2) در نزد سدرة المنتهى (15) ديده است كه جنة المأوى نزد همان سدره است (16) همان وقت كه سر تا پاى سدره را انواع جلوه هاى دلربا پوشانيده بود (ولى چشم پيامبر به ديدار بود) و (براى ديدار چنين سدرۀ دل فريبى) چشم پيامبر منحرف نشد و تجاوز نكرد.

قسم كه پيامبر از آيات پروردگار خود، بزرگترين آيات را ديده است (17).

سوره النجم (53): آیات 19 تا 30

اشاره

19-31 أَ فَرَأَيْتُمُ ... اِهْتَدىٰ

نكوهش پرستندگان بتهاى لات و عزى و مناة (18)

اى كفار مكه! (پيامبر دوباره در معراج. «خداوند جهان را بى جهت ديد»(3).

آيا پس، شما بتهاى (ثالوث) لات و عزّى و مناة را كه مناة سومين و آخرين(4)آنهاست ديده ايد؟ (شما از طرفى معتقديد كه: درون هر بتى فرشته اى است كه آن فرشته دختر خداست (19)، و از طرفى اولاد پسر را بر دختر ترجيح مى دهيد) آيا چه شده كه بايد شما را فرزندان پسر باشد و خدا را فرزندان دختر؟! در صورتى كه آن، قسمتى است ظالمانه (و از روى عدل و انصاف نيست).

ص: 246


1- خداوند جهان را بى جهت ديد - نظامى.
2- يعنى خدا را. و بقول بعض مفسرين، پيامبر، جبرئيل را دوبار در صورت اصلى ديده است.
3- نظامى.
4- (و مناة، سوم ديگر) نيز تفسير كرده اند. ب.

اين بتها فقط عبارت از نامهاى چندى است كه شما و پدران شما آن را ساخته و پرداخته ايد، خدا هيچ گونه دليلى بر صحت آنها نفرستاده است.

(اى پيامبر!) بت پرستان فقط اوهام فاسد و هواى دلهاى خود را پيروى مى كنند، و قسم است كه از طرف پروردگارشان، قرآن كه راهنماى ايشانست براى ايشان آمده است.

آيا تمام خواهشهاى نفسانى انسانى، جامۀ عمل به خود مى پوشد؟ (از قبيل اينكه: بت را شريك و شفيع قرار دهد، و يا فلان شخص به منصب نبوت نائل شود، و يا فلان شخص از منصب نبوت سقوط كند، و هكذا. نه). پس، خاص خداست ملك آخرت و مملكت دنيا (يعنى انجام و آغاز).

و فرشته ها در آسمانها فراوانند. (و اين كافران كه به شفاعت آنها اميد دارند بدانند كه:) به هيچ وجه شفاعت فرشتگان سودى ندارد، مگر، پس از اينكه خدا اجازۀ شفاعت بدهد، بهر كدامشان كه بخواهد، و او را براى شفاعت به پسندد.

البته، كسانى كه به روز قيامت ايمان ندارند، فرشتگان را بنام دختران خدا مى نامند و ليكن، هيچ گونه اطلاعى دربارۀ آنچه مى گويند ندارند و فقط از اوهام فاسد خود پيروى مى كنند. و البته، و هم فاسد، هيچ سودى ندارد و حق را پابرجا نمى كند.

بنابراين، اى پيامبر! از كسى كه از قرآن ما رخ تافته و به آن پشت كرده است و فقط زندگانى دنيا را مى خواهد؛ اعراض كن. آن زندگانى دنيا، نهايت دانش ايشانست (و دانش آنها از جمع مال دنيا تجاوز نمى كند) البته، پروردگارت همان غيب مطلق (نه ديگرى) به كسى كه از راه او گمراه شده، داناست، و همان غيب مطلق (نه ديگرى) به كسى كه راه هدايت را يافته، داناست (20).

سوره النجم (53): آیات 31 تا 32

اشاره

32 و 33 وَ لِلّٰهِ ... اِتَّقىٰ

كليات

و خاص خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است. و در عاقبت، آنان را

ص: 247

كه بد كردند، به عقوبت آنچه كرده اند كيفر مى دهد، و آنان را كه نيكوئى كرده اند به پاداش نيكوئى آنان پاداش نيك مى دهد، نيكوكاران، همانها هستند كه از گناهان بزرگ و از كارهاى ناشايست دورى مى جويند، سواى قصد گناهان و قصد ارتكاب كارهاى ناشايست (21) كه اى پيامبر! البته، پروردگار تو عفوش بر جرم بندگان خود فزونى دارد.

آن غيب مطلق، به احوال شما بنى نوع بشر داناست از آنگاه كه شما را از زمين پديد آورد و از آنگاه كه كودكانى پوشيده در رحم مادران بوديد (و آنگاه كه از رحم بيرون آمديد). بنابراين، خودستائى از خودتان مكنيد! (كه كثرت خيرات و بى گناهى خود را به رخ مردم بكشيد) آن غيب مطلق (نه ديگرى) به احوال كسى كه از شرك و معاصى مى پرهيزد داناست.

سوره النجم (53): آیات 33 تا 62

مقدّمه

وليد بن مغيره در پى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى رفت و كلام آن حضرت را استماع مى كرد.

مشركان، وليد را سرزنش كردند كه: دين پدران خود را مى گذارى و ايشان را به گمراهى نسبت مى دهى ؟.

جواب داد: چكنم كه از عذاب خداى مى ترسم ؟.

يكى از كفار گفت: اين مقدار مال بمن بده اگر عذاب، متوجه تو شود من متحمل مى شوم (22). وليد، شرط كرد و بعضى از آن مال را داد و در باقيماندۀ آن بخل كرد. لذا، درباره اش اين آيات آمد (23):

34-62 أَ فَرَأَيْتَ ... وَ اُعْبُدُوا

نكوهش از كار وليد و...

اى پيامبر! آيا پس، آن را كه (از قرآن و پيروى حق) رو برتافت ديدى ؟ و هم او اندكى از مال خود را براى تحمل عذاب، رشوه داد، و باقى آن را بازداشت.

آيا علم غيب نزد اوست پس او مى بيند (و مى داند كه كافر رشوه گير، عذاب را از او بر خواهد داشت)؟ آيا او خبردار نشده است از آنچه كه در صحيفه هاى موسى و در

ص: 248

صحيفه هاى ابراهيم است ؟ همان ابراهيم كه در راه تبليغ دين، (از خودگذشتگى نشان داد و) وفادارى كرد.

قسمتى از مندرجات صحف ابراهيم (ع) و صحف موسى (ع)

1 - البته، كسى بار گناه ديگرى را برنمى دارد.

2 - و البته، انسان فقط مزد كار و كوشش خود را دريافت مى كند (و مزد كار ديگرى را به او نمى دهند) (24).

3 - و البته كار و كوشش انسان در قيامت به او نمودار خواهد شد.

4 - پس (از آنكه كار و كوشش انسان به او نمودار شد)، جزاء عملش بى كم وكاست داده مى شود (اگر خوب بوده است خوب، و اگر بد بوده است بد).

5 - و البته، پايان كار خلايق بسوى پروردگار تو است.

6 - و البته، پروردگارت همان غيب مطلق (نه ديگرى) مى خنداند و مى گرياند (25).

7 - و البته، پروردگارت همان غيب مطلق (نه ديگرى) مى ميراند و زنده مى سازد.

8 - و البته، پروردگارت دو صنف نر و ماده را آفريده است.

9 - نر و ماده را از آب منى آنگاه كه در رحم ريخته شود، (مى آفريند) (26).

10 - و البته، (برحسب عدل الهى و وعده ئى كه داده است) به پاكردن نشئۀ ديگر (يعنى قيامت)؛ بر عهدۀ پروردگار است.

11 - و البته، پروردگارت همان غيب مطلق (نه ديگرى) توانگر مى سازد و سرمايه مى دهد.

12 - و البته، پروردگارت همان غيب مطلق (نه ديگرى) پروردگار شعرى(1)است (27).

13 - و البته، پروردگارت همان غيب مطلق، عاد اولى (نخستين) را هلاك ساخته است (28).

ص: 249


1- شعرى، بكسر شين و سكون عين و راى الفى، نام ستاره اى است.

14 - و ثمود را (هلاك ساخته) پس (آنها را) باقى نگذارده است (29) (30).

15 - و قوم نوح را از پيش (از عاد و ثمود هلاك كرده). زيرا البته، قوم نوح همان قوم، ستمكارتر و از حد گذشته تر از ديگران بودند.

16 - مسكن قوم لوط را واژگون كرده (31) پس پوشانيده است آن شهر را به آنچه پوشانيده (32).

پس، (اى وليد بن مغيره!) به كدام نعمتهاى پروردگارت شك مى كنى و جدل مى كنى ؟ اين محمّد، پيامبرى است بيم كننده چون پيامبران پيشين كه فرستاده شده اند.

«آزفه» (كه يكى از اسمهاى قيامت است يعنى نزديك شونده) نزديك شد (33) غير از خدا هيچ كس تاريخ وقوع قيامت را نمى تواند كشف كند. آيا شما كافران، از خبر قيامت تعجب مى كنيد و مى خنديد و نمى گرييد؟ و شما از آن غافل هستيد (و بازى مى كنيد و در وقت قرائت قرآن سرود مى خوانيد تا مردم را از شنيدن قرآن بازداريد.

البته، جاى غفلت و بازى نيست بايد به آنچه گفته شد توجه كنيد) پس، خدا را سجده كنيد و بس، و خدا را بپرستيد و بس.

«پايان»

ذيول

اشاره

ذيول(1) چون سورۀ (النجم) نازل شد، عتبة(1) بن ابو لهب آگاه شد و خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد و دختر حضرت را طلاق داد و آب دهان به روى حضرت انداخت و گفت: به نجم و به ربّ نجم! كافر شدم. حضرت به او نفرين كرد و عرض كرد: خدايا سگى از سگهايت را بر او مسلط كن. پس از آن عتبه به شام سفر كرد و در يكى از منازل سفر، احساس ترس كرد و به هم سفران خود گفت: شب، اطراف من بخوابيد.

آنها گرد او خوابيدند. ولى در همان شب، شيرى آمد و او را پاره كرد. و حسان دراين باره اشعارى سروده (تفسير مجمع البيان در سورۀ النجم به ترجمه و خلاصه).

ص: 250


1- عتيبه، كتاب نسب قريش.

(در تفسير سورۀ عبس صفحۀ 173 و تفسير سورۀ لهب صفحۀ 326 جلد هفتم همين تفسير، نسب ابو لهب و فرزندانش مذكور است. و در صفحۀ 326 جلد هفتم «معتب» بر وزن مثلث ذكر شده كه صحيح آن بر وزن «مؤثر» مى باشد. يعنى بكسر تاء مشدد است).

(2) معراج، يك سال قبل از هجرت بوده (تفسير مجمع البيان). اكثر علماء برآنند كه در سال دوازدهم از بعثت بوده است و در تعيين ماه آن اختلاف كرده اند كه:

ربيع الاول است يا ثانى يا رمضان يا شوال. و اشهر بيست و هفتم رجب است (تفسير كاشفى).

معراج دوبار اتفاق افتاده است (كتاب كافى كلينى).

منكر معراج، كافر است. و معراج آن حضرت با جسد و روح بوده و در بيدارى واقع شده است. و آنها كه سنگينى جسد را مانع معراج آن حضرت مى دانند، ارباب بدعت و منكر قدرت اند. و حضرت، در بيت المقدس، انبياء و ملائكه را ديده و ايشان را امامت كرده و از صخره بمعراج رفته بر «براق» و جبرئيل با او بوده است. بعد جبرئيل بازمانده و خود تنها رفته و بمحلى رسيده كه «براق» نيز از رفتار بازمانده است. بعد بر «رفرف» سوار شده تا به عرش رسيده و از آنجا نوبت به نوبت ارتقاء يافته تا به خلوت خاص (قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ ) رسيده و اسرار (فَأَوْحىٰ إِلىٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحىٰ ) را استماع نموده است.

و آن حضرت ثناى الهى را به جاآورده و جواب: (السلام عليك ايها النبى و رحمة اللّه و بركاته) شنيده و بعد امت خود را فراموش نكرده و در اين موهبت عظمى شريك كرده و گفته: (السّلام علينا). و بعد بندگان شايستۀ گذشتگان را هم داخل كرده و گفته: (و على عباد اللّه الصالحين) و در مراجعت از سفر، بهشت و درجات آن، و دوزخ و دركات آن را ديده و به بيت المقدس برگشته و متوجه مكۀ معظمه شده و كاروانهاى قريش را در راه ديده. و مدت اين سفر، 3 ساعت و بقولى 4 ساعت بوده.

و چون بامداد در آمده و داستان معراج را تقرير فرموده، كفار مكه استبعاد عظيم نموده، و مؤمنان تصديق نموده اند:

(عقل) در اين واقعه حاشا كند *** (عشق) نه حاشا، كه تماشا كند

ص: 251

كفار مكه، از شدت استبعاد نشانه هاى بيت المقدس را پرسيده اند، و حضرت يك به يك جواب داده. و از كاروانهاى خود خبر جسته اند، و حضرت جواب صريح به آنها داده است. ولى، تيره بختان در انكار و تكذيب افزوده اند (به خلاصه از تفسير كاشفى با تصرف مختصر).

تذكر: محرر اين تفسير گويد: كمى مدت سفر (3 يا 4 ساعت) و كارهاى بسيار، استبعاد ندارد. زيرا، ملا پريشان كرد مى گويد:

سرد سرد مند گرم گرم *** اول جريان كفت تا روح عالم و لا مكان تفت

مقصود اين است كه: در هنگام رفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به معراج، حركت جوهرى موجودات متوقف شد، و پس از مراجعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دوباره موجودات به حركت در آمدند.

(3) معراج از مسجد الحرام بوده (حسن و قتاده). معراج از خانۀ ام هانى خواهر على بن أبي طالب عليه السّلام زن هبيرة بن ابى وهب مخزومى بوده و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن شب در خانۀ ام هانى خوابيده بوده. و مراد از مسجد الحرام (در اين مورد) مكه است و مكه و حرم، بالتمام مسجد است (اكثر مفسرين بنقل تفسير مجمع البيان).

تذكر: ام هانى، نامش فاخته (بكسر خاء) است و (هند) هم مى گويند.

شوهرش هبيره (بضم اول و فتح دوم و سكون سوم و فتح چهارم) پسر ابى وهب (بفتح اول و سكون دوم) بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم است. و چون ام هانى اسلام آورد، هبيره از اسلام گريخت (كتاب نسب قريش ص 39 به ترجمه).

(4) «مدينه» بمعنى شهر است و در اينجا شهر مكه مراد است.

(5) «اقصى» اشاره است به (اقصى) كه در سورۀ بنى اسرائيل در آيۀ اول آن مذكور است كه مفادش اين است: به پاكى ياد مى كنم خدائى را كه بندۀ خود (محمّد) را از مسجد الحرام (واقع در حجاز) به مسجد اقصى (يعنى بيت المقدس واقع در شام) برد، همان مسجد اقصى كه در سرزمينى است كه آنجا را بركت داده ايم كه هم مقر پيامبران و هم محل هبوط فرشتگان بوده و هم از آب و ميوه و گياه و نعمتها

ص: 252

معمور است. (ما بندۀ خود را به اين سفر برديم) تا آيات خودمان را به او نشان بدهيم.

زيرا، بندۀ ما سخنان ما را شنوا و به ديدنيهاى ما بيناست (كتاب نفحات الانس بنقل تفسير كاشفى).

(6) «سدرة المنتهى» در آسمان هفتم و «جنة المأوى» نزد آنست (تفسير صافى).

(7) «قاب» يعنى مقدار، و نيز ما بين نصف و ترقوس و طرف آن يعنى ما بين دستگيرۀ كمان و محل رها شدن تير. (المنجد به ترجمه). «قاب قوسين» يعنى مقدار دو كمان (كتاب ترجمان القرآن). «قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ » كنايه از شدت قرب و تقرير محبت است كه براى تقرب به فهم به صورت تمثيل بيان شده است. زيرا، عادت بزرگان عرب بر اين بود كه براى تأكيد عهد و توثيق عقد كه شكسته نشود، طرفين معاهده، كمان خود را حاضر و به يكديگر ضم مى كردند و هر دو تن به يك بار «قبضتين» را مى گرفتند و مى كشيدند تا باتفاق يك تير از آن انداخته شود. و اين صورت نزد آنها اشاره بود كه بين طرفين موافقت و مصادقت تام برقرار شده كه خشنودى و غضب يكى موجب خشنودى و غضب آن ديگرى است. پس، در آيه مى خواهد بگويد:

محبت و قرب پيغمبر با خدا به حدى مؤكد است كه مقبول رسول، مقبول خدا و مردود رسول، مردود خداست (به خلاصه از تفسير كاشفى).

تذكر: محرر اين تفسير در معنى قوسين، معنى مذكور در المنجد را پذيرفته ام.

(8) خلاصۀ قسمتى از مذاكرات شب معراج مذكور در خاتمۀ سورۀ بقره، منقول از تفسير صافى بنقل از تفسير قمى و از كتاب احتجاج:

خدا

پيامبر، آنچه را كه از جانب پروردگارش به او فرستاده شده است، باور داشت.

پيامبر

هريك از مؤمنان نيز خدا و فرشتگان و كتابها و فرستادگان او را باور داشت و عموم مؤمنان مى گويند: ما، ميان هيچ يك از فرستادگان خدا جدائى نمى اندازيم.

ص: 253

خدا

پاداش مؤمنان بهشت، و گذشت ما از آنهاست.

پيامبر

مؤمنان مى گويند: قول خدا را شنيديم و فرمان او را گردن نهاديم. و گذشت تو را سپاس گذاريم. اى پروردگار ما! و بسوى تو است بازگشت پس از مرگ.

خدا

خدا كارى به هيچ كس رجوع نمى كند مگر بمقدار طاقت آن كس، سود كارهاى نيكى كه آن كس كرده است از آن اوست، و زيان كارهاى بدى كه آن كس مرتكب شده متوجه خود اوست.

پيامبر

پروردگارا! اگر عمل نيكى را فراموش كرديم و از ما فوت شد، يا خطا كرديم و بى قصد مرتكب مناهى شديم، ماها را به عقوبت مگير.

خدا

پذيرفتيم (ولى از امتهاى گذشته مؤاخذه مى كردم).

پيامبر

پروردگارا! بار گران شدايد را بر دوش ما مگذار، چنانكه بر دوش گذشتگان گذاردى.

خدا

پذيرفتم.

(نماز امتهاى سلف، بطور حتم در معابد معين بود ولى، اين امت آزاد است كه در هركجا بخواهد نماز بگذارد. قربانى امتهاى سلف در اماكن خاص بود ولى، اين امت در تعيين محل آن آزاد است. در امم گذشته هر حسنه يك مزد و هر سيئه يك مزد داشت. ولى، اين امت به هر حسنه ده و به هر سيئه يك برابر مزد مى گيرد. گذشتگان اگر قصد خير مى كردند، مزد نداشت ولى اين امت، مزد دارند. و گذشتگان اگر

ص: 254

قصد شرّ مى كردند و انجام نمى دادند چيزى براى آنها نبود ولى، اين امّت مزد يك حسنه دارد. در امتهاى گذشته توبه تشريفاتى داشت و بدون عقوبت دنيوى پذيرفته نمى شد ولى، در اين امت توبه تشريفات ندارد و بى عقوبت پذيرفته مى شود).

پيامبر

پروردگارا! عقوبتهاى نازله بر پيشينيان را كه از طاقت ما بيرون است، سربار ما مكن.

خدا

بلاهاى عظيم امتهاى گذشته را از امت تو برداشتم و ليكن حكم من در تمام امتها بر اين بوده است كه بيش از طاقت، تكليف نكنم.

پيامبر

و از گناهان ما، در گذر و عيبهاى ما را بپوشان و رسوامان مساز و طاعات ناقابل ما را به رحمت خود بپذير. تو اولى بتصرفى در كار ما، و كارساز مائى.

خدا

اگر هريك از افراد امت تو توبه كند مى پذيرم.

پيامبر

پس بااين همه مراحم، ما را بر گروه كافران پيروز فرما.

خدا

اكنون، امت تو در ميان امتها مانند يك موى سپيد در پوست گاو سياه اند ولى آنها را قدرت و غلبه خواهم داد و امتها به خدمت آنها درمى آيند و آنها را به خدمت امتها درنمى آورم. زيرا، تو نزد من بزرگوارى. و كيش تو را بر تمام كيشها و اديان ظفر مى دهم تا آنجا كه در شرق و غرب عالم كيشى غير از كيش تو نماند و اگر بماند خراج گذار اهل كيش تو باشد.

تذكر: اين مطالب، خلاصۀ مذاكرات است، و طالب تفصيل آن، به تفسير صافى مراجعه كند.

ص: 255

تذكر: موضوع خلافت اميرالمؤمنين على عليه السّلام جزء وحى و مذاكرات شب معراج بوده (تفسير قمى و تفسير ابو الفتوح).

(9) از كتاب خسرو و شيرين نظامى گنجوى به خلاصه نقل شده است.

(10) صورت ثور، به صورت گاوى نيم تنه كه عقبش بطرف مغرب و جلو بطرف مشرق است، توهّم شده و از 141 كوكب تشكيل مى گردد. بر كتف ثور چندين ستاره است كه بنام «ثريا» (يعنى پروين) معروف است و هفت عدد از آنها با چشم غير مسلح ديده مى شود، و از همه نورانى تر در «ثريا» كوكب «عقد الثريا» است. و بگمان بعضى، آفتاب حول آن مى گردد.

اعراب هروقت كلمۀ (نجم) را بطور اطلاق تلفظ مى كنند مقصودشان «ثريا» است.

بعضى ها به واسطۀ نزديكى ستارگان «ثريا» به يكديگر آن را مانند خوشۀ انگور تصور كرده اند. لسان الغيب گويد:

آسمان! گو مفروش اين عظمت، كاندر عشق

خرمن مه بجوى خوشۀ پروين به دو جو

و بعضى ثريا را به چشمى كه در حالت بيدارى است تشبيه كرده اند. سعدى گويد:

همه در خواب برفتند و شب از نيمه گذشت

آنكه در خواب نشد چشم من و پروين است

در صورت ثور، ستارۀ قدر اول درخشان عين الثور (يعنى چشم گاو) ديده مى شود و آن را دبران (بر وزن رمضان) مى گويند بمناسبت آنكه پشتش به ثرياست. و دبران با چهار ستارۀ ديگر كه پيشانى ثور است بشكل حرف هفت (7) مايل مرتب شده است (اقتباس از كتاب صفحۀ آسمان ص 46).

(11) «هوى» در متن قرآن، هم بمعنى «طلوع كرد» است و هم بمعنى «غروب كرد» (تفسير روح البيان و منجد).

(12) «قٰابَ قَوْسَيْنِ (أَوْ) أَدْنىٰ » در متن قرآن است و كلمۀ (او) چنانكه در

ص: 256

قاموس گفته است بمعنى «بل» هم آمده.

(13)

«ز احمد» تا «احد» يك «ميم» فرق است

جهانى اندر اين يك «ميم» غرق است

(و مراد از ميم، همان ميم ممكن است).

(14) مرتبۀ عبوديت، بالاترين مراتب است و لذا در نماز و غير آن، از محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به عناوين «اشهد ان محمّدا عبده و رسوله» و غيره، ياد مى شود.

(15) سدرة المنتهى، درخت سرسبز حيات است كه هيچ بشرى از آنجا نمى تواند - بگذرد (شايد پايان مراتب امكان و اولين مرتبۀ وجوب است) و غير از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هيچ بشرى نمى تواند به آنجا برسد.

(16) جنة المأوى بهشت خاصى است، و شايد مراد، بهشت خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد كه نزد «سدره» قرار گرفته.

(17)

در ديده كشيد كحل «ما زاغ» *** نى زاغ نگاه كرد، نى باغ

مى راند «براق» عرش پرواز *** تا حجلۀ ناز پردۀ راز

پس پرده ز پيش ديده برخاست *** بى پرده بديد آنچه دل خواست

(تفسير كاشفى).

تذكرات:

اشاره

اول - ديدار، پس از معراج، دائم بوده است و امر زودگذر و موقت نبوده.

دوم - تفسير آيات از تفاسير قمى و صافى و روح البيان و كاشفى اقتباس شده است. و ليكن، در همان تفسير كاشفى و در تفسير مجمع البيان بطريق ديگر هم تفسير شده است.

18 - رواج بت پرستى در شبه جزيرۀ عربستان:

حضرت اسماعيل بن ابراهيم عليهما السّلام در مكه به افراشتن لواء توحيد قيام و اقدام كرد. بعد از رحلت آن حضرت، رفته رفته متأسفانه بت پرستى كه از فينيقيه و مصر و بابل و اشور به شبه جزيرة العرب دامن گستر شده بود، خود را به عاصمۀ توحيد، يعنى

ص: 257

مكه رسانيد و در اخلاف اسماعيل نفوذ كرد. البته، آب باريكى از توحيد در سلالۀ اسماعيل جريان داشت.

گرچه بتهاى عمده و مشهور عربستان و رسوم بت پرستى از فينيقيه و مصر و بابل و اشور اقتباس شده بود ولى، در خود عربستان هم بتها بوجود آمد و اسمها اختراع شد و رسومى بر رسوم اصل افزوده گرديد و يا كاسته شد.

از جمله بتهاى عربستان، بت: لات و عزى و مناة است (اين بت، ثالوث بوده) و در قرآن كريم در سورۀ «النجم» فرموده: «أَ فَرَأَيْتُمُ اَللاّٰتَ وَ اَلْعُزّٰى، وَ مَنٰاةَ اَلثّٰالِثَةَ اَلْأُخْرىٰ » و خود صراحت دارد به اين كه: اين بت ثالوث بوده است.

و در حفارى الحضر كه مجسمۀ اين بت ثالوث بدست آمده بصورت سه گانه است و تصوير آن در كتاب المنجد ج 2 در لغت «الحضر» منعكس است.

يكى از اين ثالوث ها پدر است و ديگرى مادر بكر (عذراء) و ديگرى پسر. و اين ثالوث در كليۀ افسانۀ خدايان هند و يونان و مصر و غيرهم حكمفرماست و مسيحيت كنونى هم طرفدار جدى اين ثالوث است (كه مى گويد: أب و ابن و روح القدس) در المنجد (ج 1) مى نويسد: «الثالوث ما ركب من ثلاثة. و منه الثالوث الاقدس لأقانيم الذات الالهية». در انجيل متى مى نويسد: «فاذهبوا و تلمذوا جميع الامم و عمّدوهم باسم الأب و الابن و الروح القدس» (انجيل متى 19:28).

پس، عيسى پيش آمده بديشان (يعنى به يازده رسول شاگردان خود) خطاب كرده گفت: تمامى قدرت در آسمان و بر زمين بمن داده شده است. پس، رفته همۀ امتها را شاگرد سازيد و ايشان را باسم اب و ابن و روح القدس تعميد دهيد (متى 28:

18 و 19).

مجلۀ الهلال دربارۀ ثالوث مصرى مى نويسد: «اما الآلهة الانسانية فاهمها أوزيريس و ثالوثه و قد دخلت عبادته مصر حوالى سنة. 800 ق. م. من الغرب. و كان هذا الثالوث مؤلفا من «ايسيس» الام العذراء، و ابنها «هورس» و الاب «اوزيريس» (الهلال سال 32 شمارۀ 4 ص 367).

ص: 258

بت لات و عزى و مناة، هم بصورت ثالوث و هم به صورت منفرد پرستش شده است و گاه به صورت سنگ و گاه چوب و گاهى درخت ساخته و پرداخته گرديده.

بتهاى ديگر عربستان بسيار است كه در كتاب (الاصنام كلبى) مشروح است.

(19) اقتباس از تفسير كاشفى.

(20) كلمۀ «اعلم» كه در متن قرآن است معناى تفضيلى ندارد و معنى آن داناست نه داناتر.

(21) يا، سواى گناهان صغيره يا، سواى گناهانى كه قبل از اسلام آوردن مرتكب شده اند و يا، سواى گناهى كه يك بار از او سر زده و توبه كرده است (تفاسير دراين باره رأى ثابت نداده اند).

(22) گناه بخشى كشيشان عيسوى مذهب، و دريافت پول براى عفو گناهان مردم، از همين مبحث است.

(23) در شأن نزول اين آيات، تفاسير ديگر نيز هست كه در تفسير ابو الفتوح بيان شده است. و شرح حال وليد بن مغيره در ذيل سورۀ «حجر» مذكور است.

(24) مزد نيابت در طاعات به شخص مى رسد و آنهم در اثر كوشش شخص متوفى است كه نايب از طرف او انجام مى دهد (مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد).

ضمنا بايد دانست كه مبحث نيابت در طاعات كه يكى از مباحث فقهيه به شمار است، در تفسير روح البيان و غيره مذكور است.

(25) «خنده و گريۀ عشاق ز جاى دگر است» (لسان الغيب).

(26) آدم و حواء و عيسى از اين كليه مستثنى هستند - تفسير كاشفى.

(27) شعرى بكسر شين و سكون عين و راء الفى نام دو ستاره است: يكى شعراى يمانى كه در عظمت محير العقول است و منجمين اروپ مى گويند: بطور تخمين يك هزار و پانصد برابر جرم آفتاب است (با آن عظمتى كه آفتاب نسبت به زمين مسكونى ما دارد) و بعيد نيست كه آيۀ كريمه ناظر به عظمت حق تعالى باشد. و ممكن است تذكر به كفار قريش باشد، چه آنكه قريش ستارۀ «شعراى يمانى» را پرستيده اند. و عبدۀ

ص: 259

اين ستاره بسيار بوده اند برخلاف ستارگان كوچك ديگر (معجم القرآن به ترجمه).

اين ستاره را، شعراى عبور (بر وزن رسول) نيز مى گويند.

كلب اكبر يكى از صورتهاى فلكى است

اين صورت فلكى، بصورت سگى توهّم شده و از 31 ستاره مركب است كه يكى از آنها از قدر اول است و موسوم به «شعراى يمانى» است. زيرا، در طرف يمن غروب مى كند. (اين صورت را كلب الجبار نيز گفته اند).

عرب «شعراى يمانى» را (كه در مقابل دهان اين صورت فرض شده است) با «شعراى شامى» كه در صورت كلب اصغر است، دو خواهر براى ستارۀ «سهيل» گمان كرده اند، و مى گويند: «سهيل» با ستارۀ «جوزا» ازدواج كرد و بعد زن و شوهر نزاع كردند «سهيل» پشت «جوزا» را شكست و از سمت شمال به طرف جنوب فرار كرد و «شعراى يمانى» از كهكشان عبور كرد تا خود را به نزديكى «سهيل» رسانيد ازاين جهت، شعراى يمانى را شعراى عبور نيز گفته اند.

تذكر: در كتاب معجم القرآن «شعراى يمانى» را در صورت كلب اصغر گفته است ولى اشتباه كرده.

كلب اصغر

كلب اصغر يكى ديگر از صورتهاى فلكى است و مشتمل بر 14 ستاره است و «شعراى شامى» يكى از آن ستاره هاست و اين ستاره پرستش نشده است. و «شامى» گفته اند زيرا، مغيب او به جانب شام است. و اين ستاره را «شعراى غميصاء» (بضم غين و فتح ميم و سكون ياء و صاد با الف ممدوده) نيز گفته اند. زيرا، مى گويند چون برادرش سهيل از شمال به جنوب گريخت وى از غصۀ برادر اين قدر گريه كرد كه چشمانش كور شد. منوچهرى گفته:

چو پاسى از شب ديرينه بگذشت *** بر آمد شعريان از كوه موصل

(اقتباس از كتاب صفحۀ آسمان).

ص: 260

تذكرات:

اول - در قاموس، در لغت (غ - م - ص) با صاد بى نقطه مى نويسد: غميصاء بر وزن حميراء يكى از دو ستارۀ شعرى است. و از سخنان ايشان است كه «شعراى عبور» كهكشان را بريد، لذا عبور ناميده شد. و آن ديگرى گريه كرد بر نشان او تا آنكه چشمش چرك كرد. و «شعراى غموص» هم گفته مى شود (ه).

و ليكن جوهرى صاحب صحاح فرموده كه: عرب معتقد بوده كه اين دو شعرى، دو خواهر «سهيل» اند. وقتى «عبور» طلوع مى كند گوئى اشكش جارى است و اندوهگين است. و «غميصاء» ديده نمى شود زيرا، گريه كرده تا چشمش چرك كرده است.

دوم - كتاب صفحۀ آسمان و كتاب شرح بيست باب ملا مظفر، «غميضا» را با ضاد نقطه دار و الف كوتاه نوشته اند. و ليكن، با ملاحظۀ كتابهاى لغت جوهرى و صاحب قاموس بايد گفت: در كتاب صفحۀ آسمان و بيست باب، اشتباهى رخ داده است.

(28) «عاد» پسر عوص بن ارم بن سام بن نوح است و اولاد و نسل عاد را عاد اولى (بر وزن دنيا) مى گويند و مسكن اين قوم در احقاف بوده كه هلاك شده اند و حضرت هود عليه السّلام پيامبر آنها بوده. و عاد ثانيه بازماندگان اين طبقه اند (معجم القرآن و غيره).

(29) در تفسير ابو الفتوح مى نويسد: پس آنها را رها نكرده.

(30) «ثمود» در اينجا مراد قبيله است و او ثمود بن جاثر بن ارم بن سام بن نوح است. و پيامبر ايشان صالح عليه السّلام نام دارد و صالح از قبيلۀ ثمود است. مسكن ثمود در وادى القرى واقع بين مدينه و شام بوده (تاريخ سيناء ص 620 و تفسير مجمع البيان و غيرهما).

(31) كلمۀ «مؤتفكه» در قرآن است و آن مفرد است و «مؤتفكات» جمع برآن است. و مراد از «مؤتفكات» چهار شهر قوم لوط است كه به عذاب واژگون گرديد.

و در ذيل سورۀ «حجر» اسامى آن شهرها مذكور است و چون در اين سوره بصورت مفرد بيان شده است ما به «مسكن» ترجمه كرديم.

(32) پايان منقولات از صحف ابراهيم و صحف موسى.

(33) هر آينده اى، هرچند دور باشد، نزديك است.

ص: 261

تعليقات

أَ فَرَأَيْتُمُ اَللاّٰتَ وَ اَلْعُزّٰى، وَ مَنٰاةَ اَلثّٰالِثَةَ اَلْأُخْرىٰ

محرر اين تفسير گويد: مفسرين در تفسير دو آيۀ فوق (19 و 20) هميشه نظر داشته اند كه: بت لات (بر وزن مال) و بت عزى (بر وزن دنيا) و بت مناة (بر وزن ملال) از هم جدا بوده و هريك بتكده اى داشته است. پس، از اين لحاظ، در معنى اينكه آيه فرموده: (بت مناة، سوم ديگر است) حيران شده و به زحمت مطالبى گفته اند. (در صورتى كه بتهاى مزبور، هم بصورت تك تك و هم بصورت ثالوث وجود داشته است). اما، پس از كشف بت ثالوث در حفريات «الحضر»(1) كه هر 3 بت، پهلوى يكديگر بر روى شيرى ايستاده و سومى آنها بت مناة است (رجوع به جلد دوم المنجد صفحۀ 161 كه تصوير بت ثالوث را منعكس كرده است) معلوم مى شود كه: دو آيۀ 19 و 20 ناظر به اين سه بت خبيث بوده است.

«وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكىٰ » آيۀ 44

يعنى خدا، همان غيب مطلق، مى خنداند و مى گرياند. محرر اين تفسير براى نمونه مى گويد: (يكى از بزرگان كرد بر سر خوان يكى از اميران حاضر شد و برآن خوان دو كبك بريان بود. آن كرد كه نگاهش به دو كبك افتاد خنديد. امير، جهت خندۀ او را پرسيد. كرد گفت: در آغاز جوانى بر بازرگانى سر راه گرفتم و چون خواستم او را بكشم بسيار تضرّع و زارى كرد و من ترتيب اثر ندادم. چون بازرگان فهميد كه كشتنى است به اطراف نگاه كرد و دو كبك بر كهسار ديد. آنگاه، آواز داد:

اى دو كبك! شاهد باشيد كه اين كرد قاتل من است. اكنون كه اين دو كبك بريان را ديدم حماقت آن بازرگان را به ياد آوردم كه چه موجوداتى را به شهادت گرفته است! امير گفت: كبكها شهادت خود را اداء كردند. آنگاه، امر داد گردن كرد را زدند) [حياة الحيوان دميرى در لغت «حجل» (بفتح حاء و جيم) يعنى كبك. به ترجمه از كتاب كشكول شيخ بهائى ص 21].

ص: 262


1- بسكون ضاد، اعراب شده.

سورۀ القمر

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ قمر مكى.

مشتمل بر: 55 آيه.

342 كلمه.

1403 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول و تعليقه.

ص: 263

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره القمر (54): آیات 1 تا 8

مقدّمه

پيش از اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكه به مدينه هجرت كند، جمعى از مشركان نزد آن حضرت جمع شدند و گفتند: اگر راست مى گوئى كه پيامبر خدائى، ماه را دونيم كن.

حضرت فرمود: اگر اين كار را كردم آيا ايمان مى آوريد؟ گفتند: بلى. و آن شب شب بدر بود(1). پس، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از پروردگار خود درخواست كرد كه ماه را دونيم كند.

و ماه دونيم شد. و حضرتش فرمود: اى فلان و فلان گواه باشيد، گواه باشيد (ابن عباس).

قسم به آنكه جان من بدست اوست كه: كوه حراء را بين دو پارۀ ماه ديدم (ابن مسعود).

وقتى كه تمام متقاضيان، معجزه را بخوبى ديدند، هر دو پارۀ ماه بازگشته بهم پيوست و كفار گفتند: محمّد سحر كرده است (1) دراين باره سورۀ «قمر» نازل شد:

1 - 8 اِقْتَرَبَتِ ... عَسِرٌ

معجزۀ شق القمر

قيامت نزديك شد و ماه دونيم گرديد. و كفار مكه اگر هر معجزه اى را به بينند اعراض مى كنند و مى گويند: سحرى است كه دائم از محمّد ديده ايم. و شق القمر را تكذيب كردند و هواهاى نفسانى خود را پيروى كردند (و حمل بر سحر كردند) و (ليكن) هر فرمانى كه از طرف ما صادر شود جاى خود را باز خواهد كرد (و تكذيب، اثرى نخواهد داشت).

و قسم است كه از اخبار پند و عبرت آميز كه مانع از تمرد و سركشى باشد براى كفار مكه آمده است (كه از آن جمله قرآن است كه) حكمتى است سرآمد تمام حكمت ها. ولى، چون گوش شنوا ندارند، بيم دهندگان اثرى در

ص: 264


1- شب چهاردهم ماه.

آنها نكرده اند(1). بنابراين، اى پيامبر! از كفار مكه اعراض كن (كه ايشان عذاب خود را مى بينند) در روزى كه جارچى الهى كفار را بسوى امرى سخت زشت (يعنى قيامت) دعوت مى كند. كفار، با ديدگان فروافتاده از قبرها بيرون مى آيند (كه از جهت بسيارى و پراكندگى و سرگردانى و حيرانى) گويا ايشان ملخ پراكنده اند و بطرفى كه آواز مى آيد شتابانند. كافران مى گويند: اين روز، روز دشوارى است.

سوره القمر (54): آیات 9 تا 15

اشاره

9 - 17 كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ ... مُدَّكِرٍ

قوم نوح

پيش از كفار مكه، قوم نوح، قيامت را تكذيب كرد. پس، بندۀ ما (يعنى نوح) را تكذيب كردند و گفتند: جن زده است، و نوح به سنگسار تهديد شد.

(چون كار به اينجا رسيد) پس، نوح پروردگار خود را خواند و گفت كه:

بطور قطع من مغلوب اين قوم شده ام. پس، از آنها انتقام بكش.

(در نتيجه ما دعاى نوح را مستجاب كرديم) پس، درهاى آب بسيار ريزان را از بالا گشوديم و چشمه هاى آب زمين را شكافتيم. پس، آب بالا و پائين سر بر هم گذاشت برحسب فرمان حتمى اى كه (از جانب ما) صادر شده بود. و ما نوح را بر كشتى داراى تخته ها و ميخها سوار كرديم. آن كشتى در حضور ما بر آب، روان مى بود. و اين پيش آمد جزاى ناسپاسى اى بود كه (به نوح) شده بود.

و قسم است كه: آن كشتى را باقى گذاشتيم تا نشانه باشد (2). بنابراين، آيا هيچ پندپذيرى هست ؟. پس، (ديديد) عقوبت من و بيم هاى هشداردهنده ام چگونه بود.

و قسم است كه ما قرآن را براى پند گرفتن (در دسترس بشر گذاشتيم و فهم آن را) آسان ساختيم. پس، آيا هيچ پندپذيرى هست ؟

سوره القمر (54): آیات 18 تا 22

اشاره

18-22 كَذَّبَتْ عٰادٌ ... مُدَّكِرٍ

قوم عاد

قوم عاد پيامبر خود (هود) را تكذيب كرد. پس، (ديديد) عقوبت من و

ص: 265


1- بر سيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ

بيم هاى هشداردهنده ام چگونه بود.

البته، ما بر قوم عاد، باد سخت داراى آواز هولناك را وقت نحسى كه شومى آن تا پايان كارشان ادامه داشت؛ فرستاديم. آن باد، مردم (تنومند و بلند و قوى هيكل) را از جا مى كند (و بر زمين مى كوفت)، گوئى آن مردم تنومند تنه هاى درخت خرما هستند كه از بيخ بركنده شده و بر زمين افتاده است پس، (ديديد) عقوبت من و بيم هاى هشداردهنده ام چگونه بود.

و قسم است كه ما قرآن را براى پند گرفتن (در دسترس بشر گذاشتيم و فهم آن را) آسان ساختيم. پس، آيا هيچ پندپذيرى هست ؟.

سوره القمر (54): آیات 23 تا 32

اشاره

23-32 كَذَّبَتْ ثَمُودُ ... مُدَّكِرٍ

قوم ثمود

قوم ثمود، پيامبر خود (صالح) و ساير پيامبران بيم دهندۀ ما قبل او را تكذيب كرد. و در نتيجه گفتند: آيا يك نفر بشر را كه از قوم ماست (و از ثروتمندان نيست و اتباع ندارد) پيروى كنيم ؟ البته، اگر ما او را پيروى كنيم در اين صورت ما در گمراهى هستيم (كه دين پدران خود را از دست داده ايم) و گرفتار رنجها خواهيم شد. آيا از ميان جمعيت ما، وحى بر صالح نازل شده است ؟ (نه). بلكه، او دروغ گوئى است خودپسند متكبر (كه مى خواهد بر ما رياست كند).

(اى صالح!) البته، فردا (آيندۀ نزديك)، باين قوم نشان خواهد داد كه:

دروغگوى خودپسند متكبر كيست.

(چون قوم ثمود از صالح درخواست كردند كه شتر ماده اى از سنگ بيرون بياورد تا ايمان بياورند) (ما در جواب گفتيم:) البته، ما شتر را مى فرستيم، براى آزمايش قوم (تا آشكار شود كه كدام يك از قوم، سخن خدا و پيامبرش را باور مى كند، و كدام يك پيرو خواهش نفس خود مى باشد. و خلق آينده بدانند كه اين قوم چه مردمى بودند و سبب عذابشان چه بوده) بنابراين، اى صالح! منتظر نتيجۀ كار اين قوم باش و بر آزارشان صبر كن و به ايشان خبر بده كه آب، ميان اين شتر و ميان قوم ثمود

ص: 266

قسمت است (يك روز از شتر است و يك روز از قوم. شتر در روز قسمت خود، همۀ آب را مى نوشد و چيزى براى قوم و مواشى آنها باقى نمى گذارد. و در روز قسمت قوم، شتر به هيچ وجه آب نمى نوشد و شير به قوم مى دهد. و به خلاصه:) هريك (در نوبت خود) حق حضور بر سر آب دارند (و تجاوز نبايد بكنند).

(طولى نكشيد كه قوم ثمود از اين قسمت، ملول شدند و لب به اعتراض گشودند كه: اين شتر آب ما و مواشى ما را مى نوشد و تصميم گرفتند كه شتر را پى كنند). پس، رفيق خودشان (قدار(1) بن سالف) را (كه مردى جسور و جرى در باطل بود) خواندند، (و او در كشتن شتر پيشقدم شد) پس، دست درازى كرد (و بر سر راه شتر در كمين نشست) پس، شتر را پى كرد. پس، (ديديد) كه عقوبت من و بيم هاى هشداردهنده ام چگونه بود.

البته، ما بر ايشان يك نعره فرستاديم. پس، (همين كه جبرئيل آن نعرۀ مهيب را زد دلهاشان از ترس طپيد و) (مردند كه) گوئى گياه و علوفۀ خشكند (كه رمه دارها براى زمستان در محوطه اى جمع مى كنند).

و قسم است كه: ما قرآن را براى پند گرفتن (در دسترس بشر گذاشتيم و فهم آن را) آسان ساختيم. پس، آيا هيچ پندپذيرى هست ؟.

سوره القمر (54): آیات 33 تا 40

اشاره

33-40 كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ ... مُدَّكِرٍ

قوم لوط

قوم لوط وحى پيامبران، از جمله: لوط پيامبر را تكذيب كردند. البته، ما برآن قوم، باد مشتمل بر سنگريزه (كه نشان دار(2) بود) فرستاديم (و همه را هلاك كرديم) مگر خاندان (با ايمان) لوط را كه در وقت سحر نجات داديم (و از شهر خارج ساختيم) براى نعمت از جانب ما (برآن خاندان)، و همين گونه مزد مى دهيم هركه را كه نعمت رسان حقيقى (يعنى خدا) را بشناسد (و از او فرمان ببرد).

ص: 267


1- قدار: با دال بى نقطه بر وزن غلام است (شرح قاموس).
2- در جاى ديگر قرآن كريم مذكور است.

و قسم است كه: لوط، قوم خود را از مؤاخذۀ ما ترسانيده بود. پس، قوم دربارۀ بيم هاى هشداردهندۀ لوط با لوط جدال باطل كردند.

و قسم است كه قوم لوط با زبان چرب و نرم از لوط خواستند كه مهمانان خود را رها كند تا آنان به مهمانان دست درازى كنند (و آن فرشتگانى را كه به شكل پسران زيبا به نزد لوط آمده بودند، از او بگيرند و تحت تصرف خود در بياورند).

در نتيجه، ما (بوسيلۀ جبرئيل) آن متقاضيان را كور كرديم. پس، به آنها گفتيم: عذاب و بيم هاى مرا بچشيد.

و قسم است كه بين صبح و بين ساعت دوم روز(1) (3) عذاب به سروقت ايشان آمد، عذابى كه با عذاب آخرت پيوستگى دارد.

پس از آن گفتيم: اى قوم لوط! بچشيد عذاب و بيم هاى مرا.

و قسم است كه: ما قرآن را براى پند گرفتن (در دسترس بشر گذاشتيم و فهم آن را) آسان ساختيم. پس، آيا هيچ پندپذيرى هست ؟.

سوره القمر (54): آیات 41 تا 42

اشاره

41 و 42 وَ لَقَدْ جٰاءَ آلَ فِرْعَوْنَ ... مُقْتَدِرٍ

قوم فرعون

و قسم است كه بيم دهندگان (يعنى موسى و هارون، با معجزات مجملات و مفصلات(2) به سر وقت فرعون و قوم او آمدند، و آنان يكجا معجزات ما را دروغ شمردند (و حمل بر سحر كردند). در نتيجه، ما آنها را گرفتيم مانند گرفتن غالب (زبردست) توانائى (نظير گنجشكى در پنجۀ باز(3).

سوره القمر (54): آیات 43 تا 53

اشاره

43-53 أَ كُفّٰارُكُمْ ... مُسْتَطَرٌ

قوم پيامبر (ص)

اى اهل مكه! آيا كفار شما از آن اقوام (كه هلاك شده اند، از حيث ثروت و كثرت و قوم و نفرات و تجهيزات) بهترند؟.

ص: 268


1- ب.
2- تفصيل در جلد مقدمه.
3- و آهوئى در چنگال شير، و موشى در چنگال گربه.

آيا خط امان و حكم برائت از عذاب، در كتابهاى پيشينيان براى شما نوشته شده است ؟! آيا مى گويند (جمعيت و قوت ما بسيار زياد است و چون همدست شديم) همگى از هركس انتقام مى گيريم (و كسى در مقابل ما نمى تواند كامياب شود)؟ (ولى، اى پيامبر!) البته، جمعيت كفار مكه درهم شكسته خواهد شد و فرار مى كنند و در فرار، پشت به مسلمانان خواهند كرد(1)، بلكه (تنها به اين كيفر قناعت نمى شود و) وعده گاه ايشان قيامت است. و (سختى) قيامت سخت تر و (هولناك تر) و تلخ تر (از عذاب دنيا) است (زيرا، عذاب آخرت جاودانى است).

البته، مجرمان در گمراهى و رنجها هستند در آن روز كه بر روى هاشان به آتش كشيده مى شوند (و به آنها گفته مى شود:) مزۀ رسيدن به دوزخ را بچشيد.

به يقين ما هر چيز را، خلقت كرده ايم آن چيز را به اندازه (عمر دنيا هم اندازه اى دارد و پايان مى پذيرد)(2) و أمر ما به قيام قيامت چيزى لازم ندارد (با يك كلمه) مانند يك چشم به هم زدن، (قيامت به پامى شود).

و قسم است كه ما، كافران هم مسلك شما را در گذشته هلاك ساختيم. پس، آيا پندپذيرى هست ؟ و آن كافران در گذشته هر كارى كه در دنيا كرده اند در نامه هاى اعمال ايشان ثبت شده است.

و هر خردى و بزرگى (از افعال و اقوال كه از اولين و آخرين صادر شده و بشود در نامه هاى اعمال) نوشته شده است.

سوره القمر (54): آیات 54 تا 55

اشاره

54-55 إِنَّ اَلْمُتَّقِينَ ... مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ

متقيان (يعنى پرهيزكاران از شرك و معاصى)

به يقين متقيان در بهشتها هستند، و آن بهشتها داراى نهر است(3) (نهر

ص: 269


1- چنانكه در جنگهاى بدر و احزاب چنين شد.
2- ب.
3- «نهر»، بر وزن «اسد» در قرآن كريم، به معنى جاى وسيع هم تفسير شده است.

آب - نهر شير - نهر عسل و نهر شراب در آنها جاريست) در مجلسى (هستند) كه (سر تا پاى مجلسشان) راستى و حقيقت است. (دروغ و رياء و فقر و غم و اندوه و زوال، در آن راه ندارد) در حضور پادشاهى نيرومند.

«پايان»

ذيول

(1) واقعۀ «انشقاق قمر» را جماعتى از صحابه نقل كرده اند، و جماعتى از مفسرين هم بر اين عقيده اند و مورد اجماع مسلمين است (تفسير مجمع البيان به خلاصه).

طحاوى و ابن كثير و غيره مدعى تواتر اين واقعه اند. و در جواب سؤال از اينكه: اگر شق القمر بوقوع پيوسته باشد، چرا در تواريخ آن عصر نگاشته نشده است ؟ مى گوئيم: اين معجزه در شب واقع شده است، و به سبب اختلاف نقاط جغرافيائى، بعض نقاط در آن وقت روز بوده و بعض ديگر نيم شب و يا بيشتر، و مردم در خواب بوده اند. و در جاهائى كه مردم بيدار و در منطقۀ آسمان صاف نشسته بوده اند، ضرورتى نداشته كه همه زير آسمان باشند و علاوه بسوى آسمان نگران باشند.

مضافا به اين كه اين واقعه زمان كمى ادامه داشته است. و ما مى بينيم كه بارها خسوف واقع مى شود و مدتى دوام دارد و با وجود لكه هاى تاريك ماه، باز انسانها از آن آگاه نمى شوند.

بالخصوص در آن عصر كه رصدخانه وجود نداشته است و تقويم و روزنامه هم نبوده است كه اين گونه وقايع را ثبت و ضبط كند. و بااين همه در تاريخ «فرشته» سبب اسلام آوردن مهاراجۀ «ماليبار» را در هندوستان، از معجزۀ شق القمر مى نويسد (اقتباس از تفسير پادشاهى افغانستان).

و جهت اينكه خدا، «اقتراب ساعت» را با «انشقاق قمر» در اين سوره ذكر فرموده اين است كه: «انشقاق قمر» از علائم نبوت پيامبر آخر الزمان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و نبوت و زمان او از اشراط نزديك شدن قيامت است (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

ص: 270

تذكر: جهت اينكه كفار قريش شق القمر را تقاضا كرده اند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هم پذيرفته اين است كه: كفار قريش معجزات حضرت را حمل بر سحر مى كردند و مى گفتند: سحر در زمين اثر مى كند و ليكن در آسمان اثر ندارد. و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هم براى اتمام حجت پذيرفته است.

(2) موضوع كشتى، از دو جهت علامت است:

اول: براى اينكه قبل از عهد نوح عليه السّلام كشتى نبوده است و از آن زمان به بعد پيدا شده است. و بلكه غير از درياى محيط دريا نبوده است. و اين درياها از آب طوفان نوح بوجود آمده است. و اكنون هفت دريا در زمين است با احتساب بحر محيط، و بقولى بحر محيط غير از هفت درياست.

دوم: اينكه بقاياى كشتى نوح در عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله موجود بوده است و يك قطعه از چوب آن كشتى در خانۀ كعبه موجود است (تفسير روح البيان را به بينيد).

و محرر اين تفسير گويد: اكنون هم بعض از دانشمندان غير مسلمان مدعى يافتن بقاياى آن كشتى هستند.

(3) ساعات روز و شب در مدار بيست و چهار ساعت (به نقل از حمزة بن حسن) اسامى خاص دارد. رجوع به جلد هفتم همين تفسير صفحۀ 235.

تعليقه محل «شق القمر»

كوه ابو قبيس (بر وزن حسين): در بالاى آن كوه، دو مقام است: يكى مسجدى است كه سقف ندارد كه «شق القمر» در آنجا شده، و ديگرى مسجدى است كه سقف دارد.

مى گويند: بلال آنجا اذان گفته (است). و حرم مبارك و خانۀ مبارك در (سمت) غربى واقعى (كوه) ابو قبيس است. (اقتباس از كتاب هداية السبيل «سفرنامۀ مكۀ حاج فرهاد ميرزا» ص 200).

ابو قبيس: جبل مشرف على مكة شرقا. وجهه الى جبل قعيقعان و مكة

ص: 271

بينهما. نصب عليه المنجنيق الحصين ابن نمير و رمى به الكعبة فخرقت استارها (683. م) و كان عبد اللّه ابن الزبير متحصّنا فيها (المنجد ج 2 در لغت قبيس).

ابو قبيس: (بر وزن زبير) كوهى است به مكّه. ناميده شده است باسم مردى از مذحج كه آهنگر بوده زيرا، وى اول كسى بوده است كه در آن كوه بنا كرده. و اين كوه به «امين» ناميده شده است زيرا، ركن در آن به وديعت نهاده شده بود (قاموس و شرح).

روز شنبه، دوم ايام معلومات (يعنى دوم ماه ذى الحجه الحرام) قلعه و سربازخانه كه به قلۀ كوه ابو قبيس ساخته اند و مسجدش القمر كه بر همان كوه است، نمايان شد. مناره هاى مسجد الحرام هم پيدا بود. تقريبا نيم فرسخ تا آنجا مى شود. و اصل مكۀ معظمه و خانه ها به درازى تنگه و فاصلۀ كوه ابو قبيس و كوه ديگر واقع شده است، و بهمين واسطه از سيلاب ايمن نيست. چنانكه مى گويند: يك وقت هم سبب خرابى خانه، همين بوده. و اين دو كوه تا به «منى» و «عرفات» بعضى جاهاى او اسامى مخصوص دارد. چنانكه گويند: «جبل نور»، «جبل صفا»، «جبل مروه».

امّا وجه تسميۀ كوه «ابو قبيس» كه نسبت به كوههاى آنجا ارتفاعى دارد و معجزۀ انشقاق قمر هم در آن اتفاق افتاده، آن است كه: «قبيس» نام مرد آهنگرى بوده و نخست كسى كه در آن كوه خانه بنا نموده او بوده و بنام او اين كوه را خوانده اند.

و «قبيس» مصغر «قبس» است كه بمعنى آتش و دانش است. و «اقتباس» هم از اين ماده آمده. و اين كوه را «امين» هم مى گويند زيراكه، حجر الاسود را در آن امانت گذاشته بودند چنانكه يكى از اسامى مكه «بلد الامين» است (اقتباس از كتاب «تحفة الحرمين» حاج معصوم شيرازى ص 145).

ص: 272

سورۀ الرّحمن

اشاره

حجة التفاسير كلمۀ (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ الرحمن مكى(1).

مشتمل بر: 78 آيه.

351 كلمه.

1636(2) حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى ذيول و تعليقات.

ص: 273


1- (مگر آيۀ «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ » - تفسير نيشابورى).
2- . 1336 حرف - تفسير نيشابورى.

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الرحمن (55): آیات 1 تا 2

مقدّمه

اشاره

«رحمان» بر وزن (مرجان) بمعنى خداى بخشايشگر وجود، و رافع احتياجات هر موجود است. و چون عقيدۀ بت پرستان بر اين بوده و هست كه: بتها مى بخشند و رفع احتياجات مى نمايند نه خدا، ازاين جهت، با اين كلمه موافقت نداشتند و از شنيدن آن ناراحت مى شدند. و رئيسى در سرزمين «يمامه» بود كه «رحمان» نام داشت، اين مشركان، اسم «رحمان» را بر او تطبيق مى كردند و چون به مشركان گفته مى شد كه: براى «رحمان» سجده كنيد، مى گفتند: «وَ مَا اَلرَّحْمٰنُ؟» (سورۀ فرقان آيۀ 60) يعنى رحمان چيست ؟ بالجمله، مشركان، شديدا از شنيدن كلمۀ «رحمان» اظهار تنفر مى كردند.

و چون آيۀ «قُلِ اُدْعُوا اَللّٰهَ أَوِ اُدْعُوا اَلرَّحْمٰنَ » از سورۀ بنى اسرائيل (اسراء) نازل شد، مشركان گفتند: ما به غير از صاحب يمامه كه «رحمان» نام دارد، ديگر رحمانى نمى شناسيم (رجوع به تفسير مجمع البيان).

اعادۀ جملۀ «فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ » و غيره

در اين سوره، جملۀ «فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ » سى و يك بار ذكر شده است.

و مفاد جمله، انتقاد از كسانى است كه نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب مى كنند. اين اعاده، بسيار جالب است. و بقول شاعر عرب:

اعد ذكر نعمان لنا انّ ذكره *** هو المسك ما كرّرته يتضوّع

يعنى ياد نعمان را براى شادى خاطر ما مكرر كن. البته، ياد نعمان حكم مشك دارد هرچه مشك را مكرر در معرض بگذارى، بوى آن مكرر پخش مى شود.

در سورۀ قمر هم جملۀ «فَكَيْفَ كٰانَ عَذٰابِي وَ نُذُرِ» چهار بار اعاده شده است.

نيز در سورۀ قمر جملۀ «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ» هم چهار بار اعاده شده است.

و در سورۀ مرسلات جملۀ «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ » ده بار اعاده شده است.

ص: 274

شاهكارى كه با روح طبيعت كار دارد

اعادۀ جمله ها، با سرشت بشر كار دارد و موافق روح طبيعت است. مانند كلمۀ (لالا و لاى لاى) براى اطفال. و چون اين روح در بعض اقوام خشنى كه با كاغذ (همان كاغذ كه خدا در سورۀ قلم مورد قسم قرار داده است) خود را تطهير مى كنند؛ وجود ندارد، لذا اعاده را خوش ندارند و انتقاد مى كنند. در صورتى كه در كتابهاى عهد عتيق و عهد جديد هم سابقه دار است.

در مزامير فارسى داود كلمۀ «هللوياه» (بفتح هاء و سكون لام مشدد و مكسور و ضم لام ديگر و سكون واو و ياء الفى و هاء ساكن) و در مزامير عربى «هللويا» (بدون هاء آخر) دوازده بار در آخر مزمورهاى 104 و 105 و 106 و 115 و 116 و 117 و 135 و 146 و 147 و 148 و 149 و 150 اعاده شده است (و معناى آن به حكايت قاموس مقدس اين است: خداوند را تسبيح بخوان.) و كلمه، براى شادى و حمد و تشكر است. و در رسالۀ مكاشفۀ يوحنا، چهار بار مذكور است.

و كلمۀ (سلاه) هفتاد و يك بار در 39 مزمور و سه بار در كتاب «حبقوق» به حكايت قاموس مقدس مذكور است. و قاموس مزبور اين كلمه را منسوب به موسيقى گفته و گويد: اشاره به آن است كه: در وقت خواندن و نواختن آلات تاردار، شيپورها نيز با آنها هم نوا باشد.

و محرر اين تفسير تعبير قاموس مقدس را صحيح نمى دانم و كلمۀ «سلاه» را دعاء مى دانم. و كلمه، بر وزن كتاب است.

سابقه و لاحقۀ اين شاهكار

گفتيم: روح اعادۀ بعض جمله ها امر طبيعى است كه با سرشت آدمى كار دارد.

و اين موضوع ادبى هنرى در اشعار عربى بسيار است كه نمونۀ آن در تفسير مجمع البيان ذكر شده است.

و در فارسى بعد از اسلام موضوع «ترجيع بند» يكى از شاهكارهاى ادبى محسوب مى شود كه ترجيع بند معروف هاتف اصفهانى از اعظم آن شاهكارهاست، آنجا

ص: 275

كه مى گويد:

كه يكى هست و هيچ نيست جز او *** وحده لا اله الا هو

تأثير عجيب اين شاهكار در روح شنونده

سورۀ «الرحمن» در مجامع مكه كه بت پرستان بوده اند باين وضع خوانده مى شده كه: آيات را يك نفر مى خوانده و جملۀ اعاده شده را جماعتى از مسلمانان با هم به آواز بلند مى گفته اند (به عبارت امروز، «دم» مى گرفته اند) و خود اين عمل تأثيرى عجيب در روحيۀ مشركان مى كرده است.

و لذا، پيامبر (ص)، از جن تمجيد فرموده كه آنان پس از هر جملۀ «فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ » دم مى گرفته اند و مى گفته اند: «لا بشيء من آلاء ربنا نكذب» و حضرت، از سكوت انس در برابر جملۀ «فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ » ، ناراحت شده است.

«دم» گرفتن

اين سوره را قرنهاست كه در مجالس فاتحه خوانى بر مردگان مى خوانند.

و اكنون اوائل سوره را مى خوانند و ناتمام مى گذارند و يكى دوبار جملۀ «لا بشيء من آلائك رب اكذب» را دم مى گيرند. در صورتى كه، دم را به همان صورت كه پريان گرفته اند بايد گرفت. زيرا، جواب دسته جمعى بايد به صورت جمعى باشد نه به صورت فردى. بلى، براى منفرد، جواب دوم بجاست.

«دم» گرفتن جن در نخله

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله (در سفر مراجعت از طائف كه مورد آزار مردم طائف قرار گرفت و يكه و تنها بود) شب را در نخله (1) اقامت فرمود و از جور مشركان دلى لبريز از اندوه داشت. آنگاه، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى اداء نماز صبح به پاخاست و پس از آن سورۀ «الرحمن» را خواند و نفرى(1) از جن عبور كردند و شنيدند و به آن حضرت ايمان آوردند (كتاب «التفسير الواضح» به ترجمه).

و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين سوره را بر مردم خواند و ايشان سكوت كردند. پس،

ص: 276


1- نفر، بفتح اول و دوم يعنى همۀ مردم. و جماعتى از مردان، از سه تا ده (منجد به ترجمه).

حضرت فرمود: من اين سوره را بر جن خواندم و آنها بهتر از شما جواب دادند. زيرا، هرچه آيۀ «فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ » را مى خواندم آنها مى گفتند «لا بشيء من آلاء ربنا نكذب» (كتاب «كافى» از جابر) و ترمذى از جابر قريب به اين مضمون روايت كرده است.

عروس قرآن

هر چيزى عروسى دارد و عروس قرآن سورۀ «الرحمن» است (على عليه السّلام بنقل كتاب «التفسير الواضح»).

1 اَلرَّحْمٰنُ عَلَّمَ اَلْقُرْآنَ

بخشايشگر

(خدا، رحمان است يعنى بخشايشگر وجود، و رافع احتياجات هر موجود است).

بخشايشگر، قرآن را به پيامبر آموخته است (و او به امت آموخته، همان قرآنى كه بشر از آوردن يك آيۀ آن عاجز است).

سوره الرحمن (55): آیه 3

اشاره

2 خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ

بخشايشگر

بخشايشگر، آدمى را آفريده است.

سوره الرحمن (55): آیه 4

اشاره

3 عَلَّمَهُ اَلْبَيٰانَ

بخشايشگر

بخشايشگر، منطق فصيح، به آدمى آموخته است (كه باين وسيله مكنونات خود را آشكار مى سازد).

ص: 277

سوره الرحمن (55): آیه 5

اشاره

4 اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ بِحُسْبٰانٍ

بخشايشگر

(بحكم بخشايشگر، گردش) آفتاب (همان آفتاب كه مصدر حرارت و نور زمين است) و (گردش) ماه، به حساب دقيق است.

سوره الرحمن (55): آیه 6

اشاره

5 وَ اَلنَّجْمُ وَ اَلشَّجَرُ يَسْجُدٰانِ

بخشايشگر

و گياه و درخت (از بخشايشگر) فرمان مى برند (رنگ و بو و طعم و خاصيت و رشد و اندازۀ رشد و بيمارى و پيرى و پژمردگى و مرگ آنها فردا فرد داراى نظام خاصى است كه هيچ يك، از آن نظام تجاوز نمى كند) (2).

سوره الرحمن (55): آیات 7 تا 9

اشاره

6 - 8 وَ اَلسَّمٰاءَ ... اَلْمِيزٰانَ

و بخشايشگر

و بخشايشگر، آسمان (بى ستون) را برافراشته است.

و بخشايشگر، ترازوى عقل (و عدل) را برقرار كرده است.

(بخشايشگر فرمان داده) كه تا شما بنى نوع بشر از ترازوى عقل (و عدل) تجاوز نكنيد.

و (بخشايشگر، فرمان داده كه) در سنجش و توازن چيزها، عدل را رعايت كنيد و در كار ميزان، كم و كاست نكنيد.

سوره الرحمن (55): آیات 10 تا 13

اشاره

9 - 12 وَ اَلْأَرْضَ ... تُكَذِّبٰانِ

و بخشايشگر

و بخشايشگر، زمين را براى بنى نوع بشر(1) برقرار كرده. در زمين انواع ميوه و درخت خرما(2) است كه صاحب غلاف ها است (و از آن غلاف خارج مى گردد) (3). و در زمين انواع حبوب است كه به مصرف حيوان و انسان مى رسد(3).

ص: 278


1- براى بنى نوع بشر يا براى هر صاحب روح - تفسير مجمع البيان.
2- ذكر درخت خرما براى اهميت آن است. زيرا، از جهاتى به آدمى شباهت دارد.
3- تفسير روح البيان.

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

سوره الرحمن (55): آیات 14 تا 16

اشاره

13-15 خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ ... تُكَذِّبٰانِ

بخشايشگر

بخشايشگر، پدر آدميان را از گل خشك مانند سفال، (كه چون دست برآن زده شود آواز كند) آفريده است.

بخشايشگر پدر پريان را از شعله اى از آتش آفريده است.

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

سوره الرحمن (55): آیات 17 تا 18

اشاره

16-18 رَبُّ اَلْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ اَلْمَغْرِبَيْنِ ... تُكَذِّبٰانِ

بخشايشگر

بخشايشگر، پروردگار مشرق آفتاب و ماه است، و بخشايشگر، پروردگار مغرب آفتاب و ماه است(1).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

سوره الرحمن (55): آیات 19 تا 25

اشاره

19-25 مَرَجَ ... تُكَذِّبٰانِ

بخشايشگر

بخشايشگر، دو دريا را بهم راه داده كه با هم تماس بگيرند و ميان آن دو، مانعى است(2) كه يكى از اين دو به ديگرى شوريده نمى شود (4).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ از اين دو دريا مرواريد و مرجان (5) بدست مى آيد.

ص: 279


1- اين تفسير و تفسير ديگر، هر دو در كتاب تفسير روح البيان مذكور است.
2- از خود آب.

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ و از آن بخشايشگر است كشتى هائى كه (بر آنها بادبان و پرچم افراشته شده است، و) مانند كوهها در دريا (روى آب و زير آب) در جريان است.

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

سوره الرحمن (55): آیات 26 تا 34

اشاره

26-34 كُلُّ ... تُكَذِّبٰانِ

مرگ و قيامت

(اى پيامبر!) هركس بر روى زمين است فناپذير است و ذات پروردگارت، همان ذاتى كه داراى صفات قهر و داراى صفات مهر است؛ باقى مى ماند.

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ هركه در آسمانها و در زمين است دست حاجت پيش بخشايشگر دراز مى كند.

بخشايشگر (همان غيب مطلق) در هردم در انجام كار اوست (دم به دم، پابه پاى ادامۀ حيات و تغذيه و رفع و دفع اندوه و ترقى و تنزل و بيمارى و مداوا و صحت و مرگ و تبديل صورتش، مى باشد).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ اى پريان! و اى آدميان! البته، بحساب شما خواهيم رسيد(1).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ اى گروه پريان! (سبك سير) و آدميان! (سنگين سير) (شما فكر فرار از روز حساب را نكنيد. زيرا، در قفس بخشايشگريد و) اگر (قبول نداريد و) مى توانيد از

ص: 280


1- تفسير كاشفى.

كرانه هاى(1) آسمانها و زمين بگريزند(2) پس، بگريزيد. (ولى از قلمرو حكومت بخشايشگر) نمى توانيد بگريزيد مگر بوسيلۀ قوۀ قهريه (اما، كى چنين قوۀ قهريه اى دارد؟ و قلمرو ديگرى كه كسى به آنجا پناه ببرد كجاست ؟).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

سوره الرحمن (55): آیات 35 تا 45

اشاره

35-45 يُرْسَلُ عَلَيْكُمٰا ... تُكَذِّبٰانِ

اصحاب شمال (يعنى مجرمان - اهل دست چپ) (6)

اى آدميان و پريان! بر متمردان شما شعله هاى سبزرنگ كه از آتش بر - مى خيزد (يك نوبت) و دود سياه(3) (نوبت ديگر) فرستاده مى شود. پس، توانائى رد كردن آن را نه از خود داريد و نه از ديگران.

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ پس، (اى متمردان!) چون (روز قيامت،) آسمان از هم بشكافد، در نتيجه، مانند گل سرخ، گلگون مى شود همچون روغن گداخته (كه رنگ به رنگ مى گردد).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ پس، در چنين روزى از هيچ آدمى و هيچ پرى پرسيده نمى شود كه وى گناهكار است يا نه. (7).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

ص: 281


1- كرانه، همان كناره است (فرهنك نظام).
2- تفسير مجمع البيان به ترجمه.
3- تفسير مجمع البيان از سعيد بن جبير و در روايتى از ابن عباس - تفسير ديگر هم شده است.

مجرمان، از چهره هاشان شناخته مى شوند. پس، آنها از سرتاپا به غل كشيده مى شوند.

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (به مجرمان گفته مى شود:) اين همان جهنمى است كه مجرمان آن را تكذيب مى كردند. مجرمان، ميان آتش و ميان آب بسيار جوشان چرخ مى خورند.

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

سوره الرحمن (55): آیات 46 تا 61

اشاره

46-61 وَ لِمَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ ... تُكَذِّبٰانِ

سابقان (يعنى مقربان)

و دو بهشت (8) خاص كسى است كه (در دار دنيا) از مقام پروردگارش ترسان بوده.

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ اين دو بهشت داراى درختان بسيار است (و درختانش داراى شاخهاى بسيار و شاخهايش داراى ميوه هاى بسيار است).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ در اين دو بهشت، دو چشمه روانست (نه كم مى شود و نه خشك مى گردد).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ در اين دو بهشت، از هر ميوه اى دو صنف است (يك صنف معروف، و يك صنف غير معروف كه در دنيا ديده و شناخته نشده است).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

ص: 282

در اين دو بهشت، بر بساطهائى كه آستر آنها از ابريشم سطبر است؛ تكيه زده اند(1)و ميوۀ آن دو بهشت، نزديك (و در دسترس بهشتى) است (در هر حالى كه باشد، خواه ايستاده و خواه نشسته، و زحمتى براى تناول آن نيست. زيرا، اجزاء و ذرات نعم بهشت، داراى شعورند).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ در كاخهاى اين دو بهشت، دوشيزگانى هستند كه از شدت حيا، چشم فروانداخته اند (چشم دريده نيستند). هيچ آدمى و هيچ پرى، پيش از مقربان، مهر دوشيزگى آنها را برنداشته.

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (سرخى و سفيدى) آن حوران (چنان بهم آميخته است كه) گوئى ياقوت و مرواريداند (سرخى و صافى آنان همچون ياقوت و سفيدى و نورانيت آنان همچون مرواريد شفاف است).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ آيا پاداش نيكى غير از نيكى است ؟ (كه با آنها رفتار مى شود).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

سوره الرحمن (55): آیات 62 تا 77

اشاره

62-77 وَ مِنْ دُونِهِمٰا ... تُكَذِّبٰانِ

اصحاب يمين (يعنى مؤمنان - اهل دست راست)

و از پائين تر آن دو بهشت (كه توصيف شد)، دو بهشت [ديگر براى اصحاب يمين

ص: 283


1- وقتى آستر آنها چنين باشد، دربارۀ رويۀ آن «تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل».

(اهل دست راست)] است (9).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ دو بهشت سبز سياه فام (كه درختانش از شدت سبزى ميل به سياهى مى زند).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ در اين دو بهشت، دو چشمۀ جوشان است (كه آب از آن دو چشمه مى جوشد و مى زايد).

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ در اين دو بهشت است انواع ميوه ها و (بخصوص) خرما و انار.

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ در (كاخهاى) اين دو بهشت است حوران خوش سيرتان خوب صورتان.

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ حوران (سفيدرويند و) در سراپرده ها از انظار مستورند.

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ هيچ آدمى و هيچ پرى پيش از اصحاب يمين (اهل دست راست) مهر دوشيزگى حوران را برنداشته.

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ درحالى كه اهل اين دو بهشت، بر بالش هاى سبز و ديباهاى زيبا تكيه زده اند.

(اى پيامبر! به آدميان و پريان بگو:) پس، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان

ص: 284

را تكذيب مى كنيد؟

سوره الرحمن (55): آیه 78

اشاره

78 تَبٰارَكَ اِسْمُ رَبِّكَ ذِي اَلْجَلاٰلِ وَ اَلْإِكْرٰامِ

خلاصۀ كلام

اى پيامبر! (ثابت و با خير و بركت و بلند و) پاك است از هر ناروا، اسم پروردگار تو (يعنى «رحمان»، كه بخشايشگر وجود، و رافع احتياجات هر موجود است) همان پروردگارى كه داراى صفات قهر است (كه از جمله جهنم آفريده) و داراى صفات مهر است (كه از جمله بهشت آفريده(1).

«پايان»

ذيول

ذيول(1) نخله: احد واديين على ليلة من مكة، يقال لاحدهما: نخلة الشامية، و للآخر: نخلة اليمانية (ذيل ج 1 و 2 ص 422 كتاب سيرۀ ابن هشام).

(2) شناسنامۀ گياهان و درختان، محتاج به كتابهاى عديدۀ علماء فن است كه تا كنون يك از صد به رشتۀ تحرير در آمده است. و محرر اين تفسير يك نكته مى گويم و آن اينست كه: براى آب خوردن يك درخت كاج در هريك يك بار، هزاران مهندس عادل لازم است كه آب را (آنچه به پائين درخت داده شده از يك پيمانه تا صدها پيمانه) به تناسب در بين ريشه ها - و ساقه - و شاخه ها - و هر دانۀ برگى و بارى قسمت كنند، به نحوى كه ظلم به هيچ ريشه اى و ساقه و شاخه اى و برگى و بارى نشود «تو خود حديث مفصل بخوان ازين مجمل».

(3) پوشيدگى در غلاف را بعضى راجع به همۀ ميوه ها گرفته اند (كه در آغاز در غلاف اند) و بعضى راجع به بار درخت خرما گرفته اند.

«كمّ » بكسر كاف و شد ميم: غلاف محيط به شكوفه يا ميوه يا شكوفۀ خرماست كه اول بسته است بعد شكافته مى شود. و «اكمام» (بر وزن انساب) جمع آن است

ص: 285


1- ب.

(المنجد و تفسير روح البيان به ترجمه).

(4) دريا، طبقه به طبقه است و هر طبقه يك حكمى دارد از حيث وزن آب و مزۀ آب و خواص آن و جانورانى كه در آن زندگى مى كنند. و در عين حال كه ديوارى حائل نيست، اهل طبقۀ بالا به زير، و طبقۀ پائين به بالا نمى روند.

ضمنا در درياى شور، گاهى چشمه هاى آب شيرين يافت مى شود كه قابل شرب است، و آبها مزاحم حال يكديگر نيستند.

علاوه، گلف استريم Gulfestream كه آب گرم است، وارد آب سرد اقيانوس اطلس مى شود و جريان آن مزاحمتى با آب اقيانوس ندارد(1).

(5) «مرجان» در اين سوره دوبار ذكر شده است كه دومى بمعنى مرواريدهاى كوچك است.

و اما، اولى ممكن است بهمين معنى باشد و ممكن است مراد همان ريشه هاى سرخ رنگ باشد كه در دريا تشكيل مى شود و مانند انگشتان دست است (در المنجد هر دو معنى را گفته است).

توضيح: مرواريد و مرجان به گفتۀ مفسرين در درياى شور بعمل مى آيد و در تفسير «الجواهر» از طنطاوى، پس از نقل اين قول مى نويسد: مرواريد در آب شيرين و در آب شور هر دو بعمل مى آيد (ج 24 ص 26). مرواريدها بر سه نوع اند:

1 - طبيعى 2 - مولد 3 - صناعى. و تفصيل هريك درج 24 ص 70-72 تفسير «الجواهر» مذكور است.

(6) تقسيم آيات به «اصحاب شمال» و به «مقربان» و به «اصحاب يمين» باستظهار تقسيم مذكور در سورۀ واقعه است كه بعد از اين ذكر مى شود.

ص: 286


1- شاخۀ شمالى اين جريان، نيمكرۀ شمالى را از حملۀ يخ مصون مى دارد. و شاخۀ مركزى، هواء اروپا را معتدل مى سازد و امكان رشد تمدن را در آن قاره فراهم ساخته است. مسير شاخۀ جنوبى هنوز به درستى معلوم نيست (ريدرز دايجست - ط: دوشنبه 30 خرداد 1345 شمسى - ش 12006).

(7) مراد، عدم سؤال از هويت شخص است. به عبارت ديگر، شخص مجرم قيافۀ خاص دارد و شخص غير مجرم قيافۀ ديگر. و اما، سؤال از اعمال شخص، مبحث جداگانه است كه در روز قيامت انجام خواهد شد - تفسير مجمع البيان را به بينيد.

(8) دو بهشت: يكى بيرونى و ديگرى اندرونى محسوب است.

(9) بهشتها، داراى درجات است. آنچه قبلا ذكر شد بهشتهاى «مقربان» است و آنچه اكنون ذكر مى شود بهشتهاى «اصحاب يمين» است.

تعليقات

اشاره

خدا در سورۀ مباركۀ «الرحمن» و نيز در سورۀ «واقعه» مردم را سه دسته كرده است: 1 - «سابقان» كه مقرّب خدا هستند 2 - «اصحاب يمين» كه اصحاب نجاتند 3 - «اصحاب شمال» كه اصحاب آتشند.

غسل، خواه واجب و خواه غير واجب، بر دو قسم است: 1 - ترتيبى 2 - ارتماسى.

در ترتيبى، اول سر و گردن و بعد نيمۀ راست بدن و بعد از آن نيمۀ چپ بدن شسته مى شود. در ارتماسى، بايد آب به يك بار بدن را از سر تا قدم فراگيرد.

محرر اين تفسير گويد: غسل ترتيبى، ما را به ياد سه دستۀ مذكور مى اندازد:

سر و گردن (سابقان) و نيم راست (اصحاب يمين) و نيم چپ (اصحاب شمال).

اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

الرحمة: رقة تقتضى الاحسان الى المرحوم و قد تستعمل تارة فى الرقة المجردة و تارة فى الاحسان المجرّد عن الرّقة نحو رحم اللّه فلانا و اذا وصف به البارى فليس يراد به الا الاحسان المجرّد دون الرّقة و على هذا روى ان الرحمة من اللّه انعام و افضال و من الآدميين رقة و تعطّف و على هذا قول النبى صلّى اللّه عليه و آله ذاكرا عن ربه انه لما خلق الرحم قال له: «انا الرّحمن و انت الرّحم شققت اسمك من اسمى فمن وصلك وصلته و من قطعك بتتّه» فذلك اشارة الى ما تقدم و هو ان الرّحمة منطوية على معنيين الرقة و الاحسان فركز تعالى فى طبائع الناس الرّقة و تفرد با لإحسان... و الرحمن و الرحيم نحو ندمان و نديم، و لا يطلق الرحمن الا على اللّه تعالى من حيث ان معناه لا يصحّ الا له اذ

ص: 287

هو الذى وسع كل شىء رحمة.

و الرحيم يستعمل فى غيره و هو الذى كثرت رحمته قال تعالى «إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ » و قال فى صفة النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم «لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ ... بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ » و قيل ان اللّه تعالى هو رحمان الدنيا و رحيم الآخرة و ذلك ان احسانه فى الدنيا يعم المؤمنين و الكافرين و فى الآخرة يختص بالمؤمنين و على هذا قال «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ فَسَأَكْتُبُهٰا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ » تنبيها انها فى الدنيا عامة للمؤمنين و الكافرين و فى الآخرة مختصة بالمؤمنين (كتاب مفردات الراغب). [الرحم: (بفتح الراء و كسر الحاء) فى قول النبى صلّى اللّه عليه و آله].

اقول: لم يرض الراغب بالمعنى الاخير.

جهت اهميت دادن قرآن مجيد به آب

علاوه بر آبهائى كه بصورت اقيانوس ها و درياها و درياچه ها در سطح زمين وجود دارد، قسمت عمدۀ بدن انسان و حيوانات و نباتات را آب تشكيل مى دهد.

67 در صد بدن يك انسان معمولى آب است. در نوزاد اين ميزان، به 77 در صد مى رسد، و 97 در صد جنين را آب تشكيل داده است، حتى در خون انسان نيز آب وجود دارد، و پنج در صد آب بدن در خون است.

ميزان آب در برخى نباتات خيلى بيشتر است، و نسبت آب موجود در بعضى ميوه ها مانند خيار، تا صددرصد مى رسد. و با اين ترتيب همه جا و همه چيز آب است.

(ط: 3 شنبه هشتم آذر 1339).

صاحب ترجيع بند مذكور در مقدمه

سيد احمد هاتف حسينى اصفهانى متوفى در سال 1198، از اطباء و عرفاء و شعراء و صاحب پنج بند ترجيع بند معروف است.

فرزندش سيد محمّد سحاب از شعراى عهد فتحعلى شاه و از مداحان مخصوص آن پادشاه و داراى تذكره ئى است بنام «رشحات سحاب» كه به اتمام نرسيد. وفاتش در سال 1223 هجرى است.

ص: 288

سورۀ الواقعة

اشاره

حجة التفاسير واقعه: يكى از اسامى روز قيامت است و خدا آن را «واقعه» فرموده، زيرا، مانند صائقه و يا قوش شكارى بر سر مردم فرود مى آيد (اقتباس از كتاب مفردات راغب).

كشاف:

سورۀ واقعه مكى.

مشتمل بر: 96 آيه.

878 كلمه.

1903 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است) داراى ذيول و تعليقه.

ص: 289

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الواقعة (56): آیات 1 تا 10

اشاره

1 - 10 إِذٰا وَقَعَتِ اَلْوٰاقِعَةُ ... السابقون

واقعه

چون واقعه (يعنى قيامت) بر سر مردم فرود آيد، تكذيب كننده ئى از وقوع واقعه (يعنى قيامت) باقى نماند. (واقعه) متمردان را سربه زير و مطيعان را سربلند مى سازد.

(پيدايش واقعه) در وقتى است كه زمين به شدت لرزان شود و كوهها به شدت ريزريز شود. پس، بصورت غبار پراكنده درآيد. و (در نتيجه) شما مردم سه دسته باشيد:

(1 -) پس اصحاب يمين (يعنى اهل دست راست كه نامه هاى اعمالشان بدست راستشان داده شده است) خوشا به روزگارشان! (2 -) و اصحاب شمال (يعنى اهل دست چپ كه نامه هاى اعمالشان به دست چپشان داده شده است) بدا به روزگارشان! (3 -) و سابقان (يعنى پيش كسوتان در ايمان) در ورود به بهشت، پيش قدم اند.

سوره الواقعة (56): آیات 11 تا 26

اشاره

11-25 أُولٰئِكَ ... سلاما

سابقان (پيش كسوتان)

آن سابقان (پيش كسوتان)، مقرب اند، در بهشتهاى پرنازونعمت اند، آنان امتهاى بسيارى از پيشينيان اند و كمى از امت اسلام اند، (آنان) بر تختهاى بافته به زر (مرصع به درّ و ياقوت و زمرّد نشسته اند(1) و برابر يكديگر برآن تختها تكيه زده اند. و بر اطراف سابقان (پيش كسوتان) پسر بچه هائى (1) كه بزرگ نمى شوند و پيرى و مرگ ندارند (2) چرخ مى زنند با صراحى ها (3) و ابريقها (4) و جام (5) پر از شراب، شرابى كه (از پشت پياله ها) ديده مى شود، شرابى كه از آشاميدنش دردسر داده نمى شوند و خللى

ص: 290


1- تفسير كاشفى.

به عقلشان نمى رساند. و ميوه، از هرگونه ميوه اى كه به پسندند. و گوشت مرغ، از هر قسم گوشت پرنده اى كه دلشان بخواهد. و (از آن ايشان است) حوران (سفيد روى) درشت چشم كه (در صفا و پاكيزگى) همانند مرواريدى هستند كه از صدف خارج نشده و گرد و غبار هواء به آن نرسيده است(1).

(اين نعمتها) به پاداش كارهائى است كه در دار دنيا مى كردند (علاوه بر اين نعمتها، چون: «آدمى فربه شود از راه گوش» از اين موهبت هم برخوردارند كه) در بهشت ها نه سخن ياوه مى شنوند و نه گفته هاى ناروا، استثنائا آنچه به گوش مى رسد بانگ سلام سلام است (كه موجب نيروى ابدان و نشاط جان است).

سوره الواقعة (56): آیات 27 تا 40

اشاره

26-39 وَ أَصْحٰابُ اَلْيَمِينِ ... اَلْآخِرِينَ

اصحاب يمين (اهل دست راست)

و اصحاب يمين (اهل دست راست) خوشا به روزگارشان! (متنعم اند) در زير درخت سدر بى خار (6)، و درخت موز كه بارش از ساق تا سرشاخه ها مانند مهرۀ بهم پيوسته است، و سايۀ دامنه دار، و آبشار، و ميوه هاى بسيار، كه در تمام اوقات موجود و محتاج به خريد نيست و عوارض بيمارى در پى ندارد. و زنان باجمال و با كمال (7) كه البته (آن زنان اهل دنيا نيستند و) آنان را بى مقدمه و سبب ولادت ايجاد كرده ايم.

پس، اين زنان را با مهر دوشيزگى دائم آفريده ايم، عاشقان و همسالان شوهر خود هستند. (اين نعمتها) خاص اصحاب يمين (اهل دست راست) است. و اصحاب يمين (اهل دست راست) در امتهاى گذشته بسيارند و در امت اسلام هم بسيارند.

سوره الواقعة (56): آیات 41 تا 56

اشاره

40-56 وَ أَصْحٰابُ اَلشِّمٰالِ ... اَلدِّينِ

اصحاب شمال (اهل دست چپ)

و اصحاب شمال (اهل دست چپ)، بدا به روزگارشان! (در اين عذابها غرقند) در باد گرم (كه در سوراخهاى بدن و مغزشان نفوذ مى كند) و در آب بسيار جوشان و سايه ئى از دود سياه (كه از آتش دوزخ برمى خيزد)، (سايه ئى كه) نه خنك است و نه

ص: 291


1- رجوع به سورۀ طور.

راحت بخش.

زيرا البته، اصحاب شمال (اهل دست چپ) پيش از اين (در دار دنيا) در (معاصى و شهوت رانيها و) كامرانيها بودند. و بر گناه بزرگ (شرك و ترك يكتاپرستى) پافشارى داشتند و مى گفتند: آيا وقتى كه بميريم و گوشت و پوست و عضلاتمان خاك شود و استخوانهائى باقى بماند، آيا البته، ما زنده مى شويم ؟ آيا مادران و پدران پيشين ما (نيز) زنده مى شوند؟ اى پيامبر! در جوابشان بگو: البته خلق اولين و آخرين در وعده گاه معين، روز معين جمع آورى مى شوند. سپس البته، شما اى گمراهان تكذيب كنندگان! از درخت، آنهم درخت زقوم(1) خورندگانيد، در نتيجه شكمها را از زقوم پر كنندگانيد.

پس، آب بسيار جوشان روى آن زقوم آشامندگانيد. پس، آشامندگانيد چون آشاميدن شترانى كه به بيمارى شبيه استسقاء مبتلى شده اند(2). اين (برنامۀ) پذيرائى از ايشان در روز جزاء است.

سوره الواقعة (56): آیات 57 تا 73

اشاره

57-72 نَحْنُ خَلَقْنٰاكُمْ ... لِلْمُقْوِينَ

از «منى» تا «من»

(اى كافران!) ما شما را آفريده ايم، پس چرا (قول) ما را (در بر گردانيدن پس از مرگ) تصديق نمى كنيد؟ پس، مى پرسيم كه: آيا اين منى كه شما (در رحم زنان) مى ريزيد (و پس از چندى بصورت بشرى به دنيا مى آيد، داراى اعضاء و جوارح و شعور و عقل) آيا اين را شما مى آفرينيدش يا ما آفريننده ايم ؟ (البته، ما آفريننده ايم و) ما مرگ را در ميان شما مقدر كرده ايم و كسى بر حكم ما پيشى نتواند گرفت ز اينكه شما را بميرانيم و ديگران را بجاى شما بياوريم.

ص: 292


1- رجوع به تفسير سورۀ صافات.
2- الهيم: الابل العطاش التى لا تروى من الماء لداء يصيبها و الواحد اهيم و الانثى هيماء - تفسير مجمع البيان.

و (كسى جلوگير ما نيست كه) ديگرباره در عالمى كه اكنون دانش شما به آن نمى رسد، شما را بيافرينيم.

و قسم است كه شما آفرينش نخستين را مى دانيد (از نطفه تا پيدايش بشر) پس، چرا آن را دليل بر زنده شدن پس از مرگ قرار نمى دهيد؟

زراعت (8)

پس، مى پرسيم: آيا تخمى كه در زمين مى كاريد، آيا شما آن را مى رويانيد يا ما روياننده ايم ؟ اگر بخواهيم، كشتۀ شما را گياهى درهم شكسته مى سازيم، پس، به تعجب مى آئيد از اين پيش آمد (و مى گوئيد:) آيا البته، ما غرامت زده ايم ؟ (غرامت اين كشته را چگونه بپردازيم) بلكه، (مى گوئيد:) ما بخت نداريم.

آب

پس، مى پرسيم: آيا آبى كه شما مى آشاميد، آيا شما آن را از ابر فروآورده ايد يا ما فرودآرنده ايم ؟ اگر بخواهيم آن آب را شور و تلخ (9) مى سازيم (كه قابل آشاميدن نباشد) پس، (ما كه آب شيرين گوارا بشما مى دهيم) چرا سپاسگزار ما نيستيد؟!

آتش

پس، مى پرسيم: آيا آتشى كه [از چوب درخت مرخ «نر» و از چوب درخت عفار «ماده» (10)] برمى افروزيد، آيا شما درخت آن (مرخ و عفار) را آفريده ايد يا ما آفريننده ايم ؟ ما (آب و آتش) آن (چوبها) را آفريده ايم، تا موجب ياد آفريدگار باشد و مسافران (در سفرها) از منافع آن برخوردار شوند.

سوره الواقعة (56): آیات 74 تا 82

اشاره

73-81 فَسَبِّحْ ... تُكَذِّبُونَ

عظمت قرآن

اى پيامبر! پس (از اقامۀ اين دلائل) نام پروردگار بزرگ خود را به پاكى (از هرگونه آلايش و عيب و نقص) ياد كن، در نتيجه، گفتۀ كافران درست نيست. من

ص: 293

قسم به جامى آورم به فصول و آيات قرآن(1) و البته، اگر بدانيد و تعقل كنيد اين قسمى است بزرگ، كه البته، اين كتاب، قرآنى است بزرگوار (داراى نفع بسيار) (اصل آن) در كتاب مكنون (يعنى در لوح محفوظ) است، دست كسى به (دامان) قرآن نمى رسد مگر (دست) پاكان (از شرك و معاصى). (اين قرآن كتابى است كه) از پروردگار جهانها فرود آمده(2). آيا پس، چنين قرآن با عظمتى را با روغن مالى(3).

مى پوشيد، و تكذيب از قرآن را (روغن) خوراك خود قرار مى دهيد؟(4).

سوره الواقعة (56): آیات 83 تا 87

اشاره

82-86 فَلَوْ لاٰ ... صٰادِقِينَ

حالت جان سپردن و عجز بشر

پس، (شما كه خود را مقهور حكم ما نمى دانيد) چرا هنگامى كه جان به حنجرۀ (عزيزانتان) رسيد (تدبيرى نمى كنيد كه جان بيرون نرود) و (حال آنكه) شما در آن وقت، چشم (به محتضر جان به لب رسيده) دوخته ايد. و (ليكن بدانيد كه) ما به آن محتضر نزديكتر از شمائيم (و جانش را از كالبد بيرون مى كشيم) و ليكن، شما (ما و عمل ما را) نمى بينيد. پس، اگر مقهور حكم ما نيستيد، اگر راست مى گوئيد چرا جان (محتضر) را (به كالبدش) برنمى گردانيد؟

سوره الواقعة (56): آیات 88 تا 96

اشاره

87-96 فَأَمّٰا ... اَلْعَظِيمِ

سه دستگى مردم در حال مردن و رجوع به مطلب اول سوره و خلاصۀ كلام

پس امّا، (آن كس كه جان بسپرد) اگر از مقربان بارگاه الهى است در نتيجه، راحتى است (بوسيلۀ استخلاص از دنيا) و بوئى (از بهشت) است (در برزخ) و بهشت (پرنازونعمت) است (در آخرت).

و امّا، اگر از اصحاب يمين (يعنى اهل دست راست) است، اى پيامبر! خاطرت

ص: 294


1- تفسير مجمع البيان از ابن عباس و تفسير ابو الفتوح.
2- ب.
3- آفتاب را به گل اندودن و چيزى را ماست مالى كردن مثل است.
4- تفسير ديگر هم شده. و ليكن، محرر اين تفسير، بشرح متن فهميده ام.

از جانب اصحاب يمين آسوده و سلامت باشد.

و امّا، اگر از (اصحاب شمال يعنى اهل دست چپ كه) تكذيب كنندگان (خدا و پيامبر و قرآن و) گمراهان (از طريق حق) است پس، پذيرائى آنان از آب بسيار جوشان و در افتادن در آتش سوزان است.

(اى پيامبر!) البته، آنچه دربارۀ اين سه گروه گفته شد، راست و درست است و جاى شك و شبهه نيست. بنابراين، تو اى پيامبر! پس نام پروردگار بزرگ خود را به پاكى (از هرگونه آلايش و عيب و نقص) ياد كن.

«پايان»

ذيول

(1) «ولدان» در شرح قاموس مى نويسد: وليد (بر وزن امير) بمعنى زائيده شده و صبى و مملوك است، و وليده (به زيادتى هاء) صبيه و كنيز است، و «ولايد» و «ولدان» جمع آن است.

محرر اين تفسير گويد: آنها كه بر گرد بهشتيان در گردش اند پسران اند يا دختران يا هردووانه.

(2) «مخلدون» يعنى جاويدماندگان به هيئت كودكى، چه خدمت خردان زيباتر است از خدمت كبار. و گويند: آراستگان به گوشوارهاى زرين (تفسير كاشفى).

قيل ما هو السبب فى وصف الولدان فى جميع آى القرآن بالخلود دون الحور العين فانا نجد وصف (مخلدين) يأتى بعد ذكر الولدان اينما ذكر و لا يأتى بعد ذكر الحور العين. أ فهل هناك شىء غير خالد؟ اقول: يصف القرآن «الولدان» بأنهم مخلدون. و «الخلد» بضم الخاء يأتى بمعنى الدوام كما فى (جنة الخلد) و يأتى ايضا بمعنى القرط و السوار فيقال: خلّد فلان جاريته اذا وضع قرطا فى أذنيها أو سوارا فى يديها. و كلتاهما حلقة مدورة تختلف بالصغر و الكبر يلبسها الخادم بقصد الزينة و اشارة الى غاية الخضوع و الطاعة. فيكون

ص: 295

وصف الولدان بذوى الأقراط أنسب بزينة المحفل و أقرب لبهجة النفوس مع الاشعار بكمال الخضوع و الانقياد للمخدومين. فان الأقدمين كانوا يضعون الحلقة فى أذن الرقيق و على يدى الأسير رمزا لكمال الانقياد و الطاعة. و هذا المعنى من أرغب كمالات الخدمة و ليست الطاعة و الخضوع من كمال الغادة الحسناء المطلوب ملاعبتها و مداعبتها. و لذلك لم توصف الحور بخلادة قلادة مع وصف الولدان بها.

فالولدان مخلدون بأقراطهم وفاقا لتفسير سعيد بن جبير التابعى. و تبعه جملة من المفسرين و أيده اكثر اللغويين، و لو كان المراد خلودهم لقال: (ولدان خالدون) كما قال فى اهل الجنة: (خالدين فيها) («الدلائل و المسائل» للسيد هبة الدين الشهرستانى ملخصا. راجع ج 2 ص 12).

(3) «اكواب» (بر وزن سلسال) جمع كوب (بضم كاف و سكون واو) است و كوب يعنى كوزه اى كه دسته ندارد، و يا لوله ندارد (شرح قاموس).

صراحيه. (بضم صاد و كسر حاء و شد ياء) ظرف مخصوص شراب است و با تخفيف ياء، شراب خالص است (قاموس به ترجمه).

(4) «اباريق» (بر وزن مصابيح) جمع ابريق (بكسر همزه) است و آن معرب آبريز است و آن ظرفى است كه به آن آب به سر مى ريزند. و ابريق بمعنى شمشير درخشنده و كمانى است كه در آن درخشيدنهاست. و زن صاحب جمال درخشنده است (شرح قاموس).

«براق» بر وزن (غراب) چارپائى است كه: بر نشست بر او پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در شب معراج، و بود او فروتر از استر و بالاتر از الاغ (شرح قاموس).

«استبرق» (بكسر همزه و فتح تاء و سكون باء و فتح راء) ديباى ستبر است. معرّب «استروه» است(1). و بعضى گفته اند كه: معرّب ستبر است، يا ديبائى است كه كار كرده مى شود به او طلا، يا جامه هاى حريرى است تنك مثل ديبا، يا دوال سرخى است كه گويا پاره هاى زهها است (اقتباس از شرح قاموس).

ص: 296


1- كلمه، نامفهوم است.

محرر اين تفسير گويد: در هر سه لغت، معنى لمعان و درخشندگى و تلألؤ ملحوظ است و هر سه لغت، عربى خالص است. و «براق» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هم، چون از نور، و برق سير بوده «براق» گفته شده است و احتياجى به چارپا بودن ندارد. بلى، ممكن است كلمۀ «استبرق» از بقاياى سريانى قديم باشد.

(5) كأس: بر وزن (وقت) جامى كه از آن آشاميده مى شود، يا مادام كه آشاميدنى در آن است، و بمعنى آشاميدنى است (قاموس به ترجمه).

منجد مى نويسد: كأس جامى است كه از آن آشاميده مى شود و نيز بمعنى خمر است.

محرر اين تفسير گويد: مدرك خمر معلوم نشد، شايد در ترجمۀ «شراب» به «خمر»، اشتباه كرده است.

(6) «سدر» بكسر سين به فارسى درخت كنار و بار آن را به عربى نبق(1) گويند.

در كتاب قرابادين كبير شرحى دربارۀ فوائد و خواص آن نگاشته است كه طالبان بايد به آن مراجعه نمايند.

«كنار»: (با ضم كاف) نام درخت و ميوۀ آن است كه نام عربيش «سدر» است و برگ آن كار صابون مى كند و در غسل ميت هم به كارمى رود (فرهنگ نظام).

(7) «فرش مرفوعه»: در شرح قاموس در لغت «فرش» مى نويسد: «فراش» (بر وزن كتاب)، آن چيزى است كه گسترده مى شود، و جمع آن «فرش» (با دو ضمه) است. و «فراش» جفت مرد و زوجه است. و گفته شده است كه از اين (معنى) است گفتۀ خداى تعالى «و فرش مرفوعة».

و در لغت «رفع» مى نويسد: «فرش مرفوعه» (بر وزن معلومه) در كلام خداى، يعنى گستردنيهاى بالاى هم گذاشته شده، يا گستردنيهاى نزديك هم گذاشته شده است. و از اين معنى است «رفعته الى السلطان رفعانا» (بضم اول) يعنى نزديك كردم او را به سلطان. يا معنى «فرش» نساء مكرّمات است كه «فرش» كنايه از

ص: 297


1- «نبق»: با تقديم «ن» بر «باء»، بر وزن (وقت) و (فكر)، و (بفتح نون و كسر باء) (شرح قاموس).

زنان اند كه گسترده مى شوند در زير مرد. و «مرفوعه» اند يعنى گرامى داشته شده اند باعتبار درجات. و از اين معنى است كلام خداى كه «يرفع اللّه ما يشاء» (ه).

محرر اين تفسير گويد: اى مرفوعة ارجلهن. و هذه كناية عن عدم الموانع الحاصلة للمواقعة خلافا لنساء الدنيا اذ غالبا يبتلين بالحيض و الحمل و الامراض.

(8) در كتاب مفردات راغب مى نويسد: «زرع» بمعنى رويانيدن است و حقيقت آن به امور الهى است نه به بشرى. خدا فرموده: «أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ اَلزّٰارِعُونَ » كه «حرث» يعنى كاشتن را نسبت به مردم داده و رويانيدن را از آنها نفى كرده و به خود نسبت داده. و اگر «زارع» هم به بشر گفته شده است، براى اين است كه: فاعل اسبابى است كه سبب «زرع» يعنى رويانده شدن است. و «زرع» در اصل مصدر است و به «مزروع» تعبير شده است، مثل فرمودۀ خداى: «يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً» و نيز «وَ زُرُوعٍ وَ مَقٰامٍ كَرِيمٍ » (ه).

(9) ماء اجاج (بر وزن غلام) يعنى آبى است شور و تلخ (شرح قاموس).

(10) (مرخ و عفار) رجوع به صفحۀ 14 جلد ششم همين تفسير (تعليقات سورۀ «يس»).

تعليقه سور خمسه در تعقيبات نمازهاى پنجگانه

از اميرالمؤمنين سرّ خدا *** هست مروى اين حديث با رجا

هركه خواند پنج سوره، پنج وقت *** مى شود حاجات او بى شك روا

صبح «يس»، ظهر «فتح» و عصر «دهر» *** «واقعه» در مغرب و «ملك» در عشا

سورة الولايه: «سورۀ دهر»، و سورة البركة: «سورۀ ملك»، و سورة العظمه: «سورۀ واقعه» است (مخطوطات مولانا سيد حسين حسينى «شمس العرفاء» تلميذ العارف باللّه حضرة الشيخ عبد القدوس الكرمانشاهانى قدس سرهما).

ص: 298

سورۀ الحديد

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ حديد مدنى.

مشتمل بر: 29 آيه.

544 كلمه.

2476 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى ذيول و تعليقات.

دربارۀ ديرها، كتابى بنام «كتاب الديارات» بچاپ رسيده كه مؤلف آن شابشتى است.

نامبرده در كتاب خود، 53 دير را نقل كرده. و كوركيس عواد مسيحى عضو مجمع علمى عربى دمشق با افزودن توضيحاتى، آن را بچاپ رسانيده است. و ياقوت در كتاب «معجم البلدان» 175 دير نقل كرده است.

ص: 299

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الحديد (57): آیات 1 تا 6

اشاره

1 - 6 سَبَّحَ لِلّٰهِ ... بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ

خدا

آنچه در آسمانها و زمين است (دانسته يا ندانسته) خدا را (از شرك و عيب و نقص) پيراسته ساخته است. و خدا (همان غيب مطلق) غالب است (در ايجاد موجودات و در نظم آنها) و كارهاى او از روى اساس است.

از آن خداست تصرفات مالكانۀ آسمانها و زمين، و خدا (همان غيب مطلق) زنده مى سازد و مى ميراند و آن غيب مطلق بر هر چيزى تواناست.

آن غيب مطلق اول است (زيرا، پيش از هر چيز است) و آخر است (زيرا، بعد از هر چيز است) و آشكار است (صفات و افعال او) و نهان است (ذات او) و آن غيب مطلق بهر چيزى داناست.

آن غيب مطلق، آن كس است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دور) آفريد، سپس عرش را مركز فرمانروائى خود ساخت (1). آن غيب مطلق آنچه را كه در زمين وارد مى شود (از: دفائن و معادن و تخمهاى گياه ها و ريشه هاى درختان و قبور مردگان و...) و آنچه را كه از زمين بيرون مى آيد، و آنچه را كه از آسمان فرود مى آيد (از:

فرشتگان و كتابها و وحى ها و الهامات و نور و امواج و...) و آنچه را كه در آسمان بالا مى رود؛ مى داند. و آن غيب مطلق، با شما بنى نوع بشر است در هركجا كه باشيد و خدا به آنچه مى كنيد بيناست، از آن اوست تصرفات مالكانۀ آسمانها و زمين. و بسوى خدا عواقب هر كار بازگشت داده مى شود.

خدا شب را در روز درمى آورد (در آن وقت كه روزها بلند مى شود) و خدا روز را در شب درمى آورد (در آن وقت كه شب ها بلند مى شود) و خدا (همان غيب مطلق) به مكنونات دلها داناست.

ص: 300

سوره الحديد (57): آیات 7 تا 19

مقدّمه

دين اسلام سه چيز لازم دارد:

1 - عقل. 2 - پيامبر. 3 - علم.

و براى ترويج دين اسلام سه چيز لازم است:

1 - خرج كردن پول. 2 - از خودگذشتگى. 3 - آهن.

7 - 18 آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ... اَلْجَحِيمِ

خرج كردن پول و دلايل آن

(اى مسلمانان!) به خدا و پيامبر خدا (از روى حقيقت) ايمان بياوريد و از آن اموالى كه (از شما نبوده بلكه،) خدا بعنوان جانشينى خود در دسترس شما گذارده است(1)؛ خرج كنيد. پس، از شما مسلمانان، آنها كه ايمان واقعى آورده اند و خرج كرده اند، مزدى بزرگ به آنها اختصاص داده شده است.

عقل (پيامبر باطن)

و شما را چه شده است كه از روى حقيقت به خدا ايمان نمى آوريد؟ و حال آنكه پيامبر باطن (يعنى عقل)، شما را دعوت مى كند تا به پروردگارتان ايمان بياوريد(2).

و على التحقيق خدا از عقل شما پيمان گرفته است كه ايمان بياوريد، اگر آن پيمان را باور داريد.

رسول خدا (ص) (پيامبر ظاهر)

خدا (همان غيب مطلق) كسى است كه بر بنده اش (محمد) معجزات واضحات مى فرستد، تا شما مردم را از تاريكى ها (از كفر و جهالت و شبهات) بيرون ببرد. (و) به روشنائى (ايمان وارد سازد). و البته، خدا بشما نوازش كننده و مهربان است(3).

ص: 301


1- تفسير بيضاوى.
2- اقتباس از تفسير ابو الفتوح.
3- رجوع به كتاب «فروق اللغات» سيد نور الدين جزايرى.

ترغيب به انفاق

و شما مسلمانان را چه شده است كه در راه خدا خرج نمى كنيد؟ و حال آنكه (مال در دست كسى باقى نمى ماند) خاص خداست ميراث آسمانها و زمين.

از شما مسلمانان، كسى كه قبل از فتح مكه در راه خدا انفاق كرد و با دشمن كارزار نمود (با كسى كه بعد از فتح مكه در راه خدا انفاق كرد و با دشمن كارزار نمود) برابر نيست، آن گروه كه پيشقدم بودند مرتبه شان بزرگتر است از آنها كه بعد از فتح مكه انفاق كردند و كارزار نمودند. و خدا به همه وعدۀ بهشت داده است (با تفاوت درجات بهشت) و خدا به آنچه مى كنيد خوب باخبر است.

مال خود را رايگان مدهيد بلكه، به خدا بعنوان وام بدهيد

كيست آن كس كه به خدا وام بدهد وامى نيكو؟ (به اين گونه كه بقصد خدا، مال حلال، و پاكيزه، كه چشم آرزو به آن دوخته، و محبوب ترين اموال اوست، بى اطلاع احدى، بى منت و بى زخم زبان، و بى رياء، و بى آنكه آن مال را بزرگ و مهم بشمارد؛ بشخص بسيار محتاج بدهد(1).

موعد پرداخت وام از طرف خدا

پس، خدا (در عوض از ده تا هفتصد و زيادتر) آن وام را چند برابر (در دنيا) براى وام دهنده افزايش مى دهد، و از آن چنين كسى است مزدى خالص و بى نقص(2)(در آخرت كه همان بهشت است).

(اى پيامبر! مزد آخرت) در روزى (پرداخت مى شود) كه تو مؤمنان و مؤمنات را مى بينى كه نورشان پيشاپيش ايشان مى شتابد و (اين توقيع) در دستهاى راست ايشان است(3): مژدۀ شما امروز بهشتهائى است كه از زير كاخ هاى آن نهرها روان است درحالى كه جاويدان در آن بهشتها باشيد. آن مژده، همان كاميابى بزرگ است (كه در دنيا وعده داده شده بود).

ص: 302


1- اوصاف دهگانه، از تفسير مجمع البيان نقل شده.
2- تفسير مجمع البيان.
3- ب.

همان روزى كه مردان منافق و زنان منافق به كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند: به ما بنگريد تا از نور شما اقتباس كنيم (ولى به منافقان و منافقات) گفته مى شود: به دنيا برگرديد پس، نور بجوئيد (زيرا اين نور، عكس العمل اعمال دنيوى است، اين نور از وضوء نماز و سجده است)(1) آنگاه، (براى جلوگيرى از اقتباس نور) ميان مؤمنان و مؤمنات و ميان منافقان و منافقات ديوارى زده مى شود كه داراى دروازه است. طرف داخل ديوار، رحمت در آن است. و طرف بيرون آن (آنجا كه منافقان و منافقات هستند)، عذاب از جانب آن است (2).

منافقان و منافقات به آواز بلند مؤمنان را آواز مى دهند (و مى گويند:) آيا ما در دنيا با شما نبوديم ؟ مؤمنان مى گويند: آرى با ما بوديد و ليكن، شما خودتان را در بلاء انداختيد و انتظار عواقب بد در حق ما برديد و (در امر دين) مشكوك(2)بوديد. و آرزوهاى دور و دراز، شما را فريفت، تا فرمان خدا (به قبض روح شما) در رسيد و فريبنده (مال و جاه و شهوت و شيطان و دنيا(3) شما را نسبت به خدا فريب داد. بنابراين، امروز نه از شما منافقان و منافقات فديه اى (بدلى) (3) گرفته مى شود (كه از عذاب رهائى پيدا كنيد) و نه از كسانى كه كافرند [فديه اى (بدلى) گرفته مى شود]. جايگاه همۀ شماها آتش است، آتش سزاوار شماست و (اين جايگاه كه به آنجا مى رويد) بد جايگاهى است.

آيا (با گذشتن مدتى از اسلام) وقت آن نرسيده است كه كسانى كه ظاهرا اسلام آورده اند دلهاشان براى ذكر خدا و آنچه از قرآن نازل شده است، بترسد و نرم بشود؟ و مانند كسانى نباشند كه از پيش از اين به آنها كتاب داده شد. پس، (فاصلۀ) زمان (ايشان تا زمان حيات پيامبرشان) طولانى گرديد، در نتيجه، دلهاشان سخت شد (و رو به گناه آوردند و شريعت خود را فروگذاشتند) و بسيارى از ايشان از راه

ص: 303


1- تفسير ابو الفتوح.
2- شكى كه در شكتان هم شك مى كرديد.
3- مفردات راغب.

حق و صواب (دين خود) خارج اند (يعنى مانند يهود و نصارى نباشند).

اى منافقان و منافقات! بدانيد كه خدا زمين را بعد از مردن آن، زنده مى سازد (آيا دلهاى مردۀ شما نبايد به باد بهار و باران رحمت ياد خدا و قرآن، زنده شود). به حقيقت براى شما حجتهاى واضح (و دلايل باهر) را روشن ساختيم، باشد كه شما تعقل كنيد.

بطور قطع مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده (4) و مردان و زنانى كه وامى نيكو به خدا دادند (در عوض) براى آنها چند برابر (از ده تا هفتصد و زيادتر در دينا) افزايش داده مى شود. و از آن ايشانست مزدى خالص و بى نقص (در آخرت كه همان بهشت است).

و كسانى كه به خدا و تمام پيامبرانش گرويدند آن گروه، همان گروه، بسيار راستگو هستند و به نزد پروردگارشان حضور مى يابند(1). از آن ايشانست مزدشان (كه وعده كرده ايم) و نورشان (كه روز حشر با ايشان خواهد بود). و آنها كه كفر پيشه كردند و آيات ما را تكذيب كردند، آنان، اهل دوزخ اند.

سوره الحديد (57): آیات 20 تا 21

اشاره

19-21 اِعْلَمُوا ... اَلْعَظِيمِ

از خودگذشتگى و دلايل لزوم آن

بدانيد كه زندگانى دنيا (با صرف نظر از دورۀ فرتوت شدن، فقط در پنج دوره خلاصه مى شود):

بازى (در دورۀ اول عمر).

و هوسرانى (و سير و تماشا كه آدمى را مشغول مى دارد) (در دورۀ دوم عمر).

و آرايش (در خوراك و پوشاك و منزل و مركب و غيرها). (در دورۀ سوم عمر).

و خودستائى ميان اقران و امثال خودتان (در نسب و جاه). (در دورۀ چهارم عمر).

و زياده طلبى در جمع اموال و تحصيل اولاد؛ است. (در دورۀ پنجم عمر).

(و اين جمله زندگانى دنيا در سرعت زوال) مانند داستان گياهى است (5)

ص: 304


1- ب.

كه از آب باران روئيده (باشد و) طراوتش كشاورزان را به تعجب در بياورد سپس، خشك شود. پس، بعد از خرمى آن را مى بينى زرد شده سپس، درهم شكسته و ريزه ريزه گردد (آنگاه، كار زندگانى دنيا به آخرت مى كشد) و در آخرت است عذاب سخت (براى كافران و منافقان). و آمرزش از جانب خدا و خشنودى (براى مؤمنان). و (با بالجمله) زندگانى دنيا چيزى نيست مگر كالاى غرور (و فريفتن).

(بنابراين، اى مسلمانان!) (بشتابيد و) پيشدستى كنيد بر يكديگر به طرف آمرزشى كه از جانب پروردگار شماست و (به طرف) بهشتى كه پهناى آن مانند پهناى آسمان و زمين است(1) كه اين بهشت براى كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند، آماده شده است(2). آنچه گفته شد، فضل خداست، (6) آن را به هركس كه بخواهد مى دهد. و خدا صاحب فضل بزرگ است.

سوره الحديد (57): آیات 22 تا 24

مقدّمه

1 - جبن يعنى ترسيدن از فقر و يا مرض و يا جهاد.

2 - تكبر يعنى خودستائى كردن و نازيدن به مال دنيا.

3 - در پيشامدهاى ناگوار، جبن نداشته باشيد.

4 - در پيشامدهاى گوارا خوشحال نشويد كه كار به خودستائى و نازيدن برسد.

5 - مصيبت (7) يعنى هرچه به شخص برسد از شرور (ناگواريها)(3)و از خيرات (گواراها).

6 - علت ناگواريها و گواراها در يكى از سه كتاب است:(4)

ص: 305


1- تفسير مجمع البيان دراين باره سه قول نقل كرده.
2- اين آيه دليل است بر اينكه بهشت مخلوق است - تفسير بيضاوى.
3- علل مصائب ناگوار را در تعليقات همين سوره ببينيد.
4- ب.

الف - كتاب لوح محفوظ (در اين كتاب همۀ وقايع محفوظ است).

ب - كتاب آفاقى (تمام عالم را بايد به منزلۀ يك كتاب فرض كرد، و مراد از كتاب آفاقى، تمام عالم است بغير از انسان).

ج - كتاب انفسى [انفس و نفوس جمع نفس (بسكون فاء) است. و مراد از كتاب انفسى، خود انسان است]. دراين باره آيۀ شريفه مى فرمايد:

22-24 مٰا أَصٰابَ ... اَلْحَمِيدُ

مصائب (اعم از شر و از خير)

هيچ مصيبتى (يعنى هيچ شرّى خواه) در زمين (از قحطى و تنگى و آفت زراعت و ميوه ها و از زلزله ها و سيل ها و طوفان ها و...) و نه (خواه) در نفوس شما (از فقر و بيمارى و درد و رنج و دلتنگى و پيرى و...) [و هيچ خيرى، خواه در زمين (از ارزانى و وفور نعمتها و آسايش و...) و خواه در نفوس شما (از علم و مال و جوانى و صحت و كاميابى و...)] نرسيده (و نخواهد رسيد) مگر اينكه از آن پيش كه آن (شر و خير) را بيافرينيم در كتاب (لوح محفوظ و يا كتاب آفاقى و يا كتاب انفسى) است. (و به عبارت ديگر، مصيبت، معلول علت مقدم برآن است، و آن علت يا در لوح محفوظ و يا در كتاب آفاقى و يا در كتاب انفسى است) البته، آن، بر خدا (كه تمام صفات كمال را دارا است و موجد علل و معلولات است، علم به سلسلۀ آن علل و معلولات قبل از وقوع)؛ آسان است.

(شما را به اين سه كتاب متوجه ساختيم) تا بر آنچه از دست شما به در رفته است اندوهگين نشويد، و به آنچه به دست شما مى رسد شادمان نگرديد (كه خودستا و نازنده مى شويد) و خدا هر متكبر خود ستاينده (و نازندۀ به دنيا) را دوست نمى دارد. همان كسانى كه بخل مى كنند و مردم را هم به بخل وادار مى سازند، و هركس از اين دستور رو گردان شود، پس البته، خدا (همان غيب مطلق) بى نياز است (به بخيل و انفاق او احتياجى ندارد) و ستوده است (كه بخيل را كيفر مى دهد و محتاجان را دستگيرى مى نمايد. و اگر در دنيا از بخيل تلافى كامل نشد قيامتى در كار است كه خدا به بهترين وجه او را كيفر مى دهد)(1).

ص: 306


1- تفسير آيات 22-24 نظر محرر اين تفسير است.

سوره الحديد (57): آیه 25

مقدّمه

«الجنة تحت ظلال السيوف» يعنى بهشت، زير سايه هاى شمشيرهاست.

25 لَقَدْ ... عَزِيزٌ

آهن و دلايل لزوم آن

قسم است كه محققا پيامبران خود را با معجزات فرستاديم و كتاب با آن رسولان فروفرستاديم و ميزان(1) (يعنى عقل(2) به مردم داديم) تا (عموم) مردم به عدل قيام كنند. و آهن را فروفرستاديم (براى اشخاص معاند و لجوج منحرف از عدالت). در آهن است شجاعت و قوت (و خوف و عذاب) سخت و منفعت ها براى مردم. و تا خدا كسى را كه خدا و پيامبرانش را در غياب پيامبران، يارى مى كند (از ديگران كه ظالم اند) جدا سازد (8). البته، خدا نيرومند و (فرمانش بر همه) غالب است (و مى تواند دشمنان دين را در كمتر از چشم به هم زدن نابود كند. و ليكن، چون جهان، جهان اختيار و اختبار است، براى مسلمانان از برابر گرگان كه چنگال و دندان و ضربۀ دست دارند، دفاع و سلاح آهنين و شمشير خونين و بمب آتشين لازم است).

سوره الحديد (57): آیات 26 تا 27

اشاره

26 و 27 وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً ... وَ رَحْمَةً

از طوفان تا ميلاد

و قسم است كه محققا نوح و ابراهيم را فرستاديم و نبوت و كتاب را در نسل آن دو، قرار داديم. در نتيجه، اعقاب اين دو پيامبر (كه بشر بعد از طوفان بالتمام از اعقاب نوح اند و سلسلۀ يهود و عرب عدنانى يعنى قريش و عمدۀ اهل مكه از اعقاب ابراهيم اند) بعضى (متدين و) راه راست يافته اند و بسيارى از ايشان از راه حق و صواب (دين خود) خارج اند.

ص: 307


1- «الميزان»، الامام - تفسير صافى بنقل از تفسير قمى.
2- ب.

سپس، بر پشت سر نوح و ابراهيم پا به پاى آنها پيامبران خود را فرستاديم و پشت سر آنها عيسى پسر مريم را فرستاديم و كتاب انجيل را (كه انجيل بمعنى مژده است زيرا، عيسى مژدۀ ظهور محمّد را آورد)(1) به عيسى داديم و در دلهاى كسانى كه از عيسى پيروى كردند نوازش و مهربانى (بر يكديگر) نهاديم.

تتمۀ 27 وَ رَهْبٰانِيَّةً ... فٰاسِقُونَ

رهبانيت (يعنى ترك دنيا)

و تابعان عيسى (يعنى رهبانان عيسوى، ترك دنيا و) رهبانيت (يعنى گوشه نشينى) را كه از پيش خود (ابتداع و) اختراع كردند، ما بر آنها مقرر نكرده بوديم، فقط به طلب خشنودى خدا (ابتداع و) اختراع كردند زيرا، خواستند از كافران فاصله بگيرند).

پس، تابعان (رهبانان) حق رعايت رهبانيت را (آن گونه كه شايستۀ رهبانيت بود) رعايت نكردند (زيرا، بعض ديرهاى رهبانان مركز عياشى و فحشاء شد(2). بعلاوه، به گناه بخشى مبادرت كردند بااينكه بخشش گناه خاص خداست. و نيز در كتاب انجيل دست بردند و تثليث و انكار ظهور خاتم پيامبران را به مردم تلقين كردند) بالنتيجه، مزد راهبان و راهباتى را كه ايمان داشتند داديم. و بسيارى از رهبانان از راه حق و صواب (دين خود) خارج اند.

سوره الحديد (57): آیه 28

اشاره

28 يٰا أَيُّهَا ... رَحِيمٌ

فرمان الهى به عيسويان از راهبان و راهبات و سايرين

فرمان الهى به عيسويان از راهبان و راهبات و سايرين(3)

اى كسانى كه به عيسى ايمان آورده ايد! از مخالفت خدا بترسيد و به پيامبر خدا (محمد) ايمان بياوريد تا خدا شما را دو بهره از رحمت خود مرحمت كند (: يكى براى ايمان به عيسى، و يكى براى ايمان به محمّد) و نورى به شما بدهد كه به آن، راه راست را طى كنيد و شما را بيامرزد. (شما فريب كشيشان را كه گناه بخشى مى كنند نخوريد) و (بدانيد كه) خدا آمرزگار و مهربان است.

ص: 308


1- تعليقات همين سوره را به بينيد.
2- تعليقات همين سوره را به بينيد.
3- ب.

سوره الحديد (57): آیه 29

اشاره

29 لِئَلاّٰ يَعْلَمَ ... اَلْعَظِيمِ

گناه بخشى كشيشان عيسوى (9)

(كشيشان عيسوى مى دانند كه خود كوچك ترين قدرت در جلب چيزى از فضل خدا ندارند. ولى، مردم عيسوى مذهب كه اهل كتاب اند اين موضوع را نمى دانند و اگر بدانند از دور كشيشان پراكنده مى شوند. كشيشان هم براى حفظ رياست خود عيسويان را در نادانى نگاه مى دارند) تا اهل كتاب از تهى بودن دست كشيشان و از قدرت بر چيزى از فضل خدا و از اينكه فضل، بدست خداست و بهر كس كه مى خواهد مى دهد، اطلاع حاصل نكنند. و حال آنكه خدا صاحب فضل بزرگ است.

«پايان»

ذيول

(1) در متن قرآن «استوى» مذكور است و در منجد آن را بمعنى (استولى و ظهر) گفته است. پس، در مورد بحث ما معنى آيه اين است كه: خدا عرش را مركز فرمانروائى خود ساخت.

تذكر: در قرآن كريم موضوع اهميت عرش خدا در نوزده مورد بعبارات مختلف ذكر شده است، و مراد، عاصمه (يعنى پاى تخت) بودن عرش است براى آسمانها و زمين. اما، پاى تخت فرمانروائى با جلوس ملازمه ندارد. در كتاب مجمع البحرين به ترجمه مى نويسد: (استيلاء بر تخت سلطنت، لازمۀ آن نشستن بر تخت نيست). بنا بر اين، توهّم نشود كه خدا داراى جسم است.

(2) يكى گفته كه: مراد از «سور» مذكور در اين سوره، ديوار حائل بين بهشت و جهنم است كه «اصحاب اعراف» برآن مى ايستند كه هم بهشتيان را مى بينند و هم جهنميان را، و آن ديوارى است كه مرگ را برآن در حضور اهل بهشت و اهل جهنم ذبح مى كنند (تفسير روح البيان به ترجمه).

مرگ را به صورت كبش املح [كبش (بفتح كاف و سكون باء) و املح (بر وزن

ص: 309

جعفر) يعنى قوچى كه سياهى آن به سفيدى آميخته است] مى آورند و ذبح مى كنند.

محرر اين تفسير گويد: گويا اين قوچ، مجسمۀ مرگ است و گرنه خود مرگ چنين صورتى ندارد.

(3) فديه (بكسر اول و سكون دوم) يعنى سر خريد و سر بها (شرح قاموس).

(4) در متن قرآن «المصدقين و المصدقات» (به شدّ صاد و دال) است كه بمعنى مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده است، و آن مترجمينى كه بمعنى مردان تصديق كننده و زنان تصديق كننده نوشته اند، صحيح نگفته اند. بلى، بنا بر قرائت (به تخفيف صاد و شدّ دال) درست است.

(5) در متن قرآن «غيث» وارد است كه ما به گياه ترجمه كرديم و در منجد مى نويسد: (الغيث: المطر. الكلاء الذى ينبت بماء الغيث يقال «رعينا الغيث» و ربما سموا السحاب غيثا) (ه).

(6) بهشت گرچه به حساب ظاهر، مزد طاعات است و ليكن، روى حساب دقيق، «فضل» است يعنى موهبت زايد است. زيرا، اگر عدل محض حكمفرما باشد، نعمتهاى دنيوى در برابر طاعات قرار مى گيرد و كسى مستحق بهشت نمى گردد - اقتباس از تفسير ابو الفتوح.

(7) شعبى گفت: مراد به «مصيبت»، هر چيزى است كه به مردم رسد از: خير و شر، نيك و بد، بيمارى و تندرستى، تنگى و فراخى و خرمى و دژمى؛ بيانش قوله تعالى «لِكَيْلاٰ تَأْسَوْا عَلىٰ مٰا فٰاتَكُمْ وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاكُمْ » - تفسير ابو الفتوح.

(8) «وَ مٰا جَعَلْنَا اَلْقِبْلَةَ اَلَّتِي كُنْتَ عَلَيْهٰا إِلاّٰ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ اَلرَّسُولَ » (الآية) ضمن العلم معنى التمييز أي ليتميز بالعلم فان العلم صفة تقتضى تمييز المعلوم فيتميز لك الناس التابعون لك و الناكصون عنك (كتاب مجمع البحرين).

پس معنى آيۀ مذكور در متن سورۀ حديد اين است كه: خدا بوسيلۀ پيامبران ظاهر و باطن، مطيعان و متمردان را از هم جدا سازد (به طورى كه در معرض افكار عمومى باشد).

(9) آيات قرآن كريم كه مشعر بر اختصاص مغفرت و آمرزش، به خداست؛

ص: 310

ناظر بر ابطال عمل دو دسته است:

1 - بت پرستان كه گناه بخشى را از شئون بتها مى دانند.

2 - عيسويان كه گناه بخشى را از شئون كشيشان مى دانند. ب.

تعليقات

اشاره

واردات گوارا كه گواراست. و اما، علل مصائب ناگوار وارده بر بشر، يكى از اين سه امر است:

تعليقه (1)

مصائبى كه مولود قدر و قضاء الهى است و علل آنها بر ما نامعلوم است. و ليكن، علل آنها در كتاب لوح محفوظ ثبت است. لسان الغيب گويد:

گريه و خندۀ عشاق ز جاى دگر است *** مى سرايم به شب و وقت سحر مى مويم

رضا به داده بده وز جبين گره بگشا *** كه بر من و تو در اختيار نگشاده است

تذكر: خواجه برعكس مشهور، در تمام امور قائل به جبر نبوده است و لذا، دستور امرونهى بسيار داده و از جمله مى گويد:

اى بى خبر! بكوش كه صاحب خبر شوى *** تا راهرو نباشى كى راهبر شوى

توضيح: مسئله حظ (بفتح حاء و شد ظاء) يعنى بخت، مربوط به كتاب لوح محفوظ است.

تعليقه (2)

مصائبى كه مولود كتاب آفاقى است (مراد از كتاب آفاقى، تمام عالم است به غير از انسان) به عبارت ديگر قسمتى از مصائب ناگوار، آفاقى است كه برحسب اقتضاء تن خاكى و عالم خاكى است و تقصير متوجه كسى نيست زيرا، مانند تقدّم و تأخّر سطرها بر يكديگر است، و يا تقدّم و تأخّر حروف بر يكديگر است، و يا تقدّم و تأخّر اعداد بر يكديگر است (چون: تقدّم يك بر دو، و يا پنج بر شش و هكذا) و يا تقدّم و تأخّر بازو و انگشتان، و يا چشم و انگشت پاست و...

ص: 311

تعليقه (3)

مصائبى كه مولود كتاب انفسى است (مراد از كتاب انفسى، خود انسان است).

به عبارت ديگر، قسمتى از مصائب، معلول عمليات خود بشر است مانند: سكونت بشر در منطقۀ زلزله خيز و عدم عبرت از زلزله هاى عهد مقدم برآن و درست نكردن عمارات مقاومت كننده در برابر زلزله، و يا سكونت بشر در منطقۀ آتش فشان و عدم تهيۀ وسائل دفاع، و يا عبور از منطقۀ وجود و نزول بهمن بدون تحقيق از خطر، و يا خوردن غذاهاى نامناسب و بيمار شدن، و يا عدم اطلاع از خواص گياهان شفابخش، و يا عدم اعتناء به تجربياتى كه فرد فرد بشر گمنام دربارۀ معالجات كرده اند و مردن آن تجربه ها به مرگ اشخاصى كه از داروهاى شفابخش نتيجه گرفته اند، و يا ايجاد مزاحمت ها و دشنامها به پيامبران و كشتن آنان بجاى استفاده از آنها براى معالجات امراض صعب العلاج و همچنين براى تشخيص مناطق زلزله خيز و آتش زا، و يا اهميت ندادن به حفظ و نگاهدارى كتابهائى كه براى آلام بشريت سودمند بوده، و يا شتاب در تكذيب اهل علم و اطلاع؛ كه در تمام اين موارد تقصير متوجه خود بشر گرفتار شده است.

نيز مانند ارتكاب گناهان بزرگ، و يا غفلت از دعاء و از صدقات در بعض جاها، و همچنين غفلت از صلۀ رحم، و از نيكى به پدر و مادر، و از شاد كردن دلهاى مردم، و از توبه و انابه به درگاه خدا؛ كه در تمام اين موارد تقصير متوجه خود شخص مصيبت زده است.

تذكر: قسمتى از مصائب، معلول ظلم بشر مقصر است بر بشر ديگر كه اين ظلم، مولود تكبر و خودستائى و بخل بشر است نسبت به رسيدن بشر ديگرى به: علم و يا ايمان و يا مال و يا جاه.

و نيز چشم زدن و سحر هم معلول ظلم بشر مقصر است بر بشر ديگر (اين گونه مصائب نيز مولود كتاب انفسى است).

قدر و قضاء

در معناى «قدر» و «قضاء» و در تقديم و تأخير آنها، بيانات عديده شده است، قسمتى از آن در كتاب مجمع البحرين در لغات «قدر» و «قضاء» مذكور است. و سيد نور الدين بن

ص: 312

سيد نعمة اللّه جزايرى در كتاب خود موسوم به «فروق اللغات» در حرف «قاف» چند فرق بين اين دو كلمه نقل كرده است كه از جملۀ آن، اشاره به بيان راغب اصفهانى در كتاب مفردات القرآن است (ه).

راغب در لغت «قضاء» مى نويسد: «و القضاء من اللّه تعالى أخص من القدر، لانه الفصل بين التقدير، فالقدر هو التقدير و القضاء هو الفصل و القطع. و قد ذكر بعض العلماء أن القدر بمنزلة المقدر للكيل. و القضاء بمنزلة الكيل و هذا كما قال أبو عبيدة لعمر (رضى اللّه عنهما) لما اراد الفرار من الطاعون بالشام أ تفر من القضاء؟ قال: أفرّ من قضاء اللّه الى قدر اللّه؛ تنبيها أن القدر ما لم يكن قضاء فمرجو أن يدفعه اللّه فاذا قضى فلا مدفع له، و يشهد لذلك قوله تعالى «و كان أمرا مقضيا» و قوله «كان على ربك حتما مقضيا» و «قضى الأمر» أى فصل؛ تنبيها أنه صار بحيث لا يمكن تلافيه و قوله «اذا قضى أمرا» - و كل قول مقطوع به من قولك. هو كذا او ليس بكذا، يقال له: «قضية» - و من هذا يقال:

«قضية صادقة و قضية كاذبة»، و اياها عنى من قال: «التجربة خطر و القضاء عسر(1)» أى الحكم بالشيء أنه كذا و ليس بكذا أمر صعب، و قال عليه السّلام: «علىّ أقضاكم» (ه).

فارسى گو گرچه تازى خوش تر است

محرر اين تفسير گويد: بسى خطرات بر من گذشته است و بسى نجات يافته ام و تا حدى بعض علتهاى آنها را هم درك كرده ام و ليكن، چند خطر مهم است كه از من رفع شده و رفع آنها اگر به دعاى پدر و مادر نبوده است محققا. مربوط به كتاب قدر و قضاء بوده است(2).

1 - زمانى حمام كوى پدرى من (كوى چهل دختران از شهر نائين) محتاج به تعمير شد و در نتيجه موقت تعطيل گرديد. پدرم، حجة الاسلام سيد حسن (متوفى به سال 1352 هجرى قمرى) مرا كه كودكى بيش نبودم در وقت اذان صبح از خواب بيدار

ص: 313


1- «تجربه»: (بكسر راء)، و «عسر»: (بكسر سين) است.
2- نمونۀ اين گونه امور، كم وبيش در زندگانى هر فردى كه در مسير زندگانى افتاده است، موجود است.

كرد و با خود به حمام كوى مادرى من (يعنى به حمام كوى پنجهه) برد. چون هر دو لباس از تن بدر آوريم ايشان به كار ديگرى پرداخت و من وارد گرم خانه شدم. ولى، بى اجازه داخل خزينه گرديدم(1).

من به قياس حمام كوى خودمان از پله هاى خزينه پائين رفتم و ليكن، آب از سر من گذشت درحالى كه دستم به عروة الوثقاى پله نبود و با خفه شدن شايد يك ثانيه فاصله داشتم (احدى در حمام نبود. حمام با چراغى معروف به روغن چراغ، روشن و بسى كم فروغ بود) اينكه مى گويم كسى در حمام نبود درست مى گويم زيرا، اين راه و رسم حمام هاى قديم بود كه حمامها موقوفه بود، و حمامى هم در حمامها كرسى نداشت زيرا، پول نمى گرفت و ساليانه انعامى از مشتريان حمام دريافت مى نمود. اما، دلاك در حمام نبود زيرا، هنوز وقت زود بود.

بالجمله: در آن حال كسى دست مرا گرفت و از آب بيرونم كشيد، و آبهاى خزينه را كه خورده بودم برگردانيدم، پس از نجات، معلوم شد كه اين شخص، دلاك حمام است كه پس از ما لخت شده و چون وارد گرم خانه شده و آوازى از خزينه شنيده - آنهم آواز بهم خوردن آب - آمده ببيند چيست، كه مرا نجات داده است.

در اينجا نه قانون حكمفرما بوده و نه پاسداران قانون مراقب بوده اند و نه عامل پول در كار بوده و نه زور. بلكه، فقط خواست خدا مؤثر بوده و بس(2).

تذكر: قياس حمام بر حمام، از آن قياس هاى شيطانى بوده و قياس در غير موارد خاصه بسيار خطرناك است، خواه در احكام و خواه در غير آن و لذا، مذهب اماميه

ص: 314


1- بى پير «خضر» مرو تو در خرابات «ظلمات» هرچند سكندر زمانى
2- شايد اشخاص دير باور اين موضوع را حمل بر تصادف و اتفاق كنند و ليكن، لبۀ تيغ قدر و قضاء به حدى تيز است كه «تصادف» را چون خيار تر دونيم مى سازد يعنى آن همه پيش آمدها در زندگانى من پس از واقعۀ حمام و براى اعقابم تا زمان انقراض، اگر مولود تصادف حمام باشد و در «لوح محفوظ» انعكاسى از آنها نباشد، موجب هرج و مرج در كارگاه خلقت است.

با قياس در احكام (غير از قياس منصوص العله) كار ندارد:

«و ليس من مذهبنا القياس *** قاس به الشيطان و النسناس»

2 - در دوران تحصيل در اصفهان، به معيت سيد جلال الدين فرزند سيد مهدى مقيم كوى آسياب يك پرى (قرب مقبرۀ شيخ ابو مسعود) با خانوادۀ ايشان به زيارت امامزادۀ معروف به شاه رضا واقع در (جوار قمشۀ اصفهان) رفتيم و در همان ايام خود به تنهائى به كوه مشرف بر بارگاه امامزاده كه بارگاه هم در دامنۀ كوه است؛ بالا رفتم. در برگشتن از كوه، انگشت پاى چپم به لب زيرجامۀ پاى راستم گير كرد و از كوه پرتاب شدم. چون متوجه شدم، مسافت پرتاب و محل سقوط و حفظ خدا، كارى كرده كه سالها مى گذرد و هنوز فراموشم نشده است.

تذكرات:

الف - سيد مزبور از صلحاء و از ائمۀ جماعت شهر اصفهان بود و در دو مسجد اقامۀ جماعت مى نمود از جمله: در مسجد قبرستان آب بخشان اصفهان بود كه قبرستان را شهردارى براى امتداد خيابان چهارباغ تسطيح كرد و مسجد باقى ماند. سيد در سال 1357 هجرى قمرى وفات يافت و قرب قبر فاضل هندى در قبرستان تخت فولاد اصفهان مدفون شد.

ب - شاه رضا، پسر محمّد بن ابراهيم بن زيد بن حسن بن على بن أبي طالب عليهم السّلام مى باشد و در جوار امامزاده، علماء بزرگ مدفونند (به كتاب «رجال اصفهان» كه اسم ديگر آن «تذكرة القبور» است؛ مراجعه كنيد).

ج - در اين أوان نام «قميشه» حذف شده و دستگاه امامزاده با قمشۀ قديم، جمله يك شهر شده و بنام (شهرضا) معروف شده است.

د - فاصلۀ اصفهان تا مهيار: 48 كيلومتر است و مهيار تا شهرضا: 33»»» (كتاب مسافت راهها).

و جمع كل: 81»»» 3 - در دوران جوانى من، تركى اشرف خان نام، در اصفهان شمشيرى بر فرق

ص: 315

من حواله كرد كه چند متر فاصله گرفتم و نجات يافتم. آن نيروى پرش آنى كه چند متر به عقب پريدم، و نجات يافتن از دست آن سفاك را غير از امر الهى چيزى نمى دانم.

4 - در كلاتۀ موسوم به «گردو» كه حدود يك فرسخى سلطان آباد است (امروز سلطان آباد را «أراك» مى گويند) از خط كوه با همراهان كه همگى دهانۀ اسبان را در دست داشتند؛ به قريۀ ديگرى مى رفتيم. همراهان، كوه را دور زدند و من دهانۀ اسب بدست، دور را تمام نكرده بودم. البته، وضع مسير خود را مى ديدم كه گوئى از جدار كوزه اى در حركت هستم. و ليكن، نگاهم به زمين كوه بود. اما، همين كه به پائين كوه نگاه كردم كوه مرا گرفت و در آن حين ابو الفضل عليه السّلام را از پردۀ دل نداء كردم (چنان ندائى كه در كوه صدا داد) و من بى هوش شدم. من بغير از خدا چيزى ديگر را حافظ خود نمى دانم (چون انتظار همراهان از اندازه گذشت، نماينده اى فرستادند كه در حقيقت مردۀ تازه جانى را به همراه برد).

5 - در بلوك هرسين كرمانشاهان وارد بر حاج على اكبر نامى بودم. مرا بر قاطرى سوار كرد كه مى توان گفت: رب النوع چموشى بود. همين كه باد به عباى نازك دوش من وزيد و عباى سياه به چشمش نزديك شد از جا كند و خدا مى داند كه در مدت جست وخيز آن قاطر در ميان سنگهاى كوه چه كشيدم، فريادرسى كه به فريادم برسد غير از خدا احدى نبود، تا عاقبت پرتاب شدم. اگر به زير دست و پاى او مى افتادم كارم خاتمه بود، و اگر بر نيش سنگى اصابت مى كردم آنهم پايان كار بود. و ليكن، نجات دهندۀ من غير از حافظ زمين و آسمانها احدى نبود.

6 - در شهر ملاير انگشت شست راست پايم را كفش زد و عاقبت طبيب دستور بريدن انگشت را داد. و ليكن، با دلى شكسته به مدد استخارۀ كلام اللّه مجيد در هر روز دربارۀ مداوا، با داروهاى طب قديم كه خود از كتابها بدست مى آوردم، انگشت، چهل روزه بهبودى يافت و هشت سال طول كشيد تا ناخن مرده زنده شد و سالهاست كه با اندك ناراحتى، همان انگشت مرتعش مى گردد. و من شفاى آن انگشت سياه شده

ص: 316

را غير از خواست الهى چيزى ديگر نمى دانم، آنهم در مزاجى كه سر سوزنى زخم آن ماهها طول مى كشد تا التيام پيدا كند.

«اى دعاء از تو اجابت هم ز تو»، «اى دواء از تو شفائش هم ز تو».

7 - در چند سال قبل روزنامۀ اطلاعات نوشت كه: زن و شوهرى با فرزندان خود در آبادان (عبادان) در اطاقى نشسته بودند و بمناسبت خنكى هواء منقل آتشى در حضورشان بود كه گرم مى شدند. ناگهان، از سقف چوبين اطاق مارمولكى بزرگ سقوط كرد و به ميان آتش افتاد. مارمولك كه در اضطراب بود براى فرار از آتش، آتش و خاكستر پرتاب مى كرد و ساكنين اطاق، از وحشت اين منظرۀ ناگهانى؛ به خارج اطاق دويدند. در اثناى همين وضعيت، سقف اطاق يكجا پائين آمد. مردم محل از جهش مارمولك (كه گويا در اثر شنيدن آواز مقدماتى خراب شدن سقف در صدد فرار برآمده است) و سقوط آن در محاذات منقل آتش، در آتش، و بيرون دويدن اهل اطاق و خراب شدن سقف اطاق، انگشت عبرت به دندان گزيدند.

8 - قهوه خانۀ واقع در قرب آب انبار اول قبرستان تخت فولاد اصفهان سالها دائر بود. اما، يك روز چهار نفر از چاى آنجا نوشيدند و همگى مردند. چون رسيدگى كردند، مارى در داخل سماور يافتند كه پخته شده بود.

آرى

چو آمد، به موئى توانى كشيد *** چو برگشت، زنجيرها بگسلد

مرغ زيرك كه مى رميد از دام *** با همه زيركى به دام افتاد

خدا كشتى آنجا كه خواهد برد *** اگر ناخدا جامه بر تن درد

خميرمايۀ دكان شيشه گر سنگ است *** عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد

ص: 317

يا رب نظر تو برنگردد *** برگشتن روزگار سهل است

جهان را جهاندار، دارد خراب *** بهانه است كاووس و افراسياب

كه داند به جز ذات پروردگار *** كه فردا چه بازى كند روزگار

دشمن دوست نما را نتوان داد نشان *** شاخه را مرغ چه داند كه قفس مى گردد

آرى از قسمت نمى بايد گريخت *** عين الطاف است ساقى آنچه ريخت

چون قضا آيد طبيب ابله شود *** وان دوا در نفع خود گمره شود

از قضا سركنگبين صفرا فزود *** روغن بادام خشكى مى نمود

قضا چون ز گردون فروهشت هشت سر *** همه عاقلان كور گردند و كر

چو تيره شود مرد را روزگار *** همه آن كند كش نيايد به كار

قضا دستى است پنج انگشت دارد *** چو خواهد از كسى كامى برآرد

دو بر چشمان نهد ديگر دو بر گوش *** يكى بر لب نهد گويد كه خاموش

9 -

ألا يا أيها المغرور تب من غير تأخير *** فان الموت قد يأتى و لو صيرت قارونا

بسل مات رسطاليس بقراط بافلاج *** فلاطون ببرسام و جالينوس مبطونا

ص: 318

: اى مغرور! توبه كن و تأخير در آن مكن كه مرگ مى آيد گرچه در ثروت به پاى قارون برسى. ارسطوى طبيب به مرض سل مرد، و بقراط طبيب به فلج وفات يافت، و افلاطون طبيب به مرض برسام درگذشت، و جالينوس به شكم روش چشم از جهان فروبست.

تذكرات

اشاره

يك - سل (بكسر سين و شد لام) دردى است در شش - منجد به ترجمه.

دو - برسام (بر وزن انسان)، التهاب در حجاب بين كبد و قلب است - منجد به ترجمه.

سه - ارسطوطاليس كه مؤلفين عرب ارسطاطاليس و رسطاليس و ارسطو نيز مى گويند معلم اول و رئيس حكماى مشائين است. اين فيلسوف، خطيب و طبيب و اوحدى در طب بود و در فلسفه غالب و مشهور شد.

چهار - افلاطون سه نفرند:

اول: افلاطون طبيب. دوم: افلاطون فيلسوف (پلاطن) كه استاد ارسطو است. سوم: افلاطون صاحب الكىّ .

پنج - در كتاب ناسخ التواريخ در ترجمۀ افلاطون، تراجم حال افلاطون طبيب با افلاطون فيلسوف؛ بهم مخلوط شده است. در صورتى كه ميان اين دو افلاطون قريب هزار و پانصد سال فاصله است (به خلاصه از كتاب «مطرح الانظار فى تراجم اطباء الاعصار»).

10 -

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد

(لسان الغيب).

حضرت محمّد، پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله كه پدر و مادرش را در آغاز عمر از دست داده بود و ثروتى نداشت و درس نخوانده بود و خط نمى نگاشت، منصب خاتم پيامبران يافت و قرآن به او نازل شد، همان قرآنى كه جن و انس از آوردن مانند يك آيۀ آن عاجزند.

ص: 319

آرى: خدا معلم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود و علوم اولين و آخرين را در پنجۀ قدرت اين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از موم نرم تر ساخت.

انجيل

لفظ انجيل معرّب (به ضمّ ميم و شدّ راء) او نكليون است و لفظ او نكليون (بكسر همزه و فتح واو و سكون نون و فتح كاف و سكون لام و ضمّ ياء و سكون واو) يونانى است و معنى آن بشارت و تعليم است. و در لغت كلدانى و سريانى و سورت، انجيل را خدّت (بر وزن عصمت) مى گويند يعنى بشارت. پس، انجيل بمعنى بشارت و تعليم است (كتاب «انيس الاعلام» ج 1 ص 116).

الرهبانية

الرهبانية(1)

أول من ابتدع رهبانية النصارى قوم من مصر، و ذلك فى القرن الرابع ب. م.

ثم انتقلت هذه الفكرة الى أوروبا سريعا و صادفت قبولا، و كان (سان جيروم) أول متحمس لها فقد خف يدعو الرجال و النساء الى الدخول فى الرهبانية. و فى القرن السادس انتشرت الأديار فى غرب أوروبا.

و أول من سنّ قانون الرهبانية هو (مار بنديكيت) سنة 526 فى ديره الذى أنشأه فى جبل كسينو، جنوبى ايطاليا ثم عممه على فروعه، و شاعت انواع الرهبنة بانواع قوانينها.

و أعنف مبدأ لها مبدأ رهبانية (أغناطيوس دو ليولا) ثم (القبوسونا) و انتشرت فى آسيا الصغرى و سوريا و العراق.

أما الاسلام: فهو يرى الرهبنة جريمة تهدم حق الانسانية الطبيعى، و أن الفحولة تحفظ للرجولة كرامتها و استعلاءها، و للانوثة حق فطرى يجب العناية به لحفظ التوازن الاجتماعى الذى جعل اللّه الاديان حرسا لنواميسه و لبقاء النوع الانسانى (راجع ذيل معجم القرآن ج 1 ص 246).

ص: 320


1- «الرهبانية» (بفتح الراء و ضمها) طريقة الرهبان (المنجد).

سورۀ المجادلة

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ مجادله مدنى.

مشتمل بر: 22 آيه.

473 كلمه.

1992 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

ص: 321

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره المجادلة (58): آیات 1 تا 5

مقدّمه در ظهار أوس

در سال ششم هجرى، أوس(1) بن الصّامت انصارى با زن خود خوله(2) دختر ثعلبۀ خزرجى، ظهار(3) كرد يعنى به زنش گفت: تو بر من حرامى مانند حرمت پشت مادر من بر من. و ظهار، در زمان جاهليت، طلاق بود و ديگر امكان بازگشت نداشت. و اين اول ظهارى بود كه در اسلام واقع شد.

و جهت وقوع ظهار مزبور اين بود كه: خوله اندامى زيبا داشت، روزى نماز مى گذارد چون سر به سجده گذارد در اين وقت چشم أوس بر اطراف سرين خوله و حركت آن افتاد و بى درنگ قلبش را هيجانى گرفت. چون خوله از نماز فراغت حاصل كرد، أوس او را براى مضاجعت خواست، خوله سر فرونياورد.

أوس، از شتابزدگى و سبكى، غضب كرد و به خوله گفت: «انت علىّ كظهر امى»:

تو نسبت بمن همچو پشت مادر منى.

پس از اينكه أوس غضبش فرونشست از كردۀ خود پشيمان شد، و به خوله گفت:

گمان مى كنم كه در شريعت اسلام بر من حرام شده اى.

زن گفت: از پيش خود سخن مگو و به حضور پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حاضر شو و بپرس.

أوس گفت: من از اين سؤال شرم دارم.

خوله گفت: بگذار تا من بپرسم.

خوله، به خدمت حضرت، شرفياب شد و وقتى رسيد كه عائشه نيمى از گيسوان حضرت را مى شست و شانه مى زد. خوله عرض كرد: يا رسول اللّه! شوهرم أوس بن الصامت زمانى با من ازدواج كرد كه من جوان و داراى حسن خداداد بودم و

ص: 322


1- «أوس»: (بفتح همزه) يعنى گرگ.
2- «خوله»: (بفتح خاء) يعنى ماده آهو (قاموس به ترجمه).
3- «ظهار»: (بر وزن رجال و نساء).

احتياجى به مشاطه نداشتم و نيز داراى مال و خاندان بودم. مالم را خورد و جوانيم را از بين برد و خاندانم متفرق شدند و خود سالمند شدم؛ اكنون نسبت به من ظهار كرده و بعد هم پشيمان شده است. اينك، آيا راهى دارد كه باز ما زن و شوهر باشيم و تو بوسيلۀ آن مرا از سقوط حتمى نجات بدهى ؟ حضرت فرمود: ظهار در جاهليت، طلاق است.

خوله عرض كرد: به آن خدا كه قرآن را بر تو فروفرستاد كه أوس دم از طلاق نزد، و او پدر فرزندانم است و او را از همه كس دوست تر دارم.

حضرت فرمود: ظهار در جاهليت طلاق است و در شريعت من هنوز حكمى دراين باره نازل نشده است.

خوله عرض كرد: يا رسول اللّه! كار من مشكل افتاده و جزع مى كرد و مسكنت خود را اظهار مى نمود و مى گفت: من از أوس كودكان دارم اگر خود نگاه دارم گرسنه مى مانند و اگر بدست او بدهم خوار مى شوند. و باز همان جواب را مى شنيد.

خوله، به درگاه خدا ناليد و از خدا خواست كه دراين باره بر پيامبرش وحى بفرستد.

عائشه، براى شستن نصف ديگر گيسوان پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله قيام كرد. و باز خوله از حضرت، استدعاى توجه مى نمود. در اين اثناء آثار وحى بر چهرۀ مبارك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آشكار شد و عائشه گفت: اى زن! قصۀ خود را كوتاه كن كه وحى بر آن حضرت نازل مى شود.

چون وحى تمام شد، حضرت فرمود: شوهر خود را بگو تا بيايد. پس از آمدن أوس، حضرت آيات را بر او خواند، و عائشه گفت: مبارك است خدائى كه همۀ آوازها را مى شنود. من در خانه بودم و برخى از سخنان خوله را نمى شنيدم ولى خدا همۀ آنها را شنيد.

پس از تلاوت آيات، پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: براى كردار خود بايد يك بنده آزاد كنى. آيا مى توانى ؟ أوس عرض كرد: من مردى كم بضاعتم و قيمت بنده گران است و من آنچه

ص: 323

دارم بايد در اين راه بدهم.

پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: پس، بايد دو ماه روزۀ پى درپى بگيرى. آيا مى توانى ؟ أوس عرض كرد: اگر در روز، سه بار چيز نخورم چشمم كم نور مى شود و مى ترسم كه تاريك بشود.

پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: پس بايد شصت نفر مسكين را اطعام كنى. آيا مى توانى ؟ أوس عرض كرد: به خدا قسم! نه. مگر اينكه يا رسول اللّه! تو كومكم فرمائى.

پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: پانزده صاع طعام به تو مى دهم و از خدا مى خواهم كه به تو بركت عنايت كند. پس، آن را دريافت نمود و كفاره را پرداخت و رخصت مضاجعت با همسر خود را يافت(1).

1 - 5 قَدْ سَمِعَ اَللّٰهُ ... أَلِيمٌ

حكم ظهار

(اى پيامبر!) على التحقيق خدا استدعاء زنى را كه دربارۀ شوهر خود با تو مكالمه مى كرد و فتوى مى خواست و به خدا شكايت مى كرد؛ پذيرفت(2) و خدا سؤال و جواب آن زن و تو را مى شنيد. زيرا البته، خدا شنوا و بيناست.

از شما مسلمانان آنها كه نسبت به زنانشان ظهار مى كنند (و زنان خود را چون مادران خود حرام ابدى مى شمارند، بدانند كه:) آن زنان مادرانشان نيستند، مادرانشان فقط كسانى هستند كه آنها را زائيده اند، و البته، ظهاركنندگان سخن نادانسته و دروغ مى گويند (كه زن را همچون مادر مى گويند) و البته، خدا بسيار عفوكننده و آمرزگار است(3).

ص: 324


1- تفسير مجمع البيان به ترجمه.
2- تفسير روح البيان.
3- تفسير روح البيان.

و كسانى كه نسبت به زنان خود ظهار مى كنند باز رجوع مى كنند در نقض آنچه گفته اند، پس، واجب است آزاد كردن بنده پيش از اينكه مرد و زن با يكديگر تماس بگيرند. آن كفاره كه براى شما گفته شد به آن پند داده مى شويد (تا از تلفّظ به اين گونه الفاظ بازايستيد) و خدا به آنچه مى كنيد ازهرجهت باخبر است. پس، كسى كه بنده نيابد، پس بر او است دو ماه روزۀ پى درپى، پيش از اينكه مرد و زن با يكديگر تماس بگيرند. پس، هركه نتواند (روزه بگيرد) پس، بر او است اطعام شصت مسكين. آن استدعاء كه خدا پذيرفت براى اين است كه خدا و پيامبرش را باور داشته باشيد، و آن حكم كفاره، مرزهاى (احكام) خداست. و از آن كافران است عذاب دردناك.

سوره المجادلة (58): آیات 5 تا 7

مقدّمه

شهر مدينه، بجهت تشكيل مجامع و انجمنهاى سرّى كه اغلب سه نفرى و گاهى كمتر و گاهى زيادتر بود كه از طرف يهودان و منافقين و جاسوسان كفار قريش مكه و ديگر قبايل بت پرست مجاور مدينه تشكيل مى شد؛ دچار خطرى بزرگ شده بود و هرآن بيم انقلاب مى رفت. امنيت رخت بر بسته بود، در اثر نشر اخبار گوناگون وحشت انگيز دائر بر هجوم قبايل عرب به مدينه و تصميم بر قتل عام مسلمانان، خواب را بر چشم مردان و زنان و اطفال مسلمانان حرام كرده بود، بالخصوص كه در اغلب خانه هاى مسلمانان مجروحين جنگ وجود داشتند كه تحت معالجه بودند و يا كشته اى داشتند كه بر او گريه مى كردند. لذا، خدا براى جلوگيرى از اين اوضاع پريشان دستور فرمود كه: حكومت نظامى در شهر اعلام بشود تا از تشنجات كاسته گردد و با منع اجتماعات و نشر اخبار موحش، آرامش بر قرار شود (استنباط محرر اين تفسير از فحواى آيات و تفسير روح البيان و...).

6 - 8 إِنَّ اَلَّذِينَ ... عَلِيمٌ

تشكيل انجمنهاى سرى از طرف يهودان و منافقين و جاسوسان كفار در مدينه، و اعلام حكومت نظامى و كيفر تخلف از مقررات آن

البته، كسانى كه (اكنون) از در دشمنى و ستيزه جوئى با خدا و پيامبرش وارد

ص: 325

مى شوند؛ نگونسار شوند، همچنان كه ديگران كه پيش از اينها زندگى مى كردند (دشمنى و ستيزه جوئى كردند و) نگونسار شدند. و على التحقيق ما (بر صدق رسالت پيامبر)، معجزات باهرات فرستاديم. و از آن كافران است عذاب خواركننده.

(اين عذاب) در روزى است كه خدا همگى ايشان را برمى انگيزاند. پس، به ايشان ويكأن ويكأن كارهائى را كه انجام داده اند خبر مى دهد و خدا عمل ايشان را برشمرده و خودشان آن را فراموش كرده اند، و خدا بر هر چيزى حاضر (و گواه) است.

اى پيامبر! آيا نه اين است كه مى دانى كه خدا آنچه را در آسمانها و آنچه در زمين است مى داند؟ هيچ انجمن سرى سه نفرى تشكيل نمى شود مگر اينكه آن غيب مطلق، چهارم آنهاست و هيچ انجمن سرى پنج نفرى تشكيل نمى شود مگر اينكه آن غيب مطلق، ششم آنهاست و هيچ انجمن كمتر از اين و نه بيشتر از اين برقرار نمى شود مگر اينكه آن غيب مطلق، با آنان است در هرجا كه باشند (و انجمن تشكيل بدهند).

سپس، در روز قيامت به آنچه (كه در انجمن گفته اند و تصميماتى كه گرفته و برطبق آن) رفتار كرده اند به اصحاب انجمنها خبر مى دهد. زيرا البته، خدا بهر چيزى داناست.

سوره المجادلة (58): آیه 8

اشاره

9 أَ لَمْ تَرَ ... اَلْمَصِيرُ

نقض مقررات حكومت نظامى

اى پيامبر! آيا نه اين است كه متوجه هستى به كسانى كه از تشكيل انجمن سرى ممنوع شده اند، باز آنچه را كه از آن ممنوع شده اند تجديد مى كنند و دربارۀ گناه و تجاوز و نافرمانى پيامبر انجمن سرى تشكيل مى دهند و چون (به علت سوءاستفاده از آشفتگى اوضاع) به نزد تو مى آيند تو را تحيت (و سلامى) مى گويند كه خدا به آن وسيله تو را تحيت نگفته (منافقين برسم عهد جاهليت به تو مى گويند: «انعم صباحا» و «انعم مساء» يعنى شادزى. و يهودان به تو مى گويند: «السام عليك» يعنى مرگ يا كشتن به شمشير بر تو، و چنين جلوه مى دهند كه ما مى گوئيم: «السلام عليك»(1).

ص: 326


1- پيامبر صلّى اللّه در جوابشان مى فرمود: «عليكم» يعنى بر خودتان باد.

و يهودان و منافقين در ما بين خودشان چنين تبليغ مى كنند كه: (محمّد پيامبر خدا نيست، زيرا اگر پيامبر بود ما كه اين گونه به او تحيت مى گوئيم،) چرا خدا ما را بر آنچه مى گوئيم، عذاب نمى كند؟ (اى پيامبر!) بسشان است جهنم، به آن درمى آيند. پس، جهنم بدسرانجامى است.

سوره المجادلة (58): آیات 9 تا 10

اشاره

10 و 11 يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... اَلْمُؤْمِنُونَ

اعلاميه دربارۀ تشكيل انجمنهاى سرى متقابل از طرف مسلمين

اى مسلمانان! هرگاه خواستيد انجمن سرى تشكيل بدهيد، پس، دربارۀ گناه و تجاوز و نافرمانى پيامبر انجمن نكنيد، و دربارۀ نيكى و پرهيزكارى انجمن تشكيل بدهيد. و از مخالفت خدائى كه به نزد او در قيامت جمع آورى مى شويد بپرهيزيد. انجمن سرى (مبنى بر گناه و تجاوز و نافرمانى پيامبر از طرف هركس از يهودان و منافقين و جاسوسان مشركين تشكيل بشود) فقط از الهام شيطان است، تا كسانى را كه اسلام آورده اند، اندوهگين سازد. و اين انجمنهاى سرى هيچ گونه زيانى متوجه مسلمانان نمى كند مگر اينكه خدا (بخواهد و) اذن بدهد. و بر خدا (نه بر غير او) پس، بايد مسلمانان توكل كنند.

سوره المجادلة (58): آیه 11

اشاره

12 يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... خَبِيرٌ

صدور دستور كلى براى ممنوعيت اجتماعات تمام طبقات، حتى مسلمانان

اى مسلمانان! چون بنفع شما گفته شود كه در تشكيل جلسه ها توسعه بدهيد، پس، توسعه بدهيد تا خدا بسود شما (رزق و منزل و حوصله و اموال شما را) توسعه بدهد. و چون گفته شود كه: (از تشكيل جلسات) خوددارى كنيد، پس، خوددارى كنيد تا خدا درجات كسانى را از شما كه اسلام حقيقى آورده اند و (بالخصوص) كسانى را كه دانش به آنها داده شده است؛ بلند كند. و خدا به آنچه انجام مى دهيد، خوب با خبر است.

ص: 327

سوره المجادلة (58): آیه 12

اشاره

13 يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... رَحِيمٌ

صدور اعلاميه بر محدود ساختن انجمن سرى با پيامبر (ص)

اى مسلمانان! چون خواستيد با پيامبر انجمن سرى و ملاقات محرمانه تشكيل بدهيد، پس، شما متقاضيان بايد اوان تقاضاى تشكيل انجمن سرى پرداخت صدقه را (در راه خدا) جلو بيندازيد، آن گونه انجمن بهتر است براى شما و پاكيزه تر است.

(زيرا، اگر متقاضى يا متقاضيان مطلبشان مهم نباشد، نفع صدقه به مردم نيازمند رسيده است) پس، اگر چيزى براى صدقه نيابيد پس، (بلا مانع است) البته، خدا آمرزگار (و) مهربان است.

سوره المجادلة (58): آیه 13

مقدّمه

چون تشكيل انجمن سرى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به پرداخت صدقه در اوان تقاضا مقيد شد، تنها يك نفر اين تقاضا را كرد و آنهم ده بار تقاضا نمود و او على عليه السّلام بود و كسى ديگر اين صدقه را نداد و چنين تقاضا نكرد. و پس از ده روز(1) مقررات حكومت نظامى الغاء شد، و اين افتخار بر افتخارات على عليه السّلام افزوده شد كه بمفاد آيه اى از آيات قرآن عمل كرده است كه منحصر به خود اوست و دوم ندارد:

14 أَ أَشْفَقْتُمْ ... تَعْمَلُونَ

الغاء مقررات حكومت نظامى و گله از بى همتى مسلمانان

[شما مسلمانان (باستثناء على) از اينكه پيش از تشكيل انجمن سرى با پيامبر، بايستى صدقه بدهيد، از تقاضاى تشكيل انجمن سرى با پيامبر خوددارى كرديد] آيا از اينكه در اوان تقاضاى تشكيل انجمنتان با پيامبر شما بايد پرداخت صدقات را جلو بيندازيد، ترسيديد؟ پس، چون تقاضا نكرديد و خدا (به الغاء مقررات حكومت نظامى) از شما

ص: 328


1- مقاتل بنقل تفسير مجمع البيان و به گفتۀ نيشابورى در تفسير خود، و ديگران از مفسرين اهل سنت.

درگذشت، پس نماز را برپاداريد و زكات را بپردازيد و خدا و پيامبر خدا را پيروى كنيد.

و خدا به كارهائى كه انجام مى دهيد، خوب با خبر است.

سوره المجادلة (58): آیات 14 تا 19

مقدّمه

عبد اللّه بن نبتل(1) از منافقين بود و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى نشست و گزارشهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به يهودان مى رسانيد. يك روز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در يكى از حجره هاى خود بود و جمعى از صحابه حضور داشتند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: همين ساعت مردى از در وارد مى شود كه دلش، دل جباران است و با دو چشم شيطانى بشما مى نگرد.

در حال، عبد اللّه مزبور از در درآمد و او مردى بود ازرق چشم. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او فرمود: براى چه تو و رفقايت مرا دشنام مى دهيد؟ عبد اللّه عرض كرد: به خدا قسم! كه من دشنام نداده ام و رفقايش هم آمدند و قسم ياد كردند كه ما دشنام نداده ايم، آيه آمد:

15-20 أَ لَمْ تَرَ ... اَلْخٰاسِرُونَ

جاسوسان يهودان

اى پيامبر! آيا نه اين است كه مى نگرى به كسانى كه دوست گرفتند قومى را كه خدا بر ايشان غضب كرده است (يعنى يهودان را) اين منافقين نه از شما مسلمانان اند (زيرا، با يهودان طرح دوستى ريخته اند) و نه از يهودان بشمارند (زيرا، بحسب ظاهر يهودى گرى را كنار گذارده اند و ادعاء مسلمانى مى كنند) و اين منافقين بر دروغ قسم ياد مى كنند و حال آنكه خودشان مى دانند كه دروغ مى گويند. خدا براى منافقين عذابى سخت آماده كرده است (در دنيا به خوارى و در آخرت به آتش دوزخ).

زيرا البته، آنان، بد است كارى كه مى كنند. منافقين قسمهاى خود را سپر (مقاصد شوم جاسوسى خود) قرار داده اند. پس، مردم را از راه خدا بازداشته اند. در نتيجه، از آن ايشان است عذاب خواركننده. نه مالهاى ايشان و نه فرزندانشان به هيچ وجه

ص: 329


1- كتاب «لباب النقول» سيوطى به ترجمه.

چيزى از (عذاب) خدا را از ايشان كفايت نمى كند. آنان ملازم آتش اند. آنها در آتش جاويدند.

در روزى كه خدا همۀ آنها را برمى انگيزد، پس، براى خدا قسم ياد مى كنند همان گونه كه براى شما قسم ياد مى كنند، و ايشان مى پندارند كه داراى شخصيتى هستند (و زرنگ مى باشند). اى پيامبر! آگاه باش كه ايشان، هم ايشان، دروغگويانند.

شيطان بر ايشان چيره شده است. پس، ياد خدا را از خاطرشان برده است. آنان لشكريان (و اتباع) شيطان اند. اى پيامبر! آگاه باش كه البته، لشكريان و اتباع شيطان، هم آنان، زيان كارانند.

سوره المجادلة (58): آیات 20 تا 22

اشاره

21 و 22 إِنَّ اَلَّذِينَ ... اَلْمُفْلِحُونَ

خلاصۀ كلام

البته، كسانى كه با خدا و پيامبر خدا دشمنى و ستيزه جوئى مى كنند، آنان در شمار خوارترين (مخلوقات) اند، قسم است كه(1) خدا فرمان واجب الاذعان صادر فرموده است كه: البته البته، من و پيامبرانم غالب مى شويم. زيرا البته، خدا قوى و غالب است.

اى پيامبر! قومى را كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارند نمى يابى كه كسى را دوست بدارند كه وى با خدا و پيامبرش دشمنى و ستيزه جوئى مى كند، گرچه آن دشمنان ستيزه جو پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيرۀ ايشان باشند. آن گروه مؤمنان كه با دشمنان خدا و پيامبر دوستى نمى كنند، خدا اسلام را در دلهاشان نقش بسته و به روحى كه از جانب خداست(2) آنان را مدد داده است. و ايشان را در بهشتهائى كه از زير كاخهايش جويهاى آب و شير و شراب و عسل روان است؛ وارد مى سازد، درحالى كه در آن بهشتها جاويدند. خدا از ايشان خشنود شد و ايشان از خدا خشنود شدند. آنان لشكريان و انصار خدا هستند. اى پيامبر! آگاه باش كه لشكريان و انصار خدا، هم ايشان، رستگارانند. «پايان»

ص: 330


1- تفسير روح البيان.
2- نور قلب.

سورۀ الحشر

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ حشر مدنى.

مشتمل بر: 24 آيه.

745 كلمه.

1712 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقات.

ص: 331

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الحشر (59): آیه 1

مقدّمه

اشاره

اجمال موضوع سه دسته يهودان: بنى قينقاع، و بنى قريظه، و بنى نضير در سورۀ «فتح» از صفحۀ 191-194 همين جلد گذشت. اما، تفصيل آنها:

غزوۀ بنى قينقاع (بفتح قاف و ضم نون)

قينقاع: اسم يك شعب (تيره) از يهودانى است كه در مدينه مى زيستند. بازار موسوم به بنى قينقاع منسوب به اين تيره از يهود است و اين يهودان از دوستان قبيلۀ خزرج و هم پيمانان عبادة بن الصامت و عبد اللّه بن أبى بن سلول اند. عدۀ بنى قينقاع كم و حرفه شان زرگرى بود و با يهودان بنى النضير و بنى قريظه از قديم در عهد جاهليت دشمنى داشتند. زيرا، بنى قينقاع در روز بعاث(1) با قبيلۀ خزرج شركت كرده بودند.

جنگ بنى قينقاع در ماه شوال سال دوم هجرى (فبراير سال 624 ميلادى) اتفاق افتاد.

ابن اسحاق نوشته است كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را در بازار بنى قينقاع جمع كرد و فرمود: اى گروه يهود! از خداى عز و جل بترسيد كه همان سرنوشت كه بر سر قريش آمد بر سر شما خواهد آمد. و اسلام بياوريد، زيرا، شما شناخته ايد كه من پيامبر مرسل هستم و اين را در كتاب خود مى يابيد و خدا دراين باره از شما پيمان گرفته است.

يهودان در جواب گفتند: اى محمّد! تصور كرده اى كه ما هم مثل قريش قوم تو هستيم ؟! مغرور مشو! تو با كسانى برخورد كردى كه علم جنگ نداشتند و فرصتى بدست آوردى. ما به خدا قسم! اگر كارمان به جنگ بكشد، خواهى ديد كه در كارزار

ص: 332


1- «بعاث» (بر وزن غلام به عين و غين نقطه دارد و با سه حركت در اول) نيز آمده: جايگاهى است در مدينه. و روز «بعاث» از روزهاى معروف است كه جنگ در ميان أوس و خزرج واقع شده (شرح قاموس اقتباسا).

چگونه مردمى هستيم!(1).

بالجمله: بنى قينقاع از جادۀ ادب خارج شدند و مدعى شجاعت گشتند و جواب درشت دادند بااينكه پيامبر از كتاب خودشان استدلال فرمود. و علاوه، با كمى جمعيت و بودن در حوزۀ مسلمانان مدينه؛ اين گونه جواب مقتضى نبود.

«دكتر اسرائيل ولفنسون» در كتاب خود (تاريخ اليهود فى بلاد العرب) ذيل عنوان «انهم اجابوه بكل جرأة و تبجّح» از جمله مى نويسد: از جواب اين يهودان معلوم مى شود كه اتكاء آنها به قبيلۀ خزرج، هم پيمانانشان بوده است و گرنه بطن بنى قينقاع چگونه جرأت بر اعلان جنگ بر ضد اغلب مردم مدينه داشته! اما، خزرج هم آنها را خوار كردند، و بااينكه از دوستان بنى قينقاع بودند به يارى ايشان اقدام نكردند (ص 129 و 130 كتاب مزبور)(2).

اولين شكنندۀ پيمان

ابن اسحاق نوشته كه: بنى قينقاع اول يهودانى هستند كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقض عهد كردند و (بين جنگ بدر و جنگ احد) به جنگ پرداختند (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 47 به ترجمه).

سبب جنگ بين يهودان بنى قينقاع و مسلمانان

در سيرۀ ابن هشام نوشته كه: عبد اللّه بن جعفر بن مسور (بكسر ميم و فتح واو) بن مخرمه (بر وزن مرحمه) از ابى عون (بفتح عين) گفته است كه: زنى از عرب جنسى به بازار آورد و در بازار بنى قينقاع فروخت، و نزد يهود زرگرى نشست.

يهودان اصرار كردند كه روى خود را باز كند. زن امتناع كرد. پس، زرگر كنار لباس زن را گرفت و به پشت او گره كرد. چون زن برخاست، عورت او مكشوف

ص: 333


1- ابن اسحاق، به واسطه از سعيد بن جبير يا از عكرمه از ابن عباس نقل كرده كه: اين آيات دربارۀ يهودان بنى قينقاع نازل شد: «قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ ... لِأُولِي اَلْأَبْصٰارِ» (سورۀ آل عمران - آيات 10 و 11).
2- (كتاب «محمد» از محمدرضا مصرى ص 222 به ترجمه).

شد. يهودان به او خنديدند. زن فرياد كشيد. پس، مردى از مسلمانان به زرگر يهودى حمله برد و او را كشت. يهودان به آن مسلمان حمله بردند و آن مسلمان را كشتند. اقوام آن مرد، مسلمانان را به يارى طلبيدند و مسلمانان بخشم آمدند و شرّ بين مسلمين و يهودان بنى قينقاع به پاشد (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 48 به ترجمه).

نقش ابن أبى (بر وزن رجيل) منافق

ابن اسحاق مى نويسد: عاصم بن عمر بن قتاده (بفتح قاف) بمن گفت كه:

پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله يهودان بنى قينقاع را محاصره كرد تا تسليم شدند. پس، عبد اللّه بن أبى بن سلول عرض كرد: اى محمّد! دربارۀ دوستان من نيكى كن. زيرا، اين يهودان، با قبيلۀ خزرج كه من هم از ايشانم؛ هم پيمانند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم توجهى نفرمود.

عبد اللّه باز تكرار كرد. حضرت اعراض فرمود. عبد اللّه دستش را در گريبان زره پيامبر ص برد (همان زره كه موسوم به «ذات الفضول» است - ناقل ابن هشام). ابن اسحاق مى نويسد: حضرت فرمود: دست بردار. و آثار غضب در چهرۀ حضرت نمايان شد، و فرمود: واى بر تو! دست بردار. عبد اللّه عرض كرد: به خدا دست برنمى دارم تا قول بدهى كه دربارۀ دوستانم نيكى فرمائى. چهارصد نفر بى زره و سيصد نفر زره پوشيدۀ يهودان را كه مرا از سرخ و سياه مانع شده اند يك بامداد مى خواهى درو كنى، به خدا قسم! من مردى هستم كه از پيش آمدهاى بد كه مرا چون گرداب در ميان مى گيرد مى ترسم. حضرت فرمود: يهودان بنى قينقاع از آن تو.

مدت محاصره

ابن هشام مى نويسد كه: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله در ايام محاصرۀ يهودان بنى قينقاع، بشير بن عبد المنذر (بضم ميم) را عامل مدينه فرمود، و مدت محاصره پانزده شبانه روز طول كشيد.

بيزارى جستن عبادة بن الصامت از پيمان يهودان بنى قينقاع و آيات قرآن كه در حق او و در حق ابن أبى نازل شده

ابن اسحاق مى نويسد: ابو اسحاق بن يسار، از عبادة (بضم عين) بن الوليد بن

ص: 334

عبادة بن الصامت، بمن خبر داد كه در جنگ بنى قينقاع عبد اللّه بن أبى از يهودان پشتيبانى مى كرد. و اما، عبادة بن الصامت كه يكتن از بنى عوف و با يهودان مزبور، هم پيمان بود، به حضور پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شد و از پيمان و از دوستى يهودان مذكور تبرى جست. و آيات سورۀ مائده دربارۀ عباده و عبد اللّه بن أبى نازل شد: «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا اَلْيَهُودَ وَ اَلنَّصٰارىٰ أَوْلِيٰاءَ ... اَلْغٰالِبُونَ » (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 48-50 به ترجمه).

پيامبر (ص) به شفاعت عبد الله بن أبى منافق، از خون يهودان بنى قينقاع درگذشت

محمّدرضا مصرى به خلاصه و ترجمه در كتاب موسوم به «محمّد» مى نويسد: عمر بن قتاده گفته كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اين يهودان را واگذاريد، خدا آنها را لعنت كند، و عبد اللّه بن أبى را با آنها لعنت كند. پس، آنها را رها كردند. آنگاه، حضرت أمر فرمود كه آنها را از مدينه به كوچانند و اموال آنان جزء غنائم مسلمين درآيد.

پس، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سلاح بسيار و آلات زرگرى از آنان گرفت. و مباشر اخراج آنان و فرزندانشان، عبادة بن الصامت بود. پس آنها را كوچانيد تا به «ذباب» [(بكسر ذال): نام كوهى است در مدينه] رسانيد و گفت: هرچه دورتر برويد بهتر است. جريان كوچانيدن يهودان مزبور، سه شبانه روز طول كشيد و يهودان به «أذرعات» [(بفتح همزه و كسر ذال): نام بلده اى است در شام] رفتند.

يهودان مزبور هفتصد نفر مرد جنگى بودند كه چهارصد نفرشان «حاسر» يعنى بى زره بودند و سيصد نفرشان «دارع» يعنى زره پوشيده بودند. پس، تقاضا كردند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را نكشد و ايشان در عوض از مدينه كوچ كنند و زنان و فرزندانشان را با خود ببرند و بقاياى اسلحه و اموالشان را باقى بگذارند.

آن اموال، پنج قسمت گرديد: چهار قسمت سهم مسلمانان مجاهدين، و يك قسمت هم سهم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شد.

در منازل يهودان مذكور سلاح بسيار بدست آمد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سه كمان برداشت:

ص: 335

1 - كمان موسوم به «كتوم» كه در موقع تيراندازى آواز نداشت، اين كمان بعدا در جنگ أحد شكست. 2 - كمان «روحاء». 3 - كمان «بيضاء».

و نيز دو زره برداشت:

1 - زرۀ «صغديه» (بضم صاد و سكون غين و كسر دال و شدّ ياء مفتوح) كه گفته مى شد: همان زرهى است كه داود در جنگ با «جالوت» پوشيده است. 2 - زرۀ «فضه».

و نيز سه نيزه و سه شمشير برداشت. و آن حضرت يك زره به محمّد بن مسلمه (بفتح ميم و فتح لام) و يك زره به سعد بن معاذ بخشيد.

پرچم جنگى حضرت در جنگ بنى قينقاع سفيد رنگ بود، و پرچم بدست حمزة بن عبد المطلب [عموى پيامبر (ص)] بود. (كتاب «محمّد» از محمّدرضا مصرى ص 223 و 224 به ترجمه).

محرر اين تفسير گويد: اگر ناخن اين يهودان به مسلمين گير مى كرد احدى را ابقاء نمى كردند و زنان و اطفالشان را به اسارت مى بردند.

يهودان بنى قريظه

يهودان بنى قريظه(1)

براى اطلاع از احوال يهودان بنى قريظه به سورۀ احزاب (جلد پنجم اين تفسير) مراجعه شود.

كعب بن الاشرف

مرد عربى از بنى نبهان (بر وزن سلمان) كه اشرف نام داشت، در عهد جاهليت كسى را كشت و به مدينه فرار كرد و در آنجا با يهود بنى النضير عهد و پيمان بست و ترقى كرد و «عقيله»(2) دختر ابو الحقيق [«حقيق» (بر وزن رجيل)] را بزنى گرفت و فرزندى براى او بوجود آمد كه او را «كعب» ناميد.

ص: 336


1- «قريظه» (بضم قاف و فتح راء) است - قاموس.
2- «عقيله» (بر وزن سفينه) زن بزرگوار مستوره و در پرده است، و عقيله از گروه مهتر ايشان است، و از هر چيز گرامى تر از اوست، و عقيله بمعنى مرواريد است، و بزرگوار از شتر است (شرح قاموس).

كعب، مردى درازقد و تنومند و شاعر زبردستى بود و بزرگ يهود حجاز شد زيرا ثروتمند بود و مخارج احبار (علماء يهود) را او مى داد.

و كعب در اشعار خود پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله را هجو مى كرد و كفار قريش را بر جنگ با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تحريص مى نمود و از جمله دشمنى او اين بود كه: چون جنگ بدر به سود مسلمين پايان يافت، پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله براى اينكه مسلمانان را از حالت انتظار بيرون بياورد و زن و فرزندان سربازان را كه هرآن چشم به راه نتيجۀ جنگ بودند باخبر كند، زيد بن حارثه و عبد اللّه بن رواحه (بفتح راء) را فرستاد كه مژدۀ فتح را ابلاغ كنند و هركدام از اين دو نفر قسمتى از شهر را مطلع نمايند. اين دو بشير، واقعۀ كشته شدن عده اى از كفار و اسارت عده اى ديگر را به مردم اطلاع دادند.

كعب، كه از اين مطلب آگاه شد گفت: آيا اين دو نفر راست مى گويند كه محمّد، فلان و فلان را كشته است ؟ آنها از اشراف عرب و فرمانروايان مردم اند! به خدا قسم! اگر اين اشخاص را محمّد كشته باشد مرگ بر حيات ترجيح دارد.

امّا، همين كه يقين حاصل كرد كه قضايا واقعيت دارد و بچشم خود ديد كه اسراى جنگ را وارد كردند، كعب با چهل نفر به مكه به نزد قريش رفت و بر كشتگان آنها گريه كرد و بوسيلۀ سرودن اشعار مهيج، آنها را به جنگ با پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله وادار ساخت و به هجو پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله پرداخت و در ميانۀ هر جمعيتى از آنها فعاليت مى كرد، و خبر عمليات او به حضرت مى رسيد. و «حسان» كه مسلمان و شاعر زبردستى بود بفرمان آن حضرت، هجويات او را به شعر جواب مى داد.

چون كعب از مكه به مدينه مراجعت كرد دربارۀ زنان مسلمان مدينه به تغزّل پرداخت و شعرهاى عاشقانه در حق ايشان سرود و نسبت هاى بد به آنها داد و از عمليات خود دست بردار نبود و مى خواست شهر را بر ضد پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بشوراند.

پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله از كارهاى كعب برآشفت و فرمود: كيست كه شرّ پسر اشرف را كوتاه كند؟

ص: 337

محمّد بن مسلمه (بر وزن مسئله) برادر بنى عبد الاشهل، عرض كرد: من داوطلب اين كارم، و او را مى كشم.

پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اگر از عهده برمى آئى اقدام كن(1).

محمّد بن مسلمه، سه شبانه روز از خوردن و آشاميدن دست كشيد و تمام فكرش دربارۀ كشتن كعب بود. چون اين خبر به حضرت رسيد او را خواست و فرمود: چرا از غذا و آب دست كشيده اى ؟ عرض كرد: قولى داده ام و نمى دانم كه مى توانم وفا كنم يا نه ؟ حضرت فرمود: وظيفۀ تو كوشش است و بس.

پس، محمّد بن مسلمه، به نزد ابو نائله(2) و عبّاد (بر وزن صرّاف) بن بشر (بكسر باء) و حارث بن أوس بن معاذ (بضم ميم) و ابو عبس (بسكون باء) بن جبر (بسكون باء) كه همگى از قبيلۀ أوس بودند رفت و گفت: من قول به پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله داده ام كه كعب بن اشرف را بكشم. آنها هم گفتند: ما هم حاضريم با تو كومك كنيم.

پس، خدمت آن حضرت شرفياب شدند و عرض كردند: كعب در قلعۀ محكم، آنهم در بيرون شهر مدينه سكونت دارد و دسترسى به او محتاج بطرح مقدماتى است، ما را آزاد بگذار زيرا، كار، كار جنگ است و جنگ تدبير لازم دارد.

حضرت فرمود: شما مختاريد.

قبلا محمّد بن مسلمه(3)، به نزد كعب رفت و اظهار داشت كه: اين مرد (يعنى

ص: 338


1- در منظومۀ فقه سيد محسن كاظمينى مى نويسد: عد ثلاثون دمائهم هدر قاتل نفسه و حربى كفر و الولد المقتول لا وارث له سوى الأب الذ بالخطاء قد قتله تا آنجا كه مى گويد: و قتل من سب النبى او واحدا من الأئمة الميامين الهدى : يعنى سى طائفه اند كه خونشان هدر است: از جملۀ: خون كسى است كه: پيامبر يا يكى از دوازده امام عليهم السلام را دشنام بدهد.
2- نامش «سلكان» (بر وزن انسان) پسر «سلامة بن وقش» (بر وزن وقت) است.
3- سيرۀ ابن هشام مى نويسد: پيش از همه، ابو نائله به نزد كعب رفت (ج 3 و 4 ص 55).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله) از ما صدقه مى خواهد و ما خودمان گرسنه ايم و او ما را به رنج انداخته است، و اكنون آمده ام كه تو چيزى از من پيش خريد بكنى.

كعب گفت: به خدا قسم! كه روزهاى بدترى خواهى ديد.

محمّد بن مسلمه، اظهار داشت: حالا گير افتاده ايم، و نمى خواهيم او را رها كنيم و منتظريم كه كارش به كجا مى كشد، و مى خواهيم تو يك وسق يا دو وسق(1) به ما پيش بدهى تا سر محصول به تو رد كنيم.

كعب گفت: هنوز هم نمى دانيد كه راه باطل طى مى كنيد؟ من حاضرم كه جنس بشما بدهم و ليكن گروى مى خواهم.

محمّد بن مسلمه گفت: گروى چه باشد؟ كعب گفت: زنانتان را گرو بدهيد.

همگى اظهار كردند: چگونه زنانمان را به تو گرو بدهيم و حال اينكه تو - زيباترين مردم عربى! كعب گفت: پسرانتان را گرو بدهيد.

همگى اظهار كردند: اين براى ما ننگ است زيراكه، بعدا به آنها خواهند گفت: تو گرو يك وسق يا دو وسق رفته اى. پس، تو بااينكه مى دانى ما به اسلحۀ خود احتياج داريم اسلحۀ ما را گرو بردار (و اين پيشنهاد براى اين بود كه اگر با زره و شمشير و غيره آمدند سوءظن توليد نكند).

كعب قبول كرد.

بعد ابو نائله به نزد كعب رفت و گفت: مرحبا، اى پسر اشرف! من حاجتى به تو دارم. ولى، مى خواهم موضوع آن مكتوم بماند.

كعب گفت: حاضرم.

ابو نائله گفت: ورود اين مرد بر ما بلاء اندر بلاء بود. با ما مردم عرب دشمنى كرد و همه را آماج تير ساخت و راه فرج را بر ما بست تا آنجا كه عائلۀ ما دچار فقر

ص: 339


1- «وسق»: (بر وزن وقت) شصت صاع است، يا يك بار شتر است (قاموس به ترجمه).

شد و به سختى افتاديم و ما و عائله مان سخت گرفتار شده ايم.

كعب گفت: من پسر اشرفم. به خدا قسم! من پيش از اين، اين روز را پيش بينى كرده بودم و به تو مى گفتم.

ابو نائله گفت: اكنون از تو جنس مى خواهيم و چيز هم گرو مى دهيم و چند نفر هم از ياران منند كه همين تقاضا را دارند. اجازه بده آنها را هم براى معامله بياورم، و همه اسلحۀ خود را گرو مى دهند.

كعب گفت: اسلحه را قبول دارم، زيرا چون، مورد احتياج شماست بعهد خود وفا خواهيد كرد.

(ابو نائله برادر رضاعى كعب، و محمّد بن مسلمه پسر برادر رضاعى كعب بود).

حضار از كعب جدا شدند و رفتند كه شبانه گروهاى خود را بياورند كه كسى نه بيند.

شبانگاه، محمّد بن مسلمه و ابو نائله باتفاق عباد بن بشر، و حارث بن أوس بن معاذ و ابو عبس بن جبر كه همگى از قبيلۀ أوس بودند از خدمت پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله مهياى رفتن شدند و حضرت تا «بقيع غرقد» با آنها رفت و آنها را به راه انداخت و فرمود: برويد بنام خدا. آنگاه، عرض كرد: خدايا ياريشان فرما، و سپس به خانه برگشت.

شب مهتاب بود. آن عده رفتند تا به قلعۀ كعب رسيدند. كعب تازه عروسى كرده بود.

ابو نائله، و پس از او بقيۀ همراهانش كعب را بانگ كردند.

كعب، آنها را شناخت و از رختخواب برخاست. ولى، زنش دامنش را گرفت و گفت: تو با مردم در جنگى و مردم جنگى چنين وقتى از قلعه بيرون نمى روند.

كعب گفت: ابو نائله است كه بقدرى خاطر مرا مى خواهد كه اگر مرا ببيند در خوابم؛ بيدارم نمى كند.

عروس گفت: به خدا قسم! من اين بانگ را خطرناك مى بينم.

كعب گفت: جوانمرد را اگر براى طعن نيزه بطلبند مى پذيرد. آنگاه، از

ص: 340

قصر به زير آمد و ساعتى با هم سخن گفتند. پس، به كعب گفتند: ميل دارى تا «شعب(1)العجوز» (محلى در بيرون مدينه كه نزديك آنها بود) قدم بزنيم و صحبت بداريم.؟ كعب گفت: اگر شما مايل باشيد مى رويم. آنگاه، به راه افتادند و ساعتى قدم زدند. پس، ابو نائله دستش را توى موى سر كعب كرد و بعد دست خود را بوئيد و گفت:

همچو عطرى تا امشب نديده ام! قدرى ديگر كه رفتند باز همين كار را كرد. كه كعب مطمئن شود، و دفعۀ سوم نيز تكرار كرد. ولى، اين بار موى سر كعب را محكم بدست گرفت و به همراهان گفت: دشمن خدا را بزنيد. پس، آنها با شمشيرهاى خود به او حمله ور شدند و همين كه افتاد، سرش را بريدند و در توبره اى كه همراه آورده بودند گذاردند و به نزد پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آوردند. و اين امر در ماه ربيع الاول سال سوم هجرى (يوليۀ سال 624 ميلادى) واقع شد.

كشته شدن كعب، همۀ يهود را مرعوب كرد زيرا، پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: به هريك از رجال يهود دست پيدا كرديد او را بكشيد. پس از آن، كسى از بزرگان يهود، از شدت ترس قيام نكرد (كتاب «محمّد» از محمّدرضا مصرى ص 228-230 به ترجمه).

نضير: (بر وزن طريق) نام قبيله اى از يهود است كه در مدينه بودند و آنها و قريظه در بيرون شهر مدينه در باغها و قلعه هاى خود سكونت داشتند.

عده اى از مؤرخين نوشته اند: چون يهود به مدينه آمدند بنى النضير در بطحان(2)و بنى قريظه در «مهزور»(3) رحل اقامت افكندند. و اين دو محل آبهاى گوارا داشت(4).

ص: 341


1- «شعب»: (بر وزن فكر) بمعنى راه در كوه، و راه گذر آب در شكم زمين، يا درۀ بين دو كوه است (شرح قاموس).
2- «بطحان» (بر وزن غفران) يا اينكه صواب «بطحان» (بفتح اول و كسر طاء): جايگاهى است در مدينه - شرح قاموس.
3- «مهزور» (بر وزن منصور) رودخانه اى است - شرح قاموس.
4- بنى النضير در شرق مدينه اقامت داشتند.

بنى النضير در اقامتگاه خود باغها و قلعه ها به پاكردند و مقيم شدند، و فاصلۀ اقامتگاه آنها تا شهر مدينه دو ميل يا سه ميل بود (سه ميل يك فرسخ است)، و نخلستانى در پهلوى شهر مدينه نيز داشتند.

بنى النضير با پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله پيمان بسته بودند كه در امان باشند بشرط آنكه دشمنان را بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نشورند و با اعداء دين همداستان نگردند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روز شنبه در مسجد قباء نماز گذارد و چند تن از مهاجرين و انصار با حضرت بودند. آنگاه، به نزد بنى النضير رفت و فرمود: دو تن كلبى بدست عمرو بن اميۀ ضمرى كشته شده اند و ما مى خواهيم خونبهاى آن دو را به وارثشان بدهيم، شما هم كومك كنيد(1).

بنى النضير گفتند: ما هرچه تو بفرمائى حاضريم، و در اين اثناء يهودان جلسه اى تشكيل دادند كه فرصت خوبى براى كشتن محمّد بدست آمده است و وقت را بايد غنيمت شمرد.

عمر(2) بن جحاش بن كعب بن بسيل نضرى اظهار داشت: من مى روم پشت بام و بام غلطان را به روى «محمّد» مى اندازم.

سلام بن مشكم گفت: نكنيد، به خدا قسم! به او از آسمان خبر داده مى شود و پيمان بين ما و او شكسته خواهد شد.

جبرئيل، حضرت را از مكر يهودان آگاه ساخت و حضرت مانند كسى كه كارى داشته باشد برخاست و عازم مدينه شد و بعد اصحاب به حضرت ملحق شدند.

پس، حضرت، محمّد بن مسلمه را به نزد بنى النضير فرستاد و پيغام داد: شما پيمان عدم تعرض را كه با ما داشتيد نقض كرديد و بايستى از اين سرزمين كوچ كنيد. ده روز

ص: 342


1- بنى النضير و بنى عامر هم پيمان بودند. دو كشته شده از بنى عامر بودند. و اين دو كشته شده در امان پيامبر (ص) بودند. باين مناسبت، براى پرداخت خونبهاى آنها، حضرت از بنى النضير كومك خواست (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 190).
2- عمرو بن جحاش بكسر جيم (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 190).

به شما مهلت داده مى شود و اگر پس از آن، يكى از شماها ديده شديد گردنتان زده مى شود.

يهودان، مهياى حركت شدند و شتر كرايه كردند كه حركت كنند. ولى، عبد اللّه بن ابى منافق، به نزد آنها فرستاد كه مبادا حركت كنيد! شما در قلعۀ خود بمانيد و من دو هزار مرد جنگى دارم كه به كومك شما به قلعه مى آيند و تا مرد آخر جانفشانى مى كنند، و نيز يهودان بنى قريظه و مردم غطفان (بر وزن سرطان) كه با شما پيمان دارند؛ بشما كومك مى دهند.

حيى(1) بن اخطب پيغام ابن أبى را باور كرد و كسى را نزد پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرستاد و پيغام داد كه: ما از خانمان خود بيرون نمى رويم، تو هر كار مى خواهى بكن.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به بانگ بلند (اللّه اكبر) گفت و تمام مسلمانان به بانگ حضرت (اللّه اكبر) گفتند. و حضرت فرمود: يهود بنى النضير اعلان جنگ دادند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اصحاب حركت فرمود و نماز عصر را در ميدانگاه بنى النضير خواند و علم را على (رض) بدست گرفت و حضرت، ابن ام مكتوم را در مدينه به جانشينى خود منصوب فرمود.

بنى النضير همين كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله را ديدند به بام قلعه بالا رفتند و با تير و سنگ دست به كار شدند.

يهود بنى قريظه و عبد اللّه بن أبى و مردم غطفان كنار كشيدند، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قلعه را محاصره فرمود و أمر داد درختان خرمائى كه مانع جنگ است ببرند.

بنى النضير پس از اينكه پانزده روز در محاصره بودند پيغام دادند كه براى كوچيدن حاضريم.

حضرت فرمود: مانند روز اول قبول نمى كنم. خونتان محفوظ و آنچه شترانتان مى تواند بار كند؛ ببريد. و هرچه اسلحه داريد به زمين بگذاريد.

ص: 343


1- «حيى» (بر وزن رجيل) است و «حى» كه در ناسخ التواريخ نوشته شده است، از تصرفات كاتب است.

بنى النضير عازم كوچ شدند و اموال خود را بر پشت شتران گذاردند. براى اينكه خانۀ سالم بدست مسلمين نيفتد از شدت حسد دست به تخريب خانه هاى قلعه زدند و در و پنجره و چوبهاى سقف آن را كندند و بار كردند(1) و به طرف خيبر حركت كردند، و دسته ئى از آنها بشام رفتند. و از جمله اشراف يهود كه به خيبر (بر وزن جعفر) رفتند: سلام بن ابى الحقيق و كنانة بن ربيع بن ابى الحقيق(2) و حيى بن اخطب بودند.

ابن اسحاق مى نويسد: يهودان بنى النضير با دف و ناى، و بدنبال آنها كنيزكان سرود گوى حركت نمودند و از بازار مدينه عبور كردند تا وانمود كنند كه ما از رفتن تأثرى نداريم، و يكى از زيباترين زنان بنام أمّ عمرو رفيقۀ عروة بن ورد عبسى كه از او خريده بودند و اين زن از بنى غفار بود(3) با اعجاب و تكبر و شكوه تمام كه در آن زمان چنين منظرۀ شكوه انگيز سابقه نداشت، در اين قافله بچشم مى خورد،

ص: 344


1- «دكتر اسرائيل ولفنسون» در رسالۀ خود بنام (تاريخ اليهود فى بلاد العرب) مى نويسد : هر يهودى صحيفه اى بالاى سر در خانۀ خود مى گذارد كه در آن صحيفه وصيت موسى به بنى اسرائيل دربارۀ يكتاپرستى نوشته شده كه: نبايد از يكتاپرستى دست بردارند گرچه كار به كشتن آنها برسد. و اين عادت جاريۀ يهود است كه اين وصيت نامه را براى حفظ از هواء و از تماس دست، در سر در خانه مى گذاردند، و يهودان بنى النضير همين كار را كرده اند. محمدرضا مصرى به دكتر مزبور جواب مى دهد: اگر چنين باشد، فروش هر خانۀ يهودى به يهودى ديگر مستلزم خرابى سر در خانه است و چنين موضوعى محال است. و عبارت ابن اسحاق در سيره، صريح است كه سر در خانه را مى كندند و بر شتران بار مى كردند. و در كتاب «السيرة الحلبية» مى نويسد: يهودان ستونها و سقفهاى خانه را خراب مى كردند و حتى ميخها را مى كندند و ديوارها را خراب مى نمودند، از روى حسد كه مبادا مسلمين سكونت كنند (ه).
2- «سلام» (بر وزن صراف) و «كنانه» (بر وزن كنايه) و «حقيق» (بر وزن رجيل) است.
3- اسم اين زن را ابو الفرج «سلمى» گفته و اصمعى «ليلى» گفته است. وى شوهر داشت. و عروة (بضم عين) بن ورد (بفتح واو) عبسى (بفتح عين و سكون باء) او را اسير كرد (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 192).

و تعداد شتران آنها ششصد نفر بود.

منافقين مدينه از حركت يهودان سخت غمناك شدند.

اموال يهودان بنى النضير

بنى النضير، اموالى را كه نتوانستند ببرند و كليۀ اسلحۀ خود را به جا گذاردند و چون شماره شد پنجاه زره و پنجاه خود و سيصد و چهل شمشير بود كه بالتمام بتصرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آمد.

تاريخ غزوۀ بنى النضير

اين جنگ در ماه ربيع الاول سال چهارم هجرى (سى و هفت ماه از هجرت گذشته) (يونيۀ سال 625 ميلادى) بوقوع پيوست.

تعداد مسلمين بنى النضير

از يهودان بنى النضير، دو مرد اسلام آوردند: يكى، يامين بن عمير (بر وزن رجيل) بن كعب بن عمرو بن جحاش، و ديگرى ابو سعد بن وهب است كه اموالشان محفوظ ماند.

تلفات جنگ

چون در زمان محاصره، خيمۀ پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله در انتهاى قبيلۀ «بنى حطمه» افراشته بود، يك شب، يهودى شجاع تيرانداز ماهرى كه «غزول»(1) نام داشت، خيمۀ حضرت را هدف تير قرار داد. لذا، حضرت دستور فرمود خيمه را كندند و در دامنۀ كوه به پاكردند و چند نفر مستحفظ از مهاجر و انصار در اطراف آن گماشته شد.

شبى على عليه السّلام در كمينگاه پنهان شد. ناگاه، ديد كه «غزول» با نه نفر ديگر با شمشيرهاى كشيده از قلعه بيرون آمدند و قصد شبيخون دارند. چون، به برابر على عليه السّلام رسيد، على عليه السّلام بر «غزول» حمله برد و سر او را پرانيد و بقيۀ يهودان فرار كردند.

على عليه السّلام سر «غزول» را بحضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورد. حضرت، ابو دجانه و سهل بن

ص: 345


1- غزول (السيرة الحلبية) عزوك (كتاب «محمد» از محمد رضا مصرى) عزورا (ناسخ التواريخ).

حنيف را با هشت نفر ديگر مأمور فرمود كه فراريان را قبل از وصول بقلعه بكشند.

و آنها هم با شتاب تمام فراريان را گرفتار كردند و كشتند و سرهاى آنها را بحضور آوردند.

حضرت امر فرمود سرها را از بيرون خانه هاى بنى حطمه آويختند. و از اين مبارزه، خوفى عظيم در دل يهودان افتاد(1).

بقيۀ اموال بنى النضير

بنى النضير آنچه توانستند بردند و آنچه نتوانستند «فيء» (بر وزن وقت) شد.

و «فيء» آن مالى است كه: چون آتش جنگ سرد بشود بدست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيايد و خمس از آن جدا نشود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به هركه بخواهد بدهد.

چون مهاجرين از مكه به مدينه هجرت كردند نه خانه اى براى سكونت داشتند و نه مالى براى معاش. لذا، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هركس از انصار، يكتن از مهاجرين را به خانۀ خود ببرد و با مال خويش شريك كند و معاش او را كفيل باشد - و انصار بحكم قرعه هريك، يكتن از مهاجرين را به خانه بردند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، به انصار فرمود: اگر مى خواهيد، اين اموال را بر مهاجرين قسمت كنم و آنها را امر بدهم از خانه هاى شما بيرون بروند و خودشان معاششان را كفيل باشند، و اگر مى خواهيد مهاجرين بحالت سابق باشند و از اين مال بشما قسمت بدهم ؟ سعد بن معاذ و سعد بن عباده عرض كردند: اين مال را بمهاجرين قسمت بفرما و مهاجرين هم مانند سابق در خانه هاى ما باشند. چون اين پيشنهاد را دادند تمام انصار يكجا باين دو نفر اقتداء كردند. و حضرت دربارۀ انصار و بازماندگان آنها تا يك و بقولى تا دو پشت؛ دعاء خير كرد.

بارى: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، آن مال را بر مهاجرين قسمت فرمود و از انصار فقط به «سهل بن حنيف» و «ابو دجانۀ سماك بن خرشه»(2) و «حارث بن صمّه»(3)

ص: 346


1- كتاب «محمد» از محمد رضا مصرى ص 257-260 باقتباس و ترجمه.
2- «ابو دجانه» (بضم دال و جيم الفى و فتح نون است) و «سماك» (بر وزن كتاب است) و «خرشه» (بفتح خاء و راء و شين هر سه است) (قاموس).
3- «صمه» (بكسر صاد و شد ميم) يعنى شجاع، و اسم شير درنده است.

كه بسيار تهى دست بودند بهره داد و مزارع و آبار و انهار و مرابع(1) را به على عليه السّلام بخشيد، و او بر اولاد فاطمه عليها السّلام وقف كرد. و ابو بكر و عمر و عبد الرحمن بن عوف و صهيب و ابو سلمة بن عبد الاسد مخزومى را بهره اى به سزا عطاء فرمود، و شمشير ابن ابى الحقيق را كه در برندگى ورد زبانها بود بسعد بن معاذ بخشيد.

توضيح: انصارى كه سهم بردند: سه نفرند طبق (تفسير مجمع البيان)، دو نفرند «سهل» و «سماك» طبق (سيرۀ ابن هشام و كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى)، چهار نفرند طبق (تفسير ابو الفتوح). شهابى در كتاب «ادوار الفقه» طبق تفسير ابو الفتوح چهار نفر گفته، و اين اشتباه است زيرا، «ابو دجانه» با «سماك» دو نفر محسوب شده در صورتى كه يك نفر است.

1 سَبَّحَ ... اَلْحَكِيمُ

خدا

آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است (آنچه در بالا و آنچه در پستى است، هم از جهت هستى و هم از جهت نظم و ترتيب) خدا را از نقائص و عيوب پيراسته ساخته است و خدا (همان غيب مطلق) غالب است (بر همه) و كارهايش از روى اساس است.

سوره الحشر (59): آیات 2 تا 4

اشاره

2 - 4 هُوَ اَلَّذِي ... اَلْعِقٰابِ

جلاء يهودان بنى النضير (1)

جلاء(1) يهودان بنى النضير (2)

خدا (همان غيب مطلق) آن كس است كه: كافران از اهل كتاب (يعنى

ص: 347


1- كوچيدن.
2- «مرابع» (بر وزن مساجد) جمع «مربع» (بر وزن مركز) بارانهاى بهار و جاهاى توقف در فصل بهار - فرهنگ نظام.

يهودان بنى النضير) را براى اولين جمع شدن لشكر (مسلمانان و مقابله و صف آرائى در برابر يهودان بدون تحمل جنگ و تلفات) از خانه هايشان بيرون كرد. شما مسلمانان باور نمى كرديد كه (يهودان بنى النضير باين آسانى بى خونريزى از قلعه هاشان) بيرون بروند. و (از طرفى) يهودان باورشان بود كه بازدارندۀ ايشان از (قضاى) خدا، قلعه هاشان است. پس، (قضاى) خدا از جائى كه گمان نمى بردند به سروقت ايشان آمد، و خدا ترس را در دلهاشان انداخت (كه دل بر كوچيدن نهادند).

يهودان (در موقع كوچ) به دستهاى خودشان و دستهاى مسلمانان خانه هاى خود را خراب مى كنند. پس، اى صاحبان ديده ها (چشم باز كنيد و) عبرت بگيريد. و اگر خدا بر ايشان كوچيدن را واجب نكرده بود البته، ايشان را در دنيا به عقوبت (كشته گشتن و اسير شدن) گرفتار مى كرد. و (در هر حال) از آن ايشان است در آخرت عذاب آتش. آن عواقب براى اين است كه: آنان (يعنى يهودان بنى النضير) با خدا و پيامبر خدا دشمنى و مخالفت كردند. و هركس با خدا دشمنى و مخالفت كند پس، البته، خدا سخت عقوبت است.

سوره الحشر (59): آیه 5

مقدّمه

در زمان محاصرۀ قلعه هاى يهودان بنى النضير، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمان داد كه:

درختان خرماى آنان را كه مانع عمليات جنگى بود(1) قطع كنند، بغير از خرماى عجوه(2). و چون قطع اشجار، مورد اعتراض يهودان قرار گرفت، دراين باره آيه آمد:

5 مٰا قَطَعْتُمْ ... اَلْفٰاسِقِينَ

قطع اشجار خرما

آنچه از خرما بن بريديد يا گذارديد كه بر بيخهاى آن سرپا باشد، پس، به

ص: 348


1- تفسير نيشابورى از ابن مسعود.
2- عجوه (بفتح عين) يك نوع خرمائى است در مدينه (قاموس).

امر خداست و براى اين است كه (يهودان) خارج شدگان از راه حق و صواب (دين خود) را، خوار سازد.

سوره الحشر (59): آیات 6 تا 8

مقدّمه

يهودان بنى النضير اموال خود را بر ششصد شتر بار كردند و بردند و آنچه باقى ماند اگر از راه جنگ بدست آمده بود بر لشكر تقسيم مى شد. و چون از راه القاء ترس بدست آمده، حق پيامبر خداست، هرگونه بخواهد در آن تصرف كند، مختار است. دراين باره اين آيات آمد كه:

6 - 8 وَ مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ ... اَلصّٰادِقُونَ

حكم بقيۀ اموال يهودان بنى النضير

و آنچه خدا از اموالشان (يعنى اموال يهودان بنى النضير) بر پيامبر خود ارزانى داشت، پس، شما مسلمانان بر راه تحصيل آن نه هيچ اسبى تاختيد و نه هيچ شترى. و لكن، خدا پيامبران خود را بر هركه مى خواهد (به القاء ترس در دلها) مسلط مى سازد و خدا بر هر چيز تواناست. آنچه را كه خدا بر پيامبرش از (اموال و املاك) اهل دهها و شهرها (1) ارزانى داشت، پس، از آن خداست و از آن پيامبر است و از آن خويشان و يتيمان و بينوايان و دور افتادگان از وطن(2) (هرچه از آل پيامبر) است(2) (حكم مزبور براى اين است كه:) تا مال عايد شده، بين توانگران شما مسلمانان دست بدست نگردد و آنچه را پيامبر (به طيب خاطر) بشما مسلمانان بدهد بالنتيجه، آن را بگيريد و آنچه را پيامبر، شما مسلمانان را از گرفتن آن منع كند بالنتيجه، بازايستيد و از مخالفت خدا بترسيد. زيرا البته، خدا سخت عقوبت است.

(نيز از غنايم يهودان بنى النضير(3) براى فقراء مهاجرين (از مكه به مدينه)

ص: 349


1- تفصيل در كتب فقه شيعه و تفسير ابو الفتوح.
2- كه پريشان شده باشند.
3- اين سهم شامل همۀ اموالى كه اختيار آن با پيامبر (ص) است نمى باشد.

است همانها كه (در راه اعلاء كلمۀ اسلام و حمايت حضرت خير الانام) از خانه هاشان و مالهاشان (كه در مكه داشتند) اخراج شدند (و دور افتادند) كه از خدا نعمت و خشنودى مى جويند و خدا و پيامبر خدا را يارى مى كنند، آنان، همان راستگويانند.

سوره الحشر (59): آیات 9 تا 10

مقدّمه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه پس از خدا اولى به تصرف در نفوس و اموال و أعراض امت است، پيشنهادى به انصار(1) داد و فرمود: مهاجرين مكه بر شما واردند و تاكنون از آنان پذيرائى كرده ايد. اگر از اموال بنى النضير مى خواهيد، بشما بدهم و پذيرائى مهاجرين را ادامه بدهيد. و اگر مى خواهيد، از اموال، صرف نظر كنيد و پذيرائى مهاجرين به عهدۀ خودشان باشد؟ انصار در جواب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند: مال نمى خواهيم و پذيرائى مهاجرين را هم ادامه مى دهيم.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قسمتى از اموال بنى النضير را به مهاجرين، و از انصار به سه نفر كه فقير بودند داد و به بقيۀ انصار نداد، و انصار چنين ستوده شدند:

9 و 10 وَ اَلَّذِينَ ... رَحِيمٌ

ستايش خدا از انصار

و آنان (يعنى انصار) كه در دار (الهجرة) و (دار) الايمان (مدينه) از پيش از ورود مهاجرين جا گرفتند، هركه را كه هجرت كرد بسوى ايشان، دوست مى دارند، و از اموالى كه به مهاجرين داده شده است در دلهاشان دغدغه نمى يابند، و ديگران را بر خودشان مقدم مى دارند و اگرچه خودشان را به آنچه مى دهند احتياج باشد. و هركس از بخل خودش نگاه داشته شود پس، او و هم مسلكانش، همانان، رستگارانند.

و كسانى كه بعد از مهاجرين و انصار روى كار بيايند (تا روز قيامت) مى گويند:

اى پروردگار ما! ما را بيامرز و برادرانمان را، همانها كه به اسلام بر ما سبقت جستند

ص: 350


1- انصار يعنى ساكنين مدينه كه پيامبر (ص) و مهاجرين را در مدينه پذيرائى كردند.

(بيامرز) و نسبت به آنها كه اسلام آوردند هيچ گونه كينه اى در دلهاى ما مگذار.

اى پروردگار ما! البته، تو نوازش كننده و مهربانى (3).

سوره الحشر (59): آیات 11 تا 17

مقدّمه

پس از اينكه يهودان بنى النّضير با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عهد خود را شكستند و از طرف آن حضرت أمر شد كه قلعه هاى خود را تخليه كنند و از مدينه كوچ كنند، منافقين (4) چون عبد اللّه بن أبى و همدستان او، به يهودان مزبور پيغام دادند كه چنين پيش آمدى شده، و شنيده ايم شما مى خواهيد جلاء وطن كنيد! مبادا چنين كارى كنيد! شما بايد پافشارى كنيد، ما با شما هستيم. اگر از قلعه هاى خود رانده شديد ما هم با شما جلاء وطن مى كنيم، و اگر كار به كارزار و جنگ كشيد ما بشما مدد مى كنيم. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از جريان مستحضر شد و نگران گرديد زيرا، آشوب دشمنان داخلى مدينه از: يهودان و منافقين، راه را براى تسلط دشمنان خارج يعنى قريش مكه و قبايل عرب بين مكه و مدينه هموار مى ساخت. و يكجا ريشۀ مسلمانان را مى كندند. خداوند دراين باره با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سخن گفت و خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از رهگذر يهودان و منافقين آسوده ساخت و آيات آينده نازل گرديد. (آيات وسط سوره مقدم بر موضوع آيات صدر سوره است):

11-17 أَ لَمْ تَرَ ... اَلظّٰالِمِينَ

نگرانى پيامبر (ص) از همدست شدن منافقين مدينه با يهودان بنى النضير و اخبار غيبيه

اى پيامبر! آيا نه اين است كه تو مى بينى آنها كه نفاق كردند به برادران (يعنى دوستان) خود همانها كه كافر شدند از اهل كتاب مى گويند: كه به خدا قسم! اگر شما از مدينه كوچانيده شويد البته البته، ما هم با شما كوچ مى كنيم و احدى را (خواه محمّد و خواه ديگرى) دربارۀ مخالفت با شما هرگز پيروى نمى كنيم.

و به خدا قسم! اگر به كارزار كشيده شويد البته البته، شما را يارى مى كنيم. و (لكن

ص: 351

اى پيامبر! خاطرت از اين رهگذر آسوده باشد) خدا مى داند كه البته، منافقين دروغگويانند. اگر يهودان بنى النضير كوچانيده شوند، البته، منافقين با آنان كوچ نمى كنند. و اگر به كارزار كشيده شوند، البته، منافقين، يهودان را يارى نمى كنند.

و اگر به يارى آنان قدم پيش بگذارند قسم است كه البته البته، پشت هاى خود را به آنها خواهند كرد (و فرار خواهند نمود) سپس، يهودان يارى داده نمى شوند (و بى يار و مددكار خواهندماند).

البته، شما مسلمانان در دلهاى يهودان و منافقين ترسناكتريد از خدا، آن كه (اين دو گروه، از شما بيشتر مى ترسند تا از خدا) براى اين است كه: يهودان و منافقين قومى هستند كه دانائى ندارند (و اگر عظمت خدا را مى دانستند، يهودان از كفر و منافقين از نفاق، خوددارى مى كردند).

يهودان و منافقين دسته جمعى با شما مسلمانان كارزار نمى كنند مگر در قراء مستحكم (بحصار و برجها و خندق ها) يا از پس سنگرها (شما مسلمانان بيرون از محل استحكام و بدون سنگر جنگ مى كنيد) شجاعت ايشان در ما بين خودشان سخت است (تا با يكديگر باشند لاف زنند و بزبان شجاعت گويند، و چون بيرون آيند از ايشان ضعيف تر و بددل تر نباشد(1) تو پندارى كه ايشان مجتمع اند و حال آنكه دلهاشان پراكنده است. آن ترس براى اين است كه: آنان قومى هستند كه عقل را به كار نمى بندند (كه با داشتن نفرات و سلاحهاى بسيار در داخل قلعه ها در برابر معدودى مسلمانان فاقد استحكامات و اسلحۀ كافى، ترس منطقى نيست و اكنون كه سلطان ترس بر آنها حكمفرما شده است؛ خدا است كه در دلهاشان ترس افكنده است).

(داستان يهودان بنى النضير) مانند داستان كسانى (يعنى يهودان بنى قينقاع است) كه از پيش از ايشان بودند، (و) در زمان نزديك وبال كار خود را چشيدند و از آن آنهاست (در آخرت) عذاب دردناك.

(داستان منافقين در فريب دادن يهودان) مانند داستان شيطان (است) كه چون

ص: 352


1- تفسير ابو الفتوح.

به انسان گفت: «كافر شو» پس، چون كافر شد (در روز قيامت كه به پاى حساب كشيده مى شوند) شيطان مى گويد: بى ترديد من بيزارم از تو. زيرا البته، من از خدا كه پروردگار جهانهاست مى ترسم. پس، سرانجام هر دو (شيطان و انسان كافر) اين است كه: هر دو در آتش اند و جاويد در آن آتشند. و خلود در آتش جزاء ستمكاران است (ستمكار كسى است كه كارش نهادن چيزهاست در غير محلّ خود).

سوره الحشر (59): آیات 18 تا 24

اشاره

18-24 يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... اَلْحُسْنىٰ

اعلاميه براى مسلمانان دائر بر صبر و ثبات در برابر يهودان بنى النضير و منافقين در غزوۀ بنى النضير در ايام محاصرۀ قلعه هاى يهودان

اى مسلمانان! از مخالفت خدا بپرهيزيد و بايد هركس بنگرد كه براى فردا (فرداى قيامت) چه پيش فرستاده است. و از مخالفت خدا بپرهيزيد. زيرا البته، خدا به آنچه مى كنيد، خوب باخبر است. و شما مانند كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند پس، خدا خودشان را از يادشان برد. آنان، هم آنان، از راه حق و صواب (دين خود) بيرون رفتگانند.

اى پيامبر! اهل آتش و اهل بهشت مساوى نيستند. اهل بهشت، همانان، رستگارانند.

اگر اين قرآن را بر كوهى نازل ساخته بوديم البته، آن كوه را از ترس خدا (و هيبت او) فروتن و از هم پاشيده مى ديدى(1) و آن مثلها را براى مردم مى زنيم تا ايشان فكر كنند (و به عظمت خدا كه فرستندۀ قرآن است پى ببرند).

او (فرستندۀ قرآن كه غيب مطلق است) خداست (يعنى ذاتى است كه تمام صفات كمال را دارا است و از هر عيب و نقص پيراسته است)(2) همان كس كه معبود

ص: 353


1- صاعقه و ديناميت، كوه را از هم متلاشى مى كند. آيا وحى خدا بالاتر نيست ؟
2- يعنى ما فوق همه است، و چنين ذاتى را نمى توان با خيال و قياس و گمان و وهم در چنبر تصور و فكر و مغز كشيد. زيرا، اگر در حيطۀ تصور و فكر و مغز آمد و اينان بر او تفوق پيدا كردند، ديگر او ما فوق همه نيست.

شايسته اى جز او (كه غيب مطلق است) نيست(1)، داناى نهان (بر مردم) و آشكارا است(2).

او (فرستندۀ قرآن كه غيب مطلق است) بخشايشگر (و) مهربان است(3).

او (فرستندۀ قرآن كه غيب مطلق است) خداست، (يعنى ذاتى است كه تمام صفات كمال را دارا است و از هر عيب و نقص پيراسته است) همان كس كه معبود شايسته اى جز او (كه غيب مطلق است) نيست(4) پادشاه است(5) پاك است(6)سلامت است(7) ايمن كننده است(8) بر سر مخلوقات نگهبان و سايه افكن است(9)

ص: 354


1- چون بندگى را بايد براى ما فوق همه انجام داد و ما فوق همه، يكتاست، لذا، غير خدا معبود شايسته اى نيست.
2- بتها دانا نيستند و اشخاص هم يا دانا نيستند و يا دانائى آنها ناقص است، و فاقد دانش كامل كه به احوال موجودات وقوف ندارد، قابليت تفوق ندارد.
3- غير خدا، همه محتاج و گرفتارند، محتاج كه بخشش نمى تواند بكند، و از گرفتار كارى ساخته نيست. ضمنا (مهربانى) هم مرحمتى خدا است، اگر آنى برداشته شود شخص، خود را مى كشد تا چه رسد به ديگران.
4- و ازاين جهت ما فوق همه است، و چون ما فوق همه است دوتا نخواهد بود و يكتاست.
5- پادشاه اقليم هستى است. و چون دو پادشاه در اقليمى نمى گنجد، پادشاه اقليم هستى، يكتاست.
6- پاك است از هر عيب و نقص و احتياج، و غير خدا، چند نوع عيب و نقص و احتياج دارد.
7- سالم است از عيوب و علل و ضعف و عجز و خلل، و غير خدا، واجد آفات است كه بالاتر از هر آفت، همان مرگ است.
8- غير خدا، احدى نمى تواند خود را از حوادث ايمن كند تا چه رسد به اينكه ديگران را ايمن سازد.
9- غير خدا، همۀ مخلوقات محتاج به نگهبانند و هرچه مقامشان بالاتر باشد بيشتر نگهبان لازم دارند. مانند، چيزهاى قيمتى و اشخاص بزرگ و سلاطين.

غالب است(1) زورش به همه مى رسد(1) در بزرگى سر آمد است(2) خدا منزه است از آنچه با او شريك مى سازند(3).

او (فرستندۀ قرآن كه غيب مطلق است) خداست (يعنى ذاتى است كه ما فوق همه است) (4) آفريننده است(5) نوپديدآرنده است(5) نگارنده است(6). از آن خداست اسمهاى نيك (ديگر، و به اينها كه گفته شد منحصر نيست).

تتمۀ 24 يُسَبِّحُ لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ

خلاصۀ كلام و بازگشت انجام سوره به آغاز آن

آنچه در آسمانها و زمين است (آنچه در بالا و پست است، هم از جهت وجود و هم از جهت نظم) خدا را از نقائص و عيوب پيراسته مى سازد و او (كه غيب مطلق است) غالب است (و) كارهايش از روى اساس است.

«پايان»

ذيول

اشاره

ذيول(7) كانت قرى بنى النضير على ميلين من المدينة و هى ساعة واحدة بحساب الساعات النجومية (تفسير روح البيان).

ص: 355


1- غير خدا، زور ديگران به پفى خاموش مى شود.
2- بزرگى به خدا مى برازد و بس.
3- نه ذات او شريك دارد و نه صفات او. زيرا، صفات ديگران از خودشان نيست، خدا به ايشان داده، و علاوه صفاتشان ناقص است، به اضافه پايان پيدا مى كند. مثلا، فلان شخص كه زنده است، حياتش را خدا داده و حياتش محدود است و به مرگ خاتمه مى يابد و هكذا ساير صفات.
4- هرچه غير خدا است، آفريدۀ او است.
5- خدا پديدآرندۀ چيزهاست از عدم، خميرمايۀ موجودات را خدا به وجود آورده است (بشر چيزى بوجود نمى تواند بياورد. بلكه، در آن پديده ها تصرف مى كند).
6- خدا صورت هر چيز را طرح مى كند.
7- غير خدا، مخلوقند و همۀ مخلوقات مغلوب مخلوق ديگرند، حتى اگر مگس چيزى از آنها بربايد و برود، ديگر به هيچ وسيله اى او را نمى توانند به چنگ بياورند.

(2) «من اهل القرى» يعنى از اموال و املاك اهل دهها و شهرها كه به حرب گرفته نشود (تفسير كاشفى) چون بنى قريظه و بنى النضير در «مدينه» و «فدك» و «خيبر» (به نقل از كتاب «عين المعانى») و «ينبع» و سه قلعۀ خيبر بنامهاى: «كتيبه» و «وطيح» و «سلالم» و «نصف فدك» (به نقل از كتاب «الامتاع») (به نقل از تفسير «روح البيان» كه خود از مفسرين اهل سنت است).

صاحب تفسير ابو الفتوح كه از مفسرين شيعه است به نقل از عبد اللّه بن عباس نوشته:

اموال اهل شهرها عبارت است از: يك - اموال و املاك بنى قريظه. دو - اموال و املاك بنى النضير. كه اين دو در مدينه است. سه - فدك، كه در سه ميلى مدينه است. چهار - خيبر.

اموال اهل دهها عبارت است از: يك - عرينه(1). دو - ينبع.

خداى تعالى اين جمله را به رسول داد، خاصه. تا آنچه خواهد با آن بكند، و آن حضرت اين جمله را خاص خود گرفت. (اقتباس از تفسير ابو الفتوح).

(3) «رءوف رحيم» قيل الرأفة: اشدّ الرحمة و قيل الرحمة اكثر من الرأفة و الرأفة اقوى منها فى الكيفية لانها عبارة عن ايصال النعم صافية عن الالم. و الرحمة:

ايصال النعم مطلقا و قد يكون مع الكراهة و الالم للمصلحة كقطع العضو المجذوم. و اطلاق الرأفة عليه تعالى كاطلاق الرحمة (كتاب فروق اللغات از سيد نور الدين جزايرى).

(4) منافق: آن باشد كه در دل كفر دارد و بر زبان ايمان و اشتقاق آن از كلمۀ «نافق» است و آن لانۀ موش دشتى باشد كه چند سوراخ دارد، چون از يك سوراخ قصد او كنند از سوراخ ديگر بجهد. منافق همچنين باشد، بظاهر به در ايمان به درآيند و به باطن به كفر بجهند، بزبان با مسلمانان باشد و به دل با كافران. و اين لفظى

ص: 356


1- شخصى در ذيل تفسير ابو الفتوح چاپ دوم «عربيه» ضبط كرده و آن غلط است. و «عرينه» (بضم عين و فتح راء و سكون ياء و فتح نون) نام حيى است از عرب «بجيله» (بر وزن شريفه) و از ايشانند «عرنيون» (بضم عين و فتح راء و كسر نون و ياء مشدد مضموم) كه مرتد و كشته شدند در عهد رسول (شرح قاموس).

است شرعى و معنى آن در شرع استار الكفر و اظهار الايمان باشد (اقتباس از تفسير ابو الفتوح).

(5) آدمى مغلوب تشنگى و گرسنگى و شهوت و غضب و خواب و مرگ و تمام عوامل جوّى است. همين خواب، پادشاه بر پادشاهان جهان است و حتى شخص كه خواب مى رود مالك خود نيست. و اما، غير آدمى مغلوب هواء و آفتاب و باد و باران و غيرهاست كه بوسيلۀ آنها نابود مى شود.

عجز بت

غاوى بن عبد العزى، بت مى پرستيد و خود خادم بت قبيلۀ بنى سليم بود. يك بار آمد و ديد: دو روباه بر بت بنى سليم بول مى كنند. آن خادم، بت را شكست و چنين گفت:

أ رب يبول الثعلبان برأسه ؟ *** لقد ذل من بالت عليه الثعالب!

يعنى آيا پروردگار است بتى كه دو روباه بر سر آن بت بول مى كنند؟ بخدا قسم! كسى كه روباهان بر او بول مى كنند زبون و خوار است! آنگاه، به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رفت و اسلام آورد، و پيامبر نام آن خادم را به «راشد بن عبد ربه» تبديل فرمود.

[«ثعلبان»، تثنيۀ «ثعلب» (بر وزن جعفر) است].

دنبالۀ قدرت تام خدا و عجز بشر

نظامى در كتاب خسرو و شيرين دربارۀ نامه نبشتن(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به خسرو گويد:

خداوندى كه خلاق الوجود است *** وجودش تا أبد فياض جود است

قديمى كاولش مطلع ندارد *** حكيمى كاخرش مقطع ندارد

تصرف با صفاتش لب بدوزد *** خرد گر دم زند حالى بسوزد

اگر هر زاهدى كاندر جهان است *** به دوزخ دركشد، حكمش روانست

و گر هر عاصى اى كوهست غمناك *** فرستد در بهشت، از كيستش باك ؟

خداونديش را علت سبب نيست *** «ده» و «گير» از خداوندان عجب نيست

ص: 357


1- «نبشتن» (بكسر نون و كسر باء)، نوشتن مبدل اين لفظ است (فرهنگ نظام).

به يك پشه كشد پيل افسرى(1) را *** به مورى بردهد پيغمبرى را

ز سيمرغى برد قلاب كارى(2) *** دهد پروانه اى را قلب دارى(3)

سپاس او را كن ار صاحب سپاسى *** شناسائى بس آن، كو را شناسى(4)

زهر يادى كه بى او، لب به گردان *** ز هرچ آن نيست او، مذهب به گردان

به هر دعوى كه بنمائى «اله» اوست *** به هر معنى كه خواهى پادشاه اوست

ز «قدرت» درگذر قدرت «قضا» راست *** تو فرمان رانى و «فرمان» خدا راست

خدائى نايد از مشتى پرستار *** خدائى را «خدا» آمد سزاوار

تو اى عاجز كه خسرو نام دارى! *** و گر كيخسروى صد جام دارى

چو مخلوقى! نه آخر مرد خواهى ؟ *** ز دست مرگ جان چون برد خواهى ؟

كه مى داند كه مشتى خاك محبوس *** چه در سر دارد از نيرنگ و ناموس ؟

اگر بى مرگ بودى پادشائى *** بسا دعوى كه رفتى در خدائى

مبين در «خود» كه خودبين را بصر نيست *** «خدا» بين شو كه خود ديدن هنر نيست

ز خود بگذر كه در قانون مقدار *** حساب آفرينش هست بسيار

«زمين» از آفرينش هست گردى *** وز او اين «ربع مسكون» آبخوردى

«عراق» از ربع مسكون است بهرى *** وزان بهره «مداين» هست شهرى

در آن شهر آدمى باشد به هر «باب» *** توئى زان آدمى يك شخص در «خواب»

قياسى بازگير از راه بينش *** حد و مقدار خود از آفرينش

ببين تا پيش تعظيم الهى *** چه دارد آفرينش جز تباهى!

به تركيبى كز اين سان پاى مال است *** خداوندى طلب كردن، محال است

گواهى ده كه عالم را خدائى است *** نه برجا و نه حاجتمند جائى است

ص: 358


1- پيل افسر: كنايه است از بزرك.
2- كنايه از سلب فعاليت از سيمرغ است.
3- سپاه دارى.
4- كه او را بشناسى.

خدائى كادمى را سرورى داد *** مرا بر آدمى پيغمبرى داد

ز طبع، آتش پرستيدن جدا كن *** بهشت شرع بين، دوزخ رها كن

چو طاووسان تماشا كن درين باغ *** چو پروانه رها كن آتشين داغ

مجوسى را مجس(1) پردود باشد *** كسى كاتش كند، نمرود باشد

در آتش مانده اى وين هست ناخوش *** «مسلمان» شو مسلم گرد از آتش

چو نامه ختم شد صاحب نوردش *** به عنوان «محمّد» ختم كردش

بدست قاصدى جلد و سبكخيز *** فرستاد آن وثيقت سوى پرويز

چو قاصد عرضه كرد آن نامۀ نو *** بجوشيد از سياست خون خسرو

دريد آن نامۀ گردن شكن را *** نه نامه بلكه نام خويشتن را

(كتاب خسرو و شيرين چاپ ابن سينا ص 434-436).

تعليقات

«فيء»(2) مستفاد از آيۀ «مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ ...» (آيۀ 7 سورۀ حشر) قوله تعالى «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ ...» - الغنيمة:

فى الاصل هى الفائدة المكتسبة، و لكن اصطلح جماعة على أن ما أخذ من الكفار ان كان من غير قتال فهو «فيء» و ان كان مع القتال فهو «غنيمة» و اليه ذهب الامامية و هو مروى عن ائمة عليهم السّلام، كذا قيل، و قيل هما بمعنى واحد. ثم اعلم أن الفىء للامام خاصة و الغنيمة يخرج منها الخمس و الباقى بعد المؤن للمقاتلين و من حضر - هذا - و قد عمم فقهاء الامامية مسألة الخمس و ذكروا أن جميع ما يستفاد من أرباح التجارات و الزراعات و الصناعات زائدا عن مئونة السنة و المعادن و الكنوز و الغوص و الحلال المختلط بالحرام و لا يتميز عند المالك و لا يعرف قدر الحرام و ارض الذمى اذ اشتريتها من مسلم و ما يغنم من دار الحرب جميعه: يخرج منه الخمس

ص: 359


1- مكان تجسس: مراد آتشگاه است.
2- فيء: بر وزن وقت.

- هذا. (مجمع البحرين در لغت «غنم»).

قوله تعالى «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ » يعنى الغنائم، واحدها «نفل» بالتحريك - و النفل: الزيادة - و «الانفال» ما زاده اللّه هذه الامة فى الحلال، لأنه كان محرما على ما كان قبلهم - و يعد من الأنفال: كل ما أخذ من دار الحرب بغير قتال، و كل أرض انجلى عنها اهلها بغير قتال ايضا و سماها الفقهاء «فيئا» و الأرضون الموات و الآجام و بطون الأودية و قطائع الملوك و ميراث من لا وارث له. و هى للّه و للرسول و لمن قام مقامه يصرفه حيث يشاء من مصالحه و مصالح عياله. و الأنفال لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب هى للّه و الرسول خاصة. و فدك من الأنفال (مجمع البحرين در لغت «نفل»).

قوله تعالى «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ » . «الخمس» بضمتين، و اسكان الثانى لغة: اسم لحق يجب فى المال يستحقه بنو هاشم، و قد اختلف فى كيفية القسمة؛ و الظاهر منها عند فقهاء الامامية أن تقسم سنة اقسام: ثلاثة للرسول صلّى اللّه عليه و آله فى حياته و بعده للامام القائم مقامه و هو المعنى بذى القربى. و الثلثة الباقية لمن سما هم اللّه تعالى من بنى عبد المطلب خاصة دون غيرهم (مجمع البحرين در لغت «خمس»).

<«الحشر»> الحشر: اخراج الجماعة عن مقر هم و ازعاجهم عنه الى الحرب و نحوها. (مفردات الراغب). «حشر»: يعنى گرد آمدن و جلاء از وطن و... (شرح قاموس).

<اقول:> 1 - ورد فى القرآن الكريم فى سورة الحشر: «لأول الحشر».

2 - فى قبال «اول الحشر»: «آخر الحشر» و قد تحقق «آخر الحشر» بعد رحلة الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فهو من الاخبار الغيبية.

3 - فاول الحشر: حشر بنى النضير و جلائهم من المدينة الى الشام. و آخره جلاء اهل خيبر من المدينة الى الشام بأمر عمر بن الخطاب (راجع معجم القرآن).

ص: 360

سورۀ الممتحنة

اشاره

(بكسر حاء و بفتح آن، هر دو صحيح است. تفصيل در تفسير روح البيان) حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذا مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمۀ (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ ممتحنه مدنى.

مشتمل بر: 13 آيه.

348 كلمه.

1510 حرف.

(تعداد كلمات و حروف طبق تفسير تنوير المقباس است)

ص: 361

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الممتحنة (60): آیات 1 تا 3

مقدّمه

دو سال پس از جنگ بدر(1) ساره كنيز ابو عمرو بن صيفى بن هشام، از مكه به مدينه وارد شد، و او زنى مغنيه(2) و نايحه(3) بود.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او فرمود: مسلمان شده اى كه به مدينه آمده اى ؟ ساره عرض كرد: نه.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: از مكه هجرت كرده اى ؟ ساره عرض كرد: نه.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: براى چه آمده اى ؟ ساره عرض كرد: شما خاندان كرم و بزرگى و اصالت بوديد كه از مكه رفتيد و من سخت محتاج شده ام. آمده ام از شما پول و لباس بگيرم و برگردم.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: جوانان مكه (كه مغنيه و نايحۀ آنها بودى)، چه شدند؟ ساره عرض كرد: بعد از جنگ بدر مجلسى تشكيل نمى شود كه به من محتاج باشند. (نظر «ساره» به تلفات بزرگان مكه به دست مسلمين در جنگ بدر بوده است).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، به اعقاب عبد المطلب دستور فرمود كه به او همراهى كنند.

لذا، آنها لباس و پول به او دادند و وسائل حركت او را فراهم كردند.

چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن هنگام براى فتح مكه تجهيز مى كرد، حاطب بن أبى بلتعه نامه اى به اهل مكه نوشت و ده دينار (و بقولى ده درهم) و لباسى از برد، به آن زن داد كه در مقابل، آن نامه را به اهل مكه برساند. و در نامه نوشت: «از حاطب بن أبى بلتعه به اهل مكه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عازم جنگ با شماست، شما خبردار باشيد».

ص: 362


1- جنگ بدر در سال دوم هجرى، و تجهيز براى فتح مكه در سال هشتم هجرى بوده. بنابراين، نامه در سال هشتم هجرى تهيه شده است (تفسير كاشفى را به بينيد).
2- مغنيه: زن آوازه خوان.
3- نايحه: زن نوحه گر در مجالس ماتم كه براى مردگان تشكيل مى شده.

ساره، حركت كرد، و جبرئيل نازل شد و جريان را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، على و عمار و عمر و زبير و طلحه و مقداد بن اسود و ابو مرثد(1)را خواست و همه اسب سوار بودند و به آنها فرمود: برويد به (روضۀ خاخ)، در آنجا زنى است مسافر كه حامل نامه اى است از حاطب به مشركين. آن نامه را از او بگيريد.

چون به آن مكان رسيدند، آن زن را ديدند و به او گفتند: نامه كجاست ؟ زن قسم ياد كرد كه نامه با خود ندارم. ولى او را كنار نگاه داشتند و بارش را تفتيش كردند، نامه اى نيافتند. پس، تصميم گرفتند برگردند. على عليه السّلام فرمود: به خدا قسم! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ما دروغ نفرموده است، و شمشير خود را كشيد و فرمود: نامه را بده و گرنه بى گفتگو گردنت را مى زنم. چون زن كار را سخت ديد، نامه را از ميان گيسوان خود بيرون آورد و تسليم كرد. پس، نامه را به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آوردند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حاطب را خواست و فرمود: اين نامه را مى شناسى ؟ عرض كرد:

بلى. فرمود: براى چه اين كار را كردى ؟ عرض كرد: به خدا قسم! پس از اينكه اسلام آوردم كافر نشدم و در اين مدّت خيانتى به تو نكردم و از زمان مفارقت از مكه، با كفار مكه دوستى نكردم. و ليكن، هريك از مهاجرين در مكه كسى را دارد كه مانع تعدّى اهل مكه به خاندان او باشد، ولى، من مردى غريبم و خانواده ام در چنگ آنهاست و از آنها ترسانم. پس، خواستم آنها را ممنون كنم، و مى دانستم كه خدا از اهل مكه انتقام خواهد كشيد، و نامۀ من فايده اى به آنها نمى رساند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عذر او را پذيرفت.

(تا اينجا تفسير «مجمع البيان» و كتاب «اسباب النزول» سيوطى هم آهنگ است.

امّا، در تفسير، اين اضافه را دارد كه: عمر بن الخطاب بپاخاست و عرض كرد: يا رسول اللّه! اجازه بفرمائيد تا گردن اين منافق را بزنم. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

ص: 363


1- بخارى و مسلم در صحاح خود، على و مقداد و زبير را گفته اند - تفسير مجمع البيان.

چون حاطب از حاضرين جنگ بدر بوده است، اميد است گناهش مغفور باشد(1).

آيات قرآن كه اكنون ذكر مى شود و صورت اعلاميه دارد، دراين باره است:

1 - 3 يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... بَصِيرٌ

جاسوسى حاطب

اى مسلمان! دشمنان من و دشمنان خودتان را، دوستان مگيريد. شما بسوى دشمنان (اهل مكه) نامه مى فرستيد (و اخبار جنگ را به آنان گزارش مى دهيد) براى جلب دوستى آنان و حال آنكه آنان به پيامبر و قرآن كه براى شما آمده است محققا كافرند، پيامبر و شما را (از مكه) بيرون مى كنند براى اينكه شما به خدا كه پروردگار شماست ايمان آورده ايد(2).

اگر شما مسلمانان براى جهاد در راه من و طلب خشنودى من (از وطن خود، مكه) بيرون آمده ايد، (دشمنان مرا و خودتان را دوست مگيريد).

در نهان پيغام جنگى در لباس نصيحت و محبّت به دشمنان، بسوى ايشان مى فرستيد و حال آنكه من دانا هستم به آنچه پنهان مى كنيد و آنچه آشكار مى سازيد (و چيزى را از من پنهان نمى توانيد كرد) و هركس از شما مسلمانان مبادرت به اين گونه امور كند، پس، على التحقيق راه راست را گم كرده است.

كفار مكه اگر دست بشما پيدا كنند دشمنى خود را آشكار مى سازند و بانواع متعدد دستهاى تعديشان و زبانهاى دشنامشان را بشما دراز مى كنند (و باينها قناعت نمى كنند) و دوست دارند كه شما به كفر برگرديد.

ص: 364


1- فقال رسول اللّه (ص) و ما يدريك يا عمر امل اللّه اطلع على اهل بدر فغفر لهم فقال لهم: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم (تفسير مجمع البيان).
2- تفسير ابو الفتوح.

(شما اين نامه نگارى را براى دلسوزى زن و فرزندان كافر خودتان انجام مى دهيد ولى، كافران از) خويشان شما و نه فرزندان شما سودى بشما نمى رسانند، خدا در روز قيامت ميان شماها جدائى مى اندازد (مؤمنان را به بهشت، و كافران را به دوزخ مى فرستد) و خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

سوره الممتحنة (60): آیات 4 تا 6

اشاره

4 - 6 قَدْ كٰانَتْ ... اَلْحَمِيدُ

به دنبالۀ كار حاطب خدا فرموده كه: كيفيت روابط ابراهيم (ع) با دشمنان دين، سرمشق شماست

على التحقيق، براى شما مسلمانان است اقتداى نيك در كار ابراهيم و كسانى كه با او (همفكر) بودند. زيرا، آنان به قوم خود گفتند: البته، ما از شما و از آنچه از جز خدا مى پرستيد؛ بيزاريم. ما (منكر شما هستيم و) معتقد بشما نيستيم و دشمنى و نفرت ابدى ميان ما و ميان شما پديد آمده است (و اين ابديت ادامه دارد) تا اينكه به خدا كه او يكتاست ايمان بياوريد (و) گفتار ابراهيم به پدرش (يعنى معلم شغل نجارى او) امر استثنائى است (شما پيروى نكنيد و آن گفتار اين است كه: ابراهيم به پدرش گفت:) كه: قسم است كه البته البته، من براى تو طلب آمرزش مى كنم، و من از طرف خدا هيچ گونه چيزى را كه بنفع تو باشد در اختيار ندارم (شايد بيامرزد، و شايد نيامرزد).

(بالجمله: ابراهيم و همفكران او گفتند:) اى پروردگار ما! بر تو توكل كرديم و بسوى تو زارى كرديم و بسوى تو است بازگشت. اى پروردگار ما! ما را زيردست كافران قرار مده (به دست كافران عذاب مكن) و ما را بيامرز. اى پروردگار ما! البته، تو (همان) خودت (نه ديگرى) غالب هستى (بر همه) و كارت از روى اساس است.

قسم است! كه از آن شما مسلمانان است اقتداى نيك در روش ابراهيم و همفكرانش (يعنى) براى آن كسى كه به خدا و روز بازپسين (چشم) اميد دارد. و هركس از روش ابراهيم و همفكرانش رو گردان شود، پس البته، (بداند كه) خدا همان غيب

ص: 365

مطلق بى نياز است (از مردم) و ستوده است (خدا و فرشتگان، خدا را مى ستايند).

سوره الممتحنة (60): آیه 7

اشاره

7 - 9 عَسَى ... اَلظّٰالِمُونَ

دنبالۀ مطلب تماس حاطب با كفار مكه

اين كار را خدا خواهد كرد كه ميان شما (مهاجرين از مكه به مدينه) و ميان كسانى از كفار مكه كه با شما دشمنى دارند، دوستى برقرار كند و خدا تواناست و خدا آمرزگار و مهربان است(1).

سوره الممتحنة (60): آیات 8 تا 9

مقدّمه

مقدّمه(2)

از ابن عباس روايت شده كه: قوم عرب خزاعه و عرب بنى مدلج(3) را با حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عهد و پيمان بود كه: هرگز قصد مسلمانان نكنند و دشمنان دين را يارى ننمايند. آنان بر عهد خود ثبات ورزيدند و قصد اهل اسلام نمى كردند و دشمنان دين را حمايت نمى نمودند. حق تعالى دربارۀ ايشان فرمود:

8 و 9 لاٰ يَنْهٰاكُمُ ... اَلظّٰالِمُونَ

اعراب خزاعه و اعراب بنى مدلج

خدا شما مسلمانان را از كافرانى كه در كار دين (اسلام) كارزار نكردند و شما را از خانه هاتان بيرون نكردند نهى نمى كند از آنكه به ايشان نيكوئى كنيد و به عدل بسوى ايشان رفتار نمائيد (و قسطى و بهره اى براى ايشان از طعام و غير آن بفرستيد) زيرا البته، خدا عادلان را دوست مى دارد.

فقط خدا شما مسلمانان را از اينكه دوستى كنيد با كسانى كه در امر دين با شما كارزار كردند و شما را از خانه هاتان (كه در مكه داشتيد) بيرون كردند، و پشت به پشت هم

ص: 366


1- كسانى كه به خون يكديگر تشنه بودند، در فتح مكه، تقريبا همگى اسلام آوردند و دوست شدند. و وعدۀ خدا در اين آيه عملى شد.
2- تفسير روح البيان و تفسير خلاصۀ منهج الصادقين
3- «مدلج» (بر وزن محسن) است (قاموس).

دادند بر بيرون كردن شما، نهى مى كند. و هركس ايشان را دوست دارد، پس، او و همدستانش، همانها، ستمكارانند.

سوره الممتحنة (60): آیات 10 تا 11

مقدّمه

يكى از شروط صلح نامۀ حديبيه (رجوع به سورۀ فتح) اين بود: هر مسلمانى كه از مكه به مدينه برود آن حضرت او را بكفار مكه پس بفرستد، و اگر مسلمانى از مدينه رو برتابد و به مكه بشتابد قريش او را بازگردانند. هنوز آن حضرت در حديبيه بود كه جمعى مسلمانان از مكه گريختند و به ملازمت آن حضرت آمدند. از جمله: سبيعه(1)دختر حارث اسلميه به حديبيه آمد و اسلام اختيار كرد. شوهر آن زن «مسافر مخزومى»(2)آمد و گفت: زن مرا به من رد كن كه در صلحنامه شرط شده كه هركه از ما به نزد تو آيد؛ رد كنى. و هنوز گل مهرى كه بر صلحنامه زده ايم خشك نشده. جبرئيل نازل شد و گفت: شرط مردان شده نه زنان. و روا نيست كه زنان مسلمان را بازبدهيد. و اين آيه را پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خواند(3):

10 و 11 يٰا أَيُّهَا ... مُؤْمِنُونَ

حكم زنان مسلمات و كافرات فرارى

اى مسلمانان! چون زنان مسلمانان (از دار الكفر به دار الاسلام) هجرت كننده نزد شما بيايند. پس، آنها را آزمايش كنيد(4)، خدا داناست به ايمان آن زنان. در نتيجه، اگر آن زنان را مسلمان دانستيد، پس البته البته، آن زنان را

ص: 367


1- «سبيعه»: (بضم سين و فتح باء و عين مفتوح).
2- يا ديگرى.
3- خلاصۀ تفسير منهج الصادقين و نيز تفسير روح البيان مختصرا.
4- طريقۀ آزمايش اين بود: قسم ياد كند كه مهاجرت از جهت نگرانى از شوهر خود و يا عشق به يكى از مسلمانان صورت نگرفته بلكه، فقط براى هوادارى از اسلام بوده است.

بسوى شوهران كافرانشان بازنگردانيد. نه اين زنان براى آن شوهران كافر روا هستند و نه آن شوهران كافر براى اين زنان روا هستند. و شما مسلمانان آنچه را شوهران كافر بابت مهر خرج كرده اند بپردازيد. و بر شما گناهى نيست كه آن زنان را ازدواج كنيد در صورتى كه به آن زنان مهرهاشان را بدهيد.

و به عصمتهاى زنان كافرات چنگ در مزنيد (پس، مسلمانى كه او را زنى باشد كافر، عصمت زناشوئى ميان ايشان منقطع است) (و همچنين است شوهر كافرى كه زنى مسلمان داشته باشد، عصمت زناشوئى ميان ايشان منقطع است) و (چون زنى كافر كه شويش مسلمان شده است با شوى كافرى ازدواج كند) شما مسلمانان مهريه اى كه قبلا (به آن زن) پرداخته ايد (از آن شوى جديد) مطالبه كنيد. و (چون زنى نومسلمان كه شويش كافر بوده است با مسلمانى ازدواج كند) جا دارد كه كافران مهريه اى كه (قبلا به آن زن) پرداخته اند (از آن شوى جديد) مطالبه كنند، آنچه براى شما گفته شد، حكم خداست. خدا ميان شما حكم مى كند، و خدا داناست و كارهايش از روى اساس است.

و اگر از شما مسلمانان چيزى (مهرى) از بابت زنهاتان كه بسوى كفار فرار كرده اند فوت شود (يعنى آن مهر بدست شما نيايد) پس (از اينكه جنگى بپاشد و) غنيمتى بدست آورديد، در نتيجه، بايد به كسانى كه زنهاشان (از دار الاسلام به دار الكفر) رفته اند برابر آنچه مهر كرده اند بپردازيد. و از مخالفت خدا بپرهيزيد، همان خدائى كه شما به او ايمان آورده ايد.

سوره الممتحنة (60): آیه 12

مقدّمه

روز فتح مكه، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مردان بيعت گرفت و از آن فارغ شد، و آن حضرت بر كوه «صفا» بود. و حضرت اميرالمؤمنين على عليه السّلام در ميان، سفير بود، و بفرمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از زنان بيعت مى گرفت. و بيعت او از زنان چنين بود كه: جامه اى ميان ايشان و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله افكنده بود، يك سر بدست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يك سر بدست زنان بود.

ص: 368

هند دختر عتبه زن أبو سفيان در ميان زنان، بصورت ناشناس بحضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد كه نخواست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را بشناسد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مردان بر اسلام و جهاد بيعت گرفته بود. چون نوبت بيعت زنان رسيد، فرمود: بيعت مى كنيد بر من و من با شما بيعت مى كنم براى آنكه بخدا شرك نياوريد، و شرطهائى كه در آيه هست مى فرمود.

هند سر برداشت و گفت: يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله! با ما تشديدى مى كنى كه با مردان نكردى! چون فرمود: «و لا يسرقن»: چيزى ندزدند، هند عرض كرد: يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله! ابو سفيان مردى بخيل است و من از مال او چيزكها برداشته ام، نمى دانم - مرا حلال است يا نه ؟ فرمود: از ابو سفيان هرچه گرفته اى حلال است تو را.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را شناخت. فرمود: تو هند دختر عتبه اى ؟ عرض كرد: آرى «فاعف عما سلف عفا اللّه عنك»: عفو كن از آنچه گذشت تا خداى تو را عفو كناد. و اين را براى اين عرض كرد كه در روز جنگ احد شكم حمزه را شكافته و جگرش را بيرون آورده و او را مثله كرده بود. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «وَ لاٰ يَزْنِينَ » : زنا نكنند. هند گفت: «أ و تزنى الحرة ؟»: آيا زن آزاد زنا كند؟ آنگاه فرمود: «وَ لاٰ يَقْتُلْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ » : و فرزندان را نكشند. هند عرض كرد: ما ايشان راى بزرگ مى كنيم و مى پروريم، شما ايشان را مى كشيد. اين راى باين جهت عرض كرد كه: پسر او حنظلة بن ابى سفيان راى حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام در روز جنگ بدر كشته بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اين موضوع تبسم فرمود.

پس از آن، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «وَ لاٰ يَأْتِينَ بِبُهْتٰانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ » :

و بهتانى بر يكديگر ننهند از پيش دست و پاى خود فروبافند (كه فرزندى آرند نه از شوهر خود، برو بندند و بگويند ترا است). هند عرض كرد: و اللّه كه بهتان، زشت است و تو ما را جز مكارم اخلاق نمى فرمائى. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «و لا يعصينك فى معروف»: و دربارۀ تو كه محمّدى در هيچ معروفى عاصى نشوند. هند عرض كرد: نه ما براى آن پيش تو حاضر شديم كه دربارۀ تو عاصى نشويم ؟ آنگاه، زنان باين شرايط اقرار دادند و بيعت كردند (در اخبار ما بيعت زنان با

ص: 369

افكندن جامه بوده است) و طرق ديگر هم گفته اند(1) (به خلاصه و اقتباس از تفسير ابو الفتوح رازى).

12 يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ ... اَلْقُبُورِ

بيعت زنان در فتح مكه با پيامبر (ص)

اى پيامبر! چون زنان مسلمانان بيايند كه با تو بيعت كنند بر اينكه به هيچ چيز به خدا شرك نياورند و دزدى نكنند و تن بزنا در ندهند و فرزندان خود را نكشند(2)و دروغى را كه آن را بربافته باشند دربارۀ مولودى كه بين دستها و پاهاى ايشان باشد، نياورند (يعنى طفل ديگرى را بنام شوهر خود نكنند) و در كار نيك تو را نافرمانى نكنند؛ پس، با آنان بيعت كن و از خدا براى (اعمال گذشتۀ) ايشان آمرزش بخواه.

زيرا البته، خدا آمرزگار و مهربان است.

سوره الممتحنة (60): آیه 13

مقدّمه

جماعتى از فقراى مسلمانان، اخبارى از مسلمانان بدست مى آوردند و به يهودان گذارش مى دادند و در عوض از ميوه هاى آنان دريافت مى داشتند، اين تذكاريه آمد كه:

13 يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... اَلْقُبُورِ

نهى از جاسوسى بسود يهودان

اى مسلمانان! قومى را كه خدا بر آنان خشم گرفته است (يعنى يهودان)، دوست مگيريد. على التحقيق، آن قوم (در اثر انكار نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله) از (ثواب) آخرت نااميد شدند همچنان كه آن كافران كه از اهل گورند(3) (يعنى مرده اند، از آخرت) نااميد شده اند.

«پايان»

ص: 370


1- ص 183 همين جلد را به بينيد. و ممكن است همۀ اقسام، به كار رفته باشد النهايه دربارۀ جمعيت هاى مختلف.
2- خواه زنده به گور ساختن دختران از جهت عار و ننگ دانستن دختران، و يا از جهت فقر، و خواه كشتن پسران از جهت فقر، و خواه سقط جنين (تفسير مجمع البيان).
3- نقل از ترجمۀ شاه ولى اللّه.

سورۀ الصّفّ

اشاره

(بفتح صاد و شد فاء) حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ صف مدنى.

مشتمل بر: 14 آيه.

221 كلمه.

926 حرف.

(تفسير تنوير المقباس).

داراى تعليقات.

ص: 371

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره الصف (61): آیه 1

مقدّمه

اشاره

در سورۀ صف، پنج گروه توبيخ شده اند:

1 - منافقين

2 - مسلمانان مسامحه كار

3 - مسلمانان فرارى

4 - يهودان

5 - نصارى.

مقدّمه (1)

توبيخ منافقين است كه از حضور در جبهۀ جنگ احد تخلف ورزيدند. در صورتى كه نبايد در چنين موقع خطيرى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مسلمانان در جبهۀ جنگ اند و جنگ در پشت ديوار مدينه، شهر مسكونى خودشان بپاشده؛ از حضور در جبهه تقاعد ورزند.

مقدّمه (2)

توبيخ مسلمانانى است كه در روز جنگ احد كه جنگ بنفع مسلمانان پايان يافته بود قبل از اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اجازه بفرمايد كه سنگرها را تخليه كنند، يكى از سنگرها را بتصور هزيمت قطعى لشكر دشمن، تخليه كردند و دشمن فرارى، بارهاى خود را بر زمين ريخت و دور زد و مجددا به جنگ پرداخت و بالنتيجه تلفات سنگين به سپاه اسلام رسيد. هفتاد نفر از مسلمانان از جمله: حمزه عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كشته شدند و اعضاشان مثله شد، و على شصت زخم برداشت و پيشانى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مجروح شد و دندان مباركش شكست، در صورتى كه نبايد قبل از اجازۀ فرماندۀ جنگ، سپاهيان سنگر را تخليه كنند. زيرا، سپاهيانى كه در نقطۀ خاص از ميدان جنگ حاضرند، چه اطلاعى از تمام نقاط معركۀ جنگ دارند.

به خلاصه: تصور پايان يافتن جنگ بجهت هزيمت لشكر دشمن و تخليۀ سنگر و پرداختن به جمع آورى اموالى كه دشمن در هنگام هزيمت بر زمين ريخته بود؛ موجب چنين ضايعات جبران ناپذيرى گرديد.

مقدّمه (3)

توبيخ مسلمانانى است كه از: ميدان جنگ احد فرار كردند. باين معنى كه دشمن حيله اى ديگر به كار برد و با نداى بلند، نداء داد بر اينكه محمّد كشته شده است.

ص: 372

لذا، لشكر مسلمانان به هزيمت رفتند و فرار كردند و از مسلمانان غير از على عليه السّلام و ابو دجانۀ انصارى كسى پيرامون وجود شريف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باقى نماند. ابو دجانه هم كشته شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ماند و على عليه السّلام. و پس از مجاهدۀ بسيار، على عليه السّلام بطلان اين نداى شيطانى را كه كشته شدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را نداء كرده بود به لشكر هزيمت شدۀ اسلام اعلام فرمود، در نتيجه، وضع تغيير كرد(1). در صورتى كه لشكريان نبايد از ميدان كارزار فرار كرده باشند. و قرآن مى فرمايد: برفرض هم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كشته شده بود، قرآن خدا كه از ميان نرفته بود، و مى بايستى به حمايت قرآن خدا به جنگ ادامه بدهند(2).

مقدّمه (4)

توبيخ يهودان است كه در آزار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى كوشيدند و با كفار قريش همدستى مى كردند. همين يهودان، موسى عليه السّلام پيامبر خود را بسى آزار دادند. گاهى گوسالۀ زرين ساختند و پرستيدند، گاهى معبودى همچون معبود بت پرستان از موسى خواستند، گاهى خدا را آشكارا خواستند به بينند و حضرت موسى را در فشار گذاردند، گاهى براى فرار از پرداخت زكاة، زنى مومسه را تحريك كردند كه موسى عليه السّلام را به زنا متهم سازد(3)، گاهى از جنگ تقاعد ورزيدند و گفتند: اى موسى! تو و پروردگارت برويد و جنگ كنيد، گاهى موسى عليه السّلام را داراى ادره(4) قلمداد نمودند، گاهى موسى عليه السلام را قاتل برادرش هارون عليه السّلام معرفى كردند(5) (پس از رحلت موسى عليه السّلام هم بت پرستى

ص: 373


1- تفسير صافى در سورۀ آل عمران.
2- ارتباط اين سوره با موضوع جنگ احد، در تفاسير: تنوير المقباس، بيضاوى و مجمع البيان بنقل از مقاتل و كلبى، مذكور است.
3- گاهى عدس و سير و پياز از موسى (ع) خواستند و گفتند: ما را به مصر برگردان، زيرا، در صحراى تيه اين وسايل موجود نيست، و ليكن در مصر موجود است.
4- استسقاء خصيه (فرهنگ معين).
5- تفسير مجمع البيان.

و ماه پرستى و شيوع عمل قوم لوط در آنان محتاج به توضيحات ديگرى است) در صورتى كه يهودان طبق بشارات توراة مى بايستى در تصديق پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قرآن پيشقدم مى شدند، كه بت پرستان قريش هم اخلاقا و روحا اسلام بياورند، نه اينكه خودشان هم موجب آزار و تحريك دشمنان اسلام بشوند.

تو كه نوشم نه اى نيشم چرائى *** تو كه يارم نه اى پيشم چرائى

تو كه مرهم نه اى ريش دلم را *** نمك پاش دل ريشم چرائى

بالجمله: چون شهرت يافت كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ميدان جنگ احد كشته شده است، گروهى از يهودان آهنگ خانۀ بنى هاشم كردند و يك نفر يهودى به بام بالا رفت كه صفيه دختر حضرت عبد المطلب عمۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را كشت و سرش را به ميان يهودان پرتاب كرد و در نتيجه، آنان از گرد خانه، پراكنده شدند(1).

مقدّمه (5)

توبيخ نصارى است كه مشكلاتى ايجاد مى كردند. از جمله: «ابو عامر راهب» است كه در زمان جاهليت راهب و ديرنشين شد و پلاسى از پشم درشت پوشيد و چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد مدينه شد كارشكنى مى كرد و جنگ «احزاب» را در سال پنجم هجرى او راه انداخت كه مشركين قريش و قبايل عرب را بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شورانيد.

و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را «ابو عامر فاسق» ناميد. نام وى نعمان پسر صيفى است. وى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: اين دين كه آوردى چيست ؟ حضرت فرمود: يكتاپرستى كه دين ابراهيم است. ابو عامر عرض كرد: منهم همين دين را دارم. حضرت فرمود:

تو بر يكتاپرستى ابراهيم نيستى بلكه، چيزى داخل آن كرده اى كه جزء آن نيست.

ابو عامر عرض كرد: هركدام از ما دروغ مى گوئيم خدا او را دور از وطن در حال تنهائى بميراند! وى به شام رفت و دور از وطن و حالت تنهائى مرد.

ابو عامر، اسلام آورد و در پهلوى مسجد قباء مدينه باتفاق منافقين در سال نهم هجرى مسجدى ساختند كه بين مسلمانان جدائى بيندازند و گفتند: مسجد مى سازيم و ليكن

ص: 374


1- سفينة البحار در لغات «صفا» و «علا».

نماز در آن نمى خوانيم.

پيامبر (ص) بأمر خدا مأمور خراب كردن مسجد شد. لذا، پس از مراجعت از جنگ تبوك دستور فرمود كه «عمار بن ياسر» باتفاق «وحشى» آن مسجد را خراب كنند، و آنان مسجد مزبور را آتش زدند و محل ريختن زباله كردند.

(داستان اين مسجد، بنام مسجد «ضرار» در قرآن كريم در سورۀ «توبه» مذكور است).

بالجمله: «ابو عامر راهب» و به فرمودۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله «ابو عامر فاسق» بار ديگر نصرانى شد و به شام رفت تا پادشاه روم مسيحى را وادار به جنگ با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كند و ليكن، قبل از ملاقات با پادشاه روم به جهنم واصل شد(1).

(«حنظلۀ غسيل الملائكه» پسر همين «ابو عامر فاسق» است!) (اقتباس و ترجمه از «سفينة البحار» در لغات «ضرر» و «عمر»).

1 سَبَّحَ لِلّٰهِ ... اَلْحَكِيمُ

تسبيح موجودات

آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است (آنچه در بالاها و آنچه در پستى است، هم از جهت وجود و هم از جهت نظم(2) خدا را از نقائص و عيوب پيراسته ساخته

ص: 375


1- عزيزا! مردى از نامرد نائى فغان و ناله از بى درد نائى حقيقت بشنو از پور فريدون كه شعله از تنور سردنائى (بابا طاهر).
2- همچون مهره هاى سبحه كار «عبد اللّه» كه استاد خود را نشان مى دهد، و دانا كه مهره ها را به بيند متوجه مى شود كه او ساخته است. [«سبحه» (بضم سين) بمعنى مهره هاى منظم به نخ كشيده شده است، كه بغلط معروف آن را تسبيح گويند]. توضيحا - عبد اللّه كرمانشاهى تسبيح ساز معروفى بوده كه تسبيح گلى (به كسر گاف) مى ساخته و آن تسبيح در استحكام و ظرافت و آب و رنگ نظير نداشته و اكنون كمياب و گران قيمت است.

است و خدا (همان غيب مطلق) غالب است (بر هر چيز) و كارهايش از روى اساس است.

سوره الصف (61): آیات 2 تا 4

مقدّمه

مسلمانانى كه اجر شهيدان جنگ بدر را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدند، گفتند:

اگر كارزارى به پاشد و با دشمن روبه رو شديم تا آخرين درجه مى كوشيم. اين بود، تا جنگ «احد» به پاشد كه به طمع غنيمت، از نگاه داشتن سنگر غفلت شد، و در نتيجه، دشمن شكست خورده، تجديد حيات كرد و جنگى خونين با تلفات و تبعات بسيار اتفاق افتاد:

2 - 4 يٰا أَيُّهَا ... مَرْصُوصٌ

مسلمانان و حادثۀ جنگ احد

اى مسلمانان! چرا كارى را كه انجام نمى دهيد به زبان مى آوريد؟ بزرگ معصيتى است به نزد خدا كه شما چيزى بگوييد و نكنيد. البته، خدا كسانى را دوست مى دارد كه در راه او صف زده در برابر دشمن كارزار مى كنند. گويا ايشان (از حيث ثبات قدم در معركۀ جنگ و به يكديگر بازچسبيدن، مانند استحكام) ساختمانى ريخته از ارزيزاند.

سوره الصف (61): آیه 5

اشاره

5 وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ ... اَلْفٰاسِقِينَ

شكايت از يهودان

و (اى پيامبر!) ياد كن از آنگاه كه موسى به قوم خود گفت: اى قوم من! چرا مرا مى رنجانيد و حال آنكه على التحقيق مى دانيد كه من رسول خدا هستم بسوى شما؟ پس، چون قوم، كج روى كردند خدا هم دلهاى ايشان را در اختيار كج روى ايشان گذارد. و خدا گروه خارج از راه حق و صواب (دين خود) را، راه نمى نمايد.

سوره الصف (61): آیات 6 تا 9

اشاره

6 - 9 وَ إِذْ قٰالَ ... اَلْمُشْرِكُونَ

مژده دادن عيسى دربارۀ پيامبر (ص) و جهانگير شدن اسلام

و (اى پيامبر!) ياد كن از آنگاه كه عيسى پسر مريم گفت: اى بنى اسرائيل!

ص: 376

البته، من فرستادۀ خدا بسوى شما هستم درحالى كه من توراتى را كه در پيش خود دارم تصديق كننده ام و به رسولى كه از بعد من مى آيد و نامش «احمد» است مژده دهنده ام. پس، چون «احمد»(1) با معجزات به نزد ايشان آمد گفتند: اين، (مجسمۀ) جادوى آشكار است. و چه كسى ظالم تر است از كسى كه بر خدا دروغ بربافد و حال آنكه او به «اسلام» دعوت مى شود. و خدا گروه ظالمان را (كه بسوء اختيار خود ظلم را پسنديده اند) راه نمى نمايد.

كافران مى خواهند نور خدا را به دهنهاى خود (به گفتارهاى ناپسندانه و سخنان بى ادبانه) فروبنشانند و حال آنكه خدا نور خود را تا آخرين حدّ مى رساند و اگرچه كافران خوش نداشته باشند.

خدا (همان غيب مطلق) آن كس است كه رسول خود را با (قرآن كه) راهنما (است) و دين حق (كه اسلام است) فرستاد تا ظفر دهد اين دين حق را بر دين، هر دين (كه باشد) و اگرچه مشركين خوش نداشته باشند.

سوره الصف (61): آیات 10 تا 14

اشاره

10-14 يٰا أَيُّهَا ... ظٰاهِرِينَ

صدور اعلاميه دربارۀ مسلمانان

اى مسلمانان! آيا شما را بر تجارتى (بازرگانى اى) راهنمائى كنم كه شما را از عذاب دردناك برهاند؟ (تجارت اين است كه:) به خدا و پيامبر خدا ايمان (واقعى) بياوريد و در راه خدا به مالها و جانهاتان جهاد كنيد. آنچه جهت شما گفته شد، براى شما خوب است اگر مدعى دانش هستيد. (اگر چنين كرديد) خدا گناهان شما را مى آمرزد و شما را به بهشتهائى كه از زير كاخهاى آنها نهرها روان است وارد مى سازد و (به) مسكن هاى پاكيزه در بهشتهاى عدن (جاى اقامت دائم) (وارد مى سازد). آن آمرزش و بهشت، پيروزى بزرگ است. و (نعمت) ديگرى (نيز مر شما راست) كه آن را دوست مى داريد (آن نعمت) نصرت از جانب خدا و فتح قريب (الحصول مكه و پاك كردن آن عاصمۀ توحيد و مكان مقدس از ارجاس و انجاس بتان) است، و اى

ص: 377


1- تفسير ابو الفتوح در يك معنى، و معناى ديگر هم كرده.

پيامبر! مسلمانان را (بفتح مكه) مژده بده.

(اى پيامبر! بگو:) اى مسلمانان! ياوران (دين) خدا باشيد (و اين گفتۀ من) همانند آن (است) كه عيسى پسر مريم به حواريان خود گفت: ياوران من (در دعوت) بسوى خدا كيانند؟ حواريان گفتند: ما ياوران (دين) خدا هستيم. پس، جمعى از بنى اسرائيل (به عيسى) ايمان آوردند و جمعى كافر شدند. پس، قوت داديم مؤمنان را بر دشمنان ايشان، در نتيجه، مؤمنان غالب گشتند.

«پايان»

تعليقات

بت پرستان - مسيحيان - اسرائيليان

در اين ايام، مذهب بت پرستى در قسمت بزرگى از مسكونه شيوع دارد به طورى كه هشتصد مليون و يا دو ثلث بنى نوع بشر بت پرستند. بعضى ممالك كه اسما مسيحى اند احترامى كه نسبت به صليب ها و سجده اى كه به تصاوير مى برند، كمتر از بت پرستى نيست. اما، چون بت پرستى فقط منحصر به عبادت خدايان كذب و ناراست نيست، على هذا هرآنچه كه بر خداوند ترجيح دهى يعنى بيشتر دوست دارى و متوجه آن شوى، بت پرستى محسوب است. بنابراين، بسيارى از ممالك مسيحيه در اين خطا و تقصير گرفتارند. در اين صورت، هركس دنيا دوست دارد و همواره در پى احترام و دولت (ثروت) و تابع اغراض و شهوات خود مى باشد، به طورى كه به واسطۀ اينها خدا را فراموش مى كند - مثل اسرائيليان قديم - بت پرست است و اميد رهائى از آن عذاب هولناكى كه بر او معلق است؛ نخواهد داشت. كتاب اول سموئيل باب 15 شمارۀ 23 و انجيل لوقا باب 3 شمارۀ 5 (ص 167 قاموس مقدس به خلاصه).

شيوع لواط در بين بت پرستان و بعض اسرائيليان

لواطان: توراة سفر تثنيه 17:23 لفظى است كه در كتاب مقدس استعمال شده است، براى اشخاصى كه مرتكب گناه اهل سدوم بودند (توراة سفر تكوين 4:19 و 5)

ص: 378

و اين مطلب در ميان بت پرستان بسيار رواج داشت، و در پرستش عشتروت و غيره جزء رسوم مذهبى ايشان بود. عبرى اين لفظ، «قادش» و مؤنثش «قادشه» است يعنى تقديس شده. و در توراة (سفر تكوين 21:38 و 22 و سفر تثنيه 17:23) و كتاب هوشع (14:4) مذكور است. بعضى از اسرائيليان اين تقديس هولناك را قبول كردند و حال اينكه مخصوصا در ضمن ساير اعمال بت پرستى ممنوع بود (كتاب اول پادشاهان 14 : 22-24) (قاموس مقدس).

روحيۀ اسرائيليان

حضرت موسى عليه السّلام در اوان رحلت خود در هنگام اعطاء توراة مى فرمايد:

آن را بگيريد و در تابوت عهد بگذاريد تا شاهد بر شما باشد. بعد مى فرمايد: من تمرد و سخت گردنيهاى (گردن كلفتى) شما را مى شناسم. امروز من زنده ام و شما با پروردگار مقاومت مى كنيد، پس از مرگ من كه بطريق اولى. خبر بدهيد تمام شيوخ اسباط و نقباء شما حاضر شوند تا من اين كلمات را گوشزد قوم كنم و آسمان و زمين را شاهد بگيرم. من شما را مى شناسم كه پس از مرگ من فاسد مى شويد و از راه، همان راهى كه بشما سفارش داده ام؛ منحرف مى گرديد. و در آخر ايام، بد پاپيچ شما خواهد شد زيرا، در حضور پروردگار، بد مى كنيد تا آنجا كه در اثر اعمالتان خدا را به خشم درمى آوريد.

آنگاه موسى كلمات اين نشيد را بگوش جماعت اسرائيليان رسانيد (توراة سفر تثنيه 26:31-30 به خلاصه و ترجمه از متن عربى).

احمد

عيسى به «احمد» بشارت داد. و «احمد» بمعنى ستوده تر است يعنى آن حضرت از عيسى و از پيامبران پيش از عيسى ستوده تر است (راغب).

«احمد» مبالغه است از اسم فاعل(1) يعنى پيامبران همه «حامد» و ستايندۀ خدا بودند ولى آن حضرت بيش از ديگران خدا را «حمد» (ستايش) كرده. و يا مبالغه است از اسم مفعول يعنى پيامبران همگى «محمود» و ستوده بودند زيرا، داراى خصلتهاى پسنديده

ص: 379


1- اسم فاعل و اسم مفعول و صفت و افعل تفضيل اصطلاح علم صرف است.

بودند و ليكن، آن حضرت مناقبش بيشتر و فضائل و محاسنش جامع تر است (كشف الاسرار به خلاصه و ترجمه)(1).

«احمد» اسم علم منقول از صفت است نه از فعل مضارع متكلم وحده. و مراد از صفت، افعل تفضيل است. پس، معنى آن: «احمد الحامدين» است يعنى «» حمدكننده ترين «» حمدكنندگان پروردگار، زيرا، در مقام «محمود» چيزها از محامد بر آن حضرت كشف شده است كه بر ديگرى كشف نشده و آن حضرت پروردگار را به آنها «حمد» مى كند. و همچنين لواء (پرچم) «حمد» را آن حضرت عقد مى كند (مى بندد). و اما «محمّد» آنهم نيز منقول از صفت است يعنى از اسم مفعول است و آن به معنى «محمود» است، و ليكن، در «محمّد» معنى مبالغه و تكرار ملحوظ است. پس، «محمّد» كسى است كه ستوده شده هربار بعد از هربار، مانند «مكرم» يعنى كسى كه اكرام شده هربار بعد از هربار. پس، اسم «محمّد» با معناى آن مطابق است. و خدا اين اسم را پيش از وجود آن حضرت به او داده و اين نشانه اى است از نشانه هاى نبوت آن حضرت زيرا، اسمش با معنى وفق دارد. پس، آن حضرت «محمود» است در دنيا به واسطۀ آنچه هدايت شده و از علم و حكمت نفع برده، و «محمود» است در آخرت به منصب شفاعت. پس، معنى «حمد» (ستايش) مكرر شده همان گونه كه لفظش اقتضاء تكرار دارد.

و آن حضرت «محمّد» نبوده تا آنگاه كه پروردگار را «حمد» كرده است. پس، تشريف يافته و «محمّد» شده است و ازاين رو، اسم «احمد» بر اسم «محمّد» جلوتر است و لذا، خدا و موسى و عيسى آن حضرت را بنام «احمد» خوانده اند پيش از اينكه آن حضرت را به نام «محمّد» بخوانند. به خلاصه در ترتيب، اول «احمد» است و بعد «محمّد» در دنيا. و در آخرت نيز چنين است.

و نگاه كن كه سورۀ «حمد» بر آن حضرت نازل شده و بر ديگر پيامبران نازل نگشته، و به «لواء حمد» و به «مقام محمود» مخصوص شده و برنامۀ آن حضرت هم در سنت و قرآن اين شده كه در پايان كارها بگويد: «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ » و خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بعد از خوردن و آشاميدن و مراجعت از سفر، گفتن «حمد» را برقرار فرموده.

ص: 380


1- ز صدهزار محمد كه در جهان آيد يكى به منزلت و فضل مصطفى نرسد

و نگاه كن كه چون «حمد» نزد پايان امور مشروع است تمام معانى اسم آن حضرت كه مشعر به «حمد» است در ختم انبياء و در قطع رسالت و در انقطاع وحى و در اعلام به نزديك شدن قيامت و پايان يافتن دنيا؛ قرار گرفته، و خود برهانى است بزرگ بر نبوت آن حضرت و اختصاص يافتن آن حضرت به كرامت خدا و بر اينكه اين مقامات قبل از پيدايشش، براى تكريم و براى تصديق أمر آن حضرت پيش بينى شده است (پايان ترجمه و خلاصۀ كلام سهيلى).

من مى گويم: تا «احمد» در عالم ارواح بود با «احد» بوسيلۀ «ميم» (يعنى ميم امكان) جدا مى شد و چون در عالم خارج ظاهر شد و خلعت ديگرى بر خلعتهاى آن حضرت افزوده شد؛ به اسم شريفش هم افزوده شد و «محمّد» گرديد. (تفسير روح البيان به ترجمه و خلاصه).

شيخ بزرگ محيى الدين در كتاب «مواقع النجوم» به ترجمه و خلاصه مى نويسد:

بين دو چيز منتظم بهم و يا مضاف به يكديگر مناسبت موجود است يا ظاهرا يا باطنا. و مناسبت حتى بين اسم و مسمى هم هست. و ابو يزيد سهيلى گرچه از طريقۀ عرفان اجنبى است در كتاب خود موسوم به «المعارف و الاعلام» در باب اسم پيامبر: «محمّد» و «احمد» باين مقام اشاره كرده و مناسبت بين افعال پيامبر و اخلاق آن حضرت، و بين معانى دو اسم «محمّد» و «احمد» را بيان نموده است (ه).

يكى از اهل عرفان گفته: «احمد» را «احمد» گفته اند زيرا، «حمد» آن حضرت از «حمد» تمام پيامبران و مرسلين، اتم و اشمل بوده زيرا، آنان به مقتضاى توحيد صفات و افعال، خدا را «حمد» كرده اند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خدا را بموجب توحيد ذات كه توحيد صفات و افعال را فراگرفته است؛ «حمد» كرده (به خلاصه و ترجمه از تفسير روح البيان).

احدى بنام «احمد» قبل از آن حضرت ناميده نشده است و اسم «محمّد» نيز در عرب و غير عرب سابقه نداشته تا گيراگير وجود آن حضرت و ميلادش كه كاهنان و احبار خبر دادند كه پيامبرى «محمّد» نام مبعوث مى گردد. لذا، در ميان عرب چند نفر افراد معدود نام پسران خود را «محمّد» گذاردند به اميد اينكه همان باشد كه كاهنان و احبار گفته اند(1).

ص: 381


1- بى خبر از اينكه: هر گردوئى گرد است نه هر گردى گردو.

و آنان: محمّد بن أحيحة بن جلاح اوسى - و محمّد بن مسلمۀ انصارى - و محمّد بن براء بكرى - و محمّد بن سفيان بن مجاشع - و محمّد بن حمدان جعفى - و محمّد بن خزاعۀ سلمى هستند(1) و آنها شش نفرند كه هفتم ندارند. و خدا چنان نشان داد كه كسى دربارۀ اين شش نفر به شك در نيفتاد و حقيقت هر دو اسم «احمد» و «محمّد» در آن حضرت ظاهر شد (كتاب «فتح الرحمن» به خلاصه و ترجمه).

خوش بود پيغامهاى كردگار *** كو ز سر تا پاى باشد پايدار

خطبۀ شاهان بگردد وان كيا *** جز كيا و خطبه هاى انبياء

زان كه بوش پادشاهان از هواء است *** بارنامۀ انبياء از كبرياء است

از درمها نام شاهان بركنند *** نام «احمد» تا قيامت برزنند

نام «احمد» نام جمله انبياست *** چونكه صد آمد نو دهم پيش ماست

(مثنوى مولوى دفتر اول در داستان شير و خرگوش).

دربارۀ تعداد اسماء پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اختلاف شده است. گفته شده كه: يك هزار اسم است همان گونه كه خدا يك هزار اسم دارد زيرا، آن حضرت مظهر تام خداست (هزار اسم خدا در مقام جمع، و هزار اسم پيامبر در مقام فرق است) از جملۀ آن اسامى است:

احمد. محمد. مقفى (بتشديد فاء مكسور) يعنى از پى انبياء در آينده و بقول صاحب تكمله، قدمهاى خود را به دنبال قدمهاى انبياء گذارده. نبى التوبه زيرا، توبه در امت او اسهل از امتهاى سلف است؛ يا خود كثيرا استغفار مى كرده. نبى الرحمه زيرا، وجود او در زمان حيات و دين او بعد از وفات، امان است براى اهل زمين از نزول عذاب ريشه كن كننده. خدا فرموده: «و ما كان اللّه ليعذبهم و أنت فيهم و ما كان اللّه معذبهم و هم يستغفرون». نبى الملحمه يعنى پيامبر جنگ. زيرا، مأمور به جنگ بود. ماحى يعنى محوكنندۀ كفر. حاشر يعنى مردم در عهد او جمع مى شوند جمع شدنى كه پراكنده نمى شوند، زيرا، نسخ و تبديلى در دين او نيست. عاقب يعنى در عقب انبياء آمده و نبوت قطع شده و پس

ص: 382


1- كتاب «محمد» تأليف محمد رضا مصرى (ص 54 و 55) بنقل از كتاب «طبقات» ابن سعد پنج نفر را صورت داده.

از او پيامبر نيست. و خود فرمود: «يا على! أنت منى بمنزلة هارون من موسى الا أنه لا نبى بعدى» (اى بالنبوة العرفية بخلاف النبوة التحقيقية التى هى الانبياء عن اللّه فانها باقية الى يوم القيامة، الا أنه لا يجوز أن يطلق على اهلها النبى لايهامه النبوة العرفية الحاصلة بمجيء الوحى بواسطة جبرئيل عليه السّلام). فاتح زيرا، خدا اسلام را به او فتح كرد. كاف يعنى مانع مردم از معاصى، يس يعنى يا سيد البشر. صاحب الساعة زيرا، با ساعت مبعوث شده است. رءوف.

رحيم. شاهد. مبشر. السراج المنير. طه. مزمل. مدثر. عبد الله. قثم. (بضم قاف و فتح ثاء) يعنى جامع خير. ن. متوكل. مختار. محمود. مصطفى. خاتم (بفتح تاء) يعنى بهترين پيامبران در خلقت و در خو كه گوئى زيب پيامبران است مثل انگشترى كه زينت است. به عبارت ديگر نبوت بوسيلۀ او متقن و تكميل شده همچون انگشترى كه نامه را در پايان با آن مهر مى زنند. اما خاتم (بكسر تاء) اسم فاعل است از «ختم» يعنى آخر پيامبران. راكب الجمل يعنى شتر سوار كه شعياى پيامبر عليه السّلام آن حضرت را چنين خوانده، زيرا، شتر مركب عرب است و اختصاص به آنها دارد و به امتهاى ديگر منسوب نيست. صاحب الهراوه (بكسر هاء) يعنى صاحب عصا. و اين نام را سطيح كاهن دربارۀ آن حضرت گفته، و اختصاص آن حضرت به عصا براى اين است كه:

عصا بيشتر در راندن شتر به كار مى رود، و اين هم كنايه از عربى بودن آن حضرت است.

و بقولى ناظر به آن عصاست كه در حديث در صفت حوض كوثر آمده: «أذود الناس عنه بعصاى» با عصا كافران را از كنار حوض مى رانم. روح الحق (در انجيل يوحنا كه اكنون موجود است) يعنى روح راستى. ماد ماد (در توراة) يعنى طيّب طيّب(1).

فارقليطا يعنى «احمد» و بقولى معناى آن اين است كه: حق و باطل را از هم جدا مى سازد. و به روايتى در زبان نصارى بمعنى «ابن الحمد» است كه گوئى «محمّد» و «احمد» است. بارقليط همان «احمد» است. برقليطس در زبان رومى يعنى «محمّد».

و در كتب پيامبران سلف و در اين دين - بالخصوص كه اسماء را از صفات آن حضرت مشتق سازيم - اسامى آن حضرت بسيار است (تفسير روح البيان ص 332-335 به ترجمه و خلاصه).

ص: 383


1- «مادماد» يعنى «محمد» بزبان عبرانى. و «طاب طاب» يعنى «طيب طيب» به زبان سريانى. ب.

جهانگير شدن دين اسلام

مصطفى را وعده كرد الطاف حق *** گر بميرى تو، نميرد اين سبق

من كتاب و معجزت را حافظم *** بيش وكم كن راز قرآن رافضم

كس نتاند بيش وكم كردن در او *** تو، به از من حافظى ديگر مجو

من ترا اندر دوعالم رافعم *** طاعنان را از حديثت دافعم

رونقت را روز روز افزون كنم *** نام تو بر زرّ و بر نقره زنم

منبر و محراب سازم بهر تو *** در محبت قهر من شد قهر تو

من مناره بركنم آفاق را *** كور گردانم دو چشم عاق را

چاكرانت شهرها گيرند و جاه *** دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه

تا قيامت باقيش داريم ما *** تو مترس از نسخ دين اى مصطفى!

(دفتر سوم مثنوى - داستان دو ساحر بچه).

وضع دورۀ فترت (از سال 33 ميلادى تا سال 610 ميلادى).

روميان و اسلاف ايشان يعنى يونانيان قديم مشرك و به خدايان متعدد ذكور و اناث معتقد بودند. و: توالد، تزويج، اكل، شرب، خوابيدن، جنگيدن، زخم برداشتن، دزدى و زنا را باين خدايان نسبت مى دادند. و اين خدايان را ابدى و بى زوال مى دانستند. معلوم است كه «كسى بهتر از معبودش نتواند شد» پس، بديهى است كسانى كه معتقد به چنين خدايانى بودند، البته، بهر گونه گناه و آلايش آلوده مى شدند.

يك فيلسوف رومى بنام «سنك» Seneca كه معاصر پولس بود چنين مى نويسد:

«دنيا پر از فسق و جنايات شده، ارتكاب اعمال زشت بقدرى است كه قدرت اصلاح آن ميسر نيست، براى شرارت جدال عظيمى برپاست، جنايات نه در نهان بلكه در جلو چشم آشكار است، پاكدامنى نه فقط نادر بلكه اثرى از آثارش پيدا نيست».

در هر خانه بتى چند موسوم به «لارز» Lares و پناتز Penates موجود بود و براى استرضاى خاطر اين بتها هر روز مأكولات و مشروبات در جلو آنها مى گستردند.

ص: 384

مردم در قيد ترس اسير شده بودند تا آنجا كه ناطق بزرگ رومى سيسرو Cicero مى نويسد: «آسودگى و فراغت براى هيچ كس فراهم نيست».

و بسيارى از اضطراب به ستوه آمده و به عبادت خدايانى كه از مصر و آسيا مى آوردند مبادرت مى جستند، و بعضى تمثال خداى خود را بر روى خرى سوار نموده و بهر طرف گردانده و از عبادت كنندگان، تحصيل پول مى نمودند. و براى ايجاد احساسات مخصوص در مردم حتى برخى خود را با چاقو زخم مى زدند كه خون جارى مى شد.

تورم ثروت در روم و توزيع گندم مجانى به اهالى روم دامنۀ تنبلى و عياشى را بآخرين پايه رسانيده بود و امپراطورها نيز براى خوشى خاطر اهالى نمايشاتى برقرار مى كردند كه در آن غلامان با يكديگر يا با درندگان و گاوان مى جنگيدند و بقول بعضى در اين كشتارهاى وحشيانه قريب بيست هزار نفوس در يك ماه هلاك گرديدند.

روميها در جنگهاى متعدد، اسيران زيادى بعنوان بندگى به روم آورده بودند.

اكثر كارهاى زراعتى به عهدۀ اين غلامان بود و با آنها مثل چهارپايان سلوك مى شد.

اين غلامان با قوۀ جبريه به انجام اعمال شاقه وادار مى گرديدند، و هرگاه ناتوان مى شدند براى جان دادن بطرفى افكنده شده و غلامان تازه نفس بجاى ايشان گماشته مى شدند. بسيارى از اين غلامان اشخاص با استعداد و با تربيت بوده و غالب امور امپراطورى را انجام مى دادند و ليكن با وجود اينها مقامشان در جامعه فوق العاده پست بود.

فساد كامل، زندگانى خانوادگى را در هر طرف فراگرفته، پاكدامنى و عصمت ميان مردان و زنان نادر و كمياب بود. والدينى كه اطفال خود را نمى خواستند، آنان را بيرون مى افكندند كه يا بتوسط درندگان و سگان بلعيده شده و يا براى زندگانى شنيعى زنده بمانند. پدران، اختيار تام بر اطفال خود داشته و اغلب با منتها درجۀ ظلم نسبت به آنان رفتار مى نمودند.

عدۀ معدودى براى حصول راحتى قلب، به فلسفه اى كه به «فلسفۀ رواقيين» موسوم بود متمسك مى گرديدند. رواقيين خود را با خدا يكى دانسته و از درد و غصه دورى مى جستند. «سنك» مى نويسد: «خدا نزديك تو با تو و در تو است يك روح مقدس

ص: 385

در ما جاى گرفته و ناظر اعمال نيك و بد ما مى باشد»(1).

در ميان طوائف امپراطورى روم فقط يهودان، خداپرست بودند كه اينان هم معبدشان بدست تيتوس رومى خراب شد و كلا از اورشليم رانده شدند و در بلاد متفرق گرديدند (به اقتباس از تاريخ كليساى قديم).

و اما عيسى: شريعتش بدست پولس ناياب شد و پولس تمام رسوم بت پرستان را پذيرفت و عيسى را بجاى بت بعنوان الوهيت معرفى نمود (و زاد على الطين بلّه) يعنى قوز، بالاى قوز گذارد. اين اوضاع ادامه يافت تا آنكه خدا، پيامبرى را كه به زبان تمام انبياء وعده داده بود و خاتم پيامبران بود مبعوث كرد و به نور محمّدى، جهان ظلمانى را نورانى ساخت و قرآن را كه متضمن عصارۀ كتب تمام انبياء است بر جهانيان عرضه فرمود.

تذكر: فترت(2) (بفتح فاء) از فتور بمعنى سستى است و در اصطلاح ما، مراد:

عدم نفوذ فرامين الهى است. قرآن كريم در سورۀ مائده آيۀ 22 فرموده: «يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ قَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولُنٰا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلىٰ فَتْرَةٍ مِنَ اَلرُّسُلِ » يعنى محمّد رسول ما، در زمان عدم نفوذ رسولان خدا برانگيخته شد، و او براى شما آنچه را كه لازم داريد بيان مى فرمايد.

ص: 386


1- فلسفۀ مهملى است.
2- «الفترة» جمعه «فترات»: الانكسار و الضعف (المنجد) - «فترت» در تلفظ فارسى: سستى، ضعف - زمان ميان دو پيغمبر يا دو پادشاه - زمان بين دو نوبت تب - آتش سوزانى است كه در بدايت حال در سالك وجود داشته است (اصطلاحات شاه نعمت اللّه ولى) (فرهنگ معين).

اسماء السّور

اسم سوره -- شمارۀ صفحه -- شمارۀ سوره

يس صلى اللّه عليه و آله 1 -- 36

الصّافّات 15 37

ص 29 -- 38

الزّمر 42 -- 39

المؤمن (الغافر) 60 -- 40

السّجدة (فصلت) 77 -- 41

الشّورى (حمعسق) 90 -- 42

الزّخرف 103 -- 43

الدّخان 117 -- 44

الجاثية 125 -- 45

الاحقاف 133 -- 46

محمّد صلّى اللّه عليه و آله 147 -- 47

الفتح 159 -- 48

الحجرات 195 49 ق 207 -- 50

الذّاريات 221 -- 51

الطّور 235 -- 52

النّجم 243 -- 53

القمر 263 -- 54

ص: 387

اسم سوره -- شمارۀ صفحه -- شمارۀ سوره

الرّحمن 273 -- 55

الواقعة 289 -- 56

الحديد 299 -- 57

المجادلة 321 -- 58

الحشر 331 -- 59

الممتحنة 361 -- 60

الصّفّ 371 -- 61

پايان حجّة التّفاسير و بلاغ الاكسير يا من لا يحضره المفسر و التفسير

ص: 388

فهرس مطالب عمدۀ مقدمات و ذيول و تعليقات و حواشى

26 سورۀ قرآن كريم مندرج در جلد ششم از تفسير حجة التفاسير و بلاغ الاكسير

بقلم: بندۀ نيازمند به خداى تعالى سيد عبد الحجة بلاغى

ص: 389

فهرس مطالب عمدۀ «مقدمه» و «ذيول» و «تعليقات» و «حواشى» سوره ها> عنوان صفحه

قهرمانهاى دعوت تاريخى سورۀ يس و مباحثه با دكتر زويمر آمريكائى. 2 و 145

هر «امت» نذير دارد. 10

جهت تعبير از مضارع (يعنى آينده) به ماضى (يعنى گذشته). 10

تطير. 10

مجهولات. 10

حركت خورشيد با سيّارات آن. 11

نام هر سه شب از ماه و شعر دراين باره. 11

أبى بن خلف 11

اسامى رسولان - قبر حبيب نجار - تاريخچۀ انطاكيه. 12

پيدايش كلمۀ «مسيحى» بجاى «نصرانى». 13

«ذرّيه». 13

تقدم روز بر شب 14

دو درخت («مرخ» و «عفار»). 14 و 298

معنى «كن فيكون» دربارۀ خدا. 14

«زقوم». 26 و 28 و 292

مار موسوم به «شيطان». 26

پيدايش نسل بشر بعد از طوفان. 27

معنى «نجوم». 27

معنى «سقيم». 27

معنى «سوف». 27

معنى «سين». 27

ص: 390

عنوان صفحه «ركانه» كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با او كشتى گرفت. 28

«اهرام». 40 «عشى». 40

شرح احوال آخوند مولى محمّد كاشانى. 40

دولت اسرائيل. 41 «غساق». 41

فرشتگانى كه مأمور به سجده بر آدم شدند. 41

يهودانى كه «عزير» را مى پرستيدند. 57

معنى «زوج». 57 و 234

كيفيت خواب و مرگ بنقل تفسير عياشى. 58

طريقۀ علم قارون. 59

معناى «ارث» بردن بهشت. 59

سگاليدن. 64

دو مرگ و دوزندگى. 73 «دعاء». 75

منافع شتر. 75

حضرت يوسف عليه السّلام و نيز حضرت موسى عليه السّلام مأمور به دعوت قبطيان بوده اند. 76

معنى «ثم». 87

معنى «جلود» و معنى «فرج». 88

نزول فرشتگان بر يكتاپرست. 88

دوستى با ذوى القربى. 96

كار وحى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، أمر استثنائى است. 101

«ليس كمثله شيء». 101

ص: 391

عنوان صفحه شك در شك. 101

معنى «ميزان». 101

«نور نبوّت» - «فر» - «فره» - «خوره». 102

قوم بنى مليح. 114

زبان عربى. زمامداران نالايق اموى و عباسى.

سرجوس «سرژيوس». 115 و 116

داموكليس Damocles . 115 و 116

تغيير خط و اشك تمساح.

«دخان». 123

«تبابعه». 123 و 216

«حميم» از لغات اضداد است. 124

بهشت تفضل است نه پاداش. 124 و 310

تاريخچۀ زندگانى عبد اللّه بن سلام: «عوبديا». 136 و 143

«ربى شيلوم» - «ربى» - «مسائل هزارگانۀ او». و 144 و 175

«عذاب الهون» - قوم «هون». 143 و 144 و 145

«احقاف». 144

«عاد». 145

«جن». 145 و 261

دكتر زويمر آمريكائى. 145 و 2

معنى «مصدقا لما بين يديه». 144 و 146

گناه بخشى. 144 و 146 و 310

معنى «اولوالعزم». 144 و 146

رمز «ميم» هاى سورۀ محمّد صلّى اللّه عليه و آله. 147

ص: 392

عنوان صفحه ايرانيان. 154

حكم اسيران جنگ. 155

«مغفره». 155

«منافق» هم كافر است. 156

جهت استغفار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. 156 و 151

جهت آزمايش خدا، بااينكه داناى نهان و آشكار است. 156 و 310

«مطعمون». 157

شعر بانوى سلماسى - «سلماس» را اكنون شاپور مى گويند. 158

صلح حديبيه. 160 و 177

«عمره» - «بلدح» - «كنانه». 160

«غفار» - «اسلم» - «اشجع» - «مزينه» - «جهينه» - «دئل». 164

«غطفان». 166

«تنعيم». 167

«فتح مبين» - «فتح قريب» - «فتح مطلق». 170

معنى «بيعت». 171

بيعت «رضوان» - بيعت «شجره» - بيعت «مرگ». 171 و 172 و 183

«ذو الحليفة». 172

معنى «اشعار» و «تقليد». 171

شعر شيخ بهائى در بيان اعمال «عمره» و «حج تمتع». 173

«جمره». 173

جمرۀ «اولى» و جمرۀ «وسطى» و جمرۀ «عقبه». 174

حج قران و حج افراد. 174

بشارات توراة باب 16 و 17

بنقل صاحب كتاب «اقامة الشهود فى رد اليهود» 175 و 143

ص: 393

عنوان صفحه و كتاب «انيس الاعلام فى نصرة الاسلام».

انحصار ركوع و سجود اصطلاحى، به امت اسلام. 175

مثلهاى توراة و انجيل دربارۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امت آن حضرت. 174-177

حديبيه. 177 و 160

«شخينا» - «سكينه». 177-179

«رائعة النهار» است نه «رابعة النهار». 177

بيعت خاص: (بيعت عشيره - بيعت جن - بيعت انصار). 179 و 180

«شعب». 180

«عقبه». 180 و 181

«نقيب». 180

بيعت عام: (بيعت شجره «درخت سمره» - بيعت در فتح مكه - بيعت روز 182 و 183 غدير خم).

عاقبت «شجره» و أمر عمر به قطع آن. 183 و 171 و 172

تشكيلات يهودان. 184

شهر خيبر (قلاع خيبر) مشتمل بر قلاع: «نطاة» و «شق» و «كتيبه». 185

قلاع نطاة: (ناعم - عصب «صعب» - قله). 186

على عليه السّلام فاتح قلعۀ ناعم. 187

على عليه السّلام فاتح قلعۀ عصب. 188

قلاع شق: (شق - براء). 188 و 189

قلاع كتيبه «كثيبه»: (قموص - وطيح - سلالم). 189

صفيه. 189 و 200

قلعۀ «ظهار». 190

تقسيم خيبر. 190

ص: 394

عنوان صفحه

فدك. 190

هشت گروه يهود مدينه. 191

1 - يهود بنى النضير. 191

2 - يهود بنى ثعلبه. 191

3 - يهود بنى قينقاع. 191

4 - يهود بنى قريظه. 192

5 - يهود بنى زريق. 192

6 - يهود بنى حارثه. 192

7 - يهود بنى عمرو. 192

8 - يهود بنى النجار. 192

دشمنان اسلام از بنى النضير: 192

حيى - ابو ياسر - جدى - سلام بن مشكم - كنانه - سلام - ابو رافع الاعور - ربيع - عمرو - كعب - حجاج - كردم.

دشمنان اسلام از بنى ثعلبه: 192

عبد اللّه بن صوريا - ابن صلوبا - مخيريق (كه اسلام آورد).

دشمنان اسلام از بنى قينقاع: 193

عبد اللّه بن سلام (كه اسلام آورد) - رفاعة بن زيد بن التابوت و سى نفر ديگر.

دشمنان اسلام از بنى قريظه: 193

كعب بن اسد و شانزده نفر ديگر.

دشمنان اسلام از بنى زريق: 193

لبيد بن اعصم.

دشمنان اسلام از بنى حارثه: 193

كنانة بن صوريا.

دشمنان اسلام از بنى عمرو بن عوف: 193

ص: 395

عنوان صفحه

قردم.

دشمنان اسلام از بنى النجار: 193

سلسلة بن برهام.

بنو نضير - بنو قينقاع - بنو قريظه - خيبر - فدك. 194

دو آيه در قرآن كريم مشتمل بر 28

حرف تهجى. 194

هيئت اعزامى قوم بنى تميم. 196

وليد بن عقبة بن أبى معيط. 197 و 204

«زوجات». 197

«خزرج» و «اوس». 198

ثابت بن قيس بن شماس. 199

أم سلمه. 200

صفيه دختر حيى بن اخطب. 200 و 189

اسامه و سلمان. 201

بلال. 201

«طلقاء» - «عتاب» - «حارث» بن هشام - «سهيل» بن عمرو. 202

گروهى از بنى اسد. 203

«طلا» - «تلا» - «طلاء» - «بوته» - «قال». 204

معنى «قوم». 204

چاه «سميحه». 204

«تجسس» - «غيبت». 205

طبقات نسب:

شعب - قبيله - عماره - بطن - فخذ - فصيله. (عشيره). 205

«اسلام» - «ايمان». 205

ص: 396

عنوان صفحه حجره هاى نه گانۀ زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله. 206

«سائق» و «شهيد». 207

«رسّ ». 214

«أيكه». 214

«تبوك». 214

«تبابعه». 216 و 123

شعر - (... دنيا ساعتى است). 216

«وريد» و «حبل الوريد». 217

فرق عبادت مشركان و مجوس و صابئان و يهود و نصارى با عبادت مسلمانان. 218 و 219

«ظلام». 220

«حبك». 230

«سائل» - «محروم». 230

عالم صغير - عالم كبير - عالم اكبر. 230

حاج سيد محمّد على مباركه اى. 232

«هل» بمعنى «قد» است. 232

«صرة». 232

«سجيل». 232

كيفيت وسعت يافتن آسمان. 233

«رزاق» - «رازق». 233

«مجرمين» - «مسرفين». 233 و 234

قيامت صغرى و كبرى. 234

«زوج». 234 و 57

«رق» - «قرطاس» - «بردى». 241

ص: 397

عنوان صفحه

«حور» و «عين». 242

وليد بن مغيره. 248 و 259

محو هر شخص در فكر، و رباعى سلطان ابو سعيد ابو الخير و نسخۀ رباعيات 245 و 246

سلطان.

قسمتى از مندرجات صحف ابراهيم عليه السّلام و صحف موسى عليه السّلام. 249

عتبه پسر ابو لهب كه شير او را خورد (عتيبه كتاب نسب قريش). 250

معراج. 251 و 252

«سدرة المنتهى». 253 و 257

«قاب قوسين». 253

مذاكرات شب معراج. 253

موضوع خلافت على عليه السّلام در شب معراج. 256

«نجم». 256

«هوى». 256

«احمد» و «احد». 257

«جنة المأوى». 257

رواج بت پرستى در عربستان. 257

بت ثالوث «لات، عزى، مناة». 258 و 262

معنى كلمۀ «اعلم» در قرآن. 259

نيابت در طاعات. 259

ستارۀ «شعرى» (شعراى عبور و شعراى يمانى). 259

كلب اكبر و كلب اصغر. 260

«غميصاء» است نه «غميضا». 261

«عاد» و «عاد اولى» و «عاد ثانيه». 261 و 145

ص: 398

عنوان صفحه ثمود. 261

«مؤتفكه» - «مؤتفكات». 261

«خنده» و «گريه». 262 و 259

«حجل». 262

كشته شدن بازرگان - و پس از او كشته شدن كرد قاتل. 262

شق القمر. 270

كشتى نوح. 271

اسامى ساعات روز و شب. 271

محل شق القمر. 271

«ابو قبيس» بنقل از: قاموس، و شرح قاموس، و دو سفرنامۀ مكه. 271

معنى «رحمان» و جهت تنفر كفار از كلمۀ رحمان. 274 و 287 و 288

سرّ «اعادۀ جمله ها» در قرآن و در مزامير. 274

«هللوياه» و «سلاه». 275

معنى «سلاه» ورد بر قاموس مقدس. 275

اعادۀ جمله ها در زبان فارسى «ترجيع بند». 275 و 288

طرز اعادۀ جمله ها. 276

دم گرفتن. 276

دم گرفتن جن. 276

«عروس قرآن». 277

«نخله». 285

آب خوردن گياهان. 285

«كم» و «اكمام». 285

طبقات دريا. 286

ص: 399

عنوان صفحه

«گلف استريم» Gulfestream . 286

«مرجان». 286

مرواريد. 286

فلسفۀ غسل ترتيبى. 287

معناى «الرحمن» و «الرحيم». 287 و 288 و 274

جهت اهميت دادن قرآن مجيد به آب. 288

سيد احمد «هاتف» اصفهانى صاحب ترجيع بند. 288 و 275

«واقعه». 289

«هيم». 292

«زقوم». 292 و 26 و 28 «ولدان» - «وليد» - «وليده» - «ولايد». 295

«مخلدون». 295

«اكواب». 296

«صراحيه». 296

«اباريق» - «براق» - «استبرق». 296

«كأس». 297

«سدر». 297

«كنار». 297

«نبق». 297

«فرش مرفوعه». 297

«زرع». 298

«اجاج». 298

«مرخ» و «عفار». 298 و 14

ص: 400

عنوان صفحه

سور خمسه. 298

كتاب ديارات. 299

بهشت مخلوق است. 305

معنى «استوى». 309

معنى «عرش». 309

معنى «سور». 309

كشتن «كبش املح». 309

«فديه». 310

«غيث». 310

بهشت تفضل است نه پاداش. 310 و 124

«مصيبت». 310

«علم» بمعنى «تمييز» است. 310 و 156

جهت اختصاص مغفرت به خدا در قرآن كريم. 310 و 144 و 146

علل مصائب وارده بر بشر. 311

«قدر» و «قضاء». 312

خطرات وارده بر اين مفسر و ديگران. 313

مرگ: ارسطو - بقراط - افلاطون - جالينوس. 318

شرح احوال دو افلاطون در ناسخ التواريخ خلط شده. 319

«انجيل». 320

تاريخچۀ پيدايش رهبانيت. 320

ظهار. 322

معنى «اوس» و «خوله». 322

در دورۀ حكومت نظامى مدينه، به مفاد آيۀ سيزدهم سورۀ مجادله، 328

ص: 401

عنوان صفحه

على عليه السّلام عمل كرده و بس.

غزوۀ بنى قينقاع. 332

«بعاث». 332

عبد اللّه ابن أبى. 334

كشته شدن كعب بن الاشرف. 336

«عقيله». 336

سى طائفه كه خونشان هدر است. 338

«محمّد بن مسلمه» - «ابو نائله» - «عباد» بن بشر - «حارث» بن أوس - «ابو عبس». 338

بن جبر.

«وسق». 339

«نضير» - «بنى النضير» (غزوۀ بنى النضير). 341

«شعب» - «بطحان» - «مهزور». 341

«عمرو» بن اميۀ ضمرى - «عمرو» بن جحاش - «سلام» بن مشكم. 342

«حيى» بن اخطب. 343

«ام عمرو» رفيقۀ عروۀ عبسى. 344

دكتر اسرائيل ولفنسون. 344

اموال يهودان بنى النضير. 345

تاريخ غزوۀ بنى النضير. 345

تعداد مسلمين بنى النضير. 345

تلفات جنگ. 345

بقيۀ اموال بنى النضير. 346

«غزول» و... 346

«سهل» بن حنيف - «ابو دجانه» سماك بن خرشه - «حارث» بن صمه. 346

ص: 402

عنوان صفحه

«مرابع». 347

«عجوه». 348

محل قراء بنى النضير. 355

اموال اهل قرى (شهرها و دهها). 356

«رءوف» - «رحيم». 356

منافق. 356

حكومت خواب. 357

عجز بت - «غاوى» بن عبد العزى خادم بت قبيلۀ بنى سليم. 357

بول «ثعلبان» بر بت و اسلام غاوى و تبديل فرمودن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نام او را 357

قدرت تام خدا و اشعار نظامى دربارۀ نامۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به خسروپرويز. 357

«فيء» - «غنيمت» - «أنفال» - «نفل» و احكام آنها. 359 و 360

«حشر» - اول الحشر و آخر الحشر. 360

ساره، مغنيه و نايحه، كنيز ابو عمرو. 362

حاطب بن ابى بلتعه. 364-366

اعراب خزاعه و اعراب بنى مدلج. 366

اعراب خزاعه و اعراب بنى مدلج. 366

آمدن «سبيعه» دختر حارث اسلميه به حديبيه. 367

آزمايش زنان فرارى. 367

بيعت مردان و زنان در فتح مكه. 368

«هند» زن ابو سفيان. 369

نهى از جاسوسى بسود يهودان. 370

توبيخ پنج گروه: «منافقين» - «مسلمانان مسامحه كار». 372

«مسلمانان فرارى» - «يهودان» - «نصارى».

ص: 403

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109