عنوان و نام پديدآور :حجه التفاسیر و بلاغ الاکسیر : یا من لا یحضره المفسر و التفسیر/تالیف عبدالحجه بلاغی
مشخصات نشر : قم: [بی نا]، 13.(چاپخانه قم)
مشخصات ظاهری : 10ج.
وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)
يادداشت : فهرست نویسی بر اساس جلد سوم٬ چهارم و پنجم.
يادداشت : عنوان روی جلد: تفسیر فارسی قرآن مجید حجه التفاسیر
شماره کتابشناسی ملی : 2067256
نام کامل تفسیر، «حجة التفاسیر و بلاغ الاکسیر» یا «تفسیر من لا یحضره المفسر و التفسیر» با نام خلاصه حجة التفاسیر در 10 مجلد به زبان فارسی از تفاسیر قرن چهاردهم شیعه دوازده امامی محسوب می گردد که توسط سید عبد الحجه مراغی تالیف شده است.
ص: 1
1 - تفسير حاضر، مجلد پنجم(1) از مجلدات هفت گانۀ متن (حجة التفاسير و بلاغ الاكسير يا تفسير من لا يحضره المفسر و التفسير) است.
2 - مقدمۀ تفسير، جداگانه به چاپ رسيده است.
3 - «ب» علامت اختصارى محرر اين تفسير است.
4 - «ه» علامت اختصارى (انتهى) است.
5 - آنچه كه از توراة و انجيل و ملحقات آنها در اين كتاب نقل شده، مربوط به چاپ لندن سال 1947 ميلادى مى باشد.
6 - شمارۀ آيات مذكور در ابتداى سور، مطابق چاپ قرآن ركن الملكى و نظائر آن است.
7 - شمارۀ كلمات و عدد حروف سور، عينا مطابق تفسير أبو الفتوح رازى است و بررسى آن موكول به فرصت ديگرى است.
ص: 2
كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.
حجة التفاسير كشاف:
سورۀ نور مدنى.
مشتمل بر: 64 آيه.
1326 كلمه.
5680 حرف.
(تفسير أبو الفتوح رازى).
داراى تعاليق.
ص: 3
نور و ماده يكى است(1)
آندره روسو andre-rousseau يكى از دانشمندان كنونى فرانسه در كتاب litterature-du-vingtieme siecle كه پيش از جنگ عمومى دوم در باب ادبيات قرن بيستم نوشته در فصلى كه در باب «بروگلى» broglie عالم مشهور فرانسوى صاحب كتاب «ماده و نور» آورده مى نويسد كه: با كشفيات علمى جديد معلوم گرديده كه: نور و ماده دو چيز متمايز نيستند و در واقع يك چيز مى باشند، چنانكه علماى بزرگى مانند «پلانك» Planck و «آلبرت اينشتين» Albert-Einstein معتقدند كه: نور مركب از ذرات بسيار كوچكى است (كورپوسكول) و بروگلى نيز از طرف ديگر در نتيجۀ تحقيقات و كاوشهاى خود باين نتيجه رسيده كه ماده هم مثل نور داراى أمواج است، و از اين قرار مى توان گفت كه: به رأى بروگلى ماده نيز نوعى از نور است (كتاب هزار بيشۀ جمال زاده صفحۀ 34).
جمال زاده در ذيل مطلب مزبور مى نويسد: شكى نيست كه اين كشف بروگلى قدم فوق العاده بزرگى است بطرف وحدت دنيا (وحدت موجود) (ه).
محرر اين تفسير گويد: بيان جمال زاده برخلاف تحقيقات دانشمندان مزبور است، زيرا ذرات، از هم متمايزند و هركدام، پيش از تركيب و پس از تركيب، پروندۀ خاصى دارند و وحدت موجود در كار نيست (رجوع به ص 187 جلد هفتم همين تفسير) بلى چيزى كه علاوه از تحقيقات اين دانشمندان بدست مى آيد اين است كه:
اولا: باتكاء ديد أهل اللّه و أهل عرفان، مبدأ تمام موجودات (نور) است و ثانيا: تاريكى، أمرى است نسبى يعنى كمى نور نه فقدان آن و ثالثا: نور، منحصر به خورشيد و آتش و راديوم و فسفر و الكتريسته و أمثال آنها نيست، نور عالم خواب هم از اقسام نور است، ديد پس از مرگ هم همين ديد عالم خواب است و رابعا: تمام موجودات به يك اصل و سپس به يك موجد برمى گردند.
ص: 4
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
1 سُورَةٌ ... تَذَكَّرُونَ
اين سوره، سوره اى است(1) كه آن را فروفرستاديم و (أحكام مندرج در) آن را واجب ساختيم، و در اين سوره آيه هاى روشن (مشتمل بر معارف و اوامر و نواهى و حدود) فروفرستاديم تا شما بخاطر بسپاريد (و در حفظ آن بكوشيد و تضييع مكنيد).
2 اَلزّٰانِيَةُ ... اَلْمُؤْمِنِينَ
حد زنا(2)
بهر يك از زن زناكننده و مرد زناكننده (زن بى شوهر و مرد بى زن(3)كه آزاد باشند نه بنده، پس از ثبوت) يك صد تازيانه بزنيد و اگر به خدا و روز بازپسين ايمان آورده ايد نبايد كه شما را شفقت دربارۀ اين دو زناكننده در اجراء حكم خدا فرابگيرد، و بايد كه نزد اقامۀ حد بر ايشان طايفه ئى از مسلمانان حضور داشته باشند و معاينه كنند.
ص: 5
در تفسير أبو الفتوح و تفسير كاشفى به نقل از تبيان نوشته: در شهر مدينه جماعت زنان بدنام از يهودان و مشركان بودند كه توانگر و به زنا معروف و بر در خانۀ خود پرچم افراشته بودند و مردم را به خود دعوت مى كردند و أجرت مى گرفتند، چون مهاجرين به مدينه آمدند، فقراء در ميان ايشان بسيار بود كه ايشان را جائى و مالى نبود و طمع كردند كه با آن زنان ازدواج كنند و بر عادت اهل جاهليت كرايۀ نفس از ايشان بگيرند و معاش كنند، از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دربارۀ ازدواج با اين زنان دستور خواستند، خدا اين آيه را فرستاد:
3 الزاني ... اَلْمُؤْمِنِينَ
(از راه حق و صواب دين، خارج اند) مگر آنها كه از بعد از زدن تهمت توبه كردند و نيت خود را بصلاح آوردند، پس البته، خدا آمرزگار و مهربان است (كه اجازه مى فرمايد شهادتشان پذيرفته گردد و اسم «فسق» از ايشان برداشته شود).
عاصم بن عدى أنصارى عرض كرد: يا رسول اللّه! شايد كه مردى از ما بيگانه اى را با زن خود به بيند، اگر به طلب گواه مشغول شود تا شهود جمع شوند، آن كس از حاجت خود فارغ شده و رفته است. حضرت فرمود: خداى تعالى چنين حكم فرستاده. عاصم از مجلس بيرون آمد «عويمر» پسر عم او به او رسيد و گفت: اى عاصم! «شريك» بن سمحا را بر شكم زن خود «خويله» ديدم(1). عاصم گفت: وا ويلا! مبتلى شدم به آنچه پرسيدم، پس بازگشت و صورت حال بعرض سيد عالم رسانيد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله «خويله» را طلبيد و از او پرسيد، او انكار كرد و آيۀ «لعان» نازل شد.
(اقتباس از تفسير كاشفى و غيره).
آنها كه زنان خود را قذف مى كنند و براى ايشان گواهان نباشد مگر خود گويندگان «لعان» جارى مى شود و صفت لعان اين است كه: حاكم شرع، روى گوينده را به قبله مى كند، مرد روبروى حاكم مى ايستد و زن در سمت راست حاكم شرع، و مرد چهار بار مى گويد: «خدا را گواه مى گيرم كه من از راستگويانم در آنچه اين زن را به آن رمى كردم» و نوبت پنجم بايد بگويد: «لعنت خداى بر من اگر از دروغ گويان باشم در آنچه اين زن را به آن رمى كردم» و در هر نوبت بايد اشاره به آن زن كند، و حكم اين لعان آن است كه حدّ قذف از مرد ساقط مى شود و حاكم، ميان مرد و زن تفريق مى كند و هيچگاه ازدواج وى با آن زن حلال نيست و زن از وقت لعان بايد عده نگاه دارد، و اگر مرد از لعان خوددارى كند حد قذف بر او جارى مى شود.
و لعان زن اين است كه: چهار نوبت بگويد: «خدا را گواه مى گيرم كه اين مرد
ص: 7
از دروغ گويان است در آنچه مرا به آن رمى كرد» و نوبت پنجم بايد بگويد: «خشم خدا بر من اگر اين مرد از راستگويان باشد در آنچه مرا به آن رمى كرد» و در هر نوبت به آن مرد اشاره كند. (پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بعد از نماز، عويمر و خويله را طلبيد و باين نوع كه ذكر شد مرد و زن، هر دو گواهى دادند و نزديك ذكر لعنت و غضب، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله «آمين» گفت و حضار در گفتن آمين اتفاق كردند)(1).
6 - 10 وَ اَلَّذِينَ ... حَكِيمٌ
و شوهرانى كه زنان خود را به زنا رمى مى كنند و ايشان را جز خودشان گواهان نباشد، پس گواه گرفتن شوهر، خدا را دائر بر اينكه البته وى از راستگويان است؛ بجاى چهار گواه است و پنجمين بار گواهى او اين است كه بگويد: لعنت خدا بر وى باد اگر از دروغ گويان باشد.
و عقوبت (حدّ زنا) را از زن بازمى دارد آنگاه كه چهار بار خدا را گواه بگيرد كه البته آن شوهر از دروغ گويان است و پنجمين بار گواهى او اين است كه بگويد:
خشم خدا بر وى باد اگر شوهر از راستگويان باشد. و اگر فضل خدا بر شما مسلمانان و بخشايش او نبود و اينكه خدا توبه پذير و كارهايش از روى اساس است (دروغگو را رسوا مى ساخت).
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سفرهاى جنگى با قرعه زدن بين زنان، هركدام از زنان خود را كه قرعه باسم او اصابت مى كرد با خود مى برد. در جنگ بنى المصطلق قرعه باسم عائشه اصابت كرد و اين جريان پس از نزول آيۀ حجاب بود كه خداى تعالى زنان را أمر فرمود كه از مردان رو بپوشند، عائشه گفت: بأمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هودجى براى من تهيه كردند و مرا در آن نشانيدند و حضرت و همراهان به جنگ رفتند و بازگشتند،
ص: 8
چون به نزديك مدينه رسيديم در شب فرود آمديم، من براى قضاء حاجت با زنى ديگر كه به معيت من بود از لشكرگاه دور رفتيم، چون برگشتم گردن بند من كه از مهرۀ يمانى بود نمانده بود، گمان كردم كه آنجا ضايع كرده ام كه براى قضاء حاجت رفته ام، برخاستم و شبانه بمحل قضاء حاجت رفتم، آنجا بسيار طلب كردم نيافتم، و چون دير شد، لشكر كوچ كرده بود و آنان كه هودج را برمى داشتند بگمان اينكه من در هودج هستم هودج را بر شتر گذارده بودند، من برگشتم و دست ماليدم و گردن بند را جستم و همان جا نشستم و خوابم برد، صفوان كه از عقب لشكرگاه مى آمد، رسيد، لاحول گويان و استرجاع كنان آمد و شتر را خوابانيد و مرا به منزلى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و لشكر به وقت گرما فرود آمده بودند رسانيد، چون شتر من پديدار شد، عبد اللّه بن أبى بن سلول و جماعتى از منافقين گفتند: زن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مرد بيگانه مى آيد، از كجا از ناشايست ايمن مى توان بود؟ (من از گفتۀ آنان اطلاع نداشتم) چون به مدينه رسيدم بيمار شدم و يك ماه طول كشيد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله توجه كامل بمن نداشت تا اينكه مادر مسطح(1) در غياب مسطح به او دشنام داد، من گفتم: چرا فرزند خود را دشنام مى دهى ؟ مادرش جريان سخن منافقين را برايم گفت و من جهت سرگرانى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را دانستم، از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رخصت گرفتم و به خانۀ پدر و مادرم رفتم و جريان را آنجا هم شنيدم و از گريه ديگربار بيمار شدم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مردان و زنان، در كار من تحقيقات فرمود و چون آنان به بى گناهى من شهادت دادند، حضرت به عبد اللّه بن أبى اعتراض فرمود.
بالجمله: كار من از گريه به آنجا رسيد كه دراين باره وحى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد كه:
11-21 إِنَّ اَلَّذِينَ جٰاؤُ بِالْإِفْكِ ... عَلِيمٌ
البته، آنان كه تهمت وارد آوردند جماعتى از شمايند، (اى تهمت زده شدگان)
ص: 9
اين تهمت را بد مپنداريد بلكه آن خير است براى شما (براى درك ثواب عظيم و نزول آيات در برائت و تعظيم شأن شما). براى هركسى از تهمت زنندگان است وبال آنچه از گناه بدست آورده (: يكى خنديده، ديگرى سخن زشت گفته، آن ديگرى شنيده و نهى نكرده) و آنكه از ايشان عمدۀ آن تهمت را سرآغاز داده از آن او است عذابى بزرگ.
چرا وقتى خبر قذف (صفوان و عائشه) را شنيديد مردان مسلمان و زنان مسلمان در باطن هاى خويش گمان خوب بردند و گفتند: اين خبر، تهمت آشكار است (و شما اين گمان را نبرديد؟)، چرا تهمت زنندگان بر اين سخن چهار گواه اقامه نكردند؟ پس چون گواهان اقامه نكردند در نتيجه آنان نزد خدا، همانان دروغگويانند، و اگر فضل خدا بر شما مسلمانان و بخشايش او در دنيا و آخرت نبود، در اين موضوع كه مبادرت كرده بوديد، عذاب بزرگ بشما مى رسيد (كه از جمله حد قذف بر شما جارى مى شد) زيرا اين خبر را از زبان هاى يكديگر گرفتيد و به دهانهاى خود سخنى را كه شما را دانشى به حقيقت آن نبود، مى گفتيد و اين چيزى را كه مى گفتيد آسان مى پنداشتيد و حال آنكه تهمت زنا به نزد خدا (أمرى) بزرك است. و چرا اين سخن را كه شنيديد در جواب نگفتيد:
ما را نمى رسد كه باين سخن دم بزنيم ؟ پاكا! اين بهتانى است بزرگ. خدا شما را پند مى دهد از اينكه هيچگاه مانند اين را بعمل نياوريد اگر مسلمان هستيد. و خدا براى شما آيات (مشتمل بر أحكام شريعت و محاسن آداب) را بيان مى كند و خدا داناست و كارهاى او از روى اساس است. البته، كسانى كه دوست مى دارند كه فاحشه (يعنى زنا و أمور زشت) در ميان مسلمانان شيوع پيدا كند، از آن ايشان است عذابى دردناك در دنيا و آخرت، و خدا (عواقب خطرناك تهمت را) مى داند و شما نمى دانيد، و اگر فضل خدا بر شما مسلمانان و بخشايش او نبود و اينكه خدا نوازش كننده و مهربان است (اسرار دلها را فاش مى ساخت و برطبق آن، أمر به اجراء حد قذف مى داد). اى مسلمانان! پيرو گامهاى شيطان مشويد و هركه گامهاى شيطان را پيروى كند پس البته شيطان پيرو خود را به فحشاء (يعنى كارى كه عرفا و عقلا زشت باشد) و به
ص: 10
منكر (يعنى عملى كه شرعا يا عقلا ناپسند است)(1) أمر مى دهد، و اگر فضل خدا بر شما مسلمانان و بخشايش او نبود، هرگز از شما كسى پاك نمى شد و لكن خدا هركه را بخواهد (برحسب تقاضاى او) پاك مى سازد و خدا (گفتار شما را) شنوا و (به نيت هاى شما) داناست.
أبو بكر قسم ياد كرد كه: به پسر خالۀ خود مسطح كه از فقراء مهاجرين و يكى از متكلمان به افك بود خرجى ندهد، آيه آمد كه:
22 وَ لاٰ يَأْتَلِ ... رَحِيمٌ
(اى مسلمانان!) صاحبان شرف و أموال بسيار، از شما، نبايد قسم ياد كنند كه:
«چيزى به خويشان و به بينوايان و به مهاجران در راه خدا ندهند» و بايد كه عفو كنند از گناهى كه از ايشان صادر شده و از انتقام درگذرند، آيا دوست نمى داريد كه خدا شما را بيامرزد؟ و حال آنكه خدا (با داشتن قدرت بر انتقام) آمرزگار و مهربان است (شما كه انتظار آمرزش از خداى آمرزگار داريد، بايد از تقصيرات ديگران بگذريد).
23-26 إِنَّ اَلَّذِينَ ... كَرِيمٌ
البته كسانى كه زنان پاك دامن بى خبر مسلمان را قذف مى كنند، در دنيا و آخرت از رحمت حق دور شده اند و از آن ايشانست عذابى بزرگ.
در آن روز كه زبانهاشان و دستهاشان و پاهاشان به كردارى كه مى كردند،
ص: 11
گواهى مى دهد، در آن روز خدا جزائى را كه سزاوار ايشان است بنحو كامل به ايشان مى رساند و واقف مى شوند كه: خدا همان غيب مطلق، ثابت است (به ذات خود) و آشكار است (قدرت او).
زنان پليد لايق مردان پليدند، و مردان پليد لايق زنان پليدند، و زنان عفيفه لايق مردان عفيف اند، و مردان عفيف لايق زنان عفيفه اند؛ آنان (عائشه و صفوان) از آنچه أصحاب افك مى گويند منزه اند (و) از آن ايشان است آمرزش و روزى نيكو.
الف: زنى أنصارى به نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه! اوقاتى هست كه مرا حالتى مى باشد كه من نمى خواهم پدرم يا فرزندم مرا برآن حالت به بينند و ايشان در سراى من مى آيند و ديگران و مرا از آن كراهت است چگونه سازم ؟ (تفسير أبو الفتوح).
ب: مردى اذن گرفت كه خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شرفياب گردد، پس تنحنح كرد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به زنى كه «روضه» نام داشت فرمود: برخيز و باين مرد اعلام كن و بگو كه: «السلام عليكم» بگويد و وارد شود، مرد شنيد و «السلام عليكم» گفت.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: وارد شو (تفسير مجمع البيان).
27-29 يٰا أَيُّهَا ... تَكْتُمُونَ
اى مسلمانان! وارد خانه ها مشويد غير از خانه هاى خودتان مگر اينكه دستورى بطلبيد، و بر أهل آن خانه سلام كنيد، آن استعلام شما براى شما خوب است؛ باشد كه شما بخاطر بسپاريد (و جهات خوبى آن را دريابيد).
پس اگر در آن خانه هيچ كس را نيابيد به آنجا درميائيد تا بشما دستورى داده شود (چه اگر در آنجا رويد و كسى نباشد، به دزدى متهم مى شويد و اگر چيزى مفقود شود
ص: 12
بشما تهمت مى زنند و گمان مى برند) و اگر بشما گفته شود كه بازگرديد پس شما بازگرديد كه آن براى شما پاكيزه است (از تهمت دور است) و خدا به آنچه مى كنيد داناست.
بر شما باكى نيست كه در خانه هائى درآئيد كه مسكون نيست (و) منفعتى در آنجا براى شما باشد (چون كاروانسراها و حمام ها و آسياها و ديگر جاها كه براى راهگذران، بناء شده است) و خدا آنچه را آشكار مى كنيد و آنچه را پوشيده مى داريد؛ مى داند.
30 و 31 قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ ... تُفْلِحُونَ
حكم نگاه(1) و حكم ستر عورت
اى پيامبر! به مردان مسلمان بگو: كه چشم هاى خود را فروخوابانند(2)از آنچه (از روى عقل و شرع) ايشان را روا نيست كه در آن بنگرند، و عورتهاى خود را (از آنكه كس در آن بنگرد) نگاه دارند(3) آن پوشيدن چشم و محافظت عورت، براى ايشان پاكيزه است، البته خدا به آنچه (از نظر به حلال و حرام) مى سازند خوب با خبر است.
و (اى پيامبر!) به زنان مسلمان بگو كه: چشم هاى خود را فروخوابانند از آنچه (از روى عقل و شرع) ايشان را روا نيست كه در آن بنگرند، و عورتهاى خود را (از آنكه كس در آن بنگرد) نگاه دارند و آرايش خود را آشكارا نكنند مگر آنچه
ص: 13
ظاهر است از آن آرايش(1) و زنان بايد تا مقنعه هاى(2) خود را بر گريبانهاى خود بزنند (يعنى چنان سازند كه گريبانهاشان پوشيده باشد به مقنعه، تا سينۀ ايشان پيدا نباشد) و آرايش خود را آشكار نسازند مگر براى شوهران خود (كه تزيين براى ايشان است) يا پدران خود (و پدر پدر حكم پدر دارد) يا پدران شوهران خود (كه ايشان در حكم پدرانند براى زن) يا پسران خود (پسران پسر هم حكم پسر دارند) يا پسران شوهران خود (كه ايشان در حكم پسرانند براى زنان) يا برادران خود يا پسران برادران خود (كه حكم برادران دارند) يا پسران خواهران خود (و اينها جماعتى هستند كه ازدواج زن با ايشان روا نيست و در محارم رضاعى نيز همين حكم ثابت است) يا زنان اهل دين خود(3) يا آنكه مالك او شده است دستهاى ايشان
ص: 14
(يعنى غلامان و كنيزان زرخريد)(1) يا تابعانى از مردان كه ايشان را به زنان حاجت نباشد(2) يا كودكانى كه ايشان بر عورتهاى زنان مطلع نباشند.
و زنان، پاهاى خود را چنان به يكديگر نزنند(3) كه زينت خود را كه پنهانش مى كردند دانسته شود(4) و اى مسلمانان! همگى بسوى خدا رجوع كنيد تا رستگار شويد(5)
32 و 33 وَ أَنْكِحُوا اَلْأَيٰامىٰ (6) ... فَضْلِهِ
و مردان بى زن از خودتان را زن بدهيد و زنان بى شوهر (از خودتان) را شوهر بدهيد. و (نيز) شايستگان از غلامان و كنيزكان خود را (همسر بدهيد) و اگر تنگدست باشند خدا ايشان را از فضل خود توانگر مى سازد و خدا وسعت معاش مى دهد
ص: 15
و (به وضع أرباب استحقاق) داناست.
و كسانى كه زناشوئى نمى يابند (زن، شوهر نمى يابد و يا مرد، زن نمى يابد)(1)بايد پاكدامنى پيشه سازند(2) تا خدا آنان را از فضل خود بى نياز سازد (كه همسرى بيابند).
تتمۀ 33 وَ اَلَّذِينَ ... آتٰاكُمْ
كسانى كه به ملكيت شما در آمده اند (از غلامان و كنيزكان) و طلب مكاتبه مى كنند (يعنى به اقساط، مالى بدهند كه آزاد شوند) پس با آنان مكاتبه كنيد اگر در آنان شايستگى بدانيد، و از مال خدا كه بشما داده است به متقاضيان مكاتبه، بدهيد (كه بتوانند خود را بازخريد كنند).
عبد اللّه بن أبى (بن) سلول كه پيشواى منافقين بود شش كنيزك جميله داشت، ايشان را به زنا اكراه مى كرد و بر سبيل مقاطعه چيزى مى گرفت، دو كنيزك «معاذه» و «مسيكه» نام از آنها با يكديگر گفتند كه: اگر اين كار كه ما مى كنيم خير است خود بسيار كرديم و اگر شرّ است وقت آن است كه ترك كنيم، پس به (حضور) جناب نبوت مآب آمده و صورت حال بعرض رسانيدند، آيت آمد كه: «وَ لاٰ تُكْرِهُوا...» .
تتمۀ 33 و تمام 34 وَ لاٰ تُكْرِهُوا ... لِلْمُتَّقِينَ
و كنيزان خود را اگر ارادۀ پرهيز از زنا دارند به طمع اينكه مال زندگانى (زودگذر) دنيا را بدست بياوريد بر زنا اكراه مكنيد(3) و هركس آن كنيزان را
ص: 16
اكراه كند، پس البته خدا از پس از اكراه كنيزان آمرزگار است (آن كنيزان را) و مهربان است (و گناه بر گردن اكراه كننده است).
و قسم است كه على التحقيق آيات روشن كنندۀ حقائق را با توصيف از كسانى كه از پيش از شما درگذشتند و با پند براى پرهيزكاران از شرك و معاصى، بسوى شما فرستاديم.
1 - ذات خدا، گاه به عنوان غيب مطلق در مدّ نظر است كه به «هو» تعبير مى شود و گاه به عنوان مستجمع تمام صفات كمال در مدّ نظر است كه به «اللّه» تعبير مى شود.
2 - آسمانها و زمين و آنچه در آنها و ما بين آنهاست «نور» است(1). موجودات همه روشن و در جنبش است و دمى سكون و آرام ندارد: خواه جنبش بصورت دورانى خواه جنبش بصورت پرتابى خواه به صورتهاى طولى و يا عرضى و يا به صورتهاى ديگر.
3 - نور، گاه ناسوتى است، گاه ملكوتى، گاه جبروتى، گاه لاهوتى (هريك منفردا) و گاهى بعض اين مراتب با يكديگر جمع مى شود.
4 - عوالم نور در قوس صعود بشرح شمارۀ سوم است و در قوس نزول عبارتست از: لاهوت، جبروت، ملكوت، ناسوت (عالم ملك بر وزن قفل) (رجوع به جلد 7 همين تفسير در ص 136).
5 - هر انسان، واجد سه نور ناسوتى و ملكوتى و جبروتى است يعنى تن و به عبارت
ص: 17
ديگر بدن عنصرى او از عالم ناسوت است و بدن مثالى(1) او از عالم ملكوت است (بدن مثالى حدفاصل ما بين تن و روح است به عبارت ديگر تن همچون كفش، و بدن مثالى همچون جوراب، و روح همچون پاست) و روح او از عالم جبروت است.
6 - انسانها بالفطره از نور لاهوتى بهره دارند «الطرق الى اللّه بعدد أنفاس الخلائق» (در هيچ سرى نيست كه سرّى ز خدا نيست) پس كافر هم بهره دارد.
7 - تفاوت انسانها در تفاوت بهره از نور فطرى لاهوتى است.
8 - تفاوت انسانها (پس از آنچه در شمارۀ هفتم ذكر شد) در حفظ نور فطرى و نيز در تقويت و رشد دادن نور فطرى است. أما كافر، نور لاهوتى فطرى خود را چون حفظ نمى كند، بكلى از بين مى برد و در ظلمت قرار مى گيرد، و به عبارت ديگر نه تنها به نور لاهوتى فطرى روغن نمى رساند بلكه در محو نور فطرى تا سر حدّ امكانش مى كوشد «ظلمات بعضها فوق بعض».
9 - حق تعالى در آيۀ نور، هر چهار «نور» را به اين گونه مثل زده و تشبيه فرموده است:
الف: نور ناسوتى همچون «مشكات» يعنى چراغدان نورانى است.
ب: نور ملكوتى همچون «زجاجه» يعنى قنديل و به عبارت ديگر شيشۀ بلورين شفاف بسيار روشن و نورانى درخشان مانند يكى از ستارگان درخشان است.
ج: نور جبروتى همچون «مصباح» يعنى چراغ است.
د: نور لاهوتى همچون «زيت» يعنى روغن آن چراغ است.
10 - مبدأ روغن اين چراغ از كجاست ؟ روغن آن چراغ از درخت مبارك زيتون است.
11 - درخت زيتون در كجاست ؟ درخت از جائى سر نزده، درخت نه طلوع كرده و نه غروب دارد (هميشه بوده و خواهد بود) (أول بلا أول و آخر بلا آخر است).
12 - آتش اين چراغ از كجا و چگونه است ؟ روغن آن چراغ ازبس نورانى است، كار شعله و آتش را انجام مى دهد - بى مدد آتش - به خلاصه نور بالاى نور است.
ص: 18
35 اَللّٰهُ نُورُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ (1)
الله، آفرينندۀ آسمانها و زمين است درحالى كه آسمانها و زمين نور است(2).
تتمۀ 35 مَثَلُ نُورِهِ ... عَلِيمٌ
مثل نور خدا (در خلقت) همچون چراغدانى است كه در آن چراغى است، كه آن چراغ در قنديلى بلورين است، كه آن قنديل در درخشندگى گوئى ستاره اى درخشان است.
چراغ، از تك(3) درخت مبارك زيتون افروخته مى شود، همان تك زيتونى كه نه طلوع دارد و نه غروب، و روغن آن تك درخت روشنائى مى دهد و گرچه آتش به آن نرسيده باشد (براى افروختن، احتياجى به آتش ندارد) نور بالاى نور است. خدا هركسى را بخواهد به نور (نور لاهوتى) خود رهبرى مى فرمايد و خدا بسود مردم مثلها مى زند و خدا بهر چيزى داناست.
36-38 فِي بُيُوتٍ ... حِسٰابٍ
در خانه هائى كه خدا أمر فرموده است آن خانه ها افراشته شود و نام او در آن خانه ها ياد شود، خدا را از هر عيب و نقص پيراسته مى سازند در بامدادان و شبانگاهان مردانى كه بازرگانى و دادوستد، آنها را از ياد خدا و بپاداشتن نماز و پرداخت زكاة بازشان نمى دارد، از روزى مى ترسند كه دلها و ديدگان، در آن روز از هول جابجا مى شود(4) نتيجۀ كارهاشان اين است كه: خدا آنها را نيكوتر از آنچه كرده
ص: 19
باشند جزاء مى دهد و مر آنها را از فضل خود (آنچه كه وعده نداده باشد) مى افزايد و خدا بهر كه بخواهد، بى شمار روزى مى دهد.
39 وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا ... سَرِيعُ اَلْحِسٰابِ
و كسانى كه كافر شدند، اعمالشان (بجهت فقدان نور لاهوتى) مانند سرابى است در زمين هاى هموار كه تشنه آن را آب مى پندارد (پس به آن رو مى آورد) تا چون به آنجا كه آب بنظرش آمده برسد، چيزى از آب نيابد و خدا را نزد آنجا بيابد، پس خدا حساب او را تمام بدهد و خدا حسابگر چالاك است(1).
أعمال كافر را گفتيم كه همچون سراب است اما خود كافر بجهت تضييع نور لاهوتى فطرى، ناسوت و ملكوت و جبروت خود را به تاريكى ها فرومى برد: ظلمت ناسوتش همچون ظلمت درياى عميق. و ظلمت ملكوتش همچون ظلمت أمواج آن درياى عميق كه أمواج بر زبر هم باشد. و ظلمت جبروتش همچون ظلمت ابر تاريك بر زبر أمواج است. تاريكى بر روى تاريكى است و بالجمله فاقد نور لاهوتى است.
40 أَوْ كَظُلُمٰاتٍ ... فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ
يا (بگو:) وجود كافر همچون تاريكى هاست در درياى عميق كه آن دريا را موجى (و) از بالاى آن موج، موجى ديگر بپوشد (و) از بالاى آن موج، ابرى باشد. تاريكى هاست كه بعض از آنها بالاى بعض ديگر است (تا آن اندازه كه) چون كافر در آن تاريكى ها دست خود را بيرون بياورد آن را نمى بيند(2). و كسى كه
ص: 20
خدا براى او نور قرار نداده (بسوء اختيار آن كس كه كفر را برگزيده) پس هيچ گونه نورى (از أنوار لاهوتى) براى او نيست.
41-46 أَ لَمْ تَرَ ... مُسْتَقِيمٍ
اى پيامبر! آيا نه اين است كه تو مى دانى كه خدا را به پاكى ياد مى كند همان خداى (يكتا) را هركه در آسمانها و زمين(1) است، و مرغان (نيز او را به پاكى ياد مى كنند) درحالى كه بال گشاده باشند (كه در هواء ايستاده باشند و در ساير أحوال) هريك (از آنچه ذكر شد از أهل آسمانها و زمين و مرغان) محققا خدا طرز خواندن او را و تنزيه او را از عيوب و نقائص، دانسته (و مى داند) و خدا به آنچه مى كنند داناست.
و از آن خداست پادشاهى آسمانها و زمين و بسوى خداست سرانجام.
اى پيامبر! آيا نه اين است كه تو مى دانى كه خدا ابر را مى راند (و برمى انگيزاند قطعه قطعه) سپس ميان ابر ألفت مى دهد باز آن را متراكم مى سازد، پس مى بينى باران را كه از خلال ابر بيرون مى آيد، و از بالا از (قطعات بزرگ ابر كه در عظمت مشابه است با) كوهها، كه در آن بالا است در بعض أحوال، تگرگ فرومى فرستد، پس آن تگرگ را به (كشت و باغ) هركس كه خدا بخواهد مى رساند و بازمى دارد آن را از هركه بخواهد، روشنى برق (آتشين) ابر (آبدار) نزديك است ديدگان را ببرد.
خدا شب و روز را مى گرداند (شب را مى برد و روز را مى آورد و بالعكس، اين بدنبال آن و آن بدنبال اين و يكى را بلند و ديگرى را كوتاه مى سازد و شب و روز را در حرارت و برودت و نور و ظلمت، متغير مى سازد) البته در آنچه گفته شد عبرت و پندى است براى صاحبان ديدگان.
و خدا هر جانور را از آب آفريد(2)، پس بهرى از اين جنبندگان آنست كه بر
ص: 21
شكم راه مى رود (چون مار و ماهى و كرم و...) و بهرى از ايشان آنست كه بر دو پا راه مى رود (چون آدمى و مرغان) و بهرى از ايشان آنست كه بر چهار (دست و پا) راه مى رود (چون أنعام و بهائم و وحوش و درندگان)(1) خدا هرچه مى خواهد مى آفريند، البته خدا بر هر چيزى تواناست.
قسم است كه آيات روشن را فروفرستاديم، و خدا هركه را بخواهد (بحسن اختيار طالب) بسوى راه راست راهنمائى مى فرمايد.
ميان بشر منافق و يهودى اى خصومت واقع شد، يهودى گفت: بيا تا محاكمه را به محكمۀ محمّد صلّى اللّه عليه و آله بريم، منافق گفت: مرافعه به كعب بن الأشرف كه مهتر يهودان است بريم كه محمّد جور كند بر ما، آيات آمد كه:
47-52 وَ يَقُولُونَ ... اَلْفٰائِزُونَ
و (منافقين) مى گويند: به خدا و به پيامبر خدا ايمان آورديم و فرمانبردارى كرديم، سپس گروهى از ايشان از بعد ايمان رومى گردانند و آن گروه، گرويدگان واقعى نيستند، و چون بسوى خدا و پيامبرش خوانده مى شوند تا ميان ايشان حكم كند ناگهان جماعتى از ايشان (از محكمۀ عليۀ نبويه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) رو گردانند، و اگر حكم به سود ايشان باشد بسوى پيامبر مى آيند گردن نهادگان (و فرمان برندگان).
آيا مرض (حب دنيا) در دلهاشان است يا در شك افتاده اند (شكى كه در شك خودشان هم شك مى كنند) يا مى ترسند از اينكه خدا و پيامبرش بر ايشان در حكم، جور كند؟! بلكه (بايد گفت كه:) آن جماعت و همفكرانشان همان ستمكارانند.
قول مسلمانان چون بسوى خدا و پيامبرش خوانده شوند تا ميان ايشان حكم
ص: 22
كند باين جمله منحصر مى شود كه مى گويند: «شنيديم و (أمر تو را) اطاعت كرديم» و آن گروه، همانان رستگارانند. و هركس خدا و پيامبرش را فرمانبردارى كند و از (عظمت) خدا بترسد و از مخالفت او بپرهيزد پس او و همفكرانش، همانان بمراد خود ظفريافتگانند.
منافقين بجهت رفع تهمت از خود، قسم هاى غلاظ و شداد ياد كردند كه: اى پيامبر! اگر ما را أمر كنى به بيرون رفتن از منازل و دست برداشتن از أموال خود، أمر تو را منقاديم(1)، يا رسول اللّه! هركجا تو باشى ما آنجا باشيم، اگر بروى برويم با تو، و اگر مقام كنى مقام كنيم با تو، و آنچه فرمان تو باشد انقياد نمائيم(2)آيه آمد كه:
53 و 54 وَ أَقْسَمُوا ... اَلْمُبِينُ
اى پيامبر! منافقين به خدا قسم ياد كردند به مؤكدترين قسمهاى خود كه: اگر بفرمائى ايشان را (كه از وطن خود بيرون برويد) قسم است كه البته البته از وطن خود بيرون مى روند، تو به آنها بگو: قسم ياد مكنيد، فرمانبردارى پسنديده است، البته خدا به آنچه مى كنيد خوب با خبر است.
اى پيامبر! (به آنها) بگو: خدا را فرمانبردارى كنيد و پيامبر را فرمانبردارى كنيد، پس اگر رو گرداندند، پس فقط بر پيامبر است آنچه تكليف شده (كه تبليغ رسالت است) و بر شماست آنچه تكليف شده ايد (كه انقياد و اطاعت است) و اگر پيامبر را فرمانبردارى كنيد، راه مى يابيد، و نيست بر پيامبر مگر رسانيدن پيام آشكاركنندۀ حق از باطل.
ص: 23
پيامبران از عهد آدم ابو البشر عليه السّلام تا خاتم صلّى اللّه عليه و آله همگى خلفاء اللّه يعنى جانشينان و نمايندگان خدا در روى زمين بوده اند و اين خلافت، انقطاع پذير نيست تا يوم القيام(1)و ليكن عهد جانشينان دو گونه بوده:
1 - عهدى كه توحيد و يكتاپرستى خالص بدون وجود شرك در روى زمين حكمفرما بوده و آن، فقط دو عهد بوده: يكى عهد نزول آدم عليه السّلام تا مدتى، و ديگر عهد طوفان تا مدتى.
2 - عهودى كه هم يكتاپرست وجود داشته و هم مشرك، و آن عهود پيامبران ديگر خداست(2).
خدا در آيۀ (54) ظهور عهدى از آن قسم اول را وعده فرموده است و آن عهد، عهد ظهور مهدى عليه السّلام است كه مورد اجماع است و در آن عهد يكتاپرستى خالص در زمين حكم فرما خواهد شد و ديگر مشرك وجود نخواهد داشت(3).
55 وَعَدَ اَللّٰهُ ... اَلْفٰاسِقُونَ
خدا به كسانى كه از شما (امت اسلام) ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، وعده فرموده است با قيد قسم و دو تأكيد كه: ايشان را در زمين خليفه گرداند همچنان كه خليفه ساخته بود كسانى را كه از پيش از ايشان بودند، و با قيد قسم و دو تأكيد (وعده فرموده است كه:) دينشان را كه براى ايشان پسنديده است (يعنى دين اسلام را) با قوت گرداند براى ايشان، و با قيد قسم و دو تأكيد (وعده فرموده است كه:) براى ايشان از پس ترسشان (از دشمنان)، ترسشان را به ايمنى مبدل كند(4).
ص: 24
آن خلفاء مرا پرستش مى كنند (و) چيزى را در پرستش با من شريك نمى سازند، و هركس پس از (شنيدن) آن وعده، آن را نپذيرد (و باور نكند) پس او و همدستانش، همانان فاسق اند (يعنى از راه حق و صواب دين خارج اند).
56 و 57 وَ أَقِيمُوا ... اَلْمَصِيرُ
و (اى مسلمانان!) نماز را به پابداريد و زكاة را بپردازيد و پيامبر را فرمانبردارى كنيد تا مورد رحمت قرار گيريد.
اى پيامبر! البته البته كافران را مپندار عاجزكنندگان (خدا) در زمين، و جايگاه كافران آتش است و آن، بدسرانجامى است!.
چون أحكام زنان و مردان و كسانى كه رواست بر زنان وارد شوند، گذشت؛ اكنون موارد استثنائى آنها ذكر مى شود:
58-60 يٰا أَيُّهَا ... تَعْقِلُونَ
اى مسلمانان!(1) بايد غلامان(2) كه به ملكيت شما در آمده اند و آنان كه از شما به حد بلوغ نرسيده اند در سه موقع از شما دستور ورود بطلبند: از پيش از نماز بامداد (كه از خواب برمى خيزيد و جامۀ خلوت از تن بيرون كرده مى خواهيد لباس ديگر بپوشيد) و هنگامى از نيمروز كه جامه هاى خود را فرومى نهيد (براى خواب قيلوله) و از پس از نماز عشاء (كه براى خواب، برهنه مى شويد) براى شما است اين سه وقت خلوت (كه مردم در اين اوقات برهنه باشند و زنان سرگشاده و با جامه هاى كوتاه)، پس از اين سه وقت؛ بر شما و بر غلامان و آنان كه بالغ نشده اند هيچ حرجى(3)
ص: 25
نيست كه اين غلامان و نابالغان بر گرد شما گردش كننده باشند بعضى بر بعض ديگر (هر ساعت شما و ايشان را كارى و دستورى است) خدا آيات خود را اين چنين براى شما بيان مى كند و خدا داناست و كارهايش از روى اساس است.
و چون اطفال شما به حد بلوغ برسند پس بايد در همۀ اوقات براى ورود بر شما، دستور بگيرند، مانند كسانى كه از پيش از ايشان حكمشان گذشت (يعنى براى ورود، حكم ساير مردان را دارند)(1) خدا آيات خود را اين چنين براى شما بيان مى كند و خدا داناست و كارهايش از روى اساس است. و زنان بازنشسته (كلان سالان) كه ديگر اميد زناشوئى ندارند، پس بر آنان حرجى نيست كه جامه هاى خود را فرونهند مشروط به اين كه قصدشان اظهار زينت نباشد(2) و اگر طلب عفاف (و پارسائى) كنند (به فرونگذاشتن جامه ها) براى ايشان بهتر است و خدا (سخنان شما را) شنوا و (به احوالتان) داناست.
يا اين جماعات از هم كاسگى تندرستان احتراز مى كردند از ترس اينكه تندرستان متنفر شوند، يا آنكه بعضى از صحابه چون بسفر مى رفتند كليدهاى خانه و أنبار خود را بدست صاحبان امراض مى سپردند تا هرگاه طعامى بخواهند از طعام آنان تناول كنند ولى اين اشخاص بتصور عدم رضاى ايشان، پرهيز مى كردند، يا اگر كسى ايشان را به ناهار يا شام كه در خانۀ پدر يا مادر يا خويشان نزديك او مرتب كرده بودند دعوت مى كردند، نمى پذيرفتند، دراين باره آيه آمد كه:
61 لَيْسَ عَلَى اَلْأَعْمىٰ حَرَجٌ ... أَشْتٰاتاً
نه بر كور گناهى (بزهى) است، و نه بر گنگ گناهى است، و نه بر بيمار گناهى است، و نه بر خودتان گناهى است كه بخوريد از طعام خانه هاى خودتان يا خانه هاى پدرانتان يا خانه هاى مادرانتان يا خانه هاى برادرانتان يا خانه هاى خواهرانتان يا خانه هاى عموهاتان يا خانه هاى عمه هاتان يا خانه هاى خالوهاتان يا خانه هاى خاله هاتان يا محلى كه كليدهاى آن بدست شما (بعنوان وكالت و يا حفظ) است، يا (خانه هاى) دوست هاتان، بر شما گناهى نيست كه با يكديگر طعام بخوريد يا جداجدا.
تتمۀ 61 فَإِذٰا دَخَلْتُمْ ... تَعْقِلُونَ
پس چون به خانه هائى درآئيد، بعد از ورود، بر همدينان خود سلام كنيد، به تحيّتى كه از جانب خداست درحالى كه با بركت است، پاكيزه است(1). خدا اين چنين آيات (حكمت آميز) خود را براى شما بيان مى فرمايد تا شما عقل خود را به كار بيندازيد.
ص: 27
62 و 63 إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ ... أَلِيمٌ
مسلمانان كامل فقط كسانى هستند كه به خدا و پيامبرش (از صميم قلب) ايمان آورده اند، و چون با پيامبر بر كارى باشند كه اقتضاى جمع كردن ايشان را دارد (مانند نماز جمعه و عيدين و جهاد و غيرها)، نروند تا آنكه دستورى از پيامبر بطلبند.
اى پيامبر! البته كسانى كه از تو دستور مى طلبند همانها كسانى هستند كه به خدا و پيامبر خدا مى گروند. اى پيامبر! چون حضار از تو دستورى به طلبند براى بعض كار خودشان، پس اجازت بده بهر كه خواهى از ايشان و از خدا براى (قصور) ايشان آمرزش بطلب، زيرا البته خدا آمرزگار و مهربان است.
خواندن پيامبر را در ميان خودتان مانند خواندن بعض از شما بعض ديگر را قرار مدهيد (بلكه لازم است آن حضرت را به عنوان «يا نبى اللّه!» - «يا رسول اللّه!» بخوانيد و «يا محمّد!» نگوئيد، بعلاوه بى كسب اجازه از مجالس اجتماعى پيامبر، متفرق نشويد) على التحقيق خدا كسانى را كه از شما به چابكى پناه جويان از مجالس اجتماعى پيامبر (مى خزند و) خارج مى شوند، مى داند، پس كسانى كه از فرمان پيامبر (سرپيچى و) مخالفت مى كنند بايد بترسند از اينكه بلاء به ايشان برسد (در دنيا) يا عذابى دردناك به ايشان برسد (در آخرت)(1).
64 أَلاٰ إِنَّ ... عَلِيمٌ
اى پيامبر! آگاه باش كه آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است.
محققا خدا روشى را كه برآن هستيد، مى داند. و در روزى كه بسوى خدا برگردانيده مى شوند، در نتيجه خدا آنان را به آنچه كرده اند خبر مى دهد. و خدا بهر چيزى داناست.
«پايان»
ص: 28
1 - محرر اين تفسير گويد: جهت اينكه تمام أشياء «نور» است براى اين است كه:
نحوۀ پيدايش مخلوقات از خالق و ربط مخلوقات با او همچون نحوۀ پيدايش افكار است از انسان نيز همچون نحوۀ پيدايش كلمات است از متكلم و لذا در قرآن كريم از مخلوقات به: «كلمه - كلمات» تعبير شده است: (رجوع به آيات «مدادا لكلمات ربى» 18-110 و «قبل أن تنفد كلمات ربى» 18-110 و «ما نفدت كلمات اللّه» 31-27).
و همان گونه كه افكار انسان بزرگ و عاليمقام، بزرگوار است «كلام الملوك، ملوك الكلام» همين گونه كلمات خداى بزرگ، بزرگوار و عالى و نور است.
أما ظلمت: أمرى است عارضى و لذا در قرآن كريم فرموده: «يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ اَلنُّورِ إِلَى اَلظُّلُمٰاتِ » 2-257.
تذكر: موضوع ربط حادث به قديم در مسئله آفرينش كه معركۀ آراء فلاسفۀ جهان واقع شده، با اين مقايسه كه محرر اين تفسير استنباط نموده است به آسانى حل شده است و لذا در توراة سفر تكوين باب اول شمارۀ 27 وارد است كه: «فخلق اللّه الانسان على صورته. على صورة اللّه خلقه»: خدا انسان را بصورت خود آفريد - و مراد از اين صورت، نه آن است كه مفهوم عوام است بلكه مراد تقريب مفاهيم اراده و شنيدن و ديدن و گفتن و دانش و قدرت و حيات و ادراك و آفرينش سخن و أمثال آن به أذهان است.
2 - در اصطلاح قرآن كريم و اسلام از غلام و غلامان و كنيز و كنيزان بترتيب به: فتى (بفتح فاء و تاء الفى) و فتيان [(بر وزن انسان) و فتيه (بر وزن عصمه) نيز] و فتاة (بر وزن اسلام) و فتيات (بفتح فاء و تاء نيز و ياء الفى و تاء آخر) تعبير شده است. و كلمۀ فتى بمعنى جوان و بخشنده و بزرگوار است چنانكه در شرح قاموس گفته.
بنابراين بهترين ألقاب باين صنف از بشر داده شده و در ما قبل عهد محرر اين تفسير خواجه سراها رياست هاى فائقۀ در دستگاه سلاطين و أمناء داشتند و خزائن بلكه
ص: 29
حرم سراها بدست آنان سپرده بود، و مؤيد كلام آنكه خود ديدم كه شخص ملك التجار در حين حركت، سوار بر الاغ با تجمل ساده و غلامش پيشاپيش او سوار بر اسب يا قاطر داراى تجمل عالى بود. و به اندازه اى اين صنف، محترم بودند كه مادر بعضى از خلفاء بلكه بعض امامان دوازده گانه كنيز بوده اند، و مادر حضرت مهدى امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه كنيز بوده و نام آن وليه سلام اللّه عليها مسماة به نرجس «نرگس» است و اما در دستگاه امپراطورى روم كه «رحم» را از امراض قلبى مى دانستند در شكنجه كردن غلامان و كنيزان بالخصوص آنها كه رنگشان سياه بوده است كارى كرده اند كه طالبان بايستى به كتاب روح القوانين مونتسكيو و أمثال آن مراجعه نمايند و هم اكنون فجايع وارثان امپراطورى روم نسبت به سياهان، روى صفحات جرائد جهان را سياه كرده است.
3 - محرر اين تفسير گويد: از لطائف عجيب سورۀ نور اين است كه: وعدۀ ظهور حضرت بقية اللّه ارواح العالمين له الفداء در اين سوره داده شده است و كلمۀ «نور» در حساب اعداد (256) است كه سال تولد آن حضرت هم در سال 256 بوده است:
آن مهدى هادى كه ز ما مستور است *** و ز نور رخش كون و مكان پرنور است
خواهى كه اگر حساب عمرش دانى *** تاريخ ولادت شريفش «نور» است
4 - «يكاد» كه در آيۀ نور مذكور است ريشۀ آن (ك ود --) است. در منجد نوشته:
كاد، يكاد، كودا (بر وزن وقت) و مكادا و مكادة (بر وزن سلام و سلامه): قارب الفعل و لم يفعل نحو «كاد يضرب» أى قارب الضرب و لكنه لم يضرب و هو من أفعال المقاربة و قد يأتى بمعنى أراد و منه «أَكٰادُ أُخْفِيهٰا» أى أريد و قد يكون صلة للكلام نحو «لَمْ يَكَدْ يَرٰاهٰا» أى لم يرها.
5 - اسرار عجيبۀ آيۀ نور و ختم آن را در كتب أهل اللّه بايد ديد.
ص: 30
حجة التفاسير كشاف:
سورۀ فرقان مكى.
مشتمل بر: 77 آيه.
892 كلمه.
3733 حرف.
(تفسير أبو الفتوح رازى) داراى ذيول و تعاليق.
ص: 31
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
1 - 2 تَبٰارَكَ ... تَقْدِيراً
ثابت (و با خير و بركت و بلند و پاك از هر ناروا) است خدائى كه فرقان (يعنى قرآن جداكنندۀ بين حق و باطل) را بر بندۀ خود (محمّد) فروفرستاد تا بنده اش بيم دهندۀ جهانها باشد (1) خدائى كه از آن او است پادشاهى (تام) آسمانها و زمين، خدائى كه فرزند نگرفته است، خدائى كه در پادشاهى خود شريك ندارد، خدائى كه هر چيز را آفريده - پس هر چيز را او برآورد كرده و آفريده، برآورد كامل (براى هر موجودى از جماد و نبات و حيوان براى جن و انس و شيطان و ملك از حيث: تركيب، طول، عرض، ارتفاع، رنگ، نشوء، نماء، منافع، مضار، تغذيه، حفظ، مرض، مدت عمر، روابط آن با نوع خود، روابط آن با غير خود و مرگ آن؛ برنامۀ خاص معين فرموده بلكه با نظر دقيق، هر فردى از افراد موجودات، داراى برنامۀ خاص است و به عبارت سادۀ عصرى، پروندۀ مخصوص به خود دارد. فى المثل هر آدمى سرگذشتى دارد، رنگى دارد، خط انگشتى دارد، فكرى و عقلى دارد و... كه هيچ كس با او از تمام جهات شريك نيست و هكذا) (2).
3 وَ اِتَّخَذُوا ... نُشُوراً
بت پرستان از جز خدا، خدايانى فراگرفتند كه نمى توانند چيزى بيافرينند بلكه خودشان آفريده مى شوند (مادۀ آنها از چوب يا سنگ يا فلزات موجود و مخلوق خداست و شكلهاى آنها مخلوق نجاران و حجاران و فلزكاران و زرگران و غيرهم است) و آن خدايان (بتان) براى خودشان مالك هيچ گونه زيان و سودى نيستند (تا چه رسد به ديگران - حتى يك مگس را از خود نمى توانند برانند) و مالك هيچ گونه مرگى و نيز حياتى و نيز ديگربار زنده كردنى؛ نيستند.
ص: 32
4 وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا ... وَ أَضَلُّ سَبِيلاً
و آنان كه كفر را برگزيدند گفتند: اين قرآن، فقط دروغى است كه محمّد ساخته و بافته است آن را و قومى ديگر او را بر اين يارى داده اند.
جواب حق تعالى
اين كافران على التحقيق سخنى ظالمانه و كاذبانه گفتند (پيامبر از آغاز دعوت خود كه تا مدت سه سال دعوتش سرى بوده و آيات قرآن پياپى بر او نازل مى شده است در مكه بوده و با غير مردم عرب مكه تماس نداشته و تاريخ زندگانى رجال صدر اسلام، اين اتهام را رد مى كند و أما شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه مردى أمى و درس نخوانده است از كجا چنين نيروئى دارد كه بتواند قرآن بسازد و اگر بشر، قرآن مى تواند بسازد اين همه عرب يهودى و عرب مسيحى و عرب بت پرست كه دشمن صريح اسلام اند مى بايستى مشابه قسمتى از قرآن بياورند و چون از آوردن مشابه آن عاجزاند مبرهن است كه قرآن فروفرستادۀ خدا بر پيامبر است).
و آنان كه كفر را برگزيدند گفتند: قرآن افسانه هاى پيشينيان است كه محمّد براى خود نوشته است، پس اين افسانه ها بامداد و شبانگاه بر او املاء مى گردد.
اى پيامبر! در جواب كفار بگو: قرآن را خدائى فروفرستاده است كه هر پوشيده را كه در آسمانها و زمين است مى داند (و نمونۀ اين قرآن همان طور كه در هيچ كجا بنحو آشكار وجود ندارد در هيچ مركز پوشيده اى هم نيست) البته خدا آمرزگار (خطاكاران) و مهربان (به بندگان) است (كه در عذاب اين كفار تسريع نمى فرمايد).
و آنان كه كفر را برگزيدند (بر سبيل طعن) گفتند: اين رسول را چه شده است كه
ص: 33
طعام مى خورد و در بازارها راه مى رود؟! چرا فرشته بسوى او فرود نيامده تا با (شركت) او بيم دهنده باشد؟ (تا آنچه را كه او مى گويد فرشته تصديق كننده باشد) يا چرا گنجى بر او فروافكنده نشده ؟ يا چرا او را بستانى نيست كه از آن بخورد؟ (چنانكه أشراف مكه در طايف بستانها و نخلستانها دارند) - و كافران (ظالمان) به مسلمانان گفتند كه:
شما پيروى نمى كنيد مگر مردى را كه جادو شده است.
اى پيامبر! بنگر كه چه مثلها براى تو زدند [از: مفترى و افسانه نگار و تهى دست (فقير) و جادو شده] پس گمراه شدند، در نتيجه (بر هيچ سخن قرار نمى گيرند - و حيران و سرگشته اند و) هيچ راهى بر شد و صواب نمى يابند.
اى پيامبر! ثابت (و با خير و بركت و پاك از هر ناروا) است خدائى كه اگر بخواهد، براى تو (در قيامت) به از آنكه مى گويند بستانهائى مى سازد كه از زير آنها نهرها روان مى شود و براى تو كاخها مى سازد.
ولى اين جواب براى كفار قانع كننده نيست زيرا قيامت را تكذيب كردند(1)و حال آنكه سعير(2) را مهيا ساخته ايم براى كسى كه قيامت را تكذيب كند. چون سعير، ايشان را از راه دور به بيند، آواز جوشيدن سعير را از فرط خشم و بانگ آن را (چون بانگ خر و يا چنانكه از درون خشمناكان برمى آيد) بشنوند(3) و چون كفار در سعير افكنده شوند در جاى تنگ درحالى كه دستهاشان به گردنهاشان بسته باشد، در آنجا نداء مى كنند (و مى گويند:) وا ثبوراه! (اى مرگ كجائى ؟) (آنگاه به ايشان گفته مى شود:) امروز (فقط) يك بار وا ثبوراه، نداء مكنيد، و (بلكه) بسيار وا ثبوراه نداء كنيد.
اى پيامبر! به كفار بگو: آيا آن عذاب، خوب است، يا بهشت جاودانى كه به
ص: 34
پرهيزكاران وعده داده شده است كه پاداش و سرانجام آنانست ؟ از آن پرهيزكاران است در آن بهشت آنچه بخواهند، هميشه آنجا باشند، (و اين) بر پروردگار تو وعدۀ پرسش شده (واجب) است (پروردگار وعده فرموده است و وعدۀ پروردگار خلف پذير نيست).
سؤال از معبودها(1) در قيامت
و روزى كه خدا كفار را حشر مى فرمايد با معبودها كه بغير خدا مى پرستيدند، پس خدا مى فرمايد: آيا شما بندگان مرا - همينها كه حضور دارند - گمراه ساختيد يا خودشان گمراه شدند؟ معبودها مى گويند: پاكا! براى ما سزاوار نبود كه بغير تو كارسازانى بگيريم (تا چه رسد به اين كه به آنها بگوئيم: ما را پرستش كنيد) و لكن اينها را كه حضور دارند و پدرانشان را (از نعمتهاى خود) برخوردار فرمودى(2) تا (آنجا كه بجاى شكرگزارى) ياد تو را فراموش كردند و شدند قومى هلاك شده.
(آنگاه به پرستندگان معبودها گفته مى شود:) اين پرستش شدگان كه مى گوئيد ، جدا شما را تكذيب كردند، بالنتيجه، نه مى توانيد عذاب را از خود بگردانيد و نه خويشتن را يارى كنيد.
و (اى كفار مكه!) (شما هم از اين جريان مستثنى نيستند و) هركس از شما مرتكب ظلم شرك بشود او را عذابى بزرگ مى چشانيم.
اى پيامبر! پيش از تو هر رسولى از رسولان را كه فرستاديم، طعام مى خوردند و در بازارها راه مى رفتند.
و اى مسلمانان! بعض شما را براى بعض ديگر مورد آزمايش قرار داديم
ص: 35
(اكنون كه كفار توانگر، شما را بر تهى دستى و فقر سرزنش مى كنند) آيا بر چنين حالت صبر مى كنيد؟ و اى پيامبر! پروردگار تو بيناى أحوال (و با خبر) است (هم شما را مى بيند و هم دشمنان شما را).
و آنان كه (كفر را برگزيدند و) اميدى به لقاء ما ندارند گفتند: چرا بر ما فرشتگان نازل نشده است ؟ يا چرا پروردگارمان را نمى بينيم ؟ جواب حق تعالى
قسم است! كه اين كافران بخيال خود، خود را بالا برده اند و از حدّ خود بدر رفته اند، در رفتنى بزرگ.
(اما موضوع تقاضاى نزول فرشتگان) در روزى كه كافران فرشتگان را مى بينند (فرشتگان به ايشان مى گويند:) امروز مجرمان را مژده مباد و مى گويند: از بهشت محروميد و بر شما حرام شده است.
و (چون كفار باعمال خيريۀ خود كه در دار دنيا كرده بودند اتكاء و استظهار مى كنند به آنها گفته مى شود كه:) به هرگونه عمل خيرى كه كرده اند متوجه شديم و بالنتيجه آن را بصورت غبارى پراكنده، ساختيم.
أصحاب بهشت در روز قيامت مقرشان خوب است و از جهت آسايش نيكو است.
و (اما ديدار پروردگار) در روزى كه آسمان بشكافد بسبب (طلوع) غمام (ابر)(1)و فرشتگان فروفرستاده شوند فرستاده شدنى، در آن روز پادشاهى براى بخشايشگر «رحمان» ثابت و سزاست و آن روز بر كافران دشوار است (و زحمت آن روز براى مؤمن همچون خواندن يك نماز كوتاه است)(2).
ص: 36
عقبة بن أبى معيط با أبى بن خلف دوست بود و هر دو در مكه اقامت داشتند، عقبه اسلام آورد، أبى گفت: روى من بر روى تو حرام است اگر تو به محمّد كافر نشوى! لذا عقبه براى رضاى دل أبى، مرتد شد (ه). به روايت ديگر أبى به عقبه گفت: من از تو راضى نمى شوم مگر اينكه خيو در روى محمّد بيفكنى، و او پس از ارتداد چنين كرد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عقبه فرمود: تو تا در مكه باشى زنده اى و چون از مكه بيرون بيائى به شمشيرهاى ما كشته مى شوى - لذا او را در روز جنگ بدر با شمشير كشتند همين گونه كه پيامبر فرموده بود.
و اما أبى بن خلف را پيامبر در مصاف جنگ، بدست خود حربه اى زد كه از أثر آن كشته شد.
أما موضوع اسلام آوردن عقبه اين است كه: او از سفرى آمده بود و عادتش بر اين بود كه چون از سفر مى آمد طعامى مى ساخت و أشراف قوم را دعوت مى كرد، در يكى از ضيافتها كه پيامبر حضور داشت فرمود: من تا اسلام نياورى طعام تو را نمى خورم، او شهادتين بر زبان راند و پيامبر از طعام او تناول فرمود و أبى غايب بود، چون أبى آمد و از جريان آگاه شد عقبه را ملامت كرد و گفت: صابى (خارج از دين قريش) شدى، عقبه گفت: من صابى نشدم و ليكن مردى در سراى من آمد و گفت:
به هيچ وجه طعام تو را نمى خورم مگر اينكه شهادتين بگويى، من نخواستم طعام نخورده از خانه ام برود اين كلمه را گفتم تا او طعام بخورد(1)، آيات آمد كه:
27-29 وَ يَوْمَ يَعَضُّ ... خَذُولاً
و روزى كه آن ظالم (بنفس خود، يعنى عقبه) دستهاى خود را مى خايد (و) مى گويد : كاشكى من با رسول (خداى) راهى فراگرفته بودم، اى واى بر من! كاشكى من فلان (يعنى أبى) را دوست خود نمى گرفتم. قسم است! كه اين دوست، مرا از قرآن
ص: 37
(و محمّد) گمراه كرد، بعد از اينكه اسلام آورده بودم.(1) و شيطان فروگذارندۀ انسان است.
و پيامبر گفت: پروردگارا! البته قوم من اين قرآن را متروك گذاردند (ايمان نمى آورند و نمى خوانند و به كار نمى بندند)(2).
و (اى پيامبر! تو اول پيامبر نيستى كه كافران او را دشمن گرفتند) همين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از بين مجرمان قرار داديم(3) و پروردگار تو بس است تو را از جهت راهنمائى (براى حل مشكلات برخورد با مجرمان) و از جهت مددكارى (براى پيروزى بر آنان).
و آنان كه كفر را برگزيدند گفتند: چرا قرآن جمله به يك بار بر محمّد فروفرستاده نشده است ؟
اى پيامبر! قرآن را به يك بار فرونفرستاديم تا (دم بدم با تو در تماس باشيم و) دل تو را در أوقات متعدد به خطاب قرآن قوت بدهيم(4) و قرآن را به مرور، بيان .
ص: 38
كرديم بيانى كه بايد و شايد(1).
و اى پيامبر! اين كافران هيچ گونه سؤالى براى تو نياوردند، مگر اينكه جوابى راست و درست با بهترين بيان براى تو آورديم.
(و آنان كه كفر را برگزيدند گفتند: محمّد و أصحاب او بدترين خلق خدا هستند)(2).
همان كافرانى كه بر روهاشان بسوى جهنم كشيده مى شوند، آنان بدترين خلقان باشند از جهت جايگاه، و گمراه باشند از جهت راه.
44-35 وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى ... هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً
و قسم است! كه به موسى كتاب داديم و برادرش هارون را با او قرار داديم كه وزيرش باشد، پس فرموديم كه: برويد بجانب قومى كه آيات ما را تكذيب نمودند (آنها رفتند و به دعوت قوم پرداختند و ليكن قوم، ايشان را تكذيب كردند) در نتيجه ما، دمار از روزگار آن قوم بر آورديم، دمارى سخت.
و قوم نوح (كه مقدم بر قوم موسى بودند) چون پيامبران عهود پيشين و پيامبر خود را تكذيب كردند آنان را غرق كرديم و آنها را براى مردم (آينده) علامت (و عبرت) قرار داديم و براى ستمكاران (در آخرت) عذابى دردناك مهيا ساختيم، و (قوم) عاد و (قوم) ثمود و أصحاب رس و اقوام بسيارى را كه بين موسى و نوح بودند، و براى أهل هر قرنى وضعيت قرون مقدم بر آن را بصورت مثلها بيان كرديم (و ليكن ايمان نياوردند) و همه را هلاك كرديم هلاك كردن سخت.
ص: 39
و قسم است! كه كفار مكه (در مسير تجارت خود به شام به شهر سدوم يعنى شهر قوم لوط) آمده اند (و گذشته اند) بر همان شهرى كه باران بد برآن بارانيده شد، آيا اين شهر ويران شده را نديده اند؟ بلكه ديده اند و لكن ترس ندارند(1).
و اى پيامبر! چون كافران تو را به بينند نمى گيرندت جز به استهزاء (و مى گويند:) آيا اين، همان است كه خدا او را بعنوان پيامبر برانگيخته است ؟ البته نزديك بود كه او ما را از پرستش خدايانمان (بتانمان) گمراه سازد - اگر بر پرستش خدايانمان صبر (و پا فشارى) نكرده بوديم.
<جواب حق تعالى> و البته زمانى كه عذاب را مى بينند خواهند دانست كه چه كسى گمراه است از راه.
اى پيامبر! آيا آن كافر را ديدى كه معبود خود را به هواى دل خود گرفت (مشركان سنگى و صنمى مانند جماد و يا خرما و غيرها را انتخاب مى كردند و مى پرستيدند چون نيكوتر از آن را مى ديدند آن معبود را مى انداختند و معبودى تازه مى گرفتند).
اى پيامبر! آيا تو بر چنين كافرى وكيلى (كه او را از اين تباهى و فساد نجات بدهى ؟) آيا مى پندارى كه: بيشتر كافران نداى حق را مى شنوند يا تعقل مى كنند؟ نيستند آنان مگر مثل چهار پايان بلكه ايشان در تشخيص راه (از چاه) گمراه تر از چهار پايان اند (زيرا چهار پايان به اندازۀ معرفت خود قدم برمى دارند و با مالك خود مخالفت نمى كنند و بر زيان خود اقدام نمى نمايند و ليكن كافران با دانستن طرق هلاكت و نجات، در هلاكت خويشتن قدم برمى دارند و به اندازۀ معرفت خود عمل نمى كنند و دائم با مالك الملك، در نبرد و مخالفت اند، چهار پايان از شير و پشم و كرك و پوست و استخوان و فضولات و... خود به مردم سود مى رسانند و ليكن كافران به مردم زيان مى رسانند زيرا مردم را در گمراهى نگاه مى دارند و از راه راست منحرف مى سازند
ص: 40
و فتنه و آشوبها به پامى كنند و اتحاد و اتفاق جوامع بشرى را به نفاق و اختلاف و خونريزى و... سوق مى دهند).
45-62 أَ لَمْ تَرَ إِلىٰ رَبِّكَ ... أَرٰادَ شُكُوراً
(الف:) اى پيامبر!(1) آيا به (صنع) پروردگارت ديده نيفكندى كه چگونه سايه را كشيد (بسط داد اندكى) (و شب بوجود آورد) و اگر مى خواست سايه را ساكن مى كرد(2) (كه دائم مى بود و زائل نمى شد و هميشه شب بود) سپس آفتاب را بر وجود سايه دليل قرار داديم باز سايه را بجانب خودمان قبض كرديم قبضى اندك (پس روز بوجود آورديم) (و اگر قبض، تمام بود هميشه روز بود) (و همين آمد و شد شب و روز براى انسان و حيوانات و نباتات و حتى جمادات داراى منافع بيشمار است).
(ب:) و آن غيب مطلق پروردگارى است كه شب را براى شما لباس قرار داد (كه شب، مردم را به ظلمت خود مى پوشد همچون چادرى) و خواب را موجب قطع عمل روز (و سبب آسايش) قرار داد و روز را براى پراكنده شدن جهت انجام حاجات قرار داد.
(ج:) و آن غيب مطلق پروردگارى است كه بادها را فرستاد بشارت دهنده پيش از نزول رحمت (باران) خود.
و از بالا آب پاك كننده را فرود آورديم تا به آن وسيله زمين مرده را زنده سازيم و آن آب را بجمله از آنها كه آفريده ايم از: چهار پايان و مردم، درحالى كه بسيارند بنوشانيم.
و قسم است! كه باران را بين مردم قسمت كرديم (زيرا باران خود متنوع و باريدنش در محلهاى متنوع و در زمانهاى متنوع و به اندازه هاى متنوع است) تا بخاطر بسپارند (و فكر كنند كه اين اختلافات، گرداننده اى دارد كه در كار خود مستقل است) پس
ص: 41
اكثر مردم از تفكر سرباز زدند و نپذيرفتند مگر (كفر و) ناسپاسى را(1).
و اگر مى خواستيم، در هر شهرى پيامبر بيم دهنده مى فرستاديم كه هر شهرى پيامبرى جداگانه داشته باشد (و ليكن اى پيامبر! تو را براى هدايت همۀ شهرها و توابع فرستاديم) پس تو از كافران پيروى مكن(2) و با ايشان بوسيلۀ قرآن، جهاد كن جهادى بزرگ.
(د:) و آن غيب مطلق پروردگارى است كه دو دريا را بهم راه داد، آن يكى آبش شيرين است كه آسان به گلو فرومى رود و آن يكى آبش شور است، سخت شور كه به تلخى مى زند، و ميان آن دو دريا حايلى و مانعى قوى برقرار كرد كه بهم شوريده و آميخته نمى شود.
(ه:) و آن غيب مطلق پروردگارى است كه بشر را از آب آفريد پس او را (تقسيم كرد: بخشى را) صاحب نسب (يعنى ذكور) (كه نسب را تشكيل مى دهند) و (بخشى) صاحب دامادى (يعنى اناث) قرار داد (كه به خلاصه قرابات نسبى و سببى ازين دو رشته بوجود مى آيد) و اى پيامبر! پروردگار تو تواناست.
و كافران از جز خدا چيزى را مى پرستند كه نه به ايشان سود مى بخشد و نه به ايشان ضرر مى رساند و كافر، هم پشت شيطان و دشمن پروردگار خود است.
و اى پيامبر! ما تو را نفرستاديم مگر براى اينكه مژده دهنده (براى مطيعان) و بيم دهنده (براى متمردان) باشى.
اى پيامبر! بگو: من مزدى بر تبليغ رسالت خود از شما نمى طلبم، مزد
ص: 42
تحمل اين همه زحمات من اين است كه: بشر راهى بسوى پروردگار خود پيدا كند.
و اى پيامبر! بر زنده اى كه نمى ميرد توكل كن(1) و او را به پيراستگى از عيوب و نقائص ياد كن درحالى كه توأم به ستايش او باشد و او هم به گناهان بندگانش خوب با خبر است و هم او كافى است (ديگر نيازى به كسى و جاسوسى نيست).
(و:) زندۀ بى مرگى كه آسمانها و زمين را و آنچه ما بين اين دو است در شش روز (شش دور) آفريد، سپس عرش را مركز فرمانروائى خود ساخت، بخشايشگر «رحمان» است (بر كافۀ مخلوقات از: مؤمن و كافر، عالم و جاهل، نر و ماده، خرد و بزرگ، توانگر و تهى دست، جماد و نبات و حيوان، شيطان و فرشته و انسان) پس معنى «رحمان» را از با خبر دانائى چون پيامبر بپرس (نه از كافرى نادان)(2).
و چون به كافران گفته شود كه براى بخشايشگر «رحمان» سجده كنيد، گويند:... و بخشايشگر «رحمان» چيست ؟ (زيرا بتان را بخشايشگر مى دانند نه خدا را و هر بتى را براى كارى مى دانند: يكى را براى جنگ، يكى را براى باران و... آنگاه از روى تعجب مى گويند:) يا محمّد! آيا براى آنچه بما أمر مى كنى سجده كنيم ؟!(3) و (اى پيامبر!) اين گفتۀ تو نفرت ايشان را مى افزايد.
(ز:) ثابت (و به او خير و بركت و بلند و پاك از هر ناروا) است خداى بخشايشگر «رحمان» كه در آسمان دژها(4) آفريد و چراغ آفتاب و ماه تابنده را در آن آفريد.
(ح:) و آن غيب مطلق پروردگارى است كه شب و روز را آفريد بصورتى كه هريك جانشين يكديگر مى شود (و اين دلائل هشت گانه بعدد درهاى بهشت) براى
ص: 43
كسى كه بخواهد هشيار شود يا هشيار باشد و بخواهد سپاسگزار نعمتهاى پروردگار باشد (كافى است).
63 وَ عِبٰادُ اَلرَّحْمٰنِ ... سَلاٰماً
(1 و 2 -) و بندگان بخشايشگر «رحمان» كسانى هستند كه بر زمين با حالت تواضع راه مى روند و چون نادانان با ايشان خطاب (نامناسب) كنند (در جوابشان) گويند: «سلام».
(3 -) و كسانى هستند كه براى پروردگارشان شب را به سجده و قيام مى گذرانند(1).
(4 -) و كسانى هستند كه مى گويند: «اى پروردگار ما! عذاب جهنم را از ما بازدار زيرا البته عذاب جهنم دائم و ملازم باشد، زيرا البته جهنم بد قرارگاهى است و بد اقامتگاهى است.
(5 -) و كسانى هستند كه چون خرج كردند اسراف نكردند و تنگ نگرفتند (در خرج) و خرجشان ميان تجاوز از حد و تقصير، معتدل بود.
(6-8) و كسانى هستند كه با خدا، معبود ديگرى را پرستش نمى كنند.
و نفسى را كه خدا كشتن او را حرام كرده است نمى كشند مگر به حق (يعنى در قصاص و حدود) و زنا نمى كنند، و هركه مرتكب شرك و قتل و زنا بشود (در دنيا) دچار نكبت مى شود و در روز قيامت علاوه برآن نكبت، معذب مى شود و با حالت خوارى جاويد در عذاب است مگر كسى كه توبه كند و اسلام بياورد و كار شايسته كند، پس آنان را خدا بديهاشان را به خوبيها تبديل مى كند و خدا آمرزگار و مهربان است. و هركس توبه كند و كار شايسته كند، پس البته او به خدا رجوع مى كند رجوعى پسنديده.
(9 و 10 -) و كسانى هستند كه شهادت دروغ نمى دهند، و چون به مجالس لهو
ص: 44
و باطل بگذرند بزرگوارانه بگذرند (گام بر دارند و بشتاب عبور كنند).
(11 -) و كسانى هستند كه چون آيات پروردگارشان به ايشان يادآورى شد برآن به رو در نيفتادند كران و كوران.
(12 -) و كسانى هستند كه (وقت دعاء) مى گويند: «اى پروردگار ما! از همسران ما و فرزندان ما، نور چشمان به ما ببخش (به اين كه آنها خداپرست شوند) و ما را پيشرو متقيان ساز.
دارندگان آن أوصاف (دوازده گانه) درجه اى بلند در بهشت به آنان پاداش داده مى شود زيرا بر اطاعت و فرمانبردارى پروردگار خود صبر كردند، و تحيت و سلام در بهشت به آنان القاء مى شود، جاودان در بهشت اند، بهشت، نيكوقرارگاهى است و نيكو اقامتگاهى است.
77 قُلْ مٰا يَعْبَؤُا بِكُمْ ... لِزٰاماً
اى پيامبر! به مردم بگو:
(1 -) پروردگارم، اگر او را نخوانيد (و عبادت نكنيد) بشما اعتناء نمى كند(1).
(2 -) پس شما جدا به تكذيب خدا و پيامبر و قرآن پرداختيد.
(3 -) پس البته تكذيب شما پاپيچ شما خواهد شد.
«پايان»
(جوانمرد و حليم) و (تند) چون شير *** زبانش گه كليد و گاه شمشير
(نظامى - در مقدمۀ خسرو و شيرين).
محرر اين تفسير گويد: هر انسانى جهانى است، هر جنى جهانى است و...
جهانهاى ديگرى نيز پس از هدم اين جهان خاكى بوجود خواهد آمد.
ص: 45
چون محمّد صلّى اللّه عليه و آله سرسلسلۀ ممكنات است و هر جهانى بوجود بيايد (ممكن) است نه (واجب) يعنى فناپذير است نه ثابت، لذا مقام محمّدى در آن جهان ها، نيز سرورى دارد، هم مژده رسان مطيعان است و هم بيم دهندۀ متمردان.
كه از نظام خود تجاوز نمى كند، مانند دائرۀ استخدام (كارگزينى) ادارات دولتى كه هر فردى از افراد مستخدمين (كارمندان) پروندۀ مخصوص به خود دارد.
درخت در زمين مسكونى ما هرچند تغذيه و تهويه و تسقيه كند اندازۀ ارتفاعش محدود به حدّى است كه از آن حدّ تجاوز نمى كند.
«پابه پاى كشفهاى متعددى كه هر روز در جهان ما صورت مى گيرد دكتر «پل رينك» استاد تاريخ طبيعى دانشگاه كاليفرنيا به كشف بلندترين درخت جهان نايل گرديد.
اين درخت كه طول آن 112 متر و 57 سانتيمتر مى باشد در اطراف فرانسيسكو قرار دارد و بلندترين درخت جهان است» (فرانس سوآر - بنقل ط. دوشنبه 7 شهريور 1345 ش 12066).
راز تركيبات زهر مارهاى مختلف مورد علاقه و توجه شديد دانشمندان سراسر جهان و كارشناسان رشته هاى مختلف علمى قرار گرفته است، مسلما خطرات ناشى از زهر مار با آن كه خود به خود موضوع مهمى است موجب چنين فعاليت بى سابقه نيست بلكه خواص جديدى كه اخيرا در اين ماده كشف شده دانشمندان را به تكاپو واداشته است.
اكنون با كشف خواص جديد «زهر مار» و تجزيۀ مواد موجود در آن، داروهاى جديد براى درمان بعضى بيماريهاى خطرناك به بازار عرضه شده است و هر
ص: 46
روز بر تعداد اين داروها افزوده مى شود (سرويس علمى خبرگزارى فرانسه) (ط. شنبه 16 مهر 1345 ش 12100 به خلاصه)(1).
يك جفت چلچله در عرض روز تنها در منطقۀ «لانگدوك روسيلونى» بطور متوسط 7 تا 9 هزار حشره شكار مى كند (سرويس مزبور).
پشه مخصوصا پشۀ ماده از نظر زيست شناسان شاهكار قابل تحسين طبيعت(2)به شمارمى رود، تنها پشۀ ماده نيش مى زند، زيرا براى تخم گذارى و توليد مثل، به خون احتياج دارد. اما هر خونى به مذاق او سازگار نيست و خون مرد را بر خون زن ترجيح مى دهد.
پشۀ ماده پس ازآن كه قربانى خود را انتخاب كرد آهسته به دشمن نزديك مى شود و روى پوست او مى نشيند بى اينكه طرف متوجه شود و نيش نازك ولى فوق العاده محكم خود را در آن فرومى كند و بلافاصله چند قطره مادۀ بيهوش كننده در شكافى كه بوجود آورده است مى ريزد و سه تا چهار برابر وزن خودش خون مى مكد.
چشمهاى پشه روى آنتن هاى دوارى قرار گرفته و بوسيلۀ آنها مى تواند اطراف خود را بخوبى ببيند. بعلاوه پشه ها داراى يك «موج گير» هستند كه با استفاده از آنها مى توانند قربانى خود را در تاريكى شب نيز به آسانى پيدا كنند.
وقتى پشه اى محل خونى مناسب مذاقش پيدا كرد مثل اين است كه موضوع را به پشه هاى ديگر خبر مى دهد زيرا بلافاصله پشه هاى ديگر بسوى طعمۀ گوارائى كه در دسترس آنها قرار گرفته است هجوم مى برند.
به طورى كه از جنبۀ تئورى حساب شده است صدهزار پشه مى توانند در چهل و پنج
ص: 47
دقيقه خونى را كه در بدن يك شخص بالغ وجود دارد تا آخرين قطره بمكند. بديهى است پشه ها با اين سرعت عملى كه دارند مى توانند ميليونها ميكرب را از شخص بيمار به افراد سالم انتقال دهند.
ظاهرا در بعض موارد، ميكرب سفليس نيز بوسيلۀ پشه ها ببدن شخص سالم منتقل مى شود (سرويس مزبور).
آتورس - هفده رستوران چينى كه در بندر آتورس به مشتريان خود خوراك موش مى دادند از طرف دولت بلژيك بسته شدند - سازمانهاى بهدارى بلژيك از چندى پيش دريافته بودند كه ملوانان بلژيكى اغلب براثر مسموميت هاى غذائى تلف مى شوند و بعد از تحقيق معلوم شد كه هفده رستوران چينى به مشتريان خود خوراك گوشت موش مى دهند (ط. شنبه 16 مهرماه 1345 ش 12100).
يكى از حوادث، حادثۀ فوق العاده عجيب كور شدن پنجاه گاو و تلف شدن چند رأس از گاوها در گنبد كاوس است كه هنوز كسى از چگونگى آن اطلاع ندارد (ط.
يكشنبه 10 مهر ماه 1345 ش 12095 به خلاصه).
دكتر عماد الدين خواجوى يكى از پزشكان تهران در تعقيب خبر مزبور نوشته است كه: علت كورى ناگهانى گاوها عدم تغذيه از «كاه» مى باشد - در گرگان و گنبد كاوس معمول است كه پس از درو گندم، ساقه هاى آن را كه بعنوان كاه بايد به مصرف تغذيۀ دواب برسد براى تهيۀ «كود» مى سوزانند و أحشام معمولا از بوتۀ علف و گاهى هم يونجه استفاده مى كنند و چون كاه بمقدار كافى ويتامين (آ) دارد و اين ويتامين براى تقويت نور چشم بسيار مؤثر و مفيد است، أحشام به علت عدم تغذيۀ آن، نور چشمانشان را بتدريج از دست مى دهند و پس از يكى دو ماه كاملا كور مى شوند.
اين أمر در اطراف گرگان و گنبد كاوس سابقه دارد... البته خوراندن كاه به أحشام كور، بتدريج نور ازدست رفتۀ چشمانشان را به آنها بازمى گرداند و من به
ص: 48
دام داران توصيه مى كنم كه از دادن «كاه» به أحشام خود غافل نشوند (ط. شنبه 16 مهر ماه 1345 ش 12100 به خلاصه).
رجبعلى ميرشكار، سوزنبان راه آهن را در ايستگاه «بام دژ» مار زده است، وى مى گويد:
قطار عادى تهران - خرمشهر به يك كيلومترى ايستگاه رسيده بود، من براى انجام وظائف خود به روى ريلها آمدم، در اين موقع چشمم به مار بزرگى افتاد كه روى يكى از ريلها خوابيده و بنظر مى رسيد قصد خودكشى دارد، زيرا درست روى ريلى خوابيده بود كه قطار در روى آن در حال پيش آمدن بود و از طرفى بعيد است مار در حال عادى روى آهن بخوابد. بااينكه آدم در اين گونه مواقع در صدد كشتن مار برمى آيد من مثل اينكه انسانى مى خواهد خودكشى كند بدون اراده با يك تصميم فورى بطرف مار دويدم، اما هرچه سرو صدا كردم از جايش نجنبيد، سنگريزه بطرف آن انداختم فقط سرش را بلند كرد. همين كه قطار نزديك رسيد قلبم به شدت طپيد مثل اينكه عزيزترين بستگانم در معرض خطر حتمى است، ترس را فراموش كردم به مار نزديك شدم و دم آن را گرفتم و از روى ريل پائين انداختم، مار خشمگين شد بمن حمله كرد و مرا زد و دوباره خود را به روى ريل انداخت و چرخهاى سنگين قطار آن را «له» كرد و مدير ايستگاه مرا با همان قطار براى معالجه به تهران فرستاد و هنوز هم از تعجب بيرون نيامده ام و اين حادثه لحظه اى خاطر مرا ترك نمى كند (ط. دوشنبه 28 شهريور ماه 1345 ش 12084 به خلاصه).
(3) حايل و مانع آميخته شدن آب درياها، هم عمودى است كه با وجود اتصال درياها به يكديگر آب آنها از نظر طعم و خاصيت و وزن متفاوت است، و هم افقى است كه طبقات متعدد در عمق دريا تشكيل مى دهد.
محرر اين تفسير گويد: دريا منحصر به درياى اصطلاحى نيست بلكه دريا متنوع است:
از جمله: «آنچه بسيار عجيب و جالب است اين است كه: در وسط آب شور و تلخ درياچۀ رضائيۀ ايران يك رشته آب شيرين و گوارا وجود دارد، اين كيفيت، در
ص: 49
درياچۀ رضائيه را مى توان به جريان «گلف استريم»(1) در اوقيانوس أطلس تشبيه كرد باين معنى كه در آنجا ميان آبهاى سرد اوقيانوس يك رشته آب گرم از جنوب بشمال جارى است ولى در اينجا، ميان آبهاى شور و تلخ درياچۀ رضائيه، يك رشته آب شيرين و گوارا جريان دارد و محل آن در تنگۀ بين صخرۀ «مشت عثمانلو» و قسمتى از جزيرۀ «قويون داغى» است (ط. چهار شنبه 13 مهر ماه 1345 ص 10 ش 12098).
از جمله: بعض انواع خيار است كه آب شيرين در بوتۀ خيار گردش مى كند و دردم خيار تلخ مى شود و از همين معبر تلخ، آب شيرين مى گذرد و خيار شيرين بعمل مى آيد.
از جمله: آب شيرين وارد بدن دو جانور مى شود يكجا زهر افعى كشنده مى گردد و يكجا عسل شيرين شفاء بخش.
از جمله: آب وارد بدن زنبور عسل مى گردد يكجا زهر مى شود و يكجا عسل.
از جمله: آب وارد بدن انسان مى شود يكجا درياى شور (چشم) يكجا درياى تلخ (گوش) يكجا درياى بى مزۀ (بينى) يكجا درياى زهر (مثانه) يكجا درياى شيرين و گواراى (دهان و زبان) تشكيل مى گردد، همان آب زير زبان كه آب حيات و زندگانى است و چون اين آب حيات خشك شد آدمى مى ميرد. (البته ترشح غدد متنوعه نيز سهمى به سزا دارد).
از جمله: درياى معارف قرآن، به مغز و قلب فردى وارد مى شود و نور و شفاء و رحمت مى گردد و به مغز و قلب ديگرى وارد مى شود كه بر خسران و تباهى او مى افزايد.
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست *** در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
محرر اين تفسير گويد: انذار (يعنى بيم دادن) و ارشاد (يعنى راهنمائى كردن) هر دو برادرند و از پستان يك مادر شير خورده اند و ليكن «ارشاد» گاه بأمر واجب است مانند اينكه راهى را به كورى نشان بدهى و گاه بأمر مطلوبى است كه به سرحد وجوب نمى رسد
ص: 50
مانند اينكه راهى به كسى نشان بدهى كه مسير آن سودش بيشتر باشد. أما «انذار» بيم دادن دربارۀ از دست رفتن عمر يا مال يا ناموس است در اين دنيا يا در دنياى بازپسين.
و «منذر» يعنى بيم دهندۀ كامل، كسى است كه جاهاى خوف و مهالك را مى داند و راه تخلص از آنها را مى شناسد، پس تعليمات او متضمن معنى ارشاد نيز هست و ازاين جهت است كه قرآن كريم دربارۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيشتر ناظر به «انذار» و «منذر» است تا «هادى» و «مبشر» و «مرشد» و أمثال اينها.
قال البلخى: معنى «خير» و «أحسن» هنا أنه خير فى نفسه و حسن فى نفسه لا بمعنى أنه أفعل من غيره كما فى قوله: «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ » أى هو هيّن عليه و كما يقال:
«اللّه أكبر» لا بمعنى أنه أكبر من شىء غيره (تفسير مجمع البيان).
قال الأزهرى: «القيلولة» عند العرب، الاستراحة نصف النهار اذا اشتد الحرّ و ان لم يكن مع ذلك نوم، و الدليل على ذلك أن الجنة لا نوم فيها. و قال ابن عباس و ابن مسعود: لا ينتصف النهار من يوم القيمة حتى يقيل أهل الجنة فى الجنة و أهل النار فى النار (تفسير مجمع البيان): در بهشت، خواب نيست(1).
و ابن عباس و ابن مسعود گفته اند: روز قيامت به نيمه نرسيده، بهشتيان در بهشت و دوزخيان در دوزخ اند.
محرر اين تفسير گويد:
يعنى «حسابگر چالاك» است. و «لا يشغله شأن عن شأن» يعنى او را كارى از كار ديگر بازنمى دارد. بنابراين، حساب خلايق به يك بار انجام مى پذيرد. و جهت آنكه روز قيامت به نيمه نرسيده حساب پايان مى پذيرد نه زودتر، براى اين است كه: قسمتى از وقت، صرف امور مقدماتى مى شود از قبيل:
ص: 51
صف بستن فرشتگان، صف بستن انبياء، اولياء، مؤمنين و ديگران - تجلى اعظم در غمام، رسميت يافتن و افتتاح بوسيلۀ خطابۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر منبرى از نور - افراشتن پرچم بوسيلۀ حضرت على عليه السّلام - تجسم قرآن بصورتى زيبا و عبور از برابر صفوف - عبور فاطمۀ زهرا عليها السّلام از برابر صفوف - خطاب كلى حق تعالى به خلايق و نيز خطابهاى حق تعالى به هريك از أمم - انجام محاكمات كلى هر امت بوسيلۀ مذاكرات با پيامبر همان امت و با آن امت - خواستن شهود از پيامبران جهت اثبات تبليغ رسالت به امتها و شاهد گرفتن پيامبران، پيامبر آخر الزمان را و شهادت دادن آن حضرت دربارۀ تبليغ رسالت پيامبران؛ آنگاه حساب خلايق يك دفعه انجام مى پذيرد و بهشتيان اعزام به بهشت و دوزخيان تحويل دوزخ مى گردند.
ضمنا بايد دانست كه دوزخيان پس از تحويل شدن به دوزخ از مشاهدۀ تجلى اعظم بكلى محرومند و اما بهشتيان از مشاهدۀ تجلى اعظم بهره مندند و ليكن با اختلاف، يا كما و يا كيفا و يا هر دو.
در خاتمه مى نگارد كه در اثناء تحرير اين تفسير يكى از كسانى كه او را در علم و دانش چون زنبور عسل يافتم و ليكن زنبورى بود كه بر روى گياهان سمى نشسته بود از جمله: دربارۀ شيطان معتقد بود كه شيطان همان «دروغ» است و بس و شيطان وجود خارجى ندارد. به او گفتم: اى بيچاره! اولا اميد دارم كه خدا تو را موفق بدارد كه در روى علفهاى سمى ننشينى ثانيا اگر گفتيم خط، آيا منحصر به يك خط است يا شامل خطوط متنوع است از: كوفى و نسخ و تعليق و شكسته و رقاع و ريحان و بنائى و بالاخره لاتينى و مشتقات آن و غيرها؟ تصديقم كرد، گفتم: «شيطان» هم همين گونه است: شيطان سخن، «سخن دروغ» است - شيطان خزندگان، «مار» است - شيطان هر انسانى. «نفس دلبخواه» او است - شيطان جهان، «ابليس» است كه داراى نسلهاست، و نقش وجود شياطين بر قلعۀ توحيد همچون نقش سگهاى نگهبان است بر قلعه ها.
ص: 52
حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.
كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.
كشاف:
سورۀ شعراء مكى(1).
مشتمل بر: 228 آيه.
1297 كلمه.
5542 حرف.
(تفسير أبو الفتوح).
ص: 53
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
1 - 4 طسم ... خٰاضِعِينَ
(طسم) رمز است.
آن كه در علم مكنون مخزون ماست، آيات كتاب آشكاركنندۀ حقائق است.
اى پيامبر! از رهگذر قريش كه ايمان نياورده اند (و قرآن را تكذيب كرده اند خاطرت بسيار ملول شده است تا آنجا كه) از شدت اندوه و حزن نزديك است كه خود را هلاك كنى. (غم مخور) اگر بخواهيم، از بالا علامتى بر آنها فرومى فرستيم كه در نتيجه گردنهاشان براى آن علامت خم گردد درحالى كه فروتنانند (و به اجبار اسلام را گردن بگيرند، و ليكن چون عالم، عالم اختيار است و از طرفى اسلام و ايمان اجبارى بى نتيجه است، از اندوه خود بكاه و به تبليغ خود ادامه بده).
وَ مٰا يَأْتِيهِمْ ... اَلرَّحِيمُ
و اين كافران هرگونه موجب يادآورى تازه ئى از جانب رحمان «بخشايشگر» (از قرآن و معجزات) براى ايشان بيايد، ازآن رو گرداننده باشند، پس ثابت شد كه (خدا و پيامبر و قرآن را) تكذيب كردند، پس البته به ايشان خبرهاى آنچه به آن استهزاء مى كردند خواهد آمد (و از عواقب شوم آن مستحضر خواهند شد).
آيا اين كافران به زمين نگاه نكرده اند كه در آن چقدر از هرگونه رستنى، جفت و نيكو (و نافع) رويانيديم (جفت اند زيرا نر و ماده دارند، بعضى نرشان جداست، و بعضى مايۀ لقاح در خودشان است، جفت اند زيرا از ذرات تشكيل شده اند كه تركيب... آن ذرّات، تشكيل يك چيز يا يك موجود زنده را مى دهد - و هر «ذره» نيز از چيزهاى ديگرى صورت بسته كه بمراتب از خود آن كوچكتر مى باشد كه
ص: 54
بطور آشكار و دقيق دانشمندان حتى به كومك قوى ترين وسائل هم قادر بديدن آنها نشده اند) البته در رستن آن گياهان و درختان نشانۀ كمال قدرت و حكمت ما پديدار است و بيشتر أهل مكه مؤمن نبودند.
و اى پيامبر! البته پروردگارت همان غيب مطلق غالب است (بر متمردان) و مهربان است (بر مطيعان).
وَ إِذْ نٰادىٰ ... اَلرَّحِيمُ
تسليت دادن حق تعالى پيامبر (ص) را بنقل سرگذشت پيامبران از جمله موسى و هارون (ع)(1)
و اى پيامبر! (براى تسليت خاطر خود) از آنگاه ياد كن كه پروردگارت موسى را نداء داد كه به سروقت قوم ظالمان (يعنى) قوم فرعون (كه مرتكب دو ظلم الحاد و ظلم استعباد بنى اسرائيل شده اند) آيا اين قوم از مخالفت خدا نمى ترسند؟! موسى عرض كرد: پروردگارا! البته من مى ترسم كه قوم، مرا تكذيب كنند و (اگر چنين كردند) قلبم مى گيرد و زبانم باز نمى شود (كه سخن خود را با آنان ادامه بدهم) بنابراين هارون را با من بفرست(2) و قوم فرعون را بر من گناهى است (كه آن، كشتن فاتون(3) قبطى خباز دربار فرعون است) پس مى ترسم كه مرا
ص: 55
(بعوض او) بكشند (و فرصت أداء رسالت از دست برود).
حق تعالى فرمود: نه چنين است (كه آنها بتوانند ترا بكشند - اما چون تقاضا كرده اى، با تقاضاى تو موافقت مى شود كه برادرت هارون هم با تو در كار، شركت داشته باشد) پس برويد (هر دو) با معجزات اعطائى ما - البته ما با شما هستيم، مذاكرات را استماع مى كنيم، پس به سروقت فرعون درآييد و چون بر او وارد شديد، بگوييد كه: البته ما فرستادۀ پروردگار جهانها هستيم (و بگوييد كه:) بنى اسرائيل را (كه تحت نظر گرفته اى و بندۀ خود ساخته اى آزاد كن و) با ما بفرست (موسى و هارون مأموريت خود را انجام دادند و پيام حق تعالى را ابلاغ كردند).
فرعون گفت: اى موسى! آيا تو را در زمانى كه وليد(1) (يعنى كودكى نوزاد) بودى در دربار خودمان نپرورانديم ؟ و سالها از عمر خود را در دربار ما به سربردى و كردى آن كردارت را كه كردى (خباز مرا كشتى) و تو از ناسپاسانى (كه حق نعمت ولى نعمت خود را كفران مى كنى).
موسى گفت: من آن كردار را كردم در آن وقت و من از گمراهان بودم (يعنى راه به مرجعى و فريادرسى نمى بردم كه احقاق حق كند و از ظلمهاى خباز تو بر بنى اسرائيل جلو گيرى نمايد(2) مشتى به او زدم و مرد) پس چون از شما ترسيدم از شهر شما فرار كردم، پس (از سرگذشتهائى در مدين و مراجعت از آنجا) پروردگارم علم و حكمت و فرمان نبوت بمن بخشيد و مرا از پيامبران مرسل قرار داد (و أما موضوع آن نعمت -) آيا اين نعمتى است كه آن را بر من منت مى گذارى كه بنى اسرائيل را به بندگى گرفتى ؟ (اگر پسران بنى اسرائيل را نمى كشتيد و زنانشان را به خدمتگزارى نمى برديد و آنها را آزاد گذارده بوديد من به دربار فرعون نمى افتادم و در خانۀ پدر و مادرم بزرگ مى شدم و به نعمت فرعون نياز نداشتم)(3)
ص: 56
فرعون گفت: و پروردگار جهانها (كه گفتى تو را از مرسلين قرار داده) چيست ؟ موسى گفت: پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست اگر سر باور كردن داشته باشيد (نه سر عناد و لجاج).
فرعون به بزرگان مجلس كه اطراف او بودند گفت: آيا جواب اين مرد را نمى شنويد؟ (من از ذات پروردگار جهانها مى پرسم و او از كار او در آسمانها و زمين خبر مى دهد).
موسى گفت: پروردگار شما و پروردگار پدران پيشينيان شما.
فرعون گفت: البته اين پيغمبرى كه (باعتقاد خودش) بسوى شما فرستاده شده ديو زده است (زيرا همه چيز در آسمانها و زمين است).
موسى گفت: پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در ميان اين دو است اگر عقل خود را به كار بريد.
فرعون (چون از جواب موسى عاجز شد و اطالۀ سخن منافى شئون دربار فرعونى بود دست به كار تهديد شد و) گفت: قسم است كه اگر معبودى را بغير از من فراگيرى البته البته تو را از زندانيان مى سازم (و تو خوب مى دانى كه زندان فرعون، زندان فراموشى است و كسى قبل از مرگ از زندان فرعون بدر نمى رود).
موسى گفت: آيا اگر نشانى واضحى بر مدعاى خود بياورم باز هم مرا به زندان مى افكنى ؟ فرعون گفت: اگر از راستگويانى آن نشانى را بياور. پس، موسى عصاى خود را افكند در نتيجه ناگهان آن عصا اژدهائى (مارى بزرك) آشكارا بود، و موسى دست خود را بيرون آورد(1) پس ناگهان دستش درخشان بود(2) براى بينندگان.
فرعون به بزرگانى كه اطراف او بودند گفت: البته اين شخص، ساحر
ص: 57
دانائى است كه مى خواهد به سحر خود شما را از كشورتان بيرون كند پس دراين باره چه مى فرمائيد؟ (دو معجزۀ موسى چنان در فرعون مؤثر شد كه فرعون را از أوج دعوى معبوديت به حضيض مشاوره با پرستندگان خود پائين آورد).
بزرگان مجلس فرعون گفتند: كار موسى و برادرش را تأخير بينداز و ايلچيان در شهرها بفرست تا هر ساحر دانا را (به دربار فرعون) بياورند (فرعون پيشنهاد بزرگان پاى تخت را پذيرفت و أمر باحضار ساحران داد).
پس ساحران براى وعده گاه روز مقرر جمع آورى شدند (و آن روز يوم الزينة بود يعنى روز عيدى از ايشان - روز شنبۀ اول سال - روز نوروز - در شهر اسكندريۀ مصر كه دار العلم كشور مصر بود)(1).
و به مردم اعلام شد كه بتحقيق شما حاضر خواهيد بود تا اگر ساحران، همانان غالب شدند ما از ايشان تجليل كنيم(2).
پس چون ساحران به نزديك فرعون آمدند (ايشان را بار داد و دلنوازى بسيار كرد، ايشان گستاخ شده) گفتند: اگر ما غالب شديم آيا براى ما مزدى هست ؟ فرعون گفت: (مزد كه بجاى خود) و البته شما در آن هنگام از مقربان بارگاه خواهيد بود.
موسى به ساحران گفت: آنچه را كه مى خواهيد بيفكنيد، بيفكنيد.
پس ساحران، رسنها و چوب دستهاى خود را انداختند و گفتند: قسم به عزت فرعون كه البته ما بر موسى و هارون غالب هستيم.
پس موسى عصاى خود را افكند در نتيجه ناگهان عصا (بصورت اژدهائى در آمد و) وسائلى را كه ساحران با آن چشم بندى مى كردند در كام مى كشيد.
پس ساحران (چون اين جريان را ديدند دانستند كه أمر عصا جادو نيست و) همگى برو در افتادند سجده كنان (براى خدا) و گفتند: به پروردگار جهانها ايمان
ص: 58
آورديم همان پروردگار موسى و هارون.
فرعون گفت: آيا پيش از اينكه من بشما اجازه بدهم براى خاطر موسى (استادتان) ايمان آورديد؟ البته موسى بزرگ شماست همان كه علم سحر بشما آموخته است پس البته وبال كار خود را خواهيد دانست، قسم است كه البته البته دستهاى شما و پاهاى شما را برعكس يكديگر خواهم بريد و قسم است كه البته البته همگى شما را بدار خواهم آويخت.
ساحران (كه ايمان آورده بودند) گفتند: هيچ باكى نيست، البته ما بسوى پروردگارمان بازگشت كنانيم، البته ما طمع داريم كه پروردگارمان گناهان ما را بيامرزد براى اينكه در ايمان به موسى پيشقدم مؤمنان بوديم(1).
و ما به موسى وحى كرديم كه شبانه بندگان مرا حركت بده، البته فرعون و أتباع در پى شما خواهند آمد.
پس فرعون (چون خبر پيدا كرد كه بنى اسرائيل شبانه حركت كرده اند) در شهرها (كه به پايتخت نزديك بود) ايلچيانى فرستاد كه لشكر جمع كنند (چون خيل و حشم وى همه جمع آمدند) فرعون گفت: اين بنى اسرائيل گروهى اندك اند و اينان ما را بخشم آورده اند و البته ما همگى سلاح دارانيم و دانندگان مراسم جنگ (قوم موسى نه سلاح تمام دارند و نه به علم جنگ آشنايند و تصميم ما بر اينست كه: آنها را تعقيب كنيم - بنى اسرائيل بعنوان برگذارى مراسم عيد و آراستن خود، زيورآلات طلا (تلا) و سيم مردم مصر را به عاريه گرفته و اكنون با خود برده اند و حركت آنان در موقعى انجام شده است كه در هر خانه اى در أثر مرگ فرزند عزادار بوده اند(2).
ص: 59
پس بيرون آورديم فرعون و فرعونيان را از بوستانها و چشمه هاى آب روان و گنجهاى زر و سيم و از شهر زيباى مصر «چنين كنند بزرگان چو كرد بايد كار» و زيور آلات و طلا (تلا) و سيم آنها را به بنى اسرائيل به ارث «مرده ريگ»(1) داديم(2).
پس فرعون و اتباعش، موسى و قوم را تعقيب كردند و طى مسافت نمودند تا وقت درخشيدن آفتاب به بنى اسرائيل رسيدند(3) و چون هر دو گروه، يكديگر را ديدار كردند أصحاب موسى گفتند: البته ما بدست فرعون و فرعونيان گرفتارشدگانيم.
موسى گفت: نه چنين است (كه بتوانند ما را گرفتار كنند) زيرا البته با من است پروردگارم، البته مرا به راه نجات راهنمائى مى فرمايد.
پس به موسى وحى كرديم كه با عصاى خود به دريا (بحر أحمر) بزن، پس موسى عصا را به دريا زد، در نتيجه دريا شكافت پس هر پاره آب(4) مانند كوهى بزرگ شد، و نزديك آورديم در آنجا ديگران (يعنى فرعون و فرعونيان) را (و فرعون و فرعونيان بدنبال بنى اسرائيل وارد دريا شدند) و موسى و هركس را كه با او بود جميعا از دريا نجات داديم، سپس ديگران (يعنى فرعون و اتباعش) را غرق كرديم، البته در سرگذشت فرعون و قوم فرعون و موسى و قوم او نشانۀ كمال قدرت و حكمت ما پديدار است و بيشتر فرعونيان مؤمن نبودند(5).
ص: 60
و اى پيامبر! البته پروردگارت همان غيب مطلق غالب است (بر متمردان) و مهربان است (بر مطيعان).
69-82 وَ اُتْلُ ... اَلدِّينِ .
و اى پيامبر! خبر ابراهيم را بر مردم بخوان، آنگاه كه به پدر (روحانى يعنى معلم نجارى زمان كودكى) خود و به قوم خود گفت: چه چيز را مى پرستيد؟! (پدر روحانى و قوم) گفتند: بتان را مى پرستيم، پس ما براى آن بتان بطور مدام مجاور و ملازم پرستششان مى باشيم.
ابراهيم گفت: آيا آن هنگام كه آنها را مى خوانيد سخن شما را مى شنوند؟ يا بشما نفع مى رسانند؟ يا زيان مى رسانند؟ (پدر روحانى و قوم) گفتند: (نه) بلكه پدرانمان را يافتيم كه چنين مى كردند.
ابراهيم گفت: بنابراين آيا دانستيد كه آنچه شما اكنون مى پرستيد (و) شما و پدران عهد ديرين شما (پرستيده اند) بالنتيجه همگى دشمن من اند؟ (زيرا من با آنها دشمنم، چه اين مظاهر، مايۀ گمراهى و موجب خسران ابدى اند) مگر پروردگار جهانها (كه دشمن من نيست).
همان كه مرا آفريد، پس او كه غيب مطلق است مرا رهبرى مى فرمايد.
و همان كه او غيب مطلق است مرا غذا مى خوراند (براى قوام بدنم) و مرا مى نوشاند (آشاميدنى براى تسكين عطشم) و چون بيمار شوم پس (از مداوا) همان غيب مطلق مرا شفاء مى دهد.
و همان كه مرا مى ميراند سپس مرا زنده مى سازد.
و همان كه طمع دارم كه در روز جزاء گناهم را برايم بيامرزد.
83-104 رَبِّ ... اَلرَّحِيمُ .
اى پروردگار من! علم و حكمت بمن عنايت فرما. و مرا به شايستگان ملحق
ص: 61
ساز. و نام نيكى از براى من در نسلهاى آينده به يادگار بگذار. و مرا از وارثان بهشت پرنازونعمت بگردان.
و پدرم (معلم روحانى ام) را بيامرز چه البته او از گمراهان بود. و مرا در روزى كه خلائق برانگيخته مى شوند رسوا مساز، در همان روزى كه دارائى و پسران (جنگجو) احدى را سود نمى بخشد مگر كسى را كه با دل پاك از شك و شرك و معاصى به محشر بيايد (كه عكس العمل خيرات مال و أعمال خوب و فرزندانش در آن روز برايش سودبخش است) و (در آن روز) براى پرهيزكاران از مخالفت خدا بهشت نزديك آورده شود (تا از موقف آن را به بينند)(1) و براى گمراهان، از دوزخ پرده برداشته شود و به گمراهان گفته شود: كجايند آنها كه شما ايشان را مى پرستيديد از جز خدا؟ آيا شما را يارى مى كنند؟ و يا انتقام مى كشند؟ پس نگونسار كرده شوند در دوزخ، بتان و گمراهان و لشكر ابليس همگى. و كافران درحالى كه در دوزخ با شياطين(2) مخاصمه مى كنند مى گويند: به خدا قسم! كه البته ما در گمراهى آشكار بوديم زيرا شما را با پروردگار جهانها برابر مى كرديم و ما را گمراه نكردند مگر مجرمين (رؤساء و رفقاء ما) پس اكنون نه ما را شفيعانى است و نه دوست دلسوزى، پس كاش براى ما بازگشتى به دنيا بود كه در نتيجه از جملۀ مؤمنان مى بوديم. البته در سرگذشت قوم ابراهيم نشانۀ كمال قدرت و حكمت ما پديدار است و بيشتر قوم ابراهيم مؤمن نبودند.
و اى پيامبر! البته پروردگارت همان غيب مطلق غالب است (بر متمردان) و مهربان است (بر مطيعان).
105-122 كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ ... اَلرَّحِيمُ
قوم نوح، نوح و رسولان پيشين را تكذيب كردند، آنگاه كه نوح برادرشان (در نسب، نه در دين) براى ايشان گفت: آيا از مخالفت فرمان خدا نمى ترسيد؟
ص: 62
(كه بت مى پرستيد) البته من (از جانب خدا) براى (هدايت) شما فرستاده شده ام و (در تبليغ رسالت) امينم، بنابراين از مخالفت فرمان خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد و (سوء تفاهم نشود كه نظرى به مال و زندگى شما دارم) بر اين دعوت هيچ گونه مزدى از شما نمى خواهم و مزد من بر پروردگار جهانهاست و بس، پس، از مخالفت فرمان خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد.
قوم نوح گفتند: آيا ما براى تو ايمان بياوريم و حال آنكه مشتى مردم سفله (و فرومايه و بى ارزش و داراى مكاسب پست) تو را پيروى كرده اند؟ (كه براى لقمۀ نان و سد جوع ظاهرا به تو ايمان آورده اند، تو اينها را از نزد خود بران تا ما با تو بنشينيم و سخنت را بشنويم).
نوح گفت: در ظاهرشان كه عيبى نمى بينم و كسب و كار كه عار نيست و از باطنشان غيب نمى دانم كه چه مى كنند، حساب ايشان فقط بر پروردگار من است اگر بدانيد.
و من دوركنندۀ مؤمنان نيستم (به علت فقر مالى يا فقد مناصب عالى آنها)، نيستم من مگر بيم كنندۀ آشكاركننده (ميان حق و باطل) (به دعوت مردم مأمورم: خواه آن مردم غنى باشند و خواه فقير و خواه داراى مناصب عالى باشند يا مكاسب دانى).
قوم گفتند: اى نوح! قسم است كه اگر از دعوت، خوددارى نكنى با قيد قسم و دو تأكيد تو از سنگسارشدگان خواهى بود.
نوح گفت: پروردگارا! البته قوم من مرا تكذيب كردند پس ميان من و ميان قوم فيصل بده فيصلى عظيم، و مرا و هركس از مؤمنان كه با من است نجات بده.
پس نوح را با هركه با او در كشتى انباشته از آدم و بار بود، نجات داديم و سپس بعد از نجات آنان كسانى را كه باقى مانده بودند (و در كشتى سوار نشده بودند) غرق كرديم. البته در سرگذشت قوم نوح نشانۀ كمال قدرت و حكمت ما پديدار است و بيشتر قوم نوح مؤمن نبودند.
و اى پيامبر! البته پروردگارت همان غيب مطلق غالب است (بر متمردان) و مهربان است (بر مطيعان).
ص: 63
123-140 كَذَّبَتْ عٰادٌ ... اَلرَّحِيمُ
قوم عاد، رسولان (يعنى هود و پيامبران مقدم بر عهد او) را تكذيب كردند، آنگاه كه هود برادرشان (در نسب) (به قوم) گفت: آيا از مخالفت فرمان خدا نمى ترسيد؟ (كه بت مى پرستيد) البته من (از جانب خدا) براى (هدايت) شما فرستاده شده ام و (در تبليغ رسالت) امينم، پس، از مخالفت فرمان خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد و (سوء تفاهم نشود كه من طمعى به مال و زندگى شما دارم) بر اين دعوت هيچ گونه مزدى از شما نمى خواهم و مزد من بر پروردگار جهانهاست و بس، آيا شما در هر جاى بلندى علامتى بنياد مى كنيد(1) كه بازى مى كنيد؟ و كاخهاى استوار مى سازيد كه گويا جاويد خواهيد بود و چون (مخالفان خود را) شكنجه مى كنيد، شكنجه مى كنيد بى رحمانه و ستمكارانه، پس، از مخالفت فرمان خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد و از مخالفت فرمان خدائى بترسيد كه شما را به انواع نعمتهائى كه مى دانيد امداد كرد. شما را به چهارپايان (كه از آنها فائده مى بريد) و به فرزندان پسر (كه مدد كار شما هستند در جنگ و در كارهاى ديگر) و به باغهاى پر از ميوه (كه مى خوريد) و به چشمه هاى آب (كه مى آشاميد و درختان و كشت كارهاى خود را سيراب مى سازيد) امداد فرمود، البته (چون نعمت او را كفران مى كنيد) من از عذاب روزى بزرگ بر شما مى ترسم.
قوم عاد گفتند: اى هود! بر ما يكسان است خواه (از پنددهندگان باشى و) پند بدهى يا از پنددهندگان نباشى، اين بت پرستى و ساختن علامتها و كاخها و سختگيرى در كيفر، خوى پيشينيان (ما) است (و ما پيرو آنها هستيم) و ما به هيچ وجه معذب نمى شويم. پس هود را تكذيب كردند و بالنتيجه قوم هود را (بوسيلۀ باد صرصر) هلاك ساختيم. البته در سرگذشت قوم هود نشانۀ كمال قدرت و حكمت ما پديدار است و بيشتر قوم هود مؤمن نبودند.
ص: 64
و اى پيامبر! البته پروردگارت همان غيب مطلق غالب است (بر متمردان) و مهربان است (بر مطيعان).
141-159 كَذَّبَتْ ثَمُودُ ... اَلرَّحِيمُ
قوم ثمود، رسولان (يعنى صالح و پيامبران مقدم بر عهد او) را تكذيب كردند آنگاه كه صالح برادرشان (در نسب) به قوم گفت: آيا از مخالفت فرمان خدا نمى ترسيد؟ (كه بت مى پرستيد) البته من (از جانب خدا) براى (هدايت) شما فرستاده شده ام و (در تبليغ رسالت) امينم، پس، از مخالفت فرمان خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد و (سوء تفاهم نشود كه من طمعى به مال و زندگانى شما دارم) بر اين دعوت هيچ گونه مزدى از شما نمى خواهم و مزد من بر پروردگار جهانهاست و بس.
آيا واگذاشته خواهيد شد در وضعيت حاضره اى كه در اينجا هست درحالى كه از خطرات ايمن هستيد: در بوستانها و چشمه سارها و كشتزارها و خرما بنان كه خوشۀ آن و شكوفه اش نازك و نرم است، و براى مساكن خود از كوهها خانه ها مى تراشيد در حالتى كه در تراشيدن سنگها ماهريد؟ (نه - بلكه هر نفسى عتبۀ عطب و فناء را بوسيدنى و جسم بى بقاء را پوسيدنى و شربت ناگوار مرگ را نوشيدنى و به موقف حساب كشيده شدنى است) بنابراين از مخالفت فرمان خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد و از فرمان مسرفين (ازحدگذشتگان) پيروى مكنيد همانها كه در زمين فساد مى كنند و كار خود را به صلاح نمى آورند.
قوم ثمود گفتند كه: اى صالح! تو از كسانى هستى كه كرارا جادو شده اى و غير از اين نيست، تو نيستى مگر آدمى چون ما، پس نشانه اى (از خوارق عادات) بياور اگر از راستگويانى (صالح فرمود كه: شما چه مى طلبيد؟ قوم اقتراح كردند كه از اين سنگ معين، شترى به اين هيئت بيرون بياور(1) - و چون به دعاء صالح مدعاى آنان حاصل شد) صالح گفت: اين شترى است (كه شما طلبيديد) يك روز
ص: 65
(معين) آب از آن او است و آب يك روز معين از آن شماست (آن روز كه نوبت شتر است هرچند آب كه بنوشد شير بشما مى دهد و روزى كه نوبت آب شماست شتر آب نمى نوشد و شير هم نمى دهد و در نوبت آب نوشيدن شتر، مزاحم او مشويد) و قصد زدن و يا كشتن او نكنيد كه اگر چنين كنيد پس بگيرد شما را عذاب روزى بزرگ. پس پى كردند آن شتر را و كشتند و در نتيجه نزديك نزول بلاء، پشيمان گشتند، پس عذاب موعود، ايشان را فراگرفت. البته در سرگذشت قوم ثمود نشانۀ كمال قدرت و حكمت ما پديدار است و بيشتر قوم ثمود مؤمن نبودند.
و اى پيامبر! البته پروردگارت همان غيب مطلق غالب است (بر متمردان) و مهربان است (بر مطيعان).
160-175 كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ ... اَلرَّحِيمُ
قوم لوط، رسولان را تكذيب كردند آنگاه كه لوط برادرشان (در شفقت و مهر، نه نسب) براى ايشان گفت: آيا از مخالفت فرمان خدا نمى ترسيد؟ (كه بت مى پرستيد و...) البته من (از جانب خدا) براى (هدايت) شما فرستاده شده ام و (در تبليغ رسالت) امينم، پس، از مخالفت فرمان خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد و (سوء تفاهم نشود كه من طمعى به مال و زندگى شما دارم) من بر اين دعوت هيچ گونه مزدى از شما نمى خواهم و مزد من بر پروردگار جهانهاست و بس. آيا شما از بين مردم جهانها اين راه را پيش گرفته ايد كه (براى أمور جنسى و اطفاء آتش شهوت) با جنس نران (مرد و پسر) تماس مى گيريد و عضوى را كه پروردگارتان براى شما از زنانتان آفريده است وامى گذاريد؟! بلكه شما قومى هستيد از حد (و مرز فطرت و انسانيت) در گذشتگان.
قوم در جواب لوط گفتند: اى لوط! اگر (از طرح اين گونه سخنان) بازنايستى قسم است با قيد دو تأكيد كه از تبعيدشدگان خواهى بود.
لوط در جواب گفت: (من از دشمنان شما نيستم بلكه) البته من از دشمنان كردار شما هستم.
ص: 66
(چون لوط از دعوت خود نتيجه نگرفت عرض كرد:) پروردگارا! مرا و كسان مرا از شؤم كارى كه مى كنند نجات بده. پس، لوط و كسان او را جميعا نجات داديم (به اين كه أمر فرموديم از شهر سدوم خارج شوند) مگر پير زنى (كافره، زن لوط) را كه در عداد باقى ماندگان در شهر (و معذبين) بود سپس دمار از روزگار ديگران بر آورديم و بر آنها بارانيديم بارانى را (يعنى سنگى كه از آسمان بر ايشان باريد) پس بد بود باران بيم داده شدگان. البته در سرگذشت قوم لوط نشانۀ كمال قدرت و حكمت ما پديدار است و بيشتر قوم لوط مؤمن نبودند.
و اى پيامبر! البته پروردگارت همان غيب مطلق غالب است (بر متمردان) و مهربان است (بر مطيعان).
176-191 كَذَّبَ ... اَلرَّحِيمُ
أصحاب أيكه (يعنى بيشۀ درختان و ميوه هاى بسيار نزديك مدين) رسولان را تكذيب كردند آنگاه كه شعيب براى آنان گفت: آيا از مخالفت فرمان خدا نمى ترسيد؟ (كه بت مى پرستيد) البته من (از جانب خدا) براى (هدايت) شما فرستاده شده ام و (در تبليغ رسالت) امينم، پس، از مخالفت فرمان خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد (و سوء تفاهم نشود كه من طمعى به مال و زندگانى شما دارم) و من بر اين دعوت هيچ گونه مزدى از شما نمى خواهم و مزد من بر پروردگار جهانهاست و بس.
پيمانه را تمام به پيمائيد و از كاهندگان (و زيان رسانندگان به حقوق مردم) مباشيد و با ترازوى راست بسنجيد و چيزهاى مردم را كه با ترازو (و كيل) مى سنجيد به ايشان كم مدهيد و در سرزمين أيكه به قتل و غارت و راهزنى مپردازيد درحالى كه فساد - كنندگانيد و از مخالفت فرمان خدائى بترسيد كه شما را و خلائق پيشينيان را آفريد.
أصحاب أيكه در جواب شعيب گفتند: جز اين نيست كه تو چند بار جادو شده اى (كه أثر عقل از تو محو شده است) و نيستى تو مگر آدمى مانند ما (در صفات بشريت، پس به چه چيز بر ما زيادتى مى طلبى و دعوى رسالت مى كنى ؟) و البته ترا از دروغ گويان مى دانيم.
ص: 67
پس (بر سبيل استهزاء گفتند:) اگر از راستگويانى (كه عذاب بر ما فرود خواهد آمد) فرود آر بر ما و بيفكن (يعنى خداى خود را بگو تا بيفكند) پاره اى از آسمان را.
شعيب گفت: پروردگارم به آنچه مى كنيد (از: بت پرستى و كم فروشى و...) داناست.
پس أصحاب أيكه شعيب را تكذيب كردند، در نتيجه عذاب روز ظله(1) (يعنى سايبان، و آن ابر سياه بود كه بشكل سايبان بر بالاى سر ايشان آمد) آنها را فراگرفت ، البته عذاب روز ظله عذاب روزى بزرك بود. البته در سرگذشت أصحاب أيكه نشانۀ كمال قدرت و حكمت ما پايدار است و بيشتر أصحاب أيكه مؤمن نبودند.
و اى پيامبر! البته پروردگارت همان غيب مطلق غالب است (بر متمردان) و مهربان است (بر مطيعان).
192-196 وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ ... اَلْأَوَّلِينَ
و البته قرآن، فروفرستادۀ پروردگار جهانهاست. فرود آورد روح الأمين (جبرئيل) اين قرآن را بر دل تو تا از جملۀ بيم دهندگان (مردم از نافرمانى خدا) باشى بزبان عربى روشن (كه تمام أصناف مردم از: عالم و جاهل و مرد و زن و... از آن بهره ببرند و به صنفى خاص اختصاص ندارد). و البته ذكر قرآن، در كتابهاى پيامبران پيشين است (كه ظهور آن را خبر داده اند).
مشركين مكه كس نزد يهودان مدينه فرستادند كه دربارۀ محمّد و نعت و صفات او چه مى گويند. آنها گفتند: وقت بعثت اوست و ما در توراة نعت و صفت او خوانده ايم، آن آيتى بود كه دليل بود بر صدق رسول عليه السّلام دراين باره آيه آمد كه: «أَ وَ لَمْ يَكُنْ ...» (تفسير أبو الفتوح رازى بنقل از عبد اللّه بن عباس).
ص: 68
197-203 أَ وَ لَمْ يَكُنْ ... مُؤْمِنِينَ
آيا براى مشركين قريش بر نبوت پيامبر و صحت قرآن دليل نباشد كه علماء بنى اسرائيل (چون عبد اللّه بن سلام و اصحابش و مانند اينها كه در مكه اسلام آورده اند) ظهور پيامبر را (به نعت او و قرآن را به صفت آن) مى دانند؟ و اگر قرآن را بر يكى از مردم غير عرب (خواه قرآن بزبان عربى باشد و خواه بزبان غير عربى) فرستاده بوديم، پس او قرآن را بر علماء بنى اسرائيل خوانده بود؛ ايشان به آن گروندگان نبودند (زيرا اخبار پيامبران پيشين ناظر بظهور پيامبرى است از عرب از نژاد اسماعيل بن ابراهيم و آوردن كتابى است بزبان عربى كه معجزۀ قاهرۀ او است)(1).
همانند آن دليل كه گفتيم، خبر صدق قرآن را در دلهاى مجرمين مكه درآورديم (تا حجت بر آنها تمام شود)(2).(3) مجرمين مكه به قرآن ايمان نمى آورند تا عذابى دردناك را به بينند (اما وقتى عذاب را ديدند ايمانشان چون اختيارى نيست و جبرى است ديگر بى ثمر است - ايمان نمى آورند) پس ناگهان عذاب بر ايشان بيايد درحالى كه وقت آمدن آن را ندانند و بى خبر باشند، پس بگويند: آيا ما مهلت داده شدگانيم ؟ (كه ايمان بياوريم).
204-209 أَ فَبِعَذٰابِنٰا ... ظٰالِمِينَ
آيا پس مجرمين مكه به عذاب ما شتاب مى كنند؟ اى پيامبر! آيا پس مى دانى كه اگر مجرمين مكه را سالها بهره مند سازيم ، سپس عذابى را كه وعده داده مى شدند بيايد ايشان را: وسائلى كه (در طول سالها) بهره داده شده اند؛ چيزى را از (عذاب) ايشان دفع
ص: 69
نمى كند؟ (و دستشان تهى است تا چه رسد به اين كه از دنيا بهرۀ كامل نبرده با عمر كم دربارۀ نزول عذاب شتابزدگى كنند كه بطريق اولى دستشان تهى است، بنابراين استعجال آنان دربارۀ نزول عذابى كه وسيلۀ دفاع در برابر آن ندارند برخلاف عقل و مصلحت ايشان است).
و (ما) اهل هيچ شهرى را هلاك نكرديم مگر اينكه براى اهل آن شهرها بيم دهندگان (پيامبران) بودند براى: دعوت كردن و پند دادن و يادآورى كردن (و اتمام حجت) و (ما) ستمكاران نبوديم (كه قبل از انذار و اتمام حجت، مردم را هلاك كنيم، و لذا در نزول عذاب بر مردم مكه استعجال نمى كنيم تا پيمانه هاى آنان پر شود).
مشركان قريش گفتند: محمّد كاهن است و با وى كسى است از جن كه اين قرآن كه دعوى مى كند كه كلام خداست آن كس بر زبان وى مى افكند همچنان كه بر زبان كاهن افكند. و اين از آنجا گفتند كه: در جاهليت پيش از مبعث رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با هر كاهنى «رئى»(1) بود از جن كه استراق سمع كردند بدر آسمان و خبرهاى دروغ و راست بر زبان كاهن افكندند، مشركان پنداشتند كه وحى قرآن هم از آن جنس است تا رب العالمين ايشان را دروغ زن كرد و گفت: «وَ مٰا تَنَزَّلَتْ بِهِ اَلشَّيٰاطِينُ » بل «نَزَلَ بِهِ اَلرُّوحُ اَلْأَمِينُ » (تفسير روح البيان).
210-212 وَ مٰا تَنَزَّلَتْ ... لَمَعْزُولُونَ
و قرآن را شياطين (اعم از جن متمرد و شيطان) فرود نياورده اند(2). و ايشان
ص: 70
را نشايد كه مثل اين قرآن فروفرستند (زيرا عقلائى نيست كه شيطان پليد، دشمن قديم بشر، برخلاف مرام خود چنين كتاب نورانى بياورد كه سر تا پاى آن از اندرز و نصائح و تعليمات عاليه و قوانين و نظامات دودنيا مشحون و مملو است) و نمى توانند (زيرا قدرت تقرير اين گونه آيات را ندارند) (و اگر ادعاء شود بر اينكه شياطين از فرشتگان فراگرفته اند اين نيز مردود است) زيرا البته شياطين از شنيدن (كلام فرشتگان) معزولند(1).
213-223 فَلاٰ تَدْعُ ... كٰاذِبُونَ
پس اى پيامبر! (بنا بر آنچه تاكنون در اين سوره گفته شد:) (1 -) معبود ديگرى را با خدا مخوان كه اگر خواندى از معذبين خواهى بود(2).
(2 -) و بيم كن خويشان نزديكترين خود را (از مخالفت فرمان خدا - ابتداء كن به: «الأقرب فالأقرب و الأهم فالأهم» - تا بيگانگان، هم حساب خود را بكنند و هم بدانند كه اگر اسلام زيان بخش بود پيامبر دربارۀ خويشان خود نمى خواست).
(و أغلب پادشاهان و فرماندهان و وكيلان و... قوانين موضوعه را براى بيگانگان به كار مى برند نه براى خويشاوندان همچنان كه خود و خويشان ايشان در جنگها در پس جبهه مى خزند و بيگانگان را به ميدان جنگ و جبهه ها مى فرستند).
(پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پس از نزول اين آيه بر كوه صفا واقع در مكه بالا رفت و خويشاوندان خود را طبقه به طبقه نداء داد تا همگى جمع شدند، آنگاه فرمود: اگر من بشما خبر بدهم كه در دامنۀ اين كوه لشكرى حاضر است و مى خواهد شما را غارت كند آيا
ص: 71
مرا تصديق مى كنيد؟ همگى گفتند: آرى - پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اكنون بدانيد كه من شما را از عذابى سخت، مى ترسانم(1).
(3 -) و براى هريك از مسلمانان كه تو را پيروى كرده است بال خود را فرود آور (همچون مرغ كه بال فرومى نهد در هنگام انحطاط، نرم و مهربان و فروتن باش و از آنها احترام كن).
(4 -) پس اگر خويشاوندان تو ترا نافرمانى كنند پس (به آنها) بگو: البته من از آنچه شما مى كنيد، بيزارم.
(5 -) و بر (خداى) غالب (بر متمردان و) مهربان (بر مطيعان) توكل كن، همان خدائى كه تو را مى بيند آن هنگام كه برمى خيزى (براى اداء نماز شب كه فرداى نماز مى گذارى) و (مى بيند) گرديدنت را در ميان نمازگزاران از حالى به حالى (از: قيام و ركوع و سجود و قعود كه بطريق نماز جماعت بر آنها امامت مى كنى) زيرا البته خدا همان غيب مطلق شنوا و داناست.
(6 -) آيا خبر دهم شما كفار قريش را كه شياطين بر چه كس فرود مى آيند؟ شياطين فرود مى آيند بر هر دروغگوى بزهكار كه آنان به سخن شياطين گوش فرامى دارند و بيشتر اين اشخاص دروغگويانند(2).
در مكه شعراء زبر دست مشركين چون ابن زبعرى و... دربارۀ حضرت رسالت پناه و أصحاب آن حضرت و ذم اسلام - كه كاخ رفتارهاى ظالمانۀ آنها را درهم فرومى ريخت - اشعار مى سرودند و زنان مغنيه و اطفال و ديگر تودۀ مردم را براى استماع آن اشعار و بازگو كردن آنها جمع مى كردند و در مقابل، شعراء مسلمين مانند عبد اللّه بن رواحه و كعب بن مالك و حسان بن ثابت و ساير شعراء مسلمين گفتند: ما شاعريم و
ص: 72
مى ترسيم در حال سكوت بميريم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود كه: مؤمن جهاد مى كند به شمشير خود و بزبان خود، و شعرى كه شما در شأن كفار مى گوئيد برايشان سخت تر است از تيغ و نيزه، لذا شعراء مسلمين اشعارى در مدح پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى سرودند و جواب هجوكنندگان را مى دادند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به حسان فرمود: پاسخ هجاء مشركين را بده و روح القدس يار تو است. در اين موضوع آيات نازل شد:
224-227 وَ اَلشُّعَرٰاءُ ... يَنْقَلِبُونَ
و شعراء مشركين، گمراهان پيروى مى كنند ايشان را، اى پيامبر! آيا نه اين است كه مى دانى كه آن شعراء، در هر وادى از سخن سرگشته مى شوند (اشعارشان موهوم و خيالى است و كلامشان مشحون از: هزل و مطايبه و تغزل و عشقبازى و هتك ناموس مردم و قدح در نسب ايشان و مدح بى مورد و هجو بيجا و افراط و غلو در مدح و ذم و امثال آنهاست از أمور خلاف واقع كه موجب گمراهى و گمراه ساختن است(1) و شعراء مشركين چيزها مى گويند كه عمل نمى كنند (به فسق ناكرده بر خود گواهى مى دهند و پيغامهاى ناداده به كسى، بر سلك نظم مى كشند، نه به مرغباتش عمل مى كنند و نه از منهياتش دست بازمى دارند).
از خيل شعراء، مستثنى هستند شعرائى كه اسلام آوردند و كارهاى شايسته كردند و خدا را (در اشعار خود) بسيار ياد نمودند (از: تمجيد و تحميد و توحيد و تحريص بر طاعت و تنبيه از غفلت) و از مشركين انتقام كشيدند (به اين كه هجو مشركين را بر ايشان رد كردند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را ستايش نمودند) از پس ازآن كه ستم شدند.
و كسانى كه ظلم كردند (به خود و به ديگران كه از مرز انسانيت تجاوز كردند و هر چيزى را در غير محل خود گذاردند و به كفر و شرك باقى ماندند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را انكار كردند و منكر قرآن و اسلام شدند و نسبتهاى ناروا به آن حضرت و مسلمين دادند و اشعار هجوآميز به دهان جهال انداختند كه در پايتخت توحيد بازگو كنند:)
ص: 73
البته خواهند دانست كه بكدام محل انقلاب، با أحوال دگرگون بازخواهندگشت.
«پايان»
آنى تو كه حال دل نالان دانى *** أحوال دل شكسته شكسته بالان دانى
گر خوانمت از سينۀ سوزان شنوى *** ور دم نزنم زبان لالان دانى
(سلطان أبو سعيد أبو الخير).
دربارۀ ولى الله اعظم امام عصر عجل اللّه تعالى فرجه:
مه پنهان شده در ابر عيان خواهد شد *** روشن از نور رخش جمله جهان خواهد شد
گلشن شرع نبى را كه خزان كرد فلك *** باز از لطف خدا رشك جنان خواهد شد
حاليا خرمى گلشن أعداء منگر *** عاقبت از دم شمشير، خزان خواهد شد
بطريقى كه پر از ظلم شده روى زمين *** صفحۀ أرض پر از عدل و امان خواهد شد
مسجد كوفه شود محكمۀ عدل اله *** بى تقيه، همه احكام بيان خواهد شد
آنچه از آتيه فرمود نبى با سلمان *** منتظر باش كه البته چنان خواهد شد
برخى از آنچه على كرده بيان گشته عيان *** آنچه باقى است از آن جمله، همان خواهد شد
گر رساند خبرش باد به قبر «مشكات» *** در لحد تربت وى رقص كنان خواهد شد
(حاج شيخ على كاشمرى متخلص به «مشكات»).
شو تارت بوينم تار تارو *** گرفته ظلمتش هر برج و بارو
خدايا روشنائى بر دلم ده *** كه تا وينم جمال هشت و چار و
ته كه ناخوانده اى علم سماوات *** ته كه نابرده اى ره در خرابات
ته كه سود و زيان خود ندانى *** به يارون كى رسى هيهات هيهات
(بابا طاهر عريان همدانى). كلمۀ (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.
كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.
ص: 74
حجة التفاسير كشاف:
سورۀ نمل مكى.
مشتمل بر: 93 آيه.
1149 كلمه.
4799 حرف.
(تفسير أبو الفتوح رازى) داراى ذيول و تعليقه.
ص: 75
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
(شناختن خود، مفتاح شناختن پروردگار است) همان گونه كه بوجود آمدن ساختمانى بدست ما، مراتب متعدده را يكى بعد از يكى طى مى كند: اول، مرتبۀ علم مكنون دارد و بعد مرتبۀ توجه علمى و پس از آن مرتبۀ نقش مغزى و دماغى و ازآن پس مرتبۀ كتابت در اوراق نقشه و ازآن پس در روى زمين پياده مى شود و ساختمان، بناء و به پامى گردد؛ بهمين گونه قرآن هم مراتب متعدده را يكى بعد از يكى طى كرده است زيرا أصل اين قرآن أول در علم مكنون مخزون حق تعالى است و بعد مرتبۀ توجه علمى است كه مراد توجه حق تعالى است به علم مكنون مخزون خود و پس از آن مرتبۀ لوح محفوظ «أم الكتاب» است كه احدى به آن مطلع نمى گردد و از آن ببعد مرتبۀ انتقال به لوحى است كه فرشته به آن مستحضر تواند شد و ازآن پس مرتبۀ ظهور تام است كه در بوتۀ حروف و كلمات و آيات و سور ريخته مى شود كه در دسترس بشر تواند قرار گرفت كه هم اكنون قرآن در دسترس بنى نوع بشر گذارده شده است. و جهت اينكه فقهاء اماميه مى گويند: خط قرآن را نبايد بى طهارت مس كرد، حق است، زيرا تا حدى معلوم شد كه قرآن چگونه از نزد چه خداى قدوسى بدست ما رسيده است و كلام سراسر عظمت چه گوينده اى است! و اهل اللّه مى گويند: كسى به حقائق عاليات قرآن نمى رسد مگر اينكه از لوث تمام كدورات پاك شده باشد «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ، فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» (سورۀ بروج)، «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ، فِي كِتٰابٍ مَكْنُونٍ ، لاٰ يَمَسُّهُ إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ ، تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ » (سورۀ واقعه).
ص: 76
1-6 طس ... عَلِيمٍ
(طس) رمز است.
آن (آيات كه در علم مكنون مخزون ماست) آيات قرآن است و كتاب روشن كننده است (روشن كنندۀ حقايق علميۀ ماست در مرتبۀ لاهوتى و بلكه مرتبۀ جبروتى نيز و جداكنندۀ حق و باطل است از يكديگر در مراتب ملكوتى و ملكى)(1).
قرآن مايۀ هدايت است و مژده است براى مسلمانان، همان ها كه نماز به پامى دارند و زكات مى پردازند و هم آنان به سراى ديگر، هم ايشان بى گمان مى شوند (يقين مى كنند).
البته كسانى كه به سراى ديگر (بسوء اختيار خودشان) ايمان نمى آورند آراسته كرديم براى ايشان كردارهاشان (كردارهاى زشتشان) را پس ايشان (در ضلالت خود) سرگردان مى شوند، آنان كسانى هستند كه از آن ايشان است (در دار دنيا).
سختى عذاب و هم آنان در سراى ديگر، هم ايشان زيانكارترين (مردم) اند (يكى براى محروميت از بهشت و ديگرى براى تحويل شدن به دوزخ).
و اى پيامبر! البته تو تلقين داده مى شوى قرآن را از جانب كسى كه كارهايش از روى أساس است و داناست.
7 - 14 إِذْ قٰالَ مُوسىٰ ... اَلْمُفْسِدِينَ
(اى پيامبر! به مردم بازگو كن از) آنگاه كه موسى (در راه سفر از مدين به مصر راه گم كرد و زنش را درد زائيدن گرفت و آنها را سرما دريافت و) به كسان خود گفت كه: البته من آتشى را ديدم (به نزد آن مى روم) و البته از (روشن كنندۀ) آن آتش خبر راه را مى آورم يا براى شما شعلۀ آتشى مى آورم تا شما به آن آتش گرم شويد. پس چون موسى نزديك آن آتش رسيد نداء داده شد به اين كه: مباركباد! كسى كه در آتش است و كسى كه در پيرامون آتش است. و پاكست خداى پروردگار جهانها
ص: 77
(از داشتن جا و محدوديت و...).
(چون موسى اين نداء را شنيد گفت: نداكننده كيست!؟ باز نداء آمد كه:) اى موسى! البته آن نداكننده منم كه خداى غالبم و كارهايم از روى أساس است.
و (نداء داده شد كه: اى موسى!) عصاى خود را بيفكن پس (موسى آن را افكند و) چون موسى ديد كه عصا حركت مى كند گوئى مارى است سبك خيز و تند و تيز، موسى رو گردانيد در حالتى كه از ترس گريزان بود و بازپس نيامد (خطاب رسيد كه:) اى موسى! مترس كه پيامبران مرسل به نزد من نمى ترسند، ليكن هرآن كس كه او ظلم كند(1) باز بدل كند و بجاى آرد نيكوئى را بعد از بدى (يعنى توبه كند) پس (من او را بيامرزم چه آنكه) البته من آمرزگار و مهربانم.
و (نداء داده شد كه: اى موسى!) دست خود را در گريبان (پيرهن) خود در آر تا بيرون آيد سفيد(2) نه از بدى (و آفتى و برصى) در نه معجزه(3)، (و تو مأمورى كه بروى) بسوى فرعون و قومش زيرا البته آنان گروهى فاسق (خارج از صلاح و مرز انسانيت و در كفران و عدوان) اند.
پس چون دلائل روشن كنندۀ ما براى فرعون و قومش آمد، گفتند: اين، جادوئى است روشن (كه همه كس مى داند اين جادو است) و آن معجزه ها را از روى ستمكارى و سركشى (به زبان) منكر شدند و حال آنكه دلهاشان به معجزه بودن آنها يقين داشت. پس اى پيامبر! بنگر كه عاقبت تباه كاران در نتيجه به كجا انجاميد (در دنيا به غرق، و در آخرت به عذاب).
15-17 وَ لَقَدْ آتَيْنٰا ... يُوزَعُونَ
و قسم است! كه به داود و (پسر او) سليمان دانش داديم و آن دو گفتند: ستايش
ص: 78
مخصوص خدائى است كه ما را (به علم و نبوت) بر بسيارى از بندگان با ايمان خود فزونى داد.
و سليمان از داود ميراث گرفت (در ملك و مال)(1).
و سليمان گفت: اى مردم! آموخته شديم گفتار مرغان را (كه آنان چه مى گويند) و داده شديم از هر چيزى (كه به آن محتاج بوديم) البته اين، همان فزونى آشكار است (از جانب خدا كه بر هيچ كس مخفى نيست).
و جمع آورده شد براى سليمان لشكرهاى او از جن و آدميان و مرغان پس آنان بصفوف منظم و مرتب (و حاضر درگاه) درآورده شده بودند.
18 و 19 حَتّٰى ... اَلصّٰالِحِينَ
سخن مور(2)
تا (زمانى رسيد كه) سليمان و لشكريانش بر وادى موران مشرف شدند، مورى گفت: اى موران! داخل خانه هاى خود شويد تا البته البته (حشمت) سليمان با لشكريانش شما را دل شكسته نسازد(3) درحالى كه آنان ندانند (كه شما را دل شكسته مى سازند).
پس سليمان از شنيدن سخن مورچه تبسم كرد درحالى كه از گفتۀ آن مورچه خندان بود و عرض كرد: پروردگارا! مرا الهام ده (توفيق ده) كه شكر كنم نعمت تو را كه بر من و بر پدر و مادرم انعام فرمودى و (الهام ده مرا كه) به جاآرم كردار شايسته اى را كه آن را بپسندى و درآور مرا به بخشايش خود در زمرۀ بندگان شايسته ات.
ص: 79
20-27 وَ تَفَقَّدَ اَلطَّيْرَ ... اَلْكٰاذِبِينَ
سخن هدهد(1) (مرغ نامه رسان)
و سليمان أحوال مرغان را بازجست پس گفت: چيست مرا كه هدهد را نمى بينم، آيا (چشم من بر وى نمى افتد يا) از غايب شدگان است ؟ قسم است! با قيد دو تأكيد كه (چون هدهد بى رخصت غايب شده است) عقوبت كنم او را عقوبت سخت يا او را بكشم يا مرا حجتى روشن بياورد، پس سليمان(2) درنگ كرد (اما) نه زمانى دور.
(چون هدهد بازآمد، سليمان از او استيضاح كرد)، پس هدهد (در جواب) گفت:
مشاهده كردم و رسيدم به آن چيزى كه تو مشاهده نكرده اى و به آن نرسيده اى و من تو را از (سبأ) خبرى يقين آورده ام، البته من زنى را يافتم كه اهل سبأ را پادشاهى مى كند و داده شده است آن زن از هر چيزى (كه پادشاهان را به كار آيد) و آن زن را عرشى (يعنى تختى) است بزرگ. آن زن و قومش را يافتم كه از جز خدا، براى آفتاب سجده مى كنند (و آن را مى پرستند) و شيطان براى ايشان كردارهايشان را آراسته است.
پس شيطان آنان را از راه راست بازداشته است در نتيجه ايشان به خدا راه نمى يابند، زيرا سجده نمى كنند خدائى را كه هر پوشيده را كه در آسمانها و زمين است بيرون مى آورد و مى داند آنچه را كه پنهان مى داريد و آنچه را آشكار مى سازيد.
خدا! (يعنى ذات مستجمع جميع صفات كمال) نيست هيچ گونه معبود شايسته اى جز خدا، همان غيب مطلق، كه پروردگار عرش بزرگ است.
سليمان گفت: خواهيم نگريست كه آيا (در موضوع كيش مردم سبأ)، راست گفتى يا از دروغ گويانى ؟
ص: 80
28-44 اِذْهَبْ ... اَلْعٰالَمِينَ
(سليمان دربارۀ كشور سبأ (يمن) و كيش آنان تحقيقاتى نمود و چون بر وى مدلل شد كه گذارش مرغ نامه رسان صحيح بوده است، آنگاه سليمان نامه اى نوشت كه:
«من عبد الله سليمان بن داود الى ملكة سبأ، السلام على من اتبع الهدى، بسم الله الرحمن الرحيم - ألا تعلوا على و أتونى مسلمين») و به هدهد فرمود: اى هدهد! ببر اين نامۀ مرا - همين نامه را - پس آن را بسوى مجمع دربار كشور سبأ بيفكن سپس روى بگردان از ايشان (و به يك گوشه رو و تفحص كن) پس بنگر كه ايشان چه بازگو مى كنند (و چه عكس العملى نشان مى دهند)؟ (هدهد نامه را بشهر سبأ برد و آن را بحضور ملكه - در مجمع دربار - افكند) ملكۀ سبأ (آن نامه را برداشت و خواند و آنگاه رو به حضار مجلس كرد و) گفت:
اى گروه أشراف! البته من نامه اى گرامى (يعنى نامه اى كه آداب نامه نگارى از جهت آغاز و انجام و رعايت اختصار و مهر شدن نامه در آن رعايت شده است) (بوسيلۀ مرغ نامه رسان) به سويم افكنده شده است.
البته اين نامه از سليمان است و البته نامه اين است: «بنام خداى بخشايشگر مهربان، بر من بزرگى مكنيد و فرمان برندگان به نزد من بيائيد».
(آنگاه) ملكه گفت: اى گروه أشراف! مرا در كارى كه برايم پيش آمده است فتوى بدهيد (و آنچه صلاح و صواب باشد با من بگوييد) من هيچ كارى را فيصل نداده ام تا شما نزد من حاضر نشده ايد (يعنى بى حضور و مشورت شما كارى نكرده ام).
أشراف گفتند: ما صاحبان قوت و صاحبان كارزار سخت هستيم (هم قوت داريم و هم عدۀ لشكر و هم شجاعت) و كار به تو مفوض است پس بنگر چه مى فرمائى.
ملكه در جواب گفت: البته پادشاهان چون با قهر و غلبه به شهرى درآمدند آنجا را خراب كردند و عزيزان آن شهر را خوار ساختند و اينها (نيز) هم چنين
ص: 81
مى كنند(1)، و البته من تحفه اى بسوى ايشان فرستنده ام پس نگرنده ام كه فرستادگان با چه خبرى بازمى گردند.
پس (ملكه ايلچى اى با همراهان و با هدايا بصوب پاى تخت سليمان اعزام داشت و دستورهاى لازم به او داد) چون ايلچى ملكه بحضور سليمان رسيد (و هدايا را تقديم داشت) سليمان به او گفت: آيا مرا به مال امداد مى كنيد؟ پس آنچه خدا بمن عطاء فرموده به است از آنچه بشما داده است (من باين هدايا شاد نمى شوم) بلكه شما به تحفۀ خويش شادمان مى شويد.
اى ايلچى! بسوى مردم سبأ بازگرد (و هدايا را كه آورده اى بر گردان) پس بگو: پس قسم است با قيد دو تأكيد كه (اگر سر اطاعت پيش نياورند) لشكرها به كشور سبأ اعزام مى كنيم كه آنان را براى مقابلۀ با آن لشكرها تاب مقاومت نباشد و قسم است با قيد دو تأكيد كه ايشان را پس از دادن تلفات با خوارى و سرافكندگى از شهر و ديارشان بيرون مى رانيم درحالى كه اسير شده باشند.
(چون ايلچى به كشور سبأ بازگشت و گذارش سفر را داد و پيام سليمان را رسانيد، ملكه عازم سفر فلسطين و متوجه رسيدن بحضور سليمان گرديد).
سليمان گفت: اى گروه أشراف! كدام يك از شما تخت ملكه را براى من مى آورد؟ پيش از اينكه ملكه و همراهانش با حال اطاعت و انقياد به نزد من بيايند.
تهمتنى از جن گفت: من تخت را پيش از آنكه از مجلس حكومت خود برخيزى به نزد تو مى آورم و البته من بر آوردن تخت توانايم و (بر حفظ اشياء قيمتى آن تخت) امينم.
آن كس كه علمى از كتاب نزد او بود گفت: من تخت او را پيش از آنكه چشم تو به تو بازگردد (يعنى در يك چشم به هم زدن) به نزد تو مى آورم. (سليمان با پيشنهاد او موافقت نمود و او تخت را حاضر كرد).
ص: 82
پس چون سليمان ديد تخت را كه نزد او قرار گرفته است(1) گفت كه: حاضر شدن تخت با اين سرعت از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا شكرگزارى مى كنم يا ناسپاسى مى كنم - و هركه شكرگزارى كند پس جز اين نيست كه براى سود خود شكرگزارى مى كند و هركه ناسپاسى كند پس البته پروردگار من (از او و از شكرش) بى نياز است و بزرگوار است.
سليمان گفت: تخت ملكه را براى ملكه ناشناخت كنيد تا بنگريم كه آيا تخت خود را تشخيص مى دهد يا از كسانى است كه تشخيص نمى دهند؟ پس چون ملكه بر سليمان وارد شد به او گفته شد كه: آيا اين چنين است تخت تو؟ ملكه جواب داد: گويا اين همان است (اگر همان است كه از قدرت شما با اين سرعت آورده شده و اگر غير از آن است كه باز در حيز قدرت شما بوده كه چنين تختى ساخته ايد) و قبل از اين جريانات، قدرتهاى شما به ما اطلاع داده شده بود (ايلچى ما گزارش داده بود) و ما تسليم بوديم (و سر نافرمانى نداشتيم).
و (سليمان گفت:) ملكه را آنچه جز خدا پرستش مى كرد از راه بازداشت زيرا البته ملكه از قوم كافران بوده است (آفتاب مى پرستيده).
(پس از ورود ملكه به كاخ سليمان) به ملكه گفته شد كه: به كاخ (محل تخت سليمان) درآ، در نتيجه چون آنجا را ديد (در حالتى كه آفتاب برآن تابيده بود و آب صافى مى نمود و ماهيان را ديد) آن را آب بسيار (در پيشگاه تخت سليمان) پنداشت و از هر دو پايش دامن بالا زد (كه عبور كند) سليمان به او گفت: (دامن بالا مزن) البته اين كاخى است ساده از آبگينه ها (و آب در زير آبگينه هاست).
ص: 83
(پس از ورود ملكه به كاخ سليمانى و مذاكرات سليمان دربارۀ خداپرستى با او، در نتيجه) ملكه (اسلام آورد و) گفت: پروردگارا! البته من بجان خودم ستم كردم (در پرستش آفتاب) و به پيروى سليمان براى خدائى كه پروردگار جهانهاست تسليم شدم.
45-53 وَ لَقَدْ ... يَتَّقُونَ
و قسم است كه فرستاديم بسوى قوم ثمود صالح را كه برادرشان بود (در نسب) به اين كه خدا را بپرستيد، پس (از اينكه صالح آنها را دعوت كرد) ناگهان قوم دو گروه شدند (يكى: مؤمن و ديگرى كافر) كه با يكديگر به خصومت و جنگ در آمدند.
صالح گفت: اى قوم من! چرا شتابزدگى مى كنيد به بدى پيش از خوبى ؟ چرا از خدا طلب آمرزش نمى كنيد تا بر شما رحمت كند؟ قوم در جواب گفتند: (اى صالح!) ما فأل بد گرفتيم به تو (2) و به آنان كه با تواند (و اين را براى اين گفتند كه: آن سال، باران كم آمد و مردم در قحط افتادند).
صالح گفت: فأل شما از خير و شر نزد خداست (و شؤم قحط بسبب كفر و معصيت شماست) بلكه شما قومى هستيد كه در معرض آزمايش قرار گرفته ايد.
و در شهرستان(1) قوم صالح نه كس بودند (از اشرف ايشان) كه در زمين فساد مى كردند و به اصلاح كار نمى پرداختند، با يكديگر گفتند درحالى كه قسم ياد كردند به خدا كه: البته البته شبيخون بريم به سر صالح با كسان او و او را بكشيم سپس (اگر از ما بپرسند كه: قاتل صالح كيست ؟) با قيد قسم و دو تأكيد به ولى خون او بگوئيم كه: ما در محل كشته شدن كسان صالح حضور نداشته ايم، و البته ما راستگويانيم.
و اين نه نفر با اين معاهده مكر كردند مكرى سخت و (براى عقيم كردن
ص: 84
كارشان) ما هم مكر كرديم مكرى سخت درحالى كه از كار ما خبر نداشتند (زيرا صالح را آگاه ساختيم از جريان و او خارج شد(1). همين كه نه نفر به خانۀ صالح وارد شدند صالح را نيافتند(2) بنابراين اى پيامبر! چگونگى سرانجام مكرشان را بنگر كه ما آنها را و قومشان را بالتمام (به نعرۀ جبرئيل) هلاك ساختيم، پس آن، خانه هاشان است (در زمين حجر) كه خالى و خراب است بسبب آنكه مرتكب ظلم (از: شرك و معاصى) شدند.
البته در سرگذشت آن قوم عبرتى است براى قومى كه مى دانند. و آنانى را كه ايمان آورده بودند و از مخالفت پروردگار مى ترسيدند نجات داديم (بالنتيجه چهار هزار نفر با صالح نجات يافتند و به سرزمين حضر موت كه شهرى است از شهرهاى يمن منتقل شدند)(3).
54-58 وَ لُوطاً ... اَلْمُنْذَرِينَ
و اى پيامبر! از لوط ياد كن آنگاه كه به قوم خود گفت: آيا مرتكب عمل زشت (لواط) مى شويد!؟ و حال آنكه شما در آن حال يكديگر را مى بينيد! (لواط حضورى مى كنيد). آيا شما براى اطفاء شهوت، با مردان تماس مى گيريد نه زنان ؟ بلكه شما گروهى هستيد كه نادانى مى كنيد (و از عذاب غافليد).
پس جواب قومش (در آخر همۀ جوابها) جز اين نبود كه (به يكديگر) گفتند:
لوط و اتباعش را از شهر خود (شهر سدوم) بيرون كنيد (تبعيد كنيد) زيرا البته اينان مردمى هستند كه خود را پاك مى شمارند (و ما را پليد، و خود به اين كار مشغول نمى شوند) در نتيجه ما لوط و كسانش را نجات داديم (به اين كه أمر فرموديم از شهر سدوم
ص: 85
خارج شوند) مگر زنش را (كه كافره بود و با لوط خيانت مى كرد زيرا چون غريبى ميهمان لوط مى شد او قوم را خبردار مى كرد و قوم مزاحم آن ميهمان مى شدند) كه او را در عداد باقى ماندگان در شهر (و معذبين) محسوب داشتيم، و بارانى (از سنگ) بر قوم لوط بارانيديم (1) پس بد بارانى بود باران قومى كه بيم داده شدگان بودند (ولى بيم نكردند).
59-64 قُلِ ... صٰادِقِينَ
اى پيامبر! بگو: ستايش مخصوص خدا (يعنى ذات مستجمع جميع صفات كمال) است (و هيچ بتى حق سپاس و ستايش ندارد) و سلام (يعنى تحيت) بر بندگان خدا باد، آن بندگانى كه خدا آنان را برگزيد.(1) آيا خدا (يعنى ذات مستجمع جميع صفات كمال، براى سپاس و ستايش) به است يا بتها كه با او شريك مى سازند و مى پرستند؟ (كه فاقد اولين درجۀ كمال يعنى حيات اند كه يا مرده اند و يا مى ميرند تا چه رسد به اين كه حيات را براى ديگرى برقرار سازند).
(2 و 3) آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده و بسود شما از بالا آب (باران) را فرود آورده (به است يا بتهاى مرده ؟) پس ما بوسيلۀ آب باران، باغها رويانيديم (باغهاى با ديوار) خرم و زيبا، براى شما مردم مقدور نيست كه درختان آن باغها را برويانيد، آيا خداى ديگرى با خدا هست ؟ بلكه مشركين گروهى هستند كه كج مى روند.
(4-7) آيا كسى كه زمين را قرارگاه ساخت و در ميان زمين نهرهاى آب آفريد و براى زمين كوهها (براى لنگر زمين و براى اعتدال هواء و نگاهدارى آبها و غيرها) آفريد و ميان دو دريا (شيرين و شور) مانعى قرار داد (به است يا بتهاى مرده ؟) آيا خداى ديگرى با خدا هست ؟ بلكه بيشتر مشركين (اين حقائق را) نمى دانند.
(8 و 9) آيا كسى كه درمانده را اجابت مى كند (و مى پذيرد) آنگاه كه درمانده
ص: 86
او را بخواند، و سختى را برطرف مى كند (و مشكل گشاست) و شما را (بوسيلۀ كشف سختى و ادامۀ عمر) جاى گزينان در زمين مى سازد (به است يا بتهاى مرده ؟) آيا خداى ديگرى با خدا هست ؟ از اين مطلب كم ياد مى كنيد.
(10 و 11) آيا كسى كه در تاريكى هاى بر و بحر شما را راه نمائى مى كند (بوسيلۀ ستاره ها و يا به مغناطيس زمين) و كسى كه بادها را مى فرستد مژده رسان پيش از رحمت خود (يعنى باران) (به است يا بتهاى مرده ؟) آيا خداى ديگرى با خدا هست ؟ متعالى است خدا از آنچه با او شريك مى سازند.
(12-14) آيا كسى كه خلق را مى آفريند (از عدم به وجود مى آورد) (پس آن را فناء مى سازد) پس بازمى آورد آن را پس از اينكه فانى شده باشد و كسى كه شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد (به است يا بتهاى مرده ؟) آيا خداى ديگرى با خدا هست ؟ اى پيامبر! (اگر مدعى اند كه خداى ديگرى هست) بگو: برهان خود را بياوريد اگر راستگو هستيد.
65-70 قُلْ لاٰ يَعْلَمُ ... يَمْكُرُونَ
اى پيامبر! (در جواب سؤال كفار از تاريخ وقوع قيامت) بگو: هيچ كس از اهل آسمانها و زمين غيب نمى داند و خدا غيب مى داند و بس. و اهل آسمانها و زمين نمى دانند كه كى برانگيخته مى شوند (مردم دربارۀ قيامت سه طائفه اند(1) يا(2) دانش انسانها دربارۀ آخرت پى درپى است (و به بعث اقرار دارند زيرا عقل حكم مى كند كه خلقت بيهوده نيست پس تكليف در كار است و تكليف مقتضى مزد است و چون مزد در دار دنيا نيست پس روز جزائى در پى خواهد بود) يا آنان در شك اند از معرفت قيامت يا آنان از معرفت قيامت كورانند (چشم دلشان كور است زيرا تدبر و نظر را ترك كرده اند).
ص: 87
و كسانى كه كفر را اختيار كردند (يعنى مشركين مكه) گفتند: آيا ما چون خاك شويم و پدرانمان (نيز خاك شوند) آيا ما از گورها بيرون آوردگانيم ؟ (زنده شده) قسم است كه ما اين حشر و نشر را وعده داده شديم و پدرانمان از پيش (وعده داده شده اند)، نيست اين وعده مگر افسانه هاى پيشينيان (مانند افسانه ها، مجرد سخنى است بى حقيقت).
اى پيامبر! (در جوابشان) بگو: در زمين گردش كنيد پس بنگريد كه سرانجام مجرمين (منكرين قيامت) چگونه بوده است. و اى پيامبر! بر اين كفار، اندوهناك مباش، و تنگدل مباش از مكرى كه در كار تو مى كنند.
71-75 وَ يَقُولُونَ ... مُبِينٍ
و كافران مى گويند: اين وعدۀ عذاب كجاست و كى خواهد بود، اگر شما راستگو هستيد؟ اى پيامبر! (در جوابشان) بگو: نزديك است كه به پيوندد بشما و از پى شما درآيد بعضى از آن عذابى كه دربارۀ فرارسيدن آن شتاب مى كنيد(1). و اى پيامبر! البته پروردگارت صاحب فضل (و رحمت) است بر مردم (كه در نزول عذاب استعجال نمى فرمايد) و ليكن بيشتر مردم شكر نمى گزارند. و البته پروردگارت آنچه را در دلها نهان مى دارند و آنچه را آشكار مى سازند، مى داند، و هيچ گونه خصلت و حادثۀ پوشيده اى در آسمان و زمين نيست مگر اينكه در كتابى روشن (يعنى لوح محفوظ(2) است (نوشته شده و علم حق تعالى به آن محيط است) (و جميع أفعال مردم محفوظ است و فراموش نمى شود(3).
ص: 88
علماء بنى اسرائيل در عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بسيارى از اخبار پيامبران گذشته و حوادث آينده و أحكام قضائى و... اختلاف مى كردند و چون دامنۀ اين اختلافات به حكومت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله منتهى مى گرديد، قرآن كريم آن اختلافات را حل مى كرد و جواب مستند و صريح مى داد(1).
76-81 إِنَّ هٰذَا ... مُسْلِمُونَ
البته اين قرآن بيان مى كند بر بنى اسرائيل بيشتر چيزى را(2) كه آنان دربارۀ آن چيز اختلاف مى كنند، و البته قرآن موجب هدايت و رحمت است براى گروندگان. اى پيامبر! البته پروردگارت فيصل مى دهد ميان اهل اختلاف از بنى اسرائيل به حكم خود و او همان غيب مطلق غالب و داناست، بنابراين اى پيامبر! بر خدا توكل كن زيرا البته تو بر حقى، حقى آشكار. البته تو مرده دلان كفر را نتوانى شنوانيد و كران (از شنيدن حقائق) را آنگاه كه رو برگردانند پشت كنان؛ آواز دعوت خود را نتوانى شنوانيد و تو نيستى راه نمايندۀ كوران (از ديدن حقائق) تا از ضلالت خود بازآيند، تو نتوانى شنوانيد مگر كسى را كه به آيات ما ايمان مى آورد، پس مؤمنين به آيات ما، فرمان برانند (يعنى مسلمانانند).
در عالم و در زمين مسكونى ما حوادثى بوقوع خواهد پيوست كه از جمله: در سوره هاى كهف و انبياء و نور و نمل و... وعده داده شده است مانند: خروج يأجوج و مأجوج مذكور در سوره هاى كهف و انبياء، و ظهور مهدى و خلافت مسلمين مذكور
ص: 89
در سورۀ نور، و انتقال زمين به عباد صالحين مذكور در سورۀ انبياء، و خروج دابة من الأرض و رجعت(1) و محاكمۀ از سران أمم در رجعت و نفخ صور و ظهور قيامت مذكور در سورۀ نمل، و نيز نفخ صور مذكور در سوره هاى ديگر، و نيز ظهور قيامت مذكور در سور عديده.
ضمنا دربارۀ دابة من الأرض در تفاسير سنى و شيعى بياناتى شده و اخبارى از طرق شيعى وارد است كه مراد على عليه السّلام است و در تفسير أبو الفتوح رازى علاوه بر منقولات ديگر، آن را كنايت از صاحب الزمان كه مهدى امت است، گفته و مختار محرر اين تفسير همين است.
ضمنا معتقدم كه دربارۀ اخبار روزگار آينده از داستانهاى قصه سرايان، شديدا فاصله گرفتن أمرى است لازم.
82-86 وَ إِذٰا وَقَعَ ... يُؤْمِنُونَ
و چون عذاب بر مردم واجب شود (بسبب ترك كردن مردم، اسلام را) بيرون آريم براى مردم جنبنده اى را از زمين (يعنى مهدى را) كه با مردم سخن مى گويد دائر بر (نكوهش از) اينكه مردم آيات ما را باور نمى كنند. و آن روز كه (مهدى ظاهر مى شود) ما از هر أمتى جمع كنيم گروهى را از آنان كه آيات ما را تكذيب مى كنند، پس آنان بصفوف منظم در آورده شوند، تا آنكه به پيشگاه دابة من الأرض (جنبنده اى از زمين) برسند، خطاب الهى دررسد كه: آيا پيامبران و معالم دين مرا تكذيب كرديد و احاطۀ علمى به آنها پيدا نكرديد؟ (ندانستيد و ندانسته دروغ شمرديد) آيا شما چه مى كرديد؟ (كه از اين كار لازم تر بود!) و عذاب بر ايشان واجب شود بسبب آنكه ظلم كردند، پس ايشان (از هراس) سخن نمى گويند(2).(3) آيا اين مردم نديدند كه ما شب را آفريديم تا ايشان در آن بيارمند و
ص: 90
بخوابند و روز را آفريديم كه در پرتو آن چيزها ديده شود؟ البته در آن آمد و شد شب و روز دلائلى است براى قومى كه ايمان مى آورند (و انديشه مى كنند و عبرت مى گيرند كه چنين دستگاهى خود به خود بوجود نيامده و چنين نظامى بيهوده و باطل نيست و بشر سر خود و عنان گسيخته و فاقد قوانين و نظامات و مقررات الهى نيست).
تا آنجا كه محرر اين تفسير دريافتم دو بار در صور دميده مى شود: بار اول موسوم به نفخۀ «صعق» (بر وزن وقت) است يعنى هلاك كه خلائق بميرند، بار دوم موسوم به نفخۀ «قيام» يا «فزع» (بر وزن سبب) يعنى ترس است كه خلائق همه قيام كنند و زنده شوند و بترسند و در صحراى محشر حاضر گردند.
در تفسير مجمع البيان براى فزع و صعق يك معنى كرده و بعد مى نويسد كه: سه نفخه هم گفته شده: 1 - نفخۀ فزع 2 - نفخۀ صعق 3 - نفخۀ قيام لرب العالمين.
87-90 وَ يَوْمَ يُنْفَخُ ... تَعْمَلُونَ
و اى پيامبر! به ياد بياور روزى را كه در صور(1) دميده مى شود پس مى ترسد هركس كه در آسمانهاست و هركس كه در زمين است مگر كسى كه خدا بخواهد (كه نترسد) و همگى بيايند نزد خدا (به محشر) خوارشدگان. و (از اين مطلب كسى استبعاد نكند زيرا هم اكنون) كوهها را مى بينى كه آنها را ايستاده و ثابت مى پندارى و حال آنكه كوهها مى رود و مى گذرد بسرعت، همچون رفتن و گذشتن ابرها. خدا آن را ساخته ساختنى استوار و منظم، همان خدائى كه استوار و منظم ساخت هر چيز را، البته خدا به آنچه مى كنيد خوب با خبر است. (در آن روز) هركس با عمل نيك بيايد، پس، از آن او است جزائى به ازآن كه كرده است و آنان از ترس آن روز
ص: 91
ايمن اند، و هركس با عمل بد بيايد پس (او و همدستانش) روهاشان نگونسار شود در آتش (و به آنها گفته مى شود:) آيا جزاء داده مى شويد جزائى كه نه بر وفق كردارى است كه مى كرديد؟
91-93 إِنَّمٰا أُمِرْتُ ... تَعْمَلُونَ
اى پيامبر! (به كفار بگو:) (1) جز اين نيست كه بمن أمر شده است كه پروردگار اين شهر (يعنى شهر مكه) را به پرستم همان شهرى كه پروردگار، (خونريزى در آن و شكار و ظلم بر ديگرى و بريدن درخت و درويدن گياه) آن را حرام ساخته (و آنجا را حرم امن قرار داده) است.
(2) و از آن پروردگار است هر چيزى (و بشهر مكه منحصر نيست).
(3) و (بگو:) بمن أمر شده است كه از مسلمانان باشم.
(4) و (بگو: بمن أمر شده است) به اين كه قرآن را (بر شما) بخوانم، پس هركه راه هدايت قرآن را اختيار كرد پس جز اين نيست كه بنفع خودش راه هدايت را اختيار كرده است و هركه از راه قرآن گمراه شد پس اى پيامبر! تو (او را بترسان و) بگو: جز اين نيست كه من از بيم كنندگانم.
(5) و اى پيامبر! بگو: ستايش خاص خداست (زيرا يكتا ذات مستجمع جميع صفات كمال است).
(6) (و بگو:) البته خدا آياتش را (كه اكنون تكذيب مى كنيد) بشما مى نماياند پس شما آنها را مى شناسيد(1).
(7) (و بگو:) پروردگارت از آنچه مى كنيد غافل نيست.
«پايان»
ص: 92
و قال بعض العارفين ان اللّه أراد بمن فى النار ذاته المقدسة و هو الذى أفاض بركة مشاهدته على موسى و له تعالى أن يتجلّى بوصف النار و النور و الشجرة و الطور و غيرها مما يليق بحال العاشق مع تنزه ذاته و صفاته عن الجهة فى الحقيقة و فى الحديث ان اللّه يرى هيئة ذاته كيف يشاء.
(تفسير روح البيان).
محرر اين تفسير گويد: جلوه اى كه بر موسى در درخت شد در نظرش آتش مى آمده و ليكن تجليى بوده نورانى كه در درختى سبز ظاهر شده است. و فايز اين تجلّى را در شعر خود اقتباس كرده آنجا كه گفته:
به زير زلف، برق گوشواره *** زند بر آتش جانم شراره
بيا «فايز» كه اينجا آتش طور *** تجلّى كرد بر موسى دوباره
نيز محرر گويد: همين آتش يا همين نور است كه در سيماى خوبان به تفاوت، سرمى زند و بر شعاع خود مى افزايد تا به حدنصاب استعدادى محل، برسد («نصاب حسن در حدّ كمال است» - لسان الغيب) و پس از رسيدن به حدّ كمال كم كم از شعاع خود مى كاهد تا بكلى دامان برچيند و برود. بنابراين تجلّى نور الهى بر خاك و كلوخ أبدان بشرى (از روز پيدايش بشر) تا كنون بوده و ادامه خواهد داشت تا انقراض نسل بشر.
نيز محرر گويد: «عشق» از مشاهدۀ اين نور به پامى شود و شور به پامى كند (شورى در حدود نيروى محلى خود) و اين نور، مشهود هركس نيست بسا كسى سالها در جوار آن نور زندگانى مى كند و نمى بيند و كسى ديگر، با يك نظر آن را مى بيند.
(اين نور با شهوات نفسانى كارى ندارد و بلكه شهوت سوز است).
و ليكن در عين حال از اين نور چون دامان برمى چيند(1) و در حقيقت عشق
ص: 93
به رنگ است؛ بايد در موارد غير مشروع صرف نظر كرد كه مفاسد به بار مى آورد:
عشقهائى كز پى رنگى بود *** عشق نبود عاقبت ننگى بود(1)
پس چه بايد كرد؟ بايد به «نور آفرين» توجه كرد يعنى به تجلى كنندۀ همۀ حسن ها، نه به محل تجلى غلطانداز.
شما خود فكر كن كه اگر موسى دامن همان درخت محل تجلّى را مى چسبيد (همان درختى كه بامدادان نور از آن دامن بر چيد و رفت)؛ غير از بت پرستى اسمى و محملى ديگر داشت ؟! البته موسى مى دانست كه آن درخت، چندى ديگر دستخوش خشكى و فناء مى شود لذا درخت را بحال خود گذارد و با توجه به جلوه كننده، راه مصر را پيش گرفت.
آنچه بر صورت، تو عاشق گشته اى *** چون برون شد جان، چرايش هشته اى
صورتش بر جاست اين سيرى ز چيست ؟ *** عاشقا! واجو كه معشوق تو كيست
پرتو خورشيد بر ديوار تافت *** تابش عاريتى ديوار يافت
بر كلوخى دل چه بندى اى سليم *** و اطلب أصلى كه پايد او مقيم
چون زراندود است خوبى در بشر *** ورنه چون شد شاهد تو پير خر؟
چون فرشته بود و همچون ديو شد *** كان ملاحت اندرو عاريه بد
اندك اندك مى ستاند آن جمال *** اندك اندك خشك مى گردد نهال
رو «نعمّره ننكّسه»(2) بخوان *** دل طلب كن دل منه بر استخوان
(دفتر دوم مثنوى).
و اصل آن «تطيرنا» است و «تطير» يعنى تشأم و به فارسى شؤم داشتن است.
اصل موضوع اين است كه: در عهد جاهليت چون مى خواستند براى مسافرت خارج شوند اگر به مرغى مى رسيدند آن را زجر مى كردند كه پرواز كند، اگر آن
ص: 94
مرغ «سانح» بود يعنى از چپ بطرف راست مسافر مى رفت سفر را متيمن و متبرك مى دانستند زيرا انداختن تير بجانب آن مرغ در دسترس بود و اگر آن مرغ «بارح» بود يعنى از راست بطرف چپ مسافر مى رفت شؤم مى دانستند، زيرا انداختن تير بجانب آن مرغ در دسترس نبود، پس چون خير و شر را به مرغ نسبت دادند، بعدا كلمۀ «تطير» را براى سبب خير و شر ناشى از قدر خداى تعالى و قسمت او يا از عمل بنده؛ استعاره كردند، بعدا كلمۀ «تطير» رفته رفته در هر شؤم داشتن به كار رفت كه آن معمول به است.
اعتقاد عرب منحصر به مرغ نبوده و دربارۀ بعض وحوش هم بهمين نحوه بوده است و در موضوع آواز مرغها يا وحوش نيز، هم شكون در كار بوده و هم شؤم.
و در حديث است كه: (خدا «فأل» را دوست مى دارد و «طيره» را مكروه مى داند) (تفسير روح البيان به خلاصه و ترجمه).
موضوع خود مرغها هم مبحث ديگرى است كه از بيان تفصيل آن فعلا معذورم و لسان الغيب فرموده:
دولت از مرغ همايون طلب و سايۀ او *** زان كه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود
و شيخ سعدى فرموده:
كس نيايد به زير سايۀ بوم *** ور هماى از جهان شود معدوم
طير: (بر وزن وقت) اسم است از تطير و از آن است قولشان كه: «لا طير الا طير اللّه» مثل «لا أمر الا أمر اللّه».
طيره: (بر وزن فيله) و طيره (بكسر طاء و فتح ياء وراء نيز) چيزى است كه به آن فأل بد زده مى شود.
طائر: يعنى هر حيوان صاحب بال - و گفته مى شود: «هو ميمون الطائر» يعنى او مبارك طلعت است(1)، و «سر على الطائر الميمون» دعاء است براى مسافر، و «ساكن الطائر» يعنى حليم و آرام و وقور، و «طار طائر فلان» يعنى خشم كرد يا شتاب و جلفى كرد. طائر نيز به معنى چيزى است كه به آن تيمن مى زنى يا تشاءم، نيز بمعنى بخت، نيز بمعنى رزق انسان است.
ص: 95
فأل: (بر وزن وقت) ضد شؤم است مانند اينكه مريض كلمۀ «يا سالم» را بشنود، پس متوجه مى شود كه بهبودى حاصل مى كند همان گونه كه شنيده است. و «لا فأل عليك» يعنى خيرى براى تو نيست. (منجد به ترجمه).
در قرآن كريم فرموده: «إِنّٰا تَطَيَّرْنٰا بِكُمْ » 26-18(1)«قٰالُوا اِطَّيَّرْنٰا بِكَ » 27-47 «يَطَّيَّرُوا بِمُوسىٰ » 7-130 «وَ كُلَّ إِنسٰانٍ أَلْزَمْنٰاهُ طٰائِرَهُ فِي عُنُقِهِ » 17-13 «قٰالَ طٰائِرُكُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ » 27-47 «قٰالُوا طٰائِرُكُمْ مَعَكُمْ » 36-19(2)«أَلاٰ إِنَّمٰا طٰائِرُهُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ » 7-130.
مجلۀ دانشمند در ص 17 و 18 ش 1 سال 4 ماه آبان 1345 تحت عنوان (بررسى دين از راه دانش) با ذكر: نقل از كتاب (محمد، پيغمبرى كه از نو بايد شناخت) نوشتۀ «كونستان - و پرژيل - گيورگيو»، دانشمند رومانى كه جزء روحانيون و اكنون زندگى كننده در فرانسه است، دربارۀ (جن و انس) به خلاصه مى نويسد:
[در قرآن سورۀ 48 آيۀ 30 كه مى فرمايد: «جن، قرآن خواندن محمد (ص) را در (بطن نخله) شنيدند» مراد از جن، اعراب وحشى است كه در شب نه آنها محمد (ص) را ديده اند و نه محمد (ص) آنها را ولى آواز محمد (ص) را شنيده اند. و اعراب، در قديم سكنۀ شهرها را (انس) و سكنۀ بيابانها را (جن) مى خوانده اند و (جن) بمعنى پوشيده است و چون به ندرت اتفاق مى افتاد كه عرب باديه بشهر بيايد، آنها را (جن) مى خواندند، آنگاه مى نويسد: در عين حال اين موضوع مغاير بعض آيات قرآن نيست كه مى فرمايد: (جن) موجودى است كه از (نار) يعنى (آتش) بوجود آمده است.
امروز نظريه اى مربوط به تكوين كرۀ خاك از آتش، نشان مى دهد كه خيلى چيزها در كرۀ زمين از آتش بوجود آمده تا براثر يك دوره تحول طولانى در چهار هزار و پانصد ميليون سال كرۀ زمين اين شكل را كه مى بينيد پيدا كرده] (ه).
محرر اين تفسير گويد: معنى تراشى براى لغات از جمله لغات انس و جن آئين قديم ترساهاست، و نيامدن اعراب بطن نخلۀ حدود هشت فرسخى مكه به مكه از مهملات است چون قطع نظر از بازارهاى فصلى عكاظ و ذو المجاز و... كه اعراب باديه مى آمده اند و أجناس مى خريده اند و مى فروخته اند و اشعار تازه به آن بازارها بر فصحاء و بلغاء عرضه مى كرده اند، لزوما تمام اعراب باديه قبل از اسلام براى حج به مكه مى رفته اند.
و اما (جن) مذكور در قرآن، مخلوق از آتش اند ولى نه از آتشى كه استحاله پذير باشد.
ص: 96
حجة التفاسير كشاف:
سورۀ قصص مكى(1).
مشتمل بر: 88 آيه.
1141 كلمه.
5800 حرف.
(تفسير أبو الفتوح رازى) داراى تعاليق.
ص: 97
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
1 طسم ... اَلْمُبِينِ
(طسم) رمز است.
آن (آيات كه در علم مكنون مخزون ماست) آيات كتاب روشن است ( روشن كنندۀ حقائق عاليات در جهت «يلى الحق» «بالا» و روشن كنندۀ حق و باطل در جهت «يلى الخلق» «پائين»).
3 - 6 نَتْلُوا عَلَيْكَ ... يَحْذَرُونَ
اى پيامبر! ما بر تو بعض خبر موسى و فرعون را آن طور كه حق است براى استفادۀ قومى كه ايمان مى آورند، مى خوانيم:
البته فرعون در زمين (مصر) گردن كشى كرد و اهل آن زمين را چند فرقه ساخت (و هر فريقى را به خدمتى مشغول كرد). گروهى از ايشان را زبون گرفت و مقهور ساخت (و آن گروه بنى اسرائيل بودند) پسران ايشان را مى كشت و دختران ايشان را (براى خدمت به خاتونهاى مصرى) زنده مى گذارد زيرا البته فرعون از مفسدين بود (و جهت كشتن پسران، ترس فرعون و فرعونيان از تباهى بدست پسرى اسرائيلى بود كه فرعون در خواب از تولد او اطلاع حاصل كرده بود(1).
و خواستيم كه منت بگذاريم بر آنها كه زبون شده بودند در زمين (مصر) و آنان را پيشوايان (اقوام مجاورشان) سازيم و آنان را وارثان أموال (بت پرستان مجاورشان) كنيم و آنان را در زمين (موعود به ابراهيم يعنى سرزمين فلسطين) سلطنت بدهيم
ص: 98
و بنمايانيم به فرعون و هامان و لشكرهاى اين دو (شاه و وزير)، پسرى را از بنى - اسرائيل كه فرعون و فرعونيان از او و اقداماتش مى ترسيدند (و در دفعش مى كوشيدند).
7 - 14 وَ أَوْحَيْنٰا ... اَلْمُحْسِنِينَ
و وحى كرديم به مادر موسى كه او را شير بده (و بپرور او را) پس چون بر او بترسى (و فهم كنى كه مردم متوجه تولد موسى شده و قصد او خواهند كرد) پس بينداز او را در دريا (رود نيل) و مترس و غمگين مشو، البته ما بازرساننده ايم او را بسوى تو و گرداننده ايم او را از پيامبران.
پس [وضعى پيش آمد كه مادر موسى ناچار شد طفل را به رود نيل بيفكند لذا او را در تابوت (بلم كوچك) گذارد و او را به رود نيل افكند، تابوت به جائى رسيد كه خاندان فرعون در آنجا بودند] كسان فرعون او را يافتند و گرفتند تا عاقبت براى آنها دشمن و سبب غم گردد! - البته فرعون و هامان و لشكرهاى اين دو، (در انتخاب اين طفل) از خطاكاران بودند.
و زن فرعون(1) گفت: اين كودك مايۀ روشنى چشم من و تو است، او را مكشيد باشد كه ما را (در دستگاه پادشاهى) سود برساند يا او را بجاى فرزند بگيريم (او را نكشتند و نگهدارى كردند) و حال آنكه ايشان (حقيقت كار را) نمى دانستند.
و (چون مادر موسى واقف شد كه فرزندش به دست فرعون افتاده است و طفل كشته مى شود) دل مادر موسى بى قرار گرديد (و از صبر خالى شد) البته نزديك بود كه پيوستگى خود را با موسى آشكار كند، اگر نه آن بود كه (با پيوند صبر) دل مادر موسى را محكم كرده بوديم تا وى (جريان را فاش نسازد و) از باور دارندگان وعدۀ ما باشد.
ص: 99
و مادر موسى به خواهر موسى گفت: بر پى برادر خود برو و از او خبرى بگير، پس، وى از دور برادر خود را ديد و فرعونيان نمى دانستند كه خواهر در استعلام حال برادر است.
و (چون موسى را بر دايگان عرضه داشتند تا از شير آنها بنوشد، او ننوشيد و اين ما بوديم كه) بازداشتيم موسى را از قبول پستان دايگان از پيش از رسيدن خواهرش، پس خواهرش (به فرعون و ملكه) گفت: آيا دلالت كنم شما را بر أهل خانه اى كه تربيت كنند او را براى شما و ايشان براى او نيكخواه باشند؟ (فرعون و ملكه گفتند: بيار آن زن را تا بنگريم، او برفت و مادر موسى را خبر داد، او بيامد، چون كودك بوى مادر شنيد پستان گرفت و شير خورد) پس بازرسانيديم طفل را بسوى مادرش تا چشم مادر روشن شود و اندوهناك نباشد و تا بداند كه وعدۀ خدا راست است و ليكن بيشتر مردم نمى دانند (كه وعدۀ الهى راست است).
و چون موسى (در بارگاه فرعون) بصورت و سيرت مردى در آمد و سى ساله شد(1) حكمت و دانش به او آموختيم و همين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم.
15-20 وَ دَخَلَ ... اَلنّٰاصِحِينَ
و موسى از قصر فرعون بدر آمد و در ميان شهر «منف» شد در وقتى كه أهل شهر بى خبر بودند (و در خواب بودند)(2)، پس در شهر دو مرد را يافت كه با هم جنگ مى كنند: آن يك از قوم موسى و آن ديگر از دشمنان او (يعنى از قبطيان). (زيرا فاتون، خباز فرعون يك اسرائيلى را وادار كرده بود كه هيزم حمل كند و به آشپزخانۀ فرعون ببرد) پس آن اسرائيلى كه از قوم موسى بود از موسى يارى طلبيد بر دفع آنكه از دشمنان او بود (موسى به قبطى گفت: دست از او بدار! قبطى سخن موسى را
ص: 100
رد كرد) پس موسى مشتى به آن قبطى زد، پس كار او را تمام كرد (او را كشت) و گفت:
اين قبطى دست پروردۀ شيطان است(1) البته شيطان دشمنى است گمراه كنندۀ آشكارا.
آنگاه موسى گفت: پروردگارا! به خودم ستم كردم (كه خود را گرفتار فرعونيان كردم) پس مرا (از أنظار آنان) مستور دار، پس، خدا او را مستور ساخت(2)زيرا البته خدا همان غيب مطلق آمرزگار و مهربان است. (ديگرباره) موسى گفت: پروردگارا! بسبب آنچه تو بر من انعام كردى، پس من پشتيبان مجرمين نمى باشم.
پس، موسى شب را در شهر بروز آورد ترسان، انتظار عكس العمل كار خود را مى كشيد (و گوش به زنگ اخبار بود) پس ناگاه شخصى (اسرائيلى) كه ديروز طلب مدد كرده بود از او، باز فرياد مى كرد و موسى را به يارى مى طلبيد (بر قبطى اى ديگر)، موسى به آن قبطى گفت: البته تو گمراهى آشكارا، پس چون موسى خواست قبطى را كه دشمن اسرائيلى و موسى بود با شدت بگيرد آن قبطى گفت: اى موسى! آيا مى خواهى مرا بكشى چنانكه ديروز شخصى را كشتى ؟ تو نمى خواهى مگر آنكه گردنكش و خونريز باشى در زمين (مصر) و نمى خواهى كه از اصلاح كنندگان باشى.
و مردى از دورتر جائى از شهر (از دربار فرعون كه بر يك كنارۀ شهر بود) آمد كه با شتاب مى آمد گفت: اى موسى! البته أشراف و رؤساى دربار دربارۀ تو مشوره مى كنند تا تو را بكشند، پس از شهر خارج شو، زيرا البته من تو را از نيكخواهانم(3).
21-35 فَخَرَجَ ... اَلْغٰالِبُونَ
پس موسى (در همان دم) از شهر (منف) (بى زاد و راحله و رفيق) ترسان كه راهها
ص: 101
را مى ديد تا مبادا كسى از پى او درآيد، خارج شد (و) گفت: پروردگارا! مرا از قوم ستمكاران نجات بده.
و (موسى فرار كرد و راه شهر مدين را پيش گرفت) چون رو به شهر مدين كرد با خود گفت: اميدوارم كه پروردگارم مرا راه راست بنمايد.
و (موسى هشت شبانه روز(1) بى زاد و طعام با پاى برهنه و شكم گرسنه و با ارتزاق از برگ درختان، راه طى كرد) چون موسى به (چاه) آب شهر مدين رسيد (به زير سايه ئى پناه برد و) گروهى از شبانان را بر كنار چاه يافت كه (رمۀ خود را) سيراب مى كردند و از عقب آن گروه، دو دختر را يافت كه رمۀ خود را از نزديك شدن به چاه بازميداشتند. موسى به آن دو دختر گفت: (چرا شما معطليد؟! و وضع) حال شما چيست ؟ در جوابش گفتند: رمۀ خود را سيراب نمى كنيم تا شبانان رمه هاى خود را (آب بدهند و آنها را) بازگردانند (زيرا تاب مقاومت و مزاحمت با شبانان را نداريم) و (جهت اينكه ما دو دختر شبانى و آب دادن رمه را بعهده گرفته ايم اين است كه:) پدرمان پير كلان سال است (و خود توانائى ندارد).
پس موسى (آب از چاه كشيد و) رمۀ آن دو دختر را آب داد سپس به زير سايه بازگشت (خسته و مانده) پس عرض كرد: پروردگارا! البته من به خيرى كه تو بر من بفرستى محتاجم (نه به ديگرى).
(دختران در اين روز زودتر از روزهاى ديگر به خانه آمدند لذا پدر جهت پرسيد و آن دو دختر شرح حال خود را براى پدر گفتند، پدر دستور داد تا او را حاضر كنند تا اجرت آبكشى او پرداخت شود) پس يكى از آن دو دختر كه با متانت و وقار و شرم راه مى رفت به نزد موسى آمد (و) گفت: البته پدرم تو را مى خواند تا مزد آبى را كه براى ما كشيدى به تو بدهد، پس چون موسى به نزد او (شعيب) آمد و احوال خود را بر او بيان كرد (شعيب) گفت: مترس، از قوم ظالمين نجات يافتى (فرعون به سرزمين - ما دست ندارد(2).
ص: 102
يكى از دو دختر گفت: اى پدر! اين مرد را أجير كن زيرا البته بهترين كسى كه تو أجير كنى كسى است كه قوى و أمين باشد(1).
شعيب (پس از اطلاع بر أحوال موسى) گفت:(2) البته من مى خواهم آنكه بعقد زناشوئى تو در بياورم يكى از دو دخترم را اين دو دختر، علاوه بر اين مطلب تو هشت سال أجير من بشوى(3)، پس اگر ده سال را تمام كردى، پس آن از كرم تو است و من نمى خواهم كه بر تو تحميل رنج كنم و بخواست خدا مرا از جملۀ شايستگان خواهى يافت(4).
موسى گفت: آن عهد، بين من و تو است (به كار ازدواج دختر مربوط نيست) (5) من هركدام از اين دو مدت را به پايان بردم پس بر من تجاوز و تعدى و تحميل نيست و خدا بر آنچه مى گوئيم گواه و حافظ است.
ص: 103
پس چون (عقد انجام شد و) موسى مدت شبانى را به پايان رسانيد(1) (با اجازۀ شعيب عازم مصر شد) و كسان خود را به همراه برد (در أثناء راه در شب تاريك و سرد و بارانى، گوسفندان كه شعيب به او داده بود از باد و باران پراكنده شدند و زنش را درد زائيدن گرفت و از سنگ و چخماقش آتش نجست) از جانب (كوه) طور آتشى ديد، به أهل خود گفت: درنگ كنيد، البته من آتشى را ديدم، باشد كه براى شما از آن آتش خبرى (يعنى از نزد كسانى كه بر كنار آن آتش اند خبر راه مصر را كه از كدام طرف است بياورم زيرا راه را گم كرده بودند) يا پاره اى از آتش بياورم تا شما گرم بشويد، پس چون موسى نزد آن آتش آمد از كرانۀ راست وادى(2) در جايگاه مبارك، از درخت (سبز كه شعلۀ آتش در آن ديده شده بود) نداء داده شد كه:(3) اى موسى! البته من، خود من خدا هستم پروردگار جهانها و (نيز نداء داده شد به) اينكه: عصاى خود را بيفكن (موسى عصاى خود را افكند) پس چون موسى عصا را ديد كه مى جنبد گوئى كه آن مارى است، موسى روى بگردانيد هزيمت كنان و بازنگشت، (گفتيم:) اى موسى! پيش آى و (از مار) مترس زيرا البته تو از ايمنانى (و خطرى براى تو نيست) (و) دست خود را در گريبان خود كن تا برآيد سفيد (درخشان) بدون عيب (برص و علت ديگر)، و (براى تخلص) از ترس (مار و يا دست سفيد) دست خود را بطرف خود پيوست كن (تا مار و يا دست بحال خود بر گردد) پس، اى موسى! اين عصا و دست سفيد دو حجت است از طرف پروردگارت بسوى فرعون و درباريانش، زيرا البته فرعون و درباريانش گروهى فاسق اند (خارج از فرمان خدا و از مرز انسانيت و فطرت).
ص: 104
موسى گفت: پروردگارا! البته من شخصى از فرعونيان را كشته ام پس مى ترسم كه مرا بكشند. و برادرم هارون در زبان آورى، هم او از من فصيح تر است، پس او را با من بفرست به مددكارى كه (اگر من كشته شدم او جاى مرا مى گيرد و پيام) مرا تصديق مى كند (و اگر كشته نشوم) البته من مى ترسم كه مرا تكذيب كنند (و زبانم از محاجه با خصمان بازماند، و او در بيان حق و توضيح آن و ابطال شبهه مرا يارى مى كند).
خطاب الهى رسيد كه: اى موسى! البته بازوى تو را به برادرت قوى مى كنيم و شما دو نفر را تسلط و غلبه مى دهيم، پس فرعون و درباريان در برابر دلائل قدرت ما كه معجزات باهرات است دست بشما پيدا نمى كنند، شما دو نفر و هركه از شما پيروى كند غالب اند.
36-38 فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ ... اَلْكٰاذِبِينَ
پس چون موسى با معجزات روشن ما به نزد فرعون و درباريان آمد (و پيام خدا را رسانيد و معجزات عصا و دست سفيد را نشان داد) گفتند: اين هيچ نيست مگر سحر بافته و ساخته و پرداخته، و در روزگار پدران نخستين خود ظهور چنين شخصى را با اين علامات و گفته ها نشنيده ايم! و موسى در جواب گفت: پروردگار من داناست بحال كسى كه از جانب او با نبوت آمده است و بحال كسى كه از آن او است سرانجام خوب (در) سراى (دنيا و سراى آخرت). البته اين مطلب مسلم است كه ستمكاران رستگار نمى شوند.
و فرعون گفت: اى گروه أشراف درباريان! من براى شما غير از خودم هيچ خدائى (در زمين) نمى دانم، پس اى هامان! برافروز از براى من (آتشى) بر گل (تا پخته شود) (آجر تهيه كن) پس براى من قصرى بساز (تا برآن بالا روم) شايد من (در آسمان) به خداى موسى واقف شوم و البته من، موسى را از دروغ گويان مى پندارم.
39-42 وَ اِسْتَكْبَرَ ... اَلْمَقْبُوحِينَ .
و فرعون با لشكرهاى خود به ناحق در زمين بزرگى به خرج داد، و پنداشتند كه
ص: 105
ايشان بسوى ما بازگردانيده نخواهند شد. در نتيجه فرعون و لشكرهايش را گرفتيم پس آنان را در دريا (درياى قلزم - بحر أحمر) انداختيم، در نتيجه، اى پيامبر! بنگر كه سرانجام ظالمين چگونه بود! و فرعون و درباريان او را (بسوء اختيار خودشان) پيشوايان (قومشان) قرار داديم (پيشوايانى) كه مردم را به آتش مى خوانند و در روز قيامت يارى داده نمى شوند.
و در اين دنيا لعنت را بدرقۀ ايشان كرديم و در روز قيامت، هم آنان، از جملۀ دورشدگان از نيكوئى هستند(1).
43-55 وَ لَقَدْ ... اَلْجٰاهِلِينَ
و قسم است كه: به موسى كتاب داديم از بعد از آنكه أهل قرنهاى نخستين را هلاك ساختيم درحالى كه آن كتاب، حجتهاى بيناكننده است براى مردم، و راهنما و رحمت است تا ايشان (دربارۀ مطالب آن) انديشه كنند.
و اى پيامبر! تو در كنار غربى (وادى) نبودى آنگاه كه فرمان نبوت را به موسى ابلاغ كرديم و تو از حاضران نبودى و لكن ما (پس از موسى) گروهى بعد از گروهى آفريديم، پس بر ايشان عمر (روزگار) به درازا كشيد (و حقائق عهد موسى دستخوش تحريف و يا فراموشى گرديد، و اين اطلاعات دست نخورده و دست أول كه در اين قرآن است فرستادۀ ماست كه خود حجتى است بر صدق تو و حقانيت قرآن).
و اى پيامبر! تو در ميان أهل مدين اقامت نداشتى كه امروز اخبار آنها را براى أهل مكه مى خوانى و لكن مائيم كه فرستندۀ آن آيات مى باشيم(2).
و اى پيامبر! تو در كنار (كوه) طور نبودى آنگاه كه ما موسى را آواز داديم (و با او سخن گفتيم و الواح توراة را به او داديم) و ليكن اعلام اين اخبار رحمت است از جانب پروردگارت تا بيم دهى هر گروهى را كه آمده است آنان را از (هرگونه)(3)
ص: 106
بيم دهنده(1) پيش از تو، باشد كه انديشه كنند.
و اگر نه آن بود كه كفار مكه، دچار عقوبت مى شدند بسبب اعمالى كه دستهاشان پيش فرستاده بود پس مى گفتند: اى پروردگار ما! چرا بسوى ما رسولى نفرستادى تا آيات تو را پيروى كنيم و از مؤمنان باشيم ؟ (تو را نمى فرستاديم و لكن چون محققا اين عذر را مى آوردند لذا تو را براى قطع عذرشان و اتمام حجت بر آنها، فرستاديم)؛ پس چون قرآن كه حق است از جانب ما براى ايشان آمد گفتند: چرا باين رسول معجزاتى داده نشده مانند آنچه به موسى داده شده است ؟ (و اين گفتار را بتعليم يهودان گفتند)؛ (اى پيامبر!) آيا اين كفار به توراتى كه از پيش به موسى داده شده است كافر نبوده اند؟ (زيرا) گفتند: توراة و قرآن دو سحراند كه يكديگر را تأييد مى كنند و گفتند: البته ما بهر يك از دو كتاب كافريم.
اى پيامبر! به كفار مكه بگو: اگر شما راستگو هستيد، پس شما كتابى از نزد خدا بياوريد كه آن كتاب راهنماينده تر باشد از دو كتاب توراة و قرآن تا من آن را پيروى كنم.
اى پيامبر! بعد از اين، اگر كفار، سخن تو را قبول نكنند پس بدان كه جز اين نيست كه هواهاى نفسانى (و دلخواه) خود را پيروى مى كنند، و چه كسى گمراه تر .
ص: 107
است از كسى كه هواى نفسانى خود را پيروى كند؟ هواى نفسانى اى كه بى راهنمائى از خدا (است)، البته خدا گروه ظالمين را (كه بسوء اختيار خود ظلم و شرك را انتخاب نموده اند) رهبرى نمى فرمايد.
و قسم است كه براى كفار مكه كلام خود را (مشتمل بر قصص و احكام و تبشير و انذار و دلائل عقلى و نقلى و أمور موجب عبرت) پى درپى فرستاديم، باشد كه ايشان انديشه كنند.
آنهائى كه از پيش از قرآن، كتاب (توراة و يا انجيل) به آنها داده ايم، هم آنان به قرآن ايمان مى آورند، و چون قرآن بر ايشان خوانده مى شود مى گويند: به قرآن ايمان آورديم زيرا البته آن قرآن، حق است (و) از جانب پروردگار ماست، البته ما از پيش از نزول قرآن (برحسب اخبار پيامبران گذشته) فرمانبران بوديم، آنان مزدشان دو بار داده مى شود به واسطۀ صبرى كه كردند (: يكى براى صبر بر دين و كتاب سابق خود و ديگرى براى صبر بر قبول دين لاحق و قرآن) و آنان بوسيلۀ نيكى بدى را دفع مى كنند، و از آنچه روزى داده ايم ايشان را خرج مى كنند، و چون سخن بيهوده بشنوند از آن اعراض مى كنند و مى گويند: (هركسى جزاى كردار خود را دريافت مى كند) از آن ماست كردارهاى ما و از آن شماست كردارهاى شما، سلام بر شما (يعنى شما را به سلامت، ما شما را ترك كرديم) ما (صحبت) جاهلان را نمى طلبيم.
56 إِنَّكَ ... بِالْمُهْتَدِينَ .
اى پيامبر! البته كسى را كه تو دوست مى دارى هدايت شود، با نيروى خود نمى توانى هدايت كرد(1) و ليكن خدا هدايت مى كند هركه را بخواهد (بحسن
ص: 108
اختيار آن كس) و آن غيب مطلق به كسانى كه هدايت را اختيار مى كنند، داناست.
حارث بن عثمان بن نوفل بن عبد مناف، خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: قول تو حق و سخنت راست است و آنچه مى فرمائى سبب دولت ماست در حيات ما و وسيلۀ سعادت ماست بعد از وفات ما، و تو هيچگاه دروغ نگفته اى كه اكنون متهم باشى و ليكن مى ترسيم كه اگر تو را پيروى كنيم عرب بلكه غير عرب با ما ستيزه كنند و ما را بگيرند و چيزهامان را مصادره كنند و ما را بكشند و آنهائى را كه زنده بمانند از مكه و حرم بيرون كنند زيرا آنان اجماعا برخلاف ما خواهند بود و عدّه شان بسيار است و ما كم هستيم و نمى توانيم در برابر آنها مقاومت كنيم، لذا خدا بعد از نقل سخن آنان جواب داده و فرموده:
57-67 وَ قٰالُوا ... اَلْمُفْلِحِينَ
و بعض كفار گفتند: اگر چنانچه ما با تو متابعت دين اسلام كنيم (بدست اعراب و غير اعراب) از زمين خودمان (سرزمين مكه) ربوده شويم (اى پيامبر! در جوابشان بگو:) آيا ايشان را جاى نداديم در حرم امن ؟ (زيرا اعراب حرمت حرم را دارند، در آنجا قتل و غارت روا ندارند و هر مرغ و آهو و هر ترسنده در آنجا ايمن است و) بحكم ما منافع از هر نوعى، و غرائب از هر ناحيه اى، به آنجا كشانيده مى شود براى روزى آنها، و ليكن بيشتر اهل مكه نمى دانند (كه اين مواهب از ناحيۀ ماست زيرا اگر اين را مى دانستند با خيالات واهى از ديگران نمى ترسيدند).
ص: 109
و (أهل مكه بايد از مخالفت ما بترسند نه از مخلوق ما زيرا) بسا (أهل) شهرى كه از حد گذشتند در معيشت خود (و زندگانى مرفه داشتند و شكر نكردند و گردنكشى نمودند و ما أهل آن شهر را هلاك كرديم) پس آن، مساكن ايشان است كه از بعد ايشان مسكون نشده (و ديگر روى آبادانى نديده) مگر كمى (كه راهگذرى ساعتى در آنجا درنگ كند) (در سفر تجارت خود محل أحقاف واقع بين يمن و شام را كه ديار قوم عاد است، و وادى القرى را كه ديار قوم ثمود است، و سدوم و مضافاتش را كه ديار قوم لوط است؛ ديده ايد) و ما وارث اين سرزمينها بوديم.
و اى پيامبر! پروردگار تو هلاك كنندۀ (أهل) شهرها نبوده تا در پاى تخت آن شهرها (يعنى مركز آنها) پيامبرى بفرستند كه آن پيامبر سخنان ما را بر آنها بخواند.
و ما هلاك كنندۀ (أهل) شهرها نبوديم مگر در حالتى كه اهلش ظالم بودند (به اين كه فرستادۀ ما را تكذيب كردند و به آيات ما كافر شدند و اكنون هر دو موضوع در مكه بچشم مى خورد: هم فرستادۀ خدا در مكه موجود است و هم ظلم اهالى شهر برقرار است).
و (شما كه دين را فداء دنيا كرده ايد بدانيد) آنچه بشما داده شده است از هرگونه چيزى، پس كالاى زندگانى دنيا و آرايش آن است و آنچه نزد خداست بهتر و پاينده تر است، آيا پس تعقل نمى كنيد؟ آيا پس كسى كه به او وعده كرده ايم وعدۀ نيك پس او يابندۀ آن است، مانند كسى است كه برخوردار ساختيم او را از كالاى زندگانى دنيا سپس او در روز قيامت از احضارشدگان (در موقف حساب) است ؟ و (اى پيامبر! از) روزى (ياد كن) كه خدا كافران را نداء مى كند پس مى فرمايد:
كجايند آن شريكان من كه شما معتقد بوديد؟ آنانى كه بر ايشان حكم عذاب ثابت شده (و كيفرشان قطعى شده است) مى گويند:
اى پروردگار ما! اين اشخاص حاضر، همان ها هستند كه گمراهشان كرديم، گمراهشان كرديم چنان كه خودمان گمراه شديم، بيزارى مى جوئيم بسوى تو (از ايشان)، (اينان) ما را اطاعت و پيروى نمى كردند (بلكه هواهاى نفسانى و شهوات خود را پيروى مى كردند) و (در همان روز به آن ها) گفته مى شود شريكان خود را بخوانيد (تا عذاب را از شما
ص: 110
دور كنند) پس بخوانند ايشان را، در نتيجه جواب به ايشان ندهند و عذاب را به بينند (و) اگر در دار دنيا راه هدايت را يافته بودند (گرفتار اين محاكمات و عذاب نمى شدند).
و (اى پيامبر! از) روزى (ياد كن) كه خدا كافران را نداء مى كند پس مى فرمايد: شما به پيامبران چه جواب داديد؟ پس پوشيده شود بر ايشان خبرها در آن روز (پردۀ دوزخ مى افتد و درها بسته مى گردد مانند زندانيان محكوم به حبس أبد در دنيا) پس ايشان بر سبيل مشوره، ديگر با هم سخن نمى گويند مانند دنيا كه جواب بدهند (زيرا جوابى ندارند و محكوميت آن ها قطعى شده است).
پس كسى كه توبه كند و اسلام بياورد و كار شايسته كند پس حتما از رستگاران است.
68-75 وَ رَبُّكَ ... يَفْتَرُونَ
(1) و اى پيامبر! پروردگارت مى آفريند هرچه را بخواهد (از جهت شمار) و (هرچه را بخواهد) برمى گزيند (از جهت موضوع)، و بتها و معبودهاى ديگر فاقد اختيارند.
(2) خدا (يعنى ذات مستجمع جميع صفات كمال) پاك و برتر است از آنچه در كار خداوندى با او شريك مى سازند (زيرا خداوندى مستلزم داشتن قدرت تام و تمام است و شريك داشتن بمعنى داشتن قدرت ناقص است و چون خداوند ناقص نيست پس شريك ندارد).
(3) و اى پيامبر! پروردگارت مى داند آنچه را دلهاشان پنهان مى دارد و آنچه را آشكار مى سازند (و بر زبان مى آورند) (و چون هيچ كس بغير از خدا علم تام ندارد، بنابراين خدا شريك ندارد).
(4) و آن غيب مطلق، خداست (يعنى داراى تمام صفات كمال است و چنين ذاتى تعددبردار نيست و شريك و دستيارپذير نيست زيرا اگر متعدد باشد و شريك داشته باشد و يا محتاج كومك و دستيار باشد ديگر واجد تمام مراتب كمال نيست و ناقص است، و ناقص صلاحيت خداوندى ندارد).
ص: 111
(5) معبود شايسته اى غير از آن غيب مطلق نيست (زيرا اگر معبودى غير از خدا باشد؛ يا خدا و غير، هر دو بالتساوى شايستگى معبوديت دارند، و يا غير شايستگى دارد، و يا خدا شايستگى دارد، و البته اين شايستگى، مترتب بر داشتن قدرت تام است:
صورت اول را كه دو قادر تام وجود داشته باشد نمى توان فرض كرد و اگر فرض هم كرديم، نقض غرض كرده ايم زيرا وجود رقيب، موجب نقص است، و بالنتيجه هر دو ناقص اند و ناقص شايستگى معبود شدن را ندارد.
و در صورت دوم، همان غير، خداست و ديگرى زيردست و مطيع او است پس بالنتيجه معبود شايسته، شريك ندارد.
و در صورت سوم، مطلوب حاصل است، يعنى معبود به حق و شايسته، يكتاست و بس.
(6) از آن خداست و بس ستايش در دنيا و آخرت (از آغاز تا انجام) (زيرا ستايش، شايستۀ «كامل» يعنى ذات داراى تمام صفات كمال است، و «كامل» منبع هر شرف است، و ناقص لياقت و شايستگى ستايش ندارد زيرا منبع چيزى نيست، و چون كامل تام يكتاست كه خداست لذا ستايش خاص او است كه منبع و سر چشمۀ خوبى هاست منحصرا).
(7) و از آن خداست فرمان (زيرا فرمان، حق «كامل» است نه ناقص، و غير خدا همه ناقص و محتاجند، پس، حق فرمان ندارند).
(8) و فقط بسوى خدا بازگشت داده مى شويد (زيرا مخلوقات از كامل بوجود آمده اند نه از ناقص و كامل تام هم كه تعددپذير نيست و يكتاست كه خداست، پس آن كه مصدر همه است، مرجع همه هم خواهد بود).
اى پيامبر! (اگر كافران ادلۀ هشت گانۀ اقامه شده را نپذيرند) بگو: بمن خبر بدهيد كه اگر خدا شب را متصل كند تا روز قيامت بر شما (و ادامه بدهد) كدام خدائى غير از خدا مى تواند روشنائى روز را براى شما بياورد، آيا پس نمى شنويد؟ (يعنى گوش شنوا نداريد).
ص: 112
اى پيامبر! (اگر كافران ادلۀ هشت گانۀ اقامه شده را نپذيرند) بگو: بمن خبر بدهيد كه اگر خدا روز را متصل كند تا روز قيامت بر شما (و ادامه بدهد)، كدام خدائى غير از خدا مى تواند شب را براى شما بياورد (همان شبى) كه در آن آرام مى گيريد (و آسايش پيدا مى كنيد و نيروئى تازه بدست مى آوريد) آيا پس نمى بينيد؟ (چشم بينا نداريد؟) و خدا از بخشايش خود براى شما شب و روز را آفريد تا در شب آرام گيريد و تا (در روز) از فضل خدا بجوئيد (و از مزاياى زندگانى برخوردار شويد) و تا شما (خدا را) شكرگزارى كنيد (زيراكه قدر دانى از نعمت خدا موجب افزونى نعمت در دنيا و پاداش در آخرت خواهد بود).
و (اى پيامبر! از) روزى (ياد كن) كه خدا كافران را نداء مى كند، پس مى گويد:
كجايند آن شريكان من كه به آن ها معتقد بوديد؟ و (در آن روز) بيرون مى كشيم از هر أمتى گواهى را، پس مى گوئيم: بياوريد دليل خود را (كه خدا شريك داشته است) بالنتيجه خواهند دانست كه الوهيت خاص خداست، و آنچه كه در باب الوهيت بتها (بتهاى بى جان و باجان) بهم برمى بافتند گم شود از ايشان (و نقش بر آب گردد).
براى اينكه أهل مكه (بلكه أهل هرجا) ترك دين اسلام را پل پيروزى مال دنيا قرار ندهند و بلكه مال را پل پيروزى دين اسلام قرار بدهند قرآن كريم آنان را به جريان زندگانى قارون «قورح» متوجه ساخته است (قارون بر منصب نبوت موسى و هارون حسد برد و از پرداخت زكات امتناع نمود همان گونه كه أهل مكه بر منصب نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حسد بردند و از ترس اموالشان اسلام نياوردند).
76-84 إِنَّ قٰارُونَ ... يَعْمَلُونَ
البته قارون از قوم موسى (يعنى خويشان موسى و از بنى اسرائيل) بود، پس بر بنى اسرائيل تكبر كرد و فزونى جست و حال آنكه از گنجها به اندازه اى به او داده بوديم
ص: 113
كه برداشتن كليدهاى(1) آن، به جماعت صاحبان قوت(2)، گران بارى مى كرد.
آنگاه كه موسى و خويشان قارون (بر سبيل نصيحت پنج أصل مهم زندگانى دنيا را) به او گفتند: (به مالت) شاد مشو (و مناز) زيرا البته خدا شادمانان (و نازندگان به مال) را دوست نمى دارد و طلب كن در آنچه كه خدا به تو داده است سراى آخرت را و از دنيا بهرۀ خود را فراموش مكن (بپوش و بنوش و بخور) و (به مردم) نيكى كن چنان كه خدا به تو نيكى كرده است و در زمين فساد مجوى، زيرا البته خدا فسادكنندگان را دوست نمى دارد؛ قارون در جواب ناصحان گفت: جز اين نيست كه اين مال بمن داده شده بنا بر علمى كه نزد من است(3).
آيا قارون ندانسته كه خدا على التحقيق هلاك فرموده از پيش از قارون از أهل روزگارها كسى را كه از قارون سخت تر بوده از جهت قوت و زيادتر بوده از جهت جمع كردن مال ؟ و (در دنيا)(4) از گناهان كفار كه مجرمند پرسش نمى شود (و معذب مى گردند).
پس، قارون (روزى) در حضور قوم خود (يعنى بنى اسرائيل) در زمينى كه داشت بيرون آمد (و) كسانى كه زندگانى دنيا را مى خواهند، گفتند: اى كاش! مانند آنچه به قارون داده شده است، براى ما هم داده مى شد، البته قارون صاحب نصيب (و بخت) بزرگ است. و كسانى (از بنى اسرائيل) كه دانش به آن ها داده شده بود، (به دنياطلبان) گفتند: واى بر شما! مزد خدا، بهتر است براى كسى كه ايمان بياورد و كار شايسته
ص: 114
كند و اين كلمه (كه علماء بنى اسرائيل گفتند) افكنده و داده نمى شود مگر به صابران.
پس (چون قارون از پرداختن زكات كه موسى فرموده بود سرپيچى كرد و خواست موسى را كه در صدد وصول و ايصال زكات از او بود سركوب كند لذا زنى را تحريك كرد كه موسى را به زنا متهم سازد، ولى آن زن در حضور جماعت بنى اسرائيل قضيۀ تبانى و تطميع مالى قارون را فاش ساخت و موسى به قارون نفرين كرد لذا ما) فروبرديم قارون را و سراى او را (كه گنجها در آن بود) به زمين، پس براى قارون از غير خدا نه هيچ گروهى و لشكرى بود كه او را يارى كنند و نه خود قارون از كسانى بود كه داد خود را توانند گرفت.
و كسانى كه ديروز منزلت و جاه قارون را آرزو مى كردند بامدادان (به خود) مى گفتند: واى بر تو!(1) (و بر فكر ديروز تو). البته خدا رزق را براى هركه بخواهد، از بندگان خود، مى گسترد و (براى هركه بخواهد) تنك مى كند (نه توسعه نشانۀ كرامت است و نه مضيقه نشانۀ خوارى است). اگر نه آن بود كه خدا بر ما منت گذارد (كه ثروتى همچون ثروت قارون به ما نداد) ما را به زمين فرومى برد، واى بر تو! (و بر فكر ديروز تو) (كه از ثروت دم مى زدى و از ايمان غفلت داشتى) البته أصل مطلب اين است كه: كافران رستگار نمى شوند.
ما آن سراى آخرت را براى كسانى ساخته و پرداخته مى كنيم كه نمى خواهند در زمين تكبر كنند و نمى خواهند فساد كنند، و عاقبت نيكو، خاص پرهيزكنندگان از مخالفت خداست. هركس با عمل نيكو به آخرت بيايد پس از آن اوست مزدى به از آن، و هركس با عمل بد به آخرت بيايد، پس آن ها كه مرتكب اعمال بد شدند جزاء داده نمى شوند مگر مطابق عمل بدى كه مى كردند (نه زيادتر، و اين نهايت كرم است در حق نيكوكاران و منتهاى گذشت است دربارۀ بدكاران).
ص: 115
(1) آيۀ: «إِنَّ اَلَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ اَلْقُرْآنَ لَرٰادُّكَ إِلىٰ مَعٰادٍ» در جحفه (بر وزن عمره) نازل شده است. و جحفه نام دهى است در بين مكه و مدينه كه ميقات أهل شام و در هشتاد و دو ميلى مكه است. چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از غار ثور بيرون آمد و أبو بكر هم با حضرت بود، به عزم مدينه از بيراهه حركت فرمود (كه كفار مطلع نشوند) و چون اطمينان حاصل فرمود كه كفار در تعقيب حضرتش نيستند وارد راه شد و در جحفه پياده گرديد در اينجا حضرت احساس اشتياق به مكه نمود همان مكه كه زادگاه و موطن خود و زادگاه پدرانش بود و عشيره اش در آنجا بودند، همان مكه كه حرم ابراهيم عليه السّلام است.
مشتاب ساربان كه مرا پاى در گل است *** بيرون شدن ز منزل أصحاب مشكل است
در اين هنگام جبرئيل نازل شد و عرض كرد: آيا به مكه مشتاقى ؟ فرمود: بلى.
پس آيۀ (85) را آورد (اقتباس از تفسير روح البيان).
(2) اى پيامبر! همان گونه كه موسى را به مادرش برگردانديم (بشرح أوائل همين سوره) تو را به مكه برمى گردانيم (به مادر وطن) و وعدۀ ما حتمى است همان گونه كه وعدۀ ما دربارۀ موسى محتوم بود. و ارتباط لطيف بين اول و آخر سوره شايان بسى تحسين است (تفسير مجمع البيان اقتباسا).
(3) اين خبر از اخبار غيبيۀ قرآن كريم است، زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سال هفتم هجرى يك بار براى اداء عمرة القضاء و بار ديگر در سال هشتم هجرى براى فتح مكه (با حشمت و شوكت تمام) به مكه وارد شد (محرر اين تفسير).
85 إِنَّ اَلَّذِي ... مَعٰادٍ
البته آن خدائى كه (خواندن و عمل نمودن و تبليغ كردن) قرآن را بر تو واجب كرده است تو را به شهر خودت (مكه) بازگرداننده است.
ص: 116
بقيۀ 85-88 قُلْ رَبِّي ... تُرْجَعُونَ
فرمان خدا به پيامبر (ص) دائر بر قطع روابط كلى با مشركين مكه طى 11 فصل(1) اى پيامبر! (براى كفار استدلال كافى است «در خانه اگر كس است يك حرف بس است» به آنان) بگو: پروردگارم خوب مى داند كه چه كسى با راهنما آمده است و چه كسى، هم او در گمراهى آشكار است.
(2) و اى پيامبر! تو توقع (و چشم داشت) نداشتى كه قرآن بر تو القاء (و نازل) شود فقط بخشايشى از پروردگارت بود (كه ايجاب كرد قرآن بر تو نازل شود بنابراين بى جهت كفار بر تو حسد مى برند كه چرا قرآن بر محمّد نازل گرديده و بر ثروتمندترين أهل مكه يا طائف نازل نشده است).
(3) پس اى پيامبر! البته البته مدد كار كافران مباش (دلت بر حال آنها نسوزد كار آنها را با من واگذار، فكر شفاعت به خود راه مده، هرچند از خويشان و عشيرۀ تو باشند).
(4) و اى پيامبر! البته البته كافران، تو را از آيات خدا بعد از آنكه بسوى تو نازل شده است بازندارند(1).
(5) و اى پيامبر! بسوى پروردگارت دعوت كن (كه براى همين مأمورى).
(6) و اى پيامبر! البته البته تو از مشركين مباش (از آنها بيزارى بجوى و با آنها قطع رابطه كن).
(7) و اى پيامبر! با خدا خدائى ديگر را مخوان (يعنى «اياك أعنى و اسمعى يا جاره»).
(8) معبود شايستۀ ديگرى جز غيب مطلق نيست.
(9) هر چيز باستثناء ذات غيب مطلق فناءپذير است (پس هيچ چيز بغير از او شايستگى پرستش ندارد).
ص: 117
(10) خاص غيب مطلق است فرمان (زيرا غير او صلاحيت فرمانروائى ندارد).
(11) و همۀ شما آدميان بسوى غيب مطلق بازگشت داده مى شويد (زيرا هم او شما را به جهان فرستاده و ناچار بازگشت بسوى او است).
«پايان»
«الكنز»: جمع المال بعضه على بعض و صار بالعرف عبارة عما يخبأ تحت الأرض، و لا يطلق فى الشرع اسم الكنز، الّا على مال لا يخرج زكاته للوعيد الذى جاء فيه (تفسير مجمع البيان).
: «كنز»، مال انباشته، و در عرف مال مدفون در زمين، و در شرع مالى است كه زكات آن پرداخت نشده است، و كنوز جمع بر كنز است.
«ويكأن»: كلمة تندم و اعتراف و عند الخليل و سيبويه لفظة «وى» مفصولة من «كأن» و ان وقعت فى المصحف موصولة، يقول القائل اذا تبين له الخطاء: «وى كنت على خطاء» و قال الفراء أصله «ويلك»... (تفسير مجمع البيان).
با ديد كوته نظران، بعض موضوعات قرآن مكرر بنظر مى رسد از جمله:
داستان موسى عليه السّلام و غيره است و ليكن بايد دانست كه داستانها مكرر نشده و در هر سوره، جهتى از جهات داستان ها مورد بررسى قرار گرفته است و در هرجا ريزه كاريهائى به كار رفته كه در ساير جاها به كار نرفته است.
و اما موضوع موسى عليه السّلام داراى خصوصيت اضافى است و آن خصوصيت اين است كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شباهت تام با موسى عليه السّلام دارد كه همين نكته در سفر تثنيۀ توراة باب 18 ش 15-22 تصريح شده است و بقول مولوى:
خوش تر آن باشد كه سرّ دلبران *** گفته آيد در حديث ديگران
ص: 118
حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.
كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.
كشاف:
سورۀ عنكبوت مكى و مدنى.
مشتمل بر: 69 آيه.
1981 كلمه.
4195 حرف.
(تفسير أبو الفتوح رازى) داراى تعاليق.
ص: 119
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
1 و 2 الم ... اَلْكٰاذِبِينَ (1)
(الم) رمز است.
آيا مردم پنداشتند كه رها مى شوند () به مجرداينكه بگويند: ايمان آورديم، و ايشان آزمايش نمى شوند؟ و قسم است كه آزمايش كرديم كسانى را كه از پيش از امت اسلام بودند، پس، قسم است با قيد دو تأكيد كه خدا جدا مى سازد آنانى را كه راست گفتند و قسم است با قيد دو تأكيد كه خدا جدا مى سازد دروغ گويان را.
4 أَمْ حَسِبَ ... يَحْكُمُونَ
آيا پنداشتند كسانى كه مرتكب بديها (از كفر و قبائح) مى شوند (و جهت آسايش خود براى مسلمين مشكلاتى ايجاد مى كنند) كه از ما جلو مى افتند؟ و (ما از آنها انتقام نمى توانيم گرفت ؟) بد است آن حكمى كه مى كنند.
5 - 7 مَنْ كٰانَ ... يَعْمَلُونَ
كسى كه از لقاء خدا (پس از مرگ) مى ترسد(2) پس البته مرگى كه خدا مقدر فرموده، آمدنى است و آن غيب مطلق (أقوال شما را) شنوا و (احوالتان را) داناست.
و هركس (با دشمنان دين) جهاد كند پس جز اين نيست كه بسود خودش جهاد مى كند (و زحمت مى كشد) زيرا البته خدا از جهانها بى نياز است.
و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند قسم است با قيد دو تأكيد
ص: 120
كه بديهاى (سابق بر ايمان) ايشان را از (نامۀ عمل) ايشان محو مى كنيم و قسم است با قيد دو تأكيد كه مزد ايشان را مى دهيم به از آنچه مى كردند.
چون سعد بن أبى وقاص به دولت اسلام سرافراز گشت مادرش حمنه (بر وزن صرفه) دختر أبو سفيان سوگند خورد كه: تا تو از دين محمّد كه اختيار كرده اى بيزار نشوى هرگز از آفتاب به سايه نروم و هرچه ما را مدد زندگانى است تناول نكنم. سعد صورت حال بعرض حضرت رسالت پناه رسانيد و آيات 7 و 8 نازل شد (تفسير كاشفى اقتباسا):
8 و 9 وَ وَصَّيْنَا ... اَلصّٰالِحِينَ
و توصيه كرديم به انسان كه به پدر و مادر خود نيكى كند و اگر اين دو با تو مجاهده كنند (و تو را مجبور سازند) كه تو به من شريك سازى چيزى را كه علم به (صحت) آن ندارى (و بطلان آن را مى دانى) پس ايشان را پيروى مكن - بسوى من است بازگشت شما (مردم) پس خبر مى دهم شما را به آنچه شما (در دنيا) مى كرديد (و برطبق آن جزاء مى دهم).
و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند قسم است با قيد دو تأكيد كه آنان را وارد زمرۀ شايستگان (يعنى انبياء و...) مى سازيم.
10 و 11 وَ مِنَ اَلنّٰاسِ ... اَلْمُنٰافِقِينَ
و اى پيامبر! بعض از مردم كسى است كه مى گويد: به خدا ايمان آورديم(1)پس چون در راه خدا از دست كفار آزار داده شود، رنج و عذاب مردم را مانند عذاب
ص: 121
خدا قرار مى دهد (و از رنج و عذاب مردم فرار مى كند به ترك ايمان همان گونه كه مؤمنين بوسيلۀ ايمان از عذاب خدا فرار مى كنند) و اگر فتحى از جانب پروردگارت برسد قسم است با قيد دو تأكيد كه مى گويد: البته ما با شما بوديم (براى دريافت غنيمت)؛ آيا خدا به آنچه در دلهاى أهل جهانهاست، دانا نيست ؟ و قسم است با قيد دو تأكيد كه خدا كسانى را كه ايمان آورده اند جدا مى سازد و قسم است با قيد دو تأكيد كه خدا منافقين را جدا مى سازد.
12 و 13 وَ قٰالَ ... يَفْتَرُونَ (1)
و (اى پيامبر!) كافران به مسلمانان گفتند كه: راه ما را پيروى كنيد - و ما بايد گناهان شما را بدوش بكشيم(2) و (جوابشان اين است كه:) نيستند كافران بردارندۀ هيچ چيزى از گناهان مسلمانان، البته كافران دروغگويند. و قسم است با قيد دو تأكيد كه كافران بدوش مى كشند بارهاى گران خود را با بارهاى گران ديگران همراه بارهاى خود (بى آنكه چيزى از بار گناه گمراهان كم گردد) و قسم است با قيد دو تأكيد كه منافقين در روز قيامت از سخنانى كه به دروغ بهم مى بافتند پرسش خواهند شد (همان گونه كه قوم نوح و قوم ابراهيم و قوم لوط و قوم شعيب و قوم عاد و قوم ثمود و قوم فرعون گناهان احدى را بدوش نكشيدند نه در دنيا و نه در آخرت چنانكه خواهيد شنيد).
14 و 15 وَ لَقَدْ ... لِلْعٰالَمِينَ
و قسم است كه نوح را بسوى قومش فرستاديم پس در ميان ايشان (بجهت دعوت) هزار سال پنجاه سال كم توقف كرد، پس آن قوم را طوفان فراگرفت و حال آنكه آن قوم، ظالم (يعنى مشرك و نافرمان) بودند، پس نوح را با أهل كشتى نوح نجات داديم و كشتى را براى أهل جهانها معجزه قرار داديم.
ص: 122
16-23 وَ إِبْرٰاهِيمَ ... أَلِيمٌ
و (قسم است كه فرستاديم) ابراهيم را آنگاه كه به قوم خود گفت: خدا را بپرستيد و از مخالفت او بپرهيزيد، آنچه بشما گفته شد خوب است براى شما اگر أهل دانش هستيد. جز اين نيست كه از جز خدا بتها را مى پرستيد و دروغ مى بافيد (كه اينها را خدايان مى ناميد) زيرا البته آنهائى را كه از جز خدا مى پرستيد ايشان براى شما مالك روزى اى نيستند (و قدرت روزى دادن بشما را ندارند) پس روزى را از نزد خدا بطلبيد و خدا را بپرستيد و خدا را بر نعمتهاى او شكر كنيد (همان خدائى كه) بسوى او بازگشت داده مى شويد و اگر مرا تكذيب كنيد پس على التحقيق امتهايى از پيش از شما (پيامبران خود را) تكذيب كردند، و نيست بر پيامبر مگر رسانيدن پيام آشكار (پيام جداكنندۀ حق از باطل و محق از مبطل).
(اى ابراهيم!) آيا اين كفار نديده اند كه چگونه خدا خلق را پديد مى آورد (و فناء مى كند) و سپس آن را برمى گرداند؟(1) البته آنچه گفته شد بر خدا آسان است.
اى ابراهيم! به اين كفار بگو: در زمين سير كنيد پس بنگريد كه چگونه خدا خلق را پديد آورد (و چون دريافتيد) سپس (در خواهيد يافت كه) خدا نشئۀ بازپسين را همين گونه پديد مى آورد.
خدا هركه را بخواهد عذاب مى كند (كسى مانع او نتواند گرديد) و هركه را بخواهد رحم مى كند (كسى جلوگير او نتواند شد) و بسوى خدا برگردانيده مى شويد.
و نيستيد شما عاجزكنندگان (خدا) در زمين و نه در آسمان(2) و نيست شما را از جز خدا هيچ گونه دوستى و نه مددكارى. و كسانى كه به آيات خدا و ملاقات با خدا
ص: 123
كافر شدند آنان از رحمت من نااميد گشتند، و آنان، از آن ايشان است عذاب دردناك.
24-27 فَمٰا كٰانَ ... اَلصّٰالِحِينَ
پس جواب قوم ابراهيم غير از اين نبود كه گفتند: او را بكشيد يا او را بسوزانيد (پس او را در آتش انداختند و) در نتيجه خدا او را از آتش نجات داد(1) البته در نجات ابراهيم از آتش، معجزاتى (و دلائلى) است براى قومى كه باور مى كنند.
و ابراهيم گفت: جز اين نيست كه از جز خدا بتان را به خدائى فراگرفتيد براى برقرار كردن دوستى بين خودتان در زندگانى دنيا (پاطوقى درست كرده ايد براى سرگرم كردن مردم و بهره بردارى براى رياست خود) سپس در روز قيامت بعض شما (يعنى رؤساء) از بعض ديگر (يعنى أتباع) بيزارى مى جويد (و او را منكر مى شود) و بعض از شما بعض ديگر را لعن مى كند (أتباع به رؤساء و بالعكس) و جاى شما دوزخ است و نيست شما را هيچ گونه ياورانى.
پس لوط به ابراهيم ايمان آورد و گفت: البته من به معيت ابراهيم از سرزمين (أور كلدانيان) هجرت كننده ام بسوى پروردگارم زيرا پروردگارم همان غيب مطلق غالب است و كارهايش از روى أساس است.
و به ابراهيم (پس از هجرت از «أور») (از بعد اسماعيل) اسحاق را بخشيديم و (از بعد اسحاق) يعقوب (بن اسحاق) را. و در نژاد ابراهيم (يعنى در بنى اسرائيل و بنى اسماعيل) پيامبرى و كتاب را مقرر كرديم (توراة و زبور و انجيل و قرآن همه به نژاد
ص: 124
ابراهيم داده شده) و به ابراهيم مزدش را در دنيا داديم(1) (خانۀ كعبه و نژاد شايسته و نام نيك در تمام مواقف و مشاهد از او باقى ماند) و البته او در آخرت در عداد شايستگان (از انبياء و...) است.
28-35 وَ لُوطاً ... يَعْقِلُونَ
و (قسم است كه فرستاديم) لوط را آنگاه كه به قوم خود گفت: البته شما كار بسيار زشت را مى آوريد، هيچ كس از مردم جهانها دراين باره بر شما پيشدستى نكرده است. آيا شما مردان را (بعنوان شهوت) مى آوريد(2) و راهزنى مى كنيد(3)و در مجمع خود، كار ناپسند مى آوريد(4).
پس نبود جواب قوم لوط مگر اينكه گفتند: عذاب خدا را بر ما بياور اگر از راستگويانى (كه اين كردارها زشت است و بسبب آنها عذاب بر ما نازل خواهد شد).
لوط گفت: اى پروردگار من! مرا نصرت و يارى ده بر قوم مفسدان (خدا فرشتگان را فرستاد تا قوم لوط را عذاب كنند و ايشان را فرمود كه نخست نزد ابراهيم برويد و او را به فرزند پسرى مژده بدهيد و از وقوع عذاب بر قوم لوط آگاه سازيد)
ص: 125
و چون فرستادگان ما با مژده به نزد ابراهيم آمدند، گفتند: البته ما اهل اين شهر را هلاك كننده ايم زيرا البته اهل شهر ستمكارانند (به كفر و تكذيب و ارتكاب انواع منكرات).
ابراهيم گفت: البته لوط در ميان آن شهر است. در جواب گفتند: ما داناتريم بهر كه در آن شهر است، قسم است با قيد دو تأكيد كه لوط را با أهل او از شهر نجات مى دهيم مگر زن او را كه در عداد باقى ماندگان در شهر (و معذبين) است.
و چون فرستادگان ما (بصورت جوانانى بسيار زيبا) به نزد لوط آمدند، لوط بسبب ايشان اندوهناك شد و طاقتش طاق گرديد (دل و دست و بالش تنگ شد) و (چون آن فرشتگان فرستادگان، اثر ملال را بر جبين مبارك لوط مشاهده كردند او را تسلى دادند و) گفتند: مترس و غمگين مباش البته ما تو و أهل تو را نجات دهنده ايم مگر زن تو را كه در عداد باقى ماندگان در شهر (و معذبين) است، البته ما فرودآرندگانيم بر أهل اين شهر عقوبتى را از آسمان بسبب فسقى كه پيوسته مرتكب مى شدند (پس لوط و اهلش نجات پيدا كردند و قوم كفار هلاك شدند) و قسم است كه از شهر خراب شدۀ ايشان نشانه اى آشكارا براى مردمى كه عقل خود را به كار مى اندازند، باقى گذارديم.
36 و 37 وَ إِلىٰ مَدْيَنَ ... جٰاثِمِينَ
و قسم است كه فرستاديم بسوى (أهل) مدين برادرشان (در نسب) شعيب را، پس شعيب گفت: اى قوم من! پرستش كنيد خدا را و بترسيد از روز قيامت(1) و در زمين تباهى مجوئيد (به نقص در كيل و وزن) فسادكنان، پس قوم، شعيب را تكذيب كردند در نتيجه (نعرۀ جبرئيل كه مستوجب) لرزۀ شديد (بود) آنها را فراگرفت پس گرديدند (بامدادان) در شهرشان به زانو درآمدگان (و مردگان).
ص: 126
38-40 وَ عٰاداً ... يَظْلِمُونَ
و (هلاك ساختيم) عاد (قوم هود) و ثمود (قوم صالح) را (به كيفر كفرشان) و محققا هلاكتشان براى شما، از مساكنشان مشهود شده است و شيطان براى آنان كردارهاشان را آراسته ساخته بود پس آنها را از راه (حق) بازداشت و حال آنكه داراى عقل بودند و قدرت بر انديشه و استدلال داشتند.
و (هلاك ساختيم) قارون و فرعون و هامان را و قسم است كه موسى به نزد ايشان آمد با معجزات، پس تكبر كردند در زمين (مصر) و بر ما سبقت گيرندگان نبودند.
پس هريك از اين اقوام را به وبال گناهش گرفتيم: پس بعض از ايشان قومى بود كه باد سنگبار برآن فرستاديم (چون قوم عاد) و بعض از ايشان قومى بود كه آن را نعرۀ سخت گرفت (چون قوم ثمود و أصحاب مدين كه زهرۀ ايشان تركيد) و بعض از ايشان قومى بود كه آن را در زمين فروبرديم (چون قوم لوط(1) و قارون و اتباعش) و بعض از ايشان قومى بود كه آن را غرق كرديم (چون قوم نوح و فرعون و قومش) و خدا كسى نبود كه بر ايشان ظلم كند (و بى جرم، آنها را عقوبت نمايد) و لكن خودهاشان بر خود ظلم مى كردند (به كفر و فسق و نافرمانى، و جزاء كردار خود را دريافت كردند).
41-44 مَثَلُ اَلَّذِينَ ... لِلْمُؤْمِنِينَ
(داستان آنها كه خدا را كارساز گرفتند و او را پرستش كردند و بر او اعتماد كردند همانند كسى است كه خانه از سنگ خارا بناء كرده و) داستان آنها كه از جز خدا كارسازانى (از بتان بى جان يا بتان با جان) فراگرفتند همانند داستان عنكبوت است كه خانه از تار فراگرفت (و بناء كرد) و البته سست ترين خانه ها، خانۀ عنكبوت است. اگر كفار دانش خود را به كار مى بردند (حقانيت اين مثل را در مى يافتند).
ص: 127
البته خدا مى داند آنچه را كه از جز او مى پرستند از هرچه باشد (و بر كفرشان مجازات مى كند) و آن غيب مطلق غالب است و كارهايش از روى أساس است. و اين مثلها را براى مردم مى زنيم، و فوايد اين مثلها را نمى دانند مگر دانايان (كه در آن انديشه و تفكر مى كنند).
خدا آسمانها و زمين را بر وجه حكمت(1) آفريد (نه بيهوده) البته در آفرينش آنها نشانه (بر يكتائى و قدرت تامۀ خدا) است براى اشخاصى كه ايمان و ايقان دارند (و سر عناد و لجاج ندارند).
45 اُتْلُ ... تَصْنَعُونَ
اى پيامبر! آنچه از قرآن به تو وحى شده است تلاوت كن و نماز را برپابدار زيرا البته نماز از كار بى حيائى و فعل ناپسند منع مى كند(2). [يعنى نماز مى گويد:
گرد كار بى حيائى (يعنى كارى كه نزد عقل زشت مى باشد) و فعل ناپسند (يعنى عملى كه بحكم شرع ممنوع مى باشد) مگرد] و البته ذكر خدا (بوسيلۀ نماز) (از موضوع منع از بى حيائى و فعل ناپسند) بزرگتر است(3) و خدا آنچه را (در كارخانۀ علم و عقل و عمل خود) مى سازيد، مى داند.
در دو آيۀ 45 و 46 كه بنظر مى رسد مدنى باشد مردم به 5 دسته تقسيم شده اند:
ص: 128
1 - مسلمانان همچون على عليه السّلام.
2 و 3 - مسلمانانى كه أهل كتاب نبوده و اسلام آورده اند.
نيز مسلمانانى كه أهل كتاب بوده و اسلام آورده اند همچون عبد اللّه بن سلام و...
4 - أهل كتابى كه اسلام نياورده اند و در مجادله و مباحثه منصف اند (كه در آستانۀ ورود به قلعۀ اسلام اند).
5 - كافران (همانها كه در جهل مركب اند خواه أهل كتاب غير منصف و ظالم و خواه بت پرستان).
علم مركب:
(1)
آن كس كه بداند و بداند كه بداند *** اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
علم بسيط با جهل بسيط:
(2 و 3)
آن كس كه بداند و نداند كه بداند *** بيدارش نمائيد كه بس خفته نماند
جهل بسيط با علم بسيط:
(4)
آن كس كه نداند و بداند كه نداند *** لنگان خرك خويش بمنزل برساند
جهل مركب (5)
آن كس كه نداند و نداند كه نداند *** در جهل مركب أبد الدهر بماند
46 و 47 وَ لاٰ تُجٰادِلُوا ... اَلْكٰافِرُونَ
و مجادله (و مكابره) مكنيد با أهل كتاب مگر به صورتى كه آن نيكوترين صورتها باشد، مگر كسانى از آنها كه با تو در مجادله ظلم كنند و انصاف نكنند (كه در اين صورت «كلوخ انداز را پاداش سنگ است») و (از جمله در مجادله) بگوييد:
ايمان آورديم به آنچه بسوى ما نازل شده (يعنى قرآن) و به آنچه بسوى شما نازل شده (يعنى توراة و زبور و انجيل تحريف نشده) و خداى ما و خداى شما يكى است و ما فرمان او را گردن نهاده ايم.
و همين گونه (كه بر پيامبران پيشين كتاب فرستاديم) قرآن را بسوى تو نازل
ص: 129
كرديم، پس آنان كه كتاب (توراة و انجيل و...) را به آنها داده ايم به قرآن ايمان مى آورند و بعض از أهل مكه به قرآن ايمان مى آورد. و آيات ما را انكار نمى كنند مگر كافران (همانها كه جهل مركب دارند).
هم وجود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اعجاب انگيز و خيره كنندۀ عقول است و هم قرآن او، اما پيامبر: زيرا قبل از بعثت نه دستش به قلم آشنا بوده و نه چشمش با نوشته اى تماس داشته است به گفتۀ لسان الغيب:
ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد *** دل رميدۀ ما را أنيس و مؤنس شد
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت *** (و ليكن) به غمزه(1) مسأله آموز صد مدرس شد
أمّا قرآن: زيرا خودش معرف بزرگى خودش است (آفتاب آمد دليل آفتاب) چه آنكه جامع انواع علوم و حقائق شريفۀ مقرون به فصاحت و بلاغت تامه است و اين دو نكته دربارۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قرآن كريم در آيات 47 و 48 تذكر داده شده است.
ضمنا: اين را بايد دانست كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر نوشتن و خواندن توانائى داشته با نيروى نبوت(2)48 و 49 وَ مٰا كُنْتَ ... اَلظّٰالِمُونَ (3)
و اى پيامبر! از پيش از نزول قرآن هيچ گونه كتابى (يعنى نوشته اى) را
ص: 130
نمى خواندى و با دست راست خود(1) چيزى را نمى نوشتى و اگر خواندن و نوشتن تو سابقه داشت اين تباه كاران كج روان به شك مى افتادند (كه آورندۀ قرآن، كتاب خوان و كتاب نويس بوده، و ليكن با نداشتن اين دو سابقه، جاى هيچ گونه شكى براى كفار باقى نيست).
بلكه خود قرآن آياتى (و علاماتى) است معجز دلالات كه آن قرآن در دلهاى كسانى كه دانش به آنها عنايت شده است جا دارد. و منكر آيات ما نمى شوند مگر ظالمان (همان متجاوزين از مرز انسانيت و فطرت).
50-55 وَ قٰالُوا ... تَعْمَلُونَ
و كافران گفتند: چرا معجزاتى (كه اقتراح مى كنيم(2) از جانب پروردگار محمّد بر محمّد نازل نشده است ؟ اى پيامبر! در جوابشان بگو: معجزات، نزد خدا (و در اختيار او) است (هرچه را خدا بخواهد مى فرستد نه هرچه را هر كافرى دم به دم تقاضا كند) و جز اين نيست كه من بيم دهندۀ آشكارم.
اى پيامبر! آيا (براى معجزه) كفايت نكرده است ايشان را كه ما قرآن را بر تو نازل كرديم كه بر ايشان خوانده مى شود؟ (و تقاضاى انجام معجزات هوسناكانۀ خود را دارند)، البته در قرآن، رحمت و پند است براى قومى كه آن را باور مى دارند.
اى پيامبر! به ايشان بگو: بس است خدا براى گواه ميان من و ميان شما (كه من فرستادۀ اويم و قرآن كتاب او است) خدا آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند. و كسانى كه به باطل گرويده اند و به خدا كافر شده اند آنان، هم ايشان زيان كارانند.
ص: 131
و اى پيامبر! كافران (از روى استهزاء) نزول عذاب (موعود در آيات قرآن) را از تو با شتاب مى طلبند، و اگر نه اين بود كه وعدۀ عذاب ايشان در موعد ديگر تعيين شده است (هم اكنون) عذاب بر ايشان مى آمد و قسم است با قيد دو تأكيد كه (در موعد مقرر) ناگهان عذاب بر ايشان خواهد آمد و حال آنكه ايشان بى خبر باشند(1).
اى پيامبر! كافران نزول عذاب موعود را از تو، با شتاب مى طلبند و حال آنكه البته دوزخ بگرد كافران چنبرزننده است در روزى كه عذاب، ايشان را فرامى گيرد از بالاى (سرهاى) ايشان و از زير پاهاى ايشان و خدا به آنها مى گويد: بچشيد جزاء آنچه را كه مى كرديد.
جمعى از مسلمانان در مكه اقامت داشتند و كفار، آنان را آزار مى دادند، دستور آمد كه: از مكه هجرت كنيد و از صحبت وطن و ياران از: أهل و عيال و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، دل بكنيد و از فقر مترسيد:
56-60 يٰا عِبٰادِيَ ... اَلْعَلِيمُ
اى بندگان من كه اسلام آورده ايد! البته زمين من گشاده است، در نتيجه (اگر در سرزمينى نمى توانيد مرا پرستش كنيد در سرزمين ديگر) مرا، پس خودم را پرستش كنيد. (و اگر از جهت دوستى وطن يا أهل و ولد و يا صحبت پيامبر پا بست سرزمين كفر شده ايد، روزى خواهد آمد كه مفارقت ضرورت خواهد بود زيراكه) هر نفسى چشندۀ مرگ است سپس بسوى ما بازگردانيده مى شويد. و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند قسم است با قيد دو تأكيد كه ايشان را از بهشت جا
ص: 132
مى دهيم در منزلهاى بلند (آپارتمانها) كه از زيرا آنها جويها مى رود، در آن بهشتها جاويدانند، نيك مزدى است مزد عمل كنندگان، همانها كه (بر تحمل آزار مشركين و شدائد هجرت و فراق پيامبر و أهل و عيال و وطن) صبر كردند و بر پروردگارشان توكل مى كنند. و (اگر از جهت رزق پا بست سرزمين كفر شده ايد) بسا از جانور رونده كه به جائى ديگر مى رود و روزى خود را با خود برنمى دارد، خدا او را (آنجا كه آن جانور مى رود) روزى مى دهد. و (آنجا كه مى رويد روزى مى دهد) شما را، و آن غيب مطلق شنواست (تقاضاهاى شما را) و داناست (به آنكه شما را از كجا روزى بدهد).
61-64 وَ لَئِنْ ... كٰانُوا يَعْلَمُونَ
و اى پيامبر! اگر از كفار مكه بپرسى كه: چه كسى آسمانها و زمين را آفريد و آفتاب و ماه را رام ساخت ؟ قسم است با قيد دو تأكيد كه مى گويند: خدا - پس چگونه (و به كجا به دروغ از راه حق) بازگردانيده مى شوند؟! خدا روزى را براى هركس كه بخواهد از بندگان خود مى گستراند و براى او (يعنى هركس كه بخواهد) تنگ مى سازد، زيرا البته خدا بهر چيزى (از عواقب و مصالح أمور بندگان) داناست.
و اى پيامبر! اگر از كفار مكه بپرسى كه: چه كسى از بالا آب باران را فرود آورد و در نتيجه زمين را از پس از مرده بودنش بوسيلۀ آن آب زنده ساخت ؟ قسم است با قيد دو تأكيد كه مى گويند: خدا. اى پيامبر! (پس) بگو: «الحمد للّه(1)» (كه اقرار كرديد و خود را محكوم كرديد) - بلكه بيشتر كفار تعقل نمى كنند (كه ضدونقيض مى گويند زيرا از طرفى اقرار مى كنند به اين كه خدا آفريدگار و متصرف در هر چيز است و از طرفى بتان را پرستش مى نمايند).
و نيست اين زندگانى دنيا مگر لهو (يعنى نشاط بيهوده كه هوسناكان مرتكب مى شوند) و بازى (كه كودكان مى كنند) و البته سراى بازپسين، همان سرا (حقيقت)
ص: 133
زندگانى است (زندگانى اى كه مرگ و غم و بيمارى و احتياج با آن نيست) اگر (كفار فرق بين زندگانى فانى و زندگانى باقى را) مى دانستند (كفر را اختيار نمى كردند و باقى را فداى فانى نمى نمودند).
65 و 66 فَإِذٰا ... يَعْلَمُونَ
پس چون كفار در كشتى(1) سوار شوند (و بسبب موج در گرداب اضطراب بيفتند) خدا را بخوانند درحالى كه اعتقاد خود را براى او از هرگونه شركى خالص كنان باشند، پس آن هنگام كه خدا ايشان را (از دريا و غرق) نجات بدهد (و بيرون بياورد و به سلامت ايشان را برساند) به زمين خشك، ناگهان ايشان به كيش شرك به عادت خويش بازميگردند تا ناسپاسى كنند به آن نعمت نجات كه به ايشان داديم و تا برخوردار شوند (از پاطوقى كه براى سرگرمى و رياست خود بگرد بتان درست كرده اند)، پس البته (سوء عاقبت اين كردار بد را) خواهند دانست.
67 و 68 أَ وَ لَمْ يَرَوْا ... لِلْكٰافِرِينَ
آيا كفار مكه ندانسته اند كه ما حرم با امن را (در مكه) بوجود آورديم ؟ (و ازاين جهت أهل مكه در نهايت عزت در آسايشند) درحالى كه مردم ديگر كه از پيرامون مكه اند (بدست حراميان) ربوده مى شوند (مالشان را غارت مى كنند و در زدوخورد آنها را مى كشند) آيا با اين وصف باز به (بتان) باطل (كه فاقد تصرف اند) ايمان مى آورند؟ و به نعمت خدا (نعمت آزادى كه او برقرار كرده است) ناسپاسى مى كنند؟! و چه كسى ظالم تر است از كسى كه بر خدا دروغ ببندد (و بگويد: خدا بت پرستى را اجازه فرموده) يا حق (يعنى پيامبر و قرآن) را چون به پيش او بيايد تكذيب كند؟! آيا كافران را جايگاه اقامت در جهنم نيست ؟!
ص: 134
69 وَ اَلَّذِينَ جٰاهَدُوا ... اَلْمُحْسِنِينَ
و كسانى كه در راه ما (و اقامۀ دين ما) جهاد كردند(1) قسم است با قيد دو تأكيد كه راههاى خودمان را به آنها نشان مى دهيم (يعنى جهاد، راه غنيمت را باز مى كند، راه عزت و دولت و سلطنت را باز مى كند، درهاى خفت و خوارى را مى بندد) و البته خدا با نيكوكاران است (يعنى جهاد با اخلاص، حلاوت بهشت و دولت لقاء را) روزى مى كند)(2).
«پايان».
يعنى ظاهر مى گرداند خداى تعالى آنان كه راست گفته اند در دعوى ايمان و متميز مى سازد دروغ گويان را در دين، يا مى نماياند اين هر دو گروه را به خلق، يا جزاء مى دهد ايشان را به آنچه مى داند از صدق و كذب ايشان (تفسير كاشفى).
«عام» و «سنه» هر دو بمعنى سال است و ليكن «سنه» بسيار اوقات دربارۀ سالى استعمال مى شود كه در آن سال سختى و جدب يعنى قحط و غلاء باشد و لذا گاهى از (جدب) به (سنه) تعبير مى شود. و امّا «عام» دربارۀ سالى استعمال مى گردد كه در آن راحتى و آسايش و فراوانى و ارزانى باشد، و خدا در قرآن كريم در سورۀ يوسف فرموده:
«عٰامٌ فِيهِ يُغٰاثُ اَلنّٰاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ » يعنى سال ترسال و ميوه خيز، و نيز «فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّٰ خَمْسِينَ عٰاماً» يعنى نوح در ميان قوم خود يك هزار سال منهاى پنجاه سال درنگ كرد (كه حادثۀ طوفان به پاشد) و در تعبير از مستثنى منه به (سنه) و از مستثنى به (عام)
ص: 135
لطيفه اى است كه بعد از كتاب مفردات ذكر مى شود (كتاب مفردات راغب به ترجمه).
محرر اين تفسير گويد: چون تفسير راغب در دست نيست معلوم نيست كه چه لطيفه اى را در نظر داشته است و ليكن آنچه بنظر مى رسد اين است كه: حضرت نوح قبل از طوفان و هنگام طوفان و بعد از طوفان بيش از هزار سال عمر كرده است.
در مدت (950) سال دعوت او سختى و قحط و غلاء و ناراحتى حكمفرما بوده و پنجاه سال ديگر در راحتى و آسايش و ارزانى به سربرده، و پنجاه سال، يا ناظر به دورۀ قبل از نبوت او است و يا پنجاه سال ناظر به ما بعد طوفان است زيرا بعد از طوفان هم دست كم مدت پنجاه سال در بين مردم بوده، و العلم عند اللّه.
فراء گفت: اين از جمله غوامض عربيه است، ضميرى كه در جملۀ أوّل ظاهر باشد و در جملۀ دوم ظاهر نشود (تفسير أبو الفتوح).
جمال زاده در كتاب هزار بيشه در ص 81 ذيل عنوان «عالم روحانى اوستا» مى نويسد: آقاى «ا. پ. د» كه عمر خود را صرف تحقيقات در مذهب زرتشت پيغمبر و كتاب اوستا نموده و در اين زمينه تأليفات پربهائى نوشته اند در ماه نوامبر فرنگى سال 1932 ميلادى از برلين چنين نوشته اند: «همان طور كه نوشته بودى باز در كار اوستا هستم. هنوز رشتۀ ارتباطم با عوالم روحانى نگسسته است و خوشبختانه عالم روحانى اوستا برخلاف عوالم روحانى كتب مقدس ديگر، كاملا با همين جهان خاكى سروكار دارد. در اوستا صحبت همه از فرّ و جلال و اسبهاى شيهه زننده و گردونهاى خروشنده و خود و جوشن زرين و زور و بازوى يلان مى باشد نه از كرم بدن أيوب و اشك چشم يعقوب، و بنابراين از درويشى و قلندرى كه يگانه مايۀ پريشانى ايران است متنفر و بحال دوستانى كه به چيزهائى كه بچشم نمى آيد چشم دوخته اند و به نغمه اى جز از نغمۀ زندگانى شريف و برازنده گوش فراداده اند؛ رقت كامل دارم» (ه).
محرر اين تفسير گويد: گوشه زدن آقاى «ا. پ. د» به كتابهاى انبياء، از
ص: 136
تنگى ديد او است زيرا:
اولا: كتب انبياء از موضوعات فرّ و جلال و جنگ و جهاد مشحون است، از جمله: تمام اين سورۀ عنكبوت.
ثانيا: «ا. پ. د» تاكنون، با دشمن مقابل نشده و ميدان جنگ را نديده است كه معلوم بشود چند مرده حلاج است، و لاف در غربت زدن كارى است سهل.
ثالثا: كرم بدن أيوب و اشك چشم يعقوب و به خلاصه صبر بر بلايا أمرى است لازم زيرا كسى كه دچار مرض خورۀ سخت يا سرطان و غيرهاست و يا در شرف غرق شدن است و با مرگ دست به گريبان مى باشد و يا كسى كه فرزند خود را گم كرده و يا عزيزش مرده يا كشته شده و يا گرفتار فراق يا غربت و ساير گرفتاريهاست؛ اسب و گرز و زوبين و... به درد او نمى خورد بلكه به ياد آوردن همان كرم بدن أيوب و اشك چشم يعقوب موجب تسلى خاطر او است و به همان راهى كه آنان رفته اند و نجات پيدا كرده اند بايد برود تا نجات پيدا كند.
قال فى فرائد الأدب المنضم الى كتاب المنجد و من الأمثال: «الرجال أربعة» ثم قال بانه: قالوا فى شرحه:
1 - رجل يدرى و يدرى أنه يدرى فذلك عالم فاتبعوه.
2 - و رجل يدرى و لا يدرى أنه يدرى فذلك نائم فايقظوه.
3 - و رجل لا يدرى و يدرى أنه لا يدرى فذلك مسترشد فعلّموه.
4 - و رجل لا يدرى و لا يدرى أنه لا يدرى فذلك جاهل فارفضوه.
يقول محرر هذا التفسير بان آية: «سَوٰاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ » المذكورة فى سورة يس من القسم الرابع. و أما آية: «وَ مِنْ هٰؤُلاٰءِ ...» فنعم الأقسام الأربعة.
كسانى كه به جنگ بدبين هستند بايد بدانند كه جنگ، جزء ناموس خلقت است و در سرتاسر دستگاه آفرينش وجود داشته و دارد. از جمله: ما با سلاح لب و دندان
ص: 137
و دهان و زبان، نان را نرم و بصورت گلوله در مى آوريم و بالاخره به داخل معده پرتاب مى كنيم، ما با حيوانات در جنگيم كه آنها را مى كشيم و مى پزيم و كباب مى كنيم و مى خوريم، ما با ميوه ها و ساير مواد جاندار و بى جان در جنگيم، بلع اكسيژن و دفع كربن جنگ است، اقدام به ادرار و اجابت مزاج براى رد كردن مدفوع جنگ است، حيوانات براى ادامۀ حياتشان در جنگند، نباتات براى استحالۀ مواد غذائى به عناصر لازمه براى ادامۀ حياتشان در جنگند و به خلاصه آنى جنگ در عالم وجود، توقف ندارد. و محرر اين تفسير از كسانى كه جنگ را در اسلام با نظر احمقانه مى بينند و براى بت پرستان صدر اسلام اشك تمساح مى ريزند تعجب ندارم زيرا نوعا اين شبهه از طرف مسيحيان دشمن دين اسلام عنوان مى شود كه مى خواهند مسلمانان را به خواب فروبرند و خود اسلحه هاى جهنمى گوناگون براى كسب قدرت تهيه كنند و ليكن تعجّب محرر اين تفسير از دفاع بعض نويسندگان اسلامى است كه مى خواهند دربارۀ جنگ هاى صدر اسلام با بت پرستان متمرد پرده پوشى كنند و ليكن در عين حال اين موضوع را مى نويسم كه اسلام 98 بالمائة با نيروى تعليمات قرآن پيشرفته و 2 بالمائة با جنگ، و نيز مى نويسم كه تمام تلفات بت پرستان در جنگهاى اسلامى در طول حدود يك هزار و چهارصد سال به اندازۀ يك چهلم مقتولين جنگ هيروشيما و ناكازاكى (صرف نظر از جنگهاى صليبى، كشتار انكيزيسيون، جنگ جهانى اول و بقيۀ مقتولين جنگ جهانى دوم و...) نبوده است در صورتى كه آن 2 بالمائة هم براى صلاح حال جامعۀ بشرى بوده، و ليكن تلفات هيروشيما و ناكازاكى و بقيه براى استعمار بوده و بس.
ص: 138
حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.
كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.
كشاف:
سورۀ روم مكى.
مشتمل بر: 60 آيه.
819 كلمه.
3534 حرف.
(تفسير أبو الفتوح رازى) داراى تعاليق.
ص: 139
(1) ظهور ديانت اسلام در قرن هفتم ميلادى و تشكيل دادن نيروى سياسى و نظامى قوى كه هستۀ مركزى آن را تنها وجود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تشكيل مى داد، هم غير مترقبه بود و هم پيشرفت آن با سرعت و استقامت توأم بود.
بين تولد حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مكه مقارن سال 570 ميلادى تا وفات آن حضرت در مدينه يعنى يثرب مقارن سال 632 ميلادى، دو نيروى بزرگ در خاور نزديك وجود داشت: يكى روم شرقى و ديگرى ايران ساسانى.
اين دو نيرو پيوسته با هم جنگ و كشمكش داشتند. اگرچه دولت روم شرقى، افريقاى شمالى و قسمت هائى از اسپانيا و ايتاليا را از شر قبايل توتن كه بر اروپاى باخترى استيلاء داشتند خلاص كرده بود، ولى تجاوزات و تعرّضات آوارها و بلغارها در بالكان؛ آن دولت را آسوده نمى گذاشت.
عربستان بوسيلۀ قبائلى اداره مى شد كه كمى از آنها مسيحى و يهودى بودند و اكثريت اين قبائل از جمله قبيلۀ حضرت رسول «قبيلۀ قريش» كيش بت پرستى داشتند.
آن حضرت در مدينه اهالى را همراه خود ساخت و بر آن شهر كه مسلط شد به تسخير مكه همت گماشت و به اندك زمانى سراسر عربستان را مطيع خود ساخت و جانشينان او فتوحات او را دنبال نمودند تا جائى كه قرن اول هجرى تمام نشده يعنى أوان سال هشتاد هجرى ساسانيان بر افتادند و دولت روم شرقى از شام و مصر و افريقاى شمالى بيرون رانده شد و اعراب مسلمان به ساحل اوقيانوس أطلس و حدود قفقاز و رود جيحون و شط سند رسيدند:
بالكان: قسطنطينيه سال 49 و 55-61 هجرى مورد حملۀ خلفاء اموى بود.
داغستان: تا سال 24 هجرى زير فرمان ساسانيان بود، 24-41 زير فرمان خلفاء راشدين، و بعد از آن زير فرمان خلفاء أموى.
ص: 140
صقليه (سيسيل): زير فرمان امپراطوران روم شرقى بود، (در 32 و 48 هجرى از طرف مسلمين تاراج شد).
اقريطش (كرت): زير فرمان روم شرقى بود، در سال 55 هجرى چند سالى در تصرف خلفاء أموى شام قرار داشت.
ردس: زير فرمان روم شرقى بود، در 34 هجرى مورد حملۀ مسلمين، و 53-60 بتصرّف آنان در آمد.
قبرس: تا 29 هجرى زير فرمان روم شرقى بود و بعد از آن مورد نزاع بين روم شرقى و مسلمين.
مراكش و الجزائر: تا 80 هجرى، سواحل آنجا زير فرمان روم شرقى بود و در 63-64 مورد حملۀ عقبة بن نافع و در 80-87 موسى بن نصير آنجا را تصرف كرد.
تونس: تا 50 هجرى زير فرمان روم شرقى بود در 27 عبد اللّه بن سعد به آنجا حمله برد، در 50-64 عقبة بن نافع آنجا را فتح كرد...
طرابلس و سيرنائيك (برقه): تا سال 22 هجرى سواحل آنجا زير فرمان روم شرقى بود، در سال 22-27 هجرى عمرو عاص آنجا را فتح كرد.
افريقاى خاورى: «نوبه» چند بار از طرف مصر تاخت وتاز شد. و در سال 32 بموجب عهدنامه اى قبائل «نوبه» خراج گزار مسلمين شدند.
مصر: نيل و دلتا تا سال 18 هجرى زير فرمان روم شرقى بود... در سال 18 - 22 عمرو عاص آنجا را فتح كرد.
عربستان: بين قبائل عرب از جمله غسانيان متحدين روم شرقى و لخمى ها متحدين ايرانيان و آل حمير متحدين حبشه و قبيلۀ كنده تا سال 622 مسيحى كه
ص: 141
سال اول تاريخ هجرى است مورد نزاع بود و از همان سال قسمت به قسمت به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تسليم شدند كه در سال رحلت آن حضرت عربستان بتصرف اسلام در آمد.
شام: تا سال 13 زير فرمان روم شرقى بود (از 16 سال قبل از هجرت تا سال هفتم هجرى مورد ادعاء ساسانيان بود) خالد بن وليد آنجا را در سال 13-19 فتح كرد.
آسياى صغير (صغرى): زير فرمان روم شرقى بود (از 14 سال قبل از هجرت تا سال هفتم هجرى ساسانيان ادعاء فرمانروائى آنجا را داشتند) از سال 16 هجرى مورد تاخت وتاز متناوب مسلمين شام قرار گرفت.
قفقازيۀ جنوبى: دولت روم شرقى و ايران تا سال 24 هجرى هر دو برآن ادعاء داشتند (در سال 20 هجرى مورد حملۀ عياض بن غنم واقع گرديد) حبيب بن مسلمه در سال 24-32 آنجا را فتح كرد.
عراق: تا سال 13 هجرى مورد نزاع بين ساسانيان و روم شرقى بود. در سال 13-21 سعد وقاص آنجا را فتح كرد.
ايران: تا سال 16 هجرى زير فرمان ساسانيان بود سعد وقاص و غيره در سال 16-30 هجرى همۀ آنجا را (جز طبرستان كه امراء محلى برآن استيلاء داشتند) فتح كردند.
افغانستان: تا سال 16 هجرى بين تركان محلى و ساسانيان و هياطله مورد نزاع بود... در سال 32 هجرى أوس بن ثعلبه به هرات حمله برد و در سال 33 هجرى أحنف بن قيس به بلخ حمله برد...
ماوراءالنهر: زير فرمان تركان و هياطله بود، در سال 55 هجرى سعيد بن عثمان به بخارا و در سال 57 هجرى به سمرقند تاخت وتاز كرد.
(أطلس تاريخ اسلامى به خلاصه).
(2) نوشتيم كه دو نيروى امپراطورى روم شرقى و ايران ساسانى در جنگ و كشمكش
ص: 142
بودند از جمله: در سال 621. م (يك سال قبل از هجرت) لشكر ايران در جنگ فاتح شد و شام و مصر و آسياى صغرى را متصرف گرديد و ايرانيان، قسطنطنيه را تهديد مى كردند و براى فتح پاى تخت روم شرقى مى كوشيدند (در اين وقت هرقل امپراطور روم، روى كار آمد و تصميم گرفت كه روم را به وضع اول برگرداند(1).
(3) در سال 621. م قرآن خبر داد كه دولت روم شرقى در نزديكترين سرزمين عرب شكست خورد و ليكن بين سه تا نه سال ديگر(2) كار بر مى شود و دولت روم پيروز مى گردد و دولت ايران شكست مى خورد و در همان أوان كه دولت روم فاتح مى شود و دولت ايران شكست مى خورد أمرى براى مسلمانان پيش آمد مى كند كه مسلمانان شاد مى شوند يعنى صلح حديبيه اتفاق مى افتد [كه در فبراير سال 628 ميلادى (ذوالقعدۀ سال ششم هجرى) بين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مشركين مكه انجام شد. در همين سال است كه شيرويه، پدر خود را كشت و بر تخت سلطنت ايران نشست و با روم شرقى پيمان صلح منعقد كرد دائر بر اينكه حدود دو دولت بوضع سابق برگردد - كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 328 به ترجمه].
(4) مفسرين نوشته اند كه: جهت خبر دادن قرآن از آيندۀ دو دولت، اين بوده كه مشركين مكه پيروزى دولت ايران را كه صبغۀ مذهبى نداشت و به آتش پرستى شهرت داشت و شكست دولت روم را كه صبغۀ دين مسيحيت داشت؛ بنفع خود و ضرر
ص: 143
اسلام مى دانستند و لذا شكست دولت روم را به رخ مسلمين كشيدند و شماتت كردند.
(5) محرر اين تفسير گويد: بنظر من بمصداق «الكفر كله ملة واحدة» پيروزى هيچ طرف براى اسلام صرفه نداشت كه تا در هنگام پيروزى دولت روم موجب شادى مسلمين فراهم بشود، بالخصوص كه در زمان حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آزار دولت روم فراوان به مسلمين رسيد در صورتى كه دولت ايران آزارش به مسلمين نرسيد. و از مشاهدۀ بعض روايات بى سند كه حاكى از دوام دولت روم و انقراض دولت ايران است، معلوم مى شود كه مغرضين، تصرفات بيجائى در اين مورد كرده اند. و باز تأييد مى كنم كه نظر من همانست كه در مقدمۀ سوم نوشته ام.
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
1 - 6 المغُلِبَتِ اَلرُّومُ ... لاٰ يَعْلَمُونَ
(الم) رمز است.
روم (شرقى) در نزديكترين زمين (به عربستان يعنى در شام و فلسطين و بيت المقدس) مغلوب (ايران) شد. و روميان از بعد مغلوب شدنشان البته غالب مى شوند، در بين سه تا نه سال. از آن خداست (و بس) فرمان (خواه) از پيش از مغلوب شدن روم و (خواه) از بعد از مغلوب شدن روم. و در آن روز (كه روميان غالب مى شوند) مسلمانان، بسبب يارى دادن خدا (ايشان را بر مشركين، بوسيلۀ انعقاد پيمان صلح بين پيامبر و بين مشركين مكه در حديبيه) شاد مى شوند. خدا هركه را كه بخواهد يارى مى دهد. و آن غيب مطلق، غالب است (بر متمردان) و مهربان است (بر مطيعان).
ص: 144
(بشنويد)(1) وعدۀ خدا را، خدا وعدۀ خود را خلف نمى كند و لكن بيشتر مردم (يعنى مشركين مكه(2) نمى دانند (كه همچنان كه وعدۀ خدا در دار دنيا خلاف ندارد، وعدۀ ظهور قيامت هم كه داده است خلاف ندارد).
7 - 19 يَعْلَمُونَ ... تُخْرَجُونَ
بيشتر مردم (يعنى مشركين مكه) چيزهاى سطحى از زندگانى دنيا را مى دانند و آنان از آخرت (كه موضوع عمقى است)، هم آنان غافلند.
آيا مردم (يعنى مشركين مكه) در نفوس خودهاشان تفكر نكرده اند كه خدا آسمانها و زمين را و آنچه در ميان اين دو است نيافريده مگر به حق (و حساب و حكمت) با وعدۀ مقرر؟ و البته بسيارى از اين مردم (چون آفرينش آسمانها و زمين را لغو و بازى مى پندارند) به لقاء پروردگارشان كافرند (و منكر روز جزاء هستند).
آيا مردم (يعنى مشركين مكه) در زمين سير نكرده اند كه در نتيجه ببينند انجام كسانى كه از پيش از ايشان بودند (و قيامت را انكار داشتند) چگونه بود؟ آنها در قوت سخت تر از اين مردم (يعنى مشركين مكه) بودند و زمين را (براى زراعت و استخراج آب و معادن) شورانيدند و آن را آباد كردند بيشتر از آنچه اين مردم (يعنى مشركين مكه) آبادانى كردند، و پيامبران آنان با معجزات به نزد ايشان آمدند (و آنها را دعوت كردند ولى نپذيرفتند و خدا آنها را هلاك ساخت) پس خدا آن نبود كه ايشان را ظلم كند و ليكن خودشان بر خود ستم مى كردند، سپس بد (يعنى جهنم) عاقبت كسانى بود كه بدى كردند زيرا آيات خدا را تكذيب نمودند و به آنها استهزاء مى كردند.
خدا، بشر را بنياد مى كند (بعد او را مى ميراند) باز او را برمى گرداند سپس
ص: 145
بسوى (خدا و حكم) او بازگردانده مى شويد. و در روزى كه قيامت به پامى شود، مجرمين آشفته مى شوند.
و براى مجرمين، از بتهاشان (كه در دار دنيا شركاء خدا ساخته بودند) شفيعانى نباشد و مجرمين به آن شركاء، كافر باشند.
و در روزى كه قيامت به پامى شود، در آن روز مردم از يكديگر جدا (و تقسيم) مى شوند: پس اما آنها كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند در نتيجه آنان در بهشت شادمان كرده مى شوند، و اما آنها كه كفر را پيشۀ خود كردند و آيات ما (از پيامبران و كتابهاى ما) و ملاقات آخرت را تكذيب كردند، پس آنان در عذاب، حاضركرده شدگانند.
پس (اى مشركين مكه! اگر طالب بهشت هستيد) بگوييد: «سبحان اللّه و له الحمد فى السموات و الأرض» در هنگامى كه شام مى كنيد و در هنگامى كه صبح مى كنيد و در آخر روز(1) و در هنگامى كه به وقت زوال آفتاب (يعنى نيمروز) داخل مى شويد.
(يعنى در اين چهار وقت بگوييد: خدا از هرگونه عيب و نقص و ضعف پاك است و از آن او است ستايش در آسمانها و زمين) (زيرا او است كه داراى قدرت كامله و وحدت تامه و عدالت حقيقيه است و ظهور عدالت حقيقيه مستلزم وجود روز جزاء يعنى قيامت است).
خدا زنده را از مرده بيرون مى آورد و مرده را از زنده بيرون مى آورد و زمين را از بعد از مردن زمين، زنده مى سازد (: سبزه از تخمهاى مرده سر مى زند، مرغ از تخم سر بدر مى كند، انسان از نطفه بوجود مى آيد، مؤمن از كافر و عالم از جاهل پيدا مى شود، و بالعكس تخم از سبزه، و تخم از مرغ، و نطفه از انسان، و كافر از مؤمن، و جاهل از عالم پيدا مى شود، و از زمين مرده بعد از اينكه زنده مى شود، گلها و گياه ها و درختان بيرون مى آيد) و شما بهمين گونه (از قبور) بيرون آورده مى شويد.
ص: 146
20-27 وَ مِنْ آيٰاتِهِ ... اَلْحَكِيمُ
بيان بعض دلائل قدرت خدا (براى مردم مكه)(1) و از دلائل قدرت خداست كه شما را از خاك آفريد سپس ناگهان شما آدميانى هستيد كه در زمين پراكنده مى شويد.
(2) و از دلائل قدرت خداست كه بسود شما (مردان)، از نفوس خود شما، زنان را آفريد تا بسوى آنها (ميل كنيد و) آرام گيريد و ميان شما (مردان و زنانتان) دوستى و مهربانى بوجود آورد، البته در آنچه ذكر شد دلائلى است براى قومى كه تفكر مى كنند.
(3) و از دلائل قدرت خداست آفرينش آسمانها و زمين و گوناگون بودن لغات شما(1) و رنگهاتان، البته در آنچه ذكر شد دلائلى است براى جهانها.
(4) و از دلائل قدرت خداست خوابيدن شما در شب و روز (براى استراحت) و طلبيدن شما (در زمان بيدارى)، از روزى خدا، البته در آنچه ذكر شد دلائلى است براى قومى كه مى شنوند (يعنى گوش شنوا دارند).
(5) و از دلائل قدرت خداست كه برق را بشما مى نماياند كه از جهتى موجب ترس است (دلها از خسارات احتمالى آن مى طپد) و از جهتى موجب طمع (و اميد) در نزول باران است، و از بالا (از ابر) آب مى فرستد پس زمين را پس از مرگش بوسيلۀ آن آب زنده مى سازد، البته در آنچه گفته شد دلائلى است براى قومى كه عقل خود را به كار مى اندازند.
(6) و از دلائل قدرت خداست كه آسمان و زمين بفرمان او (بى تكيه گاهى) به پامى ايستد.
سپس (با اين دلائل كه شاهد بر قدرت عظيم خدا در حالت حاضره است، و خود شاهد است بر قدرت عظيم خدا در آينده، اى مشركين مكه باور كنيد كه) چون خدا شما را از زمين (يعنى قبور) با يك نداء (يعنى نفخۀ صور اسرافيل)، بخواند (و احضار كند)، ناگهان شما (از
ص: 147
قبور خود) بيرون مى آئيد (و قيامت به اين گونه برپامى گردد).
و از آن خداست هركه در آسمانها و زمين است، همگى براى خدا فرمان بردارند.
و آن غيب مطلق كسى است كه بشر را در آغاز بنياد مى كند (بعد او را مى ميراند) باز او را برمى گرداند و اين اعاده بر او آسان تر است(1) (از آغاز) (يعنى چون اعاده باعتقاد شما آسان تر است از آغاز، پس شما كه به آغاز اقرار داريد چرا اعادۀ آسان تر را منكريد؟) و از آن خداست صفت برتر (از موضوع دشوار و آسان و آسان تر(2) در آسمانها و زمين (يعنى آغاز و اعاده نزد قدرت خدا يكسان است) و آن غيب مطلق غالب است و كارهايش از روى اساس است.
مقدّمه در تلبيه(3)
بنقل تفسير مجمع البيان از سعيد بن جبير، لبيك گفتن مشركين قريش در هنگام حج چنين بوده: «لبيك اللهم لبيك، لا شريك لك الا شريك هو لك تملكه و ما ملك» (يملك بجاى ملك - در تفسير صافى): يعنى در خدمت ايستاده ام، در خدمت ايستاده ام، خدايا در خدمت ايستاده ام، در خدمت ايستاده ام، نيست شريكى براى تو مگر شريكى كه آن براى تو است كه تو مالك اوئى و آنچه را او مالك است تو مالكى (ه).
و تفسير صافى از تفسير قمى نقل كرده كه لبيك گفتن حضرت ابراهيم و انبياء عليهم السّلام چنين بوده: (لبيك اللهم لبيك، لبيك، لا شريك لك لبيك، ان الحمد و النعمة لك
ص: 148
و الملك، لا شريك لك) (به چهار تلبيه): يعنى در خدمت ايستاده ام، در خدمت ايستاده ام، خدايا در خدمت ايستاده ام، در خدمت ايستاده ام، در خدمت ايستاده ام، در خدمت ايستاده ام، نيست شريكى براى تو، در خدمت ايستاده ام، در خدمت ايستاده ام، زيرا البته ستايش و نعمت از آن تو است و (نيز) پادشاهى، نيست شريكى براى تو(1) پس خدا نازل فرمود:
28 و 29 ضَرَبَ ... نٰاصِرِينَ
خدا براى شما (مشركين مكه) مثلى از نفوس خود شما زده كه: آيا راضى مى شويد كه غلامان و كنيزانتان كه زرخريد شما هستند در آنچه بشما روزى داده ايم (از زنانتان و اولادتان و اموالتان) شريك شما باشند؟ پس شما با غلامان و كنيزان خود در آنچه گفته شد برابر باشيد؟ (- نه - بلكه) شما از شركت غلامان و كنيزانتان مى ترسيد همان گونه كه از شركت و تصرفات قوم خودتان (در زنان و اولاد و اموالتان) مى ترسيد (پس بدانيد كه خدا به شركت بندگانش در ملكش راضى نمى شود) - (ما) اين چنين، دلائل (يكتائى و قدرت خود) را براى قومى كه عقل خود را به كار مى برند موشكافى مى كنيم (و بطلان شرك را آشكار مى سازيم). بلكه آنها كه ظلم كردند (يعنى شرك آوردند)؛ هواهاى نفسانى خود را بدون داشتن دانش، پيروى كردند. پس چه كسى راهنمائى مى كند آن كس را كه خدا (بسوء اختيار آن كس) او را گمراه كرد؟ و نيست براى ظالمان هيچ گونه يارى دهندگانى (كه عذاب را از ايشان دفع كند).
علم بر دو قسم است: «مطبوع» كه در طبيعت و فطرت يعنى نهاد آدمى است و
ص: 149
«مسموع» كه از راه شنيدن بدست مى آيد، و اگر علم مطبوع نباشد، علم مسموع فايده اى ندارد. چنان كه حضرت امير عليه السّلام فرموده: «العلم علمان: مطبوع و مسموع، و لا ينفع المسموع اذا لم يكن المطبوع» (كلمۀ 338 از كلمات قصار كتاب نهج البلاغه).
محرر اين تفسير گويد: دين اسلام هم بر دو قسم است: فطرى (مطبوع) كه خلقت و نهاد و سرشت آدمى برآن است و اكتسابى (مسموع).
أصل دين اسلام، همان فطريات است از قبيل: يكتا دانستن جامع جميع كمالات و وجوب شكر نعمت نعمت رسان كه ذات يكتاست (شكر يعنى شناختن حق نمك، و بندگى خدا شكر نعمتهاى او است) و بدى ظلم و قتل و زنا و قمار و أمور منكر ديگر و خوبى مهر و محبت به زيردستان و زيارت اولين معبد كه در روى زمين به پاشده (حج)، و جهاد براى حفظ جان و مال و نفوس و...
اما دين اكتسابى آن است كه محتاج به شنيدن است مانند: توضيح اصول دين و مانند فروع دين اسلام.
طبق آيات 29-31 پيامبر اسلام مأمور شده كه علاوه بر دين اكتسابى، هم خود متوجه فطرت باشد و هم مردم را متوجه به فطريات خودشان كند.
و لذا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده: «كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون أبواه هما اللذان يهودانه و ينصرانه و يمجسانه» (تفسير مجمع البيان). «ما من مولود الا و قد يولد على فطرة الاسلام ثم أبواه يهودانه و ينصرانه و يمجسانه» (تفسير روح البيان).
30 فَأَقِمْ ... لاٰ يَعْلَمُونَ
دعوت به دين فطرى(1)
(پس از بيانات مزبوره براى مشركين مكه) اى پيامبر! خودت را به پادار براى
ص: 150
دين درحالى كه آن دين، از لوث شرك و الحاد پاك باشد، (مقصود از اين دين) همان فطرت (و سرشت) خدائى (است) كه خدا مردم را برآن آفريده، نيست هيچ گونه تبديلى براى (اين) آفريدۀ خدا (و سرشتۀ او)، آن دين فطرى، دين مستقيم است و ليكن بيشتر مردم نمى دانند (زيرا حجابهائى كه بر فطرت عارض شده است جلو تعقل و دانش آنها را گرفته).
31 و 32 مُنِيبِينَ ... فَرِحُونَ
(اى پيامبر! خودت را به پابدار براى دين فطرى) درحالى كه تو و امت تو رجوع كنندگان بسوى خدا باشيد و از مخالفت فرمان خدا بترسيد و نماز را به پابداريد و از مشركين مباشيد: (و) از آنها (مباشيد) كه دين خود را پراكنده ساختند و فرقه هاى مختلف شدند (همچون يهود و نصارى(1) هر حزبى (يعنى گروه متشكلى) به آنچه نزد خودشان است، خرسندند (در صورتى كه بايد به آنچه نزد خداست خرسند باشند).
33-35 وَ إِذٰا مَسَّ ... يُشْرِكُونَ
و چون سختى اى (از بيمارى يا فقر يا...) به مردم (يعنى مشركين مكه) برسد، پروردگار خود را مى خوانند رجوع كنندگان بسوى او (و جهت توجهشان برطرف شدن حجاب است از روى فطرت آن ها بطور موقت) سپس چون پروردگارشان آسايشى به آن ها بچشاند، ناگهان گروهى از ايشان (بجهت برگشتن حجاب بر روى فطرتشان) به پروردگار خود شرك مى آورند، تا به آن آسايشى كه به آن ها داده ايم ناسپاسى كنند، پس، از زندگانى دنيا كامياب شويد، در نتيجه البته (سوء عاقبت خود را) خواهيد دانست.
(اى پيامبر!) (فطرت انسانى و شهادت عقل سالم و قرآن، بطور واضح، شرك را محكوم مى كند) آيا (برخلاف آن فطرت و عقل و قرآن) بر مردم (يعنى مشركين مكه) رسولى فرستاده ايم ؟ پس آن رسول، چيزى را كه شريك پروردگار مى ساختند، بيان مى كند!
ص: 151
بنظر محرر اين تفسير شأن نزول آيات 35-38 اين است كه: كفار مكه از افزوده شدن صحت و ثروت خوشحال مى شدند و از گرفتارى نااميد مى گرديدند و چون دايره بر آن ها تنگ مى شد خود را براى انتحار حاضر مى كردند غافل از اينكه پيدايش سختى، مولود عمل خود مردم است و نيز غافل از اينكه گسترش و تنگى روزى بدست خداست.
و نيز كفار مكه در روزگار توسعه، بفكر خويشاوندان و محتاجان و پرداخت صدقات نبودند، بااينكه پرداخت صدقات موجب ازدياد ثروت است همانند درخت مو كه چون هرس مى شود بيشتر بار مى دهد.
و نيز كفار مكه در صدد افزودن نقدينه بوسيلۀ معاملات ربوى بودند در صورتى كه معاملات ربوى نزد خدا با عكس العمل مواجه مى گردد.
36-39 وَ إِذٰا ... اَلْمُضْعِفُونَ
30\39-36 و چون به مردم (يعنى مشركين مكه) نعمتى را بچشانيم، به آن شادمان مى شوند و اگر به ايشان سختى اى بسبب آنچه دستهاشان پيش فرستاده (و خود كرده اند) برسد ناگهان ايشان نااميد مى شوند (و جزع مى كنند). آيا مشركين ندانسته اند (و نديده اند) كه خدا روزى را مى گسترد براى هركه بخواهد و تنگ مى سازد (براى هركه بخواهد)؟! البته در آنچه ذكر شد دلائلى است براى قومى كه ايمان مى آورند (و تصديق مى كنند).
پس (اى كسى كه روزى براى تو گسترده شده است!) خويشاوند را حقش را بده و مسكين و رهگذر را، آن انفاق براى كسانى كه ذات خدا را خالصا مى خواهند، خوب است و آن گروه (يعنى منفقان)، هم آنان رستگارانند.
و آنچه از ربا داديد (يعنى معاملات ربوى كرديد) تا در نتيجه در أموال مردم (رشد كند و) فزونى يابد پس آن مال نزد خدا افزايش نمى يابد (و بركت نمى كند)
ص: 152
و آنچه را از زكات داديد (يعنى بعنوان صدقات واجب يا مستحب انفاق كرديد) كه ذات خدا را خالصا مى خواهيد پس آن گروه، هم آنان افزايش دهندگانند (أموال خود را).
40 اَللّٰهُ ... يُشْرِكُونَ
خدا كسى است كه شما (مشركين مكه) را آفريد باز شما را (در رحم مادر و بعد از تولد) روزى داد سپس شما را مى ميراند، سپس شما را زنده مى سازد، آيا از شركاء شما (كه شريك خدا قرار داده ايد) كسى هست كه از اين گونه أمور چيزى (از آفريدن و روزى رساندن و ميرانيدن و زنده ساختن) را انجام بدهد؟ (و چون از هيچ بت باجان و بى جان كارى نمى آيد؛ شريك گرفتن و پرستش آنها نمى شايد).
خدا پاك است (از لوث شرك) و بلند است از آنچه با او شريك مى سازند («چه نسبت خاك را با عالم پاك»).
چون آيات قرآن براى عصر و زمان محدودى نيامده است لذا از جمله: آيات 40-45 بر همۀ اعصار و ازمنه انطباق دارد. در عصر محرر اين تفسير اكثر روى زمين يا مشركند و يا ملحد (كه هيچ چيز را قبول ندارند) و با دستهاى خود سلاحهاى جهنمى و هولناك اختراع كرده اند كه هم در خشكى فعاليت مى كند و هم در آب (از بمبهاى اتمى ويران كننده، فشفشه ها، موشكهاى قاره پيما، تحت البحريهاى اتمى، ناوهاى هواپيمابر و...) و نتيجۀ كسب دست مخترعين، فساد در خشكى و در آبهاست و نتيجۀ فساد، جنون و دلهره و اضطراب و عدم آسايش و فقدان تجمع خاطر مردم و پناه بردن آنان به انتحار و الكل و قمار است براى فراموش كردن ناسازگاريهاى محيط (كه خود دفع فاسد به أفسد است) و نيز ترك زناشوئى و تشكيل ندادن خانواده است بجهت عدم آرامش و اطمينان نداشتن به وضعيت فرداى خود و بالاخره تلفات نفوس و شيوع
ص: 153
بيماريها و قحط و بيوه شدن زنان و يتيم شدن كودكان و... است و اين عواقب سوء؛ جزاء مفسدين است در دار دنيا اما نه تمام جزاء بلكه تمام آن در آخرت خواهد بود.
مشركين و ملحدين بايد در مناطق باستانى كه حفارى مى شود بلكه در هيروشيما و ناكازاكى و لهستان گردش كنند و عواقب سوء امتهاى گذشته را به بينند بلكه به خود بيايند و به خدا بازگشت كنند.
41-45 ظَهَرَ ... اَلْكٰافِرِينَ
هويدا شد فساد (يعنى قحط) در خشكى و در آب بسبب آنچه دستهاى مردم (يعنى مشركين مكه) بعمل آورده است. و عاقبت (فساد اين است كه:) خدا مى چشاند مردم را جزاء بعض آنچه كرده بودند تا مردم از راهى كه رفته اند بازگردند.
اى پيامبر! (به مشركين مكه) بگو: سير كنيد در زمين پس بنگريد كه عاقبت كسانى كه از پيش (از شما) بودند چگونه بوده است! بيشتر آنها مشرك بودند.
بنابراين، اى پيامبر! وجود خودت را براى دين مستقيم (كه هيچ گونه انحرافى در آن نيست، همان دين اسلام) برپابدار از پيش از اينكه روزى بيايد كه از طرف خدا بازگشت براى آن روز نيست، در آن روز كافر و مؤمن از هم جدا مى شوند:
كسى كه كفر را پيشۀ خود كرده است پس بر او است (زيان) كفرش، و هركه كار شايسته كرده است، پس بسود خودهاشان كسب و كار مى كنند و عاقبت (كسب و كارشان اين است كه:) خدا كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند از بخشش خود مزد مى دهد. البته أصل مطلب اين است كه: خدا كافران را دوست نمى دارد.
46-54 وَ مِنْ آيٰاتِهِ ... اَلْقَدِيرُ
و از جمله علامات قدرت خدا اين است كه: بادهائى را مى فرستد مژده دهندگان (به بهار و...) و (بادهائى را مى فرستد) تا بچشاند شما را از (منافع) باران خود و (بادهائى را مى فرستد) تا كشتى ها در دريا بفرمان خدا روان شود و (بادهائى را مى فرستد) تا بجوئيد
ص: 154
از رزق خدا و (بادهاى ديگر سودمندى مى فرستد) تا شما (از فوايد آنها كامياب شويد و) شكر كنيد (كه خود موجب ازدياد نعمت در دنيا و مزد در عقبى است).
و اى پيامبر! قسم است كه از پيش از تو پيامبرانى بسوى قومشان فرستاديم پس آمدند آن اقوام را با معجزات (پس بعضى ايمان آوردند و بعضى كفر پيشه كردند) در نتيجه (ما) از كسانى كه نافرمانى كردند انتقام گرفتيم (زيرا مستحق انتقام بودند) و بر ما سزاوار بود يارى دادن مؤمنان.
خدا كسى است كه بادهاى باران خيز را مى فرستد، پس بادها ابر را - برمى انگيزاند پس خدا ابر را (گاهى)(1) در بالا مى گستراند هرگونه كه بخواهد (از حيث تاريخ و از حيث مدت بقاء و از حيث محلّ آن) و (گاهى) آن ابر را قطعه قطعه مى سازد (هر قطعه در طرفى)(2) پس مى بينى باران را كه از خلال ابر بيرون مى آيد، پس چون خدا آن باران را برساند بهر كه خواهد از بندگانش ناگهان آن بندگان شادمان مى شوند؛ و اگرچه از پيش از اينكه باران بر ايشان فروفرستاده شود از قبل از ظهور ابر، آشفته حالان بودند. پس اى پيامبر! بسوى آثار باران خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مردنش زنده مى سازد، البته همان خدا زنده كنندۀ مردگان است و آن غيب مطلق بر هر چيزى تواناست.
و قسم است كه اگر بادى را بفرستيم (كه كشت و كار كفار را فاسد سازد) پس كفار ببينند كشت و كار خود را زرد شده، بعد از آن زردى كشت و كار؛ كفران كننده مى گردند.
پس اى پيامبر! (بعد از اقامۀ اين دلائل اگر كفار مكه باز هم ايمان نياورند) البته تو مردگان (يعنى مرده دلان كفر) را نتوانى شنوانيد و كران (از شنيدن حقائق) را آنگاه
ص: 155
كه رو برگردانند پشت كنان، آواز دعوت خود را نتوانى شنوانيد، و نيستى تو راه نمايندۀ كوران (كور از ديدن حقائق) تا از ضلالت خود بازآيند. تو نتوانى شنوانيد مگر كسى را كه به آيات ما ايمان مى آورد، پس مؤمنين به آيات ما فرمان برانند (يعنى مسلمانانند).
خدا كسى است كه شما بنى نوع بشر را از ضعف (يعنى أصل ضعيف نطفه بلكه خاك) آفريد سپس از بعد ضعف، قوت آفريد (و نيرو داد) سپس از بعد قوت، ضعف و پيرى (و موى سفيد) آفريد، خدا هرچه بخواهد مى آفريند و آن غيب مطلق دانا و تواناست.
55-57 وَ يَوْمَ ... يُسْتَعْتَبُونَ
مدت انكار قيامت در دار دنيا(1)
و روزى كه قيامت به پامى شود، مجرمين (يعنى مشركين مكه) قسم ياد مى كنند كه:
در دار دنيا بغير از ساعتى در پذيرفتن قيامت درنگ نكردند (آرى: در دار دنيا) چنين بودند (يعنى دروغگو بودند) كه از گفتار راست برگردانيده مى شدند (كار ايشان دروغ گفتن است در اين سرا و در آن سرا). و كسانى كه دانش و ايمان داده شده اند مى گويند: قسم است كه شما مجرمين، (دربارۀ تصديق) كتاب خدا (يعنى قرآن كه خبر از قيامت داده است)(2) تا روز برانگيخته شدن (يعنى تا روز قيامت در پذيرفتن قيامت) درنگ كرديد، پس (اكنون) اين همان روز برانگيخته شدن (يعنى قيامت) است و ليكن شما بوديد كه دانش خود را براى تصديق اين روز به كار نمى برديد س كسانى كه مرتكب ظلم (يعنى شرك) شدند در اين روز، عذر خواهى ايشان سود نكند و رضايت آنان حاصل نشود.
58-60 وَ لَقَدْ ... لاٰ يُوقِنُونَ
و قسم است كه براى مردم (يعنى مشركين مكه) در اين قرآن از هر مثلى زده ايم و قسم است اى پيامبر! كه اگر براى آنها هرگونه معجزه اى بياورى البته البته كسانى كه كفر پيشه كردند مى گويند: نيستيد شما مگر (تضييع كنندگان وقت و كيش و
ص: 156
مفسدان و) دروغ گويان و بربافتگان، خدا اين چنين دلهاى كسانى كه (بسوء اختيار خود) دانش خود را به كار نمى برند، مهر مى نهد.
بنابراين، اى پيامبر! صبر كن زيرا البته وعدۀ خدا (دربارۀ نصرت و غلبۀ دين تو(1) حق است و البته البته كسانى كه خدا را يقين ندارند پايۀ اصطبار تو را سبك نسازند.
«پايان»
صقليه: با سه كسره و تشديد لام و نيز ياء مشدد است و بعضى با سين مى نويسند و بيشتر أهل صقليه صاد و لام را فتحه مى دهند، و آن از جزائر درياى مغرب است مقابل افريقا (معجم البلدان به ترجمه).
اقريطش: بفتح همزه و كسر آن و سكون قاف و راء مكسور يائى و كسر طاء و شين آخر، اسم جزيره اى است در درياى مغرب (معجم البلدان به ترجمه).
كرث: بضم كاف و سكون راء و ثاء سه نقطه در آخر، نام شهرى است در أقصى بلاد مغرب نزديك بلاد سودان و بسا است كه بتاء دو نقطه گفته شده (معجم البلدان به ترجمه).
كرت: جزيره اى است. Crete به لاتينى، Creta در قرون وسطى، candia به تركى، Girit به يونانى، Krete به عربى.
ردس: نام جزيره است. Rhodes به لاتينى، Rhodus به يونانى، RhodoS بتركى.
قبرس: بضم قاف و سكون باء و ضم راء و سين آخر كلمۀ رومى است و موافقت پيدا كرده با همين كلمه در عربى كه به معناى «مس نيكو» است (بنقل أبو منصور)، و آن نام جزيره اى است در بحر الروم (معجم البلدان به ترجمه).
مراكش: بفتح ميم و شد راء و ضم كاف و شين آخر، بزرگترين شهر مغرب است
ص: 157
و پاى تخت (سلاطين) بنى عبد المؤمن در آنجاست... (معجم البلدان به ترجمه).
تونس (الغرب): بضم تاء و سكون واو و ضم و فتح و كسر نون (هر سه)، شهرى است بزرگ تازه بناء در افريقا در ساحل بحر الروم و اين شهر، از خرابه هاى شهر بزرگ قديم نزديك آن موسوم به قرطاجنه آباد شده و در قديم اسم تونس، «ترشيش» (بر وزن تسهيل) بوده و آن در دو ميلى قرطاجنه است (معجم البلدان به ترجمه).
قرطاجنه: بفتح قاف و سكون راء و طاء الفى و جيم مفتوح و نون مشدد است.
و گفته شده كه اسم اين شهر «قرطا» بوده و كلمۀ «جنّه» يعنى بهشت به آن اضافه شده زيرا خوش آب وهوا و گردشگاه و زيبا بوده است، و آن نام شهرى است قديم از نواحى افريقا (معجم البلدان به ترجمه).
طرابلس: بفتح طاء و راء الفى و ضم باء و نيز ضم لام و سين آخر است و اطرابلس هم گفته مى شود. و ابن بشير گفته: در زبان رومى و يونانى بمعنى سه شهر است و يونانيان طرابليطه ناميده اند و در لغت آنها نيز بمعنى سه شهر است زيرا «طرا» بمعنى سه است و «بليطه» بمعنى شهر است و گفته اند: اول بانى شهر، قيصر اول اشباروس بوده (معجم - البلدان به ترجمه).
تريپلى Tripoli يا طرابلس: يكى در سوريه است و طرابلس ديگر در ليبى است.
برقه: بفتح باء و سكون راء و قاف مفتوح، اسم ناحيۀ بزرگى است مشتمل بر شهرها و قراء. واقع در بين اسكندريه و افريقا، و اسم شهرش انطابلس و تفسير آن پنج شهر است (معجم البلدان به ترجمه).
سيرنائيك Cyrenaica (نام منطقه ئى است) كه بعربى برقه گفته مى شود.
نوبه: بضم نون و سكون واو و فتح باء نام بلادى واسع و عريض در سمت جنوبى مصر است (معجم البلدان به ترجمه).
موسى بن نصير: بضم نون و فتح صاد است.
ص: 158
كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.
كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.
حجة التفاسير كشاف:
سورۀ لقمان مكى.
مشتمل بر: 34 آيه.
548 كلمه.
2110 حرف.
(تفسير أبو الفتوح رازى) داراى تعاليق.
ص: 159
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
1 - 5 الم ... اَلْمُفْلِحُونَ
(ا لم) رمز است.
آنكه در علم مكنون مخزون ماست، آيات كتابى (يعنى قرآنى) است كه مشحون از حكمت است(1) راهنماست و رحمت است براى نيكوكاران، همانها كه نماز را به پامى دارند و زكات را مى دهند و ايشان به روز بازپسين، هم ايشان بى گمانند (و يقين و تصديق مى كنند)، آنان بر راه راست اند (كه) از پروردگارشان (رهنمون شده اند) و آن جماعت، هم آنان رستگارانند.
نضر بن حارث بن كلده(2) از مكه براى تجارت، به ايران رفت و آمد مى كرد وى در ايران كتاب كليله و دمنه و داستانهاى رستم و اسفنديار و پادشاهان عجم را خريد و به مكه آورد و آنها را در مجالس قريش مى خواند و مى گفت: محمّد داستان عاد و ثمود را براى شما نقل مى كند و من داستان رستم و اسفنديار را براى شما نقل مى كنم؛ مردم از نقلهاى نضر خوششان مى آمد و به قرآن گوش نمى دادند، و يا نضر و هم مشربان او كنيزكان آوازه خوان و مطربه مى خريدند تا با خواندن اشعار طرب انگيز، و نيز اشعار هجوآميز دربارۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مردم را از شنيدن قرآن بازدارند(3)دراين باره آيات آمد كه:
ص: 160
6-9 وَ مِنَ اَلنّٰاسِ ... اَلْحَكِيمُ
و از مردم است كسى كه بيهوده سخن را (چون قصه و افسانه كه مايۀ سرگرمى است، و بيهوده سخنگو را چون كنيزكان آوازه خوان و مطربه از ايران و روم) مى خرد (و به مكه مى آورد) به بى دانشى (و كوركورانه)، تا به اين وسيله مردم را (به مجالس لهو و لعب بكشاند و از شنيدن قرآن منصرف كند و) از راه خدا گمراه سازد و راه خدا را دستخوش شوخى و بازى قرار دهد، آن گروه، از آن ايشان است عذاب خواركننده.
و چون آيات ما (يعنى قرآن) بر او خوانده مى شود از روى تكبر رو مى گرداند (و پشت مى كند) گوئى آن آيات را نشنيده است مثل كسى كه در دو گوش او است گرانى.
(يعنى كرى) پس اى پيامبر! چنين كس را به عذاب دردناك مژده بده. البته كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند از آن ايشان است بهشتهاى پرنعمت، جاويدان در آن بهشتها هستند، وعدۀ خدا را راست بدانيد، و آن غيب مطلق غالب است و كارهايش از روى اساس است.
10 و 11 خَلَقَ ... مُبِينٍ
خدا آسمانها را بى ستونها كه آنها را مشاهده كنيد آفريد (آسمانها با نيروى جاذبه برقرارند و سررشتۀ جاذبه باختيار جاذبه آفرين است). و در زمين كوههاى ثابت پابرجا(1) افكند (كه لنگر زمين باشد) براى اينكه زمين، شما را نجنباند(2)و در زمين از هر نوع جنبنده پراكنده كرد.
و از بالا (از ابر) آب (يعنى باران) را فرود آورديم پس در زمين (به اين وسيله) از هر جفت گياه با منفعت رويانيديم.
ص: 161
اين آسمان و زمين و جانوران و نباتات آفريدۀ خداست، پس بمن بنمائيد آنها كه از جز اويند چه چيز آفريده اند؟ بلكه مشركين در گمراهى آشكارند.
12 وَ لَقَدْ ... حَمِيدٌ
و قسم است كه لقمان را حكمت(1) داديم به اين كه (به او گفتيم:) كه براى خدا شكر كن (قلبا و لسانا و جوارحا چاكر خدا باش و او را سپاسگزارى كن) و هركس كه شكر كند، پس جز اين نيست كه براى نفع خود شكر مى كند و هركس كه كفر پيشه كند (و ناسپاس باشد) پس البته خدا بى نياز است و (خود به خود و بالذات) ستوده است (بنابراين، نيازى به سپاسگزارى و ستايش شما ندارد).
(گر جملۀ كائنات كافر گردد *** بر دامن كبرياش ننشيند گرد)
13 وَ إِذْ ... عَظِيمٌ
و (اى پيامبر! ياد كن از حكمت لقمان) آنگاه كه لقمان به پسر خود (أنعم)(2) گفت، و حال اينكه لقمان او را پند مى داد: اى پسرك من! به خدا شرك مياور (يعنى هيچ چيز را همسنگ و هم طراز و دستيار خدا مساز) زيرا البته شرك، ظلمى (و بيدادى) است بزرگ (زيرا در برابر خالق جميع كائنات هيچ كس و هيچ چيز توانائى برابرى ندارد و او احتياج به دستيارى ندارد).
14 و 15 وَ وَصَّيْنَا ... تَعْمَلُونَ
و (در كتابهاى نازل شده) آدمى را به (اطاعت) پدر و مادر خود (و رعايت حقوق ايشان) سفارش كرديم (نمونه اى از حق مادر اين است كه:) مادرش (در رحم خود)
ص: 162
او را برداشت در حال سستى بالاى سستى (كه هرچه جنين بزرگتر شد بر سستى مادر افزوده گرديد و پس از اينكه او را زائيد به شير دادن او مبادرت كرد) و از شير بازگرفتن او در دو سال (بعد از وضع حمل) است (بالجمله سفارش كرديم) كه براى من و براى مادر و پدرت شكر كن (يعنى سپاسگزار باش) (اگر كفران كنى و نمك به حرامى كنى تو را كيفر خواهم داد زيرا) بسوى من است بازگشت.
و اگر مادر و پدرت با تو كشش و كوشش كنند بر اينكه چيزى را با من شريك كنى كه به آن علم (فطرى) ندارى (و بطلان آن را مى دانى) پس ايشان را فرمانبردارى مكن و در دنيا بوجه پسنديده با ايشان مصاحبت و معاشرت كن و راه كسى را كه بسوى من رجوع دارد پيروى كن سپس (كه دار دنيا سپرى شد) بسوى من است بازگشت شما، پس آگاه مى سازم شما را به آنچه (در دنيا) مى كرديد (و برطبق آن جزاء مى دهم).
16-19 يٰا بُنَيَّ ... اَلْحَمِيرِ
(1 - دربارۀ معاد) اى پسرك من! البته اگر اعمال آدمى از خوب و از بد در خوردى (مثلا)(1) همسنگ دانه اى از خردل «سپندان» باشد، پس آن (دانه) در (مكان پوشيده و محكمى باشد مانند اينكه در دل) سنگى باشد يا در (جاى ديگر از) آسمانها باشد يا در (جاى ديگر از) زمين باشد؛ (در موقع حساب)، خدا آن را حاضر مى سازد (و در محاسبه مى گذارد) زيرا البته خدا در همه جا نافذ و از همه چيز آگاه (و خوب با خبر) است.
(2 - دربارۀ عبادات) اى پسرك من! نماز را به پابدار.
(3 - دربارۀ سياسات دينى و ملكى) و به نيكوئى (يعنى آنچه موافق عقل و شرع است) أمر كن و از منكر (يعنى آنچه مخالف عقل و شرع است) منع كن.
(4 - دربارۀ اخلاقيات) و بر آنچه (از سختى ها) به تو برسد صبر كن (و بى تابى مكن) زيرا البته صبر از كارهاى واجب است، و رخسارۀ خود را از مردمان متاب
ص: 163
(بر مردم تكبر مكن و با تواضع به ايشان رو كن)، و در زمين خرامان راه مرو زيرا البته خدا هر نازندۀ خودستا را دوست نمى دارد، و ميانه رو باش در راه رفتن خود (شتابزدگى علامت سبك ساريست و ارزش انسان را مى برد، و كندروى علامت ناز و تكبر است)، و فرود آر، از (بعض)(1) آواز خود (يعنى در هنگام عطسه زدن و سخن گفتن، فرياد و نعره مزن و به بلند كردن آواز تفاخر مكن) زيرا البته ناهنجارترين (بانگها و) آوازها (بانگ و) آواز خران است (كه در پى آب و علوفه و شهوت بلند است).
20-26 أَ لَمْ تَرَوْا ... اَلْحَمِيدُ
(اى مردم!) آيا نديده ايد كه خدا بسود شما (بنى نوع بشر) آنچه را كه در آسمانها و آنچه را كه در زمين است رام ساخته ؟ و نعمتهاى ظاهره را (كه به حواس ظاهره محسوس است) و نعمتهاى باطنه را (كه به حواس باطنه محسوس است) بر شما (بنى نوع بشر) سرشار (و كامل) ساخته است ؟ و (با وجود اين مرحمتهاى الهى) از مردم است كسى كه (همچون نضر و هم مشربان او) (از روى نادانى و تقليد صرف) بى دانش (و توجه به دين اكتسابى) و بى هدايت (و توجه به دين فطرى) و بى كتابى روشن، (با پيامبر) دربارۀ خدا (همان بخشندۀ نعمتها و مرحمتها) به جدال (و مكابره) مى پردازد (و آواز خود را بلند مى كند و فرياد و نعره مى زند).
و چون بسود آنان (يعنى نضر و هم مشربان او) به ايشان گفته مى شود كه آنچه را خدا نازل فرموده است (يعنى قرآن را) پيروى كنيد در جواب مى گويند: (ما از قرآن پيروى نمى كنيم) بلكه چيزى را كه پدران خود را برآن يافته ايم، پيروى مى كنيم، (اى پيامبر!) آيا (پدران خود را پيروى مى كنند) اگرچه شيطان ايشان را به عذاب سعير(2) بخواند؟ و هركس كه وجود خود را بسوى خدا تسليم كند - و حال آنكه نيكوكار باشد -
ص: 164
پس على التحقيق به استوارتر دستاويزى دست در زده است و بسوى خداست سرانجام تمام كارها.
و هركسى كه كفر پيشه كند (و به دستاويز محكمى دست در نزند) پس اى پيامبر! كفر او، تو را اندوهگين نسازد، بسوى ماست بازگشت ايشان، پس ايشان را آگاه مى سازيم به آنچه كرده اند زيرا البته خدا به آنچه در دلها (و ضمائر مردم) است داناست.
كافران را به نعمت و شادمانى زمانى اندك (كه زود انقطاع يابد) برخوردار مى سازيم سپس آنها را با اجبار بسوى عذاب سخت (و خشن و دشوار و گران بار) مى رانيم.
و اى پيامبر! قسم است كه اگر از كافران (يعنى مشركين مكه) بپرسى كه: چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است ؟ البته البته مى گويند: خدا، تو در جوابشان بگو:
«الحمد للّه»(1) (كه برخلاف باطن خود بزبان اقرار كرديد) و ليكن بيشتر كافران نمى دانند (كه معنى «اللّه» يعنى «خدا»، ذات مستجمع جميع صفات كمال است، و داشتن شريك و همسنگ با كمال تام، سازگار نيست).
از آن خداست آنچه در آسمانها و زمين است زيرا (او آفريدگار آنهاست و) البته خدا (يعنى ذات مستجمع جميع صفات كمال) همان غيب مطلق، بى نياز است و (بالذات) ستوده است (بنابراين نيازى به ستايش شما ندارد، ستايش كردن شما بسود خودتان است).
نسبت «كلمات» يعنى مخلوقات، با خدا؛ مانند نسبت كلمات است با بشر: همين گونه كه مخلوقات سخن مى گويند خدا هم مى آفريند، و همين گونه كه سخن هاى افراد بشر از غيب به ظهور مى آيد و بعد به دست أمواج سپرده مى شود همين گونه مخلوقات خدا هم از غيب به ظهور مى آيند و بعد به مخزن خفاء سپرده مى شوند، النهايه بشر، خودش نابود مى شود پس ايجاد كلماتش هم پايان مى پذيرد و ليكن چون ذات
ص: 165
خدا فناءپذير نيست لذا ايجاد كلماتش (يعنى آفرينش مخلوقاتش) پايان پذير نيست، و بالفرض تمام درختان عالم قلم بشود و آب دريا مركب آن بشود و باز تمام درياهاى هفتگانه كومك بدهند و تمام نويسندگان كلمات خدا را بخواهند به شمار در بياورند و بنويسند؛ قلمها و مدادها تمام مى شود و ليكن كلمات خدا پايان نمى پذيرد.
27 وَ لَوْ أَنَّ ... حَكِيمٌ
و اگر آنچه از درخت در زمين است قلمها گردند و دريا سياهى به قلم بدهد، از بعد آن دريا هفت دريا باشد (كه سياهى به قلم بدهد) (شمار) كلمات خدا (يعنى مخلوقات او) پايان نمى پذيرد زيرا البته خدا (بر آفرينش) غالب (و چيره دست) است و كارهاى او از روى أساس است.
كفار قريش گفتند: هريك از ما را خدا در طول مدتى (از نطفه تا زائيده شدن) مى آفريند پس چگونه در يك ساعت ما را زنده مى سازد(1)؟! خدا در جوابشان فرموده:
همان گونه كه شما بنى نوع بشر كارهاى غير فورى يعنى تدريجى مانند شنيدن سخن ديگرى و كارهاى فورى مانند ديدن چيزى يا كسى داريد؛ خدا هم خلقت شما را در أرحام مادران، غير فورى و زنده ساختن شما را پس از مرگ، فورى انجام مى دهد(2).
28-31 مٰا خَلْقُكُمْ ... شَكُورٍ
نيست آفرينش شما (بنى نوع بشر كه با طول مدت است) و نه برانگيخته شدنتان پس از مرگ (كه با فوريت و با يك دميدن اسرافيل در صور انجام مى شود)؛ مگر مانند يك تن (از شما كه بتدريج مى شنود و دفعة واحده مى بيند) زيرا البته خدا شنوا است (تدريجا
ص: 166
سخنان شما را كه بتدريج سخن مى گوئيد) و بيناست (دفعة واحده شما را).
اى پيامبر! آيا نه اين است كه مى دانى كه خدا شب را در روز داخل مى كند (و شب را طولانى مى سازد) و روز را در شب داخل مى كند (و روز را طولانى مى سازد) و آفتاب و ماه را رام كرده، هريك تا وقت مقرر در مدار خود سير مى كند؟ و (تو مى دانى به) اينكه خدا به آنچه مى كنيد آگاه (و خوب با خبر) است. آن همه قدرت براى اين است كه:
خدا همان غيب مطلق، حق است و اين است كه: هرچه را جز او مى خوانند، باطل است و اين است كه: خدا همان غيب مطلق بلندمرتبه و بزرگ است.
اى پيامبر! آيا نه اين است كه مى دانى كه كشتى ها در دريا به منت و احسان خدا راه مى پيمايد؟ تا بنمايد شما را از نشانه هاى قدرت خود، البته در موضوع كشتى و دريا(1)نشانه هاى بزرگى است براى هر صبركننده (كه در قضاء عجول نباشد) و شكرگزارنده (كه نسبت به نعمت روزى رسان نمك ناشناس و نمك به حرام نباشد).
32 وَ إِذٰا ... كَفُورٍ
و چون كافران را موج آب بپوشاند مانند سايبانها (يا مثل كوهها يا ابرها) خدا را مى خوانند درحالى كه دين خود را براى خدا خالص كنندگانند (و شائبۀ شركت معبود باطل در آن خواندن نيست زيرا مى دانند كه كارى از غير خدا ساخته نيست)، پس چون خدا ايشان را برهاند و به سلامت به خشكى برساند، پس بعضى از ايشان بر راه توحيد ثابت است (و بعضى به عادت شرك خود برمى گردند). و آيات ما را انكار نمى كند مگر هر عهدشكنندۀ ناسپاس.
33 يٰا أَيُّهَا ... اَلْغَرُورُ
اى مردم! از مخالفت پروردگار خودتان بترسيد و از روزى بترسيد كه باز
ص: 167
ندارد (و دفع نكند عذاب را) هيچ پدرى از فرزند خود، و نه (اينكه) هيچ فرزندى همان فرزند (كه دلبند است)، بازدارنده و دفع كننده باشد از پدر خود چيزى (از عذاب) را. البته وعدۀ خدا راست است، پس البته البته زندگانى دنيا شما را فريب ندهد و البته البته شيطان شما را بنام خدا (به وسوسۀ اينكه خدا توبه پذير است و مى آمرزد و...) نفريبد.
34 إن الله ... خَبِيرٌ
البته خدا به نزد او است علم تاريخ وقوع قيامت، و فرود مى آورد باران را (علم وقت بارش باران و اندازۀ باران و قطرات آن و محل باريدن آن نزد خداست).
و (سرنوشت) آنچه را در رحمها است (در تمام انواع جانداران مادينه) مى داند، و هيچ ذى روحى نمى داند كه در فردا چه مى كند (و چه بر سر او مى آيد «كه داند بجز ذات پروردگار - كه فردا چه بازى كند روزگار») و هيچ ذى روحى (قبل از أوان مرگ) نمى داند كه در كدام سرزمين (يعنى در چه نقطه ئى از نقاط خانه يا شهر يا كشورى) مى ميرد، البته خدا (به همۀ اين علوم مكنونه) داناست و خوب با خبر (و آگاه) است.
«پايان»
محرر اين تفسير گويد: أمثال نضر در هر عصر و زمانى هستند و اكنون نضر صفتان؛ رمانها و تصاوير و فيلمها و ستاره ها و... به بازارهاى دنيا فرستاده اند.
از جمله هاليوود در حقيقت بتهائى مى سازد و سپس ستايش آنها را به مردم مى قبولاند و از اين راه، ثروت گردآورى مى كند، استوديوها مى توانند حتى افراد بسيار كم - استعداد را مشهور كنند، زيرا وقتى كسى را انتخاب كردند موج تبليغات از:
تلويزيون ها، مطبوعات، راديوها و مجلات دربارۀ او به راه مى اندازند و در اندك
ص: 168
مدتى از زنى گمنام ستاره اى مشهور مى سازند و وقتى اين ستاره شناخته شد و جلب توجه ميليونها نفر را كرد بهره بردارى از او آغاز مى شود. و اين دستگاههاى ستاره سازى سيل طلا را به جيب صاحبان صنايع سينمائى سرازير مى كند (ط: 3-7-39 به خلاصه).
لذا قرآن در عهد ما بصورت فانتزى fantaisie در آمده و فرق دورۀ ما با دورۀ نضر اين است كه در آن روز شخصيتى مانند خاتم انبياء صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان غيور در برابر نضر و همفكران او مقاومت مى كردند و اكنون اطباء بيمار شده اند «الا ما شذ و ندر».
دربارۀ شخصيت لقمان اختلاف كرده اند يكى او را حكيم دانسته، يكى او را پيامبر دانسته، يكى او را غلام سياه حبشى و معاصر حضرت داود عليه السّلام گفته، يكى او را پسر خواهر حضرت أيوب عليه السّلام و ديگرى پسر خالۀ حضرت أيوب معرفى كرده است (تفسير مجمع البيان را به بينيد). و در كتاب المنجد ج 2 به ترجمه نوشته كه: لقمان از حكمائى است كه ضرب المثل است و حكمتها و گفتارها و مثلها به او نسبت داده مى شود، اخبار او در عهد جاهليت و در صدر اسلام زبان زد بوده است. وى به «معمر» ملقب شده براى اينكه عمرى طولانى كرده است. شخصيت او افسانه اى است (ه).
محرر اين تفسير گويد: هر افسانه اى أصل صحيح دارد كه گاه، كشف آن أصل ممكن است و گاه ممكن نيست و چون قرآن كريم كه أصدق كتب است وى را به حكمت ياد كرده است لذا لقمان، شخصيتى حقيقى است.
و أما سياه چهره بودن او و پيامبر بودنش هيچ گونه جاى شگفتى ندارد كه بعضى استبعاد كرده اند زيرا يك صد و بيست و چهار هزار پيغمبر منحصر به سرزمين خاصى نبوده است و پيامبر در تمام نژادها امكان وقوعى داشته بلكه عملى بوده است (از جمله همين لقمان).
و چه زيبا گفته شاعرى كه اشعار ذيل را دربارۀ نژاد سياه و سفيد سروده است:
يكى ماه رخساره با فرّ و جاه *** تنفّر نمود از غلام سياه
ص: 169
غلام سيه چهره شد تنگدل *** چنين گفت با آن بت سنگدل:
كه اى ماه روى عطارد جبين! *** تو ما را به چشم حقارت مبين
هرآن كس به تو عارض بدر داد *** بمن طلعت «ليلة القدر» داد
سيه چهره بودن مرا ننگ نيست *** دلم از سياهى خود تنگ نيست
اگر ذره اى از سياهى من *** به روى تو افتد به وجه حسن
از آن خال، حسنت يكى صد شود *** خريدار روى تو بى حدّ شود
و گر از بياض تو برعكس كار *** به روى من افتد، شود آشكار
مرا خلق مبروص خوانند و شوم *** گريزند از من بهر مرز و بوم
«اگر ما سياهيم، دل روشنيم *** همه خانه زادان يك گلشنيم»
حكمت، در بيست مورد از قرآن كريم ذكر شده و در اغلب موارد مراد علم يا علوم لدنى است، و گاه مراد «خوره» است همان كه به لقمان داده شده است.
«خره»: با ضم أول و اظهار (هاء) كه «خوره» با واو معدوله هم نوشته مى شود، بمعنى نور غيبى است (فرهنگ نظام) و هم او در لغت «خوره» ملخصا نوشته كه: بمعنى جلال و شوكت خداداد است.
و جلال الدين دوانى در «شرح هياكل النور» نوشته: «خره» نورى است از خداى تعالى كه فايض مى شود و خلائق بدان نور رياست مى كنند بعضى بر بعضى و بوسيلۀ آن نور قادر مى شوند بر صنعتها و حرفتها، و از اين نور آنچه خاص به - پادشاهان بزرگ عالم عادل باشد آن را «كيان خره» و «كيان خوره» و «كياخره» و «كيا خوره» مى خوانند (ه).
فرّ (بفتح فاء و سكون راء) و نيز به شد راء و فرّه (بفتح اول و شد دوم) هم بمعنى «خوره» آمده است گرچه فرهنگ مزبور اين نكته را متعرض نشده و بمعنى جلال و شوكت خدا داد گفته است.
ص: 170
حجة التفاسير كشاف:
كلمۀ (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.
كلمۀ (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.
سورۀ سجده مكى.
مشتمل بر: 30 آيه.
380 كلمه.
1500 حرف.
(تفسير أبو الفتوح رازى)
ص: 171
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
1 و 2 الم ... يَهْتَدُونَ
(الم) رمز است.
فروفرستادن قرآن درحالى كه هيچ شبهه اى در آن نيست، از پروردگار جهانهاست.
اى پيامبر! آيا كفار مى گويند: محمّد قرآن را بربافته است ؟ (نه چنين است كه كافران مى گويند) بلكه قرآن سخن درست و راست است (فرود آمده) از پروردگار تو، تا بيم كنى از عذاب الهى هر قومى را كه پيش از عهد تو از هرگونه بيم دهنده براى ايشان آمده است(1) تا ايشان (به خدا) راه يابند.
4 - 9 اَللّٰهُ ... تَشْكُرُونَ
خدا كسى است كه آسمان ها و زمين را و آنچه ما بين آن هاست در شش روز (شش دور) آفريد، سپس(2) عرش را مركز فرمانروائى خود ساخت(3) نيست شما را از جز خدا از هيچ گونه دوستى و نه شفاعت كننده ئى، آيا پس (از مواعظ ربانى و نصائح قرآنى) پندپذير نمى شويد؟ خدا كار را از آسمان به زمين تدبير مى كند سپس كار بسوى خدا عروج مى كند در روزى كه مقدار آن روز از حسابى كه شما مردم شمار مى كنيد يك هزار سال است(4).
ص: 172
آن خدا دانندۀ نهان و آشكار و غالب و مهربان است. همان خدائى كه نيكو آفريد هرچه را كه آفريدش (يعنى به مقتضاى حكمت آفريد) و آفرينش انسان را از گل آغاز نمود سپس ولد و ذريۀ او را از خلاصه اى از آب بى قدر آفريد، سپس اندام او را درست كرد و در آن از روح خود دميد، و براى شما (بنى نوع بشر) گوش و ديدگان و دلها را آفريد، شما (بنى نوع بشر) اندكى شكر مى گذاريد.
10-14 وَ قٰالُوا ... تَعْمَلُونَ
و (كفار قريش همان منكرين زنده شدن پس از مرگ) گفتند: آيا چون (مرديم و اعضاى ما) در زمين (خاك شد و) گم شديم (و «ز ما هر ذره خاك افتاده جائى») آيا البته ما، در آفرينش نوين خواهيم بود؟! (اى پيامبر! انكار كفار دربارۀ معاد جسمانى و روحانى نيست) بلكه به لقاء پروردگارشان كافرند.
اى پيامبر! باين كفار بگو: جان شما را فرشتۀ مرگ همان كه بر شما موكل شده است قبض مى كند، سپس (براى حساب و جزاء) بسوى پروردگارتان بازگردانيده مى شويد.
و اى پيامبر! اگر وقتى را كه همين مجرمين به نزد پروردگارشان (از شدت شرم و خجلت) سرهاى خود را نگونساركنندگان باشند؛ به بينى (مى شنوى كه مى گويند:) اى پروردگار ما! ديديم و شنيديم (چشم و گوشمان باز شد) پس ما را (به دنيا) بر گردان تا كار شايسته بكنيم، البته (اكنون) ما بى گمانيم (و يقين كنندگانيم).
و (از طرف ما خطاب مى رسد كه:) اگر مى خواستيم، البته هر شخصى را (در دنيا) آنچه به آن هدايت مى شد مى داديم (خواه به اختيار و خواه به اجبار)، و لكن (چون بناء عالم دنيا بر اختيار بود و جبر در كار نبود و شما راه كفر را پيش گرفتيد)، اين حكم از من ثابت (و نافذ) شده است كه قسم است با قيد دو تأكيد كه جهنم را از جنيان و آدميان متمرد همه يكجا پر مى كنم، پس بچشيد (عذاب را) بسبب اينكه ملاقات روزتان - همين روز را - فراموش كرديد، البته ما (هم) شما را در عذاب ترك كرديم (و به عهدۀ فراموشى سپرديم) و بچشيد عذاب جاودان را بسبب آنچه بوديد كه مى كرديد.
ص: 173
15-17 إِنَّمٰا ... يَعْمَلُونَ
جز اين نيست كه بآيات ما ايمان مى آورند كسانى كه چون به آن آيات پند داده مى شوند برو در مى افتند سجده كنان و به پاكى ياد مى كنند پروردگار خود را (يادكردنى مقرون) با ستايش پروردگارشان، و هم ايشان (از ايمان و طاعت و سجود) (سركشى و) تكبر نمى كنند، پهلوهاشان از خوابگاهها جدا مى ماند (براى نماز شب(1)، پروردگار خود را مى خوانند براى ترس (از عذاب او) و طمع (در ثواب او)، و از آنچه ايشان را روزى داده ايم خرج مى كنند، پس هيچ نفسى نمى داند آنچه را كه پنهان داشته شده براى اين مردم با ايمان - كه آن چيز مايۀ خنكى و روشنى چشمها است - جهت پاداش به آنچه كه مى كردند.
18-22 أَ فَمَنْ ... مُنْتَقِمُونَ (2)
عاقبت مؤمن و فاسق(3)
آيا كسى كه مؤمن باشد، مانند كسى است كه فاسق (يعنى خارج از دايرۀ دين) باشد؟ (- نه) برابر نمى شوند: اما آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند پس، از آن ايشان است جنات المأوى (يعنى بهشتهاى جاى ماندن)(4)در حالتى كه پيشكش باشد (يعنى ماحضرى كه براى مهمان آرند) بسبب آنچه
ص: 174
مى كردند(1) و اما آنان كه فاسق شدند (و كفر را اختيار كردند) پس جاى ايشان دوزخ است، هرگاه بخواهند كه از آن بيرون آيند بازگردانيده مى شوند در آن و به آنان گفته مى شود كه: بچشيد عذاب آتشى را كه به آن نسبت دروغ مى داديد. و قسم است كه البته البته به فاسقين، از عذاب ضعيف تر (خوردتر) مى چشانيم (در دنيا به قحط و بيمارى و...) (2) قبل از عذاب بزرگ (كه عذاب آخرت است) تا ايشان بازگردند (و توبه كنند).
و چه كسى ستمكارتر است از كسى كه به آيات پروردگارش پند داده شده است سپس از آنها اعراض كرده است ؟! البته ما از مجرمين انتقام كشنده ايم.
23-25 وَ لَقَدْ ... يَخْتَلِفُونَ
و قسم است كه به موسى كتاب (يعنى توراة) داديم پس اى پيامبر! دربارۀ ملاقات موسى (در شب معراج(3) در شك مباش (كه او را ملاقات خواهى كرد) و آن كتاب را براى بنى اسرائيل راهنما ساختيم و از بنى اسرائيل پيشوايانى كه مردم را بفرمان ما راهنمائى مى كردند قرار داديم، چون صبر كردند بر سختى ها و به آيات ما بى گمان بودند (و يقين داشتند).
اى پيامبر! البته پروردگارت ميان بنى اسرائيل در روز قيامت (فيصله مى دهد و) حكم مى كند دربارۀ آنچه در آن اختلاف مى كردند (يعنى دربارۀ بشارات توراة و غيره نسبت به ظهور پيامبر و نيز در مورد قرآن(4).
ص: 175
26 أَ وَ لَمْ يَهْدِ ... أَ فَلاٰ يَسْمَعُونَ
آيا براى كفار (يعنى مشركين مكه) واضح نشده كه چه اندازه هلاك كرديم از پيش از ايشان از قرنها؟ كه (اكنون) كفار (يعنى مشركين مكه) در خانه هاى آن جماعت راه مى روند؟ البته در هلاك آن اقوام عبرتهاست، آيا پس نمى شنوند؟
27 أَ وَ لَمْ يَرَوْا ... أَ فَلاٰ يُبْصِرُونَ
آيا (مشركين مكه) نديده و ندانسته اند كه ما آب را (از ابر) بسوى زمين بى گياه مى رانيم ؟ پس بيرون مى آريم بسبب اين آب، كشت زار كه از آن، چهارپايان ايشان و خودشان مى خورند، آيا پس نمى بينند؟
28 و 29 وَ يَقُولُونَ ... يُنْظَرُونَ
و (مسلمانان، به كفار مكه مى گويند: براى ما روزى خواهد آمد كه خدا فتح مى كند يعنى حكم مى كند بين ما و شما)، كفار (بطريق استهزاء) مى گويند: اين فتح كى خواهد بود اگر راستگويانيد؟ اى پيامبر! به ايشان بگو: در روز فتح، ايمان كسانى كه كفر پيشه كردند، ايشان را سود ندهد و نه ايشان مهلت داده مى شوند(1).
30 فَأَعْرِضْ ... مُنْتَظِرُونَ
پس اى پيامبر! (بعد از اقامۀ اين دلائل اگر باز هم كفار، سخن تو را نپذيرند) از كافران روى بگردان (تا مدت معلوم) و منتظر باش (روز وعدۀ مرا براى نصرت بر دشمنانت) البته كفار هم، منتظر (مرگ يا كشته شدن تو) هستند.
«پايان»
ص: 176
حجة التفاسير كشاف:
كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.
سورۀ أحزاب مدنى.
مشتمل بر: 73 آيه.
1280 كلمه.
5790 حرف.
(تفسير أبو الفتوح رازى) داراى تعاليق.
ص: 177
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
أبو سفيان و عكرمه (بكسر عين و كسر راء) و أبو الأعور بعد از واقعۀ أحد از مكه به مدينه آمدند و در مركز نفاق يعنى وثاق عبد اللّه بن أبى، نزول كردند و روز ديگر از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در خواست كردند تا ايشان را امان دهد و با وى سخن گويند، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ايشان را امان داد، ايشان با جمعى از منافقين برخاستند و به حضرت مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمدند و گفتند: ما را به بتان واگذار و بگو: در قيامت بتان را حق شفاعت است و هركس آنها را پرستش كند سود به او مى رسانند و ما هم تو را با پروردگارت وامى گذاريم. اين پيشنهاد بر حضرت شاق آمد و روى مبارك را درهم كشيد، عبد اللّه بن أبى و معتب بن قشير و جد بن قيس از منافقين گفتند: يا رسول اللّه! سخن أشراف عرب را باور كن كه صلاح كلى در ضمن آن است. عمر قصد قتل كافران كرد، حضرت فرمود: اى عمر! من ايشان را امان داده ام تو نقض عهد مكن، دراين باره آيه آمد كه: «يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ ...» (1).
1 - 3 يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ ... وَكِيلاً
اى پيامبر! از مخالفت فرمان خدا بترس و كفار و منافقين را فرمانبردارى مكن زيرا البته خدا داناست (ببطلان پيشنهاد خدعه آميز آنها) و كارهايش از روى أساس است. و آنچه را كه از پروردگارت به تو وحى كرده مى شود پيروى كن البته خدا به آنچه مى كنيد آگاه (و خوب با خبر) است. و بر خدا توكل كن و خدا براى كارسازى و نگهبانى و كفايت مهمات، كافى است.
ص: 178
سه سنت و عادت در عهد جاهليت در اعراب رايج بود كه هر سه را خدا ابطال فرمود:
1 - عرب معتقد بودند كه شخص عاقل مجرب أمور، داراى دو قلب است و ازاين جهت به أبى معمر (بر وزن مركز) «ذو القلبين» مى گفتند. و وى در نيروى حافظه و درايت و راهنمائى مردم به راههاى شهرها بر ديگران فزونى داشت و او دشمن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود و او يا جميل بن أسد مى گفت: در سينه ام دو قلب است كه با اين دو قلب دانش و دريافت من به است از آنچه محمّد با قلبش دريافت مى كند، و مردم هم باور كرده بودند كه راست مى گويد پس چون خدا مشركين را در جنگ بدر شكست داد وى فرار كرد و در ريگهاى داغ مى دويد و يكتاى كفشش در دستش و تاى ديگر در پايش بود، پس أبو سفيان به او برخورد درحالى كه او مى گفت: كفشم كجاست ؟ كفشم كجاست ؟ و توجه نداشت كه در دستش است، پس أبو سفيان گفت: يكتاى كفش در دستت و يكتاى ديگر در پايت است، و از آن روز مردم دانستند كه اگر او داراى دو قلب بود تاى كفش خود را فراموش نمى كرد (تفسير روح البيان به ترجمه و اقتباس).
محرر اين تفسير گويد: وجود دو قلب در يك بدن از شواذ خلقت است «و النادر كالمعدوم» گوئى يكى از آنها عضوى است زايد و در هر حال يك نفر با فرض داشتن دو قلب، محال است در يك وقت داراى دو ارادۀ متضاد باشد.
ضمنا تعريض به كفار است كه هم خدا را مى خواهند و هم بت ها را و نيز تعريض به منافقين است كه هم با مسلمانان هستند و هم با كافران، پس به خلاصه انسان بايد در دوستى يكدله باشد «يا رومى روم يا زنگى زنگ».
2 - در عهد جاهليت، طلاق به اين گونه بود كه به زن خود مى گفتند: «أنت على كظهر أمى» يعنى تو بر من حرامى مانند پشت مادر من. و بجاى «بطن» يعنى شكم «ظهر» يعنى پشت مى گفتند تا نامى از شكم كه فرج يعنى عورت را بخاطر مى آورد، ذكر نكرده باشند.
ص: 179
بالجمله: عرب، معتقد بودند كه زن ظهار شده مانند مادر است و چون اسلام آمد فرمود: «زن» مادر نمى شود و براى عمل لغو ظهار، كفاره قرار داد يعنى فرمود: تا شوهر كفاره ندهد زن بر او حرام است (و كفاره عبارت است از آزاد ساختن مملوكى و اگر ناتوان باشد دو ماه روزۀ پى درپى و اگر ناتوان باشد اطعام شصت مسكين).
3 - عرب و غير عرب معتقد بودند كه تبنّى يعنى پسر ديگرى را بجاى فرزند خود گرفتن مستلزم ميراث است و تزويج زن او را پس از طلاق يا مردن شوهر، حرام مى دانستند و به خلاصه پسرخوانده را در أمور ناموسى و مالى با پسر حقيقى فرق نمى گذاردند. اما قرآن فرمود كه: پسرخوانده، پسر نمى شود.
4 و 5 مٰا جَعَلَ اَللّٰهُ ... مَوٰالِيكُمْ
خدا براى هيچ مردى در درونش دو دل نيافريده و خدا زنانتان را آنان كه نسبت به ايشان ظهار مى كنيد مادران شما نگردانيده و پسر خواندگان شما را پسران شما نساخته است، آن سخنهاى شما سخنانتان است با دهانهاتان (و زبانهاتان) (و در واقع و نفس الأمر چنين نيست) و خدا حق (و راست) مى گويد و آن غيب مطلق به راه حق رهبرى مى فرمايد. پسران را به پدرانشان نسبت بدهيد، آن (نسبت دادن پسر به پدر حقيقى او) به نزد خدا راست و مقرون به عدل و داد است، پس اگر پدران ايشان را ندانيد (و نشناسيد تا به آنها نسبت بدهيد) پس برادران دينى شمايند (پس در خطاب بگوييد:
«يا أخى») و دوستان شمايند (پس در خطاب بگوييد: «يا مولاى»).
مفسرين، موضوع گناه نبودن خطاء را در آيۀ پنجم اين سوره، جزء صدر آيه گرفته اند و ليكن محرر اين تفسير معتقد است كه آن، مطلب ديگرى است بالاستقلال.
تتمۀ 5 وَ لَيْسَ ... رَحِيماً
و نيست بر شما گناهى در موضوعى كه به خطاء آن را مرتكب شده ايد و لكن
ص: 180
گناه در چيزى است كه دلهاى شما آن را قصد كرده است و خدا آمرزگار و مهربان است (لذا شما را براى خطاء، مجازات نمى فرمايد)(1).
چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سال نهم هجرى عازم جنگ تبوك شد، أمر فرمود:
مردم از شهر مدينه خارج شوند و بطرف اردوگاه حركت كنند، بعضى رخصت خواستند تا با پدران و مادران خود مشوره كنند، آيۀ ذيل آمد (تفسير مجمع البيان به ترجمه):
به خلاصه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از جان عزيزتر است و لذا ارادۀ او بر ارادۀ مؤمنان مقدم است.
6 اَلنَّبِيُّ ... أَنْفُسِهِمْ
پيامبر نسبت به مؤمنان(2) از خودشان (در هر أمرى از أمور دين و دنيا) سزاوارتر است (و لذا اگر كسى انتحار كند و يا خود را زخم بزند گناهكار است و ليكن اگر بأمر پيامبر به جهاد برود و كشته شود نه تنها هيچ گناهى بر او نيست، بلكه شهيد محسوب است).
زنان پيامبر، مادران مؤمنين و مؤمنات اند در وجوب تعظيم و احترام، و در حرمت ازدواج امت با زنان پيامبر(3)، زيرا بعد از رحلت پيامبر بالفرض اگر زنان آن حضرت شوهر مى كردند، شوهران، حقوق و اوامر و نواهى اى بر آنها داشتند كه با تعظيم و احترام منافات داشت.
ص: 181
و در عين حال كه مادر بوده اند ديدار زنان پيامبر بر مردان امت حرام بوده و ارث از امت نمى برده اند و امت هم از آنها ارث نمى برده است و مادرى آنان براى مردان امت نشر حرمت نمى كرده يعنى مثلا ازدواج با خواهر زن پيامبر بلا مانع بوده همان گونه كه زبير، «أسماء» دختر أبو بكر يعنى خواهر عائشه را تزويج كرد و نيز كسى نمى توانسته بگويد: من «خال المؤمنين» يعنى دائى مؤمنين هستم. و معاويه كه خود را «خال المؤمنين» قلمداد كرده، عمل غلطى را مرتكب شده است.
محرر اين تفسير گويد: اينكه نوشته اند: «زنى به عائشه گفت: اى مادر! و عائشه گفت: من مادر تو نيستم و مادر مردان شما هستم» مطلبى است خطاء زيرا عائشه باجتهاد خود از كلمۀ «مؤمنين» مذكور در اين آيه، مردان مؤمنين فهميده است نه مردان و زنان مؤمن و مؤمنه، در صورتى كه اين اجتهاد غلط است به دو دليل:
1 - براى اينكه ملاك مادرى، براى وجوب تعظيم و احترام است و همين گونه كه مردان امت بايستى نسبت به زنان پيامبر تعظيم و احترام را رعايت كنند بهمين گونه زنان امت هم بايستى رعايت كنند.
2 - اگر از كلمۀ «مؤمنين» صرف مردان مؤمن امت را منظور كنيم بنابراين در صدر آيه كه فرموده: «پيامبر نسبت به مردان مؤمن امت، سمت اولويت دارد مفهوم مخالفش اين خواهد شد كه پيامبر نسبت به زنان مؤمنۀ امت، سمت اولويت ندارد، و اين غلطى است فاحش.
قسمتى از آيۀ 6 وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ
به بعض ديگر (يعنى به پيامبر)، در أمر خلافت سزاوارتر است از مؤمنين (يعنى أنصار) و از مهاجرين. مگر (در ساير مناصب) كه به دوستان خود بخواهيد نيكوئى كنيد، (كه تفويض آن منصب به ديگران جايز است)؛ و آن جانشينى، در كتاب نوشته شده است (كه از جمله: در توراة سفر تكوين باب 17 شمارۀ 20 ظهور دوازده امام را از نسل اسماعيل عليه السّلام خبر داده است و در...).
7 و 8 وَ إِذْ ... أَلِيماً
و اى پيامبر! از وقتى ياد كن كه (ما) از (جميع) پيامبران، پيمانشان را (بر تبليغ رسالت) گرفتيم و از تو (اى پيامبر!) و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى پسر مريم. و از (همۀ) پيامبران، پيمان محكم مؤكد به قسم(1) گرفتيم (و) در عاقبت، خدا، راستگويان (يعنى پيامبران) را از راستگوئى آنان (در ابلاغ رسالت) پرسش مى كند (و پس از اثبات راستگوئى آنان در تبليغ رسالت و اثبات كفر كافران و - تقصيراتشان، كافران را عذاب مى كند) و خدا براى كافران عذاب دردناك آماده كرده است(2).
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چون به مدينه وارد شد با يهودان بنى قريظه و بنى النضير پيمانى منعقد فرمود كه اين دو گروه بر پيامبر نشورند و بلكه كومك آن حضرت باشند. بنى - النضير كه حيى از يهود خيبر بودند پيمان خود را شكستند، زيرا آنان در قريۀ موسوم به «زهره» سكونت داشتند پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى انجام حاجتى به آن قريه
ص: 183
رفت و هم پيمانان با حضرت بودند، حضرت در پناه ديوار يكى از خانه هاى يهودان نشست. پس يهودان قصد جان حضرت را كردند و يكى از يهودان بر پشت بام بالا رفت تا سنگى بر سر حضرت بغلطاند و حضرت را بكشد، از آسمان خبر به حضرت رسيد كه يهودان قصد جانت را دارند، پس حضرت برخاست، و با شتاب (به تنهائى) بدون اعلام به أصحاب، آهنگ مدينه كرد. چون يهودان بنى النضير پيمان شكنى كردند حضرت، محمّد بن مسلمه (بر وزن مرحله) را به نزد يهودان بنى النضير فرستاد و اعلام كرد كه از شهر من خارج شويد زيرا قريۀ «زهره» از توابع مدينه به شمار است. يهودان بنى النضير جواب دادند كه ما بيرون نمى رويم، و بزرگ آنها حيى بن أخطب بود - و اين «حيى» در بين يهودان شبيه «أبو جهل» بود در بين قريش - لذا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اصحابش براى جنگ با يهودان بنى النضير حركت فرمود و شش شبانه روز آنها را محاصره كرد و خدا «ترس» را در دلهاى اين يهودان افكند و ازاين جهت پيشنهاد دادند كه اجازه بده كوچ كنيم و خونمان محفوظ باشد لذا با جلب موافقت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، عده اى به خيبر و عده اى به أذرعات از شهرهاى شام رفتند، چون كار پايان يافت «حيى» بزرگ اين گروه به مكه به نزد قريش رفت و بزرگان قريش را براى جنگ حاضر ساخت و به آنها اطمينان داد كه ما يهودان با شما هستيم و ريشۀ محمّد را مى كنيم، قريش كه عداوت سخت با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داشتند موافقت كردند و با هم به سروقت حىّ غطفان (بر وزن رمضان) رفتند و آنها را براى جنگ تحريك كردند و در نتيجه قريش و قبائل ذيل، همدست شده تجهيز عده وعده كردند و لواء جنگ در مكه در دار الندوه بسته شد و مجموع أحزاب، از: قريش و غطفان و بنى مره و بنى اشجع و بنى سليم و بنى أسد و يهودان بنى النضير به اندازۀ دوازده هزار نفر شد و قائد كل «أبو سفيان» بود - چون أحزاب، مهياى حركت شدند هيئتى از مردم خزاعه در فاصلۀ چهار شبانه روز خود را از مكه به مدينه رسانيد و جريان را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر داد، در نتيجه مسلمانان بأمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مدينه را بصورت قلعه اى در آوردند و زنان و كودكان را به بالاى شهر در بلندى منتقل كردند و لشكرگاه را در پائين كوه سلع قرار دادند، اين كوه بالاى شهر پشت سر لشكرگاه قرار گرفت و از جلو لشكرگاه خندق كندند كه
ص: 184
بين لشكر اسلام و لشكر دشمن فاصله باشد. و خندق در ماه شوال سال پنجم هجرى به پهناى چهل ذراع و گودى ده ذراع در زمان عسرت و سال مجاعه، شش روزه پايان يافت.
(تفسير روح البيان اقتباسا).
به خلاصه: لشكر دشمن به مدينه وارد شد و پشت خندق قرار گرفت.
يهودان بنى قريظه كه مجاور مدينه بودند پيمان عدم تعرض با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داشتند و فكر پيامبر و مسلمين از اين رهگذر آسوده بود كه دشمن در داخل شهر مدينه نيست. و ليكن برخلاف انتظار، «حيى» يهودان بنى قريظه را به شكستن پيمان وادار كرد و در نتيجه كار بر مسلمانان بيش از بيش سخت شد زيرا بنى قريظه زنان و كودكان مسلمانان را تهديد مى كردند؛ لذا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سيصد مرد جنگى براى حفاظت زنان و كودكان از شر يهودان بنى قريظه، در داخل مدينه گماشت.
بالجمله: از لشكر دشمن، سلحشور جنگ آزموده، عمرو بن عبد ود فارس يليل شجاع معروف عرب كه با يك هزار سوار برابرى مى كرد، همان شجاعى كه چهار دست و پاى يك كره شتر را جمع كرد و بجاى سپر به كار برد، با همراهان خود اسب از محل تنگناى خندق جهانيد و عمرو مبارز طلبيد و از لشكر اسلام چون كسى هماورد او نبود، احدى داوطلب جنگ با او نشد و عمرو رجز مى خواند، عاقبت أمير المؤمنين على عليه السّلام داوطلب جنگ با او شد و سر مبارك على عليه السّلام از ضربت عمرو زخم برداشت و ليكن على عليه السّلام ضربتى حوالۀ او كرد كه او را كشت و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ارزش اين ضربت را از عبادت جن و انس برتر شمرد، زيرا اگر على عليه السّلام در برابر او مقاومت نكرده بود هيچ كدام از نفرات مسلمانان تاب مبارزه با او را نداشتند و پيروزى عمرو، يورش دوازده هزار نفر لشكر دشمن را در پى داشت و آنگاه «على الاسلام السلام» بود.
اما با كشته شدن عمرو باز هم بجهت سردى هواء و طول مدت محاصره شدن لشكر اسلام و خاتمه نيافتن جنگ و تفتين منافقين در لشكر اسلام؛ اسلام در آستانۀ شكست قطعى بود تا آنكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر كوه بالا رفت (كه امروز مسجد الفتح بر آنجاست) و بدرگاه خدا استغاثه و مناجات و دعاء كرد پس خدا دعاء پيامبر را مستجاب فرمود
ص: 185
و دو نيرو را به يارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرستاد: يكى باد و ديگرى فرشتگان كه چنان عرصه را بر كفار تنگ كردند كه كفار ناچار به يك بار، دل به هزيمت نهادند و هيچ گونه زحمتى از آن باد به مؤمنان نرسيد، اين جنگ پس از قريب يك ماه بنفع اسلام پايان يافت، و اين جنگ را بمناسبت شركت أحزاب عديده، «غزوۀ أحزاب» مى گويند و جنگ «خندق» هم مى گويند زيرا بأمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در پشت مدينه خندق حفر شد كه حائل بين لشكر مهاجم و لشكر اسلام باشد. در اين جنگ بزرگ، از لشكر اسلام كسى كشته نشد و فقط يكى از لشكر دشمن تيرى به سعد بن معاذ رها كرد كه أكحل سعد را بريد(1) پس خون روان شد و سعد، أكحل خود را با دست ديگر گرفت و دستش كه تير به آن اصابت كرده بود متورم شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مسجد خود خيمه اى براى سعد افراشت و خود شخصا متوجه سعد مى شد پس سعد دعاء كرد كه: خدا - با شكست بنى قريظه كه عهد خود را در موقع خطر آنهم چنين خطرى، با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شكستند - چشمش را روشن سازد (دعاء سعد مستجاب شد كه در همين سوره جريان آن را خواهيد ديد).
محمّد بن اسحاق نوشته كه: در جنگ خندق از مؤمنان شش نفر كشته شدند و از كافران سه نفر(2).
9 - 11 يٰا أَيُّهَا ... شَدِيداً
اى مؤمنان! نعمت خدا را بر خودتان ياد كنيد آنگاه كه لشكرها به سروقت شما آمد، پس باد را بر ايشان فرستاديم با لشكرها (از فرشتگان) كه لشكرهاى مهاجم، لشكرهاى ما را نمى ديدند و خدا به آنچه مى كنيد بيناست.
همان وقت كه أفواج كفار از سمت بالاى شما (بالاى وادى از سمت مشرق قبيلۀ غطفان و يهودان بنى قريظه و بنى النضير) و از سمت پائين شما (از پائين وادى از سمت مغرب از ناحيۀ مكه، أبو سفيان زعيم لشكرهاى قريش با لشكرها) به سروقت شما آمدند و آنگاه ديده ها از
ص: 186
شدت دهشت خيره ماند و دلها به گلوها رسيد (زيرا شش از شدت ترس باد مى كند و قلب در اثر ارتفاع آن به حنجره مى رسد) و نسبت به خدا گمان مى برديد گمان هاى گوناگون. مؤمنان آنجا آزمايش شدند و تكان داده شدند تكانى سخت.
12-21 وَ إِذْ يَقُولُ ... كَثِيراً
و همان وقت كه منافقين و آنهائى كه در دلهاشان بيمارى است (بيمارى ضعف اعتقاد) مى گفتند: خدا و پيامبر خدا به ما وعده ندادند مگر وعدۀ فريب آميز را (خدا و پيامبر به ما وعدۀ فتح كشورهاى كسرى و قيصر را مى دادند و اكنون جرأت رفتن براى تخليه را نداريم).
و همان وقت كه طايفه ئى از منافقان گفتند: اى اهل مدينه! شما را در لشكرگاه جاى ماندن نيست پس (به مدينه به خانه هاى خود) بر گرديد، و گروهى از ايشان رخصت مى طلبيدند از پيامبر، مى گفتند: البته خانه هاى ما خالى است (و استحكامى ندارد به ما اجازه بده برويم و آن را نگاه داريم تا دشمن برآن شبيخون نكند) - و حال آنكه آن خانه ها خالى نبود (و استحكام تمام داشت) -؛ نمى خواستند مگر فرار را.
و اگر از طرف لشكر كفار از جوانب مدينه هجوم برده مى شد سپس منافقين به شرك يا جنگ با مؤمنان دعوت مى شدند اين پيشنهاد را مى پذيرفتند و حال آنكه اگر چنين مى شد با آن فتنه به سرنمى بردند مگر اندك زمانى (زيرا لشكر اسلام آنها را - سركوبى مى نمود(1).
و قسم است كه از پيش (يعنى بعد از جنگ أحد) با خدا عهد بسته بودند كه پشت ها (بر دشمن) برنگردانند در كارزارها، و عهد با خدا مورد بازخواست است.
اى پيامبر! به منافقين بگو: فرار، نفع بشما نمى رساند، اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد؛ و آنگاه كه فرار كنيد، از زندگانى برخوردار نشويد مگر اندكى (زيرا عاقبت، شربت مرگ نوشيدنى و خرقۀ وفات پوشيدنى است).
ص: 187
اى پيامبر! به منافقين بگو: كيست آن كس كه شما را از (قضاء) خدا نگاه مى دارد اگر خدا بدى اى بشما بخواهد يا خدا رحمتى بخواهد. و منافقين از جز خدا، نمى يابند دوستى را (كه نافع باشد بحال آنها) و نه (مى يابند) ياورى را (كه ضرر از آنها بازدارد) على التحقيق خدا بازدارندگان شما را از نصرت پيامبر و گويندگان به برادران خود را كه بسوى ما بيائيد، مى داند، و منافقين، به جنگ حاضر نمى شوند مگر اندكى. منافقين بر شما مؤمنان دريغ كنانند (يعنى از امداد شما بخل مى ورزند كه مبادا پيشرفتى نصيب شما گردد).
پس اى پيامبر! چون وقت كارزار فرارسد منافقين را مى بينى كه بسوى تو مى نگرند، درحالى كه چشمهاى ايشان دور برمى دارد (و در حدقه به چپ و راست مى گردد) مانند كسى كه سكرات مرگ بر او سايه افكنده است.
پس چون وقت كارزار بگذرد منافقين بر شما زبان درازى مى كنند به زبانهاى تيز (و تيززبانى مى كنند) درحالى كه بخل كنان باشند بر مال (يعنى غنيمتى كه بدست شما مؤمنان افتاده)، منافقين ايمان نياورده اند، پس خدا بطلان أعمال ايشان را آشكار ساخته و آن ابطال أعمال، بر خدا آسان است.
(پس از هزيمت أحزاب يعنى لشكرهاى كفار، باز) منافقين مى پندارند كه أحزاب نرفته اند (و هنوز أحزاب گرداگرد مدينه به جنگ ايستاده اند و باور نمى كنند كه آنها شكست خورده و رفته اند).
و اگر اين احزاب بار ديگر بيايند، منافقين دوست مى دارند (و آرزو مى كنند) كه كاش ايشان صحرانشين بودند در ميان اعراب باديه نشين (يعنى از ترس مى خواهند كه در مدينه نباشند بلكه در باديه ساكن باشند تا كارزار نكنند) (و) از آينده و رونده از خبرهاى شما و آنچه ميان شما و أحزاب مى گذشت مى پرسيدند، و اگر منافقين بار ديگر در ميان لشكر شما مؤمنان باشند كارزار نمى كنند مگر اندكى (آنهم يا براى خود - نمائى يا ترس).
قسم است كه اقتداء نيك براى شما يعنى براى كسى كه از مخالفت خدا و از روز
ص: 188
بازپسين مى ترسد و خدا را بسيار ياد مى كند؛ در (اقتداء به) رسول خداست (چنان كه ديديد چگونه در جنگ أحد ايستادگى كرد تا دندانش را شكستند و صورتش را مجروح كردند و عمويش حمزه را كشتند و مثله كردند و... و جزع نكرد و از جنگ رو نتافت، پس شما به روش او سلوك كنيد).
22-24 وَ لَمّٰا ... رَحِيماً
و چون مؤمنان، (لشكرهاى) أحزاب را ديدند، گفتند: اين، (مقدمۀ)(1)همان است كه (در موقع كندن خندق) خدا و رسولش به ما وعده داده بودند و خدا و رسولش راست گفتند؛ و اين جريان نيفزود مؤمنان را جز ايمان (يعنى باور داشتن مواعيد الهى) و تسليم (يعنى گردن نهادن اوامر حضرت رسالت پناهى).
(منافقين عهد خود را دائر بر استقامت در ميدان كارزار و اختيار نكردن فرار را بر قرار، شكستند(2)، (و) از مؤمنان مردانى هستند كه آنچه را كه برآن با خدا عهد بسته بودند براستى عملى كردند پس بعضى از ايشان كسى است كه قرارداد خود را به انجام رسانيد (و كارزار نمود تا شهيد شد مانند شهداء جنگهاى بدر و أحد) و بعضى از ايشان كسى است كه انجام قرارداد را انتظار مى برد و اينان عهد خود را (با خدا) تبديل نكردند هيچ گونه تبديلى؛ (پس) در عاقبت، خدا راستگويان (يعنى وفاكنندگان به عهد خود) را بسبب راستى ايشان (در وفاء بعهد) مزد مى دهد، و منافقين را اگر بخواهد عذاب مى كند يا به رحمت به ايشان بازمى گردد (و ايشان را توبه مى دهد) زيرا البته خدا آمرزگار و مهربان است.
25 وَ رَدَّ اَللّٰهُ ... عَزِيزاً
و خدا كافران را (كه تشكيل أحزاب داده بودند) بازگردانيد با خشم ايشان
ص: 189
(زيرا) هيچ سودى از اين لشكركشى نبردند و خدا (بوسيلۀ باد صبا و ملائكه) از طرف مؤمنان، جنگ را كفايت كرد و خدا توانا و غالب است.
چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از جنگ خندق مراجعت فرمود هنگام ظهر بود و نماز ظهر را خواند و وارد اطاق زينب شد و وى نيمى از گيسوان حضرت را شسته بود كه جبرئيل عليه السّلام سواره بر اسب حيزوم عمامۀ سياه بر سر وارد شد و عرض كرد: يا رسول اللّه! آيا سلاح را بر زمين گذاردى ؟ فرمود: بلى. جبرئيل عرض كرد: ملائكه سلاح بر زمين نگذارده اند و خدا فرمان داده كه تو به سروقت يهودان بنى قريظه بروى، و من با ملائكه عازم آنجا هستم و متزلزل مى كنم قلعه هاشان را و من آنها را مانند تخم مرغ كه به سنگ سخت بزنند، مى سازم، پس جبرئيل و آنكه با او بود با سرعت برگشتند چنانكه غبار بلند شد، پس حضرت به بلال أمر فرمود كه در بين مردم جار بزند كه هركس شنوا و مطيع است نماز عصر را نخواند مگر در بنى قريظه. حضرت زره و خود پوشيد و نيزه بدست گرفت و شمشير حمائل فرمود و بر اسب موسوم به لحيف (بر وزن رجيل) سوار شد و مسلمانان، اطراف حضرت بودند كه سه هزار نفر همگى سلاح ببرداشتند و حضرت ابن أم مكتوم را بر مدينه گماشت و لواء جنگ را بدست على عليه السّلام داد و هنوز لوائى كه از جنگ خندق برگردانده شده بود بر حال خود بود، حضرت، على عليه السّلام را با بعض أصحاب جلو فرستاد و چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به طايفۀ بنى النجار كه از أنصار بودند رسيد و آنها را مسلح ديد فرمود: آيا كسى بشما گذشت ؟ عرض كردند: بلى.
دحيۀ كلبى گذشت و بما أمر داد كه سلاح ببر كنيم و گفت كه: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هم اكنون درمى رسد. حضرت فرمود: اين گوينده، جبرئيل بود.
چون على عليه السّلام به قلعه هاى بنى قريظه رسيد و لواء را در پاى قلاع كوبيد يهودان بنى قريظه سخن زشتى دربارۀ پيامبر و زنانش گفتند. مسلمانان سكوت كردند و گفتند:
شمشير حاكم بين ما و شماست.
ص: 190
على عليه السّلام چون ديد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى آيد به قتاده فرمود: مواظب رايه (يعنى علم) باش و خود به نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه! باين خبيث ها نزديك مشو. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: شايد سخن آزاردهنده اى نسبت بمن شنيده ئى ؟ عرض كرد:
بلى. فرمود: اگر مرا ببينند، از اين گونه سخن نمى كنند.
چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به نزد قلاع بنى قريظه رسيد فرمود: اى برادران ميمونها و خوكها! (اشاره است به مسخ شدن جوانان يهود به صورتهاى ميمونان و پيرانشان بصورت خوكان در زمان داود عليه السّلام هنگام شكستن حرمت روز شنبه بمناسبت صيد ماهى كه صيد در روز شنبه حرام بود) خدا شما را خوار كند و عذابش را بر شما بفرستد، آيا مرا دشنام مى دهيد؟ پس قسم ياد كردند و گفتند: يا أبا القاسم! تو فحاش نبودى و هرگز ناسزا نگفتى چون است كه امروز ما را ناسزا مى گوئى ؟! محاصرۀ قلاع يهودان بنى قريظه بيست و پنج شبانه روز طول كشيد و كار بر ايشان سخت شد و خدا ترس شديدى را بر يهودان مستولى فرمود و حيى بن أخطب بزرگ يهودان بنى النضير پس از وقعۀ أحزاب داخل قلاع بنى قريظه شده بود، پس چون يقين كردند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدون كارزار از محاصره دست برنمى دارد، بزرگ بنى قريظه كعب بن أسد گفت: اى گروه يهود! بيائيد ما پيرو اين مرد شويم و او را تصديق كنيم زيرا بخدا قسم! مى دانيد كه او پيامبر است و در كتاب خودتان او را مى يابيد و مى دانيد كه مدينه، خانۀ هجرت او است، و ما چون اين پيامبر از عرب بوده نه از بنى اسرائيل از روى حسد با عرب، به او ايمان نياورده ايم، و من عهدشكنى را خوش ندارم و اين بلاء و شؤم از همين حيى بن أخطب است كه اينجا نشسته است. يهودان گفتند: ما هرگز دست از توراة برنمى داريم و آن را با قرآن عوض نمى كنيم. كعب گفت: پس بيائيد فرزندان و زنانمان را بكشيم و در برابر محمّد با شمشيرهاى كشيده ايستادگى كنيم كه اگر كشته شديم غم زن و فرزند را نداشته باشيم.
يهودان گفتند: ما اگر اين بى نواها را بكشيم اگر كشته نشويم زندگى چه خيرى دارد؟ كعب گفت: شب شنبه است و محمّد و اصحابش باطمينان اينكه ما شب
ص: 191
شنبه جنگ نمى كنيم آسوده خاطرند پس از قلعه ها به درآئيد تا غافلا به آنها دستبرد بزنيم.
يهودان گفتند: شنبۀ خود را فاسد نمى كنيم و بدعت نمى گذاريم.
عمرو بن سعدى گفت: اگر هيچ يك از اين كارها را نمى كنيد، به كيش يهوديت خود بمانيد و جزيه بپردازيد - يهودان گفتند: زير بار دادن جزيه به عرب نمى رويم و كشته شدن به است از قبول جزيه.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به يهودان فرمود: آيا حكم مرا مى پذيريد؟ گفتند: نه. حضرت فرمود: حكم سعد بن معاذ بزرگ طائفۀ أوس را مى پذيريد؟ گفتند: بلى و معاهده كردند كه از حكم او بدر نروند.
سعد در جنگ خندق تير به او اصابت كرده بود و مجروح بود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدنبال سعد فرستاد، سعد سوار بر خرى شد و تن او بزرگ بود، چون رسيد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: بپاخيزيد كه بزرگ شما آمد، پس أنصار بپاخاستند و سعد را پياده كردند و جريان كار به سعد تذكر داده شد، سعد حكم كرد كه جنگجويان بنى قريظه را بايد كشت و فرزندان و زنانشان را أسير گرفت، پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تكبير گفت و فرمود: قسم است اى سعد كه بحكم خدا از بالاى هفت آسمان حكم دادى (كنايه از اينكه اين حكم عالى و رفيع است).
پس يهودان را از قلاع پائين آوردند و محتويات قلاع را از جمله يك هزار و پانصد شمشير و سيصد زره و دو هزار نيزه و پانصد سپر و أثاث و ظروف بسيار و شتران و گوسفندان و... را بدر آوردند و پنج قسمت كردند، و خانه ها و أملاك به مهاجرين داده شد نه به أنصار زيرا أنصار منزل داشتند، و أمتعه را به مدينه حمل كردند، و مواشى را رها كردند كه چرا كنند، و جنگجويان را در خانۀ أسامة بن زيد نگاهدارى كردند و آنان ششصد تن يا بيشتر بودند، و هفتصد زن و فرزندان را در خانۀ دختر حارث نجاريه همان خانه اى كه براى پذيرائى هيئت هاى عرب مهيا بود، جاى دادند، پس حفره ها كندند و گردن جنگجويان را زدند و در خندق ها افكندند و خاك بر آنها ريختند و كشندگان، على عليه السّلام و زبير بودند.
ص: 192
و از زنانشان «بنانه» كشته شد زيرا او سنگ آسيائى بر سر خلاد بن سويد (بر وزن «صراف» و «حسين») كه زير قلعه بود، انداخته و او را كشته بود و شهيد اين جنگ هم همين خلاد بود و بس، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: وى مزد دو شهيد دارد.
سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اسراء بنى قريظه را تحت نظر سعد بن زيد أنصارى به نجد اعزام فرمود و بجاى آنها اسب و سلاح خريد و اسب و سلاح را بر مسلمانان تقسيم نمود.
حضرت از جدا ساختن مادر و بچه قدغن فرمود تا آنگاه كه دختر، حيض ببيند و پسر محتلم بشود و فرمود: هركس ميان مادر و بچه جدائى بيندازد خدا ميان او و ميان دوستانش در روز قيامت جدائى مى اندازد. از زنان بنى قريظه «ريحانه» دختر شمعون كه زنى زيبا بود اسلام آورد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را آزاد فرمود و بزنى گرفت و اين زن نزد حضرت بود و چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از سفر حجة الوداع سال دهم مراجعت فرمود، وفات كرد و حضرت او را در بقيع دفن فرمود (وقعۀ بنى قريظه در آخر ماه ذوالقعدۀ سال پنجم هجرى بوده است) (تفسير روح البيان به ترجمه و اقتباس).
چون كار بنى قريظه پايان يافت جراحت دست سعد باز شد و وفات كرد - جابر بن عبد اللّه گفته كه: جبرئيل عليه السّلام به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد: اين بندۀ شايسته كيست كه وفات كرده و درهاى آسمان براى او گشوده شده و عرش براى او به جنبش افتاده است ؟ چون حضرت بيرون آمد و وارد مسجد شد ديد كه سعد از دنيا رفته است (تفسير مجمع البيان به ترجمه).
26 و 27 وَ أَنْزَلَ ... قَدِيراً
و (اى مسلمانان!) خدا كسانى را كه از أهل كتاب (يعنى يهودان بنى قريظه را كه أهل توراة) بودند (و) هم پشت لشكرهاى أحزاب شده و آنها را يارى كرده بودند از قلعه هاشان فرود آورد و ترس (از پيامبر و لشكر او) در دلهاشان افكند: گروهى را مى كشتيد و گروهى را أسير مى گرفتيد و زمين آنها (يعنى مزارع و باغها) و قلعه هاشان و مالهاشان را بشما ميراث داد با زمينى را كه شما گام در آن نزده ايد (يعنى زمين خيبر را كه پس از
ص: 193
اين مفتوح خواهد شد، و بلكه هر زمينى را كه تا قيامت به حوزۀ اسلام درآيد) و خدا بر هر چيزى تواناست.
أرباب كتب سيره برآنند كه در سال نهم از هجرت، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از زنان خود كناره گيرى فرمود و قسم ياد كرد كه يك ماه با ايشان مخالطت نكند، و سبب اين جريان كه در لسان فقه قرآن «ايلاء» نام دارد اين است كه: پس از توسعۀ فتوحات اسلام، هريك از زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله زياده از كسوت و نفقه چيزى مى خواست چون:
برد يمانى و... كه در كتب سيره مذكور است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دعاء كرد كه: «اللهم أحينى مسكينا و أمتنى مسكينا و احشرنى فى زمرة المساكين» و از تقاضاهاى زنان خود ملول شد زيرا غنائم را پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر مسلمين قسمت مى فرمود و چيزهائى را كه زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله طمع مى كردند در تصرف آن حضرت نبود.
بالجمله: حضرت به أمر خدا از زنان فاصله گرفت تا زنان، حائض شدند و پاك گشتند پس از بيست و نه روز آيۀ «تخيير» نازل شد دائر بر اينكه: اى زنان پيامبر! اگر دنيا و زينت دنيا را مى خواهيد بيائيد تا شما را برخوردار سازم(1) و شما را طلاق بگويم، و اگر خدا و رسول خدا را مى خواهيد كه مزد بزرگ خواهيد داشت. پس أم سلمه(2) اولين زن بود كه بپاخاست و گفت: من خدا و رسول خدا را اختيار كردم و پس از او زنان ديگر نيز بپاخاستند و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم معانقه كردند.
28 و 29 يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ ... عَظِيماً
تقاضاى زنان پيامبر (ص) أمتعه و ألبسه و زينت آلات از پيامبر و اولتيماتوم(3) دادن پيامبر (ص) به سال نهم هجرى بوسيلۀ قسم ياد كردن آن حضرت بر فاصله گرفتن با زنان خود در مدت يك ماه و مخير كردن آنان بين طلاق و بين زندگانى بسيار ساده
ص: 194
اى پيامبر! به زنان خود بگو: اگر شما زندگانى دنيا و آرايش آن را مى خواهيد - پس بيائيد تا (علاوه بر مهر) شما را برخوردار سازم و رها سازم شما را، رها كردنى نيكو (به رغبت نه از روى كراهت) و اگر شما خدا و رسول خدا و سراى آخرت را مى خواهيد، پس البته خدا براى زنان نيكوكار از شما (يعنى آنهائى كه شق دوم را اختيار كردند) مزدى بزرگ (كه زخارف دنيا در جنب آن مختصر و حقير باشد) آماده ساخته است.
30-34 يٰا نِسٰاءَ اَلنَّبِيِّ ... خَبِيراً
اوامر تشريعيه براى زنان پيامبر (ص) از جمله حجاب به سال پنجم هجرى(1) اى زنان پيامبر! هركدام از شما كار ناپسندى به جا بياورد كه زشتى آن ظاهر باشد (يعنى برخلاف دستور رسول باشد) براى او عذاب افزوده شود دو برابر ديگران، و مضاعف كردن عذاب، بر خدا آسان است.
(2) و هركدام از شما براى خدا و رسول خدا فرمانبردارى كند(1) و كار شايسته كند مزدش را دوبار (يك بار براى اطاعت خدا و يك بار براى خشنودى پيامبر خدا) به او مى دهيم و براى او روزى با عزت (در بهشت) آماده كرده ايم.
(3) اى زنان پيامبر! شما مانند يكى از زنان (يعنى زنان ديگر از امت) نيستيد اگر از مخالفت خدا بترسيد (و فضل شما بر زنان امت بسيار است، بمناسبت سرافراز شدن شما به زوجيت با سيد المرسلين).
(4) بنابراين با مردان بيگانه نرمى و فروتنى مكنيد در سخن گفتن، پس طمع كند (در شما) آن كسى كه بيمارى (از نفاق يا فجور) در دل او است و سخن نيكو (و معقول) بگوييد.
(5) و در حجرات خود آرام گيريد.
ص: 195
(6) و خود را با پيرايه ها ميارائيد (در برابر مردان بيگانه) همچون زنان عهد جاهليت نخستين(1) كه با پيرايه ها خود را مى آراستند (و در برابر مردان بيگانه ظاهر مى شدند).
(7) و نماز را برپابداريد.
(8) و زكات را بپردازيد.
(9) و خدا و رسول خدا را (در ساير اوامر و نواهى) اطاعت كنيد (زيرا شما به پيامبر نزديكتر و براى امت اسلام نمونه مى باشيد).
اى خاندان نبوت و رسالت! «إِنَّمٰا يُرِيدُ اَللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» . (يعنى) جز اين نيست كه خدا مى خواهد تا (با اجراء اين دستورها) پليدى (يعنى پليدى عهد جاهليت) را از شما ببرد و شما را (بوسيلۀ اسلام كامل) پاك سازد پاك ساختن كامل (كه براى جهانها نمونه و سرمشق باشيد).
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين آيه را چند مرتبه دربارۀ «آل عباء» و «أصحاب كساء» بيان فرموده است. و روايات بسيارى از طريق أهل سنت و نيز شيعه آمده كه چون قيافۀ اين آيه، خطاب به مردان است نه زنان، «جملۀ معترضه» است. و شأن نزول آيه دربارۀ پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين، و يا على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام است نه زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله (تفسير مجمع البيان به ترجمه و خلاصه).
محرر اين تفسير گويد: اين انتخاب پنج يا چهار نفر، انتخاب أصلح است جهت سرمشق براى مردان و زنان امت.
(10) و آنچه را كه در حجرات شما خوانده مى شود از آيات خدا (يعنى از قرآن) و حكمت (يعنى جوامع كلم و به عبارت ديگر سخنان حكمت دلالات پيامبر) ياد كنيد (و حفظ كنيد و بخاطر بسپاريد).
ص: 196
زيرا البته خدا در همه جا نافذ و از همه جا آگاه (و خوب باخبر) است.
چون أسماء دختر عميس با شوهر خود جعفر بن أبي طالب از حبشه مراجعت كرد بر زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شد و از آنان پرسيد كه: آيا دربارۀ ما زنان، آيه اى نازل شده است ؟ گفتند: نه - پس أسماء به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه! زنان در نااميدى و زيانكارى اند - حضرت فرمود: براى چه ؟ عرض - كرد: زيرا آن طور كه مردان به نيكى ياد مى شوند زنان ياد نمى شوند، پس خدا اين آيات را نازل فرمود: (تفسير مجمع البيان به ترجمه):
35 إِنَّ اَلْمُسْلِمِينَ ... عَظِيماً
البته خدا براى مردان مسلمان و زنان مسلمان و مردان مؤمن و زنان مؤمنه و مردان فرمانبردار (از خدا و رسول) و زنان فرمانبردار و مردان راستگو و زنان راستگو و مردان شكيبا (بر زحمات) و زنان شكيبا (بر زحمات) و مردان فروتن و زنان فروتن و مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده و مردان روزه دار و زنان روزه دار و مردان محافظت كنندۀ شرمگاههاى خود (از حرام) و زنان محافظت كننده و مردان بسيار يادكنندۀ خدا و زنان يادكننده(1)؛ آماده كرده است، آمرزش و مزدى بزرگ را.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، زينب دختر جحش (بر وزن وقت) بن رئاب (بر وزن كتاب) أسدى [كه مادر زينب، «أميمه» (بضم همزه و فتح هر دو ميم) دختر حضرت عبد المطلب
ص: 197
است، بنابراين «أميمه» عمۀ پيامبر و زينب دخترعمۀ پيامبر است] را براى غلام - آزادكردۀ خود يعنى زيد بن حارثه، خواستگارى فرمود - زنى زيبا از اشرف أشراف قريش و غلامى سياه و أفطس!(1).
پس زينب اين خواستگارى را نپذيرفت و گفت: يا رسول اللّه! من دخترعمۀ تو هستم و أرفع قريش مى باشم و به تزويج زيد تن در نمى دهم، و برادر زينب يعنى عبد اللّه بن جحش هم اين وصلت را نپذيرفت، دراين باره آيه آمد كه: «وَ مٰا كٰانَ ... مُبِيناً» و بعد از نزول اين آيه زينب و برادرش راضى شدند و آن وصلت انجام گرفت و با اين ازدواج سد فيما بين غلام و أشراف قريش و در حقيقت فاصلۀ طبقاتى درهم شكسته شد.
36 وَ مٰا كٰانَ ... مُبِيناً
و براى هيچ مرد مؤمن و نه هيچ زن مؤمنه اى آنگاه كه خدا و رسول خدا كارى را حكم كند روا نيست كه براى ايشان نسبت به كارشان اختيار باشد و هركس كه خدا و رسول خدا را نافرمانى كند پس على التحقيق گمراه شده، گمراهى يى آشكار.
الف: پس از انجام شدن وصلت بين زيد و زينب، بين زن و شوهر، ناسازگارى پديد آمد به مرتبه اى كه زيد چندين بار عزم طلاق زينب كرد، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از راه اندرز (نه از راه حكم) مانع مى شد، و چون زيد در عاقبت، زينب را طلاق گفت، زينب دخترعمۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بى سرپرست شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه زنان بسى سالمند را در حبالۀ نكاح خود داشت جا داشت كه دخترعمۀ خود را تزويج كند، لذا خدا، زينب را به حبالۀ نكاح پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آورد و اين موضوع بسى موجب مباهات زينب شد كه:
خدا، عامل و عاقل ازدواج او شده.
ص: 198
ب: زيد پسر حارثه بود (بشرحى كه در ج دوم مقدمه ص 965-968 نوشته شده) قبل از اسلام، زيد در مكه خريدارى شد و آزاد گرديد و او را زيد پسر محمّد خواندند (اين پسرخواندگى برسم دورۀ جاهليت بود) و در عهد جاهليت أحكام پسر را در ارث و أمور زناشوئى براى «پسر خوانده» قائل بودند، شريعت اسلام رسم پسرخواندگى را در مرحلۀ تشريع بر هم زد و لذا زيد بنام پدرش «حارثه» خوانده شد.
ضمنا: در مرحلۀ عمل هم، خدا بوسيلۀ ازدواج زينب با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بنياد رسوم متحجر پسرخواندگى عهد جاهليت را واژگون ساخت و به خلاصه به بركت دومرتبه ازدواج زينب، عملا دو رسم عهد جاهليت درهم شكسته شد: يكى فاصلۀ طبقاتى، و ديگرى رسم پسرخواندگى.
37-39 وَ إِذْ تَقُولُ ... عَلِيماً
و اى پيامبر! بخاطر داشته باش وقتى را كه تو مى گفتى به آن كسى كه خدا بر او احسان كرد و تو بر او احسان كردى (يعنى زيد) كه: زنت (يعنى زينب) را براى خود نگاه دار و از مخالفت فرمان خدا بترس (زنت را به بهانۀ تكبر كردن او طلاق مگوى و خورده گيرى مكن و تحمل كن)، و (به او يعنى به زيد مى گفتى كه:) در دل خود چيزى (يعنى نيت طلاق) را كه خدا آشكاركنندۀ آن است پنهان مى كنى و از مردم مى ترسى (كه نيت خود را آشكار كنى) و حال آنكه خدا سزاوار است كه از او بترسى.
اى پيامبر! پس چون زيد، حاجت خود را (كه طلاق و انقضاء مدت عده بود) از او (يعنى از زينب) به انجام رسانيد، ما او را (يعنى زينب را) بعقد ازدواج تو در آورديم(1)تا بر مؤمنان تنگى اى نباشد در نكاح كردن زنان پسرخواندگان ايشان، آنگاه كه پسر خواندگان، حاجت خود را (كه طلاق و انقضاء مدت عده است) از زنان به انجام رسانند، و فرمان خدا (دربارۀ واژگون كردن أساس پسرخواندگى عهد جاهليت) انجام شدنى است.
ص: 199
بر پيامبر (يعنى محمّد صلّى اللّه عليه و آله) هيچ حرجى (و مضيقه اى) نيست از انجام آنچه خدا براى او واجب كرده است (يعنى در ابطال رسوم پسرخواندگى) مانند سنت خدا (و روش او) دربارۀ پيامبرانى كه از پيش گذشته اند (كه بر پيامبران در انجام واجبات الهى حرجى نبوده) و فرمان خدا قضاء مبرم (و نافذ) است. همان پيامبرانى كه پيامهاى خدا را به مردم رساندند و از خدا ترسيدند و از هيچ كس نمى ترسيدند مگر از خدا(1) و خدا براى محاسبۀ بندگانش كافى است.
40 مٰا كٰانَ مُحَمَّدٌ ... عَلِيماً
محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست (يعنى فرزند پسر صلبى ندارد)(2) و لكن فرستادۀ خدا و مهر پيامبران است (يعنى دفتر نبوت به او مهر شده و پيغمبرى را بر او ختم كرده اند) و خدا بهر چيزى داناست.
41-44 يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ ... كَرِيماً
اى مؤمنان! خدا را ياد كنيد يادكردنى بسيار و خدا را به پاكى ياد كنيد در صبح و در شام.
ص: 200
آن غيب مطلق كسى است كه: بر شما درود مى فرستد و فرشتگانش (درود مى فرستند) و نتيجۀ اين درودها اين است كه: خدا شما را از تاريكى ها (تاريكى هاى عالم طبيعت) خارج مى كند و به (عالم) نور وارد مى سازد و خدا به مؤمنان مهربان است(1).
دعاء خير فرشتگان در روزى كه مؤمنان، خدا را ملاقات مى كنند؛ «سلام» است و خدا براى مؤمنان مزدى بزرگوار آماده ساخته است (كه نعمتهاى بهشت است).
45-48 يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ ... وَكِيلاً
اى پيامبر! البته ما تو را فرستاديم كه زبان گوياى ما و مژده دهنده (به مطيعان)، و بيم دهنده (به متمردان)، و دعوت كننده بسوى خدا - به رخصت او - و چراغى درخشان باشى.
و اى پيامبر! مؤمنان را مژده بده كه از آن ايشان است از خدا فضلى بزرگ (بخششى بزرگ زياده از مزد كار ايشان يعنى دولت لقاء كه بزرگتر عطائى و شريف تر جزائى است).
و اى پيامبر! كفار (همان مشركين مكه) و منافقين (همان منافقين مدينه) را فرمانبردارى مكن (در مخالفت با آنها استوار باش و با آنها گرم مگير) و آزار ايشان را واگذار و بر خدا توكل كن و خدا براى كارسازى كافى است.
49 يٰا أَيُّهَا ... جَمِيلاً
اى مؤمنان! چون زنان مؤمنه را تزويج كرديد سپس آنها را طلاق داديد از پيش از آنكه با آنها تماس (از نظر أمور جنسى) بگيريد پس نيست شما را حقى بر ايشان براى
ص: 201
عده كه أيام آن را توجه و احتساب كنيد (تا دوره اش منقضى گردد) پس برخوردار سازيد ايشان را (از نصف مهر(1) و بفرستيد آنها را كه بروند، رفتنى نيكو.
محرر اين تفسير گويد: بنظر اينجانب بايد دقت شود كه تاريخ نزول آيۀ 49 و مورد آن، مربوط بهمان يك ماهۀ «ايلاء» يعنى قسم ياد كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دربارۀ عدم تماس با زنان خود بوده است نه بطور دائم و مراد از دختران عمو و عمه و يا خالو و خاله مذكور در آيه 49، فاميل پدرى و فاميل مادرى حضرت است زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دختر خالو و دختر خاله نداشته است چه آنكه آمنه دختر وهب (بر وزن وقت) مادر حضرت، نه خواهر داشته و نه برادر و دختر عمو و عمه هم كه بى شوهر باشند نيز در كار نبوده.
50 و 51 يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ ... حَلِيماً
اى پيامبر! البته ما براى تو حلال ساختيم زنانت را - كه به ايشان مهرهاشان را داده اى(2) و كنيزهائى كه دست تو مالك شده است (بدست آورده اى) از همان كنيزانى كه بطور غنيمت و غيره خدا بهرۀ تو ساخته است(3) و دختران عمويت و دختران عمه هايت و دختران خالويت و دختران خاله هايت همانها كه (اسلام آورده و از مكه به مدينه) با تو هجرت كرده اند(4).
دنبالۀ اولتيماتوم(5)
و (حلال ساختيم به پيامبر) هر زن مؤمنه را اگر خود را (بدون مهر) براى
ص: 202
پيامبر ببخشد مشروط به اين كه پيامبر هم بخواهد او را بعقد نكاح خود در آورد.
اى پيامبر! اين اجازۀ كلى دربارۀ ازدواج، خاص تو است نه ديگر از مسلمانان.
محققا آنچه بر مسلمانان مقرر كرده ايم - دربارۀ نفرات زنانشان و آنچه مالك شده دستهاى ايشان (يعنى كنيزان)(1) - بر ما معلوم است.
(اين اولتيماتوم براى اين است كه:) تا بر تو تنگى اى نباشد و خدا آمرزگار و مهربان است (از قصور و يا تقصيرات زنانت درمى گذرد).
بازمى دارى از آن زنان هركدام را بخواهى و جا مى دهى نزد خود هركدام را بخواهى و مى طلبى و دلجوئى مى كنى از آنها كه او را بركنار كرده اى (طلاق داده اى يا ترك كرده اى) (هركه را كه بخواهى) پس هيچ گناهى بر تو نيست (در اين سه أمر) آن آزادى (تو) در شرائط ازدواج (كه خود زنان واقف باشند(2) نزديك تر است براى تأمين اينكه: چشمهاى زنان روشن بشود و اندوهناك نگردند و خشنود باشند به آنچه به ايشان داده اى - همۀ ايشان - و خدا آنچه را در دلهاى شماست مى داند و خدا دانا و بردبار است.
محرر اين تفسير گويد: چون مدت يك ماهۀ اولتيماتوم پايان يافت و زنان با طيب خاطر بقاء بر ازدواج با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پذيرفتند و شرائط مقرره را قبول
ص: 203
كردند؛ دستور آمد كه(1):
52 لاٰ يَحِلُّ ... رَقِيباً
اى پيامبر! از بعد از اين (كه زنان تو از زخارف دنيا گذشت كردند و خدا و رسول خدا را انتخاب كردند و أم المؤمنين بودن را مايۀ افتخار دانستند) زنان (براى ازدواج مجدد) بر تو حلال نيستند، و حلال نيست كه بجاى اين زنان كه دارى با زنان ديگر ازدواج كنى و اگرچه خوبى زنان ديگر تو را بشگفت آورد مگر آنچه دست تو مالك آن بشود (يعنى كنيز به اندازۀ مقرر، بلامانع است)، و خدا بر هر چيزى نگهبان است.
53 و 54 يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... عَلِيماً
تشريعيات در كيفيت حضور نزد پيامبر (ص) و نزد زنان آن حضرت(1) اى مؤمنان! به حجره هاى پيامبر وارد مشويد مگر اينكه بشما براى طعام اعلام شود، نه اينكه (زودتر از وقت حاضر شدن طعام برويد و) چشم به راه وقت طعام باشيد، و لكن (دقيقا) وقتى كه دعوت شديد پس وارد شويد در نتيجه وقتى كه طعام تناول كرديد پس متفرق شويد.
(2) و نباشيد (در حضور پيامبر) انس گيرندگان براى سخن (با يكديگر)، البته آن رفتار شما، پيامبر را آزار مى داد - در نتيجه پيامبر از شما شرم مى داشت (كه بگويد:
برخيزيد) و خدا از بيان حقائق شرم نمى كند.
(3) و چون متاعى (مانند ديگ و نمك و...) از زنان پيامبر طلبيديد پس طلب كنيد از ايشان از پس پرده، آن سؤال شما از پس پرده براى دلهاى شما و دلهاى زنان، پاك تر است.
(4) و براى شما روا، نشده است كه پيامبر خدا را آزار بدهيد.
(5) و براى شما روا، نشده است كه زنان پيامبر را نكاح كنيد از بعد از وفاتش هرگز البته آن ازدواج شما با زنان پيامبر (مادران مؤمنين) نزد خدا (گناهى) بزرگ است.
ص: 204
اگر چيزى را آشكار كنيد يا چيزى را پنهان كنيد (و بزبان نياوريد چنانكه نكاح عائشه در دل طلحة بن عبيد اللّه تيمى گذشته بود) پس البته خدا بهر چيزى داناست.
بعد از نزول آيۀ حجاب حكم شد تا همۀ زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرده نشين باشند، پدران و برادران و خويشان گفتند: يا رسول اللّه! آيا ما نيز بايد از پس حجاب، با ايشان گفت و شنيد كنيم ؟ آيه آمد:
55 لاٰ جُنٰاحَ ... شَهِيداً
هيچ گناهى نيست بر زنان پيامبر در (نمودن روى به) پدران خودشان و نه (به) پسران خودشان و نه (به) برادران خودشان و نه (به) پسران برادران خودشان و نه (به) پسران خواهران خودشان و نه (به) زنان (زنان مسلمانان أهل ملت) خودشان و نه (به) آنكه دست ايشان مالك آن شده (چون غلامان و كنيزان)(1) و (اى زنان پيامبر!) از مخالفت فرمان خدا بترسيد زيرا خدا بر هر چيزى حاضر و ناظر است (و چيزى از او پنهان نيست).
56 إِنَّ اَللّٰهَ ... تَسْلِيماً
البته خدا و فرشتگان او بر پيامبر درود مى فرستند، اى مؤمنان؛ بر پيامبر درود بفرستيد و خود را تسليم اوامر و نواهى پيامبر كنيد تسليم تام و تمام(2)
ص: 205
57 و 58 إِنَّ اَلَّذِينَ ... مُبِيناً
البته كسانى كه خدا و پيامبر خدا را مى رنجانند (و آزرده مى سازند) خدا در دنيا و آخرت آنها را لعن كرده (يعنى طرد كرده و از رحمت خود دور ساخته) و براى آنان عذاب خواركننده آماده كرده است.
و كسانى كه مردان مؤمن و زنان مؤمنه را آزرده مى سازند (و مى رنجانند) بى اينكه آنان گناهى را مرتكب شده باشند، پس على التحقيق (بار) دروغ و افتراء و گناهى آشكار را به دوش كشيده اند.
59 يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ ... رَحِيماً
اى پيامبر! به زنانت و دخترانت (دختران خودت و دختران زنانت) و زنهاى مؤمنان بگو كه: از چادرهاى خود بر خود فروگذارند، آن پوشش، نزديكتر است به اين كه شناخته شوند (كه كنيزان و يا كافره و يا همه جائى نيستند بلكه خاتونهاى آزاد و با ايمان و نيك كردارند) پس (بوسيلۀ مردان بدكردار) آزرده نشوند. و خدا آمرزگار (به تائبان) و مهربان (به بندگان) است.
60-62 لَئِنْ ... تَبْدِيلاً
اى پيامبر! قسم است كه اگر منافقين (از اعمال نفاق خود)، و كسانى كه در دلهاشان بيمارى است (از فجور و ميل به زنا و فواحش)، و فاش كنندگان خبر بد در مدينه (دربارۀ شكست لشكر اسلام و معايب مسلمانان) بازنايستند، البته البته تو را برگماريم و مسلط سازيم و أمر كنيم به (تبعيد جماعتى از) ايشان سپس در مدينه همسايۀ تو نباشند مگر زمانى اندك درحالى كه راندگان (از رحمت خدا و توقف در مدينه) باشند، (و كشتن جماعتى از ايشان يعنى) هركجا يافت شوند دستگير شوند و كشته شوند كشتنى
ص: 206
توأم با ذلت و خوارى(1) مانند سنت خدا (و روش او) دربارۀ آنان كه پيش از اين گذشتند و براى سنت خدا (دربارۀ كيفر متمردان) تبديلى نمى يابى.
63-68 يَسْئَلُكَ ... كَبِيراً
اى پيامبر! مردم از تاريخ وقوع قيامت از تو مى پرسند تو در جواب بگو:
جز اين نيست كه علم قيامت نزد خداست و خدا تو را دانا نمى سازد بتاريخ قيامت (و چه دانى) شايد قيامت نزديك باشد. البته خدا كافران را لعن كرده (يعنى از رحمت خود دور ساخته) و براى آنان عذاب سعير را (كه نوعى از دوزخ است) آماده فرموده است، در حالتى كه جاويدان باشند در آن هميشه، نمى يابند دوستى را (كه آنها را حفظ كند) و نه (مى يابند) ياورى را (كه عذاب را از آنها بازدارد).
در روزى كه روهاى كافران در آتش، ازاين رو به آن رو گردانيده مى شود مى گويند - : اى كاش! ما خدا را پيروى كرده بوديم، و پيامبر را پيروى كرده بوديم، و مى گويند: اى پروردگار ما! البته ما سروران و بزرگان خودمان را پيروى كرديم، پس ما را از راه، گمراه ساختند (و به افسون و افسانه فريب دادند) اى پروردگار ما! از عذاب، آنها را دو برابر بده و لعنت كن آنها را لعنتى بزرگ (و سخت).
69-71 يٰا أَيُّهَا ... عَظِيماً
اى مؤمنان! (پيامبر را آزرده مسازيد و مرنجانيد در أمر زناشوئى او و دربارۀ زنان و فرزندانش و در مخالفت با اوامر و نواهى او و) مانند آنان (يعنى يهودان) مباشيد كه موسى را آزرده خاطر ساختند، (كه گاه قارون او را به زنا متهم ساخت و گاه او را به بيمارى أدره و يا برص متهم ساختند و گاه او را به كشتن برادرش هارون تهمت زدند و) در نتيجه خدا تهمت هاى وارده را كه گفته بودند از موسى برداشت و موسى نزد خدا با قدر و جاه بود.
ص: 207
اى مؤمنان! از مخالفت خدا بترسيد و سخن بگوييد سخنى استوار، تا خدا كارهاى شما را اصلاح كند و گناهان شما را بيامرزد و هركه خدا و رسول خدا را فرمانبردارى كند پس على التحقيق پيروز شده است، پيروزى اى بزرگ.
72 و 73 إِنّٰا ... رَحِيماً
عرض امانت(1)
البته ما امانت (يعنى برنامۀ خاص هر چيز)(2) را بر آسمانها و زمين و كوهها (و درياها و درختان و نباتات و حيوانات و...)(3) عرض (و عرضه) كرديم، در نتيجه همگان از خيانت(4) در امانت سخت خوددارى كردند و از خيانت كردن در امانت خدا ترسيدند و (ليكن) آدمى، امانت (يعنى برنامۀ خاص به خود) را خيانت كرد زيرا البته آدمى (بالذات) بسيار ستمكار است و بسيار نادان است (و العصر ان الانسان لفى خسر - ان الانسان لربه لكنود - ان الانسان خلق هلوعا - قتل الانسان ما أكفره و...) در نتيجه خدا مردان منافق و زنان منافقات و مردان مشرك و زنان مشركات را عذاب مى كند، و خدا به رحمت رجوع مى كند بر مردان مؤمن و زنان مؤمنات، و خدا آمرزگار و مهربان است.
«پايان»
ص: 208
محرر اين تفسير گويد: اين نوع خطابها در قرآن كريم از باب «اياك أعنى و اسمعى يا جاره» است يعنى «به در مى گويند كه ديوار بشنود».
محرر اين تفسير گويد: سورۀ أحزاب مشتمل است بر آياتى كه در سالهاى گوناگون نازل شده و دانستن تواريخ وقائع، لازم است تا بتوان ترتيب نزول آيات را بدست آورد، و مفسرين در تفسير بعض آيات اين سوره مرتكب اشتباهاتى شده اند، بعضى كمتر و بعضى بيشتر.
اكنون تنظيم كليات سوره را از حيث تاريخ ملاحظه مى كنيد:
1 - پيشنهاد أبو سفيان (مذكور در آيات 1-3) بعد از غزوۀ أحد و در سال 3 هجرى بوده.
2 - ابطال ظهار و تبنّى مذكور در آيات 4 و 5 و قسمتى از آيۀ 37 و آيات 38-40 در سال 5 هجرى بوده.
و ليكن چون تفسير روح البيان تزويج زينب را به پيامبر در ماه ذوالقعدۀ سال 4 هجرى نوشته بنابراين ابطال ظهار و تبنّى هم در سال 5 هجرى بوده است.
و طبق كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى (ص 455) تزويج مزبور در سال 5 هجرى بوده، بنابراين ابطال ظهار و تبنّى هم در سال 5 هجرى بوده است.
محرر اين تفسير گويد: أرباب تفسير، واقعۀ ظهار أوس با خوله مذكور در سورۀ مجادله را در سال 6 هجرى نوشته اند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در واقعۀ مزبور انتظار صدور حكم را دربارۀ ظهار داشته و خود حاكى است كه هنوز ابطال ظهار ابلاغ نشده بوده، بنابراين بايستى يا واقعۀ تزويج زينب به پيامبر صلى اللّه عليه و آله در سال 6 هجرى باشد و يا واقعه ظهار أوس در سال 5 هجرى.
و ليكن محتمل است نزول آيۀ ابطال ظهار در سال 5 هجرى بوده و بيان تكليف
ص: 209
ظهاركننده در سال 6 هجرى، ولى احتمال مزبور قوى نيست.
3 - 5 بيان اولويت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از نفوس مؤمنان و مؤمنات مذكور در آيۀ 6 در سال 9 هجرى بوده زيرا شأن نزول آيه مربوط به غزوۀ تبوك است كه در سال 9 هجرى بوده، و على هذا اعطاء منصب «أم المؤمنين» و موضوع خلافت على عليه السّلام كه هر سه موضوع با هم در يك آيه ذكر شده، نيز در سال 9 هجرى بوده.
6 - پيمان گرفتن خدا از پيامبران، مذكور در آيات 7 و 8 در عالم ذرّ بوده يا در جهانى كه براى ما ناشناخته است و يا اينكه پيمان هر پيامبرى در هنگامى بوده كه منصب پيامبرى به او داده شده است.
7 - جنگ أحزاب «خندق» مذكور در آيات 9-25 در سال 5 هجرى بوده و فقط ابن خلدون در سال 4 هجرى نوشته.
تذكر: تفسير روح البيان نوشته كه: مسلمانان در جنگ خندق تلفاتى نداشته اند جز مجروح شدن سعد بن معاذ، سيد طائفۀ أوس مدينه كه هم پيمان يهودان بنى قريظه بوده، و سه نفر از لشكر دشمن كشته شده اند.
محرر اين تفسير گويد: در سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 252 نوشته كه: در خندق شش نفر از مسلمانان كشته شده اند و سه نفر از مشركين، و حق با سيرۀ مزبور است.
8 - جنگ با بنى قريظه مذكور در آيات 26 و 27 در سال 5 هجرى در ماه ذوالقعده بوده.
تذكر: در تفسير روح البيان يكى از زنان اسراء را «ريحانه» (بفتح راء) دختر شمعون نوشته است و به ترجمه مى نويسد: وى زنى زيبا بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را آزاد كرد و تزويج نمود و در خدمت آن حضرت بود تا در مراجعت حضرت از سفر حجة الوداع به سال دهم هجرى وفات كرد و حضرت او را در قبرستان بقيع مدفون ساخت (ه).
در سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 245 به ترجمه مى نويسد: ريحانه دختر عمرو بن خناقه (بضم خاء) (جنافه طبق ذيل كتاب مزبور) يكى از زنان يهودان بنى عمرو بن قريظه بوده است و بقولى از يهودان بنى النضير بوده و در بنى قريظه به مردى بنام «حكم»
ص: 210
شوهر كرده بوده بالجمله: پس از فيصل يافتن جنگ، ريحانه در ملكيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قرار گرفت و حضرت به او پيشنهاد نمود كه او را تزويج كند و در حجاب برود، و ليكن ريحانه عرض كرد: يا رسول اللّه! مرا بگذار در ملكيت و كنيزى باقى بمانم هم براى من آسان تر است و هم براى تو - پس حضرت او را بحال خود گذارد - ريحانه در هنگام أسير شدن، اسلام نياورد و ليكن بعدا اسلام اختيار كرد و هنوز در ملكيت حضرت بود كه حضرت وفات يافت.
محرر اين تفسير گويد: حق با سيرۀ ابن هشام است و لذا ريحانه را جزء زنان پيامبر ننوشته اند و بيان تفسير روح البيان دائر بر تحرير يعنى آزاد شدن ريحانه صحيح نيست.
9 - تخيير يعنى مخير كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله زنان خود را بين بقاء بر زوجيت (و اختيار آخرت) و طلاق (و اختيار دنيا) مذكور در آيات 28 و 29 در سال 9 هجرى بوده (كتاب من أشعة القرآن ص 134 از محمّد أمين زين الدّين چاپ نجف سال 1374 و نيز تفسير روح البيان).
10 - تأديب زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مذكور در آيات 30-34 در سال 9 هجرى بوده و ليكن پس از قبول بقاء بر زوجيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله.
11 - آيۀ تطهير يعنى: «إِنَّمٰا يُرِيدُ اَللّٰهُ ... تَطْهِيراً» ضمن آيات تأديب، مذكور است.
تذكر: مراد از تطهير راجع به پنج نفر (يعنى محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام) اثبات مقام «عصمت» آنهاست.
12 - تبشير (يعنى مژده دادن خدا به مؤمنان و مؤمنات) مذكور در آيۀ 35 در سال 7 هجرى بوده كه «أسماء» مذكور در شأن نزول آيه، از حبشه مراجعت نموده و مراجعت جعفر بن أبي طالب و مسلمانان از حبشه در سال 7 هجرى مساوق فتح خيبر بوده (و مراجعت جعفر و غيره در سيرۀ ابن هشام در ج 3 و 4 ص 359 مذكور است).
13 - تزويج زينب به زيد مذكور در آيات 36 و قسمتى از آيۀ 37 در سال ؟ بوده.
ص: 211
تذكر: شرح حال زيد غلام آزادكردۀ پيامبر در ص 965-968 ج 2 مقدمۀ همين تفسير مذكور است، مزيدا زيد در خدمت حضرت به مدينه هجرت كرد و در جنگهاى بدر و خندق و حديبيه و خيبر حضور يافت و از تيراندازان جنگ بدر بود، و مژدۀ فتح مسلمانان را در جنگ بدر او به مدينه آورد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كنيز خود بنام أم أيمن را به زيد به زنى داد و از اين زن و شوهر، «أسامه»(1) بدنيا آمد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زينب دختر جحش دخترعمۀ خود را به زيد به زنى داد، سپس زيد او را طلاق داد و ازآن پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله زينب را تزويج كرد، و از أصحاب حضرت غير از «زيد» كسى در قرآن كريم به اسم مذكور نيست.
در مؤاخات بين مسلمانان، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زيد را با حمزه برادر ساخت، و زيد را پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در غزوۀ مؤته أمير سپاه اسلام كرد و در مؤته جنگ كرد تا كشته شد (شهادتش در ماه جمادى الاولى سال هشتم هجرى بوده)، زيد سرخ و سپيد بود و پسرش أسامه در نهايت گندم گونى بود (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 85 و 86 به خلاصه و ترجمه).
14 - تطليق (يعنى طلاق دادن زيد زينب را) مذكور در قسمتى از آيۀ 37 در سال 5 هجرى بوده (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى) (در تفسير روح البيان نوشته كه بنا بر قول صحيح در سال 4 هجرى بوده).
15 - تزويج خدا زينب را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مذكور در تتمۀ آيۀ 37 در سال 5 هجرى بوده (در تفسير روح البيان نوشته كه بقول صحيح اين تزويج در أوّل ماه ذوالقعدۀ سال 4 هجرى بوده) و محرر اين تفسير سال 5 هجرى را صحيح مى دانم.
16 - اوامر خدا به مؤمنان و تبجيل و تجليل از آنها به صلوات و سلام و تعيين وظائف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مذكور در آيات 41-47 در تعقيب همين جريان ابطال تبنّى بوده.
ص: 212
17 - طلاق قبل از تماس، در آيۀ 48 مذكور است.
18 - تحليل (يعنى آزاد ساختن خدا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در أمر ازدواج) بصورت اولتيماتوم به زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مذكور در آيات 49-51 در سال 9 هجرى متعاقب «تخيير» مذكور در شمارۀ نهم همين سطور بوده.
19 - تحريم تزويج مجدد و يا تبديل زنان نه گانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله(1) مذكور در آيۀ 52 در سال 9 هجرى متعاقب «تخيير» و بعد از آن «تحليل» و بعد جواب مثبت تخيير از طرف زنان بوده، يعنى بعد از اينكه زنان، بقاء در زوجيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را اختيار كردند آيۀ تحريم و تبديل نازل شد.
توضيح آنكه: زنان حضرت، أموال دنيوى از حضرت مى خواستند و حضرت براى انصراف زنان، يك ماه (29 روز) از آنها كناره گيرى فرمود و آيۀ تخيير نازل شد - پشت سر آن، آيۀ تحليل نازل گرديد چون زنان جواب مثبت به تخيير دادند، پشت سر آن آيۀ تحريم نازل گرديد (همه در سال 9 هجرى بوده) (و تفكيك همين أحكام متعاقب، مفسرين را تعجيز كرده است).
تذكر: در سال 8 هجرى، ازدواج بيش از 4 زن ممنوع شده است(2) و اما آنها كه بيش از 4 زن در زوجيت خود داشته اند بر حال خود تثبيت شده اند (زيرا قانون، عطف به ما سبق نمى شود).
بنابراين ازدواج ما زاد بر چهار زن از خصائص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيست كه مفسرين و يا فقهاء ذكر كرده اند.
ص: 213
20 - تحجيب (يعنى مستور كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زنان خود را) مذكور در آيۀ 53-55 در سال 5 هجرى بوده كه همان سال ظهار و تبنّى و ازدواج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با زينب است.
21 - وجوب تكريم و صلوات و تسليم بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نيز تحريم ايذاء مذكور در آيات 56-58 در سال 5 هجرى متعاقب أمر به تحجيب بوده.
22 - تحجيب عمومى براى همۀ زنان آزاد به أخذ جلابيب در سال 5 هجرى بوده.
تذكر: جلباب (بر وزن انسان) جامه اى است از براى زن كه مى پوشد به آن جامه هاى ديگر را از بالا مثل چادر يا اينكه جلباب خمار و سرانداز زنان است مثل معجز (شرح قاموس اقتباسا).
الجلباب: القميص او الثوب الواسع و جمعه جلابيب (وزان مصابيح) (المنجد ملخصا).
محرر اين تفسير گويد: عين اين آيه يعنى «أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىٰ بِبَعْضٍ » در آخر سورۀ أنفال مذكور است. و اين نكته مسلم است كه نزول سورۀ أنفال مقدم بر سورۀ أحزاب است. راجع به آيۀ آخر سورۀ أنفال مى گويند: كه مهاجرين با أنصار از يكديگر ارث مى بردند، و بعد از جنگ بدر بموجب آيۀ: «أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ ...» مقرر شد كه ديگر ارث از هم نبرند و ارث روى قواعد خويشاوندى باشد - عده اى دربارۀ سورۀ أحزاب هم همين را مى گويند، و حتى آيۀ: «إِلاّٰ أَنْ تَفْعَلُوا إِلىٰ أَوْلِيٰائِكُمْ مَعْرُوفاً» را راجع باين مى دانند كه ارث روى خويشاوندى است مگر در مورد وصيت.
از طرق شيعه، رواياتى هست كه سورۀ أحزاب يك مقصود ديگر دارد و آن موضوع بيان امامت و خلافت على عليه السّلام بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و حتى آيۀ: «إِلاّٰ أَنْ تَفْعَلُوا إِلىٰ أَوْلِيٰائِكُمْ مَعْرُوفاً» را هم مى گويند ناظر باين است كه: امامت در أولاد امام حسين عليه السّلام است نه در أولاد امام حسن عليه السّلام.
ص: 214
بعضى هم هيچ كدام از سورۀ أنفال و سورۀ أحزاب را راجع به مسئله ارث نمى دانند (رجوع به كتاب «اثبات الآيات» علامه ميرزا ولى اللّه سرابى ص 202-207).
محرر اين تفسير گويد: گرچه بحث سورۀ أنفال در محل خود مذكور است و ما بايد بحث سورۀ أحزاب را روشن كنيم، و ليكن من معتقدم كه: موضوع آيۀ:
«أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ ...» در هر دو سوره و حتى آيۀ اول سورۀ نساء: «وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ اَلَّذِي تَسٰاءَلُونَ بِهِ وَ اَلْأَرْحٰامَ » بيان تأسيس يك أصل كلى است كه خدا فرموده و از آغاز خلقت هم جريان داشته و در تمام شرائع انبياء هم معمول بوده و آن اين است كه: «خويشاوندان به يكديگر اولويت دارند»:
1 - در موضوع مربوط به ارث و مال.
2 - در موضوع أمور ملكى و سياسى و جانشينى (اما با در نظر داشتن لياقت علمى و اخلاقى در مورد دوم). بنابراين موضوع توارث بين مهاجرين و أنصار در سورۀ أنفال اگر صحت داشته باشد أمرى بوده استثنائى و موقت و اما در سورۀ أحزاب اين آيه را عنوان فرموده براى اينكه تصور نشود اولويت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به امت و يا أم المؤمنين بودن زنان حضرت، موجب بر قرارى ارث است. و أما موضوع خلافت هم كه در اخبار شيعى وارد شده از باب انطباق موضوع خلافت على عليه السّلام با أصل كلى مزبور است و أما عدم خلافت عباس عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يا عدم امامت أولاد حسن عليه السّلام از جهت فقدان لياقت علمى و اخلاقى لازم براى امام و خليفه است كه در شق دوم شرط دانستيم.
الدعىّ : (كشريف) من تبنّيته أى جعلته لك ابنا. المتهم فى نسبه. الذى يدعى غير أبيه أو غير قومه، جمعه أدعياء (المنجد ج 1).
پسرخواندگى: متقدمين و اشخاص زمان حاليه را عادت اين بوده و هست كه بچگان غير را براى خود بر مى گزيدند و بجاى اولاد خود شمرده حقوق وراثت و غيره را آن طرز كه بايد، در حق ايشان مرعى مى داشتند (سفر خروج توراة 10:2)
ص: 215
و (كتاب استر 7:2)، و زنان زمان سلف هم هرگاه كه خود اولادى نمى داشتند كنيزك خود را بشوى خود مى دادند و چون پسران توليد مى نمود خاتونش آنها را پسر خود مى خواند چنانكه «ساره»، «هاجر» را به ابراهيم داد و اسماعيل بوجود آمد، و «راحيل» كه اول نازا بود براى أولاد، «بلهه» كنيز خود را به يعقوب داد.
و اگر شخصى را جز يك دختر، أولاد ديگرى نمى بود گاهى دختر خود را به بندۀ آزاد خود مى داد و نسل او را أولاد خود محسوب نموده حقوق و أموال ارثى را بديشان واگذار مى نمود.
و مسئله پسرخواندگى در نزد يونانيان و رومانيان در نهايت اتفاق و اهميت مى باشد و براى آن شرائع و قوانين مخصوص قرار داده اند (قاموس مقدس ص 219 اقتباسا).
محرر اين تفسير گويد: موسى هم نسبت به زن فرعون (دختر فرعون قبلى) پسرخوانده بود و لذا در توراة سفر خروج 10:2 مى گويد: و چون طفل نمو كرد وى را نزد دختر فرعون برد و او را پسر شد و وى را موسى نام نهاد زيرا گفت او را از آب كشيدم (ه).
در قرآن كريم سورۀ قصص آيۀ 8 فرموده: «وَ قٰالَتِ اِمْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لاٰ تَقْتُلُوهُ عَسىٰ أَنْ يَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» (ه).
محرر اين تفسير گويد: تاكنون سخن از پسرخواندگى بود و ليكن دختر - خواندگى هم بوده نهايت در درجۀ دوم از اهميت قرار داشته است و لذا در كتاب استر (7:2) مى گويد: و او «هدسه» (بفتح هاء و دال و شد سين مفتوح) يعنى استر (بكسر همزه و فتح تاء) دختر عموى خود را تربيت مى نمود چونكه وى را پدر و مادر نبود و آن دختر خوب صورت و نيكومنظر بود و بعد از وفات پدر و مادرش «مرد مردخاى» (بضم ميم) وى را بجاى دختر خود گرفت (ه).
عن كامل البهائى أن أمية كان غلاما روميا لعبد شمس فلما ألفاه كيسا فطنا أعتقه و تبنّاه فقيل أمية بن عبد شمس.
ص: 216
و كان هذا دأب العرب فى الجاهلية و بمثل ذلك نسب «العوّام»، أبو الزبير الى خويلد، فبنوا أمية كافّة ليسوا من قريش و انّما لحقوا و لصقوا بهم. و يصدق ذلك قول أمير المؤمنين عليه السّلام فى كتابه الى معاوية: «ليس المهاجر كالطليق و لا الصريح كاللصيق» - و لم يستطع معاوية انكار ذلك (السفينة فى لغت «اما»).
محرر اين تفسير گويد: أهل البيت يعنى خاندان نبوت و رسالت. و طبق بعض روايات، مراد از أهل بيت، پنج نفراند: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام.
و طبق بعض روايات كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده: «هؤلاء أهل بيتى» يعنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرده است: بار الها! اينان اهل بيت من اند، مراد على و فاطمه و حسن و حسين اند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داخل نيست.
در قاموس به ترجمه مى نويسد: أهل الأمر: واليان كارند و اهل البيت ساكنان خانه اند و اهل مذهب هم كيشان اند و «أهل رجل» زن او است مثله «أهله» به زيادتى هاء، و أهل از براى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله زنان و دختران و داماد او على است يا زنان پيغمبر و مردانى اند كه ايشان آل اويند. و أهل هر پيغمبر امت او است (ه).
آل: أهل مرد و أتباع و أولياء اويند، و غالبا «آل» استعمال نمى شود مگر در آنكه او را شرف است، پس گفته نمى شود: آل كفشدوز ولى أهل كفشدوز گفته مى شود - و أصل «آل»، «أهل» است، هاء به همزه بدل شده و «اءل» شده پس چون دو همزه پى درپى شده است همزۀ دوم را به الف بدل كرده اند (قاموس به ترجمه).
و فى الحديث «لا تحل الصدقة لمحمد و آل محمّد» و از حضرت صادق عليه السّلام پرسيده شد كه: «آل» كيست ؟ فرمود: ذريۀ محمّد صلّى اللّه عليه و آله. پس گفته شد: «أهل» كيست ؟ فرمود: ائمه عليهم السّلام. پس آيۀ: «أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ اَلْعَذٰابِ » براى حضرت خوانده شد، حضرت فرمود: به خدا قسم! قصد نكرده خدا از اين آيه مگر ذريۀ فرعون را.
و در كتاب «معانى الأخبار» نوشته كه: از حضرت صادق عليه السّلام پرسيده شد كه آل محمّد
ص: 217
صلّى اللّه عليه و آله كيست ؟ فرمود: ذريۀ محمّد - پس پرسيده شد كه: أهل بيت محمّد كيست ؟ فرمود:
ائمه عليهم السّلام. گفته شد: عترت محمّد صلّى اللّه عليه و آله كيست ؟ فرمود: «أصحاب عباء». گفته شد:
امت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كيست ؟ فرمود: مؤمنان.
و بعض أهل كمال در تحقيق معرفت «آل» گفته كه: آل پيامبر هركسى است كه به آن حضرت راجع باشد و آنان دو قسم اند:
1 - كسى كه رجوع صورى جسمانى داشته باشد مانند اولادش و هركس هم طراز آنها باشد از خويشان صورى حضرت كه صدقه در شريعت محمّديه بر آنها حرام است.
2 - كسى كه رجوع معنوى روحانى داشته باشد و آنان فرزندان روحانيون اويند از: علماء راسخين و أولياء كاملين و حكماء متألهين كه از مشكات أنوار پيامبر استفاده مى كنند (تا آنجا كه گفته:) و شكى نيست كه نسبت دوم مؤكدتر از نسبت اول است - و هرگاه هر دو نسبت جمع شود «نور على نور» است مانند ائمۀ مشهورين از عترت طاهره عليهم السّلام - سپس گفته: همان گونه كه صدقۀ صورى بر أولاد صورى حضرت حرام است بهمين گونه صدقۀ معنوى يعنى تقليد غير، در علوم و معارف، بر أولاد معنوى حضرت حرام است (كتاب مجمع البحرين به ترجمه).
<دنبالۀ سخن دربارۀ أهل البيت> قول همۀ مفسرين سنى و شيعى و روايات عامه و خاصه حاكى از اين است كه: أهل البيت از اين پنج نفر يعنى محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام خارج نيستند.
بالخصوص كه آيۀ: «إِنَّمٰا يُرِيدُ اَللّٰهُ ... تَطْهِيراً» مذكور در خلال خطابات به زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كلمات مذكر وارد شده است و درج فاطمه عليها السّلام در خلال چهار مرد براى مذكر آوردن كلمات بلا اشكال است زيرا قاعده اى در عربيت هست بنام «تغليب» يعنى رعايت جنبۀ اكثريت.
اما در عين حال بعضى نظر به اين كه آيۀ مزبور در خلال سخن با زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ذكر شده است آن را راجع به زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دانسته اند و بس. و ليكن براى كلمات مذكر مذكور در آيه جوابى ندارند (سخن اينها را بايد كنار گذارد).
ص: 218
بعضى ديگر اين پنج نفر را با زنان پيامبر مشمول آيۀ مزبور دانسته اند كه خود را هم از اشكال كلمات مذكر خلاص كرده اند و هم موقعيت ذكر آيه را در خلال خطابات با زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مد نظر گرفته اند.
محرر اين تفسير گويد: نظر أخير از جنبۀ فرضى بد نظرى نيست اما با اين تقرير كه اكنون مى نويسم:
«خال مه رويان سياه و دانۀ فلفل سياه *** هر دو جان سوز است اما اين كجا و آن كجا»
به عبارت ديگر همۀ زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اين پنج نفر أهل البيت اند أما «أهل البيت» درجات دارند و هركدام در خاندان نبوت، مرتبه اى دارند و ليكن گل سرسبدشان همان پنج نفرند، به اضافه مراد از «تطهير» دربارۀ زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پاك شدن از لوث كفر و شرك و بت پرستى و مخالفت با خدا و رسول است و مراد از «تطهير» دربارۀ پنج نفر، اثبات مقام «عصمت» است.
محرر اين تفسير گويد: دستور گرفتن جلباب، براى امتياز بين زنان آزاد مسلمات با كافرات و كنيزان بوده كه كافرات و كنيزان سرهاشان باز بوده و پوشيده نبوده است و حجاب بر كنيزان نيست(1).
فى الوسائل فى باب الصلاة، قال روى على بن اسماعيل الميثمى فى كتابه عن أبى خالد القماط قال سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن الأمة أ يقنع رأسها، قال: ان شاءت فعلت و ان شاءت لم تفعل سمعت أبى يقول كن يضربن فيقال لهن لا تشبهن بالحرائر.
فى الوسائل فى باب النكاح «باب وجوب القناع على الحرة بعد البلوغ لا قبله و ستر شعرها عن البالغ الأجنبى خاصة» فى الكافى و من لا يحضره الفقيه... قال سمعت أبا جعفر عليه السّلام يقول ليس على الأمة قناع فى الصلاة. (ه) (كتاب الصلاة من الوافى ص 62).
ص: 219
يعنى: ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم...
محرر اين تفسير گويد: گرچه ذكر كوهها بعد از ذكر آسمانها و زمين زايد بنظر مى رسد و ليكن زايد نيست و اين يكى از قواعد فصاحت و بلاغت است كه در اصطلاح، «ذكر خاص بعد از عام» است. در كتاب فقه اللغۀ ثعالبى در فصل «اختصاص بعد العموم» نوشته: (العرب تفعل ذلك فتذكر الشىء على العموم ثم تخص منه الأفضل فالأفضل فتقول:
جاء القوم و الرئيس و القاضى، و فى القرآن: «حٰافِظُوا عَلَى اَلصَّلَوٰاتِ وَ اَلصَّلاٰةِ اَلْوُسْطىٰ » .
و قال تعالى: «فِيهِمٰا فٰاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّٰانٌ » . و انما أفرد اللّه الصلاة الوسطى من الصلاة و هى داخلة فى جملتها، و أفرد التمر و الرمان من جملة الفاكهة و هما منها، للاختصاص و التفضيل. كما أفرد جبريل و ميكائيل من الملائكة فقال: «مَنْ كٰانَ عَدُوًّا لِلّٰهِ وَ مَلاٰئِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكٰالَ » .
و فى ضد ذلك قال اللّه تعالى: «وَ لَقَدْ آتَيْنٰاكَ سَبْعاً مِنَ اَلْمَثٰانِي وَ اَلْقُرْآنَ اَلْعَظِيمَ » فخص السبع ثم أتى بالقرآن العامّ بعد ذكره اياها (كتاب فقه اللغة ص 480 و 481).
(سلع) بفتح سين، كوهى است در مدينه. و جوهرى كه «السلع» با الف و لام گفته غلط گفته.
مترجم گويد كه: اين بحث از أبى سهل است و وارد هم نيست زيرا «علم» هرگاه شايبۀ صفتى در آن باشد الف و لام برآن داخل مى شود مثل الحسن و الحسين و چون «سلع» نيز اين حال را دارد به واسطۀ آنكه شكاف در كوه است هرگاه علم از براى كوهى شده باشد باز الف و لام داخل مى كنند... (شرح قاموس اقتباسا).
ص: 220
حجة التفاسير كشاف:
كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.
كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.
سورۀ سبأ (سبا) مكى.
مشتمل بر: 54 آيه.
883 كلمه.
1512(1) حرف.
(تفسير أبو الفتوح رازى) داراى تعاليق.
ص: 221
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
1 و 2 اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ ... اَلْغَفُورُ
ستايش (در دنيا) خاص خدائى است كه از آن او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و از آن او است ستايش در آخرت. و آن غيب مطلق كارهايش از روى أساس است و آگاه (يعنى خوب با خبر) است.
خدا آنچه را در زمين فرومى رود (از: باران و برف و تگرگ و شبنم و گنجها و معادن و مردگان و تخمهاى نباتات و...) و آنچه را از زمين بيرون مى آيد (از:
آبها و گياه ها و درختها و گازها و گنجها و معدن ها و...) و آنچه را از آسمان فرود مى آيد (از: فرشتگان و وحى ها و كتابها و ارزاق و أنوار و صاعقه ها و...) و آنچه را بالا مى رود در آسمان (از: فرشتگان و أرواح و نامه هاى أعمال و دعاها و كلمات طيبۀ پاكان و...) مى داند و آن غيب مطلق مهربان و آمرزگار است (به كسى كه او را بشناسد و هم او را ستايش كند).
منكران قيامت دو دسته اند: يك دسته مى گويند: دربارۀ رستاخيز، ما در گمانيم و يقين نمى دانيم، و خدا مى فرمايد: ايمان بنده وقتى درست مى شود كه به رستاخيز و آخرت بى گمان باشد و لذا فرموده: «وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ » . دستۀ ديگر مى گويند:
رستاخيز نخواهد بود. و آيات آينده دربارۀ دستۀ دوم است:
3 - 9 وَ قٰالَ ... مُنِيبٍ
و كافران گفتند: قيامت بر ما نمى آيد. اى پيامبر! در جوابشان بگو:
ص: 222
(چرا نمى آيد) آرى قسم به پروردگار من كه البته البته قيامت بشما مى آيد، همان پروردگارى كه داناى نهان است، هم وزن ذره اى در آسمانها از نظر او دور و غايب(1)و پنهان نمى شود و نه (هم وزن ذره اى) در زمين، و نيست خردتر از هم وزن ذرّه و نه بزرگتر از آن مگر اينكه در كتابى روشن (يعنى در لوح محفوظ ثبت و ضبط) است.
(قيام قيامت براى اين است كه) تا خدا كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند مزد بدهد، آنان، از آن ايشان است آمرزش و روزى بزرگوار (و گرامى). و كسانى كه (دربارۀ) آيات ما (به طعن و رد و استهزاء) شتافتند درحالى كه مى خواستند بر ما سبقت بجويند و ما را عاجز كنند، آنان، از آن ايشان است عذابى دردناك از نوع عذاب پليد.
و آنان كه دانش به آنها داده شده است (همچون علماء يهود و نصارى كه اسلام آوردند) قرآنى را كه از پروردگارت بسوى تو فرستاده شده است همان قرآن را حق مى بينند و همين قرآن بسوى راه غالبى كه (بالذات) ستوده است راهنمائى مى كند.
و كافران (منكران رستاخيز يعنى كفار قريش بطريق استهزاء به يكديگر) گفتند:
آيا شما را بر مردى دلالت كنيم (و بشما نشان بدهيم)؟ كه بشما خبر مى دهد كه چون پاره پاره شديد پاره پاره شدن كامل (يعنى از هم دريده و پراكنده و خاك شديد) (بعد از آن) البته شما در آفرينش نو خواهيد بود (يعنى زنده خواهيد گشت) آيا اين مرد بر خدا دروغ بافته است يا با او جنه(2) (يعنى پريان) است ؟(3) (كه به او الهام مى دهند) (اى پيامبر! نه چنين است كه مى گويند) بلكه كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند در عذاب و گمراهى دور (از راه صواب) اند.
آيا پس اين كافران به پيشروهاشان و پشت سرهاشان از آسمان و زمين
ص: 223
ننگريسته اند؟ (كه محصوراند) اگر بخواهيم آنها را در زمين، فرومى بريم يا پاره ها از آسمان(1) بر ايشان مى افكنيم، البته در درك (آن حلقۀ محاصره) براى هر بندۀ بازگشت كننده به خدا دلالتى است (واضح بر اقتدار ما و زبونى محصورين).
10 وَ لَقَدْ ... بَصِيرٌ
و قسم است كه به داود از خودمان نوعى از معجزه داديم (به اين گونه كه گفتيم:) اى كوهها! با او هم آواز شويد (در تسبيح و تحميد خدا) و مرغان را (مسخر او ساختيم در هم نوا بودن با او(2) و آهن را براى او نرم كرديم (و گفتيم:) كه زرههاى گشاده (و واسع و تمام و بلند) بساز و در بافتن حلقه ها اندازه نگاه دار، و خود و أتباعت كار شايسته كنيد زيرا البته من به آنچه مى كنيد بينا هستم.
12-14 وَ لِسُلَيْمٰانَ ... اَلْمُهِينِ
و براى سليمان، باد را (مسخر ساختيم) كه سير اول روزش يك ماهه راه بود و سير آخر روز او يك ماهه راه(3) (يعنى اندازۀ وزش باد بامدادش يك ماه راه كاروان رو و شبانگاهش يك ماه راه كاروان رو بود، بنابراين اگر رفتن كاروان را به قاعدۀ شكسته شدن نماز در سفر هشت فرسخ در روز حساب كنيم(4) در ماه 240 فرسخ مى شود و دو ماه آن 480 فرسخ - على هذا نيروى وزش بادى كه مسخر سليمان بوده به قوۀ سير 480 فرسخ در روز بوده است(5) و براى سليمان چشمۀ مس گداخته را روان ساختيم (چون
ص: 224
آب روان و آن در موضعى از يمن نزديك صنعاء بوده(1).
و (مسخر ساختيم طايفه ئى از جن(2) را كه در حضور سليمان كار مى كرد بفرمان پروردگارش و (گفتيم:) هركه از اين طايفه، از فرمان ما، سرباز زند، او را از عذاب سعير بچشانيم.
اين طايفه، براى سليمان آنچه را مى خواست از: قلعه ها و مجسمه ها و كاسه ها بقدر حوضها و ديگهاى ثابت (در جاهاى خود بر ديگدانها) مى ساختند.
(و گفتيم:) اى آل داود! (در برابر اين نعمتها) سپاسگزارى كنيد و اندكى از بندگان من سپاسگزارند.
پس چون فرمان مرگ را بر سليمان صادر كرديم جن را بر مرگ سليمان راهنمائى نكرد مگر جنبندۀ زمين (موريانه) كه عصاى سليمان را مى خورد پس چون سليمان افتاد، جن (پس از اشتباهى كه دائر بر دانستن غيب كرده بودند) دانستند كه اگر غيب مى دانستند در عذاب خواركننده (كه سليمان بر آنها مقرر كرده بود) درنگ نمى كردند(3).
- 1 - حافظ أبو نعيم (بر وزن حسين) در كتاب اخبار اصبهان ج 1 ص 202 در ذيل اسم ابراهيم بن اسحاق از... از فروة (بفتح فاء) بن مسيك (بر وزن حسين) نقل كرده كه فروه گفته:
ص: 225
أتيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقلت يا رسول اللّه!... فأخبرنى عن سبأ أرجل هو أو امرأة ؟ قال: رجل من العرب ولد عشرة تيامن منهم سنة و تشاءم منهم أربعة: فأما الذين تيامنوا فالأزد و كنده و مذحج و الأشعريون و أنمار منهم بجيلة و حمير و أما الذين تشاءموا فعاملة و غسّان و لخم و جذام (ه).
يعنى روايتى نقل كرده كه خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عرض كردم: بمن بفرمائيد كه سبأ (بر وزن سبب) مرد بوده يا زن ؟ حضرت فرمود: سبأ مردى از عرب بوده كه ده پسر داشته: شش تا از آنها بدست راست عربستان رفتند(1) (يا به ناحيۀ يمن رفتند): أزد (بر وزن وقت) و كنده (بكسر كاف) و مذحج (بر وزن مسجد) و اشعريون(2) و أنمار كه(3) بجيله (بر وزن طريقه) از آنهاست و حمير (بر وزن منبر بكسر ميم منبر)، و چهار تا بدست چپ عربستان رفتند(4) (يا به ناحيۀ شام رفتند): عامله و غسان (بر وزن صراف) و لخم (بر وزن وقت) و جذام (بر وزن غلام) (ه).
- 2 - سبأ (بر وزن سبب): بلادى است در سمت جنوب غربى جزيرة العرب، در يمن.
نامش در كتابهاى عهد قديم و در مؤلفات عرب و يونان و روم آمده و تمدنى عظيم داشته اند و أهل آن تجارتشان طلا (تلا) و نقره و احجار كريمه بوده (منجد ج 2 به ترجمه).
- 3 - سبأ (بر وزن جبل) و غير منصرف هم استعمال مى شود، شهر بلقيس است و نيز پسر
ص: 226
يشجب بن يعرب (هر دو كلمه بفتح اول و ضم سوم) است اسمش عبد شمس بوده و عموم قبائل يمن به او منسوب اند و در مثل است: «تفرقوا أيدى سبأ» و «تفرقوا أيادى سبا» يعنى پراكنده شدند همان گونه كه پراكنده شدند دستهاى سبا يعنى پسرهاى سبا - و پسرها را به دستها تشبيه كرده زيرا اعتضاد پدران به أولاد مى باشد. و كلمۀ «سبا» بفتح سين و باء الفى، تخفيف سبأ (بر وزن سبب) نيست بلكه اين هم لغتى است و بدل آن است.
و به پسران سبأ مثل زده شده است به واسطۀ آنكه چون مكان ايشان به آمدن سيل عرم غرق شد و آن دو باغ كه در دو طرف وادى بود ويران شد؛ در بلاد و شهرها پراكنده شدند (قاموس و شرح اقتباسا).
اين مثل را در فرائد الأدب ضميمۀ كتاب المنجد هم نقل كرده است.
- 4 - «عرمه» (بفتح عين و كسر راء) يعنى بندى كه در پهناى رود، زده مى شود و جمع آن «عرم» است بى هاء آخر، و يا اينكه «عرم» جمع است و واحدى ندارد، و يا اينكه «عرم» چيزى است از چوب و سنگ كه بناء كرده مى شود در ميان رود از براى بازداشتن آب از رفتن - و «عرم» موش دشتى است - و «عرم» باران سخت است(1) و به همۀ اينها تفسير كرده شده است كلام خداى جلّ جلاله «سيل العرم» (قاموس و شرح اقتباسا).
- 5 - مأرب (بر وزن مسجد) در قديم پاى تخت يمن بوده و محل آن در سمت شرقى صنعاء است و شهرت مأرب براى «سدّ مأرب» است و «سيل عرم»(2) آن سدّ را
ص: 227
(به سال 542 و 570 م) خراب كرد و آب را از سكنۀ آنجا بريد، و به آنها مثل زده شد «فتفرقوا أيدى سبأ» (منجد ج 2 به ترجمه).
- 6 - در جلد اول مقدمۀ همين تفسير در ص 158 و 159 سبأ و در ص 149-153 دولتهاى يمن و در ص 144 تا 147 سد مأرب و عرم ذكر شده است و در آنجا مذكور است كه تاريخ بناء سد در قرن ششم قبل از ميلاد و خرابى آن در قرن دوم قبل از ميلاد بوده و اين سد پس از خرابى ترميم شده و نزديك به طلوع دولت اسلام بار ديگر خراب شده و كسى به ترميم آن نپرداخته است.
- 7 - آيا تذكر قرآن راجع به خرابى سدّ و از بين رفتن دو باغ همچون بهشت در طرف راست و چپ رود كه از آب سدّ مشروب مى شده مربوط به خرابى بار أول است و يا اعم است از خرابى بار أول و دوم - هر دو محتمل است.
- 8 - پيامبر قوم سبأ سيزده نفر بوده اند (قال ابن عباس: بعث اللّه تعالى ثلاثة عشر نبيا الى ثلاث عشرة قرية باليمن فدعوهم الى الايمان و الطاعة و ذكروهم نعمه تعالى و خوفوهم عقابه فكذبوهم و قالوا ما نعرف له علينا من نعمة فقولوا: لربكم فليحبس عنا هذه النعمة ان استطاع) - تفسير روح البيان.
محرر اين تفسير گويد: مسلما حضرت سليمان، پيامبر مردم سبأ بوده است و مؤيد قضيه اين است كه داستان قوم سبأ بعد از قضيۀ سليمان ذكر شده است و در عين حال منافات ندارد كه سيزده پيغمبر ديگر هم براى آنان آمده باشد، چنانكه ابن عباس گفته است.
ص: 228
15-21 لَقَدْ ... حَفِيظٌ
قسم است كه براى (مردم) سبأ(1) در محل سكونت ايشان علامتى (و دلالتى بر نعمت ما) بود، (آن علامت) دو (رديف) باغ (بود) (يك رديف) از راست (وادى) و (يك رديف) (از) چپ (وادى) (كه هر رديف مشتمل بر باغها بود كه از يمن تا شام، قراء، با باغهاى خرم بهم اتصال داشت) (و پيامبران به آن مردم گفتند:) بخوريد از روزى پروردگارتان و او را شكر كنيد، (شهرتان) شهرى است پاكيزه (با هوائى سالم و آبى شيرين و خاكى پاك) و (پروردگارتان) پروردگارى است آمرزگار.
پس آن مردم از پروردگار رو گردانيدند، پس بر آنها سيل عرم(2) را فرستاديم و براى ايشان دو (رديف) باغشان را (كه همچون بهشت بود) به دو (رديف) باغ (باغ بهشتى!) داراى ميوه هاى تلخ مزه و شوره گز و چيزى اندك از درخت سدر (سدر وحشى) تبديل كرديم. آن تبديل را بعنوان كيفر به ايشان داديم زيرا كفر پيشه كرده بودند.
و آيا ما جز ناسپاس را كيفر مى دهيم ؟ و ميان متصرفات مردم سبأ و ميان قرائى (از شام) كه در آنها به آب و درخت بركت داده بوديم، قراء پى درپى (كه از يمن تا شام - كه براى دادوستد و تجارت آمد و شد مى كردند - قراء و باغها بود و صحراء ديده نمى شد) قرار داده بوديم. و مسافت سير قراء را يك اندازه ساخته بوديم (براى رفتن، احتياج به آب و توشه نبود و فاصلۀ بين هر دو قريه نصف روز راه بود(3). (و پيامبران به آن مردم گفتند:) در آن قراء شبها و روزها درحالى كه ايمن باشيد [از دشمن و دزد و درنده (بسبب كثرت مردم) و از گرسنگى و تشنگى (بسبب وفور آب و ارزاق)] سير كنيد.
ص: 229
پس (توانگران را بر درويشان حسد آمد كه ميان ما و ايشان در رفتن هيچ فرقى نيست، پياده و مفلس در اين راه همچنان مى رود كه سواره و توانگر، پس اغنياى ايشان(1) گفتند: اى پروردگار ما! ميان سفرهاى ما (يعنى منازل بين راه) دورى بيفكن (و بيابانها پديد كن از منزلى به منزلى، تا مردم بى زاد و راحله، سفر نتوانند كرد) و (همگى) بر خودهاشان ستم كردند، در نتيجه (ما) مردم سبأ را بصورت اخبار (و ضرب المثل ها و پند) گردانديم (براى آيندگان) و آنها را (از هم دريديم و) پاره پاره (و پراكنده) ساختيم. (دريدن و) پاره پاره ساختن كامل(2).
البته در سرگذشت مردم سبأ براى هر بندۀ شكيبا و سپاسگزار، دلالاتى (و حجتهائى واضح) است (بر يكتائى و قدرت ما).
و قسم است كه ابليس گمان خود را (دائر بر ادعاء قدرت بر اغواء بشر) بر مردم سبأ راست يافت، پس آن مردم، ابليس را پيروى كردند، مگر جماعتى از مؤمنان.
و ابليس هيچ غلبه اى برآن مردم نداشت (نه شمشيرى كشيده بود و نه پاى كسى را به چوب بسته بود، تنها وسوسه كرده بود و راه كج را به آنها پيشنهاد كرده بود - و ليكن مردم قول ابليس را پذيرفتند و دعوت پيامبران را نپذيرفتند)، تسلط ابليس فقط براى اين است كه (ما) جدا كنيم(3) كسى را كه به آخرت ايمان مى آورد از كسى كه او نسبت به آخرت در شك است.
و اى پيامبر! پروردگار تو بر هر چيزى حافظ است (و چيزى از علم او بيرون نمى رود).
ص: 230
21-27 قُلِ اُدْعُوا ... لاٰ يَعْلَمُونَ
پيامهاى الهى به مشركان يعنى قبيلۀ بنى مليح(1) پرستندگان فرشتگان(2)
اى پيامبر! (به فرشته پرستان) بگو: آنان را كه (خدايان) مى پنداريد از جز خدا، بخوانيد، آنها هم وزن يك ذره در آسمانها مالك نيستند و مالك نيستند در زمين و نيست آنان را در آسمانها و زمين از هيچ گونه شركتى و نيست براى خدا هيچ گونه يارى اى و مددكارى اى از آنان و (ادعاء شما دائر بر اينكه ملائكه را براى شفاعت نزد خدا، مى پرستيد مردود است زيرا) شفاعت به نزد خدا سود ندارد مگر شفاعت آن كسى كه خدا به او اجازه (در شفاعت) داده باشد (و شفعاء، شفاعت از كسى مى كنند كه خدا به پسندد(3) يعنى از مؤمنين، و اما كفار مشمول شفاعت نمى شوند و به كسانى هم كه اجازۀ شفاعت داده مى شود ترس و هيبت خطاب، دل آنها را فرامى گيرد و ادامه دارد) تا وقتى كه دلهاشان از ترس و هيبت خالى بشود، به فرشتگان ديگر مى گويند: پروردگار شما چه گفت ؟ آنها در جواب حق را مى گويند (يعنى اجازۀ شفاعت بشما داده شده است)، و آن غيب مطلق، بلند (يعنى بالادست هر توانا) و بزرگ است.
اى پيامبر! (به فرشته پرستان) بگو: چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى مى دهد؟ (چون جوابى ندارند بدهند خودت) بگو: خدا، و (به آنها بگو:) البته ما، يا شما بر راه راست هستيم يا در گمراهى يى آشكار(4).
اى پيامبر! (به فرشته پرستان) بگو: شما از گناهى كه ما (به عقيدۀ شما) مرتكب شده ايم پرسيده نخواهيد شد و ما از آنچه شما مى كنيد پرسيده نخواهيم شد.
اى پيامبر! (به فرشته پرستان) بگو: پروردگارمان ميان ما جمع مى كند،
ص: 231
سپس ميان ما براستى حكم مى دهد، و آن غيب مطلق، حاكم فيصل دهندۀ قضاياست و (به كيفيت حكم) داناست.
اى پيامبر! (به فرشته پرستان) بگو: آنها را كه بعنوان شركاء به خدا بر بسته ايد بمن بنمائيد (فرشته ها را بمن نشان بدهيد). اين بر بستگى درست نيست - بلكه آن غيب مطلق، خدا است (يعنى ذات مستجمع جميع صفات كمال است كه يكتاست) و غالب است و كارهايش از روى أساس است.
و اى پيامبر! وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ كَافَّةً لِلنّٰاسِ ...» :
(يعنى) نفرستاديم تو را مگر براى اينكه از شرك همۀ مردم مانع بشوى، مژده رسان (براى مطيعان)، و بيم دهنده (براى متمردان)، و لكن بيشتر مردم (به علت جهل مركب، كمالات تو را) نمى دانند(1).
29 و 30 وَ يَقُولُونَ ... لاٰ تَسْتَقْدِمُونَ
و (فرشته پرستان به مؤمنان) مى گويند: اين وعدۀ قيامت چه وقت است اگر راستگويانيد؟ اى پيامبر! تو (در جوابشان) بگو: از آن شماست وعدۀ روزى كه ساعتى از آن وا پس نتوانيد رفت و وا پيش نتوانيد آمد.
31-33 وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا ... يَعْمَلُونَ
و كسانى كه كفر پيشه كردند (يعنى فرشته پرستان)، گفتند: ايمان نمى آوريم به اين قرآن و نه به كسى كه قرآن در حضور او است(2).
و اى پيامبر! اگر به بينى وقتى را كه كفار نزد پروردگارشان سرپا نگاه داشته
ص: 232
(و بازداشته) شدگانند بعضى از ايشان به بعض ديگر بر مى گرداند سخن را (يعنى جواب و سؤال مى كنند) (به اين گونه كه) مستضعفين (يعنى تابعان كه زبون شمرده شده بودند) به مستكبرين (يعنى گردن فرازان و پيشوايان و بزرگان ضلال، كه خود را بزرگ شمردند) مى گويند: اگر شما نمى بوديد، ما مؤمن بوديم.
مستكبرين به مستضعفين مى گويند: آيا ما شما را از هدايت بازداشتيم بعد از اينكه هدايت براى شما آمد؟ - نه - بلكه شما (خودتان) مجرم بوديد.
و مستضعفين به مستكبرين مى گويند: - نه - بلكه مكر شبانه روز بود (كه شما مى كرديد و ما را از راه بازداشتيد) زيرا به ما أمر مى داديد كه به خدا كافر شويم و براى او همتاها قرار بدهيم - و هر دو دسته چون عذاب را به بينند پشيمانى خود را آشكار مى سازند و (ما) غلها (غلهاى آتشين) در گردنهاى آنان كه كفر را پيشۀ خود كردند مى افكنيم - آيا كافران جز موافق آنچه مى كردند جزاء داده مى شوند؟
34-39 وَ مٰا ... اَلرّٰازِقِينَ
و (ما) در هيچ شهرى پيامبر بيم دهنده نفرستاديم مگر اينكه متنعمان (يعنى ثروتمندان هوس ران) آن شهر گفتند: البته ما به آنچه (باعتقاد خودتان) به آن فرستاده شده ايد، كافريم.
و (كفار متنعمان به فقراء مؤمنان) گفتند: ما أموال و اولادمان بيشتر از شماست و (اگر آخرت راست باشد) ما معذب نمى شويم (همين گونه كه خدا در دار دنيا ما را گرامى داشته است، در آخرت هم خوار نمى سازد).
اى پيامبر! (به فرشته پرستان) بگو: البته پروردگارم رزق را براى هركه بخواهد مى گسترد و (براى هركه بخواهد) تنگ مى كند، و لكن بيشتر مردم نمى دانند - (كه كثرت أموال و أولاد نشانۀ كرامت نيست، شايد براى استدراج باشد).
و نيست أموال شما و نه فرزندان شما نزديك به آنچه شما را نزد ما، نزديك
ص: 233
كند(1) مگر كسى كه ايمان بياورد و كار شايسته كند (كه او به ما نزديك مى شود) پس آن كس و هم قدمانش از آن ايشان است مزد مضاعف بجهت آنچه كرده اند، و هم آنان در قصرهاى بلند بهشت (از هر عذاب و مكروهى) در امان اند. و كسانى كه دربارۀ آيات (يعنى قرآن) ما (به طعن و رد و استهزاء) مى شتابند درحالى كه مى خواهند - بر ما سبقت بجويند و ما را عاجز كنند، آنان در عذاب دوزخ حاضركرده شدگانند.
اى پيامبر! (مجددا به فرشته پرستان) بگو: البته پروردگارم رزق را براى هركه بخواهد از بندگانش، مى گسترد و براى او تنگ مى كند(2). و هرچه خرج كنيد از هرچه باشد، پس آن غيب مطلق عوض آن را مى دهد (در دنيا، يا ذخيره مى كند براى شما در آخرت)، و آن غيب مطلق بهترين روزى دهندگان است.
40-42 وَ يَوْمَ ... تُكَذِّبُونَ
و (اى پيامبر! ياد كن از) روزى كه خدا كفار مستكبرين و مستضعفين و فرشتگانى كه در دنيا ستايش مى شدند همگى را برانگيزاند و جمع كند، سپس به فرشتگان مى گويد: آيا اين كفار، شما را پرستش مى كردند؟ فرشتگان مى گويند: پاكا! تو كارساز مائى از بالاى سر آنها(3) (اينها فرشتگان را نمى پرستيدند) بلكه جن (يعنى شياطين) را مى پرستيدند، همه شان(4)به جن (يعنى شياطين) گروگانند. پس (خطاب مى رسد كه:) امروز پرستش شدگان براى پرستش كنندگان مالك هيچ گونه نفعى نيستند و مالك هيچ گونه زيانى
ص: 234
نيستند، و به كسانى كه ظلم كردند (يعنى شرك آوردند) مى گوئيم: بچشيد عذاب آتشى را كه آن را تكذيب مى كرديد (و دروغ مى پنداشتيد).
43-50 وَ إِذٰا ... قَرِيبٌ
و چون آيات واضحات (مستدل قرآن) ما بر مشركين (يعنى فرشته پرستان) خوانده مى شود، مى گويند: نيست اين شخص مگر مردى كه مى خواهد شما را از آنچه پدرانتان پرستش مى كردند؛ بازدارد، و مى گويند: نيست اين قرآن مگر دروغى بر بافته شده، و كسانى كه كفر پيشه كردند نسبت به حق (يعنى قرآن) آنگاه كه براى ايشان آمد، گفتند: نيست اين قرآن (كه ما را از آوردن مانندش عاجز ساخته است) مگر سحرى آشكار.
و (ما) اى پيامبر! به ايشان (يعنى فرشته پرستان) هيچ گونه كتابهائى كه آن را بخوانند نداده ايم و (ما) بسوى ايشان پيش از تو از هيچ گونه پيامبر بيم دهنده اى نفرستاديم (كه شرك را تجويز كرده باشد و يا خبر از ناحق بودن قرآن يا سحر بودن آن داده باشد) و (همين گونه كه كفار مكه تو را تكذيب مى كنند) كسانى كه از پيش (از) ايشان بودند (پيامبران را) تكذيب كردند و حال آنكه به ده يك آنچه به پيشينيان آنها (از: نيروى مالى و بدنى و أولاد و عمرهاى دراز) داده بوديم نرسيده اند، پس آن پيشينيان پيامبران مرا تكذيب كردند، پس چگونه بود ناپسنديدن من و عذاب من دربارۀ ايشان! (پس بايد مشركين عهد تو فكر كنند و به خود بيايند).
اى پيامبر! (به فرشته پرستان) بگو: جز اين نيست كه من شما را به يك كلمه پند مى دهم (و ارشاد مى كنم و آن اين است) كه: به نيت اصلاح و فهم حقايق براى خدا دوبه دو (براى مشوره) و يك به يك (براى تفكر) قيام كنيد، سپس دربارۀ گفته هاى پيامبر فكر كنيد (تا دريابيد كه) به يار (و مصاحب ديرين) شما هيچ گونه از جنه (يعنى پريان)(1) نيست، (و) نيست او مگر بيم دهنده براى شما، پيش از آمدن عذابى شديد.
ص: 235
اى پيامبر! (به فرشته پرستان) بگو: (من در برابر تحمل اين ناملايمات و زجرها و زحمات) هيچ گونه مزدى از شما نخواستم(1) پس آن تبليغ بسود شماست، نيست مزد من مگر بر خدا، و آن غيب مطلق بر هر چيزى گواه (و حاضر و ناظر) است.
اى پيامبر! (به فرشته پرستان) بگو: البته پروردگار من حق را (بر باطل و قرآن را بر افسانه ها و اسلام را بر كفر) مى افكند (و باطل و افسانه ها و كفر را در هم مى شكند و دماغش را مى كوبد(2) (و البته پروردگار من) داناى پوشيده هاست.
اى پيامبر! (به فرشته پرستان) بگو: حق (يعنى دين اسلام كه راست است و قرآن) آمد و باطل سر نمى گيرد و بازنمى گردد.
اى پيامبر! (به فرشته پرستان) بگو: اگر من گمراه شدم پس جز اين نيست كه بر زيان خودم گمراه مى شوم و اگر راه يافتم پس بسبب چيزى (يعنى قرآنى) است كه پروردگارم بمن وحى مى فرستد زيرا البته آن غيب مطلق شنواست (به گفتارها) و نزديك است (به بندگان).
51-54 وَ لَوْ ... مُرِيبٍ
قيامت(3)
و اى پيامبر! اگر به بينى وقتى را كه كفار (در محشر) ترسان شوند پس هيچ جاى خلاصى نيست (اگر هم فرار كنند در جاى نزديك اند) و از جاى نزديك دستگير كرده (شده و آورده) شوند، و مى گويند: (ما) به قرآن ايمان آورديم، و كجا براى كفار دسترسى به قرآن است از راه دور؟ (يعنى از قيامت به دنيا كه سپرى شده، كجا دسترسى است ؟) و حال آنكه از پيش (يعنى در دار دنيا) به قرآن كافر شدند، و (اكنون) كفار (سخنانى باطل) بدون ديدن هدف، از راه دور مى افكنند، و جدا كرده شود بين كفار
ص: 236
و بين آنچه آرزو مى كنند (از برانداختن بنيان اسلام) همان گونه كه از پيش با امثال ايشان (از امتها) كرده شد، زيرا آنان در شك (شكى قوى) بودند، شكى كه در شكشان هم شك مى كردند.
«پايان»
مفسرين، «جنه» را بمعنى ديوانگى تفسير كرده اند و ليكن بعيد بنظر مى رسد زيرا هيچ كس ادعاء جنون دربارۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نداشته بلكه مى گفتند: كاهن است و جنى يا جنيانى با او هستند كه به او الهام مى دهند كه چنين قرآنى معجز نشان آورده است.
راغب در كتاب مفردات مى گويد: «معلم مجنون» أى ضامه من يعلمه من الجن... (تفصيل در سورۀ قلم جلد هفتم همين تفسير).
در سورۀ سبأ آيات 11 و 12 سخن از «جن» است كه در حضور سليمان كار مى كرده اند، در سورۀ نمل آيۀ 17 سخن از لشكريان سليمان است كه از «جن» و انس بوده اند، در سورۀ ص آيۀ 36 سخن از «شياطين» است كه براى سليمان دسته ئى بنائى و دسته ئى غواصى مى كرده اند و دسته ئى محبوس و در زنجير بوده اند، و از جملۀ اينها معلوم مى شود كه: «جن بمعنى اصطلاحى» در فرمان سليمان بوده اند، زيرا جن وقتى مقابل انس گفته شود همان معنى اصطلاحى مراد است. و نيز معلوم مى شود كه:
كارگران سليمان علاوه بر انس، هم از جن بوده اند و هم از شياطين.
و چون موضوع، جنبۀ اعجاز دارد، تعجّب ندارد.
الفرق بين الشكور و الشاكر: أن الشكور من تكرر منه الشكر، و الشاكر من وقع منه الشكر (تفسير مجمع البيان).
شكور (بر وزن صبور) بمعنى بسيار شكركننده است (شرح قاموس).
ص: 237
«دَابَّةُ اَلْأَرْضِ » به موريانه تفسير شده است، و محرر اين تفسير گويد: چون جنبۀ قدرت نمائى خدا در كار است مورى (بشرح سورۀ نمل) حساب لشكر خود را با سليمان جدا مى كند، و موريانۀ كورى خبر مرگ سليمان را به چشم دارها مى دهد.
«خمط» (بر وزن وقت) ترش و تلخ است از هر چيز، و هر گياهى است كه گرفته است مزه از تلخى، و خمط بار كم است از هر درختى، و درختى است مثل سدر، و خمط درختى است كشنده، يا هر درختى است كه خارى نيست از براى او، و ميوۀ درخت أراك است، و ميوۀ درخت «فسوة الضبع» است (شرح قاموس).
«أثل» (بر وزن وقت) اسم نوع بزرگ درخت گز است (قرابادين كبير).
«خَيْرُ اَلرّٰازِقِينَ » يعنى خدا بهترين روزى رسانهاست زيرا رزق خدا به بندگانش بسود بندگان است و آن رزق نه براى دفع ضرر از خود و نه براى جلب منفعت است، زيرا منافع و مضار بر خدا محال است (تفسير مجمع البيان به ترجمه).
باران رحمت بى حسابش همه را رسيده و خوان نعمت بى دريغش همه جا كشيده، پردۀ ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظيفۀ روزى خواران به خطاى منكر نبرد.
اى كريمى كه از خزانۀ غيب... (شيخ سعدى در معناى «خير الرازقين»).
محرر اين تفسير گويد: علاوه بر دو معناى مذكور، جهت ديگرى نيز دارد، و آن اين است كه: ديگران كه روزى مى دهند مايه و مادۀ آن از خودشان نيست و ليكن خدا كه روزى مى دهد خالق مايه و مادۀ آن است.
«دون» (بر وزن نور) بمعنى «فرود» نقيض «بالا» است و مى باشد ظرف بمعنى پيش و پس و بالا و اين از لغات أضداد است و بمعنى «جز» و «غير» است (شرح قاموس اقتباسا).
ص: 238
«فاطر» حجة التفاسير كشاف:
كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.
سورۀ ملائكه «فاطر» مكى.
مشتمل بر: 45 آيه.
797 كلمه.
3130 حرف.
(تفسير أبو الفتوح رازى) داراى تعاليق.
ص: 239
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
گرچه أصول كليه در قرآن كريم از حدّ تصور خارج است كه ميليونها قواعد و قوانين و نظامات از بعض أصول آن استخراج مى شود يعنى مسائل فرعيه رد به أصول كليه مى شود و از رد فروع به أصول، أحكام عديده بدست مى آيد، و ليكن امتياز سورۀ فاطر اين است كه أساس آن بر ذكر أصول كليه است و لذا در اين سوره چيزى از قصص گذشتگان ديده نمى شود زيرا تمام سوره در صدد بيان كليات است.
1 - اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ ... بَصِيراً
فرشته(1) ستايش خاص خدا (يعنى ذات مستجمع جميع صفات كمال) است، (2) (خدائى) كه (آفريننده و) آغازكنندۀ آسمانها و زمين است، (3) (خدائى كه) قراردهندۀ فرشتگان است پيغام آوران، (4) درحالى كه فرشتگان داراى بالها هستند(1)، (5) (فرشتگان) دوبه دو، و سه به سه، و چهار به چهاراند (از جهت داشتن بال(2)و يا در انجام مأموريت ها تك تك نيستند و با هم پرواز مى كنند(3).
(6) خدا در آفرينش آنچه بخواهد مى افزايد (بر بال فرشتگان مى افزايد)
ص: 240
يا چيزهاى نيافريده اى را بر آفريده ها مى افزايد، مانند نويسنده كه هرچند سطر بنويسد، باز هم بر سطور كتاب خود مى افزايد مثلا ده را يازده و صد را صد و يك و هزار را هزار و يك و... مى كند بهمان سبك، و يا أساسا نوعى ديگر مى نويسد كه تازه باشد، و به خلاصه افزونى در كم و يا در كيف و يا در هر دو است)(1)، (7) زيرا البته خدا بر هر چيزى تواناست.
(8) خدا آنچه را براى مردم بگشايد از رحمت (چون نعمت و صحت و عافيت و...) پس هيچ بازدارنده اى براى آن رحمت نيست(2)، (9) و خدا آنچه را بازگيرد از رحمت خود پس بعد از خدا هيچ فرستنده اى براى آن نيست، (10) و آن غيب مطلق، غالب است و كارهايش از روى أساس است.
(11) اى مردم! نعمت خدا را بر خودتان، ياد كنيد (و بخاطر داشته و به - خاطر بياوريد).
(12) آيا هيچ آفريننده اى هست غير از خدا؟ خدائى كه شما را از آسمان (از: نور و هواء و اكسيژن و آب و...) و (از) زمين (از جمادات: غذاها و دواهاى شيميائى، و نباتات و حيوانات و...) روزى مى دهد، (13) (پس چون او منعم است، بايد او را پرستش كرد نه غير او را) نيست هيچ معبودى (كه شايستگى داشته باشد) مگر آن غيب مطلق، پس (اى مردم گمراه! از يكتاپرستى) به دروغ به كجا گردانده مى شويد؟!
ص: 241
(14) و اى پيامبر! اگر (كفار مكه) تو را به دروغ نسبت كنند پس على التحقيق (اين مطلب سابقه دار است و) پيامبرانى از پيش از تو به دروغ نسبت داده شده اند، (15) و همۀ كارها بسوى خدا بازگردانيده مى شود (پس اى پيامبر! اندوه مخور و صبر كن، چون كفار در قيامت آمدند بحساب آنها رسيدگى مى كنيم).
(16) اى مردم! (اى كفار مكه!) البته وعدۀ خدا راست است، (17) پس البته البته زندگانى دنيا شما را فريب ندهد، (18) و البته البته شيطان فريبنده، شما را به (كرم) خدا فريب ندهد (زيرا خدا اگر «أكرم الأكرمين» است در محل رحمت، و ليكن «أشد المعاقبين» هم هست در موضع نكال و نقمت).
(19) البته شيطان براى شما (بنى نوع بشر) دشمن است (شما هم با او دشمن باشيد و بر وفق مرادش رفتار نكنيد)، (20) پس (بنابراين) شيطان را دشمن بگيريد (و دوست محسوب مكنيد).
(21) جز اين نيست كه شيطان (از راه هواپرستى و دنيا دوستى) حزب (يعنى گروه و به عبارت ديگر پيروان و فرمان بر داران) خود را مى خواند تا (در آخرت با او) از ياران سعير(1) باشند.
(22) كسانى كه كفر پيشه كردند از آن ايشان است عذابى شديد، (23) و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند از آن ايشان است آمرزش و مزدى بزرگ.
(24) آيا پس كسى كه زشتى عمل او برايش آراسته شده (و در نظرش خوب جلوه كرده) پس آن را نيكو بيند (چون كسى است كه خوب را خوب و بد را بد مى بيند)؟ (25 و 26) پس البته خدا گمراه مى سازد هركه را بخواهد (بسوء اختيار آن كس) و خدا رهبرى مى فرمايد هركه را بخواهد (بحسن اختيار آن كس) (جبر در كار نيست)،
ص: 242
(27) بنابراين اى پيامبر! جانت از دست نرود از تأسفهاى گوناگون و دريغهاى پى درپى بر كفار (همان كفار مكه كه اسلام نمى آورند)، (28) زيرا البته خدا به آنچه كفار ساخته و پرداخته مى كنند، داناست.
(29-33) و خدا كسى است كه بادها را فرستاد، پس بادها ابر را برمى انگيزاند پس ما ابر را بسوى سرزمين شهر مرده رانديم، پس (ما) بوسيلۀ آب آن ابر بارانى، زمين را پس از مردگى و افسردگى آن، زنده ساختيم؛ همچون زنده ساختن زمين مرده از باران است، زنده ساختن مردگان.
(34) هركس عزت مى خواهد پس از آن خداست عزت، همۀ عزتها (پس طالب عزت بايد آهنگ خدا كند:
«عزيزى كه از درگهش سر بتافت *** بهر در كه شد هيچ عزت نيافت»
راه كسب عزت اقرار و گفتن سخنان پاك از شرك و رياء است توأم با كار شايسته)، (35) بسوى خدا بالا مى رود (همچون اسانس عطر) سخنان پاكيزه، (36) و كار شايسته (همچون جرثقيل) سخنان پاك را برمى دارد (و بلند مى كند) (به خلاصه اقرار زبانى بايد با كار شايسته توأم بشود تا مفيد باشد)، (37) و كسانى كه (براى طلب عزت) مكرهاى بد مى انديشند از آن ايشانست عذابى شديد.
(38) و مكر بدانديشان همان مكر، نابود مى شود (و آسيبى به پيامبر كه دربارۀ او مكر مى كنند نمى رسد).
(39) و خدا شما (بنى نوع بشر) را از خاك سپس از نطفه آفريد، (40) سپس خدا شما (بنى نوع بشر) را جفت ها (يعنى مردان و زنان) آفريد، (41) و هيچ ماده اى آبستن نمى شود مگر به علم خدا (يعنى به رخصت او)،
ص: 243
(42) و هيچ ماده اى نمى زايد مگر به علم خدا (يعنى به رخصت او)، (43 و 44) و به هيچ صاحب عمرى(1) عمر داده نمى شود (مگر اينكه عمرش در كتابى ثبت شده)، و از عمر هيچ صاحب عمرى كاسته نمى شود مگر اينكه در كتابى ثبت شده (عمر هركس در خطوط كتاب پيشانى و در خطوط كتاب كف دست او منعكس است و در نامۀ أعمال او ثبت است - همچون كيلومتر شمار اتومبيل ها - و لوح محفوظ هم بجاى خود، أندكس(2) دفاتر و كتابهاست)، (45) البته ثبت عمر بر خدا آسان است.
(46-49) و دو دريا (از حيث طعم آب و سنگينى و شيرينى و شورى و خاصيت) مساوى (و برابر) نيست. اين دريا آبش شيرين و در نهايت، شيرين است كه تشنگى را فرومى نشاند (و) آشاميدنش گوارا است، و آن دريا شور مايل به تلخى است (گلوگير) و از هريك گوشت تازه مى خوريد و زيورى بيرون مى آوريد كه آن را مى پوشيد (و به برمى كنيد) (3). و كشتى ها را مى بينى در دريا شكافندگان آب، تا از فضل خدا (يعنى از أرباح تجارات و فوايد سفرها) بجوئيد و تا خدا را سپاسگزارى كنيد (كه بر نعمتهاى دنيوى شما بيفزايد و در آخرت بشما مزد جزيل عنايت نمايد).
(50) خدا شب را در روز درمى آورد (در بهار و تابستان).
(51) و خدا روز را در شب درمى آورد (در پائيز و زمستان)، (52 و 53) و خدا آفتاب و ماه را رام ساخته، هريك در مدار خود تا وقت مقرر سير مى كند، آن مدبر شب و روز و آفتاب و ماه براى شما، خدا (يعنى ذات مستجمع جميع صفات كمال) است كه پروردگار شماست،
ص: 244
(54) از آن خداست پادشاهى.
(55) و كسانى كه از جز خدا مى خوانيد (و مى پرستيد) مالك مقدار پوست نازك خستۀ خرمائى نيستند، (56 و 57) اگر بتان را بخوانيد، خواندن شما را نشنوند. و اگر (بتانى كه جان دارند) بشنوند، شما را اجابت (و حاجت شما را روا) نكنند (زيرا قادر نيستند)، (58) و بتان در روز قيامت شرك آوردن شما را انكار مى كنند (و از شما بيزارى مى جويند و مى گويند: چرا ما را پرستش كرديد؟)، (اين خبر از جانب خداى داناى خبير است)، (59) و هيچ كس مانند دانا و با خبر از چيزها، ترا خبر نمى دهد.
(60) اى مردم! (اى كفار مكه!) شما بسوى خدا محتاجيد، (61) و خدا همان غيب مطلق، بى نياز و (بالذات) ستوده است، (62) خدا اگر بخواهد شما (بنى نوع بشر) را مى برد (يعنى منقرض مى سازد) و خلق نوى (مطيع) مى آورد، (63) و آن بردن شما و آوردن ديگران بر خدا دشوار نيست.
(64) و هيچ نفس باربرى، بار گناه ديگرى را برنمى دارد، (65) و اگر (گناهكارى) گر انبارى، (ديگرى را) بجهت برداشتن بار خويش بخواند، چيزى از بار آن گناه، برداشته نشود و اگرچه (خوانده شده با خواننده) خويش نزديك باشد (زيرا ما نمى پذيريم).
(66) اى پيامبر! جز اين نيست كه تو بيم مى دهى (از مخالفت فرمان خدا)
ص: 245
كسانى را كه دائم از پروردگار خودشان در خلوات (و غايبانه) مى ترسند و (در أوقات خاص) نماز را به پاداشته اند و (خود را از آلودگى ها پاك كرده اند).
(67) و هركه خود را از آلودگى ها پاك سازد پس جز اين نيست كه براى سود خود، خويشتن را پاك مى سازد، (68) و بسوى خداست سرانجام.
(69) و نابينا و بينا (يعنى نابينا از راه حق، با راه يافته) يكسان نيست، (70) و تاريكى ها (يعنى تاريكى كفر و شرك) با نور (يعنى ايمان) يكسان نيست، (71) و نور (يعنى دانش) با تاريكى ها (يعنى جهل) يكسان نيست، (72) و سايۀ خنك (يعنى بهشت) با گرما (يعنى دوزخ) يكسان نيست، (73) و گرما (يعنى گرماى فراق) با خنكى (يعنى خنكى وصال) يكسان نيست، (74) و زندگان (يعنى عالمان) با مردگان (يعنى جاهلان) يكسان نيستند، (75) و مردگان (يعنى كافران) با زندگان (يعنى مؤمنان) يكسان نيستند، (76) (اى پيامبر!) البته خدا مى شنواند آن را كه بخواهد (يعنى گوش شنوا داشته باشد)، (77) و اى پيامبر! تو نيستى شنوانندۀ كسانى كه در قبرها (قبرهاى تن) هستند.
(78) اى پيامبر! نيستى تو مگر بيم دهنده (بيم دهندۀ متمردان از فرمان خدا).
(79) اى پيامبر! البته ما تو را بدين حق فرستاديم مژده رسان (براى مطيعان) و بيم كنان (براى متمردان).
(80) و هيچ أمتى نيست مگر اينكه (پيامبرى) بيم دهنده، در آن امت گذشته است.
(81-84) و اى پيامبر! اگر كفار (همان كفار مكه) تو را به دروغ نسبت دهند پس على التحقيق (سابقه دار است)، كسانى كه از پيش (از) اين كفار بودند (پيامبرانشان را) به دروغ نسبت دادند، درحالى كه(1) پيامبران ايشان آمدند به ايشان
ص: 246
(و آمدند) با نشانه هاى آشكار و صحيفه ها و كتابى روشن (روشن كنندۀ حقائق)، سپس آنها كه كفر را پيشه كردند گرفتم، پس چگونه بود ناپسنديدن من و عذاب من دربارۀ ايشان!
(85) اى پيامبر! آيا نه اين است كه مى دانى كه خدا از بالا (از ابر) آبى فروفرستاد ، پس (ما) بوسيلۀ همين آب (كه بى رنگ است) ميوه ها بيرون آورديم درحالى كه رنگهاى آنها (و شكلها و طعمها و خواص آنها) گوناگون است، (86) و (اى پيامبر! آيا نه اين است كه مى دانى كه) بعض از كوهها راه راه است (يعنى برش برش است و يكنواخت نيست(1) (و از حيث رنگ) دسته ئى سفيد رنگ و دسته ئى سرخ رنگ و دسته ئى داراى رنگهاى گوناگون و دسته ئى سياه است در نهايت سياهى.
(87) و (نيز اى پيامبر! آيا نه اين است كه مى دانى كه) از مردم و جانوران و شتران و گاوان و ميش ها و بزها خلقى است كه گوناگون است رنگش، مانند اختلاف رنگهاى ميوه ها و كوهها (بااينكه نوعا خوراكشان يكسان است).
(88) جز اين نيست كه علماء (يعنى دانشمندان) از بندگان خدا (كه دل آگاه اند) از خدا مى ترسند (و بين بيم و اميداند)، (89) زيرا (مى دانند كه) البته خدا غالب است و آمرزگار است (چون غالب است عقاب مى كند و چون آمرزگار است رحم مى كند).
(90) البته كسانى كه كتاب خدا (يعنى قرآن) را مى خوانند (دائما) و نماز را به پاداشته اند (در مواقع لازم) و از آنچه ايشان را روزى داده ايم پنهان و آشكارا خرج كرده اند؛ اميد دارند تجارتى را كه كاسد نشود و زيان نكند،
ص: 247
(91) در نتيجه خدا مزد خوانندگان كتاب خدا و بپادارندگان نماز و خرج كنندگان را كاملا به ايشان مى دهد و از بخشايش خود بر مزدشان مى افزايد، (92) زيرا البته خدا آمرزگار است (خطاهاى آنان را) و قدردان است (طاعات آنان را).
(93 و 94) و اى پيامبر! آنچه از كتاب (يعنى قرآن) بسوى تو وحى كرديم همان (كه وحى كرديم) حق است درحالى كه قرآن تصديق كنندۀ كتب انبياء سلف است كه در حضور قرآن است (نه آنچه تحريف شده و يا دروغ است)(1)، (95) زيرا البته خدا به بندگان خود آگاه (و خوب با خبر) و بيناست (مى داند كه پيامبر، شايستگى دارد).
(96) سپس اين كتاب (يعنى قرآن) را به ارث داديم به آنها كه از بندگانمان برگزيديم (يعنى به امت اسلام)، (و اين امت اسلام سه فرقه اند:) پس (يك فرقه) از آنهاست ستمكار بجان خود (مطلقا) و (يك فرقه) از آنهاست ميانه رو (در بين ظالم به نفس خود و بين سابق به خيرات) و (يك فرقه) از آنهاست سبقت كننده به نيكى ها به حكم خدا.
(97) آن سبقت كننده به نيكى ها، همان فضل بزرگ است، (98) (فضل بزرگ) بهشتهاى عدن (يعنى جاى اقامت) است، در آن بهشتها درمى آيند (و) به زيور آراسته مى شوند در آن بهشتها از دست برنجنها از طلا (تلا) و بر خويش زيور كنند مرواريد را و لباسشان در بهشتها حرير (يعنى ديبا) است، (99-101) و بهشتيان مى گويند: «الحمد للّه... لغوب» (يعنى) ستايش خاص خدائى است كه غم از ما برد، زيرا البته پروردگارمان آمرزگار و قدردان است، همان خدائى كه ما را از فضل خود در سراى جاويد فرود آورد، در آن سرا، به ما رنجى نمى رسد، و در آن سرا، ماندگى و ملالى به ما نمى رسد (زيرا زحمتى و محنتى در آن سرا نيست بلكه همه عيش و حضور و فرح و سرور است «كه غم به خاطر اميدوار ما نرسد»).
ص: 248
(102) و كسانى كه كفر پيشه كردند از آن ايشان است آتش جهنم، (103 و 104) بر أهل جهنم حكم كرده نمى شود كه در نتيجه بميرند (و راحت شوند)، و سبك كرده نمى شود از ايشان از عذاب جهنم، اين چنين، هر ناسپاسى را سزا مى دهيم، (105) و كفار در جهنم فرياد مى كنند كه: اى پروردگار ما! بيرون آر ما را تا كار پسنديده انجام دهيم غير از كارى كه (در گذشته) مى كرديم، (106 و 107) (در جواب أهل جهنم مى گوئيم:) آيا شما را عمر نداديم آن اندازه كه پندپذير شود در آن عمر، آنكه بخواهد پند بپذيرد؟ و حال آنكه (آن اندازه عمر كرديد كه) مويتان سفيد شد(1)، پس بچشيد (عذاب را)، پس نيست براى ستمكاران هيچ مددكارى، (108) البته خدا داناى أمور نهانى آسمانها و زمين است، (109) لذا البته خدا به اسرار دلها داناست (و اگر كافران به دنيا برگردند همان كار قديم خود را از سر مى گيرند «و لو ردوا، لعادوا لما نهوا عنه»(2).
(110) آن غيب مطلق كسى است كه شما (بنى نوع بشر) را در زمين (بعنوان) خلائف (يعنى يادگاران)(3) آفريد (آيا يادگاران خدا بايد فرمان خدا را نافرمانى كنند؟!)، (111) پس هركس كفر پيشه كند پس بر او است زيان كفر او، (112) و نمى افزايد در حق كافران، كفرشان به نزد پروردگارشان، مگر دشمنى سخت را، (113) و نمى افزايد در حق كافران كفر ايشان مگر زيان را.
(114) اى پيامبر! به كافران (همان كفار مكه) بگو: آيا شركاء خود را كه
ص: 249
از جز خدا مى خوانيد (به دقت) ديده ايد؟ بمن بنمائيد چه چيز از (چيزهاى) زمين را آفريده اند؟ آيا آنان را در آفرينش آسمانها شركتى است (با خدا)؟ يا كتابى به كفار داده ايم، پس ايشان بر حجت اند از آن كتاب ؟ (هيچ كدام نيست) بلكه كفار بعضى از ايشان به بعض ديگر وعده نمى دهند مگر أباطيل را(1).
(115) البته خدا آسمانها و زمين را نگاه مى دارد براى اينكه از جاى خود زائل نشوند. و قسم است كه اگر زائل شوند هيچ كس بعد از خدا آنها را نگاه نمى دارد (يعنى نتواند نگاه داشت)، (116) زيرا البته خدا بردبار است (كه با وجود عظمت گناه شرك و بت پرستى، نمى گذارد آسمانها و زمين در هم بريزد) و آمرزگار است (كسى را كه از سخن كفر بر گردد).
(117) و (كفار مكه) قسم ياد كردند به خدا به سخت ترين قسمهاى خود، كه اگر پيامبر بيم دهنده اى براى ايشان بيايد البته البته راه يافته تر (و مطيع تر) از هريك از أمتان گذشته باشند (و به خلاصه كفار قريش يهود و نصارى را سرزنش و نكوهش مى كردند در رفتار آنان با پيامبرانشان) پس چون (محمّد) پيامبر بيم دهنده به ايشان آمد، نيفزود آنها را مگر رميدن از حق (و دور شدن از آن)، و نيفزود آنها را مگر تكبر (و سركشى) در زمين و (نيفزود آنها را مگر) حيله انديشيدن بد (در جلوگيرى از دعوت آن پيامبر، حتى پافشارى كردند در كشتن او)، (118) و مكر بد احاطه نمى كند (و فرونمى گيرد) مگر أهل مكر را (كه آن را انجام داده است)، پس آيا مشركين مكه غير از سنت (و روش) خدا را دربارۀ امتهاى پيشين انتظار مى برند؟ (و سنت يعنى روش خدا فرستادن عذاب بر مكذبين و ماكرين بدكردار است)،
ص: 250
(119) پس اى پيامبر! براى سنت (و روش) خدا تبديلى نمى يابى (كه خدا از عذاب مجرمين بگذرد)، (120) و اى پيامبر! براى سنت (و روش) خدا تحويلى نمى يابى (كه خدا غير مجرم را عذاب كند)، (121) آيا (كفار مكه) در زمين سير نكرده اند؟ كه در نتيجه ببينند، عاقبت كسانى كه از پيش (از) ايشان بودند چگونه بوده است ؟! و حال آنكه پيشينيان از جهت قوت (و نيروى مالى و حالى و نفرات و طول عمر) سخت تر از مشركين مكه بودند، (122) و خدا چنين نبوده (و نخواهد بود) كه چيزى در آسمانها او را عاجز كند و خدا چنين نبوده كه چيزى در زمين او را عاجز كند، (123) زيرا البته خدا دانا و تواناست.
(124 و 125) و (اى پيامبر!) اگر خدا مردم (يعنى مردم عهد تو) را به سزاى آنچه (از شرك و معصيت) بدست آورده اند مؤاخذه مى كرد، بر پشت زمين از هيچ جنبنده اى (از بنى نوع بشر)(1) نمى گذاشت و لكن تا وقت مقرر (كه نزد خدا معلوم است) كيفر آنها را تأخير مى اندازد، پس چون مرگشان فرارسد، پس البته خدا به (أحوال و كردار) بندگانش بيناست.
«پايان»
قال العلامة المجلسى: اعلم أنه أجمعت الامامية بل جميع المسلمين الّا من شذّ منهم من المتفلسفين الذين أدخلوا أنفسهم بين المسلمين لتخريب أصولهم و تضييع عقائدهم، على وجود الملائكة و أنهم أجسام لطيفة نورانيّة اولى أجنحة مثنى و ثلث و
ص: 251
رباع و اكثر، قادرون على التشكّل بالأشكال المختلفة و انه سبحانه يورد عليهم بقدرته ما شاء من الأشكال و الصور على حسب الحكم و المصالح و لهم حركات صعودا و هبوطا و كانوا يراهم الأنبياء و الأوصياء عليهم السّلام.
و القول بتجرّدهم و تأويلهم بالعقول و النفوس الفلكيّة و القوى و الطبائع و تأويل الآيات المتظافرة و الأخبار المتواترة تعويلا على شبهات واهية و استبعادات وهميّة: زيغ عن سبيل الهدى و أتباع لأهل الجهل و العمى (سفينة البحار).
«ملائكه» جمع است يعنى فرشتگان. و دربارۀ مفرد آن، و هم دربارۀ ريشۀ كلمه؛ اختلاف شده است:
1 - مفردش «مألك» بر وزن مفعل است و ريشۀ آن (- ال ك -) است زيرا «ألوكة» بمعنى رسالت است و آن مناسب با كار فرشتگان است زيرا رسول و قاصد و پيك هستند. و همزه و لام جاى خود را عوض كردند شد «ملأك» بر وزن معفل و جمع بر وزن معافله است.
2 - ريشۀ كلمه (لءك --) است و أصل «ملك» «ملأك» بر وزن مفعل است و نقل و انتقالى در حروف داخلى آن نشده است. و «ملائكه» بر وزن مفاعله است و در هر دو قول حركت همزه را روى دوش لام گذارده اند و همزه را حذف كرده اند و «ملك» (بر وزن صمد) گفته اند ولى همين همزه در جمع برگشته است.
3 - ريشۀ كلمه (ل وك --) است و در اين صورت اصل «ملك» «ملاك» است بر وزن معاد و عين الفعل را براى تخفيف حذف كرده اند و «ملائكه» هم در اصل «ملاوكه» بوده مثل مقاوله و واو را به همزه تبديل كرده اند. و تناسب معنى اين است كه ريشۀ كلمه بمعنى چرخانيدن چيزى است در دهان - گوئى رسول هم اين فرشته را در دهان به گردش مى آورد.
4 - ملك بر وزن فعل است از (- م ل ك -) بمعنى قوه و در اين صورت نه حذفى در كار است و نه نقلى و ليكن جمع بر فعائله أمرى است شاذ (به ترجمه و به خلاصه از تفسير التبيان فى اعراب القرآن از علامه أبو البقاء نحوى رازى).
ص: 252
فرشته نام يك قسم مخلوق نورانى مجرد از جسم است كه مى تواند به أشكال مختلفه غير از سگ و خوك درآيد كه لفظ عربيش ملك (بفتح لام) است، فرشته ها و فرشتگان جمع است در اوستا «فرئشته» و در سنسكريت «پرشته» بمعنى اول و پيشترين و بيشترين و عزيزترين است، نيز در اوستا «فرئشته» بمعنى فرستاده است كه فرشته فرستادۀ خداست بر پيغمبران و در سنسكريت هم «پريشته» بمعنى فرستاده است از مصدر «ايش».
در پهلوى «فرشته»، «يزد» (بر وزن عمل) بوده و در اوستا «يزته» يعنى پرستش كرده شده و قابل پرستش، چون زردشتيان فرشتگان را پرستش مى كنند (فرهنگ نظام).
در پهلوى «يزد» () در اوستا «يزته» () و در سنسكريت «يجته» () است - در سنسكريت «يج» بمعنى پرستش است و در اوستا «يز» بهمان معنى است، كه جيم سنسكريت در اوستا زاء مى شود، و تاء آخر در سنسكريت و اوستا هر دو علامت اسم مفعول است كه «يزته» بمعنى پرستش كرده شده است. چون در مذهب زردشتى فرشتگان را پرستش مى كردند؛ هر فرشته «يزته» گفته مى شد - و اهورامزدا (خدا) هم «يزته» (معبود) بزرگ بوده است - چون در اسلام پرستش غير خدا ناروا است لفظ «ايزد» مخصوص خدا شد (مقدمۀ ج 2 فرهنگ نظام ص 16).
محرر اين تفسير گويد: جهت اختلاف در ريشۀ كلمۀ «ملائكه» اين است كه:
اين كلمه سريانى و از بقاياى زبان عهد آدم أبو البشر است و لذا با موازين حاضرۀ أرباب أدب فعلى؛ تطبيق نمى كند.
«أنثى» يعنى ماده، مقابلش «ذكر» يعنى نر است. و در أصل، فرجين ملحوظ بوده.
در قرآن كريم فرموده: «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ » . و چون أنثى يعنى ماده در جميع حيوان نسبت به نر ضعيف است؛ ضعف در آن اعتبار شده است.
پس براى چيزى كه عملش ضعيف باشد «أنثى» گفته مى شود و ازاين جهت گفته شده:
«حديد أنيث» يعنى آهن نرم. و گفته شده: «أرض أنيث» يعنى زمين سهل باعتبار سهولتى كه
ص: 253
در ماده است يا باعتبار اينكه گياه از آن خوب مى رويد مانند ماده، و ازاين رو «أرض حرة» (بضم حاء) يعنى زمين آزاد و «أرض ولودة» يعنى زمين بسيار زاينده مى گويند.
و بعض كلمات را در لغت، مذكر حساب كرده اند از باب تشبيه به «ذكر» يعنى نر.
و بعض كلمات را مؤنث حساب كرده اند از باب تشبيه به «أنثى» يعنى ماده.
و اما اينكه خدا در قرآن بت ها را «ماده» فرموده كه: «إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّٰ إِنٰاثاً» بعض از مفسرين ظاهر لفظ را گرفته به اين گونه كه چون اسمهاى معبودهاى كفار مؤنث بوده مانند «لات» و «عزى» و «منات» خدا چنين فرموده.
و بعض از مفسرين حكم معنى را اعتبار كرده و اين قول أصح است و گفته كه:
به منفعل «أنيث» مى گويند مانند «حديد أنيث» يعنى آهن نرم بعد گفته چون موجودات سه قسم اند: 1 - فاعل غير منفعل و آن خداست و بس 2 - منفعل غير فاعل و آن جمادات است 3 - منفعل از جهتى و فاعل از جهتى مانند ملائكه و انس و جن كه نسبت به خدا، منفعل اند و نسبت به مصنوعات خود فاعلند و چون بتها كه معبود قرار گرفته اند از جمله جمادات اند كه منفعله اند و فاعله نيستند؛ خدا آنها را «أنثى» يعنى ماده ناميده و پرستندگان آنها را سرزنش فرموده و به جهل در اعتقاداتشان آگاه كرده است. و أما فرمودۀ خدا:
«وَ جَعَلُوا اَلْمَلاٰئِكَةَ اَلَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ اَلرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً» كه ملائكه را «ماده» خوانده؛ نقل قول كفار است كه ملائكه را دختران خدا گفته اند (كتاب مفردات راغب اصفهانى به ترجمه و خلاصه).
«بحر» يعنى دريا - در قاموس مقدس مى نويسد: در كتاب مقدس «دريا» براى نهرها و درياچه ها و گودالهاى عظيمى كه آب بسيار در آنجا جمع شود استعمال شده است (ه).
«أصل بحر» هر مكان واسع جامع آب بسيار است، سپس دريا را «بحر» گفته اند يا براى سعه و فراخى آن و يا براى شورى آن... (كتاب مفردات راغب به ترجمه و خلاصه).
«بحر» آب بسيار يا نمك فقط است (شرح قاموس).
ص: 254
«قطمير» أى الأثر فى ظهر النواة و ذلك مثل للشيء الطفيف.
«الفتيل» المفتول، و سمى ما يكون فى شق النواة فتيلا لكونه على هيئته. قال تعالى: «وَ لاٰ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً» و هو ما تفتله بين أصابعك من خيط او وسخ. و يضرب به المثل فى الشىء الحقير.
«النقير» و قبة فى ظهر النواة و يضرب به المثل فى الشىء الطفيف. قال تعالى:
«وَ لاٰ يُظْلَمُونَ نَقِيراً» (كتاب مفردات راغب).
«قطمير» (بر وزن جرجيس) بمعنى شكاف خستۀ خرماست، و پوستى است كه در آن است، و يا پوست باريك ميان خستۀ خرماست، يا نكته سپيد در پشت خسته است، و قطمير نام سگ أصحاب كهف است.
«فتيل» ريسمان باريك از ليف خرما و... و رشته اى كه در شكاف هستۀ خرماست، و آن چيزى است كه تابيده شده ميان انگشتان از چرك و ريم.
«نقير» (بر وزن أمير) نقطه ئى است پشت خستۀ خرما... (شرح قاموس اقتباسا).
«الحمل» معنى واحد أعتبر فى أشياء كثيرة فسوى بين لفظه فى فعل و فرق بين كثير منها فى مصادرها فقيل فى الأثقال المحمولة فى الظاهر كالشيء المحمول على الظهر حمل (وزان فكر)، و فى الأثقال المحمولة فى الباطن حمل (وزان وقت) كالولد فى البطن و الماء فى السحاب و الثمرة فى الشجرة تشبيها بحمل المرأة - قال تعالى:
«وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلىٰ حِمْلِهٰا لاٰ يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ ءٌ » (كتاب مفردات راغب).
«التبديل» تصيير الشىء مكان غيره.
«التحويل» تصيير الشىء فى غير المكان الذى كان فيه.
«التغيير» تصيير الشىء على خلاف ما كان (تفسير مجمع البيان).
ص: 255
اسم سوره -- شمارۀ صفحه -- شمارۀ سوره
النّور 3 -- 24
الفرقان 31 -- 25
الشّعراء 53 -- 26
النّمل 75 -- 27
القصص 97 -- 28
العنكبوت 119 -- 29
الرّوم 139 -- 30
لقمان 159 -- 31
السّجده 171 -- 32
الاحزاب 177 -- 33
السّبأ 221 -- 34
الملائكة 239 -- 35
ص: 256
عنوان صفحه
تحقيق «نور» و «ماده» و ذكر أقوال بعض دانشمندان. 4 و 29
معناى«محصن» و «محصنه». 5
نكاح فواحش. 6 «قذف». 6
لعان بين: «عويمر» و «خويله». 7
داستان افك. «مسطح». 8 و 9
و11 فرق بين فحشاء و منكر. 11
آداب ورود به منازل. «روضه». 12
حفظ فروج. از زنى شنيدم. 13 و 14
«مقنع». «خمار». «معجر». 14 و 26
«أيامى». 15
عبد اللّه بن أبى و كنيزكان او. 16 «معاذ» و «مسيكه». 16
بيان عمر بن الخطاب دربارۀ ازدواج... 16 و 17
تحقيقآيۀ نور در 12 فصل. 17 و 18
بدنمثالى. 18
اقسام ظلمت و مقايسه با نور. 20
نابودى أعمال خيريۀ كفار. 20
دعواى بين «بشر» و يكى از يهودان. 22
قسمهاى منافقين. 23 سه عهد يكتاپرستى عمومى: 24
ص: 257
عنوان صفحه (عهد آدم - عهد طوفان - عهد ظهور مهدى عليه السّلام).
ممنوع بودن ورود در 3
وقت بر... و محرم و نامحرم. 25 و 26
«درع». «خمار». «جلباب». «ازار». 26 و 14
تغذيۀتندرست و بيمار با هم. 26
وظيفۀ وارد در مسجد يا خانه. 27
نور - كلمه - ظلمت. 29 و 4
تحقيقربط حادث به قديم. 29
معنى «فتى» و «فتيان» و «فتيه» و «فتيات». 29
رفتار اسلام با غلام و كنيز. 29 و 30
تطبيقسال تولد حضرت بقية اللّه «عج» با كلمۀ «نور». 30
معنى «كاد» و مشتقات آن. 30
معنى «سعير». 34
بهشت و دوزخ حيات دارند و مرده نيستند. 34
شرح «غمام» 36
رفتار «عقبه» و «أبى» با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و عاقبت آن دو. 37
شكايت پيامبر از امت اسلام. 38
لذت خطاب. 38
در جاهليت از «أنواء» و امروز از «طبيعت» دم مى زنند. 42
شعر نظامى دربارۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله. 45
جهانها. 45
درخت - زهر مار - چلچله - پشه - موش - گاو - مار. 46-49
اقسام دريا. 49 و 50
«انذار» و «ارشاد» برادرند و... 50
ص: 258
عنوان صفحه «خير» - «احسن» - «أهون». 51
«مقيل». 51
مدت رسيدن به حساب خلائق در قيامت. 51 و 52
دربهشت خواب نيست و جهت آن. 51
شيطان، وجود خارجى دارد و شيطان اقسام دارد. 52
قرآن با يك تير چند نشانه مى زند. 55
«الى» بمعنى «مع». 55
«فاتون» نانواى فرعون. 55
«وليد» و لطافت تعبير قرآن كريم. 56
نطفۀ ثروت قارون. 60 و 114
تحقيق«ايراث» از محرر اين تفسير، و اشتباه تفاسير دراين باره. 60
آنها كه غرق فرعون را در شب نوشته اند خيال باطل كرده اند. 60
موسى عليه السّلام بر غير بنى اسرائيل هم مأمور بوده. 60
كيفيت نزديك آورده شدن بهشت. 62
«ظله». 68
تصديق علماء بنى اسرائيل و تحقيق محرر اين تفسير. 68 و 69
«رئى». 70
شيطان با قرآن تناسب ندارد. 70
شعراء زبردست مشركين و مسلمانان. 72
شعر كرنش... 73
اشعار دينى از سلطان أبو سعيد أبو الخير و از كتاب مشكات كاشمرى و از بابا طاهر. 74
تحقيق عبارت «من عرف نفسه فقد عرف ربه»، 76
و مراتب متعدد قرآن، و معناى مس با طهارت.
ص: 259
عنوان صفحه «باطل» در مراتب عاليات وجود ندارد. 77
مور - موريانه - زنبور عسل - عنكبوت زجاجى. 79
معنى «هدهد». 80
طى زمان و مكان. 83
حجر (بر وزن فكر). 84
عقيم شدن نقشۀ ترور كردن مشركين، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را. 85
باريدن باران سنگ بر قوم لوط. 86
جواب قرآن كريم به موارد اختلافات علماء بنى اسرائيل. 89
حوادث آينده و تحقيق «رجعت» و «دابة الارض». 89 و 90
تحقيقدر تعداد دميدن در صور. 91
«من فى النار». 93
شعر فايز دشتستانى. 93
تحقيق تجلى نور الهى. 93
«اطيرنا» - «تطير» - «طير» - «طائر» - «فأل». 94-96 نقل كلامى از مجلۀ دانشمند دربارۀ جن و تحقيق مطلب. 96 زن فرعون يا دختر فرعون. 99
«عزاب». 103
منشأ كافر قلمداد كردن أبو طالب. 108 و 109
«قارون». 113
منشأ دارائى قارون. 114 و 60
هجرتپيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكه و تأسف بر فراق مكه. 116
«كنز». 118
«ويكأن». 118
ص: 260
عنوان صفحه در قرآن تكرار نيست. 118 از اخبار غيبيه. 123
ابراهيم در آتش افكنده شده، و اشتباه كتاب اعلام قرآن و منابع آن. 124
رفتارهاى ناهنجار قوم لوط. 125
علم مركب - علم بسيط - جهل بسيط - جهل مركب. 128 و 129
و137 ممنوع بودن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از نوشتن و خواندن با داشتن توانائى 130 بوسيلۀ نيروى نبوت.
«غمزه». 130
لزوم هجرت... 132
معنى «فليعلمن اللّه». 135
فرق «سنه» با «عام». 135
ضميرى كه در جملۀ اول ظاهر باشد و در جملۀ دوم ظاهر نشود. 135 و 136
رفعو دفع شبهۀ «ا - پ - د». 136 و 137
«الرجالاربعة». 137 و 128
و129 جهاد «جنگ» و اشك تمساح ريختن... 138
پيشرفت سريع اسلام در قرن أول. 140-142
تحقيق در مغلوب شدن روم شرقى و غالب شدن ايران ساسانى. 142-144
دليل تعميم خطاب. 145
«تلبيه» و تحقيق در آن. 148 و 149
تقسيمعلم، به مطبوع و مسموع. 149 و 150
دينفطرى و معناى «فطره». 150 و 167
ديناكتسابى. 151
وضعيت كفار مكه. 152
ص: 261
عنوان صفحه وضعيت مردم روى زمين. 153
«صقليه» - «اقريطش» - «كرث» - «كرت» - «ردس» - «قبرس» - 157 و 158
«مراكش» - «تونس» - «قرطاجنه» - «طرابلس» - «تريپلى» - «برقه» - «سيرنائيك» - «نوبه» - «موسى بن نصير».
نضر بن حارث بن كلده. 160 و 168
حكمت. 162 و 170
نسبتكلمات با خدا همچون نسبت كلمات است با بشر. 165 و 166
خداكارهاى فورى و غير فورى هر دو دارد. 166
شخصيت لقمان. 169
اشعار حاكى از اينكه سياهى بشره عيب نيست. 169 و 170
تحقيقدربارۀ «حكمت» و «خره» و «خوره» و «فر» و «فره». 170 و 162
جنةالمأوى و تعداد بهشتها. 174
بهشتها «ماحضرى» است يا نه ؟ 175
پيشنهاد أبو سفيان و عكرمه به پيامبر و رد شدن آن. 178
ابطال سه سنت عهد جاهليت: «ذو القلبين» - «ظهار» - «تبنى». 179 و 180
خطاءگناه نيست. 180
تقدم أمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر ارادۀ خود شخص. 181
«أم المؤمنين» و... 181 و 182
جنگأحزاب «خندق». 183-186
«أكحل». 186
جنگ با بنى قريظه. 190-194
كناره گيرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از زنان خود. 194
اولتيماتوم. 194
ص: 262
عنوان صفحه تحقيق محرر اين تفسير دربارۀ آيۀ تطهير. 196
«اسماء». 197
تزويج زينب دختر جحش به زيد و شكسته شدن فاصلۀ طبقاتى. 197
تسبيح حضرت فاطمه عليها السّلام. 197
طلاق گفتن زيد زينب را. 198 و 199
«أفطس». 199
عاقبت كار زينب و درهم شكسته شدن رسوم «تبنّى». 199
تحقيق محرر اين تفسير دربارۀ آيۀ: «وَ إِذْ تَقُولُ ...». 200
جريان «ايلاء» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله زنان خود را در 29 روز. 202
تحقيق محرر اين تفسير در تعقيب «ايلاء». 204
سؤال خويشاوندان زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دربارۀ حجاب. 205
نوزده تحقيق دربارۀ مطالب سورۀ أحزاب. 209-214
تحقيق دربارۀ آيۀ: «أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ ». 214 و 215
«أدعياء» - پسرخواندگى - دخترخواندگى. 215-217
«أهل البيت». «آل». 217-219
جلباب حرائر و اماء. 219
آيۀ امانت. سلع. 220
منكرين قيامت دو دسته اند. 222
«جنه» و «جن». 223 و 225
و237 تحقيق مسافت پرواز سليمان. 224
تحقيقات دربارۀ: «سبأ» و «عرم» و «مأرب» و خرابى سد، و قوم سبأ و پيامبران آنان. 225-228
ادله بر رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر تمام افراد بشر. 232
ص: 263
الصورة
ص: 264