حجه التفاسیر و بلاغ الاکسیر : یا من لا یحضره المفسر و التفسیر جلد 1

مشخصات کتاب

عنوان و نام پديدآور :حجه التفاسیر و بلاغ الاکسیر : یا من لا یحضره المفسر و التفسیر/تالیف عبدالحجه بلاغی

مشخصات نشر : قم: [بی نا]، 13.(چاپخانه قم)

مشخصات ظاهری : 10ج.

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

يادداشت : فهرست نویسی بر اساس جلد سوم٬ چهارم و پنجم.

يادداشت : عنوان روی جلد: تفسیر فارسی قرآن مجید حجه التفاسیر

شماره کتابشناسی ملی : 2067256

نام کامل تفسیر، «حجة التفاسیر و بلاغ الاکسیر» یا «تفسیر من لا یحضره المفسر و التفسیر» با نام خلاصه حجة التفاسیر در 10 مجلد به زبان فارسی از تفاسیر قرن چهاردهم شیعه دوازده امامی محسوب می گردد که توسط سید عبد الحجه مراغی تالیف شده است.

ص: 1

مقدمه

جلد اول مقدمه

الصورة

ص: 2

الصورة

ص: 3

الصورة

ص: 4

الصورة

ص: 5

الصورة

ص: 6

الصورة

ص: 7

الصورة

ص: 8

الصورة

ص: 9

الصورة

ص: 10

الصورة

ص: 11

الصورة

ص: 12

الصورة

ص: 13

الصورة

ص: 14

الصورة

ص: 15

الصورة

ص: 16

الصورة

ص: 17

الصورة

ص: 18

الصورة

ص: 19

الصورة

ص: 20

الصورة

ص: 21

الصورة

ص: 22

الصورة

ص: 23

الصورة

ص: 24

الصورة

ص: 25

الصورة

ص: 26

الصورة

ص: 27

الصورة

ص: 28

الصورة

ص: 29

الصورة

ص: 30

الصورة

ص: 31

الصورة

ص: 32

الصورة

ص: 33

الصورة

ص: 34

الصورة

ص: 35

الصورة

ص: 36

راهنماى تفسير

اشاره

ص: 37

بسم الله الرّحمن الرّحيم

1 - هر آيه يا آيات كه تفسير شده أول و آخر آن آيه يا آن آيات، ذكر شده است.

2 - بسا كه يك آيه تقطيع شده است و تعدد تقطيع برحسب تعدد مطلب آيه بوده است.

3 - شمارۀ بعض آيات با شمارۀ قرآنها و كشف الآياتها گاهى مطابق است و گاهى أندك تقديم و تأخير دارد.

4 - تاكنون غير از اين تفسير، تفسيرى كه مطالب آيات را فهرس بندى كرده باشد نوشته نشده است.

5 - آنچه خارج از بين الهلالين است ترجمۀ آيات قرآن كريم است.

6 - تفسير آيات قرآن كريم حتى المقدور سعى شده استكه در بين الهلالين و بعبارت ديگر بين پرانتز باشد.

7 - بعض أسامى مهم حتى المقدور كوشش شده است كه بين گيومه باشد.

8 - كلمات «خدا» و «پيامبر» مذكور در آيات و يا مستفاد از آنها، با حروف 12 سياه نشان داده شده است.

9 - اگر مطلبى محتاج بتوضيح بيشترى بوده كه در تفسير اشباع نگرديده در آخر سوره بعنوان (تعليقات يا تعاليق و يا ذيول) ذكر شده، و اگر بازهم اشباع نگرديده در كتاب «تعليق» ذكر شده است.

10 - علامت ستاره رجوع بپاصفحه است.

11 - شمارۀ أعداد علامت رجوع به ذيول است كه بعد از پايان سوره ذكر شده است.

12 - بكار بردن دو قلاب يا بعبارت ديگر كروشه براى جدا كردن مطلب از

ص: 38

ما قبل و ما بعد آن است.

13 - كلمات «گذاشتن و مشتقات آن» همه جا باذال نوشته شده و از قاعدۀ ملك الشعراء بهار پيروى نكرده ام زيرا بر اين محرر ثابت نشده است. بهار مى گويد:

گذاشتن بمعنى نهادن هميشه با (ذال) است و هرگاه بمعنى بجا آوردن باشد با (زاى) بايد نوشت و اگر بمعنى عبور باشد باذال يازاى هر دو صحيح است.

14 - در ابتداء سوره ها لغت «كشاف» بمعنى پرده بردار و هويدا كننده است و مراد «تفسير كشاف» نيست.

15 - حتى المقدور سعى شده است كه مطالب تفسيرى كه خاص محرر اين تفسير است، بعنوان «حرر اين تفسير» يا بعنوان «ب» كه علامت اختصارى «بلاغى» است نشان داده شود.

16 - تفسير حاضر عنايت ألطاف خفيۀ خداى بزرگ بر اين بندۀ قابل بوده و به توجهات حضرت ولى عصر أرواحنا فداه دوازدهمين خليفۀ پيامبر عظيم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم و تعليمات خضر وقت و همت أرواح سعداء أجام يافته است.

17 - تفسير حاضر دفعة بوجود نيامده است بلكه مولود گوشت و پوست و خون سلول خاندانى است كه يكهزار و چهار صد سال است در رشتۀ علم وعمل بوده اند و علاوه نظر پاك و تعليمات پدر و أستادان اين محرر نيز در كار بوده است و پايه گذارى آن در حقيقت از شصت سال 1385 تا 16 ماه ربيع الثانى سال 1387 هجرى در قم بچاپ رسيده است.

18 - تفسير حاضر طى 10 مجلد است كه متجاوز از چهار هزار صفحه ميباشد:

7 جلد آن تفسير متن قرآن كريم است [ج 1 سورۀ حمد - آل عمران ج 2 - سورۀ نساء - أعراف ج 3 - ورۀ أنفال - ابراهيم ج 4 سورۀ حجر - مؤمنون ج 5 سورۀ نور - ملائكه ج 6 يس - صف ج 7 جمعه - ناس]، و دو مجلد آن مقدمۀ تفسير است، و يك مجلد آن - ضمن 2 جزء - «تعليق تفسير» مى باشد.

ص: 39

الصورة

ص: 40

نسب نامۀ محرر اين تفسير حضرت امام جعفر الصادق عليه الصلوة و السلام.

ابو الحسن على العريضى و وى كوچكترين فرزند حضرت صادق عليه السّلام است و زمان رحلت امام، طفل بوده و بالاخره يكى از علماء بزرگ شده و تا زمان حضرت امام هادى عليه السّلام زنده بوده و در عهد آنحضرت وفات يافته است. و رأى او رأى اماميه است. و حديث را از برادرش امام موسى الكاظم عليه السّلام و از پسر عموى پدرش حسين ذى الدمعة بن زيدشهيد روايت مى كند. «عريضى» (بشدياء) منسوب است به «عريض» (بروزن حسين) و آن محلى است در چهار ميلى مدينة الرسول صلّي الله عليه و آله و سلّم. و على در «عريض» سكونت داشته و مادرش أم ولد بوده و به فرزندانش «عريضيون» گفته ميشود و أعقاب على عريضى از چهار مرد است.

تذكر: بقولى وفاتش در سال 210 هجرى اتفاق افتاده است.

أحمد الشعرانى عالم ربانى و سعيد صمدانى است و داراى 4 فرزند است كه همگى داراى عقب اند (ج 1 تاريخ نائين ص 87).

أبو محمد عبيد الله (طبق نسخۀ عمدة الطالب) و «عبد الله» طبق تاريخ يزد.

على امامزاده سلطان سيد على مدفنش در شهرستان نائين. تفصيل گنبد و بارگاه و صحن و رواق و مدرسه و حمام و باغ و موقوفاتش در تاريخ نائين مذكور است.

أبو جعفر محمد امامزاده جعفر أول كس از اين سلسله است كه به يزد رفته.

وفات امامزاده جعفر در سال 424 هجرى اتفاق افتاده. قبر و أبنيۀ عالى كه بر تربت اوست در محلۀ مصلاى عتيق يزد است (تفصيل در ص 140-144 تاريخ نائين).

از جملۀ أشعار حرم آن بزرگوار:

اين روضۀ مقدس أولاد مصطفى است. *** وين مدفن سلالۀ سلطان أولياء است

اين خوابگاه ميوۀ باغ رسالت است *** اين تختگاه شمع دل شاه هل أتى است

ص: 41

دانى كه اين مقام مبارك چه منزل است *** اينجا مقام وعدۀ زهراء و مرتضى است

زائر قدم بشرط أدب نه كه جلوه گر *** نور حسين و جمله شهيدان كربلا است

دارد بسوى كعبه درى زانكه ديده ايم *** هر كسكه كف گشاده در او حاجتش روا است

(تاريخ يزد ص 176).

عبيد الله ساكن يزد.

أحمد مقيم يزد.

ابو محمد الحسن مقيم يزد.

ابو الطيب زيد مقيم شهر يزد.

أبو محمد ساكن يزد.

ابو المعالى عربشاه مقيم يزد.

ابو محمد شرفشاه مقيم شهر يزد.

سيد نظام الدين از علماء علم رياضى و فريد عصر ماضى. مدفن آن بزرگوار در يزد است.

أمير شمس الدين محمّد فرزند قاضى سيد ركن الدين محمّد بن سيد نظام الدين مزبور وزارت غازان خان مغول پادشاه ايران را عهده دار بوده است در يزد زبج ورصد و قنوات و عمارات و مدرسه و كتابخانه و مجسد و بقعه و بيت الأدويه (دواخانه) از آثار سيد ركن الدين است و بقعۀ خود سيد ركن الدين و مسجد جمعۀ جديد و آب وقف آباد و مؤسسۀ «وقت و ساعت» نيز از ياد گارهاى ايشان است كه قسمتى از انها تاكنون باقى است (ص 147 تاريخ نائين).

سيد قوم الدين محمد أول كس است از اين سلسله كه از يزد با نائين مهاجرت كرده.

ص: 42

حاج مير جلال الدين أحمد آ» جناب امام جماعت مسجد با عبد الله نائين بوده و فرمان خطابت مسجد جامع شهر نائين در عهد غازان خان مغول دربارۀ ايشان صادر شده است. أبنيۀ عاليه و موقوفات امامزاده سلطان سيد على در نائين از آثار آنجناب است. أغلب مردم نائين شافعى مذهب بوده اند و در عهد سلطان محمّد خدابنده بدست ايشان شيعه شده اند (رجوع به تصوير فرمان سال 700 مندرج در ج 1 تاريخ نائين).

امير غياث الدين محمد نام شريفش در ورقۀ صادر از دفتر موقوفات عهد مغول مؤرخ بسال 700 منعكس و تصوير آن در ج 1 تاريخ نائين مندرج است.

شاه باقيا عارف كامل و مقيم تون (فردوس) و نائين بوده.

أمير افتخار الدين عارف خطيب و مقيم تون و نائين بوده.

امير نظام الدين محمد.

سيد جلال الدين محمد تونى شاه طهماسب صفوى آن جناب را بمرجعيت تام أمور شرعى نائين و مضافات نصب كرده فرمان درج 1 تاريخ نائين ص 162 و 163 مندرج است.

أمير غياث الدين خطيب شهيد مسجد جامع تاريخى نائين بوده و فرمان دولت صفويه مؤرخ ماه جمادى الثانيۀ سال 1110 دربارۀ شغل روحانى ايشان موجود.

سال مزبور مطابق سال رحلت علامۀ مجلسى شيخ الاسلام پاى تخت (اصفهان)(1) و عهد سلطنت شاه سلطان حسين صفوى است (ص 130 تاريخ نائين).

مير أبو الحسن خطيب مسجد جامع تاريخى نائين. فرمان خطابت ايشان از طرف دربار صفويه مؤرخ ماه جمادى الأولى سال 1143 هجرى است.

مير صدر الدين خطيب مسجد جامع تاريخى نائين و مرجع أمور شرعى.

رحلتش بعد از سال 1214 است.

سيد محمد تقى متوفى بسال 1286 مدفنش در قريۀ حاجى آباد قرب مظفر -

ص: 43


1- ذيل كتاب رجال اصفهان ص 125 بقلم دانشمند جناب آقاى معلم حبيب آبادى.

آباد اصفهان است. يگانه فرزندش سيد محمّد باقر است. آنجناب در دستگاه حجة الاسلام شفتى حاج سيد محمّد باقر مقيم اصفهان در قسمت كتابخانۀ حجة الاسلام به افاده و استفاده مشغول بوده.

سيد محمد باقر متولد سال 1232 براى تفنن و اعانت مرضى به طبابت مى پرداخته عمر شريفش بالغ بريكصد و سه سال و وفاتش بسال 1335 و مدفنش در صحن امامزاده سلطان سيد على در نائين محاذى مقبرۀ سيد قوام الدين محمّد يكى از نياكان ايشان است.

سيد حسن حجة الاسلام امام جماعت مسجد شيخ مغربى و مرجع أمور قضاء شرعى و مدرس در شهرستان نائين ولادتش در سال 1288 عام مجاعه. وفاتش سوم ماه صفر سال 1352. مدفنش در امامزاده حسن شهر طهران (كه براى معالجه از نائين به طهران رفته). فرزندان ذكورش اين محرر و حاج سيد صدر الدين كه در تقرير، خطيب مصقع(1) و در تحرير أشهر من الشمس است. مؤلفاتش: قصص قرآن، برهان قرآن، ترجمۀ صحيفۀ سجاديه، قضاء در اسلام، جاهليت و....

سيد عبد الحجة بلاغى متولد عشر سوم ماه شعبان سال 1322 و انتخاب نام خانوادگى «بلاغى» بمناسبت دائر كردن «دار التبليغ» در شهر اصفهان بوده.

ص: 44


1- مصقع بروزن منبر (يعنى هر دوبكسر ميم) است.

الصورة

ص: 45

الصورة

ص: 46

الصورة

ص: 47

ترجمۀ متن اجازاتى كه أصل آنها در صفحات قبل كليشه شده

از مولانا آيت الله العظمى آقاى زند كرمانى (شيخ محمد باقر) دام ظله العالى

بنام خداى بخشايشگر مهربان هرستايش خاص خداست خدائى كه آدمى را بخواست خود آفريد و حكمتهاى پنهانرا به قدرت خود در او وديعه گذارد و برحمت خود از روحى در او دميد كه آن روح را خود آفريد و در نتيجه آدم را مسجود فرشتگان ساخت.

ودرود متصل و منفصل بر أشرف خلق عالم، و أكمل آفريده، و مخصوص به بزرگوارى و عزت، چراغ تاريكى ها، و معدن حكمتها، و پيشر و أمتها، و بهترين آيندگان و گذشتگان، سيد أمتها، و شريفترين فرزندان آدم، بندۀ پسنديدۀ او، و فرستادۀ برگزيدۀ او ابو القاسم «محمّد» بر او باد رحمت خدا و بر آلش كه راهنمايان بزرگوار، و پيشوايان مردم اند. بر آنان باد بهترين رحمت و كاملترين درود، تا شبها و روزها واگردنده اند.

أما بعد از ستايش خدا و درود بر پيامبر و آل او پنهان نماند كه أفضل علوم نزد صاحبان بصيرت دانستن كتاب خدا (يعنى قرآن) و سنتها يعنى راه وروش قولى و فعلى پيامبر او است. و اين راه و روش بدست نمى آيد مگر از دروازۀ شهر علم خدا يعنى خانه هائى كه خدا رخصت داده كه در آن خانه ها اسم او بلند شود و ياد گردد.

چنانچه پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم باجماع سنى و شيعى فرموده: من دو چيز گران در ميان شما مى گذارم: كتاب خدا و عترتم، از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند. و خدا دربارۀ همين عترت فرموده: جز اين نيست كه خدا بر آنست كه پليدى را از شما أهل بيت پيامبر دور كند و شما را از هر جهت به نيكوتر وجهى پاك نگاه دارد. و خدا كه گوينده ئى است عزيز، فرموده: تأويل قرآن را نمى داند مگر خدا و أستواران در علم.

بنابر آنچه گفته شد، پيشينيان شايستگان از أصحاب ما (رضوان الله عليهم) گروهى

ص: 48

بعد گروهى معالم دين خودشان را از قرآن و سنت، از أهل بيت پيامبر، و معدنهاى دانش و حكمت، پيشوايان مردم، و حجتهاى خدا: پادشاه بسيار دانا؛ مى گرفتند.

اين جريان ادامه داشت تا حكمت اقتضاء كرد كه ولى أمر خدا غايب شود.

در نتيجه شيعه از نوشيدن شير از پستان عصمت باز گرفته شد و دستش از مخزنهاى علوم الهى كوتاه و بريده گشت و آفتاب ولايت در پس أبرهاى تيره در حجاب رفت، پس شيعيان بصورت انتظار در آمدند تا روزى كه خدا فرمان خود را ظاهر سازد و در چنين روزگارى شيعه مأمور شدند به سيراب شدن در آنچه در دستشان است از أخبار وارده و آثار صادره چنانكه فرموده اند: بر ماست كه أصول و كليات را بر شما القاء كنيم و بر شماست كه فروع را به آن أصول و كليات برگردانيد(1) و نيز فرموده اند:

يك ساعت أنديشه كردن بهتر است از هفتاد سال عبادت بى أنديشه. و در توقيع امام زمان عليه السّلام ايت كه دربارۀ حوادث پيش آمده شده به راويان حديث ما مراجعه كنيد زيرا آنان حجت منند بر شما و من حجت خدا هستم(2).

پس بر طبق آنچه ذكر شد و همانند آنها، بر أهل علم واجب است آموختن و اجتهاد كردن براى هدايت بندگان، و برعهدۀ عوام است فرا گرفتن از آنانى چنانكه امام عليه السّلام فرموده: از فقهاء هر كس نفس خود را نگاهدار و دين خود را حافظ و هواى خود را مخالف و فرمان مولاى خود را مطيع باشد پس بر عوام است كه او را تقليد كنند(3)

ص: 49


1- قال الرضا عليه السّلام علينا القاء الأصول اليكم و عليكم التفرع. و قال الصادق عليه السّلام انما علينا أن نلقى اليكم الأصول و عليكم أن تفرعوا (سفينة البحار ج 1 ص 23 در لغت «أصل».
2- اين توقيع از ناحيۀ مقدسۀ امام زمان صلوات الله عليه در جواب اسحاق بن يعقوب بوسيلۀ عمرى (بفتح عين و شد ياء) صادر شده است (احتجاج طبرسى بنقل كتاب الصحيفة الهادية ص 227).
3- الصادقى عليه السّلام فأما من كان من الفهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا على هواه، مطيعا لأمر مولاه فللعو ام أن يقلدوه (سفينة البحار ج 2 ص 381 در لغت «فقه»).

و از جمله كسيكه لايق اين مقام و أهل اين مقصود است جناب عالم عامل أديب و أستاد زيرك عاقل، صاحب شرف و بزرگى و دين رفيع و گوهر أستوار و فكر نو، مورد وثوق و عادل و أمين، سيد سند بلاغى آقا سيد عبد الحجة است. خدا او را زير علم [و پرچم] حضرت حجت (عجل الله تعالى فرجه) قرار بدهد زيرا ألبته او (أفزون باد تو فيقاتش) قسمتى از سالهاى عمر شريف خود را در تحصيل فضائل علميه صرف كرده است و جماعتى از أستادان و مشايخ را در يافته است كه از جملۀ آنان دانا و درياى علم آية الله على الأنام شيخ ما و أستاد ما حاج شيخ عبد الكريم حائرى قمى است (خدا عالى كناد مقام شريف او را(1) و از جملۀ آنان شيخ مورد اعتماد، پاك و پارسا مولى محمّد حسين فشاركى است (خدا مقام او را عالى كناد(2) و از جملۀ آنان سيد معتمد محقق مدقق حاج مير محمّد صادق است (خدا تربتش را پاكيزه كناد(3) و علوم دينيه را از آنان فرا گرفته همچون فقه و أصول فقه و حديث و روايت و عام درايه.

و محققا از من اجازه خواست (افضال او أفزون باد) با كوتاه بودن بازو و مقدار كشش هردو دست با سينه و بزرگى و بزرگوارى و بخشش من و كمى اطلاع من، ولى دادن اجازه مناسب حال من نبود، پس از او عذر خواستم، ولى عذر مرا نپذيرفت، از اينجهت باو اجازه دادم (خدا او را از هر شر نگاه دارد و او را براى هر خيرى توفيق بدهد) كه عمل كند بآنچه نزد او ثابت مى شود از أحكامى كه آنها را از مبانى آن به اجتهاد خود استنباط كرده است و اينكه روايت كند از من آنچه

ص: 50


1- وفات آية الله بزرگ حاج شيخ عبد الكريم حائرى يزدى شب هفدهم ماه ذو القعدۀ سال 1355 مدفن در حرم حضرت معصومه عليها السّلام در قم.
2- وفات آية الله بزرگ فشاركى اصفهانى شب سه شنبه هشتم ماه ذو العقدۀ سال 1353 مدفن در قبرستان تخت فولاد اصفهان.
3- وفات آيت الله بزرك حاج مير محمد صادق مدرس فرزند حاج ميرزا حسين نايب الصدر شب جمعه هفتم ج 1 سال 1348 مدفن در قبرستان تخت فولاد اصفهان.

راكه روايت آنه براى من صحيح است - از أئمۀ أنام (بر آنان باد أفضل رحمتها و أكمل درودها) بالخصوص كتابهاى هفتگانۀ مشهور را كه از شش «محمد» نام است (خدا آنانرا در ميان سراى بهشت خود جاى دهار).

يعنى كتاب «كافى» از ثقة الاسلام أبو جعفر «محمد» بن يعقوب كلينى كه وفاتش يكسال قبل از وفات آخرين سفير امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف يعنى بسال 328 يا بسال 329 بوده و در بغداد مدفون شد.

و كتاب «من لا يحضره الفقيه» از رئيس المحدثين أبو جعفر «محمّد» بن على بن حسين بن بابويه قمى كه وفاتش در سال 381 اتفاق أفتاد و مدفنش در شهر رى قرب عبد العظيم حسنى است.

و كتابهاى «تهذيب» و «استبصار» از شيخ الطائفه أبو جعفر «محمّد» بن الحسن بن على الطوسى عمرش هفتاد و پنج سال و وفاتش بسال 460 و مدفنش در نجف أشرف در مسجد طوسى است.

و كتاب «وسائل الشيعه» از شيخ حر عاملى «محمّد» بن حسن بن على مشغرى شيخ الاسلام و قاضى در خراسان وفاتش در 21 ماه رمضان سال 1104 در سن هفتاد و دو يا سه سالگى و مدفنش در ايوان صحن كهنۀ امام هشتم در خراسان جنب مدرسۀ ميرزا جعفر است.

و كتاب «وافى» از عالم كامل عارف و محدث محقق مدقق حكيم مأله «محمّد» بن مرتضى مدعوبه مولى محسن فيض كاشانى وفاتش در سال 1091 و مدفنش در كاشان است.

و كتاب «بحار الأنوار» از شيخ الاسلام و المسلمين علامه مولى «محمّد» باقر بن محمّد تقى بن مقصود على مجلسى وفاتش در هفتاد و سه سالگى در 27 ماه رمضان سال 1110 و مدفنش در اصفهان در جوار مسجد جامع قديم است.

و (نيز) ساير مصنفات أصحاب مارا - از آنهائى كه نسبت آن مسنفات به ائمه عليه السّلام ثابت است.

ص: 51

و براى من بسوى آن محمّدها و ديگر از أصحاب (خدا مقام آنان را عالى كناد) راههاى بسيار و سندهاى متعدد است.

و هشدار كه أكنون يكى از آنها را براى تيمن ذكر مى كنم تا براى (مجاز) (خدا شرف او را أفزون سازد) راهى متصل به أصحاب عصمت (صلوات الله عليهم أجمعين) باشد.

پس من روايت مى كنم از شيخ أجل علامه، پاك از هر عيب، آخوند ملا [مولى] محمّد حسين فشاركى (تربتش پاكيزه باد) از شيخ عالم عابد فقيه شيخ زين العابدين مازندرانى.

و طريق ديگر از أعجوبۀ عصرش أستاد الفقهاء شيخ مشايخ شيعه شيخ مرتضى أنصارى (قس سره) صاحب كتاب «فرائد الأصول» از أستادش علامۀ نراقى صاحب كتاب «عوائد» از سيد سند أجل ألمعى سيد مهدى طباطبائى بحر العلوم از وحيد بهبهانى (رحمه الله) ازوالدش داراى مقام بسيار بزرگ مولى أكمل از محقق شريف شروانى و علامه [آقا] جمال الدين خوانسارى و از أعجوبۀ بشر، وحيد زمان، و يگانۀ روزگار، صاحب مفاخر مولى علامۀ [مجلسى] غواص «بحار الأنوار» و حامل علم [و پرچم] دين از پدرش عالم كامل شيخ محمّد تقى مجلسى صاحب كتاب «شرح من لايحضره الفقيه» يعربى و فارسى از أستادش علامه محمّد بن حسين مشهور به بهائى [شيخ بهائى] (قدس سره) ازوالدش فقيه محدث شيخ حسين عاملى همدانى (1)(عامله الله بلطفه الخفى) از شيخ الفقهاء زين الدين شهيد ثانى (أعلى الله تعالى مقامه) از أستادش على بن عبد العالى عاملى از شيخ شمس الدين محمّد بن مؤذن جزينى از شيخ على بن محمّد شهيد از پدرش شهيد أول (قدس سره) از شيخ محقق فخر الدين از والدش علامۀ حلى از والدش شيخ يوسف بن مطهر حلّى از شيخش محقق أبو القاسم جعفر از سيد بزرگوار شمس الدين فخار بن معد موسوى از شيخ امام شاذان بن جبرئيل قمى از شيخ فقيه أبو جعفر محمّد بن أبو القاسم طبرى از شيخ حسن بن محمّد از «شيخ الطائفه» طائفۀ حقه، شيخ أبو جعفر

ص: 52


1- «همدانى» بسكون ميم است.

محمّد بن حسن طوسى از شيخ امام سعيد محمّد بن محمّد بن نعمان مشهور به «[شيخ] مفيد» از شيخش ابن قولويه قمى از ثقة الاسلام على الطلاق أبو جعفر محمّد بن يعقوب كلينى (قدس سره) از على بن ابراهيم قمى «صاحب تفسير» از پدرش ابراهيم بن هاشم كوفى قمى از حماد بن عيسى از عبد الله بن ميمون قداح از أبى عبد الله جعفر بن محمّد الصادق از پدرانش (عليهم السّلام) از رسولخدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم).

[و سفارش ميكنم او را (خداى تعالى او را حفظ كند): اول به «تقوى» پس نيست عزيت و بزرگوارى براى أحدى نزد خداى تعالى مگر به تقوى زيرا خدا فرموده: «ان أكرمكم عند الله أتقيكم»: بزرگوارترين شما نزد خدا پرهيزكار ترين شماست. و ثانيا اينكه باقيماندۀ عمر خود را در سراسر حياتش در هدايت مردم و تكميل نفوس شريف به جوامع فضائل صرف كند. سپس بر اوست شتافتن در هدايت و در تكميل نفوس (تقريبا الى الله). پس على التحقيق پيامبر خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) براى على (عليه السّلام) آن هنگام كه پيامبر او را به يمن فرستاد فرمود: يا على! يك شخص بوسيلۀ تو هدايت شود بهتر است از آنچه آفتاب بر آن مى تابد.

و من از (مجاز) خواهشمندم كه مرا از دعاء شايسته در زمان حياتم و بعد از مماتم فراموش نكند (بخواست خدا)].

پس بطريق سندهاى متقدم ما بما خبر رسيده كه: سه طايفه اند دعاهاشان رد نمى شود: مردى كه براى برادر مؤمن خود در پشت سر او (يعنى در غيابش) دعاء كند... و خدا بر محمّد و آلش كه بهترين مردم اند رحمت بفرستد (قاصر فانى محمّد باقر الكرمانى - مهر محمّد باقر).

از آية الله العظمى سيد صدر الدين صدر طيب الله تربته

از آية الله العظمى سيد صدر الدين صدر(1) طيب الله تربته

بنام خداى تعالى. و عالى التحقيق به او (خدا او را باقى بدارد و تأييد كند و حفظ نمايد) اجازه دادم باينكه از من روايت كند آنچه را كه روايت آن براى من صحيح است از بزرگوار، سيد، دائمى أعظم، آية الله أبو محمّد سيد حسن صدر از خاتمۀ محمدثين

ص: 53


1- رحلت آية الله صدر 19 ماه ربيع الثانى سال 1373 مدفن در قم.

و شيخ الفقهاء و المجتهدين حاج ميرزا محمّد حسين نورى طبرسى (طاب ثراهما) به راههاى مذكور در خاتمۀ كتاب «مستدرك الوسائل» حاجى نورى مزبور (سيد صدر الدين صدر - مهر صدر الدين موسوى).

از آية الله العضمى سيد محمد تقى خوانسارى نور الله مضجعه

از آية الله العضمى سيد محمد تقى خوانسارى(1) نور الله مضجعه

بسم الله الرحمن الرحيم. على التحقيق به او كه ([نيكوئى و] فضلش بر دوام باد) اجازه دادم كه آنچه را براى من روايتش صحيح است روايت كند به طرق من كه به مشايخ عظام منتهى مى گردد و از آن مشايخ متصل است تا أئمة أنام (صلوات الله عليهم الى يوم القيام) (الأحقر محمّد تقى الموسوى الخونسارى - مهر محمّد تقى الموسوى).

از آية الله العظمى سيد محمد حجت قدس الله روحه

از آية الله العظمى سيد محمد حجت(2) قدس الله روحه

بنام خداى بخشايشگر مهربان. آنچه را كه (سايه اش بردوام باد) نوشته است صحيح است و على التحقيق از أهل آن صادر شده و در محلش واقع شده است.

و من باو (كه فضلش بر دوام باد) اجازه دادم كه از من آنچه را كه براى من روايتش صحيح است روايت كند از أساتيد بزرگوارم بهمان طرق كه من دارم و معلوم است و خواهش ميكنم كه (مجاز) مرا از دعاهاى شايسته فراموش نكند همانگونه كه من او را از دعاء فراموش نمى كنم بخواست خداى تعالى (الأحقر محمّد الحسينى الكوء كمرى - مهر محمّد بن على الحسينى).

از آية الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى آقا نجفى دام ظله العالى

بنام خداى تعالى. على التحقيق اى بزرگوار و آقا! بتو اجازه دادم همانگونه كه ديگران بتو اجازه داده اند بطرق من كه به أئمۀ هدى و چراغهاى تاريكى ها (عليهم السّلام) منتهى مى گردد كه از جملۀ آن طرق، طريق روايت من از سيدم أستاد، پيشواى پيشوايان حديث و فقه الحديث، شيخ اجازه، مركز روايت، سيد أبو محمّد حسن صدر الدين متوفى بسال 1354 بطرقى كه در خاتمۀ «عيون الرجال» و غير آن از

ص: 54


1- رحلت آية الله خوانسارى 7 ذو الحجۀ سال 1371 مدفن درقم.
2- رحلت آية الله حجت دو شنبه سوم ماه جمادل الأولى سال 1372 مدفن در قم.

تأليفات نفيس خود ذكر فرموده است. و در پايان از فضل خداى تعالى أميد دارم كه تو را براى خدمت علم و دين موفق بدارد، و بر اين خودنيك باقى بدارد. و درود بر كسى كه راه راست را پيروى كند و از هواى نفس بپرهيزد (ألعبد أقل أهل بيت النبوة و السفارة أبو المعالى شهاب الدين الحسينى النجفى المرعشى. عفى عنه - مهر شهاب الدين الحسينى).

از آية الله العظمى و الزعيم التام سيد أبو الحسن اصفهانى سى الله ثراه

از آية الله العظمى و الزعيم التام سيد أبو الحسن اصفهانى(1) سى الله ثراه

بنام خداى بخشايشگر مهربان. و على التحقيق باو من نيز اجازه دادم كه آنچه را برا يمن روايتش صحيح است به طرق من كه مقررات و به مشايخ عظام منتهى مى شود و از آنان به أئمۀ معصومين (عليهم السّلام) مى رسد، روايت كند (أبو الحسن الموسوى الاصفهانى - مهر أبو الحسن الموسوى).

از آية الله الكبرى و المرجع العام آل كاشف الغطاء قدس الله روحه

از آية الله الكبرى و المرجع العام آل كاشف الغطاء (2)قدس الله روحه

بنام خداى بخشايگر مهربان. آنچه نوشته شده صحيح است و سيد مؤما اليه، شايسته و بايسته است و على التحقيق باو اجازه دادم كه آنچه را روايتش براى من صحيح است كه از أئمۀ طاهرين (صلوات اله عليهم أجمعين) است روايت كند به طرق بسيار كه از مشايخ بزرگواران و أساتيد بزرگان (رضوان الله عليهم) دارم. و از سيد خواهشمندم كه مرا از دعاء خود فراموش نكند همانگونه كه من او را از دعاء فراموش نمى كنم. و از خدا مى خواهم كه عمر او را طولانى كناد.

و اين اجازه را أحقر محمّد الحسين آل كاشف الغطاء در مدرسۀ علميۀ خود كه در نجف أشرف است در 29 ماه صيام المبارك سال 1363 نوشته است (مهر حسين بن على).

ص: 55


1- رحلت آية الله اصفهانى 12 ماه ذو الحجة الحرام سال 1365 مدفن در نجف أشرف.
2- رحلت آية الله آل كاشف الغطاء صبح روز دو شنبه هجدهم ماه ذو القعدۀ سال 1373 مدفن در نجف أشرف.
از آية الله العظمى آقا شيخ آقا بزرگ طهرانى دام ظله العالى

بنام خداى بخشايگر مهربان. تمام ستايشها خاص خداست. و رحمت و درود بر آقاى ما «محمّد» فرستادۀ خدا و بر آل معصومين آن پيامبر آل الله از أكنون تا روز لقاء خدا. و بعد: پس محققا از من استجازه كرد سيد سند عالم فاضل مولانا سيد عبد الحجة بن سيد حسن حسينى مظفر آبادى (دام افضاله)، پس باو اجازه دادم كه از من از مشايخ من به سندها كه در طى اين كتاب نود و پنج صفحه ئى مندرج است و غير اين سندها بجميع طرق أساتيدم كه به أئمۀ معصومين (صلوات الله عليهم أجمعين) دارند، روايت كند. پس بايد (مجاز) (دامت بركاته) روايت كند از من از مشايخ - براى هر كه بخواهد و دوست بدارد با رعايت احتياط كه بر من شرط شده است در تمام حالات. و أميد است كه (مجاز) مرا در مظان اجابات از دعاء فراموش نكند (حرره الجانى المدعو به آقا بزرگ طهرانى) در 28 از ماه رمضان المبارك از سال 63 (مهر آقا بزرگ).

ص: 56

وزارت فرهنگ گواهينامه

نظربه بند اول و تبصره اول ماده 62 قانون اصلاح پاره از فضول و مواد قانون نظام وظيفه مصوب اسفند ماه 1321.

نظر بآئين نامه رسيدگى بمدارك اجتهاد مصوب 25 آذر ماه 1323 شورايعالى فرهنگ اجازه اجتهاد متعلق باقاى سيد عب الحجت بلاغى دارنده شناسنامه شماره 2440 صادر از بخش 4 اصفهان متولد سال 1274 شمسى در ششصد و چهل و ششمين جلسه شورايعالى فرهنگ مورخ شنبه 1327/3/22 مطرح و صدور اجازه مزبور از مراجع مسلم تقليد محرز تشخيص داده شد.

از طرف وزير فرهنگ (امضاء)

ص: 57

قابل توجه

درخواست كنندگان اجازۀ اجتهاد بايستى أولا داراى شرائط علم و تقوى باشند و نيز «تز» و بعبارت ديگر تأليفاتى داشته باشند كه متضمن تحقيق و تتبع نوينى در موضوعات باشد (همان موضوعاتى كه مراجع فتوى تعيين مى فرمايند) تا در نتيجه:

1 - حريم اجتهاد كه در حقيقت نيابت عام است حفظ گردد.

2 - دامنۀ علم گسترش يابد.

3 - آثار قدماء احياء و حفظ شود.

***

اجتهاد و تقليد

بموجب آيات قرآن كريم، در مسائل أصول دين، تقليد بهيچوجه روا نيست و بر كافۀ خلايق، اجتهاد واجب است و در مسائل فروع از باب ناچارى به عوام اجازۀ تقليد داده شده است. و ليكن مقلد در فروع هم قبلا بايد اجتهاد كند كه آيا شخص تقليد شده حق و صلاحيت تقليد شدن را دارد يا نه؟ و اين مسأله ئى است بسى مهم، تكليف آور، و در شب أول قبر و در قيامت همين يك جمله مقلد را حاكم يا محكوم مى كند. يعنى مى پرسند: اين شخصى را كه از او تقليدكردى صلاحيت رداشت يا نه؟ اگر صلاحيت نداشت كه مقلد محكوم است و تمام أعمالش تباه است و اگر صلاحيت داشت مقلد نجات پيدا مى كند.

ألبته صلاحيت، دليل لازم دارد و حضرت مصادق عليه السّلام جهات چهارگانۀ صلاحيت را ذكر فرموده يعنى امام فرموده است: عوام، از دانشمند دينى كه نفس خود را نگاهدار و دين خود را حافظ و هواى خود را مخالف و فرمان مولاى خود را مطيع باشد؛ بايد

ص: 58

تقليد كنند.

در اين صورت فرقۀ «اسماعيليه» با داشتن آن گونه پيشوايان كه أخبارشان در جرائد و در جهان منتشر است تقليدشان محكوم است و از هم أكنون عدم صلاحيت پيشوايانشان محرزاست.

يكى از مسائل اجتهادى

عوام خواه در محراب بايستند و خواه بالاى منبر بروند و خواه پائين منبر بنشينند نرسيده و نفهميده يكى را به عرش مى برند و يكى را از مغز به زمين مى كوبند.

و اين حكم ناحق و خاصيت ناهنجار ناشى از عوامى آنهاست زيرا تابع دليل نيستند برخلا مجتهد كه پابپاى دليل پيش مى رود و زبان حالش اين است كه: «نحن أبناء الدليل، نميل حيث يميل».

آية الله سيد محمّد كاظم طباطبائى يزدى(1) صاحب كتاب «عروة الوثقى» در كتاب نجاسات در شمارۀ هشتم از نجاسات كه «كافر» است در مسألۀ دوم چنين فتوى داده اند: «لا اشكال فى نجاسة الغلات [ة] و الخوارج و النواصب و اما المجسمة و المجبرة و القائلين بوحدة الوجود من الصوفية اذا التزموا بأحكام الاسلام فالأقوى عدم نجاستهم الامع العلم بالتزامهم بلوازم مذاهبهم من المفاسد».

يعنى اشكالى نيست در نجس بودن غلاة و خوارج و نواصب. و أما مجسمه و مجبره (بضم ميم و فتح جيم و كسرباء مشدد(2) و قائلين به وحدت وجود از صوفيه اگر ملتزم به أحكام اسلام باشند، قوى بنظر ميرسد كه نجس نباشند مگر اينكه علم حاصل شود كه به لوازم مذاهبشان از مفاسد ملتزم اند.

و در مسألۀ سوم بترجمه چنين فتوى داده اند: غير اثنى عشريه از فرق شيعه

ص: 59


1- خواهر سيد بزرگوار، همسر حاج بهار عليشاه خاكسار بوده و حاج بهار عليشاه كه در كوفه مقيم بوده نوعا در نماز جماعت سيد بزرگوار حاضر مى شده و اقتداء مى كرده است.
2- المنجد.

اگر ناصب و معاند با ساير أئمه نباشند و سب نكنند پا كند، و اگر ناصب باشند يا أئمه ئى را كه معتقد به امامت آنها نيستند سب كنند آنها هم حكم ساير نواصب را دارند در نجاست (ه).

أستاد أعظم آية الله شيخ محمّد حسن نجفى صحب كتاب «جواهر» در مسألۀ مطهرات از كتاب «نجاة العباد» بترجمه چنين مرقوم فرموده اند: اسلام پاك كنندۀ كافر است بتمام أقسام كفر، مگر مرد مرتد از فطرت بنا بر أصح - دون زن بلكه و خنثاى مشكل و ممسوح. بلى قوى بنظر مى رسد قبول توبۀ مرتد فطرى باطنا نسبت بخودش كما اينكه قوى بنظر مى رسد عدم جريان حكم مرتد فطرى بر منكر بعض ضروريات بجهت سبق بعض شبهات نسبت به آنها كه در اسم مسلمين داخلند مثل طوايف جبريه و مفوضه و صوفيه.

أكنون محرر اين تفسير كه مجاز در استنباط هستم دربارۀ صوفيه مى خواهم اجتهاد كنم: راه اجتهاد اين مفسر دربارۀ صوفيه اين استكه عقائد آنان را تجزيه و تحليل كنم باينگونه كه: پس از بيان مقدمه ئى اول بايد بگويم كه صوفيه از كى پيدا شده اند و ثانيا چه مى گفته اند و ثالثا چه تحولاتى د ركار آنها پيدا شده است.

مقدّمه

يكروز پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم از سختى قيامت با أصحاب سخن گفت و ليكن باز كاملا پرده بر نداشت. پس از انقضاء جلسه، عكس العملى ايجاد كرد كه چند نفر از أصحاب قسم ياد كردند كه از لذائذ اجتناب كنند و سر به صحراها بگذارند. چون اين خبر به پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم رسيد آن عده را احضار فرمود و تذكر داد كه رهبانيت در اين أمت نيست! و شما چرا ترك زن و فرزند كرده ايد؟! و بالجمله آنان را بسر أنجام برنامۀ اسلامى بر گرداند: (آيۀ 87 و 88 و 89 سورۀ مائده).

بعدا آية آمد كه محصل آيه اين است: مسلمانان سه دسته اند: دسته ئى هستند عامل به واجبات و تارك محرمات و دسته ئى هستند كه هم مقيد به مستحباتند و هم از

ص: 60

شبهات اجتناب مى كنند و دسته ئى هم هستند كه فكر حرام و يا شبهه را نمى كنند (1)(آيۀ 93 سورۀ مائده).

دنبالۀ سخن دربارۀ دستۀ دوم

پس از رحلت پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم گروهى روش دستۀ دوم را تعقيب و اتحاذ كردند و رفته رفته براى اينكه مشخص باشند به مرور اسم تصوف بر آنها گذارده شد زيرا مردمى زاهد وژنده پوش بودند و صوف مى پوشيدند.

أما برق آسا مصلحين خير أنديش مقرراتى درميان آنان بوجود آوردند كه آن معنويت را آلوده ساخت و لذا أئمه عليهم السّلام با آنان به مبارزه برخاستند - مبارزه براى آنان آلودگيها كه در آنان حكمفرما شده بود.

در عين حال گروهى از أصحاب أئمه عليهم السّلام روش دستۀ دوم را داشتند بى اينكه اسم تصوف بر آنها اطلاق و گفته شود، گروهى پاك از هر گونه آلودگى.

روش اين دو گروه با نام و بى نام دستۀ دوم ادامه يافت تا پس از غيبت صغرى و كبراى حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف در طول زمان در صوفيه تحولاتى نامطلوب پديد آمد و گاهى رؤياى آراسته ئى در رأس آنها قرار گرفتند و اصلاحاتى كردند از جمله شيخ صفى الدين اردبيلى و يا شاه نعمة الله ولى كه آنان را از بزرگان مصلحين قوم بايد بشمار آورد.

در اين قرون أخيره سيد حسين حسينى ملقب به شمس العرفاء را بايد از بزرگان مصلحين بشمار آورد و به تصديق آية الله فيلسوف أعظم سيد محمّد كاظم عصاريكى از أساتيد اجازۀ اين محرر شائبۀ وحدت و جود هندى در ساحت او وجود نداشت و همه را متوجه نقطۀ حقۀ حضرت ولى الله أعظم حجة بن الحسن صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف مى فرمود.

ص: 61


1- عليهذا تقسيمى كه متداول شده كه دين اسلام را به شريعت و طريقت تقسيم ميكنند و براى هر يك رئيس و سردمدارى تعيين مى كنند آن يكى را مجتهد و آن ديگر را قطب مى گويند، كاملا تقسيم غلطى است زيرا طريقت اگر خارج از برنامۀ شريعت است كه كفر و زندقه است و اگر داخل است اين تقسيم معنى ندارد. پس طريقت هم همان شريعت است كه دستۀ دوم بآن عمل مى كنند.

در طول زمان گروهى از زهاد و عباد روش دستۀ دوم را داشته كه اكنون هم دارند بى اينكه صوفى به آنان گفته شود.

دنبالۀ سخن

اصلاحات مصلحين بخاطر از بين بردن بعض أفكار و أنديشه ها و أعمال نادرست بود كه بر صوفيه حاكم مى شد مانند فرار از علم و تمجيد از نادانى و علم را حجاب أكبر دانستن و نكوهش از علمائى همچون علامۀ مجلسى و غيره يا مانند قول به وحدت وجود هندى يا مانند ترك حج و بعض عبادات ديگر يا مانند ارتكاب بعض محرمات يا مانند ادعاهاى خارج از شؤون رهروان و ياترك خواندن قرآن كريم و نخواندن كتاب نهج البلاغه و مانند اينها.

دنبالۀ سخن

چون مقدمه معلوم شد اكنون به بيان سه موضوع وعده داده شده مى پردازيم:

- 1 -

مسلم است كه تصوف يك دفعه بوجود نيامده است و بلكه در دستۀ دوم بتدريج پيدا شده است و دليل بر اينكه يك دفعه بوجود نيامده اين استكه فرد شاخصى در رأس مدعيان آن قرار نگرفته است و أحدى نگفته كه فلان شخص مسلك تصوف را بوجود آورده است. و أبو هاشم كوفى هم كه مى گويند، او مؤسس نبوده بلكه از جمعيت موجود بهره بردارى كرده است.

- 2 -

آنچه مى كرده و مى گفته اند زهد و اشتغال به ذكر و اسم خدا بوده بشهادت تواريخ و حتى در زمان حضرت امام هادى يعنى امام دهم عليه السّلام جماعتى از صوفيه در مسجد پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم درآمده اند و در گوشه ئى از مسجد گرداگرد نشسته اند و به ذكر جلى «لا اله الا الله» پرداخته اند. و حضرت شديدا از آنها نكوهش فرموده (1)

ص: 62


1- نكوهش حضرت، يكى ناظر باين بوده كه استفاده از امام نكرده اند و به امام توجه نداشته اند و ديگر اينكه ذكر آنها براى فريب دادن مردم بوده و ذكر هم جلى بوده و علاوه با رقص و كف زدن و ترنم و غنا توأم بوده كه همگى برخلاف شرع و دين است چنانكه در خود روايت منعكس است.

(به روايت شرح طريحى از شيخ مفيد - رجوع به هامش شرح باب حاديعشر ص 24).

- 3 -

در هر عهدى در كار أهل ذكر و فكر تحولات ايجاد شده:

الف: رقص و كف زدن و ترنم و تغنيه بر بعض سلاسل تصوف أفزوده شده.

تحقيق

اين أعمال شنيع از نصارى تقليد شده.

ب: وحدت وجود هندى همان وحدتى كه جهان را خدا بدانيم، بر تصوف أفزوده شده.

تحقيق

اين سوغات حدود سال 409 كه سلطان محمود غزنوى هند را فتح كرده است به ايران و غير ايران آمده و اقتباس از عقائد بت پرستان هند است.

ج: استعمال چرس و بنگ (أسرار) بر بعض سلاسل تصوف أفزوده شده.

تحقيق

اين سوغات از اسماعيليه و مقارن طغيان حسن صباح و حوادث دژ ألموت به تصوف نفوذ كرده است. ألبته به بعض سلاسل آن نه به تمام.

قبل از اسماعيليه در معابد زردشتيان بنام «سوم» (فرهنگ نظام) «هوم» (ذيل برهان قاطع) مورد استفاده بوده و طبق نظر فرهنگ نظام، مادۀ مزبور از گياه شاهدان و سابق بر آن از گياه كوكنار گرفته ميشده. تفصيل دركتاب فرهنگ نظام و در ذيل برهان قاطع بقلم دكتر معين ديده شود.

ص: 63

د: در عهد مغولان، مسألۀ بيعت بر تصوف أفزوده شده و صوفيه به آيات بيعت [1 - در سورۀ مباركۀ فتح 2 - در سورۀ مباركۀ توبه] استناد كرده اند و بيعت بر جهاد گرفته اند كه بالنتيجه حاج بكتاش ولى و سيد محمّد نوربخش و شيخ زاهد گيلانى و شيخ صفى الدين أردبيلى از اين وجهه استفاده كرده اند.

تحقيق

در أعصار أخير بيعتى كه صوفيه مى گيرند بيعت بر جهاد نيست بلكه بيعت بر عمل به مقررات دين اسلام است و در حقيقت بيعت در اين أعصار فقط گرفتن يك تعهد أخلاقى است بر عمل به دين اسلام و خواندن أذكار و أوراد(1).

ه: از حدود قرن هفتم كلمۀ «قطب» در سلاسل أفزوده شده است.

تحقيق

اين كلمه اگر بمعنى عالم به علوم عرفانى باشد اصطلاح است و بموجب «لا مشاحة فى الاصطلاح» در اصطلاح، دعوى روانيست. و اگر بمعنى نيابت از امام باشد مى گوئيم: نيابت از امام يا بعنون نيابت خاصه است و يا نيابت عامه:

أما نيابت خاص: پس از سفير چهارم امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ديگر نيابت خاص منقطع شده است ومدعى نيابت خاص دروغگو و مفترى است (كتاب وافى علامه فيض كاشانى ج 1 هامش ص 99).

أما نيابت عام: حق رواة أحاديث و عارفان به حلال و حرام و در حقيقت حق مجتهدين متقى است.

أما مدعى قطبيت اگر مجتهد باشد نيابت عام دارد آنهم از راه اجتهاد نه از راه ادعاء قطبيت. پس قطب غير مجتهد نه نيابت خاص دارد و نه نيابت عام.

و: بطول زمان بعض مقررات عاميانه در مسلك هاى تصوف أفزوده شده.

تحقيق

أهل مسلك اگر معتقد باشند كه اين مقررات موضوعه از خداست بر خدا

ص: 64


1- و در هر حال مصافحۀ فقرى فقراء با يكديگر بكلى غلط و بى مدرك و بى اساس است.

دروغ بسته اند و كيست ظالم تر از كسيكه بر خدا دروغ به بندد.

ز: در نظر گرفتن صورت مرشد و پير در اين قرون أخيره بر تصوف أفروده شده است ألبته در بعض سلاسل آن.

تحقيق

اين موضوع است از بت پرستان هند به صوفيه سرايت كرده است و در نظر گرفتن صورت مرشد، بت پرستى است و فرقۀ شيخيه نيز اين برنامه را اجراء مى كنند.

هر صورتى كه چهل روز مد نظر گرفته شود در خاطر شخص، صورت پذير ميشود و ثابت مى گردد خواه صورت مرشد باشد و خواه صورت جماد يا نبات يا حيوان.

در صورتى كه قدماء گفته اند: با «فكر» بايد محو صور كرد و به ذكر اشتغال ورزيد.

بلى: هر صورت كه خود متجلى شود مهمانى است از در درآمده نه مهمانى تراشيده شده.

ح: بعض عوام از صوفيه «العلى العظيم» مذكور در قرآن كريم [در آية الكرسى] را با على عليه السّلام تطبيق و تفسير مى نمايند.

تحقيق

اين تفسير و توجيه، تفسير و توجيهى است كه فرستندۀ قرآن كريم بآن رضايت ندارد و از دو اسم مبارك، مراد خداى تعالى است نه «على» عليه السّلام زيرا حرف «أل» بر سر «على» در نمى آيد يعنى «ألعلى» گفته نمى شود.

و بالجمله: على راضى باين تفسيرهاى غير موجه نيست. على عليه السّلام خود از طرف خدا از جملۀ حافظان قران كريم بوده و أكنون فرزندش امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) همين سمت را دارد و حفظ قرآن كريم نه تنها از جنبۀ ألفاظ آن است بلكه از جنبۀ معانى و حقائق آن نيز هست.

دنبالۀ سخن

آنچه صلحاء از متصوفه در اين أعصار مى گويند: اين استكه مى گويند: «ما راوى ذكر قلبى هستيم و اين روايت خود را به تواتر منتهى به معصوم عليه السّلام مى سازيم».

ص: 65

تحقيق

بر طبق موازين اجتهاد مى گوئيم اين روايت شما كه أكنون بصورت تواتر درآمده است در أصل خبر واحد بوده، و اعتبار خبر واحد منوط به اثبات است و چون اين خبر شما به معروف كرخى و بقولى به حسن بصرى مى رسد خبر واحد است و آنقدر معتبر نيست كه بتواند عرض أندام كند. و أما استناد به طرق كميليه و أدهميه و طيفوريه و غيرها براى اثبات تواتر مخدوش است زيرا انتساب آن طرق ثابت نيست و دليلى بر آنها قائم نيست.

دنبالۀ سخن

أما قدوم مسلم اين است كه از عمومات أمر به ذكر، مذكور در قرآن كريم، مشروعيت ذكر قلبى را مى توان ثابت كرد بلكه حقيقت ذكر و ياد كردن، همان توجه قلب است و اگر كسى مصداق اين باشد كه (خود در ميان جمع و دلم جاى ديگر است) بكلى ذاكر و متذكر حقيقى نيست و در حقيقت لقلقۀ زبانى أنجام داده كه خود بى أثر است.

بخلاصه: مشروعيت ذكر قلبى مستنبط از عمومات قرآن كريم است و ربطى به سنت ندارد كه موضوع خبر واحد دخيل شود و در أطراف آن بحث كنيم و آخر الأمر بحث ما بجائى كه بايد برسد، نرسد.

و بالجمله: منكر مشروعيت ذكر قلبى يا مكابر و مجادل بغير علم است يعنى آنرا نمى داند و در نيافته كه چيست و تا كسى چيزى را اگرچه بنحو اجمال باشد تصور نكند دربارۀ آن نمى تواند حكم كند، و يا معاند است اگر آنرا مى داند و باز مكابره و مجادله مى كند(1).

ص: 66


1- بيانات مولانا شيخ بهائى (عليه الرحمه) را در كشكول به بينيد و اگر فرصت نداريد به كتاب «گلبهار» از محرر اين تفسير كه ضمن كتاب «حجة بالغه» بچاپ رسيده است مراجعه نمائيد زيرا در كتاب «گلبهار» بيانات شيخ تا اندازه ئى جمع آورى شده است.

دنبالۀ سخن

خواجه نصير الدين طوسى (قدس سره) كه از علماء و حكماء راشدين و شارح اشارات و مصنف تجريد الاعتقاد در فن كلام است مى فرمايد: هرچيزى چهار وجود دارد: 1 - وجود عينى (خارجى) 2 - وجود ذهنى 3 - وجود لفطى 4 - وجود كتبى (ه).

و حاج مولى هادى سبزوارى (قدس سره) در منظومۀ منطق فرموده:

«و تلك عينى و ذهنى طبع *** ثمة لفطى و كتبى وضع» (ه)

بنابراين، «أذكار» از قبيل: «هو» «ألله» «ألحى» و...:

ميك وجود كنبى دارد و آن اسمهاى مكتوبى است.

و يك وجود لفطى دارد و آن اسمهاى گفتنى است خواه جهر باشد و خواه غير جهر.

و يك وود ذهنى دارد(1) و آن أذكار موجود در ذهن است خواه در أذهان مبادى عاليه باشد يا در أذهان سافله، و آنهائيكه در أذهان سافله وجود دارد ممكن است در عاقله، يا واهمه، يا خيال، يا حس مشترك باشد.

و يك وجود عينى دارد.

دنبالۀ سخن

ذكر قلبى كه گفته شد عبارت است از اينكه شخص بياد خدا باشد و مثلا هنگامى كه نفس مى كشد: وقتى نفس را بالا مى كشد بقصد «خدا» بالا كشد و وقتى نفس را بيرون مى دهد بقصد «خدا» بيرون دهد، آيه شايسته است أجلاف براى ابطال چنين عمل مقدسى كتابها بنويسند؟ و آيا مشروعيت چنين عمى را مى توان منكر شد؟

دنبالۀ سخن

بنابر مطالب مذكوره آنچه مورد دستور است يكى توجه به قرآن كريم است و ديگرى دل با امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) داشتن.

تمركز فكر

هر متعلمى تا فكر خود را در گفتۀ أستاد تمركز ندهد مطلب أستاد را فرا نميگيرد.

ص: 67


1- «و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة» سورۀ أعراف آيۀ 205.

هربيننده يا هر شنونده يا هر گوينده در مورد ديدن و شنيدن و گفتن محتاج تمركز فكر است و لازمۀ تمركز فكر محو صور ديگر است. لزوم أربعينات (مانند أربعين حضرت موسى عليه السّلام كه در قرآن كريم مذكور است) و بعض رياضات مشروعۀ ديگر از جمله اعتكاف، براى تمرين جهت تحصيل تمركز فكر در ذات حق است.

قوائى كه مرتاضان هندى بدست مى آورند نتيجۀ تمركز فكر است النهايه چون تمركز فكر آنان در موضوعاتى است كه أرزش معنوى ندارد، مشروع تلقى نشده.

دنبالۀ سخن (فرق تمركز فكر در اسلام و تمركز فكر مرتاضان هندى)

در شرع اسلام به تمركز فكر در مورد مبدء أعلى بالخصوص در نمازهاى پنجگانۀ شبانه روزى، أمر شده است كه از آن به «توجه قلبى» تعبير شده و اين توجه قلبى در نماز أمرى است لازم و چون از قدرت مردم عادى خارج است، فقهاء به همان توجه در حال گفتن «تكبيرة الاحرام» اكتفاء كرده اند.

فرق بين توجهات مرتاضان هندى و توجه معمول در اسلام در همين نكته است كه آنان در موضوعات غير مهم فكر خود را متمركز مى كنند و در اسلام بايستى فكر را نسبت به مبدء أعلى يعنى ذات حق تمركز داد. و أثر تمركز فكر كسب نيروئى است كه (عبدى أطعنى حتى أجعلك مثلى) از آن حكايت مى كند.

دنبالۀ سخن

مسألۀ تمركز فكر در نماز أمرى ساده نيست و لذا ميگويند يكى از شاهكارهاى حضرت أمير عليه السّلام خواندن نماز با داشتن تمركز فكر و محوصور ديگر بوده است.

دنبالۀ سخن

با ذكر مطالب فوق نبايستى بوسيلۀ انكار ذكر قلبى و رياضات مشروعه از يك طرف و اضافه كردن مطالبى كه ذكر شد و يا موضوعاتى از قبيل تقيد در بلند نگهداشتن موى سبيل بحدى كه از عرف تجاوز كند و روى دهان را بپوشاند، از طرف ديگر؛ ايجاد شكاف بين مسلمين نمود.

پايان راهنماى تفسير حجة التفاسير

ص: 68

الصورة

ص: 69

الصورة

ص: 70

سرآغاز

فاتحۀ سخن انسان مؤمن؛ حمد خداى رحمان و سعادت وى اخلاص در پرستش پروردگار اعلى است كه ملك و ملكوت كليۀ موجودات بيد قدرت اوست.

خواه فكليات از: شمس و قمر و نجم و طارق و بروج و رعد و ذاريات و مرسلات و فجر و ليل و عصر و ضحى و جمعه و قدر.

خواه اماكن از: كهف و حجر و احقاف و طور و بلد خواه معادن ارضى از: حديد و زخرف.

خواه نباتات از: تين و غيره.

خواه حيوانات از: بقره و انعام و نحل و نمل و عنكبوت و فيل خواه دارندگان ادراكات عاليات از: ملائكه و جن و ناس (از رجال و نساء و قبائل ناس از: بنى اسرائيل و روم و قريش و آل عمران) از: مؤمنون و منافقون و كافرون.

خواه خيل انبياء از: نوح و ابراهيم و هود و يوسف و يونس و لقمان و طه.

«نه به تنها حيوانات و نباتات و جماد *** هرچه در عالم امر است بفرمان تو باد»

آرى: سپاس و ستايش خدائى را سزاست كه تشكيلات كشورى و لشكرى بشر اقتباس از تشكيلات اوست:

در رمز تخت و بخت سلطنتش: معارج اشارتى.

و در شئون وزير اعظمش: اسرى و احزاب و نجم و حجرات و تحريم و مزمل و مدثر و انشراح و محمد علامتى.

و در معرفى وزراء الهيه اش: نوح و ابراهيم و هود و يوسف و يونس و لقمان نمونه اى.

ص: 71

در جنگ: اعراف و سجده و سبأ و زمر و دخان و جاثيه و فتح و واقعه و حشر و صف و تغابن و حاقه و قيامة و نبأ و نازعات و تكوير و انفطار و انشقاق و غاشيه و زلزال و عاديات و قارعه و همزه و تكاثر و فيل و نصر و تبت درس عبرتى.

(نالۀ سرنا و تهديد دهل *** اندكى ماند بدان ناقور كل)

و در علم و فرهنگ: قلم و (كتب) قيمه و فرقان و شعراء و قصص سرمشقى و در دارائى: فلق و مائده و انفال و ماعون نشانه اى.

و در بهدارى: انعام درسى.

و در رمز و مفتاح آن: يس و ص و حم سجده و حمعسق و ق علوم و اسرارى.

(رمز و مفتاح رمز: بيشتر در وزارت خارجۀ كشورها مصطلح است).

و در دادگسترى و قضاء: صافات و مجادله و ممتحنه و طلاق رهنمونى.

و در كشاورزى و عمران: انعام و بقره و نحل بهرى.

و در صنايع و معادن: حديد (آهن) و زخرف (طلا) شطرى.

و در ادارۀ كشور و عفو پادشاهى: توبه تعليمى.

و راه را: حج دستورى و هدايتى.

و آب را: كوثر كفايتى و منتى و مرحمتى و سعادتى.

و زايشگاه را: علق طليعه اى.

و راه آهن را: حديد مشكل گشا و عنايتى.

و برق و پست و تلگراف و بى سيم را: نور و ملائكه مظاهر قدرتى.

و ادارۀ نابينايان را: عبس رهبرى.

و كيل و وزن را: مطففين قانونى.

و فدائيان را: كهف (جوانان اصحاب كهف از مردان) و مريم (از زنان) حكايتى.

ص: 72

و باغ وحش را: بقره و انعام و نحل و نمل و عنكبوت و فيل - سرلوحه اى.

اكنون چون مفتاح نزول رحمت، نثار صلوات زاكيات ناميات و تسليمات طيبات با بركات بر هادى سبل و سيد رسل خاتم پيامبران و راهنماى انس و جان و آورندۀ قرآن، نبى كريم و صاحب خلق عظيم محمد مصطفى و آل اوست كه آيات عدة الشهور و مباهله و خاتم بخشى و تطهير و دهر و اكمال ذين زيب و زينت وجود آنانست.

به زبانى عرض مى كنم:

(اللهم صلّ على محمد المصطفى و على المرتضى و فاطمة البتول و الحسن و الحسين السبطين و علىّ زين العابدين و محمد الباقر و جعفر الصادق و موسى الكاظم و على الرضا و محمد التقى و على النقى و الحسن الزكى العسكرى و الخلف الهادى المهدى صاحب العصر و الزمان صلوات اللّه عليه و عليهم اجمعين) و به زبانى ديگر مى گويم: بر سرور ابرار و سيد مختار و مهبط انوار پيامبر ختمى مرتبت و بر دخترش فاطمۀ زهراء و بر دامادش على مرتضى و بر يازده فرزند فاطمه و على عليهم السلام درود بيشمار تا روز قرار برقرار باد.

«باد بر مصطفى و دامادش *** تا صف حشر دم بدم صلوات»

«بيازده پسران على ابو طالب *** به ماه عارض هريك جداجدا صلوات»

«بارها گفت محمد كه على جان من است *** پس بجان على و جان محمد صلوات»

اما بعد اين بندۀ به هيچ ارزنده غريق بحار معاصى براى ذخيرۀ «يوم لا ينفع مال و لا بنون» در فهم حروف نيرات و كلمات زاهرات و آيات با هرات و سوره هاى معجز دلالات قرآن مجيد و فرقان حميد برهه اى از عمر را مصروف داشت - براى اينكه ديگران هم از مستحصلات اين اقدام آگاه شوند، مطالعات خود را به رشتۀ تحرير و تسطير درآورد. اميد است خداى سبحان و بخشايشگر منان بحق رسول خدا صلّى الله عليه و آله و فاطمۀ زهرا و دوازده امام عليهم التحية و السلام اين حقير فقير سراپا تقصير را از درگاه كرمش محروم و نااميد نفرمايد.

سيد عبد الحجة بلاغى حسينى

ص: 73

زبان قرآن

در زبان عربى حروف تهجى داراى 28 حرف است كه از ابجد/هوز/حطى كلمن/سعفص/قرشت/ثخذ/ضظغ تشكيل شده است و در زبانهاى عبرى و لاتين و مشتقات از لاتين و فارسى بعض اين حروف موجود نيست - زبان عبرى 22 حرف دارد يعنى از ابجد تا قرشت و بقيه را ندارد و من عجب دارم از اينكه سيد محمد على داعى الاسلام در مقدمۀ كتاب فرهنگ نظام بتقليد از اروپائيان زبان عربى (داراى 28 حرف) را فرع و زبان عبرى داراى 22 حرف را اصل و مأخذ دانسته است! و اگر بگويم: نزديك ترين زبانها بزبان قديم (يعنى زبان پدر بشر حضرت آدم (ع) كه زبان سريانى قديم است) همين زبان عربى است سخنى ناصواب نگفته ام و جهت بقاء اين يادگار همانا وجود اين ميراث بزرگ در گنجينۀ سينۀ اعراب بدوى است كه در بيابانها، دور از جنگ ها و از سياسات مملكتى در قرنهاى متمادى زندگانى كرده اند و هنوز هم ادامه دارد.

سؤال از علامۀ حلى در شهر دامغان دربارۀ وجوب تعلم قرآن

اشاره

شيخ فخر الدين فرزند علامۀ حلى گفته كه: يكى از طالبان علم از پدرم در شهر دامغان سؤال كرد كه: آيا آموختن قرآن واجب عينى است يا واجب كفائى است؟ (يعنى آيا بر فرد فرد بشر واجب است كه قرآن بياموزد و يا اينكه بر هر واحد واحد از مسلمانان واجب است، كه اگر يك نفر قرآن را آموخت بر ديگران آموختن آن واجب نيست و از عهدۀ ديگران ساقط است).

جواب علامۀ حلى

1 - آموختن بعضى از قرآن واجب عينى است كه بر همه كس واجب است و آن سورۀ فاتحة الكتاب است (يعنى سورۀ حمد).

2 - آموختن بعضى از قرآن واجب تخييرى است (يعنى آموختن آن بر همه

ص: 74

واجب است و ليكن سورۀ آن معين نيست و بسته به انتخاب خواننده است). و آن سوره اى است كه نماز به آن صحيح باشد، و چيزى كه بر يگانگى خدا دلالت كند.

3 - آموختن تمام قرآن (براى حفظ معجزۀ پيامبر (ص) بعنوان تواتر) بر عدۀ بسيارى از مردم واجب است كه كمتر از آن عده كافى نيست.

4 - آموختن تمام قرآن (بعد از آنكه معجزه حفظ شده باشد) واجب كفائى است بر هر واحد واحد از مسلمانان - براى اينكه عدد تواتر كم نشود.

5 - آموختن آنچه از قرآن براى اجتهاد در احكام شرعيه لازم است، واجب كفائى است بعينه.

6 - آموختن آنچه از قرآن براى اجتهاد در احكام شرعيه لازم است، واجب كفائى است و ليكن مخيرا و آن در صورتى است كه دو آيه يا بيشتر از قرآن مجيد در دلالت بر يك حكم از احكام الهى متفق باشد (نقل بمعنى از كتاب مشكول حاجى بابا قزوينى ص 230 كه شيخ بهائى هم برآن كتاب توقيع نوشته اند).

قرآن: قبالۀ آفرينش است

محرر اين تفسير گويد: به حكم عقل و به موجب آيات (أ فلا يتدبرون القرآن - از سورۀ نساء) و (مبارك ليدّبروا آياته - از سورۀ صاد) كه باين حكم عقلى ارشاد مى كند و با توجه به قسمت اخير از فراز دوم فتواى علامۀ حلى، بايد گفت كه تدبر يعنى تفكر و نظر در عاقبت (و بقول قاموس فهميدن) مطالب قرآن بر تمام مسلمانان و بلكه بر تمام افراد بشر عاقل انديشه دار، واجب است زيرا قرآن كريم براى افراد خاصى از اهل علم مسلمانان فرستاده نشده است بلكه بموجب آيات سوره هاى يوسف و صاد و تكوير و قلم كه فرموده:

(... الا ذكر للعالمين) قرآن سند و قبالۀ آفرينش است در اين صورت آيا ممكن است كسى قبالۀ ملك، همان ملكى كه در آن زندگى مى كند و از منافع آن از روز تولد تا بعد از مرگ بهره بردارى مى كند، نخواند و نداند و موضوعات تفصيلى آن را احتياج نداشته باشد.

بالجمله: علت گمراهى مردم همان ندانستن و نفهميدن مطالب قبالۀ خدا

ص: 75

يعنى اين قرآن است و نتيجۀ ندانستن و نفهميدن بى اعتقادى و الحاد و بى دينى و گمراهى و شكست خوردن از شياطين جنى و انسى است و شياطين انسى از هر كشور و هر ملت و هر طبقه و در هر كسوت و داراى هر كيش كه باشند از نقطه نظر گمراه ساختن مردم، فرقى ندارند.

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه *** چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

تذكر: علامۀ حلى يك سفر از حله به سلطانيه تبريز كرده (برحسب دعوت سلطان خدابنده پادشاه ايران متوفى به سال 716) كه پادشاه و بالتبع سواد كشور ايران آن هم ايران وسيع آن عهد در اثر بيانات علامۀ حلى (در سال 707) شيعه شده اند.

پادشاه باتفاق علامه، چند مسافرت كرده اند.

علامۀ حلى در سال 726 رحلت كرده و در زير گلدستۀ ايوان طلاى نجف اشرف مدفون است و هر مجتهدى بخواهد وارد ايوان شود يك فاتحه براى علامۀ حلى نثار مى كند.

سوره و رفع سه شبهه

سور (بر وزن نور) يعنى ديوار دور شهر و جمع آن اسوار بر وزن اشجار و سيران بر وزن انسان است سوره با هاء زائد بمعانى منزلت و فضل و شرف و علامت و بناى افراشتۀ زيباست و اما سورۀ كتاب يعنى قطعۀ مستقل و جمع سوره بر سور (بر وزن نور) و سورات و سور (بضم سين و فتح واو) و سورات است (قاموس و منجد) اكنون مى گويم: چون خدا اعلان داده كه اگر قرآن را از جانب خدا و معجز نمى دانيد ده تا سوره مثل آن بياوريد يا يك سوره مثل آن بياوريد پس بدان كه سورۀ قرآن در زمان پيامبر معين و مرتب بوده بعلاوه در نماز بعد از سورۀ حمد سوره مى خوانده اند پس قول به اين كه سوره ها را عثمان مرتب كرده است اين قول ساختگى است و سنيان هم نساخته اند كه بگوئيم خواسته اند فضيلتى براى رب - النوع خلافت خود درست كنند بلكه نوائى است كه از حلقوم شياطين انسى برخاسته است كه خواسته اند پايۀ كار اسلام را تكان بدهند، و اما اينكه مى گويند حضرت على (ع) پس از رحلت در خانه نشست و قرآن را مرتب فرمود مقصود اين است كه قرآن را

ص: 76

بترتيبى كه نازل شده است مرتب فرمود كه كدام آيه در شب و كدام در روز و يا كدام آيه در سفر و كدام در حضر بوده و يا موضوع نزول آيه چه بوده و امثال اينها و در حقيقت حضرت تفسير بر قرآن نوشته است.

و اما اينكه مى گويند: قرآن روى چوب و نى و پوست و استخوان نوشته شده و كاغذ در آن روز نبوده است اين هم صحيح نيست زيرا كاغذ از جنس پوست (پوست آهو و غيره) و يا از جنس گياه بردى مصر موجود بوده و لذا چند نفر قرآن نوشته شده داشتند مانند ابن مسعود و زيد و خود عثمان و على (ع) و در سورۀ انعام كه در مكه نازل شده است موضوع قرطاس (بر وزن انسان) در آيۀ هفتم و قراطيس در آيۀ نودويكم يعنى كاغذ و كاغذها ذكر شده است و به اضافه در آن روزگار و مقدم برآن روزگار موضوع (كتاب) در تمام اقطار دنياى متمدن آن عهد در كار بوده است و كتاب از كاغذ و يا پوست آهو و امثال آنها تشكيل مى شده است.

بيان صدر المتألهين ملاصدرا متوفى به سال 1059

ملاصدرا در تفسير خود در ص 131 به ترجمه مى نويسد: ترتيب سور قرآن به وضع حاضر بدستور الهى است نه اينكه در زمان عثمان باين ترتيب درآمده باشد زيرا دربارۀ تحدى (يعنى اظهار معجزه) در قرآن وارد شده است: «فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيٰاتٍ» و نيز «قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ» (پايان) كلمۀ سوره هشت بارو كلمۀ سور كه جمع برآن است يك بار در قرآن ذكر شده است.

ص: 77

فهرس

فهرس (فهرست) سوره هاى مكى (كه در مكه نازل شده است) و مدنى (كه در مدينه نازل شده است):

فاتحه: 7 آيه سوره هم مكى است و هم مدنى.

بقره: 286 آيه مدنى و آيۀ وَ اِتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ... مكى است.

آل عمران: 200 آيه مدنى.

النساء: 177-(176) آيه مدنى و 2 آيۀ آن مكى است.

مائده: 120 آيه مدنى و آيۀ اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ... در سفر حجة الوداع نازل شده است.

انعام: 165 آيه مكى و 6 آيۀ آن مدنى است.

اعراف: 206 آيه مكى.

انفال: 76 آيه مدنى و 7 آيۀ آن مكى است.

توبه: 129 آيه مدنى و 2 آيۀ آن مكى است.

يونس: 109 آيه مكى و 3 آيۀ آن مدنى است.

هود: 123 آيه مكى و 1 آيۀ آن مدنى است.

يوسف: 111 آيه مكى و 4 آيۀ آن مدنى است.

رعد: 43 آيه مكى و 1 آيۀ آن مدنى است و بقولى سوره مدنى است مگر 2 آيۀ آن.

ابراهيم: 55 (52) آيه مكى و 2 آيۀ آن مدنى است.

حجر: 99 آيه مكى و 2 آيۀ آن مدنى است.

نحل: 128 آيه مكى و 3 آيۀ آن مدنى است و بقولى 40 آيۀ اول مكى و باقى مدنى است بنى اسرائيل (اسرى): 111 آيه مكى و 5 يا 8 آيۀ آن مدنى است.

كهف: 111 (110) آيه مكى و آيۀ وَ اِصْبِرْ نَفْسَكَ... مدنى است.

مريم: 98 آيه مكى.

ص: 78

طه: 140 (135) آيه مكى.

انبياء: 112 آيه مكى.

حج: 78 آيه مكى و چند آيۀ آن مدنى است و بقولى سوره مدنى است بغير از چند آيۀ آن.

مؤمنون: 118 آيۀ مكى.

نور: 64 آيه مدنى.

فرقان: 77 آيه مكى و 3 آيۀ آن مدنى است.

شعراء: 227 آيه مكى و آيۀ وَ اَلشُّعَرٰاءُ يَتَّبِعُهُمُ... مدنى است.

نمل: 95 (93) آيۀ مكى.

قصص: 88 آيه مكى.

عنكبوت: 69 آيه مكى و بقولى سوره مدنى است و بقولى مكى است مگر 10 آيۀ اول سوره.

روم: 59 (60) آيه مكى و بقولى آيۀ فَسُبْحٰانَ اَللّٰهِ... مدنى است.

لقمان: 33 (34) آيه مكى و از (وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِي اَلْأَرْضِ...) تا آخر مدنى است.

سجده: 29 (30) آيه مكى و 3 آيۀ آن مدنى است.

احزاب: 73 آيه مدنى.

سبأ: 55 (54) آيه مكى.

ملائكه (فاطر) 46 (45) آيه مكى و 2 آيۀ آن مدنى است.

يس: 83 آيه مكى و آيۀ (وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا...) مدنى است.

صافات: 181 آيه مكى.

ص: 88 آيه مكى.

زمر: 75 آيه مكى، و 3 آيۀ آن و بقولى 1 آيۀ آن مدنى است.

مؤمن: 85 آيه مكى و 2 آيۀ آن مدنى است.

حم سجده: 54 آيه مكى.

ص: 79

شورى (حمعسق) 53 آيه مكى.

زخرف: 88 (89) آيه مكى.

دخان: 59 آيه مكى.

جاثيه: 37 آيه مكى.

احقاف: 35 آيه مكى.

محمد (ص) (سورۀ قتال): 40 (38) آيه مدنى.

فتح: 29 آيه مدنى.

حجرات: 18 آيه مدنى.

ق (قاف): 45 آيه مكى.

ذاريات: 60 آيه مكى.

طور: 49 آيه مكى.

نجم: 62 آيه مكى و 1 آيۀ آن مدنى است.

قمر: 55 آيه مكى.

الرحمن: 78 آيه مكى و بقولى سوره مدنى است.

واقعه: 99 (96) آيه مكى و آيۀ وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ... و بقولى آيۀ ثُلَّةٌ مِنَ اَلْأَوَّلِينَ مدنى است و اما آيۀ «أَ فَبِهٰذَا اَلْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ» در سفر حضرت به مدينه نازل شده است.

حديد: 29 آيه مدنى.

مجادله: 21 (22) آيه مدنى.

حشر: 24 آيه مدنى.

ممتحنه: 13 آيه مدنى.

صف (سورۀ عيسى. و سورۀ حواريين): 14 آيه مدنى.

جمعه: 11 آيه مدنى.

منافقين: 11 آيه مدنى.

ص: 80

تغابن: 18 آيه مدنى و ابن عباس گفته سوره مكى است بغير از 3 آيۀ آخر آن.

طلاق (سورة النساء القصرى): 11 (12) آيه مدنى.

تحريم: 12 آيه مدنى.

ملك (منجيه و واقعه) 31 (30) آيه مكى.

قلم (نون) 52 آيه مكى و ابن عباس گفته: از اول تا آيۀ سَنَسِمُهُ ... مكى است و تا آيۀ لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ مدنى است و تا يكتبون مكى است و ما بعد آن مدنى است.

حاقه: 51 (52) آيه مكى.

معارج: 44 آيه مكى.

نوح: 28 آيه مكى.

جن: 28 آيه مكى.

مزمل: 18 (20) آيه مكى. و بقولى مدنى است و بقولى بعضى از آن مكى و بعضى از آن مدنى است.

مدثر: 56 آيه مكى.

قيامه: 40 آيه مكى.

انسان (دهر): 31 آيه مكى. و بقولى تمام سوره مدنى است و بقولى مدنى است مگر آيۀ وَ لاٰ تُطِعْ مِنْهُمْ... الآيه.

مرسلات: 50 آيه مكى.

نبأ (سورۀ عم): 41 (40) آيه مكى.

نازعات: 46 آيه مكى.

عبس: (سوره سفره) 42 آيه مكى.

تكوير: 29 آيه مكى.

انفطار: 19 آيه مكى.

ص: 81

تطفيف (مطففين) 36 آيه مكى. و بقولى مدنى است مگر 8 آيه از (إِنَّ اَلَّذِينَ أَجْرَمُوا تا آخر سوره).

انشقاق: 23 (25) آيه مكى.

بروج: 22 آيه مكى.

طارق: 16 (17) آيه مكى.

اعلى: 19 آيه مكى.

غاشيه: 26 آيه مكى.

فجر: 32 (30) آيه مكى.

بلد: 20 آيه مكى.

و الشمس: 16 (15) آيه مكى.

و الليل: 21 آيه مكى.

و الضحى: 11 آيه مكى.

انشراح: 8 آيه مكى.

تين: 8 آيه مكى.

علق: 20 (19) آيه مكى.

قدر: 6 (5) آيه مكى و بقولى مدنى است.

قيمه: (سورۀ بريه و سورۀ لم يكن و سورۀ بينه) 9 (8) آيه مدنى و بقولى مكى است.

زلزال: 8 آيه مدنى و بقولى مكى است.

عاديات: 11 آيه مدنى و بقولى مكى است.

قارعه: 11 آيه مكى.

تكاثر: 8 آيه مدنى و بقولى مكى است.

عصر: 3 آيه مكى.

همزه: 9 آيه مكى.

فيل: 5 آيه مكى.

ص: 82

قريش: (لايلاف) 5 (4) آيه مكى.

ماعون (سورۀ أ رأيت) 7 آيه مكى و بقولى مدنى است.

كوثر: 3 آيه مكى و بقولى مدنى است.

كافرون (جحد) 6 آيه مكى و بقولى مدنى است و اين سوره و سورۀ اخلاص را مقشقشتان هم مى گويند.

نصر: 3 آيه مدنى (نصر در منى نازل شده است).

تبت (سورۀ ابى لهب): 5 آيه مكى.

اخلاص: 4 (5) آيه مكى و بقولى مدنى است.

فلق: 5 آيه مدنى و بقولى مكى است.

ناس (معوذتين): 6 آيه مدنى و بقولى مكى است.

توضيح: آنچه در فهرست مذكور ذكر شده است از تفسير صافى مأخوذ است و اما ارقامى كه مزدوج است اولى از تفسير صافى و دومى طبق رسم القراءۀ قرآن مجيد است ضمنا معلوم باشد كه كم و زيادى شماره ها مربوط به فواصل آيه هاست و دخلى به كم و زيادى متن قرآن ندارد.

تذكر: ترتيب نزول سوره هاى قرآن در كتاب الفهرست ابن النديم مذكور است طالبان مراجعه نمايند.

ص: 83

مباحث گوناگون

اسم سوره هاى قرآن و شرح هريك

اشاره

اين مبحث از كتاب النظم الفنى فى القرآن تأليف عبد المتعال صعيدى مصرى اقتباس شده است ولى كيفيت تلفظ اسامى بعض سوره ها و نيز معانى آنها از محرر اين تفسير است.

ضمنا قبل از شروع، بايد به اين چند مقدمه توجه كرد:

الف: در اين مبحث رعايت 6 موضوع شده است:

1 - شمارۀ ترتيب 2 - اسم سوره و طرز تلفظ بعض سور 3 - تاريخ نزول سوره 4 - تاريخ نزول سورۀ ما قبل هر سوره 5 - مأخذ اسم سوره كه از كجا برداشته شده 6 - معنى سوره.

ب: شمارۀ آيات از كتاب المرشد الى آيات القرآن الكريم گرفته شده است.

ج: تواريخ نزول سوره هاى قرآن چنين دسته بندى شده:

يك: از ابتداء وحى (سال 609 ميلادى) تا هجرت مسلمانان از جور كفار مكه به حبشه (سال 614 ميلادى).

دو: ما بين هجرت مسلمانان به حبشه تا اسراء (معراج) (سال 621 ميلادى).

سه: ما بين اسراء تا هجرت پيامبر به مدينه (سال 622 ميلادى).

چهار: ما بين هجرت پيامبر به مدينه (يعنى سال 1 - هجرى) تا جنگ بدر (سال 2 هجرى).

پنج: ما بين جنگ بدر تا صلح حديبيه (سال 6 هجرى).

شش: ما بين صلح حديبيه تا جنگ تبوك (سال 9 هجرى).

هفت: ما بين جنگ تبوك تا رحلت پيامبر (سال 11 هجرى).

د: مراد از (اسراء) معراج است.

ه: اما حديبيه: بيشتر اهل علم آن را به تخفيف ياء مى خوانند و آن اسم چاهى است نزديك مكه (از راه جده به مكه) كه از يك منزل كمتر مسافت دارد و رفته رفته بهمان سرزمين، حديبيه گفته شده است. و گفته مى شود كه نيمى از آن محل جزء حل و نيمى ديگر از آن جزء حرم است (مجمع البحرين به ترجمه).

ص: 84

حديبيه بضم حاء و فتح دال و سكون ياء و كسر باء و شدّ و يا تخفيف ياء مفتوح است، در سال ششم هجرى پيامبر (ص) عازم رفتن به مكه براى انجام مراسم زيارت كعبه بود و ليكن مشركان مكه مانع رفتن حضرت و همراهانش شدند، در حديبيه درختى بود كه پيامبر (ص) اصحاب خود را در آنجا جمع فرمود و از آنها خواست كه با او تجديد بيعت كنند.

اين بيعت را بيعت مرگ مى گويند زيرا همراهان پيامبر (ص) جان بر كف گرفته بودند و نيز بيعت حديبيه و بيعت شجره و بيعت رضوان هم گفته مى شود، چون مشركان مكه از جريان باخبر شدند و ديدند كه اوضاع وخيم است، پيشنهاد صلح دادند لذا در اينجا يك صلحى بين پيامبر (ص) و مشركين قريش منعقد شد كه نامش (صلح حديبيه) است و يك صلحنامه هم نوشته شد (محرر اين تفسير مى گويد: منجد در ج 2 در لغت حديبيه غرض مسيحى گرى خود را به كار برده است زيرا به دروغ مى گويد كه: بيعت قبل از مذاكرات با كفار قريش بوده است).

و: تبوك بر وزن رسول: شهرى است در راه حج از دمشق به مدينه و شهرت تبوك براى جنگ بزرگى است كه پيغمبر براى مطيع ساختن عرب شمال به پاداشت (تاريخش سال 630 ميلادى است) (منجد ج 2 به ترجمه) (محرر اين تفسير مى گويد: منجد در ج 2 در لغت تبوك غرض مسيحى گرى خود را به كار برده است زيرا به دروغ مى گويد: پيامبر براى مطيع ساختن عرب شمال اين جنگ را به پاداشت در صورتى كه جنگ تبوك براى مقابله با سپاه دولت روم مسيحى و اعراب عامله و لخم و جذام بود و چون حضرت به آنجا رسيد سپاه متفرق شده بودند و كار به جنگ نكشيد و ضمنا با اهل تبوك پيمان صلحى برقرار فرمود و هم در اين سفر اكيدر بزرگ دومة الجندل را دستگير فرمود. (رجوع شود به كتاب معجم - البلدان ياقوت).

تبوك بر وزن رسول: موضعى است در شام كه تا مدينه چهارده منزل است و تا دمشق يازده منزل و جنگ تبوك كه رسول خدا (ص) به پاداشت در سال نهم هجرى بوده و چند روز در آنجا اقامت فرمود و با اهل تبوك به پرداخت جزيه به دولت اسلام مصالحه فرمود و ريشۀ

ص: 85

كلمه از (ب - و - ك) است (مجمع البحرين به ترجمه و خلاصه).

تذكر: 1 - بين تبوك و مدينه دوازده منزل است چنانكه ياقوت نوشته است.

2 - نوشته هاى مسيحيان راجع به اسلام بقدرى قابل دقت است كه توصيف نمى توان كرد زيرا چنان با لطائف الحيل اغراض خود را به كار مى برند كه براى خواص دركش مشكل است تا چه رسد به عوام و مشاهده شد كه نويسندۀ منجد مسيحى كه مليون ها پول مسلمانان را از رهگذر نوشتن كتاب منجد عربى جمع مى كند دو موضوع بسيار با اهميت تاريخى عهد پيامبر (ص) را كه يكى صلح حديبيه است (صلحى كه محو كفر و شرك از صفحۀ عربستان و ثبات اسلام در عالم به اين صلح بسته است و لذا خدا اين صلح را در سوره فتح - فتح مبين - فرموده) و ديگرى جنگ تبوك است (كه اولين برخورد پيامبر (ص) و لشكر اسلام با دولت روم مسيحى و مستعمرات اوست) چگونه پاى مال قلم منحوس مغرضانۀ خود كرده است (يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا اَلْيَهُودَ وَ اَلنَّصٰارىٰ أَوْلِيٰاءَ - قرآن سوره مائده آيۀ 54-56).

ص: 86

شروع

1 - سورۀ حمد است

كه در مكه و مدينه نازل شده و مطابق مصحف حضرت امير عليه السّلام آغاز سوره هاست و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره و با احتساب بسمله آيۀ دوم سوره و مراد از حمد: ستايش خداست.

2 - سورۀ بقره است

(و آن اولين سوره است كه در مدينه نازل شده و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت پيامبر به مدينه و جنگ بدر است و بعد از سورۀ مطففين نازل شده و مأخذ اسم:

آيۀ شصت و هفتم سوره است و مراد از بقره در اينجا گاو مخصوصى است كه دستور ذبح آن از طرف موسى بقوم بنى اسرائيل داده شد.

3 - سورۀ آل عمران است

(و عمران بر وزن انسان است) و تاريخ نزول آن در سال 3 هجرى بعد از جنگ احد يعنى ما بين جنگ بدر و صلح حديبيه است و بعد از سورۀ انفال نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ سى و سوم سوره است و مراد از عمران: شوهر حنّه است كه مريم از اين دو بوجود آمده (و مريم مادر حضرت عيسى (ع) است).

4 - سورۀ نساء است

و تاريخ نزول آن در ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است، بعد از سورۀ ممتحنه نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن (زنان) است زيرا اين سوره مشتمل بر احكام و حقوق زنان است.

5 - سورۀ مائده است

و تاريخ نزول آن در ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و بعد از سورۀ فتح نازل شده و مأخذ اسم: آيه يك صدوپانزدهم سوره است و معنى آن (خوان آراسته از طعام) است و موضوع راجع به تقاضاى حواريان از عيسى (ع) است كه از او خواستند خوان آراسته از طعام از آسمان براى آنها نازل كند.

6 - سورۀ انعام است

(بفتح همزه) و تاريخ نزول آن در ما بين اسراء و هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ حجر نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ يك صد و سى و ششم سوره است و معنى آن (چهارپايان) است زيرا در اين سوره حكم حليت و حرمت آن ها بيان شده.

ص: 87

7 - سورۀ اعراف است

(بفتح همزه) و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمانان به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ ص (صاد) نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ چهل و پنجم سوره است و آن محلى است در ما بين بهشت و جهنم.

8 - سورۀ انفال است

(بفتح همزه) و تاريخ نزول آن پس از جنگ بدر است و بعد از سورۀ بقره نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن غنائم جنگ است.

9 - سورۀ توبه است

(بفتح تاء) و تاريخ نزول آن در ما بين جنگ تبوك و رحلت حضرت رسول (ص) است و بعد از سورۀ مائده نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ يك صدوپنجم سوره است و معنى آن بازگشتن از گناه و از كار بد است و مراد در اين سوره شرح توبۀ متخلفين از جنگ تبوك است.

10 - سورۀ يونس است

و تاريخ نزول آن در ما بين اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ اسراء نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ نود و هشتم سوره است و آن اسم پيامبرى است معروف.

11 - سورۀ هود است

و تاريخ نزول آن در ما بين اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ يونس نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ پنجاه و سوم سوره است و آن اسم پيامبرى است معروف.

12 - سورۀ يوسف است

و تاريخ نزول آن در ما بين اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ هود نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ چهارم سوره است و آن اسم پيامبرى است معروف.

13 - سورۀ رعد است

و تاريخ نزول آن در ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و بعد از سورۀ محمد (ص) نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ چهاردهم سوره است و معنى آن آواز ابر و غرش آن است.

14 - سورۀ ابراهيم است

و تاريخ نزول آن كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و

ص: 88

بعد از سورۀ نوح نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ سى و پنجم سوره است و آن اسم پيامبرى است معروف

15 - سورۀ حجر است

(بكسر اول و سكون دوم بتقديم حاء بر جيم) و تاريخ نزول آن كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ يوسف نازل شده و مأخذ اسم:

آيۀ هشتادم سوره است و آن نام شهرى است در شبه جزيرة العرب در جنوب تيماء كه قوم ثمود در آنجا وطن داشتند و به عذاب ويران شد.

16 - سورۀ نحل است

(بفتح اول و سكون دوم) و تاريخ نزول آن كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ كهف نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ شصت و هشتم سوره است و معنى آن زنبور عسل است كه در اين سوره اسم برده شده است.

17 - سورۀ اسراء است

(بر وزن انسان) و گاه (اسرى) بر وزن يلدا مى خوانند و تاريخ نزول آن در سال دوازدهم بعثت است و بعد از سورۀ قصص نازل شده و مأخذ اسم:

آيۀ اول سوره است و اسراء: سير در شب است و در اينجا مراد معراج حضرت رسول صلّى الله عليه و آله از مسجد الحرام به مسجد اقصى (و ما بعد آن) است.

18 - سورۀ كهف است

(بفتح اول و سكون دوم) و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ غاشيه نازل شده و مأخذ اسم:

آيه نهم سوره است و كهف بمعنى شبيه اطاق است كه در كوه عمل آمده باشد، و كوچكتر از اين را (غار) مى گويند و ليكن در زبان فارسى همه را غار مى گويند.

19 - سورۀ مريم است

و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ فاطر (ملائكه) نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ بيست و هفتم سوره است و معنى آن خانم خانمهاست بنظر نگارندۀ اين تفسير و اين لغت در مصر بصورت ماريه استعمال مى شده و الحاق (ميم) علامت جمع است.

20 - سورۀ طه (طا - ها) است

و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ مريم نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و آن يكى از

ص: 89

اسمهاى خاتم پيغمبران (ص) است و احتمال دارد رمز باشد.

21 - سورۀ أنبياء است

و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ ابراهيم نازل شده است و بمعنى پيامبران است و اين سوره باسم (انبياء) ناميده شده زيرا با اين اختصار مشتمل بر بسيارى از قصص پيامبران است.

22 - سورۀ حج است

و تاريخ نزول آن ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و بعد از سورۀ نور نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ بيست و هفتم سوره است و حج: يكى از عبادات است.

23 - سورۀ مؤمنون است

و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ انبياء نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن مؤمنان است و در اين سوره اوصاف آنان مذكور است.

24 - سورۀ نور است

و تاريخ نزول آن در ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و بعد از سورۀ حشر نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ سى و پنجم سوره است و معنى آن روشنائى است.

25 - سورۀ فرقان است

(بضم اول) و تاريخ نزول آن در سال دهم بعثت (ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء) است و بعد از سورۀ يس (ياسين) نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و فرقان يكى از اسم هاى قرآن است يعنى جداكنندۀ حق از باطل.

26 - سورۀ شعراء است

(بضم اول فتح و دوم) و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ واقعه نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ دويست و بيست و چهارم سوره است و معنى آن شاعران است يعنى كسانى كه شعر مى سرايند.

27 - سورۀ نمل است

(بفتح اول و سكون دوم) و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ شعراء نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ هيجدهم

ص: 90

سوره است و معنى آن مورچه است (و موضوع آن واقعۀ دستور مور به موران و برخورد وى به سليمان و لشكر اوست).

28 - سورۀ قصص است

(بكسر قاف و فتح صاد كه جمع قصه است و اما قصص بفتح قاف كه در سورۀ يوسف وارد است بمعنى قصه خواندن است) و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ نمل نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ بيست و پنجم سوره است و معنى آن حكايت هاست (و موضوع آن حكايتهاى موسى است كه سرگذشت مصر خود را براى حضرت شعيب پيغمبر عليه السّلام شرح مى دهد).

29 - سورۀ عنكبوت است

و تاريخ نزول آن در سالى است كه فارسيان بر روم غالب شدند كه يك سال قبل از هجرت پيامبر به مدينه است بنابراين تاريخ نزول سورۀ عنكبوت ما بين اسراء و هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ روم نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ چهل ويكم سوره است و مراد از آن حشره اى است معروف.

30 - سورۀ روم است

و تاريخ نزول آن در سالى است كه فارسيان روميان را شكست دادند (بشرح سورۀ عنكبوت) و بعد از سورۀ انشقاق نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ دوم سوره است مراد از آن دولت امپراطورى روم است.

31 - سورۀ لقمان است

و تاريخ نزول آن در ما بين اسراء و هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سوره صافّات نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ دوازدهم سوره است و بنظر نگارنده:

لقمان: اسم يكى از پيامبران است.

32 - سورۀ سجده است

(و آن بكسر سين و اسم مصدر است) و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ غافر نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ پانزدهم سوره است و معنى آن عمل پيشانى بر زمين نهادن است براى عبادت خدا.

33 - سورۀ احزاب است

(بفتح همزه) و تاريخ نزول آن بعد از جنگ احزاب يعنى

ص: 91

اواخر سال پنجم هجرت پيامبر به مدينه است بنابراين تاريخ نزول سوره ما بين جنگ بدر و صلح حديبيه است و بعد از سورۀ آل عمران نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ بيستم سوره است و معنى آن لشكرهاست (و مراد لشكرهاى كفار مكه و ساير قبائل عرب است كه براى جنگ به مدينه آمده بودند).

34 - سورۀ سبأ است

(بر وزن سبب) و تاريخ نزول آن در ما بين اسراء و هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ لقمان نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ پانزدهم سوره است و سبأ اسم قومى است.

35 - سورۀ فاطر است

(بر وزن ناصر) و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ فرقان نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن پديدآرندۀ آسمانها و زمين است.

36 - سورۀ يس (ياسين) است

و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ جن نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و آن يكى از رمزهاى قرآن است.

37 - سورۀ صافات است

(به شدّ صاد) و تاريخ نزول آن در ما بين اسراء و هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ انعام نازل شده و مأخذ اسم: آيه اول سوره است و معنى آن صف كشندگان است.

38 - سورۀ ص (صاد)

است و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ قمر نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و آن يكى از رمزهاى قرآن است.

39 - سورۀ زمر است

(بضم اول و فتح دوم و آن جمع بر زمره است بضم اول و سكون دوم) و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ سبأ نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ هفتادويكم سوره است و معنى آن (گروهها) است يعنى گروه گروه از: دوزخيان و از بهشتيان.

ص: 92

40 - سورۀ غافر است و مؤمن هم ناميده شده

بمناسبت اينكه مؤمن آل فرعون جان حضرت موسى (ع) را از خطر كشته شدن نجات داد و داستان اين مرد با ايمان، در اين سوره مذكور است و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ زمر نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ سوم سوره است و غافر يعنى خدا: آمرزندۀ گناه است.

41 - سورۀ فصلت است

(بضم فاء و شدّ صاد مكسور و فتح لام) و سورۀ حم سجده (حا - ميم - سجده) هم ناميده شده. حاميم از آيۀ اول گرفته شده است و اما سجده ناظر باين است كه در اين سوره سجدۀ واجبه در كار است و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ غافر نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ سوم سوره است يعنى در آيات قرآن: حق و باطل موشكافى شده است.

42 - سورۀ شورى است

(شورى بر وزن دنيا اسم مصدر است) و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ حم سجده يعنى (فصلت) نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ سى و هشتم سوره است و معنى آن مشاوره و رأى - زنى است.

43 - سورۀ زخرف است

(بضم اول و سوم و سكون دوم) و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ شورى نازل شده و مأخذ اسم:

آيۀ سى و پنجم سوره است و معنى آن طلاق است (چون در اين سوره از نقره و طلا سخن به ميان آمده - و اگر مردم يكباره از راه راست منحرف نمى شدند خدا تمام در و ديوار خانه هاى كافران را از نقره و طلا مى كرد).

44 - سورۀ دخان است

(بضم اول) و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ زخرف نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ دهم سوره است و معنى آن دود است (در سال قحطى و خشك سالى از بى آبى و برابر چشمان گرسنگان دود برمى خيزد ولى آنها مردگان و خونها و پوستها را هم خورده و مرده بودند).

ص: 93

45 - سورۀ جاثيه است

(بر وزن ناصره) و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ دخان نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ بيست و هفتم سوره است و معنى آن به زانودرآمده است (در روز قيامت همۀ مردم به زانو درمى آيند).

46 - سورۀ احقاف است

(بر وزن انصار) و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ جاثيه نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ بيست ويكم سوره است و مراد از احقاف: ديار قوم هود است كه گرفتار عذاب شدند.

47 - سورۀ محمد صلّى اللّه عليه و آله است

و تاريخ نزول آن ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و بعد از سورۀ حديد نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ دوم سوره است و محمد: اسم مبارك حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله است.

48 - سورۀ فتح است

و تاريخ نزول آن در سال هشتم هجرى ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و سوره در راه، موقع برگشتن از حديبيه نازل شده است و بعد از سورۀ صف (و بقولى جمعه و بقولى ممتحنه) نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن گشادن است: مراد پيروزى پيامبر در انعقاد صلح حديبيه است كه راه را براى فتوح، گشاده و باز كرد (اين صلح نامه بين محمد و مشركان قريش نوشته و امضاء شد).

49 - سورۀ حجرات است

(بضم حاء و جيم) و آن جمع بر حجره است و تاريخ نزول سوره در ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و بعد از سوره مجادله نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ چهارم سوره است و مراد در اينجا حجره هاى منزل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.

50 - سورۀ ق (قاف) است

و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ مرسلات نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و قاف يكى از رمزهاى قرآن است.

51 - سورۀ ذاريات است

(بكسر راء) و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ احقاف نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره

ص: 94

است و معنى آن پراكنده كنندگان خاك و غيره است.

52 - سورۀ طور است

(بر وزن نور) و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ الم (الف - لام - ميم) سجده نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و طور چند معنى دارد: كوه و گرداگرد خانه. چيزى كه به اندازۀ چيزى، يا مقابل آن باشد و در اينجا بنظر محرر اين تفسير كوه حراء اراده شده است.

53 - سورۀ نجم است

(بفتح اول و سكون دوم) و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ اخلاص نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است. معنى آن ستاره و ستارۀ ثريا و گياه بى ساق (مقابل درخت) و قسط پرداخت وام است و در اينجا بقولى قرآن مراد است كه قسمت قسمت نازل شده (مجمع البيان را به بينيد).

54 - سورۀ قمر است

و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ طارق نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن ماه است (و موضوع: در اينجا بيان معجزۀ شق القمر است).

55 - سورۀ الرحمن است

و تاريخ نزول آن در ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و بعد از سورۀ رعد نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و رحمان بمعنى خداى بخشايشگر است.

56 - سورۀ واقعه است

و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ طه (طا - ها) نازل شده مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و واقعه يكى از اسامى قيامت است.

57 - سورۀ حديد است

و تاريخ نزول آن در ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و بعد از سورۀ زلزال (زلزلت) نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ بيست و پنجم سوره است و

ص: 95

آن بمعنى آهن است كه براى تسليحات و غيره به كارمى رود.

58 - سورۀ مجادله است

(بفتح دال) و تاريخ نزول آن در سال ششم هجرى (ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك) است و بعد از سورۀ منافقون نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و آن بمعنى گفتگو كردن است (و موضوع سوره: جدال زنى است با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درباره شوهرش كه با داشتن چند فرزند اظهار كرده بود).

59 - سورۀ حشر است

(بفتح اول و سكون دوم) و تاريخ نزول آن در سال چهارم هجرى (ما بين جنگ بدر و صلح حديبيه) است و بعد از سورۀ بينه نازل شده و مأخذ اسم:

آيۀ دوم سوره است و آن بمعنى جمع كردن و تيز كردن و راندن و مردن و هلاك كردن و برانگيختن است (كنز اللغه) و در اين مورد ناظر بجمع و راندن جهودان بنى النضير از حوزۀ مدينه است.

60 - سورۀ ممتحنه است

(بضم ميم و كسر حاء و فتح حاء هم روا مى باشد) و تاريخ نزول آن قسمتى در سال ششم هجرى پس از صلح حديبيه و قسمتى در سال هشتم هجرى است و بعد از سورۀ احزاب نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ دهم سوره است و آن بمعنى زن آزمايش دهنده و يا زن آزمايش شده است (و موضوع راجع به فرار زنانى است كه در مكه مسلمان شده و شوهر كافر خود را گذارده و در مدينه به پيامبر اسلام پناهنده مى شدند - و پس از اينكه امتحان مى دادند كه جاسوس و... نيستند به كافران تحويل نمى شدند).

61 - سورۀ صف است

(بفتح اول و شدّ دوم) و تاريخ نزول آن در ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و بعد از سورۀ تغابن نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ چهارم سوره است و آن به معنى رجه به رجه ايستادن است (خدا مجاهدان صف زدگان را كه گوئى چون مجسمۀ ريخته شده براى پيكار استوارند دوست مى دارد).

62 - سورۀ جمعه است

(اين جمعه بضم جيم و ميم است) و تاريخ نزول آن در ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و بعد از سورۀ تحريم (و بقولى صف) نازل شده و

ص: 96

مأخذ اسم: آيۀ نهم سوره است و موضوع جمعه بيان نماز جمعه و نكوهش كسانى است كه درباره آن كوتاهى مى كنند.

63 - سورۀ منافقون است

(و آن جمع منافق است) و تاريخ نزول آن در سال پنجم هجرى بعد از جنگ بنى المصطلق است كه ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك مى شود و بعد از سورۀ حج نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و منافق يعنى آدم دورو و در اينجا موضوع توطئۀ منافقان و كشف شدن توطئه و طشت رسوائى آنها از بام افتادن مراد است.

64 - سورۀ تغابن است

(بضم باء) و تاريخ نزول آن در ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و بعد از سورۀ جمعه (و بقولى تحريم) نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ نهم سوره است و معنى آن بر همديگر غبن و زيان آوردن است و اين يكى از اسمهاى روز قيامت است كه هركس سود خود مى طلبد و زيان ديگرى.

65 - سورۀ طلاق است

و تاريخ نزول آن در ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و بعد از سورۀ دهر (انسان) نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و اين سوره مشتمل بر قسمتى از احكام طلاق و سفارش دربارۀ زنان است.

66 - سورۀ تحريم است

و تاريخ نزول آن در ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و بعد از سورۀ حجرات نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و مراد از تحريم اين است كه: اى پيامبر! چرا بر خود سخت مى گيرى و چيزى را كه خدا بر تو روا ساخته است بر خود حرام مى كنى؟..

67 - سورۀ ملك است

(بضم اول و سكون دوم) و تاريخ نزول آن در بعد از اسراء و قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ طور نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و مراد: پادشاهى خداست (پادشاهى و تصرف در كارها بدست قدرت خداست و بس).

68 - سورۀ ن (نون) و القلم است

و تاريخ نزول آن در اوائل دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده و مأخذ اسم سوره از آيۀ اول آن است و (ن) از رمزهاى قرآن است.

ص: 97

69 - سورۀ حاقه است

(حاقه قافش مشدّد است) و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ ملك نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن واجبه است (حاقه: يكى از اسمهاى قيامت است كه جميع احكام قيامت وقوعش واجب و راست است).

70 - سورۀ معارج است

(بر وزن مقاصد) و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ حاقه نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ سوم سوره است و معنى آن نردبانها و جاهاى بالا شدن است.

71 - سورۀ نوح است

و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ نحل نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و نوح:

اسم پيغمبرى است كه طوفان در عهد او رخ داد.

72 - سورۀ جن است

(بكسر اول و شدّ دوم) و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و سوره در سفر مراجعت پيامبر از طائف (كه حضرت در سال دهم بعثت براى دعوت اهل طائف به اسلام، به آنجا مسافرت فرموده بود) نازل شده و اين سوره بعد از سورۀ اعراف نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن پرى است (موضوع اين است كه: عده اى از پريان در راه طائف به مكه: قرآن خواندن پيامبر را شنيده و ايمان آورده اند).

73 - سورۀ مزمل است

(بضم ميم اول و شدّ زاء مفتوح و شدّ ميم مكسور) و تاريخ نزول آن ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ ن (نون) وَ اَلْقَلَمِ نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و مراد از مزّمّل: گليم بر خود - پيچيده است.

(مزّمّل: يكى از اسمهاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است).

74 - سورۀ مدثر است

(بضم ميم و شدّ دال مفتوح و شدّ ثاء مكسور) و تاريخ

ص: 98

نزول آن ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ مزمل نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و مراد از مدثر: رداء بر خود پيچيده است.

(مدثر يكى از اسمهاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است).

خواند مزمل نبى را زين سبب *** كه برون آ از گليم اى بو الهرب

سر مكش اندر گليم و رو مپوش *** كه جهان جسميست سرگردان تو هوش

هين مشو پنهان ز ننگ مدعى *** كه تو دارى نور وحى شعشعى

هين قم الليل كه شمعى اى همام *** شمع دائم شب بود اندر قيام

باش كشتيبان درين بحر صفا *** كه تو نوح ثانيى اى مصطفى

وقت خلوت نيست اندر جمع آى *** اى هدى چون كوه قاف و تو هماى

(دفتر چهارم مثنوى به خلاصه).

75 - سورۀ قيمه است

(قيامه و قيامت هم نوشته مى شود) و تاريخ نزول آن ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ قارعه نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و قيامت: روز رستاخيز است (رستخيز هم گفته مى شود) و هر دو بكسر راء است و ريست بمعنى مرده است و معنى مجموع چنانكه در فرهنگ نظام گفته به معنى برخاستن مرده است.

76 - سورۀ انسان است

و (دهر) هم گفته مى شود و هر دو اسم در اين سوره است و تاريخ نزول آن ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و بعد از سورۀ «الرحمن» نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و بمعنى آدم ابو البشر و آدمى است و دهر: در لغت به معنى زمانه است.

توضيح: هر موجودى براى وجودش ظرفى يا شبه ظرفى لازم دارد اما زمان وعاء سيالات است اما دهر شبه ظرف است براى مفارقات نوريه (دهر حكم روح و زمان حكم جسد دارد) و سرمد شبه وعاء است براى حق و صفات او و اسماء او (ص 70 و 71 منظومۀ حاج مولى هادى سبزوارى به ترجمه و خلاصه).

(وعاء بمعنى ظرف است).

ص: 99

77 - سورۀ مرسلات است

(بضم اول و سكون دوم و فتح سوم) و تاريخ نزول آن ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ همزه نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى مرسلات: فرستاده شدگان است (و شايد در اينجا بادها مراد باشد).

78 - سورۀ نبأ (بر وزن سبب) است

و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ معارج نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ دوم سوره است و نبأ بمعنى خبر است (و مراد در اينجا خبر بزرگ قيامت است).

79 - سورۀ نازعات است

(بكسر زاء) و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ نبأ نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن: فرشتگان جان ستانان است. نيز ستارگان سياره است كه خيمه و خرگاه (يعنى مدار) خود را از مشرق خود مى كنند و به مغرب خود مى برند.

80 - سورۀ عبس است

(و هر سه حرف آن مفتوح است) و تاريخ نزول آن ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ نجم نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و «عبس» يعنى رو ترش كرد (و موضوع آن: رو ترش كردن عثمان است بنقل تفسير قمى) و يا رو ترش كردن يكى از بنى اميه است [به نقل تفسير مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام] در مجلس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در هنگام ورود عبد اللّه پسر ام مكتوم كه از دو ديده نابينا بود (تفسير صافى هر دو را نقل كرده است).

توضيح: در تفسير منظوم يكى از عرفاء متأخرين ديدم كه رو ترش كننده را پيامبر صلّى اللّه عليه و آله معرفى كرده چنانكه سنيان گفته اند و ليكن بسيار بى سليقگى كرده.

81 - سورۀ تكوير است

و تاريخ نزول آن ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ تبت (يعنى مسد) نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن اين است كه خدا: روشنائى را از خورشيد مى گيرد (و اين: پيش درآمد قيامت است).

ص: 100

82 - سورۀ انفطار است

و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ نازعات نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن شكافته - شدن است (و مراد شكافته شدن و از هم گسستن آسمان است كه خود پيش درآمد قيامت است).

83 - سورۀ مطففين

(بضم ميم و فتح طاء و شدّ فاء مكسور و كسر فاء دوم) (و آن آخرين سوره ايست كه در مكه نازل شده است) و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و كمى قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ عنكبوت نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن كم فروشان است (و موضوع سوره: نكوهش از كم فروشى است كه كسى خورده خورده كم بفروشد كه خود علامت كوتاه فكرى و مستوجب كيفر است).

84 - سورۀ انشقاق است

و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ انفطار نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است يعنى شكافته شدن و در اينجا مراد از هم گسستن نطاق آسمان و جاذبه هاى آن است كه خبر از قيامت مى دهد.

85 - سورۀ بروج است

و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ شمس نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن: ستاره هاى بزرگ است (يكى از نظرهاى صاحب تفسير بيضاوى).

86 - سورۀ طارق است

و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء.

است و بعد از سورۀ بلد نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن ستاره درخشان است.

87 - سورۀ اعلى است

(بفتح همزه و سكون عين و لام الفى) و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ تكوير نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن: برتر است (يعنى پروردگار برتر است از هرچه تصور شود) (و در تفسير مجمع البيان اعلى را بمعنى عالى گرفته است).

88 - سورۀ غاشيه است

و تاريخ نزول آن بعد از اسراء و قبل از هجرت پيامبر به مدينه است و بعد از سورۀ ذاريات نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن:

بيهوش كننده و همه گير است (و اين يكى از اسامى قيامت است).

ص: 101

89 - سورۀ فجر است

و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ ليل نازل شده مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن:

بامداد است (كنز اللغه).

تذكر (فجر) دو صورت دارد اول: فجر كاذب است كه عمودى و بصورت دم گرگى است دوم: فجر صادق است كه افقى است كه افق روشن مى شود و بعد از گذشتن زمانى (باختلاف فصلها) خورشيد از افق سربرمى زند.

90 - سورۀ بلد است

(بفتح باء و لام) و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ ق (قاف) نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن شهر است (و در اينجا شهر مكه مراد است).

91 - سورۀ و الشمس است

و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ قدر نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن:

آفتاب است.

92 - سورۀ و الليل است

و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ اعلى نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و بمعنى شب است.

93 - سورۀ و الضحى است

(ضحى بضم ضاد و حاء الفى است) و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ فجر نازل شده و مأخذ اسم:

آيۀ اول سوره است و بمعنى چاشتگاه است.

94 - سورۀ انشراح است

(أ لم نشرح هم گفته مى شود) و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ و الضحى نازل شده و مأخذ اسم:

آيۀ اول سوره است يعنى گشاده شدن دل (و موضوع اين است كه خدا سينه و دل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را گشاده ساخت).

ص: 102

95 - سورۀ تين است

(بر وزن شير) و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ بروج نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است يعنى انجير (محرر اين تفسير گويد: آدمى از شنيدن نام آن به ياد عهد آدم و حوا و بهشت و دشمنى شيطان مى افتد).

96 - سورۀ علق است

(بفتح عين و لام) و مأخذ اسم: آيۀ دوم سوره است يعنى خون و زالو (و در اينجا مراد نطفه است كه شبيه به زالوست!) (در اين كلمه معجز را ببين).

تذكر: جمهور مفسرين معتقدند كه اول چيزى كه از قرآن نازل شده است (اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ اَلَّذِي خَلَقَ...) از سورۀ علق است ولى دسته ئى معتقدند كه اولين سوره همانا سورۀ فاتحه است و بعد از آن (اقرأ...) و نگارندۀ اين سطور معتقدم كه اول آيه كه نازل شده است همان پنج آيۀ اقرأ... از اول سورۀ علق است و بعد از آن سورۀ فاتحه است و بعد از آن سورۀ ن (نون) و القلم و اما تتمۀ سورۀ علق در وقت ديگر نازل شده است و مؤيد اين نظريه اين است كه: (اقرأ) بمعنى بخوان است (الآن چه بايد بخواند؟) جوابش اين است كه بايد سورۀ فاتحه را بخواند

97 - سورۀ قدر است

(بفتح اول و سكون دوم) و (إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ) هم گفته مى شود و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ عبس نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و بمعنى اندازه است (و مراد نزول قرآن است در شب قدر).

98 - سورۀ بيّنه است

(لم يكن هم اسم ديگر سوره است) و تاريخ نزول آن در ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است و بعد از سورۀ طلاق نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است يعنى حجت آشكار (و مراد از آن: پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است).

99 - سورۀ زلزال است

(بر وزن انسان) و (زلزلت) هم گفته مى شود و تاريخ نزول آن در ما بين صلح حديبيه و جنگ تبوك است بعد از سورۀ نساء نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است يعنى لرزش زمين (و از علائم قيامت لرزش شديد زمين است).

ص: 103

100 - سورۀ عاديات است

(بر وزن ناصرات) و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ عصر نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است يعنى اسبهاى دونده (و در اينجا مراد شتران دونده است براى اداء مراسم حج چنانكه على عليه السّلام فرموده است - تفسير مجمع البيان).

101 - سورۀ قارعه است

و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ قريش نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است يعنى كوبنده (قارعه: يكى از اسامى قيامت است كه در آن روز دلها مى طپد و رگها مى زند و تخماق عذاب بر سر كافران كوبيده مى شود).

102 - سورۀ تكاثر است

(بفتح اول و ضمّ چهارم) و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ كوثر نازل شده و مأخذ اسم:

آيۀ اول سوره است يعنى فخر نمودن به مال بسيار و قوم بسيار (كفار قريش براى فخر در كثرت خويش، قبرهاى قبيلۀ خود را هم شمردند و بحساب گذاردند).

103 - سورۀ عصر است

و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ انشراح نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است يعنى زمانه (و مراد عصر خود پيامبر است كه خدا به آن قسم ياد فرموده).

104 - سورۀ همزه است

(بضم اول و فتح دوم و سوم) و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ قيامه نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است يعنى غماز. عيب جو (سخن دربارۀ كافرانى است كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله غمازى مى كردند).

105 - سورۀ فيل است

و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ كافرون نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است يعنى پيل (كافران براى خراب كردن كعبه سپاه جرارى به مكه با فيل آورده بودند و خدا آنها را بوسيلۀ مرغان كشت). (پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در همين سال متولد شده).

ص: 104

106 - سورۀ قريش است

(بضم اول و فتح دوم) (سورۀ ايلاف هم گفته مى شود) و تاريخ نزول آن در ما بين هجرت مسلمين به حبشه و اسراء است و بعد از سورۀ تين نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و قريش: اسم قبيله اى است كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله از آن قبيله است.

107 - سورۀ ماعون است

(بضم عين) سورۀ (أ رأيت) هم گفته مى شود و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ تكاثر نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ آخر سوره است و بمعنى آب و آتش و نمك است.

108 - سورۀ كوثر است

(بفتح كاف و ثاء بر وزن جعفر) و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ عاديات نازل شده و مأخذ اسم:

آيۀ اول سوره است يعنى خدا خير بسيار به پيامبر (ص) داده از: قرآن و كثرت نسل و ذريه و كثرت اصحاب و اتباع و شفاعت و حوض او كه در بهشت است (تفسير مجمع البيان).

109 - سورۀ كافرون است

(سورۀ جحد هم گفته مى شود بتقديم جيم بر حاء) و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ ماعون نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و مراد از كافران در اينجا كافران قريش است كه پيشنهادى به پيامبر اسلام (ص) دادند و پذيرفته نشد.

توضيح: اين سوره را با سورۀ اخلاص مقشقشتان (بضم ميم و فتح قاف و سكون شين و كسر قاف و فتح شين دوم و تاء الفى و نون) مى گويند يعنى اين دو سوره: شرك و نفاق را زائل مى سازد.

110 - سورۀ نصر است

(بفتح اول و سكون دوم) اين آخرين سورۀ قرآن است كه نازل شده و تاريخ نزول آن در سال دهم هجرى است در منى در سفر حجة الوداع و نزول آن هنگامى بوده كه پيامبر (ص) دعوت خود را به پايان برده و مردم فوج فوج بدين اسلام داخل مى شده اند - و اين سوره بعد از سورۀ توبه نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است و معنى آن يارى است (يارى خدا به پيامبر (ص) مراد است).

ص: 105

111 - سورۀ تبت است

و سورۀ (ابى لهب) هم گفته مى شود (تبت بفتح اول و شدّ دوم مفتوح است) سورۀ مسد (بر وزن سبب) هم گفته مى شود و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ مدثر نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است يعنى بريده باد دو دست ابو لهب (و ابو لهب عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است و او سنگ بر پشت پاى پيامبر مى زد كه خونين مى شد و وى دشمن سرسخت اسلام بود، و ام جميل زنش هم با او همدست بود.

و در اين سوره از زن ابو لهب هم نكوهش شده است).

112 - سورۀ اخلاص است

(سورۀ توحيد هم گفته مى شود) و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ ناس نازل شده و اسم از معناى سوره گرفته شده است و اسم اين سوره را (اخلاص) گذارده اند زيرا اين سوره: راه و رسم توحيد و يكتاپرستى و راه خالص ساختن معتقدات را از شرك تعليم مى دهد.

113 - سورۀ فلق است

(بفتح اول و دوم) و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ فيل نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است يعنى سپيده و همۀ خلق عالم (كنز اللغة (زيرا پروردگار؛ هر موجودى را از كتم عدم به نور وجود روشن مى سازد).

114 - سورۀ ناس است

و تاريخ نزول آن در ما بين ابتداء وحى و هجرت مسلمين به حبشه است و بعد از سورۀ فلق نازل شده و مأخذ اسم: آيۀ اول سوره است.

توضيح: در اين سوره كه پايان سوره هاى قرآن است پنج بار كلمۀ ناس ذكر شده است و هركدام يك اشاره و معنائى دارد.

ص: 106

عدد سور قرآن

عدد سور قرآن 114 تاست و با كلمۀ «جامع» كه يكى از اسماء اللّه است برابر است زيرا آن هم در حساب جمل 114 تاست.

بشكست ز اعجاز نبى مرسل *** ز آيات نبى قاعدۀ لات و هبل

سوره صد و چهارده بود قرآن را *** (جامع) صد و چارده است از روى جمل

تذكر: از عجائب اين است كه كلمۀ جامع مركب است از 4 حرف: ج (جبرئيل) الف (اسرافيل) م (ميكائيل) ع (عزرائيل) و از عجائب اين است كه در اين عالم هر موجودى در فرمان چهار فرشته است: 1 - فرشتۀ حيات بخش (اسرافيل) 2 - فرشتۀ تغذيه (ميكائيل) 3 - فرشتۀ تعليم راه و رسم زندگى (جبرائيل) 4 - فرشتۀ مرگ (عزرائيل).

عدد آيات قرآن

از قول زمخشرى ملقب به جار اللّه (زيرا مدت زمانى در مكه مجاور بوده) متوفى به سال 538 صاحب تفسير كشاف:

گفت جار اللّه همه آيات قرآن مجيد *** شش هزار و ششصد و شصت و شش آمد ياد دار

يك هزار وى مثل دان يك هزار وى قصص *** هريك از وعد و وعيد و امرونهى آمد هزار

پانصدش حل است و حرمت يك صد ديگر دعا *** ناسخ و منسوخ آمد شصت و شش اى نامدار

تذكر: 1 - ناسخ و منسوخ بنا بر گفتۀ زمخشرى ملقب به (جار اللّه) است و ليكن برحسب معتقد ابو مسلم محمد بن بحر اصفهانى مفسر معروف: ناسخ و منسوخ در قرآن كريم وجود ندارد (و بعد از اين بيان خواهد شد).

2 - در تعداد آيات اقوال ديگرى هم هست.

ص: 107

تاريخ نزول قرآن و بعض كتب پيامبران

1 - صحف آدم ثلث آخر شب جمعه 27 ماه رمضان (شرح حال آدم را به بينيد).

2 - صحف ابراهيم در شب اول ماه رمضان 3 - توراة در شب هفتم ماه رمضان 4 - زبور در شب هيجدهم يا نوزدهم ماه رمضان 5 - انجيل در شب چهاردهم يا سيزدهم ماه رمضان 6 - قرآن در شب بيست و سوم ماه رمضان نازل شده است (مقدمۀ نهم تفسير صافى بنقل از كتابهاى كافى و من لا يحضره الفقيه).

كوه نور محل نزول قرآن در آغاز

قرآن در آغاز در غار كوه حرا بر پيامبر (ص) نازل شده است.

حراء (بر وزن كتاب و بر وزن عصا) اكنون به جبل النور يعنى كوه نور معروف است و ما بين شمال و مشرق مكه واقع است و تا مكۀ معظمه تقريبا يك فرسخ است و از پائين كوه تا بالاى كوه بقدر يك ساعت راه است و راهش دشوار است و غار پائين تر از قله است نزديك غار اين كوه: دو صخرۀ عظيمى است كه به يكديگر چسبيده و ما بين آنها بقدر نيم ذرع بلكه كمتر و ما بين آنها قدرى گشاد است كه بايد از آنجا به زحمت تمام گذشت و به غار رفت.

غار حرا: غار كوچكى است و دهن گشاد دارد كه حضرت رسالت (ص) در آن مكان شريف قبل از نبوت به عبادت مشغول بودند و در آن كوه جبرئيل آيات سورۀ علق را آورد و آن اولين آيات قرآن است كه نازل شده.

بالاى كوه خيلى با صفاست (ص 195 سفر نامۀ مكه حاج فرهاد ميرزا را ملاحظه كنيد) (راجع به جبل الرحمه و جبل الثور و كوه ابو قبيس و كوه بثير و كوه قزح و جبل العمرات و دو كوه صفا و مروه (كه از آنها كاسته اند) در محل خود بحث خواهد شد).

نقطه

تعداد حروف هجاء عربى (28) تاست و اين 28 حرف از نقطه پديد مى آيد.

تذكرات: 1 - از خداى تعالى در مقام غيب مطلق به كلمۀ (هو) تعبير مى شود

ص: 108

و نقطه رمز آن است.

2 - چون سه تا نقطه را بر يكديگر عمود كنيم (الف) پيدا مى شود و از حق تعالى در مقام ملاحظۀ نقطۀ ذات و نقطۀ صفات و نقطۀ اسماء به كلمه (اللّه) تعبير مى شود پس (الف) رمز حق است و تمام زبانهاى دنيا (بغير از يكى دو زبان گمنام) در شمارش حروف تهجى از (الف) شروع كرده اند (چنانكه دائرة المعارف بستانى مى نويسد) و تمام قاره هاى زمين به الف شروع مى شود (آسيا - اروپا - افريقا - استراليا - امريكا) (جغرافى جهان ص 505) و اسم اولين بشر با «آ» شروع شده (يعنى آدم عليه السّلام).

3 - تمام موجودات از نقطه شروع مى شوند خواه موجودات غير مادى (كه نقطۀ آن بر ما مجهول است) و خواه موجودات مادى بعض سيارات (كه نقطۀ مادۀ آن بر ما مجهول است) و خواه موجودات مادى (كه نقطۀ مادۀ آن اتم است) (و اتم اگرچه داراى اندازه هاى مختلف مى باشد ولى به گفتۀ كتاب فيل و فنجان اگر صدمليون از بزرگترين اتم ها را پشت سر هم قرار دهيم بطول يك اينچ خواهد رسيد - و الكترونها - پروتونها و نوترونها مليونها دفعه از اتم كوچكتر و ريزترند).

بالجمله: نظر بهمين نكته است كه قرآن كريم سخن خود را از حرف نقطه دار (ب) شروع كرده است.

ممكن است ايراد شود كه نقطه گذارى قرآن بعد از نزول قرآن بعمل آمده است ولى جوابش اين است كه: اولا عمل غير از وجود است.

ثانيا نقطه هزاران سال قبل مورد استفاده بوده است و هنديها (صفر يعنى نقطه را) در حساب و اعداد به كار مى بردند و خود اين موضوع دليل بر اين است كه نقطه موجود بوده است.

ثالثا نقطه يك امر طبيعى است، شما وقتى آب را قطره قطره بريزى يا از جائى بريزد خود تشكيل نقطه مى دهد.

رابعا عدم اطلاع بشر بر امرى دليل بر عدم وجود آن نيست مثلا تماته (گوجه فرنگى ) و يا سيب زمينى و يا دخانيات كه بشر از آن اطلاع نداشت دليل بر اين نيست كه

ص: 109

اين چيز موجود نبوده است (مرغ بوقلمون در عهد صفويه در ايران وجود نداشت و اين دليل بر عدم وجود آن مرغ نيست) و در علم حكمت مى گويد: «عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود».

پس عدم اطلاع نويسندگان بر نقطه دليل بر عدم موجوديت آن نيست بلكه نقطه از آغاز آفرينش وجود داشته است.

خامسا صدر اسلام بقدرى به نقطه وقوف داشتند كه على عليه السّلام فرموده: «العلم نقطة كثرها الجاهلون» و نيز فرموده: «انا النقطة تحت الباء»(1) (و اما تاريخ نقطه گذارى در قرآن بعد از اين بيان خواهد شد).

حروف هجاء و اعداد در زبان عربى

حروف الهجاء: هى الالف و الياء و ما بينهما. و تسمى «حروف التهجى و التهجية» ايضا (منجد ج 1).

ابجد: اول الالفاظ التى جمعت فيها حروف الهجاء فى اللغة العربية و هى ابجد هوز - حطى - كلمن - سعفص - قرشت - ثخذ - ضظغ - و انما جمعت هكذا مراعاة لحساب الجمل الذى يستعمل فى التواريخ خاصة و ترتيبها ترتيب الاعداد من الآحاد فالعشرات فالمئات ثم الالف.

به خلاصه آنكه: حروف هجاء در زبان عربى به ترتيب ابجد... تا ضظغ است و در ترتيب اعداد به خصوص در مادۀ تاريخها همين ترتيب ملاك حساب است.

ويكأن ويكأن شمر ابجد حروف تا حطى *** چنانكه از كلمن عشر عشر تا سعفص

پس آنگه از قرشت تا ضظغ شمر صد صد *** دل از حساب جمل شد تمام مستخلص

(نصاب ابو نصر فراهى) توضيح: اين 28 حرف موضوع است براى اعداد مفرده و اما در اعداد مركبه رقم عدد اكثر را بر رقم عدد اقل مقدم دارند چه تركيب اغلب

ص: 110


1- ب: رمز حضرت رسول صلى الله عليه و آله و نقطۀ ب همان است كه على عليه السلام فرموده و گاه هست كه (الف) را رمز حضرت رسول (ص) قرار مى دهند.

اعداد در الفاظ فارسى هم بر اين نهج است مثلا عدد صد و چهل و پنج را چنين نويسند:

(قمه) زيرا قاف كه رقم صد است و اكثر از ميم كه رقم چهل است مقدم است بر او و همچنين ميم برها.

اما اين طريق گاهى منظور است كه (الف يعنى هزار) مضاعف نگردد و اگر مضاعف شود يك بار يا بيشتر رقم تضاعيف (هزار) را چنانكه در الفاظ فارسى متداول است بر هزار مقدم دارند هرچند كمتر از هزار باشد (براى جلوگيرى از اشتباه) مثلا دو هزار و صد و چهل و پنج را چنين نويسند (بغ قمه) زيرا اگر رقم (ب) مؤخر از (غ) باشد مشتبه گردد به هزار و دو.

تذكر: حروف تهجى در زبان عربى 28 حرف است و اعداد مفرده نيز 28 عدد است: ابجد - هوز - حطى (1-10) - كلمن - سعفص (20-90) قرشت - ثخذ ضظغ (100-1000) (اقتباس از شرح بيست باب ملا مظفر كه در عهد شاه عباس صفوى نگاشته است).

حرف اول قرآن

حرف اول قرآن «ب» است و هيچ كدام از حروف مثل «ب» نيستند زيرا قرآن با دو لب كار دارد و اين حرف هم با دو لب كار دارد. زيرا «ب» از ميان دو لب گفته مى شود به طورى كه دو لب بر هم بنشيند.

و علماء علم تجويد و حروف مى گويند: مخرج (ب) و (م) ميان دو لب است به طورى كه بر هم بنشيند و اما (ب) از ترى لب برمى خيزد يعنى از كنار تا كنار لب از اندرون لب.

اما (م) از بيرون دو لب و اگر لب تر نشود حرف «ب» درست اداء نمى شود بلكه (پ) كه از حروف خاص پارسى است گفته مى شود.

اما اگر لبها بر هم ننشيند مخرج واو است (و اين سه را با حرف (ف) شفوى مى گويند (زيرا از «شفه» (يعنى لب) حاصل مى شود).

بالجمله: آغاز قرآن از حرفى شروع شده است كه هم با دو لب كار دارد و هم با

ص: 111

آب - و آب مادۀ حيات است و آدمى تا دهانش از خود آب دارد نمى ميرد همين كه آب دهانش خشك شد مى ميرد و لذا به شخص محتضر (كه در حال جان دادن است قطره قطره آب مى دهند و زبانش را تر مى كنند).

تذكر: علاوه بر آبهائى كه بصورت اقيانوس ها و درياها و درياچه ها در سطح زمين وجود دارد قسمت عمدۀ بدن انسان و حيوانات و نباتات را آب تشكيل مى دهد.

67 در صد بدن يك انسان معمولى آب است و اين ميزان در نوزاد به 77 در صد مى رسد و 97 در صد جنين را آب تشكيل داده است، حتى در خون انسان نيز آب وجود دارد و 5 در صد آب بدن در خون است.

ميزان آب در برخى نباتات خيلى بيشتر است و نسبت آب موجود در بعضى ميوه ها مانند خيار تا صددرصد مى رسد و با اين ترتيب همه جا و همه چيز آب است (ط 3 شنبه 8 آذر 39) (و كان عرشه على الماء - قرآن كريم سورۀ هود آيۀ 7).

حرف وسط قرآن

حرف وسط قرآن (ت) است كه در (كلمۀ وسط قرآن) بيان خواهد شد.

حرف آخر قرآن

حرف آخر قرآن (س) است و اين حرف با سر زبان و تيزى آن كار دارد و همين رمزها دارد.

ضمنا (س - ى - ن) در حساب زبر و بينه: متساوى است يعنى بينه اش كه اول آن است (60) و زبرش كه دو فقره متمم آن است (60) است و در تمام حروف تهجى چنين حرفى نظير ندارد.

تذكر: چون حرف اول قرآن (ب) مى باشد و حرف آخر قرآن (س) است اگر اين دو حرف را به يكديگر بچسبانيم كلمۀ (بس) درست مى شود و حكيم سنائى دراين باره گفته:

«اول و آخر قرآن ز چه با آمد و سين *** يعنى اندر ره دين رهبر تو، قرآن بس»

ص: 112

كلمۀ اول قرآن

(اقرأ) است در نزول و (بسم اللّه) است در تنظيم كه اولى بمعنى بخوان است (پس بايد قرآن خواند) و دومى بمعنى شروع و استعانت است به نام خدا.

كلمۀ وسط قرآن

اشاره

قرآن مجيد را كلمۀ (و ليتلطف) واقع در سورۀ مباركۀ كهف (سورۀ 18) از جهت شمارش حروف قرآن: نصف مى كند يعنى حرف (تاء) كه بعد از ياء واقع شده است نصفۀ حروف است.

اما شمارش كلمات و آيات حسابى جداگانه دارد.

چند نكته

1 - شمارۀ حروف كلمۀ (و ليتلطف) (7) تاست و خالى از لطف نيست زيرا عدد اصحاب كهف كه (7) نفرند با شمارۀ حروف كلمۀ مذكور: تناسب دارد و خود لطفى است كه خبر صحيح از شمارۀ اصحاب كهف مى دهد و دربارۀ اصحاب كهف كه چند نفرند و هر دسته ئى - عقيده اى داشته اند، رفع اختلاف مى كند.

2 - عدد حروف كلمۀ مزبور در حساب حروف تهجى (565) است كه در اصطلاح علماء جفر مدخل كبير است و جمع دو تا پنج با شش مى شود (16) كه مدخل وسيط است و جمع يك با شش مى شود (7) كه مدخل صغير است - كه با عدد اصحاب كهف برابر است.

3 - خوابيدن اصحاب كهف در سال 256 ميلادى است و بيدار شدن آنان در سال 565 ميلادى است (عدد 565 را كه جمع كنيم مدخل آن: مساوى 7 خواهد بود كه برابر عدۀ اصحاب كهف است).

4 - خارج قسمت عدد كهف و عدد رقيم پس از گرفتن سه مدخل مساوى 7 خواهد بود.

5 - معنى كلمۀ زيباى مزبور به فارسى اين است: بايد مدارا كند (چنانكه در

ص: 113

تفسير زوارى گفته) و خود خالى از لطافت نيست زيرا اگر قرآن را ميزان فرض كنيم و دو نصفۀ قرآن را بجاى دو كفۀ ميزان، در اين صورت مدارا بجاى شاهين آن ميزان خواهد شد و لسان الغيب گويد:

(آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است *** با دوستان مروت با دشمنان مدارا)

كلمۀ آخر قرآن

آخرين كلمۀ قرآن «ناس» است (يعنى آدميان) و كلمه متضمن معنى نسيان يعنى فراموشى است و خلاصه اش اين است: (اى فراموش كار) كه لطف مخصوصى در اين كلمه است.

اولين و آخرين سورۀ قرآن

اولين سوره - سورۀ حمد است در نزول و در تنظيم و آخرين سوره - سورۀ نصر است در نزول (سورۀ 110) و آخرين سوره - سورۀ ناس است در تنظيم و اين مطلب را با اولين آيه نبايد اشتباه كرد.

اولين و آخرين آيۀ قرآن

اولين آيۀ قرآن، آيات پنجگانه از سورۀ علق است كه: (اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ اَلَّذِي خَلَقَ/خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ/اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ اَلْأَكْرَمُ/اَلَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ/عَلَّمَ اَلْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ يَعْلَمْ) و آخرين آيه - آيۀ (وَ اِتَّقُوا يَوْماً...) است كه بيان خواهد شد.

ترتيب نزول آخرين آيات قرآن

1 - آيۀ (إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ) است يعنى اى پيامبر البته تو مردنى هستى و مردم هم مردنى هستند - (سورۀ زمر آيۀ 30) پس از آن پيامبر فرمود: كاش مى دانستم كه چه وقت مى ميرم، پس خدا سورۀ نصر را نازل فرمود.

ص: 114

2 - إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اَللّٰهِ وَ اَلْفَتْحُ.. . (سورۀ 110) است پيامبر بعد از نزول اين سوره بين تكبير و قرائت ساكت مى شد و پس از آن مى گفت: (سبحان اللّه و بحمده - استغفر اللّه و اتوب اليه) آنگاه بحضرت عرض كردند:

پيش از اين آن را نمى گفتى - فرمود: بمن خبر مرگم داده شده است سپس حضرت سخت گريان شد - عرض كردند يا رسول اللّه آيا تو هم از مرگ گريه مى كنى و حال آنكه آمرزيده اى؟ فرمود: پس هول سرازيرى قبر و تنگى قبر و تاريكى لحد و قيامت و هولهاى آن چيست؟ حضرت پس از نزول اين سوره 2 سال (يك سال بقولى) زنده بود.

3 - آيۀ لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ... (تا آخر سورۀ توبه) است يعنى پيامبرى عربى از جنس بشر براى شما مردم آمد كه رنج و تعب شما بر او گران است و او بر اسلام آوردن و آسايش شما حريص است و به مؤمنان دلسوز و مهربان است.

اى پيامبر: اگر سخن تو را نپذيرفتند و به تو پشت كردند تو بگو: خدا مرا بس است، معبود شايسته اى جز او نيست، من بر خدا توكل كردم، و او پروردگار عرش بزرگ است.

4 - پس از اين پيامبر شش ماه ديگر زنده بود سپس كه به سفر حجة الوداع رفت در راه آيۀ «يَسْتَفْتُونَكَ...» در آخر سورۀ نساء آيه 175 دربارۀ ارث كلاله نازل شد و آن را آيۀ صيف ناميدند و آيۀ «وَ يَسْتَفْتُونَكَ...» آيۀ 126 سورۀ نساء را كه دربارۀ ارث كلاله جلوتر نازل شده بود آيۀ شتاء ناميدند (صيف بمعنى تابستان و شتاء بمعنى زمستان است).

ص: 115

5 - سپس آيات حرمت ربا (از سورۀ بقره) نازل شد.

6 - پيامبر در سفر حجة الوداع در عرفه ايستاده بود كه آيۀ «اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» - سورۀ مائده آيه - 4 (5) نازل شد اين قول سنيان است و ائمۀ شيعه مى گويند آيۀ مزبور هنگام بازگشت پيامبر از سفر حجة الوداع پس از نصب على عليه السّلام براى پرچم و پرچم دارى اسلام بوده و آيه در غدير خم نازل شده است.

سفيان مى گويند اول آيۀ «اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...» نازل شده است و بعدا آيات حرمت ربا نازل شده و ائمۀ شيعه مى گويند اول آيات حرمت ربا نازل شده است و بعد در غدير خم آيۀ «اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» نازل شده است. و آخرين فرائض الهيه: همانا ولايت على است سورۀ مائده آيات «يٰا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ...» (آيۀ 70) و (آيۀ 4 (5) مذكور) و سورۀ بقره (آيۀ 281) و (سورۀ نصر) را در تفسير مجمع البيان و تفسير صافى به بينيد).

7 - آخرين آيۀ قرآن كه نازل شده است آيۀ 281 (280) از سورۀ بقره است كه: (وَ اِتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اَللّٰهِ ثُمَّ تُوَفّٰى كُلُّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ) يعنى از روزى بترسيد كه در آن روز بسوى خدا بازگشت داده مى شويد و هركس هر كارى كرده است (از خير و از شر) مزد تمام كارش پرداخته مى شود و به كسى ستم نمى شود.

سجده هاى قرآن

اشاره

سوره هائى كه آيۀ سجده است *** چارده سوره دان تو از قرآن

ليك آيات سجده پانزده است *** چونكه حج در دو آيه گشته بيان

باشد اعراف و رعد و نحل اسرى *** مريم و حج و سورۀ فرقان

نمل و تنزيل و فصلت ديگر *** نجم با انشقاق و اقرأ دان

شافعى راست سجده آخر حج *** همچو در صاد مذهب نعمان(1)

هست تنزيل و فصلت واجب *** نجم و اقرأ بقيه ندب بخوان

ص: 116


1- مراد ابو حنيفه است
توضيح

صاحب صراح گويد: سجدۀ نماز بكسر سين است و سورۀ سجده بفتح سين خوانده مى شود (شرح قاموس).

و سجده هاى تلاوت قرآن در پانزده مورد است: 1 - اعراف 2 - رعد 3 - نحل 4 - بنى اسرائيل (اسرى) 5 - مريم 6 و 7 - حج 8 - فرقان 9 - نمل 10 - ص 11 - انشقت 12 - الم (الف - لام - ميم) تنزيل 13 - فصلت 14 - نجم 15 - اقرأ (علق) و اين چهارتاى آخرى سجده هايش واجب است و همين چهار تا را (عزائم) مى گويند (ترجمه از مجمع البحرين در لغت سجد).

اعراب قرآن

اشاره

قرآن هاى رسم الخط عثمان داراى نقطه و اعراب نبوده و جهت آن اين است كه مردم عرب بوده اند و غلط نمى خوانده اند لذا احتياج به نقطه و اعراب نبوده و علم نحو هم در آن دوره نبوده است و اول كسى كه (نحو) را وضع كرد و در مصحف ها اعراب گذارد ابو اسود دؤلى تابعى بصرى است.

ابو اسود واضع اعراب

ابو اسود دؤلى شنيد كه كسى قرآن مى خواند و آيۀ (أَنَّ اَللّٰهَ بَرِيءٌ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ) (1) را بكسر لام خواند يعنى خدا بيزار است از مشركان و از پيامبرش در صورتى كه بايستى رسوله بضم لام بخواند يعنى خدا و رسولش از مشركان بيزار هستند لذا ابو اسود ناراحت شد و اين موضوع بر او گران آمد ازاين جهت در قرآن ها اعراب گذارد كه اشتباه نخوانند و علامات اعرابش نقطۀ سرخ رنگ بود كه با رنگ خطوط قرآن فرق داشت.

(علامت فتحه: يك نقطه بر بالاى حرف بود)

ص: 117


1- سوره توبه.

(و علامت ضمه: يك نقطه در خود حرف بود) (و علامت كسره: يك نقطه در زير حرف بود) (و علامت غنّه: دو نقطه بود)

نقطه گذارى در قرآن

اول كسى كه نقطه در قرآن گذارد نصر بن عاصم ليثى است كه بأمر حجاج بن يوسف امير عراق و خراسان اقدام كرد. و جهت نقطه گذارى او اين بود كه مردم چهل سال و اندى قرآن شيوۀ خط عثمان را مى خواندند تا زمان عبد الملك بن مروان پس از آن تصحيف زياد گشت و در عراق دامن گستر شد لذا حجاج امر كرد كه براى حروف مشتبه علاماتى بگذارند ازاين جهت نصر مذكور اقدام به نقطه گذارى كرد از نقطۀ فرد و نقطۀ زوج و به او (نصر الحروف) مى گفتند و اول بار نقطه ها را بر باء و تاء گذاردند سپس در آخر آيات نقطه گذارى كردند سپس به احداث فواتح و خواتم پرداختند.

پس از آن خليل بن احمد فراهيدى اين صورتها را افزود: (شدّه - مدّه - همزه - علامت سكون - علامت وصل) بعلاوه اعرابها را از صورت نقطه بوضع فعلى منتقل ساخت.

بنابراين ابو الاسود: پيشقدم در اعراب قرآن است پس از او نصر بن عاصم:

واضع نقطه است پس از او خليل بن احمد: اعراب را بصورت حاضر درآورده است.

(به خلاصه و ترجمه از ص 65 و 66 تفسير روح البيان ج 3).

استاد ابو اسود دؤلى و شاگردان ابو اسود

1 - اميرالمؤمنين على عليه السّلام مبتكر علم نحو و استاد ابو اسود است.

2 - متعلم: ابو اسود دؤلى است كه به سال 69 در بصره وفات يافت.

3 - شاگردان ابو اسود عبارتند از: الف: عطا پسر ابو اسود مزبور ب: ابو الحارث پسر ابو اسود مزبور ج: ميمون اقرن د: يحيى بن يعمر.

ص: 118

4 - شاگردان اين چهار عبارتند از:

يك: عبد اللّه بن اسحاق حضرمى دو: عيسى بن عمر ثقفى سه: ابو عمرو بن علاء مازنى كه يكى از قراء سبعه است كه به سال 154 وفات يافته و مدفنش در كوفه است.

5 - شاگردان مازنى عبارتند از: الف: خليل بن احمد عروضى صاحب كتاب العين وفاتش به سال 170 در بصره (رجوع به كتاب فهرست ابن النديم) شاگردش سيبويه است. ب: ابو زيد انصارى ج: ابو عبيده د: اصمعى ه: اكثر نحويان و ادباء آن دوره (رجوع به كتاب سفينة البحار و غيره).

جزء - حزب - عشر در قرآن

1 - قراء در زمان حجاج قرآن را به سى جزء قسمت كردند.

محرر سطور گويد: شايد اين تقسيم به ملاحظۀ ماه بوده است كه نوعا سى روز است كه روزى يك جزء خوانده شود.

2 - هر جزء چهار قسمت شده و هر قسمتى را (حزب) گفته اند و برحسب امر حجاج حسن و يحيى بن يعمر باين قسمت اقدام كردند.

3 - تقسيم قرآن را به عشر در زمان مأمون عباسى و بامر او انجام دادند و قولى هست كه بامر حجاج باين اقدام مبادرت شده است (تفسير روح البيان ج 4 ص 65 و 66 به ترجمه) (عشر: بفتح عين و سكون شين يعنى ده آيه و خمس بفتح اول و سكون دوم يعنى پنج آيه).

كم يا زيادى در قرآن

در زمان پيامبر صلّى الله عليه و آله قرآن مجيد بهمين روش از ترتيب سوره و آيه و حرف و كلمه، بدون كم و زيادى و تقدّم و تأخر و تبديل و تغيير جمع شده و قرآن بهمين ترتيب در زمان ظهور امام دوازدهم ظاهر مى شود و اعتنائى بقول حشويه از اهل سنت و يا نادرى از شيعه كه قائل به تغييرند، نيست دليل بر اين مطلب:

ص: 119

1 - خواندن قرآن است در نماز بهمين ترتيب موجود.

2 - آيۀ إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا اَلذِّكْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ از (سورۀ حجر آيه 9) است كه قرآن را بيمه فرموده.

3 - آيۀ ذٰلِكَ اَلْكِتٰابُ لاٰ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ از (سورۀ بقره آيه 1) است تفصيل در كتاب مبادى الاصول علامۀ حلى و كتاب اظهار الحق شيخ رحمة اللّه هندى (ص 89 قسمت دوم كتاب) و كتاب كشف الغطاء و اجوبۀ مسائل موسى جار اللّه تأليف سيد عبد الحسين شرف الدين موسوى عاملى.

ناسخ و منسوخ در قرآن

ناسخ و منسوخ در قرآن و شريعت اسلام وجود ندارد چنانكه ابو مسلم محمد بن بحر اصفهانى مفسّر معروف (كه صاحب تفسير مجمع البيان بسيار از او نقل كرده است) قائل است و نيز سيد هبة الدين شهرستانى در كتاب تنزيه التنزيل مى نويسد كه ناسخ و منسوخ در قرآن وجود ندارد.

و نيز آية اللّه سيد ابو القاسم خوئى معاصر در جلد اول تفسير خود موسوم به البيان فى تفسير القرآن (ص 189-269) قائل است كه ناسخ و منسوخ در قرآن وجود ندارد و بنابراين فرمودۀ حضرت امير عليه السّلام در نهج البلاغه كه فرموده است: (من ناسخ و منسوخ قرآن را مى دانم) مراد احكامى است كه در شرايع سابقه وجود داشته و در شريعت اسلام نسخ شده است، و در قرآن هم حكم شريعت سابقۀ منسوخ و هم حكم شريعت اسلام كه ناسخ آن است ذكر شده است و مراد اين نيست كه در شريعت اسلام ناسخ و منسوخ وجود دارد و من ناسخ و منسوخ را مى دانم.

تذكر: تفسير ابو مسلم اصفهانى تفسيرى بزرگ در 14 مجلّد بنام جامع التأويل لمحكم التنزيل بوده كه تفسيرش از ميان رفته است، ابو مسلم به سال 322 وفات يافته.

ص: 120

شاهكار

اشاره

در قرآن دو آيه است كه هريك مشتمل بر 28 حرف تهجى است.

1 - آيۀ «ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ اَلْغَمِّ أَمَنَةً نُعٰاساً يَغْشىٰ طٰائِفَةً مِنْكُمْ ... تا - اَلصُّدُورِ» از سورۀ آل عمران آيه 154 (149) است.

2 - آيۀ «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ ... تا عَظِيماً» از سورۀ فتح (آيۀ 29) است.

نيز: از شاهكارهاى قرآن

در يك آيه چند موضوع كلى ذكر شده كه گاهى بهم مربوط است (مانند آية الكرسى) و گاهى خيلى بهم ارتباط ندارد و گاهى بكلى ارتباط ندارد و در عين حال در هر سه موضوع: مطالب كلى را تفهيم مى كند: مانند: آيۀ 14 از سورۀ فاطر (يُولِجُ اَللَّيْلَ فِي اَلنَّهٰارِ) (وَ يُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِي اَللَّيْلِ) (وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ) (كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى) (ذٰلِكُمُ اَللّٰهُ رَبُّكُمْ) (لَهُ اَلْمُلْكُ) (وَ اَلَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مٰا يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ) .

و معنى عدم ارتباط اين است كه: اگر گوينده اى يكى از آن جمله ها را نقل كند و شنونده اى بشنود: ديگر چشم به راه بيان گوينده نباشد مانند: آيۀ فوق اللّه: يُولِجُ اَللَّيْلَ ...) (اللّه: يُولِجُ اَلنَّهٰارَ ...) (اللّه: سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي ...) (المتصرف فى المذكورات: اَللّٰهُ رَبُّكُمْ ) (اللّه لَهُ اَلْمُلْكُ )... (اَلَّذِينَ تَدْعُونَ ...).

و لسان الغيب در اثر حفظ قرآن و تدريس تفسير و تماس شديد با قرآن، در ديوان خود همين شاهكارها را تقليد كرده است كه گاه يك غزلش بهم مربوط است و گاه بكلى مربوط نيست و گاه قائل به تبعيض شده است و نوعا مطالب كليه را بيان مى سازد.

نيز: از شاهكارهاى قرآن

اساسا ما يك مفردى داريم و يك تثنيه ئى و يك جمعى (يعنى 1 و 2 و 3 به بالا) در قرآن كريم بعض سوره ها به كلمه هاى مفرد بيان شده است و بس مانند سورۀ اخلاص و سورۀ كوثر

ص: 121

و در بعض سور مفرد و تثنيه و يا مفرد و جمع و... با هم به كار رفته است و ليكن دو سوره است كه پهلوى يكديگر واقع شده است (سورۀ الرحمن و سورۀ واقعه) كه اولى به تثنيه پرداخته و دومى بجمع زيرا در الرحمن 119 تثنيه به كار رفته كه 84 شمارۀ آن تثنيۀ اصطلاحى است و 35 شمارۀ آن متقابل يكديگر است و در واقعه 124 جمع به كار رفته است كه با واقعه و با ثله و با ثلاثه (كه جمع معنوى است) 126 تا مى شود البته سرى در اين شاهكار است و سرش بنظر اين مفسر كه به شاهكار مزبور واقف شده اين است كه چون سورۀ الرحمن ناظر به آفرينش و دامنه دادن خالق به مخلوقات است: موضوعات جفت جفت بيان شده (اولين پلۀ وحدت به كثرت از دو شروع مى شود) و چون سورۀ واقعه ناظر به جمع آورى مخلوقات و قيام قيامت است موضوعات بصورت جمع بيان شده است.

دو تذكر: 1 - موضوعات متقابل در سورۀ الرحمن عبارتست از: معلم و متعلم (2 بار) - خالق و مخلوق (3 بار) - بيان كه با دو لب است - و شمس و قمر - نجم و شجر - سماء و ارض - رفع و وضع - ميزان و ميزان - ميزان و وزن - قسط و خسر - فاكهه و حب - عصف و ريحان - انسان و جان - صلصال و نار - لؤلؤ و مرجان - فانى و باقى - جلال و اكرام (2 بار) - سماوات و ارض (2 بار) - جن و انس - نار و نحاس - انس و جان (3 بار) - نواصى و اقدام - جهنم و حميم - بطائن كه (ظواهر) مقابل آن است - ياقوت و مرجان - احسان ابتكارى با احسان پاداش - نخل و رمان - رفرف و عبقرى.

2 - جمع هايى كه از لفظ خود مفرد ندارند:

نساء - ابل - خليل - مقاليد - ابابيل - (ص 332 فقه اللغه) نعم - غنم - عالم (بفتح لام) - رهط - نفر - معشر - جند - جيش - ثله. (ص 576 فقه اللغه).

اوزان مذكور در قرآن

اشاره

صاع: هشتصد و نوزده مثقال است.

قنطار: شش من است كه به مثقال يك صد و نه هزار و دو صد مثقال شرعى باشد.

مثقال: شصت و هشت جو و چهار سبع جو متوسط است.

ص: 122

درهم: بوزن چهل و هشت جو متوسط است.

دينار: بعينه مثقال شرعى است بلا تفاوت.

(ص 57 و 58 قرابادين كبير)

نيز در اوزان

جوى شش خردل است و خردلى را *** ده و دو فلس دان از روى تقدير

بود هر فلس از آنها شش فتيله *** فتيلى شش نقير است اى جهانگير

نقيرى هشت قطمير است آنگه *** ده و دو ذره ميدان وزن قطمير

ديگر هر ذره ز آنها ده (10) هبا دان *** هبائى ده (10) وهيمه كن تو تحرير

تبصره: بدان كه يك دينار شش دانگ و هر دانگى چهار طسوج و هر طسوجى چهار شعير و هر شعيرى شش خردل و هر خردلى دوازده فلس و هر فلسى شش فتيل و هر فتيلى شش نقير و هر نقيرى هشت قطمير و هر قطميرى دوازده ذره و هر ذره شش حبه است (خزائن نراقى ص 115 چاپ جديد).

تدبر در قرآن

خدا در قرآن مجيد سورۀ محمد صلّى اللّه عليه و آله فرموده: (أَ فَلاٰ يَتَدَبَّرُونَ اَلْقُرْآنَ أَمْ عَلىٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا يعنى آيا بر دلهاشان قفلها زده شده است كه در قرآن تفكر نمى كنند؟ صاحب تفسير مجمع البيان در تفسير آيه مى نويسد: همين آيه دلالت دارد بر بطلان سخن كسى كه مى گويد: تفسير ظاهر قرآن روا نيست مگر اينكه در خبر تفسير شده باشد.

بعد مى نويسد: و همين آيه هشدار مى دهد بر فساد قول آن كس كه مى گويد:

حديث را همان گونه كه هست بايد روايت كرد گرچه معناى آن مخالف با اصول اديان باشد و فسادش ازاين جهت است كه خدا، دعوت به تدبر و تفكر فرموده و تدبر و تفكر با كار تعامى و تجاهل منافات دارد (پايان ترجمه).

ص: 123

فرق قرآن و دعا

فرق قرآن و دعا اين است كه بموجب (من اراد ان يتكلم اللّه معه فليقرء القرآن) قرآن سخن گفتن خداست با بنده.

حال از زبان دوست، شنيدن چه خوش بود *** يا از زبان آنكه شنيد از زبان دوست

و دعاء سخن گفتن بنده است با خدا.

مبارزات قرآن با مشركان و ارباب مذاهب ديگر

1 - دهريه كه مى گفتند: «ما يهلكنا الا الدهر».

2 - پرستندگان بت هبل (بضم هاء و فتح باء) و 359 بت ديگر در حول خانۀ كعبه.

3 - پرستندگان بت نائله كه در مكه روى كوه مروه گذارده بودند.

4 - پرستندگان بت اساف (بر وزن خراب) كه عمرو بن لحى (بر وزن رجيل) آن را روى كوه صفا در مكه نصب كرده بود.

5 - پرستندگان بت عزى (بر وزن دنيا) در سرزمين نخلۀ شاميه.

6 - پرستندگان بت لات در طائف. (ال لات نوشته مى شود).

7 - پرستندگان بت مناة (بر وزن خراب) قديم ترين بتهاى عربستان.

8 - پرستندگان بت مثلث لات و عزى و مناة.

9 - پرستندگان بت ذو الكفين (بفتح كاف و شدّ فاء مفتوح) از قبيلۀ دوس.

10 - پرستندگان بت سواع (بر وزن غلام) از قبيلۀ هذيل (بر وزن رجيل).

11 - پرستندگان بت يغوث (بر وزن ملول) از قبيلۀ مذحج (بفتح ميم و كسر حاء).

12 - پرستندگان بت فلس (بضم اول و دوم و نيز بفتح اول و سكون دوم و يا كسر اول و سكون دوم) از قبيلۀ طيّئ (بر وزن سيد).

13 - پرستندگان بت نسر از قبيلۀ ذو الكلاع (بر وزن خراب) در سرزمين حمير.

14 - پرستندگان بت شعرى (بكسر شين و سكون عين و راء الفى) (و مراد ستارۀ شعراى

ص: 124

عبور «بر وزن ملول» است).

15 - پرستندگان بت ود (بفتح واو و ضم آن و شدّ دال).

16 - پرستندگان بت يعوق (بر وزن ملول).

17 - پرستندگان بت سعد در ساحل درياى جده.

18 - پرستندگان بت ذو الشعرى (بفتح شين و راء الفى) از بنى الحرث بن يشكر از طائفۀ ازد 19 - پرستندگان بت اقيصر (بضم همزه و فتح قاف و سكون ياء و كسر صاد) از قبائل قضاعه و لخم (بفتح لام) و جذام و عامله و غطفان (بر وزن رمضان).

20 - پرستندگان بت نهم (بر وزن قفل) از قبيلۀ مزينه (بضم ميم و فتح زاء و سكون ياء و فتح نون).

21 - پرستندگان بت عائم از قبيلۀ ازد سراة (ازد بفتح همزه و سكون زاء و آنان چند طائفه اند كه يكى از آنها از دسراة (بر وزن سلام) است).

22 - پرستندگان بت سعير (بر وزن رجيل از قبيلۀ عنزه (بفتح عين و نون و زا هر سه).

23 - پرستندگان بت عوض (بفتح عين و سكون واو) از بكر بن وائل.

24 - پرستندگان بت عميانس (بضم عين و سكون ميم و ياء الفى و بكسر نون) از قبيلۀ خولان (بر وزن عطشان) و مشركان از دد، و كشت سهمى براى اين بت قائل مى شدند و سهمى براى خدا - آنچه از سهم خدا وارد سهم بت مى شد آن را بحال خود مى گذاشتند و آنچه از سهم بت وارد سهم خدا مى شد آن را به بت برمى گرداندند و قرآن كريم دربارۀ اين مردم فرموده:

«وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ مِمّٰا ذَرَأَ مِنَ اَلْحَرْثِ وَ اَلْأَنْعٰامِ نَصِيباً ... مٰا يَحْكُمُونَ» (سورۀ انعام آيۀ 136).

توضيح: موضوع ظلم مزبور در ساير بتكده ها نيز بوده است و بالاخره سهم خدا را به فقراء مى دادند و سهم بت ها را به خدمتگزاران بتكده (تفسير زواره اى و كتاب بلوغ الارب را به بينيد).

25 - پرستندگان بت يعبوب (بر وزن مردود) از قبيلۀ جديلۀ طىّ (جديله بر وزن شديده و طيّئ بر وزن سيد است).

26 - پرستندگان بت ذو الخلصه (بفتحات نيز بضم اول و دوم) از قبيلۀ خثعم (بر

ص: 125

وزن جعفر) و چند قبيلۀ ديگر، محل اين بت بين مكه و مدينه بوده است.

27 - پرستندگان بت باجر (بفتح جيم و بكسر آن هم آمده) از قبيلۀ ازد و همسايگان آنان از طيئ و قضاعه (بضم قاف).

28 - پرستندگان آفتاب (مهر) و آنان عرب حميراند و نيز ملكۀ سبأ يعنى بلقيس و قوم او و در قرآن كريم در سورۀ نمل، سجده كردن مردم سبأ براى آفتاب مذكور است و از آن جلوگيرى بعمل آمده.

29 - پرستندگان ماه و در قرآن كريم در سورۀ حم سجده از پرستش ماه نهى شده و در سورۀ فصلت از پرستش آفتاب و ماه قدغن گرديده.

30 - پرستندگان ستارۀ دبران (بر وزن رمضان) كه طائفه اى از بنى تميم پرستش كرده اند.

31 - پرستندگان جن و در قرآن كريم از اين موضوع بحث و نهى شده (رجوع به سورۀ سبأ آيۀ 41 و سورۀ جن آيۀ 6 و سورۀ انعام آيۀ 100).

32 - پرستندگان شيطان و در قرآن كريم قدغن شده (زيرا در سورۀ يس فرموده: أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا اَلشَّيْطٰانَ... ).

33 - پرستندگان آتش (رجوع بكتاب الاصنام كلبى و به كتاب قاموس و به كتاب بلوغ الارب آلوسى ص 200-244 ج 2).

34 - پرستندگان آدمى و گاو و مار و بوزينه و جعل و فيل و غيرها در مصر و در هند.

35 - پرستندگان ناهيد «ناهيه» آناهيتا در ايران كه نام ديگرش ستارۀ زهره است.

تذكر: در عربى ناهد بمعنى زن نارپستان است و در فارسى ناهيد شده (زهره زنى نارپستان بوده و بعد از حادثۀ هاروت و ماروت به آسمان برده شده به شكل ستاره مانده است چنانكه در قصه ها وارد شده).

ستارۀ زهره در علم نجوم ستارۀ مطربان و رقاصان است.

ص: 126

فرشتۀ موكل آب در اوستا اناهية (بفتح همزه) است و (ابان يشت) كه جزئى از كتاب اوستاست در تعريف اين فرشته است و اين فرشته زنى است خوشگل تا آنجا كه زردشت مأمور شده او را به پرستد و در آن داستان بزرگانى كه او را پرستش كرده و براى او قربانى كرده اند همچون هوشنگ و جمشيد و فريدون و ديگران بيان شده و حتى در كردۀ پنجم همان يشت نوشته كه خود اهورامزدا «خدا» هم اين فرشته را پرستيده و براى او قربانى كرده و به مقصود خود هم كه مقدس نگاه داشتن زردشت بوده رسيده است.

و در يشت مذكور تاكيد بسيار در پرستيدن اين فرشته كرده است و ايرانيان قديم هم عمل كرده اند و معبدهاى مجلل براى آن ساخته اند از آن جمله: معبد كنگاور است كه اكنون خرابه اش موجود است (فرهنگ نظام در لغت ناهيد به خلاصه).

تذكر: يشت: بفتح ياء و سكون شين است.

36 - صائبه قوم ابراهيم خليل اللّه.

تذكر: صابئه دو دسته اند: صابئۀ حنفاء كه موحدين هستند و صابئۀ مشركان و دستۀ دوم پرستندگان فرشته ها و ستارگان اند (و با انواء (بر وزن سلسال) يعنى طلوع و غروب ستارگان و احكام آنها همان گونه كار دارند كه منجمين با سيارات كار دارند) (كتاب الفهرست ابن النديم ص 442 و 456 و بلوغ الارب آلوسى ج 2 ص 223-228 را به بينيد).

37 - مجوس (شامل زردشتيان و نيز ثنويه).

38 - يهود از فرقۀ قائلين به اينكه عزير (بر وزن حسين) پسر خداست و از ساير فرق آنان.

تذكر: فرقۀ عزيريه: بعد از اسلام منقرض شده اند.

39 - نصارى داراى (61) فرقه كه كتاب الفهرست ابن النديم (در ص 479) از محمد بن اسحاق و وى از قحطبى در ردّ بر نصارى اسامى اين شصت و يك فرقه را صورت داده.

40 - مانويان (پيروان مانى) (رجوع به كتاب الفهرست ابن النديم ص

ص: 127

456-478)(1).

41 - مزدكيان (پيروان مزدك) (رجوع به كتاب الفهرست ابن النديم ص 479-482).

مبارزات اجتماعى قرآن دربارۀ دختران و زنان

اشاره

دنياى عهد ظهور حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله از آشوب و فتنه و هرج و مرج چون شب تار آشفته بود و تا آخرين درجه، بى دينى و عقائد باطله رواج داشت و قرآن براى برقرار - كردن نظامات و ارائۀ صراط مستقيم آمد.

قرآن، با يك زن و چند شوهر (رسم مردم تبت).

و با تكسب از اجرت زناى كنيزكان.

و با بدل (يعنى مبادله كردن دو شوهر زنان خود را به يكديگر در مدت معين).

و با استبضاع (يعنى فرستادن شوهر زن خود را پس از پاك شدن از حيض به نزد مرد شجاع يا صاحب كرم تا وى با آن زن تماس بگيرد و در نتيجه اولادى نجيب بدست بياورد).

و با تماس گرفتن چند مرد در يك شب يا يك روز با زنى (كه اگر زن صاحب فرزند مى شد و دختر ببار مى آورد آن دختر را مى كشت و اگر پسر مى آورد تمام آن چند مرد را مى طلبيد و هركدام را مى خواست پسر را به او ملحق مى كرد و وى حق تخلف نداشت).

و با تأسيس محل هاى فحشاء و افراشتن پرچم بر در خانه ها كه اگر زن: صاحب فرزند پسر مى شد قائف يعنى قيافه شناس را مى طلبيد و وى فرزند را بررسى مى كرد كه به كى شباهت دارد و آن فرزند را به او ملحق مى ساخت و اگر فرزندش دختر بود چون كسى قبول نمى كرد آن را مى كشت. (و اسامى زنان صاحب پرچم در سينۀ كتب تاريخ مضبوط است).

ص: 128


1- حضرت امام جعفر الصادق (ع) با نيروى علم: صولت مانويه را در هم شكست و عبد الكريم بن ابى العوجاء و ابن طالوت و ابن الاعمى و ابن المقفع و ابو شاكر ديصانى و غيرهم از مانويه اند (كتاب الكنى و الالقاب و كتاب سفينة البحار).

و با خدن (بكسر خاء و سكون دال) گرفتن يعنى شوهر با زن قرارداد مى كرد كه زن محرمانه هر كار كند بلامانع است و ليكن علنى حق تماس با مردان را ندارد(1).

و با شغار (بر وزن كتاب) يعنى دختر و يا خواهر و يا دختر برادر و نظاير اينها را به شوهر دادن در برابر گرفتن دختر از طرف مقابل و حذف مهر از طرفين.

و با ازدواج با زن پدر پس از مرگ پدر(2).

و با تعدد زوجات در بيش از چهار.

و با تعدد زوجات در صورت فقدان قدرت مالى و حالى.

و با سوزانيدن زنان پس از مرگ شوهر با شوهر.

و با زنده به گور كردن دختران خواه از تعصب و غرور و خواه از ترس فقر.

و با قربانى كردن دختران براى بت ها: مبارزه ها كرده.

اكنون پس از گذشتن قريب چهارده قرن از نزول قرآن باز هم سوختن زن در پهلوى مردۀ شوهر در هند و نيز قربانى كردن دختر براى بت از ميان نرفته است (روزنامۀ دهلى نو - يونايتدپرس در 19 فوريه - روزنامۀ اطلاعات روز سه شنبه اول اسفند ماه 1340 شمسى) ذيل عنوان (سر دخترى را بريد تا به رب النوع نابودى تقديم كند) نوشت: ديروز يك مرد هندى درحالى كه سر بريدۀ يك دختر خردسال را روى يك سينى گذاشته بود تا آن را به كالى رب النوع نابودى تقديم كند از طرف پليس بازداشت گرديد - پليس «اگرا» گذارش داده است كه مرد دستگير شده سر بريدۀ دخترك را قبلا با گلهاى سرخ زينت داده بود تا آن را به خداوند نابودى در يكى از معابر «اگرا» تقديم كند. دخترك قربانى - شده هفت سال داشته و نام مرد دستگير شده جواهر لعل است.

محرر اين تفسير گويد: خون اين دختر بگردن ابو لهبها و ام جميل هاست كه چوب لاى چرخ اسلام مبارز: گذارده و مى گذارند.

(رجوع به قرآن كريم سورۀ فرقان آيۀ 68 و سورۀ ممتحنه آيۀ 12 و سورۀ انعام آيۀ 151

ص: 129


1- معشوق غير مشروع و به فرانسه مترس.
2- نامادرى خود.

و سورۀ اسرى آيۀ 31 و سورۀ نور آيۀ 2 و 3 و سورۀ نساء آيۀ 24 و سورۀ مائده آيۀ 6 (موضوع معشوق نامشروع گرفتن زن) و سورۀ مائدۀ آيۀ 6 (موضوع معشوقۀ نامشروع گرفتن مرد) و نيز رجوع به كتاب بلوغ الارب آلوسى (ج 2 ص 3-5) در باب اقسام نكاح در عهد جاهليت).

وسائل حليت زنان بر مردان

وسائل حليت زنان در شرع اسلام عبارتست از: 1 - نكاح دائم 2 - نكاح منقطع 3 - ملك يمين 4 - تحليل.

مبارزات اقتصادى قرآن

اشاره

تحريم قمار و تحريم ربا و روا ساختن بيع (يعنى خريدوفروش) و تنظيم مبحث خريدوفروش در اين فصول:

اقسام بيع عبارتست از:

1 - بيع نقد 2 - بيع كالى به كالى 3 - بيع نسيه 4 - بيع سلم و سلف 5 - بيع مساومه 6 - بيع مرابحه 7 - بيع مواضعه 8 - بيع توليه.

تذكرات: 1 - چهار قسم اول: ناظر به مدت است و چهار قسم دوم: ناظر به رأس المال است. 2 - نسيئه (و نسيه باشد ياء صحيح است). 3 - سلم و سلف (كه هر دو يك معنى دارد).

تنظيم روابط مالى و حالى مردم با يكديگر در قرآن (عقود)

اشاره

عقود جمع عقد است و عقدها بر دو قسم است: عقدهاى لازم و عقدهاى جائز

فهرس عقود لازمه

1 - ذمه و جزيه 2 - امان و هدنه 3 - بيع 4 - رهن 5 - ضمانه 6 - حواله 7 - كفاله 8 - مصالحه 9 - اجاره 10 - مزارعه 11 - مساقاة 12 - سبق 13 - رمايه

ص: 130

14 - نكاح 15 - سكنى 16 - عمرى 17 - رقبى 18 - كتابه 19 - طلاق خلع 20 - طلاق مباراة.

فهرس عقود جائزه:

1 - قرض 2 - وديعه 3 - عاريه 4 - جعاله 5 - شركت 6 - مضاربه 7 - وكالت 8 - هبه 9 - هديه 10 - وصيت 11 - تصدق.

تذكرات: 1 - عاريه با شدّ ياء است. 2 - جعاله بفتح و كسر، ضم جيم است 3 - هديه باشد ياء است.

تنظيم امور مالى و حالى يك طرفۀ مردم (ايقاع)

فهرس ايقاعات 1 - ضمان زكاة 2 - ابراء 3 - اعراض 4 - وقف 5 - حبس 6 - طلاق رجعى 7 - ظهار 8 - ايلاء 9 - لعان 10 - عتق 11 - تدبير 12 - قسم 13 - نذر 14 - عهد 15 - قضاء.

تذكرات: 1 - اباحه: در ذيل اعراض معنون است (رجوع به كتاب صيغ العقود آخوند ملا على قزوينى).

2 - احكام (يعنى انتقال مالى يا حقى بعد از فوت كسى به ورثه) و نيز تعزيرات و حدود مأخوذ از قرآن كريم به طورى تنظيم شده است كه خود دو مجلد كتاب تشكيل مى دهد.

3 - سه صيغه است كه اسم هر سه مشهور است و لكن دوتاى آنها در كتب علماء اصلا نيست و يكى نيز در بعض از كتب متأخرين است:

اول: صيغۀ بيعت است.

دوم: صيغۀ ضمان جريره (ضمانت جريره) است.

سوم: صيغۀ اخوه (اخوت) است (رجوع به كتاب صيغ العقود قزوينى صفحۀ 138-150).

ص: 131

مبارزات بهداشتى قرآن

خوردن گوشت شتر و گاو اهلى و وحشى و گوسفند و قوچ و بز كوهى و آهو و گور خر و هر پرنده (كه برهم زدن بال او بيشتر از پهن داشتن آن باشد يا آنكه چينه دان يا سنگدان داشته باشد يا آنكه در عقب پاى او خارى باشد) و ماهى فلس دار را حلال ساخت.

و خوردن سگ، و خوك، و گربه و همۀ درنده ها چون شير و گرگ و پلنگ و پارس و كفتار و روباه و خرگوش و شغال و امثال اينها و موش و سوسمار و خز و سنجاب و سمور و فنك و حشرات چون مار و عقرب و خنفساء و مگس و كيك و پشه و شپش و غير آنها و حيوانى كه عادت بخوردن فضلۀ آدمى كرده باشد و حيوانى كه شير خوك خورده باشد و حيوانى كه با او لواط شده باشد و هر مرغ چنگل دار چون باز و چرغ(1) و عقاب و شاهين و باشه و غير اينها و كلاغ بجميع اقسام (غير از كلاغى كه در زراعت باشد و زاغى كه خاكسترى رنگ است) و خفاش و طاوس و ماهى بى فلس و سنگ پشت و خارپشت و خرچنگ برى و بحرى و فيل و ميمون و خرس و امثال آنها و مرغ يا حيوان تير خورده را كه بميرد حرام ساخت.

و خوردن خباثت را از: مسكرات خواه كم باشد و خواه بسيار و فقاع كه از مويز و جو مى گيرند و خون و بول و منى و آب دهن و بينى و عرق حيوان و شير حيوانات حرام گوشت و آب متنجس و طعام غير بى اجازه و نجاست آدمى و مرده و آلت نرى حيوانات و آلت مادگى آنها و سپرز و زهره و هر دو خايۀ حيوان كه منى در آن جمع مى شود و مثانه (محل بول) و مشيمه (جائى كه بچه در آن قرار مى گيرد) و نخاع (مغز حرام و آن مغزى است سفيد كه در مهره هاى پشت مى باشد) و علباء (بر وزن انسان) (دو عصب پهن زرد كه از پس سر تا به آلت كشيده است) و غدد (گرهها كه در ميان گوشت و پوست مى باشد) و اصلهاى انگشتان كه به عصب كف دست و پا متصل است و حدقه (سياهى كه در چشم مى باشد) و خرزه دماغ (بفتح خاء و راء و زاء) (مغزى كه در كلۀ سر مى باشد بقدر نخودى) و خاك و زهرهاى كشنده حرام ساخت و خوردن بنك را نيز حرام ساخت.

ص: 132


1- كه عوام به غلط چرخ مى گويند.

و در خوردن و نوشيدن فرمود: كُلُوا وَ اِشْرَبُوا وَ لاٰ تُسْرِفُوا (سورۀ اعراف) و نيز (قَدْ أَنْزَلْنٰا عَلَيْكُمْ لِبٰاساً... سورۀ اعراف).

و بالجمله براى خوردن و نوشيدن آداب و حدود و قيود مقرر كرد و خوردن طعام را بر سفره اى كه در آن مسكرات مى خورند حرام ساخت. و پوشيدن لباس و عمامه و انگشترى بدست كردن و كفش و موزه و نعلين در پا كردن را تحت شروط و آداب كشيد.

تذكر: براى ذبح حيوان و نيز شكار، قواعدى برقرار كرد كه در كتابهاى فقهاء مذكور است.

بارى: مباحث نجاسات و متنجسات و مطهرات و خواب در شب و استفاده از زيتون و از عسل از مبارزات بهداشتى قرآن مجيد محسوب است.

موضوع تحريم ازدواج با مادر و دختر و خواهر و عمه و خاله و دختر برادر و دختر خواهر و مادر رضاعى و خواهر رضاعى و مادر زن و دختر زن (مدخوله) و زن پسر و جمع دو خواهر از جهتى داخل مبارزات بهداشتى قرآن است البته جهت مهم تر ديگر هم دارد.

وضوء و غسل جنابت و حيض و نفاس و استحاضه و غيرها داراى دو گونه اثر است از جهتى جزء مبارزات بهداشتى است و جهت مهمترى هم دارد.

موضوع تحريم لواط و زنا جزء مبارزات بهداشتى قرآن است و لواط و زنا آثار سوء مهمترى دارد.

نيز تحريم تماس با زنان در حالت قاعدگى زنان و نيز پس از زايمان آنان (برحسب نظام دوران قاعدگى) از مبارزات بهداشتى قرآن است.

مضمضه و استنشاق و مسواك كردن جزء مبارزات بهداشتى قرآن كريم است.

نيز روزه گاهى در امر بهداشت اعجاز مى كند (در عين حال) روزه يك مبحث مهم روحانى است كه خدا فرموده: روزه از آن من است و مزد آن را هم خودم مى دهم.

مبارزات قرآن در امور مستوجب حد

موارد حدود قتل و جرح و راهزنى، و دزدى و زنا و لواط و مساحقه و قيادت و نسبت ناروا

ص: 133

به كسى دادن و مسكرات نوشيدن و دعواى پيامبرى كردن و دشنام به پيامبر يا امامان (ص) دادن و سحر كردن و ارتداد فطرى (يعنى كافر شدن كسى كه پدر او مسلمان باشد) و ارتداد ملى (يعنى كافر شدن مسلمانى كه پدر او كافر بوده) از مبارزات قرآن است و كيفر هريك تعيين شده.

مبارزات قرآن در امور مستوجب تعزير (تنبيه)

موارد تعزير سى و پنج قسم است از جمله: كسى كه در مجلسى باختيار خود بنشيند يا طعام بخورد كه در آن مجلس شراب و يا مست كنندۀ ديگر خورده مى شود و از جمله: دخول كردن به حيوانات است.

و از جمله: استمناء است (يعنى بيرون آوردن منى به حركت دست) و حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام مردى را كه استمناء كرده بود تازيانه به كف دستش زد كه دستش سرخ شد و پس از آن از بودجۀ بيت المال، زن براى او گرفت.

آرزوئى كه قرآن بر باد داد

اشاره

مشركان مكه در مدت سيزده سال توقف پيامبر (ص) در مكه: راه پيامبر اسلام را بسته بودند و روزنۀ اميدى براى اشاعۀ اسلام نمايان نبود.

پيامبر: براى پيدا كردن روزنۀ اميد: خيمه از مكه به مدينه زد و هجرت فرمود و سيمرغ از قفس مكه پريد.

اما مشركان مكه با خود گفتند گرچه سيمرغ از قفس مكه پريده است و ليكن بگذار محمد در گوشۀ مدينه با معدودى از مسلمانان كه از مكه به مدينه رفته اند در چنگال هشت طائفۀ يهود گرفتار باشد ما از طرفى كاروانهامان مرتب به شام و يمن ذهاب و اياب دارد و مال التجاره حمل مى كند و از طرفى با فراغت خاطر سرگرم پرستش بتها و تعيشات خود هستيم، عمر محمد هم كه خواه ناخواه سپرى خواهد شد، آن چند نفر مسلمان هم كه بحبشه رفته اند آنجا سرگردانند و چند نفر هم كه به مدينه رفته اند پيرند و جوانها هم

ص: 134

بدنبال آنان پير مى شوند و همگى خواهند مرد (قرآن - إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ ) و خود به خود صداى اسلام در عالم خاموش مى شود.

اين منتهاى آرزوى مشركان و جهودان و مسيحيان بود؛ و واقعا هم با گذشتن حدود ده سال بقيۀ عمر پيامبر (ص) همين طور هم مى شد.

و ليكن خدا: براى اينكه زنگ خطر را به صدا در بياورد به پيامبر امر فرمود كه راه را بر كاروانهاى مكه سدّ كند و خاطر مشركان مكه را از رهگذر مالى مشوش نمايد تا مردم مكه ناچار شوند پا از حريم مكه بيرون بگذارند و بالاخره تكليف بت پرستان يكسره شود.

بدنبال همين صداى زنگ خطرها، جنگهاى عمومى بدر و احد و غيرها به پاشد و بالاخره شرك و يهودى گرى از صفحۀ عربستان در زمان حيات حدود ده سال بقيۀ عمر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) نابود گرديد.

اشك تمساح براى بت پرستان

اكنون مستشرقين مسيحى بسيار اندوه مى خورند كه چرا پيامبر پا را از چهار ديوارى مدينه بيرون گذارده و راه را بر كاروانهاى بت پرستان گرفته است كاش از جاى خود نجنبيده بود و با سپرى شدن حدود ده سال عمر محمد ديگر اثرى از اسلام نبود و اشك تمساح و آب غده هاى آنان بر بت پرستان روان است. و مفاد سخنشان اين است كه اى كاش محمد از چهار ديوارى مدينه پا بيرون نگذارده بود و اسلام در جنين خفه شده بود.

اين مستشرقين گلهاى قاضى مذبذب را هم بدنبال خود مى كشند.

مذبذب

ذبذبه در زبان عربى بمعنى چيزى است كه اراده از خود ندارد، گاه باين طرف مى رود و گاه به آن طرف و (مذبذب) زنگ شتر را مى گويند كه وضعش چنين است و نيز آلت مرد را مى گويند كه در حين حركت آدمى گاهى به اين سو و گاهى به آن سو در حركت است (مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذٰلِكَ لاٰ إِلىٰ هٰؤُلاٰءِ وَ لاٰ إِلىٰ هٰؤُلاٰءِ - قرآن كريم سورۀ نساء آيۀ 142).

اگر مستشرقين راست مى گويند

در تمام ادوار فتوحات اسلامى تلفات وارده بر بت پرستان و غيرهم به پنج هزار نفر

ص: 135

نرسيده است و اگر مستشرقين راست مى گويند بايستى بر مقتولين هيروشيما گريه كنند كه كوچك و بزرگ و زن و مرد و تندرست و بيمار و خواب و بيدار را زير بمب اتمى يا نابود كردند و يا زخمى (روزنامۀ ط مؤرخ 5 شنبه 27 آبان 1344 مى نويسد: سحرگاه 6 اوت 1945 ميلادى شهر ژاپنى هيروشيما مورد حملۀ اتمى امريكا قرار گرفت و 60000 تن كشته و 100000 نفر زخمى شدند! ولى پس از اين - بمب اتمى - بزودى جاى خود را به بمب هيدروژنى داد، بمب اتمى داراى قدرت انفجارى محدود مى باشد كه تقريبا صد كيلو تن مى باشد درحالى كه قدرت انفجارى بمب هيدروژنى نامحدود است) و يا للعجب كه باز هم مبلغين مسيحى باب ششم انجيل لوقا شمارۀ 29 را براى مسلمين مى خوانند كه «هركه بر رخسار تو زند ديگرى را نيز بسوى او بگردان...»!

تذكر

جنگ هاى صليبى يكى از حوادث بزرگ تاريخى جهان و بالخصوص عالم اسلام مى باشد باين قسم كه از قرن پنجم هجرى صدها هزار لشكرى و كشورى از ممالك مسيحى اروپا بعنوان تصرف اراضى مقدسۀ اورشليم و موطن و مولد عيسى مسيح به كشورهاى اسلامى مصر و شامات حمله آوردند و نزديك به دو قرن اين جنگهاى خونين ادامه داشت و خدا داناست كه چه اندازه از مسلمانان كشته شدند و چه ناموسها به باد رفت و چه اموالى غارت شد و تمام اين خونهاى ناحق كه از مسلمانان ريخته شد نتيجۀ تبليغ كشيشان بى ايمان بود تا بالاخره سرداران بزرگ اسلام و مخصوصا قهرمانان ايرانى مانند صلاح الدين ايوبى و غيره در برابر حملات صليبيان مقاومت نمودند و آنان را طرد كردند.

نتيجه

نتيجۀ دو قرن جنگ خونين اين شد كه مغرب زمين از طرفى اوضاع عالى تمدن عالم اسلام را مشاهده كرد و از طرفى نابسامانى هاى مغرب زمين و جهالت و فقر و مسكنت خود را، لذا زعماى آنان بفكر طرح شالودۀ نوين افتادند و آنچه از جهان اسلام بود به سرزمين خود انتقال دادند و آنچه از صنايع باقى و لازم بود در صدد تهيۀ آن برآمدند و ملت اسلام را به خواب خرگوشى فروبردند، اكنون بايد ديد كه كى مسلمانان از اين خواب

ص: 136

غفلت بيدار مى شوند.

گلهاى قاضى در ميان اهل قرآن

گل قاضى: گلى است كه در ميان كرتهاى خيار و خربوزه خودرو است و چون سبز شد سمپاشى مى كند و بوته ها را خشك مى سازد، در ميان تابعان قرآن گلهاى قاضى خودرو بدنبال نغمه هاى شوم مسيحيان سبز مى شوند و سمپاشى مى كنند و درخت خرم و سرسبز اسلام را مى خواهند خشك كنند و چون گلهاى قاضى قابل هدايت نيستند: بر ما مسلمانان كشاورز لازم است كه با داس اجل ريشۀ آنها را از كرتهاى اسلام بيرون بكشيم.

تعداد پيامبران و كتابهاى نازل شده

أبو ذر گويد: به رسول خدا (ص) عرض كردم پيامبران چند نفرند؟ فرمود:

124 هزار نفرند.

پرسيدم چند نفر از آنها مرسل اند؟ فرمود: 313.

پرسيدم نخستين پيغمبر كه بود؟ فرمود: آدم (ع).

پرسيدم آيا از پيامبران مرسل بود؟ فرمود: بلى، خلقه اللّه عزّ و جلّ بيده و نفخ فيه من روحه.

پس از آن فرمود: اى ابا ذر: چهار نفر از پيامبران سريانى بودند: آدم و شيث و اخنوخ (و او ادريس است و او اول كسى است كه با قلم خط نوشت) و نوح (ع) و چهار نفر از پيامبران از عرب اند: هود و صالح و شعيب و پيامبر تو محمد و(1) نخستين پيامبر از بنى اسرائيل موسى است و آخرشان عيسى است با ششصد نفر پيامبر ديگر.

عرض كردم يا رسول اللّه خدا چند كتاب فرستاد؟ فرمود يك صد و چهار كتاب: بر آدم 10 صحيفه و بر شيث 50 صحيفه و بر ادريس 30 صحيفه و بر ابراهيم 10 صحيفه نازل فرمود و تورات و زبور و انجيل و فرقان را نازل فرمود (ترجمه و اقتباس از سفينة البحار در لغت نبأ و تفسير مجمع البيان در سورۀ اعلى و مجمع البحرين در لغت صحف).

ص: 137


1- بعد از يوسف از روايت حذف شده است - ب.

تعداد اسامى پيامبران مذكورين در قرآن بترتيب حروف تهجى

آدم 25 جاى قرآن ابراهيم 67 جاى قرآن اسماعيل 11 جاى قرآن اسحاق 17 جاى قرآن ادريس 2 جاى قرآن اليسع 2 جاى قرآن اسماعيل ديگر كه اشموئيل است در 1 جاى قرآن الياس (با ضم الياسين به آن) 3 جاى قرآن ايوب 4 جاى قرآن اسباط 4 جاى قرآن داود 16 جاى قرآن ذو الكفل 2 جاى قرآن زكريا 7 جاى قرآن سليمان 17 جاى قرآن شعيب 11 جاى قرآن صالح 9 جاى قرآن عيسى 25 جاى قرآن لوط 27 جاى قرآن موسى 135 جاى قرآن نوح 43 جاى قرآن هود 7 جاى قرآن هارون 20 جاى قرآن يعقوب 16 جاى قرآن يوسف 27 جاى قرآن يونس 4 جاى قرآن يحيى 5 جاى قرآن محمد (ص) 4 جاى قرآن احمد 1 جاى قرآن (رجوع به كتاب المرشد الى آيات القرآن الكريم و كلماته).

تذكرات: 1 - در كتاب زنبيل حاج فرهاد ميرزا (ص 331) در اين موضوع آمارى بدست داده كه محتاج به اصلاحاتى بود و نگارنده بشرح بالا اصلاح كردم.

2 - اسم لقمان كه بعضى او را از پيامبران مى دانند دو بار در قرآن مذكور است.

3 - از صحابۀ پيامبر: اسم زيد بن حارثه در قرآن مذكور است.

4 - اسم مريم 34 بار در قرآن مذكور است.

5 - اسم ذو القرنين كه او را از انبياء بايد محسوب داشت 3 بار در قرآن مذكور است.

ص: 138

ترتيب ظهور پيامبران (ع) مذكور و غير مذكور در قرآن

پيامبرانى كه بقلم تحرير درآمده اند باين ترتيب ظهور كرده اند:

1 - آدم.

2 - شيث.

3 - ادريس.

4 - نوح.

5 - سام.

6 - هود.

7 - صالح.

8 - ابراهيم.

9 - لوط.

10 - اسماعيل.

11 - اسحاق.

12 - خضر.

13 - يعقوب.

14 - يوسف.

15 - شعيب اول.

16 - ايوب.

17 - موسى.

18 - هارون.

19 - يوشع.

20 - كاليب.

21 - على (بكسر عين و لام - وى از احفاد هارون است).

22 - القانا (بفتح همزه).

ص: 139

23 - سموئل (بفتح سين و ضم ميم و سكون واو).

24 - داود.

25 - جاد.

26 - لقمان كه بعضى او را پيغمبر و بعضى حكيم مى دانند.

27 - ناتان.

28 - سليمان.

29 - أخياء (بفتح همزه و كسر خاء).

30 - عدو (بكسر عين و ضم دال و سكون واو يعنى زينت).

31 - شمعيا (بفتح اول و دوم).

32 - يهو (بفتح اول و ضم دوم و سكون آخر).

33 - حنانى (بفتح اول).

34 - عزريا (بفتح اول و دوم و سكون سوم).

35 - الياس.

36 - عوبد ياهو (بضم عين و فتح باء و سكون واو و دال يعنى عبد اللّه).

37 - العازار (بفتح همزه).

38 - ميخا (بكسر ميم).

39 - صفنيا (بفتح صاد و فاء و سكون نون).

40 - اليشع (بفتح همزه و كسر لام).

41 - زكريا پسر يهوياداع.

42 - آموص.

43 - عاموس.

44 - هوشع.

45 - شعيب بن مهزم.

46 - عدد (بضم عين و كسر دال).

47 - ميخا.

ص: 140

48 - يشعيا (بفتح اول و دوم و سكون سوم).

49 - يوئل (بضم اول و كسر سوم و سكون بقيه).

50 - يونس.

51 - ناحوم.

52 - حبقوق (بفتح اول و دوم و قاف مشدد مضموم).

53 - اوريا پسر صاماس (بضم همزه و كسر راء).

54 - دانيال.

55 - نريا (بفتح نون و كسر راء).

56 - يرميا (بفتح ياء و كسر ميم).

57 - باروخ (بر وزن قانون).

58 - محسيا (بفتح ميم و كسر سين).

59 - ساريا.

60 - يحزقئيل (بفتح اول و دوم و سكون سوم و كسر چهارم).

61 - اسماعيل فرزند شمارۀ شصتم.

62 - مردخاى (اين همان مردخاى معروف است).

63 - حكى (بفتح اول و دوم و سكون سوم و اين همان حجاى بفتح اول و شدّ دوم است).

64 - زكريا پسر براشيا.

65 - عزرا (بفتح عين و اين همان عزير معروف است).

66 - ملاخى (بفتح اول و كسر چهارم).

67 - زكريا پسر اذن.

68 - يحيى.

69 - عيسى.

70 - حنظله.

71 - جرجيس.

72 - خالد.

73 - محمد مصطفى (ص).

ص: 141

اسامى پيامبران موجود

انبياء موجود با ابدان عنصرى آنها چهار نفرند كه دو در آسمانند: 1 - ادريس 2 - عيسى و دو در زمين اند: 1 - خضر 2 - الياس (سورۀ صافات تفسير روح البيان ج 3).

تذكرات: 1 - در ضمن دعاء ام داود كه مفاتيح الجنان از كتاب مصباح شيخ طوسى نقل كرده است تقاضاى صلوات بر آدم عليه السّلام و بر حواء كرده است و پس از آن باز تقاضاى صلوات بر هابيل و شيث و ادريس و نوح و هود و صالح و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و يوسف و اسباط و لوط و شعيب و ايوب و موسى و هارون و يوشع و ميشا و خضر و ذو القرنين و يونس و الياس و اليسع و ذو الكفل و طالوت و داود و سليمان و زكريا و شعيا و يحيى و تورخ و متى و ارميا و حبقوق و دانيال و عزير و عيسى و شمعون و جرجيس و حواريين (و اتباع) و خالد و حنظله و لقمان كرده است.

2 - ميشا بكسر ميم و سكون ياء است و محرر اين تفسير گويد: ظاهرا مراد از آن:

يكى از رفقاى دانيال است كه در بابل اسم وى را به ميشع تبديل نمودند (كتاب قضاة «داوران» باب 6:1).

و معنى كلمه طبق قاموس مقدس (كيست مثل يهوه) مى باشد.

3 - تورخ بر وزن روزه است و محرر اين تفسير گويد: ظاهرا مراد از اين كلمه:

تارح (بفتح راء و حاء آخر) باشد و وى پدر ابراهيم (ع) است كه با ابراهيم تا حاران مرافقت نموده و در آنجا در سن 205 سالگى وفات يافت در حالى كه ابراهيم 57 ساله بود (توراة سفر تكوين باب 31:11 و 32).

4 - متى بر وزن حتى است.

5 - حيقوق بر وزن مهجور با ياء نوشته شده است و ليكن غلط است و صحيح آن حبقوق بر وزن سقنقور است و با باء است و خود از پيامبران است و كتاب او در ضمن عهد عتيق بچاپ رسيده است و معنى كلمۀ حبقوق كسى كه به آغوش كشيده است، مى باشد، چنانكه در قاموس مقدس نوشته است.

6 - لقمان را بعنوان نسخه بدل نوشته است.

7 - اين اشخاص همگى از پيامبران نيستند بلكه بعضى از پيامبران و بعضى از اوصياء ايشان و بعضى از صلحاء هستند.

ص: 142

كلمات تعليميۀ قرآن

1 - كلمۀ الهيه در تمام احوال «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ» (سورۀ فاتحه).

2 - كلمۀ سليمانيه براى ابتداء كردن به كارها «بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ» (سورۀ نمل آيۀ 30).

3 - كلمۀ آدميه و حوائيه براى عرض معذرت «رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا وَ تَرْحَمْنٰا لَنَكُونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ» (سورۀ اعراف آيۀ 22).

4 - كلمۀ نوحيه براى دعاء (نفرين) «رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَى اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً» (سورۀ نوح آيۀ 27).

5 - كلمۀ يوسفيه براى سركوبى نفس «وَ مٰا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ اَلنَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّي» (سورۀ يوسف آيۀ 53).

6 - كلمۀ عيسويه در هنگام ديدن اهل معصيت «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبٰادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ» (سورۀ مائده آيۀ 118).

7 - كلمۀ موسويه براى يافتن راه راست «عَسىٰ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوٰاءَ اَلسَّبِيلِ» (سورۀ قصص آيۀ 21).

8 - كلمۀ تعليميه براى شماتت دشمنان «قُلْ لَنْ يُصِيبَنٰا إِلاّٰ مٰا كَتَبَ اَللّٰهُ لَنٰا هُوَ مَوْلاٰنٰا وَ عَلَى اَللّٰهِ فَلْيَتَوَكَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ» (سورۀ توبه آيۀ 51).

9 - كلمۀ هوديه براى شماتت دشمنان «إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اَللّٰهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِيَتِهٰا إِنَّ رَبِّي عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ» (سورۀ هود آيۀ 59).

10 - كلمۀ مؤمن آل فرعون براى دفع اندوه «وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ» (سورۀ مؤمن آيۀ 47).

11 - كلمۀ يعقوبيه براى دفع اندوه «إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ اَلْمُتَوَكِّلُونَ» (سورۀ يوسف آيۀ 67).

12 - كلمۀ ابراهيميه براى دفع اندوه «رَبَّنٰا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنٰا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنٰا وَ إِلَيْكَ اَلْمَصِيرُ» (سورۀ ممتحنه آيۀ 4).

13 - كلمۀ يونسيه براى دفع غم و هم و حزن «لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ اَلظّٰالِمِينَ» (سورۀ انبياء آيۀ 87).

ص: 143

13 - كلمۀ يونسيه براى دفع غم و هم و حزن «لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ اَلظّٰالِمِينَ» (سورۀ انبياء آيۀ 87).

14 - كلمۀ يعقوبيه نيز «إِنَّمٰا أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اَللّٰهِ» (سورۀ يوسف آيۀ 86).

15 - كلمۀ تعليميه براى دفع وساوس شيطان «اعوذ باللّه السميع العليم من الشيطان الرجيم» (از سوره هاى آل عمران آيۀ 36 و نحل آيۀ 100 و اعراف آيه 199 استنباط شده).

16 - كلمۀ ايوبيه براى شفاى امراض و رفع مشكلات (رب انى) مَسَّنِيَ اَلضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِينَ» (1)(سورۀ انبياء آيۀ 83).

17 - كلمۀ تعليميه كه ملقب به استرجاع است براى آرامش در هنگام رسيدن مصيبت «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ» (سورۀ بقره آيۀ 151).

18 - كلمۀ كهفيه براى ابتداء به كارهاى بزرگ رَبَّنٰا آتِنٰا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنٰا مِنْ أَمْرِنٰا رَشَداً (سورۀ كهف آيۀ 9).

19 - كلمۀ موسويه براى تسهيل مشكلات «رَبِّ اِشْرَحْ لِي صَدْرِيوَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي» (سورۀ طه آيه هاى 26 و 27).

20 - كلمۀ ابراهيميه براى يافتن راه صواب «اَلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ (تا) إِلاّٰ مَنْ أَتَى اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» (سورۀ شعراء آيات 78 تا 89).

21 - كلمۀ تعليميه براى كارهاى آينده «إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ» (از آيۀ 23 سورۀ كهف استفاده شده).

22 - كلمۀ تعليميه براى ورود و خروج پسنديده در هر كارى «رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اِجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطٰاناً نَصِيراً» (سورۀ بنى اسرائيل آيه 82).

23 - كلمۀ تعليميه براى طلب مغفرت «رَبِّ اِغْفِرْ وَ اِرْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلرّٰاحِمِينَ» (سورۀ مؤمنون آيۀ 118).

24 - كلمۀ سليمانيه براى توفيق شكر «رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ اَلَّتِي أَنْعَمْتَ

ص: 144


1- بين الهلالين از آيه نيست. ب.

عَلَيَّ وَ عَلىٰ وٰالِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صٰالِحاً تَرْضٰاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبٰادِكَ اَلصّٰالِحِينَ» (سورۀ نمل آيۀ 19).

25 - كلمۀ طالوتيه براى ثبات بر جهاد «رَبَّنٰا أَفْرِغْ عَلَيْنٰا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا وَ اُنْصُرْنٰا عَلَى اَلْقَوْمِ اَلْكٰافِرِينَ» (سورۀ بقره آيۀ 251).

26 - كلمۀ شعيبيه براى تخلص از مضايق مردم «رَبَّنَا اِفْتَحْ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَ قَوْمِنٰا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلْفٰاتِحِينَ» (سورۀ اعراف آيۀ 88).

27 - كلمۀ تعليميه براى شكر بر تخلص از مضايق مردم ستمكار «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِي نَجّٰانٰا مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ» (سورۀ مؤمنون آيۀ 29).

28 - كلمۀ ابراهيميه براى برائت از ظلمه «إِنَّنِي بَرٰاءٌ مِمّٰا تَعْبُدُونَ، إِلاَّ اَلَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ» (سورۀ زخرف آيه هاى 25 و 26).

29 - كلمۀ اعرافيه براى نجات يافتن از ظلمه «رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا مَعَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ» (سورۀ اعراف آيۀ 45).

30 - كلمۀ تعليميه براى افزونى دانش «رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» (سورۀ طه آيۀ 113).

31 - كلمۀ ابراهيميه و اسماعيليه براى قبول عبادت «رَبَّنٰا تَقَبَّلْ مِنّٰا إِنَّكَ أَنْتَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ» (سورۀ بقره آيۀ 121).

32 - كلمۀ موسويه براى دعاء (نفرين) «رَبَّنَا اِطْمِسْ عَلىٰ أَمْوٰالِهِمْ وَ اُشْدُدْ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ فَلاٰ يُؤْمِنُوا حَتّٰى يَرَوُا اَلْعَذٰابَ اَلْأَلِيمَ» (سورۀ يونس آيۀ 88).

33 - كلمۀ تعليميه براى دعاء بر پدر و مادر «رَبِّ اِرْحَمْهُمٰا كَمٰا رَبَّيٰانِي صَغِيراً» (سورۀ بنى اسرائيل آيۀ 25).

34 - كلمۀ ملكيه (فرشتگان) براى اعتراف به فقر بدرگاه خدا «سُبْحٰانَكَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَلِيمُ اَلْحَكِيمُ» (سورۀ بقره آيه 30).

35 - كلمۀ ابراهيميه براى تتميم دعاء «رَبَّنٰا إِنَّكَ تَعْلَمُ مٰا نُخْفِي وَ مٰا نُعْلِنُ» (سورۀ ابراهيم آيۀ 41).

36 - كلمۀ بلقيسيه «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمٰانَ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ» (سورۀ

ص: 145

نمل آيۀ 45).

37 - مريميه: «إِنَّ اَللّٰهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ» (سورۀ آل عمران آيۀ 32).

38 - زكريائيه: «رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ اَلدُّعٰاءِ» (سورۀ آل عمران آيۀ 33).

39 - زكريائيه: «رَبِّ لاٰ تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلْوٰارِثِينَ» (سورۀ انبياء آيۀ 89).

40 - ابراهيميه: «رَبِّ اِجْعَلْنِي مُقِيمَ اَلصَّلاٰةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنٰا وَ تَقَبَّلْ دُعٰاءِ رَبَّنَا اِغْفِرْ لِي وَ لِوٰالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ اَلْحِسٰابُ» (سورۀ ابراهيم آيۀ 42).

41 - ابراهيميه: «إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ اَلدُّعٰاءِ» (سورۀ ابراهيم آيۀ 41).

42 - لوطيه: «رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمّٰا يَعْمَلُونَ» (سورۀ شعراء آيۀ 169).

43 - صالحيه: «إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ» (سورۀ هود آيۀ 64).

44 - شموئيليه: «وَ اَللّٰهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ» (سورۀ بقره آيۀ 247).

45 - داوديه و سليمانيه: «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِي فَضَّلَنٰا عَلىٰ كَثِيرٍ مِنْ عِبٰادِهِ اَلْمُؤْمِنِينَ» (سورۀ نمل آيۀ 15).

46 - كلمۀ توحيديه: «لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اَللّٰهُ» (سورۀ صافات آيۀ 34).

47 - كلمۀ تعليميه: «فَسَيَكْفِيكَهُمُ اَللّٰهُ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ» (سورۀ بقره آيۀ 137).

48 - كلمۀ عيسويه: «اَللّٰهُمَّ رَبَّنٰا أَنْزِلْ عَلَيْنٰا مٰائِدَةً مِنَ اَلسَّمٰاءِ تَكُونُ لَنٰا عِيداً لِأَوَّلِنٰا وَ آخِرِنٰا وَ آيَةً مِنْكَ وَ اُرْزُقْنٰا وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلرّٰازِقِينَ» (سورۀ مائده آيۀ 114).

49 - كلمۀ عيسويه: «تَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِي وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّٰمُ اَلْغُيُوبِ» (سورۀ مائده آيۀ 116).

50 - كلمۀ موسويه: «رَبِّ نَجِّنِي مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ» (سورۀ قصص آيۀ 20).

51 - كلمۀ تعليميه: «إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلرَّزّٰاقُ ذُو اَلْقُوَّةِ اَلْمَتِينُ» (سورۀ ذاريات آيۀ 58).

52 - كلمات الهيه و محمديه: احصاء آن از حوصله بيرون است و ليكن از جمله آيات آخر سورۀ بقره از «آمَنَ اَلرَّسُولُ...» تا آخر سوره را بخوانيد.

ص: 146

تذكر: اين كلمات هم براى تعميم فائده نقل مى شود:

1 - كلمۀ جبرئيليه: «لا فتى الا على لا سيف الا ذو الفقار» (كلمۀ احديه - بضم همزه و حاء - نيز گفته مى شود).

2 - كلمۀ عرشيه: «يا على يا ايليا يا أبا الحسن يا با تراب».

3 - كلمۀ فتحيه: «يا مفتح الابواب يا مسبب الاسباب يا مقلب القلوب و الابصار يا مدبر الليل و النهار يا محول الحول و الاحوال حوّل حالنا الى احسن الحال» (رسالۀ شمسيه).

4 - كلمۀ علويه: «يا على».

5 - كلمۀ خضريه: «يا هو يا من لا هو الا هو».

امين الاسلام شيخ طبرسى در تفسير مجمع البيان در ذيل سورۀ اخلاص نقل كرده كه امام محمد باقر عليه السّلام فرموده:... و پدرم از پدرش از حضرت اميرالمؤمنين على عليه السّلام حديث كرده كه فرمود: يك شب پيش از جنگ بدر؛ خضر را در خواب ديدم، به او گفتم:

چيزى بمن تعليم كن كه به آن وسيله بر دشمنان پيروز شوم، خضر در جوابم گفت: بگو:

«يا هو يا من لا هو الا هو» چون صبح شد موضوع را برسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عرض كردم، حضرت فرمود: يا على: اسم اعظم به تو تعليم شده است، و من در روز جنگ بدر بر زبانم جارى بود.

امام محمد باقر عليه السّلام فرمود كه: على (ع) در روز جنگ بدر «قل هو اللّه احد» را بالتمام خواند و چون فراغت حاصل كرد، خواند: «يا هو يا من لا هو الا هو اغفر لي و انصرنى على القوم الكافرين».

در روز جنگ صفين هم در كارزار، همين ها را مى خواند - عمار بن ياسر عرض كرد:

يا اميرالمؤمنين اين كنايات چيست؟ حضرت فرمود: «اسم اللّه الاعظم و عماد التوحيد للّه لا اله الا هو» پس از آن آيۀ «شَهِدَ اَللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ اَلْمَلاٰئِكَةُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ» را با آيات آخر سورۀ حشر خواند آنگاه از اسب پياده شد و چهار ركعت نماز قبل از ظهر را به جاآورد (پايان مورد حاجت).

نسب آورندۀ قرآن

آدم (ع) جد اعلى العال پيامبر (ص) است و جدۀ اعلى العال او: حواء (ع) است و جد

ص: 147

اعلاى پيامبر (ص): نوح عليه السّلام است و جد عالى او: ابراهيم عليه السّلام است و جد نزديكش:

اسماعيل بن ابراهيم و عم نزديكش: اسحاق بن ابراهيم است كه نسب هريك بترتيب ذكر خواهد شد.

آدم و حواء (ع) جد و جدۀ اعلى العال پيامبر (ص)

لغت آدم: واضع آن خداست و محرر اين تفسير گويد: من در عجبم از آنان كه مى گويند خدا چنين مخلوقى عجيب آفريده و اسم براى او نگذارده است! و از خطاب (يا آدم) مذكور در سوره بقره معلوم شد كه اين اسم را خدا به او گذاشته است و در سفر تكوين توراة نيز مى گويد:

و ايشان را آدم نام نهاد در روز آفرينش ايشان.

اما براى معنى اين كلمه اهل فن مطالبى گفته اند: فرهنگ نظام از (اده) هندى بمعنى هبوط گرفته است يعنى فرود آمدن و قاموس مقدس گفته: آدم - يعنى خاك قرمز و در لغت (زمين) لفظ (اداما) عبرى را بمعنى گرد و خاك و يا زمين قابل زراعت گفته و اسم آدم را از آن مشتق گرفته است و در كتاب مفردات راغب و ساير قواميس عربى براى كلمه معانى متناسب ديگر گفته اند.

محرر اين تفسير گويد: كلمه؛ جمع نيست چنانكه در سفر تكوين گفته است و بيان فرهنگ نظام هم پسنديده نيست زيرا اسم آدم قبل از فرود آمدنش به او داده شده است و نيز عبرى بودن كلمه هم كه قاموس مقدس گفته است پسنديده نيست زيرا زبان عبرى قرنها پس از خلقت آدم پيدا شده است و صحيح اين است كه كلمه سريانى قديم است و با معنى - گندم گونى و هم باروى آسمان و روى زمين كه در لغت براى مشتقات اين ريشه گفته اند متناسب است و اساسا ريشۀ كلمه (ا - د - م) و از جمله (اداما) از بقاياى سريانى قديم است و آدم بر وزن افعل است چنانكه در تفسير تبيان ابو البقاء نحوى رازى در تفسير سورۀ بقره نوشته است.

بالجمله: آدم (ع) روحش از آسمان و بدنش از زمين و رنگش از گندم گونى بهره مند بوده است.

ص: 148

آغاز خلقت آدم

گرچه آيات قرآن در آغاز آفرينش آدم گاه از خاك و گاه از گل چسبناك و گاه از گل سياه گنديده شده و گاه از گل خشك خام كه چون سر انگشت به آن بزنند آواز كند سخن كرده است ولى بايد دانست كه تمام اينها به يك اصل برمى گردد و آن خاك است كه اصل گل است پس خدا به ما تعليم فرموده كه: آدم را از خاك آفريده - خاك را گل كرده - گل مانند لجن گنديده شده پس از آن بصورت گل خشك خام درآمده كه چون سر انگشت به آن بزنند آواز كند مانند كوزه (سفينة البحار بنقل از زجاج به ترجمه).

روز خلقت آدم (ع) و مدت مكث او در بهشت

روح در كالبد آدم بعد از ظهر روز جمعه اى دميده شد، بعد زنش آفريده شد شش ساعت در بهشت توقف داشتند و بعد از غروب آفتاب اخراج شدند و شبى را در بهشت به سرنبردند و بنا بر روايت كتاب علل از محمد بن على بن ابراهيم (بنقل سفينة البحار) آدم و حواء نيم ساعت در بهشت توقف داشتند و عصر همان روز اخراج شدند.

قهرمانان هبوط و محل هبوط

در موضوع هبوط يعنى فرود آمدن، اسم آدم و حواء و ابليس (و در توراة «مار» بجاى ابليس) و در بعض كتابها طاوس هم ذكر شده است و ليكن قرآن بيش از سه قهرمان، براى هبوط ذكر نفرموده است: 1 - آدم 2 - حواء 3 - ابليس (دشمن آدم و حواء).

شايد در موضوع هبوط كه اسم ماريه به ميان آمده است مراد از آن همان ابليس است و مترجمين باب سوم سفر تكوين توراة مطلب را در نيافته اند. اما اينكه در بعض كتابها در موضوع هبوط، اسم طاوس را به ميان آورده اند بكلى بى اساس است.

بالجمله سه قهرمان هبوط: آدم و حواء و ابليس بوده اند - اما آدم و حواء با هم بحوالى مكه فرود آمده اند و در آن زمان گوئى مكه سرزمينى خرم و با آب بوده است چنانكه طائف كه

ص: 149

نزديك مكه است الآن هم كاملا معمور است و ليكن ابليس به جده فرود آمده است و چون جده به مكه نزديك است ابليس كه دشمن آدم و حواء بوده به مكه رفته است و ليكن آدم چند سنگريزه بطرف ابليس پرتاب كرده است كه هم اكنون در اعمال حج به ياد آن روزگار (رمى جمرۀ سه گانه) مى كنند.

بيان قرآن دربارۀ هبوط (فرود آمدن)

از بيان سورۀ طه كه فرموده: اهبطا (آيه 123) و از بيان سورۀ بقره كه فرموده:

اهبطوا (آيات 36 و 38) و سورۀ اعراف (آيۀ 23) چنين معلوم مى شود كه: آدم و حواء و ابليس هر سه در حكم فرود آمدن مشترك بوده اند و ليكن آدم و حواء با هم فرود آمده اند و ابليس جداگانه فرود آمده است.

تذكر: هبوط از يكى از كرات آسمانى به كرۀ زمين بوده است.

طلوع شريعت

شريعت الهى از روز جمعه يعنى همان روز خلق آدم طلوع كرده. و شريعت از مفاد فرمان خدا منعكس در آيات 36 و 37 سورۀ بقره بنياد گرديده كه: (قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِيعاً فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدٰايَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ) يعنى ما بآدم و حواء و ابليس فرموديم فرود شويد هرگاه از جانب من راهنمائى براى هدايت شما بيايد كه البته مى آيد هركس از راهنماى من پيروى كند نه ترس دوزخ به آنها راه مى يابد و نه غم فراق بهشت به آنها راه پيدا مى كند - و آنها كه كافر شوند و راهنماى مرا تكذيب كنند آنان ياران دوزخ اند و جاودان در دوزخ خواهندماند.

از اين دو آيه: دورۀ عقايد حقه بخوبى معلوم مى شود.

1 - خداى فرستندۀ راهنما.

2 - راهنما (پيامبر و اوصياء او).

ص: 150

3 - كتاب متضمن دستور هدايت.

4 - حكمفرما بودن عدالت و فرق بين تابع دستور و كافر بدستور.

5 - فرارسيدن روز كه دسته ئى از ترس و غم در امانند و دسته اى در دوزخ اند (و اين روز، جز قيامت چيز ديگرى نخواهد بود).

تذكر: محرر اين تفسير گويد: معارف قرون وسطائى فرنگى مى گويد: آدم: - غارنشين بوده و از علم زندگى بهره اى نداشته است و مبلغين مذهبى كنيسه اى مى گويند شريعت از موسى شروع و به او ختم شده است - و مبلغين كليسائى مى گويند شريعت از موسى شروع و عيسى مردم را از قيد شريعت رهانيده است و متأسفانه همين موضوعات در كتابهاى كلاسيك شرقى ها هم منعكس شده است و ليكن سخن هر دو دسته بى اساس و بيهوده و پوچ است و اگر كتاب توراة را دقت كرده بودند چنين اظهاراتى نمى كردند زيرا اولا اگر شريعت براى بشر لازم باشد براى بشر قبل از موسى هم لازم بوده است و اگر شريعت براى بشر لازم نيست در دورۀ موسى ببعد هم مردم شريعت لازم ندارند و ثانيا براى اثبات اينكه شريعت از آدم ابو البشر شروع و تا قيامت ادامه خواهد يافت دلائل ذيل است كه در كتاب توراة ملاحظه خواهيد كرد و بطور خلاصه نمونۀ آنها را اشاره مى كنيم:

سفر تكوين (پيدايش) 1/28 و خدا (آدم و حوا) را بركت داد.

1/30 علف سبز را براى خوراك دادم (يعنى گوشت نخوريد).

2/16 از همۀ درختان... بخور اما از درخت معرفت... نخورى.

18 و 3/17 چون از آن درخت خوردى تمام ايام عمرت با رنج خواهى خورد.

3/22 انسان مثل ما عارف نيك و بد گرديده.

4/4 خداوند هابيل و هديۀ او را منظور داشت اما قابيل و هديۀ او را منظور نداشت.

محرر اين تفسير گويد: بديهى است كه دستورهاى مذكوره راجع به آدم و اتباع و همچنين حكم گذراندن هديه: همان شريعت است.

4/12 حكم شد به تبعيد قائن كه برادر را كشته بود.

محرر اين تفسير گويد: چنين حكمى در اثر حكم حرمت كشتن بايد صادر شود و گرنه كيفر

ص: 151

بدون بيان، عمل قبيح است.

4/26 پس از تولد انوش بن شيث بخواندن اسم يهوه شروع كردند.

محرر اين تفسير گويد: پس معلوم مى شود خانۀ عبادت يعنى معبد و به عبارت ديگر خانۀ كعبه بناء شده بوده و چند نفرى از فرزندان آدم گرد هم جمع شده و به عبادت دسته جمعى قيام - كرده اند و عبادت بدون شريعت بى معنى و بى اساس است.

5/24 خنوخ (ادريس) با خدا راه مى رفت و ناياب شد زيرا خداوند او را برگرفت.

محرر اين تفسير گويد: يعنى خنوخ پيغمبر بوده است و البته ممكن نيست پيغمبر بدون شريعت باشد.

5/29 لمك كه نوح را زاد گفت اين ما را تسلى خواهد داد و...

محرر اين تفسير گويد: اين خبر: غيبى است و خبر دادن از غيب: كار پيامبر است.

17 و 6/5 خداوند ديد كه شرارت انسان در زمين بسيار است لذا فرمود: طوفان آب را بر زمين مى آورم.

محرر اين تفسير گويد: همين شرارت در اثر تخلف از شريعت بوده و طوفان مجازات آن بوده است و اگر غير از اين بود مجازات و عقاب بلا بيان قبيح است و خدا كار قبيح نمى كند.

6/18 خداوند بنوح فرمود: عهد خود را با تو استوار مى سازم.

محرر اين تفسير گويد: آيا بى سابقه ممكن است عهد با كسى درباره امور جزائى بست؟.

6/22 نوح بهر چه خدا او را امر فرمود عمل نمود.

محرر اين تفسير گويد: امر خدا: همان شريعت است.

8/20 نوح مذبحى براى خداوند بنا كرد.

محرر اين تفسير گويد: ذبح و بناى مذبح يكى از احكام شريعت است.

9/3 هر جنبنده كه زندگى دارد براى شما طعام باشد چون علف سبز.

محرر اين تفسير گويد: يعنى در عهد آدم خوردن غير از علف سبز ممنوع بوده است يعنى ميوه و حبوب روا بوده و گوشت حيوانات ناروا و در عهد نوح اجازۀ خوردن گوشت داده شده است.

ص: 152

9/6 حكم قصاص بيان شده است.

9/9 استوار ساختن عهد ذكر شده است.

9/15 ملعون شدن كنعان بن حام بن نوح ذكر شده است.

11/7 مشوش شدن زبانها در اثر شرارت ساكنان زمين ذكر شده است.

محرر اين تفسير گويد كه: هر چهار فقره نيازمند حكم و دستور است كه همان شريعت نوح بوده است.

17/7 خدا به ابرام (ابراهيم) گفت: عهد خويش را در ميان خود و تو و ذريتت بعد از تو استوار گردانم كه نسلا بعد نسل عهد جاودانى باشد.

محرر اين تفسير گويد: آيا عهد جاودانى چيزى غير از شريعت مى تواند باشد؟.

14 و 17/10 هر ذكورى از شما مختون شود و هر نامختون از قوم خود منقطع شود.

محرر اين تفسير گويد: آيا اگر ختنه و مجازات آن، شريعت نيست پس شريعت چيست؟ 18/20 سدوم و عموره براى خطاهاى اهل شهر (در عهد لوط پيامبر) به نابودى محكوم شد.

محرر اين تفسير گويد: آيا حكم به نابودى دو شهر بلكه زيادتر جز براى تخلف از احكام شريعت بوده است؟.

22/2 حكم خدا به ابراهيم صادر شد كه يگانه پسر خود را براى قربانى سوختنى بگذراند.

محرر اين تفسير گويد: آيا حكم بسوزانيدن بشر چيزى جز شريعت مى باشد؟.

26/5 ابراهيم قول مرا شنيد و وصايا و اوامر و فرائض و احكام مرا نگاه داشت.

محرر اين تفسير گويد: آيا فرمودۀ خدا نسبت به ابراهيم و ذكر وصايا و اوامر و فرائض و احكام چيزى غير از شريعت مى تواند باشد؟.

بالجمله: كليۀ آنچه ذكر شد شريعت و احكام خداست و بااين همه تصريحات توراة:

انكار علماء يهود و علماء نصارى از وجود شريعت الهى در ما قبل عهد موسى جز عناد محملى ديگر ندارد و تنها محمل آن، نقشه كشى براى ضديت با دين مقدس اسلام است و بس.

كلماتى كه خدا به آدم (ع) وحى فرموده

خدا به حضرت آدم وحى فرمود كه: اى آدم همۀ خيرات را در چهار كلمه براى تو جمع

ص: 153

مى كنم: يكى از آن كلمات براى خودم است و يكى براى خودت و يكى براى خودم با خودت است و يكى براى خودت با مردم است:

اما كلمۀ اول: مرا بپرست و كسيرا با من شريك مساز.

اما كلمۀ دوم: جزاى كردار تو با من است.

اما كلمۀ سوم: دعاء بر عهدۀ تو و اجابت بر عهدۀ من است.

اما كلمۀ چهارم: بپسند براى مردم آنچه براى خود مى پسندى.

(مدرك بيان فوق: روايت مذكور در كتاب امالى شيخ صدوق از حضرت امام محمد باقر (ع) است كه ترجمه و خلاصه گرديد).

كتاب آدم عليه السّلام و تاريخ نزول آن

سيد بن طاوس در كتاب سعد السعود از اوراق موجودۀ منقول از كتاب صحف ادريس پيامبر (ع) نقل كرده كه: خدا در ثلث آخر شب جمعه 27 ماه رمضان كتابى بزبان سريانى بر آدم نازل فرموده كه مشتمل بر بيست و يك ورق بوده است و اين نخستين كتابى است كه خدا در دنيا نازل فرموده - و اين كتاب بحروف مقطعه بوده است كه يك ميليون زبان از آن استخراج مى شده و هر زبانى با كليد رمز خود آن زبان قابل فهم بوده است و بس و همين كتاب مشتمل بر ادله و فرائض و احكام و شرائع و سنن و حدود الهى بوده است (سفينة - البحار در لغت آدم).

تذكر: اوراقى بسيار قديم منقول از كتاب صحف ادريس (ع) در كتابخانۀ حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام در نجف اشرف موجود بوده كه سيد بن طاوس آن اوراق را زيارت كرده و از آنها در كتاب سعد السعود نقل كرده است.

كليۀ كتابهائى كه بر آدم عليه السّلام نازل شده

1 - كتاب ابو جاد (ناقل ابن اشته در كتاب مصاحف).

2 - كتاب سر الملكوت (كتاب اخبار الزمان ص 54).

ص: 154

3 - بيست و يك صحيفه (كتاب اخبار الزمان ص 48-53).

خط آدم عليه السّلام

ابن اشته در كتاب مصاحف سند به كعب الاحبار رسانيده كه: اولين كسى كه كتاب عربى و سريانى و ساير كتب را درست كرد آدم عليه السّلام بود كه سيصد سال قبل از وفاتش آنها را بر گل نگاشت و گلها را پخت و پس از طوفان اين كتابها بدست هركس رسيد از روى آن نوشت و اسماعيل بن ابراهيم كتاب عربى به دستش رسيد.

ابن اشته سند به عكرمه رسانيده كه او از ابن عباس روايت كرده كه: اولين واضع كتاب عربى اسماعيل است و حروف را در آن كتاب چسبيده بهم نوشت نه جدا از يكديگر (مانند معمول خط امروز كه در عربى متصل است برخلاف لاتين كه منفصل است) و بعد كتاب را در دسترس پسران خود هميسع(1) و قيدار گذارد.

ابن اشته سند به سعيد بن جبير رسانيده كه: او از ابن عباس روايت كرده كه: نام اولين كتاب آسمانى (ابو جاد) بوده (ص 166 ج 2 كتاب اتقان سيوطى به ترجمه و خلاصه).

محرر اين تفسير گويد: با اين تصريحات آنهم از شخصيتى مانند سعيد بن جبير آيا شرم آور نيست كه تاريخ خط را به مصر و فينيقيه و غيره نسبت دهيد و مهملاتى درست كنيد كه (الف) را از حرف اول آلف يعنى گاو نر و (ب) را از حرف اول بيت يعنى خانه و (ج) را از حرف اول جمل يعنى شتر و... درست كرده اند؟!.

نقاش اين مكتب دائرة المعارف بستانى مسيحى است و بعد هم فرهنگ نظام و ديگران از او تقليد كرده اند (مقدمۀ جلد سوم فرهنگ نظام ص 16 را به بينيد).

عمر و تاريخ وفات آدم (ع)

عمر آدم نهصد و سى سال بود كه وفات يافت (توراة سفر تكوين 5/5) آدم روز جمعه شش روز از ماه نيسان گذشته در ساعتى كه آفريده شده بود وفات يافت و عمرش 930 سال بود و چهل

ص: 155


1- شايد مشماع مراد باشد. ب.

هزار فرزند و فرزندزادگان باقى گذارد (سفينة البحار به ترجمه).

مدفن آدم (ع)

قبر آدم در مكه در منى (بكسر ميم و نون الفى) در مسجد (خيف) (بفتح خاء و سكون ياء) بوده است و بقولى در غار كوه ابو قبيس بوده و قول ديگر هم دارد.

آن كس كه در كوه مزبور گفته است گفته كه: حواء همسر آدم يك سال پس از آدم وفات كرده و پهلوى شوهرش دفن شده است و شيث سمت دست راست آدم مدفون است.

نوح عليه السّلام در عهد خود تابوت آدم را از آنجا به نجف اشرف منتقل ساخت (سفينة البحار به ترجمه).

يار مردان خدا باش كه در كشتى نوح *** هست خاكى كه به آبى نخرد طوفان را

شعر فوق از لسان الغيب است و ناظر به وقتى است كه نوح هنگام طوفان، جسد آدم را در كشتى حمل مى كرده.

حواء (ع)

حواء: اين لغت را قاموس در (ح - و - و) ضبط كرده است و در آن لغت مى نويسد:

حوه (بضم اول و شدّ واو مفتوح) سياهى مايل به سبزى يا سرخى مايل به سياهى است و (شفة حواء) بر وزن حمراء لبى است سرخ مايل به سياهى و حواء بر وزن حمراء: اسم زن آدم (ع) است (ه) و توراة در سفر تكوين باب 3 ش 20 ريشۀ كلمۀ حواء را از (ح - ى - ى) گرفته است زيرا مى نويسد: «و آدم زن خود را حوا نام نهاد زيراكه او مادر جميع زندگان است». محرر اين تفسير گويد: حق با صاحب قاموس است نه توراة تحريف شده.

جده: بضم و فتح دال مهملۀ مشدده و در آخر هاء - اما بعضى بكسر جيم ضبط نموده اند چنانكه صاحب منتخب اللغه تصريح نموده و آنچه معروف شده بفتح جيم است و احتمال دارد محض بودن مزار حواء مى گويند و ليكن اين مدخليتى به اسم شهر ندارد و غلط است...

ص: 156

طرف غروب كه اندكى هوا ملايم شد به زيارت ام البشر حواء رفتيم از باب المكه بايد بيرون رفت، بدست چپ قبرستان بزرگى است كه تا سور شهر فاصلۀ چندان ندارد، وارد بقعه شديم سكوى طولانى در وسط قبور به ارتفاع يك ذرع و امتداد دويست قدم و عرض دو ذرع بود كه به بقعه منتهى مى شد؛ خادمى آنجا نشسته بود سلام كردم و به سؤال از بقعه پرداختم، گفت: چون بر تمام بدن امنّا (مادرمان) حواء ممكن نبود رواقى ساخته شود اين طاق را به روى سرّه (يعنى ناف) او ساخته اند و اين امتداد سكو قامت عليا جناب اوست ولى بايد عرض نمود:

(اينكه تو دارى قيامت است نه قامت) اوقاتى به كوه سرانديب در مهبط حضرت ابو البشر مشرف بودم اثر پاى مباركش به قلۀ كوه نقش گرفته بود طولش يك ذرع و نيم مى شد، گفتم به خادم: معلوم است آن پا اين بقعه را مى خواهد فاتحه و اخلاصى خوانده و همى عبرت گرفته و مى خواندم:

بسى صورت بگرديده است عالم *** از اين صورت بگردد عاقبت هم

عمارت با سراى ديگر انداز *** كه دنيا را اساسى نيست محكم

يك روز مسكن عزت در جنت بود كه: (وَ يٰا آدَمُ اُسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ اَلْجَنَّةَ...) يك روز هم به عتاب: (اهبطوا فى الارض) مستقر گرديده (به خلاصه از ص 133 و 134 كتاب تحفة الحرمين نگاشتۀ معصوم بن رحمتعلى شيرازى).

محرر اين تفسير گويد: عرض ادب به پدر و مادرمان آدم و حواء واجب است و حتى محى الدين صاحب فتوحات به نيابت آدم و حواء در مكه عمره انجام مى داده است.

نسل آدم و حواء (ع)

در توراة از چگونگى تناسل آدم و حواء سخنى به ميان نيامده است و آية اللّه العظمى شيخ محمد حسين كاشف الغطاء يكى از اساتيد اجازۀ محرر اين سطور، در كتاب الفردوس الاعلى به خلاصه و ترجمه فرموده اند كه: موضوع از دو صورت خالى نيست يا اينست كه حواء در هر شكم جفت زائيده (پسر و دختر) و ازدواج ميان پسر از شكمى با دختر از شكمى

ص: 157

ديگر بوده و چون نسل بشرى نبوده اين گونه ازدواج بلامانع بوده است و يا اين است كه:

از دو حوريۀ ديگر كه نازل شده اند نسل پديد آمده است (ه).

فرزندان آدم ابو البشر (ع)

فرزندان آدم (ع) از حواء عبارتند از: 1 - قابيل قاتل 2 - هابيل مقتول 3 - شيث (ع) 4 - به بالا پسران و دختران ديگر.

دو پسر آدم

يك: قابل: يعنى بدست آوردن - اول زاده آدم و حواء بود (قاموس مقدس) و در توراة (سفر تكوين - 1/4) اسم او را قائن گفته.

تذكر: الف: يكى از كليسائيهاى سياسى(1) بنام مستعار هاشم بقرآن ايراد كرده كه قرآن بجاى قائن؛ قابيل نوشته است (ه).

اما اين گمراه مغرض ندانسته كه قرآن صريحا اسمى از قابيل و هابيل نبرده است بلكه بعنوان (ابنى آدم) فرموده يعنى دو پسر آدم (رجوع به سورۀ مائده آيۀ 30).

ب: محرر اين تفسير معتقد است كه: اسم پسر اول آدم همان قابيل بوده پس از كشتن برادر خود، قائن خوانده شده است زيرا كلمۀ قابيل: مركب و مخفف است از دو كلمۀ (قابل) يعنى بدست آورده و (ايل) يعنى خدا و به عبارت ديگر بدست آمده از درگاه خدا و پس از اينكه وى برادر خود هابيل را كشته است اسم (ابل) از او گرفته شده است و از مجمع و كانون گرم خانوادگى آدم و حواء رانده و تبعيد گرديده است و او را بنام (قائن) ناميده اند و براى وجه تسميۀ قابيل در توراة مى نويسد: آدم زن خود حواء را بشناخت و او حامله شده قائن را زائيد و گفت مردى از يهوه حاصل نمودم (سفر تكوين توراة 1/4) و قائن كار كن زمين بود (2/4 سفر مزبور) كه خود اين نظريۀ ابتكارى ما را تأييد مى نمايد.

ص: 158


1- جرجس سال انگليسى است (منجد در لغت الاسلام).

دو: هابيل يعنى نفس يا بخار پسر دومين آدم است (قاموس مقدس).

اما محرر اين تفسير معتقدم كه: كلمۀ هابيل مركب است از (هبه) و از (ايل) يعنى بخشش خدا و (بت هبل) هم كه در فتح مكه واژگون و در آستانۀ يكى از درهاى خانه خدا دفن شد تا حجاج در رفت و آمد آن را لگدكوب نمايند، همان مجسمۀ هابيل است.

توضيح 1 - شيث بمعنى عوض است و در توراة مى نويسد: آدم بار ديگر زن خود را شناخت و او پسرى بزاد و او را شيث نام نهاد زيرا گفت خدا نسلى ديگر بمن قرار داد به عوض هابيل كه قائن او را كشت (25/4 سفر تكوين).

2 - محرر اين تفسير گويد: كلمۀ ايل: سريانى قديم است و هركس كه گفته: عبرانى است اشتباه كرده و يا غرض به كار برده است و اسم نسل شيث طبق توراة (سفر تكوين 12/5) مهللئيل است و كلمه مركب است و جزء آخر آن (ايل) است. جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل هم كلمات مركب است و بنابراين كلمۀ ايل از كلمات مستعمل در عهد آدم ابو البشر است نه عهد صدها قرن بعد كه زبان عبرى پيدا شده است.

قبل از آدم عليه السّلام

كاشف الغطاء مزبور: در كتاب الفردوس الاعلى به خلاصه و ترجمه فرموده اند كه:

آدم (ع) پدر نسل نوع بشر موجود است و ليكن در قرآن و احاديث مطلبى نيست كه وى اول از اين نوع است بلكه خلافش موجود است از جمله در تفسير آيۀ 15 از سورۀ قاف كه فرموده: (بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ) اخبارى از امامين محمد الباقر و جعفر الصادق (ع) موجود است كه به خلاصه گمان مكنيد كه غير از اين نوع، آدمى نبوده است بلكه پيش از شما خدا هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفريده و پس از انقراض اين عالم و رفتن بهشتيان به بهشت و دوزخيان به دوزخ هزار هزار آدم و هزار هزار عالم بوجود خواهد آورد و شما بيشتر اين اخبار را در كتاب خصال صدوق (اعلى اللّه مقامه) خواهيد يافت.

و قاعدۀ عدم تناهى قدرت خداى تعالى هم همين گونه حكم مى كند كه فيض خدا به هيچ وجه قطع نمى شود و يهود كه فيض خدا را منقطع و دست قدرت او را بسته مى دانند لعن شده اند (وَ لُعِنُوا بِمٰا قٰالُوا) - قرآن سورۀ مائده آيه 67) (ه).

ص: 159

نوح (ع) جد اعلاى پيامبر (ص)

جد اعلاى پيامبر (ص) نوح (ع) فرزند لامك است و شرح احوال نوح در تفسير بيان خواهد شد فرزندان نوح عبارتند از: 1 - سام 2 - حام 3 - يافث 4 - يام.

و فرزندان سام عبارتند از: 1 - عيلام 2 - اشور 3 - ارفكشاد 4 - لود 5 - أرام و فرزند ارفكشاد عبارتست از: شالح فرزندش عابر فرزندانش: 1 - فالج 2 - يقطان و فرزند فالج عبارتست از: رعو فرزندش سروج فرزندش ناحور فرزندش تارح.

فرزندان تارح عبارتست از: 1 - ابراهيم خليل اللّه (ع) 2 - ناحور 3 - هاران كه فرزند هاران: لوط پيغمبر (ع) است (رجوع به توراة سفر تكوين باب 10 و 11 و كتاب اخبار الزمان).

توضيح: حضرت نوح فرزندى بنام (يام) داشته كه وى در طوفان دعوت پدر را اجابت نكرد و غرق شد (اخبار الزمان).

ضبط كلمات و معانى آنها

لامك بفتح ميم يعنى قوى.

نوح: يعنى راحت و مفاد (توراة سفر تكوين باب 29/5) اين است كه: پدر فرزندش را نوح نام نهاد و گفت اين ما را تسلى خواهد داد از اعمال ما و از محنت دستهاى ما از زمينى كه خداوند آن را ملعون كرد (ه).

سام: يعنى اسم و وى ارشد اولاد نوح است و قوم يهود و أرام و فرس و اشور و عرب از نسل سام مى باشند و لغات ايشان را لغات ساميه مى گويند.

حام يعنى حمايت كننده.

يافث بفتح فاء بمعنى وسعت است. محرر اين تفسير گويد: در قاموس مقدس وى را پسر دوم نوح گفته است ولى اشتباه مى باشد و وى پسر سوم است.

عيلام بكسر عين يعنى آبادى.

أشور بفتح همزه و شدّ شين مضموم است.

ارفكشاد بفتح اول و سوم است.

ص: 160

لود بضم اول و سكون دوم است.

أرام بفتح اول بمعنى عالى است.

شالح بفتح لام است.

عابر بر وزن ناصر است.

فالج بفتح لام بمعنى جدائى و شكاف است.

يقطان بر وزن مرجان يعنى كوچك شونده و وى از نسل سام و رئيس بنى يقطان بوده كه قبايل عرب اند.

رعو بفتح اول و ضم دوم است.

سروج بر وزن رسول بمعنى شاخه است.

ناحور بر وزن قانون نام دو نفر است يكى جد ابراهيم و ديگرى برادر ابراهيم.

تارح بفتح راء يعنى تنبل و او پدر ابراهيم است كه با وى تا حاران مرافقت نموده در آنجا در سن 205 سالگى وفات نمود در حالتى كه ابراهيم پنجاه وهفت ساله بود و مدفن تارح در حاران است (حاران بمعنى خشك است).

أبرام بر وزن مرجان يعنى پدر عالى كه بعد از آن به ابراهام موسوم شد يعنى پدر جماعت بسيار.

هاران بمعنى كوه نشين است و وى برادر ابراهيم و پدر لوط است (توراة سفر تكوين باب 11 ش 26).

لوط بمعنى پوشش است. (مدرك ضبط كلمات: توراة عربى مشكول و مدرك معانى:

قاموس مقدس است).

ابراهيم (ع) جد عالى پيامبر (ص)

حضرت ابراهيم در سال 1812 قبل از ميلاد در شهر (اور) كه يكى از شهرهاى جنوبى كلده و نزديك به شهر بصرۀ كنونى و خليج فارس است متولد شد و در اثر كشمكش با نمرود پادشاه كلده با پسر برادر خود لوط و چند تن از عائلۀ خود به (حران) ناحيه اى واقع در شمال

ص: 161

سوريۀ فعلى رفت و بعد در سن 75 سالگى بطرف ارض كنعان يا فلسطين (اسرائيل امروزى) مهاجرت نمود (1737 قبل از ميلاد).

در اين عصر جنگ بين عيلاميها (ساكن سابق خوزستان و لرستان) با سومريها و آكاديها (ساكنين سابق بابل يا عراق كنونى) به شدت رسيده بود و سلسلۀ دوم بابليها مى رفت كه در كلده حكومت كند.

ابراهيم پس از ورود به كنعان در اثر قحطى موقتا (1737-1736 قبل از ميلاد مسافرتى به مصر نمود و پس از مراجعت در شهر حبرون ساكن گرديد و در سال 1637 قبل از ميلاد در سن يك صد و هفتادوپنج سالگى وفات يافت، قبور ابراهيم و ساره و اسحاق و رفقه (زن اسحاق) و يعقوب (ملقب به اسرائيل) و ليئه (زن يعقوب) تا امروز در شهر حبرون باقى است. (قاموس مقدس در لغت حبرون).

پسران ابراهيم خليل اللّه عليه السّلام عبارتند از:

1 - اسماعيل 2 - اسحاق 3 - زمران 4 - يقشان 5 - مدان 6 - مديان 7 - يشباق 8 - شوح.

اما مديان فرزندش: يشحب فرزندش ميكيل است كه (مادرش دختر لوط پيغمبر است) فرزندش: حضرت شعيب عليه السّلام است (و اصحاب ايكه قوم شعيب اند).

توضيح: مادر اسماعيل: هاجر مصرى است.

مادر اسحاق: ساراى (ساره) است.

مادر بقيه: قطوره است (توراة سفر تكوين باب 25).

زمران و مديان و يشباق بر وزن انسان است و يقشان بر وزن مرجان و مدان بر وزن سلام و شوح بر وزن نوح است.

هاجر: بفتح جيم بمعنى فرار است زيرا وى از دست ساره فرار كرد.

ساراى: در اول ساراى بوده بعد (ساره) شده يعنى اميره.

قطوره (بفتح قاف و ضم طاء) بمعنى بخور است.

اسماعيل: يعنى مسموع از خدا و وى يگانه پسر ابراهيم بوده كه ابراهيم مأمور به

ص: 162

ذبح او شده. (توراة سفر تكوين 22/2) محرر اين تفسير گويد: بنابراين نسبت ذبح به اسحاق كه در (توراة سفر تكوين 22/2) (بعنوان توضيح) گفته شده: تحريف است زيرا اسحاق يگانه پسر نبوده است و اسحاق بعد از جريان ذبح به دنيا آمده است (مدرك نسب: توراة سفر تكوين ابواب 17 و 21 و 25 و مدرك ضبط كلمات توراة عربى مشكول و مدرك نسب اعقاب مديان: تفسير مجمع البيان بنقل از ابن اسحاق و مدرك معانى: قاموس مقدس است).

اسماعيل جد نزديك پيامبر (ص)

اشاره

حضرت اسماعيل (ع) پسر اول ابراهيم كه مادرش هاجر كنيزك مصرى است با مادر: در عاصمۀ حجاز (شهر مكه) سكونت كردند و قبر هر دو در معبد بزرگ مسلمين است.

حجر (بكسر حاء و سكون جيم) خانۀ اسماعيل است و قبر هاجر و قبر اسماعيل در آنجاست (كافى از حضرت صادق عليه السّلام به ترجمه) حجر جزء خانۀ كعبه نيست حتى بقدر سر ناخن و اسماعيل عليه السّلام مادر خود (هاجر) را در آنجا دفن كرد چون خوش نداشت كه قبر مادر پاى مال آمدوشدكنندگان قرار گيرد لذا سنگ برآن افكند و قبور انبياء (ع) نيز در آنجاست (كافى از حضرت صادق (ع) به روايت معاوية بن عمار) در حجر در پهلوى سومين ركن دختران دوشيزۀ اسماعيل مدفونند (كافى از حضرت صادق (ع) به روايت معاوية بن عمار) ما بين ركن و مقام: مشحون از قبور انبياء است (به فرمودۀ حضرت امام محمد - باقر - ع -) ما بين ركن يمانى و حجر الاسود: هفتاد پيامبر مدفونند (به فرمودۀ حضرت صادق عليه السّلام رجوع به كتاب سفينة البحار در لغات حجر و قبر).

رفع شبهه

اسماعيل عليه السّلام ملقب به (ذبيح اللّه) است زيرا وى پسر بزرگتر ابراهيم و يگانه پسر است و هنوز اسحاق برادرش به دنيا نيامده كه امتحان ذبح در كار آمده (رجوع به باب 22 سفر تكوين توراة ش 2 و 16) و در توراة در همين مورد تحريف شده كه كلمۀ (يعنى اسحاق) را اضافه كرده اند تا افتخار ذبيح بودن را از اسماعيل جد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سلب كنند و به

ص: 163

اسحاق جد اسرائيلى ها تفويض كنند و دليل بر تحريف اين است كه در توراة مى نويسد:

ابراهيم مأمور به ذبح يگانه پسر خود شده است در صورتى كه اسحاق پسر يگانه نيست و بلكه دوگانه است زيرا پس از اسماعيل به دنيا آمده است.

نيز رفع شبهه

يك روايتى از پيامبر (ص) نقل كرده اند كه فرموده: «انا ابن الذبيحين» يعنى من پسر دو ذبيح هستم و اين دو ذبيح را يكى اسماعيل و ديگرى را عبد اللّه بن عبد المطلب مى گويند (البته قصه ئى هم نقل مى كنند كه حضرت عبد المطلب نذر كرد كه اگر خدا ده پسر به او داد، يكى را قربانى كند و برحسب قرعۀ نزد بت هبل: قرعه بنام عبد اللّه درآمد و آخرالامر برحسب پيشنهاد زن كاهنه اى قرعه ها تجديد شد تا قرعه باسم صد شتر بيرون آمد و لذا صد شتر را بجاى عبد اللّه نحر كردند) و ليكن محرر اين تفسير اين موضوعات را ساختگى بت پرستان و جهودان مى دانم زيرا حضرت عبد المطلب كه بقول بعضى پيامبر عصر خود و بقول همه: رئيس خانۀ كعبه بوده است: بت هبل را نمى پرستيد و نزد هبل قرعه نمى زده و كشتن آدمى هم بى امر خدا روا نبوده است و شايد مراد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين بوده كه من صاحب دو ذبيح هستم يكى حسن و ديگرى حسين (نوادگانم).

زيرا (ذبيح بمعنى كشته است - قاموس و منجد) و ابن: كنايه است مانند «انا ابن جلا و طلاع الثنايا» و يا «انا ابن بجدتها» و هكذا.

در كتاب محمد نگاشتۀ محمد رضا مصرى در (ص 6) به ترجمه مى نويسد كه: - بعضى ها در حكايت اين نذر ترديد كرده اند و ليكن مانعى براى ما نيست كه آن را نقل كنيم زيرا در امهات كتب تواريخ كه ما از آنها برداشت مى كنيم نقل شده است چه آنكه ابن اسحاق آن را روايت كرده و طبرى و ابن اثير و طبقات ابن سعد آن را نقل كرده اند (ه).

محرر اين تفسير گويد: تمام منقولات به قول ابن اسحاق منتهى شده است و او هم از منبع محكمى گرفته و ليكن منبع يا جهود بوده و يا بت پرست.

اسحاق برادر اسماعيل و عم نزديك پيامبر (ص)

حضرت اسحاق فرزند دوم ابراهيم است ولادتش سال 1712 و وفاتش سال 1532

ص: 164

قبل از ميلاد حضرت يعقوب ملقب به اسرائيل متولد سال 1652 قبل از ميلاد فرزند دوم اسحاق و پدر دوازده سبط اسرائيل است (در اسباط به بينيد).

پسران اسحاق: 1 - عيسو (عيص) 2 - يعقوب (ملقب به اسرائيل).

نام مادر عيسو و يعقوب رفقه است و اين دو برادر توأم بدنيا آمده اند.

اسحاق بمعنى مضحك و خنده آور است كه به واسطۀ تولد يافتن وى در زمان غير منتظر و غير مترقب و كبر سن والدين بدين اسم موسوم گشت (ص 4 مقدمۀ قاموس) مقدس و در ص 51 مى نويسد: اسحاق يعنى خندان) عيسو بكسر اول يعنى مودار يا زبر.

يعقوب يعنى تعاقب كننده (ص 4 مقدمۀ مزبور) و در لغت يعقوب مى نويسد: يعنى پاشنه را مى گيرد زيرا وى پس از عيسو (كه توأم بوده اند) بدنيا آمده است.

رفقه بر وزن فضه يعنى بند (مدرك نسب: توراة سفر تكوين باب 25 و مدرك ضبط كلمات:

توراة عربى مشكول و مدرك معانى: قاموس مقدس است).

همسر اسماعيل

در تاريخ سينا (ص 620-625) به خلاصه و ترجمه مى نويسد: علماى نسابه، عرب را بر سه طبقه قسمت كرده اند:

الف: عرب عاريه يا عرب بائده و اينها اقوامى هستند ولى عمالقه از تمام اقوام عرب بائده مشهورترند.

دولتهاى عرب عاربه (بائده) عبارتند از: 1 - عاد 2 - ثمود 3 - طسم 4 - جديس 5 - نبط 6 - تدمر 7 - عمالقه.

تذكرات: مسكن قوم عاد در احقاف واقع بين يمن و عمان تا حضرموت و شحر بوده است و اينها را نسل عاد بن عوص بن أرام بن سام گفته اند و شايد اقدم دولتهاى جزيره باشند زيرا عرب بهر چيز قديم كه تاريخش معلوم نباشد مى گويد: (عادى).

ديار ثمود در حجر (بكسر حاء و سكون جيم) و وادى القرى واقع در ما بين حجاز و شام بوده است و خانه هاشان را در كوهها مى كنده اند و اينها را از نسل ثمود پسر جاثر (برادر عوص)

ص: 165

ابن أرام گفته اند.

اقوام طسم بر وزن وقت و جديس بر وزن امير، در يمامه واقع بين نجد و يمن سكونت داشته اند و طسم و جديس را پسران جاثر (مزبور) گفته اند.

قوم نبط (بر وزن وقت) در بتراء سمت شرق وادى عربه سكونت داشته اند.

قوم تدمر (بفتح تاء و سكون دال و ضم ميم)، در باديۀ شام سكونت داشته اند.

عمالقه: در صنعاء يمن سكونت داشته اند و بعد به حرم رفته اند و جماعتى در شام بوده اند و ابن خلدون گفته كه اهل بحرين و عمان طوائفى از آنهايند و همچنين اهل حجاز و نجد. ضمنا در تواريخ بنى اسرائيل بارها اسم عمالقه به ميان آمده است.

صورت دولتهاى عرب عمالقه

1 - دولت حمورابى در عراق (در قرن بيست و پنجم قبل از مسيح عمالقه بر بابل غالب شدند و دولتى تشكيل دادند؛ اولين پادشاه اين دولت ساموابى است (يعنى پسر سام) و پادشاهى اين سلسله ادامه داشت تا در قرن بيست و سوم قبل از مسيح كه حمورابى از آنها به سلطنت رسيد و دولت بنام او معروف شد).

2 - دولت رعاة هكسوس در مصر (از سلسلۀ پانزدهم تا سلسلۀ هفدهم سلاطين مصر).

3 - چندين دولت در سوريه (تاريخ سوريا را به بينيد).

4 - بقاياى عرب بائده كه در خاوه هستند.

ب: عرب متعربه كه همان قحطانيون مى باشند (بنى جرهم از قحطانيون هستند كه در حجاز سمت ولايت يافتند) (قحطانيون را اعقاب قحطان يا يقطان بن عابر بن شالح بن ارفكشاد بن سام بن نوح مذكور در باب دهم سفر تكوين توراة گفته اند).

دولتهاى قحطانيون در يمن عبارتند از: 1 - دولت معينيه (بفتح ميم) و بعضى اين دولت را از عرب بائده مى دانند.

2 - دولت سبئيه كه مدتى با دولت معينيه هم جوار بودند و پس از آن دولت معينيه را هم، ضميمۀ دولت خود نمودند - عدد پادشاهان سبأ، سى و اندى است ملكه سبأ، كه به ديدار

ص: 166

سليمان (ع) رفت از اين سلسله است. از آثار اين سلسله بناى سدّ مأرب است (سد بدست پثعمر پادشاه سبأ در قرن ششم قبل از مسيح بناء شده است).

3 - دولت حميريه كه جانشين دولت سبئيه شد - دولت حميريه در اواخر قرن سوم ميلادى به اوج عظمت رسيد و ازآن پس به دولت تبابعه معروف شد (مفرد تبابعه:

تبّع بضم تاء و شدّ باء مفتوح است يعنى ملك الملوك يعنى شاه شاهان).

تذكرات: 1 - دولت حميريه سد مأرب را كه خراب شده بود ترميم كرد و اندكى قبل از اسلام سد خراب و ويران گرديد كه آثار آن اكنون پيداست.

2 - در عهد تبابعه: دولت كنده كه عرب بودند در خارج حضرموت بوجود آمد و با حميريها سرگذشتها دارد و آخرين پادشاهان كنده، امرؤ القيس شاعر مشهور و معاصر حارث ابن جبلۀ غسانى و متوفى به سال 560 ميلادى است.

3 - دار التبابعه (يعنى خانۀ تبع ها) در مكه است و پيامبر (ص) در آنجا زائيده شده است (قاموس به ترجمه).

پس از خرابى سد مأرب در سبأ كه شرح خرابى اين سد در قرآن مجيد ذكر شده است، اهل سبأ در جزيرة العرب باين شرح پراكنده شده اند:

1 - خزاعه به مكه.

2 - اوس و خزرج به مدينه (يثرب).

3 - ازد به عمان و يمامه.

4 - لخميون به باديۀ عراق (كه بعدا دولت منذريان (مناذره) را در حيره تشكيل دادند).

5 - غسانيان (غسانيه) به باديۀ شام (كه بعدا دولت غساسنه را تشكيل دادند).

6 - عرب صفا به كوه صفا از كوههاى حوران (كه خط خاصى داشتند كه از خط مسند سبئى متفرع شده بود).

ج: عرب مستعربه كه همان عدنانيون هستند (و عدنان از اعقاب اسماعيل بن ابراهيم خليل اللّه است) اسماعيل در مكه زنى از جرهم قحطانى گرفت و از اين زن دوازده

ص: 167

پسر پيدا كرد.

پسران اسماعيل

1 - نبايوت: 2 - قيدار (كه نسب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به او مى رسد) 3 - ادبئيل 4 - مبسام 5 - مشماع 6 - دومه 7 - مسا 8 - حدار 9 - تيما 10 - يطور 11 - نافيش 12 - قدمه.

ضبط كلمات و معانى آنها

نبايوت (بفتح نون و باء الفى و ضم ياء و سكون واو) يعنى محلهاى مرتفع - قيدار (بر وزن انسان) يعنى سياه پوست - ادب (بر وزن سبب) يعنى معلم (إيل يعنى خدا) يعنى خدا معلم اوست - مبسام و مشماع (بر وزن انسان) دومه (بر وزن روزه) مسا (بفتح ميم و شدّ سين) حدار (بر وزن سلام) تيما (بفتح اول و سكون دوم و ميم الفى) يطور (بر وزن رسول) نافيش (بر وزن هابيل) قدمه (بكسر قاف و سكون دال و فتح ميم است) (مدرك نسب: توراة سفر تكوين باب 25 و مدرك ضبط كلمات: توراة عربى مشكول و مدرك معانى: قاموس مقدس است).

عبد المطلب جد بلا فصل پيامبر (ص)

حضرت عبد المطلب جد بلا فصل پيامبر (ص) است فرزندانش عبارتند از:

1 - عبد اللّه پدر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله).

2 - ابو طالب و نامش عبد مناف است و فرزندانش: طالب و عقيل و جعفر و على (ع) فاصلۀ عمر هريك ده سال است و ام هانئ و جمانه (بضم جيم) و مادر همگى فاطمه بنت اسد است.

3 - زبير.

4 - ام حكيم البيضاء و به او «حصان» (بر وزن سلام) گفته مى شود و وى با عبد اللّه پدر پيامبر (ص) توأمان بوده اند يعنى همزادند.

5 - عاتكه.

6 - بره (بفتح باء و شدّ راء مفتوح).

ص: 168

7 - اميمه (بضم همزه و فتح ميم و سكون ياء و فتح ميم) و وى همسر جحش (بفتح جيم و سكون حاء) بن رئاب (بر وزن كتاب) شد. فرزندانش: عبد اللّه مجدع (بر وزن منظم) و عبد و عبيد اللّه و زينب و حبيبه و حمنه (بفتح حاء و سكون ميم و فتح نون) و اين زينب همان است كه بدستور پيامبر (ص) زن زيد بن حارثه شد و بعدا زيد او را طلاق داد زيرا زيد غلام و آزاد - كرده بود و زينب نوۀ عبد المطلب (بزرگ حجاز) بود و ازاين جهت زينب با زيد ناسازگارى مى كرد و پس از مطلقه شدنش پيامبر (ص) زينب را كه دختر عمه اش بود تزويج كرد و قرآن در سورۀ احزاب موضوع طلاق زيد و تزويج پيامبر (ص) را بيان كرده است (حبيبه و زينب بلا عقب وفات كردند).

8 - اروى (بر وزن اعلى). (مادر اين هشت نفر فاطمه دختر عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم است).

9 - حمزه (كه در جنگ احد شهيد شد).

10 - مقوم (بضم ميم و فتح قاف و واو مشدد مفتوح).

11 - حجل (بفتح حاء و سكون جيم) و نامش مغيره است (بضم ميم و كسر غين).

12 - صفيه (مادر اين چهار نفر هاله دختر اهيب «بر وزن حسين» است) و وى همسر عوّام (بر وزن صراف) بن خويلد شد و چند فرزند آورد از جمله زبير است كه در زمان على عليه السّلام اسمش بسيار به ميان آمده.

13 - عباس (خلفاء بنى العباس از اعقاب او هستند).

14 - ضرار (بر وزن كتاب) مادر اين دو نفر نامش نتيله (بر وزن اميمه) دختر جناب بن كليب (بر وزن رجيل) است.

15 - حارث (وى بزرگترين فرزندان عبد المطلب است و به عبد المطلب: بهمين مناسبت ابو الحارث مى گفتند).

16 - قثم (بضم قاف و فتح ثاء) كه در كودكى وفات يافت (مادر اين دو نفر صفيه دختر جندب است).

17 - ابو لهب نامش عبد العزى و مادر او لبنى (بر وزن دنيا) دختر هاجر بن

ص: 169

عبد مناف است.

18 - غيداق (بر وزن سلمان) نامش مصعب (بضم ميم) و مادرش خزاعيه است.

تذكر: در تفاسير: فراوان از ابن عباس مطلب نقل مى كنند و مراد از او: عبد اللّه پسر عباس (مذكور در شمارۀ سيزدهم است) ابن عباس در سال شصت و هشتم هجرى در سن هفتادويك سالگى وفات يافت (به ترجمه از كتاب نسب قريش).

نسب پدر و مادر و همسر پيامبر (ص)

پدر محمد مصطفى (ص) عبد اللّه و وى پسر عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن و مادر محمد مصطفى (ص) آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن و همسر محمد مصطفى خديجه (ام المؤمنين) دختر خويلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى بن كلاب بن مرة بن كعب بن لؤى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان - بن أد بن ادد بن اليسع بن هميسع بن نبت بن سلامان ابن حمل بن قيدار بن اسماعيل بن ابراهيم خليل اللّه (ع) است (تا عدنان از كتاب نسب قريش است).

تذكرات: 1 - اسم عبد المطلب: شيبه است (به گفتۀ سهيلى در كتاب روض الانف) و عامر هم گفته اند و صحيح همان شيبه است، حضرت عبد المطلب 140 سال عمر كرده.

2 - اسم هاشم: عمرو است.

3 - اسم عبد مناف: مغيره است بضم اول و كسر دوم.

4 - اسم قصىّ: زيد است.

5 - اسم نضر: قيس است.

6 - اسم مدركه: عامر است به گفتۀ ابن اسحاق و صحيح نزد جمهور اين است كه نامش عمرو است (ذيل سيرۀ ابن هشام).

7 - نسب در ما قبل عدنان در سيرۀ ابن هشام بنحو ديگرى است و ما طريقۀ مشهور

ص: 170

را انتخاب كرديم.

قريش

هركس فرزند نضر بن كنانه است، قرشى است و هركه را نضر بدنيا نياورده است قرشى نيست پس قريش فرزندان نضر بن كنانه هستند (به ترجمه و خلاصه از تفسير مجمع البيان در سورۀ قريش) و در كتاب نسب قريش (ص 12) مى نويسد كه: اسم فهر بن مالك: قريش است و هركس را كه فهر نزائيده است از قريش نيست (ه) و بعضى قصى را قريش دانسته اند.

ضبط اسامى

مناف بر وزن سلام و قصى بر وزن حسين و كلاب بر وزن حساب و مره بر وزن عمره و كعب بر وزن وقت و لؤى بر وزن حسين و غالب بر وزن كامل و فهر بر وزن اسم و نضر بر وزن وقت و كنانه بر وزن هدايه و خزيمه بضم اول و فتح دوم و مدركه بضم ميم و كسر راء و مضر بضم اول و فتح دوم و نزار بر وزن كتاب و معد بفتح اول و دوم و شدّ سوم و عدنان بر وزن مرجان است خويلد: بضم اول و فتح دوم و كسر چهارم است.

مادر حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله آمنه دختر وهب (بفتح اول و سكون دوم) پسر عبد مناف ابن زهرة بن كلاب مذكور در نسب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است (كتاب نسب قريش).

فرزندان پيامبر (ص)

فرزندان حضرت محمد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عبارتند از: 1 - قاسم 2 - زينب 3 - عبد اللّه 4 - ام كلثوم 5 - فاطمه 6 - رقيه 7 - ابراهيم.

توضيحات: 1 - مادر شش نفر اوليه: خديجه دختر خويلد است و مادر هفتمين:

ماريۀ قبطيه است.

2 - ترتيب فوق كه شماره گذارى شده است برحسب ترتيب تاريخ تولد است.

3 - عبد اللّه: ملقب به طاهر و به طيب است پس از بعثت بدنيا آمد و در كودكى وفات يافت.

ص: 171

4 - ماريۀ قبطيه: دختر شمعون است كه مقوقس بزرگ اسكندريه او را با خواهرش شيرين با يك خصى بنام مأبور بعنوان هديه بحضور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرستاد و رسول خدا شيرين را به حسان بن ثابت كه شاعر بود بخشيد و حسان فرزندى بنام عبد الرحمن آورد و عقب حسان منقرض شد.

5 - ابراهيم در ماه ذى الحجۀ سال هشتم هجرى متولد گرديد و در هجده ماهگى در مدينه وفات يافت.

6 - زينب دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله زن ابو العاصى بن ربيع بن وائل شد فرزندانش:

1 - على كه نسلش منقرض شد.

2 - أمامه، وى زن حضرت على بن أبي طالب عليه السّلام شد و پس از شهادت حضرتش مغيرة ابن نوفل او را بزنى گرفت و امامه در زمان زوجيت مغيره وفات يافت - امامه فرزند نياورد و بلا عقب است.

(امامه بضم همزه است و مغيره بر وزن سكينه يعنى هر دو بضم اول و فتح دوم است و زينب و نوفل بر وزن جعفر است).

7 - اما رقيه زن عتبة بن ابو لهب شد 8 - اما ام كلثوم زن عتيبة بن ابو لهب شد پس از نزول سورۀ (تبت يدا ابى لهب - ابو لهب و زنش ام جميل به فرزندان خود دستور دادند كه زنان خود را رها كنند.

پس از آن عثمان بن عفان رقيه را در مكه بزنى گرفت و با او به سرزمين حبشه مهاجرت كرد و فرزندى بنام عبد اللّه آورد و بعدا با عثمان به مدينه آمد و رقيه در زوجيت عثمان وفات يافت.

پس از آن عثمان ام كلثوم را بزنى گرفت و او هم در زوجيت عثمان وفات يافت.

9 - اما فاطمه به زوجيت على بن أبي طالب (ع) درآمد فرزندانش: 1 - حسن 2 - حسين 3 - ام كلثوم 4 - زينب (خلاصه و ترجمه از كتاب نسب قريش ص 21-25 و 231).

10 - عتبة بضم عين و سكون تاء است و عتيبه: بر وزن جهينه است و عفان بر وزن صراف است.

ص: 172

11 - در نصاب مى گويد:

«در سينه دلت چو خاره اندر سيم است *** وز تيغ خيال تو دلم دونيم است»

«مفعول مفاعلن مفاعيلن فاع *** بحر هزج اخرب ازين تقسيم است»

«فرزند نبى قاسم و ابراهيم است *** پس طيب و طاهر از ره تعظيم است»

«با فاطمه و رقيه ام كلثوم *** زينب شمر ار ترا سر تعليم است»

12 - محمد حسين طالقانى در شرح نصاب مى نويسد: قاسم در دوسالگى وفات يافت و مراد از طيب و طاهر: عبد اللّه است و هفت روزه بوده كه وفات يافته و فاطمه هيجده سال و هفتاد و پنج روز داشت كه رحلت فرمود و هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پدر زنده بود (ه).

تاريخ بعثت پيامبر (ص)

روز 27 ماه رجب سال چهلم عمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مصادف با بعثت آن برگزيدۀ پروردگار و ممتازترين شخصيت جهان هستى است.

در چنين روزى ميان قومى بلكه دنيائى ظالم و بيدادگر؛ بت پرست و فرزندكش جاهل و مصرّ به جهل، نداى «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا» را بلند كرد و پايه هاى ظلم و بيداد را در هم ريخت و اركان تمدن عظيم و پرشكوه اسلامى را پايه گذارى كرد.

رسول اكرم بر پايۀ تعليمات قرآن، مشعلى فروزان بر پا داشت كه در نور آن عدالت و حقيقت رنگ و جلا يافت و يكتاپرستى رشد كرد و ريشه هاى اختلاف طبقاتى سوخت.

و ابن بطوطه در كتاب سفرنامۀ خود مى نويسد: در شب 27 ماه رجب بيماران در نجف اشرف براى استشفاء هجوم مى كردند. و محدث قمى در كتاب مفاتيح الجنان همين موضوع را نقل كرده است.

خانۀ مولد پيامبر (ص) در مكه

اعليحضرت ملك ابن سعود دستور داده است كه در خانه اى كه حضرت رسول اكرم عليه السّلام تولد شده و معروف است كه در آن خانه به آن حضرت وحى نازل مى شده كتابخانۀ عمومى تأسيس

ص: 173

شود (الرياض - راديو دهلى - روزنامۀ ط 7 اسفند سال 1329 برابر دوشنبه 19 ج 1 سال 1370 قمرى هجرى).

خانۀ خديجه در مكه

اعليحضرت ملك ابن سعود دستور داده است كه خانۀ حضرت خديجه سلام اللّه عليها بمنظور تدريس قرآن تخصيص داده شود (الرياض - راديو دهلى - روزنامۀ ط 7 اسفند سال 1329 برابر دوشنبه 19 ج 1 سال 1370 قمرى هجرى).

تاريخ زندگانى پيامبر (ص) برحسب سالهاى ميلادى

جدول بتواريخ الحوادث المشهورة فى السيرة النبوية سنه 545 - ميلاديه ميلاد عبد اللّه والد رسول اللّه.

570 حادثة الفيل.

570-10 أغسطس مولد النبى (ص) فجر يوم الاثنين شهر ربيع الاول.

573 ميلاد أبى بكر 575-576 وفاة آمنة ام النبى (ص).

578 وفاة جده عبد المطلب.

581 ميلاد عمر بن الخطاب.

582 رحلة النبى الاولى الى الشام مع عمه ابى طالب.

580-590 حرب الفجار.

595 رحلته الثانية الى الشام فى تجارة لخديجة و فى هذه السنة تزوج بها.

600-601 ميلاد على بن أبى طالب.

605 تجديد بناء الكعبة.

610 بدء الوحى.

ص: 174

613-614 ميلاد عائشة.

615 الهجرة الى الحبشة (شهر رجب سنة خمس من النبوة).

617 مقاطعة قريش لبنى هاشم و بنى المطلب.

620 وفاة أبى طالب و وفاة خديجة (عام الحزن).

621 الاسراء و المعراج (قبل الهجرة بسنة - ليلة الاثنين 27 رجب) و فريضة الصلاة.

621 بيعة العقبة الاولى (سنة 12 من النبوة).

622-28 يونيه هجرته الى المدينة (12 ربيع الاول - يوم الاثنين و هو يوم وصوله الى المدينة).

623 بعث حمزة (شهر رمضان على رأس سبعة اشهر من الهجرة).

623 سرية عبيدة بن الحارث (شهر شوال على رأس ثمانية اشهر من الهجرة).

623 يونيه غزوة الابواء (شهر صفر على رأس اثنى عشر شهرا من الهجرة).

623 يوليه غزوة بواط (شهر ربيع الاول على رأس ثلاثة عشر شهرا من الهجرة).

623 اكتوبر غزوة العشيرة (جمادى الآخرة على رأس ستة عشر شهرا من الهجرة).

623 نوفمبر سرية عبد اللّه بن جحش (شهر رجب على رأس سبعة عشر شهرا من الهجرة).

624 يناير غزوة بدر الكبرى (رمضان على رأس تسعة عشر شهرا من الهجرة).

624 فبراير غزوة بنى قينقاع (شوال من السنة الثانية من الهجرة).

624 ابريل غزوة السويق (ذو الحجة من السنة الثانية).

624 يوليه قتل كعب بن الاشرف (ربيع الاول من السنة الثالثة).

624 سبتمبر سرية زيد بن حارثة (جمادى الآخرة من السنة الثالثة).

625 يناير غزوة أحد (شوال سنة ثلاث).

625 مايو بعث الرجيع (صفر من السنة الرابعة).

625 مايو بعث الرجيع (صفر من السنة الرابعة).

625 مايو سرية بئر معونة.

625 يونيه غزوة بنى النضير (ربيع الاول سنة اربع) و تحريم الخمر.

ص: 175

626 يوليه غزوة دومة الجندل (ربيع الاول سنة خمس).

626 ديسمبر غزوة بنى المصطلق (شعبان سنة خمس).

627 فبراير غزوة الخندق (شوال سنة خمس).

627 ابريل غزوة بنى قريظة (ذو القعدة سنة خمس).

627 يونيه - يوليه غزوة بنى لحيان (ربيع الاول سنة ست).

627 يوليه غزوة ذى قرد (ربيع الاول سنة ست).

627 أغسطس سرية الغمر (ربيع الثانى سنة ست).

627 سبتمبر سرية زيد بن حارثة الى العيص (جمادى الاولى سنة ست).

627 اكتوبر سرية اخرى لزيد بن حارثة الى حسمى (جمادى الآخرة سنة ست).

627 ديسمبر سرية عبد اللّه بن عتيك (رمضان سنة ست).

628 يناير سرية عبد اللّه بن رواحة (شوال سنة ست).

628 فبراير الحديبية (ذو القعدة سنة ست).

628 مايو ايفاد الرسل الى الروم و فارس (سنة سبع).

628 أغسطس زواج رسول اللّه (ص) بام حبيبة بنت ابى سفيان (جمادى الاولى سنة سبع).

628 أغسطس غزوة خيبر (شهر المحرم سنة سبع).

629 فبراير عمرة القضاء (ذو القعدة سنة سبع).

629 سبتمبر سرية مؤتة (جمادى الاولى سنة ثمان).

629 اكتوبر سرية ذات السلاسل (جمادى الثانية سنة ثمان).

629 نوفمبر سرية الخبط (شهر رجب سنة ثمان).

629 ديسمبر سرية أبى قتادة الى نجد (شعبان سنة ثمان).

630 يناير فتح مكة (رمضان سنة ثمان) و هدم الاصنام.

630 فبراير غزوة حنين (10 شوال سنة ثمان).

630 فبراير غزوة الطائف (شوال سنة ثمان).

630 ابريل مولد ابراهيم (ذو الحجة سنة ثمان).

ص: 176

630 ابريل سرية عيينة بن حصن الفزارى الى تميم (المحرم سنة تسع).

630 يوليه سرية علقمة بن مجزز المدلجى الى الحبشة (ربيع الآخر سنة تسع).

630 يوليه سرية على بن ابى طالب الى الفلس. صنم طيئ (ربيع الآخر سنة تسع).

630 اكتوبر غزوة تبوك (رجب سنة تسع).

631 مارس حجة أبى بكر (ذو الحجة سنة تسع).

631 يونيه سرية خالد بن الوليد الى بنى الحارث بن كعب بنجران (ربيع الاول سنة عشر).

631 يونيه وفاة ابراهيم ابن رسول اللّه (ص) (ربيع الاول سنة عشر).

631 ديسمبر بعث على الى اليمن (رمضان سنة عشر).

632 مارس حجة الوداع (ذو الحجة سنة عشر).

632 مايو استعداد جيش اسامة الى الشام (صفر سنة احدى عشرة).

632 9 يونيه وفاة رسول اللّه (يوم الاثنين شهر ربيع الاول سنة احدى عشرة) (ه).

(كتاب محمد: تأليف محمد رضا مصرى ص 484-487).

تبصره: اصطلاحات ماههاى مذكوره در اين جدول، در تاريخ سال ميلادى بيان خواهد شد.

ص: 177

تاريخ

تاريخ متداول در عهد نزول قرآن
اشاره

تاريخ هاى متداول در عهد نزول قرآن كه شهرتى دارد: سه تاريخ: عربى هجرى و سريانى و فرس قديم است:

اول تاريخ عربى هجرى است
اشاره

كه سال آن دوازده ماه قمرى است و ماههاى اين تاريخ باين اصطلاح قمرى حقيقى است و اصلا در آن كسر نمى باشد و اسامى ماههاى ايشان اينست:

از محرم چو گذشتى بودت ماه صفر *** دو ربيع و دو جمادى ز پى يكديگر

رجب است از پى و شعبان رمضان و شوال *** پس به ذوالقعده و ذوالحجه بكن نيك نظر

توضيح: جمادى بضم جيم و ميم الفى و دال الفى است و جمادى الاولى و جمادى الآخره گفته مى شود و ذوالقعده بفتح قاف و بكسر آن است و ذوالحجه بكسر حاء است.

تذكرات: 1 - عرب اول سال را از ماه محرم گرفته اند و اهل بيت (ع) از ماه رمضان گرفته اند، زيرا در كتاب مفاتيح الجنان در اعمال روز اول ماه رمضان مى نويسد: (علامۀ مجلسى در كتاب زاد المعاد فرموده كلينى و شيخ طوسى و ديگران به سند صحيح روايت كرده اند كه حضرت امام موسى كاظم (ع) فرمود كه در ماه مبارك رمضان در اول سال - يعنى روز اول ماه - چنانچه علماء فهميده اند، اين دعا را بخوان...) و در متن دعاء چند بار باين معنى اشاره شده است.

2 - هجرت خاتم انبياء صلّى اللّه عليه و آله در ماه ربيع الاول بوده (هامش بيست باب).

3 - در قرآن كريم دربارۀ اين دوازده ماه چنين فرموده: (إِنَّ عِدَّةَ اَلشُّهُورِ عِنْدَ اَللّٰهِ اِثْنٰا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتٰابِ اَللّٰهِ ... مِنْهٰا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ) يعنى شمارۀ ماهها نزد خدا دوازده است و جنگ

ص: 178

در چهارتاى آن حرام است كه مراد: 1 - محرم 2 - رجب 3 - ذوالقعده 4 - ذوالحجه است.

4 - اسم ماه رمضان در قرآن تصريح شده است ولى اسمى از ماههاى ديگر صريحا برده نشده است.

5 - وجه تسميۀ اين ماهها در شرح بيست باب مذكور است.

6 - سالهاى هجرت رسول اكرم (ص) بمناسبت اهم وقايع آن سال، اسم گذارى شده است:

سال اول - سنة الاذن بالرحيل (سال اول هجرت).

سال دوم - سنة الامر بالقتال (سال مأمور شدن حضرت بقتال با كافران).

سال سوم - سنة التمحيص سال چهارم - سنة الترفية. سال پنجم - سنة الزلزال، سال ششم - سنة الاستيناس. سال هفتم - سنة الاستعلاء. سال هشتم - سنة الاستواء. سال نهم - سنة البرائة. سال دهم - سنة الوداع (مدرك كتاب بيست باب ملا مظفر).

توضيح: وداع بفتح واو است.

7 - اسامى ماههاى عربى قمرى در عهد جاهليت بشرح ذيل است:

مؤتمر - ناجر - خوان - وبصان - حنين - ربى - اصم - عاذل - ناتق - وعل - ورنه - برك.

تذكر: مؤتمر بر وزن مجتهد و ناجر و عاذل و ناتق بر وزن تاجر و خوان بر وزن صراف و وبصان بر وزن سلمان و حنين بر وزن سعيد و ربى بر وزن دنيا و اصم بر وزن اجل (بشدّ لام) و وعل بر وزن وقت و ورنه بر وزن صرفه و برك بر وزن زحل است.

(رجوع به نصاب انگليسى حاج فرهاد ميرزا ص 99 و 100).

يك بحث علمى

محرر اين تفسير گويد: حضرت رسول (ص) خود، تاريخ هجرى را برقرار فرموده اند و واضع آن، خود حضرت بوده اند نه ديگرى و دليل بر اين مطلب دو دستخط مذكور در

ص: 179

(ص 187-189) كتاب مقالات الحنفاء تأليف محرر اين تفسير است و كسانى كه وضع تاريخ هجرى را بعد از زمان رحلت حضرت رسول (ص) گفته اند و واضع آن را ديگرى معرفى كرده اند و حتى كتاب هاى مستقل دراين باره نوشته اند مرتكب اشتباهى بزرگ شده اند و متن آن دو دستخط، در كتاب اخبار اصبهان حافظ ابو نعيم مندرج است و كتاب اخبار اصبهان، مورد قبول شيعى و سنى و مستشرقين است.

دوم تاريخ رومى است
اشاره

و اسامى ماههاى ايشان بزبان سريانى اين است:

دو تشرين و دو كانون و پس آنگه *** شباط و آذر و نيسان ايار است

حزيران و تموز و آب و ايلول *** نگهدارش كه از من يادگار است

(شرح بيست باب).

محرر اين تفسير گويد: اين تاريخ را بايد تاريخ سريانى ناميد نه تاريخ رومى زيرا اسامى ماهها بزبان سريانى است (و كلمۀ سريانى: بضم سين است چنانكه در فرهنگ نظام گفته است).

مبدأ سال سريانى (رومى)

مبدأ سال سريانى در ميزان است و سال ايشان 365 روز و ربعى است و ربع زائد را در مدت چهار سال در آخر شباط مى افزايند كه آن روز كبيسه مى باشد.

ايضاح: كبيسه بمعنى مكبوس است و صفت روز است و تاء آخر؛ علامت نقل است از وصفيت باسميّت (شرح بيست باب).

فصول سال رومى

آذار و نيسان و ايار - سه ماهۀ بهار است.

حزيران و تموز و آب - سه ماهۀ تابستان است.

ايلول و تشرين الاول و تشرين الآخر - سه ماهۀ پائيز است.

كانون الاول و كانون الآخر و شباط - سه ماهۀ زمستان است.

ص: 180

شمارۀ روزهاى ماههاى سريانى (رومى)

كانون الثانى ماه اول - 31 روز است.

شباط (بر وزن غلام) ماه دوم - 29 روز است (در سال كبيسه و 28 روز است در غير سال كبيسه).

آذار (بر وزن خاتام و بر وزن سلام) ماه سوم - 31 روز است.

نيسان (بر وزن سلمان) ماه چهارم - 30 روز است.

ايار (بر وزن صراف) ماه پنجم - 31 روز است.

حزيران (بر وزن فقيران) ماه ششم - 30 روز است.

تموز (بر وزن رسول و نيز ايوب) ماه هفتم - 31 روز است.

آب ماه هشتم - 31 روز است.

أيلول (بر وزن منصور) ماه نهم - 30 روز است (منجد و شرح بيست باب).

تشرين الاول (بكسر تاء) ماه دهم - 31 روز است.

تشرين الثانى ماه يازدهم - 30 روز است.

كانون الاول ماه دوازدهم - 31 روز است.

توضيح: ابتداء سال سريانى مزبور گاه اول كانون دوم و گاه تشرين الاول و گاه نيسان معرفى مى شود و در كتاب قاموس مقدس به خلاصه مى نويسد: سال دينيۀ يهود از ماه ابيب كه همان نيسان معروف است شروع مى شود اما سال دولتى از تسرى ابتداء مى شود كه همان تشرين اول است.

سالهاى ايشان هم شمسى است اما ماههاى ايشان قمرى و هريك داراى سى روز مى باشد. در صورت لزوم هم يك ماه بر سال افزوده سال را سيزده ماه قرار مى دادند (رجوع به لغت سال از قاموس مقدس) و سال عبرانيان سال قمرى بود كه شروعش با رؤيت هلال بود و آن را سر ماه مى ناميدند (رجوع به لغت ماه از قاموس مقدس).

محرر اين تفسير گويد: بيان قاموس مزبور خالى از اختلاف نيست.

ص: 181

معانى ماههاى سريانى

شباط: ماه يازدهم شهور عبرانى است و در كتاب عهد عتيق يك بار در كتاب زكريا مذكور است و اصل كلمه در عبرانى و سريانى بمعنى تازيانه و يا زدن با تازيانه است و ربط آن معلوم نيست (سوط در عربى بمعنى تازيانه است).

اذار: ماه دوازدهم از سال عبرى دينى است و اصل معنايش در زبانهاى سامى درو يا خرمن است و ظاهرا بمناسبت اينكه در اين ماه درو مى كرده اند، اين اسم را گذارده اند.

نيسان: اولين ماههاى عبرى است و ممكن است كه به لغت (نص) عبرانى برگردد كه به معناى (زهره) است. و ليكن چون لفظ نيسان بعد از اسارت بنى اسرائيل وارد زبان عبرانى شده است، عبرانى الاصل نيست.

و بعضى باصل فارسى قديم برگردانده اند كه از دو كلمۀ (نو) و (سال)(1) تركيب شده باشد يعنى (نوروز) و مقصود اولين روز از سال نو است زيرا نيسان اولين ماه سال آنان بوده است.

ايار: ماه دوم سال ايشان است و اين كلمه يا از (اور) عبرانى بمعنى اشراق مشتق است يا از اصل فارسى (بهار) است.

تموز: اين كلمه در اصل اسم خداى سورى بوده در مقابل خداى (ادون) در فينيقيه و براى خداى تموز جشن مى گرفته اند مانند جشنى كه فينيقيان براى خداى ادون به پامى كرده اند.

و گفته مى شود كه: اين خدا از مصريان قديم اقتباس شده است و مى گويند (تموز) همان خداى مصرى (اوزيريس) مشهور است زيرا اساس طرز جشن و وقت جشن و پرستش اوزيريس و تموز يكسان بوده است.

آب: اصل اين اسم كلدانى است و عبرانيان اين لغت را به كار نبرده اند مگر پس از دورۀ اسيرى، و قبل از اسارت به آن ماه پنجم مى گفته اند زيرا پنجمين ماه سال دينى آنان بوده است.

ص: 182


1- از محرر اين تفسير اندك تصرفى در آن بعمل آمده است.

و اين نام از (أبيب) بمعنى سنبله گرفته شده و مرادشان اين است كه ميوه ها رسيده است و در كتاب قاموس اللغه (اب) بفتح همزۀ و شدّ باء را به معناى سبزه يا چراگاه يا گياهان معنى كرده است و در حقيقت در اين ماه تمام ميوه ها رسيده مى شود.

ايلول: در كلدانى و يا فارسى بودن اين كلمه: اختلاف كرده اند.

تشرين: كلمه مشتق است از اصل كلدانى كه معنى ابتداء مى دهد و جهت تسميه اين است كه تشرين، اول سال دولتى عبرانيان بوده كمااينكه ماه هفتم از سال دينى آنها بوده است؛ و اسم اين ماه را با اسم پنج ماه ديگر بر كتيبه هاى قصر تدمر (پالمير) نوشته يافته اند.

كانون: كلمه سريانى است و اصل آن بمعنى فصل زمستان است (بنقل قاموس) و چون در ماههاى كانون اول و كانون دوم بارندگى بسيار مى شود (مطابق دسمبر و يناير) ازاين جهت كانون ناميده شده است.

حزيران: اشتقاق آن معلوم نيست و گويا سريانى باشد (ترجمه از الهلال ش 4 سال 13).

محرر اين تفسير گويد: چون در آغاز سال سريانى اختلاف است گاهى دينى است و گاهى دولتى عبرانى و گاهى دولتى سورى لذا معانى ماههاى آن هم مجهول است و ليكن بنظر مى رسد كه اصول اين ماهها با وضع فصول مطابق بوده است.

سوم تاريخ فرس قديم است

و اين تاريخ را تاريخ يزدجردى نيز مى گويند. و مبدأ اين تاريخ اول سال ملك يزدجرد بن شهريار بن كسرى است - و چون مبدأ تاريخ را از جلوس هر پادشاه مى گرفته اند و انتهاى آن را از پايان كار آن پادشاه لذا چون ملك به يزدجرد رسيد تاريخ بنام او نقل كردند و آن روز دوم ربيع الاول سال يازدهم هجرى بوده است. و سال ايشان مانند روميان 365 روز و ربعى است الا آنكه شهور روميان هفت ماه 31 روز و چهار ماه 30 روز و يك ماه 28 روز است و در اين تاريخ هر ماه را 30 روز گيرند بى تفاوت و پنج روز زائد بر شهور را خمسۀ مسترقه گويند.

اما آن كسر زائد كه در تاريخ رومى بعد از چهار سال كبيسه مى شد و در اين تاريخ در مدت 120 سال يك ماه تمام مى شود بآخر ماه سال صد و بيستم مى افزودند كه سيزده ماه

ص: 183

مى گرفتند و آن ماه سيزدهمى را بنام ماهى مى خواندند كه كبيسه به آن ملحق شده.

تفصيلش اين است كه: در اول بار ماه زائد را در آخر فروردين اضافه مى كرده اند و آن را نيز فروردين ماه مى گفته اند و در بار دوم ماه زائد را در آخر ارديبهشت اضافه مى نموده اند و آن را نيز ارديبهشت ماه مى خوانده اند و هكذا.

و اما خمسۀ مسترقه در آخر ماه سيزدهم بوده است و در سالهاى غير كبيسه در آخر ماه الحاق مى كرده اند كه كبيسه در آن نوبت سمى آن ماه بوده (بيست باب).

تذكر: «سمى» بر وزن شريف بمعنى همنام است.

توضيحات: 1 - اسامى شهور فرس چنين است:

ز فروردين چو بگذشتى مه ارديبهشت آيد *** سپس خرداد و تير آنگه امر دادش همى آيد

ديگر شهريور و مهر و ابان و آذر و دى دان *** كه بر بهمن جز اسفندارمذ ماهى نيفزايد

2 - هفته در ميان فرس قديم مستعمل نبوده و هرروزى از ايام ماه را اسمى گذارده بودند - و چون اسم آن روز با اسم ماه موافق مى شد آن روز را عيد و جشن مى گرفتند.

3 - در اين زمان تاريخ را 365 روز بى كسر مى گيرند و خمسۀ مسترقه را در آخر ماه اسفند مى افزايند.

سال ميلادى
اشاره

در مجلۀ الهلال (سال 13 ش 4) كسى مى پرسد كه: چگونه مسيحيان روز تولد مسيح را بدست آورده و روز 25 دسمبر را تعيين كرده اند؟ مجله جواب مى دهد كه: بين سال شمسى و ولادت مسيح ربطى نيست زيرا سال و ماه و اسماء ماهها قبل از ميلاد معروف بوده است.

و اين تاريخ ميلادى متداول امروزى قبل از اواسط قرن ششم شناخته نبوده است تا اينكه يك راهب بنام ديونيسيوس اكسيجوس در سال 532، اين موضوع را اقتراح كرده است و پس از آن ايطاليائيها تبعيت كرده اند و در اول قرن نهم وارد انگلستان شده است و ليكن استعمال آن عموميت پيدا نكرده است تا چند قرن بعد و اولين پادشاه كه تاريخ ميلادى

ص: 184

را براى سال ولادتش به كار برده است شارلس سوم پادشاه آلمان است به سال 879.

و مسيحيان و مردم اروپا قبل از تاريخ ميلادى: بناء روميه يا تاريخ المپياد يونانى و يا چيزهاى ديگر را مبدأ تاريخ قرار مى داده اند و چون خواسته اند كه تواريخ خود را به تاريخ ميلادى منتقل كنند، اول سال ميلاد را در اواسط المپياد 194 قرار داده اند (و اولمپياد نزد ايشان چهار سال است) و اين تاريخ با سال 753 بناء روميه مطابق درآمد.

اما دربارۀ روز ميلاد مسيح اختلاف است، در دو قرن اول ميلادى در بعض روزهاى يناير يا ابريل يا مايو جشن مى گرفته اند و پس از آن كنيسۀ شرقى روز ششم يناير (ژانويه) را معين كرده و دو عيد ميلاد و غطاس را با هم جشن مى گرفته اند و ارامنه تاكنون هم بهمين منوال رفتار مى كنند.

اما مردم لاتين زبان: روز اول ميلاد را 25 دسمبر قرار دادند و سائر طوائف هم تبعيت كردند و دليل اين قرارداد بر ما معلوم نيست و بلكه قرائن احوال: مخالف اين قرارداد است زيرا در اناجيل در بيان ولادت مسيح مى نويسد كه: شبانان گوسفندان خود را شبانه پاسبانى مى كردند(1) و اين جريان در شبهاى دسمبر كه سخت ترين ايام زمستان است بعيد است بعلاوه ادلۀ ديگرى هست كه اينجا محل نقل آنها نيست.

و مظنون در جهت انتخاب اين روز براى تذكار ميلاد مسيح: اين است كه: چون اهل روميه جشن عيدهاى عهد بت پرستى را پس از انتشار نصرانيت ادامه مى داده اند و اغلب جشن هاى عهد بت پرستى در زمستان بوده و شايد بعض آنها در 25 دسمبر بوده است لذا عيد ميلاد را هم بهمين زمان انداخته اند كه از جشنهاى دورۀ بت پرستى بازشان دارند.

اما وقوع ابتداء سال در روز ختنۀ مسيح براى اين است كه: مسيح در روز هشتم ولادتش ختنه شده است و بين 25 دسمبر و اول يناير (ژانويه) هشت روز فاصله است. (پايان ترجمۀ مجله) تذكر: غطاس بر وزن كتاب است و در منجد مى نويسد: الغطاس عند النصارى:

عيد الظهور الالهى.

محرر اين تفسير گويد: عجبا عجبا.

ص: 185


1- و در آن نواحى شبانان در صحرا به سرمى بردند و در شب پاسبانى گله هاى خويش مى كردند (انجيل لوقا باب 2 ش 8).
قضاء

در آغاز تاريخ ميلادى تصرفاتى شده كه مسيحيان آن را به عقب كشيده اند و اين تصرفات را در منجد در لغت (تاريخ) بايد ديد. بنابراين اختلافات در تاريخ ميلادى از همين جا ناشى شده است و سپهر صاحب ناسخ التواريخ به عقب نكشيده است لذا منجد آغاز تاريخ هجرى اسلامى را با سال 622 ميلادى (15 يا 16 تموز) برابر دانسته (در لغت تاريخ) و سپهر آغاز تاريخ هجرى را سال 631 ميلادى گفته است (پس حق با سپهر است).

ماههاى سال ميلادى
اشاره

ماههاى سال ميلادى، شمسى است نه قمرى و اسامى آنها در عربى مصرى و در فرانسوى و در انگليسى بشرح ذيل است:

عربى مصرى

يناير فبراير مارس ابريل مايو يونيه يوليه اغسطس سبتمبر اكتوبر نوفمبر ديسمبر.

فرانسوى

ژانويه فوريه مارس آوريل مه ژوئن ژويه اوت سپتامبر اكتبر نوامبر دسامبر.

انگليسى

جنيوارى فبرؤارى مرچ آپريل مى جون جولى اگست سپتمبر اكتوبر نومبر ديسمبر.

تبصره: اصطلاحات ماههاى فرنگى در قرون وسطى به مصر سرايت كرده و در عهد حكومت خديوى ها در مصر زبان دولتى آن شده است.

اما اصطلاحات ماههاى سريانى قبل از آن، وارد زبان عربى شده است و اين اصطلاحات

ص: 186

سريانى در عراق و سور يا شيوع داشته و هر دو اولين بلاد متمدنى است كه اسلام فتح كرده است و از طرفى تمدن اسلامى هم كه نشو و نما كرده است اكثر مؤلفين آن از همين بلاد بوده اند لذا اصطلاحات سريانى دوام پيدا كرده است.

معانى كلمات ماههاى فرنگى
يناير:

منسوب است به (يانوس) كه خداى رومانى صاحب دورو بوده و مرادشان اين است كه اين ماه دوتا رو دارد با يك رو سال گذشته را وداع مى كند و با يك رو سال آينده را استقبال مى نمايد.

فبراير:

يك جشن ساليانه در آن به پامى كرده اند كه نام آن جشن: فبرواليا بوده است.

مارس:

مارس پدر روملس بانى روميه بوده و حكايتى دراين باره دارند كه اينجا محل ذكر آن نيست و اين ماه اول سال رومانيان قديم بوده است.

ابريل:

اين كلمه از اصل لغت لاتينى مشتق است كه معنى فتح و گشودن مى دهد و اين ماه را باين اسم ناميده اند زيرا معتقد بوده اند كه زمين: سينۀ خود را براى استقبال ميوه هاى تازه؛ باز مى كند.

مايو:

روملس اين نام را گذارده براى حفظ اسم بزرگان دولت خود كه آنها را (ماريوس) مى ناميده اند.

يونيه (يونيو)

اين اسم را هم روملس گذارده براى حفظ اسم مردانى كه در جنگها او را يارى كرده اند و آنان از تودۀ مردم بوده اند و آنها را (يونيورس) مى ناميده.

يوليه (يوليو)

اين كلمه منسوب است به يوليوس قيصر مشهور زيرا وى در اين ماه متولد شده و قبلا اين ماه (كوينتيليس) ناميده مى شده يعنى پنجم.

اغسطس (اوغسطس)

اين اسم را اوغسطس قيصر امپراطور رومانى براى يادبود خود گذارده است زيرا ماه خوشى براى او و براى سپاهيانش بوده و در اين ماه فتوحات بسيارى براى او به سامان رسيده است و قبلا اين ماه را (سكستس) مى گفته اند يعنى ششم -

ص: 187

و براى اينكه مقامش از ماه يوليوس قيصر كمتر نباشد، يك روز از فبراير را برداشته و بر ماه خود افزوده است و در نتيجه اوغسطس سى و يك روز شده است مثل يوليو و در نتيجه فبراير بيست و هشت روز شده است.

9 و 10 و 11 و 12 بترتيب سال قديم است كه روملس قرار گذارده بوده زيرا (مارس) اول سال وى بوده بنابراين سبتمبر - هفتم و اكتوبر - هشتم و نوفمبر - نهم و ديسمبر (دسمبر) - دهم مى شود كه معانى اين چهار كلمه در زبان لاتينى هم همين 7 و 8 و 9 و 10 است.

حقيقت حقيقت اين است كه پس از جنگ جهانى اول تنها دولت اسلامى كه تاريخ هجرى را نگاه داشته است دولت معظم ايران است.

ص: 188

الصورة

ص: 189

الصورة

ص: 190

بعض وقايع تاريخى كه در فهم قرآن كريم بايد توجه داشت

مقدمه

الف: تواريخ از هبوط تا هجرت پيامبر (ص) مأخوذ از توراة و قاموس مقدس و تاريخ كليساى قديم و معجم البلدان و ناسخ التواريخ و غيرهاست و مختصر اختلافى كه در وقايع سالها ديده مى شود: ناشى از دورى عهد و نبودن تاريخ حقيقى ميلادى است.

ب: نگارنده مبحث تاريخ بين هبوط آدم و رحلت خاتم پيامبران (ص) را به چهار دوره تقسيم كرده ام:

1 - از هبوط آدم (ع) تا طوفان نوح عليه السّلام.

2 - از طوفان نوح تا ميلاد عيسى عليه السّلام.

3 - از ميلاد عيسى تا هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله.

4 - از هجرت پيامبر (ص) تا رحلت آن حضرت.

فصل اول: از هبوط تا طوفان

اشاره

هبوط آدم ابو البشر و حواء ام البشر عليهما السلام(1).

ياقوت در معجم البلدان در لغت دحنا (كه دحناء هم گفته مى شود - بفتح دال و سكون حاء) مى نويسد: «و هى ارض خلق اللّه تعالى منها آدم» محل دحنا كه خاك آدم از آنجا برداشته شده است بين طائف و جعرانه (بكسر جيم) است.

ياقوت مزبور در معجم مزبور در لغت سرنديب و نيز ابن بطوطه در كتاب الرحله موضوع نزول آدم عليه السّلام را به كوه سرنديب هند نقل كرده اند و ليكن محرر اين تفسير معتقدم كه:

جاى پائى در كوه سرنديب به ياد بود آدم عليه السّلام ساخته اند و در هند اين يادگارها سابقه دار

ص: 191


1- وشيط ن.

است زيرا جاها به يادگار امام على عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام هم ساخته اند.

اما سرنديب (بفتح سين و راء و سكون نون و كسر دال) نام جزيرۀ جنوب هند است كه نامهاى ديگرش سيلون، ولنكاست (فرهنگ نظام).

بناء كعبه و نصب حجر الاسود بدست آدم عليه السّلام (0) سال بعد از هبوط.

اين سنگ را جبرئيل در هنگام هبوط آدم با آدم از بهشت آورده است و موضوع اخذ ميثاق يعنى گرفتن پيمان از پيامبران كه خدا در قرآن كريم در سورۀ احزاب بيان فرموده است بوسيلۀ سودن دست بر حجر الاسود بوده است و موضوع پيمان: وفاء بعهود الهى است.

ولادت قابيل (قائن) پسر آدم و حواء با جفت خود (زيرا حوا در هر شكمى يك پسر و يك دختر مى زائيد). (0) سال بعد از هبوط.

ولادت هابيل (ع) پسر آدم و حوا با جفت خود. (0) سال بعد از هبوط.

كشتن قابيل هابيل را (هابيل بيست ساله بوده). (0) سال بعد از هبوط.

محرر اين تفسير گويد: ظاهرا نطفۀ قابيل از بار شجرۀ ممنوعه بسته شده است كه مبادرت به كشتن برادر بى گناه خود كرده است و آغاز خون ناحق از او شده است.

قابيل: از راه و رسم دفن برادر آگاه نبوده و زاغ عملا به او نشان داده است كه به اين گونه چيز را دفن مى كنند و اين مطلب در سورۀ مائدۀ قرآن كريم مذكور است.

شايد بعضى تعجب كنند كه دفن جسد آدمى كار مشكلى نبوده است و ليكن مى گويم پس از قرنهاى عديده و آمدن پيامبران (ع) هنوز هم مردم در راه و رسم جسد آدمى سرگردانند - زيرا يكى مى سوزاند و خاكستر آن را دفن مى كند و علامت مى گذارد (روش هنود).

آن يكى در برج سكوت مى گذارد تا مرغان لاشخور بيايند و آنچه خوردنى است از پيكر او

ص: 192

بربايند و بعدا استخوان سپيدشدۀ او را بصورت ايستاده در دخمه مى گذارند (روش زردشتيان) آن يكى جسد مرده را موميائى مى كند، احشاء و امعاء آن را بيرون مى كشد؛ از دواهاى - خشك كننده پر مى سازد و پس از هفتاد روز فعاليت برآن جسد در تابوت مى گذارد و در دخمه مى سپارد (روش مصريان) بدن يعقوب پيامبر (ع) و بدن يوسف پيامبر (ع) هم به روش مصريان موميائى شده است. آن يكى جسد را با تمام لباسها و ظروف و جواهر در دخمه مى گذارد و زن او را با تمام لباس و زيورى كه در بر دارد مى كشد و با كشتن غلامها و كنيزان خاصۀ او با جسد شوهر به دخمه مى سپارد (قبور مكشوفه در اور شاهد اين موضوع است). آن يكى با پارچه اى دفن مى كند بى انجام تشريفات (روش يهود). آن يكى به دريا مى اندازد (روش بعضى از قدماء) آن يكى با كفن و كافور پس از غسل با آبهاى سدر، و كافور و خالص (بترتيب) با احترامات به خاك مى سپارد (روش اسلام).

بالجمله: قابيل: بجرم قتل برادر، از دودۀ آدم و حواء طرد و تبعيد شد و ليكن پدر و مادر را در اندوه و سوگوارى فروبرد.

موضوع و منشأ كار نكوهيدۀ قابيل: دربارۀ انتخاب همسر بوده كه چرا همسر هابيل زيبا و همسر من نازيباست - در قرآن كريم فرموده كه: اين دو برادر قربانى بدرگاه خدا پيشكش كردند و قربانى هابيل پذيرفته شد زيرا قربانى او از روى ايمان قلبى و پسنديده بود و ليكن قربانى قابيل از روى صفا نبود و ناپسند بود لذا پذيرفته نگرديد و لذا وى مبادرت به قتل كرد، شايد موضوع قربانى هم دنبالۀ همان موضوع همسر بوده است كه هركس قربانى او پذيرفته شد همسر زيبا را انتخاب كند و از هركس پذيرفته نشد آن نازيبا را اختيار كند. بالجمله: در اين قتل؛ پاى زن در ميان بوده است.

بت هبل كه در مكه در خانۀ خدا نصب كرده بودند: مجسمه هابيل بوده است(1)ولادت شيث (ع) پسر آدم و حواء. 130 سال بعد از هبوط.

(توراة سفر تكوين 3:5).

ص: 193


1- ب.

شيث (بر وزن شير) لغت سريانى است و معنى آن عوض است(1) زيرا خدا او را در عوض هابيل مقتول، به آدم و حواء مرحمت فرمود.

سپهر در كتاب ناسخ التواريخ تاريخ قتل هابيل را در سال 150 بعد از هبوط و تولد شيث را در سال 130 بعد از هبوط نوشته است و اين اشتباه است زيرا شيث پس از كشته شدن هابيل به دنيا آمده است (توراة سفر تكوين 25:4).

ولادت ادريس (خنوخ) (ع). 622 سال بعد از هبوط.

(توراة سفر تكوين باب 5).

سپهر در كتاب ناسخ التواريخ سال ولادت ادريس را - 830 سال بعد از هبوط نوشته است.

وفات آدم (ع). 930 سال بعد از هبوط.

(توراة سفر تكوين باب 5).

وفات در روز جمعه هشتم ماه نيسان مطابق 11 ماه محرم بوده است.

وفات حواء (ع) 931 سال بعد از هبوط.

ارباب قلوب براى احسان به پدر و مادر، كه امر قرآن كريم است به نيابت ازين پدر و ازين مادر؛ عمره در مكه انجام مى داده اند از جمله: حضرت محيى الدين صاحب كتاب فتوحات مكيه است.

وفات شيث (ع). 1042 سال بعد از هبوط.

(توراة سفر تكوين 3:5 و 8).

عمر شيث بنا بر نقل توراة (سفر تكوين 3:5)912 سال بوده است و بنا بر روايات؛ در غار كوه ابو قبيس در جوار آدم (ع) دفن شده است.

ص: 194


1- قاموس مقدس.

رفع ادريس. 987 سال بعد از هبوط.

(توراة سفر تكوين باب 5).

سپهر در ناسخ التواريخ رفع ادريس را در سال 1695 بعد از هبوط نوشته است.

ادريس
اشاره

ادريس: كلمۀ سريانى است. و صحيفۀ ادريس (ع) را علامۀ مجلسى در پايان كتاب دعاء بحار، نقل كرده است و آن 29 صحيفه است كه اولى آن صحيفۀ حمد و دومى صحيفۀ خلق و سومى صحيفۀ رزق است و... و اين صحيفه در نزد سيد على بن طاوس بوده كه سيد در كتاب سعد السعود از آن نقل كرده است (حاج ميرزا حسين نورى بنقل سفينه به ترجمه).

و ابو ذر گفته كه: خدا بر اخنوخ كه همان ادريس است سى صحيفه نازل فرموده و وى اولين كسى است كه با قلم خط نوشت(1) (تفسير مجمع البيان در ذيل سورۀ اعلى به ترجمه):

محل خانۀ ادريس همان مسجد سهلۀ فعلى است و در آنجا بشغل خياطى اشتغال داشته است (كتاب كافى از حضرت صادق (ع) به ترجمه و خلاصه).

توراة فارسى (در سفر تكوين 21:5) به خلاصه مى نويسد: اخنوخ 65 سال داشت كه متوشالح را توليد نمود و پس از آن سيصد سال با خدا سلوك نمود و پسران و دختران توليد نمود و تمامى روزهاى او 365 سال شد و اخنوخ با خدا سلوك نموده بعد از آن ناپديد شد چه خدا او را گرفته بود.

محرر اين تفسير مى گويد: مراد از سلوك با خدا، عمل به شريعت است زيرا بدون شريعت كسى راه و رسم سلوك با خدا را نمى داند و نبوت ادريس، از مجموع توراة و قرآن و روايات معتبر، بدست مى آيد.

و مراد از اينكه وى ناپديد شد و خدا او را گرفته بود همان بالا بردن اوست و در قرآن كريم دربارۀ ادريس فرموده: «وَ رَفَعْنٰاهُ مَكٰاناً عَلِيًّا» كه مؤيد همين مطلب است.

ص: 195


1- مراد بوجود آوردن تنوع در كتابت است - ب.
چهل اسم ادريسى

در كتابهاى مصباح المتهجد شيخ طوسى و مهج الدعوات سيد بن طاوس و جنة الواقيۀ كفعمى در ضمن دعاهاى سحر ماه مبارك رمضان چهل اسم الهى بعدد ايام توبه نقل شده و سيد از حسن بصرى روايت كرده و عباراتش از مصباح كمتر است و هم او مى نويسد:

حق، اين اسماء را به ادريس وحى كرد و به او فرمود كه: آنها را نزد خود پنهان دار و ظاهر مساز و ادريس آنها را خواند و حق تعالى او را به مكانى بالا برد كه در تعريف آن فرمود: «وَ رَفَعْنٰاهُ مَكٰاناً عَلِيًّا» و بعد از آن خدا به موسى تعليم فرمود و پس از آن به حضرت محمد (ص) تعليم فرمود و حضرت در جنگ احزاب تلاوت كرد و حسن مزبور مى گويد:

از ترس حجاج پنهان شدم و شش بار به سروقتم آمد و به بركت خواندن اين دعاء از نظرش مخفى ماندم، آنگاه مى گويد: اين دعاء را براى طلب آمرزش جميع گناهان بخوان و حوائج دنيوى و اخروى بطلب كه حق مرحمت خواهد فرمود (انشاء اللّه) و آن چهل اسم است بعدد ايام توبه، و كفعمى در حاشيه مى نويسد: اين اسماء، بسيار عظيم الشأن و جليل القدر است و خواص بسيار دارد كه ذكر آنها در اينجا گنجايش ندارد و طالبان به كتاب دعوات الاسماء تأليف شيخ شهاب الدين سهروردى رجوع كنند (ترجمه و خلاصه شد).

آغاز چهل اسم مزبور اين است: «سبحانك لا اله الا انت يا رب كل شىء و وارثه» (پايان)

خنوخ
اشاره

خنوخ (بر وزن قبول) و يا اخنوخ (بر وزن منصور) پسر يا رداء (بفتح راء) و پدر متوشالح (بفتح ميم و ضم تاء و سكون واو و شين الفى و فتح لام) است و بقول توراة هفتمين نسل آدم (ع) است. و قاموس مقدس مى نويسد وى يكى از متقدمين است كه گفته شده است «با خدا سلوك نمود» و بدون چشيدن ذائقۀ مرگ مثل ايليا منتقل شد، وى 365 سال زندگانى كرد.

(يعنى از سال 622-987 تاريخ دنيا طبق توراة سفر تكوين 18:5-24)(1)

ص: 196


1- موضوع تاريخ دنيا مورد قبول ما نيست.

و كتاب ابو كريفائى(1) باسم خنوخ هست كه احتمال مى رود شخص مؤمن متقى آن را در ماه اول يا قدرى قبل از ظهور مسيح نوشته باشد و چون توضيح بر اعتقادات آن زمان مى باشد بدان واسطه خالى از اعتبار نيست لكن هرگز در جزء كتب قانونيه محسوب نشده - نسخۀ اصل معلوم نيست به چه زبانى بوده است و ترجمۀ يونانى هم كه نزد متقدمين معروف بود مفقود گرديده و آنچه فعلا در دست است از ترجمۀ حبشى است و ذكر حوادث عام خداى تعالى را مى نمايد (ه).

محرر اين تفسير گويد: تناقض در كلمات قاموس كه گاهى كتاب خنوخ را معتبر و گاهى مجعول از طرف شخص متقى مى داند بخوبى هويداست و نيز كتمان كتاب خدا را كه قرآن مكرر از آن سخن مى گويد از بيانات فوق بايد دريافت.

بارى: ادريس دو بار در قرآن كريم مذكور است: يك بار در سورۀ مريم آيۀ 56 كه دربارۀ بالا بردن او سخن رفته و يك بار در سورۀ انبياء آيۀ 85 (فهرس المرشد).

تذكر: متوشالح (با حاء و يا خاء آخر) معنى آن اشاره به طوفان است و او پسر خنوخ است كه در سال وقوع طوفان جهان را بدرود گفت در حالتى كه 969 سال از عمرش گذشته بود (توراة سفر تكوين 27:5 و اول تواريخ ايام 3:1 و قاموس مقدس).

ولادت نوح (ع). (0) بعد از هبوط.

(تاريخ تحقيقى ما بين هبوط و تولد نوح در دست نيست و تواريخ مأخوذ از توراة دراين باره بى اساس است).

واقعۀ هاروت و ماروت. 53 سال بعد از ولادت نوح.

(سپهر در ناسخ التواريخ).

محرر اين تفسير گويد: واقعۀ هاروت و ماروت در عهد دولت بابل بوده نه در عهد نوح.

هاروت و ماروت به فرمودۀ قرآن كريم در بابل بوده اند و بنظر محرر اين تفسير هر

ص: 197


1- ابو كريفا يعنى مجعول و ساختگى.

دو تن كاهن بوده اند و كارشان تعليم سحر و راه ابطال آن بوده براى اينكه مردم از آزار جادوگران ناراحت بوده اند و وسيله اى براى ابطال سحر نداشته اند و يهود در دورۀ اسارت رسوم سحريه را از اين دو نفر فراگرفته اند و در مواقع لازم به كار برده و مى برند.

و قاموس مقدس مى نويسد: سحر در شريعت موسوى راه نداشت بلكه شريعت اشخاصى را كه از سحر مشورت طلبى مى نمود به شديدترين قصاص ها ممانعت مى نمود (توراة سفر لاويان 31:19 و 6:20) لكن با وجود اينها اين مادۀ فاسد در ميان قوم يهود داخل گرديده قوم بدان معتقد شدند و در وقت حاجت بدان پناه بردند من جمله شاول كه نزد زنى ساحره رفت و استمداد طلبيد (اول سموئيل 3:28-20) و سيمون مذكور در اعمال رسولان (9:8 و 10) (ه).

تحقيقات

1 - در قرآن كريم از هاروت و ماروت بعنوان دو ملك (بفتح لام) يعنى دو فرشته ياد شده است و البته مى دانيد كه مردم اشخاص مهم را بعنوان فرشته ياد مى كنند كمااينكه زنان مصر دربارۀ يوسف (ع) گفتند: اين بشر نيست بلكه فرشتۀ بزرگوار است (قرآن كريم سورۀ يوسف آيۀ 31).

2 - موضوع رفتن شاول نزد زن ساحره: دروغ است زيرا اين شاول همان طالوت است كه در دعاء ام داود وارد در ماه رجب مورد صلوات قرار گرفته است.

3 - شاول بضم واو و شاؤل هر دو صحيح است.

4 - باطل السحر غلط است و صحيح آن مبطل السحر است زيرا باطل از فعل لازم است و مبطل بر وزن محسن از فعل متعدى است.

5 - افسانه هائى كه در پيرامون واقعۀ هاروت و ماروت ساخته اند تمام از افسانه هاى يهود است و مقصودشان پى گم كردن به ريشۀ اعمال سحريۀ آنان بوده است.

ص: 198

فصل دوم: از طوفان تا ميلاد

اشاره

طوفان. 600 سال بعد از ولادت نوح.

(توراة سفر تكوين 11:7).

فرونشستن طوفان. 1 سال و اندى بعد از طوفان.

(توراة سفر تكوين: باب 8).

بناى شهر ثمانين. 1 سال و اندى بعد از طوفان.

وفات نوح (ع). 350 سال بعد از طوفان.

(توراة سفر تكوين 28:9).

نوح (ع)
اشاره

نوح يعنى راحت و او پدر دومين بنى نوع بشر است و چون شقاوت و شرارت بنى - نوع بشر شدت نمود و هرروزه در تزايد بود، اراده و مشيت حضرت اقدس الهى برآن قرار گرفت كه تمام جنس بشر آن روزگار را غير از نوح و اهلش و مؤمنان به او را هلاك سازد بنابراين طوفان را بر روى زمين آورد و نوح را يك صد و بيست سال قبل از وقوع اعلام فرمود و امر كرد كه: كشتى از براى خلاص مؤمنان ترتيب دهد.

در ظرف اين مدت نوح همواره به پند و اندرز مردم مشغول و ايشان را به توبه و انابه ترغيب مى فرمود لكن ايشان پند او را ناپسند و نصايح او را قبايح و هذيان پنداشتند. على هذا نوح و زوجه و پسرانش سام و حام و يافث و معدودى از مؤمنان و زوجات ايشان و 7 عدد از حيوانات پاك و يك جفت از حيوانات ناپاك از براى بقاى نوع در كشتى درآمدند و طوفان 150 روز در تزايد مى بود.

ازآن پس رو به رسوب نهاد و بالاخره كشتى بر بالاى كوه جودى فرود آمد، نوح

ص: 199

چون از كشتى پياده شد قربانى گذرانيد و خدا وعده فرمود كه من بعد زمين را به طوفان غضب نفرمايد و به طورى كه توراة در سفر تكوين (1:9-7) مى نويسد: خدا به نوح امر فرمود كه حيوانات را با خون ايشان نخورد يعنى حيوان خفه شده و مرده را تناول ننمايند و قاتل را به قتل قصاص نمايد.

كشتى نوح (ع)

كشتى نوح طولش 450 قدم و عرضش 75 قدم و ارتفاعش 45 قدم بوده و مقصود از اين كشتى نه آن بوده كه بر روى آب روان شود بلكه قصد از آن اين بوده كه باد به يك طورى آن را در بالاى آب حركت دهد، و كشتى داراى سه طبقه بوده و درى در پهلو مى داشته و پنجره اى بر سقف، و خود كشتى از چوب جفر (جفر بضم جيم و سكون فاء است) ساخته شده و از درون و اندرون با قيراندود؛ گشته بود (توراة سفر تكوين باب 5 تا 9 و قاموس مقدس).

اسم اين كشتى ذات الودع (بفتح واو و دال) بوده است و اين اسم را به كعبه و به بتها هم مى گفته اند (قاموس).

تحقيقات: 1 - در توراة سوار كردن تمام انواع حيوانات را نقل كرده است و ليكن مراد؛ حيوانات منطقۀ سكونت بنى نوع بشر بوده نه تمام حيوانات روى زمين.

2 - بايد دانست كه توراة و قرآن نه تنها متعرض واقعۀ طوفان شده بلكه اين مطلب در نزد بسيارى از طوائف مذكور و معروف است چنانكه در صفايح آشوريه و - كتاب هاى يونانيان و چينيان و اهالى امريكاى شمالى و جنوبى مذكور است و البته نبايستى فرض كرد كه طوفان تمام روى كرۀ زمين را فراگرفته بلكه همين قدر معلوم مى شود كه تمامى اجناس بنى نوع بشر را كه در محلى ساكن بوده اند هلاك ساخته جز آنها كه در كشتى بوده اند و عبارات توراة هم كه مى نويسد: تمامى كوههاى روى زمين را فراگرفت مراد زمين مورد سكونت بنى نوع بشر است چنانكه در قاموس مقدس در لغت طوفان گفته.

3 - تعيين سال حقيقى وقوع طوفان در قاموس مقدس و غيره، بى اساس است.

4 - نسبت هاى ناروائى كه توراة موجود به حضرت نوح (ع) داده است از اقلام شكستۀ

ص: 200

تحريف كنندگان است كه براى فتح باب شراب خوارى و زناكارى نوشته اند و اين نوشته ها به خامۀ احبار خائن يهود بوده است.

5 - پدر نوح نامش: لامك (بفتح ميم) (يا) لمك (بر وزن صمد) و مادرش بنام سمحاء (بر وزن مرجان) بوده (تفسير مجمع البيان در سورۀ نوح).

6 - نوح: دو زن و 4 پسر داشته كه يك زن او با ايمان بوده كه بر كشتى سوار شده و يك زن او كافر بوده بنام واعله(1) و اين زن بر كشتى سوار نشده و غرق شده است (تفسير بيضاوى) و اين زن كافره نوح را ديوانه مى خوانده. (تفسير مجمع البيان).

اما پسران نوح: سام و حام و يافث با زنانشان سوار بر كشتى شده اند و ليكن يام كه از واعله بود سوار نگشت و غرق شد (ابن قتيبه در كتاب العرب بنقل مجلۀ مهر سال 2 ش 12).

شهر ثمانين

غير از نوح و عائلۀ او مردمى ديگر هم بوده اند كه با ايمان بوده اند و آنان هشتاد نفر بوده اند و پس از پياده شدن از كشتى شهر كوچكى نزد كوه جودى به پاكردند و اين شهر را ثمانين (بر وزن مصابيح) ناميدند يعنى شهر هشتاد نفرى و ياقوت در كتاب معجم - البلدان در لغت ثمانين مى نويسد كه: اين هشتاد نفر به بيمارى وباء (حادث پس از طوفان) مبتلا شدند و مردند و فقط نوح و فرزندانش باقى ماندند و بنابراين نوح (ع) ابو - البشر است يعنى پدر تمام بشر پس از طوفان است و اين شهرك باقى است زيرا ياقوت مى نويسد:

عمر بن ثابت ضريرى ثمانينى صاحب تصانيف... و عمر بن خضر معروف به ثمانينى...

از شهرك ثمانين اند (ه).

جودى

جودى (بضم جيم و سكون واو و ياء مشدد) كوهى است گردن افراشته بر جزيرۀ

ص: 201


1- واعله در تفسير بيضاوى - واغله در تفسير مجمع البيان بقولى - و اهله در تفسير تنوير المقباس - والعه از مقاتل والعه در اتقان سيوطى.

ابن عمر در سمت شرقى دجله از توابع موصل كه كشتى پس از فرونشستن آب طوفان برآن كوه، لنگر انداخته و پهلو گرفته است و مسجد نوح تاكنون در جودى، موجود است و اعمش جودى را با ياء بى تشديد قرائت كرده است.

جودى: اسم كوه ديگرى است كه از مورد بحث ما خارج است (معجم البلدان به خلاصه و ترجمه).

تحقيقات

1 - مركز نوح: در نزديكى فرات طرف غربى كوفه بوده (تفسير صافى از عياشى از حضرت صادق عليه السّلام).

2 - ساختن كشتى هشتاد سال طول كشيده است (تفسير صافى از عياشى از حضرت صادق عليه السّلام).

3 - موضوع اينكه: نوح چون ديده است كه مدفوع در كشتى زياد شده لذا دست بر پيشانى خوك كشيده و خوك عطسه زده و دو موش از بينى او بيرون پريده و عذره ها را خورده و بعد همين موشها باعث زحمت شده اند و باز نوح دست بر پيشانى شير كشيده و شير عطسه زده و دو گربه از بينى او بيرون پريده و گربه موشها را خورده و يا اينكه فيل عطسه زده و خوك از بينى او پريده (چنانكه در تفسير قمى نقل كرده) و يا اينكه طبق توراة (سفر تكوين 13:9) قوس قزح يعنى تير و كمان هفت رنگ آسمانى علامت معاهدۀ خدا با نوح است كه ديگر طوفان به زمين نفرستد، افسانه است زيرا اگر مدفوع زياد شده بود چرا از دريچۀ كشتى به آب نريخته اند كه احتياج به موش و بعد به گربه و يا خوك بشود و اما كمان رنگين:

هم چنانكه در منجد به خلاصه و ترجمه گفته است، از انعكاس تابش آفتاب در آب ابر است كه كار شيشه هاى بلورى را مى كند كه رنگارنگ ديده مى شود و رنگهاى كمان مشتمل است بر بنفش و نيلى و كبود و سبز و زرد و پرتقالى و سرخ.

(قوس و قزح غلط است و قوس قزح با اضافه صحيح است).

4 - زبان نوح و اولادش: همان زبان حضرت آدم ابو البشر و اشخاص قبل از طوفان بوده

ص: 202

است قاموس مقدس در لغت زبان).

5 - در كرك (بر وزن صمد) كه يكى از قراء بعلبك است قبرى است طولانى كه اهل آن ناحيه معتقدند كه قبر نوح است (مجلۀ الهلال سال 19 ص 310 و معجم البلدان).

و ليكن طبق روايات شيعۀ اماميه در جوار حضرت اميرالمؤمنين على عليه السّلام است كه مى نويسند - : حضرت امير دو همخوابه دارد: يكى آدم ابو البشر (ع) و ديگرى ابو البشر دوم يعنى نوح (ع).

ولادت هود (ع) پيغمبر قوم هود. 406 سال بعد از طوفان.

انتقال زبان سريانى كه آدم (ع) و فرزندانش به آن سخن مى گفتند به زبان عربى بوسيلۀ يعرب بن قحطان بن هود (ع). (0) سال بعد از طوفان.

ولادت صالح (ع) پيغمبر قوم ثمود. 731 سال بعد از طوفان.

هلاكت عاد اولى، قوم هود. 802 سال بعد از طوفان.

وفات هود (ع). 870 سال بعد از طوفان.

هود
اشاره

عاد: قومى از عرب عاربه (بائده) هستند كه در احقاف واقع بين يمن و عمان(1)تا حضرموت و شحر ساكن بودند و اين قوم، نسل عاد بن عوص بن أرام بن سام بن نوح (ع) اند (تاريخ سينا ص 620) و چون توراة فعلى با عرب سر التفات ندارد متعرض ذكر آنها نشده است، سرزمين احقاف كه از اسم آن هويداست تپه هاى ريگهاى تودۀ كلان است، پيامبر اين قوم بت پرست، حضرت هود (ع) است كه وى را عابر هم - مى گفته اند، پدرش شالخ بن قينان بن ارفخشد بن سام بن نوح (ع) است، هود در چهل سالگى مبعوث

ص: 203


1- عمان بر وزن غلام.

شد و كارش بازرگانى بود و دعوت وى را برخى از قوم اجابت كردند و گروهى تمرد نمودند كه آنان، عاد اولى هستند كه بوسيلۀ باد شديد سرد كه هفت شب و هشت روز بر آنها وزيد به هلاكت رسيدند.

عاد اولى: پادشاهانى داشته اند باسامى شديد بن عاد و شداد (بانى ارم ذات العماد)(1)برادر شديد و مرثد بن شداد و عمرو بن مرثد و بعد از او قيل بن عمرو كه قيل و قوم او بطوفان باد هلاك شده اند.

عاد ثانيه: قوم عادند كه به هود ايمان آورده بودند و اين طبقه هم پادشاهانى - داشته اند: باسامى عمر و پسر عابر بن قيل مزبور و بعد از او ابو نعامه پسرش و پس از او ذو سلم بن شديد بن ثابت بن قيل مزبور و بعد عمرو بن ذو سلم و بعد پيرى كه بدست صالح پيامبر ايمان آورد و پس از آن سلطنت آنان به سرآمد.

در قرآن كريم (سورۀ فجر) خداوند دربارۀ قوم عاد مى فرمايد كه: اى پيامبر (ص) سرگذشت قوم عاد را مى دانى كه پروردگار تو با آنان چه كرد؟ قومى كه بانى ارم ذات - العماد بودند كه در تمام كشورها بى سابقه بود.

تحقيق

دربارۀ ارم ذات العماد دو نظر پيدا شده: يكى معناى آن را، ابنيه گفته و ديگرى ارم را اسم قبيله دانسته و ذات العماد را توصيف هيكل عظيم و اسكلت بدنى مردم عاد گفته است، آنها هم كه ابنيه گفته اند در محل آن اختلاف كرده اند گاهى در اسكندريه و گاهى دمشق و گاهى غير اين گفته اند.

در مجلۀ الهلال (جزء 8 سال 15 ص 494 و جزء 4 سال 37 ص 427 و 428) به ترجمه و خلاصه مى نويسد: از تتبع آثار قدماء و مقابلۀ با هم معلوم مى شود كه انسان در اعصار قديم به ساختن بناهاى هرمى شكل پى برده است - اهرام مصر قديم ترين آثار فراعنه است و از حفريات بابل هم بدست آمده كه در بابل قديم برجهاى بلند هرمى شكل مشتمل بر طبقات

ص: 204


1- ارم بكسر همزه و فتح راء.

درست كرده اند (بصورت كله قندى) و استاد وليم سمبسون يكى ازين برجهاى بابل را ترسيم كرده كه بشكل اهرام مصر، درآمده است. و ما در اخبار عاد اولى كه از قبائل عرب بائده هستند مى بينيم كه آنان شهرى ساخته اند كه نامش ارم ذات العماد است و اين لفظ مى رساند كه قصرى بوده هرمى شكل كه آثارش محو شده و يا زير ريگهاى كلان احقاف مستور گرديده همان جاها كه منازل قوم عاد بوده است و روزگارى بعد از اين كشف خواهد شد.

كلمۀ ارم مبدل از «هرم» است و معناى اصلى خود را تاكنون حفظ كرده است چه آنكه در قاموس مى نويسد: ارم (يا) يرم سنگى است كه براى نشانه در بيابانها سرپا داشته مى شود (پايان).

بالجمله: حضرت هود كه در قرآن سوره اى بنام اوست شبيه ترين مردم بحضرت آدم (ع) بوده است چنانكه كعب گفته است (اتقان سيوطى ج 2 ص 139 به ترجمه) و 464 سال زندگانى كرده و در حضرموت دفن شده است و قولى هست كه هود با قوم مؤمن خود به مكه رفته است و در ميان دار الندوه و باب بنى سهم دفن شده و در مزار وادى السلام نجف اشرف هم بقعه اى بنام هود و صالح موجود است و ليكن هر دو قول بى مدرك است و شايد مزار وادى السلام به يادبود هود و صالح باشد.

ابو المنذر هشام بن محمد از ابو يحيى سجستانى از مرة بن عمر أبلى از اصبغ بن نباته(1)روايت كرده كه اصبغ گفت: ما در عهد خلافت ابو بكر صديق در حضور على بن أبي طالب (رض) نشسته بوديم ناگاه مردى از اهل حضرموت وارد شد و من مردى منكرتر از او نديده بودم و مردم به او راه دادند و از ديدن قيافۀ او ترسيدند و وى با شتاب درحالى كه بر اسب سوار بود بر ما وارد شد و سلام داد و از كسى كه به او نزديك بود پرسيد كه: (من عميدكم؟):

سالار شما كيست؟ همگى اشاره به على (رض) كردند و گفتند: اين است كه پسر عم رسول خدا (ص) و داناى مردم و مرجع است.

آن مرد ايستاد و ده شعر خواند كه مفاد آنها اين است كه: مى خواهم از پرستش بتهاى گمراه كننده؛ بدين اسلام هدايت شوم، تو مرا رهبرى فرما (اين اشعار را ياقوت در كتاب

ص: 205


1- اصبغ: بر وزن احمد و نباته: بضم نون از تابعين است (قاموس و مجمع البحرين).

معجم البلدان نقل كرده است) على (رض) و اهل مجلس او از اين اشعار بشگفت آمدند و شاد شدند.

آنگاه على (رض) به او فرمود (للّه درّك من رجل) يعنى او را تحسين فرمود و اظهار داشت: شعر تو بسيار محكم است تو از كجا هستى؟ جواب داد كه از حضرموت هستم - على از شنيدن نام حضرموت خوشحال شد و اسلام را بر او عرضه كرد و بدست حضرتش مسلمان شد. پس از آن او را به نزد ابو بكر بردند و اشعار را براى او خواند و ابو بكر هم بشگفت اندر شد.

يكى از روزها كه ما براى استفاده نزد على (رض) جمع بوديم على (رض) از او پرسيد كه تو از حضرموت اطلاع دارى؟ در جواب گفت: اگر حضرموت را نشناسم جاى ديگر را نمى شناسم - على (رض) فرمود: آيا احقاف را مى شناسى؟ آن مرد عرض كرد: گويا از قبر هود (ع) سؤال مى كنى؟ على (رض) فرمود: (للّه درّك؛ ما اخطأت) خدا خيرت بدهد صواب گفتى. آن مرد عرض كرد: بلى: من در آغاز جوانى با جوانهاى طائفه بيرون رفتيم و همگى مى خواستيم به سر قبر هود برويم زيرا آوازۀ آن را بسيار شنيده بوديم، لذا چند روز در بلاد احقاف راه رفتيم و دليل هم همراه داشتيم تا به تودۀ ريگ نرم سرخ رنگ كه در آن غارهاى بزرگ بسيار بود رسيديم، آن دليل؛ ما را به سروقت يك غار بزرگ برد، چون وارد شديم و مسافتى طى كرديم به دو قطعه سنگ رسيديم كه روى هم گذارده شده بود و وسط آن دو، فاصله اى داشت كه مرد لاغر اندام متمايل شده، مى توانست وارد شود، من وارد شدم ديدم مردى بر روى تختى است بسيار گندم گون با صورت كشيده و ريش انبوه و بر تختش خشك شده، چون دست به يكى از پيكر او مى سودم مى يافتم كه سخت است و تغيير نكرده است و بالاى سر او نوشته اى ديدم بزبان عربى كه: «انا هود النبى الذى اسفت على عاد بكفرها و ما كان لامر اللّه من مردّ»: من هود پيامبرم كه بر كفر عاد اندوه سخت خوردم و كسى فرمان خدا را نمى تواند - برگرداند.

آنگاه على بن أبي طالب (رض) به ما فرمود من همين گونه از ابو القاسم رسول خدا (ص)

ص: 206

شنيدم. (پايان ترجمه از معجم البلدان ياقوت).

طنطاوى در تفسير الجواهر در سورۀ احقاف به خلاصه و ترجمه مى نويسد: مردم بلاد، در دهم ماه شعبان هر سال براى اداء زيارت قبر هود سفر مى كنند و تا شب نيمۀ ماه شعبان اقامت دارند و مراسمى انجام مى دهند و صبح روز نيمه به اوطان خود برمى گردند و قبر صالح، هم نيز در همان ناحيه است و مانند قبر هود مشهور است و ليكن توجه مردم بلاد به زيارت صالح كمتر از توجه به زيارت هود است و هر دو قبر در بلاد حضرموت است كه بلاد احقاف است و نقشۀ حضرموت، هم ضميمۀ تفسير است (ه).

هلاكت قوم ثمود (قوم صالح). 979 سال بعد از طوفان.

وفات صالح عليه السّلام. 1011 سال بعد از طوفان.

صالح (ع) پيامبر قوم ثمود
اشاره

ثمود (بر وزن رسول) امت عربى قديم اند كه قبل از ظهور اسلام اثرشان از بين رفته است و وجود اين امت در كتيبۀ سرجون (715 سال قبل از ميلاد) و در نوشته هاى جغرافى يونان و رومان و شعر عهد جاهليت؛ ثابت شده است (منجد ج 2 به ترجمه).

ثمود: قبيله اى است كه از ثمود بن عابر(1) بن ارم بن سام بن نوح پديد آمده اند و صالح از قبيلۀ ثمود است (تفسير مجمع البيان - سورۀ اعراف).

مركز اين قوم در وادى القرى(2) كه بين مدينه و شام است واقع بوده و ليكن قوم عاد در يمن بوده اند (تفسير مجمع البيان از جبائى).

مساكن اين قوم در حجر (بر وزن فكر) بين حجاز و شام در سمت وادى القرى بوده و آثار شهرهاى آنان تا اين روزگار باقى است و اين قوم بت مى پرستيدند و خداوند، صالح را بمنصب پيامبرى براى نجات اين قوم فرستاد (التفسير الواضح ج 12 ص 32).

ص: 207


1- جاثر - تاريخ سينا.
2- وادى: بر وزن ناصر و قرى: بضم قاف و راء الفى.

پيامبر آخر الزمان (ص) در سفرى كه به جنگ تبوك مى رفت لشكر را از ورود بشهر ثمود و از نوشيدن آب شهر منع كرد و راه فراخ ميان دو كوه را كه شتر صالح براى نوشيدن آب از آنجا مى رفته و برمى گشته و نيز جاى فرار كره شتر را كه به مغازۀ كوه بالا رفته بود و نيز قبر ابو رغال(1) را به آنان نشان داد.

تفصيل موضوع اين است كه: قوم صالح از فرمان پروردگار سرپيچى كردند و ماده شترى را كه بعنوان معجزه خواسته بودند، شتر آبستن كه از كوه بيرون بيايد و دردم بزايد و شير بدهد، پى كردند لذا خدا نسل آن قوم را برانداخت غير از يك نفر كه نامش ابو رغال بود و وى پدر قبيلۀ ثقيف است، ابو رغال در مكه بود و لذا از عذاب الهى در امان بود و چون از مكه خارج شد به سرنوشت قوم ثمود گرفتار شد و چون دفنش كردند شاخه اى از طلا هم با او دفن كردند، مردم كه اين سخن را از پيامبر (ص) شنيدند قبر ابو رغال را با شمشيرهاى خود شكافتند و آن شاخۀ طلا را بدر آوردند، پس از آن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سر مبارك خود را پوشانيد و با شتاب از آن بيابان گذشت (تفسير مجمع البيان از ابن الزبير از جابر بن عبد اللّه به خلاصه و ترجمه - رجوع به سورۀ اعراف).

اين قوم خانه هاى خود را در كوه تراشيده بودند (تاريخ سينا ج 2 ص 620).

حجر (بر وزن فكر) در لغت بمعنى منع از رسيدن به چيزى است و بمعنى عقل و بمعنى لب (بضم لام و شدّ باء يعنى عقل صافى از شائبه) است. حجر: اسم ديار ثمود است كه در وادى القرى بين مدينه و شام است - تا وادى القرى يك شبانه روز راه است

ص: 208


1- ابو رغال (بر وزن كتاب) كنيه است براى خطاكار و گمراه و اسم شخصى معين نيست و لذا اين گونه فضول باشى در چند مورد بعنوان ابو رغال مذكور است: يكى ابو رغال كه از قوم ثمود بود. ديگرى آنكه دليل قوم حبشه بود آنگاه كه براى تخريب خانۀ خدا آمده بودند كه قبرش را در مكه سنگسار مى كنند. سومى بندۀ شعيب است كه مرد عشار ستمكارى بود. رغله بر وزن عمره يعنى بضم اول: پوستى است كه در وقت ختنه كردن بريده مى شود، و ارغل بر وزن احمر يعنى ختنه ناكرده و كسى كه خصيه هاى او دراز است. ب.

و منازل ثمود در آنجا بوده در بين كوهها (بقول اصطخرى) و هم او گفته است كه خدا در قرآن به قوم ثمود فرموده: زيركانه و ماهرانه براى مساكن خود از كوهها خانه ها مى تراشيد - (سورۀ شعراء آيۀ 149) و من اين خانه ها را ديده ام، مانند خانه هاى ماست و در كوهها كنده شده و اين كوهها را، أثالث(1) مى گويند، وقتى از دور نگاه مى كنى تصور مى رود كه همه بهم چسبيده اند ولى وقتى نزديك آمدى مى بينى كه كوهها، از هم جدا جداست كه آدم گرد آنها مى تواند گشت، و اطراف كوه ريگستان است كه بالا نمى توان رفت مگر با مشقت شديد و در آنجا چاه آبى است كه قرآن دربارۀ چاه و دربارۀ شتر كه از آن آب مى نوشيده است فرموده: يك روز آب خاص شتر است و يك روز خاص شما(2) (معجم البلدان به خلاصه و ترجمه).

حجر: امروزه بيابانى است كه چاههاى آب بسيار دارد (منجد ج 2).

معترضه

نيز به محلى كه قريش در هنگام تجديد بناء كعبه از اساس ابراهيم (ع) بيرون انداخته اند و محل آن را سنگ فرش كرده اند كه معلوم باشد كه از كعبه بوده است «حجر» گفته اند لكن كمى زيادتر از اساس ابراهيم است و در حديث وارد است كه 7 ذراع است و ابن زبير اين قسمت را در موقع تجديد بناء كعبه داخل ساخت و چون حجاج بن يوسف ثقفى بناء ابن زبير را بر هم زد وضع عهد جاهليت را تغيير داد و در همين حجر قبر هاجر مادر اسماعيل ابن ابراهيم (ع) واقع است (معجم البلدان به ترجمه).

بازگشت به سخن

مردم ثمود به صالح پيامبر گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم مگر پس از اينكه يك شتر ماده اى آبستن از داخل اين كوه بيرون بياورى كه دردم بزايد و شير بدهد، صالح بامر

ص: 209


1- اثالث بر وزن مقاصد است معجم البلدان.
2- : لها شرب و لكم شرب يوم معلوم - سورۀ شعراء آيه 155.

پروردگار تقاضاى آنان را پذيرفت مشروط به اين كه آب يك روز خاص شتر باشد و كسى مزاحم او نشود و يك روز هم براى مردم ثمود و حيوانات آنان (شتر آبستن از كوه بدر آمد و زائيد و كره شتر هم به دنبالش روان شد).

خدا در قرآن اين شتر را بعنوان «ناقة اللّه» معرفى فرموده و دربارۀ آب او سفارش فرموده: «وَ سُقْيٰاهٰا» (سوره هاى شعراء و الشمس را به بينيد) - اما پيرزنى كه دختران زيبا داشت قدار بن سالف(1) را تحريك كرد كه اگر اين شتر را بكشى بوصل اين دختران مى رسى و زن زيباى ديگرى، مصدع را تحريك كرد كه اگر اين شتر را بكشى به دولت وصال من نائل مى شوى(2) اين دو نفر: هفت نفر ديگر را همدست كردند(3) و كمين كردند و شتر را كه براى نوشيدن آب آمد هدف تير قرار دادند و قدار، شتر را پى كرد و همگى نه نفر شتر را قطعه قطعه كردند و مردم ثمود همگى از گوشت شتر بردند و خوردند و اما كره شتر به كوه گريخت و بالاخره ناپديد شد(4) صالح بقوم گفت كه سه روز بيش زنده نيستيد و رنگهاتان روز اول زرد و دوم سرخ و سوم سياه خواهد شد لذا آن نه نفر قصد جان صالح را كردند ولى هر نه نفر جان سپردند و مردم، صالح را قاتل دانستند در صورتى كه فرشتگان آنان را از پا درآورده بودند. على الجمله: صالح جان به سلامت در برد و با آنها كه به او ايمان آورده بودند شب سوم از آن ناحيه بيرون رفت و روز سوم آن قوم، از نعرۀ سهمناك جبرئيل

ص: 210


1- قدار بر وزن غلام و سالف بر وزن كاذب است - شرح قاموس.
2- اين دو زن ثروتمند بودند و حشم داشتند و آب براى احشام آنها بسيار ضرور بود لذا محرك قتل شتر شدند.
3- اسامى نه نفر مفسد عبارتست از: رعمى و رعيم و هرمى و هريم و دائب و صواب و رياب و مسطح و قدار بن سالف عاقر ناقه (كتاب اتقان سيوطى ج 2 ص 147). محرر اين تفسير گويد: مسطح همان مصدع مذكور در بعضى نسخ است.
4- محلى كه كره شتر صالح به آن وارد شد در بلاد ثمود است و معروف به كثابة البكر و كثابة الفصيل است و كثابه بضم كاف و شد تاء است (معجم البلدان به ترجمه).

هلاك شدند(1).

<صالح> صالح چون بالغ شد مأمور به دعوت قوم ثمود گرديد و وى پسر عبيد بن جاثر بن ثمود و بقولى پسر عبيد بن اسيف بن ماشج بن عبيد بن جاثر بن ثمود و بقولى پسر جاثر بن ثمود است.

بالجمله: وى مردى داراى چهرۀ سرخ و سفيد و داراى موهاى پيچيده بود و چهل سال(2) در قوم دعوت كرد و نوف شامى گفته كه صالح از عرب است و چون خداوند، عاد را هلاك كرد قوم ثمود پس از آنها بعمران ديار عاد پرداختند(3) صالح در مكه در سن 58 سالگى وفات يافت (اتقان سيوطى ج 2 ص 139 به خلاصه و ترجمه).

زندگانى صالح به تجارت مى گذشت و مدت زندگانيش 180 سال بود مدفنش در بيت اللّه الحرام ميانۀ ركن و مقام است (ناسخ التواريخ ص 114) مدفن صالح در حضرموت است بقول صحيح (تفسير الجواهر).

صاحب اعلام القرآن (در ص 251 و 273 و 396 و 397) بين هاجر، زن ابراهيم (ع) و حجر (ديار قوم ثمود) و حجر كعبه كه ذيل عنوان معترضه نوشتم خلط مبحث كرده و تصور كرده كه ابراهيم (ع) هاجر و اسماعيل را به ديار ثمود فرستاده در صورتى كه نه به حجر ثمود فرستاده و نه به حجر كعبه و ضمنا از حجر كعبه بى خبر مانده و علاوه صالح اسمى را صالح وصفى تصور كرده و نيز بيرون آمدن شتر را از كوه انكار نموده و مضافا به اين كه «سُقْيٰاهٰا» مذكور در سورۀ و الشمس را كه به معنى آبشخور شتر است بمعنى كره شتر گفته است و محرر اين تفسير به ناچار اين مبحث را مفصل نگاشتم كه شبهات مرتفع شود.

در خاتمه اين را هم بايد دانست كه گفته اند: جهت تشبيه عبد الرحمن بن ملجم قاتل حضرت امير (ع) به قدار (عاقر ناقۀ صالح) كه در روايات ما، وارد است اين است كه: هر دو به

ص: 211


1- كرمانى گفته كه بقولى: طاغيۀ (مذكور در سورۀ حاقه) اسم بقعه اى است كه ثمود در آنجا هلاك شدند (اتقان سيوطى ج 2 ص 143).
2- يا كمتر.
3- شايد - ب.

عشق زنى اقدام به قتل كردند، و آنچه بنظر محرر اين تفسير مى رسد اين است كه: كشتن شتر صالح بصورت ترور بوده است و كشته شدن حضرت امير (ع) هم بصورت ترور بوده است و قبل از حضرت امير (ع) پيامبر و يا وصى پيامبرى بصورت ترور كشته نشده است و ازاين جهت قاتل حضرت به قاتل شتر صالح «ناقة اللّه» تشبيه شده و اگر جهت تشبيه، عشق زن مى بود در قتل يحيى (ع) و يا بعض انبياء ديگر هم پاى زن در كار بوده است.

بناى سد مأرب. 1012 سال بعد از طوفان.

بحثى دربارۀ سد مأرب و كشور يمن
تاريخ سد

سال 1012 مزبور منقول از سپهر در ناسخ التواريخ است و در مجلۀ الهلال (سال 19 ص 329) تاريخ آغاز سد را نگفته، و ليكن خرابى سد را در قرن دوم قبل از ميلاد گفته است و در تاريخ سينا (ص 623) تاريخ بناى سد را در قرن ششم قبل از ميلاد گفته، و ليكن تاريخ خرابى آن را ذكر نكرده است.

بانى سد مأرب

بناى سد مأرب در عهد دولت سبئيه شده و بانى آن، يثعمر پادشاه سبأ در قرن 6 قبل از ميلاد بوده است (تاريخ سينا به ترجمه از ص 623).

و از شهرهاى دست راست آن سد به «جنة يمنى» يعنى بهشت دست راست و از شهرهاى دست چپ آن سد به «جنة يسرى» يعنى بهشت دست چپ تعبير مى كردند (تاريخ سينا ص 624) و قرآن كريم در سورۀ سبأ از هر دو جنت تعبير به «جنتان عن يمين و شمال» فرموده است.

مسعودى گفته كه: اين سد، از بناى سبأ بن يشجب بن يعرب است و هفتاد وادى زير سد بوده و وى پيش از اينكه سد را تمام كند وفات كرده و پادشاهان حميرى پس از او بناى سد را تمام كرده اند.

نيز مسعودى در يك جاى ديگر گفته كه: سد را، لقمان بن عاد بنا كرده و محيط سد

ص: 212

يك فرسخ در يك فرسخ بوده و سى در براى تقسيم آب داشته است (معجم البلدان به ترجمه).

سپهر در ناسخ التواريخ نوشته كه: لقمان بن عاديان بن لجين بن عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح عليه السّلام كه او را لقمان الاكبر و صاحب النسور مى گويند به هود ايمان آورد و سد مأرب را بنيان كرد و باين سبب در مأرب از اولاد سبأ خلقى عظيم فراهم شد و شهر سبأ آباد گشت (ص 114 و 115 ناسخ).

كيفيت سد مأرب

در تاريخ سينا (ص 623) به ترجمه مى نويسد: از اهم آثار سبأ بين، سد مأرب است، گفته اند كه: آبهاى باران كه از كوههاى يمن سرازير مى شود در رودخانه هاى متفرق جارى مى شود بعضى به سمت شرق مى رود و بعضى به سمت غرب.

سيلهائى كه بسمت شرق روان مى گردد در رودخانۀ عظيمى بنام «ميزاب» واقع در سمت شرقى شهر مأرب جمع مى شود و محل، 1100 متر از سطح دريا ارتفاع دارد، راه اين رودخانه در نزديك شهر مأرب، تنگ مى شود زيرا دو طرف آن كوه است كه فاصلۀ دو كوه 400 متر مى باشد و اين محل را وادى اذينه مى گويند پس از آن، وادى مزبور گشاد مى شود گشادگى عظيمى كه آبهاى سيل بى فائده ضايع مى گردد ازين جهت مردم سبأ در مسافت كمى از تنگ وادى مزبور، سدى از سنگ درست كرده بودند كه طولش 800 ذراع و عرضش 150 ذراع بود و از دو جانب سد دو در، باز كرده بودند كه آب را بقدر حاجت و لدى الاقتضاء توزيع و تقسيم مى كردند (ه).

لغت مأرب

ياقوت در معجم البلدان به ترجمه مى نويسد: مأرب (بر وزن مجلس) بلاد مردم ازد (بر وزن وقت) است كه در يمن مى باشد و سهيلى گفته كه: مأرب: اسم قصر آن مردم است و قولى هست كه مأرب لقب هر پادشاهى بوده كه بر كشور سبأ فرمانروائى مى كرده است مثل تبع كه لقب والى يمن و شحر و حضرموت بوده.

ص: 213

شيخى از اهل صنعاء كه مأرب را ديده و قولش معتبر است بمن گفت كه: مأرب در ما بين حضرموت و صنعاء قرار گرفته و فاصلۀ بين مأرب و صنعاء چهار روز - كاروان رو است.

من از اين شيخ دربارۀ سد مأرب پرسيدم؟ وى در جواب گفت: سد، بين سه كوه بوده است و آب سيلها در يك جا مى ريخته و آب راه عبور نداشته مگر از يك طرف، و در اوائل با سنگهاى سخت و سرب آن موضع را با نصب دربها و فعاليت هاى مهندسى بسته اند، و چون آب چشمه ها و آبهاى سيل در پشت سد جمع مى شده حكم دريا پيدا مى كرده است و هنگامى كه تصميم مى گرفتند كه مزارع خود را سيراب كنند به اندازۀ حاجت درب سد را باز مى كرده اند و بعدا مى بسته اند.

اما واقعۀ خرابى سد مأرب و داستان سيل عرم

قبلا بايد دانست كه: اولاد كهلان بر يمن حكمفرمائى مى كردند و بزرگ آنها، عمرو بن عامر بود و او پيش از خرابى سد، وفات كرد و پس از او عمران بن عامر كاهن حكم - فرماى يمن شد، يك زن كاهنه بنام طريفه (بر وزن جهينه) به عمران گفت: اين سد را، سيل جرذ خراب خواهد كرد لذا عمران با طرح واقعۀ جالبى تشكيلات سد را به قيمت گزاف به اولاد حمير فروخت و با قوم خود از سرزمين يمن رفت و پس از مدتى سيل آمد، سيل جرذ كه سد را خراب كرد و شهرهاى پائين سد را به زير آب فروبرد و حمير و اتباعش متفرق شدند، و خداوند داستان مأرب را در قرآن كريم ذكر فرموده است.

لغت عرم

عرم (بفتح عين و كسر راء): حاجز بين مزارع و باغها و بين سيل است قولى هست كه عرم: اسم بيابانى بوده و قولى هست كه عرم در واقعۀ خرابى سد اسم موشى بوده كه سد را سوراخ كرده و به آن موش خلد گفته مى شود و قولى هست كه عرم: باران سخت است و بخارى گفته كه عرم: آب سرخ رنگى بوده كه عذاب الهى بر قوم سبأ بوده است.

ص: 214

عرم: حاجز بين مزارع و باغها و بين سيل است و اين سد را موش منفجر كرده است تا خدا تعجب مردم را آشكارتر كند همان طور كه طوفان نوح را از داخل يك تنور شروع كرد تا بيشتر مايۀ عبرت و سخت تر موجب تعجب باشد و ازاين جهت است كه چون مردى از يمن در حضور سفاح عباسى بر خالد بن صفوان تميمى افتخار كرد، خالد گفت يا اميرالمؤمنين! مردم يمن يا دباغ پوست اند يا بافندۀ برد، يا آموزگار ميمون اند يا خرسوار، موشى آنها را غرق كرد و زنى بر آنان پادشاهى نمود و هدهد راهنماى آنها شد.

احمد بن محمد گفته: مأرب نيز بمعنى قصر بزرگ داراى ديوارهاى بلند است (پايان ترجمه و خلاصه از معجم البلدان در لغت مأرب و عرم).

محل مأرب

مأرب: نام شهرى است كه پاى تخت دولت سبئيه و محل آن در وادى دوما بوده است.

تماس قرآن كريم با يمن
اشاره

در چند سوره از قرآن كريم با كشور يمن واقع در جنوب غربى جزيرة العرب مواجه مى شويم از جمله: با اسم سبأ در سوره اى بنام سبأ و تذكر خرابى سيل عرم كه در مأرب واقع شده (شهر «مأرب»: پاى تخت سبأ بوده و اسم اين شهر قبلا سلحين بوده است).

از جمله: با واقعۀ سلطنت زنى بعنوان ملكۀ سبأ كه در سورۀ نمل مذكور است؛ و اسم اين زن طبق مشهور «بلقيس» بوده است.

از جمله: با تبع كه اسمش در سوره هاى دخان و ق «قاف» مذكور است.

از جمله: با باغ حرد؛ و سوختن آن باغ كه در سورۀ قلم مذكور است.

ص: 215

از جمله: با گروه شهر حاضورا كه هلاك شدند كه در سورۀ حج آيۀ 45 مذكور است.

از جمله: با اصحاب اخدود «نصاراى نجران» كه چون ذو نواس پادشاه يمن، يهودى شد، به اهل نجران تكليف كرد كه كيش يهود را بپذيرند و ليكن آنها نپذيرفتند و سوزانده شدند كه در سورۀ بروج اشاره شده است.

از جمله: با اصحاب فيل بسركردگى ابرهه كه وى در يمن كعبه اى درست كرد و با فيل و لشكر براى تخريب خانۀ خدا به مكه آمد كه در سورۀ فيل مذكور است.

از جمله: با قريش كه براى تجارت به يمن مى رفتند كه در سورۀ قريش مذكور است.

از جمله: با انصار (مذكور در سورۀ توبه در آيات 101 و 118) كه همان أوس و خزرج يمنى الاصل اند كه پس از شكسته شدن سد مأرب و تفرقۀ مردم آن سرزمين، قسمتى از آنان به يثرب يعنى مدينه مهاجرت كردند.

از جمله: با رفتن عبد المطلب جد پيامبر (ص) به نزد سيف ذى يزن كه از تبّع ها بود و پذيرائى محترمانۀ او از عبد المطلب و انقراض دولت تبابعه، به كشته شدن سيف (تاريخ سينا ص 626).

از جمله: با ارسال دعوت نامه از طرف پيامبر (ص) در سال ششم هجرى براى دعوت حارث بن عبد كلال حميرى (شاه يمن) به اسلام.

از جمله: با اعزام پيامبر (ص) سريه اى را بسركردگى خالد بن الوليد در ماه ربيع - الاول سال دهم هجرى به سروقت بنى الحارث بن كعب در نجران (كتاب محمد از محمد رضا

ص: 216

مصرى ص 436).

از جمله: با آمدن نصاراى نجران به مدينه و دعوت پيامبر آنان را به مباهله و سرباز - زدن و مصالحه كردن آنها (سورۀ آل عمران).

از جمله: با اعزام پيامبر (ص) سريه اى را به سركردگى على (ع) به يمن به سروقت قوم مذحج و اسلام كعب الاحبار يهودى در يمن به سال دهم هجرى در ماه رمضان.

تذكر: موضوع حضرت عبد المطلب - در قرآن كريم مذكور نيست و ليكن بقيه از امر كلى الهى به پيامبر (ص) براى دعوت عام جهان، به اسلام، خارج نيست.

از جمله: با اعزام پيامبر (ص) سريه اى را بسركردگى على (ع) به يمن به سروقت قوم همدان (بر وزن سلمان) و اسلام آوردن همۀ آن قوم در سال هشتم هجرى و چون نوشتۀ على (ع) به پيامبر (ص) رسيد كه خبر از اسلام قوم همدان داده بود پيامبر (ص) به سجده افتاد و چون سر بلند كرد فرمود: «السلام على همدان» (كتاب محمد از محمد رضا مصرى ص 440).

تاريخچۀ تشكيل دولتهاى يمن و اسامى آنها
اشاره

دولتهاى يمن باين ترتيب تشكيل مى شده:

اول: محافد كه جمع محفد است و آن تشكيل مى شده است از اجتماع خدمتكاران و ياران به گرد رئيس با استعدادى.

دوم: قصور - و قصر كه مانند قرقگاه يا قلعه داراى سور (ديوار) بوده و شيخ يا امير يا سركرده با اعوان و حاشيه و خدمه در آنجا اقامت داشته است مانند وضع بابل قديم كه شبيه نظام تيول در قرون وسطى در اروپا بوده است.

و در جلو اسم صاحب محفد يا صاحب قصر؛ لفظ «ذو» بمعنى صاحب، بوده است كه باسم

ص: 217

محفد اضافه مى شده مانند ذو غمدان يعنى صاحب غمدان و ذو معين يعنى صاحب معين - و اين طبقه از حكام معروف به اذواء «يا» ذوين بوده اند و اين محافد متعدد بوده كه هركدام، حاكمى مستقل، در حوزۀ خود داشته اند و مشهورترين محافد و قصور كه اسمهاى آنها را بدست داريم: غمدان و صرواح و سلحين و ظفار و شبام و رئام «ريام» و براقش و غيرهاست.

و گاهى عده اى از اين محافد، در تحت رياست يك امير بوده كه آن امير را قيل مى گفته اند و جمع قيل بر اقيال است.

و مجموع محافد با قراء و مزارع را مخلاف مى گفته اند و آن مانند كوره يا رستاق يا قضاء بوده كه قيل يا شاه كوچكى برآن حكومت مى كرده است. و گاه محفد يا قصر پس از ظهور دولت بزرگ، اسمش به مدينه يعنى شهر تبديل مى شده مثل قصر ريدان كه مدينة - ظفار شده و سلحين كه مأرب شده است.

بين اين قيلها، جنگ و غارتگرى حكمفرما بوده است.

گاهى بين ذوين ها يا قيلها، مردى داراى نبوغ و استعداد پيدا مى شده كه ذوين ها يا قيل ها را مطيع مى ساخته و خود را ملك يعنى شاه مى خوانده است و دولتى تشكيل مى داده كه طولانى مى شده و بر اين كيفيت چندين دولت در يمن روى كار آمده است كه تاكنون اسم سه دولت بزرگ آن بدست آمده است:

1 - معينيه.

2 - سبئيه.

3 - حميريه.

و البته در يمن دولت هاى كوچك ديگر هم بغير از اين سه دولت بزرگ، حكومت كرده اند.

بعدها دولت حمير، به دولت تبابعه معروف شده است و تبابعه جمع بر تبع است يعنى ملك الملوك «شاهنشاه» (تاريخ سينا ص 624).

دولت معينيه

دولت معينيه، دولتى قوى بوده و پاى تختش معين (بر وزن شريف) واقع در وادى

ص: 218

شارد قسمت شرقى يمن و شمال حضرموت بوده است.

و باقى ماندۀ عاد اولى جزء دولت معينيه شده و دولت «عاد ثانيه» را تأسيس كرده اند و پس از آن قحطانى ها روى كار آمده اند و اين دولت را منقرض كرده اند و دولت سبئيه را تشكيل داده اند (تاريخ سينا ص 622).

روى اين اصل: (احقاف كه بلاد عاد و هود و صالح و در اقصاى شرق حدود يمن است) جزء دولت يمن محسوب گرديده. تاريخ تأسيس اين دولت و انقراض آن معلوم نيست و عرب اين دولت را نمى شناخته اند و ازاين جهت در كتابهاى خود ذكرى از اين دولت نكرده اند و علماء باستان شناس آثار اين دولت را در حفاريهاى صحراء شرقى صنعاء پيدا كرده اند با اسمهاى ده ها نفر از پادشاهان اين سلسله (مجلۀ الهلال سال 19 ص 328 به ترجمه). و قلم معروف بمسند (بضم ميم) يا قلم حميرى از دولت معينيه است (تاريخ سينا ص 622).

دولت سبئيه

اين دولت، مدتى در جوار دولت معينيه به سربرده است تا «سبأ» كه صاحب قصر صرواح واقع در شرقى صنعاء بوده است روى كار آمده و وى چون مردى قوى و طماع بوده، بر معينيه مسلط شده است و پاى تخت دولت سبأ در صرواح بوده و پس از آن پايتخت خود را به مأرب منتقل كرده اند، اين دولت شهرت بزرگى پيدا كرد و سد مأرب در عهد اين دولت ساخته شد و سى و اندى پادشاه در اين دولت سلطنت كردند، مبدأ تشكيل اين دولت معلوم نيست ولى در سال 115 قبل از ميلاد منقرض گرديد و دولت حميريه روى كار آمد.

دولت حميريه

اسم 28 پادشاه حميريه بدست آمده كه از جمله: هدهاد و ابو كرب اسعد و بلقيس و عمرو (شوهر بلقيس) و ذو القرنين (افريقش) و حسان بن اسعد و غيرهاست، و فرق اين دولت با دو دولت قبلى اين است كه: دو دولت قبلى، دولت بازرگانى بود و ليكن دولت حميريه به كشورگشائى تمايل داشت. (مجلۀ الهلال سال 19 ص 329 به ترجمه).

ص: 219

دولت سبئيه پس از خرابى سد مأرب، متلاشى شد و سلطنت ادواء روى كار آمد يعنى ملوك الطوايفى گرديد و همين گونه ادامه داشت تا (علفان لهفان) ذو، ريدان در پايان قرن اول قبل از ميلاد روى كار آمد و دولتهاى محافد و مخاليف از مملكت سبأ را كه دولتهاى كوچك كوچك بودند تصرف كرد و پادشاه ريدان و سبأ ناميده شد. (تاريخ سينا ص 624 به ترجمه).

از وقايع مهم اين دولت، واقعۀ ملاقات بلقيس ملكۀ سبأ با سليمان پيغمبر بوده است.

در تاريخ سينا (ص 623) آغاز دولت حميريه را از بلقيس گفته است و ليكن از مجلۀ الهلال اين مطلب استفاده نمى گردد.

بهر حال سليمان عليه السّلام كه زبان مور و زبان طيور را مى دانسته و مرغى كه هدهد نام داشته همين هدهدى كه بين مردم مشهور است يعنى همين مرغ شانه بسر و شايد كبوتر نامه رسان و يا مرغى ديگر بوده از وجود چنين ملكه اى در كشور يمن و از آفتاب پرستى او به سليمان، خبر داده و بالاخره پس از مقدماتى اين ملكه به دربار سليمانى آمده و ترك آفتاب پرستى كرده و ايمان آورده است.

دولت حميريه: در زمان خلفاء علهان رو بتوسعه گذارد كه حضرموت و ساير - قسمت هاى شرقى هم در عهد سلطنت «شمريرعش» در اواخر قرن سوم ميلادى در حيطۀ اقتدار پادشاه قرار گرفت و او را پادشاه ريدان و سبأ و حضرموت مى خواندند و پس از او دولت حمير را بنام دولت تبابعه خواندند.

دولت تبابعه
اشاره

دولت تبابعه در اوج ترقى بود و تمدن آنها دست كمى از تمدن آشوريها و ديگران كه در شمال جزيرة العرب حكومت مى كردند، نداشت زيرا با هند و ايران و سوريه و مصر تجارت داشت و سد مأرب را پس از خرابى آن ترميم كرد و كشت و كار و ارزانى در بلاد يمن بالا گرفت (و اين سد نزديك به طلوع دولت اسلام، خراب شد و ديگر كسى بترميم آن

ص: 220

نپرداخت و تاكنون آثارش هويداست).

بالجمله: دولت مزبور از كوههاى كشور: طلا و نقره و سنگهاى قيمتى از:

ياقوت و زمرد و عقيق استخراج مى كرد و ازاين جهت است كه اين دولت و دولتهاى قبلى (حميرى و سبئى) از ثروتمندترين مردم زمين بودند و از همۀ كشورها در تمدن و آسايش پيشرفته تر بودند و كاخهاى عالى و باغهاى خرم و امتعۀ قيمتى داشتند. همدانى مؤرخ دربارۀ قصر كوكبان مى نويسد: پائين بيرونى قصر از نقره پوشيده بود و بالاى آنها سنگ سفيد بود و داخل قصر از چوب عرعر و كاشى ها و جزع و اصناف گوهر مزين بود.

و دربارۀ قصر بينون از مرواريد و گوهرهاش و دربارۀ مأرب از مرمر و طلاهاى سقفش اشعارى گفته شده است كه طالبان به كتابهاى مفصله رجوع كنند (تاريخ سينا به ترجمه و خلاصه از ص 625).

مجلۀ الهلال (سال 19 ص 331 و 332 به ترجمه) مى نويسد كه: همدانى جهانگرد كه خودش خرابه هاى مأرب را ديده است در كتاب اكليل خود مى نويسد: ستونهاى تخت سلطنتى در بين خرابه ها است و شايد مرادش، قصر سلحين است كه جايگاه پادشاه بوده و باز مى نويسد:

آن ستونها بپاست و اگرچند نفر بخواهند يكى از آن ستونها را بخوابانند نمى توانند زيرا آن ستونها را در سنگ فروبرده اند و پائين آنها را با سرب دهنه زده و ميان آنها سرب ريخته اند.

و قصر سلحين را «قصر بلقيس» هم مى گويند و شعراء در توصيف مأرب و آثار آن اشعار بسيار گفته اند.

در يمن قصرهاى بسيارى است كه شعراء، دهها از آن قصور را در شعر خود آورده اند و توصيف كرده اند و شنونده اول بار باور نمى كند و حمل بر مبالغه مى كند و ليكن ما بر اين جهانگرد عربى كه خود ديده و به قرائن بسيار راستگوئى او ثابت شده است يعنى همدانى اعتماد داريم و او دربارۀ قصر غمدان كه در صنعاء است و خود همدانى بقاياى آن را مشاهده كرده است مى نويسد: قصر غمدان بيست طبقه بوده و بين هر دو سقف، ده ذراع(1) فاصله

ص: 221


1- هفت طبقه بوده و فاصلۀ بين هر دو سقف، چهل ذراع بوده است (معجم البلدان به ترجمه).

داشته و سقف زيرين بحدى شفاف بوده كه آن كس كه در طبقۀ بالا مى خوابيده است نوع مرغهائى را كه از بالاى قصر پرواز مى كرده اند از زير سنگ رخام شفاف تشخيص مى داده است.

در اطراف قصر: چهار مجسمۀ شير، از مس نصب كرده بودند كه درون آنها تهى و پاهاى آنها داخل قصر و سر و سينۀ آنها از قصر بيرون بود و آن شيرها را به طورى ترتيب داده بودند كه چون باد؛ داخل مجسمۀ شير مى شد آوازى مانند آواز غرش شير شنيده مى شد - و در آن قصر، چراغها تعبيه كرده بودند كه از دور مانند برق و باران مى درخشيد و كسى باور نمى كرد كه اين نور، از روشنائى چراغهاست.

طبقۀ زيرين: جاى پادشاه بود و آن طبقه چهار در داشت: يكى بطرف باد صبا باز مى شد و يكى بطرف باد دبور و يكى بطرف باد شمال باز مى شد و يكى بطرف باد جنوب، و نزد هر درى مجسمه اى از مس بود كه در هنگام وزش باد آوازى مانند غرش شير از آن شنيده مى شد، و در آن طبقه: خوابگاهى از چوب ساج و آبنوس بود و بر پرده هاى قصر، زنگها آويخته بودند كه با وزش باد برآن پرده ها، آواز زنگها از دور شنيده مى شد.

و قصر ناعط بهمين منوال بوده و از چندين قصر تشكيل مى شده است و داراى نقش و نگارها و مجسمه ها بوده و همدانى طى اشعارى اهميت قصر ناعط را ذكر كرده است.

بالجمله: يمن از روزگار بسيار قديم، بين امتهاى قديم جهان، واسطۀ تجارت بود و با هند روابط تجارى داشت كه آغاز آن معلوم نيست و هند محصولات و مصنوعاتى داشت كه مصر و آشور و فينيقيه و ديگران به آنها احتياج داشتند و اهل يمن اين مال التجاره ها را بوسيلۀ كشتى ها يا كاروانها حمل و نقل مى كردند و سواحل يمن لنگرگاه كشتى هاى هند و وادى فرات و وادى نيل بود همين طور كه امروزه كشتى هاى انگليس و ديگران در اثناء سفر بين اروپا و هند در عدن لنگر مى اندازد. يمن بندرى بنام (موزا) داشته كه كشتى هاى بزرگ براى حركت در اوقيانوس هند در آنجا بارگيرى مى كردند و امروزه شهرهاى تجارتى يمن؛ عدن و قانا و ظفار و غيرهاست.

به خلاصه: امتعۀ سنگين قيمت و خز و حرير و ظروف طلا و نقره و باغ و بستان و عاج

ص: 222

و سنگهاى قيمتى و جواهر، مورد استعمال مردم متمدن يمن بوده و كاخهاى آراسته و مرصع به جواهر با دربهاى طلاكوب و نقره كوب، در يمن بسيار بوده است (به خلاصه و ترجمه از مجلۀ الهلال سال 19 ص 333).

كدام تبع مورد نظر قرآن است؟
اشاره

در قرآن كريم از تبع يعنى شاهنشاه يمن دو جا سخن به ميان آمده: يك بار در سورۀ دخان و بار ديگر در سورۀ ق «قاف».

خدا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده كه: آيا قريش و اهل مكۀ متمرد بهترند يا قوم تبّع؟ يعنى آيا اينها شوكت و ثروتشان بيشتر است يا شوكت و ثروت قوم تبع؟ آنها از نافرمانى طرفى بر نبستند و منقرض شدند، پس چرا قريش كه بمقام آنها نمى رسند، از فرمان خدا و پيامبرش سرپيچى مى كنند؟ محرر اين تفسير مى گويد: از اينجا معلوم مى شود كه قوم تبع خوب نبوده اند و به كيفر گرفتار شده اند.

لكن مفسرين دربارۀ اين تبع: دچار اختلاف شده اند و بسيارى به سكوت برگذار كرده اند و صاحب تفسير مجمع البيان، نام اين تبع را «اسعد ابو كرب» گفته و نظر داده كه تبع، مردى با ايمان و شايسته بوده است و مذمت، راجع به قوم تبع است نه خود او.

ولى نظر محرر اين تفسير اين است كه: فرمودۀ خداى تعالى، ناظر به ذو نواس است كه از تبع ها بوده است باين شرح:

تبع مورد نظر قرآن: ذو نواس است

ذو نواس از تبابعه بوده است و وى در قرن ششم ميلادى به كيش يهود درآمده و در يهودى گرى تعصب شديد داشته و هركس را كه يهودى نمى شده است، مقهور مى كرده است، و از طرفى نصرانيت نيز در اين عهد در جزيرة العرب ريشه دوانيده بوده و قبائل حمير و غسان و ربيعه و تغلب و تنوخ و طيّئ و قضاعه و حيران و نجران، كيش نصرانيت را

ص: 223

پذيرفته بودند.

اصحاب اخدود

ذو نواس به نصاراى نجران تكليف كرد كه كيش يهود را به پذيرند و ليكن از اطاعت او سرباز زدند و وى از آنها انتقام گرفت و در انتقام مبالغه كرد تا آنجا كه اخدود يعنى شكافى در زمين به درازا كند(1) و آتش در آن افروخت و هركس را كه از نصرانيت دست برنمى داشت در آن آتش مى انداخت (قرآن كريم در سورۀ بروج از اين واقعه خبر داده است) لذا اهل نجران به نجاشى پادشاه حبشه كه نصرانى بود، متوسل شدند و او هم لشكرى جرار بسركردگى ارباط به يمن فرستاد و يكى از ضابطين اين ارباط بنام ابرهة الاشرم است.

چون خبر ورود سپاه حبشه به ذو نواس رسيد، او هم با سپاه، براى مقابله، حركت كرد و در نزد بحر احمر جنگى بسيار سخت كردند كه منجر بشكست ذو نواس شد و ذو نواس از ترس اينكه بدست دشمن خود گرفتار بشود و از او انتقام بگيرند، خود را غرق كرد.

بالنتيجه: حبشى ها بر معظم شهرهاى يمن؛ استيلاء يافتند و اين واقعه در سال 525 بعد از ميلاد اتفاق افتاد.

تذكرات: 1 - نجران: از شهرهاى قديم است و با خولان كه در راه صنعاء به - مكه است، همسايه اند.

2 - گفته اند كه: اصحاب اخدود، ياران دانيال اند كه بخت نصّر آنها را به آتش افكند و نيز يكى از پادشاهان سلوكى ايران هم چنين عملى كرده كه در نتيجه سورۀ بروج به هر سه واقعه ناظر خواهد بود.

اصحاب فيل

ارباط حبشى، مدت بيست سال بر يمن حكومت كرد و پس از آن مرد و ابرهه روى كار

ص: 224


1- منتهى الارب.

آمد و به حكمرانى پرداخت و پاى تخت را به صنعاء منتقل كرد و در آنجا قصرى دلاويز ساخت و مردم را وادار كرد كه بجاى كعبه، در قصر او، مراسم حج را انجام بدهند (تاريخ سينا به ترجمه از ص 625 و 626).

اوس و خزرج «انصار»

عمران بن عامر از سرزمين يمن خارج شد و ثعلبه پسر عمرو بن عامر بسمت حجاز كوچيد و بين ثعلبيه كه باسم خود اوست و ذى قار مسكن گرفت و پس از مدتى عازم مدينه شد - در مدينه بسيارى از بنى اسرائيل در نواحى متفرقه اقامت داشتند لذا خاندان ثعلبه هم، بين يهود قريظه و يهود نضير و خيبر و تيماء و وادى القرى جا گرفتند و بيشتر در مدينه سكونت گزيدند و پس از آنكه نيروى آنها زياد شد، ثعلبه، يهود مدينه را خارج كرد و مدينه خاص خاندان ثعلبه شد؛ و يهود به خيبر و فدك و نواحى آنجاها رفتند و ثعلبه و اعقابش به آبادانى مدينه پرداختند و همين ها هستند كه بعدا بنام انصار پيامبر (ص) معروف شده اند و اوس و خزرج كه در مدينه اسم برده مى شوند همين ها هستند كه از اعقاب حارثة بن ثعلبۀ مزبور مى باشند.

جرهم

جرهم (بر وزن قنفذ): اهل مكه بودند و طغيان كردند و ستمكار شدند و در خانۀ خدا سنتهاى زشت برقرار كردند و ارادۀ الهى بر اخراج جرهم از مكه و حرم خدا: قرار گرفت، در نتيجه حارثة بن عمرو (مزيقياء) بن عامر (ماء السماء) كه از عمران مزبور فاصله گرفته بود و لذا او و خاندانش را خزاعه ناميدند: زيرا خزاعه: بمعنى قطعۀ بريده و جدا شده است، با جرهم به جنگ پرداخت و فاتح شد و مردم جرهم؛ را از حرم خدا خارج كردند و جرهم متفرق شدند و منقرض گرديدند و اثرى از آنها باقى نماند و شاعرى از جرهم دراين باره مى گويد:

«كأن لم يكن بين الحجون الى الصفا *** انيس و لم يسمر بمكة سامر»

(به خلاصه و ترجمه از معجم البلدان).

ص: 225

محرر اين تفسير گويد: واقعۀ عمران بايد مربوط ببار دوم خرابى سدّ باشد نه بار اول زيرا خرابى سد در بار اول؛ 115 سال قبل از ميلاد بوده است و تا عهد ثعلبه كه حدود ما قبل اسلام است، متجاوز از 600 سال است و با تاريخ وفق نمى دهد.

ضبط لغات اين مبحث

ريده (بفتح راء و سكون ياء و فتح دال) نام شهرى است در يمن و نام دو قريه است در حضرموت و ريدان (بر وزن عطشان) موضعى است (شرح قاموس به خلاصه).

تلقم (بفتح تاء و سكون لام و ضم قاف) اسم كوهى است در يمن كه در آنجاست:

شهر ريده و بئر معطله و قصر مشيد(1) و علقمه گفته است كه: در ذوجدن است (معجم البلدان).

در شرح قاموس نقل به معنى مى نويسد: جدن (بفتح جيم و دال) خوش آوازست و جدن بيابانى است در يمن يا رودى است يا جايگاهى است و ذوجدن: علس بن حارث از - قيل هاى حمير است و او اول كسى است كه در يمن سرود گفت و اين لقب براى نيكوئى آواز او بوده است؛ و ذو جدن بن ليشرج بن حارث بن صيفى بن سبا، جلد بلقيس است (ه).

سبأ (بر وزن سبب هم منصرف استعمال شده است و هم غير منصرف) و آن شهر بلقيس است(2) و سبأ لقب پسر يشجب بن يعرب است و اسمش عبد الشمس است و در مثل است كه:

«تفرقوا ايدى سبا» (بفتح سين و باء الفى) و «تفرقوا ايادى سبا» يعنى دستهاى سبا پراكنده شدند كنايه از اينكه پسرهاى او پراكنده شدند و پسر را به دست تشبيه كرده زيرا اولاد؛ حكم بازو دارد. و سبا: مخفف سبأ نيست بلكه اين هم لغتى است و از سبأ مختوم به همزه بدل است (شرح قاموس به خلاصه).

در قرآن كريم سوره اى بنام سورۀ سبأ وارد شده و اسم سبأ و خرابى سد در همين سوره مذكور است و در هر دو مورد سبأ بر وزن سبب است.

شخصى از رسول خدا (ص) پرسيد كه: سبأ: مرد است يا زن؟ پيامبر (ص) در جوابش

ص: 226


1- قرآن كريم سورۀ حج.
2- كشور بلقيس است ب.

فرمود: سبأ مردى است از عرب كه ده پسر بدنيا آورد كه شش نفر از آنها بدست راست رفتند و چهار نفر از آنها بدست چپ رفتند، اما آن شش نفر كه بدست راست رفتند: از دو كنده و مذحج و اشعريون و انمار (كه بجيله از انمارند) و حمير هستند و اما آنها كه بدست چپ رفتند: عامله و غسان و لخم و جذام اند. (به ترجمه از كتاب اخبار اصبهان از حافظ ابو نعيم ج 1 ص 202 در ترجمۀ فروة بن مسيك) (فروه بر وزن صرفه و مسيك بر وزن رجيل است).

ازد: به عمان و يمامه رفتند و لخميون به باديۀ عراق رفتند و دولت منذريان در حيره از لخميون است و غساسنه به باديۀ شام رفتند و دولت غسانيان در شام از غساسنه است و عرب صفا به كوه صفا از كوههاى حوران رفتند (تاريخ سينا به ترجمه ص 624).

لندن - رويتر، مستر ورندل فيليپس رئيس هيئت باستان شناسى امريكائى كه مشغول حفارى در خرابه هاى جنوب عربستان هستند، در يك كنفرانس مطبوعاتى در لندن اظهار داشت احتمال مى رود كه با انجام اين حفاريها داستان اسرارآميز ملكۀ سبا كه در كتب آسمانى نامى از او برده شده كاملا روشن شود؛ مشاراليه اضافه كرد كه حفارى اكنون در شهر مأرب نزديك سبا ادامه دارد، ملكۀ سبا در زمان ابراهيم خليل اللّه يعنى دو هزار سال قبل از ميلاد مسيح و يا حتى قبل از آن(1) زندگى مى كرده است.

در سه كيلومترى شهر سبا معبد عظيم و دايره شكلى كشف شده است(2) پس از آن اظهار داشت: بزرگترين قسمتى كه حفارى در آن جريان دارد سد مأرب است كه در قرآن به آن اشاره شده كه براى آبيارى اراضى در هفتصد سال قبل از ميلاد مسيح، ساخته شده است (روزنامۀ ط دوشنبه 28 مرداد سال 1330 16 ذى القعده سال 1370 هجرى).

محرر اين تفسير گويد: ملتى كه حدود ششصد سال قبل پا به دائرۀ تمدن گذارده است در اثر علم و تحقيق كارش به آنجا رسيده است كه، دنيا مدار، شده است.

علماء اين ملت به ناچار قرآن را خوانده و مطالعه كرده اند كه از امريكا به يمن رفته اند آنهم با جماعتى از مهندسين و كارگران متخصص و با خرجهاى گزاف تا يك موضوع از موضوعات قرآن را كشف كنند.

ص: 227


1- در تاريخ اغراق شده. ب.
2- در قرآن كريم باين معبد اشاره شده است.

اين اقدام جنبۀ مادى ندارد كه فورا اذهان به پول متوجه شود، بلكه جنبۀ علمى دارد و ليكن متأسفانه مسلمين عهد ما چند آيۀ بلوكه شده از قرآن را با آواز چهچه در مجلس سوگوارى مردگان از مرده خواران مى شنوند درحالى كه خواننده چون ببغاء يعنى طوطى و شنونده چون بز اخفش است.

قرآن در سورۀ مباركۀ جمعه فرموده: «وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمّٰا يَلْحَقُوا بِهِمْ» يعنى جماعتى كه هنوز به مسلمانان نه پيوسته اند؛ روى كار مى آيند و به پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله ايمان مى آورند (آيا همين مردم نيستند؟).

البته اگر قرآن را باور نمى داشتند چگونه چنين هيئتى با مهندسين و عمال و با مصالح مهم و با تحمل خرجهاى گزاف اقدام به چنين حفارى مى نمود؟.

پس سرّ تقدم ديگران و جهت تأخر ما مسلمانان از علم و جهل به قرآن سرچشمه مى گيرد.

شما در كتابهاى جغرافياى متداول: اسم عدن و يمن و سبأ و... را نديده ايد و از استاد نشده ايد و نخواهيد ديد و شنيد.

دبور (بر وزن قبول) بادى است كه مقابل باد صباست.

صبا (بفتح صاد و باء الفى) بادى است كه جاى وزش آن از جاى طلوع ستارۀ پروين «ثريا» است تا ستارگان بنات النعش.

شمال (بر وزن كمال و حساب) بادى است كه مقابل باد جنوب است.

جنوب (بر وزن قبول) بادى است مخالف شمال، جاى وزش آن از جاى طلوع ستارۀ سهيل است تا جاى برآمدن ستارۀ پروين «ثريا» (شرح قاموس).

سلحين (بفتح سين و سكون لام و كسر حاء و سكون ياء و نون آخر) قلعۀ بزرگى بوده در سرزمين يمن كه از پادشاهان يمن بوده و گمان برده اند كه شياطين براى بلقيس بنا كرده اند (در هنگام تزويج سليمان و بلقيس) و سنگى در يكى از قصرهاى اين قلعه بوده كه اسامى قصر سلحين و ديگر قصور را برآن نقش كرده بودند.

ص: 228

قصر سلحين را در طول هفتاد سال بنا كرده بودند و اكنون اثرى از آن باقى نيست.

(به ترجمه و خلاصه از معجم البلدان).

صنعاء (بر وزن سلمان) سالى دو زمستان و دو تابستان دارد، هم هواى پاكيزه دارد و هم آب فراوان و ترتيب ورود به صنعاء در زمانى كه پاى تخت بوده است در كتاب معجم البلدان شرح داده شده است و ابرهه: قليس را در صنعاء ساخت و مردم را وادار كرد كه مراسم حج را در قليس انجام بدهند و بناء قليس از بناهاى عجيب بوده است (كه تفصيل آن در سال 535 ميلادى خواهد آمد).

مأرب: گذشت.

عرم: گذشت.

بلقيس: زنى است كه پادشاه كشور سبا بوده (شرح قاموس).

چون بلقيس بر سليمان وارد شد، سليمان به او گفت: هر زن مسلمانى نيازمند به - شوهر است. بلقيس گفت: اگر شوهر ضرور است من باين تبّع اصغر، شوهر مى كنم و چون بزنى تبع درآمد از وى: اصبغ و انوف و شمس الصغرى (مادر تبع اقرن كه ملقب به ذو القرنين است) بوجود آمد. و بقولى سليمان وى را تزويج كرد و اين قول از صواب دور نيست (مجمع البحرين به ترجمه و خلاصه).

محرر اين تفسير مى گويد: زناشوئى سليمان و بلقيس مدرك ندارد.

بلقيس: اسم اطلقه العرب على ملكة سبا التى جاءت الى سليمان الحكيم لتلقى عليه الالغاز و تسمع اقوال حكمته (منجد - ج 2).

قصر غمدان: (بضم غين و سكون ميم) از قصرهاى تاريخى يمن است كه قومى گفته اند كه: سليمان به شياطين امر كرد كه براى بلقيس سه قصر در صنعاء بسازند و آنها قصر غمدان و قصر سلحين و قصر بينون را ساختند.

قصر غمدان را در عهد خلافت عثمان خراب كردند و به عثمان گفته شد كه: كاهنان يمن معتقدند كه مخرب قصر غمدان، كشته مى شود لذا عثمان دستور داد دوباره بسازند و ليكن به او گفته شد كه باج زمين را اگر خرج كنى؛ قصر، بصورت نخستين برنمى گردد

ص: 229

ازاين جهت عثمان آن را بحال خرابى گذاشت بالجمله: عثمان كه غمدان را خراب كرد؛ كشته شد(1)خلد (بر وزن قفل) جانورى است كور و كر زير زمين كه چيزها را مى برّد (منجد به ترجمه) و جمع آن مناجذ بر وزن مساجد است و جمعش از غير لفظ مفرد آن است چنانچه مخاض (بر وزن سلام) بمعنى شتران آبستن جمع بر خلفه است.

ظفار (بفتح ظاء و فاء الفى و كسر راء) نام شهرى است در يمن در دو جا كه يكى از آنها نزديك صنعاء است و جزع (بفتح جيم و سكون زاء يعنى مهره) ظفارى منسوب به آنجاست و مسكن پادشاهان حمير در آنجا بوده و اين شهر در ساحل درياى هند است و لبان (بضم لام يعنى كندر) در دنيا يافت نمى شود مگر در كوههاى ظفار و لبان درختى است كه در آن ناحيه سبز مى شود و آن درخت را با كارد زخمى مى كنند و لبان از آن مى چكد و - جمع آورى مى كنند (معجم البلدان به خلاصه و ترجمه).

صرواح (بر وزن انسان) اسم قلعه اى بوده است در يمن نزديك مأرب كه گفته مى شود: از بناهاى سليمان بن داود (ع) است (معجم البلدان به خلاصه و ترجمه).

قان (بر وزن شام) از بلاد يمن است (معجم البلدان).

شبام (بر وزن كتاب است) و شبام: اسم چهار جاى يمن است: 1 - شبام كوكبان است در سمت غرب صنعاء و فاصلۀ شبام با صنعاء مسافت يك روز كاروان رو است.

2 - نام شهرى است در كوه موسوم به شبام كه آن كوه داراى درخت و آب است و آب صنعاء از آن كوه است و مسافت بين صنعاء و كوه يك شبانه روز كاروان رواست و اين كوه داراى غارهاى كوچك و غارهاى بسيار بزرگ است و صعود بر كوه مزبور دشوار است و يك راه بيش ندارد و استخر آن را مى بندند و چون پر شد استخر را باز مى كنند و آب، به صنعاء و نواحى آن مى رود و تا صنعاء هشت فرسخ فاصله دارد 3 - شبام سخيم (بر وزن رجيل) در شرق قبلى صنعاء و به مسافت سه فرسخ است.

4 - شبام حراز (بر وزن غلام) است در جنوب غربى صنعاء به فاصلۀ دو روز

ص: 230


1- كشته شدن عثمان به خرابى مربوط است اما نه به خرابى قصر - ب.

كاروان رو.

شبام حضرموت يكى از دو شهر حضرموت است و آن ديگر تريم (بكسر تاء و فتح ياء) است.

بينون (بر وزن منصور) اسم قلعه بزرگى بوده در يمن نزديك صنعاء؛ و عبد الرحمن اندلسى گفته كه: بينون و سلحين را ارباط حبشى كه از طرف نجاشى بر يمن مسلط شده بود، خراب كرد (معجم البلدان به خلاصه و ترجمه).

شحر (بكسر شين و سكون حاء) در كنارى از ساحل درياى هند از يمن است و اصمعى گفته كه: بين عدن و عمان (بر وزن غلام) است و عنبر شحرى منسوب به اينجاست زيرا در سواحل شحر بدست مى آيد (معجم البلدان به ترجمه و خلاصه).

رئام (بر وزن كتاب) نام بتكده اى بوده در يمن كه مورد تعظيم مردم بوده و قربانى در آنجا مى كرده اند و قبل از اسلام بسعى دو دانشمند يهود، يكى از پادشاهان تبع، آنجا را خراب كرده است (معجم البلدان).

براقش (بر وزن مساجد) اسم قلعه اى بوده در يمن (معجم البلدان).

معين (بر وزن امير) اسم قلعه اى بوده در يمن و ازهرى گفته كه معين نام شهرى بوده در يمن (معجم البلدان به ترجمه).

ناعط (بر وزن قاصد) قلعه اى بوده در يمن، بر زبر كوه نزديك به عدن كه مسكن يكى از اذواء بوده و تاريخ آن قديم است (معجم البلدان به ترجمه).

قيل: (بفتح قاف) است و در شرح قاموس مى نويسد: قيل پادشاهى است از پادشاهان حمير و يا اينكه قيل، فروتر از پادشاه بزرگتر است و اصل آن قيّل بر وزن فعيل است و جهت تسميه اين است كه آنچه خواسته است مى گويد و گفتۀ او نافذ است و جمع آن اقوال و اقيال (بر وزن اشجار) است (ه).

(فعيل بر وزن جعفر است).

مخلاف (بر وزن مصباح) يعنى مردى كه داراى فرمانروائى بر ناحيه هاى بسيار باشد و مخاليف جمع برآن است (شرح قاموس).

ص: 231

محفد (بر وزن مجلس) است و جمع آن محافد (بر وزن مجالس) است.

ذو نواس (نواس بر وزن غلام) زرعة بن حسان از صاحبان و پادشاهان يمن است و وى را ذو نواس گفتند زيرا گيسوئى در پشت سر او مى جنبيد - كلمه از ريشۀ نوسان (بر وزن رمضان) بمعنى جنبيدن است (شرح قاموس نقل بمعنى).

حمير (بكسر حاء و سكون ميم و فتح ياء) نام موضعى است در سمت غربى صنعاء يمن و حمير بن سبا بن يشجب پدر قبيله اى است (شرح قاموس).

يشجب (بفتح ياء و سكون شين و ضم جيم) پسر يعرب بن قحطان است (قاموس و شرح).

سد (بفتح سين و شدّ دال) يعنى كوه و چيزى كه حاجز بين دو چيز باشد و بضم سين هم گفته مى شود و يا اينكه با ضم سين چيزى است كه مخلوق خدا باشد و بفتح سين چيزى است كه از فعل ماها باشد (شرح قاموس).

جرذ (بضم جيم و فتح راء) نوعى از موش است (شرح قاموس).

هدهد (بر وزن قنفذ) هر پرنده اى است كه آواز كند و نيز پرنده اى است معروف و هدهد (بضم هاء و فتح دال و كسر هاء دوم) و هداهد (بضم هاء اول و كسر هاء دوم) هم گفته مى شود و بمعنى كبوتر بسيار آوازكننده است و جمع همه، هداهد و هداهيد (بر وزن مساجد و مصابيح) است (قاموس و شرح قاموس).

هدهاد (بر وزن مرجان) است.

كعب الحبر (بفتح حاء و سكون باء) اسم مردى است مشهور به كعب الاحبار (قاموس در لغات كعب و حبر).

تبع (بضم تاء و شدّ باء مفتوح) لقب پادشاهان يمن است مثل كسرى كه لقب پادشاهان عجم و قيصر كه لقب پادشاهان روم و خاقان كه لقب پادشاهان تركستان است يا اينكه ناميده نمى شود به تبّع مگر آنكه بر حمير و حضرموت سلطنت داشته باشد و تبابعه جمع برآن است و «دار التبابعه» يعنى خانۀ تبع ها، در مكه است كه پيغمبر ما مسلمانان (ص) در آن زائيده شده است (شرح قاموس نقل بمعنى).

ص: 232

تبع يعنى ملك الملوك «شاهنشاه» (تاريخ سينا ص 624).

عوص (بفتح عين و سكون واو است).

يعرب (بفتح ياء و سكون عين و ضم راء) پسر قحطان پدر عرب يمن است و گفته شده كه وى، اول كسى است كه بعربى تكلم كرد (شرح قاموس).

ابو كرب (كرب بفتح كاف و كسر راء) از تبع هاست (قاموس).

كوكبان (بفتح دو كاف) قلعه اى بوده در يمن كه درون آن را به ياقوت مرصع كرده بودند و مثل كوكب يعنى ستاره مى درخشيده است (شرح قاموس).

مذحج: (بر وزن مجلس است) (قاموس).

كنده: (بكسر كاف و سكون نون) و كندى هم با شدّ ياء گفته مى شود و آن لقب ثور بن عفير (بر وزن رجيل) است كه پدر قبيله اى است از يمن و بدين جهت وى را كنده ناميدند كه وى نعمت پدر خود را كفران كرد و به برادران مادر خود ملحق شد ريشۀ كلمه از كند بمعنى كفران و نافرمانى است (قاموس به ترجمه).

عبد كلال (كلال بضم كاف است) (قاموس).

ذو يزن (يزن بر وزن صمد اسم رودى است و غير منصرف است از براى وزن الفعل و تعريف و اصل آن يزأن بر وزن يعلم است) و آن اسم پادشاه يمنى است كه اين رود را قرق كرد (شرح قاموس).

علس (بر وزن سبب است) (قاموس).

ليشرج (بكسر لام و فتح ياء و سكون شين و فتح راء است) (قاموس).

ازد (بفتح همزه و سكون زاء) پسر غوث (بفتح غين و سكون واو) است و اسد بجاى ازد، افصح است و وى پدر حيّى (يعنى قبيله اى) است در يمن و تمام طائفۀ انصار مدينه، از اولاد ازد هستند (شرح قاموس و قاموس).

بجيله (بر وزن سفينه) حيّى (يعنى قبيله اى) است در يمن از تيرۀ معدّ (بفتح ميم و عين و شدّ دال) و در نسبت بجلى (بفتح باء و جيم) گفته مى شود (قاموس به ترجمه).

عامله (بر وزن كامله) پسر سبأ است و بنى عامله حيّى است از يمن از فرزندان قاسط

ص: 233

(قاموس به ترجمه).

دوم (بر وزن وقت) پسر حمير بن سباست (قاموس به ترجمه).

لخم (بر وزن وقت) حيّى است در يمن و اين كلمه الف و لام بر سر خود نمى پذيرد (قاموس به ترجمه).

جذام: (بر وزن غراب) قبيله اى است از معد كه مساكن آنان در كوههاى حسمى (بكسر حاء و سكون سين و ميم الفى) است (قاموس به ترجمه).

غسان (بر وزن صراف) آبى است كه گروهى از قبيلۀ ازد، برآن نزول كرده اند، پس قبيله را به آن آب نسبت داده اند و از آنهاست بنى جفنه گروه ملوك و پادشاهان يا اينكه غسان: قبيله اى است (شرح قاموس) (جفنه بر وزن صرفه است).

نجران (بر وزن سلمان) جايگاهى است در يمن كه اسلام، در سال دهم هجرى فتح كرده است و اين كلمه الف و لام بر سرش در نمى آيد و آن جايگاه را به اسم نجران بن زيدان (بفتح زاء) بن سبا - نجران - ناميده اند (شرح قاموس).

بقيۀ سخن در تماس قرآن و يمن

1 - موضوع سوختن باغ حرد مذكور در سورۀ قلم از قرآن كريم به خلاصه اين است كه: مردى باغى داشته مشتمل بر درختان ميوه دار و در زمان حيات خود سهم مردم بينوا را از محصول باغ مى پرداخته است و چون وفات يافته، ورّاثش تصميم گرفته اند كه به هيچ وجه چيزى از محصول باغ به بينوايان ندهند و لذا صبح زود به باغ رفته اند كه قبل از اطلاع مردم بينوا، محصول باغ را برداشت كنند و ليكن چون بباغ رسيده اند ديده اند كه باغ، سوخته است.

اين باغ، واقع در قريۀ حرد بوده كه پس از سوختن، مانند صريم شده است و صريم جايگاهى و يا وادى اى است در كشور يمن كه داراى زمين سياه رنگى است كه سبزه در آن نمى رويد (رجوع به لغات حرد - بر وزن وقت - و صريم - بر وزن فقير - از كتاب معجم - البلدان بنقل از ديگران).

ص: 234

قال السدّى: «بلغنا ان اسم القرية حرد اخرجه ابن حاتم» «الصريم - أخرج ابن جرير عن سعيد بن جبير انها ارض باليمن تسمى بذلك» (اتقان سيوطى ج 2 ص 143).

قريۀ حرد: با شهر كوچك صوران و يا با ضروان يا با هر دو در تماس بوده زيرا ياقوت در لغت صوران (بر وزن رمضان) مى نويسد كه: صوران: قريه اى است از اهالى حضرموت در يمن كه فاصلۀ صوران تا صنعاء، دوازده ميل است و از صوران آتشى بيرون زد كه سنگ و ريشۀ درخت را بالا ريخت و باغى را كه در قرآن مجيد(1) فرموده: «إِنّٰا بَلَوْنٰاهُمْ كَمٰا بَلَوْنٰا أَصْحٰابَ اَلْجَنَّةِ» - سوزانيد.

و در لغت ضروان (بر وزن رمضان) مى نويسد: ضروان شهرى است كوچك نزديك صنعاء كه بنام وادى ضروان ناميده شده است و بقولى ضروان: زمينى است كه خدا در كتاب عزيز «بعنوان اصحاب الجنة» گفته است و بين ضروان و بين صنعاء چهار فرسخ فاصله است (ه).

محرر اين تفسير گويد: ياقوت قول صوران را بر ضروان ترجيح داده است.

2 - موضوع هلاكت مردم «حاضورا» در حضرموت در سال 119 ميلادى ذكر خواهد شد.

3 - موضوع اصحاب اخدود (در نجران يمن) در سال 500 ميلادى خواهد آمد.

4 - موضوع داستان فيل و كعبه ساختن ابرهه در يمن بنام قليس در سال 535 ميلادى خواهد آمد.

5 - موضوع انصار كه قسمتى از آن مذكور شد باز هم در سال 630 ميلادى ذكر خواهد شد.

6 - موضوع سفر قريش به يمن در موسم زمستان، در سورۀ قريش بيان خواهد شد.

7 - موضوع مباهله و مصالحه با نصاراى نجران يمن، در وقايع سال 10 هجرى بيان خواهد شد.

8 - موضوع اعزام سريه بامر پيامبر (ص) بسركردگى على عليه السّلام به يمن در

ص: 235


1- سورۀ قلم.

وقايع سال 10 هجرى ذكر خواهد شد.

محرر اين تفسير گويد: توراة فعلى يهود با يمن عربى زبان با آن همه اهميت تجارى و جغرافيائى و اقتصادى يمن، رابطه ندارد و فقط در ملحقات توراة اشاره به ملاقات ملكۀ سبأ و سليمان كرده است و جهت عدم رابطه، عناد يهود با عرب بوده.

ولادت ابراهيم (ع). 1091 سال بعد از طوفان.

محرر اين تفسير گويد: سپهر در ناسخ التواريخ ولادت ابراهيم را در سال 1081 و وفات او را در سال 1266 بعد از طوفان نوشته است و پس از تفريق اين دو رقم، باقيمانده 185 خواهد شد يعنى عمر ابراهيم 185 سال خواهد بود و چون در توراة، وفات ابراهيم را در سن 175 سالگى ثبت كرده است بنابراين بايستى يا در سال ولادت تصرف كرد و يا در سال وفات، و ما در سال ولادت تصرف كرديم كه سال 1091 نوشتيم تا رشتۀ سالها مضبوط بماند.

نيز محرر اين تفسير گويد: فاصلۀ ما بين طوفان نوح و ولادت ابراهيم كه مرقوم شده برحسب اختيار بعضى از مؤرخين است و ليكن مورد يقين نيست.

هجرت ابراهيم از بابل. 1154 سال بعد از طوفان.

ولادت اسماعيل (ع). 1169 سال بعد از طوفان.

محرر اين تفسير گويد: سپهر در ناسخ التواريخ ولادت اسماعيل را در سال 1176 و وفات او را در سال 1306 بعد از طوفان نوشته است و پس از تفريق اين دو رقم؛ باقيمانده 130 سال خواهد شد يعنى عمر اسماعيل، 130 سال خواهد بود و چون در توراة وفات اسماعيل را در سن 137 سالگى ثبت كرده است بنابراين بايستى يا در سال ولادت تصرف كرد و يا در سال وفات و ما، در سال ولادت تصرف كرديم كه سال 1169 نوشتيم تا رشتۀ سالها از هم نگسلد.

ص: 236

قربانى اسماعيل (ع). 1179 سال بعد از طوفان.

محرر اين تفسير گويد: اسماعيل در موقع قربانى، ده ساله بوده و تفسير بيضاوى و غيره كه مى نويسند: سيزده ساله بوده بلا دليل است و با تاريخ سنواتى وفق نمى دهد.

حاج فرهاد ميرزا در كتاب سفرنامۀ مكه (ص 179) مى نويسد: بناى خانۀ كعبه 1890 سال قبل از ولادت حضرت عيسى شده است.

و قربانى حضرت اسماعيل 1871 سال قبل از ولادت حضرت عيسى در سن 19 سالگى بوده است (ه) (و العهدة على الراوى - ب).

هلاكت قوم لوط (ع). 1180 سال بعد از طوفان.

ولادت اسحاق (ع). حدود 1181 سال بعد از طوفان.

محرر اين تفسير گويد: سپهر در ناسخ التواريخ ولادت اسحاق را در سال 1181 بعد از طوفان و قربانى اسماعيل را در سال 1186 نگاشته است و اين صحيح نيست زيرا ابراهيم، يگانه پسر خود را براى قربانى كردن به قربانگاه برده است (توراة سفر تكوين 2:22 و 16) پس اسحاق در زمان قربانى اسماعيل به دنيا نبوده است.

تجديد بناء خانۀ كعبه بدست ابراهيم 1187 سال بعد از طوفان.

و اسماعيل (ع).

وفات هاجر، مادر اسماعيل (ع). 1191 سال بعد از طوفان.

سپهر در ناسخ التواريخ در اين مورد، اسم ذو القرنين را ذكر كرده و وى را پسر - خالۀ خضر دانسته است و بايد اين ذو القرنين را با ذو القرنين (يعنى كورش مذكور در سال 2646

ص: 237

بعد از طوفان) اشتباه نكرد.

ظهور خضر (ع). 1216 سال بعد از طوفان.

(سپهر در كتاب ناسخ التواريخ).

وفات ساره در 127 سالگى. 1221 سال بعد از طوفان.

(توراة سفر تكوين 1:23).

ولادت يعقوب بن اسحاق (ع) با عيص. 1241 سال بعد از طوفان.

«عيسو» كه در يك شكم تولد شده اند.

ذبح ابراهيم (ع) مرغان را. 1265 سال بعد از طوفان.

محرر اين تفسير گويد: سپهر در ناسخ التواريخ، واقعۀ ذبح را در سال مزبور نگاشته است كه سال ما قبل وفات ابراهيم است و اين واقعه با مقام نبوت ابراهيم، تناسب ندارد و محققا مربوط به دورۀ گذرانيدن دورۀ تهيؤ نبوت يعنى عهد اقامت ابراهيم در سرزمين بابل است (و تفصيل آن بزودى ذكر خواهد شد).

وفات ابراهيم (ع) در 175 سالگى. 1266 سال بعد از طوفان.

(توراة سفر تكوين 7:25).

وفات اسماعيل (ع) در 137 سالگى. 1306 سال بعد از طوفان.

(توراة سفر تكوين 17:25).

تماس قرآن كريم با سرزمين بابل
اشاره

پس از بيان قرآن كريم با مهد زندگانى آدم و حواء (ع) و فرزندان آنان.

ص: 238

و تماس قرآن كريم با سرزمين كوفه و مسجد سهله مقرّ ادريس (ع).

و تماس قرآن كريم با سرزمين بين النهرين و موصل مقرّ اول و دوم نوح (ع).

و تماس قرآن كريم با سرزمين حضرموت مقر هود و صالح (ع).

و تماس قرآن كريم با سرزمين يمن مشتمل بر وقايع عديده...

اكنون نوبت تماس قرآن كريم با سرزمين بابل، سرزمين بت و سحر و خشونت و مركز سلطنت هاى قديم و كلده و اشور و تسخير كورش است - كشور بابل در ميان دجله و فرات واقع بوده و اسم قديم اين مملكت شنعار (شنعار بر وزن انسان يعنى تير انداختن يا دو نهر - قاموس مقدس) بوده و عبرانيان آن را ارام النهرين (بفتح همزه يعنى اراضى مرتفعۀ نهرين) مى گفته اند و در بعض از كتب مقدس يهود؛ زمين كلدانيان، خوانده شده است.

قرآن كريم در چند مورد با بابل تماس گرفته است:

از جمله: موضوع هاروت و ماروت (دو معلم سحر و معلم ترياق سحر) است كه در سورۀ بقره از قرآن كريم مذكور است و در ص 129 اين تفسير اشاره شد.

از جمله: موضوع ابراهيم است كه در شهر «اور» از شهرهاى كشور بابل بدنيا آمد و با پادشاه كلده درآويخت و نيز زن نازاى ابراهيم است همان زنى كه بعدا در دوران پيرى آبستن شد و پسرى زائيد و نيز پسر برادر ابراهيم است يعنى لوط پيغمبر كه از جانب ابراهيم مأمور دعوت شهرهاى ساحلى بحر الميت شد و در چند سوره از قرآن كريم اخبار آنان مذكور است.

از جمله: موضوع تلغث فلناسر (متوفى به سال 727 قبل از ميلاد) و شلمناسر و سرگون پادشاهان اشور و نبوخذراصر «بخت نصّر» پادشاه كلده (در بابل) و كورش شاهنشاه هخامنشى است كه در سورۀ بنى اسرائيل از قرآن كريم بعنوان «عِبٰاداً لَنٰا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ» و غيره مذكوراند (و در شرح كلمۀ اسباط تفصيل آن ها مذكور خواهد شد).

ص: 239

بابل

شهر بابل (بر وزن كامل) واقع در هفتاد ميلى جنوب بغداد، كه عروس شهرهاى دنياى قديم بود، اكنون در دشت متروكى ميان دجله و فرات براثر تغيير مسير رودخانۀ فرات از عطش سوخته و ويران است، و از باغهاى معلق بابل كه يكى از عجائب هفتگانه دنياى قديم به شمار مى رفت، فقط ستونهاى آجرى و تپه هاى خاك باقى مانده است و حتى يك بوتۀ سبزه و خار در آنجا ديده نمى شود و ساكنان كنونى بابل؛ تنها لك لكها و مارمولك ها هستند.

كلمۀ بابل مركب است از «باب» يعنى دروازه «ايل» يعنى خدا يعنى در خدا «باب اللّه».

دروازۀ ايستر را كه انجام دهندگان مراسم مذهبى از زير آن مى گذشتند تا آلهۀ بارورى و حاصلخيزى را خشنود سازند اكنون نيز مى توان ديد - دروازۀ ايستر از دو ستون آجر ساخته شده و ميان اين دو ستون خيابانى صاف قرار دارد.

در روى ديوارهاى دروازه، تمثالهاى حيوانات افسانه اى زيبا، شيرهاى بالدار و اسب - هائى كه شاخى در وسط پيشانى آنها روئيده؛ ديده مى شود، اين اشكال، بسيار خوب باقى مانده است و هنوز باد و باران گزندى به آنها نرسانيده است.

تزيين و رنگ آميزى ديوارها و تمثالها در خلال بدنۀ آنها هنوز باقى و زيباست.

مجسمۀ شير بزرگ بابل در جلو كاخ عظيم بابل همچنان به نگهبانى ايستاده است، اين شير عظيم الجثه كه از سنگ خارا است، مردى را در زير پاى خود مى كشد و اين شير خيلى خوب سالم مانده است.

باغهاى معلق

غم انگيزترين منظره ها ويرانۀ باغهاى معلق، جايگاه ملكۀ بابل است.

مى گويند: بخت نصّر با زنى از منطقۀ كوهستانى قلمرو دولت خود ازدواج كرد و چون اين زن، هواى خنك كوهسار زادگاه خويش را از دست داده و پيوسته در غم آن بود،

ص: 240

ازين جهت بخت نصّر براى خوشايند وى، باغ بزرگى را كه روى ايوانهاى مصنوعى، تاكستانها و بيشه هائى داشت، درست كرد كه آب از رودخانۀ فرات روى تراسها و ايوان ها آورده مى شد، تا از آن ها آبشارهائى كوچك بوجود بيايد.

اكنون باغها بصورت توده اى از خرابه هاى در هم ريخته بنظر مى آيد ولى هنوز ستونهاى آجرى كه زير تراسها زده شده بوده است از ميان نرفته.

همۀ ملل و اقوام كه زبانها و تمدنهاى گوناگون داشتند در برابر بابل، سرزمين بت و سحر و خشونت بر خود مى لرزيدند، چه در دورۀ سلطنت هاى قديم و چه در عهد سلطنت كلدانيها و چه در عهد سلطنت آشوريها در بابل.

ابراهيم

ابراهيم در شهر «اور» از صلب پدرى بنام تارح (براء مفتوح) بوجود آمد.

«اور» (بر وزن نور يعنى نور، طبق قاموس مقدس در لغات اوريم و اوريا) يكى از شهرهاى كلده نزديك به شهر بصرۀ كنونى و خليج فارس بوده است.

هنرى راولين سن در اواسط قرن 19 ميلادى بوسيلۀ خواندن خطوط ميخى كتيبۀ گنج نامه نزديك همدان؛ موفق شد كه خطوط و كتيبه هاى نقطه ئى را كه اور در آن واقع شده بود بخواند و خرابه هاى شهر مذكور را كه در بابل سفلى در ساحل غربى فرات در زير شن پنهان شده بود، پيدا نمايد، پس از حفارى، يك شهر عجيب و تماشائى كشف شده است، تاريخى كه در آن كشف شده به سلطنت پادشاهانى كه در اوائل 43 قرن قبل از ميلاد حكومت داشته اند مى رسد.

اين شهر پاى تخت آشوريان بوده كه سالها قبل از آنكه كلدانى ها دستى بر بابل اندازند مقر حكمرانى بوده و داراى تمدن درخشان بوده اند، آنها رب النوع ماه را مى پرستيده اند و يك برجى شبيه (برج بابل) براى پرستش خود ساخته بودند، بنابراين ابراهيم، يك شخص عشيره ئى موقتى نبوده كه مهاجرت كرده بلكه تبعۀ يك ملت متمدنى بوده است (قاموس مقدس به خلاصه).

ص: 241

ابراهيم طفلى شد رفته رفته او را به پدر روحانى يعنى معلم موسوم به «آزر» كه مردى بت تراش بود براى تعليم آوردند و تراشيدن بت يعنى خدايان، كار مهم و مقدسى به شمار مى رفت. اما ابراهيم كه بقول معروف «نخوانده ملا» بود براى اين پدر، دلش مى سوخت كه بت مى تراشد و تراشيدۀ خود را پرستش مى كند، و معلومم نيست كه بت ها چوبى بوده و حرفه معلم نجارى بوده و يا سنگى بوده و حرفۀ معلم سنگ تراشى بوده است.

در قرآن كريم؛ از اين معلم روحانى به «پدر» تعبير شده است و گفتن پدر به معلم، سابقه دار است و در چندين مورد از قرآن كريم كلمۀ «اب» يعنى پدر بجاى «معلم روحانى» به كار رفته است.

ابراهيم، براى اين پدر طلب آمرزش مى كرد زيرا دلش طاقت نمى آورد كه پدر روحانى او كافر بميرد، ولى چه مى توان كرد كه «آزر» به كفر باقى ماند.

ابراهيم به پدر روحانى گفت: مرا پيروى كن تا راه راست را به تو نشان دهم، ولى پدر روحانى به او گفت: آيا از خدايان من رخ تافته ئى؟ اگر لب فرونبندى دشنامت مى دهم و ديگر نزد من ميا. اما ابراهيم گفت: من براى تو طلب آمرزش مى كنم بلكه دست از بت پرستى بردارى.

اعلام قرآن به پيروى مكتب مستشرقين، پدر ابراهيم را بت ساز گفته و ليكن خطا كرده است زيرا اولا: هيچگاه در عهد دعوت پيامبر (ص) اسم «آزر» بجاى اسم «تارح» بدون اعتراض نمى مانده آنهم با آن همه دشمنان يهودى و مسيحى. و ثانيا تارح:

ابراهيم و ساره و لوط يعنى مهاجران شهر «اور» را حركت داد و جهت هجرت، غير از بردن ابراهيم فرزند مؤمن تبعيدشدۀ خود و لوط و ساره چيز ديگرى نبوده است و همين تارح، در مسير راه هجرت، در سن 205 سالگى در حاران «حران - بر وزن صراف» وفات يافته است (توراة سفر تكوين باب 31:11 و 32).

محرر اين تفسير گويد: بت ساز قلمداد كردن مستشرقين، پدر ابراهيم را با كافر - قلمداد كردن سنيان، ابو طالب پدر اميرالمؤمنين على عليه السّلام را به يكديگر شبيه است،

ص: 242

زيرا هر دو تن جان پيامبرى را حفظ كردند: تارح، جان ابراهيم فرزند خود را و ابو طالب، جان برادرزادۀ خود محمد صلّى اللّه عليه و آله را و هر دو تن مورد اتهام امت قرار گرفته اند.

(البته، كفران نعمت مجاهدان راه خدا، كيفرى سخت در عقب دارد).

ابراهيم در بابل در زمان خردسالى همان وقتى كه دورۀ تهيؤ نبوت را مى گذرانيد و فرمان نبوت را هنوز دريافت نكرده بود، دلش براى ديدن كيفيت زنده شدن مردگان مى طپيد و سرانجام از خدا خواست و در جواب به او دستور داده شد كه چهار مرغ بگيرد و ذبح كند و سرهاى آنها را نگاه دارد و اجزاء آنها را بر سر كوهها بگذارد و بعد آنها را آواز كند و زنده شدن مرغان را به بيند و دلش از اين رهگذر روشن تر گردد زيرا گفته اند:

«شنيدن كى بود مانند ديدن» و او هم انجام داد و ديد.

بسا شنوندگان كه از دورۀ سؤال ابراهيم بى اطلاع مانده اند، از اين پرسش ابراهيم تعجب كرده اند و هركدام از طرفى دست به دامن تأويل زده اند و ظاهر آيه را از محور خود منحرف ساخته اند.

اما آيه صراحت دارد و اما اينكه 4 مرغ چه مرغى بوده است چون روايات مختلف است لذا حجيت ندارد و الزامى هم بر دانستن آن 4 مرغ نيست كه آيا از يك نوع بوده اند يا از انواع مختلف و در صورت دوم كدام نوع ها بوده اند (اين واقعه در سورۀ بقره آيۀ 262 ذكر شده است).

ابراهيم به نبوت مبعوث شد و صحف (بضم صاد و حاء) براى او آمد (چنانكه در سورۀ اعلى از قرآن كريم مذكور است) و ابراهيم به دعوت قوم پرداخت و گوشزد كرد كه بتهاى زمينى كه مظهر اجرام سماوى كواكب (ستارگان) و ماه و خورشيدند قابل پرستش نيستند زيرا كواكب و ماه و خورشيد غروب دارند و خداى غروب كننده، لايق پرستش نيست.

ديگرباره ابراهيم، در روز عمومى كه مردم شهر، خارج شده بودند، فرصتى بدست آورد و بتها را در هم شكست و اظهار داشت خدا بايد بينا و شنوا باشد و بت بى جان سزاوار

ص: 243

پرستش نيست.

لذا ابراهيم مورد تعقيب قرار گرفت و با پادشاه وقت (كه اسم او برده نشده) به مجادله پرداخت و بالاخره رأى قضاة صادر شد كه وى را در روز عمومى در آتش بزرگى بيندازند كه موجب چشم ترس ديگران بشود كه ديگر كسى به بتان جسارت نكند و ليكن از اين عمل طرفى نيستند زيرا آتش سرد و سلامت شد.

مستشرقين بدبخت و اعلام قرآن بدنبال آنها مى گويند كه: قرآن دلالت ندارد كه ابراهيم در آتش افكنده شده باشد و ليكن محرر اين تفسير مى گويد نه پادشاه كشور كلده كه خداى او مورد ستبرد قرار گرفته است؛ شوخى كرده و نه سرد و سلامت شدن آتش بى جهت بوده است كه دراين باره، قرآن كريم در سورۀ انبياء فرموده: «قُلْنٰا يٰا نٰارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ» و اين تشكيكات را بايد تلقينات شيطانى، محسوب كرد.

تذكر: در توراة موضوع افكنده شدن ابراهيم به آتش، مذكور نيست بلكه اغلب از سرگذشتهاى ابراهيم، ذكر نشده است و ليكن كتابهاى آسمانى از روى يكديگر كپيه نشده است كه موضوعات هر كتابى تماما در كتاب ديگر ذكر شود، بعلاوه همان طور كه اختيار ذكر مطالب كتاب، بدست مؤلف آن است اختيار كتاب آسمانى با خداست، بنابراين ، مطلبى را در توراة نوشته و مطلبى را در قرآن. به اضافه آنكه: كتابهاى آسمانى، براى ثبت تواريخ نيست، بلكه براى راهنمائى بشر است، البته براى هدايت، يادى از بزرگان هاديان راه و سرنوشت آنان و نيز يادى از سرنوشت شوم كفار و جباران براى عبرت مردم نسلهاى آينده، لازم مى بوده است كه آنهم به صورتهاى گوناگون انجام شده است و عدم توجه بهمين موضوع، از نقاط ضعف شديد خاخامهاى يهود و كشيشان مسيحى است.

بالجمله: ابراهيم علنا اعلام كرد كه من از پدر روحانى گمراه خودم و از مردم بت پرست - كشور كلده و از بتهاشان بيزارم لذا آخرالامر؛ دستور قضاة صادر شد كه ابراهيم، از كشور كلده اخراج شود اما حشم و ثروت خود را كه در وطن كلدانيان تحصيل كرده است

ص: 244

با خود انتقال ندهد و خود مجردا برود (اين همان مكرى است(1) كه دربارۀ ابراهيم انديشيده بودند كه با فقر اقتصادى، او را از پا در بياورند و قرآن آن را تذكر داده است. لذا ابراهيم به قضاة پيشنهاد داد كه اگر دارائى مرا از دستم مى گيريد بايستى در عوض عمر مرا كه در كشور براى تحصيل اموال بلوكه شده، صرف كرده ام بمن برگردانيد تا مجردا بروم - قضاة گفتند: چون استرداد عمر امكان ندارد لذا با دارائى خود برود.

كاروان خداپرستان كه عبارت از تارح و فرزندش ابراهيم و لوط(2) پسر هاران بن تارح و ساره زن ابراهيم بودند با دارائى خود از اور، راه حاران را پيش گرفت درحالى كه ابراهيم 75 ساله بود (توراة سفر تكوين: 11 و 12) و از آنجا عازم زمين كنعان شد، اما تارح سرپرست كاروان در سن 205 سالگى در حاران «حران» وفات يافت.

تذكرات: 1 - قاموس مقدس (ص 4) مى نويسد كه: برادر ابراهيم نيز با كاروان بوده و ليكن اشتباه كرده است.

2 - ابراهيم: اسم اصلى او ابراهيم (بفتح همزه) است و كلمه مركب است از (اب) يعنى پدر و (رام) يعنى عالى و مجموع، بمعنى پدر عالى است كه بعدا به ابراهام و ابراهيم موسوم شده يعنى پدر جماعت بسيار.

تماس قرآن كريم با سرزمين كنعان
اشاره

كنعان (بر وزن سلمان)(3) يا اصل آن كنيعان سريانى است يعنى غيور (قاموس مقدس ص 640) و يا بمعنى حليم و بردبار است (قاموس مزبور ص 740).

زمين كنعان: همان زمينى است كه ذريۀ كنعان بن حام بن نوح (ع) در آنجا سكونت كردند (و از جانب خداوند به بنى اسرائيل وعده داده شد).

ص: 245


1- وَ أَرٰادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنٰاهُمُ اَلْأَخْسَرِينَ - قرآن كريم سورۀ انبياء.
2- لوط: به ابراهيم (ع) ايمان آورد و قرآن كريم در سورۀ عنكبوت آيۀ 25 فرمود: «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قٰالَ إِنِّي مُهٰاجِرٌ إِلىٰ رَبِّي».
3- طبق توراة مشكول.

بالجمله: ابراهيم در كنعان ساكن شد (توراة سفر تكوين 5:12 و 8) و پس از آن اسحاق و يعقوب و اولاده در آن سكنا گرفتند (توراة سفر تكوين 45:26) و چون قحطى در آنجا پيدا شد، يعقوب، كنعان را ترك نمود (توراة سفر تكوين: 46) و در مصر سكونت كرد.

و پس از گذشتن روزگارى يوشع (جانشين موسى) كنعان را مفتوح ساخت و بحكم قرعه در ميان اسباط اثنى عشر تقسيم نمود.

كنعان مثلث و محدود است: شمالا: بشمال لبنان.

شرقا: به دشت سوريه و دشت العرب بطرف جنوب.

غربا: بساحل درياى متوسط بتقريب.

اسم كنعان بعدا به زمين اسرائيل و زمين مقدس و زمين موعود و غيرها مبدل گرديد.

ابراهيم
اشاره

ابراهيم مسافر كنعان، سفرى به مصر هم رفت و مجددا به كنعان برگشت و ساره زن نازاى ابراهيم مالك كنيزك مصريه اى شد، كه نامش (هاجر) است.

ديگر آنكه ابراهيم: لوط را به ساحل بحر الميت اعزام داشت تا شرط نبوت و دعوت را به جا بياورد. ديگر آنكه پس از ده سال توقف در كنعان، ساره، چون نازا بود هاجر كنيزك مصرى خود را به ابراهيم داد تا فرزندى از او بوجود بيايد و چنين هم شد و هاجر پسرى زائيد و نامش را اسماعيل گذاردند و ابراهيم در اين وقت 86 سال از عمر را پشت سر گذارده بود (توراة سفر تكوين: باب 16). ديگر آنكه چون ابراهيم به 99 سالگى رسيد اسمش از ابرام به ابراهيم تبديل شد، و پس از آن خدا عهدى بست با ابراهيم كه من خدا باشم، و تو و نسل تو بنده، و اين زمين كنعان را به تو و به نسل تو بدهم مشروط بر اينكه تو هم، عهد كنى كه ختنه كنى. ديگر آنكه اسم «ساراى» كه بمعنى (اميرۀ من) بود به «ساره» يعنى (اميره) تبديل شد. ديگر آنكه خدا وعده داد كه پسرى به سارۀ 90 ساله از ابراهيم 100 ساله خواهد داد و اسم او اسحاق خواهد بود. ديگر آنكه اسماعيل هم بركت يافته نسل بسيار

ص: 246

بسيار پيدا خواهد كرد و محمد و دوازده امام از او بظهور خواهند آمد. ديگر آنكه ابراهيم در سن 99 سالگى ختنه شد و خودش اسماعيل 13 ساله را با جميع پسران و غلامان ختنه كرد (توراة سفر تكوين باب 17).

ديگر آنكه فرشتگان، ساره را بشارت به پسرى دادند و خبر عذاب قوم لوط را هم به ابراهيم دادند (توراة سفر تكوين باب 18).

ديگر آنكه ساره آبستن شد و پسرى زائيد و او را اسحاق ناميدند، ديگر آنكه بدستور ساره، هاجر و پسرش اسماعيل تبعيد شدند. ديگر آنكه ساره در سن 127 سالگى وفات كرد و در مغارۀ صحراى مكفيله دفن شد. ديگر آنكه ابراهيم زنى بنام قطوره گرفت و از آن زن شش پسر پيدا كرد. ديگر آنكه ابراهيم در سن 175 سالگى وفات يافت و اسحاق با برادر اعيانى خود اسماعيل همدست شده ابراهيم را در مغارۀ مكفيله دفن كردند (توراة سفر تكوين 7:25-9) و (قاموس مقدس).

ختان

حكم ختنه كردن از طرف خدا به ابراهيم ابلاغ شد آنهم با قيد تأكيد كه هركس ختنه نكند آن كس از قوم خود منقطع شود زيراكه عهد خدا را شكسته است (توراة سفر تكوين: باب 17).

انقطاع از قوم را مفسرين توراة نتوانسته اند بطور صريح معنى كنند (قاموس مقدس در لغت قصاص) بعضى بمعنى اعدام گفته اند و بعضى بمعنى اخراج از جماعت و يا خانه نشين - كردن شخص مقصّر.

قاموس مقدس مى نويسد: «ختنه قبل از ابراهيم در ميان مصريان شهرت داشته است».

و محرر اين تفسير گويد: از كلمات قاموس مزبور استفاده مى شود كه ابراهيم، موضوع ختنه را در سفر مصر؛ از مصريان آموخته است.

و در روايات ما وارد است كه پيامبران، مختون به دنيا مى آيند (و ختان آنها كشيدن تيغ است بر محل ختنه، براى رعايت سنت).

ص: 247

و ختان و استنجاء يعنى نظافت مخرج بول و مدفوع از عهد آدم ابو البشر (ع) سارى و جارى بوده.

و محرر اين تفسير گويد: حكم ختان در شريعت ابراهيم تجديد گرديده و مصريان هم از انبياء سلف فراگرفته اند؛ و در شريعت موسى هم ختان واجب بوده (توراة سفر لاويان 2:12 و 3) و ختان تا عهد عيسى ترك نشده و خود عيسى هم در روز هشتم ولادت ختنه شده است زيرا تمامى رسوم شريعت خداوند در حق او اجراء شده است (انجيل لوقا 2:

21 و 39).

اما پولس برسم بت پرستان كه نامختون اند، اين حكم را هم مانند ساير احكام شريعت موسى و عيسى منسوخ كرد و تهديد نمود كه: اگر كسى ختنه كند، بايستى بتمام احكام توراة عمل كند ولى اگر ختنه نكند از قيد شريعت آزاد است (رسالۀ پولس به غلاطيان باب 5 شماره هاى 2 و 3) (اين رساله در دنبالۀ انجيل ها و رساله ها بچاپ رسيده است).

اما اسلام: عمل ختان را تعقيب كرده و ترك نكرده است و مفسرين از آيه 118 از سورۀ بقره كه فرموده: «وَ إِذِ اِبْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ» موضوع ختان را استفاده كرده اند.

خواجه و هلاكو و ملكه

قاضى نور اللّه در مجالس المؤمنين (در مجلس هشتم) مى نويسد: «در اثناى نهضت (هلاكوخان) تقرب حضرت خواجه (نصير الدين طوسى) قدس سره به جائى رسيد كه در حرم محترم ايلخان محرم گرديد و بيگم را در تكلف اسلام ايلخان با خود متفق ساخته ايلخان و بيگم را پنهان از اعيان لشكر بشرف اسلام فايز گردانيد و چنانچه مشهور است ايشان را ختنه ساخت» (مجلۀ يادگار: ش 2 ص 19).

محرر اين تفسير مى گويد: دربارۀ دختران، قطع محل زائد به (خفض) تعبير مى شود و فيض در كتاب وافى جلد نكاح (ص 206 و 207) از كتابهاى كافى و تهذيب، اخبارى دربارۀ ختان و خفض نقل كرده كه محصل آنها اين است: ختان، سنت است و روز

ص: 248

هفتم ولادت بايد انجام شود و تأخير آن مانعى ندارد و اگر مردى هشتادساله هم اسلام بياورد بايد مختون شود و استنجاء و ختان از سنن مرسلين است.

و اما خفض دختر، سنت نيست و واجب نمى باشد ولى مكرمت است يعنى بزرگى و مردمى است و در عين حال اگر زن خواست اقدام مى كند و اگر نخواست نمى كند و ليكن عمل خفض قبل از رسيدن دختر به هفت سال جايز نيست.

و در كتاب وافى جلد معايش و مكاسب (ص 32) دربارۀ شغل ماشطه (زن آرايشگر) و خافضه (زن ختنه گر) اخبارى از كتابهاى كافى و تهذيب نقل كرده است كه مفاد آن اخبار؛ تعليماتى است كه پيامبر (ص) در طرز عمل، به زن ماشطه و زن خافضه داده است.

سورۀ ابراهيم (ع)

در قرآن كريم، سوره اى بنام ابراهيم (ع) موجود است و قرآن بسيار از ابراهيم ياد كرده است چه در آياتى كه در مكه نازل شده مانند آيات مذكور در سورۀ هود و يوسف و تمام سورۀ ابراهيم و آيات مذكور در سورۀ حجر و نحل و مريم و انبياء و شعراء و عنكبوت و صافات و زخرف و ذاريات و اعلى، و چه در آياتى كه در مدينه نازل شده است مانند آيات مذكور در سوره هاى بقره و آل عمران و توبه و حج و ممتحنه.

و پيامبر (ص) علاقۀ شديد به ابراهيم داشته: يكى براى اينكه جد اوست و يكى هم براى اينكه پيشرو توحيد و مجدد خانۀ خدا در مكه است و روى اصل اين علائق بود كه:

اسم پسر خود را كه از ماريه داشت به (ابراهيم) موسوم ساخت، به اضافه ابراهيم، سرفصل - مردم عرب و بخصوص مكه و بالاخص قبيلۀ قريش و نيز موسى پيامبر يهود و نيز عيسى پيامبر مسيحيان بود، و در بحث ها لازم بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر مشركين قريش و در برابر يهود و در برابر مسيحيان از ابراهيم ياد كند و شما اى خوانندۀ با توفيق درست باين نكته توجه داشته باش كه يكى از موارد لغزانيدن مبلغين بى ايمان مسيحى، مردم عوام مسيحى مذهب را، اين است كه مى گويند: پيامبر اسلام در مكه سخنى از ابراهيم نمى كرد ولى چون به مدينه آمد و با يهود روبه رو شد اسم ابراهيم را به ميان آورد و مبلغين مسيحى از اين دروغهاى

ص: 249

شرم آور بسيار دارند.

اسم مادر ابراهيم

مادر ابراهيم (ع): «بونا» يا «نونا» (بضم اول و سكون دوم و نون الفى آخر) دختر كرنبا بن كوثى بوده است.

كوثى: (بضم كاف و سكون واو و ثاء الفى) اسم نهرى است كه همان كوثى (جد مادرى ابراهيم) از فرات جدا كرده است و اين اولين نهر منشعب بوده و بعدها نهرهاى ديگر را منشعب ساخته اند و محل تولد ابراهيم در كوثى ربى (بفتح راء و شدّ باء) بوده و ابراهيم خليل در آنجا به آتش انداخته شده است، و دو كوثى در سرزمين بابل است كه يكى را كوثى طريق مى گويند و ديگرى را كوثى ربّى.

و سعد در سال دهم هجرى از قادسيه حركت كرد و كوثى را فتح كرد.

و على (ع) كه فرموده: «نحن من كوثى»، مراد حضرت اين بوده كه نسب ما به ابراهيم خليل مى رسد كه وى از كوثى بوده.

در مكه هم محله اى است بنام كوثى (به خلاصه و ترجمه از: معجم البلدان).

كوثى: دهى است در عراق و محله اى است در مكه از بنى عبد الدار (شرح قاموس).

مكفيله

مكفيله (بفتح ميم و سكون كاف و كسر فاء و سكون ياء و فتح لام) بمعنى مغارۀ متداخله است (قاموس مقدس) و آن مزرعه اى بود واقع در حبرون (بر وزن منصور) واقع در سرزمين كنعان (توراة مشكول سفر تكوين 19:23) كه ابراهيم خليل (ع) و ساره زن او و اسحاق پسر او و رفقه زن اسحاق و يعقوب پسر اسحاق و ليئه زن يعقوب در آنجا مدفون اند (توراة: سفر تكوين 31:49).

مغارۀ مرقوم فعلا در ضمن حرم ابراهيم قرار گرفته است و اكنون حبرون را بنام (الخليل) مى نامند و طول اين بنا 194 قدم و عرضش 109 و ارتفاعش از 48 تا 58 قدم مى باشد. قاموس

ص: 250

مقدس مى نويسد: «عقيدۀ مسلمانان برآن است كه هركس به مغارۀ مسطوره درآيد فورا خواهد مرد».

محرر اين تفسير گويد: به هيچ وجه مسلمانان چنين عقيده اى ندارند و اين سخن بهتان است، بلى احترام تربت پاكان، از نمك شناسى مسلمانان است.

يوسف بن يعقوب هم باين مغاره منتقل شده است چه آنكه: جسد يوسف در مصر در وسط نيل(1) مدفون بود و موسى (ع) جسد را انتقال داد (معجم البلدان) (بقيه در كلمۀ يوسف).

«حبرون» در لغت بمعنى رفاقت است (قاموس مقدس) و آن نام شهرى است بسيار قديم و تخمينا 20 ميل بطرف جنوب اورشليم واقع است.

و تميم دارى با قوم خود به خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد و تقاضا كرد كه آن حضرت حبرون را به او تيول بدهند حضرت هم تقاضاى او را پذيرفتند و نسخۀ آن تيول نامه را ياقوت در معجم البلدان در لغت حبرون نقل كرده است و شهود سند: ابو بكر و عمر و عثمان و على بن أبي طالب بوده اند. و اين مقبره با آن سنگهاى طويل و عريض از بناهاى حضرت سليمان است (معجم البلدان).

ابراهيم، امت محمد (ص) را مسلمين ناميد

ابراهيم با اسماعيل در موقع بناء مجدد خانۀ كعبه، دربارۀ ذريۀ خود دعاء كردند كه:

«پروردگارا از ما ذريۀ مسلم به خدا بوجود بياور و در ميان آنان، رسولى برانگيز كه آيات تو را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت به ايشان بياموزد و آنان را از لوث شرك و اخلاق پست پاكيزه سازد».

ابراهيم و يعقوب به پسران خود سفارش كردند كه: «بايد مسلمان بميريد» و پسران يعقوب گفتند: «ما براى خدا مسلم و مطيعيم» (سورۀ بقره آيات 125 تا 131).

و ابراهيم قبل از عهد اسلام، مسلمانان را «مسلمين» ناميد (سورۀ حج آيۀ 78).

محرر اين تفسير گويد: از مطالب مذكور، سه نكته معلوم مى شود: اول اينكه

ص: 251


1- جسد موميائى شده، در داخل تابوتى از سنگ، بوده است - ب.

قبل از عهد ابراهيم (ع) اسم اسلام در كار نبوده است و اسم ايمان، رواج داشته است.

دوم: اينكه از عهد ابراهيم ببعد «اسلام وصفى» به كار برده شده است نه «اسلام اسمى» و از جمله: سليمان به مردم سبأ نوشته است: «وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ» . (قرآن كريم - سورۀ نمل).

سوم: اينكه ابراهيم عليه السّلام امت پيامبر اسلام (ص) را «مسلمين» ناميده است و اين اسلام: «اسلام اسمى و وصفى است با هم» نه اينكه «اسلام وصفى» تنها باشد بدليل آيۀ قرآن كريم مذكور در سورۀ حج كه فرموده: «هُوَ سَمّٰاكُمُ اَلْمُسْلِمِينَ» .

ضمنا مى گويم: عدم تشخيص بين اسلام وصفى و اسلام اسمى و اسلام اسمى و وصفى و عدم اطلاع از تاريخ استعمال كلمۀ اسلام موجب لغزش فكرى بسى از دانشمندان شده است.

تبعيد هاجر و اسماعيل از كنعان به مكه
اشاره

اسم اصلى هاجر معلوم نيست - هاجر (بفتح جيم است - توراة عربى مشكول) و از باب 21 توراة مذكور در سفر تكوين اين گونه استفاده مى شود كه: اين اسم، پس از فرار از حضور ساره به بيابان به او گذارده شده است و «هاجر» بمعنى فرار است چنانكه در قاموس مقدس گفته است.

هاجر، كنيزك مصرى بود كه ساره، زن نازاى ابراهيم، به ابراهيم داد تا فرزندى پيدا كند و چون هاجر ديد كه آبستن است خاتونش بنظر وى حقير شد، زيرا خاتونش نازا بود (توراة سفر تكوين - 4:16) باين لحاظ ساره نسبت به هاجر بدرفتارى نمود و وى را ذليل ساخت و هاجر از حضور ساره به بيابان شور فرار نمود و چون در كنار چشمه گردش مى نمود فرشتۀ خداوند هاجر را دريافت و وعدۀ پسرى به وى داد كه او را «اسماعيل» خواهد ناميد و به هاجر گفت: نسل وى به طورى بسيار و بى شمار شود كه به حساب نيايد زيرا خداوند تظلم تو را شنيده است، و او مردى وحشى خواهد بود دست وى به ضد هركس و دست هركس به ضد او (توراة سفر تكوين: باب 16).

و از اين ببعد در توراة اسمى از هاجر مذكور نيست تا وقت از شير بازگرفتن اسحاق

ص: 252

(فرزند همان ساره كه اول بار نازا بود) و در روز بازگرفتن اسحاق از شير، ابراهيم ضيافتى عظيم كرد، آنگاه ساره ديد كه اسماعيل پسر هاجر خنده مى كند، پس به ابراهيم گفت: اين كنيز را با پسرش بيرون كن زيرا پسر كنيز با پسر من اسحاق وارث نخواهد بود، اما اين امر تبعيد، بنظر ابراهيم دربارۀ پسرش بسيار سخت آمد و خدا به ابراهيم گفت: سخن ساره را بشنو.

تحقيق:

در توراة (سفر تكوين باب 21) مى نويسد: «هاجر در دشت گرفتار تشنگى شد و پسر را زير درختى گذارد كه مرگ او را نه بيند و هاى هاى گريست و فرشتۀ خداوند بر هاجر ظاهر شد و وعدۀ مرقوم كه نسل وى را امتى عظيم خواهم نمود تجديد كرد و چاه آبى را به او نشان داد».

محرر اين تفسير گويد: در اينجا عبارات توراة متشنج شده و نخواسته است كه اقرار كند كه ابراهيم هاجر و پسر را به مكه برده است و موضوع تشنگى و چاه توراة، با موضوع قصۀ پيدايش چاه زمزم مذكور در داستانهاى اسلامى و تشنگى هاجر و اسماعيل، بسيار شبيه است و ليكن بنظر محرر اين سطور موضوع هر دو چاه، بى اساس است زيرا هيچگاه شريرترين مرد تاريخ، زن و بچۀ خود را در بيابان بى آب و علف رها نكرده تا چه رسد به ابراهيم كه مردى ثروتمند و داراى خدم و حشم و پيغمبر اولوالعزم بوده است و آنها كه داستان پيدايش چاه زمزم را ساخته اند از روى همين توراة متشنج ساخته اند، النهايه محل چاه را عوض كرده اند زيرا در توراة اسم چاه را (بئر شبع) مى نويسد (سفر تكوين 14:21) و در داستانهاى اسلامى كه قصه سرايان ساخته اند (چاه زمزم) مى نويسند.

و اما آيۀ «رَبَّنٰا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوٰادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ اَلْمُحَرَّمِ» (مذكور در قرآن كريم، در سورۀ ابراهيم) فقط ناظر باين است كه وادى مكه كشاورزى ندارد يعنى مثل وادى مسكونى ابراهيم خرم و سرسبز نيست، و ابدا دلالت بر بى آبى بيت اللّه ندارد كه حتى چاه آب هم نبوده باشد. پهلوى بناى هر معبدى؛ آب، هست؛ چگونه آب نوشيدنى در جوار

ص: 253

بيت اللّه نبوده است؟!.

<بازگشت به سخن> ابراهيم بفرمان الهى عمل نمود و هاجر و پسرش را از سرزمين كنعان به مكه منتقل كرد، اين انتقال امرى لازم بود، زيرا ابراهيم در سرزمين ناشناس منزل داشت و شايستگى نداشت كه از خانۀ پيغمبر خدا آنهم در جوار بت پرستان آواز زنان بلند شود و فريادشان را به فلك برسانند و كارشان به زدوخورد برسد، بالخصوص كه آبروى ابراهيم، آبروى يكتاپرستى بود؛ و حساب شخصى، در كار نبود.

بالجمله: در توراة (سفر تكوين 20:21 و 21) مى نويسد: «خدا با اسماعيل بود و او نمو كرده ساكن صحرا شد و در تيراندازى بزرگ گرديد و در صحراى فاران ساكن شد و مادرش زنى از زمين مصر برايش گرفت». (ديگر در توراة از هاجر سخنى نيست).

وطن اصلى هاجر

ياقوت در كتاب معجم البلدان به ترجمه مى نويسد: وطن هاجر مادر اسماعيل از قريۀ ياق مصر بوده و بقولى از قريۀ نزديك «فرما» بوده كه اسم آن قريه (ام العرب) است و فرما (بفتح فاء و راء) از شهرهاى قديم مصر است كه بين عريش و فسطاط قرار گرفته و عمرو ابن العاص در سال 18 هجرى در زمان عمر بن الخطاب فرما را با جنگ، فتح كرده است.

محرر اين تفسير گويد: تبعيدها جر بنفع او و اسماعيل تمام شد زيرا هاجر با فكر راحت و با عزت و احترام تمام در مكه زندگانى كرد و پس از وفات، در محل معروف به حجر اسماعيل، كه جزء خانۀ خداست بدست اسماعيل (ع) به خاك سپرده شد و اكنون مردم جهان قبر هاجر را در مكۀ معظمه زيارت مى كنند.

فاران كجاست؟

فاران كه اسماعيل در آنجا نشو و نما كرده يكى از سربندهاى حساس توراة است

ص: 254

و مبلغين يهودى و مسيحى، بسيار دست و پا زده اند كه فاران را از معنى واقعى آن بگردانند زيرا خدا دربارۀ فاران بشارتى بزرگ براى مردم عالم فرستاده است و ليكن فاران چراغى است كه با پف خاخام و كشيش و نويسندگان قاموس مقدس خاموش شدنى نيست زيرا اين چراغ را ايزد افروخته است.

«چراغى را كه ايزد بر فروزد *** چو جاهل پف كند ريشش (ريشه اش) بسوزد»

ياقوت در معجم البلدان مى نويسد: فاران: كلمۀ عبرانى است كه تعريب شده (يعنى اصلش پاران بوده و معرب آن فاران است) بعد مى نويسد: فاران يكى از اسمهاى «مكه» است كه در توراة ذكر شده است و بقولى اسم كوههاى مكه است.

ابن ماكولا گفته كه: من شنيده ام كه: ابو بكر نصر بن قاسم بن قضاعۀ قضاعى فارانى اسكندرانى؛ منسوب به همين كوههاى فاران است كه كوههاى حجاز است. پس از آن مى نويسد كه: در توراة نوشته است: «جاء اللّه من سيناء و اشرق من ساعير و استعلن من فاران» محرر اين تفسير مى گويد: يعنى در سفر تثنيۀ توراة (باب 1:33 و 2 و 3) نوشته: «و اين است بركتى كه موسى مرد خدا، قبل از وفاتش به بنى اسرائيل بركت داده گفت: يهوه از سينا آمد و از سعير بر ايشان طلوع نمود و از جبل فاران درخشان گرديد و با كرورهاى مقدسين آمد، و از دست راست او براى ايشان شريعت آتشين پديد آمد، به درستى كه قوم خود را دوست مى دارد و جميع مقدساتش در دست تو هستند و نزد پايهاى تو نشسته، هريكى از كلام تو بهره مند مى شوند».

پس از آن ياقوت، به ترجمه مى نويسد: آمدن خدا از سينا، مراد سخن گفتن او با موسى (ع) است و اشراق خدا از ساعير كه كوههاى فلسطين است مراد، نازل ساختن انجيل بر عيسى (ع) است و مراد از درخشان شدن خدا از كوههاى فاران: نازل ساختن قرآن بر محمد (ص) است.

و فاران يكى از قراء صغد (بضم صاد) سمرقند است و ابو عبد اللّه قضاعى گفته كه:

فاران و طور، دو بلوك از بلوكهاى سمت قبلى مصر است.

محرر اين تفسير گويد: در مباحثات ما با مبلغين عيسوى، قسمت اخير اين بشارت

ص: 255

توراة كه راجع به ظهور خاتم پيامبران و آوردن شريعت آتشين و بهره مند شدن مردم از كلام يعنى قرآن است بحدى مؤثر بود كه نفسها در سينه هاى مبلغين حبس مى شد و به تقليد از كتاب قاموس مقدس دست و پا مى زدند كه فاران ديگرى را معرفى كنند و ليكن جواب ما اين بود كه هيچ مؤرخى ننوشته است كه اسماعيل و اولاد دوازده گانه اش در غير سرزمين مكه زندگانى كرده اند. و علاوه كوه فاران در جاى ديگرى غير از مكه نيست و دشت فاران و قريۀ فاران؛ دخلى به كوه فاران ندارد.

صاحب كتاب اقامة الشهود فى رد اليهود كه يكى از بزرگان علماء يهود عهد ناصر الدين شاه قاجار است كه اسلام آورده در (ص 200 تا 204) كتاب خود، تفصيل اين بشارت را داده است و از جمله مى نويسد: چون عيسى به حد كمال رسيد، نظر به كثرت دشمن از يهود عنود با والدۀ خود مريم فرار كرد و به ولايت اولاد عيص (عيسو) كه در نزديكى مصر در جبل ساعير سكنى داشتند، اقامت گزيد و عيسى در آنجا در جبل ساعير به رسالت مبعوث شد و پس از بعثت به قريۀ ناصره آمد و در آنجا مردم را بسوى دين خدا دعوت كرد.

و از جمله مى نويسد: در عالم، جبل پارانى بجز در مكۀ معظمه كه دو ميل و نيم تقريبا مسافت دارد، كسى سراغ نداده.

و از جمله مى نويسد: شريعت را به آتشين متصف فرموده، زيرا شريعت مطهرۀ جناب ختمى مآب پيغمبر آخر الزمان (ص) قرآنى معجز و مصدق آن حضرت بلكه مصدق جميع انبياء سلف آورد و اين شريعت با آتش جهاد و حرارت شمشير آبدار توأم بود.

و از جمله مى نويسد: دشت فاران كه بنى اسرائيل به آن داخل شدند غير از كوه فاران است زيرا در دشت فاران هيچگاه تجلى نشده و شريعتى در آن به كسى داده نشده است و اسماعيل و اولادش در آن دشت سكونت نكردند.

فخر الاسلام كه يكى از بزرگان علماء مسيحى عهد ناصر الدين شاه قاجار است كه اسلام آورده در كتاب انيس الاعلام (ج 2 ص 150 و 151) تفصيل اين بشارت را داده است و از جمله مى نويسد: مقصود خداوند، از اين آيه، نمودن محل بعثت سه پيغمبر است يعنى

ص: 256

جناب موسى (ع) از كوه سينا و عيسى (ع) از كوه سيعير و حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله از پاران.

بعد مى نويسد: و اين نحوه استدلال بر نبوت حضرت خاتم الانبياء، در مجلس مأمون خليفۀ عباسى از جناب رضا (ع) منقول است يعنى ابن بابويه در كتاب عيون اخبار الرضا و احمد بن أبي طالب طبرسى در كتاب احتجاج و علامۀ مجلسى در مجلد چهارم كتاب بحار - الانوار در ضمن حديث مطول، اين نحوه استدلال را از حضرت رضا (ع) نقل كرده اند (انتهى ملخصا).

اكمال: در قاموس مقدس (ص 28 در لغت ادوميه) مى نويسد: حوريان كه نسب به سيعير رسانند در مغاره هاى اين ملك سكونت داشته اند و اسم جد خود (سيعير) را برآن كوهها گذارده در كوه سيعير گويند يعنى ناهموار و سخت (رجوع به توراة سفر تكوين 2:36-30).

محرر اين تفسير گويد: سعير بكسر سين و عين و سكون ياء (توراة عربى مشكول).

و سعير بفتح سين (توراة فارسى) و ساعير (در زبان متداول) همه از يك ريشه است و اين مقلوب همان عسر عربى است و بلكه سعير مذكور در سورۀ ملك از قرآن كريم كه بمعنى دوزخ است از همين ريشه است كه ناظر به ناهموارى و سختى دوزخ است.

(در قاموس مقدس (ص 641) فاران را بمعنى موضع مغاره ها معنى كرده است).

دو واقعۀ بزرگ

ابراهيم: در اراضى كنعان با خدم و حشم و مواشى زندگانى مى كرد و زنش «ساره» هم با او بود و ليكن هاجر (زن ديگرش) با اسماعيل پسر هاجر، بدستور ساره از سرزمين كنعان اخراج شدند، و ابراهيم آنها را به مكه برد و در جوار بيت اللّه الحرام منزل داد و گاهى براى ملاقات به مكه مى آمد و در مكه دو واقعۀ جالب از ابراهيم بظهور رسيد كه قرآن كريم بهر دو واقعه، اشاره فرموده است:

1 - موضوع قربانى كردن اسماعيل است بتفصيل ذيل:

ابراهيم در مكه خوابى ديد كه مفاد آن خواب اين بود كه: اسماعيل يگانه پسر

ص: 257

خود را به قربانگاه حج ببر و قربانى كن، ابراهيم هم كه بيدار شد موضوع را به اسماعيل گفت، و او هم جواب داد: اى پدر بهر آنچه مأمورى عمل كن - من تسليم توأم.

محرر اين تفسير گويد: قربانى آدمى براى بتها، امر تازه ئى نبود و ليكن آنچه كه تاريخ نشان داده است كاهنها و متصديان بتخانه ها دختران را و آنهم دختران بى بضاعت ديگران را قربانى بت ها كرده اند و اگر دخترى هم از طرف پدرش، قربانى شده براى اين است كه دختر بوده و گرنه پسر را قربانى نمى كرده اند و اگر قربانى پسر، در عالم، اتفاق افتاده باشد من نشنيده ام و در كتابى نديده ام.

اما ابراهيم، چنين گذشتى كرد و بالاخره كارد نبريد و خداوند، براى ابراهيم قوچى فرستاد كه بجاى اسماعيل قربانى شود و اين قربانى هم انجام شد.

2 - موضوع تجديد كردن بناء خانۀ كعبه است كه حضرت ابراهيم با كومك اسماعيل، انجام داد.

ابراهيم در مكه دست به كار تجديد و عمران خانۀ خدا زد و اسماعيل، يار و مددكار او بود و خانۀ خدا از اقدام ابراهيم و اسماعيل، از نو آبادانى به خود گرفت (و اين نكته را هم بايد توجه داشت كه قرنها پس از آن؛ داود و بعدش سليمان كه از دودۀ اسرائيليان اند، مسجد اقصى را در بيت المقدس، بناء و به پاكرده اند).

مقام ابراهيم

مقام ابراهيم: در مكه در برابر خانه خدا واقع شده كه به ركن عراقى نزديك تر است (تا ساير اركان) (و) در ما بين شمال و مشرق (است) (سفرنامۀ مكۀ حاج فرهاد ميرزا ص 179).

مقام ابراهيم از آيات باهرۀ خالده است و آن سنگى است كه ابراهيم خليل برآن ايستاده و دو پاى او نقش بسته مانند نقش دو پا در گل تر و اين سنگ با حوادث بسيار كه برآن گذشته است محفوظ مانده است.

و مقام: ستونى از سنگ است كه ابراهيم در هنگام بناء خانه برآن مى ايستاده

ص: 258

است و يا سنگى است كه زن اسماعيل زير پاهاى ابراهيم گذارده است تا سر ابراهيم را بشويد (تفسير آلاء الرحمن شيخ جواد بلاغى به ترجمه).

در خاتمه: متذكر مى شود كه: حضرت اسماعيل پيغمبر خدا در سن 137 سالگى جهان را بدرود گفت و در مكه در حجر معروف به «حجر اسماعيل» مدفون گرديد.

اسحاق در كنعان
اشاره

اسحاق: پسر ابراهيم و ساره از پيامبران است، وى در سن چهل سالگى به الجزيره فرستاد و ربقه دائى زادۀ خود را به حبالۀ نكاح خود درآورد و غالبا در قسمت جنوبى مملكت كنعان و آن حوالى به سرمى برد.

اسحاق در 180 سالگى وفات يافت و در ملك مقبرۀ ابراهيم كه به مكفيله معروف بود مدفون شد (توراة سفر تكوين 28:35 و 29).

پسرانش: 1 - عيص (عيسو) 2 - يعقوب ملقب به «اسرائيل».

اما عيسو از كنعان رفت

عيسو با عائله، از سرزمين كنعان خارج شد و به سرزمين ديگر رفت و از جمله زنان او دختر اسماعيل بن ابراهيم (ع) است و اسم اين زن در توراة (سفر تكوين باب 9:28) بنام محله (بر وزن صرفه) و در (باب 3:36) بنام بسمه (بر وزن صرفه) خواهر نبايوت معرفى شده است.

پسران عيسو از زنان متعددند و از جمله رعوئيل (بفتح راء و ضم عين)، پسر بسمۀ مزبوره است و رعوئيل چند پسر داشت از جمله: زارح (به زاء الفى و راء مفتوح - توراة عربى مشكول) است.

سپهر در ناسخ التواريخ (ج 1 ص 159) مى نويسد كه: زارح دخترى از احفاد لوط (ع) را بزنى گرفت و از اين دو، ايوب متولد شد و ايوب در سرزمين جابيه كه ميان رمله و دمشق است به حد بلوغ و رشد و نبوت رسيد و رحمه (بر وزن صرفه) دختر افرائيم بن يوسف (ع)

ص: 259

را به حبالۀ نكاح درآورد و 7 پسر و 3 دختر از وى متولد شد.

اما يعقوب در كنعان
اشاره

يعقوب در زمين غربت پدر خود يعنى زمين كنعان ساكن شد (توراة سفر تكوين 1:37). و پسران يعقوب، بترتيب تاريخ تولدشان عبارتند از:

1 - رأوبين 2 - شمعون 3 - لاوى 4 - يهودا 5 - دان 6 - نفتالى 7 - جاد 8 - أشير 9 - يساكر 10 - زبولون 11 - يوسف 12 - بن يامين.

اين دوازده نفر پدران اسباطاند و دوازده سبط بنى اسرائيل، از همين دوازده نفرند (و پيغمبران متعدد از اين اسباط ظهور كرده اند).

مادر نفرات 1 و 2 و 3 و 4 و 9 و 10 بنام ليئه دختر بزرگ لابان است و مادر نفرات 11 و 12 راحيل دختر كوچك لابان است و مادر نفرات 5 و 6 بلهه، كنيز راحيل است و مادر نفرات 7 و 8 زلفه، كنيز ليئه است.

فرهنگ لغات

ليئه: (بفتح لام و سكون ياء و فتح همزه) يعنى خسته و او دختر بزرگ لابان بود كه از براى يعقوب شش پسر و يك دختر آورد و پس از ورود به مصر، جهان را وداع گفت و خود ليئه مى دانست كه يعقوب راحيل را بيش از وى دوست مى دارد و با وجود اين، يعقوب را بسيار محبت مى نمود (توراة سفر تكوين 16:29 و 21:29-25 و 25:30).

لابان: (بر وزن حاجات) يعنى سفيد و با لبن (بر وزن صمد) يعنى شير خوراكى هر دو از يك ريشه اند زيرا «لبن» هم سفيد است. و لابان خالوى يعقوب است (توراة سفر تكوين باب 29).

راحيل: (راء آن الفى و حاء آن يائى است) يعنى گوسفند و وى نيز دختر لابان است اما دختر كوچك اوست و چون راحيل درگذشت در راه افراته يا بيت لحم مدفون شد و فعلا مقبرۀ او در آنجا به مسافت يك ميل بشمال بيت لحم پديدار است (قاموس مقدس)

ص: 260

بلهه و زلفه هر دو بر وزن فضه است.

راوبين: (بر وزن عمودين) (بفتح باء) يعنى اينك پسر - زيرا وى پسر نخستين يعقوب بود و حق بكوريت يعنى نخست زادگى خود را به واسطۀ ارتكاب شرارت از دست داد و اول طايفه كه به اسيرى برده شدند؛ طائفۀ رأوبين و طايفۀ جاد بودند (توراة سفر تكوين 35:

22 و 3:49 و كتاب اول تواريخ ايام 26:5).

شمعون: (بكسر شين) يعنى شنونده و اشمعيل: (اشماع - ايل) و اسماعيل يعنى خدا مى شنود و يا مسموع از خدا و همگى از يك ريشه است و با همان «سمع» عربى يك معنى دارد.

لاوى: (بر وزن هادى) يعنى نزديك و جهت ناميده شدنش باين اسم اين بود كه ليئه مادرش گفت الآن شوهرم با من قرين خواهد شد.

لاوى سه پسر توليد نمود: جرشون (بكسر جيم و سكون راء و ضم شين و سكون واو و نون آخر - يعنى غريب) و قهات (بر وزن سلام - يعنى مجمع) و مرارى (بر وزن متاجر يعنى تلخ) و لاوى در مصر، وفات كرد درحالى كه 137 سال از عمرش گذشته بود.

لاوى و برادرش شمعون بودند كه انتقام خواهر خود دينه را كشيدند ازاين جهت يعقوب ايشان را توبيخ و ملامت كرد لكن در مورد گوسالۀ طلائى چون اولاد لاوى براى خدا غيرت كشيدند به اين واسطه آن ملامت تبديل به بركت شد (توراة سفر تكوين 29:

34 و 25:34-31 و 5:49-7 و سفر خروج 26:32-29 و 6-16).

موسى و هارون (ع) از سبط لاوى هستند و در كتاب اعلام قرآن (ص 104) بغلط موسى را از سبط افرائيم بن يوسف گفته.

يهودا: (بفتح ياء) يعنى خدا را حمد مى كند و چون مادرش هنگام ولادت طفل نهايت شكرگزارى را داشت باين واسطه باين اسم ناميده شد و اين همان يهودا است كه رأى داد كه يوسف را بفروشند تا باين وسيله او را از مرگ رهائى دهد (توراة سفر تكوين 35:29 و 26:37-28).

كاليب: (بكسر لام) پسر يفنه (بفتح ياء و ضم فاء و فتح نون مشدد) از سبط يهودا است (توراة سفر اعداد باب 13).

ص: 261

نيز داود و پسرش سليمان از سبط يهودا مى باشند.

دان: (بر وزن حال) يعنى قاضى و يعقوب دربارۀ او گفت: دان قوم خود را داورى خواهد كرد همچون يكى از اسباط اسرائيل؛ دان مارى خواهد بود به سر راه و افعى بر كنار طريق كه پاشنۀ اسب را بگزد تا سوارش از عقب افتد.

شمشون: (بر وزن منصور) كه زيركى بسيار داشت از مشاهير سبط دان است (توراة سفر تكوين 6:30 و 16:49 و 17 و كتاب داوران 14: و 15 و 18).

نفتالى: (بفتح نون و كسر لام) يعنى دو كشتى گيرى و نفتاليم نيز نوشته مى شود، و نفرات شجاع شمشيرزن از اين سبط بظهور رسيده اند. و (باراق) از اين سبط بود (توراة سفر اعداد 50:26 و كتاب داوران 6:4).

جاد: (بر وزن حال) يعنى نيكوطالع و مردان اين سبط به جنگجوئى و فتح و ظفر معروف شدند (اول تواريخ ايام 8:12).

اشير: (بر وزن امير) يعنى خوشحال.

يساكر: يساكار هم گفته مى شود (و آن بفتح ياء و شدّ سين الفى و فتح كاف است) يعنى اجرت مى آورد زيرا طايفۀ يساكار مشغول زحمات فلاحت بوده اند (توراة سفر تكوين 18:30).

زبولون: (بفتح زاء و ضم باء و لام و سكون هر دو واو) يعنى منزل.

يوسف: (بضم ياء و سين) يعنى خواهد افزود و مادرش به واسطۀ اعتقاد بر اينكه خدا پسر ديگرى به او كرامت خواهد كرد وى را يوسف ناميد (توراة سفر تكوين 17:35 و 18) و بر وفق اعتقادش نيز معمول افتاد زيرا پس از يوسف، بن يامين را زائيد.

يوشع بن نون: از سبط يوسف است و اين سبط را بنام افرايم و افرائيم (پسر يوسف) خوانده اند (رجوع به شرح حال يوسف).

بن يامين: (بفتح باء و سكون نون و ياء الفى و كسر ميم) وى كوچك ترين اولاد يعقوب بود كه در راه بيت لحم در حالتى كه از فدان ارام(1) به زمين كنعان(2) مراجعت

ص: 262


1- فدان بر وزن صراف و ارام بر وزن سلام است.
2- كنعان بر وزن سلمان است.

مى نمودند برايش تولد شد، اما مادرش بعد از ولادت طفل، وفات كرد و در حين مردنش طفل را «بن اونى» (بفتح باء و سكون نون و ضم همزه و سكون واو و كسر نون يائى) يعنى پسر حزن من نام گذاشت لكن يعقوب او را «بن يامين» ناميد يعنى پسر دست راست من.

بن يامين: پسرى لطيف و مطيع و محبوب و در پيرى پدر خصوصا زمان غيبت يوسف، باعث تسلى پدرش بود، و هركس حكايت يوسف را خوانده باشد، البته محبتى را كه يوسف نسبت به برادر كوچك خود بن يامين مى داشت؛ دريافت خواهد كرد زيرا يوسف به برادران خود اصرار كرد كه او را آوردند و چون آورده شد و نظر يوسف بر او افتاد، خوددارى نتوانست كرد بلكه او را با كمال اشتياق بوسيده زارزار بگريست.

اعقاب بن يامين اشخاص پرهيبت و قوى البنيه و در استعمال فلاخن مشهور بودند.

شاؤل: اولين شهريار آل اسرائيل از اين سبط بود و در كتاب داوران (باب 20) مذكور است كه ساير اسباط معاهده نمودند كه اين سبط را تماما با حيله نابود سازند.

(قاموس مقدس).

در تفسير مجمع البيان در سورۀ بقره به خلاصه و ترجمه مى نويسد: بسيارى از مفسرين گفته اند كه: اين دوازده نفر، پيامبر بوده اند و ليكن مذهب ما (يعنى شيعۀ اماميه) بر اين است كه (باستثناء يوسف) بقيه پيامبر نبوده اند زيرا پيامبر در نزد ما از گناهان كوچك و بزرگ معصوم است و رفتار آنان با يوسف؛ گناه بوده است و در قرآن هم چيزى كه بر نبوت آنها دلالت كند، نيست و در روايت تفسير عياشى از حنان بن سدير از پدرش از حضرت باقر (ع) وارد است كه اولاد يعقوب توبه كرده اند و آمرزيده از دنيا رفته اند.

محرر اين تفسير گويد: مفسرين بين اولاد يعقوب و بين اولاد اولاد كه سبط ناميده مى شده اند خلط مبحث كرده اند و آيۀ «و ما انزل اليهم...» مذكور در سورۀ بقره را كه راجع به اولاد اولاد است دربارۀ اولاد تصور كرده اند.

به خلاصه: از اولادهاى يعقوب يعنى پدران اسباط فقط حضرت يوسف (ع) مرتبۀ نبوت داشته است و ليكن در اعقاب اولادهاى يعقوب؛ پيامبران متعدد ظهور كرده اند.

ص: 263

هجرت يعقوب و پسران از كنعان به مصر

يعقوب كنعانى به فراق پسرش يوسف مبتلى شد و سپس در سرزمين كنعان قحطى شد و يعقوب پسران ديگر خود را براى خريد گندم به مصر فرستاد و عاقبت يوسف گم گشته كه عزيز مصر شده بود، شناخته شد و وى برادران و پدر را از سرزمين كنعان به سرزمين مصر انتقال داد.

يعقوب در زمين مصر هفده سال زيست كرد و در 147 سالگى وفات يافت (توراة سفر تكوين باب 47) و جسد او را از مصر به زمين كنعان منتقل كردند و در مغارۀ مكفيله دفن نمودند.

و يوسف و برادران توليد نسل كردند و پس از وفات يوسف؛ باز جمعيت بنى اسرائيل توالد و تناسل كردند و فرعون ها بعد از عهد يوسف با اولاد يعقوب بناى بدرفتارى را گذاردند و مدت اين بدرفتارى به حكايت توراة (سفر تكوين باب 13:15) چهارصد سال طول كشيد، زيرا در باب مزبور مى نويسد: خدا به ابرام گفت: يقين بدان كه ذريت تو در زمينى كه از آن ايشان نباشد غريب خواهند بود و آنها را بندگى خواهند كرد و آنها چهارصد سال ايشان را مظلوم خواهند داشت (ه).

تا آنكه موسى بنى اسرائيل را از مصر نجات داد و به صحراى سينا برد و پس از چهل سال يوشع «جانشين موسى» بنى اسرائيل را به زمين كنعان برد.

تذكرات: 1 - در توراة در سفر تكوين راجع به دورۀ زندگانى يعقوب و برادرش عيسو، مهملاتى نوشته است كه نه قابل نقل است و نه قابل جواب.

2 - آيا تحمل ظلم از فراعنه در مدت چهارصد سال مزبور؛ ناشى از مكافات تبعيد هاجر و اسماعيل نيست كه از طرف ساره انجام شد و مكافات دامنگير اعقاب ساره گرديد؟.

3 - اولاد اولاد يعقوب تا هر مرتبه كه نسل، قوس نزولى را طى كند بنام «اسباط» خوانده مى شوند و ما پس از تحقيق در لغت اسباط و سبط، فهرس تواريخ از ابراهيم تا «اسباط» و از «اسباط» را تا انقراض آنان از تاريخ يهود تأليف دكتر حبيب لوى نقل مى كنيم تا

ص: 264

معلوم شود كه اين سلسله چندين سال در كنعان زندگانى كرده اند و عاقبت آنان به كجا انجاميده است.

اسباط - سبط
اشاره

كلمۀ اسباط (بر وزن انصار) 5 بار در قرآن كريم ذكر شده است (در سورۀ بقره آيۀ 136 و 140 و در سورۀ آل عمران آيۀ 84 و در سورۀ نساء آيۀ 162 و در سورۀ اعراف آيۀ 159) و اين كلمه جمع است و مفرد آن سبط (بكسر سين و سكون باء) است.

«سبط» بمعنى فرزند فرزند است و سبط قبيله اى از يهود است و خدا گفته كه:

«وَ قَطَّعْنٰاهُمُ اِثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبٰاطاً (1) يعنى پاره پاره كرديم ايشان را به دوازده سبط.

بدان كه دو برادرزاده، كلمات را تقسيم كردند به اين معنى كه اعقاب اسماعيل كلمات «قبيله» و «قبائل» را براى خود انتخاب كردند و اعقاب پسران دوازده گانۀ يعقوب بن اسحاق، كلمات «سبط» و «اسباط» را براى خود انتخاب كردند (مجمع البحرين و منجد به خلاصه و ترجمه).

نسل هريك از اولاد يعقوب باسم «سبط» ناميده مى شد حتى آنكه نسل افرائيم و منسى هم به سبطين ناميده شدند (توراة سفر اعداد 55:26) و اراضى مملكت موعوده بقدر سهم هريك، در ميان اسباط اثنى عشر يعنى دوازده گانه تقسيم شد و سبط لاوى براى خدمات هيكل تخصيص يافتند و باقى اسباط مى بايست متحمل مخارج ايشان بشوند.

و همواره اسباط اثنى عشر تا زمان رحلت سليمان همدست و همداستان بودند ازآن پس اختلاف در ميانۀ ايشان پيدا شد. دو سبط كه «بن يامين» و «يهودا» باشند با رحبعام (بفتح راء و ضم حاء و سكون باء و عين الفى و ميم آخر) طرح يگانگى و بساط يكرنگى

ص: 265


1- اسباطا بدل است نه تميز زيرا تميز مفرد و نكره است چنانكه گفته مى شود: (اثنى عشر درهما، و گفته نمى شود «دراهما» و گفتۀ پيغمبر (ص) كه: «الحسين سبط من الاسباط» يعنى حسين پيشوائى است از پيشوايان - قاموس و شرح قاموس.

فراچيدند و «مملكت يهودا» خوانده شدند و ده سبط ديگر به يربعام (بر وزن رحبعام) پيوستند و آنها را «مملكت اسرائيل» گفتند و باز هر سبطى را كما فى السابق رئيسى كه بر ايشان امارت داشت مى بود (توراة سفر اعداد 16:1 و اول تواريخ ايام 22:27) لذا هر سبطى فى نفسه مستقل و با ساير اسباط طريق مودت طراز داشت و غالبا هر سبطى على حده مى جنگيد يا با ساير اسباط همدست شده جنگ در مى پيوست (كتاب داوران 3:1 و اول تواريخ ايام 42:4 و 43 و 10:5 و 18-22) و تأسيس مملكت ناشى از خصومتى بود كه فيما بين سبط يهودا و سبط افرائيم يافت مى شد (كتاب دوم سموئيل 4:2-9 و 41:19-43) (قاموس مقدس نقل بمعنى).

فهرس

ولادت حضرت ابراهيم. 1812 سال قبل از ميلاد (طبق كتاب تاريخ يهود) و تقريبا 1996 سال قبل از ميلاد (طبق كتاب قاموس مقدس).

خرابى شهرهاى سدوم و عموره. 1713 سال قبل از ميلاد.

تولد اسحاق. 1712 سال قبل از ميلاد.

وفات ابراهيم. 1637 سال قبل از ميلاد.

تولد يعقوب. 1652 سال قبل از ميلاد.

تولد يوسف. 1569 سال قبل از ميلاد.

ورود يوسف به مصر. 1552 سال قبل از ميلاد.

وفات اسحاق. 1532 سال قبل از ميلاد.

ملاقات يعقوب و يوسف. 1522 سال قبل از ميلاد.

وفات يعقوب. 1505 سال قبل از ميلاد.

وفات يوسف. 1459 سال قبل از ميلاد.

تولد موسى. 1392 سال قبل از ميلاد.

ص: 266

بعثت موسى به نبوت در هشتادسالگى. 1312 سال قبل از ميلاد.

خروج بنى اسرائيل از مصر و ورود به بيابان و تشكيل مليت يهود. 1312 سال قبل از ميلاد.

وفات موسى در يك صدوبيست سالگى. 1272 سال قبل از ميلاد.

تذكر: مدت اقامت بنى اسرائيل در مصر پس از وفات يوسف 147 سال برحسب تاريخ يهود و 210 سال برحسب اقوال مؤرخين و مفسرين و 400 سال برحسب توراة (سفر تكوين 13:15) و 430 سال برحسب توراة (سفر خروج 40:12) بوده.

خروج از بيابان. 1272 سال قبل از ميلاد.

پيشوائى يوشع بن نون. 1272-1258 سال قبل از ميلاد.

وفات يوشع. 1258 سال قبل از ميلاد.

دورۀ حكومت قضاة (داوران) بر بنى اسرائيل (مجموع 181 سال است. و ليكن در سالهاى داوران اختلاف نظر هست). 1258-1077 سال قبل از ميلاد.

سلطنت شاؤل بر بنى اسرائيل. 1077-1057 سال قبل از ميلاد.

خودكشى شاؤل. 1057 سال قبل از ميلاد.

(مدت سلطنتش بيست سال بوده).

سلطنت داود. 1057-1017 سال قبل از ميلاد.

(مدت سلطنتش چهل سال بوده).

وفات داود. 1017 سال قبل از ميلاد.

سلطنت سليمان. 1017-977 سال قبل از ميلاد (مدت سلطنتش چهل سال بوده).

شروع به بناى اول خانۀ خدا. 1013 سال قبل از ميلاد.

(بيت المقدس) خاتمۀ بناى خانه. 1020 سال قبل از ميلاد.

ص: 267

وفات سليمان. 977 سال قبل از ميلاد.

امتناع ده سبط بنى اسرائيل از پرداخت ماليات و انقلاب آنها و تجزيۀ سلطنت: به دو سلطنت اسرائيل (10) سبط و يهودا (2) سبط. 977 سال قبل از ميلاد.

تاريخ تأسيس سلطنت اسرائيل. 977 سال قبل از ميلاد.

(بيست نفر سلطنت كرده اند).

تصرف قسمتى از كشور اسرائيل و اسارت قسمتى از اسباط بدست تغلث فلاسر پادشاه اشور. بين 741-739 سال قبل از ميلاد.

(تغلث فلاسر در 727 قبل از ميلاد درگذشت) (قاموس مقدس).

در نسخۀ عهد عتيق مشكول «تلغث فلناسر» ملك اشور ضبط كرده (تلغث بر وزن جعفر و فلناسر بفتح سين و سكون لام و نون الفى و فتح سين و راء آخر و اشور بر وزن منصور است).

تصرف بقيۀ كشور اسرائيل و اسارت بقيۀ اسباط ده گانه. 720 سال قبل از ميلاد.

ايضاح: شلمناصر كه از سال 722-727 قبل از ميلاد يعنى ما بين تغلث فلاسر و سرگون سلطنت مى كرد وى بر اسرائيل حمله برد و هوشع پادشاه اسرائيل را - خراج گذار خود ساخت لكن هوشع مجددا سر از اطاعت او پيچيد و شلمناصر درگذشت و سرگون زمام مملكت را بدست گرفت و هوشع را با اهالى آنجا دستگير نمود (به خلاصه از قاموس مقدس) و در كتاب دوم پادشاهان 4:17-6 شلمناسر را فاتح مى داند (شلمناسر:

بفتح شين و سكون لام و فتح ميم و نون الفى و فتح سين است - عهد عتيق مشكول). (شلمان يعنى صاحب نعمت - قاموس مقدس)(1).

ص: 268


1- محرر اين تفسير گويد: سلمان هم بهمين معنى است و تبديل شين به سين در لغات سامى معمول به است مانند سليمان كه اصلش شليمو است و...
انقراض سلطنت اسرائيل و بلكه نابودى آنان

ده سبط اسرائيل كه پادشاهان آشور آنها را به اسارت بردند چه شدند و به كجا رفتند؟.

بعضى از نويسندگان اروپائى آنها را بكلى از بين رفته مى دانند.

بعضى ملت انگلستان و توتونيك را از ده اسباط دانسته اند.

برخى پيشوايان مقدس مذهبى ژاپن را مى گويند.

عده اى ملت دانمارك يا ايرلندى ها و ساكنين استراليا و آمريكائيهاى قديم و سكاها را مى گويند.

و بعضى مى گويند در يمن و حبشه اند.

انسيكلوپدى يهود مى گويد: در عربستان جنوبى و عربستان شمالى اند.

يا در هندوستان اند.

يا نستوريهاى بين النهرين اند.

يا اطراف اروميه «رضائيه» اند.

يا آن طرف رود فرات اند و اغلب يزيديهاى مقيم اين منطقه از آنهايند.

يا سكنۀ كوههاى غور و افغانهاى افغانستان اند (چنانكه تاريخ سرجان مالكم نيز اين عقيده را اظهار كرده است).

مورخين ديگر از يهود و غيرهم اقوال ديگرى دارند كه جامع آنها قول صاحب تاريخ ايران است كه مى گويد: عقيده به اين كه دسته هاى مختلف يعنى يهوديان شهرنشينان ايالات شمالى و غربى ايران و يهوديان قفقاز و داغستان و سمرقند و بخارا و چند ايل مسلمان افغانستان الى جمعيت بنى اسرائيل هند كه با محل سكونت ايلات اخير چندان دور نمى باشد؛ از ده اسباط مفقود بنى اسرائيل مى باشند براساس محكمى استوار است و مخصوصا يهوديان آذربايجان و كردستان كه تا به امروز به زبانى مخلوط از كلدانى آرامى و عبرى صحبت مى كنند كه نظير زبان آشوريان سابق است.

ص: 269

تا اينكه مى نويسد: اسرائيلهاى گيلعاد دماوند مربوط به اسارت اول آشورند كه بين سالهاى 741-739 قبل از ميلاد بعمل آمد - و اسارت دوم كه در سال 720 قبل از ميلاد روى داد - مربوط به اسرائيلهاى ساكن كردستان و آذربايجان الى ديلمان و كوههاى سياه كل و قسمتى از همدان است و جمعيت كثير مقيم كوههاى نيشابور را بايستى از ساكنين گيلعاد يا مخلوطى از ساكنين گرگان دانست.

عده اى از سبط يهودا، با غير از ده اسباط كه در زمان اردشير سوم به گرگان كوچانيده شدند به جمعيت هاى ده اسباط مقيم شمال ايران مخلوط شده اند.

ولى ساكنين جنوب ايران از اسراى يهودا مى باشند.

و يهوديان ساكن شوش مهاجرينى مى باشند كه در عصر سلاطين هخامنشى، از بابل به جنوب ايران آمده و مهاجرت آنها صورت دسته جمعى نداشته است.

ضمنا: بين يهوديان ايران كه در شهرهاى مختلف اند كمتر اختلاط و امتزاج بوده است و فقط از صد سال قبل باين طرف كه تهران رو بتوسعه گذاشته است از شيراز و دماوند و اصفهان و كاشان و اخيرا از همدان و ساير شهرها متوجه تهران شده اند و يك امتزاجى از كليۀ يهوديان ايران در تهران بعمل آمده است.

تاريخ تأسيس سلطنت يهودا. 977 سال قبل از ميلاد.

(19 پادشاه يهودا تماما از داود متسلسل شده اند جز عثليا دختر عمرى شهريار اسرائيل).

تصرف شهر اورشليم پاى تخت داود و سليمان 586 سال قبل از ميلاد بدست نبوكدنصر «نبوخدنصر» پادشاه بابل 585 سال قبل از ميلاد و خراب كردن خانۀ خدا و سوختن آن 581 سال قبل از ميلاد و اسارت دو سبط و انقراض دولت يهودا.

(در عهد عتيق مشكول) نبوخذراصر ضبط شده و آن بفتح نون و ضم باء و سكون واو و فتح خاء و سكون ذال و راء الفى و صاد مشدد مفتوح و راء آخر است) و در زبان عوام

ص: 270

«بخت نصّر» و «بخت النصر» است.

«نبو» يعنى خبردهنده و آن يكى از خدايان آشوريان است و اين بت در حسن عقل و ذكاوت، شهره بوده و اسم اين بت محض تيمن و تبرك باسم بعضى از ملوك اشور و بابل افزوده شده مانند نبولاسر و نبوكدنصر و غيره و اين بت يكى از ملجأهائى بود كه كسانى كه در مصيبتها و شدائد گرفتار بودند به او پناه مى جستند و نبوكدنصر و نبوخدنصر يعنى نبو تاج را محافظت نمايد و هر دو لفظ، لقب پادشاه بابل بوده كه پسر نبوپولاسر (به شدّ سين) و مؤسس مملكت بابل بود و وى مشهورترين پادشاهان سلسلۀ خود بلكه مى توان گفت كه مشهورترين سلاطين دنيا بوده است.

و در كتابهاى ملوك و تواريخ ايام و عزرا و نحميا و استروارميا و خصوصا در كتاب دانيال مذكور است، و برخى از حكايات وى از آثار قديم شهر بابل معلوم مى شود، و در موزۀ برلين سنگى است كه تصوير سر نبوخدنصر برآن منقوش و اين كلمات نيز برآن مكتوب است: «نبوكدناصر شهريار بابل اين را در مدت حيات خود محض اكرام و احترام مولاى خود مرودخ ساخت» در فتح اورشليم دانيال و رفقاى او را با خود به اسيرى برد و اسراء را به بابل برد، و چهار نوبت به اورشليم حمله برد، زيرا در هربار پادشاهان يهودا سر از اطاعت وى مى پيچيدند لذا آخرالامر دولت يهودا را منقرض ساخت و ارميا و دانيال در حضور وى محترم بودند و آنچه لازمۀ مرحمت بود در حق آنها معمول مى داشت.

بالجمله: نبوكدنصر، پادشاهى عظيم بود كه دانيال وى را ملك الملوك مى نامد و باغهاى معلقه بابل از اوست و از جمله مطالبى كه بر عظمت بناهاى او دلالت مى نمايد، اين است كه بر نود در صد از آجرهائى كه در بابل يافت شده است اسم او نوشته شده است.

و مجوسيان و ساحرانى را كه بر تفسير خوابهاى او قادر نبودند امر به قتل نمود و در كتاب دانيال (باب 37:4) مى نويسد. وى پادشاه آسمانها را پرستش مى نمود.

در قاموس مقدس پس از نقل مطالب مزبورۀ خلاصه شده مى نويسد: وى در سال 561 قبل از مسيح بدرود جهان گفت و مدت سلطنتش 44 سال بود.

و نبوزرادان (نبو بفتح نون و ضم باء و سكون واو - زرادان بر وزن سلامان) يعنى نبو

ص: 271

رسولى را فرستاد و آن اسم رئيس جلادان نبوكدنصر بود (كتاب دوم پادشاهان 8:25).

تذكر: مرودخ (بفتح ميم و ضم راء و سكون واو و فتح دال و خاء آخر) نام بتى است در بابل و كلمه بمعنى مرگ و كشتار است و مريخ: اشاره به آن است و غالبا اسمش با ملوك بابل مذكور است (عهد عتيق مشكول و قاموس مقدس).

سلطنت كورش كبير. 559-529 سال قبل از ميلاد.

(كورش سوم: هفتمين نفر از شاهنشاهان هخامنشى است).

اعلاميۀ كورش دائر بر اجازۀ مراجعت اسراء (-) (هركس كه بخواهد) و تجديد خانۀ خدا.

و اعادۀ اموال غارت شده از خانۀ خدا.

تذكر: كلمۀ كورش (در عهد عتيق مشكول عربى كتاب اشعياء 28:44) با شين و بضم كاف و سكون واو و ضم راء ضبط شده و در زبان فارسى كورس با سين است و در قاموس مقدس به خلاصه مى نويسد: كورس بمعنى آفتاب است و وى مؤسس سلطنت فارس(1)و فاتح ممالك ديگر است، وى پسر كمبسيس و برادرزادۀ داريوش مدى سيا كسرس بود و مشهورترين شهرهائى كه مفتوح ساخت يكى بابل است كه در سال 538 قبل از ميلاد مفتوح گشت و ازآن پس امر به رجوع يهود نمود در حالتى كه مدت هفتاد سال در اسيرى بابل به سربرده بودند و از خزانۀ خاصه مالى فراوان از براى تجديد آن بخشيد و دانيال در اين وقت در ديوان خانۀ كورس بود (كتاب دانيال 28:6) و كورس به واسطۀ زخمى كه در جنگ در سال 525 قبل از ميلاد به وى وارد آمده بود بدرود جهان گفت.

اتمام مجدد بناء خانۀ خدا. 553 سال قبل از ميلاد.

استقلال دوم دولت يهوديه (و ليكن ديگر تشكيلات اسباط در كار نبود). 516 سال قبل از ميلاد.

خاتمۀ استقلال دوم يهوديه بدست تيتوس 70 سال بعد از ميلاد.

رومى و كشتار بسيارى و سوزانيدن معبد

ص: 272


1- فارس: يعنى پاكيزه - يا - پلنگ ها (قاموس مقدس).

بيت المقدس.

(مدت اين حكومت 586 سال بوده است).

محرر اين تفسير گويد: مفاد قرآن كريم در سورۀ بنى اسرائيل «سورۀ اسرى» (آيات 4-8) اين است كه: ما به بنى اسرائيل فرمان خود را ابلاغ كرديم كه دو بار در زمين فساد مى كنيد و سخت گردن فرازى مى نمائيد؛ در دفعۀ اول: بندگانى از ما كه جنگجو و سلحشور و شكنجه كن هستند ديار شما را زير چكمه هاى خود به قتل و غارت مى كشند (مراد: بخت نصّر است).

پس از آن، روزگار پيروزى و اموال و پسران را به شما برمى گردانيم و آوازۀ شما را بلندتر مى سازيم (مراد اقدامات كورش است).

و در دفعۀ دوم: مردمى را برمى انگيزم كه شما را رو سياه سازند و به بيت - المقدس درآيند (همچنان كه در دفعۀ اول قوم بخت نصّر به مسجد درآمدند و مسجد را خراب كردند) و بر هرچه دست يابند، ريشه كن سازند (مراد اقدامات تيتوس رومى است)(1) بسا كه باز هم خدا بشما رحمت آورد ولى باز هم اگر به كار فساد خود برگشتيد ما هم به انتقام از شما برمى گرديم.

تذكر: تطبيق دو بار فساد بنى اسرائيل، با واقعۀ داود و جالوت و يا قتل يحيى بن زكريا و امثال اينها كه در اغلب تفاسير ديده مى شود صحيح نيست زيرا در زمان داود هنوز بيت المقدس «خانه خدا» ساخته نشده بود و واقعه بخت نصّر قرنها قبل از يحيى بوده است.

موضوع فساد و دولت اسرائيل و يهودا

در سال نهم سلطنت هوشع؛ پادشاه اشور، سامره را گرفت و اسرائيل را به اسيرى به اشور برد و ايشان را در حلح (بر وزن صمد) و خابور بر نهر جوزان و در شهرهاى ماد

ص: 273


1- تفصيل وقايع تيتوس در كتاب تاريخ يهود تأليف پرويز رهبر در ص 94 تا 119 نوشته شده است.

سكونت داد، زيرا بنى اسرائيل به يهوه خداى خود كه ايشان را از زيردست فرعون بيرون آورده بود، گناه ورزيدند و از خدايان ديگر ترسيدند و به فرائض امتهاى ديگر و فرائض ساختۀ دست پادشاهان اسرائيل سلوك نمودند و بخلاف يهوه كارهائى كه درست نبود سرا بعمل آوردند و در جميع شهرها مكانهاى بلند ساختند و تماثيل و اشيريم بر هر تل بلند و زير هر درخت سبز، براى خويشتن ساختند و در مكانهاى بلند بخور سوزانيدند و اعمال زشت به جاآورده خشم خداوند را به هيجان آوردند و بت ها را عبادت نمودند و سفارشات جميع انبياء و جميع رائيان بر اسرائيل و بر يهودا در بازگشت از طريقه هاى زشت و در عمل به اوامر و فرائض شريعت را، اطاعت نكردند و گردنهاى ايشان مانند گردنهاى پدران بى ايمان ايشان سخت شد و بتهاى ريخته شده يعنى دو گوساله براى خود ساختند و اشيره را ساخته به تمامى لشكر آسمان سجده كردند و بعل را عبادت نمودند و پسران و دختران خود را از آتش گذرانيدند و فالگيرى و جادوگرى نموده خويشتن را فروختند تا آنچه در نظر خداوند ناپسند بوده، بعمل آورده خشم او را به هيجان بياورند، پس ازاين جهت غضب خداوند بر اسرائيل به شدت افروخته شده ايشان را از حضور خود دور انداخت.

اما يهودا نيز اوامر يهوه خداى خود را نگاه نداشتند بلكه به فرايضى كه اسرائيليان ساخته بودند سلوك نمودند، پس خداوند تمام ذريت اسرائيل را ترك نموده ايشان را ذليل ساخت و ايشان را بدست تاراج كنندگان تسليم نمود حتى اينكه ايشان را از حضور خود دور انداخت (به خلاصه از كتاب دوم پادشاهان باب 17).

(پايان قضاياى يعقوب كنعانى و اولاد دوازده گانۀ او و اسباط دوازده گانه).

تذكرات: 1 - فلسطين: اسم ديگر اراضى كنعان است.

2 - مسجد اقصى كه در داستان معراج پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله اسم برده شده است در اراضى كنعان است.

ص: 274

تماس قرآن كريم با شهرهاى ساحلى بحر الميت
اشاره

بحر الميت: بزرگترين درياچۀ فلسطين است و اسمهاى متعدد باين درياچه گذارده اند:

البحر المالح: (كه توراة بيشتر اين اسم را به كار برده).

بحر الصحراء: در سفر تثنيۀ توراة و كتاب پادشاهان.

البحر الشرقى: در كتاب حزقيال و غيره.

بحر سادوم: در تلمود.

بحيرة الاسفلت: كه يوسيفوس مؤرخ اسم گذاشته است.

البحر الميت: در كتاب ارميا و جهت تسميه اين است كه چون مواد ملحى درياچه زياد است؛ حيوانى در آن زندگانى نمى كند.

و مردم عمومى؛ «البحيرة الميتة» و «بحيرة لوط» مى گويند و آبهاى اين درياچه، از جهت كثرت املاح آن به كثافت مشهور است (مجلۀ الهلال سال 21 جزء 7 ص 440 ع 2 سال 1331 به ترجمه).

لوط (ع)
اشاره

لوط (بقول قاموس مقدس يعنى پوشش) و وى پسر هاران (برادر ابراهيم) است كه در اور كلدانيان متولد شد و باتفاق حضرت ابراهيم از اور خارج شد و به بين النهرين آمد (توراة سفر تكوين 31:11 و 32) سپس از آنجا به زمين كنعان مسافرت كرد و وى از طرف ابراهيم مأمور به دعوت اقوام ساكن در حدود بحر الميت شد و چون قوم از بت پرستى و ارتكاب اعمال زشت محكوم به عذاب شدند، فرشتگان از جانب حضرت اقدس الهى به نزد لوط آمدند و جنابش را از بلائى كه بر شهر سدوم و عموره و ادمه و صبوييم (شهرهاى ساحلى بحر الميت) فرود خواهد آمد آگاه كردند و لوط و اتباعش را امر كردند كه به بالع كه قصبه اى است كوچك فرار نمايد و اسم آنجا به صوغر، تبديل شد. پطرس رسول در باب دوم

ص: 275

از رسالۀ دوم خود مى نويسد: خدا بر عالم قديم شفقت نفرمود بلكه نوح واعظ عدالت را با هفت نفر ديگر محفوظ داشته طوفان را بر عالم بى دينان آورد و شهرهاى سدوم و عموره را خاكستر نموده حكم به واژگون شدن آنها فرمود و آنها را براى آنانى كه بعد از اين بى دينى خواهند كرد عبرتى ساخت، و لوط عادل را كه از رفتار فاجرانۀ بى دينان رنجيده بود رهانيد، زيراكه آن مرد عادل در ميانشان ساكن بوده از آنچه مى ديد و مى شنيد دل صالح خود را به كارهاى قبيح ايشان هرروزه رنجيده مى داشت (ه).

ياقوت در معجم البلدان از ابن عباس (رض) نقل كرده كه: چون لوط از ديار خود با حال فرار خارج شد، دو دختر او همراهش بودند كه نام يكى از آنها ربه (بضم راء و شدّ باء) و ديگرى زغر (بضم زاء و فتح غين) نام داشت - ربه كه دختر بزرگ لوط بود در سر چشمۀ آبى وفات كرد و همان جا دفن شد و آن چشمه را باسم اين دختر (عين ربه) ناميدند و قبه اى بر قبر ساختند و ربه نام گذاشتند و اما زغر در سر چشمه اى وفات كرد كه آن چشمه را (عين زغر) ناميدند (پايان ترجمه).

و در تفسير مجمع البيان مى نويسد كه: اسم دو دختر لوط كه نجات يافتند، زعوراء و ريثاء بوده است و محرر اين تفسير گويد: اين دو اسم با دو اسم منقول از ياقوت نزديك بهم است.

اما زن لوط كه با اهل چهار شهر هلاك شد نامش والهه (اتقان سيوطى ج ص 148) واعله (تفسير تنوير المقباس) بوده است.

سدوم: (بر وزن ملول) و عموره: (بر وزن مقوله) و ادمه: (بر وزن صرفه) و صبوييم:

(بفتح صاد و ضم باء و سكون واو و كسر ياء اول و سكون ياء دوم) است و بالع: (بباء الفى و فتح لام) است، و صوغر: (بضم صاد و سكون واو و فتح غين) است (توراة عربى مشكول سفر مثنى باب 23:29 و سفر تكوين باب 19-22 و باب 8:14).

مؤتفكات: عبارت از چهار شهر سدوم و عموره و ادمه و صبوييم است و سدوم از همه بزرگتر بوده است و حضرت لوط در شهر سدوم سكونت داشته است (تفسير مجمع البيان در سورۀ هود).

ص: 276

كيفيت عذاب قوم لوط به اين گونه بوده است كه اول: فرياد آسمانى آنها را فراگرفته و بعد شهرها زير و زبر شده و در تمام مدت، سنگ آتش زا بر شهرها و بر مردمى كه مستوجب عذاب بوده و غائب بوده اند باريده است. (رجوع به سوره هاى ذاريات و هود و حجر و شعراء) و اما ذكر هر سه موضوع براى اين است كه كسانى در نسلهاى آينده، اغفال نشوند و بگويند: زلزلۀ ساحل بحر الميت مردم را نابود كرده است و امر خارج از عادت، در كار نبوده است.

و قرآن كريم از اين سنگ آتش زا به «سجيل» تعبير فرموده است.

تحقيق معنى سجيل

و خداوند بر سدوم و عموره گوگرد و آتش از حضور خداوند از آسمان بارانيد و آن شهرها و تمام وادى و جميع سكنۀ شهرها و نباتات زمين واژگون ساخت (توراة سفر تكوين 24:19 و 25).

محرر اين تفسير گويد: گوگرد و آتش همان سجل مذكور در قرآن كريم است.

سجيل: يعنى سنگ آتش زا كه قسمتى از آن گل بوده است كه مراد گوگرد است با چاشنى آتش زاى ديگرى كه پس از انداختن از بالا مشتعل مى شده (سجل به - يعنى انداخت او را از بالا) و اين سنگها «مسوّمة» بوده است يعنى علامت دار و باصطلاح اين روزگار؛ مارك دار بوده است و در قرآن كريم در سورۀ ذاريات فرموده: «حِجٰارَةً مِنْ طِينٍ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ» و در سورۀ هود فرموده: «فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا جَعَلْنٰا عٰالِيَهٰا سٰافِلَهٰا وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهٰا حِجٰارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍمُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ» و در سورۀ حجر فرموده: «حِجٰارَةً مِنْ سِجِّيلٍ» و در سورۀ فيل فرموده: «تَرْمِيهِمْ بِحِجٰارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ» .

ديار قوم لوط

آثار ديار قوم لوط در زمان قرآن مشهود بوده است كه قرآن اشاره فرموده است و اما اكنون: قاموس مقدس در لغت سدوم مى نويسد: محل مؤتفكات معلوم نيست و

ص: 277

در لغت عموره مى نويسد: از قرار معلوم در شمال بحر الملح واقع بوده است (بحر الملح يعنى درياى نمك).

محرر اين تفسير گويد: با توجه به سه قسمت عذاب صيحه و واژگون كردن شهرها و باريدن سنگ سجيل در طول مدت عذاب، بطلان مطلب مذكور در كتاب اعلام قرآن (ص 523) معلوم خواهد شد آنجا كه مى نويسد: «ويرانى شهر لوط و خرابى بسيارى از بلاد ديگر كه به ناگهان اتفاق افتاده و از اين نوع خرابى در قرآن مجيد تحت عنوان صيحه و صاعقه و ظله يادشده نتيجۀ استعمال گازهاى نفتى بوده كه در اين سرزمينها وجود داشته است...».

مجرمين، مسرفين

قوم لوط در سورۀ ذاريات به دو عنوان ياد شده اند: 1 - مجرمين 2 - مسرفين.

اما مجرمين يعنى گنهكاران و گناه قوم لوط شرك و پيروى نكردن از لوط پيامبر و از ابراهيم پيامبر بوده است.

اما مسرفين يعنى كسانى كه از مرز فطرت و فطريات تجاوز كرده اند و اسراف قوم لوط؛ انحرافات اخلاقى و جرائم جنسى بوده است كه عاقبت به امر خدا چهار شهر آن قوم واژگون و زير و زبر شده و سنگ نشان دار عذاب بر آنها و بر غائبين از آن شهرها باريده است.

تذكر: سر چهار راهها و گذرها نشستن و تجسس و تماشاى آيندگان و روندگان و نيز دست در جيب كردن و لبها را غنچه نمودن و سوت زدن و نيز ريك زدن به ديگران و نيز باد آوازدار از مقعد بيرون كردن در مجامع و نيز جماع حضورى، از كردارهاى قوم لوط است و در قرآن كريم به اين انحطاطهاى اخلاقى اشاره فرموده است آنجا كه فرموده: «وَ تَأْتُونَ فِي نٰادِيكُمُ اَلْمُنْكَرَ» (سورۀ عنكبوت آيۀ 29).

انواع انحرافات اخلاقى و جرائم جنسى

1 - ساديسم يعنى شهوت آزار نمودن ديگران - و انحراف ساديسم، موجب صدور

ص: 278

اعمال ساديستى است از قبيل قتل نفس و جراحت وارد كردن و كتك زدن و نيشگون گرفتن و مقاربت به عنف و خسارت وارد آوردن و چاك دادن چوب و پرده و ساير اموال مردم و دشنام دادن و توهين كردن و سخنان ياوه به زنان و يا مردان گفتن.

2 - ماسوخيسم يعنى شهوت خودآزارى (عكس انحراف جنسى ساديسم).

3 - انحراف خودنمائى يعنى نماياندن قسمتى از بدن خود به مردم.

4 - عشق به همجنس (هموسكشول در مردان و زنان).

5 - انحراف چشم چرانى يعنى لذت بردن از تماشا و نظارۀ بدن برهنۀ ديگران (كه نقطۀ مقابل خودنمائى مى باشد).

6 - انحراف بت پرستى يعنى تعلق خاطر و دل بستن به يكى از اعضاء بدن يا متعلقات جنس مخالف.

7 - انحراف عشق و شهوت نسبت به اطفال اعم از مذكر يا مؤنث.

8 - انحراف زنا يا ازدواج با محارم.

9 - انحراف لذت بردن از ديدن منظرۀ ادرار ديگران و يا بوى آن و يا ادرار كردن ديگران بر آنها.

10 - انحراف حيوان بازى يعنى عشق و شهوت به حيوانات.

11 - انحراف ملبس شدن به لباس جنس مخالف.

12 - انحراف مرده بازى يعنى عشق و شهوت به اجساد مردگان.

13 - انحراف شهوت دزدى (جنون سرقت).

14 - انحراف عشق و شهوت به آتش افروزى.

در قرآن كريم در سورۀ شعراء، دربارۀ قوم لوط به قسمت چهارم از اين انحرافات تصريح شده است آنجا كه فرموده: «أَ تَأْتُونَ اَلذُّكْرٰانَ مِنَ اَلْعٰالَمِينَ؛ وَ تَذَرُونَ مٰا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عٰادُونَ» . و ليكن در سورۀ هود كه فرموده: «كٰانُوا يَعْمَلُونَ اَلسَّيِّئٰاتِ» و در سورۀ انبياء كه فرموده: «وَ نَجَّيْنٰاهُ مِنَ اَلْقَرْيَةِ اَلَّتِي كٰانَتْ تَعْمَلُ اَلْخَبٰائِثَ إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فٰاسِقِينَ» معلوم مى شود كه قوم لوط: دست رد بر سينۀ هيچ يك از انحرافات؛

ص: 279

نگذارده اند (و روايات و تفاسير هم باين موضوع اشاره كرده اند).

تحقيق: در زندگيهاى قبيله اى و در كشورهاى توسعه نيافته، بحث انحرافات اخلاقى و جرائم جنسى بطور كلى منتفى بوده و يا اگر وجود داشته باشد بسيار كم و نادر است زيرا اولا معتقدات مذهبى در آنها حكمفرماست ثانيا وظيفۀ شخصى هركس در خانواده و يا اجتماع مربوطه اش معين مى باشد ثالثا اعمال و رفتار مردم كنترل مى شود رابعا آلايشهاى گوناگون اجتماعى كه موجب انحراف از قواعد اخلاقى است درين نوع جوامع وجود ندارد ولى در مجتمعات متراكم و محيطهائى كه مظاهر تمدن، زيادتر جلوه گر است پايۀ معتقدات مذهبى لرزان است و روابط افراد مردم با يكديگر پيچيده و دشوار است و كنترل افراد نسبت به جامعۀ مربوطۀ آنها مشكل است و آلايشهاى گوناگون اجتماعى در بين آنها فراوان است، ازين جهت انحرافات اخلاقى و جرائم جنسى درين نوع جوامع بسيار است و وجود امراض عصبى و دماغى در اجتماعات متراكم و متمدن نيز معلول همان عللى است كه براى انحرافات اخلاقى و جرائم جنسى ذكر شد. (كتاب جرائم جنسى به خلاصه).

در توراة (در سفر تكوين باب 19) اولا: نوشته كه فرشته غذا خورده است!! ثانيا نسبت هاى ناروائى به حضرت لوط (ع) داده و در قاموس مقدس هم به آن حضرت اهانت كرده است و ليكن ازين احبار و ازين كشيشان كه بزرگان جهان بشريت را لكه دار مى سازند براى اينكه راه خوشگذرانى آنها سهل و هموار بشود غير ازين هم انتظار نمى توان داشت.

اين احبار يهود بودند كه در موقع سخن گفتن با پيامبر اسلام (ص) و درخواست توجه و جلب نظر آن حضرت مى گفتند: «راعنا» و طورى اين كلمه را اداء مى كردند كه بصورت «رعن» درمى آمده و خدا پيامبر خود را از اين جريان آگاه ساخت چنانكه در سورۀ بقره (آيۀ 104) و سورۀ نساء (آيۀ 45) مذكور است و مقرر شد كه ديگر كسى با حضرت «راعنا» نگويد و بجاى آن «انظرنا» بگويد و تفصيل اين كلمه بشرح ذيل است:

راعنا (بكسر عين) صيغۀ امر است از باب مفاعله يعنى فرادار گوش را از براى گفتن من و ريشۀ كلمه (ر - ع - ى) است و اما رعن (بفتح راء و نون و فتح و كسر و ضم عين) يعنى بى خرد و شتابنده است در سخن و گول و سست است.

ص: 280

خضر «شاهد مواقف بر و بحر»

خضر: يكى از اولياء مسلمين است. قرآن درجۀ او را از پيامبران بالاتر برده؛ زيرا او را مرشد موسى گفته است. و نزد مردم محترم است و بسيارى از ادعاهاى صوفيان با خضر پيوستگى دارد. و توصيفى كه از خضر مى كنند با ايلياى پيغمبر و جرجيس مسيحى تطبيق مى كند (منجد ج 2 به خلاصه و ترجمه).

محرر اين تفسير گويد: الف: خضر: غير از ايليا و غير از جرجيس است.

ب: در قرآن كريم اسم خضر برده نشده است و ليكن در سورۀ كهف ملاقات موسى با شخصيت مهمى و مذاكراتشان منعكس است كه ارباب تفاسير مى گويند آن شخصيت مهم خضر است.

ج: در كتابهاى عهد عتيق و جديد اسمى از خضر برده نشده است ولى اسمش در روايات اسلامى وارد شده است، و اين كلمه را چنانكه در كتاب مجمع البحرين نوشته مى توان بفتح خاء و كسر آن با سكون ضاد و بفتح خاء با كسر ضاد خواند. آنگاه اقوالى دربارۀ اسم و نسب و عصر خضر و وجه تسميه اش به خضر نقل كرده است و بعد مى نويسد: بهر حال اين شخصيت، پيغمبر است و اكثر علماء باين قول تمايل دارند بدليل فرمودۀ خدا در سورۀ كهف از قول خضر، كه: «و ما فعلته عن أمرى» و اكثر علماء، خضر را اعلم از موسى مى دانند آنگاه بعضى از كلمات حكمت آميز او را به موسى، در كتاب مزبور نقل كرده است (پايان ترجمه به خلاصه).

د: وجود مباركش، بفرموده حضرت رضا عليه السّلام از آب زندگانى آشاميده و تا نفخ صور نمى ميرد و هرجائى كه نامش برده شود حاضر مى شود و بنابراين اگر نامش را بر ديد بر او سلام كنيد و او در مراسم حج حاضر مى شود و خود شركت مى كند و در عرفه دعاء مؤمنين را (آمين) مى گويد و با امام عصر مصاحبت دارد كه حضرت از تنهائى ناراحت نشود و نزد ما امامان مى آيد و بر ما سلام مى كند و صوت او را مى شنويم و شخص او را نمى بينيم(1).

ص: 281


1- براى مصلحتى چنين فرموده و گرنه با ائمه (ع) هم سخن و جليس بوده طبق اخبار عديده.

خضر و الياس هر دو در مراسم حج حاضر مى شوند - و ابراهيم بن هاشم قمى خضر را در مسجد سهله ملاقات كرده است و ملاقات و مذاكراتش با امامان (ع) از جمله حضرت امير (ع) در كتاب سفينة البحار محدث قمى مذكور است و هم در آنجا به ترجمه مى نويسد: وى پيغمبر مرسل بوده و اعجازش اين بوده كه بر هر چوب خشك و يا هر زمين بائرى كه مى نشسته است سبز و خرم مى شده است و نامش تاليان است و او پسر ملكان بن عاد بن ارفحشد بن سام بن نوح است.

و: سهله: بفتح سين است و آن اسم دهى است در بحرين و اسم مسجدى است در كوفه و ابو حمزۀ ثمالى گفته كه ابو عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق (رض) بمن فرمود:

اى ابا حمزه آيا مسجد سهل را مى شناسى؟ عرض كردم نزد ما مسجدى است كه به سهله موسوم است؛ حضرت فرمود: مقصودم همان است، اگر زيدى در آن مسجد نماز بگذارد و از كشته شدن به خدا پناه ببرد، خدا به او پناه مى دهد؛ در اين مسجد جاى خانه اى است كه ادريس (ع) در آنجا دوزندگى مى كرده و از همان جا به آسمان بالا برده شده است و ابراهيم عليه السّلام هم از آنجا بجانب عمالقه حركت مى كرده و محل صخره يعنى سنگى كه تصوير انبياء برآن بوده در همين جا بوده. و گلى كه خدا، پيمبران را از آن آفريده از آن مسجد برداشته شده است و موضع مناخ خضر اينجاست و هر اندوهناكى باين مسجد بيايد، خدا غم از دل او مى برد. (به ترجمه از معجم البلدان ياقوت).

(ثمالى: بضم ثاء و ميم الفى و كسر لام و شدّ ياء است).

(مناخ بضم ميم جاى خوابيدن شتر است).

ز: و قد شاهدته فى المنام فى عهد صباى - ب.

ح: سپهر در كتاب ناسخ التواريخ به خلاصه مى نويسد كه: ذو القرنين اكبر، پسر - خالۀ خضر است و نسبش به عرب منتهى مى شود و نامش صعب است پدرش روم بن يونان بن تارخ بن سام بن نوح است و او غير از اسكندر است و غير از ملوك يمن است كه در آنها شخصى ملقب به ذو القرنين بوده است.

ص: 282

بعد مى نويسد: بليا فرزند ملكان بن قالع بن عابر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح است و پسر خالۀ ذو القرنين اكبر است و لقب مباركش «خضر» است، و جهت تسميه اين است كه: بر هر زمين مى گذشت، زمين سرسبز و خرم مى شد، و جناب خضر، از انبياء بزرگوار و تا روز نفخ صور در اين جهان زنده است. و در عمر خود؛ ازدواج نكرده است.

و موسى بن منسىّ بن يوسف (ع) با او ملاقات كرده (و آن حضرت جز خضر ثانى است كه از انبياء بنى اسرائيل است) (رجوع به كتاب ناسخ التواريخ جلد هبوط ص 128 و 129 و 130).

ط: در دعاء مشلول مروى از حضرت اميرالمؤمنين على (ع) منقول از كتب كفعمى و مهج الدعوات وارد است كه: «يا من اعطى الخضر الحياة» يعنى اى خدائى كه به خضر (آب) زندگانى عطا كردى.

ى: در تفسير مجمع البيان به ترجمه مى نويسد: خضر اسمش بليا بوده و وى پسر ملكان است و جهت اينكه او را «خضر» ناميده اند اين است كه: در هرجا نماز بگذارد، اطراف آنجا، سبز مى شود.

ك: در تفسير صافى از كتاب علل از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه: خضر پيغمبر مرسل بود و خدا او را بر قوم خضر مبعوث كرد، و خضر قومش را به توحيد و به اقرار به پيامبران و رسولان خدا و كتابهاى خدا دعوت كرد، و علامت اعجازش اين بود كه:

بر هر چوب خشكى و بر هر زمين ساده اى مى نشست، آن چوب، سبز مى شد و از آن زمين سبزه مى دميد و براى همين جهت به «خضر» ناميده شد و نامش بليا پسر ملكا بن عامر بن ارفخشد بن سام بن نوح (ع) است (به ترجمه نقل شد).

ل: مولانا سيد حسين حسينى تهرانى (ملقب به شمس العرفاء قدس سره مدفون در بقعۀ واقع در امامزاده عبد اللّه رى، متوفى به سال 1313 ش ه) در رسالۀ شمسيه در جزء اذكار، از ذكر خضراويه، اسم برده اند و ليكن موضوع آن را ننوشته اند و مراد از آن، كلمات خضريه است كه قبلا در عداد كلمات تعليميۀ همين تفسير نقل شد.

م: در كتاب انيس الصالحين مخطوط از كتاب مهج الدعوات، دعائى از خضر (ع) نقل كرده؛ كه ناقل آن، حضرت امام زين العابدين (ع) است و آغاز آن دعاء، اين است:

ص: 283

يا شامخا فى علوه...

ن: در كتاب تاريخ يهود تأليف دكتر حبيب لوى از خضر پيغمبر اسم برده و وى را همان الياس نبى گفته است.

س: در كتاب اقامة الشهود فى رد اليهود نقل كرده كه «الياهو را خضر مى دانند» (رجوع به ص 242) و ليكن دو قول تاريخ يهود و منقول عنه اقامة الشهود نزد محرر اين تفسير، پذيرفته نيست.

ع: پس از اين همه اقوال، دربارۀ خضر، عجب است كه اعلام قرآن (در ص 201) مى نويسد: «خضر يك فكر ايرانى است» و محرر اين تفسير مى گويد: انكار وى از خضر، بسيار شبيه است به انكار القادر باللّه «از خلفاء عباسى» از سيادت سلاطين فاطميين مصر و سند درست كردن او بر نفى سيادت فاطميين و استشهاد خواستن از سيد رضى «قدس سره» بر اين مطلب زيرا سيد سمت نقابت علويين را داشت و دفتر اسامى سادات دنيا در دست او بود و رد كردن سيد، خواهش القادر باللّه؛ خليفۀ عباسى را(1)و نيز بسيار شبيه است به انكار سيد احمد كسروى از سيادت سلاطين صفويه (در عين اينكه خودش شجره نامۀ سيادتش را نشان نداد و معرفى ننمود).

ف: محرر اين تفسير گويد: در ملاقات موسى با خضر و مصاحبت موقتى آنان، خضر سه واقعۀ جالب به موسى نشان داده و ديگر مصاحبت خود را قطع كرده و هر سه موضوع در سورۀ كهف از قرآن كريم مذكور است.

و به خلاصه اين است كه: موسى از خدا خواست كه عالم «يعنى خضر» را ديدار كند؛ خطاب آمد كه كنار درياى (-) برو كه به سنگى بزرگ مى رسى و در آنجا «عالم» را ديدار خواهى كرد.

موسى با مصاحب سفر خود راه كنار دريا را پيش گرفت و گفت: مى روم تا به مجمع - البحرين يعنى ملتقاى دو دريا برسم اگر در آنجا او را ديدار كردم كه به نتيجه رسيده ام و

ص: 284


1- كتاب كاخ دلاويز يا تاريخ شريف رضى (ص 43) كه كتاب در مجلۀ ارمغان نيز منتشر شده است.

اگر در آنجا ديدار نكردم باز هم مى روم تا هركجا كه ديدار دست دهد.

و چون به ملتقاى دو دريا رسيدند سنگى را ديدار كردند و آن ماهى بريان را كه براى غذا همراه داشتند بر سنگ، گذاردند و ماهى زنده گشت و وارد دريا شد (و اين خود علامتى از عالم و از آن سنگ بود) آنگاه براى طلب سنگ از آن محل گذشتند و چون موسى گرسنه و خسته شد به مصاحب سفر خود گفت: غذاى ما را بياور به خدا قسم كه در اين سفر رنج كشيديم و تاكنون مطلوب را نيافته ايم.

مصاحب سفر موسى گفت: اى موسى چون ما به آن سنگ بزرگ رسيديم من ماهى را بر سنگ گذاردم و ماهى بطرز تعجب انگيزى زنده گشت و وارد آب دريا شد و ليكن من فراموش كردم كه موضوع ماهى را بشما بگويم.

موسى گفت: مطلوب ما همان است، آنگاه برگشتند و چون به آن سنگ رسيدند در همان جا «عالم» را ديدار كردند (از اينجا ببعد سخنى از شاگرد موسى نيست؛ گويا وى مرخص شده است).

موسى به عالم گفت: آيا اجازۀ مصاحبت و تعلم بمن مى دهى؟ عالم گفت: تو حوصلۀ آن را ندارى.

موسى گفت: انشاء اللّه حوصله مى كنم.

عالم و موسى رفتند و به كشتى نشستند و عالم 1 - كشتى حامل مسافرين را سوراخ كرد.

2 - ديگرباره پسرى را كشت.

3 - ديگرباره، در بيرون شهرى كه دروازۀ شهر را بر روى موسى و عالم نگشودند و طعام به آنان نفروختند عالم، به عمران و مرمت ديوارى كه در شرف سقوط بود پرداخت و در هربار موسى عليه السّلام به عالم اعتراض مى كرد و آخرالامر عالم براى موسى توضيح داد كه: كشتى را سوراخ كردم زيرا اين كشتى از چند مسكين بود و پادشاهى كشتى ها را غصب مى كرد من خواستم اين كشتى را معيوب كنم كه وى غصب نكند و آن پسر را كشتم زيرا اگر بزرگ مى شد، پدر و مادر خود را كافر مى كرد و آن ديوار را كه مرمت كردم براى

ص: 285

اين بود كه گنجى زير آن ديوار بود و آن گنج به دو پسر يتيم تعلق داشت خواستم دست نخورده بماند تا زمان بلوغ و رشد آنان.

ص: سپهر در كتاب ناسخ التواريخ در جلد هبوط (ص 174-176) به خلاصه مى نويسد: ده سال بعد از واقعۀ هلاك قوم شعيب، ملاقات موسى و خضر عليه السّلام دست داد و هنوز موساى كليم در خدمت شعيب بود. بعد مى نويسد: موسى بن منسىّ بن يوسف (ع) از انبياء عظام است و ظهورش قبل از موسى بن عمران است و آنكه با خضر ملاقات كرده است فرزند منسىّ است نه فرزند عمران زيرا موسى بن عمران از خضر اعلم بود و برحسب معتقدات مؤرخين، وى موسى بن عمران بوده.

بعد مى نويسد: موسى بن منسىّ از بنى اسرائيل است و از مصر به عزم مجمع البحرين خارج شده است.

پس از آن مى نويسد: پسرى را كه خضر كشت محلش در بيرون قريه اى از توابع شهر أيله بوده (ايله - بر وزن صرفه - در حد اراضى شام و حجاز واقع است) و نام طفل مقتول: «حيسون» و پدرش: «سلاس» و مادرش: «شاهويه» بوده است. و شهرى كه طعام به موسى و خضر ندادند (أيله) است و ديوارى كه باستحكام آن پرداختند در أيله بوده - و نام مردى كه كشتى ها را بزور مى گرفت: «جلندى بن كركر» است و گنج زير ديوار، از «كاشح» نام است كه مردى صالح بود و براى پسران خود مدفون نمود و از او دو طفل يتيم باقى ماند كه: «احرم» و «حريم» نام داشتند و در آن موقع در حصن مراد كه نزديك به اندلس است زندگى مى كردند.

ق: صاحب معجم البلدان به ترجمه در لغت «باجروان» (بفتح جيم و سكون راء و واو الفى) مى نويسد: باجروان، اسم دهى است... و نيز شهرى است از نواحى باب - الابواب نزديك شروان كه چشمۀ آب زندگانى كه خضر آن را يافته در نزد آنجاست و بقولى باجروان همان شهرى است كه موسى و خضر از اهل آن طعام خواستند.

و در لغت «شروان» (بر وزن سلمان) به خلاصه و ترجمه مى نويسد: شروان، شهرى است از نواحى باب الابواب كه فارسيان «در بند» مى گويند و بانى آن انوشروان بوده و كلمۀ «انو» را تخفيف داده اند و «شروان» باقى مانده است و فاصلۀ بين شروان و باب الابواب،

ص: 286

يك صد فرسخ است و مى گويند كه «صخره» يعنى سنگى كه موسى ماهى را نزد آن سنگ گذارد آنجا كه خدا فرموده: «قٰالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنٰا إِلَى اَلصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ اَلْحُوتَ» نزديك شهر شروان است.

بعد مى نويسد: گفته اند كه: صخره: صخرۀ شروان و دريا: درياى جيلان «گيلان» و قريه: باجروان است و محل قتل پسر مذكور در قرآن «حَتّٰى إِذٰا لَقِيٰا غُلاٰماً فَقَتَلَهُ» در قريۀ جيزان است و همگى اينها از نواحى ارمينيۀ قرب در بند است بعد مى نويسد:

گفته شده كه شروان نام ولايتى است كه قصبۀ آن شماخى است و شماخى؛ نزديك بحر خزر است.

ر: قريۀ مورد درخواست طعام: «انطاكيه» و اسم پادشاه غاصب: «جلندى» و اسم پسر مقتول: «جيسور» و اسم پدر دو يتيم «كاشح» و اسم دو يتيم: «اصرم و صريم» و ديوار: در شهر انطاكيه بوده و موسى همان موساى معروف و رفيق سفرش: «يوشع بن نون» است (تفسير تنوير المقباس).

ش: اسم پادشاه غاصب: «جلند بن كركر» و بقولى منوله (منوار؛ خ ل) پسر جلند و اهل شهر مورد درخواست طعام: «انطاكيه» و بقولى ابلۀ بصره (بضم همزه و باء و شدّ لام مفتوح) و بقولى باجروان ارمنيه و اسم دو يتيم: «اصرم و صريم» و اسم مقتول «حيسون» و اسم پدر دو يتيم «كاشح» بوده (تفسير بيضاوى).

اسم پسر مقتول جيسون (با جيم) و بقولى (با حاء) است و اسم پدرش «كازيرا» و اسم مادرش «سهوا» بوده (اتقان سيوطى ج 2 ص 147).

اما حيسون (حسين، خ ل) و اصرم و صريم را در تفسير نيشابورى نيز نقل كرده است.

و مستشرق زامباور در كتاب معجم الانساب و الاسرات الحاكمة فى التاريخ الاسلامى (ج 1 ص 191) سلطنت بنو جلندى را در عمان مفصلا نقل كرده است و آنان از قبائل قديم اند.

و در كتاب معجم البلدان در لغت هزوا و نيز در لغت ديكدان به آيۀ «وَ كٰانَ وَرٰاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً» اشاره كرده است و در لغت اخير مى نويسد: ديكدان «يعنى محل

ص: 287

«ديگ» و آن قلعۀ بزرگى است كنار دريا نزديك جزيرۀ هرمز، روبروى جزيرۀ قيس «كيش» كه به قلعۀ (بنى عماره) معروف است و منسوب است به جلندى (بضم جيم و فتح لام و سكون نون و دال الفى).

و اصطخرى بيوتات فارس را صورت داده و نوشته است كه از جملۀ آنان، آل عماره اند كه به آل جلندى معروف اند و مملكت آنها در كنار خليج فارس تا حد كرمان مى رسد و خودشان معتقدند كه دولت آنها پيش از موسى بن عمران (ع) بوده و مقصود از آيۀ شريفۀ مزبور، همان جلندى است و آنان، قومى از نژاد ازد (بفتح همزه و سكون زاء) يمن اند... (ه).

در كتاب قاموس از بخارى نقل كرده كه: هدد پسر بدد (هر دو كلمه بضم اول و فتح دوم است) نام پادشاهى بوده كه كشتى ها را غصب مى كرده است.

و محرر اين تفسير گويد: هدد و بدد (هر دو بر وزن صمد) در توراة مشكول (سفر تكوين 35:36) و اتقان سيوطى (ج 2 ص 147) و هداد و بداد (هر دو بر وزن سلام) در توراة مشكول (اول تواريخ ايام 46:1) نيز در قاموس مقدس (لغت عويت) مذكور است.

ت: جهت اينكه موسى، طالب ملاقات خضر شده است (در تفسير بيضاوى) چند نحوه بيان شده است و ليكن بنظر محرر اين تفسير دانستن جهت، به هيچ وجه مورد احتياج ما نيست و آنچه مسلّم است هر انسان طالب علم: ملاقات مردى را كه هم پيغمبر است و هم عمر جاودانى دارد و هم تصرفات ملكى دارد، عاشق است و موسى از عشق معنوى خود استفاده كرده است و اين را هم بايد دانست كه آن كس كه همراه موسى بوده است از مصاحبت خضر بى بهره بوده است خواه آن كس بنده موسى بوده باشد يا يوشع بن نون يا هركسى ديگر.

اما اينكه در تفسير مزبور و غيره مى نويسند كه: خدا به موسى گفت كه: علامت سنگ اين است كه: ماهى، زنده مى شود و در عين حال مى نويسند كه: موسى به مصاحبش گفت:

ماهى را بياور تا بخوريم، ضدونقيض است و بنظر محرر اين تفسير قسمت اولى: ساختگى است و آنچه مسلم است اين است كه: موسى، قبلا از زنده شدن ماهى اطلاع نداشته است.

اما اينكه مصاحب سفر موسى: يوشع بن نون بوده باشد يعنى همان كس كه

ص: 288

جانشين موسى شد، بسيار بعيد است زيرا چنين مرد فراموشكارى كه بداند زنده شدن ماهى بريان علامت رسيدن به مقصود است و آن را هم به بيند و فراموش كند و به موسى نگويد؛ چگونه جانشين موسى شده است و چگونه او را پيغمبر بدانيم!! بنابراين معلوم مى شود كه:

مصاحب موسى، يك نفر آدم معمولى بوده است و يوشع نبوده و لذا بعضى ها مى گويند كه مصاحب موسى: غلامش بوده است، و ليكن در عين حال از قدرت نمائى خدا بعيد نيست كه يوشع: فراموش كند و موسى: سنگ را نشناسد.

ث: مجمع البحرين: ملتقاى درياى فارس و روم است و يا دو درياى علم ظاهر (موسى) و علم باطن (خضر) است (تفسير بيضاوى) محل التقاء اقيانوس هند و بحر احمر در باب - المندب است (قصص قرآن صدر بلاغى ص 158).

محل تلاقى درياى مديترانه و اقيانوس اطلس نزديك تنگۀ جبل الطارق در جلو بندر طنجه است (فرهنگ قصص قرآن صدر بلاغى ص 406).

محرر اين تفسير گويد: ترجمۀ مجمع البحرين به مجمع علم ظاهر و باطن، ترجمۀ خنكى است.

خ: صاحب تفسير مجمع البيان پس از نقل قول به اين كه موسى: پسر ميشا «منسى» است خود، باستظهار قول اكثر مفسرين و دليل انصراف و روايت وارده از حضرت ابو الحسن الرضا (ع) موسى را همان موساى كليم اللّه گفته است.

ص: 289

بقيۀ موضوعات تاريخى

ولادت يوسف (ع). 1314 سال بعد از طوفان.

به چاه انداختن برادران يوسف، آن حضرت را. 1328 سال بعد از طوفان.

محبوس شدن يوسف به أمر عزيز. 1337 سال بعد از طوفان.

خلاصى يوسف از زندان. 1344 سال بعد از طوفان.

جلوس يوسف بر مسند وزارت. 1345 سال بعد از طوفان.

وفات اسحاق (ع). 1361 سال بعد از طوفان.

رفتن برادران يوسف به مصر. 1369 سال بعد از طوفان.

مكاتبۀ يعقوب با يوسف. 1370 سال بعد از طوفان.

مهاجرت يعقوب با خاندان به مصر. 1371 سال بعد از طوفان.

ولادت شعيب اول (ع) (همانست.

كه موسى به نزد او رفت). 1374 سال بعد از طوفان.

وفات يعقوب (ع). 1388 سال بعد از طوفان.

ولادت ايوب (ع). 1400 سال بعد از طوفان.

وفات يوسف (ع). 1424 سال بعد از طوفان.

ولادت عمران پدر موسى. 1436 سال بعد از طوفان.

ابتداء دولت يمن (كه تا سال ششم هجرى ادامه داشته است). 1464 سال بعد از طوفان.

ابتلاء ايوب (ع). 1473 سال بعد از طوفان.

خلاصى ايوب (ع). 1480 سال بعد از طوفان.

ولادت هارون (ع). 1503 سال بعد از طوفان.

ولادت موسى (ع). 1506 سال بعد از طوفان.

تذكر: درباره فاصلۀ ما بين تاريخ ولادت ابراهيم و ولادت موسى چند قول است.

ص: 290

فرار موسى از مصر به مدين. 1546 سال بعد از طوفان.

وفات عمران پدر موسى. 1572 سال بعد از طوفان.

ملاقات موسى بن منسىّ با خضر. 1580 سال بعد از طوفان.

وداع موسى با شعيب (ع). 1585 سال بعد از طوفان.

ورود موسى به مصر براى دعوت فرعون. 1586 سال بعد از طوفان.

خروج بنى اسرائيل از مصر و غرق فرعون. 1587 سال بعد از طوفان.

(بنا بر مختار بعض از مورخين).

نزول من و سلوى. 1587 سال بعد از طوفان.

ملاقات موسى و شعيب بار دوم. 1587 سال بعد از طوفان.

جريان دوازده چشمۀ آب از يك قطعه سنگ به اعجاز موسى (ع). 1587 سال بعد از طوفان.

عروج موسى بطور در اربعين ميقات و قضاياى سامرى. 1587 سال بعد از طوفان.

عروج موسى به طور سينا در اربعين شفاعت و طلب رؤيت خداوند. 1587 سال بعد از طوفان.

عروج موسى به طور در اربعين ضراعت. 1587 سال بعد از طوفان.

ساختن صندوق عهدنامه. 1588 سال بعد از طوفان.

كشتن بقره (گاو). 1588 سال بعد از طوفان.

حركت بنى اسرائيل از بيابان سينا به راهنمائى ستون ابر. 1589 سال بعد از طوفان.

فرستادن موسى جاسوسان دوازده گانه را به كنعان. 1590 سال بعد از طوفان.

واقعۀ تيه. (تيه بر وزن فيل است). 1590 سال بعد از طوفان.

خسف قارون (خسف يعنى فرورفتن به زمين). 1590 سال بعد از طوفان.

وفات شعيب (ع). 1594 سال بعد از طوفان.

ورود بنى اسرائيل به قاديس. 1606 سال بعد از طوفان.

وفات مريم (خواهر موسى) (كه زن كاليب ابن يفنا مذكور در سال 1680 بود). 1626 سال بعد از طوفان.

وفات هارون. 1626 سال بعد از طوفان.

ص: 291

جنگ عراد ملك كنعان با بنى اسرائيل (عراد بر وزن سلام است). 1626 سال بعد از طوفان.

واقعۀ بلعم بن باعور. 1626 سال بعد از طوفان.

جنگ بنى اسرائيل با بنى موآب و قتل بلعم. 1626 سال بعد از طوفان.

وفات ايوب (ع). 1626 سال بعد از طوفان.

وفات موسى (ع). 1626 سال بعد از طوفان.

خلافت يوشع (ع). 1627 سال بعد از طوفان.

رفع من و سلوى. 1627 سال بعد از طوفان.

فتح اريحا بدست يوشع و لشكريانش. 1627 سال بعد از طوفان.

وفات يوشع (ع). 1650 سال بعد از طوفان.

تذكر: در كتاب قاموس مقدس مى نويسد: يوشع 1426 سال قبل از ميلاد وفات يافت.

وفات كاليب بن يفنا. 1680 سال بعد از طوفان.

تذكر: فاصلۀ ما بين وفات كاليب تا رسيدن شاؤل به سلطنت، دورۀ فرمان گذارى قضاة بنى اسرائيل است.

ولادت داود (ع). 2090 سال بعد از طوفان.

تذكر: طبق قاموس مقدس: عمر داود 71 سال بوده بنابراين يا بايد ميلاد او در سال 2090 باشد و يا وفات او در سال 2162 باشد و اما سال 2091 براى ميلاد و 2161 براى وفات، از ناسخ التواريخ سپهر، منقول است.

اجتماع بنى اسرائيل نزد سموئل پيغمبر (ع). 2118 سال بعد از طوفان.

براى تعيين پادشاه بر بنى اسرائيل.

سلطنت طالوت در بنى اسرائيل و برگشتن تابوت سكينه. 2119 سال بعد از طوفان.

تفرقۀ لشكر بنى اسرائيل از خدمت طالوت. 2119 سال بعد از طوفان.

قتل جالوت بدست طالوت. 2119 سال بعد از طوفان.

كشته شدن طالوت. 2121 سال بعد از طوفان.

پادشاهى يافتن داود، در حبرون. 2121 سال بعد از طوفان.

ص: 292

ظهور لقمان. 2131 سال بعد از طوفان.

توبۀ داود از ترك اولى. 2146 سال بعد از طوفان.

ولادت سليمان (ع). 2149 سال بعد از طوفان.

جلوس بلقيس در مملكت يمن. 2156 سال بعد از طوفان.

بنيان مسجد اقصى بدست داود (ع). 2158 سال بعد از طوفان.

واقعۀ اصحاب سبت. 2159 سال بعد از طوفان.

محاكمات سليمان در عهد داود و وليعهد شدن سليمان. 2160 سال بعد از طوفان.

وفات داود (ع). 2161 سال بعد از طوفان.

سلطنت سليمان (ع). 2161 سال بعد از طوفان.

بناى مسجد اقصى بدست سليمان (ع). 2165 سال بعد از طوفان.

(قول ديگر نيز هست).

آوردن سليمان تابوت سكينه را به مسجد اقصى. 2172 سال بعد از طوفان.

بناى قصر تدمر. 2175 سال بعد از طوفان.

غلبۀ سليمان بر يمن و قصۀ مور با سليمان (ع). 2176 سال بعد از طوفان.

آمدن بلقيس به نزد سليمان (ع). 2186 سال بعد از طوفان.

وفات سليمان (ع). 2200 سال بعد از طوفان.

تماس قرآن با سرزمين مصر
اشاره

قرآن كريم در چند مورد با سرزمين مصر تماس گرفته است از جمله: تاريخ زندگانى يوسف (ع) است (و واقعۀ يوسف و پدر و برادرانش در قرآن كريم در سوره اى بنام سورۀ يوسف؛ مذكور است).

از جمله: موضوع گرفتارى بنى اسرائيل است كه پس از عهد يوسف گرفتار ستمهاى فرعون مصر شدند (و مراد از بنى اسرائيل در اين مورد: اعقاب دوازده نفر اولاد يعقوب است و گرنه، بنى اسرائيل؛ به اولاد يعقوب و اعقاب او هر دو گفته مى شود).

ص: 293

از جمله: وقايع موسى و هارون (ع) است كه در سوره هاى عديده؛ در قرآن كريم مذكور است.

از جمله: موضوع مؤمن آل فرعون است كه سورۀ مؤمن از قرآن كريم بنام اوست.

از جمله: اهرام مصر است كه در سورۀ فجر از قرآن كريم بعنوان «وَ فِرْعَوْنَ ذِي اَلْأَوْتٰادِ» به آنها اشاره شده است.

از جمله: موضوع زن فرعون است كه در سورۀ تحريم از قرآن كريم از وى تمجيد شده است.

يوسف
اشاره

يوسف و برادرش بن يامين كه هر دو فرزندان يعقوب از بطن راحيل اند، مورد محبت شديد يعقوب بودند و لذا برادران پدرى او بر اين دو حسد مى بردند و چون يوسف خوابى ديد كه يعقوب تعبير كرد و اين خواب از جلالت روزگار آيندۀ يوسف حكايت داشت، لذا برادران تصميم بكشتن يوسف گرفتند و ليكن بسعى رأوبين كه يكى از برادران بود از كشتن وى صرف نظر كردند و مقرر شد كه وى را به چاه بيندازند.

بالجمله: از پدر خود خواهش كردند كه اجازه دهد يوسف را براى تفريح و تفرج به صحرا ببرند ولى پدر؛ اجازه نمى داد و آخرالامر پس از اصرار آنان، موافقت كرد (در اينجا توراة سفر تكوين باب 37 مى نويسد كه: رفتن به صحرا به نزد برادران، برحسب پيشنهاد پدر بوده است و على التحقيق با شدت علاقۀ پدر به يوسف و با اطلاع از عداوت برادران يوسف به يوسف، اين مطلب صحيح نيست و همان بيان قرآن صحيح است).

چون روز مقرر به صحرا رفتند، يوسف را در چاه انداختند و شامگاهان به نزد پدر آمدند و گفتند: يوسف را گرگ خورده است و اين هم پيراهن اوست كه خون آلود است.

(و پيراهن را هم يهودا آورد و نشان داد).

وقايع پس از افكندن يوسف در چاه

الف: يوسف سه روز در چاه بود و يهودا يكى از برادران، طعام براى او مى آورد

ص: 294

و در روز چهارم كاروانى نزديك چاه رسيد؛ اين كاروان از مدين به مصر مى رفت.

مالك بن دعر خزاعى اهل مدين، كه كشيدن آب كاروان با او بود به سر چاه آمد كه آب بكشد، ديد، دلو، سنگين است و چون دريافت كه پسرى در دلو است (يا به دلو چسبيده) بشرى را آواز داد و جريان را به او گفت.

مالك و بشرى با هم گفتند: اين سرّ مكتوم بماند، ما اين پسر زيبا را به مصر مى بريم - و به قيمت گزاف مى فروشيم. روز چهارم كه يهودا بر سر چاه آمد، ديد كه يوسف در چاه نيست، بطلب يوسف به نزد كاروان آمد و يوسف را نزد مالك يافت، لذا برادران را خبر كرد و آمدند و يوسف را تهديد كردند كه دراين باره سخنى نگويد و او را به بهاى كمى به مالك فروختند و كاروان عازم مصر شد (ه).

ب: اين چاه در دوثان بوده كه در مسير كاروانها قرار داشته است و رسيدن كاروان به چاه و اخراج يوسف در سال 1676 قبل از ميلاد بوده.

و مسير كاروان، از سوريا به اردن بعد به جنوب درياچۀ طبريه پس از آن به بيسان و بعد از آن به دوثان (كه گودالى بوده كه چاه يوسف در آن قرار داشته) بعد از آن سبسطيه پس از آن سامره و بعد جلجوتيه آنگاه غزه و پس از آن مصر بوده است (ذيل معجم القرآن به ترجمه، بنقل از تاريخ موسوم به «بلادنا» تأليف استاد مصطفى دباغ).

در تفسير مجمع البيان از قول سدى مى نويسد: مردى كه بشرى، نام داشت، يوسف را در چاه يافت.

ج: كاروانى كه يوسف به دستش افتاد؛ از بازرگانان مدين بود كه يوسف را در مصر فروخت و در توراة (سفر تكوين 37) مى نويسد كه: كاروان مديانيان، يوسف را به كاروان اسماعيليان به بيست پاره نقره (يعنى بيست شاقل) فروختند و يوسف را كاروان اسماعيليان به مصر بردند و در مصر به فوطيفار فروختند (در هر حال يوسف در بازار مصر به فروش رفته است).

در معجم البلدان در لغت مصر مى نويسد: و على باب الشعارين، المسجد الذى باعوا فيه يوسف الصديق (ع).

ص: 295

(فوطيفار در لغت بمعنى مختص آفتاب است - قاموس مقدس).

اين فوطيفار (بضم فاء و سكون واو و كسر طاء و سكون ياء و فاء الفى و راء آخر - توراة مشكول) خواجه و سردار افواج خاصۀ فرعون بوده (توراة سفر تكوين 36:37 و 1:39-20).

و در تفسير مجمع البيان مى نويسد كه: «كان لا يأتى النساء» كه مؤيد خواجگى او است و قاموس مقدس خواجگى او را قبول ندارد».

د: زن فوطيفار، خاطرخواه يوسف شد و او را تكليف به مراوده كرد و ليكن يوسف نپذيرفت و در نتيجه يوسف به زندان افتاد.

ه: اسم زن فوطيفار، «راعيل» بوده و «زليخا» لقب وى بوده است (تفسير مجمع البيان).

در منجد (ج 2 ص 579) به ترجمه مى نويسد: زليخه: زن فوطيفار، بوده و فوطيفار وزير فرعون بوده است.

در كتاب دعوات راوندى بنقل از ابن عباس و نيز در كتاب اخبار الزمان مسعودى (متوفى به سال 346 ه، ق)، اسم زليخا؛ ذكر شده است.

و در شرح قاموس مى نويسد: زليخا مذكور در واقعۀ يوسف (بفتح زاء و كسر لام و خاء الفى) است.

و: دو نفر كه: متهم بودند به اين كه مى خواسته اند، فرعون را مسموم كنند، با يوسف به زندان رفتند (قرآن كريم) و از توراة برمى آيد كه دو نفر، پس از يوسف به - زندان رفتند (توراة سفر تكوين 1:40) يكى ساقى پادشاه مصر و ديگرى خباز او و هر دو خوابى ديدند و تعبير خواب خود را جويا شدند و يوسف تعبير كرد و برطبق تعبير يوسف در روز سيم كه روز ميلاد فرعون بود و ضيافتى براى همۀ خدام خود ساخت، رئيس ساقيان را به ساقيگريش بازآورد و او جام را بدست فرعون داد و اما رئيس خبازان را به دار كشيد و ليكن رئيس ساقيان كه يوسف به او گفته بود به پادشاه بگو: غلامى عبرانى بى گناه زندانى است، يوسف را به ياد نياورد بلكه او را فراموش كرد.

ص: 296

قاموس مقدس مى نويسد: افكار مصريان آن عهد با تفأل مطابقت داشت و - ازاين جهت به تفاسير خوابها هم معتقد بودند، مصريان انگشترى يا پاره اى طلا يا نقره در پيالۀ آب مى انداختند و چون اين كار سبب ايجاد حبابها مى شد، على هذا به حركات حبابها نظر مى كردند و از آن سياق تفأل مى نمودند (ه) قرآن كريم، اين فراموشى ساقى را به شيطان نسبت داده است و همين فراموشى ايجاب كرد كه يوسف چند سال در زندان بماند.

ز: فرعون خوابى ديد و صبحگاهان دلش مضطرب شده فرستاد همۀ جادوگران و كاهنان و حكيمان مصر را خواند و خوابهاى خود را به ايشان بازگفت، اما كسى نتوانست كه آنها را براى فرعون تعبير كند، آنگاه رئيس ساقيان، آن غلام عبرانى زندانى را كه يوسف نام داشت به ياد آورد و جريان را به فرعون گفت، و اجازه خواست كه تعبير خواب فرعون را از آن غلام عبرانى زندانى بپرسد، فرعون رخصت داد و ساقى به نزد يوسف آمد و تعبير خواب فرعون را جويا شد و يوسف تعبير كرد كه هفت سال نعمت است و هفت سال قحط (بتفصيل مذكور در توراة و در قرآن كريم).

چون رئيس ساقيان آن تعبير را بعرض فرعون رسانيد، فرعون دستور داد كه يوسف را از زندان بيرون بياورند و بحضور فرعون بيايد، چون فرستادۀ فرعون براى بيرون - آوردن يوسف به زندان آمد، يوسف اظهار داشت از فرعون تقاضا كن كه از زنان تحقيق كند كه من تقصيرى داشته ام كه زندانى شده ام يا نه؟ لذا فرعون از زنان و از جمله (زليخا) زن عزيز مصر (يعنى فوطيفار) تحقيق كرد و آنان اقرار آوردند كه يوسف هيچ گونه تقصيرى نداشته است.

بالجمله: پس از آن يوسف از زندان بيرون آورده شد و با تغيير قيافه و رخت بحضور فرعون رفت (ملاقات پادشاه و يوسف باين ترتيب كه ما نقل كرديم مطابق قرآن كريم است ولى در توراة (سفر تكوين 41) خلاصه شده است).

ح: فرعون: پس از شنيدن تعبير خواب خود، به بندگان خود گفت: آيا كسى را مثل اين توانيم يافت مردى را كه روح خدا در وى است؟ و فرعون به يوسف گفت:

چونكه خدا كل اين امور را بر تو كشف كرده است كسى مانند تو بصير و حكيم نيست؛ تو بر

ص: 297

خانۀ من باش و بفرمان تو تمام قوم من منتظم شوند جز اينكه بر تخت از تو بزرگتر باشم و فرعون به يوسف گفت: بدان كه تو را بر تمامى زمين مصر گماشتم و فرعون انگشتر خود را از دست خويش بيرون كرده آن را بر دست يوسف گذاشت و او را به كتان نازك آراسته كرد و طوقى زرين بر گردنش انداخت و او را بر عرابۀ دومين خود سوار كرد و پيش رويش ندا مى كردند كه زانو زنيد و فرعون يوسف را «صفنات فعنيح» (صفنات بر وزن مرجان و فعنيح بر وزن تسبيح) ناميد يعنى خالق يا حافظ حيات (و در اينجا معنى دوم مراد است).

ط: يوسف سى ساله بود وقتى كه بحضور فرعون پادشاه مصر ايستاد و فرعون، اسنات (بر وزن بغداد) دختر فوطى فارع (بضم فاء، و سكون واو و كسر طاء و سكون ياء و فاء الفى و راء مفتوح و عين آخر) را كه فوطى فارع، كاهن او بود به يوسف بزنى داد.(1)

(اون بر وزن نور نام قصبه اى است در مصر).

ى: پيش از فرارسيدن سالهاى قحط، يوسف از اسنات داراى دو پسر شد كه يوسف نخست زادۀ خود را منسى (بفتح ميم و فتح نون و شدّ سين الفى) ناميد زيرا گفت: خدا مرا از تمامى مشقتم و تمامى خانۀ پدرم فراموشى داد.

و دومين را افرايم (بفتح همزه و سكون فاء و راء الفى و كسر ياء و ميم آخر و افراييم نيز گفته مى شود) ناميد زيرا گفت: خدا مرا در زمين مذلتم بارور گردانيد.

ك: هفت سال فراوانى كه در زمين مصر بود سپرى شد و هفت سال قحط فرارسيد چنانكه يوسف در تعبير خواب فرعون، گفته بود و قحط در همۀ زمين ها پديد شد ليكن در تمامى زمين مصر، نان بود و چون در مصر قحط شد قوم براى نان نزد فرعون فرياد برآوردند و فرعون به همۀ مصريان گفت: نزد يوسف برويد و آنچه او بشما بگويد، بكنيد.

زمين مصر و زمين كنعان بسبب قحط بى نوا گرديد و يوسف، نقره ها را بعوض(2--) dddd

ص: 298


1- ابن اسحاق گفته كه براى يوسف از زن عزيز، افرائيم و ميشا و رحمه متولد شدند، رحمه زن ايوب شد و فاصلۀ بين يوسف و بين موسى، چهارصد سال طول كشيد (تفسير مجمع البيان ذيل آيۀ «قَدْ جَعَلَهٰا رَبِّي حَقًّا» از سورۀ يوسف). (2---) dddd

فروش غله جمع آورى كرد و در سال ديگر قحط، نان به ايشان داد و در عوض، اسبان و گله هاى گوسفندان و رمه هاى گاوان و خران را گرفت و در سال بعد مردم گفتند ما را و زمين ما را به نان بخر و ما و زمين ما مملوك فرعون بشود و بذر بده تا نميريم و زمين باير نماند، پس يوسف تمامى زمين مصر را براى فرعون خريد فقط زمين كهنه «كاهنان يعنى علماء مذهبى» را نخريد زيرا كهنه را حصه از جانب فرعون معين شده بود، و يوسف به قوم گفت: اينك امروز شما را و زمين شما را براى فرعون خريدم، براى شما بذر است تا زمين را بكاريد و چون حاصل برسد يك خمس به فرعون بدهيد و چهار حصه از شما باشد براى زراعت زمين و خوراك خود و عائلۀ شما - و يوسف اين قانون را بر زمين مصر تا امروز قرار داد كه خمس از آن فرعون باشد (توراة سفر تكوين باب 41 و 47).

ل: يعقوب ديد كه در مصر، غله هست ولى در زمين كنعان قحط حكمفرماست لذا به پسران خود گفت چرا به يكديگر مى نگريد؟ برويد و غله بخريد كه نميريم لذا ده برادر يوسف، براى خريد غله به مصر وارد شدند و يعقوب، بن يامين برادر پدرى و مادرى يوسف را نزد خود نگاه داشت و نفرستاد زيرا گفت مبادا زيانى به او برسد.

در اين سفر، يوسف يكى از برادران يعنى شمعون را گروگان نگاه داشت تا برادر كوچك خود بن يامين را بياورند و غله به آنها داد و اظهار داشت اگر بن يامين را نياوريد ديگر غله بشما نخواهم داد چون نه نفر برادر از مصر خارج شدند و بكنعان وارد شدند، ظروف غله ها را خالى كردند و ديدند كه نقدينۀ آنها مسترد شده است.

م: قحط در زمين سخت بود، اين غله هم كه آورده بودند تمام شد، و خاندان يعقوب از خريد غله و بردن بن يامين و سفر به مصر ناچار شد ولى يعقوب به بردن بن يامين حاضر نبود تا اينكه برادران يوسف، پيمانى مؤكد به ذكر خدا سپردند آنگاه يعقوب با بردن بن يامين موافقت كرد، برادران يوسف نقدهاى مرجوعه را با نقدى كه بايد غله بخرند با مقدارى تعارفى از قبيل بلسان و عسل و كتيرا و لادن و پسته و بادام برداشتند و بابن - يامين حركت كردند و به مصر وارد شدند.

ن: يوسف خود را فقط به بن يامين شناسانيد و ظروف همگى را پر از غله كردند و

ص: 299

رخصت حركت دادند و ليكن برحسب قرارداد قبلى بين يوسف و بن يامين، جام كيل پادشاه را در بار بن يامين گذاردند. و همين كه كاروان حركت كرد اعلام شد كه جام پادشاه گم شده است و بالاخره بارها را تفتيش كردند و در بار بن يامين يافت شد لذا بن يامين را بعنوان سرقت جام، نگاه داشتند و بقيه مرخص شدند.

در توراة (سفر تكوين ابواب 44 و 45) مى نويسد كه: پس از اين، يوسف پرده از روى كار برداشت و به همه گفت من برادر شما هستم و اسم من يوسف است و برويد پدر و تمام عائله را برداريد و به مصر بيائيد، اما قرآن تفصيل ديگرى دارد (و حق با قرآن است، زيرا اگر مطلب همين جا خاتمه مى يافت ديگر گذاردن جام پادشاه در بار بن يامين و بازرسى بارها، عمل لغوى بود).

س: يهودا به برادران گفت: شما نزد پدر پيمانى مؤكد به ذكر خدا سپرديد كه بن يامين را برگردانيد، سابقۀ خوبى هم كه از داستان بردن يوسف به صحرا نداريد بنابراين من در مصر مى مانم تا تكليف معلوم شود - شما به كنعان برگرديد و جريان را به پدر بگوييد كه بن يامين دزدى كرد و حكم دزدى اين است كه يك سال دزد را به بندگى بايد گرفت، و اگر يعقوب سخن ما را باور ندارد، از كاروان كنعان تحقيق كند كه ما در كار بن يامين قصورى و تقصيرى نكرده ايم و راستگو هستيم.

ع: محرر اين تفسير گويد: چون مطالب غير واقع در لوح ضمير پيامبران نقش نمى بندد، يعقوب هم داستان خوردن گرگ يوسف را خلاف واقع مى دانست (و زنده بودن يوسف را هم اطلاع داشت و ليكن گريۀ او بر فراق يوسف بود، شما اگر ثروتى بيكران داشته باشيد و آن ثروت در دل دريا غرق شود و بدانيد موجود است؛ چون دسترسى به آن نداريد در فراق آن رنج مى بريد و محزون هستيد و شايد براى درهمى معطل باشيد، بهمين منوال، حال يعقوب را قياس كنيد، زنده بودن يوسف و تحمل صدمات زندان و غيره و فراق او، يعقوب را رنجه مى داشت و او را به گريه وادار مى كرد).

اكنون هم موضوعات سرقت جام پادشاه و نگهدارى بن يامين و غيره چون در پس پرده، واقعيت نداشت در لوح ضمير يعقوب نقش نمى بست، بالخصوص كه از طرز

ص: 300

عمليات عزيز مصر، رائحۀ وصال به مشام يعقوب مى رسيد، لذا براى سوم بار دستور داد كه برادران يوسف به مصر بروند و نامۀ يعقوب را به يوسف برسانند و گوش زد كنند كه اكنون موقع آن است كه سرپوش از روى كار برداشته شود و پردۀ استتار دريده شود، لذا چون نامه بدست يوسف رسيد، يوسف خود را به برادران معرفى كرد و چون برادران از كيفر؛ ترسيدند، يوسف آنها را مطمئن ساخت كه از تقصير شماها گذشتم و اكنون پيراهن مرا ببريد روى صورت پدرم بياندازيد تا بينائى خود را بازيابد، يعقوب، نسمات اين پيراهن را كه تافته و بافتۀ حواء و يادگار ابراهيم و به همراه يوسف بود از راه دور درك كرد. و چشمش در اثر تماس با آن، بينا گرديد.

ف: بشير (يهودا) همان كه يوسف را فروخت و پيراهن خون آلود را به نزد پدر برد پيراهن را از مصر به كنعان آورد و بر روى يعقوب انداخت و وى بينائى خود را بازيافت و چون از سالهاى قحطى پنج سال ديگر باقى مانده بود برحسب دعوت يوسف؛ يعقوب با هرچه و هركه داشت از كنعان بار سفر بست و عازم مصر شد، كاروان يعقوب هفتاد نفر بودند و چون وارد شدند در جوشن منزل كردند.

(جوشن: شهر يا ولايت خرم و بارآورى است كه در شمال شرقى زمين مصر در ميانۀ درياى قلزم و رود نيل واقع است، يوسف، اين شهر را به پدر و برادران خود داد كه تا مدت دويست سال خود و ذريه اش در آن زيست كردند - قاموس مقدس به خلاصه).

و جهت سكونت آنان در زمين جوشن اين بوده كه خاندان يعقوب، شبان گوسفند بوده اند و هر شبان گوسفند، مكروه مصريان بوده (توراة سفر تكوين 46 و 47).

يوسف، پدر خود يعقوب را به حضور فرعون آورد و بر پا داشت و يعقوب، فرعون را بركت داد و فرعون از سال يعقوب پرسيد؟ و يعقوب در جواب گفت: ايام سالهاى غربت من صد و سى سال است؛ ايام سالهاى عمر من اندك و بد بوده است و به ايام سالهاى عمر پدرانم در روزهاى غربت ايشان نرسيده.

يوسف، پدر و برادران خود را سكونت داد و ملكى در زمين مصر در نيكوترين زمين يعنى در زمين رعمسيس (بفتح راء و فتح عين و سكون ميم و كسر سين و سكون ياء و سين

ص: 301

آخر) چنانكه فرعون گفته بود به ايشان ارزانى داشت.

ص: در توراة (سفر تكوين باب 45) مى نويسد كه: يوسف در هنگام معرفى خود به برادران كه از ترس مضطرب شدند، گفت: منم يوسف برادر شما كه به مصر فروختيد، و حال رنجيده مشويد و متغير نگرديد كه مرا به اين جا فروختيد، زيرا خدا مرا پيش روى شما فرستاد تا (نفوس را) زنده نگاه دارد، زيرا حال دو سال شده است كه قحط در زمين هست و پنج سال ديگر نيز (باقى است) نه شيار خواهد بود نه درو؛ و خدا مرا پيش روى شما فرستاد تا براى شما بقيتى در زمين نگاه دارد و شما را به نجاتى عظيم احيا كند.

محرر اين تفسير گويد: بعلاوه اگر واقعۀ مهاجرت يوسف بهمين عناوين كه گذشت پيش آمد نمى كرد، على التحقيق، يوسف از جهت حسادت ده برادر كه از مادر او جدا بودند، كشته مى شد و خدا خواست كه جان يوسف به اين وسيله محفوظ بماند.

ق: يوسف پيامبر بوده و رسول هم بوده و اين مطلب از قرآن كريم در سورۀ مؤمن آيۀ 36 استفاده مى شود و گويند كه او را زهر داده اند و لفظ هلاكت مذكور در آيه نيز بى دلالت برآن نيست چه آنكه فرموده: «وَ لَقَدْ جٰاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنٰاتِ فَمٰا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمّٰا جٰاءَكُمْ بِهِ حَتّٰى إِذٰا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اَللّٰهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً» (تفسير زوارى به خلاصه) و تفسير مجمع البيان در اواخر سورۀ يوسف موضوع نبوت و رسالت او را ذكر كرده است.

ر: چون يوسف، در موقع ورود يعقوب به مصر در هنگام استقبال از يعقوب از عرابه پياده نشد لذا نورى از انگشتان يوسف خارج شد و اين مشعر بود كه ديگر پيامبرى از صلب يوسف بر نخواهد خواست (تفسير مجمع البيان بنقل از كتاب نبوت).

محرر اين تفسير گويد: اين سخن بى اساس است زيرا يوشع بن نون از سبط افرائيم بن يوسف است و وى هم جانشين موسى و هم پيامبر بود.

ش: در سورۀ يوسف، سه خواب مذكور است: اول خواب يوسف است و دوم خواب ساقى و خباز است و سوم خواب فرعون است.

ت: تزويج يوسف با زليخا، به هيچ وجه، معلوم نيست و از بعض تفاسير استفاده

ص: 302

مى شود كه زليخا با داشتن شوهر، دوشيزه بوده نظر به اين كه شوهر او فوطيفار قدرت تصرف نداشته است و بقول توراة (سفر تكوين 1:39) خواجه بوده است.

ث: اما اگر كسى سؤال كند كه فرعون عهد يوسف كيست؟ سؤالى است كه جواب قطعى ندارد چونكه لفظ فرعون لفظى است كه افادۀ وظيفه و منصب مى كند و علم شخصى نيست ولى از روى جزم و قطع مى توان گفت كه: اين فرعون همان فرعون زمان موسى و خروج بنى اسرائيل از مصر نبوده است بلكه از فراعنۀ هيكسوس يا شبانان «رعاة» بوده و احاديث اسم وى را پوفس نوشته است كه آخرين سلسله ملوك اين طبقه بوده است (قاموس مقدس).

اسم فرعون عهد يوسف: ريان بن الوليد است (معجم البلدان در لغت فيوم و اتقان سيوطى ج 2 ص 147 و تفسير روح البيان) وليد بن ريان است (تفسير مجمع البيان در سورۀ يوسف ذيل آيۀ «وَ قٰالَ اَلْمَلِكُ...» ).

خ: محرر اين تفسير گويد: گرچه عمر يوسف در موقع افكندن در چاه و نيز ايام توقف او در زندان و نيز مدت توقف يعقوب در مصر و فاصلۀ بين خواب يوسف و تعبير شدن آن و نيز مدت توقف اعقاب يعقوب در مصر تا زمانى كه موسى آنان را از مصر بيرون برد، در توراة و منقولات از مفسرين مختلف است و ليكن بطور قطع عمر يوسف در موقع افكندن وى در چاه از 20 سال و ايام توقف او در زندان از 14 سال كمتر بوده، و ايام خروج از زندان تا زمان ملاقات پدر از 9 سال بيشتر نبوده و ايام توقف يعقوب در مصر، از 20 سال كمتر بوده و فاصله بين ورود يعقوب به مصر تا دورۀ فشار فراعنه و از دورۀ فشار فراعنه تا زمان خروج بنى اسرائيل از مصر از 400 سال بيشتر بوده است، و تقليل فاصلۀ ما بين ورود يعقوب به مصر تا زمان خروج بنى - اسرائيل از مصر كه تاريخ يهود مدعى است: با تعداد نفرات بنى اسرائيل در سال دوم خروج كه توراة در سفر اعداد (باب اول و دوم) صورت داده است وفق نمى دهد، زيرا در سفر مزبور، از يازده فرزند يعقوب (كه سبط لاوى را بحساب و شمار نياورده) 603/550 نفر مرد جنگى صورت داده و دست كم با 4 برابر كردن اين عدد (يعنى به شمار آوردن زنان و كودكان) تعداد نفرات از دو مليون متجاوز مى شود، و توليد نسل، آنهم با فشار فراعنه در مدت توقف در مصر (از

ص: 303

كشتن پسران و به خدمت بردن دختران اسرائيلى و ضيق معاش) على القواعد، چنين فاصله اى را كه ما گفتيم، ايجاب مى كند؛ بالخصوص كه توراة (در سفر تكوين 15:

13) مى نويسد: «خداوند به ابراهيم فرمود كه: ذريت تو در زمينى كه از آن ايشان نباشد غريب خواهند بود و آنها را بندگى خواهند كرد و آنها چهارصد سال ايشان را مظلوم خواهند داشت».

ذ: يعقوب فرزند اسحاق بن ابراهيم هفده سال در جوشن مصر زندگى كرد و در يك صد و چهل وهفت سالگى وفات نمود و اهل مصر، جسدش را برسم خود حنوط نمودند(1)و يوسف با استجازه از فرعون، جسد پدر را به معيت جماعتى، از مصر به سرزمين كنعان برد و در مغارۀ مكفيله (آنجا كه ابراهيم و زنش ساره و اسحاق و زنش رفقه و يكى از زنان يعقوب بنام ليئه مدفون بودند) دفن كرد و بعد يوسف با همراهان به مصر برگشت.

اما: يوسف: در سن يك صدوده سالگى وفات نمود و برحسب رسم مصريان، جسد وى را حنوط نمودند و در تابوتى در مصر گذاردند و وصيت كرده بود كه روزى مى رسد كه خدا بنى اسرائيل را از مصر به سرزمين ابراهيم و اسحاق و يعقوب كوچ مى دهد و جسد مرا بنى اسرائيل با خود خواهند برد و ازاين جهت شد كه جسد موميائى شدۀ او را بنى اسرائيل از مصر حركت دادند و در شكيم در كنار چاه يعقوب دفن كردند (توراة سفر تكوين 50:

25 و كتاب يوشع 32:24).

قاموس مقدس مى نويسد: گويند كه بعد از آن جسد وى را از شكيم به حبرون بردند و در غار مكفيله با اجدادش دفن نمودند.

تذكر: شكيم (بر وزن شريف) يعنى شانه (كتف) و آن اسم يكى از شهرهاى قديم كنعان است كه يهود، اسمش را به سوخار(2) و يونانيان به نياپولس تغيير دادند و فعلا آن را نابلس مى نامند و در 23 ميلى شمال اورشليم واقع است و نفوس حاليۀ نابلس تخمينا

ص: 304


1- موميائى؛ مراد است.
2- سوخار را بعضى لفظ سريانى مى دانند كه بمعنى مستى و دروغ است زيراكه اهالى آنجا به واسطۀ اين دو مطلب يعنى مستى و دروغ و بت پرستى مشهور بودند.

نه هزار نفر است كه ششصد و پنجاه نفر نصارى و دويست نفر از يهود سامريين مى باشند (قاموس مقدس).

ض: در معجم البلدان به ترجمه مى نويسد قبر يوسف صديق پشت حبرون است و موسى (ع) جسد يوسف را از مصر به اين جا منتقل كرد و قبلا در وسط نيل مدفون بود، پس موسى، او را نزد يعقوب و اسحاق و ابراهيم (پدرانش) مدفون ساخت.

ظ: معجم البلدان در لغت خليل به ترجمه مى نويسد كه: هروى بمن گفت: من در سال 567 به قدس «بيت المقدس» رفتم و در شهر خليل با مشايخ آنجا ملاقات كردم و آنها بمن گفتند كه در سال 513 در عهد بردويل پادشاه، قسمتى از مغارۀ خليل فرونشست و جماعتى از فرنگيان با اجازۀ پادشاه وارد مغاره شدند و در آنجا ابراهيم و اسحاق و يعقوب (ع) را ديدند درحالى كه كفن هاشان پوسيده شده بود و آنها به ديوار تكيه داشتند و بالاى سرشان قنديلها آويخته بود و سرهاشان مكشوف بود، پس بدستور پادشاه، كفنهاشان تازه گرديد و محل فرونشسته را بستند.

هروى مى گويد: من نزد سلفى اين موضوع را خواندم كه: مردى بنام ارمنى عازم زيارت خليل شد و به خادم مقبره؛ هداياى بسيارى داد و خواهش كرد كه بگذارد به خدمه پائين برود و جسد ابراهيم (ع) را به بيند، خادم مقبره به او گفته بود كه اكنون موسم زوارى است و ممكن نيست و ليكن آمدن زوار كه تمام شد، اقدام مى كنم.

پس از به پايان رسيدن وقت آمدن زوار، خادم، سنگى را كند و چراغى بدست گرفت و با هم پائين رفتند تا هفتاد پله و رسيدند به مغارۀ فراخى كه هواء در آن جريان داشت و سكوئى در آنجا بود كه جسد ابراهيم (ع) روى آن سكو، قرار گرفته بود و پارچۀ سبزى روى جسد افتاده بود، و هواء، موهاى ريش ابراهيم را حركت مى داد و جسدهاى اسحاق و يعقوب، پهلوى ابراهيم بود، سپس خادم، ارمنى را سمت ديوار مغاره برده و به او گفته بود كه: ساره پشت اين ديوار است و چون ارمنى خواسته بود پشت ديوار را تماشا كند، آوازى به گوشش رسيده بود كه «اياك و الحرم» - ارمنى گفته: از همان راه

ص: 305

كه آمده بودم، برگشتم (معجم البلدان به ترجمه)(1).

غ: مدفن بن يامين برادر يوسف صديق در «ظهر حمار» است و آن قريه اى است واقع بين نابلس و بيسان (معجم البلدان به ترجمه).

شرح لغات مربوط به تاريخ يوسف (ع)

مالك پسر دعر: (دعر بضم دال بى نقطه و سكون عين) است چنانكه قاموس در لغت ذعر با ذال با نقطه اين نكته را تذكر داده است.

اما زعر با زاء و ذعر با ذال كه در بعض كتب نوشته شده است غلط است.

جكب: بفتح جيم و ضم كاف در انگليسى مراد يعقوب است.

جوسف: بضم جيم و كسر سين در انگليسى مراد يوسف است.

ايزك: بر وزن جعفر در انگليسى مراد اسحاق است.

كنن: بر وزن عسل در انگليسى مراد كنعان است. (حاج فرهاد ميرزا در نصاب ص 151).

بشرى: بر وزن دنيا، اسم مردى از اصحاب مالك بن دعر است (ناقل، تفسير مجمع البيان از سدى).

بيسان: بر وزن مرجان اسم شهرى است در اردن واقع بين حوران و فلسطين (معجم البلدان).

ص: 306


1- معجم البلدان در لغت «حلب» بمناسبت ابراهيم (ع) به ترجمه و خلاصه مى نويسد كه: يكى از عمالقه كه حلب نام داشت شهرى طرح افكند و آن شهر باسم او ناميده شد و وى اين شهر را 549 سال بعد از ورود ابراهيم (ع) به ديار شام تأسيس كرد. بعد مى نويسد: ابراهيم، گرفتار نمرود عهد خود شد و اسم آن نمرود، (راميس) بود كه چهارمين پادشاه أثور (اشور) است و 39 سال سلطنت كرد و فاصلۀ او تا آدم (ع) 3413 سال بود و در سال بيست و چهارم سلطنتش: ابراهيم گرفتار او شد، و پس از آن، ابراهيم با عشيرۀ خود از دست راميس متوارى گرديد و به حران رفت و سپس به كوه بيت المقدس منتقل گرديد.

سبسطيه: در قاموس بر وزن احمديه ضبط كرده و آن شهرى است از توابع نابلس و ليكن ياقوت در معجم البلدان بفتح سين و باء و سكون سين و كسر طاء و بتخفيف ياء ضبط كرده و همچنين ابن خلكان.

و قبر زكريا و يحيى عليهما السّلام و جماعتى از انبياء و صديقين در سبسطيه است. (شرح قاموس و معجم البلدان).

سجن يوسف الصديق (ع) در بوصير از سرزمين مصر و از توابع جيزه و در اول صعيد از سمت مصر است. و قاضى قضاعى گفته است كه مردم مطلع مصر، اجماعا قائل اند كه اين مكان، صحت دارد و اثر دو پيغمبر در آنجاست: يكى يوسف (ع) است كه مدتى در آنجا زندانى بوده كه مى گويند: هفت سال طول كشيده است و در همين زندان، وحى به يوسف نازل مى شده است و معروف است كه دعاء بر پشت بام اين زندان، مستجاب است و اهل آن نواحى، محل را مى شناسند و به زيارت آنجا مى روند و پيغمبر ديگر: موسى (ع) است و در محل موسى: مسجدى بنا شده است كه به مسجد موسى (ع) معروف است (به ترجمه از معجم البلدان).

در منجد (ج 2) به ترجمه مى نويسد: زندان يوسف؛ در سقاره (بفتح سين و شدّ قاف الفى و راء مفتوح و هاء آخر) است و سقاره اسم قريه اى است در جنوب قاهره، كه نزديك آن، سرابيوم يا مدفن گاوهاى نر (معبودهاى مردمان قديم مصر) است و نزد آن است اهرام معروف به اهرام سقاره، و در سقاره زندان يوسف حسن (بضم حاء و سكون سين) را، احترام مى كنند و خرابه هاى دير آبا ارميا نيز در نزد سقاره است.

سيلون: بر وزن منصور يكى از قراء نابلس است كه مسجد سكينه و حجر مائده در آنجاست و بيشتر قائل اند كه مائده در كنيسۀ صهيون نازل شد، و گفته مى شود كه منزل يعقوب پيغمبر (ع) در سيلون بوده است زيرا يوسف با برادرانش از سيلون بيرون رفت و برادرانش او را در چاه (واقع بين سنجيل و نابلس سمت راست جاده) انداختند و اين صحيح ترين روايات دربارۀ محل چاه است (معجم البلدان به ترجمه).

سنجل: بكسر سين و سكون نون و كسر جيم و لام آخر اسم شهر كوچكى است

ص: 307

از نواحى فلسطين و چاه يوسف صديق (ع)، نزد آن است (معجم البلدان به ترجمه).

صهيون: بكسر صاد و سكون هاء و ياء مفتوح و واو ساكن و نون آخر است (معجم البلدان).

سيله: (بر وزن صرفه) از قراء فيوم مصر است كه مسجد يعقوب عليه السّلام در آنجاست (معجم البلدان به ترجمه).

سيه: بفتح سين و شدّ ياء است، قاضى مفضل بن ابى الحجاج بمن گفت كه از راشد بن منصور زبيدى ساكن جهران شنيدم كه روبيل پسر يعقوب پيغمبر (ع) در بيرون جهران در معادن ذمار در غارى كه به غار سيه؛ معروف است مدفون مى باشد (معجم البلدان به ترجمه).

(ذمار بر وزن كتاب است - و مراد از روبيل همان رأوبين است).

محرر اين تفسير گويد: معجم البلدان در لغت مصر مى نويسد كه: قبر روبيل و قبر يهودا پسران يعقوب در مصر است.

جاسان: كه در توراة عربى مشكول نوشته است همان جوشن است.

عين شمس: مراد از شمس، همان آفتاب است و عين شمس اسم شهر فرعون عهد موسى است و تا فسطاط سه فرسخ فاصله دارد و شهر در كنار دريا نيست؛ عين شمس شهرى بزرگ و مركز كورۀ (ناحيۀ) اتريب بوده است و اكنون عين شمس خراب است و چاههاى قديم و ستونهاى آن باقى مانده و عوام الناس اين ستونها را (مسال فرعون) (مسال بفتح ميم و سين الفى و شدّ لام است) مى گويند و ستون هاى مذكوره: سياه و بسيار بلند است كه از دور بشكل تنه هاى درخت خرماى بى سر؛ بنظر مى رسد.

حسن بن ابراهيم مصرى مى گويد: از عجائب مصر، عين شمس است كه هيكل شمس است و در عين شمس؛ زليخا، پيراهن يوسف را دريد و پس از شرح دو ستون بلند داراى پنجاه ذراع ارتفاع كه براى رصد و اندازه گيرى خورشيد ساخته اند مى نويسد كه: از عجائب اين است كه از اول اسلام تاكنون عين شمس را خراب مى كنند و سنگهايش را مى برند و هنوز تمام نشده است؛ و در عين شمس بلسان كشت مى شود و روغن آن را

ص: 308

مى گيرند، البته اين عين شمس مورد بحث، نزديك مطريه است و يك عين شمس ديگر در صعيد مصر مقابل طهنه است كه خودش شهرى است و نيز عين شمس: اسم آبى است در بين عذيب (بر وزن رجيل) و قادسيه كه در كتاب فتوح اسلامى مذكور است (به ترجمه و خلاصه از معجم البلدان) (طهنه: بكسر طاء و سكون هاء و فتح نون لفظ قبطى است و آن اسم قريه اى است در صعيد مصر - كه طهنه و اهنه دو قريۀ نزديك بهم در سمت شرقى نيل نزديك انصناى صعيد مصراند).

منف: بفتح ميم و سكون نون و فاء آخر: اسم شهر فرعون است در مصر و اصل آن به گفتۀ قضاعى در زبان قبط (مافه) است و پس از تعريب، منف گفته اند.

عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عبد الحكم به سندهاى خود گفته كه: اول ساكن مصر پس از طوفان كه خدا قوم نوح را غرق كرد؛ بيصر بن حام بن نوح است و وى در منف ساكن شد كه اولين شهر آبادشدۀ پس از غرق است و اين محل را بمناسبت كادر سى نفرى بيصر كه وارد شده اند، (مافه) گفته اند و در زبان قبط (مافه) بمعنى (سى) است و پس از تعريب، منف شده است و مراد از فرمودۀ خدا در قرآن «وَ دَخَلَ اَلْمَدِينَةَ عَلىٰ حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهٰا» (در واقعۀ موسى) همين شهر است (قرآن كريم، سورۀ قصص آيۀ 14).

همدانى شرحى دربارۀ خانۀ فرعون داده... تا آنكه مى نويسد: شهر منف؛ آثارش پيداست و تا فسطاط سه فرسخ و تا عين شمس شش فرسخ فاصله دارد و گفته مى شود كه در منف چهار نهر بوده كه در محل تخت فرعون سر بر هم مى گذارده است و ازاين جهت است كه فرعون گفته: «أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هٰذِهِ اَلْأَنْهٰارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ» يعنى آيا سلطنت مصر از من نيست؟ و اين نهرها از زير تخت من جارى است، آيا نمى بينيد؟ (قرآن كريم، سورۀ زخرف، آيۀ 50).

در منف كنيسه اى است كه به گفتۀ عثمان بن صالح، موسى (ع) در بيرون آن مشت به قبطى زد و قبطى را كشت (قرآن كريم، سورۀ قصص، آيۀ 14).

... آثار حكماء و انبياء در منف موجود است و خانۀ يوسف صديق (ع) و آنان كه قبل از او بوده اند و نيز منزل فرعون موسى در منف بوده است و در عين شمس هم منزل داشته است و اكنون فسطاط بين منف و عين شمس است در آنجا كه كوه مقطم (بر وزن

ص: 309

معظم) پايان مى پذيرد و بريده مى شود و در قريۀ مقطم: محلى بوده است بنام مرقب كه ابن طولون در نزد آن مسجدى ساخته است كه به مسجد ابن طولون، معروف است و چون فرعون مى خواسته است كه از عين شمس سوار شود و به منف برود، صاحب مرقب در منف، آتش روشن مى كرده است و صاحب مرقب روى كوه مقطم مى ديده و او هم آتش روشن مى كرده - است و ديده بان عين شمس مى ديده است و براى آمدن فرعون مهيا مى شده است.

و چون فرعون مى خواسته است كه از منف سوار شود و به عين شمس برود معكوس همين برنامه، اجراء مى شده است لذا اين موضع، به (تنور فرعون) ناميده شده است (به خلاصه و ترجمه از معجم البلدان).

(مرقب بر وزن مسكن جاى ديده بانى است و صاحب مرقب بمعنى ديده بان است و فاصلۀ بين عين شمس و منف شش فرسخ است).

شانه و بياض: (شانه بر وزن ساعه) (بياض بر وزن سلام) اسم دو قريه است در مصر كه اسم دو دختر يعقوب پيغمبر (ع) برآن دو گذارده شده است زيرا هر دو دختر وفات يافتند و در آن دو محل، دفن شدند (معجم البلدان به ترجمه).

فرما: بفتح فاء و راء و ميم الفى اسم شهرى است قديم واقع در بين عريش و فسطاط در ساحل از سمت مصر.

و ابن قديد گفته كه: احمد بن المدبر خواست دروازه هاى فرما را خراب كند، دروازه ها سنگى بود و سمت شرقى ديوار شهر بود، اهل فرما، بيرون آمدند و احمد را از اين كار منع كردند و گفتند اين دروازه هاست كه در كتاب خدا ذكر شده است آنجا كه يعقوب به پسران خود گفته: «يٰا بَنِيَّ لاٰ تَدْخُلُوا مِنْ بٰابٍ وٰاحِدٍ وَ اُدْخُلُوا مِنْ أَبْوٰابٍ مُتَفَرِّقَةٍ» :

(يعنى اى فرزندان من از يك دروازه وارد شهر مصر نشويد و از دروازه هاى پراكنده وارد شويد) و ازاين جهت، احمد از خراب كردن دروازه ها خوددارى كرد (معجم البلدان به ترجمه).

(آيۀ مزبور در سورۀ يوسف از قرآن كريم است).

ساقى: كه از زندان؛ نجات يافت اسمش «ابروها» يا «يونا» است (تفسير روح

ص: 310

البيان ج 2).

خباز: كه بدار كشيده شد، اسمش «غالب «يا «مخلب» است (تفسير روح البيان ج 2).

(و اسامى ديگر كه در اتقان سيوطى ج 2 ص 147 گفته نزديك به اينهاست و بعض آنها شايد القاب باشد).

لاهون: (بر وزن ناموس) شهرى است در صعيد مصر كه مسجد يوسف صديق و سكرى كه يوسف براى برگردانيدن آب رود نيل بطرف فيوم، بنا كرد، در آنجاست (معجم البلدان به ترجمه) (سكر بكسر سين و سكون كاف و راء آخر بمعنى چيزى است كه نهر به آن بسته مى شود و بمعنى واره است كه به آن، نهر آب را مى بندند - شرح قاموس).

لاوى: اسم قريه اى است واقع در بين بيسان و نابلس كه قبر لاوى بن يعقوب در آنجاست و قريه باسم وى ناميده شده است (معجم البلدان به ترجمه).

مقياس: ستونى است از رخام(1) در وسط بركه(2) در كنار نيل مصر كه راهى به نيل دارد كه در موقع طغيان نيل، آب وارد آن بركه مى شود و بر اين ستون خطهائى - است كه اندازۀ آب رود نيل را از حيث كمى و يا زيادى نشان مى دهد كه اگر از 14 ذراع بالا باشد (ذراع 24 انگشت است) اين حد اقل آب مورد نياز زراعت مصرفى ساليانۀ مصر است و اگر از 16 ذراع بالا باشد؛ حاصل كشت و كار؛ از مصرف قوت سالشان زياد مى آيد، و بيشتر اوقات از 18 ذراع بالا مى رود.

و قاضى قضاعى گفته است كه اول كس كه آب رود نيل مصر را؛ اندازه گيرى كرد، يوسف (ع) است و مقياس خود را در منف بنا كرد و خود نخستين مقياسى است كه وضع شده و بقولى قبل از آن، مقياس بوده ولى طرز ديگرى بوده...

خواجه: 1 - خداوند و ارباب و صاحب 2 - شخص بى خايه و اين معنى مجازى

ص: 311


1- رخام بضم اول: سنگى است سفيد يا زردرنگ يا مايل به سياهى كه نام ديگرش مرمر است.
2- بركه بكسر باء يعنى حوض بزرگ، جاى ايستادن آب.

است و از اينجا پيدا شده كه سابقا امور خانه خصوصا اندرون بزرگان، سپرده به غلامان بى خايه بوده و ايشان را خواجه سرا يعنى بزرگ خانه مى گفتند و بتدريج (سرا) حذف شده و لفظ (خواجه) بر هر بى خايه اطلاق گشت - گاهى در تكلم و تحرير بر بى خايه (خوجه) (بحذف الف) اطلاق مى كنيم؛ مثال اول:

«خواجه در بند نقش ايوان است *** خانه از پاى بست ويران است»

و مثال دوم: «من مى گويم خواجه ام تو مى گوئى چند تا بچه دارى؟» كه مثل شده است.

و خواجه تاش يعنى كسى كه با ديگرى غلام يا چاكر يك خواجه باشند (فرهنگ نظام).

(خواجگى فوطيفار بمعنى دوم است).

كنعان: (بفتح كاف و سكون نون و عين الفى و نون آخر است) ياقوت مى نويسد:

ابن كلبى گفته كه: اولاد نوح: سام و حام و يافث و شالوما بوده اند و شالوما همان كنعان است و هم اوست كه غرق شد و وى بلا عقب بود سپس گفته كه: شام منازل كنعانيان است.

ياقوت مى نويسد: ولى ازهرى گفته كه: كنعان پسر سام بن نوح است كه كنعانيان به وى منسوب اند و زبان آنها شبيه به زبان عربى بوده و اين قول درست و خوب است؛ و كنعان از زمين شام است.

بعد مى نويسد: بعضى گفته كه: فاصلۀ بين جاى يعقوب از كنعان و يوسف از مصر يك صد فرسخ بوده و محل اقامت يعقوب در نابلس بوده و چاهى كه يوسف در آن افكنده شده است؛ در بين سنجل و نابلس سمت راست جاده است و معروف است. و محل اقامت يعقوب (ع) در قريه اى موسوم به سيلون بوده.

و ابو زيد گفته كه: محل اقامت يعقوب در اردن (بضم همزه و سكون راء و ضم دال و شدّ نون) بوده و همۀ اين اقوال، بهم نزديك است و كلمۀ كنعان عجمى است (يعنى عربى نيست) (به ترجمه و خلاصه از معجم البلدان ج 6).

كنعان: يعنى حليم و بردبار و وى پسر چهارمين حام بن نوح است (توراة سفر تكوين 6:10 و اول تواريخ ايام 8:1) وى جد قبايل و طوائف است كه در اراضى غربى اردن

ص: 312

سكونت مى داشتند؛ و در ايام فتح فلسطين، اسرائيليان؛ اكثر ايشان را كشتند و ما بقى را كه از دهان شمشير رهائى يافته بودند، طوق عبوديت بر گردن نهادند (قاموس مقدس به خلاصه).

محرر اين تفسير گويد: اولا عبارت كلبى درست نقل نشده است. ثانيا ممكن است دو نفر بنام كنعان موسوم بوده اند يكى پسر سام و بعدا پسر چهارم خام. ثالثا پسر مغروق، بلا عقب و «يام» نام داشته است.

فيوم: (بر وزن منصور) نام دو محل است يكى در مصر است و يكى در محل نزديك به هيت در عراق است.

اما فيوم مصر ولايتى است در سمت غرب كه تا فسطاط چهار روز كاروان رو فاصله دارد و ميان فيوم و فسطاط بيابانى است كه مسافت دو روز آن آب و سبزه بچشم نمى خورد و فيوم در گودى افتاده و گفته مى شود كه: نيل از فيوم بلندتر است و يوسف صديق (ع) در زمانى كه والى مصر شد و وضع سختى زندگانى آنان را در سالهاى قحطى ديد به فكرش رسيد كه آب رود نيل را بوسيلۀ كندن نهرى بزرگ به فيوم برساند كه در موقع كم شدن آب نيل، آب وارد فيوم بشود و مزارع آن هركدام سهمى از آب ببرند.

عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عبد الحكم از قول هشام بن اسحاق گفته كه: يوسف در زمان ولايتش بر مصر موقعيتش نزد فرعون مهم شد و چون عمر يوسف از يك صد سال درگذشت وزراء به پادشاه گفتند كه: يوسف علمش تمام شده و عقلش رفته (خرف(1) شده) و حكمتش پايان پذيرفته است.

فرعون از شنيدن اين سخنان ناراحت شد و رنجيد و به آنها تغير كرد، لذا وزراء؛ پس از آن لب و دم فروبستند.

ولى پس از چند سال ديگر، باز وزراء، همان سخنان را تكرار كردند و فرعون گفت: بايد يوسف را امتحان كرد؛ شما راهى نشان بدهيد تا او را آزمايش كنيم، جوبه (بر وزن صرفه) (كه بعد فيوم شده) مرداب بود، وزراء با هم مشورت كردند كه

ص: 313


1- خرف بفتح خاء و كسر راء.

دراين باره يوسف را آزمايش كنند، لذا به فرعون پيشنهاد دادند كه از يوسف بخواه كه جوبه را خشك بيندازد تا شهرى بر شهرهاى تو افزوده شود و مالياتى بر ماليات تو افزوده گردد.

لذا فرعون: به يوسف گفت: تو مى دانى كه فلان دختر من چه اندازه نزد من عزيز است و من مايلم كه چون اين دختر بزرگ شود، شهرى براى او درست كنم و به فكرم رسيده است كه جوبه را براى او درست كنم زيرا مصر از همه سمتش بيابان يا صحراء است و فيوم هم در مصر همين وضع را دارد و من جوبه را به اين دختر تيول دادم و هرچه زودتر باين كار اقدام كن و هر نظرى دارى بگو.

يوسف گفت: هروقت تصميم گرفتى، من انجام مى دهم.

فرعون گفت: من دوست دارم كه هرچه زودتر اين كار عملى شود.

پس وحى به يوسف رسيد كه سه نهر بزند: يكى از بالاى صعيد مصر و ديگرى از سمت شرقى و ديگرى از سمت غربى.

بالجمله: كارگران بدستور يوسف، زهكشى كردند و جوبه، خشك افتاد؛ پس از آن يوسف دستور داد، كارگران، نى ها و گزهاى مرداب را كف بركردند، و چون وقت با موقع فيضان نيل مصادف بود، يوسف، آب را بر جوبه سوار كرد بترتيب تا «لاهون» تا «جوبه» و وارد نهر كرد، پس از هفتاد روز فرعون و وزراء در خدمت فرعون؛ براى بازديد جوبه آمدند و چون پادشاه، وضع محل را ديد رو به وزراء كرد و گفت: اين كار، (كه در هفتاد روز شده است) كار يك هزار روز است «الف يوم» لذا محل به «فيوم» ناميده شد و زراعت فيوم همچون زراعت غوائط مصر گرديد (غوائط يعنى زمين هاى هموار مزروعى).

پس از اين، يوسف از سعايت وزراء مستحضر شد لذا به پادشاه گفت كه: من حكمت ديگر هم غير از اين كه ديدى، دارم. پادشاه گفت: آن چيست؟.

يوسف گفت: من از هر بلوكى از بلوكهاى مصر؛ يك خانوار كوچ مى دهم و به فيوم مى آورم و ترتيبى مى دهم كه هر خانوار، يك قريه براى خود درست كند كه شمارۀ قراء فيوم مطابق شمارۀ بلوك مصر بشود و چون كار ساختن قريه به پايان رسيد، به اندازۀ احتياجات هر قريه، آب به آنها مى دهم بى كم وزياد به طورى كه روى ساعات شب و روز

ص: 314

به هيچ يك از قراء تازه احداث، جور و ظلمى نشود.

فرعون سؤال كرد كه آيا اين هم از ملكوت آسمان است؟.

يوسف گفت: بلى.

يوسف دستور داد آن قراء را ايجاد كردند و نخستين قريه، همان است كه شنانه (بر وزن شبانه) به آن گفته مى شود (در نسخۀ ديگر شانه نوشته است) (قبلا هم گذشت) و دختر فرعون هروقت به فيوم مى آمد در اين قريه منزل مى كرد.

بالجمله: يوسف باز هم به تأسيس نهرها و پل ها پرداخت و آب را اندازه گيرى كرد و هندسه (اندازه گيرى آب) از همان روز، پيدا شد و قبلا مردم اطلاع نداشتند.

و ابن زولاق گفته كه: شهر فيوم از مستحدثات يوسف صديق است كه به وحى، ساخته و 360 قريه «ديه ده، درست كرده كه از آنها در هر روز يك هزار دينار، بدست مى آيد.

و به اندازۀ نهرهاى بصره، نهر احداث كرده است و فرعون يوسف، ريان (بر وزن سلمان) پسر وليد است كه يوسف را از زندان خلاص كرد و او را براى تدبير كشور خود برگزيد و مخلع كرد و طبل براى او زده شد و اشاعه داد كه يوسف، جانشين پادشاه است و همه كار را بدست يوسف داد. و پس از چهل سال دربارۀ يوسف سعايت كردند و گفتند:

يوسف، خرف شده است و فرعون او را به انشاء فيوم، امتحان كرد و يوسف به نيروى وحى، آن را احداث كرد و شأن يوسف بالا گرفت و يوسف در مجلس فرعون بر تخت مى نشست و فرعون به او گفت: تخت تو چهار انگشت از تخت من پائين تر باشد و يوسف چنين كرد.

و احمد بن محمد بن طرخان كاتب بمن گفت كه: فيوم در عهد كافور به سال 355 (هجرى) 620/000 دينار ماليات مى داد، و در فيوم مردمان بى بضاعت بى شمار، معاش مى كردند و 360 ده آن هر دهى ارزاق يك روز سرزمين مصر را تأمين مى كرد و اگر نيل فيضان نداشت، خود اهل فيوم احتياجى به ارزاق جاهاى ديگر نداشتند و در فيوم، نخلستانها و باغها احداث گرديد و اين جريان ادامه يافت ولى پس از دست بدست شدن فرمان گذاران

ص: 315

مصر، محصولات فيوم از صد به ده تقليل يافت (به خلاصه و ترجمه از معجم البلدان ج 6 ص 414-416).

محرر اين تفسير گويد: پس از ملاحظۀ اين اوراق، كه دربارۀ حضرت يوسف (ع) نوشته ام، بالنسبه، معانى و مطالب سورۀ مباركۀ يوسف از قرآن كريم را دريافت خواهى كرد و اين مجموعه در هيچ تفسيرى، سابقه ندارد، و اداء شكر اين نعمت، دعاء بر علمائى است كه در راه اسلام و قرآن زحمت كشيده اند.

بيان بقيۀ تماس قرآن كريم با مصر موسى
اشاره

موسى بعربى نام پيغمبر بزرگ بنى اسرائيل است كه ايشان را از مصر بيرون آورد و پيش از رساندن به فلسطين خود رحلت نمود.

در زبان قبطى موشه (بكسر شين) اسم گذاشته بودند كه بمعنى كشيده از ماء (يعنى آب) است، چون مطابق توراة، حضرت موسى را مادرش از ترس فرعون كه بچه هاى اسرائيل را مى كشت در ميان صندوقچه گذاشته در نيزار كنار نيل به آب داد و دختر فرعون آن را ديده برداشت و پرورش كرد و نام او را موشه گذاشت و آيۀ دهم از باب دوم سفر خروج توراة اين است:

«و چون طفل نمو كرد (دايه) وى را نزد دختر فرعون برد و او را به منزلۀ پسر شد و وى را موسى نام نهاد زيرا گفت او را از آب كشيدم».

لفظ موسى در عربى بمعنى تيغ دلاكى هم هست (فرهنگ نظام به خلاصه).

در عبرى موشى گفته مى شود (انيس الاعلام ج 1 صفحۀ 118 و 121).

(موشى بضم ميم و سكون واو و كسر شين و ياء آخر است - ب) و در قاموس مقدس مى نويسد:

موسى يعنى از آب كشيده شده.

(در قرآن فرموده كه: زن فرعون و در توراة گفته دختر فرعون موسى را از آب كشيد، اين دو منافات ندارد زيرا زن فرعون هم دختر فرعون ديگر بوده است).

موسى: اسم سريانى است، و ابن عباس گفته: جهت تسميۀ طفل، به موسى اين است

ص: 316

كه ميان درخت و آب افتاده بوده و آب در زبان قبطى (مو) و درخت (سا) است.

موسى: گندم گون و بلندقامت و پيچيده مو بوده و همچون مردان شنوءه (به ترجمه از اتقان سيوطى ج 2 ص 139).

(شنوءه بر وزن مقوله و بتشديد واو هم آمده، قبيله اى است از عرب و مسمى شدند به اين اسم زيرا بين ايشان، دشمنى بوده - شرح قاموس).

محرر اين تفسير گويد: يكى از پسر عموهاى موسى يعنى پسر مرارى موشى نام داشته است (توراة سفر اعداد 20:3) و اگرچه تقدم و تأخر اين دو پسر عمو، معلوم نيست و ليكن دربارۀ پسر مرارى نمى توان گفت كه چون از آب كشيده شده است او را موشى نام گذارده اند.

سامرى پسر ظفر هم اسمش موسى بوده (اتقان سيوطى ج 2 ص 147).

موشه (بضم ميم و فتح شين) اسم قريه اى از قراء فيوم مصر است [همان فيوم عهد يوسف (ع)] عمرو بن العاصى والى صعيد، در موشه بود كه فرمان عزلش از طرف عثمان بن عفان و تفويض امارت به عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح (بفتح سين و سكون راء) رسيد.

موشيه (بضم ميم و كسر شين و شدّ ياء) نام قريۀ بزرگى است در سمت غربى نيل از صعيد مصر.

موش (ضم ميم) اسم دو جاست كه يكى از آنها عربى نيست: يكى نام شهرى است در ناحيۀ خلاط در ارمينيه و ديگرى نام كوهى است در بلاد طيئ (معجم البلدان به ترجمه از لغات موشه و موشيه و موش).

چون طفل را (موسى را) از آب گرفتند، دختر فرعون گفت: اين از اطفال عبرانيان است (توراة سفر خروج 6:2).

محرر اين تفسير گويد: ازچه راه گفته كه طفل عبرانى است؟ اگر از راه ختنه بوده كه مصريان هم ختنه مى كرده اند و اگر از راه قيافه بوده؛ بايد به هوش اين دختر آفرين گفت.

ضمنا نظرم آمد كه جامع الشواهد براى توضيح شعر كتاب مطول، اين دو شعر

ص: 317

را نقل كرده:

«حلقت لحية موسى باسمه *** و بهارون اذا ما قلبا»

«ان هارون اذا ما قلبا *** يجعل اللحية شيئا عجبا»

يعنى ريش موسى هم با موسى (موسى كه بمعنى تيغ «استره» است) و هم با قلب هارون (كه نوره است) اصلاح شده و ليكن هارون مقلوب؛ ريش را شگفت انگيز مى سازد.

محرر اين تفسير گويد: چون استعمال اسامى شمشير و سيف و ذو الفقار و غيرها در اسامى مردان رايج است؛ آيا اسم موسى از همان معنى تيغ گرفته نشده؟.

نسب موسى

لاوى، كه يكى از دوازده سبط است 3 پسر داشته: 1 - جرشون 2 - قهات 3 - مرارى و دخترى كه نامش يوكابد بوده (توراة سفر خروج 20:6).

قهات 4 پسر داشته: عمرام (بر وزن سلمان) و يصهار و حبرون و عزى ئيل.

در قاموس مقدس مى نويسد: يوكابد يعنى خداوند مجد است و وى مادر هارون و موسى و مريم و عمه و زوجۀ عمرام دخت لاوى است (سفر خروج 20:6 و سفر اعداد 59:26).

ضبط لغات

جرشون (بكسر جيم و سكون راء و ضم شين و سكون واو و نون آخر) يعنى غريب و لغت جرشوم تصحيف آن است (كه اسم ارشد اولاد موسى (ع) است).

قهات (بر وزن سلام) يعنى مجمع.

مرارى (بر وزن مساجد) يعنى تلخ.

يوكابد (بضم ياء و سكون واو و كاف الفى و فتح باء و دال آخر).

يصهار (بر وزن انسان) يعنى داماد مى شود (ب) حبرون (بر وزن منصور) يعنى رفاقت.

عزى ئيل (بضم عين و شدّ زاء مكسور يائى - إيل بر وزن شير) (عزى يعنى تقويت و تسلى مى دهد و مجموع كلمه، يعنى كسى كه خداوند او را تقويت و تسلى مى دهد).

اسم مادر موسى

مشهور است كه اسم مادر موسى، اسم اعظم است و لذا بعض اهل معرفت از علماء

ص: 318

علوم غريبه، هركدام اسمى را نقل كرده اند و نگارندۀ اين تفسير تا 34 رقم از آنها را احصاء كرده ام.

و اكنون براى توضيح اسماء اللّه مذكور در كتابهاى منسوب به پيامبرانى كه قبل از پيامبر اسلام بوده اند و تحقيق دربارۀ آنها، اين مبحث اسم مادر موسى (ع) را مناسب ديدم، زيرا اين زن، در راه نشر توحيد فداكارى كرده و واقعا اسم او، اسم اعظم يعنى بزرگ است.

و اگر حضرت ابراهيم از آتش و از آهن، بيم نكرده، اين زن هم از رود نيل و از تمساح هاى آن بيم نكرده و طفل خود را در آب افكنده است؛ راست است كه ابراهيم (ع) بدون تضمين سلامتى فداكارى كرده و اين زن طبق وحى و تضمين الهى از سلامتى طفلش، اقدام به انداختن طفل خود در رود نيل كرده است.

بالجمله: موضوع افكندن طفل در آب، ترس از فرعون بوده كه پسرها را در رود نيل مى افكنده است و دخترها را براى خدمت زنده نگاه مى داشته است و ليكن:

«صدهزاران طفل كشت او بى گناه *** تا بگردد حكم و تقدير اله»

اين زن مدت سه ماه طفل را مستور مى داشته و ليكن با بيم و هراس كه هرآنى؛ سالى بر او مى گذشته زيرا اگر راز او فاش مى گرديد هم طفلش را در رود نيل مى انداختند و هم مريم خواهر طفل را كه در كاخ فرعون خدمت گزار بوده و هم عمران پدر طفل را كه در زير تخت فرعون سمتى داشته است كيفر مى داده اند.

بالجمله: پيامبر بزرگوار اسلام، متجاوز از يك هزار اسم الهى، از اسامى ذات و از اسامى صفات را به امت اسلام تعليم فرموده و ارزانى داشته است در صورتى كه امتهاى ديگر از عهد آدم ابو البشر (ع) تا برسد به پيامبر اسلام بيش از 13 اسم در كتابهايشان ديده نمى شود؛ اما آن 13 اسم:

1 - «ايل» است كه از عهد آدم (ع) شروع شده و اسم هابيل، نمونۀ آن است تا مى رسد به عهد يعقوب (ع) كه لقبش اسرائيل است و بنى اسرائيل از نژاد او هستند و از يعقوب ادامه دارد تا مى رسد به عيسى (انجيل فعلى كه معتقد است به اين كه عيسى بدار آويخته

ص: 319

شده است «در عين اينكه دين اسلام بدار آويخته شدن عيسى را دروغ مى داند» مى نويسد كه: عيسى روى دار گفت: «ايلى ايلى لم شبقتنى» (انجيل متى 46:27) و يا «ايلوئى ايلوئى لم شبقتنى» (انجيل مرقس 34:15)(1) و مترجمين انجيلها آن را چنين ترجمه كرده اند كه: الهى الهى مرا چرا ترك كردى). (كتاب انيس الاعلام ج 1 ص 138).

و در عهد پيامبر اسلام هم نيز اين كلمه استعمال شده: يكى همين بنى «اسرائيل» است كه هم سورۀ مخصوص در قرآن بنام آنست و هم در بعض سوره هاى ديگر ذكر شده است.

و ديگر كلمۀ «جبريل» است كه مركب از «جبر» و از «ايل» است يعنى پيك خدا؛ زيرا كلمۀ جبر بمعنى قاصد و پيك و نامه رسان است و به پيك پست، چپر و چاپار مى گويند.

و ديگر كلمۀ «ميكال» است كه مركب از سه كلمۀ: (من - ك - ايل) است يعنى كيست مثل خدا؟.

منجد (ج 1) مى نويسد: «ايل: اسم اللّه تعالى. معناه فى العبرانية، القوى القدير».

و قاموس مقدس به خلاصه مى نويسد: غالبا ايل محض دلالت بر قوه و اقتدار بر اسماء و كلمات عبرانى اضافه مى شود ليكن استعمال آن نه تنها مخصوص بلفظ (اللّه) مى باشد بلكه براى خدايان بت پرستان نيز استعمال مى شود.

2 - يهواه است (بكسر ياء و سكون هاء و واو الفى و هاء آخر) كه ابراهيم (ع) آن را استعمال كرده است (كتاب انيس الاعلام ج 1 ص 135).

و مقصود اين است كه ابراهيم (ع) پس از واقعۀ اقدام به ذبح فرزند و تبديل شدن آن به ذبح قوچ؛ آن موضع را «يهوه يرأه» ناميد.

(يهوه بفتح ياء و سكون هاء و فتح واو و سكون هاء و يرأه بكسر ياء و سكون راء و فتح همزه و سكون هاء است).

در توراة مشكول سفر تكوين (14:22) مى نويسد: «فدعا ابراهيم اسم ذلك

ص: 320


1- اين كلمات از لسان سريانى گرفته شده و در مزمور (1:22)، داود نيز اين كلمات را استعمال فرموده است (قاموس مقدس).

الموضع يهوه يرأه حتى انه يقال اليوم فى جبل الرب يرى».

(يرى بضم ياء و فتح راء الفى است).

و در ترجمه هاى فارسى مى نويسد: و ابراهيم آن موضع را يهوه يرى ناميد چنانكه تا امروز گفته مى شود در كوه، يهوه ديده خواهد شد.

3 - مريا (بفتح ميم و سكون راء و ياء الفى) است و آن در سريانى قديم و جديد بمعنى خداست (كتاب انيس الاعلام ج 1 ص 136).

4 - رب است يعنى خداوند و غالبا قصد از اين لفظ كه در كتاب مقدس وارد است اسم خداى تعالى مى باشد و گاهى از اوقات احتراما بمعنى بزرگ و آقا استعمال مى شود.

5 - رب الجنود است يعنى پيشواى عساكر روحانى آسمان و سردار عساكر زمين (كتاب اشعياء 9:1) و (قاموس مقدس).

6 - الوهيم است كه در فصل اول سفر تكوين توراة و در مزمور 42 تا 72 و غيره مذكور است و صفت خداى تعالى و علاقه و نسبت مخصوصۀ او را با جميع من فى الارض از بنى اسرائيل و غيره افاده مى نمايد (قاموس مقدس در لغت خدا).

7 - ماران است و اين لفظى است سريانى يعنى خداوند. و «ماران أثا» يعنى خداوند آمد (ماران بميم الفى و راء الفى و نون آخر است) و (أثا بفتح همزه و ثاء الفى است و با اتيان عربى يك ريشه دارد).

پولس، هرجا كه مى خواست نفرين كند مى گفت: «اناثيما» (بفتح همزه و نون الفى و ثاء يائى و ميم الفى) يعنى ملعون باد و گاهى مرده باد اراده مى كرد و پس از آن، جملۀ (ماران أثا) را بدنبال آن مى گفت (رسالۀ اول قرنتيان 22:16).

8 - اهيه است (بر وزن لرزه) و آن يكى از اسماء جلاله و بمعنى واجب الوجود مى باشد و غالبا به «رب» ترجمه شده.

در هنگام رسيدن موسى به طور سينا و تكلم الهى از درخت و بقول توراة «بوته» (سفر خروج 14:3) و اعطاء منصب نبوت به موسى و امر به اعزام او به مصر به نزد فرعون؛ موسى بخدا گفت: من كيستم كه نزد فرعون بروم و بنى اسرائيل را از مصر بيرون آورم؟

ص: 321

خدا گفت: البته با تو خواهم بود و علامتى كه من ترا فرستاده ام اين باشد كه چون قوم را از مصر بيرون آوردى خدا را بر اين كوه عبادت خواهيد كرد، موسى بخدا گفت: چون من نزد بنى اسرائيل برسم و به ايشان بگويم خداى پدران شما مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند كه نام او چيست؟ به ايشان چه بگويم؟ خدا به موسى گفت: بگو: «اهيه اشراهيه»(1) (بعربى «اهيه الذى اهيه» و به فارسى «هستم آنكه هستم»).

و گفت: به بنى اسرائيل چنين بگو: اهيه (هستم) مرا نزد شما فرستاد.

و خدا باز به موسى گفت: به بنى اسرائيل چنين بگو:(2) يهوه خداى پدران شما خداى ابراهيم و خداى اسحاق و خداى يعقوب مرا نزد شما فرستاده، اين است نام من تا ابدالآباد و اين است يادگار من نسلا بعد نسل.

9 - يهوه است (بر وزن اهيه).

پس از ورود موسى و هارون به مصر و ملاقات با فرعون و تقاضاى اجازه براى رفتن بنى اسرائيل؛ به صحرا براى انجام مراسم عيد، و سخت تر شدن اوضاع بنى اسرائيل «خدا به موسى خطاب كرده وى را گفت: من يهوه هستم، و به ابراهيم و اسحاق و يعقوب بنام خداى قادر مطلق(3) ظاهر شدم ليكن بنام خود يهوه نزد ايشان معروف نگشتم» (توراة سفر خروج 2:6 و 3).

10 - ادوناى است يعنى خداوند خالق و حافظ هستى و چون بندگان، از راه خضوع و خشوع بخواهند آن مصدر جميع نيكوئى ها و بركات را خطاب كنند اين لفظ را به كار مى برند و قوم يهود را عادت بر اين بود كه ادوناى را در عوض لفظ يهوه استعمال كنند زيراكه براى ايشان جايز نبود كه لفظ «يهوه» را بسيار بزبان آورند (قاموس مقدس در لغت خدا و يهوه).

(ادوناى بفتح همزه و ضم دال و نون الفى و ياء ساكن است - فهرس كتاب سيف الامة دليل سوم).

ص: 322


1- اشر بفتح همزه و كسر شين و سكون راء بمعنى «الذى» است (فهرس كتاب سيف الامة دليل چهارم).
2- يهوه اله آبائكم اله ابراهيم و اله اسحاق و اله يعقوب ارسلنى اليكم (توراة مشكول).
3- الاله القادر على كل شىء (توراة مشكول).

11 - ياه است (مزمور 4:68) و آن لفظى است مختصر كه از براى يهوه استعمال كنند و اين لفظ بمعنى قائم بالذات است يعنى كسى كه به خودى خود قائم و برپاست، و گاهى از اوقات حرف آخرين را از آن محذوف مى سازند چون ادونيا و هللويا (مزمور 104:

35 و 45:105 و 1:111 و كتاب اشعيا 2:12 و 4:26 و قاموس مقدس).

12 - رب الصباوت است (در منجد ج 1 به ترجمه مى نويسد: صبأوت و صباؤوت جمع صبىء است در عبرانى و معناى آن جمال و مجد است و از اين است «رب الصباوت» يعنى رب مجد).

(صبأوت بفتح صاد و باء و ضم همزه و سكون تاء و صباؤوت (منجد) و صباووت (اقرب الموارد) بر وزن تقاطع و صبىء بر وزن فكر است).

13 - شدى است (قاموس مقدس در لغت قادر مطلق مى نويسد: لفظ (قادر مطلق) در عبرانى (شدى) خوانده شده و آن يكى از اسمهاى خداى تعالى است كه مظهر قدرت كاملۀ نامتناهى او از جملۀ صفات ثبوتيۀ اوست و «شدى» در چند مورد از كتب عهدين مذكور است).

(شدى: بفتح شين و شدّ دال مفتوح و سكون ياء است).

نظر محرر اين تفسير الف: دربارۀ اسم و نسب مادر موسى اقوال ديگر نيز هست (از جمله اتقان سيوطى ج 2 ص 147 ديده شود).

ب: قاموس مقدس لفظ «يوكابد» را درست معنى نكرده و معنى صحيح آن چنين است (خداوند؛ داراى مجد است) زيرا كلمۀ (يوكابد) مركب است از: «يهوه» يعنى خداوند و از: «كابد» يعنى داراى مجد و به عبارت ديگر، مجيد.

ج: اسم مادر موسى كه در آغازش كلمۀ «يو» نباشد اثرى ندارد و آنچه هست در جزء اول اسم مادر موسى است كه «يهوه» مى باشد و بنابراين هر اسمى كه در اول آن علامت اختصارى يهوه باشد داراى اهميت است.

د: ايل: كلمۀ سريانى قديم است و هركجا در كتب تفسير عهدين و يا تفسير

ص: 323

قرآن و يا كتابهاى لغت، كلمه را عبرانى گفته اند؛ غلط است زيرا هزاران سال پس از استعمال اين كلمه، زبان عبرانى پيدا شده است.

ه: يهواه و يهوه: را ابراهيم (ع) استعمال كرده است و تعجب است كه در توراة (سفر خروج 2:6 و 3) و نيز قاموس مقدس بدنبال آن، اين كلمه را خاص ملت يهود مى دانند و مسلم است كه يهود بنفع خود اين كلمه را، تفسير كرده اند و كتاب را تحريف نموده اند و غفلت داشته اند از اينكه در سفر تكوين (14:22) بنام ابراهيم ثبت شده.

و: اينكه نوشته: «رب»: گاهى بمعنى بزرگ و آقا استعمال مى شود صحيح نيست زيرا «رب» اگر بى اضافه استعمال شود بمعنى پروردگار است و اگر اضافه داشته باشد گاهى بمعنى بزرگ و آقا مى باشد مثل رب البيت و رب الدار و رب الابل و غيرها.

ز: الوهيم: كلمۀ جمع است و بمعنى خدايان است و اين از زبان بت پرستان گرفته شده است و به مذاق مسيحيان كه قائل به تثليث يعنى اب و ابن و روح القدس اند، شيرين است و مورد قبول ما نيست.

(ميم كه به آخر كلمه چسبيد؛ علامت تثنيه است مثل مصر كه به عبرانى مصرايم مى گويند - يعنى دو مصر كه يكى مصر علياست و ديگرى مصر سفلى و سوفر يعنى كاتب و سوفريم يعنى هيئت نويسندگان و هكذا).

ح: ماران: را كه پولس استعمال كرده است بايد كنار گذارد زيرا بوى جمع و تثليث مى دهد، و همان «مريا» مذكور در شمارۀ سوم، صحيح است.

ط: ترجمۀ «اهيه» به «رب» صحيح نيست زيرا «اهيه» اسم ذات است و «رب» اسم صفت است.

ى: (اهيه اشراهيه) به بنى اسرائيل اختصاص ندارد و بلكه از كلمات انبياء عهد سلف است و من در كتاب مخطوط انيس الصالحين تأليف معز الدين ملا محمد باقر حافظ عاملى (قدس سره) دعائى ديده ام كه از حضرت ابراهيم (ع) است و آغازش پس از بسمله اين است: يا اللّه (5 بار) انت المرهوب يرهب منك جميع خلقك... و در آن دعاء اين عبارت

ص: 324

وارد است: «اهيه اشراهيه ادوناى صبأوت ايل شدى»(1) يعنى هستم آنكه هستم؛ خداوند لشكرها، خداى قادر مطلق.

ضمنا: متذكر مى شوم كه قاموس و كتاب زنبيل و كتاب گوهر شب چراغ هم دربارۀ قسمتى از اين عبارات بياناتى دارند و در نوع كتب دعاء اين عبارات را بغلط نوشته اند و ليكن حق مطلب همين است كه اين نگارنده نوشته ام.

ك: يهوه: را قاموس مقدس بمعنى خوانده شد ترجمه كرده است.

(بعضى يهوه را مخفف «ياهو» گفته اند و ليكن، اشتباه كرده اند).

(بعضى(2) نظير اين كلمه را در اقوام سامى آشورى و غيره يافته اند و اين سابقه را عيب، دانسته اند، در صورتى كه اشتباه رفته اند؛ زيرا همين سابقه، هنر است و خود نشان مى دهد از اينكه؛ كلمه، قدمت تاريخى دارد و از عهود پيامبران سلف باقى مانده است.

ل: أدونيا (بفتح همزه و ضم دال و كسر نون و شدّ ياء الفى) يعنى يهوه خداى من است و كلمه مركب است از ادونى - و - يا (2 سموئل مشكول 4:3. و ب).

م: هللويا (بفتح هاء و شدّ لام مكسور و ضم لام سوم و سكون واو و ياء الفى) يعنى خداوند را تسبيح بخوان. و اين كلمه، براى شادى و حمد و تشكر است و در اول و آخر هريك از مزامير 106 و 111 و 112 و 113 و 117 و 135 و چهار بار در مكاشفۀ يوحنا و مكابيان 1:19 و 3 و 4 و 6 مذكور است. و قوم يهود مزامير 113-118 را (هليل) مى گويند زيرا بسيارى از كلمات حمد و تسبيح در آنها مندرج است و در اول ماه و در عيد تجديد و عيد سايبان ها و هفته ها و فصح خوانده مى شود (قاموس مقدس).

ن: رب الصباوت: ترجمۀ آن به رب المجد كه در منجد، نوشته است، صحيح نيست و اصل عبارت: ادوناى صبأوت است يعنى خداوند لشكرها (رجوع به ص 265 و 266 كتاب اقامة الشهود فى رد اليهود از عالم بزرگ كليمى كه مسلمان شده).

س: در قاموس مقدس در لغت (خدا) اسمهاى خدا را در كتب عهدين منحصر به -

ص: 325


1- آهيا شراهيا ادوناى اصباوت ال شداى، نوشته شده كه داراى چند غلط است.
2- از جمله، فاروق الدملوجى در كتاب تاريخ الآلهه ج 3 ص 39-44.

سه اسم؛ الوهيم و يهوه و أدوناى نموده، و اين انحصار، غلط است.

ايضاحات: 1 - در قاموس مقدس، جبرائيل را به مرد خدا ترجمه كرده و بعد مى نويسد: مدلول اسم، اشاره به قوت خدا مى باشد.

محرر اين تفسير گويد: ترجمۀ مزبور صحيح نيست و ترجمۀ صحيح همان است كه قبلا ذكر كرديم.

2 - قاموس مقدس؛ اسرائيل را به (كسى كه بر خداوند مظفر گشت) ترجمه كرده است به پيروى از (توراة سفر تكوين 1:32 و 2 و 28 و 30) و (كتاب هوشع 12:

3) و ليكن اين ترجمه، غلط است و صحيح آن همان است كه قبلا نوشتيم.

3 - اسرافيل: (بكسر همزه) يكى از چهار فرشتۀ مقرب است و اين نام، در قرآن و در كتابهاى عهدين ذكر نشده است و در بعض دعاها و روايات اسلامى از جمله در صحيفۀ سجاديه (دعاء سوم) مذكور است و او را دمنده در صور براى اماته و احياء گفته اند و فرهنگ نظام آن را معرب از عبرانى گفته و اسراف را بمعنى صور دم و ايل را خدا گفته است و محرر اين تفسير مى گويد: كلمه، در عبرانى سابقه ندارد و فرهنگ نظام، دروغى بر هم بافته است. بلى سرافيم، بمعنى درخشندگان است و آنها ارواحى اند كه همواره ملازم عرش پروردگار مى باشند و بايد ايشان از فرشتگان مقرب و از رتبۀ اعلى باشند (كتاب اشعياء 2:6 و 6 و قاموس مقدس).

بالجمله: كلمۀ سرافيم، جمع است و غير از اسرافيل است و اسرافيل كلمۀ سريانى قديم است و كلمه مركب است از سراف بمعنى درخشندگى و ارايل و در شرح قاموس مى نويسد: سرافيل، لغتى است در اسرافيل (ه) و به خلاصه: معنى كلمه؛ درخشندگى خدا خواهد بود، مثل نور اللّه و شمس اللّه. ب.

4 - عزرائيل اين كلمه در قرآن و در عهدين و در صحيفۀ سجاديه مذكور نيست اما در بعض روايات هست و در فرهنگ نظام آن را بكسر عين ضبط كرده و مى نويسد: وى فرشتۀ مقربى است كه بامر خدا ارواح را از ابدان بيرون مى آورد كه نام ديگرش (ملك الموت ) است (ه) بلى اسم ملك الموت در قرآن كريم و در دعاء سوم صحيفۀ سجاديه مذكور

ص: 326

است و در هر حال آنچه بنظر مى رسد اين است كه: كلمه را بفتح عين بايد خواند نه بكسر و كلمه مركب است از «عزرا» يعنى كومك و امداد و از «ايل» يعنى خداوند او را كومك و مدد مى فرمايد. ب.

عمرام (پدر موسى)

عمرام (بر وزن سلمان) به گفتۀ قاموس مقدس يعنى قوم خدا.

محرر اين تفسير گويد: كلمه، مركب است از: «عم» يعنى قوم [در قاموس مقدس ص 621 مى نويسد: «عمى» يعنى قوم من] بس در اين مورد هم از عم؛ همان قوم مراد است و از: «رام» يعنى خدا و يا مرتفع كه رامه و راموت هم افادۀ بلندى مى كند (قاموس مقدس ص 406 و 407) بنابراين معنى كلمۀ عمرام، قوم خدا، يا قوم بلندمرتبه است. در منجد (ج 2) مى نويسد: «... و عمران ايضا، على ما جاء فى ابن الاثير و الثعالبى و الكسائى، رجل تزوج بسخابد و منها رزق ولد هو موسى».

طايوس

در قرآن كريم مى فرمايد: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً» (سورۀ قصص آيۀ 7) يعنى كسان فرعون، موسى را از آب گرفتند و عاقبت دشمن و موجب اندوه آنان شد.

در اتقان سيوطى ج 2 ص 147 مى نويسد: كسى كه موسى را از آب گرفت (طايوس) نام داشته است.

چگونه قابله ها موسى را نكشته اند؟!

در توراة (سفر خروج 15:1 ببعد) مى نويسد: پادشاه مصر به قابله هاى عبرانى كه يكى را شفره (بكسر شين و سكون فاء و فتح راء و هاء آخر) و ديگرى را فوعه (بضم فاء و سكون واو و فتح عين و هاء آخر) نام بود امر كرده گفت: چون براى زنان عبرانى قابله گرى كنيد، بر سنگها نگاه كنيد، اگر پسر باشد او را بكشيد و اگر دختر بود زنده

ص: 327

بماند؛ لكن قابله ها از ترس خدا پسران را زنده گذاردند، پس پادشاه، قابله ها را طلبيد و گفت: چرا پسران را زنده گذارديد؟ قابله ها گفتند: زنان عبرانى چون زنان مصرى نيستند بلكه زور آورند و قبل از رسيدن قابله؛ مى زايند، بالجمله: فرعون قوم خود را امر كرده گفت: هر پسرى كه زائيده شود به نهر اندازيد و هر دخترى را زنده نگاه داريد.

انيسا و آسيه

دختر فرعون كه تابوت موسى را ديد و دستور داد از آب كشيدند، «انيسا» نام دارد و اما زن فرعون كه نگذاشت موسى، كشته شود «آسيه» نام دارد (سپهر در ناسخ التواريخ) (مجمع البحرين هم بيانى دارد كه نقل خواهد شد).

مريم

يوكابد، آبستن شد و پسرى نيكومنظر زائيد و او را سه ماه پنهان داشت و چون نتوانست او را ديگر پنهان دارد، تابوتى از نى پاپيروس برايش گرفت و آن را با قير و زفت اندود و طفل را در آن گذارد و آن را در نيزار به كنار نهر گذاشت. و مريم دختر يوكابد (يعنى خواهر موسى) از دور ايستاد تا بداند كه چه بر سر طفل مى آيد.

دختر فرعون براى غسل به نهر فرود آمد و كنيزانش به كنار نهر مى گشتند، پس تابوت را ميان نيزار ديده؛ كنيزك خويش را فرستاد تا آن را بگيرد، و چون آن را گشود طفل را ديد و آن پسرى بود كه گريان بود، پس دلش بحال طفل سوخت و گفت: اين از اطفال عبرانيان است.

و خواهر موسى به دختر فرعون گفت: آيا بروم و زنى شيرده را از زنان عبرانيان نزدت بخوانم تا طفل را شير بدهد؟ دختر فرعون گفت: برو، پس آن دختر رفت و مادر طفل را خواند، و دختر فرعون گفت: اين طفل را ببر و او را شير بده و مزد تو را خواهم داد، پس يوكابد، طفل را برداشت و به او شير مى داد. (توراة سفر خروج باب 2).

(قرآن: سورۀ قصص با تفاوتهائى).

بالاخره موسى بزرگ شد و به «پسر دختر فرعون» مشهور بود.

ص: 328

فاتون

موسى چهل ساله شد(1) و روزى ديد كه يك قبطى مصرى با يك اسرائيلى بنام سامرى با هم نزاع مى كنند، موسى به كومك اسرائيلى درآمد و آن مصرى را كشت و او را در ريك پنهان ساخت. اسم آن مقتول: «فاتون» است.

در شرح قاموس (در لغت ف - ت - ن) مى نويسد: فاتون بر وزن كانون، نانواى فرعون است كه موسى او را كشت.

موسى روز ديگر بيرون آمد و ديد كه سامرى با يك قبطى ديگر منازعه مى كنند و چون سامرى، موسى را ديد از موسى استمداد كرد بالاخره موسى به قبطى ظالم گفت:

چرا همسايه خود را مى زنى؟ وى گفت: كيست كه تو را بر ما حاكم يا داور ساخته است؟ مگر تو مى خواهى مرا بكشى چنانكه آن قبطى مصرى را كشتى؛ پس موسى ترسيد و گفت: يقينا اين امر شيوع يافته است، و چون فرعون اين ماجرا را شنيد قصد قتل موسى كرد.

(در توراة مى نويسد: نزاع ما بين دو عبرانى بوده و ليكن قرآن آن را تصحيح كرده است باين معنى كه نزاع بين يك نفر مصرى و يك نفر اسرائيلى بوده همان اسرائيلى كه روز اول در نزاع بوده است) (يعنى همان سامرى).

(اين سامرى همان است كه بعدا در بيابان سينا، گوساله ساخت و مردم را براى پرستش آن دعوت كرد و مى خواست زمام رياست بنى اسرائيل را بدست بگيرد - كه موفق نشد - بعدا قارون شورش كرد كه او هم موفق نگرديد).

سامرى

سامر (بر وزن كامل) يعنى داستان سرا (قصه گو) در شب و بمعنى مجلس داستان سرايان شبانه است و (سامره) اسم جمع است يعنى داستان سرايان شبانه.

و (سامرى) (با شدّ ياء)، نسبت است به سامر يعنى مردى كه داراى شغل قصه گوئى بوده.

و سامرى، هم مرد داستان سراى ماجراجوئى است كه باعث چندين سال فرار و مهاجرت

ص: 329


1- قاموس مقدس ص 850.

موسى از مصر به مدين شد و مسير تاريخ مصر و زندگانى موسى و بنى اسرائيل را تغيير داد، باز هم اين اسرائيلى با موسى و اسرائيليان از مصر به سينا آمد و دنبال فرصت گشت تا ماجرائى به پاكند بلكه رياستى بدست بياورد، عاقبت زمانى كه موسى به كوه (طور) رفت و هارون را بجاى خود گذارد، در اين موقع سامرى از فرصت استفاده كرد و اسرائيليان را (كه سالها در مصر گوششان بانك گاو مقدس را شنيده بود و پرستش گاو را ديده و شنيده بودند با ساختن گوسالۀ طلائى كه طلا را هم از خود مردم گرفت و گوساله اى ساخت و با صنعت علوم غريبه به بانگ درآورد) به گوساله پرستى كشيد.

و چون موسى و هارون دشمنانى از خويشاوندان خود، چون قارون و غيره بسيار داشتند، اگر موسى دير رسيده بود سامرى، هارون را كشته بود و كار را يكسره كرده بود و تمام زحمات دو برادر نقش بر آب شده بود.

بالجمله: سامرى از طرف موسى به (لا مساس) محكوم شد يعنى تبعيد شد كه كسى با او و بالعكس تماس نگيرد و يا اينكه در اثر نفرين موسى به بيمارى اى مبتلى شد كه تماس او با مردم قطع شد.

تذكر: شمرون (بكسر شين و سكون ميم و ضم راء و سكون واو و نون آخر) در عبرانى بمعنى كشيكچى است زيرا او هم شبها بيدار است و كلمات شمرون عبرانى و سامر و سامرى عربى از يك ريشه است.

و پسر چهارمين يساكر (يساكار)؛ پسر يعقوب (ع)؛ شمرون نام داشته (سفر تكوين توراة 13:46 و اعداد 24:26) و نيز نام شهرى از شهرهاى كنعان است (كتاب يوشع 1:11 و 15:9) و منطقۀ سامره در فلسطين است و مركز آن شكيم است كه يكى از - شهرهاى ما قبل يوسف بلكه از شهرهاى قديم دنياست و سامريون: فرقه اى از يهودند كه با يهود اختلافات جوهرى دارند فقط كتابهاى پنج گانۀ توراة و يكى دوتاى ديگر از ضمايم آن را قبول دارند (و متن كتابهاشان نيز با كتابهاى يهود، اختلافات دارد) و مركز عبادت آنان در اورشليم نيست بلكه بر كوه جريزيم واقع در جنوب شكيم است (منجد ج 2 و غيره).

و سمرقند: كلمۀ معرب است از شمر كند - كند در زبان تركى بمعنى حصار و قلعه است

ص: 330

و شمر (بفتح شين و كسر ميم)، فاتح سغد (صغد)؛ بانى آن بوده و نوع خانه هاى سمرقند مشجر و داراى آب جارى است و بهمين مناسبت مغولان اسم شمر كند را به محل شمران و كند طهران گذاردند زيرا محال شمران و كند نسبت به طهران بى آب و درخت، (سمرقند) محسوب است.

و دليل بر اين موضوع: نبودن نام شمران (كه فعلا مردم بومى محل شمران و ميرزايان، شميران مى گويند) و نام كند (كه فعلا مردم بومى محل، كند مى گويند و ميرزايان كن مى گويند) در كتب تاريخ مربوط به ما قبل از مغولان است.

پس از تقطيع محل و دو صاحب پيدا كردن، كلمه هم تقطيع شده يكى شمر شده با الحاق (ان) كه علامت نسبت است و ديگرى بحال خود باقى مانده است.

چون كلمۀ سامرى در قرآن كريم (آيات 87 و 88 از سورۀ طه) مورد و مصدر ارباب لغت و تفسير و يهودان و مسيحيان قرار گرفته است ناچار به بسط كلام پرداختم:

: سامرى كرمانى بوده (قاموس در يكى از گفتارهايش).

: سامرى اهل سامره بوده (سامره 400 سال بعد از موسى ساخته شده).

: سامرى منسوب به قبيلۀ سامره است.

: سمائيل نامى در شكم گوساله مى رفته و بانگ گاو مى كرده (ربى يهوداه).

: سامرى آدم بدى بوده كه ضرب المثل شده و لذا باين سمائيل، سامرى گفته اند (انيس الاعلام ج 2 ص 383).

: شمرون بصورت سامرى درآمده... (اعلام قرآن).

محرر اين تفسير گويد: نظر من اين است كه: سامرى، اسمش موسى و پسر ظفر بوده چنانكه در اتقان سيوطى گفته و شغلش: داستان سرائى بوده و در آن زمان دانستن و گفتن داستانها نظر به قلت مردم با سواد، بسيار مهم بوده و هم اكنون نيز اهميت دارد و مداحان، كار همان داستان سرايان را انجام مى دهند جز اينكه داستان سرايان مورد بحث، مخصوص شب بوده اند و ليكن مداحان هم شب داستان مى گويند و هم روز، و سامرى به مصر و سينا

ص: 331

و كرمان و غيرها سفر كرده و قهرا چنين مردى جهان ديده است، و بالطبع بر بسيارى از علوم، بالخصوص بر علوم غريبه كه مورد اشتياق شديد مصريان بوده، همان مصريان - جادوپسند و تعبير دوست و فال زن و اهرام ساز و پيكرتراش و نقاش و خطاط و مومياگر، واقف بوده است، و علوم غريبۀ قدماء كارهاى مهمى انجام مى داده كه بيرون آوردن بانگ گوساله از داخل يك گوسالۀ طلائى مجوف، مهم نبوده و بقول حسابگران حكم صفر داشته است.

مجلسى: هم لقبى بوده كه پادشاه صفوى به ملا مقصود على داده زيرا وى - مجلس آراى مجلس هاى پادشاهى و داستان سرا و شعرخوان آن مجالس بوده و شايد همين كار ملا مقصود على، زمينه را هموار كرده كه ملا محمد تقى پسرش و علامه ملا محمد باقر مجلسى نواده اش؛ مجلس آراى جهان اسلام و تشيع بشوند (الفيض القدسى).

خربيل

مردى از انتهاى شهر آمد و محرمانه به موسى گفت: مجلسى براى مشاوره در كار تو تشكيل شده است و نقشۀ كشتن تو را طرح كرده اند، نصيحت مرا بشنو و از مصر به دررو.

نام اين مرد در قرآن ذكر نشده است و ليكن نام اين مرد: خربيل است و خربيل (بكسر خاء و سكون راء و كسر باء يائى و لام آخر) لقب اوست و اسمش سمعان است چنانكه قرطبى گفته است (شرح قاموس در لغت خربل).

مترجم و شارح قاموس در لغت (شمع) مى نويسد كه: صاحب قاموس شمعان را با شين ذكر كرده مثل صاحب تبصره و ليكن زمخشرى در تفسير كشاف با سين بى نقطه گفته و قرطبى نيز با سين بى نقطه گفته است و شمعان بر وزن سلمان است.

(بالجمله: موسى: هراسان، راه مدين را پيش گرفت).

«شمع موسى را بهل افروخته *** كه به مدين مى رود آن سوخته»

(اقتباس از مولوى).

هارون «اهرون» برادر موسى

هارون «اهرون» برادر موسى(1)

هارون از پيامبران و پسر بزرگ عمرام «عمران» است و چنانكه در قاموس مقدس

ص: 332


1- اهرون (بر وزن منصور) همان هارون است (انيس الاعلام ج 1 ص 252).

گفته: هارون بمعنى كوه نشين و يا متنور است (يعنى نورانى) و وى اول زادۀ عمرام و پسرزادۀ لاوى است از يوكابد دخت لاوى كه عمۀ عمرام است (توراة سفر خروج 20:6 و سفر اعداد 59:26).

و از قرار معلوم اين تزويج در آن زمان حرام نبوده و ليكن در شريعت موسى (توراة سفر لاويان 19:20) حرام گرديد.

هارون كاهن خانوادۀ خود بود، 83 ساله بود كه به معيت موسى مأمور دعوت فرعون شد زيرا هارون فصيح الكلام بود (توراة سفر خروج 14:4). و موسى فصيح الكلام نبود و ازآن پس هر دو برادر در تكلم و عمل شراكت داشتند خواه در حضور فرعون و يا در مد نظر مشايخ بنى اسرائيل، و هارون خيلى شجاع و دلدار بود و وى در غيبت موسى كه موسى به كوه (طور) رفت به جانشينى موسى، زمامدار بنى اسرائيل شد، و سامرى، گوساله را براى پرستش قوم بيرون آورد و پس از مراجعت موسى از طور، هارون مورد مؤاخذه موسى قرار گرفت و هارون بى تقصيرى خود را اثبات كرد و سامرى محكوم شد و در توراة در سفر خروج (4:32) عمل سامرى را نسبت به هارون داده است و اين غلط فاحشى است كه از جمله موارد تحريف توراة است.

خلاصه: رياست كهنۀ اسرائيليان از هارون شروع و به خانوادۀ پسرش العازار پايان يافت (و منصب اين سلسله را غصب كردند)(1).

هارون در سن 123 سالگى (توراة سفر اعداد 23:20-29) وفات يافت و محل قبر او در يكى از قله هاى كوه هور، باقى و معتبر است.

زن هارون

زن هارون، اليشابع (بفتح همزه و كسر لام يائى و شين الفى و فتح باء و عين آخر) دختر عميناداب (بفتح عين و شدّ ميم مكسور يائى و نون الفى و دال الفى و باء آخر) است.

پسران هارون

هارون چهار پسر داشت: 1 - ناداب (بر وزن حاخام) 2 - أبيهو (بفتح همزه و

ص: 333


1- در اسلام هم، منصب على (ع) و منصب خاندان او را غصب كردند و فرمايش پيامبر (ص) كه على را به هارون تشبيه فرموده است به جهاتى اشاره دارد و از جمله، همين جهت است.

كسر باء يائى و ضم هاء و واو آخر) 3 - العازار (بفتح همزه و كسر لام و عين الفى و زاء الفى و راء آخر) 4 - ايثامار (بكسر همزۀ يائى و ثاء الفى و ميم الفى و راء آخر) (توراة مشكول سفر خروج 23:6).

معانى لغات

اليشابع: يعنى خداوند قسم اوست و كلمه مركب است از ايل و از شبع (شبع يعنى سوگند ياد كردن) و شبعه هم بمعنى هفت و هم بمعنى سوگند است.

عميناداب: عمى يعنى قوم من و ناداب يعنى امير و مجموعا يعنى قوم من امير است.

ناداب: يعنى امير.

ابيهو: يعنى خداوند پدر من است.

العازار: يعنى كسى كه خداوند او را كومك مى فرمايد.

ايثامار: يعنى زمين درخت خرما. (ريشۀ كلمه از تمر بمعنى خرماست).

مريم (خواهر موسى)

در قاموس مقدس كلمۀ مريم را به ياغى گرى معنى كرده است. و محرر اين تفسير اين معنى را، غلط مى دانم و معنى صحيح آن، خانم خانمهاست و دليل بر اين مطلب اين است كه: مار و مارى و مرت و ماريه و مريم همه از يك ريشه اند باين شرح:

مار و مارى: كلمات سريانى است يعنى سيد «آقا» و بيشتر دربارۀ قديسين، استعمال مى شود و در زن قديسه مرت (بضم ميم و سكون راء و تاء آخر) مى گويند (منجد به ترجمه) (مار گزنده نيز در مبحث قداست، سهم مهمى دارد از جمله موضوع شيطان و بهشت توراة).

ماريه: هم بهمين معنى است «يعنى خانم».

اما مريم: همانهاست به اضافه «ميم» كه علامت تثنيه و بلكه جمع است مانند مصر و مصرايم و سوفر و سوفريم و سيفر و سيفريم - بنابراين مريم: بمعنى خانم خانمهاست. ب.

احتمال مى رود كه مريم تخمينا ده سال از موسى بزرگتر بوده كه دربارۀ شير موسى و معرفى دايه، نظارت كرده است. (قاموس مقدس).

ص: 334

مريم: زن كاليب(1) بن يفنا «يفنه» بوده (كاليب بعد از يوشع و يوشع بعد از موسى قائد بنى اسرائيل شد).

مريم: در قادش «بفتح دال» وفات يافت و پس از رفتن جماعت اسرائيليان به كوه هور (هور: بر وزن نور) هارون وفات كرد (توراة سفر اعداد 20).

تماس قرآن كريم با مدين
اشاره

قرآن كريم در چند مورد با مدين تماس گرفته: 1 - دربارۀ نبوت شعيب (ع) است 2 - دربارۀ فرار موسى از مصر به مدين است.

مدين: «بر وزن جعفر» قريۀ شعيب (و قبيلۀ او) است در سمت شرق عقبه و اهل آن عرب اند و در اين روزگار - معان - ناميده مى شود (معجم القرآن به ترجمه و خلاصه).

مديان: بمعنى دشمنى است(2) و آن اسم يكى از اولاد ابراهيم از زن او قطوره است (توراة سفر تكوين 2:25 و 4) بعضى گويند كه زمين مديان از خليج عقبه تا به موآب و كوه سينا امتداد مى داشت و ديگران گويند كه از شبه جزيرۀ سينا تا فرات امتداد داشت.

و قوم آنجا با فلسطين و لبنان و مصر تجارت داشتند و در وقت فروخته شدن يوسف اهالى آنجا با اسماعيليان رفاقت داشتند و اسماعيليان از سكنۀ مديان بودند و خود موسى نيز مدتى سكونت مى داشت (توراة سفر خروج 15:2-22 و سفر اعداد 29:10) و در بلادى كه در شرقى ادوم و موآب واقع است خرابه هاى بسيار ديده مى شود و بعضى اراضى آن در نهايت بارورى است.

و گويند كه: نسل مديانيان در اراضى مديان سكونت مى كردند و مديانيان بر ضد اسرائيليان همدست شدند على هذا خداوند خبر هلاكت ايشان را داد (سفر اعداد توراة 22 و 16:25-18) و با وجودى كه ايشان بعد از آن زيست نمودند و بر بنى اسرائيل تنگ گرفتند باز يوشع بر ايشان غلبه يافت و نزديك بود كه منقرض و متلاشى شوند (كتاب داوران 6 و 7 و 1:8-28 و مزامير 9:83 و 11) و از آنجا با عرب و موآبيان محسوب

ص: 335


1- كاليب: بمعنى زخم است.
2- در رزم چو آهنيم و در بزم چو موم بر دوست مباركيم و بر دشمن شوم.

گشتند (قاموس مقدس به خلاصه) (مديان بر وزن انسان است - توراة مشكول).

ابو زيد گفته: مدين در كنار بحر قلزم، مقابل تبوك است اما به فاصلۀ شش منزل و مدين از تبوك بزرگتر است و در آنجا چاهى است كه موسى براى گلۀ شعيب، آب كشيد و من اين چاه را خود ديدم، روى آن، سرپوش بود و اطاقى روى آن ساخته شده بود و مردم مدين از قنات جارى، آب برمى داشتند و مدين: اسم قبيله هم هست (ه).

مدين: نام شهر قوم شعيب است و بنام مدين بن ابراهيم ناميده شده است، دربارۀ محل مدين سه قول ديگر هم هست (به خلاصه و ترجمه از معجم البلدان در لغت مدين).

اصحاب ايكه: (بر وزن صرفه) همانها هستند كه شعيب بر آنان مبعوث شد و اصحاب ايكه در تبوك بودند و شعيب از مردم ايكه نبود بلكه از مردم مدين بود (معجم البلدان به ترجمه در لغت تبوك).

ايكه: كه در كتاب خداى عزّ و جلّ وارد است كه فرموده: «كَذَّبَ أَصْحٰابُ اَلْأَيْكَةِ اَلْمُرْسَلِينَ» بقولى همان تبوك است كه پيامبر (ص) به جنگ تبوك رفت و آن آخرين جنگهاى پيامبر (ص) بود. و مردم تبوك هم مى گويند و بين آنها معروف است كه شعيب (ع) براى دعوت اهل تبوك مبعوث شده است و من در كتابهاى تفسير اين مطلب را نيافتم و مفسرين مى گويند: ايكه بمعنى بيشۀ پردرخت است و مراد به اصحاب ايكه همان اهل مدين است، من مى گويم: مدين و تبوك، همسايه اند (به ترجمه از معجم البلدان در لغت ايكه).

(در توراة مشكول (سفر خروج 1:3) يثرون (بر وزن منصور) را با ثاء سه نقطه نوشته است و در توراة فارسى با تاء دو نقطه) و در قاموس مقدس مى نويسد: يترون (يعنى فضل او) و وى كاهن (يعنى عالم) يا امير مديان و پدرزن موسى بوده (سفر خروج 1:3).

يترون (در سفر خروج 18:2 و سفر اعداد 29:10): بنام «رعوئيل» هم خوانده شده است و از قرار معلوم يترون لقب كار وى بوده (رعوئيل: بفتح راء و ضم عين است (توراة مشكول) و كلمه مركب است از (رعو) و از (ئيل) يعنى خدا او را رعايت مى كند - ب).

ص: 336

الف: شعيب (ع)

محرر اين تفسير گويد: اصرارى در كار است كه پدرزن موسى را - يترون معرفى كنند نه شعيب و جهت آن اين است كه: شعيب از پيغمبران عربى است و يهود، حاضر نيستند حتى اسم او را بر زبان و بر قلم بياورند در صورتى كه همين شعيب در حقيقت، جان موسى را حفظ كرده، خانه داده، غذا داده، گوسفند داده، دختر داده، هم و غم موسى را تسكين داده، حدود ده سال موسى را نگهدارى كرده كه گرفتار فرعون مصر نشود، عصا داده (همان عصا كه معجزات از آن بظهور مى رسيد) يك بار ديگر هم براى ديدن موسى به صحراى سينا آمده(1) و بالجمله: موسى را در پناه خود نگهدارى كرده تا آن زمان كه فرعون همان فرعون كه در صدد قتل موسى بود وفات كرده است(2) و من بسيار از اين نمك نشناسى يهود در عجبم.

ب: موسى

موسى تمامى آزادى و تعيش و حكمرانى درگاه پادشاهى مصر را از دست داده، بطرف دشت گريخت و وارد مدين شد و به كنار چاه آبى گرسنه و خسته رسيد بالاخره به منزل شعيب پيغمبر باريافت و صفوره دختر شعيب را در برابر اجير شدن جهت شبانى گوسفندان شعيب به حبالۀ نكاح درآورد. در اواخر چهل سالگى كه مراجعت مى كرد آتشى را در وسط درخت(3) مشتعل ديد كه آتش افروخته و در درخت اثر سوختگى ظاهر نيست.

موسى محض اطلاع بر حقيقت اين منظر عجيب نزديك آمد كه ناگاه از وسط درخت خطاب در رسيد كه اى موسى تو بايد كه به مصر بروى و قوم مرا از دست ظلم قبطيان رهائى بخشى؛ و با دريافت دو معجز (تبديل عصا به مار و تراوش نور از دست) خدا وعده فرمود كه وى را به آيات و عجائب، معاضدت فرمايد.

بالجمله: برحسب درخواست موسى، هارون برادرش معين او قرار داده شد

ص: 337


1- توراة سفر خروج باب 18.
2- توراة سفر خروج 23:2.
3- در بوتۀ مشتعل ديد (توراة).

كه پشت او را قوى دارد و در توراة (سفر خروج 3) پس از اشاره به مطالب مذكوره مى نويسد كه: خدا، اسم اعظم اهيه را به وى عطا فرمود.

و در قاموس مقدس مى نويسد: موسى از آنجا مصمم شده راه مصر پيش گرفته خود با زوجه و دو پسرش به مصر رفتند.

صفوره زن موسى

صفوره (بفتح صاد و كسر آن و شدّ فاء مضموم و سكون واو و فتح راء و هاء آخر) يعنى گنجشك ماده و در عربى عصفوره (بضم عين) گنجشك ماده و نر آن را عصفور؛ مى گويند.

بالجمله: وى دختر يثرون، كاهن مديانى بود كه در ازدواج موسى درآمد و براى وى دو پسر توليد نمود: 1 - جرشوم (بكسر جيم و سكون راء و ضم شين و سكون واو و ميم آخر - توراة مشكول) يعنى غريب.

2 - اليعازر (بفتح همزه و كسر لام يائى و عين الفى و فتح زاء و راء آخر - توراة مشكول) يعنى خداوند كومك من است(1) (توراة مشكول سفر خروج 21:2؛ 22 و 3:

1 و 22:4).

در اتقان سيوطى ج 2 ص 147 در توضيح آيۀ قرآن (وارد در سورۀ قصص:) يعنى «امرأتين تذودان» مى نويسد: «هما، ليا و صفوريا و هى التى نكحها، و ابوهما شعيب و قيل يثرون ابن اخى شعيب».

صفوراء: در كفرمنده (بفتح كاف و فاء مفتوح و سكون راء و فتح ميم و سكون نون و فتح دال و هاء آخر) مدفون است. معجم البلدان در همين لغت مى نويسد: «كفرمندة، قرية بين عكا و طبرية بالأردن، يقال لها مدين المذكورة فى القرآن و المشهوران مدين فى شرقى الطور، و فى كفرمنده: قبر صفوراء زوجة موسى عليه السّلام و به الجب الذى قلع الصخرة من عليه و سقى لهما، و الصخرة باقية هناك الى الآن و فيه ولدان ليعقوب يقال لهما اشير و نفتالى».

ص: 338


1- اسم پسرها، حاكى از شرح حال خود موسى است كه اولى، ناظر به غربت اوست و دومى ناظر به بهبودى احوال اوست.
تماس قرآن با مصر در عهد فرعون ديگر
اشاره

فرعونى كه در صدد كشتن موسى بود درگذشت (توراة سفر خروج 23:2) و موسى آهنگ مصر كرد و در راه سفر به منصب نبوت و رسالت نائل شد و با عصاى معجزنما رو به مصر نهاد و به معيت هارون: فرعون عهد خويش را به توحيد و آزاد كردن كليۀ بنى - اسرائيل دعوت كرد و فرعون تسليم موسى و هارون نگرديد و موسى با ده ضربت، ضرب شست به فرعون نشان داد و آخرالامر بنى اسرائيل را از مصر بطرف درياى بحر احمر و از دريا به سينا برد و فرعون و اتباعش كه به تعقيب آنان آمده بودند، غرق شدند.

بلاهاى ده گانه كه بر مصريان وارد آمد

1 - تبديل آب رود نيل به خون. 2 - بليۀ وزغها كه از آب هاى مصر سر به در آوردند. 3 - بليۀ پشه ها. 4 - بليۀ مگسها. 5 - بليۀ وبا بر شتران و بر گوسفندان.

6 - بليۀ دملها در انسان و حيوان. 7 - بليۀ سرما و تگرگ. 8 - بليۀ ملخ. 9 - بليۀ تاريكى غليظ سه شبانه روز. 10 - بليۀ قتل اول زادگان مصريان. (توراة سفر خروج 8 و 9 و 10 و 11 و 12 و 30 و سفر لاويان 13).

معجزات موسى

تذكر: معجزات موسى دو گونه بوده است: 1 - معجزات مجملات 2 - معجزات مفصلات.

اما معجزات مجملات عبارت است از: 1 - عصا كه بصورت مار در مى آمد 2 - دست موسى آنگاه كه مانند برف سفيد مى شد و اين بلاهاى ده گانه بوسيلۀ يد بيضاء (يعنى دست سفيد) موسى بود آنگاه كه عصا در دست داشت.

اما معجزات مفصلات عبارت است از: ده معجزه كه در بالا ذكر شد و با استثناء دهمى كه قتل اول زادگان مصريان است نظر به اين كه مقارن بيرون رفتن موسى و اتباع از

ص: 339

مصر بوده است و نبايد به حساب دعوت فرعون و فرعونيان گذارده شود مجموع آيات (9) تا خواهد بود و ازاين جهت است كه در قرآن كريم در سورۀ بنى اسرائيل «وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسىٰ تِسْعَ آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ» فرموده است يعنى نه معجزه به موسى داديم.

و در سورۀ اعراف: از طوفان، (طوفان از هر چيزى، آنست كه: بسيار باشد و خود:

شامل بليات پشه و وبا (مرگ ريشه كن) و دمل و سرما و تگرگ و تاريكى و قتل - اول زادگان مى شود) و از ملخ و قمل (بضم قاف و شدّ ميم مفتوح) (يعنى مگسهاى كوچك چنانكه در كتاب مفردات راغب گفته است) و از وزغ و خون اسم برده و بعنوان (آيات مفصلات) ذكر كرده است. نيز در سورۀ اعراف از سنين يعنى قحطى و نقص ثمرات يعنى كمى ميوه ها دربارۀ فرعون و فرعونيان اسم برده است و اين موضوع در سالهاى طغيان فرعون تا غرق شدنش ادامه داشته و سايه افكن بوده است.

و نيز در سورۀ اعراف وقوع رجز (بكسر راء و سكون جيم) (يعنى پليدى و بت پرستى و عذاب و شكنجه) را بر فرعون و فرعونيان ذكر كرده است و مراد از آن همان بلاهاى ده گانه است.

آسيه

آسيه، دختر مزاحم، زن فرعون است و وى آنگاه كه شنيد عصاى موسى، آلات سحريۀ ساحران را بلعيد ايمان آورد و لذا مغضوب شد و فرعون او را شكنجه داد به اين گونه كه دو دست و دو پاى او را به چهار ميخ كشيد و روبروى خورشيد نگاه داشت و او را به پشت خوابانيد و سنگ آسيا بر سينه اش نهاد تا جان سپرد و در روايت آمده كه در آن حالت؛ عرض كرد: «رَبِّ اِبْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي اَلْجَنَّةِ» (سورۀ تحريم از قرآن كريم) يعنى:

پروردگارا خانه اى در بهشت بمن مرحمت كن، لذا خانۀ خود را در بهشت ديد كه در دست ساختمان است (مجمع البحرين به ترجمه در لغت مرا).

ريشۀ كلمه (ا - س - ى) و آسيه بر وزن كامله بناء استوار و پايه و ستون و خم است و آسيه: اسم دختر مزاحم زن فرعون است (شرح قاموس).

مزاحم: بضم ميم و كسر حاء است (قاموس مشكول). بين مصر و قاهره؛ مشهدى است كه قبر آسيه بنت مزاحم زن فرعون در آنجاست (معجم البلدان ج 8 ص 77 در لغت مصر به ترجمه).

ص: 340

تماس قرآن كريم با سيناء
اشاره

شبه جزيرۀ سيناء: پل نيل است به اردن و فرات به تعبير ديگر: بيابانى است بين افريقا و آسيا و به عبارت ديگر خاك مصر را به سوريه و حجاز وصل مى كند و اسمهاى آن عبارتست از: جزيرۀ طور سيناء يا جزيرۀ سيناء يا براى اختصار جزيره يا سيناء مى گويند.

جهت اينكه طور سيناء مى گويند زيرا (طور) مشهورترين كوههاى جزيره است و اما سيناء در لغت بمعنى سنگ است زيرا كوه آن بسيار است و بقولى سيناء از (سين) است كه در عبرى بمعنى ماه است زيرا اهالى آن در قديم؛ ماه را پرستش مى كرده اند. و من مى گويم نسبت دادن اين شبه جزيره به ماه شايد براى اين باشد كه از صافى جوّ و لطافت هواء و فراخى زمين؛ قرص ماه بهترين منظر را دارد.

در آثار مصر قديم، سيناء را «توشويت» مى گفتند يعنى زمين خشك بى آب و گياه و در آثار آشوريها باسم «مجان» است كه شايد تحريف «مدين» باشد و مدين اسمى است كه مؤرخين عرب بر شمال حجاز و جنوب فلسطين اطلاق كرده اند كه همان بلادى است كه مؤرخين يونانى باسم «ارابيابترا» گفته اند يعنى بلاد عربى سنگى.

و در توراة باسم «حوريب» يعنى خراب معروف است همچنان كه باسم «سيناء» هم معروف است. و يكى از علماء توراة گفته كه: اسم حوريب بر تمام بلاد و اسم سيناء بر مشهورترين كوه اين بلاد گفته مى شده است، سپس اسم حوريب و ساير اسماء قديم، فراموش شده و همين اسم «سيناء» باقى مانده است.

سيناء در بيشتر عصرهاى تاريخى، ملحق به مصر بوده است بااينكه مردم سيناء از آغاز تاريخ تاكنون از اصل سامى بوده اند مانند سكنۀ سوريه.

سيناء برحسب طبيعت زمين آن سه تقسيم بزرگ مى شود:

بلاد طور در جنوب.

بلاد تيه در وسط.

بلاد عريش در شمال.

ص: 341

مشهورترين كوههاى بلاد طور «كوه طور سيناء» است كه در شصت كيلومترى شمال شرقى شهر طور است و راهبان سينا شفاهى مى گويند كه اين كوه: همان كوه معروف در توراة به «كوه حوريب» يا «كوه سيناء» يا «جبل اللّه» است يعنى كوهى كه موسى گوسفندان پدرزن خود يثرون كاهن را در آنجا مى چرانيد و پروردگار در بوتۀ (و نزد ما در درخت) افروخته ظاهر شد و موسى را امر به بازگشت به مصر و نجات بنى اسرائيل از اسارت نمود (سفر خروج 4:3) همان كوهى كه موسى پس از بيرون آوردن بنى اسرائيل از مصر در آنجا وارد شد و پروردگار بر او تجلى كرد و شريعت را بر او نازل ساخت. (سفر خروج 19) همان كوهى كه ايلياى پيغمبر پس از سفر پرمشقت از بئر سبع در آنجا چهل شبانه روز به عبادت پرداخت و خدا با او سخن گفت (كتاب پادشاهان 19) و اين كوه دندانه ها دارد كه بلندترين آنها را كوه مى نامند.

كوه موسى: در عرض شمالى 28 درجه و 32 دقيقه و 6 ثانيه و طول شرقى 33 درجه و 58 دقيقه و 38 ثانيه است و از سطح دريا 7363 قدم ارتفاع دارد؛ و در قلۀ آن كنيسه اى كوچك براى راهبان دير سيناء ساخته شده.

كوه مناجات: در شمال كوه موسى است و مردم صحرانشين مى گويند: همان كوهى است كه موسى در آنجا با خدا مناجات كرده و بهمين اسم هم ناميده شده است و آن شش هزار قدم از سطح دريا مرتفع است.

كوه صفصافه: در شمال غربى كوه موسى است و 6760 قدم از سطح دريا مرتفع است. و بر جلگه اى فراخ كه سمت غربى كوه است، سايه افكن است كه «سهل الراحه» مى نامند و به مقدار يك ميل مربع است و از سطح دريا 5000 قدم مرتفع است و تلى از سنگ در طرف شرقى جلگه است كه به «مقام النبى هارون» معروف است.

و اكثر محققين امروزه بر اين هستند كه كوه صفصافه: همان كوهى است كه موسى براى القاء وصايا (احكام عشره) بر بنى اسرائيل برآن كوه ايستاده است و اما «سهل الراحه» همان جلگه اى است كه بنى اسرائيل هنگام دريافت وصاياى ده گانه در آنجا ايستاده بودند (سفر خروج 19).

ص: 342

و تلى كه اكنون «مقام النبى هارون» برآن است همان تلى است كه بنى اسرائيل، در آنجا گوسالۀ طلائى را در غياب موسى (كه موسى در سر كوه بود) پرستش كردند (سفر خروج 32).

مردم جزيرۀ سيناء سالى يك بار، كوه موسى و مقام النبى هارون را در تابستان زيارت مى كنند و قربانى مى گذارند.

جبال تيه

بلاد تيه كه به صحراى تيه هم معروف است، جلگۀ بى آب و علف بزرگى است كه مساحت آن ده هزار ميل مربع است و 1500 قدم از سطح دريا ارتفاع دارد و فاصلۀ بين بلاد تيه و بلاد طور؛ يك سلسلۀ بزرگ از كوههاست كه به «كوههاى تيه» معروف است و از مقابل سوئز تا مقابل عقبه، امتداد دارد و بشكل كمان بزرگى است كه محدب آن بطرف جنوب است و شهرت دارد كه: بلادى كه بنى اسرائيل در آن سرگردان شدند همين است و لذا باسم تيه (كه بمعنى سرگردانى است) موسوم شده است.

من از يكى از مشايخ تيه پرسيدم كه: چرا اين بلاد را «تيه» مى گويند؟ در جوابم گفتند: موسى با چهل نفر نبى (راهنما) بعزم قدس شريف حركت كرد، چون وارد تيه شدند، در تعيين راه اختلاف كردند، موسى؛ به راهى رفت كه حدود نه روز به مقصد رسيد و آن چهل نفر به راهى ديگر رفتند و وارد جلگۀ تيه شدند و چهل سال سرگردان گشتند و لذا اين جلگه «تيه» ناميده شد (تاريخ سيناء ج 1 ص 9-31 به ترجمه و خلاصه).

(طور سينين) بكسر اول و سوم و (سيناء) بكسر سين و فتح آن و مد آخر و (سينا) بكسر اول و قصر آخر، كوهى است در شام (شرح قاموس). محرر اين تفسير گويد: (ضبط كلمات را از شرح قاموس بگير و معناى آن را بحال خود بگذار).

مسير موسى

منازل و مراحل بنى اسرائيل از زمين مصر، با افواج خود كه زيردست موسى و هارون كوچ كردند (طبق توراة سفر اعداد 33) بشرح ذيل است:

ص: 343

1 - از رعمسيس(1) (بفتح راء و فتح عين و سكون ميم و كسر سين يائى و سين آخر يعنى پسر آفتاب).

در اينجا، موسى، استخوانهاى يوسف را با خود برداشته (تورات سفر خروج 19:13).

2 - سكوت (سكوت بر وزن عصفور بضم عين و فاء يعنى سايبانها).

3 - ايثام (بر وزن ايجاد) نام محلى است در مصر.

4 - موسى با بنى اسرائيل بسوى فم الحيروث برگشتند كه كنار درياست و در جلو مجدل فرود آمدند (فم يعنى دهنه و حيروث بكسر حاء يائى و ضم راء واوى و ثاء آخر يعنى مغاره ها) و (مجدل بر وزن جعفر يعنى برج).

5 - از مقابل حيروث كوچ كرده از ميان درياى سرخ به بيابان عبور كردند.

6 - ماره (بر وزن قاره به شدّ راء يعنى تلخ زيرا داراى چشمۀ تلخ بود).

7 - ايليم (بكسر همزه يائى و كسر لام يائى و ميم آخر يعنى درختان).

8 - دشت سين (بر وزن شير - رجوع به سيناء).

(من و سلوى در دشت سين نازل شد - توراة سفر خروج 16).

9 - دفقه (بضم اول و سكون دوم و فتح سوم يعنى بازار حيوانات).

10 - الوش (بر وزن رسول يعنى جمعيت مردم يا محل حيوانات درنده).

11 - رفيديم (بفتح راء و كسر فاء يائى و كسر دال يائى و ميم آخر يعنى راحتها).

محل زدن عصا بر سنگ براى آب (توراة سفر خروج 17) در رفيديم بوده و نيز يثرون پدرزن موسى زن و دو پسر موسى را كه قبلا پس فرستاده بود به رفيديم آورد و نيز يثرون پيشنهادى بموسى براى كيفيت رسيدگى به كار مردم داد تا زياده از حد خسته نشود (توراة سفر خروج 18).

12 - صحراى سينا «بيابان سينا».

موسى در كوه (طور) براى دريافت الواح به اربعين نشست (اين اربعين، اربعين ميقات

ص: 344


1- رعمسيس: نام شهرى است كه در حدود مرز و بوم مصر بوده و فرعون، اسرائيليان را در آنجا سكونت داد (توراة سفر تكوين 11:47).

است) (توراة سفر خروج 24).

موسى، هارون و پسران هارون را براى امر كهانت نصب كرد (توراة سفر خروج 28).

سامرى در بيابان سينا گوساله ساخت و بنى اسرائيل گوساله را پرستش كردند و چون موسى از طور برگشت و منظره را ديد ناراحت شد تا آنجا كه الواح را بر زمين انداخت و الواح شكست.

موسى به كار گوساله پايان داد و گوساله پرستان را تنبيه نمود (توراة سفر خروج 32).

موسى؛ براى شفاعت از بنى اسرائيل در امر پرستش گوساله به طور رفت و به اربعين نشست (تقاضاى رؤيت خدا نيز در همين اربعين بوده(1) و اين اربعين، اربعين شفاعت است - توراة سفر تثنيه 18:9).

موسى، براى تجديد مطالب لوح هاى قبلى دو لوح سنگى تهيه كرد و به طور رفت و به اربعين نشست (اين اربعين، اربعين ضراعت است) (توراة سفر خروج 34).

13 - قبروت هتأوه (قبروت بر وزن جبروت و هتأوه بفتح هاء و شدّ تاء مفتوح و سكون همزه و فتح واو و هاء آخر يعنى قبرهاى شهوت و طمع).

بنى اسرائيل از ماهى مجانى مصر و خيار و خربزه و تره و پياز و سير مصر ياد كردند و گوشت خواستند، لذا سلوى (كه مرغى است) باريد و قوم مدت يك ماه مى خوردند و چون سلوى را براى خود ذخيره كردند، خدا قوم را به بلاى سخت مبتلى ساخت و آنها كه

ص: 345


1- توراة سفر خروج 24.

شكم پرست شدند مردند و در آنجا دفن شدند و لذا محل به قبروت هتأوه موسوم شد (توراة سفر اعداد 11).

14 - حضيروت (بفتح حاء و فتح ضاد و سكون ياء و ضم راء و سكون واو و تاء آخر يعنى دهات «قراء»).

مريم خواهر موسى (و هارون نيز بنقل توراة) دربارۀ زن حبشى كه موسى گرفته بود بر او شكايت آورد؛ زيرا زن حبشى گرفته بود ولى مريم تنبيه گرديد به اين كه بدنش پيس شد و بعدا به دعاء موسى، شفا يافت (توراة سفر اعداد 12).

15 - رثمه (بكسر راء و سكون ثاء و فتح ميم و هاء آخر).

16 - رمون فارص (رمون بكسر راء و شدّ ميم مضموم و سكون واو و نون آخر يعنى انار و فارص بفاء الفى و راء مفتوح و صاد آخر يعنى حد و نيز شكستگى).

17 - لبنه (بكسر لام و سكون باء و فتح نون و هاء آخر يعنى سفيد).

18 - رسه (بكسر راء و شدّ سين مفتوح و هاء آخر).

19 - قهيلاته (بضم قاف و فتح هاء و سكون ياء و لام الفى و فتح تاء و هاء آخر يعنى مجمع).

20 - جبل شافر (جبل بفتح جيم و باء يعنى كوه و شافر به شين الفى وفاء مفتوح و راء آخر يعنى درخشندگى).

21 - حراده (بر وزن سلامه يعنى ترس).

22 - مقهيلوت (بفتح ميم و سكون قاف و فتح هاء و سكون ياء و ضم لام و سكون واو و تاء آخر).

23 - تاحت (بتاء الفى و فتح حاء و تاء آخر يعنى منزل).

24 - تارح (بتاء الفى و فتح راء و حاء آخر يعنى تنبل).

25 - مثقه (بكسر ميم و سكون ثاء و فتح قاف و هاء آخر يعنى شيرينى - مثقه در نسخۀ فارسى بجاى ثاء سه نقطه، با تاء دو نقطه است).

26 - حشمونه (بر وزن منصوره يعنى بارآور).

ص: 346

27 - مسيروت (بضم ميم و كسر سين يائى و ضم راء و سكون واو و تاء آخر يعنى دسته ها).

28 - بنى يعقان (بفتح باء و كسر نون يائى، و فتح ياء و سكون عين و قاف الفى و نون آخر يعنى پسران يعقان كه اسم قبيله اى مى باشد).

29 - حور الجدجاد (حور بر وزن نور و جدجاد بر وزن انصاف يعنى كوه جدائى).

30 - يطبات (بضم ياء و سكون طاء و باء الفى و تاء آخر يعنى نيكو).

31 - عبرونه (بر وزن منصوره يعنى تعبيركننده).

32 - عصيون جابر (بكسر عين و سكون صاد و ضم ياء واوى و نون آخر - و جيم الفى و فتح باء و راء آخر يعنى فقرات جبار).

33 - بيابان صين كه قادش باشد (صين بر وزن شير) يعنى نخلۀ پست (قادش بفتح دال) يعنى مقدس.

(مريم خواهر موسى وفات يافت و در قادش مدفون شد - توراة سفر اعداد 20).

موسى در قادش، عصاى خود را براى آب بر سنگ زد.

34 - جبل هور (هور بر وزن نور يعنى كوه).

هارون برحسب فرمان خدا بر كوه هور برآمد و در سال چهلم خروج بنى - اسرائيل از زمين مصر در روز اول ماه پنجم وفات يافت، و هارون 123 ساله بود كه در كوه هور درگذشت و جميع خاندان اسرائيل براى هارون سى روز ماتم گرفتند (توراة سفر اعداد 20) 35 - صلمونه (بر وزن منصوره يعنى سايه دار).

36 - فونون (بضم فاء و سكون واو؛ و ضم نون و سكون واو و نون آخر يعنى ظلمت).

37 - اوبوت (بر وزن فونون يعنى مطهره هاى آب).

38 - عيى عباريم در حدود موآب (عينى بفتن عين و ياء مشدّد مكسور و ياء آخر - يعنى خرابه ها يا كومه ها و عباريم يعنى مخاضات «استخرهاى شنا»).

39 - ديبون جاد (ديبون بكسر دال يائى و ضم باء واوى و فتح نون يعنى نزار و

ص: 347

فعلا آن را ديبان مى گويند و بانى اين شهر بنى جاد بودند).

40 - علمون دبلاتايم (بفتح عين و سكون لام و ضم ميم واوى و فتح نون و كسر دال و سكون باء و لام الفى و تاء الفى و كسر ياء و ميم آخر يعنى سرپوش دو قطعه انجير).

41 - كوههاى عباريم (بر وزن مصابيح يعنى مخاضات).

42 - عربات موآب، نزد اردن در مقابل اريحا.

عربات بفتح عين و فتح راء و باء الفى و تاء آخر يعنى سوخته ها (خشك و بى آب و علف). موآب (بضم ميم و سكون واو و الف ممدود و باء آخر) يعنى از پدر و آن اسم زمين موآبيان است و اريحا (بر وزن شريفا) يعنى مكان خوشبو و آن شهر با مكنت و قوتى بود در وادى اردن.

واقعۀ بلعام و بالاق در اين محل بوده كه در محل خود ذكر خواهد شد.

و (طبق سفر تثنيه 1:33 و 2) موسى مرد خدا قبل از وفاتش به بنى اسرائيل بركت داده گفت: «يهوه از سينا آمد، و از سعير بر ايشان طلوع نمود، و از جبل فاران درخشان گرديد...».

و موسى بندۀ خداوند در زمين موآب وفات يافت و در زمين موآب در مقابل بيت فغور در دره مدفون شد و احدى قبر او را تا امروز ندانسته است. (محرر اين تفسير بسى متأسف است).

و چون موسى وفات يافت صد و بيست سال داشت و نه چشمش تار و نه قوتش كم شده بود و بنى اسرائيل براى موسى در عربات موآب سى روز ماتم گرفتند و پس از رحلت موسى، يوشع بن نون از روح حكمت مملو بود زيرا موسى دستهاى خود را بر او نهاده بود و بنى اسرائيل از او اطاعت كردند (توراة سفر تثنيه 34).

در معجم البلدان به ترجمه مى نويسد: سيحان بر وزن سلمان قريه اى است در بلقاء از توابع موآب كه گفته مى شود: قبر موسى بن عمران (ع) در آنجا بر زبر كوهى است.

ايضاحات مربوط بموضوع ايام اقامت موسى در مدين و مصر
اشاره

مطالب ذيل مربوط بموضوع ايام اقامت موسى در مدين و مصر است كه ذيلا

ص: 348

مى نگارم:

1 - شعيب پدرزن موسى و شعيب بن مهدم.

2 - فرعون عهد موسى.

3 - اهرام.

4 - هامان

شعيب بن مهدم
اشاره

ياقوت در كتاب معجم البلدان در لغت (ضين) به ترجمه مى نويسد: ضين بكسر ضاد و سكون ياء و نون: كوهى است در يمن و اسم آن در حديث ذكر شده و حديث اين است: من كان عليه دين و لو كان مثل جبل ضين قضاه اللّه تعالى عنه اذا قال: «اللهم اكفنى بحلالك عن حرامك و اغننى بفضلك عمن سواك»: يعنى هركس كه اين دعاء را بخواند، خداى تعالى وسيلۀ پرداخت وام او را؛ فراهم مى سازد گرچه آن وام به اندازۀ كوه ضين باشد.

و قبر شعيب بن مهدم (مهدم بر وزن صرصر) در ضين است و او پيامبرى است كه مأمور دعوت مردم عرب گرديد - و اين غير از شعيب است كه در سرگذشت موسى مذكور است (ه).

(در كتاب ناسخ التواريخ سپهر بجاى مهدم (مهزم) ذكر شده است ولى غلط است و تفصيل آن در سال 115 ميلادى ذكر خواهد شد).

قبر شعيب پدرزن موسى

ياقوت در معجم البلدان به ترجمه و خلاصه مى نويسد: حطين (بر وزن ابريق) نام قريه اى است بين أرسوف و قيساريه و قبر شعيب (ع) در آنجاست و حافظان ابو القاسم دمشقى و ابو سعد مروزى چنين گفته اند.

بعد مى نويسد: حطين محلى است در بين طبريه و عكا كه تا طبريه دو فرسخ فاصله دارد و نزديك حطين، دهى است كه نامش خياره است و قبر شعيب (ع) در خياره است و

ص: 349

اين موضوع صحيح است و هيچ گونه شكى در آن نيست. و اگر آن دو نفر حافظ ضبط كرده اند كه حطين در بين ارسوف و قيساريه است و ضبطشان صحيح باشد لابد غير از حطين نزديك طبريه است و اگر مرادشان همان حطين طبريه باشد، از آن دو غلطى سر زده.

و (سلطان) صلاح الدين يوسف بن ايوب در جنگ با فرنگيها در نيمۀ ماه ربيع - الآخر سال 583 چنان جنگى بزرگ و منكر كرد كه بر ملوك فرنگى ها ظفر جست كه همين، موجب افتتاح شهرهاى ساحلى گرديد و فرعون فرنگى ها: ارباط را كه كرك و شوبك را در تصرف داشت كشت و اين جنگ در محل موسوم به حطين واقع در بين طبريه و عكا بوقوع پيوست (ه).

قاموس در لغت (خير) مى نويسد: «و خيارة: بلدة بطبرية، بها قبر شعيب (ع)».

(خياره بر وزن افاده است).

فرعون

فرعون: لقب سلاطين مصر است چنانكه قيصر لقب سلاطين روم و كسرى لقب شهرياران فارس مى باشد و گاهى از اوقات اين لقب با پادشاه مصر ذكر مى شود و گاهى مقصود از آن؛ شهريار مخصوصى است همچون فرعون نخو و فرعون حفرع. و مدققين برآنند كه لفظ فرعون بمعنى خانۀ بزرگ است همچنان كه موضع حكومت عثمانى را باب عالى مى گفتند.

اما فرعون عصر يوسف: جواب قطعى ندارد چونكه فرعون لفظى است كه افادۀ وظيفه و منصب مى نمايد و علم شخصى نيست ولى از روى جزم و قطع مى توان گفت كه اين فرعون، فرعون خروج نبوده است بلكه از فراعنۀ هيكسوس يا شبانان بوده است و احاديث؛ اسم وى را پوفس نوشته است كه آخرين سلسلۀ ملوك اين طبقه بوده است.

اما فرعون تسخير: وى شهريار جديدى است كه يوسف را نمى شناخت يعنى همان كه موسى در ايام او تولد يافت، و اكثرى از علماء آثار مصريه برآنند كه اين فرعون:

(رامسس ثانى) است و او پادشاه سيمين از طبقۀ نوزدهم سلاطين مصر است و او معروفترين

ص: 350

فراعنه و پادشاهى قاهر و غالب بوده، شهرهاى بسيارى را مفتوح ساخته و شهرهاى زياد و هياكل بيشمار در وادى نيل از دهنۀ رود تا به (ابى سنبل) كه در (نوبيا) است بنا كرده.

اما فرعون خروج: كه موسى و هارون عجائب و آيات خود را در حضور وى به جاآوردند يعنى همان كسى كه عساكرش در بحر قلزم پس از متابعت اسرائيليان هلاك شدند:

منفثلى دوم پسر سيزدهمين رامسس ثانى است.

در روزگار اين پادشاه، سطوت و اقتدار مصر رو بنقصان گذاشته بدين لحاظ وى به تكميل مقبرۀ خود دست نيافته است. (قاموس مقدس لغات يوسف و فرعون به خلاصه).

اهرام

در تفسير عبده در سورۀ فجر ذيل آيۀ كريمۀ «وَ فِرْعَوْنَ ذِي اَلْأَوْتٰادِ» به خلاصه و ترجمه مى نويسد كه: چه زيباست آيه را چنين معنى كنيم كه فرعون صاحب اهرام، و جهت تعبير از اهرام به ميخها اين است كه اهرام از دور چون ميخ ها بنظر مى آيد و ريشۀ اهرام گوئى به زمين كوبيده شده است و ته بناء پهن و سر آن باريك است همچون ميخ.

(تفصيل اهرام بعدا ذكر خواهد شد).

هامان

هامان: يعنى مشهور و آن نام دو نفر است: 1 - وزير فرعون.

2 - وزير اول اخشورش؛ كه بر مردخاى يهودى غضبناك شده بود زيراكه وى را تعظيم ننموده بود و بدين لحاظ پادشاه را برآن داشت كه فرمانى صادر نمود كه يهود را در تمام ممالك فارس در روز 13 اذار بقتل برسانند.

اما استر اين فرمان را باطل نمود و هامان را بر همان دارى كه از براى مردخاى حاضر نموده بود دار كشيدند و روز 14 و 15 ماه اذار را محض خلاصى يهود از دشمنانشان عيد قرار دادند و عيد «فور» يا «فوريم» خوانده شد، و در اين دو روز در وقت ذكر اسم هامان، يهود صفير استهزاء مى زنند (كتاب استر 1:3 و 2 و 10:7 و 28:9 و 29 و قاموس مقدس).

ص: 351

استر يا هدسه: لفظ اول فارسى و بمعنى ستاره مى باشد و لفظ دوم عبرانى و بمعنى درخت است و هر دو اسم دختر ابى جايل بود كه در مملكت فارس تخمينا 500 سال قبل از مسيح تولد يافت.

و چون پدرش جهان را بدرود گفت عموزاده اش مردخاى وى را تبنى كرده و پروريد و چون اردشير، وشتى ملكه را مطلقه نمود؛ استر را برگزيده در جاى وشتى ملكه شد و مورد عواطف ملوكانه گرديد و بدان واسطه، ماليات قوم يهود كه در آن وقت در ايران بسيار بود تخفيف يافت.

خلاصه استر به مرتبۀ اعلى ترقى كرده بحدى اقتدار يافت كه قوم خود را از بلاى قتل عام رهانيد و يهود روز فوريم را به يادگارى آن خلاصى تا امروز در كمال دقت نگاه مى دارند.

اما نگارندۀ صحيفۀ استر به يقين معلوم نيست زيراكه بعضى به عزرا و برخى به كاهنى يهوياقيم نام و جمعى به مردخاى نسبت مى دهند و قاموس مقدس پس از بيانات فوق به خلاصه مى نويسد: و آنچه از صحيفۀ استر استنباط مى شود آن است كه نگارنده اش مردخاى بوده (ه).

هامان: عدو اليهود، وزير احشويروش الفارسى. ذكر فى سفر استير من كتب العهد القديم. و هامان وزير فرعون ذكر فى القرآن (منجد ج 2).

ضبط لغات

استر: در عهد عتيق فارسى بكسر همزه و سكون سين و فتح تاء و راء آخر است.

و در عهد عتيق مشكول، استير بفتح همزه و سكون سين و كسر تاء يائى و راء آخر است.

هدسه: بفتح هاء و فتح دال و شدّ سين مفتوح و هاء آخر است (عهد عتيق مشكول - كتاب استير 7:2).

فارس: در عهد عتيق عربى مشكول بفاء الفى و كسر راء و سين آخر است.

وشتى: بفتح واو و سكون شين و كسر تاء يائى است (عهد عتيق مشكول).

ص: 352

احشويروش: بفتح همزه و فتح حاء بى نقطه و سكون شين و كسر واو يائى و ضم راء است (عهد عتيق مشكول).

اخشورش: در عهد عتيق فارسى (بفتح همزه و سكون خاء با نقطه و ضم شين و سكون واو و ضم راء و شين آخر) ضبط شده و معنى كلمه، شير شاه است و آن لقب معدودى از سلاطين فارس و مداين است كه در عهد عتيق مذكورند 1 - پدر داريوش مداينى (كتاب دانيال 1:9).

2 - يك پادشاه ايرانى شوهر استر يعنى همان كسى كه يونانى ها او را گزرسيس مى گويند (قاموس مقدس).

مردخاى: بضم ميم و سكون راء و فتح دال و خاء الفى و ياء آخر پسر يائير است (عهد عتيق مشكول).

فوريم: بضم فاء و سكون واو و كسر راء يائى و ميم آخر يعنى قرعه ها و مفرد آن فور بر وزن نور است يعنى قرعه و جهت آن اين است كه: هامان از براى تعيين روز هلاكت يهود، روز به روز و ماه به ماه، قرعه مى انداخت تا آنكه به ماه دوازدهمين يهود كه آن را اذار مى گويند رسيد و روز 13 اذار را براى به هلاكت رسانيدن قوم يهود؛ پيشنهاد كرد. و پس از جلب موافقت پادشاه، مراتب را به عمال پادشاه در ايالات و ولايات اعلام داشت. قوم يهود روز 14 و 15 ماه اذار را عيد مى گيرند و به خواندن سفر استر در كنايس و معابد خود مى پردازند و چون به جائى كه اسم هامان مذكور است مى رسند، تمام جماعت به صداى بلند چنين آواز مى دهند: «خداوند اسم او را محو فرمايد».

ايضاحات مربوط بموضوع ايام اقامت موسى در سيناست
اشاره

مطالب ذيل مربوط بموضوع ايام اقامت موسى در سيناست كه ذيلا مى نگارم:

1 - عبور موسى با بنى اسرائيل از بحر احمر.

2 - موضوع اعطاء ستون ابر در روز و ستون آتش در شب.

3 - موضوع نزول منّ و سلوى.

ص: 353

4 - موضوع زدن عصا بر سنگ براى آب.

5 - موضوع انتخاب هفتاد نفر مشايخ.

6 - موضوع رفع طور براى گرفتن عهد و نيز موضوع ساختن تابوت عهد.

7 - موضوع جاسوسى در اراضى كنعان.

8 - موضوع شورش قورح و همدستان او بر موسى و هارون.

9 - موضوع بلعام.

10 - موضوع تيه(1).

11 - موضوع وفات موسى قبل از رسيدن به كنعان.

12 - موضوع شباهت محمد بموسى.

اما موضوع مؤمن آل فرعون در تفسير سورۀ مؤمن ديده شود.

اما موضوع كشتن گاو در تفسير سورۀ بقره ديده شود.

اما موضوع ملاقات موسى و خضر به كلمۀ خضر مراجعه شود.

بحر احمر (بحر سوف)

بحر احمر يا بحر قلزم: درياى منحصر بين افريقا و بلاد عرب است و شمال آن بوسيلۀ ترعۀ سوئز، به بحر متوسط راه دارد و جنوب آن به اقيانوس هند بوسيلۀ تنگۀ باب المندب راه دارد.

طول بحر احمر از سوئز تا باب المندب 2240 كيلومتر و عرض عريض آن 350 كيلومتر است، در قسمت جنوب دريا مرواريد بسيار صيد مى شود، از جمله بندرهاى آن؛ بندر عقبه و بندر جده است و جزيره هاى كوچك متعدد دارد (منجد ج 2 به ترجمه).

درياى احمر كه قديما بحر القلزم و بحر النوبه مى گفتند مثل درياى محيط و عمان: جزر و مد دارد. و وجه تسميۀ بحر الاحمر از آن است كه مرجان در اين درياست

ص: 354


1- تاريخ سينا در ص 429-457 بعض مباحث. و موسوى را توجيه و بعضى را انكار كرده است.

و يك قسم ماهى دارد كه بشكل مربع است و لون (رنگ) او قرمز است، خالهاى فيروزه اى دارد، و سنگهاى قعر دريا غالبا قرمز است و گاهى در دريا از لون آفتاب حمرتى (سرخى) پيدا مى شود كه انسان مى پندارد در قعر دريا، آتش است.

(بحر القلزم: بمناسبت بندرى گويند كه در خليج سوئز بوده).

(و بحر النوبه: بجهت آن (گويند) كه يك ساحل آن به حبشه و نوبه اتصال دارد).

و در سبب جزر و مد در ميان حكماء، اختلاف بسيار است، هرچه هست از تأثير ماه است.

چون قمر از مشرق طلوع كند تا وصول او به دائرۀ نصف النهار؛ آب دريا بساحل شدن آغاز كند كه او را (مد) گويند، همين كه از وسط السماء گذشت تا غروب قمر؛ آب دريا به پس شدن شروع كند كه او را (جزر) گويند. و همچنين از غروب تا تحت الارض باز بساحل شدن گيرد كه (مد) است؛ و از تحت الارض تا طلوع، باز به پس شدن شروع كند كه (جزر) است. و در شبانه روزى دو بار بحالت مد - دو بار بحالت جزر است و هريكى تقريبا شش ساعت است.

و در تقويمهاى فرنگى جزر و مد را، ثبت مى كنند كه براى سفاين و زورق ها در حركت و سكون زحمت نباشد (تفصيل در كتاب جام جم در باب 23).

و در خليج سوئز، جزر و مد محسوس است، و خود درياى احمر هم علاوه بر جزر و مد، از (هلال) تا (بدر) شدن ماه حركت خاصى از جنوب به شمال دارد و از (بدر) تا (محاق) حركت خاصى از شمال به جنوب دارد، و اين حركت خاصه، از باب المندب تا به جزيره شدوان است «ذٰلِكَ تَقْدِيرُ اَلْعَزِيزِ اَلْعَلِيمِ» (سفرنامۀ مكۀ حاج فرهاد ميرزا ص 105 و 106 باقتباس).

(نوبه بر وزن روزه و مندب بر وزن جعفر و شدوان بر وزن سلمان است).

محرر اين تفسير گويد: موسى (ع) با عصا بر اين دريا؛ زد و راهها باز شد و خود و قوم او از خشكى به دريا و از دريا به خشكى رفتند.

در توراة (سفر خروج 21:14-29 به خلاصه) مى نويسد: موسى دست خود را بر

ص: 355

دريا دراز كرد و خداوند دريا را به باد شرقى اى شديد تمامى آن شب برگردانيده دريا را خشك ساخت و آب منشق گرديد؛ و بنى اسرائيل در ميان دريا بر خشكى مى رفتند و آبها براى ايشان بر راست و چپ؛ ديوار بود، و مصريان با تمامى اسبان و عرابه ها و سواران فرعون، از عقب ايشان تاخته به ميان دريا درآمدند... و خداوند به موسى گفت: دست خود را بر دريا دراز كن تا آبها بر مصريان برگردد و بر عرابه ها و سواران ايشان... و آبها برگشته عرابه ها و سواران و تمام لشكر فرعون را كه از عقب ايشان به دريا درآمده بودند، پوشانيد كه يكى از ايشان هم باقى نماند.

در قرآن كريم (سورۀ شعراء آيۀ 63) فرموده: «أَنِ اِضْرِبْ بِعَصٰاكَ اَلْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكٰانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ اَلْعَظِيمِ» كه صراحت دارد به زدن عصا بر دريا و بر شكافته شدن دريا و آبها بر زبر هم چون كوه بزرگ كوچه ها دادن.

اكنون تعليم يافتگان مكتب اروپائيان چنان چشمشان از معلمين ملحد، ترسيده كه همۀ اينها را بر جزر و مد دريا، تعبير مى كنند يعنى موسى در جزر دريا و فرعون در مد دريا، رفته است و اين قدر فكر نمى كنند كه فرعون و اتباع، موقع جزر و مد را بخوبى مى دانسته اند و از طرفى، چه مانعى دارد كه خالق چنين دريائى مهيب و عجيب، تصرفى كند كه جمعى را برهاند و جمعى را غرق كند. صانع يك اتومبيل كه مايۀ آن از خود او نيست، قدرت جلو زدن و عقب زدن اتومبيل را دارد، آيا خداى مايه ساز و دريا درست - كن قدرت جلو و عقب راندن و نگاه داشتن آب را برخلاف مسير عادى؛ ندارد؟!

غمام «ابر»

غمام (بر وزن سلام) بمعنى ابر است و در توراة (سفر خروج 21:13 و 22) مى نويسد:

و (خداوند) در روز، پيش قوم در ستون ابر مى رفت تا راه را به (بنى اسرائيل) دلالت كند و شبانگاه در ستون آتش تا ايشان را روشنائى بخشد و روز و شب راه روند و ستون ابر را در روز و ستون آتش را در شب از پيش روى قوم برنداشت.

و دربارۀ ابر در قرآن كريم (در سورۀ بقره آيۀ 54 و در سورۀ اعراف آيۀ 160) فرموده:

ص: 356

«وَ ظَلَّلْنٰا عَلَيْكُمُ اَلْغَمٰامَ» .

(تاريخ شروع اين گونه، ابر و آتش براى بنى اسرائيل پس از كوچ كردن از سكوت و نزول در ايثام بوده است).

من
اشاره

من (بفتح ميم و شدّ نون) يعنى اين چيست؟ و آن چيزى است كه خداى تعالى بر بنى اسرائيل بطور اعجاز يعنى در زمانى كه در دشت بودند در عوض نان بر ايشان نازل فرمود كه در توراة (سفر خروج 4:16) نان آسمانى خوانده شده است و در روز شنبه فرود نمى آمد و قبل از روز شنبه در مقابل ساير روزها فرود مى آمد، و آنچه در روز جمعه براى روز شنبه باقى مى ماند در كمال خوبى و نيكوئى مى ماند بخلاف آنچه كه در روزهاى ديگر نگاه مى داشتند كه فاسد شده كرم زده و مى گنديد.

منّ همچون تخم گشنيز و ليكن سفيد و طعمش مانند طعم قرصهاى روغنى مى بود (توراة سفر اعداد 7:11 و 8) و روز به روز فرود مى آمد تا چهل سال بجز ايام شنبه.

و از براى يادگارى اين معجزه، موسى امر فرمود كه پيمانه اى از طلا كه يك عمر گنجايش داشت ساختند و قدرى از من در آن گذاردند و اين پيمانه را پيش تابوت شهادت گذاردند كه نگاه داشته شود تا همواره نژاد اسرائيليان خوراكى را كه خداى تعالى بر اجداد ايشان عطا فرموده است؛ به بينند.

و اين منّ با منّ طبى و با آنچه از درخت گز گرفته مى شود شباهت نداشت زيرا اسرائيليان اين من را قبلا نديده بودند و لذا چون آن را ديدند، پرسيدند كه اين چيست؟ در صورتى كه آن دو قسم ديگر را ديده بودند و نيز من عربى فقط در اول تابستان يافت مى شود بعلاوه من عربى را مى توان نگاه داشت و كرم نمى زند و نيز من عربى را نمى توان آسيا كرد و خورد نمود در صورتى كه من مورد بحث در تمام فصول مى باريد و ممكن نبود ذخيره شود و آسيا مى كردند (سفر خروج 15:16 و 32 و 33 و سفر تثنيه 3:8) و مى پختند (سفر اعداد 11). و اين من هر صبحدم، مانند ژاله در اطراف اردوى

ص: 357

بنى اسرائيل، مى نشست. (عمر: بضم عين و كسر ميم و راء آخر - مقدار توشۀ مردى از براى يك روز است).

تاريخ نزول من

نزول من از روز پانزدهم از ماه دوم بعد از بيرون آمدن بنى اسرائيل از مصر است كه از ايليم به صحراى سين آمدند كه در سين شروع شد (توراة سفر خروج 1:16) و مدت چهل سال؛ من، را مى خوردند تا به زمين آباد رسيدند يعنى تا به سرحد زمين كنعان داخل شدند (خروج 35:16).

پس از وفات موسى در زمان خلافت يوشع بن نون - در صحراى اريحا - در فرداى آن روزى كه از حاصل زمين خوردند؛ من، موقوف شد و بنى اسرائيل ديگر من نداشتند و در آن سال از محصول زمين كنعان مى خوردند (كتاب يوشع 1:5-12 به خلاصه).

(صحراى سين، در ميان ايليم و سيناء است - خروج 1:16).

و در قرآن كريم دربارۀ نزول من در سورۀ بقره آيۀ 54 فرموده: «وَ أَنْزَلْنٰا عَلَيْكُمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْوىٰ» و در سورۀ اعراف آيۀ 160 فرموده: «وَ أَنْزَلْنٰا عَلَيْهِمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْوىٰ» و در سورۀ طه آيۀ 82 فرموده: «وَ نَزَّلْنٰا عَلَيْكُمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْوىٰ» .

سلوى
اشاره

سلوى (بفتح سين و سكون لام و واو الفى) بقولى سمانى (بضم سين و ميم الفى و نون الفى) است و آن مرغى است كه (منجد) تصوير آن را در لغت سمانى منعكس كرده است.

و بقول ابن عباس (بنقل تفسير مجمع البيان در سورۀ بقره آيۀ 57) سلوى مرغى است سفيد رنگ شبيه سمانى.

بالجمله: سلوى در هنگام شام روى اردوى اسرائيليان را مى پوشيده است.

قاموس مقدس به خلاصه مى نويسد: اين مرغ از افريقا، از راه درياى قلزم داخل شبه جزيرۀ سينا مى گرديد و از كثرت تعب و زحمتى كه در بين راه كشيده بود به آسانى با

ص: 358

دست گرفته مى شد و يافت شدن اين مرغ باين زيادى در ظرف يك ماه يكى از معجزاتى است كه نشانۀ التفات خداى تعالى دربارۀ اسرائيليان مى باشد (بقيه در كلمۀ منّ).

تاريخ نزول سلوى

در صحراى سينا در ماه دوم سال دوم(1) بيرون آمدن بنى اسرائيل از مصر، گروه مختلف گريان شده گفتند: كيست كه ما را گوشت بخوراند، ماهى اى را كه در مصر مفت مى خورديم و خيار و خربوزه و تره و پياز و سير را به ياد مى آوريم و الآن جان ما خشك شده و غير از اين من، در نظر ما هيچ نمى آيد، لذا بموسى خطاب رسيد كه به قوم بگو: فردا خداوند شما را گوشت خواهد داد تا بخوريد نه يك روز و نه دو و نه پنج و نه ده و نه بيست روز بلكه يك ماه تمام تا از بينى شما بيرون آيد و نزد شما مكروه شود بعد مى نويسد:

بادى از جانب خداوند وزيده سلوى را از دريا برآورد و آنها را باطراف لشكرگاه تخمينا يك روز راه به اين طرف و يك روز راه به آن طرف پراكنده ساخت و قريب به دو ذراع از روى زمين بالا بودند و چون قوم: سلوى را براى ذخيره تمام روز و تمام شب و تمام روز ديگر جمع كردند و آنكه كمتر يافته بود، ده حومر جمع كرده بود و آنها را باطراف اردو براى خود پهن كردند لذا غضب خداوند بر ايشان افروخته شد و قوم را به بلاى سخت مبتلى ساخت (توراة سفر اعداد 11).

دراين باره قرآن كريم در سورۀ بقره (آيۀ 58) فرموده: «وَ إِذْ قُلْتُمْ يٰا مُوسىٰ لَنْ نَصْبِرَ عَلىٰ طَعٰامٍ وٰاحِدٍ فَادْعُ لَنٰا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنٰا مِمّٰا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهٰا وَ قِثّٰائِهٰا وَ فُومِهٰا وَ عَدَسِهٰا وَ بَصَلِهٰا قٰالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ اَلَّذِي هُوَ أَدْنىٰ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ، اِهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مٰا سَأَلْتُمْ...» (بقيه در لغت منّ).

زدن عصا بر سنگ براى آب

از جمله عجائب و خوارق عادات كه بدست موسى (ع) جارى گشت؛ سيراب نمودن قوم بنى اسرائيل است در ماره (سفر خروج 25:15) و در حوريب (سفر خروج 6:17 و

ص: 359


1- از باب 16 سفر خروج استفاده مى شود كه: نزول سلوى و نزول من در يك تاريخ بوده.

7) و در قادش (سفر اعداد 1:20 و 8-13) و در وقتى كه ادوم را دور مى زدند و عطش بر آنها غلبه نمود (سفر اعداد 4:21) از براى سخت دلى و ستم ادوميان كه مانع عبور موسى و قوم از اراضى خودشان شدند و نيز در وقت عبور از مرز بوم موآب (سفر اعداد 21:

16-18) (قاموس مقدس ص 852).

ايضاح: توراة در موضوع حوريب به خلاصه مى نويسد: خداوند به موسى گفت:

پيش روى قوم برو و بعضى از مشايخ بنى اسرائيل را با خود بردار و عصاى خود را كه بدان نهر را زدى بدست خود گرفته و بر صخرۀ (يعنى سنگ) حوريب بزن تا آب از آن بيرون آيد و قوم بنوشند و موسى چنين كرد.

نيز توراة در موضوع قادش به خلاصه مى نويسد كه: موسى با عصاى خود صخره را دومرتبه زد و آب بسيار بيرون آمد كه جماعت و بهايم بنى اسرائيل نوشيدند.

و دراين باره قرآن كريم (در سورۀ بقره آيۀ 57) فرموده: «وَ إِذِ اِسْتَسْقىٰ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اِضْرِبْ بِعَصٰاكَ اَلْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اِثْنَتٰا عَشْرَةَ عَيْناً...» .

و نيز (در سورۀ اعراف آيۀ 160) فرموده: «وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ إِذِ اِسْتَسْقٰاهُ قَوْمُهُ أَنِ اِضْرِبْ بِعَصٰاكَ اَلْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اِثْنَتٰا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنٰاسٍ مَشْرَبَهُمْ» .

موضوع انتخاب هفتاد نفر مشايخ (در قبروت هتأوه)

موسى به خداوند گفت: «من به تنهائى نمى توانم تحمل تمامى اين قوم را بنمايم زيرا بر من زياد سنگين است؛ و اگر با من چنين رفتار نمائى پس هرگاه در نظر تو التفات يافتم مرا كشته نابود ساز تا بدبختى خود را نه بينم.

پس خداوند موسى را خطاب كرده گفت: «هفتاد نفر از مشايخ بنى اسرائيل كه ايشان را مى دانى كه مشايخ قوم و سروران آنها مى باشند نزد من جمع كن و ايشان را به خيمۀ اجتماع بياور تا در آنجا با تو بايستند و من در آنجا با تو سخن خواهم گفت و از روحى كه بر تو است گرفته بر ايشان خواهم نهاد تا با تو متحمل بار اين قوم باشند و تو به تنهائى متحمل آن نباشى (توراة سفر اعداد 14:11-18 به خلاصه).

(در قرآن كريم سورۀ اعراف آيۀ 154 فرموده: «وَ اِخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً

ص: 360

لِمِيقٰاتِنٰا فَلَمّٰا أَخَذَتْهُمُ اَلرَّجْفَةُ...» و آيه ناظر به وقعۀ تاريخى توراة نيست.

رفع طور براى گرفتن عهد
اشاره

قرآن كريم در سورۀ بقره (آيه هاى 60 و 87) فرموده: «وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَكُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَكُمُ اَلطُّورَ خُذُوا مٰا آتَيْنٰاكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اُذْكُرُوا مٰا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» و در سورۀ نساء آيه 153 فرموده: «وَ رَفَعْنٰا فَوْقَهُمُ اَلطُّورَ» ... و مفاد آيات اين است كه: در هنگام اعطاء شريعت توراة در صحراى سينا به بنى اسرائيل و اخذ پيمان از آنها كوه را بر بالاى سر آنها افراشتيم.

فخر الاسلام در كتاب انيس الاعلام (ج 2 ص 383) مى نويسد: در فصل 2؛ از باب 12 عبوداه ساراه بدين نحو مكتوب است: پوشانيدم من بر شما كوه را كه گويا آن سرپوشى بود فوق رأس شما (ه).

و در توراة (سفر خروج 17:19 و 18) چنين مرقوم شده است: و موسى قوم را براى ملاقات خدا از لشكرگاه بيرون آورد و در پايان كوه ايستادند، و تمامى كوه سينا را دود فروگرفت زيرا خداوند در آتش برآن نزول كرد و دودش مثل دود كوره، بالا مى شد و تمامى كوه؛ سخت متزلزل گرديد و در سفر خروج (18:20) مرقوم است: و جميع قوم رعدها و زبانه هاى آتش و صداى كرنا و كوه را كه پر از دود بود ديدند و چون قوم اين را بديدند لرزيدند و از دور بايستادند...

تابوت عهد «تابوت شهادت» «تابوت سكينه» و تهيۀ آن در صحراى سينا

تابوت عهد: (توراة سفر خروج 10:25) صندوقى است كه موسى بامر حق تعالى از چوب شطيم (بر وزن كبريت) ساخت؛ طولش سه قدم و نه قيراط و عرض و ارتفاعش دو قدم و سه قيراط بود و بيرون و اندرونش به طلا پوشيده بر اطراف سر آن تاجهاى طلائى ساخت و سرپوشى از طلاى خالص برآن گذارده تمثال دو كروب بر زبر آن قرار داد، كه با دو

ص: 361

بال خود بر سرپوش آمرزش سايه افكن بودند و بر هريك از طرفين آن، دو حلقه طلائى براى عصاهاى چوبى كه به طلا پوشيده شده براى حمل تابوت بود، ساخت؛ و حقۀ من و عصاى هارون را كه شكوفه نمود(1) و دو لوح عهد را كه احكام عشره برآن مكتوب بود در آن گذارد و نيز كتاب توراة را پهلوى آن گذارد (سفر تثنيه 26:31) ازاين رو گاهى از اوقات آن را تابوت شهادت مى گويند (سفر خروج 16:25 و 21:40).

اما حقۀ منّ و عصاى هارون در زمان سلطنت سليمان باقى نبود (كتاب اول پادشاهان 9:8). و بر بالاى سرپوش ابرى بود كه خداوند در آن تجلى مى فرمود.

و چون قوم اسرائيل كوچ مى كردند تابوت مرقوم را برداشته از جلو روانه مى شدند و ستون ابر در روز و ستون آتش در شب هادى ايشان مى بود.

در حينى كه تابوت برداشته شده روانه مى شد موسى مى گفت: اى خداوند برخيز و دشمنانت پراكنده شوند و دشمنانت از حضور تو منهزم گردند و چون فرود مى آمد، مى گفت: اى خداوند نزد هزاران هزار اسرائيل رجوع نما (سفر اعداد 33:10-36).

و هنگامى كه قوم اسرائيل (پس از وفات موسى) مى خواستند از اردن عبور كنند، تابوت عهد را كما فى السابق به جلو انداخته و در آب روان شدند، پس آب نهر منشق شده آبهاى بالا متراكم گشته قوم بر خشكى ورود نمودند (كتاب يوشع 14:3-17).

بعد از آن مدتى يعنى فيما بين 300 و 400 سال (كتاب ارميا 12:7-15) تابوت در خيمه جلجال باقى ماند، پس، تابوت را از آن خيمه حركت داده جلو لشكر اسرائيل مى بردند و بدان واسطه در وقتى كه اسرائيليان در نزد (افيق) منهزم شدند (كتاب اول سموئيل 4) تابوت بدست فلسطينيان افتاد و ايشان آن را به (اشدود) برده در بتكده اى در برابر بت داجون گذاردند (كتاب اول سموئيل 5).

لكن خداوند بلاها و امراض مهلك را بر ايشان فرستاد بحدى كه ناچار تابوت را با اظهارات عزت به زمين اسرائيل در قريۀ يعاريم گذاشتند (كتاب اول سموئيل 6 و 7).

ص: 362


1- موضوع شكوفه كردن عصا در توراة سفر اعداد باب 17 مذكور است و واقعۀ آن پس از شورش قارون است.

اما چون داود در اورشليم ساكن شد تابوت را با اظهارات جلال به آنجا آورد و تا زمان بنا شدن هيكل در همان جا بود (كتاب دوم سموئيل 6 و كتاب اول تواريخ ايام 15:

25-29). بعد از آن، تابوت در هيكل گذارده شد (كتاب دوم تواريخ ايام 2:5-10) و بموافق (كتاب دوم تواريخ ايام 7:33) منسىّ صورت تراشيده در هيكل نصب نمود و دور نيست كه بجهت تعيين محل آن صورت؛ تابوت را از محل خودش بجاى ديگر برد لكن يوشيا آن را دوباره بجاى خود آورد و «تابوت قدس» نام نهاد (كتاب دوم تواريخ ايام 3:35).

و بايد دانست كه تابوت مرقوم در هيكل دوم نبود (يعنى در بناى دوم مسجد كه در عهد كورش شد) و معلوم هم نيست كه آيا آن را نيز پادشاه بابل با اسراء بنى اسرائيل به بابل برد و يا اينكه پنهان شده ناياب گرديد (قاموس مقدس به خلاصه).

كروبيم: (بفتح كاف و ضم راء و كسر باء يائى و ميم آخر) جمع بر كروب (بر وزن رسول) است و كروبين (بفتح باء و سكون ياء و نون آخر) تثنيه است و مراد از اينها فرشتگانى هستند كه همواره در زير عرش كبريائى مى باشند و علاوه بر اينكه تمثال دو كروب بر پوشش تابوت سكينه بود (سفر خروج 8:37) بر خود برده نيز تمثال آنها منقوش بود (خروج 31:26 و 8:36 و 35). و ديوارهاى خانه هم با كروبيان و درختان خرما منقوش بود، و بر دو لنگۀ در، صورت كروبيان را نقش نموده بودند (كتاب اول پادشاهان 29:7 و 36) و قصد از آن وجود خداى تعالى در هيكل و نشان دادن جلال و كبريائى خداى تعالى در انظار بود چنانكه ابر، جلال و كبريائى او تعالى را، در كوه مى پوشانيد.

در قاموس مى نويسد: «الكروبيون مخففة الراء، سادة الملائكة».

و در منجد مى نويسد: «الكروبيون و الكروبية، الواحد «كروب» و قد تبدل الكاف شينا: سادة الملائكة او المقربون منهم. عبرانينها كربيم (بفتح الكاف و ضم الراء و كسر الباء و سكون الياء و الميم الآخر) جمع: كروب. و ربما استعملت بلفظها العبرانى».

ايضاحات: 1 - عبارت «فوق احساس الكروبيين» وارد در دعاء سمات را كه با شدّ راء و بصورت جمع مى خوانند، غلط است و صحيح اين است كه: به تخفيف راء و بصورت

ص: 363

تثنيه خوانده شود كه ناظر بهمين دو كروب مذكور در اين مبحث است.

2 - در قرآن كريم دو بار از تابوت اسم برده شده است: يك بار در واقعۀ موسى است كه به مادرش امر شد او را در تابوت بگذارد و به آب بيندازد تا آب آن را به ساحل بيفكند (سورۀ طه آيۀ 39).

و يك بار ديگر در موضوع سلطنت طالوت (يعنى شاول) است (سورۀ بقره آيۀ 249).

3 - التابوت: ج توابيت: الصندوق من خشب. و منه «تابوت الميت» (منجد).

نعوم بك شقير در تاريخ سينا ص 442 به خلاصه و ترجمه مى نويسد:

خيمۀ اجتماع موسى پسر دختر فرعون از روى هيكل سرابيت واقع در شمال بلاد طور، كپيه شده (هيكل سرابيت: بتكدۀ قديم است كه براى معدنچيان آن نواحى ساخته شده) و پس از آن مى نويسد: هيكل سليمان را، در حدود چهارصد و هشتاد سال بعد، از روى خيمۀ اجتماع كپيه كردند؛ بنابراين هيكل سليمان هم اصلش، همان هيكل سرابيت بوده، با اين تفاوت كه در هيكل سرابيت بت بوده و در خيمۀ اجتماع موسى و در هيكل سليمان، ديگر بت نبوده است.

محرر اين تفسير مى گويد: اولا شايد هيكل سرابيت هم از روى يكى از معابد الهيون زمانهاى قديم كپيه شده است. و گذاردن بت هم برآن مزيد شده است. و ثانيا در شباهت معابد، به يكديگر، عيب نمى بينم، مانند شباهت خانه هاى كافران و مؤمنان به يكديگر

ص: 364

و يا شباهت لباسهاشان و... به يكديگر.

جاسوسى اراضى كنعان
اشاره

چون بنى اسرائيل به صحراى قادش(1) رسيدند، خداوند به موسى خطاب كرده گفت:

كسان بفرست تا زمين كنعان را كه به بنى اسرائيل دادم جاسوسى كنند (از هر سبط يك نفر، انتخاب كن) پس موسى بفرمان عمل كرد و همۀ ايشان كه مأمور شدند رؤساى بنى - اسرائيل بودند(2)موسى به اين دوازده نفر گفت: از اينجا به جنوب رفته به كوهستان برآئيد و زمين را به بينيد كه چگونه است و مردم را كه در آن ساكنند قوى اند يا ضعيف، كم اند يا بسيار، و زمين نيك است يا بد؛ و در چادرها ساكنند يا در قلعه ها؛ پس از آن قوى دل شده از ميوۀ زمين بياوريد و آن وقت موسم نوبر انگور بود، پس آنها رفته زمين را جاسوسى كردند و شاخه اى با يك خوشه انگور بريده آن را بر چوب دستى ميان دو نفر با قدرى از انار و انجير برداشته آوردند و بعد از چهل روز از جاسوسى زمين برگشتند و نزد موسى و هارون و تمامى جماعت بنى اسرائيل به قادش در بيابان فاران رسيدند و خبر كار خود را دادند و ميوۀ زمين را نشان دادند و گفتند: به زمينى كه ما را فرستادى رفتيم و شير و شهد در آن جارى است و ميوه اش اين است و ليكن مردمان آنجا زور آورند و - شهرهايش حصار دار و بسيار عظيم و بنى عناق را نيز در آنجا ديديم و عمالقه در زمين جنوب ساكن اند و حتيان و يبوسيان و اموريان در كوهستان و كنعانيان نزد دريا و بر كنارۀ اردن ساكنند.

ترس قوم بنى اسرائيل از جهاد و عكس العمل آن

كاليب؛ قوم را پيش موسى خاموش ساخت و گفت: فى الفور برويم و آنجا را به تصرف بياوريم زيرا مى توانيم غالب شويم، اما آن كسانى كه با او رفته بودند گفتند:

ص: 365


1- قادش به فتح دال يعنى مقدس.
2- اسامى دوازده نقيب (جاسوس) جداگانه ذكر خواهد شد.

نمى توانيم با اين قوم مقابله نمائيم زيراكه ايشان از ما قوى ترند، و دربارۀ زمين هم خبر بد دادند و گفتند: زمينى است كه ساكنان خود را مى خورد و قومى را كه ديديم مردان بلندقد بودند و در آنجا جباران بنى عناق(1) را ديديم كه اولاد جباران اند و ما در نظر خود مثل ملخ بوديم و همچنين در نظر ايشان مى نموديم.

قوم از شنيدن اين مطالب آواز خود را بلند كرده فرياد نمودند و در آن شب گريستند و بر موسى و هارون همهمه كردند و گفتند كاش كه در زمين مصر مرده بوديم يا در اين صحرا مى مرديم، و چرا خداوند ما را باين زمين آورد كه به دم شمشير بيفتيم و زنان و اطفال ما به يغما برده شوند، آيا برگشتن به مصر براى ما بهتر نيست؟.

آنگاه به يكديگر گفتند: سردارى براى خود مقرر كرده به مصر برگرديم، پس موسى و هارون برو افتادند و يوشع بن نون و كاليب بن يفنه كه از جاسوسان زمين بودند رخت خود را دريدند و بقوم گفتند: زمينى كه براى جاسوسى از آن عبور نموديم زمين بسيار بسيار خوبى است، اگر خداوند از ما راضى باشد آن را به ما خواهد بخشيد، زمينى كه به شير و شهد جارى است، زنهار متمرد مشويد و از اهل زمين ترسان مباشيد و خداوند با ماست. ليكن تمامى جماعت گفتند كه: بايد ايشان را سنگسار كنيم، و خداوند خواست آنها را به وبا هلاك كند و موسى از خداوند خواست كه گناه قوم را برحسب عظمت رحمت خود بيامرزد.

خداوند گفت: برحسب كلام تو آمرزيدم و ليكن (به آنها بگو خدا فرموده:) به حيات خودم قسم كه چنانكه گفتيد با شما عمل خواهم نمود و لاشه هاى شما در اين صحرا خواهد افتاد از بيست ساله و بالاتر كه بر من همهمه كرده ايد و به آن زمين داخل نخواهيد شد مگر كاليب و يوشع، اما اطفال شما را داخل خواهم كرد و پسران شما در اين صحرا چهل سال آواره بوده بار زناكارى شما را متحمل خواهند شد تا لاشه هاى شما در صحرا تلف شود.

برحسب شمارۀ روزهائى كه زمين را جاسوسى مى كرديد يعنى چهل روزه -

ص: 366


1- جباران يعنى پهلوانان كه تفصيل آنها جداگانه ذكر خواهد شد.

يك سال بعوض هر روز - بار گناهان خود را چهل سال متحمل خواهيد شد(1) و مخالفت مرا خواهيد دانست و اما آنها كه خبر بد آورده اند و جماعت را گله مند ساختند از وبا خواهند مرد و يوشع و كاليب زنده خواهندماند و چون موسى اين سخنان را بقوم گفت، بسيار گريستند (توراة سفر اعداد 13 و 14 به خلاصه).

دراين باره قرآن كريم (در سورۀ بقره آيات 55 و 56) فرموده: «وَ إِذْ قُلْنَا اُدْخُلُوا هٰذِهِ اَلْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْهٰا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ اُدْخُلُوا اَلْبٰابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطٰايٰاكُمْ وَ سَنَزِيدُ اَلْمُحْسِنِينَ، فَبَدَّلَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ اَلَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنٰا عَلَى اَلَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ بِمٰا كٰانُوا يَفْسُقُونَ» و در سورۀ اعراف (آيات 161 و 162) فرموده: «وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اُسْكُنُوا هٰذِهِ اَلْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْهٰا حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ اُدْخُلُوا اَلْبٰابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئٰاتِكُمْ سَنَزِيدُ اَلْمُحْسِنِينَ، فَبَدَّلَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ اَلَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ بِمٰا كٰانُوا يَظْلِمُونَ» يعنى اى پيامبر به ياد آور از آنگاه كه: به جاسوسان بنى اسرائيل گفتيم وارد اين شهر شويد و از نعمتهاى آنجا هرچه بخواهيد، بخوريد، گوارا باد شما را، و چون خواستيد وارد شويد رفتارتان خاضعانه و گفتارتان نرم و ملايم باشد و اگر بشما ستمى رسانيدند بگوييد: ما از - خطاهاى شما مى گذريم و بر مزد نيكوكاران شما مى افزائيم(2)، پس جاسوسان در مراجعت (بغير از دو نفرشان) سخنى كه به آنها (دربارۀ بازديد وضع مردم شهر و ديدن وضع زمين) گفته شده بود تبديل كردند و برخلاف واقع گذارش دادند، پس ما وبا را از آسمان به واسطۀ فسق (ظلم) آنان برايشان فرستاديم و آن ده نفر جاسوس به وبا هلاك گشتند.

(آيات 15 و 16 از سورۀ مائده نيز ناظر باين واقعۀ تاريخى است كه موضوع كار جاسوسان و مردن آنان را به وبا بيان فرموده و آيات 24 و 29 از همين سوره ناظر بهمين وقعۀ تاريخى است ولى موضوع رفتار مردم بنى اسرائيل و چهل سال سرگردان شدن آنان را بيان فرموده است).

ص: 367


1- اين همان موضوع تيه است كه جداگانه ذكر خواهد شد.
2- مراد: تعليم راه و رسم جاسوسى است.
اسامى 12 نقيب (جاسوس)

قرآن كريم در سورۀ مائده (آيۀ 15) فرموده: «وَ بَعَثْنٰا مِنْهُمُ اِثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً» يعنى ما دوازده نقيب (جاسوس) از اسباط دوازده گانه به سرزمين كنعان فرستاديم.

اسامى 12 نقيب اين است:

از سبط رأوبين: شموع (بر وزن منصور).

از سبط شمعون: شافاط (بر وزن ساباط).

از سبط يهودا: كالب (بفتح لام).

از سبط يساكر: يجال (بر وزن سلسال).

از سبط افرايم: هوشع (بر وزن روزه) (اين همان يوشع است).

از سبط بن يامين: فلطى (بفتح فاء و سكون لام و كسر طاء يائى).

از سبط زبولون: جدى ئيل (بفتح جيم و شدّ دال مكسور يائى و كسر همزه يائى و لام آخر).

از سبط يوسف: از منسى پسرش، جدى (بكسر جيم و شدّ دال يائى).

از سبط دان: عمى ئيل (بر وزن جدى ئيل).

از سبط اشير: ستور (بر وزن رسول).

از سبط نفتالى: نحبى (بر وزن فلطى).

از سبط جاد: جأوئيل (بفتح جيم و ضم همزه و سكون واو و كسر همزۀ يائى و لام آخر).

موسى در اين موقع كه جاسوسان دوازده گانه را فرستاد، اسم هوشع را تبديل به «يوشع» ساخت (توراة سفر اعداد 16:13)(1).

جباران

در قرآن كريم در سورۀ مائده آيۀ 25 «قَوْماً جَبّٰارِينَ» مذكور است و قصد از اين قوم جبار: ستمكاران و جورپيشگان و بزه كاران و درازقدان و پهلوانان

ص: 368


1- كيفيت تلفظ اسامى سبطها را در (اسباط) نوشته ام (ب).

عناقيان كنعانيان است.

و جباران قبل از طوفان كه در توراة (سفر تكوين 4:6) مذكور است مانند تيلتانيانى كه در علم اساطير يونان مذكورند بسيار زورمند و با نيرو بوده اند - اما عناقيان كه در قديم ساكنان حبرون بودند در زورمندى و توانائى معروف و همواره اسرائيليان از ايشان بيمناك بودند چنانكه جاسوسان اسباط گفتند كه همانا ما در نظر آنان چون ملخ مى نموديم، و همين نشان و دليلى است كه عناقيان چه پايه بلند و تا چه اندازه زورمند و توانا بوده اند و از پهلوانان ايشان يكى (عوج) شهريار باشان است (توراة سفر تثنيه 11:3) و ديگرى جالوت است (كتاب اول سموئيل 4:17).

و رفائيان (رفاء بر وزن سلام) قومى از جباران اند كه در طرف شرقى اردن سكونت داشتند و اينان از كنعانيان كه از مشرق آمدند قديم تر بودند.

و زمزميان (زمزم بر وزن گندم) يا زوزيان (زوز بر وزن روز) نيز از اين طايفه بودند و از كنعانيان قديم تر و قومى بلندقامت و باهيبت كه در اراضى شرقى اردن و بحيرة الموت سكونت مى داشتند.

ايميان (ايم بر وزن شير يعنى ترساننده) گروهى از شجاعان بودند كه در شرقى بحيرة الموت سكنى داشتند و با عناقيان منسوب بودند.

و چون خداى تعالى نيز بزرگ و منبع توش وتوان است همانا او را «جبار» (بر وزن قهّار) مى گويند.

(رجوع به توراة مشكول سفر تكوين 5:14 و سفر تثنيه 20:2 و 11:3 و 10:2 و 11 و كتاب اول سموئيل 4:17 و قاموس مقدس) (و در سورۀ صافات خواهد آمد كه: ركانه و ابو الاشد هم از جباران يعنى زورمندان و به عبارت ديگر از پهلوانان بوده اند).

واقعۀ قورح (پسر عموى موسى) در قادش

قورح (بضم قاف و سكون واو و فتح راء و حاء آخر - توراة مشكول 18:6 و 21 و 24).

لغت قورح به گفتۀ قاموس مقدس بمعنى كدو مى باشد و در توراة: قورح: اسم سه

ص: 369

نفر است كه از جمله: يسر يصهار (بر وزن انسان) بن قهات بن لاوى است (لاوى پدر يكى از اسباط دوازده گانه است) و مورد بحث ما، همين قورح پسر يصهار است.

قورح در ميان جماعتى بود كه بر موسى و هارون شوريدند و داثان (بر وزن حاخام يعنى مخصوص به چشم) و أبيرام (بفتح همزه و كسر باء يائى و راء الفى و ميم آخر يعنى پدر عالى) اين دو نفر پسران الياب اند (الياب بر وزن سلمان و انصاف يعنى خداوند پدر اوست) و اون (بر وزن نور) پسر فالت (بفتح لام) (كه اين سه نفر از سبط رأوبين بودند)(1) با قورح همدست شدند و در اين خيال بودند كه رياست را از موسى به سبط رأوبين انتقال دهند، و قورح هم كار كهانت را در پيش گرفته 250 نفر از رؤساى جماعت نيز با ايشان همداستان شده روى به موسى و هارون نهاده ايشان را تهمت زده گفتند:

شما بتوسط ظلم و باستصواب جبر خود بر قوم رياست يافته ايد، على هذا موسى؛ خداوند را به شهادت طلبيد و شهادت كبريائيش به اين گونه ظهور نمود كه: زمين شكافته شد و قورح و داثان و أبيرام و حواشى دو نفر اخير را بلعيد و آتشى از حضور خداوند مشتعل گرديده آن 250 نفر را كه با ايشان بودند هلاك نمود (توراة سفر اعداد 16 و 9:26 و 2:27) لكن نسل قورح زيست نموده در خدمات مختصه به هيكل شهرت يافتند (اول تواريخ ايام 22:6 و 37 و 19:9) - و يهوداى حوارى در رسالۀ خود قورح را با قائين و بلعام بطور تساوى فعل و درجه مذكور مى دارد(2).

(قرآن كريم در سورۀ قصص واقعۀ قارون را (كه همان قورح عبرانى است) نقل فرموده).

محرر اين تفسير گويد: منجد (ج 2) قارون را وزير فرعون معرفى كرده است و ليكن منجد، اشتباه كرده است.

.

ص: 370


1- سفر اعداد 1:16 و ليكن در قاموس مقدس بغلط نوشته كه اين سه نفر از سبط بن يامين بودند.
2- اين رساله كه در اواخر عهد جديد بچاپ رسيده از يهودا هست و ليكن ثابت نيست كه يهوداى حوارى باشد و مقايسه اى كه يهودا كرده، درست نيست زيرا اولا بلعام معلوم نيست كه تقصيرى كرده باشد و علاوه يهودا، ترازوى عمل را نمى توانسته است بسنجد.
بلعام

بلعام (بر وزن سلمان - يعنى خداوند مردم) و او پسر بعور (بر وزن رسول) و از اهل قريۀ فتور «ارام» واقع در كنار فرات بود و وى در ميان طايفۀ خود به (نبى) مشهور و معروف بود و صيت جميل او گوش زد اهالى آن زمان شده مرتبه اش بالا گرفت و از هر طرف مردم بديدن او مى آمدند تا مگر نبوتى مخصوص در حق ايشان كند و با كسب ملك و مال ايشان را بركت دهد.

از جمله: بالاق شهريار موآب نزد بلعام فرستاده وى را دعوت نمود كه موسى و قوم او را لعنت نمايد و بلعام شبانه از خدا مسألت نمود و براى اين كار اجازت نيافت لذا صبح از فرمان بالاق امتناع جسته علانيه گفت كه: خداوند مرا اذن نمى دهد كه قوم اسرائيل را لعنت كنم، اما بالاق اين سخن را وقعى ننهاده ثانيا نزد وى فرستاد و ناچار بلعام با سرداران بالاق بار سفر بست، اما در بين راه (به تفصيل مذكور در محل خود) خر بلعام با او به سخن درآمد و به او گوشزد كرد كه نبايد لعنت كند، و چون بالاق شنيد كه بلعام آمده است، باستقبال او تا شهر موآب بيرون آمد و بلعام به بالاق دستور داد كه هفت مذبح بسازد و بر هريك از آنها گاو و قوچى قربانى كند تا پس از آن بلعام تكليف خود را از خداوند استدعاء نمايد و چون چنين كرد خداوند وى را امر فرمود كه موسى و قوم را در عوض لعنت، بركت دهد بنابراين در حالتى كه بالاق و سردارانش بر اطراف او ايستاده بودند؛ سه دفعه قوم اسرائيل را تبريك نمود لذا بالاق خشمناك شد و هركس بشهر خود روانه گرديد (توراة سفر اعداد 22 و 23 به خلاصه).

دريافت تكليف، به وسيله يك قسم تفأل بوده است (اعداد 7:22).

بالجمله: قرآن كريم بدون ذكر اسم؛ در سورۀ اعراف در آيات 174-177 فرموده: «وَ اُتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ اَلَّذِي آتَيْنٰاهُ آيٰاتِنٰا فَانْسَلَخَ مِنْهٰا فَأَتْبَعَهُ اَلشَّيْطٰانُ فَكٰانَ مِنَ اَلْغٰاوِينَ وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا وَ لٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى اَلْأَرْضِ وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ اَلْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ... اَلْخٰاسِرُونَ» .

ص: 371

يعنى اى پيامبر: بر بنى اسرائيل خبر آن كس (يعنى بالاق بن صفور ملك موآب) را بخوان كه علم به علامات خود را به او داديم: موسى در سرحدات مملكت او و بلعام - دعوت شدۀ او، همه دم از توحيد زدند ولى وى از آن آيات به واسطۀ كفر و عناد فاصله گرفت و در - بت پرستى جوان تر و قوى تر شد، همچون مار كه از پوست خود بيرون مى آيد پس شيطان بدنبال او افتاد، و وى از گمراهان بود.

پس داستان وى: داستان سگ است آن سگى كه اگر او را برانى زبان از دهان بيرون مى افكند، و اگر او را، نرانى باز هم زبان بيرون مى افكند، آنچه گفته شد تنها مثل شخص او نيست بلكه مثل هر قومى است كه آيات (علامات) ما را تكذيب مى كنند، اى پيامبر اين داستانها را بر مردم بخوان بسا باشد كه به فكر فروروند.

بلعام: ارسله بلك ملك مؤاب ليلعن بنى اسرائيل فركب حمارة و مشى فظهر ملاك بيده سيف مجرد، فتحولت الدابة عن سيرها و وبخت بلعام على قساوته فبارك الرجل بنى اسرائيل و لم يلعنهم (منجد ج 2).

و فى القرآن: (وَ اُتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ اَلَّذِي آتَيْنٰاهُ آيٰاتِنٰا فَانْسَلَخَ مِنْهٰا فَأَتْبَعَهُ اَلشَّيْطٰانُ فَكٰانَ مِنَ اَلْغٰاوِينَ) فانها نزلت فى بلعم بن باعوراء و كان من بنى اسرائيل (سفينه).

اقول: لم يكن بلعم من بنى اسرائيل. ب.

محرر اين تفسير گويد: مفسرين در مرجع ضماير مذكور در آيۀ كريمه اشتباه كرده اند و لذا بلعام را همچون سگ دانسته اند و بعضى همچون سپهر در كتاب ناسخ التواريخ (ج 1 ص 205) نوشته اند كه: بلعام چون فتنه برانگيخت، زبانش از دهان بيرون شد و مانند سگان نفس همى زد و...

(تاريخ واقعۀ بلعام: مربوط به وقتى است كه موسى و قوم به محل عربات موآب نزد اردن در مقابل اريحا رسيدند).

تيه

در كتاب يوشع (باب 4:4-9) به خلاصه مى نويسد: تمام مردان جنگى كه از مصر

ص: 372

بيرون آمدند در صحرا مردند و همۀ آنها مختون بودند و تمامى اولادهاشان كه در صحرا تولد شدند نامختون بودند زيرا بنى اسرائيل چهل سال در بيابان راه مى رفتند تا تمامى آن مردان جنگى كه از مصر بيرون آمده بودند تمام شدند زيرا آواز خدا را نشنيدند و خدا قسم خورده گفت: شما را نمى گذارم كه آن زمين موعود را به بينيد كه خدا براى پدران بنى اسرائيل قسم خورده بود كه آن را بشما مى دهم زمينى كه به شير و شهد جارى است.

به خلاصه: يوشع ايشان را مختون ساخت و در لشكرگاه ماندند تا شفا يافتند (ه).

چنان مى نمايد كه مادامى كه اسرائيليان در دشت مى بودند، قادش مركز و محل ايشان بود و هرچند مدت چهل سال در دشت مى گشتند، و آمد و شد مى نمودند باز بالاخره به قادش مراجعت مى كردند (قاموس مقدس در لغت قادش).

(تيه بر وزن شير بمعنى بيابان است و فعل ماضى آن «تاه» يعنى سرگردان شد و فعل مضارع آن «تيه» است يعنى سرگردان مى شود جمع مضارع آن «يتيهون» است يعنى سرگردان مى شوند).

و دربارۀ اين موضوع قرآن كريم در سورۀ مائده (در آيات 24 تا 29) فرموده: «يٰا قَوْمِ اُدْخُلُوا اَلْأَرْضَ اَلْمُقَدَّسَةَ ... قٰالَ فَإِنَّهٰا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي اَلْأَرْضِ فَلاٰ تَأْسَ عَلَى اَلْقَوْمِ اَلْفٰاسِقِينَ» .

يعنى موسى فرمود: اى قوم من به زمين مقدس كنعان «فلسطين» درآييد همان زمين كه خدا براى شما مقدر و مقرر فرموده (بشرط جهاد) و رخ برمتابيد كه زيان مى بريد، قوم گفتند: اى موسى در اين منطقه؛ مردمان زورآور و پهلوانان اند و ما تا اين مردم جا خالى نكنند، وارد نمى شويم، اگر آنها رفتند، ما وارد مى شويم - ولى دو نفر از مردمان خدا ترس كه مورد انعام خدا بودند به قوم گفتند: شما وارد كنعان شويد، و چون وارد شديد، شما پيروز خواهيد شد و شما اگر مردم با ايمان هستيد بر خدا توكل كنيد.

قوم گفتند: اى موسى تا زمانى كه زورآوران و پهلوانان در آن سرزمين هستند ما وارد نمى شويم، تو و پروردگارت برويد و كارزار كنيد (همان گونه كه در مصر كرديد) البته ما تا بدست آمدن نتيجۀ كارزار، در اينجا نشسته ايم.

ص: 373

موسى عرض كرد: پروردگارا؛ من عنان خود و برادرم هارون را دارم و بس؛ پس تو دربارۀ ما و دربارۀ مردم خارج از فرمان؛ حكم كن.

خدا فرمود: البته ورود اين قوم برآن سرزمين تا چهل سال حرام است و اينان در سرزمين سينا سرگردان خواهند بود، بنابراين اى موسى، بر مردم خارج از فرمان اندوهناك مباش.

التيه: الهاء خالصة - و هو الموضع الذى ضل فيه موسى بن عمران (ع) و قومه و هى ارض بين أيلة و مصر و بحر القلزم و جبال السراة من ارض الشام.

يقال انها اربعون فرسخا فى مثلها و قيل اثنا عشر فرسخا فى ثمانية فراسخ و الغالب على ارض التيه الرمال و فيها مواضع صلبة و بها نخيل و عيون مفترشة قليلة يتصل حد من حدودها بالجفار و حد بجبل طور سينا و حد بارض بيت المقدس و ما اتصل به من فلسطين و حد ينتهى الى مفازة فى ظهر ريف مصر الى حد القلزم و يقال ان بنى اسرائيل دخلوا التيه و ليس منهم احد فوق الستين الى دون العشرين سنة فماتوا كلهم فى اربعين سنة و لم يخرج منه ممن دخله مع موسى بن عمران (ع) الا يوشع بن نون و كالب بن يوقنا و انما خرج عقبهم (معجم البلدان ملخصا).

شيحان

شيحان: بالفتح ثم السكون و الحاء المهملة و آخره نون، جبل مشرف على جميع الجبال التى حول القدس و هو الذى اشرف منه موسى (ع) فنظر الى بيت المقدس فاحتقره و قال يا رب هذا قدسك فنودى انك لن تدخله ابدا فمات عليه السلام و لم يدخله (ه) يقول محرر التفسير بان هذا مجعول اذ لم يكن بيت المقدس موجودا حتى ينظر اليه - و علة وفاته، انقضاء اجله و انقطاع امده و نعم ما قيل:

«دور مجنون گذشت و نوبت ماست *** هركسى پنج روزه نوبت اوست».

وادى موسى

وادى موسى: منسوب الى موسى بن عمران (ع) - و هو واد فى قبلى بيت المقدس

ص: 374

بينه و بين ارض الحجاز و هو واد حسن كثير الزيتون و انما سمى وادى موسى لانه عليه السلام لما خرج من التيه و معه بنو اسرائيل كان معه الحجر الذى ذكره اللّه تعالى فى القرآن، كان اذا ارتحل حمله معه و خرج فاذا نزل القاه على الارض فخرجت منه اثنتا عشرة عينا تتفرق على اثنى عشر سبطا قد علم كل اناس مشربهم فلما وصل الى هذا الوادى و علم بقرب اجله عمد الى ذلك الحجر فسمره فى الجبل هناك فخرجت منه اثنتا عشرة عينا و تفرقت على ثنتى عشرة قرية كل قرية لسبط من الاسباط ثم مات موسى (ع) و بقى الحجر على امره هناك.

و حدثنى القاضى جمال الدين ابو الحسن على بن يوسف ادام اللّه علوه انه رآه هناك و انه فى قدر رأس العنز و انه ليس فى هذا الجبل شىء يشبهه (معجم البلدان).

اقول: بان موسى لم يخرج من التيه. ب.

توراة
اشاره

در عبرانى توراة (بضم تاء و سكون واو و راء الفى و هاء آخر) و در عربى توراة با تاء گرد بر وزن سلمان و تورية بر وزن تبصره و جمعشان تورات با تاء كشيده بر وزن سلمان و توريات بفتح تاء و سكون واو و كسر راء و ياء الفى و تاء آخر: اسم پنج سفر موسى است و گاهى هم به تمام كتابهاى عهد قديم گفته مى شود (منجد به ترجمه).

(لفظ توراة به عبرانى يعنى تعليم و شريعت - انيس الاعلام ج 1 ص 116).

از قرآن كريم (سورۀ صافات آيۀ 117) كه فرموده: «وَ آتَيْنٰاهُمَا اَلْكِتٰابَ اَلْمُسْتَبِينَ» معلوم مى شود كه كتاب توراة به موسى و هارون هر دو داده شده است.

[كلمات اور: (بر وزن نور - شهر ابراهيم خليل در كلده).

اوار: (بر وزن غراب - گرمى آتش و گرمى آفتاب و تشنگى و دود زبانۀ آتش و باد جنوب - شرح قاموس).

اوريم: (يعنى نور - قاموس مقدس).

اوريا: (بضم همزه و سكون واو و كسر راء و شدّ ياء الفى - عهد عتيق مشكول)

ص: 375

(يعنى شعلۀ خدا - قاموس مقدس) به عبارت ديگر نور خدا - و كلمه مركب است از (اور) يعنى نور و از (يا) يعنى خدا.

اورشليم: (بضم همزه و سكون واو و ضم راء و فتح شين و كسر لام يائى و ميم آخر - كتاب يوشع مشكول 28:18) يعنى شهر يا ميراث سلامتى (قاموس مقدس).

نور: يعنى روشنائى.

ورى: (بفتح واو و سكون راء و ياء آخر) يعنى افروختن.

توريه: (بر وزن تبصره يعنى نور و روشنى و نيز پوشيدن و پنهان كردن از «ورى» به عقيدۀ علماء علم نحو كوفه و از «ورأ» به عقيدۀ علماء علم نحو بصره - شرح قاموس).

توراة: يعنى شريعت كه خود؛ نور و روشنى است و در قرآن كريم (سورۀ مائده آيه 48) فرموده «إِنّٰا أَنْزَلْنَا اَلتَّوْرٰاةَ فِيهٰا هُدىً وَ نُورٌ» كه خود مبين معنى روشنى و نور است.

همگى با مختصر تصرف از يك ريشه است و معناى نور و روشنى از آنها مستفاد مى گردد].

سفرهاى توراة

سفر: (بكسر سين و سكون فاء) است و اسفار (بر وزن سلمان) جمع آن است و اسفار پنج گانۀ توراة باين شرح است:

1 - سفر براشيت: (بر وزن مصابيح) تكوين قصص پيدايش زيرا از آفرينش جهان شروع كرده و قصصى را پس از آن بيان كرده است.

2 - سفر شموت: (بر وزن رسول) خروج زيرا از چگونگى بيرون آمدن بنى اسرائيل از مصر بحث كرده است.

3 - سفر و يقرأ: (بفتح واو و كسر ياء و سكون قاف و راء الفى) لاويان كه از بيان احكام سخن كرده.

4 - سفر بميدبار: (بفتح باء و كسر ميم يائى و سكون دال) اعداد عدد كه شمارۀ طوائف و اسباط بنى اسرائيل را ذكر كرده.

ص: 376

5 - سفر دباريم: (بر وزن مصابيح) - مثنى (بضم ميم و فتح ثاء و شدّ نون الفى) تثنيه كه موسى دوباره احكام توراة را براى بنى اسرائيل بيان كرده.

سيفر: يعنى كتاب. سيفرايم: يعنى دو كتاب.

پاسوق: (بر وزن قانون يعنى آيه).

سيمان: (بر وزن ميقات يعنى فصل).

پاراش: (بر وزن حاخام يعنى سوره) (اقامة الشهود ص 5 و 6).

تلمود - مشنا - گمارا

تلمود: (بر وزن منصور) كتابى است كه متضمن شرائع يهود و سنن آنهاست (منجد به ترجمه).

محرر اين تفسير گويد: تلميذ (بر وزن كبريت) در عربى و تلمود در عبرى از يك ريشه است و تلمود به گفتۀ قاموس مقدس به معنى تعليم است.

و به گفتۀ (منجد ج 2 به ترجمه) تلمود: از أهم كتابهاى ديانت يهود است كه بعد از كتاب مقدس، تدوين شده و آن بر دو قسم است: 1 - مشنا: (بكسر ميم و سكون شين و نون الفى) يعنى مجموعۀ تقاليد و به عبارت ديگر شريعت شفاهى يعنى زبانى؛ كه بين ربانيون علماء ناموس تا اواخر قرن دوم ميلادى معمول بوده.

2 - گمارا: (بفتح گاف) و آن تفسير مشنا مى باشد.(1)

تلمود: دو تفسير شده كه گمارا در آن مختلف است: يكى تلمود فلسطينى (اورشليمى) (كه در قرن پنجم ميلادى بعمل آمده). و ديگرى تلمود بابلى (بكسر باء) (كه در اوائل قرن چهارم ميلادى بعمل آمده). و اهميت دومى بيشتر است.

و در قاموس مقدس به خلاصه مى نويسد: مشنا بمعنى تكرار مى باشد و آن عبارت از مجموع تقاليد مختلفۀ يهود است با بعضى از آيات كه از كتاب مقدس اقتباس شده. قوم يهود برآنند كه اين

ص: 377


1- المثناة: حبل من صوف او شعرا و غيره و يكسر كالثناية و الثناء بكسرهما، و ما استكتب من غير كتاب اللّه او كتاب فيه اخبار بنى اسرائيل بعد موسى (ع) احلوا فيه و حرموا ما شاءوا (قاموس در لغت ثنا با ثاء مثلث).

تقاليد در كوه سينا به موسى داده شده؛ بعد از آن از هارون و اليعازر و يوشع دست بدست به انبياء بعد و از انبياء به رؤساء و خلفاء كنيسه رسيده تا قرن دوم بعد از مسيح كه در آن وقت حاخام يهود تمام آنها را جمع كرده در كتابى ثبت نمود و شخص مذكور در ميان قوم يهود به جامع مشنا شهرت يافت.

گمارا: عبارت از مجموع تعليمات و تفاسيرى است كه بعد از انتهاى مشنا در مدارس عاليه واقع شد. و تفسيراتى كه نوشته شده نيز دو قسم مى باشد: يكى را تلمود اورشليم مى گويند كه حاخام هاى طبريه آن را فيما بين قرن سوم و پنجم نوشته اند و ديگرى را تلمود بابل مى گويند كه در قرن پنجم نوشته شده.(1)

گمارا

گمارا در لغت بمعنى كمال است (انيس الاعلام ج 1 ص 57).

خاخام

خاخام: يعنى معلم دينى و با (استاد) كه در انجيل متى (25:26) و غيره وارد شده، يك معنى دارد (قاموس مقدس در لغت استاد).

ترگوم

ترگوم: (بر وزن منصور) يعنى ترجمه (قاموس مقدس ص 721).

(ترگوم و ترجمه و ترجمان از يك ريشه است).

(ترجمه بر وزن مرحمه است و ضم جيم از اغلاط است و قاموس ريشۀ كلمه را «ترجم» مى داند و ليكن جوهرى و ابن اثير ريشۀ كلمه را «رجم» مى دانند.

ربان

ربان: (بر وزن صرّاف) يعنى معلم يهود و «ربانيون» جمع آن است يعنى معلمان يهود (انيس الاعلام ج 2 ص 568 اقتباسا) و در قرآن كريم «ربيون» به كسر راء در سورۀ آل عمران آيۀ 140 و «ربانيون» بفتح راء در سورۀ مائده آيه هاى 48 و 68 بهمين

ص: 378


1- دراين باره بيان اعلام قرآن در ص 673 كلافۀ سر در گم شده است و مندرجات كتاب انيس الاعلام ج 1 ص 57 نيز با متن اين تفسير مطابق است.

معنى است.

ربونى

ربونى:

(بفتح راء و شدّ باء مضموم و كسر نون و ياء آخر) يعنى معلم من و در قاموس مقدس مى نويسد: ربونى: لفظى است عبرانى يعنى اى معلم و يكى از القاب معززۀ يهود بود.

احبار

احبار: (بر وزن سلمان) جمع حبر (بفتح حاء و سكون باء و راء آخر) است و منجد مى نويسد: «الحبر العالم الصالح و هو مأخوذ من تحبير العلم و تحسينه - رئيس من رؤساء الدين - رئيس الكهنة عند اليهود - «الحبر الاعظم»: البابا، خلف السيد المسيح على الارض».

بنابراين: احبار از ربانيون مهمترند و قرآن كريم در سورۀ مائده (آيات 48 و 68) فرموده: «اَلرَّبّٰانِيُّونَ وَ اَلْأَحْبٰارُ» .

شافاط - شوفطيم

شافاط: يعنى قاضى (سفر اعداد توراة 5:13) و شوفطيم يعنى قضاة (تاريخ اللغات السامية - از دكتر اسرائيل ولفنسون ص 88).

سوفر - سوفريم - عهد سوفريم

سوفر: يعنى متخصص يا دانشمند مذهب موسى و توراة.

سوفريم: جمع سوفر است.

عهد سوفريم: يعنى عهد نويسندگان، و دستۀ سوفريم: شاگردان عزرا هستند زيرا خود عزرا نيز بنام (سوفر) ملقب است. (تاريخ يهود ايران ص 342 و 343).

سن هدريم - سنهدرين

سن هدريم: يعنى هيئت مقننه. سن هدرين: يعنى ديوان خانه. و كلمه، يونانى است.

كنست هگدولا

كنست هگدولا: يعنى هيئت مقننه.

ص: 379

ايضاح: ديوان خانه، دو قسم در دو مكان بود: 1 - ديوان خانۀ بزرگ كه جمعيت آن؛ 71 نفر بود.

2 - ديوان خانۀ كوچك كه جمعيت آن، 24 نفر بود و تأسيس اين دو برحسب پيشنهاد اسكندر مقدونى به يهود بوده براى كوتاه كردن دست اولاد هارون از حكومت و مرافعه (اقامة الشهود ص 23).

محرر اين تفسير گويد: غصب خلافت على و اولاد على (ع) در اين امت، مانند عزل اولاد هارون از حكومت شرعيه است.

بيبل - عهد عتيق - عهد جديد

بيبل: (بر وزن جعفر) بمعنى مجموع كتابهاى توراة و ضمائم و انجيل ها و ضمائم است و كلمه، يونانى است و بمعنى كتاب است.

(مجموع كتابهاى توراة و ضمائم را «عهد عتيق» و مجموع انجيل ها و ضمائم را «عهد جديد» مى گويند).

در قاموس مقدس در لغت عهد مى نويسد: مقصود از عهد قديم سى و نه كتاب است كه در يك مجلد مى باشد و عهد جديد شامل بيست و هفت كتاب است كه در منتهاى آن مجلد مى باشد.

عهد قديم

1 - تكوين (پيدايش). 2 - خروج. 3 - لاويان.

4 - عدد (اعداد). 5 - تثنيه. 6 - يوشع.

7 - قضاة (داوران). 8 - راعوث (روت). 9 - سموئيل (صموئيل) اول.

10 - سموئيل (صموئيل) دوم. 11 - ملوك اول (اول پادشاهان). 12 - ملوك دوم (دوم پادشاهان).

13 - ايام اول (اول تواريخ ايام). 14 - ايام دوم (دوم تواريخ ايام). 15 - عزرا.

16 - نحميا. 17 - استير (استر). 18 - ايوب.

19 - مزامير. 20 - امثال سليمان. 21 - جامعه.

22 - نشيد الانشاد (غزل غزلهاى سليمان). 23 - اشعياه.

24 - ارميا. 25 - مرائى ارميا. 26 - حزقيال. 27 - دانيال

ص: 380

28 - هوشع. 29 - يوئيل. 30 - عاموس.

31 - عوبديا. 32 - يونان (يونس). 33 - ميخا (ميكاه).

34 - ناحوم. 35 - حبقوق. 36 - صفنيا.

37 - حجى. 38 - زكريا. 39 - ملاخى (ملاكى).

عهد جديد

1 - انجيل متى. 2 - انجيل مرقس. 3 - انجيل لوقا. 4 - انجيل يوحنا.

5 - اعمال رسولان. 6 - رسالۀ پولس به روميان.

7 و 8 - رساله هاى اول و دوم پولس به قرنتسيان (كورنثوس).

9 - رسالۀ پولس به غلاطيان.

10 - رسالۀ پولس به افسسيان.

11 - رسالۀ پولس به فيلپيان.

12 - رسالۀ پولس به كولسيان.

13 و 14 - رساله هاى اول و دوم پولس به تسالونيكيان.

15 و 16 - رساله هاى اول و دوم پولس به تيموثاوس.

17 - رسالۀ پولس به تيطس.

18 - رسالۀ پولس به فليمون.

19 - رسالۀ عبرانيان 20 - رسالۀ يعقوب.

21 و 22 - رساله هاى اول و دوم پطرس.

23 و 24 و 25 - رساله هاى اول و دوم و سوم يوحنا.

26 - رسالۀ يهودا. 27 - رؤياى يوحنا.

سامريون

سامريون: يك عده از يهودند كه توراة آنان با توراة بقيۀ يهود اختلاف فاحش دارد و ايشان پنج كتاب منسوب به موسى (ع) و كتاب يوشع و كتاب قضاة را قبول دارند و بقيۀ كتب عهد عتيق را صحيح نمى دانند (انيس الاعلام ج 1 ص 116 و كتاب دوم تواريخ ايام

ص: 381

29:9 و قاموس مقدس ص 715-722).

دربارۀ پنج سفر منسوب به موسى و تاريخ هاى آنها، عقائدى ابراز شده كه در كتابهاى اظهار - الحق و قاموس مقدس در لغت (پنج سفر موسى) و انيس الاعلام مذكور است.

كزيريم: بيت عبادة للسامرة من اليهود بنابلس يزعمون ان الذبح فيه كان، و ان الذبيح هو اسحاق، و السامرة من اليهود بنابلس كثيرون لذلك (معجم البلدان).

(كزيريم بفتح كاف و كسر زاء يائى و كسر راء يائى و ميم آخر است).

ابو كريفا

ابو كريفا: يعنى پوشيده و اين اسم، مخصوص كتابهائى است كه از عهد عتيق و از عهد جديد حذف كرده اند:

ابو كريفاى عهد عتيق مشتمل بر 14 كتاب است.

ابو كريفاى عهد جديد مشتمل بر تواريخ و انجيل ها و رساله هاست كه تشندارف 22 پاره از آن انجيلها و 13 تا از آن رساله ها را در يك جلد جمع كرده و محض ازدياد اطلاع بچاپ رسانيده است و در اين كتابها قصصى مذكور است كه قرآن هم بعض از آنها را تأييد مى كند (به خلاصه از قاموس مقدس).

تقسيم عهد عتيق
اشاره

قوم يهود: كتب خود را به سه قسمت تقسيم كرده اند:

1 - شريعت يعنى پنج سفر موسى.

2 - انبياء.

3 - اسفار مقدسه يعنى مزامير و امثال و ايوب و سرود و روت و نياحات و استر و دانيال و عزرا و نحمياه و 1 و 2 تواريخ ايام.

و انبياء را نيز دو قسمت كرده اند: جمعى را كه اشعيا و ارميا و حزقيال باشند كبار ناميده اند و جمعى را كه هوشع و يوئيل و عاموس و عوبديا و يونس و ميكا و ناحوم و حبقوق و صفنيا و حجى و زكريا و ملاخى باشند، صغار گفته اند، لكن مسيحيان كتب مقدسه را به ترتيبى كه در نزد نصارى معروف است قسمت كرده اند: يعنى اسفار

ص: 382

تاريخى و شعرى و نبوتى.

عهد جديد: را نيز به تاريخى و تعليمى و نبوتى تقسيم نموده اند. (قاموس مقدس به خلاصه).

ضبط لغات و معانى آنها

معانى تكوين و خروج و لاويان و اعداد و تثنيه قبلا شرح داده شده است.

يوشع: (بفتح شين مركب است از يهوه و از شوع) يعنى يهوه نجات مى دهد.

قضاة: جمع قاضى است يعنى داوران.

راعوث: (بر وزن فانوس) اسم يك نفر زن موآبى است.

سموئيل: (بفتح سين و ضم ميم مركب است از سمو و از ايل) يعنى مسموع از خدا.

عزرا: (بفتح عين و سكون زاء و راء الفى) يعنى كومك و امداد.

نحمياه: (بفتح نون و فتح حاء و سكون ميم و ياء الفى و هاء آخر - مركب است از نحم و از ياه) يعنى تسلى يافته از يهوه.

استير: (بر وزن تشريف) يعنى ستاره.

ايوب: (بر وزن منصور) يعنى برگشت نموده به طرف خدا.

مزامير: (بر وزن مصابيح جمع مزمار بر وزن انسان است) مزمار يعنى نى و آن عبارت است از اشعار روحانى كه به آواز مزمار و نى، محض تمجيد و تقديس حضرت اقدس الهى خوانده مى شده.

نشيد الانشاد: (بر اوزان شريف و سلمان) يعنى غزل غزلها.

اشعيا و اشعياه: (بكسر همزه و فتح شين و سكون عين و ياء الفى با هاء آخر و بدون آن - مركب است از اشع و از يا) يعنى نجات خداوند (اشعياء هم مى نويسند).

يرميا و ارميا: (بكسر ياء و سكون راء و كسر ميم و ياء الفى - مركب است از يرمى و از ياه) يعنى يهوه به زير مى اندازد.

حزقيال و حزقيل: (بفتح حاء و كسر آن و سكون زاء و كسر قاف و ياء الفى و لام آخر - مركب است از حق و از ايل) يعنى قوة اللّه.

ص: 383

دانيال: (بدال الفى و كسر نون و ياء الفى و لام آخر - مركب است از دانى و از ايل) يعنى خدا حاكم من است.

هوشع: (بضم هاء و سكون واو و فتح شين و عين آخر - مركب است از يهوه و از شع) يعنى خداوند كومك كننده است.

يوئيل: (بضم ياء و سكون واو - مركب است از يهوه و از ايل) يعنى يهوه خداست.

عاموس: (بر وزن ناموس) يعنى يار.

عوبديا: (بضم عين و سكون واو و فتح باء و سكون دال و ياء الفى - مركب است از عوبد و از يا) يعنى بندۀ يهوه.

يونان: (يونس) لفظ يونا بمعنى كبوتر است.

ميخا و ميكاه: (بكسر ميم و سكون ياء و خاء الفى - مركب است از: من - ك - يا) يعنى چه كس مثل يهوه است.

ناحوم: (بر وزن ناموس) يعنى تسلّى.

حبقوق: (بر وزن سقنقور) يعنى كسى كه به آغوش كشيد.

صفنيا: (بفتح صاد و فتح فاء و سكون نون و ياء الفى - مركب است از صفن و از يا) يعنى مخفى شده بتوسط يهوه.

حجى: (بفتح حاء و شدّ جيم الفى) يعنى مسرور.

زكريا: (بفتح زاء و فتح كاف و كسر راء و شدّ ياء الفى) يعنى كسى كه خداوند او را ذكر مى فرمايد (چون حرف ذال در لغت عبرانى نيست ازاين جهت با زاء نوشته مى شود و كلمه مركب است از ذكر و از يا).

ملاخى و ملاكى: (بر وزن مقاصد) يعنى رسول يهوه (ريشۀ كلمه از ملك بمعنى فرشته است).

انجيل: (بكسر همزه و سكون نون و كسر جيم يائى و لام آخر) لفظ يونانى است يعنى مژده و بشارت.

متى: (بفتح ميم و شدّ تاء الفى) يعنى بخش خدا.

ص: 384

مرقس: (بفتح ميم و سكون راء و ضم قاف و سين آخر است) و بنظر محرر اين تفسير كلمه مركب است از: (مار - يعنى آقا) و از: قس، و (ماركس) صورت ديگر آن است.

لوقا: (بضم لام و سكون واو و قاف الفى).

يوحنا: (بضم ياء و سكون واو و فتح حاء و شدّ نون الفى) در قاموس مقدس مى نويسد - كه: يوحنا بمعنى انعام توفيقى خدا، لفظ يونانى يوحانان است و در لغت يوحانان و يوحنان آن را بمعنى «خداوند دلسوز است» معنى كرده. و محرر اين تفسير گويد: تقريبا معنى اخير صحيح است و كلمه مركب است از يهوه و از حنان.

اعمال رسولان: متضمن اعمال پطرس و پولس است و مصنف آن لوقا بوده.

رسالۀ روميان: نامه اى است كه به مسيحيان روم مكتوب گرديده و مصنف آن پولس بوده پولس (بضم پا و سكون واو و ضم لام و سين آخر) در لغت بمعنى كوچك مى باشد (و وى را در زبان عبرانى شاول مى گفتند).

(روميه: پاى تخت مملكت روم است. گويند: مؤسس اين شهر، روميلوس بوده و روم به اسم اوست).

كورنثوس: (بضم كاف و سكون واو و كسر راء و سكون نون و ضم ثاء و سكون واو و سين آخر) بعربى و قرنتس: (بضم قاف و كسر راء و سكون نون و ضم تاء و سين آخر) به فارسى نام يكى از شهرهاى پرمكنت يونان است و معنى آن بزبان يونانى: «بنا شده بر دو دريا» است.

غلاطيه: (بفتح غين و لام الفى و كسر طاء و شدّ ياء مفتوح و هاء آخر) يكى از قطعات آسياى صغير است و لفظ غلاطيه از گالها يا كلاتى يعنى فرنگى مشتق است.

افسس: (بفتح همزه و فتح فاء و ضم سين و سين آخر) نام يكى از شهرهاى معروف آسياى صغير است.

فيلپى: (بكسر فاء و سكون ياء و كسر لام و شدّ پا و ياء آخر) نام شهر معروفى است كه در قسمت شرقى مكدونيه واقع است.

كولوسى: (بضم كاف و سكون واو و ضم لام و سكون واو و كسر سين يائى) نام شهرى از شهرهاى فريجيه است كه در زلزلۀ سال 65 ميلادى خراب شده.

ص: 385

تسالونيكى: (بفتح تاء و سين الفى و ضم لام و سكون واو و كسر نون يائى و كسر كاف يائى) معنى اين لفظ غلبه بر تسلى مى باشد و آن نام شهر و بندرى است از قسمت دوم مكادونيه.

تيموثاوس: (بكسر تاء يائى و ضم ميم واوى و ثاء الفى و ضم واو و سين آخر) يعنى احترام نمايندۀ خدا و وى شاگرد و مصاحب پولس بوده (اين كلمه در عهد جديد عربى با ثاء سه نقطه و در عهد جديد فارسى با تاء دو نقطه ضبط شده است).

تيطس: (بكسر تاء يائى و ضم طاء و سين آخر) اسم واعظ مسيحى يونانى الاصل بوده كه در تحت توجه پولس مسيحى شده و مصاحب و همكار او گرديده.

فليمون: (بكسر فاء و كسر لام يائى و ضم ميم واوى و نون آخر) نام مردى است كه در لاودكيه متولد شده.

(رسالۀ عبرانيان: مصنف آن معلوم نيست).

(رسالۀ يعقوب: مصنف آن واضح نيست).

پطرس: (بكسر و بضم پا و سكون طاء و ضم راء و سين آخر است) در زبان سريانى پطرس را كيفاس مى خوانند يعنى سنگ.

(انجيل يوحنا و سه رساله و خوابنامه يا مكاشفه، مربوط به يوحناست).

(يهودا: معلوم نيست كيست و معناى آن حمد است).

(مدرك ضبط كلمات و معانى، كتاب عهدين مشكول و قاموس مقدس است).

شرح كتب عهد عتيق و جديد و تواريخ تصنيف آنها و اختلافات و تناقضات و تحريفات آنها محتاج به تصنيف كتابى خاص است و از جمله: كتابهاى اظهار الحق و انيس الاعلام و قاموس مقدس مفيد است.

تلمود توراها

تلمود توراها: يعنى مدارس مذهبى، و تحصيل زبان عبرى با تأسيس مدارس مذهبى (تلمود توراها) تا 50 سال قبل در ايران وجود داشت (تاريخ يهود ايران ص 329).

تلميد هخاميم

تلميد هخاميم: يكى از مدارس عاليه كه در اورشليم افتتاح گرديد موسوم به

ص: 386

«بت وعد» بود و معلمين آن را؛ سوفريم مى گفتند و محصلين آن را تلميذ هخاميم مى ناميدند.

منظور از (بت وعد) دانشكده و مراد از (تلميد هخاميم) دانشجوى دانشكدۀ مذهبى است (تاريخ يهود ايران ص 345).

مدراش

مدراش: يعنى تفسيرى كه ربيون بر قسمتهاى مختلف توراة نوشته اند و مدارش با لفظ درس از يك ريشه است.

شبات

شبات: سريانى است و سبت عربى است و شنبه فارسى است (فرهنگ نظام در لغت تبر).

قيدوش

قيدوش: يعنى مراسم تبرك و تقديس شنبه و شكرانۀ خدا كه در شب شنبه بعمل مى آيد.

هبدالا

هبدالا: يعنى انجام مراسم مزبور در اول شب يكشنبه.

هگادا

هگادا: يعنى افسانه اى كه در شب عيد فطر خوانده مى شود.

پسح «پصح»

پصح: (بكسر اول و فتح دوم و حاء آخر) مراد فصح است در عربى، و چون عبرانى حرف (ف) ندارد با حرف «پ» تلفظ مى كند.

(فصح بكسر فاء و سكون صاد و حاء آخر) نزد يهود؛ عيد تذكار بيرون آمد نشان از مصر است و نزد نصارى، عيد تذكار قيام مسيح است بعد از موت، و اين قيام نزد ما مسلمين بى اساس است زيرا موت عيسى نزد ما بى اساس است.

روش هشانا و كيپور

اعياد روش هشانا: يعنى نماز اول سال و كيپور: يا كپور (بكسر كاف و ضم باء مشدد و واو ساكن و راء آخر).

ص: 387

يعنى كفارۀ گناهان و آن يك روز، روزۀ 25 ساعتى است و كلمه با كفارۀ عربى يك ريشه دارد.

يوبيل (يايوبل)

يوبيل: ويوبل: يعنى استهلاك و آن سال پنجاهم است كه در اين سال تمام اشخاص و عيال و قوم و خويش و املاك حتى الامكان بحالت اصليۀ خودشان بايد برگردند (و اين حكم يوبيل ادامه دارد و ليكن بنى اسرائيل باين دستور موسوى عمل نكرده اند - قاموس مقدس به خلاصه) (ايل يعنى خدا - و - يوب از اوب بمعنى رجوع است يعنى خدا برمى گرداند - ب).

شمع اسرائيل

جمعيت سوفريم: سه نمازهاى روزانه را با خواندن مزامير بعلاوه قسمت (شمع اسرائيل) مستخرجه از توراة را مقرر داشتند (تاريخ يهود ص 344).

محرر اين تفسير گويد: مراد از (شمع اسرائيل) گفتن: «شمع ييسرائيل ادوناى الوهنو ادوناى آحاد» است كه از توراة (سفر تثنيه 4:6) برداشته اند و ترجمۀ آن بعربى اين است:

«اسمع يا اسرائيل. الرب الهنا رب واحد».

و ترجمۀ آن به فارسى اين است: «اى اسرائيل بشنو. يهوه خداى ما يهوه واحد است».

(شمع بفتح شين و فتح ميم و سكون عين(1) - ييسرائل بكسر ياء اول و كسر همزه - ادوناى بفتح همزه و ضم دال و نون الفى و ياء ساكن - الوهنو بكسر همزه و ضم لام و كسر هاء و ضم نون - إحاد تقريبا بكسر همزه است).

(در اين جمله: مخاطب: اسرائيل است كه مراد از آن: يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم: پدر دوازده فرزند است كه آنان پدران دوازده سبط بنى اسرائيل اند).

قبلۀ يهود و مسيحيان

يهودان بسمت بيت المقدس و مسيحيان بسوى مشرق نماز مى گذارند (ترجمۀ سفرنامۀ شاردن فرانسوى ص 34).

ص: 388


1- اقامة الشهود ص 183.
بيت تفيلا

بيت: (بكسر باء اشباعى و سكون تاء) يعنى خانه و تفيلا: (بر وزن شريفا) يعنى نماز و مجموع بمعنى نمازخانه است و (تفيلين): چيزى است از پوست گوساله كه اسرائيليان در حالت نمازشان بر سر خود مى كشند (اقامة الشهود ص 71 و 158).

شلوم - شاليم

شلوم: بفتح شين و ضم لام (همچون لاتينى كه بر حركت ضمۀ مفتوحه دلالت دارد) و سكون ميم (تاريخ اللغات السامية ص 288). و آن بمعنى سلام است يعنى تحيت.

شاليم: يعنى صلح.

كنعان

كنعان: (بر وزن سلمان) در زمان آمدن ابراهيم داراى شهرهاى بسيار بود كه بعضى از آنها در كتاب مقدس مذكور است مثل سدوم و عموره و حبرون و دمشق و اريحا.

و در عهد موسى: جاسوسان نيز خبر دادند كه در مملكت كنعان شهرهاى - حصاردار بسيارى ديده اند و يوشع بن نون ششصد شهر را كه اسرائيليان مفتوح ساختند خبر مى دهد. و چون عاى مفتوح گشت اهاليش را كه 12 هزار نفس بودند بقتل رسانيدند (يوشع 16:8-25) و جبعون از عاى خيلى بزرگتر بود (يوشع 2:10).

بحر سوف

سوف (بضم سين): (توراة مشكول سفر خروج 19:10 و 18:13) بمعنى علف دريائى است و غالبا مراد از آن درياى قلزم است (قاموس مقدس به خلاصه).

شهر داود

شهر داود: همان قلعۀ صهيون (بكسر صاد و سكون هاء و فتح ياء و سكون واو و نون آخر) است (اول تواريخ ايام 5:11) كه اولا مال يبوسيان بود و پس از آنكه داود آن را مفتوح ساخت و متصرف شد قصرى و شهرى در آن بنياد افكند و باسم خود موسوم ساخت.

بيت لحم: هم شهر داود خوانده شده است (انجيل لوقا 11:2) زيراكه مسقط الرأس داود بود. قبر راحيل مادر يوسف (ع) نيز در اين شهر است.

ص: 389

بيت لحم

بيت لحم به عبرانى (بكسر باء اشباعى و تاء آخر و فتح لام و كسر حاء و ميم آخر) يعنى خانۀ نان و در اينجا مراد ده كوچكى است بر تپه كه به مسافت شش ميل به جنوب اورشليم مانده، واقع است، (اول سموئيل 12:17 و قاموس مقدس و اقامة الشهود ص 282).

لحمان (عهد عتيق فارسى) لحمام (عهد عتيق عربى مشكول) (هر دو كلمه بر وزن سلمان) بمعنى خوردنيهاست (كلمات لحم و ملح و حمل «بره» به يكديگر نزديك است. ب).

لحم در سريانى بمعنى نان است و در دائرة المعارف بستانى (به ترجمه) مى نويسد:

بيت اللحم در سريانى بمعنى بيت الخبز است و در فرهنگ نظام (ج 1 ص 13 ديباچه) مى نويسد:

بسرا در سريانى بمعنى گوشت است.

لحم: بفتح لام و سكون حاء در عربى بمعنى گوشت است.

افراته: (بفتح همزه و سكون فاء و راء الفى و فتح تاء و هاء آخر) اسم سابق بيت لحم بوده.

شام - ارام

شام: همان مملكتى است كه عبرانيان آن را ارام (بر وزن سلام) مى گفتند (قاموس مقدس).

شهر مقدس - شهر خدا - اورشليم - قدس

شهر مقدس و شهر خدا: مراد اورشليم است كه همواره از آن وقت تا بحال به (قدس).

مسمى است (كتاب مزامير 4:46 و كتاب نحميا 1:11).

(اورشليم) بضم همزه و سكون واو و ضم راء و فتح شين و كسر لام يائى و ميم آخر است) و (كلمه مركب است از اور كلدانى يعنى شهر و شليم يعنى سلام - پس معناى آن مدينة السلام است).

طاب طاب

اسم مبارك محمد پيامبر خدا (ص) در توراة سفر تكوين 20:17 بزبان سريانى طاب طاب است (كتاب انيس الاعلام ج 2 ص 151).

بمئدمئد

اسم شريف محمد پيامبر خدا (ص) در توراة سفر تكوين 20:17 بزبان عبرانى بمئدمئد (بكسر باء و كسر ميم و سكون همزه و دال آخر و كسر ميم و سكون همزه و دال آخر) است (كتاب اقامة الشهود ص 48 و كتاب انيس الاعلام ج 2 ص 151).

ص: 390

پارقليطا - فارقليطا - بارقليطا - پريقليطوس

اسم مقدس محمد پيامبر خدا (ص) در انجيل يوحنا 15:14-17 و 25 و 26 و 29 و 30 نيز 26:15 و 27 و نيز 7:16-15 بزبان سريانى پارقليطا (بپاء الفى و راء مفتوح و سكون قاف و كسر لام يائى و طاء الفى) و بعربى (معرب) فارقليطا و نيز بارقليطا و بزبان يونانى پريقليطوس است (كتاب انيس الاعلام ج 1 ص 3-5 و ج 2 ص 176-194).

حروف و خط عبرانى

زبان عبرانى: داراى 22 حرف است: (ابجد - هوز - حطى - كلمن - سعفص - قرشت). و خط عبرانى قديم: متروك شده است و خط عبرانى فعلى: خط پس از دورۀ اسارت يهود است و خط قديم يهود مأخوذ از خط كنعانى است و تمام خطوط سامى متأخرين از خط كنعانى، مشتق است و خط كنعانى از خط - هيروگليفى و خط ميخى گرفته نشده است و بلكه خود ساختۀ كنعانيان است(1)و شايد در اختراع خود توجهى به آن دو خط كرده باشند.

زبان عبرانى قديم هم متروك شده و زبان عبرانى

ص: 391


1- و كنعانيان هم خط خود را از عهد نوح گرفته اند و نوح هم از عهد مقدم بر خود گرفته است و البته قابل انكار نيست كه در هر نقل و انتقالى تغييراتى در خط، حاصل شده است. ب.

فعلى: از دورۀ اسارت بنى اسرائيل است.

كيفيت تلفظ حروف عبرانى

كيفيت تلفظ حروف عبرانى(1)

ا آلف (گاو). ب بيت (خانه).

ج جيمل «گيمل» (شتر) د دالت (در) (باب).

ه ها (دريچه و پنجره). و واو (ميخ).

ز ز اين (سلاح). ح حيت (بفتح اول) (ديوار).

ط طيت (بفتح اول) (نوعى از مار). ى يود (بر وزن نور) (دست).

ك كاف (كف دست). ل لمد (عصاء گاورانى).

م ميم (آب). ن نون (ماهى).

س سامخ (چيزى كه برآن تكيه مى كنند چون عصا).

ع عين (چشم). پ ف فا (دهان).

ص صادى (دام شكار). ق قوف (سوزن).

ر ريش (سر) (رأس). ش شين (دندان).

ت تا و (علامت).

(تاريخ اللغات السامية از دكتر اسرائيل ولفنسون ص 99 و 100 به ترجمه).

1 - كامتس: فتحۀ بزرگ. 2 - بتاح: فتحۀ عادى.

3 - حيرق: كسرۀ عادى. 4 - تسيريه: بين فتحه و كسره.

5 - قبوتس: ضمۀ خفيف. 6 - حولم: ضمۀ مخففه.

7 - شفا: سكون.

همۀ اين علائم در زير حروف گذارده مى شود (كتاب لغت عبرانى ص 15 و 16).

حروف هجاء عبرانى: بترتيب (ابجد) است نه (ابتث).

ص: 392


1- ماسوره: كتاب اعراب كلمات توراة و شرح و معناى آن است كه در طبريه تصنيف شده است. قاموس مقدس ص 578 در لغت طبريه.

حروف عبرانى: بهم متصل نيست و جداجدا نوشته مى شود.

اغلب قواعد صرف و نحو زبان عبرانى: شبيه بزبان عربى است و ليكن اواخر كلمات عبرانى دائم ساكن است و حركت ندارد.

زبان عبرانى شبيه زبان انگليسى و غيره است ازاين جهت كه يك خط براى كتابت دارد و يك خط براى چاپ كتاب.

لغات عبرانى: شبيه به عربى است در اينكه حروفش با حركات مانند فتح و ضم و كسر تلفظ مى شود.

شمارۀ حروف هجاى عبرانى: بيست و دو حرف است و گاهى سه حرف برآن افزوده مى شود و ليكن اينها هم از آن بيست و دو حرف مشتق شده است.

(الف) بجاى حركت نيست مگر در جاهاى نادرى و نوعا بصورت همزه تلفظ مى شود.

در لغت عبرانى: حرف جيم نيست و جيم عبرانى مانند جيم مصرى تلفظ مى شود.

كلمه: بر سه قسم است اسم (هاشم) و فعل و حرف.

اسم: به مذكر و مؤنث و به مفرد و مثنى و جمع تقسيم مى شود و مثنى در زبان عبرانى كم استعمال مى شود مگر براى چيزهائى كه جفت باشد.

بجاى ال، كه در عربى حرف تعريف است، در عبرانى كلمۀ (ها) در اول كلمه اضافه مى شود.

علامت استفهام در عبرانى: همان (ها) است كه در اول كلمه اضافه مى شود و معنى آن را با (هاء) تعريف از معناى جمله بايد فهميد.

اوريم - و - تميم

اوريم و تميم: يعنى نور و كمال و قصد ازين دو لفظ، لباس مخصوصى بود كه كاهنان در بر مى كردند (توراة سفر خروج 30:28) و خود موسى اوريم و تميم را به طورى ذكر كرده است همچون تاج مجد و جلال لاويان (سبط لاوى مراد است كه موسى هم از آن سبط است).

و چون يوشع بن نون خليفۀ موسى شد (توراة سفر اعداد 21:27) در حضور العازار

ص: 393

كاهن به پاايستاد تا به واسطۀ اوريم براى او سؤال نمايد.

و چون تعريف كامل در كتاب مقدس در خصوص آن دو اسم نيست كشف حقيقت آنها را نتوان نمود (قاموس مقدس به خلاصه).

قاموس مزبور در لغت قدس الاقدس مى نويسد: قدس الاقداس يعنى محل و مسكن مخفى كه از هيكل ترتيب يافته صندوق عهد در آنجا گذارده شده بود و حضور(1)حضرت اقدس الهى مخصوصا در آنجا ظاهر شده از ميان كروبيان اوامر مقدسۀ خود را اظهار مى فرمود (كتاب دوم سموئيل 23:16 و اول پادشاهان 5:6 و 16 و 19 و 50:7 و 6:8 و 8 و كتاب دوم تواريخ ايام 16:3 و 20:4 و 7:5 و 9 و مزامير 2:28).

وضع معين و مخصوص سؤال از خداوند بتوسط كاهن اعظم بود كه وى بتوسط «اوريم - و - تميم» سؤال مى نمود (كتاب اول سموئيل 9:23 و 7:30 و 8).

محرر اين تفسير گويد: اوريم: بضم همزه و سكون واو و كسر راء و سكون ياء و ميم آخر است (توراة مشكول سفر اعداد 21:27).

اما تميم: بضم تاء و شدّ ميم مكسور و سكون ياء و ميم آخر است (توراة مشكول سفر خروج 30:28).

و هارون اين اوريم و تميم را در سينه بند عدالت: مى گذارد كه روى قلبش قرار بگيرد و كاهنان اعظم ديگر پس از او نيز چنين مى كردند.

محرر اين تفسير گويد: اوريم و تميم لباسى نبوده بلكه چيزى بوده در لباس، و اين دو چيز تا عهد سليمان باقى بوده و بعد از آن، ديگر خبرى از آنها نيست.

و جفر مذكور در اخبار اهل بيت پيامبر اسلام (ص) كه علوم اولين و آخرين در آن است، از همين مقوله است و يا اينكه عين آنست.

جفر - و - جامعه

در كتاب سفينة البحار به خلاصه و ترجمه چنين مى نويسد كه جفر از الواح موسى (ع)

ص: 394


1- مراد تجلى است.

مأخوذ است و از ودائع انبياء است كه بحضرت رسول خدا (ص) رسيده و به على عليه السّلام داده شده و چون نسخه بر وى پوست بزغاله منتقل شده كه جفر است لذا به (جفر) موسوم شده است.

جفر بمعنى بچۀ گوسفند است كه علفخوار بشود يا به چهار ماه برسد (قاموس به ترجمه).

بالجمله: جفر و جامعه دو كتاب است كه براى على مرتضى بوده (محقق شريف در شرح مواقف).

و اين دو كتاب نزد امامان عليهم السلام بوده يكى بعد از ديگرى (كلينى در كتاب كافى).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين دو كتاب را براى على عليه السّلام املاء كرده و علم گذشته و آينده تا روز قيامت در اين دو كتاب است (شيخ بهائى در شرح اربعين).

اين دو كتاب، بر طريق علم حروف است (شرح مواقف).

در كتاب قبول ولايتعهد امام على بن موسى الرضا (ع) به مأمون تصريح شده كه:

من ولايتعهد را پذيرفتم و ليكن جفر و جامعه دلالت دارند كه اين كار پايان ندارد (سفينۀ - البحار در لغت «جفر» به خلاصه و ترجمه).

محرر اين تفسير گويد: ممكن است اوريم همان باشد كه بعدها (جفر) گفته شده و تميم همان جامعه باشد اما جفر كه امروزه در دست است داراى 28 جزء است و هر جزء داراى 28 صفحه است كه پس از ضرب 28 در 28 مى شود 784 صفحه و هر صفحه داراى 28 خانه است كه پس از ضرب 784 در 28 مى شود 21952 خانه؛ و هر خانه مشتمل بر 4 حرف است.

بنابراين ابتداء جزء اول صفحۀ اول خانۀ اول؛ چهار الف است (اااا) و انتهاء جزء بيست و هشتم صفحۀ بيست و هشتم خانۀ بيست و هشتم، چهار غين است (غ غ غ غ).

ايضاح: عدد كل 28 حرف تهجى از الف تا غين بالغ بر 5995 عدد است كه خود اين عدد از حيث قرار گرفتن دو رقم (9) در وسط و قرار گرفتن دو رقم (5) در طرفين آن عجيب است و اعجب از آن اين است كه پس از جمع 4 رقم مزبور؛ همان عدد (28) بدست مى آيد.

ضمنا: عدد كل حروف 28 جزء جفر بالغ بر 526/408/960 عدد است

ص: 395

كه علماء علوم غريبه پس از طرح زكاة رقم مزبور يعنى (30) و تقسيم باقى مانده بر 4 و نقل يك چهارم (131/602/32) به خانۀ مربع(1) تشكيل مربع، داده و از آثار عجيبۀ آن بهره مند مى شوند.

اما استخراج احكام از صفحات جفر، محتاج به رسالۀ جداگانه است كه اين محل گنجايش ذكر آن را ندارد.

خلاصۀ دورۀ زندگانى و عمر موسى

قاموس مقدس دورۀ زندگانى موسى را به سه قسمت تقسيم كرده كه هريك داراى چهل سال است: 1 - چهل سال در مصر 2 - چهل سال در مدين (نزد شعيب) 3 - چهل سال در بيابان سينا و محرر اين تفسير گويد: اين تقسيم درست نيست زيرا اقامت موسى در مدين چهل سال نبوده و در حدود ده سال بوده است.

پس مدت زندگانى موسى را به چهار قسمت مى توان تقسيم كرد: 1 - از ولادت تا كشتن فاتون مصرى خباز فرعون (كه موسى در اين مدت در مصر بوده، اين دوره چهل سال است).

2 - از فرار از مصر تا دريافت منصب نبوت (كه موسى در اين مدت در مدين بوده اين دوره در حدود ده سال است).

3 - از دريافت منصب نبوت تا بيرون بردن بنى اسرائيل از مصر (كه موسى در اين مدت باز در مصر بوده، اين دوره در حدود 28 سال است).

4 - از كوچ به سينا تا روز وفات، (اين دوره در حدود 42 سال است) (كه مجموع ادوار چهارگانه: بالغ بر يك صد و بيست سال مى شود).

دستور شريعت موسى دربارۀ آينده

شريعت موسى بااينكه توراتش چندين بار و در چندين جا دست خورده است باز هم شرارۀ بشاراتش ساطع و لامع است و از جمله: ظهور نبى اى است از ميان بنى اسماعيل كه آن نبى شبيه موسى است و معجز او قرآن است و هركس كه ادعاء نبوت كند و دروغ بگويد: كوس رسوائى وى بر سر بازار زده خواهد شد و طشتش از بام خواهد افتاد.

ص: 396


1- بايد كسر 2 را در خانۀ نهم بگذارند.
نابىء

نابىء: (بر وزن فاميل) يعنى نبى و به عبارت ديگر پيغمبر و اين كلمه مكررا در توراة ذكر شده از جمله: «و لو قام نابىء عود بيسرائل كموشه» (سفر تثنيه 10:34).

يعنى ديگر پيامبرى مانند موسى از ميان بنى اسرائيل برنخواهد خاست (كتاب اقامة - الشهود فى رد اليهود ص 181-183).

(نوى بكسر نون و كسر واو و شدّ ياء هم بمعنى نبى است - انيس الاعلام ج 1 ص 132).

(از موارد تحريف توراة اين مورد است كه چنين ترجمه كرده اند: و نبى اى مثل موسى تا بحال در اسرائيل برنخاسته است كه خداوند او را روبه رو شناخته باشد).

(علت تحريف اين است كه: لو قام (بضم لام) ماضى است ولى به واسطۀ الحاق واو مكسور در اول فعل، مستقبل مى شود و بعلاوه لفظ «عود» كه بمعنى ديگر مى باشد قرينۀ ظاهره است بر معنى مستقبل و در توراة از اين قبيل موارد، بسيار است چنانچه لفظ شمع بفتح شين و ميم بمعنى بشنو است و ليكن و يشمع بكسر واو و كسر ياء و سكون شين و فتح ميم و عين آخر بمعنى مى شنود است و هكذا).

(و جهت تحريف اين است كه: «و لو قام» را كه بمعنى بر نخواهد خاست مى باشد كه مربوط بزمان آينده است بمعنى برنخاسته، كه مربوط به گذشته است، ترجمه كرده اند).

(و نتيجۀ اين تحريف، براى يهود اين است كه: ابتداء و انتهاء قانون و شريعت آسمانى را در موسى و توراة محدود كنند و در را ببندند و بگويند: «يد اللّه مغلولة» ديگر كار تشريع الهى پايان پذيرفته است. نه عيسائى در كار است و نه محمدى خواهد آمد).

(و نتيجۀ اين تحريف براى عيسويان اين است كه: با بودن اين جمله در توراة براى هر شنونده اى اين سؤال پيش مى آيد كه اولا عيسى: اسرائيلى است نه برادر اسرائيلى -

ص: 397

و ثانيا به موسى شباهت ندارد و از طرفى در سفر تثنيه ظهور پيامبرى شبيه به موسى وعده داده شده است - پس اين پيامبر كى خواهد بود؟ لذا ناچار بايد اقرار كرد كه آن پيامبر:

حضرت محمد (ص) است زيرا نژادش از برادران بنى اسرائيل است و به موسى هم شباهت دارد - ولى اگر تحريف شد يعنى بهمين صورت كه كرده اند؛ درآمد، راه سؤال تا حدى، سد مى شود) - (اما باز هم سفر تثنيه، بى جواب مى ماند و به خلاصه حجت بر يهودان و بر عيسويان؛ تمام است) و اينك بشارت سفر تثنيه را در ذيل مشاهده خواهيد كرد.

شباهت محمد (ص) به موسى (ع)
اشاره

در شمارۀ هجدهم از باب هجدهم سفر تثنيۀ توراة مكتوب است كه: خدا به موسى فرموده كه به بنى اسرائيل بگويد: «نبيى را براى ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هرآنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت».

يعنى اى موسى: پيغمبرى را براى بنى اسرائيل (اعقاب يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم) از ميان بنى اسماعيل بن ابراهيم كه (اسماعيل و اسحاق برادرند) برمى انگيزم كه آن پيغمبر مثل تو است و كلام خود را كه قرآن است به دهانش مى گذارم و سخنان او از جانب ماست كه «مٰا يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ» .

مقايسه بين محمد (ص) و موسى (ع)

بين محمد و موسى: وجوه شباهت بسيار است:

1 - هر دو داراى شريعت و كتاب اند.

2 - هر دو داراى قوانين مفصله اند.

3 - هر دو داراى زن و فرزند هستند.

4 - هر دو پيامبر جنگى هستند و مأمور به شمشير (يعنى مأمور به جهاد) بوده اند.

5 - هر دو بت شكنى كرده اند و پرچم يكتاپرستى را برافراشته اند.

6 - موسى وزيرى چون هارون داشته و محمد وزيرى چون على دارد و لذا پيامبر

ص: 398

اسلام (ص) به على (ع) فرموده: «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى».

7 - هر دو فراوان زحمت و رنج مبارزات را تحمل كرده اند (و هر دو از وطن خود هجرت نموده اند).

8 - موسى به طور سينا رفته و محمد به معراج.

9 - هر دو پدر و مادر داشته اند (يعنى هيچ كدام از روش طبيعى آبستنى و زايمان بيرون نبوده اند).

10 - يوشع (وصى موسى) جنگها كرده است و على (وصى محمد) جنگها كرده است.

مقايسۀ ديگر

1 - عهد يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم و يوسف، عهد توحيد و عزت بوده است.

1 - عهد اسماعيل بن ابراهيم، عهد تجديد بناى كعبه و توحيد و عزت بوده است.

2 - عهد نسيان يوسف در مصر، دورۀ ذلت بنى اسرائيل و خوارى آنها و خدمتگزار شدن براى فراعنۀ مصر و نداشتن فرهنگ و دين و عهد پرستش گاو بوده است.

2 - عهد نسيان اسماعيل، دورۀ گمنامى اعقاب اسماعيل و هجوم دشمنان و قحطى و خدمتگزار شدن براى كفار عرب و عهد نداشتن دين و فرهنگ و عهد پرستش بتها بوده است.

3 - موسى: (كه از اعقاب يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم) پيغمبر اولوالعزم و صاحب كتاب است.

3 - محمد: (كه از اعقاب اسماعيل بن ابراهيم است) پيغمبر اولوالعزم و صاحب كتاب است.

4 - يوشع (ع) وصى منصوص موسى (ع) است.

4 - على (ع) وصى منصوص محمد (ص) است.

5 - پس از يوشع، عهد دموكراسى جمهورى قضاة (يعنى داوران) است.

5 - پس از على، عهد دموكراسى جمهورى خلفاء است.

ص: 399

6 - پس از آن، عهد ملوك بنى اسرائيل است.

6 - پس از آن، عهد ملوك و پادشاهان اسلام است.

7 - بعد از آن، عهد حكومت و سلطنت حضرت سليمان بر تمام بنى اسرائيل است.

7 - بعد از آن، عهد حكومت و سلطنت قائم آل محمد (ع) بر تمام عالم است.

8 - عهد تفرقۀ بنى اسرائيل است.

8 - عهد تفرقه و ظهور قيامت است.

بالجمله: براى همين شباهتهاست كه در قرآن كريم داستان حضرت موسى (ع) به صورتهاى مختلف بيان شده است و هم قرآن كريم در سورۀ مزمل باين موضوع: تصريح فرموده كه: «إِنّٰا أَرْسَلْنٰا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شٰاهِداً عَلَيْكُمْ كَمٰا أَرْسَلْنٰا إِلىٰ فِرْعَوْنَ رَسُولاًفَعَصىٰ فِرْعَوْنُ اَلرَّسُولَ فَأَخَذْنٰاهُ أَخْذاً وَبِيلاًفَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ...» .

تماس قرآن كريم با اهرام
اشاره

در قرآن كريم در سورۀ فجر فرموده: «وَ فِرْعَوْنَ ذِي اَلْأَوْتٰادِ» يعنى فرعون داراى ميخها.

(اهرام: در سرزمين مصر مانند ميخ هاست كه بر زمين كوبيده شده باشد).

دربارۀ اهرام چند مبحث بايد واضح شود: الف: لغت اهرام ب: اندازه و محل اهرام ج: بانى اهرام.

1 - هرم: (بفتح هاء و راء و ميم آخر) نزد ارباب مساحت: مخروط داراى اضلاع است كه قاعدۀ آن مخروط مثلث يا مربع يا كثير الاضلاع باشد و جمع آن اهرام (بر وزن انصار) و هرام (بر وزن كتاب) است و از اين معنى است «اهرام مصر» كه مشهور است و آنها براى مدفن پادشاهان مصر، ساخته شده است (منجد ج 1 به ترجمه).

هرمان (بر وزن رمضان) تثنيه است و در منجد (ج 2) مى نويسد: ارتفاع بزرگترين اهرام 138 متر است (ه).

ص: 400

در كتاب سواء السبيل فى سكان ارض النيل (تأليف والس بدج چاپ بيروت سال 1888 ص 39 به ترجمه و خلاصه) مى نويسد كه: اسم هرم در زبان مصر قديم، ابمير (بر وزن تشريف) بوده است.

2 - سخاوى از مسعودى مؤرخ نقل كرده كه: طول هريك از هرمان و عرض هريك از هرمان چهارصد ذراع است و پايۀ هر دو هرم در زمين به اندازۀ ارتفاع آنهاست و هر هرمى داراى هفت خانه است به شمار ستارگان هفت گانۀ سياره و هر خانه اى بنام آن ستاره است.

و هم سخاوى از حافظ شهاب الدين بن ابى حجله در كتاب سكردان بنقل از حافظ شريشى در شرح مقامات نقل كرده كه فاصلۀ بين جيزه(1) و اهرام، هفت ميل است.

و ميل: يك هزار باع است.

و باع: چهار ذراع است.

و ذراع: بيست و چهار انگشت است.

و انگشت: شش جو است (كه بايد شكم اين جو بر پشت آن جو باشد).

و جو: شش مو از دم استر است.

و فرسخ: سه ميل است.

و بريد: چهار فرسخ است.

(تحفة الاحباب و بغية الطلاب(2) فى الخطط و المزارات از نور الدين على سخاوى حنفى چاپ سال 1356 ه در مصر ص 13 به ترجمه).

اهرام؛ در سمت غربى مصر و غربى (شهر) جيزه واقع شده است.

بر همه بناهاى روزگار، ليل و نهار گريه خواهد كرد مگر اهرام كه بر ليل و نهار گريه خواهد كرد.

صورت ابو الهول، در سمت جنوبى اهرام بزرگ، واقع است و آن كلۀ زنى است(3)

ص: 401


1- جيزه (بر وزن تيره) اسم يكى از شهرهاى مصر است.
2- بغيه: بضم باء است.
3- اين تمثال، ريش دارد، از كجا معلوم كرده كه تمثال زن بوده.

كه از سنگ تراشيده اند كه از چانه تا سر او تقريبا پنج ذرع است و دور كلۀ او تقريبا بيست ذرع مى شود كه رو بمشرق است و دنبالۀ او سنگ درازى است معلوم مى شود كه سنگ قبر است و در انگليسى او را سفينكس(1) مى گويند گويا مأخوذ از لفظ يونانى باشد و با وجود آنكه به بالاى سر او رفتن اشكال دارد يكى از اعراب رفت و مى گفت كلۀ او عمقى دارد حتى خودش رفت كه پنهان شد.

چون در بين اهرام، دو هرم، از ساير اهرام بزرگتر است لهذا (هرمان) به تثنيه گفته اند و اينكه منسوب است بحضرت اميرالمؤمنين على (ع) كه از آن حضرت از بناى هرمان پرسيدند؟ فرمودند: «بنى الهرمان و النسر فى السرطان» در كتابى ديده نشده است و اكنون نسر طاير در برج جدى است، اگر چنين باشد چهارده هزار سال است كه بنا شده است چرا كه حركت كواكب مرصوده، هر برجى را دو هزار سال است و چنان گمان دارم كه در تقويم - البلدان اين حديث را روايت كرده باشد.

اگر انسان از اقصى بلاد عالم شدّ رحال بكند و به تماشاى اهرام برود، او را ملامت نمى توان كرد (سفرنامۀ مكۀ حاج فرهاد ميرزا ص 90-92 به خلاصه).

اهرام سه گانۀ بزرگ كه از عجائب آثار دنياست و همچنين تمثال بزرگ كه عوام آن را ابوالهول مى گويند در سمت غربى شهر جيزه است و جيزه در غربى رود نيل است و گفته شده كه تابوتى كه مادر موسى، موسى را در آن گذارده و به نيل انداخته است، در جيزه بوده است (النخبة الازهريه ص 205 به ترجمه).

قاهره: در شرق مصر قديم و مصر قديم در شرق نيل و نيل در شرق جيزه و جيزه بتقريب در شرق اهرام و اهرام در دامنه كوههاى كوچك و كوههاى كوچك در شرق صحراست تا به بحر ابيض متوسط برسد.

سابقا مصر قديم در غرب نيل بوده و اكنون بستر خود را تغيير داده است.

3 - آغاز سلاسل پادشاهان مصر را نتوانسته اند بدست بياورند و فقط از چهار هزار و

ص: 402


1- سفينكس: بكسر سين و كسر فاء يائى و سكون نون و كاف و سين هر سه (هامش سفرنامه).

چهارصد سال قبل از ميلاد تا سال سيصد و سى و دو قبل از ميلاد (كه زمان غلبۀ اسكندر كبير است) معلوم كرده اند كه سى و يك سلسله سلطنت كرده اند.

در سلسلۀ چهارم، نفر اول: (سينفرو) است 3766 سال قبل از ميلاد تخمينا و نفر دوم:

خوفو - يا - خيو؟؟ است (3733 سال قبل از ميلاد) كه خوفو به واسطۀ هرم عظيمى كه در جيزه بنا كرده است مشهور شده و ارتفاع هرم او 450 قدم و عرض قاعدۀ آن هرم: 746 قدم است.

و تالى آن در بزرگى، دو هرم كفرن و ميسيرينوس است.

اهرام: قبورى هستند كه هر پادشاهى از پادشاهان مصر از زمان جلوس بر تخت، شروع به ساختن مى كرده است و حجم هرم، در اثر اختلاف عمر هر پادشاه مختلف مى شده است و اگر خيلى طول مى كشيده بر طبقۀ آن مى افزوده اند (كتاب سواء السبيل ص 39 به ترجمه و خلاصه).

لپسيوس كه به مصر سفر كرده است 75 هرم از ميدوم تا ممفيس(1) را پيدا كرده كه مدفن خاندان خوفو بوده است.

و نفر چهارم اين سلسله: كفرن «خفراخفرن بكسر خاء و سكون فاء و كسر راء و سكون نون هم گفته مى شود» است (3666 سال قبل از ميلاد) و هرم بزرگ و زيبا و محكم او نزديك هرم خوفو است و لكن كوچكتر است و ارتفاع هرم او 447 قدم و عرض قاعدۀ هرم: 690 قدم است.

كفرن: هيكل كوچكى پشت سفنكس(2) بنا كرده (اسم سفنكس در زبان مصرى «حو» است) و آن مجسمه اى است كه تنۀ آن بشكل شير و سر آن بشكل سر انسان است كه خداى هرماخيس يعنى طلوع آفتاب را در افق مجسم مى كند - در ميان چنگال اين شير، راه تنگى است كه به هيكلى مى رود كه اين مجسمه در جلو آن هيكل بناء شده است.

و چون اسم خيوپس در نوشته هاى اين زمين يافت شده، تصور كرده اند كه بدستور او اين سفنكس را تراشيده اند و ليكن دليلى بر اين تصور اقامه نشده است.

ارتفاع اين تمثال 65 قدم و طولش 190 قدم است، روى اين تمثال در آغاز با رنگ سرخ، رنگ شده و با سنگ براق پوشيده شده و اكنون آثار آن نزديك بزوال است، ريش

ص: 403


1- منفيس: النخبة الازهرية.
2- ابو الهول.

تمثال در موزۀ بريطانياست و بينى تمثال، تلف شده است.

نفر پنجم اين سلسله: منكورا يا ميسيرينوس است (سال 3633 قبل از ميلاد) و وى براى خود هرمى ساخته مانند آن دو سلف خود، و وى ظاهرا 63 سال سلطنت كرده است، ارتفاع هرم منكورا، 203 قدم و عرض قاعدۀ هرم: 532 قدم است.

شخصى در سال 1196 قبل از ميلاد در باز كردن هرم منكورا بتصور يافتن گنج كوشيده و تابوت و روپوش چوبى داخل آن و جسد منكورا، را شكسته.

تابوت سنگى و روپوش چوبى داخل تابوت منكورا با كشتى انگليسى حمل گرديد و كشتى غرق شد و تابوت بقعر دريا نزد جبل الطارق فرورفت ولى دريا، روپوش چوبى را بساحل انداخت كه هم اكنون روپوش با قسمتى كوچك از تابوت و قسمتى از جثۀ موميائى شده در موزۀ انگلستان موجود است و برآن روپوش دو سطر نوشته شده است كه دكتر برش ترجمه كرده است. و يافت شدن سه قلم مزبور بسيار مفيد است زيرا وجود موميائى و طرز آن و خط هيروگليفى آن روزگار را كه پنج هزار سال از آن گذشته است و وضع عقائد دينى مردم آن عهد مصر را نشان مى دهد.

فرعون هاى مورد نظر قرآن كريم

حضرت ابراهيم عليه السّلام در زمان سلسلۀ دوازدهم پادشاهان مصر، به مصر سفر كرده است. سلسلۀ دوازدهم 7 نفرند:

امنمها 2466 سال قبل از ميلاد.

يوسرتسن اول 2433 سال قبل از ميلاد (كه فرعون عهد سفر ابراهيم به مصر است).

امنمها دوم 2400 سال قبل از ميلاد.

يوسرتسن دوم 2366 سال قبل از ميلاد.

يوسرتسن سوم 2333 سال قبل از ميلاد.

امنمها سوم 2300 سال قبل از ميلاد. (كه فرعون عهد سفر ابراهيم به مصر يا فرعون عهد يوسف است)(1).

ص: 404


1- فرعون عهد يوسف است نه عهد ابراهيم، رجوع به لغت لابيرنث.

امنمها چهارم 2266 سال قبل از ميلاد.

(امنمها بفتح همزه و كسر ميم و كسر نون و سكون ميم و هاء الفى است و يوسرتسن بضم ياء و سكون واو و كسر سين و سكون راء و سكون تاء و كسر سين و نون آخر است).

علماء، اجماع دارند كه ابراهيم در عهد اين سلسله به مصر سفر كرده است و ليكن در فرعون اين سلسله، دو قول شده اند.

(فروش يوسف در زمان قوت سلاطين هيكسوس بوده كه سلسلۀ ملوك رعات اند و سلسلۀ 13 تا 17 پادشاهان مصر را تشكيل مى دهند و پانصد سال سلطنت كرده اند) (بين 2266 تا 1700 سال قبل از ميلاد).

(سلسلۀ هجدهم در حدود ده نفرند: كه نفر اول آن: احمس (بفتح همزه و سكون حاء و كسر ميم و سين آخر) است(1) (1700 سال قبل از ميلاد) كه وى بر اسرائيليان فشار وارد كرده و باعمال شاقه واداشته و رؤساء تسخير بر آنها گماشته تا آنان را به كار وادار كنند(2) و ليكن ديو دورس (در فصل 1 ص 56) و هرودت (در فصل 2 ص 108) مى نويسند كه: فرعون تسخير، رعمسيس دوم است).

[در سلسلۀ 19 پنج نفر سلطنت كرده اند: 1 - رعمسيس اول (1400 سال قبل از ميلاد) 2 - ستى اول (1366 ق - م) 3 - رعمسيس دوم (1333 ق - م) 4 - ميرنپتاه (1300 ق - م) 5 - ستى دوم (1266 ق - م)].

محرر اين تفسير گويد: چون سواء السبيل ميرنپتاه را فرعون غريق مى نويسد يكى از دو راه لازم است يا فرعون غريق، ميرنپتاه نبوده و يا اينكه بقول قاموس مقدس اسمش منفثلى دوم پسر سيزدهمين رعمسيس (رامسيس) ثانى بوده است.

(جهت اين تذكر اين است كه ميرنپتاه: اسم مشعر بر يكتاپرستى است كه در لغات

ص: 405


1- احمس يعنى ابن القمر (پسر ماه) (سواء السبيل ص 45).
2- اسرائيليان از كار (البته كار بى مزد) ناليده اند و موسى كليم اللّه (ع) آنان را نجات داده و در عهد ما در اثر مظالم ثروتمندان بى رحم داخلى و مظالم مسيحيان خارجى، بيكارى - روزگارى بوجود آورد كه دودش چشمۀ خورشيد را تاريك كرد و موساى كليمى هم براى نجات نبود!!!

مصر قديم ذكر خواهم كرد).

(و شايد پس از غرق، باين اسم شهرت يافته است زيرا در موقع غرق چنين گفت:

«آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنو اسرائيل و انا من المسلمين» قرآن كريم سورۀ يونس آيۀ 90).

(پس از اين سلسله، يازده سلسلۀ ديگر سلطنت كرده اند كه به دورۀ اسكندر كبير منتهى شده است).

(رعمسيس دوم: آلت چاپ داشته كه روى خشت مى زده اند و خشت را با آفتاب خشك مى كرده اند و اكنون آن آلت، در موزۀ بريطانيا است).

[(ميرنپتاه) يا (مارينپتاه) (بكسر ميم و سكون ياء و كسر راء و سكون نون و كسر ياء و تاء الفى و هاء آخر) فرعون خروج است كه غرق شده است و ديگر روابط اسرائيليان با مصر قطع شده تا عهد سليمان (ع) كه دوباره روابط اسرائيل با مصر، برقرار شده است] (كتاب سواء السبيل ص 59 و 60 به ترجمه و خلاصه).

بعض لغات مصر قديم و جديد
اشاره

1 - كيم: اصطلاح مصريان بوده است كه به مصر مى گفته اند و چون كيم بمعنى سياه بوده، به خاك مصر هم كه بسيار سياه رنگ است، كيم گفته اند.

نيز تاميرا: يعنى زمين فيضان، اصطلاح مصريان بوده است.

و مصر: (بضم ميم و ضم صاد) اصطلاح آشوريها بوده.

و مصرايم: اصطلاح عبرانيها بوده، زيرا به دو مصر شمالى و جنوبى نيل نظر داشته اند.

و مصر: اصطلاح عرب است كه اكنون همين اسم، مصطلح است.

2 - ارباب البلادين: اصطلاح پادشاهان مصر بوده است كه نظر به دو مصر شمالى و جنوبى داشته اند.

و در نوشته ها و بر كتيبه ها پادشاهان مصر را (ارباب التاج الابيض و التاج الاحمر)

ص: 406

مى نوشته اند كه تاج سفيد، علامت تسلط آنان بر مصر عليا و تاج سرخ، علامت تسلط آنها بر مصر سفلى بوده است.

3 - از بررسى در كاسه هاى سر موميائى شدگان باين نتيجه رسيده اند كه مصريها از سلالۀ كوش پسر حام بن نوح اند و حام يا كام يعنى همان كيم مذكور تناسب دارد.

و بهر حال چند هزار سال قبل از ميلاد، حاشيۀ نيل مسكن مصريها شده است و تعيين زمان اولين دولت مصر ممكن نيست مگر بتقريب (كتاب سواء السبيل ص 37 به ترجمه).

4 - دلتا: (بكسر دال و سكون لام و تاء الفى)، چهارمين حرف از لغت يونانى است. ضمنا بايد دانست كه در قديم، مصر را به سه قسمت بزرگ تقسيم كرده بودند:

1 - مصر عليا يعنى صعيد(1) كه به بلاد نوبه(2) متصل است كه قسمت بزرگى از بلاد نوبه تابع احكام مصر بوده و مركز حكمرانى مصر عليا، شهر ثيبه(3) بوده.

2 - مصر وسطى، كه مركز حكمرانى آن شهر منفيس بوده همان شهرى كه نزديك اهرام جيزه در مقابل شهر قاهرۀ كنونى است و اكنون خراب شده و آن از مشهورترين شهرهاى جهان به شمار مى رفته، و در آن زمان پاى تخت فراعنه بوده است.

3 - مصر سفلى، كه بنام (دلتا) معروف است و جهت اينكه به دلتا ناميده شده براى اين است كه از سمت شرق و از سمت غرب آن دو شعبۀ رود نيل است و از سمت شمال آن درياى (معروف به بحر ابيض متوسط) است كه يك مثلث تشكيل مى شود كه با حرف چهارم لغت يونانى شباهت دارد، و مركز حكمرانى اين قسمت، شهر هليوبوليس(4)بوده است كه از بين رفته است و بر اساس هاى آن شهر اسكندريه را بنا كرده اند (قطف الزهور فى تاريخ الدهور ص 171 به ترجمه).

5 - بابليون: (بباء الفى و كسر باء و سكون لام و ضم ياء واوى و نون آخر) اسم عام ديار مصر است بلغت قدماء و بقولى اسم بخصوص محل فسطاط است (معجم البلدان

ص: 407


1- صعيد زمين وسيع است.
2- نوبه بر وزن روزه است.
3- طيبه.
4- مراد از هليوبوليس: عين الشمس است.

به ترجمه و خلاصه).

6 - برابى: جمع برباست و آن كلمۀ قبطى است و مراد از آن هياكل قدماء مصريان است (ذيل كتاب الجماهر بيرونى ص 166 به ترجمه).

گمانم اينكه اين كلمۀ قبطى؛ اسم جاى عبادت يا بناء محكم يا جاى سحر بوده است؛ و اين برابى در چند جاى صعيد مصر از جمله اخميم و انصنا و غيرها تاكنون باقى است و نقوش سنگى آنها موجود است (معجم البلدان به خلاصه و ترجمه).

(در معجم البلدان: برابى بر وزن مساجد اعراب شده است).

7 - حائط العجوز: ديوارى بسيار طولانى بوده كه آن را ساخته بودند تا حائل بين مصر و حبشه باشد و هم اكنون بقاياى اين ديوار، در نواحى صعيد مصر موجود است (معجم البلدان به خلاصه و ترجمه).

8 - مسله: در منجد مى نويسد: «مسلة فرعون؛ عمود طويل مربع محدد الرأس من آثار الفراعنة» (ه).

(مسله: بكسر ميم و فتح سين و شدّ لام مفتوح و هاء آخر است).

9 - بربرى: (بفتح باء و سكون راء و فتح باء دوم و كسر راء و شدّ ياء) واحد بربر است. منجد مى نويسد: «و هم قوم فى مغرب افريقية. و يطلق هذا الاسم فى مصر و ربما فى غيرها من الاقطار على الزنج و الحبش(1) و الجمع برابر و برابرة(2).

10 - ابنيۀ تاريخى مصر در نقاط ذيل است:

منف: (بفتح ميم و سكون نون و فاء آخر) كه اسم شهر فرعون است در مصر و مشتمل بر آثار تاريخى است، فاصلۀ آن تا فسطاط سه فرسخ و تا عين شمس شش فرسخ است (معجم البلدان).

خرابه هاى منف نزديك به (ميت رهينه) است و در عهد فراعنۀ اقدم؛ منف:

ص: 408


1- اثيوبيين يعنى احباش و به عبارت ديگر: حبشى ها (سواء السبل ص 48).
2- ختان: در مصر عموميت داشته و آن را علامت تميز مصريان از بربريان قرار داده بودند.

عاصمۀ ديار مصر بوده (النخبة الازهريه ص 207).

در سمت شرقى نيل: قريۀ مطريه است و در آنجا درخت كهنى است كه موسوم به شجرة العذراء است و آن در باغى است كه به آن بلسم مى گويند و موضوعش اين است كه: چون مريم، عيسى را برداشت و از دست يهود بيت المقدس فرار كرد و به مصر آمد، در زير سايۀ اين درخت آرميد.

(مطريه بفتح ميم و فتح طاء و كسر راء و شدّ ياء مفتوح و هاء آخر است).

در نزديك مطريه: خرابه هاى شهر قديم عين شمس واقع است كه گفته مى شود: زليخا در آن شهر پيراهن يوسف (ع) را دريد و هم در آن شهر مسله اى است كه از آثار قديم است.

خرابه هاى تاريخى منفيس در سمت غربى رود نيل است.

اهرام سقاره(1) و نيز اهرام و مقابر ابو بصير: در سمت غربى رود نيل است.

در قريۀ ام بياضه: آثار هيكل مشترى و مقابر بسيار است كه در سنگ تراشيده شده است.

در محلة الكبرى: معبد يهود موسوم به خوخه است كه در آنجا نسخه اى از توراة است كه به عبرى بر ورق آهو نوشته شده است و هر سال يهود براى عبادت و زيارت به آنجا مى روند.

شهر تاريخى فيوم: در ناحيۀ جيزه طرف غربى رود نيل است.

اخميم: (بر وزن جرجيس) شهر بزرگى است در سمت شرقى رود نيل كه داراى آثار قديم است.

در دندره: (بر وزن مرحمه) هيكلى است كه سنگ تاريخى آن را به موزۀ پاريس بردند كه صورت منطقۀ فلك البروج برآن منقوش است.

شهر اقصر: كه در سمت شرقى رود نيل است داراى آثار قديم است و مسلۀ آنجا را به ميدان اتحاد پاريس منتقل و نصب كردند (اقصر بفتح همزه و سكون قاف و ضم صاد و راء آخر است).

ص: 409


1- سقاره - دهشور، هر دو به داشتن آثار قديم مشهورند (النخبة الازهرية).

كرنك: در سمت شرقى نيل است و ايوانى عجيب كه از بهترين آثار قديم است در آنجاست.

در قرنه: آثار قديم بسيار است و سمت غربى قرنه، مقابر فراعنه معروف به بيبان - الملوك است كه مقابل اقصر است و پس از آن شهر آلو است كه داراى مبانى فاخره بوده و سه شهر كرنك و قرنه و آبو، با اقصر در قديم، حدود شهر طيبه بوده(1) و شهر طيبه، داراى صد دروازه بوده و از اعظم شهرهاى دنيا به شمار مى آمده و دار الملك فراعنۀ اقدمين (از پيش از شهر منف) بوده است.

در شهر اسنا: (به ربا) از آثار قديم موجود است.

(اسنا بكسر همزه و سكون سين و نون الفى است).

در نزديك جزيرۀ اسوان: هيكل قديم مشتمل بر ستونهاى بزرگ است كه نام آن هيكل، انس الوجود است و آثار قديم بسيار ديگر در آنجاست.

(اسوان: بر وزن غفران است).

در ادفو: واقع در سمت غربى نيل يك بربا و دو هيكل قديم موجود است كه با تمام دقت ساخته شده است. (ادفو بضم همزه و ضم فاء است).

11 - كوه مقطم: (بر وزن مشدّد) در شرقى رود نيل است.

12 - هيكسوس: كه به معناى مردان سواركار است مركب است از هيق و سوس.

هيق: يعنى مردان بلندقد يعنى عملاق و عرب آنها را عمالقه مى ناميده و لفظ سوس در لغت عبرانى بمعنى خيل (يعنى سواران و نيز گروه از اسبان) است و در زبان عربى كلمۀ سائس بمعنى ادب آموز اسبان است. و در تاريخ ثابت شده كه هيكسوس، اسب را وارد مصر كرده اند و خود مردمى رشيد و بلندقامت بوده اند، و اينان قريب پانصد سال در مصر سلطنت كرده اند تا آنكه مصريان آنها را از مصر رانده اند و شايد هيكسوس اولين قائلين بتوحيد خدا در مصر بوده اند.

اكنون از مجموع مطالب بالا و از اينكه اسم يكى از فرعون هاى هيكسوس: ريان و

ص: 410


1- طيبه به شد ياء است (معجم البلدان).

ديگرى وليد بوده است معلوم مى شود كه آنان از مردم عرب بوده اند و اگر از عرب هم نبوده اند، شعبه اى از نژاد عرب بوده اند (اقتباس از مجلۀ الهلال سال 31 ص 290).

13 - ميسوپوتاميا: يعنى بين النهرين (سواء السبيل ص 45).

14 - لايبونث:(1) اسم صرحى است (صرح بفتح صاد و سكون راء و حاء آخر يعنى كوشك و نيز هر بناء و اسامى كه بلند باشد) كه امنمها سوم بنا كرده كه سيصد اطاق رو زمينى و سيصد اطاق زيرزمينى داشته و ليكن هرودت مؤرخ نوشته است كه اين كوشك:

داراى چهار هزار و پانصد اطاق بوده است و فيوم در شرق مصر در زمان همين امنمها بنا شده است (سواء السبيل ص 44).

محرر اين تفسير گويد: بنابراين؛ امنمها سوم، فرعون عهد يوسف است (بدليل انشاء فيوم كه از كارهاى حضرت يوسف است كه قبلا شرح داده ايم) و فرعون عهد ابراهيم، مقدم بر اين فرعون بوده است.

15 - هليوپوليس: (هليوبوليس) لغت يونانى است يعنى مدينة الشمس (شهر آفتاب) همان شهرى كه معبد آفتاب در آنجا بوده است.

16 - عبوديت اسرائيليان در مصر، 400 سال (سفر تكوين توراة 13:15) يا 430 سال (سفر خروج توراة 40:12) است، و خروج از مصر على المرجح، پس از مرگ رعمسيس دوم سال 1350 قبل از ميلاد بوده است (سواء السبيل به ترجمه از ص 55).

دنبالۀ لغات قديم مصريان

17 - نوتر: (بضم نون و فتح تاء) يا (نيوتر): نزد مصريان، اسم خدا بوده و معناى آن، قوه است (بقول رينوف) و معناى آن قوۀ عامله اى است كه خالق اشياء و بخشندۀ حيات و بازگردانندۀ طراوت جوانى است (بقول برغش).

ص: 411


1- در كتاب الحضارة المصرية القديمة تأليف گوستاو لوبون ص 24 با تاء دو نقطه ضبط شده.

مصريها خدايان را هم نوتريانيوتر مى گفته اند. و شناختن خداى توانا بر آنها پوشيده نبوده و ليكن از شناختن صفاتش خوددارى و امتناع كرده اند و او را مانند يكى از خدايان خود به شمار آورده اند و ازاين جهت منقرض شده اند و خدايان مصريان بسيار بوده اند و گاه يكى از آنها داراى اسامى متعدد بوده برحسب اختلاف مكانها و يا زمانها مثلا خداى (را) در صبح: هرماخيس يعنى ويران كنندۀ تاريكى در افق و در ظهر:

(را) و هنگام غروب: (اتوم) يا (تمو) بوده، و خدايان، تمام صفات جسدى و عقلى بشرى را دارا بوده اند. و خداى آفتاب يعنى (را) 72 اسم داشته و گاه خدا يكى بوده و در عين حال خدايان بوده.(1) (سواء السبيل ص 86 و 129 به خلاصه و ترجمه).

18 - پتاه: خدائى است كه رياست دارد و رب الكل است و او را (رب الحق) - مى ناميده اند و او تخمى آفريده كه خورشيد و ماه از آن تخم سر بدر آورده اند و وى پدر خدايان است و خدايان از دو چشم پتاه بيرون آمده اند و مردم از دهن او خارج شده اند و پس از پتاه، خداى آفتاب بزرگ (را) آمده است كه خداى بزرگ هليوپوليس يعنى مدينة الشمس بوده (سواء السبيل ص 90 به ترجمه).

19 - ميرنپتاه: به عقيدۀ محرر اين تفسير، مركب است از: (ميرن) يا (مارين) يعنى خداوند و از: (پتاه) يعنى رب همه و معناى مجموع: خداوند، خداى كل است باين دو دليل:

1 - ماران بزبان سريانى بمعنى خداوند است و ما از گفتار پولس قبلا نقل كرديم كه مى گفته: «ماران اتا» (ماران أثافي) يعنى خداوند آمد.

2 - از جمله كلمات هيروگليفى به ترجمه: اين است: «ابنه (اى فرعون) صنع رب الكل لينير كل مصر»(2) يعنى فرعون پسر نيل، ساختۀ پروردگار كل است تا سراسر مصر را روشن سازد.

ص: 412


1- مانند خداى عيسويان كه هم يكى است و هم سه تا! و اين راز رياضى را غير از چند كشيش، كسى ديگر نمى داند و نمى فهمد.
2- سواء السبيل ص 74.

20 - هورس: يعنى آفتاب جوان.

21 - نوترميرى: يعنى اله محبوب. (معبود دوست داشته).

22 - نوتراتف: (بفتح همزه) يعنى اب الهى (پدر الهى).

23 - اب: يعنى مطهر (تطهير شده يا تطهيركننده).

24 - نوترخين: يعنى نبى (پيامبر).

25 - فانوترسنترا: يعنى حامل بخور.

26 - كرخب: يا (كيرخيب) يعنى خطيب نماز.

27 - خيسى: يعنى شاعر 28 - نوت: آسمان.

29 - سيب: زمين.

30 - امن: (بفتح همزه و كسر ميم) (امين هم گفته مى شود) يعنى كاتم.

31 - پاتيتا: يعنى قبر مسكن ابدى است.

ديودورس مى نويسد: مصريان خانه هاى خود را (فنادق) يعنى مهمان خانه ها مى ناميده اند - زيرا اقامت خود را در خانه ها، كوتاه مى دانسته اند و قبور را (مساكن ابديه) مى ناميده اند و مكتوبات آنان گواه است زيراكه نوشته اند: «قبر مسكن ابدى» است و لفظ آن: «پاتيتا» است (سواء السبيل ص 94 تا 99 به ترجمه).

و چون مصريان، قائل به خلود نفس بوده اند به قبر و موميائى اهميت مى داده اند.

32 - ابيس: هرودت در توصيف گوسالۀ أبيس كه معبد آن در منفيس بوده و تمام مصر، ابيس را پسر اوزيريس و فتاح مى دانسته اند، مى گويد: ابيس: گوسالۀ جوانى است كه مادرش غير از آن را نمى تواند بزايد و مصريان مى گويند كه برقى از آسمان بر اين گوساله فرود مى آيد و به او خبر مى دهد كه خداى ابيس است و اين گوساله شناخته مى شود به اين كه مويش سياه است و در پيشانيش علامت سه گوش سفيدى مانند شكل ماه است و بر پشتش صورت كركس و زير زبانش صورت جعل (سرگين گردانك) است و موى ذيل آن دو برابر است و اين علامات را كاهنان تشخيص مى دهند و از وضع موهاى آن برآورد مى كنند مانند اين

ص: 413

كه ستارگان آسمان را به صورتهاى حيوانات از خرس و سگ و غيرهما برآورد و تشبيه كرده اند.

و در مرگ گوساله، تمام مردم مصر در اندوه فرومى رود، و كاهنان نمى گذارند كه عمر چنين گوساله اى از بيست و پنج سال بگذرد و چون باين سن رسيد آن را در چشمۀ مخصوص آفتاب غرق مى كنند و جسد او را موميائى مى كنند و موميائى او را اوزيريس ابيس مى نامند.

يونانيان اين دو اسم را مخلوط كرده اند كه (سيرابيس) مى گويند. و بالجمله: با عنايت تام جسد گوساله را موميائى مى كنند و پهلوى موميائى ساير گوساله ها مى گذارند كه آن محل به (سيرابيوم) موسوم است (كتاب الحضارة المصرية القديمة تأليف گوستاو لوبون فرانسوى ص 54 به ترجمه).

مؤلف مزبور در ص 55 به ترجمه مى نويسد لبّ دين مصريان قديم، دو چيز بوده:

يكى پرستش مردگان و ديگرى پرستش آفتاب.

(كلمۀ «گوساله» ترجمۀ لفظ «عجل» مذكور در متن است).

خدايان مصريان قديم

33 - اوزيريس - 34 - ايسيس - 35 - هورس - 36 - امون - 37 - را - 38 - اتون را 39 - توت - 40 - ما - 41 - أنوبيس - 42 - هاتور - 43 - صليب.

از گفته هاى هرودت جهانگرد يونانى است كه مصريان به پرستش خدايان عنايت بسيار دارند.

اديان مصريان برحسب تعدد شهرها در اعصار قديم متعدد بوده، هر شهرى خدائى داشته و دين ها ساده بوده و ليكن بمرور زمان و بوجود آمدن دولتها يكى پس از ديگرى اعتقادات تركيب شده و مذاهب متراكم گرديده و از مجموع اينها يك (لاهوت) دشوار و معتقد پيدا شده است.

خدايان در نظر مردم مصر؛ قادر بر هر چيز نبوده اند، و مانند انسان بيماريها و رنجها و حتى مرگ هم داشته اند، و عبادت هيچ كدام مانع عبادت يكديگر نبوده و تعصب در پرستش خداى خاص نداشته اند زيرا خدايان: «محلى» بوده اند. و خداى هر محلى در اماكن و معابد خودش پرستش مى شده، و شخص مصرى وقتى سفر مى كرده از خداى قديم خود قطع

ص: 414

علاقه مى كرده و خداى شهر تازه وارد را مى پرستيده است.

مصريان آغاز پرستش را از حيوانات شروع كرده اند: از ميمون و شير ماده و گربه و گوساله و گاو و قوچ كه در اماكن مختلفه پرستش مى شده است. و صقر (يعنى چرغ) روح پادشاه را مجسم مى كرده و افعى رمز پادشاهى بوده و در قسمت بحرى مصر تا حدى، افعى پرستش مى شده است.

پس از آنكه بتها درست شدند و دين مصريان تا حدى، ترقى كرد، مصريان نتوانستند عقيدۀ قبلى را بكلى كنار بگذارند لذا سرهاى حيوانات مختلف را در بتها به كار بردند. و قول ارجح اين است كه: كاهنان در هنگام خدمت دينى، لباس مخصوص مى پوشيده اند كه آن لباس سر يكى از حيوانات مقدس را مجسم مى كرده.

اما خدايان انسانى: اهم آنها: اوزيريس(1) و ثالوث بوده است و عبادت آن حوالى هشت هزار سال قبل از ميلاد از مغرب زمين داخل مصر شده و اين ثالوث عبارتست از: مادر بكرى بنام ايسيس و پسرش هورس و اوزيريس كه پدر بوده.

اين اوزيريس، خداى زراعت و هوش و حيات پس از مرگ بوده و هركسى كه مى مرده - مى گفتند كه: به نزد اوزيريس رفت.

اما ايسيس، در مصر پرستش شده سپس در ايطاليا و در ايطاليا او را «ربة الطبيعة» يعنى خداى طبيعت مى دانسته اند.

اما هورس، خداى انتقام بوده و او است كه بر (ست) يكى از ارباب سمت شرقى طرف دريا كه قاتل اوزيريس بود (بنقل افسانه هاى دينى قديم) غالب شد.

استاد بترى مى گويد: همين هورس: اصل مجسمه اى است كه در بين مسيحيان شيوع دارد يعنى مجسمۀ قديس جورج (جرج) كه با حربۀ خود تنين را مى كشد(2) زيرا در

ص: 415


1- اوزوريس و ايزيس و هوروس (كتاب الحضارة المصرية القديمه از گوستاو لوبون فرانسوى ص 52).
2- تنين بر وزن ابليس اژدر پير است يعنى مار سال دار. شرح قاموس.

نقوش مصريان قديم اين هورس بسيارى از اوقات حامل حربه است(1).

امون: مثل اوزيريس از خدايان مغرب زمين است و ازاين جهت بيشتر در واحات يعنى صحراها پرستش مى شود.

را: خداى آفتاب است و بيشتر گمان مى رود كه عبادت اين خدا در حوالى هفت هزار سال قبل از ميلاد از مشرق زمين از راه سوريه داخل مصر شده است. و مركز پرستش آن در هليوبوليس يعنى «مدينة الشمس» بوده. و چون اخناتون كه فرعونى بيگانه بود؛ سلطنت پيدا كرد نظر به اين كه خداى موسوم به «اتون» را پرستش مى كرد و اين خدا از سوريه بود لذا دستور داد تمام مجسمۀ خدايان مصرى را بشكنند و اسمهاى آنها را محو كنند و پرستش آنها را ممنوع كرد و براى اينكه رنگ مصرى به آن بدهد «را» را با «اتون» ادغام كرد و آن را «اتون را» ناميد و اين ادغام در عهد سلسلۀ هجدهم سلاطين مصر بوده است.

مصريان، خدايان ديگرى هم داشته اند كه كوچك بوده اند مثل توت خداى آداب و كاتب محكمۀ اوزيريس و مثل «ما» خداى حقيقت و مثل انوبيس خداى تحنيط (موميائى) و نگهبان قبور و مثل هاتور كه مؤنث و خداى مادر بوده و سر آن را مانند سر گاو درست مى كردند.

(در دست بيشتر خدايان، صليبى است كه آن صليب: رمز حق است) (مجلۀ الهلال سال 32 ص 366-368 به ترجمه)(2).

44 - موم: مادۀ نرمى است كه با عسل مخلوط است و به وسيله تصفيه، آن را از عسل جدا مى كنند. موم: عربى است و لغت ديگر آن «شمع» است.

ص: 416


1- در ايران هم، اين صورت تقليد شده است.
2- مغرب زمين چنين تمدنى نداشت كه مصريان خدايان را از آن تقليد كنند بلكه قضيه برعكس است و مغرب زمين از مصر گرفته اند و مغرب زمين، صليب را هم از مصريان اقتباس كرده اند.

45 - موميا: (بكسر ميم دوم) دوائى است و نيز بمعنى اجسادى است كه به روش قدماء مصريان حنوط شده باشد (يعنى با چيزهاى خوشبو جسد را خشك كرده باشند كه متلاشى نشود) (منجد به ترجمه).

مصريان قديم مردگان را پس از موميائى در تابوت چوبى و تابوت چوبى را در تابوت سنگى مى گذارده اند و تابوت را در گودالى كه 40 تا 80 قدم عمق داشته در گوشۀ گنجينه ئى مى گذارده اند و صورت مرده را در رواق مجاور ترسيم مى كرده اند و يا تمثال او را مى گذارده اند و اين رواق رو زمينى بوده و پس از آن يك گنجينه يا چند گنجينۀ رو زمينى در پهلوى رواق مى ساخته اند و از كتاب مقدس موئى عباراتى با شرح احوال مرده بر ديوارهاى گنجينۀ رو زمينى نقش مى كرده اند و ليكن فقراء در زير ريگ، بعمق ذراع و ثلث ذراع دفن مى شده اند.

و موميائى مردگان، سه گونه بوده: 1 - دماغ را از راه بينى بيرون مى كشيده اند و روده ها را بيرون مى آورده اند و بدن را از مر (بضم ميم و شدّ راء) و اقاسيا و غيرهما انباشته مى كرده اند و بخيه مى زده اند و هفتاد روز در محلول نطرون (بورۀ ارمنى كه مانند نمك است و زرگران به كار مى برند) مى خوابانيده اند و پس از آن مى شسته اند و با پارچۀ كتان مى بسته اند و لبه هاى كتان را با صمغ، بهم مى چسبانيده اند.

2 - ماده اى كه از روغن ارز است بر روده ها مى ريخته اند تا روده ها گداخته مى شده كه بتوانند بيرون بياورند بى اينكه چيزى از اجزاء بدن را بهم بريزند سپس جسد را در نطرون مى گذاردند تا بيشتر گوشت گداخته شود و پوست و استخوان باقى بماند.

3 - فقط نمك سود كردن جسد بوده است در هفتاد روز.

مخارج موميائى اولى 250 ليرۀ انگليسى و دومى 60 ليره و سومى بسيار ارزان بوده است.

و روده هاى بزرگ و روده هاى كوچك و قلب و كبد را پس از موميائى در چهار سبوى مرمرى يا چوبى مى گذارده اند: اولى بصورت آدمى و دومى بصورت ميمون و سومى بصورت

ص: 417

شغال و چهارمى بصورت باشه مى بوده و اين چهار تا وقف چهار جنى بوده كه شاهد محاكمۀ ميت مى بوده اند و اين سبوها در قبر با تابوت گذارده مى شده و بسيارى كه استطاعت نداشته اند بر روى موميائى شده ها تصوير چهارگانه را نقش مى كرده اند و ديگر شكل ظروفشان بصورت حيوانات مذكوره نبوده است.

اجساد كاهنان و اشراف پس از تمام اعمال در روپوش نازكى گذارده مى شده كه تمام جسد را مى پوشانيده است. و در قديم روى مرده را رنگ طلائى مى كرده اند و در عهد بطليموس رو، و دو گوش را رنگ مى كرده اند و دو چشم و دو ابرو و پلكها را از شيشه يا چينى مى ساخته اند.

و نزد سر جسد؛ شبيه جانورى همچون سرگين گردانك تصوير مى نموده اند به حالتى كه صورت آفتاب را ميان دو شاخك خود در برمى داشته و نزد دو پاى جسد صورت نوت يعنى آسمان را ترسيم مى كرده اند كه بر جسد سايه افكن مى بوده و 3 صورت اوزيريس و زن و پسرش را براى حفظ مرده برآن ترسيم مى كرده اند و گاه نفس را در حالت زيارت جسد نيز تصوير مى كرده اند و محاكمه در جلو اوزيريس انجام مى شده، و نزد بعض اجساد موميائى شده؛ شبيه جعل و قلاده ها و تماثيل و بعض چيزها كه مرده در زمان حيات داشته است مى بوده، و در اواخر دولت هاى مصر، تصوير رنگى ميت را بر روى جسد موميائى - شده مى گذارده اند. بالجمله: فصل سى و سوم كتاب اموات را بر فلز و يا چيز ديگرى كه شبيه جعل بوده مى نوشته اند و با جسد دفن مى كرده اند و مجسمۀ آدمى كه با جسد دفن مى كرده اند - «يوشبتيو» نام داشته است و اسم مرده را با فصل ششم كتاب موتى بر آنها مى نوشته اند تا مجسمه ها كارهاى زراعت و آبيارى مرده را انجام دهند - مصريان علاوه بر موميائى كردن مردان و زنان، گربه ها و نهنگها و مارها و مرغهائى چون كركى يعنى مرغ موسوم به كلنگ و مرغ باشه و بسيارى از مخلوقات را موميائى مى كرده اند.

بالجمله: مصريان قديم كه در موميائى اجساد، تخصص به سزا داشته اند، معتقد بوده اند كه نفس، پس از چند سال جدائى از جسد، به زيارت جسد مى آيد و لذا اگر كسى مى خواسته است تا ابد با خدايان زنده بماند؛ بايد جسد را حفظ كند.

ص: 418

نفس: به صورت مرغى باشه اى با دو بال گشوده كه سرش چون سر آدمى است با در دست داشتن دو علامت حيات (يكى بنام گاو ديگرى به صورت چتر پس از مرگ به او داده مى شود) به زيارت جسد مى آيد. و «كا» مخصوص انسان نيست بلكه هر خدائى داراى «كا» است. مثلا (را) كه از خدايان است: 7 نفس و چهل (كا) داد و مصريان، معتقد بوده اند كه:

نفس مى تواند بخورد و بياشامد و نفس از معبود عالمين منبثق است و پس از مفارقت جسد، محكوم است كه در سلسله اى از اصناف وجود درآيد تا پاك ود و به آنجا برسد كه اهليت انتشار در مصدر اصلى خود داشته باشد (سواء السبيل ص 104 و 105 به ترجمه و خلاصه)(1).

بااين همه تشكيلات و تفصيلات كه موسى و بنى اسرائيل در مصر از موضوع بقاء نفس و تشكيلات اهرام ديده و شنيده اند جا دارد كه بپرسند چرا در توراة ابدا اسمى از عوالم بعد از مرگ نيست؟ و عقوبات الهى تماما بصورت حرمان از ماديات و يا حرمان از رسيدن به اراضى كنعان كه شير و شهد در آن جارى است، مى باشد، در صورتى كه تمام انبياء، از موضوع زندگانى پس از مرگ سخن گفته اند؟ البته ما به طرز بقاء پس از مرگ كه مصريان گفته اند، كار نداريم و ليكن بحث ما در كليات موضوع است.

محرر اين تفسير گويد: براى جواب اين سؤال؛ به داستان ذبح گاو، مراجعه بايد كرد كه ما حق جواب را در آنجا داده ايم.

46 - سنگ رشيد: كه اكنون در موزۀ بريتانياست سياه رنگ است و در موقع كندن اساس خانه اى نزديك قلعۀ سان يوليان كه نزديك رشيد بود(2) بدست آمد و آن را باين مناسبت سنگ رشيد ناميدند، كاشف آن بو سرد يكى از سران سياه بود و در اين موقع هيئتى از علماء فرانسوى در خدمت ناپلئون اول، سال 1799 در مصر بودند، طول اين سنگ: سه قدم و سدس قدم است و عرضش: 2 قدم و پنج دوازدهم قدم است. از گوشۀ اين سنگ طرف خط هيروگليفى آن پريده است.

مفاد اين سنگ فرمانى است كه: كاهنان ممفيس(3) براى احترام بطليموس

ص: 419


1- بقاء نفس و حلول آن در بدن مثالى و مجموعا براى آمدن به زيارت جسد، در اخبار اسلامى مذكور است.
2- رشيد نام محلى است در قرب دلتاى مصر.
3- منفيس.

ابيفانيس در سال 198 قبل از ميلاد نوشته اند.

بر اين سنگ 3 رقم خط كنده شده: 1 - خط بالا: خط هيروگليفى است «هيروغليفيك».

2 - خط وسط: خط ديموتيك است يعنى كتابت عامه؛ به عبارت ديگر: خط معمول.

3 - خط پائين: خط يونانى است كه مفتاح خواندن آن دو خط شده است.

(اسم بطليموس در يونانى و اسم كليوپترا كه برآن سنگ ديده شده، مفتاح بقيۀ خطوط هيروگليفى شده) و خواندن خط هيروگليفى خود علمى شده و كتابها دراين باره نوشته شده است و پيشقدم همه، مسيو شمپليون فرانسوى است.

(خط هيروگليفى: دو قسم است: 1 - معنويه يعنى صوريه يا تصوريه مانند اينكه صورت ستون را براى ستون بكشند و صورت عقرب را براى عقرب و...

2 - صوتيه مانند اينكه تصويرى از موضوعى حكايت كند).

خط هيروگليفى: خط معمول به نبوده بلكه خط زينتى روى كتيبه ها و غيره بوده است، و خط ادارى و رايج كشورى خط كاهنى (كه از راست به چپ نوشته مى شده) و ديگرى خط عامى يعنى عمومى بوده.

(خط هيروگليفى گاه از راست به چپ و گاه برعكس نوشته مى شده ولى در خواندن برعكس نوشتن خوانده مى شده و گاه هم بترتيب نوشتن خوانده مى شده) (كتاب سواء السبيل ص 10-34 به ترجمه و خلاصه).

سايۀ ديانتها بر مصر

زمانى بر مصر بت پرستى سايه افكن بوده است، در اين دوره خطوط مصريان هيروگليفى و هيراتيكى و ديموتيكى بوده و هيكسوس و يا فرعون اخناتون (كه توحيد را از دورۀ فراعنۀ هيكسوس گرفته است) نتوانسته اند بت پرستى را از مصر ريشه كن سازند.

زمانى هم ديانت نصرانى بر مصر سايه افكن بوده كه نصرانيت بوسيلۀ يونانيها وارد

ص: 420

مصر شده است در اين دوره هر سه خط مزبور از بين رفته و حروف هجاء قبطى كه مركب از الف باء يونانى است با شش حرف ديگر كه موافق اصوات مصرى است كه در يونانى نظير ندارد جانشين آن سه خط شده و اين الف باء را يونانى ها از دست فينيقيها گرفته بودند و آنها هم از خط ديموتيكى مصر گرفته و تسهيل كرده بودند و زبان يونانى زبان دينى قبطى ها شد و زبان يونانى و خط يونانى در مصر رواج گرفت و مراد از زبان و خط قبطى، همين خط و زبان است. پس از اين، اسلام بر سر مصر سايه انداخت كه زبان عربى و خط عربى را در مصر رواج داد.

اما كلمۀ هيروغليفى «هيروگليفى» كه يونانيها بر حروف مورد استعمال قدماء مصريان گفته اند كلمۀ يونانى است كه تركيب شده از (هيروس) يعنى چيز مقدس و (غليفاؤس) يعنى نقش كن و معنى مجموع اين است: چيز مقدس را نقش كن و به عبارت ديگر (حروف مقدسه) و اين نام تاكنون محفوظ مانده.

و خط هيروگليفى گاه عبارت بوده است از: ترسيم علاماتى از آدم و حيوان و ساير چيزهاى مادى ديگر كه هريك، نشانۀ حرفى از حروف ساكن يا متحرك بوده.

و گاه رمز چيزهائى بوده مثلا گياه بردى: رمز مصر عليا بوده زيرا گياه بردى در آن عهد در مصر عليا بسيار بوده و گياه بشنين: رمز مصر سفلى بوده زيرا اين گياه در مصر سفلى بسيار بوده است. و ليكن از ابتداء قرن هفتم قبل از ميلاد، در امور عادى، خط هيراتيكى را به كار برده اند و اين خط: عبارت بوده است از شكلهاى مختصر و رمزهاى جدا شده از علامات هيروگليفى.

و اما خط ديموتيكى يعنى عمومى: خطى بوده است كه از خط هيراتيكى مختصر شده و اين خط در نهايت سهولت نوشته مى شده كه بتدريج جاى هيراتيكى را (در عهد سلسلۀ شانزدهم سلاطين مصر) گرفته است، و در عهد يونانيها در مصر در امور معمولى مورد استعمال بوده و همين خط است كه بوسيلۀ فينيقى ها تسهيلاتى در آن فراهم شده و بدست ساير ملل رسيده است (ذيل ص 666 مجلۀ الهلال سال 23 به ترجمه و خلاصه).

همين گونه كه ديانت ها سرنوشت زبان و خطها را تغيير داده اند، اكنون دولتها

ص: 421

اين عمل را انجام مى دهند و دولت غالب، تمدن دولتهاى مغلوب را نابود مى سازد و تمدن خود را بر آنها تحميل مى كند و زبان و خط آنها را دگرگون مى سازد و سر اينكه دولتها براى انقراض زبان و خط مسلمين روز شمارى مى كنند؛ همين موضوع غالب و مغلوب است.

تماس قرآن كريم با گاو (مذكور در سورۀ بقره)
اشاره

در كتاب سواء السبيل به ترجمه مى نويسد: از اهم شرائع دين مصريان قديم، ذبح حيوانات مقدسه براى خدايان بوده است و پلوتارك گفته: محبوب ترين ذبايح نزد خدايان گاو نر سرخ رنگ است و هرگاه در گاو يك موى سياه يا يك موى سفيد باشد براى قربانى مناسب نيست.

و ما از اين موضوع به گفتۀ توراة، انتقال پيدا مى كنيم كه در سفر اعداد (219: و 3) مرقوم است:

«اين است فريضۀ شريعتى كه خداوند آن را امر فرموده گفت: به بنى اسرائيل بگو:

كه گاو سرخ پاك كه در آن عيب نباشد و يوغ بر گردنش نيامده باشد نزد تو بياورند و آن را به العازار كاهن بدهيد و آن را بيرون از لشكرگاه برده پيش روى وى كشته شود...» سواء السبيل پس از اين مى نويسد: گوساله نزد مصريان مقدس بوده است.

بعد مى نويسد: نظر پسنديده اين است كه: يهود: موضوع قربانى گاو را وقتى عنوان كرده اند كه از فرعون سه روز مرخصى خواسته اند كه بروند بصحرا و براى خداى خود قربانى كنند (گاو بكشند) و ليكن از تصاوير تقديم ذبايح گاوهاى سفيد و سياه براى خدايان در مصر معلوم مى شود كه براى جلب نظر عطوفت خدايان حتما گاو سرخ رنگ لازم نبوده است (پايان ترجمه و خلاصۀ كتاب سواء السبيل ص 95 و 96).

محرر اين تفسير مى گويد: اولا سواء السبيل: تاريخ كشتن گاو مذكور در توراة را قبل از خروج بنى اسرائيل از مصر گفته ولى توراة حكم كشتن آن را قبل از رسيدن به بيابان صين گفته است كه پس از خروج بنى اسرائيل از مصر بوده (رجوع به توراة سفر اعداد 19 و 20).

ص: 422

ياقوت در كتاب معجم البلدان مى نويسد: بحطيط (بر وزن تشريف) قرية فى جوف مصر بها قبة يقال ان فيها ذبحت بقرة بنى اسرائيل التى أمروا بذبحها: يعنى بحطيط اسم قريه اى است در داخل سرزمين مصر كه در آنجا گنبدى است كه گفته مى شود، محل ذبح بقره، در آنجا بوده است.

محرر اين تفسير مى گويد: بيان ياقوت هم مؤيد بيان سواء السبيل است و ليكن در عين حال تصور مى رود؛ بيان توراة صحيح باشد زيرا بنى اسرائيل در مصر داراى تشكيلاتى نبوده اند و بناى گنبد هم در مصر ممكن است به ياد بود محل ذبح گاو در صحراى سينا بوده باشد.

و ثانيا: سواء السبيل، كشتن گاو مذكور در توراة را براى قربانى ساده و معمولى همچون قربانى مصريان تصور كرده است در صورتى كه براى قربانى ساده نبوده بلكه براى قربانى گناه بوده است كه خون آن گاو جهت پاشيدن بسوى پيشگاه خيمۀ اجتماع بوده و سوختۀ مجموع گاو براى بدست آوردن خاكستر جهت تهيۀ آب تنزيه بوده و آن آب را بر كسى مى پاشيده اند كه كشته يا مرده يا استخوان آدمى يا قبرى را لمس مى كرده است و اگر از آب تنزيه استفاده نمى كرده است هم نجس بوده و هم چون مقدس(1) خداوند را ملوث نموده است محكوم به انقطاع از قوم (يعنى محكوم به اعدام بنا بر قولى و يا محكوم به تبعيد و قطع رابطه با قوم بنا بر قول ديگر) بوده است (توراة سفر اعداد باب 19).

آيات قرآن كريم دربارۀ گاو مذكور در سورۀ بقره

طبق قرآن كريم (سورۀ بقره آيات 63-66) خدا به موسى فرمان داده كه: بنى اسرائيل گاوى را ذبح كنند و ليكن جهت ذبح را بيان نفرموده و موضوع ذبح گاو به اين گونه بوده:

موسى گفت: خدا مى فرمايد: گاوى را ذبح كنيد.

بنى اسرائيل: آيا ما را به شوخى مى گيرى؟.

موسى: شوخى، كار جاهلان است، من بخدا پناه مى جويم كه از جاهلان باشم.

ص: 423


1- مقدس: بر وزن مكتب: محل قدس است.

بنى اسرائيل: از پروردگارت صفت گاو را بپرس؟.

موسى: خدا مى فرمايد: اين گاو نبايد پير و از كارافتاده باشد و نبايد جوان نورس باشد بلكه بايد بين پير و جوان باشد.

بنى اسرائيل: از پروردگارت بپرس رنگ اين گاو چه گونه است؟.

موسى: خدا مى فرمايد: رنگش زرد سير است كه رنگش تماشاچى را شادمان مى سازد.

بنى اسرائيل: از پروردگارت بپرس اين چگونه گاوى است، گاو شخم است و يا گاو آبيارى است و يا گاو تخم كشى است؟.

موسى: خدا مى فرمايد: نه گاو شخم است و نه گاو آبيارى است بلكه گاوى است آزاد كه در صحرا مى چرد و رنگش يكدست است كه هيچ گونه رنگ ديگرى ندارد.

بنى اسرائيل: اكنون مشخصات گاو را واضح بيان كردى.

(و چون بنى اسرائيل، چنين گاوى را بدست آوردند، ذبح كردند).

مفسرين از ذبح اين گاو دو نتيجه گرفته اند: 1 - گاوى با خصوصيات مزبوره منحصر به يك نفر بوده و چون انحصارى بوده است صاحبش كه مرد نيكوكارى به والدين خود بوده آن را به قيمت شيرينى فروخته است (البته اين تالى، تالى تبعى، بوده است).

2 - ذبح گاو، براى زدن قسمتى از آن بر كشته اى بوده كه كشندۀ آن مجهول بوده و چون قسمتى از آن را بر كشته زده اند، كشته، زنده شده و قاتل خود را معرفى كرده و سپس مرده است (و اسم مقتول هم به گفتۀ بسيارى، عاميل بوده است) (اين تالى، تالى اصلى، بوده است).

محرر اين تفسير مى گويم: 1 - تالى اصلى، موضوع كشته نبوده بلكه تالى اصلى، موضوعى بوده كه مليونها بار از پيدا شدن مليونها كشته مهم تر بوده است و آن برهم زدن تمام رسوم موتاى مصر از: تهيه هرم و از موميائى كردن مرد و زن(1) و از مشاهدۀ اجساد عريان مردگان و از دفن نفائس از جواهر و غيره با مردگان و از توسل به صور ميمون و شغال و كركى و كركس و جعل و سوسك و از كتاب موتاى مرموز كاهنان و از ابقاء آثار پادشاهان

ص: 424


1- زنان را چند روز پس از مرگ تحويل مومياگران مى داده اند تا مبادا دستبردى به آنها زده شود.

جبار و ثروتمندان نابكار و از شكستن دلهاى فقراء نادار كه قدرت تحمل مخارج - سرسام آور پس از مرگ را نداشته اند - بوده است.

2 - تالى اصلى مزبور به اين گونه تأمين شده كه توراة، تماس با مرده و با استخوان و با قبر را نجس دانسته و تطهير آن را هم با شرائط سنگينى گفته كه از جمله پاشيدن آب تنزيه، بر شخص نجس شده است.

3 - گرچه قول مصريان ببقاء نفس بجاست و ليكن تلازم بقاء نفس با بقاء جسد صحيح نيست.

4 - توراة موسوى از خير تلقين بقاء نفس به يهود؛ گذشته، تا آن همه خرافات كاهنان را از سرهاى انباشته از خرافه، بدر كند، و به همين جهت توراة، از قيامت و تشكيلات آن اسمى نبرده و شايد هم اسم برده است و يهودان در عهد اسارت از توراة اسقاط كرده اند.

5 - هفت ياقوت درخشان و لعل بدخشان، در ميان تودۀ خرافات كاهنان مصريان خود نمائى مى كند كه درخشندگى آنها قابل انكار نيست و على التحقيق از بقاياى تلقينات انبياء سلف است كه در گنجينۀ سينۀ كاهنان محفوظ و مضبوط مانده است باين شرح؛ الف: موضوع ختنه است كه هزاران سال قبل از عهد ابراهيم (ع) در مصر جريان داشته است.

(يهود: ختنه را به ابراهيم نسبت داده اند و شايد ابراهيم مجدد بوده نه مبتكر آن و ليكن توراة و روايات ختنه را از ابراهيم مى شناسد و قبل از آن را انكار دارد).

ب: عقيدۀ به توحيد خداى بزرگ است كه خالق عالمهاست يعنى همان «پتاه» كه قبلا شرح دادم و اين عقيده گاهى خوب خودنمائى مى كرده مانند عهد ابراهيم و عهد يوسف و يك (آن) به غرق فرعون (كه گفت: لا اله الا الذى آمنت به بنو اسرائيل - قرآن مجيد) و گاه در ميان مجسمه هاى خدايان و خرافات فكرى مردم مصر سوسوئى مى زده و گاه بكلى در محاق بوده مانند عهد فرعون تسخير قسى القلب كه مولودهاى ذكور بنى اسرائيل را مى كشت (مبادا مزاحم تاج و تخت او بوجود بيايد) و بدنبال آن عهد فرعون خروج سبكسر جبار مغرور بى معرفت، (كه مسلما كاهنان بعمل دو فرعون رضايت

ص: 425

نداشته اند و لذا در موضوع غرق اسمى و سخنى از كاهنان در ميان نيست) و ايمان آوردن ملكه آسيه و كشته شدن او و كشته شدن ساحرانى كه به موسى ايمان آورده بودند بهترين گواه عدم رضايت عمومى از عقائد فرعون و مشتى دربارى خائن بوده است. و مسلما اگر فرعون ما بعد فرعون غريق، ايمان نمى داشت، به هيچ وجه بنى اسرائيل را در صحراى سينا، راحت نمى گذارد بالخصوص با اضافه شدن سابقۀ تازه ئى بر سابقه هاى قبلى.

و سابقۀ تازه اين است كه توراة (در سفر خروج 35:12 و 36) مى نويسد: بنى اسرائيل بقول موسى عمل كرده از مصريان آلات نقره و آلات طلا و رختها خواستند، و خداوند قوم را در نظر مصريان مكرم ساخت كه هرآنچه خواستند بديشان دادند پس مصريان را غارت كردند، و بنى اسرائيل از رعمسيس به سكوت كوچ كردند...

(بالجمله: يهود: از اين سنخ توحيد بر كنار بوده اند زيرا يهود، خدا را خداى اسرائيل مى شناختند نه خداى عالمها).

ج: عقيدۀ به بقاء نفس، پس از مرگ جسد است كه چنين گوهر تابناكى در بين خرافات رمزى كاهنان، چهرۀ خود را از دست داده است.

(يهود با عقيدۀ به بقاء نفس كار ندارند - يهود اين طرف جو و موضوع بقاء نفس آن طرف جو است).

د: خوشبين بودن مصريان؛ به مرگ و تهيؤ براى آن است و شاهد آن اتصال دادن عوالم پس از مرگ به عالم دنيا بوده است. (گرچه مى توان گفت: اين تهيؤ هم از فرط حب بقاء و دنياپرستى و تلقين عدم فناء بوده است - و ليكن حب بقاء امرى است كه جزء فطريات بشر است - و همۀ پيامبران هم وعده داده اند كه انسان بكلى نابود نمى شود - بنابراين عمل مصريان مورد مذمت نمى تواند باشد، النهايه در راه فهم بقاء و آنهم بقاء با خوشبختى، اشتباه كرده بودند).

(يهود بلكه اغلب اقوام، روح تهيؤ و خوشبينى به مرگ را فاقدند).

ص: 426

ه: توجه به لطيفۀ «كا» است و: توجه به لطيفۀ انبثاق است ز: توجه به لطيفۀ انتشار در مصدر است.

اين سه لطيفه قبلا گذشت و درك اين سه لطيفه، براى يهود و اهل قشر، بسيار دشوار است.

(لطيفۀ انتشار، در فلسفۀ هندى قابل مقايسه با لطيفۀ انتشار، در فلسفۀ مصرى نيست زيرا هند از جنبۀ معنويات (يعنى رياضات) خود را بطرف لطيفۀ انتشار، پيش مى برد و ليكن مصر از جنبۀ ماديات خود را بطرف لطيفۀ انتشار، پيش مى برده يعنى هرم و ساير امور مربوط به جسد از موميائى و غيره را بحساب ترقيات مى گذارده).

(لطيفۀ ارتباط «كا» با جسد متعلق به او كه فلسفۀ مصر قائل بوده، صحيح بوده و ليكن فلسفۀ هند چون قائل به تناسخ است و قائل به ارتباط بين نفس و جسد خودش نيست راهى است غلط كه پيموده و مى پيمايد).

فروهر

در فرهنگ نظام به خلاصه مى نويسد كه: فروهر: يعنى ارواح نگهبان يا رب النوعهائى كه نگهبان مخلوقات اهورامزدا (خدا) هستند.

هر جاندار اگرچه مرده باشد يا بعد پيدا مى شود فروهر (يعنى روح نگهبان) مخصوص به خود دارد. و فروهر انسان، راهنماى اوست به نيكى ها.

اهورامزدا و امشاسپندان و ايزدان هم فروهرهاى مخصوص به خود دارند، فروهرهاى اوستا، رب النوعهاى افلاطونى را به ياد ما مى آورد (ترجمه از فرهنگ اوستا به انگليسى و گجراتى كنگا، در ذيل لفظ فروشى).

در زبان پهلوى (فروهر) و (فروخش) و در زبان اوستا (فروشى) بوده و در زبان سنسكريت (پروشى) بمعنى اقتداردارنده بر ديگرى است كه صفت فروهر است.

رد بر احتمال كنگا
اشاره

احتمال كنگا در تطبيق فروشى اوستا با مثل افلاطونيه بعيد است زيرا بقول كنگا در زردشتى براى خدا و فرشتگان هم فروهر مخصوص است و در فلسفۀ افلاطون واجب -

ص: 427

الوجود: بسيط محض است و نمى شود كه مركب از فروهر و غيره باشد، بعلاوه واجب - الوجود: غنى بالذات است و نمى شود در تحت اثر فروهر باشد (و مثل افلاطونيه، خود فرشتگان اند).

بطلان نظريه و حل مشكل باستانى

بر بالاى بعضى از تصويرهاى هخامنشى ايران كه بر كوهها به يادگار مانده:

تصوير نيم تنۀ مردى است معلق در هوا كه بر كمرش حلقۀ بزرگ و كمانى بسته است و از همان كمرش، دو بال دراز روئيده، در دست راستش حلقۀ كوچكى است و تاكنون معلوم نشده كه سلاطين هخامنشى آن را براى چه رمزى مى كشيده اند. ليكن بعض از دانايان زردشتى حدس زده اند كه تصوير خيالى فروهر است و ايرانيهاى امروز هم باور كرده اند و همان تصوير را بنام (فروهر) به يادگار عصر هخامنشى در بسيارى از جاها مى كشند، اما چون زردشتى بودن سلاطين هخامنشى و ايرانيان آن عصر، ثابت نيست بلكه قريب به يقين است كه زردشتى نبوده اند پس تصوير مذكور را فروهر زردشتى دانستن، درست در نمى آيد.

محرر اين تفسير گويد: اولا احتمال كنگا، غلط است. و ثانيا اين عقدۀ لا ينحل چندين قرن را حل مى كنم و مى گويم: اين تصوير نيم تنه، با آن حلقه كه در دست آنست، شباهت تام به نفس و به كاى مصرى دارد كه آنهم با سر آدمى و با تنۀ مرغ است و داراى دو بال مى باشد و چيزى حلقه مانند در دست دارد و محققا يا مردم مصر، از ايرانيان (كه فاتح مصر شدند) گرفته اند و يا بالعكس و لكن نظر بقدمت مصريان، بايد گفت كه: ايرانيان اين شكل را از مصريان اقتباس كرده اند.

تماس قرآن كريم با مار و اژدها

در قرآن كريم در چند جا از حيه يعنى سار و از جان يعنى مار سريع و چابك و از ثعبان يعنى اژدها كه بمعنى مار بسيار بزرگ است اسم برده شده است.

(و هر سه اسم دربارۀ عصاى موسى، عنوان شده است زيرا اول بار عصاى موسى، بشكل

ص: 428

مار زرد به كلفتى عصا مى شده آنگاه سريع و چابك مى شده و رفته رفته ورم مى كرده و بصورت اژدها در مى آمده است) (تفسير قاضى بيضاوى در سوره هاى اعراف و طه و شعراء و نمل و قصص از قرآن كريم).

چون آرم تاج فرعون هاى مصر و شهبانوهاى آنها تمثال افعى بوده حق تعالى(1) اژدها را از معجزات موسى قرار داده است و چون تمام توجه مردم مصر به پرستش آفتاب (مهر) بوده، دست سفيد نورانى و نورپاش موسى را از معجزات موسى مقرر فرموده و باين وسيله صولت دولت فرعون و فرعونيان را درهم شكسته و بطلان عبادت آفتاب (شمس) (مهر) پرستى را آشكار ساخته است.

محرر اين تفسير گويد: از ملاحظۀ تصاوير و نقوش و خطوط هيروگليفى و اوضاع تاريخى سرزمين مصر، اين دو نكتۀ بس بزرگ و عالى را دربارۀ عصا و يد بيضاء (دست سفيد) خداى تعالى بر من افاضه فرموده كه در تفاسير بى سابقه است و بايد غنيمت دانست.

(در قاموس مقدس اژدها و نهنگ را يكى حساب كرده است و ليكن با ملاحظۀ كتب ارباب لغت؛ اشتباه كرده است).

ثعبان: مار بزرگ و اژدهاست.

اژدر و اژدها مخفف از اژدرها؛ مى باشد يعنى مار بسيار بزرگ (فرهنگ نظام ج).

اژدهاك در پهلوى و اژى دها در اوستا؛ مركب است از «اژى» بمعنى مار و از «دهاكه» بمعنى نيش زننده.

در سنسكريت «اهى» بمعنى مار و «اهكه» بمعنى سوزنده است و در نيش زدن سوزش لازم است (ضميمۀ ج 1 فرهنگ نظام ص 9).

(ضحاك معرب (يعنى عربى شدۀ) اژدهاك است و اين ضحاك كه نام پادشاه قديم افسانه اى ايران است يا اصلا وجود داشته و يا اگر وجود داشته است و عرب بوده معنى آن

ص: 429


1- افعى: بفتح همزه و سكون فاء و عين الفى است و تلفظ آن با ياء آخر كه معمول شده، غلط است و مفعاة (بضم ميم و فتح فاء و شد عين الفى و تاء آخر) يعنى نشانى كه بشكل افعى است.

بسيارخنده كننده است و اگر عرب نبوده لقبش اژدها بوده و عربها بجاى اژدهاك (ضحاك) گفته اند و بعضى لغت نويسها كه ضحاك را معرب ده آك گفته اند و ده عيب براى او شمرده اند لغت سازى كرده اند (لغات اژدها و ضحاك ج 1 و 2 فرهنگ نظام).

تماس قرآن كريم با يم «رود نيل» و «بحر احمر»
اشاره

يم (بفتح ياء و شد ميم) لغت سريانى است يعنى دريا (كتاب الجماهر فى معرفة الجواهر استاد ابو ريحان بيرونى ص 140).

در قرآن كريم سورۀ طه (آيۀ 39) در موضوع افكندن موسى به آب، كلمۀ يم يعنى دريا به كار (رفته) و ليكن رود نيل، اراده شده است و جهت تعبير از رود نيل به دريا؛ اين است كه رود نيل در هنگام فيضان حكم دريا را پيدا مى كند.

در سورۀ اعراف آيۀ 132 موضوع غرق فرعون و اتباع را در درياى احمر نيز به يم تعبير فرموده است (معجم القرآن به ترجمه و خلاصه).

نيز: رود نيل را دريا گفته اند زيرا نسبت به آب كمتر از خود حكم دريا دارد (به ترجمه از كتاب الجماهر ابو ريحان بيرونى ص 140) و ليكن تعبير خدا از رود نيل به دريا علاوه بر جهت مذكور در معجم القرآن و بر جهت نسبى مذكور جهت مهمترى دارد و آن اين است كه: سرزمين مصر، دريا بوده و بعدا آب آن فرونشسته و هفت خليج باقى مانده و اين نكته در كتابهاى قدماء، معروف بوده (رجوع به كتاب الجماهر بيرونى ص 139).

(كلمۀ يم: هشت بار در قرآن مجيد ذكر شده است كه 3 بار آن بمعنى رود نيل است و 5 بار آن بمعنى بحر احمر است).

نيل: يعنى كبود و اسم ديگرش (شيحور)(1) است يعنى سياه، يا، تار.

نيل: داراى دو سر است: يكى درياى سفيد است كه از سودان جارى است و ديگرى درياى كبود است كه از حبش جارى است، و فيضان و طغيان نيل از اين دومى است، و اين

ص: 430


1- شيحور (بكسر شين و سكون ياء و ضم حاء و سكون واو و راء آخر است - كتاب يوشع مشكول 3:13).

دو منبع و سر در نزد خرطوم به يكديگر متصل مى شود و بقدر 1240 قدم سرازير مى گردد و عرضش در نزد مصر كم و بالاى قاهره (1100) قدم است.

آب نيل در فرع دمياط و رشيد به دريا (درياى ابيض متوسط) مى ريزد، و فيضان و طغيان رود نيل در آخر ماه بهار است و متدرجا رو به ازدياد مى گذارد تا اوايل آبان و ازآن پس كم كم نقصان مى پذيرد.

منفعت رود نيل نه تنها آبيارى زمين است بلكه مقدار بسيارى از گل و لاى را كه آب با خود آورده بر تمام آن دشت مى نشيند و اين گل و لاى از تمام انواع و اقسام رشوه ها بهتر است. و علو فيضانى كه از براى كشت و كار مناسب است 41 قدم و دو قيراط است لكن در ايام هيردوتس 30 قدم كفايت مى كرده است و اين مقدار معادل شانزده ذرع مصرى مى باشد و محض اشاره باين مطلب خداى نيل را به اين طور تصوير نموده اند كه داراى 16 پسر است و در اين صورت اگر آب دو قدم بر مقدار معين بيفزايد ضرر بسيارى بر «دلتا» وارد مى آيد و اگر موازى 4 قدم از ميزان متد اولى كمتر شود گرد قحط و غلا ارض صعيد را فرامى گيرد و باين لحاظ شكى نيست كه باعث قحطى زمان يوسف، نقصان نيل بوده است، و در قديم دشت نيل در زمان فيضان و طغيان به درياچۀ عظيمى مبدل مى شده است لكن در اين ايام، رودها و جويهاى بسيار ساخته اند كه مقدار و ارتفاع نيل را ميزان نگاه مى دارد و به واسطۀ آن رودها و جويها آبش متفرق شده اسباب زيان و ضرر كما فى السابق نمى شود.

(و مصريان از براى يادگارى فيضان و طغيان نيل؛ عيدهاى متعدده داشته اند).

مقياس و اندازۀ آب نيل را به واسطۀ نيلومتر (مقياس النيل) معين مى كنند و اين نيلومتر، چاه مربعى است كه در وسط آن چوب مدرجى نصب شده است كه شماره و مقياسها و خطوط كوفى برآن مكتوب است، و اين مقياس در سال 716 ميلادى ساخته شده است.

مصريان در قديم، رود نيل را خدا دانسته، عبادات مختصه از برايش قائل مى بودند - و بدان واسطه، دوتا از بلاهاى ده گانۀ مصر اختصاص به رود نيل داشت از آن جمله:

عوض شدن آبهاى نيل به خون و ديگرى پيدا شدن وزغ ها بود.

ص: 431

فعلا در كنار نيل نيزارى نيست و حال آنكه در قديم بسيار بوده است و هرساله بسيارى از مردم از اطراف و اكناف دنيا بجهت يافتن آثار غريبه از سواحل نيل، به مصر وارد مى شوند (قاموس مقدس به خلاصه).

(دو درياى سفيد و كبود در عبارت قاموس مقدس: مجاز است).

معجم البلدان مى نويسد: نيل اسم چند جاست: 1 - نام شهر كوچكى است در سواد كوفه 2 - يكى از نهرهاى رقه (بفتح راء و شد قاف مفتوح و هاء آخر) است كه رشيد كنده 3 - نيل مصر است و حمزه گفته كه: نيل معرب نيلوس رومى است.

محرر اين تفسير گويد: اين گونه سخنان را پوچ مى دانم زيرا چگونه چنين رودى اسم نداشته تا روميان پيدا شده اند و اين اسم را تهيه كرده اند و از كجا كه قضيه معكوس نباشد و نيلوس از نيل گرفته نشده باشد و معمولا (سين) الحاقى علامت يونانى است.

تاريخ ايران باستان ج 3 ص 2276 مى نويسد: (آس) علامت تعريف است كه در آخر اكثر اسامى يونانى ديده مى شود(1).

دنبالۀ سخن راجع به رود نيل

معجم البلدان به خلاصه و ترجمه مى نويسد: در دنيا نهرى طولانى تر از نيل نيست كه از پشت خط استواء شروع مى شود.

و نهرى در دنيا نيست كه مصب آن از جنوب بشمال باشد مگر نيل و در شدت گرما كه آب همۀ نهرها كم مى شود؛ آب نيل زياد مى شود و در خنكى هواء كه آب نهرها زياد مى شود آب نيل نقصان مى پذيرد، و آب هيچ نهرى در دنيا به اندازۀ آب نيل بمصرف كشت نمى رسد و مالياتى كه از مزروعات نيل بدست مى آيد از نهرهاى ديگر بدست نمى آيد.

سر چشمۀ نيل از بلاد زنج است و از سرزمين حبشه مى گذرد و بلاد نوبه را در سمت غرب و بجه را در سمت شرق طى مى كند و از داخلۀ كوههاى مشتمل بر دهها و شهرها جارى است تا آنگاه كه وارد دريا شود.

و جهت اينكه در تابستان آب نيل زياد مى شود كثرت باران در سرزمين زنگبار

ص: 432


1- مثل ايليا در عبرانى كه يونانيش الياس است.

است و تا آب دورۀ جريان خود را طى كند موسم شدت گرما است.

اميه گفته كه: سر چشمۀ نيل مصر از پشت خط استواء است از كوه موسوم به قمر (ماه) و در ماه ابيب شروع به زياد شدن مى كند يعنى ماهى كه به رومى (يوليه) به آن مى گويند - و مصريان مى گويند: «اذا دخل ابيب شرع الماء فى الدبيب» يعنى ماه ابيب كه در آمد، آب به جنبش شروع مى كند، و در آغاز جنبش؛ تمام كيفيات آن تغيير مى كند و فاسد مى شود و جهتش اين است كه به لجنها برمى خورد و آن لجنها با آب مخلوط مى گردد و آب را تغيير مى دهد و آب به همراه مى آورد و ساير چيزهاى ديگر هم به آن مخلوط مى شود.

آب نيل انگشت انگشت طغيان مى كند و چون به پانزده ذراع برسد و از 16 ذراع و يك انگشت زيادتر شود، مصر را بصورت دريا در مى آورد و سكنه جا خالى مى كنند و از زمينهاى پائين به بالا مى روند و آب تا 18 ذراع كه رسيد شروع مى كند به پائين آمدن تا به مجراى عادى خود برسد و چون پائين نشست آن جاها را كه آب گرفته بود غرق سبزه و گل و ريحان مى شود و زمين مصر؛ بهترين منظره ها را پيدا مى كند.

عبد الرحمن بن عبد اللّه گفته كه: چون مسلمين مصر را فتح كردند، اهل مصر در ماه بؤنه كه از ماههاى قبط است نزد عمرو بن العاص آمدند و گفتند: اى امير: شهر ما يك رسمى دارد كه اگر آن رسم اجراء نشود رود نيل جريان پيدا نمى كند و آن اين است كه: دوازده شب از اين ماه گذشته يك دوشيزه (دختر بكر) را كه پدر و مادرش را راضى كرده ايم آرايش كرده و زيباترين لباسها را پوشانيده در نيل مى اندازيم.

عمرو گفت: اسلام چنين اجازه اى نمى دهد و اسلام رسوم نكوهيدۀ پيشينيان را ويران مى سازد. مردم مصر ماههاى بؤنه و ابيب و مسرى را صبر كردند و نيل جريان نيافت به طورى كه اهالى تصميم گرفتند كوچ كنند، عمرو چون وضع را چنين ديد جريان را به عمر بن الخطاب نوشت، و عمر جواب داد، اقدام تو درست بوده و اسلام، رسوم نكوهيدۀ ما قبل خود را ويران مى سازد و من يك بطاقه (رقعه) فرستادم تو آن را در نيل بينداز.

چون نامه و بطاقه رسيد در بطاقه چنين نوشته بود: «بسم اللّه الرحمن الرحيم من عبد اللّه عمر بن الخطاب امير المؤمنين الى نيل مصر اما بعد فان كنت تجرى من قبلك فلا تجر و إن كان

ص: 433

الواحد القهار يجريك فنسأل اللّه الواحد القهار ان يجريك»: باسم خداى كارساز مهربان، اين رقعه از بندۀ خدا عمر پسر خطاب فرمان گذار مؤمنان به نيل مصر است - بعد از مقدمات (مى گويم) اگر تو از پيش خود جريان دارى كه از جريان خوددارى كن و اگر خداى يكتائى كه بر هر چيزى غالب (چيره) است تو را بجريان مى اندازد، پس ما از خداى يكتاى بسيار غالب (چيره) پرسش مى كنيم كه تو را به جريان بيندازد.

عمرو بن العاص، يك روز قبل از عيد الصليب، بطاقه را در نيل انداخت و مردم مصر مهياى كوچ بودند كه از خاك مصر بيرون بروند زيرا بدون جريان رود نيل نمى توانستند به زندگى ادامه بدهند، چون صبح عيد الصليب شد مردم ديدند كه نيل به قدرت خداى تعالى به جريان افتاده و آب در يك شب تا شانزده ذراع بالا آمده است(1) و (خلاصه) اين سنت بد اهل مصر ريشه كن شد.

ماهى رعاده

از عجائب نيل؛ ماهى رعاده (بر وزن نقاله) است و آن ماهى لطيف خطدار است كه هركس آن را در دست بگيرد يا بوسيلۀ چوبى به آن اتصال پيدا كند يا در دام باشد كه سر دام بدست آن كس باشد، لرزه و تكان به آن كس دست مى دهد تا در دست اوست يا در دام اوست و اين موضوع به سرحد استفاضه رسيده و از جماعتى از اهل تحصيل شنيده ام و گفته شده كه گياهى در مصر است كه هركس به دست داشته باشد و با ماهى رعاده تماس بگيرد، دستش لرزه نمى گيرد (و اللّه اعلم).

در منجد مى نويسد: «الرعاد: سمكة يقال ان من مسها تخدر يده و ترتعد و تسمى ايضا سمكة الرعد» صورت اين ماهى را هم منجد كشيده است.

تمساح «نهنگ»

از عجائب رود نيل كه در جاى ديگرى نيست وجود تمساح (تمساح بر وزن انسان يعنى نهنگ) در آنجاست.

و گفته شده كه در نهر سند هم تمساح هست، و ليكن به بزرگى تمساح رود نيل نيست.

ص: 434


1- باطن اسلام، كارها مى كند.

چون تمساح گاز بگيرد دندانهايش برخلاف هم شبكه مى شود و شكار او خلاصى ندارد تا آن را قيچى كند و فك بالاى تمساح حركت دارد و ليكن فك پائين او حركت ندارد و اين صفت در ساير حيوانات نيست، آهن در پوستش كارگر نيست و پشتش مهره - مهره نيست بلكه از سر تا دمش استخوان يكپارچه است و چون چنين است نمى تواند سر را برگرداند و يا خود را جمع كند و اگر بر پشت بيفتد نمى تواند حركت كند و چون بخواهد نر اين تمساح با ماده اش جفت گيرى كند آن را از رود نيل بيرون مى آورد و به پشت مى خواباند همانند مرد و زن و پس از انجام كارش ماده را پشت ورو مى كند و اگر نكند آن ماده شكار مى شود زيرا خود قادر نيست كه از پشت به رو برگردد.

دم تمساح تيز و دراز است و دم خود را اگر به كسى بزند بسا باشد كه بكشد و بسا كه با دم خود گاو را از لب رود نيل به داخل آن مى كشد و مى خورد.

تمساح مثل مرغابى تخم مى گذارد و چون فرزندش از تخم سر بدر كرد مانند سوسمار نر است در تركيب و خلقت و بعد بزرگ مى شود تا برسد به ده ذراع و بيشتر و هرچه عمر كند بزرگ تر مى شود.

تمساح ماده، شصت تخم مى گذارد و در دهانش شصت دندان دارد.

و گفته شده كه اولين دندان سمت فك چپ او را اگر كسى كه تب لرز دارد همراه كند تب او فى الفور قطع مى شود.

گاه تمساح بعد از خوردن جانورى، گوشتش در ميان دندانهايش گير مى كند و لذا ناراحت مى شود پس از آب خارج مى شود و دهان خود را باز مى كند، مرغى مانند طيطوى (بفتح طاء دوم و واو الفى) مى آيد و روى حنك (يعنى كام) او مى نشيند و آن بقاياى گوشت را مى خورد و اين گوشت، خوراك آن مرغ است و خورده شدنش، موجب آسايش اين تمساح است، اين مرغ تا از تمساح ارتزاق مى كند، پاسبان اوست و چون انسان يا شكارچى ديگرى عزم شكار تمساح كند او را با بال و با آوازش متوجه مى سازد و مى ترساند تا تمساح خود را به آب بيندازد.

بالجمله: تمساح چون در مى يابد كه ديگر گوشتى در بن دندانهايش نيست دهان

ص: 435

خود را براى خوردن اين مرغ بر هم مى گذارد، اما خداى تعالى در وسط سر اين مرغ استخوانى آفريده كه از سوزن تيزتر است و آن استخوان را بالا مى آورد و به كام تمساح فرومى برد.

و عجيب تر از آن موضوع اين است كه: ابن عرس (موش خرما) از سخت ترين دشمنان تمساح است و چون به بيند كه تمساح در كنار نيل خوابيده است؛ خود را در آب مى اندازد تا تر بشود بعد مى آيد در خاك مى غلطد و پس از آن موهاى خود را سيخ مى كند و پرش مى كند به دهان تمساح و داخل شكم او مى شود و درون او را مى خورد و تمساح كارى از دستش ساخته نيست كه جلو او را بگيرد و چون مى خواهد بيرون بيايد، شكم تمساح را، پاره مى كند و بيرون مى آيد (پايان ترجمه و خلاصه از معجم البلدان)(1)

تماس قرآن كريم با درياها
اشاره

قرآن مجيد گاه با دريا بنحو كلى تماس گرفته، و گاه با درياى احمر تنها و گاه با درياى احمر (و يا درياى ابيض متوسط) با هفت درياى ديگر و گاه با درياى فارس و گاه با درياى سياه و درياى مرمره و گاه با درياى اژه و گاه با درياى خزر و گاه با دجله و گاه با بحر الميت و غيرها تماس گرفته است بشرح ذيل:

بحر مسجور

بحر مسجور در قرآن كريم در سورۀ طور مذكور است و ممكن است مراد از آن اشاره به اوضاع عرش الهى باشد.

اصحاب سبت و بحر احمر (بحر قلزم)

قريۀ (يعنى شهر) اصحاب سبت كه در كنار دريا بود ايله (بر وزن صرفه) نام داشت.

قاموس مقدس مى نويسد: ايلا و ايله يعنى درختان و آن شهر مشهورى بود كه در ساحل شرقى خليج بحر قلزم واقع بود و قوم اسرائيل از آنجا عبور نمودند (توراة سفر

ص: 436


1- مجلۀ المقتطف (در سال 12 ص 414) علاوه بر وجود تمساح در رود نيل نيز از وجود اسب دريائى در رود نيل شرحى نگاشته است.

تثنيه 8:2) و در زمان سليمان معروف بود (كتاب اول پادشاهان 26:9-28) و بموافق كتاب دوم سموئيل (14:8 و كتاب اول تواريخ ايام 13:18) داود برآن دست يافت لكن ادوميان در زمان يهورام پادشاه آن را بتصرف در آوردند (كتاب دوم پادشاهان 20:8) اما چون عزيا پادشاه يهودا بر سرير سلطنت نشيمن يافت لشكرى عظيم سوق داده آن را از تصرف ايشان بدر برد (كتاب دوم پادشاهان 22:14) و همواره در تصرف قوم يهودا بود تا وقتى كه آرام آن را مفتوح ساخت و از تصرف قوم يهودا مستخلص گردانيد و اين شهر به عصيون جابر متصل مى شود (ه).

مردم ايله، يعنى اصحاب سبت، روز شنبه، ماهى ها را به مرداب مى كشيدند و روز بعد آنها را شكار مى كردند و خدا آنان را معذب فرمود (قرآن كريم در سورۀ اعراف آيۀ 162).

معجم البلدان به خلاصه مى نويسد: ايله: بالفتح - قال ابو زيد ايلة مدينة صغيرة عامرة بها زرع يسير و هى مدينة اليهود الذين حرم اللّه عليهم صيد السمك يوم السبت فخالفوا فمسخوا قردة و خنازير و بها فى يد اليهود عهد لرسول اللّه (ص) (ه).

در قاموس مقدس در لغت (جديد الايمان) مى نويسد: اين اصطلاح در ميان يهود قصد از شخصى است كه از بت پرستى برگردد و بدين يهودى بگرود و تمام قواعد و قوانين شريعت موسوى را از ختنه و عيدها و غيرها را رعايت كند.

محرر اين تفسير گويد: اصحاب ايله از نژاد يهود نبودند بلكه جزء مردم جديد الايمان بودند يعنى كيش موسوى را پذيرفته بودند.

مجمع البحرين

در ملتقاى دو دريا (مجمع البحرين) موسى و خضر يكديگر را ملاقات كردند كه تفصيل آن در شرح حال خضر (ع) گذشت و اين مجمع را گاه درياى خزر گفته اند (در صورتى كه درياى خزر به درياى ديگرى اتصال ندارد) و گاه ملتقاى درياى مديترانه با اقيانوس اطلس گفته اند (در صورتى كه طى اين مسافت محتاج بصرف وقت بسيارى است كه موسى چنين وقتى نداشته است مگر اينكه طى راه بر طريق اعجاز باشد و ليكن اثبات اين امر محتاج به مدرك قوى است) و گاه ملتقاى بحر احمر (درياى سرخ) با

ص: 437

اقيانوس هند در بوغاز باب المندب گفته اند و اين از همه انسب و اظهر است(1) (قرآن كريم در سورۀ كهف مجمع البحرين را ذكر فرموده).

درياى فارس

دريائى كه كشتى برآن روان بود و حضرت خضر (ع) آن كشتى را معيب «معيوب» كرد تا بدست غاصب نيفتد، درياى فارس بوده است.

(تفصيل اين دريا در شرح حال خضر گذشت). (قرآن كريم در سورۀ كهف دريا و كشتى را ذكر كرده است).

درياى سياه

ذو القرنين (كورش): آسياى صغير را از درياى سياه تا درياى شام بتصرف در آورد (ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد ص 55) (قرآن كريم در سورۀ كهف).

درياى اژه

ذو القرنين (كورش) بعد از استيلاء بر سارد به نقطه ئى از سواحل درياى اژه نزديك ازمير رسيد (ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد ص 55).

(قرآن كريم در سورۀ كهف).

حدود درياى خزر

ذو القرنين (كورش) در حدود درياى خزر بين دو كوه قفقاز سدى بنا كرد (ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد ص 57). (قرآن كريم در سورۀ كهف).

دجله

يونس پيغمبر (ع) كه سوار بر كشتى بود، پس از اصابت قرعه بنام او، در دهان ماهى افكنده شد (قرآن كريم سورۀ صافات) و ماهى، يونس را در نينوى مقابل موصل بلعيد و او را در بلد رهانيد. به محل رهانيدن يونس (افلت) گفته شد بعدها فلط و ازآن پس بلط و رفته رفته بلد شد، و حمزه گفته كه اسم فارسى بلد، شهر آباد است (معجم البلدان در لغات بلد و بلط به ترجمه و خلاصه).

ص: 438


1- وجه اخير را در قصص قرآن و فرهنگ آن نقل كرده است.

شهر موصل: كنار سمت راست دجله است و مقابل موصل به فاصلۀ بيست كيلومتر از دجله، خرابه هاى شهر نينوى واقع است كه نينوى پاى تخت مملكت اشور قديم بوده (به ترجمه از ص 502 كتاب النخبة الازهرية).

بحر الميت

مؤتفكات، ديار واژگون شدۀ قوم لوط در شمال بحر الميت است (قرآن كريم سورۀ توبه آيۀ 71 و سورۀ حاقه آيۀ 9 و غيرهما).

بحر احمر

موسى و بنى اسرائيل از بحر احمر عبور كردند و فرعون و اتباع او در بحر احمر غرق شدند (قرآن كريم سوره هاى بقره آيۀ 50 و اعراف آيۀ 137 و يونس آيۀ 90 و نحل آيۀ 14 و شعراء آيۀ 64 و دخان آيۀ 24).

نيز

گوسالۀ سامرى را كه نرم سائيدند در يم يعنى به دريا ريختند كه قاعدة با بعد مسافت دريا به صحراى سينا، براى نشان دادن اهميت موضوع، سوده را در درياى معروف به بحر احمر ريخته اند (قرآن كريم سورۀ طه).

دو دريا

بحرين: (يعنى دو دريا) در سوره هاى فاطر آيۀ 12 و فرقان آيۀ 53 و نمل آيۀ 61 و الرحمن آيۀ 19: موضوع برخورد دو دريا و عدم اختلاط آبهاى آن دو مذكور است كه دو نحو مى توان تعبير و تفسير كرد:

1 - دو رقم آب در زمين موجود است: آب شيرين و آب شور و تلخ و چون خدا جدارهاى زمين را، مانع وصول اين دو نحوه آب قرار داده است لذا هريك خاصيت خويش را حفظ مى كند (محرر اين تفسير).

2 - دو رقم آب در يك دريا موجود است: كه هركدام خاصيت مخصوص به خود را دارد و برزخى از خود آب؛ حائل بين اين دو است كه بهم ممزوج نمى شود مانند بحر احمر.

صدر بلاغى در فرهنگ قصص قرآن بنقل از مجلۀ «الفتح 354» مى نويسد:

ص: 439

«هيئت اعزامى علمى «سرجون امرى» باتفاق هيئت اكتشافى دانشگاه مصر، چنين دريافت كه آبهاى خليج عقبه از جهت خواص و تركيب طبيعى و شيميائى از بقيۀ آبهاى بحر احمر تفاوت دارد و در محل التقاء دو نحوه، آب اين دريا، سد و حاجزى در زير آب وجود دارد كه ارتفاع آن از هزار متر مى گذرد و مرتفع ترين قسمت آن در حدود 300 متر با سطح دريا فاصله دارد (تفصيل در ص 338 فرهنگ مزبور).

هفت بلكه هشت دريا

اگر دريا، مداد بشود و درختان روى زمين قلم بشود و هفت دريا هم كومك آن دريا بشود، نمى توانند تمام اسمهاى خدا را بنويسند درياها خشك مى شوند و قلم ها پايان مى پذيرند و هنوز اسمهاى خدا باقى است (قرآن كريم سورۀ كهف آيۀ 110 و سورۀ لقمان آيۀ 27).

محرر اين تفسير مى گويد: سه نكته در اين مورد بايد مورد رسيدگى قرار گيرد:

1 - مراد از اسم چيست؟.

2 - درياى مورد نظر چه دريائى بوده؟.

3 - هفت دريا كدام است؟.

الف: اسم - يعنى نشان، و چون هر مخلوقى، نشانى است از خالق خود و مخلوقات هم پايان پذير نيستند و خلقت هم تعطيل بردار نيست بنابراين اسمهاى خدا، پايان پذير نيست.

ب: درياى مورد نظر قرآن: همان دريائى است كه مردم طرف خطاب قرآن، ديده بودند و يا مى ديدند، نه آن درياها كه نديده بودند و دريائى كه مردم شبه جزيرة العرب و يا مردم افريقا ديده بودند، درياى بحر احمر و نيز درياى ابيض متوسط (يعنى بحر الروم) بوده است.

ج: اوقيانوس OKeanos يونانى است و عرب (بحر محيط) را بصورت اوقيانوس يا اوقيانس يا اقيانوس در آورده و بعد بصورت (قاموس) در آورده و سپس كمى تصحيف كرده و (افريدوس) كرده و بار ديگر بصورت قينس (بر وزن زينب) در آورده و از آن سومين دريا از هفت دريا را اراده كرده چنانكه در قصص الانبياء محمد بن

ص: 440

عبد اللّه كسائى چاپ ليدن ص 9 گفته بعد تصحيف كرده و بصورت عقيون (بكسر عين و سكون قاف و فتح ياء و سكون واو و نون آخر) درآورده و گفته: آن دريائى است از باد در زير عرش كه فرشتگانى از باد در آنجا هستند و نيزه ها از باد بدست دارند و به عرش تماشا مى كنند و تسبيح آنها: «سبحان ربنا الاعلى» است (رجوع به محيط المحيط در ع - ق - ى - و - ن) تا اينجا خلاصه و ترجمه از ص 83 و 84 كتاب نشوء اللغة العربية تأليف أب أنستاس گرملى است.

در پاورقى ص 83 و 84 مزبور مى نويسد: «اشهر البحار عندهم سبعة و هى:

الاول: بيطش(1) و اكثرهم يسمونه نيطش و هو البحر الذى يسمى اليوم الاسود.

و الثانى: الاصم و هو بحر الروم او البحر المتوسط. و هو الذى يسميه بعضهم البحر «الابيض» المتوسط. و البحر الابيض: بحر آخر غير بحر الروم.

و الثالث: قينس(2) هذا الذى ذكرناه و سمى كذلك لعظمه و الرابع: الساكن و هو المشهور بالهادئ او الباسيفيك او الباسيفيكى.

و الياء لزيادة فى الصفة كما فى دوار و دوارى، و احمر و احمرى(1)و الخامس: المغلب(2) و هو بحر الهند لأنه يفضى الى هذه الديار المعروفة بغناها و اموالها.

و السادس: المؤنس بتشديد النون المكسورة؛ هو الاتلنتى او الاتلنتيكى و هو الذى سماه بعضهم الاطلسى و هو وهم قبيح شنيع.

و السابع: الباكى الذى ينتهى بباب المندب، باب البكاء و العويل. و قد كثرت اسماء هذا البحر و اختلفت بين (بحر سوف) و بحر (اساف) و (بحر القلزم) و (البحر الاحمر) و هو المشهور اليوم و عليه المعتمد فى كتب المدارس و الجرائد، لكن العرب الاقدمين

ص: 441


1- دوار و دوارى وزان صراف و صرافى. و الياء فى الكلمتين مشددة. اقول: الياء فى كلمة السامرى ياء الزيادة فى الصفة و كنا عند ذكر كلمة السامرى عن هذا - لغافلين.
2- وزان مؤذن.

لم تعرفه؛ بل عرفت بحر القلزم، و قبل ذلك البحر الباكى و بحر سوف او بحر إساف، فاحفظه تصب ان شاءاللّه» (انتهى).

اقول: 1 - قال فى معجم البلدان ما نصه «بحر بنطس، كذا وجدته بخط أبي الريحان بالباء الموحدة ثم النون الساكنة و ضم الطاء و السين مهملة. قال و فى وسط المعمورة بارض الصقالبة و الروس: بحر يعرف ببنطس عند اليونانيين و يعرف عندنا ببحر طرابزندة لانها فرضة عليه.».

2 - غلط كاتب الذيل فى موضوع تشخيص الفينس و اشتبه عليه الامر إذ ليس وراء الرابع و الخامس و السادس: بحر يصدق عليها اسم الاوقيانس و لعله اراد به شطرا من البحر المحيط.

بيان لغات و ايضاحات

بحر: يعنى دريا، صاحب كتاب العين گفته وجه ناميدنش به (بحر) براى وسعت و انبساط آن است (و ماء بحر) يعنى آب شور و (ابحر الماء) يعنى آب شور شد.

اما اينكه آب دريا از كجاست، مقاتل گفته: بقاياى آب طوفان است كه از آسمان باريد و دليلش فرمودۀ خداست: «و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضى الامر و استوت على الجودى» و چون زمين آب خود را بلعيد، آب آسمان باقى ماند و آب دريا همان است و جهت شورى آن اين است كه: آب غضب بود و اين گونه نازل شده بود.

ياقوت پس از اين بيان مى نويسد: احدى از مفسرين اين مطلب را نقل نكرده و اين قول خوبى است كه دل مى پذيرد و دربارۀ آبى كه زمين آشكار مى سازد نيز چنين گفته شده كه از آب آسمان است و دليل آورده اند به فرمودۀ خداى تعالى: «و انزلنا من السماء ماء بقدر فاسكناه فى الارض» و فرمودۀ خداى تعالى: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَسَلَكَهُ يَنٰابِيعَ فِي اَلْأَرْضِ» (معجم البلدان به ترجمه) (شورى آب درياها جهت ديگر مفيد دارد).

محيط و اقيانوس

اقيانوس ها يا محيطها: همه بهم متصل اند و جهت اينكه به پنج قسمت كرده اند

ص: 442

براى تميز و سهولت بوده است بنابراين (محيط) يا (اقيانوس) جاى وسيع داراى آب شور و تلخ بسيار است كه قسمت معظمى از سطح زمين را فراگرفته است.

بحر: يعنى جزء بزرگ از محيط.

تمام درياهاى دنيا بهم اتصال دارند به واسطۀ محيطها؛ مگر بحر خزر در آسيا كه آن (بحيره) است و چون وسعت دارد، اسم دريا به آن داده اند.

بحيره

بحيره: (بضم باء و فتح حاء و سكون ياء و فتح راء و هاء آخر) تصغير بحره (بر وزن صرفه) است و آن بمعنى زمين وسيع و بمعنى بلده است و بحيره تصغير بحر نيست (معجم البلدان).

تقسيمات زمين
اشاره

تقريبا سه چهارم كرۀ زمين را آب فراگرفته است و يك چهارم آن خشكى است شمال زمين: درياى منجمد شمالى است (محيط منجمد شمالى - اوقيانوس شمالى - بحر توليه) هم به آن گفته مى شود.

شرق زمين: اوقيانوس باسيفيكى است (اوقيانوس باسيفيك - اوقيانوس ساكن - اوقيانوس هادئ - بحر محيط كبير - بحر اخضر - اوقيانوس كبير - محيط اعظم - اوقيانوس آرام - محيط اكبر) هم به آن گفته مى شود.

(هادئ بر وزن كامل بمعنى ساكن است).

جنوب زمين: درياى هند است (اوقيانوس هندى - بحر محيط هندى - بحر الزنج - بحر مغلب) هم به آن گفته مى شود.

جنوب اين جنوب: اوقيانوس منجمد جنوبى است (بحر منجمد جنوبى) هم به آن گفته مى شود.

غرب زمين: اوقيانوس اتلانتنيكى است (بحر محيط اطلسى - بحر محيط اطلاسى - محيط اطلانطيقى - بحر الظلمات - بحر مؤنس) هم به آن گفته مى شود(1)

ص: 443


1- جزائر كناريه (خالدات) در محيط اطلانطيقى سمت غرب افريقاست (النخبة الازهرية ص 28).
بازى دست سياست ها

دست سياست ها نه تنها با اسم شهرهاى زمين بازى كرده است بلكه با اسم درياها هم بازى كرده است و ازاين جهت يك دريا بطول سالها چند اسم پيدا كرده است كه تطبيق اين اسامى، مشكله اى ايجاد كرده و محرر اين تفسير با صرف وقت زياد و تحمل زحمت بسيار، آنها را حل كرده است:

بحر احمر - بحر قلزم - بحر سوف

بحر احمر (درياى سرخ) بين آسيا و افريقاست و اتصال بحر احمر به درياى هند از بوغاز باب المندب است و پس از كندن كانال سوئز، به درياى ابيض متوسط (يعنى مديترانه) هم اتصال پيدا كرده است.

بحر قلزم: شعبه اى از درياى هند است و اسم قلزم بمناسبت شهر قلزم نزديك مصر است و از هركجا كه بدريا مى گذرند اسمى به آن داده اند در ساحل شرقى آن: بلاد يمن و جده (بضم جيم) و جار و ينبع (بفتح ياء و سكون نون و ضم باء) و مدين [شهر شعيب پيغمبر (ع)] و ايله تا قلزم است كه قلزم در انتهاى آن است و آن محل غرق قوم فرعون و فرعون است و از اينجا تا فسطاط مصر 7 روز كاروان رو فاصله است (به ترجمه و خلاصه از معجم البلدان).

قلزم: (بضم قاف و سكون لام و ضم زاء و ميم آخر) نام شهرى است ميان مكه و مصر نزديك كوه طور و باسم آن - دريا - اضافه مى شود و گفته مى شود درياى قلزم به واسطۀ اينكه در كنار آنست يا قلزم مى گويند زيرا فرومى برد كسى را كه برآن نشست (شرح قاموس).

(قلزمه بر وزن طنطنه يعنى فروبردن و بمعنى ناكس بودن و بمعنى بانگ و فرياد است) و همۀ اينها با اسمش مناسبت دارد.

بحر سوف: سوف به عبرانى يعنى گياه بردى (كتاب الجماهر بيرونى ص 140).

سوف: بضم سين و سكون واو و فاء آخر است (توراة مشكول سفر خروج 19:10 و 18:13 و غيره).

سوف: بمعنى علف دريائى است و غالبا در عبرى سوف با (يم) يعنى دريا، گفته مى شود كه مقصود از درياى قلزم است (توراة سفر خروج 18:13/19:10 و غيره) (قاموس مقدس).

ص: 444

البردى: نبات كالقصب كان قدماء المصريين يستخدمون قشره للكتابة (منجد).

(بردى بفتح باء و سكون راء و كسر دال و شد ياء است).

البردى: نبات يطول فوق ذراع، له ساق هشة فى رأسها زهر ابيض يخلف بزرا دون الحلبة هشا مرا و منه ما يفتل حبالا و تنسج منه الحصر المعروفة بالاكباب. و كان اهل مصر فى القديم يعملون منه البابيروس.

و هو لا يزال يزرع الى الآن فى مصر. اما طريقة صنع البابيروس فانهم كانوا يأخذون قطعا مستطيلة من الجذع و يضعونها طولا جنبا الى جنب ثم يصلونها عرضا بقطع اخرى ثم تكبس و تنظف و تهذب (الهلال سال 31 ص 885).

اريتره: EritrEa نيز اسم ديگر بحر احمر است.

بحر توليه

بحر توليه: (بضم تاء و فتح لام و شد ياء مفتوح) از درياهاى بزرگ است و گمانم كه از درياى محيط كومك مى گيرد، كندى گفته: در انتهاى معموره در ناحيۀ شمال، درياى بزرگى زير قطب شمالى است و نزديك آن شهر موسوم به توليه است و پس از آن آبادانى نيست و مردم آنجا بدبخت ترين خلق خدا هستند و كشتى به آنجا نزديك نمى شود (معجم البلدان به ترجمه).

بحر ابيض متوسط

بحر ابيض متوسط: كه (درياى سفيد) و (مدى ترنين Medi terranEanSea ) به آن گفته مى شود؛ و لفظ اخير لغت لاتين است: «مدء» وسط را گويند و «ترنين» بمعنى اراضى است، چون اين دريا وسط خشكى ها اتفاق افتاده لهذا آن را باين اسم ناميده اند (هامش نصاب انگليسى از حاج فرهاد ميرزا).

و (بحر اصم بفتح همزه و فتح صاد و شد ميم) و (بحر الروم) و (بحر مغرب) و (درياى فلسطين) هم به آن گفته مى شود.

(اين دريا از سمت غربى زمين بوسيلۀ بوغاز جبل الطارق به اوقيانوس اتلانتيكى اتصال دارد).

يك بحر ابيض ديگرى هم هست كه به اقيانوس منجمد شمالى اتصالى دارد

ص: 445

(النخبة الازهريه ص 49).

بحر اسود

بحر اسود: كه (درياى سياه) و (بحر بنطس) هم به آن گفته مى شود، سمت جنوب غربى زمين است.

درياى مرمره

درياى مرمره: بوسيلۀ بوغاز بوسفور (يا قسطنطنيه) به بحر اسود و بوسيلۀ بوغاز داردانل به بحر ارخبيل اتصال پيدا مى كند (درياى ارخبيل قسمتى از بحر ابيض متوسط است).

درياى اژه (يا بحر ارخبيل)

درياى اژه يكى از شاخه هاى درياى بحر ابيض است، گويند چون ملكۀ آمازون در اين دريا غرق شده و نام او «آژا» بوده، اين دريا باين نام معروف شده (اطلاعات عمومى ص 338).

بحر الميت

درياى شور - درياى عربه - بحر الموت - بحر اللوط - بحيرۀ منتنه - درياى نمك - درياى مشرقى - درياى سدومى - بحيرة الموت - بحيرۀ زغر (بضم زاء و فتح غين و راء آخر) و بحيرۀ مقلوبه هم به آن مى گويند و آن سمت غرب اردن نزديك اريحاست و آن درياچۀ ملعونه است كه هيچ منفعتى از آن بدست نمى آيد و جاندارى در آن زندگانى نمى كند و بسيار بدبو است و بعض سالها بدبوئى آن بحدى مى رسد كه هركس و هر حيوان به آن نزديك شود، هلاك مى شود تا آنجا كه قراء مجاور تخليه مى كنند و بعد مردمان ديگرى كه اميد به زندگانى ندارند بجاى آنها مى آيند. و اگر چيزى در اين درياچه بيفتد ديگر قابل انتفاع نيست هرچه باشد فاسد مى شود حتى هيزم، و بادها كه هيزم ها را بساحل مى اندازد چون آتش مى زنى شعله ور نمى شود.

و ابن الفقيه گفته كه: غريق در اين درياچه فرونمى رود بلكه روى آب چرخ مى زند تا بميرد (معجم البلدان به ترجمه).

ص: 446

تذكر: طنطاوى مى نويسد: انگليسها در صدد بهره بردارى از مواد اين دريا هستند.

درياى فارس

شبه جزيرۀ هند: از سمت غرب آن بحر عمان است و بعد از بحر عمان، خليج فارس است و از سمت شرق آن خليج بنگاله است.

بحر خزر

(خزر بفتح خاء و فتح زاء است) درياى طبرستان و جرجان و آبسكون و خراسانى و گيلانى و بقول حمزه، زراء أكفوده و نيز أكفوده دريا و بقول ارسطاطاليس ارقانيا (و كاسپين سى) همه اسامى اين درياست (بحر خزر به درياى ديگرى اتصال ندارد) آب آن شور است و جزر و مد ندارد، دريائى است تاريك؛ قعر دريا گل است بخلاف درياى قلزم و درياى فارس زيرا در بعض جاهاى درياى فارس قعر دريا از صفاى سنگهاى كف دريا، ديده مى شود؛ اين دريا، مرواريد و مرجان ندارد و از ماهى آن استفاده مى گردد، و جزيرۀ مسكون هم ندارد (معجم البلدان به ترجمه و خلاصه).

(آبسگون: بكسر باء و ضم گاف فارسى و نيز كاف عربى است).

درياى جليل

درياى جليل: در قاموس مقدس مى نويسد: طبريه: شهرى از جليل كه در ساحل غربى درياى جليل واقع كه آن را درياى طبريه گويند (انجيل يوحنا 1:6 و 1:21) و يوحنا كه انجيل خود را بعد از تمام اناجيل نوشت درياى جليل را كه در آيۀ اول واقع است درياى طبريه تفسير نموده است.

بحر كناره

بحر كناره: (بكسر كاف و شد نون الفى و فتح راء و هاء آخر) (توراة سفر اعداد 11:34 و سفر تثنيه 17:3 و كتاب يوشع 3:12) مراد درياى جليل است كه درياى طبريه باشد يعنى درياچۀ طبريه (قاموس مقدس).

بحيرۀ طبريه

بحيرۀ طبريه: ازهرى گفته كه: ده ميل در شش ميل است و فرورفتن آبش علامت

ص: 447

خروج دجال است (و ياقوت دراين باره روايتى نقل كرده و بعد گفته كه: با استحالۀ آن مطالب عقلا در كتابهاى مردم از اين گونه روايات هست).

من درياچۀ طبريه را كرارا ديده ام، حكم استخرى دارد كه كوه به آن احاطه كرده و فاضل آب نهرهاى بسيار در آن مى ريزد، و نهر بزرگى از اين درياچه جدا مى شود كه سرزمين اردن اصغر را سيراب مى كند و نزديك اريحا وارد بحيرۀ منتنه مى شود.

و شهر طبريه در دامنۀ كوه مشرف بر درياچۀ طبريه است و آبش شيرين است اما نه خيلى، و آبش، سنگين است و در وسط درياچه، سنگ برجسته اى است كه معتقدند كه قبر سليمان بن داود (ع) است و فاصلۀ درياچۀ طبريه تا بيت المقدس قريب پنجاه ميل است (معجم البلدان به ترجمه).

اسم سابق طبريه معلوم نيست و قاموس مقدس به خلاصه مى نويسد: طبريه را هيروديس در سال 16-22 بعد از مسيح تجديد بناء كرد و محض احترام نام طباريوس امپراطور، آن را طبريه ناميد، يوسيفوس در مدت جنگ يهود با رومانيان در آنجا متحصن بود و بعد از انهدام اورشليم، مجمع سنهدريم در آنجا استقرار يافته مركز مشهور و معروف تعاليم يهود شد و كتاب مشنا كه شريعت تقليديۀ يهود مى باشد و ماسوره كه كتاب اعراب كلمات توراة و شرح و معناى آن است در آنجا تصنيف شد.

(بحيرۀ طبريه را جناشر هم مى گويند - مختصر الجغرافية از اب لويس كسفاريوس ص 30).

(نون جناشر مشدد است).

دجله

حد اقل: (بكسر حاء و شد دال الفى و فتح و كسر قاف و لام آخر - توراة مشكول سفر تكوين 14:2). همان دجله مى باشد كه فيما بين اشور و الجزيره واقع و منبعهاى غربيش در آسياى صغير در نزديكى منبعهاى فرات و اركسس و هاليس واقع است، فروعش در نزديكى ديار بكر جمع مى شود.

اما منبعهاى شرقيش در كردستان مى باشد و بعد از آنكه از كوهها مى گذرد در

ص: 448

رود تنگ عميقى بدشت اشور داخل مى شود، عرضش در نزديكى موصل تخمينا 300 قدم مى باشد.

در فصل زمستان آب دجله بسيار طغيان مى كند و جسرها را در هم مى شكند و چون به حوالى بغداد مى رسد عرضش به 600 قدم و عمقش در بعض جاها 20 قدم مى رسد و هنگامى كه طغيان مى كند ساعتى 5 ميل طى مى كند.

و در حوالى قرنه؛ دجله با فرات متحد گشته اسم تازه پيدا مى كند و آن را شط العرب مى گويند و چون شط العرب يك صد و بيست ميل طى مسافت مى كند در خليج فارس ريخته مى شود.

اما طول دجله از منبع تا جائى كه با فرات متحد مى شود 1146 ميل مى باشد و با سفينه هائى كه بيش از 3 يا 4 قدم در آب فرونمى روند مى توان تخمينا مسافت 600 ميل را بر روى آب دجله طى نمود.

اراضى اى كه دجله در آنها جارى است بسيار حاصلخيز مى باشد و با وجود اين اكثرش ويران و غير مزروع مانده است (قاموس مقدس).

فرات

فرات: يكى از شهرهاى مشهور و معظم آسياى غربى است، منبعش در كوههاى آسياى صغير و در ارض (ارز) روم و وان مى باشد و از آنجا رو بجنوب و متدرجا رو به جنوب شرقى سير نموده از حدود شام مى گذرد و قبل از آنكه داخل حلب گردد به مسافت هشتصد ميل راه پيموده نهر يا فرع رودى كه قابل ذكر باشد به آن وارد نمى شود و از بابل قديم عبور مى نمايد.

طولش از منبع تا مصب 1780 ميل است و كشتيهاى معظم بر روى آن رو به بصره تا 70 ميل به مصب مانده حركت مى نمايد و يحتمل كه كشتى هائى كه بيش از 4 قدم در آب فرونمى روند باز هم بيشتر بروند.

و زمين بين النهرين فرات و دجله، بتدريج رو به دجله سراشيب مى شود و باين لحاظ هنگام طغيان فرات آبهاى زياديش رو بطرف دجله جارى شده در آن داخل مى گردد، و

ص: 449

اين طغيان غالبا در ماههاى آخر بهار و اول تابستان كه وقت آب شدن برفهاى كوههاى آسياى صغير است شروع مى نمايد. در اين اوقات گاهى ارتفاع آب به دوازده قدم مى رسد (قاموس مقدس به خلاصه).

دنبالۀ لغات

واحه: بر وزن راحه و واح بر وزن راح است در منجد مى نويسد: ارض خصيبة فى صحار رملية، الجمع واحات (و اللفظة منقولة عن اللغة المصرية).

ميور: در زبان مصر قديم بمعنى لجه يا آب بزرگ است (سواء السبيل ص 44 به ترجمه).

لجه: (بضم لام و شد جيم و هاء آخر) و (لج بدون هاء آخر) ژرف آب است و «بحر لجى» وارد در قرآن كريم در سورۀ نور يعنى درياى ژرف (به خلاصه از شرح قاموس).

آسية الصغرى: هى شبه جزيرة تمتد من الشرق الى الغرب و يحدها شمالا البحر الاسود و بحر مرمرا - و جنوبا البحر المتوسط - و غربا الارخبيل و شرقا ارمينية و كردستان (ص 34 كتاب مختصر الجغرافية از اب لويس كسفاريوس چاپ بيروت سال 1886).

بحيرۀ قدس: بفتح قاف و كسر دال يعنى درياچۀ حمص (معجم البلدان).

(حمص بكسر حاء و سكون ميم و صاد آخر نام شهرى است قديم نيمه راه دمشق و حلب).

الارخبيل (وزان سلسبيل) هو بحر ايجه (منجد ج 2).

تذكر: گاهى بحر گفته مى شود و شامل اوقيانوس و درياهاى منشعب از آن و حتى رود نيل و غيره مى شود و گاه بحر گفته مى شود و مراد از آن درياهاى منشعب از - اوقيانوس هاست و بس.

تماس قرآن كريم با پيشگوئى
اشاره

قرآن بالصراحه با پيشگوئى تماس نگرفته است و ليكن بالتبع تماس گرفته زيرا حكم فرعون به افكندن پسران نوزاد بنى اسرائيل در رود نيل و باقى گذاردن دختران آنان يك سابقه و پيشگوئى لازم داشته كه باتكاء آن پيشگوئى چنين حكمى صادر

ص: 450

شده است.

مبدأ قضيه: يا خواب فرعون بوده كه خواب ديده و يا حكم منجمين احكامى بوده كه ظهور نوزادى را پيش بينى كرده اند كه مدعى فرعون خواهد شد و فرعون را از تخت كبريائى به زير خواهد آورد، و يا حكم منومين مغناطيسى بوده است. و منجمين احكامى و منومين مغناطيسى، همان كاهنان بوده اند.

كاهن

كاهن: (بر وزن ناصر كسى است كه به كار شخصى قيام مى كند و در انجام حاجت وى مى كوشد و جمع آن كهنه (بر وزن ثمره) و كهان (بضم كاف و شد هاء الفى و نون آخر) است.

معناى ديگر كاهن، كسى است كه مدعى معرفت اسرار يا احوال غيب است.

كاهن در اصطلاح يهود(1) و در اصطلاح بت پرستان، كسى است كه عمل ذبايح

ص: 451


1- در شريعت موسوى كاهن با روغن مقدس مسح مى شده و تقديس او 7 روز طول مى كشيده است، و كاهن داراى لباس رسمى بوده و كاهن زن مطلقه نبايستى بگيرد و نبايستى زانيه و بى عصمت بگيرد و نزد شخص مرده نبايد برود و از مكان مقدس نبايد خارج بشود و واجبات كهانت مهم بوده كه توراة (سفر لاويان 21 و سفر خروج 29 و 30) بيان كرده است. در شريعت موسوى اول كسى كه باين منصب سرافراز گرديد هارون بود (سفر خروج 1:28) ازآن پس العازار پسرش جانشين او گرديد (سفر اعداد 32:3 و 28:20 و سفر تثنيه 6:10) ازآن پس رياست كهنه در خانوادۀ وى تا ايام عيلى باقى ماند. منصب رئيس كهنه مادام الحياة خود كاهن باقى بود ليكن سليمان باين قانون بى اعتنائى كرد (كتاب اول پادشاهان 35:2). خلاصه پس از فرود آمدن كتب مقدسۀ قانونيه وظيفۀ رئيس كهنه اسباب دست حكام بلاد گشته همواره باقتضاى خيال و رأى خود عزل و نصب مى نمودند همچو هيروديس و خلفاى او چنانكه در وقتى پنج نفر رئيس كهنه برقرار داشت كه سيمون از آن جمله بود و دختر خود را از براى منصب به او داد (قاموس مقدس ص 712). محرر اين تفسير مى گويد: سليمان به عقيدۀ مسلمين پيامبر بوده و حق تصرف در امر كاهن داشته است.

و قربانى ها را انجام مى دهد.

كاهن در اصطلاح نصارى، كسى است كه به درجۀ كهنوت ارتقاء يافته است.

(كهنوت (بر وزن جبروت) يا از كهن (بضم كاف و كسر هاء و سكون نون) عبرانى و يا از كهنا (بر وزن دنيا) سريانى گرفته شده است).

كهانة (بكسر كاف) حرفۀ كاهن است.

كهنوت: وظيفۀ كاهن و نيز رتبۀ اوست (منجد به ترجمه).

قرآن مجيد در دو سورۀ طور و حاقه فرموده كه: پيامبر (ص) كاهن نيست و گفتار او هم همچون گفتار كاهن نيست كه از راه فال مدعى اسرار يا احوال غيب باشد بلكه گفتار او فرمودۀ خداست.

قاموس مقدس در لغت قدس الاقدس پس از اشاره به موضوع اوريم و تميم(1) به خلاصه مى نويسد: سؤال از خداوند در هيكل (معبد) بتها نيز موجود بوده و معروفترين محل اين گونه سؤالات در ميان يونانيان محل مشترى بوده است در زير درخت بلوط دودونا و ديگرى محل اپلو بوده است در دلفى كه كاهنه بر سه پايه [كه بر زبر سوراخى در صخره اى ترتيب يافته از آنجا همواره بخار مسكرى (بضم ميم و سكون سين و كسر كاف و راء يائى) متصاعد بود] نشسته و كاهنان نيز در اطراف او بر پا بوده سخنان مزخرف او را از براى قوم خود تعبير و ترجمه مى نمودند، و كاهنانى كه مباشر اين عمل بودند همواره جوابهاى داراى دو معنى صادر مى كردند و بدين گونه بود كه پيروس شهريار اپايروس را به جنگ روم تحريص نمودند و پس از مغلوب شدن وى، مفاد الهام يا جواب را مفيد دو معنى يافتند كه هم بر ظفر و هم بر عدم آن دلالت داشت.

قاموس مزبور در لغت فالگير مى نويسد: فالگير: شخصى است كه ادعاى اخبار از مستقبلات كند بتوسط احضار اموات و سؤال نمودن از ايشان (توراة سفر تثنيه 10:18 و 11 و كتاب دوم پادشاهان 6:21 و كتاب دوم تواريخ ايام 6:33) و اين مطلب در شريعت موسوى ممنوع و جزاى آن سنگسار شدن بود (توراة سفر لاويان 31:19

ص: 452


1- سؤال از آينده بوسيلۀ اوريم و تميم موسوى قبلا شرح داده شده.

و 27:20).

قاموس مزبور در لغت سحر و ساحر يا جادوگر مى نويسد كه: سحر يكى از فنون اشخاصى بود كه مدعى شفا دادن امراض و به جاآوردن خارق عادات بودند و اين اشخاص مدعى بودند كه بر واقعات آينده تسلط تام دارند بحدى كه بطور نامعلوم وقوع آنها را غير واقع توانند نمود و چنان گمان مى نمودند كه ساحر علاقه با اجنه(1) بلكه با خود خدايان دارد. و كتاب مقدس: ساحران مصر را بخوبى تعريف مى نمايد (توراة سفر خروج 11:7 و 12 و 22 و 7:8) و پر واضح است كه سحر در شريعت موسوى راه نداشت بلكه شريعت اشخاصى را كه از سحر مشورت طلبى مى نمودند به شديدترين قصاصها ممانعت مى نمود لكن با وجود اينها اين مادۀ فاسد در ميان قوم يهود داخل گرديده قوم به آن معتقد شدند و در وقت حاجت به آن پناه بردند (كتاب اول سموئيل 3:28-20) و سيمون (اعمال رسولان 9:8 و 10)(2).

قاموس مزبور در لغت يوسف مى نويسد: قول يوسف كه آيا ندانسته ايد كه «شخصى همچو من تفأل خواهد نمود» (توراة سفر تكوين 15:44) نهايت مطابقت با افكار مصريان دارد چه كه ايشان هم مثل سلفاء، نظر به حبابهاى پياله مى نمودند انگشترى يا پارۀ طلا يا نقره در آن مى انداختند و چون اين مطلب سبب ايجاد حبابها خواهد شد على هذا نظر بحركات حبابها نموده از آن سياق تفأل مى نمودند (ه).

ص: 453


1- اجنه غلط است زيرا اجنه بر وزن اعزه جمع جنين بر وزن امير است يعنى بچه در شكم و بايستى بجاى اجنه: جن يا جنه بگويد و بنويسد: ب.
2- خداى تعالى در سورۀ فلق از قرآن كريم فرموده: «و من شر النفاثات فى العقد» يعنى اى پيامبر (ص) بخدا پناه بگير از... و از شر زنان دمنده در گرهها براى جادوگرى و از... (موضوع آيه، اين است كه: دختران لبيد بن اعصم يهودى پيامبر (ص) را سحر كردند باين گونه كه: پاره اى از موى پيامبر و چند دندانه از شانۀ حضرت را دزديدند و رشته اى گرفتند و يازده گره برآن زدند و در چاهى در زير سنگى پنهان كردند، اما به وحى الهى، پيامبر از اين جريان مطلع شد و على (ع) و زبير بن عوام را فرستاد و آن را آوردند و با خواندن سوره هاى فلق و ناس گرهها يك به يك گشوده شد).
تنويم مغناطيسى

از خطوط منقوش بر آثار مصريان و از نوشته هاى اوراق بردى معلوم مى شود كه:

مصريان در علم سحر و علم تنويم مغناطيسى نبوغ داشته اند و در علم طب كه علم طب جديد الفباى خود را از آنها گرفته است تخصص داشته اند و قرطاس طبى مشهور كه در برلين است شاهد اين موضوع است.

و در علوم رياضى و علم رفع اثقال و ساختمان و فنون جنگى و نقاشى و قلمزنى و رنگ آميزى و موميائى اجساد مهارت داشته اند (الهلال سال 19 ص 404 را به بينيد).

در عصر قديم كاهنان مرجع مردم بودند و اين كاهنان كه علماى دينى وقت بودند، طبابت هم مى كردند زيرا دين و طبابت از هم جدا نشده بود.

(طب: بفتح و بكسر و بضم طاء و شد باء يعنى علاج جسم و نفس و رفق و سحر - منجد به ترجمه).

كاهنان در طبابت و معالجۀ بيماران گاه از راه مداوا و گاه از طريق لمس دست و يا خواب كردن استفاده مى كردند و علاوه؛ از اين طريق پيشگوئى هم مى نمودند.

فن تنويم مغناطيسى (خواب كردن) در مصر از طرز نقوش رمزى و وضع مجسمه ها از جمله خداى ايزيس(1) و نيز ديوارهاى معبد آن و از جمله در معبد دندرۀ مصر مشهود است كه در معبد دندره يكى از خدايان دست بصورت پسرى مى كشد كه گوئى او را خواب مى كند، چون قدماء حقيقت اين فن را نمى دانسته اند به خدايان نسبت مى داده اند و حال آنكه تنويم: عبارت است از قوۀ مخفى در انسان (و بلكه حيوانات) مانند آتش در سنگ آتشزنه كه ممكن است به واسطۀ اين قوه، در حيوان ديگرى اثر بگذارد.

و هنود هم اين فن را مى دانسته اند زيرا در هند مجسمۀ ويشنو: را ايستاده به حالى كه زبانۀ آتش از اطراف انگشتان او بيرون مى آيد، ساخته اند. و خود دليل بر گفته هاى خواب كنندگان است كه مى گويند: رنگ كبود يا بنفش از اطراف خواب كننده ها بيرون مى آيد.

ص: 454


1- اوزيريس. خ ل.

اين فن نزد عبرانيان و آشوريان هم شيوع داشته و از ملحقات توراة عباراتى بدست مى آيد كه دلالت دارد بر اينكه شفاء بوسيلۀ ماليدن دست؛ معروف بوده است از جمله:

در كتاب دوم پادشاهان (11:6) مى نويسد: اما نعمان غضبناك شده رفت و گفت: اينك گفتم البته نزد من بيرون آمده خواهد ايستاد و اسم خداى خود يهوه را خوانده و دست خود را بر جاى برص حركت داده ابرص را شفا خواهد داد.

يونانيها هم اين فن را از مصر و از هند گرفته اند و طب يونانى: نوعى از كهانت بوده كه اسرار آن را غير از كاهن ها ديگرى نمى دانسته، و اطباء يونان حتى اشهر مشاهيرشان، امراض را به طرقى شبيه به سحر معالجه مى كرده اند.

بقراط در يكى از تأليفات خود مى نويسد: «ان الامراض الجسمية تراها النفس و لو كانت عيون المريض مغلقة» و استرابون جغرافيادان مشهور: محلى را نشان مى دهد كه مريض ها را نزد كهنه مى بردند تا آنها را علاج شافى كنند.

اين فن نزد رومانى ها هم معروف و شايع بوده و اسكولابيوس (اسكولاب) به اعضاء عليل شده مى دميده و درد را با كوبيدن كف دستها تخفيف مى داده و بيماران را براى استراحت خواب مى كرده است.

فارو (به شد راء) مى گويد: كاهنۀ مجذوبه از حوادث آيندۀ سائل خبر مى داد، و در ترجمۀ قديس جوستين آمده كه زنان كاهنه؛ حوادث خطيرى را قبل از وقوع و آنهم با طول مدت وقوع پيشگوئى مى كردند و اغلب راست در مى آمد.

سلسوس مى گويد: السبياديس، اشخاص مصروع را با خواب كردن و مالش دست و امثال آن معالجه مى كرد و بيشتر شفا مى يافتند.

بالجمله: اين براهين دلالت دارد كه تنويم در عهود گذشته به نزد روميان انتشار عظيم داشته است.

اما عرب: اين فن را بخوبى مى دانسته اند و دليلى نزديكتر از غرائب كهانت و نفث در عقد (دميدن در گرهها) نداريم. عرب خواب كنندگان و ساحران را در يك رديف به شمار مى آوردند.

ص: 455

و اشخاص مشهور از عرب قبل از اسلام در اين فن: افعى كاهن و سواد بن قارب و ابن الضياء و اسود عنسى(1) و در اسلام: جابر بن حيان شيميست مشهور و مسلمة بن احمد مجريطى و احمد بن على قرشى و ابو العباس بونى و ابن العربى و ابو معشر فلكى و ابو العباس غمرى و صلاح صفدى هستند(2).

و گالها(3) نيز اين فن را مى شناخته اند و در معابد خود به كار مى برده اند و فرانسويان آن را از اسلاف گالهاى خود نقل كرده اند و جسته گريخته هاى اين فن كه الآن مشهور است از بعضى از كارهاى غريب و عجيب جماعت درويديان است كه در معابد خود انجام مى داده اند و زنان گالها، اين علم را در معابد مى آموخته اند و از آينده خبر مى داده اند و بسيارى از اوقات برخى از داروها را براى بيماران تجويز مى كرده اند و بيمار شفا مى يافته است.

و تاسيتوس و لامبريديوس و فويسيكوس معترف اند به اين كه پيشگوئى هاى اين زنان صحيح بوده است. و مسيو ميال مى گويد: كنيسه هاى قرون وسطى، در اعمال دهشت انگيز، جانشين معابد قرون اوليه شد.

علامه فان هلموت مى گويد: تنويم مغناطيسى در همه جا بوده و تازگى ندارد فقط اسمهايش تازه شده و اين لغزى است كه جهال و كسانى كه هر مطلب مرموزى را به شياطين نسبت مى دهند از حل و فهم آن عاجزند (ه).

(تنويم مغناطيسى و تنويم صناعى و مغناطيسى حيوانى و هيبنوتيزم و مزمريزم و - نوريهيبنولوجى، همه مرادف يكديگر است).

اين خواب كردن منحصر به آدمى زاده نيست بلكه بزرگان اين فن جانوران و مرغان و ماهى ها را هم خواب مى كرده اند.

ص: 456


1- و سطيح كاهن و شق كاهن. ب.
2- نيروى اشخاص ما بعد اسلام از راه رياضت حقه بوده است.
3- گاليا Gallia يا گل: نام قديم سرزمينى كه شامل فرانسۀ كنونى و بلژيك و قسمتى از هلند و سويس بوده و اسم آن از نام اقوام گالى «سلت ها» گرفته شده است.

موسيقى و نور سفيد هم همين حال را دارد و نور چراغ اعصاب پروانه را تخدير مى كند كه بدون شعور در آن مى افتد و مى سوزد. و جماعتى از هندوها كه به آنها (فقراء) مى گويند، مارهاى بزرگ را با اصوات موسيقى مخصوص تأم با نگاه و امواج مغناطيسى، خواب مى كنند و گنجشك از نظرۀ مار، و موش از نظرۀ گربه، و موش دشتى و موش از نظرۀ مار و افعى گاه بى حال و گاه بى جان شده اند (رجوع به مجلۀ الهلال سال 19 به خلاصه و ترجمه از ص 291 تا 298).

محرر اين تفسير گويد: اروپائيان دراين باره مطالعات بسيار كردند و كتابها نوشتند و ليكن درست كامياب نشدند و گويا جهتش اين است كه در اين امر، رياضت لازم است زيرا عمل، فنى خالص نيست و چون حاضر به رياضت نشدند، صفاء ضمير و قدرت روحى پيدا نكردند(1).

تماس قرآن كريم با قواى مغناطيسى

قرآن كريم در چند مورد با قواى مغناطيسى چشمان تماس گرفته است:

1 - در سورۀ يوسف در واقعۀ يعقوب است كه فرزندان خود را بر حذر داشته كه در هنگام ورود به مصر از يك دروازه وارد نشوند مبادا قوۀ مغناطيسى چشم تماشا گران متوجه آنها بشود و از اين راه آسيبى به ايشان برسد (اين چشم زدن را در عرب به عين الكمال) بعنوان شگون تعبير كرده اند. كه اثر بد نگذارد مثل اينكه مار گزيده را (سليم) مى گويند - بعنوان شگون كه سلامت بدر رود و هكذا.

2 - در سورۀ قلم در موضوع پيامبر (ص) است آنجا كه خدا فرموده: «وَ إِنْ يَكٰادُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصٰارِهِمْ لَمّٰا سَمِعُوا اَلذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ مٰا هُوَ إِلاّٰ ذِكْرٌ لِلْعٰالَمِينَ» كه كفار خواستند؛ پيامبر (ص) را از خوبى قرآنش با چشم زخم از پا در بياورند.

ص: 457


1- بيعت يعنى سر سپردن و دست دادن به دست ديگرى و نيز مصافحه با اشخاص، گاه موجب ازدياد نيرو و گاه موجب كم شدن و يا تمام شدن نيرو است.

در بنى اسد عيانون (يعنى چشم زنندگان بودند) و كفار قريش از آنها خواستند كه پيامبر (ص) را به چشم بزنند و ليكن حق تعالى، پيامبر (ص) را حفظ كرد زيرا قرآن كه سند و قبالۀ آفرينش است بايستى بوسيلۀ اين پيامبر بر جهان عرضه شود.

و در حديث آمده كه: «ان العين لتدخل الرجل القبر و الجمل القدر» يعنى چشم زدن آدمى را به گور و شتر را به ديگ وارد مى كند (تفسير صافى را به بينيد).

و حضرت اميرالمؤمنين على (ع) فرموده: «العين حق، و الرقى حق، و السحر حق، و الفأل حق، و الطيرة ليست بحق، و العدوى ليست بحق...» (شمارۀ 392 كلمات قصار نهج البلاغه چاپ فيض الاسلام).

كاظم زادۀ ايرانشهر در كتاب تداوى روحى (ص 30) به خلاصه مى نويسد: اگر صاحب دلى با اكسير قوۀ ايمان كامل (يعنى ايمان قلبى و عملى) وجود خود را كيمياى قدرت الهى كرده باشد از بدن و از نفس و از نگاههاى او جوهر سيالى كه ناقل قوۀ مغناطيسى است هميشه تصاعد مى كند و تمام اشيائى را كه نزديك اوست غرق اشعۀ قوۀ خود مى سازد و اين يكى از اسرار غريبۀ قدرت روح است.

اساس چشم زخم هم مبنى باين حقيقت است ولى در آنجا قوۀ شيطانى بر نفس غلبه دارد و آن است كه هميشه مايۀ اضرار و نشانۀ خبث نفس مى باشد.

و تبرك خرقۀ انبياء و اولياء و ساير اشيائى كه مدت متمادى با بدن آنها در تماس بوده مبنى باين حكمت فنى است (انتهى ملخصا).

اخبار از غيب
اشاره

ابن خلدون در مقدمۀ خود به خلاصه و ترجمه چنين مى نويسد كه: در نوع انسانى اشخاصى را مى يابيم كه از كائنات قبل از وقوع برحسب طبيعتى كه دارا هستند و صنفشان با ديگر از مردم امتياز دارد، خبر مى دهند و دراين باره نه صنعتى به كار مى برند و نه از راه نجوم و غيرها استدلال مى كنند، بلكه اين دريافتهاشان فطرى است: مانند عرافين و ناظرين در اجسام شفاف چون آينه ها و طشتهاى آب و ناظرين در دلهاى حيوانات و

ص: 458

جگرها و استخوانهاشان و مانند اهل زجر مرغ و زجر درنده ها و مانند اهل زدن با سنگريزه و حبوب از گندم و هسته(1) و اين صنف در عالم انسانى وجود دارد و احدى نمى تواند انكار كند، و همين گونه ديوانگان كلماتى از غيب بر زبانهاشان جارى مى شود كه از وقايع خبر مى دهند و همين گونه شخص خواب يا محتضر از غيب سخن مى گويد.

و همين گونه مرتاضين از متصوفه دريافتهائى از غيب دارند كه بعنوان كرامت معروف است.

آنگاه ابن خلدون مقدمه اى علمى تحقيقى دربارۀ نفس انسانى و كيفيت استعداد او براى ادراك غيب و درجات قوه و ضعف مراتب استعدادات نقل كرده - و پس از آن نوشته كه: (مسعودى در كتاب مروج الذهب وارد اين مبحث شده و به حقيقت آن بر نخورده و نرسيده و از كلام مسعودى برمى آيد كه وى از رسوخ در معارف دور بوده و آنچه شنيده از اهل آن و از غير اهل آن نقل كرده است) (بلوغ الارب آلوسى ج 3 ص 325 و 326 به ترجمه و خلاصه).

طرق استطلاع
اشاره

يكى از غرايز آدمى دوست داشتن طريق تحصيل اطلاع بر مغيبات است: و اين غريزه در ميان قبائل وحشى و متمدن و معتقدين به شرائع و غير معتقدين به شرائع عموميت داشته و طالبان اين موضوع از چندين راه وارد شده اند و مشهورترين راههاى قديم و جديد اين راههاست:

1 - علم احكام نجوم
اشاره

ابو ريحان بيرونى در كتاب التفهيم دربارۀ احكام نجوم شرحى مفصل نگاشته كه از ص 316 تا 539 كتاب را اشغال كرده است (و البته بيهوده سخن هم باين درازى نبوده است) در ذيل ص 511 از قول بيرونى چنين توضيح داده كه: فن احكام نجوم بمعنى شناختن احوال اجسام سفلى است ازاين جهت كه در حركت و كون و فساد در تحت تأثير اجرام علوى اند.

ص: 459


1- قرائت افكار هم از همين مبحث است.

در اين فن قبلا شناختن قانون احكام يعنى معرفت صفات و احوال اجرام علوى از جهت دلالت بر احوال اجسام سفلى لازم است و در اين قسم همۀ كليات و اصطلاحات فن نجوم و چگونگى دلالتها ذكر مى شود از قبيل تصميم و تشريق و تغريب و قوت و ضعف و شهادت و مزاعمت و امثال آنها.

بعد مى نويسد: گذشته از قوانين كلى فن كه قانون احكام ناميده مى شود، احكام نجوم پنج صنف خواهد شد باين ترتيب: حوادث جو، وقايع عالم، احكام مواليد، اختيارات، مسائل ضمير و خبى. (خبى بر وزن شريف يعنى پنهان) چهار قسم اول، به گفتۀ بيرونى همگى مبتنى بر مبادى معلوم است. و قسم پنجم يعنى مسائل ضمير و خبى از اين جا پيدا مى شود كه مى خواهند همان احكام را با مبادى مجهوله بدست بياورند و ازاين جهت گاهى فن نجوم از حد خود خارج مى شود و پا از گليم خويش فراتر مى كشد و داخل ميدان زجر و فال مى گردد.

دو مبحث از احكام نجومى

1 - دراين باره كه چرا مولود هشت ماهه زنده نمى ماند بااينكه بيشتر و كمتر يعنى نه ماهه و هفت ماهه بلكه شش ماهه را نيز زيستن است، علماى طبيعى عللى گفته اند كه غالبا استحسانى است. اما منجمان چنانكه استاد ابو ريحان بيرونى گفته، معتقدند كه هر ماه از مدت حمل منسوب است به كوكبى از هفت سياره و احوال جنين را در هر ماه از آن كوكب استخراج مى كنند چنانكه ماه اول منسوب است به زحل و ماه دوم به مشترى و سوم به مريخ و چهارم به شمس و پنجم به زهره و ششم به عطارد و هفتم به قمر. و پس از هفت ماه دوره تجديد مى شود و ماه هشتم دوباره نوبت به زحل مى رسد و ماه نهم به مشترى.

پس بعض منجمان از همين رهگذر معتقد شده اند كه چون ماه هشتم متعلق به زحل منحوس است هركه در آن ماه بزايد نه زيد (ذيل ص 534 التفهيم)(1).

ص: 460


1- اطلاعات بر احكام نجومى اگر مفيد نباشد، ضرر ندارد زيرا ديگر چون صفدى از علماى سنت در شرح لامية العجم نمى نويسد: كه مالك بن انس (پيشواى مذهب مالكى) بيش از 3 سال در شكم مادر بوده و شافعى (پيشواى ديگر سنيان) مدت 4 سال در شكم مادر بوده. اين شذوذ حمل را خزائن نراقى از صفدى نقل كرده (رجوع به ص 168 خزائن چاپ جديد).

2 - حكم هر موجودى بحسب احكام نجومى از طالع آغاز وجود اوست. و آغاز وجود آدمى بحسب ظاهر سقوط نطفه است. اما نگاه داشتن و تعيين طالع وقت سقوط نطفه متعذر و عادتا ممتنع است. ازاين جهت طالع ولادت را بجاى طالع وقت سقوط نطفه به كار مى دارند. پس طالع ولادت دليل اصلى نيست بلكه بدل دليل است. حال اگر برج طالع ولادت اصلا معلوم نباشد به هيچ وجه حكم نتوان كرد (ذيل ص 531 التفهيم).

رد بر احكام نجوم از طرف شيخ ابو على بن سينا

شيخ در فصل مبدأ و معاد از الهيات كتاب شفا پس از بيان مقدمه اى مى نويسد:

فان الامور المغيبة التى فى طريق الحدوث لا يتم ما لم يحط بجميع الامرين: الامور السماوية و الامور الارضية و ليست يتم بالسماويات وحدها فليس لنا اذا اعتماد على اقوالهم و ان سلمنا متبرعين ان جميع ما يعطوننا من مقدماتهم الحكمية صادقة (انتهى ملخصا) (راجع الكشكول ص 383).

2 - علم اكتاف

علامۀ شيرازى در شرح قانون در فصل پنجم دربارۀ علم اكتاف براى كشف حوادث سال آينده و حال پادشاه و وزير و امير شرحى داده كه گوسفندى را به نيت سؤال در وقت تزايد نور ماه و طهارت سائل و مسئول له در باغى در نزديك آب روان ذبح كند و كتف (يعنى شانۀ) راست آن را جدا كند و از گوشت پيراسته سازد و خراش به كتف نرساند و پشت به آفتاب بايستد و برآمدگى كتف را مقابل خود بگيرد و از خطوط و اشكال و دايره و نقطه ها مطلب را بدست بياورد و البته كثرت عمل و شدت قوت حافظه نقش مهمى در كشف دارد (به ترجمه و خلاصه از كشكول شيخ بهائى ص 546).

3 - علم فراست

علم فراست: علمى است كه از هيئت انسان و اشكال و الوان و اقوال او به اخلاق و فضائل و رذائل او پى مى برند و در قرآن كريم فرموده: «إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ» (سورۀ حجر آيۀ 75) نيز فرموده: «تَعْرِفُهُمْ بِسِيمٰاهُمْ» (سورۀ بقره آيۀ 273) نيز فرموده:

«وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ اَلْقَوْلِ» (سورۀ محمد آيۀ 30).

ص: 461

فراست بر دو قسم است: 1 - قسمى است كه براى انسان پيدا مى شود و سبب آن را نمى داند و خود نوعى از الهام است و بلكه نوعى از وحى است و پيامبر (ص) از «اتقوا من فراسة المؤمن فانه ينظر بنور اللّه» همين را اراده فرموده.

2 - قسمى است كه فراگرفتنى است و دراين باره كتابهاى بسيار نوشته شده است (فرس يفرس كضرب يضرب فراسة وزان كتابة: بالعين: ثبت النظر و ادراك الباطن من نظر الظاهر) (راجع المنجد).

(ابن عباس در تفسير آيۀ «إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ» گفته كه: متوسمان:

دانندگان علم فراست اند زيرا متوسم: طالب وسم يعنى نشان است و چون نشان دريابد از آنجا استدلال كند).

اما مشكلات اين علم: يكى اين است كه: ممكن است دو عضو: دو خوى مختلف معارض را نشان بدهد و در اينجا بايد توقف كرد.

ديگر اين است كه: اختلاف امزجه و سالهاى عمر و اختلاف بلاد را بايد مورد نظر قرار داد.

سوم: اكتفاء به يك دليل از دلائل علم فراست غلط است و جمع آورى دلائل لازم است تا بتوان رأى داد.

چهارم: بررسى آنچه جلوگير يكى از خوهاى بد است مانند رياضت و مانند عقل نيز لازم است.

گويند در عهد حكيم اقليمون كه از علماى علم فراست است پادشاهى دستور داد صورت خود را بر كاغذى نقش كردند و نزد اقليمون فرستادند چون حكيم آن نقش را رسيدگى كرد گفت صاحب اين صورت، رغبت عظيمى بزنا كردن دارد - چون اطرافيان شنيدند با مشاهدۀ ديندارى و پارسائى كه از پادشاه مى ديدند حكيم را جاهل خواندند و از اين علم بيزارى جستند و ليكن شاه با تعجب از حكيم، به نزد حكيم رفت و او را تكريم كرد و اظهار داشت حكم تو دربارۀ صورت من حق است و ليكن من بعلم و عقل و رياضت خودم را از كار زنا بازداشته ام.

ص: 462

علماى اروپا علم فراست را به زبان خود فيزيونومى Phyzionomy مى نامند و اين كلمه در اصل لغت يونانى است و از دو لفظ مركب است كه مفاد آن دو «قانون و قاعدۀ طبيعت» است و در اين فن مراد از لفظ مذكور استدلال از ظواهر جسم و بدن انسانى است بر اخلاق و قواى نفسانيۀ او. هوميروس شاعر شهير يونان ده قرن قبل از ميلاد مسيح بعضى از قواعد كف بينى را تدوين كرده و اگر بعضى از مؤرخين قواعد او را انكار كنند، ولى مهارت او را در اين علم معترفند.

بقراط كه كنيۀ او (ابو الطب) است در چهارصد و پنجاه سال قبل از ميلاد مختصرى باين علم اشاره كرده.

ارسطو در قرن چهارم قبل از ميلاد كتابى در علم فراست تدوين نموده و شهرتى به سزا يافته.

غالينوس اقلوديوس حكيم مشهور يونانى كه در قرن دوم ميلادى بوده بيانات بسيار در اين علم دارد.

گروهى از روى نوشته هاى بيست قرن قبل از ميلاد مهارت قدماء مصريها را در اين علم معتقدند.

يوسيفوس مؤرخ مشهور يهود در تاريخ خود نقل كرده كه چون قيصر نظر به خشونت انگشتان و كفين الكسندر كرد كشف نفاق و دوروئى او را نمود و به عقيدۀ قلبى الكسندر از آثار جسمانى وى پى برد.

4 - علم رؤيا

راغب اصفهانى در كتاب الذريعه علم رؤيا را از فراست شمرده است و آن را خداى تعالى در تمام كتب منزله بزرگ شمرده است و رؤيا كار نفس ناطقه است و اگر حقيقتى نداشت ايجاد اين قوه در انسان بى فائده بود و خدا كار باطل نمى كند.

رؤيا بر دو قسم است: 1 - بيشتر خوابها اضغاث احلام است.

2 - كمتر خوابها صحيح است و اين خوابهاى صحيح گاهى محتاج به تأويل نيست و گاهى محتاج به تأويل است كه معبرى ماهر لازم است تا آن خواب را تعبير كند و پيامبر

ص: 463

(ص) فرموده: «الرؤيا الصادقة جزء من ستة و اربعين جزءا من النبوة» و اين علم تعبير، تحصيلى نيست بلكه موهبتى است.

5 و 6 - علم قيافه و علم عيافه

قيافه بر دو قسم است: قيافۀ اثر و به آن عيافه گفته مى شود و قيافۀ بشر.

عيافه: علمى است كه جاى پا و سم و خف ها را كاوش مى كند و نتيجۀ آن پيدا كردن گمشده و يافتن فرار كرده است و بعضى از عالمان آن، بين رد پاى جوان و پير و مرد و زن و دوشيزه و شوهر كرده فرق مى گذارده اند.

قيافۀ بشر: علمى است كه از مشاهدۀ هيئت اعضاء دو شخص: بر وحدت نسب، و ولادت و سائر احوال و اخلاق آن دو استدلال مى كنند و حصول اين علم به حدس و تخمين است نه به استدلال و يقين و نه تدريس و تعليم و لذا دراين باره كتابى نگاشته نشده است و هم اكنون علم قيافه در بعض قبائل عرب نجد موجود است.

7 و 8 - علم كهانه و عرافه

فرق كهانه و عرافه به گفتۀ راغب اصفهانى در كتاب الذريعه اين است كه: كهانه مخصوص بامور آينده است و عرافه مخصوص به امور گذشته است (ه) و عرب براى شناختن حوادث و رفع و دفع دشمنى ها بى تابانه به كهان و عرافين براى درك حق (مستفاد از نيروى غيبى آنان) مراجعه مى كرده اند و در كتابهاى اهل ادب نام بسيارى از كاهنان موجود است و مشهورين از آنها در عهد جاهليت اين اشخاص اند: عزى سلمه.

شق پسر انمار بن نزار (شق بكسر شين و شد قاف است).

سطيح پسر مازن (سطيح بر وزن امير است).

طريفۀ كاهنه. زبراء كاهنه.

خنافر پسر توأم حميرى (خنافر در عهد پيامبر (ص) بدست معاذ بن حبل امير پيامبر صلى اللّه عليه و آله اسلام آورد) (خنافر بضم خاء و كسر فاء است).

مصاد پسر مذعور قينى. سلمى همدانيۀ حميريه.

عفراء حميريه (عفرى بر وزن سكرى و عفيره بر وزن جهينه زنى است از حكماء

ص: 464

جاهليت - شرح قاموس).

سواد بن قارب دوسى كه (بحضور پيامبر صلى اللّه عليه و آله رسيد و اسلام آورد).

فاطمه دختر مر، خثعميه.

عرافين: ابن خلدون در مقدمۀ خود نوشته كه: عرافين در عرب بسيار بوده اند.

9 - علم زجر

علم زجر: (بفتح زاء و سكون جيم و راء آخر) (كه عيافه هم با آن است)، علمى است كه از اصوات و حركات و سائر احوال حيوانات بر حوادث استدلال مى كردند.

ابن القيم در كتاب مفتاح دار السعادة گفته كه: عرب، مرغ و وحش را زجر يعنى به راندن و برانگيختن و بر جهيدن مى آوردند، هركدام كه بطرف راست زاجر مى رفت (سانح) و آنكه بطرف چپ او مى رفت (بارح) و آنكه روبه رو مى رفت (ناطح) و آنكه از پشت سر او مى رفت (قعيد) مى گفتند و اهل هرجائى دربارۀ شگون يا شوم بودن اينها رأيى داشته اند.

و از مشاهير عرب در زجر و عيافه اشخاص ذيل اند: حسل پسر عامر يا پسر حاتم بن عميرۀ همدانى. ابو ذؤيب هذلى شاعر. جابر بن عمرو مازنى. جندب بن عنبر. مرۀ اسدى.

(و جماعتى هم از مردم عرب منكر زجر و طيره بوده اند).

10 و 11 - علم طرق به حصى و خط و امثال آن

عرب امور بسيارى داشتند كه به آن وسيله براى شناختن مغيبات (بگمان خودشان) متوسل مى شدند كه از جمله زدن سنگريزه و خطكشى و حبوب و غير اينها بوده و برحسب تحقيقى كه اهل علم كرده اند، تمام اينها جزء كار كهانت بوده است.

زدن سنگ ريزه: صورت مخصوص داشته - وقتى از كاهن از حادثه اى پرسش مى شده است وى چند سنگريزه كه قبلا مهيا مى داشته است بيرون مى آورده و به يكديگر مى زده و جواب سؤال را درك مى كرده.

و صورت خط (بنقل ابن اعرابى) اين بوده كه: كاهن مى نشسته و پسرى را كه در حضور او بوده وادار مى كرده كه با شتاب بدون اينكه بشمارد، بر ريگ يا خاك خطوطى بكشد، پس از آن وادار مى كرده كه آن خطوط را جفت جفت محو كند درحالى كه

ص: 465

كاهن مى گفته: «ابن عيان. أسرعا البيان!» پس از اين اگر جفت مى مانده است خود نشانۀ پيروزى بوده و اگر طاق مى مانده است نشانۀ نااميدى و محروميت بوده.

(مدارك علوم قيافه و عيافه و فراسه و كهانه و عرافه و كهانون و عرافون و زجر و عيافه و مشاهير عرب در زجر و عيافه و طرق به حصى و خط كتاب بلوغ الارب آلوسى ج 3 ص 261 تا 319 به ترجمه و خلاصه است كه از مقدمۀ ابن خلدون نقل كرده است).

12 - علم كف بينى

علم كف: از طرق استطلاع بر مجارى احوال صاحب كف است (و خود از علم فراست به شمار مى رود).

13 - علم ريافه

علم ريافه: علمى بوده كه واجد آن، از آبى كه در بطون زمين مستور است خبر مى داده و مقدار قرب و بعد آن را به بوئيدن خاك زمين و ديدن گياه ها و حيوانات و مراقبت حركات آنان معين مى نموده است.

14 - علم اختلاج

علم اختلاج: يعنى تكان خوردن عضوى از قسم عيافه به شمار است كه از نظر، در پرش و اضطراب عضوى، استدلال بر امورى مى نمودند كه در آتيه بر انسان وارد مى گرديد (ترجمۀ علم الفراسة الحديث - رجوع به سال هشتم مجلۀ ارمغان).

15 - علم رمل

علم رمل: عبارت است از معرفت طرق استدلال بر وقايع خير و شر از اشكال مخصوصه و كيفيت استخراج و دلالات آن. و مشهور است كه واضع آن دانيال (ع) بوده، و گويند اين علم معجزۀ او بوده و در كتاب نفايس الفنون تفصيل آن را نوشته است و ابو الاسود از پيامبر (ص) دراين باره پرسيده كه: «ما تقول فى خط الرمل؟» و پيامبر (ص) در جواب فرموده اند: «ان نبيا من الانبياء كان ياتيه امره فى خط الرمل فمن وافق خطه علم باذن اللّه تعالى».

و دراين باره كتابها بعربى و فارسى تأليف شده و هرچند دائرۀ تأليف بيشتر شده

ص: 466

است بر ابهام و بر غموض اين علم افزوده شده و از جملۀ رساله ها دراين باره، رسالۀ خواجه نصير الدين طوسى عليه الرحمه است.

بالجمله: رمل در عربى بمعنى ريگ است و چون در آغاز، انجام عمل با ريگ بوده است آن را «رمل» گفته اند، رفته رفته تبديل به نقطه براى فرد و خط براى زوج شده است و ليكن اسم سابق روى آن باقى مانده است. (و بايد دانست كه دريافت جواب صحيح از رمل، علاوه بر علم، محتاج به تصفيۀ نفس و تجمع قوى و آمادگى براى افاضات غيبيه است و اگر نباشد، بى نتيجه است).

صاحب معجم القرآن در متن و ذيل كتاب خود در لغت «الغيب» براى استطلاع غيبيات چند طريق شمرده كه از جمله: علاوه بر موارد مذكورۀ پانزده گانه، مندل و فنجان قهوه و ورق بازى است و همه را رد كرده مستدلا به آيۀ «وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى اَلْغَيْبِ» و فرمودۀ پيامبر (ص): «من اتى كاهنا او عرافا فصدقه فقد كفر بما انزل على محمد».

بعد مى نويسد: غيبى كه بر دست طائفه اى از بشر جارى مى شود يا بخشش خدائى است مانند پيامبران و يا اكتسابى و صنعت است ولى اكتسابى حدس و ظن است و «ان الظن لا يغنى من الحق شيئا».

محرر اين تفسير گويد: مندل از طرق استطلاع نيست بلكه در بعض موارد از وسائل چهله نشستن است.

دنبالۀ استطلاع از غيب
1 - قرعه

فور (بر وزن نور) يعنى قرعه و فوريم يعنى قرعه ها. و عيد فوريم (كتاب استر 3:

7) يكى از اعياد يهود است و قرعه بمعنى سهم و نصيب است و انداختن قرعه در نزد اسرائيليان به اندازه و درجۀ خواهش حكم خدائى بود چنانكه انتخاب ميتاس برحسب حكم قرعه بود (اعمال رسولان 26:1) و باستصواب قرعه نيز شخص گناهكار و خاطى را معين مى نمودند چنانكه عاخان (كتاب يوشع 16:7-18) و يوناتان (كتاب اول سموئيل 14:

41 و 42) و يونس نبى كه برحسب قرعه خود را از كشتى بدهان ماهى انداخت (كتاب

ص: 467

يونا 7:1) معين گرديد و لكن كيفيت انداختن قرعه معلوم نيست ولى گويا بعضى از اوقات ريگ يا چيزهاى ديگر را از براى علامت در دامن يكى از حضار مى انداختند و پس از آن، بيرون مى آوردند (امثال سليمان 33:16 مى نويسد: قرعه در دامن انداخته مى شود، ليكن تمامى حكم آن از خداوند است).

در كتاب شرايع الاسلام در مبحث ارث خنثاى مشكل، مى نويسد كه: ارث به قرعه داده مى شود اگر قرعۀ مرد در آمد سهم الارث مرد و اگر قرعۀ زن در آمد سهم الارث زن به او پرداخت مى شود. و در كتاب مسالك الاحكام مى نويسد كه: در صحيحۀ فضل بن يسار وارد است كه: قبل از قرعه بايد خوانده شود: «اللهم انت لا اله الا انت (عالم الغيب و الشهادة انت تحكم(1) فيما كانوا فيه يختلفون)(2) بين لنا امر هذا المولود و كيف يورث ما فرضت له فى الكتاب».

در تفسير صافى در ذيل آيۀ «فَسٰاهَمَ فَكٰانَ مِنَ اَلْمُدْحَضِينَ» - از سورۀ صافات مى نويسد:

«فى الفقيه عن الصادق (ع) ما تقارع قوم ففوضوا امرهم الى اللّه عز و جل الا خرج سهم المحق» و قال: «اى قضية اعدل من القرعة اذا فوضوا الامر الى اللّه، أ ليس اللّه عز و جل يقول: فساهم فكان من المدحضين» و فى الكافى عنه (ع) ما يقرب منه.

و در مباحث اصول وارد است كه: اگر گفتيم: «القرعة لكل امر مبهم» در اينجا مصلحت محرز است ولى چون مورد، گمشده است لذا قرعه، مجمل ما بين چند چيز را تعيين مى نمايد.

و اگر گفتيم: «القرعة لكل امر مشتبه» در اينجا مى دانيم كه ما بين دو چيز مصلحت موجود است ولى چون مرجح را نمى دانيم قرعه، مرجح را تعيين مى كند، مانند دو گردۀ نان مساوى من جميع الجهات براى شخص گرسنه.

و اگر گفتيم: «القرعة لكل امر مشكل» در اينجا مصلحت را مى دانيم ولى چون به انجام آن دسترسى نيست قرعه بدل مصلحت را تعيين مى نمايد.

و قرآن كريم، در سورۀ آل عمران دربارۀ قرعه فرموده: «إِذْ يُلْقُونَ أَقْلاٰمَهُمْ أَيُّهُمْ

ص: 468


1- بين عبادك.
2- بين الهلالين از سورۀ زمر است.

يَكْفُلُ مَرْيَمَ» : كه براى سرپرستى مريم با قلمهاشان قرعه زدند و قرعه بنام زكريا اصابت كرد.

2 - تفأل به قرآن

مولى كلب على بروجردى كه از تلامذۀ مجلسى اول بوده است و سؤالاتى از ايشان نموده و آنها را با اجوبۀ آنها تدوين كرده و به رسالۀ مسئولات نام گذاشته و در ذيل آن بياناتى را كه از استادش در فقرات ادعيۀ صحيفۀ سجاديه شنيده است نگاشته، در ذيل (و كان من دعائه عليه السّلام فى الاستخارة) از استادش چنين نقل نموده كه: فرمودند در حديث واقع شده كه فال از قرآن نگيريد بعدا مى نويسد: جهت نهى، خبر دادن از غيب است و اين ممنوع است.

محرر اين تفسير گويد: چون اطلاعات كافى در استنباط فال از قرآن در دسترس عموم نيست لذا تفأل ممنوع شده است و نهى راجع باصل تفأل نيست، و اگر نهى براى استكشاف غيب باشد بايد استخاره هم ممنوع باشد زيرا مستخير هم در صدد استكشاف غيب است.

3 - استخاره
اشاره

در رسالۀ مسئولات مزبور از مجلسى اول نقل كرده كه استخاره هفتاد نوع است از جمله مى نويسد: در حديث است كه چه مانع دارى كه هرچه پيشت مى آيد طلب خير از خداى خود نمى كنى؟ و روش طلب خير اينست كه يك صد مرتبه استخير اللّه بخواند و منتظر باشد - كه آنچه خير است خدا پيش آن كس مى آورد. از جمله بخواند يك صد مرتبه در محل سجده يعنى استخير اللّه را و بعد از آن مشورت كند به مؤمنى هرچه گويد چنان كند(1).

از جمله استخارۀ قرآن است و آن چند قسم است يكى آنكه در روايات كلينى و تهذيب نقل شده كه نيت كند و قرآن را بگشايد ابتداى صحيفه را نظر كند اگر آيۀ مشتمل بر امر است بكند و اگر نهى است نكند.

ص: 469


1- در اهل سنت استخاره با قرآن و يا استخاره با سبحه معمول به نيست و فقط استخاره يعنى طلب خير بشرح متن مورد عمل آنهاست.

و از جمله استخارۀ تسبيح است.

استخارۀ با سبحه

استخارۀ با سبحه منسوب بحضرت صاحب الامر سلام اللّه عليه باين طريق است كه:

پس از خواندن آيۀ قرآن و دعاء، قبضه اى از سبحه بگيرد آنگاه هشت هشت طرح كند اگر يكى باقى بماند فى الجمله خوب است و اگر دو بماند فى الجمله بد است و اگر سه بماند ميانه است و اگر چهار بماند دو نهى دارد و اگر پنج يا هفت بماند مشقت دارد يا ملامت و اگر شش بماند بسيار خوبست در اقدامش عجله كند و اگر هشت بماند چهار مرتبه نهى دارد و بسيار بد است.

و صاحب جواهر در ذيل صلاة استخاره از كتاب صلاة جواهر مى نويسد كه: اين استخاره مورد عمل اصحاب زمان من است ولى مدرك آن را در كتب اصحاب نيافتم ولى بسيار معمول به مشايخ ماست.

استخارۀ جلاله

از جمله استخارات استخارۀ جلاله است - سيد ابن طاوس روايت كرده است كه:

هركس خواهد از قرآن استخاره كند آية الكرسى را تا (و هو العلى العظيم) و آيۀ (و عنده مفاتح الغيب را «تا» مبين) بخواند پس ده مرتبه صلوات بفرستد و بگويد: «اللهم انى توكلت عليك و تفألت بكتابك فارنى ما هو المكنون من سرك المخزون فى غيبك برحمتك يا ارحم الراحمين اللهم ارنى الحق حقا حتى اتبعه و ارنى الباطل باطلا حتى اجتنبه يا كريم» پس بگشايد مصحف را و بشمارد اسم جلاله هاى صفحۀ دست راست را و بهمين عدد بشمارد ورقها را از صفحۀ دست چپ پس بشمارد سطرها را از صفحۀ دست چپ بعدد ورقها پس آنچه مى ماند بعد از شمردن سطرها به منزلۀ وحى است، به آن عمل نمايد مثلا اگر هفت جلاله داشته باشد هفت ورق مى گرداند و از صفحۀ دست چپ هفت سطر مى شمارد و در سطر هشتم ملاحظه مى نمايد و برطبق عمل مى كند.

تذكرات: 1 - اگر در صفحه كلمۀ جلاله نبود ديگرباره قرآن را مى گشايد اگر اين بار هم اسم جلاله نداشت بايد از اصل عمل منصرف شود.

ص: 470

2 - مراد از اسم جلاله، كلمۀ مباركۀ «اللّه» است.

3 - استخارۀ جلاله در ما بين الطلوعين روز جمعه به منزلۀ وحى الهى است.

4 - بايد دانست كه جهت اختلاف طرق استخاره اعم از استخارۀ قرآن و يا سبحه آنست كه اطلاع بر مغيبات و كشف مصالح جزئيه برحسب تفاوت قواى معنوى مستخير است و ازاين رو اولياء بر باطن اشخاص اطلاع يافته هركدام را بطريقى خاص هدايت مى كنند كه از آن راه مى تواند پاره اى از مصالح جزئيۀ مخفيه را استكشاف نمايد و لذا بعضى اجازه را در استخاره شرط مى دانند.

5 - اگر قواى معنوى، دخيل در استخاره نباشد، هر زنديقى مى تواند سبحه بدست بگيرد زيرا يا جفت خواهد آورد و يا طاق و يا هر منافقى و يا كافرى مى تواند قرآن را باز كند زيرا يا خوب خواهد آورد و يا بد و يا متوسط؛ و ليكن در اين صورت مطابقۀ سبحه و يا قرآن با غيب تامين نخواهد شد و لسان الغيب گويد:

«گر انگشت سليمانى نباشد *** چه خاصيت دهد نقش نگينى»

بالجمله: دست سليمانى لازم است تا از دانه هاى ريگ و يا از اوراق قرآن و يا از مهره هاى سبحه و يا از آيۀ قرآن كه داخل سؤال جفر مى شود، جواب شافى و كافى مطابق نيت سائل و واقع امر بدست بيايد و اگر دست سليمانى در كار نباشد، جواب صواب حاصل نخواهد شد.

دنبالۀ مطالب تاريخى از جمله: عراد

عراد (بر وزن سلام) شهرى است در حدود يهوديه كه شهريارش موسى و بنى اسرائيل را، از عبور از مملكتش مانع گشت و برخى از ايشان را به اسيرى برد در توراة (سفر اعداد باب 1:21-3) مى نويسد: اسرائيل براى خداوند نذر كرده گفت اگر اين قوم را بدست من تسليم نمائى شهرهاى ايشان را بالكل هلاك خواهم ساخت، پس خداوند دعاى اسرائيل را مستجاب فرموده كنعانيان را تسليم كرد و ايشان و شهرهاى ايشان را بالكل هلاك ساختند و آن مكان (حرمه) ناميده شد (ه).

از كتاب يوشع (14:12) برمى آيد كه استجابت دعاء در عهد يوشع و پس از وفات

ص: 471

موسى بوده.

قصد از حرمه (بضم حاء و سكون راء و فتح ميم و هاء آخر) محرومى است (قاموس مقدس در لغت عراد).

از جمله: كشته شدن بلعام

در كتاب يوشع باب 22:13 مى نويسد: بلعام بن بعور فالگير را بنى اسرائيل در ميان كشتگان به شمشير كشتند.

محرر اين تفسير مى گويد: بر من معلوم نشد كه بلعام چرا كشته شده و آيا عمدا كشته شده و يا سهوا بوده و آيا مقصر بوده يا بى تقصير بوده؟ و در هر حال باز بر من معلوم نشد كه سپهر چرا واقعۀ قتل بلعام را قبل از وفات موسى نوشته؟ در صورتى كه واقعه، سالها پس از وفات موسى يعنى در اواخر عمر يوشع جانشين موسى بوده است.

تماس قرآن كريم با سرزمين عوص وطن ايوب (ع)
اشاره

الف: عوص در كتاب ايوب با صاد نوشته شده و ليكن معلوم نيست چرا منجد (ج 2) بغلط آن را با سين نوشته است؟!(1).

عوص: بفتح عين و سكون واو و صاد آخر است (كتاب ايوب عربى مشكول) و معنى آن به گفتۀ قاموس مقدس ثمرآور است و هم او پس از بيان اختلاف در محل عوص مى نويسد:

قول محل اعتبار آن است كه زمين عوص در نجد واقع بوده است(2) (ص 624).

عوص، پسر ارام نوۀ سام بن نوح است (توراة سفر تكوين 23:10) كه اين زمين باسم او مسمى گشته است و زمين عوص، وطن ايوب صابر بوده. (در معجم البلدان اسمى از عوص نبرده است و ليكن در لغت بثنه به ترجمه مى نويسد: بثنه (بر وزن شجره) اسم ناحيه اى از نواحى دمشق است و بثنيه (بر وزن صمديه) هم گفته مى شود (و بقولى نام قريه اى است

ص: 472


1- منجد ج 2 مرتكب غلط ديگرى هم شده و آن اين است كه ايوب را وثنى الاصل، معرفى كرده. ب.
2- اعتبار اين قول، معلوم نيست. ب.

واقع در بين دمشق و اذرعات چنانكه ازهرى گفته) و ايوب پيغمبر (ع) از بثنه بوده).

ب ايوب (بر وزن منصور) يعنى برگشت نموده بطرف خدا (قاموس مقدس) و وى پيامبرى است عربى و ضرب المثل است در صبر - و زمان او بيشتر از يك قرن پيش از ابراهيم بوده و امير عرب بوده (معجم القرآن).

و اينكه در قاموس مقدس (در ص 146) مى نويسد: ايوب در حالت پطريارخ در يكى از نقاط در طرف شرقى فلسطين نزديك صحراى لم يزرع موقعى كه كلدانيان بناى تاخت وتاز در مغرب نهاده بودند زندگى مى كرد (كتاب ايوب 17:1) مراد همان امارت اوست.

(پطريارخ: بفتح اول و سكون دوم بمعنى شيخ القبائل است و مراد حاكم و فرمان - فرماى طايفه و خانواده است و دوازده پطريارخ يعقوب: مراد دوازده پسر اوست.

در قاموس مقدس مى نويسد: پس از خرابى اورشليم قوم يهود دو نفر رئيسى را كه بر سنهدريم رياست داشتند پطريارخ مى گفتند، و اين لفظ در بعض از شعب كليساى مسيحى نيز متداول شده براى تعيين محترمينى كه اعظم بودند استعمال مى كردند).

سپهر در ناسخ التواريخ مى نويسد: زن ايوب موسوم به «رحمه» دختر يوسف بن يعقوب عليه السّلام بوده و بنابراين زمان ايوب بعد از عهد ابراهيم و اسحاق و بعد از يعقوب و يا اواخر عمر يعقوب بوده.

ج: ايوب: مرد كامل و راست و خدا ترس بود و از بدى اجتناب مى نمود و براى او هفت پسر و سه دختر زائيده شدند و اموال او هفت هزار گوسفند و سه هزار شتر و پانصد جفت گاو و پانصد الاغ ماده بود و نوكران بسيار داشت و ايوب براى فرزندان خود قربانيها مى كرد زيرا مى گفت شايد پسران من در دورۀ روزهاى مهمانى گناه كرده خدا را در دل خود ترك نموده باشند.

از حسد و سعايت شيطان در يك روز؛ تمام آن اموال و آن خدم و حشم و فرزندان نابود شد و پس از رسيدن اين خبرهاى وحشت انگيز ايوب برخاسته جامۀ خود را دريد و سر خود را تراشيد و به زمين افتاده سجده كرد و گفت: برهنه از رحم مادر خود بيرون آمدم و برهنه خواهم برگشت؛ خداوند داد و خداوند گرفت و نام خداوند متبارك باد، در

ص: 473

اين همه ايوب گناه نكرد و نسبت جهالت به خدا نداد.

و باز از حسد و سعايت شيطان از كف پا تا كلۀ ايوب به دملهاى سخت مبتلا شد و او سفالى گرفت تا خود را با آن بخراشد و در ميان خاكستر نشسته بود و زنش به او گفت: آيا تا بحال كامليت خود را نگاه مى دارى خدا را ترك كن و بمير، ايوب گفت: مثل يكى از زنان ابله سخن مى گوئى آيا نيكوئى را از خدا بيابيم و بدى را نيابيم؟ و در اين همه ايوب، به لبهاى خود گناه نكرد و چون سه دوست ايوب اين همه بدى را كه بر او واقع شده بود شنيدند هريكى از مكان خود يعنى اليفازتيمانى و بلدد شوحى و سوفرنعماتى روانه شدند و با يكديگر همداستان گرديدند كه آمده او را تعزيت گويند و تسلى دهند.

اين سه نفر هركدام دربارۀ مصائب ايوب فلسفه اى اقامه كردند و ايوب جواب داد و پس از آن اليهو پسر بركئيل بوزى كه از قبيلۀ رام بود، در مذاكرات آنان شركت كرد و پس از آن از طرف خدا خطابهائى به ايوب شد و عاقبت، خداوند مصيبت ايوب را دور ساخت و دو برابر آنچه از پيش داشت به او عطا فرمود، و برادران و خواهران و آشنايان قديمش كه او را ترك كرده بودند به نزد وى آمده و با او نان خوردند و او را دربارۀ تمامى مصائب وارده تسلى دادند و هركس يك قسيطه و هركس يك حلقه طلا به او داده، و خداوند آخر ايوب را بيشتر از اول او مبارك فرمود چنانكه چهارده هزار گوسفند و شش هزار شتر و هزار جفت گاو و هزار الاغ ماده به او داده براى او هفت پسر و سه دختر تولد شد(1) كه دختر اول را يميمه و دوم را قصيعه و سوم را قرن هفوك نام نهاد، و در تمامى زمين مثل دختران ايوب زنان نيكوصورت يافت نشدند و پدر ايشان، ايشان را در ميان برادرانشان ارثى داد(2) و بعد از آن ايوب صد و چهل سال زندگانى نمود و پسران خود و پسران پسران خود

ص: 474


1- چون همه چيزهاى ايوب دو برابر شده است بايد بجاى 7 پسر و 3 دختر: 14 پسر و 6 دختر دارا شده باشد و از قرآن كريم سورۀ (ص) اين معنى استفاده مى شود. ب.
2- چون ارث، پس از مرگ است، بنابراين مراد، دادن سهمى است از دارائى خود كه مقرر كرده پس از مرگ به دختران بدهند، و ندادن ارث به دختران از رسوم عهد جاهليت است و هنوز هم در عشاير ايران ارث به دختران نمى دهند.

را تا پشت چهارم ديد، پس از آن ايوب پير و سالخورده شده وفات يافت (به خلاصه از كتاب ايوب كه مشتمل بر 42 باب است).

د: نوا: بليدة من اعمال حوران و قيل هى قصبتها، بينها و بين دمشق منزلان و هى منزل ايوب (ع): و بها قبر سام بن نوح (ع) فيما زعموا(1) (معجم البلدان).

(نوا: بفتح نون و بواو الفى است).

ه: دير ايوب: قرية بحوران من نواحى دمشق بها كان ايوب (ع) و بها ابتلاه اللّه و بها العين التى ركضها برجله و الصخرة التى كانت عليها و بها قبره (معجم البلدان).

(حوران: بر وزن سلمان است).

و: مجلۀ المقتطف در جزء 5 از مجلد 59 مؤرخ شهر ربيع الاول سال 1340 ق ه سفر نامۀ محمد هاشمى بغدادى (از دمشق تا بغداد) را درج و هاشمى به قريۀ هيت (بر وزن شير) و از هيت به بغداد مراجعت كرده مى نويسد: «و فى هيت قبور عديدة لرجال مشهورين منهم عبد اللّه ابن المبارك احد الصحابة الاجلاء، و امية الضمرى، و نور الدين ابن زنكى و النبى ايوب، و الاربعون شهيدا و هم اللذين اصيبوا فى حادثة صفين المؤلمة».

معجم القرآن به ترجمه مى نويسد: مدفن ايوب بر بالاى كوه جحاف (بر وزن سلام) در مرز يمن و عدن است به فاصلۀ هشتاد ميلى عدن.

ز: كتاب ايوب از همۀ كتابهاى عهد عتيق قديم تر است (قاموس مقدس در لغت اليهو) بنابراين كتاب ايوب مقدم بر توراة است.

معجم القرآن به خلاصه و ترجمه مى نويسد: كه موسى كتاب ايوب را نزد عرب دشت سينا يافته و اگر عين كتاب را هم نيافته است مطالب آن را از اعراب صحرانشين شنيده است.

پس از آن مى نويسد: كتاب ايوب از بهترين كتابهاست نه در ادب عبرى تنها بلكه در تمام ادب ها، زيرا اسلوب شعرى ادبى آن از بهترين و شگفت انگيزترين اسلوبهاست و موضوع آن از موضوعات فلسفى عميق است كه با ايمان به روز جزاء پيوستگى دارد

ص: 475


1- فيما زعموا قيد است براى سام بن نوح.

و علاوه مملو از قوت مبانى و خوبى است تا آنجا كه جا دارد آن را در رديف نتايج عبقريات جهانى به شمار آورد، و مردان ادبى آلمان ثابت كرده اند كه گوته شاعر آلمانى در فاوست تحت تأثير سفر ايوب قرار گرفته است (ه).

انستاس مارى كرملى در كتاب نشوء اللغة العربية در ص 101 مى نويسد: «... ان لغة الضاد قديمة. يشهد على ذلك (سفر ايوب) فان كثيرين من العلماء يذهبون الى ان صاحبه وضعه بلغته العربية؛ اذ فيه عبارات، و تشبيهات، و مجازات، و استعارات، لا تعرف الا فى العربية، فلا شك انه نقل من اللغة العربية الى العبرية و بقيت فى النقل اصول اللغة و مبانيها، و صيغها على اصلها، او يكاد».

ح: قاموس مقدس به خلاصه مى نويسد: مفاد صحيفۀ ايوب:

اولا: اين است كه عذاب و عقاب و زحمت و مرارت كلية مكافات گناه نيست چنانكه رفقاى ايوب گمان بردند.

ثانيا: اينكه زحمات و مصائب عادلان، از كثرت محبت و لطف خدائى بوده براى تعليم و اصلاح حال آنها.

ثالثا: امتحانات خداوند از جمله لوازم است تا برترى صبر و فضيلت معلوم شود.

رابعا: تجربه ها و تنگى و امتحانات أبرار، موقتى است و يقينا آنها را أجر عظيم و ثواب بزرگ در اين دنيا يا در جهان آينده خواهد بود.

خامسا: بدترين أمرى در دنيا اين است كه انسان تن برضاى قضاى الهى نداده همواره از او تعالى شاكى باشد.

سادسا: اينست كه معرفت و شناسائى اسرار و تدابير حضرت اقدس الهى موقوف بجهان آينده است (ايوب 23:19-27) و از اين هم نتيجه مى گيريم كه نفس انسانى ابدى و لا يموت است.

ضبط لغات

اليفاز: (بفتح همزه و كسر لام يائى و فاء الفى و زاء آخر) يعنى خداوند، قوت او است.

ص: 476

تيمانى (بفتح تاء و سكون ياء و ميم الفى و نون يائى باشد ياء): وى يكى از رفقاى ايوب است (كتاب ايوب مشكول و قاموس مقدس).

بلدد: (بكسر باء و سكون لام و فتح دال و دال آخر) يعنى پسر دشمنى يا جدال و او يكى از رفقاى سه گانۀ ايوب است و او را شوحى (بضم شين و سكون واو و كسر حاء يائى با شد ياء) مى گفتند زيرا يا، شوح شهر وى است و يا قصد از منسوب اليه، شوح بن ابراهيم مى باشد و امكان دارد كه همين شوح جدّ بلدد بوده باشد (كتاب ايوب مشكول و قاموس مقدس).

صوفر: (بضم صاد يا سين واوى و فتح فاء و راء آخر) و نعماتى (بفتح نون و سكون عين و ميم الفى و كسر تاء يائى باشد ياء) يكى از رفقاى ايوب است، معلوم مى شود كه از نعمه (كتاب يوشع 41:15) بوده كه يكى از شهرهاى يهود است (كتاب ايوب مشكول و قاموس مقدس).

اليهو: (بفتح همزه و كسر لام يائى و ضم هاء واوى) يعنى يهوه، خدا است - برخيئل(1) (بفتح باء و فتح راء و سكون خاء و كسر همزه يائى و لام آخر) يعنى مبارك از خدا و بوزى (بضم باء واوى و كسر زاء يائى و شد ياء) از بوز است يعنى حقير شمردن و آن اسم اقليمى است (ارميا 23:25) كه در قسمت شمالى بلاد عرب واقع بود و دور نيست كه وجه تسميۀ آن از بوز بن ناحور (توراة سفر تكوين 21:22) بوده.

يميمه و قصيعه: هر دو كلمه بر وزن شريفه است (كتاب ايوب مشكول).

قرن هفوك: بفتح قاف و سكون راء و فتح نون و فتح هاء و شد فاء مضموم واوى و كاف آخر است (كتاب ايوب مشكول).

گوته Coethe از ادباء معروف آلمان «1749-1832» است (فرهنگ عميد).

تماس قرآن كريم با كنعان قديم

سوريه: اسم كشورى است كه پاى تخت آن دمشق است و مشهورترين شهرهاى

ص: 477


1- بركئيل در نسخۀ فارسى.

آن دمشق و اورشليم و حلب و بيروت و انطاكيه (كه به واسطۀ زلزله از موقعيت قديم خود ساقط شده) و حماة و حمص است و نيز شهرهاى لاذقيه و صور و يافا و حبرون و بيت لحم و طرابلس و صيداء و عكا و نابلس و طبريه و عين طاب و زحله و دير القمر و... است(1).

(مشهورترين قسمتهاى سوريه اولا: قسمت غربى متوسط آن است كه در زمان قديم به «فينيقيه» معروف بوده و اهالى آنجا پيش از جميع امتها در بازرگانى و دريانوردى شهرت داشتند و از جمله شهرهاى آنها صيداء و صور و عكا و بيروت است.

ثانيا: قسمت جنوبى آن است كه مشتمل است بر بلاد فلسطين يعنى ارض مقدسه يعنى سرزمين كنعان قديم يعنى (ارض ميعاد) و از شهرهاى آن اورشليم و ناصره و بيت لحم و يافا ولد(2) است (مختصر الجغرافية تأليف ابلويس كسفاريوس چاپ سال 1886 بيروت ص 37 به ترجمه و خلاصه) (اكنون سوريه و اردن و لبنان بصورت سه دولت در آمده است).

يوشع
اشاره

موسى (ع) در كوه عباريم زمين ميعاد را ديد و همان جا وفات كرد (توراة سفر تثنيه 32).

و پس از وى يوشع بن نون كه از سبط افرائيم بن يوسف (ع) و دوست و خادم مخصوص موسى بود و نبوغ نظامى او در بسيارى از موارد ضرب المثل است، و از طرف موسى براى پيشوائى و سردارى بنى اسرائيل تعيين گرديده بود و مأموريت داشت كه بنى اسرائيل را در كنعان سكونت دهد و مستقر كند، به فتوح پرداخت.

اول شهرى كه يوشع از مملكت كنعان متصرف شد اريحا بود، يوشع با قدرت تمام فتوح خود را ادامه داد و بنى اسرائيل را بر روى زمين موعود مستقر ساخت و زندگانى گله -

ص: 478


1- نابلس همان شكيم مذكور در توراة (سفر تكوين 6:12) است و لاذقيه همان رميطاست كه از شهرهاى قديم است و بيت لحم همان افراته مذكور در توراة (سفر تكوين 16:35) است و حبرون همان است كه به خليل يعنى ابراهيم (ع) پدر مؤمنين منسوب است.
2- لد: بضم لام و شد دال است.

دارى آنها را به شهرنشينى و فلاحتى تبديل نمود.

در كتاب قاموس مقدس به خلاصه مى نويسد: يوشع بن نون: هادى شهير و ممتاز عبرانيان و خليفۀ موسى بود اول اسمش هوشع بود (يعنى او نجات مى دهد) (توراة سفر اعداد 8:13) بعد از آن در آيۀ 16 به يهوشوع (يعنى يهوه نجات مى دهد) مسمى شد.

يوشع در زمان خروج بنى اسرائيليان از مصر 44 ساله بود و از دوازده جاسوس تنها او و كاليب، عبرانيان را بدخول در زمين موعود تأكيد نمودند.

موسى: بنى اسرائيل را تا بحدود اردن رسانيد و وفات نمود و يوشع در سن هشتاد و چهارسالگى بنى اسرائيل را به آن طرف اردن رهبرى نمود در مدت شش سال كنعان را از قادش بر نيع و غزه كه بطرف جنوبى است تا صيدون و كوه لبنان كه بطرف شمال است به حيطۀ تصرف درآورد و هرچند قسمتهاى متعدده جابجا در دست كنعانيان باقى ماند ولى كلية بطور فتح و ظفر وارد مملكت كنعان شد و بعد از آن او و العازار پسر هارون آن مملكت را در ميان دوازده سبط اسرائيل تقسيم نمودند (و 48 شهر به سبط لاوى دادند و شش شهر براى بست تعيين نمودند).

(چون يوشع صد و ده ساله شد در سال 1426 قبل از ميلاد وفات كرد و او را در حدود ملك خودش در تمنه سارح كه در كوهستان افرايم بطرف شمال كوه جاعش است دفن كردند، و استخوانهاى يوسف را كه بنى اسرائيل از مصر آورده بودند در شكيم(1) دفن كردند.

و العازار پسر هارون (يعنى برادرزادۀ موسى) وفات كرد و او را در تل پسرش فينحاس كه در كوهستان افرايم به او داده شده بود دفن كردند).

كتاب يوشع محتوى بر تمام وقايع فوق است، و بدست يوشع يا بفرمان او در سنۀ 1427 قبل از مسيح نوشته شده و كتاب مشتمل بر بيست و چهار باب است كه دوازده باب اول آن حكايت تسخير كنعان است و ده باب ديگرش دربارۀ تقسيم نمودن زمين كنعان بين دوازده سبط است و دو باب آخر آن خطابۀ وداع آميز يوشع را بيان مى كند و در باب 24، شمارۀ 29 و باقى آن البته بدست ديگرى ملحق شده است، (قاموس مقدس و باب 24 كتاب

ص: 479


1- بعد به حبرون منتقل كرده اند.

يوشع به خلاصه).

ضبط لغات

دمشق: (بكسر دال و فتح و كسر ميم و سكون شين و قاف آخر) يكى از شهرهاى معروف شام است كه به مسافت 133 ميل بشمال شرقى اورشليم واقع است.

زمانى داود آنجا را مفتوح ساخت (كتاب دوم سموئيل 5:8 و 6) و در سال 333 قبل از ميلاد اسكندر بر آنجا دست پيدا كرد، و زمانى مسيحيت در آنجا انتشار يافت و در سال 635 ميلادى خالد بن وليد سردار نامى لشكر اسلام آنجا را فتح كرد (قاموس مقدس به خلاصه).

بيروت: تصور مى رود از بئر (در عربى بمعنى چاه) و يا بيروثاى و بيروثه (بهمان معنى) باشد (بيروثاى بكسر باء يائى و فتح راء و فتح واو و ثاء الفى و ياء آخر است - كتاب دوم سموئيل مشكول 8:8) (بيروثه بر وزن منصوره است كتاب حزقيال مشكول 16:47).

حماة (بر وزن سلام) يعنى قلعه يا ديوار: يكى از شهرهاى معروف شام و يكى از قديم ترين شهرهاى دنيا مى باشد (قاموس مقدس).

نابلس: بضم الباء الموحدة و اللام و السين مهملة: مدينة مشهورة بارض فلسطين (معجم البلدان).

لاذقيه. (وزان فاطمية) مدينة قديمة فيها أبنية قديمة و هى فى ساحل بحر الشام تعد فى اعمال حمص و الآن من اعمال حلب (معجم البلدان).

صور: (بر وزن نور) يعنى صخره، و آن اسم يكى از شهرهاى فينيقيه است (قاموس مقدس).

يافا: يعنى جمال و آن نام شهرى است قديم بر ساحل درياى مديترانه به مسافت 35 ميل بمغرب شمالى اورشليم بر قله اى كه ارتفاعش 116 قدم مى باشد (قاموس مقدس).

(در كتاب يونس 3:1 مى نويسد: يونس نبى از اين شهر بقصد ترشيش به كشتى سوار شد). (ترشيش بر وزن تشريف: اسم بندرى است).

صيداء يا صيدون: بكسر صاد يعنى شكار: اسم يكى از شهرهاى قديم و غنى

ص: 480

فينيقيه به مسافت بيست ميل بشمال صور و 25 ميل در جنوب بيروت و جانب شمالى ساحل واقع است (قاموس مقدس و كتاب يوشع مشكول 31:1).

عكو: بفتح عين و ضم و شد كاف واوى يعنى ريگ داغ و آن اسكله اى است منسوب به فينيقيان به مسافت هشت ميل بشمال غربى كوه كرمل (قاموس مقدس و كتاب يوشع مشكول 31:1) و اين همان عكاى حاليه است.

اردن: (بضم همزه و سكون راء و ضم دال و نون مشدد). قاموس مقدس مى نويسد: اردن در زبان عبرانى همواره حرف تعريف (مراد هاء است) بدان پيوسته (هيرون) مى گويند مگر در كتاب ايوب 23:40 و مزامير 6:42 كه فقط اردن مذكور است و آن عظيم ترين رودهاى فلسطين است كه از شمال بجنوب جارى شده، زمين مقدس را قطع نموده قسمت اعظمش بطرف مغرب واقع مى شود (و فعلا اردن نيز اسم كشور است).

غزه: (بفتح غين و زاء مشدد مفتوح و هاء آخر) يعنى قوى و غزه از جمله شهرهاى قديم دنياست و سه ميل از ساحل دريا دور است و تا اشقلون ده ميل مسافت دارد، در بدو امر كنعانيانى كه از نسل حام بودند در آنجا ساكن شدند (توراة سفر تكوين 19:10) و پس از آن بعضى از عناقيان (كتاب يوشع 22:11) و بعد از آن به يهودا داده شد (كتاب يوشع 47:15) و وقتى مصريان برآن دست يافتند.

اهل غزه در بت پرستى عبادت داجون مستغرق بودند و همواره هيكلهاى اين خدا در آنجا موجود مى بود تا سال 400 ميلادى كه بدست اعراب افتاد (ه).

هاشم پدر عبد المطلب در غزۀ شام مدفون است و غزه بندرى است در ميان شام و مصر، و مطرود بن كعب در اين شعر غزه را بلفظ جمع گفته:

«و هاشم فى ضريح عند بلقعة *** تسفى الرياح عليه وسط غزات»

(ص 189 و 200 سفر نامۀ مكه از حاج فرهاد ميرزا) (ه).

يعنى هاشم در قبرى مدفون است كه آن قبر در زمين خالى از... است و بر قبرش كه در وسط غزه است بادها خاك مى پاشد و مى پراكند.

فينيقيه: كه به آن همه عظمت و مجد قديم رسيد فقط پاره اى از سواحل بحر متوسط

ص: 481

را داشت كه محصور بين دريا و بين كوههاى لبنان بود، به عرض ده ميل يا پانزده ميل در طول يك صد و پنجاه ميل از خليج انطاكيه در شمال، تا كوه كرمل در جنوب، سواحل گودرا در قديم، ارض كنعان مى گفتند يعنى زمين گود و بلادى كه اسرائيليان هم اشغال كردند زمين آن گود بود.

و اراضى شاخص در شرق و شمال آرام (و ارام) ناميده مى شد، يعنى زمين بلند مرتفع و مصريان قديم فينيقيه را زمين كفت مى ناميدند و معناى آن بزبان ايشان: نخيل است (نخيل:

درختان خرما) و يونانيها لغت مصريان را ترجمه كردند و گفتند فينيكى كه در زبان آنها نيز بمعنى نخيل است (مجلۀ المقتطف سال 12 ج 6 ش 323 به ترجمه).

اريحا: (بر وزن شريفا) يعنى مكان خوشبو و آن نام شهر با مكنت و قوتى بود در وادى اردن به مسافت پانزده ميل بشمال شرقى اورشليم و پنج ميل به اردن مانده (و اول ذكرى كه از اريحا داريم در حكايت اعزام جاسوسان از طرف موسى (ع) است).

اريحا را شهر نخل مى گفتند و لفظ اريحا در عبرانى بمعنى ماه مى باشد و بعيد نيست كه در قديم مذهب ماهتاب پرستى در آنجا شيوع داشته و باين مناسبت اريحا ناميده شده.

از جهت وسعت و ترقى بعد از اورشليم: اريحا معروف بود و مدرسۀ نبيين و مسكن اليشاع نيز در آنجا بود (كتاب دوم پادشاهان 4:2 و 5 و 18) و در آن طرف اردن در مقابل همان اريحا، ايلياى نبى به آسمان صعود نمود (كتاب دوم پادشاهان 1:2-22) اريحا اكنون ويران است، يك وقتى براى عسل و نخل و بلسان معروف بود حال هيچ يك از آنها در آنجا يافت نمى شود (قاموس مقدس به خلاصه).

تمنة سارح: (بكسر تاء و سكون ميم و فتح نون و فتح تاء و سين الفى و فتح راء) يعنى قسمتى از بسيارى و آن نام شهرى بود كه بر كوه افرائيم واقع و به يوشع بن نون داده شد و يوشع آنجا را بنا كرده در آنجا ساكن شد و در زمان وفاتش نيز در آنجا مدفون گرديد (قاموس مقدس به خلاصه) (تمنه سارح: با هاء آخر تمنه نيز صحيح است).

جاعش: (بر وزن طاعت) (كتاب قضاة 9:2) بمعنى زلزله است و آن محل مرتفعى است در حوالى تمنه سارح (قاموس مقدس).

ص: 482

فينحاس: (بكسر فاء يائى و سكون نون و حاء الفى و سين آخر - توراة مشكول سفر خروج 25:6) يعنى دهن مسين يا برنجين و وى پسر العازار يعنى نوۀ هارون است كه بيست سال كاهن اعظم بود (قاموس مقدس).

پنحاس فارسى آن است و كلمۀ فينحاس مركب از فواة (بر وزن غلام) (كتاب قضاة مشكول 1:10) يعنى دهان و از نحاس يعنى مس است.

قبر يوشع و كالب

در معجم البلدان مى نويسد: «عورتا: كلمة اظنها عبرانية بفتح اوله و ثانيه و سكون الراء و تاء مثناة من فوق: بليدة بنواحى نابلس بها قبر العزير النبى (ع) فى مغارة و كذلك قبر يوشع بن نون (ع) و مفضل (بشد الضاد) ابن عم هارون و يقال بها سبعون نبيا (ع)».

صرفه: (وزان صدقه) قرية من نواحى مآب قرب البلقاء يقال بها قبر يوشع بن نون (معجم البلدان) (ظاهرا ياقوت اين قول را قبول ندارد. محرر اين تفسير).

كالب: بر وزن طاعت و به فارسى كاليب بر وزن فاميل بمعنى زخم است و آن نام پسر يفنه (بفتح ياء و ضم فاء و شد نون مفتوح و هاء آخر) است و از سبط يهودا مى باشد (قاموس مقدس و توراة مشكول).

كالب يكى از جاسوسان دوازده گانه است كه موسى ايشان را به زمين كنعان فرستاد (توراة سفر اعداد 6:13) و از اشخاص مسن (سالمند) كه در مصر تولد شده بودند جز كالب و يوشع كسى به زمين كنعان داخل نشد زيراكه اين دو نفر خبر صحيح از حالت مملكت كنعان آورده بودند در حالتى كه ساير رفقاى ايشان يعنى ده نفر ديگر، در تغيير و تبديل خبر، نهايت دقت و كوشش را نمودند و دلهاى اسرائيليان را از ترس گداختند بحدى كه بر سنگسار كردن كالب و يوشع دامن همت بكمر زده بودند و ليكن خداوند قهار با عصاى تنبيه بلا آنها را تأديب فرمود و ديگر جاسوسان را نيز هلاك ساخت (توراة سفر اعداد 13: و 14).

و چون مدت 45 سال گذشت كالب و يوشع به زمين مقدس درآمدند و اراضى را در ميان دوازده سبط بنى اسرائيل تقسيم نمودند و كالب در اين وقت 85 سال از عمرش

ص: 483

گذشته بود(1) مدفن كالب (طبق نوشتۀ قاموس مقدس در لغت تمنه سارح) در جوار يوشع بن نون است.

شموئيل (سموئيل) (صموئيل) نبى
اشاره

اكثر مفسران اشموئيل گفته اند و اسماعيل را عربى آن دانسته اند (مجمع البيان به ترجمه).

در توراة عربى: صموئيل با «صاد» ضبط كرده.

در توراة فارسى: شموئيل با «شين» ضبط كرده.

در قاموس مقدس: سموئيل در حرف «سين» و شموئيل در حرف «شين» هر دو ضبط كرده است و در حرف «سين» بمعنى مسموع از خدا و در حرف «شين» بمعنى شنيده شده از خدا معنى كرده است.

و قرآن كريم در سورۀ بقره آيۀ 246، اشاره به صفت نبوت او كرده است بدون تصريح باسم.

تاريخ يهود ايران مى نويسد: يوشع 110 سال عمر كرد درحالى كه در اثر پيرى به فتوحات خود در فلسطين خاتمه نداده بود و با وفات يوشع ملت بنى اسرائيل دچار بزرگترين ضايعه شد زيرا مرد لايقى براى جانشينى او وجود نداشت.

تواريخ ملت بنى اسرائيل تا بناى مسجد اقصى هم از حيث مدت و هم از جهت سرگذشت تاريك ترين دورۀ تاريخى بنى اسرائيل است.

بعد از آن در ص 43 و 170 مى نويسد: پس از وفات يوشع قضاة «داوران» بر ملت بنى اسرائيل بطرز جمهورى دمكراسى حكومت كردند و كشور گاهى مستقل و گاهى تحت حكومت خارجيان بود. و اين دوره (181) سال يعنى سال 1258 تا 1077 قبل از ميلاد ادامه پيدا كرد.(2)

دورۀ حكومت قضاة را بايد دورۀ ضعف اسباط دوازده گانه محسوب داشت زيرا

ص: 484


1- در سابق گذشت كه يوشع با العازار به تقسيم زمين اقدام كردند و ليكن شركت كالب هم بلا مانع است.
2- اين قول، قطعى نيست.

در اين مدت هيچ تشكيلات وسيع و منظمى وجود نداشت و كمتر اتفاق مى افتاد كه سبطى به كومك سبط ديگر به جنگ برود، و چون وضعيت آنها ملوك الطوايفى بود، ازاين جهت دشمنان اسرائيل اغلب تجاوز مى كردند و به آسانى بقتل و غارت مى پرداختند.

كشور يهود از هر طرف در محاصرۀ دشمنان بت پرست و در معرض تبليغ نارواى آنها بود و افكار مذموم و ناپسند همسايگان گاهى در بعضى از اسباط نفوذ مى كرد و قضاة كه پيشواى قوم بودند حملات دشمنان را دفع و با تعليمات و نصايح سودمند خود اهميت قوانين و دستورات حضرت موسى را يادآور مى شدند و در حفظ موقعيت سابق كم وبيش كوشش مى كردند.

چون شموئيل نبى بر كرسى قضاء نشست تجاوز فلسطينيان، تا حدود اسباط يهودا و شمعون رسيده بود لذا شموئيل آنها را تهييج كرد و نسبت بدفاع كشور ذى علاقه ساخت و چون ايمان و عقيده در دو سبط مزبور تا حدى محفوظ مانده بود با اين اتحاد روح تازه ئى در ملت دميد تأليف مقدار زيادى از مزامير به شموئيل نسبت داده شده كه در آن عصر احساسات ملى و مذهبى را بهيجان آورد و ملت را بيدار كرد.

با وجود بهبود اوضاع، حملات و تجاوزات فلسطينيان ادامه داشت؛ در اين هنگام شموئيل پير شده بود و پسران خود را بر بنى اسرائيل قاضى كرد ولى آنها منحرف شده بودند. چون ملت خسته و مأيوس شده بود، از شموئيل استقرار يك رژيم سلطنتى را خواستار شد.

شموئيل مخالف اين نظريه بود و به خلاصه مى گفت: لزومى ندارد سلطانى غير از خداوند بر خود نصب نمائيد و رژيم پادشاهى موجب گرفتارى پسران و دختران و پرداخت مخارج دربار و اخذ مالياتهاى سنگين و غيره است.

اما فشار دشمنان ازيك طرف و ملوك الطوايفى و اختلافات داخلى از طرف ديگر زندگى را چنان بر ملت دشوار ساخته بود كه ابدا حاضر نبودند وضعيت سابق ادامه پيدا كند لذا قوم اصرار ورزيدند و گفتند: ما نيز بايد مانند ساير امتها باشيم، پادشاه بر ما داورى كند و در جلو ما براى جنگ با دشمنان ما بيرون برود.

عاقبت شموئيل كه پيشوا و داور بنى اسرائيل بود بدستور خدا شاول بن قيس را

ص: 485

كه از سبط بن يامين و مردى رشيد و خوش اندام بود براى سلطنت بر بنى اسرائيل انتخاب و منصوب كرد.

(بر كليۀ كشور بنى اسرائيل: سه پادشاه حكومت كردند: 1 - شاول 2 - داود 3 - سليمان).

دنبالۀ تاريخ سموئيل

سموئيل (كتاب اول سموئيل 1:1-28) پدرش: القانه (بفتح همزه و سكون لام و قاف الفى و فتح نون و هاء آخر) و مادرش: حنه (بفتح حاء و شد نون و هاء آخر) است.

و وى هم پيغمبر و هم قاضى معروف عبرانيان بود (اعمال رسولان 24:3 و 20:13) و بموافق كتاب اول تواريخ ايام (22:6-28 و 33-38)، از لاويان بود، و در رامه در كوه افرائيم كه بطرف شمال شرقى اورشليم واقع است متولد گرديد و در سن شباب به شيلو برده شد و در پهلوى خيمه اى در تحت توجه عالى، كاهن بزرگ نشو و نما نمود.

والدينش از ابتداى تولد وى را به خداوند وقف نمودند و نذيره شده در سن كودكى مهبط الهام الهى گرديد (كتاب اول سموئيل 3) و بعد از وفات عالى به قضاء در اسرائيل منصوب شد.

او آخرين قاضى عبرانيان و بهترين ايشان بود هنگامى كه او بر سرپرستى اسباط دوازده گانه استقرار يافت ايشان چه از حيث اخلاق و چه از حيث سياست در حالت بسيار پستى بودند و آنها را بترك بت پرستى ارشاد نموده ايشان را از زير يوغ فلسطينيان آزاد ساخت و با عدالت و اقتدار كلى بى مداهنه و طرفدارى حكمرانى نمود و مذهب حقيقى را رواج داد (كتاب دوم تواريخ ايام 18:35) و اسباط را متحد نموده آنها را در مدنيت به درجۀ عالى رسانيد. و چون او مسن شد و فرزندانش نيز لياقت اداره نمودن امور قضاء او را نداشتند بنى اسرائيل خواهشمند شدند كه سلطانى داشته باشند، و اين معنى دلالت بر عدم ايمان و عدم اطاعت به ارادۀ خدا مى نمود، ولى خداوند «پادشاهى را در غضب خود» به ايشان عطا فرمود (كتاب هوشع 11:13) بنابراين سموئيل اولا: شاول و پس از آن داود را كه مى بايست در وقت مناسب جانشين شاول گردد به پادشاهى مسح نمود و تا سموئيل زنده بود اقتدار او بر

ص: 486

تمام قوم حتى بر شاول هم اثر مخصوصى داشت، آن جناب «مدرسۀ پيغمبران» را تأسيس نمود كه مدت مديد باقى مانده فوايد بسيارى از آنجا نشر گرديد و مشاراليه بكمال پيرى جهان را بدرود گفت. سموئيل بموافق مزامير (6:99) با موسى و هارون يكسان شمرده است. و بنا بر آنچه از تواتر يهود كه در كتاب «تلمود» پانصد سال بعد از مسيح مرقوم گشته مستفاد مى شود كه كتاب قضاة و روت به سموئيل منسوب است چنانكه دو كتاب سموئيل كه باسم اوست به او نسبت داده اند، و بموافق تواتر ديگرى كه به قرن هفتم مسيحى مى رسد مقبرۀ او در تلى واقع است كه منظر قصبۀ جبعون مى باشد و الآن به الجب مسمى است و آن را نبى سموئيل مى خوانند (به خلاصه از قاموس مقدس و كتاب اول سموئيل مشكول).

رامه: ايضا من قرى البيت المقدس بها مقام ابراهيم الخليل (ع) (معجم البلدان).

رامه: يعنى محل مرتفع و رامه كه به رامتايم صوفيم معروف است مسقط الرأس و مقام و مدفن سموئيل بوده، در آنجا نيز شاول را به پادشاهى مسح فرمود (كتاب اول سموئيل 1:1 و 19 و 11:2 و 17:7 و 4:8 و 28:19 و 16:20) و در تعيين موضع را - متايم صوفيم اختلاف بسيار است (قاموس مقدس به خلاصه).

طالوت «شاول»
اشاره

در منجد ج 2 مى نويسد: «طالوت: اسم جاء فى القرآن يعنى به شاول الملك المذكور فى التوراة».

شاول: (بشين الفى و ضم واو و لام آخر - عهد عتيق مشكول) يعنى مطلوب، اولين پادشاه اسرائيل و او پسر قيس(1) از سبط بن يامين است كه شخصى خوش منظر و نيكو اندام و نجيب بود و سموئيل ظرف روغن قدس را گرفته وى را به سلطنت آل اسرائيل مسح فرمود، و چون شاول بر مسند شاهى نشست رايت جهانگيرى بر افراشت و بهر طرف كه رو مى آورد كامياب مى شد.

قرآن كريم در سورۀ بقره آيات 250 و 251 و 252 از جالوت اسم برده است و

ص: 487


1- قيس بفتح و كسر قاف و سكون ياء و سين آخر (كتاب اول صموئيل مشكول 1:9).

فرموده: كه در جنگ بين بنى اسرائيل (كه طالوت بر آنها پادشاه شده بود) با فلسطينيان يعنى جالوت و لشكريانش، جالوت بدست داود كشته گرديد و لشكر فلسطينيان شكست خورد.

تذكر: جليات جتى (جليات بر وزن فرقان عهد عتيق مشكول) و گلياد (كه هم عرب او را جالوت گويند - قاموس مقدس) وى مردى از اهالى جت و يكى از پهلوانان و شجاعان فلسطينيان بود، قدش نه قدم و اسباب و آلات حربش نيز با خودش لاف برابرى مى زد و وضع جنگ و مغلوب شدنش به دست داود در كتاب اول سموئيل (17) و در اول تواريخ ايام (5:20) مذكور است. جت (بفتح جيم و شد تاء) يعنى محل فشردن انگور و آن اسم يكى از شهرهاى قديم است كه در مرز و بوم دان واقع و مسقط الرأس جليات دلاور فلسطينيان بود كه بنى عناق آن را يكى از شهرهاى حصار دار خود قرار داده در آن سكونت گزيدند (كتاب يوشع 22:11 و 3:13 و اول سموئيل 17:6 و 4:17).

در تاريخ يهود ايران مى نويسد: شاول (از سال 1077 تا 1057 قبل از ميلاد) كه دوازده سبط را با هم متحد و متفق كرد، به تجاوزات عمونيان و فلسطينيان و عمالقيان با كومك سردارانى مانند داود و غيره - خاتمه داد.

(مدت سلطنت شاول بر بنى اسرائيل 20 سال بوده است).

فلسطينيان در جنگ با شاول تا كوههاى گيلبوعه و دشت يزرعيل رسيدند و در اين واقعه يوناتان و دو پسر (ديگر) شاول كشته شدند و چون شاول به شكست خود اطمينان يافت در ميدان جنگ خودكشى كرد (كتاب اول شموئيل 31).

در قاموس مقدس مى نويسد: شاول در جنگ شكست خورد و سپاه اسرائيليان هزيمت يافته بسيارى عرضۀ تيغ گشته و سه پسر شاول نيز در ميان مقتولين افتاده بودند و خود شاول نيز زخمهاى مهلك برداشت و نزديك بود كه اسير شود باين لحاظ شمشير خود را كشيده برآن افتاده بمرد، چون فلسطينيان جسد شاول را يافتند سرش را از تن دور كرده وى را بر ديوار شهر آويختند لكن بعض از دوستان وى او را شبانه از ديوار فرود آورده به يابيش جلعاد برده دفن نمودند(1) (كتاب اول سموئيل 31).

ص: 488


1- جسدها را سوزانيده اند و استخوانها را دفن كرده اند - تفصيل در كتاب اول سموئيل 31.
دنبالۀ موضوع طالوت

1 - سموئيل و شموئيل در نسخۀ فارسى و صموئيل در نسخۀ عربى بمعنى مسموع از خدا نيست كه قاموس مقدس بغلط ترجمه كرده است بلكه كلمه مركب است از سمو و يا شمو و يا صمو يعنى مطلوب و از ايل يعنى خدا، و مجموع بمعنى مطلوب از خداست زيرا در كتاب اول صموئيل (20:1) مى نويسد: و او را سموئيل نام نهاد زيرا گفت او را از خداوند سؤال نمودم «و دعت اسمه صموئيل قائلة لانى من الرب سألته».

در كتاب زنبيل (ص 131) با صاد ضبط كرده و مى نويسد كه: به معناى «مطلوب من الرب» است.

2 - طالوت يعنى قدبلند و انتخاب اين اسم براى شاول بجهت بلندى قد او بوده است، و در كتاب اول صموئيل (23:10 و 24) مى نويسد: و چون (شاول) در ميان قوم بايستاد از تمامى قوم از كتف به بالا بلندتر بود، و سموئيل به تمامى قوم گفت: آيا شخصى را كه خداوند برگزيده است ملاحظه نموديد كه در تمامى قوم مثل او كسى نيست و تمامى قوم صدا زده گفتند: پادشاه زنده بماند.

3 - چون صموئيل: طالوت را به سلطنت برگزيد، بنى اسرائيل اعتراض كردند كه: چون وى مردى است بى چيز، صلاحيت سلطنت ندارد و صموئيل در جوابشان اظهار داشت كه: پادشاهى به مال نيست بلكه پادشاه دو چيز لازم دارد: يكى مغز متفكر دانا و ديگرى نيروى بدنى و طالوت هر دو را دارا مى باشد و خدا بهر كس كه بخواهد سلطنت را تفويض مى كند و شما حق اعتراض نداريد و براى اينكه بدانيد كه انتخاب من وى را به سلطنت از جانب خداست اين است كه تابوت خداوند (كه هفت ماه در ولايت فلسطينيان، يعنى ولايت دشمنان بنى اسرائيل مانده بود - كتاب اول سموئيل 1:6) خواهد آمد يعنى فلسطينيان آن را خواهند فرستاد زيرا به واسطۀ نگاه داشتن تابوت مردم شهر از خورد و بزرگ به خراج مبتلا شده اند و فرياد مردم شهر به آسمان بالا رفته است (كتاب اول سموئيل 12:5) پس فلسطينيان عرابه اى ساختند و دو گاو شير ده را كه يوغ بر گردن ايشان نهاده

ص: 489

نشده بود به عرابه بستند و گوساله هاى آنها را به خانه برگردانيدند و تابوت را بر عرابه گذاردند و با قربانى جرم كه پهلوى آن گذارده بودند رها كردند و گاوان مستقيما تابوت را به مقصد رسانيدند.

4 - يكى از وقايع جنگى طالوت با جالوت فلسطينى اين بوده است كه: خداوند دستور آزمايش مردان جنگى كارآزموده را به اين گونه داده است كه هركس از آب نهر بنوشد از آن خدا نيست و آن كس كه ننوشد (و اگر بنوشد كفى از آب با دست بردارد و بنوشد) وى از آن خداست، و از لشكر فقط 313 تن به شرط عمل كردند و هم در اين جنگ داود، جالوت را با سنگ كشت و بالاخره جنگ بسود اسرائيليان پايان پذيرفت.

تذكر: داستان نهر و آشاميدن آن را در كتاب قضاة «داوران» باب هفتم نسبت به جد - عون (بكسر جيم و سكون دال و ضم عين واوى و نون آخر - عهد عتيق عربى مشكول) مى دهد و دربارۀ شاول «طالوت» ساكت است بنابراين يا واقعه تكرار شده است و كتب عهد عتيق موضوع جدعون را نوشته و قرآن موضوع طالوت را و يا در نسخۀ عهد عتيق اشتباه شده است به ادله اى كه در ص 174-178 جزء دوم كتاب (الهدى الى دين المصطفى) تأليف علامۀ مجاهد شيخ محمد جواد بلاغى مذكور است.

اما واقعۀ جدعون: (طبق كتاب داوران: 7) چنين است: «خداوند به جدعون گفت: قومى كه با تو هستند زياده از آنند كه مديان را بدست ايشان تسليم نمايم مبادا اسرائيل بر من فخر نموده بگويند كه دست ما ما را نجات داد. پس الآن بگوش قوم ندا كرده بگو: هركس كه ترسان و هراسان باشد از كوه جلعاد (بر وزن انسان) برگشته روانه شود و بيست و دو هزار نفر از قوم برگشتند و ده هزار باقى ماندند و خداوند به جدعون گفت: باز هم قوم زياده اند ايشان را نزد آب بياور تا ايشان را آنجا براى تو بيازمايم و هركه را به تو گويم اين با تو برود او همراه تو خواهد رفت و هركه را به تو گويم اين با تو نرود او نخواهد رفت، و چون قوم را نزد آب آورده بود خداوند به جدعون گفت: هركه آب را بزبان خود بنوشد چنانكه سگ مى نوشد او را تنها بگذار و همچنين هركه بر زانوى خود خم شده بنوشد و عدد آنانى كه دست به دهان آورده نوشيدند سيصد نفر بود و جميع بقيۀ قوم بر زانوى خود

ص: 490

خم شده آب نوشيدند و خداوند به جدعون گفت: باين سيصد نفر كه به كف نوشيدند شما را نجات مى دهم و مديان را بدست تو تسليم خواهم نمود پس ساير قوم هركس بجاى خود بروند...».

ايضاح: در تفسير محيى الدين در ذيل اسم طالوت مذكور در سورۀ بقره مى نويسد:

طالوت: كان رجلا فقيرا لا نسب له و لا مال فما قبلوه للملك، لان استحقاق الملك و الرئاسة عند العامة انما هو بالسعادة الخارجية التى هى المال و النسب فنبه نبيهم على ان الاستحقاق انما يكون بالسعادتين الاخريين: الروحانية التى هى العلم و البدنية التى هى زيادة القوى و شدة البنية و البسطة.

ثم بين ان استحقاق الملك له علامة اخرى و هى اذعان الخلق له و وقوع هيبته و وقاره فى القلوب و سكون قلوبهم اليه و محبتهم له و قبولهم لامره على الطاعة و الانقياد و هو الذى كان يسميه الاعاجم من قدماء الفرس (خوره) و ما يختص بالملوك (كيان خوره) ثم من بعدهم سموهم (فر) فقالوا: كان (فر) للملك فى افريدون و ذهب عن كيكاووس (فر) الملك فطلبوا من له الفر فوجدوا للملك المبارك كيخسرو.

و سماه تبارك و تعالى (التابوت) اى ما يرجع اليه من الامور لان التابوت فعلوت من التوب اى يأتيكم من جهته ما يرجع فى ثبوت ملكه من الاذعان و الطاعة و الانقياد و المحبة له بالقاء اللّه له ذلك فى قلوبكم كما قال النبى (ص) نصرت بالرعب مسيرة شهر - او ما يرجع اليه من الحالة النفسانية، و الهيئة الشاهدة له على صحة ملكه.

فى التابوت سكينة من ربكم: اى ما تسكن قلوبكم اليه. و بقية مما ترك آل موسى و آل هارون: فى اولادهم من المعنى المسمى (فر) و هو نور ملكوتى تستضيء به النفس باتصالها بالملكوت السماوية و استفاضتها ذلك من عالم القدرة مستلزم لحصول علم السياسة و تدبير الملك و الحكمة المزينة لها.

تحمل التابوت الملائكة: اى ينزل اليكم بتوسط الملائكة السماوية.

و يمكن ان التابوت كان صندوقا فيه طلسم من باب نصرة الجيش و غيره من الطلسمات التى تذكر انها للملك على ما يرى من انه كان فيه صورة لها رأس كرأس الآدمى و الهر و

ص: 491

ذنب كذنبه كالذى كان فى عهد افرويدن المسمى درفش كاويان (ه).

محرر اين تفسير گويد: خوره يا به عبارت ديگر حكمت، امرى است خداداد كه به پيامبران و اوصياء آنان داده شده است.

اكمال: جالوت يكى از پهلوانان معروف تاريخ است كه در قرآن كريم مذكور است در منجد (ج 2) مى نويسد: جالوت: هو جليات الوارد ذكره فى الكتاب المقدس جمعت الرواية العربية حول اسمه اخبارا شتى متصلة بحروب بنى اسرائيل مع اهل مدين و الفلسطينيين (راجع جليات).

جليات: جبار تطوع لخدمة الفلسطينيين. اتكل على قوته و قامته و تدجج بزرد الحديد و طلب للمبارزة واحدا من بنى اسرائيل ايا كان، فلم يجسر على مقاومته الا داود النبى، و هو لا يزال فى سن المراهقة، فنازله مسلحا بعصا و بمقلاع فاصابه بحجر و قتله (المنجد ج 2).

داود (ع)
اشاره

داود (يعنى محبوب) فرزند يسى(1) از سبط يهودا، است كه تقريبا در سال 1033 قبل از ميلاد در بيت لحم متولد شد و مدتى شبانى مى كرد و در ايام شباب به واسطۀ مهارت در موزيك(2) و انشاء شعر و شجاعت و تدبير در رفتار به پايتخت خوانده شد و در جنگ با فلسطينيان به شجاعت تمام و ايمان، بر جليات «گلياد» پهلوان بلندقد غلبه نمود و در عوض هم به منصب نظامى نايل شد و هم ميكال دختر شاول را تزويج كرد و پس از شاول مدت چهل سال سلطنت نمود و در سن 71 سالگى وفات كرد و در شهر داود بر كوه صهيون مدفون شد، گويند مقبرۀ او فعلا در آن شهر موجود است (به خلاصه از قاموس مقدس).

ص: 492


1- يسى: بفتح ياء و شد سين الفى يعنى قوى و غالبا به يسى بيت اللحمى معروف بود (كتاب راعوث 4؛ 18-22 و كتاب اول تواريخ ايام 5:2-12).
2- سرودهاى روحانى و موزيك نظامى غير از غناهاى شهوانى است و در كتاب سبحة المرجان ص 93 مى نويسد: غنا افسون زناست. ب.

مزامير از داود است ولى تشخيص آنچه از ديگرانست و بنام او شده، امرى است غيرممكن.

در تاريخ يهود ايران مى نويسد:

پس از كشته شدن شاول - داود به سلطنت رسيد و از سال 1057 تا 1017 قبل از ميلاد سلطنت كرد و وى كليۀ دشمنان بنى اسرائيل از: يبوسى ها - فلسطينيان - موآب - صوبه - ارام - عماليق - ادوم و عمون را در هم شكست و حدود كشور را توسعه داد و به حدود معين در توراة از مصر تا رود فرات رسانيد و ثروت مملكت را زياد كرد و ادبيات و موسيقى عبرى را به پايۀ بلند رسانيد و اتحاد واقعى بنى اسرائيل را استوار كرد و اساس بناى اول خانۀ خدا را برقرار نمود و نام اسرائيل را بزرگ كرد و نظام و ارتش كشور را منظم و مرتب ساخت.

تذكر: بناى دوم خانۀ خدا در عهد كورش شده است كه قبلا ذكر شده

ضبط لغات

يبوسيان: اسم طايفه ئى از كنعانيان است (يبوس بر وزن قبول است).

فلسطينيان: (بكسر فاء و كسر لام و كسر طاء يائى) از دشمنان سخت بنى اسرائيل بودند و كشورشان همان كشور فلسطين است كه اسم آن باقى مانده است.

موآب: اسم زمين موآبيان است و وادى اردن را كه فيما بين دهنۀ يبوق (بر وزن منصور) و درياى قلزم واقع است: عربات موآب مى گويند.

صوبه: (بر وزن روزه) و صوبا بمعنى محله است و آن جزئى از سوريه است كه يكى از ممالك ارام بود و آن را ارام صوبه مى گفتند.

ارام: (بر وزن سلام) يعنى عالى و آن اسم مملكتى بوده است در نزديكى شام و عبرانيان اين اسم را براى تمام املاكى كه در شمال فلسطين واقع بود استعمال مى كردند.

عماليق و عمالقه: طايفۀ قوى و صاحب اقتدار كه مملكت ايشان فيما بين كنعان و مصر در دشت سينا بوده.

ادوميه: كه در زبان عبرانى ادوم گفته مى شود: اسم كشورى بوده.

ص: 493

عمون: (بر وزن منصور) است و مملكت ايشان در شمال مملكت موآب بود.

در عهد عتيق برخى اتهامات ناشايست نسبت به داود داده از جمله اينكه داود، زن اوريا (بضم همزه و سكون واو و كسر راء و شد ياء الفى) را كه اوريا يكى از جنگجويان لشكرش بود، ديد، و عاشق آن زن شد و لذا شوهرش را به بهانه بميدان جنگ فرستاد تا كشته شود و چون كشته شد زن او را كه قبلا با او زنا كرده بود رسما بزنى گرفت و از اين زن كه بت شبع (بث شبع) نام داشت؛ سليمان بوجود آمد (كتاب دوم سموئيل 2:11-26) و حضرت رضا عليه السّلام چون اين تهمت را شنيد، دست بر پيشانى زد و فرمود: «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ» بعد پرسيدند جريان امر چه بوده؟ حضرت فرمودند، مرسوم بود كه زن شوهر مرده، شوهر اختيار نمى كرد، داود اين سد را شكست و پس از بيوه شدن زن اوريا - او را تزويج كرد.

و حضرت صادق عليه السّلام فرمود: رضايت مردم را فراهم نمى توان كرد و دهانشان را نمى توان بست، آيا چنين نسبت ها به داود ندادند؟! و حضرت امير عليه السّلام فرمود: هركس معتقد شود كه داود زن اوريا را گرفته است دو حد به او مى زنم يكى براى عنوان نبوت داود و ديگرى براى عنوان اسلام داود(1). و در روايت ديگر وارد شده كه هركس حكايت داود را بطريق قصه سرايان نقل كند يك صد و شصت تازيانه به او مى زنم (به ترجمه و خلاصه از تفسير صافى در سورۀ ص).

قرآن كريم در شانزده مورد اسم داود را ذكر كرده است:

در سورۀ بقره موضوع كشتن داود، جالوت را ذكر كرده.

و در سوره هاى نساء و بنى اسرائيل موضوع اعطاء زبور را به داود بيان فرموده.

و در سوره هاى مائده و انعام از وى اسم برده.

و در سورۀ انبياء موضوع محاكمه و نيز تسبيح كوهها و مرغان با داود و نيز فراگرفتن - صنعت زره سازى را به موهبت الهى ذكر كرده است.

و در سورۀ نمل از علم داود كه خدا به او داده و از شكرگزارى او سخن رفته.

ص: 494


1- يعنى داود: داراى دو عنوان است: 1 - مسلمان است 2 - پيغمبر است.

و در سورۀ سبأ از موضوع امر الهى به كوهها و مرغان دربارۀ هم نفس شدن با داود در ذكر خدا و از صنعت زره بافى او و از نرم شدن آهن در دست داود، بحث شده و هم آل داود مأمور به شكرگزارى شده اند.

و در سورۀ ص (صاد) راه و رسم قضاء به داود تعليم شده است.

قبر داود

در معجم البلدان مى نويسد: بيت لحم: بالفتح و سكون الحاء المهملة، بليد قرب البيت المقدس عامر حفل فيه سوق و بازارات و مكان مهد عيسى بن مريم عليه السّلام.

قال مكى بن عبد السلام الرميلى ثم المقدسى رأيت بخط مشرف بن مرجا (بشد الجيم) بيت لخم بالخاء المعجمة و سمعت جماعة يروونه من شيوخنا بالحاء المهملة و قد بلغنى أن الجميع صحيح جائز.

قال البشارى (بشد الشين) بيت لحم قرية على نحو فرسخ من جهة جبرين بها ولد عيسى بن مريم عليه السّلام.

و ثم (بفتح ثاء و شد ميم) كانت النخلة و ليست ترطب النخيل بهذه الناحية و لكن جعلت لها آية. و بها كنيسة ليس فى الكورة مثلها.

و لما ورد عمر بن الخطاب (رض) الى البيت المقدس اتاه راهب من بيت لحم فقال له معى منك امان على بيت لحم - فقال له عمر ما اعلم ذلك فاظهر و عرفه عمر - فقال له الامان صحيح و لكن لا بد فى كل موضع للنصارى ان نجعل فيه مسجدا - فقال الراهب ان بيت لحم حنية مبنية على قبلتكم فاجعلها مسجدا للمسلمين و لا تهدم الكنيسة، فعفا له عن الكنيسة و صلى الى تلك الحنية و اتخذها مسجدا و جعل على النصارى اسراجها و عمارتها و تنظيفها؛ و لم يزل المسلمون يزورون بيت لحم و يقصدون الى تلك الحنية و يصلون فيها و ينقل خلفهم عن سلفهم انها حنية عمر بن الخطاب و هى معروفة الى الآن لم يغيرها الفرنج لما ملكوا البلاد و يقال ان فيها قبر داود و سليمان عليهما السلام (ه).

ترجمۀ يكى از سوره هاى زبور داود (ع)

ابن عباس گفته كه: ترجمۀ يكى از سوره هاى زبور اين است (نسخۀ خطى قديم).

ص: 495

داود پيغمبر (ع): اين سوره را مى خوانده و گريه مى كرده و كوهها با وى هم نفس و هم ناله مى شده اند و درختان به حركت در مى آمده اند و مرغان هوا از طيران بازمى مانده اند داود هرگاه گرفتار اندوهى از اندوههاى دنيا مى شده، آن را مى خوانده و سجده مى كرده و سر از سجده برنمى داشته تا از فضل و احسان خدا مطلوب خود را دريافت كند.

يكى از اهل اللّه گفته كه: طهارت در خواندن اين سوره حتمى است.

ابن عباس مى گويد: من اين سوره را خواندم: ناداريم به دارائى و ترسم به ايمنى بدل شد اين سوره برتر از ساير سوره هاى زبور است، خوانندۀ آن آنچه را دوست دارد به آن مى رسد، و خدا مرتبۀ او را از خلايق برتر مى سازد، و در دنيا و آخرت از وى خشنود مى گردد اگر بنده اى بخواندن آن مداومت كند، وسيلۀ آزادى او فراهم مى گردد؛ و اگر زندانى اى بخواند خداوند او را از قيد زندان خلاص مى سازد، و اگر به غربت افتاده اى بخواند باهل و وطن خود مى رسد، و اگر غمناكى بخواند، در كارش فرج مى شود و غمش زائل مى گردد، و اگر گناهكارى بخواند آمرزيده مى شود، و اگر اسيرى بخواند از بند نجات پيدا مى كند و اگر تهمت رسيده اى بخواند پرده بر عيب او مى افتد، و اگر طالب حاجتى بخواند زودتر از يك چشم به هم زدن حاجتش برآورده مى شود. و آن سوره اين است:

أنا الموجود فاطلبنى تجدنى *** فان تطلب سوائى لم تجدنى

أنا المقصود لا تقصد سوائى *** كثير الخير فاطلبنى تجدنى

أنا الرب الذى يخشى عذابى *** جميع الخلق فاطلبنى تجدنى

أنا الملك المهيمن جل قدرى *** عظيم الملك فاطلبنى تجدنى

أنا المعبود، لا تعبد سوائى *** أنا الجبار فاطلبنى تجدنى

أنا للعبد ارحم من اخيه *** و من ابويه فاطلبنى تجدنى

تجدنى فى سجودك حين تدعو *** و حين تقوم فاطلبنى تجدنى

تجدنى فى سواد الليل عبدى *** قريبا منك فاطلبنى تجدنى

تجدنى راحما برا رءوفا *** بكل الخلق فاطلبنى تجدنى

تجدنى واحدا صمدا عظيما *** كثير البر فاطلبنى تجدنى

ص: 496

تجدنى مستغاثا بى، مغيثا *** أنا القهار فاطلبنى تجدنى

تجدنى واسعا للخلق عبدى *** أنا المذكور فاطلبنى تجدنى

اذ اللهفان نادانى كظيما *** أقل لبيك فاطلبنى تجدنى

اذ المضطر قال أ لا ترانى *** نظرت اليه فاطلبنى تجدنى

اذا عبدى عصانى لم تجدنى *** سريع الاخذ فاطلبنى تجدنى

فان هو تاب تبت عليه عبدى *** أنا التواب فاطلبنى تجدنى

و من مثلى و اين يكون مثلى *** و ليس يكون فاطلبنى تجدنى

هلم الى و لا تقصد سوائى *** أنا المنان فاطلبنى تجدنى

أ تذكر ليلة ناديت سرا *** أ لم اسمعك فاطلبنى تجدنى

فلا ينجيك يا عبدى سوائى *** من النيران فاطلبنى تجدنى

و ليس يحلك الفردوس غيرى *** أنا الرزاق فاطلبنى تجدنى

أهل فى الخلق من يعطى جزيلا *** سوائى ليس فاطلبنى تجدنى

أ تعرف غافرا للذنب غيرى *** أنا الغفار فاطلبنى تجدنى

سأغفر للعباد و لا أبالى *** غدا فى الحشر فاطلبنى تجدنى

و أكرم من اريد بلا حساب *** أنا الوهاب فاطلبنى تجدنى

و أرحم من عبادى من عصانى *** بجهل منه فاطلبنى تجدنى

تعزّز بى فلم تر قط مثلى *** و لست تراه فاطلبنى تجدنى

و أكرم من يتوب الى خوفا *** لى الاكرام فاطلبنى تجدنى

لى الآلاء و النعماء عبدى *** لى الخيرات فاطلبنى تجدنى

لى الدنيا و من فيها جميعا *** لى الملكوت فاطلبنى تجدنى

أ تعرف من يغيث الخلق غيرى *** من النيران فاطلبنى تجدنى

أ تعرف منقذا غيرى سريعا *** من الهلكات فاطلبنى تجدنى

أ تعرف ساترا للعيب غيرى *** أنا الستار فاطلبنى تجدنى

أ تعرف من يقل للشيء غيرى *** بكن فيكون فاطلبنى تجدنى

ص: 497

أنا اللّه الذى لا شىء مثلى *** أنا الديان فاطلبنى تجدنى

أنا أفنى الدهور و قبل قبل *** و بعد البعد فاطلبنى تجدنى

أنا الوهاب يا عبدى سريعا *** وفىّ العهد فاطلبنى تجدنى

أنا الفرد المدبر فوق عرشى *** بلا التكليف فاطلبنى تجدنى

اين داود اسلام است كه يكى از سوره هاى زبورش بشرح فوق است كه كوه و دشت و وحش و طير با او هم نوا: مى شود و مشحون از معارف الهيه است و ليكن داود يهود و عيسويان مردى بوالهوس و زناكار و آدم كش است؛ و البته اين زمينه ها را پيشوايان يهود و مسيحيت هموار مى سازند تا خود هر كار بدى را مرتكب شوند، در انظار زننده نباشد و بتوانند بگويند: نوح كه فلان است و لوط كه بهمان است و داود كه چنين است و سليمان كه چنان است و... ديگر مردم چه انتظارى از ما دارند؟!

سليمان (ع)
اشاره

در عبرانى شلومو (بكسر شين) و شليمو (بكسر شين و كسر لام يائى و ضم ميم واوى) و در عربى سليمان (بقول قاموس مقدس بمعنى پر از سلامتى است). و ناتان (ناثان) نبى او را يديديا (بفتح ياء و كسر دال يائى و كسر دال و شد ياء الفى، دوم كتاب - سموئيل مشكول 12:

25) يعنى محبوب خداوند ناميده. پدر سليمان: داود و مادرش بت شبع (بث شبع) (بفتح باء و سكون تاء يا ثاء و فتح شين و فتح باء و عين آخر يعنى دختر قسم) دختر اليعام است (اليعام: بفتح همزه و كسر لام يائى و عين الفى و ميم آخر يعنى خدا؛ خداى همه است).

چون داود بدرود زندگانى گفت، سليمان كه سنش بيش از بيست سال نبود مستقلا به شهريارى استقرار يافت (كتاب اول پادشاهان 12:2 و 7:3 و غيره).

خداوند در رؤياى شبانه بر سليمان ظاهر شده فرمود: اى سليمان هرچه مى خواهى بخواه كه به تو عطا خواهد شد، سليمان خواهش بسيار عالى كرده حكمت را طلبيد و خداى تعالى دولت و احترام را نيز برآن افزوده به وى عطا فرمود (كتاب اول پادشاهان 4:3-15 و دوم تواريخ ايام 1:1-13 و غيره).

ص: 498

دائرۀ اقتدار ذهنى و دانش و تحصيلات سليمان بحدى وسيع بود كه در اشياء طبيعى و نباتات و حيوانات و پرندگان و حشرات الارض و ماهيان دريا سخن راند، شاعرى بود كه 1005 سرود انشاء نمود، فيلسوف و معلم الآدابى بود كه سه هزار مثل گفت (كتاب اول پادشاهان 32:4 و 23).

فراست بى نظير و دانش بى منتهاى سليمان بتدريج در مشرق زمين معروف شده اعاظم ولايات را به پايتخت او كشانيد كه از آن جمله ملكۀ سبا بود كه از مسافت بعيدى آمد تا حكمت سليمان را بشنود (كتاب اول پادشاهان 4 و 10 و كتاب دوم تواريخ ايام 9).

بعضى از سرگذشتهاى مهم سليمان

1 - قصدى را كه داود در بناى هيكل (معبد) داشت به پايان آورد و با وجودى كه آن هيكل بزرگ نبود ولى از حيث زيور و لطافت و زينت ممتاز بود. سليمان در سال چهارم سلطنتش به بناى آن شروع نموده در سال يازدهم به انجام رسانيد (كتاب اول پادشاهان 2:6 و تواريخ ايام 3 و 4) پس از آن عمارتى عالى براى خود و نيز عمارتى براى دختر فرعون كه نكاح نموده بود بناء كرد (اول پادشاهان 1:7-12 و 24:9 و غيره) و شايد اين ازدواج براى مقصد سياسى بوده.

2 - سليمان عمارات عاليه و باغها و تاكستانها و بركه ها و حوض ها و استخرها و قناتها بنا كرد؛ در قسمتهاى مختلفۀ مملكتش شهرهاى حصاردار احداث نمود (كتاب اول پادشاهان 15:9-19 و كتاب دوم تواريخ ايام 8) و سپاهيان خاص و پيشخدمتها براى خود مقرر داشت.

3 - در بناى اين عمارات از حيرام پادشاه صور امداد يافت يعنى گندم و روغن زيتون مى فرستاد و در عوض سنگها و تيرها و استادان ماهر مى گرفت (كتاب اول پادشاهان 1:5-12 و غيره) اكثر عملجاتش از رعاياى خودش هم از اسرائيليان و هم از غرباء يا از نسل كنعانيان متوطن در آن زمين يا از جديد اليهوديان كه در بندگى نگاه مى داشتند بود (كتاب اول پادشاهان 5 و 9 و كتاب دوم تواريخ ايام 2 و 8).

4 - سر حد شرقى كشور سليمان از تفاح كه كنار شمالى رود فرات واقع است

ص: 499

تا ايلوت بر خليج شرقى درياى قلزم امتداد يافت (كتاب اول پادشاهان 21:4 و 24 و غيره).

تجارت پرسود با صور و مصر و با مهاجرين فينيقيا كه در ترشيش اسپانيا و عربستان و هندوستان بودند تشكيل داد (كتاب اول پادشاهان 9 و 10 و غيره) و محتمل است كه سليمان به واسطۀ كاروانان با بابل و با مشرق زمين از راه تدمر تجارت مى كرد، از ثمرات اين تجارت و پيشكشهاى دول متحابه (كتاب اول پادشاهان 10) بى نهايت غنى شد.

5 - سلطنت سليمان كه تا چهل سال يعنى از سال 971-931 قبل از مسيح طول كشيد اكثر در سلامتى و صلح بود (كتاب اول پادشاهان 24:4 و 25) مگر اغتشاش مذكور در كتاب اول پادشاهان 11 و 12.

6 - كتابهاى منسوب به سليمان: الف: غزل غزلهاى سليمان (نشيد الانشاد) است ب: امثال سليمان است ج: جامعۀ سليمان است.

(دربارۀ انتساب اين كتابها قاموس مقدس و ديگران بحث كرده اند).

7 - اما كتابهاى مفقوده كه متضمن قسمتى از سرگذشتهاى سليمان است عبارتست از: 1 - كتاب وقايع سليمان (كتاب اول پادشاهان 41:11).

2 - تواريخ ناتان (ناثان) نبى.

3 - نبوت اخياى شيلونى (اخيا بفتح همزه و كسر خاء و شد ياء الفى است و شيلونى بكسر شين يائى و ضم لام واوى و كسر نون و شد ياء است).

4 - رؤياهاى يعدوى رائى (كتاب دوم تواريخ ايام 29:9) (يعد و بفتح ياء و سكون عين و ضم دال واوى است)(1).

ص: 500


1- صاحب كتاب قاموس چون دريافته كه 4 كتاب مزبور در ضمن كتابهاى عهد عتيق موجود نيست و مسلمانان آن 4 كتاب را مطالبه مى كنند و مى گويند موضوع هدهد و تكلم مور و غيرها در آنهاست لذا خلط مبحث و سرقت عجيبى كرده. و خيانت از نويسندۀ كتاب مذهبى بسيار عجيب است زيرا مى نويسد: «مؤرخين كتاب مقدس سلطنت سليمان را از بعضى تحريراتى كه معاصر او بوده گرفته اند مثل كتاب وقايع سليمان و تواريخ ناتان نبى، نبوت اخياى شيلوئى و در رؤياى يعدوى رائى و غيره نيز مكتوب است» (ه).

شرح بركه هاى سليمان در كتاب خلاصة الاسفار مذكور است (قاموس مقدس).

بالجمله سليمان با پدران خود خوابيد و در شهر پدر خود داود دفن شد و پسرش رحبعام در جاى او سلطنت نمود. (كتاب دوم تواريخ ايام 30:9 و 31).

(تا اينجا خلاصه اى از كتابهاى عهد عتيق و از قاموس مقدس است).

8 - در كتاب هاى دوم تواريخ ايام (باب 10) و اول پادشاهان باب (11) نسبت هاى ناروائى به سليمان داده است مانند اينكه سليمان هفتصد زن آزاد و سيصد زن كنيز گرفت و براى زنان بت پرست خود بتكده ها ساخت و سليمان به مردم ظلم كرد - و ليكن ما مسلمين ساحت قدس سليمان را از لوث اين اتهامات پاك و منزه مى دانيم.

در تاريخ يهود ايران مى نويسد:

چون حضرت داود بسن كهولت و پيرى رسيد: فرزند خود سليمان «شلومو» را در زمان حيات خود به سلطنت اسرائيل منصوب كرد مدت سلطنت او چهل سال يعنى از سال 1017 تا 977 قبل از ميلاد است.

عصر حضرت سليمان را مؤرخين يهود: عصر طلائى نوشته اند.

سليمان از فتوحات و ثروت و امنيتى كه در نتيجۀ پيروزيهاى پدرش بدست آورده بود استفاده كرد و به بسط و توسعۀ تجارت پرداخت تا جايى كه كشتى هاى او با حبشه و يمن و شايد هم هند از طريق درياى سرخ رفت و آمد مى نمودند.

سليمان در جوانى و در سال چهارم سلطنت خود (سال 1013 قبل از ميلاد) شروع به بناى اول خانۀ خدا (بيت المقدس) نمود و تا سال يازدهم سلطنت يعنى در مدت هفت سال آن را خاتمه داد.

بغير از صنعتگران كشور، متخصصين ممالك مجاور هم در كار بودند كه جمعا با كارگران 163300 تن در خدمت تهيۀ وسائل بناهاى مورد نظر او بوده اند.

تزيينات و لوازم خانۀ خدا از طلا و نقره بقدرى مهم و ذى قيمت بود كه مورد توجه ملل ديگر قرار گرفت بعلاوه سليمان قصرى براى خود بنا كرد كه پايان آن تا سال سيزدهم سلطنتش طول كشيد.

ص: 501

در كليۀ دورۀ سلطنت او صلح و امنيت برقرار بود و ثروت كشور فوق العاده افزايش يافت.

يكى از وقايع آن عهد ديدنى ملكۀ سبا از سليمان است كه معروفيت بزرگى در عهد خود حاصل كرد. (سلاطين كشور حبشه خود را از احفاد ملكۀ سبا و سليمان مى دانند).

سليمان از خدا خواست كه سلطنتى به او عنايت كند كه در اسباط دوازده گانه سر آمد و بى نظير باشد و به فرمودۀ قرآن كريم: «هَبْ لِي مُلْكاً لاٰ يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي» باشد و همين طور هم شد.

قرآن كريم در سوره هاى نمل و سبأ و صاد و بقره؛ از سليمان و از نبوت او سخن كرده و وقايع برجستۀ كارهاى سليمان مذكور در قرآن كريم بشرح ذيل است:

يك: برخوردار شدن سليمان از علم و آموخته شدن زبان مرغان و تشكيل شدن سپاهيان او از قواى مخفيه (جن) و از قواى ظاهره (انس) و از مرغان شكارى و نامه بر است.

دو: گذشتن سليمان است به وادى نمل (وادى موران) و دريافتن سخن موران را.

در معجم البلدان محل وادى النمل را در لغت رداع معين كرده و به خلاصه مى نويسد:

«رداع: بضم اوله... مخلاف من مخاليف اليمن و هو مخلاف خولان و هو بين نجد و حمير الذى عليه مصانع رعين و بين نجد مذحج الذى عليه ردمان و قرن. و به وادى النمل المذكور فى القرآن المجيد و خبرنى بعض اهل اليمن انه بكسر الراء... و منها أحمد بن عيسى الخولانى له أرجوزة فى الحج تسمى الرداعية» (رعين بوزن زبير است).

روزنامۀ «فيگارو» بنقل روزنامۀ ط مؤرخ روز 5 شنبه 19 مهر ماه سال 1341 هجرى شمسى ذيل عنوان (مورچه حرف مى زند - يك دانشمند آمريكائى موفق گرديد صداى مورچه ها را ضبط كند) مى نويسد:

چند روز پيش از اين كنگره اى از جانورشناسان آمريكا در اروگون تشكيل گرديد. در اين كنگره يكى از دانشمندان آمريكا كه هلن فورست نام دارد. طى گزارشى اظهار نمود: كه مورچه ها با كمك بندهائى كه در بدنشان وجود دارد و بوسيلۀ

ص: 502

پاهايشان با يكديگر حرف مى زنند! از مدتها قبل ميس فورست به آزمايشاتى دربارۀ مورچه ها دست زده، به مطالعۀ وضع زندگى ايشان و خصوصا وسيلۀ حرف زدن آنها پرداخت. وى پى برد كه مورچه ها با تكان دادن بندهائى كه در بدنشان وجود دارد، با بهم زدن پاهاى خود صداهائى از خويش خارج مى نمايند. انسان معنى اين صداها را درك نمى كند ولى مورچه ها به آسانى با كمك آنها مقصود يكديگر را مى فهمند. ميس فورست حتى موفق شده است كه مقدارى از صداهاى مذكور را بوسيلۀ يك ضبط صوت معمولى ثبت نمايد. وى براثر آزمايشات متعدد باين نتيجه رسيده است كه صداهائى كه از انواع مختلف مورچه ها حاصل مى شود با هم فرق دارد. همچنين صداى مورچه هاى نر قوى تر و بلندتر از مورچۀ ماده مى باشد.

باين ترتيب اين حشرات خرد و عجيب با ايجاد صداهاى مختلف با يكديگر تماس گرفته، مقصود خود را بهم مى فهمانند.

سه: سخن گفتن هدهد (مرغ معروف شانه بسر و يا كبوتر) است با سليمان و بردن نامه براى دربار كشور سبأ و منتهى شدن پايان كار به ملاقات ملكۀ سبأ با سليمان و ترك آفتاب پرستى ملكه است.

چهار: مسخر شدن باد است براى سليمان (بادى كه قوۀ وزش آن در صبح و عصر در حدود 12 ساعت به اندازۀ دو ماه كاروان رو بوده) (يعنى اگر كاروان در روز 8 فرسخ مى رفته است در مدت دو ماه 480 فرسخ مى رفته، پس قوۀ وزش اين باد در شبانه روز در حدود 480 فرسخ بوده است) البته امروزه وسائل انتقالات هوائى بسيار سريع تر از باد عهد سليمانى است و ليكن دربارۀ وزش باد چند ملاحظه در كار بوده:

اولا: رعايت حال مسافران مى شده كه باد نرم و ملايم باشد.

ثانيا: داعى بر سرعت بيشتر نبوده است، زيرا سليمان هدف بيشترى در سفر نداشته است.

ثالثا: اين باد يكى از وسائل تشريفات سلطنتى بوده است.

پنج: فعاليت هاى عمرانى سليمان است از ساختن ظروف و وسائل تجملى سنگى و

ص: 503

فلزى و غيرها.

شش: تمايل شديد سليمان به اسب و تربيت اسبان است براى امر جهاد.

هفت: تقاضاى سليمان از خدا، رسيدن به دولتى است كه اسرائيل روى دست آن دولت نتواند بزند (و خداوند چنين سلطنتى به سليمان مرحمت فرمود).

هشت: تبرئه سليمان است از كفر و از سحر كه يهود به او نسبت مى داده و مى دهند.

نه: در كتاب سفينة البحار مى نويسد: آصف بن برخيا: كان وزير سليمان و ابن اخته و كان صديقا يعرف اسم اللّه الاعظم الذى اذا دعى به اجاب و هو الذى عنده علم من الكتاب. و قال لسليمان لما اراد احضار عرش بلقيس: «انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك» فرآه مستقرا عنده.

ده: محرر اين تفسير گويد: شاول و داود و سليمان مذكور در قرآن غير از شاول و داود و سليمان مذكور، در كتب ملحق به توراة است زيرا قرآن اولى را بعنوان پادشاه صالح و آن دو تن ديگر را بعنوان پيامبر معصوم معرفى مى كند و ليكن يهود: اولى را يك سلطان حسود و دومى را يك سلطان نابغه و در عين حال هوس باز و سومى را يك سلطان عياش و زور گوى و متمايل به زنان بت پرست و سنگين كنندۀ دوش ملت از فشار ماليات و بالاخره همواركنندۀ راه را براى انشقاق و انشعاب سلطنت ما بعد خود معرفى مى كنند (العياذ باللّه).

تدمر

تدمر (بفتح تاء و سكون دال و ضم ميم و راء آخر - عهد عتيق مشكول؛ كتاب اول پادشاهان 18:9 و كتاب دوم تواريخ ايام 4:8) يعنى نخل و آن شهر بسيار قديم است كه از نيكوترين شهرهاى دنيا بوده است.

شهر به مسافت يك صد ميل بشمال شرقى دمشق و 60 ميل بغربى فرات و يك صد و بيست ميل بجنوب حلب واقع است، و از هر طرف آن را دشت احاطه نموده است و چون اسكندر بر اين شهر دست يافت اسمش را به «پالميرا» يعنى شهر نخل مبدل كرد، زيرا درختان نخل تناور بسيار برآن سايه افكنده بود. در اين شهر ستونهاى بسيار و هيكل ها و قبرهاى مزين و هيكل آفتاب موجود است. و قريۀ تدمر حاليه در ميان ديوارها باقى مانده است.

ص: 504

خلاصه: در نيكوئى و آثار قديمه و جلال و رونق جز بعلبك هيچ شهرى در تمام سوريه با آن برابرى نتواند كرد، قناتهاى قديم اين شهر بسيار و درجۀ حرارت آبهاى كبريتى شهر 88 درجه فارن هايت مى باشد. و اكثر قبرهاى اين شهر در خارج واقع و در نهايت استحكام است و بعضى از آنها را در سنگهاى زير زمين تراشيده اند و بعضى ديگر را مثل برجها و دخمه ها بنا كرده اند و در ميان قبور، تماثيل منقوشه و اجساد موميائى بسيار است.

قبل از سليمان دايرۀ تجارت تدمر وسيع بوده بحدى كه خود سليمان هم بهمين قصد آن را تعمير كرد.

(كتاب اول پادشاهان 18:9 و كتاب دوم تواريخ ايام 4:8) و زنوبيا (يعنى زينب) ملكه آن را پاى تخت مملكت خود قرار داد لكن ادريلينانس آن را در سال 273 قبل از مسيح خراب كرد (قاموس مقدس).

معجم البلدان پس از اشاره به قدمت شهر و طول و عرض جغرافيائى آن و نقل قول باين كه شهر بنام تدمر دختر حسان بن أذينة بن سميدع بن مزيد بن عمليق بن لاوذ بن سام بن نوح (ع) است مى نويسد كه: بناى تدمر از عجائب بناهاست كه بر ستونهاى مرمر بناء شده و چون مردم بناء عجيبى را به بينند و بانى آن را ندانند نسبت به سليمان و نسبت به جن مى دهند.

اسماعيل بن محمد بن خالد بن عبد اللّه قسرى (بفتح قاف) مى گويد: من با مروان بن محمد آخر ملوك بنى اميه بودم آنگاه كه دستور داد ديوار تدمر را خراب كنند و با مخالفت مردم روبه رو شد و ليكن مزاحمين را كشت و ديوار شهر را خراب كرد تا برخوردند به سنگى كه زير آن اطاقى گچ كارى شده پيدا شد، كه گوئى همان ساعت از زيردست بناء خارج شده؛ و در اين اطاق تختى بود كه زنى بر پشت بر تخت خوابيده بود و هفتاد حله بر او بود و هفت گيسوى تافته داشت كه با خلخال او پيوسته بود و قدم او بى حساب انگشتان، يك ذراع بود و در يكى از گيسوان او ورقه اى از طلا بود كه برآن نوشته بود: «باسمك اللهم، انا تدمر بنت حسان، ادخل اللّه الذل على من يدخل بيتى هذا»: بنام خدا، من تدمر دختر حسان هستم، خدا خوار سازد آن كس را كه وارد دخمۀ من بشود.

ص: 505

مروان چيزى از زيورها را برنداشت و دستور داد بنا را بحالت اول برگرداندند و ليكن چند روزى بيش نگذشت كه عبد اللّه بن على متوجه مروان شد و او را كشت و لشكرش را متفرق ساخت و سلطنت را از او و از خاندانش گرفت.

از جمله تصاوير تدمر، تمثال سنگى دو دختر است كه از تمثالها باقى مانده و شعراء چون اوس بن ثعلبه و ابو دلف و محمد بن حاجب و ابو الحسن عجلى اشعارى در توصيف دو تمثال گفته اند كه ياقوت نقل كرده است. تدمر بصلح فتح شده و خالد بن الوليد عامل صلح بوده (ه).

تماس قرآن كريم با سياهان لقمان

در قرآن كريم، سوره اى بنام سورۀ لقمان موجود است و در اين سوره مذاكراتى بين لقمان و پسرش مبادله شده است - اسم پسرش باران (داران و انعم و مشكم به قولهاى ديگر) بوده.

چون لقمان نام متعدد بوده اند و شرح احوال آنان مخلوط شده است ما بايد چهار موضوع را روشن كنيم: 1 - وطن لقمان 2 - آزاد يا بنده بودن او 3 - پيغمبر يا فيلسوف بودن او 4 - جهت عدم ذكر اسم او در كتابهاى عهد عتيق و جديد يهود و نصارى.

اما وطن لقمان: خواه حبشه باشد يا سودان، بلا مانع است زيرا هر امتى داراى نذير بوده اند و لقمان نذير و نبى سياه پوستان بوده.

اما شخصيت خود لقمان چون عبوديت خلاف اصل است و اصل آزاد بودن است، بايد او را آزاد دانست.

اما نبوت لقمان: قابل ترديد نيست زيرا بيانات لقمان كه در قرآن مذكور است از سطح فكر يك نفر فيلسوف بالاست، و به خلاصه دستورات او دربارۀ توحيد و معاد و امر به اقامۀ نماز و غيره بكلام فيلسوفان شباهت ندارد، بالخصوص كه پس از قرنها تحقيق و

ص: 506

تدقيق دربارۀ موضوعات مذكوره هنوز فلاسفه، متحد الكلمه نيستند و در بسيارى از امور مذكوره با عصاى شك و ترديد قدم برمى دارند.

اما عدم ذكر اسم لقمان: در كتب عهدين عتيق و جديد بلا مانع است زيرا بسا انبياء كه اسمشان در كتب عهدين نيست، زيرا عهدين ضمانت نداده اند كه اسامى تمام انبياء را ضبط كنند. (ضمنا بعضى گفته اند: لقمان معاصر و وزير داود بوده و بعضى او را پسر خواهر ايوب و بعضى پسر خالۀ ايوب مى دانند).

در معجم البلدان در لغت طبريه مى نويسد: «و فى شرقى بحيرة طبرية قبر لقمان الحكيم و ابنه و له باليمن قبر و اللّه اعلم بالصحيح منهما».

دنبالۀ فصل دوم: بقيۀ فهرس تواريخ از طوفان تا ميلاد

اشاره

ظهور الياس (ع). 2264 سال بعد از طوفان.

رفع الياس و جانشينى اليشع (اليسع). 2287 سال بعد از طوفان.

ظهور زكريا پسر يهوياداع (ع). 2314 سال بعد از طوفان.

ظهور شعيب بن مهدم (ع). 2397 سال بعد از طوفان.

ظهور يونس (ع). 2486 سال بعد از طوفان.

ظهور يرميا (ارميا) (ع). 2577 سال بعد از طوفان.

ظهور عدنان جد اعلاى پيامبر اسلام (ص). 2579 سال بعد از طوفان.

ظهور حزقيل «ذو الكفل» (ع). 2588 سال بعد از طوفان.

ظهور اسماعيل بن حزقيل مذكور (معروف به صادق الوعد). 2618 سال بعد از طوفان.

ظهور زكريا پسر براشيا. 2664 سال بعد از طوفان.

ظهور عزرا پسر ساريا. 2670 سال بعد از طوفان.

ظهور زردشت. 2781 سال بعد از طوفان.

خرابى سيل عرم در مملكت سبا. 2979 سال بعد از طوفان.

ص: 507

تولد اسكندر كبير. 3021 سال بعد از طوفان.

ظهور قريش. 3040 سال بعد از طوفان.

وفات اسكندر كبير. 3053 سال بعد از طوفان.

ظهور حونى «بر وزن روحى». 3060 سال بعد از طوفان.

تولد مريم «مادر عيسى» (ع). 3330 سال بعد از طوفان.

ظهور زكريا پسر اذن (ع). 3335 سال بعد از طوفان.

تولد يحيى (ع). 3343 سال بعد از طوفان.

حمل مريم در سيزده سالگى. 3343 سال بعد از طوفان.

تولد عيسى (ع). 3343 سال بعد از طوفان.

تواريخ فوق طبق مندرجات كتاب ناسخ التواريخ است كه بايستى با قيد احتياط تلقى شود و ما در تفصيل موضوعات فوق تا آنجا كه لازم است تحقيق خواهيم نمود.

الياس (ع)
اشاره

قرآن كريم در سورۀ انعام، الياس را به صلاح توصيف فرموده و در سورۀ صافات فرموده كه: الياس از رسولان است. و وى قوم خود را دربارۀ اينكه بعل را پرستش مى كنند و نيكوترين آفرينندگان را وامى گذارند: نكوهش فرموده است و ليكن قوم، وى را تكذيب كرده اند.

لغت الياس

الياس: اصلش ايليا مى باشد و در قاموس مقدس در لغت «اسم» مى نويسد: گاهى از اوقات اسم عبرانى را بجزئى تغييرى به يونانى تبديل مى نمودند مثل ايليا كه يونانيش الياس است.

قوم الياس

قاموس مقدس در لغت «مملكت اسرائيل» مى نويسد: پس از سليمان ده سبط از دوازده سبط بنام مملكت اسرائيل و دو سبط بنام مملكت يهودا تأسيس گرديد - و مملكت اسرائيل يربعام را به شهريارى اختيار نمود و او آئين بت پرستى را بر پاداشت و محل و اعياد و كهنه براى آن

ص: 508

مقرر نمود (كتاب اول پادشاهان 33:25:12).

مساحت مملكت ايشان تخمينا به نه هزار ميل مربع مى رسيد و عدد نفوس آنان به شش كرور بالغ مى گرديد و مدت 209 سال يعنى از 931 الى 722 سال قبل از مسيح بر پا بود و 135 سال قبل از آنكه بابليان مملكت يهودا را زبون سازند، آشوريان؛ مملكت اسرائيل را به پايان آوردند و پاى تخت اينان شكيم (كتاب اول پادشاهان 25:12) و ترصه (كتاب اول پادشاهان 17:14) و سامره (كتاب اول پادشاهان 24:16) مى بود و يزرعيل پاى تخت ييلاقى بعضى از ملوك ايشان بود (اول پادشاهان 1:21).

اما سلسلۀ سلاطين ايشان از اين قرار است كه غير از تبنى. (بكسر تاء و سكون باء و كسر نون يائى) كه رقيب عمرى (بضم عين و سكون ميم و كسر راء يائى) بود، نوزده پادشاه از نه سلسلۀ جداگانه بر اسرائيل شهريارى كردند. هفت تن از ايشان با ستمكارى و خون ريزى تخت سلطنت را غصب نمودند و كلية در بى دينى براثر يربعام رفتار كردند. و اولين اين سلسله بود كه پرستش گوسالۀ زرين را بر پا كرد و آحاب پادشاه هفتم نيز پرستش بعل را برآن مزيد نمود لهذا انبياء چندى بر اسرائيل مبعوث گشته ايشان را از بت پرستى و ظلم منع مى نمودند و با شمشير و قحطى و شورش و اسيرى معذب مى كردند، البته در سنۀ 931-885 قبل از مسيح اصلاح و تجديد موقتى بتوسط ايليا و اليشع نبى بعمل آمد ولى آيين بت پرستى به هيچ وجه از ميان ايشان محو و نابود نگشت.

در سال 885-843 قبل از مسيح خانوادۀ عمرى: شهريار آل اسرائيل بود و در سال 843-748 قبل از مسيح يهورام پادشاه يهودا: عثليا (بفتح عين و فتح ثاء و سكون لام و ياء الفى) دختر آحاب را به حبالۀ نكاح خود در آورد و اين اتحاد سبب انهدام يهودا گرديد.

چون ييهو «ياهو» به شهريارى آل اسرائيل مسح شد تمام خانوادۀ آحاب را حسب الامر الهى چنانكه اليشع نبى فرموده بود بقتل رسانيد (كتاب دوم پادشاهان 1:9) و بعل و پرستندگان آن را به خوابگاه عدم فرستاد (كتاب دوم پادشاهان 18:10-28).

تا نوبت به يواش نوۀ ييهو (دوم پادشاهان 25:13) رسيد كه معاصر يونس نبى بود.

ص: 509

... چون نوبت سلطنت به فقح رسيد قوم اسرائيل شمالى و ساكنان آن طرف اردن به اسيرى گرفتار شدند و خود با رصين پادشاه آرام بر ضد يهودا طرح مودت افكندند لكن تغلث فلاسر سوداى اين خيال را از سر ايشان بدر برد و هوشع كه آخرين آن سلسله بود خراج گذار شلمناصر پادشاه اشور گرديد، لهذا هوشع با شهريار مصر همداستان گرديد تا يوغ عبوديت شلمناصر را از گردن خود براندازد بنابراين شلمناصر، سامريه را كه پاى تخت هوشع بود مدت سه سال محاصره كرده آخرالامر هوشع را دستگير نموده محبوس داشت و در سال 722 قبل از مسيح سرجون شهريار اشور آمده ما بقى قوم اسرائيل را به اسيرى برد و اين اسيرى آخرين بود كه بر ايشان واقع شد (انتهى ملخصا).

بعل

در سورۀ صافات از بت خبيث بعل اسم برده است، مجلۀ الهلال «ج 4 سال 35 ص 486» مى نويسد: «قد كان بعل من أشر الآلهة التى اخترعها الانسان للعبادة فانه كان يصنع من النحاس و توقد النيران فى جوفه و له فم واسع و كان يضحى له بالاطفال يوضعون فى فمه فيحترقون فى جوفه و كان كهنة بعل يضحون له بالنساء ايضا. انما المظنون ان هذه التضحية كانت لهم خاصة فقد كانوا كل شهر تقريبا يقدمون لهذا الاله فتاة جميلة يحتفظون بها ما - شاءوا، ثم يحرقونها للاله».

يعنى بعل از بدترين معبودهاست كه انسان براى پرستش خود اختراع كرده است اين بت از مس ساخته مى شد و در داخل آن آتش افروخته مى گرديد تا بدنۀ آن سرخ مى شد و قربانى آدمى برآن مى گذرانيدند، اين بت دهانى فراخ داشت و اطفال را در دهان آن مى گذاردند و آتش در درون بت مى افروختند.

كاهنان بعل زنان را براى اين بت قربانى مى كردند و ظاهرا قربانى زنان خاص كاهنان بود كه تقريبا در هر ماه يك دختر زيبا باين خدا تقديم مى كردند و اين دختر را نگاه مى داشتند و بعد او را براى بت بهمان وضع مى سوزانيدند.

قاموس مقدس به خلاصه مى نويسد:

بعل يعنى خداوند يا آقا.

ص: 510

بايد دانست كه اهالى مشرق در زمان قديم اجرام سماوى را پرستش مى نمودند مثلا اهالى فينيقيه و كنعان و ساير همسايگان ايشان آفتاب پرست و ماه پرست بودند و بعل را خداى آفتاب و عشتاروت را خداى مادۀ مهتاب مى دانستند نه اينكه عبادت مسطور فقط در مشرق رواج داشت بلكه در مملكت اروپ نيز معمول بود چنانكه سكنۀ اسكنديناوى و بقولى ساكنان بريطانيا آفتاب پرست بودند و عبادت اهالى ايرلند و اسكاتلند شباهت كلى به عبادت بعل داشته، و فعلا در اسكاتلند محلى است كه آن را بالتين مى گويند يعنى تل آتش بعل - زيرا در آنجا براى بعل آتش مى افروختند. اما لفظ بالتين اسمى مى باشد كه اهالى ايرلند براى عيد مخصوص گذاردند و عادت داشتند كه در آن عيد جمع شده بر سر تپه و تل ها آتش بيفروزند و حيوانات خود را از ميان آتش بگذرانند و روز يكشنبه دوم بعد از عيد صعود را نيز بالتين گويند و البته مطالعه كننده اثر آفتاب پرستى را در اين قواعد و رسوم به واضحى مى بيند.

اهالى مشرق را ميل بسيار به عبادت بعل بود به طورى كه فرزندان خود را براى او قربانى سوختنى مى نمودند (كتاب ارميا 5:19) و مكانهاى بلند مثل كوهها و تلها را كه چشم انداز خوب داشت براى بناى مذبح او برمى گزيدند.

و قوم اسرائيل به واسطۀ داخل كردن عبادت بعل به شهرهاى خودشان شريعت اقدس الهى را شكستند (كتاب اول پادشاهان 17:18-40 و كتاب يوشع 17:22 و توراة سفر اعداد 3:25 و 5 و 18 و مزامير 28:106 و توراة سفر تثنيه 3:4) خلاصه: عبادت بعل در ميان اهالى مشرق عموميت داشت و هريك او را به نوعى و اسمى ناميدند و اغلب اوقات اسم او را بر شهرهايى كه عبادتش در آنجا رواج داشت مى گذاردند مثل بعل فغور و بعل زبوب يعنى خداى مگسها كه همان عقرون مى باشد.

بعل: كاهنان بسيار داشت كه با سحر و شعبدۀ خود كه از جمله معجزات بعل مى شمردند مردم را مى فريفتند.

بعلبك: شهرى است بر دامنۀ كوه شرقى و يونانيان آن را (هليوپوليس) يعنى شهر شمس مى گفتند زيرا مقر پرستش آفتاب بود و تخمينا به مسافت 43 ميل بطرف شمال غربى

ص: 511

دمشق واقع است و 3800 قدم از سطح دريا مرتفع مى باشد.

و به واسطۀ عظمت ابنيه و عماراتش مشهور بود به طورى كه هيكلهاى آنجا از عجائب دنيا شمرده شده و دو هيكل عظيم داشت يكى كوچك و ديگرى بزرگ و هيكل آنجا در عظمت و بناء ثانى اثنين هياكل يونان بود، لكن از حيث ترتيب و زينت از آنها پست تر مى بود، علماى تاريخ بانى اين شهر را معين نكرده اند لكن بانى هيكل شمس: انطونيتس - پيوس بود كه در سال 150 بعد از مسيح آن را بنا كرد «ه».

«بعلبك: بفتح باء و سكون عين و فتح لام و فتح باء و شد كاف است».

منجد (ج 1) مى نويسد: بعلبك: مدينة بالشام مشهورة بآثارها الباقية الى يومنا و النسبة اليها بعلبكى و بعلى.

و منجد (ج 2) مى نويسد: بعلبك: بلدة و آثار ضخمة فى لبنان (000؛ 8) كان اسمها باليونانية هليوپوليس لكونها مقرا لعبادة الشمس. شيد فيها معبد جبار على اسم «جوپيتر هليوپوليس» الذى حل محل المعبود حداد. و دام بناء و تجميل المعبد زهاء 260 سنة من عهد اوغسطوس الى عهد كار كلا. بقى منه فى حالته الاصلية الاعمدة الستة المعروفة و بنى معبد آخر للاله باخوس. كانت بعلبك «مستعمرة» رومانية (ه).

نيز در منجد (ج 2) مى نويسد: بعل Baal : اسم اطلق على عدة آلهة سامية اشهرها معبود فينيقى يراد به الشمس او المشترى. انتشرت عبادته فى اسرائيل فقاومها الانبياء.

و كلمة بعل معناها زوج و سيد.

و در ج 1 مى نويسد: يقولون: «من بعل هذه الناقة» اى ربها. و بهذا المعنى استعملها الكنعانيون و غيرهم من عبدة الاصنام للدلالة على اعظم آلهتهم.

قسمتى از اسامى و اماكن و بلاد مصدر باسم بعل

1 - بعلة بئر (بفتح باء بعله و بفتح يا سكون عين و فتح لام و تاء و بفتح باء بئر و سكون همزۀ آن): صاحب چاه.

2 - بعل جاد: لشكرگاه بعل. 3 - بعل هامون: جمهور بعل.

4 - بعليا داع (بفتح باء و فتح عين و سكون لام و ياء الفى و دال الفى): بعل مى داند.

ص: 512

5 - بعل بريت (بفتح باء و عين و لام و باء هر چهار و كسر راء يائى و ثاء آخر در عربى و تاء آخر در فارسى): خداى عهد.

6 - بعل حاصور: قريۀ بعل. 7 - بعلوت (بفتح اول و دوم و ضم لام واوى: جمع بعله است.

8 - بعليم (بر وزن تنظيم): جمع بعل است. 9 - بعل تامار: خداى نخل (تامار همان تمر است).

10 - بعل فراصيم (بر وزن بواسير): خداى هزيمت ها. 11 - بعلى: آقا يا خداوند من.

(شوهر را بعل مى گويند و نيز زن را هم بعله مى گويند گوئى هريك بر ديگرى از جهتى سيادت و تفوق دارند).

دنبالۀ تاريخ ايليا «الياس»

ايليا: مردى بود از ساكنان جلعاد كه او را تشبى مى گفتند (كتاب اول پادشاهان 1:17) و يكى از پيغمبران جليل القدر آل اسرائيل بود كه از جانب خدا به آحاب پادشاه اسرائيل، فرستاده شد تا او و قوم را به آمدن قحطى سه ساله تخويف نمايد.

و وى با ايزابل زن آحاب و آحاب دربارۀ ترك بت پرستى مبارزات بسيار كرد، و پس از قحطى و خشكى، خدا وجود بت پرستى را با آتش آسمانى و كشتن 450 نفر از كاهنان بعل و 400 نفر كاهنان عشتاروت از آن زمين محو فرمود (كتاب اول پادشاهان 18).

و با وجود آگاهى ها و الطاف الهى باز آحاب همواره در جادۀ عصيان قدم مى زد و نابوت را در حوالى قصر خود در يزرعيل بقتل رسانيد و ظلمها و بت پرستى ها و افعال نكوهيده و ناهنجار وى به طورى از حد گذشت كه ما فوق نداشت لهذا خداوند الياس نبى را فرستاد تا عذابهائى كه بر او و اولاد و اعقابش خواهد رسيد اعلام نمايد تا بالاخره در جنگ كشته شد و سگان خون او را نزد حوض سامره ليسيدند (كتاب اول پادشاهان 29:16 و 40:220).

ايليا: اليشع را به خليفگى خود مسح نمود (كتاب اول پادشاهان 19:19-21) و بعد از آنكه مدت پانزده سال نبوت كرد بطور عجيب و اسلوب غريبى از دار فانى به سراى باقى انتقال نمود يعنى چون با اليشع در راه بوده تكلم مى نمود ناگاه كالسكۀ آتشينى پديدار گشته ايليا برآن سوار شده به بالا برده شد در حالتى كه اليشع فرياد و زارى مى نمود و

ص: 513

چيزى نمى شنيد و اين واقعۀ غريب را پنجاه نفر از تلاميذ انبياء مشاهده كردند و همين پنجاه نفر تمام كوه و دشت آن نواحى را تفتيش نمودند زيرا با خود فكر كرده بودند كه خدا او را از اينجا بجاى ديگر برده است لكن جز خستگى و درماندگى حاصل ديگر نيافتند (كتاب دوم پادشاهان 17:2).

و بايد دانست كه از ايليا به هيچ وجه خبرى در خصوص نويسندگى او بجز رساله ئى كه به يهورام پادشاه يهودا نوشت در بين نيست (كتاب دوم تواريخ ايام 12:21-15).

تذكر: در معجم البلدان در لغت بقاع (بر وزن كتاب) مى نويسد: موضع يقال له بقاع كلب قريب من دمشق و هو أرض واسعة بين بعلبك و حمص و دمشق فيها قرى كثيرة و مياه غريزة نميرة و بالبقاع هذه قبر الياس النبى (ع) و فى ديوان الادب للغورى (بفتح الغين) بقاع: ارض بوزن قطام (ه).

نيز معجم البلدان در لغت بعلبك مى نويسد: «و بها قبر الياس النبى (ع)» محرر اين تفسير مى گويد: اين دو قبر: بى اساس است.

اليشع (اليسع) جانشين ايليا (الياس)
اشاره

اليشع: (بفتح همزه و كسر لام يائى و فتح شين و عين آخر) يعنى خداوند نجات مى دهد يا مى بيند. وى شاگرد و جانشين ايلياى بنى بود پدرش شافاط و محل اقامتش در آبل - محوله بود (كتاب اول پادشاهان 16:19) وى از جانب ايليا به رياست مدرسۀ كاهنان نصب شد و بسيارى از ملوك را به نيك رفتارى و عدالت نصيحت فرمود و در شهر با شاگردان در نهايت عزت و غايت احترام ساكن بود. مقدارى از معجزات و تاريخ او در كتاب دوم پادشاهان (9:2:و 21:14:13) مسطور است و مدت شصت سال نبوت مى نمود، سجيه و تاريخ ايليا با اليشع تفاوت كلى دارد اولى مثل گردباد و آتش و دومى مثل آواز آهسته است و چنان مى نمايد كه ايليا زمين شيار نشده را شخم كرده تخم پاشيد و اليشع حاصلش را درويد.

محرر اين تفسير گويد: در قرآن كريم در سورۀ «ص» اسم اليسع ذكر شده است و سين و شين در عربى و عبرانى با هم مبادله مى شوند و نظائر بسيار دارد مانند اسماعيل و اشمعيل و غيره و

ص: 514

كلمه مركب است: از ايل و از يسع يعنى خداوند گشايش مى دهد و قاموس مقدس بغلط معنى كرده است و چون الف و لام تعريف «ال» بر سر آن درآيد (ال ايل يسع) مى شود و با تخفيف جزء اول، (ال يسع، بفتح همزه) باقى مى ماند و چون واو عاطفه بر سر كلمه درآيد همزۀ (ال) ساقط مى گردد و - و اليسع - (بفتح واو و سكون لام و فتح ياء و فتح سين و عين آخر) باقى مى ماند.

قبر اليسع

در معجم البلدان در لغت بسر (بضم باء و سكون سين و راء آخر) مى نويسد: بسر بالضم اسم قرية من اعمال حوران (بر وزن سلمان) من اراضى دمشق بموضع يقال له اللحا و هو صعب المسلك الى جنب زرة (بر وزن عمره) التى تسميها العامة زرع و يقال ان بهذه القرية قبر اليسع النبى (ع). و ذكر ياقوت أيضا بأن قبر اليسع فى مصر.

ضبط لغات

ايليا: (بكسر همزۀ يائى و كسر لام و شد ياء الفى) كلمه مركب است از: «ايل» و از «ى» متكلم و از «يا» يعنى خداوند خداى من است.

تشبى: (بكسر تاء و فتح آن و سكون شين و كسر باء و شد ياء) منسوب است به تشبه و آن قريه اى بود كه ايليا در آنجا تولد يافت و بعيد نيست كه همان استيب يا لستيب حاليه باشد كه به مسافت 12 ميل به جنوب درياى جليل و ده ميل بشرقى اردن در وادى كه در ميانۀ تلهاى جلعاد مى باشد، واقع است.

جلعاد: (بر وزن انسان) يعنى كومۀ شهادت و جلعيد (بر وزن تشريف) يعنى توده و يا منارۀ شهادت و جليم (بر وزن تشريف) يعنى كومه ها و وجه تسميۀ جلعاد به واسطۀ كومه ئى است كه لابان و يعقوب محض يادگارى معاهدۀ خود بر پا كردند، موضعش در طرف شرقى اردن، اراضيش سنگلاخ و بسيار سخت مى باشد و جلعاد: مراد بلادى مى باشد كه از شرقى اردن ببلاد عرب امتداد داشت.

نابوت: يعنى ميوه ها و آن نام مرد اسرائيلى بود از يزرعيل كه وى در پهلوى قصر آحاب پادشاه، تاكستانى داشت (كتاب اول پادشاهان 1:21) و پادشاه را رغبت به آن تاكستان افتاده خواست كه آن را بخرد و يا تاكستان بهترى به نابوت داده معاوضه نمايد، نابوت از

ص: 515

فروش امتناع كرد و اين اسباب حزن آحاب شد و بر بستر خود خوابيد و خوراك نخورد، چون ايزابل زن آحاب مطلع شد حيله اى انديشيد و نابوت را به تهمت كفر بر خدا و پادشاه متهم ساخت و او را سنگسار كردند و آحاب تاكستان را متصرف شد (كتاب اول پادشاهان 16:21).

يزرعيل: (بكسر ياء و سكون زاء و فتح راء و كسر عين يائى و لام آخر) يعنى خداوند مى كارد و آن نام دشت و جلگۀ مثلثى است كه در فلسطين وسطى واقع است و نيز نام شهرى است در دشت يزرعيل.

آحاب: در فارسى(1) و اخآب در عربى مشكول (بفتح همزه و سكون خاء و الف ممدود و باء آخر) يعنى اخ اب و به عبارت ديگر برادر پدر (يعنى عمو): هفتمين پادشاه كه در سال 874 قبل از مسيح بجاى پدر خود عمرى به نشست و مدت 22 سال سلطنت كرد و تاريخ هيچ يك از سلاطين يهود مثل تاريخ آحاب حزن انگيز نيست، زوجه اش ايزابل دختر اثبعل (بر وزن منفعت) پادشاه بت پرست مغرور و متكبر صيدون بود و از آثار وى پرستش بعل و عشتاروت در اسرائيل داخل شد، بنابراين خانه براى بعل و عشتاروت در سامره بنا نموده تمثال آن دو بت را در آنجا نهاد و بت پرستى و شرارت رواج كلى يافته پيغمبران خدا مقتول شدند و پرستش خداى حقيقى ممنوع گشت، و اين پادشاه بيشتر از پادشاهانى كه قبل از او بودند باعث برافروختن غضب خدا شد و در اثناى اين بى ايمانى عظيم خداوند زمين را سه سال به قحطى و خشكى مبتلا نمود و پس از آن واقعۀ آتش آسمانى پيش آمد...

ايزابل: (بكسر همزۀ يائى و زاء الفى و فتح باء و لام آخر) يعنى طاهر، وى زوجۀ آحاب بود و در ميان بت پرستان تربيت شده بود، در زمان آحاب در حقيقت او حكمران اسرائيل بود و مردم را به عبادت بعل و ساير بتها واداشت و مخارج چهارصد نفر كاهنان اشيريم را او متحمل مى شد و آحاب نيز چهارصد و پنجاه نفر كاهنان براى بعل قرار داده خود متحمل مخارج ايشان مى شد (كتاب اول پادشاهان 19:18) و چون ايزابل در صدد كشتن و تمام كردن انبياء خدا افتاد عوبدياه كه شخصى خدا ترس و و كيل خانوادۀ آحاب

ص: 516


1- و عبرى، زيرا عبرى حرف «خ» ندارد.

بود خواست كه مگر چاره ئى براى اين بندگان خدا انديشيده ايشان را از ظلم ايزابل رهائى دهد و بنابراين يك صد نفر از ايشان را برداشته در مغاره اى مخفى داشت (كتاب اول پادشاهان 3:18 و 4 و 13) و خود نان و آب براى ايشان مى برد و چون چندى بر اين برآمد ايلياى نبى 450 نفر از كاهنان بعل را كشت و اين خبر متواتر شده بگوش ايزابل رسيد و آن ستم پيشه قصد جان آن حضرت كرد لكن كوشش بى فايده نمود. و از جمله ظلمهاى ايزابل اقدام در اتهام نابوت و كشته شدن او بود و بعد از چندى ييهو به سلطنت رسيد و ايزابل را از پنجره به زير انداختند و چون براى دفن كردنش رفتند جز كاسۀ سر و پايها و كف هاى دست چيزى، از او نيافتند و صدق كلام خداوند كه به واسطۀ بندۀ خود ايليا تكلم نموده ظاهر شد كه گفت: سگان گوشت ايزابل را در ملك يزرعيل خواهند خورد و لاش او مثل سرگين بر روى زمين خواهد بود به طورى كه نخواهند گفت كه اين ايزابل است (كتاب دوم پادشاهان 9).

عثليا: در كتاب دوم پادشاهان (1:11، عربى مشكول) با ثاء سه نقطه، و در فارسى با تاء دو نقطه است يعنى كسى كه خداوند او را مبتلا مى كند.

ييهو، (ياهو) يعنى اى خدا.

يواش: (بر وزن غلام) يعنى خداوند بخشيد.

شكيم: (بر وزن شريف) يعنى شانه (كتف).

ترصه: (بكسر تاء و سكون راء و فتح صاد و هاء آخر) يعنى شادى.

اشيره: مجسمۀ چوبى بوده براى پرستش.

در كتاب دوم پادشاهان 9:17-12 نسخۀ عربى مشكول مى نويسد: و عمل بنو - اسرائيل سرا ضد الرب الههم امورا ليست بمستقيمة و بنوا، لأنفسهم مرتفعات فى جميع مدنهم من برج النواطير الى المدينة المحصنة، و اقاموا، لأنفسهم انصابا و سوارى على كل تل عال و تحت كل شجرة خضراء...

و در نسخۀ فارسى مى نويسد: و بنى اسرائيل بخلاف يهوه خداى خود كارهائى را كه درست نبود سرا بعمل آوردند و در جميع شهرهاى خود از برجهاى ديده بانان تا شهرهاى

ص: 517

حصاردار مكانهاى بلند براى خود ساختند، و تماثيل و اشيريم بر هر تل بلند و زير هر - درخت سبز براى خويشتن ساختند، و در آن جايها مثل امتهائى كه خداوند از حضور ايشان رانده بود در مكانهاى بلند بخور سوزانيدند و اعمال زشت به جاآورده خشم خداوند را بهيجان آوردند، و بتها را عبادت نمودند.

رصين: (بر وزن امير) يعنى محكم.

فقح: (بر وزن وقت) يعنى چشم گشاده و وى قاتل فقحيا بود (فقحيا بفتح فاء و فتح قاف و سكون حاء و ياء الفى) يعنى خداوند چشمان وى را گشاد.

هوشع: (بر وزن روزه) يعنى خداوند كومك كننده است.

شافاط: يعنى قاضى.

آبل محوله: (به الف ممدود و فتح باء و فتح يا كسر لام و فتح ميم و ضم حاء واوى و فتح لام و هاء آخر) يعنى چمن رقص (آبل: بمعنى چمن است) و آن نام محلى است در دشت اردن (تفصيل در قاموس مقدس) (مدارك ضبط و معانى: عهد عتيق مشكول و قاموس مقدس است).

زكريا (ع)
اشاره

گرچه زكريا با زاء از ريشۀ ذكر با «ذال» است كه بمعنى ياد كردن است و ليكن چون در عبرانى حرف ذال ندارد لذا با زاء نوشته مى شود.

در قرآن كريم در سوره هاى آل عمران و انعام و مريم و انبياء از زكريا سخن به ميان آمده است.

در سورۀ آل عمران: بيان موضوع سرپرستى مريم است كه به عهدۀ زكريا واگذار شده است و هربار كه زكريا به محراب مريم وارد مى شده مى ديده كه مائده اى از غيب براى مريم حاضر شده است، و چون زكريا فرزند نداشت و اين پيش آمد را ديد، از خدا خواست كه فرزندى پاك به او عنايت فرمايد؛ و خدا دعاى او را مستجاب كرد و به پسرى مژده داد كه اسمش قبل از وجود از طرف خدا داده شد و آن نام: «يحيى» است.

ص: 518

و چون زكريا خود پير و سالخورده بود و زنش هم نازا بود كيفيت فرزنددار شدنش را جويا شد و خدا در جوابش فرمود: خدا به همه كارى تواناست.

آنگاه زكريا وقت پيدايش فرزند را پرسيد؟ خدا فرمود سه شبانه روز از سخن گفتن با مردم خوددارى كن (روزۀ صمت بگير - صمت: بفتح صاد يعنى خاموش بودن).

(تا قوى جمع شود و تمركز پيدا كند) و از خدا بسيار ياد كن و پس از آن با زن خود تماس بگير تا نطفۀ يحيى منعقد گردد.

محرر اين تفسير گويد: در نوع تفاسير وارد است كه علامت انعقاد نطفۀ يحيى بسته شدن زبان زكرياست در سه شبانه روز و اين تفسير غلط است و منشأ اين غلط، انجيل لوقا بوده و جهت غلط بودن آن دلائل ذيل است:

1 - انجيل لوقا در باب اول به خلاصه مى نويسد: علامت فرزنددار شدن زكريا اين بوده كه از روز انعقاد نطفه تا انقضاء دورۀ حمل و گذشتن هشت روز پس از آن، زكريا گنگ شده، ولى به عقيدۀ ما: اين عمل؛ جنون آميز است و عملى است غلط.

2 - قرآن كريم فرموده كه: تو باختيار خودت نبايستى سخن بگوئى «آنهم در مدت سه شبانه روز فقط. زيرا در سورۀ آل عمران فرموده: «آيَتُكَ أَلاّٰ تُكَلِّمَ اَلنّٰاسَ ثَلاٰثَةَ أَيّٰامٍ إِلاّٰ رَمْزاً» «بفتح ميم تكلم» و اگر موضوع گنگ شدن در كار بود بايستى «تكلم بضم ميم» باشد.

3 - زكريا گنگ نشده زيرا قرآن در سورۀ آل عمران فرموده: «وَ اُذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ اَلْإِبْكٰارِ» يعنى پروردگارت را بسيار ياد كن و شامگاه و صبحگاه او را تسبيح گوى (و على القواعد ذكر و تسبيح خدا با زبان انجام مى گردد).

در سورۀ انعام: زكريا به صلاح معرفى شده.

در سورۀ مريم: موضوع فرزند خواستن زكريا و استجابت دعاء او با نكات تازه ئى ذكر شده است.

در سورۀ انبياء بهمين مطلب اشاره شده با ذكر اصلاح حال زن زكريا و تمجيد از سرعت در خيرات و خواندن خدا را از روى رغبت و رهبت؛ و تمجيد از خشوع در برابر خدا و اينكه زكريا و يحيى و... چنين حالات را واجد بوده اند.

ص: 519

چند زكريا نام

در قاموس مقدس مى نويسد: زكريا يعنى كسى كه خداوند او را ذكر مى فرمايد و پس از آن شش نفر زكريا نام را اسم برده است: 1 - زكريا دومين پادشاه اسرائيل.

2 - كاهنى(1) از فرقۀ ابياست «ابيا بفتح همزه و كسر باء و شد ياء الفى يعنى خداوند پدر من است» و داود هنگامى كه كهنه را به 24 دسته تقسيم نمود كه با ترتيب بخدمات هيكل مشغول شوند، دستۀ هشتم را باسم ابيا «ابياه» موسوم نمود (كتاب اول تواريخ ايام 10:24) و زكريا پدر يحيى تعميددهنده نيز باين دسته منسوب بود.

زكريا و زوجه اش هر دو پرهيزكار و نيكوكردار بودند و در جميع اوامر الهى ساعى بودند و طريقۀ تولد يحيى بطور عجيب و اسلوب غريبى براى زكريا توضيح گشت و محض تصديق اين مدعا در نفس خود، طالب آيت و نشانى بود، بدين لحاظ گنگ شده تا روز هشتم بعد از تولد طفل، ساكت و صامت بود(2) و چون اهل خانه از او سؤال نمودند كه طفل را به چه اسم بناميم او به فرمودۀ فرشته، طفل را يحيى ناميد و بدين وسيله مهر سكوت از زبانش برداشته شد و بشكر و حمد حضرت سبحان مشغول گرديد.

3 - زكريا پسر يهوياداع است و قول صحيح آن است كه نوۀ يهوياداع است و در ايام احزيا و يواش بمنصب كهانت سرافراز بود و چون يهوياداع وفات كرد، پادشاه و خانۀ خداوند، بت پرستى آغاز كردند و زكريا باعث افروختن غضب آن قوم شد لذا وى را در حياط خانۀ خداوند در ميانۀ مذبح و هيكل سنگسار نمودند، لكن آن حضرت رفع دعواى خود به خدا كرده تمامى كار را به او واگذار نموده فرمود: خداوند نگاه مى كند و مطالبه مى نمايد (كتاب دوم تواريخ ايام 20:24 و 21) و در بعض آيات ديگر زكريا بن برخيا و بسا هست كه لفظ ابن هنا نيز ذكر شده و اين دلالت بر نسبت او مى نمايد پس برخيا يكى از اجداد زكرياست.

4 - مردى كه در ايام عزريا در اراضى يهودا مى زيست و از او و شغل او خبرى نداريم

ص: 520


1- اين زكريا پيغمبر بوده و ليكن عهدين او را بعنوان كاهن معرفى كرده است.
2- موضوع سكوت زكريا، اختيارى بوده و اجبارى نبوده بشرحى كه بيان نموديم.

ليكن همين قدر مى دانيم كه در رؤياهاى خدائى بصير بوده (كتاب دوم تواريخ ايام 5:26).

5 - زكريا بن يبرخيا (كتاب اشعيا 2:8).

6 - زكرياى نبى است و وى داراى كتابى است كه مشتمل بر 14 باب است (در ماه هشتم از سال دوم سلطنت داريوش به زكريا بن برخيا بن عدو، وحى رسيده است - كتاب زكريا، 1:1).

قبر زكريا دوم

در كتاب قاموس به ترجمه مى نويسد: قبر زكريا و يحيى در سبسطيه است و آن: بلده اى است از توابع نابلس.

ضبط لغات

يهوياداع: (بفتح ياء و ضم هاء واوى و ياء و دال الفى و عين آخر يعنى خداوند مى داند).

اخزيا: (بفتح همزه و فتح خاء و سكون زاء و ياء الفى يعنى متعالى) و كلمه مركب است از «اخذ» و از «يا» و چون حرف خاء و ذال در عبرانى نيست: احزيا با حاء بى نقطه و با زاء نوشته مى شود. و او پسر و جانشين آحاب شهريار هشتمين اسرائيل است و وى بى دينى آحاب را شعار خود ساخته بعل و عشتاروت را پرستش نمود و باعجاز ايليا از پنجره به زير افتاد و عاقبت مرد.

يواش: در اسم الياس گذشت.

برخيا: بفتح باء و فتح راء و كسر خاء و شد ياء الفى است.

عزريا: (بفتح عين و فتح زاء و سكون راء و ياء الفى يعنى عزت يهوه).

يبرخيا: بفتح ياء و سكون باء و فتح راء و سكون خاء و ياء الفى است.

عدو: بكسر عين و شد دال واوى است.

سبسطيه: در كتاب قاموس آن را بر وزن احمديه گفته و ليكن ياقوت در معجم البلدان بفتح اول و فتح دوم و سكون سوم و كسر چهارم باشد ياء گفته است.

در منجد (ج 2) مى نويسد: «سبسطيه: اسم اطلقه العرب قديما على السامرة فى فلسطين، فتحها عمرو بن العاص على ايام الخليفة ابى بكر».

ص: 521

شعيب بن مهدم
اشاره

سپهر در ناسخ التواريخ جلد هبوط: ظهور شعيب بن مهزم را در سال 2397 بعد از طوفان گفته و شرحى دراين باره نوشته است.

محرر اين تفسير گويد: مهزم، غلط و صحيح آن مهدم است.

معجم البلدان مى نويسد: (ضين بكسر الضاد و سكون الياء و النون، جبل باليمن و فيه الحديث: ان من كان عليه دين و لو كان مثل جبل ضين قضاه اللّه تعالى عنه اذا قال: «اللهم اكفنى بحلالك عن حرامك و اغننى بفضلك عمن سواك» و به قبر شعيب بن مهدم و هو نبى ارسل الى العرب و ليس بشعيب صاحب موسى). (مهدم بفتح ميم و فتح دال است).

(قبلا هم دراين باره بحثى شده است و در سال 119 بعد از ميلاد هم شايد اشاره اى بشود)

بخت نصّر و...

نيز سپهر در جلد هبوط ناسخ التواريخ به خلاصه مى نويسد: جلوس شلما نظر(1) در مملكت بابل و منقرض ساختن اسباط عشره در... جلوس بخت نصّر ثانى در.. خرابى بيت المقدس بدست بخت نصّر در... هلاكت بخت نصّر در... انقراض دولت كلدانيان در بابل بدست داريوش در... جلوس داريوش در مملكت بابل در... جلوس كورش در مملكت بابل در... جلوس كورش كبير در مملكت بابل در... جلوس داريوش دوم در مملكت بابل در... عمارت بيت المقدس بفرمان داريوش دوم در... بعمل آمده.

محرر اين تفسير گويد: قبلا اين موضوعات با سالهاى آنها تحقيق و تحرير شده ديگر اعادۀ كلام دربارۀ آنها مورد نياز نيست.

يونس
اشاره

در قرآن كريم در سوره هاى يونس و انبياء و صافات و قلم، از يونس و از نبوت او و مأموريت او به نينوى سخن به ميان آمده است.

در قاموس مقدس به خلاصه مى نويسد: يونس: (لفظ يونا بمعنى كبوتر است) پسر امتاى و متوطن شهر جت حافر بود كه در زبولون واقع است (كتاب دوم پادشاهان 25:14).

ص: 522


1- مراد شلمناصر است.

و محتمل است كه مأموريت يونس براى دعوت مردم نينوى، در عهد سلطنت يربعام دوم و يا پيش از سلطنت او كه در سال 825 قبل از مسيح بود اتفاق افتاده باشد.

يونس: پس از وعدۀ عذاب به مردم نينوى، از شهر خارج گرديد(1) و در يافا به كشتى سوار شده به قصد ترشيش حركت نمود اما بطوفان عظيمى مبتلا شده بحسب خواهش خودش به دريا انداخته شد و اعجازا ماهى عظيمى وى را بلعيد خلاصه: بعد از سه روز، ماهى وى را به ساحلى كه محتمل است به صيدون نزديك بوده افكند.

بار ديگر به يونس خطاب رسيد كه برخواسته به نينوى برو - فورا اطاعت كرد و وسعت و كثرت مخلوق شهر نينوى: بتوسط نوشتجات قديمه و تفتيشات جديده ثابت است (به خلاصه از قاموس مقدس با تصحيحات لازمه از محرر اين تفسير).

تفصيل تاريخ يونس «يونان» «يونا»

يونس (قرآن و نسخۀ فارسى كتاب يونس) يونان (نسخۀ عربى كتاب يونس مشكول).

يونا (قاموس مقدس) از پيمبران است، خداوند به او وحى فرمود كه به شهر بزرگ نينوى برود و آنها را به خدا دعوت كند و از شرارت ايشان جلوگيرى كند.

يونس: به شهر نينوى رفت و سالها تبليغ نمود و مردم دعوتش را نپذيرفتند لذا يونس از درگاه خدا تقاضاى نزول عذاب بر مردم نينوى نمود و خداوند مسئول يونس را به اجابت مقرون ساخت و يونس روز وقوع عذاب را به مردم اعلام نمود و خود از نينوى فرار كرد درحالى كه بر مردم نينوى خشمناك بود.

اما چون يونس هم در تقاضاى عذاب و هم در رفتن، دامن صبر را از كف داده بود و تا تعيين آخرين سرنوشت قوم نينوى توقف نكرده بود مورد اعتراض الهى قرار گرفت.

لذا پس از آنكه يونس برخاست و به يافا فرود آمده كشتى اى يافت كه عازم ترشيش بود و كرايه اش را داد و سوار شد تا به ترشيش برود: خداوند باد شديدى بر دريا وزانيد كه

ص: 523


1- پادشاه نينوى بسبب تهديدات يونس و مشاهدۀ آثار عذاب مردم را به روزه دارى امر سخت نمود و نينويان تائب گشته هلاكتى كه بر سرهاى ايشان معلق بود برطرف شد.

تلاطم عظيمى در دريا پديد آمد چنانكه نزديك بود كه كشتى شكسته شود، و ملاحان ترسيدند و نزد خداى خود استغاثه نمودند و اسباب را كه در كشتى بود به دريا ريختند تا آن را براى خود سبك سازند، اما يونس در اندرون كشتى خواب بود؛ ناخداى كشتى نزد او آمده گفت: اى خفته تو را چه شده؟ برخيز و خداى خود را بخوان شايد كه خدا ما را نجات بدهد.

اهل كشتى به يكديگر گفتند: بيائيد قرعه بيندازيم تا بدانيم كه اين بلا بسبب چه كس بر ما وارد شده است؛ پس چون قرعه انداختند قرعه بنام يونس درآمد، پس از يونس پرسيدند كه: شغل تو چيست؟ و از كجا آمده اى و وطنت كدام است و ازچه قوم هستى؟ يونس جواب داد من عبرانى هستم و از سرپرستى بندگان يهوه خداى آسمان كه دريا و خشكى را آفريده است فرار كرده ام، و ترسان مى باشم.

اهل كشتى گفتند: با تو چه كنيم تا دريا براى ما ساكن شود زيرا دريا بر تلاطم خود مى افزايد؟ يونس گفت: مرا به دريا بيندازيد تا دريا ساكن گردد زيرا مى دانم اين تلاطم عظيم بسبب من بر شما وارد شده است.

اهل كشتى سعى كردند تا كشتى را به خشكى برسانند اما نتوانستند زيراكه تلاطم دريا زياد بود اهل كشتى نزد يهوه دعا كرده گفتند: آه بخاطر جان اين شخص هلاك نشويم و خون بى گناه را بر ما مگذار زيرا تو هرچه مى خواهى مى كنى، پس يونس را برداشته در دريا انداختند و تلاطم دريا آرام شد. و اهل كشتى از خداوند سخت ترسان شدند و براى خداوند قربانيها گذرانيدند و نذرها نمودند، اما خداوند ماهى بزرگى را مأمور فرمود كه يونس را فروبرد و يونس سه روز و سه شب در شكم ماهى ماند:(1).

دعاء يونس

يونس از شكم ماهى نزد يهوه خداى خود دعاء نمود (دعاى يونس تا حدى مفصل است) پس خداوند به ماهى امر فرمود كه: يونس را بر خشكى بيندازد لذا ماهى: يونس را از دهان خود به زمين بى درخت و گياه، بيرون انداخت.

و چون يونس از توقف در شكم ماهى بيمار و بدنش فرسوده شده بود (چون طفلى

ص: 524


1- على القاعده سر ماهى براى سر يونس از آب بيرون بوده است.

كه از مادر متولد شود) لذا خدا: براى حفظ بدن يونس از آفتاب و هم براى تغذيۀ او درختى شبيه به بوتۀ كدو براى يونس رويانيد(1)

اما مردم نينوى

اما مردمان نينوى در غياب يونس چون آثار نزول عذاب را مشاهده كردند و يونس را هم در ميان خود نديدند به خدا ايمان آوردند و روزه را ندا كرده از بزرگ تا كوچك پلاس پوشيدند و چون پادشاه نينوى از اين امر اطلاع يافت از كرسى خود برخاسته رداى خود را از بر كند و پلاس پوشيده بر خاكستر نشست، و پادشاه و اكابرش فرمان دادند تا در نينوى ندا در دادند كه: مردمان و گاوان و گوسفندان چيزى نخورند و نچرند و آب ننوشند و مردمان و بهايم به پلاس پوشيده شوند و نزد خدا به شدت استغاثه نمايند و هركس از راه بد خود و از ظلمى كه در دست او است بازگشت نمايد، شايد خدا از حدت خشم خود رجوع نمايد تا هلاك نشويم، پس چون خدا ديد كه از راه زشت خود بازگشت نمودند، بلائى را كه گفته بود به ايشان برساند، بعمل نياورد (و خداوند هم عذاب را از مردم نينوى برطرف كرد).

دنبالۀ واقعۀ روئيده شدن درخت

خدا درختى شبيه كدو رويانيد و آن را بالاى يونس نمو داد تا بر سر وى سايه افكنده او را از حزنش آسايش دهد و يونس از آن درخت بى نهايت شادمان شد، اما چون خاطرۀ مردم نينوى يونس را رنج مى داد، در فرداى آن روز در وقت طلوع فجر، كرمى درخت را زد و درخت خشك شد، و چون آفتاب برآمد خدا باد شرقى گرم وزانيد و آفتاب بر سر يونس تابيد بحدى كه بى تاب شده و تقاضاى مرگ كرد، خدا به يونس جواب داد كه:

آيا صواب است كه بجهت اين درخت غمناك شوى؟ دل تو براى درخت سوخت كه براى آن زحمت نكشيدى و آن را نمو ندادى كه در يك شب بوجود آمد و در يك شب ضايع گرديد، آيا من بجهت نينوى شهر بزرگ كه در آن بيشتر از صد و بيست هزار كس مى باشند كه

ص: 525


1- خدا نفرموده درخت كدو رويانيديم بلكه فرموده: درختى شبيه كدو رويانيديم.

در ميان راست و چپ تشخيص نمى تواند داد و نيز بهايم بسيار؛ رحم نكنم و از عقوبت آنان نگذرم؟ (به خلاصه از كتاب يونس با ملاحظۀ اخبار و تفاسير و نظريات محرر اين تفسير).

دنبالۀ مأموريت

پس از بهبودى حال يونس، بار ديگر، كلام خداوند بر يونس نازل شده گفت:

برخيز و به نينوى شهر بزرگ برو و آنها را موعظه كن، آنگاه يونس برخاسته برحسب فرمان خداوند به نينوى رفت و نينوى شهر بسيار بزرگ بود كه مسافت سه روز داشت.

و يونس به مسافت يك روز داخل شهر شده به موعظه شروع نمود و مردم به يونس گرويدند.

ضبط لغات

يونس: بضم اول و حركات ثلاث در نون، و همزه داده مى شود اسم پيغمبرى است است (به ترجمه از قاموس در لغت انس).

يونان: در عهد عتيق عربى بجاى يونس «يونان» نوشته است و ظاهرا يونس لغت يونانى است بدليل حرف تعريف ملحق كه (سين) است، زيرا (س) علامت تعريف است، كه در آخر اكثر اسامى يونانى ديده مى شود مانند ارسطاطاليس (ارسطو) و الياس (ايليا) و يونس (يونا) و غيرها.

در تاريخ ايران باستان ج 3 ص 2276 علامت تعريف يونانى را (آس) گفته است و ليكن گويا اشتباه كرده و همان (س) تنها صحيح است.

يونان: نبى. روت التوراة انه طرح فى البحر و ابتلعه الحوت و قذفه الى البر بعد ثلاثة ايام. دعا اهل النينوى الى التوبة (منجد ج 2).

ذو النون: نبى تناسب اخباره فى القرآن ما جاء فى التوراة عن النبى يونان (منجد ج 2).

النون: الدواة. الحوت ج نينان و أنوان (منجد ج 1).

الحوت: القرش، و قد انقرض هذا النوع و لم يبق منه الا نوع طوله 8 امتار (معجم القرآن).

ص: 526

صدر بلاغى در كتاب فرهنگ قصص قرآن ص 420 مى نويسد: «در كتاب مع - الاسماك (به ترجمه) مى نويسد: بى فائده نيست بدانيد كه يكى از دانشمندان بزرگ كه در حالات و زندگانى «زواحف» تحقيق و مطالعه كرده، روزگارى دراز بحث و جستجو مى كرد كه نوع ماهى اى را كه يونس را بلعيده بيابد، و اخيرا ادعا كرده كه آن ماهى نوعى از ماهيان غضروفى است كه طولش به پانزده متر مى رسد، و اين نوع ماهى منقرض شده جز يك قسم ازآن كه (طولش هشت متر و نامش قرش سفيد است) باقى نمانده و اين ماهى را گاهى هم ابو مطرقه و ابو منقار مى نامند».

أمتاى: (بفتح همزه و كسر و نيز فتح ميم و شد تاء الفى و ياء آخر) بمعنى حقيقى است (عهد عتيق مشكول كتاب يونان 1:1 و كتاب دوم پادشاهان 25:14 و قاموس مقدس).

جت حافر: (جت: بفتح جيم و شد تاء مفتوح يعنى فشردنگاه و حافر بفتح حاء الفى و فتح فاء و راء آخر يعنى چاه) (حافر از ريشۀ حفر بمعنى كندن است) جت حافر (كتاب دوم پادشاهان 25:14) يكى از شهرهاى زبولون است كه در اراضى حافر واقع بود (كتاب اول پادشاهان 10:4) و بعضى گمان برده اند كه موضعش همان مزرعۀ المشهد مى باشد كه به مسافت 2 ميل بطرف شرقى سفوريه واقع و مسقط الرأس يونس نبى مى باشد (عهد عتيق مشكول و قاموس مقدس).

يربعام: (بفتح ياء و ضم راء و سكون باء و عين الفى و ميم آخر) كلمه مركب است از يرب و از عام و معنى آن به گفتۀ قاموس مقدس: قوم متعدد است و محرر اين تفسير معتقدم كه يرب بمعنى تربيت مى كند و پرورش مى دهد و عام بمعنى قوم و به عبارت ديگر عموم است يعنى مربى عموم. و يربعام اسم دو نفر است: 1 - پسر ناباط اولين پادشاه اسباط عشره كه از سال 931-909 قبل از مسيح سلطنت نمود و وى از سبط افرائيم بن يوسف بود.

2 - پسر يوآش كه 41 سال سلطنت كرد يعنى از سال 790 تا 749 قبل از مسيح و تمامى قبايح يربعام اول را به جاآورد (قاموس مقدس به خلاصه).

نينوى: در معجم البلدان مى نويسد: بكسر اوله و سكون ثانيه و فتح النون و الواو بوزن طيطوى، و هى قرية يونس بن متى (ع) بالموصل و بسواد الكوفة ناحية يقال لها نينوى

ص: 527

منها كربلاء التى قتل بها الحسين (رض).

در قاموس مقدس مى نويسد: نينوى يعنى مأوى و منزل نين و آن يكى از قصبات اشور و بزرگترين شهرهاى اشور است كه اشور آن را بر كنار شرقى دجله روبروى موصل بنا كرد و از بابل بقدر 250 ميل و از خليج فارس تا بشمال غربى بابل 550 ميل مسافت دارد.

علماى جغرافى را در خصوص اتساع نينوى اختلاف است... و قبر يونس برحسب تقليد در جانب مغربى تل (اطلال نينوى) واقع و جانب شرقيش مقبرۀ مسلمانان است.

اما تاريخ نينوى از اين قرار است كه آن را اشور؛ يا به طورى كه در حاشيه مرقوم است نمرود بنا نهاد (توراة سفر تكوين 11:10) و معلوم نيست كه چه وقت نينوى از جملۀ قصبات اشور شد ولى قول معتنى به آنست كه در زمان سلف در عهد سلطنت سنخاريب بود.

نينوى در عهد سلطنت سنخاريب و اسرحدون و اشوربانيپال در نهايت ترقى و رونق بود، مدى ها و بابلى ها آن را محاصره كرده در سال 606 قبل از ميلاد آن را مفتوح ساختند.

و اگر چنانكه رأى اشخاصى را معتبر دانيم كه نينوى را كويونجك و نبى يونس دانسته اند پس محيط شهر نينوى 8 ميل خواهد بود و تلهائى كه قصرها را مى پوشاند در كنار دجله مى باشد و از جمله بناها و ساختمانهائى كه علماى جغرافى و تاريخ يافته اند از اين قرار است:

1 - سه هيكل كه سلاطين پى درپى آمده اند و آنها را مرمت كرده اند.

2 - قصر شلمناصر است كه برخى از جانشينانش مرمت نموده اند.

3 - قصر يكى از سلاطين است كه سنخاريب و اسرحدون آن را تجديد نمودند.

4 - قصر تغلث فلاسر است.

5 - هيكل نبو است.

6 - قصر سنخاريب است كه در طرف تل جنوب غربى واقع است.

7 - قصرى است در طرف شمال غربى.

8 - ديوارهاى شهر است كه سنخاريب آنها را بنا نموده؛ اشوربانيپال مرمتشان كرد (قاموس مقدس به خلاصه).

ص: 528

ترشيش: (بر وزن تشريف) يعنى زمين سنگلاخ و آن مكانى بوده در ساحل شرقى افريقا يا در بندر جنوبى آسيا (و اختلافات دربارۀ آن را در قاموس مقدس نقل كرده است).

بلد: قبلا گذشت.

زبولون: يعنى منزل و آن نام پسر ششمين يعقوب و ليئه (توراة سفر تكوين 30:

20) است و در اينجا مراد يكى از مقاطعات بارآور و خرم زمين كنعان است كه به سبط زبولون داده شد، كه فيما بين بحر روم و درياى جليل بود (قاموس مقدس به خلاصه).

تل توبه

در معجم البلدان به ترجمه مى نويسد: تل توبه: محلى است مقابل شهر موصل در سمت شرقى دجله متصل به نينوى، گويند: جهت اين نام، براى آن است كه چون عذاب بر اهل نينوى قوم يونس پيغمبر (ع) نازل شد در اين تل جمع شدند و توبه كردند و تقاضاى عفو از خدا كردند و در نتيجه توبۀ آنها پذيرفته گرديد: و عذاب از آنها برداشته شد و بر اين تل، هيكل بتها بود هيكل را خراب كردند و بتها را شكستند و گويند گوساله يى در آنجا بود كه معبودشان بود، آن را سوزانيدند.

اكنون در آنجا قبرى است كه زيارتگاه است و يكى از مماليك از سلاطين آل سلجوق از امراء موصل بناى محكمى برآن كرده و نذورات براى آن آورده مى شود و چهار شمع بسيار بزرگ در چهار زاويۀ آن است كه هر شمعى پانصد رطل وزن دارد و اسم سازنده و اهداكنندۀ شمعها بر آنها نوشته است (ه).

دير يونس

دير يونس بن متى: اين دير منسوب به يونس متى (ع) است و باسم او ساخته شده است و دير در بالاى كوه و سمت شرقى موصل است و تا دجله دو فرسخ فاصله دارد و محل آن معروف است به نينوى و نينوى شهر يونس (ع) است، و زمين آن مالامال از گل و شقايق است در زير دير، چشمه اى است كه به عين يونس معروف است و مردم، اينجا مى آيند بعضى براى تفريح و بازى و بعضى براى تبرك محل و بعضى براى غسل كردن در چشمۀ مزبور (به ترجمه از ص 115 كتاب ديارات شابشتى).

ص: 529

صوم نينوى

روزۀ نينوى: (التفهيم بيرونى (ص 248) به خلاصه مى نويسد: نينوى نام شهرى است (شهركى است بشام - خ ل) و اين شهر يونس پيغامبر (ع) است. و نام يونس: يونان است. و نزديك ترسا آن چنان است كه او به شكم ماهى سه شبانه روز بوده است. و تاريخ آن پيش از روزۀ بزرگ ترسايان به سه هفته باشد. و اول او روز دوشنبه و فطرش روز پنجشنبه) (ه). (و اين سه روز روزۀ سنت است - شرح بيست باب ملا مظفر).

استدراك

1 - سپهر در ناسخ التواريخ جلد هبوط: يونس را فرزند الياس دانسته و الياس را همان امتاى گفته است. محرر اين تفسير گويد: «العهدة على الراوى».

2 - شهر موصل: كنار دجله و مقابل خرابه هاى نينوى واقع است، موصل در زمان خلفاى قرن دوم اسلامى به درجۀ اهميت رسيد و در قرون وسطى يكى از مهم ترين مراكز تجارتى عراق بود و قماشهاى گوناگون آن، مطلوب هر بازار شد - كلمۀ «ماسلين» كه مصطلح زبان انگليسى است محرف كلمۀ موصل است.

خرابه هاى نينوى بر قطعۀ وسيعى ممتد هستند. ده معروف به «نبى يونس» كه شامل بر مزار نبى يونس است در سمت جنوبى اين خرابه ها واقع است ولى جهت شمالى نينوى تاكنون خرابه مانده است.

قسم شمالى خرابه هاى نينوى را «ليارد» كشف نمود و اكثر آثار آشورى نينوى كه اكنون در موزه خانۀ لندن محفوظ است از اكتشافات اوست.

مزار يونس پيغمبر و قبرستان مسلمانان كه در سمت جنوبى واقع اند مانع از كشف خيلى مواقع تاريخى هستند. (كتاب اماكن مقدسۀ عراق ص 36 به خلاصه).

ارميا

ارميا: (بكسر همزه و سكون راء و كسر ميم و ياء الفى) و يرميا (بهمان وزن)

ص: 530

مركب است از ارمى يا يرمى و از يا و به گفتۀ قاموس مقدس يعنى يهوه به زير مى اندازد.

محرر اين تفسير گويد: معناى صحيح آن (يهوه تير مى اندازد) است، پدرش: حلقيا (بفتح حاء و سكون لام و كسر قاف و شد ياء الفى) است و ارميا دومين انبياء اعظم عهد عتيق است و وى در سال سيزدهم سلطنت يوشيا (بضم ياء واوى و كسر شين و شد ياء الفى) پسر آمون بدنيا آمده و كتاب ارميا مشتمل است بر 52 باب و كتاب مراثى ارميا مشتمل است بر 5 باب (مراثى ارميا و نياحات ارميا: اسم يك موضوع است).

(بحث در تجزيه و تحليل كتابهاى ارميا به فرصت ديگرى موكول است).

عدنان: جد اعلاى پيامبر اسلام (ص)

در منجد (ج 2) مى نويسد: هو ابن اسماعيل بن ابراهيم: جد القبائل العربية المقيمة فى شمالى بلاد العرب فى تهامة و نجد و الحجاز. منهم خرج بنو معد و من معد تناسل مضر و ربيعة و اياد و انمار (ه).

يقول: محرر هذا التفسير بان عدنان من نسل اسماعيل و ليس بابنه الحقيقى (ه).

عدنان مأخوذ من عدن فى المكان اذا اقام فيه، و منه جنات عدن اى جنات اقامة و خلود (ذيل كتاب محمد ص 1 - لمحمد رضا المصرى):

حزقيل «حزقيال» «ذو الكفل»
اشاره

در قرآن مجيد دو بار از ذو الكفل اسم برده شده است، يك بار در سورۀ انبياء و بار ديگر در سورۀ (ص) كه در سورۀ اول در عداد صابران و داخلين در رحمت خدا و در شمار صالحان و در سورۀ دوم در عداد اخيار معرفى شده است.

حزقيل يا حزقيال (بكسر و نيز فتح حاء و سكون زاء و كسر قاف و ياء الفى و لام آخر) كلمه مركب است از حزق و از ايل و بمعنى قوت اللّه مى باشد و او پسر بوزى كاهن بود كه در يهوديه متولد گرديد و هم در آنجا ايام طفوليت خود را به سربرده در سال 598 قبل از مسيح بخت نصّر آن حضرت را اسير كرده با يهوياكين شهريار يهودا و اسراء بنى اسرائيل

ص: 531

در اراضى كلدانيان در كنار نهر خابور(1) مسكن داد.

گويند كه حضرت از دوستان خالص و صميمى ازمياى نبى بوده از چگونگى زمان موت او به هيچ وجه اطلاعى نداريم جز اينكه برحسب تقليد مقتول و در مقبره اى كه در حوالى بغداد است مدفون مى باشد.

كتاب نبوت آن جناب به دو قسم منقسم گشته: يكى به خرابى اورشليم از دست بخت نصّر منتهى مى گردد و ديگرى از آن انتها شروع مى كند - وى بيش از صد كرت بلقب «پسر آدم» ملقب گشته در حالتى كه هيچ يك از پيغمبران بدين لقب ملقّب نگرديده اند جز دانيال كه يك دفعه پسر آدم خوانده شده است و خود شاهد معزز و مكرّم بودن اوست.

و كتاب نبوت آن حضرت بطور نيكو و طرز پسنديدۀ تاريخى ترتيب يافته و شامل رؤياهاى مختلفه و رموز متعدده و امثال و تشبيهات و اشارات و نبوات است (به خلاصه از قاموس مقدس و كتاب حزقيال عربى مشكول).

ذا الكفل: الياس (ع)، و معناه عربية، لفظا، صاحب الحفظ (معجم القرآن).

محرر اين تفسير گويد: صاحب معجم القرآن در تشخيص ذو الكفل، اشتباه كرده است كه او را «الياس» گفته و صحيح آن همان حزقيال است.

صاحب كتاب اقامة الشهود فى رد اليهود بقلم يكى از بزرگان علماء يهود (كه مسلمان شده است) در كتاب مزبور مى نويسد: «پيغمبر ايشان حضرت حزقيل كه ملقب به ذى الكفل است» (ص 137) نيز مى نويسد: «بدان كه سبب ملقب بودن آن جناب اعنى حزقيل باين لقب كه «ذى الكفل» باشد آن است كه: كفالت فرموده از كشتن چهارصد نفر از انبياء بنى اسرائيل كه اشقياء بنى اسرائيل ايشان را نكشند و به واسطۀ كفالت آن حضرت آن انبياء معدودين كه كفالت از قتلشان را جناب حزقيل پيغمبر كرده بودند كشته نشدند و الا كشته

ص: 532


1- خابور: نهرى است كه در زمين كلدانيان جارى و قوم يهود زمان اسيرى در كنار آن ساكن بودند و حزقيل نبى نيز با ايشان در آنجا سكونت مى داشت و در اكثر نبوات خود به آن رود، اشاره فرموده (حزقيال 1/1 و 3/15) رود خابور كانال بزرگى بود كه در جنوب شرقى بابل راه داشت (قاموس مقدس به خلاصه).

مى شدند - چنانچه در كتب سالفين مسطور است كه اشقياء بنى اسرائيل بسا مى شد كه غالبا پيغمبر بلكه پيغمبران و اولياء خود را مى كشتند و هنوز تغيير به حالتشان نمى شد كه گناهى بر خود گمان بردار باشند» (ص 139).

ذو الكفل: رجل ذكر فى القرآن مع الانبياء (منجد ج 2).

حزقيال: هو ابن بوزى من سلالة لاوى. احد كبار انبياء العهد القديم الاربعة.

كان يشجع شعبه فى اشد المحن لا سيما عند ما حاصر نبوكدنصر اورشليم و استولى عليها (586 ق م) قاضيا على مملكة يهوذا، له نبوة حزقيال من اسفار العهد القديم؛ فيها يدعو الشعب الى قبول القصاص الصارم الذى اوقعه الرب عليهم؛ ثم يحذرهم من مخاطر رخاء العيش و عبادة الاوثان فى الاصقاع التى اجلوا اليها، و يشجعهم مبشرا اياهم بالخلاص العتيد (منجد ج 2).

دير هزقل - داوردان

ياقوت در معجم البلدان به ترجمه مى نويسد: دير هزقل (بكسر هاء و سكون زاء و كسر قاف) اصلش حزقيل است بعد هزقل گفته اند و قصۀ كسانى كه خدا درباره شان فرموده: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ اَلْمَوْتِ فَقٰالَ لَهُمُ اَللّٰهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيٰاهُمْ» دربارۀ حزقيل و در اين محل بوده است. اين دير مشهور است و محل آن بين بصره و عسكر مكرم (بضم ميم و سكون كاف و فتح راء) است.

و يكى از مفسرين گفته كه: مراد از آيۀ «أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلىٰ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا قٰالَ أَنّٰى يُحْيِي هٰذِهِ اَللّٰهُ بَعْدَ مَوْتِهٰا» همين محل است، آنگاه گفته كه: نزد اين شهر خدا خر عزير (ع) را زنده ساخت.

نيز ياقوت در معجم البلدان در لغت (داوردان) (بدال الفى و فتح واو و سكون راء و دال الفى و نون آخر) به ترجمه مى نويسد: داوردان از نواحى شرقى واسط است (واسط نام شهرى بوده) و بنى داوردان و واسط يك فرسخ فاصله بوده است.

و ابن عباس دربارۀ تفسير آيۀ «أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ خَرَجُوا...» گفته كه: شهرى بنام داوردان بوده كه طاعون در آنجا افتاد و عموم مردم شهر فرار كردند و به خارج

ص: 533

شهر رفتند و بعضى از مردم كه در شهر مانده بودند مردند و بعضى سالم ماندند چون طاعون بر طرف شد فراريان سالما به شهر برگشتند - آنها كه در شهر مانده بودند گفتند فراريان عقلشان زيادتر بود و اگر ما هم فرار كرده بوديم تلفات نمى داديم و اگر بار ديگر طاعون بيايد همگى فرار مى كنيم اما در سال آينده طاعون آمد و همگى از شهر بدر رفتند وعدۀ آنان متجاوز از سى هزار نفر بود و به صحرائى وسيع درآمدند پس فرشته اى از پائين صحرا ندا داد كه بالتمام بميريد - پس همگى مردند آنگاه به دعاى حزقيل زنده شدند با همان لباسها كه به تن داشتند، آنگاه بسوى شهر و ديار خود برگشتند، اما مى دانستند كه مرده بودند و زنده شده اند (بعدها به مرگهاى طبيعى مردند) بالجمله: در همين محل كه زنده شدند ديرى ساختند كه معروف به دير هزقل شد و ليكن همان حزقيل است.

در معجم البلدان دربارۀ اين دير سه قصه هم ذكر كرده است كه براى اختصار از ذكر آنها صرف نظر كرديم كه يكى قصۀ اخراج كردن مأمون يكى از منشيان دار الكتابه است كه قرآن را غلط خوانده بود ديگر قصۀ كسى است كه باختيار خود در حضور مبرد و جمعى دراز كشيد و مرد و ديگرى قصۀ ابو هذيل (بر وزن حسين) علاف (بر وزن صراف) است.

در عهد عتيق در كتاب حزقيال باب 37 راجع به اين موضوع به خلاصه چنين مى نويسد:

در هموارى از استخوانها پر بود؛ بى نهايت زياده و بسيار خشك بود و من چنانكه از طرف خداوند مأمور شدم نبوت كردم و اينك تزلزلى واقع شد و استخوانها به يكديگر نزديك شد و نگريستم كه پى ها (اعصاب) و گوشت به آنها بر آمد و پوست آنها را از بالا پوشانيد اما در آنها روح نبود، پس از آن چنانكه خداوند مرا امر فرمود نبوت نمودم و روح به آنها داخل شد و آنها زنده گشته بر پايهاى خود لشكر بى نهايت عظيمى ايستادند، و او مرا گفت:

اى پسر انسان اين استخوانها تمامى خاندان اسرائيل مى باشند...

قبر ذو الكفل

معجم البلدان مى نويسد: «شوشة: قرية بارض بابل. اسفل من حلة بنى مزيد، بها قبر القاسم بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق و بالقرب منها قبر ذى الكفل و هو حزقيل فى بر ملاحة».

ص: 534

و نيز مى نويسد: «بر ملاحة: بالفتح و الحاء مهملة، موضع فى ارض بابل قرب حلة دبيس بن مزيد شرقى قرية يقال لها القسونات بها قبر باروخ أستاذ حزقيل و قبر يوسف الربان و قبر يوشع و ليس يوشع بابن نون و قبر عزرة و ليس عزرة بناقل التوراة الكاتب؛ و الجميع يزوره اليهود و فيها ايضا قبر حزقيل المعروف بذى الكفل يقصده اليهود من البلاد الشاسعة للزيارة».

(بر ملاحة، بفتح باء و سكون راء و فتح ميم و لام الفى و فتح حاء و هاء آخر است - حله بكسر حاء و شد لام مفتوح است - دبيس بر وزن حسين است - مزيد بر وزن جعفر است - قسونات بضم قاف و ضم سين است - ربان بر وزن صراف است - عزره بفتح عين و سكون زاء و فتح راء و هاء آخر است) (ه).

در بيست ميلى جنوب حله قريۀ كفل ديده مى شود كه مدفن حزقيال پيغمبر (ع) در آن قريه است و عرب (كفل) به آن مى گويند، و جهت انتخاب اين لقب براى اين بوده كه كفالت كرد كه اسراء يهود را از بابل نجات بدهد.

خانه اى در آنجاست كه به معبد مقبرۀ حزقيال راه دارد كه خانه محل كتابخانه است و عادت بر اين جارى شده كه هركس بلا عقب بميرد كتابهايش را بر معبد مزبور وقف مى كند (به ترجمه از كتاب نزهة المشتاق(1) فى تاريخ يهود العراق تأليف يوسف رزق اللّه غنيمة چاپ بغداد سال 1342 ه) و هم او در ص 197 مى نويسد: و غلب التقليد على ان هناك قبر حزقيال النبى و قد قال القديس ابيفانوس ان قتل حزقيال كان على يد رئيس امة اليهود اذ اغتاظ من النبى بما كان يندد به ثم دفن فى المغارة التى دفن فيها سام و ارفخشاد من اجداد ابراهيم.

اسماعيل معروف به (صادق الوعد) پسر حزقيال

در قرآن كريم در سورۀ مريم از اسماعيل «صادق الوعد» كه داراى مقام نبوت و رسالت بوده است اسم برده و هم قرآن فرموده كه: وى اهل خود را به اداء نماز و پرداخت زكاة

ص: 535


1- نزهة، بضم نون و سكون زاء و فتح هاء و هاء آخر است.

امر مى داده و پسنديدۀ درگاه پروردگار بوده است.

و از حضرت ابى عبد اللّه (ع) به خلاصه منقول است كه: اسماعيل مذكور در سورۀ مريم: اسماعيل بن ابراهيم نيست بلكه وى پيامبرى از پيامبران بوده كه به قوم خود مبعوث گرديده و قوم: پوست از سر و روى او كنده اند.

و در كتاب خرائج، وى را اسماعيل بن ابراهيم گفته اما در كتاب كامل الزيارات مى نويسد كه: حضرت صادق (ع) اين قول را رد فرموده و مى فرمايد كه: اسماعيل پسر حزقيل است و در ذيل آن مى نويسد: «و ان اسماعيل بن ابراهيم مات قبل ابراهيم» (رجوع به كتاب سفينة البحار).

محرر اين تفسير گويد: اسماعيل بن ابراهيم پس از پدر خود وفات كرده است و مسلما راوى در ضبط حديث و يا ناقلين در نقل آن اشتباه كرده اند.

سپهر در ناسخ التواريخ اسماعيل را پسر حزقيل مذكور در سال 2588 نوشته و هم او مى نويسد كه: اين اسماعيل به «صادق الوعد» معروف است.

در تفسير مجمع البيان در جهت لقب صادق الوعد مى نويسد: كه او با مردى وعده گذارد كه در محلى «شهرى يا دهى» منتظر آن مرد باشد و ليكن آن مرد؛ اين وعده را فراموش كرد و اسماعيل (بنقل از حضرت صادق «ع») يك سال و بقولى سه شبانه روز (بنقل از مقاتل) انتظار كشيد تا آن مرد به نزد او آمد.

تماس قرآن كريم با پارس و ماد و ليديا و شمال ايران تا رود سيحون و مشرق ايران تا رود سند و بابل و شامات و فلسطين و شهرهاى فينيقيه
كوروش كبير (بزرگ) «ذو القرنين» «عقاب شرق»
اشاره

كوروش كبير: همان ذو القرنين مذكور در سورۀ كهف از قرآن كريم است كه بر پيكر او آرم «ذو القرنين» يعنى دو شاخ و نيز دو بال عقاب را مى بينيم.

ص: 536

و مولانا ابو الكلام آزاد وزير سابق فرهنگ كشور هند «ذو القرنين» را با «كوروش كبير» منطبق دانسته است. و صدر بلاغى در كتاب فرهنگ قصص قرآن به آن استناد كرده است (ه) (كوروش: غير از ذو القرنين مذكور در وقايع تاريخى سالهاى 1191 و 1216 بعد از طوفان است كه قبلا در اين تفسير گذشت).

معنى ذو القرنين

1 - ذو القرنين (يعنى صاحب دو شاخ) لقب كوروش كبير است.

يك مجسمۀ سنگى در نزديكى هاى پايتخت ايران باستان - استخر - قريب پنجاه ميلى سواحل رودخانۀ «مرغاب» نصب شده.

مجسمۀ مذكور به قامت يك بشر معمولى است كه كوروش را نشان مى دهد، در دو - طرف او دو بال مثل بالهاى عقاب و در روى سر او دو شاخ بصورت شاخ قوچ وجود دارد.

دست راست او كشيده و به جلو اشاره مى كند، لباس پيكر، از نمونۀ همان لباسهائى است كه از پادشاهان بابل و ايران در مجسمه هاى آنها ديده ايم.

اين مجسمه ثابت مى كند كه تصور ذو القرنين فقط دربارۀ كوروش در مردم پيدا شده و از اين خيال، مجسمه ساز نيز پيكر او را با دو شاخ ساخته است.

قوچى كه در رؤياى دانيال نبى آمده مثل قوچهاى معمولى دو شاخ دارد ولى شاخ آن مثل ساير قوچها قرار نداشته بلكه يكى از آنها رو به جلو و ديگرى پشت آن و رو به عقب بوده و عين اين تصور را در مجسمۀ فوق مى بينيم.

2 - دو بال مجسمۀ كوروش گوياى همان تصورى است كه در سفر اشعيا از قول او بنام عقاب شرق ذكر شده است (باب 11:46) از همين لحاظ مجسمه به مرغ شهرت يافته و رودخانه اى هم كه از كنار آن مى گذرد بهمين مناسبت مرغاب ناميده شده است (به خلاصه از ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد ص 26).

اشارۀ اجمالى بتواريخ ما قبل و ما بعد كوروش بزرگ
اشاره

تشكيل دولت سومرى ها. بيش از 3000 سال قبل از ميلاد.

ص: 537

تشكيل دولت اكدى ها. تقريبا 2800 سال قبل از ميلاد.

قوت گرفتن سومرى ها بار ديگر. 2500 سال قبل از ميلاد.

عهد اول تشكيل دولت عيلام.... سال قبل از ميلاد.

انقراض دو دولت سومر و اكد بدست عيلامى ها. 2280 سال قبل از ميلاد.

عهد دوم عيلام و برقرارى آن در بابل طى سلسله: 2225 تا 745 سال قبل از ميلاد.

1 - سلسلۀ اول كه بزرگتر و نمايان ترين پادشاهان... سال قبل از ميلاد.

اين سلسله حمورابى است ششمين پادشاه آن است.

سلطنت حمورابى. 2123 تا 2080 سال قبل از ميلاد.

2 - هيت ها.... سال قبل از ميلاد.

3 - كاسى ها (بشد سين)... سال قبل از ميلاد.

4 - ياپاش ها (معروفترين پادشاه اين سلسله بخت نصّر اول است). 1184 سال قبل از ميلاد.

5 -...... سال قبل از ميلاد.

6 - يا بازى ها. 1052 تا 1032 سال قبل از ميلاد.

تشكيل دولت اشور (آسور). 745 سال قبل از ميلاد.

عهد سوم عيلام. 745 سال قبل از ميلاد.

انقراض دولت عيلام بدست دولت اشور (آسور). 645 سال قبل از ميلاد.

آمدن آريان ها به ايران. بين 2000 و 1400 سال قبل از ميلاد.

دورۀ دولت مادها. 701-550 سال قبل از ميلاد.

دورۀ اول پارسى ها و تشكيل سلسلۀ هخامنشى. حوالى 730 سال قبل از ميلاد.

شاهان هخامنشى

1 - چيش پش (پش بكسر پاء و سكون شين). 2 - كمبوجيه.

3 - كوروش. 4 - چيش پش.

5 - كوروش. 6 - كمبوجيه.

ص: 538

7 - كوروش بزرگ. 8 - كمبوجيه.

9 - داريوش اول - بزرگ. 10 - خشيارشا.

11 - اردشير اول (ارت خشثر). 12 - خشيارشا دوم.

13 - سغديانس. 14 - داريوش دوم.

15 - اردشير دوم (ارت خشثر). 16 - اردشير سوم.

17 - ارشك. 18 - داريوش سوم.

در عهد داريوش سوم، اسكندر قشون به ايران كشيد و والى باختر زخم مهلكى به داريوش زده فرار كرد و اسكندر وقتى رسيد كه داريوش فوت كرده بود، بامر اسكندر نعش او را با تشريفات به پاسارگاد برده دفن كردند.

دنبالۀ تواريخ پادشاهان ايران

فوت داريوش سوم و انقراض سلسلۀ هخامنشى. 330 سال قبل از ميلاد.

دورۀ مقدونى (سلطنت اسكندر). 330 سال قبل از ميلاد.

فوت اسكندر و آغاز فترت. 323 سال قبل از ميلاد.

دورۀ پادشاهان سلوكى. 312-129 سال قبل از ميلاد.

دورۀ پارتى ها (تشكيل سلسلۀ اشكانيان). 256 سال قبل از ميلاد.

انقراض دولت اشكانيان. 224 سال بعد از ميلاد.

دورۀ دوم پارسى ها و تشكيل سلسلۀ ساسانيان. تقريبا 211 سال بعد از ميلاد كتاب ايران قديم (ص 215) مى نويسد: حبشى ها كه مسيحى بودند يمن را تصرف كردند و سردار حبشى (ابرهه) كه فتوحاتى كرده بود حكومت خود را محكم نموده كليساها در صنعا بنا كرد.

اوايل 600 سال بعد از ميلاد. اوايل 576 سال بعد از ميلاد 570 سال بعد از ميلاد.

امپراطور روم از اين اوضاع خشنود و انوشيروان

ص: 539

مكدر شد لذا قشون فرستاد و حبشى ها را از يمن راند پس از آن خانوادۀ حمير دست نشاندۀ ايران گرديد و سپاهيان ايرانى كه در آنجا مانده بودند با اهالى مخلوط شدند چنانكه اعراب دورۀ اسلامى، آنها را (ابناء) مى ناميدند.

هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله 622 سال بعد از ميلاد در ژون (يعنى ماه ششم).

(ص 234 كتاب ايران قديم) شكست خسرو پرويز از هرقل پادشاه روم 628 سال بعد از ميلاد.

در جنگ دستگرد و خلع شدن او از سلطنت و پس از چندى كشته شدن (ص 225 كتاب ايران قديم).

جلوس يزد گرد سوم پادشاه ايران. 632 سال بعد از ميلاد.

نهضت مسلمين بطرف ايران... سال بعد از ميلاد.

جنگ زنجير (يا) ذات السلاسل در نقطه ئى نزديكى خليج فارس و كويت امروزى بسركردگى خالد سردار نامى مسلمين. 633 سال بعد از ميلاد (سال 12 هجرى قمرى).

جنگ پل كه 4 هزار نفر از مسلمين كشته شدند و بعدا فاتح شدند. (سال 13 هجرى).

جنگ قادسيه و تصرف كردن مسلمين 636 سال بعد از ميلاد.

ص: 540

مداين را (قادسيه در نزديكى محلى بود كه در زمان بعد آن را كربلا ناميدند). (سال 14 هجرى).

جنگ جلولاء [جلولاء در نزديكى حلوان بود و حلوان: قلعه اى بود در كوههاى كردستان «زاگرس» صفحۀ 235 ايران قديم](1) 637 سال بعد از ميلاد (سال 16 هجرى).

بنا كردن مسلمين شهر كوفه و شهر بصره را. (سال 17 هجرى).

جنگ نهاوند (و آن آخرين جنگى بود كه يزدگرد سوم با مسلمين نمود). 642 سال بعد از ميلاد (سال 21 هجرى).

كشته شدن يزدگرد سوم و انقراض سلسلۀ ساسانيان.

(تاريخ ايران قديم تأليف مشير الدوله). 652 سال بعد از ميلاد (سال 31 هجرى).

خلاصۀ زندگانى كوروش بنقل از كتاب ايران قديم

كوروش بزرگ: پدرش كمبوجيه پادشاه پارس است كه دست نشاندۀ ماد بود و مادر - كورش: ماندانا دختر شاه ماد است.

(پاسارگاد: پاى تخت دولت پارس قبل از داريوش بزرگ بوده، اين محل را اكنون مشهد مرغاب مى نامند).

كوروش در سال نهم سلطنت خود همدان را تسخير كرد 550 ق. م

ص: 541


1- حلوان: بين كرند و پل ذهاب بوده است ب.

و سه دولت نامى آن زمان يعنى ليديه و بابل و مصر از سقوط دولت بزرگ ماد و قوى شدن پارس متوحش شدند.

كوروش: سارد و ليديه را تسخير كرد. 546 ق. م (سارد: پاى تخت ليديه است) كوروش: مستعمرات يونانى را در آسياى صغير تسخير كرد. 545 ق. م كوروش: از طرف شمال تا رود سيحون پيش رفت و در كنار آن رود شهرى باسم خود بنا كرد، بعد از طرف مشرق تقريبا تا رود سند پيشرفت. و جنگش مدت 8 سال طول كشيد.

كوروش: بابل را تسخير كرد. 539-538 ق. م (بعضى از محققين بر اين عقيده اند كه لشكركشى هاى كوروش بطرف مشرق و شمال شرق بعد از تسخير بابل بوده).

(بعد از تسخير بابل تمام ممالكى كه مطيع بابل بودند با طاعت كوروش درآمدند از جمله: فلسطين و فينيقيه را بايد ذكر كرد - دو شهر موسوم به صور و صيدا از معروفترين شهرهاى فينيقيۀ آن زمان بودند).

كوروش: نسبت به ملت بنى اسرائيل كه از زمان بخت نصّر در اسارت بودند مهربانى مخصوص ابراز نمود و ظروف طلا و نقره كه بخت نصّر از بيت المقدس آورده بود به آنها رد كرد و اجازه داد به فلسطين مراجعت كرده در بيت المقدس معابد قديم را كه آسوريها خراب كرده بودند تعمير نمايند.

كوروش: پس از تسخير بابل و شامات و فلسطين و شهرهاى فينيقيه و غيره به ايران

ص: 542

مراجعت كرد و در طرف مشرق به قشون كشى پرداخت (از كارهاى او در اين زمان اطلاعى نداريم) وفات او در 529 ق. م بوده.

روايات دربارۀ كيفيت وفات او مختلف است:

هرودوت مى نويسد: كوروش؛ در جنگ با ماساژت ها (كه قومى از سك ها بودند) كه بين درياى خزر و آرال سكنى داشتند كشته شد - توضيح آنكه كوروش ملكۀ ماساژت ها - را خواستگارى كرد - او جواب توهين آميزى داد و جنگ در گرفت، بعد پسر ملكه در اين جنگ اسير شد و خود را كشت، در جنگ بعد كوروش زخم برداشته درگذشت و ملكه امر كرد سر كوروش را در طشتى پر از خون انداختند و به سر خطاب كرده گفت:

تو كه از خونخوارى سير نمى شدى حالا از اين خون چندان بخور تا سير شوى.

برس (بكسر باء و ضم راء) نوشته كه: كوروش در جنگ با عشيرۀ دها (بفتح دال) (يكى از عشاير سكائى) در حوالى گرگان كشته شد.

كتزياس: نوشته: كوروش، در جنگ با سكاها زخم برداشت و از آن درگذشت.

و نعش او را در پاسارگاد(1) (مشهد مرغاب كنونى) دفن كردند (به خلاصه از ص 62-71 كتاب ايران قديم).

لغت پارس

پارس: با پاء عجمى و سكون راء و سين (هر دو بى نقطه) به تركى اسم يوز است و همگى منجمين اشتباهى كرده اند كه در دورۀ سنين اثنى عشريۀ تركى آن را به پلنگ تعبير كرده اند و غلط ديگر اينكه پاء فارسى را بباء موحده مى گويند و صاحب نصاب با وجود آنكه كمال مهارت در لغت عرب و عجم داشت چون كلمه تركى بوده باشتباه افتاده، در منظوم خود به پلنگ تعبير كرده است چنانچه گفته است، «موش و بقر و پلنگ و خرگوش شمار - الى آخر».

و اين اسامى سالهاى تركى، همه ختائى ايغورى است كه بعضى از آنها نيز تحريف شده

ص: 543


1- پارساگه (بكسر گاف) كه مشهد مرغاب يا مشهد مادر سليمان هم مى نامند و آن در شمال استخر فارس واقع و در درۀ ميان ده بيد و قوام آباد است (كتاب فروغ مزديسنى ص 31).

است و پلنگ را «قپلان» بفتح قاف و سكون پاء عجمى خوانند كه عربان «نمر» گويند.

گردنۀ واقع بين آذربايجان و زنجان: قپلان كوه است كه آنجا پلنگ زياد بوده كه اكنون بتحريف «قفلان كوه» با فاء مى خوانند.

صاحب مخزن الادويه در ترجمۀ «يوز» مى گويد: يوز بضم ياء و سكون واو و زاء معجمه: اسم فارسى «فهد» است كه بتركى «پارس» و به هندى «چيتا» گويند.

(به خلاصه از كتاب زنبيل حاج فرهاد ميرزا ص 195 با تصحيح آن از قرابادين كبير).

نسب كوروش

جد كوروش «هخامنش» نام داشت مؤرخين و كتيبۀ داريوش مى گويند كه:

پادشاهان ماد و پارس به او منتسب بوده اند و باين مناسبت سلسلۀ خود را هخامنشى ناميده اند.

پسر هخامنش - چيش پش نام داشت كه يونانيان آن را تحريف كرده «تائزبيز - » گويند.

(كمبوجيه در زبان يونانى «كامبيز» خوانده مى شود و عرب كمبوشيا مى گويد).

(كمبوجيه نام پدر كوروش و نيز نام پسر كوروش است و لقب «اهشورش» را بر اسم پسر مزيد كرده است و يونانيان «اهاسورس» و عرب «اخشورش» مى گويد).

يونانيان «برديا» را «سمرديز» مى گويند و وى همان گئوماتاست كه ماد، را به طغيان واداشت و خود را بنام برديا و برادر كوروش معرفى نمود تا آنكه داريوش كئوماتا را كشت.

داريوش پسر عموى كوروش است(1) كه پس از كمبوجيه پسر كوروش به پادشاهى رسيد.

پدر داريوش: گشتاسب است و يونانيان «هيستاس بيز» مى نامند و در اوستا بنام «ويشتاسب» خوانده شده.

پس از داريوش ارتخشيثث كه يونانيان ارتاگزرسس و عرب اردشير گويد، پادشاه شد.

نام اين چهار پادشاه را در اسفار يهود مى توان يافت كه عبارتند از: كوروش - اخشورش - داريوش - اردشير.

ص: 544


1- پسر عم كمبوجيه است و متن ما، مطابق مندرجات ص 79 (ترجمه) است.

بناى هيكل مقدس اورشليم در زمان كوروش شروع و در ايام اردشير پايان پذيرفت.

(به خلاصه از ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد ص 46 و 47).

ادوار تاريخ قديم ايران و پاى تخت هاى آن

مؤرخين عصر حاضر تاريخ قديم ايران را به سه دوره تقسيم نموده اند:

دورۀ اول: شامل حوادث قبل از هجوم اسكندر مقدونى به ايران است.

دورۀ دوم: دوران پارتهاست كه اعراب «ملوك الطوائف» مى خوانند و در ايران به اشكانيان نيز موسوم است.

دورۀ سوم: همان عصر ساسانى است (در سال 560 ق م، كشور ايران به دو استان مهم تقسيم مى شد: قسمت جنوبى موسوم به «پارس» و قسمت شمالى معروف به «ماد» بود كه عرب آن را «ماهات» و يونانيان «ميديا» مى نامند).

(پاى تخت عيلامى ها و پارس شهر شوش بود كه اكنون بنام اهواز در جنوب ايران واقع است).

(پاى تخت «ماد» يا «ميديا» شهر «هنگمتانه» كه عرب همدان گويد - بود كه اكنون نيز بهمين نام آباد است، فقط محل آن كمى از محل قديم دورتر شده است).

(پس از اينكه اردشير جانشين داريوش شد، استخر را پاى تخت خود قرار داد و تا پايان كار دولت هخامنشى پاى تخت بود تا در عهد داريوش سوم معروف به «دارا»؛ پاى تخت، بدست اسكندر افتاد و به آتش سوخت).

(روزگار تسلط اعراب مسلمين بر ايران، استخر يك قريۀ كوچكى بود و در شصت ميلى آن، شهرى بنام شيراز بنا كردند كه اكنون حاكم نشين پارس است).

(به خلاصه از ترجمۀ كتاب ذو القرنين تأليف مولانا ابو الكلام آزاد ص 26 و 27 و 29).

دولت پارس و حملات كوروش

موقعى كه دو دولت اشور و بابل قدرت داشتند پارس و ماد مدتها در فشار تعدى آنان بود، پس از خرابى نينوى (پاى تخت اشور) (612 ق. م) و پايان يافتن كار سلطان اشور، امراى شمالى ايران آزادى بيشترى يافتند و كم كم دولت محلى «ماد» را بناء نمودند؛

ص: 545

قبائل پارس نيز بهمين طريق فرصتى يافتند كه سر بلند كنند و همچنين در جنوب، از كشور ديگرى بنام «انشان» يا «انزان» نيز نام برده مى شود كه حدود آن نامعلوم است.

پس از خرابى نينوى: بابل رونق تازه گرفت و پادشاه مقتدر آن بنوخدنصر «بخت النصر » به تمام آسياى غربى دست پيدا كرد و طبعا دو كشور ماد و پارس گمنام و بى اهميت ماندند، تا سال 559 ق. م كه جوانى از خاندان هخامنشى موسوم به كوروش را امراى پارس حاكم خود نمودند و او ماد را تصرف نمود، و بعد ليديا و پس از آن به تصرف نواحى مشرق پرداخت و بعد بابل را فتح كرد و حملۀ سوم او به شمال بود و عاقبت در سال 519 ق. م رخت از جهان بربست.

(كوروش را يونانيان «سائرس» و عرب «قورش» و خشيارشا مى گويد).

(كوروش با پادشاه ليدى Lydyah كه كرزوس Crosus نام داشت روبه رو گرديد).

ليدى در آسياى صغير كه امروز موسوم به آناطول - تركيه - حاضر است، قرار داشت، حكومت ليدى دست نشاندۀ يونان بود.

(حملۀ دوم كوروش متوجه مشرق شد، قبائل وحشى «گيدروسيا» و «باكتريا» كه در نواحى مشرق سكونت داشتند سر به طغيان برداشتند و لازم بود گوشمالى به بينند).

(گيدروسيا: شامل سرزمينى است كه بين ايران جنوبى و سند واقع شده و امروز به مكران و بلوچستان موسوم است و باكتريا همان بلخ است) مؤرخين يونانى از اين حملۀ كوروش نام مى برند ولى چون به كشور آنها مربوط نبوده از تفصيلات آن خوددارى كرده اند؛ گمان مى رود بين سالهاى 540 و 545 ق م باشد.

رسيدن كوروش به بلخ در آن زمان در حكم رسيدن به آخرين نقطۀ شرق بود زيرا كوروش از ايران جنوبى برخاسته و سپس به مكران و بعد به كابل رفته و بلوچستان را پيموده بسوى بلخ رو نهاده بود.

ظن قوى مى رود كه سرزمين سند نيز در اين حملۀ كوروش فتح شده باشد پارسيان؛ «سند» را بنام «هند» مى خواندند، در كتيبۀ داريوش نام «هند» در فهرست 28 كشورى كه گشوده است ذكر شده.

ص: 546

(روايات قومى يهود دلالت دارد كه: دانيال، عزرا، نحمياه و حجى پيغمبر از مقربين نزد كوروش و داريوش و اردشير بوده اند و با احترام تام در دربار ايشان مى زيسته اند).

(موضوع اسپر و مردخاى مربوط بهمين اردشير است).

(ماد در شمال پارس قرار داشت و حدود آن به كوههاى شمال كه متصل درياى خزر و درياى سياه مى شوند؛ مى رسيد، اين نواحى بعدها به قفقاز و باصطلاح پارسيان «كوه قاف» موسوم گشت.

كوه قفقاز فعلى در اين سلسله كوهها وجود دارد، در اين حمله كوروش به نزديك رودى رسيد؛ و در اطراف آن اردو، زد، از آن زمان اين رود بنام «سائرس» يا رود كوروش موسوم شد.

شك نيست كه در اين حمله با اقوام كوهستانى اين منطقه روبه رو شده و اين اقوام از دست قومى بنام «يأجوج» و «مأجوج» شكايت كرده اند، لذا كوروش دستور داده، سدى آهنين در برابر آنان بنا كنند (مؤرخين يونان متأسفانه بتدوين حوادث اين لشكركشى اعتناء نكرده اند) (به خلاصه از ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد ص 35 و 44 و 45).

عصر و دين كوروش

كوروش و زردشت در يك زمان مى زيسته اند و زمان زردشت از شش قرن قبل از ميلاد تجاوز نمى كند.

اگر قبول كنيم كه ذو القرنين دين مزديسنى داشته، نه تنها قرآن دربارۀ او ايمان به خدا و روز شما را ثابت نموده بلكه او را جزء وحى رسيدگان از طرف خداى قلم داده است (به خلاصه از ص 68 و 71 ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد).

تماس قرآن كريم با سد يأجوج و مأجوج
اشاره

قرآن كريم در دو سوره، از يأجوج و مأجوج اسم برده است: 1 - در سورۀ كهف فرموده «إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي اَلْأَرْضِ» 2 - در سورۀ انبياء فرموده: «حَتّٰى إِذٰا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» .

ص: 547

قرآن كريم در دو سوره، از يأجوج و مأجوج اسم برده است: 1 - در سورۀ كهف فرموده «إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي اَلْأَرْضِ» 2 - در سورۀ انبياء فرموده: «حَتّٰى إِذٰا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» .

نقطۀ شمال شرقى عهد كوروش به مغولستان (منغوليا) موسوم بود و قبايل كوچ نشين آن منغول ناميده مى شدند: و اصل منغول كلمۀ «منگوك» يا «منچوك» بوده است و در هر دو حال اين كلمه: با كلمۀ مأجوج بسيار نزديك است كه يونانيان نيز «ميگاك» مى خوانده اند.

در تاريخ چين از قبيلۀ ديگرى در اين سرزمين اسم برده مى شود كه بنام «يواشى» خوانده مى شده اند و ظاهرا اين كلمه در طول قرون تحريف شده و بصورت يأجوج در آمده است.

دو كلمۀ يأجوج و مأجوج ظاهرا عبرى بنظر مى رسد ولى در اصل مسلما عبرى نيست و دو كلمۀ بيگانه است كه صورت عبرى به خود گرفته است و يونانيان اين دو كلمه را «گوگ» و «ماگوگ» مى گويند (در ترجمۀ سبعينيه توراة باين شكل استعمال شده و بعدا در زبانهاى اروپائى بصورت ساير اشكال درآمده است).

(اين كلمۀ مأجوج اولين بار در توراة در سفر تكوين 2:10 ذكر شده است و در كتاب حزقيال 2:38 و 1:39 و در مكاشفات يوحناى لاهوتى 7:20 جوج و مأجوج مذكور است.

بالجمله: قومى بدوى و وحشى در دامنه هاى شمال شرقى بوده اند كه سيل هجوم آنان از قرون ما قبل تاريخ تا قرن 12 ميلادى بطرف كشورهاى مجاور جارى بوده است.

در دورانهاى مختلف به نامهاى مختلف ناميده شده اند. در ازمنۀ اخير در اروپا آنها را «ميگر» و در آسيا «تاتار» ناميده اند.

(معلوم شده است كه در حدود سال 600 ق. م يك دسته از آنان در سواحل درياى سياه پراكنده شده و هنگام پائين آمدن از دامنۀ كوههاى قفقاز، آسياى غربى را مورد هجوم قرار داده اند).

يونانيان در آن زمان آنان را بنام «سيت» ناميده اند و بهمين اسم در كتيبۀ داريوش در استخر نيز ثبت است.

ص: 548

(بايد مطمئن بود كه قومى كه از آنان به كوروش شكايت برده و كوروش سدى آهنين در برابر آنان بناء نهاده است، همين ها بوده اند).

زمانهاى هفت گانۀ خروج يأجوج و مأجوج

تاريخ اقوام مذكوره را مى توان به 7 دوره تقسيم كرد:

1 - زمان ما قبل تاريخ كه قوم (سيت) مجبور به مهاجرت از شمال شرقى به داخلۀ آسيا شده اند.

2 - اوايل دوران تاريخ كه زندگى اين قوم داراى حيات بدويت و اوليه و حيات شهرنشينى و زراعت هر دو بوده، سيل هجوم از سال 1500 ق. م تا 1000 ق. م ادامه داشته.

3 - از هزارۀ ق. م تا 600 ق. م است.

در اين زمان صحبت از اقوام وحشى در اطراف درياى خزر و درياى سياه به ميان مى آيد كه در هر نقطه، به نامى خوانده مى شوند، بعدها در حدود سالهاى 700 ق. م نام قبايل «سيت» به ميان مى آيد كه به آسياى غربى هجوم مى برند.

در آن زمان اشور در كمال عظمت بود، شهرهاى نينوى و بابل بر تمام آسيا حكمفرمائى داشت.

هرودوت مى نويسد: حدود شمالى اشور دائم مورد تهاجم و غارت و يغماى اقوام سيت قرار داشت، اين حدود شمالى تا كوههاى ارمنستان مى رسيد، قبايل سيت از تنگناى قفقاز آمده و آباديهاى دامنه را به غارت مى گرفتند، حتى در سال 620 ق. م جمع كثيرى از آنان به شهر نينوى نيز رسيد، كه ايران شمالى را هم طبعا غارت نمودند. مؤرخين يونان عقيده دارند كه اين حادثه يكى از علل بزرگ سقوط نينوى بود - (هرودوت 1-104).

4 - سال 600 ق. م است كه كوروش اقدام به بناء سد داريال نموده.

5 - قرن سوم ق. م است كه قبائل سيت متوجه چين شده اند و مؤرخين چنين اين قوم را به «هيونك نو» موسوم ساخته اند و بعدها همين كلمه به «هون» تبديل شده.

در همين زمان امپراطور چين موسوم به شين هوانك تى، ديوار بزرگ چين را در برابر هجوم آنان بر پاداشت كه هنوز هم باقى است، و بناى اين ديوار از سال 264 ق م.

ص: 549

شروع شده و در ظرف ده سال پايان يافته است. چون ديوار از هجوم اقوام مزبور به چين جلوگيرى كرد طبعا مجددا متوجه آسياى وسطى شدند.

6 - قبائل مزبوره در قرن 4 ميلادى زير لواى قائد بزرگشان «اتيلا» به اروپا هجوم بردند و امپراطورى و تمدن روم را يكباره پايان بخشيدند.

7 - در قرن 12 ميلادى طوائف زيادى از سرزمين مغولستان به رهبرى چنگيزخان به آسياى غربى هجوم بردند و تمدن عربى و شهر بغداد را برانداختند (به خلاصه از ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا أبو الكلام آزاد ص 87-89).

اتيلا AttilA ملك الهون (432-453) اجتاح اوروپا و فرض الجزية على امبراطوريتى الرومان شرقا و غربا. كسره آيسيوس (451) كان اتيلا يلقب ذاته غضب - اللّه (منجد ج 2)

سد آهنى و ديوار سنگى

چون در زمان كوروش؛ بزرگترين خطر، متوجه آسياى غربى از طرف قبائل «سيت» بوده و راه غارت و حمله و هجوم آنان نيز از تنگۀ داريال مى گذشته، لذا سد داريال در قرن چهارم قبل از ميلاد بدست كوروش بناء شده است.

بعدها تغييرات وضع جغرافيائى پس از هزار سال طبعا خطر اقوام سيت را كمتر ساخته و در عوض خطر بزرگى در زمان انوشيروان از طرف روم شرقى و امپراطورى بيزانس كه با امپراطورى ساسانى رقابت داشته متوجه ايران شده لذا ديوار در بند كه بنام «ديوار خزر» ناميده شده بدست انوشيروان بناء گرديده است.

(روميها نه تنها از طرف مغرب و از راه تركيه بايران حمله ور مى شدند بلكه افراد آنها كه در شمال و دشتهاى اورال و نواحى اطراف درياى خزر نيز منتشر بودند؛ شمال ايران را مورد هجوم قرار مى دادند و از اين نظر انوشيروان مجبور بود براى جلوگيرى از اين تهاجمات، وسائل دفاعى آنجا را محكم كند و امر به بناى ديوار بزرگ در بند براى مقابله با مهاجمين بدهد).

(ديوار سنگى دوم را با سد اول كه آهنين است مخلوط نبايد كرد چنانكه بعضى

ص: 550

خلط كرده اند).

(هر دو بناء ربطى به اسكندر ندارد، و يوسف يهودى سياح كه در قرن اول ميلادى مى زيسته، در تاريخ خود كه نظامى هم در اسكندرنامه آن را بنظم درآورده اشتباه كرده كه سد داريال را به اسكندر نسبت داده است).

محل سد آهنين كوروش «ذو القرنين»

اين سد آهنين در محلى بين درياى خزر و درياى سياه واقع شده است و جائى است كه سلسلۀ كوههاى قفقاز مثل يك ديوار طبيعى راه بين جنوب و شمال را قطع مى كند و فقط راه؛ در تنگۀ ميان اين سلسله كوهها وجود دارد، اين راه را امروز بنام تنگۀ داريال مى خوانند و در ناحيۀ ولادى كيوكر و تفليس واقع شده است، هم اكنون نيز بقاياى ديوار، در اين نواحى هست و مسلما بايد سد كوروش باشد.

در سد ذو القرنين گفته مى شود كه آهن زيادى به كار رفته و بين دو كوه نيز ساخته شده.

(معبر داريال بين دو كوه بلند واقع شده و اين سد كه آهن زيادى در آن ديده مى شود در همين دره وجود دارد).

از كتب ارمنى بهتر مى توان شهادت گرفت زيرا بيشتر به وقايع از نزديك آشنا بوده اند، اين سد را در كتب ارمنى از زمان قديم به «بهاك كورائى» خوانده اند و «كابان كورائى» هم مى گويند و معنى هر دو كلمه يكى است و همان معنى «درۀ كوروش» يا «گذرگاه كوروش» مى دهد، زيرا «كور» قسمتى از نام كوروش است.

زبان گرجستان قديم اين دروازه را بنام «دروازۀ آهنين ميانه» و تركها آن را به - «دامر كيو» ترجمه كرده اند و هم امروز هم بهمين نام مشهور است.

كوه قفقاز فعلى در سلسلۀ كوههاى شمال وجود دارد، در اين حمله كوروش به نزديك رودى رسيد و در اطراف آن اردو زد، آن زمان اين رود بنام «سائرس» يا رود كوروش موسوم شد و هنوز هم بهمين نام «كر» معروف است و در كتب ارمنى اين رود، رود سائرس خوانده مى شود (به خلاصه از ص 45 و 91 و 92 ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد).

ص: 551

محل سد سنگى انوشيروان

علاوه بر ديوار آهنين، يك ديوار سنگى نيز در معبر داريال وجود دارد.

در ساحل غربى بحر خزر شهركى است بنام «در بند» كه اعراب آن را «باب - الابواب» مى خوانند و در همين منطقۀ كوهستانى است.

يك ديوار سنگى از قديم در اين شهر نيز يافت مى شود كه از بحر خزر شروع و تا ارتفاعات كوهستانى مى رسد، و طول آن قريب سى ميل است و جز از در مخصوص اين ديوار، نمى توان بشهر داخل شد.

همۀ اين سدها راه ميان شمال و جنوب را مى بسته است (و مسلم است كه اين ديوارها قبل از اسلام نيز وجود داشته و اين شهر از زمان ساسانيان به واسطۀ اين ديوار بنام «در بند» خوانده شده است).

مؤرخين بزرگ مثل استخرى و مسعودى و مقدسى و ياقوت حموى و قزوينى و غيرهم عموما اين ناحيه را بنام در بند مى خوانند و عقيده دارند كه در عصر ساسانيان از لحاظ موقعيت؛ بسيار مهم بوده است، زيرا معمولا ايران از طرف شمال مورد غارت قرار مى گرفته و در حكم كليد ايران محسوب مى شود، و اعراب مسلمين از لحاظ اهميت، لقب «باب الخزر» و «باب الترك» به آن داده اند و گاهى نيز «كاسپين پورتا» يعنى دروازۀ خزر خوانده مى شود (به خلاصه از ص 91-93 ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد).

ضبط لغات

هخامنش: بمعنى دوست منش مى باشد. (در مورد پيشوايان كلمۀ هخمن Haxeman استعمال شده كه در سنسكريت Sakman گرديده، هخمن بمعنى دوستى و يگانگى است - كتاب مزديسنا و تأثير آن در ادبيات فارسى ص 400 به خلاصه).

كورش: بضم كاف و سكون واو و ضم و فتح راء و شين آخر (كتاب عزرا مشكول) يعنى آفتاب (قاموس مقدس) (در فارسى كوروش ضبط شده).

فارس: بفاء الفى و فتح و نيز كسر راء و سين آخر (كتاب عزرا مشكول) يعنى پاكيزه يا پلنگ ها (قاموس مقدس).

ص: 552

(محرر اين تفسير گويد: تحقيق معنى پارس جداگانه ذكر شده است).

داريوس: بدال الفى و كسر راء و ياء واوى و سين آخر (كتاب عزرا مشكول) يعنى مانع (قاموس مقدس).

ارتحششتا: بفتح همزه و سكون راء و فتح تاء و سكون حاء و فتح شين اول و سكون شين دوم و تاء الفى (كتاب عزرا مشكول) يعنى صاحب اقليم بزرگ (قاموس مقدس).

احشويروش: بفتح همزه و فتح حاء و سكون شين و واو يائى و راء واوى و شين آخر (كتاب استير مشكول) يعنى شير شاه (قاموس مقدس).

عيلام: بكسر عين يائى و لام الفى و ميم آخر (توراة مشكول سفر تكوين 22:10) يعنى آبادى (قاموس مقدس) اكد: بر وزن احمد (توراة مشكول سفر تكوين 10:10) يعنى ديوار (قاموس مقدس) و آن اسم طايفه ئى از بنى سام است.

سومر: SUMER (كتاب ايران قديم مشير الدوله ص 23).

حمورابى: HAMMURABI (ايران قديم ص 29).

اين مثل از كوروش است: نى زنى بلب دريا نزديك شد و پيش خود گفت: اگر نى بزنم بى شك اين ماهيها خواهند رقصيد، نشست و چندانكه نى زد ديد اثرى از رقص - آنها نيست، پس تورى برداشت و بيفكند و وقتى كه ماهيها در تور مى جستند و مى افتادند گفت: اكنون بيهوده مى رقصيد، مى بايست وقتى كه من نى مى زدم برقص آمده باشيد (اين مثل را كوروش براى يونانيها زد كه پيشنهاد كوروش را دربارۀ ليديه نپذيرفتند ولى پس از اينكه كوروش آن را تسخير كرد پيشنهاد را خواستند بپذيرند كه كوروش رد كرد).

عزير

در قرآن كريم در سورۀ توبه آيۀ 30 فرموده: «وَ قٰالَتِ اَلْيَهُودُ عُزَيْرٌ اِبْنُ اَللّٰهِ» يعنى

ص: 553

يهود گفتند: عزير پسر خداست. (صاحبان اين عقيده در يهود، منقرض شده اند).

عزرا پسر سرايا (سرايا، بفتح و كسر سين و راء الفى و ياء الفى) از احفاد العازار بن هارون است (كتاب عزرا، 1:7).

عزرا (بفتح عين و سكون زاء و راء الفى - كتاب عزرا عربى مشكول) بمعنى كومك و امداد است. او كاهن و هادى معروف عبرانيان و كاتب ماهر شريعت و هم شخصى عالم و قادر و امين بود و چنان مى نمايد كه در بارگاه سلطان ايران، درجه و اعتبار تام داشته و در مدت هشتاد سالى كه در حكايت او مذكور است اكثرى از زمان سلطنت كورش (كيخسرو) و نيز تمامى سلطنت كمبايسيس و اسمرديس يعنى لهراسب و هم سلطنت داريوس هستاسپيس يعنى گشتاسب و هم سلطنت زركسيس يعنى اسفنديار و نيز هشت سال از سلطنت ارتك - زركسيس لانگى مينس يعنى اردشير دراز دست سپرى شد.

عزرا، از اين پادشاه آخرين نوشته ها و فرامين و نقود و هر امداد و اعانتى كه لازم بود يافته بسركردگى و پيشوائى جماعت بزرگى از اسيران مراجعت كننده به اورشليم در سال 457 قبل از مسيح روان شد (كتاب عزرا باب 7) و در اينجا بسيارى از رفتار قوم و نيز پرستش جماعتى از ايشان را اصلاح نموده كنيسه هاى چندى تأسيس نمود كه على الدوام تلاوت نوشته هاى مقدسه و دعاء در آنجا مستدام باشد (كتاب عزرا، 10:8 و كتاب نحميا باب 8) و عموما معتقدند كه بعد از اين وقايع كتب تواريخ و عزرا و قسمتى از نحميا را تصنيف نمود و تمامى كتب عهد عتيق را كه حال، قانون موسوى مى باشد جمع آورى و تصحيح نمود و در اين عمل از نحميا و بلكه هم از ملاكى امداد يافت.

كتاب عزرا قدرى از آن در كلدانى نوشته شد و مشتمل بر تاريخ مراجعت يهود از زمان كوروش مى باشد (كتاب عزرا باب 6:1) پس شصت سال بعد از آن حكايت اعمال خود را بيان مى كند (كتاب عزرا باب 10:7) و اين حكايت واقعاتى است كه در سال 456 قبل از مسيح واقع شد دو كتاب ابو كريفا يعنى جعلى به وى منسوب و باسم ازدراس كه اسم يونانى آن است موسوم است (به خلاصه از قاموس مقدس).

در منجد (ج 2) مى نويسد: عزير: رجل جاء ذكره فى القرآن و قد يكون عزرا

ص: 554

المذكور فى التوراة. كان من الكهنة. نال من ارتحششتا الاذن لليهود بالعودة الى فلسطين و اعاد بناية هيكل اورشليم فى القرآن 5 ق. م.

در كتاب اماكن مقدسۀ عراق (ص 27) به خلاصه مى نويسد: صومعۀ عزير كنار نهر دجله است و معروف است كه عزير كاتب، آنجا مدفون است، جغرافى نگاران عرب در قرن هفتم اسلامى (13. م) آورده اند كه در آن نقطه دعاء به اجابت مقرون است و به آن سبب در آن زمان مشهور آفاق بوده، مقام عزير چند مرتبه خراب شده و بنا گرديده است و آنچه امروز ديده مى شود از آثار تازه است.

ياقوت در معجم البلدان به خلاصه مى نويسد: «ميسان: بالفتح ثم السكون و سين مهملة و آخره نون، اسم كورة واسعة كثيرة القرى و النخل بين البصرة و واسط، قصبتها ميسان.

و فى هذه الكورة ايضا قرية فيها قبر عزير النبى (ع) مشهور معمور يقوم بخدمته اليهود، و لهم عليه وقوف و تأتيه النذور و أنا رأيته، و ينسب اليه ميسانى و ميسنانى بنونين»

زرتشت
اشاره

بعضى از مؤرخين زمان زرتشت را از هزار سال قبل از ميلاد پيشتر مى برند، و محققين معاصر عقيده دارند كه در اين قول تا حدى مبالغه شده است و تا اين زمان زردشت قدمت نمى تواند داشته باشد، پرفسور گلدنر آلمانى عقيده دارد كه زمان زردشت از شش قرن قبل از ميلاد تجاوز نمى كند، بيشتر محققين نيز عقيدۀ او را قبول كرده اند، اگر اين مطلب درست باشد بنابراين كوروش و زرتشت در يك زمان مى زيسته اند.

دربارۀ محل ظهور زرتشت عقيدۀ اغلب علماء بر اين است كه در ايران شمالى بوده يعنى بايد سرزمين آذربايجان (آتروپاتگان) كه در بخش «ويندى» از كتاب اوستا به كلمۀ «ايريانا ويجو» يا ايران ويژه تعبير شده، مركز ظهور زردشت باشد.

گلدنر مى گويد: اگر به روايت شاهنامه تسليم شويم، مقصود شاهنامه از گشتاسب (ويشتاسب) بايد طبق قول مؤرخين يونان، پدر داريوش باشد.

(گواينكه زرتشت قبل از كوروش ظهور كرده و يا معاصر كوروش بوده ولى نمى توان در اينكه كوروش پيرو دين زرتشت بوده شك كرد، درست است بر اين دعوى دليل مستقيم

ص: 555

نداريم و ليكن برحسب قرائن تاريخى ناگزير از قبول هستيم). (ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد ص 68 به خلاصه).

دين ماد و پارس قبل از زرتشت

معتقدات دين ماد و پارس، قبل از ظهور زرتشت مثل معتقدات ساير ملتهاى آريائى بوده است. آريائى هاى فارس مثل برادران آريائى خود در هند مظاهر طبيعى را مى پرستيده اند - ، سپس خورشيد را مورد تكريم و پرستش قرار داده اند بعدها آتش جانشين خورشيد شده، زيرا از ميان عناصر مادى، تنها آتش منبع نور و گرما شناخته شده.

هنديها و يونانيان قديم هر دو به خدايان خير و خدايان شر معتقد بوده اند، ايرانيان قدرت خدائى را به دو نيروى مساوى تقسيم نموده اند: خداى نيكى كه منشأ فعاليت و رفاه زندگى است؛ و خداى شر كه همۀ بديها و نابكاريها از او سرچشمه مى گيرد.

در اين زمان، براى پرستش آتش در كوهها معابد و قربانگاهها مى ساختند، اين معابد بوسيلۀ روحانيانى بنام مغ «موگوش» اداره مى شد و همين كلمه بعدها نمايندۀ آتش پرستى شد كه بعربى و عبرى «مجوس» خوانده مى شود.

(در گاتها كلمۀ مجوس به «كارپان» و «كاوى» نام برده شده است).

(زبان شناسان عقيده دارند كه كلمۀ كارپان پهلوى بسا احتمال دارد كه همان كلمه كلپ سنسكريت باشد كه معنى انجام مراسم دينى و شعائر مذهبى را مى دهد، اما كلمۀ كاوى همان كلمه كوى سنسكريت است كه به معناى شاعر آمده و در زبان اوستا نيز بجاى كلمۀ ساحر استعمال شده است (شاعر هم يكى از فرقۀ ساحران است زيرا فرموده اند:

«ان من البيان لسحرا») بيشتر آنچه در كتب «ويدا»،(1) از شعائر مذهبى و پرستش خدايان و قربانى هاى هنديها مى يابيم كم وبيش در ميان قبائل ماد و پارس كه اغلب كشاورز بودند رواج داشت از جمله:

نوشيدن شراب از شعائر دينى آنها محسوب مى شد، شراب تندى كه مستى شديد مى آورد و در كتب ويدا بنام «سوم» موسوم است نزد مادى ها و پارس ها به «هوم» ناميده مى شد.

ص: 556


1- تفصيل ويدها خواهد آمد.

مغ ها قبل از زرتشت به ثنويت (Ditheism) يعنى به وجود دو خدا (خداى خير و خداى شر) معتقد بودند (به خلاصه از ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد ص 71 و 72 و 73 و 76).

دين مزديسنا

زرتشت مردم را به دين مزديسنا يعنى دين توحيد كه مردم را از شرك به خدا و بت پرستى منع مى كرد، دعوت نمود؛ زرتشت همۀ معتقدات مغ ها يعنى مجوس هاى قديم را باطل شمرد و گفت: نيروهاى زياد براى خير و خدايان بيشمار براى شر هيچ كدام نيست فقط يك خدا هست و آن «اهورامزدا» است، قواى روحى كه گمان مى كنيد خالق خير يا شراند خالق نيستند بلكه خود مخلوق اهورامزدا، هستند.

نيز زرتشت گفت خداوندان خير بنام امشاسپندان و - يزتا - يعنى فرشتگان خوانده مى شوند و مظهر امور شر «انگره مى نيوش» يعنى شيطان نام دارد.

(بعدها اين نام تحريف شده بنام «آنرومين» و باز تحريف شده به «اهرمن» مشهور شده).

نيز زردشت گفت: زندگى انسان با مرگ پايان نمى پذيرد و بلكه زندگى ديگرى در انتظار اوست و جان، پس از مرگ تن باقى است.

نيز زرتشت گفت: اخلاق يعنى پندار و گفتار و كردار نيك، از دين جدا نيست.

دين زرتشت اصولا از شائبۀ بت پرستى مبرا بوده و به هيچ شكلى از اشكال، پرستش بت ها را اجازه نمى داد، ملكم در تاريخ ايران مى نويسد: «پارسيان در ميان ساير ملل قديم تنها ملتى هستند كه در هيچ يك از ادوار تاريخى خود به بت پرستى روى نياوردند».

هنديان قديم نيز به يگانگى خدا عقيده داشتند و ليكن اين عقيده از ميان خاصان قوم تجاوز نمى كرد و عامۀ مردم بيشتر بت پرستى را شعار خود قرار داده بودند.

زرتشت دربارۀ شراب «سوم» و «هوم» در اوستا مى گويد: «خداوندا كى خواهد بود كه رؤساى اين سرزمين از گمراهى نجات يابند؟ چه وقت، آيا مردم از دست نابكارى كارپان ها و كاوى ها نجات خواهند يافت؟ و آيا روزى خواهد رسيد كه اين شراب نجسى

ص: 557

كه مردم را بوسيلۀ آن فريب مى دهند، ريشۀ آن از زمين كنده شده و اثرش از جهان گم شود» (يسنا 10:48) و در جاى ديگر مى گويد: «اين گمراهان همه جا قربانى مى كنند - و حيوانات را مى كشند و از عمل خود نيز خرسند هستند» (يسنا 32) (به خلاصه از ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد ص 73-75).

شورش و انقلاب رؤساى دين قديم (يعنى مقدم بر دين زرتشت)

1 - مؤرخين يونان تصريح كرده اند كه در شورش ماد (شورش گئومات مغ) كه هشت سال پس از مرگ كوروش رخ داد، پيروان دين قديم يعنى ما قبل زرتشت دست داشته اند و به آتش آن دامن زده اند، داريوش كه هشت سال پس از مرگ كوروش به تخت نشست، شخصا در كتيبۀ خود، ليدر انقلاب را به لقب «موغوش» يعنى پيرو دين قديم ماد خوانده است (و اين شورش را داريوش خوابانده و رهبر آن را كشته است).

2 و 3 - پيروان دين مذكور بعد از آن نيز چند بار دست به انقلاب زده اند: يك بار شورشى به رهبرى يك نفر مغ ديگر بنام «فره ورتيش» به پاشده و آن مغ در همدان بقتل رسيده، پس از او نيز «شترت خمه» نامى دست بانقلاب زده كه در اردبيل كشته شده است (به خلاصه از ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد ص 69).

انحطاط دين زرتشت (تحريف و تغيير مزديسنا)

انحطاط دين زرتشت از قرن سوم قبل از ميلاد شروع شده و در اين قرن است كه عقايد مجوسى دوباره سر بلند كرده و مؤثرات خارجى نيز در آن تأثير نموده تا جائى كه مى بينيم اين دين كوروش و داريوش - در عصر امپراطورى رومى ها و زمان آنتونى كاملا به شكل ديگرى تغيير يافته، سادگى اوليۀ خود را از دست داده و چنان عقايد ناباب در آن راه يافته و آن قدر پيرايه به آن بسته شده كه اگر خود زردشت بازآيد، آن را نمى شناسد.

حقيقتى كه نبايد آن را ناديده انگاشت اين است كه: هجوم اسكندرى، تنها از لحاظ سياسى دولت پارس را در هم نكوبيده بلكه پيكر دين مقدس پارس را جريحه دار ساخته است.

يك داستان باستانى پارس مى گويد كه: «كتاب دينى مقدس زرتشت؛ روى دوازده پوست گاو با آب زر نوشته شده بود، و اين كتاب در ايام هجوم اسكندر به آتش سوخته شد».

ص: 558

البته نوشتۀ روى پوست دوازده گاو شايد مبالغه آميز باشد اما چيزى كه شك در آن نيست اين است كه: هجوم اسكندر، با اوستا كتاب زردشت همان كرد كه غارت بخت نصّر با توراة نمود، زيرا پس از اين دو غارت هر دو دين، سرمايۀ اصلى خود را كه كتاب مقدسشان بود از دست دادند.

پانصد سال پس از اسكندر كه امپراطورى ساسانى تشكيل شد پارسيان بفكر ايجاد يك رفورم در دين زرتشتى افتادند و همان گونه كه عزرا پيغمبر: توراة را پس از پايان يافتن دورۀ اسارت بابل جمع آورى كرد، گفته مى شود كه: اردشير بابكان نيز كتاب اوستا را از نو جمع كرد.

مسلم است كه اصول و خصوصيات دين در اين مدت بسيار تغيير و تحريف يافته و حتى مسخ شده بود، دين زرتشتى در اين زمان، دين خالص نبود، بلكه مخلوطى از عقايد مجوسى قديم و عقايد يونانى و زرتشت به شمار مى رفت، و البته تفسير موبدان و تشريح و حاشيه نوشتن و گفتۀ آنها نيز كار را به جائى مى رساند كه دين را از اصل دور مى ساخت.

(على هذا: پرستش آتش و عقيدۀ ثنويت از دين زرتشت نيست بلكه از بقاياى مجوسى مادى است كه بعدها با مبادى مذهبى زرتشت آميخته شده است) (ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد ص 71 و غيره).

اسلام و زرتشتيان

روزى كه اسلام ظهور كرد، دين زرتشت همين طور تحريف شده و معروف بنام مجوسى بود، پيغمبر اسلام (ص) با اصول آن اختلاف نداشت و فرموده بود كه: با آنان - زرتشتيان - مثل اهل كتاب رفتار كنيد، «سنوا بهم سنة اهل الكتاب» ازاين جهت مشاهده مى كنيم كه: اسلام، زرتشتيان را در مقام مشركين قرار نداده است بلكه آنان را تا مقام اهل كتاب بالا برده، همچنان كه باصول دين يهود و نصارى نيز اعتراف فرموده است.

و به عبارت ديگر، همچنان كه اسلام اصول دين يهود و نصارى را محترم شمرده و فقط با عقايد تحريف و تبديل شدۀ آنان مخالفت داشته، در اصول، با دين زردشتى نيز موافقت نموده و فقط مجوسيت تغيير پذيرفته را انكار نموده است.

ص: 559

از اميرالمؤمنين على (ع) روايت شده است كه فرمود: با زرتشتيان معاملۀ اهل كتاب روا داريد (به خلاصه).

مسلمين عقيده داشتند كه: دين زرتشتى در اصل آتش پرستى نداشته بلكه به - توحيد دعوت مى نموده و فردوسى در شاهنامه گفته:

«مگوئى كه آتش پرستان بدند *** پرستندگان نيك يزدان بدند»

ابو ريحان بيرونى كه در عصر فردوسى مى زيسته در كتاب آثار الباقيه بين مجوسى و زرتشتى فرق گذاشته است.

پس از آنكه مسلمين آنچه از كتب فارسى قديم يافتند، دست به ترجمۀ آن زدند، و كتاب اوستائى را هم كه در عصر ساسانى تأليف شده بود ترجمه نمودند و ابو حمزۀ اصفهانى در كتاب خود چند بار از آن ترجمه، نام مى برد.

مسعودى و بيرونى نيز از ترجمۀ اوستا سخن مى گويند كه مى نويسند شامل 21 جزء است و هر جزء آن قريب 400 صفحه دارد، مخصوصا از دو جزء آن نام مى برند: يكى بنام جزء «جسترشت» است كه در آن از ابتداء و انتهاء دنيا سخن مى گويد، و جزء ديگر بنام «هادوخت» است كه محتوى اندرزها و پندهاى اخلاقى است. ولى اين نسخۀ اوستائى كه در قرن چهارم هجرى وجود داشته و ابو حمزه به آن تصريح نموده، ناياب گرديده و در - كتابخانه هاى امروز دنيا اثرى از آن نيست.

آنچه را كه ما اكنون اوستا مى ناميم يك جزء ناقص از همان اوستاى ساسانى است كه بوسيلۀ پارسيانى كه به هند مهاجرت كرده اند بدست ما رسيده است و از اين نظر نيز مديون مستشرق فرانسوى «آنك تيل» هستيم كه تحقيقات علمى و فداكارى هاى او، ما را با اين جزء اوستا آشنا كرده.

محتويات اين جزء، شامل پنج فصل از گاتهاست كه ممكن است از زمان زرتشت باقى مانده باشد و بقيه بعد از آن تدوين گرديده است (به خلاصه از ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد ص 71 و 80-83).

ص: 560

تماس قرآن كريم با مجوس

مجوس: در قرآن كريم در سورۀ حج از «مجوس» اسم برده شده است.

در فرهنگ نظام مى نويسد: اين كلمه عربى است و معناى آن: 1 - پيرو دين زردشت 2 - گروهى از ايرانيان قديم كه قائل به دو مبدأ نور و ظلمت، و يزدان و اهرمن بودند و ايشان پيش از زردشت هم بودند.

در ادبيات عربى و فارسى، مجوس بهر دو معنى استعمال شده، اما از ملل و نحل شهرستانى كه زردشتى و مجوس را على حده ذكر كرده معلوم مى شود علماى اوايل اسلام مجوس را از زردشتى جدا مى دانستند و در باب لفظ مجوس مى گفتند معرب از منج گوش (مگس گوش) است كه نام كسى بوده كه گوشهاى كوچك داشته و سازندۀ دين مجوس اوست (قاموس را به بينيد) و او ثنوى بوده نه موحد، زردشت موحد بوده؛ يزدان و اهرمن: هر دو را مخلوق اهورامزدا (خدا) مى دانسته.

در باب ريشۀ لفظ «مجوس» لغت نويسان عربى اشتباه كردند، مأخوذ از منج گوش نيست بلكه از (موغوى) اوستا و (مغ) پهلوى است بمعنى دانشمند و ملاى دينى و - قربانى دهنده به آتش؛ و در اوستا هم از زبان سامى كلدانى رفته كه در آن ما گوش بهمان معنى بوده؛ و در كتيبۀ داريوش بزرگ بر كوه بيستون؛ لقب گومات (كه بنام برديه پسر كوروش سلطنت هخامنشى را ضبط كرده بود) «مگوش» نوشته شده كه بهمان معنى است يعنى گومات از خانوادۀ ملاى مذهبى بوده، ممكن است كه در زبان سامى از زبان آريائى رفته باشد چه مكه و مگه در سنسكريت بمعنى قربانى است كه به آتش داده مى شود...».

در قاموس مقدس (ص 785) مى نويسد: «مجوس لفظى است كلدانى يا مدى كه مقصود از كهنه است كه درجۀ ايشان فيما بين حاكم و قوم است و خادمان دين زردشت را نيز مجوس مى گفتند و به واسطۀ لباس مخصوص و عزلت و گوشه نشينى معروف بودند و از جمله تكاليف اينها اين بود كه آتش را دائما بر آتشكده هاى اورمزد نگاه دارند و با شر اهريمن مقاومت نمايند و ايشان علماء و دانشمندان قوم فارس بوده فلسفه و هيئت و علوم رياضى ديگر را

ص: 561

كه در آن زمان معروف بود تعليم مى دادند و با پادشاه در ميدان جنگ مى رفتند (كتاب ارميا 3:39) و هرچند كه علم ايشان بر قواعد صحيحه بنا نشده بود با وجود آن دانيال ايشان را به حكمت و دانشمندى توصيف مى نمايد (كتاب دانيال 20:1) و از براى ايشان نزد نبوكدنصر توسط نمود (كتاب دانيال 24:2) و خود رئيس ايشان گرديد».

عقيدۀ ايرانيان قديم
اشاره

1 - آئين آريائيان و اسلاف ايشان مبتنى بر تأله قواى طبيعى بود و آنان به خدايان متعدد كه هريك را مظهر يكى از قواى طبيعت مى دانستند اعتقاد داشتند، در ميان اين مظاهر مهم تر از همه؛ روشنائى و باران بود.

(ميتره (سنسكريت) و ميثره (اوستا): خداى آفتاب.

نيز ايندره: خداى رعد و تنها خدائى كه صورت تجسم داشته.

نيز يمه (سنسكريت) (بر وزن همه) و ييمه (اوستا) (بر وزن صرفه): پسر خورشيد كه نخستين بشرى است كه مرگ بر او چيره شده بر دوزخ حكومت مى كند (اين نام؛ همان است كه در داستانهاى ملى ما بصورت جمشيد درآمده).

نيز وارونه (در ودا به منزلۀ همان اهوراى اوستاست كه نظام عالم را حفظ - مى كند: از خدايان آنان محسوب مى شدند).

2 - خدايان اين طايفه بصورت مذكر و مؤنث شناخته مى شدند چنانكه:

خداى بزرگ آسمان ديااوه Dyauh سنسكريت ZAeus يونانى JuPiter لاتينى Tiu يا Zio توتنى و همچنين خداى آتش Agni سنسكريت Ignis لاتينى Ugnis ليتوانى و Ogni اسلاوى باستانى، مذكر بوده اند.

خداى سپيده دم Ushah سنسكريت Ushanh اوستائى auszrA ليتوانى eostra آنگلوساكسنى و aurorA لاتينى مؤنث به شمار رفته اند - درودا مصرح است كه او شاه دختر ديااوه يعنى آسمان است.

3 - طايفۀ مزبور تشكيلات خدايان آسمانى را مانند تشكيلات خانواده هاى زمينى از پدر بزرگ و غيره مى دانسته اند.

ص: 562

آسمان از ميان خدايان: جاويدان است و چيزى او را شكست نمى دهد و او پدر به شمارمى رود و اين معنى از لقبى كه در زبانهاى هند و اروپائى به او داده اند مشهود است و بقيه شكست مى خورند زيرا سپيده دم از آفتاب شكست مى خورد، ابر آفتاب را مغلوب مى سازد، رعد و برق ابر را شكست مى دهد.

DyauhPita سنسكريت Zeus يونانى و Ju.Piter لاتينى يعنى خداى آسمان ملقب به پدر است.

از اينجا مستفاد مى شود كه طايفۀ مذكور به آسمان، پدر خطاب مى كردند و سپيده دم را دختر او و ديوان را پسران او محسوب مى داشتند.

منشأ پدرى اهورمزدا در مزديسنا و ابوت خداى بزرگ در دين مسيح از همين اعتقاد ناشى شده است.

daevah سنسكريت dasvo اوستا deus لاتينى devas ليتوانى dia ايرلندى قديم dieu فرانسه dev پهلوى و ديو پارسى همه از ريشۀ div سنسكريت بمعنى درخشيدن است كه به خدايان اطلاق شده و چون زرتشت خدايان پيشين را از كرسى عزت فرود آورد؛ در مزديسنا ديو بمعنى اهريمن مستعمل شد.

4 - اعتقاد به دوگانگى در مبادى خير و شر، از معتقدات قديم آريائيان محسوب مى شود(1).

5 - معتقدات مزبور، بخصوص اعتقاد به قواى طبيعت بمرور در ميان آريائيان بصورت اعتقاد به خدايان مختلف درآمد چنانكه براى خورشيد و ماه و ستارگان و ابروباد و آب و خاك، علائم و اشكالى مصنوع درست كرده آنها را قواى خدائى يا خدايان كوچك مى دانستند و كم كم اين تصورات سبب توليد عقيده به خدايان متعدد و شرك گرديده به بت پرستى منجر شد، در چنين دورۀ ضلالت و كفر زرتشت آشكار گرديد و بانهدام كفر و دوپرستى شروع نمود و عقيدۀ اصلى آريائى را براساس يكتاپرستى كامل نهاد (به خلاصه از ص 40-42 كتاب مزديسنا و تأثير آن در ادبيات فارسى تأليف دكتر محمد معين). (پس از اين براى اختصار

ص: 563


1- سورۀ فلق از قرآن كريم اين عقيده را رد فرموده است.

كلمۀ مزان را رمز اين كتاب قرار مى دهيم).

مهر

مهر: 1 - دوستى 2 - آفتاب 3 - نام ماه هفتم از سال شمسى است كه ماه اول فصل پائيز است.

باعتقاد ايرانيان قديم و زردشتيان هر زمان، مهر نام فرشته اى است كه موكل روشنى و پيمانها و معاهدات و ايمان و دوستى است و در محاكمه اى كه نزد «چنودپل» از ارواح مردگان مى شود او يكى از قضاة است.

پرستش فرشتۀ مهر در نژاد آريا عام بوده و در ايام سلطنت روم از ايران به اروپا هم سرايت كرده بود و تاكنون زردشتيان و هندوها او را مى پرستند و مهريشت كه حصه اى از كتاب اوستا است در تعريف و تمجيد و پرستش فرشتۀ مهر است.

در ايران قديم كه ايام هفته نداشتند براى هر روز ماه اسمى مقرر بوده و نامهاى 12 ماه هم جزء نام سى روز مى آمده و لفظ مهر نام روز شانزدهم ماه بوده و رسمشان چنين بوده كه در روزى كه نام آن با نام ماه يكى بوده عيد مى گرفتند، روز 16 مهر ماه عيد بزرگ بوده و تا شش روز دوام داشته، آن شش روز را «مهرگان» مى گفتند، روز شانزدهم را «مهرگان عامه» و روز بيست ويكم را «مهرگان» خاصه مى گفتند، جشن روز مهرگان نزد ايرانيان پيش از اسلام اهميت دينى و مذهبى داشته، زيرا در اين روز فريدون، ضحاك تازى را گرفت (به خلاصه از فرهنگ نظام).

فردوسى

ايرانيان پيش از بعثت زرتشت به خداى مستقل يگانه اى معتقد نبودند و اينكه فردوسى در شاهنامه، همۀ آنان را يزدان پرست مى خواند و پيرو خداى متعال (برتر) و خداوند ماه و خورشيد و ستارگان مى داند... نظر به تعصب ملى ايرانيان و افتخار به اين كه ايرانيان همواره خداپرست و موحد بودند، واقع شده (ص 48 مزان).

و براى اينكه نخواستند جهان پيش از زرتشت را از حجت خالى تصور كنند به پادشاهان خود دو جنبه اسناد داده اند: هم نبوت و هم پادشاهى نظير داود و سليمان (ص 48 مزان).

ص: 564

اهورمزدا

اهورمزدا: خداى متعال مزديسناست (ص 155 مزان).

مزديسنا

مزديسن: بفتح ميم و سكون زاء و فتح دال و ياء هر دو و سكون سين و نون آخر يعنى خداپرست، در پهلوى مزدايسنه و در اوستا مزده يسنه بوده.

مزده: بمعنى عالم مطلق و داناى كل است كه صفت خداست، در سنسكريت مسته بمعنى اندازه گيرنده است و معنى اوستا مجاز آن ويسنه: بمعنى پرستش است كه در سنسكريت يجنه بهمين معنى است.

نام ديگر خدا در اوستا «اهوره» است بمعنى حيات دهنده - در سنسكريت «اسو» بمعنى ذهن و «ره» بمعنى دهنده است، در اوستا نام خدا «اهوره مزده» و هريك تنها هم استعمال شده.

زردشتيان از قديم خود را مزديسنان (خداپرستان) گويند، شايد در قديم آن طور بودند و پرستش شش فرشتۀ مقرب (امشاسپندان) و عناصر با خدا بعد در دين ايشان داخل شده (فرهنگ نظام).

در كتاب فروغ مزديسنى ص 13 مزديسنى را بكسر ميم گفته و مزديسنى را مركب از سه لفظ دانسته: «مه» يعنى بزرگ و «زدا» به معناى داناى مطلق و «يسنى» بمعنى پرستى است و معنى جمله چنين است: (داناى مطلق بزرگ پرستى) كه آفريدگار واحد باشد.

كتاب اوستا

اوستا: دربارۀ اشتقاق آن سه وجه گفته اند كه سوم آن اين است كه: مركب است از دو لفظ: (1) كلمۀ نفى يعنى نه و (وسته) بكسر واو و تاء و سكون بقيه يعنى دانسته و معنى جمله چنين است: (نادانسته) يعنى آنچه قبل از آن نادانسته بود، آشكار شد (كتاب فروغ مزديسنى ص 13 به خلاصه).

اوستا شامل پنج بخش است: يسنا (كه شامل گاتهاست)، يشتها، ويسپرد؛ ونديداد و خرده اوستا (ذيل كتاب برهان قاطع ج 1 ص 185).

ص: 565

گاتها

گاتها: در كتب مذهبى بسيار قديم برهمنى و بودائى «گاتا» عبارت است از قطعات منظومى كه در ميان نثر باشد - گاتاى اوستا نيز اصلا چنين چيزى بوده است؛ و بهمين مناسبت موزون بودن آن است كه گاتا ناميده شده يعنى سرود و نظم و شعر، اما نه شعرى كه شبيه باشعار حاليۀ ايران كه مبناش بر عروض عرب است - باشد، بلكه نزديك تر به اوزان اشعار ساير اقوام هند و اروپائى است مانند ريك ويد كتاب مقدس برهمنان (ص 60 كتاب گاتها) پنج گاتا در اوستا به منزلۀ پنج كتاب اسفار تورات است كه يهودان آنها را از خود موسى دانسته احترامات مخصوصى از آنها منظور دارند، برخى از مستشرقين احتمال مى دهند كه بعضى از فصول گاتا از اصحاب زرتشت باشد.

نخستين گاتا موسوم است به اهنود.

دومين گاتا موسوم است به اشتود.

سومين گاتا موسوم است به سپنتمد.

چهارمين گاتا موسوم است به وهوخشتر.

پنجمين گاتا موسوم است به وهيشتواشت.

(كتاب گاتا يا سرودهاى زرتشت ص 64-69).

گاتها بقول ميه اوستاشناس فرانسوى همه از زرتشت نيست بلكه برخى از قطعات آن از پيروان زرتشت و آيين مزديسنا مى باشد (سه سخنرانى دربارۀ گاتها ص 15) ولى چون تجزيه و تحليل و تشخيص آنچه از پيروان اوست بالقطع فعلا امكان پذير نيست در اينجا از بحث در قطعات اينان صرف نظر مى شود (ص 309 مزان).

زند

زند: بفتح زاء و سكون بقيه: نام ترجمۀ پهلوى كتاب اوستاى زردشت است، حضرت زردشت كتاب خود را در زبانى قديم تر از زبان پهلوى نوشت و آن زبان را ما، زبان اوستائى گوئيم و نام كتاب اصلى زردشت را هم زردشتيها هميشه اوستا گفته اند - در عصر سلطنت ساسانى كتاب اوستا بزبان پهلوى ترجمه شد، ايرانى هاى مسلمان نام كتاب اوستا

ص: 566

را هم اشتباها زند گفتند و اين اشتباه را اروپائيها هم كردند كه تاكنون اوستا را «زند» گويند (به استثناى فضلاى شرق شناس آنها) و (زند در زبان پهلوى بمعنى شرح و تفسير است) (فرهنگ نظام به خلاصه).

پازند

پازند: تفسير زند است و كلمه مركب است از «پا» يعنى ضد و صاحب و از «زند».

در پازند لغات هزوارش كه در متن پهلوى به كار مى رفته بيرون كشيدند و بجاى آنها لغات پارسى گذاشتند بنابراين پا زند خود تفسيرى است براى زند (ذيل كتاب برهان قاطع ج 1 ص 352 به خلاصه).

(در برهان قاطع: ژند و پاژند هم با زاى فارسى نقل كرده است).

سه اصل

هر فرد مزديسنان موظف است كه زندگانى خود را مطابق اين سه اصل اداره كند:

هومته Humata يعنى منش نيك (انديشۀ نيك).

هوخته Huxta گوش نيك (گفتار نيك).

هورشته Hvarshta كنش نيك (كردار نيك).

(ص 400 مزان).

(هومت - هوخت - هوورشت كتاب فروغ مزديسنى ص 32).

محرر اين تفسير گويد: نه تنها اين سه اصل در برنامۀ دعوت زرتشت است بلكه برنامۀ تمام پيامبران است و قرآن كريم نيز اين سه اصل را تذكر داده است، به اضافه چون قرآن سرآمد كتب انبياء است راه و رسم عمل باين سه اصل را نيز در ضمن آنها بيان فرموده است، زيرا در سورۀ عصر فرموده: «وَ اَلْعَصْرِإِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَفِي خُسْرٍ، إِلاَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ» يعنى سوگند به عصر پيامبر كه آدمى در زيان است مگر آنانى كه قلبا ايمان به خدا و پيامبر آوردند (انديشۀ نيك) و كردارهاى شايسته كردند (كردار نيك) و از راستى و درستى و شكيبائى دم زدند و ديگران را هم براستى و شكيبائى سفارش دادند (گفتار نيك).

ص: 567

جبر و اختيار

در تفسير پهلوى ونديداد، دربارۀ جبر و اختيار نمونۀ خوبى بدست مى آيد؛ در آنجا مسطور است كه: زن و فرزند و خواسته و فرمانروائى از بخت باشد - همه چيز ديگر از كار و كوشش است.

هر خوبى كه در بخت نباشد هرگز به مردم نرسد - آنكه در بخت باشد بدو رسد، بكوشش در گناه هرچه در بخت او باشد دور شود و هر رنجى كه در بخت باشد بكوشش دور تواند شد، بزه كار: رنجهاى تازه بهرۀ او شود، عقيدۀ زرتشتى به اختيار گرايش دارد نه جبر (ص 258 كتاب گلدستۀ چمن آئين زرتشت به خلاصه).

فلسفۀ دين زرتشت براساس نجوم(1) و تكون دنياست و جبرى مى باشد:

جهان را زير فرمان آفريدست *** همه كارى به اندازه بريدست

كه نتوانى ز بند چرخ جستن *** ز تقديرى كه يزدان كرد رستن

نگر تا در دلت نارى گمانى *** كه كوشى با قضاى آسمانى

ز چرخ آيد قضا نز كام مردم *** ازيرا بنده آمد نام مردم

ز چرخ آمد همه چيزى نوشته *** نوشته با روان ما سرشته

نوشته جاودان ديگر نگردد *** برنج و كوشش از ما برنگردد

«فخر الدين گرگانى» (ص 452 مزان).

جهان را جهاندار دارد خراب *** بهانه است كاووس و افراسياب

«فردوسى»

مراد از خير و شر

انگره مينو: بفتح همزه و سكون نون و سكون گاف هر دو و فتح راء و سكون هاء و فتح ميم و سكون ياء و ضم نون واوى، مركب است از: لفظ انگ (بر وزن وقت) يعنى بهم فشردن و خلل رسانيدن و كاستن و از لفظ مينو يعنى ضمير و روح و معنى جامع آن روح كاهش

ص: 568


1- در زمان ساسانيان زمين به هفت كشور تقسيم مى شده - اين هم مبناى نجومى دارد - مزان.

و اخلال است و مقابل آن: «سپنتا مينو» است (سپن يعنى افزايش و گشايش و معنى جامع آن: روح افزايش و گشايش است) (كتاب فروغ مزديسنى ص 89).

تقسيمات مردم

تقسيم مردم بر 3 طبقه از گاتها برمى آيد: 1 - روحانيان (پيشوايان دينى) 2 - سپاهيان 3 - پيشه وران - و در آئين برهمائى هندوان كه از حيث نژاد با ايرانيان قرابت دارند نيز همين 3 طبقه وجود دارد. بعدها در اوستا طبقۀ چهارمى هم افزودند كه خدمت گذاران اند از فراش و دربان و... (ص 401-408 مزان به خلاصه).

شراب

پاول هرن PHorn خاورشناس مشهور در كتاب تاريخ ادبيات ايران نگاشته: «در كشور پرشراب ايران، حرام بودن آب انگور بنا بر نص صريح قرآن مواجه با مقاومت هاى سخت شده است - ايرانيان زرتشتى كمال دقت را در كشت ورزى انگور با نيروى حقيقى به كار مى بردند و پس از سلطۀ اسلام بدين آسانى نمى شد اين نوشداروى پسنديده را از ايشان بازگرفت به همين جهت قديم ترين شاعران با كمال شوق و ذوق در وصف باده اشعارى گفته اند...» (ص 276 مزان).

محرر اين تفسير گويد: يكى از معاصرين گفته:

«اى كاش شود خشك بن تاك و خداوند *** زين مايۀ شر حفظ كند نوع بشر را»

نيز:

گناهان را به يك خانه نهادند *** كليدش را بدست باده دادند

پزشكان مى گويند:

* مشروبات الكلى 40 تا 60 در صد الكل دارند درحالى كه فقط 4 در صد الكل براى مسموم كردن بدن كافى است.

* 90 در صد تصادفات منجر به مرگ براثر مستى رانندگان وسائط نقليه بوده است زيرا نوشابۀ الكلى قدرت اندازه گيرى چشم را ضعيف مى كند.

* 80 در صد جنايات در حال مستى صورت مى گيرد.

* 95 در صد از الكليست ها سرانجام روانۀ تيمارستان مى شوند.

ص: 569

* مشروبات الكلى سرانجام تمايلات جنسى زن و مرد را از بين مى برد.

* مشروبات الكلى نسل را فاسد مى كند و ناقص الخلقه ها اكثرا فرزندان مردان يا زنان الكلى هستند. (ط: 24 بهمن 41 شمسى).

«سوم» و «هوم» در كلمۀ مغ به بينيد.

مناصب و اصطلاحات

1 - دستور: بفتح دال: 1 - وزير 2 - قانون و روش كار 3 - چوب ميزان كشتى 4 - رخصت كه معناى سوم و چهارم مجاز از معنى دوم است 5 - آخوند زردشتيها كه بالاتر از موبد است (فرهنگ نظام).

2 - موبد: بضم ميم و فتح باء 1 - دانا و عالم 2 - نزد زردشتيان ملاى از درجه پائين، در پهلوى مگوپد بوده در اوستا مغوپيتى بمعنى رئيس مغ (مغان) بوده (فرهنگ نظام).

3 - مغ: بضم ميم در پهلوى مگ و در اوستا موغو بوده بمعنى ملاى زردشتى و ملائى كه كارش قربانى در آتش ريختن است، در كتيبۀ بيستون داريوش هم مگوش بهمان معنى موغوى اوستا استعمال شده، احتمال اين است كه: مغ فارسى هم ملاى آتش پرستان باشد نه هر آتش پرست، احتمال ديگر اينكه در اوستا از زبان سامى بابل آمده باشد كه در آن بمعنى منجم و فال گو بوده.

شعراى ما براى شراب خوردن نزد پير مغان مى روند جهت اين است كه در مذهب زردشتى شراب حلال است و گويا در ايران زردشتى هر آتشكده باغ انگور موقوفه داشته شراب انداخته مى شد و پير مغان (رئيس ملاها) در عيدها به مؤمنين وارد در آتشكده شراب موقوفه مى خورانده مثل اين كه در مذهب نصارى در اوقات مخصوص كليسا شراب خوراندن كشيش به مؤمنين از واجبات است و راهبان و راهبات نصرانى در ديرهاى خود شراب موقوفه مى نوشند - در مذهب قديم هند و مسكر مقدس بنام «سوم» در بتكده به مؤمنين خورانده مى شد و موافق تحقيق من سوم و هوم: ترياك و بنگ بوده.

شعراى ما لفظ مغ را بمعنى مطلق آتش پرست هم استعمال كردند، و چون بيشتر شراب فروشان ايران زردشتيان بودند براى شراب خورى به خرابات مغان مى رفتند،

ص: 570

اكنون بيشتر شراب فروشان ايران يهودى هستند (اما اين دو در اشعار شعراء منعكس نشدند) (فرهنگ نظام به خلاصه).

محرر اين تفسير گويد: قبلا از كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد نقل كرديم كه زرتشت، مخالف استعمال مسكرات و سوم و هوم بوده است. و استعمال مسكرات در معابد زرتشتيان، يادگار عصر ما قبل بعثت زرتشت است و هر با وجدانى مى فهمد كه پسر و يا دختر بى گناهى كه براى رضاى خدا؛ خود و مقدرات خود را مى خواهد تسليم خدا كند، خورانيدن مسكرات به او جنايتى است عظيم (زيرا شراب كليد هر شر است) و كام بى گناهى نبايستى به چيز پليدى آلوده شود كه شرش تا آخر عمر ادامه خواهد يافت، بلكه بايد كام او را به ياد خدا، شيرين ساخت.

4 - وخشور (بر وزن منصور) مانند گنجور و رنجور مركب است از وخش بمعنى گفتن وازور (بفتح واو) كه از اداة اتصاف است و در پارسى پس از تركيب؛ شين را مضموم و واو دوم را ساكن مى خوانند يعنى حامل سخن آسمانى و اصطلاحا بمعنى پيامبر است (به خلاصه از ص 106 مزان).

5 - بهدين يعنى پيرو آئين مزديسنا (مزان).

6 - جذدين: مخالف بهدين است (يعنى جدا از دين) و خارج از مذهب، زيرا (جذ) بضم جيم همان است كه امروز جدا گوئيم و جز نيز از همان ريشه است (ص 337 و 485 مزان).

7 - گبر: پارسيان از آنجائى كه بغير از عبادت و اطاعت خدا نكنند (مازديسنى) اند و چون شت زرتشت پيغامبر ايشان است خود را (زرتشتى) شناسند و چون كيش خويش را فرستادۀ خدا و موافق اوامر الهى دانند (هرمزدى كيش) هستند و بسبب آنكه هميشه ضد بدكاران و معاند هرگونه قبايح و شنايع آدابى و ذمايم جسمانى و نفسانى اند (جد ديو) (بضم جيم) باشند و لكن زرتشتيان ايران در وقت خواندن همديگر استعمال كلمۀ (گور) و (گوره) (بفتح گاف) مى كنند و آن بدل از گبر و گبره باشد كه معنيش مرد و پهلوان مى شود و گبر و گبره مخفف گبرا هست كه بزبان هزوارش بمعنى مرد و گرد

ص: 571

(بضم گاف) آيد، و اصل اين كلمه از السنۀ بنى سام است كه زبان كلدانى و سريانى (بضم سين) و عبرى و عربى از آن قبيله مى باشد در عربى كلمۀ جبر مقابل و مرادف گبر است كه معنيش شاه و پهلوان مى شود؛ چون معنى كلمه عموما مرد بوده و خصوصا پهلوان لذا پارسيان بوقت مخاطبه يكديگر را گبرا مى خواندند و بمرور ايام تخفيف يافته گبر شد، ولى اهل اسلام كه از مقصود پارسيان و اصل معنى كلمه اطلاع نداشته بدون تحقيق پندار كردند كه گبر اسم اين گروه پاك است و مرد و زن اين قوم را بلا تفاوت گبر خوانده اند و در تصنيف صحايف لغات هم معنى كلمه را بظن خود آتش پرست و كافر نوشتند.

زرتشتيان روى عقيدۀ مسلمين قبول اين اسم را شاق و دشوار مى دانند ولى پس از دريافت جان سخن و معناى كلمه گوينده و شنونده راضى بوده و مى دانند كه اين اسم، اسم بزرگ و نام شايسته مى باشد (به خلاصه از ص 275-277 كتاب گلدستۀ چمن آئين زردشت).

آتش و لوازم آتشگاه

تأثيرات اخلاقى و تربيتى آتش در حيات فردى و قومى ايرانيان باستان، بحدى بوده كه مظاهر آن در تمام مراحل حيات آنان جلوه گر شده است. ديده بانى دائم آتش بجهت احتراز از خاموشى آن، خود آنان را براى آمادگى دائم تربيت مى كرد.

اثر اين نوع تقديس ايرانيان نسبت به آتش، در ايران اسلامى نيز از عهد كهن تا كنون باقى مانده - در شب چهارشنبۀ پايان سال در خانه و بازار و كوچه آتش مى افروزند - و از روى آن مى گذرند؛ و همواره وقتى كه چراغ روشن مى شود بى اختيار بدان سلام و تعظيم مى كنند و سوگند (به سوى سليمان) كه مقصود شعلۀ آتش يا چراغ است بسيار معمول است و به هنگام برافروختن چراغ نيز سلام و صلوات بر پيامبر اسلام مى فرستند.

(ايرانيان بعد از اسلام بسيارى از شئون ملى خود را براى مصون داشتن از هدم و تخريب به سليمان نبى نسبت داده اند، مانند مشهد مادر سليمان (مقبرۀ كوروش) مسجد سليمان (كعبۀ زرتشت) تخت سليمان و غيره) (ص 181 مزان).

زرتشتيان را نظر بهمين تقديس آتش، ايرانيان مسلمان آتش پرست و آذرپرست خوانده اند، در صورتى كه آتش به منزلۀ خداى ويژه يا رب النوع مستقل نبوده است چنانكه

ص: 572

در ميان آريائيان پيش از ظهور زرتشت بوده (ص 184 مزان).

در آئين مزديسنا، مانند مذهب كاتوليك مسيحى و برخلاف اسلام (كه مساجد آن ساده و بى تشريفات و وعاظ اسلام داراى لباس عادى روحانيت اند) آلات و ادوات فراوان و تشريفات مذهبى بسيار معمول است - اين تشريفات در مورد آتشكده ها نيز مجرى است...

(ص 184 مزان).

لوازم آتشگاه: 1 - آتشدان 2 و 3 - هاون و دسته هاون كه به منزلۀ ناقوس مسيحيان است (و به عقيدۀ محققان؛ ناقوس عيسويان از همين هاون كوبيدن زرتشتيان مقتبس است).

4 - برسم (بر وزن مرهم) و آن شاخه هاى بريدۀ درخت تاك است (و متأخرين از درخت انار مى گويند).

5 - برسم چين: و آن كاردى است كوچك كه اين شاخه ها را با شستشو و آداب و ادعيه بايد بريد.

6 - ورس Vares : كه ريسمانى است كه از موى گاو بافته مى شود و شاخه هاى برسم را با آن بهم مى پيوندند.

7 - برسمدان. 8 - چند جام از براى هوم و پراهوم و آب مقدس.

9 - چند پيالۀ كوچك بنام طشت نيز براى هوم و پراهوم. 10 - طشت ته سوراخ.

11 - چمچمه. 12 - انبر (آتش چين). 13 - آوند. 14 - سرپوش آوند. 15 - مشربه.

16 - انگشترين. 17 - كستى بر كمر بسته.

18 - صدره بر تن كرده (سراپا لباس سپيد).

19 - پنام بر دهان بسته (هنگام ورود به آتشگاه همگان پنام كه روبندى است كه قسمتى از صورت و به ويژه دهان را مى پوشاند بايد به كار برند).

آتشى كه پارسيان در آتشكده ها به كار مى برند بطرز خاص و آداب مخصوص تهيه مى شود، و چنانكه در ونديداد آمده آتش مزبور از 16 جا بايد گرفته شود از قبيل كورۀ نانوائى، زرگرى، آهنگرى، آتش چوپانى، آتش خانگى و غيره، و براى آتش هاى مهم اجراى اين تشريفات به يك سال نيز مى رسد (ص 176-242 و 248 و 258 مزان).

ص: 573

آتش نزد ايرانيان از ديرباز مورد ستايش بود و زرتشت پيامبر نيز بر تقديس آن بيفزود - پس از رواج اسلام در ايران و تخريب آتشكده ها بتدريج آتش آن جنبۀ احترام و تقديسى كه در ميان ايرانيان داشت از دست داد ولى باز روشندلان ايرانى و طرفداران فرهنگ ايران باستان و به ويژه افراد شعوبيه و مسببان نهضت هاى ملى همواره در برافروختن شعلۀ احساسات ملى و مقدس داشتن آتش بانواع مختلف مى كوشيدند.

بشار بن برد از شعراى شعوبى در تفضيل آتش (عنصرى كه نزد ايرانيان محترم بوده) بر خاك (عنصرى كه در اسلام محترم و كعبۀ مسلمانان از آن ساخته شده و خدا آدم ابو البشر را نيز از آن سرشته) و برترى نهادن ابليس (كه از آتش آفريده شده) بر آدم (كه از خاك سرشته شده) در قصيده اى گويد:

الارض مظلمة و النار مشرقة *** و النار معبودة مذ كانت النار

ابليس خير من ابيكم آدم *** فتنبهوا يا معشر الفجار

ابليس من نار و آدم طينة *** و الارض لا تسمو سمو النار

(الارض سافلة، سوداء مظلمة، هم در بلوغ الارب ثبت شده است).

يعنى زمين تاريك است و آتش درخشان و آتش از زمانى كه آتش بود (يعنى از آغاز آفرينش) مورد پرستش بود - شيطان از پدر شما آدم بهتر است - پس آگاه شويد اى گروه بدكاران (چه) شيطان از آتش است و آدم از خاك و زمين به بلندى آتش نخواهد رسيد.

فردوسى نيز آتش را كه نمايندۀ فروغ ايزدى است قبلۀ ايرانيان معرفى مى كند و خاك و سنك را قبلۀ تازيان.

بدان گه بدى آتش خوب رنگ *** چو مر تازيان راست محراب سنگ

به سنگ اندر آتش از آن شد پديد *** كزو روشنى در جهان گستريد

(كتاب شاهنامه - پادشاهى هوشنگ).

و همو از زبان خراد برزين در معرفى آئين زرتشت و ترجيح آن بر دين عيسوى گويد:

«همان قبله شان برترين گوهر است *** كه از خاك و آب وهوا برترست»

(به خلاصه از ص 408-410 مزان).

ص: 574

اسدى از شعراء نظر به تعصب دينى برخلاف فردوسى همه جا خاك (زمين) را بر ديگر عناصر به ويژه آتش ترجيح مى نهد و حتى از اظهار نفرت نسبت به آتش خوددارى نمى كند:

«گر آتش بر آمد بر مغ چه باك *** از آتش بد ابليس و آدم ز خاك»

كستى «كشتى»

كستى يا كشتى بستن داراى تشريفات بسيار است (زنار بستن نصارى مانند كشتى بستن زردشتيان است بر كمرهاشان).

(اين رسم بعهد پيش از زرتشت نسبت داده شده).

كستى: از 72 نخ از پشم گوسفند تهيه مى گردد - و بايد بدست زن موبدى بافته شود - 72 نخ به 6 رشته قسمت شده - هر رشته داراى 12 نخ است.

72: اشاره است به 72 فصل يسنا كه مهم ترين قسمت اوستاست.

12: اشاره است به 12 ماه سال.

6: اشاره است به شش گهنبار كه اعياد دينى سال باشند.

كستى را بايد 3 بار بدور كمر بست برابر عدد سه اصل مزديسنا: منش نيك، گوش نيك، كنش نيك.

در دورۀ دوم 2 گره در پيش. در دورۀ سوم دو گره در پشت مى زنند.

در گره اول گواهى مى دهند به هستى خداى يگانه.

در گره دوم گواهى مى دهند كه دين مزديسنا برحق و فرستادۀ اهورمزداست.

در گره سوم گواهى مى دهند به پيغمبرى زرتشت سپنتمان.

در گره چهارم گواهى مى دهند به اصول مزديسنا (كه ذكر شد).

هر زرتشتى پس از سن 7 سالگى از بستن كشتى كه بند بندگى خداوند است بدور كمر ناگزير مى باشد(1).

ص: 575


1- و نيز پوشيدن صدره (كه در پهلوى SkaPik آمده) كه جامۀ مخصوص بهدينان است واجب شمرده شده.

در ميان قوم ديگر آريائى يعنى هندوان نيز رسم كستى بستن رواج داشته و هنوز هم رشته اى بنام يجنوپويته YajnoPavita شبيه به كستى زرتشتيان در بر كنند و پس از بستن اين كمربند استاد به شاگرد، (ودا) و آداب تطهير مى آموزد و از تأثير اين بند؛ تصور مى كنند كه كالبد جوان از نفوذ اهريمنان محفوظ مى ماند.

دختران هم بايد اين بند را به ميان داشته باشند - جشن كستى مفصل است و از اين روز يك زرتشتى وارد جمع بهدينان مى شود.

(آداب كستى نخستين)(1) و آداب كستى در برخاستن از خواب - و پس از قضاء حاجت - و پيش از نماز گذاردن - و هنگام گرمابه رفتن و تن شستن - و پيش از خوراك، و دعاهاى آن در محل خود مذكور است(2)جشن كستى نخستين: شبيه است به Confimaton عيسويان كه جوان عيسوى در سن پانزده سالگى در كليسا برابر كشيش اعتراف بدين مسيح كند و از دست وى Eukharistia گرفته مى نوشد و آن عبارت است از نان و شراب كه به منزلۀ خون و گوشت و روان عيسى پنداشته مى شود - اين نان و شراب يادآور درون (درئونه draona اوستا) نان مقدس و فشردۀ هوم ( haoma اوستا) زرتشتيان مى باشد (ص 243-252 مزان به خلاصه).

زمزمه و باژ

زمزمه و باژ: عبادت آهستۀ زرتشتيان در اوقات مخصوص است و در اين معنى فارسى است و در عربى آواز رعد و آواز سوختن هيزم و صداى شير هم هست كه در فارسى باين معانى اخير استعمال نشده (فرهنگ نظام).

بايد دانست كه كليۀ دعاهاى مختصر را كه زرتشتيان آهسته بزبان مى رانند «باژ» مى گويند و زمزمه همان باژ است كه لب فروبسته آوا خوانند (ص 253-257 مزان).

اهل كتاب و شبه اهل كتاب

در فقه اسلامى در دو مبحث از مجوس سخن به ميان آمده يكى در كتاب جهاد و ديگرى

ص: 576


1- اين كستى بدست موبد با ادعيه انجام مى شود.
2- اين كستى ها، با دعاهاى صاحب كستى انجام مى شود.

در كتاب ارث:

1 - در كتاب جامع عباسى در كتاب جهاد مى نويسد: «سه طايفه اند كه قتال كردن با ايشان واجب است: طايفۀ اول: حربى و ايشان دو گروهند.

الف: مردان چندند كه غير خداى را پرستش مى كنند چون آفتاب پرستان و ستاره پرستان و بت پرستان و غير اينها.

ب: جماعتى اند كه هيچ چيز را پرستش نمى نمايند چون ملحدان و دهريان و با اين هر دو جماعت جهاد كردن در حال حضور امام واجب است تا آنكه مسلمان شوند و از اين دو طايفه، جزيه قبول نمى توان كرد.

طايفۀ دوم: اهل كتاب اند و ايشان نيز دو قوم اند:

قوم اول: جماعتى اند كه كتابى در دست دارند و پيغمبرى داشته اند چون يهودان كه توراة كتاب ايشان است و موسى كليم عليه التحية و التسليم پيغمبر ايشان و نصارى كه انجيل كتاب ايشان است و عيسى (ع) پيغمبر ايشان.

قوم دوم: آنكه كتابى ندارند و پيغمبرى نداشته اند اما بشبه كتابى و پيغمبرى قائل اند چون مجوسان كه مى گويند كتابى موسوم به ژند و پاژند دارند و پيغمبرى زردشت نام داشته اند و در احاديث وارد شده كه ايشان كتابى داشته اند آن را سوخته اند و پيغمبرى داشته اند كه او را كشته اند، و پيغمبر ايشان كتابى بديشان آورده بود كه بر پوست دوازده هزار گاو(1) نوشته بودند - و جهاد با اين دو فرقه نيز واجب است تا آنكه مسلمان شوند يا جزيه قبول كنند با شرائط» (ه).

2 - در كتاب جامع عباسى در آخر كتاب ارث مى نويسد: در بيان ميراث مجوس، بدان كه ميانۀ مجتهدين خلاف است در ميراث ايشان، بعضى گفته اند كه ميراث مى برند به نسب صحيح و سبب صحيح و به فاسد نمى برند، و بعضى برآنند كه بهر دو مى برند خواه صحيح باشد و خواه فاسد و بعضى گفته اند به نسب صحيح و فاسد ميراث مى برند و بسبب صحيح مى برند نه بسبب فاسد.

ص: 577


1- در ترجمۀ كتاب ذو القرنين مولانا ابو الكلام آزاد ص 80 دوازده پوست گاو نوشته است.

و آنچه در احاديث وارد شده مؤيد قول دوم است چه سكونى از حضرت اميرالمؤمنين على (ع) روايت كرده كه فرمودند: مجوسى از مادر و خواهر و دختر ميراث مى برد براى آنكه هم مادر او است و هم زن او است و...

و حضرت امام بحق ناطق امام جعفر صادق (ع) به كسى كه به مجوسى دشنام مى داده كه مادر خود را خواسته بود فرمود: كه نمى دانى كه اين پيش مجوسى نكاح است.

پس اگر مجوسى دختر خود را تزويج كند و از او دخترى به هم رسد: زوجۀ او نصيب دخترى و زنى را مى برد و دختر نصيب دختران ديگر مى برد و...

و اما غير مجوس حكم ايشان حكم مسلمانان است(1) و مسلمانان بسبب فاسد ميراث نمى برند باجماع اما به نسب فاسد چون وطى به شبهه ميراث مى برند (ه)(2).

احوال شخصيه

در ايران پس از اينكه مجلس شوراى ملى در تاريخ 31 تير ماه 1312 شمسى مادۀ واحده اى بشرح ذيل تصويب نمود. كه اين ماده موسوم است به (اجازۀ رعايت احوال شخصيۀ ايرانيان غير شيعه در محاكم): انجمن زردشتيان ايران در اين موضوع آئين نامه اى تنظيم كرد كه يكى از نويسندگان آن كيخسرو شاهرخ بود(3).

اين آئين نامه تاكنون چاپ نشده كه در دسترس محاكم قرار گيرد و نسخۀ پلى كپى آن شامل 7 صفحه و 65 ماده مى باشد.

قواعدى كه در اين آئين نامه مذكور است در بعض موارد با قواعد واقعى معمولۀ بين زردشتيان اختلاف دارد و در حقيقت از حقوق اسلامى متأثر گرديده است و موضوع آن بشرح زير است:

قسمت اول: خانواده (احوال شخصيه به معناى اخص).

ص: 578


1- مگر آنكه مذهب ايشان مثل مجوس باشد در تجويز نكاح محارم (سيد محمد كاظم طباطبائى)
2- در كتاب شرايع الاسلام محقق، مبحث ميراث مجوسى را ملاحظه نمائيد.
3- ص 23 كتاب احوال شخصيۀ زردشتيان ايران تأليف آقاى محمد تقى دامغانى و كيل درجۀ يك دادگسترى كه براى اختصار، بعد از اين، به «امد» تعبير مى شود.

قسمت دوم: فرزند خواندگى و پل گذارى.

قسمت سوم: وصيت - و - ارث.

بعضى نكات مهم آن قسمتهاى سه گانه، عبارت است از مراتب ذيل: 1 - طلاق عملا در ميان زردشتيان واقع نمى شود (گرچه آئين نامۀ مزبور تحت شرائطى سخت، جايز شمرده).

2 - زنى كه شوهرش بميرد ديگر شوهر نمى كند (طبق رسوم مذهبى) و اگر شوهر كند سخت منفور و از جامعۀ زردشتيان مردود است (امد ص 20).

3 - زردشتيان فقط در بين خود ازدواج مى كنند (ص 21، امد).

4 - براى هر مرد زردشتى بيش از يك زن جايز نيست (ص 25، امد).

5 - قرابت در حقوق زردشتى بر چهار قسم است: 1 - سببى 2 - نسبى 3 - رضاعى 4 - قراردادى (ص 31، امد).

6 - در مبحث ازدواج با محارم مى نويسد: آئين نامۀ زردشتيان ازدواج با محارم را ممنوع داشته است و به هيچ وجه نمى توان گفت كه: در ميان زردشتيان ازدواج با محارم مجاز است ولى روايات اساطيرى و در بعضى مورد روايات تاريخى اين شك را ايجاد مى نمايد كه شايد پيش از تسلط حقوق اسلامى بر ايران در ميان زردشتيان ازدواج با بعضى از اقرباء جايز بوده است(1)پيرنيا در كتاب ايران باستان ج 3 ص 2693 آنجا كه از اخلاق و عادات پارتيها گفتگو مى كند راجع بازدواج با محارم چنين اظهار عقيده نموده است: «بعضى از مورخين خارجى ازدواج شاهان اشكانى را با اقرباء و خويشان نزديك با نهايت نفرت ذكر مى كنند. چنين نسبتى را نيز هرودوت به كمبوجيه و پلوتارك به اردشير دوم هخامنشى داده است و ليكن بعضى از نويسندگان پارسى زردتشتى اين نسبت را رد كرده مى گويند: كلمۀ خواهر را در

ص: 579


1- فردوسى بعضى جاها رواياتى را كه با ذوق نمى سازد اصلا حذف مى كند مثل عادت ازدواج با خواهران (مجلۀ كاوه سال 2 دورۀ جديدش 12 ص 25) ولى بايد دانست كه فردوسى نيز ازدواج بهمن با دختر خود هماى را بنام (دين پهلوى) ياد كرده است (ص 370 كتاب مزديسنا و تأثير آن در ادبيات فارسى).

مورد اشكانيان نبايد بمعنى حقيقى فهميد. كليۀ شاهزاده خانم ها را تحت اين عنوان درمى آوردند - ولى چون در تاريخ نويسى بايد حقيقت را جستجو كرد و نوشت، حاق مسئله اين است كه ازدواج با اقرباى خيلى نزديك در ايران قديم مرسوم بوده و به خوتك دس موسوم و پسنديده بوده است. و ظاهرا براى حفظ خانواده و پاكى نژاد قرار مى دادند ولى معلوم است كه زردشتى هاى ازمنۀ بعد آن را مانند ساير ملل فوق العاده مذموم دانسته اند چنانكه امروزه هم از چنين نسبتى كاملا منزه مى باشند...» (ص 31 و 32، امد).

7 - چنين ازدواج ناشايسته با بعضى از عادات قبيحۀ ديگر چنانكه راگزين مى نويسد در ميان مصريهاى قديم و در ميان يونانيها و اهالى رم شايع بوده است.

زن يونانى كه از شوهر خود حامله نمى شد از براى توليد فرزند مجاز بوده كه با اجنبى مقاربت نمايد و كرارا چند برادر در يك زن شركت نموده اند (ص 34، امد).

بموجب قانون هندويان چنانچه شوهر هم علت نازائى زن بود باز دوام خانواده از واجبات به شمار مى رفت و در اين صورت برادر شوهر يا يكى از نزديكان وى جانشين او مى شد و زن ناگزير بود كه خويشتن را بمرد جديد تسليم نمايد و پسرى كه از ايشان بوجود مى آمد فرزند شوهر اصلى محسوب مى شد و مذهب او را پيروى مى كرد، در قوانين آتن و اسپارتا نيز اين قاعده عينا موجود است (كتاب تمدن قديم تأليف فوستل كولانژ ص 41، امد).

و بنا بر قوانين قديم بيوه زنانى كه فرزند نداشتند با يكى از نزديكان شوى مزاوجت مى كردند و پسرى كه از ايشان بوجود مى آمد فرزند شوهر متوفى خوانده مى شد (كتاب تمدن قديم ص 42) (ص 69، امد).

8 - محل اجراى مراسم گواه گيران عقد نكاح، در آدريان (آتشكده) مى باشد (ص 43، امد).

9 - در كيش مزديسنى رها كردن و بريدن از زن روا نيست مگر بدكار شود و چون با ديگرى آميزد بايد شوهرش پس از دانستن و آشكار كردن گناهش او را بى همه چيز تهى - دست از خود و خانه و خواسته اش بى بهره نمايد (آئينۀ آئين مزديسنا ص 66 بنقل ص 46، امد).

ص: 580

10 - ديانت زردشتى؛ همچون ديانت مسيح طلاق را ممنوع داشته است (ص 46، امد).

پيرنيا در تاريخ ايران باستان (ج 3 ص 2693) آنجا كه از عادات پارتى ها صحبت مى كند مى گويد: «مرد در چهار مورد مى توانسته زن خود را طلاق بدهد: 1 - وقتى كه زن عقيمه بوده 2 - به جادوگرى مى پرداخت 3 - اخلاقش فاسد بود 4 - ايام قاعده را از شوهر خود پنهان مى كرد» (47، امد).

11 - در عرف زردشتيان ورثه در صورتى ارث مى برند كه وصيتى موجود نباشد و در حقيقت وصيت از موانع ارث محسوب مى گردد (ص 77، امد).

12 - زردشتيان دختر را از ارث محروم مى نمايند، ارث دختر همان است كه در زمان حيات بعنوان جهازيه به او مى دهند و او را با آن مال به خانۀ شوهر مى فرستند (ص 77، امد).

13 - هرگاه يك نفر زن يا مرد زردشتى متوجه گردد كه مقطوع النسل است و از او اولادى بوجود نخواهد آمد، يا اينكه قبل از ازدواج براى اينكه بدون وارد شدن در قيود ناشى از ازدواج داراى فرزندى باشد مى تواند دختر يا پسرى زردشتى را بسمت فرزندخواندۀ خود انتخاب نمايد و اين «فرزند خوانده» به منزلۀ فرزند حقيقى محسوب مى گردد.

و وى از تمام حقوق و تكاليف ناشى از قرابت استفاده خواهد نمود و وارث حقيقى پدر يا مادرخواندۀ خود محسوب مى گردد، حتى اگر پس از اين داراى فرزند واقعى گردند (ص 71 و 72، امد به خلاصه).

14 - هرگاه مردى بى اولاد فوت نمايد و فرزند خوانده هم نداشته باشد و وصيتى نكرده باشد ورثه مى توانند در صبح روز چهارم فوت با حضور موبد و حضار، پسر يا دختر زردشتى را بسمت پل گذار شخص متوفى معين كنند و در اين صورت پل گذار سمت فرزند حقيقى را خواهد داشت.

پل گذارى

انسان پس از مرگ براى وصول به مينو يا بهشت بايد از پلى كه بين كوه الوند و

ص: 581

دماوند كشيده شده و به پل (چينوات) موسوم است عبور نمايد، گناهكاران و همچنين كسانى كه داراى فرزند نباشند (تا پس از مرگ اقدام به دادن گهنبار و بر پاداشتن مراسم نمايد) نمى توانند از اين پل عبور كنند و در حين عبور از پل سقوط نموده و به دوزخ خواهند افتاد.

براى اينكه مرده بتواند از پل عبور نمايد بايد براى او فرزند انتخاب كرد و اين فرزند در حقيقت همان پلى است كه او را به مينو مى رساند و ازاين جهت اين عمل را پل گذارى گفته اند (ه).

(ولى غرض از اين، روشن ماندن اجاق خانواده است).

در يونان و هند فرزند خواندگى قانونى بوده و ليكن تبنى بوده يعنى پسرى را بعنوان فرزند انتخاب مى كردند.

(سذريد بمعنى فرزند خواندگى است) (ص 71-74، امد).

مقررات سخت دين زرتشت دربارۀ زن حيض (دشتان)

گشاد آن سيم تن را علت از تن *** به خون آلوده شد آزاده سوسن

زن مغ چون برين كردار باشد *** بصحبت مرد از او بيزار باشد

و گر زن حال ازو دارد نهانى *** برو گردد حرام جاودانى

«فخر الدين گرگانى» (مزان).

سوگند «قسم»

چون در روزگار باستان كشف حقيقت دشوار بود ناچار به قواى فوق طبيعت متوسل مى شدند و تمييز حق را از باطل مى خواستند، اين عمل را در زبانهاى اروپائى Ordalie مى ناميدند و آن بر دو قسم بوده: گرم و سرد (چنانكه در ايران باستان هم ور گرم و ور سرد معمول بوده).

Var (ور سوگند) - (وره haraV ) در اوستا و ور Var در پهلوى از مصدر ور Var مشتق است كه در اوستا و پارسى باستان بمعنى بازشناختن و اعتقاد داشتن و باور كردن است و كلمۀ (واور) پهلوى و (باور) پارسى خود از همين ريشه اشتقاق يافته است. و در اصطلاح:

ص: 582

ور: در ايران باستان عبارت بوده از آزمايشهاى گوناگونى كه مدعى و مدعى عليه به آن وسائل مى بايست حقانيت خود را باثبات برسانند.

ور اروپائى از انواع گرم

متهم مى بايست چندى دست خود را در آتش نگه دارد، اگر آسيبى به وى نمى رسيد بى گناه محسوب مى شد - مدعى عليه مى بايست با پيراهن يا جامۀ اندوده به موم يا قير از ميان آتش بگذرد، اگر آسيبى نمى ديد بى گناه بود - دست يا عضو ديگر مدعى و مدعى عليه را را داغ زده مهر و موم مى كردند، پس از سر آمدن مدت معين مهر و موم را گشوده زخم هركدام زودتر بهبودى مى يافت حق را بجانب او مى دانستند.

ور اروپائى از انواع سرد

مدعى و مدعى عليه هر دو مى بايست در آبى فروروند، نفس هريك زودتر تنگ مى شد و سر از آب بيرون مى كرد محكوم مى گشت - دست چپ متهم را به پاى راستش مى بستند - و ريسمانى هم به كمرش، تا در وقت ضرورت بتوانند او را از آب بدر آورند، آنگاه او را در آبى مى انداختند، اگر در آب فرومى رفت بى گناهى وى ثابت بود و اگر در روى آب مى ماند مقصر و محكوم بود زيرا آب پاك او را به خود نپذيرفته.

ور در ايران

در ايران هم آزمايش ور، با حضور موبدان در آتشكده انجام مى گرفت، در اوستا و همچنين در ودا (وادى برهمنان هند) مطالب بسيار دراين باره استنباط مى شود.

در اوستاى عهد ساسانيان و در كتاب پهلوى دينكرد مفصلا از اين موضوع بحث شده. «ور» در محاكمه اى كه براى قاضى (داور) نهفته و پيچيده است، نمايندۀ گناه و بى گناهى است و آن 33 آئين است، اين 33 گونه ور كه در ايران باستان معمول بوده در هيچ كتابى توصيف نشده.

در اوستاى امروزه نيز چند بار ذكر (ور) آمده از جمله در رشن يشت بندهاى 3 - 4 كه از پنج ور يادشده: ور آتش، ور برسم؛ ور سرشار، ور روغن؛ ور شيرۀ گياهان (گياهان زهرى) - ولى امروزه تحقيقا از مراسم اين آزمايشها اطلاعى نداريم.

ص: 583

در تاريخ ايران نيز چند آزمايش ور نظير (اردال) اروپائيان مى توان نشان داد، از آنهاست: داستان به آتش رفتن سياوش (شاهنامۀ فردوسى).

نيز: عملى كه به آذرپادماراسپندان نسبت داده اند (ريختن روى گداخته بر سينۀ او) (اغلب كتب دينى پهلوى و پازند و تواريخ عربى و فارسى).

نيز: شاه موبد از زن خود ويسه بمناسبت عشق رامين و ويرو بدگمان شده بود و سوءظن خود را به او اظهار داشت (رفتن موبد به آتشگاه و گريختن ويس و رامين به رى) ويس و رامين با دايه فرار كردند و به آزمايش ور (رفتن در آتش، تن در ندادند) ويس چون از بام كوشك آتش را بديد بزبان حال چنين گفت:

همان گه ويس در رامين نگه كرد *** مرو را گفت بنگر حال اين مرد

كه آتش چون بلند افروخت ما را *** بدين آتش بخواهد سوخت ما را

كنون در پيش شهرى و سپاهى *** زمن خواهد نمودن بى گناهى

مرا گويد به آتش بر گذر كن *** جهان را از تن پاكت خبر كن

بدان تا كهتر و مهتر بدانند *** كجا در ويس و رامين بدگمانند

«فخر الدين گرگانى» (ويسه: زن شاه موبد است).

اگرچه ذكر (ور) در ابيات فوق نيامده، ولى بايد دانست كه «سوگند» درست بهمان معنى استعمال شده است.

واژۀ سوگند يادآور يكى از و رهائى است كه در ايران باستان معمول بوده؛ زيرا سوگند اصلا آبى بوده آميخته به گوگرد كه در محاكمۀ مشكوك يا بقول كتب پهلوى در داستانهاى نهفته، به همپتكاران (مدعى و مدعى عليه يا پيشمار و پسمار) مى نوشانيدند.

بعدها سوگند مفهوم اصلى خود را از دست داده در مورد (قسم) عربى به كار رفته است.

وجه اشتقاق سوگند

در اوستا يك بار كلمۀ سوكنت ونت Saokentavant يادشده (ونديداد فصل 4 بند 54) - در اين بند آمده: كسى كه به گناهى متهم است و آن را انكار مى كند بايد آب سوكنت ونت

ص: 584

وزرنياونت (يعنى زرمند) كه حق را از ناحق هويدا مى سازد بنوشد.

و در بند بعد آمده: اگر كسى با دانستن تقصير خويش آب سوكنت ونت و زرنياونت - بنوشد (يا به عبارت ديگر سوگند بخورد) سزايش هفتصد تازيانه است.

كلمۀ سوكنت ونت كه صفت آب آمده از دو جزء مركب است: 1 - سئوكنت Saokant بمعنى گوگرد 2 - پسوند ونت بمعنى مند يا دارنده، پس كلمۀ مركب بمعنى گوگردمند و داراى گوگرد است.

سوگند پارسى همان سوكنت ونت اوستائى است با حذف پسوند.

به عقيدۀ گلدنر؛ چون گوگرد ملين سبك و اثرش مشكوك است مى توان تصور كرد كه در روزگار پيشين در هنگام محاكمه (اردال) آن را به آب آميخته به متهم مى نوشانيدند و از زود دفع شدن آن از شكم يا ماندن آب در شكم تقصير و بى تقصيرى او را معلوم مى كردند.

بنابراين شكى نمى ماند كه واژۀ سوگند پارسى، يادگارى از آزمايش ور است و در عهد ساسانيان نيز آب آميخته به گوگرد و محلول زر يا گرد طلا در هنگام داورى جزء مراسم باستانى و وجود چنين پيالۀ آب فقط براى حفظ صورت ظاهر بوده است.

و استعمال فعل (خوردن) با سوگند، خود يادآور مفهوم اساسى آن است (به خلاصه از ص 442-448 مزان).

محرر اين تفسير گويد: به آتش در افكندن حضرت ابراهيم (ع) در كشور كلدانيان هم بحكم قاضى دادگاه كشور بوده كه آن جناب را به ور گرم محكوم نموده است (چون ابراهيم مدعى بوده است).

و من در عجبم كه كسى از مفسرين باين نكته توجه نكرده است و حتى اين عدم - توجه كار را به آنجا كشانيده كه به حكايت كتاب اعلام قرآن، ابراهيم در آتش افكنده نشده است.

جنازۀ اموات

از قوانين عمدۀ دين زرتشتى نگاه داشتن آتش و آب و خاك از پليديها و آلودگى است بدين روى پارسيان اموات خود را به خاك نسپارند و به آب نيندازند و به آتش نسوزانند.

ص: 585

بهدينان: اموات خود را بر كوهها و جايهاى بلند كه از آبادى دور باشد مى گذارند تا مرغان لاشخوار گوشت آنها را بخورند، خصوصا جائى را گزين كنند كه آفتاب نيكو بر نعش بتابد (مقصود رعايت قانون حفظ الصحه است) ازاين جهت بجز نساسالاران كسى را رخصت دست به مرده كردن ندهند و فرقۀ نساسالاران جدا باشند كه مردگان را به دخمه برده مى سپارند.

مرده و مرده كشان پوشاكهاى سپيد كهنه پوشانند، پيش از حمل و نقل ميت به دادگاه، دو مؤبد پهلوى هم ايستاده هفت سورۀ گاتهاى نخست زرتشت را كه به «گاهان سرايشتى» مشهور است برآن مى خوانند و درگاه خواندن رو بطرف ميت كنند.

چون ميت را به دادگاه سر مى رسانند(1) همراهان سوك پرور، نگاه آخر بدان كرده نساسالاران نعش را به درون دخمه، برده مى سپارند. در دخمه مرد و زن و بچه هريك را به جايهاى على حدۀ سنگى، كه بنام «پاوى» شهرت دارد مى نهند.

در ازمنۀ سابقه مردگان را بر سرهاى جبال شامخ مى گذاشتند و چون از گوشت تهى شده بالتمام خشك مى شدند استخوانها را در استودان ها جا مى دادند و درين روزگار لختى از آن خمهاى سنگى در بعض صفحات پيدا شده است. استودانها را هركسى موافق استطاعت خود از سنگ و گچ و صاروج و ديگر مصالح مضبوط مى ساختند. ولى طريقۀ حاليه هم كار كوه مى كند و هم كار استودان، ازآن روى كه دفع گوشت مى شود با حفظ استخوان و جاى هم كمتر مى خواهد و مساكين و اغنياء درگاه مرگ بلا فرق به يك مقام قرار مى گيرند (كتاب گلدستۀ چمن آئين زرتشت به خلاصه از ص 118-120).

از دمى كه شخص جان بجان آفرين مى سپارد تا به وقتى كه به دادگاهش سپارند كما كم چهار دفعه سك ديدش كنند، آئين نمودن سگ به مرده حسب الظاهر از قديم الايام رسيده است، منبع اين دأب از آيۀ 3 پرگرد 7 ونديداد آمده است.

ص: 586


1- قلعۀ بالاى كوه را دخمه (بضم دال) و دادگاه (عدالتخانه) نيز نامند (كتاب فروغ مزديسنى ص 244).

پيش از شستن چيزى يا كسى كه بمردار آلوده شده آن را به نيرنگ يعنى پادياب شايد بشويند.

يزشن سردى در سه شب نخست، مؤبد برخى در آتشكده و بهره اى در سراى مرده بپردازند.

بعد از ظهر روز سوم مرده، آئين مخصوصى ادا كنند كه نزد زرتشتيان ايران بنام سد و سند و سدوش (سد بكسر سين و سكون دال - سند بر وزن فكر - سدوش بكسر سين و ضم دال واوى و شين آخر) مشهور و در نزد پارسيان هند موسوم به اتهمن (بضم همزه و فتح تاء و سكون هاء و فتح ميم) است در اين هنگام خويشان و دوستان مرده انجمن شده برايش استغفار مى كنند و خيرات مى دهند (اين يكى چون در كتب دين زرتشت نبوده ترك شده).

روز چهارم كه بنام چهارم شهرت دارد يكدست رخت به موبد يا شخص معصومى مى دهند.

روز دهم كه دهه باشد و روز سى ام كه سى روزه باشد و روز سى ويكم و روز سيصد و شصت و پنجم كه سال نامند مراسم و آدابى انجام مى شود و هرساله در روزى كه وفات واقع شده است عمل و رسم مخصوص به جامى آورند (به خلاصه از ص 270-273 كتاب گلدستۀ چمن آئين زردشت).

محرر اين تفسير گويد: هنگام بيرون رفتن جان از تن (حالت احتضار) بايستى بيش از بيش از محتضر تفقد كرد، قطره هاى آب در كام خشك او فروريخت و او را تنها نگذارد و با خواندن بعض از سوره هاى قرآن استنزال رحمت كرد تا محتضر از چنگال مرگ بدر رود، و پس از آن هم چون به فرمودۀ پيامبر بزرگوار اسلام: مردۀ مؤمن همانند زندۀ او محترم است، تشريفات آبرومندانه به جاآورد و با خواندن قرآن و دعاء و با طلب استغفار و ترحيم جنازه را حركت داد و بدرقه نمود همان حالى كه (روح از پى تن نعره زنان خواهد بود) در اين صورت نشان دادن حيوان نجس العين چون سگ به مرده هم بى حرمتى است و هم موجب آزار روح او (و همان گونه كه شخص خواب از ديدن مناظر نامناسب ناراحت مى شود، مرده هم بدين گونه ناراحت مى گردد) زيرا «النوم اخ الموت»: خواب برادر مرگ است.

ص: 587

دخمه

دخم: بفتح دال و نيز دخمه: 1 - اطاقى كه در آن مرده مى گذاشتند و عموما مرده در تابوت محكم يا قبر سنگى جا داده مى شد 2 - قلۀ مسطح كوه يا تپه كه داراى حصار است و در آن مردگان زردشتيان گذاشته مى شود - در پهلوى: دخمك و در اوستا دخمه بوده (فرهنگ نظام به خلاصه).

داورى

محرر اين تفسير گويد: اگر مراسم زرتشتيان براى حفظ الصحه است بايد گفت:

انصافا سوزانيدن مردگان كه هندوان آريائى انجام مى دهند بهتر از رسوم زرتشتيان است زيرا گذاردن مرده در نقاط بلند، در هواى آزاد، با وزش باد، ميكربها بيشتر منتشر مى گردند - بعلاوه عملجات موت و بقول ايشان نساسالاران مگر از بنى نوع بشر نيستند و چرا با تماس دائم با مردگان، ميكرب آنها را از پا در نمى آورد.

مضافا به اين كه مى پرسيم آيا شخصيت آدمى به روح و يا به روح با جسد است؟ در هر دو صورت: جسد محترم است زيرا هر عملى در دار دنيا انجام شده است بوسيلۀ اين جسد بوده، بنابراين وفادارى به آن لازم است اكنون چه شده كه جسد با وضع مبتذل از: ريختن مرغان لاشخور بر سر آن و رفتن چرك و خون و... علنا بايد مواجه شود و چرا از اجزاء تن، فقط بايد استخوانها بماند.

دفع شبهه

اما دفن: چون خاك، ميكربها را از نشو و نما بازمى دارد و علاوه موجب تقويت نيروى زمين است از تمام اقسام تجهيز مردگان برتر است و عمل زرتشتيان زير ماسك حفظ الصحه و ميكرب در انظار دانشمندان بى ارزش است.

ياد از مردگان در فروردگان

فروردگان: اول فروردگان روزى بود كه ده روز به اول فروردين ماه مانده باشد و اعتقاد فارسيان (زردشتيان) چنان بود كه در اين ده روز زيارت رحمها كردن بهتر است و گويند: روان مردگان خبر يابند و موبدان و برهمنان (دستوران) در اين ايام بجهت

ص: 588

ارواح مردگان زند خوانند (شرح بيست باب ملا مظفر به خلاصه).

محرر اين تفسير گويد: خيرات و صدقات براى مردگان در همه اوقات مى بايستى جريان داشته باشد كه خود علامت «وفا» است - و مصداق «از دل برود هرآن كه از ديده برفت» تابلو «جفا» است، البته ايامى در سال هست كه بر ميزان خيرات و صدقات بايد افزود،

«چو ما از رفتگان گيريم اخبار *** ز ما فردا خبر گيرند ناچار»

«فخر الدين گرگانى» (مزان).

به ياد آور اى تازه كبك درى *** كه چون بر سر خاك من بگذرى

گيا بينى از خاكم انگيخته *** سرين(1) سوده پائين فروريخته

همه خاك فرش مرا برده باد *** نكرده زمن هيچ هم عهد ياد

نهى دست بر شوشۀ خاك من *** به ياد آرى از گوهر پاك من

فشانى تو بر من سرشكى ز دور *** فشانم من از آسمان بر تو نور

دعاى تو بر هرچه دارد شتاب *** من آمين كنم تا شود مستجاب

درودم(2) رسانى رسانم درود *** بيائى بيايم ز گنبد فرود

مرا زنده پندار چون خويشتن *** من آيم بجان گر تو آئى به تن

مدان خالى از همنشينى مرا *** كه بينم ترا گر نه بينى مرا

لب از خفته اى چند خامش مكن *** فروخفتگان را فرامش مكن

(نظامى در اوائل اسكندرنامه).

متفرقات

1 - فردوسى در داستان كشته شدن ايرج بدست برادران؛ از زبان ايرج نصايحى ايراد مى كند از آن جمله:

ميازار مورى كه دانه كش است *** كه جان دارد و جان شيرين خوش است

(به خلاصه ص 411 مزان).

محرر اين تفسير گويد: زرتشتيان مور را از مخلوقات اهريمنى مى دانند و

ص: 589


1- قسمت بالاى تنه (سر).
2- سلام.

مفهوم اين شعر: انعكاس تربيت اسلامى است.

2 - گشتاسب: براى ناهيد قربانيها كرده و هم دشمن او ارجاسب تورانى و نيت هر دو دشمن اين بوده كه بر يكديگر ظفر يابند. (ص 349 و 356 مزان).

3 - جاماسب: داماد زرتشت است و در ميان مزديسنان به حكمت و درايت و پيشگوئى نام بردار و به (فرزانه) يا (حكيم) مشهور است و از جملۀ كتب مذهبى زرتشتيان (جاماسب نامه) است كه ظاهرا پس از اسلام نوشته شده و در آن پيشگوئى هاى جاماسب را نقل كرده اند (ص 353 مزان).

4 - ظهور بودا در قرن ششم ق م بوده (ص 56 مزان).

5 - در روايات مزديسنا طوفان عظيمى در زمان جمشيد واقع شده، چنانكه در روايات سامى اين طوفان را بزمان نوح پيامبر منسوب مى دارند و اساس داستان طوفان از اساطير سومرى اقتباس شده (ص 424 مزان).

محرر اين تفسير گويد: اساس طوفان از توراة و از قرآن مجيد است و از اساطير نيست.

6 - داستان عوج بن عنق كه وارد قصص اسلامى شده از ديوى كه گرشاسب او را كشت سرچشمه گرفته (اقتباس از ص 425 مزان).

7 - استخر فارس: بغلط موسوم به تخت جمشيد است (كتاب فروغ مزديسنى ص 31).

كلمۀ استخر: مركب از دو لفظ است: 1 - «استو» بكسر همزه و سكون سين و ضم تاء واوى يعنى شهر كه اصلا «سته» بر وزن فكر باشد و بزبان سنسكريت هم «سته» آمده و يونانيها هم فعلا شهر را استو، و انگليسى ها سيتى مى گويند.

2 - «خور» بضم خاء كه عبارت از خورشيد باشد مانند شمس العماره و غيره و اين نام محض آبگير بزرگ، استخر ناميده نشده و عمارت آنجا نسبتى به جمشيد ندارد و جمشيد كه از سلاطين پيشداديان و قبل از طبقۀ كيانيان بوده، فارس و استخر را نديده و عمارت استخر از داريوش اعظم است و پايتخت جمشيد در بلخ بوده (فروغ مزديسنى ص 109 به خلاصه).

ص: 590

8 - فروهر قبلا گذشت.

9 - ناهيد و معبد آناهيته (كه در كنگاور است) - قبلا گذشت.

10 - الهرابذة: (كفراعنه) عظماء الهند و قيل علماؤهم. خدم نار المجوس.

الواحد هربذ (هربرج) (فارسية) (منجد ج 1)(1)هربد بكسر هاء و فتح باء: مخفف هيربد است - و هربذ بكسر هاء و باء با ذال نقطه دار معرب آن است.

هيربد: بكسر هاء يائى و سكون راء و فتح باء و دال آخر: قاضى گبركان باشد؛ لفظ مركب است از «هير» و از «بد» و جزء ثانى بمعنى رئيس و خداوند و بزرگ است كه در پهلوى پد و در اوستا پيتى و در سنسكريت پتى بوده اما جزء اول موافق بيان لغة الفرس بمعنى قضاء و حكم است و امير معزى بمعنى آتش آورده كه گويد:

در هيركده گر ز مديح تو بخوانند *** بيزار شود هيربد از زند و ز پازند

از شعر فردوسى هم معنى آتش مفهوم مى شود. (فرهنگ نظام به خلاصه).

11 هيرمند: 1 - آتش پرست 2 - لقب گشتاسب پادشاه قديم ايران بوده 3 - نام رودى است در سيستان ايران (فرهنگ نظام).

در معجم البلدان: مى نويسد: «هندمند بالكسر ثم السكون و بعد الدال ميم و نون ساكنة و دال مهملة اخرى: و هو اسم لنهر مدينة سجستان يزعمون انه ينصب اليه مياه الف نهر و ينشق منه الف نهر فلا يظهر فيه نقص...».

محرر اين تفسير گويد: بنابراين، هيرمند يا مفرس است و يا غلط است.

12 - يزدان: (بر وزن سلمان) - خدا و در پهلوى هم يزدان بوده جمع يزد (بر وزن صدف) بمعنى قابل پرستش ها كه خدا و فرشتگان باشند و در فارسى مخصوص به خدا شده - يزته (بر وزن صدقه) در اوستا و (يجت) در سنسكريت بمعنى پرستش كرده شده است (فرهنگ نظام).

ص: 591


1- هربذ اكبر كه در مجلس مأمون عباسى با حضرت رضا (ع) مباحثه كرده است، بزرگ علماء مجوس بوده است (كتاب عيون اخبار الرضا).

13 - يزد: (بر وزن وقت) نام شهرى است در وسط ايران، در پهلوى يزد با فتح زاء بمعنى فرشته و قابل پرستش است و در سنسكريت يجت بمعنى پرستش شده است و شهر مذكور را ايرانيان قديم بنام فرشته خواندند (فرهنگ نظام).

14 - يزدجرد: (بسكون زاء و نيز سكون دال اول و كسر جيم) معرب يزدگرد است كه نام سه پادشاه ساسانى ايران بوده و آخرين پادشاه آن سلسله؛ سوم ايشان است (فرهنگ نظام).

15 - يزدگرد: (به همان وزن) نام سه پادشاه ساسانى بوده و آخر آن سلسله پسر شهريار همان نام داشته - لفظ محرف يزدگرد (بفتح زاء) بمعنى ساختۀ معبود است (فرهنگ نظام).

16 - يسنا: (بر وزن فردا) نام جزء اول از پنج جزء از كتاب اوستاست و چهار جزء ديگر وى سپرد، ونديداد، يشتها، خورده اوستاست. و گاتها كه پنج سرود حضرت زردشت است جزء همين جزء اول است؛ مجموع آن 72 فصل است كه 18 فصل آن پنج سرود گاتهاست - در اوستا: يسنه بوده از مادۀ يز اوستا و يج سنسكريت بمعنى پرستش و دعا.

17 - وى سپرد (بواو يائى و سكون سين و فتح پاء و فتح راء و دال آخر) نام جزء دوم از پنج جزء اوستاست و در آن ادعيه و نمازها به معبودان است - در اوستا «ويسپه رتوو» بوده بمعنى تمام ردان (تمام بزرگان معبود).

18 - ونديداد (بكسر واو و سكون نون و دال يائى و دال الفى و دال آخر) نام جزء سوم از پنج جزء كتاب اوستاست و در آن قوانين دينى ذكر شده، در اوستا، وى - دئوه - داته، ضد ديوداد (قانون ضد ديو) بوده، در پهلوى (جويد ديوداد) شده.

19 - يشت (بر وزن وقت است) و يشتها: نام جزء چهارم از پنج جزء كتاب اوستاست كه در آن ستايش و پرستش خدا و فرشتگان است و در آن جزء، بيست و يك يشت است يكى بنام اهوره مزده (خدا) و باقى بنام فرشتگان است.

يشت در اوستا: يشته بوده بمعنى پرستش كرده شده و خوانده شده از مادۀ يز اوستا و

ص: 592

يج سنسكريت بمعنى پرستش و دعا (فرهنگ نظام).

ايام مشهورۀ تاريخ فرس قديم كه در آنها جشن به پامى كردند

1 - نوروز عامه، اول فروردين ماه است (كه اول تحويل سال است).

2 - نوروز خاصه، ششم فروردين ماه است (به ياد بر تخت نشستن جمشيد جشن مى گرفتند).

3 - آبانگاه؛ دهم فروردين ماه است (ابان: نام فرشتۀ موكل بر آب است و هر سال در اين روز اگر باران مى آمد مردان در آب مى رفتند و اگر نمى آمد زنان در آب مى رفتند).

4 - آب ريزان، سيزدهم تيرماه است (در يك عهدى چند سال باران نيامد، مردم دعاء كردند و باران آمد) ديگر هر سال به ياد اين روز مردم در اين روز آب بهم مى پاشيدند و جشن مى گرفتند.

5 - مهرگان عامه، شانزدهم مهرماه است (و جشن مى گرفتند به ياد دستگير كردن فريدون، ضحاك را).

6 - مهرگان خاصه، بيست ويكم مهرماه است.

7 - ركوب كوسج، اول آذر ماه است (شخص كوسۀ يك چشمى با پنجاه مرد از غلامان پادشاه هر سال بطريق خراج از هر دكانى يك درم سيم مى گرفت - كوسه، كلاغى در يك دست و مروحه يعنى باد بزنى در دست ديگر داشت و اگر كسى از پرداخت سيم تعلل مى كرد، دكان او را غارت مى كردند، آنچه سيم جمع مى شد تا ظهر تعلق به پادشاه داشت و بعد از ظهر حق السعى كوسه و غلامان بود و بعد از ظهر اگر بازاريان كوسه را مى ديدند؛ او را مى زدند و كسى حق تعرض نداشت).

8 - بهمنجنه، دوم بهمن ماه است، در اين روز اسفند با شير مى خوردند كه به قوۀ حافظه بيفزايد.

9 - شب سده، شب دوم بهمن ماه است و در جهت تسميه سه قول است از جمله اينكه 50 شب و 50 روز به نوروز مانده است.

10 - بادبره، در بيست و دوم بهمن ماه است (چون در عهد پادشاهى از پادشاهان در اين

ص: 593

روز به هيچ وجه باد نيامده بوده جشن مى گرفتند).

11 - گاهنبار(1) ناظر به آفرينش عالم در شش گاه است - گاه اول آسمان و گاه دوم آب و گاه سيم زمين و گاه چهارم نبات و گاه پنجم بهايم و گاه ششم انسان و در اين روزها جشن مى گرفتند؛ و در تعيين ايام آن زيج ايلخانى ايام... را گفته و كوشيار در زيج ايلخانى 26 ارديبهشت و 26 تير و 16 شهريور و 15 مهر و 11 دى و اول خمسۀ مسترقه را كه آخر - اسفندارمذ ماه است گفته (در اين ايام جشن چند روزه اى به پامى كردند).

12 - نوشتن رقعۀ كژدم، در پنجم اسفندارمذ ماه است (يعنى طلسم دفع مضرت هوام را در اين روز مى نوشتند) (شرح بيست باب ملا مظفر به خلاصه). (رقيۀ كژدم - تاريخ نائين).

(كژدم با كاف عربى و گاف فارسى هر دو صحيح است - فرهنگ نظام).

تحقيق در زردشت و زرتشت

زردشت و زرتشت محرر اين تفسير گويد: بشرحى كه در جلد سوم تاريخ نائين ص 129-131 تحقيق كرده ام زردشت عبارت است از: پيامبرى كه ناسره و قلب باشد و زرتشت عبارت است از: پيامبر سره و غير قلب زيرا هر دو كلمه مركب است و بسيط نيست، اما اول از زر (يعنى طلا) (تلا) و از دشت يعنى بد مركب است و نظاير آن دشمن يعنى بد روح و بددل و دشپيل يعنى غده و دشنام يعنى بدنام و دشخوار و دشوار يعنى مشكل و...(2) است.

اما دوم مركب است از «زر» و از «تشت» يعنى تشت طلا (تلا)، و تشت زرين و تشت سيمين مصطلح است كه اولى كنايه از آفتاب است و دومى كنايه از ماه است و لذا در نقل ترجمه ها بااينكه «زردشت» نوشته بودند از آن، اعراض كردم و «زرتشت» نوشتم(3)و ليكن بنابراين تحقيق: هر دو كلمه عام است و زردشت بمعنى نبى كاذب و زرتشت

ص: 594


1- گاهنبار مركب است از گاه بمعنى وقت و از انبار يعنى انبارگاه و لفظ گاهنبار، اصل است و گاهبار و گهنبار مخفف آن (رجوع به فرهنگ نظام).
2- دشتى بضم دال يعنى زالو.
3- زرتشت را بمعنى شتر زرد هم در فرهنگ نظام و غيره گفته اند ولى...

بمعنى نبى صادق است و ظاهرا اسم اصلى پيامبر ايرانى فراموش شده و يا همين كلمه علم بالغلبه شده مانند (الكتاب) كه اسم كتاب سيبويه است و ابن مالك گويد:

«و قد يصير علما بالغلبه *** مضاف او مصحوب ال كالعقبة»

و مؤيد اين نظريه اختلافى است كه در مولد و در زمان و در شخصيت و در نسب زرتشت بچشم مى خورد:

مولد زرتشت: بلخ - آذربايجان - فلسطين - اردبيل و سبلان - پارس بوده.

زمان زرتشت: شش هزار سال قبل از لشكركشى خشايارشا بر ضد يونان - ششصد سال قبل از آن - شش هزار و صد سال قبل از مسيح - نيمۀ قرن ششم قبل از مسيح - هزار و صد سال قبل از مسيح بوده.

زرتشت: همان ابراهيم خليل است - نوادۀ ابراهيم است - شاگرد شاگرد ارمياست - شاگرد عزير است.

آئين مزديسنا: مقتبس از آئين موسوى است.

زرتشت: آذرباد است - وخشور سيمبارى است - شعبده ها نموده - به نفرين يكى از شاگردان ارميا پيس شده و به آذربايجان رفته - دعوت ستارۀ زحل مى كرده - زردشت ثانى بر زعم فردوسى به نه پشت به زردشت بزرگ مى رسيده چه فردوسى (طبق بعض نسخه ها) گفته:

«نهم پور زردشت پيشين بداوى(1) *** براهيم پيغمبر راستگوى»

(به خلاصه از ص 62-114 مزان).

بالجمله: از مجموع آنچه گفته شد [و از اينكه فردوسى واژۀ موبد را نيز كه بمعنى روحانى زرتشتى است بارها پيش از ظهور زرتشت (از زمان جمشيد تا گشتاسب) بمعنى مطلق روحانيان حتى روحانيان تورانيان اطلاق كرده است و نيز فردوسى از زند و اوستا در عهد كيخسرو سخن گفته كه مقدم بر زرتشت است و نيز از اوستا و كتب دينى پهلوى و سنت چنين برمى آيد كه آئين اهورامزدا (كه اوستا مبلغ آن است) به پادشاهان پيش از گشتاسب نيز آموخته شده](2) بر مى آيد كه زرتشت بمعنى «پيامبر راستگو» و زردشت

ص: 595


1- نهيم دين زردشت پيشين بر وى خ ل.
2- ص 398-400 مزان.

بمعنى (پيامبر دروغگو) و اوستا بمعنى كتاب پيامبر و موبد بمعنى عالم روحانى است.

و آنچه مسلم است پيامبرى راستگو از ايرانيان كه داراى كتاب بوده و مقتول شده در اين ما بين بوده و سر اينكه در شريعت اسلام شبه اهل كتاب معرفى شده اند نه اهل كتاب بالصراحه، همين است و اگر غير از اين بود «شبه اهل كتاب» معنى نداشت و صريحا يا واجد كتاب و يا فاقد كتاب بايد معرفى شوند(1)محرر اين تفسير گويد اين نكتۀ بكر، تاكنون در پردۀ اسرار، بوده كه اكنون آن را مكشوف ساختم.

«پايان»

تكمله

چون در متون مزبوره اشاره به كتب هندوها شده است براى اطلاع مى نويسم:

ود (بكسر واو و فتح دال) نام كتاب دينى هندوهاست كه بزبان سنسكريت است؛ نام كتاب مذكور در سنسكريت و هندى ود (بكسر واو است) بمعنى دانائى.

و چون زبان اردو پيدا شد، خطش را از فارسى گرفته آن را (ويد) با ياء نوشتند اما تاكنون ياء خوانده نمى شود و بهمان تلفظ سنسكريت است.

كتاب ويد هندوها: چهار حصه دارد: اول: رك ويد است كه در آن ادعيه و تاريخ و فلسفه است.

دوم: يجرويد است كه در آن احكام و حالات قربانيهاى دينى است.

سوم: سام ويد است كه در آن تنها ادعيه است.

چهارم: ادهروويد است كه در آن علوم نجوم و جنگ و طلسمات و اسلحه است (فرهنگ نظام).

Veda از ريشۀ Vid بمعنى دانستن است «ويليامز 2:863» و خود ودا بمعنى معرفت

ص: 596


1- زرتشت با پرستش فرشتگان و با آتش پرستى تماس نداشته است، اما اينكه فردوسى و يا ديگران موضوع آتش را به كعبه تشبيه كرده اند، بى اساس است و پرستش آتش نزد زرتشتيان، غير قابل انكار است و بت پرستى، رنگ خاص ندارد.

و دانش است و آن مجموعۀ كتابهاى مقدس هندوان و متعلق به آيين برهمائى است بزبان سانسكريت و شامل چهار كتاب است: Sama - Veda ، Yajur - Veda ، Rig -Veda Atharva-Veda هر ودا عبارت است از مجموعه اى از سرودها كه به اوزان مختلف و دربارۀ خدايان متعدد سروده شده است (ذيل برهان قاطع).

1 - رگ بيد: كتاب الهى كه وزن حرفهاى چهار مصراع آن در عدد برابر است.

2 - ججر بيد: كلام الهى كه حرفهاى هر چهار مصراع آن در عدد برابر نباشد.

3 - سام بيد: كلام الهى كه به آهنگ مى خوانند.

4 - اتهر بن بيد: كتاب چهارم الهى (بيان لغات كتاب سر اكبر صفحۀ هفت).

(اتهرواودا، اتهروويد Atharva-Veda هم گفته مى شود) (ص 5000 كتاب اوپانيشاد ياسر اكبر ترجمۀ شاهزاده محمد دارا شكوه فرزند شاهجهان از متن سانسكريت).

خاتمه

كتاب زرتشت راستگو در عهد اسكندر، از ميان رفته است و انتساب فقدان كتاب به اسلام و عرب دروغ است زيرا اگر كتابى تا عهد اسلام در بين بود، زرتشتيان غيور در هنگام مهاجرت به هند با خود برده بودند.

سيل عرم: شرح آن قبلا (در يمن) گذشت.

اسكندر
اشاره

اسكندر يعنى حامى انسان، پنج نفر باين اسم بودند: اول اسكندر كبير كه پسر و جانشين فيلپ يا فيلپوس شهريار مقدونيه بود چنانكه در كتاب دانيال (6:7 و 8 4-7) به او اشاره رفته است (قاموس مقدس)(1).

(قاموس مقدس در لغت فيلپس به خلاصه مى نويسد: معناى آن اسب دوست است و چند نفر را باين اسم معرفى مى كند و بعد مى نويسد: سه نفر ديگر مذكورند كه اسم هريك فيلپوس است: يكى والى شام و ديگرى شهريار مكدونيه از سال 359-336 قبل از ميلاد و او پدر اسكندر است و سومى شهريار مكدونيه بود در سال 209-179 قبل از مسيح و اين شخص مغلوب رومانيان شد و مملكتش را متصرف گشتند).

ص: 597


1- در ذكر رؤياى دانيال و هم در رؤياى بخت نصّر.

و چون فيلپوس وفات كرد اسكندر در سال 336 قبل از ميلاد بجاى پدر نشست(1) و در ظرف 12 سال شام و يهوديه و مصر را مستخلص نمود و شهر اسكندريه يا اسكندرون را در سرزمين مصر بنا نهاد(2) و ايرانيان را مغلوب ساخته به هندوستان رفت.

اسكندر در حق يهوديان يهوديه و بابل رأفت و التفات كرد - بالاخره در سن 32 سالگى(3) از كثرت مستى در گذشت و سلطنت معظم و معروف او در ميان چهار تن از رؤساء و بزرگان لشكرش تقسيم شد (قاموس مقدس به خلاصه).

(مدفن اسكندر در شهر اسكندريه است كه خود بنا كرده بود).

شطاروت

پس از تقسيم شدن امپراطورى اسكندر بين 4 نفر از جمله: سلوكيد بود و چون فتح سلوكيد و حكمفرمائى او قطعى شد تاريخ جديدى را از سال 311 قبل از ميلاد بر قرار كرد و يهوديان نيز اين سال را پذيرفته و آن را موسوم به سال (شطاروت) نمودند كه بمعنى سال قرار داد يا تعهد نامه مى باشد زيرا نسبت به سلوكيد، يهوديان تعهد نمودند كه منشأ تاريخ خود را از آن شروع كنند.

از آن تاريخ سال شطاروت بين يهوديان ايران رواج يافت و تا قرن اخير كاملا عملى بود و هنوز هم در نكاح نامه هاى مذهبى، سال (شطاروت) نوشته مى شود.

در روى سنگهاى مقبره ها نيز تا قرن اخير اين سال نوشته مى شد (به طورى كه روى سنگ مقبره هاى گيلعاد دماوند كه آن را امروز گيليارد مى گويند تا ده سال قبل اين سنگها وجود داشت) (تاريخ يهود ايران ص 360 و 361).

(سلوكوس: يكى از چهار نفر سردارانى است كه پس از اسكندر سلطنت كرد).

زندان اسكندر - ملك سليمان

ص: 598


1- منجد ج 2 مى نويسد: «الاسكندر الكبير 356-324 ق. م...».
2- قبل از مسيح ترجمۀ عهد عتيق بنام «سپتيويجنث» يعنى هفتاد كه 72 نفر از علماء يهود اسكندريه به يونانى ترجمه كردند در اسكندريه بعمل آمد (قاموس مقدس در لغت اسكندر).
3- . 32 سال و يك ماه (تاريخ ايران باستان پيرنيا).

مراد از (زندان سكندر) شهر يزد است و مراد از (ملك سليمان) مملكت فارس است لسان الغيب گويد:

دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت *** رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم

مؤلف تاريخ جديد يزد موسوم به احمد بن حسين بن على كاتب كه در حدود سال 862 تاريخ خود را تأليف كرده است در ذكر بناى شهر يزد مى نويسد: «كثه را زندان ذو القرنين خوانده اند چنانچه مولاناى اعظم شمس المله محمد الحافظ الشيرازى فرموده:

دلم... مقصود آنكه بناى يزد را سكندر ساخت و بجهت زندان پرداخت» (تاريخ عصر حافظ دكتر قاسم غنى ص مزج 1).

و ليكن در شرح ديوان حافظ تأليف سيد محمد صادق على لكنوى(1) حنفى مذهب در ص 286 به خلاصه مى نويسد: زندان سكندر كنايت است از شهر شيراز كه در زمان سكندر زندان خانه بود و ملك سليمان كنايت از شهر يزد است كه يزد در عهد خواجه نسبت به بلاد ديگر در كمال رفاهيت بوده و از عدالت حاكم، چون ملك سليمان مى نموده و اهالى آن شهر خواهان خواجه بوده اند و خود خواجه فرموده:

اى صبا با ساكنان شهر يزد از ما بگو *** كاى سر حق ناشناسان گوى ميدان شما

گرچه در ويم از بساط قرب همت دور نيست *** بندۀ شاه شمايم و ثناخوان شما

قريش
اشاره

قريش: قبيلة عربية حطت فى مكة (القرن 4)(2) فتحضرت و قبضت على زمام الامر و اليها انتمى كبار تجار القافلات التى كانت تضرب فى مشارق جزيرة العرب و مغاربها رابطة بين افريقيا و الهند و آسيا الصغرى. و اهم الفروع المنتسبين اليها امية و نوفل و زهرة و مخزوم و اسد و جمح و سهم و هاشم و تيم و عدى (المنجد ج 2).

ص: 599


1- اللكنوى نسبة الى لكنئو بفتح اللام و سكون الكاف و فتح النون و ضم الهمزة و سكون الواو بلدة عظيمة من بلاد الفورب (سبحة المرجان ص 42).
2- ميلادى.

قوله تعالى «لِإِيلاٰفِ قُرَيْشٍ» قريش قبيلة و ابوهم النضر بن كنانة... و قيل قريش هو فهر بن مالك و من لم يلده فليس بقرشى و اختلف فى سبب التسمية فقيل هو من القرش و هو الكسب و الجمع و قيل سميت قريشا لاجتماعها بعد تفرقها فى البلاد و قيل سبب ذلك ان النضر بن كنانة ركب فى بحر الهند فقالوا قريش(1) كسر مركبنا فرماها النضر بحراب(2) فقتلها و جز رأسها و كان لها آذان كالشراع تأكل و لا تؤكل تعلو و لا تعلى فقدم به مكة فنصبه على ابى قبيس فكان الناس يتعجبون من عظمه فيقولون: قتل النضر قريشا (تفسير مجمع البيان).

قال المبرد فى الكامل: (الام التى ولدت قريشا «برة» بنت مر، كانت ام النضر بن كنانة و هو ابو قريش، و من لم يكن من ولده فليس بقرشى؛ و تميم بن مرخاله) (سفينة البحار).

قريش (بر وزن حسين) تصغير قرش است بمعنى جمع و ضم بهم و در جهت اينكه قريش را قريش گفته اند، سه قول است و آنچه مى پسندم يا از تجمع است و يا از جهت اين است كه قبيله را باسم مردى از آنان كه نامش قريش بن الحارث بن يخلد بن نضر بن كنانه بوده است اسم گذارى كرده اند و وى دليل بنى النضر و صاحب سيرۀ آنان بوده و عرب مى گفته: كاروان قريش آمد و كاروان قريش رفت، در نتيجه اين اسم بر اين قبيله غلبه پيدا كرده است (معجم البلدان به ترجمه).

قبيلۀ قريش، بسبب حرمت كعبه دست كمى از پادشاهان نداشتند و ليكن در عين حال، قبل از اسلام تأسيس سلطنت قابل ذكر نكردند، نه قريش و نه سائر قبائل عدنانيه و بلكه پادشاهان حمير به بعضى از بزرگان آنها لقب «ملك» مى دادند و زعيم قبائل مى ساختند - و قريش براى تجارت به شام و يمن مى رفتند: در زمستان به سرزمين يمن و در تابستان به سرزمين شام (تاريخ سينا ج 3 ص 620 تا 629 به ترجمه و خلاصه).

رحله (بكسر راء - يعنى كوچ)

قريش دو رحله داشتند: 1 - در زمستان به يمن مى رفتند 2 - در تابستان به بصرى(3)

ص: 600


1- هو دابة بحرية يخافها دواب البحر كلها (قاموس).
2- حراب: جمع حربه است.
3- بصرى بر وزن دنياست.

از سرزمين شام مى رفتند.

و چون قريش اهل حرم خداى تعالى و والى خانۀ عزيز الهى بودند كسى متعرض آنها نمى شد و در امان بودند ولى ساير قوافل مورد دستبرد دزدان و حراميان قرار مى گرفتند و قرآن مجيد در سورۀ كريمۀ «ايلاف» اين نكته را تذكر مى دهد.

عطاء از ابن عباس نقل كرده است كه: سبب اين دو رحله اين بوده است كه: هريك از قريش كه دچار مخمصه و گرسنگى مى شد خود و عيالش از آبادى خارج مى شدند و خيمه اى به پامى كردند و در آن مى نشستند تا بميرند تا اينكه هاشم بن عبد مناف روى كار آمد و او بزرگ قريش بود و از جمله: پسرى داشت بنام اسد كه پسرى از طائفۀ بنى مخزوم همسال او بود كه اسد او را دوست مى داشت و با او بازى مى كرد - همبازى اسد از تنگدستى و گرسنگى به اسد شكايت برد - اسد نزد مادر خود رفت و دراين باره گريه كرد - مادر مقدارى آرد و چربى براى آنها فرستاد و چند روزى اعاشه كردند - بار ديگر همبازى اسد از گرسنگى شكايت كرد - اين بار هاشم از واقعه مستحضر شد و قريش را خواند و پس از جمع شدن آنها خطابه اى ايراد كرد كه: شما گرفتار قحطى شده ايد و تلف مى شويد و بدنام مى گرديد، در صورتى كه شما اهل حرم خدا و اشراف اولاد آدم هستيد و مردم، پيرو شما هستند.

قوم گفتند: ما پيرو تو هستيم و هرچه بگوئى پيروى مى كنيم - هاشم از هر طائفه اى يك نفر انتخاب كرد و دستور داد در هر سال براى تجارت دو سفر بروند: در زمستان به يمن و در تابستان به شام، و آنچه سود بدست آوردند با فقراء قسمت كنند كه فقير و غنى يكسان شوند.

پس از طلوع دولت اسلام هم اين برنامه ادامه داشت و لذا در عرب خاندانى - متمول تر و عزيزتر از قريش نبودند، و اين روش، روش قريش و سائر اهل حجاز بود (ص 386 و 387 بلوغ الارب به ترجمه و خلاصه).

انتحار مزبور از غرائب زندگانى عرب در عهد جاهليت بود و آن را (اعتقاد) مى گفتند و زمخشرى در كتاب اساس اللغه مى نويسد: (اعتقد الرجل) يعنى در را به روى خود بست كه از گرسنگى بميرد و از كسى سؤال نكند، و مردى دخترى را ديد كه گريه مى كند - از او پرسيد چرا گريه مى كنى؟ در جواب گفت مى خواهيم كه معتقد بشويم.

ص: 601

اين انتحار، براى عدم تحمل ذلت سؤال بوده است، و آيۀ شريفۀ قرآن كه فرموده:

«وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» (1) و امثال آن؛ ناظر به اين رويۀ زنندۀ عهد جاهليت و كردار زشت آنها بوده كه اسلام اساس آن را ابطال كرده است (ذيل بلوغ الارب به ترجمه و خلاصه)

حونى

حونى همعكال (حونى بر وزن روحى به عبرانى يعنى شفقت كرده شده و همعكال بفتح هاء و فتح ميم و سكون عين و كاف الفى و لام آخر يعنى اوست كه خط پرگار بدور خود كشيده) وى مردى صالح و مستجاب الدعوه و از بزرگان بنى اسرائيل بود، وقتى در بيت - المقدس خشكسالى شد و مردم از حونى در خواست كردند كه دعاء كند تا باران ببارد؛ حونى از شهر بدر شد و به پاى كوهى رفت و گفت: من كارى مى كنم كه حبقوق عليه السّلام كرد و آن اين بود كه: خطى چون دايرۀ پرگار، گرد خود كشيد و در ميان آن نشست(2)و از خط بدر نشد تا باران به شدت باريد و چون او خطى بدور خود كشيده بود او را «همعكال» لقب دادند.

حونى: روزى بشهر خرابى گذشت و با خود انديشيد كه خداوند چگونه دوباره آن را معمور خواهد ساخت! حونى خرى باركش داشت و از خوردنى مقدارى، انگور و انجير و قدرى از آب انگور همراه داشت؛ خر را بست و خوردنى را به زمين گذارد و خوابيد و در حال جان داد و صد سال مرگش به درازا كشيد؛ آنگاه خدا او را زنده ساخت، چون زنده شد، ندائى بگوش او رسيد كه چند مدت در اينجا مكث كرده اى؟.

حونى گفت يك روز يا پاره اى از روز.

ديگرباره ندائى در رسيد كه صد سال است در اين مكان مانده و مرده اى و اينك زنده شده اى - و بااين همه طول زمان، به آن خوردنى كه با خود داشتى نظر كن كه هيچ گونه تغييرى در آن راه نيافته و نظر بسوى خر خود كن كه چگونه پوسيده و از هم فروريخته

ص: 602


1- سورۀ نساء آيۀ 33
2- اين خط، همان مندل ارباب اربعين (يعنى چهله) است.

است و نظر كن به آن استخوانهاى پوسيده كه چگونه اجزايش را بر روى يكديگر مى نهيم، و پيوند مى كنيم، و بعد از آن از گوشت: جامه به آن مى پوشيم، و ما تو را از براى مردم آيت و نشان قرار داده ايم كه قدرت خداوند را در تو مشاهده كنند.

چون اين جمله بر حونى آشكار شد بر يقين او افزود و از جا بر خواسته به بيت المقدس آمد و پسران حونى مرده بودند، و چون به خانۀ خود آمد و فرزندزادگان او وى را نشناختند و اين سخن را از او باور نداشتند، عاقبت حونى از شهر بدر شده و بر يك سوى بيت المقدس چادرى به پاكرد و در سايۀ آن نشست و همچنان در آنجا بود تاطيطوس «تيتوس» رومى بيت المقدس را خراب كرد و مردم را كشت و حونى هم در آن ميانه كشته شد.

سپهر پس از نقل واقعۀ فوق(1) در وقايع سال 5302 بعد از هبوط مى نويسد: بعضى از مؤرخين و مفسرين اين واقعه را به ارميا (ع) نسبت داده اند و بعضى به عزير (ع) و بعضى هم گفته اند او پيغمبر نبود و بلكه مردى كافر بود(2).

(اين واقعه بدون ذكر اسم قهرمان آن در سورۀ بقره مذكور است).

زنده ساختن مردگان

در سورۀ بقره 7 فقره افاضۀ حياة بدوى و اعاده اى مذكور است بشرح ذيل:

1 - همۀ بنى نوع بشر در آغاز جان ندارند و خدا به آنها حياة، افاضه مى فرمايد (آيۀ 26) «كُنْتُمْ أَمْوٰاتاً فَأَحْيٰاكُمْ» و (آيۀ 28) «إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً» .

2 - مشايخ بنى اسرائيل با موسى (ع) به طور رفتند و در خواست كردند كه خدا را جهرا به بينند، اينان به صاعقۀ تجلى مردند و پس از آن، خدا بدر خواست موسى (ع) آنها را زنده ساخت (آيۀ 52) «ثُمَّ بَعَثْنٰاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ» .

3 - خدا مقتول اسرائيلى عهد موسى (ع) را كه قاتل او معلوم نبود زنده كرد (آيۀ 68) «كَذٰلِكَ يُحْيِ اَللّٰهُ اَلْمَوْتىٰ» .

4 - هزاران نفر از ترس طاعون از شهر و ديار خود بيرون رفتند و خدا آنها را ميرانيد و پس از آن خدا آنان را زنده ساخت. (آيۀ 244) «فَقٰالَ لَهُمُ اَللّٰهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيٰاهُمْ» .

5 و 6 - شخصى به شهر ويران شده اى گذشت و تعجب كرد كه چگونه: خدا چنين

ص: 603


1- با تصرف محرر اين تفسير.
2- اين سه قول اخير، بى اساس است (محرر اين تفسير).

ويرانه اى را مبدل به معموره خواهد ساخت! وى خرى داشت، خود و خرش هر دو مردند و پس از گذشتن يك صد سال، اول خود و بعد خرش زنده شدند (آيۀ 261) «فَأَمٰاتَهُ اَللّٰهُ مِائَةَ عٰامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» و «وَ اُنْظُرْ إِلىٰ حِمٰارِكَ» .

7 - ابراهيم (ع) چهار مرغ را كشت و بعد بامر خدا زنده شدند (آيۀ 262) «ثُمَّ اُدْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً» .

يحيى
اشاره

قبلا اسم 5 زكريا نام گذشت و پدر يحيى زكريا نام داشته است، پدر و مادر يحيى هر دو پير بوده اند و ظهور يحيى بامر الهى بوده است.

اسم يحيى در قرآن كريم در سوره هاى آل عمران و انعام و مريم و انبياء مذكور است.

طبق مندرجات قاموس مقدس و انجيلهاى متى (1:3 و 2 و 13-17 و 11 1-6 و 11) و مرقس (20:6) و لوقا (11:1-28 و 3:3-17) و يوحنا (29:1 و 28:3-36) يحيى از نسل فرقۀ كهنه و پدرش زكريا از دستۀ ابيا و مادرش اليصابات از دختران هارون است، ولادت وى شش ماه قبل از مسيح بوده و شخصى خلوت دوست و حليم و متواضع بوده و چون سنش به سى سالگى رسيده مردم را به توبه و اصلاح امور دينى دعوت مى فرموده و به تعميد توبه تعميد مى داده و خوراكش ملخ و عسل دشتى بوده و لباسش از موى شتر بوده و كمربندى از پوست بر كمر مى داشته و جماعتى عظيم از براى شنيدن قول و تعميد يافتن از وى جمع مى شده اند و از آن جمله مسيح ناصرى بوده است.

موعظۀ يحيى در شنوندگان، بس مؤثر مى افتاد و از جمله شنوندگان يكى «هيروديس» رئيس ربع بود كه از كلمات يحيى خيلى متأثر و شاد خاطر مى گرديد و برحسب قول وى رفتار مى نمود ولى ترك زناكارى با «هيروديا» را نمى توانست گفت.

و چون يحيى به واسطۀ اين مطلب؛ هيروديس را توبيخ فرمود، وى را بند كرده به زندان سپرد و اگر ترس شورش عام نبود وى را مى كشت.

اما «هيروديا» چون چنين ديد براى قتل آن حضرت حيله انديشيد و «سلومه» دختر

ص: 604

خود را به رقصيدن در حضور هيروديس ترغيب نمود، بنابراين سلومه در روز ولادت هيروديس، رقصى نمود كه هيروديس و ساير حضار را بى نهايت خوشحال گردانيد، و بدين لحاظ هيروديس قسم ياد كرد كه هرآنچه بطلبد به وى خواهد داد؛ و چون از مادر خود تعليم يافته بود سر يحيى را بر طبقى از هيروديس خواست.

هيروديس از اين مطلب بسيار غمگين شد و چون چاره نداشت جلاد را امر كرد كه سر آن پيغمبر خدا را در زندان از تن جدا كرده به دختر بسپرد، چون جلاد سر يحيى را به دختر سپرد دختر نيز براى مادر خود برد و بدين طور آن حضرت در راه خدا به درجۀ شهادت رسيد.

مسيح مى گويد: «در ميان زائيده شدگان از زن مثل يحيى برنخاست»(1)محرر اين تفسير گويد: حرمت زنا و مسكرات و رقص را از مطالعه در شرح بالا بايد دريافت.

سلومة: ابنة هيروديت رقصت امام هيرودوس فاعجبته و نالت قطع رأس يوحنا المعمدان (حوالى 30) (منجد ج 2).

زكريا پس از قتل يحيى، مدتى زندگانى كرده و درگذشته است (سپهر در ناسخ التواريخ ج 2).

محرر اين تفسير گويد: به حكايت قرآن كريم در سورۀ مريم، زكريا تقاضاى فرزندى كرده كه وارث او و وارث آل يعقوب باشد و در اين صورت بايد پس از وفات زكريا زنده باشد نه اينكه قبل از او وفات كرده باشد.

تفسير صافى از كتاب كافى از حضرت امام محمد باقر (ع) روايت كرده كه زكريا قبل از يحيى وفات كرده است: «مات زكريا فورثه ابنه يحيى الكتاب و الحكمة و هو صبى صغير».

ضبط لغات

1 - زكريا پسر اذن: رئيس خدام بيت المقدس و بزرگ احبار بود و هم او كفيل حال مريم گرديد و وى از پيامبران بوده است گرچه عهدين او را بعنوان كاهن شناخته اند -

ص: 605


1- لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا - قرآن كريم سورۀ مريم.

و بس.

2 - مراد از يحيى بزبان عربى و يوحانان بزبان يونانى و يوحنا و يوحناى معمدان همه يك شخص است، در قاموس مقدس مى نويسد: يوحانان يعنى خداوند دلسوز است و يوحنا يعنى انعام توفيقى خدا، و قرآن در سورۀ مريم فرموده: «وَ حَنٰاناً مِنْ لَدُنّٰا» .

3 - معمدان: بضم ميم اول و فتح ميم دوم اعراب شده (منجد ج 2) و در انجيل عربى مشكول هر دو ميم مفتوح است.

4 - هيروديس: اسم معدودى از سلاطين يهود است در ايام خراج گذارى ايشان به روم.

1 - هيروديس اعظم است كه از چهل سال قبل از مسيح تا چهار سال قبل از مسيح سلطنت مى كرد و تاريخ مسيحيان 4 سال از تاريخ اصلى عقب افتاده است و از اين قرار ميلاد عيسى در سال آخرين سلطنت هيروديس بوده است (انجيل متى 1:2-18) (هيروديس اعظم: وجودى نامسعود بود...)(1).

2 - هيروديس انتيپاس رئيس ربع(2) در جليل است (انجيل لوقا 1:3) كه مدت 42 يعنى از چهار سال قبل از مسيح تا 39 سال بعد از مسيح حكومت كرد و او پسر دومين هيروديس اعظم است، وى هيروديا زن برادر خود فيليپس ثانى را تزويج كرد و حضرت يحيى او را بر اين عمل توبيخ فرمود و با وجودى كه سابق بر اينها از اخطارات يحيى خشنود بود در اين مورد امر به قتل وى نمود و سرش را در زندان بريده از براى سلومه دخت هيروديا فرستاد كه خود را از قسم آزاد نمايد (انجيل مرقس 16:6-28) و همين هيروديس هنگام اجراى محاكمه بر مسيح يكى از جملۀ قضاة بود زيرا از براى عيد فصح به اورشليم آمده بود - و پيلاطس رومى: مسيح را به نزد وى فرستاد زيرا مسيح جليلى «اسرائيلى» بود و هيروديس سؤالات بسيارى از مسيح كرد لكن مسيح وى را جواب نداد (انجيل لوقا 17:23-12 و اعمال

ص: 606


1- وى از طايفۀ يهود نبود و قوم يهود حكومت بيگانگان را دشمن مى پنداشتند (قاموس مقدس به خلاصه).
2- حكمرانى بر قسمتى از يهوديه مراد است (ربع بضم راء و سكون باء است).

رسولان 27:4).

(امپراطور روم: انتيپاس را از منصب خود عزل كرد و به واسطۀ تقصيراتش اخراج بلد نمود).

3 - هيروديس ارخيلاوس پسر ديگر هيروديس اعظم است كه از سال 26 قبل از مسيح تا 6 سال بعد از مسيح حكومت داشت و وى بر ضد شريعت موسوى زن برادر خود را تزويج نمود(1) و شكايات بسيارى بر ضد وى به روم شد و بدان واسطه معزول و اخراج بلد گشت و اسم او در كتاب انجيل متى 22:2 مذكور است.

4 - هيروديس فيلپس اول پسر ديگر هيروديس اعظم است كه رئيس ربع بود و از سال 4 قبل از مسيح تا 34 سال بعد از مسيح حكمران بود. وى سلومه دختر برادر خود هيروديس فيلپس ثانى را (كه از هيروديا بود) تزويج كرد - اسمش در انجيل لوقا 1:3 مذكور است.

(سلومه: همان است كه در حضور انتيپاس رقصيده سر يحيى را طلبيد).

5 - هيروديس فيلپس ثانى پسر ديگر هيروديس اعظم است، وى شوهر هيروديا بود و در انجيل مرقس (17:6) بنام فيلپس اسم برده شده است و وى از قرار معلوم به منصب و مقامى نرسيده است.

6 - هيروديس اغريباس اول پسر ارستوبولس بن هيروديس اعظم است.

(ارستوبولس در سال 7 قبل از مسيح بامر پدر مقتول شد) اغريباس از سال 34-37 بعد از مسيح سلطنت كرد و وى مزاحم حواريان عيسى بود و بقطع سر يعقوب حوارى فرمان داد و خواست كه پطرس را هم بكشد (اعمال رسولان 19:12).

7 - هيروديس اغريباس ثانى كه سلطنت يافت و وى پسر اغريباس اول است.

هيروديا: دختر ارستوبولس بن هيروديس اعظم و مادر سلومه است، كه در اول زن هيروديس فيلپس بود، ازآن پس وى را ترك نموده با هيروديس انتيپاس ساخت، و او عموى

ص: 607


1- تزويج زن برادر طبق توراة سفر لاويان 16:18 ممنوع بوده است.

دومين هيروديا بود و چون يحيى وى را توبيخ فرمود، اين مطلب اسباب كينۀ هيروديا گشته دخت خود سلومه را برآن داشت كه سر يحيى را طلب نمايد (انجيل متى 3:14-10) و چون انتيپاس اخراج بلد گشت به ليون رفته و در آنجا با وى به سرهمى برد (قاموس مقدس).

هيرودس: بهاء يائى و راء واوى و ضم دال و سين آخر است.

هيروديا: بهاء يائى و راء واوى و كسر دال و شد ياء الفى است.

فيلبس: بفاء يائى و ضم و نيز كسر لام و ضم باء مشدد است.

ارخيلاوس: بفتح همزه و سكون راء و كسر خاء يائى و لام الفى و ضم واو و سين آخر است. (عهد جديد عربى مشكول).

مريم
اشاره

در قرآن كريم در سورۀ آل عمران از هفت نفر زن سخن به ميان آمده است:

1 - مريم است (كه با اسم ذكر شده است و بقيه بدون تصريح باسم است).

2 - مادر مريم است [كه اسمش: انائى (به شد نون) است و معرب آن «حنه» (بفتح حاء و شد نون مفتوح) است] در قرآن كريم فرموده: «إِذْ قٰالَتِ اِمْرَأَتُ عِمْرٰانَ» .

(شوهر حنه: يوقيم پسر ماتن (ماثان) (ماتان) (متن) است).

(در منجد) ج 2 يوقيم، را «يواكيم» گفته است و قرآن آن را «عمران» فرموده).

3 - خواهر بزرگ مريم است (كه اسمش: ايشاع است و وى زن زكريا و مادر يحيى بوده است) (سپهر در ناسخ التواريخ).

اسم زن زكريا: اليصابات است (انجيل لوقا باب اول).

اليصابات: بفتح همزه (طبق منجد ج 2) و بفتح و نيز بكسر همزه (طبق انجيل عربى مشكول) يعنى خداوند او را قسم خورد(1) (قاموس مقدس) و كلمه مركب است از «ايل» و از «صابات». (اليزابت همان اليصابات است).

[زن زكريا: خالۀ مريم است (سدى مفسر) خويش مريم است (انجيل لوقا 1:

ص: 608


1- تعبيرى خالى از لطف است.

36 و قاموس مقدس) و ليكن هيچ كدام از انجيل لوقا و قاموس مقدس: درجۀ قرابت را معين نكرده اند] 4 - فاطمۀ زهراء (ع) مذكور در آيۀ مباهله است كه از آن حضرت به عبارت «نِسٰاءَنٰا» تعبير شده است.

5 - زنى زيباست كه به نزد نبهان تمار براى خريدن خرما آمد، وى به آن زن گفت اين خرما خوب نيست و در خانه ام خرماى بهتر از اين دارم، و آنگاه زن را به خانه برد و او را در آغوش گرفت و بوسيد. زن گفت اى مرد از خدا بترس، مرد: زن را رها كرد و از كرده پشيمان شد و به خدمت پيامبر (ص) آمد و سرگذشت را بعرض رسانيد، دراين باره آيه(1) آمد كه: «وَ اَلَّذِينَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً ... أَجْرُ اَلْعٰامِلِينَ» .

(به ترجمه از مجمع البيان در يكى از شأنهاى نزول آيه) و (ابن عباس به روايت عطاء بنقل واحدى در اسباب النزول).

6 - اهل تفسير در ذيل آيۀ «وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ ... اَلشّٰاكِرِينَ» (2) واقعۀ جنگ احد را نگاشته اند و آمدن هند زن ابو سفيان را با زنان ديگر به همراه لشكر قريش از مكه ذكر كرده اند كه زنان دف مى زده اند و لشكر قريش را تحريص و ترغيب به جنگ با پيامبر اسلام (ص) و مسلمانان مى نموده اند و زنان اشعار مى سروده اند و از جمله هند چنين سروده:

«نحن بنات طارق» *** «نمشى على النمارق»(3)

«ان تقبلوا نعانق» *** «او تدبروا نفارق»

«فراق غير وامق»

(مجمع البيان به ترجمه و خلاصه).

7 - در واقعۀ جنگ احد چون خبر شهادت رسول خدا (ص) در مدينه پراكنده شد چهارده تن از زنان اهل بيت و نزديكان ايشان از مدينه بيرون آمده تا جنگ گاه آمدند؛

ص: 609


1- آيۀ 129 و 130
2- آيۀ 138
3- مشى القطا النوازق، الدر فى المخانق، و المسك فى المفارق (سپهر در كتاب ناسخ التواريخ).

عائشه و ام سليم مشمرتان بودند(1) نخستين فاطمۀ زهراء (ع) رسول خدا را با آن همه جراحت دريافت و آن حضرت را در بركشيد و سخت گريست، پيغمبر نيز آب در چشم بگردانيد، آنگاه على (ع) با سپر خويش آب مى آورد و فاطمه از سر و روى پيغمبر (ص) خون مى شست و چون خون بازنمى نشست قطعه اى از حصير بدست آورده بسوخت و با خاكستر آن، جراحات پيغمبر را به بست... آنگاه على (ع) شمشير خود را به فاطمه داد و فرمود... چون على (ع) اين اين ابيات به پاى برد رسول خداى (ص) فرمود: اى فاطمه بگير شمشير على را كه شوهر تو هرچه بر ذمت داشت فروگذاشت و خداى، بزرگان قريش را بدست او تباه ساخت... (ناسخ التواريخ ج 3 ص 171 به خلاصه).

لغت مريم

ماريه: فرنگى ها (مارى) گويند و تعريب حسابى آن مريم است (تاريخ سلاطين ساسانى ص 89).

مار و مارى: كلمة سريانية معناها سيد؛ و اكثر استعمالها للقديسين و فى المؤنث يقال مرت (بضم الميم و سكون الراء) (منجد ج 1 در لغت مور).

مريم بمعنى الخادم و هو بالعربية من النساء كالزير من الرجال و وزنه مفعل اذ لم يثبت فعيل (تفسير بيضاوى به خلاصه).

مريم: يعنى ياغيگرى(2) مار يعنى مقدس - مرتا يعنى مؤنث و آن كلمۀ ارامى است كه معنايش خداوند پرورنده مى باشد و وى خواهر العازار و مريم بود (قاموس مقدس ص 113 و 789).

از بنى اسرائيل اولين كسى كه اسم «مريم» داشته است خواهر موسى (ع) بوده است (به حكايت تواريخ).

مريم: در اصل ماريه بوده و ميم جمع به آن ملحق شده يعنى «خانم خانمها» و ماريه لغت مصرى است (محرر اين تفسير).

پدر و مادر مريم

ص: 610


1- يعنى دامن بكمر زده بودند و يا از جلو مى رفتند.
2- بد تعبيرى است.

مريم: القديسة العذراء ابنة يواكيم و حنة من سبط يهوذا من آل داود. عاشت فى - الناصرة حيث ظهر لها الملاك جبرائيل و بشرها بالحبل البتولى بالمسيح الكلمة المتجسد.

و قد شاد المسيحيون لتكريمها المساجد فى اقطار المسكونة و تبارى فنانوهم فى ابداع ايقوناتها و يحفها المسلمون بالاعتبار و الاجلال و يدعونها «ستنا مريم» (منجد ج 2).

اسم مريم در قرآن

در قرآن كريم در سوره هاى بقره و آل عمران و نساء و مائده و مريم و مؤمنون و زخرف و تحريم از مريم اسم برده شده است (و سورۀ مريم در قرآن كريم بنام مريم است).

نذر كردن مادر مريم

مادر مريم: نذر كرد كه اگر خدا فرزندى به او كرامت كند، آن فرزند را «نذيره» كند كه در بيت المقدس به عبادت و خدمت بپردازد.

در توراة در سفر اعداد باب 6 مى نويسد: «خداوند موسى را خطاب كرده گفت:

بنى اسرائيل را خطاب كرده به ايشان بگو: چون مرد يا زن نذر خاص يعنى نذر نذيره بكند و خود را براى خداوند تخصيص نمايد، آنگاه از شراب و مسكرات بپرهيزد و...» در قاموس مقدس مى نويسد: نذير: شخصى است كه در تحت نذرى باشد و شروط نذر در سفر اعداد 26 - 21 به تفصيل بيان شده است من جمله آنكه از براى نذيره جايز نيست كه از ثمر تاك يا آنچه كه از آن بعمل آمده بخورد و مى بايست موى خود را نه چيند و ريش خود را نتراشد و نزد ميت نه نشيند اگرچه پدر يا مادرش باشند و اگر چنانچه اتفاقا شخصى در نزد او بميرد واجب است كه در اين حال سر خود را تراشيده نذر خود را تجديد نمايد و پس از اتمام نذر مى بايست كه نذيره با قربانى در هيكل درآمده بحضور كاهن برود و كاهن موى وى را بچيند و بتراشد و ازآن پس از نذر خود آزاد مى شود و بعضى از والدين، اولاد خود را در تمام مدت عمرشان نذيره قرار مى دادند مثل شمشون (كتاب داوران 5:13) و سموئيل (كتاب اول سموئيل 11:1) و يوحناى تعميددهنده (انجيل لوقا 1:

15) و برخى را گمان چنان است كه پولس هم نذيره بوده زيراكه مى گويد سر خود را به واسطه اى در (كنخريا) تراشيده (اعمال رسولان 18:18) اما خود پولس شخص

ص: 611

مسيحى را ترغيب مى نمايد كه جسد خود را همچو قربانى زنده مقدس، نزد خداوند ببرد (رسالۀ پولس به روميان 1:12).

در تفسير كاشفى مى نويسد: پس از اينكه خدا مريم را به زن عمران داد، مادر، او را به بيت المقدس آورده سدنه و احبار را گفت: «خذوا دونكم هذه النذيره» يعنى فراگيريد اين نذر كرده شده را كه از آن خداست.

مادر مريم، خبر نداشت كه فرزندش پسر است يا دختر و ليكن پس از اينكه زائيد و ديد كه دختر است، بدرگاه خدا عرض كرد: دخترى زائيدم و پسر مانند دختر نيست (قرآن - سورۀ آل عمران) زيرا غالبا پسر نذيره را بر هم مى زند و ليكن دختر نذر او ادامه دارد. (كلمۀ شكر بوده نه شكوى - محرر اين تفسير).

يوسف نجار

قاموس مقدس مى نويسد: يوسف نجار: شوى مريم باكره است كه نجار بود (انجيل متى 55:13) و عيسى به همين پيشۀ نجارى مشغول گرديد تا وقتى كه به كار بعثت اشتغال فرمود (انجيل مرقس 3:6) و در حق يوسف مكتوب است كه پرهيزكار بود (متى 19:1) و فرشته وى را مخبر ساخت كه مريم پسرى خواهد زائيد كه همان مسيح موعود و منتظر خواهد بود - على هذا برحسب امر قيصر، يوسف با مريم به بيت لحم رفتند تا اسم ايشان در دفتر قريۀ خودشان ثبت شود چه كه هر دو از نسل داود بودند.

و چون سن طفل به چهل روز رسيد يوسف و مريم او را به اورشليم بردند تا برحسب شريعت موسى وى را در حضور خداوند حاضر نمايند(1).

و چون اين مطلب را انجام دادند از روح القدس الهام يافتند كه بار ديگر به بيت - لحم نروند بلكه مستقيما به مصر بشتابند مبادا هيروديس آن پسر را بقتل برساند(2) و پس از مرگ هيروديس... در ناصره سكونت ورزيدند و چون مسيح 12 ساله شد وى را در عيد فصح به اورشليم آوردند و ازآن پس، ذكر يوسف در عهد جديد مذكور نيست.

ص: 612


1- ختنه نمايند.
2- قتل براى تهمت زنازادگى بوده، گرچه انجيل ها تأويلات ديگر مى نمايند ب.

برخى را گمان چنان است كه يوسف قبل از بعثت مسيح فوت نمود چه كه با مريم مذكور نيست و هنگامى كه مسيح از اين جهان رحلت مى فرمود(1) يوحنا را بر توجه مادر معظمه خود توصيه فرمود (انجيل يوحنا 25:19-27).

محرر اين تفسير گويد: در قرآن و در اخبار اسلامى اسمى از يوسف نجار نيست و يك خبرى در بحار نقل شده كه يوسف نجار در هنگام زائيدن مريم، آتش براى گرم شدن او درست كرده و ليكن از قرار معلوم هواء در آن موقع گرم بوده و موسم خرماپزان بوده زيرا قرآن كريم فرموده كه: به مريم امر شد درخت خرما را بجنبان (با نيروى باطنى) و از خرماى آن بخور - بنابراين موضوع آتش و خبر هم مشكوك بنظر مى رسد و در عين حال موارد استثنائى در سردى و گرمى هواء وجود دارد و در هر حال وجود چنين شوهرى براى مريم نزد ما، ثابت نيست (و تفصيل آن خواهد آمد).

آبستن شدن مريم

مريم در سن ده سالگى از دم جبرائيلى آبستن شد و پس از آن پسرى زائيد كه عيسى ناميده شد.

در تفسير مجمع البيان از حضرت امام محمد باقر (ع) روايت كرده كه: مدت حمل مريم: يك ساعت بوده است و ديگران 9 ساعت و نيز شش ماه و هشت ماه هم گفته اند.

عمر و تاريخ وفات و مدفن مريم

عمر و تاريخ وفات و مدفن مريم در قاموس مقدس و اناجيل مذكور نيست و ليكن سپهر در ناسخ التواريخ مى نويسد كه: مريم در سال 50 بعد از ميلاد مسيح در 63 سالگى وفات كرده و در اراضى مقدسه مدفون شده است و بنابراين بيان مريم در 13 سالگى آبستن شده است و ليكن نظر باختلاف در آغاز سال ميلادى، اشكالى ندارد كه بگوئيم در ده سالگى آبستن شده باشد.

ص: 613


1- رحلت بى اساس است و رفع صحيح است.

فصل سوم از ميلاد عيسى تا هجرت خاتم پيامبران (ص)

مقدمه
اشاره

تولد عيسى از مريم(1) 3343 سال بعد از طوفان.

(سپهر در ناسخ التواريخ).

مدت حمل يك ساعت بوده است بلكه كمتر. رسالۀ برهان المسلمين فخر الاسلام ص 48 و مجمع البيان از ابن عباس.

تولد عيسى از مريم در شهر بيت المقدس.

محرر اين تفسير گويد:

چون مريم نذيره بوده (نذيره را در ذيل اسم مريم نوشته ام) لذا ناچار در خانۀ خدا مى زيسته پس هنگام غسل كردن و دريافت دم از رسول پروردگار(2) و باردار شدن (آنهم يك ساعت بلكه كمتر) در شهر بيت - المقدس بوده است و در نتيجه در همان شهر، وضع حمل كرده است و فرصت سفر به بيت اللحم را نداشته است.

ص: 614


1- تاريخ ولادت مسيح تاريخ ولادت مسيح به درستى معلوم نيست. چون نگاهدارى سال ميلادى قريب ششصد سال بعد از تولد وى شروع گرديد، چند سالى اشتباه دست داد و توان گفت كه: يقينا تاريخ تولد مسيح از سه الى پنج سال قبل از تاريخ معمول است، همچنين چونكه مسيحيان تا قرن چهارم ميلادى مراسم روز تولد مسيح را نگاهدارى نمى نمودند، جز حديثى راجع بفصل تولد وى نيز در دست نداريم (ص 24 تاريخ كليساى قديم تأليف ميلر).
2- إِنَّمٰا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ - سورۀ مريم.
محرر اين تفسير گويد:

قول انجيلهاى عيسويان كه يوسف نجار و مريم از قريۀ ناصره براى اسم نويسى به بيت اللحم آمده اند و چون جائى نيافته اند، در كاروانسراى بيت اللحم منزل كرده اند و مريم در آنجا زائيده و طفلش را در آخور خوابانيده، بى اساس است. و قول انجيل لوقا (16:2) به اين كه «مريم و يوسف و آن طفل را در آخور خوابيده يافتند» شرم آور است.

ختنۀ طفل. روز هشتم سال اول ميلادى (انجيل لوقا 21:2).

ناميدن طفل، به عيسى. روز هشتم سال اول ميلادى (انجيل لوقا 21:2).

گذرانيدن قربانى براى طفل در بيت المقدس. روز هشتم سال اول ميلادى.

(انجيل لوقا 24:2).

تصميم به ثبت اسم طفل در دفتر بيت اللحم همان دفترى كه بامر حاكم رومى تشكيل شده بود. در حدود روز دهم سال اول ميلادى.

محرر اين تفسير گويد:

اشكال شديد در اسم پدر طفل رخ داد زيرا ثباتها نمى پذيرفتند كه مريم با دم رسول آبستن شده و زائيده است و زكريا (ع) كه سرپرست مريم بود كارى از دستش برنمى آمد، بلكه وى هم متهم شده بود؛ لذا حضرت زكريا پيرمرد صالحى از اهل قريۀ ناصره را راضى كرد كه وى خود را باسم پدر طفل معرفى كند تا

ص: 615

اسم طفل در دفتر اسامى يهود ثبت و ضبط شود (مانند شناسنامۀ اين روزگار.

كه اسم طفل و اسم پدر و اسم مادر بايد ثبت شود).

محرر اين تفسير گويد:

هيروديس حاكم روم براى كشتن طفل تصميم گرفت زيرا شهرت نامشروع بودن طفل زبانزد عام و خاص شده بود و ناراحتى شديد به حضرت زكريا متوجه شد زيرا از طرفى مريم خويش زن او بود و از طرفى بعلم نبوت مى دانست كه حمل و زادن مريم بامر الهى بوده و ليكن در عين حال از طرفى خود او هم متهم شده بود و كارى از دستش برنمى آمد لذا ناچار يوسف (پدر مصنوعى) و مريم و طفل را از فلسطين به مصر فرار داد.

نيز محرر اين تفسير گويد:

1 - موضوع تصميم بقتل طفل در انجيل متى (13:2) مذكور است گرچه انجيل متى جهت تصميم را نمى نويسد.

2 - موضوع فرار به مصر در انجيل متى (15:2) مذكور است.

3 - انجيل لوقا (39:2) بجاى رفتن به مصر، رفتن به ناصره گفته است و متعرض سفر بمصر نشده است و بلكه خلاف آن را ذكر كرده است.

معاش مريم و طفل از كجا تأمين شده؟ اين نكته را كسى متعرض نشده است و ليكن محرر اين تفسير.

ص: 616

بنظر مى رسد كه مخارج آنها را زكريا (ع) مى داده است(1).

چون عيسى كمى بزرگ شد نزد يوسف نجار بشغل نجارى پرداخت و از اين رهگذر معاش خود را تأمين مى كرد(2) بالخصوص كه ديگر زكريا در قيد حيات نبود(3).

تاريخ كليساى قديم (ص 25).

مراجعت يوسف و مريم و عيسى از مصر به ناصره زيرا آن هيروديس كه حاكم بود و تصميم بقتل طفل داشت مرده بود و ديگر بقول امروزيها «آبها از آسيا افتاده بود».

تذكر: در تاريخ مراجعت از مصر، انجيل متى (18:2)

ص: 617


1- چون عيسى مورد اتهام بوده است، از وجوه و نذور بيت المقدس محروم بوده است.
2- امور معاش مسيح و مريم چون هيروديس پادشاه يهوديه به واسطۀ اغراض شخصى بكشتن مسيح مصمم شد يوسف و مريم براى نجات وى به مصر گريختند و پس از چندى از آنجا بوطن خود ناصره مراجعت نمودند. خبر ما نسبت بزمان طفوليت مسيح خيلى محدود است. از اناجيل چهارگانه معلوم است كه در كوچكى مشغول نجارى بوده و احتمال مى رود كه پس از فوت يوسف تكفل امور معاش مادر خود را نموده است. در اين مدت هيچ گونه معجزه اى از او ديده نشده و نظر بتصريح انجيل اولين معجزۀ وى در سن سى سالگى صادر گرديد (انجيل يوحنا 11:2 و لوقا 23:3). عيسى مانند اطفال ديگر مشغول زندگانى و كار بود و اهالى ناصره تصور نمى كردند كه او همان مسيح موعود است، در طفوليت توراة و كتب پيغمبران را تحصيل نمود (تاريخ كليساى قديم ص 25 به خلاصه).
3- محرر اين تفسير.

اختلاف است كه پس از ده سال يا بيشتر يا كمتر بوده است(1).

يحيى چون سى ساله شد شروع به بشارت در بيابان يهوديه نمود و مردم را به توبه و اصلاح امور دينيۀ خود دعوت مى كرد و به تعميد توبه تعميد مى داد.

30 سال بعد از ميلاد.

(قاموس مقدس در لغت يحيى).

فاصلۀ ولادت يحيى و عيسى شش ماه است كه يحيى قبلا به دنيا آمده است.

(قاموس مقدس).

همين كه عيسى به سن سى سالگى رسيد وطن خود را در ناصره ترك گفت و بسوى يحيى تعميددهنده كه در آن وقت در نواحى رود اردن موعظه مى كرد روانه گرديد؛ و چون از وى تعميد يافت چهل روز در بيابان با روزه و دعاء به سربرد.

30 سال بعد از ميلاد.

(انجيل لوقا 23:3 و تاريخ كليساى قديم ص 25).

مراجعت عيسى از اردن و تجربۀ ابليس او را در چهل روز(2)30 سال بعد از ميلاد.

(انجيل لوقا 1:4 و 2).

ص: 618


1- محرر اين تفسير.
2- همين كه مسيح بسن سى سالگى رسيد نزد يحيى رفت و تعميد گرفت (تاريخ كليساى قديم ص 25) و مسيح پس از تعميد چهل روز مورد آزمايش شيطان قرار گرفت و نتوانست شيطان وى را به گناه در آورد، چون اين امتحان به انجام رسيد به ميان مردم آمده و سه سال عمر خود را كاملا به خدمت آنها اختصاص داد (تاريخ كليساى قديم ص 26 به خلاصه). محرر اين تفسير گويد: از عبارات فوق معلوم مى شود كه عيسى 33 سال در زمين زندگانى كرده است و من تعجب دارم از اينكه تاريخ مزبور در ص 32 مى نويسد: «در روز جمعه پانزدهم ماه نيسان يهودى كه احتمال مى رود در 29 ميلادى بوده، عيسى مسيح بيرون ديوارهاى اورشليم بين دو دزد مصلوب گرديد...».

مراجعت عيسى به جليل.

30 سال بعد از ميلاد.

(انجيل لوقا 14:4).

گرفتار شدن يحيى و شروع عيسى به بشارت به ملكوت خدا(1)(انجيل مرقس 14:1).

اوان 30 سال بعد از ميلاد.

كشته شدن يحيى.

حوالى سال 30 ميلادى.

(منجد ج 2).

انتخاب عيسى: دوازده شاگرد را بعد از روزۀ چهل روز (انجيل متى 1:4 و 2).

از اوان سال 30 بعد از ميلاد.

ظهور دعوت عيسى و اظهار معجزات و تشريع بعضى احكام(2).

در طول سالهاى 31 و 32 و 33 ميلادى(3).

ص: 619


1- تاريخ كليساى قديم در ص 29 گرفتارى يحيى را در سال 29 ميلادى گفته ولى اشتباه كرده است.
2- از كتاب ناسخ التواريخ برمى آيد كه معجزات و تشريع و نزول مائده در سال يازدهم عمر عيسى بوده. و محرر اين تفسير گويد: خود از فلتات سپهر است.
3- تاريخ عمومى آلبرماله و ژول ايزاك مى نويسد: تاريخ تقريبى رحلت حضرت مسيح در سال 30 ميلادى است بنابراين ظهور دعوت عيسى تا صعودش بالتمام در سال 30 ميلادى بوده است و ليكن با مراجعه بتاريخ كليساى قديم تاريخ سالها، بشرحى است كه در متن نوشته ام و سپهر در كتاب ناسخ التواريخ رفع عيسى و نيز ظهور حواريون بعد از رفع عيسى را در سال 31 بعد از ميلاد نوشته است.

خبر دادن عيسى از ظهور فارقليط (انجيل يوحنا 16:14) سال 33 بعد از ميلاد.

محرر اين تفسير گويد: در سال 33 بعد از ميلاد

رؤساء يهود از گوشه و كنايه زدن عيسى به آنان در اطراف يهوديه، دلگير گشتند و با او دشمن شدند و چون بشخصه نمى توانستند عيسى را بكشند به پيلاطس سردار رومى مستعمراتى متوسل گرديدند و گذارش دادند كه عيسى ناصرى داعيۀ سلطنت دارد و بنابراين بايد اعدام شود. و چون عيسى مخفيانه مى زيست و مردم از خفاگاه او اطلاع نداشتند لذا يهود با دادن سى پاره نقره بعنوان رشوه به يهودا اسخريوطى (يكى از - 12 شاگرد عيسى) براى معرفى خفاگاه عيسى(1) محل او را بدست آوردند و لشكريان شبانه (2) براى دستگيرى عيسى هجوم آوردند، عيسى و شاگردان (باستثناء پطرس) فرار كردند و از اين ميان يك نفر دستگير شد و تحويل سربازخانه گرديد (اين عمليات شبانه انجام شده است). و لذا شمعون پطرس (انجيل يوحنا 10:18) شمشيرى كه داشت كشيده به غلام رئيس كهنه كه ملوك نام داشت زده گوش راستش را بريد و بعدا انكار كرد (انجيل يوحنا 18:

26 و 27) و انكار او پذيرفته شد زيرا آنچه شد در تاريكى شب شد - هيرود - يس هم عيسى را نديده بود و نمى شناخت (انجيل لوقا 8:23)(3) و يهود

ص: 620


1- انجيل متى باب 27.
2- انجيل يوحنا 3:18.
3- انجيل لوقا (باب 23) با انجيل يوحنا (باب 18) دربارۀ پيلاطس و هيروديس اختلاف عجيب دارند.

حاضر نشدند كه داخل ديوان خانه بشوند براى اينكه عيد فصح يهود در كار بود و مى ترسيدند كه نجس بشوند لذا پيلاطس از ديوان خانه بيرون آمد و از يهود پرسيد چه مى خواهيد؟(1) گفتند: تا عيد نرسيده او را بدار بياويز (و با عجله قبل از فرارسيدن شب، شخص دستگير شده مصلوب و كشته گرديد).

محرر اين تفسير گويد:

براى درك اينكه مصلوب كيست 4 قول است:

1 - مصلوب عيسى بوده است (انجيلهاى فعلى عيسويان).

2 - مصلوب خود يهودا بوده كه در تاريكى پس از فرار عيسى با جمعيت، يهودا دستگير شده (انجيل برنابا فصل 216).

3 - شمعون قيروانى در جاى مسيح مصلوب شده و اين عقيدۀ فرقۀ ناستيكهاست كه مى گفتند: «وقتى كه شمعون اشتباها و از روى بى خبرى مصلوب شد، شكلش بتوسط وى (يعنى عيسى) تبديل يافت...» (تاريخ كليساى قديم ص 193).

4 - مارسيون كه در قرن دوم در آسياى صغير كليسا تأسيس كرد معتقد است كه مسيح حقيقة بر روى صليب نمرد بلكه بنظر آمد كه مصلوب شد (تاريخ كليساى قديم ص 193).

تذكر: قرآن كريم فرموده: «وَ مٰا قَتَلُوهُ وَ مٰا صَلَبُوهُ وَ لٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ» يعنى عيسى را نكشتند و بدار نكشيدند و ليكن امر بر ايشان مشتبه گرديد.

سورۀ نساء آيۀ 156 دفن مصلوب با اجازۀ پيلاطس رومى مخفيانه از يهود بعمل آمد (انجيل يوحنا 38:19).

سال 33 ميلادى.

ص: 621


1- انجيل يوحنا 30:28.

اطلاع يهود از محل دفن مصلوب و سرقت نعش (انجيل يوحنا باب 20).

سال 33 بعد از ميلاد.

اطلاع مريم مجدليه و غيره از سرقت نعش(1)سال 33 بعد از ميلاد.

آمدن عيسى مخفيانه به سروقت مريم مجدليه و اظهار به اين كه: «هنوز نزد پدر خود بالا نرفته ام» (انجيل يوحنا 17:20).

سال 33 بعد از ميلاد آمدن عيسى مخفيانه در مجمع شاگردان كه درها را از ترس يهود بسته بودند (انجيل يوحنا 19:20).

سال 33 بعد از ميلاد.

آمدن عيسى هشت روز بعد در مجمع شاگردان كه درها بسته بود (انجيل يوحنا 26:20).

سال 33 بعد از ميلاد.

آمدن عيسى نزد شاگردان در كنارۀ درياى طبريه(2) (انجيل يوحنا 1:21).

سال 33 بعد از ميلاد.

ص: 622


1- چون نعش مصلوب، سرقت شده بود مريم مجدليه و بعضى ديگر توطئه كردند و شهرت دادند كه عيسى از مردگان برخاسته.
2- اين مرتبۀ سيم بود كه عيسى خود را به شاگردان ظاهر كرد (انجيل يوحنا 14:21).

عيسى تا چهل روز و بلكه تا پنجاه روز بعد از فرار، در زمين مى زيست و بعد از آن در عيد بنطيكاست يعنى پنجاه (يعنى عيد الخمسين) صعود كرد.

سال 33 بعد از ميلاد.

محرر اين تفسير.

غايب شدن عيسى از انظار شاگردان، و توفى(1) (يعنى گرفتن خدا وى را به نحو كامل از جسد و روح با هم) و رفع او از زمين(2)سال 33 بعد از ميلاد.

ايمان تمام اهل كتاب به عيسى قبل از مردن عيسى «و ان من اهل الكتاب الا ليؤمنن به قبل موته» (قرآن كريم سورۀ نساء آيه 157).

در هنگام ظهور قائم آل محمد (ع). كه به زمين نزول خواهد كرد (تفسير صافى (رؤياى يوحناى لاهوتى باب بيستم را هم ببينيد)

ص: 623


1- در قرآن فرموده: «إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رٰافِعُكَ إِلَيَّ» (سورۀ آل عمران آيۀ 48) يعنى اى عيسى من تو را بنحو كامل از جسد و روح مى گيرم و بالا مى برم به نزد خود. اگر قرآن كريم فرموده بود: «متوفيك» و ليكن «رافعك» را نفرموده بود ممكن بود معنى مرگ و يا خواب اراده شود مانند «اَللّٰهُ يَتَوَفَّى اَلْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهٰا وَ اَلَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنٰامِهٰا». (قرآن كريم سورۀ زمر آيۀ 43) و اگر «رافعك» را به تنهائى فرموده بود همان شبهۀ بالا بردن روح و ماندن جسد در قبر در كار مى آمد و ليكن با ذكر هر دو كلمه اين شبهه ها در كار نخواهد بود.
2- محرر اين تفسير.

پس از آنكه يسوع رفت شاگردان در اطراف مختلفۀ اسرائيل و جهان پراكنده شدند؛ اما حق او را شيطان باطل و پامال نمود چنانچه هميشه همين حال بوده، زيراكه فرقه اى از اشرار مدعيان اينكه ايشان شاگردانند بشارت دادند به اين كه يسوع مرده و برنخاسته و ديگران بشارت دادند به اين كه در حقيقت مرد، آنگاه برخاست و ديگران بشارت دادند و هميشه بشارت مى دهند به اين كه يسوع همان پسر خداست و در شمارۀ ايشان بولص «پولس» هم فريب خورد اما ما پس همانا كه بشارت مى دهيم به آنچه نوشته ايم تا كسانى را كه از خدا مى ترسند در روز بازپسين از دادخواهى خدا خلاص شوند (فصل 222 - انجيل برنابا).

سال 33 بعد از ميلاد.

ظهور حواريون بعد از رفع عيسى.

سال 33 بعد از ميلاد.

(سپهر در ناسخ التواريخ اين موضوع را در وقايع سال 31 ميلادى نوشته).

ص: 624

رفتن دو رسول از طرف خدا بسوى شهرى براى دعوت مردم آن شهر و گرفتارى آنان و پيوستن رسول سومى به ايشان و ايمان آوردن (و يا آشكار شدن ايمان) يك نفر از مردم شهر و سنگسار كردن مردم شهر آن يك نفر را تا جان داد و نزول عذاب بر مردم آن شهر.

قرآن كريم - در سورۀ يس.

اسم شهر انطاكيه بوده و آن سنگسار شده نامش حبيب نجار بوده كه به گفتۀ صاحب معجم البلدان قبرش در انطاكيه زيارتگاه است.

اكثر مفسرين.

اين وقايع در سال 3 ميلادى و بعد از رفع عيسى بوده و اسم شهر؛ انطاكيه است و آن دو نفر برناباس و سولس بوده اند، و نام سومى اكبس است كه به آنها پيوسته، و سنگسار شده حبيب نجار است و سولس داراى معجزه بوده تا آنجا كه سولس و برناباس مرده زنده كرده اند.

سپهر در كتاب ناسخ التواريخ.

سپهر سخت دو اشتباه كرده زيرا اولا معجزاتى براى سولس قائل شده از جمله مرده زنده كردن و جهت اشتباهش محرر اين تفسير.

ص: 625

اين است كه: سولس اسم ديگر پولس (1) مضل النصارى است كه شريعت موسوى و شريعت عيسوى را بكلى منقرض كرد. ثانيا پولس در سال 37 ميلادى عيسوى شده و سپهر در وقايع سال 31 ميلادى اين قضيه را نقل كرده است.

موضوع چهار قهرمان، مربوط به قبل از بعثت مسيح است و سه نفر از اين چهار قهرمان، پيغمبر بوده اند.

صدر بلاغى در كتاب قصص قرآن ذيل ص 222.

موضوع: مربوط به عهد خود عيسى است كه عيسى سه نفر را فرستاده و تمام اهل انطاكيه به دعوت آنان گردن نهاده و و ايمان آورده اند.

وهب بن منبه و يك روايت مذكور در تفسير صافى و غيره و ليكن محرر اين تفسير گويد: اين موضوع با نص قرآن مخالفت دارد زيرا قرآن فرموده كه مردم ايمان نياوردند و لذا دچار صيحه شدند و هلاك گرديدند.

ايمان آوردن پولس به كيش عيسوى.

سال 37 ميلادى (قاموس مقدس در لغت پولس).

ص: 626


1- تاريخ كليساى قديم در ص 54 مى نويسد كه: سولس را پولس خواندند.

رقم برجستۀ كليسا شدن سولس بجاى پطرس و معروف شدن سولس به پولس و پيشواى بزرگ بشارت انجيل شدن.

سال 44 ميلادى (تاريخ كليساى قديم ص 54).

پولس مزبور پطرس حوارى را كنار زد. و خود كه از جمله قاتلين استيفان عيسوى و مخرب دين موسى و منقرض كنندۀ شريعت عيسى بود بجاى پطرس نشست.

محرر اين تفسير.

سلطنت نرن.

سال 54-68 ميلادى.

(آلبرماله).

حريق در روم.

سال 64 ميلادى.

(آلبرماله).

ابتداى طغيان اول يهوديان.

سال 66 ميلادى.

(آلبرماله).

مرگ نرن.

سال 68 ميلادى.

(آلبرماله).

تسخير بيت المقدس بدست تيتوس.

سال 70 ميلادى.

(آلبرماله).

سلطنت تيتوس.

سال 79-81 ميلادى.

(آلبرماله).

خرابى بار دوم بيت المقدس بدست سال 90 ميلادى.

ص: 627

(طيطوس) (تيتس) پادشاه ايتاليا و كشتن هفتاد هزار نفر از بنى اسرائيل براى بازايستادن خون يحيى از جوشش(1).

خرابى دوم در همان فصل و همان ماه و همان روز بود كه بيت المقدس اول بدست بخت نصّر ويران شد.

(سپهر در ناسخ التواريخ).

سلطنت تراژان.

سال 98-117 ميلادى.

(آلبرماله).

ابتداى جنگ با پارتها.

سال 114 ميلادى.

(آلبرماله).

سلطنت هادرين.

سال 117-138 ميلادى.

(آلبرماله).

ظهور حنظلۀ پيامبر.

سال 119 ميلادى.

(سپهر در ناسخ التواريخ).

خاتمۀ طغيان دوم يهود.

سال 134 ميلادى.

(آلبرماله).

تولد مانى.

سال 215 ميلادى.

(تاريخ كليساى قديم ص 202).

انقراض اشكانيان و ابتداء دورۀ ساسانيان.

سال 227 ميلادى.

(آلبرماله).

پيغمبر خواندن مانى خود را.

سال 242 ميلادى.

ص: 628


1- موضوع جوشش خون يحيى با احتياط تلقى شود.

(تاريخ كليساى قديم ص 202).

تعقيب و تعذيب مسيحيان بامر دسيوس.

سال 249 ميلادى (آلبرماله).

جلوس دسيث در مملكت روم و ايتاليا.

مدت پادشاهى او پنج سال بود، و اصحاب كهف در سال سيم سلطنت او خفتند. و باشد كه دسيث را «دقيانوس» خوانند.

سال 253 ميلادى (سپهر در ناسخ - التواريخ) (دسيث همان دسيوس است).

پناهنده شدن اصحاب كهف به كهف.

سال 256 ميلادى. (سپهر در ناسخ - التواريخ).

در تاريخ كليساى قديم ص 179 و 181 سلطنت دسيوس را از سال 249 تا 251 ميلادى گفته و مى نويسد كه: دسيوس بعد از دو سال وفات كرد.

چون گبين در كتاب خود بنام «تاريخ انحطاط و سقوط امپراطورى روم» ذكر مى كند كه نام اصحاب كهف اولين بار در سال 475 ميلادى در تواريخ ذكر شده است. بنابراين، آنان قبل از سال 175 ميلادى به (مقالۀ هادوى در سالنامۀ 1344 نور دانش ص 217).

ص: 629

كهف پناهنده شده اند.

اصحاب كهف در زمان تراژان به كهف پناهنده شده اند (سلطنت تراژان 98-117 بوده - آلبرماله).

و بيدارى آنان در سال 422 يا 425 در دوران سلطنت تئودر دوم (408-450 ميلادى) بوده.

رفيق وفا الدجانى معاون باستانشناسى عمان و مكتشف غار اصحاب كهف.

(سالنامۀ نور دانش سال 1344 ص 215 بنقل هادوى).

عقيدۀ مكتشف كهف صحيح نيست زيرا با كسر 300 سال شمسى (يعنى 309 سال قمرى) از 422 يا 425 به سال 122 و 125 مى رسيم كه دوران سلطنت هادرين است كه از سال 117 تا 138 ميلادى حكومت كرد.

(هادوى - رجوع به سالنامۀ نور دانش ص 216).

تعقيب و تعذيب مسيحيان بامر والرين.

سال 257 ميلادى.

افتادن والرين بدست شاپور.

سال 258 ميلادى.

سلطنت ديو كلسين.

سال 284-305 ميلادى.

استقرار حكومت 4 نفرى در روم.

سال 293 ميلادى.

ص: 630

ابتداى تعقيب مسيحيان.

سال 303 ميلادى.

اغتشاشات بعد از مرگ ديو كلسين.

سال 306-313 ميلادى.

شكست ماكسانس - غلبۀ قسطنطين.

سال 312 ميلادى.

فرمان ميلان (راجع به آزادى مسيحيان در روم).

سال 313 ميلادى (مدرك اين هشت شماره، تاريخ آلبرماله است).

ظهور جرجيس پيغمبر در ارمنستان.

سال 329 ميلادى (سپهر در ناسخ - التواريخ).

احداث قسطنطنيه.

سال 330 ميلادى.

مرگ قسطنطين.

سال 337 ميلادى.

غلبۀ هون.

سال 375 ميلادى.

ورود آتيلا به ايطاليا.

سال 452 ميلادى.

خاتمۀ دولت امپراطورى روم غربى.

(ديگر تنها مشرق به امپراطور اطاعت مى كرد).

سال 476 ميلادى.

(مدرك پنج شماره، تاريخ آلبرماله است).

ظهور حضرت عبد المطلب جد پيامبر سال 485 ميلادى.

ص: 631

(3828 سال بعد از طوفان نوح).

(مدرك: ناسخ التواريخ).

ظهور اصحاب اخدود در سرزمين نجران (قرآن كريم - سورۀ بروج باين موضوع اشاره فرموده).

سال 523 ميلادى.

(تاريخ كليساى قديم ص 315).

سال 500 ميلادى.

(سپهر در ناسخ التواريخ).

جلوس ابرهة الاشرم در مملكت يمن.

و وى بانى كليساست در يمن براى حج، بجاى كعبه.

سال 535 ميلادى.

(سپهر در ناسخ التواريخ).

سال 525 ميلادى.

(تاريخ سينا ج 3 ص 625).

خروج مزدك.

سال 537 ميلادى.

(سپهر در ناسخ التواريخ).

قريب 523 ميلادى.

(تاريخ كليساى قديم ص 302).

ظهور خالد بن سنان عبسى كه از پيامبران است.

سال 538 ميلادى.

(سپهر در ناسخ التواريخ).

تولد حضرت عبد اللّه بن عبد المطلب پدر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله.

سال 553 ميلادى.

(سپهر در ناسخ التواريخ).

سال 545 ميلادى.

ص: 632

(كتاب «محمّد» - از محمّد رضا مصرى).

بيدارى اصحاب كهف (مدت خفتن آنان سيصد و نه سال بوده است).

سال 565 ميلادى.

(سپهر در ناسخ التواريخ).

چون سال، قمرى بوده است بايستى بيدارى آنان در سال 556 ميلادى باشد - محرر اين تفسير.

حادثۀ فيل.

سال 578 ميلادى.

(سپهر در ناسخ التواريخ).

سال 570 ميلادى.

(كتاب «محمّد» - از محمّد رضا مصرى).

وفات حضرت عبد اللّه پدر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله.

سال 578 ميلادى.

(سپهر در ناسخ التواريخ).

ولادت با سعادت محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله (3921 سال بعد از طوفان). روز جمعه هفدهم ماه ربيع الاول بعد از طلوع فجر برابر هفدهم ديماه فرس - پنجاه و پنج روز بعد از هجوم ابرهه و واقعۀ فيل.

578 سال بعد از ميلاد.

توضيح: تولد آن حضرت را در سال 570 ميلادى نيز گفته اند و اين اختلاف، بجهت اختلاف در آغاز سال ميلادى است.

ص: 633

وفات آمنه مادر حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله.

584 سال بعد از ميلاد (محمّد صلّى اللّه عليه و آله شش ساله بوده - سيرۀ ابن هشام ج 1 ص 168).

وفات حضرت عبد المطلب.

586 سال بعد از ميلاد (محمّد صلّى اللّه عليه و آله هشت ساله بوده - سيرۀ ابن هشام ج 1 ص 169).

تزويج حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله خديجه را.

603 سال بعد از ميلاد (محمّد صلّى اللّه عليه و آله بيست وپنج ساله بوده - سيرۀ ابن هشام ج 1 ص 187).

ولادت حضرت على عليه السّلام پسر ابو طالب بن عبد المطلب.

608 سال بعد از ميلاد.

تجديد بناى كعبه در زمان قريش (اول بانى كعبه آدم صفى عليه السّلام بوده و پس از خرابى در واقعۀ طوفان، ابراهيم عليه السّلام تجديد كرده).

613 سال بعد از ميلاد (محمّد صلّى اللّه عليه و آله سى وپنج ساله بوده - سيرۀ ابن هشام ج 1 ص 193).

بعثت حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله پيامبر آخر الزمان و نزول وحى.

618 سال بعد از ميلاد (و 610 سال بعد از ميلاد بنا بر اختلاف در آغاز سال ميلادى).

ص: 634

اقامۀ نماز جماعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با على عليه السّلام (و آن نماز ظهر بوده).

618 سال بعد از ميلاد.

اقامۀ نماز جماعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با على عليه السّلام و خديجه (و آن نماز عصر بوده).

618 سال بعد از ميلاد.

رانده شدن جن از استراق سمع.

618 سال بعد از ميلاد.

آزاد شدن زيد بن حارثه كه وى غلام حكيم بن حزام بود و حكيم او را به خديجه داد و خديجه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بخشيد و حضرت او را آزاد فرمود.

618 سال بعد از ميلاد.

اظهار دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به حكم آيۀ «فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشركين»(1) بعد از اينكه سه سال پنهانى دعوت مى فرمود.

622 سال بعد از ميلاد.

واقعۀ ابو لهب و نزول سورۀ مسد «تبت».

622 سال بعد از ميلاد.

نزول آيۀ «و أنذر عشيرتك 622 سال بعد از ميلاد.

ص: 635


1- سورۀ حجر آيۀ 94.

الاقربين»(1).

شكايت كردن مشركين قريش به ابو طالب عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و تهيۀ خونبهاء براى كشتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و تهديد ابو طالب آنان را. موضوع شكايت اين بود: كه آيا ما سيصد و شصت بت را بگذاريم و يك خدا را بپرستيم؟! «ان هذا الشىء عجاب»(2).

برآشفتن وليد بن مغيره كه از صناديد مشركين بود و نسبت سحر دادن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نزول آيات «ذرنى و من خلقت وحيدا...»(3)622 سال بعد از ميلاد.

اسلام آوردن حمزه (عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله).

622 يا 623 سال بعد از ميلاد.

احتجاج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با يهود.

622 سال بعد از ميلاد.

احتجاج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با نصارى.

622 سال بعد از ميلاد.

ص: 636


1- سورۀ شعراء آيۀ 214.
2- سورۀ ص آيۀ 5.
3- سورۀ مدثر آيات 11-30.

احتجاج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با دهريه.

622 سال بعد از ميلاد.

احتجاج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با ثنويه.

622 سال بعد از ميلاد.

احتجاج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مشركين.

622 سال بعد از ميلاد.

احتجاج قريش به زعامت عبد اللّه بن ابى اميۀ مخزومى با آن حضرت و تقاضاى نزول فرشته.

622 سال بعد از ميلاد.

تقاضاى مشركين نزول قرآن را به يكى از دو مرد ثروتمند: وليد بن مغيره ساكن مكه، و يا عروة بن مسعود ثقفى ساكن طائف.

622 سال بعد از ميلاد.

تقاضاى مشركين از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، دور كردن كوههاى بزرگ را از مكه و تسطيح زمين آن و جريان انداختن چشمه هاى خوشگوار.

622 سال بعد از ميلاد.

تقاضاى مشركين از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بظهور آوردن باغى پر از درخت رز و نخيل انبوه و جريان آبهاى صافى 622 سال بعد از ميلاد.

ص: 637

در خلال درختان و خوردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و تقاضاكنندگان از آن ميوه ها.

تقاضاى مشركين از پيامبر (ص) سقوط پاره اى از آسمان را بر سرهاشان.

622 سال بعد از ميلاد.

تقاضاى مشركين، از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خانه اى از زر خالص و دادن آن زرها به ايشان.

622 سال بعد از ميلاد.

تقاضاى مشركين، بالا رفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به آسمان بشرط آوردن نامه از خدا.

622 سال بعد از ميلاد.

اظهار مشركين به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اينكه اگر ما را به آسمان بالا برى و درهاى آسمان را بگشائى و ما درآئيم، باز حمل بر سحر مى كنيم. آيات «و لو فتحنا عليهم...»(1) ناظر بهمين موضوع است.

622 سال بعد از ميلاد.

اعتراض مشركين به اين كه محمّد چرا غذا مى خورد و چرا در بازار راه مى رود؟ 622 سال بعد از ميلاد.

ص: 638


1- سورۀ حجر آيات 14 و 15.

پيامبر خدا بايد يا فرشته باشد و يا فرشته با او باشد.

تقاضاى ابو جهل از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه خدا را با فرشتگان به نزد ما بياور.

622 سال بعد از ميلاد.

رفتن نضر بن حارث از مكه به كشور حيره(1) و آوردن قصه هاى رستم و اسفنديار و ديگر پادشاهان عجم به مكه و جمع كردن مردم و خواندن آن قصه ها بر مردم و بازداشتن مردم از شنيدن آيات قرآن و اعلام به اين كه اين قصه ها كه من آورده ام تاريخ است و گفته هاى محمّد افسانه است.

622 سال بعد از ميلاد.

رفتن نضر بن حارث و عقبة(2) بن ابى معيط به نمايندگى مردم قريش به مدينه تا در كار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از علماء يهود (3) سؤال كند و گفتن علماء در 622 سال بعد از ميلاد.

ص: 639


1- حيره: بكسر حاء يائى.
2- عقبه: بضم عين و سكون قاف.
3- محرر اين تفسير گويد: طرح اين سؤال ها بايد از طرف علماء نصاراى نجران باشد كه مسيحى بوده اند نه از طرف علماء يهود، زيرا، داستان اصحاب كهف يك واقعۀ مسيحى است كه يهود اصلا به آن معتقد نيستند.

جواب كه: اگر محمّد اين سه سؤال را جواب گفت پيغمبر است و گرنه دروغگو است:

1 - سؤال كنيد از جوانان گذشته كه قصه ئى بس عجيب دارند؟ 2 - سؤال كنيد از مردى كه مشرق و مغرب جهان را به گشت؟ 3 - پرستش كنيد كه روح چيست؟ (هر سه سؤال و جواب آنها در قرآن مجيد در سورۀ كهف مذكور است).

استهزاء ابو جهل به قرآن كه: چرا فرشتگان موكلين بر دوزخ نوزده تا هستند؟ و جواب آمدن از طرف خدا كه «و ما جعلنا اصحاب النار...»(1)يعنى انتخاب اين عدد براى فتنه و امتحان است.

622 سال بعد از ميلاد.

فروبردن انگشت در گوش هنگام اصغاء كلمۀ «بسم اللّه» و نزول آيۀ «و اذا ذكرت ربك فى القرآن وحده ...»(2)622 سال بعد از ميلاد.

ص: 640


1- سورۀ مدثر آيۀ 31.
2- سورۀ بنى اسرائيل آيۀ 46.

پيشنهاد قريش به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه محمّد يك سال، سيصد و شصت خداى ما را بپرستد و ما يك سال، خداى او را مى پرستيم (و نزول سورۀ «كافرون» در جواب آنان).

622 سال بعد از ميلاد.

شكنجه دادن قريش، بلال را.

622 سال بعد از ميلاد.

شكنجه دادن قريش، زنى را كه «حارثه» نام داشت.

622 سال بعد از ميلاد.

تعذيب قريش، عمار و صهيب و خباب را [و نزول آيۀ قرآن(1) دربارۀ عمار](2).

622 سال بعد از ميلاد.

تعذيب قريش، سميه(3) مادر عمار را كه او را در ميان دو شتر بسته، حربه بر قبل او زده او را كشتند.

622 سال بعد از ميلاد.

ص: 641


1- سورۀ نحل آيۀ 106.
2- عمار و خباب: بر وزن صراف.
3- سميه: بضم سين و فتح ميم و شد ياء، اسم مادر عمار بن ياسر است (شرح قاموس).

تعذيب قريش، ياسر پدر عمار را به عذابهاى گوناگون و اهلاك او.

622 سال بعد از ميلاد.

آزردن قريش، مسلمانان را.

622 سال بعد از ميلاد.

شكايت مسلمانان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و تقاضاى جنگ و نزول آيۀ «فاصبر كما صبر...»(1).

623 سال بعد از ميلاد.

تجديد شكايت مسلمانان به پيامبر (ص) و رخصت يافتن آنان براى هجرت به حبشه.

623 سال بعد از ميلاد.

تقاضاى كفار قريش استرداد مسلمانان را از نجاشى پادشاه حبشه و تقديم هدايا به نجاشى.

623 سال بعد از ميلاد.

رسيدگى نجاشى به موضوع، و امتناع از استرداد مسلمانان و ردّ هدايا.

623 سال بعد از ميلاد.

تقاضاى قريش از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله راندن مسلمانان بينوا را از گرد خود و رد شدن تقاضاى آنان برحسب 623 سال بعد از ميلاد.

ص: 642


1- سورۀ احقاف آيۀ 35.

امريۀ قرآن كه فرموده: «و لا تطرد...»(1).

ولادت فاطمه عليهما السّلام (جمعه بيستم جمادى الآخرة).

623 سال بعد از ميلاد.

تصميم قطعى قريش بر كشتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و فرستادن ابو طالب عليه السّلام عموى پيامبر آن حضرت را به دره اى كه شعب(2) ابو طالب نام داشت و پاسبانى اولاد عبد المطلب همگى (به استثناى أبو لهب) و حراست ابو طالب باتفاق بنى اعمام و ديگر مسلمانان در شعب، از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و گذاردن ابو طالب دو ديده بان از دو سوى دره و خوابانيدن على عليه السّلام را بجاى پيامبر در بسيارى از اوقات براى پنهان ساختن خوابگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پاس دادن حمزه (عموى پيامبر) با اسلحه.

625 سال بعد از ميلاد.

يأس قريش از كشتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نوشتن قريش صحيفه اى بامضاء چهل نفر در دار الندوه كه روابط زناشوئى 625 سال بعد از ميلاد.

ص: 643


1- سورۀ انعام آيۀ 52.
2- شعب: بكسر شين و سكون عين، بمعنى درۀ بين دو كوه است.

و خريدوفروش را با ساكنين شعب قطع كنند و آشتى نكنند مگر به تسليم محمّد براى كشته شدن.

ادامۀ توقف در شعب مدت سه سال و سخت شدن كار بر ساكنين آن از حيث خوراكى و غيره كه گاهى فرياد اطفال از شدت گرسنگى بلند بود.

اول محرم سال هفتم بعثت كه آن جماعت به شعب رفته بودند، سه سال تمام بود.

خوردن موريانه آن صحيفه را جز نام «بسمك اللهم» و خبر غيبى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از اين جريان به قريش و منجر شدن اين خبر غيبى به خروج از شعب.

627 سال بعد از ميلاد.

غلبۀ عجم بر مردم روم و شادى مشركين باين عنوان كه مردم روم كه اهل كتاب بودند مغلوب شدند [و اين براى مسلمانان فالى بد بود، چه ايشان نيز از اهل كتاب اند. و نزول آيات «الم، غلبت الروم...»(1)دراين باره] يعنى خدا فرمود: اگر اكنون روميان مغلوب شدند، بزودى

ص: 644


1- سورۀ روم.

غالب خواهند شد.

شتم و سخره و غمز أمية بن خلف، نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نزول سورۀ «همزه» در نكوهش شديد وى.

استهزاء عاصى بن وائل، به بهشت و نزول آيات «أ فرأيت الذى كفر بآياتنا... فردا»(1) در تهديد او.

اعلام ابو جهل به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين كه اگر خدايان ما را دشنام دهى ما نيز خدائى را كه تو بصفات كمال ياد مى كنى سب خواهيم كرد و نزول آيۀ «و لا تسبوا الذين يدعون من دون اللّه...»(2) دراين باره.

بدست گرفتن أبى بن خلف، پارۀ استخوان پوسيده اى را و سائيدن و دميدن در آن در حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و انكار قيامت و نزول آيات «و ضرب لنا مثلا... رميم»(3) دراين باره.

ص: 645


1- سورۀ مريم آيات 77-80.
2- سورۀ انعام آيۀ 108.
3- سورۀ يس آيات 78-81.

آمدن وليد(1) بن مغيره و عاصى بن وائل و اسود بن عبد يغوث و اسود بن مطلب و حارث به نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و استهزاء به آن حضرت و تهديد به آنكه:

اگر از اين چاشتگاه تا نيمروز از عقيدۀ خود بر نگردى تو را زنده نخواهيم گذارد. و حزن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از سخنان سخره آميز ايشان و نزول آيۀ «انا كفيناك المستهزءين»(2)و هلاكت هريك.

(اين شش واقعه را در وقايع سال 628 بعد از ميلاد بجوئيد).

معجزۀ شق القمر بدست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله.

628 سال بعد از ميلاد.

وفات ابو طالب ع عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله.

628 سال بعد از ميلاد.

وفات خديجۀ كبرى همسر پيامبر ص در سن شصت وپنج سالگى و دفن ايشان در قبرستان حجون(3) واقع در مكه.

628 سال بعد از ميلاد.

ص: 646


1- اين وليد همان است كه در سال 622 ميلادى نامش گذشت و در سال اول هجرى هم خواهد آمد.
2- سورۀ حجر آيات 95 و 96.
3- حجون: بر وزن قبول است.

بالا گرفتن اصرار مشركين در آزار به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مكه در اثر وفات ابو طالب و خديجه، و سفر آن حضرت به طائف و تحمل آزارهاى بدنى و زبانى بسيار از مردم طائف و نواحى آن.

629 سال بعد از ميلاد.

مراجعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از طائف و شكايت به درگاه الهى و حركت كردن به «بطن نخله» كه فاصلۀ آن تا مكه يك شب راه بود.

629 سال بعد از ميلاد.

توقف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در «بطن نخله» تا فرارسيدن شب و ايستادن حضرت به نماز و شنيدن نفراتى از جن كه عبور مى كردند كلمات قرآن را كه حضرت در نماز قرائت مى فرمود.

629 سال بعد از ميلاد.

ايمان آوردن جن به آن حضرت و به قرآن و نزول آيات «و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن...»(1) دراين باره.

629 سال بعد از ميلاد.

ص: 647


1- سورۀ احقاف آيات 29-31.

انعكاس سوء رفتارهاى مردم طائف در مردم مكه و تجرى مردم مكه و گماشتن سفهاء براى تجديد همان رفتارها با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خبر دادن مسلمانان به آن حضرت كه به مكه وارد نشود.

629 سال بعد از ميلاد.

رفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به كوه حراء و فرستادن نزد چند نفر از قريش كه يكى از آنان آن حضرت را در جوار خود نگاه دارد تا حضرت بتواند در پناه او به مكه وارد شود و نپذيرفتن احدى جز «مطعم».

629 سال بعد از ميلاد.

تزويج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عائشه را.

629 سال بعد از ميلاد.

فرارسيدن موسم حج و دعوت حضرت از شش تن مردم شهر مدينه به اسلام و اسلام آوردن آنان.

629 سال بعد از ميلاد.

بيعت نمايندگان مردم شهر مدينه در عقبۀ مكه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله (اين بيعت را بيعة الاولى مى گويند).

630 سال بعد از ميلاد.

ص: 648

معراج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نزول آيات آخر سورۀ بقره در سفر معراج.

630 سال بعد از ميلاد.

(621 ميلادى طبق كتاب «حياة محمّد» و جهت اختلاف را در سالهاى 578 و 618 به بينيد).

بيعت گروهى از مردم شهر مدينه در عقبۀ مكه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، دربار دوم كه در اين بيعت جنگ و جهاد هم افزوده شد و مردم مدينه اين بيعت را «بيعة الحرب» و «بيعة الثانية» خواندند. (اين بيعت در ماه ذى الحجه واقع شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بعد از سه ماه ديگر از مكه به مدينه هجرت فرمود).

631 سال بعد از ميلاد.

مشورت قريش كه تمام قبائل در قتل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شركت داشته باشند، و مأمور شدن حضرت به هجرت از مكه به مدينه و نزول آيۀ «و قل رب ادخلنى مدخل صدق...»(1) دراين باره و هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكه به مدينه.

3974 سال بعد از طوفان و 631 سال بعد از ميلاد [بنا بر عقيدۀ سپهر «صاحب ناسخ التواريخ» دربارۀ آغاز سال ميلادى، و اما به عقيدۀ ديگران 622 ميلادى است. و از جمله: مشير الدوله در تاريخ ايران قديم هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در ژون (يعنى ماه ششم) سال 622 ميلادى نوشته است. رجوع به ذيل ص 234 كتاب تاريخ ايران قديم].

ص: 649


1- سورۀ بنى اسرائيل آيۀ 80.
تذكرات:

1 - نراقى بنقل از كشكول مى نويسد: كوشيار در زيج جامع آورده كه: از تاريخ طوفان نوح تا پنج شنبه غرۀ محرم سال هجرت، 3725 سال و 48 روز است (ص 467 كتاب خزائن نراقى).

2 - ورود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مدينه در روز دوشنبه دوازده روز گذشته از ماه ربيع الاول در موقع انتهاى تابش آفتاب همان روز بوده (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 590).

3 - حضرت در موقع هجرت 53 سال داشته و مدت سيزده سال از بعثت آن حضرت مى گذشته (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 590).

4 - پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بقيۀ ماه ربيع الاول و ماه ربيع الآخر و دو جمادى و رجب و شعبان و شهر رمضان و شوال و ذى القعده (بفتح قاف و كسر آن) و ذى الحجه (بكسر حاء) و محرم و قسمتى از ماه صفر را در مدينه توقف فرمود و در سر ماه دوازدهم (صفر) براى جنگ خارج شد و به ودان (بر وزن صراف) رفت و مراد از غزوۀ أبواء (بر وزن سلمان) همين غزوه است (حضرت بقيۀ ماه صفر و اوائل ماه ربيع الاول را در آن محل به سربرد و بعد به مدينه مراجعت فرمود) (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 590 و 591).

5 - اگر اول سال را محرم حساب كنيم، غزوۀ أبواء در سال دوم هجرى بوده است.

6 - صاحب ناسخ التواريخ در جلد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله (ص 38) بين «غزوه» و «سريه» را چنين فرق گذارده كه: اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با لشكر به جنگ مى رفته آن را «غزوه» مى گفته اند و اگر خود همراه لشكر نبود، و سركرده اى با لشكر اعزام مى داشته «سريه» مى گفته اند. و محرر اين تفسير گويد: با مراجعه به مدارك، از جمله:

سيرۀ ابن هشام در اغلب موارد «غزوه» به «سريه» هم اطلاق شده است. و آنچه بخاطر محرر اين تفسير مى رسد اين است كه: «سريه»، مخصوص به لشكر اعزامى است كه

ص: 650

«غزوه» هم به آن اطلاق مى شود. و در آنجا كه خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حضور داشته است «غزوه» است و «سريه» گفته نمى شود.

7 - «سريه» (بر وزن شريفه) لشكرى كه به جنگ مأمور مى شود، از پنج نفر تا چهارصد نفر را «سريه» مى گويند (شرح قاموس).

تفصيل موضوعات مذكور در فصل سوم يعنى از ميلاد عيسى (ع) تا هجرت خاتم پيامبران (ص) بانضمام فصل چهارم [يعنى از هجرت تا رحلت خاتم پيامبران (ص)] در جلد دوم مقدمه مندرج است.

ص: 651

الصورة

ص: 652

جلد دوم مقدمه

اشاره

الصورة

ص: 653

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

پس از حمد پروردگار علام، و درود بر پيامبر عظيم الشأن اسلام، و بر دختر والاگهر و بر داماد و يازده فرزندش كه جانشينان آن حضرتند و جهان به يمن وجود دوازدهمين امام «ولى عصر» عجل اللّه تعالى فرجه پايدار است، بدين وسيله افراد نوع خود را آگاه مى سازد كه: غير از دين حنيف اسلام و قرآن «مهين كلام» و طريقۀ فرقۀ محقۀ اماميه، ديگر اديان و كتب و طرق، كوزه راه است و در كوره راه بسى چاه است. و روزى خواهد رسيد كه معتقدين به ساير اديان و مذاهب و كيشها و مشارب، با خود خواهند گفت:

به ناذونى گرفتم كوره راهى *** ندونستم كه افتادم به چاهى

به دل گفتم: رفيقى تا به منزل *** ندونستم رفيق نيمه راهى

على هذا، با استمداد از چهارده ذوات باهرات و تمسك به دامان قرآن معجز دلالات، در تحرير و انجام جلد دوم مقدمۀ تفسير موسوم به «حجة التفاسير و بلاغ الاكسير» از خداوند استعانت مى جويم.

خداوندا!

بجز مهرت اگر در دل گزينم *** به هفتاد و دو ملت كافرستم

يا رسول الله (ص)!

منم «طاهر»(1) كه در خونابه نوشى *** «محمد» را كمينه چاكرستم

قم - سيد عبد الحجة بلاغى چاپ اين كتاب در سال 1345 در يك هزار جلد در چاپخانه قم پايان يافت

ص: 654


1- منم «حجت» كه در خونابه...

ادامۀ بعض وقايع تاريخى كه در فهم قرآن كريم بايد توجه داشت

ادامۀ فصل سوم از ميلاد عيسى تا هجرت خاتم پيامبران (ص)
تفصيل بعض وقايع از سال اول ميلادى تا سال 578 ميلادى و تحقيق آنها
يونان قديم معاصر مصر و بابل و سلاطين تازه نفس هخامنشى بود

بسم الله الرحمن الرحيم يونانيان قديم از حيث هوش دائرۀ تفكراتشان وسيع تر از ساير ملل بود و براى شناسائى طبيعت و مقصود خلقت انسان، از هر ملت ديگرى بيشتر مايل به تحقيق بودند.

«فيلسوف» كلمه اى است يونانى و بمعنى «دانش دوست» است. افكار و تعاليم فلاسفۀ يونانى تأثيرات عميقى در افكار عامه نموده است، بسيارى از عقايد حكماى امروزۀ مغرب و مشرق را به سقراط و افلاطون و ارسطو كه همه يونانى بوده اند مى توان نسبت داد.

يونانيان نه فقط در فلسفه بلكه در بسيارى از فنون و صنايع مستظرفه نيز از قبيل: طب و حجارى و معمارى و نقاشى و خطابه و ادبيات مهارت و اشتهار يافتند. چنانكه عمارات و نوشته ها و تمثالهائى كه از خود به يادگار گذارده اند؛ شواهد اين قضيه مى باشد. زبان مستعمل و كتابت ايشان براى بيان مطلب كاملترين زبان قديم بود، و حتى امروزه نيز هرگاه اختراع تازه ئى به ميان آيد كلمات يونانى براى اسم گذارى آن انتخاب مى شود. مثلا، كلمات: تلفون، تلگراف، ايروپلان و بسيارى كلمات ديگر از زبان يونانى گرفته شده است.

يونان مملكت كوچكى بود و ليكن اسكندر از اهل مقدونيه كه خود شاگرد ارسطو و كاملا داراى تمدن يونانى بود در سال 334 قبل از ميلاد بعزم تسخير آسيا حركت كرد و در اندك مدت، آسياى صغير و سوريه و فلسطين و مصر و بين النهرين را تسخير نموده متوجه ايران شد و داريوش سوم پادشاه ايران را در سال 331 قبل از ميلاد در نزديكى موصل مغلوب نمود و تا داخل مملكت، او را تعقيب كرد.

قصرهاى باشكوه استخر PersePolis را سوزانيده از شمال ايران عبور نموده

ص: 655

و بتركستان تاخت و از آنجا دور زده از راه هندوستان و جنوب ايران بشهر بابل كه خيال داشت پاى تخت امپراطورى عظيم خود گرداند؛ مراجعت نمود. بالاخره در سال 323 قبل از ميلاد در سن سى ودوسالگى زندگانى را بدرود گفت.

امپراطورى عظيم اسكندر پس از او بين سه نفر از سردارانش تقسيم شد. زيرا، مصر بتصرف سلسلۀ سلاطين بطالسه Ptolemies درآمد كه تقريبا مدت سه قرن در آنجا حكمرانى مى نمودند. سوريه و بين النهرين بدست سلوكيدها Seleueids افتاد و نفوذ ايشان در ايران و هندوستان نيز انبساط يافت. (فليپ برادر اسكندر بر متصرفات اسكندر در اروپا حكمرانى مى كرد).

اين سرداران يونانى اهتمام زيادى بانتشار تمدن و علوم يونانى داشتند و شهرهائى بنا نمودند كه داراى ابنيۀ يونانى بود و اهالى آن بزبان يونانى تكلم نموده و داراى قوانين يونانى بودند (مانند: اسكندريه در مصر، و انطاكيه در سوريه) و تأسيس مدارسى كردند كه زبان يونانى را باطفال تعليم دهند، و پول را با سكه و حروف يونانى رواج دادند كه بطور نمونه گاهى در ايران يافت مى شود.

سلوكيدها بيشتر ثروت مشرق زمين را براى ساختن عمارات و مدارس و باغها و كتابخانه ها در شهرهاى قديم تر صرف نمودند. و اسكندريه مركز معنوى آن عصر گرديد. كتابخانۀ اين شهر داراى پانصد هزار جلد كتاب و بقول بعضى، عدۀ محصلين در اين شهر، بالغ بر چهارده هزار نفر مى گرديد. در همين شهر كتب عهد عتيق در قرن دوم قبل از ميلاد از زبان عبرى به يونانى ترجمه شد.

نگاه تفصيلى درباره حضرت عيسى ع و اوضاع سياسى مذهبى اجتماعى آن زمان
چگونگى زمان تولد عيسى

قريب پانصد سال قبل از تولد عيسى، در ايطالياى مركزى در نزديكى رودخانۀ تيبر Tiber سه شهر وجود داشت كه بر سر هفت تپۀ پست بنا شده بود. از اين سه شهر يكى داراى ساكنين شجاع و جنگجو بود كه بتدريج اهالى دو شهر ديگر را مغلوب نموده و هر سه شهر را متحد ساخته تشكيل يك شهر داده و آن را «روم» ناميدند.

روميان در حكمرانى و وضع قوانين مهارت تام داشتند و قول خود را حتى نسبت

ص: 656

به دشمن محترم مى شمردند و در جنگجوئى ممتاز عصر خود بودند تا آنجا كه پس از چند قرن توانستند بر ايطاليا مستولى شوند و همۀ آن را به روم ضميمه نمايند.

ولى روميان به ايطاليا اكتفاء ننمودند و حرص مملكت گيرى، ايشان را تحريك نمود و از سال 264 قبل از ميلاد بتصرف ساير ممالك اطراف بحر مديترانه Mediterra-ncanSea وادار ساخت و در نتيجه جنگهاى متعدد روى داد و اتلاف صدها هزار نفوس نتيجۀ آن شد. شهر كارتاژ Carthage «قرطاجنه»(1) را كه در شمال آفريقا و بزرگترين رقيبشان بود و قرنتس(2) كه مهم ترين شهر يونانيان بود، در سال 168 قبل از ميلاد خراب نموده و باين طور خود را عظيم ترين دولت سياسى مغرب زمين گردانيدند.

بعد از صد سال روم دامنۀ فتوحات خود را در مشرق خاتمه داد. پمپه PomPey سردار عظيم رومى در 64 قبل از ميلاد به سوريه لشكر كشيد و بر پادشاهان سلوكيد غالب آمد و آن سرزمين را جزء ايالات روم ساخت.

در روز شنبه كه يهوديان براى دفاع شهر خود جنگ نمى كردند، به اورشليم حمله برد و آنجا را تسخير كرد و تقريبا 12 ميليون نفوس را به اطاعت روم درآورد.

پس، قبل از تولد مسيح، زمين مقدس بتصرف رومى ها درآمد. در سال 51 ق. م ژوليوس قيصر، سرزمينى كه فرانسۀ امروزه را تشكيل مى دهد متصرف شد و به اين طور بيشتر اروپا را مطيع خود ساخت. بعد از چند سالى مصر نيز فتح گرديد و حدود امپراطورى روم از مشرق به رود فرات و از مغرب به جبل الطارق و اقيانوس اطلس امتداد يافت. گويند در زمان مسيح جمعيت اين امپراطورى به 54 ميليون يا تقريبا ثلث نفوس دنياى آن روز رسيد.

يونانيان و روميان قديم، مشرك و به خدايان متعدد ذكور و اناث معتقد بودند، فحشاء و ظلم به غلامان و قتل فرزندان و غيره در بين آنها رواج داشت. در ميان طوائف امپراطورى روم فقط يهوديان بودند كه خداى واحد حقيقى را مى پرستيدند.

در دورۀ حكمرانى اگست (آغسطس)، (قيصر با عظمت و اقتدار امپراطورى

ص: 657


1- قرطاجنه: بالفتح ثم السكون و طاء مهملة و جيم و نون مشددة (معجم البلدان).
2- قرنتس: بضم قاف و كسر راء و سكون نون و ضم تاء.

روم) در شهر بيت لحم كه يكى از قراء نزديك اورشليم است، مسيح تولد يافت (به خلاصه از ص 10 تا 23 تاريخ كليساى قديم).

عيسى

عيسى، در كشور يهودى مستعمرۀ روم متولد شد و برطبق شريعت موسوى؛ اعمال مذهبى او انجام گرديد و برطبق قانون روم كه كشور يهود را مستعمره كرده بود؛ شناسنامه دار شد.

عيسى پس از رسيدن به سن تكليف برطبق شريعت موسى عمل مى كرد و يحيى پسر خاله اش او را در سى سالگى تعميد داد و حال آنكه كشيشان اين روزگار، اطفال را تعميد مى دهند! يحيى در يك موضوع ناموسى به فرمانرواى رومى نهى از منكر كرد و در نتيجه خونش بهدر رفت و بلافاصله عيسى نگذارد خلاء بوجود بيايد و دنبالۀ كار او را گرفت (محرر اين تفسير).

اخلاق عيسى و رويۀ او

عيسى مسيح با مردم معاشر بود. از روزه گرفتن وى فقط يك دفعه و آنهم قبل از شروع به تعليم، اطلاعى در دست مى باشد و غالبا در جشنها و مهمانى ها حاضر مى شد و اولين معجزۀ او در يكى از مجالس عروسى بود(1) (ص 27 تاريخ كليساى قديم).

مسيح مراقبت احوالات زنان را نموده و بيشتر از كسانى را كه شفا داد زن بودند و محبت بزرگى به كودكان داشته (ص 28 تاريخ كليساى قديم).

مسيح در سه سال خدمتش نه منزلى داشت و نه مأوائى، بعضى اوقات مهمان دوستان خود بود، و اغلب زير آسمان مى خوابيد. چنانكه در انجيل متى 20:8 وارد است «روباهان را سوراخها و مرغان هوا را آشيانه هاست، ولى پسر انسان را جاى سر نهادن نيست». (ص 29 تاريخ كليساى قديم).

ص: 658


1- كه آب را براى جشن عروسى به شراب تبديل نمود (انجيل يوحنا باب 2). (!).

عيسى مسيح شريعتى چون شريعت موسى كه در هر امر جزئى نيز تكليفى از براى ما معين كند؛ برقرار نفرموده و قوانينى از براى تقسيم ارث و عقوبت مجرمين يا امور ديگر سياسى كه بمقتضيات هر دوره تغييرپذير است؛ وضع ننموده و در عوض بعضى اصول جامع روحانى كه مقتضى هر زمان و همه گونه مردمان است مقرر فرموده (ص 29 تاريخ كليساى قديم).

عيسى تعاليم پيغمبران سلف را منسوخ ننمود. بلكه، آنها را بجاى آورده و تكميل فرموده است (ص 29 تاريخ كليساى قديم).

انجيل عيسى

فخر الاسلام در كتاب انيس الاعلام (ج 1 ص 116) مى نويسد: لفظ انجيل (بكسر همزه) معرب «اونكليون» (بكسر همزه و فتح واو و سكون نون و فتح كاف و سكون لام و ضم ياء واوى و نون آخر) يونانى است و معنى آن بشارت و تعليم است. و در لغت كلدانى و سريانى و سورت انجيل را «خدت» (بكسر خاء و شد دال مفتوح و تاء آخر) مى گويند يعنى بشارت. پس، انجيل بمعنى بشارت و تعليم است (ه).

در كتاب قاموس مقدس مى نويسد: «انجيل» لفظ يونانى و بمعنى مژده و بشارت مى باشد (ه).

در تاريخ كليساى قديم (ص 70) مى نويسد: از زمان قديم اين چهار كتاب كه تاريخ زندگانى عيسى مسيح را بيان مى كنند موسوم به اناجيل گرديدند. «انجيل» مشتق از لفظ يونانى است كه بمعنى «خبر خوش» مى باشد. البته، اين «خبر خوش» از يكى متجاوز نبود (رسالۀ غلاطيان 6:1-9). عيسى مسيح خود يك بوده و لازم بود كه انجيلش نيز يك باشد. پس، چون انجيل متى و انجيل مرقس و غيره مى گوئيم مقصود ما از آن يك انجيل «خبر خوش» است كه بتوسط متى و مرقس و لوقا و يوحنا نوشته شد.

همان روح راستى كه رسولان را در نوشتن رساله هاى ايشان هدايت نمود، اشخاص مزبور را نيز در نوشتن اين اناجيل رهنمائى كرد (ه).

محرر اين تفسير گويد: سه نكته را بايد تجزيه و تحليل كرد:

ص: 659

اول: اينكه زبان تكلمى عيسى چه زبانى بوده؟ دوم: اينكه عيسى كتابى مدون بنام انجيل داشته يا نه؟ سوم: اينكه بشارت دهنده يعنى مژده رسان كيست؟ و موضوع بشارت و مژده چيست؟ جواب موضوع اول: زبان تكلمى كشور استعمارى و مردم استعمارى و مردم استعمارشدۀ اورشليم و نواحى، در طول چندصد سال تغلب يونانيان و روميان، زبان يونانى بوده (1) و انجيل چنانكه از اسمش هويداست بزبان يونانى بوده و عيسى و مردم و بالتبع شاگردان، بزبان يونانى سخن مى گفته اند.

جواب موضوع دوم: كتاب انجيل، مدون بوده و ليكن از بين رفته است (2) و آنچه بنام انجيل در صدۀ اول ميلادى جمع آورى شده فقط تاريخ زندگانى عيسى است، چنانكه در تاريخ كليساى قديم ذكر كرده است.

جواب موضوع سوم: بشارت دهنده، عيسى است و اما موضوع بشارت، خالى از سه وجه نيست: يا عيسى به وجود خود مژده داده، يا به وجود روح القدس «روخاد - قودش»(3) و بقول تاريخ كليساى قديم روح راستى، يا به پيامبر آخر الزمان محمّد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله(4).

اما مژده رساندن عيسى به آمدن خودش، قطع نظر از اينكه مطلب غير معقولى است و تاكنون سابقه ندارد كه مژده رسان و مورد مژده متحد باشد، كسى هم چنين ادعائى نكرده و سخنى نگفته است.

ص: 660


1- زبان عبرى قديم در عهد اسارت يهود در بابل از ميان رفت و زبان عبرى جديد بعد از اسارت، زبان تكلمى آنان نبود بلكه، زبان مذهبى ايشان بود. و ليكن، زبان تكلمى يهود همان زبان يونانى بود.
2- از قرآن كريم معلوم مى شود.
3- كتاب انيس الاعلام ج 2 ص 185.
4- قرآن كريم سوره صف.

اما، مژده دادن عيسى به رفتن خودش و آمدن روح القدس و قول به اين كه تا من نروم او نمى آيد (انجيل يوحنا 7:16) اين هم غير معقول است. زيرا، تمام فعاليتهاى عيسى مربوط به فيض روح القدس بوده و روح القدس هميشه با او بوده و از او منفك نمى شده:

فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد *** ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد

پس بنابراين، رفتن عيسى و آمدن روح القدس بعد از پنجاه روز معنى ندارد. و روح القدس از زمان تعميد يافتن عيسى، با او بوده [انجيل متى 16:3 مى نويسد: اما، عيسى چون(1) تعميد يافت فورا از آب بر آمد كه در ساعت، آسمان بر وى گشوده شد و روح خدا را ديد(2) كه مثل كبوترى نزول كرده بر وى مى آيد. آنگاه، خطابى از آسمان در رسيد كه: اين است پسر حبيب من كه از او خشنودم].

باقى ماند موضوع سوم كه مژده دربارۀ ظهور پيامبر آخر الزمان محمد صلّى اللّه عليه و آله بوده است.

اكنون قلم را بدست يوحنا مى دهيم كه در انجيل خود در باب 16:14-31 و باب 26:15 و 27 و باب 7:16-13 مى نويسد: «پيرى كلوطوس» «پريقليطوس» «پريكليطوس» بزبان يونانى - بارقليطا (بفتح راء و سكون قاف و يا ضمّ قاف) بزبان سريانى - «فارقليط» «فارقليطا» بزبان معرب (يعنى عربى شده) ظهور خواهد كرد(3)(4)با اين اوصاف:

ص: 661


1- از يحيى.
2- !.
3- مترجمين انجيل يوحنا اصل كلمۀ فارقليطا را كه اسم شخص است و اسم شخص را نبايد ترجمه كرد، اول به تسلى دهنده ترجمه كرده اند بعدا (يعنى روح راستى) را در انجيل يوحنا 17:14 و 13:15 و بعدا (روح القدس) را در انجيل يوحنا 26:14، الحاق كرده اند!!!
4- ريشۀ كلمۀ فارقليطا بمعنى ستوده است و در نصاب گفته: «محمد ستوده، امين استوار».

1 - من از پدر سؤال مى كنم و تسلى دهندۀ ديگر بشما عطا خواهد كرد (يعنى تسلى دهنده نه عيسى است و نه روح القدس كه هميشه با عيسى بود بلكه، شخص ديگرى است).

2 - هميشه با شما مى ماند (مراد از شما كسانى است كه مسيح را قبول دارند و مراد از هميشگى، جاويدان بودن دين اوست تا روز قيام قيامت).

3 - روح راستى است (يعنى امين و صادق القول و حق است).

4 - جهان او را نمى تواند قبول كند زيرا، او را نمى بيند و نمى شناسد (فقط خدا و پيامبران و اولياء مهم، مقام او را مى شناسند و شناسائى كامل او در خور فهم عامه نيست).

5 - او همه چيز را تعليم خواهد داد «يعلمهم الكتاب و الحكمة»(1).

6 - آنچه گفته ام به ياد شما خواهد آورد (مراد از شما، كسانى است كه مسيح را قبول دارند. و آن كس كه ظهور خواهد كرد مطالب كتاب انجيل را به ياد شما خواهد آورد).

7 - رئيس اين جهان است(2) (رئيس جهان، شخص ممتاز در عالم آفرينش است كه گل سرسبد خلقت است).

8 - در من چيزى ندارد (ايرادى و اعتراضى بمن ندارد).

9 - او بر من شهادت خواهد داد و شما نيز بر من شهادت خواهيد داد (يعنى بر پاكى مولد من و بر پيامبرى من آن كس كه ظهور خواهد كرد و هركسى كه مسيح را قبول دارد؛ شهادت خواهد داد)(3).

10 - اگر نروم تسلّى دهنده نزد شما نخواهد آمد. امّا، اگر بروم او را نزد شما مى فرستم (زيرا، دو پيامبر مرسل در يك وقت جمع نمى شوند).

ص: 662


1- قرآن كريم - سورۀ جمعه.
2- مترجمين و مبلغين عيسوى، رئيس اين جهان را به «شيطان» تفسير كرده اند؛
3- سورۀ مريم از قرآن كريم شاهد بارز اين شهادت است.

11 - جهان را بر گناه و عدالت و داورى ملزم خواهد نمود. اما، بر گناه: زيراكه، بمن ايمان نمى آورند. و اما، بر عدالت: از آن سبب كه نزد پدر خود مى روم و ديگر مرا نخواهيد ديد. و اما، بر داورى: ازآن رو كه بر رئيس اين جهان حكم شده است.

12 - بسيار چيزهاى ديگر كه الآن طاقت تحمل آنها را نداريد.

13 - شما را (يعنى كسانى را كه مسيح را قبول دارند) بجميع راستى هدايت خواهد كرد.

14 - از خود تكلم نمى كند (وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىٰ) (1).

15 - بلكه به آنچه شنيده است سخن خواهد گفت (ان هو الا وحى يوحى)(2).

16 - از امور آينده بشما خبر خواهد داد.

17 - او مرا جلال خواهد داد (بزرگوارى مرا گوشزد خواهد كرد).

18 - آنچه آن من است خواهد گرفت و بشما خبر خواهد داد (مرا آن طور كه هستم معرفى خواهد كرد نه نسبت هاى ناروا خواهد داد چون يهود، و نه غلو خواهد كرد چون امت فعلى منتسب به مسيح).

از ملاحظۀ اوصاف مذكوره، شكى براى خواننده باقى نخواهدماند كه غير از حضرت محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله پيامبر بزرگوار اسلام كسى واجد اين هجده وصف نيست بلكه، حتى واجد يكى از اين اوصاف نيست. و قرآن كريم در سورۀ صف به موضوعات اين مبحث نظر داشته آنجا كه فرمود: «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اِسْمُهُ أَحْمَدُ» .

در قاموس مقدس، در لغت «انجيل» مى نويسد: قصد از بشارت، دار زده شدن عيسى پسر خدا و مردن و زنده شدن اوست براى ما عاصيان كه گناهان ما بخشوده شود.

محرر اين تفسير گويد: اگر عيسى دار زده نمى شد و شفاعت مى كرد، گناهان ما بخشيده مى شد، اگر دار زده مى شد و از قبر هم برنمى خاست به شفاعت او گناهان ما بخشيده

ص: 663


1- قرآن كريم - سورۀ نجم آيات 3 و 4.
2- قرآن كريم - سورۀ نجم آيات 3 و 4.

مى شد. بعلاوه، گناهان بايستى تجزيه و تحليل شود. باين معنى كه اگر گناه، راجع به حق مردم است بايد جبران كرد و اگر حق خداست، خدا مختار است در بخشش و عدم آن باين تفصيل:

1 - كشتن كسى، جبرانش زنده كردن كشته شده است زيرا، مقتول حق زندگانى داشته و نيز ممكن بوده كه از وى اولاد و اعقاب تا روز قيامت بوجود بيايد. و چون كسى نمى تواند كشته شده را زنده كند بنابراين، نبايد مبادرت بكشتن كند. و اگر كسى به ناحق مبادرت به كشتن كسى كرد مستوجب آتش است و بخشوده نمى شود.

2 - تضييع ترقيات ديگرى بايستى جبران شود و اگر فرصت از دست رفته است، گناه تضييع كننده، قابل بخشش نيست.

3 - هركس مال ديگرى را تفويت كند بايد آن را با مستحصلات آن مال جبران كند و اگر نكرد و يا مى توانست، مسئول است.

4 - هركس، كسى را گمراه كند بايد وى را به هدايت برگرداند و اگر آن گمراه ديگرى را هم گمراه كند بايد همه را به هدايت برگرداند و اگر نكرد و يا نتوانست، مسئول گناه گمراه شده و نيز گمراه شدگان است.

5 - هركس گناهى مرتكب شد كه فقط حق الهى است و پاى كسى در ميان نيست بايستى به تدارك و توبه قيام كند و در اين صورت بخشش و يا عدم بخشش آن با خداست.

بنابراين مقدمات، موضوع گناه بخشى عيسى و كشيش و غيرهما برخلاف اصول عقلى است و از مهملات و ترهات است (گناه بخشى كشيشان و گناه بخشى بتان هر دو يكسان است).

و اما، موضوع دار زده شدن عيسى بكلّى اصل و اساس ندارد و برفرض هم داشت، گناه، بايد بشرح مذكور جبران شود، و گرنه قابل عفو نيست.

ص: 664

در اخبار اسلامى هم شقوق مذكوره، مورد عمل است و تنها مطلبى كه هست اين است كه: به اشخاصى از انبياء و اولياء ممكن است حق شفاعت داده شود، و اين حق شفاعت هم در موضوع حق اللّه است نه حق الناس. و در حق اللّه، شفاعت آنجا ظهور مى كند كه خدا بخواهد گنهكارى را به بخشد و مقام عظمت و جبروت او اقتضاى واسطه كند. لذا، خود خدا، واسطه اى را برمى انگيزاند. و به خلاصه، گناه بخشى بشر، شرك به خداست.

شاگردان عيسى
اشاره

رسول، يعنى فرستاده شده. اين لفظ در حق مسيح گفته شده كه رسول خدا بود و اين لقب به اشخاصى داده شد كه خود مسيح مأمور ساخت. با وجود اين، به اشخاصى كه از كليسا به رسالت تعيين مى شدند ترجمه شده (2 قرنتيان «كورنثوس» 8:23).

عدد شاگردان مخصوص مسيح برحسب تعداد دوازده سبط اسرائيل، دوازده بود (انجيل متى 28:19) و آنها اشخاصى عامى و امى بودند، و در ايام حيات و رسالت خود، ايشان را دوبه دو از براى تهيه در يهوديه مى فرستاد (انجيل متى 10 و لوقا 13:6-16).

و اسامى آن دوازده تن از اين قرار است (انجيل متى 2:10-4 و مرقس 16:3-19):

1 - شمعون پطرس (نسخۀ فارسى)

(بطرس بضم و نيز بكسر باء و سكون طاء و ضم راء و سين آخر - اعمال رسولان عربى مشكول 13:1).

وى اسمش شمعون بود (انجيل متى 17:16 و اعمال رسولان 14:15) پسر يونس يا يوحناى ماهيگير است.

شمعون با برادر خود اندرياس و رفقاى ايشان يعقوب و يوحنا به پيشۀ ماهى گيرى - مشغول بودند (انجيل متى 18:4-23 و مرقس 16:1-20 و لوقا 8:5).

ص: 665

منزل او و برادر و زن و مادرزنش در كفر ناحوم بود(1) (انجيل متى 14:8 و مرقس 21:1 و 29-31).

محتمل است كه اهل صيدا باشد (انجيل يوحنا 44:1).

در زبان سريانى پطرس را «كيفاس» خوانند يعنى سنگ. و اول بار كه بتوسط اندرياس در دشت با عيسى ملاقات نمود عيسى او را «كيفاس» ناميد (انجيل يوحنا 35:1 و 40-42) و (قاموس مقدس).

روابط وى با پولس خوب نبود و وضع رساله هاى منسوب به او و نيز كيفيت وفات و تاريخ وفاتش مجهول است (تفصيل در قاموس مقدس).

در اخبار اسلام وى به (شمعون الصفا) مشهور است و «صفا» بمعنى سنگ است (محرر اين تفسير).

الصفا: جمع الصفاة. لقب بطرس رأس الرسل. و الكلمة سريانية معناها الصخرة - الصفاة: الحجر الصلد الضخم (منجد ج 1).

سمعان بر وزن انسان پسر يونا بضم ياء واوى و نون الفى (انجيل متى عربى مشكول 17:16) همان شمعون پسر يونس است. (سمعان يعنى شنونده - قاموس مقدس).

2 - يعقوب بن زبدى

2 - يعقوب بن زبدى(2)

(يعقوب بر وزن منصور است).

در قاموس مقدس، اسم 5 نفر يعقوب ذكر شده:

ص: 666


1- كفر ناحوم: بفتح كاف و سكون فاء و فتح راء و نون الفى و ضم حاء واوى و ميم آخر (انجيل متى عربى مشكول 5:8). كفر يعنى ده (قريه) و به عبارت ديگر ده ناحوم و آن ده، مهم بوده و ليكن موضع آن بطور يقين معلوم نشده است (قاموس مقدس به خلاصه).
2- زبدى بفتح زاء و فتح باء و نيز سكون آن و كسر دال يائى (انجيل لوقا عربى مشكول 10:5) يعنى خداداد. و وى شوهر سالومه و پدر دو تن از حواريان بود (قاموس مقدس).

1 - يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم.

2 - يعقوب كبير پسر زبدى و سلومه و برادر يوحنا كاتب انجيل (متى 21:4 و 1:17 و 2 و 37:26) و هيروديس اغريپاس امر به قتلش نمود (اعمال رسولان 2:12) و از قرارى كه معلوم مى شود در خارج اورشليم و يهوديه بشارت نداد.

3 - يعقوب صغير (مرقس 40:15) پسر حلفى و مريم بود (متى 3:10 و 56:27 و اعمال رسولان 13:1) و بنا بر نقل احاديث روم در قسمت جنوب غربى فلسطين بشارت مى داد، پس از آن در مصر صليب شد. و بعضى را گمان چنان است كه برادر مسيح بوده(1).

4 - يعقوب كه وى را عادل و اسقف اورشليم مى نامند. دربارۀ اين يعقوب اختلاف است كه آيا همان يعقوب صغير است يا غير اوست، و نيز آيا با عيسى خاله زاده است و يا برادر مادرى است (يعنى از يوسف نجار است كه يعقوب بعد از مسيح از يوسف و مريم پيدا شده) و يا برادر ناپدرى است (يعنى از زن ديگر يوسف است) (رجوع به قاموس مقدس به خلاصه).

5 - يعقوب برادر يهودا (از شاگردان مسيح). در شخصيت و آثار او هم اختلاف است (قاموس مقدس به خلاصه).

3 - يوحنا بن زبدى

يوحنا: بضم ياء واوى و فتح حاء و شد نون الفى يعنى انعام توفيقى خدا. و آن لفظ يونانى يوحانان است(2).

ص: 667


1- يعنى پسر يوسف نجار بوده.
2- حنانى بر وزن تعالى (بكسر لام) يعنى منعم. حنانيا بفتح حاء و نون الفى و كسر نون و شد ياء الفى يعنى كسى كه خداوند او را دوست داشت. يوحانان بضم ياء واوى و حاء الفى و نون الفى و نون آخر. يوحنان بضم ياء واوى و فتح حاء و نون الفى و نون آخر - هر دو كلمه يعنى خداوند دلسوز است (عهدين عربى مشكول و قاموس مقدس).

يوحنا، اسم 4 نفر است از جمله: پسر زبدى و سالومه است كه از شاگردان مسيح و مصنف انجيل است (انجيل لوقا 1:5 و يوحنا 44:1). پيشۀ زبدى با دو پسرش يعقوب و يوحنا ماهى گيرى در درياى جليل بود (مرقس 40:15 و 24). وى سابقا يكى از شاگردان يحيى تعميددهنده بود و هنگامى كه يحيى وى را به مسيح ارشاد نمود وى خود را به مسيح تسليم نمود (انجيل يوحنا 35:1-39).

مسيح در حالت رفع، مادر خود را به او سپرد.

وى با پطرس و يعقوب، پولس را به كليسا پذيرائى نموده كارى بدو سپردند (اعمال رسولان 27:9-31) و در مجلس شوراى نخستين كه در اورشليم منعقد گرديد حاضر و شريك بود (اعمال رسولان 6:15) و سالهاى بسيار در اورشليم سكونت داشته وى را يكى از اركان عمدۀ كليسا مى دانستند.

وى بعد از وفات پولس، در افسس(1) بود و در آسياى صغير، احتمالا در سال 95 ميلادى دوميشان امپراطور، وى را اخراج بلد نموده به جزيرۀ پطمس(2) فرستاد و در آنجا رؤيائى را كه در كتاب مكاشفه (رؤياى يوحناى لاهوتى) مكتوب است ديده بعد از آن به افسس مراجعت نموده در آنجا روزگار دراز به سربرد و بحدى سالخورده شد كه خود فى نفسه بدون حمل و نقل در مجالس و معابد و كليساها نمى توانست حاضر شود.

ص: 668


1- افسس: بفتح همزه و فتح فاء و ضم سين اول (رسالۀ پولس به اهل افسس عربى مشكول 1:1). افسس پاى تخت ملك عيونيه و يكى از شهرهاى معروف آسياى صغير بود و قريب به دهنۀ رود كايستر تخمينا 40 ميل بطرف جنوب شرقى ازمير واقع است. افسس از جهت پرستش و هيكل ارطاميس معروف است. و هيكل مسطور يكى از عجائب هفت گانۀ دنيا بود (قاموس مقدس به خلاصه).
2- بطمس: بفتح باء و سكون طاء و ضم ميم و سين آخر (مكاشفۀ يوحنا عربى مشكول 9:1). نام جزيره اى است در ارخبيل روم كه فعلا آن را پطمه مى گويند (قاموس مقدس).

در سال صدم ميلادى بقول اپفينيوس در سن 94 سالگى در افسس بدرود جهان گفت و در حوالى همان شهر مدفون گرديد. و معدودى از متقدمين مسيحى نيز ذكر كرده اند كه مقبرۀ او در آنجاست (قاموس مقدس به خلاصه).

4 - اندرياس (نسخۀ فارسى)

اندرياس يعنى صاحب مروت. و وى پسر يونا و برادر شمعون پطرس است.

پيشه اش ماهى گيرى بود. در اول شاگرد يحيى تعميددهنده بود پس از آن عيسى را متابعت نمود و هم او برادر خود شمعون را به نزد عيسى آورد و در عداد شاگردان عيسى درآمد (انجيل متى 8:4-20 و مرقس 3:13 و يوحنا 35:1-41 و 8:6 و 22:12).

و تقليد بر اين است كه: اندرياس در سكيتيه و يونان و آسياى صغير به انجيل موعظه نموده، در اخائيه بر صليب مخصوصى (نظير حرف لا) مصلوب شد و آن را صليب مار - اندرياس يعنى اندراوس مقدس مى گفتند (قاموس مقدس).

(اندراوس بفتح همزه و سكون نون و فتح دال و راء الفى و ضمّ واو و سين آخر است - انجيل متى عربى مشكول 18:4).

5 - فيلپس (نسخۀ فارسى)

فيلپس يعنى اسب دوست، در بيت صيدا تولد يافت (متى 3:10 مرقس 18:3 لوقا 14:6 يوحنا 43:1-46 اعمال رسولان 13:1).

تقليد بر اين است كه وى در فريجيّه موعظه نمود و در هليوپوليس جهان را بدرود گفت (قاموس مقدس).

(فيلبس بكسر فاء يائى و كسر و نيز ضمّ لام و ضم باء مشدد و سين آخر است - انجيل مرقس عربى مشكول 18:3).

6 - توما (نسخۀ فارسى)

در يونانى توما را «دديمس» گويند و هر دو لفظ بمعنى توأم مى باشد. محتمل است كه اهل جليل باشد. محلّ تولد و وضع دعوت و هدايت شدن او معلوم نيست.

از قرار معلوم شخصى تند حوصله و تند مزاج بود، و مطالب حتمى الوقوع را حاضر

ص: 669

بود كه قبول كند زيرا، شخصى دير باور بود كه تا مطالب را بعينه مشاهده نمى نمود قبول نمى كرد (انجيل متى 3:10 لوقا 13:6-15 يوحنا 16:11 و 5:14 و 6 و 20:

19-24) (قاموس مقدس).

(توما بضمّ تاء واوى و ميم الفى است - انجيل مرقس عربى مشكول 18:3).

7 - برتولماوس (نسخۀ فارسى)

وى در انجيل متى 3:10 مرقس 18:3 لوقا 14:6 مذكور است.

(برثولماوس بفتح باء و سكون راء و ضمّ ثاء سه نقطۀ واوى و فتح لام و ميم الفى و ضمّ واو و سين آخر است - انجيل مرقس عربى مشكول 18:3).

8 - متى

متى يعنى بخش خدا، وى يكى از شاگردان مسيح است كه از شروع و بعثت مسيح تا صعودش ملازم او بوده، به واسطۀ قرعه از براى خدمت انتخاب شد (اعمال رسولان 21:1-26). ازآن پس از حيات و خدمت وى اطلاعى نداريم مگر اينكه بعضى از تقليديان گويند كه وى در كوش موعظه نموده هم آنجا شهيد شد، و برخى ديگر گمان مى برند كه وى در يهوديه به خدمت خود مشغول بوده تا يهوديان سنگسارش نمودند.

زمان تصنيف انجيل متى معلوم نيست ولى تصديقات قديم دلالت مى كند كه پيش از اناجيل ديگر انتشار يافت، برخى برآنند كه در سال 38 ميلادى و بعضى بر اينكه ما بين سال 50 و 60 تصنيف شد و در خصوص اينكه آيا اين انجيل اصلا بزبان يونانى و يا عبرانى بوده، مباحثات عظيمه واقع شد (قاموس مقدس به خلاصه).

(متى بفتح ميم و شد تاء الفى است - انجيل مرقس عربى مشكول 18:3).

9 - يعقوب صغير پسر حلفى

(حلفى بفتح حاء و سكون لام و فاء الفى است - انجيل مرقس عربى مشكول 3:

18) يعنى مبادله نمودن (قاموس مقدس).

10 - شمعون قانوى (نسخۀ فارسى)

شمعون يعنى شنونده. ده نفر در كتاب عهد جديد باين اسم مذكور است:

ص: 670

1 - مردى متقى... (لوقا 25:2).

2 - شمعون پطرس (ملاحظه در پطرس).

3 - شمعون قانوى (متى 4:10) كه همان شمعون غيور است و لفظ قانوى نه اينكه اشاره به موطن و مسقط الرأس او مى باشد بلكه، لفظى است كلدانى و اشاره به غيورى او مى نمايد(1).

4 - شمعون اسخريوطى (پدر يهودا اسخريوطى) (انجيل يوحنا 71:6).

5 - شمعون ابرص (متى 6:26).

6 - شمعون فريسى (لوقا 36:7 و 40).

7 - شمعون برادر مسيح (متى 55:13 و مرقس 3:6).

8 - شمعون قيروانى كه صليب مسيح را برداشت (متى 32:27 مرقس 15:

21 لوقا 26:23).

9 - شمعون نيجر (اعمال رسولان 1:13).

10 - شمعون دباغ (اعمال رسولان 43:9). (هر 10 نفر به نقل از قاموس مقدس).

11 - يهودا (لباوس ملقب به تداوس) 12 - يهودا اسخريوطى يهودا يعنى حمد، و در قاموس مقدس ده نفر يهودا نام را ذكر كرده از جمله:

1 - پسر چهارم يعقوب.

2 - يهوداى اسخريوطى (كسى كه مسيح را تسليم دشمن كرد - انجيل متى 4:10 و مرقس 19:3 و لوقا 16:6) كه از حكايت و قصۀ او خبرى مذكور نيست.

اما، لقبش مركب از دو لفظ عبرانى است يعنى ايش قريوت يا خريوت (مرد قريوت) كه يكى از شهرهاى يهودا بوده است(2) (كتاب يوشع 25:15) و وى يهودا پسر

ص: 671


1- قانوى: بقاف الفى و فتح نون و كسر واو و شد ياء است (انجيل متى عربى مشكول 4:10). غيور بر وزن رسول است.
2- قريه (كتاب يوشع عربى مشكول 17:9) بفتح قاف و كسر آن يعنى شهره و قريتايم (توراة عربى مشكول سفر اعداد 37:32) بكسر قاف و ضم آن و سكون راء و فتح ياء و تاء الفى و كسر ياء و ميم آخر يعنى دو ده يا دو شهر و قريوت بر وزن منصور (كتاب يوشع 25:15) يعنى شهرها و آن نام شهرى است در جنوب يهودا و بعضى برآنند كه يهوداى اسخريوطى از اين شهر بود لهذا، اسمش از لفظ «آيش» عبرانى است كه بمعنى مرد مى باشد و قريوتى نسبت او را به قريوت معلوم مى سازد و دور نيست كه همان قريتين يا ام خشرام باشد كه در نزديكى بئر شبع مى باشد (قاموس مقدس).

شمعون اسخريوطى نيز خوانده شده است (انجيل يوحنا 71:6) و از براى حمل خزينۀ حواريون معين گرديده. اين انتخاب سبب بيدارى عرق طمع وى گشته باعث آن شد كه مولاى خود مسيح را از براى سى پاره نقره، تسليم دشمن نمايد (انجيل متى 15:26-49) در اين صورت فرمايش مسيح كه وى را شيطان خطاب فرمود بر جا مى باشد و دليل بر اين مطلب آنكه چون وجه را تصرف نمود فورا در پى تهيۀ فصح با مسيح رفت ولى از قرار معلوم خود در آن شام شركت نداشت بلكه، فورا در حضور همگى به جثسيمانى(1) رفته مسيح را به بوسه اى تسليم نمود(2) (انجيل متى 26:

26-49) ولى چون ديد كه مآل كار بد شد و محاكمه اى را كه بر مسيح جارى شد ملاحظه كرد، پشيمان گرديد و خواست آن سى پاره نقره را پس بدهد و چون از او قبول ننمودند فورا آن را در هيكل انداخته رفته خود را خفه نمود (انجيل متى 27:

3-5)(3) و طناب بروى بريده به روى درافتاده امعايش فروريخت (اعمال رسولان

ص: 672


1- جثسيمانى: بفتح جيم و سكون ثاء و فتح سين و سكون ياء و ميم الفى و نون يائى (انجيل متى عربى مشكول 36:26) يعنى فشردنگاه زيت، و آن محل منفردى است در دامنۀ غربى كوه زيتون... (قاموس مقدس). در انجيل فارسى با تاء دو نقطه ثبت شده.
2- همين دليل است كه دستگيركنندگان، شخص مسيح را نمى شناختند و فقط آوازۀ او را شنيده بودند. و يهودا شاگرد مسيح با علامت بوسه، مسيح را نشان داده است. ب.
3- موضوع خفه كردن و موضوع طناب، بى اساس است. مسيح در ميان جمعيت غائب شد، و خود يهودا را گرفتند و بردار كردند. ب.

18:1). و رؤساى كهنه، آن سى پاره نقره را در بيت المال نينداختند چونكه بهاى خون بود بلكه، مزرعۀ كوزه گر را از براى مدفن غرباء خريدند (انجيل متى 7:27).

3 - يكى از برادران مسيح (انجيل متى 55:13 و مرقس 3:6).

4 - يهوداى ملقب به «برنابا»(1) كه در ميان برادران رياست مى داشت و همچون رسولى انتخاب شد كه حكم مجمع اورشليم را به انطاكيه برد (اعمال رسولان 22:15-33).

5 - يهوداى شاگرد مسيح كه در انجيل متى (3:10) لباوس و تداوس خوانده شده است(2) (انجيل مرقس 18:3). و در انجيل لوقا 16:6 و در اعمال رسولان 13:1 اين يهودا برادر يعقوب گفته شده ولى معلوم نيست برادر كدام يعقوب است آيا پسر حلفى است يا آن يعقوب برادر مسيح است؟ همچنان كه معلوم نيست اين دو يعقوب دو نفرند يا يك نفر.

(زمين يهودا - سبط يهودا - مملكت يهودا - رسالۀ يهودا، قبلا نوشته شده است و تفصيل آنها در قاموس مقدس مذكور است).

فرار عيسى در سال 33 ميلادى
اشاره

چون سربازان رومى به معرفى يهودا براى دستگيرى عيسى هجوم آوردند - و عيسى هم از جريان كارها واقف بود زيرا، خود قبلا جريان را خبر داده بود - در حين هجوم كه در شب انجام شد از تاريكى شب استفاده فرمود و فرار كرد و پنهان شد و تا پنجاه روز در كرۀ خاكى مخفى مى زيست و سه بار خود را به شاگردان نشان داد (محرر اين تفسير).

اولين عمل شاگردان پس از فرار عيسى

اولين عمل شاگردان اين بود كه شخص ديگرى را بجاى يهوداى اسخريوطى

ص: 673


1- برنابا: بفتح باء و سكون راء و نون الفى و باء الفى است (عهد جديد عربى مشكول).
2- لباوس: بفتح لام و شد باء الفى و ضم واو و سين آخر است. و تداوس هم بهمين وزن است (عهد جديد عربى مشكول).

كه بعد از مصلوب شدن مسيح، انتحار نمود(1) انتخاب نمايند، و پطرس كه ناطق و پيشوا بود، دو نفر را به پاداشت و از خدا خواست كه يك نفر را انتخاب نمايد. پس، قرعه بنام ايشان زدند، و قرعه بنام متياس(2) افتاد (ص 49 تاريخ كليساى قديم).

انتظار شاگردان

شاگردان تا ده روز در انتظار آمدن روح القدس موعود بودند و در روز عيد پنطيكاست (پنجاه روز بعد از عيد فصح) در حينى كه در يك جا جمع بودند روح القدس بر ايشان نازل شده و تمامى ايمان داران آن محل را ازين بخشش الهى مستفيض گردانيد (ص 49 تاريخ كليساى قديم) و (اعمال رسولان 1:2).

محرر اين تفسير گويد: انتظار، راجع به روح القدس نبوده و اين آخرين بارى است كه عيسى براى ملاقات جمع آمده است و بعدا صعود نموده.

كشته شدن استيفان در سال 37 ميلادى

هفت نفر از طرف كليساى اورشليم براى تقسيم زكاة بين مسيحيان يونانى زبان انتخاب شدند. يكى از اين 7 نفر استيفان نام داشت و براى وعظ دلير بود. تعاليم وى، يهود را زياده بخشم آورد و تهمت بر وى زده گفتند كه: اين شخص مى گويد:

عيسى هيكل مقدس (اورشليم) را خراب خواهد نمود و رسومى را كه خدا به ما سپرده تغيير خواهد داد.

اين بنظر يهوديان متعصب كفر آمده، وى را جلب و سنگسار كردند. پس، اولين شخص مسيحى كه خود را كشتن داد، استيفان بود. يكى از پيشوايان يهود در موقع سنگسار شدن وى سولس بود كه بعد پولس خوانده شده. و «رسول امتها» گرديد.

در تعقيب واقعۀ استيفان، اكثر مسيحيان از كنيسه هاى يهود بيرون رانده

ص: 674


1- بجاى عيسى دستگير و مصلوب شد - انجيل برنابا.
2- متياس بفتح ميم و شد تاء مكسور و ياء الفى و سين آخر (اعمال رسولان عربى مشكول 23:1).

شده مجبور گشتند كه خود را از يهود مجزى كنند زيرا، تا اين زمان مسيحيان در كنيسه هاى يهود مانده و فقط تفاوتشان اين بود كه همان عيسى را كه مصلوب شده و قيام كرده بود مسيح موعود مى شمردند. ولى، حال در نتيجۀ انفصال، لزوم پيدا كرد كه بالاستقلال مجالسى از خود براى عبادت و موعظه تأسيس نمايند. بعض مسيحيان يهودى نيز براى ساليان دراز در كنيسه ها مانده و هرگاه مى خواستند دعاء بخوانند، بتوسط يهوديان لعنت مى شدند (ص 48-54 تاريخ كليساى قديم به خلاصه).

در رسالۀ اعمال رسولان عربى مشكول اسم مقتول را، استفانوس بكسر همزه و سكون سين و كسر تاء و فاء الفى و نون واوى و سين آخر؛ ضبط كرده. و در رسالۀ اعمال رسولان فارسى، استيفان نوشته شده است و آن بمعنى تاج است. و سولس (بفتح سين و سكون واو و ضم لام و سين آخر) (اعمال رسولان فارسى مشكول 59:7) كه شاول باشد يعنى همان كه بعدا به پولس شهرت يافت در جريان سنگسار استيفان حضور داشت و شركت نمود.

قاموس مقدس مى نويسد: وفات استيفان محتمل است كه در سال 37 ميلادى اتفاق افتاده باشد و بروايتى كه سندش قريب به آن عصر است محل اين واقعه را در شمال اورشليم نزديك به دروازۀ دمشق تعيين مى كند و روايت ديگرى در طرف شرقى اورشليم.

انطاكيه

تا اين زمان اورشليم مركز كار مسيحيان بود و پطرس قائد برجستۀ آن محسوب مى شد ولى از اين زمان ببعد در اوضاع تغييرى رخ داد يعنى بعض از مسيحيان گمنام به انطاكيه كه بزرگترين و شريرترين شهر مشرق بود رفته و مسيح را به يونانيان بشارت دادند و در نتيجه جمع كثيرى ايمان آوردند. همين كه مسيحيان از اين پيشرفت اطلاع حاصل كردند، برنابا را از براى مساعدت مسيحيان آنجا اعزام داشتند.

برنابا فرصت را غنيمت شمرده از طرسوس، سولس را (كه به پولس معروف شد) همراه خود كرد و براى يك سال تمام در انطاكيه خدمت نمود و كاميابى بزرگى نصيب ايشان شد.

ص: 675

كليساى انطاكيه اولين كليسائى است كه بين امّتها تأسيس گرديد و مركز جديدى براى انتشار مسيحيت شد و در اينجاست كه اول پيروان مسيح را «مسيحيان» خواندند.

در اين وقت يعنى در 44 ميلادى كه قريب پانزده سال بعد از رفع مسيح بود بجاى پطرس، سولس (كه به پولس معروف شد) رقم برجستۀ كليسا گرديد و پيشواى بزرگ بشارت انجيل شد.

در همين زمان در اورشليم سر يعقوب برادر يوحنا را هيروديس اغريپاس پادشاه يهوديه از تن جدا كرد. و اولين رسولى كه كشته شد يعقوب است. و پطرس نيز به اعدام محكوم شد ولى بطور غريبى خدا او را نجات داد (اقتباس از تاريخ كليساى قديم ص 54-55).

نگاه تفصيلى درباره پولس
اشاره

بولس: بضمّ باء و سكون واو و ضمّ لام و سين آخر (اعمال رسولان عربى مشكول 9:13). و طبق اعمال رسولان فارسى، پولس (با پا) است.

پولس لغت رومانى است كه بمعنى كوچك مى باشد و او را در زبان عبرى «شاول» مى گفتند(1) مولدش در شهر طرسوس قليقيه، پدرش از رعاياى روم و او ارتا تابع پدر بود - والدينش از سبط بنيامين بودند - وى يهودى بود و والدينش او را به اورشليم فرستادند كه نزد «غمالائيل» كه از مشاهير علماى آن زمان بود تحصيلاتش را تكميل كند - بعدا صنعت خيمه دوزى آموخت - بعد برحسب قواعد فريسيان يهود، تن به رياضات شاقه سپرد و عالمى مرتاض و حافظ قوى و متعصب در دين يهود و دشمن تلخ و سخت دين مسيحى گرديد (اعمال رسولان 3:8 و 9:24-11) و پس از آن اظهار داشت كه در راه دمشق، مسيح بمن مكشوف شد و در نتيجه تابع دين مسيح شد و عمده مقصد او مسيح گرديد و غلام مسيح شد و خود را وقف انتشار انجيل مسيح نمود (اعمال رسولان باب 9 و باب 15:26 و رسالۀ اول قرنتيان 8:15).

ص: 676


1- اسم ديگر او هم خواهد آمد.

بسيارى از حواريان و ساير معلمان، اصول دين يهود و قوانين و رسوم و آداب آن را اعتناء مى نمودند، يعنى آنها را اصل و مسيحى گرى را فرع مى دانستند كه بر تنۀ قديم پيوسته شود. لكن، پولس از اين كوتاه نظرى صرف نظر نموده دين مسيح را چون مذهب عام و عالم گير تصور نمود. ديگران برآن بودند كه كسى كه بخواهد متدين شود بايد اول يوغ اطاعت شريعت موسى را بر خود گيرد لكن پولس برآن بود كه اين ديوار حايلى را كه اسباب نفاق يهود و قبايل است از ميان بردارد.

بالجمله: وى سفرها به اورشليم و شهرها كرد و با پطرس و برنابا در انطاكيه مباحثه نمود و از تنبيه پطرس كه نظرش به زمان بود بازنه ايستاد و از برنابا جدا شد (اعمال رسولان 21:15-30) و در سال 51 ميلادى در اروپا شروع به دعوت نمود.

وى يكى از اشخاص بى نظير است و تا سال 67 ميلادى زنده بوده.

(اين خلاصۀ شرح احوال او از نظر مؤلفان قاموس مقدس و مسيحيان است).

پولس از نظر محرر اين تفسير

محرر اين تفسير گويد: پولس مردى يهودى بود و دل پردردى از رومانيان داشت زيرا، مى ديد بيگانگان كشور يهود را تصرف كرده اند و يهود را كه داراى كشور مستقل و پادشاه مستقل بوده از تخت عزت پائين كشيده اند. و نيز مى فهميد كه با فكر محدود يهوديت كارى از پيش نمى رود. در عين حال، از اين فكر دمى غافل نبود و منتهز فرصت بود تا آنكه استقامت مسيحيان تازه نفس را در موقع سنگسار شدن «استيفان» مشاهده كرد و چنين صلاح ديد كه با تظاهر به مسيحى گرى با آنها همكارى كند و از اين رهگذر رخنه و تزلزلى در كار روميان بيندازد و در حقيقت سر دشمن را با مار بكوبد زيرا، كشته شدن مسيحيان بسود يهوديت بود و اشكال تراشى دربارۀ رومانيان نيز بسود يهوديت بود.

اما، پولس در مرحلۀ عمل ديد كه مسيحيان هم باز به يهوديت متصل اند. عيسى مى گويد: من نيامدم يك همزه يا نقطه ئى از توراة كم و زياده كنم. و مسيحيان هم شنبه را مانند يهود عيد مى گيرند و رسوم و قوانين موسى را رعايت مى كنند و در كنيسۀ يهود

ص: 677

حاضر مى گردند و تنها فرقى كه مسيحيت با يهوديت پيدا كرده اين است كه: مسيحيان مى گويند: عيسى ناصرى بدار زده شد و دفن شد و بعدا از مردگان قيام كرد و ليكن، اين داروى سود بخشى نيست نه كور مى كند و نه شفا مى دهد.

پولس چنين تصميم گرفت كه چندى با مسيحيان همكارى كند تا سابقۀ - يهودى گرى او فراموش شود، شركت در قتل استيفان كهنه گردد، نفرات مسيحيان جديد را بشناسد و به خلاصه جاى پائى پيدا كند، قوانين تازه ئى بيافريند. اما، با بودن پطرس كه از شاگردان مهم عيسى و وصى و جانشين او بود باز كارى از پيش نمى برد زيرا، پطرس و برنابا و غيرهم تابع قوانين توراة بودند و فرصتى به پولس نمى دادند. لذا، پس از چند سالى كه گذشت و سرشناس شد و شهرت پيدا كرد، پطرس را تنبيه كرد و از برنابا جدا شد و ثقل تبليغات خود را متوجه اروپا نمود تا از مسيحيان يهودى الاصل دور باشد.

نخست يوغ اطاعت شريعت موسى را از ميان برداشت و ختان را لغو كرد، قربانى ها را منسوخ نمود، بت پرستان را بكيش عيسى دعوت نمود با اين قيد كه اسم «عيسى» را بجاى «بت» بگذارند زيرا، عيسى براى كفارۀ گناهان ايشان بدار زده شده است.

«عيسى» پسر خداست و «خدا» پدر او و «روح القدس» به منزلۀ ملاط بين دو خشت است كه: پدر و پسر را بهم وصل مى كند.

پولس در كار خود پيشرفت شايان كرد، كليسا و كنيسه از هم جدا شد، يهوديت و مسيحيت از هم فاصله گرفت. دولت روم دريافت كه گروهى در كشور پيدا شده اند كه كيش يهودى ندارند و دشمن دولت روم اند و چون موريانه چهارچوبۀ امپراطورى را در هم مى ريزند.

پايان كار پولس و پطرس و يعقوب قريب سال 67 ميلادى

اما، پولس (يعنى سولس قديم) در عهد جديد حكايت كشته شدن او نوشته نشده است ولى ترتوليان (بكسر تاء اول و سكون راء و ضمّ تاء و سكون واو و شد لام مكسور

ص: 678

و ياء الفى و نون) مى نويسد: كه نرن امپراطور روم سر او را در روم از تن جدا كرد.

اين كار تقريبا در سال 67 ميلادى واقع شد.

مبشرى بقدر و قدرت و طاقت و همت پولس هنوز پيدا نشده است. اما، پطرس نيز بقول بعضى از مورخين قديم در همين ايام كشته شد و به صليب آويخته گرديد.

اما، يعقوب (كه او را برادر خداوند يعنى برادر عيسى مى گويند و معلوم نيست از مريم است كه مريم پس از زائيدن مسيح زن يوسف نجار شده و يعقوب را بوجود آورده است و يا از زن ديگر يوسف نجار است و يا... تفصيل را در قاموس مقدس به بينيد) نيز كه رئيس كليساى اورشليم بود بحكم رئيس كهنه در اورشليم سنگسار و كشته گرديد.

(تاريخ كليساى قديم به خلاصه از ص 60 و 61).

ضبط لغات موجود در شرح احوال پولس

فريسى: (بفتح فاء و شد راء مكسور يائى و سين مكسور و شد ياء آخر - انجيل متى عربى مشكول 13:23 و 23 و 25 و انجيل لوقا 11:18 و غيرها) بمعنى عزلت گزين است، و خود يكى از فرق يهود است كه اين فرقه از ايام عيسى تا حال بوده و هستند و همواره با صدوقيان و اسنيان ضديت مى نمودند. فريسيان به ظاهر شريعت موسى بيشتر اهميت مى دادند تا باطن آن، از جمله اينكه: مباحثه و مشاجره مى داشتند كه آيا خوردن تخمى را كه مرغ در روز شنبه گذارده جايز است يا نه؟ و بر تقليد رواياتى كه از موسى متدرجا نقل قول شده است قائل بودند و چنان گمان داشتند كه اين اقوال منقوله با شرايع مكتوبه مطابق بلكه از آنها مهمترند. و عيسى ايشان را دراين باره بطور مخصوص توبيخ مى كرد كه چرا معانى احكام و اوامر مكتوبه را رعايت نمى نمايند؟ (قاموس مقدس به خلاصه).

غمالائيل: (بفتح غين و ميم الفى و لام الفى و همزۀ مكسور يائى و لام آخر - اعمال رسولان عربى مشكول 34:5) يعنى جزاى خدائى. و وى حاخامى از حاخامهاى يهود است كه يكى از اجزاى سنهدريم و مدت 32 سال رئيس مجلس بود، و اول دفعه كه در كتاب مقدس مذكور گشته در وقتى است كه كهنه مانع انتشار انجيل بودند و رسولان

ص: 679

را به قتل مى رسانيدند. لهذا، غمالائيل ايشان را گفت كه: اسباب زحمت بيش از اينها از براى كنيسه فراهم نياورند. چه كه با خود انديشيد كه اگر چنانچه دين مسيحى از جانب انسان است بزودى بر خواهد افتاد و اگر چنانچه از جانب خداست باز همان لا يقتر كه دست از آن بردارند مبادا چون با خود آيند، با خدا جنگ نموده باشند (اعمال رسولان 38:5 و 39). همين شخص در اورشليم معلم پولس بود (اعمال رسولان 3:22) على الجمله وى نبيرۀ هلّيل (بشد لام اول) بود كه از جمله حاخامهاى مشهور و معروف مشنه مى باشد (قاموس مقدس به خلاصه).

شوراى اورشليم و نسخ شريعت موسوى و عيسوى

تاريخ شوراى اورشليم (ص 56 و 57 تاريخ كليساى قديم) 50 سال بعد از ميلاد است.

در اورشليم فرقه اى معتقد بودند كه مسيحيان بايد به مسيح ايمان داشته باشند و علاوه تمامى شريعت موسى را به جا بياورند. و چون در انطاكيه عده اى از امتها به مسيح ايمان آورده بودند ولى ختنه نشده بودند، قال قال در گرفت و از اورشليم بعضى را به انطاكيه فرستادند و گفتند كه بدون ختنه نجات ممكن نيست.

كليساى انطاكيه از شنيدن اين خبر مشوش شد و پولس و برنابا و چند نفر ديگر را به اورشليم فرستاد تا با رسولان و كشيشان در اين خصوص مشورت نمايند.

براى اينكه مسيحيت جزئى از يهوديت نشود و شايد هم اگر جزء يهوديت بشود بزودى از بين برود؛ شورائى در اورشليم تشكيل شد كه پولس و برنابا و تيطس يكى از يونانيان مسيحى شده (رسالۀ غلاطيان 3:2) به مديريت يعقوب با حضور رسولان و كشيشان و تمامى مسيحيان منعقد شد.

از طرف فرقۀ يهودى پيشنهاد شد كه يونانيان مسيحى شدۀ انطاكيه بايد ختنه شوند.

پطرس برخاست و پس از بيان مقدمه اى تقاضا كرد كه اين امتها به نگاهدارى شريعت موسى مجبور نگردند.

ص: 680

پولس و برنابا درزمينۀ موفقيت خود در مسافرتهاى بين امتها سخن گفتند.

بالاخره يعقوب كه گويا مدير مجلس بود پيشنهاد كرد كه امتهاى مسيحى لازم نيست شريعت موسى را نگاه دارند و ختنه شوند و فقط از نجاسات بتها و زنا و حيوانات خفه شده و خون بپرهيزند. اين پيشنهاد به تصويب همگى رسيد و نوشته اى از طرف شوراى اورشليم به نقاط تابعه ارسال شد و با خوشحالى تمام پذيرفته گرديد (ه).

انهدام اورشليم

انهدام اورشليم در سال 70 بعد از ميلاد واقع گرديد. زيرا، يهوديان تماما ياغى شده و سربازان رومى براى سركوبى ايشان در تحت رياست تيطس (تيتس) پسر امپراطور، به اورشليم متوجه گرديده و مدت پنج ماه آن را محاصره نمودند.

چنان قحطى وحشتناكى شهر را فروگرفت كه گويند حتى مادرى گوشت طفل خود را براى سدّ جوع تناول كرد.

در نتيجۀ كشتار و قحطى، قريب يك ميليون يهود تلف گرديد و آخرالامر سربازان رومى شهر را تصرف نمودند و هيكل مقدس با عظمت را سوزانيدند و يهوديان باطراف و أكناف زمين پراكنده شدند و نود و هفت هزار نفر از ايشان را سربازان رومى اسير نموده به بندگى فروختند.

پس از اين فيروزى، موكب تيطس با يك نمايش باشكوهى وارد روم شد، شمعدانهاى طلا و ساير اثاثيۀ مقدسۀ هيكل، همراه موكب وى بمعرض نمايش عام گذارده شد.

طاق نصرتى به يادگار اين ظفر بنا گرديد كه تا امروز در شهر روم باقى است و برآن نقش سربازانى كه بر شانه هاى خويش شمعدانهاى طلا را برداشته اند؛ نمايان است.

در سال 135 بعد از ميلاد اسم اورشليم را بنام «الياكاپيتولينا» (بكسر همزه و سكون لام و ياء الفى و كاف الفى و پاء مكسور و ياء ساكن و تاء مضموم و واو ساكن و لام مكسور و ياء ساكن و نون الفى) كردند و معبدى براى خداى مشترى (يعنى ژوپيتر)

ص: 681

در موضع هيكل مقدس بنا كردند و به يهود قدغن اكيد شد كه حتى نزديك شهر مقدس خويش نيز نيايند.

<تذكر:> خرابى اورشليم عامل بزرگى در جدا نمودن كليساى مسيح از ديانت يهود بود. و مسيحيانى كه تا اين وقت بر حفظ احكام موسى مواظبت مى نمودند بر ايشان واضح شد كه قربانيها و تمامى رسوم قديمه در عيسى مسيح خاتمه يافته است (تاريخ كليساى قديم ص 63 و 64 به خلاصه).

خدا در قرآن كريم در سورۀ بنى اسرائيل (يعنى سورۀ اسراء) به اين خرابى دوم بيت المقدس (اورشليم) اشاره فرموده است. (خرابى اول در سال 587 قبل از ميلاد بوده است.)

تاريخ تهيۀ چهار انجيل فعلى عيسويان

مسيحيان تا زمانى بغير از كتب پيغمبران سلف نوشته اى ديگر نداشتند و لازم نبود كه مسيح كتابى نوشته به يادگار بگذارد. اعمال و كلمات مسيح بر صفحات قلوب مؤمنين به مسيح مكتوب بود. پس، مسيحيان در دورۀ زندگانى رسولان، كتابى غير از عهد عتيق لازم نداشتند (ص 66 و 67 تاريخ كليساى قديم).

پولس با مسيح نبود ولى چون مسيح را بعد از قيامتش ديد، روح وى را دريافت نموده و بطور مخصوصى به رسالت تعيين گرديد (رسالۀ غلاطيان 1:1 و 11 - 16) و (ص 68 تاريخ كليساى قديم).

نويسندۀ انجيل متى شخصى موسوم به «متى» و از جملۀ رسولان مسيح بود (متى 9:9 و 3:10) و كتاب خود را مخصوصا براى خوانندگان يهود نوشت.

انجيل مرقس بتوسط «مرقس» كه مادرش در اورشليم زندگانى مى كرد (اعمال رسولان 12:12) و خود هم سفر پولس و برنابا بود؛ نوشته شد (اعمال رسولان 13:

5 و 37:15-39). محتمل است كه انجيل مرقس در روم و از براى مسيحيان روم نوشته شده است.

انجيل لوقا بتوسط «لوقا» كه طبيب يونانى و هم سفر پولس بود مكتوب گرديد

ص: 682

(رسالۀ كولسيان 14:4). لوقا قريب سى سال بعد از صعود مسيح چند سالى در زمين مقدس يعنى در فلسطين به سربرده (اعمال رسولان 15:21 و 1:27) و در تحصيل حقيقت مطالب انجيل شخصا كوشش بسيار كرد (لوقا 1:1-4). انجيل وى براى طوائف غير يهود تحرير شد. تاريخ كتابت اين سه انجيل بين سال 60 و 70 ميلادى مى باشد.

انجيل چهارم يعنى انجيل يوحنا محتمل است كه چندين سال بعد بتوسط يوحناى رسول در پيرى و سالخوردگى وى در افسس نوشته شده و اين انجيل شامل وقايع مهمه اى است كه در سه انجيل ديگر ذكر نگرديده.

«اعمال رسولان» بتوسط لوقا مكتوب و حكايت انتشار و پيشرفت مسيحيت را در مغرب تا اولين محبوسى پولس (63 ميلادى) ذكر مى نمايد (ص 69 و 70 تاريخ كليساى قديم).

در قرن اول، زبان يونانى در تمامى امپراطورى روم متداول بود و لازم نبود كه كتاب مقدس به السنۀ ديگرى ترجمه شود. ولى چون قرن دوم و سوم در رسيد اهميت زبان يونانى رو بزوال نهاد و مسيحيان بسيارى كه در مصر و آفريقاى شمالى و ايطاليا و فرانسه و ممالك ديگر سكنى داشتند كتاب را نمى فهميدند بنابراين، علماء آن را ترجمه نمودند (تاريخ كليساى قديم ص 76).

تعدد اناجيل

تاريخ كليساى قديم در ص 73 و 74 اسم انجيلهاى عديده چون انجيل فيليپس و انجيل توما و انجيل نيقوديموس و غيره، و نوشتجاتى را نقل كرده و مى نويسد: برخى از آنها مفقود گرديده. و پس از آن مى نويسد: كليسا اين چهار انجيل متى و مرقس و لوقا و يوحنا را قبول كرده و بقيه را جعلى شمرده است. و آنگاه مى نويسد: معجزات زمان طفوليت مسيح از اناجيل جعلى نقل گرديده است؛ معجزۀ ساختن پرندگان از گل و بحرف درآوردن آنها (قرآن سورۀ 43:3) از همين اناجيل جعلى كسب گرديده است.

محرر اين تفسير گويد: همين اقرار تاريخ كليساى قديم بوجود انجيلهاى

ص: 683

عديده براى دنيا سند است كه معلوم مى دارد انجيلها فراوان بوده است. و نيز معلوم مى دارد كه انتخاب چهار انجيل بى دليل است و مجعول شمردن بقيه، دلبخواه بوده است.

تاريخ كليساى قديم مى نويسد: دليل انتخاب چهار انجيل به خلاصه اين است كه:

آيرينيوس Irenaeus كه در سال 182 ميلادى اسقف شهر ليون Lyons بوده در يكى از كتابهاى خود چنين مى نويسد: «اناجيل از آنچه هستند ممكن نيست بيشتر يا كمتر باشند». سپس، براى ثبوت اين مطلب مى گويد: «چنانچه بادهاى اصلى چهارند و كروبين نيز چهار صورت دارد، و خداوند چهار عهد با انسان بست و غيره. پس، اناجيل نيز چهار مى باشند». آنگاه، خود تاريخ كليسا مى نويسد: اگرچه دلايل وى را كافى نمى دانيم باز از طريقۀ استدلالش مفهوم مى شود كه او و معاصرينش معتقد بر فقط چهار انجيل بودند و يقينا اين نمونۀ عقيده مسيحيان آن زمان است (رجوع به ص 74 و 75 تاريخ مزبور).

محرر اين تفسير گويد: نكتۀ حقيقى طرد انجيلهاى ديگر و پذيرفتن اين چهار انجيل اين است كه: چون انجيلهاى ديگر متضمن مژدۀ صريح ظهور محمّد پيغمبر آخر الزمان صلى اللّه عليه و آله و سلّم بوده است، و نيز دار زده شدن عيسى را انكار داشته، لذا، آنها را كنار زده اند و اين چهار انجيل را هم كه سالها پس از رفع عيسى نوشته اند و در آنها هم تحريفات كرده اند؛ پذيرفته اند، و با افسانه هاى كودكانه چون چهار با دو چهار صورت و چهار عهد خواسته اند چهرۀ آفتاب وجود محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله را زير حجاب كاهگل هاى شيطانى خود مستور سازند!

نگاه تفصيلى درباره برنابا
اشاره

برنابا (بفتح نون و سكون راء و نون الفى و باء الفى) يعنى پسر وعظ. و آن شخص، لاوى قبرسى بود كه در زمان رسولان به دين مسيح متدين شد و علاقات دنيوى را قطع نموده مردم را بدين مسيح ترغيب مى نمود و در مصائب و زحمات ايشان شريك مى شد.

و بهمين واسطه رسولان، او را به اين اسم ملقب نمودند و حال آنكه اولا به «يوسف» مسمى بود (اعمال رسولان 36:4) و او همان است كه پولس را بعد از هدايت يافتنش به شاگردان معرفى كرد (اعمال رسولان 27:9). پس از آن پولس را از طرسوس به انطاكيه برد (اعمال رسولان 25:11 و 26) و بعد در مجمع اورشليم حاضر شد (اعمال رسولان 22:15).

ص: 684

و بعضى رساله به عبرانيان را به او نسبت مى دهند و رسالۀ ديگرى را نيز كه باسم او مسمى است به او نسبت مى دهند. لكن، نويسنده اش معين نيست و شايد در اوائل سال 70 بعد از ميلاد نوشته شده به اضافۀ اينها كتاب ديگرى وجود داشت كه انجيل برنابا خوانده شد كه در عصر حاضر بزبان ايطاليائى بتوسط يك نفر مسلمان نوشته شد كه برساند كتاب مقدس تحريف يافته است و در حقيقت مطلبى راجع به عيسى مسيح از منابع موثقه تحصيل نكرده است (قاموس مقدس به خلاصه).

محرر اين تفسير گويد:

1 - قبرس (طبق اعمال رسولان عربى مشكول) بضم قاف و سكون باء و ضم راء و سين آخر است و آن به معناى مس است به واسطۀ اشتمال اين جزيره بر معادن بسيار مس.

و اين اسم را يونانيان كه به آنجا رفتند به آنجا دادند. و اين جزيره در دست فينيقيان و يونانيان و مصريان و آشوريان و مصريان و داريوش و يونانيان (برخى از آن را) و مصريان و رومانيان و قياصرۀ قسطنطنيه و شرقيان و ريشارد و اهل جنيوا و اهالى بندقيه دست بدست شده آنگاه در سال 1570 ميلادى بدست عثمانيان افتاد (قاموس مقدس به خلاصه).

(در عهد جديد فارسى قبرس با پاء سه نقطه نوشته شده است).

2 - از اول ظهور اسلام تا اين قرن اخير در ميان مسلمانان، اسمى و رسمى از انجيل برنابا نبوده. چنانچه فاضل دانشمند لونسدال و فاضلۀ عالمه لورا راغ و دكتر خليل سعادت و ساير دانشمندان و فضلاى اروپا اعتراف دارند (ص 47 مقدمۀ انجيل برنابا بقلم علامه سردار كابلى).

انجيل برنابا Barnabas

1 - انجيل، مشتق از لفظ يونانى است كه بمعنى «خبر خوش» مى باشد و آن خبر خوش «مژده - بشارت» به ظهور روح راستى و تسلى دهنده و فارقليطا و مسيا است (در قرآن كريم در سورۀ صف فرموده: «و مبشرا برسول يأتى من بعدى اسمه احمد»:

عيسى آمد و بظهور رسولى كه پس از اوست و نام او «احمد» است مژده داد.

2 - انجيل برنابا (در ص 97 و 99 و 103 و 104 و 107 و 108 و 109 و 110 و

ص: 685

111 و 112 و 122 و 125 و 126 و 127 و 128 و 129 و 130 و 131 و 132 و 150 و 151 و 164 و 165 و 167 و 176 و 185 و 186 و 187 و 207 و 221 و 224 و 244 و 245 و 248 و 252 و 277 و 284 و 289 و 296 و 297 و 312 و 313 و 314 و 322 و 330 و 332 و 337 و 349) اسم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را ذكر كرده است.

3 - ترجمۀ فارسى انجيل برنابا كه از متن عربى با ملاحظۀ ترجمۀ انگليسى بعمل آمده است در چاپخانۀ سعادت كرمانشاه بتاريخ آذرماه سال 1311 شمسى هجرى در 352 صفحه بچاپ رسيده است (و ترجمه در يازده فروردين ماه سال 1311، انجام يافته است - رجوع به ص 352 انجيل برنابا).

4 - انجيل برنابا، با چهار انجيل فعلى موجود نزد مسيحيان، در چند أمر جوهرى مباينت دارد:

اول: يسوع (يعنى عيسى)، الوهيت و پسر خدا بودن خود را منكر شده.

دوم: ابراهيم، اسماعيل را براى قربانى برده است نه اسحاق را.

سوم: مسيا يا مسيح منتظر، يسوع نيست بلكه محمّد صلّى اللّه عليه و آله است و همانا كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله را بلفظ صريح مكرر در فصلهاى دامنه دار كتاب ذكر كرده و گفته است كه:

همانا او رسول اللّه است.

چهارم: يسوع دارزده نشده بلكه برداشته شده بسوى آسمان، و آنكه دار زده شده همانا كه يهوداى خيانت كار بود كه شبيه كرده شده بود به او، پس، مطابق قرآن آمده كه «و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم».

ضمنا: در مسائل فلسفى و مباحث علمى بسيار خوض نموده كه در چهار انجيل (فعلى) منعكس نيست (به خلاصه از ص 20 مقدمۀ كتاب انجيل برنابا بقلم دكتر خليل سعادت مترجم انجيل برنابا از انگليسى به عربى).

5 - اصل نسخۀ انجيل برنابا بزبان ايطاليائى است كه در كتابخانۀ سلطنتى «وين» است (نسخۀ ديگرى بزبان اسپانيائى هم پيدا شده و بزبان انگليسى ترجمه شده است).

ص: 686

و حضرت عالم محقق لونسدال راغ نائب مطران كليساى انگليسى در پنيس و حضرت عالمۀ فاضلۀ مدققه لورا راغ زوجۀ او، متن ايطاليائى را بزبان انگليسى ترجمه كرده اند و مطبعۀ كلارندن در آكسفورد آن را بچاپ رسانيده است، بعدا دكتر خليل سعادت با اجازۀ آن دو، در قاهره در 15 مارس سال 1908 ميلادى نسخۀ انگليسى را بزبان عربى ترجمه و بچاپ رسانيده است (ص 1-23 مقدمۀ انجيل برنابا بقلم علامه سردار كابلى).

6 - سپس، علامه سردار كابلى حيدر قلى خان بن مرحوم نور محمّد خان قزلباش كابلى با ملاحظۀ ترجمه هاى انگليسى و عربى، آن را به فارسى ترجمه كرده است.

علامه سردار كابلى در ص 33 مقدمه مى نويسد: در دايرة المعارف انگليسى چاپ سيزدهم ص 180 در لغت اپوكريفل (APoeryPhal) تصريح شده به انجيل برنابا و صدور فرمان پاپ جلاسيوس اول در نهى از مطالعۀ آن. و تاريخ جلوس جلاسيوس اول بر تخت پاپى سال 492 مسيحى بوده يعنى 130 سال قبل از تاريخ هجرت يا 118 سال قبل از بعثت حضرت ختمى مرتبت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است.

7 - علامه سردار كابلى در ص 45 مقدمه مى نويسد: برنابا در مخالفت پولس قديس، منفرد نبوده بلكه، انجيل اغنسطى هم در مخالفت با بولس، شريك برنابا بوده.

8 - علامه سردار كابلى در ص 45 مقدمه به خلاصه مى نويسد: معلوم نيست به چه دليل حكم به صحت اين اناجيل اربعۀ معروفه نموده اند و حال آنكه در قرون سابقه بر ظهور اسلام، اناجيل بسيارى بوده كه ميان نصارى مشهور بوده اند. چنانكه در دائرة المعارف انگليسى ج 2 چاپ 13 ص 179 و 180 جمله اى از اين انجيلها و ساير رسائل مقدسين قرون اولى را ذكر نموده و ما نيز بعضى از آنها را ذكر مى كنيم:

1 - انجيل مصريان كه در اواسط قرن دوم مسيحى بوده.

2 - انجيل عبريان در قرون اولى.

3 - انجيل بطرس در قرن دوم.

4 - انجيل دوازده در قرن دوم.

ص: 687

5 - انجيل اندريو. پاپ جلاسيوس اول خواندن اين 5 - انجيل را قدغن(1) و نهى كرده و در اين خصوص فرمانى صادر كرده، چنانكه در دائرة المعارف تصريح نموده.] 6 - انجيل برنابا.

7 - انجيل برتولوماس.

8 - انجيل جيمس.

9 - انجيل تديوس.

10 - انجيل اپلس.

11 - انجيل باسيليدس.

12 - انجيل كرينتوس.

13 - انجيل ابيونتس.

14 - انجيل حوا.

15 - انجيل يهوداى اسخريوطى.

16 - انجيل حياة.

17 - انجيل مريم.

18 - انجيل متياس.

19 - انجيل كمال.

20 - انجيل فليپ.

21 - انجيل توماس.

22 - انجيل راستى.

23 - انجيل ماركيون.

24 - انجيل نيقوديمس.

و كتب و رسائل ديگر (رجوع به ص 46 مقدمۀ علامه سردار كابلى بر ترجمۀ فارسى انجيل برنابا).

ص: 688


1- قدغن: لغت تركى است - منع و نهى. بالفظ (كردن) استعمال مى شود. و در تركى به معنى منادى و تأكيد است (فرهنگ نظام).

محرر اين تفسير گويد: علامه عصر و ذوفنون دهر شيخ بهائى زمان خود، علامه سردار حيدر قلى خان كابلى در روز 3 شنبه 18 ماه محرم سال 1293 هجرى در شهر كابل از كشور افغانستان متولد شده و پس از تسلط انگلستان بر افغانستان و حكومت امير عبد الرحمن خان، پدرش سردار نور محمّد خان فرماندار كابل وى را با تمام عائله اش به هند برده و در لاهور ساكن شده اند بعدا بعراق عرب مهاجرت كرده اند. علامۀ كابلى پس از تكميل تحصيلات در عراق عرب در ماه جمادى الاولى سال 1310 به كرمانشاهان منتقل و سكونت گزيد.

مؤلفات علامۀ كابلى در علوم متنوعه بالغ بر هجده كتاب پرارزش است. وفاتش در چهارم ماه جمادى الاولى سال 1372 در كرمانشاهان اتفاق افتاده و جنازه اش به نجف اشرف حمل شده است (كتاب آثار الحجة ج 1 ص 197-200 به خلاصه).

نيز محرر اين تفسير گويد: در سفر نگارنده به كرمانشاهان زيارت علامۀ سردار كابلى چندين بار اتفاق افتاد (رحمة اللّه عليه رحمة واسعه).

و نيز محرر اين تفسير گويد: پيدايش انجيل برنابا، مبلغين عيسوى را به زحمت افكند و ناچار ردّى برآن نوشتند و ليكن رد آنها بيهوده است زيرا، در مقدمه هاى سه گانۀ مقدم بر ترجمۀ علامه سردار كابلى به آن ردها بالتمام جواب شافى و كافى داده شده است، و در نوشتن آنان براى اغفال عوام نصارى است.

نگاه تفصيلى درباره كليسا
كليسا

1 - مجمع مقدس بنى اسرائيل در عهد عتيق بنام «كنيسه» بوده و كليسا در فارسى كلمه اى است كه از لفظ (اكليسيا) كه بمعنى مجمع مقدس است گرفته شده و در عهد جديد براى پيروان عيسى مسيح به كار رفته است (تاريخ كليساى قديم ص 36 و 46).

محرر اين تفسير گويد: اسم كنيسه در عهد عتيق ديده نشده و در انجيل ها هم در دو مورد فقط (انجيل متى 18:16 و 17:18) از كنيسه اسم برده است و ابدا اسمى از كليسا نيست.

ص: 689

2 - در تعاليم كليسا پنج نكته وجود داشت: يك - تعميد دو - تعليم رسولان سه - حسّ اخوّت چهار - شكستن نان يعنى عشاى ربانى پنج - دعاها (تاريخ كليساى قديم ص 50).

محرر اين تفسير گويد: در تعاليم تمام فرق بت پرستان هم اين پنج نكته موجود است.

3 - اصول تعاليم مسيح فقط روحانى است. و شريعت موسى، هم سياسى و هم روحانى بود، و مراد از تعليم روحانى اين است كه: هر ملتى براى خود تابع قوانين سياسى مملكت خود باشد ولى همۀ ملل در ملكوت وى مسيح را خداوند بدانند و همديگر را چون برادر محبت نمايند (تاريخ كليساى قديم ص 41).

محرر اين تفسير گويد: نتيجۀ اين تعليم فقط باز گذاردن دست زمامداران ظالم است در ظلم.

4 - در شريعت موسى هر ذكورى لازم بود كه مختون گردد تا عضويت وى در قوم بنى اسرائيل به رسميت شناخته شود ولى، براى اعضاى اسرائيل جديد خود عيسى آئين تعميد را مقرر فرمود (تاريخ كليساى قديم ص 41).

محرر اين تفسير گويد:

اولا: ختان، بقوم بنى اسرائيل يعنى قوم يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم مربوط نيست بلكه، ختان دستور خدا به ابراهيم است (توراة سفر تكوين باب 17).

و ثانيا: تعميد، قبل از عيسى هم بوده و حتى خود عيسى را هم يحيى تعميد داده است (انجيل متى 16:3). بنابراين، تعميد، آئين عيسى نيست.

و به خلاصه: خود عيسى هم مختون شده و هم تعميد يافته است.

5 - آئين ديگرى كه مسيح برقرار كرد (عشاى ربانى) مى باشد كه عبارت از غذائى است كه همه افراد مجمع وى در آن شركت مى نمايند. بنى اسرائيل به يادگار خروج از مصر «عيد فصح» را نگاه مى داشتند و در ازاى اين عيد، مسيح، «عشاى ربانى» را برقرار كرد تا به يادگار مرگ وى از براى گناهان ما نگاهدارى شود.

ص: 690

در اين عشا، نان به منزلۀ جسم مصلوب مسيح مى باشد و پياله(1) نشانۀ ريختن خون وى مى باشد (تاريخ كليساى قديم ص 42).

محرر اين تفسير گويد: اين تئورى تافته و بافتۀ نان و شراب، چه ربطى به جسم و خون عيسى دارد، و گناهان كه با نان و شراب بخشيده نمى شود. گناهان يا حق الناس - است كه بايد جبران كرد و يا حق اللّه است كه بايد از خدا معذرت طلبيد؛ بخشش و يا عدم بخشش با خداست و ما نبايد براى خدا، وظيفه معين كنيم.

و بالجمله: نتيجۀ اين تعليم آزاد، ظلم و ستم به مردم و نيز شراب خوار كردن مرد و زن و خورد(2) و كلان است.

6 - مسيح، دوازده رسول از ميان شاگردانش انتخاب كرد و به آنها قدرت داد.

در 4 كتاب انجيل فقط در دو قسمت كلمۀ كليسا استعمال شده است. در انجيل متى 18:16 مى نمايد كه مسيح تمام اختيارات حل و عقد امور را به پطرس رسول واگذار مى كند. ولى، انجيل متى 17:18 همين اختيار را به كليساى عمومى مى بخشد.

بنابراين، نمى توان تصور كرد كه مسيح، پطرس را چون خليفه و جانشين خود قرار داد يا از رسولان ديگر ممتاز ساخت.

علت اينكه مسيح در انجيل متى 18:16-19 شخص پطرس را مخاطب ساخته اين است كه: او به واسطۀ اعتراف به پسر خواندگى عيسى لايق گرديده بود كه قائد و ناطق كليسا بشود ولى، در عين حال، مسيح، پطرس را به رياست كل كليسا معين نكرد و منتظر نيست كه وى جانشينى براى خود انتخاب نمايد. در اعمال رسولان باب 15 مشاهده مى كنيم كه نه پطرس بلكه يعقوب به مديريت كليساى اورشليم گماشته شده است.

از اناجيل چهارگانه معلوم مى شود كه مسيح دستورات مفصلى در اجراى تنظيمات به كليسا نداده بلكه روح القدس خود را عطا نموده تا هر زمان دستورات لازمه

ص: 691


1- پيالۀ شراب.
2- خرد: بمعنى كوچك كه با واو معدوله (خورد) هم نوشته مى شود (فرهنگ نظام).

را به مسيحيان به بخشد.

تعجب است كه با اين اهميت بزرگى كه باتحاد مسيحيان و كليسا گذارده شده، در اناجيل، لفظ «كليسا» فقط دومرتبه مذكور شده است.

به خلاصه: عيسى مصمم بود كه مجمعى در اسرائيل قديم تشكيل بدهد. اين مجمع را به «كليسا» يعنى بهمان اسمى كه قبلا به مجمع اسرائيل اطلاق مى شد موسوم گردانيد. ولى، لازم بود كه اين مجمع جديد در موارد ذيل از انجمن بنى اسرائيل متفاوت باشد:

اول: اينكه به نژاد معينى مختص نباشد بلكه، عمومى باشد.

دوم: اينكه كاملا روحانى و مجزى از دولت و امور سياسى باشد.

اعضاء اين مجمع بايد مسيح را چون خداوند و سلطان خود بدانند - و تعميد گرفته رسما داخل كليساى مسيح بشوند - و با هم برادر باشند و به دستورات مسيح عمل نمايند - و به يادگار مرگ مسيح عشاى ربانى صرف كنند تا يگانگى خود را بدين طور با مسيح ظاهر سازند.

مسيح، كليسا را مختار ساخت كه بانتظامات خود بر وفق اقتضاى هر زمان رسيدگى كند، و همچنين وعده داد كه روح القدس را به تمامى شاگردانش ببخشد تا در هر قدم هادى ايشان باشد. و 12 نفر از شاگردانش را به ملازمت خود خواند و آنها را «رسولان» ناميد تا شنيده هاى او را به تمام ملل موعظه نمايند، يعنى ايشان را نه جانشين و خليفه بلكه مؤسسين و پيشوايان كليساى خود قرار داد. خود عيسى مسيح، خداوند حىّ سرمدى است و وى را جانشين لازم نيست (تاريخ كليساى قديم ص 43-47 به خلاصه).

محرر اين تفسير گويد:

1 - انتخاب يهودا در عداد دوازده شاگرد، كه بقول مسيحيان قاتل جان خداوند حىّ سرمدى است، خطا بوده است.

2 - چون 12 شاگرد در يك عصر بوده اند ممكن نبوده كه عيسى همه را راضى

ص: 692

نگه دارد مگر با تشكيل كمپانى «رسولان» و لذا بقول شما خليفه تعيين نكرده.

3 - كنيسه سازى از مجعولات ما بعد عهد عيسى است. و لذا، فقط دومرتبه از آن اسم برده شده آنهم اگر اصلى داشته باشد.

4 - مذهب موسى منحصر به بنى اسرائيل و نژاد معين نبوده و لذا به نص توراة امتهاى ديگر هم پس از اجراى مراسم ختنه داخل شريعت موسوى بوده اند (بلكه، در كيش ابراهيم بوده اند - سفر تكوين 12:17).

5 - عيسى حق خداوندى ندارد زيرا، نه آبى به كسى داده و نه نانى و نه...

6 - اصول روحانى عيسويت هم به غسل تعميد و خوردن نان و شراب منحصر شده و اين عمل در تمام فرق بت پرستان قبل از عيسى و در عهد او رايج بوده و در ما بعد عهد او نيز رايج است.

7 - عيسى خداوند حىّ سرمدى نيست زيرا خداوند در رحم و ناموس يك زن قرار نمى گيرد و بقول شما به چهار ميخ دار آويخته نمى گردد. «استغفر اللّه من جميع ما كره اللّه».

8 - اما، مهربانى مسيحيان به بشر، دروغ محض است و دروغ بودن آن را از جنگ صليبى و از محكمۀ تفتيش عقائد و از جنگهاى بين المللى اول و دوم و از اعمال گيوتين ها و از بمبهاى آتش زا كه در هيروشيما و ناكازاكى فروريخته شد؛ بخوبى مى توان دريافت.

تذكر: هيروشيما يكى از شهرهاى ژاپن است كه در جنگ بين المللى دوم در اثر بمب اتمى ويران گرديد.

ناكازاكى Nagasaki يكى از شهرهاى ژاپن در جزيرۀ كيوسيو است (فرهنگ نو).

7 - تاريخ كليساى قديم در فصل هفتم ذيل عنوان تشكيلات و عبادت كليسا (30-156 ميلادى) معناى لفظ كليسا و خدام سيار كليسا و خدام محلى كليسا و دست گزارى و تعميد و عشاى ربانى و تنظيم و تأديب و مجالس كليسائى را نقل كرده (ص 103-122).

ص: 693

آنگاه، مى نويسد: دست گزارى، علامت ظاهرى بود و در حقيقت دعائى كه در موقع مى شد اين دست گزارى را مثمر ثمر مى نمود. در كليسا چنين رسم بود كه هرگاه مى خواستند كسانى را به خدمت مخصوص بفرستند دست بر آنها گذارده و دعاء مى نمودند، و اين دستها قوۀ ساحرانه باشخاص دست گذاشته شده نمى بخشيد (تاريخ كليساى قديم ص 113).

جفا و تعدى به مسيحيان و استقامت آنان

تاريخ كليساى قديم در وقايع سالهاى 30-313 ميلادى موضوع جفا و تعدى امپراطورى روم را به مسيحيان و استقامت آنان (طى فصل هاى 9 و 10 در ص 147-185) شرح داده كه خلاصه اش اين است:

جهت دشمنى دولت روم با مسيحيان اين بوده است كه: روميان معتقد بودند كه تكليف اول انسان نه به خدا بلكه به دولت است، و باين جهت تكاليف دينى را كم اهميت تر از تكاليف دولتى مى دانستند. دولت، دين رعاياى خود را معين و خدايانى را كه عبادت مى كردند مقرر مى نمود. سيسرو Cicero سياستمدار رومى حتى چنين گفت كه: رعايا حق عبادت هيچ خدايان داخلى يا خارجى را غير از تصويب رسمى مملكت ندارند. وقتى كه دولت روم، اورشليم را در سال 63 قبل از ميلاد تسخير نمود و يهوديان در تحت اطاعت روم آمدند، بطور رسمى از طرف دولت، به يهوديان اجازه داده شد كه رسوم آئين خود را بعمل آورده، و در عبادت خدا موافق رسوم خود آزاد بوده و زحمت نبينند.

مسيحيت ابتداء در ميان يهوديان پيدا شد و چند سالى طول كشيد تا از يهوديت كاملا مجزّا گرديد. پس، تا مدتى كه مسيحيت فقط مثل يك فرقه از يهوديت محسوب مى شد، دولت روم اهميتى به آن نمى گذاشت و مداخله نمى كرد بلكه، چندين دفعه هم پولس و مبشّرين يهودى ديگر را از زيردست يهود كه مى خواستند ايشان را عذاب نمايند؛ رهانيد.

ولى چون كليسا از كنيسه جدا گرديد و بتوسط خدمت پولس به امّتها واضح

ص: 694

شد كه مسيحيت فقط فرقه اى از يهود نبوده بلكه دين تازه ايست، حكومت فورا آن را برخلاف قانون پنداشته و تصوّر نمود كه برداشتن آن از صفحۀ دنيا لازم و ضرورى است. در اين زمان امكان نداشت كه مسيحيّت چون دين يهود و بطور رسمى قبول گرديده و داراى امتياز مخصوص گردد. حكومت روم غير از يهود همۀ رعايا را موظّف مى دانست كه به تمثالهاى امپراطوران قربانى گذرانيده و ايشان را چون خدايان عبادت نمايند. البتّه، انجام اين امر براى مسيحيان امكان نداشت. بعلاوه، مسيحيان مى گفتند كه: عيسى مسيح پادشاه حقيقى است. و بديهى است كه اين عقيده قيصر را خشنود نمى نمود. تا سنۀ 313. م كه قسطنطين Constantine مسيحيان را آزادى بخشيد، وجود مسيحيت برخلاف قوانين دولتى بود. قبول مسيحيّت براى مردم ممنوع و امراى دولت اجازه داشتند كه ايمان آورندگان را بقتل رسانند.

اينك دلائل ديگر جفاى مسيحيان را مشاهده كنيم: همسايگان بت پرست ايشان، قدرت فهم دين و آئين ايشان را نداشتند و نمى توانستند درك كنند كه بدون بت و بتخانه نيز عبادت ممكن است، و به واسطۀ نداشتن بت و قربانى مسيحيان را «دهرى» مى خواندند. مسيحيان در مجالس عشاى ربّانى خود، خارجيان را نمى پذيرفتند و بدين واسطه بت پرستان مشكوك شدند كه شايد ايشان در مجالس خود رسوم مهيبى به جا مى آورند و گمان مى كردند كه چند نفرى را قربانى كرده و در هوى و هوس اوقات خود را به سرمى برند. دشمنان مسيحيان بمرور زمان ايشان را به «نژاد سوّم انسان» ملقّب نمودند، بدين معنى كه روميان و يونانيان بت پرست «نژاد اوّل» و يهوديان با غرائب عاداتشان «نژاد دوّم» و مسيحيان كه از يهود نيز غريب تر بنظر آمده و «دشمنان نوع بشر» و «ديو سيرت» و «خارق العاده» خوانده مى شدند، نژاد سوّم محسوب گرديدند. مسيحيان با ديگران چندان معاشرت نكرده و در اعياد عمومى شركت ننموده و در نمايشگاه ها حاضر نمى شدند. و در مهمانى ها گوشت قربانى شدۀ به بتها را نخورده و از گناهان ديگر بت پرستان نيز اجتناب مى ورزيدند. خلاصه،

ص: 695

فرقۀ مخصوصى محسوب شده و بت پرستان ما دام براى شورش بضدّ مسيحيان مستعدّ و آماده بودند. ترتوليان Tertullian نقل مى كند كه هرگاه رودخانۀ تيبر Tiber لبريز مى گرديد يا رود نيل آب كافى نداشت يا خشكى و زلزله و يا وبا روى مى داد، جمعيّت مردم فورا فرياد كنان مى گفتند: «مسيحيان را پيش شيران افكنيد!».

2 - جفاى سال 64 ميلادى در روم

اولين شورش بضدّ مسيحيان كه تاريخ آن در دست است در سنۀ 64. م در روم هنگام اوّلين محبوسى پولس اتّفاق افتاد. حريق عظيمى در روم حادث گرديد و نصف بيشتر شهر را سوزانيد و شهرت يافت كه خود نرون Neron امپراطور، اين آتش را افروخته است. نرون براى اينكه توجه مردم را از خود منصرف سازد، مسيحيان را متهم به آتش زدن روم نمود. و به سخت ترين عذابها ايشان را معذب ساخت (تاريخ كليساى قديم ص 150 به خلاصه).

بعد از سلطنت نرون مسيحيان بسته بميل امپراطوران گاهى معذب بوده و زمانى نبودند. تا نوبت به طراژان رسيد (تاريخ كليساى قديم ص 152).

طراژان Trajan در سال 98 ميلادى زمام امور روم را بدست گرفت و سياستش اقتضاء كرد كه در عوض اينكه اجازه دهد مسيحيان به واسطۀ طغيان مردم متحمل شدائد كردند، آنها را بترتيب قانون منظمى از ميان بردارد (تاريخ كليساى قديم ص 150).

هادرين Hadrian نيز دستور داد مسيحيان بدون استنطاق رسمى بقتل نرسند.

ولى مانند پيش، مسيحيت را ضد قوانين دولتى دانسته و آن را محكوم اوامر دولتى مى شمردند (تاريخ كليساى قديم ص 156 و 157).

مارك اورل (ماركوس اورليوس) MarcusAurelius امپراطور روم، فيلسوفى عاليمقام بود. وى در جفاى مسيحيان شوق زيادى داشت و مى خواست عقايد بت پرستى را تجديد نموده آن را مطابق فلسفۀ خود گرداند.

ص: 696

كمدوس Commodus فرزند مارك اورل. كليسا در زمان او آسوده شد زيرا، وى آن قدر هواخواه دين نبود.

سپ تيم سور(1) SePtime-Severe (193-211 ميلادى). در زمان سلطنت وى آتش جفا دوباره مشتعل شد.

مدت هفتاد سال بعد از سلطنت سپ تيم سور، هرج و مرج غريبى در سراسر امپراطورى روم حكمفرما گرديد. امپراطور بعد از امپراطور بقتل مى رسيد، در اين سالهاى اغتشاش كليسا بطور عجيبى پيشرفت كرد. بعضى از امپراطوران اين زمان با مسيحيان طرح دوستى ريختند و رفته رفته ديگر، مسيحيان، آن وحشت و ترس سابق را در خود نداشتند. ولى، چون دسيوس به سلطنت رسيد خواست آن سياست قديم روم را تجديد نمايد.

دسيوس(2) (249-251 ميلادى) در زمان وى جفاى مسيحيان دوباره شروع شد و عمليات او از همۀ امپراطوران سابق براى نابود ساختن كليسا منظم تر و مؤثرتر بود زيرا، در سابق جفائى بر مسيحيان يك قطعه از امپراطورى مى رسيد و ليكن، در اين دوره عمومى بود.

بعد از دو سال دسيوس وفات كرد و والرين جاى وى را گرفت.

والرين(3) در سال 257 ميلادى حكمى صادر نموده تمامى مجالس مسيحيان را قدغن كرد و تمامى اسقفان را كه موافقت ننموده بودند؛ تهديد بقتل نمود. اسقف معروف اسكندريه ديونيسيوس Dionysius و اسقف كارتاژسيپريان(4) هر دو تبعيد شدند و دومى مقتول شد، و در سال دوم فرمان داد كه كشيشان را تماما مقتول سازند و اموال مسيحيان را مصادره كنند و اگر در ايمان خود استقامت كردند هلاك شوند. و غلامان مسيحى كه متعلق به امپراطور بودند زنجير شده و باعمال شاقه فرستاده شوند. ولى، والرين در 260 ميلادى وفات كرد و ديگر اين قوانين اجراء نشد.

ص: 697


1- سپتييم سور - تاريخ آلبرماله. (لاتين متن از لاروس 1929 نقل شده).
2- - Decius -
3- - Valerian -
4- - CyPrian -

امپراطورانى كه جانشين والرين شدند با ضعف، حكمرانى مى كردند و دوست مسيحيان بودند.

گالى نيوس Gallienus فرمانى صادر كرد كه وجود كليسا موافق قانون است، و جفاى مسيحيان برخلاف قانون است.

ديوكلسين(1) در سال 284 ميلادى وى به تخت امپراطورى نشست. و هم خود را مبذول داشت تا امپراطورى روم را دوباره منظم و مقتدر سازد. در تحت سلطنت وى كليسا پيشرفت كرد و قصر امپراطور به حصار مسيحيت مبدّل شد و زن امپراطور و دو دخترش اعتراف به ايمان خود نمودند.

در همين ايام بت پرستى رونق جديد يافت. نويسندگان بت پرست مردم را بر ضد مسيحيان، منقلب ساختند و جفا در قسمت غربى امپراطورى آن قدر طول نكشيد ولى، در مشرق مدت نه سال دوام داشت و سخت ترين جفائى بود كه تا آن وقت نصيب مسيحيان شده بود.

در سال 305 ميلادى ديوكلسين از خدمت كناره گرفت و تدابير او از ميان رفت و جنگ داخلى همه جا رخ نمود.

گالريوس Galerius جانشين او به ناخوشى وحشتناكى گرفتار شد و گمان كرد كه اين ناخوشى پاداش جفاى به مسيحيان است، براى بهبودى از امراض خود در سال 310 ميلادى فرمانى صادر كرد كه تمام حقوق مسيحيان را به ايشان مسترد نمود و درخواست كرد كه مسيحيان برايش دعاء كنند. گرچه اين فرمان صادر شد ولى، باز در مشرق جفا ادامه داشت.

چند سال قبل از اين وقايع، لشكريان روم، قسطنطين Constantine پسر گالريوس را به امپراطورى اعلان نمودند ولى پنج نفر ديگر نيز در مقابل وى ادعاى امپراطورى مى كردند. بعد از چندى از اين پنج نفر فقط مكسنتيوس Maxentius

ص: 698


1- ديوكلسين (Diocletien) (لاتين از لاروس 1929 نقل شده).

و قسطنطين باقى ماندند. بالاخره در سال 312 ميلادى قسطنطين بر رقيب خود حمله نمود و در حين حمله صليبى بنظرش آمد و مسيحيت را قبول نمود و قول داد كه اگر خدا وى را مظفر سازد مسيحيت را دين امپراطورى خود گرداند (تاريخ كليساى قديم ص 165-185 به خلاصه).

محرر اين تفسير گويد: آنچه را قسطنطين ديده صليب نبوده بلكه موى مژگان او يا موهاى ابروى او بوده يا جادو شده. بلكه، هيچ كدام نبوده و سياست بوده است.

تحقيق

اين همه خونهاى ناحق كه در طول سلطنت نرون تا سلطنت قسطنطين بجرم مسيحيت ريخته شد و نواميس و اموال بر باد رفت و اطفالى يتيم و سرگردان شدند؛ بقول مسيحيان مسئول آنها امپراطوران روم اند. و ليكن، محرر اين تفسير گويد: مسئول آنها زعماى مسيحيت اند كه دين عيسوى را چنان پياده كردند كه غير از تعميد و تثليث و نان و شراب عشاء ربانى و گناه بخشى چيزى ديگر در كار نبود و چون حرف حسابى نداشتند، از ترس فلاسفه جرأت نمى كردند دين پوچ خود را ابراز كنند. لذا، پردۀ استتار بر كليسا كشيدند و امپراطوران از سياست استتار و رقص پشت پردۀ مسيحيان بدگمان شدند و ازاين جهت به جفاى آنان پرداختند. و اگر مطلب را واضح كرده بودند و از طرف امپراطوران نماينده اى در كليسا مى داشتند سوءظن برطرف مى شد و احدى دچار جفا و ستم نمى گرديد.

تلاقى مسيحيت با فلسفه

تاريخ كليساى قديم در فصل 11 ذيل عنوان بدعتهاى قرن دوم و سوم در ص 186-207 به خلاصه مى نويسد: كليسا در مدت 250 سال پيوسته تحريك مى شد تا به مجسمۀ قيصر، قربانى گذراند و باين امر تن در نداده در قيد جفا و شكنجه گرفتار گرديد ولى، در همان عصر خطرى هولناك تر و شديدتر كليسا را تهديد مى كرد و اين خطر عبارت از مذاهب و فلسفه هاى مختلف بود كه در سراسر امپراطورى روم مشاهده مى گرديد و آنها عبارت بود از:

1 - اعتقادات ناستيكها.

ص: 699

«ناستيك» از لفظ يونانى نوسس Gnosis كه بمعنى معرفت يا عرفان است مشتق مى باشد. متمسكين باين فرقه عقيده داشتند يك معرفت روحانى وجود دارد كه هركسى نمى تواند بدان برسد. پيروان اين معرفت خود را ناستيك يا عارف مى خواندند...

سه نفر از ناستيكهاى معروف تاريخى يكى شمعون مجوسى و ديگرى والنتينس Valentinus و آن ديگر مارسيون Marcion است.

از جمله عقيدۀ مارسيون بر اين بوده كه مسيح بر روى صليب نمرد، بلكه، بنظر آمد كه مصلوب شد. و اين عقيده براى ايرانيان جالب توجه است زيرا، بتعليم قرآن شباهت دارد كه مى گويد: «و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم» (سورۀ نساء آيۀ 156) يعنى و نكشتند او را و صليب نكردند او را و ليكن، مشتبه شد بر ايشان.

گويند جماعتى از ناستيكها تعليم مى دادند كه شمعون قيروانى در جاى مسيح مصلوب گرديد. اين فرقه مطابق نوشتجات آيرينيوس مى گفتند: وقتى كه شمعون اشتباها و از روى بى خبرى مصلوب شد، شكلش بتوسط عيسى تبديل يافت تا مردم تصور كنند وى عيسى است و عيسى خود بشكل شمعون در آمده ايستاد و آنها را استهزاء كرد...

2 - علاوه بر بدعتهاى ناستيكها تعاليم غير صحيح و مختلف ديگرى نيز در كليساى قرن سوم ظاهر گرديد. مهم ترين اين بدعتها در نتيجۀ جديتى بود كه براى تشريح تثليث اقدس مى شد. از جمله يكى از بدعت كاران، آرتمون Artemon بود كه عده اى از پيروانش تعليم مى دادند كه عيسى مسيح فقط انسانى است كه بيشتر از سايرين بخشش روح القدس را يافته است. فهم اين اعتقاد اشكالى نداشت ولى، چون منكر الوهيت مسيح مى شد كليسا آن را قبول ننمود.

3 - در دو قرن اول ناستيكها و بدعت كاران ديگر، خود را اعضاى كليساى مسيح مى شمردند.

4 - قريب آخر قرن سوم، عرفان جديدى كه مذهب مانى باشد بوجود آمد و

ص: 700

مى توان گفت كه: دين جديدى بود.

مبدأ اين دين، خارج از امپراطورى روم يعنى در ايران بود (تاريخ كليساى قديم ص 202).

5 - فرقۀ مونتانيست ها(1) كه مؤسس آن شخصى مونتانوس Montanus نام بود، اين فرقه تا چند سال باقى بود و بعد ناپديد گرديد. اين فرقه به روزه و زهد خيلى اهميت مى دادند، كسانى را كه بعد از تعميد مرتكب گناهان كبيره مى شدند ديگر به كليسا راه نمى دادند، بمرد يا زن بيوه اجازۀ عروسى ثانوى نمى دادند. تجرد را از ازدواج مقدس تر دانسته و تعليم مى دادند. اين فرقه انتظار مسيح را داشتند كه رجعت نموده و هزار سال سلطنت نمايد ولى، چون اين أمر واقع نشد از نفوذشان كاسته گرديد. اين فرقه باكره ها(2) را أمر به نگاه داشتن نقاب نموده و زنان را قدغن مى كردند كه هيچ گونه لباسهاى زينت دار نپوشند. و ازدواج ثانوى را زنا مى دانستند و معتقد بودند كه: فقط شهيد شدن مى تواند گناه بعد از تعميد را جبران نمايد. خلاصه: بقدرى با خرده بينى در تطهير كليسا مى كوشيدند كه مانند يهود دچار شريعت پرستى گرديده و فاقد آزادى موجوده(3) در مسيح شده نتوانستند تازگى انجيل را احساس نمايند. اسقفان آسيا اين فرقه را صاحب ارواح پليد دانسته در رفع آنان بشدّت مى كوشيدند (تاريخ كليساى قديم ص 220).

محرر اين تفسير گويد: تاريخ كليساى قديم در اين فصل، از خطر فلسفه نسبت به مسيحيت سخن گفته است و ليكن، بايد دانست كه فلسفۀ يونان و روم براى مسيحيت خطرناك نبود بلكه، بى مغز و مايه بودن مسيحيت پولسى خطرناك بود كه تاب مقاومت در برابر فلسفۀ ارسطو و افلاطون نداشت و لذا، زعماى مسيحيت از ترس فلسفه، سياست پرده پوشى را پيش گرفته بودند و در تاريكى مى رقصيدند. و - آخرالامر هم فلسفه آنها را نجات داد به اين معنى كه «كلمنت» فيلسوف بت پرست اسكندريه و «اريجن» و ديگران كومك دادند و مسيحيت را با استقراض جمله ها و عبارات

ص: 701


1- - Montanists -
2- بكرها صحيح است.
3- موجود صحيح است.

نمكين فلاسفه اعصار و امصار، آراستند و انجيلهاى مجعول را بصورتى در آوردند كه فيلسوف پسند باشد تا اين حد كه بتوانند مسيحيت را بصورت فلسفه اى از فلسفه هاى عديدۀ يونان جا بزنند و خود را به امپراطوران، باين سمت بشناسانند تا مزاحم آنان نشوند، و عاقبت هم از همين راه نتيجه گرفتند زيرا، صدها مشرب فلسفه هاى مختلف در سرتاسر روم در جريان بود، مسيحيت هم بعنوان يكى از فلسفه ها شناخته گرديد و رفع ظلم و جفا از مسيحيان بعمل آمد و حتى قسطنطين هم توانست دودوزه بلكه سه دوزه بازى كند. هم بت پرستان را راضى نگهدارد و هم مسيحيان را زيرا سخن مسيحيان از فلسفه شد كه بت پرستان هم فلاسفۀ بسيار داشتند و ديگر سخن از دين جديد در كار نبود و هم بوسيلۀ تأييد مسيحيان، يهودان متفرق شده را ضعيف تر و زبون تر سازد.

نويسندگان مسيحى در قرن دوم و سوم (تاريخ كليساى قديم ص 212-229 به خلاصه) مسيحيان از دو طرف مورد هجوم بودند: از طرفى يهوديان، كه عيسى را انكار نموده و خود را قوم خدا مى پنداشتند و معتقد بودند كه نجات براى مسيحيان فقط بوسيلۀ نگاهدارى شريعت موسى ميسّر است(1)، از طرف ديگر بت پرستان، مسيحيان را ياغيان بر امپراطور دانسته و به ارتكاب بدترين اعمال آنها را متهم مى ساختند و مغز متفكر مسيحيان اين دو قرن كه ناراستى يهود و بت پرستان و صداقت انجيل را ثابت نموده اند اين چهار نفرند: 1 - ژوستين، قريب 100-165 ميلادى 2 - ترتوليان، قريب 160-240 ميلادى 3 - كلمنت اسكندريه، قريب 155-220 ميلادى 4 - اريجن، 185-254 ميلادى.

چهار مغز متفكر مسيحيان در قرن دوم و سوم
1 - ژوستين

ژوستين اهل سامرۀ فلسطين و فيلسوف متوقف در يونان است كه در روم مدرسه تأسيس كرد و در آنجا عقائد مسيحى را تعليم مى داد و به واسطۀ مباحثۀ علنى با يكى از بت پرستان محكوم به مرگ شد و سرش از تن جدا گرديد و لذا، مسيحيان

ص: 702


1- محرر اين تفسير گويد: اين سخن دروغ محض است زيرا، پس از خرابى اورشليم در سال 70 ميلادى، ديگر يهود تشكيلاتى نداشتند كه عرض اندام كنند و هجوم بياورند.

به او «شهيد» مى گويند.

محرر اين تفسير گويد: مباحثه اى كه بين يك يهودى بنام «تريفو» TryPho و ژوستين شده است بعينه از كتاب تاريخ كليساى قديم (ص 209-211) نقل مى شود تا به بى سوادى اين نويسندۀ فيلسوف مسيحى پى برده شود.

مكالمه چنين شروع مى شود كه:

تريفو براى نگاه نداشتن روز سبت و اعياد يهود، و نكردن ختنه مطابق شريعت، و داشتن اميد بر شخص مصلوبى؛ بر مسيحيان اعتراض مى نمايد.

ژوستين در جواب مى گويد: عهد جديد جاى عهد عتيق را گرفته است و ديگر بر مسيحيان لازم نيست شريعت موسى را نگاهدارى نمايند و مى گويد: عدالت، شامل اعمال ظاهرى يعنى روزه و ختنه و غيره نيست بلكه، مستلزم پاكى قلب است. و نيز ژوستين به تريفو خاطرنشان مى كند كه بار شريعت در نتيجه بى اطاعتى يهود چون تنبيهى بر يهود قرار گرفت و عدالت فقط در مسيح ميسر مى گردد.

تريفو جواب مى دهد كه دانيال، آمدن مسيح مجللى را پيشگوئى نموده و به ژوستين مى گويد: «اما اين كسى را كه شما مسيح مى خوانيد جلالى نداشت و متحمل بى حرمتى گرديد... زيرا، مصلوب شد».

ژوستين براى وى بيان مى نمايد كه: لازم است مسيح دومرتبه ظهور نمايد يعنى يك مرتبه با تواضع و مرتبۀ دوم با جلال، و از براى ثبوت اين مسئله از كتب مقدسه نقل قول مى كند.

سپس، تريفو از ژوستين تقاضا مى نمايد براى او ثابت نمايد كه: اين عيسى همان مسيح موعود است. ژوستين هم قسمتهاى مفصلى از كتب عهد عتيق را كه به زندگانى عيسى اشاره مى نمايد، نقل قول مى كند، از قبيل: برۀ عيد فصح، تولد از باكره(1) كه اشعيا ذكر مى نمايد (14:7) و غيره.

تريفو با تغير ايراد گرفته مى گويد: لفظ مذكور براى باكره(2) در عبرانى بمعنى زن جوان است.

ص: 703


1- بكر صحيح است.
2- بكر صحيح است.

ژوستين جواب مى دهد: آن هفتاد نفر يهودى كه كتب مقدسه را پيش از مسيح بزبان يونانى ترجمه نمودند، لفظ مذكور را باكره(1) ترجمه كرده و بدين طور نشان دادند كه بنظر يهود باكره(2) معنى حقيقى اين لفظ است.

بعد از آن، تريفو ثبوت الوهيت مسيح را از ژوستين مى طلبد.

ژوستين قسمتهائى را كه خدا با ابراهيم و موسى و ديگران متكلم گرديد و به زمين فرود آمد و بعد صعود كرد و غيره نقل قول مى نمايد و مى گويد: «نبايد تصور كنيد كه خداى غير مولود، خودش فرود آمد و خودش صعود نمود، زيرا، پدر لا يوصف و خداوند همه، نه به جائى فرود مى آيد نه راه مى رود، نه مى خوابد و نه بلند مى شود، ولى در جاى خود هرجا كه هست مى ماند، درحالى كه براى نگريستن و شنيدن نه چشم دارد و نه گوش... پس، چگونه مى تواند با كسى صحبت نمايد، يا بتوسط كسى ديده شود؟».

بنابراين، خداى پدر را كسى نديده، ولى كسى كه در شكل فرشته بابراهيم و در شعلۀ آتش بوته بموسى ظاهر گرديد، پسر خدا بود و همان است كه بعد، از باكره(3) متولد شد و چون انسان ظاهر گرديد. بازمى گويد: «و چون خبرهاى خوش را از پدر به مردم مى رساند، وى را كلمه مى نامند، اما، معتقدند اين قدرت از پدر جدا نشدنى و غير قابل انفصال است، چنانچه تابش آفتاب هم بر زمين از خورشيدى كه در آسمان هاست، غير قابل انفكاك مى باشد».

بعد از آن، ژوستين شروع نموده لزوم زحمت كشيدن و مرگ مسيح را شرح مى دهد و مى گويد: دستهاى گشودۀ موسى (خروج 12:17) و ماربرنجين اشاره به صليب مسيح مى باشد. و نيز از مزمور 22 و كتاب اشعيا باب 53 نقل قول كرده مفصلا آنها را بيان نموده نشان مى دهد چگونه مسيح بايد براى ما متحمل لعنت و گناه گردد.

باز نشان مى دهد كه مسيحيان، اسرائيل حقيقى مى باشند و نجات امتها نيز پيشگوئى شده و يهوديان هم اگر ايمان نياورند نجات نخواهند يافت. بعد به يهوديان خطاب مى كند كه: گرچه شما مسيح و مؤمنين او را لعنت مى نمائيد «باز ما از شما و از كسانى كه بوسيلۀ شما از ما تنفر دارند متنفر نيستيم، بلكه، دعا مى نمائيم تا تمامى شما نيز الحال

ص: 704


1- بكر صحيح است.
2- بكر صحيح است.
3- بكر صحيح است.

به توبه گرائيد و از خدا و پدر رحيم و مهربان بر عموم، رحمت بطلبيد».

با اين كلمات مكالمه خاتمه مى يابد.

2 - ترتوليان

ترتوليان طريقۀ مونتانيست ها را پيش گرفت. اگر وى به مونتانيست ها ملحق نمى شد نفوذش بمراتب بيشتر مى گرديد. ترتوليان تا سن پيرى زيست نمود و با وجود آن كه مدت چهل سال انتظار شهيد شدن را مى كشيد؛ بالاخره با آرامى رحلت كرد.

3 - كلمنت اسكندريه Clement-Of-Alexandria -

شهر اسكندريه در مصر مركز معنوى امپراطورى روم گرديد. در همين مكان ابتدا خواستند عقايد مسيحيت را با فلسفۀ يونانى مخلوط نمايند. بعد از تأسيس كليساى اسكندريه چيزى نگذشت كه مدرسه اى براى تعليم كسانى كه مى خواستند مسيحى بشوند در تحت نظر اپيسكپاس تأسيس گرديد. اين مدرسه در توسعۀ علم الهى مسيحيت نفوذى فوق العاده بخشيد. اولين رئيس اين مدرسه كه نامش در دست مى باشد شخصى است موسوم به پنتينوس Pantaenus كه سابقا يكى از فلاسفۀ رواقيين Stoics بوده و در سال 189. م براى بشارت بهندوستان عزيمت نموده است. پس از وى «كلمنت» مشهور كه خود نيز سابقا يكى از فلاسفۀ بت پرست بود، مقام وى را اشغال كرد و تا سال 202. م به رياست مدرسۀ مذكور باقى ماند. راجع به زندگانى «كلمنت» قبل يا بعد از مسيحى شدنش چيزى نمى دانيم ولى از كتب وى كه بدست ما رسيده مى توانيم از بزرگى وى و عظمت خدمتى كه به كليسا نمود آگاهى يابيم.

اما، ترتوليان و بيشتر پيشوايان ديگر كليسا فلسفۀ يونانى را منفور و مردود مى شمردند. ولى «كلمنت» جديت نمود تا آنچه از فلسفۀ مذكور نيكوست با عقايد مسيحيت تطبيق نمايد.

محرر اين تفسير گويد: كار مسيحيت به اين جا كشيد كه پنتينوس فيلسوف بت پرست يونانى منابع بت پرستان هندو را در دسترس مسيحيت گذارد و از اينجا جهت شباهت بين مسيحيت و عقايد هندوها را مى توان دريافت. و فيلسوف دوم يعنى «كلمنت»

ص: 705

بت پرست، لطائفى از فلسفه هاى بت پرستان يونانى را داخل مسيحيت نمود و ازاين جهت چهره هاى بت پرستى و مواعظ و مثلهاى يونانى در سرتاسر انجيلها، هويداست. و به خلاصه «كلمنت» باب تأويل را در كتابهاى توراة و انجيل گشود تا به اين وسيله پرده بر روى اغلاط آنها بكشد.

4 - أريجن Origen -
اشاره

جانشين كلمنت در اسكندريه اريجن بود كه در اين موقع هيجده سال داشت.

اريجن پسر شخص مسيحى بود و در طفوليّت انس مخصوصى بكتاب مقدّس داشت و قسمتهاى مطوّلى از آن را حفظ مى نمود. اريجن شروع نمود تا از تدريس، تحصيل معاش نمايد. ولى، اين شغل را نه براى تحصيل پول بلكه، نظر بمحبتى كه بمسيح داشت انتخاب نمود و در نهايت فقر تمام زندگانى خود را به سربرد. اريجن عملا و لفظا حكم عيسى مسيح را بعمل آورده و بيش از يك جامه نداشت. خيلى كم گوشت مى خورد و قسمت مهمّ شب را در تحصيل و دعا صرف نموده در روى كف اطاق بدون هيچ فرش يا زيراندازى مى خوابيد. در جوانى بخاطر ملكوت آسمان خود را مقطوع النسل نمود ولى بعدها از اين عمل پشيمان شد(1). عمر خود را صرف موعظه و تعليم و نوشتن كتب مسيحى كرد و در سن شصت ونه سالگى در زحمات فوق العاده كه براى ايمانش متحمل گرديد در حبس بمرد.

اريجن بزرگترين عالم زمان خود و نيز باتربيت ترين و مفيدترين مسيحى قرن دوم و سوم بود. حتى بت پرستان نيز وى را براى ذكاوت فوق العاده و علم زيادش تحسين و آفرين مى گفتند. اريجن براى تفسير كتاب مقدس نيز معروف است. او حملات غير مسيحيان را بطور مؤثرى دفع نمود و از اعتقادات آنان دفاع مى كرد.

اگرچه اريجن از هر شخص ديگرى در زمان خود بيشتر زحمت كشيد تا مسيحيت را به مردمان تحصيل كرده معرفى كند، باز بعضى از بدعت كاران وى را بسيار زحمت دادند، به حدى كه مجبور شد از اسكندريه جلاى وطن گويد. در قيصريه مدرسۀ جديدى تأسيس

ص: 706


1- عجب مغز متفكرى!

نمود كه از مدرسۀ اسكندريه نيز شهرتش بيشتر گرديد. اريجن نسبت به جفاكنندگان خود نهايت درجه متواضع و بخشنده بود. و نمونۀ عمليات او در دو قسمت زير خلاصه مى شود:

الف - تفسير كتب مقدسه با تشبيهات

«اريجن» نيز مانند «كلمنت» كتب مقدسه را بطريق معنوى تفسير مى نمود.

چنانكه مى نويسد: «انسان بايد به سه طريق، كتب مقدسه را در روح خود ثبت نمايد، ازاين قرار: ساده دلان بوسيلۀ جسم از معنى ظاهرى كتب مقدسه مستفيض مى شوند، كسانى كه بيشتر روحانى هستند بوسيلۀ جان آن، و كاملين بوسيلۀ شريعت روحانى كه سايۀ چيزهاى نيكوى آتيه است، فيض مى برند... چنانكه انسان شامل جسم و جان و روح است، كتب مقدسه نيز كه از جانب خدا براى نجات مردم افاضه گرديده بهمان طور است». براى بيان علت اين طرز تفسير خود مى گويد: «كدام شخص اين قدر بى تميز است كه تصوّر كند خدا مانند زارعى باغى در عدن در سمت مشرق بنا نمود، و در آن درخت حيات را گذارد كه ممكن بود ديده شده و احساس گردد، تا هركه از ميوۀ درخت بجود از خوبى و بدى بهره مند گردد؟ و نيز گفته شده كه خدا هنگام عصر در باغ راه رفت و آدم، خود را زير درخت مخفى داشت(1). من تصوّر نمى كنم كسى شك داشته باشد كه اين قسمتهاى شبيه به وقايع تاريخى، اگرچه هرگز بوقوع نپيوستند، باز بر سبيل مثل اسرار بسيارى مكشوف مى دارند... زيرا، اناجيل نيز از امثال اين وقايع پر است. راجع به شيطان مى خوانيم كه عيسى را به كوه بلندى برد تا از آنجا تمامى ممالك جهان و جلال آنها را به وى نشان دهد(2). خوانندۀ بى پروا را كنار مى گذاريم، كدام شخص اعتراض نمى كند كه با چشم بشرى كه ارتفاع زيادى لازم دارد تا آنچه در دامنه است ببيند، مسيح توانست ممالك ايران و سكيتيه Seythia و هند و پارتيا و جلال اين حكمرانان را بين مردم مشاهده نمايد؟

ص: 707


1- موضوع باغ عدن ناظر به باب 2 و 3 از سفر تكوين توراة است.
2- ناظر به انجيل متى 8:4 مى باشد.

بدين منوال خوانندۀ با توجّه، وقايع بسيار ديگرى در اناجيل ملاحظه مى كند و ملتفت مى شود كه به وقايع تاريخى كه لفظا حقيقت دارند بعضى وقايع نيز ملحق شده كه اصلا واقع نگرديده است».

ب - جواب اريجن به سلسوس Celsus -

اين نوشته از تمامى نوشتجات اريجن بيشتر جالب توجّه است. سلسوس يكى از فلاسفۀ بت پرست بود كه قدرى پيش از تولد اريجن نوشتجاتى بضدّ مسيحيت نوشت و كتاب خود را «كلمۀ حقيقى» خواند. سلسوس در اين كتاب خود سعى مى نمايد كه سفاهت اعتقادات مسيحيان را نشان دهد و مردم را مانع شود تا به آنها ملحق شوند. مسيحيان را گروه انبوهى از خفاشان يا مورچگان مى نامد كه «از لانه هاى خود بيرون مى خزند و بحث مى نمايند كه كدام يك از آنها گناهكار است. و مى گويند كه: خدا هر چيز را از پيش به ما مكشوف مى دارد و ما را خبر مى دهد و فقط براى ما پيشوايان مى فرستد... باز مى گويند كه: بعضى از ما مرتكب گناه مى شويم و بنابراين ، خدا خواهد آمد يا پسرش را خواهد فرستاد تا آنكه ظالمان را بسوزاند و بقيۀ ما با وى حيات ابدى داشته باشيم». بعد ايراد مى گيرد كه: خدا چطور مى تواند به مردم شرير و بدبخت فرود بيايد؟ و مى نويسد: «خدا نيكوست و زيبا و خوشحال، و در زيباترين و بهترين چيزها وجود دارد. پس، اگر به مردم فرود آيد، خود متغيّر مى گردد، و از نيكوئى به بدى، از خوشحالى به دلتنگى، و از هرچه كه بهترين است بهر چه كه بدترين است تبديل مى شود. آيا چنين تغييرى را كسى حاضر است قبول كند؟». تولّد پسر خدا را از زن ردّ مى نمايد و مى گويد: «اگر خدا مى خواست روحى از خود بفرستد، چه لازم بود كه آن را از رحم زنى بفرستد؟ خدا مى دانست كه چگونه انسان را بسازد و مى توانست كه دور اين روح تشكيل جسمى داده و بدين طور از گذاردن روح خود در چنين مكان (با) آلايشى دورى جويد».

سلسوس اظهار مى دارد كه: معجزات مسيح يك قسم جادوگرى بوده كه در مصر آموخته است. مسيح را براى: قتل شرم آور، و تشنگيش بر روى صليب، و فرار شاگردانش،

ص: 708

و چيزهاى بسيار ديگر؛ طعنه مى زند.

در جواب سلسوس، اريجن كتابى در هشت جلد براى دفاع مسيحيّت نگاشت.

اين كتاب از بزرگترين كتبى است كه تا آن زمان براى اين مقصود نگاشته شده است.

اريجن در اين كتاب خود يك يك ايرادات سلسوس را ردّ مى نمايد. مثلا، راجع به معجزات مى گويد: «هنوز هم آثار آن روح القدسى كه بشكل يك كبوتر نازل شد، در بين مسيحيان مشهود است. مسيحيان ارواح خبيثه را اخراج مى نمايند، و امراض را شفا مى دهند، و وقايع معيّنى را پيشگوئى مى كنند».

نگاه تفصيلى درباره سلطنت قسطنطين Constantine
اشاره

[نگاه تفصيلى درباره] سلطنت قسطنطين Constantine -(1)

(312-337. م)

1 - مسيحى شدن قسطنطين

چون قسطنطين بضدّ دشمن خود مكسنتيوس Maxentius در 312. م قشون مى آراست چنين تصوّر نمود كه صليبى در آسمان مى بيند و اين كلمات برآن نوشته شده كه:

«بتوسّط اين، ظفر ياب». و شبى ديگر اظهار داشت كه: مسيح در خواب به وى ظاهر شده وى را امر فرموده است كه: صليبى شبيه آن صليبى كه در خواب ديده بسازد و بجاى علم در جنگ بدست گيرد. پس، همين دستور را بموقع اجرا گذارد و بر دشمنان خود ظفر يافت.

اين واقعه در نظر بعضى محال مى نمود، و بنظر آنها امكان نداشت مسيح كه حكم به غلاف كردن شمشير نموده، اين امپراطور رومى را دستور دهد تا صليب را چون علم جنگ در دست گرفته بتوسّط آن بر دشمنان خود غلبه يابد. واضح است كه در اين وقت قسطنطين چندان معرفتى راجع بمسيح نداشت و معنى مسيحى شدن را فقط بطور ناقصى درك نموده بود. ولى، با وجود اين مى بينيم كه به فوريّت از زير بار بت پرستى بيرون آمد و خدايان روم را ترك گفته باشوق و ذوق تامّى به عيسى مسيح پيوست.

ص: 709


1- ده موضوع متن از تاريخ كليساى قديم به خلاصه و بدون تصرف در عبارات منقول است.

تعميد قسطنطين تا اواخر ايّام عمرش بتعويق افتاد. اگرچه وى خود را به مسيح پيوسته بود، باز متأسفانه بعضى اعمال شريرانه بعد از مسيحى شدنش از وى بظهور رسيد و برخى را معتقد گردانيد كه شايد اعتراف وى از صميم قلب نبوده بلكه، براى جلب مساعدت مسيحيان در غلبۀ بر دشمن است. احتمال مى رود كه قسطنطين حاضر نبود مسيحى شود مگر اينكه منافعى از اين كار در نظر داشته باشد. شايد وى عظمت و بزرگى كليساى مسيح را در امپراطورى خود مشاهده نموده بهتر دانست كه بجاى ادامۀ عداوت، طرح دوستى با كليسا بريزد. عدم موفقيّت ديوكلسين Diocletian در شكنجۀ مسيحيان بقسطنطين فهماند كه محو نمودن اين دين ممكن نيست. امّا، بايد گفت كه از طرف ديگر تعاليم مسيح را هم بقدرى پسنديد كه با صميميّت در توسعۀ آن در امپراطورى خود اقدام نمود. بنابراين، تصميم مهم خود را كه پيروى مسيح و حسن نظر نسبت به كليسا بود گرفت و اوّلين قدم وى براى اين مقصود صدور «فرمان ميلان» EdietOfMilan بود (313. م). مطابق اين فرمان، عموم مسيحيان كاملا حق داشتند كه امور دينى خود را اجرا نمايند و ديگران را نيز تبليغ كنند. صدور اين فرمان يكى از وقايع بزرگ تاريخ دنيا مى باشد زيرا، به واسطۀ آن، اديان قديمه و فلسفه ها و اعمال بت پرستى كه قرنها در ممالك اطراف بحر مديترانه شيوع داشت، برطرف شد و سفيدۀ اميدبخش عصر جديدى طالع گرديد(1).

2 - اصلاحات قسطنطين

چون قسطنطين به عيسى مسيح ايمان آورد، فورى اقدام به اجراى بعض قوانينى نمود كه از روى آن قوانين، ايمان وى را مى توان استنباط نمود. مثلا، قدغن بليغ كرد كه هيچ مقصّرى تا خودش بتقصير اعتراف ننمايد و مدّعيانش هم كاملا بتقصير وى همرأى نشوند؛ نبايد مقتول گردد. داغ كردن غلامان و مقصّرين و حبس تاريك كردن و تازيانه زدن مقروضين را؛ كاملا برطرف ساخت. صليب نمودن

ص: 710


1- تثليث و پرستش صليب نيز نوعى از بت پرستى است. بعلاوه، چند سطر بعد راجع به بت پرستى خواهد آمد.

و شكستن پايهاى غلامان را نيز نهى نمود و بعدها قوانين ديگرى كه باعث رفاهيّت غلامان گرديد، وضع نمود.

در آن زمان بعضى اشخاص كه استطاعت نگاهدارى اطفال خود را نداشتند، آنها را سر راه مى گذاشتند تا از گرسنگى تلف شوند. قسطنطين براى جلوگيرى از اين كار زشت، حكمى صادر نمود تا اين اطفال را از محل عايدات مملكتى نگاهدارى كنند.

قوانين سختى نيز بضدّ زنا و هر قسم بداخلاقى بموقع اجراء گذارد.

خلاصه مى بينيم قسطنطين با كمال غيرت، خيريّت ملّت روم را طالب بود و براى بهبودى امور رعاياى خويش اهتمام تام مى ورزيد.

از زمان اوغسطس Augustus امپراطوران، هم داراى مقام رياست مملكتى و هم داراى رياست دينى بودند. مخارج بتخانه ها از مالياتى كه از عموم مردم گرفته مى شد پرداخته مى گرديد و امپراطور، خود را مسئول مى دانست كه رسيدگى نموده عبادت بتها را هميشه معمول بدارد. قسطنطين هم اين وظيفه را از دست نداد و در زمان وى بتكده ها هنوز با مخارج دولت اداره مى شد. وى قانونى براى منع بت پرستى وضع ننمود، ولى، مسيحيت را دين قانونى نمود و دين مسيح متدرجا جاى اديان قديمه را گرفت. كم كم اسقفان بجاى كاهنان بت پرست نديمان پادشاه گرديدند. و متدرجا امپراطور چنانكه سابقا رئيس اديان بت پرست بود، در اين وقت نيز در حقيقت رئيس دين مسيحى شد و روحانيون مسيحى را هم امتيازات بزرگى بخشيد. قسطنطين نگاه داشتن روز يكشنبه را چون روز راحتى و تعطيل عمومى مرسوم نمود و اين قدر كليسا را تأييد و طرفدارى كرد تا بسيارى براى جلب التفات قيصر و تحصيل مشاغل نيكو در ادارات دولتى، عضويت كليسا را قبول مى نمودند.

3 - تعداد مسيحيان امپراطورى روم

عدۀ مسيحيان در زمان قسطنطين از روى تحقيق معلوم نيست.

4 - طايفۀ دناتيست Donatist -

بمحض اينكه قسطنطين خود را مسيحى خواند مسئلۀ مهمى كه در كليساى

ص: 711

آفريقا اتفاق افتاده بود، براى حلّ به وى رجوع گرديد. تفصيل قضيه اينكه: در زمان جفاى ديوكلسين، بسيارى از اعضاى كليسا منكر ايمان خود گرديده كتب مقدسۀ خود را براى سوزاندن مى سپردند(1). بعد از اين جفا، اختلافى رخ داد كه آيا منكرين ايمان، دوباره به كليساى مسيح پذيرفته شوند يا نه؟ بعضى مى خواستند كليسا كاملا پاك باشد و عقيده داشتند كه چون اين اشخاص در موقع خطر در عقايد خود استوار نمانده و لغزيدند ديگر شايستگى قبول به كليسا را ندارند. ولى، برخى ديگر مشتاق بودند كه سياست ملايم ترى را پيروى كنند.

شخصى موسوم به سيسيليان Caecilian اسقف كارتاژ از اين قسمت اخير بوده و بضدّ وى دستۀ غيور و پرقوّتى به رياست دناتس Donatus قيام نموده خود را دناتيست خواندند. دناتيستها براى اينكه سيسيليان را از درجۀ اسقفى ساقط گردانند كاغذى به قسطنطين نوشته تنقيدات زيادى بضدّ وى ايراد نمودند و از امپراطور خواهش كردند كه اسقفان فرانسه اين امر را فيصل دهند. چون كاغذ به قسطنطين رسيد، هيئتى از اسقفان را به رياست اسقف روم تعيين نموده فرمان داد تا در اين امر كاملا تفحص كرده حقيقت را دريابند. پس از انعقاد مجالس و مشورتهاى لازمه، اسقفان مذكور قضيّه را بر له سيسيليان رأى دادند.

رأى مذكور رضايت دناتيستها را تحصيل ننمود و ازاين جهت قسطنطين تصميم گرفت كه قضيّه را به تمامى كليساها رجوع نمايد. باين مقصود شورائى مخصوص از اسقفها در آرلز Arles جمع آورى نمود (314. م). اين شورى نيز سيسيليان را بى گناه شمرده وى را در اسقفى كارتاژ حق تام بخشيد. ولى، دناتيستها باز راضى نشدند و در تحت اسقفى دناتس قضيّه را ترك ننموده بناى شورش را گذاشتند. آن وقت امپراطور به آنها امر نمود كه با سايرين موافقت نمايند و صاحب منصبان خود را فرمان داد كه در صورت عدم اطاعت، عمارات كليسائى را از تصرّف ايشان خارج نمايند. اين اقدام دولت، دناتيستها را خيلى غضبناك نمود و ايشان به معيّت افواج بيشمار از مردمانى كه از اوضاع زندگانى

ص: 712


1- واقعا عجب مسيحيانى بودند!

مكدّر و دلتنگ بودند، در تمامى مملكت سرگردان و روان شدند و بقتل و غارت شروع نمودند و حتى لشكريانى را هم كه بضدّ ايشان فرستاده مى شد، شكست مى دادند.

بالاخره دولت مجبور گرديد حكم خود را پس گرفت و ايشان را در اطاعت امر وجدان خود آزادى بخشيد.

اين طايفه عقيده داشتند كه دولت نبايد در امور كليسائى دخالت نمايد. و تا مدتى باقى ماندند و بعيد نيست كه عشق سرشار اين اشخاص به آزادى كليسا، باعث ادامۀ اين فرقه گرديد.

نتايج و خيمۀ جدائى در كليساى مسيح از مسئلۀ فوق واضح مى گردد. اعتقادات اين دو فرقه مطابق بود و هر دو خود را جزو(1) كليساى عمومى مى دانستند. فقط در قضيۀ تأديب كليسائى موافقت نداشتند. اما، وقتى يك دفعه احساسات مردم برانگيخته گرديد، نتيجه اين شد كه همين مختصر تفاوت تقريبا باعث انهدام كليساى آفريقا گرديد. اگرچه دناتيستها خود را ذى حق مى شمردند، باز خوب نبود كه طريق بحث و مجادله را پيش گيرند بلكه، طريقۀ صحيح آن بود كه: صبر به خرج داده توليد فتنه ننمايند.

اولين جدائى بزرگى كه در كليسا اتفاق افتاد همين بود. قسطنطين در حلّ اين مسئله عقل و صبر وافرى به خرج داد. او اتحاد كليسا را بقدرى لازم مى دانست كه در تحصيل آن حتى قوۀ جبريه نيز به كار برد. ولى، افسوس كه راه اشتباه را پيش گرفت زيرا، باعث تأسف بود كه دولت در اين مسئلۀ مذهبى دخالت نمايد و سعى كند كه فتواى اسقفان كليسا را با قوۀ جبريه بقبولاند.

5 - بناى قسطنطنيه

چندين سال قسطنطين در مغرب و همكار وى ليسينيوس Licinius در مشرق؛ سلطنت مى كردند. در سال 323. م قسطنطين بضدّ ليسينيوس لشكر آراسته در بيزانتيم Byzantium وى را شكست داد. پس از اين ظفر، تصميم گرفت پايتخت جديدى در همان مكان غلبۀ خود بنا نمايد تا از آنجا بتواند بر شرق و غرب حكومت نمايد. بنابراين،

ص: 713


1- (جزء) صحيح است.

در سال 330. م شهر مجلّل و باشكوهى ساخت و اين شهر بافتخار سازندۀ آن قسطنطنيّه ناميده شد. اولين شهر مسيحى كه در دنيا ساخته شده شهر مذكور است. اين شهر اصلا بتكده نداشته و بامر امپراطور نمازخانه هاى بزرگ و قشنگ در آن ساخته شد.

قصر قيصر با عكسهاى صليب و منظره هاى مقدس ديگر زينت يافت و قسطنطين اين شهر را پايتخت خود قرار داده خود و جانشينانش تا سال 1453. م در آنجا سلطنت نمودند.

در سال مذكور قسطنطنيه بتصرف عثمانيها درآمده از دست مسيحيان خارج گرديد.

6 - مناقشۀ آريان Arian -

بمحض اينكه مسئلۀ دناتيست فيصل يافت، مسئلۀ ديگرى در كليسا اتفاق افتاد كه خيلى بيشتر اهميت داشت. مباحثات در اين نوبت راجع به يك مسئلۀ مشكل علم الهى بود و متدرجا اين مسئله بقدرى غامض گرديد كه خانواده بضد خانواده و فاميل بضد فاميل قيام نمود و شهرها پر از اغتشاش گرديد و بى ترتيبى سراسر امپراطورى را فروگرفت. ما فقط بطور مختصر كيفيت اين بحث را در اينجا ذكر مى كنيم:

در سال 318. م اسكندر Alexander اسقف اسكندريه براى كشيشان خود نطقى ايراد نمود و در نطق خود اهميت زيادى بر وحدانيت تثليث اقدس گذارد و باشتباه سابليانيزم Sabellianism (فصل 8:11) نزديك گرديده وجود ازلى اقنوم ثلاثه را در ذات اقدس الهى انكار مى نمود. يكى از اعضاى مجلس كه پرسبيترى موسوم به آريوس Arius بود از گفته هاى وى تنقيد كرد(1) اين شخص بلندقامت و زاهد و پرهيزكار و نظر بعلم و زهدش نزد همه محترم بود. ولى، متأسفانه خودپسندى دامنگير وى شده بعزم اينكه شخصيتى از براى خود بدست آورد بناى ضدّيت با اسكندر را گذارد و عقيدۀ جديدى از خود براى بيان تثليث اقدس اختراع نمود.

عقيدۀ آريوس ازاين قرار بود: خدا از خلقت كاملا جداست. پس، ممكن نيست مسيحى را كه به زمين آمده و چون انسان تولد يافته است با خدائى كه نمى شود شناخت؛ يكى بشماريم. همان ورطه اى كه انسان را از خالق خود جدا مى نمايد ما بين خدا

ص: 714


1- اسقف مهمل گوئى بوده. ب.

و پسر وى عيسى نيز موجود است. پدر، پسر را توليد نمود يعنى پيش از هر چيز پسر از پدر از نيستى خلق گرديد. پس، مخلوق است و از ذات خود پدر نيست و بتمام معنى وى را خدا نتوان خواند.

چون در اين زمان عدۀ كثيرى براى جلب التفات امپراطور به كليسا داخل مى شدند، لهذا، آريوس مى خواست مسئلۀ تثليث اقدس را طورى حل نمايد كه قابل فهم اين اشخاص گردد. وى اميد داشت كه با اظهار تقدّم خلقت مسيح، عظمت مسيح را پايدار بدارد، ولى، حاضر نبود بگويد: مسيح در ذات با پدر يكيست. اين اعتقاد نزديك به اعتقاديست كه اغلب مسلمين راجع به محمّد داشته مى گويند كه وى اولين مخلوق خداست.

واضح است كه تعليم آريوس خيلى اهميت داشت زيرا، اگر به عقيدۀ آريوس خدا بدين طور از انسان جداست، پس چطور ممكن است انسان را دوست داشته باشد(1) و چگونه انسان مى تواند او را دوست بدارد(2) و اگر مسيح نيز يكى از مخلوقات خداوند است، پس چطور مى تواند بين خدا و انسان واسطه باشد(3) و پدر را كاملا مكشوف سازد؟(4) چون وى خداى واحد حقيقى نيست چگونه ممكن است آن عبادتى كه فقط شايستۀ درگاه خداوند است نسبت به وى نمود؟(5).

ردّ تعليم آريوس كار آسانى نبود زيرا، وى حاضر بود مسيح را صورت خدا و نخست زادۀ تمامى مخلوقات و يگانه مولود و غيره بداند و بعلاوه جلال و بزرگوارى مسيح را به هيچ وجه انكار نمى نمود. فقط ذات مسيح را با ذات خدا يكى نمى دانست. در چنين موقعى بر كليسا لازم بود مصمم شود كه چه قسم مسيحى را بايد قبول كند: مسيحى كه مقامش با خدا يكيست(6)، يا مسيحى كه فقط عالى ترين مخلوقات خداست.

7 - شوراى نيقيه Nicaea

آريوس نمى توانست عقايد خود را در خود نگاه دارد و با كمال جدّوجهد در انتشار آنان مى كوشيد. براى اظهار عقايد خود اشعار معروفى هم گفته معتقدات خود را در آنان گنجانيد و عوام را بخواندن آن اشعار تشويق مى نمود. در نتيجۀ اين قبيل

ص: 715


1- مهملات است!! ب.
2- مهملات است!! ب.
3- مهملات است!! ب.
4- مهملات است!! ب.
5- مهملات است!! ب.
6- مهملات است!! ب.

اقدامات، عقايد وى بسرعت انتشار يافت. چون اسكندر اسقف، از اين وقايع آگاهى يافت مجلسى تشكيل داده با اخذ رأى، آريوس و دو نفر از پيروانش را از كليسا اخراج نمود(1). چون اين خبر به قسطنطين رسيد كاغذى به اسكندر و آريوس نوشته آنان را بمصالحه تشويق نمود، ولى، مكتوب وقتى رسيد كه آتش اين مجادله مشتعل و شعلۀ عداوت افروخته گرديده بود.

قسطنطين مصلحت ديد كه نمايندگانى از تمام كليساها خواسته شورائى تشكيل دهد تا اين اختلاف بصلح انجامد. چون حكم امپراطور صادر شد تمامى كليساهاى امپراطورى نمايندگان خود را به «نيقيه» كه شهرى است نزديك قسطنطنيه فرستادند و قريب سيصد نفر اسقف از نقاط مختلفۀ امپراطورى روم براى اين شورى گرد هم جمع آمدند. گويند اسقفى هم از ايران بنام يوحانس johannes در آن شورى حضور داشته است. علاوه بر اسقفان، اشخاصى ديگر نيز در جلسات براى شهادت حضور داشتند.

اين جلسه در ماه ژوئن سال 325. م منعقد گرديد و خيلى در بين مسيحيان معروف است، زيرا، نمايندگان از كليساهاى مختلفۀ امپراطورى روم براى اولين دفعه بگرد هم جمع آمدند. بسيارى از اين نمايندگان از قهرمانان كليسا بودند و حتى داغهاى جفاى زمان ديوكلسين نيز در بدنهاى آنها ديده مى شد. گرچه امپراطور هنوز تعميد نگرفته بود، باز در اين شورى حاضر (شد) و سمت مديريت را داشت. قبل از ورود امپراطور بشورى بعضى از اسقفان بضدّ همديگر تنقيداتى نوشته مى خواستند موقع ورود وى به دستش دهند، ولى، خوشبختانه مسئله بدينجا نينجاميد، زيرا، چون كاغذها بدست قسطنطين رسيد در آتش افكند و نخواست كه در كليساى مسيح اختلافى ديده شود. سپس، شورى رسمى شد و پيش از هر چيز قضيّۀ تعليم آريوس براى مصالحه پيش آمد. از حضّار مجلس فقط چند نفرى تعاليم آريوس را تأييد مى نمودند و چند نفرى هم با حرارت مخالفت مى كردند. ولى، اكثر حضّار اصلا موضوع اين بحث را نفهميده

ص: 716


1- بدكارى كرده. ب.

منتظر فرصت بودند تا مبارزه يك طرفى شود و با آن طرف هم آواز گرديده قضيّه را خاتمه دهند. ناطق اين قسمت تاريخ نويس معروف به يوسيبيوس Eusebius قيصريه و دوست قسطنطين بود. وى پس از تفكرات و تجسّسات لازمه اعتقادنامه اى كه به عقيدۀ وى همه ممكن بود قبول نمايند نوشت و آن را بشورى ارائه داد و اكثر اسقفانى كه حاضر بودند آن را قبول كردند. ولى، چند نفرى در شورى حاضر بودند كه مقصودشان مصالحه نبود بلكه، مى خواستند حقيقت تعاليم آريوس را تصديق و يا تكذيب نمايند. عمده ترين شخص اين قسمت شمّاس جوانى از اهل اسكندريّه بود كه اتاناسيوس Athanasius نام داشت و در بحث مذكور قسمت مهمّى را اشغال نمود و مردم با كمال احترام به وى گوش مى دادند. عقايد اين جوان با عقايد آريوس تفاوت فاحشى داشت. به عقيدۀ وى خدا اصلا از دنيا جدائى ندارد بلكه، در كائنات حاضر است و همه چيز را نگاه مى دارد و چون اين خدا ديد كه مردم زير بار گناه گرفتار گرديده اند بر حال زار آنان رقت آورد و براى نجات ايشان پسرش را كه با پدر يكيست بدنيا فرستاد تا جسم بشرى را به خود گرفته بشر را از قيد گناه خلاص نمايد و با خدا مصالحه دهد(1). اتاناسيوس با همراهانش در ضمن شورى اصرار زياد كردند كه اعتقاد نامه اى ترتيب داده اشتباه آريوس را در آن اظهار دارند و يگانگى ذات پسر را با ذات پدر نشان دهند. بنابراين، اعتقادنامۀ ذيل بتوسط شورى مرقوم گرديد:

«ما ايمان داريم به خداى واحد، پدر قادر مطلق، خالق همۀ چيزهاى مرئى و غير مرئى، و به خداوند واحد عيسى مسيح پسر خدا، مولود از پدر، يگانه مولود كه از ذات پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خداى حقيقى از خداى حقيقى، كه مولود است نه مخلوق، از يك ذات با پدر، بوسيلۀ او همه چيز وجود يافت، آنچه در آسمان است و آنچه بر زمين است، و او بخاطر ما آدميان و براى نجات ما نزول كرد و مجسم شده انسان گرديد و زحمت كشيد و روز سوّم برخاست و به آسمان صعود كرد و خواهد

ص: 717


1- زهى بدبختى بوده. ب.

آمد تا زندگان و مردگان را داورى نمايد. و (ايمان داريم) بروح القدس و كليساى جامع رسولان. و لعنت باد(1) بر كسانى كه مى گويند زمانى بود كه او وجود نداشت و يا آنكه پيش از آنكه وجود يابد نبود، يا آنكه از نيستى بوجود آمد، و بر كسانى كه اقرار مى كنند وى از ذات يا جنس ديگرى است و يا آنكه پسر خدا خلق شده يا قابل تغيير و تبديل است».

اين اعتقادنامه بعد بسط يافته و آنچه كه ما امروزه «اعتقاد نامۀ نيقيه» مى خوانيم همانست.

اعتقادنامۀ فوق فورا به امضاى تمامى اعضاى شورى رسيد ولى فقط آريوس و پنج نفر از همراهانش آن را امضا ننمودند و بدين جهت از طرف امپراطور تبعيد گرديدند.

قسطنطين چون ملاحظه نمود كه اين امر بالاخره خاتمه يافت و تقريبا همه به يك رأى در آمدند گمان كرد كه ظفر بزرگى نصيب وى گرديده، ولى، برخلاف تصوّراتش اين مجادله بطور تازه ترى ادامه يافت.

شكى نيست كه اتاناسيوس در عقائد خود در شورى گوى سبقت را ربود ولى، اشكال داشت كه عقايد وى بزودى كاملا جاى عقايد آريوس را بگيرد. مصاحبين آريوس ترك واقعه را ننموده تمهيداتى بضدّ اتاناسيوس(2) كه اسقف اسكندريه بود ريخته بوسيلۀ شكايتهاى دروغ، قسطنطين را ترغيب نمودند تا وى را تبعيد نمايد (336. م). در اين وقت امپراطور، آريوس را بمقام خود برگردانيد ولى آريوس در روز اول خدمت زندگانى را بدرود گفت. قسطنطين مشتاق بود و فرض ذمۀ خود مى دانست كه بين اين دو فرقه را مصالحه دهد. از طرف ديگر مرام كليسا پيدا كردن حقيقت بود، اما، براى كليسا و دولت آسان نبود كه در انجام اين امر با هم كار كنند. تصميم گرفتن دربارۀ اعتقاد صحيح و تبعيد منكرين آن اعتقاد كار دولت نبود و دخالت در اين امر نظير كارى بود كه امپراطوران روم در زمان بت پرستى مردم را بگذرانيدن قربانى مجبور مى ساختند.

ص: 718


1- لعنت بر كسى كه زحمات تمام پيغمبران خدا را بر باد داد. ب.
2- شماس سابق اسكندريه.
8 - اواخر عمر قسطنطين

چون شوراى «نيقيه» خاتمه يافت، قسطنطين به روم رفت و چون بدانجا رسيد بعضى اظهارات تمسخرآميزى راجع به رسوم و عادات بت پرستى نمود. چون بت پرستى هنوز در روم قوت عظيمى داشت مردم بضد وى برانگيختند و رعاياى وى بقدرى اهميت به پسر ارشد وى كريسپس CrisPus نهادند كه آتش حسد در قلب قسطنطين مشتعل گرديد و او را بيرون فرستاده با زن و برادرزادۀ خود بقتل رسانيد.(1) . بعد از اندك ايامى از كردۀ خود پشيمان شد و غم و غصه وى را فروگرفت و حتى المقدور زحمت كشيد تا اين لكۀ شنيع را از خود پاك كند. بالاخره، چنين مى نمايد كه علاج گناهانش را در مسيح پيدا نمود(2). قسطنطين در سال 337. م تعميد يافت و چيزى نگذشت كه زندگانى را وداع گفت.

9 - هلنا در فلسطين

9 - هلنا در فلسطين(3)

مادر قسطنطين هلنا نام داشت و بوسيلۀ پسرش مسيحيت را قبول نموده بود.

در سال 327. م چون بسن 79 سالگى رسيد بعزم ديدن امكنۀ مقدسه بفلسطين سفر نمود. دويست سال بود كه عبادتگاهى براى خداى مشترى بجاى هيكل يهود در اورشليم بنا شده و اسم شهر نيز بتوسط بت پرستان به الياكاپيتولينا AeliaCaPitolina تغيير يافته بود. امپراطور در اين زمان فرمان داد دوباره اسم اصلى شهر را به كار برند و پول فراوان نيز بمادر خود داد تا نمازخانه اى عظيم و قشنگ در اورشليم بنا نمايد.

هلنا نمازخانه اى هم بالاى غار بيت لحم جائى كه به عقيدۀ بعضى مسيح تولد يافته بود بنا نمود و نمازخانه اى نيز بر روى كوه زيتون ساخت. بعد خود امپراطور نيز نماز - خانه اى بالاى آنجائى كه به عقيدۀ بعضى قبر خالى مسيح بود بنا كرد. نمازخانه اى كه مادر قسطنطين، فوق غار بيت لحم بنا نموده، هنوز هم باقيست.

ص: 719


1- عجب بدبختى! ب.
2- مگر آدمكشى توبه دارد! ب.
3- - Helene (تاريخ آلبرماله).

گويند: هلنا صليبى را كه مسيح بر روى آن مصلوب گرديد پيدا نموده قسمت بيشترى از آن را در اورشليم گذارد و اندكى را به قسطنطنيه فرستاد. اين همان صليبى بود كه خسرو دوم پادشاه ايران چون اورشليم را در 614. م تسخير نمود بايران آورد و بعد در سال 629. م هراكليوس Heraclius امپراطور روم آن را دوباره از ايرانيان پس گرفت و باورشليم بازآورد. ولى البته، در اينكه صليب مسيح سيصد سال مانده و اگر هم مانده چگونه شناخته شده؛ جاى ترديد باقيست.

10 - خاتمه

البته در بزرگى قسطنطين شك و ترديدى نيست. تصميم وى بر اينكه: كليسا را دوست خود گرداند، (و) ساختن شهر قسطنطنيه، و بر پاداشتن «شوراى نيقيه» تماما شاهد بر اين است كه وى سياستمدار عاقلى بوده است. قسطنطين رياست كليسا را به عهدۀ خود گرفت ولى چون رياست امور دولتى نيز با وى بود نتوانست كاملا با آئين بت پرستى كه از آن خارج شده بود، قطع رابطه نمايد.

قسطنطين در راه كليسا از هيچ گونه مساعدت كوتاهى ننمود ولى با وجود اين مى توان گفت كه شايد بدون معيت وى كليسا صورت بهترى به خود مى گرفت. چون قسطنطين كشيشان را جزو(1) رؤساى دولت خود محسوب نمود بدين طريق تخم جاه طلبى و نخوت و حسادت را در دل ايشان كاشت و از اين تخمها كم كم حاصل هولناك رقابت در رتبه و مقام ما بين مسيحيان روئيده شد. از اين گذشته چون قسطنطين مسيحيان را مجبور نمود كه در فكر و عمل مطابق ميل وى باشند ازاين رو تااندازه اى آن آزادى وجدان و مسؤليت(2) به مسيح را كه از ابتدا(3) باعث جلال كليساى مسيح و متعلق بهر مسيحى بوده، از ميان برداشت (رجوع به تاريخ كليساى قديم از ص 232-248).

كليساى قرن چهارم در امپراطورى روم (با اشاره به قرن پنجم)
اشاره

كليساى اين قرن با قرن سابق فرق داشت زيرا، در قرون گذشته، دولت، وجود كليسا را ضد قانون مى دانست و در نابودى آن اهتمام داشت.

ص: 720


1- (جزء) صحيح است.
2- مسئوليت صحيح است.
3- ابتداء صحيح است.
1 - تشكيلات كليسا

كليسا هم مانند دولت داراى تشكيلات مفصل بود، ظاهرا تمام اسقفان مساوى بودند ولى در حقيقت اسقفان مراكز بزرگ امپراطورى متدرجا داراى قدرت مخصوص بر كليساهاى اطراف خود شدند. بدين طور اسقفان اسكندريه، انطاكيه، قسطنطنيه، و روم رؤساى كليسا شدند.

اسقفان سه كليساى اول موسوم به «پتريارخ»(1) و اسقف روم به «پاپ» يعنى پدر ملقب گرديدند.

تعجبى نيست كه پاپ روم متدرجا مقام مخصوصى در كليسا حائز گرديد زيرا پطرس و پولس در روم كشته شدند و اين شهر براى ساليان دراز پاى تخت امپراطورى مقتدرى بود. بعلاوه، كليساى روم از زمانى كه پولس رسالۀ خود را بدانجا نوشت در تمام دنياى مسيحيت شهرت و اعتبار داشت (رساله به روم 8:1). از طرف ديگر بعضى از اسقفان روم صاحب استعداد مخصوص نيز بودند. ولى، پاپها به رياست بزرگترين كليساى دنيا هم قانع نشده كم كم متمايل به تسلط بر كل كليساى مسيح گرديدند و مدعاى خود را از انجيل متى (18:16) گرفته آن را بطور غلط تفسير نمودند و ادعاء كردند كه: چون عيسى مسيح، پطرس را جانشين خود نمود و او اولين اسقف شهر روم بود بنابراين، اسقفان روم بايستى جانشين پطرس بوده در روى زمين بجاى خود مسيح بر كليسا سلطنت نمايند.

ليو Leo كه در قرن پنجم، مقام پاپى را حائز و يكى از بزرگترين اشخاص زمان خود بود، با كمال نيرومندى مدعى رياست بر تمامى كليساى مسيح شد.

بيشتر از اسقفان مغرب، ادعاى او را قبول نمودند ولى، در مشرق پتريارخهاى قسطنطنيه و انطاكيه و اسقفان كليساى ايران از شناسائى رياست و مقام پاپى وى امتناع

ص: 721


1- - Patriarch - معنى لغوى پتريارخ «پدر، يا مؤسس يك نژاد» است (كتاب اعمال رسولان 8:7). اين لقب ابتداء بتمام اسقفان اطلاق مى شد و بعدها مخصوص اين سه اسقف مهم گرديد.

كردند. اين امتناع باعث شد كه جدائى بين كليساهاى لاتينى زبان مغرب و كليساهاى يونانى(1) و سريانى زبان مشرق(2) پيدا شود.

بالاخره، چون قسطنطنيه و روم در امور سياسى از هم جدا شدند، كليساى يونانى زبان هم كاملا از كليساى روم مجزى گرديد. اين دو شعبۀ مهم كليساى مسيح تا امروزه هم از يكديگر منفصل اند: يكى كليساى ارتدكس يونانى GreekOrthodox است كه خصوصا در يونان و روسيه منتشر مى باشد، و ديگر كليساى كاتوليك روم RomanCatholic مى باشد كه اقتدارش بيشتر در اروپا و امريكاست.

اين دو كليسا در اصل عقيده، با يكديگر موافق بودند ولى، مسئله قدرت عمومى پاپ بالاخره باعث اختلاف آنها گرديد(3).

الحال بقرن چهارم برمى گرديم. تشكيلات كليسا شباهت تامى به تشكيلات دولتى داشت. پتريارخها بر اسقفان نواحى خود اقتدار داشتند. اسقفان بر قصبات كوچك ناحيۀ خويش مسلط بودند و پرسبيترها و ديكانها و كاركنان ديگر زيردست اسقفان بودند.

گاهى زنان نيز براى مقام ديكانى معين مى شدند تا زنان كليسا را توجه نموده مرضى را پرستارى كنند و در بشارت نيز جديت نمايند.

بيشتر از كشيشان كليسا متأهل بودند ولى، متدرجا عقيدۀ تجرد كشيشان از نكاح، در كليسا رواج يافت. قبل از زمان قسطنطين اسقفان و پرسبيترها مانند اشخاص ديگر ملبس بودند و گاهى با كدّ يمين معيشت خود را تحصيل مى نمودند، ولى، چون امپراطورى روم مسيحى شد مقدار هنگفتى وجه نقد وقف كليسا شد و براى كاركنان كليسا مواجب معينى مقرر گرديد و همين سبب شد كه بعضى مردان نالايق داخل خدمت كليسا گردند.

اسقفان و ديكانها داراى مقامات مهمى بوده و اغلب در ازاى شبانى و معلمى كليسا چون

ص: 722


1- قسطنطنيه و انطاكيه.
2- ايران.
3- اختلاف براى رياست بوده! ب.

رؤساى دولتى رفتار مى كردند، ولى البته، هميشه بعضى مردان متقى با كمال لياقت رسولان را متابعت مى كردند.

اگرچه اين تشكيلات گاهى باعث نخوت و خودپسندى مى گرديد، باز توليد قدرت عظيمى براى كليسا نموده آن را قدرت بخشيد كه در قرنهاى آينده كه تمدن رو بزوال نهاد، اروپا را از قيد هرج و مرج و شورش و اغتشاش رهائى دهد.

2 - نمازخانه ها، عبادات و غيره

در روزهاى يكشنبه كتب مقدسه قرائت مى شد و دعاء، موعظه و عشاى ربانى برقرار بود. در هر يكشنبه گروهى براى شنيدن وعظ جمع مى شدند و گاهى هم با زدن دست قدردانى خود را اظهار مى داشتند. عشاى ربانى مهم ترين عبادت آن مجالس و بگمان بعضى مقصود كشيش در اين آئين گذرانيدن قربانى به خداوند بود. آئين مذكور با دعاء و سرودهاى بسيار و با كمال احترام اجرا مى گرديد. تعميد فقط در اعياد بزرگ داده مى شد.

آئين تعميد در آن زمان خيلى مفصل بود، يعنى شخص حاضر به تعميد، شيطان و اعمال وى را ردّ مى نمود، ايمان خود را در تثليث اقدس اظهار مى داشت، با روغن تدهين مى شد، در حوض تعميد سه دفعه باسم اب و ابن و روح القدس مرتمس مى گشت، ثانيا تدهين مى گرديد و بالاخره با جامۀ سفيد ملبّس شده در عشاى ربانى شركت مى جست. در قرن چهارم نگاهدارى عيد ميلاد مسيح در 25 دسامبر در تمام كليسا مرسوم گرديد، اعياد ديگرى نيز معمول شد و روزهاى مخصوصى به يادگار شهداى مختلف نگاه داشته مى شد.

3 - مناقشات در اعتقادات

در سابق مشاهده نموديم كه چگونه «شوراى نيقيه» (325. م) تعاليم آريوس را ردّ نموده عقيدۀ ازليت و ابديت مسيح كلمۀ خدا را برقرار نمود. بعد از اين مناقشه مسئله ديگرى پيش آمد كه اين كلمۀ ابدى چگونه با بشريت در شخص مسيح توأم گرديد. درين موضع سه نظريه پيدا شد:

ص: 723

1 - اپوليناريوس APollinarius معتقد بود كه كلمۀ خدا در عيسى جاى روح بشريت را گرفت و نه به يك انسان تمام بلكه، به يك بدن و روح حيوانى هم ملحق شد.

اشتباه اين اعتقاد در اين بود كه كامليت جنبۀ بشرى مسيح و حقيقت تجسم وى را رد مى نمود.

2 - كليساى انطاكيه تعليم اپوليناريوس را رد نمود ولى به جنبۀ بشرى مسيح اهميت مخصوصى گذارد.

3 - كليساى روم معتقد بود كه مسيح شخصيتش مركّب از دو جنبه يعنى جنبۀ الهى و جنبۀ بشرى است و هريك از اين دو داراى صفات مخصوصۀ خود هستند. مسئله منظور خيلى اهميت داشت و علماى الهى كليساى آن زمان قريب صد سال با حرارت غريبى مباحثه مى كردند، ولى، متأسفانه اشتياق درك حقيقت گاهى در بعضى بحدى بود كه روح محبت منظور نمى شد و بعضى از پيشوايان كليسا با معارضين خود به شدت بدرفتارى مى نمودند. چند شورى هم كه عمده ترين آنها شوراى قسطنطنيه (381. م) و شوراى افسس (431. م) و شوراى كالسيدون Chalcedon (451. م) بود، براى حل اين مسئله منعقد گرديد. امپراطوران نيز در مباحثات شركت و طرفدارى مى كردند و بطور مضرى سياست را در تعيين حقيقت مدخليت مى دادند.

بالاخره، توافق كامل در مسئله فوق حاصل نشد و حتى تا كنون نيز اين تفاوت عقيده موجود است. ولى، اكثر مسيحيان با كليساى روم همرأى گرديده معتقد بودند كه عيسى مسيح، هم انسان كامل و هم خداى كامل است و بعبارة اخرى در يك شخص دو جنبه بود چنانكه شخصى اين مطلب را خوب بيان نموده و گفته است: «از طرفى سهل است خداوند خود را انسان فقط بدانيم و در هيچ كيفيت مهمى از موسى و سقراط و كنفوسيوس متفاوت ندانيم، و از طرف ديگر آسان است تصور كنيم كه وى در بدن بشرى خود داراى روح الهى بوده كاملا از ضعف و نواقص بشرى خالى و از جهل و نادانى و آزمايش مبرا بود. آنچه مشكل است، قبول كردن تعليم انجيل است كه وى مالك يك روح بشرى و همۀ پابستگى هاى لازمۀ آن مى باشد و در عين حال اين روح با پرى الوهيت متصل است. اين معما فوق ادراك بشرى است ولى، احتياج انسان

ص: 724

را رفع مى كند. اين را سرّى مى دانيم كه گرچه فهم انسانى قابل درك آن نيست، باز براى نجات بشر لازم و ضرور است»(1).

4 - رسوم بت پرستى در كليسا

در قرن چهارم بسيارى از بت پرستان داخل كليسا گرديدند. گرچه اكثر آنها آرزو داشتند مسيحيان حقيقى باشند، باز بعضى از صميم قلب ايمان نياورده بلكه، فقط براى نفع يا شهرت شخصى به مسيحيّت متوجه مى گرديدند. اين اشخاص بعضى موهومات و رسوم و اعتقادات بت پرستى سابق خود را نيز با خود همراه آورده مسيحيت خود را با آن رسوم و عقايد ملبس ساختند. مثلا، بجاى آنكه الهۀ زمان بت پرستى خود را عبادت نمايند، به عبادت مريم باكره(2) پرداختند و بجاى آنكه براى زيارت بتخانه ها بروند به زيارت قبور شهداى مسيحى كوچ مى نمودند و درخت، كوه و جاهائى را كه سابقا در بت پرستى مقدس مى شمردند؛ در مسيحيت نيز عبادت مى كردند. بعضى هم معتقد شدند كه با داشتن شكل صليب مى توانند خويشتن را از شرارت ارواح پليد مصون و ايمن بدارند و نيز مثل زمان بت پرستى قديم خود جلو در نمازخانه ها و زيارتگاههاى مقدسه حيوانات را قربانى مى نمودند. گرچه تمامى اين رسوم ظاهرا جزو(3) عبادت مسيحيان بود، باز با رسوم قديمۀ بت پرستى مطابقت تام داشت.

البته، عموم افراد كليسا دچار اين قبيل موهومات نبودند. اشخاصى كه پيش از دخول اين بت پرستان تقدّس و ايمان بى آلايشى داشتند باز مثل سابق از صميم قلب خدا را خدمت مى كردند، نهايت فرقى كه كرد اين بود كه دايرۀ كليسا توسعه يافت و قسمتى از آنچه پيش خارج از كليسا بود جزو(4) كليسا گرديد.

وعاظ مسيحى بضد اين عقايد باطل پيوسته موعظه مى نمودند ولى عقيدۀ عمومى بقدرى قوى بود كه غلبۀ برآن اشكال داشت.

5 - رهبانيت

بعضى از شاگردان حقيقى عيسى مسيح براى آنكه بيشتر بر گناه غالب آيند

ص: 725


1- عجب سر غلطى است! ب.
2- بكر صحيح است.
3- (جزء) صحيح است.
4- (جزء) صحيح است.

لازم ديدند كه خود را در تحت تأديب آورند. پولس مى نويسد: «تن خود را زبون مى سازم و آن را در بندگى مى دارم» (رسالۀ اول قرنتيان 27:9). باز به تيموتائوس چنين مرقوم مى دارد: «چون سپاهى نيكوى مسيح در تحمل زحمات شريك باش» (رسالۀ دوم تيموتائوس 3:2). مسيحيان غيور در زمان جفا فرصت عظيمى براى انجام اعمال دليرانه داشتند و خطرهاى جانى، فرصت رياضت و تأديب نفس را به آنان مى بخشيد. اما، چون جفا منقطع گرديد و مسيحيت معمول شد، بسيارى از مسيحيان مشتاق گرديدند كه به واسطۀ انجام كار دشوارى خداوند را خدمت نمايند. چون اين اشخاص از حب دنيا كه در كليساى آن زمان موجود بود اجتناب داشتند، به يك زندگانى ساده و سخت ترى مايل گرديدند. يكى از اين اشخاص آنتنى ANTHONY نام داشت و از اهل مصر بود. اين شخص ملك خود را از دست داده اكثر اوقات عمر طويل خود را كه به 105 سال رسيد با فقر در بيابان گذرانيد و مشغول دعا و روزه و مقاومت با ابليس بود. طرز زندگانى وى اثر غريبى در مسيحيان مصر بخشيد و جماعات بسيارى براى ملاقات وى به بيابان رفتند و عدۀ زيادى دنيا را ترك گفته در اين زهد با وى شركت جستند. اين راهبين متعصب تحمل بيابان خشك و هواى گرم را نموده تا حدى مشقات بى نتيجه مى كشيدند.

اين زاهدان در ابتدا به تنهائى زيست مى كردند ولى متدرجا تشكيل هيئتى داده اجماعا در تحت رياست راهب بزرگى درآمدند.

اين اجتماع با زندگانى انفرادى تفاوت بزرگى داشت زيراكه، نه فقط فرصت تأديب نفس و دعا بديشان مى داد، بلكه، مجال تحصيل و خدمت بنوع را نيز به آنها مى بخشيد. اولين كسى كه تنظيماتى در جماعات راهبين داد يك نفر مصرى بود كه پاكوميوس Pachomius نام داشت و در موقع اشتغال در خدمت نظام بمسيح هدايت شد. پاكوميوس در سال 325. م بر روى جزيره اى در رود نيل هيئتى تشكيل داد كه تا موقع رحلتش عدۀ همراهانش به سه هزار نفر رسيد. اين راهبين علاوه بر رسيدگى به امورات روحانى مشغول فلاحت و قايق سازى و سبدبافى و غيره نيز گرديده

ص: 726

بدين طور، هم متحمل مخارج خود مى شدند و هم از براى دستگيرى فقراء تحصيل پول مى نمودند.

پاكوميوس براى زنان تارك دنيا نيز صومعه اى تأسيس نمود و زنان بسيار داخل رهبانيت شدند و در جاى مخصوص خود دور از مردان زيست مى نمودند.

بازيل Basil اسقف قيصريه در آسياى صغير براى ادارۀ اين صومعه ها قوانين مرتب ترى تنظيم نمود و گويند پيش از رحلتش در حدود هشتاد هزار راهب، نظامات وى را قبول نمودند. تحصيل، دعا و عمل يدى جزو(1) پروگرام روزانۀ اين رهبانان بود. بدين طور صومعه ها محل تدريس و تبشير گرديد و معلمين و مبشرين و امراى كليسا در اين ديرها تربيت مى يافتند.

كم كم رهبانيت در سرتاسر دنياى مسيحيت انتشار يافت و در قرون وسطى كه هيچ دولت قابلى وجود نداشت و اغتشاش در هرجا حكمفرما بود، اين ديرها قلاع محكم كليسا و مركز دانش و زهد گرديد. گرچه بعضى از عقايد ايشان از قبيل تجرد، فقر، عزلت و خاصه اطاعت صرفى كه برئيس خود داشتند؛ امروزه مقبول نيست.

6 - بشارت

كليساى قرن چهارم حرارت مخصوصى براى بشارت انجيل داشت. در حدود و اطراف امپراطورى روم نيز مبشّرين انجيل با كمال جديّت و همّت مشغول خدمت شدند.

اولفيلاس Ulfilas مبشّر گت ها Goths يكى از مشهورترين مبشّرين قديم است. گت ها مردمان بربرى و عظيم الجثّه بودند كه از شمال بحر اسود كوچ نموده متدرجا وارد امپراطورى روم گرديدند و بالاخره در 410. م شهر روم را نيز تسخير نمودند. ولى، در نتيجۀ زحمات اولفيلاس كه قريب چهل سال در بين آنها كار مى كرد، اين گت ها پيش از تصرّف روم مسيحى بودند.

در همين زمان انجيل بطور غريبى در حبشه نيز انتشار يافت. مأمورينى كه براى

ص: 727


1- (جزء) صحيح است.

امور تجارتى بهندوستان فرستاده شده بودند، در موقع مراجعت از حبشه تماما مقتول گرديدند و فقط دو جوان مسيحى زنده ماندند. اين دو جوان در پايتخت حبشه كه اكسوم Axum نام داشت بحضور پادشاه رسيدند و پادشاه مقام مهمّى بهر يك از ايشان واگذار نمود. اين دو جوان از مقام خود استفاده نموده بعضى را بدور خود جمع كردند و مژدۀ انجيل را بديشان دادند، و عدّه اى از شنوندگان مسيحيت را قبول كردند. بعد از چندى چون اين دو جوان اجازه يافتند كه بوطن خود مراجعت نمايند، يكى از ايشان كه فرومنتيوس Frumentius نام داشت به اسكندريّه رفته اتاناسيوس Athanasius اسقف (نامش قبلا گذشت) را از تأسيس كليساى حبشه آگاه ساخت.

اتاناسيوس، خود فرومنتيوس را با اسقفى كليساى شهر اكسوم تعيين كرد و وى را بدان طرف اعزام داشت. در نتيجۀ زحمات اين جوان، مسيحيت در آنجا پيشرفت زيادى نمود و بعد تمام كتاب مقدّس بزبان حبشى ترجمه گرديد.

كليساى قديم حبشه كه نتيجه زحمات اين جوان است تا امروز هم باقى مى باشد.

بعضى از رفقاى حضرت محمّد چون در مكه جفا ديدند به مسيحيان حبشه پناه بردند(1).

كليسا در ايران از زمان تأسيس تا قرن پنجم
اشاره

از زمان مسيح تا زمان استيلاء اعراب حدود شرقى امپراطورى روم معمولا نزديك نهر فرات بود و سلطنت ايران از سر حد شرقى امپراطورى روم شروع شده تا رود جيحون و گاهى هم تا آن طرف امتداد داشت (تاريخ كليساى قديم ص 267).

تاريخى در دست نداريم كه تفصيل ظهور مسيحيت در ايران را بدانيم (تاريخ كليساى قديم ص 269).

1 - كليسا در ايران

كليسا در ايران رو بتوسعه گذارد ولى مغان زردشتى خيلى بر ضد مسيحيان اقدام مى كردند و همين اشخاص، شمشون اسقف آربل Arbela را در سال 123 ميلادى كشتند و اين اولين شهيد تاريخ مسيحيت در ايران است. و چون موبدان زردشتى

ص: 728


1- از: كليساى قرن چهارم تا اينجا، از ص 249 تا 263 تاريخ كليساى قديم به خلاصه نقل شده.

اين طور سختگيرى مى نمودند فقط عدۀ قليلى از زردشتيان از مسيحيت استقبال كردند و اغلب ايمان آوردندگان از بت پرستان بودند(1) (تاريخ كليساى قديم ص 270).

2 - ابتداى سلطنت سلسلۀ ساسانيان

در سال 226 ميلادى، اردشير، دين زردشت را دين رسمى و دولتى خود ساخت و غير از آتشكده هاى زردشتى جميع معابد ديگر را بست.

در سال 240 ميلادى، شاپور اول كه شخصى نيرومند و توانا بود جانشين اردشير شد و اين پادشاه در مدت سلطنت سى سالۀ خود مشغول جنگ با روم بود تا بالاخره در سال 260 ميلادى بر والرين Valerian امپراطور روم غلبه يافته او را اسير نمود و شهرهاى بين النهرين و سوريه را غارت كرده سوزانيد و جميع سكنۀ اين بلاد را يا قتل عام نمود يا هزار هزار بخوزستان آورد و در جنديشاپور كه مخصوص ايشان ساخته بود سكنى داد. بسيارى از اين اسراء، مسيحى بودند و كليساى ايران را تقويت داده آن را با كليساى امپراطورى روم بطور مخصوصى متحد ساختند.

در زمان سلطنت شاپور اول «مانى نقاش» در ايران ظهور نمود و شالودۀ دين جديدى را ريخت. گرچه شاپور مانند پدرش زردشتى غيورى بود، ولى، گويا بقدرى سرگرم جنگ با روميان بود كه نتوانست عليه مسيحيان مملكت خود اقدامى نمايد.

مع هذا به واسطۀ وضع قوانينى كه غير زردشتيان را محدود مى كرد ترقى كليسا بتأخير افتاد.

چيزى نگذشت كه در زمان سلطنت بهرام اول (272-275 ميلادى) جفائى به غايت سخت در ايران شروع شد و بسيارى از پيروان مسيح و مانى بقتل رسيدند (تاريخ كليساى قديم ص 271).

3 - مسيحى شدن ارمنستان (سال 300 ميلادى)

در قرن سوم و چهارم گاهى ارمنستان متعلق به روم و زمانى متعلق به ايران مى شد.

ص: 729


1- تاريخ كليساى قديم در ص 269-271 اشتباهاتى كرده و اغراضى راجع بسلاطين ايران به كار برده است كه از تفصيل آن خوددارى مى كنم.

در زمان سلطنت شاپور اول ارمنستان به ايران تعلق داشت ولى در سال 286 ميلادى تيرداد Tirdates با كومك روميان، ارامنه را بضد ايرانيان برانگيخته خود را پادشاه ساخت و ارمنستان را از متصرفات روم گردانيد.

اين پادشاه كه در ابتداء با مسيحيان جفا مى كرد، نزديك به سال 300 ميلادى خودش بتوسط گريگر Gregory-The-llluminator كه رسول مشهور ارمنستان و معروف به «نوربخش» بود مسيحيت را قبول كرد و اولين پادشاهى است كه به مسيح ايمان آورد.

ظاهرا تيرداد چندان فهم و معرفتى از حقيقت مسيحيت نداشت، زيرا، بمحض اينكه مسيحى شد تمام اهالى ارمنستان را با زور شمشير بقبول اين مذهب مجبور نمود و اين اولين دفعه اى بود كه براى انتشار مسيحيت شمشير برداشته شد. ارمنستان رسما مملكت مسيحى شد و گريگر اسقف اعظم ارمنستان گرديد. بعد از چندى كتاب مقدس هم بزبان ارمنى ترجمه شد و ارامنه در مسيحيت بسيار غيور شدند. تاكنون بالغ بر 1600 سال است كه ارامنه در برابر زردشتيان و اعراب و عثمانيها استقامت كرده اند(1) (تاريخ كليساى قديم ص 272).

بعد از انقضاى سلطنت شاپور اول 6 پادشاه پى درپى روى هم 38 سال سلطنت كردند، و راجع به پيشرفت مسيحيت در اين زمان چندان خبرى در دست نيست.

مسيحيت در مدائن Ctesiphon پاى تخت ايران كمتر از ساير نقاط منتشر شد. كليساى مدائن خيلى كوچك بود و اسقف مخصوص نداشت و در سال 280 شخصى بنام «پاپا» بسمت اسقفى كليساى آنجا تعيين شد و وى پس از جار و جنجال با بعضى اسقف هاى روم كه او را معزول كردند نظر به طرف دارى بعض اسقفان ديگر بر سر كار خود تثبيت شد و ازين زمان ببعد اسقف مدائن كه موسوم به كاتوليكوس Catholicos (جاثليق) بود رأس كل كليساى ايران گرديد (تاريخ كليساى قديم ص 273).

4 - سال 309-379 ميلادى

در سال 309 ميلادى شاپور دوم كه يكى از مشهورترين پادشاهان ساسانى است

ص: 730


1- اسم شيرين ارمنستانى همسر خسرو را در فرهنگ همين مباحث به بينيد.

به سلطنت رسيد و مدت 70 سال پادشاهى نمود.

در اوايل سلطنت شاپور اتفاقى افتاد كه موقعيت مسيحيان را كاملا تغيير داد.

در سال 312 ميلادى قسطنطين امپراطور روم مسيحى شد و مسيحيت را دين رسمى امپراطورى خود گردانيد و مقام اسقفان را خيلى بلند نمود به طورى كه هرگاه به جنگ مى رفت كشيشان مسيحى را با خود مى برد تا براى ظفر يافتنش دعا كنند.

شاهنشاه ايران كه هميشه روم را دشمن طبيعى خود مى دانست بمحض اينكه قسطنطين مسيحى شد، مسيحيت را نيز دشمن سلطنت خود دانست، فورى بعد از مردن قسطنطين در سال 338 ميلادى جنگى بين روم و ايران شروع شد و شاپور لشكر به بين النهرين كشيد و 25 سال جنگ ادامه يافت و آخر كار شاپور مظفر شد و در سال 363 ميلادى با امپراطور روم صلح كرد. دولت روم پنج ايالت بين النهرين و شهر عمدۀ نصيبين Nisibis (1) را كه مدت 200 سال مالك بود به ايران واگذار نمود. در اثر اين ظفر، قدرت ايران در قسمت غربى آسيا بدرجات بيشتر از روم گرديد، و در نتيجه، مسيحيان مورد فشار و اضطهاد قرار گرفتند. و بالاخره در سال 379 ميلادى شاپور وفات كرد و با مرگ وى جفاى مسيحيان بانتهاء رسيد (تاريخ كليساى قديم از ص 273-281).

5 - دورۀ آزادى سال 379-399 ميلادى

سلاطينى كه بعد از شاپور به سلطنت رسيدند اغلب بى كفايت و ضعيف بودند و جنگ با روم را نيز تجديد نمودند، مسيحيان در زمان اين سلاطين نسبت به سابق آزادتر بودند ولى، باز كليساى ايران هنوز از طرف دولت به رسميت شناخته نمى شد.

<سال 399 ميلادى> در سال 399 ميلادى يزدگرد اول بر سرير سلطنت نشست. وى در اوايل سلطنت خود نسبت به مسيحيان مهربان بود تا آنجا كه اميدوار بودند خودش هم تعميد يافته مسيحى شود ضمنا زردشتيان را جفا رسانيد و از خود متنفر ساخت. اسقفى «ماروتا» Marutha نام اغلب بسمت ايلچيگرى از طرف امپراطور روم به ايران فرستاده

ص: 731


1- تلفظ عربى آن را در فرهنگ همين مباحث به بينيد.

مى شد، اين شخص علاوه بر مقام روحانى طبيب هم بود و يزدگرد را از مرضى معالجه كرد و او را فوق العاده از خود ممنون ساخت. ماروتا از فرصت استفاده كرد و دو استدعاء از پادشاه كرد: يكى اينكه فرمان آزادى كليساى ايران اعلام گردد، ديگر اينكه اجازۀ تشكيل شورائى براى تنظيم امور كليسائى داده شود، و هر دو اجابت شد.

<سال 409 ميلادى> در سال 409 ميلادى فرمان آزادى عموم مسيحيان ايرانى صادر گرديد و رخصت يافتند كه نمازخانه هاى منهدم شده را تجديد كنند و اين اولين بارى است كه كليساى ايران به رسميت شناخته شد ولى، باز اجازۀ بشارت و ساختن نمازخانه هاى جديد نيافتند و مسيحيان گمان بردند كه اين فرمان همان اختيارات را مى دهد كه فرمان «ميلان» به كومك قسطنطين (313 ميلادى) براى مسيحيان امپراطورى روم نموده بود.

<سال 410 ميلادى> در سال 410 ميلادى با موافقت پادشاه، شوراى اسقفان در مدائن تشكيل و قوانين مصوبه اين بود كه براى هر شهرى يك اسقف كافى است و براى تعيين هر اسقفى اقلا دست گزارى سه اسقف لازم است و عموم مسيحيان ايران اعياد مهمه را از قبيل عيد ميلاد و عيد قيام در مواقع معينى موظفند كه نگاه دارند و روى اين آزادى، بسيارى داخل كليسا شدند.

ابتداء، انجيل بزبان سريانى كه زبان ادسا و آربل باشد در ايران موعظه مى شد و بااينكه بسيارى از سكنۀ بين النهرين و ايران پهلوى زبان بودند همان زبان سريانى رسما در كليساهاى ايران معمول گرديد و ليكن، كتب و سرودهاى بسيارى براى مسيحيان ايران بزبان پهلوى نوشته شد. ولى، كتاب مقدس هرگز بزبان پهلوى ترجمه نگرديد.

مخالفين عمدۀ مسيحيان، يهوديان و زردشتيان بودند و مباحثه مى كردند.

طريقۀ مباحثۀ با زردشتيان از قرار ذيل بود:

ص: 732

مسيحى: تو كه مخلوق جاندار هستى چرا مخلوقات بى جان را مى پرستى؟ زردشتى: اما خورشيد زنده است و به همه زندگى مى بخشد، آتش هم زنده است چونكه هرچه را وجود دارد مى سوزاند.

مسيحى: آتش زنده نيست زيرا باران مختصر آن را خاموش مى كند، خورشيد هم زنده نيست زيرا در شب غائب مى شود. و ما مخلوقات را پرستش نمى كنيم بلكه، خدائى را پرستش مى كنيم كه خورشيد و آتش و زمين و دريا و هرچه در آسمانهاست؛ آفريده است.

زردشتى: ولى، شما شخص مرده اى را كه بر روى صليب جان داد عبادت مى كنيد، شما مى گوئيد كه همين شخص مصلوب شده، خداست.

آن وقت مسيحى شروع نموده اسرار تجسم خدا و مغفرت و شفاعت گناهان را بيان مى نمود و سعى مى كرد تا طرف مقابل را به مسيح بقبولاند(1). اگرچه هر زردشتى كه مسيحيت را قبول مى كرد خود را با خطر جان مواجه مى ساخت باز بعضى از مسيحيان متنفذ ايرانى از زردشتيان بودند (از دورۀ آزادى تا اينجا به خلاصه از تاريخ كليساى قديم ص 281-287 نقل شده).

كليساى ايران در قرن پنجم
اشاره

<سال 420 ميلادى> نظر به جسارت خود مسيحيان، مساعدتهاى يزدگرد بزودى خاتمه يافت زيرا، كشيشى «هاشو» Hashu نام از شهر هرمزد اردشير در خوزستان، يكى از آتشكده هاى بزرگ زردشتيان را كه نزديك كليسائى بود منهدم ساخت. و زردشتيان را بغضب آورد و مرافعۀ خود را بشاه رجوع نمودند. يزدگرد امر كرد كه هاشو دوباره آتشكده را بسازد و در صورت تخلف تمام مسيحيان را جفا و آزار خواهد رسانيد.

و ليكن، هاشو فرمان پادشاه را اطاعت ننمود و فورى بقتل رسيد.

يزدگرد در سال 420 ميلادى در اثر لگد اسبى وفات كرد و پسرش بهرام گور بتصويب مغان بجاى پدر بر سرير سلطنت جلوس نمود.

ص: 733


1- اين جوابهاى مسيحى مهملات است. ب.

<سال 420-422 ميلادى> بهرام پنجم بمحض جلوس بر تخت سلطنت، مغان را براى جفاى مسيحيان اقتدار تام بخشيد و مغان هم نمازخانه هاى مسيحيان را منهدم ساختند و در آزار مسيحيان كوشيدند.

بسيارى از مسيحيان از سر حد ايران خارج شده به مملكت روم پناه بردند. بهرام فورا تسليم فراريان را از امپراطور روم خواست ولى، امپراطور امتناع كرد و بلافاصله جنگ بين دو دولت تجديد شد.

در سال 422 ميلادى جنگ بين دو دولت ايران و روم خاتمه يافت يعنى روم مظفر شد و در عهدنامه قيد شد كه دولت ايران آزادى عقيده به مسيحيان بدهد و امپراطورى روم زردشتيان را در عقيده آزاد گرداند.

<سال 424 ميلادى> در سال 421 ميلادى «داديشوع» DadIshu بمقام كاتوليكوس رسيد، و در انتخاب او اختلافات زياد پيدا شد، بعدها دشمنان داديشوع او را به دوستى با دولت روم متهم ساختند و پادشاه فرمان داد تا او را تازيانه زده به زندان افكندند، و پس از مصالحۀ ايران و روم داديشوع آزاد شد و مدتى عزلت گزيد و سپس به تقاضاى اسقفان در سال 424 ميلادى شورائى از اسقفان در قصبۀ كوچك «مار كبتاى اعراب» Mar-kobta-Of-the-Arabs تشكيل داد، و در اين شورى دو أمر مهم بتصويب رسيد: يكى اينكه كليساى ايران به هيچ وجه در تحت تسلط كليساى روم نباشد، و ديگر اينكه كاتوليكوس داراى قدرت زيادى شود كه تمام مسيحيان ايرانى كاملا از او اطاعت نمايند. از اين زمان ببعد كاتوليكوس «پتريارخ» نيز ناميده مى شد.

<سال 446 ميلادى> از زمان انعقاد شوراى سال 424 تا سال 446 ميلادى كليساى ايران در صلح و آرامش بود. يزدگرد دوم كه در اين زمان به سلطنت رسيد ابتداء نسبت به مسيحيان با مهربانى رفتار مى كرد ولى، چيزى نگذشت كه التفات وى تبديل به تنفر شد و مسيحيان

ص: 734

با جفاى سختى دست به گريبان شدند و اين جفا در كركوك كه شهرى است نزديك موصل از همه جا سخت تر بود و چند روز پى درپى مسيحيان ايرانى را بر روى تپۀ پشت شهر مى كشتند.

<سال 450-486 ميلادى> يزدگرد بقتل عام مسيحيان مملكت خود قانع نگرديد و مصمم شد كه مسيحيت را از صفحۀ ارمنستان نيز محو كرده آئين زردشت را در آنجا استوار نمايد، زيرا، تصور مى كرد كه اگر ارمنستان مسيحى باشد بجاى حمايت از ايران، با روم طرح دوستى خواهد ريخت.

چون تهديدات مختلفه سودمند نيفتاد جنگ با ارمنستان در سال 450 ميلادى شروع گرديد. ايرانيان با كومك زردشتيان ارمنستان، مسيحيان آن سرزمين را در جنگ بزرگى شكست دادند و بسيارى از متنفذين مسيحى را كشتند و نيز عده اى از اسقفان را به اسيرى بايران آورده بقتل رسانيدند.

ارامنۀ مسيحى بسيارى به سرحدات روم فرار كردند ولى، بيشتر آنها كه باقى مانده بودند بضرب شمشير مجبور بقبول دين زردشت شدند. چند سالى مسيحيت تقريبا از صفحۀ ارمنستان محو گرديد. ولى، در سال 481 ميلادى مسيحيان ارمنستان انقلاب نموده سر از اطاعت ايرانيان پيچيدند. در مصالحه اى كه بعد با ايران بسته شد قيد گرديد كه تمام آتشكده هاى ارمنستان خراب گردد و ارامنه كاملا در اختيار مسيحيت آزاد باشند، به اين طور دوباره مسيحيت دين رسمى ارمنستان گرديد و كليساها باز شد.

نسطورى شدن كليساى ايران قريب سال 484 ميلادى ببعد

در شهر ادسا Edessa مدرسۀ مشهورى براى تأسيس علم الهى تأسيس شد. اين شهر در خاك روم بود ولى شاگردان بسيارى از ايران به آنجا مى رفتند و به اين وسيله كليساهاى سريانى زبان مشرق را با كليساهاى يونانى زبان مغرب، در عقايد؛ مربوط مى ساختند.

بسيارى از ايرانيانى كه در آنجا تحصيل مى كردند چون بوطن خود برمى گشتند

ص: 735

از اسقفان مشهور كليسا مى گرديدند و بتعليم اعتقاداتى كه در ادسا تحصيل نموده بودند مى پرداختند.

يكى از اعتقادات مهم مدرسۀ ادسا انفصال مطلق بين جنبۀ بشرى و جنبۀ الهى شخص مسيح بود. معتقدين باين عقيده بقدرى با افراط، اهميت به حقيقت جنبۀ بشرى مسيح مى دادند كه اشتباها آن را از جنبۀ الهى جدا دانستند و خطر آن مى رفت كه به عقيدۀ ايشان مسيح دو شخصيت على حده داشته باشد، يعنى تعليم مى دادند كه كلمۀ الهى به مردى عيسى نام ملحق گرديد.

تعليم دهندۀ اين اعتقاد نسطوريوس Nestorius ساكن قسطنطنيه بود و بدين سبب عقيدۀ او به نسطوريت Nestorianism موسوم گرديد.

اسقفان شوراى أفسس در سال 431 ميلادى وى را محكوم نموده گفتند كه:

كلمۀ خدا كاملا در رحم مريم با جنبۀ بشرى متحد گرديد و فقط يك شخصيت از آن پيدا شد، اين عقيده در كليساهاى مغرب بيشتر رواج داشت، ولى، در ادسا با وجود تصميم شوراى أفسس با كمال جدّيت نسطوريت تعليم داده مى شد. بالاخره، در سال 457 ميلادى شورشى بضد نسطوريان برپاشد و بسيارى از ساكنين مسيحى ادسا به ايران كوچ كرده زمينۀ جديدى براى انتشار عقيدۀ خود يافتند.

در اين موقع شخصى باسم بارسما Barsoma كه داراى استعداد زياد ولى قدوسيت كمى بود اسقف نصيبين شد و طرف التفات فيروز پادشاه واقع گرديد.

روزى به فيروز چنين گفت: «اگر مى خواهيد رعاياى مسيحى شما حقيقتا بشما بستگى داشته باشند، بمن اجازه دهيد تا همۀ آنها را نسطورى گردانم. بدين قسم از كليساى امپراطورى روم كه از نسطوريان متنفرند جدا مى شوند و من بعد رعاياى امين و باوفاى شاه خواهند بود».

فيروز اين أمر را تصويب نمود و بارسما با يك دسته از لشكريان پادشاه عازم سفر شد تا تمامى كليساها را ديده آنها را نسطورى گرداند.

بسيارى از مسيحيان ايران موضوع نسطوريت را نفهميده بقبول آن مبادرت

ص: 736

جستند و ديگران هم كه استقامت ورزيدند، با قواى نظامى بقبول آن مجبور شدند.

بدين طور نسطوريت اعتقاد رسمى كليساى ايران گرديد و جدائى بين كليساهاى مشرق و مغرب كه در شوراى داديشوع سال 424 ميلادى شروع شده بود به درجۀ كمال رسيد.

تاريخ كليساى قديم مى نويسد: «اين روز براى كليسا روز اندوه آورى بود كه پادشاه زردشتى را مجاز نمايد تا اعتقاد نامۀ كليسا را تعيين كند».

بجاى بارسما كه خيلى مشتاق مقام كاتوليكوس بود، «آقاق» حائز مقام كاتوليكوس شد و در سال 486 ميلادى آقاق شورائى از اسقفان تشكيل داد و بارسما در آن حاضر نشد ولى بعدا با آقاق صلح كرد. يكى از تصميمات اين شورى كه جالب توجه است اين بود كه ازدواج را براى تمام كشيشان كليسا مجاز نمود و بارسما هم مانند بسيارى از كشيشان متأهل گرديد.

تقريبا در همين زمان اتفاقى روى داد كه كليساى ايران را از كليساى روم بيشتر جدا كرد. مدرسۀ ادسا كه اعتقادات كليساى مشرق و مغرب را بهم مربوط مى ساخت در سال 489 ميلادى براى تعليم دادن عقايد نسطورى از طرف امپراطور روم بسته شد. معلمين و شاگردان اين مدرسه به نصيبين آمدند و بارسما در آنجا از آنها نگاهدارى نمود و در نصيبين مدرسۀ ديگرى تأسيس كرد كه از مدرسۀ ادسا هم شهرتش بيشتر گرديد و در اين مدرسه پس از ديدن دورۀ سه ساله براى تعليم و موعظه بتمام نقاط ايران مى رفتند.

تأسيس اين مدرسه بزرگترين خدمتى بود كه بارسما به كليساى ايران نمود زيرا، بيشتر اسقفان و پيشوايان كليسا در سالهاى بعد، از محصلين مدرسۀ نصيبين بودند، و چون اين اسقفان براى خدمت بشارت بيرون مى رفتند نسطوريت را در ايران بمراتب بيشتر از پيش انتشار مى دادند (از قرن پنجم تا اينجا به خلاصه از تاريخ كليساى قديم ص 288-301).

كليساى ايران در قرن ششم
1 - مزدك

موضوع مزدك جداگانه نوشته شده.

ص: 737

2 - مارابا MarAba -

در زمان قباد، مسيحيان ايمن بودند. مغان بقدرى سرگرم جنگ و جدال با مزدكيان بودند كه ديگر فرصت پرداختن به مسيحيان را نداشتند. و ليكن، اتفاقات اسفناك در داخلۀ كليسا روى داد. يعنى قريب به سى سال دو نفر، مدعى و رقيب مقام كاتوليكوس بودند و هريك اسقفانى را براى كليساها دست گزارى مى نمود، در نتيجه، اغتشاش سختى به ميان آمد و بالاخره شخص لايقى پيدا شد كه كليسا را از اين مهلكه بيرون آورد و اين شخص «مارابا» نام داشت و در سال 540 ميلادى بمقام كاتوليكوس انتخاب گرديد. مارابا عضو يك فاميل معروف زردشتى و در جزء مغان بوده و نايب الحكومۀ ايالت بيت ارماى BeitAramai بوده است. از جمله وادار كرد تمام كشيشانى كه بضد قانون كليساى آن روز عروسى نموده بودند (يعنى مثل زردشتيان آن زمان با زن پدر يا عمه يا خواهر و يا دختر خود و غيره ازدواج نموده بودند) زنان غير مشروع خود را ترك كنند. در همان سال كه مارابا، كاتوليكوس شد جنگ بين ايران و روم هم پس از شصت سال دوباره شروع گرديد. انوشيروان لشكر به سوريه كشيد و انطاكيه را كه دولتمندترين و قشنگ ترين شهر شرق نزديك بود گرفته تمامى آن را سوزانيد و گروهى از سكنۀ آنجا را بايران آورده انطاكيۀ جديدى در نزديكى مدائن بناء نمود.

با وجود انفصال كليساى ايران از روم باز بمحض شروع جنگ بين ايران و روم مغان دوباره بخراب كردن نمازخانه ها پرداختند و زردشتيانى را كه مسيحى شده بودند بقتل رسانيدند.

اين جفا پنج سال ادامه داشت و بالاخره در سال 545 ميلادى كه دولتين ايران و روم مصالحه نمودند؛ خاتمه يافت.

مارابا، هنگامى كه پادشاه براى جنگ از مدائن خارج بود، بدستور رئيس مغان توقيف و استنطاق شد كه چرا دين زردشت را ترك گفته و پيشواى مسيحيان شده و زردشتيان را به مسيحيت مى كشد و بدين زردشت در موضوع ازدواج توهين وارد آورده،

ص: 738

و تقاضاى هلاكت او را از شاه نمودند تا بالاخره تبعيد شد و پس از چند سال آزاد گرديد و باز گرفتارى ديگرى براى او پيش آمد.

معروف است كه انوشيروان يك زن مسيحى داشت كه از انكار مسيحيت امتناع كرد. چون انوشه زاد Anushazad پسر اين زن بسن بلوغ رسيد، خواست تا دين مادر را پيروى كند، پادشاه كه از اين امر ناراضى بود، او را در يكى از قصور خود در خوزستان محبوس كرد و تنبيه ديگرى از او نكرد. هنگامى كه انوشيروان به جنگ رفته بود، به انوشه زاد خبر رسيد كه پدرش مرده است، و او فرصت را غنيمت شمرده از حبس فرار كرد و خزانۀ دولتى را متصرف شد، بعد ادعاى سلطنت نمود و تمامى مسيحيان مملكت خود را به كومك طلبيد، در نتيجه، عدۀ زيادى از مسيحيان و مخصوصا مسيحيان خوزستان از او پيروى كردند. دشمنان مارابا، اين جريان را نزد پادشاه بحساب مارابا گذاردند. شاه دستور داد كه او را كور كنند و در چاهى بيندازند تا بميرد. بعد بى تقصيرى او آشكار شد و از طرف شاه مأمور شد كه برود خوزستان را امن و مسيحيان را آرام كند. در همين وقت لشكريان انوشه زاد و پدرش تلاقى نمودند و خود شاهزاده در جنگ كشته شد.

مارابا، در مراجعت به مدائن ناخوش شد و در سال 552 ميلادى درگذشت.

بعد از مارابا، در آخر قرن ششم چند نفرى بمقام وى رسيدند ولى، با وى در استعداد و پرهيزكارى قابل مقايسه نبودند. در اين زمان، كاتوليكوس از طرف خود پادشاه به خدمت گماشته مى شد، بهمين سبب گاهى اشخاص انتخاب شده از سياست مداران بودند و چندان خدا ترس نبودند. مسيحيت در ميان كسبه و صنعتگران پيشرفت نموده بود و گاهگاهى اشخاص متنفذ هم مسيحى بودند. گاهگاهى در ادارات دولتى و بعضى اوقات در دربار نيز كارهاى بزرگى به مسيحيان محول مى شد.

تاريخ كليساى قديم در ص 310 مى نويسد: انوشيروان و خسروپرويز هر دو زنان مسيحى داشتند و خسروپرويز بطور غير مستقيمى اظهار ايمان مى نمود. حكايت انوشه زاد پسر مسيحى انوشيروان قبلا ذكر شد. يكى از پسران ديگر وى نيز تعميد

ص: 739

يافت و اسقفى كه وى را تعميد داد براى اين عمل بحكم شاه بقتل رسيد.

تاريخ كليساى قديم در ص 310 مى نويسد: «گرچه هنوز مذهب زردشت از مسيحيت قوى تر بود ولى، مسيحيان ايرانى اعتماد داشتند كه طولى نخواهد كشيد كه نور مسيحيت تمام مملكت ايران را روشن خواهد نمود چنانكه سرتاسر امپراطورى روم را سيصد سال پيش روشن ساخته بود(1) ولى، بدبختانه(2) استيلاى اعراب در اول قرن هفتم از انجام اين آرزو مانع شد».

تشكيلات كليساى ايران

1 - تشكيلات كليسا خيلى شبيه تشكيلات دولتى بود. رئيس كل كليساى مشرق «كاتوليكوس» بود و در مدائن مسكن داشت و خود را «پتريارخ» نيز خوانده مدعى بود كه درجه اش با درجۀ اسقفان روم و اسكندريه و انطاكيه مساوى است.

اعتقادات كليساى ايران

2 - در سال 410 ميلادى كليساى ايران «اعتقادنامۀ نيقيه» را قبول نمود و بدين طور اتحاد عقايد خود را با كليساى روم تصديق كرد (شوراى نيقيه در شرح حال قسطنطين مذكور است). ولى، تقريبا 75 سال بعد كه كليساى ايران نسطورى شد، اين اتحاد از ميان رفت. اگر مسيحيان ايران مى توانستند با برادران مسيحى خود در مغرب مشورت نمايند، احتمال مى رفت كه اشتباه خود را(3) فهميده اعتقادات كليساى روم را قبول مى كردند، ولى، دورى راه و موانع سياسى ديگر بقدرى كليساى مشرق و مغرب را از هم جدا نمود كه مراودات دوستانه غيرممكن بود.

بنابراين، كليساى ايران در نسطوريت باقى ماند و اين تفاوت اعتقادات، جدائى اين دو كليسا را بكمال رسانيد.

رهبانيت در كليساى ايران

3 - كليساى ايران از زمان اول، تمايل زياد به زهد و تقوى داشت و بسيارى

ص: 740


1- عجب نورى؛ ب.
2- خوشبختانه. ب.
3- مغرب اشتباه كرده نه مشرق. ب.

از زنان و مردان نيكو، تصور مى نمودند كه براى كامل شدن در ايمان، ترك دنيا و گذراندن عمر در صومعه ها لازم است.

در زمان رياست مارابا، بر تعداد ديرهاى ايران افزوده شد و بيشتر اين ديرها در قسمت شمال بين النهرين واقع بود. راهبان بيشمار در اين ديرها جمع مى شدند و سه سال اول خود را از روى ترتيب در تحت نظارت رئيس دير بتحصيل مى پرداختند.

لباس رهبانان ساده و فورم مخصوص بود و سر خود را مى تراشيدند. روزى 7 دفعه براى دعاء جماعتى دور هم جمع مى شدند، در فاصلۀ ما بين دعاها مشغول كارهاى مختلف از قبيل فلاحت و نوشتن كتاب مقدس و پختن غذا مى شدند، معمولا يك باب مدرسه نيز مجاور دير بود كه راهبان، اطفال مسيحى را تعليم مى دادند، بعضى اوقات هم اجازه مى يافتند كه براى موعظه و بشارت كلام به اطراف «دير» بروند.

بعد از گذراندن سه سال، مجاز مى شدند كه دير را ترك كرده و دسته دسته يا تنها براى روزه و دعاء به كوههاى اطراف بروند. بسيارى از ايشان در اين موقع به اطراف براى موعظه و انتشار انجيل در بين بت پرستان مى رفتند. اين راهبان، اسقفان خود را اطاعت مى نمودند و املاك ديرها در تحت ادارۀ اسقفان بود.

فقط در نقاطى كه عدۀ راهبان از همه جا بيشتر بود، كليسا بيشتر توانست در مقابل اعراب مسلمان استقامت نمايد(1).

حوزۀ كليساى ايران

4 - كليساى ايران در تركستان و در ميان طايفۀ حياطله(2)(3) كه در نواحى

ص: 741


1- زهى بدبختى. ب.
2- هياطله، صحيح است. ب.
3- هياطله جمع بر هيطل (بر وزن جعفر) است و آن معرب هيتال (بر وزن سلمان) است. هيتال دو معنى دارد: 1 - بزبان بخارا، مرد با نيرو را گويند. 2 - ولايت ختلان و طالقان باشد از ملك بدخشان. و پادشاهان هيتال را هياتله گويند. و اين جمع، به روش عربى است چنانكه افغان را به افاغنه جمع مى كنند، و از اين مقوله بسيار است. ناصرى گويد: در اصل هيتل بمعنى بلاد ماوراءالنهر است كه بخارا و سمرقند و خجند و ساير بلاد باشد و در حقيقت همۀ تركستان است و سيحون در آن بلاد جارى است. (فرهنگ نظام).

رود جيحون ساكن بودند و در سمرقند و كاشغر و چين نيز اسقف داشت و چون مسافرت به مدائن طولانى بود اسقفان از حضور در مجالسى كه هر 4 سال يك مرتبه در مدائن منعقد مى شد، معاف بودند و امور كليسائى تركستان بوسيلۀ مراسلات انجام مى شد.

مسيحيت نسطورى از ايران تنها به تركستان نرفت بلكه، در عربستان و هندوستان نيز انتشار يافت. در يك كتاب خيلى قديمى كه به تازگى كشف شده مرقوم گرديده كه: در مدت سلطنت يزدگرد اول (سال 399-420 ميلادى) تاجرى موسوم به حيان (بر وزن صراف) از اهل نجران كه در جنوب عربستان است مسافرتى به ايران نمود و در شهر حيره كه نزديك نجف است با بعضى از مسيحيان آشنا شد و ايمان آورد و تعميد گرفت. چون به نجران مراجعت نمود فاميل خود و بسيارى از اهالى مملكت خود را به قبول مسيحيت هدايت نمود و بالاخره پادشاه نجران و بسيارى از رعايايش مسيحى شدند.

در سال 523 ميلادى جفاى شديدى بتوسط مصروق(1) پادشاه يهودى يمن بر مسيحيان وارد آمد. مصروق مملكت نجران را در تحت تسلط خود آورد و به تمام

ص: 742


1- در مصروق دو اشتباه كرده: يكى اينكه به صاد نوشته، و ديگر اينكه ذو نواس بايد بنويسد. ذو نواس: من ملوك حمير التبابعه. فتح مدينة نجران (523) و اراد اكراه النصارى اهلها على اعتناق اليهودية. قيل انه حفر لهم الاخاديد و فيها النار. و خطرهم اما الحريق بالنار او الخروج عن دينهم فابوا الخروج عن دينهم و ماتوا شهداء (المنجد ج 2). يكسوم و مسروق پسران ابرهه هستند كه يكى بعد از ديگرى سلطنت كردند. اول ابرهه بعد يكسوم بعد مسروق (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 61 به ترجمه). ناسخ التواريخ بجاى «يكسوم» «يكشوم» نوشته است.

مسيحيان امر كرد كه: يا مسيح را انكار نمايند و يهودى شوند، و يا حاضر به مرگ گردند.

چون مسيحيان از انكار ايمان امتناع نمودند، مصروق امر نمود تا نمازخانه اى را كه در آن 427 كشيش جمع شده بودند آتش زنند و همه را بسوزانند.

بعد به مسيحيان ديگر نجران روى آورده مرد و زن و بچه را قتل عام نمود.

در اين جفا زنان نيز به اندازۀ مردان با شجاعت علاقۀ خود را به مسيح نشان دادند. در سورۀ 85 قرآن(1) هم باين جفا اشاره شده است.

ولى با وجود اين، مسيحيت بكلى در آن صفحات از بين نرفت زيرا، در تاريخ اسلام مى خوانيم كه پس از صد سال نمايندگان مسيحيان نجران به مدينه آمده با حضرت محمّد مصالحه نمودند(2) و چون نخواستند كه مسيح را انكار نمايند و مسلمان شوند، لازم شد كه جزيۀ سنگينى بپردازند(3).

قبايل ديگرى نيز از قبيل: ربيعه، بهرا، قسان، تغلب و غيره در عربستان مسيحى شدند. احتمال مى رود كه تمام مسيحيان عربستان، كاتوليكوس مدائن را رئيس خود مى دانستند و اسقفان و كشيشان بتوسط وى تعيين مى گرديده(4) - است (از قرن ششم تا اينجا به خلاصه از كتاب تاريخ كليساى قديم از ص 302-316 نقل شده).

ص: 743


1- مراد، سورۀ بروج است.
2- داستان نصاراى نجران در سوره هاى: آل عمران و بروج، در قرآن كريم مذكور است.
3- ماليات، سنگين نبوده و تاريخ كليسا غرض رانى كرده و دليل بر خوش رفتارى پيامبر (ص) اين است كه: بعدا نصاراى نجران باختيار خود اسلام آورده اند. و اين ماليات سبك كه از مردان گرفته مى شده نه از زنان و كودكان، خرج امنيت شهر و خارج مى شده.
4- ربيعه بر وزن شريفه. بهرا و بهراء بر وزن يلدا و حمراء هر دو صحيح است. قسان با قاف غلط است و غسان (بر وزن صراف) با غين صحيح است. تغلب بفتح تاء و سكون غين و كسر لام است و در نسبت تغلبى بفتح لام گفته مى شود (به ترجمه از قاموس).

محرر اين تفسير گويد: نجاشى و بحيرا نسطورى بوده اند (رجوع به ص 33 و 343 كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى) و مردم نجران هم نسطورى بوده اند زيرا، مسيحيت «نسطورى» از «حيره» به «نجران» برده شده است.

كليساى مشرق از استيلاى عرب (اسلام) تا حال
اشاره

(1) ظهور اسلام.

(2) حالت مسيحيان در تحت حكمرانى اعراب (مسلمين).

(3) توسعۀ كليسا از قرن هفتم تا سيزدهم.

(4) تنزل كليسا.

1 - ظهور اسلام

تاريخ كليساى قديم در ص 317 و 318 اقتباسا مى نويسد:

در اوايل قرن هفتم ميلادى دين جديدى در عربستان ظهور نمود كه موقعيت و حالت سياسى و مذهبى آسيا(1) را بكلى تغيير داد. اين دين جديد، مذهب اسلام بود كه مؤسس (پيامبر) آن حضرت محمّد بن عبد اللّه است. حضرت محمّد در سال 622 ميلادى از مكه به مدينه هجرت فرمود و در آنجا دينى كه مركب از روحانيت و سياست بود در دسترس جهان گذارد. در سنۀ 632. م كه حضرت محمّد زندگانى را بدرود گفت، پيروانش عربستان را مسخر نمودند. و اعراب، حضرت محمّد را، هم سلطان و هم پيغمبر خود مى دانستند. پس از رحلت وى، خلفاى اسلام ابتدا در فرونشاندن شورش هاى داخلى كوشيدند و بعد بتسخير ممالك ديگر پرداختند. دولتين ايران و روم هر دو تاب مقاومت در برابر اعراب (مسلمانان)، نياوردند لذا، اعراب (مسلمانان) بتسخير ممالك پرداختند. مخصوصا در ايران اغتشاش غريبى حكمفرما بود، زيرا، خسرو پرويز پادشاه ايران شكست فاحشى از امپراطور روم خورده و بعد هم بوسيلۀ صاحب منصبانش محبوس گرديد و در سال 627. م مقتول شد. بعد از وى يازده نفر در مدت پنج سال پى درپى به سلطنت رسيدند و دو نفر از ايشان زن بودند(2).

ص: 744


1- بلكه دنيا. ب.
2- كشته شدن خسرو سال 628. م و كشته شدن يزدگرد آخرين پادشاه ساسانى 651. م (المنجد ص 242 و 574). بنابراين، سال متن اشتباه است. ب.

در همين زمان اعراب (مسلمانان) كه معتقد بودند اگر كشته شوند به بهشت مى روند و اگر بكشند بهشتى هستند؛ به عراق هجوم آوردند. گرچه يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانى با كمال دليرى با ايشان جنگ نمود، باز نتوانست بر آنها غلبه يابد و در 637 ميلادى «مدائن» بدست اعراب (مسلمانان) افتاد.

در سال 641. م در نهاوند ايرانيان شكست فاحشى خوردند و بالاخره در 651. م يزدگرد در مرو بدست آسيابانى ماهيسورى نام كشته شد و سلسلۀ ساسانيان منقرض گرديد و سلطنت ايران بدست اعراب (مسلمانان) افتاد.

2 - حالت مسيحيان در تحت حكمرانى اعراب (مسلمانان)
اشاره

تاريخ كليساى قديم در ص 318 اقتباسا مى نويسد: البته تصرف سلطنت ايران بوسيلۀ اعراب (مسلمانان) سبب تنزل و انحطاط دين زردشتيان شد و زردشتيان كه سابق پيروان مسيحيت را آزار مى رسانيدند، در اين وقت خودشان در تحت حكمرانى اعراب (مسلمانان) واقع شدند و مجبور شدند كه يا دين اعراب (اسلام) را قبول نمايند و يا جزيه دهند(1). بعضى از ايرانيان كه بقبول هيچيك از اين دو كار راضى نبودند، وطن خود را ترك گفته بهندوستان مهاجرت كردند. پارسيان امروزۀ هندوستان فرزندان همان ايرانيان مهاجر هستند.

تاريخ كليساى قديم در ص 319 به خلاصه مى نويسد: مسيحيان در جنگ با اعراب (مسلمانان) دخالت ننمودند و هجوم اعراب (مسلمانان) را بر زردشتيان تنبيهى از طرف خدا براى ريختن خون مسيحيان بى گناه دانستند(2)، لذا، اعراب (مسلمانان) هم با كمال مهربانى نسبت به مسيحيان رفتار مى نمودند.

تاريخ كليساى قديم در ص 319 مى نويسد: پس از ختم جنگ، مسيحيان كمكهاى بزرگى در ادارۀ مملكت به اعراب نمودند و مقامات مهمى را از قبيل: طبابت، مستشارى دربار و غيره اشغال نمودند.

ص: 745


1- جزيه: ماليات سبك ساليانه بود كه از مردان غير مسلمان (نه زنان و كودكان) گرفته مى شد و در عوض، سربازان اسلام حافظ شهر و جان و ناموس و اموال جزيه دهندگان بودند. ب.
2- اعمال نظر كرده.

همين مسيحيان، كتب و نوشتجات: افلاطون، ارسطو و ساير فلاسفۀ يونانى را بزبان عربى ترجمه نمودند و صنايع و فنون خود را به اعراب بى تمدن(1) تعليم دادند. اطلاعات اعراب از طب يونانى تماما از مدرسۀ معروف طب جنديشاپور بود كه مدت دويست سال بدست يك طايفۀ مسيحى بنام بختيشوع (يعنى مسيح رهائى داده) اداره مى شد. اشتهار عصر طلائى هارون الرشيد (و مأمون) نتيجۀ كار مسيحيان ايرانى بود (پايان).

برخلاف نوشتۀ تاريخ كليسا، عصر هارون الرشيد و مأمون عصر طلائى نيست محرر اين تفسير گويد: هارون و مأمون در جمع آورى فلاسفۀ(2) صابئين و مجوسان و مسيحيان اقدام كردند و آنان كتب يونانيان را ترجمه نمودند و در عوض جوائز بيت المال اسلام را به كيسۀ خود سرازير كردند و ليكن، در مثل است كه: جوجه را در آخر پائيز مى شمرند. اكنون بايد ديد محصول اين ترجمه ها چه بوده؟ 1 - طب است كه دسترنج علماء مصر بوده(3) (گرچه امروز آن معلومات را اطباء

ص: 746


1- در جنگ صليبى، مسيحيان، تمدن خود را از مسلمانان اقتباس كرده اند. تاريخ تمدن اسلام و عرب گوستاو لوبون فرانسوى را به بينيد. ب.
2- خالد بن يزيد بن معاويه كه «حكيم آل مروان» ناميده مى شد، شخصا فاضل بود و همت و محبت به علوم داشت و بفكر صنعت افتاد. پس، جماعتى از فلاسفۀ يونان را كه در شهر مصر بودند احضار كرد و دستور داد كه كتابهاى صنعت را از زبان يونانى و قبطى به عربى ترجمه كنند. و اين اولين نقل زبان بزبان در اسلام است. سپس، در عهد حجاج «ديوان» را از زبان فارسى به عربى ترجمه كردند و ناقل آن صالح بن عبد الرحمن غلام بنى تميم است و پدر صالح از اسراء سجستان است. و «ديوان» شام را بزبان رومى مى نوشتند و كاتب آن سرجون بن منصور بود كه براى معاوية بن ابى سفيان مى نوشت. سپس، منصور بن سرجون بود. و سرجون در نقل «ديوان» از رومى به عربى تعلل مى كرد (الفهرست ابن النديم ص 338 و 339 به ترجمه و خلاصه).
3- و يونانيان هم آنچه داشته اند از مصر فراگرفته بودند و مع ذلك تمام حاصل طب از ده صفحه تجاوز نمى كرده. ب.

جديد در زاويۀ تاريخ جا داده اند و به زعم آنان معلوم مى شود كه اطباء قديم، قرنها با جان مردم بازى مى كرده اند).

2 - نجوم است (كه دسترنج علماء كلده و اشور و بابل و مصر بوده است).

3 - هندسه است (كه آنهم با ملاحظۀ اهرام و دقايق هندسى آنها، محصول علماء مصر بوده است).

4 - علوم طبيعى است (كه بالتمام محصول علماء فينيقيان و مصريان بوده است).

5 - فلسفه است (كه محصول دماغهاى خشك يونانيان بوده است و بوسيلۀ مسيحيان وارث فلسفۀ اسكندريه، به ديگران منتقل شده و اسلام نه تنها سودى از آن نبرده و نه تنها مورد احتياج اسلام نبوده بلكه، در كار اسلام و تشتّت و تفرّق مسلمانان سهمى به سزا داشته است). دانستن «مثل معلقه» نه به درد دنيا مى خورد و نه آخرت، و هكذا بقيۀ مطالب فلسفۀ يونانى كه از دماغهاى خشك و عليل تراوش كرده است.

عصر حضرت امام جعفر الصادق (ع) عصر طلائى است
اشاره

محرر اين تفسير گويد: جابر بن حيان كوفى معروف به صوفى در تمام رشته هاى علمى از فلسفه و طب و هندسه و شيمى و فيزيك و... داراى تأليف و تصنيف است و كتب او طبق نوشتۀ ابن النديم در كتاب «الفهرست» چهار هزار و يك صد و نود و هفت كتاب است و وى از شاگردان امام جعفر الصادق عليه السّلام مى باشد. و اگر خلفاء «در» خانۀ ائمه عليهم السلام را نبسته بودند هيچ احتياجى نبود به اين كه پول بيت المال مسلمين را به كيسۀ جمعى مسيحى و يهودى و مجوسى و ستاره پرست سرازير نمايند و دست گدائى نزد بيگانگان دراز كنند و بالاخره نتيجه اى هم عايدشان نگردد.

جابر بن حيان كوفى
اشاره

محمّد بن اسحاق النديم البغدادى متوفى در روز چهار شنبه، ده روز بآخر ماه شعبان مانده از سال 385 در كتاب الفهرست(1) كه در مصر به سال 1348 بچاپ

ص: 747


1- كتاب الفهرست اول بار در ليپزيك Leipziq در سال 1872 از روى نسخه هاى موجود در كتابخانۀ پاريس و كتابخانۀ كوبرلى و دو كتاب در «وين» و يك نسخه در ليدن، چاپ شده است.

رسيده در صفحات 498-503 به ترجمه مى نويسد:

ابو عبد اللّه جابر بن حيان بن عبد اللّه كوفى معروف به صوفى است و مردم دربارۀ او اختلاف كرده اند:

شيعه او را از بزرگان خود مى دانند و مى گويند: يكى از ابواب امام است و معتقدند كه از اصحاب جعفر الصادق (رض) بوده و از اهل كوفه مى باشد.

برخى از فلاسفه او را از خود مى دانند و مى گويند: در منطق و فلسفه مصنفاتى دارد.

برخى از اهل صناعت طلا و نقره معتقدند كه رياست اين كار در عصر او به او منتهى شد و راز او مكتوم بوده و اعتقادشان اين است كه: جابر از ترس سلطان عصر در شهرها قرار نداشت و هرچند صباحى در يك شهرى به سرمى برد.

و قول ضعيفى هست كه او را در دستۀ برامكه و از ملازمان جعفر بن يحيى مى داند و كسى كه اين عقيده را دارد مى گويد: مقصود از اينكه مى گويند (جعفر، آقاى جابر بوده) همين جعفر برمكى است(1). و شيعه مى گويند مراد از جعفر، جعفر الصادق است.

و يكى از موثقين كه در كار صنعت بود بمن خبر داد كه جابر در معبر دروازۀ شام - آن دروازه ئى كه معروف به (درب الذهب) است - منزل داشت و هم اين شخص بمن گفت كه: جابر بيشتر اوقات در كوفه اقامت داشت و چون هواى كوفه صاف و مناسب اين كار بود در آنجا بتدبير اكسير مى پرداخت. و خانۀ جابر بن حيان در كوفه همان جاست كه در يك طالار «تالار» طولانى، هاون طلائى كه در آن دويست رطل(2) طلا بود پيدا شد، زيرا، غير از اين هاون و محلى كه براى حل و عقد ساخته شده بود، در اين طالار، چيز ديگرى يافت نشد و اين واقعه در زمان عز الدوله پسر معز الدوله بود.

ص: 748


1- چنين دانشمندى احتياج به وزراء و امراء نداشته است. بلى: يا سؤالاتى از او كرده اند و او ناچار بوده جواب بدهد، و يا براى حفظ جان خود ناچار بوده كه خويش را به دربار خلفاء نزديك كند.
2- هر رطل دوازده وقيه است كه نود مثقال باشد.

و ابو سبكتكين دستاردار گفت كه: عز الدوله خود براى ديدن اين حقيقت به آنجا رفت. و جماعتى از اهل علم و بزرگان وراقان(1) بمن گفتند: اين مرد (يعنى جابر) اصل و حقيقت ندارد و بعضى گفتند: اگر حقيقت هم داشته باشد جز كتاب (الرحمة) چيز ديگرى تصنيف نكرده، و اين مصنفاتى كه بنام اوست، مردم تصنيف كرده و به جابر نسبت داده اند. ولى، من مى گويم كه: اگر مرد فاضلى بنشيند و خود را در زحمت بيفكند و كتابى كه مشتمل بر دو هزار ورق باشد تصنيف كند و قريحۀ خود را دچار رنج نمايد و فكرش را مصروف استخراج مطالب نمايد و بدن و دست و چشم خود را به نوشتن به تعب بيندازد سپس، آن را بنام ديگرى كند خواه آن كس موجود باشد يا معدوم؛ اين نوعى از نادانى است و كسى چنين كارى نمى كند و اهل علم يك ساعت وقت خود را صرف چنين شغلى نمى سازند، و چه فائده و عائده اى در اين كار موجود است؟ و من مى گويم: جابر حقيقت دارد و او اظهر و اشهر از اين ادعاهاست و تصنيفاتش برتر و بيشتر است و هم اين مرد كتابها دربارۀ مذاهب شيعه دارد كه من آنها را در جاهاى مربوط به آن نقل مى كنم و در بسيارى از علوم، كتابها نوشته كه من در اين كتاب (الفهرست مراد است) ذكر كرده ام.

و قول ضعيفى است كه اصل جابر از خراسان بوده است و (محمّد بن زكريا) رازى در كتابهاى خود كه در صنعت تأليف كرده مى گويد: «قال استاذنا ابو موسى جابر بن حيان».

اسامى شاگردان جابر

خرقى، كه كوچۀ خرقى در مدينه منسوب به اوست. و ابن عياض مصرى. و اخميمى.

اسامى كتابهاى جابر در صنعت

جابر يك فهرست بزرگ دارد كه نام تمام كتابهائى كه در صنعت و غيره تأليف

ص: 749


1- «وراق» (بر وزن ضراب) نويسنده و مصحح و جلدكننده و تاجر كتابهاست و اين شغل وراقى به منزلۀ ادارۀ چاپخانۀ اين عصر بوده است.

كرده، در آن مذكور است و يك فهرست كوچكى دارد كه مشتمل است بر نام كتاب - هائى كه در صنعت فقط، تأليف كرده. و ما چند كتاب او را كه خود ديده ايم و موثقين هم آنها را ديده اند و براى ما گفته اند، در اينجا ذكر مى كنيم. از جمله:

1 - كتاب اسطقس الاس الاول الى البرامكة.

2 - كتاب اسطقس الاس الثانى الى البرامكة.

3 - كتاب اسطقس الاس الثالث الى البرامكة. كه اسم آن كتاب «كمال» است.

4 - كتاب الواحد الكبير.

5 - كتاب الواحد الصغير.

6 - كتاب الركن.

7 - كتاب البيان.

8 - كتاب الترتيب.

9 - كتاب النور.

10 - كتاب الصبغ الاحمر.

11 - كتاب الخمائر الكبير.

12 - كتاب الخمائر الصغير.

13 - كتاب التدابير الرائية.

14 - كتاب معروف به ثالث.

15 - كتاب الروح.

16 - كتاب الزيبق.

17 - كتاب الملاغم الجوانية.

18 - كتاب الملاغم البرانية.

19 - كتاب العمالقة الكبير.

20 - كتاب العمالقة الصغير.

21 - كتاب البحر الزاخر.

22 - كتاب البيض.

23 - كتاب الدم.

24 - كتاب الشعر (يعنى مو).

25 - كتاب النبات.

26 - كتاب الاستيفاء.

27 - كتاب الحكمة المصونة.

28 - كتاب التبويب.

29 - كتاب الاملاح.

30 - كتاب الاحجار.

31 - كتاب الى قلمون.

32 - كتاب التدوير.

33 - كتاب الباهر.

34 - كتاب التكرير.

35 - كتاب الدرة المكنونة.

36 - كتاب البدوح.

37 - كتاب الخالص.

38 - كتاب الحاوى.

ص: 750

39 - كتاب القمر.

40 - كتاب الشمس.

41 - كتاب التركيب.

42 - كتاب الفقه.

43 - كتاب الاسطقس.

44 - كتاب الحيوان.

45 - كتاب البول.

46 - كتاب التدابير (غير از آنكه گذشت).

47 - كتاب الاسرار.

48 - كتاب كيمان المعادن.

49 - كتاب الكيفية.

50 - كتاب السماء، اولى و ثانية و ثالثة و رابعة و خامسة و سادسة و سابعة.

51 - كتاب الارض - از اولى (تا) سابعة.

52 - كتاب المجردات.

53 - كتاب البيض الثانى (غير از آنكه گذشت).

54 - كتاب الحيوان الثانى.

55 - كتاب الاملاح الثانى.

56 - كتاب الباب الثانى.

57 - كتاب الاحجار الثانى.

58 - كتاب الكامل.

59 - كتاب الطرح.

60 - كتاب فضلات الخمائر.

61 - كتاب العنصر.

62 - كتاب التركيب الثانى.

63 - كتاب الخواص.

64 - كتاب التذكير.

65 - كتاب البستان.

66 - كتاب السيول.

67 - كتاب روحانية عطارد.

68 - كتاب الاستتمام.

69 - كتاب الانواع.

70 - كتاب البرهان.

71 - كتاب الجواهر الكبير.

72 - كتاب الاصباغ.

73 - كتاب الرائحة الكبير.

74 - كتاب الرائحة اللطيف.

75 - كتاب المنى.

76 - كتاب الطين.

77 - كتاب الملح.

78 - كتاب الحجر الحق الاعظم.

79 - كتاب الالبان.

80 - كتاب الطبيعة.

81 - كتاب ما بعد الطبيعة.

82 - كتاب التلميع.

83 - كتاب الفاخر.

ص: 751

84 - كتاب الصارع.

85 - كتاب الافرند.

86 - كتاب الصادق.

87 - كتاب الروضة.

88 - كتاب الزاهر.

89 - كتاب التاج.

90 - كتاب الخيال.

91 - كتاب تقدمة المعرفة.

92 - كتاب الزرانيخ.

93 - كتاب الهى.

94 - كتاب الى خاطف.

95 - كتاب الى جمهور الفرنجى(1).

96 - كتاب الى على بن يقطين.

97 - كتاب مزارع الصناعة.

98 - كتاب الى على بن اسحاق البرمكى.

99 - كتاب التصريف.

100 - كتاب الهدى.

101 - كتاب تليين الحجارة الى منصور بن احمد البرمكى.

102 - كتاب اغراض الصنعة الى جعفر بن يحيى البرمكى.

103 - كتاب الباهت.

104 - كتاب عرض الاعراض.

و اين كتابها يك صد و دوازده كتاب است(2) و بعد از اين، هفتاد كتاب دارد كه از آن جمله است:

105 - كتاب اللاهوت.

106 - كتاب الباب.

107 - كتاب الثلاثين كلمة.

108 - كتاب المنى.

109 - كتاب الهدى.

110 - كتاب الصفات.

111 - كتاب العشرة.

112 - كتاب النعوت.

113 - كتاب العهد.

114 - كتاب السبعة.

115 - كتاب الحى.

116 - كتاب الحكومة.

117 - كتاب البلاغة.

118 - كتاب المشاكلة.

119 - كتاب خمسة عشر.

120 - كتاب الكفؤ.

ص: 752


1- قابل دقت است.
2- نگارنده گويد: تا اينجا 104 كتاب بيشتر نيست و معلوم نيست هشت كتاب ديگر چرا از قلم افتاده. و بايد دانست كه اين شماره گذارى در كتاب الفهرست نبود و نگارنده افزود.

121 - كتاب الاحاطة.

122 - كتاب الراوق.

123 - كتاب القبة.

124 - كتاب الضبط.

125 - كتاب الاشجار.

126 - كتاب المواهب.

127 - كتاب المخنقة (؟).

128 - كتاب الاكليل.

129 - كتاب الخلاص.

130 - كتاب الوجيه.

131 - كتاب الرغبة.

132 - كتاب الخلقة.

133 - كتاب الهيئة.

134 - كتاب الروضة.

135 - كتاب الناصع.

136 - كتاب النقد.

137 - كتاب الطاهر.

138 - كتاب ليلة.

139 - كتاب المنافع.

140 - كتاب اللعبة.

141 - كتاب المصادر.

142 - كتاب الجمع.

اين چهل كتاب از هفتاد كتاب است (1) سپس، اين رساله هاست كه اسم ندارد:

143 - رسالۀ اولى در حجر.

144 - رسالۀ ثانية در حجر.

145 - رسالۀ ثالثة در حجر.

146 - رسالۀ رابعة در حجر.

147 - رسالۀ خامسة در حجر.

148 - رسالۀ سادسة در حجر.

149 - رسالۀ سابعة در حجر.

150 - رسالۀ ثامنة در حجر.

151 - رسالۀ تاسعة در حجر.

152 - رسالۀ عاشرة در حجر.

153 تا 162 ده رساله بهمين ترتيب در نبات دارد.

163 تا 172 ده رساله بهمين ترتيب در احجار دارد.

پس اين هفتاد رساله است(2) و ده كتاب باين هفتاد اضافه شده بدين قرار:

173 - كتاب التصحيح.

174 - كتاب المعنى.

175 - كتاب الايضاح.

176 - كتاب الهمة.

ص: 753


1- اين كتابها 38 شماره بيشتر نيست.
2- اين رساله ها 30 شماره بيشتر نيست.

177 - كتاب الميزان.

178 - كتاب الاتفاق.

179 - كتاب الشرط.

180 - كتاب الفضلة.

181 - كتاب التمام.

182 - كتاب الاعراض.

و بعد از اينها، ده مقاله دارد كه بدين قرار است:

183 - كتاب مصححات فرثاغورس.

184 - كتاب مصححات سقراط.

185 - كتاب مصححات فلاطون.

186 - كتاب مصححات ارسطاليس.

187 - كتاب مصححات ارسنجانس.

188 - كتاب مصححات اركاغانيس.

189 - كتاب مصححات امورس.

190 - كتاب مصححات ديمقراطيس.

191 - كتاب مصححات حربى.

192 - كتاب مصححاتنا نحن.

پس از آن، بيست كتابيست بنامهاى ذيل:

193 - كتاب الزمردة.

194 - كتاب الانموذج.

195 - كتاب المهجة.

196 - كتاب سفر الاسرار.

197 - كتاب البعيد.

198 - كتاب الفاضل.

199 - كتاب العقيقة.

200 - كتاب البلورة.

201 - كتاب الساطع.

202 - كتاب الاشراق.

203 - كتاب المخايل.

204 - كتاب المسائل.

205 - كتاب التفاضل.

206 - كتاب التشابه.

207 - كتاب التفسير.

208 - كتاب التمييز.

209 - كتاب الكمال و التمام.

سه كتاب ديگر باينها اتصال دارد:

210 - كتاب الضمير.

211 - كتاب الطهارة.

212 - كتاب الاعراض.

و پس از اين، هفده كتاب است كه اسامى آنها اينست:

213 - كتاب المبدأ بالرياضة.

214 - كتاب المدخل الى الصناعة.

215 - كتاب التوقف.

216 - كتاب الثقة بصحة العلم.

217 - كتاب التوسط فى الصناعة.

ص: 754

218 - كتاب المحنة.

219 - كتاب الحقيقة.

220 - كتاب الاتفاق و الاختلاف.

221 - كتاب السنن و الحيرة.

222 - كتاب الموازين.

223 - كتاب السر الغامض.

224 - كتاب المبلغ الاقصى.

225 - كتاب المخالفة.

226 - كتاب الشرح.

227 - كتاب الاغراء فى النهاية.

228 - كتاب الاستقصاء.

پس از اينها، سه كتاب است بدين قرار:

229 - كتاب الطهارة (غير از آنچه گذشت).

230 - كتاب التفسير.

231 - كتاب الاعراض.

محمّد بن اسحاق مى گويد كه: جابر در كتاب فهرست خود گفته: بعد از اين كتابها سى رساله تأليف كردم كه آنها اسم ندارند. بعد از آنها چهار مقاله تأليف كردم از اين قرار:

261 - كتاب الطبيعة الفاعلة الاولى المتحركة و هى النار.

262 - كتاب الطبيعة الثانية الفاعلة الجامدة و هى الماء.

263 - كتاب الطبيعة الثالثة المنفعلة اليابسة و هى الارض.

264 - كتاب الطبيعة الرابعة المنفعلة الرطبة و هى الهواء.

جابر مى گويد: دو كتاب در شرح اين كتابها(1) نوشتم و آن دو كتاب اين است:

265 - كتاب الطهارة.

266 - كتاب الاعراض.

بعد از اين، چهار كتاب تأليف كردم بدين قرار:

267 - كتاب الزهرة.

268 - كتاب السلوة.

269 - كتاب الكامل.

270 - كتاب الحياة.

و پس از اين، طبق رأى بليناس صاحب طلسمات، ده كتاب تأليف كردم بدين قرار:

271 - كتاب زحل.

272 - كتاب المريخ.

273 - كتاب الشمس الاكبر.

ص: 755


1- از 261-264.

274 - كتاب الشمس الاصغر.

275 - كتاب الزهرة.

276 - كتاب عطارد.

277 - كتاب القمر الاكبر.

278 - كتاب الاعراض.

279 - كتاب معروف به خاصية نفسه.

280 - كتاب المثنى.

و جابر، چهار كتاب در مطالب دارد بدين قرار:

281 - كتاب الحاصل.

282 - كتاب ميدان العقل.

283 - كتاب العين.

284 - كتاب النظم.

285-3685 - ابو موسى مى گويد: سيصد كتاب در فلسفه تأليف كردم و يك - هزار و سيصد كتاب در حيل بطرز كتاب تقاطر «؟» و يك هزار و سيصد رساله در مجموع صنائع و آلات جنگ. سپس، در طب، كتاب عظيمى تأليف كردم و هم در طب بقدر پانصد كتاب تأليف نمودم مانند كتاب المجسة و كتاب التشريح.

3686 - سپس، كتابهاى منطق را برطبق رأى ارسطاطاليس تأليف كردم(1).

3687 - سپس، كتاب الزيج اللطيف كه بمقدار سيصد ورقه است تأليف نمودم.

3688 - كتاب شرح اقليدس.

3689 - كتاب شرح مجسطى.

3690 - كتاب المرايا.

3691 - كتاب الجاروف (كه متكلمين آن را نقض كردند. و بنا بر قول ضعيفى مرتكب آن ابو سعيد مصرى بوده).

3692 - سپس، كتابهائى(2) در زهد و مواعظ تأليف كردم.

3693 - و كتابهاى خوب و بسيارى در عزائم تأليف نمودم(3).

3694 - و كتابهائى در نيرنجات تأليف كردم(4).

3695 - و در چيزهائى كه از خواص آن استفاده مى شود كتابهاى بسيار تأليف نمودم(5).

4195 - بعد از اين، در ردّ بر فلاسفه پانصد كتاب تأليف نمودم.

4196 - سپس، كتابى در صنعت، تأليف نمودم كه به «كتب الملك» معروف است.

4197 - و كتابى تأليف كردم كه برياض معروف است. پايان ترجمه (ص 498-503)

ص: 756


1- شمارۀ اين كتابها معلوم نشده.
2- شمارۀ اين كتابها معلوم نشده.
3- شمارۀ اين كتابها معلوم نشده.
4- شمارۀ اين كتابها معلوم نشده.
5- شمارۀ اين كتابها معلوم نشده.
3 - كليساى مشرق زمين از قرن هفتم تا سيزدهم.

تاريخ كليساى قديم در ص 319-323 به خلاصه مى نويسد: در قرن هفتم جنگ و اغتشاش زياد واقع شد. كليسا در اين زمان نتوانست چندان پيشرفتى بنمايد.

حتى بعضى از مسيحيان اسلام آوردند. ولى، چيزى نگذشت كه كليسا از اين حالت بيرون آمد و مجددا مسيحيان زياد شدند و كليسا توسعه يافته تا قرن سيزدهم همواره پيشرفت مى نمود.

در قرن هفتم، مرسلين ايرانى، كليساى بزرگ و كاميابى در چين تأسيس نموده اند، گويند: اولين مبشر ايرانى كه به چين رفته شخصى بوده كه اولوپن Olopen نام داشته است.

در سال 745. م پادشاه چين كه يوين تسانگ Yuintsong نام داشت فرمانى صادر نمود كه بموجب آن، مسيحيان در بناى نمازخانه ها آزاد باشند، و اجازه يافتند كه يك نمازخانه هم در پايتخت بنا كنند. چينيها اين نمازخانه ها را «معابد ايرانى» مى گفته اند:

انجيل به ژاپن نيز برده شده و گويند: طبيبى ايرانى در قرن هشتم ملكۀ ژاپن را مسيحى نموده است.

در قرون بعد نيز مبشرين به ممالك اطراف مى رفته اند. در حوالى سنۀ 1009. م اسقف اعظم مرو مراسله اى به كاتوليكوس بغداد نوشت و در آن اظهار داشت كه: يكى از پادشاهان تركستان رؤيائى ديده و خودش با قريب دويست هزار نفر از رعايايش مسيحى شده است. كاتوليكوس در جواب وى مى نويسد كه: يك كشيش و يك شمّاس براى تعميد آنها فرستاده شود.

انجيل در ميان مغول ها هم انتشار يافته بود و پادشاهان مغول التفات زيادى نسبت به مسيحيان نشان مى دادند. زن هلاكوخان مسيحى بود. مغول ها زمانى كه آسياى غربى را مورد تاخت وتاز خود قرار دادند و ببغداد هجوم آوردند، باز حمايت خود را از مسيحيان دريغ نداشتند و ايشان را به انجام بعضى از امور دولتى گماشتند.

كليساى مشرق زمين در اين زمان (تقريبا 1300. م) به منتهاى ترقى و عظمت

ص: 757

رسيد. اكثر طوائف مهم تركها كه در آسياى مركزى مسكن داشتند، بمسيح ايمان آوردند و مسيحيت در هندوستان و چين و سيام نيز زياد پيشرفت نمود. گرچه كليساى مشرق زمين خيلى وسيع بود و مسيحيان به السنۀ مختلفه تكلم مى نمودند، باز كليساهاى نواحى مختلفه قدرى با هم مراوده داشتند و اتحاد و يگانگى تا حدى برقرار بود.

مثلا، در تاريخ مى خوانيم كه شمعون اسقف طوس بمقام اسقف اعظم چين انتخاب گرديد و ماركوس Marcus كه يك نفر مسيحى بومى چينى و اسقف اعظم آنجا بود، بمغرب دعوت شده مقام كاتوليكوس كل كليسا را حائز گرديد. بنابراين، كليساى ايران را بايد كليساى آسيا دانست.

دكتر مينگانا dr.mingana كه يكى از متخصصين انگليسى تاريخ كليساى قديم است، راجع به امور بشارتى اين كليساى بزرگ، چنين مى نويسد: «هيچ دليلى مخالف اين حقيقت انكارنكردنى نيست كه افتخار بشارت دادن به مردمان آسياى مركزى و اكناف مشرق زمين، و افتخار ترويج تمدن غربى در ميان آنها كه مبنى بر تعاليم عيسى ناصرى است، كاملا سزاوار غيرت فوق العاده و اقدامات عجيب كليساى نسطورى (يعنى كليساى ايران) مى باشد. هنوز در صحنۀ دنيا كليساى ديگرى ديده نشده كه باين اندازه در بشارت كلام مسيح غيور باشند. حتى ما كه قرنها بعد از ايشان بذكر اين وقايع مى پردازيم، طبعا متعجب مى شويم كه اين اشخاص با وجود مخالفت سخت و انتقام آميز افسونگران شمانيزم Shamanism (1) و موبدان زردشتى، باز مى توان گفت كه بتمام نقاط مشرق زمين مسافرت نموده و تخم كلامى كه به عقيدۀ ايشان دين حقيقى خداوند مى باشد كاشتند. البته، اين اقدامات خيلى باعث افتخار ايشان است»(2).

ص: 758


1- شمانيزم قسمى بت پرستى بوده كه خوب و بد را در زندگانى از ارواح يا خدايان مى دانسته، و پيروان آن عقيده داشته اند كه: اين ارواح و خدايان در تحت تأثير كهنه ئى كه شمان Shamans نام داشته اند، بوده اند.
2- پس، چرا شما با عقيدۀ نسطوريان محاجه و مبارزه مى كنيد؟ ب.
4 - تنزل كليسا
اشاره

تاريخ كليساى قديم در ص 323-325 مى نويسد: حال ببينيم امروزه اين كليساى مجلل كجاست؟ فقط مختصرى از آن باقيمانده است. ما نمى توانيم مفصلا تمام علل تنزل و انحطاط آن را در ممالكى كه قريب هفتصد سال قبل، كليسا در آن كاميابى حاصل نموده است، ذكر نمائيم. فقط چند دليل مهم را كه در انحطاط كليساى ايران خيلى حائز اهميت بود، بطور مختصر بيان مى نمائيم:

اول اينكه بمرور زمان مسيحيان قبول اسلام نمودند.

دوم آنكه بتدريج خيلى از جديت و پاكى كليسا كاسته گرديد و اسقفانى هم كه تعيين مى شدند، چون اغلب جاهل و نالايق بودند، نمى توانستند از بازگشت مسيحيان به بت پرستى جلوگيرى نمايند.

سوم اينكه استيلاى چنگيزخان و تيمور لنگ و قبايل خونخوار مغول بر آسياى غربى خيلى به مسيحيان صدمه زد.

در قرن سيزدهم چنگيز خان بسيارى از شهرهائى را كه مسيحيت در آنها ترقى نموده بود، قتل عام نمود(1) از قبيل: سمرقند، بخارا، مرو، هرات، نيشابور و

ص: 759


1- اگر مغول به ممالك اسلامى و غير اسلامى هجوم نكرده بود، مسيحيان در جنگهاى صليبى، يك نفر مسلمان باقى نمى گذاردند، زيرا، مسيحيان در جنگ صليبى در مسجد بيت المقدس بحدى از مسلمانها كشتند كه خون تا سينۀ اسب آنها رسيد. هجوم مغول باعث شد كه مسيحيان جنگ صليبى به خانه هاى خود برگردند، و مسلمانان نفس تازه كنند. اين را هم بايد دانست كه مغول هرجا با وى مقاومت شد دست به كشتار زده و الا كشتار نمى كرده. چنانكه شيخ سعدى نگذارده كه شيراز و بالجمله خاك فارس قتل عام شود. نيز بايد دانست كه مغول با دين مردم كار نداشته بلكه، خودش رفته رفته مسلمان شده و بعد هم شيعه شده است. و ليكن، مسيحيان با جان و ايمان مردم... تا توانى مى گريز از يار بد يار بد بدتر بود از مار بد يار بد تنها همى بر جان زند يار بد بر جان و بر ايمان زند. ب.

غيره. چنانچه ذكر شد، پادشاهان مغول ابتدا با مسيحيان بين النهرين التفات داشتند، اما، چون غازان خان كه يكى از پادشاهان ايشان بود در سال 1295. م مسلمان شد، حكم نمود تا تمام نمازخانه هاى مسيحيان را در ايران خراب نمايند.

صد سال بعد از اين واقعه يك اتفاق هولناك ترى در تمام آسياى مركزى و غربى رويداد، يعنى امير تيمور، ممالك: تركستان، ايران، روسيه، هندوستان و بين النهرين را فتح نمود و شهرها را خراب و ويران ساخته زمين را با خون مليونها مردم رنگين كرد. مثلا در اصفهان بامر او، سر 70000 نفر را بريده از آن مناره اى به يادگار قهر و غضب تيمور بنا نمودند.

امير تيمور برخلاف ساير مغول ها، مسلمان بود و ابدا توجهى به مسيحيان ننمود، بلكه، با ضرب شمشير هم ايشان را مجبور بقبول دين اسلام كرد.

بدين طور در اثر قتل عام مسيحيان، دين مسيح در زمان تيمور تقريبا از صفحۀ ممالك آسيا ناپديد شد. بعضى از مسيحيان به كوهستان كردستان فرار نمودند و امروزه هم فرزندان ايشان در مغرب ايران و بين النهرين پراكنده اند. در هندوستان جنوبى هم جماعت زيادى از مسيحيان كه بقاياى كليساى قديم هندوستان مى باشند، يافت مى شوند. از قرار معلوم در نتيجۀ جفاى سختى كه در قرن چهاردهم روى داد كليساى چين بكلى از بين رفت(1).

بعلاوۀ علل مذكوره در فوق كه دخالت قطعى و تامى در انهدام و سقوط كليساى ايران داشت، بعضى معتقدند كه دو عامل ديگر نيز در تسريع سقوط كليساى ايران دخالت داشته است(2).

ص: 760


1- فلسفۀ كنفوسيوس چينى، فلسفۀ كليسا را از بين برده. ب.
2- عامل مهم تسريع در سقوط كليساى ايران، دروغ گفتن مبلغين مسيحيان است. زيرا، از جمله مكرر در كتب شما ديده مى شود كه مى نويسيد: اعراب با ضرب شمشير ايرانيان را مسلمان كردند، در صورتى كه ايرانيان بچشم خود مى ديدند كه به هيچ وجه فشار در كار نبوده و بجزئى جزيه قناعت مى شده - آنهم جزيۀ سالانه از مرد نه از زن و نه از طفل - و در برابر اين ماليات سالانه، امنيت شهر و امنيت بيابان تضمين مى شده است. و نيز زرتشتيان آتشگاهشان تا قرن سوم هجرى با آزادى تمام در ايران روشن بوده است. ب.

عامل اول اينست كه: از قرار معلوم هيچگاه انجيل از زبان سريانى به زبانهاى بومى ملل مختلفى كه در مشرق مسيحى شدند، ترجمه نگرديده است. بدين طور كتاب مذهبى مسيحيان مشرق زمين هميشه بزبان خارجى بوده و وقتى كه عوامل سياسى و غيره براى انهدام كليسا به كار افتاد، چون مسيحيان با اسلحۀ انجيل بومى مسلح نبودند، نتوانستند در مقابل آنها مقاومت نمايند.

عامل دوم اينست كه: هميشه تشكيلات كليسا در تحت نظر كاتوليكوس در بين - النهرين اداره مى شده است. ازاين رو ممكن نبود كه اسقف يا اسقف اعظمى بدون تصويب كاتوليكوس انتخاب شوند. بدين طور مواقعى كه روابط كليساهاى شرقى چندان خوب نبود، گاهى سالها مى گذشت كه چند ناحيۀ كليسائى تشكيلات صحيحى نداشتند و اين مسئله، ضربۀ مهلكى بحيات و ترقيات كليساى مشرق زمين زد.

تاريخ كليساى قديم بعد از نقل مذكور مى نويسد:

البته، نمى توانيم كاملا بفهميم كه چرا خداوند مصلحت دانست كه كليساى مشرق با آن همه عظمت و اقتدار بدين قسم از ميان برود(1). ولى، بديهى است كه زحمات و مشقات رسولان و شهدا و مقدسين خدا در ايران بى اثر نبود و باز هم روزى خواهد رسيد

ص: 761


1- «فاما الزبد فيذهب جفاء» - قرآن كريم سورۀ رعد آيۀ 17 - باطل همچون كف درياست، محو مى شود، مهملات پايدار نمى ماند. ممالك اسلامى در ظل مطالب متقن و متين اسلام، عقايد پوشالى مسيحيت را زائل نمود. در كشورهاى ديگر كه آفتاب اسلام مستقيما تابش نداشت همچون روسيه و غيره مردم در اثر افكار خود، شانه از زير بار ترهات كليسا خالى كردند و چون به اسلام نگرويدند به الحاد پيوستند. و اما، در كانون مسيحيت هم باز مسيحيت، طاقت افكار روشنفكران را نداشت. لوتر آلمانى مسيحى بنيان كليسا را چنان لرزاند كه فرقۀ پرتستان را بوجود آورد، و اين فرقه هم پس از تدقيق، با ملحدان ديگر كشورها جز اسم، فاصله اى ندارند. ب.

كه دعاهاى مسيحيان براى آمدن ملكوت خداوند در ايران مستجاب گردد.

رجاى واثق داريم كه باز مبشرين غيور مسيحى از ايران برخاسته و در تمام نقاط آسياى مركزى به بشارت كلام مسيح خواهند پرداخت و بزودى آن روز خواهد رسيد كه اسم مسيح در ايران فوق هر اسمى باشد(1) و مردم او را قبول نموده از ظلمت گناه بنور حيات جاودانى برسند. آمين (ه).

محرر اين تفسير گويد:

با ظهور مهدى حضرت بقية اللّه عجل اللّه تعالى فرجه دين حقيقى خدا تحت لواى اسلام و قرآن، اديان ديگر را محو خواهد نمود و زمين پر از عدل و داد خواهد شد بعد از اينكه از ظلم و جور پر شده باشد.

نيز محرر اين تفسير گويد: اگر غرض و مرض در كار نيست و مراد تجليل عيسى از لوث زنا و غيره است (كه يهودان مدعى اند) اسلام به بهترين وجهى عيسى را در قرآن كريم معرفى فرموده و مسلمانان هم به آن معتقدند و عيسى را پيامبر اولوالعزم مى دانند و مادرش را هم طاهره و مطهره مى شناسند. و اگر مراد قول به الوهيت عيسى است، هيچ مسلمانى قائل نيست و شما هم كه آن روز را آرزو مى كنيد بشما بايد گفت كه:

عقيدۀ غلطى را آرزو مى كنيد. و نسطوريها هم كه كليساى ايران و بقول شما مشرق زمين را عهده دار بودند، منكر الوهيت عيسى هستند.

و اما، نبوت پيغمبر آخر الزمان صلّى اللّه عليه و آله كه در كتب توراة و انجيل وعدۀ ظهورش داده شده است اگر شما واقعا توراة و انجيل حقيقى را قبول داريد كه بايد اين پيغمبر را قبول كنيد و اگر فكر شيطانى ديگرى داريد و عيسى را اسباب دست اغراض خود كرده ايد؛ پس شما شيطانى هستيد در لباس انسان و گرگى هستيد در لباس ميش.

اما، محبت به بنى نوع بشر كه شما كليسائيان با زبان چرب و نرم مى گوئيد و

ص: 762


1- با تشكيلات گرامافون و اقسام: سازها و سينماها و بارها و صفحات متنوعه و راديوها و تلويزيونها كه امت مسيح تشكيل داده اند، اسم مسيح فوق هر اسمى است، ديگر انتظار مورد ندارد، بالخصوص كه بمبها هم بر اينها افزوده شده. ب.

ادعاء مى كنيد، زبان تواريخ، دروغ شما را ثابت مى كند.

كتاب «تاريخ اصلاحات كليسا»

كتاب «تاريخ اصلاحات كليسا» از بعد از تاريخ كليساى قديم(1) يعنى در طول هزار سال (حدود 500 ميلادى تا 1500) بقلم دكتر جان الدر تهيه شده است(2) و مشتمل است بر بيست فصل (طى 219 صفحه):

1 - كليسا و اصلاحات (اختلاف بين مشرق و مغرب، علت سياسى اختلاف، علت عملى اختلاف، علت حكمت الهى اختلاف).

2 - بشارت دادن به اروپاى شرقى (تسخير روسيه).

3 - چگونگى انتشار مسيحيت در فرانسه.

4 - چگونگى پيشرفت مسيحيت در جزيرۀ بريتانيا.

5 - پيشرفت مسيحيت در اروپاى شمالى.

6 - جنگهاى صليبى (علل جنگهاى صليبى، جنگ صليبى اول، جنگ صليبى اطفال، نتايج جنگهاى صليبى).

7 - كليساها و معابد (پيدايش معمارى سبك گاتيك Gothic ، طرز ساختن كليساها، صنايع زيبا در كليساها).

8 - تطور و تكامل آئين (تعليم انجيل راجع بمقام حضرت مريم، بدعتها در كليساها راجع به حضرت مريم، مقام پطرس رسول در مسيحيت، آيا پطرس رسول به روم رفته است؟) 9 - هفت آئين مقدس (معنى آئين مقدس، عشاء ربانى، تعميد، اعتراف گناه

ص: 763


1- كتاب تاريخ كليساى قديم طى 340 صفحه دربارۀ امپراطورى روم و ايران و تاريخ پيشرفت مسيحيت در مدت پنج قرن در غرب و هفت قرن اول در مشرق زمين است و نويسندۀ آن ويليام ميلر مى باشد.
2- مترجم اسماعيل شايگان، و ترجمه از انگليسى به فارسى در سال 1326-1947 بعمل آمده، و در چاپخانۀ بروخيم تهران بچاپ رسيده است.

به كشيش، تأييد، ازدواج، آخرين تدهين، دست گزارى كارمندان كليسا، عقيدۀ پروتستانيها راجع به آئين هاى مقدس).

10 - ترقى و توسعۀ حكومت پاپ (اهميت سياسى شهر روم، مساوات اساقفه در كليساى اوليه، افزايش نفوذ روم، فرمان ايزادوريان، كاميابى پاپها، فرمانفرمائى اينوسنت سوم InnoCentlll ، تنزل پاپ).

11 - پيشروان و مناديان تجدد و اصلاح (ضعف روحانى كليساها، سرگذشت البى جنسيز (اقدام پيطرو والدو Waldo ، زندگانى جان ويكليف JohnWyckliffe ، جان هوس JohnHus ، موعظه كردن ساوانارولا Savanorola ، افزايش علم در اروپا(1).

12 - خدمات مارتين لوتر Luther (جوانى لوتر، ايمان آوردن و دست گزارى، زيارت به روم فروش بخشش نامه، ابلاغ 95 پيشنهاد، مخالفت پاپ، نوشتجات لوتر، تكفير لوتر، ازدواج لوتر، انقلاب زارعين، اصلاحات در روش عبادت، ايام آخر).

13 - تجدد و اصلاح مذهبى در سويس (اوضاع سويس، موعظۀ زوينگلى Zwingle ، عقائد زوينگلى، نسبت لوتر به زوينگلى، مبارزۀ با كاتوليكها).

14 - عالم روحانى در دورۀ اصلاحات مذهبى (جوانى كالوين Calvin ، انقلاب روحانى كالوين، نوشتن كالوين عقايد خود را، كالوين در ژنو، حكمرانى كالوين در ژنو، نفوذ كالوين).

15 - رسيدن اصلاحات و تجدد مذهبى به فرانسه (ژاك له فور JacquesLeFevre ، جفا و ترقى، بروز جنگ داخلى، قتل عام پروتستانها، فرمان نانت EdictofNantes ).

16 - شجاعت هلنديها (شيوع عقيدۀ پروتستانى، فيليپس دوم، دوك اف الوا DukeofAlva ، بروز جنگ، شكست اسپانيا).

17 - تحولات در انگلستان (ويليام تيندل WilliamTyndale ، رد كردن هانرى هشتم پاپ را، ادوارد ششم و مريم، ملكۀ اليزابت، پيدايش پيوريتان Puritans ).

18 - اصلاحات مذهبى در اسكاتلند.

ص: 764


1- - TheRenaissance رنيسانس - (المنجد ج 2 ص 220) دورۀ تجدد.

19 - ايطاليا «ايتاليا» و اسپانيا و تأثير اصلاحات مذهبى در كليساى كاتوليك (اصلاحات ايتاليا، كنفرانس راتيسبون Ratisbon ، جفاها در اسپانيا، لويولا Loyola و ژزويتها Jesuits ، شوراى ترنت Trent ).

20 - نتيجۀ اصلاحات و تجدد مذهبى (عده كاتوليك و پروتستان، پيشرفت ممالك پروتستان، نتايج تشكيلات سياسى، انتشار كتاب مقدس، نتايج روحانى، فرقه هاى پروتستان).

خاتمه

محرر اين تفسير گويد: پيشواى روحانى اسلام در عصر خود آية اللّه سيد ابو الحسن مديسه ئى اصفهانى، پسر جوانش را در ميان دو نماز پشت سر پدر در نجف اشرف سر بريدند، و سيد قاتل را عفو فرمود. و ليكن، پاپها براى رياست چند روزۀ پاپى كه نه زن دارد و نه فرزند، حكم قتل عام صدها هزار نفر از مسلمانان را در جنگ صليبى و نيز صدها هزار نفر مسيحيانى را كه به مذهب پروتستان گرويده بودند؛ دادند.

ص: 765

ديارات
ارزش ديرها

تعريف دير: (بفتح دال و سكون ياء) خانه اى است كه راهبان در آنجا عبادت مى كنند.

و دير در شهر بزرگ نيست بلكه، در صحراها و سر كوههاست. و اگر در شهر باشد اسمش «كنيسه» است يا «بيعه». و بسا است كه فرق گذارده شده، و كنيسه را براى يهود و بيعه را براى نصارى قرار داده اند.

جوهرى گفته: دير نصارى اصلش «دار» است يعنى خانه، و جمع آن «اديار» بر وزن انصار است و «ديرانى» (بفتح دال) بمعنى صاحب دير است. و صاحب معجم البلدان مى نويسد: «دير» هم يكى از لغات «دار» است و شايد دير را تخصيص داده اند به محلى كه مسكن رهبان است و علم يعنى اسم و نشانۀ آن شده است.

دربارۀ ديرها كتابهاى عديده نوشته شده. از جمله: كتاب ديارات شابشتى تأليف ابو الحسن على بن محمّد متوفى به سال 388 هجرى با ذيول كوركيس عواد چاپ سال 1951 ميلادى است. اسامى ديرهائى كه شابشتى نقل كرده بالغ بر 53 دير است و مصحح كتاب 4 دير ديگر برآن افزوده است و خلاصۀ اين كتاب بزبان آلمانى بچاپ رسيده است.

و از جمله: ياقوت در كتاب معجم البلدان در حرف «دير» 175 دير را نقل كرده است.

نوع اين ديارات مركز خوشگذرانى و اهل بطالت و طرب و شرب شراب و لعب و لهو و شوخى بى باكان و گاه پسران آوازه خوان امرد و گاه زنان سازنده و نوازنده بوده، و از بعض آنها شرابهاى ناب به اطراف فرستاده مى شده، و غالبا در اطراف آن ديرها تاكستانها بوده و اهل تعيش كه باين ديرها مى آمدند و از باده سرگرم مى شده اند؛ اشعارى نغز مى سروده اند. و أبو الفرج اصفهانى در كتاب اغانى و نيز شابشتى و هم چنين ياقوت، آن اشعار دلپذير را نقل كرده اند. بعضى خلفاء اموى و عباسى هم در اين ديرها سرگذشتهائى دارند.

تذكرات:

1 - تا عهد ياقوت صاحب معجم البلدان متوفى به سال 626 هجرى ديرهاى چندى

ص: 766

باقى بوده است كه بعدا اسامى آنها خواهد آمد ولى اغلب آن ديرها در عهد مغولان از ميان رفته است.

2 - معدودى از اين ديرها مربوط به ما قبل اسلام است كه شايد به ده تا نرسد و بقيه مربوط به ما بعد اسلام، يعنى عهد خلفاء عباسى است. و اين لانه هاى فساد براى كسب اخبار مسلمين و جاسوسى پى درپى تشكيل مى شده، و مسلمين غفلت داشته اند، و به شهادت كتب اغانى و ديارات شابشتى و غيره و اشعار سروده شده، بعض مسلمين هزال و حتى بعض خلفاء عباسى هم باين ديرها مى رفته اند.

3 - با اين تشكيلات ديرها باز جاى تعجب است كه مسيحيان مدعى اند كه: آزادى عمل نداشته اند و دين اسلام با شمشير مردم را مسلمان كرده است! 4 - همين ديرها عامل مهم پيدايش جنگ صليبى بوده است.

«نهرو» نخست وزير فقيد هند مى نويسد:

«ابتداء، مبلغان مذهبى و بدنبال آن، كشتى هاى جنگى مى آيند، و بعد هم تصرف اراضى شروع مى شود» (تاريخ جهان ج 1 ص 945 تهران) (ص 33 مقدمۀ كتاب انجيل و مسيح).

5 - نماز نماز خانه هاى كليسا، نواختن ارگ(1) و نيز خواندن سرود دسته جمعى بوسيلۀ زنان و مردان است.

6 - تخم «سفور» در نمازخانۀ كليساها كشت شده و خود در 45 سال قبل در نمازخانۀ بيمارستان مرسلين انگلستان در اصفهان ديدم كه مسلمات محجبات (كه اجرت از مسيحيان مى گرفتند) به نماز آنان آمدند و در حين نماز در «سفور» و در خواندن سرود مسيحيان هم آهنگى كردند و پس از نماز باز محجبه شدند، و به خلاصه موش و گربه بازى كردند تا راه «سفور» كلى را هموار كردند.

7 - سرگرمى زعماء كشور در عهود ما قبل به جنگها و يا تعيشات، و در اين عهود

ص: 767


1- ارگ بضم همزه قسمى از آلات موسيقى است كه با دست زده مى شود (لفظ مذكور مأخوذ از فرانسوى است) (فرهنگ نظام).

به مشروطيت، و سادگى علماء در ادوار مختلف؛ موجب شد كه راهبان و راهبات از عهد خلفاء عباسى ببعد از فرصت استفاده كرده و در انجام منويات سوء خود عليه اسلام پيشرفت كنند.

اسامى ديرها (نقل از كتاب ديارات شابشتى)
اشاره

1 - دير درمالس: در بالاى بغداد، محل لهو و شوخى بى باكان. درمالس را شابشتى بضم دال و معجم البلدان و مراصد بفتح آن گفته اند و حبيب زيات در (الخزانة الشرقية 157:4) گفته: صحيح آن رومانس Romanus است (ذيل ديارات شابشتى ص 3). اين دير اكنون خراب است.

2 - دير سمالو: در شرق بغداد، مركز طرب و لهو. در مراصد الاطلاع نوشته كه: اين دير خراب است و به قاعده اواخر قرن هفتم هجرى يا اواسط آن خراب شده (ذيل ص 9 ديارات شابشتى).

3 - دير الثعالب: در غرب بغداد، مركز اهل بطالت.

4 - دير الجاثليق: در غرب بغداد، مركز اهل بطالت.

5 - دير مديان: در كنار نهر كرخ بغداد. مركز شرب شراب، و زنان سازنده و نوازنده (معجم البلدان بكسر ميم، و شابشتى بضم ميم ضبط كرده و قول اخير نزديك است بأصل آن اگر «موديانى» سريانى بمعنى معترفين باشد - ذيل ص 225 ديارات شابشتى).

6 - دير أشمونى: در بين بغداد و عكبرا، مركز طرب و لعب. ديرهاى متعدد به اسم أشمونى در غير عراق است. و أشمونى مادر هفت جوان مكابى است كه خود با پسرانش و اليعازر شيخ كشته شدند. زيرا، پادشاه انطيوخس ابيفانس سلوقى (176 - 168 ق. م) آنها را مجبور بترك ديانت موسوى كرده بود (ذيل ديارات شابشتى ص 227).

7 - دير سابر: در سمت غربى دجله، مركز طرب و شرب شراب. سابر، شايد سريانى باشد از «سبرا» بمعنى رجاء و أمل و ثقه و اتكال، يا از «سبرثا» يعنى بشارت، يا از «سيبرثا» بمعنى صبر و احتمال (دليل الراغبين ص 476) (ذيل ص 35 ديارات شابشتى).

ص: 768

8 - دير قوطا: در بين بردان (بفتح باء و راء) و بغداد. مركز لهو و شوخى بى باكان.

9 - دير مرجرجيس: (مارجرجيس) در مزرفه. مركز پسران آوازه خوان.

(«مار» را در فرهنگ همين مباحث به بينيد).

10 - دير باشهرا: در بين سامراء و بغداد.

11 - دير الخوات: در عكبرا. در ظرف سال شبى است بنام شب «ماشوش» كه مردان و زنان مسيحى در آن شب در اين دير آزادى عمل دارند و از هيچ عملى كوتاهى نمى كنند. و اين دير معدن شراب و محل لهو است.

12 - دير العلث(1): علث نام قريه اى است در شرق دجله نزديك حظيره پائين سامراء كه اين دير در آنجاست. در اين دير همۀ وسائل جمع است و هركس به اين دير بيايد هوس رفتن به ديرهاى ديگر را نمى كند.

13 - دير العذارى: (دختران تاركات دنيا) در كنار دجله بين سامراء و حظيره. جاى دوشيزگان و شراب و مركز خوشگذرانى. نيز دير العذارى در بغداد هم هست(2).

14 - دير السوسى: (دير مريم) در كنار دجله در قادسيه. بانى آن يك نفر از اهالى شوش است. و دير او معدن شراب و طرب است.

15 - دير مرمارى: در جنوب سامراء به فاصله كمى. راهب دير علاقۀ شديد به پسران امرد دارد.

16 دير مريحنا (ماريوحنا): در سمت تكريت بر كنار دجله. مركز اهل طرب و گردش.

17 - دير صباعى: در شرق تكريت مشرف بر دجله.

18 - دير الاعلى: در بالاى موصل است. مأمون در اينجا به طرب و شرب شراب

ص: 769


1- علث: بفتح عين است و اين دير خراب شده (ذيل ص 62 كتاب ديارات شابشتى).
2- دير العذارى، متعدد است.

پرداخته است. در جوار اين دير، مشهد عمرو بن حمق (بفتح حاء و كسر ميم - شرح قاموس) خزاعى است، و نيز مسجدى است كه بنى حمدان ساخته اند، و مسجد متصل به قبر است. و عمرو مزبور از اصحاب على بن أبي طالب عليه السّلام است كه در تمام جنگها با آن حضرت شركت كرده است.

19 - دير يونس بن متى: (رجوع به لغت يونس).

20 - دير الشياطين: در چهل كيلومترى شمال غربى موصل. مركز شرب شراب و بارانداز اهل بطالت و مردم شوخ بى باك.

21 - عمر الزعفران: در كوه سمت شرقى نصيبين. كه شراب آنجا به نصيبين مى رود و هيچگاه از ساز و بازى خالى نيست. (عمر را در فرهنگ لغات اين مبحث به بينيد).

نيز دير ماراوجين StxEugene در اين كوه است و اوجين نام يك راهب قبطى الاصل است (ذيل كتاب ديارات شابشتى ص 121 و 238).

22 - عمر أحويشا: محلش در ارزن الروم. مركز شرب شراب و لهو.

تذكر: لغت أحويشا بزبان سريانى يعنى محبوس در راه خدا - يعنى محل راهبى كه از محبس يعنى صومعه بدر نمى آيد و عبادت مى كند.

23 - دير فيق(1): فيق از شهرهاى قديم فلسطين است محل گردش و شرب شراب.

تذكر: نصارى معتقدند كه اين اولين دير است كه براى نصرانيها ساخته شده است و مسيح به آنجا مى آمده است و اين دير به اسم مسيح ساخته شده.

24 - دير الطور: بالاى كوه ما بين طبريه و لجون (بفتح لام). اين دير، تاكستان و شراب فراوان دارد و محل تفرج و شرب شراب است.

تذكر: اين دير را «دير التجلى» هم مى گويند زيرا، معتقدند كه مسيح پس از رفع، در اينجا بر شاگردانش تجلى كرده.

ص: 770


1- فيق، من مدن فلسطين القديمة كانت عند رأس وادى أفيق، على ستة اميال شرقى بحر الجليل (ذيل ص 130 ديارات شابشتى).

25 - دير البخت: در دو فرسخى دمشق (بخت بضم باء و سكون خاء است).

26 - ديرزكى(1): در رقه بر كنار فرات. در بهار از اهل طرب خالى نيست.

27 - دير ماسرجيس(2): در عانه كه شهر معمورى است در كنار فرات.

وسائل اهل طرب و تفرج در آنجا فراهم است.

تذكر: اصل كلمه مركب از (مار) و (سرجيوس) است. و قيصر رومانى او را كشت.

28 - دير ابن مزعوق: در حيره. از گردشگاههاست.

29 - دير سرجس: بين كوفه و قادسيه، نه كيلومترى شمال شرقى نجف.

مركز شراب و تفرج بوده و اكنون خراب شده است.

30 - ديارات الأساقف: در نجف پشت كوفه بوده و آن اول كشور حيره است.

و چون اين محل چند گنبد و چند قصر داشته باين اسم ناميده شده است.

تذكر: قصر عبد المسيح بن بقيلۀ(3) غسانى پسر خواهر سطيح(4) كاهن (كه

ص: 771


1- يكتبه بعضهم «زكى» بدون تنقيط الياء، او «زكا» بتشديد الكاف فى الحالين و كل ذلك مقبول. و اللفظة سريانية بمعنى «عفيف، بار، طاهر». و قد وهم الزبيدى (التاج 221:3) فى ضبط هذا الاسم، بقوله «ديرزكى: كعلى، بالراء» فليصحح (ذيل ص 139 كتاب ديارات شابشتى).
2- ماسرجيس: اصلش «مار» و «سرجيس» است و در عراق و لبنان كنيسه ها و ديرها باسم او است. و در ذيل كتاب ديارات شابشتى ص 147 مى نويسد: «هو القديس الشهيد سرجيوس Sergius الذى قتله القيصر الرومانى مكسيمينوس غاليريوس MaxGalerius نحو سنة 307 للميلاد. و اختلف المراجع العربية فى كتابة هذا الاسم، فورد فيها بصورة: سرجس، سرجيس، سركيس، سرجيوس و تصحف فى بعضها الى سرجبيس، و سرجسان».
3- بقيله بضم باء و فتح قاف است.
4- سطيح بر وزن امير است.

مأمور شد تعبير خواب كسرى را از سطيح بپرسد) جزء اين قصرهاست. و همين عبد المسيح كسى است كه خالد بن وليد سردار سپاه اسلام سم را از او گرفت و خورد و بى هوش شد و بعد به هوش آمد و سر حالت بود، و عبد المسيح به نزد قوم خود برگشت و گفت: از پيش مردى آمدم كه سم كشنده در ساعت را خورد و آسيبى نديد. لذا، عبد المسيح مالى براى صلح به خالد داد و خالد برگشت.

31 - قبة الشتيق: از بناهاى قديم حيره.

تذكر: شتيق، لفظ سريانى است يعنى ساكت و صامت. شايد راهبى در اينجا بوده كه ساكت بوده و سخن نمى گفته است (در عين حال مراجع در ضبط اين اسم اختلاف كرده اند).

32 - دير هند: در حيره.

تذكر: هند دختر نعمان بن منذر است كه اين دير را ساخت و مدت زمانى بعنوان تاركات دنيا در آنجا بود بعد كور شد (سعد بن ابى وقاص و مغيره و حجاج با اين هند سؤال و جواب كرده اند).

33 - دير زراره: در بين جسر كوفه و حمام اعين. مركز شراب و بازى و خوشگذرانى و بيكارى است.

34 - عمر مريونان: در انبار، هارون باين دير آمده و امين و مأمون هم با او بوده اند.

تذكر: معنى عمر (در شمارۀ 21 گذشت). (مر) مخفف مار است (در شمارۀ 9 گذشت).

35 - دير قنا: (بر وزن دنيا) در شانزده فرسخى بغداد.

تذكر: اين دير به دير «مرمارى السليح» هم معروف است و سليح لفظ سريانى است و اصل آن (شليحا) است يعنى رسول.

36 - عمر كسكر: در بلوك واسط (واسط شهر آن بلوك است).

ص: 772

ديرهاى مصر كه براى شرب و خوشگذرانى به آنجاها مى رفته اند

37 - دير القصير: (بر وزن رجيل) در بالاى كوه قريۀ معروف به شهران مصر است و اين قريه بزرگ و آباد و كنار رود نيل است و مى گويند: موسى عليه السّلام در اين قريه تولد يافته و مادرش او را در تابوت گذارده و به رود نيل افكنده است.

38 - دير مرحنا: (دير يوحنا) (دير ماريوحنا) (دير مريحنا). واقع در كنار بركۀ حبش نزديك رود نيل.

39 - دير نهيا: واقع در جيزۀ مصر.

40 - دير طمويه: واقع در مقابل حلوان مصر سمت غرب نيل كه يكى از گردشگاههاى مصر و محل لهو است.

ديرهاى ديگر كه عجائب براى آن گفته اند.

41 - دير الخنافس: واقع در شرق موصل.

42 - دير الكلب: واقع در نواحى موصل.

43 - دير القياره: واقع در چهار فرسخى غربى موصل.

44 - دير مرقوما: واقع در دو فرسخى ميافارقين روى كوهى بلند است و محل تجمع اهل بطالت و مردم شوخ است. و شابشتى داستانى را دربارۀ آن دير نقل كرده است.

45 - دير باطا: (دير الحمار) هم ناميده شده. محلش بين موصل و تكريت و هيت (بكسر هاء) است.

46 - دير بربارسون.

47 - دير العجاج: واقع در بين تكريت و هيت (عجاج بر وزن صراف است).

(اين دير در قرن سيزدهم ميلادى در اثر جنگهاى مغولان از ميان رفته است - ذيل ديارات شابشتى ص 268).

48 - دير الجودى: «جودى» كوهى است كه كشتى نوح برآن قرار گرفت.

و فاصلۀ اين كوه با جزيرۀ ابن عمر هفت فرسخ است. و اين دير بر قلۀ كوه ساخته شده،

ص: 773

و مى گويند كه: در عهد نوح عليه السّلام ساخته شده است.

49 - كنيسة الطور: طور سينا، كوهى است كه در آن بر موسى عليه السّلام تجلى شد و بى هوش گرديد. كنيسه در قلۀ كوه است.

50 - بيعۀ أبى هور: (بضم هاء) و محل آن در سرياقوس از توابع مصر است.

و در اينجا خنازير را با خوك معالجه مى كنند (سرياقوس بكسر سين است)(1).

51 - دير يحنس: در سمنود از توابع مصر.

52 - بيعه أتريب: در زمين مصر.

53 - دير الطير: در نواحى اخميم مصر (اخميم بر وزن جرجيس است).

تذكرات:

1 - شابشتى: (بضم باء است) شايد بمعنى شاه پشتى باشد يعنى آنكه، بالاى سر شاه مى ايستد.

2 - از نسخۀ ديارات، اين ديرها ساقط شده است:

دير الروم: در بغداد.

دير الزندورد: در سمت شرقى بغداد.

دير الزرنوق:(2) در بين كوفه و قادسيه كه تا قادسيه يك ميل فاصله دارد.

دير صليبا: در باب الفراديس دمشق. (پايان ديارات نقل از شابشتى).

ديرهاى مشهور بنقل معجم البلدان

(به ترجمه و خلاصه) 1 - دير أبشيا: (بفتح همزه و سكون باء و كسر شين و ياء الفى) در نواحى صعيد مصر در قسمت أسيوط.

2 - دير أبلق: (بر وزن افضل) در اهواز در كوار (بضم كاف) از ناحيۀ ردشير

ص: 774


1- لفظ «أبى» تصحيف «أبا» سريانى است بمعنى أب راهب و اما «هور» از راهبان مصر عليا بوده (ذيل كتاب ديارات شابشتى ص 200 به ترجمه).
2- الزرنوق كعصفور: آلة معروفة من الآلات التى يستقى بها من الآبار و هو أن ينصب على البئر أعواد و تعلق عليها البكرة (النهاية لابن الاثير 125:2).

خرّه (بضم خاء و شد راء مفتوح).

3 - دير أبون. (بر وزن مرحوم) در بين جزيرۀ ابن عمر و قريۀ ثمانين. و معتقدند كه قبر نوح عليه السّلام در آنجاست.

4 - دير ابن براق: (بر وزن صراف) در پشت حيره.

5 - دير ابن عامر: (محلش معلوم نيست).

6 - دير ابن وضاح: (بر وزن صراف) در نواحى حيره.

7 - دير أبى بخوم: (بضم باء و خاء و واو ساكن) در صعيد مصر در قريۀ فاو.

8 - دير أبى سويرس: (بفتح سين و كسر واو و سكون ياء و كسر راء) واقع در كنار رود نيل مصر. و بهمين نام ديرى در أسيوط مصر نيز هست.

9 - دير أبى هور: (رجوع به شمارۀ 50 ديارات شابشتى).

10 - دير أبى يوسف: در بالاى موصل و پائين بلد، كه تا بلد يك فرسخ فاصله دارد.

11 - دير الأبيض: (بر وزن افضل) دوتاست يكى در بيرون رها (بضم راء)، و ديگرى در صعيد مصر.

12 - دير أتريب: (بفتح همزه و كسر راء و سكون بقيه) كه به مارت مريم معروف است (رجوع به شمارۀ 52 ديارات شابشتى).

13 - دير أحويشا: (بفتح همزه و كسر واو و شين الفى و سكون حاء و ياء) شرابش به شهرهاى آن نواحى حمل مى شود (رجوع به شمارۀ 22 ديارات شابشتى).

14 - دير أروى: (بفتح پس سكون پس واو الفى) گويا در صحرا باشد (محلش معلوم نيست).

15 - ديارات الأساقف: ديارات جمع دير است و اساقف جمع اسقف است كه از رؤساء نصارى است (رجوع به شمارۀ 30 ديارات شابشتى).

16 - دير اسحاق: در بين حمص و سلميه. و اهل لهو و لعب و شعراء دربارۀ اين دير اشعار بسيارى سروده اند.

ص: 775

17 - دير الأسكون: (بر وزن مرحوم) در راه شهر واسط است.

18 - دير أشمونى: (بفتح همزه و سكون شين و ضم ميم) و آن نام زنى است كه دير را ساخته است و هم در آنجا مدفون است و محلش در قطر بل (بفتح قاف و سكون طاء و فتح راء و شد باء مضموم و لام آخر) است. و از بهترين تفرجگاههاى بغداد است (رجوع به شمارۀ 6 ديارات شابشتى).

19 - دير أعلى: (بفتح همزه و سكون عين و لام الفى) (رجوع به شمارۀ 18 ديارات شابشتى).

20 - دير الأعور: (بر وزن افضل) در پشت كوفه است كه مردى از قبيلۀ اياد (بكسر همزه) كه نامش اعور بوده است بناء كرده.

21 - دير أكمن: (بفتح همزه و سكون كاف و ضم ميم) و بقولى «اكمل» در سر كوهى است كه نزديك كوه جودى است و شرابى كه در نهايت خوبى است منسوب به اين دير است، و گفته شده كه شرابش خمار نمى آورد.

22 - دير أيا: (بر وزن اعلى) در شام است.

23 - دير أيوب: در حوران (بفتح حاء و سكون واو) از نواحى دمشق است كه ايوب عليه السّلام در آنجا بوده، نيز بيمارى ايوب هم در آنجا بوده است، و در آنجا چشمه اى است كه ايوب پاى خود را به زمين زد و آن چشمه ظاهر شد، و نيز سنگى در آنجاست كه برآن چشمه بوده و قبر ايوب هم در آنجاست.

24 - دير باثاوى: (به باء الفى و ثاء الفى و واو الفى) محلش نزديك جزيرۀ ابن عمر است كه سه فرسخ فاصلۀ بين دير و جزيره مى باشد.

25 - دير باشهرا: (بباء الفى و فتح شين و سكون هاء و راء الفى) از شراب آنجا تمجيد شده (رجوع به شمارۀ 10 ديارات شابشتى).

26 - دير باطا: (بباء الفى و طاء الفى) (رجوع به شمارۀ 45 ديارات شابشتى).

27 - دير باعربا: (بر وزن باشهرا) در بين موصل و حديثه، در كنار دجله است.

28 - دير الباعقى: (بباء الفى و كسر عين و قاف الفى) در سمت قبلۀ بصرى

ص: 776

(بر وزن دنيا) است از سرزمين حوران، و آن دير بحيراى راهب است كه در تاريخ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اسمش مذكور است (بحيرى بفتح باء و كسر حاء و سكون ياء و راء الفى است).

تذكر: در ج 2 المنجد بحيرا بضم باء و فتح حاء و الف آخر ضبط شده و آن غلط است و در ذيل ج 1-2 ص 180 سيرۀ ابن هشام به ترجمه مى نويسد: بحيرى بفتح باء و كسر حاء و سكون ياء و آخر كلمه راء مقصور است و بقولى ممدود است: نامش جرجيس است (بكسر دو جيم)، و گفته شده كه سرجس است، و گفته مى شود كه جرجس است و وى حبر (يعنى دانشمندى) از احبار يهود تيماء بوده و بقولى نصرانى بوده از قبيلۀ عبد القيس. و ابن اسحاق مؤلف سيره، همين قول را انتخاب كرده است.

و گفته شده كه وى قبل از اسلام از هاتفى شنيده كه بهترين اهل زمين سه نفرند:

بحيرى و رباب الشنى و سومى كسى كه مورد انتظار است. و سومى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود (رجوع به معارف و مروج الذهب و اصابه و روض و شرح مواهب).

محرر اين تفسير گويد: موضوع هاتف مجعول است و العهدة على الجاعل.

29 - دير باعنتل: كمتر از يك ميل تا جوسيه از توابع حمص فاصله دارد و تصاوير انبياء در آنجا كنده شده و صورت مريم در ديوار نصب شده كه به هر سمت روى، چشمش ناظر است.

30 - دير باغوث: (بضم غين) واقع در كنار دجله بين موصل و جزيرۀ ابن عمر.

31 - دير بانخايال: در بالاى موصل. (دير ماوتخايل) و (دير ميخائيل) هم مى گويند.

32 - دير البتول: در صعيد مصر نزديك أنصنا (بفتح همزه و كسر صاد) است.

مى گويند: مريم باين دير وارد شده است.

33 - دير البخت:(1) كه دير ميخائيل بوده و عبد الملك بن مروان، شتر بختى

ص: 777


1- بخت بضم باء: شتر خراسانى است - شرح قاموس.

را آنجا بست و باين نام شهرت پيدا كرد (رجوع به شمارۀ 25 ديارات شابشتى).

34 - دير برصوما: (بفتح باء و ضمّ صاد و ميم الفى و سكون ما بقى) در روى كوه نزديك ملطيه (بفتح ميم و لام) است.

35 - دير بصرى: (همان دير بحيرى است - رجوع به دير الباعقى).

36 - دير البلاص: (بر وزن صراف) در صعيد مصر نزديك دمياط(1) است.

37 - دير بلاض: از توابع حلب است.

38 - دير بنى مرينا: (بفتح ميم و كسر راء) در پشت حيره است.

39 - دير بولس: (بفتح باء و سكون واو) در نواحى رمله است.

40 - دير بونا: (بفتح باء و واو و شد نون الفى) در سمت غوطۀ دمشق است و از اقدم ابنيۀ نصارى است كه گفته مى شود در عهد مسيح عليه السّلام بنا شده و يا كمى بعد از مسيح، و آن محل كوچكى است و راهبانش كم اند و وليد بن يزيد اموى از آنجا عبور كرد، چون ديد جاى زيبائى است يك روز توقف كرد و به لهو و مزاح و بى حيائى و شرب شراب پرداخت.

41 - دير التجلى: (رجوع به شمارۀ 24 ديارات شابشتى).

42 - دير تناده: (بر وزن اجازه) در أسيوط صعيد مصر است.

43 - دير توما: (بضم تاء و سكون واو) (محل آن معلوم نيست).

44 و 45 - دير الثعالب: تا بغداد دو ميل يا كمتر فاصله دارد و تا قبر معروف كرخى بيشتر از يك ميل مسافت دارد و سمت قبر معروف، دير ديگرى است كه اسم آن را نمى دانم و مقبرۀ معروف را بمناسبت همين دير ناشناس، مقبرۀ «باب الدير» مى گويند.

(رجوع به شمارۀ 3 ديارات شابشتى).

46 - دير جابيل: (بر وزن هابيل) در بصره است.

47 - دير الجاثليق: (رجوع به شمارۀ 4 ديارات شابشتى) مصعب بن زبير كه با

ص: 778


1- دمياط بر وزن انسان: شهرى است معروف - مترجم گويد كه: ابن خلكان گفته است كه: دمياط لفظ سريانى و معنى آن قدرت ربانى است (شرح قاموس).

عبد الملك بن مروان جنگ داشت در نزديكى اين دير كشته شد (جاثليق بفتح ثاء است).

48 - دير الجب: (بضمّ جيم و شدّ باء) در شرق موصل است و بيماران صرعى باين دير مراجعه مى كنند.

49 - دير الجرعه: (بفتح جيم و راء و عين هر سه) در حيره است و گمانم كه دير عبد المسيح است.

50 - دير الجماجم: در پشت كوفه است كه هفت فرسخ تا كوفه فاصله دارد، از راه بصره (جماجم بر وزن مطالب است. و وجه تسميۀ آن را در معجم البلدان بايد ديد).

51 - دير الجودى: (بضم جيم و سكون واو و كسر دال و ياء مشدد) (رجوع به شمارۀ 48 ديارات شابشتى).

52 - دير حبيب: (محل آن معلوم نيست).

53 - دير حرجه: (بر وزن جرعه كه ذكر شد) در صعيد مصر در شرقى قوص است.

و باسم مارجرجس بنا شده و «حرجه» اسم بلوكى است. و «عباسيه» دهى است در آنجا و لذا، «دير العباسيه» هم مى گويند.

54 - دير الحريق: (بر وزن شريف) در حيره است و وجه تسميۀ آن، اين است كه قومى اينجا سوخته اند، بعد اقوام آنها در اين محل دفن شده اند و ديرى در آنجا ساخته شده است.

55 - دير حزقيال: (بكسر حاء و قاف و سكون زاء) و دير حزقيل در كلمۀ حزقيل در جلد اول مقدمه نقل شده.

56 - دير حشيان: (بر وزن سلمان) در نواحى حلب است.

57 - دير حنظله: در نزديك شاطئ (بر وزن كامل) الفرات سمت شرقى آن.

و بانى آن حنظلة بن ابى عفراء است، و جاى شرب شراب بوده.

58 - دير حنظله: در حيره است كه به حنظلة بن عبد المسيح منسوب است.

59 - دير حنه: (بفتح حاء و شد نون) دير قديم واقع در حيره است.

ص: 779

60 - دير حنه: نيز در پشت كوفه و حيره است (كه شايد همان اولى باشد).

61 - دير خناصره: (بضم خاء و نون الفى و صاد مكسور) و خناصره نام شهرى است در قبلۀ حلب.

62 - دير خالد: (همان دير صليب است - رجوع به سواقط ديارات شابشتى).

و آن در يك ميلى دروازۀ شرقى دمشق است. و جهت تسميه، اين است كه خالد بن الوليد هنگام محاصرۀ دمشق، در آن دير فرود آمده.

63 - دير الخصيان: (بكسر خاء) نامش دير الغور بوده زيرا، در غور بلقاء بين دمشق و بيت المقدس است. و وجه تسميه به خصيان اين است كه: سليمان بن عبد الملك به آن دير وارد شد و شنيد كه مردى با كنيزكى عشق بازى مى كند (كه شرح آن قصه، طولانى است) پس، سليمان دستور داد تخم آن مرد را كشيدند.

64 - دير الخوات: (بر وزن غلام جمع اخت است) در عكبرا (بضم عين و سكون كاف و فتح باء) است و بيشتر اهل آن زنان اند و شايد همان دير العذارى باشد و عيد آن، روز يكشنبۀ اول از روزۀ نصارى است كه همۀ نصاراى اطراف آن جمع مى شوند. و شابشتى گفته: در اين عيد «ليلة الماشوش» است و آن شبى است كه مردان و زنان درهم مى آميزند و احدى از كار خود فروگذار نمى كند (رجوع به شمارۀ 13 ديارات شابشتى).

65 - دير الخنافس: (بر وزن مساجد) در روى كوه سمت غربى دجله است و بسيار با صفاست و طلسمى در آنجاست كه در هر سال سه شبانه روز ديوارها و سقفهاى آن دير از جانورى كه بقدر مورچه و شبيه است به جعل؛ سياه مى شود و بعد از سه شبانه روز يكى از آنها هم يافت نمى شود (رجوع به شمارۀ 41 ديارات شابشتى).

66 - دير درتا: (بضم دال و سكون راء) در سمت غربى بغداد. و محل عيش و نوش است.

67 - دير درمالس: (بفتح دال و سكون راء و ميم الفى و كسر لام) (رجوع به شمارۀ 1 ديارات شابشتى).

68 - دير الدهدار: در نواحى بصره از راه واسط است. و اين دير قبل از اسلام بنا شده.

ص: 780

69 - دير الرصافة: (بضمّ راء و صاد الفى و فاء مفتوح) در رصافه است. همه گونه وسائل عيش و نوش در آنجا جمع است، و ابو نواس (بضم نون) شبى در اين دير به سربرده است.

70 - دير رمانين: (بضمّ راء و شد ميم الفى و نون مكسور، جمع رمان است). و دير «سابان» هم مى گويند. در بين حلب و انطاكيه است و اين دير خراب شده است.

71 - دير الروم: كه مخصوص نصاراى نسطورى است و محلش در سمت شرقى بغداد است و منزل جاثليق در جنب آن است. و بيعۀ نصاراى يعقوبيه مجاور اين دير است. و وجه تسميه به «دير الروم» اين است كه اسراى روم را بحضور مهدى عباسى آوردند و در خانه اى كه در اين محل بود سكنى دادند لذا، باين نام ناميده شد. بعد در جاى آن بيعه اى ساختند و اسم به آن باقى ماند. پسران و دختران زيبارو در اين دير مقيم اند.

72 و 73 - دير الزرنوق: (بر وزن عصفور) و عمر الزرنوق هم مى گويند و شراب بسيار دارد (رجوع به سواقط ديارات شابشتى). و سمت ديگر آن، دير ديگرى است كه عمر الصغير مى گويند و گردشگاههاى فراوان دارد.

74 - دير الزريقيه: (در معجم البلدان در لغت «دير درمالس» ذكر كرده) (زريقيه بضمّ زاء و فتح راء است).

75-78 - دير الزعفران: (بفتح زاء و فاء) (عمر الزعفران هم مى گويند) در كوه نصيبين است. و وجه تسميه اين است كه زعفران در آنجا كشت مى شده (رجوع به شمارۀ 21 ديارات شابشتى). و در كوه نصيبين ديرهاى ديگرى هم هست.

79 - دير زكى: (بفتح زاء و شد كاف الفى) محل آن در رها (بضمّ راء) است.

خالدى گفته: در رقه (بفتح راء و شد قاف) نزديك فرات است (رجوع به شمارۀ 26 ديارات شابشتى) و نام شهريست در غوطۀ دمشق.

80 - دير الزندورد: (بفتح زاء و دال و واو و سكون بقيه) و آن در سمت شرقى بغداد است بقول شابشتى. و مشهور اين است كه زندورد نام شهريست در پهلوى شهر واسط و از توابع كسكر است.

تذكر - دير سابان: و گفته اند كه كلمه سريانى است و تفسير آن دير الشيخ است

ص: 781

(اسم ديگر اين دير «دير رمانين» است كه به شمارۀ «70» ذكر شد).

81 - دير سابر: (بضمّ باء) (رجوع به شمارۀ 7 ديارات شابشتى).

82 - دير سرجس و بكس: (بفتح سين و كسر جيم و سكون راء و ضمّ كاف مشدد) اسم دو راهب است كه اهل نجران بوده اند، و اين دير خراب شده و محل آن به گفتۀ شابشتى در طيزناباذ (بكسر طاء و فتح زاء) بين كوفه و قادسيه بوده و روى جلكه ساخته بوده اند كه تا قادسيه يك ميل فاصله بوده و تاكستان و شرابخانه داشته و خراب شده و خرابه هاى آن را قباب ابى نواس (بضمّ نون) مى گويند (رجوع به شمارۀ 29 ديارات شابشتى).

83 - دير سعيد: در غرب موصل نزديك دجله است و خاك اين دير، عقرب كش است در هر خانه اى كه بپاشند عقربهايش كشته مى شود.

84 - دير سمالو: (بفتح سين) (رجوع به شمارۀ 2 ديارات شابشتى).

85-88 - دير سمعان: (بكسر سين و فتح آن) در نواحى دمشق است و قبر عمر بن عبد العزيز خليفۀ اموى نزد آن دير است. و حكايت كرده اند كه عمر در مرض موت بود، صاحب دير ميوه اى براى او آورد و نپذيرفت مگر اينكه پول آن را بگيرد و او ناچار پول را گرفت و عمر ميوه را پذيرفت. آنگاه، عمر گفت: اى ديرانى! شنيده ام كه اين زمين ملك شماست؟ ديرانى گفت: بلى. عمر گفت: دوست دارم به اندازۀ يك قبر بمن بفروشى و چون يك سال بر دفن من گذشت تو آنجا را تسطيح و زراعت كن. ديرانى بگريه افتاد و آنجا را فروخت و عمر دفن شد و اكنون محل دفن عمر معلوم نيست و شريف رضى عمر را رثاء گفته كه در معجم البلدان نقل كرده است.

و اما دير سمعان كه در كوه لبنان است مورد اختلاف است و سمعان يكى از بزرگان نصارى است كه مى گويند شمعون الصفاست. و بنام سمعان چند دير هست:

يكى همين كه گذشت، و ديگرى در نواحى انطاكيه كنار دريا، و يكى هم در نواحى حلب.

89 - دير سوا: (بفتح سين و واو الفى) در پشت حيره است.

90 - دير السوسى: (بكسر سين دوم و شد ياء) در سمت غربى سامراء است

ص: 782

(رجوع به شمارۀ 14 ديارات شابشتى).

91 - دير الشاء: (بر وزن حال) در زمين كوفه به فاصلۀ چهار ميلى نخيله است.

92 - دير الشمع: (بفتح شين و ميم) دير قديم است كه نزد نصارى مهم است و محل آن در نواحى جيزۀ مصر است كه تا فسطاط سه فرسخ فاصله دارد و كرسى بطريك مصر در آن دير است.

93 - دير الشياطين: (رجوع به شمارۀ 20 ديارات شابشتى).

94 - دير شيخ: در تل عزاز (بر وزن سلام) است كه عزاز شهرى است از توابع حلب كه تا حلب پنج فرسخ فاصله دارد.

95 - دير صباعى: مركز مردم شوخ و خوشگذران است (رجوع به شمارۀ 17 ديارات شابشتى).

96 - دير صليبا: (رجوع به دير خالد).

97 - دير طمويه: (بفتح طاء و واو و سكون بقيه) (رجوع به شمارۀ 40 ديارات شابشتى).

98 - دير الطواويس: در سامراء است (طواويس بر وزن مفاتيح جمع طاوس است).

99 - دير الطور: (رجوع به شمارۀ 24 ديارات شابشتى).

100 - دير طور سينا: كه «كنيسة الطور» هم مى گويند (رجوع به شمارۀ 49 ديارات شابشتى).

101 - دير الطين: در كنار نيل مصر است.

102 - دير الطير: (رجوع به شمارۀ 53 ديارات شابشتى).

103 - دير العاصية: (معجم البلدان در دير «درمالس» ذكر كرده).

104 - دير العاقول: در بين مدائن كسرى و نعمانيه است كه تا بغداد پانزده فرسخ فاصله دارد، و كنار دجله بوده و اكنون از دجله يك ميل دور افتاده است. محل شرب شراب و لهو است.

ص: 783

105 - دير عبد المسيح: پسر عمرو بن بقيلۀ (بضم باء و فتح قاف) غسانى در پشت حيره است در محلى كه جرعه به آن مى گويند (دير الجرعه را به بينيد) اين دير خراب شده است. قبر عبد المسيح در همين دير بوده است (قبلا در ديارات الاساقف گذشت).

106-107 - دير عبدون: (بر وزن مرحوم) در سامراء است. و دير عبدون ديگر در نزديك جزيرۀ ابن عمر است كه دجله ميان آن دو فاصله است و الآن خراب است، و گردشگاه بسيار خوبى بوده.

108 - دير العجاج: (بر وزن صراف) (رجوع به شمارۀ 47 ديارات شابشتى).

109-111 - دير العذارى: (بفتح عين و ذال الفى و راء الفى) يكى بين موصل و با جرمى (بفتح جيم و سكون راء و ميم الفى) است از توابع رقه (بفتح راء و شد قاف)، نيز دير العذارى ديگر در حيره، و نيز در پشت حلب هم هست (بقيه رجوع به شمارۀ 13 ديارات شابشتى).

شابشتى گفته: دير العذارى واقع در بين سامراء و حظيره است. و خالدى گفته:

آن دير خراب شده. و أبو الفرج دير ديگرى را در سامراء گفته كه موجود است.

بهر حال جاحظ در كتاب معلمين گفته:

ابن فرج ثعلبى بمن گفت كه: چند نفر از طائفۀ بنى ملاص (بر وزن صراف) از اعراب ثعلبه خواستند سر راه به كاروانى كه از نزديك دير العذارى مى گذرد بگيرند و اموال كاروان را ببرند، بعد خبر شدند كه پادشاه در تعقيب اين چند نفر است. آنها به دير پناه بردند و مخفى شدند و عمال پادشاه از آنجا گذشتند. چون خاطرشان آسوده شد با يكديگر گفتند: بيائيد كشيش را با طناب ببنديم و هركدام يكى از دوشيزگان را تصرف كنيم و صبح كه شد متفرق شويم. پس، نيت خود را عملى كردند و معلوم شد كه قبلا كشيش بحساب همۀ دوشيزگان رسيده است و همگى بيوه هستند. يكى از همين نفرات اعراب، هفت شعر سروده كه معجم البلدان آن را نقل كرده:

و دير العذارى فضوح لهن *** و عند القسوس حديث عجيب...

و شابشتى در كتاب ديارات (ص 80) اشعار ذيل را نقل كرده:

ص: 784

و الوط من راهب يدعى *** بان النساء عليه حرام

يحرم بيضاء ممكورة *** و يغنيه فى البضع عنها غلام

اذا ما مشى غض من طرفه *** و فى الدير بالليل منه عرام

و دير العذارى فضوح لهن *** و عند اللصوص حديث تمام

يعنى چه كسى لوطى تر است از راهبى كه مدعى است زنان بر او حرام اند. و زنان سپيد اندام چاق را كه داراى ساقهاى گردند حرام مى سازد و به پسر اكتفاء مى كند.

و چون راه مى رود چشمش را از شدت زهد و حياء نيم باز مى كند و شب كه مى شود در دير دلير است. و دير العذارى مايۀ رسوائى دوشيزگان است و خبر تمام نزد دزدان است.

112 - دير العسل: در سمت غربى كنار نيل مصر است از نواحى صعيد.

113 - دير العلث: (بفتح عين و سكون لام) (رجوع به شمارۀ 12 ديارات شابشتى).

و قومى معتقدند كه اين دير العلث، همان دير العذارى است.

114 - دير علقمه: (بفتح عين و قاف و ميم و سكون لام) در حيره است.

115 - دير عمان: (بر وزن سلام) در نواحى حلب است و تفسير آن به زبان سريانى، «دير الجماعه» است.

116 - دير الغادر: (بر وزن كامل) نزديك حلوان (بضم حاء) عراق است و بر سر كوه بناء شده است. و جهت اين نام اينست كه قومى معتقدند كه أبو نواس (بضم نون) از عراق آهنگ خراسان كرد و در راه باين دير رسيد و در آنجا راهبى زيبا و خوشگل بود و ابو نواس را مهمان كرد و پذيرائى را به حد كمال رسانيد، چون هر دو مست شدند أبو نواس، راهب را به مبادلۀ لواط دعوت كرد. راهب پذيرفت. چون راهب كارش گذشت خود از أبو نواس تمكين نكرد و به او مكر و غدر كرد. أبو نواس راهب را كشت و رفت و ديگر راهبى در آن دير نيامد، و محل شرب جوانان حلوان شد بمناسبت همين سابقه.

بعلاوه اينكه محل آن پاكيزه و باصفا است. و بر ديوار دير شعرى نوشته كه معتقدند بخط أبو نواس است:

ص: 785

لم ينصف(1) الراهب من نفسه *** اذ ينكح الناس و لا ينكح

راهب، بى انصاف و بى وجدان است كه با مردم نكاح مى كند و خود حاضر نيست كه با او نكاح كنند (ينكح اولى بفتح ياء و كسر كاف است و ينكح دومى بضم ياء و فتح كاف است).

117 - دير الغرس: (بفتح غين و سكون راء) در بالاى كوه و سيزده فرسخى جزيرۀ ابن عمر است.

118 - دير فاخور: (بر وزن ناموس) در اردن است و آن جائيست كه مسيح از يوحنا معمدان (يعنى يحياى تعميددهنده) غسل تعميد يافته است.

119 - دير الفأر: (بفتح فاء و سكون همزه) در كنار رود نيل مصر است. «و فأر» بمعنى موش است. و جهت تسميه اينست كه اين دير بسيار موش دارد.

120 - دير فثيون: (بر وزن منصور) در سامراء است. يكى از نويسندگان از زيبائى كشيش و شماس و جام شراب آن تمجيد كرده و دراين باره معجم البلدان پنج شعر آن نويسنده را نقل كرده است.

121 و 122 - دير فطرس. و دير بولس: (فطرس بفتح فاء و سكون طاء و ضم راء و بولس بفتح باء و سكون واو و ضم لام) اين دو دير در بيرون دمشق است.

123 - دير فيق: (بكسر فاء و سكون ياء) در پشت عقبۀ فيق است و أبو نواس از آنجا گذشته و دربارۀ پسرى نصرانى بنام «عبد يشوع» قصيده اى گفته است كه دو شعر آن را صاحب معجم البلدان نقل كرده است، و شابشتى هفده شعر آن را نقل كرده است، و اشعار قصيده بيشتر است. و در اينجا أبو نواس در اين اشعار آن پسر را بتمام مظاهر نصرانيت قسم داده است: به تعميد و به ديرها و به شمعون و به يوحنا و به عيسى و به ماسرجيس و به ميلاد مسيح و به مارت مريم و به روز فصح و به قربانى شراب و به نان و به شراب كهنه (قديم) و به صليب و به هيكل و به ناقوس و به مريم و به مسيح و به احبار و به راهبان صومعه ها و به انجيل و به شمعله (يعنى قرائت نصارى در اعيادشان) و به زنار و به زيبائى خود

ص: 786


1- بضم ياء و فاء هر دو.

آن پسر؛ كه دلش به رحم بيايد. آن پسر زينت هر دير است بااينكه به ابو نواس جفا مى كند، و عاشقان او مانند تير از تركش اسلام به نصرانيت مى جهند(1).

124 - دير القائم الاقصى: در سمت غربى فرات است در راه رقه از بغداد، و آن دير خراب است.

125 - دير قباب: (بكسر قاف) از نواحى بغداد است.

126 - دير قره: (بضم قاف و شد راء) مقابل دير الجماجم است.

127 - دير قصير: (بر وزن حسين) در ديار مصر در راه صعيد نزديك حلوان بر بالاى كوه و مشرف به رود نيل است و در آنجا صورت مريم را درست كرده اند به طورى كه مسيح در دامان مريم است (رجوع به شمارۀ 37 ديارات شابشتى).

128 - دير القلمون: (بفتح قاف و لام) در زمين فيوم مصر است.

129 - دير قنى: (بضم قاف و شد نون الفى) (رجوع به شمارۀ 35 ديارات شابشتى).

130 - دير قنسرى: (به شد نون) در سمت شرقى فرات است.

131 - دير قوطا: (بضم قاف و سكون واو و طاء الفى) (رجوع به شمارۀ 8 ديارات شابشتى).

132 - دير القياره: (بفتح قاف و شد ياء الفى) مسكن نصاراى يعقوبى است.

معجم البلدان مى نويسد: «و له قائم و كل دير لليعقوبية و الملكانية فعنده قائم و ديارات النسطورية لا قائم لها». (رجوع به شمارۀ 43 ديارات شابشتى).

133 - دير كاذى: (بر وزن ماضى) در حران (بر وزن صراف) است.

134 - دير كردشير: (بفتح كاف و سكون راء و فتح دال و كسر شين) و آن در بيابان بين رى و قم است و آن را مسعر (بكسر ميم و سكون سين و فتح عين) در رسالۀ خود ذكر كرده است، و آن قلعه اى است بزرگ و ترسناك و داراى برجها كه در بزرگى و بلندى آنها افراط شده و ديوار قلعه بلند و از آجرهاى بزرگ است و داخل قلعه داراى

ص: 787


1- شاعر معاصر ما دربارۀ زيبائى يك نفر نصرانى گويد: آيت رحمت روى توبه قرآن ماند من ندانم ز چه رو كيش مسيحا دارى

ساختمانها و نقبها و پيچهاست و اندازۀ صحن آن دو جريب بلكه بيشتر است و اطراف قلعه داراى حوضهاى بزرگ سنگى است و بر بعض ستونهاى اين قلعه نوشته است كه:

هر آجر اين قلعه كه روى كار رفته است به قيمت يك درهم و 3 رطل نان و يك دانگ فلفل و زيره و يك بطر شراب صاف بوده. هركس قبول دارد كه هيچ، و اگر قبول ندارد سر خود را بهر يك از اين ستونها كه مى خواهد بكوبد.

135 - دير الكلب: هركس را كلب كلب يعنى حيوان هار بگزد و زود او را به آن دير بياورند، راهبان دير او را معالجه مى كنند و اگر چهل روز از تاريخ گزيدن گذشته باشد، ديگر علاج نتوانند نمود.

كلب، يعنى هر ددى كه گزنده باشد و اين اسم بر سگ غلبه كرده است. و كلب اولى بفتح كاف و سكون لام و كلب دومى بفتح لام و يا كسر آن است (رجوع به شمارۀ 42 ديارات شابشتى).

136 - دير كوم: (بر وزن نور) در نزديك قريۀ كوم است كه قرب عماديه از بلاد هكاريه (بفتح هاء و شد كاف) از توابع موصل است.

137 - دير لبى: (بضم لام و شد باء الفى) و ديگرى بكسر لام گفته و ديگرى لبنى (بر وزن دنيا) گفته و آن ديريست قديم در سمت شرقى فرات و از منازل بنى تغلب است.

138 - دير لج: (بضم لام و شد جيم) و آن در پشت حيره است كه نعمان بن منذر در ايام پادشاهى خود بناء كرده. اين دير، هم زيبا پسر دارد و هم رعنا دختر. و هيچ يك از ديرهاى حيره بخوبى اين دير نيست.

139 - دير مارت مروثا: (مارت بسكون راء و مروثا بفتح ميم و ضمّ راء) و آن در دامنۀ كوه جوشن حلب است و اين دير خراب شده و بجاى آن شيعيان، مشهدى درست كرده اند بنام حسين بن على عليه السّلام زيرا اهل حلب معتقدند كه حسين بن على عليه السّلام را ديده اند كه در آنجا نماز مى خوانده است. بهر حال شيعيان بهترين عمارت را در آنجا ساخته اند.

ص: 788

140-142 - دير مارت مريم: ديرى است قديم از بناى آل منذر در نواحى حيره بين قصر خورنق و سدير و بين قصر أبو الخصيب (بر وزن شريف) كه دير مشرف بر نجف است.

و در نواحى شام، دير ديگرى بنام مارت مريم است، و در شام هم ديرى باين نام هست و هارون الرشيد به اين دير وارد شده است. و پسرى زيبا را كه در اين دير بوده يكى از شعراى شام به آهو تشبيه كرده و شابشتى گفته كه به دير «اتريب مصر» دير مارت مريم گفته مى شود.

143 - دير مارفايثون: در حيره پائين نجف است.

تذكر - دير مانخايال همان دير بانخايال است.

144 - دير ماسرجبيس: (بفتح سين و سكون راء و فتح جيم و كسر باء و سكون بقيه) (اين ماسرجيس است و صحيح هم همانست) عبد اللّه بن عباس بن فضل شاعر از شراب و پسر خوشگل آنجا توصيف كرده، و شش شعر آن را معجم البلدان نقل كرده است، (رجوع به شمارۀ 27 ديارات شابشتى).

145 - دير الماطرون: (رجوع به لغت «ماطرون» معجم البلدان).

146 - دير متى: (بفتح ميم و شد تاء الفى) در شرق موصل بالاى كوهى بلند است و يكى از اطاقهايش كه در سنگ كنده شده گنجايش يك صد نفر را دارد.

147 - دير محرق: (بضمّ ميم و فتح حاء و راء مشدد مكسور) سمت غربى رود نيل مصر در بالاى كوه است و نصارى معتقدند كه مسيح چون وارد مصر گرديد به اين دير وارد شد و منزل گرفت.

148 - دير المحلى: (بضمّ ميم و فتح حاء و شد لام الفى) نزديك مصيصه و محل شرب شراب و طرب است.

149 - دير مديان: (بر وزن انسان) (رجوع به شمارۀ 5 ديارات شابشتى).

150 و 151 - دير مران: (بضمّ ميم و شد راء الفى و نون آخر) نزديك دمشق مشرف بر مزارع زعفران است. طبرانى نوشته كه ابو زرعه (بضمّ زاء) دمشقى بمن گفت كه:

از ابو مسهر شنيدم كه گفت: يزيد بن معاويه در دير مران بود و مسلمانان در زمين

ص: 789

روم يا اسير شدند يا كشته، يزيد چنين سرود كه:

و ما أبالى بما لاقت جموعهم *** بالغذقدونة من حمى و من موم

اذا اتكأت على الأنماط مرتفقا *** بدير مران عندى أم كلثوم

يعنى من كه بر بساطهاى نرم تكيه زده ام و ام كلثوم پيش من است چه غم دارم كه مسلمانان دچار تب و برسام يا آبلۀ سخت شده اند.

ام كلثوم: (دختر عبد اللّه بن عامر بن كريز «بر وزن حسين») زن يزيد است.

چون خبر به معاويه رسيد پيغام داد كه بايد يزيد به لشكر اسلام ملحق شود و هرچه به آنها مى رسد به او هم برسد و گرنه او را از منصب خلع مى كنم. لذا، يزيد حركت كرد و به پدرش نوشت كه: فاصله گرفتن از ميدان جنگ را گناه من مى دانى؟ مى خواهى از ديدارم محروم بشوى! نزديك است كه از افتادن من در مهلكه موجب راحتى تو فراهم بشود.

نيز دير مران ديگر، بر بالاى كوه مشرف بر كفر طاب (بفتح كاف و فاء و سكون راء) است كه نزديك معرء (بر وزن مجلّه) است و گمان مى برند كه قبر عمر بن عبد العزيز در آنجاست و بهر حال شهرت دارد و زيارتگاه است.

152 - دير مرتوما: (بفتح ميم و سكون راء و ضمّ تاء و سكون واو) مركز مردم بيكاره و تنبل و خوشگذران است (رجوع به شمارۀ 44 ديارات شابشتى كه با قاف بجاى تاء ضبط شده است.) 153 - دير مرجرجس: (بضمّ جيم اول و سكون راء و كسر جيم دوم) در مزرفه (بر وزن مرحله) است و تا بغداد چهار فرسخ مسافت دارد و مزرفه شهر بزرگى است و اين دير از گردشگاههاى بغداد است زيرا، نزديك است و جاى خوشى است.

154 - دير مرجرجيس: (بضمّ جيم و سكون راء و كسر جيم دوم) بالاى بلد است و تا جزيرۀ ابن عمر بيش از سه فرسخ فاصله دارد و روى كوهى بلند ساخته شده است.

155 - دير مرحنا: (بفتح ميم و سكون راء و فتح حاء و نون مشدد الفى) از

ص: 790

گردشگاههاى مصر است (رجوع به شمارۀ 38 ديارات شابشتى).

156 - دير مرقس: (بفتح ميم و سكون راء و ضم قاف) در نواحى حلب است و محل لهو و لعب است.

157 - دير مرعبدا: (بفتح ميم و سكون راء و فتح عين و سكون باء و دال الفى) همان دير ابن وضاح است كه نقل شد.

158 - دير مرماجرجس: (بضمّ دو جيم) در نواحى مطيره است و شايد همان مرجرجس باشد كه شابشتى گفته است (رجوع به شمارۀ 9 ديارات شابشتى).

159 - دير مرمارى: (بر وزن ساعى) در نواحى سامراء است نزد پل وصيف و اهل لهو عنايتى باين دير دارند (رجوع به شمارۀ 15 ديارات شابشتى).

160 - دير مرماعوث: (ماعوث بر وزن قانون) در سمت غربى فرات است و شاعر كندى بهرۀ خود را از راهب جوانى كه سين را (ث) مى گفته است استيفاء كرده و اشعار مليحى دراين باره در معجم البلدان نقل كرده است.

161 و 162 - دير مريحنا: (بضم ياء و فتح حاء و نون مشدد الفى) عمر بن عبد الملك وراق عنزى دربارۀ شراب و پسر زيباى آن اشعارى سروده كه در معجم البلدان نقل شده.

و اين دير از نسطوريان است (رجوع به شمارۀ 16 ديارات شابشتى) و صومعۀ عبدون راهب كه از نصاراى ملكانى است به «در» اين دير است.

163 - دير مريونان: (بضمّ ياء و سكون واو و نون الفى و نون آخر) و عمر ماريونان هم گفته مى شود (رجوع به شمارۀ 34 ديارات شابشتى).

164 - دير مزعوق: (بر وزن منصور) دير ابن المزعوق هم گفته مى شود و اين دير قديم و در پشت حيره است (رجوع به شمارۀ 28 ديارات شابشتى) محمّد بن عبد الرحمن ثروانى دربارۀ شراب و زن زيباى آنجا اشعارى سروده.

165 - دير المغان: (بضمّ ميم) در حمص است و خاكش عقرب را از بين مى برد و لذا به شهرها حمل مى شود.

166 - دير ملكيساوا: (بفتح ميم و سكون لام و كسر كاف و سكون ياء و سين

ص: 791

الفى و واو الفى) در بالاى موصل و مشرف بر دجله است و تا موصل يك فرسخ و نيم فاصله دارد.

167 - دير منصور: در شرق موصل و مشرف بر نهر خابور است.

تذكر - دير ميخائيل: در دو جاست: در موصل، و در دمشق. و دير واقع در موصل را دير مارنخايال، و دير واقع در دمشق را دير البخت مى گويند (رجوع به هر دو لغت).

168 - دير ميماس: (بر وزن ميعاد) در بين دمشق و حمص است كنار نهرى كه معروف است به ميماس و لذا، به آن منسوب شده است و جاى باصفائى است و در آنجا قبر شاهد يعنى شخص مقتولى است كه معتقدند وى از حواريون عيسى عليه السّلام بوده است و راهبان دير معتقدند كه وى بيماران را شفا مى دهد. و چون بطين (بر وزن حسين) شاعر بيمار شد او را به دير آوردند كه شفا بيابد. گفته شده كه كسان بطين از او غفلت كردند و جلو قبر شاهد بول كرد، و اتفاق افتاد كه در عقب آن وفات كرد. در نتيجه، بين مردم شهرت پيدا كرد كه شاهد، بطين را كشته است و قصد كردند كه دير را خراب كنند و گفتند: آيا نصرانى، مسلمان را مى كشد!؟ ما راضى نمى شويم مگر اينكه استخوانهاى شاهد را به ما بدهيد تا بسوزانيم. آخرالامر، نصارى رشوه به امير (يعنى حاكم) حمص دادند تا غائله را خواباند، و شاعرى دراين باره اشعارى سروده كه در معجم البلدان مذكور است.

169 و 170 - دير نجران (بر وزن صلصال) در دو جاست: يكى در يمن است كه از آل عبد المدان بن الديان (بر وزن صراف) از بنى الحارث بن كعب است. و قومى كه خواستند با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مباهله كنند از اين دير آمده اند.

<كعبۀ جديد> پسران (و اعقاب) عبد المدان دير را چهار گوش ساخته بودند كه اضلاع و اقطارش مساوى بود و از زمين ارتفاع داشت و با پله بطرز بناء كعبه بالا مى رفتند و خود و طوائفى از عرب (آنهاشان كه ماههاى حرام را حلال مى دانستند و به حج كعبه نمى رفتند) دير را حج مى كردند. و عرب خثعم بالتمام آن دير را حج مى كردند. و سه خاندان در

ص: 792

كومك به بيعه ها برابرى مى كردند: يكى خاندان منذر در حيره كه پيشقدم بودند، و ديگرى خاندان غسان در شام، و آن ديگر خاندان بنى الحارث بن كعب در نجران بودند.

و ديرهاى خود را در جاهاى پاكيزه و پر از درخت و باغها و استخرها مى ساختند و در ديوارهاشان كاشى و در سقفها طلا و تصاوير به كار مى بردند.

بنى الحارث بن كعب اين وضعيت را ادامه دادند تا خورشيد اسلام طالع شد سپس، عاقب و سيد و ايليا (اسقف نجران) بحضور پيامبر آمدند كه كار به مباهله كشيد و ليكن مباهله انجام نشده عذر خواستند.

اينان در هر روز يكشنبه و در ايام عيدهاشان سوار مى شدند با ديباى زربفت و زنارهاى مزين به طلا به ديرها مى رفتند و پس از اينكه نمازشان تمام مى شد در محلّ مصفاى دير مى نشستند و بزرگان هيئت ها و شعراء در مجلس حاضر مى شدند و به ميگسارى مى پرداختند و آوازه خوانان، خوانندگى مى كردند و آنها استماع مى نمودند و مست مى كردند. و اعشى دراين باره اشعارى گفته كه مفاد پنج شعر آنها اين است:

1 - بر تو ديدار كعبۀ نجران واجب است.

2 - يزيد و عبد المسيح و قيس را كه بهترين اربابهاى كعبۀ نجران اند زيارت مى كنى.

3 - لباسها از برد پوشيده اند و از سر بزرگى ريشه هاى لباسشان به زمين مى كشد.

4 - و گلهاى سرخ و زرد و سفيد و ياسمين، و آوازه خوان و ساززن؛ حاضر مجلس اند.

5 - ما را اين كعبه به هم پيوند مى دهد، پس، كدام يك از اين سه نفر در كار خود كوتاهى كرده اند؟ (يعنى هيچ كدام كوتاهى نكرده اند).

دير نجران ديگرى هم در بصرى از نواحى حوران سرزمين دمشق است و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنجا وارد شد و راهب بحيرا (بحيرى) مذكور در قصۀ مشهور در اخبار معجزات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن حضرت را شناخت. اين دير، بزرگ و ساختمانش عجيب است و در شهرها جارچى مى گردد و مى گويد: كى براى نجران مبارك نذر كرده است. و جارچى

ص: 793

سوار است بر اسب و تمام روز در گردش است و در هر شهرى جارچى مخصوصى است و پادشاه وظيفه اى از دير دارد كه از محلّ اين نذرها پرداخت مى گردد (دير بصرى را به بينيد).

171 - دير نعم: (بضمّ نون و سكون عين) گمانم كه نزديك جلوخان مالك بن طوق باشد.

172 - دير النقيره: (بر وزن شريفه) در كوهى نزديك معره است. و مى گويند قبر عمر بن عبد العزيز آنجاست و صحيح اين است كه قبرش در دير سمعان است. و قبر شيخ ابو زكرياء يحيى مغربى كه از صلحاء بوده در اين محل است كه زيارتگاه است (دير مران را هم به بينيد).

173 - دير النمل: در يك فرسخى شمالى شهر بلد است.

174 - دير نهيا: (بفتح نون و سكون هاء و ياء الفى) در جيزۀ مصر است و ابن بصرى 23 شعر دربارۀ شراب و زيبا رويان و ساير اوضاع اين دير گفته كه در معجم - البلدان بايد ديد.

175 - دير الوليد: در شام است (محل آن معلومم نيست).

176 - دير هرمس: (بكسر و بضمّ هاء و سكون راء و كسر ميم) در منف (بر وزن اسد) از سرزمين مصر است و هرمى نزد آن است و آن در سمت غرب اهرام مشهوره است. و مى گويند در اين دير مردى مدفون است كه با يك هزار سوار برابرى مى كرده است.

177 - دير هزقل: (بكسر هاء و سكون زاء و كسر قاف) و اصل آن «حزقيل» است (رجوع به كلمۀ حزقيل).

178 - دير هند الصغرى: در حيره است (رجوع به شمارۀ 32 ديارات شابشتى).

محل دير نزديك حريم زمين بنى عبد اللّه بن دارم است پهلوى خندق كوفه و محل باصفائى است. اين هند دختر نعمان بن منذر است و معروف به «خرقه» است (بفتح خاء).

هشام كلبى گفته كه: كسرى بر نعمان غضب كرد و او را به زندان انداخت. هند نذر كرد كه اگر خدا بار ديگر نعمان را به سلطنت حيره برگرداند، ديرى بسازد و

ص: 794

در آن دير بماند تا مرگش دررسد. چون كسرى نعمان را آزاد كرد، هند اين دير را ساخت و در آنجا بود تا وفات كرد و در آن دير مدفون شد.

خالد بن وليد فاتح كشور حيره بر هند وارد شد و آن زن بر او سلام كرد.

خالد كه او را شناخت گفت: اسلام اختيار كن تا تو را به مردى شريف و مسلمان شوهر بدهم.

هند گفت: به غير از دين پدرانم رغبت به دين ديگر ندارم. و اما شوهر، اگر جوان بودم ميل نداشتم تا چه رسد به اكنون كه پيرى فرتوت شده ام و امروز و فردا انتظار مرگ را دارم.

خالد گفت: حاجتى از من بخواه.

هند گفت: اين نصارى را كه در ذمۀ شمايند حفظ كن.

خالد گفت: اين عمل بر ما واجب است و پيامبر ما محمّد صلّى اللّه عليه و آله به ما سفارش فرموده.

هند گفت: حاجتى ديگر ندارم و در اين ديرى كه ساخته ام و خاندان ما استخوانهاى پوسيده شان در جوار دير است ساكن ام تا مرگم برسد و به آنها ملحق شوم.

خالد دستور داد پول و مال و لباس به او بدهند.

هند گفت: احتياج ندارم. من دو غلام دارم كه در مزرعۀ من كشت مى كنند و از محصول آن ارتزاق مى كنم و من قول و فعل تو را قبول دارم.

خالد گفت: از سرگذشتها كه ديده اى برايم حكايت كن.

هند گفت: سوگند كه آفتاب بين خورنق و سدير (بر وزن امير) طلوع كرد و فرمان ما بر هر چيز روان بود و همان آفتاب كه غروب كرد ما بنده و كنيز ديگران شديم. آنگاه خواند كه:

فبينانسوس الناس و الأمر أمرنا *** اذا نحن فيهم سوقة نتنصف

فتبّا لدنيا لا يدوم نعيمها *** تقلّب تارات بنا و تصرّف

ص: 795

آنگاه هند گفت: آن دعائى را كه براى پادشاهان خود مى خوانيم بشنو:

سپاسگزار تو باشد دست كسى كه غنى بوده و فقير شده، و زيردست كسى نشوى كه فقير بوده و غنى شده، و خدا باران كرم تو را بجا ببارد، و هر نعمتى از كريمى سلب شده است تو را مسبب برگرداندن آن نعمت كند، و هيچگاه به آدم پست حاجتمند نشوى.

چون خالد از دير خارج شد، نصارى آمدند و از هند پرسيدند كه: امير با تو چه كرد؟ هند گفت:

صان لى ذمتى و أكرم وجهى *** انما يكرم الكريم الكريم

يعنى حق مرا حفظ كرد و مرا احترام كرد، و شخص بزرگ احترام شخص بزرگ را رعايت مى كند.

و شعراء در حق اين دير بسى شعر گفته اند. از جمله: امير معن بن زائدۀ شيبانى است كه منزل او نزديك به دير هند بوده (دو شعر آن را معجم البلدان نقل كرده است).

تذكر - شابشتى اين مذاكرات را با سعد بن ابى وقاص نوشته است.

179 - دير هند الكبرى: آنهم نيز در حيره است كه هند مادر عمرو بن هند بناء كرده است و وى دختر حارث بن عمرو بن حجر (بضمّ حاء و سكون جيم) آكل المرار (بر وزن غلام) كندى است. در بالاى سر در آن عبارتى نوشته است كه ياقوت آن را بعينه نقل كرده است و مفادش اين است: اين بيعه را هند دختر حارث بن عمرو بن حجر شهبانو دختر پادشاهان و مادر پادشاه عمرو بن منذر كنيز مسيح و مادر بندۀ او و دختر غلامان او در ملك شاهنشاه خسرو انوشروان در زمان «مارافريم» اسقف؛ بناء كرده است. پس خدائى كه اين دير را براى او ساخته است گناهان او را مى آمرزد و بر او و بر فرزندش رحم مى كند و اين را قبول مى كند و در امانت خود به پامى دارد و خدا با هند و فرزند اوست در روزگار روزگارها.

عبد اللّه بن مالك خزاعى مى گويد: من با يحيى بن خالد (برمكى) و هارون -

ص: 796

الرشيد، به حيره رفتيم و عازم تفرج در دير بوديم كه آثار منذر را هم به بينيم. هارون وارد دير هند صغرى شد، آثار قبر نعمان و قبر هند را كه پهلوى آن بود ديد بعد بيرون آمد و وارد دير هند كبرى شد كه كنار نجف است، ديد كه بر ديوارش اشعارى نوشته است، آنگاه نردبانى طلبيد و دستور داد بخوانند. در آنجا هشت شعر نوشته بود كه مفاد آنها اين است:

بنى منذر پس از به پا شدن بيعه در گذشتند. مشك و عنبر عطرشان، و حرير و كتان لباسشان، و قهوه خوراكشان، و عزت و سلطنت شئونشان؛ بود. اكنون روزگارشان به جائى رسيده كه كسى سراغ آنها نمى آيد و هيچ راهبى از آنها نمى ترسد، گوئى بازيچه اى بودند و مانند سوار از نظرها ناپديد شدند و اكنون زير خروارها خاك اند پس از آن همه نعمتها، و هركس بعد از اينها باشد بهمان سرنوشت ها دچار مى شود.

هارون بگريه افتاد و بقدرى گريه كرد كه قطرات اشك از ريشش روان بود و گفت: آرى، اين است راه دنيا و اهل دنيا.

180 - دير يحنس: (بضمّ ياء و فتح حاء و نون مشدد مفتوح) (رجوع به شمارۀ 51 ديارات شابشتى).

181 - ديريونس: در كلمۀ يونس گذارده شده.

<استدراك> 182 و 183 - الديرة البيض: (بكسر دال و فتح ياء و راء و كسر باء و سكون ياء) در صعيد مصر سمت غربى رود نيل است و آن عبارتست از دو دير باصفا با راهبان بسيار.

(پايان ترجمه و خلاصۀ ديرهاى كتاب معجم البلدان).

ص: 797

تاريخ قسمتى از تماس عيسويت با اسلام
1 - عهد پيامبر (ص)
اشاره

گرچه تاريخ زندگانى عهد حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از محاجه هاى يهود و نصارى و ديگران مشحون است و ليكن، براى نمونه در موضوع محاجه هاى يهود، محاجۀ عبد اللّه بن سلام اعلم علماء يهود كه يك هزار سؤال كرده و اسلام آوردن او را در سورۀ «احقاف» به بينيد.

و در موضوع محاجه هاى نصارى، محاجه هاى نصارى نجران را كه در سورۀ آل عمران مذكور است هم اكنون ملاحظه نمائيد:

وفد نجران (يا هيئت اعزامى نجران)

هيئت نصاراى نجران، شصت تن بودند كه (در سال دهم هجرى) بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شدند كه چهارده تن آنها از اشراف بودند و از اين چهارده تن سه تن مرجعيت داشتند:

1 - «عاقب» كه امير قوم و طرف مشورت آنها بود كه از رأى او خارج نمى شدند و نام او «عبد المسيح» بود.

2 - «سيد» كه متعهد حركت و مخارج و امر قافله بود و نام او «ايهم» بود.

3 - «ابو حارثة» فرزند علقمه كه اسقف و عالم و پيشوا و صاحب مدرسه ها و مدرس كتابهاى ايشان بود، و پادشاهان روم خيلى او را محترم مى داشتند و اموال بسيار به او داده و كنيسه ها براى او ساخته بودند زيرا، عالم آنان به شمار مى رفت و مرجعيت داشت.

اين هيئت به مدينه وارد شدند. پس از اداء نماز عصر داخل مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شدند درحالى كه لباسهاى قيمتى و مزين پوشيده بودند. يكى از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: تا كنون ما هيئتى باين زى و تجمل نديده بوديم! پس از سخنهاى مقدماتى، ناقوس نواختند و در مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رو به مشرق نماز گذاردند. يكى از اصحاب عرض كرد: آيا اين مراسم در مسجد تو انجام مى شود؟! حضرت فرمود: مانع آنها مشويد بگذاريد نماز بخوانند.

ص: 798

پس از ختم نمازشان، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رو به عاقب و سيد كرد و آنها را به اسلام دعوت فرمود.

عاقب و سيد گفتند: ما پيش از تو حلقۀ دين الهى را در گوش كرده ايم و بار حق را بر دوش داريم.

حضرت: دروغ گفتيد زيرا، شما براى خدا فرزند ثابت كرديد و صليب را پرستش كرديد و گوشت خوك خورديد.

عاقب و سيد: اگر خدا فرزند ندارد پس پدر عيسى كيست؟ آنگاه عاقب و سيد و ابو حارثه دربارۀ عيسى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مخاصمه پرداختند.

حضرت: آيا فرزند، شباهت به پدر ندارد؟ هيئت: بلى.

حضرت: خدا زنده است و نمى ميرد ولى عيسى فانى مى شود.

هيئت: صحيح است.

حضرت: آيا نمى دانيد كه آفريدگار ما بر هر چيزى قيم و حافظ و رازق است؟ هيئت: بلى.

حضرت: آيا عيسى قيم و حافظ و رازق است؟ هيئت: نه.

حضرت: آيا نمى دانيد كه هيچ چيز در زمين و در آسمان بر خدا پوشيده نيست و خدا عالم به همه است؟ هيئت: بلى.

حضرت: آيا عيسى به كليۀ آنچه در زمين و آسمان است عالم است؟ هيئت: نه.

حضرت: آفريدگار ما عيسى را در رحم تصوير كرد آن گونه كه خواست. و آفريدگار ما نمى خورد و نمى آشامد و مدفوع ندارد.

ص: 799

هيئت: بلى.

حضرت: آيا نمى دانيد كه عيسى در رحم مادر بود و پس از آن زائيده شد و تغذيه كرد و خورد و آشاميد و قضاء حاجت كرد؟ هيئت: بلى.

حضرت: آيا چگونه اين اقارير با معتقدات شما سازگار است؟ پس، هيئت سكوت كرد. آنگاه خدا آيات آغاز سورۀ آل عمران را كه هشتاد و اندى است دراين باره نازل فرمود(1).

دنبالۀ كار محاجه هاى اين هيئت به آنجا كشيد كه آيه نازل شد: «إِنَّ مَثَلَ عِيسىٰ عِنْدَ اَللّٰهِ كَمَثَلِ آدَمَ، خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ قٰالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (سورۀ آل عمران آيۀ 52).

: داستان عيسى نزد خدا همانند داستان آدم أبو البشر است كه خدا آدم را از خاك آفريد با يك فرمان. و در تعقيب آن آيه، آيۀ دستور مباهله نازل گرديد:

اى پيامبر! اگر باز هم نصاراى نجران محاجۀ خود را ادامه مى دهند و تكرار مكررات مى كنند، آنان را به مباهله دعوت كن [مباهله يك نوع دوئل(2) الهى است] مباهله كار را عملى مى كند و ناحق را فى الفور بسزاى خود مى رساند.

نصاراى نجران در روزى كه براى مباهله آمدند آثار نزول عذاب را مشاهده كردند و چون مى دانستند كه ناحق مى گويند از مباهله خوددارى نمودند و به مصالحه كردن نهادند و از «مدينه» به «نجران» برگشتند.

2 - سم خوردن خالد بن وليد

سم خوردن خالد - همان سم كشنده در ساعت - كه عبد المسيح نصرانى در جنگ به او داد و خالد جان سلامت بدر برد؛ از همان مباهله و دوئل سرچشمه گرفته است

ص: 800


1- كلبى و محمد بن اسحاق و ربيع بن انس، اين شأن نزول را نقل كرده اند. (تفسير مجمع البيان در سورۀ آل عمران به ترجمه).
2- - Duel دوئل بضمّ دال و كسر همزه يعنى جنگ تن به تن كه هنوز در فرانسه گاهى انجام مى شود. اين لفظ فرانسوى است (فرهنگ نظام).

بشرح ذيل:

در فتح حيره چون خالد لشكر به حيره كشيد در آنجا دژهاى محكم و حصارهاى استوار مشاهده كرد كه بر بالاى آنها گروهى از دليران جاى گرفته و به افكندن سنگ و پرتاب خدنگ پرداخته اند و دشنام مى گويند. خالد خشمناك شد و به لشكر فرمان داد كه براى كارزار مهيا شده و از چهارسو آنان را محاصره كنند. ضرار اسدى كه يكتن از مسلمانان بود به خالد گفت: اين جماعت كه بر سر باره نظاره مى كنند بى خردانند، صواب آن است كه يك نفر از دانشوران اين گروه را طلب كنى و به اندرز و پند شايد بى كشتن و تلفات كار به نتيجه برسد. خالد پيشنهاد او را پذيرفت و فرمان داد تا يكتن از لشكريان به پاى حصار رفت و ندا در داد كه: از ميان خود مردى دانشور به نزديك ما بفرستيد تا سخن ما را شنيده و بشما بشنواند و جواب بياورد. آن جماعت عبد المسيح غسانى را فرستادند و به او گفتند: اگر كار به مسالمت انجام شد سپاه اسلام را بازگردان و اگر نه برگرد تا به جنگ بپردازيم(1).

عبد المسيح نزد خالد آمد و بقانون جاهليت سلام داد و گفت: «انعم صباحا ايها الامير».

خالد گفت: خداوند ما را از اين گونه تحيت بى نياز ساخت.

نخست خالد پرسيد: از كجا مى آئى؟ عبد المسيح گفت: از پشت پدر.

خالد گفت: از كجا بيرون شدى؟

ص: 801


1- ذيل ص 154 كتاب ديارات شابشتى مى نويسد: جريان سخن بين خالد بن الوليد و عبد المسيح بن بقيلۀ غسانى را مراجع مختلف قديم نقل كرده اند از جمله: البيان و التبيين جاحظ (121:2-122 چاپ سندوبى سال 1932)، و فتوح البلدان بلاذرى (ص 242 چاپ دى غويه)، و مروج الذهب (217:1-221)، و اغانى (11:15-12)، و امالى سيد مرتضى (188:1-189)، و مجمع الأمثال مى دانى (13:2) و تاريخ ابن خلدون با تعليق امير شكيب ارسلان (298:2). بعد مى نويسد: و قد اختلفت هذه المراجع فى ايراد هذه المحادثة اختلافا بينا.

عبد المسيح گفت: از شكم مادر.

خالد گفت: بر چيستى؟ عبد المسيح گفت: بر پشت زمين.

خالد گفت: در چيستى؟ عبد المسيح گفت: در ميان جامه.

خالد خنديد و گفت: آيا عاقلى؟ عبد المسيح گفت: آرى و اللّه مقيد هم هستم(1).

خالد گفت: پسر چندى؟(2) «كنايه از اينكه چند سال بر تو گذشته».

عبد المسيح گفت: پسر يك مردم.

خالد گفت: هرگز چنين روز نديدم. از هرچه پرسش كردم اين مرد نعل باژگونه زد.

عبد المسيح گفت: من بيرون سؤال تو پاسخ ندادم، از هرچه خواهى بپرس.

خالد گفت: عربيد يا عجم؟ عبد المسيح گفت: عربى بوديم عجمى شديم، عجمى بوديم عربى شديم.

خالد گفت: سر جنگ داريد يا صلح؟ عبد المسيح گفت: سر صلح داريم.

خالد گفت: پس اين قلعه ها چيست كه برآورده ايد؟ عبد المسيح گفت: اين حصارها را از براى دفع ديوانه برافراشته ايم تا حراست خويش كنيم، تا عاقلى دررسد و شر ديوانه از ما بگرداند.

خالد گفت: چند سال بر تو مى گذرد؟ عبد المسيح گفت: سيصد و پنجاه سال.

خالد گفت: در اين مدت چه يافتى؟

ص: 802


1- عاقل را از كلمۀ عقل بمعنى بستن شتر تعبير كرد.
2- سؤال خالد اين بوده «ابن كم انت».

عبد المسيح گفت: كشتيها يافتم كه از دريا(1) بجانب ما نزديك شد و ديدم زنى را كه بيرون مى آيد از حيره و زنبيل خويش را بر سر مى گذارد و افزون از يك نان، زاد بر نمى گيرد و به زمين شام در مى رود. و اكنون ملك چنين خراب و ويرانست. همانا قضاى خداوند در بلاد و عباد بر اين گونه است.

خالد چيزى در دست او نگريست كه پشت و روى مى كند. گفت: اين چيست؟ عبد المسيح گفت: زهرى كه فورا كشنده است.

خالد گفت: آن را چه مى كنى؟ عبد المسيح گفت: اگر تو با قبيلۀ من كار برفق و موافقت كنى شكر خداى مى گذارم و اگر نه من اول كس نيستم كه به ايشان خبر ذلت و بليت برسانم، چشم از زندگانى مى پوشم و اين زهر را مى نوشم و از عمر من نيز اندكى باقى است.

خالد گفت: آن را بمن بده تا بدانم چيست. و آن سم را گرفت و گفت «باسم اللّه و باللّه رب الارض و السماء الذى لا يضر مع اسمه شىء فى الارض و لا في السماء» و بى معطلى - آن سم را در دهان گذاشت و بلعيد. پس، او را چنانكه خواب آيد بيهوشى گرفت و ذقن او به سينه چفسيد آنگاه خوى بر او نشست و چون عرق سرد كرد، خرم و شاد برآمد.

عبد المسيح اين را ديد و بسوى قوم خود مراجعت نمود و گفت: از نزد شيطانى مى آيم كه سم الساعه خورد و زيان نديد. كارى از براى شما پيش آمده هر نوع مى دانيد دفع آن كنيد. و اشعارى در موضوع پيش آمد و وضعيت حاضره خواند.

مردم گفتند: يا عبد المسيح! حكم ترا است بد انسان كه مى دانى اين بلاء بگردان.

عبد المسيح مراجعت كرد و به نزديك خالد آمد.

خالد گفت: اى شيخ! از خدا بترسيد و مسلمان شويد و جان خود را زينهار دهيد

ص: 803


1- مراد از دريا، درياى نجف است كه در اوائل قرن بيستم آبش خشك شد (ذيل ص 155 كتاب ديارات شابشتى به ترجمه).

و از اين لشكر كه با من است اندازه برداريد كه مرگ را در چشم ايشان هيبتى و جان را قيمتى نيست.

عبد المسيح سخن از مصالحت و مسالمت كرد كه صدهزار درم تسليم دارند و طيلسان شيرويه پسر خسرو را كه نزد ايشان بود و سى هزار درم بها داشت بسپارند، پس، بدين گونه پيمان مسالمت نوشتند.

تذكر: در سال دوازدهم هجرى حيره بدست مسلمانان افتاد و خالد بن وليد يكى از سرداران اسلام آنجا را لشكرگاه ساخت (كتاب خلفاء ناسخ التواريخ ص 155 و 156 نقل بمعنى).

3 - وزارت كشيش در دستگاه معاويه و يزيد

چون عيسويت مقهور قواى معنوى اسلام گرديد، مردى مسيحى از روم بنام سرژيوس پسر منصور كه اعراب آن را «سرجوس» نمودند وارد دستگاه معاويه شد و سمت وزارت يافت. وى رومى است اما، معلوم نيست از كدام شهر روم است. وى رتبۀ پاتريكى يعنى كشيشى داشت و پاتريك را اعراب به (بطريق) تعريف كرده اند.

سرژيوس يكى از آن بطارقه است. وى اگرچه بظاهر قبول دين اسلام نموده است اما در باطن عيسوى و نسبت به مذهب اولى خود، در اعلى درجۀ تعصب بوده است و هيچ وقت صلاح و صرفۀ امپراطورهاى قسطنطنيه را از دست نمى داده است و بقدر امكان جهد مى كرده كه در اسلام فتنه برپاكند و شريعت حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ضعيف سازد و تسلّط امپراطورها را در ممالك ازدست رفتۀ آنها؛ اعاده دهد.

معاويه در ابتداى خلافت حضرت امير مؤمنان عليه السّلام، خيال طغيان و عصيان نداشت ولى وسوسۀ سرژيوس او را بر اين كار واداشت.

عقيدۀ بعض از مؤرخين مسلمان اين است كه: بعد از فوت معاويه، چون وزارت يزيد پليد را سرژيوس عهده دار شد وى را به قتل و واقعۀ جانسوز كربلا و نهب و غارت مدينة الرسول و محاصرۀ خانۀ خدا؛ تحريك و اغواء نمود. و از اين جمله، مقصودش وهن و سستى اسلام و انقلابات داخله در ممالك مفتوحۀ مسلمين بود و مى خواست بلكه

ص: 804

از اين راه بلادى را كه اعراب از روميان منتزع ساخته دوباره بتصرف آنها بدهد.

مروان بن حكم و پسرش عبد الملك چون از خيالات سرجوس بن منصور آگاهى حاصل نمودند وزارت را از او گرفتند و عزلش كردند. و مروان، قعقاع بن عيسى را به وزارت نصب و تعيين نمود و تا زمان عبد الملك هم او وزير بود و بتدبير وى عبد الملك، ژوستينين(1) را فريب داد و طايفۀ مارد را از لبنان خارج ساخت (ص 20 كتاب التدوين فى احوال جبال شروين اعتماد السلطنه محمّد حسن خان را به بينيد).

4 - عهد حضرت رضا (ع) بين سالهاى 201 و 203 هجرى

صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا بسند خود از حسن بن محمّد نوفلى هاشمى روايت كرده كه: چون على بن موسى الرضا عليه السّلام بر مأمون وارد شد، مأمون به فضل بن سهل امر داد كه: اصحاب مقالات را جمع كند، مانند: جاثليق (رئيس نصارى در بلاد اسلام ساكن بغداد)، و رأس الجالوت (عالم يهود)، و نيز رؤساء صابئين(2)، و هربذ أكبر رئيس مجوسان با ياران زردشتى او و نسطاس رومى طبيب، و علماء علم كلام ديگر را؛ تا مباحثه كنند و مأمون، سخن على بن موسى عليه السّلام و سخنان اصحاب مقالات را بشنود.

پس فضل بن سهل همه را احضار كرد و مقرر شد كه فردا صبح حاضر شوند.

نوفلى مى گويد: من خدمت حضرت بودم كه «ياسر» مهمان دار حضرت وارد شد و عرض كرد: اى آقاى من! اميرالمؤمنين سلام مى رساند و مى گويد: برادرت به قربانت اصحاب مقالات احضار شده اند براى فردا صبح نظر شما چيست؟ اگر مايليد سخن آنها را بشنويد فبها و الا به خود زحمت ندهيد، و اگر دوست داريد، ما بيائيم خدمت شما.

حضرت فرمود: سلام برسان و بگو: مقصود را دريافتم و انشاء اللّه فردا صبح خواهم آمد.

«ياسر» كه رفت، حضرت فرمود: اى نوفلى! تو عراقى هستى و تيزهوشى، پسر عموى تو چه نظرى دارد؟

ص: 805


1- - Justinien - (لاروس سال 1929).
2- عامۀ يونانيان را بايستى صابئين دانست (تاريخ الحكماء ص 12).

نوفلى مى گويد: گفتم: امتحان شما و ليكن، اصحاب مقالات بناى قبول كردن حرف حق ندارند و مغالطه مى كنند.

حضرت فرمود: نوفلى! مى ترسى محكوم شوم؟ نوفلى: نه بخدا قسم! و اميدوارم بخواست خدا پيروز شوى.

حضرت فرمود: اى نوفلى! مى دانى كى مأمون از كردۀ خود پشيمان مى شود؟ نوفلى:

حضرت فرمود: وقتى من از توراة بر اهل توراة و از انجيل بر اهل انجيل احتجاج كنم و با صابئين و هربذان و اهل روم و اصحاب مقالات به زبانهاى خودشان استدلال كنم و همه را محكوم سازم و مرا تصديق كنند؛ مأمون مى فهمد كه حق اشغال مسند خلافت را ندارد و در اين هنگام پشيمان مى شود (و لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم).

چون صبح شد فضل بن سهل(1) به نزد حضرت آمد و گفت: جانم به فدايت، پسر عمت مأمون انتظار ورود تو را دارد و مردم همه جمعند، نظرت در آمدن چيست؟ حضرت فرمود: تو برو، من خواهم آمد انشاء اللّه تعالى. آنگاه حضرت وضوء ساخت و شربتى از سويق نوشيد و به ما هم داد و حركت فرمود. چون بر مأمون وارد شديم مجلس پر بود و محمّد بن جعفر در دستۀ طالبيين و هاشميين بود و سران لشكر حاضر بودند.

چون حضرت وارد شد، مأمون و محمّد بن جعفر و تمام بنى هاشم سرپا ايستادند و حضرت با مأمون نشستند و آنگاه حضرت أمر به جلوس داد و همگى نشستند و مأمون با حضرت به سخن پرداخت درحالى كه روبروى هم بودند و پس از ساعتى كه گذشت، مأمون متوجه جاثليق شد و گفت: اين على بن موسى بن جعفر عليه السّلام پسر عموى من است و از فرزندان فاطمه دختر پيغمبر ما و پسر على بن ابى طالب عليه السّلام است، من دوست دارم كه با او محاجه كنى و جانب انصاف را از دست ندهى.

ص: 806


1- صدر اعظم كشور.

(مباحثات حضرت با جاثليق و محكوم شدنش در اصل كتاب ديده شود). سپس، حضرت متوجه رأس الجالوت شد (مباحثات حضرت با رأس الجالوت و محكوم شدنش در اصل كتاب ديده شود). سپس، حضرت متوجه هربذ أكبر شد (و هربذ را با چند كلمه محكوم فرمود) و آنگاه حضرت متوجه عمران صابى كه يكى از علماى علم كلام بود؛ گرديد.

و در پايان مذاكرات، عمران اسلام آورد. اما، علماء علم كلام چون جريان جدل عمران صابى و محكوم شدن او را ديدند كه در جدل هيچ كدام هرگز به پاى او نمى رسيدند؛ ديگر كسى جرئت مباحثه نكرد. و چون شب در رسيد مأمون و حضرت برخاستند و مردم رفتند و من با جماعتى از رفقايم بودم كه محمّد بن جعفر مرا احضار كرد. چون به نزد او رفتم، بمن گفت:

اى نوفلى! ديدى دوستت (يعنى حضرت) چه كرد! من بخدا قسم! نمى دانستم كه على بن موسى الرضا به اين گونه مطالب وارد است. ما در مدينه همچو چيزى از او نديده بوديم و از علماى علم كلام كسى آنجا به نزد او نمى آمد.

نوفلى مى گويد: گفتم: حاج مى آمدند و مسائل حلال و حرام خود را مى پرسيدند و بسا اشخاص محاجه مى كردند.

محمّد بن جعفر مى گويد: بحضرت بگو: خوددارى كن از بروز علم خود كه مى ترسم مأمون از روى حسد تو را مسموم كند و يا بلاى سختى به تو وارد كند. و مقصود مأمون، امتحان است.

چون پيام محمّد بن جعفر را به حضرت رسانيدم، حضرت خنديد و فرمود: خدا عمويم را حفظ كند. خوب مى دانم كه چرا خوش نداشته كه علم خود را آشكار كنم.

بعد فرمود: برو و عمران صابى را حاضر كن. چون عمران را حاضر كردم حضرت خلعتى به او پوشانيد و ده هزار درهم به او داد. گفتم: كارهاى تو مانند كار جدت اميرالمؤمنين على عليه السّلام است. حضرت فرمود: ما اين طور دوست داريم.

آنگاه، حضرت شام طلبيد. من طرف راست و عمران طرف چپ حضرت نشستيم، حضرت به عمران فرمود با نوفلى بمنزل برو و صبح بيا تا از خوراكهاى مدينه به تو بدهيم.

ص: 807

خلاصه، عمران، تمام علماء علم كلام را محكوم كرد و مأمون هم ده هزار درهم به او جايزه داد و فضل بن سهل پول و مال سوارى به او داد و حضرت او را والى صدقات بلخ قرار داد (عيون اخبار الرضا ص 87-100 به ترجمه و خلاصه).

مجلس سليمان مروزى از علماء علم كلام خراسان با حضرت دربارۀ توحيد با حضور مأمون در ص 100 تا 106 كتاب عيون اخبار الرضا و دو مجلس على بن محمّد بن جهم دربارۀ عصمت پيغمبران با حضور مأمون در ص 107 تا 114 كتاب عيون اخبار - الرضا؛ منعكس و مندرج است.

محرر اين تفسير گويد: چون سخن به حضرت رضا عليه السّلام و مأمون رسيد ذكر اين نكته قابل توجه است: كه كتاب تاريخ الحكماء ابن قفطى (ص 149 به ترجمه) در شرح احوال عبد اللّه بن سهل بن نوبخت منجم مى نويسد: وى منجم عهد مأمون بود، در صناعت خود مقامى بزرگ داشت و مأمون قدر او را مى شناخت و تا عالمى آزمايش شده نبود، مأمون او را مقدم نمى داشت.

مأمون ديد كه آل اميرالمؤمنين على بن أبي طالب در عهد منصور عباسى در ترس و اختفاء به سرمى بردند و پس از منصور، ديگر از بنى العباس اين رويه را ادامه دادند و وضع احوال آل على بر مردم مخفى ماند و مردم معتقد شدند كه اينان همسنگ پيمبرانند و در توصيف آل على غلوى مى كردند كه از دائرۀ شريعت خارج بود.

مأمون خواست عامۀ مردم را بر اين نيت، كيفر كند و ليكن انديشه كرد كه اين عمل موجب تحريص مردم خواهد شد. پس، با نظر دقيقى نگريست و با خود گفت كه:

اگر آل على بر مردم آشكار شوند و فسق فاسقان و ظلم ظالمان آنها را، مردم به بينند، خود به خود از چشم مردم خواهند افتاد. سپس، با خود گفت كه: اگر امر كنيم آشكار شوند، خواهند ترسيد و پنهان مى شوند و گمان بد به ما مى برند پس، مصلحت آنست كه يكى از آنها را جلو بيندازيم و پيشوا قرار دهيم. چون، مردم اوضاع و احوال آنان را ديدند دست از معتقدات خود دربارۀ آل على برمى دارند و كار، جريان عادى پيدا مى كند. اين رأى در نظر مأمون قوت گرفت و باطن كار را پوشيده داشت و به فضل

ص: 808

بن سهل اظهار كرد كه: تصميم دارم كه پيشوائى از آل اميرالمؤمنين على عليه السّلام را برانگيزم و چه كسى شايستگى دارد؟ هر دو تن فكر كردند و متفقا نظرشان متوجه على الرضا گرديد.

فضل بن سهل بتقرير و ترتيب كار پرداخت و باطن آن را نمى دانست و براى وقت بيعت باختيارات نجوم پرداخت. پس، طالع برج سرطان را كه مشترى در آن بود اختيار كرد.

عبد اللّه بن سهل بن نوبخت مى گويد: خواستم نيت مأمون را در اين بيعت بدانم و بفهمم كه باطن كار هم مثل ظاهر آن است يا نه؟ زيرا كار، كار بزرگى بود.

قبل از عقد بيعت رقعه اى نوشتم و بدست يكى از خادمان مورد وثوق او دادم كه كارهاى مهم به او ارجاع مى شد و نوشتم كه: اين بيعت در ساعتى كه ذو الرئاستين انتخاب كرده است تمام نمى شود بلكه، ناتمام مى ماند زيرا، مشترى گرچه در طالع، در خانۀ شرف اوست و ليكن سرطان، برج منقلب است و در درجۀ چهارم كه خانۀ عاقبت است مريخ است كه نحس است و ذو الرئاستين از اين مطلب غافل گذشته است.

مأمون، در جواب من نوشت: من خودم از اين جريان واقفم خدا به تو پاداش خير بدهد و ليكن، بترس كاملا بترس از اينكه ذو الرئاستين را از اين مطلب آگاه كنى.

و اگر او متوجه شود مى دانم كه تو او را متوجه ساخته اى. پس، ذو الرئاستين كار خود را در ساعت انتخابى خودش انجام داد و منهم از ترس اتهام مأمون، رأى او را تصويب كردم تا كار بيعت به پايان رسيد و من از مأمون جان سلامت بدر بردم.

5 - عهد مستظهر خليفۀ عباسى سال 486 هجرى ببعد
اشاره

پرارميت كشيش به اورشليم سفر كرد و چون به اروپا برگشت به تمهيد جنگ صليبى شروع كرد (تاريخ اصفهان ورى).

گوستاو لوبون فرانسوى(1) در كتاب تمدن اسلام و عرب (ص 420) به خلاصه مى نويسد: يك نفر سپاهى كه براثر جدال و نزاع با زنش فرار كرده و راهب شده بود،

ص: 809


1- گوستاو لوبون در 28 ماه رجب سال 1350 وفات يافته است.

اين شخص كه در واقع ديوانه و نهايت درجه متعصب و ماجراجو بود، نام اصليش پير Pierr بوده و در تاريخ لفظ ارميت Ermite يعنى فقير، هم به آن اضافه شده است.

وى خود را يكى از اولياء اللّه تصور كرده و اين را جزء فرائض خود شمرد كه براى نجات ارض مقدس تمام اروپا را قيام دهد. او خود را در اين خيال مستغرق ساخته اول بروم رفت و از پاپ استمداد نمود. اوربن دوم urbainll به او اجازت داد كه براى خلاصى اماكن مقدسه تمام نصارى را دعوت نمايد. «پير»، همان وقت به طرف ايطاليا و فرانسه حركت كرده و در تمام اين نقاط با حال گريه و زارى مردم را تبليغ مى نمود، و به - هرزه سرائى و لعن و دشنام به كفار (يعنى مسلمين) مردم را تحريك كرده قيام مى داد و حاميان قبر مسيح را به ثوابهاى اخروى اميدوار مى ساخت. خطابه هاى پرجوش او در مردم تأثير غريبى بخشيده تا اين حدّ كه او را مبعوث من اللّه خيال مى نمودند.

اين طبقۀ عوام كه «پير» آنها را ديوانۀ خود ساخته بود هيچ كارى از آنها ساخته نبود ليكن، پيشامدهاى چندى كومك كرده كه رؤساء و امراى كشور هم بعد از چندى باين امر اقبال نمودند (اجمالى از وقايع جنگ صليب را در كتاب تمدن اسلام و عرب گوستاو لوبون فرانسوى ص 421-444 به بينيد).

كليساى پرمحبت و دوست بنى نوع بشر و خدا ترس و دعاخوان، در سال 491، جنگ صليب را آغاز كرد و در سال 492 فرنگيان، بيت المقدس را گرفتند و هفتاد هزار نفر از پيشوايان و زهاد و عباد مسلمانان را كشتند.

در تاريخ اصلاحات كليسا ص 40 تا 42 به خلاصه مى نويسد: «چنان كشتارى از ساكنين شهر كردند كه نظير آن از حيث سفاكى و ستمگرى ديده نشده است. مى گويند:

خون در تمام كوى و برزنهاى شهر جارى بود به قسمى كه در موقع عبور سواران، خون از زير سم اسبان بر عابرين پاشيده مى شد. همين كه شب شد سپاهيان و جنگجويان صليبى با اشتياق و شعف كاملى به كليسائى كه تصور مى رفت جسد حضرت مسيح در آن مدفون شده بود روآوردند و دستهاى خون آلود خود را براى دعاء و شكرگزارى بسوى آسمان بلند كردند... (ه).

ص: 810

دعا و شكرگزارى

حافظ شاعر نيل مصر(1) در نكوهش آلمانها دربارۀ جنگ بين المللى دوم مى گويد:

اكثرت من ذكر الاله تورعا *** و زعمت انك مرسل و امين

عجبا أتذكره و تملأ كونه *** ويلا لينعم شعبك المغبون

و كذلك القصاب يذكر ربه *** و النصل فى عنق الذبيح دفين

يعنى باعتقاد فاسد خودت كه پيام آور و امينى، در زير حجاب خداترسى، از خدا بسيار ياد مى كنى. تعجب است كه خدا را ياد مى كنى و براى تنعم امت فريب خوردۀ خود جهان خدا را از آه و ناله پر مى سازى! همين گونه قصاب هم كارد را بر گردن حيوان مذبوح مى كشد و بذكر خدا مشغول است.

تاريخ اصلاحات كليسا در ص 40 تا 42 به خلاصه مى نويسد: بين سالهاى 1096 تا 1270 ميلادى هفت فقره جنگ صليبى با اجازۀ پاپ صورت گرفت.

1 - پاپ منظورش اين بود كه كليساهاى شرقى مطيع پاپ غربى بشود و رياستش دربست بشود و ليكن، فاصله عميق تر شد.

2 - از طرفى بين مسيحى و مسلمان نيز نفرت و بغض ايجاد گرديد.

3 - مدنيت شرقى در آن زمان خيلى جلوتر از تمدن غرب بود و اين نزديكى (غرب به شرق) در سالهاى بعد ترقى فكرى و مادى بسيارى را موجب گرديد و باعث چنان وحدتى در اروپا گرديد كه نظير آن در قرون متمادى ديده نشده بود، و در نتيجه، باعث تقويت و تحكيم موقع و نفوذ پاپ در روم گرديد.

<سال 585> كليسائيان، حيله و تزوير تازه ئى به كار بردند يعنى صورت مسيح را - خون آلود نقش كردند و صورت حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را طورى ترسيم نمودند كه مسيح را مى زند، و به اين وسيله و نيرنگ، براى هيجان عوام نصارى بعالم منتشر ساختند (عوام

ص: 811


1- مجلۀ الهلال سال 23 ص 310.

كالانعام هم كه تكليفش معلوم است)(1).

<سال 586> پاپ در سال 586 حكم بزرگ جهاد داد و سلاطين فرانسه و انگليس و قشون، روانۀ بيت المقدس شدند و امپراطور آلمان كه بشام آمده در جوى آبى رفت غسل كند، غرق شد و مرد. و جنگ كليسائيان و اتباع مسيح (كه مى گويند اگر كسى سيلى بگوش تو زد بجاى تلافى، آن گوش خود را هم بياور تا سيلى به آن بزند) با مسلمانان تا اوان سال 688(2) كه مغولان همه جا را فراگرفتند؛ ادامه يافت. و اگر سيل مغولان به خاك مسلمين سرازير نمى گرديد عاقبت ممالك اسلامى با مسيحيت، معلوم نيست به كجا مى انجاميد(3).

جنگهاى صليبى و تواريخ آن

از سال 1099 ميلادى مطابق با 493 هجرى قمرى تا سال 1270 ميلادى مطابق با 669 هجرى قمرى بين مسيحيان و بعضى از پادشاهان و امراء و دولتهاى اروپا از يك طرف، و امراء و سلاطين مسلمان شام و فلسطين از طرف ديگر هشت جنگ بزرگ بر سر تصرف بيت المقدس و حكمرانى بر فلسطين؛ در گرفت كه در مشرق زمين به جنگهاى صليبى مشهور شده است. زيرا، هم جنبۀ مذهبى داشته و هم جنگجويان و داوطلبان اروپائى براى شناسائى يكديگر بدستور پاپها و انجمنهاى مذهبى مسيحى، كه در واقع محرك و مسبب اين جنگها بوده اند، علامت صليب به سينۀ خود نصب مى كردند.

در اين جنگها مسيحيان اروپائى گاهى بدون شركت امراء و سلاطين و گاهى با شركت نيروى دولتها و پادشاهان، به آسياى صغير و شام حمله مى كردند و دچار تلفات و خسارات فراوان مى شدند و فقط يك بار و آنهم براى مدت بسيار كوتاهى بر بيت المقدس دست يافتند و دولتى مسيحى به رياست دوك دولرن DucdeLorraine

ص: 812


1- اقتباس از تاريخ اصفهان و رى.
2- سال 688، آغاز ظهور دولت عثمانى است (تاريخ اصفهان و رى).
3- اقتباس از تاريخ اصفهان و رى.

در فلسطين تأسيس نمودند ولى، از جنگهاى خود بطور كلى نتيجه حاصل نكردند.

قهرمان مشهور مشرق زمين درين جنگها سلطان صلاح الدين از سلسلۀ كردان أيوبى(1)بود كه مكرر بر سپاهيان انبوه صليبيون پيروزى يافت و با آنان در كمال جوانمردى و مردانگى رفتار كرد و حريت يك فرد مسلمان حقيقى را كاملا آشكار ساخت.

جنگهاى صليبى در ارتباط شرق و غرب و نفوذ تمدن درخشان اسلامى به اروپا و بالنتيجه در تغيير افكار مردم اروپا و سوق آنان به تمدن جديد سهم بسزائى داشته است.

هشت جنگ صليبى بترتيب در سالهاى:

1099. م مطابق با 493 ه. ق 1147-1149 مطابق با 542-544 1189-1192 مطابق با 585-588 1202-1204 مطابق با 599-601

ص: 813


1- الملك المنصور سلطان يوسف صلاح الدين بن نجم الدين أيوب بن شادى. وى در شهر تكريت به سال 532 هجرى 7-1138. م متولد شد و در روز چهارشنبه 27 ماه صفر سال 589 ه 4 مارس سال 1193. م وفات يافت و در شهر دمشق شام مدفون شد. پدرش نجم الدين أيوب روز سه شنبه 27 ذى الحجه سال 568 وفات كرد و در مصر امانت گذارده شد و پس از دو سال جسد او و جسد برادرش اسد الدين بامر صلاح الدين به مدينۀ منوره حمل و در قبر جمال الدين اصفهانى دفن شدند و الملك الافضل على نور الدين بزرگترين اولاد صلاح الدين به سال 620 وفات يافت و در شهر سميساط مدفون گرديد (تاريخ سينا ص 532 به ترجمه).

1219-1221 م مطابق با 616-618 ه. ق 1228-1229 مطابق با 626-627(1)1248-1254 مطابق با 646-652 1270 مطابق با 669 كه آخرين جنگ است؛ اتفاق افتاده (فرهنگ امير كبير ص 576 و 577 اقتباسا).

6 - عهد امپراطوران دولت قديم عثمانى

دولت عثمانى در سال 699 ه. ق بوسيلۀ تركان غز به رياست عثمان پسر ارشد طغرل در مشرق آسياى صغير تأسيس گرديد و در سال 857 (1453. م) با فتح قسطنطنيه بدست سلطان محمّد دوم مشهور به «فاتح» (هفتمين امپراطور) (855-886) سراسر شبه جزيرۀ بالكان و بعدها شمال افريقا و عراق عرب و شبه جزيرۀ عربستان بتصرف آنها در آمد و امپراطورى بزرگى بوجود آمد كه در اواخر جنگ جهانى اول تجزيه گرديد و بجاى آن، دولت تركيۀ جديد تشكيل شد.

پادشاهان عثمانى را غالبا بنام «پاشا» و دربار آن را «باب عالى» مى گفتند. در قرن 19 بتدريج كشورهاى بالكان و بعد مصر و كشورهاى شمال افريقا استقلال يافتند و در سال 1325 ه. ق رژيم آن كشور به مشروطيت تبديل گرديد.

امپراطوران دولت قديم عثمانى (38) نفرند كه از سال 699 تا 1342 ه. ق حكومت و بقول مشهور خلافت كرده اند. دولت عثمانى با قيام مصطفى كمال پاشا و (بوجود آمدن) رژيم جمهورى منقرض گرديد (كتاب اطلاعات عمومى شكيباپور ص 384-386 به خلاصه).

سال 857 - سلطان محمّد، قسطنطنيه را فتح كرد و قسطنطين را كشت و سنت صوفى را مسجد كرد. (ماده) تاريخ فتح، «بلدة طيبة» (مى باشد) (تاريخ اصفهان و رى).

ص: 814


1- سال 624، سال مرگ چنگيز است كه فرزندان و سرداران او دامنۀ فتوحات را در ايران به ايالات غربى و در اروپا به كوههاى اورال و استپ هاى جنوب روسيه رساندند. (اقتباس از فرهنگ امير كبير ص 580).

در المنجد ج 2 مى نويسد: «آجياصوفيا AghiaSoPhia ، كنيسة فى استنبول بناها الملك قسطنطين (320). حوّلت الى جامع بعد الفتح العثمانى و هى الآن متحف.

و آجياصوفيا صوفيا معناها باليونانية: الحكمة المقدسة».

سال 862 - سلطان محمّد، پاى تخت يونان را گرفت. امريكا كشف شد.

سال 867 - فرنگيان اسكندريه را ويران كردند.

سال 883 - سلطان محمّد فاتح اسكندريه را گرفت.

سال 886 - سلطان محمّد فاتح وفات كرد. (پنج واقعۀ مذكور، از تاريخ اصفهان و رى نقل شد).

در المنجد ج 2 مى نويسد: شش نفر از سلاطين بنى عثمان محمّد نام بوده اند. و سلطان محمّد دوم را فاتح قسطنطنيه معرفى كرده و بعد چنين نوشته: «محمّد 2 (1451-1481). فتح القسطنطنية. وسع حدود الدولة. بنى المساجد و الحصون».

سال 898 - اسپانيا بكلى از دست مسلمين خارج شد (مسيحيان آنها را بيرون كردند).

سال 926 - طريقۀ لوتر پروتستان بر ضد پاپ در آلمان رواج يافت.

سال 976 - جنگ چهل سالۀ كاتوليك و پروتستان در اسپانيا شروع شد (سه واقعۀ مذكور، از تاريخ اصفهان و رى نقل شد).

7 - عهد صفويه 906-1148(1499-1741. م)
اشاره

سلسلۀ صفويه: مؤسس آن شيخ صفى الدين اردبيلى بود كه بانى فرقۀ مذهبى تصوف در ايران به شمار مى آيد. ابتداء، حمايت «اوزون حسن» را بعهده گرفته و از نفوذ روحانى خويش استفاده كرد. اولين بار، شاه اسماعيل يكى از فرزندان شيخ حيدر به سلطنت رسيد. سلاطين سلسلۀ مزبور عبارتند از:

1 - شاه اسماعيل 906(1) - 930 ه. ق.

2 - شاه طهماسب اول 930-984 ه. ق.

ص: 815


1- ... 905 صحيح است. رجوع به تاريخ اصفهان و رى.

3 - شاه اسماعيل دوم 984-985 ه. ق.

4 - سلطان محمّد خدابنده 985-996 ه. ق.

5 - شاه عباس كبير 996-1038 ه. ق.

6 - شاه صفى 1038-1052 ه. ق.

7 - شاه عباس دوم 1052-1077 ه. ق.

8 - صفى ميرزا ملقب به شاه سليمان 1077-1106(1) ه. ق.

9 - شاه سلطان حسين 1106(2) - 1125(3) ه. ق. (بين سالهاى 1135 و و 1141 عهد تغلب افاغنه در ايران است. محرر اين تفسير).

10 - شاه طهماسب دوم 1141-1145 ه. ق.

11 - شاه عباس سوم 1145-1148 ه. ق. (كتاب اطلاعات عمومى عنايت اللّه شكيباپور ص 198-200).

محرر اين تفسير گويد: مسيحيان در عهد پادشاه اول و دوم، جاى پا در ايران نداشتند، عهد پادشاه سوم طول نكشيد، عهد پادشاه چهارم سخنى از آنان نيست، از عهد پادشاه پنجم يعنى شاه عباس كبير پاى مسيحيان خارج و گرجيان و ارامنه در قلب كشور ايران باز شد. شاه با همكارى برادران شرلى (آنتونى وربرت)(4) نيروى پياده و توپخانه را منظم كرد. در عهد شاه سلطان حسين بر مقررى پرداختى ارامنه افزوده شد و شاه دستور داد كه ارامنه مسلمان شوند، قسمتى هم مسلمان شدند و محل آنان بنام «حسين آباد» كه به اسم «شاه سلطان حسين» اشاره دارد، ناميده شد و هم اكنون در جوار جلفا موجود است. گرجيان مسيحى، دربار شاه را قبضه كرده بودند و در اثر اقدامات آنان فاجعۀ تغلب و تسلط افاغنه و بالاخره انقراض سلطنت صفويه انجام شد. ه.

در سال 1011 (هزار و يازده) شاه عباس، ارامنۀ جلفا را باصفهان كوچاند

ص: 816


1- ... 1105 صحيح است. رجوع به تاريخ اصفهان و رى.
2- ... 110 صحيح است. رجوع به تاريخ اصفهان و رى.
3- ... 1135 صحيح است. رجوع به تاريخ اصفهان و رى.
4- - Sirrober-tsherly-siranthony -

و ارامنۀ جولاهۀ نخجوان، در جلفا خانه ها پرداختند. و اسم «جلفا» به تناسب «جولاهه» است (تاريخ اصفهان و رى به خلاصه).

قصبۀ جلفا شايد بزرگترين قصبۀ دنيا باشد زيرا، عرض آن تقريبا يك فرسخ و طول آن هم يك فرسخ و كنار رودخانۀ زاينده رود واقع است. جلفا به دو بخش كهنه و نو تقسيم مى شود: قسمت قديم را شاه عباس كبير و قسمت جديد را شاه عباس دوم بنا نهاده است. همۀ جلفا چه قديم و چه جديد شامل پنج كوچۀ شمالى و جنوبى است كه از رودخانه بسمت كوه كشيده شده و داراى بازارها و ميدانهاى عمومى و حمامها و دو كاروانسرا و يازده باب كليسا و يك دير مى باشد و يك خانۀ كوچك بدساختى دارد كه آن را (صومعۀ دختران) مى نامند.

هنگامى كه من در اصفهان بودم در اين صومعه قريب سى نفر زن بيوه يا دختر زشت بدلباسى به سرمى بردند كه براى اعاشۀ خويش پرسه مى زدند و به واسطۀ بدبختى و سيه روزى متشبث باين وسيلۀ اعاشه شده بودند.

يك نفر بازرگان توانگر ارمنى جلفائى بنام (آوديك) كه به ايتاليا سفر كرده بود معتقد شده بود كه مصور و منقّش كردن كليسا نزد خداوند أجر جزيلى دارد. پس از مراجعت به جلفا، خليفه ها و كشيشان را به ستوه آورد كه به او اجازه دهند تا كليسا را نقاشى كند. اين كليسا مانند ساير كليساهاى ارمنى ساده بود، فقط تصوير مريم عذرا را با فرزند در آغوش، بالاى محراب قرار مى دادند.

پس از مقاومت بسيار بالاخره اجازه داده شد. لكن، بزودى پشيمانى حاصل شد زيرا، مسلمانان براى تماشا مى آمدند و چون ايشان از صور و هياكل نفرت دارند موقع مناسبى بدست آنها افتاد كه اغلب مسيحيان را لعنت كنند زيرا، تصور مى كردند اين تصاوير و بتها مورد پرستش عيسويان است.

عدۀ كشيشهاى اين قصبه صد يا صد و بيست نفر است كه عموما فقير و جاهل اند و چون دست ايشان از مال دنيا تهى است به كار دين پرداخته اند.

خانه هاى جلفا 3400 يا 3500 باب است كه زيباترين آنها در كنار رودخانۀ

ص: 817

زاينده رود واقع است و برخى از آنها سراى زرنگارى است كه مى توان در عداد كاخها و قصور محسوب داشت (سفرنامۀ شاردن فرانسوى ترجمۀ حسين عريضى ص 144 - 147 و 153-161 را به بينيد).

جلفا: بخشى از شهر اصفهان واقع در جنوب آن شهر، كنار زاينده رود (است) كه در زمان صفويه بوسيلۀ ارامنه ايجاد گرديده و امروز نيز بيشتر سكنۀ آن ارامنۀ تابع ايران هستند. شراب و طلاسازى آن مشهور است (فرهنگ امير كبير).

و ليكن على جواهر الكلام مى نويسد: در اواخر تابستان سال 1013 هجرى مطابق 1603 ميلادى شاه عباس كبير براى اولين مرتبه از نظر تفقد و رعيت نوازى فرمان داد ارامنۀ جولاه كنار ارس و ساير نقاط(1) را بولايات مركزى كوچ دهند، چه كه مى دانست عثمانيان بعنوان مسيحى گرى و غيره كينۀ مخصوصى با ارامنه دارند و اگر اين مرتبه بر آنان دست بيابند يكباره تباهشان مى كنند. جاى تعجب است كه شاه عباس كبير با آن همه گرفتارى و مقابله با لشكر جرار عثمانى از فكر مهاجرين ارامنه غافل نبود و مبلغ پنج هزار تومان نقد و مقدارى مال سوارى براى حمل و نقل آنان مرحمت فرمود(2) و آنان را در دار السلطنۀ اصفهان جنت نشان در كنار زاينده رود مسكن داد. و ارامنه، از غايت صفا و خرمى مكان، مسكن سابق را فراموش كردند.

تذكر: اين ايام در طرفين رود ارس دو قصبۀ كوچك بنام جلفا (جولاه) يافت مى شود كه يكى از آن روس و ديگرى مال ايران است جلفاى موضوع گفتگوى ما در ساحل چپ زاينده رود واقع شده و از محلات شهر اصفهان مى باشد.

دستخط شاه عباس كبير

مهر مربع «بندۀ شاه ولايت عباس» هو «حكم مطاع شد آنكه درين وقت بنا بر عنايت بى غايت شاهانه و شفقت بلا نهايت پادشاهانه دربارۀ ارامنۀ جولاه و ترفيۀ حال ايشان اراضى و زمين واقعه در كنار رودخانۀ زاينده رود دار السلطنۀ اصفهان كه ايشان

ص: 818


1- گرجيان (كتاب زاينده رود ص 51).
2- سفرنامۀ تاورنيه و روضة الصفا.

در آنجا خانه ترتيب داده اند و ملك نواب همايون ماست بانعام ايشان شفقت فرموده ارزانى داشتيم. مستوفيان عظام كرام ديوان، زمين مذكور را از ملكيت ديوان برطرف ساخته بانعام ارامنۀ مذكور، در دفاتر عمل نمايند. وزير كلانتر و عمال اصفهان حسب المسطور مقرر دانسته از فرموده در نگذرند و زمين مذكور را بانعام ايشان مقرر دانند. تحريرا فى شهر شوال 1028(1).

در كنار رود ارس جزء ولايت نخجوان محلى است كه به فارسى «جولاه» و به فرنگى «جلفا» و به ارمنى «جوغا» مى گويند(2). بنا به گفتۀ مؤرخين ارامنه، جولاه كنار ارس سالها قبل از ميلاد بنا شده و تاريخ صحيح آن از قرن پنجم ميلادى شروع مى گردد. در تاريخ ايران چندين مرتبه نام جولاه كنار ارس به ميان آمده از جمله:

شرف الدين، مؤلف ظفرنامۀ تيمورى جزء حوادث سال 788 و عبور لشكر تيمور از پل جولاه چنين مى نگارد... (كتاب زاينده رود ج 1 ص 50 چاپ سربى تهران سال 1313 هجرى شمسى).

خيابان «نظر» كه بيشۀ خليفه و باغهاى ارامنۀ خيابان را از ساحل رود زاينده رود جدا مى كند تا نزديك پل مارنان امتداد دارد.

شاه عباس كبير كلانتران ارامنه را از ميان خودشان انتخاب مى كرد. خواجه نظر كه خيابان مزبور بنام وى موسوم شده يكى از همان كلانتران برگزيده است.

سر آنتونى شرلى و همراهانش كه از طرف دولت انگلستان به دربار شاه عباس كبير آمده بودند، شبى در جلفا منزل خواجه نظر به مهمانى رفتند، در اين مهمانى و پذيرائى، دو چيز فوق العاده مورث تعجب مهمانان شده بود كه در سفرنامۀ خود ذكر كرده اند:

يكى آنكه خوكى سرخ كرده سر سفره آوردند و آقايان انگليسى در قلمرو

ص: 819


1- عين فرمان در موزۀ كليساى وانك جلفا محفوظ و استنساخ شده (كتاب زاينده رود ج 1 ص 49) (رجوع به فرهنگ همين مباحث).
2- در زبان ارمنى تبديل (ل) به (غ) معمول است چنانكه پسر را، «دلا» و «دغا» هم مى گويند بنابراين، «جولا» و «جوغا» با هم فرقى ندارند.

شيعيان متعصب، گوشت خوك تازه تناول كردند.

ديگر آنكه ظروف مشروب از زر ناب ساخته شده بود. واقعا اين مطلب - شگفت انگيز است كه ارامنۀ مهاجر جلفا در ظرف آن مدّت قليل چنان متمول و دارا بشوند كه بجاى ظرف بلور، ظروف طلا استعمال كنند. آيا مى توان اين قبيل مساعدتهاى حياتى ملت و دولت ايران را انكار و فراموش نمود؟ (كتاب زاينده رود ج 1 ص 47).

شاردن فرانسوى مى نويسد: «وقتى ايشان به جلفا آمدند چيزى نداشتند ليكن، در عرض سى سال چنان صاحب مكنت شدند كه در ميانۀ ايشان كسانى كه مالك صدهزار تا چهار كرور تومان بودند از شصت نفر زياده يافت مى شدند».

سيصد سال بعد در زمان جنگ بين المللى، عثمانيان، ارامنه را از ولايت سرحدى به داخلۀ مملكت كوچ دادند. روزنامۀ المقطم عربى مؤرخ 30 ماه مه سال 1916 چاپ مصر راجع به مهاجرت مزبور مى نويسد:

«مطابق اعلاميۀ رسمى طلعت به يك وزير داخله عثمانى هشتصد هزار نفر ارمنى كوچ داده شده اند كه از آن جمله سيصد هزار نفر تلف شده اند يا حركت به جاهاى ديگر كرده اند و احصائيۀ ديگر، عدۀ ارامنۀ كوچ داده شده را يك ميليون و دويست هزار نفر مى نويسد كه لااقل نيم ميليون از اين عده تلف گشتند».

نه فقط دولت عثمانى بلكه ساير حكومتهاى مسيحى هم مذهب ارامنه هم همين طورها با آنان معامله كردند، فقط دولت و ملت مهمان نواز از ايران، ارامنه را مانند ساير ملل اقليت در همه چيز خود شريك و سهيم نموده است (كتاب زاينده رود ج 1 ص 56 و 57).

نظر شاه عباس كبير

در قرن هفدهم ميلادى (ايام سلطنت شاه عباس كبير) كليۀ ممالك اسلامى به واسطۀ جنگهاى صليبى و داخلى رو به انحطاط مى رفت. برعكس فرنگى ها تازه به خود آمده بودند و در هر كارى پيشرفت داشتند، علوم و صنايع ميان اروپائيان منتشر مى شد و كشيشهاى

ص: 820

متعصب مطالب بى ربطى را در موضوع اسلام و اسلاميان تبليغ مى كردند. خونريزيها و شقاوت عثمانيان آن زمان اين قضايا را تأييد مى كرد و در نتيجه اسلام و مسلمانان شهرت خوبى نداشتند. شاه عباس كبير تمام اين دقايق را در نظر گرفت و چنان مناسب ديد كه ارامنۀ مسيحى را واسطۀ ارتباط و آشنائى ايران و فرنگستان قرار دهد و به فرنگيان حالى كند كه مسلمان ايرانى با ساير ملل و مذاهب دنيا هيچ گونه دشمنى و عداوت ندارد.

مقصود ديگر شاه عباس آن بود كه بازار معاملات و دادوستد ايران را رواج دهد لذا، طايفۀ ارامنه را كه در سوداگرى و جهانگردى سابقه داشتند به تجارت واداشت.

ايرانيان براى انجام اين منظور سرمايۀ نقد و جنس با ربح مختصرى به ارامنه قرض مى دادند كم كم خود آنان هم دارائى و دستگاهى بهم زدند. سياحان و تجار و صنعتگران فرنگى كه بنا به دعوت شاه عباس به اصفهان مى آمدند از نظر هم مذهبى در جلفا اقامت مى نمودند و در نتيجه ارامنه بسيارى از صنايع ظريفه را هم فراگرفتند. بالاخره، جلفا محلۀ ايرانى فرنگى اصفهان شد. شاه عباس كبير براى دلجوئى و خوشامد مهاجرين به جلفا مى رفت و به آنان سركشى مى فرمود و ارامنه را در جميع حقوق با مسلمانان برابر ساخت و در اجراى مراسم مذهبى آزاد فرمود. اگر مسلمانى نسبت به ارمنى آزارى مى رساند بدون گفتگو مجازات مى ديد و در مقابل قتل ارمنى اعدام مى شد. ارامنه (اناث و ذكور) از حيث لباس و استعمال زينت آلات با مسلمانها فرقى نداشتند اگر كسى در خارج ايران يا ولايات دوردست مى مرد جسد وى را به جلفا آورده به خاك مى سپردند(1).

اين بود كه جلفا مركز دين و دنياى ارامنه شد و جمعيت آن به سى هزار نفر رسيد. طول جلفا قريب نيم فرسخ و عرضش ربع فرسخ بوده است(2).

ثروت جلفائيان بحدى رسيد كه چند نفر ميليونر ميان آنان پيدا شد. علاوه بر امور تجارى ارامنۀ جلفا مصدر خدمات دولتى بودند. بنا به گفتۀ تاورنيه نجار باشى دربار صفوى هميشه از مسلمانها انتخاب مى شد ولى، برخلاف رسم و عادت، يعقوب ژان ارمنى

ص: 821


1- نقل از كتاب حوادث يوسف امين ارمنى ترجمۀ انگليسى چاپ لندن.
2- چنانكه قبلا گذشت، شاردن يك فرسخ در يك فرسخ نوشته.

به اين رتبۀ عالى رسيد. ابتداء شاه به وى پيشنهاد فرمود كه مسلمان گردد اما، يعقوب نپذيرفت شاه هم اصرارى نكرد و شغل او را به خودش واگذاشت. سپس، يعقوب ژان با خرج دولت به اروپا رفت و صنعت طبع را آموخته به ايران بازگشت و نخستين مطبعه را در اصفهان دائر كرد. ولى، ارامنه اظهار مى دارند كه: قبل از آمدن تاورنيه در سال 1640 ميلادى (ايام سلطنت شاه صفى) خليفه خاچاتور جلفائى نخستين مطبعه را بدست خود ساخته و راه انداخت و با همان حروف و چاپخانه دست كار خود، كتابى را بنام «شرح حال مقدسين» بزبان ارمنى طبع كرد و فعلا كتاب مزبور در موزۀ كليساى وانك مى باشد.

آقاى خاچاتوريان نقاش هم كه در سال 1312 هجرى شمسى در جلفا اقامت داشت براى تأييد اين مطلب مطابق حدس خود تصويرى از خليفه خاچاتور مزبور نقاشى نموده كه در كار ساختن حروف مطبعه مى باشد و آن تصوير را در اطاق پذيرائى كليساى وانك نصب نموده اند تا وقوع قضيه را مجسم سازد مع ذلك دائر شدن نخستين مطبعه و طبع اولين كتاب بزبان ارمنى در سال 1640 ميلادى محقق نمى باشد زيرا، كتاب مذكور كه منسوب به آن زمان است هيچ گونه تاريخى ندارد و نقاشى آقاى خاچاتوريان در اين ايام هم كه البته نتيجۀ احساسات و جزء مستحدثات مى باشد. از طرف ديگر مبلغين كاتوليك مدعى هستند كه در سال 1016 هجرى (ايام سلطنت شاه عباس كبير) مبشرين كاتوليك از كرمل به اصفهان آمده و چاپخانۀ سنگى را با حروف عربى و فارسى براى اولين دفعه در ايران دائر ساختند البته، اين ادعاء هم محتاج دليل كافى است تا صحت آن را محقق دارد.

پس از مرگ شاه عباس كبير، جانشينان وى همان رويۀ مهر و محبت را نسبت به ارامنه ادامه دادند. شاه صفى مكرر به جلفا مى رفت و منزل كلانتر ارامنه ميهمان مى شد. شاه عباس دوم بقدرى در همراهى و مساعدت با ارامنه مبالغه داشت كه علماء شيعه از وى مكدر شدند. شاردن فرانسوى مى نويسد: ارامنۀ جلفا زندگانى ملوكانه داشتند و قصبۀ ارامنه براى خود، شهر قشنگى بود كه 4 محلۀ بزرگ داشت: محلۀ ايروانيان - محلۀ نخجوانيان - محلۀ شمس آباديان - محلۀ شيخ بنايان (اهالى دو

ص: 822

محلۀ اخير قبل از مهاجرت جلفائيان در ناحيۀ شمس آباد و شيخ يوسف بناى اصفهان منزل داشتند و بعدا به جلفا آمدند و با كومك هم كيشان خود عمارات و بناهاى عالى در جلفا ساختند) (كتاب زاينده رود ج 1 ص 61).

هَلْ جَزٰاءُ اَلْإِحْسٰانِ إِلاَّ اَلْإِحْسٰانُ

هَلْ جَزٰاءُ اَلْإِحْسٰانِ إِلاَّ اَلْإِحْسٰانُ (1)

اتق شر من احسنت اليه اين وضع ادامه داشت تا زمان شاه سلطان حسين صفوى «همين كه افغانها(2) نزديك فرح آباد شدند، شاه و اتباع وى بدست و پا افتادند و بيش از هركس نسبت به ارامنه بدگمان بودند كه مبادا فريب افاغنه را خورده با آنان همدست شوند و در تسليم شهر كمك كنند. براى رفع اين پيش آمد، جوانان مسلح جلفائى را بشهر احضار نموده و تمام آنان را خلع سلاح كردند و فوجى مسلمان براى حراست جلفا مأمور داشتند.

افغانها پس از تصرف فرح آباد(3) به جلفا يورش برده و در صدد تسخير آن

ص: 823


1- عاقبت... گرچه با آدمى بزرگ شود (هل تلد الحية الا الحية).
2- پروفسور ادوارد برون در تاريخ ادبيات ايران (ص 102) چنين مى نويسد: سنۀ مشئومة 1722. م با محاصرۀ ثانويه و فتح كرمان بدست مير محمود شروع شد. واقعۀ معتنابهى كه مربوط باين قضيه مى شود اين است كه: عدۀ زرتشتيان با مير محمود همراه و متحد شدند اينها (رجوع به كتاب انقلاب ايران تأليف هانوى ج 1 ص 99) بقاياى معدودۀ ايرانيان قديم هستند كه هنوز هم در دين زرتشت پايدارند و بيشتر در يزد و كرمان خاصه نواحى رفسنجان كه كرسى آن بهرام آباد است مسكن دارند... عجيب تر اين است كه: بنا بر قول هانوى از بهترين سرداران مير محمود يك نفر زرتشتى بود كه هرچند نصر اللّه نام داشت و اين از اسامى مسلمانان است ليكن، برحسب بيانات مؤلف مذكور (ص 186) «از پرستندگان آتش بود زيراكه سلطان دو نفر هيربد استخدام كرده بود تا در جوار مرقدش (خوابگاهش) شعلۀ مقدس را افروخته نگاه دارند».
3- قصر فرح آباد را شاه سلطان حسين بنا كرده بود و از آنجا تا اصفهان سه ميل (يك فرسخ) راه بود.

ناحيه برآمدند. ارامنه پيشدستى كرده با افغانان صلح نمودند باين شرط كه پنجاه دوشيزۀ خوبروى (يا بقول بعضى از مؤرخين پنجاه پسر و دختر زيبا) و هفتاد هزار - تومان وجه نقد بدهند و از تعرض دشمن محفوظ باشند.

ارامنه، قسمت اول را تسلم نموده و براى پول نقد سند دادند و عذرشان اين بود كه وجوه نقدينۀ ما در اصفهان است و به آن دسترس نداريم. اما، پيش خود خيال كرده بودند مبادا دربار ايران ظفر يابد و از آنان مؤاخذه كند كه چرا به افغانها پول داده اند؟ بهر حال، افاغنه از نرسيدن وجه خشمگين شده به جلفا رفتند و عده اى از بزرگان ارامنه را شكنجه و عذاب كرده خانۀ متمولين را غارت نمودند و روز دهم نوروز از طرف پل خواجو بشهر اصفهان حمله كرده شكست خوردند و عقب نشستند و ارامنه را واسطۀ صلح قرار دادند. ارمنى ها در انجام صلح مسامحه كردند از بيم آنكه مبادا سند هفتاد هزار تومان نقد شده و جزء مال الصلح قرار گيرد(1) در اين اثناء جاسوسان خان حويزه (بضم اول و فتح دوم و چهارم) (از شيوخ عرب) به افغانها اطمينان دادند كه شيخ عرب سنى، شاه شيعه را تسليم افاغنۀ سنى مى كند و با يك حملۀ ديگر كار تمام است. افغان ها با دل آسوده بشهر هجوم آوردند و شيخ عرب، نابكارى خود را به كار زده اصفهان سقوط كرد.

ص: 824


1- شروط مصالحه اين بود كه: ممالك قندهار و خراسان و كرمان به محمود و اولاد او نسلا بعد نسل على الاستقلال واگذار شود و پادشاه نيز دختر خود را بشرط زنى به سراى وى بفرستد و پنجاه هزار تومان نقد به او بدهند. مطالب مزبور مقبول نشد. محمود تدبير ديگر... (تاريخ سرجان مالكم ج 1 ص 299 تا 301 به خلاصه). قبلا افغانها با مردم ورنوسفادران جنگى كرده و شكست خورده بسيارى از آنان كشته شدند. محمود پيغام داد قندهار را با دخترى از شاهزادگان بمن بدهند برمى گردم. سفهاى دولت نپذيرفتند. خان حويزه هم كه سالارى قشون شاه را داشت در جنگ سستى ها كرد و با آنكه حيله هايش را احمد آقا غلام، بر شاه روشن نمود، سلطان حسين نپذيرفت. محاصرۀ اصفهان سخت شد و قحطى تا جائى كه پوست درختها قيمت دارچين شده و خانم ها با جواهر و زروزيور از گرسنگى مرده... (تاريخ اصفهان و رى در وقايع سال 1134 به خلاصه).

افغانها بعد از تصرف و تسخير اصفهان، ارامنه را مانند سنيان دوست خود و دشمن ايرانيان دانسته به آنان مهربان شدند و بفرمان محمود افغان، اهالى شهر اصفهان بمراتب ذيل طبقه بندى شد:

اول - افغانها كه طبقۀ حاكمه بودند.

دوم - درگزينى ها يعنى قسمت مختصرى از ايرانيان كه اهل تسنن بودند.

سوم - ارامنه.

چهارم - ملتانيان(1).

پنجم - زرتشتيان.

ششم - يهود.

هفتم - ايرانيان شيعه.

بنابراين، به قسمى كه ملاحظه مى شود، افغانان، ارامنه را با هم مذهبان سنى خود برابر داشتند و همين كه محمود افغان ديوانه شد كسان وى براى دفع بلاء، مبلغ هزار تومان به كشيش هاى جلفا صدقه دادند! اما، چنانكه مى دانيم اين ترتيب دوام نيافت. افغانها دربار ايران را متصرف بودند، از طرفى هم روس و عثمانى سرجنبانى مى كردند. ناگاه نادر شاه افشار ظهور نمود و كاسه و كوزۀ طمعكاران را در هم شكست و اوضاع بكلى تغيير يافت. افسوس كه ظهور نادر و ادامۀ جهاندارى وى طولى نكشيد و مجدد هرج و مرج شروع گشت مخصوصا شهر اصفهان در كشمكش هاى كريم خان زند و عليمردان خان بختيارى و غيره صدمات بسيار ديد.

خلاصه آنكه جلفا و اصفهان بعد از فتنۀ افغان روى آبادى نديد. اين بود كه از همان ايام ظهور نادر تدريجا ارامنۀ جلفا شروع به مهاجرت كردند و مسكن آباد خود را خالى گذاشتند. مهاجرت ارامنه بيشتر به روسيه بود، عده اى هم به هندوستان رفتند. نسبتا مهاجرين هند و جاوه راحت تر از مهاجرين روسيه بودند چه كه حكومت تزارى

ص: 825


1- ملتان (بر وزن سلطان) نام يكى از شهرهاى هند است. چون غالب تجار هندى مقيم اصفهان در آن موقع اهل ملتان بودند، لذا، تمام هندى ها را ملتانيان مى گفتند. اكنون جزء پاكستان شده.

روس با ارامنۀ مسيحى بسيار بدسلوكى كرد. ارامنه در ابتداء به روسها گرويدند و بعنوان مذهب و غيره با آنان متحد شدند ولى، طولى نكشيد كه خلاف اين منظور معلوم گرديد. همين كه در سال 1836 ميلادى نفوذ و اقتدار روسها در قفقاز به حد كمال رسيد نظامات و قوانين براى كليساى اتشميازين Etchmiazzine (1) وضع نمودند(2) اين نظامات در تحت ده فصل و يك صد و چهل و يك ماده بنام «پالاژنيه»(3) تدوين شد كه بايستى برطبق آن رفتار كنند. نظامات مزبور اختيارات كليساى اتشميازين را محدود مى كرد و انتخاب خليفۀ بزرگ ارامنه را تحت نظر حكومت روس قرار مى داد.

ارامنۀ هند و ساير جاها باين مظالم راضى نبودند و اعتراض كردند كه به جائى نرسيد تا آنكه در سنوات 1907-1892 موقعى كه مگرديچ خره ميان (از اهل وان) خليفۀ بزرگ ارامنه بود روسها بسيارى از مدارس ارامنه را بستند و بتصرف موقوفات اتشميازين اقدام كردند، ولى، در اين اثناء جنگ روس و ژاپن شروع شد، و اجراى آن نقشه چند سال عقب افتاد (كتاب زاينده رود ج 1 ص 61-64 اقتباسا).

چهار مذهب در جلفا
اشاره

مذاهب چهارگانه در جلفا عبارتست از:

1 - ارامنۀ گريگورى.

2 - ارامنۀ كاتوليك.

3 - ارامنۀ پروتستان.

4 - ارامنۀ سبتى (شنبه داران).

با آنكه جمعيت جلفاى كنونى به چهار هزار نفر هم نمى رسد و تمام اين عده پيرو دين مسيح مى باشند مع ذلك، از حيث مذهب به چهار فرقۀ متمايز تقسيم مى شوند و هر فرقه معبد و رسوم مخصوصى دارد، اين خود يكى از بهترين دلايل حسن ادارۀ حكومت ايران است كه در يك محلۀ جلفا ميان عدۀ معدودى چهار مذهب مختلف موجود بوده و با آنكه

ص: 826


1- المنجد ج 2.
2- نقل و ترجمه از تاريخ كليساى ارامنه بزبان انگليسى تأليف كشيش گارگين.
3- اين كلمه روسى است و به معناى وضع و چگونگى مى باشد.

هر دسته سه دستۀ ديگر را باطل و گمراه دانسته اند، بدون مزاحمت و گرفتارى بميل و سليقۀ خود خداى خود را مى پرستند.

1 - ارامنۀ گريگورى

بنا به گفتۀ مؤرخين ارامنه، گريگورى مقدس (بانى و مؤسس مذهب گريگوريان) پسر آناك از طايفۀ پارت و اهل خراسان بوده و در عين حال با اردشير بابكان سرسلسلۀ ساسانيان قرابت داشته است(1) آناك پدر گريگور مقدس، خسرو، والى ارمنستان را بقتل رسانيد.

بازماندگان خسرو، به انتقام خون مقتول، تمام خاندان آناك را كشتند و فقط پسر يك سالۀ او گريگورى را بشهر قيصريه فرار دادند. گريگورى در آنجا تربيت مسيحى يافته و تأهل اختيار كرد سپس، به ارمنستان آمد، در خدمت تيرداد پسر خسرو مذكور درآمد. چندى نگذشت كه تيرداد گريگور را شناخته و دانست كه با وى پدر - كشتگى دارد لذا، امرداد تا او را بمحبس انداختند كه چهارده يا پانزده سال در آن زندان باقى بود بالاخره، تيرداد بمرض سختى دچار گشت و اطباء از معالجۀ او عاجز آمدند خواهرش خسرو دخت در خواب ديد كه علاج تيرداد بدست گريگور محبوس خواهد بود و بايستى او را رهائى دهند. تيرداد حرف خواهر را پذيرفته و گريگور بعد از مدتى حبس و شكنجه آزاد شد. و تيرداد را شفا داد(2). گريگور از همان موقع شروع به تبليغ ديانت مسيح نموده و ارامنه را مسيحى كرد. در سال 301 ميلادى(3).

<مركز دينى ارامنه> مركز دينى ارامنۀ گريگورى، كليساى اتشميازين نزديك شهر ايروان در قفقاز

ص: 827


1- نقل و ترجمه از كتاب كليساى ارامنه تأليف كشيش گارگين چاپ كلكته 1925. The-Armen-ianchurch-By-the-RevGareginj-ohannes. Calcutta 5291
2- شفا يافت.
3- نقل از تاريخ ارامنه تأليف ن. در گريگور چاپ لندن.

است كه كليساى مزبور را «اوچ كليسا» هم مى نامند(1) «اوچ كليسا» مركب از سه دير مى باشد.

خلاصۀ كلام آنكه گويگورى مقدس، براى عده اى از ارامنه، مانند پاپ روم براى كاتوليك هاست. و همان قسم، گريگورى و خلفاى او را اولياى برحق مسيح مى دانند.

ادعيه و اوراد مذهبى گريگوريان بزبان ارمنى قديم خوانده مى شود كه با زبان معمولى ارامنه فرق بسيار دارد و ارامنۀ عوام از فهميدن زبان كليسائى خود عاجزند مگر آنكه آن زبان را مثل يك لسان خارجى تحصيل كنند. تا چندى قبل نواختن آلات موسيقى مانند پيانو و غيره در معبد گريگوريان معمول نبود اما، اخيرا با اجازۀ خليفۀ بزرگ، معمول داشته اند. اعتراف بگناهان نزد كشيش و تأديۀ وجه براى طلب آمرزش ميان گريگوريان متداول است. خلفاى بزرگ، متأهل نمى شوند اما كشيشها در زن گرفتن مجازند، فقط پس از مردن زن اول، نمى توانند تجديد فراش كنند.

تعميد و تدهين عادى اطفال هم ميان آنان مرسوم است و با كمال دقت مراعات مى شود.

تقويم ارامنۀ گريگورى تا سال 1920 تقويم قديم ژوليان بوده و با تقويم قديم روس و يونان مطابقه مى كرد ولى، به تازگى تقويم جديد پاپ گريگور سيزدهم(2) را پذيرفته اند ولى، مع ذلك روز ميلاد مسيح كه در ميان تمام مسيحيان 25 دسامبر مرسوم است در ميان ارامنۀ گريگورى ششم ماه ژانويه مى باشد(3) بهر حال ارامنۀ گريگورى اكثريت اهالى جلفا را تشكيل داده اند ولى، فقط از حيث عده بر سه دستۀ ديگر برترى دارند.

2 - ارامنۀ كاتوليك

ارامنۀ كاتوليك در تمام عادات و رسوم مذهبى مثل ساير كاتوليك هاى دنيا تابع

ص: 828


1- «اوچ» در زبان تركى به معناى سه است.
2- گريگور سيزدهم پاپ روم غير از گريگورى مقدس خليفۀ بزرگ ارامنه است. اشتباه نشود.
3- ارامنۀ گريگورى براى صحت عقيدۀ خود راجع بميلاد و تعميد مسيح، بقول زكريا پدر يحيى و مدت حمل اليزابت (اليصابات) مادر يحيى، استدلال مى كنند.

پاپ رم (روم) هستند و مخالفين و منكرين پاپ را گمراه و گرفتار مى دانند البته، عين اين عقيده را گريگوريان دربارۀ مخالفين گريگور مقدس، منظور مى دارند.

كاتوليك هاى جلفا مدعى هستند كه موقع كوچ دادن ارامنه از كنار رود ارس به اصفهان چند خانوادۀ ارمنى كاتوليك ميان مهاجرين بود. ولى، بطور مسلم مبلغين كاتوليك كرملى در سال 1016 هجرى يعنى كمى بعد از كوچ دادن ارامنه، در اصفهان اقامت داشتند و بعدها بتدريج دعاة و مبشرين كاتوليكى مكرر به جلفا آمدند. تاورنيه سياح و تاجر مشهور فرانسوى مى نويسد كه: «تنى چند از كشيشهاى ژزوئيت در جلفا مى زيستند. ارامنۀ گريگورى پسران خود را براى تحصيل زبان فرانسه و كسب اطلاعات تجارى نزد آنان مى فرستادند. كشيشان گريگورى متغير شده ابتداء ارامنۀ متخلف را تكفير نمودند ولى، چون اقدام بتكفير اثر نكرد و دسته دسته پسران جلفائى پيش مبلغين ژزوئيت تحصيل مى كردند؛ كشيشان گريگورى كار را سخت ديده و بر ضد ژزوئيتها شورش نمودند، آنان هم ميدان را خالى كرده از جلفا رفتند، طولى نكشيد كه دوباره دستۀ ديگر آمدند. در زمان سلطنت شاه سليمان صفوى پسر شاه عباس ثانى لئوپولد امپراطور اطريش و مجارستان شرحى بشاه ايران نگاشته از كشيشان كاتوليك توصيه نمود و خواهش كرد كه به آنان اجازۀ ساختن كليسا در جلفا بدهند. شاه سليمان هم در جواب امپراطور نامه اى نوشته خواهش هاى وى را پذيرفت».

اينك عين نامۀ شاه سليمان نگاشته مى شود:

«لطايف تلطفات ناميات و شرايف تفقدات محبت سمات از روى كمال رأفت و و داد و غايت صداقت و اتحاد بانواع تعظيم و تكريم و اقسام اعزاز و تفخيم بجانب مغايرت مجانب شريف و صوب عزت او بشرف اليف، داراى عالى رأى ليوپولدوس پادشاه آلمانيه و ژرمانيه و هونگاريه و استريه و غيره مكشوف رأى مهر آراء و مشهود ضمير منير قمر انجلاء مى گرداند كه تشميم شمامۀ نامۀ مؤالفت ختامه كه در اين ولاء بوسيلۀ شكفتن أزهار مباركباد جلوس وجود مبارك بر اورنگ عرش فرساى شاهى و شهريارى و دادن تخت سعادت بنياد، و تصدرات ذات اشرف اقدس در صدر عظيم القدر

ص: 829

معلاى بارگاه سلطنت و تاج دارى، به يارى بارى، از شاخسار خامۀ مودت تميز، عطر مجامع انس و جان و نكهت ريز مواقف كروبيان شده بود به بزم ارم بسط جنت نشان و محافل خلد مشاكل مينو عنوان را رونق و بهاى بى پايان افزود و بوى تجديد گلزار موافقت و مؤانست ديرين تازه به تازه دماغ محبت بى اندازه را عبيرآميز، بعضى مراتب كه بزبان قلم دوستى رقم جريان يافته بود انشاء اللّه لوازم آن در وقت خويش چنانكه شايد بعمل آيد و ايمائى كه در خصوص رجاء رفاهيت پادريان سكنۀ دار السلطنۀ اصفهان در اذن تجديد كنيسه كه در مقام جولاه نام آنجا جهت ايشان بنا شده بود نموده بوديد بر وفق رضاى آن عارج معارج شوكت و اعتلاء، أمر قدر اقتضاء شرف نفاذ يافته پيوسته سلوك مسلك صدق و صفا پيشنهاد والا بوده باظهار هرگونه مراد، مشيد اركان اتحاد خواهند گرديد، مستقبل احوال مقرون برضاى ذوالجلال باد سنۀ 1091».

در پشت كاغذ، مهر شاه سليمان خورده است كه عبارت از مهر مدور تاج دارى مى باشد. در وسط حقيقى مهر، اين عبارت درج شده: «سلطان جهان وارث ملك سليمان».

دور تاج نوشته شده: «حسبى اللّه اللهم صل على النبى» دور مهر، اسامى چهارده معصوم نقش شده. از مفهوم مراسلۀ مزبور چنان برمى آيد كه كاتوليك ها سابقا هم در جلفا كليسائى داشته بودند و اينك تجديد و ترميم آن را مى خواسته اند و شايد كليسياى آنان در موقع شورش كشيشان گريگورى و فرار مبلغين ژزوئيت خراب شده بود چنانكه شرح آن را از قول تاورنيه قبلا مذكور داشتيم. در هر صورت، پس از صدور اجازۀ سلطنتى، كليساى ارامنۀ كاتوليك به سال 1705 ميلادى در محلۀ سنگ تراشان جلفا بنا شد كه هم اكنون برپاست و بنام «وانك كاتوليك»(1) مقابل «وانك گريگوريان» شهرت دارد.

لرد كرزن كه در پائيز 1889 بعنوان مخبرى تايمز Thamcs بايران آمده بود كليساى مزبور را ديده و در كتاب مشهور خود موسوم به ايران، از آن كليسا صحبت مى دارد.

لرد كرزن در آن تاريخ عدۀ ارامنۀ كاتوليك جلفا را شصت خانوار مى نويسد. فعلا

ص: 830


1- وانك در زبان ارمنى به معناى كليساى بزرگ مى باشد. (رجوع به صفحۀ 772 همين كتاب. ب).

قريب دويست نفر مى باشند و مانند ساير كاتوليك ها باجراء مراسم مذهبى خود دلبستگى كامل دارند و از طوائف غير كاتوليك دورى مى كنند.

3 - ارامنۀ پروتستان

اما، ارامنۀ پروتستان: تفصيل آن چنان است كه در سال 1869 يك زن و مرد انگليسى بنام مستر و ميسزبروس بعنوان تبليغ و دعوت مذهب پروتستان به جلفاى اصفهان آمدند و مشغول كار شدند. سال بعد در ايران قحط و غلاى فوق العاده ظهور كرد. از آلمان و هند و نقاط ديگر قريب شانزده هزار ليرۀ انگليسى اعانۀ نقدى براى بروس آمد. بروس قدرى از آن وجوه را به مردم داده و مقدارى هم بمصرف بناى يتيم خانه رساند.

در سال 1872 مبلّغ انگليسى ديگر بنام ژرژ ماكسول به جلفا آمده و با پيشرفت مقاصد بروس همراهى كرد. در سال 1873 ناصر الدين شاه پادشاه ايران به انگلستان رفت و در آنجا پروتستان هاى لندن از وى تقاضاى مساعدت نمودند لذا، با اجازۀ شاه، اولين مدرسۀ پروتستان هاى انگليسى به سال 1873 در جلفا تأسيس شد. كم كم يك باب مدرسۀ صنعتى هم ضميمۀ آن گرديد، مطبعه اى با حروف فارسى و انگليسى هم در جلفا راه افتاد و پروتستان ها رو آمدند. مع ذلك، لرد كرزن در موقع آمدن به جلفا از اقدامات آنان نگران بوده است و اظهار مى دارد كه: عمليات مبلغين پروتستانى محدود به مسيحيان جلفا مى باشد در صورتى كه بايد غير از اين بكنند. كرزن مى نويسد: دكتر بروس فقط ارامنۀ گويگورى را تعميد داده و پروتستان كرده است. من (كرزن) تا بحال يك مسلمان متنصر نديدم و هيچ گونه دعوت و تبليغ ميان آنان تأثير نمى كند. مطابق اظهار كرزن عدۀ ارامنه پروتستان (184) نفر بوده و عدۀ شاگردان مدرسۀ پسرانۀ پروتستان هاى ارمنى (177) و عدۀ شاگردان مدرسۀ دخترانه را (164) نفر مى نويسد.

بالاخره، سرمايه داران پروتستان مصلحت ديدند كه دايرۀ عمليات خود را از ميان ارامنه برچيده بشهر اصفهان و در مركز مسلمانان انتقال دهند لذا، به آن قصد و نيت مدرسۀ اسقف انگليسى در اصفهان تأسيس شد كه چندى بنام كلژ استوارت و فعلا بنام

ص: 831

كلژ College (1) اصفهان شهرت دارد. مدرسۀ دخترانۀ آنها در اصفهان بنام بهشت آئين (2) موسوم شده و يك نفر مديرۀ ارمنى انگليسى آن را اداره مى كند. اين دو مدرسه با آنكه جزء مدارس خارجى به شمار مى آيد، برعكس مدارس ارامنۀ جلفا كاملا مقررات وزارت معارف را پذيرفته و از حيث تعطيلات جمعه و اجراى پروگرام Programme رسمى و غيره مثل مدارس داخلى ايران است و هيچ گونه تفاوت ندارد(3). عدۀ ارامنۀ پروتستان جلفا در اين ايام قريب به صد نفر و داراى معبد و مدرسۀ مخصوص به خود مى باشند و با كلژ و مريض خانه(4) و كلنى Colonie (5) پروتستان مقيم اصفهان مربوطند.

شرح حال سه فرقه از فرق مذهبى ارامنۀ جلفا را بيان كرديم كه تا حدى ميان مسلمانان معروف بودند.

4 - ارامنۀ سبتى (شنبه داران)

دستۀ چهارم، ارامنۀ سبتى (شنبه داران) هستند كه از چند سال باين طرف در جلفا پديد آمده اند و نسبت به مدت ظهور خود پيشرفت بسيارى كرده اند(6) تا بحال راجع به شنبه داران، اطلاعاتى در زبان فارسى منتشر نشده و شايد اسم اين طايفه را هم نشنيده باشند. اينك بتفصيل حال آنان شروع مى كنيم:

«روز سبت را ياد كن تا آن را تقديس نمائى. شش روز مشغول باش و همۀ كارهاى خود را به جاآور اما، روز هفتمين سبت يهود خداى تو است در آن هيچ كار مكن تو و پسرت و دخترت و غلامت و كنيزت و بهيمه ات و مهمان تو كه درون دروازه هاى تو باشد زيراكه، در شش روز، خداوند آسمان و زمين و دريا و آنچه را كه در آنهاست بساخت

ص: 832


1- اين كالج، بعدا تحويل ادارۀ فرهنگ ايران و موسوم به دبيرستان ادب شد. ب.
2- ثريا ملكۀ سابق ايران از محصلات اين مدرسه بودند. ب.
3- شاگردان اين دو مدرسه از مسلمان و ارمنى و يهودى تشكيل مى يابد.
4- بيمارستان مرسلين انگليس. ب.
5- محل سكنى - مستعمره (فرهنگ نو عميد).
6- شنبه داران جلفا در صدد تأسيس مريض خانه و مدرسه مخصوص به خود برآمده اند و مقدمات آن را فراهم كرده اند.

و در روز هفتم آرام فرمود. از اين سبب، خداوند روز هفتم را مبارك خوانده آن را تقديس نمود»(1).

«گمان مبريد كه آمده ام تا توراة يا صحف انبيا را باطل سازم نيامده ام تا باطل نمايم بلكه، تا تمام كنم. زيرا، هرآينه بشما مى گويم تا آسمان و زمين زائل نشود همزه اى يا نقطه ئى از توراة هرگز زائل نخواهد شد تا همه واقع شود پس، هركه يكى از اين احكام كوچك ترين را بشكند و به مردم چنين تعليم دهد در ملكوت آسمان كمترين شمرده مى شود اما، هركه بعمل آورد و تعليم نمايد او در ملكوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد»(2).

«ليكن آسان تر است كه آسمان و زمين زائل شود از آنكه يك نقطه از توراة ساقط گردد»(3).

به طورى كه ملاحظه مى شود حكم چهارم از احكام عشرۀ توراة دستور مى دهد كه:

بايستى پيروان موسى روز شنبه را مقدس داشته هيچ كس به كارى مشغول نگردد حتى چارپايان خانگى هم در آن روز آزادند زيرا، خداوند يهوه در مدت شش روز جهان را آفريد و روز هفتم را سبت (شابات) يعنى روز آسايش مقرر فرمود كه مردمان هم در آن روز آسوده و راحت باشند.

چنانكه مى دانيم يهودان متدين تا كنون هم از غروب جمعه تا غروب شنبه از هر مشغولياتى كناره گيرى مى كنند، برعكس مسيحيان كه به شنبه توجهى نداشته روز يكشنبه را تعطيل مى كنند «سبتيون» يعنى شنبه داران، دسته ئى از مسيحيان هستند كه مانند يهود شنبه را مقدس گرفته و در يكشنبه مشغول كار مى شوند. دليلشان آنست كه مطابق آيات انجيل، احكام عشرۀ توراة ملغى نگشته و مسيح براى تكميل و اجراى آن آمده بود. از طرفى به عقيدۀ مسيحيان غير سبتى چون شهادت مسيح روز جمعه واقع

ص: 833


1- حكم چهارم از احكام عشرۀ توراة باب بيستم سفر خروج.
2- انجيل متى باب پنجم آيۀ 17-20.
3- انجيل لوقا باب شانزدهم آيۀ 17.

شد و آن حضرت سه روز بعد، از عالم مردگان برخاسته و به شاگردان خويش ظاهر شده بنابراين، قيام مسيح در روز يكشنبه واقع شده و آن روز براى مسيحيان عيد مذهبى مى باشد(1).

سبتيون مسيحى كه مانند وهابيان مسلمان براى هر امرونهى، نصى صريح مى طلبند باستدلال هم كيشان خود قانع نمى شوند. به عقيدۀ آنان، قيام مسيح در روز يكشنبه، مورث الغاء شنبه و نقص احكام عشره نخواهد بود در صورتى كه مسيح و پيروان بلا فصل وى مكرر حفظ احكام عشره را توصيه نموده اند و روز شنبه را تعطيل نموده روز يكشنبه به كار پرداخته اند. گرچه به گفتۀ مسيحيان در روز شنبه معجزاتى از مسيح ظاهر شد و ملايان يهود هم در اين باب اعتراض كردند كه احترام سبت را شكسته و به انجام كار مبادرت نموده است اما، مسيح در جواب آنان گفته بود: نيكى به ناتوانان و شفاء رنجوران در هر موقع روا خواهد بود.

سبتيون معتقدند كه بروز معجزه در روز شنبه ناسخ حرمت آن روز نمى شود.

آنچه مسلم است مسيحيان ادوار اوليه مانند پيشاهنگان هر مسلك و طريقه كمتر به رسميات توجه نموده و در اجراى حقايق مى كوشيدند. تا آنكه در اوايل قرن چهارم ميلادى عدۀ آنان رو به فزونى گذاشته و اهميتى يافتند. قسطنطين براى پيشرفت سياست خود يا هرچه، به مسيحيان متمايل گشت. ولى در ضمن، ظاهر كار را هم از دست نمى داد و با اكثريت غير مسيحى مداراة مى كرد. در آن موقع روميان، آفتاب و ماه و ستارگان را پرستش مى نمودند و براى هر معبودى معبد و روز عبادتى معين بود. از آن جمله روز يكشنبه به خداى آفتاب تعلق داشت(2) و معبدى هم بهمان نام در شهر رم (روم) بر پا بود.

مسيحيان آن دوره هم بعنوان اينكه قيامت مسيح در روز يكشنبه بوده و هم براى جدائى

ص: 834


1- فرضا مسيح كشته شده باشد و فرضا سه روز بعد زنده شده باشد پس، بايد روز دوشنبه را عيد بگيرند نه يكشنبه را! ب.
2- بزبان انگليسى و برخى ديگر از زبانهاى اروپائى، هم اكنون يكشنبه را روز آفتاب Sunday مى گويند.

و متمايز شدن از يهود، بروز يكشنبه توجه كردند. قسطنطين از موقع استفاده كرده بتاريخ 321 ميلادى فرمانى صادر نمود و روز يكشنبه را تعطيل رسمى مملكتى مقرر داشت. برطبق آن فرمان، تمام طبقات بايستى در روز يكشنبه دست از كار بكشند فقط دهقانان مى توانستند آزادانه به شخم زدن و تخم كارى بپردازند چه ممكن است اوضاع جوى در روز ديگر مساعد نباشد. اين فرمان دوپهلو مورد توجه و قبول مسيحيان و روميان بت پرست واقع گرديد و از آن تاريخ تعطيل رسمى و عمومى مسيحيان، يكشنبه شد. پايان روم هم بعدها فرمان مزبور را تنفيذ و اجراء كردند.

تا سال 950 ميلادى تعطيل شنبه ميان عده اى از مسيحيان معمول بوده و اين ترتيب با حكومت مطلقۀ پاپ مخالفت داشت كه در قلمرو مسيحيان، جمعى دستور وى را پشت پا انداخته بجاى يكشنبه تعطيل شنبه را مجرى دارند لذا، در همان سال پاپ گريگورى فرمان سختى صادر نموده متخلفين يكشنبه را يهودى و ضد مسيح خواند.

البته، آن روزها حكم و فرمان پاپ حتمى الاجراء بوده و خواه ناخواه تعطيل شنبه ميان مسيحيان متروك ماند.

زعماى فرقۀ پروتستان مانند لوتر و كالوين و غيره گرچه كاملا بر ضد گفتار و كردار پاپ قيام كردند اما، در مورد يكشنبه ساكت ماندند چه كه اساس تعاليم پروتستان بر معانى بوده و بظواهر توجهى ندارد. سبتيون منكر و مخالف اين ترتيبات مى باشند.

به عقيدۀ آنان بايستى حكم خدا را بدون كم و زياد اطاعت كرد و تفسير و تعبير، مورث گمراهى و پشيمانى مى شود چنانكه در قضيۀ شاول SaŪl و بسيارى ديگر اتفاق افتاد. خداوند به شاول پادشاه بنى اسرائيل امر فرمود كه با عمالقه جنگ كند و آن طايفه را نيست نمايد و بر زنان و كودكان شيرخوار ترحم نكند حتى از چهارپايان و مرغان خانگى و مزارع و باغهاى عمالقه نگذرد. شاول بفرمان خداوند با عمالقه جنگيد و آنان را از پاى در آورد فقط در قسمت اغنام و احشام غفلت نمود و مواشى را ميان يهود تقسيم كرد.

پس از خاتمۀ كارزار، سموئيل نبى از طرف خداوند نزد شاول آمده اعلام داشت كه:

چون فرمان الهى را كاملا مراعات نكردى و آن طور كه دستور داشتى رفتار ننمودى

ص: 835

سلطنت از دست تو و فرزندانت گرفته خواهد شد. بنابراين، به عقيدۀ سبتيون، پروتستانها كه در تفسير و تعبير آيات الهى بذوق و سليقۀ شخصى مراجعه مى كنند البته مورد سخط الهى واقع مى شوند و با كاتوليك هاى گمراه در اين قسمت فرقى ندارند. ايام قبل از جنگ و روزهاى آسودگى، ممالك متحدۀ آمريكا مركز اين گونه مباحثات دينى و فلسفى بود. اهالى آن سامان نان راحتى داشتند و در مسلك و طريقت، تغيير ذائقه مى دادند. در سال 1845 فكر تعطيل شنبه از آمريكا برخاست و به ساير ممالك عالم سرايت كرد. در در سال 1874 اولين هيئت تبليغى سبتى از آمريكا به اروپا رفت و در سال 1894 بممالك آسيا و آفريقا دعاة و مبلغين فرستادند و تدريجا پيشرفت نمودند به قسمى كه در سال 1926 اوضاع مسيحيان سبتى بقرار ذيل بوده است(1):

1 - دعاة سبتيون در 126 مملكت، به 256 زبان، مسلك و طريقۀ خود را تبليغ مى نمودند.

2 - در 56 مطبعۀ خصوصى با 131 زبان، كتب و رسائل مربوطه باين مذهب را طبع و نشر مى كردند.

3 - مبلغ 000، 831، 4 دلار Dollar بابت فروش كتب و رسائل طريقتى در سال 1926 عايد جمعيت سبتيون شده است.

4 - سبتيون 120 مدرسۀ عالى و 1479 مدرسۀ ابتدائى دائر ساخته اند.

5 - سالانه بطور متوسط 186 مبلّغ باطراف عالم مى فرستند.

6 - مبلغ يازده ميليون دلار هرساله بمصرف تبليغات مى رسد و هر سالى بطور متوسط 25 هزار نفر بر عدۀ سبتيون افزوده مى گردد.

سبتيون معتقدند كه مطابق آيات عهد عتيق و عهد جديد و مكاشفات يوحنا دورۀ

ص: 836


1- اين اطلاعات از كتب و رسائل سبتيون اقتباس شده و صحت و سقم آن مربوط به خودشان است براى معلومات بيشترى مراجعه شود بكتاب: Isthe-EndNear؟ByJohnL.Shuler-Atlanta-Georgia U.S.A -

آخر الزمان فرارسيده و آمدن مسيح نزديك است و در اين خصوص كتب و رسايل بسيارى تأليف كرده و انتشار داده اند. سبتيون خود را پيش آهنگ نزول مسيح دانسته و آيات 6 تا 12 باب 14 را از رسالۀ مكاشفۀ يوحنا با ظهور خود تطبيق مى كنند.

مركز سبتيون ايران، شهر تهران است و در آنجا معبد مخصوصى برپاداشته اند.

در غالب شهرهاى آذربايجان و عراق عجم نمايندگان سبتى آمد و شد مى كنند و در پارۀ شهرها اقامت دارند و البته دعوت آنان مثل ساير دعوات ميان ايرانيان شيعى كمترين تأثيرى ندارد. سبتيون هم بخوبى اين مطلب را دانسته اند و از همان روز نخست كه بايران وارد شده اند دنبال يهود و ارامنه و ساير مسيحيان افتاده اند. بهمين دليل مبلّغ و داعى شنبه داران، شهر اصفهان را ترك گفته و در محلۀ جلفا رخت افكنده است و گاه گاهى هم به جوباره (محلۀ يهودان اصفهان) سركشى مى كند. عدۀ ارامنۀ سبتى جلفا قريب 50 نفر مى شود و داراى كليساى جداگانه هستند كه روزهاى شنبه را تعطيل نموده در آن معبد گرد مى آيند. سبتيون جلفا مثل ساير هم مسلكان سبتى خود از مشروبات.

الكلى و دخانيات اجتناب مى كنند و بجاى شراب، شربت انگور مى نوشند و اطفال خود را در كوچكى تعميد نمى دهند چه كه حضرت مسيح در بزرگى بدست يحيى تعميد يافت و مسيحى واقعى هم بايد در بزرگى تعميد يابد. كليساى سبتيون، ناقوس ندارد و نواختن هرگونه ساز و نوازى را در معبد گناه مى دانند زيرا، در ايام مسيح معمول نبوده و بطور بدعت داخل دين شده است. بيش از همه تعظيم و ستايش صور و تماثيل را منفور مى دارند. كسانى كه مايل بقبول آن طريقت باشند بايستى مدت يك سال روزهاى شنبه در معبد حاضر شده استماع آيات نمايند و بعد از آن، تعميد يافته عشر دارائى خود را مادام الحيات وقف هيئت عاملۀ مذهبى كنند.

به عقيدۀ سبتيون، حضرت مسيح قريبا با همان هيكل ظاهرى رجعت مى فرمايد.

ارامنۀ سبتى جلفا مثل كليۀ فرق مذهبى، خود را يگانه طايفۀ ناجيه دانسته ساير طوائف را ضال و مضل مى خوانند. البته، سايرين هم در قسمت خود نسبت به سبتيون بهتر از اين رفتار نمى كنند (كتاب زاينده رود ج 1 ص 71-85 به خلاصه).

ص: 837

نمودار آمار مؤسسات جلفا زندگانى در جلفا - احصائيۀ جلفا - معابد - مدارس - كتابخانه

موقعى كه ارامنه در جلفا مستقر شدند به تشويق شاه عباس كبير و مساعدت ايرانيان به دادوستد داخلى و تجارت خارجى مشغول گشتند. زنان و اطفال آنان در جلفا مى ماندند و مردان بسفر مى رفتند. ارامنه در ايام صفويه تا جاوه و فيليپين هم آمد و شد مى كردند و قسمت عمدۀ ممالك اروپا را مى دانستند.

ارامنه همين كه دنياى خود را تأمين نموده ثروت مفصلى بدست آوردند دنبال آخرت رفتند و فريضۀ حج را انجام مى دادند. حج ارامنه اين بود كه به اورشليم رفته محل قبر مسيح را زيارت كنند. همان قسم كه زوار بيت الحرام بعد از اداى مناسك، عنوان «حاج» مى يابند، ارامنه ئى كه به اورشليم مى رفتند ماه تى يسى Mah-tiessi مى شدند يعنى كسانى كه خداوند را بچشم خود ديده اند.

پارۀ مواقع در اصفهان چنين اتفاق مى افتاد كه حجاج مكه و ماه تى يسى هاى اورشليم با هم مراجعت مى كردند و هر دسته بخيال خود شاهد مقصود را در بر داشتند.

پيش گفتيم كه: ارامنه در ابتداى ورود باصفهان، مستقيما كنار چپ زاينده رود مسكن گرفته خانه و عماراتى ساختند ولى، بعد از فتنۀ افغان كه عدۀ آنان رو به كمى رفت آن خانه ها و عمارات خالى ماند و اهالى بدرون جلفا رفتند. فعلا يك كليساى قديمى و آثار ابنيۀ سابق كنار زاينده رود نمايان است. اين اوقات كم كم جلفائيان بمحل سابق زمان شاه عباس كبير برمى گردند.

در وقت حاضر، جلفا داراى نه محله و قريب هفتصد خانه و چهار هزار نفر جمعيت (1) مى باشد كه ريز تقريبى آن ازاين قرار است:

اول: محلۀ تبريزيان در سمت جنوب، بزرگترين محله هاى جلفاست. داراى يك صد و چهل باب خانه و 924 نفر سكنه: 474 زن، 450 مرد.

ص: 838


1- اين عده تقريبى است.

دوم: محلۀ سنگ تراشان در طرف جنوب، سابقا موسوم به گبرآباد بوده زيرا، قبل از ارامنه، زرتشتيان در آن محله سكنى داشتند. در سال 1630 ميلادى كه آوازۀ آبادى جلفا بگوش ارامنۀ خارج اصفهان رسيد دسته دسته از اطراف عازم جلفا شدند.

شاه عباس كبير فرمان داد كه زرتشتيان را بداخل شهر اصفهان انتقال دهند و مهاجرين جديد ارمنى در همسايگى هم كيشان خود اقامت نمايند. چون بيشتر مهاجرين ارمنى، حجارى مى دانستند لذا، محلۀ آنان به كوچۀ سنگ تراشان مشهور شد. فعلا داراى يك صد و هشت باب خانه و 610 نفر سكنه: 295 زن، 315 مرد مى باشد(1).

سوم: محلۀ ميدان بزرگ واقع در شمال شرقى. داراى هشتاد و هشت باب خانه و 481 نفر سكنه: 251 زن، 230 مرد.

چهارم: محلۀ چهارسو در وسط جلفا. داراى هشتاد و دو باب خانه و 549 نفر سكنه: 275 زن، 274 مرد.

پنجم: محلۀ ايروان در جنوب غربى. داراى هفتاد و سه باب خانه و 447 نفر.

سكنه: 216 زن، 231 مرد.

ششم: محلۀ ميدان كوچك در طرف شمال. داراى پنجاه و نه باب خانه و 322 نفر سكنه: 167 زن، 155 مرد.

هفتم: محلۀ ها كوب جان «يعقوب جان» در شمال جلفا. داراى چهل و هفت باب خانه و 299 نفر سكنه: 146 زن، 153 مرد.

هشتم: محلۀ قارا گل در وسط. داراى بيست و سه باب خانه و 116 نفر سكنه:

61 زن، 55 مرد.

نهم: خيابان جديد موسوم به خيابان نظر. قريب بيست باب خانه در طرفين اين جاده ساخته اند. عدۀ سكنه آن قريب 130 نفر مى باشد.

اهالى جلفا از محل موقوفات هند و اعانات خيريه، مريض خانه اى در اين خيابان مى سازند كه در شرف تكميل مى باشد.

ص: 839


1- مسقط الرأس پرنس ملكم خان در اين محله بوده است.

جلفا در ايام صفويه بيش از يك صد كشيش و قريب سى كليسا داشته است. در سال 1645 ميلادى (ايام سلطنت شاه عباس ثانى) هيئت مبلغين ژزوئيت ها تحت رياست پرريگوردى Pererigourdi با توصيۀ پاپ و پادشاه فرانسه به جلفا آمدند(1) و همين قسم دنبالۀ آمد و شد مبلغين و دعاة مذهبى تا حال حاضر ادامه دارد.

معابد كنونى جلفا خالى از اهميت نيست و در درجۀ اول كليساهاى گريگوريان به شمار مى آيد كه عده آنها ازاين قرار است:

اول: وانك(2) واقع در محلۀ ميدان بزرگ كه بناى اصلى آن حسب الامر شاه عباس كبير در 1606 ميلادى انجام يافت و در ايام سلطنت شاه عباس ثانى به سال 1654 ميلادى بر تزيين و ترميم آن اقدام نمودند. موزه، كتابخانه و عمارت هيئت مديرۀ مذهبى گريگوريان در اين كليساست و مجلل ترين كليساى جلفا مى باشد. عده اى از محترمين و رجال مذهبى ارامنه و غيره در اين كليسا به خاك رفته اند. سابقا چندين صومعه براى راهبين و راهبات و همچنين يتيم خانه و بيمارستان و غيره در خود كليسا بوده كه حال نيست. از مؤسسات جديد كليسا مطبعه اى است كه با حروف ارمنى و انگليسى

ص: 840


1- كتاب ايران، تأليف لرد كرزن.
2- وانك: از كليساهائى كه هنوز باقى است كنيسۀ بتليم و كنيسۀ مريم و كليساى معتبر سن سوور است كه بين سالهاى 1015 و 1065 هجرى (1654-1606. م) ساخته شده است. كليساى اخير الذكر داراى نقاشيهاى جالب دقتى است كه نفوذ صنايع ايتاليا در آن مشهود و گاهگاه با ذوق و سليقۀ ايرانى بطور غريب و عجيبى ممزوج گرديده است (كتاب آثار ايران، ادارۀ باستانشناسى ج 2 جزء 1 ص 127). محرر اين تفسير گويد: كتاب مزبور، مغلوط چاپ شده و چاپ كتاب غير مغلوط در ايران عجيب است اما اينان كه همه گونه وسائل داشتند و غلط چاپ كرده اند اعجب است! (ه). كليساى سن سوور معروف به كليساى وانك (در جلفاى اصفهان) در فهرست آثار تاريخى ايران به ثبت رسيده است. تاريخ ثبت پانزدهم ديماه 1310 (6 ژانويۀ 1932) (رجوع به سالنامه و آمار وزارت فرهنگ سال 1315-1317 ص 85).

كار مى كند. سياحان و مسافرين داخلى و خارجى كه باصفهان مى آيند غالبا از وانك جلفا ديدن مى كنند.

خود نمازخانه، چندان وسعت ندارد. در داخل معبد صندلى و نيمكت نيست و فريضه را ايستاده به جا مى آورند. در اعياد مهم و روزهاى فوق العاده قريب چهارصد، پانصد نفر درون معبد گرد مى آيند و بيش از اينها هم جا نمى گيرد. نقاشى هاى عالى معبد راجع به قيامت و ظهور مسيح و ساير وقائع دينى و تاريخى از حيث صورت و معنى بيننده را مجذوب مى كند.

دوم: و سوم: كليساى مريم و كليساى بيت اللحم در محلۀ ميدان.

چهارم: كليساى گريگور مقدس در محلۀ ميدان كوچك.

پنجم: كليساى يوحنا و صومعۀ سياه پوشان در محلۀ چهارسو.

ششم: كليساى استيفان در محلۀ هاكوب جان (يعقوب جان) كه از كليساهاى بزرگ جلفاست.

هفتم: كليساى نيكلا در محلۀ قاراگل.

هشتم: كليساى نرسس در محلۀ سنگ تراشان.

نهم: كليساى ميناس در محلۀ تبريزيها.

دهم: كليساى سركيس در محلۀ ايروانى ها.

يازدهم: كليساى گيورك در خيابان نظر.

اين معابد، مخصوص ارامنۀ گريگورى است كه فعلا هم دائر مانده حقوق اعضاء و مصارف آن از طرف گريگوريها داده مى شود.

پروتستان ها در محلۀ سنگ تراشان مدرسه اى بناء كرده اند و داخل مدرسه نمازخانۀ ساده اى است كه غالبا بزبان انگليسى در آن معبد اداى فريضه مى كنند.

كاتوليك هاى جلفا موقعى شش كليسا و نمازخانه داشته اند(1):

اول: كليساى قلعۀ تبرك (بفتح تاء و باء و راء).

ص: 841


1- نمازخانه از كليسا كوچكتر است.

دوم: كليساى خواجو.

سوم: نمازخانۀ ميدان جلفا.

چهارم: نمازخانۀ قينان جلفا (قينان، از قراء اصفهان است).

پنجم: نمازخانۀ سيچون جلفا (سيچون، از قراء اصفهان است).

ششم: وانك كاتوليك در محلۀ سنگ تراشان.

از شش معبد مذكور، فقط كليساى اخير كه در 1705 ميلادى بنا شده پا بر جا مانده است.

سبتيون در خيابان نظر معبد مخصوصى دارند كه از نظر سادگى و بى آلايشى به كليساى پروتستانها شبيه است با اين فرق كه اين كليسا روزهاى يكشنبه بسته و روزهاى شنبه باز مى شود.

مسلمانان هم در مركز جلفا مسجد كوچكى بنا كرده اند كه از همسايگان(1)خود عقب نمانند.

در سال 1916 ميلادى ارامنۀ گريگورى چند اطاقى از وانك خود را مخزن آثار عتيقه نموده آن را موزۀ جلفا ناميده اند. چيزى كه بيشتر از همه جلب توجه واردين موزه را مى نمايد دستخطهاى متوالى پادشاهان ايران است كه در هر موقع ارامنۀ جلفا را مورد كمال تفقد و عنايت قرار داده اند. سپس، بعضى از كتب قديمۀ خطى و چاپى بزبان ارمنى است - چند قطعه از منسوجات قديمه - دو سه تيكه گچ كاريهاى كاخهاى آينه خانه و هفت دست - دو سه نمونه از شكل و لباس ارامنه در ايام صفويه و غيره كه من حيث المجموع ساعتى مسافر را مشغول و محظوظ مى سازد.

در ايام پيش، ارامنۀ جلفا مانند مسلمانان جنب معابد خود مكتب خانه هائى براى پسران دائر كرده بودند و در آنجا زبان ارمنى و فارسى و ساير معلومات ابتدائى تدريس مى شد. موضوع تدريس فرانسه از طرف كشيشان ژزوئيت در جلفا و اعتصاب كشيشهاى گريگورى را ذكر كرديم. پس از آن، چند باب مدرسه و مكتب خانه دائر

ص: 842


1- اصفهانيان و ارامنۀ جلفا يكديگر را همسايه مى خوانند.

شده بود تا آنكه در سال 1905 ميلادى عمارت مدرسۀ فعلى بنام مدرسۀ كانانيان براى ارامنۀ گريگورى بنا شد. پروتستان ها و كاتوليك ها هركدام از سابق مدرسۀ جداگانه داشته اند.

روى هم رفته دبستانها و دبيرستانهاى كنونى جلفا چهار باب است:

اول: دبيرستان ملى ارامنۀ گريگورى (دبيرستان كانانيان) مشتمل بر سه قسمت كودكستان و ابتدائى و متوسطه. شاگردان اين مؤسسه بطور مختلط (پسر و دختر) در هر سه قسمت مشغول تحصيل مى باشند و عدۀ مجموعشان در سال تحصيلى 13-1312 متجاوز از هشتصد و پنجاه پسر و دختر بوده است. مخارج اين دبيرستان از محل موقوفات هند و ساير وجوه خيريۀ ارامنۀ گريگورى پرداخت مى شود و هر سه سال يك مرتبه هيئت عاملۀ دبيرستان (هاگابارتسون) به اكثريت آراء از ميان ارامنۀ گريگورى جلفا انتخاب شده و ادارۀ امور دبيرستان را عهده دار مى شوند.

دوم: دبستان ارامنۀ پروتستان كه داراى يك صد و چند شاگرد پسر و دختر است.

سوم: دبستان دخترانۀ كاتوليك، شاگردانش كمتر از پنجاه نفر است.

چهارم: دبستان دولتى عصر پهلوى كه در آبان ماه 1302 تأسيس شده و كمتر از دويست نفر شاگرد پسر (ارمنى و مسلمان) در آنجا تحصيل مى كنند(1).

علاوه بر اين چهار دبستان و دبيرستان يك بانوى ارمنى پروتستان جلفائى،

ص: 843


1- ارامنۀ جلفا تا اواخر صفويه فارسى و ارمنى را يكسان مى دانستند. بعد از آن انقلابات و تغييرات، زبان فارسى در جلفا مهجور ماند. فقط در دبستان دولتى عملا و معنا پروگرام رسمى اجرا شده و زبان فارسى بطور جدى براى شاگردان ارمنى و مسلمان تدريس مى شود اما، نقايص اين دبستان اخير هم كم نيست كه از آن جمله نداشتن شعبۀ دخترانه و ساير چيزهاست. به عقيدۀ ما، طرفداران نشر و ترويج زبان فارسى در جلفا (مسلمان يا ارمنى) بايستى دبستان عصر پهلوى را مورد توجه قرار داده و از طريق آن دبستان، جلفائيان دور افتاده را نزديك كنند.

مكتب خانۀ دخترانه اى در جلفا دائر نموده به دختران مسلمان و ارمنى قالى بافى، خياطى و زبان فارسى مى آموزد و مخصوصا نسبت بزبان فارسى علاقۀ كاملى ابراز مى دارد و با آنكه فاقد سرمايۀ مادى است بزور عشق و صميميت، منظور خود را عملى كرده است. و با مختصر توجهى نسبت به مؤسسۀ سادۀ اين بانوى مكتب دار، مى توان دختران جلفائى را فارسى دان نمود.

كتابخانه: مهم ترين كتابخانۀ جلفا در كليساى وانك واقع شده و مشتمل بر هشت هزار و كسرى كتب خطى و چاپى است بيشتر اين كتابها بزبان ارمنى و مقدارى هم به السنۀ فرانسه، انگليسى، روسى و آلمانى مى باشد و كتب فارسى آن را مى توان انگشت - شمارى كرد! قديم ترين و نفيس ترين كتب اين كتابخانه نسخه اى از عهد جديد بزبان ارمنى است كه به سال 1030 ميلادى نوشته شده و در موزۀ جنب كتابخانه ديده مى شود.

دو سه جلد هم كتب چاپى قديمى ارمنى در موزه موجود است كه تاريخ ندارد و ارامنۀ جلفا تاريخ طبع آن را در حدود 1640 ميلادى و دست كار خليفه خاچاتور جلفائى مى دانند(1) روى هم رفته كتب چاپى اين كتابخانه در سنوات قبل خريدارى شده و چيز تازه ندارد و اخيرا در نتيجۀ بحران جنگ بين المللى كتب جديدى برآن نيفزوده اند.

كتابخانۀ دبيرستان گريگوريان مشتمل بر چهار هزار مجلد كتب و مجلات ارمنى و السنۀ خارجى است و بيشتر كتب، مربوط به علم التعليم و غيره مى باشد. و در قسمت فقدان كتب فارسى با كتابخانۀ وانك رقابت مى كند. قرائت خانۀ رافى و قرائت - خانۀ ايرگونگ در جلفا هركدام كمتر از هزار مجلد كتاب و رساله و مجلۀ غير فارسى را دارا مى باشد و قسمت عمدۀ آن رمان هاى مختلفه است(2) (كتاب زاينده رود ج 1 ص 87-100 به خلاصه).

ص: 844


1- تفصيل آن گذشت.
2- هيچيك از اين كتابخانه ها فهرست چاپى منظم ندارد كه بتوان عدد تحقيقى كتب آن را معين نمود. اعداد مرقومه تقريبى و از روى فهرست هاى خطى نامنظم، استخراج شده است.
مشاهير ارامنه:

رجال تاريخى ارامنه عبارتند از:

1 - پرنس ملكم خان ناظم الدولۀ جلفائى (متولد سال 1249 ه ق 1831. م).

وى از ارامنۀ جلفاى اصفهان است، در اروپا تحصيل كرد، بعد در ايران بعنوان گارد مخصوص سلطنتى و مترجم دربار وارد خدمت گرديد.

بعدا در خارج ايران بطور فكاهى مطالب بسيار راجع بايران انتشار مى داد و بخيال اصلاح الفباى فارسى افتاد و با همان الفباى جديد بتاريخ سال 1302 هجرى قمرى كتاب گلستان را در لندن چاپ كرد.

حاج ميرزا حسين خان قزوينى سفير ايران در اسلامبول، ملكم را بعد از 15 سال آوارگى با خود به ايران آورد و هرطور بود او را نزد شاه تبرئه كرد. بعد ملكم در سال 1878. م بعنوان نمايندگى ايران براى حفظ منافع ايران مأمور كنگرۀ مشهور برلين شد و با نمايندگان روس و عثمانى مقاومت بسيار كرد تا آنكه ناحيۀ (كدور) را كه ملك ايران بود و عثمانيان در دست داشتند از آنها پس گرفت. دربار ايران در عوض اين خدمت، او را به لقب بين المللى پرنس Prince و عنوان جناب اشرف ارتقاء داد و وزير مختارى برلين و لندن را به او واگذار كرد. بالاخره ملكم خان در لندن با همدستى سيد جمال الدين اسدآبادى افغانى روزنامۀ هفتگى قانون را بزبان فارسى دائر نمود ولى تاريخ طبع و نشر آن را نمى نوشتند اما، مسلم است كه نمرۀ اول آن در سال 1890. م 1307 هجرى قمرى انتشار يافت و خطاباتى بعنوان ميرزاى شيرازى و ساير بزرگان ايران راجع به اصلاحات مملكت ايران درج كرد. بنا بخواهش حكومت ايران روزنامۀ قانون پس از نشر 24 شماره در لندن توقيف شد، و ليكن، اوضاع ايران را تغيير داد. پس از هجده سال، روزنامۀ صور اسرافيل شمارۀ 5 مؤرخ 5 شنبه 14 ج 1 سال 1325 هجرى 27 ژوئن 1907. م بشارت انتشار مجدد آن را داد و نوشت كه پنج نمرۀ آن در ادارۀ صور حاضر است. در آن وقت، ملكم سمت وزير مختارى ايران را در ايتاليا داشت. روزنامۀ قانون دورۀ دوم دوام نكرد زيرا مؤسس

ص: 845

و مدير آن در سن 77 سالگى به سال 1908. م در گذشت.

خلاصه پرنس ملكم خان، از پيشوايان مهم نهضت سياسى ايران و نخستين كس بود كه دستگاه تلگراف را به ايران آورد. كليات ملكم در تبريز و تهران بچاپ رسيده است (كتاب زاينده رود ج 1 ص 65-69 به خلاصه).

<فراموشخانه> اين كلمه، نام محل خاصى نيست و بلكه مركز يك جمعيت سياسى است كه در كشورهاى عديده تشكيل شده است، و ناظم الملك ميرزا ملكم خان (كه شعبده بازى مى كرد و از طرف دولت ايران سفير لندن هم شد و در سال 1299 ناظم الدوله لقب گرفت و مذهب ارمنى داشت و تا آخر هم مسلمان نشد) در طهران فراموشخانه درست كرد و آخر كار در ايتاليا در حالى كه شغل دولتى داشت به سال 1327 مرد (يكى از فضلاء معاصرين).

ملكم در سال 1326 ه. ق بيمار شده براى معالجه به سويس رفت و به سن 77 سالگى در آنجا در گذشت و جسد او را به وصيت خودش سوزاندند (مقدمۀ آثار ملكم از نوشته هاى خان ملك ساسانى) و خاكستر او را با حوالۀ پنجاه هزار ليره كه از فروش قرار داد لاتارى بجيب زده بود به ورثه اش تحويل دادند (كتاب رهبران مشروطه جلد اول ص 58).

<پرنس ملكم خان و تغيير خط> محرر اين تفسير گويد: براى محو قوميت و مليت و تمدن و فرهنگ ايران (همان ايرانى كه داراى مفاخر ادبى و علمى و... است) بالاتر از تغيير خط ضربتى نمى توان يافت حتى در قوۀ خيال. و نبايد تصور كرد كه ايران مانند دولت تركهاى عثمانى است، زيرا، تركها فاقد تمام معارفند و ايران واجد تمام معارف است.

ما با آن همه وجوه و بودجه هاى وقفيه و نذريه و خيره و بريه و حسبيه و غيرها هزاران هزار كتاب داريم كه پس از چند قرن كه از اختراع صنعت چاپ مى گذرد هنوز بچاپ نرسيده و اگر يك بار بچاپ كتابى موفقيت حاصل شده است (آنهم قريب هزار

ص: 846

جلد) بچاپ دوم دسترس پيدا نكرده ايم. بسا از كتابهاى ما را چون: كتاب اخبار اصفهان حافظ ابو نعيم (بروزن حسين)، و كتاب «تحقيق ما للهند من مقولة - مقبولة فى العقل او مرذولة» و... اروپائيان، و صدها كتاب را مصريان و غيرهم بچاپ رسانيده اند كه براى ايرانيان چاپ آنها حتى براى يك بار هم ميسر نگرديده است.

<انگلستان> پس از آنكه مقياس متريك امروز فرانسه عالم گير شد، جمعى از دانشمندان انگليسى از دولت خود تقاضا كردند كه: مقياس متريك مزبور را در انگلستان مرسوم و معمول دارد زيرا، پيچيده ترين و مشكل ترين مقياسهاى عالم، مقياس معمول در انگلستان است و آسان ترين مقياسها مقياس متريك است كه در فرانسه ايجاد و معمول بسيارى از ممالك عالم شده. با آنكه بين انگلستان و فرانسه بيش از يك پرش بال پرنده مسافتى نيست ولى، دولت انگلستان جواب داد كه: ضرورتى احساس نمى شود كه ملت خود را از داشتن عاداتى كه براى آنها ضرر ندارد مانع شويم و از ديگران تقليد كنيم. اگر مقياس متريك را بپذيريم بايد كتب رياضى خود را كه با مقياس خودمان نوشته شده است كنار بگذاريم و كتابهاى تازه ئى با اين سلسله چاپ كنيم، و خزانۀ انگلستان نمى تواند اين بودجه را بپردازد. اكنون مى گوئيم: دولت انگلستان با آن ثروت سرشار براى تعويض كتب رياضى خود كه مورد احتياج روزانه است پول ندارد! آيا ما فقراى بى بضاعت كجا توانائى چاپ اين همه آثار علماء و فلاسفه و حكماء و شعراء و عرفاء و ادباء را داريم؟! مگر اينكه بگوئيم: خود را مانند مردم ما قبل تاريخ عارى از هرگونه كمالات و علوم و معارف كنيم و افتخار كنيم كه همه چيز داريم و همه چيز را با يك جهش از دست مى دهيم تا خشنودى دايگان مهربان تر از مادر را فراهم كنيم. دايگان مزبور:

1 - پرنس ملكم، چاپ كنندۀ گلستان با خط اختراعى خود در لندن.

2 - دكتر هابوى در رسالۀ مخصوصى.

3 - مسيو ميسمر در رسالۀ موسوم به (شب نشينى اسلامبول).

4 - ميرزا فتحعلى آخوندوف كه در تفليس خطى اختراع كرد و در سال 1280

ص: 847

به اسلامبول برد. نامبرده در سال 1227 متولد و در سال 1294 مرد.

5 - منيف پاشا كه دوبار در سالهاى 1278 و 1297 قمرى وزير فرهنگ دولت عثمانى شد و در صدد تغيير دادن كامل الفباء بر آمد و ليكن، خليفۀ عثمانى موافقت نكرد.

6 - ميرزا رضا خان ترجمان اول و نايب كارپرداز خانۀ ايران در تفليس.

7 و 8 - صاحب غرض دانشمندى در رساله ئى كه بتاريخ ربيع الثانى سال 1303 قمرى چاپ كرده و اسم خود را نبرده، هم خودش خطى اختراع كرده و هم خط اختراعى ديگرى از دوستش را در رساله درج كرده و اسم دوستش را هم نبرده (خود اين بى نام و نشانى تا حدى منبع اين انتشارات را روشن مى سازد).

9 - ميرزا يوسف خان مستشار الدوله در حدود سال 1302 قمرى خطى اختراع كرد و رساله ئى منتشر نمود. وى از سر حلقۀ آزادى خواهان و از كارمندان سياسى دولت و هميشه شغل او كارگزارى و كارپردازى و ژنرال قونسولگرى در كشورهاى بيگانه بود و شايد بتوان بخوبى تشخيص داد كه اين افكار را از كجاها سوغات آورده است.

10 - چند نفرى از دانشمندان مهربان هندوستان به سال 1308 قمرى خطى اختراع كرده و رساله ئى بنام (نمونۀ افكار - خط دانش و انسانيت) منتشر كردند.

11 - دكتر اسماعيل حقى بيك ميلاسى از اهالى تركيه از اعضاء جمعيت (تعميم معارف و اصلاح حروف بيروت) از مسلمان نما و مسيحى به سال 1327 قمرى.

12 - الخط الجديد از دانشمندان مسلمان نما و مسيحى مصر. (اقتباس از آمار ه. سرهنگ شمس الدين رشديه).

<از يك مادر> حروف لاتين را. سكنۀ اروپاى جنوبى از اشكال حروف يونانى و يونانيها از اشكال حروف فينيقى اقتباس كردند، و به عبارت ديگر شكلهاى خط عربى و شكلهاى خط لاتين از يك مادر زائيده شده اند و صور آن با در نظر داشتن چپ و راست يا وارونه كردن؛ با هم تفاوت زيادى ندارد.

<ساده و سهل تر> اگر قدماء، شكلهاى حروف عرب را اقتباس كرده نه به واسطۀ نفوذ مذهب يا

ص: 848

تعصب دينى بوده بلكه، بين خطها و شكلهاى موجود در جهان، ساده و سهل ترين شكل حروف را، شكلهاى حروف عربى دانسته اند.

<تنها الفباء زنده> شكلهاى حروف الفباى هيچ زبانى در دنيا به اين حد اقل نرسيده، زيرا، تمام شكلهاى حروف الفباى عربى از 17 شكل تجاوز نمى نمايد. در حالتى كه حروفى كه در عهد جاهليت بدان تلفظ مى شد 45 و اكنون 28 حرف بعلاوۀ سه حركت (فتحه، ضمه و كسره) است.

<تندنويسى> اين الفباء عربى، تنها الفباء زبان زنده اى است در دنيا كه به واسطۀ كمى شكلها براى تندنويسى ساخته شده است و با سرعت فكر و زبان انسانى مى تواند روى كاغذ نقش بندد و هيچ يك از زبانهاى اروپائى كه با حروف لاتين و مشتقات آن نوشته مى شود از عهدۀ تندنويسى و هم قدمى با فكر انسانى برنمى آيد.

در ممالك دنيا فقط مجلس شوراى ملى ايران و مجلس مبعوثان مصر، عراق و سوريه از داشتن منشيهاى كوتاه نويس نوظهور مستغنى هستند و با همان تندنويس هاى معمولى احتياج خود را تأمين مى نمايند و از ياد گرفتن دو نوع كتابت ايمن هستند.

<دو نوع كتابت> پس از آنكه اروپائيها نارسائى حروف لاتين را براى احتياجات روزانه و تمدن امروزۀ خود دريافتند كه در ادارات دولتى، تجارتخانه ها، بانكها، دوائر صنعتى و پارلمانى؛ منشى ها و مخبرين جرائد، خطابه هاى رؤساء را به سرعتى كه مى شوند نمى توانند بنويسند لذا، مجبور باختراع خط تازه ئى شدند كه به فرانسه آن را استونگرافى StenograPhie و به انگليسى شورت هند Shorthand و بعربى اختزال و به فارسى كوتاه نويسى مى گويند (و ياد گرفتن خط مزبور دو سال مشق و آزمايش لازم دارد و تا كارمندى اين خط را كاملا آگاه نباشد، استخدام نخواهد شد).

ص: 849

<كوركورانه نبوده> اگر در گذشته اين خط عربى تقليد شده و حروفى را براى كتابت اقتباس كرده ايم تقليد كوركورانه و بوالهوسانه نبوده. و عدد افراد مللى كه حروف و اشكال الفباء عربى بين آنان متداول است از هفتصدميليون متجاوز است و خطوط فارسى مقام ارجمند خود را در انظار اين انبوه بشرى كه تقريبا ثلث جمعيت دنيا را تشكيل مى دهد؛ بدست آورده.

<خط نسخ، ايرانى است> اول كسى كه در اوائل قرن چهارم هجرى خط نسخ را طرح افكند، وزير دانشمند عجيب مسلمان ابو على محمّد بن مقلۀ ايرانى بود كه در سال 328 با سرانجام غم انگيزى درگذشت. و خط او ناسخ تمام خطوط ما قبل گرديد و در مشرق و مغرب مورد استعمال كسانى شد كه به زبان عرب و ساير زبانهاى شرقى اسلامى كتابت مى كردند.

<بى اطلاعى از حقيقت> سيد ضياءالدين طباطبائى در كتاب شعائر ملى ص 37-42 پس از بيانات مزبوره به خلاصه مى نويسد: بعضى معتقدند كه در گذشته ما زياد تقليد كرده ايم و از جمله خط نسخ را از عرب فراگرفته ايم(1) و ليكن كمتر كسى - مخصوصا رجال سياست تا چه رسد به جوانهاى تازه چشم بازكرده - از اين حقيقت آگاه هستند كه خط نسخ، خط عربى نيست و خطاط مشهور ايرانى ابن مقله قواعد خط نسخ را طرح كرده.

<منشأ خط نسخ> در دورۀ جاهليت و قبل از اسلام خطوطى كه زبان عربى با آن نوشته مى شد نظر باختلاف قبايل كه از يكديگر دور بودند و يا با مصريها و فينيقيها معاشرت داشتند عبارت از سه خط: آرامى نبطى، و كندى، و حيرى (و انبارى) بوده كه از حدود يمن تا فلسطين بين قبائل مختلف معمول بوده است.

بين اين خطوط، خط حيرى نزديك به خط كوفى است.

ص: 850


1- و امروز هم بايد از ديگران تقليد كنيم. ب.

اين خط حيرى منشأ پيدايش خط نسخ گرديد. خط حيرى (و) انبارى در دورۀ اسلام به دو صورت پيدا شد:

خط مقود (كه بعدها به لين و نسخى ناميده شد) و ديگرى خط مبسوط (كه بعدها يابس خوانده شد). اين خط اخير باسم كوفى معروف شد، زيرا، اهل كوفه كه از باقيماندۀ اهل حيره و انبار تشكيل شده بودند، تمدّن خود را انتشار داده و خطى را كه به آن معتاد بودند معمول داشتند و انتشار آن بر خط مقود برترى پيدا كرد.

منشى ها و كتّاب حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله آيات وحى را با خط مقود مى نوشتند.

مراسلات دعوت حضرت پيغمبر به: قيصر روم، انوشيروان، پادشاه حبشه و سايرين؛ با خط مقود نوشته مى شد.

در اين خط مقود، گذارن نقطه معمول نبود. و اگرچه از حدّ كوفى روشن تر و به تزيينات آن مزين نشده بود، ولى، حركات و اعراب هم استعمال نكرده و چه بسا در خواندن يك كلمه، خواننده دچار زحمت مى شد، لذا، براى رفع اين مشكلات، متفكر مشهور، أبو الأسود در صدد تصحيح اشكال اين خط و تغييراتى در طرز نوشتن آن برآمد.

لكن، تنها و اول كسى كه در اوائل قرن چهارم هجرى خط مقود را به شكل خط نسخ در آورد وزير محمّد بن مقلۀ مزبور بود. و وى مقياس هر حرفى را تقدير و فاصلۀ حروف را با نقطه معين كرد و در قواعد خطاطى، رسائل و تأليفات ابدى از خود باقى گذارد. و اگر خط نسخ را با خطوط كوفى و مقود كه از خطوط كندى و نبطى يا حيرى و انبارى اقتباس شده مقايسه كنيم تفاوت بقدرى است كه بايد خط نسخ را ناسخ شكلهاى خطوط معمول بين عرب بشماريم، و اتفاقا اسم «نسخ» هم اين نظريه را تأييد مى نمايد (ه).

محرر اين تفسير گويد: خط از اقدم ازمنه يعنى با آدم أبو البشر عليه السّلام در زمين تشكيل شده و كتب انبياء از زمان آدم عليه السّلام ببعد نوشته و خوانده مى شده است. بلى در خط، تحولاتى پديد آمده است و يمن و تدمر(1) و غيرهما خطوطى داشته اند كه مقدم بر خط مصريان و خط فينيقيان بوده و حفارى هاى مشتمل بر خطوط مسند و غيره، بر اين

ص: 851


1- «تدمر» (بفتح تاء و ضم ميم - پالميرا Palmyre المنجد).

مطلب گواهى مى دهد. و پس از تحولات خط، خط كوفى اشهر خطوط است كه مادر خط نسخ و احسن خطوط مى باشد. و امّا سهولت خواندن كلمات، محتاج به اعراب است نه تغيير آن (چنانكه كتاب ضخيم عربى المنجد مشكول بخوبى خوانده مى شود) و ليكن، تعمدى در كار است كه كلمات را با توسعۀ اين همه وسائل، اعراب نمى كنند تا به آسانى خوانده نشود و راه براى نيات شوم مغرضين هموار گردد و ليكن: «اى بسا آرزو كه خاك شده»! 2 - يعقوب خان ارمنى كه در حادثۀ گريبايدوف ايلچى روس در تهران، قهرمان واقعۀ فسادآميز مهمى است(1).

3 - يفرم خان (يپرم خان) رئيس نفرات چريك ارامنه كه شخص متهور و رشيدى بود. وى بعد از عزل محمّد عليشاه به معيت شاهزاده عبد الحسين ميرزا فرمانفرما استاندار غرب (كرمانشاهان و كردستان و همدان) در جنگ با سالار الدوله (طرفدار محمّد عليشاه) شركت كرد و قواى سالار الدوله را شكست داده بعقب راندند. يفرم در محاصرۀ قلعۀ شورجۀ همدان كه متمردين اشغال كرده بودند باتفاق جوانى بنام دكتر سهراب خان كه از آزادى خواهان ملى بود براى مين گذارى زير برج قلعه رفتند، ناگاه بدست عبد الباقى خان رئيس متجاسرين از بالاى برج، هدف تير قرار گرفتند. جنازۀ يفرم به تهران حركت داده شد و در كليساى ارامنه در خيابان نادرى مدفون گرديد (كتاب تاريخ بيدارى ايران

ص: 852


1- تاريخ اصفهان و رى در وقايع سال 1244 بطور فهرست باين واقعه چنين اشاره كرده است: «آمدن گريبايدوف ايلچى روس (به ايران) براى استرداد گرجيان و سختگيرى در طهران به افساد يعقوب خان ارمنى كه زنان صاحبان اولاد (گرجى) را از شوهران (مسلمان) گرفتند و اجماع علماء به غيرت دينى و (دخالت) مفسدين سياسى در اغواى عامه (عوام مردم) و زدوخورد با ايلچى و شهادت هشتاد تن از بازاريان (طهران) و قتل ايلچى با سى نفر تبعه و نجات ملسوف نايب اول ايلچى، و دادن نوشته (دائر بر) گناه ايلچى (در اين واقعه) و فرستادن (نوشته) براى امپراطور روس و رفتن خسرو ميرزا (از طرف دولت ايران) به (روسيه براى) معذرت و تخفيف (گرفتن) يك كرور (تومان) از وجه خسارت (اين واقعه) و فرستادن (دولت ايران) ميرزا مسيح مجتهد (را كه حاكم جريان بود) به عراق عرب».

تأليف حبيب اللّه مختارى «مختار السلطنه» ص 85 و 86 به خلاصه).

4 تا 17 - حزب داشناكسيون(1) در استانبول در اول ماه اكتبر 1908 تنظيم شد. چند نفر از فدائيان ارامنه كه در انقلاب مشروطۀ ايران بعض آنها عضو حزب مزبور بوده اند عبارتند از: يفرم مذكور در شمارۀ سه، آرشاك آلماريان، آسنسى، روستوم، روريان، ارشاگرى، پطرس خان، پسيان، ماردروس چاروق چيان، مقرديچ نجو، ساركن ساروخانيان، چال پاپاق مساك، جمشيد قره پتيان، كوچك آوانس، راج سروپيان (رجوع به كتاب قيام آذربايجان در انقلاب مشروطيت تأليف مهندس كريم طاهرزادۀ بهزاد ص 171).

18 - سهراب خان ارمنى چون محمّد على شاه از سلطنت خلع شد و قواى مجاهدين در سال 1327 قمرى وارد تهران شدند «رضا بالا» پست رياست شهربانى را ترك گفت و يفرم كه از پيشروان قواى مجاهدين بود رياست شهربانى را عهده دار گرديد. وى سعى كرد تشكيلات پليس را به اسلوب صحيح و كامل كه بتواند فقط حفظ انتظام امور مردم را عهده دار باشد بنا كند و سازمانهاى فردى را كه بدست عمال ارتجاعى براى خفه كردن مشروطه طلبان در شهربانى تهيه شده بود از بين ببرد. در اواخر سال 1328 زمانى كه عين الدوله به وزارت كشور منصوب شد يفرم به اين انتخاب اعتراض كرد و از رياست شهربانى استعفاء نمود. پس از انتخاب ناصر الملك بجاى عضد الملك به نيابت سلطنت، مجددا يفرم به رياست شهربانى منصوب شد و در اين بار سهراب خان ارمنى را به معاونت خود انتخاب كرد، و پس از يفرم سهراب خان مدت يك سال رياست شهربانى را بعهده داشت (كتاب تاريخ هفتادسالۀ پليس ايران ص 20 و 22 به خلاصه).

صبح روز 3 شنبه 24 ج 2-1327 ق (25 تير ماه 1288 ش) دو نيروى مهاجم يا مجاهد وارد تهران شدند و يكسره به بهارستان رفتند. يپرم، چندين ساعت با سربازان قراول خانه هاى شاه آباد مشغول زدوخورد بود، چندين نفر از اطرافيانش كشته و

ص: 853


1- داشناك در لغت ارمنى معنى متحد متفق دارد. و در اصطلاح، مفهوم فدائى و تروريست و انقلابى از آن مستفاد مى شود. (كتاب رهبران مشروطه ج 1 ص 531).

زخمى شدند. بالاخره قراول خانه را ويران و جمعى سرباز و قزاق و افسر را كه به پاس وظيفۀ خود برخاسته بودند با بى رحمى هدف نارنجك و گلوله قرار داد و سپس به مجلس بحضور سپهدار و سردار اسعد در آمد.

پس از اعلام خلع محمّد عليشاه و تشكيل هيئت مديره، يپرم به رياست پليس تهران منصوب شد و اكثر ياران خود را در كار پليس تهران وارد كرد و با سختگيرى و بى رحمى به دستگيرى مخالفان مشروطه مشغول شد. جمعى را به زندان انداختند و جمعى را هم اعدام نمودند.

فجيع ترين جنايتى كه مشروطه خواهان در اين ايام مرتكب شدند اعدام شيخ فضل اللّه نورى بود. اين عمل به روحانيت لطمۀ بزرگى زد و يپرم در اين جنايت اصرار ورزيد، سپهدار نيز راضى بود و سردار اسعد هم سكوت كرد. يك محكمۀ انقلابى از جمعى بى عقيده و مأمور! تشكيل شد و حكمى صادر نمود و شيخ را «واجب القتل» و «مفسد فى الارض» دانست. (كتاب رهبران مشروطه تأليف ابراهيم صفائى جلد اول ص 542).

<جنايت هولناك:> تصميم بازداشت شيخ فضل اللّه نورى در منزل سپهدار گرفته شد (ص 445 انقلاب ايران). قتل شيخ فضل اللّه يكى از فجيع ترين اعمال مشروطه خواهان بود.

شيخ از حيث مقام علمى و نفوذ روحانى موقعيت محترم و شامخى داشت، در آغاز كار به مشروطه خدمت كرده بود، در پايان هم وقتى از مداخلات علنى انگليسها و خواسته هاى سوء جمعى از مشروطه خواهان دروغى و اقليت هاى نوظهور مذهبى مطلع گرديد، از روى اعتقاد مخالف شد. مخالفت او هم فقط تا حدودى بود كه موازين شرع محفوظ بماند و يك مجتهد مى بايست چنين اعتقادى داشته باشد و مى تواند فتواى خود را آزادانه بگويد. سفارت روس هم به شيخ پيشنهاد كرد كه پرچم روسيه را بالاى منزلش نصب كنند، سفارت عثمانى به وى پناهندگى داد. ولى، شيخ با روحى بزرگ اين پيشنهادها را رد كرد و با ايمانى راسخ و توكلى خالص تسليم مقدرات

ص: 854

و مشيت الهى شد. اين روحانى عاليمقام بدست يپرم و مجاهدان! قفقازى بدار كشيده شد، اگر سوء نيتى در كار نبود براى جلوگيرى از هرگونه احتمالى كافى بود كه شيخ را تبعيد مى كردند. متأسفانه چنين نشد، زيرا انگليسها اعدام او را مى خواستند و يپرم هم بر اين كار اصرار داشت. اين جنايت هولناك حرمت روحانيت را شكست و بيشتر مردم مسلمان را از مشروطه و مشروطه خواهان متنفر كرد. سردار اسعد كه مى توانست از اين جنايت جلوگيرى كند شريك اين مسئوليت گرديد. سپهدار و سردار اسعد، عضد الملك را اغفال كردند و الا او نمى گذاشت چنين حادثه اى روى دهد. وى پس از اطلاع از اين حادثه بسيار ناراحت شد و به سپهدار و سردار اسعد و يپرم ناسزا گفت (كتاب رهبران مشروطه تأليف ابراهيم صفائى جلد اول ص 272 و 273).

يپرم كارگرزاده اى است كه تقريبا در سال 1865 در روستاى «بارسون» از توابع گنجه متولد شد. تاريخ كشته شدن يپرم در جنگ با سالار الدوله در سن 48 سالگى در شورجۀ همدان در تاريخ (24 ج 1 سال 1330 ق 28 ارديبهشت بهشت 1291 ش) مى باشد و در سوم خرداد همان سال جنازه به تهران حمل شد و هنگام ورود جنازه، نظاميان شليك هوائى كردند، و كشيشها مراسم مذهبى بجاى آوردند.

بهاء الواعظين و الكساندر گريگوريانس معلم مدرسۀ كاتوليك و ميرزا يانس وكيل ارامنه و مسيو خاجيانس معلم زبان فرانسه هريك نطقى ايراد و از خدمات يپرم تجليل و سوانح زندگى او را ياد كردند و جنازه در ميان تأسف حاضران دفن شد و خوابهاى طلائى را با خود به گور برد. و اكنون در محل مدرسۀ كليساى ارامنه (خيابان قوام السلطنۀ شمالى) مجسمه اى از او ساخته اند كه هنوز از آن پرده بردارى نشده است (كتاب رهبران مشروطه تأليف ابراهيم صفائى جلد اول ص 532 و 557).

مشاهير گرجيان

1 - گرگين خان.

2 - كيخسرو خان.

3 - منوچهر خان.

ص: 855

4 - گرگين خان.

1 و 2 - گرجيان در دستگاه صفويه حكومت را قبضه كرده بودند. صاحب تاريخ اصفهان و رى در وقايع سال 1106 مى نويسد: حكومت قندهار را به گرگين خان گرجى دادند و ستمهاى آن سگ را از طمع بسيار نظر نياوردند، و در سال 1111 (مى نويسد) پس از آمدن ميرويس افغانى غليجائى به دادخواهى از گرگين خان و نرسيدن بحضور سلطان حسين كه بيشتر در حرم خانه و خلوت بوده و امراى مملكت هم چون گرجى بودند شكايات ميرويس را پاسخهاى درشت مى دادند، و در سال 1113 (مى نويسد) كه قشون اورنگ زيب به قندهار آمده ميرويس با آنها متفق و گرگين خان را كشته قندهار را گرفته، و در سال 1114 (مى نويسد) حكومت قندهار را به كيخسرو خان گرجى برادرزادۀ گرگين خان دادند و روانه اش داشتند، او در راه وجوه حرب و جنگ را صرف تار و چنگ كرد (ه).

محمّد خليل بن سلطان داود ميرزا پسر شاه سليمان ثانى حسينى موسوى صفوى در كتاب مجمع التواريخ مى نويسد: «در زمان شاه سلطان حسين، بيگلر بيگى قندهار (يعنى اميرالامراى آنجا)، گرگين خان مخاطب به «شاه نواز خان» از والى زاده هاى گرجستان بوده و او با هفت هشت هزار سوار گرجى محافظ و فرمانفرماى قلعۀ قندهار و زمين... تا سر حد فراه و اسفراز بود و چون فرقۀ گرجى همه نصرانى اند حكومت آنها بر فرقۀ مسلمين ناگوار نمود. و قوم غلزه كه شجاع تر و باغيرت تر از فرقه هاى ديگر افاغنه اند، بسبب اختلاف كفر و اسلام، بى اعتدالى بسيار از آنها بر فرقۀ مسلمين توابع قندهار خصوصا افاغنه روى مى داد و دست درازى بر ناموس آنها از اناث و ذكور مى نمودند.

هرچند ميراويس (ميرويس) به گرگين خان منع اين مقدمات مى نمود و تظلم مى كرد از راه غرور نمى پذيرفت بلكه، حمل بر بغى و طغيان او مى نمود و امير اويس (ميرويس) و ساير فرق افاغنه بسبب آنكه سنى مذهب بودند كمال تنفر از حكومت قزلباش داشتند و بسبب حكومت فرقۀ گرجيه اين تنفر دو برابر گرديد.

محرر اين تفسير گويد: خرابى دربار شاه سلطان حسين صفوى به واسطۀ همين

ص: 856

گرجيان نصرانى بوده كه عاقبت منتهى به كشته شدن او و هلاكت جمع كثير از مردم مسلمان ايران و انقراض سلطنت صفويه گرديد.

3 و 4 - دكتر محمّد مهدى خان زعيم الدولۀ آذربايجانى مقيم مصر در كتاب مفتاح باب الابواب بزبان عربى (ترجمۀ حسن فريد گلپايگانى به فارسى) ص 93 ذيل عنوان ورود باب به اصفهان و حفظ وى در قصر منوچهر خان مى نويسد: اصفهان در آن وقت مركز علماى عاملين و عرفاء واصلين و حكماء و خداوندان تحقيق بود، والى آنهم در آن زمان مردى تازه مسلمان از بقاياى امراء گرجستان بود كه آغا محمّد خان مؤسس دولت قاجاريه آنها را با پانزده هزار نفر از گرجستان و ارمنستان از تفليس پايتخت قفقاز در تاريخ شانزدهم ربيع الاول سال 1190 اسير كرده بود.

اسم اين مرد «منوچهر خان»(1) و برادرش «گرگين خان» بود. شاه آنان را به دربار خويش نزديك كرد و از اطرافيان خود قرار داد. آنها هم در صدد تقرب بشاه و جلب دوستى او برآمدند تا خودشان را در دل شاه جا دادند و عواطف شاه را به خود جلب كردند. آنگاه اظهار رغبت بدخول در دين اسلام نمودند. ظاهرا مسلمان شدند و در باطن بدين مسيحى خود باقى بودند. اين دو برادر با حيله و تزوير توانستند در اواخر سلطنت فتحعلى شاه و نوه اش محمّد شاه خودشان را به عالى ترين رتبه هاى دولتى برسانند. اخيرا بزرگتر آنها (منوچهر خان) حاكم اصفهان شد. وى در اثر شكايات مردم دربارۀ باب، نمايندگان مورد اعتماد به شيراز فرستاد تا باب را به اصفهان بياورند و نقشه اى ريخت كه علماء به استقبال او بروند و باب بر آنها وارد شود، و باب بر سلطان العلماء وارد شد.

آنگاه مقرر شد علماء و حكماء در مجمع بزرگى حاضر شوند و مقدم بر تمام آنها ميرزا سيد محمّد سلطان العلماء و آقا محمّد مهدى كلباسى بودند كه از ميان أقران خود در علم فقه و اصول مقام و منزلتى بس عالى داشتند، و ديگر ميرزا حسن فرزند ملا على نورى كه در حكمت الهى و فلسفۀ اسلامى اعلم علماء عصر خويش به شمار مى رفت

ص: 857


1- معتمد الدوله.

و طريقه اش در حكمت و فلسفه، طريقۀ صدرالدين شيرازى (مشهور به ملاصدرا) صاحب اسفار اربعه و كتب گرانبهاى ديگر بود. چون علماء، شروع به سخن كردند باب همچنان ساكت بود. پس آقا محمّد مهدى كلباسى رئيس اصوليين بمناظره با باب پرداخت ولى باب از عهدۀ جواب بر نيامد.

آنگاه ميرزا حسن حكيم وارد ميدان مناظره شد. باب در جواب گفت: جواب شما را بگويم يا بنويسم؟ حكيم فرمود: اختيار با شماست. پس باب قلم و كاغذ گرفت و شروع به نوشتن كرد و مدتى نوشت تا غذا حاضر شد. آنگاه نوشته را كنار سفره گذارد و مشغول به غذا خوردن شد. چون نوشته را حكيم ديد قرائت كرد و حاضرين مجلس ملاحظه كردند. چيزها نوشته بود كه اشاره بموضوع مناظره و سؤالات و اعتراضات نبود، مردم سكوت كردند تا غذا صرف شد و بعد از آن علماء دو دسته شدند: گروهى به جنون و پريشانى فكر باب فتوى دادند كه ميرزا سيد محمّد سلطان العلماء ميزبان باب هم از آن گروه بود. و گروه ديگر به كفر وى و بيرون رفتن او از دين و وجوب قتل او فتوى دادند كه آقا محمّد مهدى كلباسى و ساير فقهاء از آن گروه بودند. حاكم كه حكم قتل باب را به دستش دادند اظهار داشت: اين از وظيفۀ من خارج است بايد از طرف حكومت مركزى دستور كشتن يا نكشتن برسد. و سپس براى اينكه علماء دست از او بردارند دستور داد تا فورا باب را در همان محضر زنجير كردند و از آنجا به زندان بردند، ولى در شب همان روز سرا باب را آزاد كرد و به خانۀ خودش برد و با كمال احترام از باب پذيرائى كرد و قضيه را بتهران گزارش كرد و نظر خصوصى خود را هم در ذيل نامه اعلام كرد كه: كشتن باب در اين موقع و در اصفهان با تمايل اكثر اهالى اصفهان به باب از جمله:

ملا محمّد تقى هراتى، و سيد حبيب اللّه (كه خود حاكم، آنها را تهيه كرده بود) خطر انقلاب دارد و رأى صواب اين است كه: باب را در زندان نگاه داريم تا آتش دوستى و دشمنى از طرفين خاموش و سپس هرطور صلاح است اقدام شود. پس، خدعۀ حاكم مؤثر شد و رأى او را حكومت مركزى تصويب كرد.

در اين موقع مرض شاه يعنى محمّد شاه كه بيمارى نقرس داشت شدت پيدا كرده بود،

ص: 858

رجال دولت هم راضى نمى شدند فتنۀ تازه ئى به پاشود. حاكم، مدت يك سال باين گونه برگذار كرد تا سكته كرد و در گذشت(1). بعد از او برادرش گرگين خان بجاى وى منصوب شد، و براى رفع مسئوليت به تهران گزارش داد و حكومت مركزى تصويب كرد كه باب را به آذربايجان بفرستند و در قلعۀ چهريق واقع در شهر ماكو قرب به بايزيد (در سر حد مملكت عثمانى) زندانى كنند. لا جرم باب در آن قلعه زندانى شد و در زندان بود تا محمّد شاه در شب سه شنبه پنجم ماه شوال سال 1264 «غرسد» هجرى وفات كرد و فرزند بزرگش ناصر الدين شاه در شب چهاردهم شوال سال 1264 در تهران بر اريكۀ سلطنت جلوس نمود و در شب شنبه 22 ماه ذى القعدۀ همان سال در تهران رسما بر تخت سلطنت جلوس كرد (كتاب مفتاح باب الابواب به خلاصه و ترجمه از ص 93-113).

محرر اين تفسير گويد: اهل بصيرت معتقدند كه دفع الوقت كردن منوچهر خان معتمدالدولۀ گرجى حاكم وقت كه، نه گذارد مردم باب را به بينند و از جنون او واقف شوند، و نه او را فورا به تهران فرستاد كه زخم سريعا مداوا شود بلكه در ظرف يك سال وسائل تبليغ او را هم فراهم كرد؛ جنايتى عظيم بر ملك و ملت و مذهب بوده.

8 - عهد نادر شاه افشار (سلطنت او از سال 1148 تا 1161)

8 - عهد نادر شاه افشار (سلطنت او از سال 1148 تا 1161)(2)

در عهد نادر شاه افشار، براثر انقلابات و جنگها و سطوت نادر، به خارج از مذهب اسلام، براى تبليغ فرصت داده نمى شد و در عين حال فشار خارجيان در تحريك دولت عثمانى بر ضد ايران نگذارد مذهب جعفرى بعنوان پنجمين مذهب تلقى شود و اختلاف شيعه و سنى از ميان برود. تاريخ اصفهان و رى در وقائع سال 1040 چنين نوشته:

«شاه عباس بزرگ چون قدرت و پيشرفت يافت مى توانست صلحى آبرومند و بادوام با عثمانى (برقرار) كند تا پس از خودش دير زمانى بدون تعرض، نژادش زندگى نمايد.

ص: 859


1- يا بدست يكى از خادمان متعصب خود مسموم شد.
2- كتاب اطلاعات عمومى شكيباپور ص 201 سال 1160 نوشته ولى اشتباه كرده است.

بعد از صفويه، نادر شاه نقشه اى را طرح كرد كه طبق آن مذهب جعفرى خامس مذاهب چهارگانۀ سنت گردد ولى، نظر به اغواى اروپائيان، بزرگان ملت و دولت عثمانى را، آن نقشه پيشرفت نكرد و عثمانيان رسميتش را بهانه آوردند. اما، براى شاه عباس به آسانى ممكن بود كه مذهب جعفرى را خامس مذاهب قرار داده و سبب اسلام كش (يعنى اختلاف ما بين شيعه و سنى) را از ميان برداشته تا به مصائب افغان و ترك و تركمن و... دچار نشويم. افسوس كه رجز سپاهيانش در جنگ اين بود:

ما غلامان شاه عباسيم *** بر سر سنيان چو الماسيم».

سر جان مالكم مى نويسد: نادر شاه مى خواست مذهب اهالى ايران را تغيير دهد و شايد سبب آن اين بود كه اين مذهب در عهد صفويه در اين ملك استقرار يافته بود و مردم بدين سبب احترام غريبى بالنسبه باين خانواده داشتند، او خواست بسبب تغيير مذهب قلع بنيان احترام اين سلسله كند و نيز چنانچه مذكور گشت مقصودش اين بود كه اختلاف دينى را از ميان بردارد لكن، شاهد قوى هست بر اينكه حركت او بالنسبه بامور شريعتى و مذهبى نه از باب تدبير ملكى بود بلكه اسباب ديگر داشت و فى الحقيقة مى نمايد كه اعتقادى ثابت در باب مذهب مطلقا نداشت. بعد از مراجعت از هندوستان حكم كرد كه انجيل را ترجمه كنند و بعضى از رهّاب روم و أرمن بمدد ميرزا مهدى ترجمۀ ناقصى كرده بنظر وى رسانيدند و او باحضار قسيسان مسيحى و علماى يهود و ملاهاى اسلام فرمان داده گفت تا آن ترجمه را بروى بخوانند و او بعد از آنكه بنكات مضحكه آميز، اديان ثلاثه(1) را مسخره كرد در آخر گفت كه:

اگر خدا حياتى بدهد خود دينى به از جميع اديان احداث خواهد كرد (تاريخ سرجان مالكم انگليسى ج 2 ص 54 و 55).

محرر اين تفسير گويد:

اولا: سرجان مالكم مسيحى اعمال نظر كرده زيرا، به ساحت جلال نادر بى احترامى نموده و او را در مذهب ثابت ندانسته.

ص: 860


1- كشيشهاى يهودى و مسيحى و اسلام سنى.

ثانيا: نادر پس از اينكه مشاهده كرد كه دربار عثمانى و نيز شيخ الاسلامهاى عثمانى نگذاردند پيشنهادهاى او در باب تخميس مذاهب (يعنى مذهب جعفرى را پنجمين مذهب دانستن) از طرف سلطان عثمانى پذيرفته شود و اين بى انصافى را مشاهده كرد تغيير فكر داد. (شايد سلطان عثمانى از اين مى ترسيد كه با پذيرفتن پيشنهاد نادر شاه، نادر شاه بر تمام كشور عثمانى مسلط گردد).

ثالثا: شايد نادر شاه تصميم گرفته كه با پذيرفتن انجيل، تمام ممالك مسيحى را تسخير كند و ليكن، مضامين آن، بطبع سلحشور و مردانۀ نادر موافق نيفتاده است.

آرى: مست شدن پيامبرى چون لوط(1)، و زناى با دو دختر خود و امثال آن، و شراب درست كردن عيسى در شب عروسى، و يا بدار آويخته شدن او كه مفاد كتابهاى توراة و انجيل است؛ كجا طبع بلند نادر را آرام مى كرد. همان نادرى كه خود را پسر شمشير مى دانست، همان نادرى كه آيۀ «إِنَّ اَللّٰهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسٰانِ» (سورۀ نحل آيۀ 90) را از قرآن شنيده بود.

ضمنا اينكه مالكم مى نويسد: ترجمه ناقص بوده است دروغ است زيرا، كدام كس قدرت مى كرد كه در برابر صولت نادرى أمر خلاف واقع بعرض برساند. پس، اصل انجيل فعلى ناقص است آنهم چگونه نقصانى كه از حساب اين اوراق خارج است.

9 - عهد فتحعلى شاه قاجار (تولد سال 1185، سلطنت سال 1211، وفات سال 1250)

در زمان فتحعلى شاه قاجار دروازه هاى ايران بر خارجيان باز شد. از جمله:

شخصى از پادريان نصرانى كه هنرى مارتين نام داشت، وارد گرديد و قدم به گلزار ايران گذارد و چون كشور را از دانشمندان مشحون ديد بخاطر او رسيد كه در معرض ابطال ملت بيضاء برآيد و به پيروى از فليب نام يكى ديگر از پادريان كه سابق بر اين در مملكت فرنگ، رساله در ردّ بر اسلام نوشته و مضحكه ها ساخته بود قدم بردارد؛ لذا، مهملاتى چند از رسالۀ فليب برداشته و خود هم اندكى برآن افزوده و

ص: 861


1- آنهم در شب ما بعد از غضب خدا بر قوم لوط به نابود كردن چهار شهر!

رساله ئى ترتيب داد غافل از اينكه: مگس را در جمع سيمرغان راه نيست:

«اى مگس عرصۀ سيمرغ نه جولانگه تست *** عرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى»

بالجمله: براى اينكه مبادا آن مهملات موجب شبهۀ عوام شود و كلمات نافرجام آن را بپذيرند، فتحعلى شاه قاجار و نيز نايب السلطنه عباس ميرزا قاجار، به علماء پيشنهاد و اشاره كردند كه جوابى برآن بنويسند(1) لذا:

از عرفاء: حسين عليشاه عارف اصفهانى حاج محمّد حسين شيخ زين الدين كه در سال 1234 قمرى به رحمت ايزدى پيوست؛ بر پادرى ردّ نوشت.

و از حكماء: آخوند ملا على نورى حكيم معروف مقيم اصفهان كه در 22 ماه رجب سال 1246 قمرى به رحمت ايزدى پيوست؛ كتاب «حجة الاسلام» را بر ردّ پادرى نوشت.

و از مجتهدين و فقهاء: حاج ملا احمد نراقى بن ملا محمّد مهدى بن أبو ذر مقيم كاشان صاحب كتاب «مستند» متولد سال 1185 يا 1186 و متوفى در شب 23 ربيع الثانى سال 1245 قمرى؛ كتاب «سيف الامة و برهان الملة» را بر ردّ پادرى نوشت (دو چاپ آن نزد محرر اين تفسير موجود است).

(هر سه نفر از بزرگان فن و از مشاهير عصر خود و از سرآمدان دهرند).

<واقعۀ مهم> از وقائع مهم عهد سلطنت فتحعلى شاه اين است كه: افضل فضلاء و اعلم علماء اسرائيليان، اسلام آورد و او كه مقيم طهران بود بنام ميرزا محمد رضا (جديد - الاسلام) به خواص و عوام اعلام گرديد. وى كتابى به خط و زبان عبرى در ردّ علماء يهود و اثبات حقانيت دين مبين اسلام نوشت و آن را «منقول رضائى» ناميد. و اين اسم بحساب ابجد (1238) است كه مطابق سال اسلام آوردن مؤلف آن مى باشد(2)(3).

ص: 862


1- به خلاصه از مقدمۀ كتاب سيف الامة تأليف نراقى.
2- ص 290 كتاب منقول رضائى.
3- ميرزا محمد رضا جديد الاسلام يزدى مؤلف كتاب مزبور در سال 1238 قمرى بجنان جاويد خراميد.

در صفحۀ 4 كتاب مزبور، حاج سيد على طهرانى كه بانى ترجمه و طبع كتاب بوده به خلاصه مى نويسد: چون اصل نسخه بخط عبرى بود و عمر مؤلف كفايت از ترجمه ننموده بود لذا، حسب الامر جماعتى از علماء زمان بسعى عالى جناب علام فهام آخوند ملا محمّد على كاشانى الاصل و طهرانى المسكن مشهور و ملقب به «ملا آقاجانى» و عالى شأن عمدة الاماثل و الأقران آقا محمّد جعفر برادرزادۀ عليين آرامگاه مصنف معظم (غفر له) بزبان فارسى ترجمه شد.

در ص 290 كتاب مزبور حاج سيد على طهرانى به خلاصه مى نويسد: يهود عنود كمال اهتمام را ورزيدند كه آن بزرگوار را منحرف به يهوديت نمايند و نيز در صدد گرفتن كتاب او برآمدند و چون از هر دو مأيوس شدند در صدد ايذاء و آزار آن بزرگوار برآمدند و دربارۀ آن حجت اسلام بر كافۀ انام از يهود و نصارى و سايرين از اهل كتاب گفتند آنچه گفتند و كردند آنچه كردند.

بعد در مقام اخفاء و سرقت اين كتاب برآمدند و به همه قسم پايدارى كردند و ليكن بعون اللّه از آن زمان كه سال 1238 بوده تا زمان ما كه سال 1292 و زمان توضيح و ترجمه (از عبرى) و انطباعش مى باشد محفوظ مانده و اينجانب اسم ديگرى بنام «اقامة الشهود فى ردّ اليهود» برآن گذاردم و پس از توجه، اين اسم را بحساب ابجد در آوردم ديدم كه اين اسم هم مطابق سال تأليف كتاب يعنى (1238) شده است.

در 9 صفحه بآخر كتاب به خلاصه مى نويسد: در تمام اسرائيليان الى الآن نظيرى براى ميرزا محمّدرضا جديدالاسلام غفر له نبوده و نيامده و به واسطۀ اسلام آن بزرگوار جماعت كثيره از بنى اسرائيليان به دين اسلام مايل و راغب گرديدند و تا بحال زياده از هزار نفر مسلمان شده اند، بعلاوۀ آنچه در سابق به هم رسيده بودند.

10 - سالهاى 1270-1280 در هند

چون دولت انگلستان بر كشور هند مسلط شد و سلطۀ او قوى گرديد و امنيت و نظم كامل برقرار كرد، تا مدت 43 سال كسى از علماء آنان دعوت مذهبى نداشتند و پس از آن، شروع كردند به دعوت. و پله پله قدم بالا گذاردند تا آنكه كتابها و رساله ها در رد بر اهل اسلام نوشتند و در شهرها بين عوام تقسيم كردند و در بازارها و مجامع

ص: 863

و خيابانها به وعظ پرداختند. عوام مسلمين تا چندى از شنيدن مواعظ و خواندن رسائل مبلغين مسيحى نفرت داشتند و لذا، احدى از علماء هند متوجه رد اين رساله ها نگرديد و ليكن، رفته رفته اذهان بعض عوام مغشوش گرديد و ترس لغزش بعض جهال پيش آمد، در اين موقع بعض علماء اهل اسلام متوجه رد بر مبلغين مسيحى شدند.

از جمله: فاضل نحرير شيخ رحمة اللّه بن خليل الرحمن كه از علماء هند است مبادرت به نوشتن چند كتاب و رساله بر رد آنان به زبانهاى فارسى و اردو كه زبان مسلمانان هند است نمود، و سپس از كشيش عيسويان فندر مؤلف كتاب ميزان الحق كه از بزرگترين كشيشان مسيحيان بود، دعوت كرد كه براى مناظره در يك مجلس عمومى حاضر شود، و با ارسال رسل و تبادل كتب، وى پذيرفت و مورد مباحثه معين گرديد كه مسائل پنج گانۀ مورد نزاع بين مسلمانان و مسيحيان است:

1 - تحريف.

2 - نسخ.

3 - تثليث.

4 - حقانيت قرآن.

5 - نبوت حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله.

به خلاصه: مجلس عمومى متشكل از قضاة و مفتيان و رؤساء دولت انگلستان و نويسندگان دفترى و غير دفترى در شهر اكبرآباد در ماه رجب سال 1270 هجرى تشكيل گرديد و كشيش فندر و معاون او كشيش فرنج در يك سوى مجلس، و در سوى ديگر مجلس حكيم محمّد وزيرخان و فاضل نحرير شيخ رحمة اللّه هندى نشستند و به مناظره در دو مسئله نسخ و تحريف در توراة و اناجيل پرداختند. و چون در جلو حضار، فاضل نحرير غالب و پيروز شد، كشيش فندر از ادامۀ مناظره در سه موضوع باقيمانده امتناع كرد و سيد عبد اللّه هندى مترجم دوم دولت انگلستان در دارالحكومۀ - اكبرآباد كه جزء حاضران مجلس بود و مذاكرات طرفين را مى نوشت، مذاكرات طرفين را در رساله ئى بزبان اردو درج كرد و شهادت معتبرين از حضار مجلس مزبور

ص: 864

را در ذيل آن ثبت نمود.

* شيخ رفاعى خولى(1) اين رساله را بعربى ترجمه كرده و در آن مى نويسد:

بسيار متأسفم كه اين مناظره كه براى مردم سودمند بود به پايان نرسيد و بهمان دو مبحث تحريف و نسخ خاتمه يافت.

شيخ رحمة اللّه چون ديد كه كشيش فندر، ديگر براى مناظره حاضر نمى شود، به مكه سفر كرد و در مكه با استاد علامه سيد احمد بن زينى دحلان ملاقات نمود و جريان را به ايشان گزارش داد و سيد أمر كرد كه اين پنج مبحث(2) از اردو به عربى ترجمه شود، لذا، شيخ رحمة اللّه امر سيد را امتثال نمود و آن را «اظهار الحق» ناميد و پس از درج مباحث پنجگانه، مبحثى هم مربوط به كتابهاى عهد عتيق و عهد جديد برآن افزود و شش مبحث گرديد.

(تاريخ تأليف كتاب اظهار الحق آغازش ماه رجب سال 1280 قمرى و اتمامش در ماه ذى الحجه از سال مزبور است)(3).

كتاب اظهار الحق در سال 1316 قمرى هجرى در مصر بچاپ رسيده است و در هامش آن چهار رسالۀ زير نيز علاوه شده است:

1 - رسالۀ شيخ رفاعى خولى است كه رسالۀ سيد عبد اللّه هندى را كه بزبان اردو و كيفيت مناظرۀ مزبوره را نگاشته است، به عربى ترجمه نموده.

2 - رسالۀ «تنبيهات» شيخ رحمة اللّه است و موضوع آن احتياج به بعث و حشر است با اقامۀ ادلۀ قطعيه و اين رساله رد بر منكران بعث پس از مرگ است.

3 - رسالۀ «خلاصة الترجيح للدين الصحيح» است.

4 - رسالۀ «مختصر الأجوبة الجلية لدحض الدعوات النصرانية» است كه اين دو رساله از شيخ محمّد بن شيخ على طيبى شافعى است.

ص: 865


1- خولى بفتح خاء و شد ياء است.
2- كه شيخ بر رد كتاب ميزان الحق نوشته بود و دو مبحث از آن مورد مناظره قرار گرفت.
3- الرحلة المدرسية ج 3 ص 183.
11 - عهد ناصر الدين شاه قاجار (تولد سال 1247، سلطنت سال 1264، كشته شدن سال 1313)
اشاره

كتب ذيل در زمان سلطنت ناصر الدين شاه بر ردّ دعاة مسيحيان بچاپ رسيده است:

1 - كتاب «ميزان الموازين فى أمر الدين» اثر خامۀ نجف على بن حسنعلى تبريزى كه در 295 صفحه بزبان فارسى، در اسلامبول در مطبعۀ عامره به سال 1288 بچاپ رسيده است.

2 - كتاب «هداية المسترشدين» از تصانيف ملا محمّد تقى فاضل كاشانى مقيم طهران فرزند حاج محمّد حسين كاشانى در رد بر هنرى مارتن انگليسى يكى از پادريان نصارى كه بزبان فارسى تهيه و بچاپ رسيده است.

3 - كتاب «هداية الامة» به سال 1290 هجرى رد بر «پروس صاحب» كه به اصفهان آمده (كتاب بزبان فارسى بقلم حجة الاسلام شيخ محمّد تقى مشهور به آقا نجفى مسجد شاهى اصفهانى است كه بچاپ سنگى رسيده و اسم ديگر كتاب «قوام الامة فى ردّ شياطين الكفرة» است).

4 - كتاب «انيس الاعلام».

5 - رسالۀ «برهان المسلمين» كه هر دو كتاب از فخر الاسلام است بشرح آينده.

تذكر: از وقايع مهم عهد سلطنت ناصر الدين شاه، اسلام آوردن كشيش دانشمند اروميه است. وى ابا عن جد از عظماى قسيسين نصارى بوده و در كليساى اروميه متولد شده و در نزد عظماى قسيسين و علماء و معلمين نصارى تحصيل نموده و از معلمين و معلمات فرقۀ پروتستنت و از معلمين فرقۀ كاتوليك، استفاده كرده است.

پس از آن، خدمت يكى از كشيشان عظام بلكه مطران والامقام از فرقۀ كاتوليك به تحصيلات عاليه ادامه داده است. يكى از روزها استاد مريض شده و بوسيلۀ او به شاگردان پيغام داده كه چون مريض شده ام به مجلس درس حاضر نمى شوم. وى پس از ابلاغ پيغام، به نزد استاد مراجعت نموده و استاد مى پرسد كه شاگردان در اطراف چه موضوع مذاكره مى نمودند؟ در جواب مى گويد: شاگردان در لفظ «فارقليطا»

ص: 866

كه يوحنا صاحب انجيل چهارم آمدن او را در باب 14 و 15 و 16 از جناب عيسى عليه السّلام نقل نموده است كه آن جناب فرمود: «بعد از من فارقليطا خواهد آمد»؛ جدال مى كردند و هركسى در اين باب رأى على حده داشت و پس از آن بى نتيجه متفرق شدند.

چون شرح مذاكرات شاگردان را براى استاد نقل مى كند، استاد مى گويد:

حق واقع خلاف همۀ اين اقوال است و معنى آن را غير از راسخون در علم كسى ديگر نمى داند.

وى خود را به قدمهاى استاد مى اندازد و سوابق خود را در حسن تعلم، خدمت استاد بازگو مى كند و تقاضا مى نمايد كه استاد معنى اين اسم را بيان فرمايد.

استاد مى گريد گريستن شديد و بعد مى گويد: اى فرزند روحانى! تو اعز مردمى به نزد من و من از گفتن آن مضايقه ندارم و ليكن، بمجرد انتشار معنى اين اسم، متابعان مسيح مرا و تو را خواهند كشت مگر اينكه عهد نمائى كه اسم مرا نبرى.

وى در محضر استاد قسم ياد مى كند. آنگاه استاد مى گويد: اى فرزند روحانى! اين اسم از اسماء مباركۀ پيغمبر مسلمين مى باشد و بمعنى احمد و محمّد است.

پس استاد كليد صندوق خانه اى را (كه وى تصور مى كرده خزانۀ اموال او است) به وى مى دهد و مى گويد كه «در» فلان صندوق را باز كن و فلان فلان كتاب را نزد من بياور. وى در را گشوده و دو كتاب را كه يكى بخط يونانى و ديگرى بخط سريانى بوده و قبل از ظهور حضرت ختمى مرتبت با قلم بر پوست نوشته شده بود به خدمت استاد مى آورد كه در هر دو كتاب لفظ فارقليطا بمعنى احمد و محمّد ترجمه شده بود(1).

(اكنون قلم را بدست خود شاگرد مى دهيم)(2)استاد گفت: اى فرزند روحانى! بدان كه علماء و مفسرين و مترجمين مسيحيان

ص: 867


1- كتاب انيس الاعلام در مجلد دوم ص 177 تا 194 دراين باره مفصل بحث كرده است.
2- يعنى كسى كه بعدها عالم ربانى و فاضل صمدانى علم الاعلام، آقا شيخ محمد صادق فخر الاسلام مى شود.

قبل از ظهور حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله اختلافى نداشتند كه «فارقليطا» بمعنى أحمد و محمّد است ولى، بعد از ظهور آن حضرت، كشيشان و خلفاء از براى بقاء رياست خود و جلب منفعت دنيوى و عناد و حسد و ساير اغراض نفسانى تفاسير و كتب لغت و ترجمه را تحريف و خراب نمودند و براى اين اسم شريف معنى ديگر اختراع نمودند كه آن معنى قطعا مقصود صاحب انجيل نبوده و از سبك و ترتيب عبارات به آسانى مفهوم مى شود كه: معنى وكالت و تسلى، منظور نبوده و روح نازل در يوم الدار نيز منظور نبوده زيرا، عيسى آمدن فارقليطا را مشروط نموده به رفتن خود چه آنكه فرموده: «تا من نروم فارقليطا نخواهد آمد» زيرا، اجتماع دو پيامبر مستقل صاحب شريعت عام در يك زمان جايز نيست. و اما روح (كه مقصود روح القدس است) به خود عيسى نازل شده به شهادت انجيل متى 3:

3 كه روح القدس بعد از تعميد يافتن عيسى از يحيى بر عيسى نازل گرديده و نيز در انجيل مزبور باب 20:10 مقصود از قوه، تأييد روح القدس است، و نيز طبق انجيل مزبور 20:10 و انجيل لوقا باب 9 و 10 نزول روح القدس، مشروط به رفتن مسيح نبوده.

حقير گفتم: شما در باب دين نصارى چه مى گوئيد؟ استاد گفت: دين نصارى منسوخ است.

حقير گفتم: طريقۀ نجات چيست؟ استاد گفت: متابعت محمّد صلّى اللّه عليه و آله.

حقير گفتم: شما كه اين را مى دانيد و مى گوئيد، چرا از محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متابعت نمى كنيد؟ استاد گفت: من در پيرى فهميدم و در باطن مسلمانم و اگر اسلام خود را آشكار كنم مسيحيان مرا مى كشند و اگر فرضا فرار كنم پادشاهان مسيحى بعنوان اينكه خزينۀ كليسا در دست من بوده و در آن خيانت كرده ام مرا از پادشاهان اسلام تحويل خواهند گرفت، بعلاوه، مسلمانان مرا نگهدارى نخواهند نمود. زبان كه نمى دانم، پيرمرد كه هستم، وسيلۀ معاش كه ندارم، از گرسنگى و برهنگى خواهم مرد و بسا اشخاص را ديده ام كه داخل دين اسلام شده اند و اهل اسلام از ايشان نگهدارى نكرده

ص: 868

مرتد شده و دوباره به دين سابق مسيحيت برگشته اند. استاد بسيار گريه كرد و من هم بسيار گريه كردم.

حقير گفتم: اى پدر روحانى! مرا امر مى كنى كه داخل دين اسلام شوم؟ استاد گفت: اگر نجات مى خواهى البته داخل شو، تو جوانى، خدا وسيله براى تو فراهم مى آورد كه از گرسنگى نميرى، من به تو دعاء مى كنم بشرط آنكه روز قيامت شاهد من باشى كه من در باطن مسلمانم، و اغلب كشيشها در باطن حالت مرا دارند و مانند من بدبخت نمى توانند ظاهرا دين اسلام را آشكار كنند و گرنه امروز در روى زمين، دين اسلام، دين خداست.

حقير: در آن ساعت دنيا در نظرم چون مردار گرديد و از رياست پنج روزۀ دنيا قطع نظر كردم و همان ساعت با استاد وداع نمودم. استاد به التماس، مبلغى بعنوان هديه بمن بخشيد كه مخارج سفر من باشد. و شبانه با دو سه جلد كتاب فقط (ديگر همه چيز را گذاردم) با زحمات بسيار وارد بلدۀ اروميه شدم و رفتم درب خانۀ حسن آقا مجتهد. ايشان بسيار خوشحال شدند. من خواهش كردم كه كلمۀ طيبه و ضروريات دين اسلام را بمن تعليم نمايند. همه را به من القاء و تعليم نمودند و من استدعاء كردم كه اين مطلب مكتوم بماند مبادا خويشانم و مسيحيان ديگر بشنوند و مرا آزار كنند و يا وسواس كنند.

شبانه به حمام رفتم و غسل توبه از شرك و كفر نمودم و پس از خروج از حمام مجددا كلمۀ اسلام را به زبان جارى نمودم و ديگر ظاهرا و باطنا داخل دين حق گرديدم.

خدا را به صدهزار زبان تشكر مى نمايم كه در كفر نمردم و مشرك و مثلث از دنيا نرفتم. و پس از اينكه ختانم شفا يافت، مشغول خواندن قرآن و تحصيل علوم اهل اسلام شدم و بعد بقصد تكميل علوم و زيارت، عازم عتبات عاليات گرديدم و سوانحى كه در ايام توقف در كربلاى معلى و نجف اشرف و كاظمين و سر من رأى (سامراء) از براى اين حقير دست داد گفتنى و نوشتنى نيست از كشف عوالم... در بيدارى و در خواب از جمله...

ص: 869

آنگاه فخر الاسلام مى نويسد: اى برادران طريق! حق و صدق را قبول نمائيد و با قلب صاف به خداى قادر مطلق مناجات نمائيد و استدعاء كنيد كه نور هدايت را چنانچه باين حقير عنايت فرمود به شماها هم عنايت فرمايد و مطالب و تعليمات قرآن مجيد را با كتب تواريخ مفقود السند كه مشتمل بر سى هزار بلكه يك صد و پنجاه هزار غلط است و بنام توراة و انجيل است مقابله نمائيد و آنگاه رحمت واسعۀ خداى متعال بر شماها واضح و آشكار خواهد گشت.

بعد مى نويسد: پس از تكميل و فراغت از تحصيل و اخذ اجازات از علماء و فقهاء اعلام به اروميه مراجعت نمودم و به امامت جماعت و تدريس پرداختم و با كشيشان در مجالس متعدده مناظره كردم و اشخاص بسيار بسبب من داخل دين اسلام شدند، بعد به زيارت ثامن الائمه مشرف شدم بعد به سلماس و خوى و تفليس و بادكوبه رفتم...

در سال 1305 مجدد وارد ارض اقدس گرديدم و در همان سال در ماه مبارك رمضان در طهران در مسجد و مدرسۀ ميرزا محمّد خان سپهسالار و در مدرسۀ ناصريۀ معروف به امامزاده زيد منبر مى رفتم. و پس از مراجعت ناصر الدين شاه از سفر سيم فرنگستان روز 17 شهر ربيع المولد شرفياب حضور شاه شدم، ايشان از دلايل اسلام اين حقير جويا شدند. بعضى را بحضور عرض كردم. امر فرمودند آن دلائل را بنويسم و بلحاظ انور برسانم. امتثالا مشغول تدوين كتاب «انيس الاعلام» شدم.

در اين بين بعض رساله ها و كتابهاى فرقۀ پروتستان كه بنا بر خيال فاسد خودشان رد بر اسلام نوشته بودند باين حقير رسيد، مانند: ميزان الحق، و تحقيق الدين الحق، و دافع البهتان، و دلايل اثبات رسالة المسيح، و دلايل النبوة، و رد اللغو، و طريق الحياة، و حل الاشكال، و مفتاح الاسرار و غيرها و چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده اند: هرگاه بدعتى در دين ظاهر شد و عالم، علم خود را ظاهر نكرد، لعنت خدا بر او باد؛ لذا، شبهات آنها را در اين كتاب يك به يك رد خواهم كرد.

محرر اين تفسير گويد: كتاب انيس الاعلام فى نصرة الاسلام در دو مجلد ضخيم نيم ورقى بچاپ سنگى رسيده. و ساعى در طبع و نشر و متحمل مخارج جلد اول آن «انيس

ص: 870

الدوله» زن ناصر الدين شاه بوده كه بهمين مناسبت هم كتاب به «انيس الاعلام» ناميده شده است و خاتمۀ چاپ آن به تعويق افتاده تا در سال 1315 در عهد سلطنت مظفر الدين شاه انجام شده است(1).

و جلد دوم آن در سال 1319 قمرى بمساعى و مخارج ميرزا سليمان خان ركن الملك شيرازى مقيم اصفهان بچاپ رسيده و در همان تاريخ فخر الاسلام مى نويسد: «شايسته و سزاوار بل فرض عين و عين فرض است بر مكلفين از مسلمانان كه در اين زمان به عرصۀ وجود آمده اند، مطالب عاليۀ اين كتاب مستطاب را خاطرنشان خود نموده در مواقعى كه با مشركين از مثلثين و مسيحيين دچار و گرفتار مى شوند، اگر بشود سبب هدايت يك نفر از آنها شده بمضمون آيۀ شريفۀ «وَ مَنْ أَحْيٰاهٰا فَكَأَنَّمٰا أَحْيَا اَلنّٰاسَ جَمِيعاً» عند اللّه مأجور خواهند بود، و الا اقلا حفظ مراتب اسلام و ايمان خود را نموده از شر مشركين اين اوان در امن وامان خواهند بود».

تذكر: ميرزا سليمان خان ركن الملك متولد سال 1254 قمرى هجرى در هفتم ماه جمادى الاولى سال 1331 قمرى وفات كرد. وى از اهل علم و ادب بود و در شعر (خلف) (بر وزن صمد) تخلص مى كرد. و وى نائب الحكومۀ اصفهان بود، مدفنش در دهليز مسجدى كه خود در اول مزار تخت فولاد اصفهان ساخته است؛ مى باشد.

چاپ قرآن نيم ورقى مترجم با كشف الآيات، و چاپ صحيفۀ سجاديه مترجم، و تأسيس دعوتخانه در جلفاى اصفهان بنام «صفاخانه» براى جواب شبهات نصارى، و نصب سيد محمّد على داعى الاسلام در دعوتخانه (كه بعدا مشاراليه به حيدرآباد هند منتقل شد)، و تأسيس روزنامۀ ناشر مباحثات دعوتخانۀ مزبور، و تجديد مدرسۀ مخروبۀ مريم بيگم در اصفهان؛ از مآثر ركن الملك است.

ص: 871


1- تاريخ كتابت جلد اول و چاپ آن، سال 1313 است و علت تعويق چاپ، كشته شدن ناصر الدين شاه در همان سال مى باشد.
مناظرۀ «وارد» به معيت «فاطر» با فخر الاسلام

شيخ محمّد صادق فخر الاسلام رسالۀ برهان المسلمين را در سال 1312 قمرى بزبان فارسى نوشته و در همان سال بچاپ رسيده است. موضوع رساله اين است كه:

«وارد صاحب» امريكائى پروتستانى، تازه به طهران وارد شده بوده و تقاضاى مناظره و مباحثه با فخر الاسلام نموده و در شب 5 شنبه 16 ماه رمضان سال 1312 مطابق سال 1895 ميلادى در طهران ما بين «وارد صاحب» به معيت «فاطر صاحب» و ما بين فخر الاسلام با حضور جمعى از عالمان و اشراف طهران مناظره و مباحثه بعمل آمده كه خلاصۀ آن بشرح ذيل است:

وارد: مسلمين مى گويند: حضرت مسيح در حين ولادت تكلم كرد و در اناجيل چهارگانۀ ما نوشته نشده است.

فخر الاسلام: در كتاب انجيل طفوليت مسيح نوشته شده است.

وارد: مسيح مصلوب و مقتول گشت و در قرآن خلاف آن وارد شده است.

فخر الاسلام: در انجيل برنابا نوشته شده كه مسيح مصلوب و مقتول نشده.

* فخر الاسلام: مسلمين قائل به توحيدند و شما قائل به تثليث.

وارد: ما هم خدا را يك مى دانيم اما ذاتش مشتمل به سه اقنوم است: اب و ابن و روح القدس، و اين سه اقنوم متحدند به توحيد حقيقى و ممتازند بامتياز حقيقى. پس، توحيد و تثليث هر دو در نزد ما حقيقى مى باشد.

فخر الاسلام: اين حرف شما غير معقول است زيراكه، توحيد و تثليث ضد همديگرند.

وارد: مسئله تحريف توراة و انجيل را ثابت كنيد كه آيا قبل از پيغمبر شما كتب ما تحريف و خراب شد و يا بعد از آن جناب؟ فخر الاسلام: هم قبل از پيغمبر ما و هم بعد از آن جناب تا كنون هم مشغوليد.

وارد: اگر كتب ما محرف بود پيغمبر شما چگونه از اين كتب استدلال مى نمود؟ فخر الاسلام: معنى تحريف نه اين است كه كلمات حق مطلقا در اين كتابها

ص: 872

نباشد، آن جناب از مواضع محرفه و غير محرفه هر دو خبر داد.

فخر الاسلام: در انجيل متى (17:1) مى نويسد: طبقات از ابراهيم تا داود 14 طبقه و از داود تا جلاى بابل 14 طبقه. و از جلاى بابل تا مسيح 14 طبقه است در صورتى كه هريك 13 طبقه است نه 14 طبقه. آيا اين تحريف نشده؟ وارد: اسمها را مكرر كنيد.

خندۀ حضار.

فخر الاسلام: در انجيل متى (11:1) مى نويسد: «يوشيا، يكنيا و برادرانش را در زمان جلاى بابل آورد».

اولا: يوشيا قبل از جلاى بابل وفات كرده.

ثانيا: يكنيا پسرزادۀ يوشياست يعنى پسر يوواقيم بن يوشياست.

ثالثا: يكنيا در جلاى بابل 18 ساله بوده، ولادتش در جلاى بابل چه معنى دارد؟! رابعا: يكنيا برادر نداشت بلى پدرش سه برادر داشت، و عمو، برادر نمى شود.

وارد: (به كسانى كه مذاكرات طرفين را مى نوشتند گفت: ديگر ننويسيد، و به خادم خود گفت: برويد فاطر صاحب، مترجم سياحت مسيحى را بياوريد).

فخر الاسلام: در باب دوم انجيل متى قصۀ آمدن مجوس به اورشليم بسبب رؤيت ستارۀ مسيح در مشرق، نوشته شده است: «ستاره در پيش روى مجوس آمد تا بالاى سر كودك ايستاد».

اولا: حركت ستاره باين سرعت نيست كه از مشرق به اورشليم كه در جنوب است بيايد و از اورشليم به بيت اللحم حركت كند.

ثانيا: مجوس روز آمده اند و ستاره در روز ديده نمى شود.

وارد و فاطر: معجزۀ عيسى بوده.

ص: 873

فخر الاسلام: اين سخن باطل است زيرا، انجيل يوحنا (11:2) بعد از انقلاب آب به شراب در عروسى قاناى جليل مى نويسد: «اين اول معجزه بود كه از مسيح صادر شد» و از اين بيان معلوم مى شود كه تا سى سال از عمر مسيح گذشته هيچ معجزه اى از او صادر نشده بعلاوه، صاحب نور الانوار در ص 7 از جلوۀ 6 چاپ سال 1886 مى نويسد: «از خداوند عيسى در طفوليت هيچ معجزه صادر نشد بلكه، با كمال عجز و تواضع اطاعت مريم و يوسف مى نمود و از ساير اطفال بنى آدم هيچ امتيازى نداشت».

(علاوه، اين مجوس ستاره شناس اهل كجا بودند و چه سمتى داشتند و از كجا فهميدند؟ اين اغلاط چيست؟!).

وارد و فاطر: بناى مغالطه گذاردند.

فخر الاسلام: انجيل متى (15:2) مى نويسد: «مسيح تا وفات هيرودس در مصر بماند تا كلامى كه خداوند بزبان پيغمبر گفت تمام گردد كه از مصر پسر خود را خوانده ام». - اين پيغمبر كيست؟ وارد: اشاره است بقول حضرت موسى در توراة مثنى.

فخر الاسلام: اين خطاء است و بلكه مطلب ناظر به كتاب هوشع (1:11) است و كتاب مزبور علاقه با عيسى ندارد و شمارۀ مزبور باين نحو است: «1 - هنگامى كه اسرائيل طفل بود وى را دوست مى داشتم و اولاد او را از مصر طلب كردم». و اين ناظر است به اينكه خدا بطور غريب بنى اسرائيل را از مصر بيرون آورد و از زير حكومت فرعون نجات داد. بعلاوه از انجيل لوقا بالصراحه معلوم مى شود كه مسيح هرگز به مصر نرفته.

فخر الاسلام: انجيل متى (22:1) مى نويسد: «اين همه براى اين واقع شد تا تمام گردد كلامى كه خداوند بزبان پيغمبر خود گفت كه اينك عذرا آبستن شده پسرى آورد، مى خوانند نام او را «عمانوئيل» كه تفسيرش اين است: خدا با ما». (و مراد از پيغمبر نزد شما مسيحيان اشعياست باب 14:7).

ص: 874

اين خبر غلط است از چند وجه، از جمله اينكه: مسيح را كسى باين اسم نناميده بلكه او را به «يشوع» ناميدند كه معروف به «عيسى» است (انجيل متى 21:1 و انجيل لوقا 31:1) و مقصود اشعيا، زن خودش است چنانكه دكتر بنسون قائل است.

وارد: ساكت شد.

فخر الاسلام: مريم با يوسف نجار هيچ علاقه نداشته و كفيل امور مريم، حضرت زكريا عليه السّلام بوده است. اين چيست كه شما يوسف نجار را شوهر مريم و پدر عيسى معرفى مى كنيد و يعقوب و يوسف و شمعون و يهودا را برادر عيسى و...

خواهران عيسى مى گوئيد؟ (انجيل متى 55:13 و 56 و انجيل يوحنا 42:6 و انجيل متى 16:1 و انجيل لوقا 48:2).

* فخر الاسلام: شما چرا افراط و تفريط مى كنيد؟ اما افراط: زيرا، عيسى را «اللّه» و «ابن اللّه» مى گوئيد. و اما تفريط: يكجا عيسى را مقتول و مصلوب يهود مى دانيد و جاى ديگر نسب آن جناب و نسب سليمان و داود را به يهودا پسر يعقوب و جاى ديگر نسب مسيح و سليمان و داود را به موأب و عمون مى رسانيد.

تفصيل اين اجمال آنست كه: «يهودا» با «تامار» عروس خود زنا كرد و «فارص» و «زارح» از او متولد شدند (توراة سفر تكوين باب 38) و فارص يكى از اجداد عيسى و داود و سليمان معرفى شده (انجيل متى 3:1).

«لوط» با دو دختر خود در حالت مستى زنا كرد و «موأب» و «عمون» متولد شدند و «عوبيد» جد «داود» مادرش «راعوث» است (انجيل متى 5:1) و راعوث كه مادر جد داود است موآبيه بوده و نسب عيسى به او مى رسد. و نيز رحبعام بن سليمان از اجداد عيسى است (انجيل متى 7:1) و مادر رحبعام، عمونيه بوده (كتاب اول پادشاهان 21:14) پس، نسب عيسى به موأب و عمون مى رسد و بحكم توراة (سفر تثنيه 3:23) «عمونى و موآبى داخل جماعت خداوند نشود حتى تا پشت دهم احدى از ايشان هرگز داخل جماعت خداوند نشود».

پس، عيسى چگونه داخل جماعت خداوند شد؟ بلكه، رئيس جماعت خداوند

ص: 875

گرديد بلكه، فرزند يگانۀ خدا شد بلكه، «اللّه» بنا بر زعم شما. و چگونه اميدوار شفاعت عيسى هستيد و حال آنكه بحكم كتابهاى شما خود از اهل نجات نيست.

وارد و فاطر: مبهوت شدند.

فخر الاسلام: پولس در رسالۀ خود به غلاطيان (10:3) مى نويسد: «جميع آنانى كه از اعمال شريعت هستند زير لعنت مى باشند» 12 «شريعت از ايمان نيست» 13 «مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد چونكه در راه ما لعنت شد چنانكه مكتوب است ملعون است هركه بردار آويخته شود».

اكنون مى پرسيم: اين سفسطه ها با كدام منطق و فلسفه و عقل وفق مى دهد...؟ (تفصيل در كتاب انيس الاعلام).

* فخر الاسلام: شما مى گوئيد: اولين معجزۀ عيسى اينست كه: در عروسى قاناى جليل آب را مبدل به شراب كرد، و مى گوئيد عيسى و حواريون شارب الخمر بوده اند! (انجيل يوحنا 11:2 و انجيل لوقا 33:7 و 34 و انجيل متى 26:26-29) و حال آنكه حرمت شراب و عرق و ساير مسكرات در كتب عهد عتيق و عهد جديد تصريح شده است (انجيل لوقا 15:1 و كتاب اشعيا 7:28).

(تفصيل در فصل دوم از باب پنجم كتاب انيس الاعلام).

وارد و فاطر: قدرت جواب نداشتند.

فخر الاسلام: شما خدا را به پاره اى از اوصاف توصيف مى نمائيد و ببعضى چيزها تشبيه مى كنيد كه كفر و ناسزاست نسبت بذات مقدس بارى تعالى جلت عظمته، مانند اينكه: در كتابهاى مقدسۀ شما وارد شده كه (نعوذ باللّه) خدا كرم است و خرس است و ببر است و شير است و آتش است و آب است، اينها چه معنى دارد؟! آيا اگر كسى بشما بگويد خرس هستيد از اين نسبت بدتان نمى آيد؟! وارد: در كتابهاى مقدس چنين چيزها نوشته نشده است.

فخر الاسلام: اما كرم: كتاب هوشع 12:5

ص: 876

اما خرس: كتاب نياحات ارميا 10:3 اما ببر: كتاب هوشع 7:13 اما شير: كتاب هوشع 7:13 اما آتش: كتاب دوم سموئيل 9:22 اما آب: كتاب ايوب 10:37 اما قرآن مجيد فرموده: «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ، اَللّٰهُ اَلصَّمَدُ، لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْوَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» .

وارد: ديگر بس است ما مباحثه نمى كنيم و استعفاء داديم.

12 - عهد مظفر الدين شاه قاجار (تولد سال 1269، سلطنت سال 1313، وفات سال 1324)

در عهد مظفر الدين شاه، كتب ذيل بر رد دعاة مسيحيان تهيه و يا بچاپ رسيده است:

1 - رسالۀ «خلاصة الكلام فى افتخار الاسلام» تأليف فخر الاسلام. (تاريخ تأليف آن سال 1322 مى باشد).

2 - كتاب «بيان الحق و الصدق المطلق» در رد و جواب 4 جلد كتاب «الهدايه» و رسالۀ عبد المسيح كندى... مرسلين امريكا (كتاب بيان الحق طى ده مجلد از تأليفات فخر الاسلام است) (تاريخ تأليف آن سال 1324 مى باشد).

3 - كتاب «تعجيز المسيحيين فى تأييد برهان المسلمين» طى دو جلد از مؤلفات فخر الاسلام است.

4 - رسالۀ «فارقليطا» از مؤلفات فخر الاسلام است.

5 - رسالۀ «كشف الاثر فى اثبات شق القمر» از مؤلفات فخر الاسلام است.

6 - رسالۀ «حرمت شراب و مسكرات» از مؤلفات فخر الاسلام است. كه چاپ شدۀ رديف 1، و دو جلد رديف 2، و رديف 6 را محرر اين تفسير موجود دارم و همۀ اين شش شماره بزبان فارسى است.

ص: 877

13 - عهد احمد شاه قاجار (تولد سال 1315، سلطنت سال 1327، خلع سال 1344، وفات سال 1348)
اشاره

در عهد احمد شاه كتابهاى ذيل بر رد دعاة مسيحيان بچاپ رسيده است:

1 - در سال 1330 كتاب «العقائد الوثنية فى الديانة النصرانية» تأليف محمّد طاهر التنير البيروتى بزبان عربى تأليف شده و بچاپ رسيده است.

2 - همين كتاب بنام كتاب «بت پرستى و مسيحيت كنونى» بقلم حاج ميرزا رضا دامغانى در طهران به سال 1343 (ماه ذى القعده الحرام) به فارسى ترجمه و بچاپ رسيده است.

3 - كتاب «الهدى الى دين المصطفى» (ج 1) بقلم شيخ محمّد جواد بلاغى در نجف اشرف تهيه و در مطبعۀ عرفان صيدا در سال 1331 بچاپ رسيده است.

4 - جلد دوم كتاب مزبور بقلم مؤلف محترم مذكور در سال 1332 بچاپ رسيده است (هر دو جلد بزبان عربى است)(1).

5 - كتاب «ازالة الاوهام در رد كتاب ينابيع الاسلام» بزبان فارسى بقلم حاج شيخ احمد شاهرودى مجتهد، تهيه و در سال 1344 طى 353 صفحۀ ربعى بچاپ سنگى رسيده است.

6 - كتاب «ارشاد المسلمين» از ثقة الاسلام سيد عبد اللّه بن سيد محسن اصفهانى متولد سال 1285 به فارسى تهيه و بچاپ رسيده است.

7 - دائرة المعارف انگليسى ج 17 ص 410 اسم حكيم دانشمند واشينگتن اروينك

ص: 878


1- اين مؤلف محترم يعنى شيخ محمد جواد بلاغى، كتابى بنام «نصايح الهدى الى من كان مسلما فصار بابيا» بزبان عربى تأليف كرده كه مير سيد على علامۀ فانى به فارسى ترجمه نموده و در سال 1371 در مطبعۀ حبل المتين اصفهان بچاپ رسيده است. عالم متبحر و زاهد مجاهد در راه اسلام دانشمند كم نظير شيخ محمد جواد بلاغى نجفى مؤلف كتاب «آلاء الرحمن» در تفسير قرآن (تا سورۀ نساء) بزبان عربى و كتب ديگر، در شب 22 ماه شعبان سال 1352 قمرى در نجف اشرف به رحمت ايزدى پيوست.

آمريكائى(1) را نقل كرده است (بنقل علامه سردار كابلى) و كتاب او بنام تاريخ مقدس در سال 1275 هجرى به زبان انگليسى نوشته شده، و ترجمۀ فارسى آن بقلم ميرزا محمّد ابراهيم خان شيرازى با تصحيح ميرعماد نقيب زادۀ طباطبائى مشايخ، معلم فقه و حقوق در محرم سال 1344 قمرى در طهران در چاپخانۀ مجلس بچاپ رسيده است.

اجمال مطالب كتاب العقائد الوثنيه

كتاب «العقائد الوثنية فى الديانة النصرانية» از محمّد طاهر تنير بيروتى كه به سال 1330 قمرى تأليف نموده و حاج ميرزا رضا شريعتمدار دامغانى(2) به فارسى ترجمه كرده و نام آن را كتاب «بت پرستى و مسيحيت كنونى» گذارده - و اين ترجمه در سال 1343 قمرى در مطبعۀ طهران بچاپ رسيده است.

مؤلف در اين كتاب بين عقائد بت پرست ها و عقائد مسيحيين مقايسه كرده است و مستند او 46 كتاب از دائرة المعارف ها و كتابهاى مستشرقين و ديگر علماء بزرگ كشورهاى خارجى است.

كتاب طى 18 فصل و بقرار ذيل است:

1 - عقيدۀ تثليث نزد بت پرستان.

1 - عقيدۀ تثليث نزد مسيحيان.

2 - اعتقاد به دار زده شدن نزد بت پرستان.

2 - اعتقاد به دار زده شدن نزد مسيحيان.

3 - ظهور ظلمت در عالم به واسطۀ مرگ خدايان به عقيدۀ بت پرستان.

3 - ظهور ظلمت در عالم در موقع به دار زده شدن مسيح به عقيدۀ مسيحيان.

ص: 879


1- تولد اروينك در سوم آوريل سال 1783 ميلادى در شهر نيويورك و وفاتش در 28 نوامبر سال 1859 در حوالى نيويورك اتفاق افتاد (كتاب تاريخ مقدس ص 324 بقلم حاج سيد نصر اللّه تقوى).
2- حاج ميرزا رضا شريعتمدار دامغانى از علماء است و وفاتش در سال 1346 اتفاق افتاده (مختصر المكارم).

4 - ولادت يكى از خدايان كه خود را براى مردم فدا كرد به عقيدۀ بت پرستان.

4 - ولادت مسيح براى فدا به عقيدۀ مسيحيان.

5 - ظهور كواكب موقع تولد خدايان باعتقاد بت پرستان.

5 - ظهور كوكبى در مشرق، وقت ولادت مسيح به عقيدۀ مسيحيان.

6 - ظهور لشكرهاى آسمانى در زمان تولد خدايان در نزد بت پرستان.

6 - ظهور لشكرهاى آسمانى در هنگام ولادت مسيح.

7 - شناختن اشخاص، خدايان را در حال طفوليت خدايان.

7 - شناختن مجوس، مسيح را در حال طفوليت او.

8 - محل ولادت خدايان به عقيدۀ بت پرستان 8 - محل ولادت عيسى مسيح به عقيدۀ مسيحيان.

9 - بودن خدايان بت پرستان از نسل سلطنت.

9 - بودن مسيح از نسل سلطنت.

10 - جستجوى سلاطين ظالم از خدايان بت پرستان براى كشتن و خلاصى آنها.

10 - جستجوى هيردوس پادشاه، از عيسى مسيح براى كشتن و خلاصى او.

11 - امتحان شيطان پسران خدايان را.

11 - امتحان شيطان، عيسى را.

12 - رفتن پسران خدايان در جهنم براى خلاص كردن گناه كاران 12 - ورود عيسى به جهنم براى نجات گناه كاران.

13 - زنده شدن خداى بت پرستان پس از كشته شدن.

13 - زنده شدن عيسى مسيح بعد از كشته شدن.

14 - رجعت خدايان.

14 - رجعت عيسى مسيح.

ص: 880

15 - عقيدۀ بت پرستان به اين كه خالق موجودات پسر خداست.

15 - عقيدۀ نصارى به اين كه پسر خدا عيسى مسيح خالق موجودات است.

16 - غسل تعميد براى برطرف كردن گناهان نزد بت پرستان.

16 - غسل تعميد نزد مسيحيان.

17 - منصوصات «كرشنۀ هنود» با انجيل برابر است.

17 - منصوصات انجيل مسيحيان با «كرشنۀ» برابر است.

18 - منصوصات «بودا» با انجيل برابر است.

18 - منصوصات انجيل با «بودا» برابر است.

اجمالى از مبحث كتاب واشنگتن راجع به «فرق عيسويان»

حكيم هوشيار واشينگتن اروينك مقيم امريكاى شمالى در كتاب تاريخ مقدس(1) مذاهب و فرق عيسويان را به اين گونه نگاشته:

ذكر بعضى از اعتقادات مذاهب و فرق عيسويان كه همه را اهل بدعت و مخربين نواميس و آئين ملت عيسوى در دين عيسى نموده اند ضرور مى نمايد و ما بقى مذاهب به قياس عقلى و نقلى معلوم خواهد شد:

1 - مذهب «سابليان» كه مشتق است از اسم (سابليوس) كشيش از اهل (ليبه) كه تقريبا سيصد سال بعد از ولادت مسيح بروز كرد، و اين مذهب مى گويد: معنى اقانيم ثلاثه اين است كه: پدر يعنى خدا و پسر يعنى عيسى و روح القدس هر سه يكند چون جان كه با كالبد انسانى يكى است. و اين است معنى يگانگى خدا.

2 - مذهب «آريان» كه مشتق است از اسم (آريوس) يكى از پادريان بزرگ اسكندريۀ مصر كه در صدۀ چهارم بعد از ولادت مسيح پديد آمد، و اين مذهب مى گويد:

عيسى پسر خداست اما با او يكى نيست و در رتبه از او پست تر است و از ربوبيت روح - القدس تبرى كرد.

ص: 881


1- به خلاصه و اقتباس از ذيل ص 71-74 كتاب كه بقلم مؤلف است.

3 - مذهب «نسطوريان» كه مشتق است از اسم (نسطوريوس) كشيش بزرگ و رئيس كليساهاى اسلامبول كه در صدۀ پنجم بعد از ولادت مسيح پيدا شد، و اين مذهب مى گويد: مسيح دو سرشت داشت كه هريك مخالف ديگرى بود: يكى جنبۀ الهيت و ديگرى بشريت. و اعتقاد بعض فرق نصارى كه مريم را مادر خدا مى نامند، كفر است.

4 - مذهب «مانافزيت» كه بزبان يونانى بمعنى يگانگى است و اين مذهب مى گويد: عيسى مركب است از خدا و انسان، ليكن چنان با يكديگر مخلوطند كه امتيازشان از هم محال است و اين هر دو يكى شده اند.

5 - مذهب «يوتجيان» كه مشتق است از اسم (يوتجيوس) كه كشيشى بود در يكى از كليساهاى اسلامبول و در صدۀ پنجم بعد از ولادت مسيح ظاهر شد و اين مذهب يكى از شعب مانافزيت بود و با نسطوريان مخالف بود و انكار داشت كه عيسى دو جنبۀ الهيت و بشريت دارد و معتقد اين مذهب اين است كه: عيسى بكلى خدا بود پيش از آنكه بصورت انسان ظهور كند و بكلى انسان بود مادامى كه بصورت انسان بنظرها مى آمد.

6 - مذهب «جاكوبتيان» كه مشتق است از اسم (جاكوبوس) يكى از كشيشان معروف شهر (اديسه) در مملكت شام كه در صدۀ ششم بعد از ولادت مسيح پيدا شد و تبعۀ اين مذهب، بسيارى از فرق مختلف مانافزيت بودند و با فرقۀ يوتجيان مخالفت و تفاوت كمى داشتند. و بسيارى از نصاراى عرب پيرو همين مذهب بودند.

7 - مذهب «ميرياميتس» يعنى آنها كه مريم را مى پرستيدند و اعتقاد ايشان در اقانيم ثلاثه اين بود كه خدا پدر و خدا پسر و خدا مريم دوشيزه.

8 - مذهب «كاليريديان» كه فرقه اى از نصاراى عرب بودند و اكثر از نسوان بودند و آنان مريم را مى پرستيدند كه خدا، اوست. و از نانهاى شيرينى كه مى پختند و (كاليرى) مى گفتند بمريم نياز مى كردند. و اسم اين فرقه از اسم همين نان مشتق است.

ص: 882

9 - مذهب «نضاريان» كه يكى از فرق عديدۀ نصاراى يهود بودند و آنان عيسى را مسيحاى موعود مى دانستند و معتقد بودند كه دوشيزه يعنى مريم از روح القدس به كلمه ئى از جانب خدا آبستن شد و او را زائيد و از جنبۀ ربوبيت نيز در او بهره اى بود. اما، در ساير اوامر و نواهى و احكام و تكاليف شرعيه مقتدى به دين موسى بودند.

10 - مذهب «ابيونيان» كه مشتق است از اسم (ابيون) يهودى كه به نصرانيت گرويده بود در صدۀ اول بعد از ولادت مسيح و معتقدات اين فرقه با فرقۀ نضاريان اندك تفاوت داشت زيرا، ايشان عيسى را مردى پاك و اعظم انبياء مى دانستند و ليكن، منكر بودند كه او پيش از آنكه از مريم متولد شد وجودى داشت.

اين فرقه هم مانند نضاريان در عربستان پيروان بسيار داشت.

11-13 مذاهب «كارنثيون» - «مارونيان» - «مرشيان» كه اسامى هر فرقه مشتق است از اسامى فضلاى دانشمند و مقتدر علماى نصارى و هر فرقه اى از ايشان نيز منشعب به شعب عديده بودند و با يكديگر كم وبيش در مذاهب و معتقدات اختلافات داشتند.

14 و 15 - مذاهب «دوسى تيان» - «ناستى كيان» كه هريك از اينها هم باز بچندين فرقه متفرق شدند و همه زاهد و متورع و پرهيزكار بودند و بعضى از اينها معتقد بودند كه مريم مادر عيسى دوشيزه بود و حمل و وضع حملش را تشبيه مى توان كرد به اشعۀ انوارى كه بر يك طرف صفحه اى از بلور بتابد و از طرف ديگر باز روشنى بدهد بى اينكه آسيبى به آن صفحۀ بلور برسد. و همچنين فرض مى توان كرد تولد عيسى را بى اينكه ازالۀ بكارت مريم شده باشد و او بهمان حال دوشيزگى مانده باشد، و اين اعتقادى است كه تا امروز بسيارى از عيسوى مذهبان (كاتوليك) مملكت اسپانيا برآن محكم ايستاده به آن قائل و پاى بندند.

اكثرى از دوسى تيان معتقد بودند بر اينكه عيسى جنبه اش بكلى جنبۀ الوهيت بود و تنها همين تمثالى بى جان كه در حقيقت جسمى هم نداشت بنظر گمراهان و فريفته شدگان يهود، مصلوب پنداشته شد، و بدار كشيدن و مردن و پس از آن زنده شدن و برخاستن مسيحا از اموات (در اورشليم) چنانكه اعتقاد عامۀ نصارى است همه خيال

ص: 883

و محض ظلمت و گمراهى است و اقاويل باطلۀ فاسده است و اينها محض مصلحتى بود كه باحوال عامۀ مردم منفعت داشت.

16-18 مذاهب «كرپوكريشيان» - «بزنليديان» - «لنطينيان» موسوم باسم سه تن از معارف علماى جدلى مملكت مصر است و اينان اعتقادشان اين بود كه: مسيح مرد پاك و عاقل و نيكونژادى بود، پدرش يوسف نام داشت و مادرش مريم بود و خدا او را برگزيد كه خلق را از ضلالت به راه راست دعوت و هدايت نمايد و چون بحدّ رشد رسيد و پس از آنكه يحيى او را در رود اردن غسل تعميد داد، پرتوى از انوار ربانى بر او افاضه شد و در او حلول كرد و او را از ساير بشر ممتاز گردانيد.

19 - بعضى از فقرات اول اين اعتقاد كه مذكور شد، مطابق است با بعضى از معتقدات فرقۀ ابيونيان كه چندى نزديك به متروك شدن بود و بار ديگر باز احياء و تجديد شد و قوت گرفت و اكنون معتقد و روش سلسلۀ معروف به پروتستان است كه پيروان آن در تزايد و فزونى است.

مؤلف تاريخ مزبور مى نويسد: مطالعۀ همين قدر كه در تعريف اين مذاهب مختلفه و اعتقادات عديده نوشته شد، اگرچه هريك بترتيب اوقات بروز ثبوتشان بيان نشده است اما كافى است كه نمودار باشد كه چگونه اين افتراق و اختلافات در ميان كشيشان و پيشوايان دين مسيح كليساهاى قديم عيسويان را (كه همه در اول يكى بودند) برهم زد و از اين همه تغييرات و تبديلات، بغض و حسد و عداوت در ميان اين فرق عديده پديد آمد. و از اين نمودار معلوم مى شود كه حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله چه مشكلها با اين فرق در پيش داشته است، و از قرآن معلوم مى شود كه تصميم آن حضرت بر اين بوده كه آن دين پاك و خالص را كه عيسى از اول از جانب خدا و به فرمودۀ خدا به امت خود ابلاغ كرده بود به امت اسلام تلقين كند و جدّوجهد آن بزرگوار از پى اين مقصد عالى بوده و همين قدر كافى است كه چنين بزرگوار صادقى را از كفر و زندقه كه بعضى از اعادى(1) به وى نسبت داده اند مصون و مبرى بدانيم. «پايان»

ص: 884


1- از كشيشان مسيحى.
14 - عهد اعليحضرت رضا شاه پهلوى (تولد سال 1295، سلطنت سال 1344، استعفاء سال 1360( وفات سال 1363)

14 - عهد اعليحضرت رضا شاه پهلوى (تولد سال 1295، سلطنت سال 1344، استعفاء سال 1360(1) وفات سال 1363)

در عهد شاهنشاه فقيد كتابهاى ذيل بر ردّ دعاة مسيحيان بچاپ رسيده است:

1 - رسالۀ «برهان الحق» تأليف فاضل مجتهد همدانى كه در سال 1344 ماه ذى الحجه تأليف و در ماه ربيع الثانى سال 1346 در طهران بچاپ رسيده است.

2 - كتاب «الرحلة المدرسية و المدرسة السيارة فى نهج الهدى» بزبان عربى در سه جلد تأليف علامه شيخ محمّد جواد بلاغى كه در مطبعۀ حيدريۀ نجف اشرف به سال 1346 در بار دوم بچاپ رسيده است (چاپ اول آن قبلا انجام شده است).

3 - كتاب «اعاجيب الاكاذيب» بزبان عربى از مؤلف مزبور كه بچاپ رسيده است.

4 - همين كتاب اخير بنام «شگفت آور دروغ» بزبان فارسى ترجمه و در مطبعۀ حيدريۀ نجف اشرف در سال 1346 بچاپ رسيده است.

5 - كتاب «وحى الاقلام» در ردّ كتاب (المسيح فى الاسلام) بعربى بقلم شيخ محمّد حلى كه در سال 1347 در نجف اشرف بچاپ رسيده است. و مؤلف كتاب (المسيح فى الاسلام) كولد ساك مقيم بنگالۀ هند بوده.

6 - رسالۀ «لسان المسلمين فى ردّ المبلغين من المسيحية و الكليميين» بزبان فارسى تأليف شيخ عبد الحسين شرع الاسلام نجفى كه در مطبعۀ اتحاد اصفهان به سال 1349 در مرتبۀ دوم بچاپ رسيده است (چاپ اول آن قبلا انجام شده است).

7 - «انجيل برنابا» از ترجمۀ عربى با رعايت ترجمۀ انگليسى بوسيلۀ علامه سردار حيدرقلى خان كابلى در 11 فروردين سال 1311 شمسى مطابق با 23 ذى القعدة الحرام

ص: 885


1- اعليحضرت رضا شاه كبير در اثر رفتار مسيحيان انگليسى و ملحدان روسى سخت ترين روزگار را در سالهاى 1360 تا 1363 گذرانيده اند كه به آن واسطه دلهاى ايرانيان جريحه دار است. پدر كشتى و تخم كين كاشتى پدر كشته را كى بود آشتى

سال 1350 قمرى به فارسى ترجمه گرديده و در آذرماه سال 1311 شمسى در مطبعۀ سعادت كرمانشاهان بچاپ رسيده است.

8 - رسالۀ «چراغ» بزبان فارسى در تحقيق (فارقليطا) و اثبات تحريف نصارى دربارۀ اين كلمه تأليف سيد محمود حسينيان طهرانى كه به سال 1353 در مطبعۀ مجلس طهران بچاپ رسيده است.

15 - عهد اعليحضرت آريامهر محمدرضا شاه پهلوى 1360 تا عصر حاضر
اشاره

در عهد شاهنشاه معظم كتابهاى ذيل بر ردّ دعاة مسيحيان بچاپ رسيده است:

1 - كتاب «راهنماى يهود و نصارى يا بيبلها» به فارسى تأليف علامه سيد هبة الدين شهرستانى در سال 1363 بچاپ رسيده است.

2 - رسالۀ «الاسلام و النصرانية» به فارسى تأليف حسن نخعى لاهيجانى كه در سال 1368 بچاپ رسيده است.

3 - شرح تأسيس مركز دعوت اسلامى و جواب شبهات يهود و نصارى از محرر اين تفسير در اصفهان در ضمن جلد دوم تاريخ نائين در سال 1369 در چاپخانۀ مظاهرى در طهران بچاپ رسيده است. و مذاكرات و محاجات دكتر زويمر امريكائى پروتستانى مبلغ طراز اول پروتستانها با محرر اين تفسير به سال 1342 در آن مذكور است.

4 - ترجمۀ كتاب «تحفة الأريب فى الردّ على اهل الصليب» (تأليف قسيس دانشمند آئين مسيحيت عبد اللّه بن عبد اللّه الترجمان الاندلسى كه اسلام آورده) در سال 1372 در مطبعۀ مصطفوى بوذرجمهرى طهران بچاپ رسيده است، و مترجم سيد محمّد تقى صدر الأشراف تبريزى است.

(اصل كتاب بزبان عربى تأليف شده و بعد شخص فاضلى آن را بزبان تركى ادبى عثمانى ترجمه كرده و سيد محمّد تقى صدر الاشراف تبريزى بزبان فارسى برگردانده است).

«اما مؤلف اصل (بنقل از كشف الظنون به ترجمه) از افاضل اهل صليب بوده،

ص: 886

زمانى كه به دين اسلام مشرف شده اراده كرده كه اباطيل قوانين نصارى و تناقض اناجيل اربعۀ آنها و فساد عقول ايشان را از طريق عقل و نقل بيان نمايد. پس، بذكر شهر و بلده و مسقط الرأس خود و پس از آن بذكر مهاجرت خود و داخل شدن خود در دين اسلام (در عصر ابو العباس احمد صاحب تونس و پسر او ابو الفارس عبد العزيز) پرداخته و پس از آن كتاب را طى نه باب تدوين نموده و در سال 823 پايان داده است».

5 - فرهنگ كتاب «قصص قرآن» به فارسى تأليف علامۀ دانشمند صدر بلاغى متضمن قسمتهائى بر ردّ نصارى است كه در سال 1376 سومين بار بچاپ رسيده است.

6 - كتاب «انجيل و مسيح» بزبان عربى بقلم آية اللّه شيخ محمّد حسين آل كاشف - الغطاء ردّ بر نصارى است و ترجمۀ آن به فارسى از سيد هادى خسرو شاهى است كه در سال 1384 در قم بچاپ رسيده است.

اجمالى از مطالب كتاب راهنماى يهود و نصارى يا بيبل هاتأليف علامه سيد هبة الدين شهرستانى

اجمالى از مطالب كتاب راهنماى يهود و نصارى يا بيبل ها(1) تأليف علامه سيد هبة الدين شهرستانى(2)

1 - مؤلفين 39 كتاب عهد عتيق و 27 كتاب عهد جديد نامعلوم است.

2 - جمعى از علماى نصارى به تقلب و تحريف يعنى زياد و كم شدن توراة و انجيل اعتراف كرده اند:

يك - كلنل اينگرصال امريكائى.

دو - كنت تولستوى.

سه - جيروم از بزرگان علماى قرن چهارم ميلادى.

ص: 887


1- - Biblc بزبان انگليسى باى بل و بزبان فرانسه بيبل تلفظ مى شود و معنى عهدين يعنى توراة و انجيل را مى دهد و بيشتر بر توراة اطلاق مى گردد (ص 17 كتاب راهنماى مزبور).
2- سيد محمد على شهرستانى نسبش به زيد بن على بن الحسين بن على بن أبي طالب (ع) مى رسد و از طرف مادر از احفاد ميرزا مهدى شهرستانى (شيخ الاجازه) است. و شهرستان، نام قديم ده جى مجاور اصفهان است. سيد در روز سه شنبه 23 ماه رجب سال 1301 قمرى در سامراء متولد شده است. و شرح مؤلفات آن جناب در رسالۀ على حده بچاپ رسيده است.

چهار - دكتر جورج پوست مؤلف كتاب قاموس كتاب مقدس در لغت كتاب.

پنج تا بيست - استاد هورن و... از بزرگان علماء نصارى(1) (رجوع به ترجمۀ كتاب مزبور ص 34).

3 - مطالب عهدين با تقدس واجب الوجود منافات دارد.

4 - عهدين نام خداوند متعال را كوچك كرده است(2).

5 - عهدين براى خداوند لوازم جسمانيت اثبات كرده.

6 - عهدين نسبت هاى زشت به پيغمبران خدا داده است.

7 - عهد جديد خطاهائى به مسيح نسبت داده است.

8 - مطالب عهدين غالبا با قواعد علمى و با فنون تاريخ و جغرافيا و حساب و غيره مخالفت دارد.

9 - انجيل در شرح كلمات اشعياء اشتباه كرده است.

10 - انجيل در نسب نامۀ مسيح مرتكب اشتباهات شده است.

11 - انتساب مسيح به يوسف نجار اشتباه است.

12 - در نسب نامۀ يوسف نجار از حيث شماره خطاء شده است.

13 - مريم از اعقاب العازار بن هارون است برحسب خويشى با زكريا و اليصابات و يحيى و بنابراين نسبش به داود نمى رسد.

14 - نسب نامۀ مسيح در انجيل متى با انجيل لوقا، اختلاف دارد.

15 - ولتر فيلسوف فرانسوى بر عهدين چنين اعتراض كرده است...

16 - اينگرصال امريكائى بر معجزات حضرت مسيح آن معجزاتى كه در انجيلها مذكور است چنين اعتراضات كرده...

17 - عقيدۀ به خروج مسيح از قبرش باستناد خبر واحد يعنى قول مريم مجدليه است همان مريم مجدليه كه انجيل او را فاحشه اى خطاكار گفته و ظاهرا نزد حضرت

ص: 888


1- تنها كتاب حضرت ايوب، بهترين و پاكيزه ترين كتابهاى عهد عتيق است.
2- براى رعايت اختصار، از ذكر آن اسامى خوددارى كرديم.

مسيح توبه كار شده و ادعاى صعود مسيح از قبرش بعد از نشر اناجيل، از او ظاهر شده و هيچ كس ادعاى صعود او را قبلا نكرده...

18 - اناجيل و كتب توراة تناقضات دارد از جمله...

19 - انجيل لوقا مى نويسد: حكمى از قيصر صادر گشت كه تمام ربع مسكون را اسم نويسى كنند. چگونه حكم قيصر بر ربع مسكون جارى بوده؟! 20 - عهدين دربارۀ بت تراشى و گوساله پرستى كه توراة به هارون نسبت داده، و اعمال رسولان (40:7) به قوم موسى نسبت داده؛ اختلاف دارد.

21 - انجيلها با توراة در مسئله توحيد خداوند، مختلف است.

22 - قصه هاى عهدين فاسدكنندۀ اخلاق است.

23 - شماس را جز موصلى به سال 1943 بر كتب عهدين اين اعتراضات را نموده:

الف: بااينكه در توراة و انجيل مذمت خمر و مسكرات و تحريم آن بسيار آمده است، چرا هر مسيحى سالى يك مرتبه بايد در كنيسه حاضر و به گناهان خود اعتراف كند؟ و اگر كاهن خواست، او را قبول كند! و آنگاه در جواب معترف بگويد:

باز كردم تو را از قيد اين گناه برو از اين جسد مسيح بخور تا پاكيزه شوى! و در آنجا نانهاى نازكى بشكل صليب مهيا دارد و آن را در دهان دختران و زنانى كه اعتراف به گناه كرده اند نهاده مى گويد: «اينك مسيح در دل تو داخل شد». و مدعى است اساس اين عمل ها باستناد قول مسيح است كه به شاگردان خود گفته كه: اين نان، جسد من است بسازيد او را، و اين خمر خون من است بخوريد آن را! و مدعى است كه مسيح اين كلام را هنگام شام پنج شنبۀ (فصح) يعنى شب جمعه اى كه در آن روز به دارش زدند، گفته است.

آنگاه شماس مى گويد: ازهرجهت اين جريان مخالف عقل و نقل است، چگونه: نان، تن و خمر، خون مى شود و همچو بزرگوارى مى گردد!؟ و گناه بدون احكام قضائى نمى شود! و چرا موجب تجرى مردم بر گناهان مى شوند؟ مگر غير از خدا هم كسى مى تواند گناه ببخشد! تكيۀ كاهنان در اين كار زشت بر عبارات انجيل است كه گويد: مسيح به

ص: 889

شاگردانش گفت: هركه را شما بخواهيد از گناهش درگذريد آمرزيده خواهد شد و از هركه در نگذريد آمرزيده نخواهد شد. ممكن است مراد از اين عبارت عفو از ظالمين به خود شاگردان باشد يعنى هركس بشما تعدى كرده باشد اگر گناه او را بخشيديد خداوند او را خواهد آمرزيد و اگر خوددارى از بخشش گرديد آمرزيده نخواهد شد.

(بعد مى نويسد: اين مطلب اخير، صحيح است و ليكن، بر كار اين كاهنان منطبق نخواهد بود).

ب: مسئله اعتقاد ايمانى نصارى كه در كنيسه و نمازها خوانده مى شود، كلمه به كلمه مضامين آن مورد اشكال و محل اعتراض است و اصل اين اعتقادنامه به زبان كلدانى است و بهر زبانى ترجمه شده و در هر مكانى متداول است.

ج: انجيل، طلاق را، هم براى مرد و هم براى زن به منزلۀ زنا گفته و از طرفى خود در انجيل متى (17:5) مى گويد: من نيامدم كه حكمى از احكام توراة را تغيير دهم، در صورتى كه طلاق در شريعت موسوى روا است.

د: انجيل متى (32:5) مى نويسد: «هركه زن مطلقه نكاح كند زنا كرده باشد» آيا نسبت دادن زنا به زنان با عفت و عصمت مطلقه، شايسته است؟ ه: انجيل مرقس در باب هشتم دربارۀ مردم گرسنه مى نويسد:...

و: انجيل متى (16:11) مى نويسد: «پسر انسان (مراد عيسى است) آمد كه مى خورد و مى نوشد؛ مى گويند: اينك مردى پرخور و ميگسار و دوست باج گيران و گناهكاران است» آيا رواست كه مسيح شراب بنوشد؟! ز: مريم مجدليه مورد اعتراض است زيرا...

ح: دوازده شاگرد مسيح ايمان نداشته اند زيرا، يكى از آنها يهودا است كه مسيح را تحويل دشمن داد. و اما، بقيه پس در چند جاى انجيل، مسيح آنها را مذمت كرده، درحالى كه مؤمنين به مسيح، همين دوازده شاگرد و سه زن بوده اند. بعد مى گويد:

مسيح به پطرس «شيطان» خطاب كرده (انجيل مرقس 23:21 و انجيل متى 22:16)

ص: 890

و مسيح رسولان خود را فرقۀ بى ايمان كج رفتار خوانده (انجيل متى 11:18).

24 - مسيح معجزه كرد زيرا، شياطين را بجان دو هزار گلۀ خوك انداخت كه خوكها يك مرتبه همگى ديوانه شده و خود را به دريا انداخته خفه شدند (انجيل متى 28:8 و لوقا 26:8 و مرقس 1:5). آيا اين هم معجزه است، مگر خوكها چه گناهى كرده بودند؟! 25 - در قرن پنجم ميلادى از طرف پاپ جلاليوس اول حكم تحريم خواندن انجيل برنابا صادر گرديد. و هنوز در آن زمان پيغمبر آخر الزمان حضرت محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله مولود و موجود نشده بود. اكنون مى پرسيم چرا بايستى اين چنين انجيل قديم العهد جليل القدر را متروك سازند؟ بااينكه كتاب اعمال رسولان كه فعلا محل اعتماد مسيحيان است مدح بسيارى از برنابا نموده و او را نيكوكار و مملو از روح القدس گفته است.

برنابا يك رسول محترم و پراهميت است از شاگردان مشهور مسيح(1) و نام اصلى او يوسف بوده است و لقبش ابن الوعظ بوده (كتاب اعمالان رسولان 22:11 و 25 و 26 و 13: و 36:14 و 1:15-22-34-36-39 و 22:19-27 و رسالۀ پولس به غلاطيان 1:2) و قاموس مقدس در لغت برنابا.

پس، اين حكم تحريم پاپ يا ازاين جهت بوده كه انجيل برنابا تصريح به آمدن پيامبر اسلام و خاتمه دادن به كليۀ اديان عالم و كاهنان امم نموده است، يا از جهت منزه بودن انجيل برنابا است از ستايش كارهاى زشت و ترويج منكرات و مسكرات و چيزهائى كه توانگران و ثروتمندان به آنها بيشتر رغبت دارند، يا از جهت خالى بودن انجيل برناباست از سلطۀ كشيشان بر مردم ساده لوح در آمرزش گناهان و غيره، و يا از هر سه جهت بوده است.

26 - انجيل به آمدن پيغمبر اسلام بشارت داده است به عباراتى كه متضمن «فارقليط» است. كلمۀ «فارقليط» يونانى را تفسير نموده اند به «مرد ستوده» و اين

ص: 891


1- سهو القلم شده.

منطبق است بر محمّد و محمود و احمد و حميد كه تمامى اين مشتقات در زبان عربى بمعنى «ستوده خصال» مى آيد و انطباق آنها بر پيغمبر اسلام و صفا و اسما آشكار است.

در انجيل عربى چاپ لندن سال 1857 كه در چاپخانۀ (وليم وطس) طبع و نشر شده است در انجيل يوحنا باب 15:14 به كلمۀ (فارقليط) تصريح دارد همان طور كه علماى اسلام از چندين قرن پيش از اين، به آن كلمه تمسك فرموده اند. و ليكن، در انجيلهاى چاپ امروزه بجاى كلمۀ (فارقليط)، كلمۀ «المعزى» و «تسليت دهنده» گذاشته اند يعنى تحريف كرده اند. و اين نسخۀ چاپ وليم وطس از روى نسخۀ سال 1664 چاپ شده است (در چاپهاى سال 1821 و 1841 و 1601 و 1664 به پيرا كلى طوس تصريح كرده). و كلمات انجيل يوحنا باب 15:14، 16 و 7:16-13... را عارفان با انصاف، شايستۀ يك پيمبر والاتر از مسيح مى بينند و بر پيغمبر اسلام منطبق خواهند يافت.

تذكر: مقصد ما، اثبات تحريف در انجيل است و غرض ما اثبات بشارت انجيل به آمدن پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيست زيراكه، بشارت از لفظ «معزى» و «تسلى دهنده» و «روح الحق» و غيرها كه در انجيل ذكر شده است ثابت و روشن است و تنها بر كلمۀ «فارقليط» توقف ندارد.

اينكه مى گويند: «فارقليط»، روح القدس است غلط است، زيرا، روح - القدس جزء لا ينفك از حضرت مسيح بوده و با عبارت (تا نروم، فارقليط براى شما فرستاده نمى شود) سازگار نيست. چه آنكه در انجيل متى 11:3 مى نويسد كه: يحيى چنين گفت: «من شما را به آب بجهت توبه تعميد مى دهم لكن، او كه بعد از من مى آيد از من تواناتر است كه لايق برداشتن نعلين او نيستم، او شما را به روح القدس و آتش تعميد خواهد داد» و انجيل لوقا 16:3-22 و 1:4 و انجيل يوحنا 33:1 نيز دراين باره صراحت دارد.

و مؤيد اينكه «فارقليط»، اسم پيغمبرى است؛ اين است كه: مردم از حضرت يحيى پرسيده اند كه: «اگر تو مسيح و الياس و آن نبى نيستى پس براى چه تعميد

ص: 892

مى دهى» پس، معلوم مى شود كه مردم انتظار ظهور مسيح و ظهور پيامبر ديگرى را كه معروفيت تام بين آنها داشته است، داشته اند.

(اميا الياس «ايليا» نظر به اين كه نمرده است و زنده است جزء مورد سؤال مردم قرار گرفته است)(1).

و از جمله مؤيدات اينكه فارقليط، اسم پيغمبر مورد انتظار مردم بوده اين است كه:

مانى باسم اينكه فارقليط است، ادعاء نبوت كرد.

27 - يهود و نصارى مى پرسند: قرآن مجيد، كدام توراة و كدام انجيل را تصديق فرموده؟ در جواب اين سؤال مى گوئيم: قرآن، توراة و انجيل اصلى را تصديق فرموده كه تحريف و تغيير و تبديل در آن راه نيافته است. و قرآن به تحريفات و تغييرات و تبديلات علماء يهود و علماء نصارى اعتراض فرموده است، و در عين حال عصارۀ صحيح توراة و عصارۀ صحيح انجيل و عصارۀ صحيح بقيۀ كتب الهى (و بقول مردم، كتب آسمانى) در قرآن كريم مندرج است. «پايان»

تبليغات فعلى مسيحيان در ايران

نشريات نور جهان كه فهرست آن طى 68 صفحه در سال 1340 چاپ شده، و محل انتشار آنها در طهران خيابان قوام السلطنه كتابفروشى «نور عالم» مجاور كليساى انجيلى است، و نيز انتشار مجلۀ «نور عالم» و نيز پخش «صداى انجيل» از راديو؛ خود نمودار تبليغات مسيحيان است.

و شعب پخش آنها: در اصفهان خيابان عباس آباد كتابفروشى مهر آئين، و در شيراز خيابان زند كتابفروشى بوستان، و در كرمان و اهواز و ساير شهرستانها كليساهاى پروتستانت است.

تذكر: در فهرست مزبور، اسامى: عباس آريانپور كاشانى و حسن دهقانى و شاعر

ص: 893


1- محرر اين تفسير گويد: در قاموس مقدس در لغت ايليا مى نويسد: «يحياى تعميددهنده همان ايليا بود» و ليكن، بيان قاموس مقدس، غلط واضح است و درست نيست.

ايرانى جليل قزاق اصفهانى متوفى و دكتر سعيد كردستانى و الله يار ميرزائى و رجبعلى نوزاد و عزيز اللّه مبصر و سهيل آذرى و ابراهيم منتظمى و مرآة السلطان رئيس سابق شهربانى تبريز و رحيم نامور و محمود جليلى و مسعود رجب نيا و صغرى آذرمى و اسماعيل شايگان و ايرج امينى ولارودى و حسين حجازى و شكر اللّه ناصر و يحيى ارمجانى و امان اللّه بهى و احمد نخستين و جمشيد صفاى اصفهانى و محمود آسيم و مهرداد نيك پور؛ بچشم مى خورد.

فهرست مندرجات نشريات مزبور بالغ بر 374 شماره كتاب و رساله است كه كلا تبليغى و بزبان فارسى و براى انتشار مسيحيت تهيه شده است.

ص: 894

فرهنگ مباحث عيسويت
الف

الأب: عند المسيحيين، الأقنوم الأول من الأقانيم الالهية (المنجد).

آجياصوفيا: (در ص 747 گذشت).

آريوس Arius : كاهن اسكندرى زعم ان «الكلمة» غير مساو للأب فى - الجوهر فحرّمه المجمع النيقاوى (325). و منه البدعة الآريوسية Arianisme (منجد ج 2).

آگاپه AgaPe : يعنى ضيافت محبت (تاريخ كليساى قديم ص 177).

الأبرشية و الأبروشية: (وزان الجعفرية و المنصورية): ما كان تحت ولاية اسقف من اماكن او اشخاص (يونانية) (المنجد).

الأبناء: اسم يطلق على السلالة التى ولدت فى اليمن من الفرس الذين أرسلهم كسرى الأول انوشيروان لنجده سيف بن ذى يزن، ملك اليمن، على الاحباش.

و الأبناء: قبيلة كانت تسكن سهل الدهناء (المنجد ج 2) (ابناء بروزن افكار است).

اپيسكپاس: يعنى اسقف يا ناظر. و منصب اپيسكپاسى بمعنى منصب (اسقفى) است (تاريخ كليساى قديم ص 85 و 110 و 112).

اتشميازين Etehmiazzine : مدينة فى ولاية أريوان الروسية. مركز الجاثليق او بطريرك كاثوليكوس الأرمن الغريغوريين (المنجد ج 2).

أحبار: در منجد ج 1 مى نويسد: الحبر و الحبر (بفتح الحاء و كسرها) العالم الصالح. السرور و النعمة. رئيس من رؤساء الدين. الحبر الاعظم: خلف السيد المسيح على الأرض. رئيس الكهنة عند اليهود. جمعه احبار و حبور (كأنصار و حضور).

أحد الجديد: (رجوع به ايام مشهوره).

أربيل او أربل Arbellcs : (...، 22) مدينة فى العراق جنوبى شرقى الموصل على طريق ايران. بالقرب منها كسر الاسكندر الكبير جيوش الفرس فانفتحت

ص: 895

له بلادهم (المنجد ج 2).

ارتودكس: كلمۀ يونانى است بمعنى تعليمات درست يا آئين صحيح - تاريخ سال 1054 ميلادى مبدأ رسمى كليسائى به شمارمى رود كه امروز باسم كليساى ارتودكس معروف است، اين شعبه از كليسا تا امروز در روسيه و يونان و بلغارستان و صربستان و آلبانى و رومانى باقى و برقرار است و در تمام ممالك مزبور شعبۀ عمده و اعظم كليساى مسيحى محسوب مى شود. در مجارستان هم كليساى مزبور قوى است.

كليساهاى ملى كوچكتر كه عبارتند از: كليساى سوريه و گريگورى ارمنى و قبطى در مصر و حبشه، همه منسوب باين شعبۀ مسيحيت مى باشند. منتهى تفاوتهاى كوچكى در روش و عمل با يكديگر دارند. زمام كليسا در دست چهار نفر از پطريارخ (اسقف بزرگ) است كه همه از حيث مقام مساوى و يكسانند و مقر حكومت آنها استامبول و اسكندريه و انطاكيه و اورشليم مى باشد.

(كليساى شرقى را كليساى غربى يعنى پاپ كه در روم است تكفير كرده بجهت اختلاف سوم كه شرح آن خواهد آمد). مورد اختلاف آنان سه نكته است كه سومى آن منجر به تكفير شده:

1 - استقلال شرق و زير بار نرفتن.

2 - كليساى شرق، نصب تمثال را كه مظهر خدا يا اقنوم ثلاثه باشد يا اشكال لخت يا هرگونه هيكلهاى حجارى شده را در كليسا اجازه نمى دهد ولى تصاوير و عكسهاى نقاشى را مانع نيست. و ليكن، كليساى غرب با تمام اينها موافقت دارد.

3 - كليساى شرق، روح القدس را فقط از پدر ناشى مى داند ولى، كليساى غرب، هم از پدر و هم از پسر ناشى مى داند (تاريخ اصلاحات كليسا به خلاصه از ص 3-8).

ارتودكس Orthodoxe (از ريشۀ يونانى: اورتودوكسوس يعنى داراى ايمان و عقيدۀ صحيح) پيروى از يك مشى سياسى يا رشتۀ علمى يا فلسفى يا مذهبى است. بدين جهت يك دسته از پيروان مؤمن حضرت مسيح را اورتودوكس مى نامند و فعلا معنى عمومى آن هم مفهوم اخير است (فرهنگ امروز الف - 5).

ص: 896

3 گونه املاء كلمۀ ارتودكس بعينه از كتب مذكور نقل شده است.

الأرثوذكسية (الكنائس -): هى الكنائس المسيحية الشرقية البيزنطية التى انفصلت عن الكنيسة الكاثوليكية على أيام ميخائيل كارولاريوس بطريرك القسطنطنية(1)(1054) و نجدها فى روسيا و بلاد البلقان و اليونان و مختلف بلدان الشرق الادنى مؤلفة كنائس مستقلة تحت سلطنة بطاركتها. و بقدر عدد ابنائها بنحو 185 مليونا.

الأرمنية (الكنيسة): هى الكنيسة التى تأسست فى أرمينيا على يد القديس غريغوريوس النورى (القرن 3. م). رفضت الاعتراف به مقررات المجمع الخلقدونى (451) و مالت التى المونوفيزية ثم استقلت كنيسة وطنية فى القرن 6. م و بقيت هكذا رغم محاولات شتى للاتحاد لا سيما فى القرن 13. م. هى المعروفة بالغوريغة الى بطريركيات أهمها فى اتشميازين و أنطياس. و تنظمت الكنيسة ار الأمنية الكاثوليكية (80/000) سنة 1740 تحت سلطنة بطريرك، مقره الحالى بيروت و يرتقى عهد الكنائس الانجيلية الأرمنية الى اوائل القرن 19. م و مركزها الاهم بيروت (المنجد ج 2).

أرشميندريت: (بفتح الهمزة و سكون الراء و فتح الميم و سكون النون). صاحب رتبة كنيسة مسيحية معروفة (يونانية) (المنجد ج 1).

استانبول: نام كنونى شهر و بندر بزرگ تركيه در كنار تنگۀ بسفر سابقا قسطنطنيه نام داشت. جمعيت آن بالغ بر يك ميليون نفر و از مراكز صنايع نساجى تركيه است (فرهنگ امير كبير).

استنپل: تركان مى شنيدند كه يونانيان بين خود مى گويند: استان پولين (EstanPolin) يعنى برويم بشهر، و مقصود از شهر، سواد اعظم و شهر بزرگ است.

تركان تصور كردند كه اين كلمه نام اين شهر است و آن را (استامبول) خواندند و اكنون حاضر نيستند آن را تغيير دهند (سفرنامۀ شاردن فرانسوى ص 137 و 138 ترجمه).

استنبول: (Istanbul) مدينة فى تر كيا على صنفى البوسفور 1/100/000.

هى بيزنطيا القديمة، أسسها الاغريق الأقدمون (القرن 7 ق. م). جعلها قسطنطين

ص: 897


1- قسطنطنيه صحيح است. ب.

من عواصم الامبراطورية الرومانية بعد أن أسماها باسمه القسطنطينية (330) ثم أصبحت قاعدة الامبراطورية البيزنطية الى أن فتحها الأتراك العثمانيون (1453) و فيها استقر السلاطين. خلفتها أنقرا عاصمة الجمهورية التركية بأمر مصطفى كمال (1923) و سميت استنبول. هى كرسى بطريرك القسطنطينية و فيها عقدت أربعة مجامع مسكونية (381 و 553 و 680 و 689). و استنبول مركز تجارى هام و نقطه عسكرية حساسة فى الشرق؛ و بلد علم و فن فيها البنايات التاريخية (و أبدعها آجياصوفيا صوفيا و جامع السلطان سليم)؛ و خزانات المخطوطات النفيسة و المتاحف (راجع بيزنطيا) (المنجد ج 2).

أسقف: يعنى ناظر و آن معرب لفظ يونانى است و بمعنى و كيل مى باشد و در عهد جديد لفظ شيخ به اين معنى آمده نهايت اينكه لفظ اسقف از يونانى استعاره شده دلالت بر خود منصب مى نمايد لكن قسيس يا شيخ قصد از شخصى است موقر كه مباشر تكاليف مجمع يهودى باشد. اعمال رسولان (17:20 و 28) و غيره.

پطرس، مسيح را شبان و اسقف خطاب نموده (اول پطرس 25:2) و پولس در (اول تيموتاوس 2:3 و تيطس 5:1 و 7) صفات و خصايل اسقف را ذكر نموده، مسيح را نمونۀ اعلى و اعظم ايشان قرار مى دهد (قاموس مقدس به خلاصه).

أسقف، بضم اول و سكون دوم و ضمّ سوم وفاء مخفف يا مشدد ما فوق قسيس و پائين تر از مطران است و گاهى هم اسقف به (مطران) گفته مى شود و اين كلمه يونانى است و جمعش اساقفه و اساقف است (بر وزن ضواربه و ضوارب) (منجد در لغت سقف به ترجمه).

أسقف: يونانى الاصل است EPiscoPos (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 152).

الاسلام: (مص) الانقياد لامر الآمر و نهيه بلا اعتراض. دين مشهور و قد يستعمل بمعنى المسلمين على معنى اهل الاسلام.

المسلم: المتبع دين الاسلام مؤنثه مسلمة.

أسلم: انقاد. تدين بالإسلام (المنجد ج 1).

ص: 898

الاسلام: هو الدين الذى جاء به محمّد بن عبد اللّه النبى العربى. و الاسلام هو «اخلاص الدين و العقيدة للّه تعالى» (ابن الانبارى) و اركانه خمسة: الصلاة و الصوم و الزكاة و الحج و الجهاد. و يقدر عدد المسلمين فى العالم بين 330 و 400 ميليون: منهم 300 الى 365 من أهل السنة و 29 الى 35 مليونا من أهل الشيعة و مليون من الخوارج (المنجد ج 2).

محرر اين تفسير گويد: شمارۀ مسلمانان را عمدا كم نوشته و نيز شمارۀ شيعه را پائين آورده و از طرفى شمارۀ خوارج را بالا برده است. و در شمارۀ يهودان عالم و نيز در شمارۀ مسيحيان اغراقها كرده است. و متأسفانه خطباء و نويسندگان اسلام هم غافل شده و آمار مسيحيان را ملاك عمل و نوشتن قرار داده اند. اين نويسندۀ مغرض دشمن، عدد مسلمانان را بين سيصد و سى تا صدميليون مى داند در صورتى كه ما مطابق آمار تخمينى متجاوز از هشتصدميليون مى دانيم و اگر دقيقا بررسى شود چند ميليون ديگر هم اضافه مى شود.

الاصلاح Reforme : هى حركة دينية اصلاحية باشر بها لوثر Luther فى المانيا (1521) فانفصل عن الكنيسة الكاثوليكية. و تبعه فى سويسرا زوينغل (بغين سه نقطه) Zwingle و كلقين (بقاف سه نقطه) Calvin . و كانت نتيجة انفصالهم المذهب البروتستنتى و تأسيس كنائسه (المنجد ج 2).

أعمال الرسل: من أسفار العهد الجديد. وضعه القديس لوقا الانجيلى. يحتوى على تاريخ المسيحية منذ صعود المسيح الى السماء الى وصول القديس الى روما (62) (المنجد ج 2).

اغريقيه: لغت يونانيان است (تاريخ الحكماء ابن قفطى ص 12).

الافرنج: Francs : قبيلة جرمانيه استوطنت فرنسا فى القرن 5 بعد ميلاد.

و أطلق فى الشرق اسم الافرنج على الأوروپيين اجمالا، بعد الحروب الصليبية (المنجد ج 2).

الأقنوم: (بضم الهمزة و النون و سكون القاف) جمعه أقانيم (وزان مصابيح):

الشخص، الأصل (سريانية) (المنجد).

ص: 899

الأماكن المقدسة: عند المسيحيين هى الأراضى الفلسطينية التى عاش فيها يسوع المسيح و اليها يحجون من سائر اقطار العالم. كانت سببا للحروب الصليبية فى القرون الوسطى. اهم مراكزها أورشليم او القدس الشريف، المدينة التى يقدسها المسيحيون و المسلمون و اليهود، و بيت لحم و الناصرة (المنجد ج 2).

الاموى (الجامع -): فى دمشق جدد بناء و كبره و زيّنه بالفسيفساء الطريفة الوليد بن عبد الملك أحد خلفاء بنى أمية. و كان قبل الاسلام كنيسة على اسم القديس يوحنا المعمدان (المنجد ج 2).

شرح انجيل برنابا: و آن رساله ئى است بقلم سليم عبد الاحد و كنان گردنر ترجمۀ ح - عبهر بزبان فارسى چاپ نيل مصر سال 1928. م طى 69 صفحۀ ثمنى و ضمن پنج مبحث است كه نويسندگان مترجم هيچ يك خود را معرفى نكرده اند، و خواسته اند در اين چند صفحۀ محدوده، انجيل برنابا را رد كنند و ليكن، قبل از ورود به موضوع ذكر دو مثل لازم است:

1 - خواجه(1) ملا نصر الدين گربه اى داشت كه بهر جور به بالا مى انداخت چهار دست و پا پائين مى آمد.

2 - كسعى (بضم كاف و فتح سين و كسر عين و شد ياء) مرد عربى است، وى شتر خود را در بيابانى مى چرانيد بعد ديد كه نهال شوحط (بر وزن جعفر) در بين سنگ

ص: 900


1- خواجه در اصطلاح تركهاى عثمانى يعنى مكتب دار. ملا نصر الدين لقبش خواجا بضم اول و سكون دوم است وى معاصر امير تيمور و از ندماء او بوده مولد و مدفنش در «يكى شهر» (بفتح شين و هاء هر دو) مى باشد كه تركها «ينى شهر» مى خوانند. اين قصبه در نزديكى بغداد است، در المنجد ج 2 ص 534 مى نويسد: نصر الدين خجا: صاحب الحكايات المضحكة و النوادر عند الأتراك و هو اشبه منه ؛ (حجا) عند العرب و ربما رجعت قصصه و قصص جحا الى اصل واحد (ه) خجا و جحا هر دو بضم اول است.

صافى روئيده است پس گفت: «نعم منبت العود فى قرار الجلمود» چه نهال خوبى در ميان سنگ روئيده! سپس مشك خود را كه آب در آن بود در پاى نهال خالى كرد بعد سخت تشنه شد و آن آب را نوشيد و ليكن هر سال به پاى آن نهال آب مى ريخت تا نهال شاخه داد و بزرگ شد. بعد از آن بريد و تراشيد و از آن يك كمان و پنج چوبه تير ساخت و شبانه به كمينگاهى نشست كه گورخر شكار كند پس، يك گله گور عبور كرد، تيرى انداخت تير از گور عبور كرد و به سنگ خورد و آتش داد. كسعى گمان كرد كه تير خطاء رفته. و به خلاصه هر پنج تير بهمين كيفيت مصرف شد، بعد از كمينگاه درآمد و از غيظ، كمان خود را به سنگ زد و شكست. بعد از اينكه هواء روشن شد ديد پنج گور به زمين افتاده اند و تيرها خون آلود است. پس از شكستن كمان خود پشيمان شد و چنان انگشت خود را گزيد كه انگشت خود را قطع كرد بعد چند شعر دراين باره سرود (كه المنجد در فرائد الادب در ص 971 نقل كرده است). بالجمله، در عرب مثل شد كه: «أندم من الكسعى» يعنى پشيمان تر از كسعى.

محرر اين تفسير گويد: اكنون كه اين دو مثل بيان شد مى گويم:

1 - مسيحان دربارۀ انجيل بر نابا هرچه بگويند و بنويسند بنفع اسلام است.

و در پنج مبحث رسالۀ مزبور مى نويسند: اناجيل متعدد است. (مى پرسيم چرا؟).

مى نويسند: انجيل برنابا بر ضد پولس نوشته. (ما مسلمانها هم پولس را گمراه كننده مى شناسيم).

مى نويسند: در نويسندۀ انجيل مزبور و محل نوشتن آن متحيريم. (ما مى گوئيم خود دليل قدمت انجيل برناباست).

مى نويسند: اگر انجيل برنابا را يك نفر مسلمان نوشته بود، مطالبى برخلاف قرآن نداشت. بنابراين، يك نفر راهب نصرانى مسلمان شده نوشته است. (ما هم مى گوئيم همين دليل است بر اينكه انجيل مزبور بقلم برناباى نصرانى نوشته شده).

مى نويسند: انجيل برنابا منكر خدائى مسيح و منكر مصلوب شدن عيسى است و از طرفى در موارد عديده، صريحا اسم محمّد صلى اللّه عليه و آله را برده. (ما مى گوئيم مسلمانها هم

ص: 901

اين چنين معتقدند).

به خلاصه مى نويسند: شايد، شايد، شايد، شايد، شايد. (ما مى گوئيم: همين شايد شايدها دليل بر تحير و گيج شدن دربارۀ انجيل برناباست كه نه ما مسلمانها را كور مى كند و نه شما مسيحيان را شفا مى دهد).

2 - شما مسيحيان «أندم من الكسعى» خواهيد بود يعنى پشيمان خواهيد شد اما وقتى كه پشيمانى سودى نخواهد داشت. آيا ناسپاسى شما نسبت به پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله و نسبت به قرآنى كه متضمن تمام كتب پيامبران گذشته و تصحيح كنندۀ موارد تحريف شدۀ آنها و حامل حكمتهاى عالى متعالى است؛ پشيمانى ببار نمى آورد؟ الانجيليه: (الكنائس) (رجوع به البروتستانى).

انطاكيه: نام شهر قديم و معروف در سوريه كه مقر دولت سلوكى ها بود و باسم انتيوك Antiochus پادشاه سلوكى است (سلوكى ها از 312 تا 64 قبل از ميلاد حكومت كردند) (فرهنگ شاهنامه).

انكيزيسيون ( Inquisition : بنقل از لاروس فرانسه): به محكمۀ تفتيش عقايد شهرت دارد (رجوع به محكمۀ تفتيش عقائد جلد هفتم همين تفسير و تاريخ اصلاحات كليسا ص 207).

أورفا: (بضم همزه و سكون راء) أو الرها Urfa و edcssc : مدينة بين النهرين فى تركيا (356، 36) اشتهرت بين القرن 3 و 5. م بمعاهدها العلمية حتى أصبحت عاصمة الثقافة و الآداب. فتحها العرب (639) و دخلها البيزنطيون (942) ثم الافرنج (1098) ثم ملك الموصل عماد الدين حتى استقرت فى أيدى بنى عثمان (1637). أشهر أساتذتها القديس أفرام السريانى و ربولا الأسقف و من بعدهما خضعت لتعاليم النساطرة (المنجد ج 2).

ايام مشهورۀ تاريخ رومى: و آن بر دو نوع است:

اول آنكه موقوف باشد بر معرفت اول صوم كبير كه منسوب است به طايفۀ نصارى.

دوم آنكه موقوف نيست.

اما ذكر آنچه موقوف است بر معرفت صوم كبير:

ص: 902

1 - مخفى نماناد كه صوم كبير «روزۀ بزرگ» كه روزۀ فريضۀ نصارى است هفت هفته است. و بعضى از مفسرين گفته اند كه: آنچه خداى تعالى بر امت عيسى واجب گردانيده بود يك ماه بود و چون آن ماه در فصل تابستان افتاد از فرط حرارت هواء مشقت تمام به احوال مردم راه يافت پس، علماى ايشان در اين باب انديشه نمودند (تا اينكه) صوم را به فصل ربيع انداختند و ده روز زياده نمودند. و همچنين هر قومى از ايشان چيزى زياده مى كردند تا 49 روز شد و اول اين صوم هميشه دوشنبه باشد(1) مشروط بر آنكه قبل از دوم، شباط و بعد از هفتم، اذار نباشد.

2 - صوم نينوى:(2) روز دوشنبه باشد پيش از اول صوم كبير به سه هفته و اين صوم سه روز بود - پس پنج شنبه فطر نينوى باشد.

و در كتب تواريخ، مذكور است كه در اين روز حضرت يونس از شكم ماهى بيرون آمده در قريه اى كه آن را نينوى خوانند حاضر شد. مردم چون آن حضرت را بديدند شاديها كردند و در آن روز و دو روز ديگر به شكرانه روزه گرفتند - الحال ترسايان در اين سه روز، روزه بطريق سنت دارند.

3 - سعانين: يعنى تسبيح و آن روز يكشنبه چهل و دوم صوم كبير است - در آن روز عيسى به بيت المقدس آمد و بر خرى نشسته، خلق بسيار در حوالى او تسبيح مى گفتند - و مردم را به شرف دعوت مشرف ساخت.

4 - فصح: روز پنج شنبه چهل و ششم صوم كبير است - فصح(3) بمعنى رستگارى باشد زيرا، در اين روز قوم، از حواريان استدعاء نمودند كه از حضرت عيسى التماس

ص: 903


1- و از ميان آن روزها شنبه و يكشنبه برداشته است زيراكه بدين دو، روزه نشايد داشتن جز شنبۀ آخرين و بس. و بروزه اندر، گوشت نخورند و آنچه به جانور پيوندد (التفهيم بيرونى).
2- نينوى: نام شهرى است به شام و اين شهر يونس پيغامبر (ع) است. و نام يونس: يونان است (التفهيم بيرونى).
3- فسح - التفهيم و Passove در ذيل التفهيم.

نزول مائده كنند و مائده نازل شد.

مائده: عبارت بود از ماهى بريان با پنج عدد رغيف (يعنى گردۀ نان) و قدرى سركه و نمك و سبزى.

5 - جمعة الصلبوت: جمعۀ چهل و هفتم صوم كبير است (به عقيدۀ نصارى:

عيسى را در اين روز بردار كردند و روز يكشنبه دفن كردند و بعد از 14 روز از قبر بر آمد. و نصارى داستان دارزده شدن عيسى را دروغ گويند).

6 - عيد قيامت: شنبه چهل و هشتم صوم كبير است.

7 - عيد فطر: يكشنبه بعد از عيد قيامت است كه در اين روز نصارى از روزه فارغ شده اند.

8 - سعانين صغير: روز جمعه بعد از عيد فطر است و آن را «جمعة الشهداء» نيز گويند. زيرا، يكى از ملوك به نصارى تكليف كرد كه از دين خارج شوند و آنان فرار كردند و از ترس آن پادشاه، مردند.

9 - أحد الجديد: يكشنبه بعد از عيد فطر باشد.

10 - سلاق(1): پنج شنبه باشد به چهل روز بعد از فطر و گويند در اين روز بود كه عيسى، شمعون را كه مقدم حواريان است خليفه ساخت(2).

11 - پنطيقسطى(3): يكشنبه بعد از سلاق باشد به ده روز - گويند كه اين روزى است كه عيسى، روح القدس را به حواريان به نوعى كه وعده كرده بود فرستاد. پس، حواريون هريك بقصد دعوت بولايتى رفتند و بالهام ربانى زبان مردم آن ولايت را دريافتند و با زبان ايشان سخن گفتند.

ص: 904


1- سلاقا - التفهيم بيرونى.
2- و وعده شان كرد كه فارقليط بفرستد و (گويند: اين نام) نام روح القدس است - التفهيم بيرونى.
3- به يونانى Pentekoste و در فرانسه Pentecote و به عبرى شاباعوت و در عربى عيد الخمسين گويند زيرا، پنجاه روز پس از عيد فصح است (ذيل التفهيم بيرونى).

12 - صوم الشليخين(1): دوشنبه بعد از پنطيقسطى (است) و آن 48 روز باشد - و گويند در اين ايام عيسى بجهت دعوت امت عزيمت نموده، در اطراف عالم بگرديد.

و فطر اين صوم، يكشنبۀ چهل و نهم باشد(2).

13 - جمعة الذهب: اول جمعه باشد از صوم شليخين.

14 - عيد مزمارى: روز سيزدهم باشد از فطر الشليخين.

15 - صوم ايليا: دوشنبه بعد از عيد مزمارى باشد و اين صوم 48 روز باشد پس، يكشنبۀ چهل و نهم، فطر ايليا باشد.

و اما ذكر آنچه موقوف بر معرفت صوم كبير نيست:

1 - عيد چنكه است كه: در 22 تشرين الآخر باشد. چنكه پادشاهى بود كه دختران مردم را بزور كشيدى و ازالۀ بكارت ايشان نمودى بعد از آن رخصت شوهر دادى. در آن زمان 8 برادر بودند و يك خواهر داشتند، پادشاه به خواهر ايشان طمع كرد، برادر كهتر از غايت حميت خود را به لباس زنان بياراست و عوض خواهر بمضجع پادشاه در آمد و چون كه پادشاه دست به او رسانيد برجست و آتش شهوت پادشاه را به آب خنجر فرونشانيد و بيت المقدس را از شر آن ناپاك، پاك ساخت.

پس، مردم شاديها كردند و آن روز را عيد ساختند.

2 - عيد بشارت: اول كانون الاول باشد. نصارى گويند كه در اين روز بود كه روح القدس بصورت جوانى خوش روى در وقت غسل مريم، بر مريم ظاهر شد و مريم از او دورى جست و گفت: «انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا» پس، روح - القدس باد بر مريم دميده او را بوجود روح اللّه بشارت داد. و مصنف در شرح زيج سلطانى از حكيم مغربى نقل كرده كه بشارت مريم بوجود عيسى در بطن او در بيست و

ص: 905


1- شليحين و سليحين - برحسب اختلاف در لهجه ها (ذيل التفهيم بيرونى).
2- اين صوم نيز هفت هفته است. و «شليح» پيغامبر باشد. و اعتقاد ترسايان اندر عيسى چنان است كه واجب كند رسولان او را آنك بجهان بپراكندند از بهر دعوت كه پيغامبران باشند (التفهيم بيرونى).

پنجم اذار ماه واقع شد.

3 - قاسم كوئى: بيست و ششم تشرين الاول است.

4 - ليلة الميلاد: يعنى شبى كه ولادت عيسى در آن شب ظهور يافته، و آن شب، بيست و پنجم كانون اول بوده. و مخفى نماناد كه در شب ولادت عيسى اختلاف بسيار است و مشهور آنست كه ذكر شد. و صاحب كشف الحقائق گويد كه: بعضى گفته اند كه:

ششم كانون الآخر بوده و در قريۀ قريب به بيت المقدس كه آن را «ناصرة الجليل» گويند.

و ازاين جهت «ترسايان» را «نصارى» گويند.

5 - عيد قلنداس: اول كانون الآخر باشد، بعضى قلندس و بعضى قلقداس گفته اند. و چنين گفته اند كه اسم يكى از ملوك ايشان است.

6 - دنح: روز ششم كانون الآخر باشد و خاج شويان است و «دنح» را به دال بى نقطه و نون و حاء بى نقطه تصيح كرده اند(1) و صاحب كشف الحقائق گفته كه:

معنى دنح طلوع است. و مراد، طلوع حضرت عيسى است از نهر اردن كه نزديك دمشق است.

و صاحب روضة المنجمين گويد كه: يحيى بن زكريا، عيسى را به آب شست.

و بعضى ديگر گويند كه: مريم آن حضرت را به آب معموديه بشست و چون از آب بيرون آمد روح القدس بصورت كبوترى به او پيوست. و استاد أبو ريحان در كتاب تفهيم آورده كه: زكريا مر عيسى را به آب معموديه بشست و آن آبى است كه ترسايان فرزندان خود را چون متولد شوند به آن غسل دهند. و چون كسى بدين عيسى درآيد، چون اول او را به آن آب نشويند نصارى نشود.

7 - عيد شمع: دوم شباط باشد. و آن روزى است كه عيسى به هيكل در آمده اول نوبت. (و هيكل نام معبد نصارى است).

8 - ميلاد يوحنا: بيست و پنجم نيسان بود. حكيم مغربى در زيج صغير آورده كه: بيست و چهارم حزيران است. و أبو ريحان در تفهيم آورده كه: يوحنا، يحيى

ص: 906


1- دنح بر وزن فكر است.

پيغمبر است. و ظاهر آن است كه يوحنا بغير از حضرت يحيى كسى ديگر بوده است كه تقويت دين عيسى نموده. و آنكه اصحاب زيجات، ميلاد حضرت يحيى را على حده ذكر كنند؛ مصدق اين قول است.

9 - ميلاد يحيى بن زكريا: بيست ويكم حزيران باشد.

10 - ذكران مرتوما: سيم تموز باشد. و مصنف در شرح زيج سلطانى آورده از صاحب كشف الحقائق كه: «ذكران» بمعنى ياد كردن است و آن ذكر شخص صاحب فضيلتى تمام است در معابد در روز منسوب به او و همچنين در روزهاى بعد از آن تا وقتى كه نوبت بذكر شخص ديگر رسد و هر مولودى كه در آن مدت متولد شود بنام آن شخص كنند كه نوبت ذكران بود، و مرتبۀ ذكران فروتر است از مرتبۀ عيد.

11 - صوم مارت مريم: اول آب باشد و آن را صوم سيده نيز گويند چه «مارت» بلغت ايشان سيده است و سيد را «مر» گويند.

12 - عيد تجلّى: ششم آب بود و گويند در اين روز عيسى بر حواريان از ميان ابر تجلّى كرد و موسى را با خود ظاهر كرد. و در زيج مغربى آورده كه: تجلّى عيسى و حضور موسى و الياس با او در طور سينا بوده.

13 - فطر مارت مريم: پانزدهم آب بود. پس، مدت صوم مارت مريم چهارده روز بود.

14 - قتل يحيى بن زكريا: بيست و هفتم آب باشد. و در زيج خاقانى مذكور است كه: بيست و هشتم آب بود. و سبب قتل آن حضرت مشهور است.

15 - عبد الصّليب: سيزدهم ايلول باشد. و كوشيار و محيى الدين مغربى در زيجات خود آورده اند كه: عيد الصليب چهاردهم ايلول باشد و گويند كه: يكى از ملوك روم به بيت المقدس آمده طلب چوبى كه حضرت مسيح را بر آن چوب صلب كرده بودند مى نمود و بعد از تجسّس، آن چوب را با دو چوب ديگر در اين روز يافتند و ندانستند كه چوب مطلوب كدام است پس هريك از آن را بر شكم مرده مى نهادند: از يكى از آنها مرده زنده شد و از دو چوب ديگر هيچ اثر نيافتند. و به واسطۀ اين جهت، آن را عيدى

ص: 907

كردند - (بعد شارح بيست باب مى نويسد:) و اين محالى است بس عظيم زيراكه، آويختن عيسى بنا بر نصّ قاطع، اصلى ندارد پس چگونه بر حديث چوب اعتماد توان كردن (شرح بيست باب ملا مظفر به خلاصه از هفت صفحه).

بيرونى در كتاب التفهيم، عيد ميلاد - دنح - صوم نينوى - روزۀ بزرگ - سعانين - جمعة الصلبوت - يكشنبۀ نو - سلاقا - بنطيقسطى - صوم شليحين - ماشوش (1) را نقل كرده بعد مى نويسد: و ايشان را روزه هاست و «ذكران» ها بنام بزرگان و شهيدان ايشان، و هريكى از نام خداوندش (يعنى صاحبش) پيدا شود.

و هم بيرونى در كتاب ديگر خود بنام آثار الباقيه(2) اختلاف فرق نصارى را ذكر كرده و از جمله، چهار فرقۀ مهم مى شمارد:

1 - ملكائيه.

2 - نسطوريه.

3 - يعقوبيه.

4 - اريوسيه.

و آنگاه عدم توافق آنها را در بسيارى از روزه ها (و يا ايام روزه) و اعياد و «ذكرانها» نقل مى كند و حتى مى نويسد: هر فرقه اى در شهرهاى مختلف بطريقى معتقدند.

(بسيار كم اتفاق مى افتد كه اين امم: نصارى، مجوس و يهود؛ جز در استعمال اعياد خيلى بزرگ هنگامى كه در بلاد پراكنده باشند با يكديگر اختلاف نكنند - ص 345 - ترجمۀ كتاب الآثار الباقية).

«أيقونوكلاست» يا «محطمو الأيقونات» Iconoclastes : (القرن 8. م) اهل

ص: 908


1- ماشوش: شبى است كه مردان و زنان گرد آيند جمله بطلب كردن عيسى را. و به تاريكى گيراگير كنند مردان، زنان را، چنانك اتفاق افتد. و ما بيزاريم از دروغ گفتن خواهى بر دوستى و خواهى بر دشمنى - التفهيم بيرونى به خلاصه.
2- ترجمۀ الآثار الباقيه چاپ طهران شركت طبع كتاب سال 1321 شمسى (ص 344-376).

البدعة القائلين بواجب تحطيم الصور و الأيقونات (المنجد ج 2).

الأيقونة (بوزن منصوره) يعنى صورت و تمثال و مقابل آن در زبان عربى نصمه است - (أيقونه يونانى است) (منجد ج 1).

نصمه: بفتح نون و صاد و ميم هر سه يعنى صورت مورد احترام.

ايونى Ionie ناحيۀ قديمى در ساحل آسياى صغير، يونانيها در آنجا ساكن بوده اند. داراى صنايع و ثروت مهمى بوده است (فرهنگ نو عميد).

درياى ايونى و منطقۀ ايونيا و جزائر ايونيه همگى بكسر همزه در المنجد ج 2 مشروح است.

ايوان حبرى در مرو: در داستان حضرت رضا عليه السّلام و مأمون، از ايوان حبرى در مرو، اسم برده شده است. «حبرى» بكسر حاء و راء مكسور و شد ياء، منسوبست به حبر (بر وزن فكر) يعنى زيبا. و يا «حبرى» بفتح حاء و كسر باء و كسر راء و شد ياء منسوب است به «حبر» (بفتح حاء و كسر باء) يعنى برد نقش و نگاردار [محتمل است كه از حبر (بفتح حاء و سكون باء) باشد، يعنى ايوان رئيس دينى].

ب

البابا: الحبر الاعظم رئيس البيعة المنظور و خليفة القديس بطرس، جمعه بابوات (بفتح الباء) و النسبة اليه بابوى (بفتح الباء و شد الياء) (المنجد). (رجوع به لغت «پاپ»).

الباعوث: لفظة سريانية معناها الابتهال و التضرع. و هى تعنى فى وقتنا هذا صوما يسميه نصارى العراق باعوث نينوى و هو ثلاثة ايام تتقدم الصوم الأربعينى بثلاثة أسابيع (انظر: مجلة المجمع العلمى العربى 23 [1948] ص 322-323) (ذيل ديارات الشابشتى ص 131).

الباعوث: صلاة ثانى عيد الفصح. صلاة فى طلب المطر. جمعه بواعيث، و الكلمة سريانية (المنجد).

ص: 909

بختيشوع: (منجد ج 2 بفتح باء و سكون خاء و تاء نيز و فتح ياء و شين واوى اعراب كرده است و) مى نويسد كه: معناى آن عبد يسوع است، آنگاه مى نويسد:

«بختيشوع: اسرة اطباء مسيحية من سوريا خدمت الخلفاء العباسيين فى القرن 8 ميلادى، من كبارهم جبريل النسطورى (مات سنة 830) له كتب نافعة فى الطب و المنطق و رسالات وجهها الى المأمون» (ه).

نولدكه Noldeke مى نويسد: بسيارى اسامى، على الخصوص اسامى مسيحيان با لفظ «بخت» تركيب شده است و بخت (بضم باء) به معناى (نجات داده) آمده است، مثلا «ما را بخت» به معناى «خدا نجات داده» است، «يشوع بخت» يا «بخت يشوع» به معناى «عيسى نجات داده» است (تاريخ ادبى ايران ج 1 تأليف پرفسور ادوارد برون ترجمه و تحشيه و تعليق على پاشا صالح ص 215).

بردعى: (بفتح باء و دال و كسر عين يائى) (يعقوب) (Baraday) : اسقف - الرها، اليه تنسب طائفة اليعاقبة. توفى 578 (المنجد ج 2).

برديوط: رتبة الكاهن الذى يرسله الأسقف لزيارة الرعايا، و هى اليوم رتبة شرفية عند الموارنة (يونانية) (المنجد ج 1).

البطريق: (وزان ابليس) القائد من قواد الروم، جمعه بطارق و بطاريق و بطارقة (وزان مساجد و مصابيح و فلاسفة) (المنجد).

البطرك: (بسكون الطاء و فتح الراء) و البطريرك (بفتح الباء و سكون الطاء و كسر الراء و فتح الياء و سكون الراء) و البطريك (وزان تكريم) رئيس رؤساء الاساقفة على اقطار معينة او فى طائفة من الطوائف المسيحية. جمعه بطاركة و بطاريك (وزان فلاسفة و مصابيح) (المنجد).

البطرشيل و البطرشين (وزان سلسبيل) نسيجة طويلة يجعلها الكاهن فى عنقه و على صدره عند الخدمة (المنجد).

بقيله: (بضم الباء) قال الشابشتى فى كتاب الديارات ص 154 عند ذكر اسم عبد المسيح بن بقيلة الغسانى «و انما اسمى بقيلة، لانه خرج يوما على قومه فى حلتين خضراوين

ص: 910

قد اتزر باحداهما و اشتمل بالأخرى، فقال قومه: ما هو الا بقيلة. فسمى بذلك» (ه).

بقيله: يعنى زمين كوچك تره و سبزى - اقسام بقله را بايد در قاموس ديد - بقال بمعنى سبزى فروش است. و اما فروشندۀ مأكولات، سخن عوام است.

البيرمون و البارامون: اليوم الذى يتقدم بعض اعياد النصرانية كعيد الميلاد يستعدون فيه بالصوم و التعبدات للعيد القادم فى غده (المنجد). گويا معرب پيرامون باشد. ب.

البيعة، بكسر الباء: متعبد النصارى. و اللفظة سريانية بمعنى البيضة و القبة، اشارة الى شكل بناء الكنائس قديما. و للبيعة ذكر كثير فى الشعر العربى (انظر:

شيخو: النصرانية و آدابها بين عرب الجاهلية. ص 201، و تاج العروس 285:5) (ذيل ديارات الشابشتى ص 44).

البيعية: المعبد للنصارى و اليهود جمعه بيع (بكسر الباء و فتح الياء) و بيعات و بيعات (بكسر الباء و فتح الياء أو سكونها) (المنجد).

پ

پاپ Pope : در تاريخ كليساى قديم (ص 250) مى نويسد: اسقفان اسكندريه، انطاكيه، قسطنطنيه و روم؛ رؤساى كليسا شدند. اسقفان سه كليساى اول موسوم به (پتريارخ) و اسقف روم به (پاپ) يعنى پدر؛ ملقب گرديدند (رجوع به لغت بابا).

پادرى: بسكون دال و كسر راء يائى: نوعى از كشيش نصارى - لفظ مذكور ايتاليائى (Padre) است (فرهنگ نظام).

پتريارخ: Patriarch - معنى لغوى پتريارخ «پدر يا مؤسس يك نژاد» است (كتاب اعمال رسولان 8:7). اين لقب ابتداء بتمام اسقفان اطلاق مى شد و بعدها مخصوص اين سه اسقف مهم گرديد (تاريخ كليساى قديم ذيل ص 250).

پطريارخ: هم نوشته اند.

پرسبيتر: يعنى شيخ كنيسه و پرسبيترها يعنى مشايخ كنيسه. پرسبيترها نيز اپيسكپاس ها (يا ناظران) خوانده شده اند (تاريخ كليساى قديم ص 108 و 112).

ص: 911

پروتستانها Protestants .

البروتستانى (بضم الباء و كسر التاء الاولى): هو التابع للمذهب المعروف بالبروتستانية (فرنسية) (المنجد).

البروتسطانية (الكنائس -): هى الكنائس المسيحية الغربية التى انفصلت عن الكنيسة الكاثوليكية فى ايام «الاصلاح» تحت تأثير لوتروس و كلقينوس، انتشرت فى المانيا و اسوج و نروج و دنمارك و سكوتلندا و سويسرا ثم فى اميركا الشمالية، متشعبة الى كنائس تختلف بعضها عن بعض فى عقائدها و قوانينها. (راجع انكليكانيسم و الكنائس الانجيلية) أسس البروتستنت اولى رسالاتهم فى الشرق فى مالطة (1799) حيث انشئوا مطبعة معروفة (1822). و دخلوا بيروت (1823) و مصر (1825) و ازمير (1830) و أسسوا فى بيروت الكلية السورية (1863) التى صارت الجامعة الاميركية (1866).

الكنائس الانجيلية: هى الكنائس البروتستانية(1) فى فرقها المختلفة: منها المشيخية فى مصر و العراق؛ و الاتكليكانية فى الأردن و فلسطين؛ و الانجيلية و المشيخية و المشيخية المصلحة (بشد الصاد) و المعمدانية و السبتية فى لبنان و سوريا. و تشكل الكنائس الانجيلية فى لبنان و سوريا «الطائفة الانجيلية»: يدبر شئونها مجمع اعلى.

و تعتبر «الكنيسة الانجيلية الوطنية» فى بيروت الكنيسة الأم فى سوريا و لبنان. و يبلغ مجموع هذه الكنائس فى الشرق الادنى 220/000 (المنجد ج 2 ملخصا).

پنطيقسطى (رجوع به ايام مشهوره).

ت

التشميس: لفظة سريانية الاصل (تشمستا) تدل على ما يتلوه الشماس من الصلاة.

و الشماس خادم البيعة (ذيل كتاب ديارات شابشتى ص 32).

تعميد: قاموس مقدس به خلاصه مى نويسد: تعميد يكى از قواعد مقدسۀ دينيه است كه قبل از ظهور مسيح معروف بود و آن جناب آن را از جمله فرائض كليسا قرار

ص: 912


1- البروتسطانية.

داد (انجيل متى 19:28 و انجيل مرقس 16:16) كه چون آب را باسم تثليث الوحدۀ مقدس استعمال نمايند علامت طهارت از نجاست و ناپاكى گناه بوده نسبت آن شخص را كه تعميد يافته با كليساى مسيح معين نمايد. پس، مى توان گفت كه: فريضۀ تعميد در عهد جديد همچو فريضۀ ختنه در عهد عتيق مى باشد. و ما را معلوم است كه خود مسيح كسى را تعميد نداد (انجيل يوحنا 2:4) و تعميد اولى مسيحيان در روز پنجاهم بعد از آنكه شاگردان تعميد روح القدس و آتش را قبول كردند بود (متى 11:3 لوقا 16:3 اعمال رسولان 2:).

خود عمل تعميد فى حدّ ذاته سبب ولادت ثانى نخواهد شد(1).

اما، دربارۀ تعميد در ميان مسيحيان اختلاف است بعضى برآنند كه حكما بايد بدن شخص را در آب فروبرد، و ديگران گويند كه بايد سه مرتبه در آب فرورود، و جمعى برآنند كه اطفال را جايز نيست بلكه، بايد شخص مؤمنى كه توانائى اقرار گناهان خود را دارد تعميد يابد.

و بسيارى از مسيحيان گمان مى بردند كه تعميد اطفال مؤمنين واجب و همچو عهدى است در ميانۀ ايشان و خداى تعالى. و بسيارى از مسيحيان برآنند كه تنها پاشيدن آب كفايت مى كند زيراكه، تعميد فقط اشاره بغسل يافتن با روح القدس است، على هذا علاقه بمقدار آب و چگونگى آن نخواهد داشت بلكه، تنها پاشيدن آب باسم أب و ابن و روح القدس كفايت خواهد نمود.

تعميد روح القدس و آتش (متى 11:3 لوقا 16:3) اشاره به افاضۀ روح القدس است چنانكه در روز پنجاهم و ساير اوقات در تاريخ كليسا بوقوع پيوست.

و يحيى كه تعميددهنده بود توبه و ايمان بخدا را طلب مى فرمود و ليكن، هرگز از تعميديافتگان قبول تعليم تثليث الوحده را طلب ننمود و از قرارى كه معلوم است تعميد يحيى اسباب حلول و افاضۀ روح القدس نمى گرديد(2) و شاگردان مسيح

ص: 913


1- زيرا، تعميديافتگان جناياتى كرده و مى كنند.
2- دروغ شاخدار همين است زيرا، در انجيل متى باب 16:3 مى نويسد: اما، عيسى چون تعميد يافت فورا از آب برآمد كه در ساعت آسمان به روى گشاده شد و روح خدا را ديد كه مثل كبوترى نزول كرده.

كه قبل از اين از يحيى تعميد يافته بودند مجددا تعميد مى يافتند(1) (اعمال رسولان 1:19-6).

محرر اين تفسير گويد: در تمام ادوار از عهد آدم أبو البشر عليه السّلام تا عهد پيامبر خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بناء بر اين بوده كه شخصى اگر مى خواسته است وارد دينى بشود اول سر و تن خود را مى شسته و بقول ما مسلمانان غسل مى كرده است. اكنون هم اگر كافرى بخواهد مسلمان شود قبلا غسل مى كند. معلوم است بدن آلوده به پليديها و كثافات و جنابت، و روح آلوده به گناهان؛ شستشو لازم دارد، شستشوى ظاهر كه انجام شد، مهار شستشوى باطن را (با صدق نيت) بدنبال مى كشد.

حضرت يحيى عليه السّلام هم مردم را به آب تعميد مى داد يعنى غسل مى داد و خبر هم داد كه بعد از من كسى مى آيد كه از من تواناتر است كه لايق برداشتن نعلين او نيستم، او شما (مردم) را به روح القدس و آتش، تعميد (يعنى غسل) خواهد داد (كه همان پيامبر ختمى مرتبت صلّى اللّه عليه و آله مراد است). عيسى را هم يحيى عليه السّلام در اردن تعميد (يعنى غسل) داد (در صورتى كه عيسى سى ساله بود). و نتيجۀ اين غسل اين شد كه عيسى كه از آب در آمد چشمش باز شد و در ساعت آسمان بر وى گشاده شد و روح خدا (يعنى روح القدس خدا) را ديد كه مثل كبوترى نزول كرده بر وى مى آيد (انجيل متى باب سوم شماره هاى 11-16 با شرح).

محرر اين تفسير گويد: چنين عمل ساده و روحانى كه لسان الغيب مى فرمايد:

غسل در اشك زدم كاهل طريقت گويد

پاك شو اول و پس ديده برآن پاك انداز

اسباب دست نصارى شده و بحدى پيرايه برآن بسته اند كه انسان پاك را با تعميدشان نجس العين مى كنند. زيرا، گاه «معموديه» درست كرده اند يعنى آب را زرد

ص: 914


1- دروغ است.

رنگ مى كنند و فرزندان خود را در آن فرومى برند و آنگاه نصرانى مى شود (تفسير بيضاوى) و اين، بدعت در دين خداست. گاه معموديه، اول اسرار دين مسيحى و دروازۀ نصرانيت مى شود و معموديه، غسل كودك و غير آن باسم آب و ابن و روح القدس مى شود (منجد به ترجمه) در صورتى كه اضافۀ اين اسمها از طرف شاگردان بعد از مسيح اختراع شده است. گاه مى گويند: مسيحيان، بعد از عيسى ختان را ترك و غسل تعميد را بجاى ختنه پذيرفته اند (قاموس مقدس) در صورتى كه يحيى كه عيسى را تعميد (يعنى غسل) داد خود او و عيسى هر دو ختنه كرده بودند و اگر يكى از اين دو بدل از هم بود، جمع غسل تعميد و ختان؛ معنى نداشت.

تذكر: در اسلام در تحولات عمدۀ زندگانى، غسل برقرار شده است:

خواه تحولات عمدۀ حالات شخصيۀ انسانى باشد چون: غسل دادن فرزند در آن وقت كه زائيده شود (تا 7 روز هم گفته اند) و غسلهاى حيض و نفاس و استحاضه و جنابت و ديوانه كه به هوش آيد و مردۀ انسانى.

خواه تحولات عمدۀ زمانى باشد چون: غسل روز عيد جمعه و غسل شب و روز عيد ماه رمضان و غسل روز عيد قربان و روز عيد مبعث و روز عيد مولود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و روز عيد غدير و روز عيد نوروز و غسل شب نيمۀ ماه شعبان و غسل روز ترويه يعنى روز هشتم ماه ذى الحجه و غسل روز عرفه يعنى روز نهم ماه ذى حجه و غسل روز مباهله يعنى روز بيست و چهارم ماه ذى حجه و غسل روز دحو الأرض يعنى روز بيست و پنجم ذى قعده.

خواه تحولات عمدۀ مكانى باشد چون: غسل احرام عمره و احرام حج و طواف خانۀ كعبه و زيارت هريك از چهارده معصوم عليه السّلام و دخول به حرم مكه و نيز ورود به مكه و ورود به مسجد الحرام و ورود به خانۀ كعبه و جهت رمى جمرات حج و ورود به مدينه و نيز ورود به مسجد مدينه.

خواه تحولات عمدۀ ديگر باشد چون: طلب حاجت از خدا و جهت استخاره كردن و جهت طلب باران هرگاه خواهند به نماز طلب باران بروند و جهت توبۀ از گناه و جهت مس ميت كه قبل از غسل ميت واجب و بعد از آن سنت است و جهت كفن كردن

ص: 915

ميت و جهت ترك عمدى نماز كسوف و خسوف در صورتى كه تمام قرص گرفته باشد.

(رجوع به كتاب جامع عباسى شيخ بهائى).

التقليد (مص) جمعه تقاليد و تقليدات: يستعملونه لما يكتبه السلطان او الأمير للحاكم مصرحا له به تقليده الحكم (ايضا) هو ما انتقل الى الانسان من آبائه و معلميه و مجتمعه من العقائد و العادات و العلوم و الاعمال (ايضا) التقاليد عند النصارى: هى ما اتصل بنا من العقائد أو أمور العبادة خلفا عن سلف مما أوحى اللّه به لكنيسته دون أن يسطر فى الكتاب المقدس (المنجد ج 1).

ج

الجثليق (وزان كبريت) و الجاثليق (بكسر الثاء): متقدم الأساقفة، جمعه جثالقة (منجد).

جاثليق: بفتح ثاء لقب رئيس روحانى نصارى بوده كه در دار الخلافۀ بغداد مسكن داشته و تعيين او از طرف بطريق انطاكيه مى شده(1). زيردست جاثليق، مطران بوده و زيردست او اسقف كه در هر شهرى كه نصارى داشته مى مانده. بعد از اسقف قسيس است و بعد از او شماس (فرهنگ نظام).

الجاثليق لفظ يونانى (Catholicos) معناه «العمومى» و المراد به، الرئيس الدينى الاعلى عند الكلدان النساطرة فى ايام الملوك الساسانيين و الخلفاء العباسيين، جمعه «الجثالقة». و يقابله فى وقتنا هذا «البطريرك» (Patriarch) (ذيل كتاب ديارات شابشتى ص 18) (رجوع به لغت كاتوليكوس).

جرجيس: معرب گريگر است (سپهر در ناسخ التواريخ).

جمعة الصلبوت. جمعة الذهب (در ايام مشهوره ذكر شده است).

ح

الحبيس: (Anachorile) هو الراهب المحبوس فى سبيل اللّه، اى الذى يقيم فى محبسه، اى صومعته، لا يبارحها، و دأبه فيها الصلاة و عبادة اللّه. جمعه الحبساء

ص: 916


1- اشتباه است. ب.

(ذيل كتاب ديارات شابشتى ص 126). (أحويشا در زبان سريانى بمعنى حبيس است).

الحواريون: لفظة حبشية معناها الرسل. دخلت العربية بدخول الحبشة الى اليمن. تلقّاها عرب الحجاز عن اهل نجران (المنجد ج 2).

حيره (بكسر حاء و سكون ياء): نام شهر و پايتخت كشورى از عراق عرب بوده است كه از آنجا تا كوفه سه ميل راه مسافت داشته و آن بلده را از نهايت خوبى (حيرة البيضاء) مى ناميدند و اين نام را ازاين جهت بدو داده بودند كه حسان بن تبع چون عزيمت بلاد خراسان نمود، بدان اراضى در آمد و ضعفاى لشكر خود را در آنجا ساكن كرد و گفت: «حيروا به» يعنى در اينجا اقامت كنيد. ازاين رو آن مقام را «حيره» گفتند.

1 - چون شهر سبا بسبب (سيل عرم) ويران شد و عمر بن عامر مزيقيا و ساكنين آن كشور پراكنده شدند، مالك بن فهم كه نسب او به يعرب بن قحطان بن هود عليه السّلام مى پيوندد بعراق عرب آمد و در اين هنگام چون كار دولت روم بسبب جنگ، آشفته بود و پادشاه ايران قوتى نداشت ازاين رو، مالك، اعوان و انصار خود را فراهم كرده بر حيره دست يافت و اندك اندك با نيرو شد چنانكه فرمانش بر اراضى بابل و موصل نافذ گشت و درجۀ سلطنت حاصل كرد و پنجاه و دو سال در كمال استبداد و استقلال به حكمرانى پرداخت.

آنگاه روزى بر معبرى مى گذشت سليمه نامى ندانسته تيرى انداخته بمالك رسيد و جان سپرد، و كيش او بت پرستيدن بود.

2 - بعدها كه پادشاهان ايران نيرومند شدند شاهان حيره از طرف دولت ايران تعيين مى شدند.

3 - مسعودى در مروج الذهب مى نويسد: حيره... و چون هواى پاكيزه و و جوّ صافى و خاكى خالى از امراض داشت و نزديك خورنق و نجف بود جماعتى از خلفاء بنى العباس مانند سفاح و منصور و رشيد و ديگران در آن منزل داشتند. و - قصرهاى بنى العباس مسلط بر نجف بود و در فصل بهار نزهتگاهشان در آنجا بود از جمله:

ص: 917

الف - قصر ابو الخصيب (بر وزن شريف): نزديك سدير پشت كوفه.

ب - قصر ابيض: نزديك حيره.

تذكرات: الف - ابو الخصيب نامش مرزوق بن ورقاء غلام منصور عباسى و يكى از دربانان او است و گفته مى شود كه اين قصر را بامر منصور بنا كرده و گفته شده كه براى خودش ساخته و منصور براى ملاقات او باين قصر مى آمده.

ب - قصر ابيض: از قصرهاى قديمى عرب است و در فتوحات اسلامى نام آن برده شده و تا زمان رشيد باقى بوده و به او اختصاص يافته است و ازاين رو مى گويند كه از بناهاى رشيد است.

ج - در حيره سر جادۀ نجف ديرى كه از ديرهاى اسقف نصارى است واقع بوده و ديرهاى ديگرى نيز ميانۀ نجف و حيره بوده است (تاريخ نجف از محرر اين تفسير ص 153 و 154).

حيره: شهرى بود در يك فرسخى كوفه، اسم آن را آرامى مى دانند و بمعنى چادرها است، بناى اين محل را به بخت نصّر نسبت مى دهند. در زمان ساسانيان در اينجا ملوك لخمى (بفتح لام. ب.) سلطنت داشتند و دست نشاندۀ ايران بودند، خسرو پرويز در سال 602 اين سلسله را منقرض و حاكمى در آنجا معين كرد. بعد از اينكه حيره بدست مسلمين افتاد از جهت بناى كوفه تنزل يافت و قبل از قرن دهم. م يا چهاردهم هجرى بكلى از ميان رفت (تاريخ ايران قديم ذيل ص 198).

خ

خالد بن الوليد: از سرداران مشهور اسلام، در زمان خلافت ابو بكر (10 - 13 ه. ق) حيره را در بين النّهرين بتصرف درآورد و در جنگهاى شامات با روميان نيز هنرنمائى كرد (فرهنگ امير كبير).

خالد بن يزيد بن معاويه: در كتاب نسب قريش ص 129 مى نويسد: «زعموا أنه هو الذى وضع ذكر السفيانى و كثره، و أراد أن يكون للناس فيهم طمع، حين غلبه مروان بن الحكم على الملك و تزويج أمه أم هاشم؛ و قد كانت أمه تكنى به؛ و فيها

ص: 918

يقول ابوه يزيد بن معاوية:

و ما نحن يوم استعبرت أم خالد *** بمرضى ذوى داء و لا بصحاح»

يعنى معتقد شده اند كه داستان خروج سفيانى(1) را خالد ساخته و در ميان مردم منتشر كرده است و مقصدش اين بوده كه مردم باين خاندان چشم طمع داشته باشند زيرا، مروان بن الحكم سلطنت را از دست خاندان يزيد بدر كرد و خود زمام حكومت را بدست گرفت و حتى مادر خالد را كه به «أم هاشم» مكنى بود و بنام خالد كنيه داده و «أم خالد» به او گفته بودند، مروان بزنى گرفت.

خدام كليسائى: در رسالۀ اول پولس به قرنتيان 28:12 مى نويسد: و خدا قرار داد بعضى را در كليسا: اول: رسولان دوم: انبياء. سوم: معلمان. بعد قوات.

محرر اين تفسير گويد: اين اصطلاحات، از مجعولات پولس است. و بهر حال كليسائيان نوشته اند.

1 - رسولان: لفظ رسول به دو معنى استعمال مى گرديد، غالبا براى دوازده شاگرد مسيح به كار برده مى شد (انجيل متى 2:10) ولى به مبشر سيارى كه مستقيما از كليسا فرستاده مى شد (چنانكه پولس و برنابا فرستاده شدند تا انجيل را موعظه نموده و كليساها تأسيس نمايند)، گفته مى شد. گرچه رسولان قدرت بزرگى بر كليساهائى كه تأسيس نمودند، داشتند. ولى، در يك جاى مخصوصى سكنى نمى نمودند تا شبانى كليساهاى محلى را بنمايند.

2 - انبياء: خدام كليسا بوده و محدود بجاى مخصوصى نبودند و شباهت كاملى به رسولان داشتند. ولى، تفاوت در اينجا بود كه رسولان به موعظه به بى ايمانان مى پرداختند ولى، انبياء اين ايمان آورندگان را در مسيحيت تعليم داده و تربيت مى نمودند.

3 - معلمين: در كليساى اول جاى مخصوصى داشتند ولى، بزودى، تعليم، قسمتى از كار كشيشان و خدام محلى كليسا گرديد و ديگر چيزى از معلمين شنيده نمى شود(2)

ص: 919


1- اين همان سفيانى است كه در اخبار ظهور، مذكور است.
2- مبشرين، مانند رسولان، خدام سيار بودند كه انجيل را به بى ايمانان موعظه مى نمودند ولى، محتمل است كه قدرت و نفوذ ايشان در كليسا از رسولان بمراتب كمتر بوده است. فيلپس در اعمال رسولان 8:21 «مبشر» ناميده شده ولى، پس از مدتى در روايت، «رسول» نيز خوانده شده است. همچنين تيموتائوس نيز، هم رسول خوانده شده است و هم مبشر.

(تاريخ كليساى قديم ص 106 و 107 به خلاصه).

4 - قوات: اين كلمه را قاموس مقدس و تاريخ كليسا نتوانسته اند معنى كنند و لذا زيرسبيلى رد كرده اند و خلاصه از مناصب فراموش شده است.

الخوات: تحريف الاخوات، جمع الاخت. و يراد بها هنا، الراهبة (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 60).

خوص: (رجوع به لغت سعانين).

خورنق: (رجوع به لغت سدير).

د

دالغوركى Princedolgurki : سفير روسيه در ايران كه در اواخر سلطنت محمّد شاه و اوايل سلطنت ناصر الدين شاه قاجار در ايجاد فتنه هاى داخلى و از جمله فتنۀ سيد على محمد باب مؤثر بوده است (فرهنگ امير كبير).

دربارۀ نامبرده كتابى بنام: «كينياز دالگوركى يا اسرار پيدايش فرقۀ ضاله» بقطع ثمنى طى 59 صفحه توسط كتابفروشى حافظ تهران، چند مرتبه بچاپ رسيده است.

الدنح: لفظة سريانية «دنحا» معناها الظهور، اى ظهور المسيح لبنى قومه يوم معموديته (ذيل كتاب ديارات شابشتى ص 64) الدنح (بكسر الدال) عيد الغطاس (منجد) (رجوع به ايام مشهوره).

ديكان: يعنى شماس (تاريخ كليساى قديم ص 109).

ديرانى: (بفتح الدال) نسبة الى الدير على غير قياس. و المراد به الراهب القائم بامور الدير. و هى من السريانية «ديرنايا» (ذيل كتاب ديارات شابشتى ص 105).

ديوان: 1 - يعنى ادارۀ دولتى و مجازا خود دولت. ريشۀ اين لفظ در اوستا

ص: 920

«ديپ» بمعنى نوشتن (مى باشد) و الف و نون علامت نسبت است. و معنى لفظ: جاى نوشتن چيزهاى دولتى (است) ديوان و دبير و دفتر و دبستان از يك ريشه است. «نه مال دارد كه ديوان ببرد نه ايمان دارد كه شيطان ببرد» مثل است - ديوان خانه: يعنى: ادارۀ دولتى - ديوان رسالت - ادارۀ انشاء دولتى.

2 - يعنى كتاب شعر (زيرا در كتاب شعر اشعار نوشته مى شود).

3 - يعنى محاكمه: «خدا ديوان تو را بكند». اين معنى مجاز از معنى اول است.

4 - يعنى ديوها و در اين صورت جمع «ديو» است.

(عين لفظ ديوان به دو معنى اول، در عربى استعمال شده) (فرهنگ نظام اقتباسا).

ذ

ذكران مرتوما: (رجوع به ايام مشهوره).

محرر اين تفسير گويد: ذكران بضم ذال جمع ذكر (با دو فتحه است) و غلط است و صحيح آن ذكرى (بكسر ذال و سكون كاف و راء الفى است) كه اسم مصدر است از تذكير يعنى پند دادن(1) در قاموس مى نويسد:

و قوله تعالى «و ذكرى للمؤمنين» اسم للتذكير - «و ذكرى لأولى الألباب» عبرة لهم و «انى له الذكرى» من اين له التوبة «و ذكرى الدار» اى يذكرون بالدار الآخرة و يزهدون فى الدنيا «فانى لهم اذا جاءتهم ذكراهم» اى فكيف لهم اذا جاءتهم الساعة بذكراهم... و القرآن ذكر فذكروه اى جليل نبيه خطير فاجلّوه و اعرفوا له ذلك و صفوه به او اذا اختلفتم فى الياء و التاء فاكتبوه بالياء كما صرح به ابن مسعود (ه).(2).

ر

ربن: و تكتب ربان: لفظة سريانية، معناها الراهب (ذيل كتاب ديارات

ص: 921


1- ياد بود. و در كتاب ديارات شابشتى در ذيل ص 48 بمعنى يادگار گفته.
2- شايد «ذكران» سريانى باشد.

شابشتى ص 53) (ظاهرا ربن بر وزن جعفر است).

الرها (بفتح راء): اطلب أورفا.

ز

الزنار: (بضم الزاء و شد النون) جمعه زنانير (كمصابيح) و الزنارة ما يشد على الوسط (يونانية) (المنجد).

ژ

ژزوئيت ها: اينياس دولويولا(1) Ignacedeloyola كشيش متعصب كاتوليك اسپانيولى (1491-1551. م)(2) كه در برابر ظهور فرقۀ پروتستان در مذهب مسيح براى جلوگيرى از انهدام مذهب كاتوليك فرقۀ يسوعيين [ژزوئيت(3) Jesuites ](4)يعنى سربازان عيسى را تأسيس كرد و اين فرقه در سراسر جهان به تبليغ دين مسيح پرداختند (فرهنگ امير كبير).

محرر اين تفسير گويد: در اين مورد كتاب اطلاعات عمومى تأليف عنايت اللّه شكيباپور ص 516 چهار اشتباه مرتكب شده:

1 - «اين ياس دولوايولا» را مؤسس ژزوئيتها گفته و اين غلط است.

2 - انگيزيسيون غلط و صحيح آن انكيزيسيون است.

3 - انكيزيسيون يا تفتيش عقايد در اسپانيا مقدم بر تأسيس ژزوئيتها بوده است نه اينكه آنان باعث شده باشند (صفحات 190 ببعد كتاب تاريخ اصلاحات كليسا را به بينيد).

4 - «ژزوئيتها» را «ژزويتها» نوشته.

اغناطيوس دى لويولا (القديس -) (Ignaccdeloyola) : (1491-1556) ولد فى لويولا (اسبانيا) توفى فى روما. مؤسس الرهبانية اليسوعية (1540). له كتاب «الرياضات الروحية» و «القوانين التأسيسية للرهبانية اليسوعية» (Gonstitutions)

ص: 922


1- طبق تاريخ اصلاحات كليسا ايگناتيوس لويولا، صحيح است. ب.
2- در سال 1540 وى سرباز اسپانيولى بود.
3- ژزوئيتها صحيح است. ب.
4- - Jesuits صحيح است. ب.

و «الرسالة فى الطاعة» (المنجد ج 2).

س

سپتيوجنت: (Septuagint) يعنى «ترجمۀ هفتاد» (در قرن دوم قبل از ميلاد هفتاد نفر از علماء يهود بأمر بطلميوس(1) پادشاه مصر، تمامى عهد عتيق را از عبرانى به يونانى ترجمه نمودند و اين ترجمه امروز معروف به «ترجمۀ هفتاد» است (تاريخ كليساى قديم ص 21).

سدير: اقول: «الخورنق» من اشهر قصور الحيرة. و قد زالت معالمه. راجع وصفه و ما قيل فيه. «السدير» من اشهر قصور الحيرة، و يقترن اسمه فى اكثر الأحيان؛ «الخورنق» و السدير معرب «سه دير» لانه كان فى داخله ثلاث قبب. فان «دير» (بكسر الدال) باللغة البهلوية معناها القبة و لا اثر له اليوم (كتاب الحيرة ليوسف غنيمة ص 19-24 بغداد 1936) و (الالفاظ الفارسية المعربة لادى شير ص 86) (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 152). (السدير «كامير» قصر كان للنعمان - منجد).

خورنق (بر وزن سفرجل است).

الشعانين: و السعانين بالسين المهملة: و هما سواء. و الشعانين مشتقة من العبرية «هوشعنا» و معناه: انقذنا، و يسوع مشتقة منها و معناه المخلص (انجيل متى 9:21 و يوحنا 13:12 و المزامير 25:118 و 26).

و عرف الشعانين فى المؤلفات العربية القديمة بالسباسب... و وجه التسمية قد ضاع، و للشعانين عند النصارى، عيد يقع فى الأحد الذى يسبق عيد الفصح من كل سنة. فهو من الأعياد المتحولة (ذيل كتاب ديارات شابشتى ص 42).

قال الثروانى:...

ثم قلدنى من الزيتون *** و الخوص - و شاحا

... فى هذا اشارة الى ما يحمله النصارى من سعف النخل أو أغصان الزيتون فى عيد الشعانين، اتباعا لما ورد فى انجيل يوحنا (12:12-13) (ذيل كتاب ديارات

ص: 923


1- - Ptolemy .

شابشتى ص 113).

سعانين و سعانين صغير (رجوع به ايام مشهوره).

سلاق: (رجوع به ايام مشهوره).

سليح: لفظ سريانى است و اصل آن (شليحا) است يعنى رسول (ذيل كتاب ديارات شابشتى ص 171).

سينودوس وقتى (بكسر سين يائى و ضم نون واوى و نيز ضم دال واوى) (يعنى مجمع دينى وقتى) كه براى بحث در امور عقائدى و ادارى جماعت تشكيل مى شود از جمله:

1-1 - سينودوس أرمن كاتوليك أورشليم سال 1651 2 - سينودوس أرمن كاتوليك بزمار (بشد ميم) سال 1851 3 - سينودوس أرمن كاتوليك روما سال 1911 2-4 - سينودوس أقباط كاتوليك اسكندريه سال 1898 3-5 - سينودوس سريان كاتوليك دير الشرفة سال 1888 (سريان بضم سين است).

4-6 - سينودوس كلدان - ربان هرمزد سال 1853 5-7 - سينودوس ملكيين كاتوليك دير المخلص لبنان سال 1751 8 - سينودوس ملكيين كاتوليك - سال 1790 9 - سينودوس ملكيين كاتوليك دير القرقفۀ لبنان سال 1806 10 - سينودوس ملكيين كاتوليك عين تراز سال 1835 11 - سينودوس ملكيين كاتوليك أورشليم سال 1849 6-12 - سينودوس موارنه سال 1580 13 - سينودوس موارنه سال 1596 14 - سينودوس موارنه دير اللويزۀ لبنان سال 1736 (قوانين مجمع لبنانى كه دستور

ص: 924

موارنه است در آن برقرار شده).

7-15 - سينودوس يعاقبه دير الزعفران نزديك موصل سال 1724 سينودوس دائم: مجمع دينى است كه براى بحث در امور عقائدى و ادارى جماعت تشكيل است و اهم آنها:

سينودوس كنيسۀ ارثوذكسيه (ارتدوكس) روسى يا سينودوس مقدس است كه بطرس بزرگ در سال 1672 تأسيس كرد كه پس از انقلاب روسيه ملغى شد در 1917.

سينودوس دائم پروتستنت: كه در فرانسه است و در انگلستان آن را «كونغرس» مى گويند.

سينودوس يهود: كه (سنحدرين)(1) (بفتح سين و سكون نون و فتح حاء و سكون دال) گفته مى شود و آن مجمع دينى يهود است كه اول بار در عهد موسى يا بعد از اسيرى يهود در بابل تشكيل شد.

سنحدرين: مركب است از هفتاد و يك عضو كه به سه گروه تقسيم مى شوند:

1 - كهنه (كاهنان) رؤساء فرقۀ بنى لاوى 24 نفر.

2 - كتبه (معلمين ناموس).

3 - شيوخ رؤساء اسباط.

از امتيازات اين مجمع اين است كه: آن محكمۀ عالى است در هرگونه دعاوى، و مرجع تمام شئون ادارى است. و اين مجمع حق شرح شريعت موسى و حق تأويل آن را دارد.

اين مجمع سلطان مطلق داشت تا آنگاه كه هيروديسيان سپس رومانيان حكومت بر بنى اسرائيل را عهده دار شدند - پس، براى سنحدرين، اهتمام به امور دينى و تصميم دربارۀ بعض دعاوى باقى ماند و بس.

ص: 925


1- سنهدرين كتاب اقامة الشهود.

مجمع: در اصطلاح مسيحيان مجلس شور اسقفان است در زير نظر حبر اعظم براى تصميم قطعى در كارهاى كنيسه (كليسا). و مجمع «مسكونى» است هرگاه تمام اسقفان جهان (مسكونه) حاضر شوند يا «اقليمى» است يا «طائفى». و مسيحيان به هفت مجمع مسكونى مذكور در ذيل «سينودوس» اعتراف دارند (مراجعه شود).

مجامع مسكونيه:

1 - نيقاوى اول سال 325 بر ضد آريوس.

2 - قسطنطينى اول 381 3 - أفسسى 441 بر ضدّ نسطور.

4 - خلقدونى 451 بر ضد مونوفيزيه.

5 - قسطنطينى دوم 553 6 - قسطنطينى سوم 680 بر ضد مونوتيليه.

7 - نيقاوى دوم 787 در شأن ايقونات.

8 - قسطنطينى چهارم 869 9-12 - چهارم مجمع لاتران 1122، 1139، 1179، 1215 13 - مجمع ليون اول 1245 در شأن اتحاد.

14 - مجمع ليون دوم 1274 در شان اتحاد 15 - مجمع قيانا (بقاف سه نقطه) 1311 16 - مجمع كنستانسيا 1414-1418 17 - فلورنتينى 1431 18 - لاترانى پنجم 1512-1517 19 - تريدنتينى 1545-1563 20 - فاتيكانى (بفاء سه نقطه) 1870 (المنجد ج 2 ص 265 و 278 و 479 به ترجمه).

ص: 926

ش

الشتيق: لفظة سريانية «شتيقا»، بمعنى الساكت و الصامت. و فى الديارات من كان اصحابها يلازمون الصمت و السكوت، حتى عرفوا ب «السكوتيين» و لعل قبة الشتيق منها (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 155 ديده شود).

الشعانين: (رجوع به سعانين).

الشماس: يعنى خادم (رجوع به لغت التشميس).

الشماس: دون القسيس. جمعه شمامسة. و الكلمة سريانية معناها الخادم (المنجد).

الشمعلة: قراءة النصارى فى اعيادهم (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 131).

الشهار: لفظة سريانية بمعنى السهار. و هو، عند النصارى، من يتولى ترتيب صلاة الليل فى الكنائس.

باشهرا: اللفظة سريانية «بيث شهرا» بمعنى محل السهر، و عندهم ايضا «صلوثا دشهرا» و «قال دشهرا» اى صلاة السهر (انظر دليل الراغبين ص 771) (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 52 و 235).

شيرين: دخترى سريانى ارمنستانى بوده كه به ازدواج خسرو در آمده است و نظامى دربارۀ درايت شيرين در ذيل عنوان (خواب ديدن خسرو، پيغمبر اكرم را) چنين سروده:

چنين گفت آن سخن پرداز شب خيز *** كز آن آمد خلل در ملك پرويز

كه از شبها شبى روشن چو مهتاب *** جمال مصطفى را ديد در خواب

خرامان گشته بر تازى سمندى *** مسلسل كرده گيسو چون كمندى

به چربى گفت با او كاى جوانمرد *** ره اسلام گير از كفر برگرد

جوابش داد: تا بى سر نگردم *** از اين آيين كه دارم بر نگردم

سوار تند از آنجا شد روانه *** به تندى زد بر او يك تازيانه

ز خواب خوش چو خسرو اندر آمد *** چو آتش دودى از مغزش بر آمد

ص: 927

سه ماه از ترسناكى بود بيمار *** نخفتى هيچ شب ز اندوه و تيمار

يكى روز از خمار تلخ شد تيز *** به خلوت گفت شيرين را كه برخيز

بيا تا در جواهرخانه و گنج *** به بينيم آنچه از خاطر برد رنج

ز عطر و جوهر و ابريشمينه *** بسنجيم آنچه باشد در خزينه

وزان، بى مايگان را مايه بخشيم *** روان را زين روش پيرايه بخشيم

سوى گنجينه رفتند آن دو همرأى *** نديدند از جواهر بر زمين جاى(1)

خريطه بر خريطه بسته زنجير *** ز خسرو تا به كيخسرو همى گير(2)

چهل خانه كه او را گنج دان بود *** يكى زان آشكارا ده نهان بود(3)

بهر گنجينه ئى يك يك رسيدند *** متاعى را كه ظاهر بود ديدند

دگرها را به نسخت راز جستند *** ز گنجوران كليدش بازجستند

كليد و نسخه پيش آورد گنجور *** زمين از بار گوهر گشت رنجور

چو شه گنجى كه پنهان بود ديدش *** همان با قفل هر گنجى كليدش

كليدى در ميان ديد از زر ناب *** چو شمعى روشن ازبس رونق و تاب

ز مردم بازجست آن گنج را در *** كه قفل آن كليدش نيست در بر(4)

نشان دادند و چون آگاه شد شاه *** زمين را داد كندن بر نشانگاه

چو خاريدند خاك از سنگ خارا *** پديد آمد يكى طاق آشكارا

در و دربسته صندوقى ز مرمر *** برآن صندوق سنگين قفلى از زر

ص: 928


1- ازبس جواهر فراوان بود، زمين پيدا نبود.
2- خريطه: كيسه و صندوقهاى چرمى دربستۀ محكم است. يعنى خريطه ها كه از خسرو تا به كيخسرو يادگار و ذخيره بود همه در زنجير بسته شده بود.
3- يعنى از چهل خانه كه گنج دان خسرو بود يك گنج پيدا و ده گنج پنهان بود. و بايستى از روى نسخه و دفتر، آن گنجهاى پنهانى زير زمين را بيابند.
4- يعنى از مردم گنجور پرسيد كه: در اين گنج كه كليد قفل آن مانند ساير گنجها در بر قفلش نيست كجاست؟

بفرمان شه آن در بر گشادند *** درون قفل را بيرون نهادند

طلسمى يافتند از سيم ساده *** برو يك پاره لوح از زر نهاده

برآن لوح زر از سيم سرشته *** زر اندر سيم تركيبى نوشته(1)

طلب كردند پيرى كان فروخواند *** شهنشه زان فروخواندن فروماند

چو آن تركيب را كردند خارش(2) *** گذارنده چنين گردش گذارش

كه شاهى كاردشير بابكان بود *** به چستى پيشواى چابكان بود

ز راز انجم و گردون خبر داشت *** در احكام فلك نيكو نظر داشت

ز هفت اختر چنين آورد بيرون *** كه در چندين قران از دور گردون

بدين پيكر پديد آيد نشانى *** در اقليم عرب صاحب قرانى(3)

سخنگوى و دلير و خوب كردار *** امين و راست عهد و راست گفتار

به معجز گوش مالد اختران را *** به دين خاتم بود پيغمبران را

ز ملتها بر آرد پادشائى *** به شرع او رسد ملت خدايى(4)

كسى را پادشاهى خويش باشد *** كه حكم شرع او در پيش باشد

بدو بايد كه دانا بگرود زود *** كه جنگ او زيان شد صلح او سود

چو شاهنشه در آن صورت نظر كرد *** سياست در دل وجانش اثر كرد

بعينه گفت كاين شكل جهانتاب *** سوارى بود كان شب ديد در خواب(5)

چنان در كالبد جوشيد جانش *** كه بيرون ريخت مغز از استخوانش

ص: 929


1- يعنى با سيم و زر صورتى و تركيبى برآن لوح با خطوطى چند نقش شده بود.
2- خارش بمعنى تحقيق و جستجو است.
3- يعنى بدين شكل و شمايلى كه نقش شده.
4- يعنى فقط شريعت و دين او خدائى بر ملت ها دارد. ملت خدايى بمعنى پادشاهى بر دين است.
5- يعنى خسرو گفت اين شكل كه اردشير نقش كرده بعينه همان شكلى است كه من در خواب ديدم.

بپرسيد از بريدان(1) جهانگرد *** كه در گيتى كه ديدست اين چنين مرد؟

همه گفتند: كاين تمثال منظور *** كه دل را ديده بخشد ديده را نور

نماند جز بدان پيغمبر پاك *** كزو در كعبه عنبربوى شد خاك

محمد كايزد از خلقش گزيده است *** زبانش قفل عالم را كليد است

برون شد شاه از آن گنجينه دلتنگ *** از آن گوهر فتاده بر سرش سنگ(2)

چو شيرين ديد شه را جوش در مغز *** پريشان پيكرش زان پيكر نغز

به شه گفت: اى به دانائى و رادى *** طراز تاج و تخت كيقبادى

درين پيكر كه پيش از ما نهفتند *** سخن دانى كه بيهوده نگفتند(3)

به چندين سال پيش از ما بدين كار *** رصد بستند و كردند اين نمودار

چنين پيغمبرى صاحب ولايت *** كز او پيشينه كردند اين روايت

به خاصه حجتى دارد الهى *** دهد بر دين او حجت گواهى

ره و رسمى چنين بازى نباشد *** برو جاى سرافرازى نباشد

اگر بر دين او رغبت كند شاه *** نماند خار و خاشاكش در اين راه

ز باد افراه(4) ايزد رسته گردد *** به اقبال ابد پيوسته گردد

بر او نام نكوخواهى بماند *** همان در نسل او شاهى بماند

به شيرين گفت خسرو: راست گوئى *** بدين حجت اثر پيداست گوئى

ولى زانجا كه يزدان آفريده است *** نياكان مرا ملت پديد است

ره و رسم نياكان چون گذارم! *** ز شاهان گذشته شرم دارم

دلم خواهد ولى بختم نسازد *** نوآيين آنكه بخت او را نوازد

ص: 930


1- بريدان يعنى قاصدان.
2- يعنى از گوهر وجود پيغمبر، سنگ بر سرش خورد.
3- يعنى درين پيكر و تمثال كه پيش از ما در اين گنجينه پنهان كرده اند، سخن بيهوده نگفته و ننوشته اند.
4- پاداش و مكافات.

در آن دوران كه دولت رام او بود *** ز مشرق تا به مغرت نام او بود

رسول ما به حجتهاى قاهر *** نبوت در جهان مى كرد ظاهر

گهى مى كرد مه را خرقه سازى(1) *** گهى مه كرد با وى خرقه بازى

گهى با سنگ خارا راز مى گفت *** گهى سنگش حكايت بازمى گفت

شكوهش كوه را بنياد مى كند *** بروت خاك را چون باد مى كند

عطايش گنج را ناچيز مى كرد *** نسيمش گنج بخشى نيز مى كرد

خلايق را ز دعوت جام مى داد *** بهر كشور صلاى عام مى داد

بفرمود از عطا عطرى سرشتن *** بنام هركسى حرزى نوشتن

حبش را تازه كرد از خط جمالى *** عجم را بركشيد از نقطه خالى

چو از نقش نجاشى بازپرداخت *** به مهر نام خسرو نامه اى ساخت

(كتاب خسرو و شيرين نظامى تصحيح وحيد دستگردى به خلاصه).

ص

الصابغ: لقب يوحنا المعمدان (المنجد).

الصبغة: (بكسر الصاد) النوع - المعمودية - و الصبغة (بفتح الصاد) عامية - الملة - الدين (المنجد).

الصلوات: كنائس اليهود، اصله بالعبرانية صلوثا (بفتح الصاد و ضم اللام الواوى و الثاء الالفى). و الصلاة: الدعاء و الرحمة و الاستغفار و حسن الثناء من اللّه عز و جل على رسوله صلّى اللّه عليه و آله و عبادة فيها ركوع و سجود، اسم يوضع موضع المصدر صلى صلاة (لا تصلية) دعا (قاموس).

صلوات: «بتحريك» كنشتهاى يهودان است و اصل او در لغت عبرى «صلوثا» بفتح اول و ضمّ ثانى و ثاء مثلثه و قصر آخر است يعنى عبادتگاه - و صلاة (بر وزن سلام) بمعنى

ص: 931


1- خرقه سازى ماه كنايه از شق القمر است و مصرع دوم اشاره به رفتن ماه است در گريبان پيامبر (ص) كه از مجعولات ملحق است و دشمنان براى لكه دار كردن شق القمر ساخته اند. ب.

خواندن و بخشيدن و طلب كردن(1) و نيكوئى ستودن خدايست پيغمبر خود را و عبادت و بندگى است كه در (آن) ركوع و سجود است و اين اسم است كه در جاى مصدر نهاده شده است و گفته مى شود كه صلى صلاة از باب تفعيل (و صلاة بر وزن سلام است) و گفته نمى شود كه صلى تصلية به صيغۀ مصدر باب مذكور - يعنى خواند خواندنى (شرح قاموس).

صليب: گروه بسيارى از نصارى مدعى اند كه عيسى مصلوب شده است و در فرهنگ امير كبير در لغت عيسى نوشته كه: عيسى مصلوب شده است و محرر اين تفسير از بى اطلاعى نويسندۀ فرهنگ مزبور كه مسلمان است بسى در عجبم! زيرا، معتقد تمام مسلمانان بنص قرآن كريم اين است كه: عيسى مصلوب نشده است.

فرهنگ مزبور غلطهاى شاخدار ديگر نيز دارد مثل اينكه: بجاى «تايباد» از شهرهاى خراسان «طيبات» نوشته. و مثل اينكه منارجنبان را از آثار شيخ بهائى گفته در صورتى كه از آثار عهد مغولان است. و مثل اختلاف گوئى در كاشف ستارۀ نپتون در لغات «نپتون» و «هرشل». و مثل اينكه اصل لغت رود هيرمند را «هلمند» دانسته در صورتى كه «هندمند» صحيح است.

به خلاصه، همۀ اين اشتباهات معفو است و ليكن، اشتباه دربارۀ عيسى، گناهى است نابخشودنى. زيرا، چرا فرهنگى كه طول و عرض درياها را مى نويسد، از ضروريات دين اسلام بايد بى اطلاع باشد.

الصومعة (بفتح الصاد و الميم و العين): جبل او مكان مرتفع يسكنه الراهب او المتعبد قصد الانفراد. ثم اطلقت الكلمة على الدير. الصومعة أيضا العقاب. البرنس.

اعلى كلّ جبل اذا كان مستدق الرأس، جمعه صوامع (وزان مساجد) (منجد).

صوم كبير - صوم نينوى - صوم الشليخين - صوم ايليا - صوم مارت مريم (در ايام مشهوره مذكور است).

ط

الطقس: (بر وزن وقت) جمعه طقوس (بر وزن حضور): الطريقة، و غلب على

ص: 932


1- طلب كردن عفو. ب.

الطريقة الدينية فهو بمعنى النظام و الترتيب و اقامة الشواعر - و عند العامة، حالة الجو و ما يعرض عليها من التغير (يونانية) (المنجد ج 1).

طيزناباذ: من اقدم مدن العرب الجاهلية فى العراق. كانت تقع بين الكوفة و القادسية، بينها و بين القادسية ميل. و تعرف اطلالها اليوم باسم «طعيريزات» و هى على نحو تسعة كيلومترات من شمال شرقى النجف (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 150).

طيزناباذ (بكسر طاء يائى و فتح زاى است).

طيلسان: (براى توضيح طيلسان شيرويه كه در داستان عبد المسيح و خالد بن الوليد در ص 736 همين جلد مذكور است، باين اشعار نظامى مراجعه شود):

<(رفتن خسرو به نزد پادشاه روم)>

وز آنجا نيز يكران راند يكسر *** به قسطنطينيه شد سوى قيصر

چو قيصر ديد كامد بر درش بخت *** بدو تسليم كرد آن تاج با تخت

چنان در كيش عيسى شد بدو شاد *** كه دخت خويش «مريم» را بدو داد

(خمسۀ نظامى ص 160).

چنان افتاد تقدير الهى *** كه بر «مريم» سر آمد پادشاهى

(خمسۀ نظامى ص 266).

چو آمد مهد «شيرين»(1) در مداين *** غنى شد دامن خاك از خزائن

(خمسۀ نظامى ص 386).

ز «مريم» بود يك فرزند خامش *** چو شيران ابخر و «شيرويه» نامش(2)

(خمسۀ نظامى ص 412).

ببالين شه آمد تيغ در مشت *** جگرگاهش دريد و شمع را كشت

(خمسۀ نظامى ص 418).

ص: 933


1- شيرين سريانى مسيحيه و از ارمنستان بوده.
2- ابخر: گنديده دهان و اين خصلت در وجود شير موجود است يعنى از صفات شير، فقط گند دهان داشت (وحيد).

دل «شيرويه» «شيرين» را ببايست *** و ليكن با كسى گفتن نشايست

نهانى كس فرستادش كه خوش باش *** يكى هفته درين غم باركش باش

چو هفته بگذرد، ماه دوهفته *** شود در باغ من چون گل شكفته

خداوندى دهم بر هر گروهش *** ز «خسرو» بيشتر دارم شكوهش

چو گنجش زير زر پوشيده دارم *** كليد گنجها او را سپارم

چو «شيرين» اين سخنها را نيوشيد *** چو سر كه تند شد چون مى بجوشيد

فريبش داد تا باشد شكيبش *** نهاد آن كشتنى دل بر فريبش(1)

پس آنگه هرچه بود اسباب «خسرو» *** ز منسوج كهن تا كسوت نو

به محتاجان و محرومان ندا كرد *** ز بهر جان شاهنشه فدا كرد

چو بگذشت از جهان، ده چيز بگذاشت *** كز آن ده بر همه شاهان سرافراشت

از آن ده نه تبه كردم بر اين شوم *** كه ويران شد ز بيدادش برو بوم

من ار چه هم از آن ده گانه بودم *** بخوبى در جهان افسانه بودم

در ايام پدر اين ناجوانمرد *** ز ناپاكى به پيوندم طمع كرد

كنون چون كرد كوته روز «خسرو» *** دگر ره شد كهن طبعش بمن نو

گر از دل كرد بر «خسرو» تباهى *** تبه كردم بر او اسباب شاهى

چو «خسرو» را بدانسان بدسرانجام *** پس از وى كس مبيناد از من اين كام

بدان آيين كه ديد آن زخم را ريش *** همان جا دشنه ئى زد بر تن خويش

(خمسۀ نظامى تصحيح وحيد دستگردى ص 419-423 به خلاصه).

محرر اين تفسير گويد: خلاصۀ كلام اين است كه: زن «خسرو» «مريم»

ص: 934


1- يعنى شيرويه كه بسبب كشتن پدر، كشتنى و واجب القتل بود به فريب شيرين دل برنهاد (وحيد).

مسيحيه، دختر پادشاه روم بوده و پس از جريان مفصلى اين ازدواج انجام شده و پسرى زائيده و نامش را «شيرويه» گذاشته اند. بعدها دل بى قرار «خسرو» عاشق «شيرين ارمنستانى» شده و ليكن در حيات «مريم» اين عمل غير مقدور بوده، در عين حال «شيرين» آتش «خسرو» را با برانگيختن رقابت «فرهاد» تيز مى كرده. و ليكن خسرو، فرهاد را با نقشۀ حيله آميز كشته بعد از آن هم مريم مرده و موانع وصلت خسرو با شيرين از ميان رفته و وصلت انجام شده. پس از مدتى نامۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به «خسرو» رسيده كه اسلام بياورد، متأسفانه «خسرو» آن نامه را پاره كرده و از يمن (كه مستعمرۀ ايران بوده) مأمورينى فرستاده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به ايران (مداين پاى تخت بوده) بياورند - به نفرين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه نامه اش دريده شده وضعى پيش آمده كه پهلوى خسرو بامر «شيرويه» پسر «خسرو» و «مريم» دريده شده - و پس از كشته شدن «خسرو»، «شيرويه» كه قبلا دل باختۀ «شيرين» بوده به «شيرين» پيشنهاد ازدواج داده است - «شيرين» هم «شيرويه» را اغفال كرده و ابراز خشنودى نموده به پيشنهاد «شيرين» نه امتياز «خسرو» را «شيرويه» بر باد داده و دهمى، خود «شيرين» بوده كه «شيرين» هم در مراسم به دخمه سپردن «خسرو»، وارد دخمه شده و خودكشى كرده است. (اين طيلسان جزء همان بربادرفته هاست كه به عبد المسيح رسيده، همان عبد المسيح مسيحى مقيم كشور حيره، همان حيره كه مجاور ايران و جزء مستعمرات ايران بوده است).

ع

عشاء ربانى: Communion برحسب عقيدۀ كليساى كاتوليك روم در مراسم عشاء ربّانى، نان و شراب تغيير ماهيت داده و مبدل به گوشت و خون مسيح مى شود (تاريخ اصلاحات كليسا ص 125) و هزاران هزار نفر بجرم اينكه تغيير ماهيت را عقيده غلط و باطل دانسته، كشته شده اند (تفصيل در تاريخ مزبور).

(عشاء: بفتح عين است).

عكبرا: سريانية و هى من «عقبرا» بمعنى الفأر و الجرذ، لعلها سميت بذلك

ص: 935

لوفرة هذه الحيوانات فى تلك البقعة [دليل الراغبين ( A 560)].

عكبرا: بضم اوله و سكون ثانيه و فتح الباء الموحدة، و قد يمد و يقصر، بليدة من نواحى دجيل، قرب صريفين و أوانا، بينها و بين بغداد عشرة فراسخ و النسبة اليها عكبرى و عكبراوى (معجم البلدان).

كانت عكبراء من الجانب الشرقى على شاطئ دجلة. فلما استحالت الدجلة الى جهة الشرق، صارت دجلة تحتها تسمى الشطيطة؛ و أوانا تقابلها من غربى الشطيطة، و خربت و انتقل اهلها الى أوانا و غيرها، و صار ما فى شرقيها الى دجلة من عمل دجيل، و يسمى الآن المستنصرى، لأن الامام المستنصر استخرج له نهرا يسقيه من دجيل و وقفه (المراصد لابن عبد الحق ملخصا) (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 228 و 229 به خلاصه).

علمانيه Laicisme : مذهب القائلين ان الانسان فى حياته المدنية و السياسية و الاجتماعية لا يحتاج الى القيم الدينية (منجد ج 2) يعنى علمانيه، مذهب كسانى است كه مى گويند: انسان در زندگانى مدنى و سياسى و اجتماعى، نيازى به سرپرست دينى ندارد.

فرمسون: (بفتح فاء و سكون راء و فتح ميم) يا «فرانمسون» (بسكون نون و فتح ميم) يا «مسون» (بر وزن صبور): معناه البناءون الاحرار. جمعية سرية يتعاهد المنتمون اليها على حفظ اسرارها و على مساعدة بعضهم بعضا. يتخذون آلات البناء شعارا كالمطرقة و البيكار. مذهبهم العلمانية (منجد ج 2).

ماسونية (بشد ياء): اطلب فرمسون (منجد ج 2).

اين چهار لغت بمعنى بناهاى آزادى خواه است و اينان جمعيت سرى هستند كه اسرار جمعيت را فاش نمى سازند و به يكديگر كمك مى كنند و آلات بنائى شعار آنهاست مانند: چكش و پرگار.

دير عمان (بر وزن سلام): لغت سريانى است يعنى دير الجماعة (معجم - البلدان).

ص: 936

العمر: بضم اوله و سكون ثانيه، لفظة سريانية (عمرا) بمعنى البيت و المنزل و المراد به هاهنا: الدير، جمعه أعمار (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 121).

عيد بشارت - عيد تجلى - عيد چنكه - عيد شمع - عيد الصليب - عيد فطر - عيد قلنداس - عيد قيامت - عيد مزمارى (در ايام مشهوره ذكر شده است مراجعه شود).

عيسى: اسم عبرانىّ استعملوه اسما لسيدنا يسوع المسيح. و النسبة اليه عيسوى و عيسى (بشد الياء فى الأخيرين) (المنجد).

غ

الغطاس: (وزان كتاب) عند النصارى: عيد الظهور الالهىّ (المنجد).

الغفارة: (وزان طياره) رداء واسع يلبسه الاحبار فى الهياكل (دخيلة) (المنجد).

ف

الفاتيكان (بفاء سه نقطه) (حاضرة -) Vatican : دولة مستقلة فى اوروبا.

مساحتها 44 هكتارا. عدد سكانها المقيمين/ 1000 منهم 716 يحملون جنسية الفاتيكان. تقع فى اطراف روما الشمالية الغربية. تكونت بموجب معاهدة اللاتران (1929). رئيسها البابا او الحبر الاعظم و هو الرئيس الروحى الأعلى للمسيحيين الكاثوليك المنتشرين فى المسكونة اجمع. من اهم بناياتها قصر الفاتيكان، تحيط به الجنائن و كنيسة القديس بطرس. و تلتحق بحاضرة الفاتيكان بلدة كاستل عند ولفو (بعين سه نقطه) Gandolfo Castel و بعض الكنائس و البنايات الموجودة فى روما (المنجد ج 2).

فاصلۀ بين موسى و عيسى قريب 1300 سال است (تاريخ كليساى قديم ص 19).

فرمسون: (رجوع به علمانيه).

فصح (بكسر اول و سكون ثانى): نزد نصارى عيد تذكار قيامت مسيح است كه از مردگان برخاست. و فصح يهود عيد تذكار خروج يهود است از مصر. و اين كلمه در زبان عربى داخل شده است (المنجد به ترجمه).

ص: 937

محرر اين تفسير گويد: معنى فصح را در (ايام مشهوره) به بينيد. و بيان منجد و منجديان دربارۀ قيامت مسيح، مجعول است.

فطرمارت مريم: (رجوع به ايام مشهوره).

فم الصلح (بكسر الصاد): بلدة على دجلة فوق واسط، بينهما سبعة فراسخ.

و فيها كانت دار الحسن بن سهل وزير المأمون. و فيها بنى المأمون ب «بوران» (معجم - البلدان).

فيلسوف: كلمه اى است يونانى و بمعنى دانش دوست است (تاريخ كليساى قديم ص 10).

الفلسفه: الحكمة. التأنق فى المسائل العلمية و التفنن فيها. علم الاشياء بمبادئها و عللها الأولى. و الكلمة من الدخيل. الفيلسوف (بفتح الفاء و سكون الياء و فتح اللّام و ضم السين الواوى) العالم بالفلسفة. ارسطوطاليس. جمعه فلاسفة (المنجد).

ق

قادسية: فى العراق، قادسيتان، الأولى قرب سامراء و الثانية قرب الكوفة و قد اشتهر امرها أثناء الفتح العربى، لأن عندها، جرت «وقعة القادسية» المعروفة فى التاريخ (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 150).

قاسم كوئى: (در ايام مشهوره ديده شود).

قاموس كتاب مقدس: توضيح و تفسيرى است از مطالب مربوط به كتاب مقدس (عهد عتيق و عهد جديد). اين كتاب ترجمه اى است از قاموس انگليسى كه توسط امريكن شركت سوسايتى انتشار يافته و سپس بوسيلۀ جميز هاكس و ويليام وايشم در آن تجديد نظر شده و توسط آقاى حسين حجازى در 988 صفحۀ وزيرى به فارسى ترجمه شده است.

القبه: جمعه قباب (وزان كتاب) و قبب (بضم القاف و فتح الباء الأولى) بناء سقفه مستدير مقعّر - القبة الخضراء او الزرقاء: قبة السماء... قبة الشهادة عند اليهود:

خيمة كان يغطى بها تابوت العهد و يقال لها ايضا قبة الزمان (المنجد).

ص: 938

قتل يحيى: (در ايام مشهور ديده شود).

القدس: (بضم القاف و سكون الدال) اورشليم - قدس الأقداس عند اليهود:

مكان من الهيكل كان يدخله عظيم الأحبار عندهم مرّة فى السنة.

روح القدس (بضم القاف و الدال معا) و الروح القدس عند النصارى: الأقنوم الثالث من الأقانيم الالهية.

روح القدس عند المسلمين: الملاك جبريل.

القداسة (بفتح القاف): الطهارة؛ و لقب الحبر الأعظم يقال «قداسة الحبر الأعظم او صاحب القداسة».

القادس: البيت الحرام. القداس (بضم القاف و شد الدال): جمعه قداديس (وزان مصابيح) عند النصارى: هو ذبيحة جسد و دم السيد المسيح يقدمان على الهيكل تحت شكلى الخبز و الخمر (المنجد).

القدس (بسكون الدال): صدر الكنيسة، او المذبح فيها. و هو مجتمع القسوس و الشمامسة فيها. (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 22).

القس: جمعه قسان. و القس لفظة سريانية معناها الشيخ و المراد به خادم الكهنوت عند النصارى أى خادم دينهم و امامهم فى أمور عبادتهم. و تأتى على وزن فعيل (بصيغة المبالغة) و منها القسيس فى العربية (مجلة المجمع العلمى العربى 24 - 1949 ص 488) (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 131).

القس (بفتح القاف): من كان بين الأسقف و الشماس. الكاهن جمعه قسوس (وزان حضور).

القسيس (وزان كبريت): بمعنى القسّ جمعه قسيسون (بكسر القاف) و قسان (بضم القاف و شد السين) و أقسة و قساوسة (وزان اجنه و بطالسه) (المنجد). (كلمۀ اسقف ديده شود).

قسيس: كلمة سريانية فى الاصل معناها شيخ و فى العرف الكنسى هو أحد أصحاب المراتب فى الديانة و هو بين الأسقف و الشماس و يقال انه فى العربية مأخوذ من قسمت

ص: 939

الشىء اذا تتبعته و طلبته قبلا، أوقس الابل قسا اذا أحسن رعيها، و لا شك أن القسيس مفروض فيه ان يكون القدوة الحسنة لأتباعه و رعيته (ذيل معجم القرآن ملخصا).

القلاية: جمعه القلايات: الصومعة التى ينفرد فيها الراهب (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 109).

القلية (بكسر القاف و شد اللام المكسور و فتح الياء): حجرة الناسك او الراهب (يونانية). القلاية (بكسر القاف و شد اللام الالفى و فتح الياء): مسكن الاسقف (يونانية) (المنجد).

ك

كاتدرائية (بكسر التاء و سكون الدال و كسر الهمزة و شد الياء): كنيسة الكرسى الأسقفى (يونانية) (المنجد).

الكاتوليك: الواحد «كاتوليكى» (بشد الياء): اسم شامل لجميع المسيحيين المنضمين تحت رئاسة البابا خلف القديس بطرس و نائب السيد المسيح و رأس الكنيسة المنظور و معلمها (يونانية) (المنجد چاپ هفدهم).

كاتوليكوس: Catholicos لفظ كاتوليكوس بمعنى عمومى است. و اعراب، اين كلمه را «جاثليق» گفتند (تاريخ كليساى قديم ص 274).

الكاثوليكية (الكنيسة - اى الجامعة): هى الكنيسة. اى جماعة المسيحيين.

أسسها السيد المسيح و رتب مؤمنيها تحت سلطان الرسل و الأساقفة من بعدهم يرئسهم القديس بطرس هامة الرسل و الحبر الأعظم خليفته. و هى تنفرع، فى وحدة الايمان و السلطة، الى طوائف تتباين بطقوسها و لغاتها. و عدد الكاثوليك فى العالم حوالى ال 400 مليون (منجد ج 2).

كرزن (لارد -)(1): سياس معروف انگلستان است كه در 1859 ميلادى متولد

ص: 940


1- لرد Lord لقب موروثى اشراف انگليس است. اين لقب در انگلستان به بعضى اشخاص كه داراى مقامات عاليه باشند داده مى شود (فرهنگ نو عميد). بنابراين، لرد كرزن صحيح است. ب.

شده و در 1899 الى 1905 نايب السلطنۀ هندوستان بوده. در زمان فرمانفرمائى وى ژرژ پنجم پادشاه انگلستان در موقع ولايتعهدى باتفاق ملكه به هندوستان مسافرت نمودند. از 1916 تا 1919 مشاغل مهمه اى از قبيل عضويت شوراى جنگ بين المللى اول و بعدا رياست شوراى مزبور و رياست مجلس اعيان و وزارت خارجۀ انگلستان را داشته است. در حين (تصدى) وزارت خارجۀ همين رجل سياسى بود كه قرار داد معروف با وثوق الدوله رئيس الوزراى ايران منعقد گرديد. لارد كرزن كتاب مفصل و مشروحى راجع به ايران و مسلۀ ايران(1) در دو جلد تأليف نموده و از جمله كتب سودمندى است كه در اين باب نگارش يافته (ذيل ص 28 كتاب سفرنامۀ ژنرال سرپرستى سايكس يا دو هزار ميل در ايران ترجمۀ حسين سعادت نورى).

علم كلام: نام علمى است كه در آن عقائد اسلاميه با ادلۀ عقليه ثابت كرده مى شود و آن را علم اصول دين و علم نظر و استدلال و علم توحيد و صفات و فقه اكبر هم گويند و دارندۀ علم كلام را «متكلم» (مى گويند).

علم كلام در آخر قرن اول هجرى در (ميان) مسلمانان پيدا شد ليكن، در قرن دوم بجهت ترجمۀ حكمت يونانى به عربى و تعليم آن، ترقى كامل نمود. متكلمين، ادلۀ عقليۀ اصول اسلام را از حكمت يونانى هم مى گرفتند، و شيوع بى دينى هم كه يك اثر حكمت يونانى بود سبب ترقى علم كلام گرديد كه علماى متدين اسلام براى سدّ بى دينى، همت به تكميل علم كلام گماشتند.

فرق اوائل متكلمين: معتزلى و اشعرى بودند كه هر دو از ميان رفتند و اكنون فرقۀ شيعه در اصول عقائد خود نمايندۀ تقريبى معتزلى است و فرقۀ سنى نمايندۀ تقريبى اشعرى.

باين علم كلام، اين نام (را گذاردند) زيراكه، دارندۀ آن در كلام و مناظره با مخالف، ماهر مى شود (فرهنگ نظام).

محرر اين تفسير گويد: اول مسأله ئى كه متكلمين در صدر اسلام از تفاصيل آن

ص: 941


1- كتاب روابط ايران و انگلستان در قرن 19 (كتاب رهبران مشروطه).

بحث كردند موضوع كلام خدا يعنى سخن خدا بود و ازاين جهت باين فن، «علم كلام» گفتند (شرح طريحى نجفى هامش ص 19 شرح باب حادى عشر). بنابراين، قسمت اخير بيان فرهنگ نظام بى اساس است.

كلمة اللّه: هو الأقنوم الثانى من الثالوث الأقدس (المنجد).

گ

گرجستان: كه در زبان روسى «گروزيا» Grousia خوانده مى شود، يكى از جمهوريهاى قفقازيه و جزو(1) اتحاد جماهير شوروى (روسيه) شامل بخش غربى و قسمتى از ناحيۀ مركزى قفقاز يعنى جلگۀ رود «كورا» و دامنۀ كوهستانهاى غربى قفقاز، و از مغرب متكى به درياى سياه، داراى 000، 450، 3 نفر جمعيت گرجى مسيحى و پاى تخت آن شهر «تفليس» يا «تبليسى» كه شهرى است زيبا در كنار رود كورا.

گرجستان مركز كشت غلات و پنبه و انگور و مركبات و يكى از نواحى حاصلخيز و داراى منابع سرشار معدنى است (فرهنگ امير كبير).

گل: Gaul (مملكت گل، فرانسۀ امروزه است).

ل

لوتر (مارتين -) (Luther) : در سال 1483 در آيسليبن Eislcbcn آلمان متولد شد بعد كشيش گرديد سپس بضد عقائد پاپ قيام كرد و در 18 فوريۀ سال 1548 وفات يافت و در معبد «ويتن برگ» Wittenberg مدفون گرديد، يعنى در همان جائى كه 31 سال قبل وى آن 95 فقره نظريات و ملاحظات خود را روى معبد نوشته بود و از آن رهگذر نهضتى برپانمود كه روح تازه ئى در كالبد مسيحيت دميد (تاريخ اصلاحات كليسا).

م

مائده: در انجيل يوحنا باب 9:21 به خلاصه مى نويسد: عيسى خود را به شاگردان ظاهر ساخت و براى شاگردان طعامى تهيه كرد زيرا، چنين وارد است:

ص: 942


1- جزء صحيح است. ب.

«پس چون به خشكى آمدند آتشى افروخته و ماهى برآن گذارده و نان ديدند».

... در قرآن كريم در سورۀ مائده، نزول مائده را فرموده، النهايه در انجيل تمام واقعه را نقل نكرده ولى، در قرآن كريم تمام آن نقل شده است (در ايام مشهوره هم «مائده» بيان شده است).

مائده: ريشۀ كلمه از (م - ى - د) است و جمع آن موائد بر وزن مساجد است و نيز مائدات و معنى آن خوان است كه طعام برآن باشد و بمعنى خود طعام و نيز اطاق غذاخورى است (المنجد به ترجمه).

(خوان بر وزن غلام و كتاب است يعنى سفره و كلمه فارسى است) (المنجد).

مأمون: صلاح صفدى(1) در كتاب لامية العجم نوشته كه: مأمون چون با يكى از پادشاهان نصرانى صلح كرد (و گمانم اين است كه شاه جزيرۀ قبرس بوده) درخواست كرد كه كتابخانۀ يونان را براى او بفرستد. و نزد آنان مجموعه اى از كتابها بود كه در دسترس احدى نبود. شاه، خواص خود را احضار و دراين باره مشورت كرد، تمام حضار گفتند: اين كتابها را نفرست. و ليكن، يك مطران (بزرگ ترسايان) گفت: بفرست، زيرا، اين علوم وارد هر ملت متشرعى بشود آن ملت را فاسد مى سازد و بين علماى آنها خلاف بوجود مى آيد (سفينة البحار در لغت «امن» ج 1 ص 43 به ترجمه).

(مار) و (مارى): كلمۀ سريانى است يعنى سيّد و بيشتر دربارۀ قديسين استعمال مى شود.

و (مرت) بر وزن قفل: در مؤنث به كارمى رود (المنجد به ترجمه در لغت مور).

مار: يعنى مقدس (قاموس مقدس ص 113).

مرتا: مؤنث. كلمه آرامى است كه معنايش خداوند پرورنده مى باشد(2) (قاموس مقدس).

ص: 943


1- صفد (بر وزن اسد) نام شهرى است در جليل بالا (فلسطين) ده هزار سكنه دارد. در ايام سلاطين مماليك، پاى تخت نيابت بود - صلاح الدين خليل (1296-1362) معروف به صلاح صفدى در «صفد» متولد شده.
2- معنى مفهوم نيست.

مر (و تكتب مار): لفظة سريانية معناها السيد و هى لقب يطلق على القديسين و الاولياء و الجثالقة و الأساقفة.

مارت: لفظة سريانية معناها السيدة (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 45 و 131).

ليلة الماشوش (او ليلة الحاشوش): و هى ليلة تختلط (فيها) النساء بالرجال فلا يرد أحد يده عن شىء و لا يرد احد احدا عن شىء (كتاب ديارات شابشتى ص 60 و 61).

يعنى شب ماشوش، شبى است كه: زنان با مردان درهم مى آميزند و هيچ گونه مانعى در انجام هيچ گونه كارى نيست.

شب ماشوش در عيد يكشنبه از روزۀ بزرگ نصارى است و در ذيل دير الخوات ذكر شده. و اب انستاس مارى كرملى در كتاب لغة العرب 8 (1930) ص 368-373 و حبيب زيات در كتاب الديارات النصرانية ص 109-112 دربارۀ اين شب بحث كرده و آن را تهمت به دير الخوات دانسته اند(1) (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 60 و 61).

(ماشوش در ايام مشهوره ديده شود).

المالاباريون: طائفة من المسيحيين تقطن ساحل مالابار. قال التقليد: انهم حفدة المسيحيين الذين تنصروا عن يد توما الرسول. انتموا طقسا و عقيدة الى الكنيسة النسطورية فتكونت منهم الكنيسة «المالابارية النسطورية» و عدد افرادها اليوم بضعة آلاف. و قد انفصل عنهم فريقان: «المالاباريون الكاثوليك» الذين عادوا الى وحدة الكنيسة الجامعة (القرن 16-17 ميلادى) معتنقين طقوس الكلدان الكاثوليك. عددهم يتجاوز المليون. لا يرئسهم بطريرك. و «المالاباريون اليعاقبة» طقسا و عقيده الذين يقطنون خاصة سواحل الهند الشرقية. يبلغ عددهم المليون. اطلب المالنكوريون.

(المنجد ج 2).

المالنكوريون (بفتح لام و كسر راء و شد ياء): طائفة من المسيحيين الكاثوليك

ص: 944


1- شيرينى كام ليلة الماشوش و دير خوات كار دنيا را به تشكيل هزاران هزار مجالس رقص دسته جمعى كشانيد، ديگر دفاع لازم نيست. ب.

فى الهند الشرقية تنتمى الى الكنيسة السريانية طقسا. انفصلت عن المالاباريين اليعاقبة و عادت الى وحدة الكنيسة الجامعة (1930). عدد مؤمنيها 000، 80 اطلب المالاباريون (المنجد ج 2).

مثل افلاطونيه:(1) پروردگارها و رب النوعها. چون يونانيهاى قديم مثل هندوهاى امروز قائل به خداهاى بسيار بودند، افلاطون كه حكيم موحد بوده خواست به تأويل، يونانيها را هم از خود راضى دارد؛ خدايان آنها را مخلوق خدا و مربيان عالم جسمانى ناميد به اين طور كه: براى هر نوع موجود اين عالم، يك وجود مجرد است كه مربى او است. براى انسان يك انسان مجرد است در عالم مجردات كه رب النوع او است و همچنين براى اسب و مرغ و جز آنها. حكماى اشراقى اسلام هم تابع افلاطون بودند يعنى رب النوعها را قبول داشتند و بعضى از احاديث اسلام را اشاره به آن دانستند. مثل اين حديث كه: خروسى است در عرش كه هروقت او مى خواند تمام خروسهاى اين عالم هم مى خوانند. بعد از افلاطون كه اذهان يونانى عادى به حدسيات فلسفى شده و دين بت پرستى سست گشته بود، ارسطو، عقيدۀ به رب النوعها را بدون دليل دانسته بجاى آن عقول عشره را فرض نمود (فرهنگ نظام).

محرر اين تفسير گويد: عقول عشره هم مهملات است.

تذكر: در ادبيات فارسى، خم نشستن نسبت به افلاطون داده شده، از جمله لسان الغيب گويد:

جز فلاطون خم نشين شراب *** سرّ حكمت به ما كه گويد باز؟

و ليكن، اين نسبت اشتباه است و ديو جانس فيلسوف قديم يونانى كه شوخيهايش در تاريخ ضبط شده است؛ در خم مى نشسته.

زندگى فيلسوف مذكور از (412 تا 323 قبل از ميلاد بوده) (اقتباس از

ص: 945


1- «مثل» بضم ميم و ثاء هر دو و «مثل» بضم ميم و سكون ثاء و «أمثله» بفتح همزه و سكون ميم و كسر ثاء و فتح لام، همه جمع بر مثال (بر وزن كتاب) است. و مثال يعنى مقدار و نيز شبه و نيز چيز و نيز قصاص (المنجد به ترجمه).

فرهنگ نظام).

محمود پسر ميرويس: محمود نابكار پس از دو سال سلطنت اتفاقيّه بقتل پادشاه زادگان صفوى كه محبوس بودند فرمان داد و 39 نفر صغير و كبير سيّد بى گناه را بقتل رسانيد.

و از غرائب اينكه در همان شب، حال بر وى گشته، ديوانه شد و دستهاى خود را خائيدن گرفت و كثافات خود را خوردى و بهر كس دشنام و ياوه گفتى و در اين حال بمرد.

اشرف نامى از ايشان بجاى او نشست. وى به شجاعت و تدبير موصوف بود.

احمد پاشا سردار روم با اشرف افغان به جنگ پرداخت و آخر در ميانه مصالحه شد.

پس، اشرف مذكور، سلطان مغفور شاه سلطان حسين را در اصفهان بقتل رسانيده نعش او را به دار المؤمنين قم فرستاده دفن كردند و باقتدار بود تا از پادشاه عاليجاه شاه طهماسب منهزم و مستأصل گرديد. مدت استيلاى افاغنه هفت سال بطول انجاميد (به خلاصه از تاريخ حزين).

مداين: همان تيسفون است. اين پاى تخت، چون از سه شهر تركيب يافته بود، اعراب آن را «مداين» ناميده اند (تاريخ ايران قديم ذيل ص 234).

مدائن يا مداين (تا اصل آنچه باشد)(1) جهت اينكه اين كلمه را جمع آورده اند نديده ام. ولى، خود معتقدم كه چون اين محل، جاى پادشاهان اكاسرۀ ساسانيه و غيرهم بوده است هر پادشاهى شهرى در پهلوى شهر قديم مى ساخته و اسمى برآن مى گذاشته است: اول شهر زاب است بعد شهر اسكندر بعد شهر طيسفون بعد شهر اسفانير بعد شهر روميه. لذا، مجموع اينها را «مدائن» گفته اند.

حمزه گفته: اسم مدائن در زبان فارسى توسفون است و به طيسفون و طيسفونج

ص: 946


1- اگر ريشۀ كلمه ياء داشته باشد مداين (با ياء) است مثل معيشه و معايش. و اگر ياء نداشته باشد و از (مدن) باشد مدائن (با همزه) است (معجم البلدان به ترجمه).

تعريف شده است. و جهت اينكه عرب آنجا را مدائن گفته براى اينكه هفت شهر است و مسافت بين شهرها نزديك يا دور است و آثار و اسماء آنها باقى است و آنها چنين است:

اسفابور - وه اردشير - هنبوشافور - درزنيدان - وه جنديوخسره - نونيافاذ - كردافاذ. پس از تعريب به ترتيب: اسفانبر - بهر سير - جنديسابور - در زيجان - روميه، خوانده شده و دو اسم اخير را بحال خود گذارده اند.

پس از اينكه عرب، مالك آن سرزمين شد كوفه و بصره را خطكشى كردند و مردم از مدائن به آن دو شهر و به سائر شهرهاى عراق رفتند. بعد حجاج، واسط را خطكشى كرد و دارالاماره شد. پس از زوال دولت بنى أميه، منصور عباسى بغداد را خطكشى كرد و مردم به آنجا منتقل شدند. بعد معتصم، سامراء را خطكشى كرد و خلفاء عباسى مدتى در آنجا بودند باز به بغداد برگشتند و اكنون بغداد مركز شهرهاى عراق است. اينك مدائن يك شهر كوچك و شبيه به دهى است كه تا بغداد شش فرسخ فاصله دارد و مردم آنجا كشاورز و دروگرند و اهلش غالبا شيعۀ دوازده امامى اند و در سمت شرقى نزديك ايوان مداين، قبر سلمان فارسى است و زيارتگاه است. و گمانم كه مدائن اسم دو ده از نواحى حلب هم هست (به ترجمه و خلاصه از معجم - البلدان).

مريم: جمعه مريمات: علم امرأة (سريانية معناها المرتفعة) (المنجد چاپ هفدهم).

روزۀ مريم: كنايه از خاموشى و مرگ است.

چنگ مريم: گياهى است مانند پنج انگشت كه زن چون دشوار زايد در آب افكند و گويند چون بخيسد زن فارغ شود.

درخت مريم: نخل خرماست كه براى مريم بعد از خشكى سبز شد و بار آورد.

نظامى فرموده:

چو مريم روزۀ مريم نگه داشت *** دهان دربست از آن شكر كه شه داشت

ص: 947

برست از چنگ مريم شاه عالم *** چنانك آبستنان از چنگ مريم

درخت مريمش چون از بر افتاد *** ز غم شد چون درخت مريم آزاد

(خسرو و شيرين نظامى ص 267 با ذيل وحيد چاپ ابن سينا تهران).

مزدك: نام مؤسس مذهب اجتماعى و دينى. مزدك پسر بامداد در زمان سلطنت قباد در (488-531) ظهور كرد. مزدك با فتح ميم مشتق از كلمۀ دينى مزد (با سه فتحه) بمعنى دانش و تفقه در دين زرتشتى و از القاب خداست. خدا را اهورامزد و دين زرتشت را مزديسنه (بفتح ميم و دال و ياء و نون هر چهار) گويند (فرهنگ شاهنامه). تفصيل در مورد مزدك بعدا خواهد آمد.

المزكا: (بفتح الميم و سكون الزاى): اسم للخمر و الماء، يستعملونها فى التقديس (سريانية معناها المزج) (المنجد).

المسح: ثوب من الشعر غليظ، يلبسه الرهبان على البدن، تقشفا و قهرا للجسد. جمعه أمساح و مسوح (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 42).

(مسح بر وزن فكر است و ضمنا مسح، خاص رهبان نيست) (منجد را به بينيد).

مسيح (بر وزن سعيد): (صفت مشبهه بمعنى مفعول است) و آن دو معنى دارد:

1 - روغن ماليده شده.

2 - لقب حضرت عيسى است كه يكى از پيغمبران بنى اسرائيل است. موافق كتب عهد عتيق، هر پادشاه يهود، مسيح بوده يعنى وقت نشستن بر تخت، بدست پيغمبر يا كاهن بزرگ زمان خود، روغن مالى مى شده. و انبياء بنى اسرائيل پيشگوئى كرده بودند كه: مسيح (پادشاه) بزرگى از يهود خواهد برخاست كه باعث نجات ايشان خواهد شد. يهود، حضرت عيسى را براى آن قبول نكردند كه شاه نبود و بدست پيغمبر يا كاهنى روغن مالى نشده بود و فلسطين را هم از دست روميها آزاد نكرد.

(نصارى مى گويند:) مقصود از پيشگوئى انبياء پادشاه باطن و نجات دهندۀ روح مؤمنين بوده كه صفت يك پيغمبر است و يهود، شاه ظاهرى فهميدند.

مسيحا: همان مسيح است و الف علامت تعظيم است در فارسى، مثل: صائبا - صدرا -

ص: 948

طالبا و غيرها.

مسيح نفس و مسيحا نفس: حكيم حاذق و مرد صاحب دل و مستجاب الدعوه است.

مسيحى:

1 - هر چيز منسوب بمسيح و نصرانى.

2 - در موسيقى نام آوازى است از دستگاه نوا (فرهنگ نظام).

(بقيه در كلمۀ «النصرانى»).

مطران: (بر وزن انصار و بر وزن انسان) رئيس كهنه است و او ما فوق اسقف و پائين تر از بطريرك است. جمعش مطارنه و مطارين است بر وزن ضواربه و مصابيح (المنجد).

(در المنجد چاپ هفدهم اضافه كرده كه: اين لغت از لفظ «ميتريبوليتس» يونانى جدا شده و معناى اين «المدينة الأم» است، زيرا آن، كرسى مطران است كه معمولا در شهر يا در قصبه است.

در كتاب ديارات شابشتى (ذيل ص 131) «مرطبليط» مى نويسد، بعد آن را تحريف «مطروپوليط» مى گويد يعنى متربوليت (MetroPolitian) ، بعد مى نويسد:

من القاب رجال الدين النصارى، و منها اختصر لقب المطران. و هو دون الجاثليق (الخزانة الشرقية لحبيب زيات) (159:4).

مكادونيه: يعنى مقدونيه (تاريخ كليساى قديم ص 11).

ملتان (بر وزن سلطان): (در فرهنگ امير كبير مولتان ضبط كرده و مى نويسد:) از شهرهاى كشور پاكستان (همسايۀ جنوب شرقى ايران) واقع در ايالت پنجاب (پاكستان غربى) داراى 000، 143 نفر جمعيت و مركز صنايع نساجى و مكانيكى است.

الملكية: و يسمعون بالملكيين و الملكائيين و الملكانيين، و الواحد منهم ملكى و ملكائى و ملكانى: «هم المسيحيون الشرقيون المنتمون الى الكرسى الانطاكى، الخاضعون لملوك الروم، المعتقدون بتقرير المجمع الخلقيدونى، التابعون للكرسى الرومانى. و اسم الملكى اطلقه عليهم السريان منذ أواسط القرن الخامس للميلاد،

ص: 949

و أسموهم روما و خلقيدنيين و يونانيين. لأنهم قالوا بمقالة مرقيان ملك الروم (450 - 457. م) و اتبعوا معتقد المجمع الخلقيدونى المنعقد عام 451. م، و تركوا بمرور الزمان طقسهم الأنطاكى السريانى القديم و بدلوا الطقس البوزنطى اليونانى».

(المشرق 34 [1936] م ص 37) (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 109).

الملكيون (بفتح اللام): هم المسيحيون اللذين خضعوا للمجمع الخلقيدونى (451) الذى انحاز اليه الملك مرقيانوس. هم فى طاعة بطريرك انطاكية و منهم الفرع الذى اتحد بالكرسى الرسولى (القرن 18) لغتهم الطقسية اليونانية و العربية (منجد ج 2).

النساطرة او الأشوريون: طائفة من المسيحيين ينتسبون الى نسطور بطريرك القسطنطنية. قطنوا فى كردستان بين الموصل و ارمينيا الى ان تبدد شملهم بعد حرب 1914 فتفرقوا فى بلدان شتى. ازدهرت عندهم الحياة الرهبانية فاوفدوا المبشرين الى آسيا الشرقية منذ فجر القرن 6 ميلادى و منهم انتشرت النصرانية فى فارس و الهند و الصين (منجد ج 2).

نسطور Nestorius : بطريرك القسطنطينية (428-430) حرمه المجمع الافسسى المسكونى (431). اليه ينسب النساطرة او الأشوريون (منجد ج 2).

اليسوعيون: رهبانية أسسها القديس اغناطيوس دى لويولا (1540). ينصرف اعضاؤها الى الوعظ و التعليم و اعمال الرسالة دخلوا الاقطار الشرقية ففتحوا الاديرة فى حلب - دمشق - صيدا - طرابلس لبنان - عينطورة كسروان. بعد الغائهم (1773-1814) عادوا ففتحوا دير بكفيا لبنان (1833)، اكليريكية غزير (1846) جامعة القديس يوسف فى بيروت (1875) مدرسة القاهرة (1879).

اليعاقبة: طائفة مسيحية. قالت بالطبيعة الواحدة و هو تعليم يعقوب البردعى اسقف الرها. ظهر منها علماء كأبى الفرج ابن العبرى و البطريرك ميخائيل السريانى.

عددهم اليوم نحو 80/000 يسمون السريان القديم او الارثوذكس تمييزا عن السريان الكاثوليك (منجد ج 2).

ص: 950

الموارنة: طائفة مسيحية ظهرت فى وادى العاصى حوالى سنة 400 فى عهد مروان (745-746) نزح الموارنة الى جبال لبنان و استوطنوها. اول بطريرك وطد أسس الطائفة فى لبنان ماريوحنا مارون و للبطريرك المارونى دور هام فى حياة لبنان.

(المنجد ج 2).

موبد (بفتح باء):

1 - دانا و عالم.

2 - نزد زردشتيان ملاى از درجۀ پائين، و بالاتر از او «دستور» است. در پهلوى «مگوپد» بوده، در اوستا «مغوپيتى» بمعنى رئيس مغ (مغان) بوده (كلمه، مركب از «مغ» و «پت» است كه پ قلب به باء، و تاء قلب به دال شده است. مانند «سپهبد» كه أصل آن سپه پت بوده و «پت» بمعنى بزرگ و فرمانده است. و در اوستا سپاذه پيتى و همان «پيتى» در پهلوى پت و در فارسى «بد» شده و در سنسكريت «ستاپتى» بوده) (در فرهنگ نظام كلمۀ «سپه» را به بينيد).

المونوتيلية (بضم ميم و نون واوى هر دو و كسر تاء يائى و كسر لام يائى شدّه دار):

أو أصحاب المشيئة الواحدة بدعة مسيحية ظهرت فى القرن 7 ميلادى حرّمها المجمع القسطنطينى (681) (المنجد ج 2).

المونوفيسية (بوزن مونوتيلية): أو أصحاب الطبيعة الواحدة بدعة مسيحية ظهرت فى القرن 5 ميلادى من زعمائها او طيخا فى القسطنطنية و ديوسقوروس فى الاسكندرية. حرمها المجمع الخلقيدونى (451) (المنجد ج 2).

الميرون (وزان مفعول): عند النصارى زيت مقدس يمسح به المؤمن فى بعض اسرار الكنيسة (يونانية) (المنجد).

ميسون (بر وزن ملعون): زوجة معاوية و أم يزيد الاول. سهرت على تربيته فرافقته الى البادية حيث قضى سنى صباء. كانت من قبيلة بحدل او بهدل بن كليب المسيحية (المنجد ج 2).

ميلاد يحيى - ميلاد يوحنا - ليلة الميلاد (در ايام مشهوره مذكور است).

ص: 951

ن

ناقوس: صاحب تاريخ اصفهان و رى در وقايع سال 150 هجرى متداول شدن زنگ و ناقوس را در اروپا نوشته است.

محرر اين تفسير گويد: معلوم مى شود اين تحفه، از آسيا به اروپا رفته است.

نيز محرر اين تفسير گويد: چون ناقوس در عهد عيسى و موسى نبوده است پس، اين امر هم بدعتى است كه نصارى گذارده اند.

ناووس و ناؤوس (بر وزن قاموس): مقبرۀ نصارى است(1) و جمعش نواويس بر وزن مصابيح است. و معنى ديگر كلمه، سنگى است كه كنده كارى و نقاشى شده براى گذاردن جثۀ مرده در آن (المنجد چاپ هفدهم به ترجمه).

نجران (بر وزن سلمان): مدينة فى الجزيرة العربية واقعة بين الحجاز و اليمن.

سكنها فى الجاهلية عدد وافر من المسيحيين المونوفيسية. صالحهم النبى على الجزية ثم دخلوا فى الاسلام الّا من هاجر منهم فى القرن 7 ميلادى الى نجران العراق و هى موضع على يومين من الكوفة بينها و بين واسط.

و نجران: قرية فى سوريا (السويداء) (المنجد ج 2).

شهداء نجران: هم المسيحيون سكان نجران. اكرههم ذو نواس ملك حمير اليهودى على اعتناق اليهودية فأبوا و قتلوا مع الحارث مليكهم (523) (المنجد ج 2).

كعبة نجران: اسم البيعة التى بناها النصارى فى بلدة نجران. كان فيها أساقفة مقيمون (المنجد ج 2).

وفد أساقفة نجران على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فدعاهم الى المباهلة فلما صار الغد، أبو او صالحوه سنة عشرة(2) من الهجرة و كتب لهم بذلك كتابا (ذيل تفسير آلاء الرحمن ص 290).

النساطرة: فرقة من النصارى عرفت باسم مؤسسها نسطور، الذى صار

ص: 952


1- كلمۀ دخيل در عربى است. بعض چاپهاى المنجد.
2- سنة تسعة ص 291 تفسير مزبور.

بطريركا على القسطنطينية سنة 428. م، ثم زاغ فى آرائه الدينية عما هو ثابت لدى ائمة الكنيسة. و فى سنة 431. م عقد مجمع دينى فى أفسس حرم نسطور و تعليمه و أنزله عن كرسيه البطريركى. و قد انتشرت بدعته بين كثير من نصارى المشرق من بعده و ما زالت بقاياها الى الآن بين الكلدان النساطرة. مات نسطور فى صحراء ليبيا نحو سنة 440. م (كتاب ديارات شابشتى ذيل ص 109).

(رجوع به حرف ميم در «الملكيون»).

النصرانى (بشد الياء): نسبة الى مدينة النّاصرة على غير القياس. من يتبع دين السيد المسيح. جمعه نصارى و مؤنثه نصرانيّة. النصرانيّة: دين النصارى.

الناصرة: مدينة بالجليل نشأ فيها السيد المسيح. و النسبة اليها ناصرى (بشد الياء) (المنجد ج 1).

المسيحيون: جمع المسيحى اى من اعتمد و آمن بتعليم المسيح و اعترف به، و يدعى المسيحيون ايضا النصارى نسبة الى بلدة الناصرة التى عاش فيها المسيح. عددهم فى العالم ينيف على ثمانمائة مليون (المنجد ج 2).

محرر اين تفسير گويد: مؤلف منجد، آمار مسيحيون را متجاوز از هشتصد مليون نوشته است و ليكن، در بالا بردن سطح اين آمار تعصب به كار رفته است و بايد از اين شماره بسيار كم كرد.

نصمه: (رجوع به أيقونوكلاست).

نصيبين (بكسر نون و شد صاد يائى و كسر باء يائى): مدينة فى ما بين النهرين (على نهر جغ جغ) (000، 12) اشتهرت قديما بمدرستها السريانية (المنجد ج 2).

در معجم البلدان مى نويسد: «نصيبين بالفتح ثم الكسر ثم ياء، علامة الجمع الصحيح...».

نوشيروان: پادشاه معروف ساسانى (مركب از «انوشك» يعنى جاويدان، و «ربان» يعنى روح).

نوشزاد: نام پسر نوشيروان.

ص: 953

نوشه: نام دختر نرسى (بفتح نون) و عمۀ شاپور [نوشۀ در اصل انوشك (بوده و) بمعنى جاويدان است] (فرهنگ شاهنامه).

نيقيه: (شوراى نيقيه. رجوع به شرح احوال قسطنطين).

نينوى: (رجوع به ايام مشهوره).

و

الوردية (بفتح الواو): عند الكاثوليك، عبادة يقدمونها للسيدة العذراء فى الأحد الأول من كلّ شهر (المنجد).

وين WIEN پاى تخت كشور جمهورى اتريش در اروپاى مركزى، واقع در كنار رود «دانوب»، داراى دانشگاه و كتابخانه ها و موزه هاى معتبر قديمى و صنايع الكتريكى و فلزكارى و كارخانه هاى تهيۀ اشياء تجملى و دوميليون نفر جمعيت (فرهنگ امير كبير) (طبق لاروس Vienne صحيح است).

ه

هاشم: «مقالة فى الاسلام» لهاشم العربى. و هو اسم مستعار لجرجس سال الانكليزى (المطبعة الانكليزية الاميركانية) (1913) (المنجد ج 2).

يقول محرر هذا التفسير: بأن الخبيث، أخفى نفسه الخائنة الشريرة التى تكتب بيده الجانية على الاسلام.

الهرابذة (كفرا عنه) الواحد «هربذ» (بكسر الاول و الثالث) (فارسية): عظماء الهند و قيل علماؤهم - و بمعنى خدم نار المجوس (المنجد ج 1).

ى

يسوع المسيح: هو، فى معتقد المسيحيين، الأقنوم الثانى من الثالوث الأقدس (1) و كلمة اللّه المتجسد من مريم العذراء لخلاص العالم. ولد فى بيت لحم اليهودية على أيام او غسطس قيصر (752 لتأسيس روما). عاش فى الناصرة(2) الى سن الثلاثين

ص: 954


1- همۀ نصارى اين موضوع را قائل نيستند و با هيچ مبنائى درست نيست. ب.
2- اگر به مصر نرفته باشد. ب.

و منها سمى الناصرى. ثم أخذ يبشر بملكوت اللّه(1) صانعا المعجزات فى شفاء النفوس و الأجساد. مات مصلوبا(2) على عهد الوالى الرومانى بيلاطس النبطي و قام فى اليوم الثالث متمما النبوات(3) أسس الكنيسة(4) و هى جماعة المسيحيين. اخبار حياته و جوهر تعاليمه ملخصة فى الانجيل(5) (المنجد ج 2).

يسوع (بر وزن رسول): كلمۀ عبرانى است يعنى مخلص (باشد لام مكسور) قصد، از مسيح است و در ميانۀ اسم او و اسم يوشع (جانشين موسى مراد است) در زبان عبرانى فرقى نيست (قاموس مقدس).

قاموس مزبور در كلمۀ يوشع بن نون مى نويسد: يوشع اول اسمش «هوشع» بود يعنى او نجات مى دهد (توراة سفر اعداد 8:13) بعد از آن در آيۀ 16 به «يهوشوع» يعنى يهوه نجات مى دهد، مسمى شد.

محرر اين تفسير گويد: عجبا كه نويسندۀ قاموس مقدس شرم نكرده كه چنين تحريفى قائل شده زيرا معنى «هوشع» را براى «يسوع» كرده در صورتى كه بايد معنى «يهوشوع» را براى «يسوع» بگويد زيرا، يهوشوع و يشوع و يسوع و يوشع الفاظ مترادفه و كلمات مركبه است. و اما، جهت اين تحريف براى اين است كه: اسم يهوه (يعنى خدا) را بردارد و به دروغ به مردم بگويد: يسوع خود مخلص و نجات دهنده است. و خلاصه مرتبۀ خدائى را براى او ثابت كند! عيسى با عيسو هر دو كلمۀ عبرانى و يك معنى دارد و «عيسو» طبق نوشتۀ قاموس مقدس بمعنى مودار (يا) زبر (بكسر زاى) است.

اليسوعيون: (رجوع به لغت الملكيون).

ص: 955


1- كلمه اى بسيار نامفهوم است، مگر موسى و ديگران چه مى گفته اند؟ ب.
2- مورد قبول عموم نصارى نيست تا چه برسد به مسلمين. ب.
3- چنين نبوتى نشده تا چه رسد به نبوات. ب.
4- كجا به كنيسه درست كردن رسيد؟! مگر دروغ واجب است. ب.
5- فى الأناجيل بايد بگويد. يعنى انجيلها. ب.

يشوع: (رجوع به لغت «يسوع»).

اليعاقبه: (رجوع به لغت «الملكيون»).

يوسيفوس فلاقيوس (با قاف سه نقطه): (37-100). ولد فى أورشليم.

مؤرخ يهودى. كان شاهد عيان لخراب أورشليم و الهيكل على أيام تيطوس. له «حرب اليهود» و «العاديات اليهودية» فيه التاريخ من الخليقة الى 69 ق. م مع ترجمة حياته (المنجد ج 2) يوسيفوس: JosePhus وى مورخ يهودى است كه در زمان پولس زيست مى نمود (تاريخ كليساى قديم ص 2). (مؤرخ صحيح است. ب).

يونان: نام كشور و نام قومى كه در جنوب اروپا در شبه جزيرۀ يونانستان ساكنند. خود مردم به خود «هله نى» گويند. ايرانيها اين اسم را از نام يكى از قبايل آنها كه «يونى ها» باشد گرفته و بتمام مملكت و مردم اطلاق كردند (فرهنگ شاهنامه).

تذكر: در تدوين اين فرهنگ، زحمت بسيار تحمل شده. زيرا، در ضمن عمل معلوم شد كه مؤلفين بعض منابع مانند: فرهنگ امير كبير و دائرة المعارف عنايت اللّه شكيباپور و اطلس جهان در عصر فضا و اطلس تاريخى اسلامى (مخصوصا در قسمت آمار مسلمانان جهان)، در تأليفات خود بسيار مسامحه كرده اند. و صحيح آن مطالب از كتب معتبر مانند لاروس و منابع عربى چون معجم البلدان و غيره بدست آمد.

ص: 956

تفصيل بعض وقائع
اشاره

از سال اول ميلادى تا سال 578 ميلادى و تحقيق آنها دنبالۀ بخش اول تفصيل بعض وقايع از سال اول ميلادى تا سال 578 ميلادى

1 - حنظله (ص 560)

در حضر موت در شهر موسوم به «حاضورا»(1) چهار هزار نفر از باقيماندۀ قوم ثمود كه به حضرت صالح پيامبر عليه السّلام ايمان آورده بودند، با صالح منزل گرفتند و پس از آن، صالح وفات يافت. لذا، اين مكان را «حضر موت» ناميدند (يعنى مرگ صالح حاضر شد).

رفته رفته اين عده زاد و ولد كردند و بسيار شدند و كفر پيشه كردند و به پرستش بتها پرداختند لذا، خداى تعالى پيامبرى بنام «حنظله» براى هدايت آنان و ترك بت پرستى فرستاد. آن مردم، حنظله را در بازار كشتند. در نتيجه خداوند تمام آن جمعيت را هلاك كرد و چاههاى آب مورد استفادۀ آنان تعطيل شد و قصرهاى افراشتۀ ايشان خراب گرديد (رجوع به يكى از تفسيرهاى آيۀ «فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ فَهِيَ خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ» مذكور در سورۀ حج آيۀ 45 منقول در تفسير مجمع البيان بنقل از ضحاك).

حضرموت، بفتح حاء و سكون ضاد و فتح راء و ميم هر دو است.

حضرموت بضم ميم هم آمده، شهرى است و قبيله اى است (اقسام اعراب جزء اول و جزء دوم كلمه در معجم البلدان مفصلا و در قاموس مختصرا مذكور است).

تذكر: در معجم البلدان از «حاصورا» با صاد بى نقطه اسم برده و گفته: اسم موضعى است. و با ضاد نقطه دار از ابن قطاع نقل كرده كه اسم آبى است. ياقوت مى نويسد:

نمى دانم كه دوتا و اسم دو جاست و يا يكى تصحيف ديگرى است. و ياقوت در لغت حضور (بر وزن رسول) مى نويسد: حضور، اسم شهرى است در يمن از توابع زبيد كه بنام حضور بن عدى بن مالك بن زيد بن سدد بن حمير بن سبا؛ ناميده شده (بعد يك شعر

ص: 957


1- حضور بر وزن صبور كوهى است و شهرى است به يمن (شرح قاموس).

نقل كرده) آنگاه مى نويسد: سهيلى گفته كه: چون بخت نصّر آهنگ بلاد عرب كرد و دست يافت به خوارى آنها و جاى آباد را خراب كرد؛ اهل حضوراء را ريشه كن ساخت.

و سهيلى «حضوراء» با الف ممدود روايت كرده و اينان همانها هستند كه خدا در قرآن فرموده: «وَ كَمْ قَصَمْنٰا مِنْ قَرْيَةٍ» (1) و اين پيش آمد براى اين بود كه شعيب بن عيفى را كشتند و گفته مى شود كه: ابن ضيفون (بر وزن منصور) را كشتند (معجم البلدان به ترجمه).

حضرموت: بلاد فى جنوبى جزيرة العرب بين المملكة السعودية و اليمن و عدن و بحر العرب (او بحر عمان) و مقاطعة عمان. سكانها نحو 000، 300 و هم شيعيون شافعيون. منطقة جبلية كثيرة الأودية فيها نحر يجرى صيف شتاء هو وادى القصر.

مصبّه عند سيحوت (وزان مطلوب). بالقرب منه كانت تقع ظفار عاصمة الحميريين القدماء و فى أول الوادى بركان برهوت لم ينطفئ بعد. عاصمة حضرموت مرفأ المكلا و من بلدانه الساحليّة حورة (بفتح الحاء و سكون الواو) و الشحر (بفتح الشين و الحاء كليهما) و فى الداخل شيبام و سيون (بشد الياء) و انساب (او ينساب) (المنجد ج 2).

چون قبر حنظله را كشف كردند ديدند مردى در قبر نشسته و جبۀ پشمين پوشيده و بر دستش انگشترى است كه برآن نوشته است: «أنا حنظلة بن صفوان رسول اللّه»:

من، حنظلة پسر صفوان فرستادۀ خدا هستم. و ديدند كه لوحى از مس بر بالاى سر اوست و برآن لوح چنين نوشته:(2) «بعثنى اللّه تعالى الى حمير و همدان و العزيز من اهل يمن بشيرا و نذيرا فكذبونى و قتلونى»: خدا مرا براى دعوت مردم يمن از حمير و همدان و عزيز برانگيخت كه مژده دهم مطيعان را و بيم دهم متمردان را.

و ليكن، دعوت مرا نپذيرفتند و مرا تكذيب كردند و آنگاه كشتند.

قبر را پيران قبيلۀ جهينه كشف كرده اند. ناقل خبر صاحب كتاب كنز الكراجكى است از مردى جهنى از... (رجوع به كتاب سفينة البحار به ترجمه). (حنظله، پيامبر

ص: 958


1- سورۀ انبياء آيۀ 11.
2- لوح را ديگران از زبان حنظله تهيه كرده اند.

اصحاب رس است - سفينة البحار).

حنظلة بن صفوان كه نسب به اسماعيل بن ابراهيم عليه السّلام مى رساند در سال 119 ميلادى ظهور كرد و مأمور شد كه اصحاب رس را به دين عيسى دعوت كند و آنان مردمى بودند كه در كنار رودخانۀ ارس آذربايجان سكونت داشتند و درختان صنوبر را پرستش مى كردند و براى درختان، قربانى مى گذرانيدند. زنان به مساحقه و مردان به لواطه روزگارشان برگذار مى شد. و چون حنظله را شهيد كردند به باد تند و به آتش كه باريد نابود شدند (سپهر در كتاب ناسخ التواريخ).

محرر اين تفسير گويد: از مجموع مطالعات چنين برمى آيد كه:

1 - «حنظله» متعدد بوده اند.

2 - «رس» هم متعدد بوده.

3 - اصل ارس (بر وزن صمد) همان رس (بفتح راء و شد سين) است.

4 - قرآن كريم در سوره هاى فرقان و ق «قاف» از «رس» اسم برده است.

5 - «رس» در لغت بمعنى چاهى است كه سنگ چين شده باشد(1) و...

6 - «رس» مذكور در قرآن، مربوط به عهد عرب بائده است (كه با قوم صالح مربوط است).

7 - جغرافى نويسان و جهانگردان عرب دربارۀ «رس» مذكور در قرآن كريم، چند محل را بنام «رس» ذكر كرده اند. از جمله: ياقوت در كتاب معجم البلدان از ديگران نقل كرده كه:

الف: ديار طائفۀ ثمود است(2).

ب: اسم دهى است در يمامه(3).

ص: 959


1- تعجب است كه در معجم القرآن نوشته: چاهى است كه سنگ در آن به كار نرفته است. ب.
2- كه با قوم صالح مربوط است.
3- يمامه، بلادى است در اواسط جزيرة العرب.

ج: اسم وادى اى است در آذربايجان (كه اكنون «ارس» مى گويند) و پيامبر اينان موسى نام داشته نه آن موسى پسر عمران.

2 - مانى (ص 560)
اشاره

در اواخر قرن سوم ميلادى، عرفان جديدى كه مذهب مانى باشد بوجود آمد و مى توان گفت: دين جديدى بود.

مبدأ اين دين، خارج از امپراطورى روم يعنى در ايران بود. مى گويند:

مانى مؤسس آن از اكباتان (بكسر همزه و سكون كاف) (يعنى همدان) و پسر فتاق بوده است.

مانى در سال 215 ميلادى متولد شد و چون در مدائن نزديك بغداد به سن بلوغ رسيد با مذاهب مختلف، از: يهوديت و مسيحيت و ناستيكهاى مسيحى و دين زردشت(1) و بت پرستى كه در بين النهرين در آن زمان رواج داشت؛ آشنا گرديد.

ولى، هيچ كدام را پيروى نكرد بلكه، مدعى شد كه مكاشفه اى از خدا يافته است.

پس، در روز تاجگذارى شاپور اول پادشاه ايران (242 بعد ميلاد) به دربار پادشاه رفته در محضر عام، و خود را پيغمبر خواند و مورد التفات پادشاه واقع شد.

چيزى نگذشت كه سفرى به تركستان و چين و هندوستان نمود و شاگردان بسيارى پيدا كرد و در سال 270 بعد ميلاد به ايران مراجعت نمود و در دربار پادشاه نيز بعضى را تبليغ كرد.

مؤبدان(2) زردشتى(3) به شدت بر ضد او شوريده وى را به جلاء وطن مجبور ساختند.

بالاخره، در سال 276 بعد ميلاد بهرام اول وى را بقتل رسانيد. منقول است كه:

مانى را اول مصلوب كردند و بعد پوستش را كندند و آن را پر از كاه نموده به دروازۀ شهر جنديشاپور آويختند، و متابعان وى نيز به غايت جفا ديدند.

كتاب «شاپورگان»، از مانى است در آن مى نويسد: «حكمت و افعال يعنى عقائد و رفتار دين در هر عصرى هميشه بوسيلۀ پيغمبران از جانب خدا آورده شده

ص: 960


1- زرتشت و زرتشتى صحيح است. ب.
2- موبدان صحيح است. ب.
3- زرتشت و زرتشتى صحيح است. ب.

است: در يك عصر بتوسط پيغمبرى «بودا» نام به هند و در عصر ديگر بوسيلۀ «زردشت» به ايران و در عصر ديگر بتوسط «عيسى» به مغرب و بهمين وجه اين مكاشفه و اين نبوت در اين زمان آخر بوسيلۀ «من» - مانى پيغمبر خداى حقيقت - به بابل آورده شده است.

البيرونى مى نويسد: «مانى، مدعى بود كه فارقليط موعود مسيح مى باشد» (ه).

مانى، مدعى بود كه كار مسيح را به انجام رسانيده و خود را اولين كسى مى دانست كه معرفت كامل را به دنيا آورده است.

مانى، كتابهاى بسيار بزبان سريانى و پهلوى نوشته است.

گويند: مانى در يكى از غارهاى تركستان كتابى نوشته مدعى شد كه از آسمان برايش نازل شده. اين كتاب با تصويرات زيبا زينت شده و «ارژنك» يا «ارتنك» نام دارد و بدين جهت نويسندۀ آن در ايران به مانى نقاش معروف است.

بيشتر كتب مانى مفقود شده و ما از اعتقادات مانى فقط بوسيلۀ نوشتجات (نوشته هاى. ب) ديگران آگاه مى شويم.

مانى، يهوديت را نيز يكى از اديان غير صحيح مى شمرد و مسيحيت را نيز يكى از اديان باطله شمرده، تعليم مى داد كه رسولان عيسى، بعد از رحلتش تعاليم وى را تحريف نمودند و مى گفت كه: من احكام حقيقى مسيح را تعليم مى دهم.

او هم مانند مارسيون Marcion (1) مردن مسيح را بر روى صليب رد كرده تعليم مى داد كه زحماتش فقط ظاهرى بوده است. به اين طور، مى بينيم دين مانى اختلاط

ص: 961


1- مارسيون پسر اسقفى بود در آسياى صغير. در اواسط قرن دوم ميلادى به روم آمد و كليسائى جداگانه از كشيشان درست كرد و عقيده اش در مسئله مسيح اين بود كه: مسيح حقيقة بر روى صليب نمرد بلكه، بنظر آمد كه مصلوب شد. گويند: جماعتى از ناستيكها تعليم مى دادند كه: شمعون قيروانى در جاى مسيح مصلوب گرديد و او بشكل عيسى شد و عيسى بشكل شمعون (ص 192 و 193 تاريخ كليساى قديم به خلاصه).

غريبى از تعاليم ناستيكهاى مسيحى و دين زردشتى بود.

پيروان مانى به دو قسمت منقسم شدند. اول: كاملين يا صديقون. دوم: سامعين.

نهضت مانى ابتداء در ايران و مشرق ريشه گرفت. چون بسيارى از اشخاص شريف بدان گرويدند آنها را تحت فشار گذاردند. براى فرار از جفا، عده اى از پيروان مانى از ايران به تركستان مهاجرت نموده در آنجا بسيارى را به مذهب مانى در آوردند. اين مذهب از طرف مغرب در امپراطورى روم توسعه پيدا كرد ولى در مغرب بيشتر رنگ مسيحيت داشت. مبلغين اين كيش مى گفتند: انسان نخستين، در آسمانها نشسته و منتظر است تمامى نور در ملكوتش جمع شود. و نيز مى گفتند: مسيحيان، اين انسان نخستين را «عيسى» خوانده، و زردشتيان وى را «اهورامزده»، و بودائيها وى را «بودا» مى خوانند. باين قسم، مطابق مصلحت وقت، خود را مسيحيان حقيقى و زردشتيان حقيقى و بودائيان حقيقى مى خواندند.

وقتى مسلمين بر ايران مستولى شدند، پيروان مذهب مانى قدرى آسوده شدند.

ولى، چون در خفا بعضى از مسلمين پيرو مذهب مانى شدند، ساير مسلمين در صدد بر آمدند كه آئين مانى را از ميان بردارند. بنابراين، هزارها از پيروان مانى را بنام (زنديق) در زمان خليفه «المهدى» و جانشينانش كشتند. بااين همه شدائد، باز مذهب مانى تا 1100 يا 1200 سال بعد ميلاد يعنى قرن پنجم يا ششم هجرى در ايران پايدار ماند و در تركستان تا زمان استيلاى مغول يعنى تا قرن سيزدهم پيشرفت كرد ولى، بالاخره ناپديد گرديد(1).

تذكر: لفظ «زنديق» از كلمۀ سريانى «زديقه» كه بعربى «الصديقون» مى گويند مشتق مى باشد(2) (به خلاصه از كتاب تاريخ كليساى قديم ص 202-207).

ص: 962


1- شايد اگر اسلام هم، اسم عيسى و انجيل را در قرآن كريم ذكر نفرموده بود، مذهب عيسوى هم ناپديد شده بود. ب.
2- بعضى تصور مى كنند كه زنديق از سنديق سريانى (است). و اين كلمه از صديق آمده و صديق يكى از درجات پيروان اين مذهب بود (تاريخ ايران قديم مشير الدوله ذيل ص 260).

<نكات:> 1 - موضوع انتظار «فارقليطا» و وعده ئى كه عيسى عليه السّلام دربارۀ ظهور او داده است آن قدر در السنه و افواه مردم آن عهد شايع بوده و مردم انتظار او را داشته اند كه مانى باستظهار اسم همين منتظر، پيشرفت عجيب كرد. و چون فارقليطاى حقيقى يعنى محمّد صلّى اللّه عليه و آله آمد؛ بساط دروغين مانى برچيده شد.

و اما، توجيه فارقليطا كه در كتاب انجيل يوحنا باب 16 شمارۀ 7 آمده كه در بعض چاپها بمعنى (روح راستى) و در بعض چاپها به (تسلى دهنده) تحريف و معنى كرده اند و يا بر (روح القدس) تنزيل كرده اند؛ تحريف در منقول و خيانت در نقل و الحاق عبارت است در كلام ديگرى.

2 - موضوع بدار نرفتن عيسى در ميان مسيحيان، طرفدارانى داشته است و بعدا كشيشان، با شوراها موضوع دار را در اذهان مردم، تزريق و تلقين كرده اند و لذا فرقه هائى از مسيحيان كه بى غرض بوده اند از اعتقاد به دار زده شدن عيسى، پهلو خالى كرده اند و با معتقدين به دار، فاصله گرفته اند.

3 - در قرآن فرموده: «و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم» (سورۀ نساء آيۀ 156) يعنى عيسى را نكشتند و صليب نكردند و ليكن مشتبه شد بر ايشان.

4 - مفسرين قرآن براى فهم معنى آيه از بيانات جماعتى از مسيحيانى كه مصلوب شدن عيسى را انكار داشتند؛ استفاده كرده و گفته اند كه: عيسى به آسمان بالا برده شد و صورت شمعون بشكل صورت عيسى شد و صورت عيسى بشكل شمعون و لذا، عيسى نجات پيدا كرد و شمعون دستگير و مصلوب گرديد.

5 - محرر اين تفسير گويد: مطلب منكرين مصلوب شدن عيسى صحيح است و ليكن، طرز اشتباه شدن را در نيافته اند، و اصل مطلب همان است كه در ص 552 و 553 گفته شد.

بقاياى مانويه
اشاره

از زنادقه(1) در عهد امام جعفر الصادق عليه السّلام عبد الكريم بن ابى العوجاء و ابن

ص: 963


1- مراد مانويه اند. ب.

طالوت و ابن الأعمى و ابن المقفع و عده اى ديگر بوده اند (سفينة البحار ج 283:2).

و ابو شاكر عبد اللّه ديصانى (سفينة البحار ج 474:1 و 475).

و محاجه هاى آنها را با امام و اصحاب امام در كتب مبسوط روايات بايد ديد.

ابن ابى العوجاء

ابو جعفر محمّد بن سليمان كه از طرف منصور عباسى عامل كوفه بود، عبد الكريم بن ابى العوجاء را زندانى كرد و او دائى معن بن زائده است و مردى مانوى بود. شفعاء بسيارى در مدينة السلام بغداد نزد منصور دربارۀ عفو از ابى العوجاء اصرار كردند - تا منصور به محمّد مزبور نوشت كه او را حبس مرخص كند. پس، محمّد وى را قبل از رسيدن نامه احضار كرد و امر داد گردن او را بزنند. وى در حينى كه يقين بكشتن خود كرد گفت: «أما و اللّه لئن قتلتمونى لقد وضعت اربعة آلاف حديث أحرم فيها الحلال و أحل به الحرام و لقد فطرتكم فى يوم صومكم و صومتكم فى يوم فطركم».

يعنى آگاه باشيد اگر مرا مى خواهيد بكشيد به خدا قسم كه: چهار هزار حديث كه حلال را حرام و حرام را حلال مى سازد ساختم و شما را به افطار در ايام روزه و به روزه در ايام افطار واداشتم. پس از آن، گردن او زده شد.

(سفينة البحار ج 284:2 و 285 به ترجمه).

ابن مقفع

ابو الحسن عبد اللّه بن مقفع فارسى، فاضل مشهور ماهر در صنعت انشاء و ادب، مجوسى بود و بدست عيسى بن على عموى منصور بحسب ظاهر اسلام آورد و وى مانند ابن ابى العوجاء و ابن طالوت و ابن الأعمى، راه زندقه مى پيمود.

وى كتاب «كليه و دمنه» را بعربى نقل كرد و كتاب «الدرة اليتيمة» را تصنيف نمود و او كاتب عيسى بود. سفيان بن معاويه عامل منصور در بصره به سال 143 بأمر منصور او را كشت. كيفيت كشتن او اين است كه: سفيان بر او خشمگين بود زيرا، يك روز به سفيان گفته بود: «يا ابن المغتلمة»(1)! پس از آن، يك روز ابن مقفع بر سفيان وارد

ص: 964


1- يعنى شهوت و خواهش مادرت بجماع تيز شده است.

شد و غلامان سفيان حضور داشتند و تنور آتش شعله ور بود. سفيان گفت: يادت هست فلان روز بمن گفتى مادرم «مغتلمه» است. پس، زنده زنده اعضاء ابن مقفع او را قطع كرد و ابن مقفع بچشم مى ديد، پس از آن مجموع جسدش را در تنور ريختند (رجوع به كتاب ابن ابى الحديد در شرح فرمايش اميرالمؤمنين عليه السّلام: «ربّ عالم قد قتله جهله و علمه (معه.

خ ل) لم ينفعه» يعنى: بسا عالمى كه جهلش او را بكشتن داده و دانش او به او سودى نبخشيده است) (رجوع به كلمۀ 104 ج 3 نهج البلاغه در باب المختار من حكم اميرالمؤمنين عليه السّلام).

معاويه، وزير مهدى عباسى

معاويه، وزير مهدى (سومين خليفۀ عباسى) هم از مانويه است كه از سال 158 هجرى تا سال 169 كه كشته شده وزارت داشته است.

«وزير المهدى(1): ابو عبيد اللّه (أبو عبد اللّه) معاوية بن عبيد اللّه بن يسار الأشعرى (الزنديق) قتل سنة 169 هجرى». [راجع كتاب معجم الأنساب و الأسرات الحاكمة فى التاريخ الاسلامى للمستشرق: النمسوى(2) الأستاذ ادوارد فون زامباور (Edward-Von-Zambaur) ص 5].

تبصره: روز يكشنبه را همۀ مانويه تعظيم مى كنند، و خواص ايشان روز دوشنبه را.

رئيس مانويه بايد در بابل باشد. مانى، پيامبران و نيز عيسى را ملهم از شيطان دانسته (تفصيل در كتاب الفهرست ابن النديم ص 456 تا 473).

اسماء رؤساء منانيه «مانويه» در دولت بنى العباس و قبل از آن

اسماء رؤساء منانيه (مانويه) در دولت بنى العباس و قبل از آن ازاين قرار است:

جعد بن درهم از زنادقه است و مروان بن محمّد به او منسوبست و لذا، مروان جعدى گفته مى شود و وى مؤدب مروان و فرزندش بوده. پس او را به كيش منانيه در آورده است. جعد را هشام بن عبد الملك أموى در زمان خلافت خود، كشت.

ص: 965


1- ابو عبد اللّه محمد المهدى بن المنصور عباسى از 6 ذى الحجه سال 158 تا سال 169 ه حكومت (خلافت) داشته است.
2- نمسه: نام يكى از ممالك اروپا است. يعنى كشور اطريش (فرهنگ نظام).

و از رؤساء متكلمين كه اظهار اسلام مى كردند و زندقه را پنهان مى ساختند:

ابن طالوت، ابو شاكر، پسر برادر ابو شاكر، ابن أعدى حريزى، نعمان بن ابى العوجاء، صالح بن عبد القدوس بودند و اينها كتابها در يارى ثنويت نگاشته اند و بر بسيارى از علماء كلام، رد نوشته اند.

و از شعراء: بشار بن برد، اسحاق بن خلف، ابن سبابه (؟)، سلم الخاسر، على بن الخليل، على بن ثابت، ابو عيسى وراق، ابو العباس ناشى، و جبهانى محمّد بن احمد از زنادقه بودند.

و از وزراء: بقولى تمام برامكه مگر محمّد بن خالد بن برمك، و بقولى فضل و برادرش حسن هم از زنادقه بودند. و اما، محمّد بن عبيد اللّه، كاتب مهدى كه خود اعتراف كرد و مهدى او را كشت، و بقولى محمّد بن عبد الملك زيات هم از زنادقه بوده.

و از رؤساء مذهب منانيان در دولت عباسيان: ابو يحيى رئيس، أبو على سعيد، أبو على رجا، يزدان بخت؛ بودند. و يزدان بخت در رى بوده.

مانويه چون ديدند كه انجام مراسمشان در بابل ممكن نيست، رياست خود را به سمرقند منتقل كردند و امروز رئيسشان (-) است (كتاب الفهرست ابن النديم ص 472 تا 474 به خلاصه و ترجمه).

كتاب «مانى و دين او» كتابى است متضمّن دو خطابه از سيد حسن تقى زاده دربارۀ مانى بانضمام نقل عين متون كتابهاى عربى و فارسى دربارۀ مانى و مانويت كه احمد افشار شيرازى فراهم آورده است و مجموعا در ارديبهشت بهشت سال 1335 ه. ش در طهران در چاپخانۀ مجلس از طرف انجمن ايرانشناسى بچاپ رسيده است.

3 - اصحاب كهف( (ص 561)
اشاره

3 - اصحاب كهف(1) (ص 561)

چند نفر، از مؤمنين به كيش عيسى در زمان يكى از امپراطوران روم يعنى دسيوس، زندگانى مى كرده اند و مردمى سرشناس بوده اند و چون كيش عيسوى رسميت

ص: 966


1- الكهف جمعه كهوف (وزان قلب و قلوب): هو كالبيت المنقور فى الجبل فاذا صغر فهو الغار - الملجأ (منجد).

نداشت و عيسويان دشمن امپراطورى روم شناخته شده بودند، امپراطوران روم تا قبل از سلطنت قسطنطين مزاحمت آنان را فراهم مى نمودند و به آنها جفا مى كردند و غالبا آنها را مى كشتند (و هرگاه توبه مى كردند و براى مجسمۀ خدايان و براى روح امپراطور و به خلاصه بت، قربانى مى دادند، از قتل و زجر معاف مى شدند) لذا، اين عده، از وطن خود فرار كردند و به غارى پناهنده شدند و به خواب فرورفتند و بعد از 309 سال بيدار شدند و پس از جريانى وفات يافتند.

«دسيوس» در سالهاى 249-251 ميلادى امپراطور روم بوده است.

وطن اصحاب كهف

نام شهرى كه اصحاب كهف از آنجا گريختند «فيلادلفيا» بوده كه همين محل، اكنون شهر عمان است. «فيلادلفيا» در زمان «طراژان» شهر رومى بزرگى بوده است و آمفى تآترى كه اكنون در عمان موجود است او بنا كرده.

شهر «فيلادلفيا» در زمان خود برونق تجارت و ساختمانها و استحكامات و مجسمه ها و خيابانهاى عالى كه حفريات، صحت آن را اثبات كرده؛ معروف بوده است.

عمان: پاى تخت كشور اردن هاشمى شهرى نوبنياد است و چون در درۀ تنگى واقع شده و ساختمانها بر روى كوه بالا رفته است داراى زيبائى خاصى مى باشد و قبل از اينكه شهر جديد بنا شود آنجا دهكده اى بوده(1).

كهف

كهف در زبان عربى بمعنى اقامتگاه است كه در كوه حفر شود و وقتى اين اقامتگاه كوچك باشد همان غار است. كهف معنى پناهگاه هم مى دهد.

فاصلۀ غار تا عمان بيش از هفت كيلومتر است. اين غار در حفارى از زير خاك بدر آمده و اين غار در داخل تپه كه صخرۀ عظيمى است حفر شده، در طرف در (ب) غار

ص: 967


1- عمان (وزان صراف) عاصمة المملكة الأردنية الهاشمية (170/000). فتحها يزيد بن أبى سفيان (635. م)، آثار قديمة: منها قلعة جالوت محطة حديدية على بعد 223 كيلومتر من دمشق و 1080 كيلومتر من المدينة (المنجد ج 2).

ستونهاى سنگى زيبائى تراشيده شده و سمت چپ آن پايه اى بسيار بزرگ از سنگ ساخته شده است، مدخل غار در حدود يك متر و هفتاد سانتيمتر ارتفاع و نود سانتيمتر عرض دارد و اكنون براى محافظت، درى آهنى به آن نصب كرده اند.

وقت ورود، سه پله پائين مى رود. اينجا اطاقى است بطول و عرض تقريبى سه متر كه در طرفين آن دو محوطۀ كوچك و روبه رو يك شاه نشين وجود دارد، فضاى طرفين بقدر دو پله از كف غار بالاتر است، دو طرف غار، شش و يا هشت متر است، شاه نشين روبه رو زيباست و در حدود سه متر و نيم مى باشد، در ديوار سمت راست آن هواكش غار وجود دارد كه به بالا مى رود و سنگى كه به زيبائى تراشيده شده و سوراخ سوراخ است در وسط آن نصب شده است.

داخل غار، هشت قبر يافت شده و به ديوارهاى كهف، سنگ نبشته هائى بخط يونانى قديم و ثمودى و نوشته هائى بخط كوفى وجود دارد(1).

مسجد كهف رجيب

روى غار، صومعه اى بيزانتى ساخته شده است و بعدا مسجد بر روى آثار صومعه ساخته شده است. تاريخ ساختمان صومعه با توجه به سكه هائى كه در آنجا بدست آمده بزمان ژوستينين I-Justinien اول(2) (527-565 ميلادى) مى رسد.

در اثر كاوشهاى علمى، مسجدى ديگر در جلو غار كشف شده با محراب مسجد و منبر سه پلۀ سنگى(3).

تاريخ مسجد: مسجد در زمان خمارويه بن احمد بن طولون حاكم مصر، تجديد بناء گرديده. سنگ تاريخ بناى آن كه بدست آمده چنين است:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. هذا من ما أمر به الأمير هبة الدين. ولى عليها الأمير علاء الدين لتجديد مسجده على كهف الرجيب بنيت على يد احمد بن حواء سنة 277 هجرية». سال مزبور مطابق با سنۀ 890 ميلادى است كه خمارويه بر مصر حكومت .

ص: 968


1- پس از قرائت اين خطوط، حكم قطعى دربارۀ اين محل مى توان داد.
2- لاروس 1929.
3- در ابتداى اسلام، منبر 3 پله بيشتر نداشت.

مى كرده و فلسطين نيز در حوزۀ فرمانروائى او بوده. پس از او سلطان صلاح الدين ايوبى و قايتباى كه از مماليك مصر است مسجد را تعمير كرده اند. در آنجا سكه هاى آنان يافت شده و نوشته هاى روى سنگ و خطوطى كه داخل غار است نيز برآن دلالت دارد.

هشت جمجمۀ انسان در غار يافت شده كه باستانشناسى عمان قسمتهائى از استخوانهاى بدست آمده را براى آزمايش به لندن فرستاده است.

فك حيوانى شبيه به سگ، در مقابل غار يافت شده.

رقيم

غار در مجاورت قريۀ رجيب واقع مى باشد. به همين جهت، بنام اين قريه ناميده شده. قريۀ رجيب تقريبا در فاصلۀ پانصدمترى غار قرار دارد. و قريۀ رجيب در ادبيات عرب بنام «رقيم» ذكر شده است.

غار أفسس

قبل از اينكه كهف رجيب در سال 1963 كشف شود تصور مى شد كه غار أفسس كه در تركيه - در شصت كيلومترى ازمير - واقع مى باشد همان غار اصحاب كهف است(1) مصادر مسيحى و بعض تواريخ و كتب اسلامى از اين غار اسم برده اند، اما، خصوصياتى كه قرآن براى غار اصحاب كهف برشمرده است، بر اين غار أفسس تطبيق نمى كند.

مكتشف كهف رجيب، آقاى رفيق وفا الدجانى معاون ادارۀ باستانشناسى عمان است كه آقاى مهدى هادوى رئيس دادگسترى پيشين قم او را ملاقات كرده و خود نيز

ص: 969


1- اصحاب الكهف: يعرفون ايضا: «اهل الكهف» و «نوام أفسس السبعة» هم فئة نبذوا عبادة الأوثان و اعتنقوا المسيحية ثم هربوا من جور داقيوس الامبراطور الرومانى المضطهد (القرن 3. م) اختفوا فى مغارة و ناموا فيها نوما لم يستفيقوا منه الا بعد مضى الأعوام العديدة جدا. جاء ذكرهم فى القرآن (منجد ج 2).

در تاريخ 19 اسفند ماه سال 1342 شمسى در معيت معاون مزبور براى تماشاى كهف رفته است (سالنامۀ نور دانش سال 1344 در ص 194 تا 219 شرح جريان غار اصحاب كهف را نگاشته است).

(مقالۀ اختصاصى مكتشف غار در مجلۀ «الاخاء» از نشريات روزنامۀ اطلاعات ايران بچاپ رسيده است).

إفسس ]EPhese[ : مدينه قديمة فى بلاد إيونيا. ليس فيها اليوم الا الأنقاض. كان فيها معبد فخم لديانا. عقد فيها المجمع المسكونى الثالث الذى حرم نسطور (431).

و قد وجه القديس بولس الرسول رسالة من رسائله الى سكانها (المنجد ج 2).

أفسس بفتح همزه و فتح فاء و ضم سين اول (عهد جديد عربى مشكول).

افسوس: بضم الهمزة و سكون الفاء و السينان مهملتان و الواو ساكنة، بلد بثغور طرسوس يقال انه بلد اصحاب الكهف (معجم البلدان).

وضع كهف

غار اصحاب كهف در جنوب كوه و درب آن به شمال باز بوده مانند كوه البرز كه درش بشمال باز باشد و بيشتر گمان مى رود كه در تركيه و يا عمان باشد و ليكن در ايطاليا نيست (مشفقى).

عدۀ اصحاب كهف و اسامى آنها

عدۀ اصحاب كهف هفت نفر است: در صدر كتاب (ص 45) اين نكته گذشت. تعداد حروف (إلا قليل) هم ناظر باين هفت است و با اضافۀ سك، 8 نفس مى شود. تعداد حروف (ما يعلمهم) ناظر باين هشت است (اشراقات باطنى، دال بر اين تعداد است) و ليكن، اين تقريبات بين ديگران سنديت ندارد. از طريق عامه از امام على عليه السّلام نقل شده كه: اصحاب كهف هفت تن بوده اند و اسماء ايشان اين است:

يمليخا - مكسلمينا - مسلينا - مرتوش - برنوش - شاذنوش و اسم چوپان، مرطونس بوده است و اسم سگ ايشان قطمير بوده است (تفسير كاشفى).

صدر بلاغى در فرهنگ كتاب قصص قرآن در لغت «كهف» (در ص 403)

ص: 970

منابع اين داستان را نقل كرده است طالبان مراجعه نمايند، و از جمله مى نويسد: راژينى داستان اصحاب كهف را ضمن كتابى از خود بنام «نخبۀ قديسين FleurbesSaints » آورده و نام ايشان را چنين ياد كرده است:

1 - مالخوس Malchus 2 - ماكسيميانوس Maximianus 3 - مارسيانوس Marcien 4 - دنوسيوس Denys 5 - يوحنا Jean 6 - سراپيون SeraPion 7 - كنستانتينوس Constantion شرح قاموس مى نويسد: اسامى اصحاب كهف چنين است:

مكسلمينا: (بفتح ميم اول و كسر ميم دوم و فتح نون الفى).

أمليخا: (بفتح همزه).

مرطوكش: (بفتح ميم و ضم طاء).

يوالس: (بضم ياء و ضم لام).

سابيوس: (بكسر باء و ضم ياء).

بطينوس: (بفتح باء و كسر طاء يائى و ضم نون واوى).

كشفوطط: (بفتح كاف و سكون شين و ضم فاء واوى و فتح طاء)(1).

اقوال ديگر:

مليخا مكسلمينا مكسلمينا مكسلمينا مكسينا مليخا امليخا تمليخا مرطوس مرطونس مرطونس مرطونس يوانس سونس يونس ينبونس

ص: 971


1- ضبط اين اسامى در شرح قاموس با متن عربى آن موافق نيست. ب.

أويطانس ساريونس سارينوس ساريونس اونوس كفشططيوس بطينوس ذونوايس كيد سلططيوس ذو نواس كشفوطط كفشططيوس(1)بعد مى نويسد: مترجم گويد: ضبطى كه فقير در اسامى اصحاب كهف كرده است بنا بر اعرابى است كه در نسخه اى كه مصنف، خود با اصل كتاب خود مقابله كرده بود و در هر ورقى نوشته بود كه: (با اصل كتاب خود مقابله كرده ام) ديده شد و صحت و سقم آن بر فقير ظاهر نيست و بنا بر آنچه حموى (ياقوت) ذكر كرده، اسم پادشاه ايشان «دقيانوس» و اسم شهر ايشان كه از آن بيرون آمدند «افسوس» و اسم روستاى ايشان «رس» (بشد سين) و اسم كهف ايشان «رقيم» و اسم سگ ايشان «قمطير» است (ه).

انتقادات

1 - يك خبر ساختگى درست كرده اند كه جماعت يهود به قريش گفته اند:

از حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از سه چيز سؤال كنيد، اگر دوتاى آنها را خبر داد و امساك از جواب سومى نمود پيغمبر است و الا نه. و آن سه چيز: سؤال از قصۀ اصحاب كهف، و از قصۀ ذو القرنين، و از روح است.

محرر اين تفسير گويد: قصۀ اصحاب كهف، داستان يهودى گرى نيست و يهود با آن مخالف اند.

2 - بدنبال اين خبر ساختگى مى نويسد: حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله فرمود: فردا جواب خواهم داد، و (انشاء اللّه) نگفت و وحى چهل روز قطع شد و بعد وحى نازل شد و جواب قصۀ اصحاب كهف و ذو القرنين را داد.

محرر اين تفسير گويد: اگر قبلا پيامبر بگفتن (انشاء اللّه) مأمور بوده است، در كجاى قرآن چنين دستورى موجود است؟ و اگر قبلا مأمور نبوده است، چرا وحى

ص: 972


1- شرح قاموس، كيفيت تلفظ اين اسامى را هم نوشته و ليكن، با متن چاپى عربى، توافق نداشت. لذا، صرف نظر شد. ب.

حبس شده است؟ مجازات قبل از دستور و عقاب بلا بيان كه عقلا و نقلا قبيح است.

پس معلوم است كه اين خبر را دشمنان ساخته اند.

3 - دنبالۀ اين خبر ساختگى مى نويسد: حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله جواب روح را مبهم گذاشت.

محرر اين تفسير گويد: جواب روح را قرآن گفته و مبهم نگذارده است، زيرا فرموده است: «من أمر ربى» و همۀ مطالب در همين جملۀ مختصر گفته شده است(1).

و فخر الاسلام تفصيل انتقادات را در كتاب انيس الاعلام ص 531-533 ج 2 بيان كرده است.

به اضافه: سؤال از روح و جواب آن در سورۀ بنى اسرائيل مذكور است و جواب اصحاب كهف و ذو القرنين در سورۀ كهف بيان شده است و ربطى بهم ندارد.

4 - كتابچه اى در 88 صفحه بنام «عجائب القصص» در ترجمه و تفسير مختصر سورۀ مباركۀ كهف، بقلم ابو القاسم ياسرى بچاپ رسيده است كه كتابچه بسيار مغلوط و متأسفانه براى دانش آموزان هم نوشته شده است. نوع قضايا با اختلاف و ترديد نقل شده كه ذهن بزرگسالان را هم مغشوش مى سازد تا چه رسد به نونهالان. منابع صرافى نشدۀ كتابچه، بر اغتشاش كتاب افزوده است(2).

ص: 973


1- كل الصيد فى جوف الفراء. (فرا - بفتح فاء است) در فرائد الادب منضم به «المنجد» در ص 959 پس از ذكر اين مثل مى نويسد: «الفراء: حمار الوحش»... اصل مثل اين است كه: سه نفر براى شكار بيرون رفتند يكى خرگوشى و ديگرى آهوئى و آن ديگر گورخرى شكار كرد. آن دو نفر اولى مژده مى دادند و افتخار مى كردند ولى سومى گفت: «كل الصيد فى جوف الفراء» شكار من از هر دو بزرگتر است، هركه گور شكار كند از شكار حيوانات كوچك بى نياز است. اكنون مى گوئيم: همۀ تحقيقات روح در «من أمر ربى» از قرآن كريم جمع است.
2- از اين نويسنده: 1 - تعليمات جعفرى در اصول دين اسلام 2 - تجويد القرآن.

5 - كتابچه اى در 104 صفحه باسم اصحاب كهف نگارش توفيق الحكيم ترجمۀ ابو الفضل طباطبائى با مقدمۀ تاريخى مؤرخ آذر 29 شمسى بعنوان انتشارات انجمن كتاب بچاپ رسيده است كه توفيق الحكيم داستان اصحاب كهف را بصورت نمايشنامه درآورده است(1).

در مقدمۀ كتابچه منابع مسيحى اين داستان را مفصلا نقل كرده است و ليكن، صورت نمايشنامه كه راست با دروغهاى بسيار توأم شده است شايان انتقاد شديد است.

6 - اعلام قرآن در ص 151 تا 162 مطالبى راجع به اصحاب كهف نقل كرده كه به قلب حقائق اشبه است تا به بيان آن.

4 - جرجيس (ص 563)

در سال 329 ميلادى جرجيس پيغمبر در ارمنستان ظاهر شد و وى به شريعت عيسى دعوت مى كرد.

سپهر در كتاب ناسخ التواريخ در وقايع سال 5914 بعد از هبوط، طى 6 صفحۀ بزرگ دربارۀ جرجيس مطالبى نوشته است كه به افسانه اشبه است تا به حقيقت، و تصور مى رود كه مطالب خود را دراين باره از داستانهاى ارمنى گرفته است.

5 - قسطنطنية (ص 563)

أركاديوس Arcadius : (383-408). ولد فى اسبانيا توفى فى القسطنطنية أول الاباطرة البيزنطيين. سنة 395 قسم ابوه ثيودوسيوس Theodosius الامبراطورية الى «غربية» و عاصمتها «روما» و الى «شرقية» و عاصمتها القسطنطنية فكانت نصيبه، و حدودها من الادرياتيك الى دجلة - و من سكيتيا Scythie (او القرم) الى الحبشة.

بيزنطيا Byzance : راجع استنبول.

البيزنطية (الامبراطورية -): هى الامبراطورية الرومانية الشرقية. عرفت بالبيزنطية نسبة الى بيزنطية اسم القسطنطينية القديم. سمى العرب سكانها الروم.

ص: 974


1- دفترچۀ وصيت نامه هم بچاپ رسيده است. گرچه محرر اين تفسير آنها را نديده ام و ليكن، انشاء اللّه مشت نشانۀ خروار نيست.

القسطنطينية ConstantinoPle : راجع استنبول.

در زبان فارسى «قسطنطنيه» تلفظ مى شود و لذا، در بعضى موارد اين كتاب؛ بجاى «قسطنطينيه»، «قسطنطنيه» نوشته شده است.

الروم: اسم أطلقه العرب على البيزنطيين. اطلب الامبراطورية البيزنطية.

و الروم: ايضا اسم يطلق اليوم على المسيحيين الشرقيين الملكيين من كاثوليك و ارثوذكس.

روما أو رومية RomaRome : عاصمة ايطاليا (000، 666، 1). على نهر تيبر. من المدن الأثرية و الدينية المعدودة... قصدها القديس بطرس و فيها أقام كرسيه فتوطدت فيها النصرانية رغم الاضطهادات الدامية التى انزلها الامبراطرة عليها.

(هر شش لغت، منقول از المنجد ج 2 مى باشد).

استنبول Istanbul : در فرهنگ عيسويت نوشته شده است، مراجعه شود.

محرر اين تفسير گويد: سورۀ «روم» مذكور در قرآن كريم ناظر بهمين روم بيزنطيه است.

6 - هون (ص 563)

هون Huns : شعب صينى او مغولى الأصل. خرج من بلاد قزوين فى منتصف القرن 5. م و طغى على اوروبا و اجتاح بلاد غوليا تحت قيادة ملكه اتيلا (المنجد ج 2). [هونها در اوائل قرن دوم ميلادى در نواحى شمالى بحر خزر و اطراف رود ولگا سكونت داشتند (فرهنگ امروز)].

7 - اتيلا (ص 563)

أتيلا Attila : ملك الهون (432-453). اجتاح اوروبا و فرض الجزية على امبراطوريتى الرومان شرقا و غربا. كسره آيسيوس (451). كان أتيلا يلقّب ذاته «غضب اللّه» (المنجد ج 2). (در زبان فارسى بجاى «اتيلا»، «آتيلا» تلفظ مى شود).

8 - عبد المطلب (ص 563)
اشاره

حضرت عبد المطلب جد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، در مدينه بدنيا آمد و عمويش مطلب

ص: 975

از مكه آمد و او را از مدينه به مكه برد، نامش بمناسبت سپيدى اى كه حين ولادت در سرش بود «شيبة الحمد» است. حضرت عبد المطلب داراى جلالت آشكار و مناقب بيشمار و آيات باهره بود. تخت ابرهه براى او كج شد، آب در بيابان بى آب از زير پاى شترش جوشيد، فيل براى او احترام گرفت، از آمدن مرغان براى ريشه كن ساختن قشون ابرهه خبر داد زيرا، به يكى از فرزندان خود گفت: از كوه أبو قبيس بالا رو و سمت دريا را ببين كه از آن سو چه مى آيد، چاه زمزم را او تجديد كرد، بعنوان بزرگ حجاز بر سيف بن ذى يزن براى تبريك سلطنت وارد شد، بر مسند حضرت عبد المطلب كه در پناه كعبه گسترده بود به پاس احترام حضرت عبد المطلب كسى نمى نشست، پسران حضرت عبد المطلب اطراف مسند مى نشستند، فقط يك كودك بر مسند او مى نشست و كسى حق نداشت او را از مسند دور كند زيرا، حضرت عبد المطلب مى فرمود: به كار او كار نداشته باشيد روزى خواهد آمد كه وى بزرگ شماها خواهد شد، آنگاه كودك را با خود برمى داشت و بر مسند مى نشست و دست بر پشت او مى كشيد و او را مى بوسيد و سفارش او را به ابو طالب مى نمود (اين كودك نوۀ حضرت عبد المطلب يعنى پيغمبر آخر الزمان است).

يك روز محمّد كه در دامان حليمۀ عربيه پرورش مى يافت گم شد و چون حضرت عبد المطلب خبردار شد، بخشم رفت و سوگند ياد كرد كه اى بنى هاشم! و اى بنى غالب!! اگر محمّد پيدا نشود تا يك هزار نفر عرب و يك صد نفر قرشى (متهم) را نكشم از اسب پياده نمى شوم.

حضرت عبد المطلب اول كسى است كه قائل به «بداء» شده و روز قيامت، خود بصورت امت واحده؛ در زى پادشاهان و سيماى پيامبران مبعوث مى گردد.

حضرت عبد المطلب كيش ابراهيم عليه السّلام داشت. و على عليه السّلام فرمود: سوگند به خدا كه نه پدرم و نه جدم حضرت عبد المطلب و نه هاشم و نه عبد مناف، هيچگاه بت نپرستيدند. كسى عرض كرد: پس كه را مى پرستيدند؟ در جواب فرمود: رو به خانۀ خدا و با كيش ابراهيم دعاء مى كردند.

كتاب «در النظيم» از كتاب «مدينة العلم» از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده كه:

ص: 976

حضرت عبد المطلب حجت(1) بود و ابو طالب وصى او بود.

در كتاب «رامش افزاى» نوشته كه: حضرت عبد المطلب يك صد و چهل سال زندگانى كرد و آنگاه شخصى مهيب شاخۀ ريحانى به او داد و گفت: آن را به بوى، چون بوئيد وفات يافت. اين شخص ملك الموت بود. بعد مى نويسد كه: حضرت عبد المطلب بر ملت ابراهيم فتوى مى داد.

روزى كه حضرت عبد المطلب وفات يافت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هشت ساله بود و بدنبال جنازۀ حضرت عبد المطلب گريان بود تا او را در حجون به خاك سپردند.

سفينة البحار پس از نقل مطالب مزبوره(2) (كه ترجمه شد) مى نويسد:

اكنون آن محل به «معلاة» معروف است و قبور ابو طالب و عبد مناف و خديجه نيز در آنجاست.

[قبر عبد اللّه بن زبير نيز و قبر ابو جعفر منصور عباسى (كه محلش شناخته نيست) نيز در آنجاست].

تذكر: معلاة (بر وزن سلمان): گورستانى است در مكه در حجون (شرح قاموس). و بعضى بغلط بضم ميم و فتح عين و شد لام مى خوانند. حجون بر وزن رسول نام كوهى است در بالاى مكه.

در تاريخ سينا (ج 3 ص 625 به ترجمه) مى نويسد: پس از خراب شدن اورشليم يا پيش از آن، بسيارى از يهود، عازم جزيرة العرب شدند و عده اى از قبائل مانند حمير و كنانه و بنى الحارث بن كعب و كنده به آنها پيوستند و شوكت و قوت آنها بالا گرفت.

در اوائل قرن ششم ميلادى «ذو نواس»(3) پادشاه يمن بود و وى كيش يهود را

ص: 977


1- حجت خدا.
2- در لغت عبد.
3- نوس (بر وزن وقت) و نوسان (بر وزن رمضان) بمعنى تذبذب (يعنى جنبيدن بطريق ذهاب و اياب) است. و ذو نواس بضم نون زرعة (بضم زاى) بن حسان از «اذواء» يمن است كه بر يمن سلطنت داشتند. و جهت شهرت به «ذو نواس» به واسطۀ گيسوئى است كه در پشت سر او مى جنبيد (قاموس و شرح).

پذيرفت و در يهودى گرى چنان متعصب شد كه هركس از پذيرفتن كيش يهود، خوددارى مى كرد مورد ظلم و فشار او قرار مى گرفت.

در همين روزگار، نصرانيت، در جزيرة العرب توسعه پيدا كرده بود و قبائل حمير و غسان و ربيعه و تغلب و تنوخ و طيئ و قضاعه و حيره و نجران، كيش نصرانيت را پذيرفته بودند.

ذو نواس از نصاراى نجران خواست كه كيش يهود را بپذيرند، و آنان استنكاف كردند و ذو نواس در جفاى آنان كوشيد تا آنجا كه گودالى كند و آتش در آن افروخت و هركس كه از نصرانيت برنمى گشت او را در آن آتش مى انداخت.

اهل نجران به نجاشى شكايت كردند و چون او نصرانى بود لشكرى به يمن بسركردگى «أرباط» فرستاد و از جمله ضابطين أرباط مزبور، ابرهۀ اشرم بود.

ذو نواس در حوالى درياى سرخ (بحر احمر) با لشكر خود با آنان روبه رو شد و جنگ سختى كرد و كار بر او سخت شد و از ترس اينكه بدست لشكر دشمن بيفتد خود را غرق كرد. و حبشى ها بر بسيارى از بلاد يمن مسلط شدند. و اين واقعه در سال 525 ميلادى رخ داد.

أرباط پس از اينكه بيست سال بر يمن فرمانروائى كرد، مرد و ابرهه بجاى او نشست و صنعاء را پاى تخت خود قرار داد، و در آنجا كاخ زيبائى ساخت و قشون به مكه كشيد تا كعبه را خراب كند و مردم را وادار كرد كه كاخ او را بجاى كعبه حج كنند. و ليكن، مقهورا برگشت و مرد (مدت فرمانروائى او 23 سال بود). تاريخ قشون كشى او به مكه در سال 571 ميلادى بوده و اين سال به «عام الفيل» معروف شد زيرا، ابرهه با فيل براى جنگ به مكه آمده بود.

پس از هلاكت ابرهه، پسرش «يكسوم» فرمانرواى يمن شد و مدت بيست سال حكومت كرد و پس از او برادرش «مسروق» دوازده سال حكمرانى كرد.

ص: 978

چون ذو نواس مرد، اميرى از مردم يمن بنام «ذو يزن»(1) قيام و برخى از بلاد يمن را تصرف كرد و مدت هشت سال حكمرانى نمود و سپس حبشى ها بر او ظفر جستند و ذو يزن خودكشى نمود و پسرش «سيف» فرار كرد و به امپراطور روم متوسل شد و مدت هفت سال در آنجا توقف كرد و امپراطور كومكى به او نكرد. پس از آن، به نزد كسرى انوشيروان ساسانى پادشاه ايران رفت و پاى تخت پادشاه در مدائن قرب بغداد بود (همان جا كه ايوان بزرگ در آنجاست).

پادشاه ايران مردى موسوم به «وهرز»(2) را با سپاه به همراهى سيف اعزام داشت و گفت: اگر فتح كردند بسود ماست و اگر كشته شدند باز بسود ماست.

و هرز، با سپاه، بر كشتى سوار شد و با سپاه حبشيان در ساحل يمن روبه رو گرديد و حبشيان را شكست داد و بلاد يمن را تصرف كرد و سيف بن ذى (ذو) يزن بر تخت پادشاهى (بعنوان دست نشاندۀ پادشاه ايران) نشست و قبائل عرب براى تبريك و تهنيت سلطنت، به دربار سيف آمدند و از جمله از مكه حضرت عبد المطلب جد محمّد پيامبر، با چند تن از قريش آمد. و سيف ورود حضرت عبد المطلب را گرامى شمرد.

سيف پس از مدتى بدست درباريان خود كه از مردم حبشه بودند كشته شد و دولت

ص: 979


1- يزن: بالتحريك و آخره نون. قالوا يزن اسم، واد باليمن نسب اليه ملك من ملوك حمير فقيل «ذو يزن» كما قالوا «ذو كلاع». و اسم ذى يزن، عامر بن أسلم بن غوث بن سعد بن غوث (معجم البلدان) (يزن بر وزن اسد است).
2- وهزر (بفتح الواو و سكون الهاء و كسر الزاى و سكون الراء): قائد الفرس. قدم اليمن لنصرة سيف بن يزن (575) حارب الحبشة و قتل ملكهم (المنجد ج 2). و هرز (بفتح واو و سكون هاء و پس از آن راء و بعد زاى ساكن) (تاريخ ايران قديم از مشير الدوله ص 215 و ناسخ التواريخ جلد عيسى ص 408). و هرز (بفتح واو و سكون هاء و كسر راى بى نقطه و زاء آخر) (كتاب سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 62-69). محرر اين تفسير گويد: المنجد غلط نوشته.

تبابعه در يمن به او پايان يافت. و پس از آن، يمن تابع دولت ايران شد و ولاة از ايران به يمن اعزام مى شدند تا در سال نهم هجرى كه مردم يمن اسلام آوردند و هيئتى بحضور محمّد پيامبر اعزام داشتند و حضرتش معاذ بن جبل را به يمن بعنوان امارت اعزام فرمود.

عامل كسرى در يمن مردى بود كه «بازان» نام داشت و خود اسلام آورد و فرمانروائى يمن با اعراب مسلمانان شد و اين رويه ادامه يافت تا آنكه تركها در عهد سلطان سليمان عثمانى به سواحل يمن دست اندازى كردند (به سال 926 هجرى - 1520 ميلادى) و بر تمام يمن مسلط شدند (به سال 1255 هجرى - 1839 ميلادى) در عهد سلطان عبد المجيد. و ليكن، سلطۀ تركها سست بود و دائم جنگ و خونريزى ادامه داشت (ه).

(در اين ترجمه كلمۀ «حضرت» در جلو اسامى «عبد المطلب» از محرر اين تفسير است).

حضرت عبد المطلب حجت بوده

(الاعتقاد فى آباء النبى) قال الشيخ (رحمه اللّه) اعتقادنا فيهم أنهم مسلمون من آدم عليه السّلام الى أبيه عبد اللّه عليه السّلام و ان ابا طالب عليه السّلام كان مسلما و أمّه آمنة بنت وهب (1) كانت مسلمة. و قال النبى صلّى اللّه عليه و آله أخرجت من نكاح و لم أخرج من سفاح من لدن آدم عليه السّلام و قد روى أن عبد المطلب عليه السّلام كان حجة و أبا طالب كان وصيه (كتاب اعتقادات صدوق ص 106 كه با شرح باب حادى عشر به سال 1292 در تبريز بچاپ رسيده است).

عبد المطلب - پدرش: هاشم و مادرش: سلمى دختر زيد نجاريه است. اسمش را «شيبة الحمد» گذاردند زيرا، بر سر، موى سپيد داشت. با اميد به اين كه مردم او را ستايش كنند.

كنيه اش ابو الحارث است زيرا، بزرگترين پسرانش «حارث» نام داشت. عبد المطلب از سفرۀ خود براى مرغان هواء و وحشيان صحراء بر سر كوهها طعمه مى گذارد و با حيوانات زبان بسته مدارا مى كرد و به او «مطعم الطير» و نيز «فياض» مى گفتند. حضرتش در مشكلات زندگانى قريش پشت و پناه آنان بود، و در كمال و در رفتار، شريف

ص: 980


1- وهب بر وزن وقت.

و آقاى قريش بود. يك صد و بيست سال يا بيشتر عمر كرد(1). پس از عمويش «مطّلب» رياست به او منتهى گرديد. حضرتش فرزندان خود را به ترك ستم و تجاوز أمر مى كرد و آنان را بمكارم اخلاق ترغيب مى نمود و از كارهاى پست نهى مى فرمود.

دغفل نسابه گفته كه: عبد المطلب سفيدپوست، بلندبالا، خوش رو بود. در پيشانيش نور نبوت و عزت پادشاهى مى درخشيد. ده پسر مانند شيران بيشه گرداگرد او در گردش بودند.

حضرتش چاه زمزم يعنى چاه عهد اسماعيل عليه السّلام را كشف كرد و سيراب ساختن حجاج را از آن به پاكرد كه خود مايۀ فخر است. حضرتش از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در عهد خردسالى آن وجود مبارك، احترام مى كرد و او را بزرگ مى داشت و مى گفت: براى اين پسرم، شأنى بزرگ است.

فرزندان حضرت عبد المطلب: ده پسر و شش دخترند (ص 100-102 همين جلد).

يكى از آنها عبد اللّه پدر پيامبر صلّى اللّه است كه كنيه اش أبو قثم و بقول ضعيفى أبو محمّد و بقول ضعيف ديگر أبو أحمد بوده.

حضرت عبد المطلب اولين كسى است كه با وسمه (يعنى سواد) خضاب كرد زيرا، پيرى در چهره اش زود نمودار گشت. حضرتش، در ماه رمضان به كوه حراء بالا مى رفت و در تمام ماه اطعام مساكين مى فرمود و بالا رفتنش براى خلوت از مردم و تفكر در جلال و عظمت خدا بود.

حضرت عبد المطلب مقرر فرمود كه: بايد به نذر وفا شود، از نكاح محارم منع كرد، بقطع دست سارق امر فرمود، از كشتن دختران (زنده به گور) قدغن كرد، شراب و زنا را تحريم نمود و حد بر مرتكب آن مقرر داشت، برهنه طواف كردن گرد خانۀ خدا را ممنوع ساخت، و دستور بزرگداشت ماههاى حرام را داد.

نديم حضرتش، حرب بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف بود. يك يهودى در پناه حضرت عبد المطلب بود. يك روز در بازارى از بازارهاى تهامه اين يهودى نسبت به حرب زبان درازى كرد. حرب يك نفر را تحريص بر كشتن آن يهودى نمود، حضرت عبد المطلب ديگر از

ص: 981


1- «رامش افزاى» يك صد و چهل سال و «ناسخ التواريخ» يك صد و يك سال گفته.

همنشينى حرب صرف نظر كرد و يك صد شتر از حرب گرفت و به پسر عم آن يهودى (بعنوان ديه) پرداخت. سپس، عبد اللّه بن جدعان تيمى را براى همنشينى (نديمى) انتخاب فرمود.

از وقايع مهم عهد حضرت عبد المطلب:

1 - اين موضوع بوده كه نذر كرد اگر خدا ده پسر به او بدهد يكى از آنها را در راه خدا قربانى كند (ولى محرر اين تفسير، اين قصه را دروغ مى دانم).

2 - تزويج كردن آمنه دختر وهب است به عبد اللّه پسر خود.

3 - قشون كشى أبرهة الأشرم پادشاه يمن به مكه براى خراب كردن كعبه است كه فيل آورده بود.

4 - تولد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله [و تبديل شدن خشكسالى و تنگى بزرگ به رعد و باران در آن سال از هر سو، و سبز شدن زمين و بارآور شدن درختان، و نيز لرزيدن ايوان كسرى و سقوط چهارده كنگره از كنگره هاى آن، و نيز فرورفتن درياچۀ طبريه در فلسطين، و نيز خاموش شدن آتشكدۀ فارس (همان آتشكده اى كه به روايت بيهقى و أبو نعيم و خرائطى در هواتف و ابن عساكر، يك هزار سال بوده كه روشن بوده است)، و نيز قطع شدن رشتۀ شياطين از استراق سمع] است.

5 - انتخاب دايه است براى شير دادن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله (اولين زن كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را شير داد، آمنه بود، بعد ثويبۀ أسلميه كنيز ابو لهب، بعد خوله دختر منذر، بعد أم أيمن، بعد زنى سعديه غير از حليمه، بعد سه زن از عواتك، و بعد حليمه دختر ابو ذؤيب سعديه است كه از همه بيشتر شير داد. چند بار يهودان و نيز كاهنى در بازار عكاظ بر كشتن حضرت تحريص كردند ولى، حليمه نگذارد كه اين سوء قصدها عملى گردد).

6 - وفات آمنه است.

7 - رفتن عبد المطلب است به يمن براى تهنيت سلطنت به سيف بن ذى (ذو) يزن و ورود حضرتش با چند تن از قريش به «قصر غمدان» و پذيرائى پادشاه از هيئت قريش در مدت يك ماه.

ص: 982

پايان كار حضرت عبد المطلب

چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هشت ساله شد جدش حضرت عبد المطلب به سال 578. م يعنى هشت سال پس از عام الفيل در سن يك صدوده سالگى و بقولى بيشتر(1) رحلت نمود و در حجون كه در بالاى مكه است نزد قبر جدش «قصى» در قبرستان خانوادگى خود دفن شد. حضرت عبد المطلب در هنگام وفات، ابو طالب را وصى خود قرار داد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به ابو طالب سپرد. و در اين سال حاتم طائى و كسرى انوشروان در - گذشتند (كتاب محمّد از محمّد رضا مصرى ص 4-27 به خلاصه و ترجمه).

چون حضرت عبد المطلب وفات يافت، زمزم و سقايت حجاج را عباس بن عبد المطلب كه از همۀ برادران كم سال تر بود عهده دار شد. و در زمان طلوع اسلام هم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن را تقرير فرمود (سيرۀ ابن هشام ص 178 و 179 به ترجمه و خلاصه).

9 - أصحاب الأخدود (ص 564)

الأخدود: الشق العظيم فى الأرض و أخدود هى النار ذات الوقود (سورة البروج آية 4).

أصحاب الأخدود. ذو نواس و حكومته، و هو من ملوك التبابعة فى اليمن المعروفين بالأذواء. و كان يسمى عند الرّومان ب (دميانوس) و قد حكم من سنة 515. م الى 535.

و كان ذو نواس قد اعتنق اليهودية بعد أن كان صابئيا، فغضب يوما على نصارى نجران و بالغ فى نقمته حتى خدّ لهم أخدودا (حفر حفرا عظيمة فى الأرض) و ملأها ضراما و ألقى فيها كلّ نصرانى لم يترك نصرانيته ليعتنق اليهودية بعد أن أسس محكمة كمحكمة التفتيش المسيحية الأروبية.

و أورد القرآن هذه القصة كراهية هذا الاعتساف و الجور فقط، و لو وقعت حوادث أسبانيا و محاكم التفتيش و فظائع الحروب الصليبية قبل نزول الكتب المقدسة لنزل بها تشنيع على قدر ما. فعل الصليبيون بالمسلمين ما هو أشد شناعة ممّا

ص: 983


1- قبلا گذشت.

فعل ذو نواس اليهودى بنصارى نجران (معجم القرآن ملخصا).

أصحاب الأخدود: هم النصارى الذين اضطهد هم ملك اليمن ذو نواس اليهودى فحاصرهم فى نجران ثم عذبهم بالنار و الحديد. جاء ذكرهم فى القرآن (المنجد ج 2).

(رجوع به تفسير سورۀ بروج ص 200 جلد هفتم و فرهنگ مبحث عيسويت ص 884).

10 - ابرهه (ص 564)

أبرهة الأشرم الحبشى (بفتح الهمزة فى كليهما): حاكم اليمن. حارب الفرس (570) مستخدما الفيلة فى القتال. و تسمى سنة هذه الحرب «عام الفيل» و منها يؤرخون مولد محمّد (المنجد ج 2).

11 - مزدك (قريب 523. م) (ص 564)

در زمان سلطنت قباد (487-531. م) شخصى بنام مزدك ظاهر شد و ادعاء نمود كه از طرف خدا فرستاده شده تا اصلاحاتى در دين زردشت بنمايد و عقائد جديدى تعليم دهد.

شمه اى از تعاليم وى از اين قرار است: املاك بايد با كمال مساوات بين مردم تقسيم شود. ازدواج بايد از بين برود و هيچ كس حق ندارد زنى را مخصوص خود بداند. حيوانات، مقدس اند و خوردن گوشت گناه است.

مزدك بطور غريبى پيشرفت نمود و عموم مردم مخصوصا جوانان و فقراء، تعاليم او را قبول كردند و شاه هم خودش تعاليم او را قبول كرد. و گويند: دوستان خود را شريك تاج و تخت و زنان خود گردانيد.

شايد قباد به اميد اينكه قدرت فوق العادۀ اشراف و مغان را كه هر دو مخلّ آسايش مملكت بودند موقوف گرداند؛ عقايد مزدك را قبول نمود.

بهر حال، رعايا رفتار وى را نه پسنديدند و اغتشاش نموده او را از پادشاهى معزول ساختند. سپس، جاماسب برادرش را بجاى او بر تخت نشاندند و او هم سه سال پادشاهى كرد.

در سال 501. م، قباد حاضر شد تا ديگر، تعاليم مزدك را انتشار ندهد و اجازه

ص: 984

يافت دوباره بر تخت بنشيند. چون ديگر شاه از مزدكيان حمايت نكرد كم كم از جديت و حرارت ايشان كاسته شد. چند سالى با كمال سكوت و آرامى كار خود را ادامه دادند و اغتشاشى توليد نكردند و دشمنان هم آزارى به ايشان نمى رسانيدند.

ولى، قريب سال 523. م مزدكيان در صدد برآمدند كه قباد را خلع كنند و يكى از پسرانش را كه از پيروان مزدك بود به تخت بنشانند.

چون قباد اطلاع يافت، مزدك و پيروانش را به ضيافت بزرگى دعوت كرد و غفلة لشكريان خود را بر آنها تاخت و تمام ايشان را قتل عام نمود.

در سال 531. م قباد مرد و پسرش خسرو اول (انوشيروان عادل) جانشين او شد.

انوشيروان در اوائل سلطنت خود تمام پيروان مزدك را نابود كرد. گويند: قريب صدهزار نفر از ايشان را در اندك مدّتى كشت (كتاب تاريخ كليساى قديم ص 302 و 303 به خلاصه).

معجم البلدان در حرف «ميم» ص 125 در لغت المقطّعه (بر وزن منوره) مى نويسد:

«المقطعة: قال حمزة هو: اسم قرية من قرى قم و قاشان و فارسيها أقچوى و يزعمون أن مژدك(1). الزنديق اشترى بقية هذه القرية بدراهم مقطّعة نزلت فى ثقب المنخل (بفتح ثاء و ضم ميم و فتح خاء) و يسمى أقچوى».

محرر اين تفسير گويد: از اين عبارت برمى آيد كه اسم مورد بحث «مژده» يعنى بشارت بوده و «كاف» تصغير به آن ملحق و «مژدك» شده. پس، فتح ميم كه در كتاب تاريخ ايران قديم اعراب نموده، بى اساس است.

در المنجد ج 2 مى نويسد: «مزدق (بضم ميم و ضم زاى و فتح دال): رجل ايرانى.

دعا الى مذهب غايته نزع الخلاف بين الناس بجعل الحق فى الأموال و النساء مشاعا بينهم. قد نجح سعيه على أيام الملك قباذ (488-531). مات قتلا».

مزدك (بر وزن جعفر) پسر بامداد از اهل نيشابور بود (بعضى مزدك را از محلى دانسته اند كه خرابه هاى آن حالا معروف به تخت جمشيد است). اين شخص، مذهبى

ص: 985


1- بضم ميم و سكون ژاء فارسى و فتح دال.

آورد كه نتيجه اش اين بود كه بايد اموال و زن ها اشتراكى باشند. قباد براى اينكه از نفوذ نجباء و روحانيين بكاهد، در ابتداء، مذهب او را پذيرفت، پس از آن وجاهت او در ميان مردم زائل شد و در اثر آن نجباء و روحانيين اجتماع كرده و او را خلع و جاماسب برادر او را بر تخت نشاندند. در ابتداء، خشم مردم به اندازه اى بود كه قتل او را مى خواستند و ليكن، جاماسب مردم را از اين خيال منصرف و او را در قلعۀ فراموشى حبس كرد (498. م)(1). قباد به همدستى زنش از محبس فرار كرده و نزد هياطله رفت، بعد به كومك او به ايران برگشت و چون جاماسب مقاومتى نكرد دوباره بر تخت نشست (501. م). و اين دفعه با مزدك رسما همراهى ننمود، بعضى نوشته اند كه باطنا به او معتقد بوده ولى رفتار او بعد از چندى اين نسبت را تكذيب مى كند (تاريخ ايران قديم مشير - الدوله ص 206 و 196).

چنانكه مورخين(2) اسلامى مانند: الشهرستانى و ابن النديم الورّاق (بر وزن صراف)، بيان كرده اند مذهب مزدك به مذهب مانى خيلى نزديك است زيرا، مزدك معتقد بود كه روشنائى از تاريكى بكلى جداست. اولى آزادانه و عاقلانه عمل مى كند، دومى كوركورانه و جاهلانه، اختلاط آن دو با يكديگر اتفاقى است و جدائى هم اتفاقى و نيز مثل مانوى ها كشتن بهائم و خونريزى را منع مى كرد. او عقيده داشت كه عالم از سه عنصر تركيب شده: آب - آتش - خاك.

خوبى و بدى از تركيب آنهاست. خوبى از قسمت خوبى و بدى از قسمت بد.

عالم ارواح مانند اين عالم تشكيل شده. آقاى آسمانها روى تختى مانند پادشاهى نشسته و چهار قوه در پيش او ايستاده اند: شعور - عقل - حافظه - شادى. اين 4

ص: 986


1- قلعۀ فراموشى در گل گرد (بكسر گاف و سكون لام و راء و دال هر سه) در مشرق شوشتر بود و ازآن جهت، اين نام داشت كه اسم محبوسين آن را هيچگاه در حضور شاه نمى بردند (راولين سن) (ذيل ص 196 تاريخ ايران قديم). راولين سن بضم سين است.
2- مؤرّخين صحيح است.

قوه به دستيارى 6 وزير، امور عالم را اداره مى كنند(1). وزيرها در ميان 12 روح در حركتند(2). انسانى كه چهار قوه و شش وزير و اختيارات دوازده گانه را در خود جمع كند به مرتبه اى مى رسد كه ديگر مسئوليتى براى او نيست. براى رفع ضدّيّت و كينه كه هر دو از تاريكى است بايد به منشأ آن پى برد. منشأ: زن و مال است و براى برانداختن بديهاى مذكور بايد اين دو منشأ، اشتراكى باشند.

مزدك كتابى داشته كه از ميان رفته و ليكن مؤرخين اسلامى بودن آن را ذكر كرده و نوشته اند كه: ابن مقفع آن را بعربى ترجمه كرده بود.

انوشيروان پيروان آنها را برانداخت ولى، مزدكيان باز باسامى مختلف (خرم دينان و غيره) تا حدود 300 هجرى در ايران باقى بودند و با خلفاى بنى عباس جنگها كردند تا آنكه مغلوب و بكلى معدوم شدند (تاريخ ايران قديم مشير الدوله ص 260 و 261 به خلاصه).

12 - خالد (ص 564)
اشاره

حافظ أبو نعيم از أحمد بن جعفر بن معبد (بر وزن مركز) از عمر بن أحمد سنى از يحيى بن معلى(3) بن منصور از محمّد بن صلت (بر وزن وقت) از قيس از سالم أفطس از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده كه: دختر خالد بن سنان از رسول خدا (ص) استيذان كرد كه شرفياب شود، چون درآمد حضرت فرمود: «مرحبا بابنة نبىّ ضيعه قومه»: آفرين به دختر پيغمبرى كه قوم وى، او را دستخوش تباهى ساختند [كتاب اخبار اصفهان حافظ أبو نعيم (بر وزن حسين) به ترجمه].

ص: 987


1- شش وزير اينها بوده اند: سالار - پيشكار - باروان - كاردان - دستور - كودك (معلوم نيست معنى باروان چيست).
2- دوازده روح اينها بوده اند: خواننده - دهنده - ستاننده - برنده - خورنده - دونده - خيزنده - كشنده - زننده - كننده - آينده - شنونده. پاينده را هم شهرستانى علاوه كرده و در ساير تركيب نيست.
3- اسم مفعول از باب تفعيل است.

و هو النبى الذى ردّ نار الحرتين بكهفها أو دفنها فى بئر. و هى النار التى كانت ببلاد العبس تأتيهم فى وقت معلوم و تأكل ما يليها و قد أشار الى هذه النار المؤرخون و الشعراء و نشير اليها فى «نور».

و روى أنه جاءت ابنة خالد بن سنان الى رسول اللّه (ص) فرحب بها و أخذ بيدها و أقعدها ثم قال: «ابنة نبى ضيعه قومه - خالد بن سنان دعاهم ان يؤمنوا فأبوا» و روى أن اسمها كانت محياة (سفينة البحار: فى لغة خلد).

فترة (فترت) «بفتح فاء»

شيخ صدوق در كتاب اكمال در باب 62 كه نوادر كتاب را عنوان نموده (چاپ سنگى تهران ص 370) مى نويسد: [... انا لا ندفع الأخبار التى رويت انه كان بين محمّد صلّى اللّه عليه و آله و عيسى عليه السّلام فترة لم يكن فيها نبى و لا وصى و لا ننكرها و نقول انها اخبار صحيحة و لكن تأويلها غير ما ذهب اليه مخالفونا من انقطاع الأنبياء و الأئمة و الرسل عليهم السّلام؛ و انما معنى الفترة انه لم يكن بينهما رسول و لا نبى و لا وصى ظاهر مشهور كمن كان قبله. و على ذلك دل الكتاب المنزل. ان اللّه جل و عز بعث محمّدا صلّى اللّه على حين فترة من الرسل لا من الأنبياء و الأوصياء و لكن قد كان بينه و بين عيسى عليه السّلام انبياء و ائمة مستورون خائفون منهم: خالد بن سنان العبسى نبى لا يدفعه دافع و لا ينكره منكر لتواطى الأخبار بذلك عن الخاص و العام و شهرته عندهم و ان ابنته ادركت رسول اللّه صلّى اللّه و دخلت عليه فقال النبى صلّى اللّه: «هذه ابنة نبى ضيعه قومه خالد بن سنان العبسى» و كان بين مبعثه و مبعث نبينا محمّد خمسون سنة...].

به خلاصه: معنى فترت بين عيسى و محمّد اين است كه پيامبر و يا وصى پيامبر ظاهر و مشهور در كار نبوده و گرنه پيامبران و يا پيشوايان خائف، بوده اند كه از جمله:

خالد بن سنان عبسى است كه محل انكار سنى و شيعى نيست و فاصلۀ ما بين مبعث خالد و مبعث محمّد پيامبر ما صلّى اللّه پنجاه سال بوده است.

فيض كاشانى در تفسير صافى پس از نقل بيان صدوق مى نويسد: اين بيان را گفتۀ اميرالمؤمنين عليه السّلام تصديق مى كند آنجا كه فرموده: «لا تخلو الارض من

ص: 988

قائم للّه بحجة اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج اللّه و بيناته»(1):

زمين از كسى كه حجت خدا را بر مردم به پابدارد، خالى نمى ماند و وى يا غالب و مشهور است و يا ترسناك و پنهان است، خالى نبودن زمين از چنين شخصيتى براى اين است كه: حجتهاى خدا و دليلهاى روشن او باطل نگردد.

(ابن ميثم كه يكى از شارحان نهج البلاغه است مفادا به ترجمه مى نويسد:

اين بيان صراحت دارد به اين كه وجود امام بين مردم در هر زمان چندانكه تكليف باقى است واجب و لازم است).

اسم فترة در قرآن كريم در سورۀ مائده آيۀ 22 مذكور است: «يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ قَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولُنٰا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلىٰ فَتْرَةٍ مِنَ اَلرُّسُلِ...» .

(دربارۀ فترت به جلد ششم همين تفسير ص 384-386 مراجعه شود).

سپهر در كتاب ناسخ التواريخ جلد عيسى ص 343 و 344 در وقائع سال 6123 بعد از هبوط يعنى يك سال قبل از جلوس نوشيروان مشهور به عادل، به خلاصه مى نويسد: خالد بن سنان بن غيث عيسى عليه السّلام از جمله پيغمبران بزرگوار است و نسبت او به اسماعيل ذبيح عليه السّلام مى پيوندد و آن حضرت با قبائل خويش در اراضى عدن وطن داشت و فرشتۀ خدا بر او ظاهر مى شد و جنابش را از حديث بهشت و دوزخ و ميزان و حساب و ثواب و عقاب روز جزاء آگاه مى ساخت و آن حضرت مردم را بشريعت عيسى عليه السّلام دعوت مى فرمود. در روزگار او چنان پيش آمد كرد كه از مغاره اى كه در سنگستان آن ديار بود، روز، دود و شب آتش زبانه مى كشيد كه تا سه روزه راه، مردم عرب شبانه شتران خود را به روشنائى آن مى چرانيدند و گاهى آن آتش به زراعت قبيلۀ عبس مى افتاد و زيان فراوان وارد مى كرد. مردم تقاضا كردند كه خالد براى دليل اعجاز خود، اين آتش را خاموش فرمايد تا به او ايمان بياورند. خالد با عصاى خود به آن آتش زد تا آتش را به آن مغازه در برد كه از اول بار سر بيرون كرده بود.

ص: 989


1- نهج البلاغه ج 3 در حكم اميرالمؤمنين (ع) كلمات 139 كه حضرت به كميل بن زياد نخعى فرموده اند.

ولى، با فرزندان خود قرار گذاشت كه من باين مغاره مى روم كه آتش را بكلى بنشانم شما سه روز بر لب اين مغاره باشيد و مرا آواز نكنيد و اگر آواز كرديد مرگم مى رسد. آنها هم پذيرفتند و چون خالد وارد مغاره شد پس از دو روز كه از غيبت او گذشت فرزندان، طاقت نياوردند و با خود گفتند: مبادا پدرمان مرده باشد. به اغواى شيطان او را آواز دادند كه: اى پدر! اگر زنده اى ما را از حيرت نجات بده. همين كه بانك زدند خالد از مغاره بيرون آمد و به شدت سرش درد مى كرد و فرمود: «ضيعتمونى و أضعتم قولى و وصيتى»: من و قول و سفارشم را تباه كرديد، پس، ناچار خواهم مرد.

اكنون سفارش ديگر مى كنم كه چون مردم شما چهل روز بر سر قبرم اقامت كنيد پس از چهل روز يك گله گوسفند و يك گور خر وحشى دم بريده پيدا خواهد شد كه آن گور خر پيشاپيش آن گوسفندان خواهد بود، چون برابر قبرم رسيدند آن گور خر خواهد ايستاد، شما آن گور خر را بكشيد و شكم آن را بر قبرم بزنيد و قبر مرا نبش كنيد من زنده مى شوم و شما را از عالم برزخ و قبر، خبر يقين مى دهم، اين را گفت و وفات كرد. پس، فرزندان او جسد مبارك خالد را به خاك سپردند و چهل روز بر سر قبر اقامت كردند تا گوسفندان و گور خر آمدند و گور خر در برابر قبر آن حضرت ايستاد. قوم عبس خواستند برحسب فرمودۀ خالد نبش قبر كنند و جسد را بيرون بياورند، خويشان آن حضرت گفتند كه: ما به اين كار رضا نمى دهيم، مبادا كه زنده نشود و اين سخن در افواه بيفتد. و فرزندانش گفتند كه:

اين كار براى ما نيكو نباشد زيرا، از اين ببعد مردم عرب ما را «اولاد منبوش» خواهند گفت و اين عار بزرگى است پس، نگذاشتند كه آن قبر را كس بشكافد و وصيت آن حضرت را ضايع گذاشتند.

سفينة البحار در لغت «نور» بدو خبر از حضرت صادق عليه السّلام اشاره مى كند كه يكى موضوع آتش حرتين است و ديگرى موضوع دفن و نبش است. آنگاه، مى نويسد:

خالد فرمود: چون زنده شدم از رازهاى سربستۀ گذشته و آينده تا روز رستاخيز از من بپرسيد و من بشما جواب خواهم گفت.

ص: 990

چون خالد وفات كرد جنابش را دفن كردند و به فرموده اش عمل نكردند و با يكديگر گفتند: در زمان حياة خالد، به او ايمان نياورديد ديگر چسان پس از مرگش به او ايمان مى آوريد؟ (به خلاصه و ترجمه از سفينة البحار ج 2 ص 620).

(عبس بر وزن وقت كوهى و آبى است در نجد در ديار بنى أسد كه حرتين آنجا بوده) (مغار، بفتح و بضم ميم و مغاره نيز بفتح و ضم ميم يعنى شكاف در كوه).

آتشهاى عرب

آتشهاى عرب كه در جاهليت و اسلام متعارف و متداول بوده چهارده است:

1 - آتش مزدلفه (بر وزن منقطعه) و آن موضعى است در ميان عرفات و منى.

قبل از اسلام اين آتش را اول قصى بن كلاب روشن كرد كه در پرتو آن مردم در شب عرفه به مزدلفه بيايند و ليكن، حاج در عهد اسلام شب عرفه(1) را در منى هستند و شب عيد اضحى(2) در مزدلفه(3) مى مانند و بعد از وقوف در مشعر كه بين الطلوعين بايد آنجا باشند (كه از اركان حج تمتع است)، بعد از طلوع آفتاب، به منى مى آيند.

2 - آتش استمطار است. 3 - آتش تحالف (بضم لام) است. 4 - آتش طرد است.

5 - آتش حرب (يعنى جنگ) است (و در كاشان هنوز معمول است). 6 - آتش حرتين است(4).

مشهورترين حره ها يعنى سنگستانها، حرۀ واقم است كه در سمت شرقى مدينۀ منوره است كه در زمان سلطنت يزيد (ملعون) در ماه ذى الحجۀ سال 63 هجرى وقعۀ ذات حره اتفاق افتاد كه جمع كثيرى از صحابه به شهادت رسيدند و مدينه را قتل (عام) كردند و هزار دوشيزه، سال ديگر زائيدند كه شوهر نداشتند.

ص: 991


1- شب نهم ماه ذى الحجه.
2- شب دهم ماه ذى الحجه.
3- مزدلفه بضم ميم و فتح دال و كسر لام و فتح فاء: موضعى است در ميان عرفات و منى.
4- حره (بفتح حاء و شد راء مفتوح) يعنى سنگستان و آن در بلاد عرب بسيار است (الحرة كل ارض ذات حجارة سود).

حرتين يعنى دو حره و آن در بلاد عبس بوده: يكى را حرة الحمارة(1) مى گفتند و ديگرى را حرة راجل (با جيم) مى ناميدند كه از آنها آتش در مى آمد(2) - شب آتش از آنجا بلند مى شد و روز دود، و گاهى از آنها شعله در مى آمد كه هركه از آنجا عبور مى كرد او را مى سوزانيد و به معجزۀ خالد بن سنان عبسى عليه السّلام خاموش شد. و بعضى از كوههاى آتش فشان نيز همين حالت را دارند كه روز دود مرتفعى است و شبها شعلۀ آن بنظر مى آيد.

7 - آتش سعالى است. 8 - آتش صيد، است. 9 - آتش اسد، است. 10 - آتش قرى است. 11 - آتش سليم است. 12 - آتش فداء است. 13 - آتش وسم است.

14 - آتش حباحب است. (كتاب زنبيل حاج فرهاد ميرزا ص 94-101 به خلاصه).

آلوسى در كتاب بلوغ الارب ج 2 ص 161 تا 167 نيران عهد جاهليت عرب را به اين گونه ذكر كرده:

1 - نار القرى (نار الضيافة) 2 - نار المزدلفة 3 - نار التحالف 4 - نار الغدر 5 - نار السلامة 6 - نار الطرد 7 - نار الأهبة (بضم همزه) 8 - نار الصيد 9 - نار الاسد 10 - نار السليم 11 - نار الفداء 12 - نار الوسم 13 - نار الاستمطار 14 - نار الحرتين 15 - نار السعالى 16 - نار الحباحب (بضم حاء اول). (و دربارۀ هريك شرحى داده است، طالبان مراجعه نمايند).

تذكر: زمان عمره وسيع است كه از اول ماه شوال است تا زمان وقوف به عرفات. و زمان حج تمتع روز ترويه يعنى روز هشتم ماه ذى حجه است كه احرام ببندد بطريق استحباب و روز عرفه يعنى روز نهم است كه احرام ببندد بطريق وجوب بجانب عرفات رود و از پيشين تا شام روز عرفه وقوف كند چون وقت مغرب شب دهم كه شب عيد است داخل شود از عرفات متوجه مشعر الحرام شود و تا طلوع آفتاب آنجا توقف نمايد - چون آفتاب روز عيد برآيد از مشعر الحرام بجانب منى رود براى

ص: 992


1- حماره با ميم مشدد بر وزن علامه.
2- شايد كانون نفت بوده.

رمى جمرۀ عقبه و براى قربانى و براى ازالۀ چيزى از مو - بعد به مكه بر گردد براى طواف و نماز آن و سعى بين صفا و مروه و طواف نساء و نماز آن. و بعد سه شب ايام تشريق و آن يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ماه ذى حجه است در منى به سربرد (بتفصيل مقرر) و رمى سه جمره (جمرۀ اولى كه دورتر از جمرات است از مكه و نزديك مسجد خيف است بعد جمرۀ وسطى است بعد جمرۀ عقبه است) در هريكى از روزهاى تشريق كند و اين رمى، آخر افعال واجبۀ حج است (به خلاصه از كتاب جامع عباسى در باب پنجم و كتاب هداية السبيل).

13 - عبد اللّه (ص 564)

عبد المطلب به نزد وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب رفت و وهب، بزرگ بنى زهره بود، هم از جهت سال و هم از جهت شرافت و آمنه را كه افضل زنان قريش بود از حيث نسب و موقعيت، براى عبد اللّه خواستگارى كرد و آمنه پس از ازدواج(1) آبستن شد. قبلا زنى به عبد اللّه پيشنهاد داده بود كه عبد اللّه او را تزويج نمايد، عبد اللّه پس از ازدواج با آمنه به نزد آن زن آمد و گفت: چرا ديگر پيشنهاد ازدواج بمن نمى كنى؟ زن گفت: آن نور كه قبلا در سيماى تو بود از تو جدا شده و ديگر به تو رغبت ندارم. عبد اللّه كمى پس از عروسى بقصد تجارت از مكه عازم شام شد و چون مراجعت نمود در مدينه توقف كرد زيرا، مريض شده بود و دائيهاى او از بنى النجار در مدينه بودند. دو ماه از حمل آمنه گذشته عبد اللّه وفات يافت و در خانۀ نابغۀ جعدى مدفون شد. عبد اللّه، هنگام وفات بيست وپنج ساله بود (اين قول، مشهور است و بقولى ضعيف بيست وهشت ساله بوده).

يك كنيز (أم أيمن بركة حبشى) و پنج نفر شتر و يك گله گوسفند از عبد اللّه باقى ماند و آمنه در رثاء شوهر اشعارى سروده كه ارباب سيره نقل كرده اند (كتاب محمّد - از محمّد رضا مصرى ص 8 به ترجمه).

عبد اللّه: (به جلد هفتم، سورۀ انشراح ص 258 مراجعه شود). ضمنا در صفحۀ

ص: 993


1- نسب زن و شوهر در «كلاب» به يكديگر مى رسد (ذيل كتاب محمّد - از محمّد رضا مصرى ص 8).

مزبور سطر 12 مدفن عبد اللّه در دار التبابعه ذكر شده و ليكن، بعضى در دار نابغۀ جعدى نوشته اند.

14 - حادثۀ فيل (ص 565)

شرح حادثۀ فيل را در سورۀ فيل جلد هفتم همين تفسير (ص 304 تا 311) ملاحظه نمائيد.

15 - زمان و مكان تولد پيامبر (ص) (ص 565)

اماميه بغير از معدودى اتفاق دارند كه ولادت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در هفدهم ماه ربيع الاول بوده است و اكثر اهل سنت مى گويند در دوازدهم ماه بوده و كلينى (رحمه اللّه) هم همين را اختيار كرده است. و بين ما شهرت دارد كه ولادت در روز جمعه بعد از طلوع فجر در عهد سلطنت كسرى انوشروان در محل شعب ابى طالب(1) واقع در مكه بوده در منتهاى گوشۀ خانه. اين خانه از آن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود، پس آن را به عقيل بن ابى طالب (يعنى به برادر حضرت امير عليه السّلام) بخشيد، پس فرزندان عقيل به محمّد بن يوسف برادر حجاج فروختند و او آن خانه را ضميمۀ خانۀ خود كرد تا نوبت به عهد خيزران رسيد و او آن خانه را گرفت و مسجد كرد (سفينة البحار ج 1 ص 307 به ترجمه).

خيزران:(2) نام كنيزى است كه پدرش عطاء نام داشته و او را مهدى عباسى كه به سالهاى (745-785. م) خلافت كرد از يكى از برده فروشان خريد و پس از آن، آزادش كرد و بعد او را بزنى گرفت و موسى الهادى و هارون الرشيد را زائيد (المنجد ج 2 به ترجمه).

مكان ولادت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مكه در مكان معروف به «سوق الليل» بوده است و

ص: 994


1- در شعب، غريب است.
2- خيزران (بفتح خاء و ضم زاء) درختى است (هندى) كه در زمين، همچو رگها مبسوط و ممتد مى گردد مثل خيزور (بر وزن محمود) و درخت نى، و هر چوب نرم، و نيزه ها. و چوبى است كه ملاح بدست مى گيرد و كشتى مى راند و بمعنى دنبالۀ كشتى است و «دار الخيزران» در مكه است كه خيزران، كنيز خليفه آن را بناء كرده (قاموس به ترجمه).

عقيل پس از هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، از مكه به مدينه برآن محل دست يافته و دربارۀ اين و غير اين، حضرت در سفر حجة الوداع فرموده: آيا عقيل سايبان يا منزلى براى ما باقى گذارد؟ بالجمله، اين محل در دست عقيل و فرزندان او بود تا يكى از آنها به محمّد بن يوسف ثقفى برادر حجاج فروخت و وى آن را داخل خانۀ خود كه معروف به «بيضاء» بود، كرد. و اين وضع ادامه داشت تا زمانى كه خيزران مادر دو خليفه (موسى الهادى عباسى و برادرش هارون الرشيد) به حج رفت، خيزران آن محل را بيرون انداخت و مسجد كرد كه نماز در آن خوانده مى شود. و بودن مولد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين مكان مشهور است كه پشت بر پشت نقل مى كنند. و در شب دوازدهم ماه ربيع الاول قاضى شافعى مكه با قضاة و فقهاء و اشراف با فانوسهاى بسيار و شمعهاى بزرگ و ازدحام عظيم به زيارت اين محل شريف مى روند، و براى پادشاه و امير مكه دعاء مى كنند و قاضى خطبه مى خواند بعد به مسجد الحرام برمى گردند...

دربارۀ اينكه مولد در شعب يا خانۀ جنب صفا و يا در ردم و يا عسفان بوده، اقوالى است و ليكن، اهل مكه اختلاف نكرده اند در اينكه محل مولد همان است كه در «سوق الليل» است (كتاب الجامع اللطيف، فى فضل مكة و اهلها و بناء البيت الشريف از جمال - الدين محمّد جار اللّه مكى حنفى بن محمّد نور الدين بن أبى بكر بن على بن ظهيرة القرشى المخزومى چاپ مصر چاپ دوم سال 1357 ه ص 325-327 به ترجمه و خلاصه).

16 - آمنه (ص 566)

ديگر حليمۀ سعديه دايۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حضرت را از بيابان بشهر آورده بود.

آمنه مادر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سال 575-576. م براى ديدار عرب بنى النجار دائيهاى عبد المطلب جد پيامبر به مدينه رفت(1). در مدينه بيمار شد، در مراجعت به مكه وفات يافت و در أبواء (بين مكه و مدينه) مدفون شد.

آمنه در حين وفات سى ساله بود، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شش سال داشت.

ص: 995


1- و بقولى به مدينه رفت كه قبر عبد اللّه شوهرش را زيارت كند (سفينة البحار).

در حديث آمده: كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم(1) قبر مادرش را در أبواء زيارت فرمود و گريست و مردم گريستند. بالجمله: أم أيمن بركة حبشى كه از عبد اللّه ارث رسيده بود(2) و دايۀ طفل بود، طفل را در بر گرفت و او را نزد جدش عبد المطلب بن هاشم رسانيد، و حضرت عبد المطلب آن طفل را دوست مى داشت و احترام مى كرد. كسى بر مسند عبد المطلب حق جلوس نداشت جز اين طفل، و چون عموها مى آمدند او را بر كنار كنند عبد المطلب مى فرمود: پسرم را واگذاريد، قسم به خدا! كه او شأنى بزرگ دارد، آنگاه عبد المطلب طفل را نوازش مى كرد. خدا دربارۀ پيامبر در قرآن فرموده: «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوىٰ» در همين سال كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تحت كفالت عبد المطلب قرار گرفته بود چشم درد سختى كشيد (كتاب محمّد - از محمّد رضا مصرى ص 23 به ترجمه و خلاصه).

مادر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، آمنه دختر وهب (بفتح واو و سكون هاء) بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب (بكسر كاف) است. مادر آمنه، بره (بفتح باء و شد راء مفتوح) دختر عبد العزى بن عثمان بن عبد الدار بن قصى (بضم قاف و فتح صاد و شد ياء) است (كتاب نسب قريش ص 20 و 261 به ترجمه).

محدث قمى مى نويسد: بايد دانست كه پدر و مادر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اجداد آن بزرگوار تا برسد به حضرت آدم عليه السّلام همگى موحد (يكتاپرست) بودند و به شرك آلوده نشدند و آن حضرت نورى بود در اصلاب پاك و رحمهاى پاكيزه (سفينة البحار ج 1 ص 45 به ترجمه و خلاصه).

آمنة: والدة محمّد. بنت وهب بن عبد مناف. ماتت و ابنها فى عمر (6) سنوات (577). قال القرمانى: أعطاها اللّه من الجمال و الكمال ما كانت تدعى به حكيمة قومها (المنجد ج 2).

در حجون زيارت قبر حضرت خديجۀ كبرى عليها السّلام رفتم، الحق زنى است كه

ص: 996


1- بعد از حجة الوداع (سفينة البحار).
2- و در اين سفر همراه آمنه و طفلش بود (سفينة البحار).

مردان عالم بايد خاكپاى او را توتياى چشم بكنند (به زير مقنعۀ وى بسى كله دارى است). حضرت ابو طالب بقعۀ على حده دارد و حضرت عبد المطلب و عبد مناف در يك بقعه هستند كه به محوطۀ اين سه بزرگوار از يك در داخل مى شوند. و هاشم پدر عبد المطلب در غزۀ شام مدفون است و آن بندرى است كه در ميان شام و مصر واقع است و حضرت آمنه مادر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بقعۀ ديگر دارد ولى موافق اخبار صحيحه، حضرت آمنه در أبواء سه منزلى مدينه وفات يافته و قبرشان آنجاست (كتاب هداية السبيل ص 189 به خلاصه).

17 - خديجه (ص 566)

خديجه: اولين مؤمن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، از مردان على عليه السّلام و از زنان خديجه رضى اللّه عنهاست. چون ابو طالب خطبۀ معروف را خواند و عقد نكاح خديجه را براى پيامبر بست، محمّد برخاست كه با ابو طالب برود. خديجه عرض كرد: همين جا باش خانه خانۀ تست و من كنيز تو هستم.

پيره زنى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد و حضرت با او ملاطفت كرد، چون بيرون رفت عائشه جهت پرسيد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: در عهد خديجه اين زن به نزد ما مى آمد، و حسن عهد از ايمان است.

خديجه دختر خويلد است، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سن بيست و پنج سالگى با او ازدواج فرمود. شوهر اسبق او عتيق بن عائذ مخزومى است، پس دخترى از او پيدا كرد(1)سپس خديجه به ابو هالۀ اسدى هند بن زرارۀ تيمى شوهر كرد و هند بن ابى هاله(2)(3) نتيجۀ ازدواج دومين است. سپس، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خديجه را تزويج كرد و هند را هم

ص: 997


1- نامش هند است (كتاب نسب قريش ص 22).
2- و دخترى بنام هاله (كتاب نسب قريش ص 22).
3- و اخوة ولد رسول اللّه (ص) لأمهم: هند بنت عتيق بن عائذ بن عبد اللّه بن عمرو بن مخزوم، و هند بن ابى هالة نباش بن زرارة، و هالة بنت أبى هالة. و ابو هالة، من بنى أسيد بن عمرو بن تميم، حليف بنى عبد الدار بن قصى (كتاب نسب قريش ص 22) (نباش بوزن صراف و زرارة بوزن عصاره و أسيد بضم همزه و فتح سين و شد ياء مكسور است).

تربيت فرمود (مراسم تزويج خديجه بوسيلۀ خويلد بن اسد پدر خديجه انجام شده و بقولى عمرو بن اسد عموى خديجه اقدام كرده) مدت ازدواج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با خديجه بيست و چهار سال و يك ماه بوده. در سال دهم نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، خديجه به فاصلۀ چند روز پس از رحلت أبي طالب در سن شصت وپنج سالگى در گذشت و در حجون دفن شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد قبر او شد.

عائشه مى گويد: هرگاه سخن از خديجه مى شد پيامبر از ثناء خديجه و استغفار براى او ملول نمى گرديد. يك روز غيرت بردم و گفتم: خدا بجاى زن سالمند، عوض به تو داده است. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخت خشمناك شد. هرگاه سخن از خديجه به ميان مى آمد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گريست و مى فرمود: خديجه كجاست؟ خديجه مرا تصديق كرد آنگاه كه مردم مرا تكذيب كردند و آزار دادند و مرا به مال خود كومك داد.

هرگاه هديه اى براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آوردند مى فرمود: ببريد منزل زنى كه دوست خديجه بود. در (قيامت) در أعراف خديجه با پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين است (به خلاصه و ترجمه از سفينة البحار ج 1 ص 379 تا 381).

خديجه، دختر خويلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى(1) بن كلاب است، مادرش فاطمه دختر زائدة بن جندب (اصمّ) است (كتاب نسب قريش ص 21 و 22 و 230).

(جندب بضم جيم و ضم دال است).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مهر خديجه را بيست بكره (بر وزن صرفه يعنى شتر مادۀ جوان) قرار داد. شوهر اول او عتيق بن عابد بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم است. فرزندانش: عبد اللّه و يك دختر جاديه. و شوهر دوم او أبى هالة بن مالك است. فرزندانش: هند پسر أبى هاله و زينب دختر أبى هاله (سيرۀ ابن هشام ج 4 ص 643 و 644) (عتيق بضم عين و فتح تاء و شد ياء مكسور اعراب شده است) (راجع به اسامى به ذيل ص 929 همين كتاب رجوع شود).

خديجة: هى بنت خويلد بن عبد العزى القرشى. اولى زوجات النبى ولدت له خمسة أولاد. لقبت ب «أم المؤمنين» (المنجد ج 2).

ص: 998


1- پدران خديجه در «قصى» با پدران پيامبر پيوسته مى گردد.
18 - على عليه السّلام (ص 566)

مشهور اينست كه: على عليه السّلام در سيزدهم ماه رجب در كعبه دوازده سال قبل از بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بدنيا آمده است(1) در كتاب كنز الكراجكى به ترجمه نوشته كه: كاهنان به فاطمۀ بنت اسد مادر على عليه السّلام، ظهور على و سرنوشتش را گذارش دادند (ه).

ابن أبى الحديد به ترجمه نوشته كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از سنگها و درختها آواز شنيد و انوار و اشخاصى ديد، اين همان سال بود كه به عزلت و انقطاع از مردم در كوه حراء اشتغال داشت و منصب رسالت به او اعطاء گرديد و وحى بر او نازل شد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، هم وقائع اين سال را و هم ولادت على عليه السّلام را در اين سال، خجسته و با بركت شمرد و آن را «سنة الخير» و «سنة البركة» ناميد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در شب ولادت على عليه السّلام با مشاهدۀ كرامات و قدرت الهيه كه كشف آنها تازگى داشت و از پيش ديدار نشده بود، فرمود: مولودى براى ما بدنيا آمده كه خدا بوسيلۀ او ابواب بسيارى از نعمت و رحمت را بر ما باز مى كند، و همين طور هم شد زيرا، على عليه السّلام ياور و مدافع و زدايندۀ غم از چهرۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود و به شمشير اين مولود، اسلام پا بر جا شد و كاخ آن افراشته گرديد و ستونهاى آن در مراكز خود قرار گرفت (ه):

حكيم ميرزا ابو الحسن جلوه(2) سروده:

غير على كس نكرد خدمت احمد *** غمخور موسى نباشد الا هارون

كرد جهانى ز تيغ زنده بمعنى *** از دم تيغش اگرچه ريخت همى خون

صورت انسانى و صفات خدائى *** سبحان اللّه ازين مركب و معجون

ساحت جاهش به عقل پى نتوان برد *** نتوان با موزه درگذشت ز جيحون

ص: 999


1- و قيل بعد مولد النبى (ص) بثلثين سنة و قيل فى سبع خلون من شعبان و قيل فى - الثالث و العشرين منه (السفينة ج 2 ص 229).
2- جلوه، در شب جمعه ششم ماه ذى القعدۀ سال هزار و سيصد و چهارده هجرى قمرى وفات يافت و در رى در صحن بقعۀ ابن بابويه دفن شد (تاريخ نائين ج 1 ص 170).

سوى شريعت گراى و مهر على جوى *** از بن دندان، اگر نه قلبى و وارون

در كتاب مناقب مى نويسد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله على را بسيار دوست مى داشت.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عمامه اى(1) داشت كه به آن «سحاب» گفته مى شد و آن عمامه را مى پوشيد بعد آن را به على مرحمت فرمود، گاهى كه على عليه السّلام آن را بر سر مى گذاشت مردم مى گفتند: على عليه السّلام در سحاب آمد پيامبر صلى اللّه عليه و آله هرگاه نشسته بود و مى خواست برخيزد، فقط على عليه السّلام دست حضرت را مى گرفت و اين موضوع در بين صحابه معروف بود كه: دست حضرت را نبايستى غير على عليه السّلام كسى بگيرد. هرگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تكيه مى زد، بر على عليه السّلام تكيه مى فرمود (ه).

در كتاب سرّ الأدب مى نويسد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله على عليه السّلام را در حينى كه سوار شد و لباسهاى خود را در زين خود جمع كرد، تعويذ فرمود.

در كتاب مناقب مى نويسد: در سفرى على عليه السّلام و عائشه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند. حضرت در يك جامۀ خواب، در وسط على و عائشه مى خوابيد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بسا كه به خانۀ على مى آمد و پاى خود را بين على و فاطمه عليهما السّلام در از مى فرمود.

و اطاق على عليه السّلام در وسط حقيقى اطاقهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود. هرگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خشم مى فرمود، احدى غير على عليه السّلام جرئت نمى كرد كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سخن بگويد.

يك روز على در خواب بود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سر وقت على عليه السّلام آمد ولى او را از خواب بيدار نفرمود. هرگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عطسه مى زد على عليه السّلام عرض مى كرد:

«رفع اللّه ذكرك يا رسول اللّه»: خدا اسم تو را بلندآوازه كند اى فرستادۀ خدا! و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در جواب مى فرمود: «أعلى اللّه كعبك يا على» خدا بخت تو را بلند كند يا على! (ه).

عائشه گفته كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله على عليه السّلام را به خود چسبانيد و او را بوسيد و دوباره فرمود: پدرم فداى غريب شهيد.

على عليه السّلام فرموده: پيمانۀ موزى حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هديه آوردند. پيامبر

ص: 1000


1- عمامه: بكسر عين و ميم الفى و ميم مفتوح است.

صلّى اللّه عليه و آله پوست موز را مى كند و مغز آن را در دهانم مى گذارد. گوينده اى عرض كرد:

البته تو على را دوست مى دارى. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آيا نمى دانى كه على از من است و من از اويم؟ على عليه السّلام در سفر با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شبى تب كرد و خوابش نبرد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نخوابيد براى اينكه على عليه السّلام نخوابيد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن شب ميان على و مصلاى خود به سربرد و هربار كه نماز مى گذارد از على عليه السّلام احوالپرسى مى فرمود و به على عليه السّلام نگاه مى كرد و اين رويه تا صبح ادامه يافت. صبح كه شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به نزد اصحاب تشريف آورد آنگاه عرض كرد: «اللهم اشف عليا و عافه فانه أسهرنى الليلة مما به»:

خدايا! على را شفا بده و عافيت ببخش زيرا، ناخوشى على موجب شد كه ديشب مرا بى خواب كند.

محدث قمى نوشته: رفتار على عليه السّلام با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز چنين بوده است زيرا، ابن أبى الحديد بنقل از سلمان فارسى نوشته كه: يك روز قبل از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شرفياب محضر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شدم. حضرت فرمود: اى سلمان! از رنج درد و بيدارى من و على در شب گذشته مپرس. عرض كردم: يا رسول اللّه! اجازه مى فرمائى امشب من بجاى على عليه السّلام بيدارم بمانم؟ حضرت فرمود: - نه - على به اين كار سزاوارتر است.

بريدۀ اسلمى گفته: ما هروقت با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سفر مى كرديم، اسباب سفر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را على عليه السّلام با خود برمى داشت و چون منزل مى كرديم على عليه السّلام اثاث پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بررسى مى كرد، آنچه محتاج به مرمت بود، مرمت مى كرد و اگر كفش حضرت پاره شده بود مى دوخت.

در كتاب كشف اليقين از حمزه از پدرش أنس نقل كرده كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيمار بود، همان بيمارى اى كه از دنيا رحلت فرمود و من خادم حضرت بودم و درب اطاق أم حبيبه دختر ابو سفيان (يكى از زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله) نشسته بودم و در حجره مردانى از اهل حضرت بودند و آن روز هم نوبت ام حبيبه بود. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تشريف آورد و بر حضار سلام داد و فرمود: الساعه از در خانه، اميرالمؤمنين و خير

ص: 1001

الوصيين، قديم ترين امت در اسلام و فزون ترين امت در علم، وارد مى شود. طولى نكشيد كه على ابن أبي طالب عليه السّلام وارد شد درحالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغول وضوء گرفتن بود. پس، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست خود را از آب پر كرده و به روى على عليه السّلام پاشيد تا آن اندازه كه چشمان على عليه السّلام از آب پر شد. (مقصود افاضه بوده است. ب.).

در خبر است كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آب بدست على عليه السّلام ريخته و قطرات آن آب را فرشتگان براى تبرك برده اند.

در كتاب عيون اخبار الرضا نوشته كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده: هر امتى صديق و فاروقى دارد و صديق اين امت و فاروق آن، على بن أبي طالب عليه السّلام است. على البته كشتى نجات و باب حطه (بكسر حاء و شد طاء مفتوح) و يوشع و شمعون و ذو القرنين اين امت است(1).

عبد الرحمن پسر ابو بكر گفت كه: من از على عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: به آنچه من برخورد كردم، احدى از مردم برخورد نكرده، سپس على عليه السّلام گريه كرد.

ابن أبى الحديد نوشته: عجيب ترين و تازه ترين چيزى كه روزگار ببار آورده، گرچه روزگار عجائب و بدائع بسيار دارد، اين است كه: نوبت حكومت به على عليه السّلام برسد و معاويه همتا و نظير و همانند او بشود و با تبادل نامه معارضه كنند! (ه).

على عليه السّلام در شكايت خود كه به ابن عباس كرده چنين فرموده: من قرين پسر هند جگرخوار و عمرو و عقبه و وليد و مروان و اتباع آنان شدم! كى در ضميرم و در خاطرم مى گذشت كه كار حكومت دنيا بدست اينها بيفتد كه رئيس مطاع شوند! مسيب بن نجبه(2) مى گويد: در اثناء اينكه على عليه السّلام خطبه مى خواند يكتن

ص: 1002


1- محرر اين تفسير گويد: اين كتاب گنجايش ذكر اخلاق و سخاوت و شجاعت و قوت و فضائل و صفات حضرت على (ع) را ندارد و در كتابهاى مبسوط بايد ديد نيز داستان خدمات على (ع) را در جنگهاى صدر اسلام يعنى در عهد پيامبر (ص) در كتابهاى مبسوط بايد ديد و نيز داستان جنگهاى صفين و مكر عمرو عاص و بلند كردن قرآنها و موضوع حكمين و جنگ با خوارج و جنگ جمل را در كتابهاى مبسوط بايد ديد.
2- نجبه بفتح نون و جيم و باء است. و مسيب مزبور يكى از توابين است. با سليمان بن صرد، در «عين الورده» به سال شصت و پنج هجرى كشته شد (سفينة البحار ج 1 ص 677 به ترجمه).

اعرابى بپاخاست و فرياد برداشت كه: «وا مظلمتاه!»: واى از ظلمى كه بمن شده! على او را نزديك طلبيد و چون نزديك شد حضرت فرمود: به تو يك ظلم شده و به من به شمار كلوخها و كرك ها (كركهاى جانوران كرك دار) ظلم شده است.

ابو جعفر اسكافى نقل كرده كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر فاطمه عليها السّلام وارد شد، على در خواب بود، فاطمه عليها السّلام رفت على را بيدار كند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: بيدارش مكن، پس از من بسا بيدارى دارد و بسا براى خاطر او به اهل بيت من جفاى سخت مى رسد، فاطمه گريان شد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: گريه مكن، تو و على با من هستيد و در موقف كرامت نزد من مى باشيد.

در مناقب خوارزمى و تفسير ابو الفتوح رازى نوشته كه: حضرت، مشغول نماز صبح بود كه دچار ضربت ابن ملجم شد. و ليكن، نورى صاحب كتاب مستدرك الوسائل نوشته كه: از اخبار شهادت على عليه السّلام برمى آيد كه: حضرت مشغول خواندن نافلۀ فجر بوده است.

محدث قمى نوشته كه: از وصيت نامۀ حضرت، كه صاحب كتاب «در النظيم» نقل كرده است، مستفاد مى شود كه: ابن ملجم (اخزاه اللّه) ضربت اول را كه زده، كارى نشده و لذا ضربت دوم را زده كه كارى شده است.

در كتاب كافى نقل كرده كه: حسين بن على عليهما السّلام در هنگام حادثۀ ضربت رسيدن بحضرت، در مدائن بوده و حسن عليه السّلام خبر اين مصيبت را به برادر داده است.

أصبغ بن نباته(1) گفته كه: من بر على عليه السّلام وارد شدم، دستمال زرد رنگى به سر حضرت بسته بود و ليكن زردى چهرۀ حضرتش بر زردى دستمال فزونى داشت و حضرت زانو به زانو مى شد از شدت درد و كثرت نفوذ زهر.

در كتاب كشف الغمه نوشته كه: حسن بن على عليهما السّلام فرموده: من در حال جان دادن اميرالمؤمنين عليه السّلام بر آن حضرت وارد شدم و از حادثۀ اصابت ضربت ابن ملجم به آن حضرت، بى تابى مى كردم. حضرت فرمود: آيا بى تابى مى كنى؟ عرض كردم: چگونه

ص: 1003


1- أصبغ (بر وزن أحمد) (قاموس)، و نباته بضم نون است (سفينة البحار ج 2 ص 7).

بى تابى نكنم درحالى كه تو را باين حال مى بينم!؟ حضرت فرمود: آيا چهار خصلت به تو تعليم نكنم كه اگر آنها را حفظ كردى نجات را بدست آورده اى و اگر تضييع كردى دودنيا را از دست داده اى؟:

اى پسرك من! هيچ توانگرى اى از عقل بزرگتر نيست و هيچ فقرى مانند جهل نيست و هيچ وحشتى سخت تر از عجب «خودبينى» نيست و هيچ زندگانى اى لذيذتر از حسن خلق نيست (سفينة البحار ص 229-232 به خلاصه و ترجمه).

ابو طالب پدر حضرت امير عليه السّلام و عبد اللّه پدر حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله از يك مادر و پدرند. حضرت شاه ولايت على عليه السّلام در روز جمعه سيزدهم ماه رجب سال سى ام از عام الفيل در درون كعبه متولد گرديد.

حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بفرمان رب العالمين، حضرت اميرالمؤمنين على عالى اعلى را به خلافت و جانشينى منصوب و منصوص گردانيد. على عليه السّلام شصت و سه سال در لباس جسمانى بود و در روز دوشنبه بيست ويكم ماه رمضان سال چهلم از هجرت رحلت نمود (كتاب أنيس الصالحين تأليف معزّ الدين محمّد باقر الحافظ العاملى به سال 1079 ه. ق اقتباسا).

19 - كعبه (ص 566)
اشاره

كعبه: خانۀ خداى است. بعضى گفته اند كه: مأخوذ است از «كعب» بمعنى بلندى و به واسطۀ ارتفاع آن «كعبه» مى گويند يا به واسطۀ مربع بودن آن، و كعبه هر خانۀ چهارگوشه را مى گويند (شرح قاموس اقتباسا).

كعبه: اطاقى كه در وسط مسجد الحرام در شهر مكۀ معظمه است و حاجيهاى هر آبادى زمين در موسم حج و عمره دور آن طواف مى كنند. چون بشكل كعب (مكعب) است كعبه گفته شده يا از جهت ارتفاع بناء و (يا از جهت) رتبه (فرهنگ نظام).

بناى خانۀ كعبه)

خانۀ كعبه 1890 سال قبل از ولادت حضرت عيسى بناء شده است و تا سى ام ديسمبر سال 1875 مسيحى مطابق غرۀ ذى الحجه الحرام سال 1292 هجرى، 3765

ص: 1004

سال شمسى و 3887 سال قمرى است كه كعبه بناء شده است (كتاب هداية السبيل ص 179 اقتباسا).

محرر اين تفسير گويد: بناى خانۀ كعبه از آدم ابو البشر عليه السّلام است و بايستى بنويسد: «تجديد بناى خانۀ كعبه» و قرآن كريم در سورۀ آل عمران آيۀ 96 فرموده:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً» يعنى اولين معبد كه براى مردم ساخته شده است همان معبد مباركى است كه در بكه «مكه» انجام شده است.

عرض مكۀ معظمه: زادها اللّه شرفا: از خط استواء بطرف شمال بيست و يك درجه و سى و سه دقيقۀ شمالى (كا - لج).

و طول مكۀ معظمه: چهل درجه و ده دقيقۀ شرقى گرينويچ(1) است (م - ى).

(در كتابهاى زيج و هيئت استادان پيشين، عرض مكه را (كا - م) يعنى بيست و يك درجه و چهل دقيقۀ شمالى و طول آن را هفتاد و هفت درجه و ده دقيقه (عز - ى) از جزائر خالدات تشخيص داده اند. جزائر خالدات كه اكنون در دريا فرورفته.

است، قدماء آنجا را مبدأ طول قرار داده بودند و فعلا رصد خانۀ گرينويچ، براى مبدأ طول، معين شده است (كتاب هداية السبيل ص 344 و 378).

اندازۀ ابعاد كعبه

در ذيل معجم القرآن ج 2 ص 119 و 120 در متن و ذيل به ترجمه و خلاصه مى نويسد: كعبه، اولين خانه اى است كه براى مردم جهت عبادت ساخته شده است و ابراهيم بشكل مربع ساخته است و زاويه هاى آن بسمت جهات اربعه است تا فشار هواء و باد را خنثى كند و اين بعينه همان قاعده اى است كه اهرام مصر را هم بر مبناى اين چهار زاويه ساخته اند و اين نقشه تا امروز محل تعجب مهندسين است.

ص: 1005


1- گرينويچ Greenwich : شهريست در انگلستان از محال لندن و داراى 100/000 تن سكنه است. در كنار رود تاميز Tamise قرار گرفته. داراى مريض خانه اى براى دريانوردان و رصدگاه فلكى مشهوريست كه اكثر نقاط دنيا وقت ساعات را با آنجا تطبيق مى كنند (لغت نامۀ دهخدا).

هر خانه كه بر هيئت كعبه چهار گوش باشد «كعبه» به آن گفته مى شود و كعبه هم به همين جهت «كعبه» ناميده شده است. پس از ابراهيم، عماليق آن را تجديد كردند پس از آن، عرب جرهم تجديد نمودند سپس قريش در زمانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سى وپنج ساله بود آنجا را تجديد كردند ولى نه بر قواعد (پايه هاى ساختمان) ابراهيم زيرا وجه موجودى آنان كفاف نمى داد (لذا، كمتر گرفتند).

در سال شصت و سوم هجرى، ابن الزبير آنجا را خراب كرد و بر قواعد ابراهيم بناء كرد و ارتفاع آن را هفده متر قرار داد و ارتفاع آن قبلا پانزده متر بوده است.

طول ضلعى كه ميزاب در آن است و ضلع مقابل آن ده متر و يكدهم متر است. و طول ضلعى كه در در آن است و ضلع مقابل آن دوازده متر است. و ابن الزبير از بناء آن در هفدهم ماه رجب سال شصت و چهارم هجرى فراغت يافت. پس از اينكه حجاج در جنگ با ابن الزبير با منجنيق آنجا را خراب كرد، بر مبناى قواعد قريش بناء گذارد و سمت شمالى آن را پس از اينكه شش ذراع و يك وجب عقب برد، بالا برد و اثر نقص اين فاصله كه از كعبه جدا ماند، «حطيم»(1) ناميده شد و به ساختمان مماثل آن وصل شد(2). كعبه قبل از اسلام و قبل از ابراهيم عليه السّلام نزد عرب مرتبه اى ارجمند و بلند داشته است خواه در نظر بت پرستان و خواه در نظر يكتاپرستان. (ه).

<تذكر> 1 - اضلاع كعبه نزديك به تربيع است نه تربيع تمام كه معجم القرآن ذكر كرده، به عبارت ديگر، دو ضلعى كه درب خانه و مستجار، روى آنها واقع است طول و دو ضلع ديگر عرض مى باشد. ضلعى كه در خانه در آن واقع است كوچكتر از روبه رو و ضلعى كه ميزاب در آن قرار گرفته كوچكتر از روبروى خود مى باشد.

2 - زواياى خانه كه به ركن ها تعبير مى شود، روبروى جهات اربعه نمى باشد (رجوع به لغت ركن ها).

ص: 1006


1- در جهت تسميه به «حطيم»، اقوال ديگر نيز هست.
2- (تفصيل ابعاد و اقطار كعبه در كتاب شفاء الغرام به اخبار البلد الحرام ج 1 چاپ سال 1956 ص 106 تا 116 ديده شود).
فرهنگ لغات مربوط به كعبه و ساير اماكن مقدسۀ مكۀ معظمه
اشعار

اشعار بدنه (بكسر همزه و فتح باء و دال و نون): نشان كردن قربانى فرستاده شده به مكه است به اين كه پوست آن را بشكافند يا نيزه بزنند تا خون ظاهر شود.

و «شعيره» (بر وزن سفينه) شتر ماده يا گاو ماده اى است كه براى قربانى به مكه فرستاده شده باشد. و شعائر (بر وزن مساجد) جمع بر شعيره است (شرح قاموس باقتباس).

در كتاب هداية السبيل (ص 166) مى نويسد: «اشعار بكسر همزه آن است كه جانب راست كوهان شترى را كه بجهت قربانى واجب است ببرند به منى، بجهت قربانى زخم زنند و آن موضع را به خون آن زخم آلوده كنند. و در مصادر اللغۀ زوزنى مى گويد: الاشعار: خون آلود كردن كوهان شتر كه به حرم فرستند براى نحر، و مشهور كردن كسى را، و برازبان(1) كردن كارد را، و جامۀ اندرونين پوشانيدن، و بيم در دل گذاشتن، و آگاه كردن» (ه).

بطن محسر

بطن محسر (بر وزن محدث): جائى است نزديك مزدلفه (شرح قاموس).

بكة

«بكة» (بفتح الباء و شد الكاف): اسم لموضع المسجد الحرام و «مكة» اسم البلد و بكة هى البقعة اى البقعة المقدسة، و منه سميت بقعة الالاه (بعل) «بعلبك» (معجم القرآن) قيل سميت بكة لانها تبك اى تذلّ اعناق الجبابرة اذا ألحدوا فيها بظلم و يقال البكة هى الزحمة لازدحام الناس فيها (ذيل معجم القرآن).

بكة: موضع البيت و مكة: جميع ما اكتنفه الحرم (سفينة البحار).

ص: 1007


1- برازبان بر وزن نگاهبان آهن پارۀ درازى را گويند كه بر دنبالۀ تيغۀ كارد و شمشير و خنجر و امثال آن باشد كه در آن دسته و قبضه فروكنند (برهان).
تقليد

مراد به تقليد آنست كه در گردن قربانى كه بجهت قربانى به منى مى برند نعلينى بياويزند كه در آن نماز گزارده باشند يا عموما قلاده(1) كرده باشند كه علامت آن باشد كه اين، مخصوص قربانى است كه در ميان شتران(2) امتيازى داشته باشد. چنانكه صاحب قاموس مى گويد: «تقليد البدنة شيئا يعلم به أنه هدى» (هداية السبيل ص 166 باقتباس).

تنعيم

تنعيم بر وزن تصريف: جايگاهى است در سه ميلى يا چهار ميلى از مكه كه نزديكترين كناره هاى حل (بكسر حاء و شد لام)، به خانۀ كعبه است. و تنعيم ناميده شده زيرا، در طرف راست آن، كوه نعيم (بر وزن زبير) و طرف چپ آن، كوه ناعم (بر وزن كامل) است و اسم رود، نعمان (بر وزن غفران) است (قاموس و شرح).

جمره و جمرات

الجمره (بفتح جيم و سكون ميم) جمعه جمرات (بفتح جيم و نيز فتح ميم) و جمار (بر وزن كتاب) الحصاة - «جمار الحج» الحصى التى يرمى بها الحجاج فى مناسك الحج الثلاثة فى منى (المنجد ج 1) جمره... و بمعنى سنگريزه. و يكى از جمرات مناسك حج است و آن سه جمره است: جمرۀ اولى و جمرۀ وسطى و جمرۀ عقبه كه به آنجاها سنگريزه انداخته مى شود (شرح قاموس اقتباسا).

جمع (بر وزن وقت): بى الف و لام، اسم مزدلفه است به واسطۀ جمع شدن آدم و حواء. و يوم جمع به اضافه، روز عرفه است. و ايام جمع به اضافه، روزهاى منى است (شرح قاموس).

چاه زمزم

چاه زمزم در سمت شرقى خانۀ خدا است كه در طرف حجر الأسود است، عمق

ص: 1008


1- قلاده بر وزن اجازه است.
2- يا گاوان.

چاه تا روى آب چهارده ذرع و سه ذرع هم تا كف زمين است. قطر چاه دو ذرع و نيم است (هداية السبيل ص 180 اقتباسا). چاه زمزم در عهد حضرت اسماعيل كنده شده و بعد مطموس شده و اثرش از ميان رفته است تا حضرت عبد المطلب بوسيلۀ خواب از محل آن مستحضر شده و آن را حفر كرده كه تاكنون اين چاه باقى و داراى آبست (سفينة البحار ج 1 ص 555 به ترجمه).

حج و أركان آن

أرباب اطلاع براى هر ركنى و عملى از أركان و اعمال حج، فلسفه اى ذكر كرده اند كه آنها رمز اعمال آدم و حواء عليهما السّلام و يا رمز اعمال ابراهيم و اسماعيل و هاجر (زن ابراهيم) عليهم السّلام است و به خلاصه اعمال و اركان حج، تذكار تواريخ عهود آن أول و يا اين دوم و يا هر دو است.

ليكن، محرر اين تفسير معتقد است كه: أركان و اعمال حج در شريعت آدم عليه السّلام مقرر گشته و تمام آنها رمز پرستش خدا و بندگى و دوستى اوست و ابراهيم عليه السّلام آن رسوم و مراسم را پس از كهنگى و يا انقراض، تجديد فرموده است و بعنوان نمونه مى گويم:

احرام: رمز تطهير و تعويض لباسهاى مجاور بدن در أيام غفلت و اشتغال به امور دنيوى و فراموشى خدا و نافرمانى او است.

لبيك ها: رمز شعار بندگى شفاهى است.

طواف: رمز طواف عاشق دوست، بر گرد خانۀ محبوب است.

سعى بين صفا و مروه: رمز خدمت است.

سرتراشى و مو زدن: رمز شعار بندگى است.

وقوف در عرفات و مشعر و منى: رمز تحمل رنج در راه هجرت بسوى خدا و شهر بشهر گشتن است.

رمى (يعنى سنگسار كردن سه عقبه): رمز طرد علاقه هاى سه گانۀ مال و زن و فرزند است.

ص: 1009

قربانى: رمز فدا كردن جان در راه خداست.

الحجر الأسود

أعتقد أن الحجر الأسود كان من النيازك المرسلة من الجوّ، و قد أخذه ابراهيم قصدا (بعد ان برد طبعا) و جعله علامة فى البيت لعبادة ما أو لأمر ما (ذيل معجم القرآن - لغة شهاب). (حجر بفتح حاء و نيز فتح جيم است).

يعنى صاحب معجم القرآن معتقد است كه: حجر الأسود نيازكى است كه از بالا به زمين فرود آمده است و ابراهيم آن را در خانۀ خدا بعنوان علامت گذارده براى علامت اول طواف، يا آرم و نشان توحيد است مانند پرچم كشورها.

در كتاب سفينة البحار در لغت (حجر) مى نويسد: حجر الأسود داراى فضائلى است... و از جمله مى نويسد كه: حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام فرموده: سه سنگ از بهشت فرود آمده:

1 - مقام ابراهيم.

2 - سنگ بنى اسرائيل.

3 - حجر الأسود.

محرر اين تفسير گويد: اين سنگ را آدم عليه السّلام نصب كرده نه ابراهيم و صاحب معجم القرآن اشتباه كرده است.

حجر

حجر (بكسر حاء و سكون جيم): (رجوع به ص 95 ج 1 مقدمه و نيز رجوع به لغت «ركن»).

حجون

حجون (بر وزن قبول): اسم قبرستانى است در مكه. در حجون زيارت قبر حضرت خديجۀ كبرى عليها السّلام كردم و صلاة و سلام بروح پرفتوح شوهر بزرگوار و بر داماد نامدار و بر دختر عالى مقدار و بر اولاد او ائمۀ اطهار فرستادم. و الحق اين زن در دين نبوى و ترويج شريعت مصطفوى خيلى خدمت كرده است كه مردان عالم

ص: 1010

بايد غاشيۀ بندگى او را به دوش بكشند... از آنجا به مقبرۀ عبد المطلب و عبد مناف رفتم كه هر دو در تحت يك قبّه است. و هاشم كه پدر عبد المطلب و پسر عبد مناف است در غزه (بفتح غين و بشد زاى) مدفون است كه مطرود بن كعب، غزه را بلفظ جمع گفته:

و هاشم فى ضريح عند بلقعة *** تسفى الرياح عليه وسط غزات

غزه: بندرى است در ميان شام و مصر.

و از آنجا به سر قبر ابو طالب رفتم. عرض كردم: واى بر جمعى كه العياذ باللّه تو را از اهل نار مى خوانند! و پسر تو قسيم جنت و نار است (هداية السبيل ص 200 و 189 اقتباسا).

الحديبية

الحديبية: وادى على مرحلة من مكة. فيه شجرة جمع محمّد صحبة تحتها و طلب اليهم مبايعته قبل(1) مفاوضاته مع قريش لزيارة الكعبة. و تلك البيعة يقال لها بيعة الحديبية و تسمى ايضا «بيعة الشجرة» او «بيعة الرّضوان» (628).

حراء

حراء (رجوع به ص 40 ج 1 مقدمه) و رجوع به لغت كوه.

حطيم

حطيم: (رجوع به لغت ركن ها).

خانۀ خديجه در مكه

خانۀ خديجه در مكه: (رجوع به ص 106 ج 1 مقدمه و مبحث اماكن متبركۀ مكه).

خانۀ مولد پيامبر در مكه

خانۀ مولد پيامبر در مكه: (رجوع به ص 105 ج 1 مقدمه و مبحث اماكن متبركۀ مكه).

در خانۀ خدا

درب خانۀ خدا: ما بين ركن حجر الأسود و ركن عراقى است كه به حجر الأسود نزديكتر است درب خانۀ مبارك بطرف كوه صفا باز مى شود (هداية السبيل ص 180 و 377).

ص: 1011


1- بجاى «قبل» بايد بعد بنويسد و جهت آن در ص 16 و 17 ج 1 مقدمه گذشت.
ركن ها

حجر الأسود(1) در ركن شرقى جنوبى خانۀ خداست، آن را شكسته اند، اكنون هفده قطعه است كه حالا چسبانيده و به نقره گرفته اند. و داستان حجر الأسود از غرايب امور است. در سال 317 (سيصد و هفدۀ هجرى) قرامطه(2) در موسم (حج) اهل حاج را قتل عام كردند و حجر الأسود را كندند. چاه زمزم از جسد كشتگان و خون ايشان پر شد. يكى به بام خانه رفت كه ميزاب را بكند از بام سرازير شده افتاد

ص: 1012


1- در ابواب حج از كتاب وافى ص 125 مى نويسد: حجر الأسود را ركن گفته اند زيرا در ركن گذارده شده.
2- در المنجد ج 2 «قرمط» بضم قاف و ميم مشكول شده و به خلاصه و ترجمه مى نويسد: قرمط يك نحوه حركت اصلاحى قائل به تساوى طبقاتى بوده و از سال 901 ميلادى اين حركت شيوعى در مناطق اسلام تحت قيادت سلالۀ اسماعيليه بين قرن 9 و 12 ميلادى منتشر گرديد و عالم اسلامى را لرزانيد و در تصادم با جنگهاى صليبى ريشه كن شد، اسم پيشواى آن ذكر نشده است، تعاليمش رمزى است، مصادر تعاليم آن از قرآن است كه بر مقياسهاى فلسفه، منطبق شده و آن را با تمام اديان و جميع اجناس بشر وفق داده و خلاصه در «أحساء» دولت مستقلى جدا از خليفۀ بغداد تشكيل دادند و در خراسان و سوريه و يمن مراكز شورش برقرار كردند. پس از اين، المنجد مى نويسد: قرمط (حمدان): لقبش كرميتى است يعنى داراى دو چشم سرخ. حمدان، داعى اى از دعاة اسماعيليه و رأس طريقۀ قرمطيه بوده وى در جلگۀ كوفه كشاورز بود و به طريقۀ اسماعيليه پيوست و براى خود مقامى نزديك كوفه درست كرد و اسم آنجا را «دار الهجره» ناميد (890) و اتباع او در آنجا جمع مى شدند (ه). در شرح قاموس مى نويسد: قرامطه بر وزن فراعنه طايفه اى اند و واحد آن قرمطى بكسر اول است، و در قاموس مشكول، قرمطى بفتح قاف نوشته، و در فرهنگ نظام قرمط را بر وزن ابجد ضبط كرده و مى نويسد: نام دهى بوده از واسط عراق عرب و از آنجا بوده: حمدان قرمط كه مروج مذهب شيعۀ اسماعيلى بوده ازاين جهت اسماعيلى ها را قرمطى هم مى گفتند و جمع قرمطى، قرامط و قرامطه است (ه). (تفصيل در كتاب «شفاء الغرام به اخبار البلد الحرام»).
كعبه و مسجد الحرام

1 - ركن حجر الأسود (و حجر الأسود).

(حجر بر وزن أسد).

2 - ركن عراقى.

3 - ركن يمانى.

4 - ركن شامى.

5 - درب كعبه.

6 - ميزاب رحمت (ناودان طلا).

7 - مستجار.

8 - حجر اسماعيل (حجر بر وزن فكر).

9 - مقام ابراهيم.

10 - باب السلام يا بنى شيبه.

11 - چاه زمزم.

12 - منبر.

13 - نقطۀ شروع و ختم طواف.

14 - باب التوبه (درى كه از داخل خانه به بام كعبه باز مى شود).

15 - مأذنۀ باب على.

16 - مأذنۀ باب الوداع.

17 - مأذنۀ باب العمره.

18 - مأذنۀ باب السلام.

19 - مأذنۀ سليمانيه.

20 - مأذنۀ باب الزيادة.

21 - مأذنۀ قايتباى.

<تذكرات:> 1 - براى دريافت توضيحات بيشتر در مورد ابعاد مسجد و كعبه و نيز فواصل نقاط مشخصۀ مكه و مسجد و كعبه به صفحات: 936-965 و 1038-1062 مراجعه شود.

2 - در مورد حطيم به صفحۀ 1052 مراجعه شود.

ص: 1013

و بدرك واصل شد وقتى كه حجر الأسود را به هجر(1) مى بردند چهل شتر بختى در زير بار آن سقط شد و رقت آوردن يك شتر لاغر آن را تا بيت اللّه رسانيد و شتر در زير بار فربه شد.

در سال 339 (سيصد و سى و نه) حجر الأسود را به مكۀ معظمه آوردند. مدت بيست و دو سال حجر الأسود در دست قرامطه بود. مى گفتند: بفرمان برده بوديم و بفرمان آورديم و در اين مدت خلفاى عباسى پنجاه هزار دينار مى دادند كه حجر را بگيرند و بجاى خود بفرستند، قرامطه راضى نمى شدند.

ابن أثير مى نويسد: «فلما أرادوا رده حملوه الى الكوفة و علقوه بجامعها حتى رآه الناس ثم حملوه الى المكة» و فرمايش حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام كه در «ملاحم» مى فرمايند كه: مى بينم، حجر را از مكه آورده اند و در اين اسطوانه آويخته اند و اشاره به اسطوانۀ هفتم مسجد كوفه فرمودند، (چون قرمطيان خواستند آن را بر ستون مسجد ببندند به اول و ثانى قرار نگرفت تا در هفتم قرار گرفت) سخن آن حضرت راست شد.

ركن عراقى(2) ما بين شرق و شمال خانۀ خداست.

ركن شامى(3) در مقابل حجر الأسود در غربى شمالى خانۀ خداست.

(ميزاب رحمت كه مردم «ناودان طلا» مى گويند، ما بين ركن عراقى و شامى است و آبش به حجر اسماعيل مى ريزد).

(حجر اسماعيل) (حجر بر وزن فكر): در زير ميزاب رحمت است كه آب ناودان به حجر اسماعيل مى ريزد.

(حجر بصورت نصف دايره است كه در طرف ركن عراقى و شامى در طرف

ص: 1014


1- هجر (بر وزن صمد): اسم است از براى همۀ زمين بحرين (شرح قاموس).
2- عراقى: بكسر عين و شد ياء است.
3- شامى بمعنى شمالى است و ازاين جهت يمانى و شامى گفته اند. هذا ما سنح بخاطرى (هداية السبيل ص 378).

ميزاب ساخته اند)(1).

ركن يمانى در غربى جنوبى خانۀ خداست.

مستجار: ما بين ركن شامى و ركن يمانى است كه مقابل در خانۀ خداست و مستجار به ركن يمانى متصل است. مستجار در پشت كعبه است. و براى دعاء كردن هركه خود را به مستجار بچسباند ركن يمانى طرف راست و ركن شامى در طرف چپ او اتفاق مى افتد (هداية السبيل ص 180 و 376 و 378). بقيه در لغت مستجار.

حطيم: ما بين در خانۀ خدا و حجر الأسود است و آن جائى است كه خدا توبۀ آدم عليه السّلام را پذيرفت (سفينة البحار ج 1 ص 217 به ترجمه).

خاقانى در تحفة العراقين به خلاصه چنين گفته:

بينى حجرش بلال كردار *** بيرون، سيه و درون پر انوار

او را سه برادر اتفاقى *** شامى و يمانى و عراقى

از سنگ سيه چو بازگردى *** زى زمزم راه درنوردى

از اين اشعار معلوم مى شود كه: ركن حجر الأسود غير ركن عراقى است و آن را سه برادر اتفاقى است. و عبارات محمّد غزالى كه از ائمۀ اهل جماعت است در كتاب احياء العلوم در عبادات در كتاب رابع در اسرار حج هم تصريح دارد به اين كه: ابتداء طواف از ركن حجر است و بعد به در خانه مى رسد و بعد از آن به ركن عراقى بعد به ميزاب بعد به ركن شامى بعد به ركن يمانى.

و شريشى در شرح مقامات حريرى در مقامۀ سى ويكم كه به «مقامۀ رمليه» معروف است به ترجمه مى نويسد: خانۀ مكرم نزديك به تربيع است يعنى به چهار گوشه بودن نزديك است، و داراى چهار ركن است:

1 - ركنى كه ناظر به شرق است و در اين ركن «حجر الأسود» است و آغاز طواف از آنجاست و طواف كننده كمى از آن دور مى شود و خانه را سمت چپ خود قرار مى دهد.

2 - سپس طواف كننده در طوافش ركن عراقى را ديدار مى كند و اين ركن

ص: 1015


1- رجوع به ص 95 ج 1 مقدمه.

ناظر بسمت شمال است.

3 - سپس طواف كننده در طوافش ركن شامى را ديدار مى كند و اين ركن بسمت غرب ناظر است.

4 - سپس طواف كننده در طوافش ركن يمانى را ديدار مى كند و اين ركن ناظر بسمت جنوب(1) است. پس، ادامه مى دهد تا به ركن حجر الأسود برسد(2) (ه).

و اين كلام هم به مغايرت ركن حجر الأسود و ركن عراقى تصريح دارد.

اسامى اين اركان بجهت نسبتى است كه آن ركن با اهالى آن ملك دارد زيراكه آن ركن كه در آن سمت واقع شده على الظاهر قبلۀ اهالى آن سمت، همان ركن است.

صاحب هداية السبيل در ص 377 و 378 كتاب خود پس از بيانات مزبوره از كتاب حج از كتاب تذكرۀ علامۀ حلى عبارتى نقل كرده كه... بعد مى نويسد: از فحواى آن معلوم است كه ركنى را كه پهلوى ركن حجر الأسود است عراقى هم مى گويند. بعد مى نويسد: با قطب نما در حرم محترم معين كرديم ركن حجر الأسود در ما بين جنوب و مشرق واقع شده و به خلاصه، اگر ركن اسود همان ركن عراقى باشد چگونه بطرف عراق خواهد بود كه قبلۀ اهل عراق باشد و حال آنكه عراق عرب نسبت به مكه در طرف شمال و مشرق واقع است(3) (انتهى ملخصا).

<تذكر> بغداد: ما بين شمال و مشرق مكۀ معظمه خواهد بود. عرض شمالى بغداد كه

ص: 1016


1- جنوب بفتح جيم است.
2- اين يك «شوط» يعنى يك دور از هفت دور طواف است.
3- (محقق در كتاب شرائع الاسلام در كتاب نماز در مبحث قبله مرقوم فرموده اند: «و أهل كل اقليم يتوجهون الى سمت الركن الذى على جهتهم فاهل العراق الى العراقى و هو الذى فيه الحجر و اهل الشامى الى الشامى و المغرب الى الغربى و اليمن الى اليمانى»). يقول محرر هذا التفسير: بأن بعض العلماء الشيعة رضوان اللّه عليهم لم يكن لهم استطاعة سفر الحج و لذا قالوا ما قالوا، و بعض العلماء لم يكن لهم عناية بامثال هذه الامور. و اللّه اعلم. ب.

مركز عراق عرب است سى و سى درجه و ده دقيقه است (لج - ى) و طول شرقى بغداد از گرينويچ، چهل و چهار درجه و بيست و چهار دقيقه است (مد - كد).

دمشق: بالنسبه بطول مكۀ معظمه در سمت غربى شمالى خواهد بود و ركن شامى ما بين شمال و مغرب واقع شده كه طرف شام است و دمشق كه مركز شامات است در عرض سى و سه درجه و سى و پنج دقيقۀ يمانى واقع شده است (لج - له) و در طول شرقى و سى و شش درجه و بيست و پنج دقيقۀ گرينويچ واقع است (لو - كه).

ركن يمانى: ما بين جنوب و مغرب است كه طرف سواحل يمن است. اگرچه ولايات يمن غالبا در جنوب مكه واقع است (كتاب هداية السبيل ص 377 به خلاصه).

شاذروان

شاذروان (بضم ذال) معرب شادروان: صفۀ كوچكى است در دور خانۀ خدا.

شيخ بهائى در كتاب جامع عباسى مى نويسند: «شاذروان: بنائى است در بيخ خانۀ كعبه متصل به آن از نشانۀ ديوار قديم خانۀ كعبه - چه خانۀ كعبۀ قديم ازين وسيع تر بوده و شاذروان جاى ديوار قديم است» (ه).

الصفا و المروة

الصفا و المروة: جبلان بمكة كان السعى بينهما من لوازم الحج فى الجاهلية و كانوا اذا سعوا بينهما مسحوا ما على هذين الجبلين من الاصنام، و كان على الصفا صنم رجل (أساف بن يعلى من جرهم) و على المروة صنم امرأة (نائلة بنت زيد من جرهم ايضا). و أول من أمر بعبادتهما عمرو بن لحى الخزاعى، على أن هذين الصنمين كانا لشخصين أخذا غفلة من الناس فى الكعبة ففجرا فيها فمسخهما اللّه حجرين فوضع كل منهما على الجبل ليتعظ بهما الناس. هذا ما كانت تعتقده العرب فيهما من اساطيرها.

ثم بعد هذا ألزم عمرو بن لحى العرب بعبادتهما و صاروا ينحرون عندهما الهدى و يقدمون اليهما الهدايا حتى جاء يوم الفتح؛ فأمر الرسول (ص) بكسرهما فكسرا.

ص: 1017

و كان المسلمون كرهوا الطواف بينهما فأنزل اللّه تعالى: «إِنَّ اَلصَّفٰا وَ اَلْمَرْوَةَ مِنْ شَعٰائِرِ اَللّٰهِ...» حتى قوله: «فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمٰا» فجدد العهد بالطواف بينهما، فهو عند أبى حنيفة واجب و ليس بركن و عند مالك و الشافعى و احمد، ركن.

و المسافة بين الصفا و المروة طولا هى (420) مترا و هو الآن شارع عام مزدحم بالسكان خصوصا زمن موسم الحج، و اكثره مسقوف خصوصا من جهة المروة حيث الحوانيت القيمة، و هنالك يكثر الحلاقون حيث يختتم طواف السعى بالشوط السابع لمن يتحلل بحلق أو تقصير، و فى منتصف هذه المسافة يوجد الميلان الأخضران و طولهما 70 مترا حيث تكون الهرولة.

و الصفا: اسم للحجر الصلد الضخم الأملس الذى لا ينبت، سمى به لحف جبل أبى قبيس بمكة و الذى نحن بصدده.

و المروة: اسم للحجر الأبيض البرّاق الذى تورى به النار، سمى به لحف جبل قينقاع الذى ينتهى به الطواف (معجم القرآن).

الصفا و المروة: هما جبلان بين بطحاء مكة و المسجد، أما الصفا فمكان مرتفع من جبل أبى قبيس، بينه و بين المسجد الحرام عرض الوادى الذى هو طريق و سوق. و من وقف على الصفا كان بحذاء الحجر الأسود و المشعر الحرام بين الصفا و المروة (معجم البلدان). (بقيه رجوع به لغت «كوه»).

عرفه - عرفات

عرفه (بر وزن صدقه) روز نهم ماه ذى الحجه است. و عرفات (به زيادتى الف و تاء) جاى ايستادن حاج است در آن روز بر دوازده ميل از مكه. و جهت تسميۀ عرفات اين است كه: بين آدم و حواء در آنجا معارفه حاصل شد. و يا چون جبرئيل در آن وقت كه مناسك حج را به ابراهيم(1) تعليم داد، چنين گفت: آيا دانستى؟ او در جواب گفت: دانستم. و يا به واسطۀ آنكه مقدس و معظم است «كأنها عرفت؛ أى طيبت». و عرفات اسم است بصورت لفظ جمع، و مانند شىء واحد است و كلمه

ص: 1018


1- به آدم. نسخه بدل.

در اصطلاح أدبى منصرف است، زيرا تاء در كلمۀ «عرفات» به منزلۀ واو و ياء، در مسلمون و مسلمين است و تنوين كلمه به منزلۀ «نون» مسلمون و مسلمين است. و در نسبت عرفى (بفتح عين و راء هر دو و كسر فاء و شد ياء) گفته مى شود. و اما گفتۀ «نزلنا عرفه»، اين عربى محض نيست و به عربى مولد شبيه است (قاموس و شرح).

عرفات

عرفات: در طرف مشرق مايل به جنوب مكۀ معظمه اتفاق افتاده است (كتاب هداية السبيل ص 189).

القبلة

قال السيد: رأيت فى الأحاديث المأثورة(1) ان اللّه تعالى أمر آدم عليه السّلام أن يصلى الى المغرب و نوحا أن يصلّى الى المشرق و ابراهيم عليه السّلام يجمعهما و هى الكعبة. فلمّا بعث موسى عليه السّلام أمره أن يحيى دين آدم و لما بعث عيسى عليه السّلام أمره أن يحيى دين نوح عليه السّلام و لما بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله أمره أن يحيى دين ابراهيم عليه السّلام (سفينة البحار ج 2 ص 404 فى لغة «قبل»).

يقول محرر هذا التفسير: بأن القبلة مطلقا، هى الكعبة و هذه الأحاديث تستشم منها رائحة السّياسة أو الكذب.

قربانى حضرت اسماعيل بن ابراهيم (ع)

قربانى حضرت اسماعيل در سن نوزده سالگى، 1871 سال قبل از ولادت حضرت عيسى بوده (كتاب هداية السبيل ص 179 اقتباسا).

القريتين

«اَلْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ» (2) : هما مكة و الطائف، و المقصد هلاّ أنزل هذا القرآن على عظيم مكة (و هو الوليد بن المغيرة) او على عظيم الطائف (و هو عروة بن مسعود الثقفى).

كوه أبو قبيس

در بالاى كوه أبو قبيس (بر وزن حسين) دو مقام است: يكى مسجدى است كه سقف

ص: 1019


1- (سورة الزخرف آية 31).
2- (سورة الزخرف آية 31).

ندارد كه شق القمر آنجا شده. و يكى مسجدى است كه سقف دارد، مى گويند: بلال آنجا اذان گفته.

حرم مبارك و خانۀ مبارك در (سمت) غربى واقعى أبو قبيس است (هداية السبيل ص 200 اقتباسا). كوه أبو قبيس در شرقى مايل به جنوب خانۀ خداست (هداية السبيل ص 179 و 377).

كوه ثبير - كوه قزح - كوه رحمت

كوه ثبير(1) كه مزدلفه است از هركه جويا شدم ندانست. تا آخر شريف عون گفت: آن، كوه بزرگ ما بين شمال و مغرب است. وقتى كه از مشعر الحرام به مكه مى آيى طرف راست است.

ولى كوه قزح كه قاموس مى گويد: قزح (كزفر) جبل مزدلفة، و «جبل الرحمة» را هم كه خاقانى مى گويد:

(پس بر سر كوه رحمت آئى *** آن قبۀ عهد آشنائى)

(آدم به سرش فراز رفته *** طاق آمده جفت بازرفته)

باز درست معلوم نشد. ولى بقرينه چنان دانستم كه: كوه قزح، آن كوه ما بين مشرق و جنوب مشعر الحرام است كه بشكل مخروط واقع است، و در وقت آمدن از مشعر الحرام به مكۀ معظمه در طرف چپ واقع است، و جبل الرحمه (كوه رحمت) همان كوه عرفات است كه حضرت آدم عليه السّلام، حواء را آنجا شناخته (هداية السبيل ص 185 اقتباسا).

كوه حراء

كوه حراء (بر وزن كتاب) و حرى (بفتح حاء و راء الفى) است (قاموس).

و حالا به «جبل النور» (يعنى كوه نور) معروف است، كه ما بين شمال و مشرق مكه واقع است و تا مكۀ معظمه تقريبا يك فرسخ است (هداية السبيل ص 195) (بقيه در ص 40 ج 1 مقدمه).

ص: 1020


1- ثبير بفتح ثاء و كسر باء يائى است.
كوه ثور (بر وزن وقت)

جبل الثور (كوه ثور)، از مكۀ معظمه تا جبل الثور يك فرسخ و نيم و در جنوب واقعى مكۀ معظمه واقع شده است، و در طريق يمن است و تشريف بردن حضرت به آن مكان از روى حكمت بوده است كه كسى خيال تشريف فرمائى ايشان را به مدينۀ منوره نكند (بقول شاعر: چپ آوازه افكند و از راست شد) و مدينۀ منوره در شمالى مكه است. القصه: از پاى كوه تا بالاى كوه دو ساعت به زحمت تمام طى كردم و در يك ساعت برگشتم.

غار، يك سنك مجوفى است كه تقريبا پنج ذرع طول و دو ذرع كمتر عرض دارد كه بطول مشرق و مغرب واقع شده. و در طرف غربى، سوراخ تنگى است كه مى گويند: از آن سوراخ، حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله داخل شده است. و طرف شرقى، سوراخ گشادى است كه هركس مى تواند برود، و من هرگز قبول نكردم كه از آن سوراخ، حضرت داخل شده باشد، و آن سوراخ چنانست كه اگر سنگى آنجا بگذارى دخول و خروج آن ممتنع است، و بايد از آن سوراخ مشرقى باشد كه عنكبوت تنيده و كبوتر بچه گذارده. و در سقف غار حرف II نوشته بودند، ندانستم كدام فرنگى نوشته يا از هنديها كسى زبان انگليسى و فرانسه دانسته كه حرف «ان» كه «نون» است در اول حرف اسم خودش بوده، آن را نوشته.

نزديك آن غار، سنگ عظيمى است بالاى آن رفتم، تمام اطراف پيداست: از طرف غرب، درياى جده آشكار است كه تقريبا بخط مستقيم بايد ده فرسخ باشد، و از طرف ما بين جنوب و مشرق، صحراى عرفات و كوه عرفات است، و از طرف مشرق، مزدلفه نمايان است، و از طرف شمال اغلب خانه هاى مكۀ معظمه نمايان است و وادى فاطمه پيداست و در بالاى آن صخره (سنگ) نماز كردم.

در اغلب ولايات ايران كوهستانهاى سخت است و من اكثر آنها را ديده ام ولى، چنين كوه سخت و راه سخت نديده ام به زحمت و مشقت تمام رفتم، كوه بزرگى را طى كردم، وقتى به قلۀ آن رسيدم، معلوم شد كه كوه بلندتر و سخت تر ديگرى را

ص: 1021

كه پشت آنست و راه آن كلا پرتگاه است بايد رفت، و بى بلد و دليل هركه برود راه را گم مى كند و دليل ما كه شريف مكه فرستاده بود باز بعض جاهها به خطاء مى رفت.

ممكن است راه آنجا را تعمير كرد و آنجا بركه ئى ساخت كه آب باران در آنجا جمع شود و چنين اثر عظيم در انظار به يادگار بماند.

بعد از ديدن غار و سنگلاخ در خصوص اينكه كفار قريش ابو كرز پى زن را فرستاده اند تا ردّ پاى محمّد صلّى اللّه عليه و آله را بيابند شبهه كردم كه در اين سنگلاخ و كوه اثر قدمى باقى نمى ماند مگر اينكه ابو كرز به پاى كوه آمده باشد كه ريگ است و در آنجا اين حدس را زده باشد و كفار قريش به كوه صعود كرده باشند.

صاحب هداية السبيل در ص 191 و 192 سخنى از ابن أثير نقل كرده و از عدم تعرض او براى موضوع ابو كرز و تنيدن عنكبوت و بچه گذاردن كبوتر تعجب كرده و بعد كلام صاحب تفسير مجمع البيان را دائر بر اينكه ابو كرز رد پا را تا در غار يافته و بعد گفته است: يا به آسمان رفته و يا به زمين اندر شده، نقل كرده است، بعد مى نويسد: «در تاريخ روضة الصفا نوشته: جوانان قريش با شمشير و چوب بطمع مال (جايزه) سر در كوه و بيابان نهادند و قايفى را با خود بردند كه به «أبو كرز» مشهور بود تا پى بيرون برد، ابو كرز پى را بدر غار ثور رسانيد و گفت: مطلوب شما از آن موضع تجاوز نكرده است، ندانم به آسمان رفته است يا به زمين فرورفته و بقولى قايف گفت: مطلوب شما از اينجا نگذشته و در اين غار است». بعدا از تاريخ حبيب السير و از تاريخ ديگر، كلامى دراين باره نقل كرده آنگاه مى نويسد: هركه آن كوه و آن غار را ديده باشد بر حدس و فراست ابو كرز صدهزار تحسين خواهد كرد و اللّه تعالى و رسوله اعلم (ه).

تذكر: أبو كرز (بضم كاف و فتح راء)، قائف يعنى پى زن بوده يعنى رد پاى اشخاص را مى ديده و كشف مى كرده كه اين رد پا از كيست. و در قضيۀ فرار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ابو بكر و رفتن به غار ثور، قريش، ابو كرز را براى پى زنى فرستاده اند (هداية السبيل ص 191-193 اقتباسا).

ص: 1022

كوه صفا و كوه مروه

كوه صفا و كوه مروه، بلندتر بوده است. مى گفتند: شريف عبد المطلب خراب كرده و (مردم) خانه ساختند و اكنون بر صفا و مروه «كوه» نمى توان گفت (هداية السبيل ص 200). در خانۀ خدا بطرف كوه صفا باز مى شود.

كوه صفا، در شرقى خانۀ خدا و در دامنۀ كوه أبو قبيس است. و كوه مروه فى ما بين شمال و مشرق خانۀ خداست. و فاصلۀ ميان كوه صفا و كوه مروه سيصد و چهارده ذرع است. در سعى بين صفا و مروه اول از صفا شروع و سعى هفتم به مروه تمام مى شود (هداية - السبيل ص 160 و 180).

مزدلفه

مزدلفه (بضم ميم و سكون زاى و فتح دال و كسر لام و فتح فاء): جايگاهى است ميان عرفات و منى. و مزدلفه براى آن مى گويند كه: در آنجا به خدا تقرب مى جويند، يا براى آنكه مردم پس از كوچ كردن از عرفات بسوى منى نزديك مى شوند، يا براى آنكه مردم در ساعتهاى شب بسوى آن مى آيند، يا براى آنكه زمينى است راست و روفته شده و اين وجه، اقرب است (قاموس و شرح). و مشعر حرام، مزدلفه است (شرح قاموس).

مستجار

مستجار: در پشت خانۀ كعبه (خانۀ خدا) نزديك ركن يمانى برابر درب كعبه است (ه).

سنگ نزديك ركن يمانى ناميده مى شود به «ملتزم» (بفتح زاى) و «مستجار» و «متعوذ» (بفتح واو) (أبواب حج از كتاب وافى ص 128).

مستجار در زمان سابق درب خانۀ كعبه بوده و الحال بسته شده و علامات نمايان است (كتاب جامع عباسى از شيخ بهائى در فصل دوم از مقصد دوم از اعمال حج). (بقيه رجوع به لغت ركن).

ص: 1023

مسجد ابراهيم

در عرفات مسجدى است كه موسوم به مسجد ابراهيم است و وقت ورود به عرفات آن مسجد در طرف دست راست واقع شده است (هداية السبيل ص 184 اقتباسا).

مسجد خيف و موضع فسطاط پيامبر (ص)

مسجد «خيف» وقت رفتن به عرفات در طرف راست است كه در دامنۀ كوه است و «منى» در طرف مشرق و مايل به جنوب مكۀ معظمه است.

جاى فسطاط(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ميان صحن مسجد است. در ميان صحن، گنبدى است كه اطراف آن باز است و محراب هم دارد و معلوم مى شود كه جاى حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله آنجا بوده است.

طول صحن مسجد يك صد و هشت ذرع و عرض صحن مسجد نود و يك ذرع است، و عرض مسجد چهار ستون است و طول مسجد بيست و يك ستون است و مسجد خيف را اول ملك الاشرف خادم الحرمين قايتباى(2) ساخته است بتاريخ هشتصد و نود و چهار، و بعدا سلطان احمد خان بن سلطان محمّد خان ثالث در سال هزار و بيست و پنج، مسجد خيف و موضع فسطاط النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را تعمير كرده است. از مسجد خيف تا عقبۀ اولى هزار ذرع زيادتر است (هداية السبيل ص 182 و 183 و 185 - اقتباسا).

خيف (بفتح خاء و سكون ياء)(3): غرۀ سفيدى است در كوه سياهى كه در پس كوه ابو قبيس است و به آن ناميده شده است مسجد خيف (زيرا خيفان بر وزن شيطان ملخ است وقتى كه خطهاى مختلف در او پديد آمده)، يا به واسطۀ آن مسجد خيف مى گويند كه يك سوى از منى است (زيرا، خيف بمعنى ناحيه و سوى هم آمده)، يا آنكه مسجد خيف مى گويند به واسطۀ آنكه در بر كوه است (زيرا، خيف آن چيزى است كه

ص: 1024


1- فسطاط: بضم فاء يعنى سراپرده و خرگاه بزرگ (شرح قاموس).
2- قايتباى، بقاف الفى و ياء ساكن و تاء مفتوح و باء الفى و ياء آخر (كتاب هداية السبيل هامش ص 136 اقتباسا).
3- معجم البلدان.

بر نشيب آمده است از ستبرى كوه و از راه گذر آب بلند شده است و هر پستى و بلندى از بر كوه را خيف مى گويند).

مشعر

شعار حج (بكسر شين) مناسك و علامات حج است(1) و شعيره (بوزن سفينه) و شعاره (بوزن سحابه) و مشعر (بر وزن جعفر) معظم مناسك است، يا شعائر حج، معالم آنست كه خدا به آنها دعوت فرموده و بقيام آنها أمر فرموده است.

و المشعر الحرام (و بميم مكسور هم آمده): مزدلفه است و برآن مزدلفه امروز عمارتى است. و كسى كه گمان كرده كه مشعر الحرام نام كوه خورد نزديك آن عمارت است، اشتباه كرده است (شرح قاموس اقتباسا).

مقام ابراهيم

مقام ابراهيم در برابر خانۀ خدا واقع شده كه به ركن عراقى نزديك تر است، همان ركن ما بين شمال و مشرق (هداية السبيل ص 179 اقتباسا).

بعد يكى از بنى شيبه آمد گفت: در (درب) مقام ابراهيم باز است به زيارت بيائيد، به زيارت مشرف شده و در دور ضريح گشتم. و در ميان ضريح كه روپوش گلابتون دارد و هرساله تجديد مى كنند، جاى پاى حضرت ابراهيم است كه بالاى آن در بناى خانۀ كعبه ايستاده اند. و مردم آب زمزم آنجا ريخته براى استشفاء مى نوشند (هداية السبيل ص 196 اقتباسا) (بقيه رجوع به ص 190 ج 1 مقدمه).

مكه

مكة المكرمة: مدينة فى المملكة العربية السعودية (70/000) عاصمة الحجاز واحد الحرمين. كانت فى الجاهلية محطة مهمة لتجارة القوافل بين اليمن و الشام و

ص: 1025


1- شعار الحج (بكسر الشين): علاماته و مناسكه. شعار الحج (بفتح الشين)، الواحدة «شعارة» (بفتح الشين): مناسكه. الشعيرة جمعه شعائر: العلامة، واحدة شعائر الحج أى مناسكه و اعماله و معالمه. المشعر جمعه مشاعر: موضع مناسك الحج (المنجد ج 1).

فيها الكعبة. غدت فى الاسلام مركز الحج السنوى و قبلة المصلين (المنجد ج 2).

المسجد الحرام: جامع مكة. فيه الكعبة و مقام ابراهيم و بئر زمزم.

(المنجد ج 2).

الكعبة: بناية مربعة أدغمت فيها الحجرة السوداء. كانت قبل الاسلام معبد قريش الأكبر ينسبون بنائها الى ابراهيم و اسماعيل(1). طهرها النبى من عبادة الوثنيين. صارت قبلة المسلمين و محجتهم.

و كسوة الكعبة: هى الأقمشة الثمينة التى توضع فى مكة على مقام ابراهيم مع ستارة باب التوبة و بيارق الكعبة و المنبر. ترسل من مصر. أول من أحدثها(2)شجرة الدر كانت تنسجها فى ورشة الخرنفيش. (المنجد ج 2).

صفا - مروه - عرفات - مشعر الحرام - منى - حجون: (در فرهنگ لغات همين مبحث ذكر شده است).

محرر اين تفسير گويد: توجه به اشعار ذيل در اين مقام مناسبت تام دارد:

كعبه و سنگ نشانى است كه ره گم نشود

حاجى احرام دگر بند كه مقصد دگر است

بابا طاهر گويد:

كريمى كه مكانش لا مكان بى *** صفابخش تمام گلرخان بى

نگهدارندۀ روز و شو خلق *** بهر جنبنده اى روزى رسان بى

تذكرات: بعض امكنۀ متبركۀ مكۀ معظمه:

1 - مولد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله: بشرح مذكور در صفحۀ 926.

2 - مولد على عليه السّلام: سپهر در جلد حضرت عيسى عليه السّلام ص 527 در وقائع 6193 سال بعد از هبوط به خلاصه نوشته: چون مدت حمل فاطمۀ بنت اسد به پايان رفت، فاطمه آهنگ كعبه كرد و در اين وقت جماعتى از بنى هاشم در برابر كعبه نشسته بودند.

ص: 1026


1- الصحيح أن بانيها الأول، آدم (ع)، و ابراهيم (ع) مجددها. ب.
2- احدثها فى مصر، و الا فللستارة عهدا قدم من هذا. ب.

فاطمه دست بدعاء برداشت و عرض كرد: الهى! من به تو ايمان دارم و بهر چه از نزد تو آمده است از رسل و كتب ايمان دارم و سخن جد خود ابراهيم خليل عليه السّلام را تصديق دارم و تصديق دارم كه او بيت العتيق را بناء نهاد(1). پس، بحق بانى اين خانه و بحق طفلى كه در رحم من مؤنس و هم سخن با من است و مى دانم كه: آيتى از آيات جلال و بزرگى تو است؛ زائيدن را بر من آسان فرما. چون اين كلمات پايان رفت، ديوار كعبه بشكافت و فاطمه بدرون رفت(2) و ديگرباره با هم آمد و قريش در عجب شدند. و چون خواستند در خانه را بگشايند، گشوده نشد تا سه روز گذشت و روز چهارم فاطمه بيرون خراميد و على عليه السّلام را بر سر دست داشت.

تولد على عليه السّلام را در روز جمعه سيزدهم ماه رجب(3) و بروايتى شب يكشنبه 23 ماه رجب و گروهى روز يكشنبه هفتم ماه شعبان گفته اند. آن حضرت در حرم كعبه بر زبر رخامۀ حمراء متولد شد بطالع عقرب، و زهره و قمر در خانۀ طالع بود، و مريخ و زحل در حوت جا داشتند، و عطارد و آفتاب و مشترى در سنبله بودند. از اينكه صاحب بيت المال در وبال است مال دنيا مطلقۀ آن حضرت بود و از اينكه مريخ و زحل در بيت پنجم كه منسوب به اولاد است، اندر بودند، فرزندان او را به تيغ كه منسوب به مريخ است و با زهر كه نسبت با زحل دارد شهيد كردند (ه).

(بقيه رجوع به صفحۀ 931).

3 - مولد حضرت فاطمه دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله: و آن در خانۀ مادرش خديجه در مكه در زقاق(4) معروف به «زقاق الحجر» است و طبرى آن را «دار خزيمه» گفته است. ازرقى گفته: در اين خانه، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خديجه سكونت داشته اند و تمام

ص: 1027


1- مراد تجديد بناء است.
2- از سمت زير ميزاب رحمت.
3- سيزده نحس است در هر ماه ليكن در رجب سعد اكبر شد ز مولود شه گردون وقار
4- زقاق بر وزن غلام: راه، و نيز راه تنگ (شرح قاموس).

فرزندان خديجه در همين خانه بدنيا آمده اند و خود در همين جا رحلت كرده، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تا زمان هجرت به مدينه در آنجا سكونت داشته است، سپس عقيل بن أبي طالب دست روى آن انداخته است و بعد معاويه در زمان حكومت خود آنجا را خريده و مسجد كرده و درى از خانۀ پدرش ابو سفيان به آنجا باز كرده، از همان خانه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در روز فتح مكه فرمود: «من دخل دار أبى سفيان فهو آمن».

اين خانه تمامش به «مولد فاطمه» ناميده مى شود و مسقط الرأس فاطمه در آن محل، معروف است: و بيشتر اين خانه اكنون بصورت مسجد است و در آنجا قبه اى است كه «قبة الوحى» گفته مى شود(1) و در پهلوى آن محل زيارتگاه مردم است كه «مختبى» (بر وزن مجتبى) به آن مى گويند يعنى محلى كه پيامبر از پرتاب سنگ مشركين پنهان مى شده (و ليكن اين مختبى اصلى و مبنائى ندارد).

4 - خانۀ ارقم بن أبى ارقم مخزومى: كه اكنون به خانۀ «خيزران» معروف است و آن مجاور (كوه) «صفا» است و مقصود از زيارتش، زيارت همان مسجدى است كه در آن است، زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آغاز اسلام در آنجا پنهان مى شده و در آنجا حمزة بن عبد المطلب و عمر بن الخطاب و ديگران اسلام آورده اند و از آنجا اسلام ظهور كرده و محل اجتماع صحابۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده است. و اين مسجد را خيزران، كنيز مهدى عباسى (مذكور در همين اوراق) بناء كرده است، و شايد براى همين جهت هم خانه، به «خيزران» نسبت داده شده است.

(الجامع اللطيف ص 325-330 به ترجمه و خلاصه).

خانۀ ارقم مخزومى در مكه در صفا بوده و اكنون مسجد شده بنام «مختبى» زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ترس صولت كفار در آغاز بعثت در خانۀ ارقم دعوت مى فرمود و در آنجا جماعتى اسلام آوردند و چون عمر اسلام آورد پيامبر دعوت خود را آشكار

ص: 1028


1- سعد اسفراينى گفته: در اين قبه، گودالى است نزد در، كه گفته مى شود پيامبر (ص) هنگام نزول وحى در آنجا مى نشسته است و جبرئيل در محراب قبه مى نشسته.

فرمود(1) و در آن مسجد قبه و زيارتگاهى است كه به «قبۀ وحى» ناميده مى شود.

(تاريخ قطبى از قطب الدين حنفى متوفى به سال 988 ه ق ص 106 به ترجمه).

فرزندان اسد پسر عبد اللّه بن عمر(2) بن مخزوم:

1 - عبد مناف.

2 - جندب (بضم جيم و نيز ضم دال).

فرزند اين عبد مناف موسوم به أرقم است كه در خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده و از مهاجرين است و در جنگ بدر حضور داشته.

(كتاب نسب قريش ص 334 به ترجمه و خلاصه).

الأرقم (590؟ - 674 أو 675). صحابى فتح بيته فى مكة لمحمد و الأنصار فى محنتهم حوالى (615-617). و بيت الأرقم لا يزال قائما على تل الصفا يزوره الحجاج و هو يعرف ايضا ب «بيت الاسلام» و ب «بيت الخيزران» (نسبة الى أم هارون الرشيد التى سكنته مدة) (المنجد ج 2).

5 - خانۀ عباس عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: در محل سعى صفا و مروه كه اكنون رباط فقراء است و بر ديوار آن دو ميل سبزرنگ است (الجامع اللطيف ص 330 به ترجمه و خلاصه).

منى

منى: (بكسر ميم و نون الفى) ريشۀ كلمه (م - ن - ى) است. در قاموس مى نويسد: منى: كالى بلدة بمكة... و در شرح قاموس مى نويسد: منى: دهى است در مكه و منصرف آورده مى شود - منى ناميده شده است براى خونهاى قربانى كه در آنجا ريخته مى شود(3). و ابن عباس گفته كه: منى ناميده شده است براى

ص: 1029


1- اين مطلب صحيح نيست زيرا، عمر بعد از آشكار شدن دعوت، اسلام آورده است، (تفصيل، در مبحث دعوت پنهان و آشكار). ب.
2- عمرو بجاى عمر (رجوع به شمارۀ 41 شرح حال حضرت ابو طالب)
3- كه با كلمه منى تناسب دارد.

اينكه جبرئيل وقتى خواست از آدم البشر عليه السّلام جدا شود به آدم گفت: چيزى آرزو كن. آدم گفت: بهشت را آرزو مى كنم. پس، منى ناميده شد از براى أمنيه و آرزو كردن آدم (ه).

ميزاب رحمت

(رجوع به ركن ها).

ميقات

ميقات: عبارتست از جائى كه شخص حج كننده بايد در آنجا كه برسد محرم شود. و «مواقيت» (بر وزن مصابيح) جمع بر آنست. و بدون احرام حرام است كه از آنجا تجاوز كند. و مواقيت شش موضع است و هر موضعى از اين شش جا، «ميقات» است از براى جمعى كه از آن ميقات عبور مى كنند و به مكه مى روند:

1 - مسجد شجره است: كه آن را «ذو الحليفة» مى گويند (حليفه بضم حاء و بفتح لام است) و اين موضع، ميقات اختيارى اهل مدينه و كسانى است كه از مدينۀ منوره بجانب مكۀ معظمه مى روند. و اگر ضرورتى پيش آيد كه از آنجا نتوانند محرم شوند از جحفه كه ميقات اهل شام است، محرم مى شوند. و بعضى گمان كرده اند كه مسجد شجره اكنون مسجد قراباش است كه او بناء نموده، ولى حق اينست كه: اين همان مسجد شجره است و «قراباش» تعمير كرده (هداية السبيل ص 151 و 152).

در قاموس به ترجمه مى نويسد: ذو الحليفة موضعى است در شش ميلى مدينه و آن اسم آبى است از طايفۀ بنى جشم (بضم جيم و فتح شين) كه ميقات مدينه و شام است (ه).

مسجد شجره را اكنون اعراب «بئر على» مى گويند و در آن مكان چندين چاه كنده اند كه حجاج در اينجا غسل كرده محرم مى شوند. و خود مسجد شجره چهار ديوارى مختصرى دارد كه يك طرف، طاق دارد و در آنجا حديثى نوشته اند كه از صحيح بخارى است كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله در مسجد شجره نماز خوانده اند (هداية السبيل ص 124 و 125).

ص: 1030

2 - وادى عقيق است: و اين موضع، ميقات اهل عراق و اهل نجد و بصره و بغداد و كسانى است كه از اين راهها بسوى مكۀ معظمه بروند. و وادى عقيق، بر اماكن بسيار صدق مى كند كه اوايل آنها «مسلح» است (بفتح ميم و لام - با حاء بى نقطه يا خاء نقطه دار) و اواسط آنها غمره (بفتح غين و سكون ميم) است و اواخر آنها را ذات عرق (بكسر عين و سكون راء) مى گويند. و بعضى از علماء اثنى عشريه تأخير احرام را تا ذات عرق جايز نمى دانند مگر در مورد تقيه از اهل سنت زيرا، ذات عرق احرام گاه اهل جماعت و سنت است.

3 - قرن المنازل است: و اين موضع، ميقات كسانى است كه از راه طايف بجانب مكه بروند.

<تذكرات:> 1 - قرن (بر وزن وقت) اسم كوه كوچكى است در دو منزلى مكه.

2 - أويس قرنى (بفتح قاف و راء هر دو و شد ياء) منسوب به قرن (بفتح قاف و فتح راء) است و آن منسوب به مكان نيست بلكه، به يكى از اجداد او است كه قرن بن ردمان(1) بن ناجية بن مراد است و حديث نبوى در حق أويس دليل برآن است كه از اهل يمن است: قال صلّى اللّه عليه و آله: «انى أجد نفس الرحمن من جانب اليمن». و گفتۀ صاحب صحاح كه قرن المنازل را با دو فتحه گفته و أويس را به آنجا منسوب دانسته است؛ صحيح نيست (شرح قاموس اقتباسا).

4 - يلملم (بفتح ياء و نيز فتح هر دو لام) است: اسم كوهى است از كوههاى تهامه(2)

ص: 1031


1- درمان نسخۀ هداية السبيل.
2- تهامه بكسر تاء يعنى مكه و نيز بلاد جنوبى حجاز. و در نسبت، تهامى (بفتح تاء و كسر ميم و شد ياء) و تهام (بر وزن كلام) گفته مى شود و جمع آن تهاميون (بكسر تاء و كسر ميم و شد ياء مضموم واوى) و تهامون (بفتح تاء و ضم ميم واوى) است (منجد ج 1 به ترجمه). و قاموس، تهامى را بكسر تاء گفته است. و در معجم البلدان مى نويسد: و قال المبرد: اذا نسبوا الى تهامة قالوا رجل تهام بفتح التاء و اسقاط ياء النسبة لأن الأصل تهمة فلما زادوا ألفا خففوا ياء النسبة كما قالوا رجل يمان و شام اذا نسبوا الى اليمن و الشام... و قال اسماعيل بن حماد النسبة الى تهامة (بكسر التاء) تهامى (بكسر التاء و شد الياء) و تهام (وزان كلام) اذا فتحت التاء لم تشدد الياء كما قالوا رجل يمان و شام الا أن فتحة الألف من تهام من لفظها و الألف من شام و يمان عوض من ياء النسبة... و قوم تهامون (بفتح التاء) كما يقال يمانون. و قال سيبويه منهم من يقول تهامى و يمانى و شامى بالفتح مع التشديد... (ه).

در دو منزلى مكه. و اين موضع، ميقات اهل يمن و كسانى است كه از يمن بجانب مكه مى روند. (صاحب قاموس مى نويسد: «يلملم او الملم او يرمرم: ميقات اليمن، جبل على مرحلتين من مكة»).

5 - جحفه (بتقديم جيم مضموم بر حاء ساكن)(1) است: و اين موضع، ميقات اهل شام و مصر و مغرب است. و در حوالى دريا واقع است و بالفعل، عوام آنجا را «رابغ» (بر وزن كامل) مى گويند و در سه منزلى مكه است. و جحفه، اسم قريه اى بوده كه اكنون هيچ آثارى ندارد و علامت مكانى باقيست كه آنجا محرم مى شوند. و اهل شام و مصر كه امامى مذهب اند چون بالفعل داخل مدينۀ طيبه مى شوند از مسجد شجره احرام مى بندند ولى اهل سنت و جماعت از جحفه محرم مى شوند. ولى، حق آنست كه: جحفه تا «رابغ» دو سه فرسخ مسافت است. و رابغ محاذى جحفه است. و در محاذاة ميقات هم، احرام بستن

ص: 1032


1- جحفه تا مدينه شش منزل فاصله دارد و تا غدير خم (بشد ميم) دو ميل فاصله دارد (معجم البلدان). جحفه: دهى است بزرگ بر هشتاد و دو ميل از مكه و قبلا مهيعه (بر وزن مرحله) ناميده مى شده پس بنى عبيل (بر وزن حسين) در آنجا فرود آمدند و ايشان با (قوم) عاد برادر بودند و عماليق آنها را از يثرب بيرون كرده بودند، پس سيل بنيان كن آمد و آنها را ربود لذا اسم «مهيعه» تبديل به «جحفه» شد (قاموس و شرح). تذكر: بنى عبيل (طبق شرح قاموس) و بنى عبيد (طبق قاموس) و بنى عقيل (طبق معجم البلدان) است.

صحيح است و درين زمان تمام قوافل و مترددين، از راه رابغ به مكه مى روند.

6 - منزل خود شخص است و آن ميقات كسانى است كه، از آن پنج ميقات مذكور، منزلشان به مكه نزديكتر باشد. مثلا ميقات اهل طايف همان طايف است و ميقات كسانى كه مثلا در وادى فاطمه منزل دارند همان وادى فاطمه است و هكذا (هداية السبيل ص 151-153 به خلاصه).

هجرة «هجرت»

هجرة (بكسر و ضم اول): بيرون رفتن از زمينى است به زمين ديگر. و هجرتان، تثنيۀ هجرة بكسر اول مراد بيرون رفتن اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكه به حبشه و نيز بيرون رفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اصحاب، از مكه به مدينه است. و ذو الهجرتين كسى است كه اين دو هجرت را انجام داده باشد (قاموس و شرح).

20 - جن و استراق سمع (ص 567)

(به جلد هفتم همين تفسير در سوره هاى صافات و ملك و جن مراجعه شود).

21 - زيد بن حارثه (ص 567)

زيد پسر حارثة بن شراحيل است و مادر زيد سعدى (بر وزن دنيا) دختر ثعلبه است.

سعدى با پسرش زيد كه هشت ساله بود براى زيارت اقوام خود مى رفت، طايفه ئى از بنى القين به آنها برخوردند و زيد را گرفتند و در سوق حباشه (بضم حاء) كه از بازارهاى عرب است؛ فروختند.

حكيم بن حزام بن خويلد از سفر شام با غلامانى كه خريده بود برگشت و زيد بن حارثه در عداد غلامان بود، عمۀ حكيم، يعنى خديجه دختر خويلد بديدن حكيم آمد و در اين وقت، خديجه، زن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود. حكيم گفت: اى عمه! هركدام از اين غلامها را مى خواهى از آن تو باشد. خديجه، زيد را اختيار كرد.

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر خديجه وارد شد، زيد را ديد، پس خواهش فرمود كه خديجه، زيد را به او ببخشد. خديجه زيد را بحضرت بخشيد و حضرت او را آزاد، و بجاى پسر انتخابش فرمود. و هنوز وحى نازل نشده بود.

ص: 1033

حارثه كه پسر خود را گم كرده بود سخت بى تاب و گريان بود و اشعارى مى سرود كه هفت شعر او را سيرۀ ابن هشام نقل كرده، بمفاد اينكه:

«بر زيد گريه مى كنم، نمى دانم آيا زنده است يا مرده، من سراغ او را مى گيرم در جلكه هلاك شده باشد يا در كوهسار، اى كاش تو در روزگار بازگشت داشتى، براى من، همين بس بود كه تو برگردى، آفتاب كه طلوع مى كند مرا به ياد او مى اندازد و وقتى غروب مى كند باز به ياد او مى اندازد، بادها كه مى وزد ياد او مرا به هيجان مى آورد، واى از درازى اندوه و ترس من بر او! من بر شتر سفيد و سرخ در زمين كوشا هستم، از راه، ملول نمى شوم تا آنجا كه شتر از پا در بيايد يا مرگم دررسد، پس هر مردى فناپذير است هرچند طول آرزو او را بفريبد، من دربارۀ يافتن او به قيس و به عمرو و به كعب و به جبلة بن حارثه (برادر بزرگ زيد) وصيت مى كنم».

چون خبر به زيد رسيد اشعارى سرود بمفاد اينكه: دلم اشتياق اهل خودم را دارد گرچه دورم، من نزد خانۀ خدا و مشاعر(1) اويم، ديگر غم مخوريد و با شتر سواران بدنبال من مگرديد، من بحمد اللّه در بهترين خاندان بزرگواران «معد» كه بزرگى، زاده از بزرگى هستند؛ اقامت دارم.

پدر زيد و عموى او كعب كه اشعار زيد را شنيدند، خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند (اين جريان قبل از اسلام است) عرض كردند: اى پسر عبد المطلب! اى پسر آقاى قوم قريش! شما، همسايگان (خانۀ) خدا و برندۀ اندوه و سيركنندۀ گرسنه ايد، ما آمده ايم تا پسرمان را كه بندۀ تو است، بازخريد كنيم. حضرت فرمود: يك راه ديگر هم هست - عرض كردند چيست؟ فرمود: من او را حاضر مى كنم، اگر خواست با شما باشد چنين باشد، و اگر مرا خواست، با من باشد - عرض كردند: بسيار منصفانه سخن گفتى. چون زيد آمد، حضرت فرمود: اينها كيستند؟ عرض كرد: يكى پدرم حارثه پسر شراحيل است و اين يكى عمويم كعب بن شراحيل است. حضرت فرمود: تو اختيار

ص: 1034


1- مشاعر، نقاط متبرك حج از قبيل خانۀ خدا و عرفات و منى و مشعر الحرام و صفا و مروه و... است.

دارى مى خواهى با اينها برو، مى خواهى با من باش - زيد عرض كرد: نزد تو مى مانم. پدر گفت: آيا بندگى را بر پدر و مادر و شهر قوم خود اختيار مى كنى؟! زيد گفت: من از اين مرد چيزى ديده ام كه از او جدا نمى شوم - حضرت، دست زيد را گرفت و فرمود:

اى گروه قريش! گواه باشيد كه اين پسر من است خواه زنده باشم و خواه مرده - پدر زيد خوشحال شد - ديگر او را زيد بن محمّد مى گفتند تا روزى كه آيه نازل شد كه:

هركسى را باسم پدر حقيقى او بخوانيد نه پدر خوانده «اُدْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ» (سورۀ احزاب آيۀ 5) ازآن پس او را زيد بن حارثه خواندند(1).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله زينب دخترعمۀ خود را كه از اشراف بود به زيد تزويج فرمود.

بعد هم آبشان به يك جوى نرفت و زيد او را طلاق داد. بعد زينب را پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تزويج فرمود. بالجمله: زيد دومين مرد است كه اسلام آورده و نماز گذارده. زينب فرزند نياورد (نه از زيد و نه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله). زيد بعدا زن ديگر گرفت و از او «أسامه» (بضم همزه) بوجود آمد.

در سال هشتم هجرى در جنگ مؤته، زيد بن حارثه سردار سپاه اسلام بود. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اگر زيد كشته شد جعفر بن أبي طالب (جعفر برادر على عليه السّلام است) سردار سپاه اسلام است و اگر جعفر هم كشته شد عبد اللّه بن رواحه (بفتح راء و واو الفى و فتح حاء) سردار سپاه اسلام است. در اين جنگ كه سپاه هرقل (بكسر هاء و فتح راء و سكون قاف) پادشاه روم مسيحى و اعراب بت پرست با مسلمين در قريۀ مؤته برخورد كردند، زيد در ميان نيزه داران دشمن كشته شد، بعد از او جعفر كشته شد، جعفر سى و سه سال داشت. پرچم در دست راست جعفر بود دست راستش را بريدند، پرچم را بدست چپ گرفت، دست چپ او را نيز بريدند، پرچم را با دو بازو گرفت، يكتن رومى جعفر را دونيم كرد(2) بعد عبد اللّه بن رواحه پرچم را گرفت و او هم كشته

ص: 1035


1- (سيرۀ ابن هشام ص 247 و 248 متن و ذيل به ترجمه و خلاصه).
2- اينها همان ملت اند كه براى ما مسلمانان از انجيل متى باب 5 ش 39 مى خوانند: «هركه بر رخسارۀ راست تو طپانچه زند ديگرى را نيز بسوى او بگردان». ب.

شد (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 378-380 به ترجمه و خلاصه).

أسامه پسر زيد بن حارثه، مأمور جنگ سرزمين فلسطين شد. و اين آخرين اعزام قوى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اعزام فرمود و مهاجرين اولين، مأمور بوده اند كه در لشكر أسامه باشند و در همين مورد است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عازم رحيل بطرف رفيق اعلى گرديد (ه).

صاحب كتاب عمدة الطالب نوشته كه: جعفر و زيد و عبد اللّه (سه نفر سرداران سپاه مؤته) در يك قبر دفن شده اند (ه).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله زيد را دوست مى داشت. در تفسير امام، حديث طويلى است مشتمل بر فضيلت او و آنكه شبى نور از دهان او بيرون آمد مثل خورشيد تابان و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قسم ياد فرمود كه: آنچه در دنيا از نور او مشاهده گرديد در مقابل آنچه خدا براى زيد در آخرت مهيا فرموده، كم است. زيد در روز قيامت مى آيد درحالى كه نورش، جلو و عقب و راست و چپ و بالاى سر و زير پايش را روشن مى سازد و طول شعاع نور او يك هزار سال راه است (كتاب تحفة الأحباب محدث قمى ص 113 اقتباسا).

22 - ابو خالد حكيم بن حزام بن خويلد قرشى (ص 567)

حكيم پسر برادر خديجه «أم المؤمنين» است. شصت سال عهد جاهليت و شصت سال عهد اسلام را دريافت و در سال 54 «ند» هجرى و بقول ضعيفى در سال 68 «سح» وفات يافت.

در كتاب أسد الغابه مى نويسد: حكيم از أشراف قريش و بزرگان آنها بود هم در جاهليت و هم در اسلام. در روز جنگ بدر با كفار بود و از دست آنها نجات يافت، و ازآن پس، قسم كه ياد مى كرد مى گفت: «قسم به آن كس كه مرا در روز جنگ بدر نجات داد» و وى از «مؤلفة قلوبهم» بود.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در روز جنگ حنين يك صد شتر به او مرحمت فرمود. سپس، بخوبى اسلام آورد، هر كار خوبى كه در جاهليت كرد در اسلام هم انجام داد. دار الندوه

ص: 1036

(يعنى مشورت خانۀ مكه) در دست او بود و آن را به صدهزار (؟) به معاويه فروخت و پول آن را صدقه داد. در عهد اسلام حج گذارد و يك صد شتر و گاو كه با حبره (نوعى از بردهاى يمنى) زينت شده بودند براى قربانى آورد، و در عرفه يك صد غلام بصف كرد كه بر گردنهاشان طوقهاى نقره بود و بر آنها: «عتقاء اللّه عن حكيم بن حزام» يعنى آزاد كرده هاى خدا از جانب حكيم بن حزام؛ منقوش بود، و يك هزار گوسفند براى قربانى آورد. حكيم مردى بخشنده بود، از بيت المال مسلمانان از ابو بكر و عمر چيزى نپذيرفت و هرگز تا روز مرگ دست پيش كسى دراز نكرد و پيش از مرگش نابينا گرديد. اين حكيم همانست كه براى عمه اش خديجه طعام به شعب برد (سفينة البحار ج 1 ص 294 به ترجمه) (ايام توقف در شعب، ايام محاصرۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و همراهان بوده).

حكيم بن حزام (بر وزن كتاب) از وجوه و اشراف قريش بود، در روز فتح مكه اسلام آورد و در جنگ حنين (بر وزن حسين) با كيش مسلمانى در خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حنين از سهم «مؤلفة قلوبهم» به حكيم مرحمت فرمود. حكيم وقتى قسم ياد مى كرد مى گفت: «لا، و الذى نجانى يوم بدر!». حكيم در سن يك صدوبيست سالگى وفات يافت (كتاب نسب قريش ص 231 به ترجمه).

<تذكرات:> 1 - مستحقان زكاة هشت فرقه اند از جمله: «مؤلفة قلوبهم» يعنى جماعت كافرند كه در جهاد به اهل اسلام مدد مى كنند (جامع عباسى در باب زكاة).

2 - بدنه بتحريك از شتر و گاو مثل قربانى از غنم است كه هديه كرده مى شود بسوى مكه خواه نر باشد و خواه ماده و جمع آن «بدن» بضم باء و ضم دال مى آيد.

[بدن بضم باء و سكون دال كه در سورۀ حج وارد است جمع بدين (بر وزن شريف) است يعنى فربه].

3 - حبره (بفتحات و بكسر حاء و فتح باء و راء مفتوح): قسمتى از بردهاى يمنى است.

ص: 1037

23 - دعوت پيامبر (ص) به اسلام (ص 567)
اشاره

دورۀ دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مردم را به اسلام، به دو دوره تقسيم مى شود:

1 - دورۀ دعوت سرى.

2 - دورۀ آشكارا شدن دعوت.

دورۀ دعوت سرى پيامبر (ص)

دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مردم را به اسلام. تا مدت سه سال پس از بعثت، سرى بوده و بعد از سه سال بحكم آيۀ: «فَاصْدَعْ بِمٰا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْمُشْرِكِينَ» و فرمودۀ: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اَلْأَقْرَبِينَ، وَ اِخْفِضْ جَنٰاحَكَ لِمَنِ اِتَّبَعَكَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ ...، وَ قُلْ إِنِّي أَنَا اَلنَّذِيرُ اَلْمُبِينُ» ؛ دعوتش را به اسلام آشكار فرموده (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 262 و 263 به ترجمه).

تعداد مسلمانان از زنان و مردان در مدت سه سال دعوت سرى
اشاره

پنجاه و پنج نفر بوده بشرح زير و به ترتيب اسلام آوردن

مردان

1 - على عليه السّلام.

3 - زيد بن حارثة بن شراحيل.

4 - ابو بكر بن أبو قحافه (قحافه بضمّ قاف).

5 - عثمان بن عفان (عفان بر وزن صراف).

6 - زبير بن عوام (عوام بر وزن صراف).

7 - عبد الرحمن بن عوف (عوف بر وزن وقت).

8 - سعد بن أبى وقاص (وقاص بر وزن صراف).

9 - طلحة بن عبيد اللّه.

10 - ابو عبيدة بن الجراح (بر وزن صراف).

11 - ابو سلمه (بفتح سين و لام هر دو).

12 - أرقم بن أبى أرقم (أبى أرقم: عبد مناف بن أبو جندب أسد است).

13 - عثمان 14 - قدامه (بضم قاف). پسران مظعون.

15 - عبد اللّه.

16 - عبيدة بن الحارث.

17 - سعيد بن زيد.

21 - خباب بن أرت (ضبط آن خواهد آمد).

22 - عمير (بر وزن حسين) بن أبى وقاص (برادر سعد بن أبى وقاص).

ص: 1038

- 23 - عبد اللّه بن مسعود.

24 - مسعود بن ربيعه.

25 - سليط بن عمرو (سليط بر وزن أمير).

26 - حاطب بن عمرو (برادر سليط).

27 - عياش بن أبى ربيعه.

29 - خنيس بن حذافه (بر وزن حسين و عصاره).

30 - عامر بن ربيعه.

31 - عبد اللّه بن جحش.

32 - ابو احمد بن جحش (بر وزن وقت).

(برادر عبد اللّه مزبور).

33 - جعفر بن أبي طالب (جعفر برادر على عليه السّلام).

35 - حاطب بن الحارث.

37 - حطاب بن الحارث (حطاب بر وزن صراف).

39 - معمر بن الحارث (معمر بفتح هر دو ميم و سكون عين).

40 - سائب بن عثمان بن مظعون (شمارۀ 13).

41 - مطلب بن أزهر (مطلب بضم ميم و شد طاء - أزهر بر وزن اشرف).

43 - نحام (بر وزن صراف) اسمش نعيم (بر وزن حسين) پسر عبد اللّه بن أسيد.

44 - عامر بن فهيره (بر وزن فكيهه) غلام سياه كه ابو بكر خريد.

45 - خالد بن سعيد بن العاص.

47 - حاطب بن عمرو.

48 - أبو حذيفه نامش مهشم بن عتبه (حذيفه بضم حاء و فتح ذال و فتح فاء - مهشم بكسر ميم و فتح شين) (و بقولى نامش قيس است ذيل ج 1 و 2 سيرۀ ابن هشام ص 260).

49 - واقد بن عبد اللّه.

50 - خالد بن بكير (بر وزن حسين)(1).

51 - عامر بن بكير.

52 - عاقل بن بكير.

53 - اياس بن بكير (اياس بر وزن كتاب).

54 - عمار بن ياسر (عمار بر وزن صراف).

55 - صهيب بن سنان (صهيب بر وزن حسين و سنان بر وزن كتاب).

زنان

2 - خديجه (ام المؤمنين عليها السّلام).

18 - فاطمه دختر خطاب (بر وزن صراف)

ص: 1039


1- واقدى، بجاى البكير: أبى الكبير نوشته.

بن نفيل (بر وزن رجيل). (فاطمه زن سعيد بن زيد است).

(فاطمه خواهر عمر بن الخطاب است).

19 - اسماء دختر ابو بكر.

20 - عائشه دختر ابو بكر (و هى يومئذ صغيرة).

28 - أسماء دختر سلامة زن عياش بن أبى ربيعة.

34 - أسماء دختر عميس (بر وزن حسين) زن جعفر بن أبي طالب.

36 - فاطمه دختر مجلل (بر وزن مشدد) زن حاطب بن الحارث.

38 - فكيهة دختر يسار (زن حطاب بن الحارث).

(فكيهه بضم فاء و فتح كاف و نيز هاء مفتوح - يسار بر وزن سلام).

42 - رمله دختر أبى عوف (رمله بفتح راء و سكون ميم و لام مفتوح - عوف بر وزن وقت) زن مطلب بن أزهر.

46 - أمينه دختر خلف (همينه و هميمه هم گفته شده و هر سه بضم اول و فتح دوم و فتح چهارم است - و خلف بفتح خاء و فتح لام است). وى زن خالد بن سعيد است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اصحاب، نماز خود را در شعاب مكه مى خوانده اند.

(سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 240-262 به خلاصه و ترجمه).

فهرست دورۀ آشكار شدن دعوت پيامبر (ص) به اسلام

آشكار شدن دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله * اظهار عداوت قريش و اصرار به ابو طالب كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دعوت خود را ترك كند و جواب او * عذاب كردن قريش مسلمانان را * سرگردان شدن وليد بن مغيره دربارۀ قرآن و اينكه مردم را دربارۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قرآن چگونه اغواء كند و نسبت سحر دادن به آن حضرت * انتشار خبر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در قبائل عرب بالخصوص أوس و خزرج (دو قبيلۀ بزرگ مدينه) * آزار قريش نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نسبت دادن سحر و جنون به آن حضرت * اسلام حمزه عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله * زدوخورد حمزه و ابو جهل * پيشنهاد عتبة بن ربيعه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه اگر مال و رياست مى خواهد، قريش به او تفويض كنند و وى از كار دعوت دست بكشد و جواب آن

ص: 1040

حضرت * پيشنهاد گروه قريش به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه اگر مال و رياست مى خواهد به او بدهند و اگر رئى (بر وزن شريف) (يعنى تابع از جن) بسراغ حضرت مى آيد بوسيلۀ طبيب معالجه كنند و... و جواب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حزن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر فاصلۀ شديد بين او و بين قريش * تهديد ابو جهل نسبت به آن حضرت * تصميم ابو جهل به اين كه سر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در سجده با سنگ متلاشى كند و جلوگيرى جبرئيل عليه السّلام * دشمنى نضر بن حارث بن كلده (نضر بر وزن وقت و كلده بفتح كاف و نيز فتح لام و دال) نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آوردن قصه هاى رستم و اسفنديار از ايران براى بازداشتن مردم از شنيدن قرآن * رفتن قريش به نزد اهل كتاب و ياد گرفتن مسائل مشكله براى سؤال از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تا اگر جواب داد بدانند پيامبر است و الا فلا، كه از جمله:

داستان اصحاب كهف و نيز داستان ذو القرنين و سؤال از روح است * تقاضاى قريش از پيامبر كه كوهها را حركت دهد و يا فرشته با او ظاهر شود و يا گنج با خود بياورد يا باغ پر از ميوه بوجود بياورد * در خواست عبد اللّه بن أبى أميه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قنات.

بوجود بياورد يا خرماستان و تاكستان با نهرهاى آب جارى بياورد يا قسمتى از آسمان را فرود بياورد يا خدا و فرشتگان را حاضر سازد و يا خانه اى از طلا بياورد يا به آسمانى بالا رود و كتابى بياورد و جواب خدا به آنها * تهديد خدا ابو جهل را به زبانيه * رد پيشنهادهاى مالى قريش به اين كه پيامبر مزد خود را از خدا مى گيرد و از شما مال نمى خواهد * قريش گفتند: قرآن را شوخى بگيريد * استهزاء كردن ابو جهل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را دربارۀ تعداد فرشتگان موكل بر سقر كه نوزده تا هستند * زدن قريش به سر و صورت اول كسى كه قرآن را آشكارا خواند و او عبد اللّه بن مسعود بود * داستان شنيدن قريش قرائت قرآن را و سخنان ابو سفيان و ابو جهل و أخنس * آزار مشركين نسبت به مسلمانان از جمله: بلال و عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه * (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 262-321 به ترجمه و خلاصه).

ص: 1041

هجرت مسلمانان به حبشه (كه هجرت نخستين است)

هجرت مسلمانان به حبشه (كه هجرت نخستين است)(1)

سخت شدن حال مسلمانان و هجرت آنان به حبشه * تذكر: مسلمانانى كه به حبشه هجرت كردند باستثناء فرزندان خورد سال آنان و باستثناء اطفالى كه در حبشه بدنيا آمدند، هشتاد و سه نفرند - اگر عمار بن ياسر در عداد آنها باشد.

فرستادن قريش به نزد نجاشى پادشاه حبشه براى استرداد مهاجرين * نامۀ منظوم نوشتن ابو طالب به پادشاه حبشه دائر بر تقاضاى رد نكردن مهاجرين * سؤال كردن نجاشى از دين مهاجرين و جواب آنها بيان مهاجرين دربارۀ عيسى رد - كردن نجاشى فرستادگان قريش را و امتناع از استرداد مهاجرين (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 330 و 333-341 به ترجمه و خلاصه).

دنبالۀ كار دعوت پيامبر (ص) به طريق فهرست

اسلام آوردن عمر بن الخطاب * نوشتن قريش صحيفه اى دائر بر اينكه با بنى هاشم و بنى مطلب قطع رابطه كنند، نه دختر بدهند و نه دختر بگيرند، نه چيز بخرند و نه چيز بفروشند، و آويختن آن صحيفه در جوف كعبه (جهت اقدام اين بود كه قريش ديدند نجاشى از استرداد مهاجرين امتناع كرد و از طرفى عمر و حمزه هم اسلام آوردند و از طرفى خبر اسلام در قبائل عرب فاش گرديد) * شعر ابو طالب دربارۀ اجتماع قريش بر ضد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله * مزاحمت ابو جهل از حكيم بن حزام بن خويلد بن اسد كه گندم براى عمۀ خود خديجه به شعب مى برد و وساطت ابو البخترى (بفتح باء) و نپذيرفتن ابو جهل و شكستن ابو البخترى سر ابو جهل را * خبر رسيدن به حبشه كه اهل مكه اسلام آورده اند و مراجعت مهاجرين و چون نزديك مكه رسيدند خبر يافتند كه اين خبر دروغ بوده و به ناچار دسته ئى در پناه كفار در آمدند (به سابقۀ دوستى قبلى) و دسته ئى پنهان شدند. كسانى كه از حبشه مراجعت كردند سى و سه نفر بودند (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 369 به ترجمه و خلاصه) *

ص: 1042


1- دومين هجرت، هجرت مسلمانان از مكه به مدينه است.

تشكيل كميته براى نقض أمر صحيفه * خبر دادن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از خوردن موريانه صحيفه را بغير از كلمۀ (بسمك اللهم) و نقض شدن صحيفه * اسلام آوردن طفيل بن عمرو دوسى * كشتى گرفتن ركانة بن عبد يزيد بن هاشم ابن عبد المطلب بن عبد مناف پهلوان قريش با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله (پيامبر دوبار پشت او را به زمين رسانيد كه ركانه تعجب كرد) و نيز احضار پيامبر درخت را و نسبت سحر دادن ركانه به آن حضرت * اسلام آوردن حدود بيست نفر از نصارى كه به مكه آمده بودند * سرزنش كردن قريش مستضعفين از مسلمانان را همچون خبّاب و عمار و أبو - فكيهه و صهيب و اشباه آنان * وفات پسر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ابتر خواندن عاص بن وائل سهمى آن حضرت را و نزول سورۀ كوثر در رد بر او * اسراء و معراج * كفايت فرمودن خدا كار مستهزءين را * وفات ابو طالب و خديجه * افزودن مشركين پس از وفات ابو طالب و خديجه در آزار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ريختن خاك و غيره بر سر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله * رفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به طايف براى گرفتن كمك از قبيلۀ ثقيف و تحمل آزار شديد * شكايت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدرگاه خدا * داستان عداس نصرانى * رسيدن موسم حج و دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قبائل عرب را * آغاز اسلام آوردن انصار در مكه در سفر حج * آمدن دوازده نفر از انصار در سال آينده به حج و ملاقات با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در عقبه و بيعت آنان با آن حضرت (بيعت در اين عقبه بيعت عقبۀ اولى است) * اقامۀ اولين نماز جمعه در مدينه * آمدن انصار در سال ديگر به حج و ملاقات با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در عقبه و بيعت آنان با آن حضرت (بيعت در اين عقبه، بيعت عقبۀ ثانيه است) و (تعداد مبايعين هفتاد و سه نفر مرد و دو نفر زن بوده است) * نزول آيۀ اذن جنگ * اجازۀ هجرت مسلمانان از مكه به مدينه * هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكه به مدينه (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 342-480 به ترجمه و خلاصه).

ص: 1043

24 - ابو لهب (ص 567)

رجوع به سورۀ مسد (جلد هفتم همين تفسير ص 326-328).

25 - وليد بن مغيرۀ مخزومى (ص 568)

25 - وليد بن مغيرۀ(1) مخزومى (ص 568)

وليد عموى ابو جهل، شيخى بزرگ و كارآزموده و از داهيه هاى عرب و مرجع و حاكم در كارهاى مردم بود و شعراء، اشعار را بنظر او مى رساندند، آنچه را او پسنديده بود همان مورد پسند بود. در شب ولادت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه شهابها و ستارگان در آسمان در سير بود، قريش جمع شدند و به وليد خبر دادند. وليد گفت: اگر ستارگان ثوابت بجاى خود است، تازه ئى در عالم اتفاق افتاده و اگر از محل خود منحرف شده است نشانۀ به پاشدن ساعت (يعنى ختم جهان) است.

وليد اولين كسى است كه براى خرابى كعبه بر كعبه بالا رفت زيرا قريش مى خواستند كعبه را خراب و از نو بسازند، وليد سنگ اول را كه حركت داد مارى بيرون آمد و به او حمله كرد و آفتاب گرفت، قريش كه اين وضع را ديدند گريه كردند و زارى نمودند و گفتند: «اللهم انا لا نريد الا الاصلاح» خدايا! ما قصدى جز اصلاح نداريم، پس مار غايب شد و به خرابى شروع كردند. و وى همانست كه با عده اى از قريش بطرف كشتى اى رفت كه در نواحى درياى جده(2) (طوفانى شده و) برگشته بود و محمولات آن كشتى، ستونها و چوبها بود. پس آن ستونها و چوبها را براى پوشش كعبه خريدند. و وى يكى از پنج نفر مستهزءين به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است كه خدا شر آنها را كفايت فرمود. و هم او به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: به خدا قسم! اگر نبوت، حق بود، من به پيامبرى از تو سزاوارتر بودم زيرا، هم سالم از تو بزرگتر است و هم مالم از تو بيشتر است. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از عيب جوئى خدايان مشركين خوددارى نمى فرمود و قرآن را بر مشركين مى خواند، و به وليد بن مغيره كه از حكام عرب و مرجع محاكمات در امور مردم بود و ده غلام داشت و هر غلامى هزار دينار داشت كه با آن تجارت مى كرد،

ص: 1044


1- مغيره بضم ميم و كسر غين يائى و فتح راء است (قاموس).
2- جده: بضم جيم و شد دال مفتوح است (قاموس و معجم البلدان).

و يك پوست گاو پر از طلا (تلا) داشت؛ گفتند: اى أبو عبد شمس! اين چيست كه محمّد مى خواند؟ آيا سحر است يا كهانت است يا خطبه هاست؟ وليد گفت: بگذاريد سخن او را بشنوم و جواب شما را بگويم. حضرت در حجر (بر وزن فكر) نشسته بود، وليد بحضرت عرض كرد: شعرت را براى من بخوان. حضرت فرمود: شعر نيست و اين كلام خداست كه پيمبران و فرستادگان خود را با اين مفاد، برانگيخته است.

وليد گفت: بخوان. پيامبر خواند: «بسم اللّه الرحمن الرحيم». همين كه وليد اسم رحمان را شنيد استهزاء كرد و گفت: محمّد مردى را كه «رحمان» نام دارد و در يمامه است مى خواند(1)! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: نه، بلكه من خداى رحمان و رحيم را مى خوانم.

آنگاه سورۀ «حم السجدة» را افتتاح فرمود و چون به اين جا رسيد كه: «فَإِنْ أَعْرَضُوا

ص: 1045


1- دكتر خزائلى در كتاب اعلام قرآن ص 177 مى نويسد: [بعضى معتقدند كه مى توان لفظ رحمان را مركب از: «رع» و «آمون» دانست. (رع و آمون) نام دو خداى مصرى است. بنابراين، ممكن است تفسير بسم اللّه چنين باشد: «بنام خدائى كه قومى او را اللّه و قومى ديگر رع و طائفه اى او را آمون مى خوانند». اگر اين تعبير صحيح باشد، از اين آيۀ مباركه اصل وحدت مبانى اديان استفاده مى شود]. محرر اين تفسير گويد: اگر وليد بن مغيره از چنين تحقيق عميق و عجيب و بديعى اطلاع داشت، فورا غائله را خاتمه مى داد زيرا، در جواب پيامبر (ص) مى گفت: خدا و محمد در ضمن «بسم اللّه» كه بزرگترين شعار اسلام و نماز و قرآن است مردم را به پرستش دو بت مصرى دعوت مى نمايند، پس ديگر چرا محمد به طرد و سب بتهاى مكه اقدام مى كند؟! و به خلاصه: كفار قريش، بى درنگ مجلس تأبين اسلام ر ادر حضور بت هبل به پاكرده بودند. و علاوه، محرر اين تفسير متعجبم كه چرا مقوقس بزرگ مصر در جواب نامۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه حضرت او را به اسلام دعوت فرموده و شعار «بسم اللّه» را در صدر نامه نوشته بود، در جواب پيامبر (ص) ننوشته است كه: با ذكر اسم دو بت مصرى ديگر اسلام چيست؟! پس مسلما مصريان هم از چنين تحقيقى بى اطلاع بوده اند. نيز محرر اين تفسير گويد: بت پرستى را هم جزء اديان به شمار آوردن، اصطلاح تازه ئى است.

فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صٰاعِقَةً مِثْلَ صٰاعِقَةِ عٰادٍ وَ ثَمُودَ» و وليد گوش مى داد، پوست بدنش لرزيد و موهاى بدنش سيخ شد و به خانه رفت و بمجمع قريش برنگشت. قريش گفتند: أبو عبد شمس به دين محمد تمايل پيدا كرد. قريش غمگين شدند، فردا صبح ابو جهل به نزد وليد رفت و گفت: اى عمو! ما را رسوا كردى! وليد گفت: نه، من همان دينى را دارم كه قوم قريش دارند، و ليكن سخنى شنيدم كه پوست بدن از آن مى لرزيد.

ابو جهل گفت: آيا شعر است؟ وليد گفت: نه - آيا خطبه هاست؟ وليد گفت:

نه، زيرا خطبه كلام متصل است و اين كه شنيدم كلام منثور است كه بعضى از آن با بعض ديگرش شباهت ندارد و زيبا و بهجت انگيز است - آيا كهانت است؟ وليد گفت:

نه - پس چيست؟ وليد: بگذار فكر كنم و فردا به تو جواب بگويم. فردا كه شد گفتند: اى أبو عبد شمس! دراين باره چه مى گوئى؟ وليد گفت: بگوييد: سحر است زيرا دلهاى مردم را قبضه مى كند. لذا، اين آيات قرآن در حق وليد نازل شد: «ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً ... عَلَيْهٰا تِسْعَةَ عَشَرَ» (سفينة البحار ج 2 ص 689 و 690 به ترجمه).

مستهزءين كه يكى از آنها وليد بن مغيره است و كفايت خدا أمر آنان را بزرگان مستهزءين [بنقل يزيد بن رومان «بضم ميم» متوفى به سال 103 ه «قج» از عروة بن زبير بن عوام (بر وزن صراف) بن خويلد بن أسد متوفى به سال 99 «صط» و يا 101 «قا» بسن شصت وهفت سالگى] پنج نفرند كه در قريش داراى بزرگى و عظمت بودند:

از بنى أسد بن عبد العزى (بر وزن دنيا) بن قصى (بر وزن حسين) بن كلاب (بر وزن كتاب):

1 - ابو زمعة:(1) أسود بن مطلب (بشد طاء) بن أسد است و ازبس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را آزار كرد و استهزاء نمود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: خدايا! كورش كن و داغ فرزند بر دلش گذار.

از بنى زهرة بن كلاب:

ص: 1046


1- زمعه بر وزن صرفه و صدقه هر دو صحيح است (قاموس).

2 - أسود بن عبد يغوث بن وهب (بر وزن وقت) بن عبد مناف بن زهره است.

از بنى مخزوم بن يقظة بن مرة (يقظه بفتح ياء و قاف و ظاء هر سه و مرة بضم ميم و شد راء مفتوح است - كتاب نسبت قريش ص 299).

3 - وليد بن مغيرة بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم است (رجوع به شمارۀ 41 حضرت ابو طالب).

از بنى سهم بن عمرو بن هصيص (بر وزن حسين) بن كعب:

4 - عاص بن وائل بن هشام (ابن هشام گفته:) عاص بن وائل بن هاشم بن سعيد (بر وزن حسين) بن سهم است.

از بنى خزاعه (بضم خاء):

5 - حارث بن طلاطله (بضم طاء اول و كسر طاء دوم)(1) بن عمرو بن حارث بن عبد عمرو بن (لؤى «بر وزن حسين» بن) ملكان (بر وزن رمضان)(2) است.

چون اين پنج نفر شرارت را از حد بدر بردند و بسيار به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله استهزاء كردند.

خدا اين آيات را نازل فرمود: «فَاصْدَعْ بِمٰا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْمُشْرِكِينَ» - «إِنّٰا كَفَيْنٰاكَ اَلْمُسْتَهْزِئِينَ، اَلَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ» (3).

ابن اسحاق نوشته كه: جبرئيل خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و اين پنج نفر گرد خانه طواف مى كردند، آنگاه جبرئيل ايستاد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پهلوى جبرئيل ايستاد پس أسود بن مطلب عبور كرد، جبرئيل برگ سبزى به صورتش پرتاب كرد در نتيجه كور شد.

بعد أسود بن عبد يغوث عبور كرد، جبرئيل به شكم او اشاره كرد، پس ناخوشى استسقاء گرفت و شكمش باد كرد و مرد.

ص: 1047


1- طلاطله يعنى داهيه و اين كلمه اسم مادر اوست بقول ابو الوليد وقشى، و ابن اسحاق از او نقل كرده. و كلبى گفته: اسمش حارث بن قيس بن عدى بن سعد بن سهم است. در سيرۀ شاميه مى نويسد: اسمش مالك و پدرش طلاطله است (ذيل سيرۀ ابن هشام ص 409).
2- بعضى ملكان بكسر ميم و سكون لام ضبط كرده اند.
3- قرآن كريم سورۀ حجر آيات 94 و 95 و 96. (اين آيات در دو نوبت نازل شده). ب.

بعد وليد بن مغيره عبور كرد، جبرئيل به نشانۀ زخم پائين كعب پاى وليد اشاره كرد، پس زخمش تجديد شد و او را كشت (وليد چند سال قبل به مردى از خزاعه گذشت كه تير مى تراشيد، و تيرى به دامن لباس بلند وليد آويخت و خراشى به پاى او داد و بعد جراحتش بهبودى يافت).

بعد عاص بن وائل عبور كرد، جبرئيل به گودى كف پاى او اشاره كرد، عاص سوار خر خود شد كه به طايف برود، پس خر، او را به درخت شبارق (بضم شين) خوابانيد، پس خارى بر گودى كف پاى او فرورفت و او را كشت.

بعد حارث بن طلاطله عبور كرد، جبرئيل به سر او اشاره كرد پس سرش چرك كرد و او را كشت.

<دنبالۀ كار وليد> در حالت جان سپرد وليد، سه پسرش: هشام - وليد - خالد حاضر شدند.

وليد به آنها گفت: سه وصيت دارم كه از انجام آنها خوددارى مكنيد:

1 - خون مرا نگذاريد پاى مال شود بااينكه مى دانم خزاعه تقصيرى ندارند مع ذلك براى اينكه مردم نگويند كه خزاعه پدرشان را كشت و انتقام نگرفتند لذا اقدام كنيد.

2 - رباى مرا كه از ثقيف طلبكارم وصول كنيد.

3 - ديۀ عورت غصب شدۀ مرا از أبو أزيهر (بضم همزه و فتح زاء و سكون ياء و فتح هاء) بگيريد. و اين أبو أزيهر دخترى به وليد بزنى داده بود و ليكن دختر را تحويل نداد تا وليد مرد.

وليد بن مغيره، مرد و بنو مخزوم (قبيلۀ وليد) از قبيلۀ خزاعه، ديۀ وليد را مطالبه كردند و گفتند: تير يكى از خزاعه، وليد را كشته است. صاحب تير مردى از بنى كعب بن عمرو از خزاعه بود، و بنى كعب با بنى عبد المطلب بن هاشم، پيمان داشتند، و خزاعه به نيروى اين پيمان از پرداخت ديه خوددارى كردند، و رفته رفته مردم هم دريافتند كه مطالبۀ ديه براى اين است كه: فرزندان وليد نزد مردم سرشكسته نشوند، و لذا خزاعه قسمتى از ديه را پرداختند و از پرداخت قسمتى استنكاف نمودند و

ص: 1048

دو قوم آشتى كردند. و ليكن، جون بن أبى الجون (جون بر وزن وقت) از بنى كعب مدعى شد كه: ما وليد را كشته ايم و افتخار كرد و گفت: اين تراضى باطل بوده.

و به خلاصه قوم وليد از آنچه مى ترسيدند كه به سر زبان مردم بيفتند، بر سرشان آمد و مردم گفتند كه: خون پدرشان بهدر رفت.

اما هشام بن الوليد بسراغ أبو أزيهر رفت و در بازار ذو المجاز، أبو أزيهر را كشت. أبو أزيهر در قوم خود مردى بزرگ بود و دخترش عاتكه، زن أبو سفيان بن حرب بود. اين كشتن بعد از هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مدينه و پس از جنگ بدر واقع شد.

به خلاصه خون أبو أزيهر به اهمال دامادش أبو سفيان هدر رفت (تفصيل در سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 413-415).

اما خالد بن الوليد، چون اهل طايف اسلام آوردند خالد موضوع رباى وليد را كه از مردم ثقيف طايف طلبكار بود بعرض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسانيد. ابن اسحاق نوشته كه: يكى از اهل علم بمن گفت كه: آيۀ تحريم بقاياى ربا دربارۀ خالد نازل شد و آن آيه اينست: «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِيَ مِنَ اَلرِّبٰا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» ...

(كتاب سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 408-415 به ترجمه و خلاصه).

26 - حمزه (ص 568)

1 - حمزه، يكى از عموهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.

2 - حمزه، چهار سال از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بزرگتر بود و او همشير حضرت بود. حمزه و اميرالمؤمنين على عليه السّلام در مكه در شب بيعت انصار (اهل مدينه) با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در عقبۀ مكه ايستاده بودند، حمزه شمشير بدست داشت و قسم ياد كرد كه: بخدا! هركس از مشركين بخواهد از عقبه بگذرد با شمشيرم گردن او را مى زنم. و در آن هنگام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و انصار، در عقبۀ واقع در منى(1) بودند.

3 - آياتى از قرآن در شأن حمزه نازل شده مانند: «أَ فَمَنْ وَعَدْنٰاهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاٰقِيهِ» و «أَ فَمَنْ شَرَحَ اَللّٰهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ فَهُوَ عَلىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ» .

ص: 1049


1- به فرهنگ لغات مربوط به مكۀ معظمه مراجعه شود.

4 - حمزه روز جمعه روزه داشت و روز شنبه هم كه در ميدان جنگ أحد حاضر بود روزه دار بود و با حالت روزه با لشكر دشمن برخورد كرد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روز أحد پيش از اينكه حمزه شهيد شود ميان دو چشم او را بوسيد.

5 - هند زن ابو سفيان و دختر عتبة بن ربيعه و مادر معاويه است. در روز جنگ أحد مشركين را بر كشتن مسلمانان تحريص مى كرد، و هند در وسط لشكر كفار بود، هر تن از قريش كه فرار مى كرد يك ميل و سرمه دان به او مى داد و مى گفت: تو زنى، با اين ميل و سرمه دان سرمه بكش. و با وحشى شرط كرد كه: اگر محمّد يا على يا حمزه را كشتى آنچه بپسندى به تو مى دهم، چون حمزه بدست وحشى كشته شد هند، جگر حمزه را بدهان گرفت و دو گوش حمزه را بريد و به زنجير گردن بند خود كشيد و بگردن انداخت و نيز دو دست و دو پاى حمزه را بريد.

6 - روزى بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سخت تر از روز أحد نگذشته است. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر حمزه نماز گذارد(1) و چون بدنش را مثله كرده بودند، حمزه با همان لباس خونين دفن شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بردى برآن افزود، چون برد كوتاه بود، حضرت مقدارى علف اذخر(2) بر او افكند.

چون مردم به مدينه مراجعت كردند، زنان بر كشتگان خود گريه مى كردند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: حمزه گريه كن ندارد، لذا زنان أنصار به خانۀ حمزه آمدند و گريه كردند و بعد بمنازل خود رفتند و بر كشتگان خود گريستند و اين، سنت جاريه شد.

7 - عبد اللّه بن جحش (مادرش، أميمه دختر عبد المطلب) هم در جنگ أحد كشته شد و مثله گرديد مانند دائى خود حمزه و ليكن جگر او را بيرون نياوردند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عبد اللّه و حمزه را در يك قبر دفن فرمود.

8 - حمزه ملقب به «سيد الشهداء» است و در روز قيامت بر شتر عضباء پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سوار مى شود. در روز قيامت پرچم «حمد» بدست على عليه السّلام و پرچم «تكبير»

ص: 1050


1- هر كشته را پهلوى كشتۀ حمزه مى خوابانيدند و پيامبر (ص) بر آنها نماز مى خواند.
2- اذخر بكسر همزه و كسر خاء و سكون ذال گياهى است خوشبو (شرح قاموس).

بدست حمزه و پرچم «تسبيح» بدست جعفر بن أبي طالب است. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در شهادت حمزه اسد اللّه و اسد رسوله و ناصر دينه، بسيار متأثر شد و دربارۀ زيارت قبر حمزه و شهداء أحد اصرار ورزيد و أمر به زيارت فرمود. فاطمه عليها السّلام پس از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به زيارت قبور شهداء أحد و زيارت قبر حمزه مى رفت و گريه مى كرد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: كسى كه مرا زيارت كند و عمويم حمزه را زيارت نكند محققا بمن جفاء كرده است.

(سفينة البحار ج 1 ص 337 و 338 و ج 2 ص 125 و 724 به ترجمه و خلاصه).

9 - اميرالمؤمنين عليه السّلام دائم مى فرمود: اگر حمزه و جعفر زنده بودند ابو بكر و عمر در خلافت طمع نمى كردند و ليكن من به دو نفر جلف و خشك گرفتار شدم: يكى عقيل و ديگرى عباس (تحفة الأحباب ص 79).

27 - عبد اللّه بن أبى أمية بن مغيرۀ مخزومى (ص 569)

عبد اللّه مزبور، برادر پدرى أم سلمه است (أم سلمه يكى از زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است) مادرش عاتكه دختر حضرت عبد المطلب است. در مكه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفت: به تو ايمان نمى آوريم تا چشمۀ آب از زمين براى ما روان سازى. قرآن فرموده: «وَ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ اَلْأَرْضِ يَنْبُوعاً» (سورۀ بنى اسرائيل آيۀ 92).

در سال فتح مكه، عبد اللّه باتفاق أبو سفيان بن الحارث بن عبد المطلب در نيق - العقاب(1) به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدند و تقاضاى شرفيابى كردند. حضرت رخصت نفرمود، أم سلمه شفاعت كرد، پذيرفته نشد(2) أبو سفيان كه پسركش با او بود، قسم ياد كرد كه اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بمن اجازۀ شرفيابى ندهد دست اين پسركم را مى گيرم و به بيابان مى رويم تا از تشنگى و گرسنگى بميريم. اين خبر كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد، رقت فرمود و رخصت شرفيابى داد و هر دو آمدند و اسلام آوردند.

اين أبو سفيان پسر عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و برادر شيرى حضرت است كه حليمۀ سعديه،

ص: 1051


1- نيق با نون مكسور يائى نام محلى است در بين مكه و مدينه.
2- سپهر در ناسخ التواريخ نوشته كه: شفاعت أم سلمه پذيرفته شد.

ايامى حضرت و اين أبو سفيان را شير داده. أبو سفيان، هم سن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود و سخت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را دوست مى داشت و ليكن همين كه حضرت به پيامبرى مبعوث شد به دشمنى پرداخت و حضرت و اصحاب حضرت را با شعر هجو كرد. او مردى شاعر بود كه شعرش مورد پسند خاطرها بود و حسان، شاعر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را جواب مى گفته. بالجملة: أبو سفيان پس از اسلام از شرم، سر خود را پيش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بلند نمى كرد. در جنگ حنين دهنۀ استر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در دست داشت و فرار نكرد. وى يكى از هفت نفرى است كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شباهت داشتند. وى در زمان حكومت عمر بن الخطاب سال بيستم هجرى وفات كرد و عمر بر او نماز گذارد و در بقيع و بقول ضعيفى در خانۀ عقيل بن أبي طالب مدفون شد. وى سه روز قبل از وفاتش بدست خويش قبر خود را كند. او از فضلاء صحابۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به شمار است (سفينة البحار ج 1 ص 632 به ترجمه و خلاصه).

28 - عروة بن مسعود ثقفى (ص 569)

عروة بن مسعود ثقفى: در روز «حديبيه» نمايندۀ قريش بود براى اينكه پيمان صلح حديبيه را با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منعقد سازد و چون به نزد قريش برگشت گفت: من به نزد پادشاهان (قيصر پادشاه روم و كسرى پادشاه ايران و نجاشى پادشاه حبشه) رفته ام، بخدا قسم! پادشاهى چون محمّد نديدم كه اين اندازه مورد تعظيم اصحابش باشد. فرمانش كه صادر مى شود اصحاب بر يكديگر پيشى مى گيرند، وضوء كه مى سازد براى آب وضوئش خودكشى مى كنند، آهسته آواز برمى دارند، گستاخانه به روى او نگاه نمى كنند.

عروه يكتن از دو تن اشراف است كه مردم كافر مى گفتند: چرا قرآن بر بزرگ طايف (عروه) و يا بزرگ مكه (وليد) نازل نشده: «وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ هٰذَا اَلْقُرْآنُ عَلىٰ رَجُلٍ مِنَ اَلْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ» (سورۀ زخرف آيۀ 30).

عروه در سال نهم هجرى پس از بازگشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از طايف اسلام آورد و از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اجازه خواست كه به طايف بر گردد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: مى ترسم تو را بكشند. عرض كرد: مردم به اندازه اى هواخواه منند كه اگر خواب باشم بيدارم

ص: 1052

نمى كنند. حضرت رخصت فرمود. وى به طايف برگشت و مردم را به اسلام دعوت نمود و نصيحت كرد، ولى از او فرمان نبردند و به او بد گفتند. سپيده دم كه در غرفۀ خانه اش أذان نماز مى گفت مردى تيرى بسوى او رها كرد و عروه كشته شد. چون خبر كشته شدن او به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد فرمود: داستان عروه چون داستان «صاحب يس» است(1) كه قوم خود را به خدا دعوت نمود و او را كشتند، پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: من عيسى بن مريم را ديده ام اين عروة بن مسعود خيلى شباهت به عيسى دارد «أقرب من رأيت به شبها عروة بن مسعود» (ه).

مادر حضرت على اكبر مقتول در كربلا نامش «ليلى» است كه ليلى دختر أبو مره است و أبو مره پسر عروۀ مورد سخن ماست (سفينة البحار محدث قمى ج 2 ص 183 به ترجمه - و تحفة الأحباب محدث قمى ص 214 به ترجمه و خلاصه).

29 - ابو جهل (ص 571)

ابو جهل: (رجوع به جلد هفتم همين تفسير ص 270-273 سورۀ علق).

30 - نضر (ص 571)

نضر بن حارث بن كلده(2) و عقبة بن أبى معيط و عاصى بن وائل سهمى(3) همانهايند كه قريش آنان را به نجران فرستادند تا مسائلى ياد بگيرند و بيايند و از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بپرسند.

نضر، تجارت مى كرد و به كشور ايران مى رفت و داستانهاى عجم را خريدارى مى كرد و به مكه مى آورد و براى قريش نقل مى كرد و مى گفت: محمّد از حديث

ص: 1053


1- مراد حبيب نجار است (رجوع به تفسير سورۀ يس).
2- حارث بن كلده (بفتح كاف و لام و دال هر سه): نام طبيبى از عرب است (شرح قاموس اقتباسا).
3- عاصى بن وائل بن هاشم سهمى فرزندانش: هشام كه از اصحاب پيامبر (ص) بود و در جنگ أجنادين شهادت يافت، و عمرو بن العاص. (مادر اولى أم حرمله است و مادر دومى از اسراء عنزه است) (ص 408 و 409 كتاب نسب قريش به خلاصه).

عاد و ثمود مى گويد، و من قصۀ رستم و اسفنديار را براى شما مى گويم. مردم قريش استماع قرآن را رها مى كردند و قصه هاى او را خوش مزه مى شمردند و گوش مى كردند لذا، آيۀ: «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ اَلْحَدِيثِ...» (1) دربارۀ نضر نازل شد.

در ايامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در شعب محصور و محبوس بود احدى قدرت نداشت كه از بنى هاشم چيزى بخرد و اگر چيزى مى خريد، مال او را غارت مى كردند. اين نضر و دو رفيقش و ابو جهل راههاى واردين به مكه را زير نظر داشتند، واردى كه بارش چيز خوراكى بود به او قدغن مى كردند كه چيزى به بنى هاشم نفروشد و او را مى ترسانيدند كه از آنها چيزى نخرد و اگر خريد مالش را غارت مى كردند (بقيه رجوع شود به عقبه) (سفينة البحار ج 2 ص 594).

31 - عقبه (ص 571)

عقبة (بر وزن عمره) بن أبى معيط (بر وزن رجيل) از كسانى است كه آشكارا با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دشمنى مى كرد (آيۀ: «وَ يَوْمَ يَعَضُّ اَلظّٰالِمُ...» (2) دربارۀ او و دربارۀ أبى بن خلف كه هر دو با يكديگر دوست بودند، نازل شده).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم طواف مى كرد، عقبه به آن حضرت دشنام داد و عمامۀ حضرت را بگردن حضرت انداخت و حضرت را از مسجد الحرام بيرون كشيد، پس مردم، حضرت را از چنگ او خلاص كردند.

عقبه و نضر بن حارث در جنگ بدر اسير شدند و چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از بدر كوچ فرمود و غروب بمنزل أثيل(3) كه در شش ميلى بدر بود رسيد به على عليه السّلام فرمود:

يا على! هر دو را حاضر ساز. نضر مردى زيبا و پرمو بود. على عليه السّلام موى او را گرفت

ص: 1054


1- سورۀ لقمان آيۀ 5.
2- سورۀ فرقان آيۀ 29.
3- أثيل بر وزن زبير نام رودى است در نواحى مدينه يا همان ذو أثيل واقع بين بدر و صفراء است كه نخلستان بسيار دارد و از آل جعفر بن أبي طالب (ع) است (قاموس و شرح).

و بطرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كشيد. نضر گفت: يا محمّد! ترا به رحم قسم كه هر معامله اى با مردم قريش مى كنى با من كن. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اسلام، رحم را بريد.

عقبه گفت: آيا نگفتى قريش به «صبر» كشته نمى شوند؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: تو از قريش نيستى، علجى(1) از اهل صفوريه اى(2) تو از پدرت كه به او منسوبى سالت بيشتر است (بالجمله: هر دو بدست على عليه السّلام كشته شدند). (واقدى نوشته كه:

عقبه را عاصم بن ثابت بامر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كشت). (كلثوم دختر عقبه از مهاجرات مسلمات مكه است كه برادرانش پس از صلح حديبيه او را استرداد كردند و پيامبر از استرداد امتناع فرمود و فرمود كه: شرط بين ما، استرداد مردان است نه زنان) (سفينة البحار ج 2 ص 209 و 210 به ترجمه) («رحم» بفتح راء و كسر هاء: قرابت زهدان).

32 - بلال (ص 573)

بلال (بر وزن كتاب): مؤذن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده است. در كتاب أسد الغابه نوشته كه: بلال از سابقين به اسلام است و از معذبين در راه خداى عز و جل است كه متحمل شكنجه شده است و بر شكنجه صبر كرده است. ابو جهل او را در آفتاب مى خوابانيده و سنگ آسيا بر روى او مى گذارده تا از گرماى آفتاب تفتيده شود و به او پيشنهاد مى داده كه به پروردگار محمّد كافر شود ولى بلال مى گفته: «أحد أحد».

أمية بن خلف هم بلال را عذاب مى كرده و شكنجۀ او پى درپى بوده است و خدا چنين مقدر فرمود كه: در جنگ بدر، همين أميه بدست بلال كشته شود.

مناقب نوشته كه: «جمانه» زنى است كه بلال را زد و بر روى زمين انداخت، سلمان و صهيب ديدند كه بلال بحال مرگ روى زمين افتاده و خون از زيرش روان است، هر دو، جريان را به خدمت حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گذارش دادند، حضرت دو ركعت نماز و چند دعاء خواند و بعد مشتى آب طلبيد و به بلال پاشيد، بلال بر جست و پاى

ص: 1055


1- علج بر وزن فكر يعنى مردى از كفار عجم، و مراد از «عجم» در اينجا غير عرب است.
2- صفورية: بفتح اوله و تشديد ثانيه و واو و راء مهملة ثم ياء مخففة: كورة و بلدة من نواحى الأردن بالشام و هى قرب طبرية (معجم البلدان).

حضرت را بوسيد.

در كتاب عدة الداعى نوشته كه: بلال از حبشه آمده است. بلال حرف «سين» را «شين» تلفظ مى كرده است.

محدث نورى در كتاب «نفس الرحمن» نوشته كه: بلال پسر رياح(1) است و مادرش حمامه(2) نام داشته و در بنى جمح (بضم جيم و فتح ميم) بدنيا آمده است و كنيه اش ابو عبد اللّه و ابو عمر يا عبد الكريم بوده و از سابقين در اسلام است. در جنگ بدر و أحد و خندق و ساير جنگها در خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حضور داشته است و وى مؤذن حضرت بوده و «سين» را درست تلفظ نمى كرده است (ه).

محدث قمى در هامش كتاب سفينه نوشته كه: ظاهرا بلال پسر حمامه غير از بلال بن رياح است چنانكه از بعض كتابهاى رجال مشهود است (ه).

در قاموس نوشته: بلال (بر وزن كتاب) پسر رياح(3) بن حمامه مؤذن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و حمامه مادر اوست.

در مناقب نوشته كه: مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مناره نداشت و بلال روى زمين أذان مى گفت. نيز نوشته كه: در فتح مكه چون ظهر شد بلال بامر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر بام كعبه بالا رفت و أذان گفت و كفار از شنيدن بانگ أذان او ناراحت شدند (تفصيل در جلد ششم همين تفسير ص 201 و 202).

كتاب سفينة البحار اذان بلال را بر پشت بام كعبه در سفر «عمرة القضاء» نيز نقل كرده است.

در كتاب مناقب نوشته كه: بلال وقتى «أشهد أن محمّدا رسول اللّه» مى گفت، يك منافق هربار مى گفت: دروغگو بسوزد (مقصودش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود). اين منافق شبى براى اصلاح چراغ بپاخاست و انگشت سبابه اش آتش گرفت و نتوانست خاموش كند، آتش بالا زد و به كف دستش و بعد به مرفق و بعد به بازويش سرايت كرد

ص: 1056


1- رباح بفتح راء و بباء يك نقطۀ الفى و حمامه بفتح حاء است (قاموس و شرح) و در سفينه «رباح» را بياء دو نقطه نوشته است.
2- رباح بفتح راء و بباء يك نقطۀ الفى و حمامه بفتح حاء است (قاموس و شرح) و در سفينه «رباح» را بياء دو نقطه نوشته است.
3- رباح بفتح راء و بباء يك نقطۀ الفى و حمامه بفتح حاء است (قاموس و شرح) و در سفينه «رباح» را بياء دو نقطه نوشته است.

و بالاخره تمام جثۀ او سوخت.

در كتاب عيون اخبار الرضا نوشته كه: جابر گفته: پيامبر (ص) زير خيمه اى از پوست نشسته بود. من بلال حبشى را ديدم كه از نزد حضرت بيرون آمد و آبى را كه حضرت با آن وضوء گرفته بود بيرون آورد، و مردم هجوم آوردند براى ربودن آن آب، هركس از آن آب برمى داشت به روى خود مى ماليد و هركس آب به او نمى رسيد از دست رفيقش مى گرفت و به روى خود مى ماليد، و من دربارۀ آب وضوء اميرالمؤمنين عليه السّلام هم اين كار را ديده ام (ه).

بلال، صفيه دختر حيى بن اخطب و يك زن ديگر را در جنگ، بر كشتگان آنها عبور داد و زنان گريه كردند و فرياد بر آوردند و به روى خود زدند و خاك بر سر ريختند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عبور فرمود و اين منظره را ديد و بلال را توبيخ فرمود و به او فرمود: اى بلال! رحم از دل تو كنده شده است! دو زن را بر كشتگان آنها عبور مى دهى!؟ (ه).

حضرت صادق عليه السّلام فرموده: خدا رحمت كند بلال را كه ما اهل بيت را دوست مى داشت (ه).

بلال، بندۀ شايستۀ خدا بود، بعد از رحلت پيامبر (ص) گفت كه: براى احدى اذان نمى گويم. از آن روز «حى على خير العمل» ترك شد (ه).

بلال، از اميرالمؤمنين تعظيم و توقير مى كرد چند برابر تعظيم و توقيرى كه به ابو بكر مى كرد. به بلال گفته شد كه: ابو بكر تو را خريد و آزادت كرد چرا چنين مى كنى؟! بلال گفت: حق على عليه السّلام بزرگتر از حق ابو بكر است زيرا ابو بكر مرا از قيد عذاب غلامى رهانيد همان عذابى كه اگر ادامه داشت و مى مردم به بهشتهاى جاودانى مى رفتم و ليكن على عليه السّلام مرا از قيد عذاب ابدى رهانيد و دوستى او و ترجيح على موجب نعيم جاودانى است (ه).

بلال، از بيعت با ابو بكر امتناع كرد، عمر يقۀ او را گرفت و گفت: آيا جزاى ابو بكر اين است كه تو را آزاد كند و تو با او بيعت نكنى؟! بلال در جواب گفت:

ص: 1057

اگر ابو بكر براى خدا كرده مرا براى خدا بحال خود بگذارد و اگر براى غير خدا كرده است من همينم كه هستم. و اما بيعت: من با كسى كه پيامبر خدا (ص) او را جانشين نساخته است بيعت نمى كنم و بيعت آن كس كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را جانشين ساخته است بر گردن ماست تا روز قيامت. عمر گفت: «لا أبا لك» پدرت بميرد، در مدينه با ما مباش، پس بلال به شام رفت و در دمشق در باب الصغير وفات يافت (ه).

در كتاب عدة الداعى مى نويسد: بلال در طاعون دمشق در سال هجدهم يا بتصحيح ذهبى در سال بيستم يا بنقل مجير الدين حنبلى در أنس الجليل در سال نوزدهم هجرى وفات يافت و در باب الصغير در مقبره اى كه قبر معاويه و يزيد و أبو عبيدۀ جراح است دفن شد و بقول ضعيفى در حلب وفات يافت (و اللّه العالم) و عمرش شصت و اندى سال بود (ه).

محدث قمى در سفينة البحار نوشته كه: قبر بلال در دمشق در مقبرۀ «باب الصغير» مشهور است و من آن را زيارت كرده ام.

بلال، در آسيا كردن، به فاطمه عليها السلام كومك مى كرد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به بلال فرمود: تو به فاطمه رحم مى كنى، خدا تو را رحمت كند (ه).

چون پيامبر (ص) رحلت فرمود، بلال از گفتن اذان خوددارى كرد، يك روز فاطمه عليها السلام فرمود: دلم مى خواهد كه بانگ اذان مؤذن پدرم را بشنوم. خبر به بلال رسيد و شروع كرد باذان گفتن، چون بلال «اللّه اكبر - اللّه اكبر» گفت، فاطمه پدر و عهد پدر را به ياد آورد و از گريه نتوانست خوددارى كند و چون بلال جملۀ «أشهد أن محمّدا رسول اللّه» را گفت فاطمه فريادى زد و افتاد و بى هوش شد. مردم گفتند:

اى بلال! از اذان گفتن خوددارى كن زيرا دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وفات يافت (مردم تصور كردند حضرت درگذشته است) بلال اذان خود را قطع كرد و ناتمام گذاشت (شرح حال بلال از كتاب سفينة البحار ج 1 ص 104 و 105 ترجمه و خلاصه شده است).

حسن ز بصره بلال از حبش صهيب از شام *** ز خاك مكه ابو جهل اين چه بو العجبى است

(لسان الغيب).

ص: 1058

33 - ياسر (ص 574)

واقدى گفته كه: ياسر پدر عمار، عربى قحطانى عنسى مذحجى است و پسرش عمار غلام بنى مخزوم بوده، زيرا ياسر كنيزى را كه از يكى از بنى مخزوم بود تزويج كرد و او عمار را زائيد. تفصيل قضيه اين است كه: ياسر پدر عمار با دو برادر خود (حارث و مالك) بطلب برادر چهارمين خود به مكه آمدند و حارث و مالك به يمن برگشتند و ياسر در مكه ماند. پس ياسر با أبو حذيفة بن مغيرة بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم(1) هم پيمان شد، بعد أبو حذيفه كنيز خود موسوم به سميه دختر خياط را به او تزويج كرد و عمار بوجود آمد، پس أبو حذيفه عمار را آزاد كرد. ازاين جهت عمار، آزادشدۀ بنى مخزوم به شمار است... (ذيل ص 261 ج 1 و 2 سيرۀ ابن هشام به ترجمه).

34 - عمار (ص 574)

عمار و مادرش سميه از معذبين در راه خدايند. عمار بزبان چيزى گفت كه دلش يقين برخلاف آن داشت و از دست كفار خلاص شد و دربارۀ او آيه نازل شد:

«إِلاّٰ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمٰانِ» (2) . عمار به سرزمين حبشه هجرت كرد و در جنگهاى بدر و غيره حضور يافت و در جنگ يمامه و بقول ضعيفى در جنگ صفين گوش او بريده شد درحالى كه عمرش از نود سال در گذشته بود (ذيل ص 261 ج 1 و 2 سيرۀ ابن هشام به ترجمه).

عمار بن ياسر (564؟ - 657) من انصار على. اشترك فى وقعة الجمل (656) فاعتقل عائشة و مشى بها الى البصرة. قتل فى سبيل علىّ فى صفين (المنجد ج 2).

35 - صهيب (ص 573)

صهيب (بر وزن حسين) پسر سنان (بر وزن كتاب) بن مالك: يكتن از قبيلۀ نمر (بفتح نون و كسر ميم) بن قاسط است، و صهيب هم پيمان بنى تيم (بفتح تاء) بن مره (بضم ميم و شد راء مفتوح) بود و گفته مى شود كه: پدر يا عمويش عامل

ص: 1059


1- (رجوع به شمارۀ 41 شرح حال حضرت ابو طالب).
2- سورۀ نحل آيۀ 108.

كسرى بر أبله(1) بوده و منازلشان در سرزمين موصل در قريه اى از شط فرات مجاور جزيره و موصل بوده است، پس روم اين ناحيه را غارت كرد و صهيب را كه خورد سال بود اسير نمود، آنگاه صهيب در روم نشو و نما يافت و در گفتار الكن گرديد، پس طايفۀ كلب او را خريدند و وى را به مكه آوردند، پس عبد اللّه بن جدعان (بر وزن سلطان) تيمى او را از ايشان خريد و آزادش ساخت، پس صهيب با عبد اللّه در مكه بود تا آنكه عبد اللّه مرد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مبعوث شد. ولى، صهيب و فرزندانش معتقدند كه:

چون صهيب بالغ شد از روم فرار كرد و به مكه آمد و با عبد اللّه بن جدعان هم پيمان شد (ذيل ص 261 و 262 سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 به ترجمه). صهيب در جنگ بدر در خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حضور داشته است و او با عمار بن ياسر در يك روز اسلام آورده اند.

صهيب در سال سى و هشتم هجرى در ماه شوال در سن هفتادوسه سالگى و بقولى نودسالگى وفات يافته و در قبرستان بقيع مدفون شده است (ذيل ص 261 سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 به ترجمه).

36 - خباب (ص 573)

خباب (بر وزن صراف) بن أرت (بفتح همزه و فتح راء و شد تاء) صحابى اى است كه در جنگ بدر با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده، و از فضلاء مهاجرين اولين است، در جنگ بدر و ديگر جنگها نيز در خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده و از قدماء مسلمين است و از كسانى است كه در راه خدا عذاب كشيده و بر حفظ دين خود صبر كرده است. خباب به كوفه وارد شد و در سال 37 يا 39 وفات كرد.

قريش، آتش افروختند و او را روى آتش انداختند و روغن بدن او آتش را خاموش كرد و اثر آتش بر بدن او مشهود بود. و عمر پشت او را در دوران حكومت خود ديد و گفت: چنين پشتى تا امروز نديده ام. در كتاب أسد الغابه نوشته: قريش زرۀ آهن به تن خباب كردند و در آفتاب خوابانيدند و با آن رنج، باز دست از پيروى

ص: 1060


1- أبله (بضم همزه و ضم باء و شد لام مفتوح) شهرى است بر كنار دجلۀ بصره و آن از بصره قديم تر است (معجم البلدان به ترجمه).

محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر نداشت.

در روايت آمده كه: آيۀ: «وَ لاٰ تَطْرُدِ اَلَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ اَلْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ» (1) دربارۀ خبّاب و سلمان و أبو ذر و عمار نازل شده است.

اميرالمؤمنين على عليه السّلام كه از صفين مراجعت فرمود قبر خباب را در بيرون كوفه ديد و فرمود: «رحم اللّه خبابا فقد أسلم راغبا و هاجر طائعا و عاش مجاهدا و ابتلى فى جسده احوالا و لن يضيع اللّه أجر من أحسن عملا»: خدا خبّاب را رحمت كناد با ميل اسلام آورد، و با رغبت از مكه به مدينه هجرت كرد، و زندگانى او با جهاد در راه خدا سپرى شد، و پيكر او بلاها ديد، و خدا مزد نيكوكار را تباه نمى سازد.

خباب در اول كار مردى توانگر بود (به نوشتۀ طبرسى) چون اسلام آورد، كفار قريش اموال او را مصادره كردند و او فرارا از مكه به مدينه آمد و در عداد فقراء مسلمانان قرار گرفت.

خباب، طلبى از عاص بن وائل داشت، براى وصول طلب خود مراجعه كرد، عاصى گفت: تا به محمّد كافر نشوى، نمى پردازم، خباب گفت: به محمّد كافر نمى شوم تا بميريم و برانگيخته شويم.

خباب شمشيرگر بود، شمشير چندى به عاصى فروخته بود، چون مطالبه پول آن را كرد عاصى گفت: آيا محمّد معتقد نيست كه در بهشت اهل بهشت هرچه بخواهند از طلا و نقره و لباس و خدمه در دسترسشان است؟ خباب گفت: چنين است. عاصى گفت: بمن مهلت بده، طلبت را آنجا مى پردازم، بخدا قسم! كه تو و رفقايت نزد خدا از من والاتر نيستيد. دراين باره آيه آمد: «أَ فَرَأَيْتَ اَلَّذِي كَفَرَ بِآيٰاتِنٰا ... فَرْداً (2)» (سفينة البحار به خلاصه و ترجمه ج 1 ص 372).

37 - سميه (ص 573)

سميه (بضم سين و فتح ميم و شد ياء): والدة عمار بن يسار(3) الصّحابى. جارية

ص: 1061


1- سورۀ انعام آيۀ 52.
2- سورۀ مريم آيات 80-95.
3- ياسر، صحيح است.

أسلمت فى صدر الاسلام فلقيت من قومها مضض العذاب الى أن قتلها ابو جهل. قال ابن الأثير: «و هى أول من استشهد فى الاسلام» (المنجد ج 2) يعنى سميه مادر عمار ياسر است و او بانوئى است كه در صدر اسلام، مسلمانى گرفت، و تلخى شكنجه را از قريش كشيد تا عاقبت ابو جهل او را كشت. و به گفتۀ ابن أثير مؤرخ، اين بانو اولين كس است از مسلمانان كه در راه اسلام شهيد شده است (ه).

سميه، دختر حباط(1) مادر عمار بن ياسر است و سميه، معذبه در راه خداست و او اولين شهيده در راه اسلام است، او را ابو جهل ملعون كشت. و در روايت آمده كه: سميه را به دو شتر بستند و حربه در قبل او زدند و به او گفتند كه: تو براى خاطر مردها اسلام آورده اى. و وى و ياسر هر دو كشته شدند. و اين زن و مرد نخستين كشته شدگان از زنان و مردان در اسلام اند (رضوان اللّه عليهما). و در روايت آمده كه: عمار به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد: يا رسول اللّه! مادرم نهايت شكنجه را متحمل شد. حضرت فرمود:

اى ابا اليقظان! صبر كن (آنگاه دعاء كرد كه:) «اللهم لا تعذب احدا من آل ياسر» يعنى پروردگارا! از آل ياسر احدى را عذاب مكن. (سفينة البحار ج 1 ص 664 به ترجمه).

38 - حبشه (ص 574)

38 - حبشه(2) (ص 574)

حبشه (يا) اثيوپيا (بكسر همزه): امپراطورى اى است در افريقاى شرقى، مساحتش نود هزار كيلومتر مربع و سكنه اش شانزده ميليون و هفتصد هزار نفر كه سى در صد آنها مسلمان و باقى مسيحى هستند. حبشه محدود است از شمال به سودان و از جنوب به كنيا و از شرق به اريتره و جيبوتى و سومال. پاى تختش آديس آباباست، سكنۀ آن سيصد هزار نفر. سرزمين حبشه در بلندى است و مردمش كشاورزند و چراگاهها دارد و در آنجا رودخانه هاست از جمله انهار آنجا عطبره و نيل كبود است صادراتش قهوه و پوست و حبوب و شمع و عاج است (المنجد ج 2 به ترجمه).

ص: 1062


1- حباط در اين كتاب به حاء بى نقطه و باء يك نقطه است و ليكن واقدى به خاء نقطه دار و ياء دو نقطه ضبط كرده.
2- اتيوپى EthioPia .
39 - نجاشى (ص 574)

النجاشى و النجاشى و النجاشى و النجاشى (بفتح اول و كسر اول با تخفيف ياء در هر دو صورت و نيز بفتح اول و كسر اول با تشديد ياء در هر دو صورت) لقب ملك الحبشة. معرب نيجوستى بالحبشية و معناها ملك (المنجد ج 1).

نجاشى: پادشاه حبشه است. در عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اسلام آورد و به مسلمانانى كه از مكه به سرزمين حبشه هجرت كرده بودند احسان كرد. داستان اعزام قريش براى تحويل گرفتن مسلمانان و جواب نجاشى در محل خود مذكور است. نجاشى پيش از آنكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مكه را فتح كند، وفات يافت و چون در گذشت جبرئيل خبر مرگ او را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داد پس، حضرت مردم را در بقيع جمع فرمود و در مدينه سر زمين حبشه و جنازۀ نجاشى را بر تخت مشاهده فرمود و بر او نماز گذارد. نام نجاشى «اصحمه» است و نجاشى لقب او و ساير پادشاهان حبشه است مثل كسرى براى ايرانيان و قيصر براى روميان (سفينة البحار ج 2 ص 571 و 572 به ترجمه).

<تذكرات:> 1 - اسم نجاشى:

أضجمه (بضاد و جيم) است (سپهر در كتاب ناسخ التواريخ).

أصحم - أصحمه(1) است (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى).

2 - اسم پدرش:

أبجر (بفتح همزه و ضم جيم) است (سپهر در كتاب ناسخ التواريخ و كتاب «محمّد» از محمّدرضا مصرى). بحر است (قاموس).

3 - نجاشى، اسلام آورده چنانكه در سيرۀ ابن هشام و طبرى و أسد الغابه و قاموس نوشته است.

4 - نجاشى، مسيحى نسطورى بوده (كتاب «حياة محمّد» تأليف ايرفنج و موير جزء چهارم).

ص: 1063


1- أصحمه قاموس.

مذهب نسطورى بر پايۀ توحيد است و منكر الوهيت مسيح است و از گفته هاى نجاشى است كه: نگوئيد: مريم مادر خداست زيرا مريم بشر است و محال است كه خدا از بشر زائيده شود.

بحيراى راهب هم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در سفر شام احترام كرد و با علامات شناخت، پيرو مذهب نسطورى بوده.

نسطور: مردى جليل القدر و متبحر در ديانت مسيحى بوده و موقعيت او باين حد بوده كه از سال 428 تا 431. م بطريرك (پتريارخ)(1) قسطنطينيه بوده و كشيشان بسيار تابع او بودند و ليكن براى اينكه تن به خرافات بعض كشيشان بدعت گذار نداد با او ضديت كردند.

5 - در كتاب مسند شافعى روايت كرده كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روز مرگ نجاشى خبر مرگ او را به مردم داد و با مردم به صف نماز ميت ايستاد و بر نجاشى نماز خواند (و خود دليل است كه نجاشى اسلام آورده است زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر مردۀ غير مسلمان نماز نمى گذارد) (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 343 و 344 به خلاصه و ترجمه).

40 - حضرت فاطمه (ص 575)

شرح احوال سيدۀ زنان عالم پارۀ تن سيد رسولان فاطمۀ زهراء صلوات اللّه عليها را در كتب مبسوط بايد ديد. فاطمه عليها السلام از اهل كساء و مباهله و آيۀ تطهير است و جبرئيل افتخار كرده كه از اصحاب كساء باشد. فاطمه عليها السلام مادر يازده امام است و امام، تا روز قيام از نسل آن حضرتند. هرگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با على عليه السّلام در امرى خلوت مى فرمود فاطمه و دو پسرش اجازۀ توقف داشتند. حلم فاطمه عليها السلام بحدى بود كه: زنى دربارۀ نماز از ايشان سؤالى نمود و تا ده بار سؤال خود را تكرار كرد و فاطمه عليها السّلام در هر ده بار جواب فرمود (ه).

در كتاب كنز جامع الفوائد نوشته كه: أبو ذر گفته: سلمان و بلال را ديدم رو به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمدند، سلمان روى پاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم افتاد و بوسيد. حضرت

ص: 1064


1- رجوع به فرهنگ مباحث عيسويت.

او را منع فرمود، سپس فرمود: اى سلمان! با من به روش عجمان با پادشاهانشان رفتار مكن، من بنده اى از بندگان خدا هستم، همچون بنده مى خورم و همچون بنده مى نشينم. سلمان عرض كرد: اى آقاى من! تو را به خدا قسم! كه از فضل فاطمه عليها السلام در روز قيامت بمن خبر بده. حضرت با خنده و خوشحالى متوجه سلمان شد و سپس فرمود: قسم به آنكه جانم در قبضۀ قدرت اوست! كه فاطمه در عرصۀ قيامت بر شترى سوار مى شود و عبور مى نمايد (تا آنجا كه فرمود:) جبرئيل طرف راست فاطمه و ميكائيل طرف چپ او و على در جلو و حسن و حسين عليهم السّلام در عقب سر فاطمه اند و خدا نگهبان و حافظ اوست. در هنگام عبور فاطمه از عرصۀ محشر از جانب خدا جل جلاله نداء درمى رسد كه: اى گروه خلايق! چشمها فروبنديد و سرها به زير بيفكنيد، اين فاطمه است، دختر محمّد پيامبر شما همسر على عليه السّلام امام شما كه مادر حسن و حسين است، پس حضرت از صراط مى گذرد و دو چادر سفيد به سر دارد. چون فاطمه عليها السلام وارد بهشت مى گردد و به آن كرامتها كه خدا براى او فراهم فرموده است مى نگرد، مى خواند: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم - الحمد للّه الذى أذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور الذى أحلنا دار المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب» آنگاه خدا وحى مى فرمايد كه: اى فاطمه! از من مسألت كن تا به تو عطاء كنم و خواهش كن تا تو را خشنود سازم. فاطمه عرض مى كند: بار الها! تو مطلوبها هستى و بالاتر از مطلوبها هستى از تو مى خواهم كه: دوستان من و دوستان عترت مرا به آتش، عذاب نفرمائى. خدا وحى مى فرمايد كه: اى فاطمه! قسم به عزت و جلالم و به بلندى مقامم! دو هزار سال قبل از آفرينش آسمانها و زمين، قسم به جاآورده ام كه:

دوستان تو و دوستان عترت تو را به آتش عذاب نكنم (ه).

فاطمه چون به بهشت وارد مى شود و اولياء خدا در بهشت قرار مى گيرند، حضرت آدم عليه السّلام و ديگر پيامبران به زيارت فاطمه مى روند.

آسيه بنت مزاحم و مريم بنت عمران و خديجه بنت خويلد پيشاپيش فاطمه عليها - السلام همچون دربانان، فاطمه را به بهشت مى رسانند.

ص: 1065

سعد بن ابى وقاص گفت كه: از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه فرمود: فاطمه پارۀ تن من است هركس او را خوشحال سازد محققا مرا خوشحال ساخته است، و هركس او را بدحال سازد محققا مرا بدحال ساخته است. فاطمه، عزيزترين مردم است به نزد من.

عائشه دختر طلحه از عائشه زن پيامبر نقل كرده كه: احدى را در سخن گفتن و حديث كردن شبيه تر از فاطمه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نديدم. وقتى فاطمه عليها السلام بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد مى شد حضرت دربارۀ او مرحبا مى گفت و دو دست فاطمه عليها السلام را مى بوسيد و او را در جاى خود مى نشانيد و هرگاه پيامبر بر فاطمه عليها السّلام وارد مى شد فاطمه عليها السّلام به آن حضرت مرحبا مى گفت و دو دست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مى بوسيد. فاطمه عليها السلام در مرض موت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر پيامبر وارد شد و حضرت سخنى محرمانه به فاطمه عليها السلام فرمود، فاطمه عليها السلام گريان شد. مجدد حضرت سخنى محرمانه به فاطمه عليها السلام فرمود، فاطمه خندان شد. با خود گفتم فاطمه بر زنان فضيلت دارد كه پيامبر با او راز گفته. و ليكن زنى از حاضران از فاطمه عليها السلام جهت گريه و خنده را پرسيد. فاطمه فرمود: راز را فاش نتوانم كرد. پس از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من از حضرتش جهت گريه و خنده را پرسيدم، در جوابم فرمود كه: در بار اول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر رحلت خود را بمن فرمود گريان شدم، بعد فرمود كه: من اول كسى هستم كه به آن حضرت ملحق مى گردم، خندان شدم.

در كتاب خرائج به ترجمه نوشته كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به فاطمه عليها السلام فرمود: مادرت خديجه از من مهر طلبكار است و من در عوض، فدك را به تو عطاء كردم كه براى تو و فرزندانت پس از تو باشد و سند «نحله»(1) را على روى پوست نوشت و على و أم ايمن و يكى از غلامان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شاهد سند بودند. و عطاء پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برحسب آيۀ قرآن بود كه خدا فرموده: «وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبىٰ حَقَّهُ» .

سيد بن طاوس در كتاب كشف المحجه نوشته كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فدك و عوالى

ص: 1066


1- نحله بكسر و بضم نون بمعنى عطيه و هبه است و نيز بمعنى كابين زن است.

را به فاطمه عليها السلام بخشيده است(1) بعد از رحلت پيامبر (ص) سياست ابو بكر و عمر ايجاب كرد كه شوهر فاطمه عليها السّلام را از خلافت طرد كنند و دست فاطمه و شوهرش و خاندانش را از مال دنيا كوتاه نمايند تا كسى گردشان نگردد. لذا، فدك را غصب كردند و فاطمه عليها السّلام از فراق پدر و از رفتار مردم و از اينكه قنفذ، پهلوى حضرت را شكست و محسن جنين فاطمه سقط شد زار و نزار گرديد. و از گريه - خوددارى: مى فرمود تا آنكه رحلت نمود و به علت عدم رضايت از ابو بكر و عمر وصيت فرمود كه شبانه تجهيز شود و كسى هم از محل دفنش مطلع نگردد. اميرالمؤمنين على عليه السّلام در وفات فاطمه عليها السّلام بسى سخنها دارد كه در كتب مفصله بايد ديد.

در كتاب مكارم الاخلاق از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه: خدا بجاى فدك، تب را در فرمان فاطمه عليها السّلام گذارده است. هركس دوست فاطمه و فرزندان او باشد و دچار تب شود يك هزار بار سورۀ قل هو اللّه را بخواند و پس از آن خدا را بحق فاطمه عليها السّلام به اين نيت بخواند كه تب زائل گردد، تب زائل مى شود (سفينة البحار ج 2 ص 351 و 374 و 375 و 452 و 453 به ترجمه و خلاصه).

فاطمه پنج ساله بوده كه خديجه مادرشان رحلت نمود. تولد فاطمه و هجرت ايشان از مكه به مدينه و تزويج ايشان با على عليه السّلام در مدينه و وفاتشان بين هشت سال قبل از هجرت و بين سال يازدهم بعد از هجرت بوده است (سپهر در ناسخ التواريخ بنقل از منابع عديده ص 18 و 20 و 146 و 147).

احمد بن محمّد مى گويد: از امام ابو الحسن ثانى عليه السّلام سؤال كردم از هفت حائط كه از رسول خدا (ص)، ميراث خاص فاطمه شد. فرمود: حوائط فاطمه وقف است و رسول خدا (ص) از منافع آنها بر ميهمان و جز ميهمان انفاق مى فرمود. چون رسول خدا (ص) جهان را وداع فرمود عباس با فاطمه در تصرف حوائط به داورى

ص: 1067


1- عوالى بفتح عين و كسر لام مراد زمين غله خيزى است كه فاصلۀ آن تا مدينه چهار ميل و بقول ضعيفى سه ميل است و اين نزديكترين فاصلۀ آنست و دورترين فاصلۀ آن از مدينه هشت ميل است (معجم البلدان به ترجمه).

برخاست، اميرالمؤمنين و ديگر كسان گواهى دادند كه حوائط وقف است بر فاطمه.

اما حوايط هفتگانه: در كافى سند به ابو بصير مى رساند كه: حضرت ابو جعفر عليه السّلام فرمود: هان اى ابو بصير! آيا از وصيت فاطمه تو را آگاهى ندهم؟ گفت:

بفرمائيد. پس حضرت حقه يا سبدى بر آورد و از ميان آن نوشته اى بيرون آورد و خواند: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم - اين وصيت نامۀ فاطمه دختر محمّد رسول خدا است كه دربارۀ هفت حايط: عواف - دلال - برقه(1) - مثيب(2) - حسنى - صافيه - حائط مادر ابراهيم؛ وصيت نموده(3) و توليت آن با على بن أبي طالب و پس از رحلت على عليه السّلام با حسن و بعد از او با حسين و بعد از او با اكبر اولاد من است. و شاهد اين ورقه خدا و مقداد بن اسود و زبير بن عوام است و نويسندۀ اين وصيت نامه على بن أبي طالب مى باشد(4)(سپهر در كتاب ناسخ التواريخ جلد فاطمه ص 150 اقتباسا و كتاب سفينة البحار ج 1 ص 359 و 360 به ترجمه) (ه).

41 - حضرت ابو طالب (ع) (ص 575)

«ابو طالب» كنيه است اسمش عبد مناف است زيرا در وصيت نامۀ عبد المطلب آمده كه: «اوصيك يا عبد مناف بعدى»، و بقولى عمران است زيرا در زيارت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه از دور خوانده مى شود (طبق بعض نسخه ها): «السلام على عمك عمران ابى طالب» وارد شده، و بقولى اسمش همان كنيه اش (يعنى ابو طالب) است، زيرا در خط

ص: 1068


1- برقه (بضم باء و سكون راء): محلى است در مدينه و از اموالى است كه صدقات رسول خدا (ص) بوده و بعض مخارج حضرت بر اهلش از اين صدقات بوده، و بقولى ضعيف از اموال بنى النضير بوده، و بعضى برقه بفتح باء گفته اند (معجم البلدان به ترجمه).
2- مثيب (بكسر ميم و سكون ثاء و فتح ياء) (سفينة البحار).
3- كه وقف است.
4- سفينة البحار در لغات «خرق» و «حوط» به ترجمه مى نويسد: كه مخيريق يكى از علماء و احبار يهود بنى النضير اسلام آورد و در جنگ أحد در خدمت پيامبر (ص) جنگ كرد تا كشته شد و مال خود را كه از جمله اين هفت حايط است به پيامبر (ص) واگذاشت. و سفينة البحار اين حوايط را از كتاب تاريخ مدينۀ سمهودى نقل كرده است.

اميرالمؤمنين عليه السّلام ديده شده كه مرقوم فرموده: «كتب على بن ابو طالب» و ديگرى گفته كه: عبارت، «على بن ابى طالب» بوده و ليكن چون در خط كوفى حرف (ياء) شبيه به (واو) است، واو خوانده اند.

ابن ميثم گفته: همين ابو طالب كه كنيه است، علم يعنى اسم او است و اعرابش تغيير نمى كند.

مادر ابو طالب و عبد اللّه و زبير: فاطمه دختر عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم است(1). وصاياى انبياء نزد ابو طالب امانت بوده و آنها را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تسليم كرده است. و چون عبد المطلب خواست چشم از جهان بپوشد پسر خود ابو طالب را خواست و فرمود: مى دانى من محمّد را چه اندازه دوست دارم و شيفتۀ او هستم؟ بگو بدانم تو در رعايت او چه مى كنى؟ ابو طالب عرض كرد: اى پدر! سفارش محمّد را به من مكن او پسرم(2) و پسر برادرم است. چون عبد المطلب رحلت كرد ابو طالب مخارج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بستگانش را بر مخارج خود مقدم مى داشت و در همه جا يار و ياور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود، و در ايام حصار (محاصره در شعب) ياور او بود و در شعب چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوابيد و مردم به خواب مى رفتند ابو طالب آن حضرت را از خوابگاهش بلند مى كرد و على عليه السّلام فرزند خود را بجاى او مى خوابانيد(3) و فرزندان خود و فرزندان برادر خود را موكل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كرده بود - على عليه السّلام عرض كرد: اى پدر! يك شب من كشته مى شوم - ابو طالب ضمن اشعارى فرمود: اى پسرم! صبر كن، هيچ كس زنده نمى ماند... على عليه السّلام ضمن اشعارى عرض كرد: اى پدر! آيا دربارۀ يارى احمد مرا أمر به صبر مى فرمائى؟! قسم به خدا! كه اين سخن را از روى جزع نگفته ام. و ليكن خواستم فداكارى خود را ثابت كنم و فرمانبرى خود را از تو اظهار نمايم. و من براى خدا در يارى احمد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم راهنماى راه راست، كوشا هستم هم در طفوليت خود و هم در زمان باليده شدنم چون مردان.

ص: 1069


1- كتاب نسب قريش ص 344 و 17.
2- يعنى همچون پسرم است.
3- تا اگر كفار قريش سوء قصد كردند على (ع) كشته شود نه محمّد (ص).

شيخ مفيد در كتاب فصول نوشته كه: چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ترس جان خود خواست از قريش پنهان شود و به شعب فرار كند، دراين باره با ابو طالب مشورت كرد و ابو طالب نظر مساعد داد.

على عليه السّلام دو بار بجاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خوابيد و يك بار در شعب در طول توقف در شعب و يك بار در شب رفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به «غار ثور».

سيد فاضل سعيد شمس الدين ابو على فخار بن معد موسوى كتابى در اثبات اسلام ابو طالب نگاشته و از طرق خاصه و عامه اخبار بسيارى دراين باره نقل كرده است، و سيد از بزرگان محدثين طايفۀ اماميه و در اكثر طرق اجازۀ اماميه، وارد است. و از جملۀ آن اخبار: روايت عبد العظيم بن عبد اللّه علوى است كه شرحى خدمت حضرت رضا عليه السّلام عرض كرده و حضرت در جوابش مرقوم فرموده اند: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. اما بعد فانك ان شككت فى ايمان أبي طالب كان مصيرك الى النار» به خلاصه اگر دربارۀ ايمان ابو طالب شك كنى سرانجام تو آتش است (ه).

كراجكى از حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام روايت كرده كه به خلاصه حضرت فرمود:

قسم بخدا! كه اگر اسلام ابو طالب را در يك كفۀ ترازو و اسلام خلق را در كفۀ ديگر ترازو بگذارند البته اسلام ابو طالب بر اسلام خلق فزونى دارد (ه).

و رواياتى وارد شده كه ابو طالب از ترس بنى هاشم اسلام خود را پنهان مى كرده (ه).

ابو طالب شيخى جسيم و وسيم بود و بهاء پادشاهان و وقار حكيمان را داشت.

به اكثم گفتند كه: حكمت و رياست و حلم و سيادت را از كى فراگرفتى؟ جواب داد:

از هم پيمان علم و ادب و سيد عجم و عرب ابو طالب بن عبد المطلب (ه).

ابن أبى الحديد در شرح نهج البلاغه در مبحث اسلام ابو طالب شرحى مفصل نقل كرده كه مردم در اسلام او اختلاف كرده اند: اماميه و اكثر زيديه قائل به اسلام اويند، و نيز بعض شيوخ ما از معتزله از جمله: شيخ ابو القاسم بلخى و ابو جعفر اسكافى و ديگران، و اكثر اهل حديث و عامه و شيوخ ما از بصريين و ديگران مى گويند:

ص: 1070

«مات على دين قومه» پس از آن روايات وارده را نقل كرده (طالبان مراجعه نمايند).

بالجمله: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خورد سالى در كفالت ابو طالب و در بزرگسالى در حمايت و حيطۀ او بوده، و ابو طالب مشركين قريش را از آزار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بازداشته و رنج بزرگ و بلاء شديد را براى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متحمل شده و در يارى او صبر كرده و در پيشرفت مقصدش قيام نموده، و چون ابو طالب وفات يافت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطاب رسيد كه: از مكه بيرون رو كه ياورت در گذشت.

ابو طالب دو ماه پس از بيرون آمدن از شعب وفات يافت و خديجه پس از آن رحلت كرد و بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دو أمر بزرگ وارد شد و سخت بى تابى فرمود.

ابو طالب در آخر سال دهم بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وفات كرد و خديجه نيز به فاصلۀ سه روز رحلت نمود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين سال را «عام الحزن» ناميد يعنى سال اندوه.

و تا ابو طالب زنده بود قريش سر جاى خود نشسته بودند، ابن أبى الحديد گفته:

و لو لا ابو طالب و ابنه *** لما مثل الدين شخص فقاما

فذاك بمكة آوى و حامى *** و ذاك بيثرب حبس(1) الحماما

يعنى اگر ابو طالب و پسرش على نبودند، دين اسلام را كسى سرپا نمى كرد، پس، اين دو پدر و پسر قيام كردند يكى در مكه پيامبر را جا داد و از اعداء حمايت كرد و ديگرى در مدينه براى يارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در كام مرگ فرورفت (سفينة البحار ج 2 ص 87-90 به ترجمه و خلاصه).

در كتاب انيس الصالحين دربارۀ حضرت عبد المطلب (ع) و حضرت ابو طالب عليه السّلام به خلاصه نوشته كه: پدر بدنى حضرت اميرالمؤمنين على صلوات اللّه و سلامه عليه: ابو طالب است كه (عمران) نام داشت و يكى از دوازده وصى عيسى بود. ابو طالب پسر عبد المطلب است. در كتاب اعتقادات ابن بابويه مذكور شده كه: «إنّ عبد المطلب كان حجة و أبا طالب كان وصيّه» و ابو طالب پدر حضرت امير و عبد اللّه پدر حضرت پيغمبر (ص) از يك مادر و پدرند. بعد نوشته كه: حضرت شاه ولايت روز جمعه

ص: 1071


1- «خاض» در بعض نسخه ها بجاى «جس».

سيزدهم ماه رجب سنۀ 30 از عام الفيل در درون كعبه متولد شد و 63 سال در لباس جسمانى بود و در روز دوشنبه 21 ماه رمضان سنۀ 40 از هجرت، رحلت نمود.

42 - دار الندوه (ص 575)

دار الندوه: ندوه بفتح نون بمعنى مجلس، نيز مشاوره، نيز جماعت است و دار الندوه: هر خانه اى است كه مرجع و مجتمع است در منجد نوشته: «دار الندوة: كل دار يرجع اليها و يجتمع فيها». در شرح قاموس نوشته: «دار الندوه در مكه است و معروف است، و دار الندوه به واسطۀ آن مى گويند كه هرگاه امرى روى مى داد (قريش) در آن خانه جمع شده مشورت مى نموده اند».

در كتاب «مرآة الحرمين او الرحلات الحجازية و الحج و مشاعره الدينية» يعنى سفرنامۀ ابراهيم پاشا رفعت امير الحاج مصر بزبان عربى در دو جلد مصور چاپ مصر به سال 1344 هجرى در ص 238 ج 1 نوشته: «لم يزد فى المسجد الحرام بعد عمارة المهدى سوى زيادة دار الندوة فى الجانب الشامى (الشمالى)».

محرر اين تفسير گويد: از اين عبارت برمى آيد كه: بعد از عصر مهدى خليفۀ عباسى، دار الندوه را كه در سمت ركن شامى بوده است هنگام توسعۀ مسجد، جزء مسجد الحرام انداخته اند.

43 - غلبۀ عجم بر مردم روم (ص 576)
اشاره

بين امپراطور روم و ايران جنگ ادامه داشت تا آنكه دولت ايران در سال 621 ميلادى فاتح شد و شام و مصر و آسياى صغرى را گرفت، و ايران قسطنطينيه را تهديد مى كرد، و اين جريان يك سال قبل از هجرت پيامبر (ص) به مدينه بود، تا آنكه هرقل امپراطور روم براى دفاع، مجددا اعداد قوى كرد.

در زمان هجرت حضرت (سال 622. م) امپراطور روم مهاجمين را از آسياى صغرى بيرون راند و در حملۀ دوم، سپاهيان روم تا قلب شهرهاى ايران پيشروى كردند.

در دورۀ سه سالى كه هرقل مشغول مبارزه بود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هم با قريش در نزاع بود بعد ايرانيان قسطنطينيه را محاصره كردند و شش ماه بعد هم در جنگ احزاب،

ص: 1072

لشكر قريش شهر مدينه را محاصره كردند (يوليۀ سال 626. م).

پس از آن، در حملۀ سوم در جنگ نينوى هرقل پيروزى كامل يافت (اول دسيمبر سال 626. م) و لشكر ايران را درهم شكست و در 29 دسيمبر، خسرو پرويز به داخلۀ ايران عقب نشينى كرد و در (فبراير سال 628. م) شيرويه پدرش (خسرو) را كشت و خود به تخت نشست و پيمان صلح با امپراطور روم منعقد كرد مبنى بر اينكه حدود دو دولت بوضع سابق باشد، و در همين احوال بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صلح حديبيه را با رؤساء قريش منعقد ساخت و در بهار اين سال هرقل براى زيارت بيت المقدس حركت كرد (به ترجمه از كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 328).

<ايضاح> آريانها پس از آمدن به ايران در صدد تأسيس سلطنت بر آمدند و سلطنت ماد را تأسيس كردند (اين دورۀ مادى از 701 تا 550 قبل از ميلاد ادامه داشته است).

دورۀ پارسى ها (سلسلۀ هخامنشى كه از حوالى 730 قبل از ميلاد تا سال 330 قبل از ميلاد سلطنت كرده اند).

دورۀ مقدونى (330 قبل از ميلاد - 323 قبل از ميلاد).

دورۀ سلوكى (312 قبل از ميلاد - 129 قبل از ميلاد).

دورۀ پارتى ها (سلسلۀ اشكانيان) (256 قبل از ميلاد - 224 بعد از ميلاد).

دورۀ دوم پارسى ها (سلسلۀ ساسانى) (تقريبا 211 بعد از ميلاد - 652 بعد از ميلاد).

شاهان ساسانى

[راجع بتاريخ سلطنت شاهان ساسانى بايد در نظر داشت كه تا 310. م سنواتى كه ذكر شده تقريبى است (نلدكه)].

1 - اردشير 212. م 2 - شاپور اول 241-271. م 3 - هرمز اول 272. م 4 - بهرام اول 275. م 5 - بهرام دوم 275-282. م 6 - بهرام سوم چند ماه 7 - نرسى 282-301. م 8 - هرمز دوم 301-310. م 9 - آذر نرسى 310. م

ص: 1073

10 - شاپور دوم (شاه پوهر بزرگ) تا 379. م 11 - اردشير دوم 379-382. م 12 - شاپور سوم 382-388. م 13 - بهرام چهارم 388-399. م 14 - يزدگرد اول 399-420. م 15 - بهرام پنجم (گور) 438. م 16 - يزدگرد دوم 17 - هرمز سوم 457 18 - فيروز اول 459 19 - بلاش 483-487. م 20 - قباد اول 487-531. م (دوباره سلطنت كرده) 21 - خسرو اول (انوشيروان عادل) 22 - هرمز چهارم 579-590. م 23 - خسرو دوم 590-628. م (معروف به پرويز)(1)(كشته شد).

24 - قباد دوم (شيرويه) 2 سال و چند ماه.

25 - اردشير سوم.

26 - شهربراز.

26 (مكرر) - خسرو سوم.

27 - جوانشير.

28 - پوراندخت.

29 - گشتاسب برده.

30 - آزرميدخت.

بعد از آزرميدخت 12 نفر در ظرف 4 سال به تخت نشسته پس از چندى خلع يا كشته شدند.

محققين اسامى بعد از آزرميدخت را چنين ذكر كرده اند:

31 - هرمز پنجم 631. م 32 - خسرو چهارم 631. م 33 - فيروز دوم 631. م 34 - خسرو پنجم 631. م 35 - يزدگرد سوم 632. م

ص: 1074


1- خسرو (دوم) - يا كسرى مشهور به پرويز بيست و سومين پادشاه ساسانى (590 - 628. م) ضمن استغراق در لذات و شهوات از نبرد با روم نيز بازننشست و در يكى از جنگها، بيت المقدس را از روميان گرفت و صليب مقدس را از آن شهر به تيسفون پاى تخت ايران آورد. داستان دلدادگى خسرو پرويز به شيرين دختر سريانى يك موضوع عشقى جذاب براى نويسندگان و شعراى دورۀ تمدن اسلامى قرار گرفته است. خسرو، سرانجام در سنين پيرى بدست فرزند خود شيرويه زندانى و سپس نابود گرديد (فرهنگ امير كبير).

(در سال 31 هجرى - 652. م يزدگرد كشته شد).

(تاريخ ايران قديم مشير الدوله ص 179-237 به خلاصه).

44 - أمية بن خلف (ص 577)

أمية بن خلف (رجوع به شمارۀ 46) برادر أبى بن خلف در جنگ بدر كشته شد و على بن أميه نيز در حالت كفر در جنگ بدر كشته شد.

خلف (بر وزن اسد) پسر وهب (بر وزن وقت) پس حذافه (بر وزن عصاره) پسر جمح بن عمرو بن هصيص (بر وزن رجيل) بن كعب بن لؤى بن غالب است. فرزندان خلف: 1 - عمرو 2 - عامر 3 - هرم (بفتح هاء و كسر راء) 4 - أميه (غطريف به او گفته مى شد) 5 - أحيحه (برون أميه) 6 - أبى 7 - أسيد (بر وزن امير) 8 - وهب (بر وزن وقت) 9 - كلده (بفتح كاف و لام و دال هر سه) 10 - معبد (بر وزن مركز) (كتاب نسب قريش ص 387 به خلاصه).

45 - عاصى بن وائل (ص 577)

رجوع به مستهزءين ص 978 همين جلد.

در سيرۀ ابن هشام، عاص بن وائل نوشته كه در ص 979 گذشت. و در كتاب نسب قريش ص 408 و 409 عاصى بن وائل نوشته است.

46 - أبى (ص 577)

أبى (بر وزن رجيل) بن خلف جمحى (بضم جيم و فتح ميم) همان كس است كه وقتى استخوان پوسيده اى برگرفته بحضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورد و گفت: گمان مى كنى كه پروردگار تو مردگان را زنده مى كند؟! كيست كه اين استخوان پوسيده را زنده كند؟! و آن را به نزديك پيغمبر افكند.

أبى در جنگ أحد از صف كافران، اسب برانگيخت و قصد پيغمبر كرد و همچنان او از اسيران جنگ بدر بود و آن روز كه فديه بر خويش مى نهاد و رها مى شد كه به مكه رود و فديۀ خود بفرستد گفت: اى محمّد! اسبى دارم كه او را مانند نباشد هر روزش ارزن دهم تا فربه شود، باشد كه روزى برآن نشينم و آهنگ تو كنم و مقتولت سازم.

ص: 1075

پيغمبر فرمود كه: من تو را برآن اسب خواهم كشت وقتى كه برآن اسب سوار باشى انشاء اللّه. و هرگز رسول خدا در هيچ جنگ، باطراف خويشتن نگران نبود جز اين هنگام كه به اصحاب فرمود: از أبى بن خلف ايمن نيستم هرگاه او قصد من كند مرا آگهى دهيد. در اين وقت أبى ديدار گشت و فرياد كرد كه: اى محمّد! امروز از دست من بدر نشوى، و سخنان ناهموار همى راند. اصحاب به پيغمبر گفتند: اينك أبى بن خلف، رخصت فرماى تا ما با او درآييم. پيغمبر فرمود: او را بگذاريد تا با من رزم دهد.

چون نزديك شد پيغمبر حربه اى كه در دست زبير(1) بود گرفت و بسوى او پرانيد تا بر گردنش آمد و اندك خراشيده ساخت. أبى از همان زخم روى برتافت و اسب براند تا به عشيرت خويش آمد و خويشتن را از اسب در انداخت و مانند گاوى همى خروش مى كرد - قوم گفتند: اى أبى! اين همه جزع چيست؟ اگر اين زخم بر چشم يكى از ما آمدى آه نكردى! گفت: شما ندانسته ايد اين زخم بر من كه زد، به لات و عزى اگر اين زخم كه بر من يك تنه آمده بر همۀ مردم ذو المجاز آمدى همه به يك بار سرد شدندى - آيا نيست اين همان سخن كه محمّد گفت: ترا مى كشم. هرگز من از اين زخم جان نبرم و همچنان بانگ همى كرد تا در راه مكه در وادى الظهران جان بداد (ناسخ التواريخ جلد 3 ص 151 و 152 به خلاصه). و كتاب نسب قريش با اندكى تصرف، جريان كار أبى را بهمين گونه نقل كرده است (رجوع به ص 387).

47 - مستهزءين (ص 578)

رجوع به شرح احوال وليد صفحۀ 978 همين جلد.

48 - شرح سفر پيامبر به طايف (ص 579)

رجوع به جلد هفتم همين تفسير در سورۀ «جن» صفحۀ 106 و 107.

49 - مطعم (ص 580)

مطعم (بر وزن محسن) بن عدى (بر وزن شريف)، فكان من حلفاء قريش و ساداتهم، و هو الذى أجار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم حين رجع من الطائف، و هو الذى أطلق

ص: 1076


1- در دست سهل بن حنيف (سفينة البحار).

سعد بن عبادة (بضم عين و فتح دال) من أيدى قريش بعد ما تعلقوا به، و كان سعد قدم معتمرا، فأجاره مطعم بن عدى؛ و فيه يقول حسان (بر وزن صراف) بن ثابت:

لو أن فتى نال السماء بكفه *** لنال عدى بابه بسلالمه

و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: «لو كان المطعم بن عدى فئة لهؤلاء النتنى (يعنى أسارى بدر) لوهبتهم له»(1). و مات مطعم بمكة قبل بدر (كتاب نسب قريش ص 200).

ابو محمّد جبير بن مطعم بن عدى بن نوفل(2) بن عبد مناف از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سال پنجاه و هشتم هجرى وفات يافت و پدرش مطعم همان است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را چون از طايف مراجعت فرمود، پناه داد تا حضرت بتواند طواف خانۀ خدا كند و سعى بين صفا و مروه نمايد (سفينة البحار ج 1 ص 143 و ج 2 ص 86 به ترجمه) (ه).

محرر اين تفسير گويد: و اگر حضرت در پناه كسى نبود و وارد مكه شده بود، كشته مى شد.

50 - عائشه (ص 580)

رجوع به رسالۀ «تاريخ تربيت معلمات در اسلام» كه در همين جلد خواهد آمد.

51 - آغاز اسلام مردم مدينه (انصار) (ص 580)

ابن اسحاق در سيره نوشته كه: چون مشيت خدا بر پيروزى دين اسلام قرار گرفت، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مكه در موسم حج برسم همه ساله كه خود را بر قبائل عرب عرضه مى فرمود و اسلام را به مردم پيشنهاد مى كرد (پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در موسم حج از آزادى موقت استفاده مى فرمود)؛ در سال 629 بعد از ميلاد با چند نفر از مردم خزرج مدينه در عقبه (واقع در منى) ملاقات فرمود. حضرت پرسيد: شما كيستيد؟ جواب گفتند: ما از طايفۀ خزرج ساكن مدينه هستيم.

حضرت فرمود: آيا از دوستان يهود هستيد؟ عرض كردند: بلى.

ص: 1077


1- نتنى بفتح نون و سكون تاء و فتح نون دوم الفى است يعنى اگر مطعم بن عدى در گروه اين مردم گنديده (اسيران بدر) بود، آنها را به او مى بخشيدم.
2- نوفل بر وزن جعفر است.

حضرت فرمود: آيا مى نشينيد با شما سخن بگويم؟ عرض كردند: آرى مى نشينيم.

چون نشستند حضرت آنها را به خداى (عزّ و جلّ) دعوت فرمود و اسلام را بر آنها عرضه كرد و قرآن را براى آنها خواند.

(يهودان مهاجر به مدينه و اطراف، اهل كتاب و دانش بودند و طائفۀ خزرج بت پرست بودند، هروقت بين يهودان و مردم بومى مدينه نگرانى اى پيش آمد مى كرد يهودان مى گفتند: پيامبرى در شرف ظهور است و ما پيرو او مى شويم و با شما به جنگ مى پردازيم و ريشۀ شما مردم مدينه را از بن مى كنيم. هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مردم خزرج را دعوت فرمود، به يكديگر گفتند: اين، همان پيامبر است كه يهودان از ظهور او خبر مى دهند، شما پيشدستى كنيد و دعوت او را بپذيريد). پس اسلام آوردند و بحضرت عرض كردند: در ميان هيچ قومى دشمنى بقدر قوم ما حكمفرما نيست، اميد است خدا اين تفرقه را بشخص تو جمع كند. ما از مكه به مدينه برمى گرديم و اسلام را به قوم خود پيشنهاد مى كنيم و شما آنها را بدين اسلام دعوت بفرما، اگر اين منظور عملى شود، كسى از تو عزيزتر نخواهد بود.

اين عده كه اسلام آورده و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تصديق كرده بودند به مدينه برگشتند.

مردم خزرج كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در عقبه ملاقات كردند شش نفر بودند:

أسعد بن زراره (بضم زاى) از بنى النجار.

عوف بن حارث.

رافع بن مالك. از بنى زريق (بر وزن حسين).

قطبة بن عامر(1). از بنى سواد.

عقبة بن عامر (قطبه و عقبه هر دو بضم از بنى سلمه (بفتح سين و كسر لام).

اول و سكون دوم و فتح سوم است).

ص: 1078


1- قطبة بن عمرو (استيعاب).

جابر بن عبد اللّه. از بنى عبيد (بر وزن حسين).

پس از مراجعت به مدينه اشخاص مزبور قوم خود را به اسلام دعوت كردند و اسلام در قومشان فاش گرديد و در تمام خانه هاى انصار سخن از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 428-430 به ترجمه و خلاصه).

52 - بيعت عقبۀ اولى (ص 580)
اشاره

در سال (630. م) در موسم حج دوازده نفر از مردم مدينه كه لقب «انصار» يافته اند در عقبه(1) بحضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و با حضرت بيعت كردند بشرائط مقرره در بيعت زنان (در فتح مكه)(2) و اين بيعت قبل از وجوب جنگ بود.

مردان بيعت كنندۀ عقبۀ اولى:

1 - أسعد بن زراره از بنى النجار.

2 - عوف (بر وزن وقت) پسر حارث 3 - معاذ (بر وزن غلام) پسر حارث مزبور.

4 - رافع بن مالك از بنى زريق.

5 - ذكوان (بر وزن سلمان) بن عبد قيس از بنى زريق.

6 - عبادة بن صامت بن قيس(3) از بنى عوف. (عباده نام مادرش «قرة العين» است).

7 - يزيد بن ثعلبه (هم پيمان بنى عوف) 8 - عباس بن عبادة بن نضله(4) از بنى سالم.

9 - عقبة بن عامر از بنى سلمه.

10 - قطبة بن عامر از بنى سواد (بر وزن سلام).

11 - مالك بن تيهان(5) از طائفۀ أوس.

ص: 1079


1- كه عقبۀ اولى است به يك حساب و عقبۀ دوم است به يك حساب. ب.
2- شرح بيعت زنان در جلد ششم همين تفسير ص 368-370 در سورۀ ممتحنه مذكور است.
3- عباده بضم عين (سيرۀ ابن هشام).
4- نضله بفتح نون و ضاد و لام هر سه (سيرۀ ابن هشام).
5- تيهان بفتح تاء و شد ياء مفتوح (سيرۀ ابن هشام).

12 - عويم (بر وزن حسين) بن ساعده(1) از بنى عمرو بن عوف بن مالك بن أوس.

چون كار بيعت قوم انجام شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار بن قصى(2) را با بيعت كنندگان به مدينه فرستاد و به او دستور فرمود كه: آنها را قرآن خوان كند و دين اسلام را به آنان بياموزد و علم دين به آنها ياد بدهد. مصعب در مدينه بر أسعد بن زراره وارد شد. و ابن اسحاق از عاصم نقل كرده كه: مصعب امام جماعت مردم مدينه بود زيرا دو طايفۀ أوس و خزرج كراهت داشتند كه پشت سر پيش نماز يكديگر نماز بخوانند (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 434 به ترجمه).

<مصعب اولين مبلغ اعزامى به مدينه> مصعب بن عمير قبل از اينكه اسلام بياورد جوانى بود كه لباسهاى شيك مى پوشيد - و عطريات قيمتى به كار مى برد و مورد محبت شديد پدر و مادر بود و او را بر بقيۀ فرزندان خود ترجيح مى دادند و پا از مكه بيرون نگذارده بود، همين كه اسلام آورد پدر و مادر در آزارش كوشيدند و او هم در شعب مكه (حبس سه ساله) با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود و مشقت كشيد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وى را با «أسعد» بن زراره و «ذكوان» به مدينه فرستاد تا مردم را به اسلام بخوانند، مصعب بسيارى از قرآن را ياد گرفته بود. مصعب در جنگ أحد كشته شد.

أبى بن خلف سوار بر اسب بود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بين حارث بن صمه (بشد ميم) و سهل بن حنيف قرار داشت كه به آن دو تكيه فرموده بود، أبى عبارت سخيفى به پيامبر گفت و به حضرت حمله كرد، مصعب خود را سپر پيامبر كرد و نيزۀ أبى به مصعب رسيد و مصعب جابجا كشته شد، پيامبر نيزۀ كوتاهى كه در دست سهل بن حنيف(3) بود گرفت

ص: 1080


1- ساعده بكسر عين (سيرۀ ابن هشام).
2- مصعب بضم ميم و فتح عين و عمير بر وزن حسين و مناف بر وزن سلام و قصى بر وزن حسين است (سيرۀ ابن هشام).
3- در دست زبير (ناسخ التواريخ).

و در گريبان زرۀ أبى زد، أبى اسبش را سوار شد و خود را به لشكرگاه قريش (مشركين) رسانيد و بانگ گاو نر مى كرد، أبو سفيان كه او را ديد گفت: واى بر تو! چه اندازه بى طاقتى مى كنى چيزى جز خراش نيست. أبى گفت: واى بر تو! آيا مى دانى كى بمن طعن زد؟ محمّد مرا با نيزه زد و او در مكه بمن مى گفت كه: البته من تو را مى كشم و اكنون مى دانم كه او كشندۀ منست، به خدا قسم! اگر آنچه اكنون بر منست به تمام اهل حجاز بود همه را هلاك مى كرد. پس آن ملعون بانگها همچون بانگ گاو زد تا به آتش واصل شد (به ترجمه از ج 2 ص 29 كتاب سفينة البحار).

(در جنگ أحد پرچم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بدست مصعب بود).

محدث قمى مى نويسد: «قلت و عدّه علماء السنة من الصحابة و كنوه أبا عبد اللّه و قالوا انه كان من فضلاء الصحابة و خيارهم و من السابقين الى الاسلام و انه شهد بدرا و شهد أحدا و معه لواء رسول اللّه (ص) و قتل بأحد شهيدا و كان عمره يوم قتل اربعين سنة أو اكثر بقليل» (ه). مصعب در هنگام شهادت چهل سال يا كمى بيشتر داشته است.

53 - بيعت عقبۀ ثانيه (ص 581)
اشاره

جريان زندگانى مصعب در كار دعوت را در كتب مفصل بايد ديد و ليكن اجمالا بايد دانست كه در موسم حج سال بعد (631. م) مصعب با عده اى از أنصار كه اسلام آورده بودند و عده اى از مشركين مدينه عزيمت مكه نمودند و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وعده گذاردند كه در اوسط ايام تشريق (11 و 12 و 13 ماه ذى الحجه) يكديگر را در عقبه ملاقات كنند.

جريان مذاكرات در اين عقبه مفصل است و به خلاصه: تعداد بيعت كنندگان با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هفتاد و سه نفر مرد و دو نفر زن بوده اند (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 454).

عباس عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مذاكرات با مردم أوس و خزرج شركت داشته است يعنى با آنها اتمام حجت كرده كه اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را يارى مى كنيد و تسليم دشمن نمى كنيد، اقدام كنيد و اگر او را در سرزمين غريب تسليم دشمن مى كنيد و او را خوار مى سازيد بگذاريد در وطن و در ميان اقوام خود قرين عزت باشد. مردم مدينه

ص: 1081

به عباس گفتند: سخنان تو را شنيديم اكنون يا رسول اللّه! شما فرمايش كنيد.

حضرت سخن گفت و قرآن خواند و به خدا دعوت كرد و به اسلام ترغيب فرمود و سپس فرمود: من با شما به اين گونه بيعت مى كنم كه: از آنچه زنان و فرزندانتان را جلوگيرى مى كنيد نسبت بمن هم همين گونه باشيد.

براء (بر وزن سلام) بن معرور دست حضرت را گرفت و عرض كرد: قسم به خدائى! كه تو را به پيامبرى برانگيخته كه ما از تو دفاع مى كنيم همان گونه كه از زنانمان دفاع مى كنيم. يا رسول اللّه! با ما بيعت بفرما، بخدا قسم! ما زادۀ جنگيم و اهل حربه هستيم و جنگجوئى را پدر بر پدر ارث برده ايم. در اين اثناء ابو الهيثم (بر وزن جعفر) بن تيهان سخن براء را قطع كرد و عرض كرد: ما با يهودان مدينه پيوستگى ها داريم و اكنون قطع مى شود، آيا پس از اينكه كار بيعت به سامان رسيد و خدا تو را فاتح و پيروز ساخت ما را مى گذارى و به نزد قوم خود به مكه برمى گردى؟ حضرت تبسم فرمود و سپس فرمود:

خون من خون شماست و پيمان من پيمان شماست و شكست من شكست شماست، جنگ مى كنم با هركه جنگيديد و آشتى مى كنم با هركه آشتى كرديد.

آنگاه حضرت فرمود: از ميان خود دوازده تن «نقيب» برگزينيد كه آنان با من و با قوم در تماس باشند، پس دوازده نفر نمايندۀ مؤثر انتخاب شدند كه نه نفرشان از طايفۀ خزرج و سه نفرشان از طايفۀ أوس بودند:

نقباء خزرج:

1 - أبو أمامة أسعد بن زراره. 2 - سعد بن ربيع.

3 - عبد اللّه بن رواحه. 4 - رافع بن مالك.

5 - براء بن معرور. 6 - عبد اللّه بن عمرو بن حرام (بر وزن سلام).

7 - عبادة بن صامت. 8 - سعد بن عباده.

9 - منذر بن عمرو.

نقباء أوس:

10 - أسيد بن حضير (هر دو بر وزن حسين).

ص: 1082

11 - سعد بن خيثمه (بفتح خاء و ثاء هر دو).

12 - رفاعة بن عبد المنذر (و اهل علم ابو الهيثم بن تيهان را در عداد نقباء مى شمارند و رفاعه را نمى شمارند).

عبد اللّه بن ابو بكر گفته كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به نقباء فرمود: شما كفيل شئون قوم خود باشيد همچون كفالت حواريين براى عيسى بن مريم و من بر قوم خودم (يعنى مسلمانان) كفيل هستم. قوم پذيرفتند.

مردم از منى كوچ كردند و خبر بيعت مردم مدينه با پيامبر (ص) در ميان قوم قريش منتشر شد و بسيار از آن بحث كردند و بدنبال خبر در طلب مردم مدينه افتادند، پس سعد بن عباده را در «أذاخر» (بر وزن مساجد) دريافتند و نيز منذر (بر وزن محسن) بن عمرو را دريافتند و اين دو نفر از نقباء بودند.

اما منذر: قوم قريش را عاجز ساخت، و لكن: سعد را گرفتند و دو دستش را با تسمه اش كه بار را به آن مى بست به گردنش بستند، سپس او را وارد مكه كردند و به او مى زدند و موى سر او را گرفته بودند و مى كشيدند و سعد، موى بسيار داشت.

سعد مى گويد: بخدا قسم! من در دست آنها گرفتار بودم تا آنكه عده اى از قريش آمدند كه دستگير شده را ببينند، در ميان آنان مردى خوش سيما، و سفيدرو بود، با خود گفتم كه: اگر خيرى نزديكى از اين عده باشد، پس نزد اينست. سعد مى گويد: چون به نزديك من رسيد، دستش را بلند كرد و سيلى سختى بمن زد. با خود گفتم: بخدا قسم! ديگر در ميان آنها اهل خيرى نيست. همين طور كه مرا به زمين مى كشيدند، يكى از آنها دلش بر من سوخت و گفت: واى بر تو! آيا ميان تو و ميان يكى از قريش زنهار و عهدى نيست؟ گفتم: بازرگانان جبير بن مطعم (بر وزن حسين و محسن) بن عدى (بر وزن شريف) بن نوفل (بر وزن جعفر) بن عبد مناف را من پناه مى دادم و در بلاد خودم مانع مى شدم كه كسى به آنها ظلم كند و براى حارث بن حرب (بر وزن وقت) بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف نيز. گفت: واى بر تو! پس يكى از اين دو مرد را بلند آواز كن و بگو كه: روابط من با اين دو چيست؟ سعد مى گويد:

ص: 1083

بانگ برداشتم و اسم آن دو و رابطۀ خود را گفتم، و اين مرد رفت و هر دو نفر را در مسجد الحرام نزد كعبه يافت و گفت كه: مردى از خزرج را در أبطح مى زنند و او شما دو نفر را باسم آواز مى كند و مى گويد: كه بين او و بين شما زنهار و امان است - گفتند: كيست؟ در جواب گفت: سعد بن عباده. هر دو گفتند: راست مى گويد، به خدا قسم! كه بازرگانان ما را زنهار و امان مى دهد و در شهر خود مانع از ظلم مردم نسبت به آنهاست. پس جبير و حارث آمدند و سعد را از دست مردم خلاص كردند. و آن كس كه سيلى بسعد زده بود سهيل (بر وزن رجيل) بن عمرو است و آنكه بر سعد رقت و رحمت آورده بود ابو البخترى (بفتح باء و كسر راء و شد ياء) بن هشام (بر وزن كتاب) است (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 449 و 450 به ترجمه).

ابن اسحاق گفت كه: بيعت جنگ، آن هنگام شد كه خدا به پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذن جنگ داد، ولى در عقبۀ اولى بيعت برطبق بيعت با زنان بود و اذن جنگ داده نشده بود. پس چون خدا اذن جنگ داد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در عقبۀ اخيره بر جنگ با سرخ پوست و سياه پوست بيعت گرفت و براى پروردگارش جنگ را شرط كرد و در مقابل وفاء باين شرط، بهشت را مقرر فرمود (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 454 به ترجمه و خلاصه).

«پايان»

ص: 1084

رساله در بداء

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

الحمد للّه رب العالمين و الصلاة و السلام على محمّد سيد المرسلين و آله الطاهرين.

اما بعد: چون مسئله بداء از مطالب بسيار مهم علم كلام است(1) و در ضمن شرح احوال حضرت عبد المطلب صفحۀ 908 از آن اسم برده شده است لذا براى توضيح آن از كتاب «مقالات الحنفاء» تأليف محرر اين تفسير چنين نقل مى نمايد:

<بداء> مفسرين و علماء علم كلام بياناتى دربارۀ بداء و نسخ دارند و اهل سنت مسئله بداء را منكرند و يكى از انتقادات بر شيعه را مسئلۀ بداء مى دانند و علماى شيعه هم برطبق اخبار وارده در اعتقاد به بداء پا فشارى كرده اند در عين حالى كه مثبت و منكر هنوز تمام موضوع را نتوانسته اند تنقيح كنند و در هر حال لازمۀ بيانات طرفين اين است كه در قرآن مجيد ذكرى از بداء نشده باشد ولى بگفته فيلسوف معاصر حضرت آقاى سيد محمّد كاظم عصار، چون كتاب تدوينى (قرآن) در باب صفات حضرت واجب، امرى را فروگذار ننموده ازاين رو ما معتقديم كه قرآن هر دو موضوع را بنحو أحسن تقرير و تنقيح فرموده بدين بيان كه: كريمۀ: «مٰا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهٰا أَوْ مِثْلِهٰا...» راجع به نسخ آيات تكوينى است كه در اصطلاح ما به «بداء» موسوم است و شاهد اين دعوى آنست كه در ذيل همين آيه، جملۀ «أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» كه به منزلۀ تعليل براى وقوع نسخ است بيان شده و از صدر و ذيل آيه بخوبى ظاهر مى شود كه آيه

ص: 1085


1- باب البداء را در كتاب وافى ج 1 ص 112-114 طالبان مراجعه نمايند.

در مقام بيان تغيير آيات كتاب وجود است از ايجاد و احداث و اعدام و تقديم و تأخير حوادث از جمله: آيۀ يوم به آيۀ ليل منسوخ مى شود و بالعكس، و هريك از آيات فصول سال بفصل بعد تغيير مى يابد و همچنين اهلاك قومى و برانگيخته شدن ديگر اقوام، و بصورت زرع در آمدن بذر، و كسوت حيوانى پوشيدن نطفه، و ساير استحالات و قلب و انقلابات تماما از بابت نسخ در آيات وجوديه و تغيير در احكام كتاب تكوينى به شمار است كه در حقيقت نسخ و مسئله بداء و لوح محو و اثبات از يك منبع سرچشمه مى گيرند.

تبصره: كسانى كه اين آيه را راجع به تغيير احكام شرعيه دانسته اند توجه نكرده اند كه عموم قدرت مذكور در آيۀ شريفه تناسبى با تغيير احكام ندارد.

<تبديل احكام> اما تبديل احكام «كه ديگران اسم نسخ به آن گذارده اند و مورد موافقت و به عبارت ديگر مصطلح ما نيست» در كريمۀ: «وَ إِذٰا بَدَّلْنٰا آيَةً مَكٰانَ آيَةٍ...» بيان گشته زيرا در ذيلش عنوان: «وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا يُنَزِّلُ» وارد شده و بديهى است كه علم به تنزيل احكام با تبديل آن احكام كاملا مناسب مى باشد، و همچنين فقرۀ ديگر در ذيل آيۀ: «قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مُفْتَرٍ» كه افتراء با خبر و حكم تناسب دارد نه با ايجاد و اعدام كلمات وجودى و حقائق خارجى عالم كون.

تبصره: و اما چگونگى اينكه در تشريعيات، حكمى حكم ديگر را تبديل مى كند مانند تبديل قبله از بيت المقدس به كعبه و امثال آن، اينست كه نبى، أمد و انتهاى حكم را كه ابدى است يا نه، از لوح محفوظ «انوار قاهره و علم حق تعالى كه لا يتبدل و لا يتغير است» نگرفته و از لوح محو و اثبات «مرتبۀ نفس كليه» گرفته و افاضه نموده است ازاين رو باصطلاح ما تبديل و باصطلاح ديگران نسخ واقع مى گردد و الا در متن واقع حكم از اول ابدى نبوده كه بعد تبديل شده باشد بلكه از اول موقت بوده است.

<تذكر> محرر اين تفسير گويد: آيۀ شريفۀ: «يَمْحُوا اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ اَلْكِتٰابِ»

ص: 1086

ناظر به بداء است به تقريرى كه شد و معنى آن اينست: خدا هر نقشى از نقوش كائنات را كه بخواهد محو و برطرف مى سازد و هر نقشى را كه بخواهد اثبات مى نمايد و صورت همۀ نقشها نزد او است مثلا روى آب نقش مى زند و آدمى را بوجود مى آورد بعد هم به مرگ، آن نقش را محو مى نمايد يا نقش گل را روى آب مى زند بعد كه بوجود گلى آراسته شد پژمرده اش ساخته و محوش مى سازد و هكذا... و اصول همۀ نقوش نزد خدا است.

بنابراين تقرير: «كتب» بمعنى نقش است و «كتاب» بمعنى نقش و نگار است و «أم» يعنى مادر و مصدر و اصل و مبدأ و «أم الكتاب» بمعنى اصول نقشها است.

بنابراين از محو و اثبات اشياء به «لوح محو و اثبات» و از «أم الكتاب» به «لوح محفوظ» تعبير مى نمائيم و ممكن است اين آيۀ شريفه را ناظر به تبديل بدانيم و لوح محو و اثبات «مرتبۀ نفس كليه» و لوح محفوظ «انوار قاهره و عقول كليه و جواهر مجرده» باشد بتقريرى كه گذشت.

<اكمال> در برخى از احاديث بموضوع بداء بسيار اهميت داده و سرّش اينست كه: شخص معتقد به بداء خدا را عبادت و بندگى مى كند و دعاء مى خواند و صدقه مى دهد زيرا در هرآن خدا را مقدم و مؤخر و ماحى و مثبت مى داند و معتقد است كه بلاء مى فرستد و دفع بلاء مى كند، رحمت مى فرستد و دفع نقمت مى كند، و اما كسى كه خدا را خالق مى داند ولى دستگاه خلقت را خودكار و اتوماتيك مى داند و معتقد است كه خواه دعاء بكند يا نكند، صدقه بدهد يا ندهد؛ در حركت اين دستگاه و چرخها تأثيرى بوقوع نمى پيوندد ازاين رو بدعاء و صدقه، يا اعتقاد حقيقى و معنوى ندارد و بزبان مى گويد و يا از اصل عقيده ندارد و حال آنكه بيان اخراج حى از ميت و بالعكس و ايلاج ليل و نهار و غيرها در قرآن براى رفع و دفع توهم اتوماتيك بودن دستگاه خلقت است.

<استبصار> اما اگر اين شبهه در ذهن خلجان كند كه تغيير دعات و صدقه در مقدرات موجب اعتقاد و التزام بتالى فاسد ديگرى است كه جبر و غيره در كار باشد، مثلا اگر شخص

ص: 1087

مشرف بخطرى صدقه اى داد و بصورت ظاهر آن خطر بر طرف شد اين شبهه پيش آمد مى كند كه اگر در حقيقت قبل از دادن صدقه خطر قطعى بوده پس صدقه اثرى نخواهد داشت و اگر خطر قطعى نبوده صدقه لزومى نداشته و كارى انجام نگرفته و اگر خطر در صورت ندادن صدقه و با اين شرط، قطعى بوده ولى صدقه مؤثر در دفع بلاء شده، جبر لازم مى آيد باين معنى كه علم حق تعالى يا بوقوع و يا عدم وقوع خطر تعلق گرفته و اگر انجام شرط (يعنى صدقه و يا ترك آن) باختيار انسانى باشد، لازمۀ آن اين است كه گاهى فعل يا ترك، برخلاف ارادۀ خدا وجود پيدا كند زيرا دو نفر صاحب اختيار ممكن است يكى فعل را انتخاب كند و ديگرى ضد آن را در اين صورت جهل به خدا راه پيدا مى كند.

مادر جواب اين شبهه مى گوئيم: توبه - شفاعت - دعاء - صدقه - معالجه، وسائلند و اگر به كار برده شوند هريك بسهم خود مؤثرند و علم حق تعالى علت وقوع يا عدم وقوع نيست بلكه آنچه را در متن واقع عملى مى شود علم به آن تعلق مى گيرد و در مثال مفروض اگر صدقه داد و بالنتيجه خطر دفع شد خدا عالم بهمين جريان است و اگر صدقه نداد و خطر متوجه شد خدا عالم بهمين جريان است و نظير همين شبهه را به خيام نيشابورى نسبت مى دهند كه گفته:

من مى خورم و هركه چو من اهل بود *** مى خوردن من به نزد او سهل بود

مى خوردن من حق ز ازل مى دانست *** گر مى نخورم علم خدا جهل بود

و خواجه نصير الدين طوسى در جواب اين شبهه چنين فرموده:

علم ازلى علت عصيان بودن *** نزد عقلا ز غايت جهل بود

<نكته> يهود مسئله تبديل در احكام و بقول خودشان نسخ در احكام را انكار دارند و چنين نتيجه مى گيرند كه: خدا هر حكمى را بر موسى (ع) نازل كرده ابدى است و ديگر نسخ نخواهد شد ولى در محل خود بطلان آن ثابت شده است.

«پايان»

ص: 1088

تاريخ تربيت معلمات در مكتب اسلام

الحمد للّه رب العالمين و الصلاة على محمّد خاتم النبيين و آله المعصومين.

اما بعد: نظر به اين كه طلب علم بر هر مرد مسلمان و زن مسلمان واجب است و هر دو در تكليف شركت دارند لذا، براى تعليم علم، هم معلم لازم است و هم محل تعليم و هم تعليم علمى و هم تعليم عملى.

در آغاز اسلام براى تعليم قرآن و احكام اسلام به مردان در خانۀ أرقم واقع در مكه و در مواقف ديگر برنامه و محل خاص وجود داشته و ليكن براى زنان برنامه و محلّ خاص در كار نبوده است.

چون در صدر اسلام مدرسه اى كه براى تعليم زنان صلاحيت داشته باشد وجود نداشته است لذا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خود پيشقدم شده و اين وظيفۀ خطير را دربارۀ زنان عهده دار شده همچنان كه دربارۀ مردان عهده دار بوده است.

بدلائل عديده، مدرسۀ تعليماتى زنان جز بصورت زناشوئى آنهم از زنان سالخورده بصورت ديگر امكان نداشته است لذا بايد گفت: زنان در خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مدرسۀ تربيت معلّمات را گذرانيده اند نه دورۀ زناشوئى را (و بهانۀ زناشوئى وسيلۀ تأمين محرميت و جمع آورى زنان بطور دائم و منظم و طبق برنامه بوده است) شمارۀ زنان با استعدادى كه در دورۀ كوتاه عمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دورۀ اين مدرسه را ديده و گذرانيده اند و آداب وضوء، نماز، روزه، حج، شوهردارى، طهارت، وظائف ادوار قاعدگى و زايمان و استحاضه، نماز جماعت، نماز فرادى، تجهيز مردگان، غسل دادن مردۀ زن، كفن كردن مردۀ زن، به خاك سپردن مردۀ زن، اقامۀ سوگوارى، و هزاران وظائف و وسائل ديگر را ديده و شنيده و فراگرفته اند و معلمۀ زنان مسلمان

ص: 1089

عهد خود شده اند؛ بالغ به 11 نفرند كه نفر اول و پنجم در زمان حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رحلت كرده اند و نه نفر ديگر بعد از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از دنيا رفته اند:

1 - خديجۀ كبرى عليها السّلام: أمّ المؤمنين است كه شرح آن در ص 929 گذشت.

2 - عائشه: دختر ابو بكر صديق بن ابو قحافه (بضم قاف) عامر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم (بفتح تاء) بن مره (بضم ميم و شد راء مفتوح) است(1). پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وى را در مكه تزويج فرمود، هفت ساله بود و عروسى او در مدينه در 9 يا 10 سالگى اتفاق افتاد، پيامبر بجز عائشه بقيۀ زنانش بيوه بودند، مهرش چهارصد درهم بوده (سيرۀ ابن هشام ج 4 ص 644 به ترجمه و خلاصه).

مادر عائشه: أم رومان (بضم همزه و شد ميم و ضم راء واوى و بعد از آن ميم الفى) دختر عامر بن عويمر (بضم عين و فتح واو و سكون ياء و كسر ميم) بن عبد شمس بن عتاب (بر وزن صراف) بن أذينة (بضم همزه و فتح ذال) بن سبيع (بر وزن رجيل) بن دهمان (بر وزن غفران) بن حارث بن غنم (بر وزن وقت) بن مالك بن كنانه (بر وزن كنايه) است (كتاب نسب قريش ص 276).

دو سال بعد از وفات خديجه، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عائشه را تزويج فرمود، و وى هفت ساله بود، عروسى او در مدينه در نه سال و ده ماهگى انجام شد، عائشه بيست ساله بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رحلت فرمود. موضوع دشمنى عائشه با على عليه السّلام و به پاكردن جنگ جمل لكۀ سياهى است در زندگانى عائشه و تاريخ اين جنگ مفصل است و در كتب مفصله همچون شرح ابن أبى الحديد بر نهج البلاغه و غيره بايد ديد (سفينة البحار به ترجمه و خلاصه).

عائشه در سال پنجاه و هفتم هجرى در سن شصت وچهارسالگى وفات يافت و در بقيع در عهد سلطنت معاويه مدفون گرديد(2).

ص: 1090


1- نسب پيامبر (ص) و عائشه در «مره» پيوسته مى شود (كتاب نسب قريش ص 275).
2- عائشه شب سه شنبه هفدهم شهر رمضان در سال پنجاه و هشتم هجرى و بروايتى در سال پنجاه و هفتم هجرى در مدينه وفات كرد و اين وقت شصت وشش ساله بود، هم در آن شب او را برداشتند و ابو هريره بر وى نماز گذاشت و در بقيع به خاك سپردند (ناسخ التواريخ ج 3 ص 614).

3 - سوده: (بفتح سين و سكون واو) است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس از وفات خديجه او را در مكه تزويج فرمود.

سوده دختر زمعة (بر وزن صدقه و صرفه) بن قيس (بر وزن وقت) بن عبد شمس بن عبد ود (بضم واو و شد دال) بن نضر بن مالك بن حسل (بر وزن فكر) بن عامر بن لؤى (بر وزن حسين) است(1) مهر سوده چهارصد درهم بوده.

شوهر پيشين او: سكران بن عمرو بن عبد شمس مزبور است (سيرۀ ابن هشام ج 4 ص 644). سكران در حبشه در حال هجرت وفات كرد (كتاب نسب قريش ص 419).

عقيقى، در رسالۀ همسران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ص 19 سليط بن عمرو را شوهر پيشين سوده گفته و اين غلط است و بقولى سليط و يا ابو حاطب، سوده را بازدواج پيامبر در آورده كه ابن هشام در سيره آن را رد كرده است.

سوده در اواخر حكومت عمر بن خطاب و بقول واقدى در زمان حكومت معاويه جهان را وداع گفت (ناسخ التواريخ ج 3 ص 612).

4 - حفصه: دختر عمر بن خطاب است، مهر او چهارصد درهم بوده، شوهر پيشين او خنيس (بر وزن رجيل) بن حذافۀ (بر وزن عصاره) سهمى است (سيرۀ ابن هشام ج 4 ص 645 به ترجمه و خلاصه).

خنيس از مسلمانان مهاجرين به سرزمين حبشه است، در مكه وفات كرد(2)چون حفصه بيوه شد عمر او را به ابو بكر پيشنهاد كرد، ابو بكر جواب نداد، عمر در خشم شد سپس او را بر عثمان (آن هنگام كه رقيه دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زن عثمان

ص: 1091


1- نسب او در لؤى با پيامبر پيوسته مى شود.
2- خنيس حاضر جنگ بدر شد و بعد از وقعۀ بدر و بروايتى بعد از جنگ أحد وفات يافت (ناسخ التواريخ ج 3 ص 614 و 615).

رحلت كرده بود) پيشنهاد داد. عثمان گفت: اكنون تصميم به زن گرفتن ندارم.

عمر شكايت عثمان را بعرض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسانيد. حضرت فرمود: حفصه را كسى تزويج مى كند كه به از عثمان است و عثمان كسى را تزويج مى كند كه به از حفصه است. پس حضرت حفصه را خواستگارى فرمود و تزويج كرد و ام كلثوم دختر خود را به عثمان تزويج فرمود.

ابو بكر با عمر ملاقات كرد و گفت: از من دلتنگ نباشى زيرا حضرت، صحبت حفصه را با من در ميان گذارده بود و من سرّ حضرت را نخواستم فاش كنم و اگر حضرت رد مى فرمود من حفصه را تزويج مى كردم. عمر بن خطاب حفصه را وصى خود ساخت و حفصه، عبد اللّه بن عمر را بهمان گونه كه عمر وصى كرده بود وصى ساخت و توليت موقوفه اى را كه حفصه در «غابه» وقف كرده بود با عبد اللّه گذارد (كتاب نسب قريش ص 351 و 352 به ترجمه).

عمر بخاطر رفتار خشن حفصه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و سوءاستفاده از اخلاق حميدۀ آن حضرت، حفصه را تنبيه كرد (تفصيل در سفينة البحار).

وقتى پيامبر حفصه را طلاق گفت عمر خاك بر سر پراكند كه ديگر از بهر من چه مكانت مى ماند؟ و چندان الحاح كرد كه پيامبر رجوع فرمود.

ولادت حفصه پنج سال قبل از بعثت بوده و در سال چهل و يك هجرى و بروايتى چهل و پنج و نيز چهل و هفت از جهان رفت و مروان بن الحكم كه قبل از معاويه حاكم مدينه بود بر او نماز گذاشت و در بقيع مدفون ساخت و او شصت ساله بود (ناسخ التواريخ ج 3 ص 615 اقتباسا).

5 - زينب: دختر خزيمۀ(1) هلاليه است. زينب قبل از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وفات كرد. كنيۀ زينب «أم المساكين» بوده زيرا بسيار به مساكين اطعام مى كرده و صدقه مى داده و دلسوزى مى نموده است (سفينة البحار ج 1 ص 558 به ترجمه).

زينب دختر خزيمة بن الحارث بن عبد اللّه بن عمرو بن عبد مناف بن هلال بن

ص: 1092


1- خزيمه بضم خاء و فتح زاى است.

عامر بن صعصعه است و مهر او چهارصد درهم بوده.

شوهر پيشين او عبيدة بن حارث بن مطلب بن عبد مناف و شوهر اسبق او جهم (بر وزن وقت) بن عمرو بن حارث (پسر عموى زينب) بوده (سيرۀ ابن هشام ج 4 ص 647 به ترجمه).

در كتاب ناسخ التواريخ (ج 3 ص 615) شوهران زينب بنت خزيمه را به اين گونه نقل كرده:

1 - طفيل بن الحارث بن المطلب كه او را طلاق گفت.

2 - برادرش عبيدة بن الحارث مزبور كه عبيده در جنگ بدر شهيد شد.

3 - بروايتى عبد اللّه بن جحش أسدى زينب را عقد بست و او نيز در جنگ أحد شهيد شد.

4 - پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ماه رمضان سال سيم هجرى او را نكاح فرمود و پس از هشت ماه در ربيع الآخر سال چهارم هجرى زينب وداع جهان گفت و بروايتى سه ماه در سراى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود و او را «أم المساكين» مى ناميدند «لرحمتها بهم و شفقتها عليهم و احسانها اليهم و كثرة اطعامها لهم».

6 - أم سلمه (بفتح سين و لام و ميم هر سه): است أم سلمه زن أبى سلمة (بفتحات) بن عبد الأسد بوده و فرزندانش: سلمه (بفتحات سين و لام و ميم) و عمرو زينب مى باشند.

مادر أم سلمه: عاتكه دختر عامر بن ربيعة بن مالك بن جذيمة (بر وزن شريفه) بن علقمه است. و علقمه يكى از بنى فراس بن غنم (بر وزن وقت) بن مالك بن كنانه است (كتاب نسب قريش ص 316 به ترجمه).

پدر أم سلمه: أبو أمية(1) بن مغيرۀ مخزوميه است. أم سلمه كنيه است و اسمش هند است. أبى سلمه كنيه است و اسمش عبد اللّه است، فرزندانش: سلمه و عمر و زينب و رقيه اند(2). مهر أم سلمه، فراشى است كه داخل آن ليف خرما بوده و يك قدح (ظرف آب) و يك كاسۀ بزرگ و يك آسيا دستى (سيرۀ ابن هشام ج 4 ص 644 و 645 به ترجمه).

ص: 1093


1- أميه بضم همزه و فتح ميم و شد ياء است.
2- «دره» بجاى «رقيه» (ناسخ التواريخ ج 3 ص 615).

أم سلمه دختر أميه(1) و مادر أم سلمه عاتكه دختر عبد المطلب(2) است و زن أبى سلمه عبد اللّه بن عبد الأسود(3) بوده، و فرزندانش: سلمه و عمر و زينب اند، پس از وفات شوهرش، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را تزويج فرمود، گفته شده: اول كس از زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زينب وفات كرد و آخر كس از زنان، أم سلمه در زمان حكومت يزيد بن معاويه به سال 63 رحلت كرد. وحى بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اطاق أم سلمه نازل مى شد.

و نيز آيۀ تطهير در اطاق أم سلمه نازل شده است.

أم سلمه به حسن بصرى گفت كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: يا على! هر بنده كه خدا را ملاقات كند و منكر ولايت تو باشد همچون پرستندۀ بت، خدا را ملاقات كند.

و نيز روايت كرده كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: على با قرآن و قرآن با على است از يكديگر جدا نمى شوند تا سر حوض كوثر بر من وارد شوند. على عليه السّلام چون عازم كوفه شد نوشته ها و وصيت نامۀ خود را به أم سلمه سپرد و چون امام حسن عليه السّلام به مدينه برگشت، أم سلمه آنها را به امام حسن تحويل داد. و امام حسين چون عازم سفر عراق شد نوشته ها و وصيت نامۀ خود را به أم سلمه سپرد و فرمود: وقتى بزرگترين فرزندانم آمد آنها را به او بده، چون امام كشته شد، حضرت سجاد برگشت و آنها را كه نزد أم سلمه بود تحويل گرفت (سفينة البحار به ترجمه و خلاصه).

أم سلمه با شوهر خود أبو سلمه به حبشه هجرت كردند و بعد از مراجعت از حبشه، به مكه رفتند و بعدا هجرت به مدينه نمودند، أبو سلمه در جنگ أحد زخم برداشت و پس از بهبودى به سريه اى مأمور شد و در مراجعت زخمش عود كرد و در گذشت. أم سلمه در سال پنجاه و نه يا شصت و يك هجرى وفات كرد و أبو هريره بر او نماز گذارد و در بقيع مدفون شد مدت زندگانيش هشتاد و چهار سال بود (ناسخ التواريخ ج 3 ص 615 و 616 به خلاصه).

7 - زينب: است، پدر زينب جحش (بر وزن وقت)(4) بن رئاب(5) (بر وزن كتاب)

ص: 1094


1- اشتباه است.
2- اشتباه است.
3- اشتباه است.
4- «جهش» با هاء هوز كه در المنجد ج 2 نوشته، غلط است. ب.
5- در المنجد جهش را دختر رئاب نوشته و اين نيز غلط است. ب.

است و مادر زينب، أميمه (بضم همزه و فتح ميم) دختر عبد المطلب است. و چون پيامبر پسر عبد اللّه بن عبد المطلب است، بنابراين أميمه عمۀ پيامبر است و زينب دخترعمۀ آن حضرت است.

<فرزندان أميمه و جحش:> 1 - عبد اللّه المجدّع فى اللّه (كه در روز جنگ أحد كشته شد و مشركين او را مثله كردند).

2 - أبو أحمد شاعر كه كور بود و نامش عبد اللّه است (به مدينه مهاجرت كرد).

3 - عبيد اللّه كه در سرزمين حبشه نصرانى شد.

4 - زينب كه زن زيد بن حارثه شد (زيد او را طلاق داد و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را تزويج فرمود).

5 - حبيبه كه زن عبد الرحمن بن عوف شد.

6 - حمنه (بر وزن صرفه) كه زن مصعب بن عمير شد بعد كه مصعب در جنگ أحد شهيد گرديد، زن طلحه شد.

زينب زن زيد بن حارثه بود، زيد از او جدا شد، پس از آن خدا او را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تزويج فرمود. [آيۀ «فَلَمّٰا قَضىٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاكَهٰا» (از سورۀ احزاب) دراين باره نازل شده] زينب بر زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله افتخار مى كرد و مى گفت: شماها را خويشانتان براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تزويج كردند و مرا خدا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تزويج فرمود (كتاب نسب قريش ص 19 به ترجمه).

صداق زينب چهارصد درهم بوده (سيرۀ ابن هشام ج 4 ص 644).

ازدواج پيامبر با زينب در سال پنجم هجرى بوده و زينب در زمان خلافت عمر درگذشت و او اول زنى است از زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه پس از پيامبر وفات يافت، و اسماء بنت عميس، «نعش» (سرير ميت)، بهمان وضعى كه در سرزمين حبشه ديده بود براى او درست كرد (سفينة البحار ج 1 ص 558 به ترجمه).

زينب در زمان حكومت عمر در سال بيستم يا بيست ويكم هجرى در

ص: 1095

پنجاه وسه سالگى وفات كرد و عمر بر او نماز گذارد و در بقيع به خاك سپرده شد (به خلاصه از ناسخ - التواريخ ج 3 ص 619).

محرر اين تفسير گويد: زينب كه نوۀ حضرت عبد المطلب پادشاه حجاز بود از اينكه به همسرى غلامى همچون زيد بايد در بيايد استنكاف داشت و ليكن چون امر الهى به او ابلاغ شد، زينب باين عمل حاضر شد و انجام گرديد، در نتيجه اسلام عملا فاصلۀ ما بين اشراف و غلامان را كه از قوانين متحجر عهد جاهليت بود با اين ازدواج درهم شكست و ليكن چون زندگانى اين زن و شوهر به واسطۀ عدم تجانس، قرين كامرانى و خشنودى نبود كار ترافع آنها به نزد پيامبر كشيد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به زيد دربارۀ نگاهدارى زينب توصيه فرمود و ليكن چون روابط آنها غير قابل تحمل شد منجر به طلاق گرديد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زينب را پس از انقضاء عده اش تزويج فرمود و با اين ازدواج عملا قانون تساوى فرزند خوانده را با فرزند حقيقى كه يكى ديگر از قوانين متحجر عهد جاهليت بود؛ در هم شكست.

8 - جويريه (بضم جيم و فتح واو): است و وى دختر حارث بن أبى ضرار خزاعيه (بضم خاء) جزء اسراء بنى المصطلق (بر وزن مجتهد) (جلد هفتم ص 20 و 21) بوده و بالاخره پدرش او را بازخريده و بعدا بازدواج پيامبر (ص) در آمده(1) و مهر او چهارصد درهم بوده است.

شوهر پيشين جويريه، عبد اللّه پسر عموى جويريه بوده (به خلاصه از سيرۀ ابن هشام ج 4 ص 646).

جويريه: در سال پنجاه، و بروايتى پنجاه و شش هجرى در مدينه در سن شصت وپنج سالگى وفات يافت و مروان بن حكم كه از جانب معاويه حكومت داشت بر او نماز گذارد (ناسخ التواريخ ج 3 ص 620).

9 - أم حبيبه: دختر أبو سفيان است (همان أبو سفيان كه جنگها با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كرده) وى با شوهرش عبيد(2) اللّه بن جحش أسدى جزء مسلمانان مهاجرين به سرزمين

ص: 1096


1- در شهر شعبان سال پنجم هجرى و بروايتى سال ششم (ناسخ التواريخ ج 3 ص 619).
2- عبيد بر وزن رجيل است.

حبشه است، عبيد اللّه، نصرانى شد و أم حبيبه بر اسلام باقى ماند، عبيد اللّه به شراب نوشيدن پرداخت تا مرد، آنگاه نجاشى پادشاه حبشه به نزد أم حبيبه فرستاد كه نامه اى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيده كه تو را به آن حضرت تزويج كنم، كسى را و كيل كن كه مراسم انجام شود، أم حبيبه به نزد خالد بن سعيد بن العاص فرستاد و او را و كيل خود كرد، نجاشى، جعفر بن أبي طالب و مسلمانان مهاجرين را حاضر كرد و خطبه را خود جارى كرد (خطبۀ نجاشى اين است: «الحمد للّه الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار، اشهد أن لا اله الا اللّه و أن محمّدا عبده و رسوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أنه الذى بشر به عيسى بن مريم أما بعد:

فان رسول اللّه كتب الى أن أزوجه أم حبيبة بنت أبى سفيان فأجبت الى ما دعا اليه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قد أصدقتها أربعمائة دينار»). پس از آن، نجاشى صداق را كه چهارصد دينار بود و خود داده بود در مجلس ريخت، پس خالد بن سعيد، و كيل أم حبيبه چنين جواب داد:

«الحمد للّه، أحمده و أستعينه و أستغفره و أشهد أن لا اله الا اللّه، و أن محمّدا عبده و رسوله أرسله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون أما بعد: فقد أجبت الى ما دعا اليه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و زوجته أم حبيبة بنت أبى سفيان فبارك اللّه لرسول - اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم».

پس خالد دينارها را تحويل گرفت. حضار خواستند برخيزند، نجاشى فرمود: بنشينيد زيرا سنت پيامبران اينست كه: چون تزويج مى كنند، بايستى وليمۀ تزويج هم صرف بشود، پس پادشاه طعام خواست و چون حاضر شد تناول كردند و آنگاه متفرق شدند.

أم حبيبه وقتى وارد مدينه شد سى سال و اندى داشت.

أبو سفيان بر أم حبيبه وارد شد و خواست روى فراش بنشيند، أم حبيبه آن را جمع كرد. أبو سفيان گفت: دختر كم از فراش مضايقه كردى؟! أم حبيبه گفت: بلى اين فراش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، حق تو نيست كه برآن بنشينى و حال آنكه تو مشرك و پليدى. (ابن أبى الحديد نوشته كه: أم حبيبه با على عليه السّلام دشمن بود همانند برادرش معاويه) (سفينة البحار ج 1 ص 206 و 207 به ترجمه).

ص: 1097

أم حبيبه: كنيه است و اسمش «رمله» است(1) (سيرۀ ابن هشام ج 4 ص 645).

أم حبيبه از عبيد اللّه دخترى آورد بنام «حبيبه» و ازاين رو به «أم حبيبه» مكنى شد، وى در سال چهل و دوم و بروايتى چهل و چهارم هجرى وفات كرد و مروان بن حكم كه حكومت مدينه را داشت بر او نماز گذاشت. و به روايت ضعيفى وفات او در شام بوده (ناسخ التواريخ ج 3 ص 620 به خلاصه).

10 - صفيه: دختر حيى (بر وزن رجيل) بن أخطب است. وى در جنگ خيبر اسير شد، پس از آنكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را تزويج فرمود، از آرد بوداده و خرما وليمه داد و گوشت و پيه در كار نبود. شوهر پيشين صفيه: كنانة (بر وزن كنايه) بن ربيع بن أبى الحقيق (بر وزن رجيل) بوده (سيرۀ ابن هشام ج 4 ص 646 به ترجمه).

صفيه از بنى اسرائيل است، از سبط لاوى بن يعقوب، وى زن سلام بن مشكم يهودى بوده بعد از آن، زن كنانه شده، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شوهر سوم اوست، وى از بزرگان يهود قريظه(2) بوده و از زنان عاقله به شمار است (سفينة البحار به ترجمه و خلاصه).

صفيه: در سال سى و ششم هجرى و بروايتى در زمان حكومت عمر از جهان رفت و عمر بر او نماز گذاشت (ناسخ التواريخ ج 3 ص 622 به خلاصه).

صفيه هم در بقيع مدفون شده است.

11 - ميمونه (بر وزن منصوره): است و وى دختر حارث بن حزن (بر وزن وقت) بن بحير (بر وزن شريف) بن هزم (بضم هاء و فتح زاى) بن رويبه (بضم راء و فتح واو) بن عبد اللّه بن هلال بن عامر بن صعصعه است. عباس بن عبد المطلب وى را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تزويج كرد و چهارصد درهم مهر او را هم داد. شوهر پيشين وى أبى رهم (بر وزن قفل) بن عبد العزى بن أبى قيس بن عبد ودّ بن نصر بن مالك بن حسل (بر وزن فكر) بن عامر بن لؤى (بر وزن حسين) بوده و اين آخرين زن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده

ص: 1098


1- بروايتى هند است (ناسخ التواريخ ج 3 ص 620).
2- از بنى اسرائيل از سبط هارون بن عمران (ع) از قبيلۀ بنى النضير است (ناسخ التواريخ ج 3 ص 621).

است. در سيرۀ ابن هشام پس از بيانات مزبور مى نويسد: [و يقال: انها التى وهبت نفسها للنبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و ذلك أن خطبة (بكسر الخاء) النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انتهت اليها و هى على بعيرها، فقالت: البعير و ما عليه للّه و لرسوله فأنزل اللّه تبارك و تعالى: «و امرأة مؤمنة ان وهبت نفسها للنبى». و يقال: ان التى وهبت نفسها للنبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زينب بنت جحش، و يقال أم شريك، غزية بنت جابر بن وهب من بنى منقذ بن عمرو بن معيص(1) بن عامر بن لؤى. و يقال: بل هى امرأة من بنى سامة بن لؤى، فأرجأها (أى أخر امرها) رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم(2)].

ميمونه در جاهليت زن مسعود بن عمرو ثقفى بود و پس از وفات او شوهر دوم كرد كه أبو رهم يا ديگرى است و چون او نيز وفات كرد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سال هفتم هجرى هنگام مراجعت از عمرۀ قضاء او را تزويج فرمود و در سرزمين سرف(3) كه در نواحى مكه است با او زفاف كرد و چنان اتفاق افتاد كه بعد از چهل و چهار سال در همان منزل وداع جهان گفت و در محلّ قبۀ زفاف(4) مدفون شد. وفات ميمونه در سال پنجاه و يك و بقول استوارتر در شصت و يك يا شصت و سه و بروايتى شصت و شش هجرى بوده و بنا بر نقل اخير، آخر زنى كه از آن حضرت وفات يافت ميمونه بوده نه أم سلمه و گويند: ابن عباس بر او نماز گذاشت.

ميمونه: خواهر أم الفضل است (أم الفضل زن عباس عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است). در سال هفتم هجرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را تزويج فرمود در بازگشت از عمرة القضاء مكه در سرزمين سرف كه در ده ميلى مكه است. و وى در سال سى و ششم هجرى وفات يافت (سفينة البحار به ترجمه و خلاصه).

ص: 1099


1- معيص بر وزن شريف.
2- گروهى گويند مهر ميمونه چهارصد درهم بوده (ناسخ التواريخ ج 3 ص 622).
3- سرف (بفتح سين و كسر راء) جايگاهى است نزديك تنعيم (اقتباس از شرح قاموس).
4- زفاف بكسر زاى است.

تذكر: اسم زينب بنت جحش و نيز اسم جويريه و نيز اسم ميمونه قبلا «بره» (بفتح باء و شد راء مفتوح يعنى نيكوكار) بوده و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اسم آنها را تغيير داده است زيرا «بره» اشعار به تزكيۀ نفس دارد و چون تزكيۀ نفس مكروه است ازاين جهت اسمهاى آنان تغيير داده شده است (اقتباس از ناسخ التواريخ ج 3 ص 616 و 619 و 622).

<تعداد أحاديث مرويه از بانوان پيامبر (ص)> زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنان تربيت شدند كه همگى بجاى سبك و سنگين كردن مدهاى زنان معاصر خود و خريد وسائل آرايش بازار مدينه، راوى أحاديث و معلمۀ زنان مسلمانان شدند و براى نمونه مى نويسم:

1 - خديجه: در صحيح بخارى و صحيح مسلم حديثى نقل شده كه مفاد آن اين است كه: جبرئيل به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و گفت: اين خديجه است كه مى آيد و ظرفى پرطعام مى آورد، او را از پروردگار او و از من سلام برسان و بشارت بده به خانه اى در بهشت كه از يك دانه لؤلؤ مجوف است و در آن خانه خصومتى و رنجى نيست.

چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين سلام را به خديجه رسانيد خديجه گفت: البته خدا، سلام است و سلام از او است و بر جبرئيل سلام باد و بر تو اى فرستادۀ خدا سلام و رحمت خدا و بركات او باد و بر هركس كه سلام را شنيد بجز شيطان (ه).

اين از كمال فهم خديجه بود كه نگفت: «و على اللّه السلام» يعنى سلام بر خدا باد، چنانكه بعضى از صحابه (ندانستند و) در تشهد گفتند: «السلام على اللّه»، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نهى كرد و فرمود: خداوند سلام است، بگوييد: «التحيات للّه و الصلاة الطيبات».

2 - سوده: علماى عامه يك حديث در صحيح بخارى و چهار حديث در سنن اربعه از او روايت كرده اند.

3 - عائشه: علماى عامه گويند: ربع احكام شرعيه از عائشه به ما رسيده و مرويات او را دو هزار و دويست و ده حديث نوشته اند و از اين جمله متفق عليه نزد ايشان صد و -

ص: 1100

هفتاد و چهار حديث است: پنجاه و چهار در فرد بخارى و شصت و هشت در فرد مسلم و بقيه در كتب ديگر است.

4 - حفصه: علماى عامه شصت حديث از او آورده اند: در فرد مسلم شش حديث و در ديگر كتب پنجاه و چهار حديث است.

5 - زينب بنت الحارث: در انفاقات و احسانات به بينوايان سر مشق زنان بوده.

6 - أم سلمه: علماى عامه سيصد و هفتاد و هشت حديث از او آورده اند، از آن جمله متفق عليه: سيزده حديث در فرد بخارى و سه حديث در فرد مسلم و ده حديث در كتب ديگر است.

7 - زينب بنت جحش: كه خود وجود او، شاخص دو حكم عملى از قوانين اسلام شد: يكى شكستن سدّ آزاد و بنده و ديگر پسر خواندگى بشرحى كه گذشت.

علماى عامه يازده حديث از او روايت كرده اند، من جمله: دو حديث متفق عليه است.

8 - جويريه: علماى عامه هفت حديث از او آورده اند: در فرد بخارى دو و در فرد مسلم دو، و سه تاى آن در كتب ديگر است.

9 - أم حبيبه: در كتب عامه شصت و پنج حديث از او آورده اند من جمله: دو حديث در فرد مسلم و يكى در فرد بخارى است.

10 - صفيه: اهل سنت و جماعت از او ده حديث آورده اند: يك حديث متفق عليه است و بقيه در كتب ديگر است.

11 - ميمونه: از مرويات او در كتب عامه هفتاد و شش حديث است من جمله:

هفت حديث متفق عليه، در فرد بخارى دو، و در فرد مسلم پنج، و بقيه در كتب ديگر است (ناسخ التواريخ ج 3 ص 610-623).

<تذكرات:> زينب: دختر أم سلمه، ربيبۀ(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود كه در دامان أم سلمه در همين مدرسه تربيت شد. در كتاب استيعاب مى نويسد: وى از دانشمندترين زنان عصر خويش بود،

ص: 1101


1- ربيبه (بر وزن شريفه) يعنى دختر زن.

همين زينب مى گويد: من بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شدم، حضرت خود را مى شست، آنگاه آب به صورتم پاشيد، از اثر دست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آب جوانى تا روزگار عجوزى (پيرى) در رخساره ام نمايان بود (هامش سفينة البحار ج 1 ص 642).

2 - در هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اصحاب در ميدان جنگ بودند يك نفر يهودى فرصت پيدا كرده بود كه به خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه زنان در آنجا به سرمى بردند، دست برد بزند، صفيه عمۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با شمشير گردن او را زد و به حسان بن ثابت (شاعر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: زرۀ او را از تن بدر بياور. باز حسان مى ترسيد (سفينة البحار ج 2 ص 36).

<خلاصۀ كلام> جهت تعدد زوجات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تأسيس مدرسه اى بود كه ايجاب مى كرد كه:

محصلات آن، زنان محرم باشند و خود را موظف به تعليمات علمى و علمى بدانند بشرحى كه نگاشتيم، و مقصود از تعدد زوجات بهره بردارى از زناشوئى نبوده بدلائل ذيل:

1 - سالمند بودن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در هنگام اختيار زنان متعدد.

2 - سالمند بودن اغلب زنان.

3 - بيوه بودن زنان بجز يك نفر. و حتى زن سه شوهر ديده در ميان آنان بوده (بااينكه وسائل ازدواج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با بهترين دوشيزگان فراهم بوده)(1).

4 - زنان هم اين نكته را دريافته بودند كه قصد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از تعدد زوجات دادن تعليمات است در چهار چوب زناشوئى، و زناشوئى مراد نيست زيرا پس از درخواست زنان از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم البسۀ تجملى را (به علت گشايشى كه در زندگانى مسلمانان فراهم شده بود) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به آنها اولتيماتوم(2) فرمود كه: هركدام

ص: 1102


1- از جمله زينب دخترعمۀ حضرت است كه دوشيزه و واجد مزايا بوده و حضرت او را بازدواج زيد بن حارثه، آزادكردۀ خود در آورده و پس از آنكه زيد زينب را طلاق داده حضرت زينب را تزويج فرموده.
2- - Ultimatum آخرين شرط، تصميم قطعى. در سياست بمعنى آخرين پيشنهاد كه قبول نكردن آن موجب قطع روابط دو دولت بشود (فرهنگ نو عميد).

از زنانش اهل كيف و عشرت و تجمل و تعيش و بالاخره طالب دنياست طلاق بگيرد و برود شوهرى اختيار كند كه اين گونه وسائل را براى او فراهم سازد، زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اهل تهيۀ اين گونه وسائل نيست؛ و هركدام از زنان از كيف و عشرت و تجمل و تعيش و هوى و هوس دنيوى صرف نظر مى نمايد بايد ساده ترين معاش و لباس را كما فى السابق (يعنى عهد سختى زندگانى مسلمانان) ادامه دهد و پس از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هم، شوهر اختيار نكند (چون أم المؤمنين محسوب مى شود) و زنان، متفقا در جواب اولتيماتوم، قسمت اخير را باختيار خود انتخاب كردند (رجوع به قرآن كريم سورۀ مباركۀ احزاب).

<تذكرات:> 1 - پذيرفتن زنان، اداء نماز پنج وقت را در شبانه روز و يك ماه روزه را در سال در هواء گرم عربستان و... از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شوهر خود، خود يكى از بزرگترين معجزات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، آنهم زنانى كه از نژادهاى مختلف و داراى سالهاى مختلف بودند و علاوه زندگانى هاى متنوعى را در عهد شوهران سابق خود و يا در عشيره و قبيلۀ خود ديده بودند؛ در صورتى كه در عالم هيچ شوهرى نتوانسته است قوانينى تازه بياورد و زن خود را تابع و عامل و مؤمن و مذعن به آن قوانين كند.

2 - زنان مختلف النسب و الاخلاق و السنين با پذيرفتن قوانين اسلام و با سختى زندگانى، همگى آنها از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نهايت رضايت و خشنودى را داشتند؛ در صورتى كه مردان سياس عالم بدون هيچ گونه تحميلى بر زن خود و با تهيۀ تمام وسائل تعيش و تجمل، از اداره كردن يك زن عاجزند و نگاهدارى زن، بارى است كه بر دوش آنان سنگينى مى كند و با وجود اين، اغلب زنان از شوهران خود ناراضى هستند. مثلا ناپلئون بناپارت با آن كاخها و جواهرات و خدمه و اغذيه و وسايل موسيقى و رقص و... از ادارۀ يك زن عاجز و درمانده شد و زن خود «ژزفين» را طلاق داد (تاريخ زندگانى او را بايد خواند) مارى لويز زن دوم او هم پس از مردن ناپلئون، اسم ناپلئون را در قبر كامرانى به خاك سپرد و زن كنت دونى برك گرديد.

3 - محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با نداشتن يك رأى موافق از مردم مكه دنيائى را زير ظل و سايۀ

ص: 1103

عنايت خود گرفت و در 65(1) جنگ و سريّه و يا بعث پيروز شد و ليكن ناپلئون كه با داشتن هفت ميليون رأى به امپراطورى رسيد با آن همه قشون و تجهيزات و داشتن ملت كارآزمودۀ فرانسه عاقبت در جزيرۀ سنت هلن (Sainte-Helene) زندانى شد تا مرد.

محرر اين تفسير گويد: جهت اينكه اسم ناپلئون را بردم براى اين است كه وى به خلاصه گفته است كه: اگر محمّد چند زن نداشت او را به پيغمبرى قبول مى كردم (البته اين بيان ناپلئون هم از ناكاميهائى است كه در امر زناشوئى ديده است و ليكن جا داشت كه ناپلئون در برابر چنين نيروئى يعنى نيروى پيامبرى كه از منبع لا يزال سرچشمه گرفته است، سر تعظيم فرود بياورد و اگر چنين كرده بود، شايد به سرنوشت شؤم جزيره گرفتار نمى گرديد).

بالجمله، محرر اين تفسير گويد: براى تعدد زوجات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دشمنان، همان دشمنان كه در برابر زن خود زبون اند روى جهل و يا اغراض، و دوستان در اثر عدم اطلاع از حقيقت امر بياناتى كرده اند كه دستۀ اول بكلى و دستۀ دوم اغلب از منطق صواب به دور افتاده اند و ليكن به طورى كه ذكر كرديم تعدد زوجات يعنى داشتن چند زن محرم و غير اجنبى براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امرى بس واجب بوده كه اگر انجام نمى گرفت كار تبليغ آن حضرت ناتمام مى ماند و متجاوز از نصف جمعيت بشر (يعنى زنان كه گردانندگان چرخ اجتماع اند) به حقيقت اسلام پى نمى بردند و در مرحلۀ عمل، جاهل به قوانين اسلام بودند.

<ايضاحات> الف: ژزفين ها مصداق اين گفتۀ فلاسفۀ غرب اند كه: زن از موش مى ترسد و موش از گربه و گربه از سگ و سگ از مرد و مرد از زن و ليكن اثر تعليمات مدرسۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در روح زنان مسلمان مشاهده كنيد كه عائشه (صرف نظر از كيفيت عمل) قائد جنگ جمل شد آنهم در برابر حضرت اميرالمؤمنين بالخصوص لشگركشى از مدينه به بصره بالاخص در آن عصر كه جنگها دشواريهاى بسيار داشت.

ص: 1104


1- ... - 27 غزوه و 28 سريه يا بعث (سيرۀ ابن هشام ج 4 ص 608 و 609).

ب: ناپوليون (NaPoleon) : اسم امبراطرة الافرنسيين: ناپوليون 1 (1769 - 1821). ولد فى اجاكسيو من أشهر قواد الحروب. من أهم حملاته: ايطاليا (1794)؛ و مصر (1798-1799) حيث أسس البعثات العلمية فى الشرق و استجلب من القاتيكان المطبعة الرسمية المعروفة بمطبعة بولاق؛ و فلسطين (1798) فأخفق أمام اسوارعكا؛ و روسيا (1812) حيث اضطر الى الرجوع عنها مكسورا. توّج امبراطورا (1804).

انكسر فى واترلو (1815) و نفى الى جزيرة سانت هيلين و فيها توفى.

(و) ناپوليون 2 - ابن ناپوليون 1. دوق(1) رايشتاد ملك روما. لم يملك. نقل رفاته الى باريس (1940).

(و) ناپوليون 3 (1808-1873) ولد فى باريس و توفى فى شيلهرست (انكلترا).

امبراطور الافرنسيين خلع عن العرش بعد فشله فى الحرب ضد المانيا (1870) (المنجد ج 2).

ناپلئون بناپارت امپراطور فرانسه متولد آژاكسيو دومين فرزند شارل بناپارت كه در سال 1804 با 7 ميليون رأى به امپراطورى فرانسه رسيد و در سال 1815 در واترلو شكست خورد و تا آخر عمر در سينت هلن(2) زندانى بود. ناپلئون در سال 1809 از زوجۀ اول خود ژزفين جدا شد، در 1810 با مارى لويز دختر فرانسوى دوم امپراطور اطريش ازدواج نمود. فرزند او ناپلئون دوم نامزد پادشاه روم شد، اين زن پس از مرگ ناپلئون زوجۀ كنت دونى برك شد.

ناپلئون سوم (1808) شارل بناپارت پادشاه هلند بعد از لوى فيليپ امپراطور فرانسه شد و در سال 1870 پس از شكست از آلمان از سلطنت خلع گرديد (اطلاعات عمومى ص 436).

«پايان»

ص: 1105


1- الدوق: الحمق و - م دوقة: أعلى لقب شرفى بعد لقب الأمير. كان مستعملا فى فرنسا و فى بعض بلدان غيرها، و هو اليوم مستعمل فى انكلترا وحدها. و معناه قائد (لاتينية) (المنجد ج 1).
2- سنت هلن صحيح است. ب.
از مكه تا مدينه
اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

الحمد للّه رب العالمين و الصلاة على سيدنا محمّد أفضل المرسلين و آله الطاهرين.

اما بعد: چون هر فرد مسلمان در هر شبانه روز با قبله و كعبه و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به نحوى از انحاء در تماس است از: تطهير و نماز و حج و ذبح و نحر و تجهيز مردگان و غيرها، لذا اطلاعات مختصرى از مكه و مدينه و حرمين لازم است.

محرر اين تفسير از اغلب مسلمين، بعض دقائق كشورهاى اروپائى را پرسيده ام و جواب مثبت دريافت داشته ام، و ليكن از هزاران مسلمان معتقد پرسيده ام كه كعبه طولا و عرضا و ارتفاعا. چگونه است، تاكنون حتى از يك نفر جواب مثبت دريافت نداشته ام. و اين بى علمى و بى اطلاعى و لا قيدى در عالم اسلام موجب تأسف شديد و تلهف أكيد است كه مسلمانان طول و عرض خيابانهاى كشورهائى را مى دانند كه در عمر خود حتى يك بار با آنها تماس نداشته ولى از مشاعر و مناسك و شعائر و اعلام و آرم هاى دينى و تاريخى و مذهبى خود دانشى ندارند.

«رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنٰا وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ اَلْوَهّٰابُ» .

محرر اين تفسير گويد: پس از ذكر لغات مربوط به مكۀ معظمه بترتيب حروف تهجى، براى اينكه خواننده بر جريان وضع مشاعر و مناسك بنحو كلى بصير گردد خلاصه اى از حدود پانصد صفحه جلد اول كتاب سفرنامۀ حج ابراهيم پاشا رفعت امير الحاج مصر را كه به نام «مرآة الحرمين» و بزبان عربى است استخراج كرده ذيلا بزبان فارسى مى نگارم. (نوع كتابهاى متأخرين كه دربارۀ حج و مكه چيزى نوشته و تصاوير به كار برده اند، اغلب تصاوير خود را از اين كتاب گرفته و اسم مأخذ را نبرده اند).

ص: 1106

أولا مكه
الف: موقعيت مكه

مكه در 21 بيست و يك درجه و 28 بيست و هشت دقيقۀ عرض شمالى و بر 37 سى و هفت درجه و 54 پنجاه و چهار دقيقۀ طول شرقى پاريس واقع است. و ارتفاع مكه از سطح بحر احمر «درياى سرخ» «درياى جده»(1) 279 دويست و هفتاد و نه متر (930 قدم) است.

مكه، عاصمۀ بلاد حجاز است. طولش از شمال بجنوب دو ميل است و عرضش از سمت شرق از كوه ابو قبيس تا پائين كوه قعيقعان(2) از سمت غرب يك ميل است

ص: 1107


1- جده بضم جيم و فتح دال مشدد است.
2- قعيقعان بضم قاف و فتح عين و كسر قاف دوم بر وزن زعيفران، اسم كوهى است در اهواز كه سنگهاى ستون مسجد بصره از آنجا تراشيده و آورده شده، و نيز بلده اى است كه داراى آب و كشت و در 12 ميلى (سه فرسخى) مكه است در راه حوف (بر وزن وقت) بسوى يمن، و نيز نام كوهى است در مكه كه روى آن كوه، بطرف كوه ابو قبيس است. و جهت تسميه اين است كه قعقعه: حكايت صداى آلات جنگ است و زرادخانۀ قبيلۀ جرهم در اين كوه بوده و صداى آلات جنگى آنها از اين كوه بگوش مى رسيده (قاموس و شرح).

(ص 178) مسافت بين مكه و مدينه 112 يك صد و دوازده ميل است. مدينه در شمال مكه واقع است (ص 367). (فاصلۀ مكه و مدينه پانصد كيلومتر است - ص 407).

ب: مدخل و مخرج مكه

مكه چهار مدخل دارد: 1 - در شمال شرقى راه به منى دارد 2 - در جنوب آن راه به يمن دارد 3 - در شمال غربى راه به وادى فاطمه دارد 4 - در شرق راه به جده دارد (ص 178). (رجوع به نقشۀ صفحۀ قبل).

ج: كوههاى مكه

كوههاى مكه دو رشته است: 1 - شمالى 2 - جنوبى.

اما شمالى مركب است از: كوه فلج(1) غربا، بعد كوه قعيقعان، بعد كوه هندى، بعد كوه لعله، بعد كوه كداء (بر وزن سلام) و آن در بالاى مكه است و از همان سمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد مكه شده است(2).

اما جنوبى مركب است از: كوه أبى حديده غربا، پهلوى آن، دو كوه كدى

ص: 1108


1- فلج بر وزن وقت.
2- كداء (بر وزن سلام) اسم است از براى عرفات و كوهى است در بالاى مكه و پيامبر (ص) از آنجا وارد مكه شده و كدى (بر وزن حسين) كوهى است در پائين مكه و پيامبر (ص) از آنجا از مكه خارج شده و نيز كوه ديگرى است نزديك عرفات و كدى (بر وزن قرى) كوهى است در اسفل مكه در راه يمن و كدى بفتح كاف و دال الفى بر وزن فتى عقبه و راهى است در طايف و متأخرين در تفصيل اينها به غلط رفته و تا سى قول اختلاف كرده اند (قاموس و شرح).

(بضم كاف و دال الفى) و كدى (بر وزن حسين) بانحراف بسمت جنوب، سپس كوه أبو قبيس تا شرقى آن دو كوه، سپس كوه خندمه(1) (ص 178).

د: دوائر كعبه
اشاره

بر كعبه سه دايره محيط است: 1 - دايرۀ مسجد الحرام. 2 - دايرۀ حرم.

3 - دايرۀ مواقيت (ميقاتها) (ص 224).

1 - دايرۀ مواقيت

كسى كه قصد ورود به مكه را دارد نبايد از دايرۀ مواقيت تجاوز كند مگر اينكه محرم باشد و لباس احرام پوشيده باشد و تلبيه كند (يعنى لبيك ها كه وارد شده

ص: 1109


1- خندمه بر وزن مسئله (قاموس).

است بگويد) و محرمات احرام بر او حرام است، و مواقيت عبارتست از:

ذو الحليفة (ده منزلى مكه) براى اهل مدينه و هركه از آن راه بيايد.

جحفه (3 منزلى مكه، و رابغ كمى قبل از آنست) براى اهل شام.

قرن المنازل (دو منزلى مكه) براى اهل نجد.

يلملم (دو منزلى مكه) براى اهل يمن.

ذات عرق (دو منزلى مكه) براى اهل عراق.

(ص 224).

2 - دايرۀ حرم

خدا اين دايره را حدّ و مأمن قرار داده براى مردم و براى حيوان و گياه، پس تعرض براى صيد حيوانات حرام است و كندن گياه آن ممنوع است و بريدن و شكستن خار آن قدغن است. و اول كسى كه علاماتى در چهار سمت حرم نصب كرد حضرت ابراهيم عليه السّلام به راهنمائى جبرئيل بود براى تعظيم و تشريف خانۀ خدا؛ و بعد از آن حضرت، ديگران در رعايت حدود حرم اقدام كردند چون: اسماعيل بن ابراهيم عليه السّلام جد اعلى العال پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و عدنان بن أدّ (بضم همزه و شد دال) جد اعلاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، سپس قصى بن كلاب، پس از او قريش، پس از قريش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قبل از هجرت از مكه به مدينه، سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سال فتح مكه، سپس خلفاء و رؤساء بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم علامات را تجديد و تحكيم نمودند.

1 - حد حرم از سمت طايف: مبدأ حد، از ديوارهاى در بنى شيبه است (رجوع به مسجد الحرام) و منتهى، محل دو علامت است. و فاصلۀ فيما بين مبدأ و منتهى 18333 هجده هزار و سيصد و سى و سه متر است.

2 - حد حرم از سمت عراق: مبدأ حد، از ديوارهاى در بنى شيبه است (رجوع به مسجد الحرام) و منتهى، محل دو علامت است كه در جادۀ وادى نخله است. و فاصلۀ فيما بين مبدأ و منتهى 13353/5 سيزده هزار و سيصد و پنجاه و سه متر و نيم متر است.

ص: 1110

3 - حد حرم از سمت تنعيم(1) كه راه مدينه و مجاور آن است: مبدأ حد، از ديوارهاى در عمره است (رجوع به مسجد الحرام) و منتهى، محل دو علامت است كه در جلگه است نه بر بالاى كوه. و فاصلۀ فيما بين مبدأ و منتهى شش هزار و يك صد و - چهل و هشت متر است.

4 - حد حرم از سمت يمن: مبدأ حد، از ديوارهاى در ابراهيم است (رجوع به مسجد الحرام) و منتهى، محل دو علامت است. و فاصلۀ فيما بين مبدأ و منتهى 12009/75 دوازده هزار و نه متر و هفتاد و پنج صدم متر است.

(بر حد حرم از سمت جنوب مكانى است كه به آن «أضاة» گفته مى شود)(2).

<تذكرات:> يك: از سمت غرب مكه با ميل كمى به شمال راه جده است كه مى رسد به محل دو علامت حرم و بعد از آن به قريۀ حديبيه و آن قريه اى است كه بيعت رضوان (مذكور در سورۀ فتح از قرآن كريم) در آنجا انجام شده است.

دو: از سمت شرق مكه بر راه طايف مكانى است كه به آن «جعرانه»(3) گفته مى شود

ص: 1111


1- تنعيم حد شمال غربى مكه است (ص 341).
2- أضاة بر وزن سلام جاى آب ايستادۀ سيل و غيره است (قاموس و شرح). أضاءة لبن، حدى است از حدود حرم بر راه يمن (أضاءه بر وزن سلامه گودال كوچك آب يا مسيل آب به گودال است و لبن بر وزن فكر است). و اضاءة بنى غفار موضعى است نزديك مكه بالاى سرف (بفتح سين و كسر راء) كه در اخبار جنگها از آن اسم برده شده است. و غفار بر وزن كتاب قبيله اى از كنانه است (معجم البلدان به ترجمه).
3- جعرانه بكسر جيم و سكون عين و راء الفى و فتح نون و نيز بكسر جيم و عين هر دو و شد راء الفى و نون مفتوح هر دو نقل شده است و آن اسم آبى است بين طايف و مكه و آن به مكه نزديكتر است پيامبر (ص) در بازگشت از جنگ حنين در جعرانه نازل شد و غنائم هوازن را تقسيم فرمود، و پيامبر (ص) از جعرانه احرام بست، و حضرت در آنجا مسجدى دارد، و در آنجا چاههاى نزديك بهم است (معجم البلدان به ترجمه و خلاصه).

كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از آنجا احرام بست در هنگام مراجعت از طايف پس از فتح مكه (ص 224).

طايف در جنوب شرقى مكه است و جعرانه بين اين دو است لكن به مكه نزديكتر است (ص 27).

سه: بر راه مدينه، نزد تنعيم دو علامت فاصل حلّ از حرم است و عائشه در آنجا احرام به عمره بست و پس از حج با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سفر حجة الوداع. و در جاى احرام عائشه مسجدى ساخته اند كه طول مسجد شانزده متر و عرض آن پانزده متر و ارتفاع آن چهار متر است (ص 343).

<توضيح محل علامات حرم و محل ميقاتها> مكه - منى - مزدلفه - عرفات (محل دو علامت) - (راه طايف) - منبع قنات زبيده.

مكه - چاه بارود - قرن المنازل (ميقات نجديها).

مكه - چاه بارود - (راه عراق) - (محل دو علامت وادى نخله) - ذات عرق (ميقات عراقيها).

مكه - محل دو علامت - تنعيم - عسفان - جحفه (ميقات شامى ها و مصرى ها و هركس كه در خشكى و در دريا از مقابل آن عبور كند) - رابغ (اهل سنت در اينجا محرم مى شوند) - أبواء - ذو الحليفة(1) يا چاهها (كه ميقات اهل مدينه و آنهاست

ص: 1112


1- ذو الحليفة أو آبار على، غربى المدينة بينها و بين مسجدها نحو 20 (عشرين) كيلومترا و بها مسجد يسمى مسجد الشجرة و بئر يسميها الجهال «بئر على» لظنهم أن عليا قاتل الجن بها و هو كذب (رسائل ابن تيمية ص 356 جزء ثان) (ذيل ص 76 ج 1 كتاب مرآة الحرمين). ذو الحليفة موضع على ستة اميال من المدينة و هو ماء لبنى جشم، ميقات للمدينة و الشام (قاموس) صاحب «خلاصة الوفاء فى اخبار دار المصطفى» مى گويد: الحليفة كجهينة تصغير الحلفة بفتحات واحد الحلفاء و هو النبات المعروف، و ذو الحليفة ميقات المدينة و هو من وادى العقيق (هداية السبيل ص 172 و 173).

كه از راه مدينه مى آيند) - مدينه.

مكه - راه جده - محل دو علامت - حديبيه.

مكه - راه يمن - محل دو علامت - يلملم(1) (ميقات اهل يمن) (ص 226).

3 - دايرۀ مسجد الحرام
اشاره

مسجد الحرام در وسط مكه است و شكلش تقريبا مربع است و طول اضلاع مسجد الحرام باين قرار است:

1 - طول ضلع شمالى (مقابل حطيم) 164 يك صد و شصت و چهار متر است.

2 - طول ضلع جنوبى (مقابل اوّلى) 166 يك صد و شصت و شش متر است.

3 - طول ضلع شرقى (كه در آن باب السلام است) 108 يك صد و هشت متر است.

4 - طول ضلع غربى 109 يك صد و نه متر است.

بنابراين، سطح مسجد از داخل 17902 هفده هزار و نهصد و دو متر است و اما از خارج متوسط طولش 192 يك صد و نود و دو متر است و عرضش 132 يك صد و سى و دو متر است.

و در وسط مسجد مايل بجنوب: بيت اللّه (خانۀ خدا) يعنى كعبۀ مكرمه قرار گرفته است (ص 227).

مأذنه هاى مسجد الحرام

مأذنه هاى مسجد الحرام هفت تاست:

1 - مأذنۀ باب العمره (در ركن شمالى غربى مسجد). 2 - مأذنۀ باب السلام.

3 - مأذنۀ باب على. 4 - مأذنۀ باب الوداع. 5 - مأذنۀ باب الزيادة.

6 - مأذنۀ قايتباى (در مدرسۀ معروف باسم او كه مجاور باب السلام است).

7 - مأذنۀ سليمانيه (در مدرسۀ معروف باسم او).

درهاى مسجد الحرام

درهاى مسجد الحرام(2)

سمت شرقى:

1 - باب السلام: (كه به باب بنى شيبه و باب بنى عبد شمس هم معروف است).

ص: 1113


1- رجوع به ص 963.
2- مسجد الحرام داراى 25 در است (ص 230-234).

2 - باب قايتباى.

3 - باب الجنائز: [زيرا غالبا جنازه ها را از اين در به مقبرۀ معلى (معلاة) مى برند].

4 - باب عباس بن عبد المطلب: (زيرا مقابل خانۀ عباس عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و خانه در مسعى يعنى واقع در محل سعى بين صفا و مروه است).

5 - باب على: (و به باب بنى هاشم هم معروفست و باب البطحاء نيز مى گويند).

سمت جنوبى:

1 - باب البازان: (زيرا چشمۀ مكه، معروف به بازان نزديك آنست).

2 - باب البغله (جهت تسميه معلوم نيست و ازرقى در كتاب خود آن را به باب بنى سفيان معرفى كرده).

3 - باب الصفا: (زيرا پهلوى كوه صفاست و فقهاء آن را به باب بنى مخزوم معرفى كرده اند).

4 - باب اجياد الصغير: (يقول ابن جبير رحاله) و باب الخلفيين نيز ناميده شده و جهت آن نامعلوم است و ازرقى باب بنى مخزوم گفته.

5 - باب المجاهديه: (زيرا مدرسۀ الملك المجاهد صاحب اليمن نزد آن در است، و باب الرحمه هم به آن گفته مى شود).

6 - باب مدرسة الشريف عجلان: (زيرا مدرسه در نزد آن در است - باب بنى تيم و باب التكيه هم به آن گفته مى شود).

7 - باب ام هانئ: دختر أبي طالب [يعنى خواهر حضرت اميرالمؤمنين على عليه السّلام و وى زن هبيرة بن عمرو(1) المخزومى است].

سمت غربى:

1 - باب الحزورة(2): (كه اسم بازارى بوده در عهد جاهليت و آن بازار

ص: 1114


1- هبيرة (بضم هاء و فتح باء) بن أبى وهب (بر وزن وقت) بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم است (كتاب نسب قريش ص 39).
2- حزوره (بر وزن فلسفه) بمعنى تپۀ كوچك است و دارقطنى گفته: محدثين بفتح زاى و شد واو تلفظ مى كنند و ليكن گفتۀ آنها تصحيف است - و حزوره بازار مكه است و پس از توسعۀ مسجد، داخل مسجد شده. و در حديث وارد است كه: پيامبر (ص) در حزوره ايستاد و فرمود: اى بطحاء مكه! چه شهر پاكيزه اى هستى و چه اندازه محبوب منى! و اگر قوم من مرا از تو بيرون نكرده بودند در جاى ديگر سكونت نمى كردم (معجم البلدان به ترجمه).

در اينجا بوده و پس از توسعه، داخل مسجد الحرام افتاده است و الآن باب الوداع مى گويند زيرا مردم از اين در براى سفر خارج مى شوند).

2 - باب ابراهيم: (و او مردى خياط بوده كه نزد اين در مى نشسته).

3 - باب صغير: (به مدرسۀ شريف عبد المطلب باز مى شود).

4 - باب الداوديه: (آنهم درى كوچك است).

5 - باب العمره: (زيرا آنها كه از تنعيم، عمره مى بندند غالبا از اين در خارج و داخل مى شوند و از رقى باب بنى سهم گفته).

سمت شمالى:

1 - باب عمرو بن العاص: (باب السده هم به آن مى گويند زيرا مسدود شده و بعد مفتوح - باب العتيق هم به آن مى گويند).

2 - باب الزماميه: (درى كوچك است).

3 - باب العجله:(1) (زيرا نزد خانۀ عجله بوده و معلوم نيست كيست - باب الباسطيه هم به آن مى گويند زيرا مجاور مدرسۀ عبد الباسط است).

4 - باب القطبى: (باب الزيادة هم به آن مى گويند زيرا در سمت غربى زيادى اى است كه در شمال مسجد الحرام است).

5 - باب سويقه(2): و آن در صدر زيادتى «دار الندوه» است يعنى در شمال آن است(3) و الآن معروف به باب الزيادة است.

ص: 1115


1- عجله بفتح عين و جيم و لام هر سه است (قاموس).
2- سويقه بضم سين و فتح واو است.
3- دار الندوه اكنون داخل مسجد الحرام افتاده است (ص 238).

6 - باب المحكمه: (درى كوچك است).

7 - باب الكتب خانه: (باب المدرسه هم به آن مى گويند).

8 - باب الدريبه(1): (و آن در طرف شمالى شرقى مسجد الحرام است).

ابنيۀ واقع در داخل مسجد الحرام عبارتست از: يك - كعبه دو - حطيم سه - حجر (بر وزن فكر) چهار - مقام ابراهيم پنج - چاه زمزم شش - منبر.

ه - تاريخ بناء كعبه (بيت اللّه الحرام)
اشاره

حلبى گفته كه: كعبه سه بار بيشتر بناء نشده است:

الف: بناء ابراهيم عليه السّلام است.

ب: بناء قريش است (و فاصلۀ بين اين دو، 1675 يك هزار و ششصد و هفتاد و پنج سال است).

ج: بناء عبد اللّه بن الزبير است (و فاصلۀ بين بناء قريش و بناء ابن الزبير 82 هشتاد و دو سال است).

بعد گفته كه: بناء آدم(2) و ملائكه و شيث صحيح نيست و اما بناء جرهم و عمالقه و قصى ترميم بوده (ص 269).

حجاج بعد از محاصرۀ ابن الزبير و قتل او، به خليفه عبد الملك بن مروان نوشت كه: ابن الزبير از حجر اسماعيل بر كعبه افزوده و درب تازه ئى هم در سمت غربى باز كرده است و تقاضاى اجازۀ رد كعبه را بوضع عهد جاهليت نمود. عبد الملك در جواب نوشت: درب سمت غربى را ببندد و آنچه را ابن الزبير از حجر بر كعبه افزوده است خراب كند و بوضع اول بر گرداند. حجاج چنين كرد و كار حجاج اين بود كه:

ديوار سمت شمالى كعبه را كاست و درب سمت غربى را بست و زير آستانۀ درب شرقى را به اندازۀ چهار ذراع و يك وجب پر كرد (ازرقى تاريخ مكه) و ديگر تصرفى در

ص: 1116


1- دريبه بر وزن سويقه است.
2- غلط گفته است و محرر اين تفسير گويد: كعبه بغير از بناء عهد آدم (ع) 3 بار به ترتيب مشروح در متن نيز بناء شده است.

بناء ابن الزبير نكرد. تاريخ عمل حجاج در سال 74 هفتاد و چهار هجرى بوده است.

پس از اين جريان، حارث بن عبد اللّه بن أبى ربيعۀ مخزومى به عبد الملك گفت كه: عمل ابن الزبير برطبق حديثى بوده كه وى از عائشه شنيده و عائشه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده است، آنگاه حارث گفت: ابو داود طيالسى از سليم بن حبان از سعيد - بن مثنى از عبد اللّه بن الزبير از عائشه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده كه: حضرت به عائشه فرموده: «لو لا أن قومك حديثو عهد بالجاهلية لهدمت الكعبة و ألزقتها بالأرض و جعلت لها بابا شرقيا و بابا غربيا و لزدت ستة أذرع من الحجر فى البيت فان قريشا استقصرت ذلك لما بنت البيت» يعنى اى عائشه! اگر قوم تو تازه مسلمان و قريب العهد بزمان جاهليت نبودند من كعبه را خراب مى كردم و كف آن را به زمين مى چسبانيدم و براى آن درى از سمت شرق و درى از سمت غرب باز مى كردم و شش ذراع از حجر (بكسر حاء و سكون جيم) را داخل خانه مى نمودم زيرا قريش در زمان بناء خانه، اين شش ذراع را كم كرده اند.

چون عبد الملك از اين جريان مستحضر شد از اقدام خود پشيمان گرديد و گفت: به خدا قسم! دوست داشتم كه بناء ابن الزبير را بحال خود گذارده بودم (ه).

بعد از سال 74 هجرى تا سال 1039 در بناء ابن الزبير و حجاج تغيير مهمى داده نشده است مگر در ميزاب (ناودان) و بعض ستونها (ص 272 و 273).

وضع جهات اربعۀ بناء كعبه

ديوار شرقى كعبه مايل بر ديوار شمالى است بقدر بيست درجه به داخل خانه و ديوار شمالى كعبه مايل بر ديوار شرقى است بقدر بيست درجه به داخل خانه (ص 263).

ركن جنوبى شرقى كعبه از خارج، حجر الأسود است كه مبدأ طواف است. و شهرهاى مواجه ركن حجر الأسود عبارتست از: جزء جنوبى بلاد حجاز تا عدن و ماداگاسكار و استراليا و جنوب هند و چين.

ركن شمالى شرقى كعبه موسوم به ركن عراقى است و مواجه آن عبارتست از:

جزء بزرگ بلاد حجاز و بلاد عجم و تركستان و عراق و شمال هند و سند و چين و سيبريا.

ص: 1117

ركن شمالى غربى كعبه موسوم به ركن غربى(1) است و مواجه آن عبارتست از:

جهات غرب روسيه و جميع اروپا و اسپانيا و بلاد مغرب و مصر تا شلال(2).

ركن غربى جنوبى كعبه موسوم به ركن يمانى است و مواجه آن عبارتست از:

بلادى از آفريقا كه ما بين رأس الرجاء الصالح و رأس الأخصر(3) و ساحل جنوبى غربى بحر احمر واقع است. (پس قبلۀ هر جهتى مقابل ركن آن است ص 264).

طول و عرض و ارتفاع و ساير مشخصات كعبه

طول ضلع شمالى كعبه: 9/92 نه متر و نود و دو صدم متر است.

طول ضلع غربى كعبه: 12/15 دوازده متر و پانزده صدم متر است.

طول ضلع جنوبى كعبه: 10/25 ده متر و بيست و پنج صدم متر است.

طول ضلع شرقى كعبه: 11/88 يازده متر و هشتاد و هشت صدم متر است.

ارتفاع ديوار كعبه: 15 پانزده متر است.

درب كعبه: 2 دو متر از سطح زمين ارتفاع دارد و درب، در ضلع شرقى كعبه است.

ارتفاع خود درب كعبه: 2 دو متر است (ص 263).

داخل كعبه، داراى 3 ستون از چوب عود ماوردى عالى است كه قطر هريك يك متر است و در يك صف از شمال به جنوب است و بر سقف كعبه چيزهاى نفيس آويخته شده است.

راه بام كعبه، در داخل كعبه در زاويۀ شمالى شرقى است و آن، درى است كه بوسيلۀ نردبان به بالاى كعبه مى روند و اسم آن «باب التوبه» است (ص 264).

ناودان بام كعبه، در نيمۀ بالاى ديوار شمالى است و ناودان كه آب باران بام كعبه را منتقل مى سازد از طلاست (اين ناودان را سلطان عبد المجيد عثمانى به سال 1270 يك هزار

ص: 1118


1- و ركن شامى.
2- شلال بر وزن صراف - شهريست در مصر (اسوان) (منجد به ترجمه).
3- الرأس هو قطعة مرتفعة من جبل أو من أرض ممتدة فى البحر (النخبة الأزهرية ص 45). رأس الرجاء الصالح در منتهااليه جنوبى و رأس الأخضر در منتهااليه غربى آفريقا واقع است.

و دويست و هفتاد هجرى تقديم كرده است).

(ميزاب رحمت: عبارت از همين ناودان است) (ص 267).

كسوۀ كعبه، (يعنى پوشش كعبه) در عهد جاهليت بوده و اول كاسى (يعنى پوشانندۀ) كعبه، أسعد أبو كرب پادشاه حمير در دو قرن قبل از هجرت بوده است (ص 281).

حجر الأسود: 1/5 يك متر و نيم از زمين ارتفاع دارد (ص 264).

ملتزم: اسم ما بين حجر الأسود و درب كعبه است زيرا حاج، براى دعاء، ملازم اين مكان هستند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اينجا خدا را مى خوانده(1) (ص 267).

شاذروان كعبه: از چهار سمت ديوار كعبه است كه براى تقويت ديوار، اين شاذروان ساخته شده است باين اندازه:

ارتفاع شاذروان در سمت ديوار شمالى 50 سانت در عرض 39 سانت.

ارتفاع شاذروان در سمت ديوار غربى 27 سانت در عرض 80 سانت.

ارتفاع شاذروان در سمت ديوار جنوبى 24 سانت در عرض 87 سانت.

ارتفاع شاذروان در سمت ديوار شرقى 22 سانت در عرض 66 سانت.

اصل شاذروان چيزى است كه قريش از پهناى ديوارهاى اساس كعبه كم كرده اند و اين عادت مردم در ساختمانهاست كه از اصل پى كمى عقب مى نشينند (ص 263).

معجنه: نزديك شاذروان بين درب كعبه و ركن عراقى است و آن حفره اى است موسوم به «معجنه» كه حضرت ابراهيم عليه السّلام ملاط بناء را در آنجا خمير مى كرده است، عمق آن 30 سى سانت و عرضش 1/5 يك متر و نيم تقريبا در طول 2 دو متر است و گفته مى شود كه: جبرئيل در اين مكان با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نمازهاى پنجگانه را خوانده است آنگاه كه خدا نمازهاى پنجگانه را بر امت اسلام واجب فرموده است (ص 267).

و: حطيم و حجر

حطيم در شمالى ديوار كعبه است و آن چيزى است كه از كعبه كسر شده است

ص: 1119


1- دربارۀ ملتزم به لغت «مستجار» رجوع شود.

و آن بنائى است بشكل نيم دايره بارتفاع 1/31 يك متر و سى و يك صدم متر و پهناى ديوارش از بالا 1/52 يك متر و پنجاه و دو صدم متر و از سمت پائين 1/44 يك متر و چهل و چهار صدم متر؛ يك طرف ابن بناء مقابل ركن شامى و طرف ديگرش مقابل ركن غربى(1) است و وسعت فراخناى بين طرف شرقى آن و آخر شاذروان 2/30 دو متر و سى صدم متر است و فراخناى بين طرف غربى آن و آخر شاذروان است 2/23 دو متر و بيست و سه صدم متر است، و مسافت بين دو طرف نيم دايره، هشت متر است. پشت حطيم به مسافت 12 دوازده متر مطاف است.

زمينى كه بين ديوار شمالى كعبه و بين حطيم است معروف به حجر است(2)و از دو شكاف(3) كه گذشت به آنجا(4) داخل مى شوند و از سنگ مرمر مفروش است.

مسافت بين نيمۀ ديوار شمالى كعبه و بين وسط فرورفتگى حطيم(5) از داخل، 8/44 هشت متر و چهل و چهار صدم متر است (ص 266).

محرر اين تفسير گويد:

1 - در عبارات فوق خطهائى شده و ليكن خلاصۀ صحيح كلام اين است كه: فاصلۀ دو سر داخلى نيم دايره، هشت متر است و طول ديوار شمالى كعبه 9/92 نه متر و نود و دو صدم متر است، پس قطر داخلى نيم دايره 1/92 يك متر و نود و دو صدم متر از طول ديوار شمالى كمتر است و زمين داخل اين نيم دايره، حجر است كه حضرت اسماعيل و هاجر مادر اسماعيل و ديگران در آنجا مدفون اند. و اما شكاف بين ديوار شمالى كعبه و بين حجر همان است كه جزء كعبه بوده و حجاج بيرون انداخته است. و طول خارج شده 9/92 نه متر و نود و دو صدم متر و عرض آن در طرف ركن شامى 2/30 دو متر و سى صدم متر و در طرف ركن عراقى 2/23 دو متر و بيست و سه صدم متر است.

2 - مؤلف كتاب مرآة الحرمين در ص 305 و 306 كتاب خود اقوال ديگرى را دربارۀ محل حطيم ذكر كرده است و نيز متن حديثى كه در اين دو صفحه از عائشه

ص: 1120


1- عراقى صحيح است.
2- زمين بين ديوار شمالى كعبه و بين حجر معروف به حطيم است.
3- دو شكاف، همان حطيم است.
4- يعنى به حجر.
5- فرورفتگى حجر صحيح است.

نقل كرده با متن حديث كه در صفحه هاى 272 و 273 نقل كرده است اختلافات مختصرى دارد.

ز: مقام ابراهيم

مسافت بين مقصوره كه بر روى مقام ابراهيم است با ديوار شرقى كعبه كه درب در آن است 15/40 پانزده متر و چهل صدم متر است (ص 246).

مقدار ارتفاع مقام از زمين 8/7 ذراع به ذراع دست است.

بالاى مقام مربع است و از هر سمت 4/3 ذراع به ذراع دست است و محل فرورفتگى دو پاى حضرت ابراهيم عليه السّلام در سنگ از نقره پوشيده است و عمقش از بالاى نقره هفت قيراط و نيم مصرى است (ص 243). ذراع دست: تقريبا 49 چهل و نه سانت است (ص 225)(1).

ح: چاه زمزم

چاه زمزم به فاصلۀ كمى در جنوبى مقام ابراهيم است به طورى كه زاويۀ شمالى.

غربى بناء روى چاه، مقابل حجر الأسود است. و فاصلۀ بناء روى چاه تا حجر الأسود 18 هيجده متر است. بناء روى چاه، دوطبقه و مربع است. طول ضلع چاه از داخل، 5/25 پنج متر و بيست و پنج صدم متر است (ص 255).

ط: منبر

در شمال مقام به فاصلۀ كمى، منبرى از سنگ مرمر منصوب است (ص 267).

ى: صفا و مروه

صفا: مبدأ سعى است و كوه «صفا» در ريشۀ كوه أبو قبيس است. كوه صفا در جنوبى مسجد الحرام نزديك در موسوم به «باب الصفا» است (رجوع بمسجد الحرام).

مروه: منتهاى سعى است و «مروه» در ريشۀ كوه قعيقعان است. مروه در شمال شرقى مسجد الحرام است ولى از مسجد الحرام دور است.

شارع بين صفا و مروه، مسعى است و طولش 405 چهارصد و پنج متر است و

ص: 1121


1- ذراع آهن در مسجد منى بيان خواهد شد.

عرضش گاه 10 ده متر و گاهى 12 دوازده متر است.

راه بين صفا و مروه سه قسمت است كه ساعى در دو طرف آن راه مى رود و در قسمت وسطى، هروله مى كند (ص 320 و 321).

ك: كوه حراء

كوه حراء در سمت شمالى مكه دست چپ كسى است كه به عرفات مى رود و به اندازۀ يك ميل از راه دور است.

كوه و غار حراء (محل آغاز نزول قرآن كريم بر پيامبر ص) ياقوت در كتاب معجم البلدان نوشته كه: كوه حراء در سه ميلى مكه است و كوهى است بلند كه از كوه «ثبير» بلندتر است و در بالاى آن، قلۀ بلند لغزنده اى است (ص 57 و 58).

ك: كوه ثور

كوه ثور قريب پنج ميل و نيم در جنوب مكه است، بر بالاى كوه ثور «حده» (با حاء بى نقطه)(1) با نخلستانهايش ديده مى شود (ص 61 و 63).

ص: 1122


1- حده بفتح حاء و شد دال مفتوح: جايگاهى است ميان مكه و جده (قاموس و شرح). (جده بضم جيم و شد دال مفتوح است).
م: عرفات و مساجد آن

عرفات: مى دانى است بطول 2 دو ميل در عرض 2 دو ميل.

اطراف عرفات، سلسلۀ كوههاست، بشكل كمان بزرگ و راه طايف از دو طرف كمان مى گذرد. (مجراى قنات زبيده مانند گردش كوهها، بر ميدان، گردش مى كند).

عرفات - مزدلفه - منى تمام عرفات، موقف است و حج درست نيست مگر به وقوف در عرفات در بعد زوال نهم ماه ذى حجه.

تمام عرفات، موقف است مگر «بطن عرنه».

بطن عرنه در ميان دو علامت حدود حرم و ميان دو علامت حد عرفات كه در سمت مكه نصب است، قرار گرفته.

عرفات، گاهى به محلّ وقوف حاج فقط گفته مى شود و گاهى، هم به محل وقوف و هم به «بطن عرنه» گفته مى شود.

كوه رحمت: كوچك ترين كوههاى اطراف است و ارتفاعش 30 سى متر و طولش مقدار 300 سيصد متر است، و در متوسط ارتفاع كوه رحمت، محل مسطحى است بطول 15 پانزده متر در عرض 10 ده متر كه مسجد ابراهيم در آنجاست (ص 335).

ص: 1123

(جمع مسافت بين باب بنى شيبه مسجد الحرام و كوه رحمت واقع در عرفات 21367 بيست و يك هزار و سيصد و شصت و هفت متر است (ص 342).

فاصلۀ بين دروازۀ معلاة مكه و بين دو علامت معرف حدود عرفات كه در سمت مكه منصوب است بالغ بر 21476 بيست و يك هزار و چهارصد و هفتاد و شش متر است.

<تفصيل مسافت ها> فاصلۀ از باب بنى شيبه (رجوع به مسجد الحرام) تا باب مقبرۀ معلاة 1042 يك هزار و چهل و دو متر است.

فاصلۀ از باب مقبرۀ معلاة تا سبيل ست (يعنى طول محصب)(1) 2387 دو هزار و سيصد و هشتاد و هفت متر است.

فاصلۀ از سبيل ست تا جمرۀ عقبه 3120 سه هزار و يك صد و بيست متر است.

فاصلۀ از جمرۀ عقبه تا جمرۀ وسطى 116/17 يك صد و شانزده متر و هفده صدم متر است.

فاصلۀ از جمرۀ وسطى تا جمرۀ صغرى 156/40 يك صد و پنجاه و شش متر و چهل صدم متر است.

فاصلۀ از جمرۀ عقبه تا نهايت وادى محسر (يعنى طول منى) 3528 سه هزار و پانصد و بيست و هشت متر است.

فاصلۀ از نهايت وادى محسر تا اول مأزمين(2) (يعنى طول مزدلفه) 3812

ص: 1124


1- محصب (بضم ميم و فتح حاء و شد صاد مفتوح): درۀ چندى است كه حاج بسوى أبطح در ساعتى از شب خارج مى شوند، يا محصب جاى انداختن جمار (يعنى سنگريزه ها) است در منى (قاموس به ترجمه). أبطح (بر وزن احمد): گذرگاه سيلى است فراخ كه سنگريزه در آن باشد (قاموس به ترجمه).
2- مأزم (بر وزن مسجد) و مأزمان به صيغۀ تثنيه هم گفته مى شود: تنگنائى است ميان جمع و عرفات و نيز تنگناى ديگرى است ميان مكه و منى (شرح قاموس).

سه هزار و هشتصد و دوازده متر است.

فاصلۀ از اول مأزمين تا دو علامت حرم واقع در عرفات (يعنى طول مأزمين) 4372 چهار هزار و سيصد و هفتاد و دو متر است.

فاصلۀ از اول دو علامت حرم واقع در عرفات تا دو علامت خود عرفات كه در سمت مكه است (يعنى طول وادى عرنه) 1553 يك هزار و پانصد و پنجاه و سه متر است.

فاصلۀ از اول دو علامت خود عرفات تا دامنۀ كوه رحمت(1) 1553 يك هزار و پانصد و پنجاه و سه متر است.

<مساجد عرفات> 1 - مسجد ابراهيم: در كوه رحمت است كه از بناهاى وزير محمّد بن على بن المنصور معروف به جواد اصفهانى به سال 559 هجرى است (ص 44).

2 - مسجد نمره:(2) كه مسجد عرنه(3) و نيز جامع ابراهيم و نيز مصلاى عرفات هم به آن مى گويند، مسجد جامع بزرگى است، طولش 90 نود متر و عرضش 80 هشتاد متر (زير ديوار هم يك متر داخل است) فاصلۀ مسجد تا كوه رحمت به اندازۀ بيست دقيقه طى راه است (ص 336).

3 - مسجد صخرات: اين مسجد پائين كوه رحمت است و آن مسجدى كوچك است و معتقدند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آنجا نماز خوانده است. اكنون ديوارهاى آن خراب است و وجه تسميه به صخرات (بر وزن عتبات يعنى سنگها) وجود سنگهاى بزرگ در زمين

ص: 1125


1- اين اخير، تقريبى است.
2- نمره: بفتح نون و كسر ميم و فتح راء: جايگاهى است در عرفات يا كوهى است كه علامت حدود حرم كعبه بر آنست و چون از مأزمين براى موقف مى روند طرف دست راست است و مسجد نمره معروف است (قاموس و شرح).
3- بطن عرنه كهمزه (يعنى بضم العين و فتح الراء و فتح النون) بعرفات و ليس من - الموقف (قاموس).

مسجد است (ص 337).

محرر اين تفسير گويد: براى تعمير اين مسجد و امثال آن نمى توان گفت دولت سعودى با وجود نفت سرشار عربستان يا طلاى سياه بعلاوه معدن طلاى زرد كه استخراج مى نمايد؛ هزينۀ اين گونه تعميرات را را ندارد و ليكن تنها چيزى كه مى توان گفت: علت، عدم توفيق مصادر امور عربستان است و بس.

ن: مزدلفه

مزدلفه: موضعى است كه حاج پس از عرفات بايد نازل شوند و بيتوته كنند و محل مزدلفه يك طرفش مأزمى عرفات(1) (يعنى مضيق و به عبارت ديگر تنگناى عرفات) است و يك طرف ديگرش محسر است از سمت منى، و طول مزدلفه كه بين اين دو طرف قرار گرفته است 4370 چهار هزار و سيصد و هفتاد متر است.

در وسط مزدلفه: مشعر الحرام قرار دارد كه براى حاج، وقوف نزد آن براى دعاء و ذكر در صبح روز نحر مستحب است براى امتثال فرمودۀ خدا: «فَإِذٰا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفٰاتٍ فَاذْكُرُوا اَللّٰهَ عِنْدَ اَلْمَشْعَرِ اَلْحَرٰامِ وَ اُذْكُرُوهُ كَمٰا هَدٰاكُمْ» (2) و براى اقتداء به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه چون در «جمع» صبح كرد به «قزح»(3) آمد و ايستاد و فرمود: «اين قزح است و آن موقف است و جمع بالتمام موقف است» (روايت از ابو داود و ترمذى است و حسن گفته: روايت صحيح است) و اين مشعر مسمى به قزح است. و ابن عمر گفته است كه: مشعر الحرام همان مزدلفه است تمام مزدلفه؛ و مثل اين بيان در بسيارى از كتب تفسير است، و به گفتۀ محب طبرى اين بيان محمول بر مجاز است.

در مزدلفه مسجد مخروبه اى است كه جاى اداء خطبه بوده است و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در عرفات و مزدلفه و منى خطبه خوانده و ليكن اكنون اداء خطبه متروك شده زيرا

ص: 1126


1- مأزمين گفته مى شود.
2- سورۀ بقره آيۀ 194.
3- قزح بضم قاف و فتح زاى: اسم كوهى است در مزدلفه (شرح قاموس).

خطباء بى سواد شده اند و از طرفى مترجمينى لازم است كه خطبه را به زبانهاى مختلفۀ حاج ترجمه كنند و چنين مترجمينى نيست و اگر چنين مى شد حاج با دلى لبريز از شادى و معرفت به وطنهاى خود بر مى گشتند (ص 331 تا 334).

محرر اين تفسير گويد: تهيۀ خطبه از بيانات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ هدى عليهم السّلام بسيار آسان است.

و ترجمۀ آن به زبانهاى غير عربى، (هرگونه زبان كه باشد) امروز سهل است و وسائل القاء خطبه با اختراع وسائل برقى اين عصر بخوبى فراهم است؛ تنها چيزى كه موجب تعطيل آن است عدم عنايت سلطان حجاز است و بس.

س: منى

منى: موطن توحيد است و سابقا بتها در اينجا بوده و هر بتى را به سنگريزه ها رمى مى كرده اند... (ص 330). منى موضعى است كه حاج در شب نهم ماه ذى الحجه آنجا نزول مى كنند تا تابيدن آفتاب بر كوه ثبير، و نيز روز نحر (روز عيد يعنى روز دهم ذى الحجه)، و نيز ايام تشريق و ليالى تشريق براى رمى جمره ها آنجا حاضر مى شوند.

مسافت از قبرستان معلاة واقع در شمال مكه تا منى 6 شش كيلومتر است تقريبا و حدّ(1) منى از سمت مكه، جمرۀ عقبه است و از سمت مزدلفه، وادى محسر است.

ظاهر كلام شافعى و نووى اين است كه: «عقبه» از منى نيست و ديگران آن را از منى مى دانند.

اما عرض منى: بايد دانست كه عرض وادى منى بين كوههاى مرتفع، محصور است و بالغ بر 637 ششصد و سى و هفت متر است.

منى اكنون بلدۀ كوچكى است.

در منى جمرات ثلاث - جامع خيف - مسجد الكوثر - مسجد الكبش يا صخره - غار مرسلات - مسجد بيعت - مسجد منى؛ واقع است.

ص: 1127


1- حد طول.

<جمرات سه گانه:> جمرۀ اولى: و آن در جوار مسجد خيف است.

جمرۀ وسطى: كه بين جمرۀ اولى و جمرۀ عقبه است.

جمرۀ عقبه: كه نزديك ترين جمره ها به مكه است.

ارتفاع حجر (سنگى كه سنگريزه به آن زده مى شود) 3 سه متر در عرض 2 دو متر است كه روى قطعه اى از سنگ كه ارتفاع آن از زمين به اندازۀ 1/5 يك متر و نيم است، نصب شده است.

مسافت بين جمرۀ عقبه و جمرۀ وسطى: 77 و 116 يك صد و شانزده متر و هفتاد و هفت صدم متر است. و مسافت بين جمرۀ اولى و جمرۀ وسطى: 40 و 156 يك صد و پنجاه و شش متر و چهل صدم متر است (ص 328).

مسجد خيف: در منى سمت جنوبى منى دست چپ آينده از عرفات و دست راست آينده از مكه است.

ضلع بحرى مسجد 130 يك صد و سى متر و ضلع غربى طولش 100 صد متر و ارتفاع مأذنۀ آن 14 چهارده متر است، در صحن مسجد نزديك ديوار شرقى مسجد قبه اى بزرك است كه در جاى خيمۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرار گرفته همان خيمه كه در سفر حجة الوداع افراشته شده بود و حضرت نمازهاى پنج گانۀ: ظهر - عصر - مغرب - عشاء - صبح را در اين مسجد خواند زيرا آن حضرت در هشتم ماه ذى الحجه از مكه خارج و ظهر به منى رسيد و شب نهم آنجا بيتوته فرمود و چون نماز صبح را خواند به عرفات كوچ كرد (ص 322 تا 325).

مسجد الكوثر: در وسط منى دست راست كسى است كه به عرفات مى رود و اين مسجد كوچكى است كه بقدر چهل متر از راه دور است و معتقدند كه سورۀ كوثر در اينجا بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است (ص 325).

مسجد الكبش: در منى دست چپ كسى است كه به عرفات مى رود و مسجد در شمالى جمرۀ عقبه به فاصلۀ سيصد متر از جمرۀ عقبه در دامنۀ كوه ثبير است و جهت

ص: 1128

اضافۀ مسجد به كبش(1) اين است كه: خدا اسماعيل پيامبر را به بره فداء كرد و در جوار اين مسجد، صخره اى است كه «فداء» برآن ذبح شده است. و بقول على بن أبي طالب، ذبح در بين جمرۀ اولى و جمرۀ وسطى در دامنۀ كوه مقابل ثبير بوده نه بر صخرۀ مزبور.

بالجمله: صخرۀ مزبور در جوف كوه است و شكافى بزرگ دارد كه مردم معتقدند كه هنگام تصميم ابراهيم به ذبح فرزندش اسماعيل، كارد از دست ابراهيم عليه السّلام پريده و آنجا را شكافته و فرورفته است.

در جوار صخره، مغاره اى است كه مردم معتقدند ابراهيم با هاجر در آنجا ساكن بوده است، طول مغاره 4 چهار متر و عرضش 2 1/2 دو متر و نيم است و در داخل مغاره، كهفى است كه در كوه رخنه دارد (ص 326).

غار مرسلات: در دامنۀ كوه جنوبى مسجد خيف است و به آن جبل الصفائح گفته مى شود، و آن غار كوچكى است كه به اندازۀ سيصد متر از راه دور است. و در آنجا محل دايره مانندى است كه گفته مى شود: محل سر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است در حينى كه سر به سايۀ كوه برده بود، و در آنجا سورۀ مرسلات نازل گرديده (ص 326).

مسجد بيعه (بيعت): اين مسجد نزديك عقبه است كه حد منى است از سمت مكه - مسجد، پشت عقبه در شعب است بر دست چپ كسى كه به منى مى رود و وجه اين اسم اين است كه: نزد آن بيعتى انجام شد كه انصار با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آنجا در حضور عموى حضرت يعنى عباس بن عبد المطلب بيعت كردند، و اين اولين بيعت است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با انصار(2) انجام داد. تاريخ بناء مسجد سال 244 دويست و چهل و چهار هجرى و بانى آن ابو جعفر منصور عباسى است (ص 328).

ص: 1129


1- كبش بر وزن وقت بره اى است كه دو دندان پيش را انداخته، يا بيرون آمده است چهار دندان بعد از دو دندان (شرح قاموس).
2- مراد از أنصار بر وزن سلمان اشخاصى هستند كه از مدينه به مكه آمده بودند و در اين عقبه با پيامبر (ص) بيعت كردند (ص 322).

مسجد منى: كه مسجد «منحر» (بر وزن مركز) هم به آن گفته مى شود. فاسى گفت كه: مسجد مزبور نزد خانۀ معروف به «دار المنحر» واقع بين جمرۀ اولى و جمرۀ وسطى است و در آنجا سنگى است كه برآن نوشته: «هذا مسجد سيد الأولين و الآخرين صلّى فيه الضحى و نحر هديه» يعنى اين مسجد، مسجد سيد خلق اولين و آخرين است كه نماز ضحى را در آنجا خوانده و قربانى خود را نحر فرموده است. طول مسجد از محراب تا آخر آن 8 هشت ذرع و عرضش 7 هفت ذرع به ذراع آهن (ذراع آهن 56 7/1 پنجاه و شش سانت و يك هفتم سانت است) (ص 341).

تمام منى: منحر است (اخبر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بأن منى كلها منحر) (ص 329).

مفجر: در منى پشت كوه ثبير است كه در آنجا بين قصى و اتباع او جنگ شده...

(ص 328).

«پايان» رجوع به شمارۀ 15 ص 926 و شمارۀ 17 ص 929.

ص: 1130

دوم مدينه
الف: موقعيت مدينۀ منوره

عرض مدينۀ منوره: بيست و پنج درجۀ شمالى (كه) است.

طول مدينه: سى و نه درجه و پنجاه و پنج دقيقۀ گرينويچ است (لط - نه).

و در بعض كتب جغرافيائى سى و نه درجه و چهل و پنج دقيقه ضبط كرده اند كه تفاوت آن (10) دقيقه است.

مدينۀ منوره طول مدينۀ منوره با طول مكۀ معظمه پانزده دقيقه تفاوت دارد كه فى الحقيقة، مدينۀ منوره در شمال واقعى مكۀ معظمه است كه بقدر پانزده دقيقه تفاوت دارد (كتاب هداية السبيل ص 344 و 378).

مدينۀ منوره در 39 سى و نه درجه و 50 پنجاه دقيقه طول شرقى و 24 بيست و چهار درجه و 32 سى و دو دقيقه عرض شمالى است (مرآة الحرمين ج 1 ص 407 به ترجمه و خلاصه).

ص: 1131

ب: أسماء مدينه

مدينه اسماء بسيار دارد كه صاحب كتاب «وفاء الوفاء» به نود و اندى رسانيده و ليكن اشهر اسماء همان است كه: قرآن و سنت به آن ناطق شده است:

1 - «مدينه» است. در قرآن (سورۀ منافقون آيۀ 8) فرموده: «لَئِنْ رَجَعْنٰا إِلَى - اَلْمَدِينَةِ...» ، نيز در قرآن (سورۀ توبه آيۀ 102) فرموده: «وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ - اَلْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ اَلْمَدِينَةِ...» .

2 - «يثرب» است و يثرب اسم قديم قبل از هجرت است. در قرآن (سورۀ احزاب آيۀ 13) فرموده: «وَ إِذْ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ يٰا أَهْلَ يَثْرِبَ...» زجاجى گفته كه: يثرب اسم بانى آن است واو يثرب بن قانية بن مهلائيل بن ارم بن عبيل بن عوص بن ارم بن سام بن نوح است.

3 - «دار» است كه در قرآن فرموده: «وَ اَلَّذِينَ تَبَوَّؤُا اَلدّٰارَ وَ اَلْإِيمٰانَ...» .

(سورۀ حشر آيۀ 9).

4 و 5 - پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنجا را «طيبه» و «طابه» ناميده.

(مرآة الحرمين ج 1 ص 407 به ترجمه و خلاصه).

6 و 7 - طيبه و مطيبه (در شرح قاموس مى نويسد: طيبه بفتح اول و سوم اسم مدينۀ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است مثل طابه بر وزن ساعه و طيبه بر وزن سيده و مطيبه بر وزن معظمه كه همه اسم مدينۀ مشرفه است).

محرر اين تفسير گويد: چهار اسم اخير ناظر باين است كه:

مدينه شهرى است داراى خير بسيار و أمين از آفات زيرا در شرح قاموس مى نويسد:

«بلدة طيبة» يعنى شهريست داراى خير بسيار و أمين از آفات.

ج: مسجد مبارك پيامبر اكرم (ص)

مساحت مسجد مبارك در سال اول هجرى 70 هفتاد ذراع در 60 شصت ذراع بوده (به گفتۀ نووى) مساوى 1030 يك هزار و سى متر مربع بتقريب.

ص: 1132

روضه (حرم) و مسجد مبارك پيامبر (ص) در سال هفتم هجرى پس از مراجعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از جنگ خيبر، چون حضرت، كثرت مسلمانان و عدم گنجايش مسجد را ملاحظه فرمود تصميم بتوسعه گرفت و خود حضرت پيشقدم در كار شد و در اين بار، مسجد را 100 صد ذراع در 100 صد ذراع قرار داد پس، مسجد بعد از اين زيادتى، 2475 دو هزار و چهارصد و هفتاد و پنج متر مربع گرديد. بنابراين، زيادتى اى كه آن حضرت الحاق فرموده 1445 يك هزار و چهارصد و چهل و پنج متر مربع است تقريبا.

ص: 1133

در سال هفدهم هجرى عمر بن الخطاب لزوم توسعۀ مسجد را تشخيص داد پس (به گفتۀ ابن عمر) طول آن را 140 يك صد و چهل ذراع و عرض آن را 120 يك صد و بيست ذراع قرار داد پس 1100 يك هزار و يك صد متر مربع بر مسجد افزوده گرديد.

در سال بيست و نهم هجرى. عثمان، عمارتى در مدينه ساخت كه بناء آن از سنگ و داراى ستونهاى ضخيم و سقفش از چوب ساج خالص بود - مسجد را هم در مدت ده ماه بهمين گونه ترميم كرد و در جهات جنوبى و غربى و شمالى آن 10 ده ذراع افزود، پس 496 چهارصد و نود و شش متر مربع بر مسجد افزوده شد.

در سال هشتاد و هشتم هجرى وليد بن عبد الملك أموى دست به توسعۀ مسجد زد و حجره هاى زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بر مسجد افزود؛ و بنابراين مسجد را از سمت غربى 20 بيست ذراع و از سمت شرقى 30 سى ذراع توسعه داد - بالنتيجه 2369 دو هزار و سيصد و شصت و نه متر مربع بر مسجد افزود (ابتداء عمل سال 88 و انتهاء آن در سال 91 هجرى است كه مدت چهار سال طول كشيده). (در هنگام اين عمارت عمر بن عبد العزيز والى مدينۀ منوره بوده و خود، مباشر كار بوده است).

در سال 161 يك صد و شصت و يك هجرى مهدى عباسى دست به عمارت مسجد زد و از سمت شمال 100 يك صد ذراع بر مسجد افزود و بالنتيجه 2450 دو هزار و چهارصد و پنجاه متر مربع توسعه داده شد (طول مدت عمل، چهار سال يعنى از سال 161 تا 165 هجرى بود).

در سال 881 هشتصد و هشتاد و يك هجرى الملك الاشرف قايتباى 120 يك صد و بيست متر مربع بر مسجد افزود.

در سال 1265 تا 1277 يك هزار و دويست و شصت و پنج تا يك هزار و دويست و هفتاد و هفت هجرى سلطان عبد المجيد عثمانى بر شمال و بر شرق مسجد 1293 يك هزار و دويست و نود و سه متر مربع افزود (از سمت شرق بقدر پنج ذراع افزود) پس مساحت كليۀ مسجد بعد از اضافۀ اين توسعه 10303 ده هزار و سيصد و سه متر مربع گرديد.

در سال 1370 يك هزار و سيصد و هفتاد هجرى ملك سعود در دنبالۀ نيات

ص: 1134

و اقدامات عبد العزيز آل سعود 6024 شش هزار و بيست و چهار متر مربع بر شمال مسجد افزود و اكنون مساحت كليۀ مسجد بالغ بر 6327 شانزده هزار و سيصد و بيست و هفت متر مربع است.

د: مأذنه هاى مسجد مبارك

مأذنه هاى مسجد مبارك تا قبل از عمارت آل سعود 5 تا بوده:

1 - رئيسيه واقع در جنوب شرقى.

2 - منارۀ باب السلام واقع در جنوب غربى.

3 - مجيديه واقع در شرق باب مجيدى از سمت شمالى.

4 - شكيلية واقع در شمال باب مجيدى.

5 - سليمانيه واقع در سمت غربى (اين مأذنه بيرون مسجد و نيز كوتاه بوده و برداشته شده).

اكنون دو مناره در عمارت جديد آل سعود افزوده شده است.

ه: درهاى مسجد مبارك

مسجد در عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 3 سه در داشت بعدا وليد أموى 20 بيست در براى آن قرار داد - ابن جبير رحاله در سال 579 پانصد و هفتاد و نه هجرى ديده كه مسجد 19 نوزده در داشته است. ابن زباله گفته: مسجد 24 بيست و چهار در داشته و در قرن نهم هجرى 16 شانزده در باقى بوده است.

اكنون درهاى مسجد (4 در) (در قسمت بخش جنوبى مسجد)(1) بحال خود باقى مانده(2).

ص: 1135


1- در حقيقت مسجد دو بخش شده يكى بخش جنوبى كه بحال خود باقى است و تصرف در آن نشده و ديگرى بخش شمالى كه اين بخش مورد عمارت جديد آل سعود قرار گرفته است.
2- شروع از زاويۀ جنوب غربى بترتيب.

1 - باب السلام در غرب 2 - باب الرحمه در غرب 3 - باب مجيديه(1) در شمال كه اكنون آن را در توسعۀ آل سعود برداشته اند و باز درى باين نام نصب كرده اند 4 - باب النساء در شرق 5 - باب جبريل (جبرئيل) در شرق.

در توسعۀ آل سعود درهاى ذيل را بر درها افزوده اند:

باب الصديق - باب سعود - باب عمر بن الخطاب - باب عثمان بن عفان - باب خالد بن الوليد - باب عزيزى (مراد عبد العزيز آل سعود است) (طول هريك از درهاى جديد شش متر و عرضش سه متر و بيست سانت است).

(رجوع به كتاب شفاء الغرام باخبار البلد الحرام ج 2 ص 407-425 به ترجمه و خلاصه).

و: روضۀ مبارك()

و: روضۀ مبارك(2)

بعد از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، روضۀ مبارك (يعنى حرم مبارك) را مجاور ضلع شرقى مسجد عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرار دادند.

غرب روضۀ مبارك، شرق مسجد محسوب است.

طول روضۀ مبارك از جنوب بشمال 36 سى و شش متر است تقريبا.

عرض روضۀ مبارك از شرق به غرب 18 هيجده متر است تقريبا.

مضجع مبارك حضرت فاطمه عليها السّلام در شمال روضه است.

ز: درهاى روضۀ حرم مبارك

1 - در مبارك ضريح مطهر واقع در ضلع جنوبى.

2 - در مبارك مضجع منور حضرت فاطمه عليها السّلام واقع در ضلع شرقى.

ص: 1136


1- مراد سلطان عبد المجيد خان عثمانى است كه در عمارت مسجد، خدمات شايان كرده.
2- مدفن حضرت، در اطاق عائشه بوده است و ليكن شبهه نشود كه اطاق، ملك عائشه بوده است بلكه عائشه در آن زندگانى مى كرده، و چون حضرت در اطاق عائشه رحلت فرمودند و اصحاب در محل دفن آن حضرت اختلاف كردند، سرانجام مقرر گرديد كه جسد مطهر در محل رحلت دفن گردد لذا مضجع مطهر در همان اطاق عائشه مى باشد.

3 - در ديگر ضريح مبارك فاطمه عليها السّلام كه اسم قايتباى را بالاى آن نوشته اند (1) واقع در ضلع شمالى.

4 - در ما بين حجرۀ حضرت فاطمه عليها السّلام و مرقد مطهر.

(كتاب هداية السبيل ص 341 اقتباسا).

تذكر: براى تشخيص محل محراب مبارك و منبر و مكبريه و ستونهاى تاريخى اسم دار بشرح ذيل مراجعه شود:

مسجد داراى 40 چهل ستون مدور و 2 دو ستون مربع است در هفت رديف هر رديف شش ستون (با شروع از زاويۀ جنوب شرقى بامتداد جنوب بشمال در رديفها).

رديف 1:

اول: ستون مربع (كه سقف روضه هم روى آن قرار گرفته).

دوم: ستون بنام «سرير».

سوم: ستون بنام «حرس».

درب روضۀ مبارك بين اين ستون و ستون وفود قرار گرفته است.

چهارم: ستون بنام «وفود».

پنجم: ستون مربع (كه سقف روضه هم روى آن قرار گرفته).

ششم: ستون بى اسم.

<رديف 2:> اول: ستون بى اسم.

دوم: ستون بنام «أبو لبابه» (بضم لام - ستون توبه).

سوم: ستون بنام «عائشه».

ص: 1137


1- ملك الأشرف قايتباى از سلاطين چراكسه (جمع چركس) است كه در مصر سلطنت كرده اند و در مصر نيز آثار خير از او بسيار است - در رجب 872 هشتصد و هفتاد و دو بر تخت سلطنت مصر جلوس كرده و در ذى القعدۀ سال 901 نهصد و يك هجرى در سن هفتادوپنج سالگى وفات كرده است (هداية السبيل ص 138 و 139).

چهارم و پنجم و ششم: ستون بى اسم.

<رديف 3:> شش ستون كه ستون اول آن بزرگ است و ستون دوم بنام ستون على بن أبي طالب عليه السّلام است و چهار ستون بى اسم است.

<رديف 4:> اول: ستون بنام «مخلقه».

دوم: ستون بنام «حنانه».

سوم تا ششم: ستون بى اسم.

بين ستون مخلقه و ستون اول از رديف پنجم محراب است.

<رديف 5:> شش ستون بى اسم (بين ستون اول اين رديف و ستون اول از رديف ششم منبر است).

<رديف 6:> شش ستون بى اسم. ما بين ستون چهارم اين رديف و ستون چهارم از رديف هفتم مكبريه يعنى جاى مكبر (گويندۀ تكبير) است.

<رديف 7:> شش ستون بى اسم(1).

<تذكرات:> 1 - ستون سرير (سرير يعنى تخت، كه در مواقع اعتكاف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مسجد، تخت آن حضرت در آنجا گذارده مى شد).

2 - ستون حرس (بر وزن صمد) يعنى محافظين (توقفگاه محافظين).

3 - ستون وفود (بر وزن حدود) محلى كه هيئتهاى واردين به مدينه در آنجا به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى رسيده اند.

4 - ستون أبو لبابه (كه خود را براى توبه به آن ستون بست و شرح مفصلى دارد).

ص: 1138


1- هداية السبيل ص 137 و 138.

5 - ستون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه پيامبر ابتدا در آنجا نماز مى گذارده و بعد در محراب نماز مى گذارده اند (اين ستون در اثر معرفى عائشه، به ستون عائشه معروف شده).

6 - ستون على بن أبي طالب عليه السّلام (كتاب شفاء الغرام ج 2 ص 369) كه حضرت در آنجا نماز مى گذارده اند.

7 - ستون مخلقه (بر وزن منوره، و خلوق بر وزن صبور از عطريات است يعنى ستون آغشته به خلوق).

8 - ستون حنانه (بر وزن علامه)، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر اين ستون تكيه داده و موعظه مى فرموده بعد مردم اظهار داشتند: ما شرمنده مى شويم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ايستاده و ما نشسته باشيم، لذا منبرى تهيه كردند كه حضرت در هنگام موعظه برآن بنشيند.

روز اول كه حضرت بر منبر نشستند ستونى كه هر روز حضرت برآن تكيه مى فرمودند (حنانه) مانند شتر ناله برداشت لذا، حضرت از منبر به زير آمده آن را در آغوش گرفته و تسكين دادند و حشر در قيامت را با وعده فرمودند. بعدا آن ستون دفن شد كه پس از فرسودگى پامال و يا سوخته نگردد.

ح: اسامى بعض نقاط مدينه كه دانستن آنها مورد نياز اهل بصيرت است

1 - از پشت بام خانۀ (.) قطب نما گذاشتم، مرقد مطهر منور مبارك در ميان مشرق و جنوب شهر نزديك به سور سلطان سليمان واقع است.

2 - أحد: در شمال شهر مدينه و مايل بشرق است، كوه، منقطع است و طرف شمال و مشرقى آن بشهر مدينه نزديكتر است - و همۀ كوههاى مدينه از يكديگر انقطاع دارد - و تا شهر يك ساعت مسافت است و قبر مبارك حضرت حمزه در شمال شهر است كه در دامنۀ كوه أحد واقع است كه تا شهر 3 ربع ساعت راه مسافت است(1).

3 - ثنيات الوداع:(2) دو تپۀ كوچك است در نزديكى شهر و در طرف شمال

ص: 1139


1- كوه أحد در شمال مدينه بمسير دو سوم ساعت راه (مرآة الحرمين ص 407).
2- ثنيات بر وزن شريفات است.

مغرب است، و يكى از آنها اتصال به سلع دارد.

4 - كوه سلع (بر وزن وقت): در شمال مغرب و مغرب شهر است و آن كوه نيز منقطع است كه يك گوشۀ آن اتصال به شهر دارد و «باب الجبل» (جبل بر وزن أسد) باسم آنست و كوه سلع نسبت به حرم مبارك در شمال مغرب واقع شده است.

(كوه سلع را در غربى مدينه نوشته اند ولى با قطب نما معلوم شد كه در ميان شمال و مغرب مدينۀ منوره است). (راه شام كه حجاج و كاروانها مى آيند از ما بين كوه أحد و كوه سلع است).

5 - كوه و عير (بر وزن أمير) در مغرب حقيقى شهر است كه پشت همۀ كوههاست و تا شهر تقريبا يك فرسخ و نيم است و آن كوهى است كه از شمال به جنوب امتداد دارد و كوه، منقطع است(1).

6 - كوه جماء الكبرى (جماء بر وزن صراف)، و كوه جماء الصغرى در پيش روى كوه و عير است، امتداد اين دو جماء به مغرب و جنوب مغرب است، فاصلۀ جماء الكبرى تا و عير تقريبا نيم فرسخ مى شود و اين دو كوه نيز منقطع است.

جماء الصغرى به مسجد شجره كه «ذو الحليفة» است اتصال دارد.

7 - ما بين مسجد شجره و بين شهر، حصون العقيق است كه اكنون خراب است.

از مسجد شجره تا مسجد قبلتين تمام آن وادى، حصون العقيق است كه در شاطئ (يعنى كنار) وادى واقع است.

8 - كوه عير (بر وزن وقت) نيز در جنوب مغرب و جنوب مدينه واقع است كه كوه، منقطع است و تا مدينه تقريبا از يك فرسخ زيادتر است(2).

9 - مسجد قبا و مسجد فضيخ و مشربۀ أم ابراهيم (يعنى ماريۀ قبطيه) در جنوب مدينه است (رجوع به مسجد فضيخ).

ص: 1140


1- مدرك «و عير» را نيافتم. ب.
2- كوه عير در جنوب غربى مدينه نزديك به ذو الحليفة است بمسير يك ساعت و نيم راه و آن كوه مستقيم سربرافراشته است (مرآة الحرمين ص 407).

10 - حرۀ بنى النضير (حره بفتح حاء و شد راء مفتوح يعنى سنگستان) در جنوب مغرب است كه قتل عام اهالى مدينه بدستور يزيد بن معاويه در ذى الحجه الحرام سال 63 شصت و سوم هجرى در آن مكان واقع شده كه اكنون قبور شهداء حره در آنجا معروف است؛ كه مدينه پس از آن قتل مفتوح شد و در حرم مبارك آدم كشتند و هزار نفر دختر از دختران مهاجر و أنصار، سال ديگر بچه زائيدند كه شوهر نداشتند (تفصيل آن در تواريخ مسطور است).

11 - حرۀ بنى قريظه در ما بين مشرق و جنوب است.

12 - وادى را نونا(1) در جنوب مدينه است و از ميان شهر مى گذرد و در پائين شهر به وادى بطحان داخل مى شود. و پس از آن هر دو وادى به وادى عقيق متصل مى گردد.

13 - قبر محمّد صاحب نفس زكيه محمّد بن عبد اللّه(2) الحسن بن الحسن عليه السّلام در ما بين مغرب و شمال شهر در نزديكى كوه سلع است.

14 - بقيع نسبت به حرم مبارك در مشرق و مايل به جنوب مشرق است. (از شمارۀ 1-14 نقل از هداية السبيل ص 135 و 136 و 146).

ط: مساجد مدينه

1 - مسجد قباء: در جنوب غربى مدينه است و مسافت بين عتبۀ باب مسجد نبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم معروف به باب جبريل و بين عتبۀ باب مسجد قباء 3528 سه هزار و پانصد و بيست و هشت متر است (كتاب مرآة الحرمين ص 396 و 397 به ترجمه).

قبا، در جنوب مدينه واقع است و از دروازه كه بيرون روى بايد از وادى رانونا (3) بگذرى كه آب آن در وقت بهار به ميان شهر مدينه آمده و از كنار شهر گذشته به آب وادى بطحان ملحق مى شود. مسجد قبا در جنوبى مدينه است. از مدينه تا مسجد قبا تمام، باغستان خرماست و در وسط راه، دولت عثمانى قراول خانه ساخته و

ص: 1141


1- رانوناء (معجم البلدان).
2- بن (كتاب تحقيق النصرة ص 130).
3- رانوناء.

توپ و سرباز در آنجاست و تمام اراضى شوره زار است و مى گويند: خرما در زمين شوره زار بهتر بعمل مى آيد و با اين شورى زمين، اغلب چاهها آبش شيرين است.

بالجمله: براى شرافت مسجد قبا همين قدر بس است كه: در قرآن مجيد خداوند آنجا را «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى اَلتَّقْوىٰ» فرموده است (هداية السبيل ص 133 و 134 اقتباسا).

قبا، بضم القاف موضع بقرب المدينة المشرّفة من جهة الجنوب نحوا من ميلين و هو المسجد الذى أسّس على التقوى من اول يوم (السفينة فى لغة قبا).

قال تعالى: «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى اَلتَّقْوىٰ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ» (سورة البراءة آية 109).

قباء بالضم و يذكر و يقصر موضع قرب المدينة (قاموس).

<ايضاح> رانوناء: بعد الالف نون و واو ساكنة و نون أخرى و هو ممدود...

قال ابن اسحاق فى السيرة لمّا قدم النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم المدينة أقام بقباء أربعة أيام و أسس مسجده على التقوى و خرج منها يوم الجمعة فأدركت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الجمعة فى بنى سالم بن عوف و صلاها فى المسجد الذى فى بطن الوادى، وادى رانوناء فكانت أول جمعة صلاها بالمدينة و هذا لم أجده فى غير كتاب ابن اسحاق الذى لخّصه ابن هشام و كل يقول صلّى بهم فى بطن الوادى فى بنى سالم... و رانوناء بوزن عاشوراء و خابوراء (معجم البلدان).

ياقوت در كتاب معجم البلدان به خلاصه نوشته كه:

ابن اسحاق در كتاب سيره چنين گفته كه: چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در هجرت از مكه وارد مدينه شد چهار روز در قباء اقامت فرمود و مسجدى تأسيس فرمود كه مبناى اين مسجد بر تقوى است(1) و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روز جمعه از قباء خارج شد و نماز جمعه

ص: 1142


1- برخلاف مسجد ضرار كه أبو عامر راهب بعدا بر مبناى كفر آن را تأسيس كرد و از طرف خدا أمر شد كه پيامبر (ص) مسجد ضرار را خراب فرمايد، كه آتش زده شد.

را در مسجد وادى رانوناء در مجمع بنى سالم بن عوف اقامه فرمود و اين اولين نماز جمعه است كه حضرت در مدينه خوانده است. و من اين مطلب را در غير كتاب ابن اسحاق نيافتم، همان كتاب ابن اسحاق كه ابن هشام آن را خلاصه كرده است. ديگران همگى مى گويند: حضرت در بطن الوادى در بنى سالم نماز جماعت اقامه فرمود (ه).

2 - مسجد فضيخ (بر وزن شريف): از مشربۀ أم ابراهيم برگشته خواستم بمسجد فضيخ (با خاء معجمه) بروم كسى بلديت نداشت، آخر چند نفر از سواران عسكر كه همراه بودند فرستادم يك نفر از اعراب را پيدا كرده آوردند كه هدايت كرد - مسجد فضيح، ميان مسجد قبا و مشربۀ أم ابراهيم است، و آن مسجد نيز خراب است، مسجد طولانى است تقريبا بيست ذرع طول و سه ذرع عرض دارد و قدرى از آن مسجد را به چوب خرما پوشانيده اند و بيشتر آن سقف ندارد و صحنى هم دارد كه ديوار دور آن باقى است.

وقتى كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بنى النضير را محاصره فرموده اند، خيمۀ مبارك را در نزديكى آن مسجد زده و شش شب حضرت در آن مكان نماز خوانده اند.

مسجد قبا و مسجد فضيخ در جنوبى مدينه و مشربۀ أم ابراهيم در جنوبى مدينه مايل به مشرق است (هداية السبيل ص 134 و 136 به خلاصه).

مسجد فضيخ در سمت شرقى مسجد قباء بر كنار وادى، در برجستگى زمين قرار گرفته و آن، مسجد كوچكى است (مرآة الحرمين ص 397).

3-7 - مسجد الفتح يا مسجد فتح: در طرف دامنۀ غربى كوه سلع است كه بطرف وادى است كه كوه سلع، ميان مدينۀ منوره و ميان مسجد فتح فاصله است. اين مسجد را مسجد احزاب و مسجد أعلى نيز مى گويند.

در قبلۀ مسجد فتح، چهار مسجد ديگر است كه همه را مساجد فتح مى گويند.

8 - مسجد القبلتين (بكسر قاف و فتح لام و فتح تاء): واقع در شمال غربى مدينه در جائى بلند لب وادى عقيق است. (مسجد، مخروبه شده و بعض ديوارهايش باقى مانده است) (كتاب مرآة الحرمين ص 414).

9 - مسجد حمزه.

ص: 1143

10 - مسجد الاجابه (بكسر همزه): در شمال بقيع دست چپ كسى است كه به عريض (بر وزن حسين) مى رود.

11 - مسجد الرايه: در بالاى كوه ذباب است و ازاين جهت نيزه مسجد ذباب ناميده مى شود. و مسجد در دست چپ كسى است كه از راه شام وارد مدينه مى شود.

12 - مسجد السقيا: سقيا (بر وزن دنيا) اسم چاهى است در حرۀ غربى مدينه و اين مسجد نزد آنست.

13 - مسجد بنى قريظه (بضم قاف و فتح راء): در شرقى مسجد فضيح است ولى از آن دور است و به حرۀ شرقى مدينه نزديك است.

14 - مسجد بنى ظفر: كه به مسجد بغله هم معروف است و آن در شرقى بقيع سمت حرۀ غربى است.

15 - مسجد أبى بن كعب: كه به مسجد بنى جديله هم معروف است. اين مسجد در غربى مقبرۀ عقيل و مقبرۀ زوجات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، دست راست كسى است كه از درب بقيع خارج مى شود. (أبى بر وزن حسين است).

16 - مسجد مائده: در شرقى مدينه است به فاصلۀ يك سوم ساعت راه.

(شماره هاى 10 و 11 و 12 و 13 و 14 و 15 و 16 رجوع به مرآة الحرمين ص 397).

17 - مسجد أبو ذر: (رجوع به نفس زكيه) (هداية السبيل ص 146).

18 - مسجد وادى رانوناء: (رجوع به مسجد قباء) (معجم البلدان).

19 - مصلى (نمازگاه پيامبر در اعياد): كه مسجد غمامه(1) مى گويند، ولى حقيقت اين است كه: مسجد غمامه در «بدر» است (مرآة الحرمين ص 397).

20-28 - در كتاب شفاء الغرام باخبار البلد الحرام ج 2 ص 426-428 مساجد مدينه را به اين گونه ذكر كرده: 1 - مسجد قباء 2 - مسجد قبلتين 3 - مسجد فضيخ 4 - مسجد بنى قريظه 5 - مسجد ضرار (كه خراب و آتش زده شد) 6 - مسجد السبق 7 - مسجد مالك بن سنان 8 - مسجد بلال بن أبى رباح 9 - مسجد شمس 10 - مسجد عروة بن

ص: 1144


1- در هداية السبيل با قاف ضبط شده.

الزبير در وادى عقيق 11 - مسجد مصلى 12 - مسجد حوش التاجورى 13 - مسجد الكاتبيه 14 - مسجد محطة سكة الحديد.

ى: نقاط ديگر مهم مدينه
1 - خندق و مسجد الفتح

از أحد كه برگشتيم به تماشاى مكان خندق و مسجد الفتح رفتم. رسم خندق منطمس شده و اعراب حفظ نكرده اند كه چنين علامتى در اسلام پايدار باشد.

قوافل قريش از مكه از راه غربى مدينه به شام مى رفته و مى آمده اند و به مدينه هم از طرف غربى مى آمده اند. و أبو سفيان هم با مشركين از طرف غربى آمده است.

طول خندق از اعلاى وادى بطحان (بر وزن سلطان) است(1) كه اكنون نيز باين اسم معروف است كه زمين رملۀ سبخه است چنانچه صاحب خلاصة الوفاء مى گويد(2).

وادى بطحان (مسيل بطحان) از شمال بجنوب امتداد دارد كه يك طرف اين وادى كه طرف غربى است حره(3) است و طرف شرقى اين وادى، كوه سلع (بر وزن وقت) است كه اكنون نيز سلع مى گويند.

مسيل بطحان: رودخانه اى است كه از وسط خانه هاى مدينه مى گذرد(4) و آخر

ص: 1145


1- تا دو كوه كوچك كه صاحب خلاصة الوفاء نوشته است و اكنون به أصيفرين (بضم همزه و فتح صاد و سكون ياء و كسر فاء و فتح راء و سكون ياء) معروف است و أصيفر مصغر أصفر (بر وزن جعفر) است و آن دو كوه كوچك منقطع است و در ميان جنوب مغرب مدينه واقع است (هداية السبيل ص 132).
2- الخندق: حفره النبى (ص) طولا من أعلى وادى بطحان غربى الوادى مع الحرة الى غربى مصلى العيد الى المسجد الفتح ثم الى الجبلين الصغيرين اللذين فى غربى الوادى (خلاصة الوفاء).
3- حره بفتح حاء و شد راء مفتوح است يعنى سنگستان.
4- و اما مسيل بطحان و هو الوادى المتوسط بيوت المدينة... و آخره فى غربى مساجد الفتح و يشاركه رانونا فى مجرى من قبل المصلى لأنها تصب فيه (خلاصة الوفاء).

آن در غربى مساجد فتح است و آب رودخانۀ رانوناء(1) هم در ظرف مصلّى در رودخانۀ بطحان مى ريزد (در وادى بطحان، آثار آبادى و عمارت بسيار است كه آنها را در آن رملۀ سبخه، ساخته اند).

مصلى: همان مسجد مصلى است كه اكنون ما بين مغرب و جنوب شهر، خارج سور جديد مدينه است كه آن را مسجد قمامه(2) نيز مى گويند.

در اطراف خندق: در آن عهد، خانه هاى مردم مدينه بوده است و در اين زمان هيچ آبادى در آن وادى در كنار كوه سلع، نيست.

تذكر: جنگ خندق در ماه شوال سال پنجم هجرى اتفاق افتاد كه بطل مشهور قريش بل منصور در هر جيش «عمرو بن عبد ود» بدست حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام كشته شد كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: «ضربة على يوم الخندق خير من عبادة الثقلين» و باز به لسان معجز بيان فرمودند: «برز الايمان كله الى الشرك كله» (هداية السبيل ص 131 و 132 و 135 اقتباسا).

2 - مشربۀ أم ابراهيم

و از آنجا (قبا) به مشربۀ أم ابراهيم رفتم (ماريۀ قبطيه: مادر ابراهيم پسر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله است). حضرت صادق عليه السّلام به عقبة بن خالد مخصوصا زيارت چند مكان را بيان فرموده: يكى مشربۀ أم ابراهيم است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يك ماه بر زنان خود خشم كرده آنجا اقامت فرموده اند. آنجا را از سنگ سياه ساخته اند، مسجد كوچكى است، اكنون خراب شده است، سقف ندارد، ديوار طرف قبلى آن آباد و سه طرف ديگر خرابست. اعراب و ولاة حجاز در حفظ آثار قديمۀ مدينۀ منوره كه هريكى شرافت مخصوص دارد، خيلى اهمال و اغفال - كرده اند - فاصلۀ مشربۀ أم ابراهيم تا مسجد قبا تقريبا دو هزار قدم مى شود. و مشربۀ أم ابراهيم از عوالى مدينه است.

ص: 1146


1- رجوع به مسجد قباء.
2- در مرآة الحرمين با غين ضبط شده.

مسجد قبا و مسجد فضيخ در جنوبى مدينه و مشربۀ أم ابراهيم مايل به مشرق است.

(هداية السبيل ص 133 و 134 اقتباسا).

3 - عبد اللّه بن عبد المطلب

عصرى به زيارت حضرت عبد اللّه پدر بزرگوار حضرت ختمى مآب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رفتم كه در «سوق الطوال» واقع است و خدمتشان عرض كردم:

كم من أب قد علا بابن ذرى شرف *** كما علا برسول اللّه عدنان

و آن حضرت بديدن خالوهاى پدرش عبد المطلب كه از طايفۀ بنى النجار بود آمده بود و در مدينه دو سال و چهار ماه بعد از ولادت فخر كائنات و سيد موجودات وفات يافت و در مدينه مدفون شد. و قبر مباركشان اكنون به قاعدۀ اسلام رو به قبله است. رسم، آن نبوده كه أموات را در آن وقت رو به قبله يعنى مكۀ معظمه دفن كنند، يحتمل كه ضريح را در اسلام چنين ساخته باشند. و اللّه اعلم (هداية السبيل ص 140)(1).

محرر اين تفسير گويد: آمنه مادر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به پيامبر آبستن بوده كه حضرت عبد اللّه رحلت كرده است، و مدرك بيان صاحب هداية السبيل را نيافتم.

4 - كوه أحد

كوه أحد (بر وزن عنق) كوه احمريست كه در شمالى مدينه واقع است و از مدينۀ منوره تا مقبرۀ حضرت اسد اللّه و اسد رسوله حمزۀ سيد الشهداء عليه السّلام به قدر سه - ربع ساعت راه است و راه صاف است، حضرت را زيارت كرده، حالت شهادت آن بزرگوار كه او را شهيد كردند و بر حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ديدن آن حالت گران آمد، بخاطر آورده بى اختيار جبين را بر ضريح ماليده ناليدم. القصه: شهادت ايشان در شوال المكرم سال سيم از هجرت اتفاق افتاد. و بالاتر از حمزه در شمالى آن مقبره، مسجدى است كه مى گويند: دندان مبارك حضرت ختمى مآب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنجا شكسته است. و به فاصلۀ 816 هشتصد و شانزده قدم از مقبرۀ حضرت حمزه در آخر

ص: 1147


1- ضريح عبد اللّه در داخل مدينه است (كتاب مرآة الحرمين ص 427).

درّه، باز مسجدى است كه در آنجا حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كمان داران لشكر را كه پنجاه نفر بودند با عبد اللّه بن جبير برادر خوات بن جبير(1) واداشته بودند، بعد كه آنها بطمع غنيمت رفتند، لشكر مخالف، آن درّه را گرفتند كه شكست بر لشكر اسلام واقع شد. و در جاى اين مسجد مى گويند: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مجروح شده و به تنهائى نماز خوانده اند. و حضرت صادق عليه السّلام به عقبة بن خالد فرمودند كه: در اين مسجد نماز بكن. و اين مسجد در ميان درّه واقع است و كوه أحد در آنجا تقريبا بشكل مثلث است... مقبرۀ حمزه را سلطان عبد المجيد خان ساخته است؛ و چه خوب بود كه اسامى شهداى أحد را باسم خودشان و پدرشان از مهاجر و أنصار در كتيبۀ ديوار آنجا ثبت مى كردند كه اسامى آن مخلصين كه جان در راه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داده اند در نظر همه كس مشهود باشد. و اكنون بجز حمزة بن عبد المطلب و عبد اللّه - بن جحش (بر وزن وقت) اسم ديگرى در آنجا معروف نيست. (عبد اللّه بن جحش برادر زينب است كه از زوجات محترمات حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله است كه خواهرزادۀ

ص: 1148


1- خوات بر وزن صراف و جبير بر وزن حسين.

حضرت حمزه است) (هداية السبيل ص 130 و 131 به خلاصه).

در رفتن به أحد دست چپمان قبة السبق (بر وزن وقت و أسد به تفصيل مذكور در شرح لمعه) را ديديم و گفته مى شود كه: اين قبه را در محلّى بناء كرده اند كه صحابۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اسب دوانى مى كرده اند (كتاب مرآة الحرمين ص 389 به ترجمه) (بقيه رجوع به ص 1071).

5 - مزار فاطمه عليها السلام

در صحن مسجد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم طواف كردم و در مزار فايض الأنوار حضرت صديقۀ مطهره زيارت مختصرى خوانده به بقيع مشرف شدم و زيارت مطوّل حضرت صديقه را آنجا خواندم كه احتمال كلى دارد مدفن مبارك در آنجا باشد.

مرقد مطهر حضرت صديقه در بقعۀ بقيع روبروى ضريح ائمۀ اربعه عليهم السّلام و عباس بن عبد المطلب عم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ يك پرده از گلابتون آويخته اند و در آن پرده نوشته اند: «سلطان احمد بن سلطان محمّد بن سلطان ابراهيم بن سلطان احمد بن سلطان عثمان سنة 1131 احدى و ثلاثين و مائة بعد الالف» در اين مدت كه فزون تر از يك صد و شصت سال است آن پرده خوب مانده است كه چندان كهنه نشده است، چنين معلوم است كه در آمدن حاج مى آويزند و (بعد) برمى دارند، چنانچه در اين چند روز نبود، خادم گفت: امروز شيخ الحرم گفت آويختند كه بنظر شما برسد.

احاديث دربارۀ قبر فاطمه عليها السّلام مختلف است: بعضى دلالت دارد كه: قبر مبارك آن حضرت در بقيع است، و در بعضى احاديث وارد شده كه: قبر آن حضرت ميانۀ قبر مبارك حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و منبر واقع شده است و اين حديث را برآن تأويل مى كنند «بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنة». و رئيس المحدثين محمّد بن بابويه قمى در كتاب «من لا يحضره الفقيه» نقل كرده كه: صحيح آنست كه آن حضرت در خانۀ خود مدفون است. و چون بنى أميه مسجد مدينه را بزرگ كردند، قبر آن حضرت داخل مسجد شده است و الحال در پشت خانه اى كه حضرت مدفون است براى ضريح مقدس آن حضرت علامت گذارده اند.

امّا اى كاش! مسجد و خانۀ حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بهمان حالت خشت و

ص: 1149

گل خود باقى مى گذاشتند كه جان و دل بود؛ يعنى بهمان هيئت و صورت و در وسط مى گذاشتند و ليكن بر اطراف مسجد، مى افزودند.

بالجمله: دو پايه از طاق مسجد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خانۀ حضرت فاطمه عليها السّلام است و قبر مبارك ايشان است (هداية السبيل ص 133 و 138 و 144 اقتباسا).

6 - نفس زكيه

در شمال مدينه بر راه حجاج شامى از بيرون سور مدينه، قبر نفس زكيه محمّد بن عبد اللّه بن حسن بن حسن بن على بن أبي طالب (رضى اللّه تعالى عنهم) است كه در ايام ابو جعفر منصور عباسى كشته شده و قبر او در شرقى كوه سلع است، و برآن بناء بزرگى است با سنگ، خواستند گنبد براى آن بسازند ولى اتفاق نيفتاد، و آن قبر داخل مسجد بزرگ مهجورى است. و در قبلۀ مسجد آبخورى است از قنات أزرق كه خارج از مدينه است. در كتاب «تحقيق النصرة بتلخيص معالم دار الهجرة» ص 130 نوشته كه: «و فى قبلة المسجد منهل من عيد الأزرق الخارجة من المدينة، عليه بناء مدرّج بدرج من جهة الشرق و الغرب، و العين فى وسطه تجرى الى مفيضها من البركة التى ينزلها الحجّاج».

در ذيل همين صفحه از قول مصرى نقل كرده كه: جسد نفس زكيه در بقيع دفن شده است (ه).

در اين مدت نفس زكيه محمّد بن عبد اللّه(1) الحسن بن الحسن عليه السّلام را زيارت نكرده بودم با آقا سيد صافى پياده تا آنجا رفتم، در سر راه أحد واقع است. اگر آقا سيد صافى نبود قراولها و مصطفى قواس كه همراه بودند كسى نمى دانست، درش بسته بود، آقا سيد صافى يك طورى واكرد زيارت كرده و در مراجعت، به مسجد ابو ذر رفته، خارج سور سلطان سليمان است، سقف ندارد، يك ديوارى از طرف كوچه كشيده اند، درى گذاشته اند، فاتحه خوانده بمنزل آمدم (هداية السبيل ص 146).

ص: 1150


1- بن.
7 - بقيع
اشاره

بقيع: محل مستطيلى است در سمت شرقى مدينه و از سور (يعنى باروى) شهر؛ خارج است. طولش 150 يك صد و پنجاه متر در عرض 100 يك صد متر. و بقيع غرقد هم به آن گفته مى شود، زيرا اين نوع درخت در آنجا بسيار بوده است و ليكن اكنون قطع كرده اند. در بقيع قبور بسيار بوده است و اكنون معلوم نيست مگر آنها كه داراى قبه است كه از جمله قبۀ... است در بقيع قبه ها بسيار بود كه وهابيون خراب كردند (كتاب مرآة الحرمين ص 425 و 426 به ترجمه و خلاصه).

بقيع غرقد: مقبره اى است در مدينۀ منوره زيراكه در آنجا غرقد مى روئيده.

و غرقد (بر وزن جعفر) درختى است كلان يا آن، عوسج (بر وزن جعفر) است بمعنى درخت خار هرگاه كلان شود. واحد آن غرقده است (شرح قاموس در لغت غرقد).

بقيع بر وزن امير: جائى است كه در آن بيخاى درخت است از اقسام درختها و بقيع الغرقد مى گويند به واسطۀ آنكه جاى روئيدن غرقد است و بقيع الزبير و بقيع الخيل و بقيع الخجبة (بخاء نقطه دارد پس جيم) همۀ اينها جايگاه اند در مدينه (شرح قاموس در لغت بقع).

بقعۀ دختران پيامبر (ص)

در بقيع دختران رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ام كلثوم و رقيه و زينب را زيارت كردم كه (مضجعشان) در يك بقعه است (هداية السبيل ص 144 اقتباسا).

بقعۀ زنان پيامبر (ص)

در بقيع به زيارت زوجات حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رفتم (قبر هر) هشت نفر در يك ضريح است و اسامى هريك را بالاى قبرشان به تخته نوشته گذاشته اند (هداية السبيل ص 144 اقتباسا).

تمام زنهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (باستثناء خديجه كه در مكه و ميمونه كه در سرف است) همه در مدينه مدفونند (كتاب مرآة الحرمين ص 425 و 426 به ترجمه).

ص: 1151

بقعۀ چهار امام (ع)

به زيارت قبور ائمۀ بقيع عليهم السّلام مشرف شدم كه صندوق ائمۀ اربعه عليهم السّلام در ميان صندوق بزرگ است كه عباس عم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز در آن صندوق است ولى صندوق ائمه كه در ميان همان صندوق بزرگ است، مفروز است كه دو صندوق است. با توسل به حضرت امام حسن عليه السّلام ألم و ورم پاى من در مدينه تمام شد، اكنون مختصرا مى نويسم:

در صندوق مطهر، اول - قبر حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام سبط رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه امام دوم از ائمۀ دوازده گانه است مى باشد، مادرش صديقۀ طاهره حضرت فاطمه سلام اللّه عليهاست، و در رمضان المبارك سال سوم از هجرت متولد شده و در سال چهل و نهم يا پنجاهم هجرى به روايت مورخين بسم نقيع شهيد شده و در بقيع مدفون گرديده.

دوم - در جنب ايشان مرقد پاك حضرت امام چهارم على بن الحسين است كه به زين العابدين و سيد الساجدين معروف است، والدۀ ماجدۀ ايشان شهربانو يا شاه زنان است كه دختر يزدجرد بن شهريار است كه آخر ملوك عجم است، در زمان حضرت اميرالمؤمنين على عليه السّلام در سال سى و هشتم هجرى متولد شده و در سال نود و پنجم به حظاير قدس شتافته است.

سوم - در جنب مرقد ايشان قبر مطهر فرزند ارجمند ايشان امام پنجم محمّد بن - على عليه السّلام است كه ملقب به باقر است، مادر ايشان فاطمه دختر حضرت امام حسن مجتبى است كه از دو طرف، علوى نسب هاشمى حسب است. و بتواتر رسيده است كه حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به جابر بن عبد اللّه انصارى فرمودند كه: او را ملاقات خواهى كرد از من به او سلام برسان. و در روايتى چنين مذكور است: حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به جابر فرمودند: «يوشك أن تبقى حتى تلقى ولدا من الحسين يقال له باقر يبقر علم - الدين بقرا فاذا لقيته فاقرأه منى السلام»، ولادت آن بزرگوار در سال پنجاه و هفتم و وفاتشان به روايت صحيح در سال يك صد و شانزدۀ هجرى است.

چهارم - در جنب مزار آن بزرگوار، قبر ولد الصدق ايشان امام ششم جعفر الصادق عليه السّلام است كه ترويج مذهب حق جعفرى در زمان ايشان اتفاق افتاد كه دولت بنى اميه

ص: 1152

بزوال رسيد و دولت بنى عباس قوام نگرفته بود، مادر ايشان أم فروه دختر قاسم بن محمّد بن أبو بكر الصديق است و مادر أم فروه أسماء دختر عبد الرحمن بن أبو بكر است، ازاين جهت است كه حضرت فرموده: «أنا ولدت من أبى بكر مرتين» و در روايتى:

«لقد ولدنى أبو بكر مرتين». ولادت با سعادتشان در سال هشتادم هجرى در سيل الجحاف (بتقديم جيم بر حاء بر وزن غلام يعنى سيل ريشه كن كننده) در مدينۀ منوره اتفاق افتاد و در سال يك صدوچهل وهشتم هجرى در مدينه وفات يافت و در پهلوى قبر پدر مكرم و جد مفخم و عم معظم خود مدفون شد.

بالجمله: تعمير بقعۀ مباركۀ چهار امام عليهم السّلام در بقيع از سلطان محمود خان است كه در سال هزار و دويست و سى چهار هجرى محمّد على پاشاى مصرى بأمر سلطان مزبور انجام داده است.

در بيرون بقعه، قبر شيخ احمد احسائى است سر قبر او گفتم: حق همان است كه شيخ على پسر تو گفته: «ان أبى ضيعوه تلامذته»(1) شيخ احمد در ماه رجب سال 1242 مرده.

از آنجا به بيت الأحزان رفتم(2).

و از آنجا به زيارت حليمۀ سعديه رفتم، گفتم: مرحبا به آن پستانى كه بدهن مبارك حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رفته و مرحبا به آن شيرى كه حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مكيده است كه جزو(3) بدن مبارك شده است.

ص: 1153


1- محرر اين تفسير گويد: با ملاحظۀ كتابهاى شوريدۀ شيخ احمد، حق اين است كه گفته شود: «ان الشيخ أحمد ضيع نفسه، و تلامذته زادوا فى الطنبور نغمة أخرى»: شيخ احمد كه شيخيه خود را به او منسوب مى سازند هم خودش خويشتن را تباه كرده و هم شاگردانش بر تباهى او افزوده اند.
2- قبة الحزن در خانه اى است كه فاطمه بعد از پدر به آنجا منتقل و محزون بود (ص 425 و 426 كتاب مرآة الحرمين به ترجمه).
3- جزء صحيح است. ب.

و از آنجا بقبر عثمان ذو النورين رفته كه قدرى خارج از محوطۀ بقيع است كه در طرف شرقى بقيع واقع است و در حش كوكب(1) دفن كرده بودند؛ معاوية بن أبو سفيان در زمان خود، آنجا را داخل بقيع كرده است.

و از آنجا بخارج قبرستان بقيع كه از ديوار دور بقيع خارج است به زيارت فاطمۀ بنت أسد مادر حضرت اميرالمؤمنين عليهما السّلام رفتم كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ميان قبر او خوابيده و رحمت فرستاده اند و نماز گذارده اند و فرموده اند: «حق مادرى و پرستارى بمن دارد». گفتم: «مرحبا بك» (هداية السبيل ص 128 و 129 اقتباسا).

جلالت فاطمه بنت أسد از زائيدن او على عليه السّلام را در كعبه، معلوم مى شود، فاطمه از سابقات به اسلام است و يازدهمين نفر است كه اسلام اختيار كرده است و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را تكريم و تعظيم مى كرد و او را «أمى» (يعنى مادرم) خطاب مى فرمود، فاطمه خدمات بسيار به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كرده است، و چون فاطمه وفات يافت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مرگ او گريست و جامه هاى خود را براى كفن فاطمه داد و بر جنازه اش نماز گذارد و چهل تكبير بر او گفت و در قبر فاطمه دراز كشيد (ه).

در كتاب «فصول المهمه» نوشته كه: مادر على عليه السّلام، فاطمه دختر أسد بن هاشم

ص: 1154


1- حش با سه حركت حاء و شد شين يعنى بستان و بمعنى جاى بيرون رفتن و غائط كردن است به واسطۀ آنكه عربها در بستانها قضاى حاجتهاى خود مى كنند و حش كوكب بضم اول و اضافه و هم چنين حش طلحه: دو جايگاه است در مدينه (شرح قاموس اقتباسا). حش كوكب: بفتح حاء و شد شين و بضم حاء نيز مى باشد و «حش» در لغت بمعنى بستان است و مخرج را «حش» گفته اند زيرا چون ارادۀ حاجت داشتند به بستانها مى رفتند. و كوكب كه مضاف اليه قرار گرفته اسم مردى از أنصار است. و محل حش كوكب نزد بقيع غرقد است كه عثمان بن عفان (رض) آنجا را خريد و بر بقيع افزود و چون كشته گشت در آنجا انداخته شد سپس در پهلوى آن مدفون گرديد. و حش طلحه، جاى ديگرى است در مدينه (معجم البلدان به ترجمه).

بن عبد مناف است و نسب او و أبو طالب شوهرش، در هاشم يكى مى شود (زيرا أبو طالب پسر عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف است). فاطمه اسلام آورد و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هجرت نمود و از سابقات به اسلام است و براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به منزلۀ مادر بوده است، چون فاطمه وفات كرد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيراهن خود را براى كفن او مرحمت فرمود، و أسامة بن زيد و أبو أيوب انصارى و عمرو غلامى سياه را مأمور فرمود تا قبر او را كندند و چون به لحد آن رسيدند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با دست خود لحد را كند و خاك آن را بيرون ريخت و چون فارغ شد خود در قبر خوابيد... و در آخر، حضرت فرمود: فاطمه در رفتار با من بجز أبو طالب، نيكوترين خلق خدا بود.

در كتاب «بصائر الدرجات» نوشته كه: چون فاطمه وفات يافت، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر او گريست و او را در جامۀ خود كفن كرد و نمازى بر او خواند كه سابقه و لاحقه نداشت و در قبرش خوابيد و فرمود: اى فاطمه!، جواب داد كه: «لبيك»، آنگاه فرمود:

«هل وجدت ما وعد ربك حقا»: آيا وعده هاى پروردگار كه به تو داده بود حق بود؟ عرض كرد: بلى، پس حضرت فرمود: خدا به تو جزاى خير بدهد. و راز گفتن حضرت در قبر طول كشيد (سفينة البحار ج 2 ص 375 و 376 به ترجمه).

بقعۀ اسماعيل

در بقيع به زيارت اسماعيل بن الامام جعفر الصادق عليهما السّلام رفتم، مرقد ايشان در پهلوى ديوار قلعه است و گويا احدى به زيارت حضرت اسماعيل نرفته. از آنجا بمنزل مراجعت كردم (هداية السبيل ص 146).

و نيز در بقيع است: قبۀ عقيل بن أبي طالب و قبۀ صفيه و عاتكه دو عمۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قبۀ عبد الرحمن بن عوف و قبۀ عبد اللّه بن مسعود و قبۀ سعد بن أبى وقاص و قبۀ أسعد بن زراره و قبۀ خنيس بن حذافۀ سهمى و قبۀ سعد بن معاذ اشهلى و قبۀ أبو سعيد خدرى و قبۀ مالك بن أنس أصبحى و قبۀ نافع شيخ القراء (مرآة الحرمين ج 1 ص 425 و 426).

قبر عبد اللّه بن جعفر بن أبي طالب عليه السّلام با قبر عقيل مزبور، در زير يك قبه است (كتاب «تحقيق النصرة» ص 126).

«پايان»

ص: 1155

دو سفر

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

الحمد للّه رب العالمين و الصلاة على سيدنا محمّد و آله الطاهرين.

اما بعد: دو سفر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مدينه در آغاز و انجام عبارت است از:

1 - سفر هجرت حضرت از مكه به مدينه.

2 - سفر بازگشت حضرت از سفر حجة الوداع.

1 - مسير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سفر هجرت از مكه به مدينه بشرح زير بوده است:

مسير پيامبر (ص) در سفر هجرت مكه.

غار ثور.

أسفل مكه.

ساحل [ساحل، موضع (معجم البلدان)].

ص: 1156

أسفل عسفان (بر وزن سلطان).

أسفل أمج [(بر وزن أسد) (معجم البلدان)].

قديد (بر وزن حسين).

خرار (بر وزن صراف).

ثنية المره [(ثنيه بر وزن شريفه) مره بفتح ميم و راء هر دو بدون تشديد (معجم البلدان)].

لقف (بر وزن فكر) (سيرۀ ابن هشام لفت) [لقف و لفت بر وزن وقت هر دو صحيح است و نام دو جا است (معجم البلدان)].

مدلجة لقف (بر وزن مرحله و فكر).

مدلجة محاج (بر وزن سلام با جيم دوم - ابن هشام مجاج بر وزن كتاب با دو جيم گفته - ياقوت مجاح بر وزن سلام با جيم اول گفته).

مرجح محاج (بر وزن منزل و سلام).

مرجح ذى الغضوين (ابن هشام عضوين بفتح عين بى نقطه و فتح ضاد و فتح واو گفته).

بطن ذى كشر بطن بر وزن وقت يعنى گودى [بطن كشر (معجم البلدان)].

جداجد (بر وزن مساجد).

أجرد [بر وزن احمد (معجم البلدان)].

ذا سلم (بر وزن صمد).

عبابيد (بر وزن مصابيح و ابن هشام گفته عبابيب گفته مى شود و عثيانه بر وزن انسانه هم گفته مى شود).

فاجه (بفاء الفى و شد جيم مفتوح و ابن هشام گفته: قاحه بر وزن ساعه گفته مى شود).

عرج (بر وزن وقت).

ثنية العائر (بر وزن شريفه و قاسم، ابن هشام گفته: غائر بغين گفته مى شود).

بطن رئم (رئم بر وزن فكر).

قباء [قباء در ص 1073 گذشت].

ص: 1157

مدينه. (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 491 و 492).

در كتاب ناسخ التواريخ جلد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (ص 39) اين اسامى با تصرفات مرقوم شده است و محرر اين تفسير، از مأخذ نسخۀ صاحب ناسخ التواريخ بى اطلاعم.

2 - مسير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سفر بازگشت از حجة الوداع با مسير سفر هجرت تفاوت داشته و در اين سفر از غدير خم گذشته اند.

مسير بازگشت پيامبر (ص) از سفر حجة الوداع خم (بضم خاء و شد ميم) اسم موضع غدير خم است. و خم در لغت، قفس مرغ خانگى است... زمخشرى گفته: خم، اسم مرد صباغى (يعنى رنگرزى) است كه غدير (يعنى گودال آب) واقع در بين مكه و مدينه كه در جحفه است به او نسبت داده شده است و گفته شده كه: غدير خم در سه ميلى جحفه است.

و صاحب مشارق گفته كه: خم، اسم بيشه اى است كه آنجاست و در آنجا غديرى است كه به آن نسبت داده شده است - و گفته كه: خم، موضعى است كه آب قنات واقع بين غدير و قنات، در آن مى ريزد و مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بين غدير و قنات است.

عرام (بر وزن صراف) گفته كه: نزديك جحفه به فاصلۀ يك ميل، غدير خم است و آب مسيل آن به درياى سرخ (بحر احمر) مى ريزد و در آن سرزمين از روئيدنى

ص: 1158

غير از مرخ (بر وزن وقت) و ثمام (بر وزن غلام) و أراك (بر وزن سلام) و عشر (بضم عين و فتح شين) وجود ندارد. و غدير خم طرف مطلع آفتاب است و هميشه آب باران دارد و در آنجا كمى از مردم عرب خزاعه و كنانه زندگى مى كنند.

حازمى گفته كه: خم، وادى اى (مسيلى) است بين مكه و مدينه نزد جحفه، در آنجا غديرى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نزد آن غدير خطبه خوانده است و اين وادى موصوف به كثرت وخامت است (معجم البلدان به خلاصه و ترجمه).

غدير: بمعنى يك قسمت از زمينى است كه در صحراء گود باشد و از آب باران پر گردد، يكى از اين حوض هاى طبيعى «غدير خم» است كه در نزديك جحفه كه: ما بين مكه و مدينه است و در آنجا راه مصر و عراق و مدينه از يكديگر جدا مى شود؛ قرار گرفته.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سال دهم از هجرت خود حجّ معروف به «حجة الوداع» را انجام فرمود، در بازگشت، جمعيت بسيارى از حاج همراه حضرت بودند: از نود هزار تا صد و بيست و چهار هزار چنانكه در كتاب الغدير نوشته، در آن روز هواء بسيار گرم بوده، به طورى كه كسانى كه در آن روز بوده اند نقل كرده اند كه: بعضى از ماها يك گوشۀ رداء را بر سر خود انداخته و گوشۀ ديگر رداء را زير پا قرار داده بوديم، كه پاى ما از زمين نسوزد.

در آن روز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ضمن خطبه اى كه انشاء فرمود و در تواريخ ذكر شده است، فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه»: هركس كه من نسبت به او ولايت دارم، اين على نسبت به او همان ولايتى را دارد كه من دارم؛ و همۀ كسانى كه در خدمت پيغمبر بودند: در درجۀ اوّل بزرگان صحابه و بعد كسان ديگر؛ بامير المؤمنين على عليه السّلام تهنيت و تبريك گفته اند با جملۀ: «بخ بخ لك يا على! اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة»: ترا مباركباد! كه امروز مولاى ما و مولاى هر مرد و زن با ايمان گشتى. و چنانكه نوشته اند آن سال روز هجدهم ماه ذوالحجه، و روز پنجشنبه از هفته بوده است، باين مناسبت اين روز را شيعيان عيد مى گيرند و اين عيد باين مناسبت «عيد غدير خم» ناميده شده. «پايان»

ص: 1159

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

رساله در بيان واضع تاريخ هجرى
اشاره

الحمد للّه رب العالمين و الصلاة على سيدنا محمّد سيد النبيين و على سيدنا علىّ سيد الوصيين و سيدتنا فاطمة سيدة نساء العالمين و ساداتنا اعنى الأئمة المعصومين من اولادهما الطاهرين.

اما بعد: اين رساله در بيان واضع سال هجرى است يعنى سالى كه حضرت خاتم پيامبران صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مكۀ معظمه به مدينۀ منوره هجرت فرموده.

تاريخ هجرى اگر بحساب سالهاى قمرى محاسبه شود، هجرى قمرى است و اگر بحساب سالهاى شمسى محاسبه گردد، هجرى شمسى است.

كشورهاى ضعيف النفس اسلامى چراغ تاريخ سال هجرى را خاموش و تعطيل و محاسبات خود را با تاريخ سال ميلادى معمول كرده اند و تنها كشورى كه چراغ تاريخ سال هجرى را روشن نگاه داشته است، كشور ايران است.

و به خلاصه: تاريخ كشورهاى اسلامى كه مدار احتياج تمام مؤسسات آنها است با تاريخ مسيحيان كه همان تاريخ ميلادى است انجام مى گردد و غفلت دارند كه به فرمودۀ مولانا افصح المتكلمين شيرازى شيخ سعدى:

كهن جامۀ خويش آراستن *** به از جامۀ عاريت خواستن

تاريخ در صدر اسلام

در سال بيستم هجرى دورۀ زمامدارى عمر، جهاتى پيش آمد كرد كه وضع تاريخ را در دولت جوان اسلامى ايجاب نمود و براى تعيين مبدأ تاريخ چند نظر داده شد تا نظر اميرالمؤمنين عليه السّلام را خواستند.

حضرت فرمود: انسب آنست كه از هجرت آن سرور ابتداء كنيم كه فرق ميان

ص: 1160

حق و باطل و احكام شريعت از آن تاريخ شده. همه بتحسين لب گشادند و ابتداء آن را از ماه محرم گرفتند كه يكى از ماههاى چهارگانۀ حرام است و موقع برگشتن حاجيان از سفر حج است «و پيش از اين هر واقعۀ عجيبى كه رخ مى داد آن را تاريخ مى دانستند».

محرر اين تفسير گويد: گرچه اين موضوع در بسيارى از كتب متأخرين شيعه و سنت و بلكه گاهى قدماء منعكس شده است ولى صحت ندارد بلكه تاريخ هجرى اسلامى را خود رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وضع فرموده است چنانچه متن نامه هاى آن حضرت صراحت دارد و ما دو نامۀ آن سرور را كه حافظ ابو نعيم (بر وزن حسين) در ذيل شرح احوال سلمان ذكر كرده نقل مى كنيم و چه بهتر كه از زبان حافظ كه مورد اعتماد فريقين است شرح احوال سلمان را با مورد استشهاد خود ترجمه نمائيم:

سلمان فارسى كنيه اش ابو عبد اللّه و اسمش ماهويه است و گفته شده ما به (بر وزن كامل) بن بدخشان بن آذرجشنس (بضم جيم و سكون شين و فتح نون) است كه به منوچهر پادشاه نسب مى رساند و گفته شده اسمش بهبود بن خشان (بر وزن غلام) است.

سنين عمرش مورد اختلاف است و وى از معمرين و يكى از نجباء است. سلمان امارت مدائن يافت و در ايوان كسرى جاى گرفت و عمر بن خطاب حكومت مدائن را به او داد و حقوق خود را صدقه مى داد و از بافتن برگ درخت خرما گذران مى كرد، در اواخر خلافت عثمان در سال 33 هجرى وفات يافت و قبرش در مدائن است.

سلمان از جنگ خندق ببعد در جنگها حاضر مى شد.

و سه نفرند كه حور العين به آنها مشتاق است: على و سلمان و عمار.

و ابن عباس از خود سلمان شنيده كه او گفته: من از شهر جى اصفهانم و پدرم دهقان قريۀ خود بود و مرا بسيار دوست مى داشت و با من مانند دخترى كه در چهار ديوار خانه قرار دارد رفتار مى كرد.

من در كيش مجوسيت ساعى شدم و آتش مى افروختم و ساعتى نمى گذاردم كه آتش خاموش شود...

ص: 1161

حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سلمان را از عثمان بن اشهل يهودى - قرظى - در برابر نشانيدن سيصد اصله درخت خرما و چهل وقيه طلا (؟) خريد و آزاد ساخت.

سلمان سه دختر داشت يكى در اصفهان «و جماعتى از اصفهانيان معتقدند كه از فرزندان آن دخترند» و دوديگر در مصر.

ما بنداذ فروخ برادر سلمان است كه اعقاب او در شيرازند.

سلمان بار ديگر در دورۀ خلافت عمر باصفهان برگشته است.

و من از جعفر بن محمّد بن عمرو از ابو حصين محمّد بن حسين قاضى از يحيى بن عبد الحميد از قيس بن ربيع از محمّد بن رستم از زاذان از سلمان حديث مى كنم كه:

رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هركس حسن و حسين را دوست دارد من او را دوست دارم و آنكه را من دوست دارم خدا او را دوست دارد و هركه را خدا دوست دارد او را بجنات نعيم داخل مى سازد، و هركه اين دو را دشمن دارد يا بر اين دوستم كند من او را دشمن مى دارم، و هركه را من دشمن دارم خدا او را دشمن داشته، و هركه را خدا دشمن بدارد او را به آتش جهنم وارد مى سازد و از براى او عذاب مقيم است.

متن فديه نامۀ حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دربارۀ آزادى سلمان كه روز دوشنبۀ جمادى الاولى سال هجرت نوشته شده اين است(1):

«ان النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أملى هذا الكتاب على على بن أبي طالب رضى اللّه عنه»:

«هذا ما فادى محمّد بن عبد اللّه رسول اللّه فدى سلمان الفارسى من عثمان بن الأشهل اليهودى ثم القرظى بغرس ثلاثمائة نخلة و أربعين أوقية ذهب فقد برئ محمّد بن عبد اللّه رسول اللّه لثمن سلمان الفارسى. و ولائه لمحمّد بن عبد اللّه رسول اللّه و اهل بيته فليس لأحد على سلمان سبيل. شهد على ذلك ابو بكر الصديق و عمر بن الخطاب و على بن أبي طالب و حذيفة بن اليمان و أبو ذر الغفارى و المقداد بن الأسود و بلال مولى أبى بكر و عبد الرحمن بن عوف رضى اللّه عنهم و كتب على بن ابى طالب يوم الاثنين فى جمادى - الاولى مهاجر محمّد بن عبد اللّه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

ص: 1162


1- حافظ به كتاب عهد و ولاى سلمان تعبير كرده است و سند آن را هم نقل كرده.

سلمان دستخط ديگرى هم از حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دريافت داشته دائر بر سفارش به امت دربارۀ رعايت برادر و اعقاب خاندانش، و تاريخ مرقومۀ دومى، ماه رجب سال نهم هجرى است. و فديه نامه و نامۀ دومى هر دو بخط حضرت امير عليه السّلام و دومى مهر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را هم دارد(1) (كتاب ذكر اخبار اصبهان چاپ ليدن مطبعۀ بريل سال 1931 مسيحى ج 1 ص 48-57 به ترجمه و خلاصه).

لغت تاريخ

تاريخ: واقعات و حالات يك ملك يا يك ملت يا افراد(2)... و يكى از صنايع بديعيه است كه جمله اى در شعر آورده شود كه از عدد حروف آن، تاريخ يك واقعه معلوم شود(3).

لفظ تاريخ را بعضى عربى دانستند و برخى معرب از يك لفظ فارسى(4) و در كتب لغت معتبرۀ عربى تاريخ (با الف) ضبط نشده بلكه توريخ و تأريخ (با همزه) بمعنى «تعيين وقت» ضبط شده، أما شكى نيست كه تاريخ (با الف) هم در عربى از قديم مستعمل است و گويا مبدل تأريخ (با همزه) است (فرهنگ نظام).

در المنجد تأريخ و تاريخ هر دو را نوشته، آنگاه مى نويسد: جمع هر دو «تواريخ» است و معنى آن «تعريف الوقت» يعنى شناسانيدن وقت است، پس تاريخ چيزى، بمعنى وقت حدوث آن چيز است.

و علم تاريخ: علمى است كه متضمن ذكر وقائع و أوقات و اسباب آنهاست.

مؤرخ (بضم ميم و فتح همزه و كسر راء مشدد و خاء آخر) بمعنى نويسندۀ تاريخ است (ه).

ص: 1163


1- متن هر دو نامه در كتاب «ذكر اخبار اصبهان» ثبت است.
2- يا فرد يا چيز. ب.
3- مانند اينكه ماده تاريخ تاجگذارى نادر را «الخير فيما وقع» گفته اند و ظرفاء «لا خير فيما وقع» تعبير كرده اند (مطابق سال 1148 قمرى هجرى) (تاريخ اصفهان و رى ص 215). بريدند شاهان ز شاهى طمع بتاريخ «الخير فيما وقع» محرر اين تفسير گويد: صنعت تاريخ، ظاهرا به شعر اختصاص ندارد و در نثر هم همين گونه است.
4- معرب نيست و لغت عربى خالص است. ب.
فصل چهارم از هجرت تا رحلت
اشاره

وقائع بسيار مهم از هجرت تا رحلت پيامبر (ص) كه در طى 11 سال واقع شده است در اين فصل بيان مى گردد:

وقائع سال اول هجرى

خوابيدن حضرت اميرالمؤمنين على عليه السّلام در جاى خواب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در شب توطئۀ قتل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم(1) و هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مكه به مدينه.

* رفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به غار ثور(2) و مصاحبت أبو بكر با آن حضرت و مخفى شدن در غار ثور سه(3) شبانه روز و نزول آيۀ: «إِلاّٰ تَنْصُرُوهُ ... إِنَّ اَللّٰهَ مَعَنٰا...» دراين باره.

* خروج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از غار ثور و طى راه و نزول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روز دوشنبه دوازدهم ماه ربيع الاول وقت ظهر در قباء(4) و بناء مسجدى در قباء و نزول آيۀ: «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى اَلتَّقْوىٰ ... اَلْمُطَّهِّرِينَ» دربارۀ اين مسجد(5).

*

ص: 1164


1- رجوع به ص 581.
2- ثور بر وزن وقت - رجوع به ص 953 و 1054
3- در سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 48 سه گفته كه ظاهرا 3 شبانه روز مراد است.
4- (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 492) و بقول ضعيفى هشتم ماه ربيع الاول چنانكه گفته شده كه بيرون آمدن حضرت از غار، روز دوشنبه اول ماه ربيع الأول بوده (ذيل سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 492).
5- و يا راجع به مسجد مبارك خود پيامبر (ص) است.

ورود على عليه السّلام به قباء. على سه شبانه روز (پس از شب توطئه) براى رد امانات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مكه ماند و بعد به مدينه حركت كرد و پس از اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يك يا دو شب در قباء توقف داشت بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شد(1).

* حركت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از قباء(2) و رسيدن به قبيلۀ بنى سالم. اولين خطبه و نماز جمعه بوسيلۀ شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مسجد قبيلۀ بنى سالم كه براى خود تهيه كرده بودند؛ انجام گرديد (قبلا نماز جمعه در مدينه بوسيلۀ پيشنماز ديگرى انجام مى گرديد).

* حركت شتر حضرت و استدعاء قبائل كه حضرت بمنزل آنان وارد گردد و فرمودن حضرت كه: مهار شتر را رها سازيد زيرا اشتر مأمور است، و خوابيدن شتر در عاقبت كار در زمين متعلق به دو يتيم بنام سهل و سهيل (بر وزن وقت و حسين) پسران رافع بن عمرو از طايفۀ بنى النجار و حركت دادن شتر از جاى خود و برگشتن شتر بهمان محل (محلّ خوابيدن شتر، درب مسجد فعلى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده است)(3).

* بناء مسجد مدينه(4).

* ورود مهاجرين، از مكه به مدينه(5).

ص: 1165


1- سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 493 باستثناء بين الهلالين.
2- توقف حضرت در قباء از روز دوشنبه تا صبح جمعۀ همان هفته بوده (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 494).
3- سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 494-496 به ترجمه و خلاصه.
4- سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 498.
5- سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 499 به ترجمه و خلاصه.

* نوشتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم معاهده نامه اى بين مهاجرين از مكه به مدينه و أنصار (مسلمانان ساكنين مدينه) و بين يهودان، دائر بر اينكه: يهودان دين و اموالشان محفوظ است، و وضع شروطى در معاهده نامه كه مهاجرين و أنصار بنفع يهودان رعايت كنند و نيز وضع شروطى كه يهودان بنفع مهاجرين و أنصار رعايت نمايند(1).

* طرح برادرى انداختن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ما بين مهاجرين و أنصار و عقد برادرى خود با على بن أبي طالب عليه السّلام(2).

* وفات أبو أمامه أسعد بن زراره.

* صدور دستور گفتن أذان و اقامه براى نماز(3).

<تذكر> محرر اين تفسير گويد: اعلام وقت نماز يهودان با زدن بوق انجام مى شد و نماز ترسايان يعنى نصارى با نواختن ناقوس صورت مى گرفت كه هر دو از فكرهاى كليل و مغزهاى عليل تراوش كرده بود و ليكن خداى پيامبر اسلام، به پيامبرى كه مصداق «مٰا يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىٰ - إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ» است أمر فرمود كه: نماز مسلمانان سراسر ذكر خداست و بايد اعلام آن بوسيلۀ اسم خدا باشد لذا دستور أذان و اقامه صادر گرديد.

نيز محرر اين تفسير گويد: افسانه اى دربارۀ أذان از طرف دشمنان دين جعل شده كه آثار جعل از آن هويدا است بلكه آثار كفر از آن پيدا است يعنى جاعل مى گويد: مسلمانان دست اندركار تراشيدن ناقوس شدند كه ناگهان فلان يا بهمان

ص: 1166


1- سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 501-504 به ترجمه و خلاصه.
2- سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 504-507.
3- سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 508.

به خواب ديد كه ناقوس متراشيد و اين فصول أذان و اقامه را بگوييد، و او خواب خود را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد و پيامبر مضمون خواب را تنفيذ فرمود! نيز محرر اين تفسير گويد: ازبس أذان در أسماع مهم و در أصقاع مؤثر است، دشمنان دين در خوبى ماهيت آن نتوانسته اند رخنه كنند و ليكن با دم شيطانى خود از اين راه نغمه ساز كرده اند و بخيال خود راهى براى ايجاد وهن و سستى در چنين امرى بس مهم باز كرده اند، اما نور الهى نه تنها با پف كافر خاموش نمى گردد بلكه ريش و ريشۀ كافر را مى سوزاند و آثار جعل و ساختگى آن را آشكار مى سازد.

نيز محرر اين تفسير گويد: براى طفلان لالائى نمى گويم بلكه مى گويم:

اگر كشورهاى اسلامى در سه موقع نماز شبانه روز (صبح و ظهر و شب) متفقا أذان بگويند، چنان تأثيرى در ارعاب ممالك هم جوار كافر خواهد كرد كه از هر حربه و سلاح و بمبى مؤثرتر خواهد بود؛ زيرا اتفاق دينى جمعيت چند ميليونى مسلمان، مادۀ فاسد دملهاى بيماران سرطانى ممالك كفر را يا نرم ساخته و بهبود خواهد بخشيد و يا آنان را سر جاى خود خواهد نشانيد. هزار افسوس! كه مسلمانان از چنين موهبت عظمائى غفلت كرده اند.

<تحقيقات:> أذان: عبارتست از گفتن: اللّه اكبر (چهار مرتبه) - أشهد أن لا اله الا اللّه - أشهد أن محمّدا رسول اللّه - حى على الصلاة - حى على الفلاح - حى على خير العمل - اللّه اكبر - لا اله الا اللّه (هريك دومرتبه).

اقامه: عبارتست از گفتن: تكبير و شهادتين و حيعلات (هريك دومرتبه) - قد قامت الصلاة (دومرتبه) - تكبير (دومرتبه) - تهليل (يك مرتبه).

در زمان حكومت عمر بأمر عمر «حى على خير العمل» از أذان و اقامه حذف شد زيرا مفهوم عبارت اين بود كه: نماز بهترين اعمال است، و مسلمين با اين تصور از جهاد دست مى كشيدند لذا بجاى آن، «الصلاة خير من النوم» گذاشته شد يعنى نماز به از خواب است.

ص: 1167

محرر اين تفسير گويد: چون مفهوم عبارت «حى على خير العمل» اين بوده كه:

ولايت بهترين اعمال است، و با جو سياسى خلفاء، اين شعار يعنى اين فصل از أذان و اقامه تناسب نداشته است زيرا مسلمين را تحريك به توجه به خاندان فاطمه و على عليهما السّلام مى كرده است؛ لذا حذف كرده اند.

علامۀ مجلسى در كتاب فاطمه عليها السّلام بنقل از كتاب مناقب ابن شهرآشوب روايت كرده كه: از حضرت صادق عليه السّلام پرسيده شد كه: معناى «حى على خير العمل» چيست؟ حضرت فرمود: نيكى به فاطمه و فرزندان او است. و در خبر ديگر فرموده كه: خير العمل، ولايت است (رجوع به كتاب بحار ج 10 ص 15)(1).

نيز محرر اين تفسير گويد: «الصلاة خير من النوم» غلط است زيرا بين نماز و خواب تناسبى نيست كه گفته شود نماز به از خواب است مانند اينكه گفته شود:

ماست به از آهن است، ولى مى توان گفت: ماست به از پنير است و طلا به از آهن است. به عبارت ديگر بين مفضل و مفضل عليه بايد تناسب باشد مگر اينكه يك توجيه بسيار نيش غولى بكنيم و بگوئيم: نماز عبادت است و خواب مؤمن هم عبادت است! نيز محرر اين تفسير گويد: در كتاب مفتاح الفلاح شيخ بهائى خير العمل را بمعنى نماز گفته و در رساله هاى عمليۀ متأخرين هم بمعنى نماز معنى كرده اند ولى بايد تجديد نظر كنند.

تذكر: «حى على الصلاة» يعنى بشتاب براى نماز و «حى على الفلاح» يعنى بشتاب براى رستگارى. و اين «فلاح» در آيات: «... أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ» مذكور در قرآن كريم (اوايل سورۀ بقره) و آيات: «قَدْ أَفْلَحَ اَلْمُؤْمِنُونَ...» مذكور در قرآن كريم (اوايل سورۀ مؤمنون) توصيف شده است كه مجموعا عبارتست از:

ص: 1168


1- دليل ديگر بر اينكه «خير العمل» ولايت است، اين است كه: علماء بزرگ شيعه پس از خلط مبحث واقع در صدر اسلام، معنى صريح آن را كه: «أشهد أن عليا و أولاده المعصومين حجج اللّه و أولياء اللّه» و امثال آن است در أذان و اقامه، اشعار و اشراب و وارد كرده اند.

1 - ايمان به غيب 2 - اقامۀ نماز 3 - انفاق از داده هاى خدا 4 - ايمان به آنچه از جانب خدا بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرستاده شده و آنچه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر پيامبران خدا فرستاده شده است 5 - يقين به آخرت. نيز 6 - خشوع در نماز 7 - اعراض از لغو 8 - پرداخت زكاة (انفاق از داده هاى خدا مذكور در رديف سوم، اعم از زكاة است) 9 - حفظ عورت بر نامحرمان 10 - رعايت امانات و عهد 11 - محافظت بر نمازها (كه اخص از اقامه است از جهتى و از جهتى اعم است).

* شروع أحبار (دانشمندان) يهود در دشمنى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و همدستى با منافقين(1).

* اسلام آوردن عبد اللّه بن سلام اعلم علماء يهود(2). (محرر اين تفسير گويد:

وى قبلا در مكه حاضر محضر حضرت شده و اسلام آورده بود. رجوع به جلد ششم همين تفسير در سورۀ أحقاف ص 135 و 136).

* بيمار شدن اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از هواء و باء خيز مدينه و دعاء پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى بهبودى هواء مدينه و رفع و دفع وباء آن(3).

ص: 1169


1- سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 513-588.
2- سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 516.
3- سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 588-590 به خلاصه و ترجمه.
وقائع سال دوم هجرى

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پنجاه و سه سال از عمر شريفش گذشته و سيزده سال از بعثتش به پيامبرى منقضى شده بود كه فرارا به مدينه آمد، و خانۀ خدا، خانۀ توحيد مسجد الحرام و كعبه در اختيار مشركين قرار داشت. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بقيۀ ماه ربيع الاول و ماه ربيع - الآخر و دو جمادى و رجب و شعبان و ماه رمضان و شوال و ذى القعده و ذى الحجه (كه مشركين حج را عهده دار بودند) و محرم را به سربرد و در ماه صفر (يعنى دوازده ماه از ورودش به مدينه گذشته) براى جنگ يعنى براى محو شرك و استخلاص خانۀ توحيد از دست مشركين كه بتخانه كرده بودند، از مدينه بيرون رفت و سعد بن عباده (بر وزن عصاره) را بر مدينه گماشت (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 590 و 591 به ترجمه و خلاصه).

<تذكرات:> 1 - صاحب ناسخ التواريخ مردن وليد بن مغيرۀ مذكور در ص 578 را در سال اول هجرى نوشته است.

محرر اين تفسير گويد: اين تاريخ غلط است زيرا وليد از مستهزءين است و در سال 628 ميلادى (پيش از هجرت - رجوع به صفحات 976-981) مرده است.

2 - صاحب ناسخ التواريخ اذن خدا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در جنگ با مشركين را در سال دوم هجرى بموجب آيۀ: «أُذِنَ لِلَّذِينَ ... لَقَدِيرٌ» نوشته است، و نيز محمّد رضا مصرى در كتاب «محمّد» نوشته كه: اذن جنگ در سال دوم هجرى، دوازده شب از ماه رمضان گذشته؛ صادر شده است.

محرر اين تفسير گويد: هر دو مؤرخ دراين باره به غلط رفته اند، زيرا فرمان جنگ از طرف خدا پيش از بيعت دوم عقبه در مكه صادر شده است و لذا أنصار (اهل مدينه) با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بيعت دوم، بر جنگ بيعت كرده اند و اگر چنين فرمانى از طرف خدا صادر نشده بود بيعت بر جنگ معنى نداشت. بلى: در سال دوم

ص: 1170

هجرى عملا به جنگ، اقدام شده است (رجوع به صفحات 1013-1016).

3 - فرق بين غزوه و سريه در ص 582 و 583 گذشت.

4 - البته خوانندگان بايد فلسفۀ اعزام سريه ها و فلسفۀ بعض غزوه ها را در ص 66 و 67 به بينند.

5 - مقصود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اعزام سريه ها و نيز غزوهاى ابتدائى، تمرين كردن و كارآزموده شدن مسلمين براى جنگهاى مهم بعدى بوده است.

6 - دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را با امر دولتهاى قوى كه به بهانۀ اصلاح كشورهاى عقب مانده، دولتها و ملت ها را استعمار مى كنند؛ نبايد خلط كرد زيرا مأموريت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نشر توحيد و در هم پيچيدن طومار كفر و شرك و بر چيدن قوانين ظالمانه بوده است، در هر سرزمينى كه بوده باشد و مقدم بر همه استخلاص پاى تخت ابراهيم خليل الرحمن عليه السّلام يعنى پاى تخت توحيد از چنگ بت پرستان بوده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قبلا دست به كار تصفيۀ مكه و مسجد الحرام و كعبه شده است.

اما نسبت به اقوام و ملل روم و ايران و مصر و حبشه و غيرها، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همين مأموريت را داشته است زيرا از ملاحظۀ متون دستخطهائى كه براى پادشاهان جهان فرستاده است معلوم مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيزى نخواسته غير از اينكه: معتقد به «لا اله الا هو» شوند. و چون هر گوينده و دعوت كننده ئى شخصيت خود را بايد معرفى كند و سمت خود را بشناساند تا صلاحيت دعوت او بر شنونده ثابت گردد لذا فرموده:

اسمم محمّد سمتم رسول خدا است و محل دعوتم سرتاسر زمين و مورد دعوتم پرستش ذات يكتائى است كه غيب مطلق است.

مدعوين: در درجۀ اول دولتها و آنهم رئيس دولتها بوده اند كه بعنوان اعدليت و اعلميت خود را معرفى و رياست مى كرده اند در صورتى كه در حقيقت فاقد عدالت و علم بوده اند و صلاحيت رياست نداشته اند، چگونه كسانى كه دم از تثليث و يا آتش پرستى و يا پرستش گاو اپيس و جعل و غيرها مى زده اند و براى پرستش خداى يكتا و پذيرش فرستادۀ او حاضر نبودند و بهره اى از دانش نداشتند و عدل و داد نمى كردند؛

ص: 1171

شايستگى چنين منصبى را داشته اند؟! مگر پذيرش عيسى پسر خدا براى پادشاه روم با پذيرش محمّد چه فرق داشت كه پادشاه روم خود را مسيحى مى خواند و از پذيرش محمّد استنكاف داشت؟ بااينكه هر دو فرستادۀ خدا بودند مگر پادشاه حبشه كه محمّد را بسمت پيامبرى و خدا را به يكتائى پذيرفت متحمل چه خسارتى شد؟ خواننده بقيۀ دولتهاى دعوت شده را با پادشاه حبشه قياس كند.

و به خلاصه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بغير از آوردن قرآن (همان كتابى كه سرتاسر مشحون از حكمت و قوانين مصلح جوامع بشرى است) كدام معدن حبشه را تصرف فرمود؟ كدام مال التجاره را تصاحب فرمود؟ كدام صفات حسنه را از آنان سلب فرمود؟ كدام صفات سيئه را بر آنان تحميل فرمود؟ كدام امتياز را از آنان خواست؟ غير از تطهير از شرك و بت پرستى و تعليمات عاليه و مساوات بين بلال حبشى و صهيب رومى و سلمان فارسى ديگر چه انتظار و درخواستى از آنان داشت؟ (اين كجا و بلاء استعمار كجا - استعمارى كه كارش تعبيد و اسارت تمام افراد ملتها است آنهم تعبيد و اسارتى كه هستى مستعمرات را از چنگشان بربايد و هيچ چيز در مقابل به ايشان ندهد).

و بهترين دليل بر اثبات اين سخن اينست كه: ملتها يكى بعد از ديگرى اسلام را مى پذيرفت و دولتى پس از دولتى سقوط مى كرد.

* غزوۀ ودان: اولين غزوۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و آن را غزوۀ «أبواء» نيز مى گويند.

و مقصود حضرت از اين غزوه به صدا در آوردن زنگ خطر براى قريش بت پرست متعدى بوسيلۀ حمله به كاروانهاى تجارتى آنها و پيمان عدم تعرض با بنى ضمرة بن بكر بن عبد مناة بن كنانه بود، پس مخشى بن عمرو ضمرى به نمايندگى اعراب بنى ضمره كه بر آنها رياست داشت با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيمان عدم تعرض بست كه با حضرت جنگ نكند. و چون كاروان قريش از آنجا نگذشتند پس از آن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مدينه مراجعت فرمود و لشكر اسلام از كيد دشمن مصون ماند - حضرت باقى ماندۀ ماه صفر و قسمت اول ماه ربيع الاول را در مدينه اقامت فرمود (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 591 اقتباسا).

ص: 1172

تذكرات:

ودان: (بر وزن صراف)(1) قريه اى است كه مركز قراء چندى است و خود از توابع فرع است (ذيل سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 591).

أبواء: (بر وزن أنصار)(2) قريه اى است از توابع فرع كه تا جحفه از سمت مدينه بيست و سه ميل مسافت دارد (ذيل سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 591).

ضمره: (بر وزن صرفه)، بكر (بر وزن وقت)، مناة (بر وزن كلام)، مخشى و ضمرى (بر وزن تشريف) است. جحفه در ص 964 گذشت. و فرع بر وزن قفل است به گفتۀ صاحب معجم البلدان و بر وزن عنق است به گفتۀ سهيلى.

* اعزام سريه به سركردگى عبيدة بن الحارث بن مطلب بن عبد مناف بن قصى با گروهى از مهاجرين (انصار در سريه نبوده اند) و تلاقى در سر آبى در حجاز در پائين ثنية المره با جمعى عظيم از قريش بت پرست متعدى. و اولين تيرى كه در اسلام بطرف مسلمانان رها شد تيرى بود كه به سعد بن أبى وقاص در اين سريه، اصابت كرد (اين جنگ تلفات نداشت، اين سريه بدنبال غزوۀ ودان است).

اولين رايت (پرچم جنگى) كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بست رايت عبيده بود(3) و اين اولين رايت در اسلام است (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 591 و 595 به ترجمه و خلاصه).

ص: 1173


1- غزوة ودان: ودان قرية جامعة من أعمال الفرع. و بعضهم يسميها غزوة الأبواء، فمنهم من أضافها الى ودان و منهم من أضافها الى الأبواء لأنهما متقاربان فى وادى الفرع بينهما ستة اميال (كتاب «محمّد» لمحمّد رضا المصرى ص 195).
2- ص 582 همين كتاب را به بينيد.
3- بعضى گفته اند اولين رايت كه پيامبر (ص) بست رايت حمزه بود (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 595).

<تذكر:> عبيده (بضم عين و فتح باء)(1)، قصى (بر وزن حسين)، وقاص (بر وزن صراف) است، ثنية المره در ص 1089 گذشت.

* اعزام سريه به سركردگى حمزه به كنار بحر احمر (درياى سرخ) با گروهى از مهاجرين (انصار در سريه نبوده اند) و تلاقى آنان با أبو جهل كه داراى سيصد سوار از مردم بت پرست متعدى مكه بود. و چون مجدى بن عمرو جهنى با هر دو دسته پيمان داشت نگذارد بين مسلمين و مشركين جنگ درگير شود (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 595 به ترجمه و خلاصه).

<تذكر:> مجدى (بر وزن تشريف)، جهنى (بضم جيم و فتح هاء و شد ياء) است.

* غزوۀ بواط: در ماه ربيع الاول و قسمتى از ماه ربيع الآخر بوده، لشكر اسلام در اين غزوه با قريش بت پرست متعدى برخورد نكرده اند (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 598 و معجم البلدان).

<تذكر:> بواط (طبق ذيل سيرۀ ابن هشام در صفحۀ مزبور) (بفتح و ضم باء و واو الفى) اسم كوهى است از كوههاى جهينه (بضم جيم و فتح هاء و فتح نون) نزديك ينبع (بفتح ياء و ضم باء) در چهار بريدى مدينه. و سهيلى گفته كه: بواط اسم دو كوهى است كه فرع بر يك اصل و ريشه است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اين غزوۀ به مدينه برگشت و بقيۀ ماه ربيع الآخر و قسمتى از ماه جمادى الاولى را در مدينه توقف فرمود.

ص: 1174


1- بعث عبيدة بن الحارث الى بطن رابغ فلقى أبا سفيان بن حرب و هو على ماء يقال له أحياء من بطن رابغ على عشرة اميال من الجحفة و أنت تريد قديدا عن يسار الطريق (كتاب «محمّد» لمحمّد رضا المصرى ص 194 ملخصا).

* غزوۀ عشيره:(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بقيۀ ماه جمادى الاولى با سپاه مسلمين از مدينه حركت فرمود و به عشيره از بطن ينبع رسيد، پس بقيۀ ماه و چند شبانه روز از ماه جمادى الآخره را در آنجا اقامت فرمود و در آنجا با بنى مدلج و هم پيمانهايشان از بنى ضمره پيمان بست كه متعرض مسلمانان نگردند، سپس بدون زدوخورد به مدينه مراجعت فرمود. كنيۀ «أبو تراب» به على عليه السّلام از طرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين غزوه، داده شده است (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 598-600 به ترجمه و خلاصه).

<تذكر:> مدلج (بر وزن محسن)، عشيره (بضم عين بى نقطه و فتح شين) است و در معجم البلدان و قاموس «ذو العشيره» ضبط كرده است.

اعزام سريه به سركردگى سعد بن أبى وقاص(2) به حجاز و رسيدن به خرار از زمين حجاز و مراجعت او بدون زدوخورد. (بعض اهل علم نوشته كه: اعزام اين سريه بعد از اعزام سريۀ حمزه بوده است).

<تذكر:> خرار (بر وزن صراف) است.

* غزوۀ سفوان: و آن غزوۀ بدر اولى است. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس از مراجعت از سفر عشيره چند شبانه روز كه به ده نمى رسد در مدينه اقامت فرمود تا كرز بن

ص: 1175


1- العشيرة: هى لبنى مدلج بناحية ينبع، و بين ينبع و المدينة تسعة برد (كتاب «محمّد» لمحمّد رضا المصرى ص 196).
2- بعث سعد بن أبى وقاص الى الخرار و هو واد فى الحجاز يصب فى الجحفة (كتاب «محمّد» لمحمّد رضا المصرى ص 194).

جابر فهرى شتران و مواشى مدينه را غارت كرد، پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در طلب او از مدينه حركت فرمود و زيد بن حارثه را بر مدينه فرمانروا كرد (به گفتۀ ابن هشام)، حضرت به وادى سفوان از سمت بدر رسيد و كرز را درنيافت، سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مدينه مراجعت فرمود و بقيۀ ماه جمادى الآخره و رجب و شعبان را توقف فرمود (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 601 به خلاصه و ترجمه).

<تذكر:> سفوان (بر وزن رمضان)، كرز (بر وزن قفل)، فهرى (بكسر فاء و راء و شد ياء) است.

* اعزام سريه بسركردگى عبد اللّه(1) بن جحش بن رئاب اسدى در ماه رجب در مراجعت از بدر اولى.

جنگجويان، از مهاجرين بوده اند و احدى از انصار در اين جنگ نبوده است، حضرت نامه اى مرقوم فرمود و سر بمهر به عبد اللّه بن جحش داد و فرمود: نامه را با خود ببر و پس از دو روز طى راه باز كن - عبد اللّه پس از دو روز طى راه نامه را باز كرد و در آن نامه نوشته بود كه: راه طى كن تا به «نخله»(2) واقع در بين مكه و طايف وارد شوى و در آنجا مترصد قريش بت پرست متعدى باش - عبد اللّه در خاك حجاز پيشروى كرد تا از معدن بالاى فرع كه بحران به آن گفته مى شد گذشت و به نخله رسيد و در آنجا با قافلۀ قريش برخورد كرد و سريه حمله برد و عبد اللّه بن عباد الحضرمى يا عمرو بن الحضرمى از قريش در جنگ كشته شد و عثمان بن عبد اللّه و حكم بن كيسان اسير شدند و اموال قريش بتصرف عبد اللّه بن جحش در آمد و همگى به مدينه وارد شدند - چون قريش آزادى دو اسير خود را خواستار شدند حضرت فرمود: سعد بن أبى وقاص و عتبة بن غزوان را آزاد كنيد تا اين دو را آزاد كنم و اگر آنها را كشتيد

ص: 1176


1- عبد اللّه پسرعمۀ حضرت است.
2- نخلة: هو بستان بن عامر الذى قرب مكة (كتاب «محمّد» لمحمّد رضا المصرى ص 197).

ما هم هر دو اسير شما را مى كشيم. قريش آن دو را آزاد كردند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هم دو اسير را آزاد فرمود. حكم بن كيسان اسلام آورد و در خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ماند تا در روز جنگ بئر معونه شهيد شد و ليكن عثمان بن عبد اللّه به مكه رفت و در حال كفر در مكه مرد.

اول مقتول از كفار، عبد اللّه بن عباد الحضرمى(1) است، و اول اسير از كفار، عثمان بن عبد اللّه و حكم بن كيسان اند، و اول غنيمت مسلمانان همين غنيمت است.

كفار قريش شبهه اى در انداختند كه سريۀ عبد اللّه بن جحش روز آخر ماه رجب كه جنگ در آن حرام بوده جنگ كرده است و ليكن مسلمانان مكه در جواب گفتند: ماه، سى كم يك بوده و جنگ در اول ماه شعبان بوده كه ماه حلال است نه حرام و بالاخره آيه آمد كه: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلشَّهْرِ اَلْحَرٰامِ ... وَ إِخْرٰاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اَللّٰهِ» يعنى به خلاصه: اشكال كفار دربارۀ حرمت جنگ در ماه حرام است و ليكن گناه بيرون كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مسلمانان از مكه و بقاء به كفر و بازداشتن مردم از اسلام و از زيارت مسجد الحرام؛ از گناه جنگ در ماه حرام بزرگتر است.

(سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 601-606 به ترجمه و خلاصه).

<تذكر:> جحش (بر وزن وقت)، رئاب (بر وزن كتاب)، نخله (بر وزن صرفه)، بحران (بر وزن سلمان و غفران)(2)، حضرمى (بفتح حاء و راء و كسر ميم و شد ياء)، حكم (بر وزن أسد)، كيسان (بر وزن سلمان)، عتبه (بضم عين و سكون تاء)، غزوان (بر وزن سلمان)، معدن (بكسر دال)، فرع (بضم فاء و راء - يا سكون آن چنانچه گذشت) است.

* گشتن قبله از بيت المقدس بسوى كعبه در ماه شعبان در رأس هجده ماه بعد از ورود

ص: 1177


1- يا عمرو بن الحضرمى.
2- قاموس.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مدينه (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 606 به ترجمه)(1).

نزول آيۀ: «قَدْ نَرىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ...» دراين باره.

<تحقيق:> محرر اين تفسير گويد: جهت اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مكه بسمت بيت المقدس نماز مى گذارد و همچنين چند ماه بعد هجرت، براى اين بود كه: چون كعبه، بيت الأصنام شده بود (360 بت در آن بود)؛ اسلام در بت پرستى مستهلك نشود آنهم در امر حساس قبله. و اما جهت انتقال در مدينه از بيت المقدس بسمت كعبه براى اين بود كه: چون مدينه تقريبا دار اليهود بود، اسلام در يهوديت مستهلك نشود.

ضمنا بعد از هجرت و بلند شدن آوازۀ اسلام و صددرصد معارضۀ مسلمانان و قريش، ديگر شائبه استهلاك اسلام در بت پرستى موردى نداشت لذا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مسلمانان به كعبه كه قبلۀ ابراهيم عليه السّلام جد اعلاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قبلۀ سلف و خلف او است متوجه شدند.

تحويل قبله در مسجد واقع در مدينه كه بعدا به مسجد «ذو القبلتين» (رجوع به صفحۀ 1075) معروف شد بوقوع پيوست. و اين تحويل در نماز ظهر بود كه ركعت اول بجانب بيت المقدس و ركعت دوم بجانب كعبه خوانده شد.

اعتراض مشركين و يهودان در باب تحويل قبله و نزول آيۀ: «سَيَقُولُ اَلسُّفَهٰاءُ ...

مُسْتَقِيمٍ» دراين باره.

سؤال يهودان دربارۀ نمازهاى قبل از تحويل و نزول آيۀ: «وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيُضِيعَ إِيمٰانَكُمْ ... رَحِيمٌ» دراين باره (مراد از ايمان در اينجا نماز است).

اعتراض يهودان كه آيا بدائى(2) در كار خدا افتاده كه قبله را از بيت المقدس

ص: 1178


1- در ناسخ التواريخ روز دوشنبه نيمۀ ماه رجب از سال دوم هجرى نوشته.
2- «بداء» در رسالۀ بداء ص 1017 ديده شود. در «تفسير مجمع البيان» نوشته كه: لم يجىء فى أقوال العرب «البداء» بمعنى الندامة و تغير الرأى و اذا كان لفظ البداء يطلق على اللّه تعالى فالمراد به الارادة و الظهور دون ما يظن قوم من الجهال. و عليه تشهد أقوال العرب و أشعارهم فمن ذلك: قل ما بدا لك من زور و من كذب حلمى أصم و أذنى غير صماء و امثال ذلك و اللّه أعلم (راجع سورة المائدة ذيل آية: «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَسْئَلُوا عَنْ أَشْيٰاءَ...»).

به كعبه تحويل فرموده؟! و جواب آن حضرت به اين كه: أمر تغيير قبله مانند سالم شدن بيمار و يا بيمار شدن سالم و رسيدن فصل زمستان بعد از پائيز و يا پائيز بعد از تابستان و امثال آنست.

و نزول آيۀ: «وَ لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ ... عَلِيمٌ» دراين باره.

* غزوۀ بدر كبرى: حركت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مدينه روز دوشنبه هشت روز گذشته از ماه رمضان سال دوم هجرى بوده(1) و برخورد با قريش بت پرست متعدى در بدر بوده است. مسير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و لشكر از مدينه بسمت مكه بوده و وقعۀ جنگ بدر، صبح روز جمعه هفدهم ماه رمضان همان سال بوقوع پيوسته است. و اول كشته در ميدان جنگ از مسلمانان، مهجع غلام عمر بن الخطاب بوده كه با تير كشته شده و در اين جنگ، صناديد قريش كشته شده اند. (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 612 و 626 و 627 به ترجمه و خلاصه).

آيات عديده اى دربارۀ اين غزوه نازل شده از جمله: «وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اَللّٰهُ بِبَدْرٍ...» (ه).

ابن اسحاق گفته: «و كان فراغ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من بدر فى عقب شهر رمضان او فى شوال» (سيرۀ ابن هشام ج 2 و 3 ص 43): به خلاصه آنكه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از جنگ بدر در آخر ماه رمضان يا در ماه شوال فراغت يافت.

<تذكر:> مهجع (بكسر ميم و فتح جيم) است، بدر (بر وزن وقت) اسم چاهى است كه

ص: 1179


1- در شرح مواهب نوشته: بقولى ضعيف حركت پيامبر (ص) از مدينه، دوازده روز از ماه رمضان گذشته بوده، چنانكه بقولى ضعيف حركت حضرت روز شنبه بوده است (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ذيل ص 612).

مردى از غفار كه نامش «بدر» بوده كنده است و بقولى ضعيف آن شخص بدر بن قريش بن يخلد بوده است همان قريش كه قبيله به آن ناميده شده، و بقولى ضعيف بدر اسم مردى است كه اين چاه از او بوده، و بهر حال «بدر» در چهار منزلى مدينه است (رجوع به «الروض الأنف»، و «شرح المواهب»، و «معجم البلدان» - ذيل سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 606)(1).

* تزويج فاطمه به على عليه السّلام بعد از جنگ بدر بعد از وفات رقيه و تزويج أم كلثوم با عثمان بوده (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 220).

* غزوۀ بنى سليم: ابن اسحاق گفته: چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از جنگ بدر به مدينه برگشت هفت شب توقف و با عده وعده بقصد بنى سليم بت پرست متجاوز حركت فرمود تا آنكه به آبى از آبهاى آنان رسيد كه «كدر» نام داشت، پس سه شبانه روز در آنجا توقف كرد و بدون زدوخورد به مدينه مراجعت فرمود(2) و بقيۀ ماه شوال و ماه ذوالقعده را در

ص: 1180


1- بدر (أو) بدر حنين: قرية الى الجنوب الغربى من المدينة حدثت فيها الوقعة بين المسلمين و اهل مكة (17 - أو - 19 رمضان العام الثانى من الهجرة) (623. م) انتصر فيها المسلمون و توطد سلطان النبى، و كانت سببا لانتشار الاسلام بعد ذلك (المنجد ج 2). بدر بن يخله (بفتح الياء و ضم اللام) صاحب بدر، الموضع الذى لقى فيه رسول اللّه (ص) قريشا و ذكره اللّه فى القرآن، فقال: «وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اَللّٰهُ بِبَدْرٍ...» (سورة آل عمران آية 123) (كتاب نسب قريش ص 12). بدر: بلدة بالحجاز الى الجنوب الشرقى من الجار و هو ساحل البحر، بينهما نحو مرحلة و يسمونها بدر حنين و هى فى سهل يليه من الشمال الى الشرق جبال و عرة و من الجنوب آكام صخرية و من الغرب كثبان رملية. كانت غزوة بدر الكبرى يوم الجمعة فى شهر رمضان فى السابع عشرة على رأس تسعة عشر شهرا من الهجرة (يناير سنة 624. م) (كتاب «محمّد» لمحمّد رضا المصرى ص 199).
2- معلوم مى شود بعد از كوچ كردن اعراب بنى سليم به آنجا رسيده اند.

مدينه توقف نمود و امر فداء بيشتر اسراء قريش را انجام داد.

<تذكر:> سليم (بر وزن حسين) است. اين غزوه را غزوۀ «قرقرة الكدر» هم مى نامند.

قرقرة الكدر: (قرقره بر وزن مرحمه و كدر بر وزن قفل) است. معجم البلدان در لغت قرقره به لغت كدر اشاره كرده و در لغت كدر نوشته كه: واقدى گفته: كدر اسم ناحيۀ معدن است كه نزديك أرحضيه (بر وزن افضليه) است و تا مدينه هشت بريد فاصله دارد. بعد مى نويسد: ديگرى گفته: كدر، اسم آبى است از بنى سليم (بر وزن حسين)... عرام (بر وزن صراف) به خلاصه گفته: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در كدر در يازدهم ماه محرم سال سوم هجرى با بنى سليم جنگ كرد و بهر حال همه گفته اند: در اين جنگ مكروهى به لشكر اسلام نرسيد.

* غزوۀ سويق: أبو سفيان بن حرب در ماه ذى الحجه پس از جنگ بدر نذر كرد كه سر خود را از جنابت نشويد(1) تا با محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جنگ كند، پس با دويست نفر از قريش عازم مدينه شد(2) و محرمانه در مدينه درب خانۀ حيى بن اخطب رفت و او از ترس خود در نگشود بعد به درب خانۀ سلام بن مشكم بزرگ يهودان بنى النضير رفت و او از أبو سفيان پذيرائى كرد و شراب براى او آورد و اخبار مدينه را به او داد، بعد آخر همان شب به نزد همراهانش برگشت و باتفاق به عريض رفتند و در آنجا مردى از مسلمين أنصار بنام معبد بن عمرو و نيز مردى را كه هم پيمان او بود كشتند و آتش در نخلستان عريض زدند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چون از جريان مستحضر شد به تعقيب آنان شتافت و ليكن آنها فرارا به مكه برگشته بودند و تلاقى اى دست نداد (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص

ص: 1181


1- قال السهيلى: «ان الغسل من الجنابة كان معمولا به فى الجاهلية بقية من دين ابراهيم و اسماعيل، كما بقى معهم الحج و النكاح (راجع ذيل السيرة لابن هشام ج 3 و 4 ص 44).
2- نزل أبو سفيان بصدر قناة الى جبل يقال له «نيب» من المدينة على بريد أو نحوه (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 225).

44 و 45 به ترجمه و خلاصه).

<تذكر:> سويق (بر وزن امير) آرد گندم يا جو است كه مخلوط با شير و عسل و روغن و اگر هيچ كدام نباشد با آب خمير كنند، و چون قوم أبو سفيان «سويق» بسيار به جا گذارده بودند؛ اين غزوه به غزوۀ سويق ناميده شد (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ذيل ص 45)(1).

عريض(2) (بر وزن حسين) نام وادى اى است در مدينه و كلمه، مصغر عرض (بر وزن وقت) است و عرض به نوشتۀ شرح قاموس بمعنى رودى است كه در آن دهها و آبها و درختهاى خرماست.

حيى (بر وزن عريض)، سلام (بر وزن صراف)، مشكم (بكسر ميم و فتح كاف) است.

ص: 1182


1- سويق بر وزن امير هر آردى است عموما و آرد گندم و نخود و غير آن كه اول برشته و بعد آرد كرده باشند خصوصا (شرح قاموس).
2- عريض: (بر وزن حسين) اسم وادى اى است در چهار ميلى مدينه و ابو الحسن على عريضى منسوب است به عريض. و وى يكى از پسران حضرت امام جعفر الصادق (ع) است و مادرش أم ولد بوده و او كوچك ترين فرزندان آن حضرت است. و زمانى كه حضرت از دنيا رحلت فرمود، او طفل بود و بالاخره يكى از علماء بزرگ شد و روايت حديث مى كند از برادرش امام موسى الكاظم (ع) و از پسر عموى پدرش حسين ذى الدمعة بن زيد شهيد. على تا زمان حضرت امام هادى (ع) زنده بوده و در عهد آن حضرت وفات يافته است. و در هامش كتاب عمدة الطالب، وفات على عريضى را در سال 210 دويست و ده هجرى نوشته است. رأى على، رأى طائفۀ اماميه بوده. و فرزندان او را عريضيون مى گويند، و آنها بسيارند. اعقاب على عريضى از چهار نفر مرد است: 1 - محمّد 2 - احمد الشعرانى 3 - حسن (عبد اللّه پسر ابن حسن كسى است كه در كتاب قرب الاسناد، احاديث بسيارى از او روايت شده است) 4 - جعفر الأصغر (رجوع بتاريخ نائين تأليف محرر اين تفسير ج 1 ص 121 و 122 به خلاصه).
وقائع سال سوم هجرى

غزوۀ ذى أمر:(1) چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از غزوۀ سويق مراجعت فرمود بقيۀ ماه ذى الحجه يا در همين حدود در مدينه اقامت فرمود سپس در پى اعراب بت پرست متجاوز غطفان راه نجد را پيش گرفت و تمام ماه صفر يا در همين حدود را در سرزمين نجد اقامت فرمود سپس به مدينه مراجعت نمود، و در اين غزوه مكروهى به لشكر اسلام نرسيد و لشكر دشمن كه براى جنگ با مسلمين اجتماع كرده بودند فرار كردند (2). پيامبر تمام ماه ربيع الاول يا به استثناى كمى در مدينه اقامت فرمود (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 46 بترجمه) اين غزوه را «غزوۀ غطفان» نيز مى گويند.

<تذكر:> أمر (بر وزن صمد) در سرزمين نجد از ديار غطفان است - غطفان (بر وزن رمضان) حيى است از اعراب قيس (شرح قاموس و معجم البلدان)، نجد (بر وزن وقت و عضد) سرزمين بلندى است از عربستان كه مقابل آن تهامه است كه در نشيب است، و ما بين تهامه و يمن و عراق و شام قرار گرفته و اول آن از سمت حجاز، ذات عرق است (قاموس اقتباسا). عراق (بر وزن كتاب) و عرق (بر وزن فكر) و تهامه (بر وزن كنايه) است.

* غزوۀ بنى النضير: اين غزوه شش ماه پس از جنگ بدر بوده است (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ذيل ص 190 بنقل از سهيلى) و ليكن سيرۀ ابن هشام و همچنين محمّد - رضا مصرى در كتاب «محمّد» جنگ بنى النضير را در وقائع سال چهارم هجرى نوشته اند.

تفصيل اين غزوه را در جلد ششم همين تفسير در سورۀ حشر ص 341-347 ببينيد.

آياتى چند دربارۀ اين غزوه نازل شده است.

ص: 1183


1- معجم البلدان بعنوان غزوۀ «أمر» ضبط كرده است نه «ذى أمر».
2- معجم البلدان در لغت «أمر».

<تذكر:> نضير (بر وزن شديد) است و قومى از يهودان را كه در بيرون مدينه زندگى مى كردند، بنى النضير مى گفتند(1)* غزوۀ بحران: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ابن أم مكتوم را كارگزار مدينه كرد و بعزم دريافت قريش بت پرست متجاوز با لشكر، آهنگ حجاز فرمود تا آنكه به بحران رسيد و در آنجا در ماه ربيع الآخر و جمادى الأولى اقامت فرمود، سپس به مدينه برگشت و در اين غزوه مكروهى به لشكر اسلام نرسيد (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 46 به ترجمه و خلاصه).

<تذكر:> بحران: معدنى است در حجاز از سمت فرع(2). بحران بباء يك نقطه و حاء بى نقطه (بر وزن سلمان) است و (بر وزن سلطان) هم گفته شده (قاموس و معجم البلدان). در كتاب ناسخ التواريخ نجران با نون و جيم نوشته شده است و صحيح همان است كه در آغاز نوشتم و ظاهرا نجران از تصحيفات نساخ است.

* غزوۀ بنى قينقاع: قينقاع اسم قومى از يهودان مدينه است (تفصيل در جلد ششم همين تفسير در سورۀ حشر ص 332-336).

در قرآن كريم آيات چندى دربارۀ يهودان مزبور نازل شده است.

ابن اسحاق گفته: عاصم بن عمر بن قتاده (بفتح قاف) بمن گفت كه: بنى قينقاع

ص: 1184


1- كشته شدن كعب بن الاشرف از بزرگان يهودان در ماه ربيع الأول سال سوم هجرى بوده (محمّد رضا مصرى در كتاب «محمّد»). (تفصيل در جلد ششم همين تفسير سورۀ حشر ص 336-341).
2- سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 46 - فرع بضم فاء، و بضم و نيز سكون راء است. و فرع نام قريه اى است در سمت مدينه.

اولين دستۀ يهودند كه پيمان منعقد بين خود و بين پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را نقض كردند و در بين جنگهاى بدر و أحد به جنگ پرداختند (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 47-50).

<تذكر:> 1 - جنگ در ماه شوال بوده (محمّد رضا مصرى در كتاب «محمّد»).

2 - قينقاع بفتح قاف و ضم و فتح و كسر نون هر سه روايت شده است (معجم - البلدان).

* اعزام سريه بسركردگى زيد بن حارثه به قرده كه اسم آبى است از آبهاى نجد (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 50).

محمّد رضا مصرى در كتاب «محمّد» نوشته كه: اعزام اين سريه در ماه جمادى الآخره بوده.

<تذكر:> قرد بفتح قاف و سكون راء است (محمّد رضا مزبور) با فتح قاف و راء و بعلاوه با هاء آخر است (سيرۀ مزبور).

رجوع به وقائع سال ششم هجرى غزوۀ ذو قرد.

* غزوۀ احد: اين غزوه در روز شنبه نيمۀ ماه شوال اتفاق افتاده (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 60 تا 168).

در اين غزوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لب مباركش زخم برداشته و دندان مباركش شكسته شده و زخم به پيشانى حضرت رسيده و در اثر زخم ديگر دو حلقه از حلقه هاى خود در بالاى گونۀ حضرت فرورفته و حضرت در گودالى از گودالها افتاده كه أبو عامر راهب مسيحى اين گودالها را كنده بود و روى آنها را پوشانيده بود تا مسلمين در آن گودالها سقوط كنند. و در اين جنگ حمزه و نيز عبد اللّه بن جحش و بسيارى از اصحاب، شهيد و بعلاوه حمزه و عبد اللّه مثله شده اند.

ص: 1185

سركردۀ لشكر قريش، أبو سفيان(1) بوده است.

ابن هشام نوشته كه: ابن أبى نجيح گفت: در روز جنگ أحد مناديى نداء كرد كه:

«لا سيف الا ذو الفقار، و لا فتى الا على».

آيات: «إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ لِيَصُدُّوا...» و نيز: «وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ ...» و نيز: «إِذْ هَمَّتْ طٰائِفَتٰانِ...» و نيز: «وَ لِيَعْلَمَ اَلَّذِينَ نٰافَقُوا..» و نيز: «وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ...» و نيز: «رِجٰالٌ صَدَقُوا...» و نيز: «أَ وَ لَمّٰا أَصٰابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ...» و... دربارۀ اين غزوه نازل شده است(2).

ابن اسحاق نوشته: در جنگ أحد جميع شهداء مسلمين از مهاجرين و أنصار، شصت و پنج نفر بوده اند. ابن هشام نوشته كه: پنج نفر را هم ابن اسحاق ذكر نكرده، و با احتساب اين پنج نفر شهداء احد، 70 هفتاد نفر بوده اند (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 126 و 127).

و از لشكر مشركين 22 بيست و دو نفر كشته شده اند (سيرۀ مزبور ص 129).

<تحقيق> جهت شكست ظاهرى جنگ أحد اين بوده است كه: صفوف لشكر مسلمين

ص: 1186


1- أبو سفيان: پسر حرب بن أمية بن عبد شمس بن مناف قرشى أموى و پدر معاويه است، ده سال قبل از واقعۀ فيل متولد شد. وى از أشراف قريش و بازرگان سرمايه دار بود كه با اموال خود و اموال قريش تا شام و ايران و غيره تجارت مى كرد. گاهى خود شخصا بيرون مى رفت، و پرچم رؤساء كه بنام عقاب بود منسوب به او بود و او همان است كه در جنگ أحد قائد تمام قريش شد - در شب فتح مكه اسلام آورد (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ذيل ص 194 به ترجمه). تذكر: أميه از قريش نيست بلكه ملحق به قريش است. ب.
2- شصت آيه در سورۀ آل عمران دربارۀ جنگ أحد نازل شده (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 247-249).

در پاى كوه أحد بود و كوه پشت سرشان قرار داشت و صفوف مشركين در سنجه بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تيراندازان را كه پنجاه نفر بودند زير نظر عبد اللّه بن جبير بن نعمان أوسى بدرى بالاى كوه كوچكى مأمور فرمود و فرمود: شما از پشت سر ما حامى ما باشيد كه مشركين از پشت سر حمله نكنند، شما سيل تير را روانه كنيد زيرا اسب، جلو تير مقاومت نمى كند و آنگاه فرمود: اگر مرغ ما را بربايد و اگر كفار را بكشيم و پاى مال كنيم تا اجازه ندهم، از جاى خود حركت نكنيد.

بالجمله در ميدان جنگ، كفار قريش شكست خوردند و كشته دادند و پا بفرار گذاردند. مسلمين بدنبال آنان شتافتند و آنچه در اردوگاه كفار بود غارت كردند و از اشتغال به جنگ بازايستادند. چون تيراندازان وضع را چنين ديدند جبهه را خالى كردند و بسراغ جمع آورى غنيمت آمدند، هرچند عبد اللّه بن جبير تأكيد كرد كه سنگر را خالى نكنيد، گوش ندادند، خالد بن الوليد از لشكر دشمن، چون ديد كه تيراندازان، سنگر را خالى كرده اند و معدودى در آنجا باقى مانده اند از پشت سر مسلمين يورش آورد و عكرمة بن أبى جهل بدنبال او آمد و جنگ مغلوبه شد، عبد اللّه بن جبير و نفراتى كه در سنگر باقى مانده بودند كه از ده نفر كمتر بودند جابجا كشته شدند و هفتاد تن از باارزش ترين مسلمانان صدر اول در خاك و خون غلطيدند از جمله حمزه عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است. و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، هم زخم برداشت و هم دندان مباركش شكست.

محرر اين تفسير گويد: شرح واقعۀ أحد در همين تفسير مذكور است و نقل واقعۀ فوق براى اين است كه اندك غفلت از پيروى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين ضايعاتى در بر دارد، پس واى! به غفلتهاى مهم. مثلا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده: شب براى خوابيدن و استراحت است: «وَ جَعَلْنٰا نَوْمَكُمْ سُبٰاتاً» دقت كنيد كه غفلت از همين نكته و بيدارى شب و خيابان گردى و حضور در مجامع لهو و لعب چه مفاسد عظيمى را دربردارد:

اولا: زن را گرفتار معشوق گريم Grime شده و مرد را گرفتار زن گريم شده مى سازد كه هريك تبعاتى بدنبال دارد.

ص: 1187

ثانيا: خستگى روزانه بر تن انسان باقى مى ماند.

ثالثا: بقيۀ خستگى روز قبل و خستگى بيدارى شب، از نيروى لازم براى فعاليت روز فردا مى كاهد.

رابعا: خستگى بدن؛ خستگى فكر را بدنبال مى كشد و وقتى ادامه يافت و مزاج هم اندكى ضعيف بود سوء خلق، بدبينى، بيمارى، جنون، كوتاهى عمر را يدك مى كشد.

خامسا: دو سوم تصادفات وسائل نقليه و تلفات نفوس بى گناه، مولود خستگى و بى خوابى رانندگان است.

سادسا: دزديها و طرح جنايات نوعا در شب عملى مى شود و به خلاصه (حادثات اغلب به شب واقع شود).

<تذكر:> لغت أحد را در رسالۀ «از مكه تا مدينه» ص 1071 ببينيد.

غزوۀ حمراء الأسد: بلا فاصله پس از واقعۀ أحد اتفاق افتاده زيرا خبر رسيده بود كه أبو سفيان رئيس قريش بت پرست و متجاوز پس از جنگ أحد دوباره آهنگ مراجعت به مدينه و جنگ با مسلمين كرده است. در اين بسيج بدستور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقط مسلمين مجروحين جنگ أحد دوباره احضار و در ركاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حاضر حمراء الأسد شدند.

آياتى از قرآن دربارۀ اين غزوه نازل شده از جمله: «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ...» .

<تذكر:> از حمراء الأسد تا مدينه هشت ميل راه است دست چپ راهى كه به ذو الحليفة مى روند (كتاب معجم ما استعجم بكرى).

* اعزام سريه به «رجيع» بسركردگى مرثد بن أبى مرثد غنوى. و خلاصۀ قضيه اينست كه: پس از جنگ أحد عده اى (رهطى) از اعراب عضل و قاره(1) حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

ص: 1188


1- قاره لقبشان است (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 681).

شرفياب شدند و تقاضاى اعزام چند كس براى فراگرفتن معالم دين و تعليم قرآن و شرائع اسلام نمودند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سريه اى را متشكل از: خالد بن بكير و عاصم بن ثابت و عبد اللّه بن طارق و خبيب بن عدى و زيد بن دثنه به سركردگى مرثد بن أبى مرثد غنوى اعزام داشت و چون سريه به رجيع رسيد متقاضيان، آنها را با شمشيرها در ميان گرفتند و پس از زدوخورد، مرثد و خالد بن بكير و عاصم بن ثابت كشته شدند. اعراب هذيل خواستند سر عاصم را به سلافه دختر سعد بن شهيد بفروشند زيرا وى نذر كرده بود كه به تلافى آنكه دو پسرش در جنگ أحد كشته شده بودند در كاسۀ سر عاصم شراب بنوشد و ليكن زنبورهاى عسل به كاسۀ سر عاصم ريختند، آنگاه اعراب هذيل گفتند: بگذاريد شب كه شد زنبورها مى روند و سر را مى بريم؛ و ليكن شب كه شد سر عاصم را سيل از آن صحراء برد.

عبد اللّه بن طارق كه اسير شده بود، مقاومت كرد و او را با سنگباران كشتند، قبر شريفش در ظهران است.

خبيب بن عدى و زيد بن دثنه را به مكه بردند و چون دو اسير در مكه داشتند اين دو را دادند و آن دو را گرفتند.

زيد را صفوان بن أميه خريد و بغلام خود نسطاس گفت او را بكشد و كشت (صفوان او را در ازاء پدرش أمية بن خلف كشت).

خبيب را در محل «تنعيم» دار كشيدند (خبيب قبل از شهادت تقاضاى مهلت براى خواندن دو ركعت نماز كرد و عمل او كه اولين كس است كه اين سنت را بر قرار كرد در ميان مسلمانان سنت شد).

در موقع قتل خبيب، عده اى از قريش: عكرمه پسر ابو جهل، و سعيد بن عبد اللّه، و أخنس بن شريق ثقفى (هم پيمان بنى زهره)، و عبيدة بن حكيم (هم پيمان بنى أمية بن عبد شمس)، و أمية بن أبى عتبه، و بنو الحضرمى؛ حضور داشتند (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 169-183 به ترجمه و خلاصه).

واقعۀ اسفناك رجيع در ماه صفر سال چهارم هجرى بوده است (محمّد رضا مصرى

ص: 1189

در كتاب «محمّد»)(1).

<تذكر:> رجيع (بر وزن شديد) اسم آبى است از طايفۀ هذيل كه بين مكه و طايف است (معجم البلدان).

مرثد (بر وزن جعفر)، غنوى (بفتح غين و نيز فتح نون و واو يائى با شد ياء)، عضل (بر وزن أسد).

اعراب عضل و قاره، از هون (بفتح هاء و بقولى بضم آن) بن خزيمة بن مدركه اند.

خزيمة (بضم خاء و فتح زاى)، مدركه (بضم ميم و كسر راء)، بكير و هذيل و شهيد و خبيب (بر وزن حسين)، سلافه (بضم سين) است.

ظهران (بر وزن سلمان) نام وادى اى است در مكه (معجم البلدان)، عدى و شريق (بر وزن شريف)، دثنه (بفتح دال و كسر ثاء و شد نون مفتوح)، عكرمه (بكسر عين و سكون كاف و كسر راء و فتح ميم)، أخنس (بر وزن اصغر)، عبيده و أميه (بر وزن خزيمه)، عتبه (بضم عين و سكون تاء)، حضرمى (بفتح حاء و راء و كسر ميم و شد ياء)، نسطاس (بكسر نون) است.

* آبستن شدن فاطمه عليها السّلام به حسين عليه السّلام در سال سوم هجرى و قولى هست كه: پنجاه شب گذشته از تولد حسن عليه السّلام، فاطمه به حسين آبستن شده (محمّد رضا مصرى در كتاب «محمّد» نقل از طبرى).

ص: 1190


1- آيۀ: «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ... أَلَدُّ اَلْخِصٰامِ... رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ» دربارۀ غزوۀ رجيع نازل شده (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 174 و 175).
وقائع سال چهارم هجرى

اعزام سريه مشتمل بر هفتاد نفر بسركردگى منذر بن عمرو برادر بنى ساعده به «بئر معونه» در ماه صفر، چهار ماه پس از جنگ أحد، و كشته شدن تمام اين عده بجز يك نفر.

أبو براء عامر بن مالك براى دعوت مردم به اسلام، از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چند نفر را خواستار شد، حضرت هفتاد نفر از قراء قرآن را به معيت او فرستاد. چون همگى به بئر معونه رسيدند، أبو براء، با حسن نيت، عامر بن الطفيل را براى استفاده خبردار كرد و ليكن عامر بن الطفيل از قبائل بنى سليم و عصيه و رعل و ذكوان براى كشتن مسلمانان كومك خواست و بالنتيجه مسلمانان را در ميان گرفتند و كشتند و تنها عمرو بن اميۀ ضمرى باقى ماند كه عامر بن الطفيل او را چون از قبيلۀ مضر بود نكشت و موى پيشانى او را چيد و آزاد كرد زيرا مادرش نذر كرده بود كه بنده اى آزاد كند. عمرو بن أميه خبر شهادت اين جماعت را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داد و حضرت بسى اندوهناك شد. و بعد از اين واقعه، أبو براء از غصۀ ناجوانمردى عامر (پسر برادرش) مرد.

ربيعه پسر مالك بعدا با استجازه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رفت و عامر بن الطفيل را با ضرب نيزه از پا در آورد كه نيزه خطا كرد ولى همان نيزه كار خود را كرد و منجرّ به مرگ او شد (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 183-189 به ترجمه و خلاصه).

<تذكر:> بئر معونه(1) (بر وزن مقوله) (و آن نام چاه واقع ميان سرزمين بنى عامر و حرۀ بنى سليم است)، منذر (بر وزن محسن)، براء (بر وزن كلام)، حره (بر وزن دفعه يعنى سنگستان)، سليم و طفيل (بر وزن رجيل)، عصيه (بضم عين و فتح صاد و شد ياء مفتوح)، رعل (بر وزن فكر)، ذكوان (بر وزن شيطان)، أميه (بضم همزه و فتح ميم و شد ياء مفتوح)، ضمرى (بفتح ضاد و سكون ميم و كسر راء و شد ياء)، مضر (بضم ميم و فتح ضاد) است.

ص: 1191


1- بئر معونة: اسم لموضع ببلاد هذيل بين مكة و عسفان (كتاب «محمّد» لمحمّد رضا المصرى).

* غزوۀ ذات الرقاع كه غزوۀ محارب و غزوۀ بنى ثعلبه و غزوۀ بنى أنمار و غزوۀ صلاة الخوف هم ناميده مى شود: اين غزوه در ماه جمادى(1) اتفاق افتاده است. چون به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر رسيد كه جمعيتهائى از قبائل عرب بت پرست متجاوز در سرزمين نجد براى جنگ با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گرد آمده اند لذا حضرت بعزم سرزمين نجد و بقصد اعراب بنى محارب و بنى ثعلبه كه از غطفان نخل بودند با عده وعده از مدينه حركت فرمود و وارد موضع ذات الرقاع شد (چون كوههاى آنجا سياه و سفيد و سرخ رنگ بود ازاين جهت «ذات الرقاع» ناميده مى شد)، در ذات الرقاع لشكر اسلام به اعراب غطفان برخورد كه جمعيتى انبوه بودند، مسلمانان كه چنين جمعيتى را ديدند جانب حزم و احتياط را شديدا رعايت كردند تا آنجا كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نماز جماعت خود را با مسلمانان بصورت نماز «خوف» خواندند. يعنى دسته ئى قسمتى از نماز را بصورت جماعت و تتمۀ آن را بصورت فرادى خواندند و دسته ئى در حالت جنگ بودند بعد دسته ها جاهاى خود را در نماز و در صف عوض كردند.

بالجمله: در اين غزوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زير درخت سمره (درخت طلح) نشست و شمشير خود را به درخت آويخت و لشكر مسلمين زير درختهاى خاردار كه در آن صحراء بسيار بود در سايۀ درختها به استراحت پرداختند. دعثور بن حارث محاربى (2) كه در غزوۀ ذى أمر (غزوۀ غطفان) قبل از رسيدن به نجد جمعى از اعراب را براى غارت مسلمانان گرد آورده بود سايه به سايۀ حضرت، باين سرزمين آمد و از خواب حضرت سوءاستفاده كرد و شمشير حضرت را از درخت برداشت، حضرت از خواب

ص: 1192


1- ابن هشام در ماه جمادى الاولى سال چهارم گفته (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 203 و 209). ابن سعد و ابن حبان گفته اند: اين غزوه در ماه محرم سال پنجم هجرى بوده و ابو معشر بطور قاطع گفته كه: بعد از واقعۀ بنى قريظه بوده است (سيرۀ مزبور ذيل ص 203).
2- دعثور در كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى در ص 226 مذكور است.

بيدار شد و ديد كه دعثور با شمشير برهنۀ كشيده ايستاده است؛ آنگاه به حضرت گفت:

اى محمّد! كيست كه در اين حال مانع كشتن تو شود؟ حضرت فرمود: خدا(1).

جابر مى گويد: لشكر در حال خواب خفيفى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را آواز داد و فرمود: اين شخص كه اكنون اينجا نشسته است درحالى كه خواب بوده ام شمشير مرا ربوده است و با شمشير برهنۀ كشيده بمن گفت: كيست كه در اين حال مانع كشتن تو شود؟ گفتم: خدا. بالجمله: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از عقوبت دعثور در گذشت (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 262 و 263 به خلاصه و ترجمه).

در اين غزوه از لحاظ اينكه اعراب غطفان از ترس لشكر اسلام فرار كردند و به كوهها پناه بردند، جنگى اتفاق نيفتاد.

<تذكر:> رقاع (بر وزن كتاب) است و در وجه تسميه جهاتى گفته شده و أصح اين است كه:

نام موضعى است، زيرا دعثور گفته: «حتى اذا كنا بذات الرقاع» و اين غزوه در سال چهارم هجرى بوده (معجم البلدان به ترجمه و خلاصه). دعثور بضم دال و ثاء است.

* غزوۀ بدر الآخرة: در ماه شعبان بوده(2) اين غزوه را بدر الاخيره و بدر الصغرى و بدر الموعد(3) و بدر الثالثه و غزوة السويق نيز مى گويند(4).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با عده وعده به بدر حركت فرمود زيرا أبو سفيان، رئيس

ص: 1193


1- قواى دعثور با نيروى اعجاز پيامبر (ص) از كارافتاده است كه در چنين موقعيتى پيامبر (ص) جان به سلامت بدر برده است: گر نگهدار من آنست كه من مى دانم شيشه را در بغل سنگ نگه مى دارد
2- سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 209.
3- بدر الموعد ناظر به وعدۀ أبو سفيان است كه در روز جنگ أحد اعلام كرد كه: وعدۀ ما در سال آينده در «بدر».
4- كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 264 و 265.

قريش بت پرست متجاوز پس از پايان جنگ أحد گفته بود: سال بعد، وعدۀ ما، در «بدر» است. أبو سفيان با لشكر از مكه حركت كرد و چون به نزديك «مر الظهران» رسيد، تصميم او عوض شد و عزم بازگشت نمود و به قريش گفت: امسال خشكسالى است و جنگ شايسته نيست، نه گياهى بر زمين است و نه شيرى در پستان حيوانات است، و بايد به مكه برگشت، پس برگشتند. اهل مكه آنها را «جيش السويق» (لشكر آرد بوداده) ناميدند و گفتند:

شما براى جنگ نرفته بوديد بلكه براى خوردن سويق رفته بوديد.

اين حيله اى بود كه أبو سفيان به كار برد كه نگويند وعدۀ او با مسلمين دروغ بوده و ليكن تصميم به جنگ نداشت. أبو سفيان شخصى را كه نعيم نام داشت به مدينه فرستاد كه مسلمين را از كثرت لشكر دشمن بترساند تا مسلمين از مدينه خارج نشوند و همين عدم خروجشان عذرى براى مراجعت أبو سفيان به مكه باشد، و ليكن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باين گفته گوش نداد و حركت فرمود و فرمود: به آن خدا كه جانم در قبضۀ قدرت او است اگر هيچ كس حركت نمى كرد من تنها حركت مى كردم. خلاصه حضرت هشت شبانه روز در «بدر» توقف فرمود و مسلمين هم آنچه با خود آورده بودند فروختند و سود بسيار بردند (ه).

آيۀ: «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ ... عَظِيمٍ» از قرآن كريم دربارۀ اين غزوه نازل شده كه در كتاب ناسخ التواريخ مذكور است.

<تذكر:> مر الظهران و مر ظهران هم گفته مى شود (كلمه بفتح ميم و شد راء و فتح ظاء است).

مر بمعنى قريه و ظهران نام آن وادى است و در مر الظهران قناتهاى بسيار و نخلستانهاست. واقدى گفته: بين «مر» و بين «مكه» پنج ميل فاصله است (معجم - البلدان به خلاصه و ترجمه).

* زناى مردى محصن (بفتح صاد بر وزن مرسل) با زنى محصنه از يهودان خيبر و

ص: 1194

أمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به سنگسار آنان (طبق دستور توراة و قرآن كريم) و نزول آيۀ:

«يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ قَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولُنٰا...» دراين باره.

* سرقت طعمه پسر أبيرق (كه از منافقين بود) و حكم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بقطع دستش و فرار او به مكه.

نزول آيات: «وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً...» ، «إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ اَلْكِتٰابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ...» ، «وَ لاٰ تُجٰادِلْ عَنِ اَلَّذِينَ يَخْتٰانُونَ...» ، «وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ...» ، «وَ مَنْ يُشٰاقِقِ اَلرَّسُولَ...» دراين باره.

<تذكر:> أبيرق (بضم همزه و فتح باء و سكون ياء و كسر راء) است و آن تصغير «استبرق» است كه استبرق، ديباى كلفت را مى گويند (قاموس به ترجمه).

(اين دو واقعه در كتاب ناسخ التواريخ جلد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ص 198 - 200 مذكور است). (در ناسخ التواريخ بجاى «طعمه»، «طعيمه» نوشته است).

طعمة بن أبيرق از خاندان بنى ظفر مدينه زرهى از همسايه اش قتادة بن نعمان كه در هميان آردى بود سرقت كرد، چون ذرات آرد از شكاف هميان مى ريخت آن را نزد زيد بن سمين يهودى پنهان كرد، صاحب زره بسراغ طعمه رفت؛ طعمه قسم ياد كرد كه آن را نگرفته و هيچ اطلاعى از آن ندارد، پس آن را رها كردند و دنبال آرد را گرفتند، علامت آرد به منزل يهودى منتهى شد، پس يهودى را گرفتند - يهودى گفت: طعمه بمن داده و جماعتى از يهودان بر اين مطلب گواهى دادند و جماعتى بنفع طعمه شهادت دادند و كارشان بمحضر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كشيد. دربارۀ اين جريان آيه آمد كه: «إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ اَلْكِتٰابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ اَلنّٰاسِ بِمٰا أَرٰاكَ اَللّٰهُ...» ... و مفاد آيات اين بود كه: طعمه و شهود او دروغگويند و يهودى از اين جرم برىء است (تفسير روح البيان ج 1 سورۀ نساء ص 488 به ترجمه و خلاصه).

ص: 1195

وقائع سال پنجم هجرى

غزوۀ دومة الجندل: چون به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر رسيد كه جمعيت بسيارى از اعراب بت پرست متجاوز در دومة الجندل هستند كه به هركس از آنجا بگذرد ظلم مى كنند و اين جمعيت اراده دارند كه به مدينه نزديك شوند، لذا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ماه ربيع الأول با يك هزار نفر از اصحاب حركت فرمود و قبل از رسيدن حضرت به آنان، آن جمعيت از ترس متفرق شدند و برخوردى روى نداد.

<تذكر:> دومة الجندل: شهرى است كه تا دمشق شام پنج شبانه روز و تا مدينه پانزده شبانه روز راه فاصله دارد. و آن نزديكترين شهرهاى شام است به مدينه و نزديك تبوك است.

اين غزوه اولين غزوه هاى شام است (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 265 به ترجمه و خلاصه). در وقائع سال نهم نيز اسم دومة الجندل ذكر خواهد شد (ه).

دومه: (بضم و فتح دال) است، و ابن دريد (بر وزن حسين) فتح دال را انكار كرده و از اغلاط محدثين شمرده است، و ابن كلبى گفته: «دوماء» پسر اسماعيل بن ابراهيم عليهما السّلام است و وى گفته: چون فرزندان اسماعيل عليه السّلام در تهامه بسيار شد دوماء باين سرزمين آمد و قلعه اى ساخت و به آن قلعه دوماء گفته شد و به او منسوب گرديد (معجم البلدان به ترجمه).

جندل (بر وزن جعفر) بمعنى سنگ بزرگ است (منجد).

دومة الجندل و دوماء الجندل هر دو گفته مى شود (قاموس).

* غزوۀ مريسيع: «غزوۀ بنى المصطلق» هم به آن گفته مى شود. اين غزوه در ماه شعبان سال پنجم هجرى اتفاق افتاده (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 268 - 277) و در ذيل سيرۀ ابن هشام (ج 3 و 4 ص 289) همين قول را انتخاب كرده و قول ابن اسحاق را كه در ماه شعبان سال ششم گفته رد كرده است.

ص: 1196

قصۀ «افك عائشه» در سفر همين غزوه بوده است (تفصيل اين غزوه در جلد هفتم همين تفسير در سورۀ منافقون مذكور است).

<تذكر:> مريسيع (بضم ميم و فتح راء و سكون ياء و كسر سين يائى و عين آخر): اسم چاه بنى خزاعه يا اسم آبى است از قبيلۀ خزاعه و محل آن ميان مكه و مدينه است از سمت قديد (بر وزن رجيل) (معجم البلدان اقتباسا).

بنى المصطلق: بطنى از خزاعه هستند.

مصطلق (بر وزن مجتهد) لقب جذيمه (بر وزن طريقه) بن سعد بن عمرو است و او را مصطلق گفتند براى آواز او زيرا اصطلاق (بر وزن اكتساب) دندان بر هم زدن شتر نر است.

* غزوۀ خندق: اسم ديگرش «أحزاب» است. غزوۀ خندق يا أحزاب باتفاق مؤرخين در ماه شوال سال پنجم هجرى بوده فقط ابن خلدون در سال چهارم دانسته است (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 278). (موضوع غزوۀ خندق در قرآن كريم در سورۀ أحزاب مذكور است). كشته شدن عمرو بن عبد ود سوارى كه با هزار سوار برابرى مى نمود بدست على عليه السّلام و ترجيح مبارزۀ على عليه السّلام بر اعمال امت تا روز قيامت در اين غزوه است زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ضربة على يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين». چون در اين جنگ براى مقابله با دشمنان يعنى يهودان و قريش و قبائل عرب بت پرست متجاوز، خندق بدست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مسلمين كنده شده است اين جنگ به «خندق» موسوم شده است. (روز چهارشنبه هفت روز به آخر ماه ذى القعده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و سپاه اسلام از جنگ خندق به مدينه مراجعت كرده اند).

(به ترجمه از سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ذيل ص 233 بنقل از شرح مواهب).

<تذكرات:> 1 - أحزاب بر وزن أنصار است (قاموس) جهت اينكه اين غزوه را غزوۀ أحزاب

ص: 1197

مى گويند اين است كه: يهودان مدينه و اطراف، از قريش ساكنين مكه و از قبائل عرب استمداد كردند و از هر قبيله حزبى فراهم گرديد تا با مسلمين جنگ كنند و اگر دست يافته بودند هر پاره گوشت تن مسلمانى بر سر نيزه اى بود، اما سه چيز باعث شكست أحزاب شد: كشته شدن فارس يليل عمرو بن عبد ود بدست على عليه السّلام در آغاز، و پس از آن «باد» كه خداوند فرستاد، و سوم فرشتگان (بشرح مذكور در سورۀ مباركۀ أحزاب)(1).

2 - دربارۀ سلمان دو مطلب در اين غزوه بچشم مى خورد:

مطلب اول اين است كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خط حفر خندق را كشيد و به چندين چهل ذراع تقسيم فرمود و كندن هر چهل ذراعى را به ده نفر محول فرمود. آنگاه مهاجرين و أنصار دربارۀ سلمان فارسى كه مردى قوى بود اختلاف كردند، أنصار گفتند: سلمان از ما است، و مهاجرين هم گفتند: سلمان از ما است، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «سلمان منا اهل البيت»: سلمان، از ما اهل بيت است (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 280 به ترجمه).

مطلب دوم اين است كه: كندن خندق را سلمان فارسى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيشنهاد داد و عرض كرد: فارسيان (ايرانيان) براى دفاع در جنگ ها، خندق مى كنند.

(كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 280 به ترجمه و خلاصه).

محرر اين تفسير گويد: مطلب دوم بد تعبير شده است زيرا:

اولا پيامبرى كه با علم نبوت از اوضاع عرش تا فرش آگاه بوده است چگونه از موضوع كندن «خندق» آگاه نبوده است؟! ثانيا بااينكه در خارج تمام قلعه هاى جنگى حجاز و شام، خندق موجود بوده و قلعه هاى خيبر در جوار مدينه داراى خندق بوده است؛ چگونه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مسلمين از خندق اطلاع نداشته اند؟! بااينكه شب و روز در انظار بوده. بلى ممكن است بگوئيم: چون «خندق» معرب از كندۀ فارسى است، به كار بردن اين شيوه براى

ص: 1198


1- فعاليت نعيم (بر وزن حسين) بن مسعود (رضوان اللّه عليه) هم در تفرقۀ أحزاب سهم بسزائى دارد كه در كتب مفصله مذكور است.

حفظ قلعه هاى جنگى از افكار جنگى ايرانيان بوده است، و در اين موقع سلمان اين پيشنهاد را تذكره و يادآورى كرده يعنى عرض كرده است كه: مدينه را بصورت قلعۀ جنگى بايد درآورد، و بهر حال اين مطلب را با سريشم بايد بهم چسبانيد و گويا اين مطلب از مخترعات شعوبيۀ ايرانى باشد كه براى سلمان ايرانى ساخته اند چنانكه عمر سيصد و اندى ساله براى سلمان درست كرده اند و چنانكه گفته اند:

سلمان در مكه حاضر شده و اسلام آورده است در صورتى كه اسم سلمان از مدينه بگوش مى خورد و حتى در جنگ أحد هم حضور نداشته و چنانكه گفته اند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سلمان را به قيمت گزافى از يك نفر يهودى خريده و از قيد بندگى آزاد فرموده و در ضمن بهاء آن از چهل وقيه طلا (تلا) اسم مى برند در صورتى كه: پرداخت «چهل وقيه طلا» أمرى بس عجيب بنظر مى رسد. نيز محرر اين تفسير گويد: دوستان نادان مطالبى مى گويند كه فضيلت شخص را پاى مال مى كنند و حضرت شيخ سعدى چه عالى فرموده:

«دشمن دانا به از نادان دوست» * غزوۀ بنى قريظه: چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مسلمين صبح كردند از اردوگاه خندق به مدينه برگشتند و اسلحۀ خود را بر زمين گذاردند (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 233 به ترجمه). ورود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مدينه روز چهارشنبه هفت روز باقى مانده از ماه ذوالقعدۀ سال پنجم هجرى بوده (سيرۀ مزبور ذيل ص 233 بنقل از شرح مواهب).

هنگام ظهر (بنقل زهرى) جبرئيل به صورت مردى كه عمامه اى از حرير ضخيم (استبرق) بر سر داشت و حنك عمامه اش آويخته بود (زير گلوى خود بر نگردانيده بود) و سوار بر قاطرى بود كه بر روى زين آن قاطر قطيفه اى از حرير افتاده بود بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد گرديد و عرض كرد: يا رسول اللّه! آيا سلاح را بر زمين گذاردى؟ فرمود:

بلى. جبرئيل عرض كرد: فرشتگان اسلحه بر زمين نگذارده اند و هنوز قوم أحزاب را تعقيب مى كنند، البته خداى عز و جل به تو فرمان مى دهد كه تو براى جنگ با يهودان بنى قريظه [كه از هم پيمانان دشمن بت پرست (أحزاب) متجاوز در جنگ خندق بودند]

ص: 1199

حركت كنى و من هم عازم رفتن به آن سو هستم و در آنان زلزله خواهم افكند. لذا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به جارچى أمر فرمود كه: در مدينه جار بزند: هركس گوش شنوا دارد و فرمان بر است نماز عصر را بايد در اردوگاه يهودان بنى قريظه بخواند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على عليه السّلام را مأمور فرمود كه پرچم جنگ را بر دارد و بطرف يهودان بنى قريظه حركت كند و چون على (ع) حركت كرد، مسلمين بدنبال پرچم جنگى حركت كردند. بالجمله: محاصرۀ قلعه هاى بنى قريظه بيست و پنج شبانه روز طول كشيد و عاقبت يهودان به حكم سعد بن معاذ راضى شدند و او بكشتن مردان و تصرف اموال و ضبط زنان حكم داد (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 233 و 234 به ترجمه و خلاصه) (تفصيل آن در همين تفسير در سورۀ أحزاب از قرآن كريم مذكور است).

<تذكر:> بنى قريظه (بضم قاف و فتح راء و فتح ظاء) از يهودان مجاور مدينه بودند كه در جمع آورى أحزاب اقدام كرده اند.

فتح بنى قريظه در ماه ذوالقعده و اول ذوالحجه بوده و در اين سال هم مشركين حج گذاردند.

قلعۀ يهودان بنى قريظه در سمت جنوب شرقى مدينه و به اندازۀ دو يا سه ميل از مدينه فاصله داشته است (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ذيل ص 288).

* اعزام سريه براى كشتن أبو رافع سلام بن أبو الحقيق (سلام بر وزن صراف و حقيق بر وزن رجيل است) و وى از رؤساء يهودان است كه در جمع آورى أحزاب شركت داشت.

قبل از جنگ أحد، كعب بن الاشرف از رؤساء يهود كه در دشمنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كوشا بود (بشرحى كه در جلد ششم همين تفسير سورۀ حشر ص 336-341 مذكور است) بدست قبيلۀ أوس مدينه كشته شده بود. پس از پايان جنگ خندق و كار يهودان بنى قريظه، قبيلۀ خزرج مدينه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى كشتن سلام كه در «خيبر» بود استجازه كردند

ص: 1200

و حضرت رخصت فرمود (خزرج نمى خواستند كه در خدمت به اسلام از أوس عقب بمانند) لذا پنج نفر از بنى سلمه (بفتح سين و كسر لام و فتح ميم) كه بطنى از انصارند: عبد اللّه بن عتيك (بر وزن شريف) و مسعود بن سنان (بر وزن كتاب) و عبد اللّه بن أنيس (بر وزن رجيل) و أبو قتاده حارث بن ربعى (بكسر راء و عين نيز و شد ياء) و خزاعى (بضم خاء و كسر عين و شد ياء) بن أسود [كه خزاعى از اعراب أسلم (بر وزن جعفر) و هم پيمان بنى سلمه است] داوطلب شدند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عبد اللّه بن عتيك را بر آنها فرمانده ساخت و از كشتن طفل و زن قدغن فرمود. اين پنج نفر به خيبر رفتند و شبانه وارد خانۀ أبو الحقيق شدند، نخست درهاى تمام اطاقها را كه سكنه داشت از پشت بستند، منزل أبو الحقيق در بالاخانه بود و با نردبان به آنجا مى رفتند، اينان بالا رفتند و چون بدر بالاخانۀ او رسيدند استجازه كردند، زن أبو الحقيق بيرون آمد و پرسيد: كيستيد؟ گفتند: مردمى از عرب كه براى خريد خواربار آمده ايم. زن گفت: وارد شويد. چون وارد شدند در را بستند، زن فرياد برداشت ولى با شمشيرها به أبو الحقيق حمله بردند و يكى از آنها شمشير را بر زن بالا برد و اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قدغن نفرموده بود او را هم كشته بودند، آنگاه عبد اللّه بن أنيس شمشير در شكم أبو الحقيق فروبرد و او گفت: مرا بس است مرا بس است. بعد بيرون آمدند و عبد اللّه بن عتيك چشمش در شب درست نمى ديد، از نردبان سقوط كرد و استخوانش(1) كوفته شد ولى نشكست. آن چهار نفر عبد اللّه بن عتيك را برداشتند و در راه آب كه به خارج خانه راه داشت گذاردند و خود هم وارد همان جا شدند، يهودان آتش افروختند كه قاتل را بيابند، هرچند تفحص كردند كسى را نيافتند و چون نوميد شدند، بسراغ أبو الحقيق رفتند و او را كه در حالت جان دادن بود، در ميان گرفتند.

اين پنج نفر براى اينكه از مرگ أبو الحقيق مستحضر شوند چاره جوئى كردند:

يكى از پنج نفر داوطلب شد و گفت: من تحقيق مى كنم، وى داخل عدۀ يهودان

ص: 1201


1- بقولى پايش.

تماشاچى شد، آنگاه زن أبو الحقيق را ديد كه چراغ در دست دارد و به حاضران مى گويد - : بخدا قسم! آواز ابن عتيك را شنيدم؛ پس با خود گفتم: ابن عتيك در اين بلاد نيست! بعد زن نگاهى بصورت أبو الحقيق كرد و گفت: قسم به خداى يهود كه أبو الحقيق مرد.

داوطلب گفت: از اين سخن بسى لذت بردم. داوطلب به نزد رفقاى خود برگشت و عبد اللّه بن عتيك را بدوش كشيدند و هر پنج نفر رفتند تا به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدند و جريان را بعرض رسانيدند و هريك مدعى كشتن أبو الحقيق بودند، حضرت فرمود:

شمشيرهاتان را بدهيد به بينم، چون شمشيرها را مشاهده فرمود، فرمود: عبد اللّه بن أنيس او را كشته زيرا اثر طعام را بر شمشير او مى بينم (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 273-276 به ترجمه و خلاصه).

* فرستادن أبو سفيان برحسب شوراى انجمن قريش يكتن اعرابى را براى ترور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كشف شدن موضوع (ناسخ التواريخ جلد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ص 241).

ص: 1202

وقائع سال ششم هجرى

اعزام سريه بسركردگى محمّد بن مسلمۀ أنصارى براى سركوبى اعراب قرطا (بر وزن دنيا): ده روز گذشته از ماه محرم سال ششم هجرى اين سريه با سى شتر سوار و اسب سوار مأمور شد كه شبانه حركت كند و روز پنهان شود و بر «قرطا» كه بطنى از اعراب بنى بكر كه مردم بت پرست و متجاوز بودند؛ حمله برد اعراب قرطا پس از دادن ده و بقولى بيست نفر تلفات و از دست دادن يك صد و پنجاه شتر و سه هزار گوسفند كه بتصرف سريه در آمد فرار كردند. محمّد بن مسلمه پس از نوزده شب يك شب به آخر ماه محرم مانده وارد مدينه شد و يك نفر اسير به همراه داشت.

ابن اسحاق از أبو هريره نقل كرده كه اين اسير را نشناختند و چون به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدند حضرت فرمود: اين، ثمامة بن أثال حنفى است، پس ثمامه را به ستونى از ستونهاى مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بستند تا خوبى نماز مسلمانان و اجتماع آنها را به بيند و دلش نرم شود. بعد از سه روز او را باز كردند و ثمامه به نزد درخت خرمائى كه نزديك مسجد بود، رفت و غسل كرد و به مسجد برگشت و گفت: «أشهد أن لا اله الا اللّه و أشهد أن محمّدا رسول اللّه» سپس گفت: يا محمّد! قسم به خدا! دشمن ترين خلق خدا در نظرم روى تو بود و اكنون دوست ترين خلق خدا در نظرم روى تو است، دشمن ترين اديان در نظرم دين تو بود و اكنون دوست ترين دين در نظرم دين تو است، دشمن ترين شهر در نظرم شهر تو بود و اكنون دوست ترين شهر در نظرم شهر تو است. من عازم عمره در مكه بودم كه سريۀ تو مرا دستگير كرد. حضرت او را به خير دنيا و آخرت مژده داد و فرمود: برو عمره انجام بده چون به مكه وارد شد برسم مسلمانى لبيك گفت، گوينده اى به او گفت: منحرف گشتى؟! ثمامه گفت: نه - بلكه به خدا كه پروردگار جهانهاست و به محمّد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تسليم شدم - ديگر از يمامه يك دانه گندم براى شما نخواهد آمد مگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اجازه بفرمايد (و بقولى ثمامه جلو گندم يمامه را گرفت تا آنجا كه مردم مكه خون و جانور خوردند). بالجمله: ثمامه از فضلاء صحابه شد و خدا مردم بسيارى را بوسيلۀ او

ص: 1203

به اسلام رهبرى فرمود، پس از ارتداد مردم يمامه و مسيلمه، ثمامه به مردم گفت:

«بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ، حمتَنْزِيلُ اَلْكِتٰابِ مِنَ اَللّٰهِ اَلْعَزِيزِ اَلْعَلِيمِ، غٰافِرِ اَلذَّنْبِ وَ قٰابِلِ اَلتَّوْبِ شَدِيدِ اَلْعِقٰابِ» را با هذيان هاى مسيلمه قياس كنيد، در نتيجه سه هزار نفر از مردم يمامه به مسلمين پيوستند (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 298 و 299 به ترجمه و خلاصه).

<تذكر:> مسلمه (بر وزن مرحله) است، قرطا (بضم قاف و سكون راء و طاء الفى) بطنى از بنى بكر است و اين بطن در ناحيۀ ضريه (كه اسم قريه اى است از بنى كلاب بر راه بصره به مكه، و آن به مكه نزديكتر است) منزل مى كردند و در آنجا كوهى است موسوم به بكرات - فاصلۀ بين ضريه و مدينه هفت شبانه روز راه است (ذيل كتاب مزبور در ص 298 به ترجمه).

ثمامه (بر وزن عصاره)، أثال در كتب سيرۀ مشكول (بر وزن غلام) و در قاموس (بر وزن سلام) بنظر مى رسد.

در سيرۀ ابن هشام (ج 3 و 4 ص 607) در بيان اعزام رسولان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به نزد پادشاهان از جمله: ثمامة بن أثال حنفى و هوذة(1) بن على حنفى دو پادشاه يمامه را ذكر كرده است.

* غزوۀ بنى لحيان: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ماه ربيع الأول(2) با اردو از مدينه خيمه بيرون زد تا اعراب رجيع را كه قاتلين عاصم بن ثابت و يارانش (قراء قرآن) بودند بدست بياورد، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وانمود فرمود كه آهنگ شام دارد تا مردم رجيع آگاه نگردند، پس از طى چند مركز، راه را مستقيم فرمود و وارد راه مكه شد و با سرعت برق به غران كه منازل بنى لحيان است، وارد شد، و ليكن چنين معلوم شد كه آن قوم به سر كوهها فرار كرده اند، آنگاه حضرت يك روز يا

ص: 1204


1- هوزه (فتوح البلدان بلاذرى).
2- در ماه جمادى الاولى (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 279).

دو روز بنواحى آن سرزمين سريه فرستاد و كسى يافت نگرديد، پس حركت كرد و به عسفان نزول فرمود، پس أبو بكر را با يك سريه فرستاد كه قريش بشنوند و بترسند، و حضرت با اردو بى دادن تلفات به مدينه برگشت و سفر حضرت چهارده شبانه روز طول كشيد.

<تذكر:> لحيان (بر وزن انسان)، غران (بر وزن غلام - معجم البلدان): وادى اى است بين أمج (بر وزن أسد) و عسفان (بر وزن غفران) كه تا شهر موسوم به سايه ادامه دارد.

* غارت كردن عيينة بن حصن بن حذيفة بن بدر فزارى با چهل سوار از اعراب غطفان، شتران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را كه در «غابه»(1) بود و تعداد آنها بيست نفر شتر بود، و كشتن ذرّ (بفتح ذال و شد راء) پسر أبو ذر غفارى را كه شتر مى چرانيد، و اسير كردن زنش «ليلى» را و در بند كردن او. ليلى: خود را از بند خلاص كرد و بر يكى از شتران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (كه گفته مى شود «عضباء» نام داشته غافلا سوار شد و راه مدينه را پيش گرفت، چون از فرار ليلى خبردار شدند او را تعقيب كردند و ليكن به او دست نيافتند، ليلى نذر كرده بود كه اگر نجات يافت، شتر را براى خدا نحر كند. چون بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شد و جريان را بعرض رسانيد، حضرت تبسم فرمود و فرمود: بد جزائى براى شتر در نظر گرفتى - آيا مزد او كه تو را نجات داده اين است كه او را بكشى؟! بعد فرمود: «لا نذر لأحد فى معصية و لا لأحد فيما لا يملك» يعنى نذر بر گناه و نذر در چيزى كه ملك كسى نيست منعقد نمى شود، اين شتر از آن من است، اى زن! برگرد به نزد اهل خود «على بركة اللّه».

تاريخ واقعه چند شب پس از مراجعت حضرت به مدينه بوده (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 300 و 301).

ص: 1205


1- غابه: اسم موضعى است نزديك مدينه از سمت شام كه اهل مدينه در آنجا اموالى دارند (ذيل سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 281 بنقل از معجم البلدان).

<تذكر:> عينيه (بضم عين و فتح ياء اول و فتح نون)، حصن (بر وزن فكر)، حذيفه (بر وزن عيينه)، فزارى (بفتح فاء و شد ياء)، غطفان (بر وزن رمضان)، غفار (بر وزن كتاب) است.

* غزوۀ ذو قرد: [اين غزوه(1) را با اعزام سريۀ زيد بن حارثه به قرد(2)كه: اسم آبى است در نجد و قبلا گذشت نبايد اشتباه كرد] ذو قرد (بفتح قاف و فتح راء) اسم آبى است به فاصلۀ يك بريد از مدينه بطرف بلاد اعراب غطفان و بقول ضعيفى به فاصلۀ يك روز راه(3) و اين غزوه در ماه ربيع الأول بوده و بخارى نوشته كه: غزوه سه روز قبل از جنگ خيبر و بيست روز بعد از صلح حديبيه بوده است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ابن أم مكتوم را بر مدينه گماشت و عادت آن حضرت همين بود و سعد بن عباده را با سيصد نفر براى حفاظت شهر مدينه گماشت و پرچمى بر نيزۀ مقداد بن عمرو(4) بست و فرمود: حركت كن، سواران هم از دنبال تو مى آيند و منهم در پى تو خواهم آمد. نتيجۀ اين جنگ دريافت دشمنان بت پرست متعدى و متجاوز و هزيمت بعض آنان و كشته شدن رؤساء آنها و استرداد لقاح (بر وزن كتاب يعنى شتران آبستن شيرده) بود. چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ذو قرد برابر خيبر رسيد، بقيۀ دشمن، خود را به بنى غطفان رسانيد. مدت غيبت حضرت از مدينه پنج شبانه روز بود، در اين جنگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نماز جماعت را بطريق نماز خوف خواند، تلفات مسلمين يك نفر بود. اين غزوه را غزوۀ غابه نيز مى گويند.

ص: 1206


1- ص 302 كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى.
2- ص 227 كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى.
3- ذيل سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 281.
4- او همان است كه مقداد بن أسود به او گفته مى شود و هم پيمان بنى زهره است (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 282).

<تذكر:> در معجم البلدان بجاى «ذو قرد»، «قرد» ضبط كرده است، و مى نويسد:

قرد (بفتح قاف و فتح راء) اسم آبى است به مسافت يك شبانه روز و بقولى دو شبانه روز راه تا مدينه...

اعزام سريۀ زيد بن حارثه به «قرد» در ص 1117 گذشت.

* اعزام سريه بسركردگى عكاشة بن محصن أسدى: اين سريه را سريۀ عكاشه و سريۀ غمرهم مى گويند.

غمر (بر وزن وقت)(1) اسم آبى است از بنى أسد كه فاصلۀ آن تا فيد (بر وزن وقت) دو شبانه روز راه است - فيد اسم قلعه اى است در راه مكه. تاريخ اعزام سريه در ماه ربيع الأول بوده. مردم بنى أسد فرارا به ديار خود رفتند، سريه با كسى برخورد نكرد فقط دويست شتر از بنى أسد يعنى دشمن بت پرست متجاوز بدست سريه افتاد.

(كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 303 به ترجمه).

<تذكر:> عكاشه (بضم عين و كاف الفى مشدد و بى تشديد و فتح شين)، محصن (بكسر ميم و سكون حاء و فتح صاد) است (شرح قاموس).

* اعزام سريه بسركردگى محمّد بن مسلمۀ أنصارى به ذو القصه: تاريخ اعزام در ماه ربيع الثانى بوده است. اعراب بت پرست متجاوز بنى ثعلبه و أنمار تجمع كردند براى غارت مواشى مسلمين مدينه كه فزونى يافته بود و در هيفاء هفت ميلى مدينه چرا مى كرد، اعراب مزبور اين سريه را شبانه كه خوابيده بودند غافلگير كردند اول با تير و بعد با نيزه همه را كشتند و تنها محمّد بن مسلمه مجروح شد و بعدا يكى از مسلمين

ص: 1207


1- معجم البلدان، غمره با هاء آخر ضبط كرده و گفته: و قال ابن الفقيه غمرة من أعمال المدينة على طريق نجد أغزاها النبى (ص) عكاشة بن محصن.

او را مجروحا به مدينه آورد و او هم در آنجا وفات كرد (پس از آن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ابو عبيده را براى خونخواهى مسلمانان اعزام داشت) (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 303 به ترجمه).

<تذكر:> مسلمه (بر وزن مرحله) است. ذو القصّه بفتح قاف و شد صاد مفتوح اسم محلى است كه فاصلۀ آن تا مدينه بيست و چهار ميل است از راه ربذه (معجم البلدان به ترجمه).

ربذه (بر وزن صدقه) است.

* اعزام سريه بسركردگى زيد بن حارثه: به سروقت اعراب بت پرست متجاوز بنى سليم در جموم. تاريخ اعزام سريه در ماه ربيع الآخر بوده، نتيجۀ كار سريه، بدست آوردن شتران و گوسفندان و اسراء از مردم بت پرست متجاوز بوده.

(كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 304 به ترجمه).

<تذكر:> جموم (بر وزن قبول) اسم ناحيه اى است در بطن نخل چهار ميلى مدينه (معجم - البلدان به ترجمه)، سليم (بر وزن رجيل) است.

* اعزام سريه بسركردگى زيد بن حارثه به عيص: تاريخ اعزام سريه در ماه جمادى الأولى بوده. جهت اعزام سريه اين بود كه حضرت با خبر شد كه كاروانى از شام مى آيد؛ كاروانى كه از مردم بت پرست متجاوز و متعدى قريش است سريه نقرۀ بسيارى كه از مال صفوان بن أمية بن خلف بود قبضه كرد و عده اى را اسير نمود كه از جمله:

أبو العاص بن ربيع بود(1).

أبو العاص از مردم انگشت شمار مكه در تجارت و دارائى و امانت بود، وى شوهر زينب دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود، زينب از أبو العاص در خدمت پدر بزرگوارش

ص: 1208


1- أبو العاص بن الربيع بن وائل (كتاب نسب قريش ص 22).

شفاعت كرد، حضرت شفاعت او را پذيرفت و أموال قبضه شده را رد فرمود و سپس فرمود: دخترم! از أبو العاص احترام كن و ليكن دست به تو دراز نكند زيرا تو مسلمانى و او مشرك است و تو بر او حلال نيستى. أبو العاص به مكه رفت و اموال هركسى را كه در نزد او بود داد و اسلام آورد و به مدينه آمد.

زينب قبل از أبو العاص به مدينه هجرت كرده بود و شوهر را واگذاشته بود، پس از اينكه أبو العاص اسلام آورد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زينب را باور فرمود. حضرت نماز مى گذارد أمامه دختر همين زينب كه از أبو العاص بود بر دوش حضرت سوار مى شد (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 304 به ترجمه).

<تذكر:> عيص (بر وزن فيل) نام محلى است در بلاد بنى سليم (بر وزن رجيل) (معجم البلدان به ترجمه). أمامه (بضم همزه) است (كتاب نسب قريش مشكول ص 22).

* اعزام سريه بسركردگى كرز بن جابر فهرى: اين سريه در ماه جمادى الأولى اعزام شده است و جهت اعزام اين سريه اين است كه: هشت نفر از اعراب عكل (كه حيى است از اعراب قضاعه) و عرينه (كه حيى است از اعراب بجيله) به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدند و بر اسلام بيعت كردند و كلمۀ توحيد (لااله الااللّه) را بر زبان آوردند.

در حين ورود به مدينه بيمار بودند و رنگهاشان زرد و شكمهاشان بزرگ بود (مستر موير گفته كه: داء الطحال داشته اند يعنى سپرزشان درد داشته) آنگاه عرض كردند: يا رسول اللّه! ما اهل گوسفند و شتر بوديم و شهرنشين نبوده ايم و اقامت در مدينه را خوش نداريم اگر رخصت بفرمائى به جائى برويم كه شتر در آنجا باشد، حضرت چند شتر ماده با يك ساربان بيرون فرستاد و فرمود: شما به نزد آنها برويد و از شير و بول شتران بنوشيد، آنها از مدينه بيرون رفتند و در حره (سنگستان) اقامت كردند و استفاده نمودند و بهبودى يافتند و ليكن پس از اسلام كافر شدند و ساربان حضرت را (كه غلام حضرت و نامش يسار بود) كشتند و او را مثله كردند، دست و پايش را بريدند و چوبۀ خار در

ص: 1209

دو چشمش فروبردند و شتران را بردند. مردۀ يسار به «قباء» انتقال يافت و در آنجا دفن شد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سواران مسلمان را بدنبال آنان فرستاد و آنها را دستگير كردند و به حضور حضرت آوردند، و أمر فرمود دست و پاهاشان را بريدند و چشمشان را ميل كشيدند و در حره در آفتاب گذاردند تا مردند و خدا دربارۀ اينان آيه نازل فرمود: «إِنَّمٰا جَزٰاءُ اَلَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ...» آرى: اينان كافر شدند و كشتند و مثله كردند و راهزنى نمودند و دزدى كردند - اين مجازات براى عبرت ديگران لازم بود كه ديگر دزدان خائن آدم كش، اسلام و مسلمانان را بازيچۀ دست خود نسازند(1) (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 312 و 313 به ترجمه و خلاصه).

<تذكر:> كرز (بر وزن قفل) بن جابر بن حسل (بر وزن فكر) بن أحب (بفتح همزه و فتح حاء و شد باء) بن حبيب بن عمرو بن شيبان (بر وزن سلمان) بن محارب (بر وزن مجاهد) بن فهر (بر وزن فكر) است. اين كرز در روز فتح مكه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود و كشته شد (كتاب نسب قريش ص 448 به ترجمه).

كرز: يكى از رؤساء قريش است، بعد از هجرت اسلام آورد و در سال فتح مكه شهيد شد و اين همان كس است كه در غزوۀ بدر اولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را تعقيب فرمود (كه قبلا گذشت) (كتاب «محمّد» در صفحۀ مزبور).

عكل (بر وزن قفل) پدر قبيله اى است، نامش عوف بن عبد مناة است، كنيزكى او را دايگى كرد كه اسم آن كنيزك عكل بود پس لقب او شد. و اين قبيله كندذهن اند (قاموس به ترجمه).

عرينه (بضم عين و فتح راء و فتح نون) بطنى است از بجيله (بر وزن طريقه) كه عرنيون مرتد شده، از اينان اند (قاموس به ترجمه).

ص: 1210


1- امروز در بعض كشورها اينان را زندانى مى كنند و از ماليات يعنى پول مردم ستمديده آنها را ساليان دراز جيره مى دهند و علاوه موجب تجرى ديگران مى شوند.

* اعزام سريه بسركردگى زيد بن حارثه به حسمى همان سرزمينى كه اعراب جذام در آنجا منزل مى كنند در پشت وادى القرى - از سمت شام -: اعزام سريه در ماه جمادى الآخره بوده. جهت اعزام سريه اين بود كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دحية بن خليفۀ كلبى را مأمور فرمود كه نامه اى از طرف حضرت به قيصر برساند و نامه متضمن دعوت قيصر به اسلام بود، قيصر جائزه و لباس خلعتى به دحيه داد، در مراجعت دحيه، هنيد بن عارض و همدستانش در محل حسمى سر راه بر دحيه گرفتند و هرچه داشت از او گرفتند، عده اى از اعراب بنى الضبيب كه رهط رفاعة بن زيد جذامى بودند (رفاعه اسلام آورده بود) آنچه را هنيد و همدستانش غارت كرده بودند گرفتند و به دحيه دادند.

چون دحيه به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شرفياب شد گذارش سفر را بعرض رسانيد، حضرت زيد بن حارثه را با پانصد مرد جنگى به حسمى اعزام داشت، زيد شب راه مى رفت و روز كمين مى كرد و خود را آشكار نمى ساخت، چون سريه وارد شد برآن بت پرستان غارتگر حمله برد؛ در نتيجه هنيد و پسرش و بسيارى از همدستانش را كشتند و شتران و گوسفندان آنان را قبضه كردند و كودكان و زنان آنان را اسير نمودند.

رفاعة بن زيد جذامى حركت كرد و خود را به محضر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسانيد، و دستخط حضرت را كه دربارۀ رفاعه و قوم او صادر شده بود معروض داشت.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على عليه السّلام را فرستاد كه خود را به زيد برساند و آنچه گرفته شده بود مسترد سازد و على عليه السّلام چنين كرد (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 305 به ترجمه).

<تذكر:> حسمى (بكسر حاء و سكون سين و ميم الفى) سرزمينى است در باديه كه در آنجا كوههاى بلند است كه دائم غبارآلود است و نيز قبيلۀ جذام است (قاموس به ترجمه).

سرزمين حسمى در باديۀ شام است و از حسمى تا وادى القرى دو شبانه روز راه است و از وادى القرى تا مدينه شش شبانه روز راه است (معجم البلدان به ترجمه و خلاصه).

ص: 1211

رفاعة: بالكسر، ثلاثة و عشرون صحابيا (قاموس).

جذام: كغراب قبيلة بجبال حسمى من معد (قاموس).

الدحية: بالكسر رئيس الجند و ابن خليفة الكلبى و يفتح (قاموس).

* اعزام سريه بسركردگى عبد الرحمن بن عوف به دومة الجندل: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ماه ربيع الاول سال پنجم هجرى براى جنگ، به دومة الجندل تشريف فرما شد (كه قبلا نوشتيم) اما اين سريه در ماه شعبان سال ششم بوده است، عبد الرحمن عمامه اى از كرباس سياه به سر بست، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را پيش طلبيد و در جلو خود نشانيد و بدست مباركش عمامه به سر او بست و به بلال فرمود: پرچم جنگ را بدست عبد الرحمن بده. آنگاه حضرت خدا را حمد نمود و بر خويشتن طلب رحمت كرد، سپس فرمود: «اى پسر عوف! اين پرچم را بگير - همگى در راه خدا جنگ كنيد و - هركس را كه به خدا كافر است بكشيد و خيانت منمائيد و مكر مكنيد و كسى را مثله نسازيد و كودكى را نكشيد، اين پيمان خدا و روش پيامبرش دربارۀ شما مسلمانان است». چون عبد الرحمن پرچم را گرفت حضرت فرمود: در دومة الجندل مأمور اعراب كلب هستى، اگر اسلام آوردند، دختر پادشاهشان را بزنى بگير. عبد الرحمن با هفتصد مرد جنگى وارد دومة الجندل شد و سه شبانه روز آن مردم را به اسلام دعوت كرد. در آغاز گفتند: فقط أمر ما با شمشير است و ليكن در روز سوم أصبغ بن عمرو كلبى (كه نصرانى و پادشاه و رئيسشان بود) اسلام آورد و مردم بسيارى با او اسلام آوردند و بقيه با تعهد جزيه كار را بصلح بر گذار كردند و عبد - الرحمن دختر أصبغ موسومه به تماضر را تزويج كرد و او را به مدينه آورد و أبى - سلمه، پسر عبد الرحمن و تماضر است (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 306 به ترجمه).

<تذكر:> تماضر (بضم تاء و كسر ضاد) است (قاموس)، أصبغ (بر وزن أفضل) است.

أبو سلمه (بفتح سين و لام و ميم هر سه) نامش عبد اللّه الاصغر است و او فقيه بود

ص: 1212

و مردم از او روايت حديث مى كردند، و تماضر اولين كلبيه اى است كه قريشى نكاح كرده (كتاب نسب قريش ص 267 به ترجمه و خلاصه).

* اعزام سريه بسركردگى على بن أبي طالب عليه السّلام: سريه كه بالغ بر يك صد نفر بوده در ماه شعبان براى سركوبى اعراب بت پرست متجاوز بنى سعد بن بكر حركت كرده، و جهت اعزام سريه اين بوده كه: به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر رسيده بود كه اعراب مزبور مردم را براى امداد به يهودان خيبر جمع آورى مى كنند. سريه شتران و گوسفندان آنان را قبضه كرد و أما اعراب فرار كردند، پس از آن، على و جنگجويان به مدينه مراجعت كردند (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 306 و 307 به ترجمه).

* اعزام سريه بسركردگى زيد بن حارثه براى سركوبى أم قرفه: حركت سريه در ماه رمضان بوده و جهت اعزام سريه اين بوده است كه: زيد مزبور براى تجارت به شام مى رفت و امتعه اى از أصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با خود داشت، همين كه به وادى - القرى رسيد، مردمى از اعراب بت پرست متجاوز فزاره از بنى بدر به او برخوردند و زيد و يارانش را زدند و آنچه داشتند، گرفتند. زيد خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شرفياب شد و جريان را بعرض رسانيد، حضرت زيد را با لشكرى براى سركوبى بنى فزاره مأمور فرمود، آنان آنچه از بنى فزاره يافتند كشتند و أم قرفه دختر ربيعة بن بدر فزارى ملكۀ رئيسۀ آن قوم را كه پيره زنى شريفه و بزرگ بود دستگير كردند و قيس بن محسر و يا ديگرى او را كشت (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 307 و 308 به ترجمه و خلاصه).

<تذكر:> قرفه: (بكسر قاف) است، و در أمثال عرب است: «هو أمنع أو أعز من أم قرفة» يعنى او استوارتر يا عزيزتر از أم قرفه است زيرا در خانۀ أم قرفه پنجاه شمشير براى پنجاه مرد آويخته مى شد كه همه محرم او بودند و او زن مالك بن حذيفة بن بدر بوده است (قاموس اقتباسا).

ص: 1213

فزاره (بر وزن سلامه) بمعنى ماده ببر بچه دار و ماده پلنگ نيز هست و بدون لام پدر قبيله اى از اعراب غطفان است (قاموس اقتباسا).

* اعزام سريه بسركردگى عبد اللّه بن رواحۀ أنصارى خزرجى: اعزام سريه در ماه شوال براى كشتن أسير بن رزام يهودى مقيم خيبر بوده است.

پس از كشته شدن أبو رافع سلام بن أبو الحقيق، يهودان، أسير را بر خود امير كردند. وى براى گرفتن انتقام از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقشه اى طرح كرد كه يهودان پسنديدند و آن نقشه اين بود كه: به نزد اعراب غطفان برود و آنها را جمع كند و به دستيارى آنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در آستانۀ خانه اش بكشد. چون به نزد اعراب مزبور رفت خبر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد، حضرت، عبد اللّه بن رواحه و دو نفر ديگر را در ماه رمضان مأمور فرمود كه سرا تحقيق كنند. او صحت خبر را تأييد كرد و خارجة بن حسيل نيز خدمت حضرت شرفياب شد و عرض كرد: أسير بن رزام را بحال خود گذارده اى و او كتيبه هاى جنگى از يهودان براى كشتن تو تهيه مى كند! لذا حضرت، سى نفر داوطلب براى اين كار خواست و عبد اللّه بن رواحه را بر آنها فرمانروا ساخت. چون اين عده به خيبر رفتند به أسير گفتند: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خواهد ترا فرمانرواى خيبر كند و مورد مرحمت قرار دهد. أسير بطمع افتاد و دراين باره با يهودان مشاوره كرد و يهودان خروج او را صلاح نديدند. و ليكن أسير با سى نفر از يهودان كه با هر يهودى يك مسلمان رديف بود خارج شدند. در اثناء راه، أسير پشيمان شد و دست برد كه شمشير عبد اللّه بن رواحه را بگيرد و او را بكشد كه عبد اللّه مبادرت كرد و با شمشير پاى او را بريد و به خلاصه يهودان بغير از يك نفرشان كه فرار كرد بقيه كشته شدند و مسلمانان به سلامت به مدينه برگشتند و جريان را بعرض حضرت رسانيدند. حضرت فرمود:

«حقا قد نجاكم اللّه من القوم الظالمين» (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 311 و 312 به ترجمه و خلاصه).

ص: 1214

<تذكر:> رواحه (بر وزن سلامه)، حسيل (بر وزن رجيل)، رزام (بر وزن كتاب) است.

و ليكن مستر موير، أسير بن زارم (Osier-ibn-zarim) نوشته (رجوع به كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ذيل ص 311) و در سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 618 يسير (بر وزن رجيل)، و رزام نوشته و هم گفته كه: رازم (بر وزن كامل) به او گفته مى شود.

* عزيمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مدينه با عده اى از مهاجرين و أنصار به سمت مكه براى زيارت خانۀ خدا و اداء عمره، تاريخ حركت سال 6 هجرى در ماه ذوالقعده بوده.

ورود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اتباع به حديبيه(1).

جلوگيرى قريش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اتباع را از زيارت خانۀ خدا.

قصد چهل يا پنجاه نفر از مشركين براى شبيخون زدن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و انداختن سنگ و تير و دستگير شدن اين عده و عفو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنان را.

رفتن پيك پس از پيك به نزد قريش براى تحصيل اجازه جهت پيامبر و اتباع براى اداء عمره و تذكر به اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و همراهان قصد جنگ ندارند و نامزد شدن عمر براى بردن پيام و اظهار داشتن وى كه: من در مكه حامى ندارم و با من دشمن اند و پيشنهاد كردن عمر، عثمان را و رفتن عثمان براى تحصيل اجازه و گرفتار شدن عثمان در مكه بدست كفار قريش.

شهرت يافتن به اين كه عثمان در مكه بدست قريش كشته شده است.

انعقاد بيعت «شجره» يعنى بيعت گرفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از همراهان در

ص: 1215


1- حديبيه: اسم چاهى است كه آن سرزمين بنام همان چاه ناميده شده است و بقول ضعيفى دهى است كه بيشتر آن، جزء حرم مكه است در نه ميلى مكه (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 314 به ترجمه).

پاى درخت سمره(1) اين بيعت بيعت بر مرگ بوده زيرا همگى جان بركف براى جنگ با قريش بيعت كردند و اين بيعت را «بيعت الرضوان» هم گفته اند چه خداى در سورۀ فتح فرموده: «لَقَدْ رَضِيَ اَللّٰهُ عَنِ اَلْمُؤْمِنِينَ ... مُسْتَقِيماً» .

خبر يافتن قريش از بيعت مسلمين بر مرگ و پيشنهاد صلح دادن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عقد صلح حديبيه و نوشته شدن صلحنامه (معروف به صلح نامۀ حديبيه).

نحر كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شتران قربانى را در همان محل و سر تراشيدن و از حالت احرام بيرون آمدن.

موكول شدن عمرۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اتباع به سال آينده بشرط آنكه آن حضرت و اتباع سه روز بيشتر در مكه توقف نكنند و متعرض احدى نشوند.

نزول سورۀ فتح در ما بين مكه و مدينه (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 308 - 327 و كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 314 و 327).

(براى درك اهميت صلح حديبيه و كيفيت آن، به جلد ششم همين تفسير در سورۀ فتح ص 160-183 و سورۀ ممتحنه ص 367 و 368 مراجعه شود).

* نزول آيۀ: «قُلْ يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنِّي رَسُولُ اَللّٰهِ ... تَهْتَدُونَ» دائر بر أمر خدا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى دعوت تمام مردم جهان به اسلام.

فرستادن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسل و رسائل به پادشاهان ممالك براى دعوت به اسلام، در ماه ذوالحجه يعنى پايان سال 6 هجرى پس از بازگشت از حديبيه رسيدن دستخطهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ماه محرم سال هفتم هجرى بوده و از اينجاست كه بعض مؤرخين ارسال رسل و رسائل را در سال هفتم هجرى دانسته اند.

ساختن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خاتم براى مهر كردن نامه ها (كلمۀ «اللّه» را در سطر نخستين و «محمّد» را در سطر دوم و «رسول» را در سطر سوم نقش كردند).

ص: 1216


1- سمره بفتح سين و ضم ميم و فتح راء است (قاموس) و مراد درخت طلح است كه بزرگ و پرخار و در اراضى حجاز بسيار است.

<تذكرات:> 1 - اين انگشترى در دست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود، پس از رحلت آن حضرت در دست أبو بكر و پس از آن در دست عمر و سپس در دست عثمان بود و در عهد عثمان اين انگشترى در چاه أريس افتاد در همان سال كه عثمان كشته شد، و سه روز در چاه گشتند و آن را نيافتند (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 329 به ترجمه).

بئر أريس بر وزن أمير: چاهى است در مدينه (شرح قاموس).

2 - پيغمبر انگشترى سيمين فراهم كرد و آن انگشتر را نگين نبود و بجاى نگين برآن سه سطر نوشته شده بود و هر سطرى يك كلمه بيشتر نبود و نوشته چنين بود: «محمّد پيغمبر خداى» و ازآن پس پيغمبر با اين خاتم نامه هاى خود را مهر مى كرد - (به ترجمه از كتاب سفراى محمّد، نگاشتۀ «ى، و لها وزن» مستشرق آلمانى).

*** دعوت پيامبر (ص) از قيصر هراقليوس (IIeraclius) معروف به هرقل امپراطور روم به اسلام، و حامل دعوتنامه، دحية بن خليفۀ كلبى بوده است.

<تذكرات:>

1 - هراقليوس بفتح هاء و راء الفى و سكون قاف و كسر لام و ضم ياء و سكون واو و سين آخر است.

2 - هرقل بكسر هاء و فتح راء و سكون قاف و هرقل بكسر هاء و قاف و سكون راء است (المنجد به ترجمه).

3 - دحيه بكسر اول و سكون حاء، سركردۀ لشكر است و اسم پسر خليفۀ كلبى است كه از صحابه است كه گاهى جبرئيل بصورت او مى آمد، و اول آن فتحه داده مى شود (شرح قاموس).

متن نامۀ مبارك پيامبر (ص) به هرقل اين است:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. من محمّد رسول اللّه الى هرقل عظيم الروم. السلام على من اتبع الهدى.

ص: 1217

أما بعد: أسلم تسلم. و أسلم يؤتك اللّه أجرك مرتين، و ان تنول فان اثم - الأكارين عليك»: بنام خداى بخشايشگر مهربان. اين نامه از محمّد فرستادۀ خداست بسوى هرقل بزرگ روم - سلام بر كسى كه راه راست را پيروى كند. اما بعد: اسلام بياور تا سالم بمانى(1) و اسلام بياور كه خدا دو مزد به تو مى دهد (يكى براى پيروى عيسى و يكى براى پيروى من، يكى براى اسلام آوردن خودت و يكى براى هدايت شدن ملت تو بوسيلۀ تو «الدال على الخير كفاعله»، يكى أجر دنيوى و يكى أجر اخروى) و اگر اسلام نياورى گناه ملت تو بر عهدۀ تو است.

<توضيحات:> 1 - أكارين جمع أكار (بر وزن صراف) است يعنى كشاورزان و مقصود اين است كه گناه رعاياى تو كه پيرو تو هستند و امر تو را اطاعت مى كنند بر گردن تو است(2).

2 - در كتاب ناسخ التواريخ جلد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بجاى الأكارين - اليريسين نوشته است و گويا در كتابت اشتباه شده است.

3 - متن دعوت نامۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به پادشاه ايران و هم به پادشاه روم در كتاب ناسخ التواريخ جلد حضرت عيسى عليه السّلام چيزى است و در كتاب ناسخ التواريخ مزبور جلد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيزى (رجوع به جلد حضرت عيسى (ع) 493 و 551 و جلد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ص 280 و 283 چاپ سنگى).

نتيجۀ عمل: اعلام هرقل به مردم خود كه بايد نصرانيت را ترك كنند و راه اسلام پيش گيرند و هجوم مردم بر ضد هرقل و پس گرفتن هرقل قول خود را.

*** دعوت پيامبر (ص) از حارث بن أبى شمر غسانى (كه از طرف قيصر امير شام بود) به اسلام، و حامل دعوتنامه، شجاع بن وهب أسدى بوده است.

ص: 1218


1- سلامت روح و جسم و پادشاهى.
2- كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ذيل ص 330 به ترجمه.

<تذكرات:> 1 - غسانى (بر وزن شيطانى) است.

2 - متن نامۀ مبارك پيامبر (ص) اين است:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم. من محمّد رسول اللّه الى الحارث بن أبى شمر. سلام على من اتبع الهدى و آمن باللّه. فانى أدعوك الى أن تؤمن باللّه وحده لا شريك له يبقى ملكك»: بنام خداى بخشايشگر مهربان. اين نامه از محمّد فرستادۀ خداست بسوى حارث بن أبى شمر. سلام بر كسى كه راه راست را پيروى كند و به خدا ايمان بياورد.

پس من تو را دعوت مى كنم كه به خداى يكتاى بى شريك ايمان بياورى - اگر ايمان آوردى رياست تو پايدار مى ماند.

نتيجۀ عمل: اسلام نياوردن و زوال رياست او بود.

*** دعوت پيامبر (ص) از كسرى خسرو پرويز (Chosroese-Parwiz) پسر هرمز پادشاه ايران به اسلام. حامل دعوتنامه، عبد اللّه بن حذافۀ سهمى بوده است.

متن نامۀ مبارك پيامبر (ص) اين است:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم. من محمّد رسول اللّه الى كسرى عظيم فارس. سلام على من اتبع الهدى و آمن باللّه و رسوله و شهد أن لا اله الا اللّه و أنى رسول اللّه الى الناس كافة لينذر من كان حيا. أسلم تسلم. فان أبيت فعليك اثم المجوس»: بنام خداى بخشايشگر مهربان. اين نامه از محمّد فرستادۀ خداست بسوى كسرى بزرگ فارس. سلام بر كسى كه راه راست را پيروى كند و به خدا و فرستادۀ خدا ايمان بياورد و گواهى دهد كه خدا معبود يكتاست و اينكه من فرستادۀ خدا هستم بتمام مردم تا كسى كه زنده است (روحش نمرده) از مخالفت خدا بترسد. اسلام بياور تا سالم بمانى. پس اگر از اسلام سرپيچى كردى گناه مجوس بر عهدۀ تو است.

نتيجۀ عمل: پاره كردن نامۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و نوشتن به أمير خود در يمن موسوم به «باذان» كه دو مرد توانا به حجاز بفرست تا فرستندۀ اين نامه را

ص: 1219

به نزد من حاضر سازند.

چون پيك حضرت گذارش نامه را به عرض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسانيد، حضرت فرمود: «مزق ملكه» يعنى رشتۀ سلطنتش دريده شد.

باذان، «بابويه» را كه نويسنده و محاسب بود با «خرخسره» فرستاد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نوشت كه: باتفاق اين دو نفر بديار كسرى برود. كفار قريش كه شنيدند خوشحال گرديدند و به يكديگر مژده دادند كه سروكار محمّد با كسرى افتاد و قريش آسوده شدند. چون اين دو نفر بحضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدند و نامه را تقديم داشتند بابويه عرض كرد: شاهنشاه شاه شاهان كسرى، به باذان شاه يمن نوشته و ترا احضار كرده است اگر با من بيائى باذان به شاهنشاه مى نويسد و دربارۀ تو شفاعت مى كند و اگر از آمدن امتناع كنى تو و قوم تو را نابود مى سازد و بلاد ترا خراب مى كند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: چرا ريش خود را تراشيده ايد و سبيل گذارده ايد؟ گفتند:

پروردگارمان (يعنى كسرى) به ما چنين دستور داده. حضرت فرمود: پروردگارم بمن أمر فرموده كه: ريش بگذارم و سبيل خود را بچينم، آنگاه فرمود: امروز برويد و فردا به نزد من بيائيد.

به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وحى رسيد كه در ساعت... شيرويه پسر خسرو، بر او مسلط گشته و او را كشته است.

(واقدى مؤرخ نوشته: شيرويه در شب سه شنبه ده شب از ماه جمادى الاولى به سال هفتم هجرى شش ساعت از شب گذشته، پدرش كسرى را كشته).

حضرت، آن دو را طلبيد و خبر كشته شدن خسرو را به آن دو داد. عرض كردند:

ما خبر كشته شدن كسرى را به باذان گذارش بدهيم؟ فرمود: بلى خبر بدهيد و بگوييد كه: دين من و سلطان من تا قلمرو سلطنت كسرى خواهد رسيد... و بگوييد:

اگر اسلام آوردى هرجا را در تصرف دارى به تو مى دهم و ترا بر ايرانيان مهاجر به يمن (ابناء) پادشاهى مى بخشم. آنگاه حضرت كمربندى طلا و نقره نشان كه يكى از پادشاهان هديه فرستاده بود به خرخسره مرحمت فرمود. اين دو نفر به يمن

ص: 1220

برگشتند و بابويه جريان را گذارش داد و به باذان گفت: من تا كنون مردى باهيبت تر از محمّد نديده ام.

باذان گفت: به خدا قسم! اين سخن، سخن پادشاه نيست بلكه سخن پيامبر است و بايد در انتظار رسيدن خبر بود، اگر گفتۀ او راست بود، پيامبر مرسل است و اگر دروغ بود اقدام شايسته خواهيم كرد. سخن از دهان باذان بيرون نرفته بود كه نامۀ شيرويه رسيد باين مضمون (ترجمه شده):

«اما بعد: من كسرى را كشتم(1) و جهتش اين بود كه: اشراف ايرانيان را كشت و لشكر به سرحدات زمين دشمن كشيد و آنها را بازنگردانيد. چون نامۀ من به دستت رسيد پيروان قلمرو حكومت تو بايد مرا اطاعت كنند و از آنان پيمان بگير، و دربارۀ آن مردى كه كسرى به تو نوشت تأمل كن و با او سخن مكن تا دستور من به تو برسد».

همين كه باذان نامه را دريافت كرد و از مضمونش مستحضر شد اسلام آورد و ايرانيانى كه در تحت حكومت او بودند اسلام آوردند.

مردم حمير يمن به خرخسره مى گفتند: «ذو المعجزه» زيرا كمربند را در زبان مردم حمير باين نام مى نامند. و هم اكنون اعقاب او را «خرخسرۀ ذو المعجزه» مى گويند (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 335-337 به ترجمه).

<تذكر:> كسرى (بكسر كاف و سكون سين و راء الفى) است، حذافه (بضم حاء و فتح فاء يك نقطه) است (قاموس) و در شرح قاموس با قاف دو نقطه ضبط كرده است و بفاء يك نقطه را صحيح ندانسته.

*** دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مقوقس بزرگ مردم قبط به اسلام، و حامل دعوتنامه حاطب بن أبى بلتعۀ لخمى بوده است (اسم مقوقس: جريج بن ميناء بوده و مقوقس در زبان قبطيه Phauchios است و معنى آن مطول البناء است و اين كلمه لقب هر

ص: 1221


1- رجوع به ص 859-866.

نامۀ مبارك پيامبر (ص) به مقوقس بزرگ مصر

ص: 1222

پادشاه مصر است - كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ذيل ص 338 به ترجمه)(1).

متن نامۀ مبارك پيامبر (ص) اين است:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم. من عبد اللّه و رسوله الى المقوقس عظيم القبط.

سلام على من اتبع الهدى. أما بعد: فانى أدعوك بدعاية الاسلام. أسلم تسلم. يؤتك اللّه أجرك مرتين. فان توليت فعليك اثم كل القبط. يا أهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم أن لا نعبد الا اللّه و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا أربابا من دون اللّه فان تولوا فقولوا اشهدوا بأنا مسلمون». و اين نامه در موزۀ آستانه محفوظ است و گفته شده كه يك دانشمند فرانسوى در دير مصر نزديك أخميم در زمان سعيد پاشا پيدا كرده است.

حاطب، دعوتنامه را برداشت و به مصر رفت و چون مقوقس به اسكندريه رفته بود حاطب هم به آنجا رفت و نامه را تسليم كرد. مقوقس چون نامۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را دريافت كرد، نامه را به سينۀ خود چسبانيد و در حقه اى از عاج گذارد و جواب نامه را تهيه كرد و با اين هدايا بحضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرستاد و صورت هدايا (مطابق آنچه در مجلۀ الهلال سال 41 جزء اول ص 78 بقلم مرحوم حفنى ناصف بك درج شده) اين است:

1 - ماريه (مريم) دختر شمعون كه مادرش رومى بوده و در مصر بهتر و زيباتر از ماريه نبوده.

2 - كنيز ديگر نامش «شيرين» كه در زيبائى به ماريه نمى رسيده است و اين دو نفر، خواهر بوده اند و هر دو اهل قريۀ حفن از بلوك أنصناى مصراند.

ايضاح: در معجم البلدان مى نويسد: حضرت امام حسن از معاويه خواست كه ماليات حفن را نگيرد و او هم نگرفت براى همين سابقه (ه).

حفن بفتح حاء و سكون فاء و أنصنا بفتح همزه و سكون نون و كسر صاد است.

ص: 1223


1- مقوقس بضم ميم و فتح قاف و سكون واو و كسر قاف، و بلتعه بر وزن مرحله است، و لخمى بفتح لام و سكون خاء و شد ياء نام حيى است از مردم يمن.

3 - كنيز ديگر نامش قيسر.

4 - كنيز سياه نامش بريره.

5 - غلام سياه كه به او «هابو» مى گفتند.

6 - بغلۀ شهباء (يعنى استر سياه و سفيد) كه «دلدل» ناميده مى شد.

7 - اسب داراى زين و دهانه كه «ميمون» ناميده مى شد.

8 - درازگوش أشهب (سياه و سفيد) كه «يعفور» ناميده مى شد.

9 - جعبه اى كه در آن سرمه دان و آئينه و شانه و شيشۀ روغن معطر و قيچى و مسواك بود.

10 - مقدارى از عسل بنها (بنها بكسر باء و سكون نون و هاء الفى از قراء مصر است كه به خوبى عسل معروف است و امروزه بفتح باء مى گويند - معجم البلدان).

11 - يك هزار مثقال طلا.

12 - بيست طاقه پارچه از پارچه هاى قباطى مصر (قباطى بفتح كاف و كسر طاء و بفتح قاف و فتح طاء الفى جمع قبط بكسر قاف و سكون باء است يعنى اهل مصر - شرح قاموس).

13 - مقدارى عود و عطر و مشك.

14 - آبخورى اى از آبگينه.

15 - گفته شده كه با اين هدايا يك نفر طبيب هم فرستاده بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به او فرمود: به خاندان خودت برگرد، ما قومى هستيم كه تا گرسنه نشويم نمى خوريم و چون خورديم سير نشده دست از خوردن مى كشيم (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 339 و 340 به ترجمه). مقوقس، يك صد دينار و پنج طاقه لباس هم به حاطب هديه داد.

ماريه و شيرين به دعوت حاطب قبل از اينكه وارد مدينه شوند، اسلام آوردند.

ماريه: در ملك يمين (يعنى بعنوان كنيز) باقى ماند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم محلى مخصوص كه از اموال بنى النضير بود براى او تهيه فرمود، و عقيدۀ اسلامى ماريه خوب بود، خواهرش شيرين را پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به حسان بن ثابت كه شاعر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

ص: 1224

بود بخشيد و عبد الرحمن را براى حسان زائيد و ماريه ابراهيم را براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زائيد - ماريه در عهد حكومت عمر وفات يافت و عمر مردم را براى تشييع جنازۀ ماريه و نماز بر او جمع آورى كرد و خود بر او نماز گذارد (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 340 به ترجمه).

*** دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از نجاشى امپراطور حبشه به اسلام (نام امپراطور، اصحم و نام پدرش، ابجر است)(1) و حامل دعوتنامه، عمرو بن اميۀ ضمرى بوده است.

چون نامۀ مبارك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدست نجاشى رسيد آن را بر روى دو چشم خود گذارد و از تخت به زير آمد و بر زمين نشست و اسلام آورد و جواب نامۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را فرستاد.

نجاشى مسيحى نسطورى بوده (كتاب «حياة محمّد» تأليف ايرفنج Irving و موير، جزء چهارم) و مذهب نسطور بر پايۀ توحيد و انكار الوهيت مسيح است.

و چون سورۀ مريم از قرآن كريم را بر نجاشى خواندند اسلام آورد (اسلام نجاشى را سيرۀ ابن هشام و طبرى و أسد الغابه ذكر كرده اند) و همين نجاشى است كه مسلمانان مكه را كه به حبشه فرار كرده و از ظلم قريش به آن كشور پناه برده بودند، پناه داد و پذيرائى نمود.

كتاب مسند شافعى (در كتاب حدود و جنائز) از ابو هريره روايت كرده كه:

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر وفات نجاشى را در همان روز وفات نجاشى اعلام فرمود و أمر فرمود مردم براى نماز بر او حاضر شوند و مردم صف كشيدند و حضرت بر او نماز گذارد (اقتباس از كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 342-344) (رجوع به ص 1028 و 1029 همين جلد).

تذكر:

أميه (بضم همزه و فتح ميم و شد ياء مفتوح) است، ضمرى (بفتح ضاد و سكون

ص: 1225


1- «اصحمه» و «بحر» هم نوشته اند.

ميم و شد ياء) است.

*** دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از هوذة(1) بن على حنفى بزرگ يمامه به اسلام، و حامل دعوتنامه سليط بن عمرو عامرى بوده است.

متن نامۀ مبارك پيامبر (ص) اين است:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم. من محمّد رسول اللّه الى هوذة بن على. سلام على من اتبع الهدى. و اعلم أن دينى سيظهر الى منتهى الخف و الحافر. فأسلم تسلم.

و أجعل لك ما تحت يديك»: بنام خداى بخشايشگر مهربان. اين نامه از محمّد فرستادۀ خداست بسوى هوذة بن على. سلام بر كسى كه راه راست را پيروى كند.

اى هوذه! بدان كه دين من تا آنجا كه پاى اسب و شتر رسيده است غلبه خواهد كرد.

بنابراين اسلام بياور تا سالم بمانى و آنچه را كه در تصرف تو است براى تو قرار بدهم.

هوذه، سليط را به جائزه نواخت و خلعتهائى از بافته هاى هجر (بر وزن أسد) به او پوشانيد و جواب نامۀ مبارك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را نگاشت و تقاضاى منصبى ما فوق منصب خود نمود. حضرت چون نامه را قرائت فرمود، فرمود: «باد، و باد ما فى يديه».

پس از انصراف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از فتح مكه، هوذه مرد.

<تذكر:> يمامه: بلادى است در مشرق(2) داراى نخلستانهاى بسيار به فاصلۀ شانزده منزل از مكه. و هوذه، رئيس قبيلۀ مسيحى است كه قبيلۀ بنو حنيفۀ يمامه است و سليط از قدماء مسلمانان و مهاجرين به سرزمين حبشه است (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ذيل ص 347 به ترجمه).

<تبصره:> سيرۀ ابن هشام درج 3 و 4 ص 606 و 607 در ضمن بيان اعزام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

ص: 1226


1- هوزه (با زاى) در كتاب فتوح البلدان بلاذرى ضبط شده، و ليكن بفتح هاء واوى و فتح ذال است، سليط (بر وزن امير) است.
2- جزيرة العرب.

رسولان خود را به سروقت پادشاهان براى دعوت آنان به اسلام مى نويسد:

*** عمرو بن العاص سهمى مأمور بردن نامۀ مبارك حضرت به نزد جيفر و عياذ پسران جلندى أزدى، دو پادشاه عمان شد.

*** علاء بن حضرمى مأمور بردن نامۀ مبارك حضرت به نزد منذر بن ساوى عبدى پادشاه بحرين شد.

*** شجاع بن وهب أسدى مأمور بردن نامۀ مبارك حضرت به نزد حارث بن أبى شمر غسانى شاه أقصاى شام شد.

*** شجاع بن وهب أسدى مأمور بردن نامۀ مبارك حضرت به نزد جبلة بن أيهم غسانى شد.

*** مهاجر بن أبى اميۀ مخزومى مأمور بردن نامۀ مبارك حضرت به نزد حارث بن عبد كلال حميرى شاه يمن شد.

تكمله: جيفر (بر وزن جعفر)، جلندى (بضم جيم و ضم لام و سكون نون)، أزد (بر وزن وقت)، عمان (بر وزن غلام) نام كشورى است و اما عمان (بر وزن صراف) نام شهرى است، حضرمى (بفتح حاء و سكون ضاد و كسر ميم و شد ياء)، منذر (بر وزن محسن)، ساوى (به سين الفى و واو يائى)، عبدى (بفتح عين و كسر دال و شد ياء)، أسدى (بشد ياء)، شمر (بر وزن فكر)، غسانى (بر وزن صرافى)، جبله (بر وزن صدقه)، أيهم (بر وزن اشرف)، أميه (بضم همزه و فتح ميم و شد ياء مفتوح)، مخزومى (بشد ياء)، كلال (بر وزن غلام)، حميرى (بكسر حاء و سكون ميم و كسر راء و شد ياء) است.

ص: 1227

وقائع سال هفتم هجرى

فتح خيبر: حركت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با لشكر بطرف خيبر در ماه محرم سال هفتم هجرى بوده است (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 328). خيبر متجاوز از هفت قلعه داشته است كه مركز و انبار غله و اسلحۀ يهودان بوده و اين استحكامات خيبر، پيش بينى براى تشكيل سلطنت يهود در شبه جزيرة العرب بوده.

و جواسيس خيبر در تمام كشورهاى متمدن آن عهد فعاليت داشته اند.

در كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى مى نويسد: خيبر: واحۀ(1) بزرگى است در هشت بريدى از مدينه بسمت شام (و بريد دوازده ميل عربى است پس كل مسافت 96 نود و شش ميل عربى است). سكنۀ خيبر همگى يهود بودند و خيبر داراى قلعه ها و مزرعه ها و نخلستانهاى بسيار بوده و سكنۀ خيبر در يك خاك و سرزمين جمع نبودند بلكه در واديهاى(2) مجاورهم، متفرق بودند و در خانه هاى محكم وسط نخلستان و كشتزارهاى گندم منزل داشتند. و مجموع اين قلاع و مزارع و نخلستانها (خيبر)، مركز دسائس يهود مهاجرين به آن بوده است. «خيبر» در زبان عبرى بمعنى جاى محكم و استوار يا قلعه است. خيبر در ماه صفر فتح شده، و مقتولين يهود در جنگ خيبر 93 نفر و شهداء مسلمين 15 نفر بوده اند (طبقات ابن سعد) 20 نفر بوده اند (سيرۀ ابن هشام) (ه).

(شرح علت جنگ خيبر و خود جنگ و قلاع آن در جلد ششم همين تفسير در سورۀ فتح ص 184-190 مذكور است).

<تذكر:> محرر اين تفسير گويد: سرنوشت يهودان خيبر پس از اينكه خيبر بتصرف

ص: 1228


1- «واح» و «واحه» يا «روضه»: قطعه زمينى است سرسبز در وسط صحراء كه از آب قناتها و چاهها، مشروب مى گردد (النخبة الأزهرية ص 46 به ترجمه).
2- وادى: زمين فراخ محصور بين دو سلسله كوه يا تپه است و معمولا نهر يا جوى در ميان آن جارى است (النخبة الأزهرية ص 47 به ترجمه).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آمد اين شد كه: يهودان پيشنهاد دادند كه: ما را نكشيد در عوض هركدام يك شتر با بار برمى داريم و كوچ مى كنيم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با اين تقاضا موافقت فرمود.

مجددا پيشنهاد دادند كه: ما كشاورزان خوبى هستيم اجازه مى خواهيم كه در خيبر بمانيم و به كار زراعت و اصلاح امور نخلستانها قيام كنيم، سهمى ما ببريم و سهمى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بپردازيم.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با اين تقاضاى مجدد هم موافقت فرمود و يهودان باقى ماندند.

و تا زمان حكومت عمر هم باقى بودند و ليكن در اثر شرارت آنان، عمر دستور كوچ داد و سهم آنان را (در هركجا سهمى داشتند) خريد و پول آن را پرداخت (فتوح البلدان بلاذرى ص 29-35 اقتباسا).

* فتح فدك: فدك نزديك خيبر است و شهر يهودى نشين بوده، همين كه يهودان فدك از شكست يهودان خيبر مستحضر شدند، ترسيدند و پيشنهاد مصالحه دادند كه:

نصف فدك از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و نصف از يهودان باشد. حضرت پيشنهاد آنان را پذيرفت و فدك خاص آن حضرت شد زيرا به جنگ گرفته نشده بود، و حضرت عوايد فدك را صرف أبناء السبيل مى فرمود (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 356 به ترجمه).

(تاريخچۀ فدك در جلد ششم همين تفسير در سورۀ فتح ص 190 و 191 و 194 و در سورۀ حشر ص 356 مذكور است).

ياقوت در معجم البلدان مى نويسد: فدك (بر وزن أسد): قريه اى است در حجاز كه تا مدينه دو و بقولى سه شبانه روز راه است. خدا آن را كه به سال هفتم هجرى به صلح فتح شده است غنيمت پيامبرش قرار داد، و تفصيل قضيه اين است كه: پيامبر (ص) چون قلعه هاى خيبر را فتح كرد، سه قلعۀ ديگر آن باقيمانده بود و يهودان در محاصره بودند، اهل سه قلعه تقاضاى كوچ كردند كه بروند، حضرت با تقاضاى يهودان موافقت فرمود. چون اين خبر به اهل فدك رسيد نماينده اى حضور حضرت فرستادند

ص: 1229

و تقاضاى مصالحه بر نصف ميوه هاى فدك و اموال خود نمودند(1) و حضرت پذيرفت.

فدك از اموالى است كه اسب و شتر براى فتح آن تاخته نشده و ازاين جهت خاص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است.

(بعد مى نويسد:) فدك قنات و نخلستانهاى بسيار دارد و اين همان است كه فاطمه عليها السّلام فرمود كه: پيامبر (ص) بمن عطاء فرموده و أبو بكر مطالبۀ شهود كرد و دراين باره فدك داستانى دارد.

(بعد مى نويسد:) چون حكومت با عمر بن الخطاب شد و فتوح مسلمين توسعه پيدا كرد و دست مسلمين در معاش باز شد اجتهاد عمر به آنجا منتهى گرديد كه فدك را به ورثۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رد كند. پس على بن أبي طالب عليه السّلام و عباس بن عبد - المطلب دربارۀ فدك منازعه كردند، على فرمود كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فدك را در زمان حياتش براى فاطمه قرار گذاشته و عباس گفت: ملك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده و من وارث اويم، پس مخاصمۀ آنان به نزد عمر كشيد و عمر گفت: من بين شما حكم نمى كنم شما به كار خود واقف تريد، اما من فدك را بشما دو نفر رد كردم...

(بعد مى نويسد:) پس از اينكه عمر بن عبد العزيز حكومت مسلمين را عهده دار شد به عامل خود كه در مدينه داشت نوشت كه: فدك را به فرزندان فاطمه عليها السّلام رد كند(2) پس فدك در زمان عمر بن عبد العزيز در دست فرزندان فاطمه بود و چون يزيد بن عبد الملك والى شد فدك را گرفت و در دست بنى أميه بود تا آنكه أبو العباس سفاح عهده دار خلافت شد پس آن را به حسن بن حسن بن على بن أبي طالب داد و او سرپرست فدك بود و درآمد آن را بين فرزندان على بن أبي طالب توزيع و تقسيم مى كرد.

بعد از اينكه منصور عباسى عهده دار خلافت شد و اعقاب حسن بر او خروج كردند فدك را از آنها گرفت. و چون مهدى بن منصور عهده دار خلافت شد فدك را به خاندان على بن أبي طالب برگردانيد، پس موسى الهادى گرفت و در دست او و ما بعد او بود

ص: 1230


1- نصف اراضى و ميوه ها.
2- با نوشتۀ فتوح البلدان كه خواهد آمد منافات دارد.

تا عهد مأمون - در عهد مأمون فرزندان على بن أبي طالب كس به نزد مأمون فرستادند و فدك را مطالبه كردند پس فرمانى مبنى بر رد كردن فدك بامر مأمون نوشته شد و بر مأمون قرائت گرديد آنگاه دعبل شاعر به پاايستاد و اين شعر را كه سروده بود خواند:

أصبح وجه الزمان قد ضحكا *** بردّ مأمون هاشم(1) فدكا

(بعد ياقوت مى نويسد:) دربارۀ فدك بعد از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عهد أبو بكر و آل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اختلاف بسيار است. و بعض راويان خبر فدك طبق خيالات خود با شدت جدال، آن را روايت كرده است، و صحيح ترين خبر نزد من گفتۀ احمد بن جابر بلاذرى در كتاب فتوح است و او نوشته كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس از مراجعت از خيبر محيصة بن (بضم ميم و فتح حاء و سكون ياء و شد صاد مفتوح) بن مسعود را به سرزمين فدك فرستاد و آنها را به اسلام دعوت فرمود، و رئيس فدك در آن روز يوشع - بن نون يهودى بود، پس آنها را ترسان ديد زيرا خبر فتح خيبر به آنها رسيده بود در نتيجه پيشنهاد كردند كه نصف زمين فدك را بدهند، حضرت اين پيشنهاد را پذيرفت و امضاء فرمود و چون اسب و شترى براى تصرف فدك تاخته نشده بود ملك خاص حضرت شد و حضرت عوايد آن را خرج أبناء السبيل مى فرمود و اين رويه ادامه داشت تا عهد عمر - عمر كس فرستاد و نصف فدك را به قيمت عادله خريد و پول آن را به يهودان داد و آنها را به شام كوچانيد.

(بعد مى نويسد:) چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رحلت فرمود فاطمه عليها السّلام به أبو بكر فرمود كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فدك را براى من قرار داده است آن را بمن بده، و على بن أبي طالب عليه السّلام براى فاطمه شهادت داد، پس أبو بكر شاهد ديگر خواست، أم أيمن كنيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى فاطمه شهادت داد، أبو بكر گفت: اى دختر پيامبر خدا! تو مى دانى كه در شهادت بايد دو مرد، يا يك مرد و دو زن شهادت بدهند، پس فاطمه منصرف شد.

(بعد مى نويسد:) از أم هانئ روايت شده كه: فاطمه به نزد أبو بكر رفت و

ص: 1231


1- هاشما (سفينة البحار ج 2 ص 351).

فرمود: كى از تو ارث مى برد؟ أبو بكر گفت: فرزندانم و زنم. فاطمه فرمود:

پس چه شده كه تو از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ارث مى برى و ما ارث نمى بريم؟! أبو بكر گفت:

من طلا و نقره و... ارث نبرده ام. فاطمه فرمود: سهم ما را در خيبر و صدقۀ ما(1)را در فدك برده اى. أبو بكر گفت: اى دختر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله! من از آن حضرت شنيدم(2) كه مى فرمود: فدك، يك لقمه اى است كه خدا در حيات من آن را بمن خورانيده است پس چون مردم، اين لقمه از آن مسلمين است.

(بعد مى نويسد:) عروة بن الزبير گفته كه: زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عثمان بن عفان را نزد أبو بكر فرستادند و ارث خود را از سهم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مطالبه كردند - أبو بكر گفت: من از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم(3) كه مى فرمود: «ما گروه پيامبران ارث نمى گذاريم، آنچه باقى بگذاريم صدقه است - فدك از آل محمّد است براى رفع احتياجات آنها و مهمانهاشان و چون من مردم با والى أمر بعد از من است»، در نتيجه زنان سكوت كردند.

(بعد مى نويسد:) چون عمر بن عبد العزيز والى مسلمين شد براى مردم خطبه اى خواند و شرح فدك را نقل كرد و گفت:(4) فدك خاص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده، و حضرت از عوايد آن خرج مى كرده و ما زاد آن را براى أبناء السبيل مصرف مى فرموده است و فاطمه از پدرش خواستار شد كه فدك را به او ببخشد، حضرت امتناع فرمود و فرمود: براى تو سزاوار نيست كه فدك را از من بخواهى و براى من سزاوار نيست كه به تو بدهم. و حضرت عوايد آن را در راه أبناء السبيل مصرف مى فرمود، و چون حضرت رحلت نمود أبو بكر و عمر و عثمان و على مثل حضرت رفتار كردند و چون معاويه والى شد فدك را به مروان بن حكم تيول داد و مروان آن را به عبد العزيز و عبد الملك دو پسرش بخشيد، بنابراين فدك از من و وليد و سليمان شد و چون وليد

ص: 1232


1- يعنى وقف ما.
2- شاهد أبو بكر در اين گفته كيست؟. ب.
3- شاهد أبو بكر در اين گفته كيست؟. ب.
4- با نقل قول سابق منافات دارد.

والى شد خواهش كردم كه حصه اش را بمن ببخشد و بخشيد و از سليمان هم خواهش كردم كه حصه اش را بمن ببخشد و او هم بخشيد، و چون جمع شد با وجود آنكه هيچ مالى را به اندازۀ اين مال دوست نداشتم ليكن شماها را گواه مى گيرم كه بصورت عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أبو بكر و عمر و عثمان و على برگرداندم.

(بعد مى نويسد:) در زمان عبد العزيز و بعد از او عوايد فدك خرج أبناء - السبيل مى شد.

(بعد مى نويسد:) در سال 210 دويست و ده مأمون أمر كرد كه فدك را به فرزندان فاطمه بدهند و به قثم (بضم قاف و فتح ثاء) بن جعفر كه عامل مأمون در مدينه بود؛ نوشت كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فدك را به دخترش فاطمه عليها السّلام داد و وقف بر او كرد(1) و اين أمر نزد آل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آشكار و شناخته است و فاطمه مرتبا فدك را ادعاء مى كرد... آنگاه مأمون نظر داد كه فدك به ورثۀ فاطمه رد شود و نظر داد كه فدك به محمّد بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن الحسين بن على بن أبي طالب و محمّد بن عبد اللّه بن حسين بن على بن حسين بن على بن أبي طالب عليهم السّلام تسليم شود كه عوايد آن را به اهلش بپردازند. و چون جعفر متوكل عهده دار خلافت شد، فدك را بصورت عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أبو بكر و عمر و عثمان و على و عمر بن عبد العزيز برگردانيد و خلفاء بعد از او نيز چنين كردند(2) (معجم البلدان در لغت «فدك» به ترجمه و خلاصه).

<تذكرات:> 1 - محرر اين تفسير گويد: شاهد قول أبو بكر كجا بود؟ مگر أبو بكر كه

ص: 1233


1- أعطى ابنته فاطمة رضى اللّه عنها فدك و تصدق عليها بها (معجم البلدان).
2- حكايت شده كه: معتصم و واثق گفته اند كه: مأمون از ما داناتر بود پس به رويۀ مأمون ادامه دادند و ليكن چون متوكل والى شد فدك را گرفت و به حرملۀ حجام تيول داد و پس از او به يكى از اهل طبرستان تيول داد و معتضد كه والى شد به فرزندان فاطمه رد كرد و مكتفى آن را تصرف كرد و بقولى مقتدر رد كرد (سفينة البحار ج 2 ص 351 به ترجمه).

حديث نقل مى كرد شاهد نمى خواست؟! و اگر كسى بگويد كه: چون أبو بكر حكومت مسلمين را در دست داشته است دروغ نمى گفته، در جواب مى گوئيم: فاطمه و على و أم أيمن هم دروغ نمى گفته اند. و اگر كسى بگويد: در اين دعوى فاطمه و على و أم أيمن نفع شخصى داشته اند و ليكن أبو بكر شخصى نداشته است در جواب مى گوئيم: هر دو طرف نفع سياسى داشته اند اما آنها كه فدك از دستشان رفته بود اولا: حقشان را مى خواستند. ثانيا: با اين حق، وضع اقتصادى خود (يعنى اولاد فاطمه) را مى خواستند تحكيم كنند اما آنها كه فدك را غصب كرده بودند نظرشان اين بود كه با فقر اقتصادى، شيران بنى هاشم را از پا در بياورند (در مثل مناقشه نيست)

آنچه شيران را كند روبه مزاج *** احتياج است احتياج است احتياج

2 - محرر اين تفسير گويد: فيض در كتاب وافى ج 2 جزء ششم كتاب زكاة و خمس و مبرات ص 78 از كافى نقل كرده كه: «الخمسة و محمّد عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قالا سألناه عن صدقة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و صدقة فاطمة عليها السّلام، قال: صدقتهما لبنى هاشم و بنى المطلب» بعد فيض نوشته كه: «بيان: كأن المقصود بالسؤال كان معرفة - المصرف كما يظهر من الجواب - و أريد بالصدقة الوقف كما وقفت عليه فانهم عليهم السّلام كانوا يقفون الأرضين و المياه على أولادهم و الفقراء و المساكين و يسمونه «صدقة» و اطلاق الصدقة على الوقف كان شايعا متعارفا بينهم و سيتبين هذا من الأخبار - الآتية انشاء اللّه» (ه): به خلاصه فيض فرموده كه: مراد از صدقه در اين موارد، وقف است.

نيز فيض در كتاب مزبور ص 72 نوشته كه: «الصدقة» ما يعطى للّه سبحانه و «الهبة» و «النحلة» ما يعطى لأغراض آخر و اكثر ما يطلق النحلة فيما لا عوض له بخلاف الهبة فانها عامة و قد تكونان للّه تعالى. و كثيرا ما، يطلق الصدقة على الوقف.

نيز فيض در كتاب مزبور ص 42 در باب «أنفال و فىء و مصرف اين دو» يك خبر دربارۀ تاريخچۀ «فدك» نقل كرده است. *

ص: 1234

غزوۀ وادى القرى: وادى القرى (بضم قاف و راء الفى) اسم محلى است نزديك مدينه كه جماعتى از يهود در آنجا بودند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مراجعت از خيبر آنجا را محاصره فرمود، مدت محاصره چهار روز طول كشيد. وادى القرى با جنگ فتح شد و اموال بسيار جزء غنائم مسلمين قرار گرفت و زمين و نخلستانها(1) در دست يهودان باقى ماند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عمرو بن سعيد بن العاص(2) را بر آنها والى ساخت.

مستر موير گفته كه: غزوۀ وادى القرى در ماه جمادى الثانية سال هفتم هجرى (سبتامبر سال 628. م) بوده، زيرا اعزام لشكر اسلام را به خيبر در ماه جمادى الاولى (أغسطس 628. م) گفته است.

بعض از مؤرخين غزوۀ خيبر و غزوۀ وادى القرى را يك غزوه دانسته روى اين جهت كه فتح وادى القرى پيش از مراجعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از خيبر به مدينه بوده است.

(كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 356 به ترجمه).

* تيماء (بر وزن سلمان - معجم البلدان): شهر معروفى است بين مدينه و شام در هفت منزلى مدينه، اهل تيماء، يهود بودند، چون از فتح وادى القرى مستحضر شدند پيشنهاد صلح براساس قبول جزيه دادند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پذيرفت و يزيد بن أبو سفيان را كه در روز فتح تيماء اسلام آورده بود بر آنها والى ساخت. سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس از بسط نفوذ خود بر قبائل يهود شمالى مدينه، به مدينه مراجعت فرمود.

***** اعزام پنج سريه در پائيز و زمستان سال هفتم هجرى (سال 628. م).

در كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى (ص 357 به ترجمه) نوشته كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بعد از بازگشت از خيبر بقيۀ پائيز و زمستان را در مدينه توقف فرمود و در اين اثناء پنج سريه بنقاط اقامت اعراب بت پرست متجاوز، اعزام فرمود كه سه تاى آنها در ماه

ص: 1235


1- برسم مزارعه و مساقات. ب.
2- العاصى - فتوح البلدان ص 42.

شعبان بوده:

1 - اعزام سريه بسركردگى عمر بن الخطاب با سى نفر به سروقت قبيلۀ بنى هوازن در «تربة دار» نزديك مكه. نتيجه آنكه: افراد قبيله پس از استحضار از آمدن سريه فرار كردند و سريه بدون جنگ به مدينه برگشت.

2 - اعزام سريه بسركردگى أبو بكر صديق به سروقت بنى كلاب (قبيله اى در نجد) كه در نتيجه عده اى از كفار، اسير وعده ئى كشته شدند.

3 - اعزام سريه بسركردگى بشير بن سعد أنصارى با سى نفر به سروقت بنى مرّه در فدك كه در آغاز به غنيمت دست يافتند و ليكن شبانه عدۀ زيادى از بنى مرّه آنها را در ميان گرفتند و پس از تيراندازى، تيرهاى مسلمين تمام شد آنگاه مسلمين يا كشته شدند يا اسير شدند و تنها بشير مجروحا با صعوبت به مدينه برگشت(1).

4 - اعزام سريه بسركردگى غالب بن عبد اللّه ليثى با يك صد و سى مرد به سروقت اهل منيعه در سمت نجد هشت بريدى مدينه كه در نتيجه دشمن، تلفات بسيار داد و شتران و گوسفندان آنها تصرف شد (اعزام سريه در ماه رمضان بوده).

در اين سريه أسامة بن زيد، مردى را كه نهيك بن مرداس أسلمى(2) (بروايتى مرداس بن نهيك) نام داشت با وجود اداء شهادتين، كشت - چون أسامه به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد، حضرت به أسامه فرمود: چرا گويندۀ «لااله الااللّه» را كشتى؟! عرض كرد: يا رسول اللّه! وى اين كلمه را براى ترس از كشتن گفت - پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «آيا دل او را شكافته بودى كه بدانى راستگو است يا دروغگو؟» - أسامه عرض كرد: ديگر با گويندۀ «لااله الااللّه» جنگ نمى كنم(3).

ص: 1236


1- در كتاب ناسخ التواريخ بجاى «بشير»، «بشر» نوشته.
2- مرداس بر وزن مفتاح است (قاموس). نهيك بر وزن امير است.
3- ناسخ التواريخ در جلد حضرت رسول (ص) ص 310 واقعۀ أسامه و مرداس را در بعض اراضى فدك نوشته و اسمى از غالب نبرده و نزول آيۀ: «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ... لَسْتَ مُؤْمِناً... خَبِيراً» را دربارۀ زيد و مرداس نوشته است.

5 - اعزام سريه بسركردگى بشير بن سعد با سيصد نفر به سرزمين يمن (بر وزن قفل) و جناب (بر وزن كتاب) از سرزمين غطفان كه عيينة بن حصين(1) جماعتى از اعراب را براى غارت كردن مدينه جمع آورى كرده بود و چون از خبر ورود بشير آگاه شدند فرار كردند و گوسفندان بسيار به جا گذاردند كه بتصرف مسلمين درآمد (اعزام سريه در ماه شوال بوده) (ه).

* تهيۀ منبر داراى دو پله در سال هفتم (و طبرى آن را در وقائع سال هشتم هجرى نوشته است) (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 358).

قبلا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خطبۀ نماز جمعه را ايستاده و تكيه كرده بر ستون حنانه(2)در مسجد النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرائت مى فرمود، چون شمار مسلمين فزونى يافت منبرى داراى دو پله با يك عرشه ساختند كه حضرت برآن منبر صعود فرمايد. چون حضرت بر منبر بالا رفت ستون حنانه كه از چوب خرما بود ناليدن گرفت. پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از منبر نزول فرمود و ستون را بغل كرد و آهسته چيزى به آن فرمود كه ستون ساكت شد.

(كتاب شفاء الغرام باخبار البلد الحرام ج 2 ص 360-363 به ترجمه و خلاصه).

<تذكر:> مولوى در دفتر اول مثنوى ذيل عنوان «ناليدن ستون حنانه از فراق پيغمبر عليه السّلام كه جماعت، انبوه شدند كه ما روى مبارك تو را چون برآن نشسته اى نمى بينيم و منبر ساختند و شنيدن رسول خدا عليه السّلام نالۀ ستون را به صريح و مكالمات آن حضرت با آن» گفته:

أستن حنانه از هجر رسول *** ناله مى زد همچو أرباب عقول

در ميان مجلس وعظ آن چنان *** كز وى آگه گشت هم پير و جوان

ص: 1237


1- حصن صحيح است - سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 621.
2- رجوع به ص 1070.

در تحير مانده أصحاب رسول *** كز چه مى نالد ستون با عرض و طول

گفت پيغمبر: چه خواهى اى ستون؟ *** گفت: جانم از فراقت گشت خون

از فراق تو مرا چون سوخت جان *** چون ننالم بى تو اى جان جهان!

مسندت من بودم از من تاختى *** بر سر منبر تو مسند ساختى

پس رسولش گفت: كاى نيكو درخت *** اى شده با سرّ تو همراز بخت

گر همى خواهى: تو را نخلى كنند *** شرقى و غربى ز تو ميوه چنند

يا در آن عالم حقت سروى كند *** تا تروتازه بمانى تا أبد

گفت: آن خواهم كه دائم شد بقاش *** (بشنو اى غافل! كم از چوبى مباش)

آن ستون را دفن كرد اندر زمين *** تا چو مردم حشر گردد يوم دين

* انجام دادن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و آنان كه در سال ششم هجرى در حديبيه حاضر بودند و ديگران عمرة القضاء را در ماه ذى القعدۀ سال هفتم هجرى، اين عمره را عمرة القضيه و عمرة الصلح و عمرة القصاص هم مى گويند. و وجه اين تسميه ها اين است كه: سال ششم هجرى (سال صلح حديبيه) چون مشركين نگذاردند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مسلمين براى اداء عمره وارد مكه شوند و به سال بعد يعنى به سال هفتم هجرى موكول شد گوئى عمرۀ سال هفتم قضاء عمرۀ سال ششم است (در عين اينكه عمرۀ سال ششم فاسد نبوده كه عمرۀ سال هفتم، قضاء عمرۀ آن سال باشد، پس مجازا عمرة القضاء گفته شده)، و يا «قضاء» بمعنى حكم است يعنى در سال ششم در حديبيه حكم برآن قرار گرفت كه عمرۀ سال هفتم در مكه انجام شود، و «قضيه» هم كه بمعنى حكم و فرمان است با اين معنى مناسبت دارد، و چون اين عمره به تلافى عمرۀ صلح حديبيه بوده است لذا عمرۀ صلح و عمرۀ قصاص هم ناميده شده.

چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از خيبر به مدينه مراجعت فرمود ماههاى دو ربيع و دو جمادى و رجب و شعبان و رمضان و شوال را در مدينه اقامت فرمود و در ماه ذى القعدۀ سال هفتم (فبراير سال 629. م) در همان ماه كه سال گذشته مشركين در حديبيه حضرت و

ص: 1238

همراهان را متوقف ساخته بودند، براى اداء عمره به مكه حركت فرمود و چون ضرب الأجل شده بود كه حضرت و همراهان 3 روز بيشتر در مكه نمانند، ظهر روز چهارم سهيل بن عمرو و حويطب بن عبد العزى(1) به نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و عرض كردند: ترا به آن عهد قسم! كه از سرزمين ما خارج شو - سعد بن عباده آن دو را رد كرد و حضرت فرمود: ساكت باش، آنگاه اجازه فرمود كه لشكر مسلمين از مكه بسمت مدينه كوچ كنند.

لشكر حضرت در اين سفر اسلحه و زره و نيزه همراه داشت و دويست نفر از اصحاب، مسلحا در مكه در بطن يأجج(2) بحالت آماده باش بودند و براى عمره نوبت داشتند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رداء را زيردست مبارك راستش وارد كرده بود و شانۀ راست مباركش از رداء بيرون بود و شانۀ چپ، با طرف راست رداء پوشيده شده بود، مشركين بالاى كوه قيقعان(3) ناظر جريان بودند. حضرت، پس از طواف بين صفا و مروه، سواره سعى كرد و شتر قربانى خود را نزد كوه مروه نحر فرمود(4) و سر تراشيد.

قبلا نوشتيم كه: أعمال عمره عبارتست از: [احرام - طواف - دو ركعت نماز طواف - سعى بين صفا و مروه - تقصير (كوتاه كردن مو)].

ابن عباس گفته: آيۀ: «وَ اَلْحُرُمٰاتُ قِصٰاصٌ» دربارۀ عمرة القضاء نازل شده.

ابن هشام نوشته كه: أبو عبيده بمن گفت: آيۀ: «لَقَدْ صَدَقَ اَللّٰهُ رَسُولَهُ اَلرُّؤْيٰا بِالْحَقِّ ... فَتْحاً قَرِيباً» دربارۀ عمرة القضاء و ورود به مكه نازل شده است.

(سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 373).

حضرت در ماه ذوالحجه به مدينه مراجعت فرمود.

ص: 1239


1- سهيل بر وزن رجيل و حويطب بضم حاء و فتح واو و كسر طاء است.
2- يأجج بفتح ياء و سكون همزه و فتح و كسر و ضم جيم اول (شرح قاموس).
3- رجوع به ص 1040.
4- پيامبر (ص) شصت نفر شتر براى قربانى آورده بود.

<تذكر:> در سفر عمرة القضاء، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميمونه دختر حارث هلاليه را كه پنجاه و يك سال داشت در مكه تزويج فرمود - اسم او «بره» (بفتح باء و شد راء) بود و حضرت او را «ميمونه» ناميد.

ميمونه خواهر «أم الفضل» زن عباس بن عبد المطلب عموى پيامبر است و با اسماء دختر عميس (يعنى با زن حمزه عموى ديگر پيامبر)، خواهر مادرى است.

و اين تزويج را عباس انجام داد. و چون حضرت از قريش اجازه خواست كه اين قدر در مكه بماند كه اهل مكه را از وليمۀ ميمونه برخوردار سازد، جواب دادند كه ما نيازى به وليمۀ تو نداريم، سه روز منقضى شده، از سرزمين ما بيرون برو.

حضرت از مكه خارج شد و در سرف (بفتح سين و كسر راء) با ميمونه مضاجعت كرد و ميمونه آخرين زنى است كه حضرت تزويج فرموده.

ايرفنج مسيحى در كتاب «حياة محمّد» نوشته كه: تزويج ميمونه أمر سياسى(1)بوده و مقصد حضرت، از ازدواج با زن بيوۀ سالمند پنجاه ويك ساله استمالت دو مرد نيرومند بوده: يكى خالد بن الوليد پسر خواهر ميمونه همان شجاع مشهور كه در جنگ أحد با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جنگيد و جنگ را مغلوب ساخت و چون اسلام آورد «سيف اللّه» يعنى شمشير خدا ناميده شد، و ديگرى عمرو بن العاص رفيق خالد است.

(كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 361 به ترجمه و خلاصه).

* اعزام سريه بسركردگى أخرم با پنجاه مرد جنگى به سروقت اعراب بنى سليم (بر وزن رجيل) در ماه ذوالحجۀ سال هفتم هجرى: اين سريه را دشمن در ميان گرفتند و ابر تير را بر آنها بارانيدند و همه را كشتند، و أخرم فرماندۀ سريه مجروح شد و او با مشقت و رنج در اول ماه صفر سال هشتم هجرى به مدينه رسيد.

***

ص: 1240


1- مانند ساير ازدواجهاى حضرت كه آنها هم سياسى بوده است.
وقائع سال هشتم هجرى
اشاره

اعزام سريه بسركردگى غالب بن عبد اللّه ليثى (بفتح لام و شد ياء): به اراضى كديد به سروقت اعراب بت پرست متجاوز بنى ملوح (بر وزن محمّد) در ماه صفر سال هشتم هجرى (يونيۀ سال 629. م).

مسلمين چون به قديد (بر وزن رجيل) رسيدند حارث بن مالك ليثى معروف به (ابن البرصاء) [برصاء (بر وزن سلمان) نام مادر اوست] را ديدار كردند و او را گرفتند، وى اظهار داشت كه: من آمده بودم مسلمان شوم، گفتند: ما تو را محكم مى بنديم اگر راست مى گوئى يك شب در بند بودن قابل تحمل است و اگر دروغ بگوئى محكم كارى كرده ايم، مردى را هم بر او موكل كردند و گفتند: اگر با تو ستيزه كرد، گردن او را بزن.

ابن مكيث مى گويد: مسلمين مرا بعنوان ديده بان فرستادند كه از اوضاع خبر بياورم، هوا كمى تاريك شده بود و من بالاى تلّى بررسى مى كردم، ناگهان مردى از چادر بيرون آمد و به زنش گفت: يك سياهى بالاى تپه مى بينم، به بين سگها چيزى نر بوده باشند، زن تفتيش كرد و گفت: به خدا قسم! چيزى از ما ربوده نشده است، مرد گفت: كمان مرا با دو چوبۀ تير بياور، زن كمان و دو چوبۀ تير را آورد و مرد تيرى رها كرد تير به پهلوى من رسيد، من تير را بيرون كشيدم و از جا نجنبيدم، تير دوم را رها كرد و به شانه ام نشست، آن را هم بيرون كشيدم و از جا حركت نكردم، مرد گفت: اى زن! اگر سياهى جاسوس بود حركت مى كرد، صبح كه شد برو تيرها را بياور مبادا سگها آنها را بشكنند. چون مرد مطمئن شد، وارد چادر گرديد، وقتى همه خوابيدند، سحر هجوم برديم و غنائمى بدست مسلمين افتاد.

چون مسلمين خواستند غنائم و ابن البرصاء را به مدينه بياورند جماعتى از اعراب حمله ور شدند و بااينكه هواء صاف بود سيلى در رسيد و از مهاجمين مانع شد و مسلمين با غنائم و ابن البرصاء وارد مدينه شدند. ابن البرصاء اسلام آورد و در آخر

ص: 1241

حكومت معاويه وفات كرد و از او يك حديث روايت شده و آن اينست كه: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه: در روز فتح مكه فرمود: «لا تغزى مكة بعد اليوم الى يوم القيامة» يعنى پس از امروز جنگ در مكه تا روز قيامت روا نيست (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 362 و سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 610 و 611 اقتباسا).

تذكر: كديد (بر وزن امير) نام موضعى است در حجاز در چهل و دو ميلى مكه و كديد (بر وزن رجيل) هم گفته مى شود (معجم البلدان به ترجمه و خلاصه).

كديد: ماء بين عسفان و قديد (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 362).

* اعزام سريه بسركردگى غالب بن عبد اللّه ليثى: با دويست نفر به محلى كه اصحاب بشير بن سعد در فدك كشته شده بودند و بشير مجروح شده بود (رجوع به ص 1168). اين سريه در ماه سفر سال هشتم هجرى اعزام شده است، اين سريه، هم دشمنان را كشت و هم غنيمت بدست آورد و هم أسير گرفت و به مدينه برگشت (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 362 به ترجمه).

* اعزام سريه بسركردگى شجاع بن وهب (بر وزن وقت) أسدى: با بيست و چهار نفر به سروقت جمعى از اعراب بت پرست متعدى هوازن كه به آنها بنو عامر مى گفتند، محل مأموريت سريه در «سى» بوده، سريه در ماه ربيع الاول سال هشتم هجرى (يوليۀ سال 629. م) اعزام شده است، اين سريه با گرفتن غنيمت (شتر و گوسفند) به مدينه مراجعت كرده و مدت غيبت سريه پانزده شبانه روز بوده است (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 362 به ترجمه).

تذكر: «سى» (بر وزن فيل) نام جلگه اى از ذات عرق در سه منزلى مكه است (كتاب معجم البلدان به ترجمه). «سىء»: ماء من ذات عرق على ثلاثة مراحل من مكة (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 362).

*

ص: 1242

اعزام سريه بسركردگى كعب بن عمير غفارى: با پانزده نفر به ذات أطلاح از سرزمين شام پشت ذات القرى در ماه ربيع الاول سال هشتم هجرى. چون مسلمين به آنجا رسيدند جمع بسيارى از اعراب بت پرست را ديدند، پس آنها را به اسلام دعوت كردند و آنها نپذيرفتند و علاوه مسلمين را هم تيرباران كردند، مسلمين دست به جنگ زدند تا همگى كشته شدند و يك نفر هم زخمى شد (كه فرماندۀ سريه بود) و وى در ميان مقتولين افتاده بود، همين كه شب شد حركت كرد و خود را به مدينه رسانيد و جريان را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد و اين موضوع بر حضرت ناگوار آمد و خواست سريه اى به سروقت آنها بفرستد و ليكن خبر رسيد كه اعراب مزبور از آن سرزمين كوچ كرده اند (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 363 به ترجمه).

<تذكر:> أطلاح (بر وزن سلمان)، عمير (بر وزن حسين)، غفارى (بكسر عين و فاء الفى و كسر راء يائى و شد ياء) است.

اسلام آوردن عمرو بن العاص(1) بن وائل بن هاشم بن سعيد (بر وزن حسين) بن سهم بن عمرو بن هصيص (بر وزن حسين) بن كعب بن لؤى (بر وزن حسين) بن غالب كه قرشى سهمى است، و اسلام آوردن خالد بن وليد بن مغيرة بن عبد اللّه بن عمر(2)بن مخزوم كه قرشى مخزومى است (مادر خالد بنام لبابۀ صغرى است و لبابه خواهر ميمونه بنت الحارث زن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و لبابۀ كبرى زن عباس بن عبد المطلب يعنى زن عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است).

چون خالد خواست اسلام بياورد او و عمرو بن العاص و طلحة بن أبى طلحۀ

ص: 1243


1- العاصى (كتاب نسب قريش ص 409).
2- عمير صحيح است. و در جمهرة و در انساب بعض مترجمين و بسيارى از كتب تراجم «عمرو» نوشته اند و اين خطاء است (ذيل كتاب نسب قريش ص 299).

عبدرى(1) با هم آمدند و چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را ديد به أصحاب فرمود: «مكه پاره هاى جگر خود را پيش شما انداخت».

خالد بن الوليد مى گويد: چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ضمن أعمال عمره(2) سر تراشيد، مردم مبادرت كردند براى بردن موى سر مبارك، من پيشدستى كردم و موى پيشانى حضرت را بدست آوردم و آن را در كلاه خود گذاردم، لذا در هر جنگى كه كردم و اين كلاه را بر سر داشتم فاتح شدم. اكثر مؤرخين نوشته اند كه خالد در چهل واندسالگى در زمان خلافت عمر بن الخطاب به سال 21 هجرى در حمص وفات يافت.

(كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 364-373 به ترجمه و خلاصه).

* اعزام سريۀ موته يا (غزوۀ موته): بخارى، اين سريه را بااينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در جنگ حضور نداشته است «غزوه» گفته زيرا نفرات سپاه مسلمين بسيار بوده اند.

تاريخ اعزام سريه در ماه جمادى الاولى سال هشتم هجرى(3) (سبتمبر سال 629. م) بوده.

منشأ جنگ موته اين بوده است كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حارث بن عمير أسدى را مأموريت داد تا نامۀ حضرت را به أمير بصرى (بضم باء و سكون صاد و راء الفى) كه از طرف هرقل امارت داشت بدهد و أمير بصرى، حارث بن أبى شمر غسانى بود.

چون حارث بن عمير به موته رسيد، شرحبيل (بضم شين و فتح راء و سكون حاء و كسر باء و سكون ياء - قاموس) پسر عمرو غسانى او را دستگير نمود و در بند كرد و گردنش را زد - و هيچ يك از سفراى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله غير از اين سفير كشته نشده است - و اغلب مؤرخين، سبب اين جنگ را نقل كرده اند و ليكن ابن اسحاق در كتاب سيرۀ خود،

ص: 1244


1- در كتاب نسب قريش ص 320 بجاى طلحة بن أبى طلحۀ عبدرى، عثمان بن طلحه ثبت كرده است.
2- شايد عمرۀ جعرانه بوده.
3- سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 373.

سبب را نقل نكرده است. و اين اولين سريۀ مسلمين است كه با لشكر مسيحى مذهب به جنگ پرداخته است (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 374 به ترجمه).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله غلام آزادكردۀ خود زيد بن حارثه را بر سه هزار نفر سر كرده ساخت و فرمود: اگر زيد كشته شد جعفر بن أبي طالب سر كرده است و اگر او هم كشته شد عبد اللّه بن رواحه (بر وزن سلامه) سر كرده است و اگر او هم كشته شد، لشكر، هركس را خواست سركردۀ خود كند.

نعمان يهودى به زيد گفت: اگر وصيتى دارى بكن زيرا محمّد اگر پيامبر باشد با اين بيان كه فرمود ديگر از اين سفر برنمى گردى و اين أمر در تاريخ پيامبران بنى اسرائيل هم سابقه دار است كه اگر سركرده پس از سركرده معرفى شد همه كشته مى شوند.

زيد در جواب نعمان فرمود: گواهى مى دهم كه محمّد فرستادۀ خدا و راستگو و مهربان است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرچم سفيدى براى لشكر بست و بدست زيد داد و سفارش فرمود كه: در محل مقتل حارث بن عمير أسدى بروند و از همان محل دعوت به اسلام كنند:

اگر پذيرفتند كه هيچ و اگر امتناع كردند به يارى خدا اقدام به جنگ كنند. لشكر با شتاب حركت كرد و در جرف (بر وزن قفل واقع در سه ميلى مدينه بسمت شام) اردو زد. هنگام عزيمت سريه، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «شما را سفارش مى كنم كه از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد و نيز سفارش مى كنم كه: با مسلمانان خوش رفتارى نمائيد، بنام خدا در راه خدا با كافران جهاد كنيد، مكر نكنيد، خيانت نكنيد، نابالغى را نكشيد، زنى را نكشيد، پيرمرد از كارافتاده را نكشيد، صومعه نشين را نكشيد، به درخت خرما نزديك مشويد، درخت نبريد، ساختمانى را خراب نكنيد».

چون لشكر از مدينه جدا شد و دشمن از حركت لشكر اسلام آگاه گرديد شرحبيل مزبور بيش از صدهزار نفر سپاهى مسيحى رومى وارد اردوگاه كرد و قبائل بت پرست اعراب مجاور روم هم به آن اردو پيوستند - لشكر اسلام چون به «معان»(1)

ص: 1245


1- معان بر وزن سلام است و محدثين بر وزن غلام مى گويند و آن شهرى است در سمت باديۀ شام از نواحى بلقاء (معجم البلدان به ترجمه و خلاصه).

رسيد خبر يافت كه هرقل به «مآب» از سرزمين بلقاء وارد شده است پس دو شبانه روز لشكر اسلام فكر كرد كه: كثرت نفرات لشكر دشمن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گذارش بدهد، يا حضرت مدد مى فرستد و يا دستور مى فرمايد كه لشكر پيشروى كند. أمر أمر حضرت است. و ليكن عبد اللّه بن رواحه لشكر را بر حركت تشجيع كرد و گفت:

«شما براى شهيد شدن آمده ايد ديگر چه ناراحتى اى داريد؟! ما باتكاء مدد و شمار و كثرت و قوت جنگ نمى كنيم ما براى دين اسلام كه خدا ما را به آن مفتخر فرموده است جنگ مى كنيم: يا مى كشيم كه فاتحيم و يا كشته مى شويم كه همان شهادت است كه خواستاريم». پس از بيان عبد اللّه، لشكر اسلام بسمت موته حركت كرد (موته از توابع بلقاء است و آن شهرى است معروف در شام در دو منزلى بيت المقدس بسمت شرق بحر الميت). چون لشكر اسلام وارد موته شد مشاهده كرد كه سه هزار نفر در برابر متجاوز از دويست هزار نفر سپاهى اسب سوار و مسلح با داشتن همه گونه وسائل جنگ، روبه رو شده است.

سه سردار اسلام پياده جنگ كردند - پرچم در دست زيد بود و لشكر اسلام شجاعانه مى جنگيد، تا زيد از ضرب نيزه ها از پا درآمد - بعد پرچم را جعفر بدست گرفت، و چون وضع را سخت ديد اسب خود را پى كرد كه بدست دشمن نيفتد تا مبادا دشمن از اين نيرو (اسب) نيز استفاده كند و با مسلمين بجنگند، جعفر با شدت جنگ مى كرد كه دست راستش را بريدند پس پرچم را با دست چپ گرفت آن دستش را هم بريدند پس پرچم را در آغوش گرفت و جنگ كرد تا كشته شد، و هفتاد و اندى زخم شمشير و نيزه برداشته بود. پس از او عبد اللّه بن رواحه پرچم را بدست گرفت و از اسب پياده گرديد و جنگ كرد تا كشته شد.

سعيد بن منصور نقل كرده كه: در آن روز زيد و جعفر و عبد اللّه را در يك قبر دفن كردند.

پس از آن، ثابت بن أقرم عجلانى، هم پيمان أنصار، پرچم را بدست گرفت و وى از حاضرين در جنگ بدر بود، آنگاه گفت: اى مسلمانان! يك نفر را براى

ص: 1246

نگاه داشتن پرچم انتخاب كنيد - گفتند: تو - گفت: من نمى پذيرم. پس پرچم را متفقا بدست خالد بن وليد «سيف من سيوف اللّه» دادند - خالد تقريبا سه ماه بود كه اسلام آورده بود و چون عبد اللّه بن رواحه كشته شد لشكر اسلام از هم پاشيد و ليكن خالد بى درنگ مقدمۀ لشكر را به ساقه برد و ميمنه را به ميسره تبديل كرد و دشمن تصور نمود كه براى لشكر اسلام مدد رسيده است و به خلاصه خالد به شدت جنگ كرد تا دشمن شكست خورد و عقب نشست، تعداد تلفات مسلمين در اين جنگ به گفتۀ ابن اسحاق دوازده نفر است و كثرت تلفات لشكر دشمن را خدا مى داند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قبل از ورود لشكر به مدينه دستور فرمود جارچى مردم را خبر كند كه به نماز بيايند «الصلاة جامعة» سپس بر منبر بالا رفت و اشك از ديدگان حضرت روان بود، آنگاه فرمود: از سرگذشت لشكر اسلام بشما خبر بدهم: زيد و جعفر و عبد اللّه كشته شدند و پرچم جنگ را خالد بن الوليد كه سركردۀ منصوب نبود و خود قيام كرده بود و او شمشيرى از شمشيرهاى خداست بدست گرفت و در جنگ پيروز شد.

محرر اين تفسير گويد: نصرت خدا را ببين كه سه هزار نفر در برابر متجاوز از دويست هزار نفر مقاومت كرده است و اگر نصرت خدا نبود نبايستى حتى يك نفر هم سالم برگردد.

در اين جنگ عده اى از مسلمين نظر به كثرت عدد لشكر دشمن به مدينه برگشتند و مردم به آنها «فرارون» مى گفتند و ليكن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «بل هم الكرارون» چنين نيست كه مى گوئيد، اينان باز هم به جنگ رو مى آورند.

موير، مستشرق مسيحى از پيشگويى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هنگام حركت سپاه دربارۀ شهادت سه سردار، عاجز شده و نيز از خبر دادن حضرت در همان روز شهادت سه سردار عاجز شده و دومى را به دروغ فرع بر خبر قاصد خالد گفته و دربارۀ پيشگوئى سكوت كرده است، البته از دشمن اسلام و هم كيش روم مسيحى انتظارى غير از اين نيست.

أسماء بنت عميس زن جعفر مى گويد: در روز شهادت جعفر و همراهانش، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بمنزل من آمد و فرمود: پسران خورد سال جعفر را بياور، من چون

ص: 1247

آنها را آوردم حضرت آنها را بوئيد و سرشك از ديدگان مباركش باريد كه از ريش مباركش مى چكيد - عرض كردم: يا رسول اللّه! پدر و مادرم فداى تو باد چرا گريه مى كنى؟ آيا دربارۀ جعفر و همراهان او خبرى است؟ فرمود: امروز كشته شدند، من برخاستم و شيون كردم و زنان جمع شدند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى أسماء! بى تابى مكن و به رو مزن، آنگاه فرمود: «بار الها! جعفر را به بهترين مزد پيش ببر و بهترين سرنوشتى را كه براى نسل بندگانت مقدر فرموده اى نصيب نسل جعفر بفرما».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از خانۀ جعفر بمنزل خود رفت و فرمود: براى آل جعفر طعام درست كنيد زيرا آنها سوگوارند و به كار تهيۀ طعام نمى رسند - فاطمه عليها السّلام گريان بود و فرمود: وا عماه! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: آرى بر مثل جعفر بايد گريه كنندگان گريه كنند.

اين طعام كه براى آل جعفر مقرر شد اصل طعام تعزيه است و عرب آن را «وضيمه» (بر وزن طريقه) مى نامند (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 374-388 به ترجمه و خلاصه).

<تذكرات:> 1 - موته (بضم ميم) گروهى با همزه و بعضى بى همزه گفته اند و آن نام قريه اى است از قراى بلقاء كه در اراضى شام است و از آنجا تا بيت المقدس دو منزل مسافت دارد (معجم البلدان به ترجمه).

2 - جعفر بن أبي طالب به «ذو الجناحين» ملقب گرديد و ذو الجناحين بفتح جيم و فتح حاء است و اين لقب جعفر است زيرا در جنگ موته دو دست او بريده شد پس كشته شد، آنگاه پيامبر، اين لقب را به او داد يعنى خدا بدل اين دو دست دو بال به او داد (جناح يعنى بال و جناحين دو بال و ذو الجناحين صاحب دو بال) كه پرواز مى كند در بهشت هرجا كه بخواهد (شرح قاموس).

قبر جعفر در موته است و اول زيد و بعد جعفر و بعد عبد اللّه كشته شده اند و اين

ص: 1248

جعفر برادر على عليه السّلام است.

3 - رواحه (بر وزن سلامه) است (معجم البلدان).

4 - بلقاء (بر وزن سلمان) است (معجم البلدان).

* اسلام آوردن فروة بن عامر جذامى: فروه عامل دولت روم بود بر اعراب معان كه مجاور دولت روم بودند - فروه يك استر سفيد براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هديه فرستاد و نامه اى خدمت حضرت دائر بر اسلام آوردن خود عرض كرد. چون اين خبر به روم رسيد فروه را گرفتند و زندانى ساختند و بعد او را به فلسطين در محل آب موسوم به «آب عفرى» بردند كه بدار بكشند آنگاه دو شعر خواند كه مفاد آنها اظهار اشتياق شديد به ديدار سلمى محبوبۀ او است كه شوهر خود را در كنار آب عفرى ببيند كه بر شتر ماده اى سوار است كه مادر آن شتر، شتر نر به خود نديده و با داس ها پوست آن شتر را كنده اند (كنايه از چوب دار است):

ألا هل أتى سلمى بأن حليلها *** على ماء عفرى فوق احدى الرواحل

على ناقة لم يضرب الفحل أمها *** مشذّبة أطرافها بالمناجل

همين كه او را پيش آوردند كه گردن بزنند اين شعر را خواند:

بلّغ سراة المسلمين بأننى *** سلم لربى أعظمى و بنانى

: (اى پيام رسان!) پيام مرا به بزرگان مسلمانان برسان و بگو كه: استخوانهايم و انگشتانم تسليم أمر پروردگارم است.

آنگاه (امت مسيح)(1) گردن اين نومسلمان بى گناه را زدند و جسدش را به دار آويختند (معجم البلدان - ابن اسحاق به ترجمه).

مسيو برسيفال M.G.deParceval گفته كه: فروه بجرم گناهش (يعنى

ص: 1249


1- همانها كه در اين روزگار براى ما از انجيل متى 39:5 مى خوانند: «هركه به رخسارۀ راست تو طپانچه زند ديگرى را نيز بسوى او بگردان» و خود بمبهاى خانمان سوز درست مى كنند.

اسلام آوردنش) پس از وقعۀ موته مصلوب شده است، و اما محمّد رضا مصرى در كتاب «محمّد» نوشته كه: شهادت فروه پس از فتح مكه در سال نهم هجرى بوده كه (سنة الوفود) است يعنى سالى كه عرب فوج فوج وارد دين اسلام مى شده اند (رجوع به ص 378).

محرر اين تفسير گويد: آن مسيحيان خائن رومى كجايند (البته در دوزخ اند) كه ببينند اسلام در شرق و غرب جهان چگونه ريشه دوانيده و از خون فروه ها چه لاله ها دميده و مسلمانان صدميليونى پاكستانى و مسلمانان صدميليونى اندونزى اى و... بعمل آمده است.

<تذكر:> فروه (بر وزن صرفه)، جذامى (بضم جيم و شد ياء) منسوب است به جذام كه به نوشتۀ قاموس اسم قبيله اى است، معان (بر وزن سلام) و اهل حديث (بر وزن غلام) مى گويند - بنقل معجم البلدان، عفرى (بكسر عين و سكون فاء و راء الفى) است، سراة (بضم سين) است.

* اعزام سريه بسركردگى عمرو بن العاص(1): (اين سريه به سريۀ عمرو بن العاص و سريۀ ذات السلاسل ناميده شده). اين عمرو همان است كه با خالد، تازه اسلام آورده بود و هنر نمائى خالد در جنگ موته مذكور شد - در ماه جمادى الثانية يعنى يك ماه بعد از جنگ موته (اكتوبر سال 629. م) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عمرو بن العاص را به بلاد «بلى» و «عذره» با سيصد نفر از بزرگان مهاجرين و أنصار كه سى سر اسب داشتند، اعزام فرمود.

و جهت اعزام سريه اين بود كه: جماعتى از اعراب قضاعه براى غارت كردن مسلمانان جمع شده بودند و تصميم داشتند كه خود را به مدينه برسانند.

اين سريه را ذات السلاسل گفته اند، زيرا دشمنان، خود را با زنجيرها بهم بسته بودند كه كسى فرار نكند و بقولى(2) براى اين است كه: در آنجا آبى است موسوم

ص: 1250


1- العاصى (كتاب نسب قريش).
2- سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 623.

به سلسل (بر وزن جعفر).

پيامبر براى سريه پرچم سفيدى بست و درفش سياهى نيز بست. عمرو شب راه مى رفت و روز مخفى مى زيست تا نزديك دشمن رسيد و در آنجا خبر پيدا كرد كه عدۀ دشمن بسيار است، پس رافع بن مكيث جهنى را حضور حضرت فرستاد و تقاضاى مدد كرد، حضرت أبو عبيدة بن الجراح را با دويست مرد جنگى از بزرگان مهاجرين و أنصار كه أبو بكر و عمر هم در ميان آنها بودند براى كمك عمرو اعزام فرمود و فرمود كه:

با هم باشيد و اختلاف مكنيد. چون أبو عبيده به اردوگاه عمرو رسيد، هنگام نماز خواست براى مردم امامت كند، عمرو گفت: تو به كومك من آمده اى و من فرمانده هستم. أبو عبيده گفت: تو براى خودت و من براى خودم. و ليكن چون أبو عبيده مردى نرم و در امور دنيوى با گذشت بود گفت: اى عمرو! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بمن فرموده كه:

اختلاف مكنيد، اكنون اگر سخنم را نپذيرى من پيرو تو هستم. پس همگى پشت سر عمرو نماز گذاردند و بعد به راه ادامه دادند تا به دشمن رسيدند، پس از يك ساعت جنگ، مسلمانان پيروز شدند و دشمن يا كشته شد و يا فرار كرد (بلاذرى نوشته كه: مسلمانان غنيمت هم بدست آوردند) و پس از آن به مدينه برگشتند (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 379 و 380 به ترجمه و خلاصه).

<تذكر:> ذات السلاسل: پشت وادى القرى است و كلمه بضم سين اول و فتح آن است و فاصلۀ آن تا مدينه ده شبانه روز راه است. بلاد بلى (بر وزن شريف - قاموس) و عذره (بر وزن عمره - قاموس) پشت وادى القرى است و تا مدينه ده شبانه روز راه است و «بلى» نام قبيلۀ بزرگى است كه منسوبند به بلى بن عمرو بن الحاف بن قضاعه، و قبيلۀ عذره منسوبند به عذرة بن سعد بن قضاعه (ذيل ص 379 كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى اقتباسا).

* اعزام سريه بسركردگى أبو عبيدة بن الجراح: بخارى اين سريه را بنام

ص: 1251

غزوۀ «سيف البحر» نوشته است. اين سريه به «سرية الخبط» مشهور است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ماه رجب سال هشتم هجرى (نوفمبر سنۀ 629. م) أبو عبيده را با سيصد مرد جنگى كه عمر بن الخطاب هم در بين آنان بود اعزام فرمود كه هم سر راه به كاروان قريش بت پرست بگيرند و هم به سرزمين حيى از اعراب بت پرست جهينه (بضم جيم و فتح هاء) بروند و جنگ كنند، و ليكن توشۀ نفرات تمام شد و گرسنگى شدت يافت و «خبط» خوردند. اهل سيره نوشته اند كه: خدا ماهى بزرگى موسوم به «عنبر» را از دريا بيرون انداخت كه خوردند (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 380 و 381 به ترجمه).

<تذكر:> سيف (بر وزن فيل) يعنى كنارۀ دريا، خبط (بر وزن أسد) برگ درخت است.

قاموس مى نويسد: محل اين غزوه تا مدينه پنج روز راه بوده است.

* اعزام سريه بسركردگى أبو قتاده(1): اين سريه در ماه شعبان با پانزده مرد جنگى مأمور به سرزمين نجد شد تا در سرزمين قبيلۀ محارب، بر اعراب بت پرست متجاوز غطفان حمله برد، پس با دشمن جنگيد و اسير بسيار گرفت و شتران دشمن را راند (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 381 به ترجمه).

* اعزام سريه بسركردگى أبو قتاده: چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عازم فتح مكه بود اين سريه را در اول ماه رمضان با هشت مرد جنگى مأمور «اضم» واقع در سه بريدى مدينه فرمود تا قريش بشنوند و تصور كنند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متوجه اين ناحيه شده، و خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنان به سروقت قريش برود كه قريش دست به كار تهيۀ وسائل جنگى نشده باشند، همان قريش كه به تازگى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عهدشكنى كرده بودند. اما سريه با كسى برخورد نكرد، و چون خبر پيدا كرد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سقيا

ص: 1252


1- بفتح قاف.

تشريف فرماست در راه به حضرت ملحق شدند و جريان را بعرض رسانيدند.

(كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 381 به ترجمه و خلاصه).

<تذكر:> اضم (بكسر همزه و فتح ضاد - قاموس)، سقيا (بر وزن دنيا) موضعى است بين مدينه و وادى الصفراء - قاموس.

غزوۀ فتح مكه: از جمله شروطى كه در هنگام صلح حديبيه بين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قريش برقرار شد اين بود كه: هركس در پيمان و عهد محمّد مى خواهد درآيد، درآيد - و هركس در پيمان و عهد قريش مى خواهد درآيد، درآيد. در نتيجه اعراب خزاعه (بضم خاء) در پيمان و عهد محمّد (پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) درآمدند و اعراب بنو بكر در پيمان و عهد قريش در آمدند.

جهت اينكه خزاعه در پيمان حضرت در آمدند اين است كه: خزاعه با حضرت عبد المطلب جد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هم پيمان بودند به اين معنى كه عبد المطلب با عمويش نوفل (بر وزن جعفر) در كار مربوط به سقايت حاج نزاع داشتند و نوفل آن را از عبد المطلب گرفته بود، عبد المطلب از قوم خود استمداد كرد و كسى به كمك او برنخاست و گفتند: ما در كار تو و عمويت مداخله نمى كنيم، پس عبد المطلب به دائى هاى خود از بنى النجار كه در مدينه بودند نوشت، آنگاه هفتاد نفر به مكه آمدند و به نوفل گفتند: قسم به پروردگار كعبه! كه اگر آنچه از خواهرزادۀ ما گرفته اى رد نكنى، (شكم) ترا از شمشير پر مى كنيم، لذا نوفل، آن گرفته را رد كرد.

پس از اين، نوفل با پسران برادر خود عبد شمس هم پيمان شد و عبد المطلب هم با خزاعه هم پيمان گرديد - اين مطلب را پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى دانست و خزاعه در روز صلح حديبيه نوشتۀ عبد المطلب جد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را آوردند و أبى (بر وزن حسين) بن كعب بر حضرت قرائت كرد و حضرت آن پيمان را تقرير و تثبيت فرمود.

ص: 1253

نقض كردن قريش صلح حديبيه را كه با حضرت داشتند

بين بنو بكر و خزاعه(1) در عهد جاهليت جنگها و كشتارها بود و پس از ظهور اسلام فرصت تعقيب نبود ولى بعد از صلح حديبيه كه فرصت و آسايشى بدست آمد ديگرباره خاطرات گذشته را تجديد كردند و بنو بكر از قريش استمداد نمودند و نيم شبى در كنار آبى كه آن را «وتير»(2) مى خواندند بر سر قوم خزاعه شبيخون بردند و رزم دادند و در ميانه بيست نفر از بنى خزاعه كشته شد...

چاره جوئى ابو سفيان

قريش چون ديدند كه عهد و پيمان حديبيه با كشته شدن بيست نفر از بنى خزاعه، هم پيمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقص شده براى اينكه اين جريان بعرض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نرسد در صدد چاره جوئى برآمدند و نزد ابو سفيان رفتند واو قسم ياد كرد كه من باين كار رضايت نداده بودم و محمّديان انگيزش اين فتنه را از من خواهند دانست لذا بخيال تجديد مصالحه و زياد كردن مدت صلح، عازم مدينه شد.

و ليكن صبح همان شب كشتار، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مدينه جريان را خبر داد. بالجمله: عمرو بن سالم خزاعى كه يكتن از مردم بنى كعب بود با چهل نفر از مردم خزاعه وارد مدينه شد و مطلب را بحضرت عرض كرد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قسم ياد كرد كه آنچه را كه از خودم و اهل بيت خودم بازمى دارم از بنى كعب بازمى دارم. حضرت براى اينكه قريش از آمدن بنى كعب به مدينه مستحضر نشوند فرمود: جداجدا به مكه برگرديد و مجتمعا حركت نكنيد. پس از آن بديل (بر وزن حسين) بن ورقاء خزاعى با چند تن از مردم خزاعه از مكه براى استغاثه و استمداد به مدينه آمدند و حضور حضرت شرفياب شدند و شكايت كردند و معلوم نيست كه حضرت به آنها چه فرمود و آنها را هم به مكه برگردانيد.

ص: 1254


1- بنى كعب تيره اى از قبيلۀ بنى خزاعه بودند.
2- و تير (بر وزن شريف) با تاء دو نقطه اسم آبى است در أسفل مكه (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 389)، و كتاب ناسخ با ثاء سه نقطه نوشته شد، و قاموس «وتيره» ضبط كرده.

در همين احوال أبو سفيان وارد مدينه شد و براى تجديد و تمديد مصالحه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سخن گفت و حضرت به او جواب نداد، به نزد أبو بكر رفت كه او واسطه شود أبو بكر نپذيرفت، بعد به نزد عمر رفت كه او واسطه شود و عمر جواب سختى به او داد، بعد به نزد حضرت على عليه السّلام رفت و فاطمه و حسن (كه تازه به راه افتاده بود) نزد على عليه السّلام بودند - على عليه السّلام از وساطت عذر خواست، بعد أبو سفيان به فاطمه متوسل شد فاطمه معذرت خواست، بعد تقاضا كرد كه حسن نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم واسطه شود فاطمه فرمود: عمر اين طفل به آنجا نرسيده كه بين مردم واسطه شود... بالجمله:

ابو سفيان با دست خالى به مكه برگشت.

دنبالۀ نقض پيمان

سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به تجهيز لشكر و اعداد سفر پرداخت و جماعتى را در طرق و شوارع گماشت كه اهل مكه از آماده باش حضرت با خبر نشوند و به خلاصه ارتباط بين مدينه و مكه را قطع فرمود و بدرگاه خدا دعاء كرد كه اهل مكه بى خبر بمانند و دعاء حضرت مستجاب شد و اهل مكه از وضع مدينه بى خبر ماندند.

حاطب بن أبى بلتعۀ بدرى هم پيمان بنى أسد نامه اى به مكه نوشت و حركت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به مردم مكه اعلام كرد و آن نامه را بوسيلۀ زنى ساره نام كنيز بنى مطلب به مكه فرستاد كه جبرئيل به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر داد و ساره دستگير و نامه از وى گرفته شد (تفصيل جريان در جلد ششم همين تفسير در ص 362 و 363 مذكور است).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أبو رهم (بر وزن قفل) را بر مدينه گماشت و ده روز گذشته از ماه رمضان سال هشتم هجرى (اول يناير سنۀ 630. م) با ده هزار نفر از مسلمانان حركت فرمود و روزه را در «كديد» (بر وزن أمير واقع در بين عسفان و أمج) شكست و لشكر افطار كرد و بعد به راه ادامه داد و چنان بسرعت حركت فرمود كه روز هفتم يا هشتم به «مر الظهران» (بفتح ميم و شد راء و فتح ظاء) واقع در يك منزلى مكه رسيد.

حضرت در اين سفر به قبائل عرب أسلم و غفار (بر وزن كتاب) و اشجع و سليم (بر وزن حسين) قاصد فرستاد و آنها را احضار فرمود و دو هزار نفر ديگر به اردوى

ص: 1255

حضرت پيوستند، و از زنان حضرت، أم سلمه و ميمونه در اين سفر همراه بودند و در اين مدت اهل مكه از همه جا بى خبر بودند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مرالظهران أمر فرمود كه لشكر ده هزار شعلۀ آتش بيفروزند تا قريش ببينند و يا خبر آن را بشنوند و از كثرت آن بترسند.

هنوز مسلمين نمى دانستند كه مقصد حضرت كجاست. واقدى مؤرخ مى نويسد: گروهى مى گفتند: حضرت بعزم قريش، و گروهى مى گفتند: بعزم اعراب هوازن، و گروهى مى گفتند: بعزم مردم ثقيف طايف اين اردو را حركت داده.

يك شب أبو سفيان و حكيم بن حزام (بر وزن كتاب) و بديل بن ورقاء خزاعى براى تجسس خبر از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيرون آمدند - عباس عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى گويد:

أبو سفيان گفت: كى اين همه آتش افروخته است؟ من مانند امشب اين همه آتش و لشكر نديده ام! بديل گفت: بخدا قسم آتش خزاعه است كه جنگ، آن را افروخته است.

أبو سفيان گفت: خزاعه پست تر و كمتر از اين است كه چنين آتشى بيفروزد. باز عباس مى گويد: گفتم: اى ابو حنظله! (يعنى اى أبو سفيان!) - وى گفت: اى ابو الفضل! (يعنى اى عباس!) گفتم: بلى. گفت: پدر و مادرم فداى تو باد، چه خبر است؟ گفتم: اين پيامبر است با ده هزار نفر از مسلمين - أبو سفيان گفت: چكنم؟ گفتم:

پشت سر من سوار قاطر شو تا امان براى تو از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بگيرم و گرنه به خدا قسم! اگر به تو دست بيابد گردنت را مى زند.

خلاصه صبح آن شب أبو سفيان اسلام آورده بود. عباس به حضرت عرض كرد:

أبو سفيان دوست مى دارد كه فخر كند، يك عنايتى در كار قوم او به او بفرما. حضرت فرمود: «هركس وارد خانۀ أبو سفيان شود ايمن است و هركس وارد مسجد الحرام شود ايمن است و هركس وارد خانۀ خود بشود و در را ببندد ايمن است». عباس، أبو سفيان را در تنگه اى نزد دماغۀ كوه نزديك وادى نگاه داشت تا أفواج لشكر اسلام را مشاهده كند، أبو سفيان اسم هر فوجى را مى پرسيد تا نوبت به فوجى رسيد كه غرق در آهن بود و فقط چشمهاى آنها ديده مى شد، ابو سفيان گفت: اى أبو الفضل!

ص: 1256

اين چه فوجى است؟ عباس گفت: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با مهاجرين و أنصار. أبو سفيان گفت:

اى أبو الفضل! پسر برادرت داراى سلطنت بزرگى شده است! عباس گفت: واى بر تو! اين سلطنت نيست و نبوت است. أبو سفيان گفت: بلى نبوت است. عباس گفت:

اى ابو سفيان! به قوم خود ملحق شو و با شتاب آنها را از مقاومت بترسان. أبو سفيان با شتاب وارد مكه شد و فرياد زد كه: اى گروه قريش! اين محمّد است و شما تاب مقاومت در برابر او را نداريد. گفتند: چه كنيم؟ گفت: هركس در خانۀ من وارد شود در امان است. گفتند: خدا تو را بكشد خانۀ تو گنجايش ندارد. گفت: هركس در مسجد الحرام وارد شود در امان است و هركس در خانۀ خود باشد و در را ببندد در امان است.

ورود پيامبر (ص) به مكه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ده روز به آخر ماه رمضان (يناير سنۀ 630. م) وارد مكه شد.

پرچم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روز ورود به مكه سفيد بود و درفش حضرت مشكى بود كه عقاب ناميده مى شد و پارچۀ آن از برد بود كه عائشه داده بود.

حضرت در منزل قديم پرچم و درفشهاى قبائل همراه اردو را چنين ترتيب داد: يك پرچم و يك درفش از قبيلۀ بنى سليم (بر وزن رجيل)، يك درفش از قبيلۀ بنى غفار (بر وزن كتاب)، دو پرچم از قبيلۀ أسلم، يك درفش از قبيلۀ بنى كعب، سه پرچم از قبيلۀ مزينه (بضم ميم و فتح زاى)، چهار پرچم از قبيلۀ جهينه (بر وزن مزينه) و براى جماعتى از قبيلۀ بنو بكر كه اسلام آورده بودند يك پرچم و براى قبيلۀ اشجع دو پرچم. و فوجى پس از فوجى عبور كرد و وارد مكه شد - بامر حضرت درفش عقاب يعنى درفش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، در حجون (بر وزن رسول) افراشته شد. و اكنون مسجد «رايه» در جاى همان درفش است (زيرا، رايه «رايت» بمعنى درفش است و درفش بزرگتر از پرچم است).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از كريوۀ (تنگناى كوه) بالاى مكه وارد گرديد و خالد بن الوليد و همراهانش بأمر حضرت از كريوۀ پائين مكه وارد شدند. بخارى از عبد اللّه بن عمر نقل كرده كه: حضرت در روز فتح مكه از بالاى مكه سوار بر شتر خود بنام «قصواء»(1)

ص: 1257


1- قصواء بر وزن سلمان.

وارد شد درحالى كه أسامه پسر زيد را پشت سر خود رديف فرموده بود (أسامه خادم و پسر خادم حضرت بود و در چنين روزى بزرگ كه تمام أنظار اشراف مكه متوجه حضرت بود رديف كردن أسامه با خود از نهايت فروتنى حضرت بود) و چون وارد مكه شد و اين فتح عظيم و كثرت مسلمانان را مشاهده فرمود براى تواضع جهت خدا كه اين فتح عظيم را روزى فرموده بود سر مبارك خود را فرود آورد تاحدى كه به روپوش پالان شتر رسيد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أمر فرمود كه كسى از مسلمين مبادرت به جنگ نكند مگر اينكه دشمن با او جنگ كند.

خالد چون خواست وارد مكه شود با گروهى از اعراب بنو بكر و بنى الحارث بن عبد مناف و مردم هذيل روبه رو شد و ايشان مانع ورود او شدند و شمشير كشيدند و فوج خالد را تيرباران كردند، و ليكن فوج جواب داد و 24 نفر از مهاجمين را كشت كه دنبالۀ جنگ به بازار حزوره كشيد (حزوره بازار مكه بوده كه اكنون داخل مسجد الحرام افتاده است - رجوع به ص 1046). حكيم بن حزام و أبو سفيان فرياد زدند كه:

اى گروه قريش! براى چه خود را به كشتن مى دهيد؟ و أبو سفيان گفت: هركس وارد خانۀ من بشود در امان است و هركس اسلحه بر زمين بگذارد در امان است. مردم مكه هجوم آوردند به خانه هاى خود و اسلحه را در كوچه ها ريختند و به خانه ها خزيدند، و اسلحه را مسلمانان ضبط كردند و در اين جنگ، دو نفر از مسلمانان كه راه را گم كرده بودند بقتل خطاء كشته شدند (يكى كرز بن جابر فهرى و ديگرى خالد أشقر خزاعى) (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 395).

هدر كردن پيامبر (ص) خون پانزده نفر مرد و زن را

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خون يازده نفر مرد و چهار نفر زن را هدر فرمود و ليكن 3 مرد و يك زن كشته شدند و بقيه اسلام آوردند:

1 - عبد اللّه بن أبى سرح (بر وزن وقت) بن حارث عامرى (عبد اللّه بن سعد - سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 409) وى در مدينه اسلام آورد و بعد مشرك شد و به مكه رفت

ص: 1258

و در حق پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بدمى گفت، اما براى او امان گرفتند و اسلام آورد و خوب مسلمانى شد.

2 - عبد اللّه بن خطل (بر وزن أسد) وى در مدينه اسلام آورد و بعد در سفر مأموريتى كه به او داده شده بود مسلمانى را در راه كشت و مرتد شد و چون شاعر بود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را با شعر هجو مى كرد. وى را سعيد بن حريث (بر وزن رجيل) مخزومى (به شد ياء) و أبو برزۀ (بر وزن صرفه) أسلمى با هم كشتند.

3 - عكرمة بن أبو جهل (بكسر عين و كسر راء و فتح ميم) كه سخت در آزار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آزار مسلمانان مى كوشيد، وى به يمن فرار كرد و بعد زنش از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امان گرفت و به يمن رفت و شوهر را به مدينه آورد و مسلمان شد.

4 - حويرث بن نقيد (بضم حاء و فتح واو و كسر راء و ضم نون و فتح قاف و دال بى نقطۀ آخر طبق كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى و ذال نقطه دار طبق سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 410) وى بسيار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را آزار مى كرد و اشعار هجوآميز مى گفت (1) و شتر حامل زينب دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را كه از مكه به مدينه مهاجرت مى كرد با شركت «هبّار» سك(2) زدند - على عليه السّلام حويرث را كشت.

5 - مقيس (بكسر ميم بر وزن منبر) بن حبابه (ضبابه خ ل)، (صبابه خ ل) (بضم اول) وى يكى از أنصار را كشت و پس از اسلام مرتد گرديد و به مكه رفت و در فتح مكه، نميلة بن عبد اللّه ليثى مقيس را كشت (نميله بضم نون و فتح ميم و ليثى بفتح لام و شد ياء است).

ص: 1259


1- آنگاه كه عباس بن عبد المطلب عموى پيامبر (ص) فاطمه و أم كلثوم دختران حضرت را از مكه به مدينه مى آورد، سگ به شتر زد و شتر، هر دو دختر را به زمين انداخت (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 410). در كتاب «محمّد» زينب نوشته است (شايد دو واقعه بوده است).
2- سك بضم سين و سكون كاف بمعنى تكان و جنبش و سيخ، و سك زدن بمعنى سيخ زدن و تكان دادن است - فرهنگ عميد.

6 - هبّار (بر وزن صراف) بن أسود بن مطلب، وى مسلمانان را بسيار آزار مى داد و در سك زدن به شتر، با حويرث (شمارۀ 4) شركت داشت و در اثر عمل آنان زينب به روى سنگى سقوط كرد و سقط جنين نمود و بيمار شد و در همين مرض وفات يافت. هبار در روز فتح مكه پنهان شد و بعد خدمت حضرت آمد و به گناه خود اقرار كرد و اسلام آورد و مورد عفو قرار گرفت، و چون مسلمانان هبار را كه موجب وفات دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شده بود دشنام مى دادند، حضرت از دشنام به او نهى فرمود.

7 - كعب بن زهير (بر وزن حسين) بن أبى سلمى (بر وزن دينا - قاموس) مزنى (بضم ميم و فتح زاء و كسر نون و شد ياء)، وى از فحول شعراء بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به شعر هجو مى كرد و برادر خود بجير (بر وزن حسين) را كه اسلام آورده بود سرزنش مى داد و اين كعب و پدرش و برادرش و پسرش عقبه و پسر پسرش عوام بن عقبه از شعراء فحل بودند. كعب، از ترس، پنهان شد و پس از مراجعت حضرت به مدينه، شرفياب شد و اسلام آورد و قصيده اى در مدح حضرت گفت كه از شاهكارهاى قصائد جهان بشريت است، آغازش اين است: «بانت سعاد فقلبى اليوم مبتول»... و چون باين شعر رسيد:

«ان الرسول لنور يستضاء به *** مهنّد من سيوف اللّه مسلول»

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برد (بضم باء و سكون راء) خود را بر او افكند. اين برد را معاويه در زمان حكومت خود به ده هزار درهم خريدار شد و كعب گفت: مرحمتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به احدى نمى دهم. پس از مرگ كعب معاويه برد را به بيست هزار درهم از ورثۀ كعب خريد. اين برد نزد سلاطين بود و خلفاء در اعياد مى پوشيدند (بقولى اين برد در واقعۀ مغول مفقود شده است).

8 - حارث بن هشام مخزومى برادر پدر و مادرى أبو جهل.

9 - زهير (بر وزن رجيل) بن أبى اميۀ مخزومى برادر أم سلمه. اين دو نفر در كفر بسيار سرسخت بودند و به مسلمين آزار مى دادند - در فتح مكه هر دو تن فرار كردند و به خانۀ أم هانئ (خواهر على عليه السّلام) [زن هبيرة (بضم هاء و فتح باء) بن أبى وهب

ص: 1260

(بر وزن وقت) مخزومى] پناه بردند، على عليه السّلام آنها را تعقيب فرمود كه بكشد - أم هانئ در را بست و از راه بالاى مكه خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد. أم هانئ مى گويد:

من ديدم كه حضرت خود را از آب كاسۀ بزرگى مى شويد كه أثر خمير در آن كاسه است و فاطمه دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرده اى گرفته كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مستور باشد، حضرت چون غسل كرد لباسى حمائل خود فرمود و هشت ركعت از نماز ضحى خواند و سپس متوجه من شد و فرمود: «مرحبا و أهلا يا أم هانئ!» براى چه آمده اى؟ جريان پناهندگى آن دو مرد و شكايت از حملۀ على برادرم را بعرض رسانيدم. حضرت فرمود:

پناه داديم هركه را تو پناه دادى و امان داديم هركه را تو امان دادى. بالنتيجه آن دو نفر كشته نشدند و هر دو اسلام آوردند و مسلمان خوبى شدند.

10 - صفوان بن أمية بن خلف (بر وزن أسد) جمحى (بضم جيم و فتح ميم و كسر حاء و شد ياء) وى بدترين مردم در دشمنى و آزار دادن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مسلمانان بود در روز فتح مكه پنهان شد و از ترس خواست خود را در بحر أحمر غرق كند ولى پسر عمويش عمير (بر وزن رجيل) بن وهب (بر وزن وقت) بن خلف جحمى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى او امان گرفت ولى او باور نكرد و تصميم به انتحار داشت، عاقبت عمير، عمامۀ حضرت را براى علامت گرفت و به او نشان داد و او از انتحار صرف نظر كرد و چون شرفياب شد عرض كرد: دو ماه مهلت بمن مرحمت بفرما بعد اسلام مى آورم. حضرت فرمود: چهار ماه به تو مهلت دادم(1).

چون حضرت براى جنگ با اعراب هوازن حركت مى فرمود چهل هزار درهم از صفوان قرض كرد و زره هائى كه داشت خواست. صفوان عرض كرد: زرهها را غصب مى فرمائى؟ پيامبر فرمود: نه، عاريه مى كنم عاريۀ مضمونه.

وقتى حضرت براى جنگ هوازن رفت او هم همراه لشكر آمد و هنوز بت پرست بود، در موقع تقسيم غنيمتهاى هوازن در حنين، حضرت يك صد نفر شتر به او مرحمت فرمود، باز صد شتر ديگر، باز صد شتر ديگر، سپس حضرت ديد كه صفوان به دره اى كه پر از شتر و

ص: 1261


1- عبارت كتاب ناسخ التواريخ با اين مورد وفق ندارد.

گوسفند است چشم دوخته حضرت فرمود: از اين منظره خوشت مى آيد؟ عرض كرد: بلى - فرمود دره با آنچه شتر و گوسفند در آن است از آن تو. صفوان چون همه را تصرف كرد گفت: اين كار كار پادشاهان نيست، كار كار پيامبر است و سپس گفت:

«أشهد أن لا اله الا اللّه و أشهد أن محمّدا رسول اللّه»، صفوان مسلمان شد و مسلمان خوبى شد.

<تذكر:> محرر اين تفسير گويد: مشاهده كنيد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى اسلام آوردن يك نفر چه زحماتى متحمل شده است و مشاهده كنيد كه اكنون براى بيرون راندن يك مسلمان به كفر چه زحماتى را متحمل مى شوند.

(دقت در اين تذكر براى نويسندۀ مقدمۀ كتاب مهدى موعود و امثال او بسى سودمند است).

11 - وحشى بن حرب. وى قاتل حمزه عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، در روز فتح مكه به طايف گريخت، چون وفد (يعنى هيئت) طايف خارج شدند كه به مدينه بروند و اسلام بياورند، عرصه بر وحشى تنگ شد و دل به دريا زد و خدمت حضرت شرفياب شد و اسلام آورد و مورد عفو قرار گرفت.

(در زمان حكومت أبو بكر براى جنگ اهل ردّه در اردوى اسلام بود و با حربه اى كه حمزه را كشته بود مسيلمۀ كذاب را كشت و گفت: اميدوارم قتل مسيلمه، كفارۀ قتل حمزه باشد).

12 و 13 - دو زن آوازه خوان و رقاصه كه كنيزكان عبد اللّه بن خطل (شمارۀ دو) بودند و اين دو نفر زن، اشعارى را كه عبد اللّه در هجو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى ساخت با آواز مى خواندند. خطل در روز فتح مكه به اسبش سوار شد و زره پوشيد و نيزه بدست گرفت و سوگند خورد كه محمّد با زور نمى تواند وارد مكه شود، اما همين كه نگاهش به لشكر مسلمانان افتاد ترسيد و سلاح خود را به زمين انداخت و خود را به پردۀ كعبه آويخت، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در طواف او را ديد كه بهمين حال است (و اسلام نمى آورد) فرمود: او را بكشيد زيرا كعبه پناهگاه نافرمان و جلوگير از اقامۀ حد واجب

ص: 1262

نيست، پس او را كشتند. اما آن دو زن آوازه خوان و رقاصه كه يكى بنام «فرتنى» (بفتح فاء و سكون راء و فتح تاء و نون الفى - قاموس) و ديگرى «قريبه» بود؛ قريبه كشته شد و فرتنى فرار كرد و بعد براى او از حضرت امان گرفتند و اسلام آورد و تا زمان حكومت عثمان زنده بود.

14 - ساره كنيز بنى مطلب بن عبد مناف. وى زنى آوازه خوان و رقاصه بود و عبد اللّه بن خطل مزبور اشعار هجوى كه دربارۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى ساخت به ساره مى داد كه در آوازه خوانى خود بخواند (و بقولى اين همان است كه: نامۀ حاطب بن أبى بلتعه را در موى سر خود پنهان كرده بود - «السيرة النبوية» تأليف دحلان و «تاريخ ابو الفداء»).

ساره، در روز فتح مكه پنهان شد و بعد براى او از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امان گرفتند و اسلام آورد و مسلمان خوبى شد. در زمان حكومت عمر در أبطح، سوارى با ساره تصادف كرد و ساره كشته شد (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 411). به جلد ششم همين تفسير ص 362-364 در مورد ساره مراجعه شود.

15 - هند دختر عتبة بن ربيعه زن أبو سفيان و مادر معاويه. وى حمزه عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مثله كرده بود - در روز فتح مكه در خانۀ شوهرش ابو سفيان پنهان شد و بعد اسلام آورد - فاصلۀ اسلام شوهر و زنش يك شب بوده است، هند زن متكبره و با عقلى بوده است. در جنگ با روم يعنى در روز جنگ با يرموك با ابو سفيان حاضر شد و با زنان مسلمان ديگر مردان مسلمان را بر جنگ با روميان مسيحى تشجيع و تحريص و ترغيب مى نمود.

به خلاصه: معلوم شد كه سه مرد و يك زن از كسانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خونشان را هدر فرموده بود كشته شدند و بقيه اسلام آوردند.

محل نزول پيامبر (ص)

براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حجون خيمه اى از پوست افراشتند و زبير بن عوام (بر وزن صراف) درفش حضرت را درب خيمه كوبيد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد خيمه گرديد.

بحضرت عرض كردند: آيا به خانۀ خود نمى روى؟ فرمود: و آيا عقيل براى ما منزلى

ص: 1263

باقى گذارده است؟

هدم بتها

بر كعبه سيصد و شصت بت قرار داشت كه هر بتى از حيى از احياء عرب بود و با ارزيز پاهاى بتها را محكم كرده بودند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روز فتح مكه وارد كعبه شد و با چوبدستى خود به هر بتى كه اشاره مى فرمود سرنگون مى گرديد و حضرت مى فرمود: «جٰاءَ اَلْحَقُّ وَ زَهَقَ اَلْبٰاطِلُ إِنَّ اَلْبٰاطِلَ كٰانَ زَهُوقاً» آنگاه أمر فرمود بت هبل را شكستند و تمام بتها را از مسجد الحرام بيرون بردند و سوزانيدند و هر صورتى كه به كعبه بود محو كردند و نيز صورت ابراهيم و اسماعيل را كه در دستشان چوبه هاى استقسام أزلام بود بيرون بردند، و بأمر حضرت جارچى در مكه آواز برداشت كه: هركس به خدا و روز بازپسين ايمان دارد بت هائى را كه در منزل دارد بشكند، پس مردم بتهائى را كه در خانه هاى خود داشتند، شكستند.

طواف

چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كعبه رسيد (مسلمانان با حضرت بودند) با چوبدستى خود ركن را استلام فرمود (يعنى آن را سود) و تكبير گفت، مسلمانان هم تكبير گفتند و ادامه دادند تاحدّى كه مكه را از بانگ تكبير به لرزه درآوردند، آنگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اشاره فرمود كه: ساكت شويد. مشركين بالاى كوهها تماشا مى كردند، حضرت سواره هفت بار طواف فرمود (محمّد بن مسلمه مهار شتر حضرت را در دست داشت) و در هربار حجر الأسود را با چوبدستى خود استلام مى فرمود. و اين عمل در روز دوشنبه ده روز باقيمانده از ماه رمضان بوده است.

چون حضرت از طواف فراغت يافت از شتر به زير آمد و نزد مقام، دو ركعت نماز خواند و بعد متوجه زمزم شد و فرمود اگر رعايت چيرگى بنو عبد المطلب نبود يك دلو آب از چاه زمزم مى كشيدم، پس عباس عموى حضرت يك دلو آب كشيد و حضرت نوشيد و وضوء ساخت و مسلمانان در بردن آب وضوء حضرت بر يكديگر مبادرت مى كردند و بر روهاى خود مى ريختند و مشركين تعجب مى كردند و مى گفتند: ما هيچ پادشاهى

ص: 1264

را رساتر از محمّد نديده ايم و نشنيده ايم.

ورود حضرت به داخل كعبه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در يكى از سمتهاى مسجد الحرام نشسته بود و أبو بكر با شمشير برهنۀ كشيده بالاى سر حضرت ايستاده بود، آنگاه حضرت، عثمان بن طلحه پرده دار كعبه را طلبيد (طبقات ابن سعد مى نويسد: حضرت بلال را مأمور فرمود) پس كليد كعبه را گرفت و وارد آن شد، كبوترى از چوبهاى مختلف در آنجا ديد، آن را با دست مبارك شكست و به زمين افكند، و حضرت پشت به در كعبه كرد و سه ذراع تا ديوار مانده نماز گذارد (چون بلال همراه حضرت بوده است او محل نماز را به پسر عمر گفته) آنگاه بر در كعبه ايستاد و گفت: «لا اله الا اللّه وحده لا شريك له. صدق وعده و نصر عبده.

و هزم الأحزاب وحده» آنگاه فرمود: هرگونه افتخار به پدران يا هر خون يا هر مال كه مورد ادعاء است زير اين دو پاى من است مگر خدمت خانه و سقايت حاج.

آگاه باشيد دربارۀ كسى كه به خطاء كشته شود از قبيل تازيانه و عصا، بايد صد شتر بعنوان ديه پرداخت شود كه چهل نفر از شتران آبستن باشد. اى گروه قريش! خدا نخوت عهد جاهليت و افتخار به پدران را از ميان برد. مردم همه از آدم اند و آدم از خاك آفريده شده است، پس اين آيه را تلاوت فرمود: «يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثىٰ وَ جَعَلْنٰاكُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا. إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ...» سپس فرمود: اى گروه قريش! (و اى مردم مكه!) من دربارۀ شما چه كنم؟ عرض كردند: خوبى بفرما، تو برادر بزرگوارى و پسر برادر بزرگوارى.

حضرت فرمود: «برويد پس شما آزادشده هائيد». حضرت، قريش و اهل مكه را آزاد فرمود و حال آنكه از غنائم جنگ بودند و حضرت حق داشت گردن آنها را بزند و لذا اهل مكه به «طلقاء» يعنى آزادشده ها ناميده مى شوند.

أما كليد كعبه را حضرت به عثمان بن طلحه رد فرمود و فرمود: اى پسران أبى طلحه! كليد كعبه جاودانى در دست شما بايد باشد كسى از شما پس نمى گيرد غير از ظالم - آنگاه منصب سقايت حاج را به عموى خود عباس بن عبد المطلب واگذار فرمود.

ص: 1265

بيعت مردان و زنان در روز فتح مكه

رجوع به جلد ششم همين تفسير ص 368-370 در سورۀ ممتحنه.

ظهر روز فتح مكه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أمر فرمود: بلال در ظهر روز فتح مكه بر پشت بام كعبه بالا رود و أذان بگويد. آواز بلال بر گوش مردم قريش خوشايند نبود و لذا بعضى از آنها از روى استهزاء آواز بلال را بازگو مى كردند از جمله: أبو محذوره كه آواز خوشى داشت، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه شنيد أمر فرمود أبو محذوره و بعد فرزندان او أذان بگويند و از عمر أبو محذوره در آن وقت شانزده سال گذشته بود و لذا أذان گفتن در مكه موروثى اولاد أبو محذوره است. (بقيه در جلد ششم همين تفسير ص 201 و 202 در سورۀ حجرات).

اسلام آوردن أبو قحافه و غيره

شرح اسلام آوردن كفار قريش را در كتب مفصله بايد ديد و أما أبو قحافه (بضم قاف) كه نامش عثمان و پسر عامر و پدر أبو بكر و از قبيلۀ «تيم» (بر وزن وقت) است و نابينا شده بود، أبو بكر او را مانند شترى كه بكشانند كشانيد و به نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورد. حضرت فرمود: چرا پيرمرد را نگذارى در خانه باشد و من به نزد او بروم. أبو بكر عرض كرد:

او به آمدن سزاوارتر است تا تو بروى، آنگاه أبو قحافه را در حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نشانيد. حضرت دست به سينۀ أبو قحافه ماليد و فرمود: اسلام بياور تا به سلامت باشى. أبو قحافه اسلام آورد و حضرت اسلام او را به پسرش أبو بكر مباركباد فرمود.

مسعودى نوشته كه: أبو قحافه در زمان حكومت عمر بن الخطاب در سن 99 نودونه سالگى درگذشت يعنى در سال سيزدهم هجرى و آن همان سالى است كه عمر به كرسى خلافت نشست و أبو قحافه نخستين كس در اسلام است كه از خليفه اى ارث برده.

مدت توقف پيامبر (ص) در مكه در سال فتح

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بعد از فتح مكه 18 هجده روز (بقول بخارى) در مكه توقف فرمود و نماز خود را شكسته مى خواند زيرا حضرت مترقب حركت براى جنگ اعراب هوازن بود و لشكر اسلام را براى جنگ با هوازن تجهيز مى فرمود (كتاب «محمّد»

ص: 1266

از محمّد رضا مصرى ص 382-405 به ترجمه و اقتباس و گاهى توجه به سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 389-428).

* اعزام سريه بسركردگى خالد بن الوليد: به معيت سى نفر مرد جنگى، اعزام اين سريه در موقعى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در فتح مكه در مكه بوده و تاريخ اعزام، پنج شب مانده به آخر ماه رمضان سال هشتم هجرى است و جهت اعزام سريه، تخريب بتكدۀ عزى (بر وزن دنيا) واقع در نخله(1) بوده و اين بت را قريش و جميع اعراب بنى كنانه (بر وزن كنايه) مى پرستيده اند و بزرگترين بتان آنان بوده است و خادمان بتكده، بنو شيبان از قبيلۀ بنى سليم (بر وزن رجيل) بوده اند.

ابن حبيب گفته: عزى اسم درختى است كه در نخله بوده و نزد آن درخت بتى بوده كه اعراب غطفان مى پرستيده اند، مردم براى بت عزى هديه مى برده اند همان گونه كه براى كعبه هديه مى برده اند و بر گردش طواف مى نموده اند و شتر آنجا نحر مى كرده اند - اسم عبد العزى در قريش بمناسبت همين بت بوده است. خالد درخت را بريد و بت را شكست و بتخانه را خراب كرد (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 406 به ترجمه و خلاصه).

* اعزام سريه بسركردگى عمرو بن العاص(2): در ماه رمضان سال هشتم هجرى بعد از فتح مكه، و جهت اعزام سريه براى تخريب بتكدۀ سواع (بر وزن غلام) بوده.

سواع اسم بت اعراب هذيل است كه در سه ميلى مكه بوده در سرزمين «رهاط» (بر وزن غلام) از بطن نخله. و خدام بتكده از اعراب بنى لحيان (بر وزن انسان) بوده اند.

(كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 407 به ترجمه).

ص: 1267


1- نخله: وادى اى است كه تا مكه يك شبانه روز راه است (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى).
2- العاصى كتاب نسب قريش.

* اعزام سريه بسركردگى على بن أبي طالب عليه السّلام (طبق سيرۀ ابن هشام) بسركردگى سعد بن زيد أشهلى (طبق طبقات ابن سعد): با بيست نفر مرد جنگى، شش روز به آخر ماه رمضان سال هشتم هجرى براى تخريب بتكدۀ مناة. بت مناة مورد پرستش طوائف اعراب أوس و خزرج و غسان بوده است. جاى بتكده در مشلل [بر وزن معنعن(1) كه اسم كوهى است در كنارۀ بحر أحمر كه از آنجا بطرف قديد (بر وزن حسين) سرازير مى رود] بوده است. بت مناة از قديم ترين بتهاست و اسم «عبد مناة» در عرب ناظر باين بت است و قبائل سه گانۀ مزبوره بر بت مناة حج مى گذارده اند و هيچ كدام از اعراب به اندازۀ دو قبيلۀ أوس و خزرج اين بت را تعظيم نمى كرده اند (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 408 به ترجمه).

* اعزام سريه بسركردگى خالد بن الوليد: با سيصد و پنجاه مرد جنگى از مهاجرين و أنصار و اعراب بنى سليم در ماه شوال سال هشتم هجرى به سروقت اعراب بنى جذيمه (بر وزن شريفه) كه از اعراب كنانه (بكسر كاف) بوده اند - محلشان در أسفل مكه به فاصلۀ يك شبانه روز در سمت يلملم بوده و جهت اعزام سريه دعوت آن اعراب بت پرست به اسلام بوده. در اين سفر خالد مرتكب قتلهاى عمدى شده كه ناشى از سوابق ديرين بوده و چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مستحضر شد على عليه السّلام را براى جبران كارهاى خالد فرستاد و حضرت هم ديۀ مقتولين را پرداخت و هم از كارهاى خالد بيزارى جست (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 409 و سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 428-435 به ترجمه و خلاصه).

* غزوۀ حنين: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روز شنبه ششم ماه شوال سال هشتم هجرى با متجاوز از دوازده هزار نفر از مكه حركت فرمود و جنگ در دهم ماه شوال سال هشتم

ص: 1268


1- در كتاب ناسخ التواريخ بجاى مشلل، «ملل» بر وزن صنم نوشته شده است.

هجرى (فبراير سنۀ 630. م) اتفاق افتاد (تفصيل اين جنگ در سورۀ توبه در همين تفسير مذكور است).

<تذكر:> حنين (بر وزن رجيل) نام وادى اى است در راه طايف بسمت ذى المجاز (بفتح ميم) كه بين آن تا مكه سه شبانه روز راه است. و اين غزوه را غزوۀ أوطاس (بر وزن أنصار) هم مى گويند زيرا جنگ در آنجا واقع شده است و أوطاس نام وادى اى است واقع در ديار هوازن (بر وزن مساجد). و اين غزوه را غزوۀ هوازن نيز مى گويند و هوازن نام قبيلۀ بزرگى از عرب است كه مشتمل بر بطون عديده است (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 411 به ترجمه).

* اعزام سريه بسركردگى أبو عامر أشعرى: [يا سريۀ غزوۀ أوطاس (بر وزن سلمان)]. أبو عامر أشعرى عموى أبو موسى أشعرى و از بزرگان صحابه است. چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از جنگ حنين فراغت يافت او را با مردان جنگى بتعقيب فراريان هوازن فرستاد. فراريان سه دسته بودند: دسته ئى به طايف رفتند، و دسته ئى به نخله، و دسته ئى به أوطاس. أبو عامر به آنها رسيد و ديد كه جمع شده اند، پس آنان أبو عامر را به مبارزه طلبيدند و أبو عامر در جنگ مبارزه نه نفر از آنها را كشت و دهمى فرار كرد سپس علاء و أوفى پسران حارث بن جشم، أبو عامر را كشتند و بعد أبو موسى أشعرى آن دو برادر را كشت(1) و با دشمن جنگيد و آنها را شكست داد و غنائم و اسيران از آنها گرفت (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 418 به ترجمه).

* اعزام سريه بسركردگى طفيل بن عمرو دوسى (بفتح دال): چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عازم حركت به طايف شد طفيل را (كه مردى شريف و شاعر و عاقل بود) در ماه شوال سال هشتم هجرى براى تخريب بتكدۀ ذو الكفين فرستاد و فرمود: از قوم خود

ص: 1269


1- سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 457.

در اين كار استمداد كن و در طايف به من و اردو ملحق شو. طفيل با شتاب به نزد قوم خود رفت و بتكدۀ ذو الكفين را خراب كرد و آتش در آن زد و سوزانيد و بعد چهارصد نفر به او ملحق شدند و با شتاب در طايف به اردو پيوستند، يعنى در چهارمين روز توقف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در طايف به اردو رسيدند.

<تذكر:> طفيل (بر وزن حسين) است، ذو الكفين، بتى است چوبين كه از عمرو بن حممۀ دوسى بوده (كفين بفتح كاف و شد فاء مفتوح و ياء ساكن است).

حممه (بضم حاء و فتح دو ميم) است.

* غزوۀ طايف: در ماه شوال سال هشتم هجرى (فبراير سنۀ 630 م) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از حنين خارج شد و متوجه طايف گرديد تا با مردم آنجا جنگ كند. اين ثقيف اند كه از أوطاس فرار كرده و در قلعۀ طايف متحصن شده اند و اين همان طايف است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سال دهم بعثت خود بعد از وفات ابو طالب و خديجه (رجوع به ص 579) به آنجا رفت و از ثقيف طلب يارى فرمود و آنان حضرت را بى كس و بى يار و غريب و گرسنه و تشنه و آزرده گذاردند و حضرت به مكه مراجعت فرمود، و اكنون با متجاوز از دوازده هزار نفر عازم طايف شده است. مسلمين قلعۀ طايف را هجده شبانه روز محاصره كردند و در اين جنگ اردوى اسلام دبابه و منجنيق به كار برد و اين اولين بار است كه در اسلام به كار رفته و هم دوازده نفر از لشكر اسلام با تير كشته شدند وعده ئى از تير مجروح گرديدند و عبد اللّه پسر أبو بكر صديق تير خورد كه از زخم آن در مدينه وفات كرد و يك چشم أبو سفيان تير خورد و چشم خود را در دست گرفت و خدمت حضرت آمد و عرض كرد: اين، چشم من است كه در راه خدا تير خورده است.

حضرت فرمود: مى خواهى دعا كنم كه خدا دوباره چشم تو را به تو بدهد و يا اگر مى خواهى چشمى در بهشت به تو بدهد؟ عرض كرد: در بهشت، و چشم خود را از دستش به زمين انداخت.

و چون تيرباران دشمن شديد بود خيمۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را از قلعه دور بردند و دو خيمه براى

ص: 1270

حضرت افراشتند زيرا أم سلمه و زينب زنان حضرت هم در اردو بودند و حضرت بين دو خيمه نماز مى گذارد و بعدا كه ثقيف اسلام آوردند مسجد طايف را بجاى دو خيمه ساختند.

بالجمله: كار طايف يكسره نشده امر رسيد كه اردو كوچ كند (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 419 به ترجمه و خلاصه).

<تذكر:> دبّابه (بر وزن علامه بشد لام) افزارى است چوبين كه روى آن پوست مى كشيدند و در جنگها به كار مى رفته كه آن را به اصل و بن قلعه مى فرستاده اند و جنگجو در درون آن بوده و او بن قلعه را سوراخ مى كرده. منجنيق (بر وزن زنجبيل و بكسر ميم نيز) افزار جنگى بوده كه با آن سنگها را پرتاب مى كرده اند و بگفته منجد (ج 1) كلمۀ يونانى است. اسم دبابه و منجنيق اولين بار در غزوۀ خيبر ذكر شده است كه در زرادخانۀ يهودان بوده (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 418 و 351).

* احرام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى عمره: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با اردو از طايف كوچ فرمود و وارد جعرانه (بكسر جيم) شد و از هوازن اسراء بسيار با او بود - روزى كه حضرت از ثقيف فاصله گرفت يكى از أصحاب عرض كرد: يا رسول اللّه! براى مردم طايف دعا كن، حضرت عرض كرد: «بار الها مردم ثقيف را هدايت كن و آنها را (به نزد من) بياور».

در جعرانه هيئتى از هوازن شرفياب شد و با حضرت شش هزار زن و كودك اسير بودند و تعداد شتران و گوسفندان معلوم نيست. چون وفد هوازن اسلام آوردند (در جريان مبسوطى) تمام اسراء آنان مسترد شد و غنائم بر همۀ حاضران تقسيم گرديد غير از أنصار، و بالنتيجه أنصار دلگير شدند. آنگاه حضرت أنصار را طلبيد و خطابۀ مفصلى بيان فرمود و در پايان آن فرمود: آيا راضى نيستيد كه شتران و گوسفندان از آن مردم مكه باشد و پيامبر از آن شما؟ - أنصار از شنيدن اين سخن چنان گريه كردند كه ريشهاى آنان از سرشك تر شد و عرض كردند: يا رسول اللّه! ما راضى هستيم كه پيامبر خدا سهم و بهرۀ ما باشد.

ص: 1271

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از جعرانه احرام عمره بست و چون از عمره فراغت جست، عتّاب ابن أسيد (بر وزن صراف و شريف) را بر مكه گماشت و معاذ (بضم ميم) بن جبل را مأمور فرمود كه هم شرائع اسلام و هم قرآن را به اهل مكه تعليم بدهد، و روزى يك درهم براى مخارج عتاب حاكم مكه مقرر فرمود و عتاب اعلام كرد كه: اى مردم! گرسنه بماند هركس با داشتن يك درهم گرسنه بماند و چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روزانه يك درهم براى من مقرر فرموده است به كسى نيازمند نيستم.

محرر اين تفسير گويد: گفتۀ عقاب در مورد هزينۀ زندگى قابل توجه است.

عمل عمرۀ حضرت در ماه ذوالقعده انجام شد و شش شب از ماه ذوالقعده باقيمانده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد مدينه گرديد (به گفتۀ أبو عمرو مدنى).

ابن اسحاق گفته كه: در اين سال، مشركين عرب برسم خود، و عتاب ابن أسيد با مسلمانان برسم اسلام حج گذاردند. و اهل طايف بر شرك خود باقى ماندند و از انقياد سرپيچيدند تا ماه رمضان سال نهم هجرى (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 488-501 به خلاصه و ترجمه).

* اعزام قيس بن سعد به صداء: (صداء بر وزن غلام ناحيه اى است در يمن كه تا صنعاء چهل و دو فرسخ مسافت دارد و صداء اسم قبيله است و همان را به آن ناحيه اسم گذارده اند). پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس از بازگشت از جعرانه قيس را با چهارصد سوار مأمور صداء فرمود، عده هنوز دور نشده بود كه زياد بن حارث صدائى از راه رسيد و عرض كرد: يا رسول اللّه! لشكر را برگردان، من ضامن هستم كه قوم من اسلام بياورند و مطيع باشند.

بأمر حضرت لشكر برگشت و صدائى رفت و پس از پانزده روز با هيئت صداء كه اسلام آورده بودند وارد شد، حضرت به صدائى فرمود: اى برادر! تو در قوم خود مطاعى؟ عرض كرد: بلكه خدا آنها را هدايت فرمود؛ آيا مرا بر آنها امير نمى فرمايى؟ فرمود:

چرا، و ليكن خيرى براى مؤمن در امارت نيست، پس، صدائى از امارت صرف نظر كرد و حضرت فرمود: در نماز فجر أذان بگو - بلال عرض كرد: پس من تكبير نماز بگويم؟

ص: 1272

حضرت فرمود: برادر ما صدائى أذان مى گويد و هركه أذان مى گويد، تكبير نماز هم مى گويد.

* وفات زينب دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: (و فى سنة 8 ماتت زينب بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كانت اكبر بناته و أول من تزوجت منهن، تزوجها ابن خالتها أبو العاص(1) بن الربيع قبل النبوة فولدت له عليا و أمامة - أما على فمات فى ولاية عمر و أما أمامة فماتت فى سنة خمسين - سفينة البحار ج 1 ص 558).

زينب زن أبو العاصى بن ربيع بن وائل بود، فرزندانش:

1 - على: گويند آنگاه كه وى نابالغ بود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روز فتح مكه او را پشت سر خود رديف فرموده بود. على نسل نداشت.

2 - أمامه (بضم همزه). أبو العاصى دربارۀ أمامه، زبير بن عوام (بر وزن صراف) را وصى خود كرد. و على بن أبي طالب عليهما السّلام او را تزويج فرمود و چون على عليه السّلام كشته شد مغيرة بن نوفل (بر وزن جعفر) او را تزويج كرد و در زوجيت مغيره وفات يافت، و أمامه هم فرزند نداشت (كتاب نسب قريش ص 22 به ترجمه).

<تذكر:> وفات بقيۀ دختران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أما فاطمه قبلا گذشت، و رقيه در روز جنگ بدر در ماه رمضان به سال دوم هجرى، و أم كلثوم در سال نهم هجرى وفات يافت. و لقب «ذو النورين» به عثمان بمناسبت ازدواج عثمان با دو دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و رقيه و أم كلثوم هر دو در زوجيت عثمان بودند كه وفات كردند، قاسم بزرگترين پسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قبل از نبوت در مكه متولد و در دوسالگى وفات يافت و وى اولين فرزند حضرت است كه وفات كرده - پس از او بترتيب: زينب - رقيه - فاطمه - أم كلثوم - سپس در اسلام عبد اللّه (ملقب به طيب و طاهر) بدنيا آمده اند. بعد از قاسم عبد اللّه وفات كرد و هم او است كه عاص(2) بن وائل سهمى پس از وفات او به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفت: كه فرزندش

ص: 1273


1- أبو العاصى (كتاب نسب قريش).
2- عاصى.

منقطع شد و او «ابتر» است و خدا اين آيه را در رد بر عاص نازل فرمود كه: «... إِنَّ شٰانِئَكَ هُوَ اَلْأَبْتَرُ» و عبد اللّه آخرين فرزند خديجه است. همۀ اين فرزندان بغير از ابراهيم در مكه بدنيا آمده اند و ابراهيم در مدينه بدنيا آمده است. و همۀ دختران و ابراهيم در مدينه و قاسم و عبد اللّه در مكه وفات كرده اند.

(كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 465 به خلاصه و ترجمه).

* ولادت ابراهيم فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ماريۀ قبطيه در ماه ذوالحجۀ سال هشتم هجرى و وفات او در شانزده ماهگى (و بقولى هجده ماهگى) در سال دهم هجرى است.

(كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 465 و 487).

<تذكر:> در سال هشتم هجرى أيام توقف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مكۀ معظمه، فاطمه دختر أسود بن عبد الأسد برادرزادۀ سلمة بن عبد الأسد مخزومى كه از أشراف قبيلۀ بنى مخزوم بود دست به دزدى زد و او را بحضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آوردند، حضرت فرمان داد كه دست او را قطع كنند. چون أسامه به نزد حضرت شفاعت نمود رنگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تغيير كرد و فرمود:

دربارۀ حدّ خدا شفاعت روا نيست زيرا حدود چون بمن رسيد به هيچ وجه تعطيل بردار نيست. أسامه از اين شفاعت پشيمان شد و عرض كرد: يا رسول اللّه! از بهر من استغفار كن. آنگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اى گروه مردم! امتهاى گذشته عرضۀ هلاك شدند از براى آنكه چون يكتن از بزرگان ايشان دزدى مى كرد حد بر او نمى راندند و چون ضعيفى اين گناه مى كرد اقامۀ حد بر او مى كردند، قسم به آن خدا كه جان محمّد در دست او است! اگر فاطمه دختر محمّد دزدى كند أمر مى دهم دست او را ببرند. چون دست فاطمۀ مخزومى را قطع كردند، حضرت بر وى ترحم فرمود و عطاء داد. فاطمه عرض كرد: آيا توبۀ من پذيرفته شد؟ حضرت فرمود: از گناه خود چنانى كه از مادر زائيده باشى. (اين حديث دلالت مى كند كه شفاعت دربارۀ حدود خدا حرام است - كتاب ناسخ التواريخ جلد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ص 382 و 383 به خلاصه).

ص: 1274

وقائع سال نهم هجرى

اعزام سريه بسركردگى عيينة بن حصن فزارى (بفتح فاء): اين سريه در ماه محرم سال نهم هجرى (ابريل سنۀ 630. م) با پنجاه مرد جنگى عرب (كه نه از مهاجرين بوده اند و نه از أنصار) به سروقت اعراب بنى تميم رفت. جهت اعزام سريه اين بوده كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بشر بن سفيان عدوى كلبى را به سروقت اعراب بنى كعب كه از قبيلۀ خزاعه بودند فرستاد تا زكات از آنها دريافت كند و اينان با بنى تميم در سر يك آب بودند، پس بشر، زكاتهاى بنى كعب را گرفت، آنگاه بنى تميم كه عده شان بسيار بود به بنى كعب گفتند: چرا أموال خود را باين مسلمانها مى دهيد؟ سپس قيام كردند و با شمشيرها مانع شدند كه بشر مالهاى زكات را ببرد. بنى كعب گفتند: ما اسلام آورده ايم و در دين ما پرداخت زكات واجب است، بنى تميم گفتند: به خدا قسم! نمى گذاريم حتى يك شتر از اينجا بيرون برود، بشر چون چنين ديد به مدينه برگشت و جريان را بعرض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسانيد.

سريه شب حركت مى كرد و روز مخفى مى شد تا بنى تميم با خبر نشوند و چون سريه بر آنها هجوم برد فرار كردند و يازده مرد و يازده زن و سى كودك دستگير شدند و آنان را به مدينه جلب كردند و بأمر حضرت در خانۀ رمله دختر حارث حبس نمودند - بدنبال سريه، هيئت بنى تميم كه در رأس آنها عده اى از رؤساء بنى تميم مانند:

عطارد بن حاجب و زبرقان بن بدر و أقرع بن حابس و قيس بن حارث و نعيم بن سعد و عمرو بن أهتم و رباح بن حارث بودند وارد مدينه شدند، همين كه زنان و كودكان، رؤساء را ديدند آواز بگريه بلند كردند، پس رؤساء شتابان بدر خانۀ حضرت آمدند و دربارۀ دستگيرشدگان صحبت كردند، و حضرت اسيران را به آنها رد فرمود، و وفد بنى تميم يعنى هيئت آنها بقولى هفتاد و بقولى هشتاد نفر بودند كه همگى اسلام آوردند و در مدينه ماندند كه قرآن و دين بياموزند (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 421 به ترجمه) (رجوع به جلد ششم همين تفسير ص 196).

ص: 1275

اعزام سريه بسركردگى وليد بن عقبه (بضم عين و سكون قاف) بن أبى معيط (بر وزن رجيل).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين سريه را براى دريافت زكات از بنى المصطلق (كه بطنى از خزاعه اند) اعزام داشت و آنان اسلام آورده و مسجدها ساخته بودند، و بين آنها و بين وليد در عهد جاهليت عداوت بود. چون بنى المصطلق آگاه شدند كه وليد براى دريافت زكات آمده است از شادى و براى تعظيم خدا و پيامبرش، بيست نفر از آنها شتران و گوسفندان زكات را پيش كردند كه بپردازند.

وليد تصور كرد كه آنان براى كشتن او آمده اند زيرا ديد كه همه مسلح اند، در صورتى كه حمل اين اسلحه براى تجمل بود نه جنگ، پس وليد برگشت و بعرض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسانيد كه: مردم بنى المصطلق اسلحه با خود حمل كرده بودند تا زكاة ندهند، پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى اعزام سريه مصمّم شد و از طرف ديگر همان بيست نفر مزبور وارد شدند و حقيقت أمر را بعرض رسانيدند و آيه هم دراين باره آمد كه:

«يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... بِجَهٰالَةٍ...» يعنى به قول فاسق ترتيب اثر ندهيد كه ندانسته كارى مى كنيد، كارى كه پشيمانى ببار مى آورد (رجوع به جلد ششم همين تفسير در سورۀ حجرات ص 197).

حضرت، عباد (بر وزن صراف) بن بشر (بر وزن فكر) را براى جمع آورى اموال زكات و تعليم شرائع اسلام و آموختن قرآن با اين بيست نفر فرستاد. (وليد برادر مادرى عثمان است) (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 422 به ترجمه).

* اعزام سريه بسركردگى قطبة بن عامر: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ماه صفر سال نهم هجرى قطبه را با بيست نفر مرد جنگى به سروقت حيى از اعراب بت پرست خثعم كه در سمت تباله بودند فرستاد. بين فريقين كارزارى سخت واقع شد و از هر دو طرف عده اى زخمى شدند و دشمن كشته داد و شتران و گوسفندان و زنان آنها را مسلمين متصرف

ص: 1276

شدند و به سمت مدينه حركت كردند و سيل سركشى در رسيد و مانع دست يافتن بقيۀ دشمن بر مسلمين گرديد و سريه به سلامت به مدينه وارد شد (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 423 به ترجمه و خلاصه).

<تذكر:> قطبه (بر وزن عمره)، خثعم (بر وزن جعفر - قاموس)، تباله (بر وزن سلامه) اسم موضعى است در بلاد يمن و تبالۀ حجاج نام شهر مشهورى است از سرزمين تهامه در راه يمن - معجم البلدان.

* اعزام سريه بسركردگى ضحاك بن سفيان: اين سريه در ماه ربيع الاول سال نهم هجرى به سروقت اعراب بت پرست قرطا اعزام شد كه ضحاك بن أبو بكر كلابى بر اعراب مزبور رياست داشت و اين ضحاك بن سفيان از شجاعان نامدار بود و أصيد بن سلمة بن قرط هم با او همدست بود پس در «زج لاوه» دو گروه به يكديگر رسيدند نخستين بار مسلمين آنها را به پذيرفتن اسلام دعوت كردند و ليكن آنان نپذيرفتند و كار به جنگ كشيد و دشمنان شكست خوردند و اموالشان به غنيمت رفت و پس از آن أصيد پدر خود أبو سلمه را يافت كه أبو سلمه بر اسبى سوار است و در گودال آبى در زج ايستاده - أصيد پدر را به اسلام دعوت كرد و امان به او داد - پدر پسر را دشنام گفت و دين اسلام را دشنام داد، أصيد اسب پدر را پى كرد و اسب به زانو در آمد و سلمه نيزۀ خود را در آب بر زمين فروبرد و خود را نگاه داشت تا يكى از مسلمين آمد و سلمه را كشت - و ليكن خود أصيد پدر را نكشت (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 423 به ترجمه).

<تذكر:> قرطا (بر وزن دنيا) رجوع به صفحۀ 1135 و آن اسم بطنى از اعراب بنى بكر است(1) أصيد (بر وزن جعفر)، سلمه (بر وزن صدقه)، قرط (بر وزن قفل)، زج

ص: 1277


1- كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى در صفحۀ 298 «قرطا» و در صفحۀ 423 «قرطا» ضبط كرده است.

(بضم زاى و شد جيم)، لاوه (بر وزن ساعه) است.

«زج لاوه» اسم موضعى است در نجد (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 423).

* اعزام سريه بسركردگى علقمة بن مجزز مدلجى: اين سريه مشتمل بر سيصد مرد جنگى در ماه ربيع الآخر سال نهم هجرى (يوليۀ سنۀ 630. م) به حبشه اعزام شد. سبب اعزام سريه اينست كه: به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر رسيد كه عده اى از حبشه به كنار بحر احمر آمده اند و تعدى و تجاوز مى كنند. چون سريه خود را به جزيرۀ بحر أحمر (درياى سرخ) رسانيد، عده فرار كردند و سريه آهنگ بازگشت به مدينه كرد. در بازگشت چند نفر از افراد لشكر عجله داشتند كه به نزد اهل خود بروند، پس علقمه اجازه داد و عبد اللّه بن حذافۀ سهمى را بر آنها أمير ساخت. عبد اللّه مردى شوخ بود، در يكى از منازل كه آتش مى افروختند عبد اللّه به همراهان أمر كرد در آتش بروند، چون آنان تصميم به ورود در آتش گرفتند، عبد اللّه اظهار داشت كه: من شوخى كردم. چون اين خبر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد فرمود: «من أمركم بمعصية فلا تطيعوه»: هركس شما را به انجام معصيتى أمر كند از او پيروى مكنيد.

<تذكرات:> 1 - علقمه را عمر بن الخطاب مأمور حبشه كرد و خود و لشكرش هلاك شدند.

2 - عبد اللّه بن حذافه از قدماء مهاجرين است و در جنگ بدر حضور داشته است، در زمان حكومت عثمان، در مصر وفات يافت (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى به ترجمه و خلاصه).

3 - مجزز (بضم ميم و فتح جيم و كسر زاى مشدد و زاى آخر) است (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 424 و سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 639 و 640). در قاموس نوشته: «مجزز المدلجى و علقمة بن مجزز صحابيان» - مدلجى (بضم ميم و سكون دال و كسر لام و كسر جيم و شد ياء) منسوب است به مدلج (بر وزن محسن) و بنو مدلج قبيله اى است از اعراب كنانه - قاموس اقتباسا.

ص: 1278

در كتاب ناسخ التواريخ مجذر با ذال سوم و راء چهارم و بر وزن معظم ضبط كرده است.

حذافه در ص 1151 گذشت.

* اعزام سريه بسركردگى على بن أبي طالب عليه السّلام: اين سريه در ماه ربيع الآخر سال نهم هجرى مأمور تخريب بتكدۀ فلس(1) شده و فلس اسم بت اعراب طيئ (بر وزن مسجد) بوده. نفرات سريه يك صد و پنجاه مرد جنگى از أنصار بوده كه يك صد نفرشان شتر سوار و پنجاه نفرشان اسب سوار بوده اند. و سريه درفش سياه و پرچم سفيد داشته است. سريه دوشادوش سپيده دم بر خاندان آل حاتم (بكسر تاء) طائى حمله برده و بتكدۀ فلس را با خاك يكسان كرده و برده و شتر و گوسفند و نقرۀ بسيار تصرف نموده است.

در ضمن بردگان، سفانه (بر وزن علامه باشد لام) دختر حاتم طائى (خواهر عدى بن حاتم) أسير شد و اما عدى بن حاتم به شام فرار كرد. در خزانۀ بتكدۀ فلس سه شمشير بنامهاى: [رسوب (بر وزن قبول) و مخذم (بر وزن منبر - بكسر ميم) و يمانى (با شد ياء)] و سه زره بدست آمد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أبو قتاده (بفتح قاف) را مأمور حفاظت بردگان و عبد اللّه بن عتيك (اين همان است كه در واقعۀ كشتن أبو رافع بن أبو الحقيق يهودى نامش گذشت) را مأمور حفاظت مواشى و امتعه فرموده بود. چون سريه به رك(2)رسيد غنائم را قسمت كردند و هر سه شمشير در سهم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرار گرفت و يك

ص: 1279


1- «فلس» بضم فاء و ضم لام و «فلس» بر وزن وقت، هر دو را ياقوت در معجم البلدان نقل كرده است و ليكن در قاموس بكسر فاء ضبط شده است. و بهر حال بتكدۀ فلس در سرزمين نجد بوده است.
2- «رك» (بفتح راء و شد كاف) اسم آبى است در شرقى سلمى (بفتح سين و سكون لام و ميم الفى يكى از دو كوه طيئ) و زهير شاعر معروف، «ركك» (بر وزن أسد) در شعر آورده كه فك ادغام براى ضرورت شعرى است - شرح قاموس اقتباسا.

پنجم غنائم و نيز آل حاتم كنار گذارده شد تا به مدينه رسيدند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم «سفانه» را بى مزد (بصورت منت - بدون فديه) آزاد فرمود و او اسلام آورد و مسلمان خوبى شد و همين آزادى او سبب شد كه برادرش عدى بن حاتم هم اسلام بياورد زيرا سفانه به شام نزد برادر رفت، عدى گفت: اى خواهر! دربارۀ اين مرد چه بايد كرد؟ سفانه گفت: به خدا قسم! معتقدم كه زود به نزد او بروى: اگر پيامبر است كه سبقت بسوى او فضيلت است، و اگر پادشاه باشد باز در عزت و مباركى خواهى بود، تو خود مى دانى، در كارت فكر كن، عدى گفت: به خدا قسم! رأى، رأى تمام است، آنگاه عدى از شام به مدينه وارد شد و در خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اسلام آورد. (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 425 به ترجمه).

* غزوۀ تبوك: اين غزوه آخرين غزوۀ پيامبر (ص) است. تبوك اسم موضعى است در ما بين وادى القرى و شام كه تا مدينه دوازده منزل مسافت دارد(1)اين غزوه را غزوة العسره (بر وزن عمره) نيز مى گويند، و كلمه از آيۀ قرآن كريم سورۀ توبه: «اَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ فِي سٰاعَةِ اَلْعُسْرَةِ» گرفته شده است. تاريخ غزوه در ماه رجب سال نهم هجرى (سبتمبر - اكتوبر سنۀ 630. م) بوده است. هنگام خروج لشكر، گرماى سخت و قحط شديد حكمفرما بوده است و ازاين جهت است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برخلاف ساير غزوه ها كه هدف غزوه در پرده بود، بى پرده براى مردم بيان فرمود و به مردم خبر داد كه: عازم روم است. در اين سفر، لشكر مسلمين از شدت گرما شتر را مى كشتند و از آب شكمبۀ آن مى نوشيدند. و ازاين جهت است كه «غزوة العسره» يعنى جنگ توأم با شدت و تنگى ناميده شده.

جهت غزوه اين بوده كه روم مسيحى لشكر بسيارى را در شام جمع كرده بود و هرقل امپراطور روم جيرۀ يك سالۀ افراد لشكر را داده بود و طوائف اعراب لخم (بر وزن وقت) و جذام (بر وزن غلام) و عامله و غسان (بر وزن صراف) را همدست كرده بود و مقدمات لشكر وارد بلقاء (كه ناحيه اى است از توابع دمشق واقع در بين شام

ص: 1280


1- معجم البلدان.

و وادى القرى) شده بود (و بقولى هرقل امپراطور روم در حمص بوده).

تفصيل اخلاص و فداكارى صحابۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم - بكاءون - متخلفون - معذرون - عدد سپاه مسلمين - معجزات و خوارق عادات اين سفر را در همين تفسير در سورۀ توبه (براءة) بايد ديد.

در همين سفر سرگذشت يك بزرگ و يك شاه را بايد مورد توجه قرار داد:

1 - يحنة بن رؤبه بزرگ أيله(1).

چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به تبوك رسيد يحنة(2) بن رؤبه (بضم راء و سكون همزه و فتح باء) با حضرت مصالحه كرد و جزيه پرداخت و اهل جرباء (بر وزن سلمان) و أذرح (بفتح همزه و سكون ذال و ضم راء) نيز جزيه پرداختند، و حضرت امان نامه براى يحنه صادر فرمود كه متن آن را سيرۀ ابن هشام در ج 3 و 4 ص 525 و 526 نقل كرده است.

2 - أكيدر (بضم همزه و فتح كاف و كسر دال) شاه دومة الجندل.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خالد بن الوليد را با چهارصد و بيست مرد جنگى در ماه رجب سال نهم هجرى به سروقت أكيدر بن عبد الملك به دومة الجندل اعزام فرمود (فاصلۀ دومة الجندل تا مدينه پانزده شبانه روز راه است). أكيدر از اعراب كنده (بكسر كاف) و شاه دومة الجندل بود و كيش نصرانيت داشت و از جانب هرقل امپراطور روم (بصورت مستعمره) حكومت مى كرد. شبى مهتاب، أكيدر بر پشت بام قلعه با زن خود نشسته بود، گاوى با شاخهاى خود درب كاخ شاهى را خراشيدن گرفت(3)، زنش گفت: تا كنون چنين چيزى ديده اى؟ - أكيدر: نه، به خدا قسم! - زن:

آيا كسى اين شكار را بحال خود رها مى كند؟ - أكيدر: نه. پس أكيدر از بام قلعه به زير آمد و اسب خواست و با چند نفر از أهل خود از جمله حسان (بر وزن صراف) برادرش سوار شدند و از قلعه بيرون آمدند. پس چون خارج شدند با سريۀ اعزامى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برخورد كردند، سريۀ أكيدر را دستگير كرد و برادرش

ص: 1281


1- أيله (بر وزن صرفه) نام شهرى است بر ساحل درياى قلزم بطرف شام.
2- (بضم ياء و فتح حاء و شد نون مفتوح).
3- معجم البلدان در لغت تبوك.

از تسليم شدن امتناع كرد و به جنگ مبادرت نمود و كشته شد و بقيۀ همراهان أكيدر فرار كردند. خالد با أكيدر قرار گذارد كه دومة الجندل بر مسلمين مفتوح باشد و أكيدر دو هزار شتر و هشتصد اسب و چهارصد زره و چهارصد نيزه بپردازد و برطبق قرارداد مصالحه شد، آنگاه خالد باتفاق أكيدر و برادرش مصاد (بضم ميم) (كه در قلعه بود) و اموال مورد مصالحه عازم مدينه شدند(1). حضرت أكيدر و برادرش را آزاد فرمود و امان نامه با ذكر مورد مصالحه از طرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نگاشته شد و حضرت با ناخن خود آن را مهر فرمود.

<بازگشت به غزوۀ تبوك> در تبوك مأمورين گشت در زير نظر عباد بن بشر (بر وزن صراف و فكر) محافظت لشكرگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بعهده داشتند و حضرت كمتر از بيست شبانه روز (طبق سيرۀ ابن هشام) و بيست روز (طبق كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى) در تبوك توقف فرمود و سپس به مدينه بازگشت نمود.

(اقتباس از سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 515-529 و كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 426-431).

* مراجعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از تبوك و رسيدن به أوان(2) يك فرسنگى مدينه و أمر به تخريب مسجد ضرار بأمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (رجوع به همين تفسير در سورۀ توبه).

*

ص: 1282


1- سيرۀ ابن هشام معلوم نكرده كه خالد بن الوليد أكيدر را در كجا خدمت حضرت آورده است و ظاهر عبارت در همان تبوك است و اما محمّد رضا مصرى در كتاب «محمّد» تصريح كرده كه در مدينه بوده است.
2- أوان (بر وزن سلام) است (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 529 و معجم البلدان)، (بر وزن غلام) است (ذيل سيرۀ مزبور بنقل از خشنى) - ذى أوران است (معجم ما استعجم بكرى)، ذى أذان است (ناسخ التواريخ جلد حضرت رسول (ص) صفحۀ 439).

مردن عبد اللّه بن أبى (بر وزن رجيل) بن سلول (بر وزن ملول) (رأس منافقين) در ماه ذوالقعدۀ سال نهم هجرى (رجوع به همين تفسير در سورۀ توبه).

* ورود وفد (يعنى هيئت) ثقيف از طايف در ماه رمضان سال نهم هجرى به مدينه و اسلام آوردن آنان (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 537-543). (رجوع به غزوۀ طايف ص 1202).

* مأمور شدن أبو بكر در سال نهم هجرى با سيصد نفر از مسلمانان براى گذاردن حج با آنان در ماه ذوالحجۀ سال نهم هجرى (مارس سنۀ 631. م).

مأمور شدن على (ع) براى ابلاغ آيات آغاز سورۀ توبه در همين ماه(1) (رجوع به همين تفسير در سورۀ توبه «براءة»). ابن اسحاق گفته كه: حكيم بن حكيم بن عباد (بر وزن صراف) بن حنيف (بر وزن حسين) بمن خبر داد از أبو جعفر محمّد بن على رضوان اللّه عليه كه فرمود: چون آيات براءة بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شد و حضرت أبو بكر صديق را براى اقامۀ حج جهت مردم فرستاده بود، به حضرت عرض شد كه:

يا رسول اللّه! اين آيات را اگر به نزد أبو بكر براى ابلاغ مى فرستادى (خوب بود)، حضرت فرمود: اين آيات را نبايستى كسى از جانب من ابلاغ كند مگر مردى كه از اهل بيت من باشد، سپس حضرت، على بن أبي طالب رضوان اللّه عليه را خواست، پس به او فرمود: با اين آيات آغاز سورۀ براءة «توبه» به مكه برو، و اعلام كن در بين مردم در روز نحر (عيد قربان) وقتى كه در «منى» جمع اند كه: (بفرمان خدا) كافر داخل بهشت نمى شود، و پس از اين سال نبايد مشرك حج بگذارد، و نبايد شخص برهنه گرد خانۀ خدا طواف كند، و هركس با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيمان (خصوصى) دارد پيمان او تا مدت مقرر در معاهده، محفوظ است. پس على بن أبي طالب رضوان اللّه عليه از مدينه

ص: 1283


1- در بعض موارد وارد است كه آيات، اول به أبو بكر داده شد و بعد على (ع) مأمور شد كه آن را بگيرد و براى ابلاغ به مكه ببرد.

بعزم مكه خارج شد درحالى كه بر شتر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله [شتر موسوم به «عضباء»(1)] سوار بود، تا آنكه در راه به أبو بكر رسيد - چون أبو بكر على را در راه ديد گفت: آيا اميرى يا مأمور؟ فرمود: بلكه مأمورم. سپس رفتند تا به مكه رسيدند، و أبو بكر با مسلمانان حج گذارد، و عرب در اين سال برسم جاهليت خود حج گذاردند تا روز نحر (يعنى قربانى يعنى روز عيد) رسيد، على بن أبي طالب رضوان اللّه عليه بپاخاست و آنچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده بود به مردم اعلام فرمود، يعنى فرمود: اى مردم! بفرمان خدا كافر داخل بهشت نمى شود، و پس از اين سال نبايد مشرك حج بگذارد، و نبايد شخص برهنه، گرد خانۀ خدا طواف كند، و هركس با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيمان (خصوصى) دارد پيمان او تا مدت مقرر در معاهده محفوظ است، و مردم مشرك از تاريخ اين اعلام تا چهار ماه ديگر مهلت دارند كه به مأمن و بلاد خود (كه به بلاد خود - خ ل) برگردند، بعد از اين مدت هيچ گونه پيمانى و تعهدى براى هيچ مشركى نيست مگر پيمانى كه مدت آن منقضى نشده باشد. پس بعد از اين سال مشرك حج نگذاشت، و شخص برهنه بر گرد خانه طواف نكرد.

سپس أبو بكر و على به مدينه به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شدند (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 545 و 546 به ترجمه).

* پس از فتح مكه و فراغت از غزوۀ تبوك و اسلام آوردن مردم ثقيف و بيعت آنان، وفود عرب (يعنى هيئت ها) از هر سوى جزيرة العرب براى اسلام آوردن متوجه مدينه شدند و لذا سال نهم هجرى، «سنة الوفود» ناميده شده است. و چون أفواج عرب از هر سو براى اسلام وارد مدينه مى شدند آيه آمد كه: «إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اَللّٰهِ وَ اَلْفَتْحُ ... إِنَّهُ كٰانَ تَوّٰاباً» ، (صورت هيئتهاى اعزامى در كتب مفصل سيره مذكور است).

ص: 1284


1- عضباء (بر وزن سلمان) لقب شتر پيامبر (ص) است - قاموس. و كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 435، «قصواء» نوشته.

<تذكره:> در كتاب ناسخ التواريخ جلد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در وقائع سال نهم هجرى اين واقعات را نيز نقل كرده:

1 - ايلاء (بر وزن ايجاد) يعنى كنار گرفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از زوجات(1)مطهرات خود بجهت تقاضاى زينت هاى زنانه كه كرده بودند (تفصيل در همين تفسير در سورۀ أحزاب مذكور است).

2 - سنگسار كردن زنى بنام سبيعۀ غامديه كه چند بار اقرار به زنا كرده بود (سبيعه بضم سين و فتح باء و عين مفتوح است).

3 - اسلام آوردن هراقليوس امپراطور روم و كتمان آن از ترس شورش ملت خود.

4 - وفات نجاشى پادشاه حبشه(2).

5 - وفات أم كلثوم دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

***

ص: 1285


1- زوجات بفتح زاى و سكون واو جمع زوجه است و زوجات بفتح واو از أغلاط است.
2- وفات نجاشى در ماه رجب سال نهم هجرى بوده (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ذيل ص 341).
وقائع سال دهم هجرى (سنۀ حجة الوداع)

اعزام سريه بسركردگى خالد بن الوليد: اين سريه در ماه ربيع الأول سال دهم هجرى (يونيۀ سنۀ 631. م) با چهارصد مرد جنگى به سروقت بنى الحارث بن كعب در نجران (واقع در بين يمن و نجد)(1) اعزام شده است. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: سه روز آنان را به اسلام دعوت كن: اگر پذيرفتند تو از آنها قبول كن و در بين آنان بمان و كتاب خدا و سنت پيامبرش و معالم اسلام را به آنها ياد بده و اگر نپذيرفتند با آنها جنگ كن.

... بنى الحارث اسلام آوردند و خالد بن الوليد با وفد (يعنى هيئت) بنى الحارث بن كعب بحضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمدند و وفد مزبور اسلام خود را عرض كردند، حضرت فرمود: شما قومى هستيد كه با فشار جلو مى آئيد، چهار بار حضرت فرمود و عاقبت يزيد بن عبد المدان (بر وزن سلام) چهار بار جواب عرض كرد. حضرت فرمود:

اگر خالد اسلام شما را بمن گذارش نداده بود سرهاى شما زير پاهاى خودتان بود.

... سپس حضرت قيس بن حصين (بر وزن حسين) را بر بنى الحارث بن كعب أمير فرمود و به نزد قوم خود برگشتند. چهار ماه بعد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از دنيا رحلت فرمود (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 436 و 437 به ترجمه و خلاصه).

* در كتاب ناسخ التواريخ جلد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ص 463-483 داستان مباهلۀ نصاراى نجران را در سال دهم هجرى بيان كرده است و سيرۀ ابن هشام واقعۀ نصاراى نجران را در ج 1 و 2 (ص 573-584) در اوائل هجرت، اما بدون ذكر تاريخ

ص: 1286


1- كه نصرانى بوده اند (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 436). محرر اين تفسير گويد: اين قبيله نصرانى نبوده اند و مسلم اينها بت پرست بوده اند و اگر نصرانى بوده اند از نصرانى هاى كعبه تراش و بت ساز بوده اند. ب.

نقل كرده است و ليكن چون در مباهله على و فاطمه و حسن و حسين شركت داشته اند مسلم به چند سال پس از هجرت مربوط است (تفصيل مباهله در همين تفسير در سورۀ آل عمران مذكور است).

* وفات ابراهيم فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ماه ربيع الأول سال دهم هجرى (يونيۀ سنۀ 631. م): پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درحالى كه بر عبد الرحمن بن عوف تكيه داده بود (به منزل ماريه) وارد شد و ابراهيم، جان مى داد. چون وفات كرد ديدگان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اشك آلود شد.

عبد الرحمن عرض كرد: اى پيامبر خدا! اين همان است كه مردم را از آن نهى مى فرمودى، اگر مردم تو را باين حال به بينند گريان مى شوند. پس چون سرشك از ديدگان حضرت باريد فرمود: اين، حال رحمت است و كسى كه رحم نكند به او رحم نمى شود، و البته ما از مويه كردن و زارى كردن بگفتن اوصافى كه در مرده نيست نهى مى كنيم. سپس فرمود: اگر نبود وعدۀ جمع شدن و راهى كه آينده است و اينكه آخر ما به اولمان ملحق مى گردد البته بر مرگ ابراهيم خشم مى كرديم بصورت ديگرى و ما البته بر مرگ او اندوهناكيم، چشم گريه مى كند و دل محزون مى شود ولى آنچه پروردگار را به غضب بياورد نمى گوئيم و ابراهيم باقى شيرش را در بهشت دريافت مى كند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بدفن ابراهيم در بقيع أمر فرمود و حضرت بر او نماز گذارد و چهار تكبير فرمود(1) (و جمهور علماء بر نماز بر اطفال وقتى زنده بدنيا بيايند اجماع دارند) و چون ابراهيم دفن شد حضرت أمر فرمود: مشك آبى بر قبرش بپاشند، و چون قبرش درست شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيزى را كه شبيه سنگ بود در سمت قبر ديد پس حضرت با انگشت خود صاف فرمود و فرمود:

«اذا عمل أحدكم عملا فليتقنه فانه ممّا يسلى بنفس المصاب» يعنى هرگاه يكى از شما كارى مى كند آن را محكم انجام بدهد زيرا موجب آرامش خاطر مصيبت زده است.

ص: 1287


1- پنج تكبير صحيح است. ب.

در روز وفات ابراهيم، آفتاب گرفت، و بين مردم شهرت يافت كه كسوف شمس از غم مرگ ابراهيم بوده، حضرت فرمود: آفتاب و ماه دو آيت از آيتهاى خدا هستند و براى مرگ هيچ كس تاريك نمى شوند.

مسيو «در منجم» در كتاب خود موسوم به «حياة محمّد» در فصل 21 دربارۀ اين حادثه مى گويد: اگر آن حضرت فريبكار بود از اين جريان حد اكثر استفاده را مى فرمود كه بتمام شهرها برساند كه آفتاب در سوگ فرزندش در تاريكى فرورفته است (كتاب «محمّد» از محمّد رضا مصرى ص 438 و 439 به ترجمه و خلاصه).

* اعزام سريه بسركردگى على بن أبي طالب عليه السّلام:

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على عليه السّلام را با سيصد سوار در ماه رمضان سال دهم هجرى (ديسمبر سنۀ 631. م) به يمن اعزام فرمود. چون على عليه السّلام باين ناحيه رسيد سواران را متفرق فرمود و آنان زنان و اطفال و غنائم از: شتران و گوسفندان تصرف كردند سپس با جمع مردان بت پرست متمرد ملاقات فرمود و آنها را به اسلام دعوت كرد، آنان نه تنها اسلام نياوردند بلكه مسلمانان را تيرباران و سنگباران كردند و بعد يك نفر مرد از قبيلۀ مذحج (بر وزن مجلس) از آن جمع بيرون آمد و دعوت به جنگ مبارزه كرد، پس أسود بن خزاعى بميدان او رفت و أسود او را كشت و زرهش را از تن بدر آورد، سپس على عليه السّلام سواران را به صف كرد و پرچم خود را به مسعود بن سنان داد و بيست نفر از دشمنان را كشت، پس دشمنان متفرق شدند و شكست خوردند، آنگاه حضرت كمى از تعقيب آنها خوددارى كرد سپس آنان را دنبال نمود و باز آنان را به اسلام دعوت فرمود، پس با شتاب اسلام آوردند و عده اى از رؤساء آن جمع با آن حضرت بر اسلام بيعت كردند و على عليه السّلام غنائم را پنج قسمت فرمود: و قرعه زد و خمس، در اولين قرعه بيرون آمد و ما بقى را بر سواران قسمت كرد و آهنگ مراجعت فرمود و در مكه به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد (زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى حج در سال دهم هجرى در فصل بهار به مكه آمده بود).

ص: 1288

<تذكر:> پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دفعۀ اول على را در سال هشتم هجرى بعد از فتح مكه به يمن به سروقت قبيلۀ همدان (بر وزن سلمان) فرستاد پس همگى اسلام آوردند و على عليه السّلام گذارش آن را براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نوشت و چون حضرت نامه را خواند به سجده افتاد و سپس سر برداشت و فرمود: «السلام على همدان». و دفعۀ دوم على را در ماه رمضان سال دهم هجرى به يمن به سروقت قبيلۀ مذحج فرستاد.

* حجة الوداع (بكسر حاء و فتح واو):(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سال دهم هجرى (مارس سنۀ 632. م) براى حج از مدينه به مكه عزيمت فرمود و اين حج را «حجة الوداع» مى گويند زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين سفر با مردم وداع فرمود و خبر داد كه بعد از اين سال شما را در اين موقف ملاقات نخواهم كرد.

در اين سفر، فاطمه عليها السّلام و تمام زوجات مطهرات همراه بوده اند و نود هزار نفر و بقولى يك صد و چهارده هزار و بروايتى يك صد و بيست هزار كس با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كوچ مى كرده اند. خروج حضرت از مدينه (بنقل عائشه يكى از زوجات حضرت) پنج شب از ماه ذوالقعده باقى مانده بوده (ه).

ورود حضرت به مكه صبح روز يكشنبه چهارم ماه ذوالحجه بوده.

[مستر موير مى گويد: راجح اين است كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روز شنبه بيست و پنجم ماه ذوالقعده، (22 فبراير سنۀ 632. م) از مدينه خارج شده و شامگاه يكشنبه دهمين روز به سرف (كه موضعى است در شش ميلى مكه) رسيده و روز سه شنبه وارد مكه شده است] (ه).

اين حجه را «حجة التمام و الكمال» نيز مى گويند زيرا در مراجعت از همين سفر در غدير خم اين آيه نازل شد كه: «اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اَلْإِسْلاٰمَ دِيناً» .

ص: 1289


1- حجة بكسر الحاء: للمرة الواحدة، و هو شاذ لأن القياس بالفتح (القاموس المحيط)، حجة الوداع بكسر الحاء (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 متن و ذيل ص 371).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تا در مكه بود حج را ترك نكرد و قريش هم در عهد جاهليت نيز حج را ترك نمى كردند و هركدام در مكه نبودند يا به واسطۀ ضعف از حج بازمى ماندند، باز حج را تدارك مى كردند، و ابن الأثير در كتاب «نهايه» نوشته كه: حضرت قبل از هجرت، هر سال حج مى گذارد (ه). و اما بعد از هجرت از مكه به مدينه حضرت حج نگذارد غير از يك بار و آن همين «حجة الوداع» است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين سفر مناسك حج را به مسلمانان نشان داد و آنچه خدا بر مردم واجب فرموده است از حج آنان از: موقف و رمى جمار و طواف خانه و بالجمله آنچه بر حاج حلال است و آنچه بر حاج حرام است تعليم فرمود. و در عرفات خطبه اى اداء فرمود و نيز در بطن وادى سواره بر شتر خطبه اى ديگر اداء فرمود و پس از پايان يافتن مراسم حج، آهنگ مدينه فرمود و چون به اراضى جحفه كه غدير خم در آن سرزمين است نزول فرمود آيه آمد كه: «يٰا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ...

اَلْكٰافِرِينَ» . در اين هنگام كه نيم ساعت به زوال آفتاب مانده بود در سورت گرما و تندى حرارت هواء بااينكه غدير خم جاى فرود آمدن و منزل نبود از شتر پياده شد و فرمان داد تا هركس را كه از جلو رفته است برگرداندند و هركس در دنبال بود حكم فرمود تا به شتاب حاضر ساختند و محلى را اختيار فرمود و از خس و خاشاك پاك كردند و جهاز شتر بر زبر هم گذاردند و منبرى درست نمودند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برآن منبر بالا رفت و خطبه اى مفصل قرائت فرمود (كه اين خطبه و دو خطبۀ قبل در كتابى مفصل بايد شرح شود) و چون خطبه پايان يافت و امامت و خلافت على عليه السّلام را اعلام فرمود، فرمان كرد كه حاضر به غائب برساند چندانكه تا قيامت برود. پس حضرت از منبر به زير آمد و فرمان داد تا از بهر على عليه السّلام خيمه اى افراشتند و مردم فوج فوج در آنجا با على عليه السّلام به خلافت و امامت بيعت كردند. و پس از آن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با همراهان به مدينه مراجعت فرمود.

* دنبالۀ آمدن وفود (هيئت هاى اعراب جزيرة العرب) براى اسلام آوردن به مدينه.

ص: 1290

وقائع سال يازدهم هجرى

خبر دادن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اينكه جبرئيل هر سال يك نوبت قرآن را بر من عرض مى داد و امسال دو كرت عرضه داده و اين براى اين است كه: أجل من نزديك شده.

خبر دادن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يك ماه قبل از رحلت، از رحلت خود.

تجهيز لشكر بسركردگى أسامة بن زيد بن حارثه با چند هزار نفر از مهاجرين اولين و أنصار كه أبو بكر و عمر نيز در آنها داخل بودند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بقيۀ ماه ذوالحجۀ سال دهم هجرى و محرم و صفر سال يازدهم هجرى را در مدينه توقف فرمود و در ماه صفر فرمان داد كه أسامه با لشكر به تخوم بلقاء و دوارم از سرزمين فلسطين برود - همان جا كه پدر أسامه را كشته بودند (جنگ موته ص 1176) - و بر مشركين بتازد و قبل از اينكه اعداد لشكر كنند كار خود را در آن اراضى به سامان برساند و با شتاب مراجعت كند. لشكر در جرف (بر وزن قفل)، يك فرسخى مدينه اردو زد كه حركت كند(1) و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متخلفين از لشكر أسامه را لعن فرمود.

* فرارسيدن وقت رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اين جهان و اداء كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آخرين خطبۀ خود را كه از جملۀ آن خطبه اين است كه فرمود: من از ميان شما مى روم و دو چيز بزرگ در ميان شما مى گذارم كه تا ورود بر حوض كوثر از هم جدا نمى شوند:

يكى قرآن و ديگرى عترت من (فاطمه و دوازده امام عليهم السلام).

*

ص: 1291


1- چون ماه ربيع الآخر سال يازدهم هجرى درآمد، أسامه با دوازده هزار كس بجانب انتهاء بلقاء و دوارم از سرزمين فلسطين حركت كرد و بر أهل آن اراضى كه از بت پرستان و متمردان بودند غالب شد و قاتل پدر خود را نيز بقتل رسانيد و با غنائم فراوان به مدينه مراجعت نمود (دنبالۀ فتوح پس از رحلت پيامبر (ص) در جلد هفتم همين تفسير در ص 261 مذكور است).

اجازه خواستن ملك الموت از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى شرفيابى و بى سابقه بودن استجازۀ ملك الموت و پيشنهاد براى قبض روح و يا مراجعت، و حاضر شدن جبرئيل و مذاكرات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دربارۀ شفاعت امت خود و استرضاء خاطر آن حضرت و سپس رخصت دادن حضرت براى قبض روح و اظهار اشتياق به «رفيق أعلى».

* آخرين كلمۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: «الصلاة و ما ملكت أيمانكم»: يعنى بر شما باد رعايت نماز و رعايت بردگان(1).

روز رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روز دوشنبه بيست و هشتم ماه صفر در سال يازدهم هجرى بوده است و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: وفات آن حضرت در هجدهم ربيع الاول بوده (جامع عباسى) (برابر 632 سال بعد از ميلاد).

و مدت عمر حضرت، شصت و دو سال و يازده ماه و يازده روز بوده است(2).

<كلمۀ ختم كتاب> على عليه السّلام فرمود كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «خدايا! خلفاء مرا رحمت كن» عرض كرديم: يا رسول اللّه! خلفاء تو كيانند؟ فرمود: «آنها كه بعد از من مى آيند و أحاديث و سنت مرا روايت مى كنند و به مردم ياد مى دهند» [كتاب اخبار اصبهان حافظ أبو نعيم (بر وزن حسين) ص 80 و 81 به ترجمه].

***

ص: 1292


1- رعايت در نگاهدارى و بهداشت و فرهنگ و آزادى بردگان (آزادى توأم با سلامتى و توانائى حالى و مالى و علمى). ياقوت نويسندۀ بيست جلد كتاب «معجم الادباء» و نويسندۀ درياى معارف «معجم البلدان» و غيرهما از همين بردگان است. و در كتب رجال، اسامى اين بردگان فاقد همه چيز در اول و واجد همه چيز در آخر در دولت اسلام افزون از شمار است.
2- بقيۀ وقائع سال يازدهم در كتب تواريخ مشروح است.

فهرس جلد دوم مقدمۀ حجّة التّفاسير و بلاغ الاكسير يا من لا يحضره المفسر و التفسير

بانضمام فهرس رساله هاى زير:

1 - رسالۀ بداء.

2 - رسالۀ تاريخ تربيت معلمات در مكتب اسلام.

3 - رسالۀ از مكه تا مدينه.

4 - رسالۀ دو سفر.

5 - رسالۀ واضع تاريخ هجرى.

بقلم: بندۀ درگاه خداى تعالى

سيّد عبد الحجة بلاغى

ص: 1293

فهرس «فهرست» نقوش و تصاوير

عنوان صفحه

تصوير سلطان صلاح الدين أيوبى فاتح جنگهاى صليبى. 745

نقشۀ كعبۀ معظمه و مسجد الحرام. 945

نقشه شهر مكۀ معظمه و كوههاى اطراف آن. 1039

نقشۀ دوائر كعبه. 1041

نقشۀ كوه و غار حراء. 1054

نقشۀ عرفات - مزدلفه - منى. 1055

نقشۀ خانۀ مولد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خانۀ خديجه عليها السلام. 1062

نقشۀ مدينۀ منوره. 1063

نقشۀ روضه «حرم» و مسجد مبارك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. 1065

نقشۀ أحد و بدر. 1080

نقشۀ مسير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سفر هجرت. 1088

نقشۀ مسير مراجعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از سفر حجة الوداع. 1090

صورت نامۀ مبارك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مقوقس بزرگ مصر. 1155

ص: 1294

فهرس «فهرست»

جلد دوم مقدمۀ حجة التفاسير و بلاغ الاكسير

يا

تفسير من لا يحضره المفسر و التفسير

عنوان صفحه

سرآغاز.

تفصيل بعض وقائع از سال اول ميلادى تا سال 578 ميلادى و تحقيق آنها.

يونان قديم معاصر با مصر و بابل و سلاطين تازه نفس هخامنشى. 587

(اسكندر - سلوكيدها).

چگونگى زمان تولد عيسى عليه السّلام. 558-589

(قرطاجنه - قرنتس).

عيسى عليه السّلام. 590

اخلاق و رويۀ عيسى عليه السّلام. 590

انجيل عيسى عليه السّلام 591-597 و 617

(تحقيق در لغت انجيل و معنى آن كه بشارت به ظهور

پيرى كلوطوس «پريقليطوس» «پريكليطوس» «بارقليطا»

«فارقليط» «فارقليطا» است).

شاگردان عيسى. 597

(معنى رسول).

1 - شمعون صفا «پطرس». 597 و 598

(كفر ناحوم - كيفاس - سمعان).

2 - يعقوب بن زبدى. 598 و 599

(زبدى).

ص: 1295

عنوان صفحه

3 - يوحنا بن زبدى. 599-601

(حنانى - حنانيا - يوحانان - يوحنان - أفسس - بطمس).

4 - أندرياس. 601

(أندراوس).

5 - فيلپس. 601

6 - توما 601 و 602

(دديمس).

7 - برتولماوس. 602

8 - متى. 602

9 - يعقوب صغير پسر حلفى. 602

10 - شمعون قانوى. 602 و 603

11 - يهودا لباوس «تداوس». 603

12 - يهودا اسخريوطى. 603-605

(قريه - قريتايم - قريوت - جتسيمانى - برنابا).

فرار عيسى عليه السّلام در سال 33 ميلادى. 605

اولين عمل شاگردان پس از فرار عيسى عليه السّلام. 605

انتظار شاگردان. 606

كشته شدن استيفان در سال 37 ميلادى. 606

انطاكيه. 607

پولس. 608

(قبلا سولس ناميده شده).

پولس از نظر محرر اين تفسير. 609

پايان كار پولس و پطرس و يعقوب قريب سال 67 ميلادى. 610 و 611

ص: 1296

عنوان صفحه

(فريسى - غمالائيل - هليل).

شوراى أورشليم و نسخ شريعت موسوى و عيسوى. 612

انهدام أورشليم. 613

(الياكاپيتولينا - اشاره به خرابى اول و دوم أورشليم

در قرآن كريم).

تاريخ تهيۀ چهار انجيل فعلى عيسويان. 614

تعدد أناجيل. 615

برنابا. 616 و 617 و 621

(قبرس - لونسدال - لورا راغ - دكتر خليل سعادت -

علامه سردار كابلى).

انجيل برنابا. 617-621 و 591 و 597

(24 بيست و چهار انجيل).

كليسا.

اكليسيا - كنيسه - انتقادات - هيروشيما - ناكازاكى - 621-626

دست گزارى.

جفا و تعدى به مسيحيان و استقامت آنان. 626-628

جفاى سال 64 ميلادى در روم. 628-631

(نرون - طراژان - هادرين - مارك اورل - كمدوس -

سپتيم سور - دسيوس - والرين - گالى نيوس - ديوكلسين -

گالريوس).

تحقيق دربارۀ جفا. 631

تلاقى مسيحيت با فلسفه.

ناستيكها... - مانى - مونتانيست ها. 631-634

ص: 1297

عنوان صفحه

ژوستين - ترتوليان - كلمنت - اسكندريه - أريجن. 634-638

(مذاكرات تريفو با ژوستين - نپتينوس).

تفسير كتب مقدسه با تشبيهات. 639

جواب أريجن به سلسوس. 640

سلطنت قسطنطين (312-337. م).

مسيحى شدن قسطنطين 641

اصلاحات قسطنطين. 642

تعداد مسيحيان امپراطورى روم. 643

طايفۀ دناتيست. 643-645

بناى قسطنطنيه(1)

ص: 1298


1- «قسطنطينيه» صحيح است. ب.

عنوان صفحه

بشارت. 659

كليسا در ايران از زمان تأسيس تا قرن پنجم.

كليسا در ايران. 660

ابتداء سلطنت سلسلۀ ساسانيان. 661

مسيحى شدن ارمنستان (سال سيصد ميلادى). 661

سال 309-379 ميلادى زمان شاپور دوم. 662

دورۀ آزادى (سال 379-399 ميلادى). 663

سال 409 و 410 ميلادى. 664

كليساى ايران در قرن پنجم.

سال 420-486 ميلادى. 665 و 667

نسطورى شدن كليساى ايران قريب سال 484 ميلادى. 667

(مدرسۀ أدسا - نسطوريوس - بارسما - آقاق).

كليساى ايران در قرن ششم.

مزدك 669 و 916

مارابا. 670-672

تشكيلات كليساى ايران و اعتقادات آن - 672-676 و 724 و 730

رهبانيت و حوزۀ كليساى ايران.

(هياطله - نجران - ذو نواس - مصروق غلط است - نجاشى - بحيرا).

كليساى مشرق از استيلاء اسلام تا حال.

ظهور اسلام. 676-677

حالت مسيحيان در تحت حكمرانى مسلمانان. 677

عصر هارون و مأمون عصر طلائى نيست. 678

عصر حضرت امام جعفر الصادق عليه السّلام عصر طلائى است. 679

ص: 1299

عنوان صفحه

جابر بن حيان كوفى. 679

اسامى شاگردان جابر. 681

اسامى كتابهاى جابر در صنعت و... 681-688

كليساى مشرق زمين از قرن هفتم تا سيزدهم.

كليسا و تنزل آن. 689-695

(هجوم مغول).

كتاب تاريخ اصلاحات كليسا. 695-697

مقايسه بين آية اللّه سيد ابو الحسن اصفهانى و پاپها. 697

ديارات.

ارزش ديرها. 698-700

اسامى ديرها نقل از كتاب شابشتى (570 دير). 700-706

اسامى ديرها بنقل از كتاب معجم البلدان (183 دير). 706-729

تاريخ قسمتى از تماس عيسويت با اسلام.

1 - عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. 730

وفد نجران. 730-732 و 674 و 675 و 724

2 - سم خوردن خالد بن وليد در فتح حيره. 732-736

(دوئل).

3 - وزارت سرژيوس كشيش در دستگاه معاويه و يزيد. 736 و 737

4 - عهد حضرت رضا عليه السّلام بين سالهاى 201 و 203 هجرى. 737-741

5 - عهد مستظهر خليفۀ عباسى سال 486 هجرى ببعد. 741-742

باطن دعاء و شكرگزارى. 743

كليسائيان در سال 743.585

پاپ در سال 744.586

ص: 1300

عنوان صفحه

جنگهاى صليبى و تواريخ آن (493-669 هجرى). 744-746

(سلطان صلاح الدين أيوبى).

6 - عهد امپراطوران دولت قديم عثمانى (699-1342 هجرى). 746-747

(فتح قسطنطنيه سال 857) (تاريخچۀ امپراطوران

عثمانى - اسپانيا - لوتر - جنگ كاتوليك و پروتستان).

7 - عهد صفويه (906-1148 هجرى). 747-750

(سلاطين صفويه) (برادران شرلى) (جلفا).

دستخط شاه عباس كبير. 750-752

(كنار رود ارس - جولاه - جلفا - جوغا - خيابان نظر -

مهمانى كردن خواجه نظر).

نظر شاه عباس كبير. 752-755

پاداش احسان. 755-758

(پرفسور ادوارد برون - زرتشتيان - قصر فرح آباد - ارامنه).

چهار مذهب در جلفا. 758

1 - ارامنۀ گريگورى. 759

مركز دينى ارامنه. 759

2 - ارامنۀ كاتوليك. 760-763

(نامۀ شاه سليمان - لرد كرزن).

3 - ارامنۀ پروتستان. 763

4 - ارامنۀ سبتى (شنبه داران). 764-769

نمودار آمار مؤسسات جلفا. 770-776

مشاهير ارامنه.

1 - پرنس ملكم خان. 777

ص: 1301

عنوان صفحه

فراموشخانه. 778

پرنس ملكم خان و آرزوى تغيير خط. 778

مقياس متريك و انگلستان. 779

بقيۀ دايگان مهربان تر از مادر. 779-780

خط حاضر، تنها الفباء زنده و تنها الفباء تندنويسى. 781

لزوم دو نوع كتابت در الفباهاى ديگر. 781

انتخاب خط حاضر كوركورانه نبوده. 782

خط نسخ، ايرانى است. 782

بى اطلاعى از حقيقت. 782

منشأ خط نسخ. 782 و 783

(تاريخچۀ پيدايش خط - كتاب المنجد مشكول).

2 - يعقوب خان. 784

(گريبايدوف ايلچى روس).

3 - يفرم خان (يپرم خان). 784

4 تا 17 - حزب داشناكسيون. 785

18 - سهراب خان. 785

جنايت هولناك. 786-787

(قتل شيخ فضل اللّه نورى) (كشته شدن يپرم و مدفن او).

مشاهير گرجيان ارمنى.

گرگين خان - كيخسرو خان - منوچهر خان - گرگين خان. 787-791

(منشأ شورش افاغنه) (منشأ ريشه پيدا كردن باب).

8 - عهد نادر شاه افشار (1148-1161 هجرى). 791-793

(توانائى شاه عباس) (بيانات سرجان مالكم و رد بر او).

ص: 1302

عنوان صفحه

9 - عهد فتحعلى شاه قاجار. (قاجارى) 793

(هنرى مارتين) (حسين عليشاه اصفهانى - آخوند ملا على

نورى - حاج ملا احمد نراقى).

اسلام آوردن اعلم علماء اسرائيليان ميرزا محمّد رضا و تأليف 794 و 795

كتاب «منقول رضائى» بزبان عبرانى (كه بعدا بشرح مندرج

در آن، به فارسى ترجمه شده).

10 - سالهاى 1270-1280 در هند. 795-797

(مباحثات علامه شيخ رحمة اللّه هندى با كشيش فندر و

محكوم شدن كشيش مزبور و تأليف كردن شيخ، كتاب «اظهار

الحق» را در رد بر مسيحيان و...).

11 - عهد ناصر الدين شاه قاجار (قاجارى). 798

شرح اسلام آوردن فخر الاسلام و تأليف كتاب «أنيس 798-803

الأعلام فى نصرة الاسلام» در دو جلد بزرگ ضخيم، و طبع آن بهمت

خانم أنيس الدوله و ميرزا سليمان خان ركن الملك.

(شرح احوال ركن الملك).

شرح مناظرۀ «وارد» به معيت «فاطر» با فخر الاسلام و 804-809

محكوم شدن «وارد» و «فاطر».

12 - عهد مظفر الدين شاه قاجار (قاجارى). 809

(كتابهاى تأليف شدۀ در اين عهد در رد بر مسيحيان).

13 - عهد احمد شاه قاجار (قاجارى). 810-816

(كتابهاى تأليف شدۀ در اين عهد در رد بر مسيحيان).

(شرح احوال علامه شيخ محمّد جواد بلاغى).

(اروينك امريكائى - حاج ميرزا رضا شريعتمدار دامغانى -

ص: 1303

عنوان صفحه

فرق عيسويان).

14 - عهد اعليحضرت رضا شاه پهلوى. 817 و 818

(كتب مؤلفه در رد بر مسيحيان).

15 - عهد اعليحضرت آريا مهر محمّد رضا شاه پهلوى تا عصر حاضر. 818-826

(كتب مؤلفه در رد بر مسيحيان).

(علامۀ شهرستانى).

(نشريات نور جهان دربارۀ مسيحيت).

فرهنگ مباحث عيسويت.

(حرف الف تا ياء)

الف:

آب (أب) - آجياصوفيا صوفيا - آريوس - آگاپه - أبرشيه - أبروشيه - 827-841

أبناء - اپيسكپاس - اتشميازين - أحبار - أحد الجديد - أربيل -

أربل - أرتودكس - أرثوذكسيه - ارمنيه - أرشميندريت - استانبول -

استنپل - أسقف - اسلام - اصلاح (لوتر) - أعمال الرسل - اغريقيه -

افرنج - أقنوم - أماكن مقدسه - أموى - (جامع أموى) - (شرح)

انجيل برنابا - خواجه ملا نصر الدين - كسعى - انجيليه

(الكنائس) - أنطاكية - انكيزيسيون - أورفا - أيام مشهورۀ

تاريخ رومى - أيقونوكلاست - أيقونه - نصمه - ايونى - ايوان

حبرى.

ب:

بابا - باعوث - بختيشوع - بخت - بردعى (يعقوب) - برديوط - 841-843

بطريق - بطرك - بطريرك - بطاركه - بطاريك - بطرشيل - بطرشين -

بقبله - بيرمون - بارامون - بيعه.

ص: 1304

عنوان صفحه

پ:

پادرى - پتريارخ - پطريارخ - پرسبيتر - پروتستانها - 843 و 844

بروتستانى - بروتستانية (الكنائس) - پنطيقسطى.

ت:

تشميس - تعميد - (غسل) - تقليد. 844-848

ج:

جثليق - جاثليق - جرجيس - جمعة الصلبوت - 848

جمعة الذهب.

ح:

حبيس - حواريون - حيره - قصر أبو الخصيب - قصر 848-850

أبيض - ديراسكول.

خ:

خالد بن الوليد - خالد بن يزيد - خدام كليسائى - 850-852

رسولان - انبياء - معلمين - قوات - مبشرين - خوات - خوص -

خورنق.

د:

دالغوركى - دنح - ديگان - ديرانى - ديوان. 852 و 853

ذ:

ذكران مرتوما. 853

ر:

ربن - رها. 853 و 854

ز:

زنار. 854

ص: 1305

عنوان صفحه

ژ:

ژزوئيت ها. 854 و 855

س:

سپتيوجنت - سدير - سعانين - سعانين صغير - سلاق - 855-858

سليح - سينودوس - سنحدرين (سنهدرين) - مجمع.

ش:

شتيق - شعانين - شماس - شمعله - شهار - باشهرا - شيرين. 859-863

ص:

صابغ - صبغه - صلوات - صليب - (اشاره ببعض اغلاط 863 و 864

فرهنگ امير كبير) - صومعه - صوم كبير - صوم نينوى - صوم

الشليخين (شليحين) (سليحين) - صوم ايليا - صوم مارت مريم.

ط:

طقس - طيزناباذ - طيلسان شيرويه. 864-867

ع:

عشاء ربانى - عكبرا - علمانيه - فرمسون - مسون - 867-869

فرانمسون - ماسونيه - دير عمان - عمر - عيد بشارت - عيد

تجلى - عيد چنكه - عيد شمع - عيد صليب - عيد فطر -

عيد قلنداس - عيد قيامت - عيد مزمارى - عيسى - عيسوى -

عيسى.

غ:

غطاس - غفاره. 869

ف:

فاتيكان - فاصلۀ بين موسى و عيسى - فصح - فطر مارت 869 و 870

ص: 1306

مريم - فم الصلح - فيلسوف - فلسفه.

ق:

قادسيه - قاسم كوئى - قاموس كتاب مقدس - قبه - قباب - 870-872

قبب - قبة الخضراء - قبة الزرقاء - قبة السماء - قبة الشهادة -

قبة الزمان - قتل يحيى - قدس - قدس الأقداس - روح القدس -

الروح القدس - قداسه - قادس - قداس - قس - قسيس - قلايه -

قليه.

ك:

كاتدرائيه - كاتوليك - كاتوليكوس - كاثوليكيه 872-874

(الكنيسه) - كرزن (لرد) - علم كلام - كلمة اللّه.

گ:

گرجستان - گل. 874

ل:

لوتر (مارتين). 874

م:

مائده - مأمون - صفد - مار - مارى - مرتا - مر - 874-883

مارت - ماشوش و حاشوش - مالاباريون - مالنكوريون -

مثل افلاطونيه - محمود پسر ميرويس - مداين - مريم - روزۀ

مريم - چنگ مريم - درخت مريم - مزدك - مزكا - مسح -

مسيح - مسيحا - مسيح نفس - مسيحا نفس - مسيحى - مطران -

متربوليت - مكادونيه - ملتان - ملكيه - ملكيون -

نساطره (اشوريون) - نسطور - يسوعيون - يعاقبه - موارنه -

موبد - مونوتيليه - مونوفيسيه - ميرون - ميسون - ميلاد يحيى -

ص: 1307

عنوان صفحه

ميلاد يوحنا - ليلة الميلاد.

ن:

ناقوس - ناووس و ناؤوس - نجران - نساطره - 884-886

نصرانى - نصارى - نصرانيه - ناصره - ناصرى - مسيحيون -

نصمه - نصيبين - نوشيروان - نوشزاد - نوشه - نيقيه - نينوى.

و:

ورديّه - وين. 886

ه:

هاشم (جرجس سال خبيث) - هرابذه - هربذ. 886

ى:

يسوع - يسوعيون - يشوع - يعاقبه - يوسيفوس - يونان. 886-888

دنبالۀ تفصيل بعض وقائع از سال اول ميلادى تا سال 578 پانصد و هفتاد و هشت

ميلادى و تحقيق آنها.

1 - حنظله. 889-892

(حضرموت - رس).

2 - مانى. 892-898

(موضوع فارقليطا - موضوع مصلوب نشدن عيسى - ابن

أبى العوجاء - ابن مقفع - معاويه وزير مهدى عباسى - رؤساء

منانيه).

3 - أصحاب كهف. 898-906

(وطن أصحاب كهف - كهف - مسجد كهف رجيب - رقيم - غار

أفسس - وضع كهف - عدۀ أصحاب كهف و اسامى آنها -

انتقادات).

ص: 1308

عنوان صفحه

4 - جرجيس. 906

5 - قسطنطنيه (قسطنطنيه). 906 و 907

(أركاديوس - بيزنطيا - بيزنطيه - روم - روما -

روميه - سورۀ روم). 907

6 - هون. 907

7 - أتيلا. 907

8 - عبد المطلب عليه السّلام. 907-915

(يزن - وهرز - اشتباه المنجد).

9 - أصحاب الأخدود. 915

(ذو نواس).

10 - ابرهه. 916

11 - مزدك. 916-919 و 669

12 - خالد عليه السّلام. 919

فترة «فترت». 920-923

آتشهاى عرب. 923 و 924

زمان عمره و زمان حج تمتع. 924 و 925

13 - عبد اللّه عليه السّلام. 925 و 926

14 - حادثۀ فيل. 926

15 - زمان و مكان تولد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله. 926 و 927

(خيزران).

16 - آمنه عليها السّلام. 927-929

17 - خديجه عليها السّلام. 929 و 930

18 - على عليه السّلام. 931-936

ص: 1309

(جلوه - نجبه - أصبغ).

19 - كعبه. 936 و 1039-1062

بناء خانۀ كعبه - عرض مكه - طول مكه - اندازۀ أبعاد كعبه. 936-938

فرهنگ لغات مربوط به كعبه و ساير أماكن مقدسۀ مكۀ معظمه

اشعار - بطن محسر - بكه - تقليد - تنعيم - جمره و جمرات - 939-965

چاه زمزم - حج و أركان آن - حجر الأسود - حجر - حجون -

حديبيه - حراء - حطيم - خانۀ خديجه در مكه - خانۀ مولد

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مكه - در (درب) خانۀ خدا - ركن ها [ركن

حجر الأسود

20 - جن و استراق سمع. 965

21 - زيد بن حارثه. 965-968

22 - أبو خالد حكيم بن حزام بن خويلد قرشى. 968 و 969

(بدن - حبره).

23 - دورۀ دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مردم را به اسلام. 970

دورۀ دعوت سرى. 970

تعداد مسلمانان در دورۀ دعوت سرى. 970-972

فهرست أمور در دورۀ آشكار شدن دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 972 و 973

مردم را به اسلام تا هجرت مسلمانان به حبشه.

هجرت مسلمانان به حبشه (كه هجرت نخستين است). 974

دنبالۀ كار دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بطريق فهرست تا هجرت. 974 و 975

24 - أبو لهب. 976

25 - وليد بن مغيرۀ مخزومى. 976-978 و 980 و 981 و 1102

(تحقيق عجيب در لغت رحمان و تعجب محرر اين تفسير).

مستهزءين.

مستهزءين: 1 - أسود بن مطلب 2 - أسود بن عبد 978-980 و 1008

يغوث 3 - وليد 4 - عاص بن وائل 5 - حارث بن طلاطله.

26 - حمزه. 981

27 - عبد اللّه بن أبى اميۀ مخزومى و رفيق او أبو سفيان بن 983 و 984

الحارث.

28 - عروة بن مسعود ثقفى. 984 و 985

29 - أبو جهل. 985

30 - نضر بن حارث. 985 و 986

ص: 1311

عنوان صفحه

31 - عقبة بن أبى معيط. 986 و 987

32 - بلال. 987-990

33 - ياسر. 991

34 - عمار. 991

35 - صهيب. 991 و 992

36 - خباب. 992 و 993

37 - سميه. 993 و 994

38 - حبشه. 994

39 - نجاشى. 995 و 996 و 974 و 1029 و 1157

40 - حضرت فاطمه عليها السّلام. 996-1000

41 - حضرت أبو طالب عليه السّلام. 1000-1004

42 - دار الندوه. 1004

43 - غلبۀ عجم بر مردم روم. 1004-1005

ايضاح:

آمدن آريانها به ايران و أدوار سلطنت آنان. 1005

شاهان ساسانى. 1005-1007

44 - أمية بن خلف. 1007

45 - عاصى بن وائل. 1007

46 - أبى بن خلف. 1007 و 1008

47 - مستهزءين. 1008 و 978 و 980

48 - شرح سفر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به طايف. 1008

49 - مطعم بن عدى. 1008 و 1009

50 - عائشه. 1009

ص: 1312

عنوان صفحه

51 - آغاز اسلام آوردن مردم مدينه «أنصار». 1009 و 1011 و 1098

(تعداد اسلام آورندگان).

52 - بيعت عقبۀ اولى. 1011

مردان بيعت كنندۀ عقبۀ اولى. 1011 و 1012

مصعب اولين مبلغ اعزامى به مدينه. 1012 و 1013

53 - بيعت عقبۀ ثانيه. 1013-1016

اسامى نقباء خزرج. 1014

اسامى نقباء أوس. 1014 و 1015

رسالۀ «بداء». 1017-1020 و 1110

رسالۀ «تاريخ تربيت معلمات در مكتب اسلام».

خديجۀ كبرى - عائشه - سوده - حفصه - زينب دختر 1021-1032

خزيمه - أم سلمه - زينب دختر جحش - جويريه - أم حبيبه -

صفيه - ميمونه.

تعداد أحاديث مرويه از بانوان مذكوره. 1032-1034

تحقيق دربارۀ جهت تعدد زوجات. 1034-1036

ذكرى از ناپلئونها و ژزفين. 1036 و 1037

رسالۀ «از مكه تا مدينه».

(مكه)

الف: موقعيت مكه. 1039

ب: مدخل و مخرج مكه. 1040

ج: كوههاى مكه. 1040 و 1041

د: دوائر كعبه. 1041

1 - دايرۀ مواقيت (بيان پنج ميقات). 1041 و 1042

ص: 1313

2 - دايرۀ حرم (بيان حدود حرم و محل علامات حرم و محل 1042-1045

ميقاتها).

3 - دايرۀ مسجد الحرام (بيان اندازۀ اضلاع آن). 1045

مأذنه هاى مسجد الحرام. 1045

(هفت مأذنه دارد).

درهاى مسجد الحرام. 1045-1048

(سمت شرقى 5 و سمت جنوبى 7 و سمت غربى 5 و سمت شمالى 8 در

«درب» با ذكر اسامى درها).

ه: تاريخ بناء كعبه (بيت اللّه الحرام). 1048 و 1049

(4 بار بناء شده است).

وضع جهات اربعۀ بناء كعبه. 1049-1051 و 936-938

(طول و عرض و ارتفاع ديوار كعبه - ارتفاع درب كعبه - داخل

كعبه - راه بام كعبه - ناودان بام كعبه - كسوۀ كعبه - حجر الأسود -

ملتزم - شاذروان كعبه - معجنه).

و: حطيم و حجر با ذكر أبعاد. 1051-1053

ز: مقام ابراهيم با ذكر أبعاد. 1053

ح: چاه زمزم با ذكر أبعاد. 1053

ط: منبر با ذكر محل. 1053

ى: صفا و مروه با ذكر فاصله. 1053 و 1054

ك: كوه حراء با ذكر محل. 1054

ل: كوه ثور با ذكر محل. 1054

م: عرفات و مساحت آن. 1055-1058

(بطن عرنه - كوه رحمت - تفصيل مسافت ها).

ص: 1314

(مساجد عرفات: مسجد ابراهيم - مسجد نمره - مسجد

صخرات).

ن: مزدلفه. 1058 و 1059

(مشعر الحرام).

س: منى. 1059-1062

(جمرات سه گانه).

(مساجد منى: مسجد خيف - مسجد الكوثر - مسجد الكبش -

مسجد بيعه (بيعت) - مسجد منحر يا منى).

(غار مرسلات - مفجر).

(مدينه)

الف: موقعيت جغرافيائى مدينۀ منوره. 1063

ب: أسماء مدينه. 1064

(مدينه - يثرب - دار - طيبه - طابه).

ج: مسجد مبارك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله. 1064

د: مأذنه هاى مسجد مبارك. 1067

ه: درهاى مسجد مبارك. 1067

و: روضۀ مبارك (يعنى حرم مبارك). 1068

ز: درهاى روضۀ مبارك. 1068 و 1069

ستونهاى مسجد در 7 رديف. 1069-1071 و 1169

(ستون حنانه).

ح: اسامى بعض نقاط مدينه: 1071-1073

محل مرقد مطهر - كوه أحد (مذكور در ص 1079 -

1081 و 1117-1120) - ثنيات الوداع - كوه سلع - كوه

ص: 1315

عنوان صفحه

و عير - كوه جماء الكبرى و كوه جماء الصغرى - حصون

العقيق - كوه عير - مسجد قبا - مسجد فضيح - مشربۀ أم

ابراهيم - حرۀ بنى النضير - حرۀ بنى قريظه - وادى رانوناء -

قبر محمّد صاحب نفس زكيه - بقيع.

ط: مساجد مدينه: 1073-1077

مسجد قباء - مسجد فضيخ - مسجد الفتح «مسجد

أحزاب - مسجد أعلى» - (نيز چهار مسجد ديگر بنام مسجد

فتح) - مسجد القبلتين - مسجد حمزه - مسجد الاجابه -

مسجد الرايه - مسجد السقيا - مسجد بنى قريظه - مسجد

بنى ظفر - مسجد أبى بن كعب - مسجد مائده - مسجد أبو ذر -

مسجد وادى رانوناء - مسجد مصلى - مسجد ضرار (كه آتش

زده شد) - مسجد السبق (رجوع به ص 1081) - مسجد مالك

بن سنان - مسجد بلال - مسجد شمس - مسجد عروة بن الزبير -

مسجد حوش التاجورى - مسجد الكاتبيه - مسجد محطه.

نقاط ديگر مهم مدينه

1 - خندق و مسجد الفتح. 1077 و 1078

(مسيل بطحان - حره - مصلى - جنگ خندق).

2 - مشربۀ أم ابراهيم. 1078

3 - قبر عبد اللّه پدر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. 1079

4 - كوه أحد. 1079-1081 و 1071 و 1117-1120

5 - مزار فاطمه عليها السّلام. 1081 و 1082

6 - نفس زكيه. 1082

7 - بقيع. 1083-1087

ص: 1316

عنوان صفحه

(بقعۀ دختران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم - بقعۀ زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم -

بقعۀ چهار امام - بيت الأحزان «قبة الحزن» - قبه هاى حليمۀ

سعديه - عثمان - فاطمه بنت أسد - اسماعيل بن الامام جعفر

الصادق عليه السّلام - عقيل - صفيه و عاتكه دو عمۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم -

و...).

رسالۀ «دو سفر».

1 - مسير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سفر هجرت از مكه به مدينه. 1088-1090

2 - مسير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سفر بازگشت از حجة الوداع. 1090 و 1091

(شرح غدير خم).

رساله در بيان واضع تاريخ هجرى.

تاريخ در صدر اسلام و نظر محرر اين تفسير در تصحيح غلط. 1092-1095

(لغت «تاريخ» - «علم تاريخ»).

فصل چهارم: از هجرت تا رحلت پيامبر (ص) طى 11 سال.

وقائع سال اول هجرى.

تجمع قبائل براى كشتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خوابيدن على عليه السّلام 1096

بجاى خواب آن حضرت و فرار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

رفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به غار ثور. 1096

خروج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از غار ثور... و ورود به قباء مدينه. 1096

ورود على عليه السّلام به قباء. 1097

حركت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از قباء. 1097

حركت شتر حضرت... 1097

بناء مسجد مدينه. 1097

ورود مهاجرين از مكه به مدينه. 1097

ص: 1317

نوشته شدن معاهده نامه بين مهاجرين و أنصار و بين يهودان 1098

مدينه.

طرح برادرى بين مسلمانان. 1098

وفات أسعد بن زراره. 1098 و 1010

صدور دستور گفتن أذان و اقامه. 1098

تحقيق دربارۀ أذان و دربارۀ «حى على خير العمل». 1098-1101

شروع أحبار يهود به دشمنى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و همدستى با منافقين. 1101

آشكار كردن عبد اللّه بن سلام أعلم علماء يهود، اسلام خود را. 1101

بيمار شدن أصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از هواء مدينه و دعاء 1101

كردن آن حضرت.

وقائع سال دوم هجرى.

رد بر ناسخ دربارۀ مرگ وليد بن مغيره. 1102 و 976

تاريخ اذن به جنگ و رد بر دو مؤرخ. 1102

فرق بين غزوه و سريه. 1103

جهت اعزام سريه ها. 1103

تفاوت دعوت بت پرستان به اسلام با استعمار. 1103 و 1104

غزوۀ ودان. 1104

(أبواء). 1105

اعزام سريه به سركردگى عبيده براى جنبانيدن و به صدا 1105

در آوردن سلسلۀ قريش يعنى بت پرستان مكه.

اعزام سريه بسركردگى حمزه و تلاقى با أبو جهل بت پرست. 1106

غزوۀ بواط. 1106

غزوۀ عشيره. 1107

ص: 1318

اعزام سريه بسركردگى سعد براى ارعاب بت پرستان حجاز. 1107

غزوۀ سفوان «غزوۀ بدر اولى». 1107

اعزام سريه بسركردگى عبد اللّه بن جحش براى ارعاب 1108

بت پرستان قريش.

گشتن قبله و توضيحات دربارۀ آن. 1109-1111 و 1017

(تحقيق بداء).

غزوۀ بدر كبرى. 1111

تزويج فاطمه به على عليهما السّلام. 1112

غزوۀ بنى سليم (قرقرة الكدر). 1112 و 1113

غزوۀ سويق. 1113 و 1114

(عريض).

وقائع سال سوم هجرى.

غزوۀ ذى أمر. 1115

غزوۀ يهودان بنى النضير. 1115

كشته شدن كعب بن الأشرف يكى از بزرگان يهود و 1116

تجهيزكنندۀ بت پرستان بر ضد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و...

غزوۀ بحران. 1116

(نجران غلط است).

غزوۀ بنى قينقاع. 1116

اعزام سريه بسركردگى زيد بن حارثه براى ارعاب بت پرستان 1117

نجد.

غزوۀ أحد و شهادت أصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و زخم برداشتن 1117-1120 و 1071

حضرت و شكستن دندان مبارك و پايدارى على عليه السّلام. و 1079-1081

ص: 1319

عنوان صفحه

(ضايعات غفلت از پيروى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم).

(خواب).

غزوۀ حمراء الأسد. 1120

اعزام سريه بسركردگى مرثد براى دعوت بت پرستان «عضل» 1120

و «قاره» به اسلام.

آبستن شدن فاطمه عليها السّلام به حضرت حسين عليه السّلام. 1122

وقائع سال چهارم هجرى.

اعزام سريه بسركردگى منذر (به بئر معونه) براى 1123

دعوت بت پرستان به اسلام.

غزوۀ ذات الرقاع. 1124

غزوۀ بدر الآخره. 1125

أمر فرمودن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به سنگسار كردن مرد محصن و 1126

زنى محصنه از يهودان كه زنا كرده بودند بحكم توراة و قرآن.

سرقت طعمه پسر أبيرق. 1127

وقائع سال پنجم هجرى.

غزوۀ دومة الجندل. 1128

غزوۀ مريسيع «غزوۀ بنى المصطلق». 1128

غزوۀ خندق «غزوۀ أحزاب» و فداكارى على عليه السّلام. 1129

موضوع سلمان و تحقيق دربارۀ خندق. 1130

غزوۀ يهودان بنى قريظه. 1131

اعزام سريه براى كشتن أبو رافع يكى از بزرگان يهود 1132

و تجهيزكنندۀ قبائل عرب بت پرست براى قتل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

و ريشه كن كردن اسلام.

ص: 1320

عنوان صفحه

فرستادن ابو سفيان از مكه يكتن اعرابى سفاك را به 1134

مدينه براى ترور كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كشف شدن موضوع.

وقائع سال ششم هجرى.

اعزام سريه بسركردگى محمّد بن مسلمه براى سركوبى

بت پرستان متجاوز قرطا. 1135

(دستگير شدن ثمامه و حسن عاقبت آن).

غزوۀ بنى لحيان. 1136

غارت كردن عيينه شتران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را و... 1137

غزوۀ ذو قرد «غزوۀ غابه». 1138

اعزام سريه بسركردگى عكاشه پسر وقت اعراب بت پرست 1139

بنى أسد. اين سريه بنام «سريۀ عكاشه» و «سريۀ غمر» هم

ناميده مى شود.

اعزام سريه بسركردگى محمّد بن مسلمه براى جلوگيرى 1139

از غارت بت پرستان بنى ثعلبه و أنمار.

اعزام سريه بسركردگى زيد بن حارثه براى جلوگيرى 1140

از بت پرستان بنى سليم در جموم.

اعزام سريۀ ديگر بسركردگى زيد براى جلوگيرى 1140

از بت پرستان قريش.

اعزام سريه بسركردگى كرز فهرى براى مجازات 1141

خائنين عكل و عرينه.

اعزام سريه بسركردگى زيد بن حارثه براى استرداد 1143

أموال غارت شدۀ دحيه، سفير آن حضرت.

اعزام سريه بسركردگى عبد الرحمن براى دعوت بت پرستان 1144

ص: 1321

كلب به اسلام.

اعزام سريه بسركردگى على عليه السّلام براى جلوگيرى 1145

از بت پرستان بنى سعد كه براى امداد يهودان خيبر فعاليت

مى كردند.

اعزام سريه بسركردگى زيد بن حارثه براى استرداد 1145

أموال غارت شدۀ زيد.

اعزام سريه بسركردگى عبد اللّه بن رواحه براى كشتن 1146

أسير بن رزام يهودى در خيبر كه اعراب غطفان را براى كشتن

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله (بصورت ترور) وادار كرده بود.

عزيمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و همراهان بسمت مكه براى اداء 1147

عمره و رسيدن به حديبيه و جلوگيرى كفار قريش از رفتن

حضرت به مكه و منجر شدن كار به عقد صلح حديبيه.

أمر الهى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى دعوت تمام مردم جهان به اسلام. 1148

ساختن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله انگشترى براى مهر كردن نامه ها. 1148

تاريخچۀ انگشترى مزبور. 1149

دعوت كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از قيصر امپراطور روم به اسلام. 1149 و 1150

دعوت كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از حارث بن أبي شمر غسانى 1150 و 1151

أمير شام به اسلام.

دعوت كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از خسرو پرويز شاهنشاه 1151-1153

ايران به اسلام.

دعوت كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مقوقس بزرك قبط به اسلام. 1153-1157

(هدايائى كه مقوقس بدرگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرستاد).

دعوت كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از نجاشى امپراطور 1157 و 995 و 996 و 974 و 1029

ص: 1322

حبشه به اسلام.

دعوت كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از هوذه بزرك يمامه به اسلام. 1158

دعوت كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از پنج نفر از سلاطين و بزرگان 1159

ديگر جهان به اسلام.

وقائع سال هفتم هجرى.

فتح خيبر (مركز سياسى و اقتصادى و مقاومت يهود 1160 و 1161

براى ريشه كن كردن اسلام).

فتح فدك. 1161-1166

(مطالب تحقيقى).

غزوۀ وادى القرى. 1167

فتح تيماء (أهل تيماء از يهود بودند و كار بصلح انجاميد). 1167

اعزام سريه به سركردگى عمر بن الخطاب براى ارعاب 1168

بت پرستان متجاوز بنى هوازن.

اعزام سريه بسركردگى أبو بكر صديق براى دعوت 1168

بت پرستان بنى كلاب به اسلام.

اعزام سريه به سركردگى بشير بن سعد براى دعوت 1168 و 1174

بت پرستان بنى مره به اسلام و كشته شدن مسلمين و...

اعزام سريه به سركردگى غالب ليثى براى دعوت بت پرستان 1168

أهل منيعه به اسلام.

توبيخ فرمودن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أسامه را. 1168

اعزام سريه به سركردگى بشير بن سعد براى درهم 1169

شكستن مجمع بت پرستان يمن و جناب كه براى غارت كردن

مدينه جمع شده بودند.

ص: 1323

عنوان صفحه

تهيۀ منبر براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. 1169 و 1170 و 1071

(ناليدن ستون حنانه).

انجام عمرة القضاء. 1170 و 1171

به گفتۀ «ايرفنج» تزويج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با ميمونۀ پنجاه ويك ساله 1172

أمر سياسى بوده.

اعزام سريه بسركردگى أخرم براى دعوت بت پرستان 1172

اعراب بنى سليم به اسلام و كشته شدن مسلمانان بجز أخرم كه

مجروح گرديد.

وقائع سال هشتم هجرى.

اعزام سريه بسركردگى غالب ليثى براى دعوت بت پرستان 1173

متجاوز بنى ملوح به اسلام.

اعزام سريه بسركردگى غالب ليثى براى تنبيه قاتلين 1174 و 1168

سريۀ بشير بن سعد.

اعزام سريه بسركردگى شجاع بن وهب براى دعوت بت پرستان 1174

متجاوز بنو عامر به اسلام.

اعزام سريه بسركردگى كعب غفارى براى دعوت بت پرستان 1175

ذات أطلاح شام به اسلام.

اسلام آوردن عمرو بن العاص «العاصى» و خالد بن 1175 و 1176

الوليد دو سردار نامى.

اعزام سريه بسركردگى زيد بن حارثه براى تنبيه قاتل 1176-1181

سفير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و دعوت مردم به اسلام و قيام متجاوز از صدهزار

نفر سپاه روم مسيحى (اين سريه به سريۀ موته و غزوۀ موته هم

ناميده شده است).

ص: 1324

عنوان صفحه

اسلام آوردن فروه عامل دولت روم و كشتن و بدار آويختن 1181 و 1182

او بدستور مسيحيان روم.

اعزام سريه بسركردگى عمرو بن العاصى براى جلوگيرى 1182 و 1183

از طغيان اعراب قضاعه (اين سريه به سريۀ ذات السلاسل هم

ناميده شده است).

اعزام سريه بسركردگى أبو عبيده براى دعوت اعراب 1183 و 1184

بت پرست جهينه (غزوۀ «سيف البحر» و «سرية الخبط» هم

ناميده شده) و گوشمال بت پرستان قريش.

اعزام سريه بسركردگى أبو قتاده براى گوشمال اعراب 1184

متجاوز غطفان.

اعزام سريه بسركردگى أبو قتاده براى دعوت اعراب 1184 و 1185

بت پرست اضم.

غزوۀ فتح مكه و كيفيت فتح آن. 1185

نقض كردن قريش پيمان حديبيه را. 1186

چاره جوئى ابو سفيان براى قريش. 1186

دنبالۀ نقض پيمان و ورود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مكه. 1187-1189

هدر كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خون يازده نفر مرد و چهار نفر 1190-1195

زن را و اسلام آوردن يازده نفر و كشته شدن چهار نفر.

محل نزول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مكه. 1195

هدم بتها. 1196

طواف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. 1196

ورود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به داخل كعبه. 1197

بيعت مردان و زنان در روز فتح مكه. 1198

ص: 1325

عنوان صفحه

ظهر روز فتح مكه. 1198

اسلام آوردن أبو قحافه و غيره. 1198

مدت توقف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مكه در سال فتح. 1198 و 1199

اعزام سريه بسركردگى خالد بن الوليد براى تخريب بتكدۀ عزى. 1199

اعزام سريه بسركردگى عمرو بن العاص براى تخريب بتكدۀ سواع. 1199

اعزام سريه بسركردگى على عليه السّلام... براى تخريب بتكدۀ مناة. 1200

اعزام سريه بسركردگى خالد بن الوليد براى دعوت بت پرستان بنى جذيمه به اسلام و اعزام على عليه السّلام براى ترميم كارهاى غير مرضى خالد. 1200

غزوۀ حنين. 1200 و 1201

اعزام سريه بسركردگى أبو عامر أشعرى براى تعقيب فراريان هوازن بت پرست. 1201

اعزام سريه بسركردگى طفيل دوسى براى تخريب بتكدۀ ذو الكفين. 1201

غزوۀ طايف. 1202

احرام بستن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از جعرانه براى اداء عمره در مكه. 1203

اعزام سريه بسركردگى قيس بن سعد براى دعوت بت پرستان صداء. 1204 و 1205

وفات زينب دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله. 1205 و 1206

(وفيات ساير دختران حضرت).

ص: 1326

عنوان صفحه

ولادت ابراهيم فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله. 1206

قطع دست فاطمۀ مخزوميه كه سرقت كرده بود. 1206

وقائع سال نهم هجرى.

اعزام سريه بسركردگى عيينه براى گوشمال اعراب بنى تميم كه مانع پرداخت زكات قبيلۀ بنى كعب شده بودند. 1207

اعزام سريه بسركردگى وليد بن عقبه براى دريافت زكات از بنى المصطلق. 1208

اعزام سريه بسركردگى قطبة بن عامر براى گوشمال بت پرستان متجاوز اعراب خثعم. 1208 و 1209

اعزام سريه بسركردگى ضحاك بن سفيان براى دعوت أعراب بت پرست قرطا به اسلام. 1209

اعزام سريه بسركردگى علقمه به ساحل بحر أحمر براى جلوگيرى از حبشيان متجاوز. 1210

اعزام سريه بسركردگى على عليه السّلام براى تخريب بتكدۀ فلس. 1211

غزوۀ تبوك (آخرين غزوۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم). 1212

دستگير شدن يحنه بزرگ أيله بدست لشكر اسلام و مصالحه با او. 1213

دستگير شدن أكيدر شاه دومة الجندل و مصالحه با او. 1213

مراجعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سلّم با لشكر از تبوك و أمر به تخريب مسجد ضرار. 1214

مردن عبد اللّه بن أبى رئيس منافقين. 1215

ورود هيئت ثقيف از طايف و اسلام آوردن آنان. 1215

ص: 1327

عنوان صفحه

مأمور شدن أبو بكر براى گذاردن حج با مسلمانان. 1215

مأمور شدن على عليه السّلام براى ابلاغ آيات آغاز سورۀ 1215

توبه در مكه.

توجه وفود (يعنى هيئت ها) از سراسر جزيرة العرب 1216

به مدينه براى اسلام آوردن، و ناميده شدن سال نهم هجرى

باين مناسبت به «سنة الوفود» و نزول سورۀ نصر.

ايلاء

عنوان صفحه

هجرى مردم همدان (بر وزن سلمان) اسلام آوردند و

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از جريان آن به سجده رفت، و بار ديگر همين

سفر است].

خلاصه اى از حجة الوداع. 1221

نصب فرمودن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على عليه السّلام را به امامت و خلافت، 1222

در غدير خم در مراجعت از سفر حجة الوداع.

دنبالۀ آمدن وفود عرب به مدينه براى اسلام آوردن. 1222

وقائع سال يازدهم هجرى

عرض شدن قرآن در اين سال دو بار بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خبر 1223

دادن حضرت از رحلت خود.

خبر دادن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از رحلت خود يك ماه قبل از رحلت. 1223

تجهيز فرمودن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لشكر عظيمى را بسركردگى 1223

أسامه پسر زيد بن حارثه و اعزام آنان به سرزمين فلسطين

همان جا كه پدر أسامه را كشته بودند و...

فرارسيدن وقت رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اداء خطبه. 1223

اجازه خواستن ملك الموت از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى 1224

شرفيابى و تقديم پيشنهاد.

آخرين سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. 1224

روز رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. 1224

كلمۀ ختم كتاب...1224

ص: 1329

الصورة

ص: 1330

الصورة

ص: 1331

الصورة

ص: 1332

الصورة

ص: 1333

الصورة

ص: 1334

الصورة

ص: 1335

الصورة

ص: 1336

الصورة

ص: 1337

الصورة

ص: 1338

الصورة

ص: 1339

الصورة

ص: 1340

الصورة

ص: 1341

الصورة

ص: 1342

الصورة

ص: 1343

الصورة

ص: 1344

الصورة

ص: 1345

الصورة

ص: 1346

الصورة

ص: 1347

الصورة

ص: 1348

الصورة

ص: 1349

الصورة

ص: 1350

الصورة

ص: 1351

الصورة

ص: 1352

الصورة

ص: 1353

الصورة

ص: 1354

الصورة

ص: 1355

الصورة

ص: 1356

الصورة

ص: 1357

الصورة

ص: 1358

الصورة

ص: 1359

الصورة

ص: 1360

الصورة

ص: 1361

الصورة

ص: 1362

الصورة

ص: 1363

الصورة

ص: 1364

الصورة

ص: 1365

الصورة

ص: 1366

الصورة

ص: 1367

الصورة

ص: 1368

الصورة

ص: 1369

الصورة

ص: 1370

الصورة

ص: 1371

الصورة

ص: 1372

الصورة

ص: 1373

الصورة

ص: 1374

الصورة

ص: 1375

الصورة

ص: 1376

الصورة

ص: 1377

الصورة

ص: 1378

الصورة

ص: 1379

الصورة

ص: 1380

الصورة

ص: 1381

الصورة

ص: 1382

الصورة

ص: 1383

الصورة

ص: 1384

الصورة

ص: 1385

الصورة

ص: 1386

الصورة

ص: 1387

الصورة

ص: 1388

الصورة

ص: 1389

الصورة

ص: 1390

الصورة

ص: 1391

الصورة

ص: 1392

الصورة

ص: 1393

الصورة

ص: 1394

الصورة

ص: 1395

الصورة

ص: 1396

الصورة

ص: 1397

الصورة

ص: 1398

الصورة

ص: 1399

الصورة

ص: 1400

الصورة

ص: 1401

الصورة

ص: 1402

الصورة

ص: 1

إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ

1 - تفسير حاضر، مجلد اول از مجلدات هفت گانۀ متن (حجة التفاسير و بلاغ الاكسير يا تفسير من لا يحضره المفسر و التفسير) است.

2 - مقدمۀ تفسير، طى دو مجلد جداگانه به چاپ رسيده است.

3 - «ب» علامت اختصارى محرر اين تفسير است.

4 - «ه» علامت اختصارى (انتهى) است.

5 - آنچه كه از توراة و انجيل و ملحقات آنها در اين كتاب نقل شده، مربوط به چاپ لندن سال 1947 ميلادى مى باشد.

6 - شمارۀ آيات مذكور در ابتداء سور، مطابق چاپ قرآن ركن الملكى و نظائر آن است.

7 - شمارۀ كلمات و عدد حروف سور، قسمتى مطابق تفسير ابو الفتوح رازى و قسمتى مطابق تفسير تنوير المقباس است، فهرس ديگرى نيز در آخر جلد سوم افزوده شده است.

و بررسى آن موكول به فرصت ديگرى است.(1)

ص: 2


1- اين كتاب در يك هزار جلد به سال 1345 شمسى هجرى در چاپخانۀ قم چاپ شد.

دو كلمۀ (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

سورۀ فاتحة الكتاب

اشاره

حجة التفاسير

كشاف:

سورۀ فاتحه مكى.

مشتمل بر: 7 آيه.

25 كلمه.

123 حرف.

(تفسير ابو الفتوح رازى)

داراى تعاليق.

ص: 3

الصورة

ص: 4

مقدّمه

اشاره

1 - طبق تحقيقات مذكور درج اول مقدمۀ همين تفسير (ص 10 و 19 و 46) اولين سورۀ تام قرآن كه نازل شده سورۀ «فاتحة الكتاب» است.

2 - چون نماز در آغاز بعثت واجب شده است سورۀ فاتحه قبل از نماز نازل شده است زيرا نماز بدون فاتحه نماز نيست چه آنكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده: «لا صلاة الا بفاتحة الكتاب» بنابراين فاتحه مقدم بر نماز نازل شده است.

3 - سورۀ «فاتحه» مشتمل بر فهرس اصول مطالب قرآن كريم است.

4 - اصول و كليات قرآن كريم طى يك كلمه خلاصه شده است و آن، كلمۀ «اللّه» يعنى خداست:

دل گفت: مرا علم لدنى هوس است *** تعليمم كن اگر تو را دسترس است

گفتم كه: «الف»(1) گفت:

دگر هيچ مگو *** در خانه اگر كس است يك حرف بس است

5 - گفتيم: اصول و كليات قرآن كريم در يك كلمه خلاصه شده است، و آن كلمه، «اللّه» يعنى «خدا» (خداى عادل) است. قرآن كريم در سورۀ انعام آيۀ 91 فرموده: «قُلِ اَللّٰهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» . و ارسال پيامبر و انتخاب امامان و برپاكردن معاد، ناشى از عدل خداست زيرا:

ص: 5


1- «الف» در حساب اعداد (111) است يعنى مى توان گفت: سه «الف» است. گوئى «الف» اول ناظر به توحيد ذاتى و «الف» دوم ناظر به توحيد صفاتى و «الف» سوم ناظر به توحيد افعالى است. حاج مولى هادى سبزوارى در شرح دعاء جوشن كبير (ص 299 به ترجمه و خلاصه) مى نويسد: كلمۀ توحيد ذاتى «لا هو الا هو» است. كلمۀ توحيد صفاتى «لااله الااللّه» است. كلمۀ توحيد افعالى «لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم» است.

كار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسانيدن پيام و برنامه از طرف خداست.

كار امام عليه السّلام ادامۀ برنامۀ پيامبر است كه مبادا مردم معاند هجوم آورده و با شمشير كشيده از نيام و يا زبان متحرك در كام و يا با هر دو حربه، آن برنامه را از ميان ببرند.

نمونۀ بارز اين موضوع، فداكارى سومين امام، امام حسين عليه السّلام براى حفظ همين برنامه است.

معاد براى دادن مزد به مطيعان همين برنامه و دادن كيفر به متمردان همين برنامه است.

تفصيل آن اجمال

مجملا گفتيم سورۀ فاتحه مشتمل است بر فهرس اصول مطالب قرآن كريم، اكنون تفصيل آنچه گفته شد بشرح ذيل است:

«خدا» يعنى ذات داراى تمام صفات كمال، ذاتى كه تعددناپذير است، زيرا تعدد داشتن عين نقصان و ضد كمال است.

اللّه.

ستايش شايستۀ خدا، سر چشمۀ نيكوئيهاست.

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ .

خدا پرورش دهندۀ سراسر عالمهاست.

رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ .

... بامدادان مشاهده مى كنيد كه به قدرت كاملۀ الهيه [همان تخم مرده، زنده شده سر از زير خاك بدر كرده است] [درختان گل، به غنچه آراسته شده] [غنچه ها لبخندزنان شكفته شده] اينها و امثال اينها همه وقتى انجام شده كه خلائق در «خواب» يعنى در عالم شبه مرگ فرورفته بودند و تنها فرمان حيات بخش خدا همان پرورش دهندۀ عالمها بوده كه آنها را به اينها - و اينها را به آنها تبديل فرموده: «ذٰلِكَ تَقْدِيرُ اَلْعَزِيزِ اَلْعَلِيمِ» .

خدا بر كافۀ مخلوقات صاحب بخشايش است در دنيا.

اَلرَّحْمٰنِ .

خدا بر مطيعان - همان مؤمنان - صاحب مهر است در دنيا و در آخرت.

اَلرَّحِيمِ .

ص: 6

خداى مهربان دادگر از مهرش قيامت و در پى آن بهشت و جهنم دارد.

مٰالِكِ يَوْمِ اَلدِّينِ .

از بندگان، اخلاص در پرستش و خالى از شرك مطلوب است.

إِيّٰاكَ نَعْبُدُ .

و از بندگان متكى به نفس، طلب كومك از خدا مطلوب است.

وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ .

چون انسان در هر قدم ممكن است از راه مستقيم فطرت(1)منحرف شود و چون هر انسان در حقيقت در هر حالى و هر كارى تنهاست و محتاج به راهنماست لذا بايد دست كم هر روز - روزى چند بار از خدا درخواست كند كه خدا انسان را از لغزش و انحراف حفظ كند و در هر مورد او را به راه پسنديدۀ الهى (يعنى راه فطرت) راهنمائى فرمايد.

اِهْدِنَا .

«اسلام» راه مستقيم است كه هيچ گونه كجى و انحراف در آن نيست زيرا دين فطرى است يعنى قوانين اسلام مورد تصديق فطرت سالم هر فردى از افراد بشر است.

«در صراط المستقيم اى دل كسى گمراه نيست» اَلصِّرٰاطَ اَلْمُسْتَقِيمَ .

به نبوت تمام پيامبران و وصايت تمام اوصياء آنان بايد گردن نهاد، زيرا اينانند كه خدا بر آنها نعمت بخشيده است.

صِرٰاطَ اَلَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ .

و محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خلفاء دوازده گانۀ آن حضرت، قافله سالار پيامبران و اوصياء هستند.

منحرفين از راه مستقيم فطرت، عنادا، مغضوب و مورد خشم خدا هستند.

غَيْرِ اَلْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ .

منحرفين و گمراهان از راه فطرت انسانيت كه راه راست را گم كرده اند، گمراهانند.

وَ لاَ اَلضّٰالِّينَ .

ص: 7


1- رجوع به جلد پنجم همين تفسير ص 149 و 150.

تفصيل ديگر

هر لبى كه به ستايش كسى يا چيزى گشوده شود و هر دلى كه به نيايش كسى متوجه گردد، آن ستايش و نيايش [دانسته و يا ندانسته] خاص ذاتى است كه مرجع و ما فوق همه است (برخلاف معتقد ماديون خودخواه كه از نمك به حرامى، از توجه به سر چشمۀ فيوضات تغافل مى ورزند) (و برخلاف معتقد مسيحيان كه پسرى براى خدا قائلند و پسر عاجز را در كار پدر قادر، شريك مى سازند).

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ .

ذاتى كه بطور مستقيم و يا غير مستقيم، آفريدگار و مربى جهانهاست - نه آنكه مربى امت خاصى باشد (برخلاف معتقد يهودان كه خود را شعب برگزيدۀ خدا مى دانند).

رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ .

ذاتى كه بخشايشگر وجود [و هستى] و وسائل آن به همۀ موجودات است (برخلاف معتقد بت پرستان كه بتان را در بخشايشگرى شريك خدا مى دانند).

اَلرَّحْمٰنِ .

[همۀ گفتگوهاى بت پرستان جهان با «رحمان» بوده و هست] [زيرا خدا را «رحمان» يعنى بخشايشگر نمى دانستند و نمى دانند بلكه بتان را](1).

ذاتى كه مهربان است در هر دوجهان به مطيعان زيرا عادل و دادگر است. و دادگرى او حكم مى كند به اين كه بين مطيع و فرمان بر و متمرد و سركش فرق بگذارد و اين فرق گذاردن در مرحلۀ عمل، روزى لازم دارد كه نام آن روز (قيامت) است. (برخلاف معتقد منكران معاد از: ماديون و بت پرستان و يهودان).

اَلرَّحِيمِ .

ص: 8


1- رجوع به تعاليق.

ذاتى كه زمام روز جزاء را در اختيار دارد و زير پاى تمام مختاران جهان را با جاروب اسرافيلى مى روبد (برخلاف معتقد منكران معاد).

مٰالِكِ يَوْمِ اَلدِّينِ .

خدايا! تو را و بس بندگى مى كنيم (برخلاف معتقد مشركين ظاهرى و باطنى) (يعنى مشركين نشان دار و بى نشان).

إِيّٰاكَ نَعْبُدُ .

و خدايا! از تو مدد مى طلبيم و بس (زيرا پى برده ايم كه خزائن هر چيز نزد تو است و تو آن را مى فرستى از آب و اكسيژن و نور و...) (برخلاف معتقد ماديون از خود راضى).

وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ .

خدايا! ما را بهمان نور فطرت اوليه كه بر مبناى يكتاپرستى است همان فطرت بى آلايش كه اكنون آلوده شده است؛ رهنمائى فرما. زيرا اين راه، كوتاه ترين راه است. اى خدا! ما را در اين راه يار و مددكار باش!(1).

اِهْدِنَا اَلصِّرٰاطَ اَلْمُسْتَقِيمَ .

راهى كه رهروان پسنديدۀ تو، طى كرده اند، نه راه معاندان مورد خشم تو و نه راه گمشدگان.

صِرٰاطَ اَلَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ اَلْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ اَلضّٰالِّينَ .

مقدّمه

برحسب نص صريح قرآن كريم در سورۀ نحل آيۀ 98 كه فرموده: «فَإِذٰا قَرَأْتَ اَلْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ مِنَ اَلشَّيْطٰانِ اَلرَّجِيمِ» امر به استعاذه يعنى پناه جستن به خدا، از شر شيطان رانده شدۀ درگاه خدا شده است.

ساده ترين طرق استعاذه همان است كه ذيلا نگاشته مى شود و جهت استعاذه دور كردن دشمن و سپس خواندن كلام اللّه مجيد است.

ص: 9


1- تفسير آيه، خاص اين محرر است و حق كلام همين است. تفصيل در «تعاليق».

دام سخت است مگر يار شود لطف خدا *** ورنه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم

<أعوذ بالله من الشيطان الرجيم> استعاذه به خدا پناه مى گيرم از شيطان رانده شده از درگاه خدا.

سوره الفاتحة (1): آیه 1

مقدّمه

1 - سورۀ فاتحة الكتاب به «بسمله» افتتاح شده است. طبق قرآن كريم اين «بسمله» را سليمان عليه السّلام در نامۀ دعوتى كه براى ملكۀ كشور سبا نوشته، به كار برده است. پس معلوم مى شود كه «بسمله» در برنامۀ آن جناب بوده است.

و به علم «ايقوف»(1) مى گوئيم: «بسمله» نزد تمام انبياء عليهم السّلام بوده است، النهايه در دستور كار خودشان بوده نه دستور كار امم آنان.

در عهد پيامبر خاتم كه ناگفتنى بايستى بالتمام گفته شود اين دستور در معرض افكار عمومى و در دسترس هر بيگانه و بومى گذارده شده است.

2 - شمارۀ حروف «بسمله» را علماء اعداد 786 گفته اند و ليكن به عقيدۀ محرر اين تفسير 787 حرف است و از جهت شمارش حروف داراى بيست حرف است زيرا «بسم» - 102 «اللّه» - 67 [ال ل اه](2) «الرحمن» - 329 «الرحيم» - 289 است و جمع كل مساوى 787 مى شود.

3 - چهار كلمۀ «اسم» و «اللّه» و «الرحمن» و «الرحيم» مصدر به حرف «الف» است. و تمام حروف تهجى زبانهاى دنيا بجز يكى دو زبان گمنام به حرف «الف» شروع مى شود.

4 - چرا بعد از «بسم اللّه» دو صفت، يكى «الرحمن» و ديگرى «الرحيم» ذكر

ص: 10


1- «ايقوف» (بر وزن ذى روح) از اصطلاحات آية اللّه حاج شيخ عبد الكريم يزدى حائرى است. اين كلمه را در كتب قواميس نمى توان يافت.
2- بعض علماء، «اللّه» را 66 حساب كرده اند.

شده؟ چه خصوصيتى در اين دو صفت است بااينكه خدا صفات ديگر هم دارد؟ در جواب مى گويم: «اللّه» يعنى ذاتى كه جميع صفات كمال را داراست، پس همين گونه كه خدا كريم است، مانع هم هست و همين گونه كه خدا رحمان است، قهار هم هست و هكذا.

پس ابتداء كارها بايد بنام «اللّه» باشد اما «اللّه» با درخواست صفت رحمتش نه با صفت قهاريت و غضبش و هكذا... با صفات ديگرش.

به خلاصه: رحمت كه آمد تمام كارها، سامان پيدا مى كند.

5 - چون جهت بيان صفت رحمت بعد از «اللّه» دانسته شد اكنون اگر گفته شود كه: آيا بيان «رحمان» فقط و يا بيان «رحيم» فقط كافى نيست و آيا چه سرى در كار است كه دو صفت از يك لغت بعد از «اللّه» ذكر شده است؟.

در جواب مى گويم: راست است كه «رحمان» يا رحمانيت و «رحيم» يا رحيميت در لغت از يك ريشه و اصل است، و ليكن هيئت كلمه كه تغيير كرد معناى آنهم تغيير پيدا مى كند.

«رحمان» بمعنى بخشايشگر است به همه خواه به مطيع و خواه به متمرد [آفتاب كه طلوع مى كند به بارگاه سلطان و به برج زندان يكسان مى تابد و فرقى نمى گذارد].

أما «رحيم» بمعنى مهربان است، مهربان به مطيعان خواه در دنيا و خواه در آخرت [زيرا مسلم است كه مطيع هر مطاعى از نعمتهاى مطاع، بهره مند است و متمرد هر مطاعى از نعمتهاى مطاع، محروم است. و وجود چنين فرقى بين مطيع و متمرد، عين عدل و داد است. و برخلاف آن عين ظلم و بيداد است].

«رحمان» يعنى:

[اى كريمى كه از خزانۀ غيب (مسلمان و) گبر و ترسا وظيفه خور دارى].

«رحيم» يعنى:

[دوستان را كجا كنى محروم *** تو كه با دشمن اين نظر دارى].

ص: 11

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سرآغاز

بنام خداى بخشايشگر (بر كافۀ خلائق از: جماد و نبات و حيوان و ملك، و جن و انسان از: مؤمن و كافر و نيكوكار و فاجر و) مهربان (به مطيعان در دوجهان) (آغاز مى كنم) [و بنام غير او آغاز نمى كنم زيرا غير او محتاج است نه چيزى دارد كه ببخشد و نه توانائى مهربانى و بنده نوازى دارد].

سوره الفاتحة (1): آیه 2

مقدّمه

1 - فطرت پاك و سالم آدمى همان آدمى اى كه هستۀ فطرت خود را از ميان نبرده [مور و موش شبهات و تبليغات، هستۀ آن را نشكسته و نخورده و قابل سبز شدن و تجديد حيات است] حكم مى كند به اين كه آدمى از خوبى به وجد و نشاط آيد و از خوبان تعريف و تحسين و تمجيد كند.

زيبائى زيبايان، كمال كاملان، طراوت بهاران، نغمات مرغان، پيچ وخم درختان، مناظر فرح افزا، نسيم حيات بخش باد صبا، عطرپاشى گلها، همه خوب است، بلكه:

جهان چون چشم و خط و خال و ابروست

كه هر چيزى بجاى خويش نيكوست

(شبسترى).

ص: 12

2 - قاضى فطرت بار ديگر حكم مى كند كه آدمى سرچشمه و منبع اين خوبى ها را بجويد، جميلها از كجا آمده اند؟ جمالها را از كجا آورده اند؟ آيا بجاى ستايش هر زيبائى، عاقلانه نيست كه منبع آنها را بيابيم و بستائيم؟ منبع اين زيبائيها و نيكوئيها خداست.

پس ما منبع اين نيكوئيها را مى ستائيم كه همان كامل مطلق است بنابراين هرگونه تعريف و تحسين و تمجيد مخصوص كامل مطلق است.

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ

ستايش

ستايش خاص خداست (همان) ذاتى كه مستجمع جميع صفات كمال است (كه عيب و نقص در ساحت كبريائى او وجود ندارد) (ستايش غير چنين ذاتى روا نيست زيرا غير او داراى عيب و نقص است و معيوب و ناقص قابل ستايش نيست).

مقدّمه

خدا پرورش دهندۀ تمام جهانهاست و بس، زيرا غير او خود نيازمند به پرورش دهنده است تا چه رسد كه ديگرى را پرورش دهد:

ذات نايافته از، هستى بخش *** چون تواند كه شود هستى بخش؟(1)

تتمۀ 2 رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ

ستايش اختصاص به خدا دارد به دليل پرورش

خدائى كه پرورش دهندۀ جهانهاست.

سوره الفاتحة (1): آیه 3

مقدّمه

خدا به همۀ موجودات برطبق مقتضيات هر موجود، بخشنده است. و غير خدا، چيزى ندارد كه به كسى ببخشد.

ص: 13


1- جامى.

اَلرَّحْمٰنِ

ستايش اختصاص به خدا دارد به دليل بخشايش

خدائى كه بخشايشگر است.

مقدّمه

خدا به مطيعان مهربان است، براى اينكه خدا بنده نواز است، اما غير از خدا هيچ كس توانائى مهربانى ندارد زيرا توانائى بنده نوازى ندارد.

أما مهربانى هاى بشر كه گل سرسبد آن، مهر مادر يا پدر است به فرزند خود، مهر حقيقى نيست زيرا:

أولا اين مهر را خدا در دل آنان القاء فرموده، پس مهر بالاصاله نيست و بالتبع است [و لذا به اندك پيش آمدى هزارها كودك بدست هزارها مادر يا پدر كشته شده اند].

ثانيا در حقيقت اين لطفهاى مادرانه و پدرانه و يا حاكمانه «مهر حقيقى» نيست بلكه «مهرنما» است زيرا هركدام نسبت به محاسبۀ فرضى خودشان و ارضاء احساسات درونيشان به فرزند خود يا به ديگرى لطفى مى كنند و به خلاصه: حس درونى خودشان را خشنود مى كنند و سلسله جنبان «مهر حقيقى» نيستند، و فقط مهر حقيقى از خداست و بس.

[يكى را از ملوك ماضى، مرضى هايل بود كه اعادت ذكر آن ناكردن اولى. طايفۀ حكما متفق شدند كه مر اين درد را دوائى نيست مگر زهرۀ آدمى اى به چندين صفت موصوف.

بفرمود طلب كردن.

دهقان پسرى يافتند برآن صورت كه حكيمان گفته بودند.

پدرش و مادرش را بخواند و به نعمت بيكران خشنود گردانيد و قاضى فتوى داد كه خون يكى از آحاد رعيت ريختن، سلامت نفس پادشاه را روا باشد.

جلاد قصد كرد.

ص: 14

پسر، سر بسوى آسمان كرد و تبسم كنان چيزى به زير لب در، همى گفت.

پرسيدش كه درين حالت چه جاى خنديدن است؟ گفت: اى پادشاه! ناز فرزندان بر پدران باشد و دعوى پيش قاضى برند و داد از پادشه خواهند، اكنون پدر و مادر به علت حطام دنيا مرا به خون درسپردند و قاضى به كشتنم فتوى داد و سلطان مصالح خويش اندر هلاك من همى بيند بجز خداى عز و جل پناه نمى بينم:

پيش كه برآورم ز دستت فرياد *** هم پيش تو از دست تو مى خواهم داد

سلطان را دل از اين سخن بهم برآمد و آب در ديده بگرديد و گفت: هلاك من اولى تر است از خون بى گناهى ريختن. سر و چشمش ببوسيد و در كنار گرفت و نعمت بى أندازه بخشيد و آزاد كرد.

گويند: هم در آن هفته شفا يافت(1)].

اكنون ملاحظه و دقت شود كه: خنده از لشكرهاى خداست، آن بيان شيواى دهقان پسر را خدا بر زبان پسر روان كرده، انقلاب سلطان از خداى مقلب القلوب است، شفاء يافتن سلطان از خداست.

اَلرَّحِيمِ

ستايش اختصاص به خدا دارد به دليل مهربانى و نوازش

خدائى كه مهربان است.

سوره الفاتحة (1): آیه 4

مقدّمه

چون خدا مهربان است لازمۀ مهربانى اين است كه: مطيعان را مزد و متمردان يعنى دشمنان را كيفر بدهد و چون اين عمل جزء برنامۀ اين جهان نيست زيرا بر اين جهان پردۀ استتار كشيده شده است؛ لذا روزى بايد كه در آن كاملا دادرسى شود، پس قيامتى بايد.

ص: 15


1- شيخ در گلستان در باب اول.

اما قيامتى كه دادرس آن كرسى نشينان بشرى نباشند كه باز چشم دوبين در كار باشد:

مرا [ز] روز قيامت غمى كه هست اين است *** كه روى مردم دنيا دوباره بايد ديد

بالجمله: خدا وعده فرموده كه: دنيا سپرى مى شود و اين اختيارات موقت از مردم دنيا سلب مى گردد، ديگر كسى بر كسى ولايت و يا سرپرستى و يا حكومت ندارد، دست دادرسان بشرى از سر مردم كوتاه مى شود. دادرس آن روز، تواناى بى نياز دانائى است كه جزاء هيچ عملى را از خوب و از بد فرونمى گذارد، در آن روز ستمهاى وارد شده رسيدگى و جبران مى گردد، در آن روز بدون اينكه به اندازۀ سر سوزنى به كسى ظلم و ستم شود مزد مطيعان و كيفر متمردان داده مى شود.

مٰالِكِ يَوْمِ اَلدِّينِ

صاحب اختيار روز جزاء

خدائى كه (از مهربانى، داراى روز جزاء است و خود) مالك روز جزاء است (زيرا مهربانى خدا لازمه اش تشكيل روز جزاء و قيامتى است كه دست بشر.

را از دادرسى كوتاه كند و خود دادرسى نمايد و مزد مطيعان و كيفر متمردان را بدهد).

سوره الفاتحة (1): آیه 5

اشاره

إِيّٰاكَ نَعْبُدُ

برنامۀ ما مسلمانان پرستش خداست و بس

(اى خدا! ما مسلمانان) تو را مى پرستيم (و معبود ديگرى نمى پذيريم) (زيرا به علت عجز و احتياج، هيچ كس و هيچ چيز لياقت پرستش ندارد).

وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ

برنامۀ ما مسلمانان يارى جستن از خداست و بس

و (اى خدا! ما مسلمانان) از تو يارى مى جوئيم (و دست كومك نزد ديگرى دراز نمى كنيم) (زيرا ديگران محتاجند، و محتاج دست سؤال به نزد محتاج ديگر دراز نمى كند).

ص: 16

سوره الفاتحة (1): آیات 6 تا 7

مقدّمه

آدمى از سه حالت بيرون نيست:

يا پوياى راه راست است كه راه رفيقان خوب يعنى پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان است [سورۀ نساء آيۀ 68].

يا پوياى راه كژ است و مى داند كژ است (و پويندگان اين راه بسيارند و ليكن مظاهر برجستۀ آنان يهودان عصر پيامبرند كه مورد خشم خدايند زيرا تا روز قيامت در نمازها مى گوئيم: اگر يهودان، پيامبر را تصديق نموده بودند و فتنه جوئى نكرده بودند، اعراب جاهل ساده لوح مكه و اطراف. هرگز تا اين حد بر ضد پيامبر و قرآن پافشارى و مقاومت نمى كردند. و به خلاصه زيانهاى چوبها كه يهودان در لابلاى چرخهاى اسلام گذاردند و عرابۀ اسلام را از جريان عادى آن كند كردند، تا عرصۀ قيامت بر جامعۀ بشرى سايه انداخته است.

يا پوياى راه كژ است و نمى داند كه راهش كژ است و مى رود (و پويندگان اين راه نيز بسيارند و ليكن مظاهر بارز آنان مسيحيان عهد پيامبرند).

اِهْدِنَا اَلصِّرٰاطَ اَلْمُسْتَقِيمَ، صِرٰاطَ اَلَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ اَلْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ اَلضّٰالِّينَ

تقاضاى ما مسلمانان از خدا

اى خدا! ما مسلمانان را به راه فطرتمان كه كوتاه ترين راه است هدايت كن همان راه كسانى كه بر آنها انعام فرمودى (از: پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان) نه راه كسانى كه (دانسته و از روى عناد از راه فطرت انسانيت كژ رفته و مى روند و) بر آنان خشم گرفته شده است، و نه (راه) گمراهان (همانها كه عناد ندارند ولى كوركورانه راهى را پيش گرفته مى روند و راه راست فطرت را گم كرده اند).

«پايان»

تعاليق

اشاره

اهميت سورۀ فاتحة الكتاب يا [سبع المثانى] در مجلد چهارم همين تفسير در

ص: 17

ص 16 ديده شود.

عدد حروف «بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ»

در كشكول شيخ بهائى (قدس سره) چاپ حاج نجم الدوله (ص 607) عدد حروف «بسمله» را نوزده حساب كرده بعدد فرشتگان موكل بر دوزخ كه «عليها تسعة عشر» [سورۀ مدثر آيۀ 30] و ليكن محرر اين تفسير گويد: بعضى مى گويند عدد حروف «بسمله» بيست است.

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ

«حمد» يعنى ستودن و ستايش. و اين لفظ در فارسى در غير خدا استعمال نمى شود.

«حمد». تعريف نيكوئى را كردن بقصد تعظيم براى نيكى اختيارى او است، پس تعريف جلاء مرواريد «حمد» نيست بلكه «مدح» است زيرا (جلاء) اختيارى مرواريد نيست.

«مدح» يعنى ستودن و ستايش و «محمّد» يعنى ستوده شده (فرهنگ نظام اقتباسا).

«حمد» 1 - مصدر است يعنى ستودن كسى را، ستايش كردن.

[اسم مصدر آن سپاس دارى، ستايش، ثناگوئى است].

2 - حمد در اصطلاح عبارتست از: اظهار كمال محمود بصفات جمال و نعوت جلال بر سبيل تعظيم و تبجيل (فرهنگ معين اقتباسا).

شكر

«شكر» اظهار قدردانى از نيكى كردن كسى است و فارسى آن سپاس است (فرهنگ نظام اقتباسا).

«شكر» 1 - مصدر است يعنى سپاسگزارى كردن، سپاس كسى گفتن بر نيكى و احسان وى.

[اسم مصدر آن سپاسگزارى است و اسم آلت آن سپاس، يعنى ثناى جميل است].

2 - شكر در اصطلاح عبارتست از اينكه: هر نعمتى را انسان بجاى خود صرف كند، و بنابراين شكر قدرت، به كار انداختن آن بوسيلۀ سعى و كوشش تواند بود.

«شكرانۀ بازوى توانا - بگرفتن دست ناتوان است» (فرهنگ معين اقتباسا).

اِهْدِنَا اَلصِّرٰاطَ اَلْمُسْتَقِيمَ

محرر اين تفسير گويد: 1 - نوع مفسرين درنيافته اند كه مقصود از «صراط

ص: 18

مستقيم» چيست و چون باين شبهه دچار شده اند كه: اگر اسلام صراط مستقيم است ديگر درخواست پى درپى براى هدايت به اسلام معنى ندارد، لذا براى تخلص از اين شبهه كه شبهه گران مسيحى هم آتش آن را دامن زده اند در كلمۀ «اهدنا» تصرف كرده اند يعنى بجاى (ما را به راه مستقيم رهبرى فرما) گفته اند: (ما را بر راه راست ثابت بدار).

2 - اين محرر مى گويد: مراد از صراط المستقيم، اسلام نيست. بلكه هدف ديگرى است كه آن، دست انسان را در دست اسلام مى گذارد.

3 - راه مستقيم يا كوتاه ترين فاصلۀ ما بين انسان و هدفش فطرت نورانى نخستين است و فطرت نخستين در هر انسانى موجود است كه از شكم مادر با خود مى آورد.

4 - تا آن نور فطرى خاموش نشده اميد به نجات انسان موجود است.

5 - زبان فطرت سالم، حاكم است به وجوب يكتاپرستى. منطق فطرت سالم، حاكم است به مطابقت احكام اسلام با ذوقيات و فطريات بشرى.

6 - ما شبانه روز از خدا مى خواهيم كه ما را به نور فطرتمان رهبرى كند و نگذارد اين ارتباط قطع شود و يا آب اين چشمه گل آلود گردد.

7 - همين نور است كه دست ما را در دست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و در دامان قرآن مى گذارد.

8 - عظمت اسلام در اين است كه به كوتاه ترين راه دعوت كرده [و آيا مگر راهى نزديكتر از اين راه (راه انسان به خودش يعنى به فطرتش) موجود است؟!] [موجود نيست].

مذاهب و فرق ديگر، انسان را به سفر به راه دور و خالى از نور دعوت مى كنند يعنى انسان را به بيرون خودش يعنى به خودشان دعوت مى نمايند و مى گويند: [بيا ما را ببين] [بجاى اينكه بگويند: خودت را ببين].

تذكر: هنوز بعد از قرنها كه اسلام با بت پرستى مبارزه ها كرده است، بقاياى آرم بت پرستى و يا اسم آن در بين موحدين مشهود است:

از جمله: در داروخانه ها اسكولاپ يا اسكلپيوس سرسلسلۀ اسكلپيادها پسر آپلون خداى پزشكى ها بوده و نه تنها بيماران را شفاء مى داده بلكه مرده ها را زنده مى كرده.

اين كار، پلوتن خداى دوزخها را ازاين جهت كه بيم تهى ماندنشان مى رفت

ص: 19

بخشم آورده از ژوپيتر خداى خدايان خواهش كرد كه او را با صاعقه نابود سازد و او نيز پذيرفته كارش را ساخت.

دو نشانه و علامت براى تقديس اسكولاپ تعيين شده: يكى خروس كه علامت دقت و اهتمام و ديگرى مار كه نشانۀ حزم و احتياط است و براى او در شهر اپيدر معبد و پرستشگاهى ساخته. اين است كه امروزه وقتى فرانسويان در شعر بخواهند از كار طبيبى زياد تمجيد كنند مى گويند: «اعجاز اپيدر مى كند» (گنجينۀ دارو و درمان از دكتر على پرتو «حكيم اعظم» چاپ سال 1357 ق ه مجلس ص 27)(1).

از جمله: در موزه و در مورد موسيقى «موزا» بزبان لاتين كه قياصره و روميان به آن زبان متكلم بوده اند اسم نه نفر رب النوع بوده كه همه را دختران ژوپيتر رب الأرباب مى دانسته اند. هريك از آن رب النوعها را رب النوع علمى يا صنعتى خوانده: 1 - رب النوع مؤرخين 2 - رب النوع ساز و موزيك معروف كه بمعنى علم ساز است و اعراب به موسيقى تعريب كرده از موزا مشتق شده است 3 - رب النوع مقلدين كمدى يعنى آنهائى كه در تماشاخانه ها بازيهاى مضحك درمى آورند 4 - رب النوع مقلدين تراژدى يعنى آنهائى كه بازيهاى مبكى درمى آورند 5 - رب النوع رقاصان 6 - رب النوع مرثيه خوانان 7 - رب النوع شعراء 8 - رب النوع منجمين 9 - رب النوع فصحاء. خلاصه: نه (9) «موزا» را كه «موز» هم مى گويند مربى نه (9) علم و صنعت و حرفه اى كه مسطور شد مى شمردند. و كنيزك ايطاليائى «موزا» نام را كه قيصر روم براى فرهاد چهارم فرستاده با ارباب انواع مزبوره هم اسم بوده (كتاب درر التيجان فى تاريخ بنى الأشكان ج 2 از اعتماد السلطنه چاپ سال 1309 ق ه س 180 باقتباس).

مدرك رباعى

رباعى: دل گفت... از عشقى است وى از افاضل عارفان و فضلاء صوفيان و مريد شيخ احمد اصفهانى است و بر قصيدۀ «تائيۀ» ابن فارض شرح نوشته (تذكرۀ شمع انجمن چاپ هند ص 292 باقتباس).

«پايان»

ص: 20


1- EPidaure-JuPiter-Pluton-AsclePios -

كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

سورة البقرة

اشاره

حجة التفاسير كشاف:

سورۀ بقره مدنى(1).

مشتمل بر: 286 آيه.

6221 كلمه.

25500 حرف.

(تفسير ابو الفتوح رازى) (داراى تعاليق).

ص: 21


1- باستثناء آيۀ: «وَ اِتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اَللّٰهِ» تا آخر آيه، كه در سفر حجة الوداع در منى نازل شده (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره البقرة (2): آیات 1 تا 2

اشاره

الم ذٰلِكَ اَلْكِتٰابُ

قرآن

(الم) رمز است.

آنكه در علم مكنون مخزون ماست همين كتاب (يعنى همين قرآن) است.

هيچ گونه جاى شكى دربارۀ قرآن نيست (هم پيامبران پيشين از نزول آن خبر داده اند و هم از سراسر لفظ و معناى آن معجز بودنش آشكار است و)

(آفتاب آمد دليل آفتاب *** گر دليلت بايد، از وى رو متاب(1)

(اين قرآن) راهنماست براى متقيان (يعنى مردمى كه از مخالفت پروردگار خود مى ترسند و خيره سر نيستند) (كافران خيره سر، كارى با قرآن ندارند و منافقين هم با اسلام دوروئى مى كنند).

سوره البقرة (2): آیات 3 تا 5

مقدّمه

از مبحث فوق آشكار شد كه مردم در برابر اسلام و پيامبر و قرآن سه صنف اند:

1 - صنفى، متقيان 2 - صنفى، كافران 3 - صنفى، منافقين كه هريك توصيف خواهند شد.

اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ ... اَلْمُفْلِحُونَ

متقيان

اى پيامبر! (متقيان) همان كسانى هستند كه به غيب (همان غيب مطلق، يعنى

ص: 22


1- دفتر اول مثنوى.

خداى پوشيده از ابصار و انظار) مى گروند، و نماز را به پامى دارند، و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند، و كسانى هستند كه به قرآنى كه بسوى تو فروفرستاده شده و آنچه (از كتابها) كه از پيش از تو (به پيامبران) فروفرستاده شده است ايمان مى آورند و به آخرت (همان روز قيامت يعنى روز بازپسين) هم ايشان، يقين حاصل مى كنند(1)، آن گروه، بر راه راست اند (راهى كه تعيين شده(2) از پروردگارشان، و آنان، هم ايشان رستگارانند.

سوره البقرة (2): آیات 6 تا 7

اشاره

إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا ... عَظِيمٌ

كافران

اى پيامبر! البته كسانى كه كفر را اختيار كردند، بر آنان يكسان است:

آيا آنان را از مخالفت فرمان خدا بيم كنى يا آنان را بيم نكنى، ايمان نمى آورند.

خدا (بسوء اختيار آن گروه) مهر بر دلهاشان نهاده است و بر گوش هاشان(3). و بر ديدگانشان پوششى است (كه خود برآن پرده انداخته اند) و از آن ايشان است عذابى بزرگ.

سوره البقرة (2): آیات 8 تا 15

مقدّمه

آيات آينده دربارۀ منافقين نازل شده و آنان: عبد اللّه بن ابى بن سلول و جد بن قيس و معتب بن قشير و يارانشان هستند و بيشتر آنان از يهوداند (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

ص: 23


1- محرر اين تفسير گويد: جهت اينكه قرآن فعلها را بجاى ماضى فعل مضارع آورده اين است كه: ايمان درجه به درجه بالا مى رود از مؤمن عادى كه آغاز آن است تا برسد به ايمان خاتم پيامبران (ص)، و نماز و انفاق، امرى است تدريجى و متعاقب هم، و اما يقين نيز داراى مراتب است از: علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين.
2- محرر اين تفسير.
3- تفسير مجمع البيان.

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ ... يَعْمَهُونَ

منافقين و توصيف آنان

[1 -] و از مردم است كسى كه مى گويد: به خدا و روز بازپسين ايمان آورديم.

[1 -] و حال اينكه آنان مؤمنان نيستند.

[2 -] (بخيال خودشان) خدا را فريب مى دهند و كسانى را كه ايمان آوردند.

[2 -] و حال اينكه فريب نمى دهند مگر خودهاشان را و نمى دانند (و در نمى يابند).

[3 -] در دلهاشان است بيمارى (بيمارى شك و نفاق، بيمارى حب رياست زيرا عبد اللّه را مى خواستند به پادشاهى بردارند و تاج سلطنت او را هم تهيه كرده بودند كه با ورود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم موضوع، نقش بر آب شد، بيمارى بى دينى، بيمارى حسد، بيمارى كينه، بيمارى رنجورى از ناكامى).

[3 -] پس خدا بيمارى آنان را (به ترقيات اسلام) بيفزايد و از آن ايشان است عذابى دردناك، زيرا در اظهار ايمان دروغ مى گفتند.

[4 -] و چون بسود آنان گفته شود كه: در زمين (همان پاى تخت اسلام) فساد مكنيد، (در جواب) گويند: جز اين نيست كه ما دست اندر كار اصلاح هستيم.

[4 -] هشدار! البته آنان، هم ايشان، فسادكنندگانند، و لكن نمى دانند (و در نمى يابند كه فساد مى كنند و كارشان بر منهج صلاح نيست).

[5 -] و چون بسود آنان گفته شود كه: ايمان بياوريد همان طور كه مردم ايمان آورده اند، (در جواب) مى گويند: آيا ايمان بياوريم همان طور كه كم خردان ايمان آوردند؟! [5 -] هشدار! البته آنان هم ايشان كم خردانند و لكن نمى دانند.

[6 -] و چون (منافقين) با كسانى كه ايمان آورده اند، ملاقات كنند، مى گويند:

ايمان آورديم. و چون بسوى شياطينشان (از يهودان) خلوت كنند، مى گويند:

البته ما با شما هستيم، جز اين نيست كه ما (به مسلمانان) استهزاكنندگانيم.

ص: 24

[6 -] خدا جزاء استهزاء آنان را مى دهد و (بسوء اختيارشان) آنان را مهلت مى دهد درحالى كه در سركشيشان سرگردان (و حيران) اند(1).

سوره البقرة (2): آیه 16

اشاره

أُولٰئِكَ ... مُهْتَدِينَ

تجارت منافقين

آن گروه منافقين كسانى هستند كه (در بازار تجارت دنيا) هدايت فطرى خود را (كه پل پيروزى آنان است به هدايت يافتن نزد پيامبر، و سرمايۀ آنان است) دادند و گمراهى را خريدارى كردند، پس، تجارت (و بازرگانى) آنان سود نكرد و راه راست يافتگان نبودند.

سوره البقرة (2): آیات 17 تا 18

مقدّمه

منافقين در صدد انتخاب عبد اللّه بن ابى بودند كه او را به پادشاهى بردارند و چون اين آتش روشن شد خدا بوسيلۀ مهاجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مكه به مدينه آن آتش را خاموش ساخت.

مَثَلُهُمْ ... لاٰ يَرْجِعُونَ

داستان براى تجسم حالت منافقين

داستان (و حالت عجيب رئيس) اين منافقين (و منافقين) همچون داستان (و حالت) كسى است كه (با جمعى مسافرت كرده و در بيابان تاريكى قرار گرفته اند و او براى آن جمع) آتشى برافروخته (كه راه را بيابند و از ترس دشمن بياسايند و از جانوران درنده و گزنده ايمن شوند و از رنج راه و از سرما آرامش پيدا كنند) پس چون آتش آنچه را كه پيرامون آن آتش افروز است روشن سازد، خدا (بوسيلۀ

ص: 25


1- محرر اين تفسير گويد: در نيافتن و ندانستن و سرگردان شدن منافقين ناشى از جهل مركب بود كه اميد بهبودى و خلاص و شفاء در آن نبود، و اگر جهلشان جهل بسيط بود انتظار بهبودى و خلاص و شفاء در كار بود. و منافقين تمام اعصار، همين حالت را دارند.

باد يا باران و غيرها) روشنائى آنان را ببرد و آن جمع را در تاريكى ها واگذارد در حالتى كه هيچ نمى بينند كرانند گنگانند كورانند پس آنان (به وطن) بازنمى گردند (و در آن بيابان هلاك مى شوند).

سوره البقرة (2): آیات 19 تا 20

مقدّمه

منافقين از رعد و برق و صاعقۀ اسلام در بيم تمامند. و مع ذلك چون غنيمتى بدست آيد از آن غنيمت بهره مند مى گردند و چون بدست نيايد متوقف مى شوند.

أَوْ كَصَيِّبٍ ... قَدِيرٌ

داستان ديگر براى تجسم حالت ديگر منافقين

يا (داستان و حالت عجيب اين منافقين) همچون (جمعى است كه در شب تاريك مسافرت كرده و گرفتار شده باشند به) باران بزرگ درشت قطره كه بسرعت و هيبت تمام از ابر ريزان شود كه در آن ابر باشد تاريكى ها (از جهت تراكم ابر) و (در آن باشد) رعد و برق كه (مسافران) از صاعقه ها از ترس مرگ انگشتهاشان را در گوشهاشان فروبرند. و خدا به كافران (همان يهودانى كه چشم اميد منافقين به آنهاست) محيط است.

نزديك است برق چشمان مسافران را بربايد (و با تمام اين اوصاف باز) هرگاه براى آنان برقى بدرخشد در روشنى آن مى روند و چون بر آنان تاريك شود مى ايستند.

و اگر خدا مى خواست البته شنوائى آنان را (به غرش رعد) و ديدگانشان را (به درخشندگى برق جهنده) مى برد زيرا البته خدا بر هر چيزى تواناست.

سوره البقرة (2): آیات 21 تا 22

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ ... تَعْلَمُونَ

دعوت به يكتاپرستى

اى مردم! پروردگارتان را (فقط) بپرستيد همان پروردگارى كه شما را آفريد و كسانى را كه از پيش از شما بودند. باشد كه براى شما ملكۀ تقوى (تقواى كامل) حاصل شود. همان پروردگارى كه زمين را براى شما فرشى گسترده و آسمان

ص: 26

را ساختمانى پرداخته ساخت و از ابر آبى فروفرستاد پس بسبب آن آب از انواع ميوه ها (و اصناف حبوب و گياه) بيرون آورد براى روزى شما بنابراين براى خدا (كه پروردگار شماست) همتاها قرار مدهيد و حال اينكه شما مى دانيد (كه بتان و ديگر معبودها ناتوان و عاجزند و ناتوان و عاجز شايستۀ پرستش نيست).

سوره البقرة (2): آیات 23 تا 24

اشاره

وَ إِنْ كُنْتُمْ ... لِلْكٰافِرِينَ

دعوت به قرآن و عواقب وخيم كافران

و اگر در شك هستيد (شكى كه در شكتان شك مى كنيد) از قرآنى كه بر بنده مان محمّد فروفرستاديم پس سوره اى از مانند آن قرآن (در بلاغت و نيكى و استحكام نظم و لفظ و معنى) بياوريد و (اگر به تنهائى نتوانستيد) مددكاران خود را از جز خدا بخوانيد اگر راستگويان هستيد (كه قرآن كلام خدا نيست).

پس اگر سوره اى نياوريد و نخواهيد (توانست) آورد در نتيجه از آتشى بپرهيزند كه هيزم (و آتش انگيز) آن مردم اند و سنگها(1) آن آتش براى كافران آماده شده است.

سوره البقرة (2): آیه 25

اشاره

وَ بَشِّرِ ... خٰالِدُونَ

بشارت به مؤمنان

و اى پيامبر! كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند بشارت (و مژده) بده كه البته از آن ايشان است بهشتهائى كه از زير آنها (از زير كاخهايش) نهرها (از: آب و شير و شراب و عسل) مى رود. هرگاه از آن بهشتها از ميوه هاى درختان آن روزى داده شوند روزى اى ساخته و آماده گويند: اين نوع ميوه آن نوع ميوه اى است كه روزى داده شده بوديم از پيش (در دار دنيا) و آورده شوند به آن نوع ميوه درحالى كه در صورت شبيه به ميوۀ دنياست (نه در اندازه و نه در طعم). و از آن بهشتيان است در بهشتها زنانى پاكيزه (ظاهرا باطنا پاك اند از: بول و غائط و منى و خونهاى حيض و نفاس و استحاضه و چرك و ساير كثافات و اخلاقا پيراسته اند از صفات

ص: 27


1- اين خير غيبى است زيرا قبل از كشف ذغال سنگ گفته شده است.

ذميمه)، و آن بهشتيان در بهشت، جاويدانند.

سوره البقرة (2): آیات 26 تا 27

مقدّمه

منافقين يهودى الأصل مى گفتند: «محمّد» چرا برسم پادشاهان، دم از شير و كرگدن و پلنگ و گرز و زوبين و كمند و امثال آن نمى زند؟! و به زنبور و عنكبوت و مگس سخن مى گويد و مثل مى زند، خوبست شرم كند و از اين گونه مثلهاى خرد خوددارى كند (ه).

غافل از آنكه پشه با اين خردى از فيل با آن بزرگى نه تنها چيزى كم ندارد بلكه دو عضو هم زيادتر دارد. غافل از آنكه از تارهاى عنكبوت سياه، پارچه درست مى كنند، غافل از آنكه از كرم ابريشم، ابريشم، و از زنبور، عسل بعمل مى آيد و...

براى آفريدگار فرقى نمى كند، همه مخلوق اويند، و هرچه را هرچه بايد بدهد، داده است.

إِنَّ اَللّٰهَ ... اَلْخٰاسِرُونَ

پاسخ به اعتراض منافقين يهودى الأصل دربارۀ مثلهاى قرآن كريم

البته خدا خوددارى نمى كند از اينكه مثلى بزند، پشه باشد پس آنچه بزرگتر از آن.

پس اما كسانى كه ايمان آورده اند در نتيجه مى دانند كه البته آن مثل حق است (و) از پروردگارشان است.

و اما كسانى كه كفر را پيشۀ خود كردند، پس مى گويند: خدا باين گفتار - بجهت مثل - چه چيز اراده كرده است؟ (جوابشان اين است كه:) خدا باين مثل بسيارى را (بسوء اختيارشان) گمراه مى كند و باين مثل بسيارى را (بحسن اختيارشان) راهنمائى مى كند، و باين مثل گمراه نمى سازد مگر فاسقان را، همانها كه عهد خدا را پس از استوارى آن مى شكنند، و آنچه را خدا فرمان داده است به آن كه پيوند شود مى گسلند، و در

ص: 28

زمين فساد مى كنند، آن گروه، هم ايشان زيان كارانند.

سوره البقرة (2): آیات 28 تا 29

اشاره

كَيْفَ تَكْفُرُونَ ... عَلِيمٌ

عجبا از شما كافران!

چگونه به خدا كفر مى ورزيد! و حال اينكه شما مردگان بوديد، پس شما را زنده ساخت، ازآن پس شما را مى ميراند، سپس شما را زنده مى سازد(1)، سپس بسوى خدا بازگردانيده مى شويد(2).

خدا همان غيب مطلق كسى است كه آنچه را كه در زمين است، همگى، بسود شما آفريد، سپس(3) بسوى آسمان پرداخت، پس آسمانها را بصورت هفت آسمان تعديل كرد و آن غيب مطلق بهر چيزى داناست.

سوره البقرة (2): آیات 30 تا 33

مقدّمه

قبل از آفرينش آدم مخلوقاتى در زمين زندگانى كرده اند كه يك دوره مخلوقاتى بنام «نسناس» زمين مدار بوده اند و اين اسم هنوز هم بر زبانها باقى مانده است. در همان دوره هم گروهى زندگانى كرده اند بنام «بنى الجان» كه «ابليس» بر آنان حكومت داشته چون اين دو گروه در زمين فساد نمودند، سركشى كردند، مرتكب خونريزى شدند، فرشتگان بأمر خدا نسناس را منقرض كردند و بنى الجان را تبعيد نمودند و «ابليس» را به اسيرى گرفتند، و آن فرشتگان در زمين ساكن شدند

ص: 29


1- در قبر (تفسير صافى).
2- پس از زنده شدن در قبرها، مى ميريد سپس زنده مى شويد براى رستاخيز در قيامت جهت دريافت ثواب يا عقاب (تفسير صافى به ترجمه). تذكر: مولوى در دفتر سوم آنجا كه گفته: «از جمادى مردم و نامى شدم...» بيانى دارد كه با منطق ما سازگار نيست.
3- قاضى در اين مورد در تفسير بيضاوى نوشته: «ثم» ليس للتراخى فى الوقت و لعله للتفاوت ما بين الخلقين (ه).

كه خدا را تسبيح و تحميد و تقديس مى كردند و ابليس هم ظاهرا با فرشتگان بود و هم او به تسبيح و تحميد و تقديس پروردگار اشتغال داشت، تا مشيت خدا تعلق گرفت كه «آدم» را خلقت كند(1).

پيكر آدم، روى زمين بود، هنوز روح در او دميده نشده بود، ابليس بر او مى گذشت و آن را مى ديد و به آن پيكر گلين مى گفت: براى مطلب مهمى منظور شده ئى. ابليس كه تمام دوده اش منقرض شده و بوئى برده بود كه نسلى نوين روى كار مى آيد كه جانشين دودۀ او مى شود، بسيار ناراحت بود و حسد و كينه اى سخت داشت.

خدا مى دانست كه ابليس چه كاره است ولى فرشتگان (غير از آنان كه او را اسير كرده بودند) بى خبر بودند، فرشتگان عبادت و اطاعت ظاهرى او را مى ديدند و او را از خود محسوب مى كردند، غافل از اينكه او ظاهر الصلاح و باطن السلاح است.

تذكر: در توراة در سفر تكوين بابهاى 1-3 در مبحث آفرينش انسان سخن رانده و ليكن موارد اشكالات ما به توراة بسيار است از قبيل اينكه: خدا ترسيد كه آدم از درخت حيات بخورد و يا مار در جريان كار آدم فعاليت داشت و يا نامى از شيطان نبرده و هكذا در تاريخ خلقت و...

بعلاوه مباحث عالى و رقائق لازم و حقائق تاريخى آفرينش آدم را هم ذكر نكرده است و به خلاصه مندرجات توراة، آشفته است و بقلم موسى عليه السّلام نيست.

وَ إِذْ قٰالَ ... تَكْتُمُونَ

آفرينش آدم نخستين

و اى پيامبر! (ياد كن از) وقتى كه پروردگارت براى فرشتگان (فرشتگان ساكن زمين) گفت كه: البته من خليفه اى (يعنى يادگارى ئى(2) در زمين آفريننده ام (و شما را از زمين بجاى ديگر منتقل مى كنم).

فرشتگان گفتند: آيا در زمين كسى را مى آفرينى كه در زمين فساد مى كند و

ص: 30


1- اقتباس از تفسير صافى.
2- وجوه ديگر دربارۀ خلافت گفته شده است (رجوع به تفسير مجمع البيان).

خونها مى ريزد؟ (چنين اراده اى ندارى زيرا اگر چنين اراده اى داشتى نسل پيشين را منقرض نمى نمودى همان نسلى كه به علت فساد و خونريزى منقرض فرمودى، بلكه اراده دارى كه كسى را بيافرينى كه تو را تسبيح و تقديس كند، و اين موضوع، تحصيل حاصل است) و حال اينكه ما تو را تسبيح مى كنيم توأم با ستايش تو و تو را تقديس مى نمائيم (پس آن يادگار را از ميان ما فرشتگان انتخاب فرما).

پروردگار (در جواب فرشتگان) فرمود: البته من مى دانم آنچه را شما نمى دانيد.

(بالجمله: بفرمان خداى توانا، آدم از خاك آفريده شد).

و خدا به آدم (برحسب سعه و گنجايش وجودى او و قدرت بر جمع بين اضداد و توانائى ضبط و حفظ مطالب و جهات ديگر) اسمها تعليم فرمود (از همان اسماء مكنون مخزون خود، از همان اسمائى كه علم خواص گياهان و حيوانات و لوازم زندگانى از فروع آن اسماء است و آن اسماء كليدهاى علم هر چيز است(1) همۀ آن اسماء را (تعليم فرمود). (و آدم آثار وجودى آن اسماء را دريافت).

سپس خدا آن اسماء و آثار وجودى آن اسماء را بر فرشتگان (فرشتگان ساكن زمين) عرض فرمود.

پس (از آن، خدا بر سبيل آزمايش) فرمود: (اى فرشتگان!) اسمهاى اين آثار را (كه اكنون نزد شما حاضر است) بمن خبر بدهيد اگر راستگويانيد (كه براى يادگارى من شايستگى داريد).

فرشتگان (كه آفرينش آنان جامعيت ضبط و جمع اضداد را نداشت از جواب عاجز ماندند و) گفتند: پاكا! ما را به هيچ وجه دانشى نيست مگر آنچه (برحسب گنجايش وجودى ما) به ما تعليم داده اى. زيرا البته تو دانائى و كارهاى تو از روى اساس است.

ص: 31


1- افكار كلاسيك زائيدۀ دماغ روم و يونان مى گويد: آدم اول، مانند ميمون در غارى زندگى مى كرد و با سنگ شكار مى نمود، و با پوست همان شكار، خود را مى پوشانيد ديگر نه از آتش خبرى داشت و نه از دوخت لباس.

خدا بر سبيل آزمايش فرمود: اى آدم! فرشتگان را به اسمهاى اين آثار (آثار موجود، پس از تفكيك آنها از يكديگر) خبر بده.

پس چون آدم، فرشتگان را به اسماء آن آثار موجود، (بطور تفكيك)، خبر داد (و خدا، آدم را تصديق نمود، فرشتگان به عجز خود اعتراف كردند).

خدا فرمود: (اى فرشتگان!) آيا براى شما نگفتم كه: البته من چيزهاى نهانى آسمانها و زمين را مى دانم و آنچه را شما آشكار مى سازيد و آنچه را شما پوشيده مى داريد، مى دانم؟.

سوره البقرة (2): آیه 34

مقدّمه

گفتيم كه: فرشتگان، از حسد و كينۀ درونى ابليس دربارۀ آفريدۀ نو (خليفة اللّه) آگاه نبودند و فرشتگان، عبادات ابليس را مى ديدند و رفته رفته او را شخص صالحى از جنس خودشان پنداشته بودند، در صورتى كه ابليس دشمن سرسخت اين خليفه بود. و ليكن يك پيشامد، راز درونى ابليس را براى فرشتگان فاش ساخت و آن پيشامد فرمان سجده براى آدم بود كه آن فرمان، از ساحت قدس پروردگار صادر شد.

[اين سجده، سجدۀ تعظيم بود نه سجدۀ عبادت، زيراكه سجدۀ عبادت براى غير خدا روا نيست].

وَ إِذْ قُلْنٰا ... مِنَ اَلْكٰافِرِينَ

صدور فرمان: سجدۀ فرشتگان براى آدم، و كشف شدن راز ابليس بر فرشتگان

و (اى پيامبر! ياد كن از) وقتى كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد، پس فرشتگان (همان فرشتگان ساكن در زمين) سجده كردند مگر ابليس كه نپذيرفت (و، سرباززد) و گردنكشى كرد و او (قبلا) از كافران بود.

سوره البقرة (2): آیات 35 تا 36

مقدّمه

گرچه بر آدم ثابت شد كه ابليس دشمن او است - و ليكن طهارت تن و صفاء

ص: 32

روح آدم نه آن قدر بود كه تابلو انديشۀ اين دشمن ناپاك را دائم تواند در نظر مجسم كند.

ولى چشم خواب صاحب ضمير صافى، چكند با چشم بيدار دشمن مرموز ناپاك، آنهم چنين دشمنى كه عمرها را پشت سر گذارده و رياستها كرده و جنگها ديده و اسارت كشيده و چنان حيله گر و بندباز است كه توانسته است رنج طاقت فرساى عبادات فرشتگان را سالها تحمل نمايد تا آنجا كه فرشتگان را اغفال كند، و در عين عبادت و اطاعت، حسد و كينه و دشمنى مكتوم خود را سالها آشكار نسازد! بالجمله: دشمنى ابليس با آدم و حواء كار خود را كرد و آنان را بين ظهر و عصر همان روز خلقت از بهشت دربه در كرد.

اين بهشت از بهشتهاى آسمانى است اما نه آن بهشت جاودانى (ابو هاشم). باغى بوده از باغهاى دنيا در زمين (ابو مسلم اصفهانى و توراة). بهشت جاودانى بوده (بيشتر مفسرين). و مختار محرر اين تفسير همين قول اخير است (رجوع به كتاب نهج البلاغه خطبۀ اول، آنجا كه امام فرموده: «و وعده المرد الى جنته»).

محرر اين تفسير گويد: برحسب آيۀ شريفۀ: «إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً» آدم عليه السّلام خليفۀ زمين بوده، پس كارش در بهشت چه بوده؟ او بايستى در زمين باشد و خلافت كند، خلافت او هم بر ذريه اش يعنى بر زادورودش بايد باشد، و اين امر بايستى در زمين انجام بگيرد.

جوابى كه بنظر محرر اين تفسير مى رسد اين است كه: خلافت آدم عليه السّلام در زمين ملازمه نداشت كه خود حاضر شود بلكه فرمانش كافى بود، همچنان كه رؤساء كشورها بر كشورها فرمانروائى مى كنند در صورتى كه در تمام عمر بعض مناطق آن را نديده اند.

و اما توليد نسل هم در بهشت بلامانع بود. و يا شايد بطريق ديگرى نسل در زمين منتشر مى شد. و يا اينكه آدم عليه السّلام گاه در زمين بود و گاه در بهشت و يا اينكه اگر بكلى بايستى در زمين باشد، محترمانه از بهشت به زمين فرستاده مى شد نه بصورت هبوط. به خلاصه: طلبكار مى شد نه بدهكار و يك سرقفلى حسابى مى گرفت و محل سكونت خود را به زمين منتقل مى كرد.

ص: 33

وَ قُلْنٰا يٰا آدَمُ! ... فِيهِ

دشمنى ابليس با آدم (ع) سرنوشت آدم را تغيير داد

و گفتيم: اى آدم! تو ساكن شو و زنت، در بهشت، و بخوريد از بهشت هرجا بخواهيد خوردنى بسيار و باين درخت (همان درختى كه بشما نشان داده مى شود) نزديك مشويد. پس (اگر نزديك شديد و از آن خورديد) از ستمكاران (همان ستمكاران بر جانهاتان) مى شويد. پس شيطان(1) آدم و زنش را از بهشت لغزانيد، (زيرا از آن شجرۀ ممنوعه تناول كردند) پس هر دو را بيرون آورد از آن نعمتها كه در آن بودند.

وَ قُلْنَا اِهْبِطُوا ... حِينٍ

صدور فرمان هبوط (يعنى فرود شدن)

و گفتيم: فرودرويد. بعضى تان بعضى را دشمن مى باشد (بذر دشمنى بين افراد بشر پاشيده شد خواه خودشان نسبت به يكديگر و خواه نسبت به شيطان و يا بالعكس).

و مر شما راست در زمين آرامگاه و بهره مندى تا مدتى.

سوره البقرة (2): آیات 37 تا 39

مقدّمه

آدم عليه السّلام از شنيدن فرمان هبوط، گريان شد و سخت زارى نمود - زمين را ديده بود (زيرا در زمين آفريده شده بود «إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً» ) فرشتگان در زمين براى او سجده كرده بودند، بهشت را هم ديده بود، اكنون از بهشت محروم مى شود و در زمين پرمشقت بايد سكونت كند، آنهم با داشتن چنين دشمنى ناپاك و بى باك در زمين. و سربار همه، عدم رحمت پروردگار است.

ولى رحمت پروردگار، آدم را دريافت و راه توبه را به او آموخت.

فَتَلَقّٰى ... جَمِيعاً

القاء راه توبه به آدم (ع) و تجديد شدن فرمان هبوط

پس آدم از پروردگارش كلماتى فراگرفت، پس (آن كلمات را اداء كرد و)

ص: 34


1- محرر اين تفسير گويد: از اين موقع اسم «ابليس» به «شيطان» تبديل شده.

خدا (به رحمت) بر آدم بازگشت (و توبۀ او را پذيرفت) زيرا پروردگار، همان غيب مطلق، پذيرندۀ توبه و مهربان است.

(پس از پذيرفته شدن توبۀ آدم) گفتيم: از بهشت فرود رويد با هم(1). فَإِمّٰا ... خٰالِدُونَ

فرمان اعطاء شريعت

پس اگر البته البته شما را از من هدايتى بيايد (كه خواهد آمد(2) پس هركه هدايت مرا پيروى كرد در نتيجه هيچ گونه ترسى بر او و هم قدمانش نيست و نه آنان اندوهگين مى شوند. و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، آنان اهل آتشند، آنان در آتش جاويدانند.

سوره البقرة (2): آیات 40 تا 46

مقدّمه

در آيات آينده، فشرده و عصارۀ اصول مطالب توراة و ملحقات آن ذكر شده است. از جمله: موضوع «عهد» است [عهد در اين مورد شرطى است كه ميانۀ خدا و انسان برقرار مى شود].

خدا يك عهد با نوح و پسرانش و با ذريۀ آنها برقرار كرده (توراة سفر تكوين 9:9) كه ديگربار آن طوفان عظيم را براى نابودى بشر نفرستد.

خدا يك عهد با ابراهيم بسته كه زمين از نهر مصر تا نهر عظيم يعنى نهر فرات را به نسل او بخشيده است (توراة سفر تكوين 18:15).

خدا يك عهد ابدى با ابراهيم بسته كه ابراهيم پدر امتهاى بسيار خواهد بود، و ديگر نام او «ابرام» (بر وزن انصار) خوانده نشود بلكه «ابراهيم» خواهد بود بهمين مناسبت كه پدر امتهاى بسيار شده (توراة سفر تكوين 4:17-6).

ص: 35


1- يعنى آدم و حواء با هم فرود رويد نه منفردا (رجوع به جلد چهارم همين تفسير در سورۀ «طه» آيۀ 123).
2- اين نكته، از تأكيد در آمدن استفاده مى شود.

در خصوص اسماعيل، دعاء ابراهيم اجابت شده او را بركت داده و بارور مى گردانيده به محمّد و دوازده امام(1) و امتى عظيم از او بوجود مى آورد (توراة سفر تكوين 20:17)(2).

خدا عهد خود را در ميان خود و ابراهيم و ذريۀ او بعد از او استوار كرده كه نسلا بعد نسل، عهد، جاودانى باشد كه او و بعد از او ذريه اش را خدا باشد، و زمين غربت ابراهيم يعنى تمام زمين كنعان را به او و بعد از او به ذريۀ او به ملكيت ابدى بدهد و ابراهيم هم نسلا بعد نسل، عهد خدا را نگاه دارد كه هر ذكورى مختون شود تا عهد خدا در گوشت ايشان [عهد جاودانى] باشد و هر ذكورى كه ختنه نشود محكوم به انقطاع از قوم است زيرا عهد خدا را شكسته (توراة سفر تكوين 7:17-14 به خلاصه).

عهد نمك: مذكور در توراة سفر اعداد 19:18 ناظر به دوام و استقامت آن عهد است زيراكه نمك، طعام را از فساد نگاه مى دارد. و اعراب چون با كسى نان ونمك خوردند محافظت او را واجب مى دانند.

گاهى مقصود از عهد، يادآورى فريضه اى است (توراة سفر لاويان 7:24-9) چنانكه وارد است: [اين است كلمات عهدى كه خداوند در زمين «موآب» به موسى

ص: 36


1- مترجمين كتابهاى توراة و ملحقات، بجاى [محمد] اين عبارت تحريف شده را گذارده اند: (و او را بسيار كثير گردانم) و بجاى [دوازده امام] اين عبارت را گذارده اند: (دوازده رئيس از وى پديد آيند) و آن دوازده تا را با پسران صلبى اسماعيل تطبيق مى كنند در صورتى كه غلط است زيرا غير از يك پسر اسماعيل بقيه رياست نيافتند. و علاوه فايدۀ دوازده پسر اسماعيل كه عرضى باشند چيست كه عهد روى آنها برقرار شود؟ دوازده پسر از ذريۀ اسماعيل بطريق طولى است كه در طول هم، مدار شريعت شده اند و آنان على و يازده فرزند اويند.
2- يك تحريف ديگر هم در توراة در سفر تكوين در باب 17 شده و آن خبر دادن از اين است كه ساره سال آينده اسحاق خواهد زائيد و خدا با او عهد استوار خواهد كرد (17: 21) در صورتى كه اين خبر را فرشتگان در هنگام رفتن براى بمباران شهرهاى لوط در مسير خود به ابراهيم داده اند (رجوع به توراة سفر تكوين 9:18-15).

أمر فرمود كه با بنى اسرائيل ببندد سواى آن عهد كه با ايشان در «حوريب» بسته بود و موسى تمامى اسرائيل را خطاب كرده به ايشان گفت: هرآنچه خداوند در زمين مصر با فرعون و جميع بندگانش و تمامى زمينش عمل نمود شما ديده ايد...] (توراة سفر تثنيه 29: و 30: و 1:23-3).

نيز وارد است:... اين كتاب توراة را بگيريد و آن را در پهلوى تابوت عهد يهوه خداى خود بگذاريد تا در آنجا براى شما شاهد باشد. زيراكه من تمرد و گردنكشى شما را مى دانم، اينك امروز كه من هنوز با شما زنده هستم بر خداوند فتنه انگيخته ايد پس چند مرتبه زياده بعد از وفات من... (توراة سفر تثنيه 26:31 و 27).

شكستن عهد از گناهان بزرگ است و مرتكب آن خلاصى ندارد (رجوع به كتاب حزقيال 11:17-20).

حيى بن اخطب و كعب بن الأشرف و ديگران از يهود كه جيرۀ ساليانه از يهودان داشتند از ترس اينكه آن جيره بأمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قطع شود آيات توراة را كه مشتمل بر صفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اسم او بود تحريف كردند (امام محمّد باقر عليه السّلام بنقل تفسير مجمع البيان به ترجمه).

يٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ! ... رٰاجِعُونَ

دعوت از بنى اسرائيل به اسلام باستناد عهود توراة

اى بنى اسرائيل! (اى يعقوب زادگان!) نعمت مرا كه بر شما انعام كردم به ياد بياوريد و به عهد من وفاء كنيد تا به عهد شما وفاء كنم و از من (نه از زوال منافع دنيا)، پس از من، بترسيد.

و به آن قرآنى كه من فروفرستادم ايمان بياوريد درحالى كه آن قرآن تصديق كننده است آنچه را كه با شماست (از توراة) - (آن وعده ها كه در توراة راجع بظهور پيامبر و قرآن داده شده است هم اكنون مصداق پيدا كرده است - شما بايد در ايمان پيشقدم شويد) و شما نخستين كافر به قرآن مباشيد (در كفر پيشقدم مشويد)

ص: 37

و آيات مرا در مقابل بهاى اندك (از مال دنيا) مفروشيد! (اى علماء بنى اسرائيل! بطمع مستمرى ساليانه اى كه از ملت اسرائيل دريافت مى داريد دست در توراة مبريد) و از من، پس، از مخالفت من، بپرهيزيد.

و حق را به باطل نياميزيد، و راستى را پنهان مكنيد و حال اينكه شما مى دانيد، و نماز را برپابداريد و زكات را بپردازيد و با مسلمانان ركوع كنندگان، ركوع كنيد (و با نمازگزاران مسلمين، نماز بگذاريد).

(اى علماء بنى اسرائيل!(1) آيا مردم را به نيكوئى امر مى كنيد؟ و خودهاتان فراموش مى كنيد و حال اينكه شما كتاب را (همان كتاب توراة را كه مشتمل بر وصف و اسم پيامبر است) مى خوانيد! آيا پس چرا عقل خود را به كار نمى بنديد؟! (كه عملتان زشت است). و به (صور داراى دو دهان(2) صبر (از طرف شما) و صلاة (يعنى نماز بطرف خدا) يارى بجوئيد و البته صلاة، بى گمان (بر هوسناكانى كه دل و دين جاى ديگر مى كنند) گران بار است (زيرا آنان با نماز سنخيت و جنسيت ندارند و) باستثناء فروتنانى كه يقين دارند كه البته آنان (پس از مرگ) ملاقات كنندگان پروردگار خود هستند و البته آنان بسوى او راجع(3) (و بازگردندگان) اند (در قيامت) (كه نماز بر آنان سبكبار است زيرا دائم مى خواهند بوسيلۀ نماز با خدا سخن بگويند)(4).

سوره البقرة (2): آیات 47 تا 48

مقدّمه

روح آيات: 47 و 48 نفرات انگشت شمار گمنامى را از سرزمين كلدان به سرزمين كنعان و از آنجا

ص: 38


1- تفسير مجمع البيان.
2- يك دهان نالان شده سوى شما يك دهان نالان شده سوى «سما»
3- تحقيق رجوع به خدا را در كتاب تعاليق ببينيد.
4- خوشا آنان كه «اللّه» يارشان بى كه حمد و قل هو اللّه كارشان بى خوشا آنان كه دائم در نمازند بهشت جاودان بازارشان بى (طاهرلر).

به مصر آوردم و اسم آنان را به سر زبانها انداختم و چند پيامبر از ايشان بوجود آوردم و زمانى مصر مدارشان كردم و بر نفراتشان افزودم. اى زاد ورود آنها! اينها را از ياد مبريد و با «محمّد» صلّى اللّه عليه و آله پيامبر موعود امم، ستيزه مكنيد و قرآن را انكار منمائيد.

يٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ! ... يُنْصَرُونَ

تذكر نعمتها به بنى اسرائيل

اى بنى اسرائيل! (اى يعقوب زادگان!) نعمت مرا همان نعمتى كه بر شما ارزانى داشتم به ياد بياوريد، و بخاطر داشته باشيد كه شما را بر اقوام ديگر (همان اقوامى كه معاصر شما بودند) برترى دادم.

و از روزى بترسيد كه هيچ كس بجاى هيچ كس جزاء هيچ چيز را در نمى يابد، و از او شفاعتى پذيرفته نمى گردد، و از او عوض (و فديه اى) گرفته نمى شود، و نه آنان يارى داده مى شوند.

سوره البقرة (2): آیه 49

مقدّمه

... همانا قوم بنى اسرائيل از ما زياده و زورآورترند، بيائيد با ايشان به حكمت رفتار كنيم مبادا كه زياد شوند و چون جنگ پديد آيد ايشان نيز با دشمنان ما همداستان شوند.

پس سركاران بر ايشان گماشتند تا ايشان را به كارهاى دشوار، ذليل سازند و براى فرعون، شهرهاى خزينه يعنى «فيثوم» و «رعمسيس» را بناء كردند... مصريان از بنى اسرائيل بظلم خدمت گرفتند و جانهاى ايشان را به بندگى اى سخت به گل كارى و خشت سازى و هرگونه عمل صحرائى، تلخ مى ساختند و هر خدمتى كه بر ايشان مى نهادند بظلم مى بود.

و پادشاه مصر به قابله هاى عبرانى كه يكى را شفره (بر وزن فضه) و ديگرى را فوعه (بر وزن روزه) نام بود امر كرده گفت: چون قابله گرى براى زنان عبرى بكنيد و بر سنگها نگاه كنيد اگر پسر باشد او را بكشيد و اگر دختر باشد، زنده بماند.

ص: 39

لكن قابله ها از خدا ترسيدند و آنچه پادشاه مصر فرموده بود نكردند بلكه پسران را زنده گذاردند. پس پادشاه قابله ها را طلبيد و گفت: چرا پسران را زنده گذارديد؟ گفتند: زنان عبرانى چون زنان مصرى نيستند بلكه زور آورند و قبل از رسيدن قابله مى زايند، و خدا با قابله ها احسان نمود. و قوم بنى اسرائيل بسيار و توانا شدند. و چون قابله ها از خدا ترسيدند فرعون خانه ها براى ايشان ساخت.

و فرعون به جميع قوم خود امر كرده گفت: هر پسرى كه زائيده شود به نهر اندازيد و هر دخترى را زنده نگاه داريد (توراة سفر خروج باب اول به خلاصه) [در چنين زمان خطرناكى نطفۀ موسى نجات دهندۀ بنى اسرائيل منعقد گرديد].

وَ إِذْ نَجَّيْنٰاكُمْ ... عَظِيمٌ

تذكر نجات يافتن بنى اسرائيل از فرعونيان

و (اى بنى اسرائيل!) (اى يعقوب زادگان!) (ياد كنيد از) وقتى كه شما را از كسان فرعون نجات داديم. همانها كه بدترين عذاب را بشما مى چشانيدند:

پسرانتان را بسيار مى كشتند و زنانتان را زنده مى گذاشتند. و در اين نجات شما، نعمتى بزرگ بود از پروردگارتان.

سوره البقرة (2): آیه 50

مقدّمه

... بنى اسرائيل در ركاب موسى حركت كردند و مصريان با تمامى اسبان و عرابه ها و سواران فرعون از عقب ايشان تاخته به ميان دريا درآمدند. همان دريا كه موسى دست خود را برآن دراز كرد و خداوند، دريا را به باد شرقى اى شديد برگردانيده خشك ساخت و آب منشق گرديد و بنى اسرائيل در ميان دريا بر خشكى مى رفتند و آبها براى ايشان بر راست و چپ، ديوار بود. و خداوند به موسى گفت:

دست خود را بر دريا دراز كن تا آبها بر مصريان برگردد و بر عرابه ها و سواران ايشان، پس موسى دست خود را بر دريا دراز كرد و بوقت طلوع صبح دريا بجريان

ص: 40

خود برگشت و مصريان گريختند و خداوند آنان را در ميان دريا به زير انداخت و آبها برگشته عرابه ها و سواران و تمام لشكر فرعون را پوشانيد كه يكى از ايشان هم باقى نماند. اما بنى اسرائيل در ميان دريا به خشكى رفتند و آبها براى ايشان ديوارى بود بطرف راست و بطرف چپ. و در آن روز، خداوند اسرائيل را از دست مصريان خلاصى داد و قوم اسرائيل مصريان را به كنار دريا مرده ديدند، و قوم اسرائيل آن كار عظيمى را كه خداوند به مصريان كرده بود ديدند و از خداوند ترسيدند و به خداوند و به بندۀ او موسى ايمان آوردند (توراة سفر خروج باب 14 به خلاصه).

محرر اين تفسير گويد: بعض كسانى كه هوس تفسيرنويسى داشته اند (يعنى متفسر بوده اند) اين معجزۀ باين مهمى را يك امر طبيعى وانمود كرده اند و گفته اند كه: موسى و همراهان در وقت جزر دريا رفته اند و فرعون و همراهان در وقت مدّ دريا رفته اند كه غرق شده اند. و ليكن اين متفسر خطاء كرده خطائى فاحش زيرا جزر و مد دريا امرى بوده كه تحت بررسى دقيق بوده است كه حتى دقيقۀ آنهم مورد نظر اهالى بوده و هست و ممكن نبوده كه فرعون در وقت مد دريا جرأت ورود به دريا كند پس اين شكافته شدن دريا با عصا يك امر استثنائى بوده و اگر جزر و مد طبيعى بود كه عصا زدن لازم نداشت و نيز خدا منت نمى گذارد و علاوه وسط دريا شكافته نمى شد و مضافا دريا در جزر و مد بصورت دو ديوار درنمى آيد.

خداوند در سورۀ شعراء از قرآن كريم طى آيۀ 63 فرموده: «فَأَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ أَنِ اِضْرِبْ بِعَصٰاكَ اَلْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكٰانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ اَلْعَظِيمِ...» .

وَ إِذْ فَرَقْنٰا ... تَنْظُرُونَ

تذكر عبور بنى اسرائيل از دريا و غرق شدن فرعونيان

و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از) وقتى كه بجهت شما دريا را شكافتيم، پس شما را رهانيديم و آل فرعون را غرق كرديم و حال اينكه شما (اين منظره را بچشم خود) مى ديديد(1).

ص: 41


1- چو تيره شود مرد را روزگار همه آن كند كش نيايد به كار

سوره البقرة (2): آیات 51 تا 54

مقدّمه

محرر اين تفسير گويد: در آيات 51-54 سه موضوع را بايد دانست تا هم ربط آيات بر خواننده روشن شود و هم مقصود را درك كند:

موضوع اول: وعدۀ موسى است كه با قوم قرار گذارد كه چهل روزه به طور برود تا فرامين و دستورات از طرف خدا بياورد. و يا سى روزه قرار گذارد و ده روز افزوده شد كه اين مطلب از سفر خروج 1:32 تلويحا معلوم مى شود زيرا عبارت «تأخير موسى» در آن به كار رفته و در تفسير مجمع البيان در سورۀ اعراف ضمن ذكر أقوال، اين قول را از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت كرده است.

موضوع دوم: اين است كه در اين چهل روز توراة و ألواح (كه فرقان اشاره به آن است. ب) به موسى داده شده است.

موضوع سوم: اين است كه مرتكبين پرستش گوساله آيا واقعا كشته شده اند و يا مأمور به توبه شده اند. آنچه از بيانات عده اى از مفسرين از جمله ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد برمى آيد اين است كه: واقعا كشته شده اند.

يك نكته هم ذيلا بايد دانست كه بنى اسرائيل پس از خروج از مصر ديگر به مصر برنگشته اند و اينكه در تفسير مجمع البيان در ذيل آيۀ: «وَ إِذْ وٰاعَدْنٰا مُوسىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً...» از قول مفسرين نقل كرده است كه بنى اسرائيل بعد از هلاك فرعون به مصر برگشته اند، غلط صريح است.

يك نكتۀ ديگر هم بايد دانست كه در تفسير مجمع البيان در ذيل همين آيات در موضوع گوساله ساختن، خبرى نقل كرده كه: «مصورون» لعن شده اند و صاحب تفسير مى نويسد: مقصود از «مصورون» كسانى هستند كه خدا را به خلقش تشبيه مى كنند يا معتقدند كه خدا، صورت دارد.

مقدّمه

پس از حذف محرفات توراة (مذكور در سفر خروج در باب سى و دوم) مطلب

ص: 42

اين است كه: وعدۀ خدا با موسى در رفتن به طور و آوردن دستور، چهل شبانه روز بود و ليكن موسى با قوم، سى روز گفت تا عكس العمل ده روز تأخير در قوم معلوم شود.

و به خلاصه قوم ارزيابى شوند كه آيا قوم موسى پرچمدار توحيد شده اند و يا پرچم توحيد را موسى و هارون و معدودى افراشته دارند.

و ليكن پيش آمدى بوقوع پيوست كه نشان داد به اين كه قوم هنوز پرچمدار توحيد نشده اند. زيرا موسى پس از وعدۀ سى روز، در فرود آمدن تأخير كرد. قوم نزد سامرى جهان ديده [دشمن باطنى ديرين موسى](1) جمع شده به او گفتند: برخيز و براى ما خدايان بساز كه پيش روى ما بخرامند، اين مرد كه ما را از زمين مصر بيرون آورد، نمى دانيم او را چه شده است؟ سامرى بقوم گفت: گوشواره هاى طلا را كه در گوش زنان و پسران و دختران شماست بيرون كرده نزد من بياوريد.

آوردند.

سامرى، از آنها، گوسالۀ ريخته شده ساخت. و گفتند: اى اسرائيل! اين خدايان تو مى باشند كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند. قوم، عيد گرفتند و براى گوساله قربانى كردند و مراسم پرستش را به جاآوردند و به خوردن و نوشيدن و بازى پرداختند.

خداوند به موسى گفت: روانه شو، از كوه به زير برو كه اين قوم تو فاسد شده اند، گوسالۀ ريخته شده ساخته اند و نزد آن سجده كرده و قربانى گذرانيده اند و مى گويند: اى اسرائيل! اين خدايان تو مى باشند كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند.

خداوند به موسى گفت: اين قوم را ديده ام و اينك قوم، گردنكش مى باشند، بگذار تا آنها را هلاك كنم و تو را قوم عظيم خواهم ساخت.

ص: 43


1- توراة محرف در سفر خروج باب 32 ساختن گوساله را به هارون برادر موسى نسبت داده، در صورتى كه دامن قدس هارون از چنين گناهى عظيم پاك بوده، و مرتكب عمل، سامرى بوده است. ب.

موسى ازبس تضرع و زارى نمود خداوند از هلاكت آن قوم درگذشت.

موسى از كوه به زير آمد و دو لوح شهادت بدست او بود و لوحها بهر دو طرف نوشته بود و نوشتۀ خدا برآن لوحها منقوش بود.

چون يوشع آواز قوم را كه مى خروشيدند شنيد به موسى گفت: در اردو صداى جنگ است. موسى گفت: صداى خروش ظفر نيست، خروش شكست نيست، بلكه آواز مغنيان است.

چون موسى نزديك به اردو رسيد و گوساله و رقص كنندگان را ديد خشم موسى مشتعل شد و لوحها را از دست خود افكنده آنها را زير كوه شكست. و گوساله اى را كه ساخته بودند گرفته به آتش سوزانيد و آن را خورد كرده نرم ساخت و بر روى آب پاشيده بنى اسرائيل را نوشانيد(1).

و موسى رو به هارون كرده گفت: اين قوم به تو چه كرده بودند كه گناهى عظيم برايشان آوردى؟ هارون گفت: خشم آقايم افروخته نشود تو اين قوم را مى شناسى كه مايل به بدى مى باشند.

آنگاه موسى متوجه سامرى شد و او را به محاكمه كشيد و او هم علت تأخير موسى و تقاضاى قوم و دادن طلاها و ساختن گوساله را از طلا بهانه آورد.

آنگاه موسى به دروازۀ اردو ايستاد و سبط بنى لاوى را احضار كرد و گفت:

يهوه خداى اسرائيل چنين مى گويد: هركس شمشير خود را بر ران خويش بگذارد و از دروازه تا دروازۀ اردو آمد و رفت كند و هركس برادر خود و دوست خويش و همسايۀ خود را بكشد.

بنى لاوى چنين كردند و در آن روز قريب به سه هزار نفر از قوم كشته شدند.

بامدادان موسى به قوم گفت: شما گناهى عظيم كرده ايد، اكنون نزد خدا به طور بالا مى روم، شايد گناه شما را كفاره كنم.

ص: 44


1- هركس گوساله پرستيده بود، آن آب را كه نوشيد رويش سياه شد.

پس موسى به طور برگشت و براى قوم طلب آمرزش كرد و خدا تقاضاى موسى را پذيرفت و لكن فرمود: در روز تفقد من(1) گناه ايشان را از ايشان بازخواست خواهم كرد.

وَ إِذْ وٰاعَدْنٰا ... اَلرَّحِيمُ

تذكر سه موضوع تاريخى به بنى اسرائيل

تذكر سه موضوع تاريخى به بنى اسرائيل(1) و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از) وقتى كه با موسى چهل شب (و روز) وعده گذارديم، سپس شما گوساله را از بعد رفتن موسى (به كوه، يعنى طور) (به پرستش) فراگرفتيد و حال اينكه شما (به جانهاتان) ستمكار بوديد.

سپس بعد آن عمل، از شما عفو كرديم، باشد كه شما سپاسگزارى كنيد.(2) و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از) وقتى كه به موسى كتاب توراة و فرقان (همان الواح كه جداكنندۀ حق از باطل است(2) داديم، باشد كه شما راه حق را بيابيد.

(3) و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از) وقتى كه موسى براى قومش گفت: اى قوم من! البته شما به جانهاتان ستم كرديد بسبب فراگرفتن شما گوساله را (براى پرستش). پس بسوى پديدآرندۀ خودتان توبه كنيد، پس همديگر را بكشيد. آن كشتن و كشته شدن شما - نزد پديده آرنده تان - براى شما خوب است. پس (از آن)، پديدآرنده بر شما (به مهربانى) بازگشت. زيرا البته آن پديدآرنده، همان غيب مطلق، توبه پذير و مهربان است.

سوره البقرة (2): آیات 55 تا 56

مقدّمه

اشاره

موضوع تقاضاى ديدن خدا دوبار عنوان شده است: يك بار از طرف قوم موسى و بار ديگر از طرف خود موسى. يعنى هر دو مطلب در توراة منعكس است اما قسمت اول

ص: 45


1- روز قيامت مراد است يا روز مكافات ديگر.
2- محرر اين تفسير.

كامل نيست. اينكه مى گويم: كامل نيست، زيرا از مردن همراهان موسى يعنى همان متقاضيان رؤيت و نمايندگان بقيۀ قوم سخن نشده و ليكن قرآن كريم بنحو كامل بيان فرموده.

در قرآن كريم در سورۀ بقره موضوع تقاضاى قوم موسى عنوان شده. و در سورۀ اعراف آيۀ 143 تقاضاى خود موسى عنوان شده و جواب [لَنْ تَرٰانِي] شنيده.

در توراة در سفر خروج در بابهاى 19 و 24 موضوع تقاضاى قوم موسى عنوان شده. و در سفر خروج باب 33 تقاضاى خود موسى عنوان شده و جواب: [«لن ترانى»:

روى من ديده نمى شود] شنيده.

خلاصۀ باب 19 سفر خروج توراة

در ماه سيم از خروج بنى اسرائيل از مصر كه در صحراء سينا اردو زدند، خداوند به موسى گفت: نزد قوم برو و ايشان را امروز و فردا تقديس نما و ايشان رخت خود را بشويند، و در روز سيم مهيا باشيد و به زنان نزديكى منمائيد، و براى قوم از هر طرف حدود قرار بده و بگو با حذر باشيد از اينكه به فراز كوه برآئيد يا دامنۀ آن را لمس نمائيد زيرا هركه كوه را لمس كند هرآينه كشته شود. دست برآن گذارده نشود بلكه يا سنگسار شود يا به تير كشته شود خواه بهايم باشد خواه انسان، زنده نماند - اما چون كرنا نواخته شود ايشان به كوه برآيند.

و واقع شد در روز سيم بوقت طلوع صبح كه رعدها و برقها و ابر غليظ بر كوه پديد آمد و آواز كرناى بسيار سخت، به طورى كه تمام قوم كه در لشكرگاه بودند بلرزيدند و موسى قوم را براى ملاقات خدا از لشكرگاه بيرون آورد و در پايان كوه ايستادند، و تمامى كوه سينا را دود فراگرفت زيرا خداوند در آتش برآن نزول كرد(1) و دودش مثل دود كوره بالا مى شد و تمامى كوه، سخت متزلزل گرديد، و چون

ص: 46


1- جلال خداوند مقصود است. ب.

آواز كرنا زياده و زياده سخت نواخته مى شد موسى سخن گفت و خدا او را جواب داد، و خداوند موسى را به قلۀ كوه خواند و موسى بالا رفت. آنگاه خداوند گفت:

پائين برو و تو و هارون همراهت برآئيد اما كهنه و قوم از حد تجاوز ننمايند تا نزد خداوند بالا بيايند مبادا بر ايشان هجوم آورد.

[در باب 20 تا 23 احكامى كه از طرف خداوند در آن موقع نازل شده مذكور است].

خلاصۀ باب 24 سفر خروج توراة

... و به موسى گفت: نزد خداوند بالا بيا تو و هارون و ناداب و ابيهو و هفتاد نفر از مشايخ اسرائيل، و از دور سجده كنيد. و موسى تنها نزديك خداوند بيايد و ايشان نزديك نيايند و قوم، همراه او بالا نيايند. و موسى تمامى سخنان خداوند را نوشت و بامدادان برخاسته مذبحى در پاى كوه و دوازده ستون موافق دوازده سبط اسرائيل بنا نهاد. و بعضى از جوانان بنى اسرائيل را فرستاد و قربانيهاى سوختنى گذرانيدند و قربانيهاى سلامتى از گاوان براى خداوند ذبح كردند. و موسى نصف خون را گرفته در لگنها ريخت و نصف خون را بر مذبح پاشيد. و كتاب عهد را گرفته بسمع قوم خواند، پس گفتند: هرآنچه خداوند گفته است خواهيم كرد و گوش خواهيم گرفت. و موسى خون را گرفت و بر قوم پاشيده گفت: اينك، خون آن عهدى كه خداوند بر جميع اين سخنان با شما بسته است.

و موسى با هارون و ناداب و ابيهو و هفتاد نفر از مشايخ اسرائيل بالا رفت و خداى اسرائيل را ديدند(1) و زير پايهايش مثل صنعتى از ياقوت كبود شفاف و مانند ذات آسمان در صفا.

و خداوند به موسى گفت: نزد من به كوه بالا بيا و آنجا باش تا لوحهاى سنگى و توراة و احكامى را كه نوشته ام تا ايشان را تعليم نمائى، به تو دهم.

پس موسى با خادم خود يوشع برخاست و موسى به كوه بالا آمد و به مشايخ گفت:

ص: 47


1- جلال خدا مقصود است. ب.

براى ما در اينجا توقف كنيد تا نزد شما برگرديم. همانا هارون و حور با شما مى باشند، پس هركه امرى دارد نزد ايشان برود.

و چون موسى به فراز كوه برآمد، ابر، كوه را فروگرفت و جلال خداوند بر كوه سينا قرار گرفت و شش روز ابر آن را پوشانيد و روز هفتمين موسى را از ميان ابر نداء در داد، و منظر جلال خداوند مثل آتش سوزنده در نظر بنى اسرائيل بر قلۀ كوه بود. و موسى به ميان ابر داخل شده به فراز كوه برآمد و موسى چهل روز و چهل شب در كوه ماند.

[در توراة سفر خروج باب 32 داستان گوساله ساختن و پرستيدن، مذكور است كه دنبالۀ اين چهل روز و چهل شب ذكر شده].

خلاصۀ باب 33 سفر خروج توراة

[موسى به خداوند] عرض كرد: هرگاه روى تو نيايد ما را از اينجا مبر، زيرا به چه چيز معلوم مى شود كه من و قوم تو منظور نظر تو شده ايم، آيا نه از آمدن تو با ما؟ پس من و قوم تو از جميع قومهائى كه بر روى زمين اند ممتاز خواهيم شد(1).

خداوند به موسى گفت: اين كار را نيز كه گفته اى خواهم كرد، زيراكه در نظر من فيض يافته اى و تو را بنام مى شناسم.

[موسى] عرض كرد: مستدعى آنكه جلال خود را بمن بنمائى.

[خداوند] گفت: من تمامى احسان خود را پيش روى تو مى گذرانم و نام يهوه را پيش روى تو نداء مى كنم و رأفت مى كنم بر هركه رءوف هستم و رحمت خواهم كرد بر هركه رحيم هستم.

و گفت: روى مرا نمى توانى ديد زيرا انسان نمى تواند مرا ببيند و زنده بماند. و اينك مقامى نزد من است پس بر صخره بايست. و واقع مى شود كه چون جلال من مى گذرد ترا در شكاف صخره مى گذارم و تو را بدست خود خواهم پوشانيد

ص: 48


1- «وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى اَلْعٰالَمِينَ» (سورۀ بقره آيۀ 47).

تا عبور كنم. پس دست خود را خواهم برداشت تا قفاى مرا بينى اما روى من ديده نمى شود(1).

وَ إِذْ قُلْتُمْ ... تَشْكُرُونَ

تقاضاى قوم موسى ديدن خدا را

و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از) وقتى كه گفتيد:

اى موسى! تو را باور نداريم (كه مى گوئى سخن از پس حجاب مى شنوم و آن سخن خداست) تا آنگاه كه (به ديدۀ سر) آشكارا خدا را ببينيم. پس بزرگان شما را صاعقه فروگرفت و شما (آن صاعقه را) مى ديديد.

سپس (به تقاضاى موسى) شما را پس از مردنتان، برانگيختيم (و زنده ساختيم) باشد كه شما سپاسگزارى كنيد.

سوره البقرة (2): آیه 57

مقدّمه

در توراة چند بار از «ابر» سخن كرده.

از جمله: در سفر خروج باب 9:33-10 مى نويسد: و چون موسى به خيمه داخل مى شد ستون ابر نازل شده به در خيمه مى ايستاد و خدا با موسى سخن مى گفت.

و چون تمامى قوم، ستون ابر را بر در خيمه ايستاده مى ديدند همۀ قوم برخاسته هركس به در خيمۀ خود سجده مى كرد.

از جمله: در سفر خروج باب 36:40-38 مى نويسد: و چون ابر از بالاى «مسكن» برمى خاست بنى اسرائيل در همۀ مراحل خود كوچ مى كردند، و هرگاه ابر برنمى خاست تا روز برخاستن آن نمى كوچيدند، زيراكه در روز، ابر خداوند بر «مسكن» و در شب، آتش برآن مى بود - در نظر تمامى خاندان اسرائيل در همۀ منازل ايشان.

از جمله: در سفر خروج 10:16 و سفر اعداد 25:11 راجع به ابر سخن كرده است.

ص: 49


1- پس از اين جريان مراسم تجديد كردن دو لوح سنگى است كه قبلا موسى شكست و شرح بردن لوح ها است به طور براى نوشته شدن (توراة سفر خروج باب 35).

در تفاسير مى نويسند: هنگامى كه خورشيد گرم مى شد، ابر بر بنى اسرائيل سايه مى كرد.

تذكر: «خيمه»: بيت المقدس موقت سيار است كه بعدا سليمان به بيت المقدس ثابت تبديل كرد. (در قاموس كتاب مقدس به خلاصه مى نويسد: خيمه همان بيت - المقدسى است كه بنى اسرائيل در دشت برپامى نمودند) (ه).

وَ ظَلَّلْنٰا عَلَيْكُمُ اَلْغَمٰامَ

ابر

و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از وقتى كه) ابر را بر شما سايبان ساختيم.

مقدّمه

پس تمامى جماعت بنى اسرائيل از ايليم كوچ كرده به صحراى سين كه در ميان ايليم و سيناء است در روز پانزدهم از ماه دوم بعد از بيرون آمدن ايشان از زمين مصر، رسيدند. و تمامى جماعت بنى اسرائيل در آن صحراء بر موسى و هارون شكايت كردند و گفتند: كاش كه در زمين مصر بدست خداوند مرده بوديم وقتى كه نزد ديگهاى گوشت مى نشستيم و نان را سير مى خورديم، زيراكه ما را باين صحراء بيرون آورديد تا تمامى اين جماعت را به گرسنگى بكشيد.

و موسى گفت: خداوند، شامگاه شما را گوشت دهد تا بخوريد و بامداد نان تا سير شويد، زيرا خداوند شكايتهاى شما را كه بر وى كرده ايد شنيده است و ما چيستيم؟! بر ما نى بلكه بر خداوند شكايت نموده ايد.

و خداوند موسى را خطاب كرده گفت: شكايتهاى بنى اسرائيل را شنيده ام پس ايشان را خطاب كرده بگو: در عصر، گوشت خواهيد خورد و بامداد از نان سير خواهيد شد تا بدانيد كه من «يهوه» خداى شما هستم [و تا شما را امتحان كنم كه بر شريعت من رفتار مى كنيد يا نه].

ص: 50

و واقع شد كه در عصر «سلوى»(1) برآمده لشكرگاه را پوشانيدند و بامدادان شبنم گرداگرد اردو نشست. و چون شبنمى كه نشسته بود برخاست، اينك بر روى صحراء چيزى مدور و خرد مثل ژاله بر زمين بود، و چون بنى اسرائيل اين را ديدند به يكديگر گفتند كه: اين «من» است؟ [يعنى چيست؟] زيراكه ندانستند چه بود.

موسى به ايشان گفت: اين آن نان است كه خداوند بشما مى دهد تا بخوريد.

اين است امرى كه خداوند فرموده است كه هركس بقدر خوراك خود از اين بگيرد يعنى يك «عومر» براى هر نفر بحسب شمارۀ نفوس خويش هر شخص براى كسانى كه در خيمۀ او باشند بگيرد. پس بنى اسرائيل چنين كردند بعضى زياد و بعضى كم برچيدند. اما چون به «عومر» پيمودند آنكه زياد برچيده بود زياده نداشت و آنكه كم برچيده بود كم نداشت بلكه هركس بقدر خوراكش برچيده بود.

و موسى به ايشان گفت: زنهار كسى چيزى از اين تا صبح نگاه ندارد. لكن به موسى گوش ندادند بلكه بعضى چيزى از آن تا صبح نگاه داشتند و كرمها به هم رسانيده متعفن گرديد و موسى به ايشان خشمناك شد.

و هر صبح هركس بقدر خوراك خود برمى چيد و چون آفتاب گرم مى شد مى گداخت.

و واقع شد در روز ششم كه نان مضاعف يعنى براى هر نفرى دو «عومر» برچيدند، پس همۀ رؤساى جماعت آمده موسى را خبر دادند. او گفت: فردا آرامى است و «سبت» مقدس خداوند، پس آنچه بر آتش بايد پخت بپزيد و آنچه در آب بايد جوشانيد بجوشانيد و آنچه باقى باشد براى خود ذخيره كرده بجهت صبح نگاه داريد.

پس آن را تا صبح ذخيره كردند چنانكه موسى فرموده بود و نه متعفن گرديد و نه كرم در آن پيدا شد. و موسى گفت: امروز اين را بخوريد زيراكه امروز «سبت» خداوند است و در اين روز آن را در صحراء نخواهيد يافت.

شش روز آن را برچينيد و روز هفتمين «سبت» است در آن نخواهد بود.

ص: 51


1- مرغ سلوى.

و واقع شد كه در روز هفتم بعضى از قوم براى برچيدن بيرون رفتند اما نيافتند.

و خداوند به موسى گفت: تا بكى از نگاه داشتن وصايا و شريعت من اباء مى نمائيد؟! پس قوم در روز هفتمين آرام گرفتند. و خاندان اسرائيل آن را «من» ناميدند و آن مثل تخم گشنيز سفيد بود و طعمش مثل قرصهاى عسلى.

و موسى گفت: اين امرى است كه خداوند فرموده است كه «عومرى» از آن پر كنى تا در نسلهاى شما نگاه داشته شود تا آن نان را ببينند كه در صحراء وقتى كه شما را از زمين مصر بيرون آوردم آن را بشما خورانيدم. پس هارون بأمر موسى آن را پيش تابوت شهادت گذاشت تا نگاه داشته شود. و بنى اسرائيل مدت چهل سال «من» مى خوردند تا به زمين آباد رسيدند يعنى تا به سرحدّ زمين كنعان داخل شدند [و اما عومر، ده يك ايفه است] (توراة سفر خروج باب 16 به خلاصه).

محرر اين تفسير گويد: به دو مطلب بايد توجه داشت:

مطلب اول اين است كه: ابتداء نزول «من» روز پانزدهم از ماه دوم خروج بنى اسرائيل از مصر و محل شروع آن در صحراى سين واقع در ميان ايليم و سيناء بوده (توراة سفر خروج باب 16) و انتهاء نزول «من» پس از وفات موسى و زمان يوشع بوده است كه بنى اسرائيل به عربات [بفتح عين و نيز فتح راء] أريحا [بفتح همزه] وارد شده اند و از غلۀ زمين خورده اند و در اين هنگام «من» قطع شده و ديگر «من» براى بنى اسرائيل نيامده (كتاب يوشع باب 10:5-12 به خلاصه).

مطلب دوم اين است كه: سلوى (يعنى مرغ) [تصوير آن را در جلد اول مقدمۀ همين تفسير ص 290 ببينيد] با «من» با هم نازل شده يعنى روز پانزدهم از ماه دوم سال اول خروج بنى اسرائيل از مصر، سلوى نازل شده و نزول سلوى يك بار بوده (توراة سفر خروج 13:16) و بار دوم در سال دوم بوده كه يك ماه تمام نازل گرديده (توراة سفر اعداد 20:11) و ليكن قرآن كريم نزول «من» و «سلوى» را با هم ذكر كرده است.

ص: 52

و در عين حال كه منافات با جريان مذكور ندارد تاب اين را دارد كه بگوئيم: نزول «من» و «سلوى» دوشادوش هم بوده است.

وَ أَنْزَلْنٰا عَلَيْكُمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْوىٰ ... يَظْلِمُونَ

نزول «من» و «سلوى» بر بنى اسرائيل

و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از وقتى كه) بر شما من و سلوى فروفرستاديم (و گفتيم:) از پاكيزه چيزهائى كه بشما روزى داديم بخوريد و (اگر در استفاده از من و سلوى مرتكب گناه شدند) به ما ظلم نكردند و ليكن به جانهاى خودشان ظلم مى كردند.

سوره البقرة (2): آیات 58 تا 59

مقدّمه

اشاره

و خداوند موسى را خطاب كرده گفت: كسان بفرست تا زمين كنعان [بر وزن سلمان] را كه به بنى اسرائيل دادم جاسوسى كنند، يك نفر را از هر سبط كه در ميان ايشان سرور باشد بفرستيد.

پس موسى بفرمان خداوند ايشان را از صحراى فاران فرستاد و همۀ ايشان رؤساى بنى اسرائيل بودند: از سبط افرايم، هوشع بن نون [كه موسى او را يهوشوع نام نهاد] و از سبط يهودا، كاليب [كالب](1) بن يفنه [بفتح ياء و ضم فاء و شد نون مفتوح] و... موسى ايشان را براى جاسوسى زمين كنعان فرستاد و به ايشان گفت: از اينجا بجنوب رفته به كوهستان برآئيد و زمين را ببينيد كه چگونه است و مردم را كه در آن ساكن اند قوى اند يا ضعيف، كمند يا بسيار، و در چه قسم شهرها ساكنند: در چادرها يا در قلعه ها، و زمين نيك است يا بد، چرب است يا لاغر، درخت دارد يا نه، پس قوى دل شده از ميوۀ زمين بياوريد، و آن وقت موسم نوبر انگور بود، پس رفته زمين را از بيابان سين تا «رحوب» [بر وزن رسول] نزد مدخل «حمات» [بر وزن سلام] جاسوسى كردند و به جنوب رفته به «حبرون» [بر وزن منصور] رسيدند و «اخيمان» و «شيشاى» و «تلماى»

ص: 53


1- در توراة مشكول كالب گاه بر وزن طاعت و گاه بر وزن ناصر مشكول شده است.

[بر وزن سلمان] بنى عناق [بر وزن سلام] در آنجا بودند و به وادى «اشكول» [بر وزن منصور] آمدند و شاخه اى با يك خوشه انگور بريده آن را بر چوب دستى ميان دو نفر با قدرى از انار و انجير برداشته آوردند و آن مكان بسبب خوشۀ انگور كه بنى اسرائيل از آنجا بريده بودند به «وادى اشكول» ناميده شد.

و بعد از چهل روز از جاسوسى برگشتند، و روانه شده نزد موسى و هارون و تمامى جماعت بنى اسرائيل به قادش(1) در بيابان فاران رسيدند و خبر آوردند و ميوۀ زمين را به ايشان نشان دادند و گفتند: زمينى كه ما را فرستادى ديديم به شير و شهد جارى است و ميوه اش اين است. ليكن مردمانى كه در زمين ساكنند زور آورند و شهرهايش حصاردار و بسيار عظيم و بنى عناق را نيز در آنجا ديديم. و عمالقه در زمين جنوب ساكنند و «حتيان» [بر وزن انسيان] و «يبوسيان» و «اموريان» در كوهستان سكونت دارند و كنعانيان نزد دريا و بر كنارۀ اردن [بضم همزه و ضم ذال و شد نون] ساكن اند.

و كاليب، قوم را پيش موسى خاموش ساخته گفت: فى الفور برويم و آن را در تصرف آريم زيراكه مى توانيم برآن غالب شويم. اما آن كسانى كه با وى رفته بودند گفتند: نمى توانيم با اين قوم مقابله نمائيم زيراكه ايشان از ما قوى ترند.

و دربارۀ آن زمينى كه جاسوسى كرده بودند خبر بد نزد بنى اسرائيل آورده گفتند:

زمينى كه ديديم ساكنان خود را مى خورد و تمامى قومى كه در آن ديديم مردان قدبلند بودند و در آنجا جباران [مراد پهلوانان است] بنى عناق را ديديم كه اولاد جباران اند و ما در نظر خود مثل ملخ بوديم و در نظرشان همچنين مى نموديم.

شورش بنى اسرائيل و تصميم به برگشتن به مصر

تمامى جماعت، آواز خود را بلند كرده فرياد نمودند و در آن شب گريستند، و جميع بنى اسرائيل بر موسى و هارون همهمه كردند و گفتند: كاش در زمين مصر

ص: 54


1- در توراة مشكول، «قادش» بر وزن ناصر مشكل شده و ليكن ظاهرا بر وزن طاعت بايد باشد. ب.

مى مرديم يا درين صحراء وفات مى يافتيم و چرا خداوند ما را باين زمين مى آورد تا بدم شمشير بيفتيم و زنان و اطفال ما به يغما برده شوند آيا برگشتن به مصر براى ما بهتر نيست؟ و به يكديگر گفتند: سردارى براى خود مقرر كرده به مصر برگرديم.

پس موسى و هارون بحضور تمامى گروه جماعت بنى اسرائيل برو افتادند و يوشع بن نون و كاليب بن يفنه كه از جاسوسان زمين بودند رخت خود را دريدند و گفتند: اى جماعت! آن زمين كه براى جاسوسى از آن عبور نموديم زمين بسيار بسيار خوبى است. اگر خداوند از ما راضى است ما را باين زمين آورده آن را به ما خواهد بخشيد زمينى كه به شير و شهد جارى است. زنهار از خدا متمرد مشويد و از اهل زمين ترسان مباشيد زيراكه ايشان خوراك ما هستند، سايۀ ايشان از ايشان گذشته است و خداوند با ماست، از ايشان مترسيد.

قوم تصميم به سنگسار گرفتند

ليكن تمامى جماعت گفتند: كه بايد ايشان را سنگسار كنند.

جلال خداوند و تضرع و زارى موسى

آنگاه جلال خداوند در خيمۀ اجتماع بر تمامى بنى اسرائيل ظاهر شد و خداوند به موسى گفت: تا بكى اين قوم مرا اهانت نمايند؟! و تا بكى با وجود همه آياتى كه در ميان ايشان نمودم بمن ايمان نمى آورند؟! ايشان را به وبا مبتلى ساخته هلاك مى كنم و از تو قومى بزرگ و عظيم تر از ايشان خواهم ساخت.

موسى به خداوند گفت: آنگاه مصريان خواهند شنيد زيراكه اين قوم را به قدرت خود از ميان ايشان بيرون آوردى. و به ساكنان اين زمين خبر خواهند داد و ايشان شنيده اند كه تو اى خداوند! در ميان اين قوم هستى زيراكه تو اى خداوند! معاينه ديده مى شوى(1) و ابر تو بر ايشان قائم است و تو پيش روى ايشان روز - در ستون ابر - و شب - در ستون آتش مى خرامى. پس اگر اين قوم را مثل شخص واحد بكنى طوايفى كه آوازۀ تو را شنيده اند خواهند گفت: چونكه خداوند نتوانست اين قوم

ص: 55


1- مراد جلال خداست. محرر اين تفسير.

را به زمينى كه براى ايشان قسم خورده بود درآورد از اين سبب ايشان را در صحراء كشت، پس الآن قدرت خداوند عظيم بشود چنانكه گفته بودى كه: «يهوه» ديرخشم و بسيار رحيم و آمرزندۀ گناه و عصيان است، ليكن مجرم را هرگز بى سزا نخواهد گذاشت بلكه عقوبت گناه پدران را بر پسران تا پشت سوم و چهارم مى رساند. پس گناه اين قوم را برحسب عظمت رحمت خود بيامرز چنانكه اين قوم را از مصر تا اينجا آمرزيده اى.

جواب خداوند

خداوند گفت: برحسب كلام تو آمرزيدم، ليكن بحيات خودم قسم كه تمامى زمين از جلال «يهوه» پر خواهد شد، چونكه جميع مردانى كه جلال و آيات مرا كه در مصر و بيابان نمودم ديدند، مرا ده مرتبه امتحان كرده آواز مرا نشنيدند. البته زمينى كه براى پدران ايشان قسم خوردم نخواهند ديد. و هركه مرا اهانت كرده باشد نخواهد ديد. تا بكى اين جماعت شرير را كه بر من همهمه مى كنند متحمل بشوم؟ به ايشان بگو: خداوند مى گويد: بحيات خودم قسم كه چنانكه شما گفتيد همچنان با شما عمل خواهم نمود. لاشه هاى شما در اين صحراء خواهد افتاد.

بيست ساله و بالاتر كه بر من همهمه كرده ايد، به زمينى كه دربارۀ آن دست خود را بلند كردم كه شما را در آن ساكن گردانم هرگز داخل نخواهيد شد مگر كاليب بن يفنه و يوشع بن نون. اما اطفالتان كه دربارۀ آنها گفته بوديد به يغما برده خواهند شد ايشان را داخل خواهم كرد. و پسران شما در اين صحراء چهل سال آواره بوده بار زناكارى شما را متحمل خواهند شد تا لاشه هاى شما در صحراء تلف شود.

چهل سال سرگردانى قوم در برابر چهل روز جاسوسى

برحسب شمارۀ روزهائى كه زمين را جاسوسى مى كرديد يعنى چهل روز، يك سال بعوض هر روز بار گناهان خود را چهل سال متحمل خواهيد شد و مخالفت مرا خواهيد دانست. من كه «يهوه» هستم گفتم كه: البته اين را به تمامى اين جماعت شرير كه بضد من جمع شده اند خواهم كرد و در اين صحراء تلف شده در اينجا

ص: 56

خواهند مرد.

جاسوسانى كه خبر بد آورده بودند

و اما آن جاسوسانى كه برگشتند و خبر بد دربارۀ زمين آورده تمام جماعت را گله مند ساختند بحضور خداوند از وبا مردند.

جاسوسانى كه خبر خوش آورده بودند

أما يوشع و كاليب از جملۀ جاسوسان، زنده ماندند.

ندامت قوم و سود نداشتن ندامت

و چون موسى اين سخنان را بجميع بنى اسرائيل گفت، قوم بسيار گريستند و بامدادان بزودى برخاسته به سر كوه برآمده گفتند: اينك حاضريم و به مكانى كه خدا وعده داده است مى رويم زيراكه گناه كرده ايم.

موسى گفت: چرا از فرمان خداوند تجاوز مى نمائيد؟ ليكن اين كار بكام نخواهد شد، مرويد زيرا خداوند در ميان شما نيست، مبادا از پيش دشمنان خود منهزم شويد، زيرا عماليقيان و كنعانيان آنجا پيش روى شما هستند پس به شمشير خواهيد افتاد، ليكن ايشان از راه تكبر به سر كوه رفتند، اما تابوت عهد خداوند و موسى از ميان لشكرگاه بيرون نرفتند. آنگاه عماليقيان و كنعانيان كه در آن كوهستان ساكن بودند فرود آمده ايشان را زدند و تا «حرما» [بر وزن دنيا] [حرمة نسخۀ عربى] منهزم ساختند (توراة سفر اعداد باب 13 و 14 به خلاصه).

محرر اين تفسير گويد: تفسير مفسرين از آيات 58 و 59 صحيح نيست زيرا از واقعۀ تاريخى مربوط به آيه بى خبر مانده اند و ما برطبق تاريخ تفسير كرده ايم.

وَ إِذْ قُلْنَا ... يَفْسُقُونَ

كيفيت اعزام موسى جاسوسان را به سرزمين كنعان

و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از) وقتى كه گفتيم:

(براى جاسوسى) در اين شهر، داخل شويد، پس بخوريد از آن شهر هرجا كه خواهيد خوردنى بسيار (و گوارا) و به دروازۀ شهر درآييد فروتنان (آشوب مكنيد كه شناخته

ص: 57

گرديد) و (اگر خطائى كرديد) گوئيد: ببخش (و گردن فرازى مكنيد كه شيوۀ جاسوسان چنين است) (و اگر بشما زحمتى رسانيدند بگوييد:) از خطاهاى شما در مى گذريم (كه روش جاسوسان، ملايمت است) و (اگر معامله اى كرديد، در پرداخت عوض، جان سختى مكنيد و بگوييد كه:) البته نيكوكاران (در معامله) را عوض بسيار مى دهيم (و در هنگام مراجعت، طورى گذارش مدهيد كه موجب ترس جماعت بشود بلكه آنان را به حركت بشهر دشمن ترغيب و تحريص كنيد).

پس (جاسوسان، شهر را جاسوسى نمودند و مراجعت كردند و) كسانى (از جاسوسان) كه ستم كردند گفتارى را بصورت غير آن كه براى آنان گفته شده بود تبديل كردند، در نتيجه بر كسانى كه ستم كردند عذابى (يعنى وبائى) از آسمان فروفرستاديم بسبب فسقى كه مرتكب مى شدند.

سوره البقرة (2): آیه 60

مقدّمه

و تمامى جماعت بنى اسرائيل بحكم خداوند طى منازل كرده از صحراء سين كوچ كردند و در «رفيديم» اردو زدند و آب براى نوشيدن قوم نبود. و قوم با موسى منازعه كرده گفتند: ما را آب بدهيد تا بنوشيم. موسى به ايشان گفت: چرا با من منازعه مى كنيد و چرا خداوند را امتحان مى نمائيد؟ و در آنجا قوم تشنۀ آب بودند و قوم بر موسى شكايت كرده گفتند: چرا ما را از مصر بيرون آوردى تا ما و فرزندان و مواشى ما را به تشنگى بكشى؟! آنگاه موسى نزد خداوند استغاثه نموده گفت: با اين قوم چكنم؟ نزديك است مرا سنگسار كنند.

خداوند به موسى گفت: پيش روى قوم برو و بعضى از مشايخ اسرائيل را با خود بردار و عصاى خود را كه به آن نهر را زدى بدست خود گرفته برو، همانا من در آنجا پيش روى تو برآن صخره اى كه در «حوريب» است مى ايستم و صخره را خواهى زد تا آب از آن بيرون آيد و قوم بنوشند. پس موسى بحضور مشايخ اسرائيل چنين

ص: 58

كرد و آن موضع را مسه [بفتح ميم و شد سين مفتوح] و مريبه [بر وزن شريفه] ناميد بسبب منازعۀ بنى اسرائيل و امتحان كردن ايشان خداوند را زيرا گفته بودند:

آيا خداوند در ميانۀ ما هست يا نه؟ (توراة سفر خروج باب 17).

تذكر: محرر اين تفسير گويد: به حكايت توراة، واقعۀ استسقاء دو بار اتفاق افتاده است:

بار اول - در ماه دوم بعد از خروج بنى اسرائيل از مصر پس از كوچ كردن از صحراى سين و فرود آمدن در رفيديم بوده (توراة سفر خروج 1:17-7).

بار دوم - در سال چهلم خروج بنى اسرائيل از زمين مصر پس از كوچ كردنشان از عصيون جابر [بكسر عين و سكون صاد و ضم ياء و فتح باء] و فرود آمدن در صحراى صين (يعنى قادش) [بفتح دال] بوده كه مريم خواهر موسى هم در قادش وفات كرد و دفن شد و بنى اسرائيل از قادش كوچ كردند و به كوه هور [بر وزن نور] وارد شدند و هارون برادر موسى هم در آنجا بر سر كوه وفات يافت (توراة سفر اعداد 1:20-29) نيز (سفر اعداد 1:33-40).

وَ إِذِ اِسْتَسْقىٰ ... مُفْسِدِينَ

آب خواستن بنى اسرائيل

و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از) وقتى كه موسى براى قوم خود آب خواست پس گفتيم: با عصاى خود سنگ را بزن، پس از آن دوازده چشمه روان شد. على التحقيق هر گروهى آبخور خود را دانست (پس گفتيم:) از رزق خدا بخوريد و بنوشيد، و در زمين از حد مگذريد تباه كاران.

سوره البقرة (2): آیه 61

مقدّمه

و گروه مختلف كه در ميان ايشان بودند شهوت پرست شدند و بنى اسرائيل باز گريان شده گفتند: كيست كه ما را گوشت بخوراند؟ ماهى اى را كه در مصر مفت مى خورديم و خيار و خربوزه و تره و پياز و سير را به ياد مى آوريم. و الآن جان ما خشك

ص: 59

شده و چيزى نيست و غير ازين «من» در نظر ما هيچ نمى آيد... و خداوند موسى را خطاب كرده گفت: قوم را بگو كه: براى فردا خود را تقديس نمائيد تا گوشت بخوريد چونكه گريان شده گفتيد: كيست كه ما را گوشت بخوراند زيراكه در مصر ما را خوش مى گذشت پس خداوند شما را گوشت خواهد داد تا بخوريد، نه يك روز و نه دو روز خواهيد خورد و نه پنج روز و نه ده روز و نه بيست روز، بلكه يك ماه تمام تا از بينى شما بيرون آيد و نزد شما مكروه شود.

موسى گفت: قومى كه من در ميان ايشانم ششصد هزار پياده اند(1) و تو گفتى ايشان را گوشت خواهم داد تا يك ماه تمام بخورند، آيا گله ها و رمه ها براى ايشان كشته شود تا براى ايشان كفايت كند يا همۀ ماهيان دريا براى ايشان جمع شوند تا براى ايشان كفايت كند. خداوند موسى را گفت: آيا دست خداوند كوتاه شده است؟ الآن خواهى ديد كه كلام من بر تو واقع مى شود يا نه... پس موسى با مشايخ اسرائيل به لشكرگاه آمدند. و بادى از جانب خداوند وزيده، «سلوى» را از دريا برآورد و آنها را بأطراف لشكرگاه تخمينا يك روز راه باين طرف و يك روز راه به آن طرف پراكنده ساخت و قريب به دو ذراع از روى زمين بالا بودند. و قوم برخاسته تمام آن روز و تمام آن شب و تمام روز ديگر، «سلوى» را جمع كردند و آنكه كمتر يافته بود، ده «حومر» جمع كرده بود و آنها را بأطراف اردو براى خود پهن كردند.

و گوشت هنوز در ميان دندان ايشان مى بود پيش از آنكه خائيده شود كه غضب خداوند بر ايشان افروخته شده خداوند قوم را به بلاى بسيار سخت مبتلى ساخت و آن مكان را قبروت هتأوه(2) ناميدند زيرا قومى را كه شهوت پرست شدند(3) در آنجا دفن كردند (توراة سفر اعداد باب 11 به خلاصه).

ص: 60


1- !
2- قبروت بر وزن مقتول و يا جبروت. و هتأوه بفتح هاء و شد تاء مفتوح و نيز فتح همزه و واو (توراة مشكول).
3- نه چندان بخور كز دهانت برآيد نه چندان كه از ضعف جانت برآيد

وَ إِذْ قُلْتُمْ يٰا مُوسىٰ ... سَأَلْتُمْ

شكايت كردن بنى اسرائيل دربارۀ اطعمه

و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از) وقتى كه گفتيد:

اى موسى! صبر نمى توانيم كرد بر يك نوع طعام، پس، از پروردگار خود براى ما بخواه كه بيرون آرد براى ما از آنچه كه زمين مى روياند از [تره و سبزى](1)آن و خيار آن و [گندم و سير و نخود و ساير حبوب](2) آن و عدس آن و پياز آن.

موسى گفت: آيا چيزى را كه زبون تر است، به بدل مى گيريد به چيزى كه بهتر است؟ (كه من باشد)! درآييد به شهرى پس البته از آن شماست آنچه را خواستيد.

مقدّمه

خداوند به بنى اسرائيل چهار خصلت ناهنجار نسبت داده:

1 - نافرمانى و شكستن پيمانهاى خدا.

2 - از حد خود درگذشتن.

3 - كفر به آيات خدا.

4 - كشتن پيامبران از جمله: زكريا كه او را سنگسار كردند و يحيى كه بأمر هيرودس (از سلاطين يهود) كشته شد و از جمله: تصميم آنان بر قتل عيسى.

(رجوع به توراة سفر تثنيه 16:31 و 17 نيز 29:31 نيز 28:32 و 29 بلكه تمام آن باب و كتاب داوران 11:2-13 و كتاب دوم تواريخ ايام 20:24 و 21 و كتاب انجيل متى 7:3-9 نيز 3:14-12 نيز 1:27 و...).

وَ ضُرِبَتْ ... يَعْتَدُونَ

كردار چهارگانۀ يهودان

و بر يهودان خوارى و بينوائى (خواه حقيقى و خواه تكلفى) لازم شد و به

ص: 61


1- شرح قاموس.
2- شرح قاموس.

غضبى از خدا بازگشتند. آن لزوم خوارى و بينوائى و غضب براى اين است كه: البته آنان:

(1 -) به آيات خدا كفر مى ورزيدند. (2 -) و به ناحق پيامبران را مى كشتند.

آن كفر و پيامبركشى بسبب اين است كه: (3 -) نافرمانى كردند. (4 -) و از حد خود درمى گذشتند.

سوره البقرة (2): آیه 62

مقدّمه

الف: محرر اين تفسير گويد: آيۀ 62 حكايت دارد كه از حال امتهاى ما قبل اسلام پرسيده شده است و در جواب گفته شده كه: هركدام از امتها كه در عصر خودشان به خدا و روز بازپسين ايمان داشته اند و كارهاى شايسته انجام داده اند اهل نجاتند.

و در عصر اسلام بايد امتها به يك دين بگروند و آن دين، دين اسلام است (در تفسير بيضاوى نيز اين چنين مى نويسد).

ب: «إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَلَّذِينَ هٰادُوا وَ اَلصّٰابِئِينَ وَ اَلنَّصٰارىٰ وَ اَلْمَجُوسَ وَ اَلَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اَللّٰهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ» (سورۀ حج آيۀ 17).

ج: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اَلْإِسْلاٰمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ» (سورۀ آل عمران آيۀ 85).

إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا ... وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ

سرنوشت پيروان مذاهب قبل از اسلام

البته كسانى كه (اكنون) اسلام آوردند و كسانى كه (در عهد ما قبل اسلام) يهود بودند و نصارى و صابئين، هركس از آنان (يعنى از اين سه گروه) به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و كار شايسته كرده، پس، از آن ايشان است، مزدشان نزد پروردگارشان. و نيست هيچ گونه ترسى بر آنان و نه آنان اندوهگين مى شوند.

سوره البقرة (2): آیات 63 تا 64

مقدّمه

و... تمامى كوه، سخت متزلزل گرديد (توراة سفر خروج 18:19).

ص: 62

... و آنجا باش تا لوحهاى سنگى و توراة و احكامى را كه نوشته ام تا ايشان را تعليم نمائى به تو دهم (توراة سفر خروج 12:24) پس موسى آمده همۀ سخنان خداوند و همۀ اين احكام را بقوم بازگفت و تمامى قوم به يك زبان در جواب گفتند: همۀ سخنانى كه خداوند گفته است به جا خواهيم آورد (توراة سفر خروج 3:24).

و در فصل 2 از باب 12 عبوداه ساراه بدين نحو مكتوبست: پوشانيدم من بر شما كوه را كه گويا آن سرپوشى بود فوق رأس شما (كتاب انيس الأعلام ج 2 ص 383).

محرر اين تفسير گويد: در هنگام تجلى جلال خداوند بر كوه اگر كوه از جا كنده نشده بود تمام زمين مى لرزيد.

وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَكُمْ ... اَلْخٰاسِرِينَ

رفع طور يعنى كوه در بالاى سر بنى اسرائيل

و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از) وقتى كه پيمان شما را گرفتيم و «طور» را بالاى شما بلند كرديم (و از جلال خداوند از جا كنده شده بود(1) (و گفتيم:) آنچه را (از توراة و الواح) بشما داديم، به جدّوجهد تمام فراگيريد و آنچه را در آن است به ياد بياوريد باشد كه از مخالفت بپرهيزيد. سپس از بعد آن جريان رو گردانيديد، پس اگر نبود فضل خدا بر شما و مهربانى او، البته شما از زيانكاران بوديد.

سوره البقرة (2): آیات 65 تا 66

مقدّمه

در عهد داود عليه السّلام، ماهيان دريافته بودند كه در هر روز «سبت» يعنى هر روز شنبه همان روز كار حرامى از هر هفته، ماهى گيران شهر «ايله» (بر وزن صرفه، واقع در كنار درياى بحر احمر)(2) مزاحم آنان نيستند و لذا ماهيان بساحل نزديك مى شدند

ص: 63


1- «وَ إِذْ نَتَقْنَا...» سورۀ اعراف آيۀ 171.
2- يا شهرى ديگر بقولى.

و ليكن روزهاى ديگر، حال بدين منوال نبود.

سكنۀ ايله كيش موسوى داشتند ولى از نژاد يهود نبود. بالجمله: ماهى گيران، نقشه اى طرح كردند كه ماهيان در روز شنبه به تور بيفتند و ليكن تور را روز يكشنبه كه كار حرامى نيست از آب بكشند. در نتيجۀ اين حيله گرى، ماهيان در روز يكشنبه روى خاك مى افتادند و رقص مرگ مى كردند.

مردم ايله در اين جريان 3 دسته شده بودند:

1 - حيله گران. 2 - آمرين به معروف و ناهين از منكر. 3 - ساكنين يعنى كسانى كه باصطلاح تعزيه خوانان در تعزيه بصورت نعش در مى آيند.

أما حيله گران بعد از سه روز (از فرمان عذاب) مردند و آنها بصورت ميمون در آمدند كه در حقيقت باطنشان در هيكل ظاهرشان نمودار شد [محرر اين تفسير گويد:

اين جريان در قيامت كاملا مشهود همگان و عملى است: يكى بصورت مار و يكى بصورت ميمون و ديگرى بصورت سگ و غيرها در مى آيند كه سيرتشان آشكار مى گردد زيرا آن روز روز «تبلى السرائر» است].

محرر اين تفسير گويد: بايد فهميد كه چرا بصورت ميمون در آمدند نه حيوان ديگر. آنچه بنظر اين محرر مى رسد اين است كه: اين ميمون شدگان جست وخيز مى كردند شبيه به آن ماهيانى كه به حيله گرى صيد كرده بودند كه روى خاك رقص مرگ مى كردند. بيمارى «داء الرقص» هم وقتى گريبان آدمى را گرفت، شخص مبتلى، بعلّت تشنج عضلات، حركاتى شبيه برقص، شبيه به ميمونها انجام مى دهد.

أما آمرين به معروف و ناهين از منكر، نجات يافتند.

أما ساكنين، مورد مؤاخذه قرار گرفتند (در تفسير مجمع البيان در سورۀ اعراف دربارۀ كيفر ساكنين، اقوالى نقل كرده است كه طالبان مراجعه نمايند).

قرآن كريم در سورۀ اعراف آيات 163-166 جريان واقعه را مفصل تر نقل كرده است.

ص: 64

اين واقعه در توراة و ملحقات آن ذكر شده زيرا سرگذشت از قوم بنى اسرائيل نيست بلكه سرگذشت مردم ديگرى است كه با بنى اسرائيل هم كيش بوده اند نه هم نژاد.

وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ ... لِلْمُتَّقِينَ

مسخ شدن ماهى گيران ايله

و قسم است كه شما اسرائيليان دانستيد كسانى را كه از شما در سبت [يعنى روز شنبه، از مقررات آن] تجاوز كردند پس براى آنان گفتيم: بصورت ميمونها بشويد سرافكندگان. پس اين واقعه را عبرتى قرار داديم براى معاصران آنان و كسانى كه از پشت سر معاصران مى آيند، و پندى براى پرهيزكاران.

سوره البقرة (2): آیات 67 تا 71

مقدّمه

1 - پنج نفر كه سر يك سفره غذاء مى خوردند يعنى اذينويه و برادرش مبذويه و پسر برادرش و دخترش و زنش همانها كه براى پرستش بنى اسرائيل، گوساله ساخته بودند، مأمور شدند كه گاوى را بكشند كه خدا به ذبح آن گاو فرمان داده بود (كتاب عيون اخبار الرضا ص 237 چاپ ممهور بمهر نجم الدوله به ترجمه و باقتباس).

2 - دربارۀ گاو چنان كار را بر خود سخت گرفتند كه گاو منحصر شد به يك گاو.

و آن گاو از فقيرى بود كه پدر و مادر را بنحو مطلوب سرپرستى مى كرد و باين واسطه از فروش گاو ثروت كافى و وافى نصيب اين نيكوكار شد (تفاسير).

3 - اين سوره بمناسبت همين واقعه به سورۀ «بقره» يعنى سورۀ گاو ناميده شد.

4 - «ثور» (بر وزن وقت) يعنى گاو نر و «بقره» بر وزن صدقه يعنى گاو ماده و گاو نر هر دو است و «بقره» بر وزن اسد و بقرات جمع است بر بقره (قاموس).

بقر: اسم جنس، واحده «بقرة» تقع على الذكر و الأنثى جمع بقرات و بقر و... (المنجد) الثور: الذكر من البقر و ثورة مؤنث الثور.

5 - «ذبح»، قطع چهار رگ گردن است و اين در گاو و گوسفند است. و «نحر»،

ص: 65

خاص شتر است و نزد ما طايفۀ اماميه غير از اين روا نيست. و اما فقهاء عامه ميانه شان دربارۀ گاو اختلاف است.

و به حضرت امام صادق عليه السّلام گفته شد كه: اهل مكه گاو را نحر مى كنند شما دربارۀ گوشت آنچه مى فرمائى؟ حضرت دمى ساكت شد و سپس اين آيه را خواند:

«فَذَبَحُوهٰا وَ مٰا كٰادُوا يَفْعَلُونَ» و فرمود گاوى را كه نحر مى كنند از گوشت آن مخور (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ ... يَفْعَلُونَ

فرمان خدا دربارۀ كشتن گاو

و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از) وقتى كه موسى براى قوم خود گفت كه: البته خدا بشما مى فرمايد كه گاوى را سر ببريد.

قوم گفتند: آيا ما را به شوخى مى گيرى؟ موسى گفت: به خدا پناه مى برم كه از نادانان باشم (شوخى، كار نادانان است).

قوم گفتند: براى ما از پروردگارت سؤال كن تا براى ما بيان كند كه (عمر آن گاو) چگونه است.

موسى گفت: البته خدا مى گويد: محققا آن گاو گاوى است نه پير و نه نورس، ميانه است در ميان پيرى و جوانى، پس به جاآريد آنچه را فرمان داده مى شويد.

قوم گفتند: براى ما از پروردگارت سؤال كن تا براى ما بيان كند كه رنگ آن گاو چگونه است.

موسى گفت: البته خدا مى گويد: محققا آن گاو، گاوى است زردرنگ كه رنگ زرد آن، سير است رنگى كه بينندگان را شاد مى سازد(1).

قوم گفتند: براى ما از پروردگارت سؤال كن تا براى ما بيان كند كه آن گاو چه نوع (و براى چه كار) است. البته گاو بر ما مشتبه شده و البته ما اگر خدا

ص: 66


1- آثار رنگها را درياب (محرر اين تفسير).

خواسته باشد بى گمان راه يافتگانيم.

موسى گفت: البته خدا مى گويد: محققا آن گاو، گاوى است نه رام كه زمين را شخم كند و نه آنكه زراعت را آبيارى كند (و نه براى تخم كشى است) گاوى است آزاد(1) كه در صحرا مى چرد، هيچ گونه رنگى ديگر در آن نيست (و رنگش يكدست است).

قوم گفتند: اكنون مشخصات گاو را واضح بيان كردى. پس آن گاو را (بدست آوردند و آن را) سر بريدند، و (از گرانى قيمت) نزديك بود كه آن كار را انجام ندهند.

سوره البقرة (2): آیات 72 تا 73

مقدّمه

اشاره

برطبق تفاسير و اخبار وارده كشته اى در نزد يكى از چادرهاى اسباط بنى اسرائيل يافتند و قاتل مشخص نگرديد. چون وى مردى ثروتمند بود پسران برادرش متهم شدند و آنها هم آن سبط را متهم كردند و كار قتل به محكمۀ موسى رسيد. موسى پرسيد كه: كى قاتل را مى شناسد؟ جماعت گفتند: تو پيامبر خدائى و تو دانائى. خداوند وحى فرستاد كه گاوى را بكشند و قسمتى از كشتۀ گاو را به كشته بزنند در نتيجه كشته زنده مى شود و قاتل خود را معرفى مى كند - چنين كردند و قاتل معين شد، پس او را قصاص كردند. و كشتن گاو مذكور در آيات قبل براى زنده شدن همين مقتول اسرائيلى بوده است (ه).

ممكن است گفته شود كه: براى تشخيص مقتول اسرائيلى عضو شخص كشته شده را به متهمين زده اند و قلب و رنگشان را بررسى كرده اند و از ملاحظۀ آنها قاتل كشف شده است.

ممكن است گفته شود كه: گاو مذكور در آيات قبل را كشته اند و عضوى از آن گاو را بر متهمين زده اند و قلب و رنگشان را بررسى كرده اند و از ملاحظۀ آنها قاتل كشف شده است.

ص: 67


1- تفسير ديگر هم شده.

ممكن است گفته شود كه: واقعۀ گاو براى تهيۀ خون او بوده طبق توراة سفر تثنيه 1:21-9.

ممكن است كشتن گاو براى قطع ريشۀ حب گوساله پرستى بنى اسرائيل بوده باشد چنانكه از كتاب عيون اخبار الرضا نقل شد و واقعۀ مقتول اسرائيلى ارتباطى با كشتن گاو نداشته باشد.

ممكن است تهيۀ «آب تنزيه» بدست آمده از گاو مقتول براى پاشيدن بشخصى باشد كه دست به مرده بزند و نظر موسى اين بوده كه رسوم اموات و موميائى كردن متداول در مصر را از اذهان اسرائيليان خارج كند (رجوع به جلد اول مقدمۀ همين تفسير ص 354-356).

آب تنزيه

«آب تنزيه» (توراة سفر اعداد 9:19 و 13 و 17 و 18 و 21) و آن آبى است كه خاكستر گاو سرخى را (كه خداوند به بنى اسرائيل امر فرمود كه كشته بسوزانند) در آن ريخته و با چوب سرو و زوفا و ارغوان آميخته بر بدن كسى كه مس ميت كرده باشد بپاشند. و هرآن كس كه اين آب را بعد از مس ميت بر او نمى پاشيدند از جماعت اسرائيل جدا شده و قتل او لازم بود (قاموس كتاب مقدس).

گاو مذكور در سفر تثنيه (1:21-9)

اگر در زمينى كه «يهوه» خدايت براى تصرفش به تو مى دهد مقتولى در صحراء افتاده پيدا شود و معلوم نباشد كه قاتل او كيست، آنگاه مشايخ و داوران تو بيرون آمده مسافت شهرهائى را كه در اطراف مقتول است بپيمايند. و اما شهرى كه نزديكتر بمقتول است مشايخ آن شهر گوسالۀ رمه را كه با آن خيش نزده و يوغ به آن نبسته اند بگيرند. و مشايخ آن شهر آن گوساله را در وادى اى كه آب در آن هميشه جارى باشد و در آن خيش نزده و شخم نكرده باشند فرود آوردند و آنجا در وادى گردن گوساله را بشكنند. و طى لاوى كهنه نزديك بيايند چونكه «يهوه» خدايت ايشان را برگزيده است تا او را خدمت نمايند و بنام خداوند بركت دهند و برحسب قول ايشان هر منازعه و

ص: 68

هر آزارى فيصل پذيرد. و جميع مشايخ آن شهرى كه نزديكتر به مقتول است دستهاى خود را بر گوساله اى كه گردنش در وادى شكسته شده است بشويند. و جواب داده بگويند: دستهاى ما اين خون را نريخته و چشمان ما نديده است. اى خداوند! قوم خود اسرائيل را كه فديه داده اى بيامرز و مگذار كه خون بى گناه در ميان قوم تو اسرائيل بماند، پس خون براى ايشان عفو خواهد شد. پس خون بى گناه را از ميان خود رفع كرده اى، هنگامى كه آنچه در نظر خداوند راست است بعمل آورده اى (ه).

وَ إِذْ قَتَلْتُمْ ... تَعْقِلُونَ

مشخص شدن قاتل

و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از) وقتى كه شخصى را (به ناحق) كشتيد پس در كشندۀ آن خلاف كرديد و خدا آنچه را كه مى پوشانيديد بيرون آورنده است.

پس گفتيم: بزنيد آن متهم را ببعض آن كشته (پس زديد و عارضۀ روحانى در قاتل پديد آمد از جهت رنگ و طپش قلبش و لرزۀ دستش، در نتيجه قاتل شناخته گرديد و كشته شد و خون مقتول هدر نرفت) خدا مردگان (يعنى خون پايمال شدۀ مردگان) را (بوسيلۀ تصرف در قلب و رنگ قاتل) اين چنين زنده مى سازد و نشانه هاى قدرت خود را بشما مى نماياند باشد كه شما تعقل (و تفكر) كنيد.

سوره البقرة (2): آیات 74 تا 82

مقدّمه

بعد از تذكر اين آيات باهرات، بنى اسرائيل معاصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سه دسته شدند:

1 - دسته ئى تحريف كنندۀ توراة و دورو (و منافق) و سخن ساز كه اهل آتشند.

2 - دسته ئى بى سواد و خوش باور (تا چه شوند).

3 - دسته ئى مؤمن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه اهل بهشت اند.

ثُمَّ قَسَتْ ... اَلْجَنَّةِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ

سه دسته شدن يهودان معاصر پيامبر (ص)

(1 -) سپس از بعد آن تذكرات، دلهاتان سخت شد پس آن دلها مانند سنگ

ص: 69

است يا سخت تر است در قساوت و البته بعض از سنگها است، بى گمان سنگى كه نهرها از آن روان مى شود. و البته بعض از سنگها است، بى گمان سنگى كه مى شكافد پس آب از آن بيرون مى آيد. و البته بعض از سنگها است، بى گمان سنگى كه از ترس خدا (ترس از زلزله يا صاعقه يا سائر جهات(1) فرومى غلطد. و خدا از آنچه شما (بنى اسرائيل) مى كنيد بى خبر نيست.

(اى مسلمانان!) آيا پس طمع مى كنيد كه تمام بنى اسرائيل شما را تصديق كنند و حال اينكه على التحقيق گروهى از آنان كلام خدا (يعنى توراة) را مى شنوند سپس آن را تحريف مى كنند از بعد آنكه آن را دانسته (و دريافته) بودند و حال اينكه مى دانند (كه افتراء مى نمايند).

و چون با كسانى كه ايمان آورده اند ملاقات مى كنند، مى گويند: ايمان آورديم. و چون بعضى از ايشان با بعضى ديگر خلوت مى كنند مى گويند: آيا مسلمانان را به آن علمى كه خدا بر شما گشوده است (دربارۀ بشارات توراة بظهور پيامبر) خبر مى دهيد؟ تا (در نتيجه) با شما مناظره كنند به آن علم نزد پروردگارتان!؟ آيا پس (زيان اين سخن را) تعقل نمى كنيد؟ آيا اين بنى اسرائيل نمى دانند كه البته خدا آنچه را پنهان مى دارند و آنچه را آشكار مى سازند مى داند؟ (2 -) و از بنى اسرائيل اند ناخواندگان و نانويسندگان كه توراة و معانى توراة را نمى دانند (و لكن اسم آن را دوست مى دارند و شناختن آن را آرزو مى كنند و استفاده اى نمى برند) مگر آرزوهائى باطل (كه رؤساء آنان به ايشان مى گويند) و نيستند آنان مگر اينكه گمان مى كنند.

پس عذاب براى دانشمندانى است كه توراة را به دستهاى خود مى نويسند سپس مى گويند: اين، از نزد خداست تا (براى رياست بر عوام نادان) بفروشند آن را

ص: 70


1- محرر اين تفسير.

در عوض بهائى اندك. پس عذاب از آن دانشمندان است از آنچه دستهاشان نوشته است.

و عذاب از آن ايشان است از آنچه (از مال حرام) بدست مى آورند.

و دانشمندان بنى اسرائيل گفتند: آتش به ما نمى رسد مگر روزى چند.

[بنى اسرائيل ساكنين مدينه دروغى ساختند و پرداختند كه مدت عمر دنيا هفت هزار سال است و اگر خدا ما را عذاب كند بهر هزار سالى يك روز عذاب مى كند سپس عذاب قطع مى شود].

اى پيامبر! بگو: آيا از نزد خدا چنين پيمانى گرفتيد؟ (اگر چنين است) پس خدا پيمان خود را خلاف نمى كند. يا چيزى را كه نمى دانيد بر خدا (به دروغ) مى گوئيد؟ (و چنين گستاخى مى كنيد)!.

مطلب چنين نيست كه مى گويند، بلكه كسى كه كار بدى بدست آورد و او را گناه از هر سو احاطه كرد پس او و همدستانش ملازمان آتشند، آنان در آتش، جاويدانند.

(3 -) و كسانى (از بنى اسرائيل) كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، آنان ملازمان (و اهل) بهشت اند، آنان در بهشت، جاويدانند.

سوره البقرة (2): آیه 83

مقدّمه

توراة دربارۀ احكام موسوى از بنى اسرائيل پيمان سخت گرفته است كه آن مواثيق و عهود را نگاهدارى كنند از جمله: احكام مذكور در سفر خروج 1:20-17 و سفر لاويان 9:19-16 نيز 1:25-55 و سفر تثنيه 28:14 و 29 و سفر اعداد 18:

1-32 و غيرهاست.

وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَ ... مُعْرِضُونَ

پيمان شكنى بنى اسرائيل دربارۀ احكام توراة

و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از) وقتى كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه: نمى پرستيد مگر خدا را(1) و به پدر و مادر نيكى كامل را و به

ص: 71


1- يعنى نپرستيد مگر خدا را. و تعبير قرآن كريم براى مبالغه است (تفاسير).

خويشان و يتيمان و بينوايان. و (گفتيم: كه) براى مردم سخن نيكو بگوييد و نماز را به پابداريد و زكاة را بپردازيد، سپس از آن پيمان رو گردان شديد مگر كمى از (قدماء) شما و شما (اكنون) از آن پيمان اعراض كنندگانيد.

سوره البقرة (2): آیات 84 تا 86

مقدّمه

بااينكه خونريزى و كوچانيدن عبرانيان ممنوع است شما خون يكديگر را مى ريزيد و مغلوبان را مى كوچانيد و اسير هم كه گرفتيد با گرفتن فديه آزاد مى سازيد در صورتى كه بحكم توراة همۀ اين أمور ممنوع است و علاوه اسير عبرانى بايد بدون فديه آزاد بشود.

در سفر خروج 2:21-6 مى نويسد: اگر غلام عبرى بخرى شش سال خدمت كند و در هفتمين، بى قيمت، آزاد بيرون رود، اگر تنها آمده تنها بيرون رود و اگر صاحب زن بوده زنش همراه او بيرون رود...

در تفسير قاضى به ترجمه مى نويسد: يهودان بنى قريظه كه هم پيمان قبيلۀ اوس مدينه بودند و يهودان بنى النضير كه هم پيمان قبيلۀ خزرج مدينه بودند وقتى با هم به جنگ مى پرداختند هر فرقه اى هم پيمانان خود را كومك مى داد در كشتن و خراب كردن و كوچانيدن سكنه، و هرگاه طرفى از طرف ديگر اسير مى گرفت پول جمع مى كردند و فديه مى دادند تا آن اسير آزاد شود (ه).

وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَكُمْ ... يُنْصَرُونَ

تخلف بنى اسرائيل از مقررات توراة

و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از) وقتى كه پيمان شما را گرفتيم كه خونهاتان را نمى ريزيد و قومهاى خودتان را از خانمانهاتان بيرون نمى كنيد(1) سپس اقرار كرديد، و شما (در اين روزگار) گواهى مى دهيد (و انكار نداريد).

ص: 72


1- رجوع به پاورقى ص 71.

سپس شما همانها هستيد كه همديگر را مى كشيد و گروهى از خودتان را از خانمانهاشان بيرون مى كنيد (و آواره مى سازيد). با قبائل ديگر بر ضد قومهاتان به ناحق و ستم، هم پشت مى شويد و اگر شما را اسيران بيايند با دادن فديه آنان را خلاص مى كنيد و حال اينكه اخراج اسيران با گرفتن فديه بر شما حرام كرده شده است (زيرا اسيران عبرانى بدون فديه آزادند) آيا پس ببعض كتاب توراة ايمان مى آوريد و ببعض آن كافر مى شويد؟! پس چيست سزاى كسى از شما كه آن رفتار را مى كند مگر رسوائى در زندگانى دنيا؟ و در روز قيامت بازگردانيده مى شوند بسوى سخت ترين عذاب و خدا از آنچه (شما اسرائيليان) مى كنيد بى خبر نيست. آن گروه، كسانى هستند كه زندگانى دنيا را خريدند و آخرت را دادند، پس، عذاب از ايشان تخفيف داده نمى شود و نه آنان يارى داده مى شوند.

سوره البقرة (2): آیه 87

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنٰا ... تَقْتُلُونَ

سوء رفتار بنى اسرائيل با رسولان خدا

و قسم است كه به موسى كتاب توراة داديم و از بعد وى پى درپى پيامبران فرستاديم و به عيسى پسر مريم معجزات روشن داديم و او را به «روح القدس»(1) نيرو بخشيديم.

آيا پس هرگاه پيامبرى، شما را چيزى آورد كه موافق دلخواههاى شما نيست گردنكشى كرديد؟ پس گروهى را تكذيب كرديد و گروهى را مى كشيد (يعنى هنوز اين طبع سركش در شما باقى است كه اگر فرصت بدست بياوريد پيامبر اسلام را مى كشيد(2).

سوره البقرة (2): آیه 88

اشاره

وَ قٰالُوا ... يُؤْمِنُونَ

ادعاء بنى اسرائيل

و بنى اسرائيل گفتند: دلهاى ما در غلاف است (دربسته است و بجز دين خود ما

ص: 73


1- يعنى جبرئيل، و جهت اختصاص اين است كه عيسى چون پدر نداشته جبرئيل از حمل تا رفع عيسى با عيسى بوده برخلاف پيامبران ديگر (تفسير مجمع البيان باقتباس).
2- تفسير بيضاوى.

سخنى ديگر در ما تأثير نمى كند و براى بيانات «محمّد» جا ندارد) (چنين نيست كه محتاج نباشند) بلكه خدا بسبب كفرشان بنى اسرائيل را لعنت فرموده (يعنى از رحمت خود دور ساخته است) پس اندكى از ايشان مى گروند.

سوره البقرة (2): آیه 89

مقدّمه

اسرائيليان برطبق بشارات توراة در مدينه و اطراف مستقر شدند و انتظار ظهور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را داشتند كه در اسلام و ايمان پيشقدم شوند و بر دو قبيلۀ اوس و خزرج ساكنين مدينه كه كافر بودند فاتح گردند. چون «محمّد» پيامبر موعود امتها ظهور كرد و به مدينه هجرت نمود دو قبيلۀ اوس و خزرج اسلام آوردند و يهودان كافر شدند.

وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ ... اَلْكٰافِرِينَ

انكار بعد از اقرار

و چون بنى اسرائيل را كتابى (يعنى قرآنى) از نزد خدا آمد كه راست كنندۀ وعده و بشارات توراتى است كه با آنان است و آنان از پيش از ظهور «محمّد» طلب پيروزى مى كردند بر (اوس و خزرج، همان) كسانى كه كفر پيشه كرده بودند، پس چون آنان را چيزى كه شناخته بودند، آمد؛ به آن كافر شدند. پس لعنت خدا بر كافران است.

سوره البقرة (2): آیه 90

مقدّمه

بنى اسرائيل از روى حسد بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به قرآن كافر شدند.

بِئْسَمَا ... مُهِينٌ

حسد بردن بنى اسرائيل بر پيامبر (ص)

بد بهائى است كه بنى اسرائيل به آن جانهاى خود را فروختند (و آن بهاء اين است) كه كافر شدند به آنچه آن را خدا فروفرستاده، از راه حسدى كه ناشى شده از اينكه خدا فضل خود را (بر «محمّد» فروفرستاده و حال اينكه فضل خود را) بر هركه مى خواهد از بندگانش فرومى فرستد. پس بنى اسرائيل سزاوار خشمى شدند بر سر خشمى و از براى

ص: 74

كافران است عذابى خواركننده.

سوره البقرة (2): آیات 91 تا 92

مقدّمه

بنى اسرائيل دربارۀ ادعاء ايمان به توراة دروغ مى گويند.

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ ... ظٰالِمُونَ

بنى اسرائيل ايمان به توراة ندارند

و چون به بنى اسرائيل گفته شود كه به قرآنى كه خدا فروفرستاده است ايمان بياوريد، مى گويند: مى گرويم به توراتى كه بر ما فروفرستاده شده است، و بنى اسرائيل به آنچه غير توراة است كفر مى ورزند و حال آنكه قرآن حق است (و) راست كنندۀ وعده ها و بشارات توراتى است كه با آنان است.

اى پيامبر! بگو: پس چرا پيامبران خدا را از پيش مى كشتيد اگر شما مؤمن به توراة بوديد؟ و قسم است كه موسى شما را آمد با معجزات روشن سپس گوساله را (به پرستش) فراگرفتيد از بعد رفتن موسى (به طور براى گرفتن الواح و توراة).

و شما ستمكارانيد.

سوره البقرة (2): آیه 93

مقدّمه

دنبالۀ سخن دربارۀ بى ايمانى بنى اسرائيل به توراة.

وَ إِذْ أَخَذْنٰا ... مُؤْمِنِينَ

دنبالۀ سخن دربارۀ بى ايمانى بنى اسرائيل به توراة

و (اى بنى اسرائيل! اى يعقوب زادگان! ياد كنيد از) وقتى كه از شما پيمان گرفتيم (كه به وصايا و أحكام توراة وفادار باشيد) و كوه را بر زبر شما (در هنگام تجلى جلال خداوند بر كوه كه از هيبت و جلال ما از جا كنده شده بود) بالا برديم(1)(و از بالاى سر كوه گفتيم: اى بنى اسرائيل!) آنچه ما (از احكام و وصايا) بشما داديم

ص: 75


1- سورۀ اعراف آيۀ 171.

فراگيريد با عزمى درست و بشنويد.

قوم گفتند: شنيديم (با گوش) و نافرمانى كرديم (در عمل) و در دلهاشان دوستى گوساله پرستى اشراب كرده شده بسبب كفر آنها.

اى پيامبر! (باين بنى اسرائيل) بگو: اگر اين چنين مؤمن هستيد، بد چيزى است آنچه ايمان شما، شما را به آن فرمان مى دهد.

سوره البقرة (2): آیات 94 تا 96

مقدّمه

بنى اسرائيل مى گويند: ما بر ساير امتها تفوق داريم و سراى آخرت دربست در اختيار ماست و بس و خدا ما را عذاب نمى كند زيرا ما پسران و دوستان خدا هستيم.

قُلْ إِنْ كٰانَتْ ... يَعْمَلُونَ

ادعاء بنى اسرائيل دائر بر تفوق بر ساير امتها

اى پيامبر! (به بنى اسرائيل) بگو: اگر سراى آخرت نزد خدا - تنها براى شماست - نه از براى مردم ديگر، پس مرگ را آرزو كنيد (تا از مشقات و هموم و غموم و رنجهاى اين دنيا برهيد و هرچه زودتر به آن نعمتهاى سراى آخرت برسيد) اگر راستگويانيد.

و (لكن) بنى اسرائيل هرگز آرزوى مرگ نمى كنند بسبب آنچه دستهاشان پيش فرستاده است و خدا به (اشخاص و كردار) ستمكاران داناست (كه چه معصيتها كرده اند، و پيامبران و كتابها را تكذيب نموده اند).

و اى پيامبر! قسم است كه البته البته بنى اسرائيل را حريص ترين مردم بر زندگانى مى يابى(1) و (حريص تر) از كسانى كه شرك را اختيار كردند. هريك از اسرائيليان آرزو مى كند كه كاش هزار سال عمر داده شود. و نيست او رهاننده اش از عذاب كه هزار سال عمر داده شود و خدا به آنچه مى كنند بيناست.

ص: 76


1- از معجزات قرآن كريم است كه تا امروز مشاهده مى شود كه ملل بت پرست و مسيحيان و كم وبيش مسلمانان انتحار مى كنند و ليكن يهودان انتحار نمى كنند.

سوره البقرة (2): آیات 97 تا 98

مقدّمه

عبد اللّه بن صور يا از علماء بنى اسرائيل از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرسيد كه: كدام فرشته بر شما وحى مى آورد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: جبرئيل. عبد اللّه گفت: جبرئيل دشمن ما يهودان است و چند بار با ما دشمنى كرده است و سخت ترين دشمنى او اين است كه: بر پيغمبر ما وحى آمد كه بيت المقدس بدست نبوخذ نصر خراب مى شود، پس ما كس فرستاديم كه نبوخذ نصر را در كشور بابل (بكسر باء دوم) بكشد، پس جبرئيل آن فرستادۀ ما را ديد و مانع او شد به اين معنى كه گفت: اگر پروردگار شما نبوخذ نصر را مأمور فرموده كه شما يهودان را هلاك كند پس شما به او دست پيدا نمى كنيد و اگر چنين مأموريتى ندارد چرا مى خواهيد او را بكشيد؟! قُلْ مَنْ كٰانَ عَدُوًّا ... لِلْكٰافِرِينَ

دشمنى كردن بنى اسرائيل با جبرئيل (ع)

اى پيامبر! (به بنى اسرائيل) بگو: هركس دشمن باشد با جبرئيل، پس البته جبرئيل بفرمان خدا، قرآن را بر قلب تو فرود آورده درحالى كه قرآن تصديق كننده است كتابهاى پيامبران پيشين را، همان كتابهائى كه در حضور او است (نه محرفات آنها) و راهنماست و مژده است براى گروندگان.

هركس دشمن است با خدا و فرشتگان خدا و پيامبران خدا و جبرئيل و ميكائيل پس (او كافر است و) البته خدا دشمن است براى كافران.

سوره البقرة (2): آیات 99 تا 101

اشاره

وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا ... لاٰ يَعْلَمُونَ

خوى بنى اسرائيل شكستن عهود است

و اى پيامبر! قسم است كه فروفرستاديم بسوى تو آيات (معجز دلالات) روشن و به آن آيات، كافر نمى شوند مگر فاسقان (همان بيرون رفتگان از فرمان خدا).

آيا (نه اين است كه) هر زمان بنى اسرائيل عهدى را بستند، گروهى از ايشان آن را بدور افكند (و شكست)؟! بلكه بيشتر بنى اسرائيل (به توراة) ايمان نمى آورند.

ص: 77

و چون بنى اسرائيل را پيامبرى از نزد خدا آمد كه راست كنندۀ وعده ها و بشارات توراتى است كه با ايشان است، گروهى از كسانى كه كتاب توراة به ايشان داده شده است كتاب توراة را پس پشتهاشان بدور افكند (ند)، گوئى ايشان نمى دانند (كسى كه به قرآن ايمان ندارد، مؤمن به توراة نيست).

سوره البقرة (2): آیات 102 تا 103

مقدّمه

بنى اسرائيل براى جدائى انداختن بين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اتباعش متوسل به أعمال سحريه شدند و خداى داناى غيب، اين راز را آشكار ساخت(1).

اطلاعات سحريۀ بنى اسرائيل دو منبع داشت:

1 - نسخه هاى شياطين كه در عهد سليمان، كتب سحريه را تعليم مى دادند.

2 - الهامات هاروت و ماروت دو بشر صالح (كه از شدت صلاح، مردم به آنها دو فرشته مى گفتند) و اطلاق اسم فرشته بر ژنى ها مصطلح است و در قرآن كريم در سورۀ يوسف مذكور است كه زنان مصر چون يوسف را ديدند گفتند: «مٰا هٰذٰا بَشَراً، إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ مَلَكٌ كَرِيمٌ» : اين يوسف، بشر نيست بلكه فرشته اى بزرگوار است.

[و ممكن است بگوئيم: هاروت و ماروت از ساكنان كرات ديگر بوده اند چنانكه اخبار دانشمندان عرب حكايت دارد و قرآن كريم هم از آن دو، به دو فرشته تعبير كرده است. و اين امر سابقه دار است چنانكه گفته شده: اهرام مصر را ساكنان كرات ديگر كه با بشقاب پرنده به زمين آمده بودند ساخته اند (تفصيل در تعاليق)].

و در هر حال بنى اسرائيل در زمان اسارت و توقف در بابل از آن دو بشر صالح، علوم سحريه را براى ابطال سحر آموخته بودند و بنى اسرائيل اطلاعات مكتسبه را بر ضد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كار بردند.

سحر، و ساحر يا جادوگر: سحر، يكى از فنون اشخاصى بود كه مدعى شفاء دادن امراض و به جاآوردن خارق عادات بودند، اين اشخاص مدعى بودند كه بر واقعات آينده

ص: 78


1- از اخبار غيبيۀ قرآن كريم است. ب.

تسلط تامى دارند بحدى كه بطور نامعلوم وقوع آنها را غير واقع توانند نمود. و چنان گمان مى نمودند كه ساحر، علاقه با اجنه(1) بلكه با خود خدايان دارد و هر نوع كه بخواهد ايشان را مسخر خواهد ساخت. و كتاب توراة، ساحران مصر را كاملا تعريف مى نمايد (سفر خروج 11:7 و 12 و 22 و نيز 7:8).

سحر در شريعت موسوى راه نداشت بلكه شريعت، اشخاصى را كه از سحر مشورت طلبى مى نمود به شديدترين قصاصها ممانعت مى نمود.

در توراة سفر لاويان 31:19 مى نويسد: بأصحاب اجنه توجه مكنيد و از جادوگران پرسش منمائيد تا خود را به ايشان نجس سازيد، من «يهوه» خداى شما هستم. و توراة در سفر لاويان 6:20 مى نويسد: و كسى كه بسوى صاحبان اجنه و جادوگران توجه نمايد تا در عقب ايشان زنا كند من روى خود را بضد آن شخص خواهم گردانيد و او را از ميان قومش منقطع خواهم ساخت.

لكن با وجود اينها اين مادۀ فاسده در ميان قوم يهود داخل گرديده قوم بدان معتقد شدند و در وقت حاجت به آن پناه بردند من جمله شاؤل و آن زنى كه ساحره بود (كتاب اول سموئيل 3:28-20 و سيمون اعمال رسولان 9:8 و 10).

حرام است آموختن سحر و كهانه و قيافه و شعبده و تعليم آنها هم حرام است.

اما سحر: سخن يا نوشته اى است كه بسبب آن ضررى ببدن يا عقل مسحور برسد. بستن مرد بر زنش و افكندن دشمنى بين زن و شوهر و استخدام جن و ملائكه و استنزال شياطين در كشف غائبات و علاج مصائب و تصورشان ببدن كودك يا زن در كشف امرى كه بر زبان آنان جارى مى شود و امثال اينها از جملۀ اقسام سحر است و تعلم و تعليم آنها حرام است و كسب كردن به آنها حرام است و كسى كه سحر را حلال بداند محكوم به كشته شدن است.

و حق كلام اين است كه: سحر اثر حقيقى دارد و آن امر وجدانى است و مجرد تخييل نيست چنانكه بسيارى چنين گمان كرده اند.

ص: 79


1- «اجنه» غلط است زيرا معنى «جن» نمى دهد بلكه بمعنى «جنين ها» است. ب.

و آموختن سحر براى حفظ از سحره يا ابطال سخن مدعى نبوت باكى نيست بلكه بسا واجب كفائى مى شود.

كهانه: بكسر كاف [و بفتح آن - صحاح] عملى است كه موجب فرمانبردار ساختن بعض جن است كه اوامر تسخيركننده را انجام بدهد و آنهم قريب به سحر است يا سحر، اعم است.

قيافه: يعنى استناد به علامات و اماراتى كه براى الحاق نسب و امثال آن باشد و آن حرام است اگر ترتيب اثر به آن داده شود.

شعبده: افعالى عجيب است كه از تردستى حاصل مى شود و بر ديد چشم مشتبه مى گردد (شرح لمعه به ترجمه ج 1 ص 236).

تذكر: تفسير آيات 102 و 103 خاص محرر اين تفسير است.

وَ اِتَّبَعُوا ... خَيْرٌ لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ

خبر دادن خدا از اعمال سحريۀ بنى اسرائيل و پشت كردن آنان به توراة

و اسرائيليان پيروى كردند:

(1 -) آنچه را شياطين بر عهد پادشاهى سليمان مى خواندند، و سليمان كافر نشد(1) و لكن شياطين كفرپيشه كردند كه سحر به مردم مى آموختند.

(2 -) و پيروى كردند چيزى را كه بر دو فرشته: هاروت و ماروت(2) در بابل نازل شده بود (كه اين دو نفر خنثى كنندۀ تعليمات شياطين عهد سليمانى بودند)

ص: 80


1- اين بيان رد بر كتاب اول پادشاهان باب يازدهم است كه در شمارۀ سوم و چهارم مى نويسد: و در وقت پيرى سليمان واقع شد كه زنانش [هفتصد زن بانو و سيصد متعه] دل او را به پيروى خدايان غريب مايل ساختند و دل او مثل دل پدرش «داود» با «يهوه» خدايش كامل نبود. [كتاب اول پادشاهان در ملحقات توراة چاپ شده و جزء «عهد عتيق» به شمار است] [محرر اين تفسير].
2- بقولى هاروت اسم مرد و ماروت اسم زن بوده.

و به هيچ كس سحر نمى آموختند تا آنكه بگويند: جز اين نيست كه ما فتنه ايم (و آزمايش خلقيم). (اگر بشما تعليم ندهيم در قبال سحر ساحران عاجز مى مانيد و اگر بشما تعليم بدهيم امر شما دائر است بين اينكه از اين علم استفادۀ خوب بكنيد و يا استفادۀ بد بكنيد ولى استفادۀ بد كفر است) پس كافر مشو.

پس بنى اسرائيل (در مدارسشان) از آن دو منبع، چيزى را مى آموزند كه بوسيلۀ آن، ميان مرد و زنش و يا زن و شوهرش و يا شخص و يارانش(1) جدائى مى اندازند (و دربارۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يارانش اعمال سحريه را انجام دادند كه جدائى بيندازند).

و بنى اسرائيل بوسيلۀ سحر، زيان رسانندگان به هيچ كس نيستند مگر بفرمان خدا.

و بنى اسرائيل چيزى را مى آموزند كه ايشان را زيان مى رساند و به ايشان سود نمى رساند. و قسم است كه دانستند بى گمان كسى كه سحر را خريد (يعنى آموخت و به كار بست) نيست او را در روز بازپسين هيچ نصيبى. و البته بد چيزى است آنچه جانهاشان را به سحر فروختند اگر مى دانستند.

و اگر البته بنى اسرائيل ايمان آورده بودند و از سحر و كفر پرهيز كرده بودند (پاداش داده مى شدند و) البته پاداش از نزد خدا خوب است اگر مى دانستند (و در عواقب امور تعقل مى كردند).

سوره البقرة (2): آیه 104

مقدّمه

الف: يكى از كلمه هاى ادبى عربى كه در طرز أداء و تلفظ، معنى آن فرق مى كند كلمۀ «راعنا» است [به راء الفى - و عين مكسور - و نون الفى) كه معنى آن اين است: از ما بشنو و به ما توجه كن - اين كلمه مركب است از «راع» [به راء الفى و كسر عين] [يعنى بشنو و توجه كن] و از «نا» [يعنى ما] و ريشۀ كلمه (ر - ع - ى) است و

ص: 81


1- در قرآن كريم «.. بَيْنَ اَلْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ» فرموده است و در المنجد مى نويسد: «الزوج: البعل. الزوجة. القرين».

«مراعات» از همين ريشه است.

همين كلمه اگر «رعنا» [به راء مفتوح - و عين ساكن و يا مفتوح و نون منون يعنى داراى دو زبر] تلفظ شد معنى آن بى خرد بودن و شتابنده در سخن و كول و سست بودن است. و اين كلمه بسيط است. و ريشۀ كلمه (ر - ع - ن) است.

ب: يهود وقتى در مجلس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حاضر مى شدند براى جلب توجه حضرت، كلمۀ «راعنا» را به كار مى بردند و ليكن طورى تلفظ مى كردند كه لفظ و معنى دوم را اراده مى نمودند يعنى صفت حمق و شتابنده در سخن و كول و سستى را به حضرت نسبت مى دادند. [كول: احول، لوچ، اسب كندرو، بمعنى جغد هم گفته شده].

ج: خداى عالم السر و الخفيات اين موضوع را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر داد.

[و در سورۀ نساء آيۀ 46 همين موضوع بطور مفصل تر نقل شده است آنجا كه فرموده: «مِنَ اَلَّذِينَ هٰادُوا يُحَرِّفُونَ اَلْكَلِمَ عَنْ مَوٰاضِعِهِ ... قَلِيلاً» ].

د: ديگر قدغن شد كه كسى كلمۀ «راعنا» را براى جلب توجه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به كار نبرد و بجاى آن، بگويد: «اسمع» يا «انظرنا» يا «اسمع و انظرنا».

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... أَلِيمٌ

اهانت يهود به پيامبر (ص) و قدغن شدن گفتن «راعنا»

اى مسلمانان! «راعنا» نگوئيد و بگوييد: «انظرنا» [يعنى بسوى ما بنگر](1)و فرمان خدا را بشنويد. و از آن كافران است عذابى دردناك.

سوره البقرة (2): آیه 105

مقدّمه

هر خيرى كه از خدا به بندگانش در دين و دنياشان برسد، آغاز از او است و تفضل است بر آنان، و از راه استحقاق نيست، پس خدا عظيم الفضل و ذو المن و الطول است (تفسير مجمع البيان اقتباسا).

و از جمله تفضلات خدا: اعطاء منصب پيامبرى و قرآن است كه به «محمّد» عنايت

ص: 82


1- «انظرنا» بضم همزه و سكون نون و ضم ظاء و سكون راء و نون الفى است.

فرموده. و اهل كتاب و مشركين از اين موهبت عظمى كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده، ناراضى اند و حسد مى برند(1).

مٰا يَوَدُّ ... اَلْعَظِيمِ

حسد بردن اهل كتاب و مشركين بر نبوت پيامبر (ص) و قرآن او

آنان كه از اهل كتاب كفرپيشه كردند (و اسلام نياوردند) دوست نمى دارند و نه مشركين كه بر شما مسلمانان هيچ گونه خيرى از پروردگارتان فروفرستاده شود.

و خدا هركه را بخواهد به رحمت خود اختصاص مى دهد. و خدا صاحب فضل(2)بزرگ است.

سوره البقرة (2): آیات 106 تا 107

مقدّمه

1 - اسرائيليان يك شريعت قائلند و بس و آن شريعت موسوى است و آن را ابدى مى دانند و ديگر شريعتى قائل نيستند نه مقدم برآن و نه مؤخر از آن. بنابراين، انعام خدا بر بشر يك بار بوده آنهم بر يهود و بس.

2 - مسيحيان هم همين را مى گويند و اضافه مى كنند كه چون عيسى پسر خدا آمده است ديگر شريعت موسوى هم همچون لالاى اطفال بوده و مورد نياز نيست و بالجمله: مسيحيان برحسب دستور پولس، كه شريعت موسوى و عيسوى را نسخ كرد، شريعت را بوسيده و بالاى طاقچه گذارده اند. در رسالۀ پولس به غلاطيان 23:3-25 به خلاصه مى نويسد: اما قبل از آمدن ايمان، زير شريعت نگاه داشته بوديم، پس شريعت لالاى ما شد تا به مسيح برساند، ليكن چون ايمان آمد ديگر زيردست لالا نيستيم (ه).

شريعت، لالاى بنى اسرائيل بود، و هنگامى كه طايفۀ مسطوره به منزلۀ طفل بودند

ص: 83


1- و مناسب مقام است اين شعر: حسد چه مى برى اى سست نظم! بر حافظ قبول خاطر و لطف سخن خداداد است
2- «فضل» فزونى.

آنها را توجه نموده تا بالاخره متدرجا بمسيح رهبر گشت و چون شخص يهودى به معرفت ايمان مسيح نايل گشت تكليف شريعت به انجام رسيده و تكميل شده است (قاموس كتاب مقدس ص 758 به خلاصه).

3 - قرآن كريم مى فرمايد:

اولا: شريعت يعنى امرونهى، و آن متوجه اولين فرد بشر بوده و تا آخرين فرد بشر هم ادامه دارد بنابراين، قبل از موسى هم شرائع بوده پس شريعت، منحصر به موسى نيست.

و ثانيا: بموجب آيۀ كريمۀ: «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّٰ خَلاٰ فِيهٰا نَذِيرٌ» [سورۀ فاطر آيۀ 24] تمام امم، شريعت و پيامبر داشته اند و منحصر به امت خاصى نيست.

و ثالثا: همين گونه كه شرائع ديگر نسخ شده و نوبت به شريعت موسوى رسيده است، شريعت موسوى هم نسخ شده و شريعت عيسوى جايگزين آن گرديده و بعدا شريعت عيسوى هم نسخ شده و شريعت محمّدى جايگزين آن گرديده، شريعتى كه چون با فطرت بشر آميخته است ابدى است و تا يوم القيام ادامه دارد.

4 - استدلال يهود به كلمۀ «عولام» براى ابديت احكام توراة بى أساس است زيرا «عولام» وقت معين است نه تا روز قيامت مگر در جائى كه از براى خود خداى خالق است يكى در سفر خروج باب پنجم كه مى فرمايد: پادشاهى خدا ابد الآباد است و يكى در سفر تثنيه باب سى و دوم كه مى فرمايد: من زنده هستم تا ابد الآباد (كتاب اقامة الشهود فى رد اليهود ص 50 به خلاصه).

كتاب اقامة الشهود از ص 49 تا ص 155 ادلۀ قائلين به ابديت احكام توراة را رد كرده است.

مٰا نَنْسَخْ ... نَصِيرٍ

انكار نسخ از طرف احبار يهود و كشيشان نصارى

آنچه را منسوخ مى سازيم از شريعتى، يا آن را (به واسطۀ انقراض امتى، از اذهان(1) فراموش مى گردانيم، بهتر از آن را مى آوريم يا مثل آن را. آيا ندانستى كه البته خدا

ص: 84


1- محرر اين تفسير.

بر هر چيزى تواناست؟ آيا ندانستى كه البته خدا از آن او است پادشاهى آسمانها و زمين، و نيست شما را - از جز خدا - از هيچ گونه دوستى و نه هيچ يارى دهنده اى؟

سوره البقرة (2): آیه 108

مقدّمه

با توجه به آيۀ: «يَسْئَلُكَ أَهْلُ اَلْكِتٰابِ...» [مذكور در سورۀ نساء آيۀ 153] أهل كتاب از خودخواهى و تكبر با يكديگر مشورت كردند در اينكه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تقاضا كنند كه كتابى خاص، غير از قرآن از آسمان براى آنها فرود بياورد تا ايمان بياورند خدا اين راز را قبل از طرح، مكشوف ساخت(1) نظير اين تقاضاى ناهموار هم از طرف بنى اسرائيل از موسى شده كه تقاضا كردند: «خدا را آشكار به ما بنمايان» ولى همانها، گوساله پرستيدند.

أَمْ تُرِيدُونَ ... اَلسَّبِيلِ

كشف فرمودن خدا راز انجمن اهل كتاب را

(اى اهل كتاب) آيا مى خواهيد به اين كه از پيامبرتان سؤال كنيد (سؤالى ناهنجار) همان گونه كه از طرف بنى اسرائيل از پيش از اين از موسى سؤال كرده شد؟ (كه تقاضاى ديدن خدا را جهرا نمودند!). و هركس كه بستاند كفر را عوض ايمان، پس على التحقيق راه راست را گم كرده است.

سوره البقرة (2): آیات 109 تا 110

مقدّمه

فنحاس يهودى و ياران او، حذيفة بن يمان و عمار بن ياسر را به يهوديت دعوت كردند آيه آمد (تفسير كاشفى اقتباسا):

وَدَّ كَثِيرٌ ... بَصِيرٌ

حسد بردن اهل كتاب بر مسلمانان

اى مسلمانان! بسيارى از اهل كتاب دوست مى دارند كه شما را از بعد از اسلامتان، كافران، بازگردانند (اين دوستى) از حسدى (است) كه از نزد جانهاشان سرچشمه

ص: 85


1- محرر اين تفسير.

گرفته (اين دوستى) از بعد اين (است) كه: حق براى آنان آشكار شده است. پس شما مسلمانان (از عقوبت آنان) درگذريد و (از تعرض ايشان) رو بگردانيد(1) تا خدا فرمان خود را (دائر به جنگ با اهل كتاب) به مرحلۀ اجرا بگذارد، زيرا البته خدا بر هر چيزى تواناست. و نماز را به پابداريد و زكات را بپردازيد. و آنچه را براى خودهاتان پيش مى فرستيد از هرگونه نيكويى اى، آن را نزد خدا مى يابيد، زيرا البته خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

سوره البقرة (2): آیات 111 تا 112

اشاره

وَ قٰالُوا لَنْ يَدْخُلَ ... يَحْزَنُونَ

دعاوى اهل كتاب، باطل است

و (يهود) گفتند: داخل بهشت نمى شوند مگر كسانى كه از يهود باشند.

يا (نصارى گفتند: داخل بهشت نمى شوند مگر كسانى كه از) نصارى (باشند). آن گفتار، آرزوهاى باطل اهل كتاب است.

اى پيامبر! (در جواب ايشان) بگو: دليل خودتان را اگر راستگويانيد، بياوريد. بلى كسى كه خود را خالصا در اختيار خدا بگذارد و حال اينكه نيكوكار باشد، پس از آن او است مزد او كه نزد پروردگار او است و هيچ گونه ترسى بر ايشان نيست و نه آنان اندوهگين مى شوند.

سوره البقرة (2): آیه 113

مقدّمه

هيئتى از نصاراى نجران به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شدند و احبار يهود هم وارد گرديدند، پس نزد آن حضرت مناظره و منازعه كردند. رافع بن حريمله(2) كه از دانشمندان يهود بود به نصارى گفت: شما بر چيزى از دين حق نيستيد و منكر عيسى شد

ص: 86


1- در متن آيه، «فاعفوا» و «و اصفحوا» ذكر شده است. در تفسير مجمع البيان، «عفو» و «صفح» را بمعنى تجاوز از گناه گفته، و در كتاب مفردات راغب به ترجمه مى نويسد كه: «صفح» أبلغ از «عفو» است.
2- «حريمله» بضم حاء و فتح راء و كسر ميم (ج 1 و 2 كتاب سيرۀ ابن هشام ص 549).

و نبوت او را تكذيب نمود و انجيل را دروغ شمرد. يكى از نصاراى نجران گفت: يهود بر چيزى از دين حق نيستند و نبوت موسى را منكر شد و توراة را دروغ شمرد.

دراين باره آيه آمد (تفسير مجمع البيان از ابن عباس به ترجمه):

وَ قٰالَتِ اَلْيَهُودُ ... يَخْتَلِفُونَ

نزاع يهود با نصاراى نجران

و يهود گفتند: نصارى بر چيزى (از دين حق) نيستند. و نصارى گفتند:

يهود بر چيزى (از دين حق) نيستند و حال اينكه هر دو دسته كتاب را مى خوانند (و مى دانند كه هر دو طريقه باطل است). اين چنين گفتند آنها كه هيچ نمى دانند (از مجوس و مشركين) مانند گفتار يهود و نصارى (كه هيچ كدام دليلى بر حقانيت خود و بطلان دعوى طرف نداشتند). پس خدا در روز قيامت ميان ايشان حكم مى كند دربارۀ آنچه در آن اختلاف مى كردند (پس همه را تكذيب مى كند و به آتش وارد مى سازد).

سوره البقرة (2): آیات 114 تا 115

مقدّمه

يهود و نصارى در مرحلۀ تبليغات، و مشركين در مرحلۀ عمل، مانع بودند كه مسلمانان در مساجد خدا(1) نام خدا را ياد كنند و حال اينكه حق اين است كه با خوف و خشيت از خدا، در مساجد قدم بگذارند. مسلمانان در هركجا و بهر حال و به يك سو كه هستند خدا را ياد كنند. خدا جاى خاص ندارد، مشرق و مغرب از خداست.

وَ مَنْ أَظْلَمُ ... عَلِيمٌ

كوشش يهود و نصارى و مشركين در ويرانى مساجد

و چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بازداشت مسجدهاى خدا را از اينكه اسم خدا در آنها برده شود و در ويرانى مسجدها كوشش كرد (زيرا آبادانى مسجد به

ص: 87


1- يك مسجد را بلفظ جمع ياد كرد بجهت تعظيم. يا آنكه هر موضعى از آن مسجدى است يعنى محل سجده است (اقتباس از تفسير كاشفى).

نماز است و مانع نماز، ويران كن مسجد است) آن گروه را نمى سزد كه وارد مساجد شوند مگر در حالتى كه (از خوف خدا) ترسان باشند(1). براى آن گروه است در دنيا رسوائى و از آن ايشان است در آخرت عذابى بزرگ.

و از آن خداست مشرق و مغرب. پس اى مسلمانان! هركجا كه روآوريد پس ذات خدا در آنجاست. زيرا البته خدا وجودش گنجايش دارد و داناست.

سوره البقرة (2): آیات 116 تا 117

مقدّمه

يهود، «عزير» را پسر خدا و نصارى، «مسيح» را پسر خدا و مشركين عرب، «فرشتگان» را دختران خدا گفتند.

وَ قٰالُوا ... فَيَكُونُ

رد بر گفتارهاى يهود و نصارى و مشركين

و گفتند: خدا فرزند گرفته است. خدا از هرگونه عيب و نقص پاك است (كسى كه فرزند مى گيرد يا براى كومك به او است يا براى حفظ نسل او است يا از فرزند لذت مى برد يا براى مجموع است، و تمام اين صفات، صفات اجسام و كسانى است كه در قيد چهارچوب طبيعت اند و اما بى نياز و زنده اى كه مرگ ندارد و ملكوت چيزها بدست او است فرزند نمى گيرد) بلكه از آن او است آنچه در آسمانها و زمين است. همگى براى او فروتنانند (و فرمان بردارند طوعا يا كرها). خدا از نو پديدآرندۀ آسمانها و زمين است (با ماده و مدتى كه خود آفريده و از خود او است) و چون چيزى را بخواهد موجود كند پس جز اين نيست كه به آن چيز (كه مورد اراده اش مى باشد) مى گويد: (پديد) بشو پس (پديد) مى شود.

سوره البقرة (2): آیه 118

مقدّمه

بين مشركين و يهود و نصارى وجه تشابهى موجود است و وجه تشابه اين

ص: 88


1- محرر اين تفسير.

است كه همه مى خواهند خدا را از راه چشم تنگ خود ببينند، خدا را چنان كوچك و محدود تصور مى كنند كه مى خواهند از راه مردمك چشم، صورت خدا را به مغز خود منتقل سازند! در صورتى كه خدا محدود نيست و با چشم ديده نمى شود.

وَ قٰالَ اَلَّذِينَ ... يُوقِنُونَ

وجه تشابه بين مشركين و بين يهود و نصارى

و كسانى كه نمى دانند (يعنى مشركين) گفتند: چرا خدا با ما سخن نمى گويد يا نشانه اى (همچون نزول فرشتگان يا تبديل كوه صفا به طلا و امثال آن) براى ما نمى آورد. همچنين مانند گفتار اينان گفتند، كسانى كه از پيش از ايشان بودند از يهود و نصارى (زيرا يهود به موسى گفتند: خدا را آشكارا به ما بنما و نصارى عيسى را به پسرى خدا برگرفتند) دلهاى مشركين و منكران اهل كتاب به يكديگر مشابهت دارد، على التحقيق نشانه هاى يكتاپرستى و نبوت را براى مردمى كه يقين مى كنند (و اهل يقين اند نه عناد) بيان كرديم.

سوره البقرة (2): آیات 119 تا 120

مقدّمه

مگر رضايت همۀ مردم را مى توان فراهم كرد. پولس براى تحصيل رضاء بت پرستان، شريعت عيسوى را منقرض كرد. زيرا در برخورد با بت پرستان براى خشنودى آنان واجبات و محرمات شريعت موسوى و عيسوى را بكلى حذف كرد و اكنون كيش عيسوى با كيش بت پرستان موبه مو مطابق است (كتاب بت پرستى و مسيحيت كنونى، همه را مطابقه كرده است) (رجوع به جلد دوم مقدمۀ همين تفسير ص 811).

إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ ... نَصِيرٍ

شخصيت پيامبر (ص)

اى پيامبر! البته ما تو را با قرآن فرستاديم مژده دهنده (براى مؤمنان) و بيم كننده (براى كافران). و (در روز قيامت) از (اعمال) اصحاب دوزخ پرسيده نمى شوى.

ص: 89

(هركسى مسئول عمل خودش است).

و يهود و نصارى از تو خشنود نمى شوند تا تو كيش آنان را بپذيرى.

اى پيامبر! بگو: البته هدايت خدا (به اسلام)، همان هدايت است (و ما بقى ضلالت است).

و قسم است كه اگر تو بعد از آنچه از دانش تو را آمده است (يعنى قرآنى كه براى تو فروفرستاده شده است) دلبخواههاى باطل يهود و نصارى را پيروى كنى نباشد تو را (براى خلاص) از (عذاب) خدا از هيچ گونه دوستى (كه تو را حفظ كند) و نه هيچ گونه ياورى (كه تو را يارى كند)(1).

سوره البقرة (2): آیه 121

مقدّمه

عده اى از احبار يعنى علماء يهود همچون عبد اللّه بن سلام و ياران او و...

و عده اى از نصارى: 32 نفر از حبشه و 8 نفر از راهبان شام، اسلام آوردند. آيه دربارۀ آنان آمد:

اَلَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ ... اَلْخٰاسِرُونَ

مؤمنان از اهل كتاب

كسانى كه كتاب توراة و انجيل به آنان داديم و آن را مى خوانند (آن طور كه) حق خواندن (و عمل كردن) آن (است)، آنان به پيامبر و قرآن ايمان مى آورند و هركه به پيامبر و قرآن كفر بورزد، پس آنان، هم ايشان زيان كارانند.

سوره البقرة (2): آیات 122 تا 123

مقدّمه

از آيات 47 و 48 تا اينجا يك سلسله مذاكرات و مفاوضات با بنى اسرائيل و ضمنا نصارى بيان شد، اكنون تجديد مطلع مى شود براى مذاكرات ديگر يعنى دربارۀ ابراهيم عليه السّلام بحث مى شود، همان ابراهيم كه محل اصطكاك مشركين مكه - نياى

ص: 90


1- به در مى گويند كه ديوار بشنود «اياك اعنى و اسمعى يا جاره». ب.

اعلاى آنان - و ملت موسوى و ملت عيسوى و شريعت غراء محمّدى است، همان ابراهيم كه مجدد خانۀ كعبه يعنى قبلۀ حقيقى است(1).

محرر اين تفسير گويد: با توجه به بيان ما متوجه خواهيد شد كه اين آيات، ختم كلام با اهل كتاب نيست كه مفسرين گمان كرده اند بلكه آيات، تجديد مطلع است.

يٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ ... يُنْصَرُونَ

تجديد مطلع يا عود على بدء

اى بنى اسرائيل! (اى يعقوب زادگان!) نعمت مرا همان نعمتى كه بر شما (مردم گمنام) انعام كردم به ياد بياوريد و بخاطر داشته باشيد كه شما را بر اقوام ديگر (همان اقوامى كه معاصر شما بودند) برترى دادم.

و از روزى بترسيد كه هيچ كس بجاى هيچ كس جزاء هيچ چيز را در نمى يابد و از او عوضى (و فديه اى) پذيرفته نمى گردد، و شفاعتى او را سود نمى بخشد و نه آنان يارى داده مى شوند.

سوره البقرة (2): آیه 124

مقدّمه

حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام فرموده كه: خدا ابراهيم را به عبوديت پذيرفت بعد او را بمنصب پيامبرى نايل ساخت بعد او را بمنصب رسالت سرافراز كرد، پس از آن او را خليل خود ساخت، پس از طى چهار مرتبه، او را به امامت برگزيد. حضرت بعد از اداء اين پنج كلمه: (يعنى عبوديت، نبوت، رسالت، خلّت، امامت) انگشتان خود را جمع كرد و فرمود كه: خدا به ابراهيم گفت: «إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً» و چون منصب امامت و پيشوائى مردم در نظر ابراهيم، بزرگ جلوه كرد، تقاضا كرد كه بعض ذريۀ او باين منصب نايل شوند. خدا در جواب فرمود: «لاٰ يَنٰالُ عَهْدِي اَلظّٰالِمِينَ» :

ستمكاران به عهد امامت من مفتخر نمى شوند (كتاب سفينة البحار بنقل از كتاب كافى به ترجمۀ محرر اين تفسير).

ص: 91


1- بازگو از نجد و از ياران نجد تا در و ديوار را آرى به وجد

وَ إِذِ اِبْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ ... اَلظّٰالِمِينَ

امامت ابراهيم (ع)

و (ياد كن كه:) چون پروردگار ابراهيم، ابراهيم را آزمود به عبوديت و نبوت و رسالت و خلّت پس ابراهيم آنها را تمام و كمال به انجام رسانيد (آنگاه) خدا گفت: البته من، تو را براى مردم پيشوا گرداننده ام. ابراهيم گفت: و بعض از نسل مرا (پيشوا گردان). خدا گفت: عهد من به ستمكاران (از ذريۀ تو) نمى رسد.

سوره البقرة (2): آیه 125

مقدّمه

آب را بايد از سرچشمه بررسى كرد و ابراهيم سرچشمه است.

همين ابراهيم كه توصيف شد نياى اعلاى بنى اسرائيل و پيامبر و اهل مكه است.

همين ابراهيم محل اصطكاك اسرائيليان و نصارى و مشركين و مسلمين است.

همين ابراهيم ساختمان خانۀ كعبه را تجديد بناء كرد و قبلۀ قديم يعنى قبلۀ آدم ابو البشر عليه السّلام و قبلۀ تمام پيامبران را از نو بناء كرد، پس شهر مكه شهر خدا و قبلۀ همگى، كعبه است.

تذكرات:

1 - خانۀ كعبه مرجع مردم است زيرا خانه فراوردۀ آدم ابو البشر عليه السّلام است.

قرآن كريم در سورۀ آل عمران آيات 96 و 97 فرموده: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً وَ هُدىً لِلْعٰالَمِينَ فِيهِ آيٰاتٌ بَيِّنٰاتٌ مَقٰامُ إِبْرٰاهِيمَ...» و تفسير مجمع البيان بنقل از تفسير قمى به ترجمه مى نويسد كه: محل خيمۀ آدم عليه السّلام در اين بقعه بوده است.

2 - ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام خانه را آغاز نكردند بلكه از ارجاس آن را پاك كردند و طاهرا و مطهرا عمران كردند.

3 - ابن عباس و عطاء گفته اند كه: خانه را آدم بناء كرد و چون خرابى به آن راه يافت و اثرش را محو كرد، ابراهيم عليه السّلام آن را تجديد بناء كرد. و صاحب تفسير مجمع البيان مى نويسد: همين قول از ائمۀ ما روايت شده است و در روايات اصحاب

ص: 92

ماست كه اول كس كه خانه را حج كرد، آدم عليه السّلام بود.

4 - مقام ابراهيم عليه السّلام مذكور در سورۀ آل عمران تعريض و تذكره است براى يهود و نصارى و مشركين به اين كه قيام ابراهيم يكتاپرست عليه السّلام در اين محل بوده است كه اثر پاى او مشهود است.

5 - نماز [با اختلاف كيفيت آن] در تمام شرائع بوده است و نماز، قبله لازم دارد و قبله اى در دنيا غير از بيت اللّه الحرام شناخته نيست.

6 - بيت المقدس از فراورده هاى داود و سليمان است كه تابع شرع موسى عليه السّلام بوده اند.

7 - قبلۀ بيت المقدس هم همان كعبه بوده است (محرر اين تفسير) و دليل بر اين مطلب، قبلۀ نماز بنى اسرائيل است در مصر كه كعبه بوده است چنانكه در آيۀ 87 از سورۀ يونس عليه السّلام بيان كرديم (زيرا در آن وقت نامى و نشانى از بيت المقدس نبوده است).

8 - نماز در تمام شرائع بوده از جمله: قاموس كتاب مقدس در لغت «انسان» مى نويسد: «چون خداى تعالى انسان را در تقدس و عدالت بصورت خود آفريد شريعتى براى او قرار داد...».

از جمله: شيث پسر آدم عليه السّلام و پسرش انوش كه روى كار آمدند تشكيلاتى براى خواندن خدا برقرار كردند (توراة سفر تكوين 26:4).

از جمله: ابرام [ابراهيم] باسم پروردگار خواند و نماز گذارد (توراة سفر تكوين 4:13 و نيز 7:20 و نيز 17:20).

9 - نماز مشتمل بر قيام، در تمام شرائع بوده است و اما نماز مشتمل بر قيام و ركوع و سجود مختص به دين اسلام يعنى شريعت مصطفوى است. و ازاين جهت در آيۀ 125 همين سورۀ بقره: «اَلرُّكَّعِ اَلسُّجُودِ» ديده مى شود كه اين خود، نكتۀ مهمى است كه بشارت بظهور دين اسلام است.

10 - «عاكفين» در آيۀ 125 بمعنى قائمين است: زيرا در سورۀ حج آيۀ 26 فرموده: «وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّٰائِفِينَ وَ اَلْقٰائِمِينَ وَ اَلرُّكَّعِ اَلسُّجُودِ» .

ص: 93

11 - از جابر روايت است كه چون پيامبر (ص) از طواف حج فارغ شد متوجه مقام ابراهيم گرديد و دو ركعت نماز در آن گذارد و اين آيه را بخواند كه: «وَ اِتَّخِذُوا مِنْ مَقٰامِ إِبْرٰاهِيمَ مُصَلًّى» و اين دال است بر آنكه نماز طواف فريضه است در مقام ابراهيم، و آن موضعى است كه در آن سنگى نشانده اند و اثر قدمهاى مبارك ابراهيم برآن است (تفسير خلاصۀ منهج الصادقين).

وَ إِذْ جَعَلْنَا ... اَلسُّجُودِ

ابراهيم (ع) سرچشمه است. آب را از سرچشمه بايد بررسى كرد

و (اى بنى اسرائيل!) ياد كنيد از وقتى كه براى مردم، خانۀ كعبه را جاى بازگشت (يعنى معبد و قبله) گردانيديم و محل امن (از كشتن و آزار). و (گفتيم:) بگيريد نماز گاهى از جاى قدم ابراهيم. و فرمان فرستاديم بسوى ابراهيم و اسماعيل كه: خانۀ مرا براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان سجودكنندگان - (از لوث بتها و خبائث و معاصى و حضور جنب و حائض) - پاك سازيد.

سوره البقرة (2): آیه 126

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ ... اَلْمَصِيرُ

دعاء ابراهيم (ع)

و (اى بنى اسرائيل!) ياد كنيد از وقتى كه ابراهيم گفت: اى پروردگار من! اين مكان را (كه خانۀ تو را تجديد بناء كردم) شهرى ايمن (از جور) بگردان (مانند روز آغازش) و اهلش را از انواع ميوه ها روزى بده (كه از آفاق به آنجا حمل بشود). اهلى را از آنان (مى گويم) كه: به خدا و روز بازپسين ايمان آورده است.

خدا فرمود: و كسى كه كفر بورزد، پس او را زمان كمى (به بهرۀ كمى) برخوردار مى سازم سپس او را به بيچارگى بسوى عذاب آتش مى رانم. و آتش، بدسرانجامى است.

سوره البقرة (2): آیات 127 تا 129

اشاره

وَ إِذْ يَرْفَعُ ... اَلْحَكِيمُ

دعاء ابراهيم و اسماعيل (ع)

و (اى بنى اسرائيل!) ياد كنيد از وقتى كه ابراهيم ستونها (و بنيادها) را از خانۀ

ص: 94

كعبه بلند مى كرد و اسماعيل (معاونت مى كرد) (و هر دو دعاء كردند و گفتند:) اى پروردگار ما! (اين خدمت را) از ما بپذير زيرا البته تو شنوائى (دعاء ما را) و دانائى (به نيات ما).

اى پروردگار ما! (كارها بدست تو است) و ما را (در آيندۀ عمرمان مانند گذشتۀ آن) فرمانبران خودت قرار بده. و از نسل ما امتى فرمان بر براى خودت قرار بده.

و جاهاى اعمال حج را به ما نشان بده (و در قبال عظمت خودت، از قصور و تقصيرات ما درگذر) و به مرحمت بر ما بازآى زيرا البته تو، توبه پذير و مهربانى.

اى پروردگار ما! و برانگيز در امت فرمانبران (از نسل ما) پيامبرى را از دودۀ خودشان (يعنى «محمّد» را) كه آيات تو را (كه به او وحى مى شود) بر آنها بخواند و قرآن (كه مشتمل بر كتابهاى پيامبران پيشين با زيادات مهم است) و حكمت (يعنى راه نورانى شدن قلب را) [بوسيلۀ نورى كه تو در قلب مى افكنى] به آنها بياموزد و آنها را (از لوث ها).

پاك سازد و اصلاح كند و رشد بدهد(1) زيرا البته تو، همان تو، غالب هستى و كارهايت از روى اساس است(2).

سوره البقرة (2): آیات 130 تا 131

اشاره

وَ مَنْ يَرْغَبُ ... اَلْعٰالَمِينَ

كيش ابراهيم (ع)

و چه كسى از شريعت (و دين و آئين) ابراهيم رو مى گرداند مگر كسى كه خود را خوار و بى خرد و بى مقدار سازد و قسم است كه ابراهيم را در دنيا (بشرف: عبوديت - نبوت - رسالت - خلت - امامت - تجديد ساختمان كعبه - فرزندان قابل و ثروت) برگزيديم و البته او در آخرت بى گمان از شايستگان است. (برگزيديم او را) وقتى كه پروردگارش

ص: 95


1- در متن آيه، «يُزَكِّيهِمْ» است يعنى «ينميهم» و در لغت منجد مى نويسد: زكاه اللّه: أنماه، طهره، اصلحه، اخذ زكاته.
2- اين دعاءها اشاراتى به بشاراتى است كه دربارۀ ظهور پيامبر (ص) داده شده (توراة سفر تكوين 20:17 و كتاب اقامة الشهود فى رد اليهود ص 48 و رسالۀ رؤياى يوحناى لاهوتى 1:12 و غيرها).

به ابراهيم گفت: «فرمان مرا گردن بنه» ابراهيم گفت: براى پروردگار جهانها گردن نهادم (و منقاد شدم).

سوره البقرة (2): آیه 132

مقدّمه

1 - ابراهيم از «هاجر مصريه» يك پسر بنام اسماعيل داشت و از «ساره» كه از «اور» كلدانيان با او به كنعان آمده بود يك پسر داشت بنام اسحاق و از «قطور» شش پسر (جلد اول مقدمۀ همين تفسير ص 94 را ببينيد).

2 - يعقوب (ملقب به اسرائيل) پسر اسحاق بن ابراهيم دوازده پسر داشت (جلد اول مقدمۀ همين تفسير ص 193 و 194 را ببينيد).

3 - خلاصۀ شريعت ابراهيم: دربست تسليم شدن به پروردگار جهانهاست.

4 - از جمله عهود خدا با ابراهيم ظهور «محمّد» و دوازده امام از نژاد اسماعيل بن ابراهيم است (توراة سفر تكوين 20:17).

5 - يعقوب، عامل بشريعت ابراهيم بوده.

6 - وصيت نامۀ يعقوب به فرد فرد دوازده پسرش در توراة سفر تكوين در باب 48 و 49 مذكور است.

از جمله: به يهودا كه يكى از پسران او است مى گويد: «عصا از يهودا دور نخواهد شد، و نه فرمان فرمائى از ميان پايهاى وى تا «شيلو»(1) بيايد و مر او را اطاعت امتها خواهد بود» (توراة سفر تكوين 10:49).

مراد از «شيلو»: «محمّد» است كه امتها گرد او جمع شدند.

و مراد از «شيلو» موسى نيست زيرا او پسر عمرام بن قهات بن لاوى بن يعقوب است و بين يعقوب و بين موسى عصاى سلطنت براى يهودا و اعقاب او نبوده كه بماند يا نماند زيرا بعد از يعقوب، سلطنت از يوسف بن يعقوب بود و پس از وفات يوسف،

ص: 96


1- در بعض نسخ توراة فارسى، «شيلوه» نوشته و در نسخۀ عربى «شيلون» نوشته است و دست تحريف قوى است (محرر اين تفسير).

سلطنت و قدرتى براى بنى اسرائيل نبود تا آنكه موسى ظهور نمود.

و مراد از «شيلو» عيسى نيست زيرا او خود از سبط يهودا مى باشد. پس ثابت شد كه مراد از «شيلو»، «محمّد» صلّى اللّه عليه و آله است (تفصيل درج 2 كتاب انيس الأعلام ص 154).

وَ وَصّٰى ... مُسْلِمُونَ

وصيت ابراهيم و يعقوب

و ابراهيم پسرانش را بشريعت (و دين و آئين) ابراهيم وصيت كرد و يعقوب (نيز به پسران دوازده گانه اش وصيت كرد) (و هر دو گفتند:) اى پسران من! البته خدا براى شما دين ابراهيم را برگزيد پس البته البته نمى ميريد مگر و حال اينكه شما (براى پروردگار جهانها) گردن نهادگان (و منقادان) باشيد.

سوره البقرة (2): آیه 133

اشاره

أَمْ كُنْتُمْ ... مُسْلِمُونَ

وصيت يعقوب در حين مرگ

بلكه شما (با خواندن توراة) شهادت مى دهيد كه وقتى مرگ بسراغ يعقوب آمد آنگاه براى پسرانش گفت: از بعد مرگ من چه چيز را پرستش مى كنيد؟ (در جواب) گفتند: خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل(1) و اسحاق را مى پرستيم درحالى كه خداى يكتاست و ما براى او گردن نهادگانيم (و فرمانبران).

سوره البقرة (2): آیه 134

مقدّمه

دور آنان گذشت و نوبت تو است *** هركسى پنج روزه نوبت او است

تِلْكَ أُمَّةٌ ... يَعْمَلُونَ

دورۀ ابراهيم و يعقوب و فرزندانشان سپرى شد

ابراهيم و فرزندانش و يعقوب و فرزندانش على التحقيق گروهى بودند كه در گذشتند (و عهدشان سپرى شد). از آن ايشان است آنچه بدست آوردند و از آن شماست

ص: 97


1- «اسماعيل» عمو است و اطلاق پدر بر عمو موارد استعمال فراوان دارد. كتاب مفردات راغب اصفهانى را ببينيد.

آنچه بدست آورديد و (شما) از آنچه آنان مى كردند پرسيده نمى شويد (مسئول عمل آنان نيستيد).

سوره البقرة (2): آیه 135

اشاره

وَ قٰالُوا ... اَلْمُشْرِكِينَ

رد بر دعاوى اهل كتاب

و يهود گفتند: يهود شويد (و) يا نصارى (گفتند: نصارى شويد) تا هدايت يابيد. اى پيامبر! بگو: بلكه شريعت ابراهيم را (پيروى كنيد)، درحالى كه از شرك پيراسته و بر راه راست است و ابراهيم از مشركين نبود.

سوره البقرة (2): آیات 136 تا 137

مقدّمه

فخر الاسلام، كشيش بزرگ مسلمان شدۀ عهد ناصر الدين شاه قاجار مى نويسد:

... در مدرسۀ ناصريۀ طهران معروف به امامزاده زيد منبر مى رفتم و در اثبات نبوت خاصۀ حضرت محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله سخن مى راندم، هر روز جمع بسيارى از علماء و طلاب و اعيان و اشراف و تجار و كسبه و غير هم پاى منبر جمع مى شدند. در مجلسى، شخص روضه خوانى از روى حسد بعد از فحاشى بمن گفت كه: شما چرا مى گوئيد: خدا كتابهاى بسيار از براى پيغمبران خود فرستاده و در همۀ آنها اوصاف جميلۀ حضرت محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله را بالتنصيص و التأويل نوشته است؟ و حال اينكه خدا بيشتر از چهار كتاب نفرستاده: توراة و انجيل و زبور و قرآن؟! گفتم: كلام شما مخالف قرآن مجيد است زيرا صحف ابراهيم چيست؟ بعد گفتم: آيا جناب آدم عليه السّلام و حضرت نوح عليه السّلام كتاب نداشتند؟ باز حرف ناملايم گفت و بعد افزود كه پيغمبران را براى من معرفى مى كنى!؟ گفتم: شما عوام و جاهل هستيد معلم لازم داريد.

شخصى از محترمين مجلس گفت: ايشان فلان واعظاند(1).

گفتم: هركه مى خواهد باشد، نه معنى قرآن را فهميده است و نه از احاديث

ص: 98


1- آه آه از دست صرافان گوهر ناشناس كاين زمان خرمهره را با در برابر مى كنند

و اخبار اطلاع دارد.

بعد آن شخص تغير كرده و گفت: اين مجلس مجلس كفر است و برخاست و حال آنكه مجلس مجلس وعظ و از براى حضرت سيد الشهداء عليه السّلام منعقد شده بود.

اين مرد شنيده: [بحق چهار كتاب ستودۀ جبار] و گمان كرده كه كتاب خدا منحصر بهمين است.

اين قضيه بسمع نايب السلطنه امير كبير و وزير جنگ و سركارعليه منير السلطنه [كه اين واقعه در دولت ارك ايشان واقع شده بود] رسيد و همگى تغير فرمودند و محض حقانيت اين حقير از اين حقير تقويت فرمودند و هركس از علماء و اعيان شنيد از بى احترامى ئى كه نسبت به حقير شده بود خاطرش منزجر گرديد.

[اغلب اين وعاظنماهاى آوازه خوان و موسيقى نواز، يك حديث از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روى منبر نمى خوانند و ترجمه نمى كنند. اين گونه وعاظ، براى پيشرفت مقاصد شؤم شيطانى خود در اول منبر يك آيه مى خوانند و آنچه بعدا مى گويند ربطى بمعنى آن آيه ندارد.

اين گونه وعاظنماهاى مدعى اعتماد و عماد و بى همتان، از هر مبلغ مسيحى و باطلى ديگر زيانشان بيشتر است] لذا فرداى آن روز اين حقير، قرآن مجيد و كتب أحاديث و تفسير و اخبار را بالاى منبر بردم بجهت اثبات اين مسئله از ترس اينكه مبادا اين سخن، انتشارى به هم رسانيده عوام الناس قبول نمايند و گمان برند كه طرف، در اين دعوى محق است و مطلب خلاف واقع را كه خلاف قول خدا و رسول است اعتقاد نمايند.

اول: اين آيۀ مباركه از سورۀ بقره را خواندم كه: «كٰانَ اَلنّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَبَعَثَ اَللّٰهُ اَلنَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ اَلْكِتٰابَ بِالْحَقِّ» و فخر رازى درج 2 از تفسير كبير خود بنقل از قاضى بيضاوى در شرح اين آيه مى نويسد: ظاهر آيه دلالت دارد بر اينكه هيچ پيغمبرى نبود مگر اينكه كتاب فروفرستاده از خدا با او بود و بيان حق در آن شده بود خواه آن كتاب بزرگ باشد و يا كوچك، و خواه مدون باشد و

ص: 99

يا غير مدون، معجز باشد آن كتاب يا نه.

دوم: در سورۀ مباركۀ بقره فرموده: «قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ إِلىٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطِ وَ مٰا أُوتِيَ مُوسىٰ وَ عِيسىٰ وَ مٰا أُوتِيَ اَلنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاٰ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» .

سوم: در سورۀ مباركۀ آل عمران فرموده: «قُلْ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَيْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ عَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ ... وَ اَلنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ ... مُسْلِمُونَ» .

و لفظ «النبيون» جمع محلى به «الف و لام» است و در علم اصول فقه مقرر است كه چنين جمعى افادۀ عموم مى كند.

پس، از هر سه آيه مفهوم و مستفاد مى شود كه خداوند بعدد انبياء، كتابها فرستاده است و ايمان به همه واجب و لازم است و اقتصار بر چهار كتاب يقينا كفر است.

چهارم: در كتاب لآلى الأخبار و الآثار (ص 395) از حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است كه به سلمان فرمودند: «... عندى علم مائة الف و اربعة و عشرين ألف كتاب»:... علم يك صد و بيست و چهار هزار كتاب نزد من است.

پنجم: علامۀ مجلسى در كتاب حق اليقين در شرح ولادت حضرت حجة عجل اللّه فرجه روايت كرده كه: آن حضرت بأمر امام حسن عسكرى پدر خود ابتداء كرده صحف آدم را بر زبان سريانى خواند و كتاب ادريس و كتاب نوح و كتاب هود و كتاب صالح و صحف ابراهيم و توراة موسى و زبور داود و انجيل عيسى و قرآن جدش «محمّد» صلّى اللّه عليه و آله همه را خواند.

ششم: كتاب كافى در باب ولادت امام موسى كاظم در تفسير آيۀ: «حموَ اَلْكِتٰابِ اَلْمُبِينِ ... مُبٰارَكَةٍ» از كتاب «هود» نقل كرده [و هود از پيامبران است و در قرآن كريم سوره اى بنام هود است].

هفتم: در كتاب بحار و غيره از حضرت ختمى مرتبت نزول يك صد و چهار كتاب را باين شرح نقل كرده است...

هشتم: در حديث مباهله و احتجاج حضرت رضا عليه السّلام در مجلس مأمون

ص: 100

به كتابهاى جامعه از آدم عليه السّلام و شرح صلوات از ابراهيم عليه السّلام و كتاب اشعيا از اشعيا عليه السّلام و غير هم اشاره شده.

و بالجمله: آيات و اخبار بسيار در اين باب وارد شده كه از خوف تطويل بهمين اندازه اكتفاء شد.

بعد اين مرد در صدد آزار اين حقير برآمد و بعض از أوباش را با خود همدست نموده در مجالس و محافل بناء هرزگى و هتاكى نمود و اسبابها براى تخريب اين حقير فراهم كرد و لله الحمد كه نتوانست صدمه اى برساند مگر صدمۀ زبانى.

و خدائى كه تاكنون حافظ و ناصر اين حقير بوده است در آينده نيز در هر باب حافظ و ناصر و معين خواهد بود (كتاب انيس الأعلام ج 1 ص 8-11 باقتباس).

قُولُوا ... اَلْعَلِيمُ

خطاب الهى به مسلمانان

(اى گروه مسلمانان!) بگوييد: به خدا ايمان آورديم و به قرآنى كه فرود آورده شد، بسوى ما و به آنچه فرود آورده شده بسوى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و ذريۀ يعقوب (همچون داود و سليمان و...) و به توراتى كه به موسى داده شده و (به انجيلى كه به) عيسى (داده شده)(1) و به كتابهائى كه به ديگر پيامبران داده شده از پروردگارشان، جدائى نمى اندازيم در ميان هيچ يك از آنان و ما براى خدا گردن نهادگانيم (و فرمانبران).

پس اگر يهود و نصارى ايمان آوردند بمانند آنچه شما مسلمانان به آن ايمان آورديد، پس محققا راه راست يافتند، و اگر پشت كردند (و اعراض نمودند) پس جز اين نيست كه آنان در خلاف (و دشمنى) اند، پس البته خدا آنها را كفايت مى كند (و شر يهود و نصارى را از تو بازمى دارد) و آن غيب مطلق شنواست (سخن هر دو گروه را) و داناست (به نيات و اعمال هر دو گروه).

ص: 101


1- در متن قرآن كريم از انجيل اسم برده نشده است و خود حاكى از اين است كه: عيسى تابع توراة بوده مگر در موارد استثنائى. ب.

سوره البقرة (2): آیه 138

مقدّمه

اشاره

پس از نزول اين آيات، يهود بكلى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فاصله گرفتند و نصارى با مسلمانان طرح مخالفت انداختند و به غسل «تعميد» خود افتخار كردند و آن را پاك كنندۀ مولود از غير دين مسيح مى دانستند.

معموديه

«معموديه» اول اسرار دين مسيحى و درب نصرانيت است و آن عبارت است از شستن كودك و غير او به آب، به اسم «پدر و پسر و روح القدس». و اين لفظ، سريانى الأصل است يا مولد (بشد لام) است كه از عمد (بر وزن سبب) گرفته شده يعنى بلل (كه بمعنى ترى است) (المنجد به ترجمه).

قاعدۀ تعميد

بدان كه در هر كليسائى حوضى است و يا خمرۀ بزرگى كه كشيش آن را پر از آب مى نمايد و نمك بسيارى در ميان اين آب مى ريزد و قدرى هم روغن بلسان.

آنكه مى خواهد نصرانى شود اگر شخص مكلف باشد بعضى از اعيان نصارى با كشيش در كليسا جمع مى شوند كه شاهد او باشند در حضور پروردگار، و كشيش در نزد حوض مى ايستد و متنصر را باين عبارت خطاب مى نمايد: بدان كه نصرانيت و مسيحيت عبارت از آنست كه: ذات خدا را مركب از سه اقنوم بدانى (بب برون روخ دقدش)(1) يعنى آن سه اقنوم، اقنوم اب و ابن و روح القدس مى باشند. و اينكه: دخول به جنت امكان ندارد مگر به تعميد. و اينكه: عيسى خدا و پسر خداست. و اينكه: ملتحم شد در بطن مادرش مريم، پس انسان و خدا شد. خداست از جوهر پدرش و انسان است از جوهر مادرش، و اينكه مصلوب و مقتول گرديد و بعد از سه روز زنده شد و به آسمان رفت و در جانب راست پدر نشست. و همان خداى مقتول، حاكم است در روز قيامت فى مابين

ص: 102


1- «بب» بفتح هر دو باء، «برون» بضم باء و فتح نون، «روخ» بضم راء، «دقدش» بكسر دال و ضم قاف و فتح دال دوم.

خلق، و تو ايمان آوردى بهر چيزى كه اهل كليسا ايمان مى آورند.

متنصر بايد فى الفور بگويد: بلى.

آن وقت كشيش از آب حوض برمى دارد و بر اين مسيحى جديد مى پاشد و آواز خود را بلند مى كند و اين دعاء را مى خواند: اى مسيحى جديد! من تو را تعميد مى دهم باسم «اب و ابن و روح القدس».

پس از آن با دستمال آن آب را از صورت او پاك مى كند.

پس اين شخص، نصرانى و اهل جنت مى شود.

تعميد كودكان

و اما تعميد كودكان: روز هشتم از ولادت، پدران و مادران ايشان بچه ها را به كليسا مى آورند پس كشيش آن بچه را بكلام سابق مخاطب مى سازد و عقائد را بنحو مذكور از براى او تقرير مى نمايد.

پدر و مادر از جانب كودك جواب مى دهند.

و اين صفت، تعميد است و موجب دخول در جنت است.

كرامت

بدان كه سالها اين آب در حوض و در خمره مى ماند متغير و متعفن نمى شود و عوام نصارى تعجب مى كنند و مى گويند: اين، از كرامت كليسا و معجزۀ كشيش است و نمى دانند كه از بركت نمك و روغن بلسان است. و بسا هست كه اين آب را محرمانه عوض مى كنند و روغن و نمك را در وقتى مى ريزند كه كسى نه بيند.

[فخر الاسلام صاحب كتاب «انيس الأعلام» درج 1 ص 303 پس از بيانات مزبور مى نويسد: اين حقير مدتى در جاهليت بوده ام، بسيار از اين كارها مى كردم و مردم را تعميد مى دادم و اين از جمله حيله هاى كشيشان است در اضلال مردم. بعد خدا را حمد مى كند كه از بركت محمّد و آلش سلام اللّه عليهم از ظلمات كفر به نور ايمان وارد شده].

«اقنوم» كلمۀ يونانى است و معنى آن اصل قديم است پس اقنوم يعنى اصول سه گانۀ قديم كه پدر و پسر و روح القدس مى باشند. كه اين سه خدايان قديم، متحدند

ص: 103

بتوحيد حقيقى و ممتازند بامتياز حقيقى و مساوى هستند در الوهيت و بر همديگر برترى و بزرگى ندارند (كتاب انيس الأعلام ج 1 ص 338 باقتباس).

«اقنوم» بضم همزه و سكون قاف و ضم نون و سكون واو جمعش اقانيم بر وزن مصابيح است و آن بمعنى شخص و نيز بمعنى اصل است و كلمه سريانى است (المنجد به ترجمه).

تعميد

«تعميد» يكى از قواعد مقدسۀ دينيه است كه قبل از ظهور مسيح معروف بود و آن جناب آن را از جمله فرائض كليسا قرار داد (انجيل متى 19:28 و انجيل مرقس 16:16) پس مى توان گفت: كه فريضۀ تعميد در عهد جديد همچو فريضۀ ختنه در عهد عتيق مى باشد(1).

و ما را معلوم است كه خود مسيح فى نفسه كسى را تعميد نداد (انجيل يوحنا 204)(2).

تعميد اول مسيحيان در روز پنجاهم بعد از آنكه شاگردان، تعميد روح القدس و آتش را قبول كردند بود (انجيل متى 11:3 و لوقا 14:3)(3).

لكن بايد دانست كه خود عمل تعميد فى حد ذاته سبب ولادت ثانى نخواهد شد(4) چنانكه از واقعۀ كرنيليوس معلوم مى شود كه روح القدس قبل از تعميد در وى داخل گرديد (اعمال رسولان 44:10-48) و حكايت شمعون ساحر كه با وجود تعميد يافتن هنوز افعال كهنه را ظاهر مى نمود (اعمال رسولان 13:8 و 23:21).

تعميد يحيى تعميددهنده، اسباب حلول و افاضۀ روح القدس نمى گرديد(5)

ص: 104


1- اسم تعميد در عهد عتيق نيست و فقط در عهد جديد از زمان يحيى پيدا شده و او عيسى را تعميد داده و عيسى ختنه هم شده است، پس ختنه منسوخ نيست و مسيحيان سفسطه كرده اند.
2- پس خود عيسى ترك فريضه كرده!
3- عبارت، بى معنى و نامفهوم است.
4- پس تعميد، عمل بى فايده و لغوى است. ب.
5- انجيل متى 16:3 برخلاف اين گفته، زيرا مى نويسد: چون عيسى تعميد يافت، در ساعت در آسمان بر وى گشاده شد و روح خدا را ديد. ب.

و شاگردان مسيح كه قبل از اين از يحيى تعميد يافته بودند مجددا تعميد مى يافتند(1)(اعمال رسولان 1:19-6).

اما دربارۀ تعميد در ميان مسيحيان اختلاف است بعضى برآنند كه حكما بايد بدن شخص را در آب فروبرد و ديگران گويند كه بايد سه مرتبه در آب فرورود و بسيارى برآنند كه تنها پاشيدن آب كفايت مى نمايد.

جمعى برآنند كه اطفال را جايز نيست بلكه بايد شخص مؤمنى كه توانائى اقرار گناهان خود را دارد تعميد يابد(2). بسيارى از مسيحيان گمان مى برند كه تعميد اطفال مؤمنين واجب و همچو عهدى است در ميانۀ ايشان و خداى تعالى(3).

تعميد براى اموات: در رسالۀ اول پولس به قرنتيان 29:19 مى نويسد:...

آنانى كه براى مردگان تعميد مى يابند چه كنند؟ يوحناى دهان طلا گويد: چون شخصى كه مايل بدخول در كليسا بود بدون تعميد وفات يافت شخص زنده اى را در زير تخت او گذارده كاهن مطالبى را كه از آن شخص در حال حيات مى بايست سؤال نموده او را تعميد دهد از آن شخص زنده سؤال كند و آن زنده در عوض ميت تعميد مى يابد(4). (قاموس كتاب مقدس به خلاصه از ص 257-259).

در كتاب كافى از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده كه: «صبغة اللّه» اسلام است (سفينة البحار).

آرى خم خانۀ خدا اسلام است نه خم خانۀ تثليث.

ص: 105


1- هيچ تعميدى اسباب افاضۀ روح القدس نمى شود و دليل بر اين مطلب، صدور قتلها و جنايات و ظلمهاى ناشى از تعميديافتگان است.
2- پس چرا طفل بى گناه را تعميد مى دهند؟ ب.
3- سخنى است بى دليل.
4- اين هم از افكار شيطانى پولس است [و چه اندازه شور بوده كه خان هم فهميده است] زيرا خود قاموس مزبور مى نويسد: خطاى اين مطلب مثل آفتاب روشن است. ب.

صِبْغَةَ اَللّٰهِ (1) ... عٰابِدُونَ

گوشه و تعريض به غسل تعميد

(علامت تعميد را رها كنيد كه علامت تثليث مسيحى است و) دين فطرى خدا را (كه اسلام است پيروى كنيد) و چه كسى نيكوتر است از خداى يكتاى مستجمع جميع صفات كمال براى دين؟ و ما (مسلمانان) خدا را پرستندگانيم (و بس، و قائل به شرك تثليث نيستيم و سه خدا نمى گوئيم).

سوره البقرة (2): آیات 139 تا 141

اشاره

قُلْ ... يَعْمَلُونَ

خلاصۀ سخن «خير الكلام ما قل و دل»

اى پيامبر! به اهل كتاب بگو: آيا با ما دربارۀ خدا محاجه مى كنيد؟ و حال اينكه (محاجه دربارۀ خدا روا نيست زيرا) آن غيب مطلق پروردگار ما و پروردگار شماست. و از آن ماست اعمال ما و از آن شماست اعمال شما. و ما براى او خودمان را از شرك پيراسته كنندگانيم (و يكتاپرستيم).

آيا مى گوئيد كه: البته ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان يعقوب، يهود بودند يا نصارى؟ (يهود نبودند زيرا يهودى كسى است كه تابع شريعت موسى باشد و حال اينكه موسى سالها بعد از اين اشخاص متولد شده، و نصرانى نبودند زيرا نصرانى كسى است كه تابع شريعت عيسى باشد و حال اينكه عيسى قرنها بعد از اين اشخاص بدنيا آمده است).

اى پيامبر! بگو: آيا شما داناتريد يا خدا؟ و چه كسى ستمكارتر است از كسى كه گواهى اى را كه نزد او است از خدا بپوشد (و كتمان كند)؟ و خدا از آنچه مى كنيد بى خبر نيست.

ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط على التحقيق گروهى بودند كه

ص: 106


1- «صبغه» بكسر صاد و سكون باء و فتح غين بمعنى دين و كيش است و صبغة اللّه كيش و آفرينش خداى يا آن چيزى است كه فرمان كرده است خداى، پيغمبر را به آن و آن ختنه كردن است (شرح قاموس اقتباسا).

درگذشتند (و عهدشان سپرى شد) از آن ايشان است آنچه بدست آوردند و از آن شماست آنچه بدست آورديد و (شما) از آنچه آنان مى كردند پرسيده نمى شويد (و مسئول عمل آنان نيستيد).

سوره البقرة (2): آیات 142 تا 152

مقدّمه

1 - قبلۀ تمام انبياء از عهد آدم نخستين عليه السّلام كعبه بوده و تا قيامت هم كعبه است.

2 - بيت المقدس هم بموازات كعبه بناء شده است.

3 - بنى اسرائيل در مصر قبل از خروج از مصر براى نماز مأمور توجه به كعبه بوده اند (زيرا بيت المقدسى در كار نبوده و بيت المقدس در عهد داود و سليمان عليهما السّلام ساخته شده است).

4 - در شرع اسلام و صدر اول، قبله آزاد بوده و بهر طرف كه نماز مى خوانده اند بى مانع بوده بجز كعبه.

5 - در زمان توقف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مكه نماز از هر طرف روا بوده جز طرف كعبه زيرا بتها در آنجا منصوب بوده و توجه به بتان، ايجاد شبهه مى كرده است.

6 - چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكه به مدينه مهاجرت فرموده باز همان آزادى برقرار بوده و در مسجد «قبلتين» براى نمازگزاران يك قبله ديد زده بودند، ديد زده بودند براى اينكه مساجد مدينه يكنواخت باشد. و ليكن در عين حال آزادى قبله حكمفرما بوده تا زمانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درخواست كرده كه قبلۀ خاصى داشته باشد.

7 - چشم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آسمان نگران بوده كه كى قبلۀ خاص براى او تعيين مى شود تا مسلمانان در اثر آزادى عمل متشتت نباشند. تا آنگاه كه فرمان رسيده كه متوجه جزئى از مسجد الحرام شود [و در مسجد القبلتين يا در هركجا حضرت مأمور توجه به نقطۀ خاص شده كه كعبۀ واقع در مسجد الحرام باشد].

8 - يهود و نصارى خيلى نگران بوده اند كه پيامبر چرا متوجه قبلۀ آنها نمى شود و ليكن قرآن مجيد در سورۀ بقره آيۀ 145 فرموده كه نه شما مسلمانان متوجه قبلۀ يهود

ص: 107

و يا نصارى مى شويد و نه آنان متوجه قبلۀ شما مى شوند هرچند معجزه در اين كار دخالت داشته باشد [و خود همين موضوع دلالت دارد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قبلۀ خاص نداشته است].

9 - يهود بسمت بيت المقدس نماز مى گذارند و مسيحيان رو به مشرق خورشيد [سفرنامۀ شاردن فرانسوى ص 34 ترجمۀ حسين عريضى].

10 - مجوس تابع خورشيدند و يكدست متوجه مطلع آن نيستند.

11 - اينكه نتوانسته اند وضع نماز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در مكه قبل از هجرت مستدلا تعيين كنند جهتش همان آزادى عمل بوده.

12 - اينكه نوشته اند: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اوايل ورود به مدينه متوجه بيت المقدس مى شده، شايد صحيح باشد و ليكن دائر بر بهره بردارى از آزادى عمل در امر قبله بوده نه از لزوم توجه به بيت المقدس.

13 - اينكه مى نويسم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در امر قبله تا زمان نزول وحى دائر بر توجه به جزئى از مسجد الحرام آزادى عمل داشته است بدليل آيات: «وَ لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ» [سورۀ بقره آيه 110]. و «قُلْ لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ» [سورۀ بقره آيۀ 137] مى باشد.

14 - اگر پيامبر آزادى عمل در امر قبله نداشت و حتما مأمور توجه به بيت المقدس بود ديگر قبلۀ خاص ديگرى را خواستن معنى نداشت زيرا چنين مأمور آسمانى در برابر آمر خود سليقه به خرج نمى داد.

15 - تقاضاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقط يكسو شدن امر قبله بوده كه مسلمانان آزادى عمل نداشته و بالنتيجه تشتت نداشته باشند و ليكن ابدا اسمى از كعبه و بيت المقدس نبرده است.

16 - تحقيقات پانزده گانه و تفسير آيات قبله بالتمام از محرر اين تفسير است.

17 - روى انه (ص) قدم المدينة فصلى نحو بيت المقدس ستة عشر شهرا ثم وجه الى الكعبة فى رجب [حين] الزوال قبل قتال بدر بشهرين و قد صلى بأصحابه فى مسجد بنى سلمه ركعتين من الظهر فتحول فى الصلاة و استقبل الميزاب و تبادل الرجال

ص: 108

و النساء صفوفهم فسمى المسجد «مسجد القبلتين» (تفسير قاضى بيضاوى).

18 - بدان كه شخصى كه نماز مى گذارد از چهار حال بيرون نيست:

يا اندرون خانۀ كعبه است بهر طرف كه نماز گذارد نماز او صحيح است بلكه در نماز چهار ركعتى مى تواند هر ركعتى را رو به ديوارى از ديوارهاى خانۀ كعبه كند.

اما اگر رو بجانب در خانه نماز كند قدرى از آستان در كعبه در قبلۀ او باشد.

يا بر بام خانۀ كعبه است آنهم همين حكم را دارد اما در وقت سجده قدرى از بام خانۀ كعبه در قبلۀ او باشد.

يا نزديك خانۀ كعبه است كه كعبه را تواند ديد مثل مردمى كه در مكه اند.

و بر او لازم نيست كه در وقت نماز، خانۀ كعبه را ببيند اما بايد طريقى نماز بگذارد كه اگر از ميان قدمين يا ميان پيشانى او در وقت سجود خطى بكشند آن خط، راست به خانۀ كعبه اصابت كند.

يا از شهر مكه دور است نيز عين خانۀ كعبه است ولى كفايت مى كند ايستادن بجانب او عرفا و مستقبل عرفى كعبه بودن.

19 - خانۀ كعبه تا آسمان و تا زير زمين تمام حكم خانۀ كعبه دارد پس نماز گذاردن بر سر كوه شهر مكه يا در چاه عميق آن صحيح است اگرچه خطى كه از ميان قدمين او بكشند بر عين خانۀ كعبه نخورد (تفصيل در كتاب جامع عباسى و هامش آن).

سَيَقُولُ اَلسُّفَهٰاءُ ... وَ لاٰ تَكْفُرُونِ

قبله

البته كم خردان از مردم (خواه يهود و خواه نصارى) مى گويند كه: چه چيز مسلمانان را از توجه به قبلۀ يهود و نصارى كه برآن هستند بازگردانيده است؟ (كه به آن دو قبله توجه ندارند).

اى پيامبر! (در جوابشان) بگو: مشرق و مغرب خاص خداست. خدا راهنمائى مى نمايد هركه را بخواهد بسوى راه راست (بحسن اختيار آن كس) [و گمراه مى سازد

ص: 109

هركه را بخواهد بسوء اختيار آن كس](1).

و همين گونه كه شما امت اسلام را تابع قبلۀ يهود و نصارى نساختيم، شما امت اسلام را امتى نمونه ساختيم تا (در قيامت) بر مردم گواهان باشيد و پيامبر اسلام بر شما مسلمانان گواه باشد.

و اى پيامبر! قبله اى را كه تو برآن هستى (كه آزادى عمل دارى) قرار نداديم مگر براى اينكه جدا سازيم(2) كسى را كه پيامبر را پيروى مى كند از كسى كه بر دو پاشنۀ خود برمى گردد (و سير قهقرائى مى كند). و البته چنين قبله اى (كه خدا را بى جهت يعنى بى سو عبادت كنى) بى گمان كارى بس بزرگ است مگر بر كسانى كه خدا آنان را هدايت كرده است.

و (از آزادى قبله نگران نباشيد زيرا) خدا را نمى سزد كه ايمان شما را تباه سازد زيرا البته خدا نسبت به مردم، بى گمان بنده نواز و مهربان است.

على التحقيق گشتن روى تو را كه رو در آسمان دارى، مى بينيم. پس قسم است كه البته البته تو را به قبله اى متوجه مى سازيم كه آن را بپسندى، پس روى خود را به جزئى از مسجد الحرام بگردان و هرجا كه باشيد پس روهاى خود را به جزئى از مسجد الحرام بگردانيد و البته كسانى كه كتاب به آنان داده شده بى گمان مى دانند كه البته مسجد الحرام حق است از (جانب) پروردگارشان. و خدا از آنچه مى كنند بى خبر نيست.

و قسم است كه اگر كسانى را كه كتاب به آنان داده شده هر معجزه اى بياورى قبلۀ تو را پيروى نخواهند كرد و تو پيرو قبلۀ آنان نخواهى شد(3) و بعضى از آنان پيرو قبلۀ بعضى نخواهند شد. و قسم است كه اگر خواهشهاى دل يهود و نصارى را

ص: 110


1- حذف قرينۀ مقابله در آيات كريمۀ قرآن، نظائر بسيار دارد (محرر اين تفسير).
2- تفسير كاشفى.
3- اين آيه دلالت دارد كه پيامبر تابع قبلۀ يهود نبوده.

پيروى كنى از بعد آنچه تو را از دانش آمده است البته تو در اين هنگام بى گمان از ستمكارانى.

كسانى كه كتاب به آنها داده ايم مسجد الحرام را مى شناسند همان گونه كه پسران خود را مى شناسند. و البته گروهى از اهل كتاب بى گمان حق را كتمان مى كنند و حال اينكه مى دانند.

اى پيامبر! حق از پروردگار تو است پس البته البته تو از شك آورندگان مباش(1) و براى هركس از مسلمانان جهتى و جانبى (از كعبه) است كه آن كس روكننده به آن قبله است(2) پس شتاب نمائيد بسوى نيكى ها هرجا كه باشيد. خدا شما را مى آورد همه يكجا زيرا البته خدا بر هر چيزى تواناست.

و اى پيامبر! از هرجا كه (از مسجد الحرام) بيرون روى (و در مكه باشى) پس روى خودت را به جزئى از مسجد الحرام كن و البته مسجد الحرام بى گمان حق است از پروردگارت. و خدا از آنچه مى كنيد بى خبر نيست.

و اى پيامبر! از هرجائى كه (از مكه) بيرون روى پس روى خودت را به جزئى از مسجد الحرام كن و هركجا كه باشيد (در زمين و دريا و جوّ) پس روهاى خودتان را به جزئى از مسجد الحرام كنيد.

(1 -) تا براى مردم بر شما جاى حجت (در امر قبله) نباشد(3) مگر كسانى از مردم كه ستم كردند(4)، پس از ستمكاران مترسيد و از من بترسيد.

(2 -) و تا نعمت خودم را بر شما تمام كنم (به اين كه شما را پيرو قبلۀ آدم و نوح و

ص: 111


1- «اياك اعنى و اسمعى يا جاره» [به در مى گويند كه ديوار بشنود].
2- قبلۀ كشورها در جهات چهارگانه متفاوت است. ب.
3- تا نگويند: مسلمانان قبلۀ خاص ندارند.
4- در دروازه ها را مى توان بست دهن مردم را نمى توان بست. دهان دشمن و گفت حسود نتوان بست رضاى دوست بدست آر و ديگران بگذار (سعدى)

ابراهيم و اسماعيل و... ساختم).

(3 -) و تا باشد كه شما (به حقائق دين سپس به بهشت) راه بيابيد.

(نعمتمان را در امر قبله بر شما تمام كرديم) همچنان كه (نعمت خودمان را بر شما تمام كرديم به اين كه) در ميان شما رسولى از خود شما فرستاديم كه آيات ما را بر شما مى خواند و شما را از آلودگيها پاك مى سازد و شما را كتاب و حكمت (يعنى راه نورانى شدن قلب) مى آموزد و شما را چيزى كه نمى دانستيد (از علم ما كان و ما يكون كه آن علم نزد اوصياء او است) تعليم مى دهد(1).

پس (اى مسلمانان!) مرا ياد كنيد تا من شما را ياد كنم و مرا سپاسگزارى كنيد و (نعمت) مرا ناسپاسى مكنيد.

سوره البقرة (2): آیات 153 تا 157

مقدّمه

خدا در همين سورۀ بقره آيۀ 45 به بنى اسرائيل فرموده: «وَ اِسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَكَبِيرَةٌ إِلاّٰ عَلَى اَلْخٰاشِعِينَ» و در همين سوره در آيۀ 153 به مسلمانان فرموده: «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰةِ إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلصّٰابِرِينَ» .

محرر اين تفسير گويد: در هر دو آيه امر به نماز شده و در آيۀ اول خواندن نماز، بزرگ و غير قابل تحمل شمرده شده جز براى خاشعان و اهل ترس از پروردگار.

نيز در هر دوم آيه امر به صبر شده و ممكن است هر دو صبر بمعنى شكيبائى در برابر مشكلات باشد.

ممكن است «صبر» در خطاب به اسرائيليان بمعنى روزه باشد زيرا روزه و نماز يك حالت روحانى ايجاد مى كند كه حقائق براى روزه دار نمازخوان كشف مى شود و علاوه غبارهاى حسد و خودخواهى و تكبر زدوده مى گردد. و همين كه صفاء نفس

ص: 112


1- محرر اين تفسير گويد: دهان ياوه سرايانى كه مى گويند: پيامبر، خود چيزى نمى داند و مانند جعبۀ ناقل صوت است، چاك باد! زيرا كسى كه نمى داند، چگونه كتاب و حكمت به مردم مى آموزد و چگونه علوم غيبيۀ كونيه را هزاران هزار به على (ع) مى آموزد!؟

براى كسى حاصل شد پى به حقانيت اسلام مى برد و ديگر فكرهاى باطل، سد راه اسلام او نمى شود.

و اما «صبر» در خطاب به مسلمانان بمعنى جهاد باشد زيرا آيات ما بعد آن هم به جهاد مربوط است.

تذكر: تفسير آيات 153-157 خاص محرر اين تفسير است.

يٰا أَيُّهَا ... اَلْمُهْتَدُونَ

جهاد و نماز و جريانى از ما بعد مرگ

اى مسلمانان! به جهاد و نماز يارى بجوئيد زيرا البته خدا با مجاهدين است.

و براى كسى كه در راه خدا كشته مى شود مگوئيد: مردگان، بلكه (بگوييد:) زندگان، و لكن (زنده بودن آنان را) درك نمى كنيد.

[شما گل را تا بصورت گلى است گل مى شناسيد و همين كه بصورت اسانس در آمد، ديگر آن را گل نمى شناسيد در صورتى كه در حقيقت همان عطر و اسانس، حقيقت گل است].

[اسانس گل از ميان نمى رود، راست است كه شما با چشم آن را نمى بينيد و ليكن نديدن شما دليل نبودن آن نيست].

[و ليكن اگر يادتان بيايد همان اسانس را هم مى بينيد و بارها هم ديده ايد].

[اينكه مى گويم: بارها ديده ايد همان صورتهاى مثالى است كه در خواب ديده ايد و باز هم مى بينيد - هم زنده ها را و هم مرده ها را كه درازا و پهنا و ارتفاع دارند و ليكن از قيد ماده خلاص اند].

[اينكه مى گويم: از قيد ماده خلاص اند نه اينكه بكلى ماده اى ندارند و ليكن حكم نور را دارند كه درازا و پهنا و ارتفاع دارد و ليكن در نظر، ماده ندارد].

[اين صورت را بدن مثالى مى گوئيم يعنى شبيه ببدن عنصرى است و ليكن گرفتاريهاى بدن عنصرى را ندارد].

و قسم است كه البته البته شما را (بوسيلۀ جهاد) آزمايش مى كنيم به چيزى از

ص: 113

ترس (ترس از دشمن) و گرسنگى (و تشنگى) و كاهش چيزى از دارائى ها و جانها و أولاد (و باغها و زراعتها). و (در عوض) اى پيامبر! به مجاهدين مژده بده، همان مجاهدينى كه چون مصيبتى به آنان رسيد مى گويند: «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ» :

البته ما از آن خدائيم و البته ما بسوى خدا بازگردنده ايم.

[يعنى مجتمع بوديم در عالمى و متفرق شديم در عالمى ديگر و دوباره مجتمع مى شويم در عالم اول].

[همچون مردم شهرهاى بزرگ كه شب جمعند و روز به قراء و كارخانه ها و شهرهاى مجاور مى روند و بار ديگر كه شب شد بشهر بزرگ برمى گردند(1)].

آن گروه، بر آنانست درودها از پروردگارشان و بخشايشى، و آنان، هم ايشان راه يافتگانند.

سوره البقرة (2): آیه 158

مقدّمه

1 - صفا و مروه نام دو كوه واقع در مكه است كه از اعلام عبادت و مناسك حج است كه بين اين دو كوه سعى مى كنند اول از كوه صفا شروع مى كنند و به مروه ختم مى كنند.

2 - سعى، هفت شوط(2) است و مستحب است كه در اول هر شوط و آخر آن تند راه نرود مگر در ما بين مناره و كوچۀ عطاران كه آنجا تند رفتن اولى است [يعنى هروله نمودن] (جامع عباسى).

3 - فعلا از دو كوه، نقشى بازمانده است (ب).

ص: 114


1- [راجع آن باشد كه بازآيد بشهر سوى وحدت آيد از تفريق دهر] [دفتر اول رومى در قصۀ اميرالمؤمنين على (ع)]
2- «شوط» بر وزن وقت روان شدن و رفتن يك مرتبه است تا پايانى و جمع آن أشواط بر وزن انصار است (شرح قاموس اقتباسا). و كره جماعة من الفقهاء ان يقال لطوفات الطواف (كصراف) اشواط (قاموس).

4 - سعى بين صفا و مروه عبادت است و خلافى در آن نيست و نزد ما طايفۀ اماميه سعى در حج و در عمره هر دو واجب است (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

5 - از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت است كه فرموده: آدم عليه السّلام بر «صفا» فرود آمد و حواء عليها السلام بر «مروه». و «صفا» بنام آدم «مصطفى» ناميده شد و «مروه» بنام «مرأة» يعنى زن ناميده شد (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

6 - مشركين بر «صفا» بتى گذارده بودند كه «اساف» [بر وزن كتاب يا سحاب «قاموس»] به آن گفته مى شد و بر «مروه» بتى گذارده بودند كه «نائله» به آن گفته مى شد و مشركين وقتى سعى مى كردند اين دو بت را مسح مى كردند (يعنى دست به آنها مى ماليدند). مسلمانان از سعى خوددارى مى كردند براى وجود اين دو بت لذا دراين باره آيه آمد (تفسير مجمع البيان به ترجمه و خلاصه):

إِنَّ اَلصَّفٰا وَ اَلْمَرْوَةَ ... عَلِيمٌ

سعى بين صفا و مروه

البته صفا و مروه از نشانه هاى خداست پس هركه خانۀ خدا را حج كند يا عمره به جاآورد، پس بر او هيچ گناهى نيست كه طواف (يعنى سعى) كند ميان اين دو كوه (بلكه سعى واجب است) و هركه تبرعا بر طواف واجب بيفزايد بطوع و رغبت خويش، پس البته خدا سپاسگزار است و داناست.

سوره البقرة (2): آیات 159 تا 160

اشاره

إِنَّ اَلَّذِينَ ... اَلرَّحِيمُ

كتمان كنندۀ حق، ملعون است

البته كسانى (از يهود و نصارى) كه مى پوشند (و پنهان مى نمايند) آنچه را از آيات واضحات و راهنما (دربارۀ ظهور پيامبر و احكام) فرود آورده ايم از بعد از اينكه آن را در توراة براى مردم بيان كرديم، آن گروه، خدا ايشان را لعنت مى كند. و لعنت كنندگان، آنان را لعنت مى كنند.

مگر كسانى كه توبه كردند و مفاسد خود را بصلاح آوردند و (آنچه را كه پنهان كرده و پوشانيده بودند) بيان كردند، پس آن گروه، بر ايشان رجوع مى كنم

ص: 115

(و توبۀ آنها را مى پذيرم) و من توبه پذير و مهربانم.

سوره البقرة (2): آیات 161 تا 162

اشاره

إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا ... يُنْظَرُونَ

هركس بر كفر بميرد ملعون است

البته كسانى كه كفرپيشه كردند و مردند و حال اينكه آنان كافران بودند، آن گروه بر آنان است لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگى جاويدان در آن لعنت اند، عذاب از ايشان سبك كرده نمى شود، و نه آنان مهلت داده مى شوند.

سوره البقرة (2): آیه 163

مقدّمه

توحيد، تنها توحيد ذاتى نيست، بلكه توحيد، چهارگونه است:

وَ إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ

توحيد ذاتى

و خداى شما خدائى است يكتا.

لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ

توحيد عبادى

2\163 نيست هيچ گونه معبودى (شايسته) مگر آن غيب مطلق.

اَلرَّحْمٰنُ اَلرَّحِيمُ

توحيد صفاتى

2\163 كه بخشايشگر و مهربان است.

سوره البقرة (2): آیه 164

اشاره

إِنَّ فِي خَلْقِ ... يَعْقِلُونَ

توحيد افعالى

البته در آفرينش آسمانها و زمين، و در آمد و شد شب و روز، و در كشتى ها كه در دريا روان مى شود با محمولاتى كه به مردم سود مى رساند، و در آنچه خدا از آسمان از آب فرود آورده - پس زمين را به آن آب پس از مرده بودنش زنده ساخته و در زمين از هر نوع جنبنده پراكنده ساخته -، و در گردانيدن بادها، و در ابر رام شده ميان آسمان و زمين؛

ص: 116

البته نشانه هاست (براى توحيد افعالى) براى قومى كه تعقل مى كنند.

سوره البقرة (2): آیات 165 تا 167

مقدّمه

مولك (توراة سفر لاويان 21:18) مولوك (اعمال رسولان 43:7) ملك كه ملكوم نيز خوانده شده است (كتاب اول پادشاهان 5:11 و عاموس 26:5) خداى عمونيان است كه قربانيهاى انسانى از براى وى تقديم مى نمودند مخصوصا از بچه ها.

و چنانكه حاخامان مى گويند: اين بت از مس ساخته شده بر كرسى اى از مس نشسته و داراى سر گوساله بوده تاجى بر سر مى داشت. و كرسى و خود بت مجوف بود و در جوف آن آتش مى افروختند و چون حرارت بازوهاى بت به درجۀ سرخى مى رسيد قربانى را بر آنها گذارده فورا مى سوخت و اهالى نيز در آن اثناء طبلها مى نواختند كه صداى داد و فرياد وى را نشنوند. و با وجودى كه انبياء مكررا اين عادت وحشيانه را سخت منع فرمودند باز يهود بارها بدان گرفتار گشتند... و اسباب اشتعال نايرۀ غضب حضرت بارى تعالى نسبت به ايشان گرديد (كتاب قاموس مقدس به خلاصه).

«مولك»، در توراة مشكول عربى، بر وزن موشك مشكل شده است.

يفتاح: از قضاة بنى اسرائيل است پسر جلعاد از زن زانيه كه برادران شرعى او به واسطۀ اين مطلب با او كينه ورزيده او را از خانۀ پدر بيرون كردند و در اراضى «طوب» ساكن شد (كتاب داوران 3:11).

جمعى از بيكاران و بيعاران به دور او فراهم شدند و چون در ميان اسرائيل و بنى عمون جنگ شد مشايخ جلعاد خواستند كه او را پيشواى خود سازند و با وجودى كه به واسطۀ بدرفتارى سابق ايشان از رياست اباء نمود بالاخره قبول كرد و رئيس ايشان شد (كتاب داوران 4:11-11).

خلاصه، چون كار به اين جا رسيد «يفتاح» خواست كه مطلب را با مذاكرات ديپلماسى به انجام برساند ولى كامياب نشد و لذا بناء جنگ گذارد، و قبل از شروع، نذر كرد كه

ص: 117

اگر خداوند او را نصرت دهد هنگام مراجعت هركس را كه اول بار به او برخورد قربانى سوختنى از براى خداوند تقديم نمايد! ازآن پس بناء جنگ گذارد و بنى عمون را شكست داد (كتاب داوران 11:

29-33) و چون مراجعت مى نمود دختر يگانۀ او با دف و دايره از براى ملاقات پدر بيرون آمد.

«يفتاح» از مشاهدۀ اين مطلب لباس خود را دريد و دختر را از ماجرا مطلع ساخت. دختر در نهايت حلم قبول نمود، بعد از دو ماه او را به كوهستان فرستاد تا از براى بكريت خود زارى كند و غم بخورد.

«يفتاح» بعد از مراجعت دختر، نذر خود را وفاء نمود (كتاب داوران 11:

34-39) و اين مطلب عادت دختران اسرائيل شد كه هرساله چهار روز از براى دختر «يفتاح» عزادارى نمايند (كتاب داوران 40:11).

«يفتاح»: افرائيميان را هم شكست فاحش داد و تعداد... از ايشان را كشت و مدت شش سال بر جلعاد قاضى بود (كتاب داوران 1:12-7) (كتاب قاموس مقدس به خلاصه از ص 958-960).

«يفتاح» در توراة مشكول عربى، بر وزن نسناس مشكل شده است.

«ملكوم» و «عمون» بر وزن منصور، «جلعاد» بر وزن احسان، «طوب» بر وزن خوب است.

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ ... مِنَ اَلنّٰارِ

عاقبت پيروى از پيشوايان ستمكار

و از مردم است كسى كه فرامى گيرد - از جز خدا - همتايان (براى خدا) اين مردم آن همتايان را دوست مى دارند مانند دوست داشتن خدا.

و كسانى كه ايمان آوردند دوستى آنان براى خدا شديدتر است (از دوستى اينان).

[اگر خوانده ايد كه بت پرستان، آدم براى بت قربانى كرده اند، اطفال فقراء

ص: 118

آنهم دختران را از پدر و مادرشان خريده و يا آنان را اغفال كرده اند].

[هيچگاه فرزندان پادشاهان و اشراف قربانى نشده اند].

[و اگر خوانده ايد كه فلان هندو و يا يفتاح فرزند خود را قربانى كرده اند آن هندو و آن يفتاح فرزند دختر را قربانى كرده اند و تاكنون فرزند پسر را قربانى نكرده اند].

[اما حسين بن على عليهما السّلام هفتاد و دو نفر از فرزندان پسر و از برادران و - برادرزادگان و از بستگان عزيز خود - قرآن خوانان و معانى دانان و ارزش داران - را در راه خدا قربانى كرد و خود را هم بر سر آنان فداء خدا و راه اسلام كرد].

و اگر ببينند (و بدانند) كسانى كه ستم كرده اند (بانتخاب همتايان) در آن حالت كه عذاب را معاينه كنند كه البته قدرت از آن خداست تمام قدرت و اينكه خدا البته سخت عذاب كننده است (زيان همتايان گرفتن براى خدا را درك مى كنند، زيانى كه سر سوزنى جبران پذير نيست) در آن حالت كه متبوعان (همان رؤساء گمراه كننده كه پيروى شده اند) از تابعان (همان كسان كه آنان را پيروى كرده اند) بيزارى بجويند و متبوعان عذاب را ببينند و بريده شود از ايشان رابطه ها (از محبت و يا قرابت كه با تابعان خود داشتند).

و تابعان (همان كسان كه پيروى كرده اند) مى گويند: كاش البته براى ما بازگشتى (به دنيا) بود تا در نتيجه از متبوعان (همان پيشوايان) بيزارى بجوئيم همچنان كه (در آخرت) از ما، بيزارى جستند. اين چنين خدا اعمال متبوعان و تابعان را به آنان مى نماياند درحالى كه اين اعمال بر آنان حسرتها (و پشيمانيها) است. و نيستند متبوعان و تابعان بيرون آيندگان از آتش.

سوره البقرة (2): آیات 168 تا 169

مقدّمه

1 - هر چيزى عقلا مباح است مگر اينكه دليلى برخلاف آن قائم شود.

ص: 119

2 - آيۀ قرآن كريم دلالت دارد بر اباحۀ اشياء مگر وقتى دليلى بر منع آن قائم شود، پس آيه، مؤكد حكم عقلى است (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

3 - بين «حلال» و «طيب» (عموم و خصوص من وجه) است:

حلال و طيب مانند آبى كه خوردن آن از جنبۀ شرعى غصب نباشد و زيان طبى نداشته باشد.

حلال غير طيب مانند آبى كه مگس يا لعاب پريده اى از عطسه و امثال آن در آن باشد.

غير حلال طيب مانند آبى كه از جنبۀ شرعى مغصوب باشد و ليكن زيان طبى نداشته باشد.

غير حلال غير طيب مانند آبى كه از جنبۀ شرعى مغصوب و زيان طبى هم داشته باشد (محرر اين تفسير).

4 - مأكول در آيه اعم از مأكول و مشروب است (محرر اين تفسير).

5 - «سوء» [بدى]: چيزى كه حد در ارتكاب آن نيست و «فحشاء» [كار زشت] چيزى كه در ارتكاب آن حد شرعى است (ابن عباس).

يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ ... مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ

مأكول و مشروب جايز و غير جايز

اى مردم! بخوريد از آنچه در زمين است در حالى كه آن چيز حلال و پاكيزه باشد. و گامهاى شيطان (يعنى آرايشگريهاى شيطان و وسوسه ها و خواطر او) را پيروى مكنيد زيرا البته شيطان براى شما دشمنى آشكار است.

جز اين نيست كه شيطان شما را به بدى و كار زشت فرمان مى دهد و به اين كه بر خدا (از حلال و حرام) چيزى را كه نمى دانيد بگوييد.

سوره البقرة (2): آیه 170

مقدّمه

خلق را تقليدشان بر باد داد *** اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد(1)

ص: 120


1- بيت فوق مصحف بيت ذيل جلال الدين محمد بلخى است كه گفته: مر مرا تقليدشان بر باد داد كه دو صد لعنت بر اين تقليد باد (امثال و حكم)

وَ إِذٰا قِيلَ ... وَ لاٰ يَهْتَدُونَ

نكوهش از تقليد كوركورانه

و چون به كفار گفته مى شود كه قرآنى را كه خدا فروفرستاده است پيروى كنيد (در جواب) مى گويند: بلكه پيروى مى كنيم چيزى را كه پدرانمان را (خواه پدران جسمانى و خواه پدران روحانى) برآن يافته ايم. آيا و اگرچه پدرانشان هيچ چيز را تعقل نمى كردند و راه راست نمى يافتند؟ (باز آنها را پيروى مى كنند!).

سوره البقرة (2): آیه 171

اشاره

وَ مَثَلُ ... لاٰ يَعْقِلُونَ

داستان كفار معاندين و داستان دعوتشان

و داستان كسانى كه كافر شدند (و داستان دعوت از آنها) مانند داستان چوپانى است كه بانگ مى زند به گوسفندانى كه نمى شنوند مگر خواندنى و آوازى را.

كفار: كرانند، گنگانند، كورانند، پس، آنان (همچون گوسفندان اند و) تعقل نمى كنند.

سوره البقرة (2): آیات 172 تا 173

مقدّمه

آيۀ 173 در بيان حصر محرمات نيست و گرنه محرمات بسيار است بلكه آيه در بيان فرق بين حالت اختيار و اضطرار است (محرر اين تفسير).

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ ... رَحِيمٌ

خوردنيها

اى مسلمانان! از پاكيزه هاى آنچه شما را روزى داده ايم بخوريد و خدا را سپاسگزارى كنيد اگر شما او را مى پرستيد.

جز اين نيست كه خدا بر شما مسلمانان، مرده و خون و گوشت خوك و آنچه در ذبح آن بغير نام خدا آواز بلند كرده شده است؛ حرام كرده است (در حالت اختيار

ص: 121

شما(1) پس هركه مضطر شود بخوردن اين اشياء نه ظلم كننده (كه آنها را حلال بداند و يا بر مضطر ديگرى ستم كند) و نه از حد تجاوزكننده (كه زياده از حد گرسنگى تناول كند)، پس بر او هيچ گناهى نيست زيرا البته خدا آمرزگار و مهربان است (و زيانهاى مادى و معنوى آن را برطرف مى سازد).

سوره البقرة (2): آیات 174 تا 176

مقدّمه

بشارات بظهور محمّد مصطفى و احكام خدا را دانشمندان اهل كتاب براى چند روزۀ رياست بر عوام، و بدست آوردن مال دنيا كتمان مى كنند اينان و هركه احكام اسلامى را تا روز قيام ساعت كتمان كند مستوجب آتش است.

إِنَّ اَلَّذِينَ يَكْتُمُونَ ... بَعِيدٍ

وخامت عاقبت كتمان حق

البته كسانى كه آنچه را خدا از كتاب توراة و انجيل فرود آورده است كتمان مى كنند و آن را مى فروشند به بهائى اندك، آنان نمى خورند در شكمهاشان جز آتش را. و در روز قيامت، خدا با آنان سخن نمى گويد و آنها را پاك نمى سازد. و از آن ايشان است عذابى دردناك. آنان هدايت را دادند و گمراهى را خريدند و آمرزش را دادند و عذاب را خريدند، پس چه شكيبايند آنان بر آتش! آن عذاب بجهت اين است كه: خدا كتاب را (از: توراة و انجيل و قرآن) براستى فروفرستاده است. و البته كسانى كه دربارۀ كتاب خدا اختلاف كردند بى گمان در عناد و نزاع اند، عناد و نزاعى كه از راه صواب دور است.

سوره البقرة (2): آیه 177

مقدّمه

يهود و نصارى در امر قبله سخن را به درازا كشانيدند. نصارى طرفدار توجه به مشرق بودند و يهود طرفدار توجه به بيت المقدس.

ص: 122


1- محرر اين تفسير گويد: استنباط «اختيار» به قرينۀ «اضطرار» مذكور در آيه است.

لَيْسَ اَلْبِرَّ ... اَلْمُتَّقُونَ

نيكوئى

نيكوئى اين نيست كه روهاتان را بجانب مشرق و مغرب بكنيد(1) و ليكن شاخص نيكوكارى كسى است كه به خدا و به روز بازپسين و به فرشتگان و به كتاب و به پيامبران ايمان آورده است. و مال را با وجود دوست داشتن آن به خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و محتاجان و سائلين بكف و در راه خلاصى غلامان و كنيزان، داده است و نماز را به پاداشته و زكات را پرداخته.

و شاخص نيكوكاران، وفاكنندگان بعهد خودند هرگاه عهدى كنند، و صابران در تنگدستى و بدحالى و در هنگام جنگ، آنان، كسانى هستند كه راست گفتند (در دعوى نيكوكارى) و آنان، هم ايشان پرهيزكارانند.

سوره البقرة (2): آیه 178

مقدّمه

1 - ظاهرا حكم قتل در شريعت آدم عليه السّلام تبعيد قاتل بوده و از توراة سفر تكوين باب 4 چنين معلوم مى شود زيرا قائن [قابيل] قاتل هابيل تبعيد شده است و كشته نگرديده.

2 - و حكم قتل در شريعت نوح عليه السّلام كشتن قاتل بوده است زيرا توراة در سفر تكوين 6:9 مى نويسد: «هركه خون انسان ريزد خون وى بدست انسان ريخته شود زيرا خدا انسان را بصورت خود ساخت».

3 - و حكم قتل در شريعت موسوى كشتن قاتل بوده است زيرا توراة در سفر اعداد 31:35 مى نويسد: «و هيچ فديه بعوض جان قاتلى كه مستوجب است مگيريد بلكه او كشته شود».

و نيز در سفر اعداد 16:35-21 و 30-32 و در سفر خروج 14:21 قاتل را محكوم

ص: 123


1- گفت شخصى خوب ورد آورده اى ليك سوراخ دعاء گم كرده اى (دفتر چهارم مولى جلال الدين بلخى)

به قتل دانسته.

4 - در شريعت اسلام حكم قتل كشتن قاتل است و ليكن اگر يكى از اولياء خون يا تمام اولياء خون راضى به ديه شدند قاتل كشته نمى شود و اين تخفيفى است كه خدا در شريعت اسلام قائل شده است.

5 - بقيه در سورۀ مائده.

6 - قبل از اسلام چون ميان دو قبيله جنگ اتفاق مى افتاد آن قبيلۀ عالى نسب از قبيلۀ غير عالى نسب بعوض بنده، آزادى را مى كشتند و در عوض زنى مردى را (تفسير كاشفى اقتباسا) و بعلاوه بجاى يك نفر چند نفر را مى كشتند دراين باره آيه آمد كه: در قتل بايد قصاص يعنى مساوات رعايت شود:

يٰا أَيُّهَا ... أَلِيمٌ

حكم قاتل

اى مسلمانان! بر شما واجب شده است قصاص (يعنى مساوات) دربارۀ كشتگان:

آزاد بعوض آزاد و بنده بعوض بنده وزن بعوض زن پس قاتلى كه از برادر دينى او (كه ولىّ خون است) چيزى از جنايت او بخشيده شده است پس حكم آن پيروى كردن (در طلب كردن ديه) بدستور پسنديده است (يعنى ولىّ خون در طلب ديه سختگيرى نكند و اگر قاتل ندار باشد به او مهلت بدهد و علاوه ديه را زياده بر حقش مطالبه نكند) و اداء كردن ديه است از طرف قاتل عفو شده به ولىّ مقتول به نيكوئى (كه معطل نكند و كم ندهد).

موافقت با عفو و ديه تخفيف در مجازات است از پروردگارتان و بخشايش است.

پس كسى كه بعد از عفو و گرفتن ديه، تجاوز كند (به اين كه بعد از قبول عفو و گرفتن ديه قاتل را بكشد يا غير قاتل را بكشد يا ديه را بيش از حد معمول مطالبه كند) پس از آن او است عذابى دردناك (در آخرت).

سوره البقرة (2): آیه 179

مقدّمه

ص: 124

آيۀ: «وَ لَكُمْ فِي اَلْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ» كلامى است در نهايت فصاحت و بلاغت زيرا در حقيقت قتل و زندگانى را توأم كرده و زندگانى را مظروف و قتل بالتساوى را ظرف قرار داده است.

و «قصاص» را با «الف و لام» معرفه آورده و «حياة» را نكره تا نشان بدهد كه در رعايت قصاص نوع بزرگى از حياة و زندگانى است زيرا قاتل را از قتل بازمى دارد و خود سبب حياة دو نفر مى شود و بعلاوه در عهد جاهليت گاهى غير قاتل را مى كشتند و گاهى جماعتى را در برابر يك نفر مى كشتند و فتنه بالا مى گرفت پس وقتى قاتل اقتصاص بشود بقيه از كشته شدن سالم مى مانند و سبب حياة آنان مى شود (تفسير بيضاوى باقتباس و ترجمه).

وَ لَكُمْ فِي اَلْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ ... تَتَّقُونَ

قصاص

و براى شما مسلمانان است در قصاص (يعنى مساوات در قتل) زندگانى. اى صاحبان عقلهاى صافى! باشد كه از مخالفت در قصاص بپرهيزيد.

سوره البقرة (2): آیات 180 تا 182

اشاره

كُتِبَ عَلَيْكُمْ ... رَحِيمٌ

وصيت

بر شما مسلمانان واجب شده است كه چون يكى از شما را پيك مرگ دررسد اگر مالى بگذارد، وصيت وى براى پدر و مادر و خويشاوندان (و ديگران) بدستور پسنديده باشد (كه وصيت از ثلث مال زيادتر نشود و مورد وصيت هم مشروع باشد(1) و اين دستور الزامى است بر مردم متقى.

پس هركسى اين ايصاء را تغيير دهد بعد از اينكه آن را شنيده است پس جز اين نيست كه گناه آن تغيير بر عهدۀ كسانى است كه آن ايصاء را تغيير مى دهند. زيرا البته خدا شنواست (وصايا را) و داناست (بأشخاص و احوال آنان كه تغيير مى دهند).

ص: 125


1- نه مانند وصيت براى گربۀ مرده و يا سگ مرده كه غريبان مى كنند كه اين گونه وصيت ها نامشروع است.

پس كسى كه بترسد از وصيت كننده خطائى را در وصيت (به اين كه ما زاد بر ثلث وصيت كرده باشد) يا گناهى را (به اين كه برخلاف مشروع وصيت كرد باشد) پس بين موصى لهم (برطبق شرع) مورد وصيت را اصلاح كند پس در اين تغيير هيچ گونه گناهى بر او نيست زيرا البته خدا آمرزگار است (براى وصى(1) و مهربان است (كه اجازه فرموده وصيت ما زاد بر ثلث با رضايت ورثه تنفيذ و با عدم رضايت آنان در قسمت ما زاد، ابطال شود و نيز وصيت به نامشروع ابطال گردد)(2).

سوره البقرة (2): آیات 183 تا 184

مقدّمه

روزه يعنى كند كردن جريان سريع تحركات بطور موقت. به عبارت ديگر متوقف ساختن قواى كهنه و تجديد قوى، و اين امرى است كه در جمادات و نباتات و حيوانات سارى و جارى است. از جمله:

1 - زمين سالى چند ماه روزه مى گيرد و در موقع نفس كشيدن افطار مى كند و نفس كشيدن آن دوگونه است: يكى دزده يعنى عامۀ مردم نمى شوند و يكى آشكار يعنى براى عامۀ مردم محسوس است.

2 - زمين طبق توراة در هر هفت سال يك بار بايد روزه بگيرد زيرا مى نويسد:

[شش سال مزرعۀ خود را بكار و شش سال تاكستان خود را پازش بكن و محصولش را جمع بكن، و در سال هفتم سبت آرامى براى زمين باشد (يعنى سبت براى خداوند) مزرعۀ خود را مكار و تاكستان خود را پازش منما. آنچه از مزرعۀ تو خودرو باشد درو مكن و انگورهاى مو پازش ناكردۀ خود را مچين سال آرامى براى زمين باشد.

و سبت زمين خوراك بجهت شما خواهد بود براى تو و غلامت و كنيزت و مزدورت و غريبى كه نزد تو مأوى گزيند، و براى بهايمت و براى جانورانى كه در زمين تو باشند همۀ محصولش خوراك خواهد بود و اگر گوئيد در سال هفتم چه بخوريم زيرا اينك

ص: 126


1- بلكه نيز راحت است براى ميت موصى.
2- تفسير آيه از تفسير قاضى بيضاوى اقتباس شده است.

نمى كاريم و حاصل خود را جمع نمى كنيم، پس در سال ششم بركت خود را بر شما خواهم فرمود و محصول سه سال خواهد داد] (توراة سفر لاويان 3:25-7 و نيز 20 و 21).

3 - زمين طبق توراة در هر پنجاه سال يك بار بايد روزه بگيرد زيرا مى نويسد:

[و براى خود هفت سبت سالها به شمار يعنى هفت در هفت سال و مدت هفت سبت سالها براى تو چهل و نه سال خواهد بود. و در روز دهم از ماه هفتم در روز كفاره كرناى بلندآواز را بگردان، در تمامى زمين خود كرنا را بگردان. سال پنجاهم را تقديس نمائيد و در زمين براى جميع ساكنانش آزادى را اعلان كنيد، اين براى شما «يوبيل» خواهد بود و هركس از شما به ملك خود برگردد و هركس از شما به قبيلۀ خود برگردد. در اين سال پنجاهم زراعت مكنيد و حاصل خودروى آن را مچينيد و انگورهاى مو پازش ناكردۀ آن را مچينيد، چونكه «يوبيل» است براى شما مقدس خواهد بود، محصول آن را در مزرعه بخوريد، در اين سال «يوبيل» هركس از شما به ملك خود برگردد... و زمين به فروش ابدى نرود زيرا زمين از آن من است و شما نزد من غريب و مهمان هستيد...] (توراة سفر لاويان 8:25-13 نيز 23 و...).

مع الأسف كه يهود حتى براى يك بار هم شده است به قانون «يوبيل» عمل نكرده اند [همين يهود كه مدعى ابدى بودن احكام تورات اند!].

4 - سالى يك بار روزه مى گيرد درختان براى تجهيز قواى تازه. هرساله بارها را كه ريختند به ريختن برگها مى پردازند و ازآن پس روزۀ وصال مى گيرند يعنى چندى شب و روز روزه هستند و همين كه مؤذن بهار، بانگ بهار را بگوش آنها رسانيد از نسيم بهار افطار مى كنند.

5 - مار، سالى قريب به چهار ماه روزه مى گيرد و در اين مدت قواى تازه ئى كسب مى كند، و در اوان افطار پوست كهنه را بدور مى اندازد و با پوست نوى از رياضتگاه خود بدر مى آيد.

ص: 127

6 - مرغهاى خواننده چندى روزۀ سكوت مى گيرند و پس از آن خوانندگى را از سر مى گيرند و يا بعض مرغها چندى تخم گذارى را تعطيل مى كنند و پس از آن تخم گذارى را از سر مى گيرند [و خود اين مبحث تفصيلى دارد كه بيان آن به فرصت ديگرى موكول است].

7 - حيوانات ديگر هم روزه مى گيرند كه با دقت در زندگانى آنها مطلب مكشوف مى گردد.

8 - آدم نخستين يعنى آدم ابو البشر عليه السّلام در هر ماه سه روز روزه مى گرفته (تفسير أبو الفتوح از اميرالمؤمنين على عليه السّلام - رجوع به آيه: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ اَلصِّيٰامُ» ).

مقدّمه

اشاره

اهميت روزه جهات بسيار دارد و عقيدۀ محرر اين تفسير بر اين است كه اهم جهات آن، اين نكتۀ بزرگ است كه ذات خداوند، خوردن و نوشيدن ندارد و شخص روزه دار خود را ساعتها باين صفت متصف مى سازد و در نتيجه روحانيت خاص براى او پديد مى آيد.

روزه در تمام شرائع پيامبران بوده و بعنوان فرح و سرور و شادى تلقى مى شده و لذا در پيشامدهاى سخت اتباع پيامبران به روزه متوسل مى شده اند تا غم را به شادى و گرفتارى را به فرج تبديل سازند(1) و تنها در كيش مجوس روزه ممنوع بوده.

در كيش موسوى روزه مقرر بوده و خود موسى چهل شبانه روز روزه داشته (سفر تثنيه 9:9) و اين روزه براى گرفتن الواح در «طور» بوده است.

ايلياى پيامبر چهل شبانه روز روزه داشته (كتاب اول پادشاهان 8:19).

قوم يونس روزه داشتند (كتاب يونس 5:3).

عيسى چهل شبانه روز روزه داشت (انجيل متى 2:4).

يهودان متقى در عهد عيسى هفته اى دو دفعه يعنى روز دوم و پنجم هفته، روزه

ص: 128


1- روزه در كيش صابئه هم ديده مى شود (رجوع به كتاب الفهرست ابن النديم).

مى داشتند (انجيل لوقا 12:18) و (قاموس كتاب مقدس ص 428).

قوم يهود غالبا در موقعى كه مى خواستند اظهار عجز و تواضع در حضور خدا كنند روزه مى داشتند تا گناهان خود را اعتراف نموده به واسطۀ روزه و توبه رضاء ذات أقدس الهى را تحصيل نمايند (كتاب داوران 26:20 و كتاب اول سموئيل 6:7 و كتاب دوم سموئيل 16:12 و كتاب نحميا 1:9 و كتاب ارميا 9:36).

و مخصوصا در مواقع مصيبت عام، روزۀ غير مرسوم قرار مى دادند و در اين صورت اطفال شيرخواره و گاهى حيوانات را نيز از چرا منع مى كردند (كتاب يوئيل 16:2 و كتاب داوران 2:10 و 3).

روزۀ اعظم (كتاب اعمال رسولان 9:27) در ميان طايفۀ يهود مرسوم بود و البته روزه هاى موقتى ديگر نيز از براى يادگارى خرابى اورشليم و غيره مى داشتند (كتاب ارميا 2:39 و 12:52-14 و كتاب زكريا 3:7-5).

و شاگردان يحيى روزۀ بسيار مى داشتند و نماز مى خواندند (انجيل لوقا 33:5).

و عيسى گفته كه: شاگردانش بعد از او روزه خواهند داشت (انجيل لوقا 5:34 و 35).

و حيات حواريان و مؤمنين ايام گذشته عمرى مملو از انكار لذات و زحمات بى شمار و روزه دارى بوده (رسالۀ دوم پولس به قرنتيان 27:11).

و در انجيل متى 16:6-18 مى نويسد: چون روزه داريد مانند رياكاران ترشرو مباشيد زيراكه آنها صورت خويش را تغيير مى دهند تا در نظر مردم روزه دار نمايند، هرآينه بشما مى گويم: اجر خود را يافته اند، ليكن تو چون روزه دارى سر خود را تدهين كن و روى خود را بشوى، تا در نظر مردم روزه دار ننمائى بلكه در حضور آنكه در نهان است، و نهان بين تو، ترا آشكارا جزا خواهد داد (ه - ملخصا).

به خلاصه: براى ساير موارد روزه ها به توراة سفر لاويان 29:16 و نيز 23:27 و نيز 9:25 و سفر اعداد 7:29 و كتاب يونس 3: و انجيل متى 2:4 و كتاب

ص: 129

أعمال رسولان 1:13-3 و نيز 9:27 مراجعه شود.

وقت روزه

شروع روزه و امتناع از خوراك، از غروب آفتاب بود كه آن شب و فردا را تا غروب بدون خوراك به سرمى بردند (كتاب مقدس ص 428).

لغو روزه در كيش عيسوى

پولس، روزه را لغو كرد (رجوع به رسالۀ پولس به روميان 14: و رسالۀ اول پولس به تيموتائوس 4:).

پولس براى جلب عواطف ملل بت پرست فقط باسم عيسى قناعت كرد و احكام موسوى و عيسوى را ملغى ساخت.

پولس بهمان منظور نوشت كه: ديگر آشامندۀ آب فقط مباش بلكه بجهت شكمت و ضعفهاى بسيار خود شرابى كم ميل فرما (رسالۀ اول پولس به تيموتائوس 23:5).

وحى خدا به اشعياء نبى دربارۀ روزه

خداوند به اشعياء نبى دربارۀ روزه چنين وحى فرمود: آواز خود را بلند كن و بقوم من تقصير ايشان را و به خاندان يعقوب گناهان ايشان را اعلام نما - مى گويند چرا روزه داشتيم و نديدى و جانهاى خويش را رنجانيديم و ندانستى؟ - اينك شما در روز روزۀ خويش خوشى خود را مى يابيد و بر عمله هاى خود ظلم مى كنيد - اينك بجهت نزاع و مخاصمه روزه مى گيريد و به لطمۀ شرارت مى زنيد - امروز روزه نمى گيريد كه آواز خود را در اعلى عليين بشنوانيد - آيا روزه اى كه من مى پسندم مثل اين است روز كه آدمى جان خود را برنجاند و سر خود را مثل نى خم ساخته پلاس و خاكستر زير خود بگستراند آيا اين را روزه و روز مقبول خداوند مى خوانى؟ - مگر روزه اى كه من مى پسندم اين نيست كه بندهاى شرارت را بگشائيد و گره هاى يوغ را باز كنيد و مظلومان را آزاد سازيد و هر يوغ را بشكنيد؟ - مگر اين نيست كه نان خود را به گرسنگان تقسيم نمائى و فقيران رانده شده را به خانۀ خود

ص: 130

بياورى و چون برهنه را ببينى او را بپوشانى و خود را از آنانى كه از گوشت تو مى باشند مخفى نسازى؟ - آنگاه نور تو مثل فجر، طالع خواهد شد و صحت تو بزودى خواهد روئيد و عدالت تو پيش تو خواهد خراميد و جلال خداوند ساقۀ تو خواهد بود - آنگاه دعاء خواهى كرد و خداوند ترا اجابت خواهد فرمود و استغاثه خواهى نمود و او خواهد گفت كه: اينك حاضر هستم... (كتاب اشعياء نبى باب پنجاه و هشتم به خلاصه).

صبر

در تفسير ابو الفتوح رازى در ذيل آيۀ: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ اَلصِّيٰامُ» صبر مذكور در آيۀ: «وَ اِسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰةِ» و نيز آيۀ: «وَ جَزٰاهُمْ بِمٰا صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً» و نيز آيۀ: «إِنَّمٰا يُوَفَّى اَلصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسٰابٍ» را بمعنى روزه گفته است.

محرر اين تفسير گويد: متأسفانه مفسرين، امر به صبر مذكور در سورۀ «مدثر» را كه فرموده: «وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ» بمعنى روزه نگفته اند در صورتى كه حق اين بود كه چنين تفسير مى كردند. و شايد بموجب همين امريه بوده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در هر ماه سه روز روزه مى گرفته و تا آخر عمر آن حضرت ادامه داشت و شايد تا آخر عمر حضرت بر ايشان واجب بوده مانند نماز شب و دليلى هم بر نسخ آن نداريم.

كتب سماوى در ماه روزه «رمضان» نازل شده

أبو ذر غفارى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه: خداى تعالى صحف را سه روز گذشته از ماه رمضان بر ابراهيم فرستاد(1)، و توراة را شش روز گذشته از ماه رمضان بر موسى فرستاد، و انجيل را سيزده روز گذشته از ماه رمضان بر عيسى فرستاد، و زبور را هژده روز گذشته از ماه رمضان بر داود فرستاد، و قرآن را بيست و چهار روز گذشته از ماه رمضان بر «محمّد» فرستاد (تفسير ابو الفتوح رازى در ذيل آيۀ: «اَلَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ اَلْقُرْآنُ» از سورۀ بقره).

محرر اين تفسير گويد: مى توان گفت كه روزه در ماه رمضان بالخصوص

ص: 131


1- بروايتى شب اول ماه رمضان.

بمناسبت نزول كتب سماوى در آن ماه، سابقه دار است.

اقسام روزه

روزۀ داود: داود عليه السّلام يك روز روزه مى گرفته و يك روز افطار مى كرده.

روزۀ سليمان: سليمان عليه السّلام اول ماه روزه مى گرفته و وسط آن و آخر آن.

روزۀ عيسى: عيسى عليه السّلام تمام سال را روزه مى گرفته [صوم الدهر] عيسى هرروزه در هرجا كه اقامت مى كرده دو ركعت نماز مى خوانده و اين برنامۀ او تا زمان رفعش ادامه داشته است.

روزۀ مريم: مريم عليها السّلام دو روز روزه مى گرفته و يك روز افطار مى كرده.

روزۀ پيامبر: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در هر ماه سه روز روزه مى گرفته و مى فرموده:

اين گونه روزه «صيام دهر» است. (سفينة البحار ج 2 ص 66 به ترجمه و خلاصه).

تقسيم ديگر

روزۀ وصال (بر وزن كتاب): اين است كه: كسى يك روز و يك شب تا سحر روزه دارد و قصد روزه كند و اين روزه بر غير پيامبر حرام بوده (جامع عباسى آخر كتاب نكاح).

روزۀ وصال را دو تفسير است: اول آنكه در وقت نيت روزه قصد تأخير افطار كند و شام و سحور را يكى نمايد. دوم آنكه دو روز متوالى روزه بدارد بى آنكه در شب روزه بگشايد (جامع عباسى در مبحث روزه).

روزۀ صمت (بر وزن وقت): يعنى در اثناء نيت روزه قصد كند كه از اول روز تا شب حرف نزند [روزۀ وصال و روزۀ صمت در امت اسلام جز روزه هاى حرام است] (جامع عباسى در مبحث روزه). و هر دو نوع روزه در امم سالفه روا بوده است (ب).

بلوغ

بلوغ همان بلوغى كه عبادت با آن واجب مى شود:

1 - احتلام است و آن خروج منى است از جلو خواه در نر و خواه در ماده و از هر دو مجرى در خنثى.

2 - يا روئيدن موى زبر است بر زهار مطلقا در نر يا ماده و يا خنثى.

ص: 132

3 - يا كامل شدن پانزده سال قمرى است در نر و خنثى، و كامل شدن نه سال است در ماده على المشهور [و قال الشيخ فى المبسوط و تبعه ابن حمزه بلوغ المرأة بعشر و قال ابن ادريس الاجماع واقع على التسع و لا يعتد بخلافهما].

و در الحاق حكم سبز شدن شارب و روئيدن ريش به زهار قولى است قوى (لمعه و شرح از شهيدين ج 1 ص 132 به ترجمه و خلاصه).

روزه و زخم معده

در يكى از جرائد خارجى اظهار نظر شده بود كه: روزه دارى باعث زخم معده مى شود چند نفر از دكترها از جمله دكتر رفاهى در (ط: شنبه 10 دى ماه 1345 ش 1217) جواب دادند كه: آنچه كه زخم معده و اثنى عشر را بوجود مى آورد ناراحتى اعصاب است نه روزه دارى. البته كسانى كه مبتلى به زخم معدۀ حاد هستند بايد از گرفتن روزه خوددارى كنند.

روزه و ركود كارها

نيز در (ط: شنبه 10 دى ماه 1345 مزبور) يك نفر تونسى گفته كه: چون روزه باعث ركود كارهاى توليدى مى شود من روزه نمى گيرم! دكترها جواب داده اند كه: اين نظر مردود است بدليل اينكه: اولا - روزه باعث تقويت روح و ايمان در شخص روزه دار مى شود و موجب مى گردد كه او كارهاى روزانه اش - را با ايمان كامل انجام دهد. ثانيا - شخص روزه دار ساعاتى از وقت خود را صرف خوردن ناهار و استراحت و غيرها نمى كند و اين موضوع نيز در افزايش فعاليت او و بالا رفتن سطح توليد مؤثر است و نظر تونسى به هيچ وجه صحيح نيست (ه - ملخصا).

دنبالۀ مطلب دربارۀ اينكه روزه زخم معده نمى آورد

دكتر سيد جمال الدين نوربخش (پزشك) به خلاصه (رجوع به ط: يكشنبه 15 آبان ماه 1345 ش 12125) مى نويسد:

در ميان طبقاتى كه روزه مى گيرند زخم معده كمتر ديده مى شود آنگاه مى نويسد:

ص: 133

نمايندگان مصر و تركيه در كنگرۀ جهانى امراض معدى اعلام كردند:

زخم معده با روزه ارتباط دارد كه با مطالعۀ اصل خبر معلوم شد نمايندۀ تركيه پس از تشريح علل «اولسر» اظهار داشته كه: ماه رمضان در ايجاد زخم معده يك عامل تسريع كننده است. و نمايندۀ مصر بيان داشته: بررسى موارد زخم معده در مصر نشان مى دهد كه انواع مشخص از اين بيمارى با روزۀ ماه رمضان بستگى دارد.

عدۀ زيادى از همكاران دانشمندم كه با اظهارات نمايندگان مصر و تركيه مخالف بودند و ناراحت شده بودند به بنده مأموريت دادند نظريات ايشان و خود را در علل ايجادكنندۀ «اولسر» منعكس نمايم.

بطور خلاصه علل ايجادكنندۀ «اولسر» (مقصود زخم معده و يا زخم اثنى عشر است) را در زير بيان مى نمايم:

عللى را كه در كتب و مجلات، مولد «اولسر» دانسته اند عبارتند از: الكليسم - سيفليس - ضربه هاى مكرر در روى شكم - نداشتن يك رژيم مناسب و صحيح - پرخورى و خوردن غذاهاى خيلى ترش و شور و تند - ازدياد ترشح اسيد معده و نقصان مقاومت مخاط معدى در مقابل آن - اختلالات جريان خون معدى در نتيجۀ التهاب مزمن شريانى و اختلالات و انسداد أورده Thrombosc .

معده به علت بيمارى هاى: كبدى - سيفليس - بيمارى قند - حصبه و سل - اختلالات ترشح غدد داخلى مخصوصا غدۀ تيروئيد و سورنال (غدۀ درقيه و غدۀ فوق كليوى) - نقصان مقاومت سلولهاى روده در مقابل ترشحات معده - كانونهاى مزمن عفونى بدن از قبيل كرم خوردگى دندان - آپانديسيت - لوزۀ چركى - التهاب مزمن روده Colite - نقصان اسيدهاى آمينه - اغتشاش و بى نظمى مزاج كه در روى سلول هاى معده و دستگاه گوارش اثر كرده و تغذيۀ نسوج معده را مختل مى سازد - اختلال اعصاب Neuro-Vegetative - در نتيجۀ خستگى جسمى - عصبانيت - هيجانات و اضطرابات روحى مكرر نظير شب نشينيهاى پى درپى كه با ناكاميها و تشويش و اضطراب از قبيل قمار و غيره توأم باشد - و حتى حرص و ولع و آز و جاه طلبى

ص: 134

كه آرامش جسم و روان را تدريجا بهم زده و موجب اختلال در تغذيۀ نسوج معده مى گردد؛ از علل ايجادكنندۀ «اولسر» مى باشند.

مخصوصا علل اخير يعنى هيجانات و تشويش خاطر و ناراحتى هاى روحى را مى توان در رأس ساير علل دانست زيرا آمار نشان مى دهد كه از جنگ دوم جهانى كه خواه ناخواه مردم با اضطراب و دلهره زندگى كرده و مى كنند در تمام ممالك، «اولسر» زياد شده است اما در هيچيك از كتب و مجلات پزشكى نوشته نشده كه امساك در غذا موجب «اولسر» مى گردد. و چون روزه كه صرف نظر از امساك، خوددارى چشم و گوش و زبان و ساير اعضاء از منهيات است انسان را مسلط بر نفس و پيرو عقل و تسليم خدا مى سازد و همان طور كه در قرآن مجيد فرموده: «أَلاٰ بِذِكْرِ اَللّٰهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ» (با ياد خداست كه آرامش و اطمينان قلب بدست مى آيد) به قلب انسان آرامش مى دهد و دغدغۀ خاطر و هيجان و اضطراب را از بين مى برد و در مقابل ناملايمات و پيش آمدهاى ناگوار بشخص صبر و استقامت مى بخشد و بهمين دليل است كه اسم ديگر روزه را «صبر» نهاده و فرموده:

«وَ اِسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰةِ» (از روزه و نماز كمك جوئيد) و با ايجاد آرامش روح و اطمينان قلب از استعداد شخص به ابتلاى زخم معده (كه بيشتر ناشى از هيجانات و ناراحتى اعصاب و روان است) مى كاهد و براى اثبات ادعاى خود دلائل و شواهدى در دست است كه در زير بيان مى كنيم:

1 - مقايسۀ آمار زخم معده در زمان حاضر با ازمنۀ گذشته نشان مى دهد كه در ايران، «اولسر» روز بروز زيادتر شده در صورتى كه سابقا مسلما تعداد روزه گيرها زيادتر از اين زمان بوده است ممكن است گفته شود سابقا به واسطۀ نبودن وسائل لازم (از قبيل پرتونگارى و غيره) «اولسر» تشخيص داده نمى شد - اين حرف صحيح نيست زيرا از موقعى كه وسائل كافى براى تشخيص در دسترس پزشكان هست آمار نشان مى دهد چه در ايران و چه در خارج، «اولسر» رو بازدياد است.

2 - در بين طبقاتى كه بيشتر روزه مى گيرند مثل طبقۀ سوم و روحانيون، «اولسر» به مراتب كمتر ديده مى شود تا ساير طبقات.

ص: 135

3 - بسيارى از اشخاص سالخورده و پيرمرد را مى شناسم كه نه فقط از طفوليت، ماه رمضان را مرتبا روزه گرفته اند بلكه پس از گذراندن دورۀ جوانى كه - پرهيزكارتر شده بسيارى از روزهاى سال را روزه مى گيرند و در كمال سلامت هستند.

4 - «اولسر» نزد خارجيان كه روزه نمى گيرند كمتر از نزد مسلمانان نيست و حتى «اولسر» خود معده (كه گاهى ممكن است تبديل بسرطان گردد) در اروپائيها نسبتا زياد و نزد ما ايرانيان به ندرت ديده مى شود. بنابراين، همان طور كه حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده: «صوموا تصحوا» (روزه بگيريد تا سالم بمانيد) مى توان گفت كه: روزه نه فقط موجب «اولسر» نمى شود بلكه شايد از ايجاد آن بطور غير مستقيم و يقينا از توليد بسيارى از بيماريها از قبيل چاقى و عواقب وخيم آن و غيره جلوگيرى مى كند، و صرف نظر از فوايد معنوى آن كه تسلط بر نفس و تمرين تهذيب أخلاق و ايجاد حس همدردى با مساكين و فقراء و ايجاد وجدان پاك و توجه به مبدأ است مسلما فوايد جسمى زيادى دارد كه در اين مختصر گنجايش تفصيل آن نيست.

البته بايد يادآور شد كه يكى از فلسفه هاى روزه، كم خورى و اختصاص لااقل يك وعده غذاى شخص است به مستمندان، لذا در موقع افطار و سحر از پرخورى و پر كردن معده كه موجب ناخوشى هاى گوناگون مى شود بايد احتراز كرد همچنين كسانى كه دچار «اولسر» (زخم معده يا اثنى عشر) هستند چون بايد غالبا بيش از سه وعده غذا بخورند و اين امر با روزه گرفتن منافات دارد، براى آنها شرعا و به فتواى كليۀ مراجع تقليد روزه گرفتن ممنوع و حرام است.

دكتر محمّد رضا صالحى كرمانى در (ط: ماه رمضان 1345) به خلاصه مى نويسد:

دين صحيح دينى است كه بتمام نيازمندى هاى مادى و معنوى فرد و جامعه پاسخ صحيح بدهد.

فرد و جامعه هر دو طبيعتى دارند و اين طبيعت را نيازمندى ها و احتياجاتى است، دين قابل عمل، دينى است كه با روش هاى علمى و تربيتى دقيقى به اين

ص: 136

تقاضاهاى طبيعى و فطرى فرد و جامعه بطور كاملى جواب دهد.

اينك اين سؤال پيش مى آيد كه روزه از اين نظر داراى چه نقشى است و بكدام يك از نيازمندى هاى طبيعى فرد و جامعه پاسخ مى دهد.

روزه چيست:

اسلام در راه كنترل افراد، در جامعه هاى اسلامى، از مجازات استفاده مى كند و بموجب قوانين جزائى خاصى، مجرم و متجاوز و منحرف را مجازات مى نمايد، ولى تنها باين اكتفاء نمى نمايد، بلكه تلاش مى كند تا با يك سلسله برنامه هاى تربيتى اصولا روح مردم را طورى تربيت كند كه در آن ها قدرت تملك نفس و خويشتن دارى بوجود آيد، تا همين تربيت موجب نگهدارى آنها از گناه شود.

تقويت تملك نفس:

روزه در اين راه نقش عمده و مؤثرى دارد.

آدم روزه دار در طى يك ماه هر لحظه بايد مراقب خود باشد تا عملى كه باطل كنندۀ روزه است از او سر نزند، يك ماه تمام تمايلاتش را با دقتى عجيب كنترل مى كند، و حتى عادت هاى نيرومند چندين ساله را در روزۀ ماه رمضان ترك مى كند:

سيگار را نمى كشد، غذاء را نمى خورد، اعمال غريزۀ جنسى نمى كند، دروغ نمى گويد، غيبت نمى كند و...

جنبه هاى اخلاقى روزه:

اسلام در مسئلۀ روزه به جنبه هاى اخلاقى كه ضامن بقاء اجتماع و موجب تحكيم پيوندهاى اجتماعى است، توجه خاصى مبذول داشته است.

طبع جامعه و اصولا موجوديت آن نياز شديدى به دو اصل كلى دارد: يكى اعتماد عمومى و ديگر مهر و محبت عمومى.

در مسئلۀ روزه نيز حد أكثر استفاده را در راه وصول به اين هدف مقدس نموده است. پيغمبر اسلام مى فرمايد: پنج چيز، روزه را از بين مى برد: 1 - دروغ، 2 - غيبت، 3 - سخن چينى، 4 - قسم دروغ، 5 - نگاه به شهوت.

ص: 137

اينها عوامل برهم زنندۀ اعتماد و محبت و عفت اجتماعى است و پيغمبر اسلام مى كوشد تا در پرتو دستور روزه و با مداومت يك ماهۀ آن اين عادت را در مردم بوجود آورد كه هيچگاه گرد دروغ و غيبت و سخن چينى و ساير امورى كه ضربه به اعتماد و محبت اجتماعى مى زند؛ مگردند.

نظر محرر اين تفسير

محرر اين تفسير گويد: با تأييد جهاتى كه دكتر رفاهى و ديگران و دكتر نوربخش پزشك و دكتر صالحى گفته اند اين محرر به اصل جهت طرح روزه رجوع مى كنم و مى گويم: هر ماشينى محتاج به استراحت ساليانه است و بدن انسان هم كه داراى چندين ماشين و جهاز است استراحت شديد لازم دارد بالخصوص كه جهات معنوى هم بر جنبۀ مادى آن سنگينى مى كند.

لزوم سالى يك ماه استراحت يعنى «روزه» براى رفع خستگى

ط: آذر ماه 1345 مى نويسد:

در يك كنگرۀ جهانى 800 نفر پزشك علل خستگى را بررسى كردند. امروز بر طول عمر افزوده شده ولى انسانها روز بروز خسته تر مى شوند. اين جمله را دكتر «پيربوگارد» فرانسوى در آمفى تئاتر دانشكدۀ پزشكى پاريس در مقابل 800 نفر پزشك بر زبان آورد.

اين هشتصد نفر از 4 گوشۀ جهان براى بحث دربارۀ «خستگى» بپاريس آمده اند.

40 درصد كسانى كه به مطب ها مراجعه مى كنند از خستگى شكايت دارند، درحالى كه انسانهاى غير متمدن اصلا لغت «خستگى» در زبان خود ندارند. بدين جهت بايد گفت:

«خستگى بيمارى تمدن جديد است».

اولين علت خستگى نسل بشر بيكارى است. مدتها گمان مى رفت كه ماشين به يارى انسان خواهد شتافت.

آنجا كه كار جسمى كاهش مى بايد چنان فشارى بر اعصاب وارد مى گردد كه

ص: 138

خستگى را مضاعف مى سازد.

اين خستگى گاه ايجاد «اندوه» مى كند و گاه سبب بروز حالت تهاجمى مى گردد.

زندگى در آپارتمان ها خود علت ديگريست چون اين آپارتمان ها به هيچ وجه نمى تواند محلى براى استراحت و رفع خستگى روزانه باشد(1).

يكنواختى منظرۀ ظاهرى منازل مسكونى، يكنواخت بودن ساعات شروع و پايان كار؛ خود علل ديگرى براى خستگى هستند.

اياب و ذهاب چه بوسيلۀ اتومبيل شخصى چه بوسيلۀ وسائط نقليۀ عمومى، خود بر خستگى ناشى از كار بميزان زيادى ميأفزايد.

بالا رفتن سطح توقع مردم نيز علت ديگرى است.

يك پزشك در اين كنگره گفت:

اگر مردم بهمان سطح زندگى 45 سال پيش راضى بودند كافى بود كه هفته اى 20 تا 25 ساعت كار كنند(2).

وسائل تجملى زندگى روز بروز بيشتر مى شود. هركس مى خواهد تلويزيون، يخچال، ماشين رخت شوئى و... داشته باشد و هرچند يك بار نوع جديدترى تهيه كند. و تهيۀ اين وسائل، ناراحتى روحى و جسمى فراوانى بدنبال دارد.

خستگى چيست؟ خستگى نه فقط يك حالت تدافعى بدنست كه جلوى كار بيشتر را مى گيرد بلكه زنك خطريست براى دستگاه عصبى بدن.

دكتر «ونيتر» مى گويد: براى رفع خستگى بايد ياد بگيريم كه چگونه يكايك عضلات بدن خود را استراحت دهيم.

ص: 139


1- ز آب خرد ماهى خرد خيز نهنگ آنست كز دريا بخيزد أنبياء نوعا از مناطق بازو كوهسارها به پاخاسته اند. پيامبر ختمى مرتبت (ص) نه تنها از كوهسار برخاسته بلكه در قلۀ كوه حرا كه رياضتگاه او بوده است قرآن به او وحى شده است.
2- چكند كز پى دوران نرود چون پرگار هركه در دايرۀ گردش ايام افتاد

شك نيست كه تدريجا بدن انسان با اين فشار زياد حالت تطابق پيدا مى كند همان طور كه حشرات در مقابل «د. د. ت» مقاوم شده اند. ولى تا زمانى كه اين مقاومت پيدا نشده از دست علم طب كارى ساخته نيست و هركس بايد بهر وسيله كه مى تواند در كاهش ميزان خستگى خود تلاش كند، از ميزان توقعات خود بكاهد و از حساسيت زياد چشم بپوشد (ه).

اكنون كه اين مقدمه معلوم شد اساس طرح ما اين است كه بشر مانند جمادات و نباتات و حيوانات علاوه بر استراحت يك روز جمعه در هفته سالى يك ماه پى درپى استراحت لازم دارد و اين يك ماه، ماه رمضان است كه تا حدى زبان و گوش و چشم و احشاء و امعاء و قلب براثر كم گفتن و كم شنيدن و كم ديدن و كم خوردن بايد استراحت كند و روحا و جسما تجديد قوى نمايد.

متأسفانه تونسى فلسفۀ استراحت را درنيافته. و اگر درمى يافت كه مستخدمين اجبارا سالى يك ماه براى تجديد قوى چه روحا و چه جسما بايد به مرخصى بروند هيچگاه لب باين منطق غير صواب نمى گشود و دعوت به كار پى درپى سالانه نمى كرد.

دليل بر اينكه مقصود از روزه، استراحت است اين است كه: از مريض، روزه خواسته نشده و اگر روزه بگيرد مرتكب كار حرام شده، نيز از مسافر كه براثر سفر استراحت ندارد روزه خواسته نشده، نيز از حايض و نفساء روزه خواسته نشده، نيز در مسئله روزه خدا فرموده كه: «خدا براى شما آسانى مى خواهد نه دشوارى».

بدبختانه چون نوعا اهميت روزه درك نشده و جهت آن مفهوم نگشته است در همين يك ماه، هم بيدارى شب و هم تغيير برنامۀ غذائى و هم تزييد آن و هم كار روزانه كارى كه خستگى ايجاد مى كند و هم عبادات ما فوق برنامه را بر يكديگر متراكم مى كنند و بجاى رفع خستگى، بر خستگى بدن و در هم شكستن اعصاب مى افزايند! در صورتى كه يك ماه روزه يعنى يك ماه آسايش تمام.

اگر بگوئى يك ماه آسايش، موجب ضرر و زيان است در جواب مى گويم:

توراة در موضوع «يوبيل» جواب اين مطلب را داده است و ما در صفحۀ 127 نقل كرديم.

ص: 140

بى جهت دو نسخ قائل شده اند

در آيات روزه دو گونه نسخ قائل شده اند: يكى اينكه سه روز روزۀ واجب قائل شده اند و بعد قائل شده اند كه روزۀ ماه رمضان ناسخ آنست در صورتى كه چنين نيست و آيات، همگى راجع به روزۀ ماه رمضان است كه نخستين آيات، بر سبيل اجمال است و دومين آن بر سبيل تفصيل(1).

و ديگر عمل وقاع شبانه است كه اول قائل بعدم جواز آن شده اند و بعد ناسخ براى آن درست كرده اند در صورتى كه چنين نيست و آيۀ منع، ناظر بحكم روزۀ امتهاى گذشته است و آيۀ جواز ناظر بحكم روزه در اين امت است(2). و اگر متمسك به خبر آحاد بشوند براى اثبات اين دو گونه نسخ مى گوئيم: با خبر آحاد نبايد ناسخ و منسوج در قرآن درست كرد.

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... خَيْرٌ لَهُ

حكم وجوب روزه بنحو اجمال

اى مسلمانان! روزه بر شما واجب شده همچنان كه بر كسانى كه از پيش از شما بودند واجب شده است، باشد كه شما از مخالفت پروردگار بپرهيزيد.

(روزه، واجب شده) در روزهاى چند شمرده شده (مراد روزۀ رمضان است كه بيست و نه روز باشد يا سى روز(3).

پس هركه از شما بيمار باشد (كه قوت روزه ندارد يا بيمارى او زياد مى شود) يا در سفر باشد (بايد افطار كند،) پس بر او است روزه داشتن، به شمار آن روزها كه افطار كرده - از روزهاى ديگر.

و بر كسانى كه توانائى روزه ندارند(4) (ولى عرفا مريض نيستند(5)

ص: 141


1- جبائى و ابو مسلم و اكثر مفسرين و قاضى (تفسير مجمع البيان).
2- محرر اين تفسير.
3- تفسير كاشفى.
4- گفته اند «يُطِيقُونَهُ» در آيه، تقديرش «لا يطيقونه» است و بر اين وجه حكم آيت منسوخ نباشد (تفسير كاشفى به خلاصه).
5- ده طايفه اند كه روزۀ ايشان صحيح نيست: 1 - پيرى كه مشقت عظيم يابد 2 - شخصى كه از تشنگى، مشقت عظيم كشد 3 - زن آبستن كه به خود يا جنين او ضرر برسد 4 - زن شيردۀ كم شير 5 - زن حايض و نفساء (6 - بيمار 7 - مسافر كه در متن آيه ذكر شده) 8 - كسى كه بعد از طلوع فجر بالغ شود 9 - مست 10 - كافرى كه بعد از طلوع فجر مسلمان شود (چهارتاى اوليه روزى يك مد گندم يا مانند آن تصدق نمايند) (جامع عباسى) (دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم و نهم پس از رفع عذر، قضاء روزه بر آنها واجب است).

فديه است (و آن) خوراك يك بينوا (است) (براى هر روز كه روزه فوت مى شود) پس كسى كه زياده كند خير (يعنى مال فديه) را [و بر فديه بيفزايد] پس آن مال براى او خير است (و خوب).

وَ أَنْ تَصُومُوا ... تَعْلَمُونَ

روزه فايده دارد

و (بالجمله:) روزه براى شما خوب است اگر (جهات آن را) بدانيد.

سوره البقرة (2): آیه 185

اشاره

شَهْرُ رَمَضٰانَ ... تَشْكُرُونَ

بيان روزه بنحو تفصيل

(اين روزهاى چند شمرده شده) ماه رمضان است همان ماهى كه قرآن در آن فرود آورده شده (قرآن در اين ماه بالتمام نازل شده سپس بعد از آن بتفصيل نازل گرديده) در حالتى كه قرآن راهنماست براى مردم با اشتمال بر دلائل روشن از هدايت (از: ذكر انبياء و سرگذشت آنان و بيان شرائع آنان) و از (: احكام و حدود و ساير شرائع دين و حقائق عالم كون) هرچه جداكننده است ميان حق و باطل.

پس هركه از شما ماه رمضان را (در وطن) دريابد پس بايد كه آن را روزه بدارد.

و هركه بيمار باشد يا در سفر باشد (بايد افطار كند) پس بر او است روزه داشتن به شمار آن روزها كه افطار كرده - از روزهاى ديگر.

خدا بشما آسانى مى خواهد و بشما دشوارى نمى خواهد(1).

ص: 142


1- اين ما هستيم كه كارها را بر خود دشوار مى كنيم زيرا مى خواهيم تمام برنامۀ قبل از ماه رمضان را با برنامۀ ماه رمضان جمع كنيم و كار را بر خود دشوار سازيم.

و خدا مى خواهد تا شمار ماه را تمام كنيد (پس روزه هاى فوت شده در ايام مرض يا سفر را قضاء كنيد براى اكمال شمار آنچه از ماه رمضان افطار كرده ايد).

و تا خدا را تكبير بگوييد(1) (و به بزرگى ياد كنيد) به شكرانۀ آنكه شما را راه نمود.

و باشد كه خدا را (بر نعمتهايش) سپاسگزارى كنيد.

سوره البقرة (2): آیه 186

مقدّمه

بعضى برآنند كه مراد از اين عباد و داعيان، روزه دارانند كه دعاء ايشان قرين اجابت است. و اينكه قبل از اين آيت حكم روزهاى روزه و بعد از اين حكم شبهاى روزه بيان فرموده مؤكد اين قول است (تفسير كاشفى).

وَ إِذٰا سَأَلَكَ ... يَرْشُدُونَ

دعاء روزه دار

و اى پيامبر! چون تو را بندگان من (همان روزه داران) از من (همان رفتار من با آنان در وقت دعاء) بپرسند، پس البته من (به روزه دار) نزديكم(2)، خواندن چنين خواننده را اجابت مى كنم چون مرا بخواند، پس بايد كه بندگانم مرا اجابت كنند (و بخوانند) و بايد كه به اجابت من وثوق داشته باشند، باشد كه (به آنچه سؤال كرده اند اگر مخالف مصلحت نباشد) رهبرى شوند.

سوره البقرة (2): آیه 187

اشاره

أُحِلَّ لَكُمْ ... يَتَّقُونَ

تعليمات براى روزه دار

حلال كرده شده براى شما در شب روزه مباشرت با زنان خودتان. زنان شما

ص: 143


1- در شب فطر، عقيب نماز مغرب و عشاء و روز فطر، عقيب نماز صبح و نماز عيد تكبير بگوييد بنا بر مذهب ما اماميه [و ابن عباس و جماعتى گفته اند: مراد تكبير روز فطر است] (تفسير مجمع البيان به ترجمه).
2- گرچه بلخى رومى در دفتر چهارم كتاب خود گفته: اتصالى بى تكيف بى قياس هست رب الناس را با جان ناس و ليكن قرب روزه دار قربى ديگر است.

را لباسند و شما براى آنان لباسيد، خدا دانست كه شما خودتان را از لذات آنان بر أثر نهى الهى بازمى داريد(1) پس رجوع كرد بر شما به رحمت (و رخصت داد بارتكاب مباشرت در شبهاى روزه) و عفو كرد از شما (بااينكه امتهاى گذشته در ايام روزه شان از مباشرت زنان و خوردن و آشاميدن جز در وقت معين از شب ممنوع بوده اند) پس در شبهاى روزه با زنان خود مباشرت كنيد و آنچه را خدا براى شما (از ثواب تماس و حمل و زايمان و رضاع و...(2) مقرر كرده است بجوئيد و بخوريد و بياشاميد تا براى شما رشتۀ سفيد روز از رشتۀ سياه شب - از فجر آشكار شود، سپس روزه را تا شب تمام كنيد.

و با زنان مباشرت مكنيد (نه در شب و نه در روز) و حال اينكه شما در مسجدها معتكف باشيد(3).

آنچه گفته شد حدود (و مقررات مرزى) خداست پس به آنها نزديك مشويد، اين چنين، خدا آيات خود را براى مردم بيان مى كند، باشد كه آنان از مخالفت خدا بپرهيزند.

سوره البقرة (2): آیه 188

اشاره

وَ لاٰ تَأْكُلُوا ... تَعْلَمُونَ

كيفيت تصرف در اموال

و اى مسلمانان! مخوريد مالهاى خودتان را در ميان خودتان به ناشايست (از:

غصب و ظلم و قمار و خيانت و دزدى و عقدهاى فاسد و شرب مسكرات و زنا و ربا...) و آن اموال را به رشوت به حكام مدهيد تا بخوريد به حمايت ايشان مقدارى از مالهاى مردم را بظلم (يا به سوگند دروغ يا به گواه زور) و حال اينكه (بالفطره) شما مى دانيد (كه اين اعمال ناپسند است).

ص: 144


1- و قيل معنى «تختانون» تنقصون انفسكم من شهواتها و تمنعونها من لذاتها باجتناب ما نهيتم عنه فخفف اللّه عنكم (تفسير مجمع البيان).
2- محرر اين تفسير.
3- «اعتكاف» عبادت خاصى است (تفصيل در كتاب جامع عباسى و غيره ديده شود).

سوره البقرة (2): آیه 189

اشاره

يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَهِلَّةِ ... وَ اَلْحَجِّ

مدار عمل اسلام بر ماههاى قمرى است

اى پيامبر! از تو سؤال مى كنند از هلالهاى ماه (كه آيا ميقات است يا نه؟)(1)تو (در جوابشان) بگو: (آرى) هلالهاى ماه وقتهاست براى مردم (در روزه و فطر و عده و مدت حمل و زمان رضاع و فصال و آجال دينها و تحقيق شرطها) و براى حج.

مقدّمه

أهل جاهليت در عهد جاهليت كه احرام به حج يا عمره مى گرفتند از در خانه وارد و خارج نمى شدند و دخول و خروجشان از نقب يا شكافى بود كه از پشت خانه برقرار مى كردند و اين را نيكوئى تمام مى دانستند و از اين قاعدۀ جاهلى «حمس» (بر وزن قفل) مستثنى بودند و آنان چند قبيله بودند: قريش و خزاعه و بنى عامر و ثقيف و...

آيه آمد كه:

وَ لَيْسَ اَلْبِرُّ ... تُفْلِحُونَ و نيكوكارى اين نيست كه (در حالت احرام) از پشت خانه ها وارد خانه ها شويد و لكن نيكوكار كسى است كه: از خدا بپرهيزد. و درآييد در خانه ها از درهاى آنها و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد باشد كه شما رستگار شويد.

سوره البقرة (2): آیات 190 تا 191

مقدّمه

اول آيه اى كه دربارۀ اذن جنگ نازل شده (تفسير مجمع البيان در يكى از دو شأن نزول).

وَ قٰاتِلُوا ... أَخْرَجُوكُمْ

فرمان جهاد

ص: 145


1- دربارۀ شأن نزول آيه طريق ديگر گفته شده است و تفسير متن از خود آيه گرفته شده نه از خبر آحاد. ب.

و اى مسلمانان! جهاد (و جنگ) كنيد در راه خدا با كسانى كه با شما جنگ مى كنند و (دربارۀ زنان و فرزندان آنان) از حد مگذريد (آنها را نكشيد) زيرا البته خدا ازحدگذرندگان را دوست نمى دارد. و هرجا كه جنگجويان را بيابيد آنان را بكشيد و بيرون كنيد ايشان را از آنجا كه شما را (از مكه) بيرون كردند.

سوره البقرة (2): آیات 192 تا 194

مقدّمه

اشاره

در ماه ذوالقعدۀ سال ششم هجرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با جماعتى از اصحاب بقصد انجام عمل عمره عازم مكه شد، چون به مكه نزديك گرديد، مشركين، سپاه خود را تهيه كردند و آمادۀ پيكار شدند و مسلمانان را مانع ورود به مكه گرديدند.

بالاخره بعد از تفصيلى كه دارد كار به صلح انجاميد و عقد صلح معروف به «حديبيه» بسته شد و مقرر گرديد كه در آن سال مسلمانان بدون زيارت بازگردند و سال آينده براى انجام عمل عمره به مكه بيايند و سه روز با فراغت خاطر و اطمينان در مكه باشند و بعد از سه روز مراجعت كنند.

عمرة القضاء

چون در ماه ذوالقعدۀ سال هفتم هجرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عزم مكه فرمود اصحاب انديشناك شدند كه اگر اهل مكه پيمان خود را بشكنند و بر سر پيكار شوند چه بايد كرد: اگر مسلمانان بجنگند ماه حرام است(1) و حالت احرام و در شهر مقدس و حرام (يعنى در حرم خداست)، و اگر نجنگند عمره چگونه انجام مى گردد.

پس حكم خدا نازل شد كه اگر مشركين برخلاف پيمان خود، در اين ماه جنگ كنند شما نيز بدون تأمل آنها را به تيغ تيز پاسخ دهيد، اما از طرف شما به جنگ ابتداء نشود.

ص: 146


1- ماههاى حرام: ذوالقعده و ذوالحجه و محرم و رجب است كه جنگ در آنها حرام است. و مشركين گاهى ماههاى حرام را مقدم و مؤخر مى كردند و لذا مسلمانان اطمينان نداشتند از اينكه مبادا مشركين سوءاستفاده كنند و ناگهان به نبرد بپردازند.

اكنون بعض آداب جهاد بيان مى گردد (تفاسير مجمع البيان و كاشفى و پادشاهى).

وَ اَلْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ اَلْقَتْلِ ... اَلْمُتَّقِينَ

حالت آماده باش در عمرة القضاء

و بقاء شرك سخت تر است از قتل.

و كارزار مكنيد با مشركين نزد مسجد الحرام تا وقتى كه در آنجا با شما كارزار كنند، پس اگر با شما كارزار كردند، پس، آنان را بكشيد. جزاء كافران كشته شدن است(1)، پس اگر از شرك بازايستادند پس البته خدا آمرزگار و مهربان است.

و كارزار كنيد با مشركين تا از فتنه (يعنى شرك) اثر نماند، و دين، خاص خدا باشد، پس اگر از شرك بازايستادند پس نيست دست درازى مگر بر ستمكاران (يعنى مشركين).

رعايت حرمت جنگ در ماه حرام براى كسى است كه حرمت جنگ در ماه حرام را رعايت مى كند و رعايت احترامات ماه حرام و بلد الحرام و حالت احرام بين شما و مشركين متقابله است، پس كسى كه بر شما تجاوز كند پس شما بر او تجاوز كنيد مانند آنچه بر شما تجاوز كرده است. و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد و بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است.

سوره البقرة (2): آیه 195

اشاره

وَ أَنْفِقُوا ... اَلْمُحْسِنِينَ

وجوب انفاق در راه جهاد

و در راه خدا خرج كنيد و خودهاتان را (بترك انفاق) به دستهاى خودتان در ورطۀ هلاكت ميفكنيد (كه در نتيجه دشمن بر سر شما مسلط مى شود(2) و با جنگجويان از مسلمانان نيكوئى كنيد زيرا البته خدا نيكوكاران (با جهادكنندگان) را دوست مى دارد.

ص: 147


1- دست بر پشت مار ماليدن به تلطف نه كار هشيار است كاين بداخلاق بى مروت را سنگ بر سر زدن سزاوار است
2- ابن عباس و جماعتى از مفسرين.

سوره البقرة (2): آیه 196

مقدّمه

1 - حج و عمره را خالصا لوجه اللّه انجام دهيد.

2 - حج و عمره را تمام كنيد و ناتمام مگذاريد.

3 - عمره نزد ما طايفۀ اماميه واجب است همچون حج.

4 - حج بر سه نوع است: حج قران (بر وزن كتاب) و حج افراد (بر وزن انسان) و حج تمتع.

5 - حج تمتع بر شخصى واجب مى شود كه منزل او از مكۀ معظمه شانزده فرسخ شرعى [48 ميل] دور باشد و حج قران و حج افراد بر شخصى واجب مى شود كه اهل مكۀ معظمه باشد يا دورى منزل او از آن مكان مقدس كمتر از آن مقدار باشد (جامع عباسى و شرح لمعه(1).

6 - در حج قران و افراد، عمره بعد از حج انجام مى شود و در حج تمتع، عمره قبل از حج بايد انجام شود.

7 - عمل عمرۀ تمتع عبارتست از: احرام - طواف - دو ركعت نماز طواف - سعى ما بين صفا و مروه - تقصير (كوتاه كردن) مو يا ناخن.

8 - عمل حج تمتع عبارتست از: احرام حج بستن - وقوف عرفات - وقوف مشعر - [افاضه به منى] - جمرۀ عقبه را به هفت سنگريزه زدن - قربانى - سر تراشيدن يا تقصير - طواف زيارت - دو ركعت نماز طواف - سعى - طواف نساء - دو ركعت نماز طواف نساء - سه شب ايام تشريق در منى بودن - در هريك از ايام تشريق هريك از جمرات سه گانه را به هفت سنگريزه زدن.

9 - شيخ بهائى اعمال عمره و حج را به رمز در اين شعر بيان كرده اند:

أطرست للعمرة اجعل نهج *** أوو ارنحط رس طر مر لحج

وَ أَتِمُّوا اَلْحَجَّ وَ اَلْعُمْرَةَ لِلّٰهِ

ص: 148


1- طبرسى در تفسيرش 12 ميل گفته و مستند آن معلوم نيست (هامش شرح لمعه).

حج و عمره

و حج و عمره را به انجام برسانيد براى خدا (نه چون مشركين كه طواف و تلبيه بنام بتان مى كنند).

فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ ... نُسُكٍ

حج محصور (يعنى ممنوع بمرض) و مصدود (يعنى ممنوع به دشمن و غيره)

پس اگر از حج بازداشته شديد (خواه بوسيلۀ ترس از دشمن و غيره و خواه بوسيلۀ مرض چون بخواهيد از احرام بيرون بيائيد) پس بر شما لازم است آنچه فراهم شود از قربانى (از: گوسفند يا گاو يا شتر) (براى ترك حرم) و سرهاتان را نتراشيد (يعنى «محل» نشويد و به عبارت ديگر از احرام خارج نشويد) تا قربانى به جايگاه خود برسد (پس [گوسفند و يا گاو] ذبح شود [و يا شتر] نحر(1) شود. و محل قربانى كردن ممنوع بوسيلۀ مرض: «منى» است كه در روز عيد بايد قربانى شود اگر احرام به حج باشد، و مكه است اگر احرام به عمره باشد. و محل قربانى كردن ممنوع بوسيلۀ دشمن: همان محلى است كه ممنوع شده(2).

(گرچه گفتيم: سر نتراشيد تا مراسم قربانى انجام شود) پس هركه از شما مسلمانان بيمار باشد يا او را رنجى باشد از سرش (از سردرد يا هوام) (چنين كس تراشيدن سر براى او رواست پيش از آنكه قربانى به محل خود برسد) پس لازم است بروى فديه (يعنى بدل و جزائى كه جبران كند تقديم حلق [سرتراشى] را بر ذبح يا نحر) از: روزه (سه روز) يا صدقه (صدقه دادن بر شش نفر بينوا) يا قربانى (كه گوسفندى

ص: 149


1- «نحر» آنست كه كاردى يا حربه اى در گودى اى كه ميانۀ بيخ گردن و سينۀ شتر واقع است بزند (جامع عباسى).
2- زيرا پيامبر (ص) قربانى خود را در «حديبيه» نحر كرد و اصحاب خود را هم وادار كرد كه شتران خود را نحر كردند و «حديبيه» جزء حرم نيست (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

را بمحل بفرستد) (و در انجام هريك از اين سه امر مخير است).

فَإِذٰا أَمِنْتُمْ ... شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ

اقسام حج

پس چون ايمن باشيد (از موانع: خواه مرض و خواه دشمن و خواه ساير موانع) پس كسى كه بهره ور شد به اداء عمره بسوى حج پس لازم است آنچه سهل باشد از قربانى پس كسى كه قربانى نيابد(1) پس لازم است روزه داشتن سه روز (پيوسته) در ايام حج (يك روز قبل از ترويه و روز ترويه و روز عرفه - و اگر در اول دهه روزه بگيرد رواست و اگر روز ترويه و روز عرفه روزه بگيرد پس از انقضاء ايام تشريق يك روز ديگر را قضاء كند و اگر روز ترويه هم از او فوت شود سه روز را بعد از ايام تشريق روزه بگيرد پى درپى(2) و هفت روز وقتى كه از سفر بازگرديد. آن ايام (يعنى سه و هفت) ده روز تمام است.

آنچه گفته شد از بهره ور شدن به اداء عمره بسوى حج حكم كسى است كه خاندان وى مجاور مسجد الحرام نباشند (يعنى آفاقى باشد نه مكى) (و اما آنها كه خاندانشان نزديك مسجد الحرام باشد بر آنها حج قرآن يا افراد لازم است).

و از مخالفت فرمان خدا بترسيد و بدانيد كه خدا سخت شكنجه است.

سوره البقرة (2): آیه 197

مقدّمه

1 - ماههاى حج نزد ما اماميه شوال و ذوالقعده و ده روز از ذوالحجه است (به روايت از امام محمّد باقر عليه السّلام) و همين قول را ابن عباس و مجاهد و حسن و ديگران گفته اند. و بقولى شوال و ذوالقعده و ذوالحجه است چنانكه عطا و ربيع و طاوس گفته اند و در اخبار ما هم روايت شده.

ص: 150


1- اگر پول دارد نزد شخص مورد وثوق بگذارد كه بخرد و قربانى كند و اگر پول ندارد و يا شخص مورد وثوق پيدا نمى كند در عوض، ده روز روزه بگيرد (شرح لمعه ج 1 ص 167).
2- تفسير مجمع البيان.

2 - اينها را ماههاى حج گفته اند زيرا احرام به حج صحيح نيست مگر در اين ماهها (بلا خلاف).

3 - نزد ما احرام به عمرۀ تمتع صحيح نيست مگر در اين ماهها.

4 - كسى كه تمام ذوالحجه را از ماههاى حج گفته براى اين است كه: بعض أفعال حج مانند سه روز روزه و ذبح قربانى در اين ماه انجام مى شود (هر چهار مقدمه از تفسير مجمع البيان ترجمه شده است).

اَلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومٰاتٌ

ماههاى حج

وقت حج ماههاى معين است (كه تبديل و تغيير بتقديم و تأخير در آن ماهها روا نيست چنانكه اهل جاهليت تقديم و تأخير مى كردند).

فَمَنْ فَرَضَ ... يَعْلَمْهُ اَللّٰهُ

از موانع احرام

پس كسى كه بوسيلۀ احرام لازم گردانيد بر خود در ماههاى حج، حج را(1)پس جايز نيست مباشرت با زنان و نه تجاوز از حد شرع در ارتكاب محظورات و نه جنگ و جدل در هنگام حج (و نه گفتن «لا و اللّه» و «بلى و اللّه» خواه راست و خواه دروغ) و آنچه از نيكوئى انجام مى دهيد خدا آن را مى داند.

مقدّمه

قومى از مردم يمن بى زاد و راحله قصد حج كردند و در مكه دست طلب نزد ديگران دراز كردند آيه آمد كه:

وَ تَزَوَّدُوا ... اَلْأَلْبٰابِ <بى زاد و راحله حج نرويد> و توشه براى سفر حج برگيريد (تا بر مردم گران نباشيد) پس البته بهترين توشه ها «تقوى» است (كه توشۀ معنوى است) و از مخالفت فرمان من بترسيد اى

ص: 151


1- يا عمره ئى كه براى حج تمتع است بنا بر مذهب ما (تفسير مجمع البيان).

صاحبان عقلهاى صافى از شوائب!

سوره البقرة (2): آیه 198

مقدّمه

جمعى از عرب، تاجران را كه به حج مى آمدند و تجارت مى كردند مى گفتند:

حج شما بى حاصل است. دراين باره آيه آمد كه: كسى كه مرام اصلى او حج باشد اگر در ضمن، تجارت كند، در ثواب وى نقصانى عايد نمى شود.

لَيْسَ ... مِنْ رَبِّكُمْ

حكم تجارت در حج

نيست بر شما گناهى كه (بوسيلۀ تجارت) نفعى از پروردگارتان بخواهيد.

مقدّمه

حاج در حج تمتع پس از احرام به حج از ظهر روز نهم ماه ذوالحجه تا غروب آفتاب بايد در عرفات توقف كند و بعد از غروب آفتاب (به رفتن حمرۀ مشرقيه) بايد به مشعر الحرام برود و شب را در مشعر بماند تا طلوع آفتاب و پس از آن به منى برود براى: رمى - ذبح - حلق (بشرح مذكور در مقدمۀ آيۀ 123 همين سوره).

فَإِذٰا أَفَضْتُمْ ... اَلضّٰالِّينَ

وقوف در عرفات و وقوف در مشعر الحرام

(در عرفات توقف كنيد) پس چون از «عرفات» كوچ كرديد (برويد به مشعر الحرام) پس خدا را نزد «مشعر الحرام» به ياد بياوريد، و خدا را ياد كنيد زيرا او شما را (به يكتاپرستى و به مناسك حج) راهنمائى فرمود و اگرچه قبل از برانگيخته شدن پيامبر، بى گمان از گمراهان بوديد.

سوره البقرة (2): آیه 199

مقدّمه

همۀ عرب را وقوف به عرفات بودى و قريش و هم پيمانان ايشان در مزدلفه(1)

ص: 152


1- مزدلفه: جايگاهى است ميان عرفات و منى (شرح قاموس). الحسين عن فضالة عن ابن عمار قال: حد المشعر الحرام من المأزمين الى الحياض و الى وادى محسر. و انما سميت المزدلفة لأنهم ازدلفوا اليها من عرفات (كتاب وافى جلد حج ص 157). محرر اين تفسير گويد: مزدلفه و مشعر الحرام يكى است.

واقف شدندى و بدين صورت بر خلق ترفع كردندى و از مساوات موقف ننگ داشتندى و در افاضت (يعى كوچ) به راه ديگر بازگشتندى حق سبحانه فرمود:... (تفسير كاشفى اقتباسا).

ثُمَّ أَفِيضُوا ... رَحِيمٌ

كوچ كردن

سپس كوچ كنيد از آنجا كه همۀ مردم كوچ كردند و از خدا طلب آمرزش كنيد، زيرا البته خدا آمرزگار و مهربان است.

سوره البقرة (2): آیه 200

مقدّمه

رسم عهد جاهليت آن بود كه اشراف عرب بعد از فراغ در مناسك در پيش حرم يا ما بين مسجد منى و جبل الرحمه (كوه رحمت) مى ايستادند و به رفعت نسب و شهرت حسب آباء و اجداد خود مفاخرت مى كردند. دستور آمد كه:... (تفسير كاشفى اقتباسا).

فَإِذٰا قَضَيْتُمْ ... ذِكْراً

رسم ستودن پدران خود را در موسم حج ترك كنيد و خدا را ياد كنيد

پس چون اركان حج خودتان را اداء كرديد، پس خدا را ياد كنيد همچون ياد كردن شما پدرانتان را بلكه يادكردنى فراوان تر و بزرگتر (زيراكه او پدران شما را به آن مناقب و مراتب اختصاص داده بود).

سوره البقرة (2): آیات 201 تا 202

مقدّمه

1 - دعاء كردن مردم در مظان استجابت دعاء در مواقف كريمه و مناسك شريفۀ

ص: 153

حج مختلف است.

2 - خدا حسابگر چالاك است. در روايت است كه خدا حساب خلائق را در يك چشم به هم زدن و به روايت ديگر به اندازۀ دوشيدن شير يك گوسفند رسيدگى مى كند (ه).

و اين يك دليل بر اين است كه خدا جسم نيست و در خلق سخن محتاج به آلت و اسباب و ابزار نيست زيرا اگر چنين بود ممكن نبود كه با دو نفر در يك وقت دوگونه سخن مختلف بگويد و علاوه، خطاب ببعضى او را از خطاب ببعض ديگر بازمى داشت، و به اضافه مدت محاسبۀ خلائق طولانى مى شد (تفسير مجمع البيان به ترجمه و خلاصه).

فَمِنَ اَلنّٰاسِ ... اَلْحِسٰابِ

دعاء در مواقف حج

پس بعض از مردم است كسى كه مى گويد: اى پروردگار ما! (نصيب ما را) در دنيا به ما بده. و نيست او را در آخرت از هيچ گونه نصيبى (اگر دعاءكننده كافر است از نعمت آن دنيا بهره ندارد و اگر مؤمن است مانند مؤمنان ديگر نيست).

و بعض از مردم است كسى كه مى گويد: اى پروردگار ما! بده ما را در دنيا نعمت و در آخرت نعمت و نگاهدار ما را از عذاب آتش(1).

آن گروه كه خير دودنيا مى طلبند از آن ايشان است بهره از ثواب آنچه بدست آوردند (كه ثواب آخرت است) و خدا حسابگر چالاك است.

سوره البقرة (2): آیه 203

مقدّمه

1 - أيام معدودات گاه مراد ماه رمضان است چنانكه در آيۀ 184 گذشت

ص: 154


1- از جملۀ نعمتها نعمتى است كه ذيلا بيان مى شود: مرتضى على (كرم اللّه وجهه) فرموده: حسنۀ اين جهان زن صالحه است و حسنۀ آن عالم حورى پسنديده و «عذاب النار» زوجۀ ناشايستۀ درشت گوى سختگوى. زن بد در سراى مرد نكو هم در اين عالم است دوزخ او زينهار از قرين بد زنهار و قنا (ربنا) عذاب النار (تفسير كاشفى).

و گاه مراد سه روز بعد از عيد قربان است كه «ايام تشريق» هم باين اخير گفته مى شود.

2 - أما ايام معلومات مراد دهۀ اول ماه ذوالحجه است (چنانكه ابن عباس و حسن و اكثر اهل علم گفته اند و همين از ائمۀ ما اماميه روايت شده است) (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

3 - اگر بخواهد در روز دوم از ايام تشريق از منى كوچ كند بايد بعد از ظهر تا غروب آفتاب كوچ كند و اگر آفتاب غروب كرد و نكوچيد ديگر حق ندارد كه بكوچد تا روز سوم و بهتر هم اين است كه تا روز سوم بماند.

4 - در ايام تشريق ذكرى دارد كه بايد بعد از پانزده نماز بگويد: و آن چنين است: «اللّه اكبر اللّه اكبر. لا اله الا اللّه و اللّه اكبر. اللّه اكبر و للّه الحمد. اللّه اكبر على ما هدينا [و الحمد للّه على ما أولانا(1) و](2) اللّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الأنعام،(3).

5 - أول شروع به تكبير نزد ما اماميه عقيب نماز ظهر از روز عيد قربان است و آخر آن عقيب نماز بامداد از روز چهارم(4) عيد قربان است اين براى كسى است كه در منى باشد.

و كسى كه در شهرهاى ديگر باشد عقيب ده نماز مى گويد كه اول آن نيز نماز ظهر از روز عيد قربان است (تفسير مجمع البيان ملخصا).

6 - از مشعر الحرام بايد بجانب منى برود و روز عيد قربان كه در منى است سه كار بايد بترتيب انجام بدهد:

يك: رمى جمرۀ عقبه يعنى زدن ميلى كه آن را «جمرۀ عقبه» مى گويند به

ص: 155


1- ابلانا (خ ل).
2- بين دو قلاب در كتاب وافى جلد حج ص 186 مذكور نيست.
3- در كتاب وافى جلد حج ص 186 تكبير را طرز ديگر هم نقل كرده.
4- نماز بامداد روز سوم تشريق مراد است.

هفت سنگريزه.

دو: قربانى كردن.

سه: از موى خود چيزى ازاله كردن خواه به تراشيدن و خواه بغير آن (و بهتر، تراشيدن سر است) و زن را تراشيدن سر جايز نيست.

چون مناسك منى را به جاآورد واجب است به مكه مراجعت كند براى انجام پنج امر:

1 و 2 - طواف حج و دو ركعت نماز آن.

3 - سعى ما بين صفا و مروه.

4 و 5 - طواف نساء و دو ركعت نماز آن.

چون سه امر اول را به جاآورد بوى خوش بر او حلال مى شود و اما زن وقتى حلال مى شود كه طواف نساء را با دو ركعت نماز آن به جاآورد.

چون از اين پنج امر فارغ شود واجب است كه به منى عود كند بجهت چهار امر:

1 - در منى سه شب ايام تشريق بودن و آن يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ماه ذوالحجه است و جايز است شخصى را كه در احرام عمره و حج، شكار و مباشرت با زن نكرده آنكه شب سيم در منى نماند و آنكه وقت ظهر دوازدهم از منى بيرون رود مگر آنكه در وقت مغرب شب سيزدهم در منى باشد كه در اين صورت بودن آن شب در منى واجب است و بيرون رفتن جايز نيست.

و در هريكى از اين سه شب تا صباح ماندن در منى لازم نيست بلكه آن قدر توقف كند كه نصف شب بگذرد، و بعد از آن بيرون رود مى تواند.

و جايز است بجاى آن شب در منى ماندن، در مكه بماند بشرط آنكه تا صبح به عبادت مشغول شود(1).

2 - رمى كردن جمرۀ اولى در هريكى از روزهاى تشريق به هفت سنگريزه.

3 - رمى كردن جمرۀ وسطى در اين سه روز بهمان طريق.

ص: 156


1- جامع عباسى.

4 - رمى كردن جمرۀ عقبه در اين سه روز بهمان طريق.

(اين رمى، آخر افعال واجبۀ حج است - جامع عباسى ملخصا).

بعض از اعراب در جاهليت، متعجل در رفتن از «منى» را «آثم» يعنى گناهكار مى گفتند و جمعى متأخر در رفتن از «منى» را. حق سبحانه و تعالى فرمود كه: در هيچ كدام گناه و وزر و وبال نيست (تفسير كاشفى اقتباسا).

وَ اُذْكُرُوا اَللّٰهَ ... تُحْشَرُونَ

حكم توقف در «منى» در حج

و خدا را ياد كنيد در چند روز شمرده شده (يعنى ايام تشريق - همان سه روز بعد از عيد قربان) پس هركه شتاب كند در دو روز (و از منى برود در اين دو روز يازدهم و دوازدهم ذوالحجه) پس بر او هيچ گناهى نيست و هركه تأخير كند (و سه شب در منى باشد) پس بر او هيچ گناهى نيست. اين تخيير براى كسى است كه از شكار و از تماس با زن اجتناب كرده.

و در انجام مراسم حج، از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد و بدانيد كه البته شما بسوى خدا محشور مى شويد.

سوره البقرة (2): آیات 204 تا 206

مقدّمه

أخنس ثقفى بحضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله آمد و مرد شيرين سخن و نيكوصورت بود، حضرت را طراوت روى و حلاوت گفتگوى او خوش آمده مضمون كلماتش اين بود كه آمده ام تا حلقۀ بيعت اسلام در گوش ارادت كشم و غاشيۀ خدمت سيد انام بر دوش مطاوعت افكنم و اين سخنان را به سوگند مؤكد ساخته خداى را به گواهى آورد و چون بازگشت و از عمارات مدينه درگذشت زراعت قومى را به آتش بسوخت و چهارپايان مسلمانان را به شمشير پى كرد. دراين باره آيه آمد (تفسير كاشفى).

محرر اين تفسير گويد: مورد نزول آيات خاص است اما مداول آن عام است

ص: 157

و لذا بعضى، آيات را با معاويه تطبيق مى كنند و بالجمله هركس داراى خصيصۀ نكوهيدۀ مذكور در آيات باشد، آيه او را شامل مى شود.

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ ... لَبِئْسَ اَلْمِهٰادُ (1)

بعض از اصناف مردم

و اى پيامبر! از مردم است كسى كه سخن او دربارۀ زندگانى دنيا تو را بشگفت مى آورد و خدا را بر صدق آنچه در دل او است گواه مى گيرد و حال اينكه او ستيزنده ترين دشمنان است.

و چون از حضرت تو برگردد در زمين بشتابد تا در آن فساد كند و زراعت را آتش بزند و چهارپايان را نابود سازد و خدا تباه كارى را دوست ندارد.

و چون به او گفته شود كه از خدا بترس، حميت جاهليت او را به گناه وادار مى سازد پس (براى مجازات چنين كسى) بس است او را جهنم و بى گمان جهنم بد آسايشگاهى است.

سوره البقرة (2): آیه 207

مقدّمه

مورد نزول آيه گرچه عام است و ليكن سه شأن نزول براى آن ذكر كرده اند:

1 - زبير بن العوام و مقداد بن اسود كه از مكه به مدينه رفتند و خبيب(2) كه در جنگ رجيع(3) گرفتار شده و بدست اهل مكه افتاده او را بر دار كشيده بودند، از دار فروگرفته متوجه مدينه گشتند و هفتاد سوار قريش از عقب ايشان آمده آغاز حرب كردند. ايشان خبيب را از اسب فروگرفته بر زمين نهادند و زمين او را فروبرد و به «بليع الأرض» ملقب شد و آن دو مرد مردانه با هفتاد تن داعيۀ محاربه نمودند و

ص: 158


1- «مهاد» يعنى بستر، آرامگاه (كتاب ترجمان القرآن).
2- «خبيب» بر وزن حسين پسر عدى (بر وزن على و به عبارت ديگر بر وزن شريف) است.
3- اعزام سريۀ رجيع در سال سوم هجرى بعد از جنگ احد بوده (ج دوم مقدمۀ همين تفسير ص 1120-1122 ديده شود).

كافران در حرب ايشان صرفه نديده بازگشتند.

2 - صهيب رومى هرچه داشت در مكه به كافران داد تا اجازۀ هجرت به مدينه يافت و رضاء خدا و خشنودى پيغمبر را به مال دنيا خريد.

3 - على (رض) در شب غار بر فراش سيد مختار تكيه گرفت و جان را فداء آن حضرت كرد (تفسير كاشفى).

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْرِي ... بِالْعِبٰادِ

بعض ديگر از اصناف مردم

و از مردم است كسى كه جان خود را مى فروشد براى طلب خشنودى خدا. و خدا به بندگانش نوازش كننده است (همان بندگانى كه در طلب رضاء او جان فداء مى كردند و مى كنند).

سوره البقرة (2): آیات 208 تا 210

مقدّمه

گفته اند كه: ابن سلام و اصحاب او بعد از قبول احكام اسلام شرائع توراة را نيز نگاه مى داشتند و تعظيم شنبه نموده و گوشت و شير شتر تناول نمى كردند آيه آمد كه: يك بارگى با سلام درآييد (تفسير كاشفى).

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... اَلْأُمُورُ

جميع احكام اسلام را بپذيريد

اى مسلمانان! درآئيد در اسلام، همۀ احكام اسلام را يكجا بپذيريد و گامهاى شيطان (و وسوسه هاى او) را پيروى مكنيد زيرا البته شيطان براى شما بنى نوع بشر دشمنى است آشكارا پس اگر از بعد از اينكه شما را حجتهاى روشن آمد (از جادۀ شرع و احكام دين) بلغزيد پس بدانيد كه خدا غالب است (بر عقوبت شما) و كارهايش از روى أساس است (در كشيدن انتقام از شما).

آيا (اين نيمچه مسلمانان، براى اينكه يكدست مسلمان شوند و باور كنند) (انتظار مى كشند و) چشم مى دارند مگر اينكه خدا بيايد آنان را در سايبانهائى از ابر

ص: 159

با فرشتگان و فرمان صادر كرده شود؟ و همۀ فرمانها كه پيامبران مى آورند بسوى خدا بازگردانيده مى شود (و از طرف خدا صادر مى گردد).

سوره البقرة (2): آیه 211

اشاره

سَلْ ... اَلْعِقٰابِ

تهديد فرمودن خدا دانشمندان بنى اسرائيل را

اى پيامبر! از (علماء) بنى اسرائيل بپرس كه (دربارۀ ظهور تو) چه اندازه از حجت آشكار به آنان داديم (و آنان كتمان مى كنند!) و هركس نعمت خدا را از بعد آنكه او را آمد تبديل كند (و كتمان نمايد) پس البته خدا سخت شكنجه است.

سوره البقرة (2): آیه 212

مقدّمه

أبو جهل و ساير رؤساء قريش فقراء مسلمانان را باستهزاء و سخريه گرفتند (ابن عباس).

عبد اللّه بن ابى و اصحابش ضعفاء مسلمانان را به سخريه گرفتند (مقاتل).

رؤساء يهود از بنى قريظه و بنى النضير و قينقاع فقراء مهاجرين را باستهزاء گرفتند و به ثروت خود باليدند (عطا).

آيه دربارۀ اين خصيصه آمد (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

زُيِّنَ ... حِسٰابٍ

زندگانى اين جهان براى كسانى كه كفر پيشه كردند آراسته شده است

و سخريه مى كنند نسبت به كسانى كه اسلام آورده اند (به علت فقرشان). و كسانى كه از آلودگى دنيا دامن برچيده اند بالاى كافران باشند در مرتبه در روز قيامت. و خدا بهر كسى كه بخواهد (بحسن اختيار آن كس) بى حساب روزى مى دهد (چنانكه در دنيا دارائى بنى قريظه و پادشاهى روم و فارس را به استهزاشدگان داد).

سوره البقرة (2): آیه 213

مقدّمه

اختلافات يهود و نصارى با مسلمانان ناشى از حسد و رياست طلبى و روح سركش

ص: 160

دانشمندان آنهاست كه توراة و انجيل را تحريف كرده و مى كنند و خدا حق را بر مسلمانان آشكار ساخته است.

كٰانَ اَلنّٰاسُ ... مُسْتَقِيمٍ

جهت ارسال رسل و انزال كتب و اينكه اختلاف را دانشمندان اديان بوجود مى آورند

مردم (در آغاز خلقت) يكسان (در زيان) بودند(1) پس خدا پيامبران را برانگيخت مژده دهندگان (مطيعان را) و بيم كنندگان (نافرمانان را) و فرود آورد با آنان كتاب را براستى تا حكم كند (آن پيامبر ناطق و آن كتاب صامت) بين مردم دربارۀ آنچه در آن اختلاف مى كردند.

و اختلاف نكردند دربارۀ مدلول كتاب مگر همان دانشمندانى كه كتاب به آنها داده شده از بعد از آنكه معجزات براى آنان آمد (و اختلافشان نه از روى عدم فهم و بصيرت بود بلكه) از ستمكارى (بود) (ستمكارى ناشى از حسد و رياست طلبى و روح سركش كه) در ميان آنان (حكمفرما بود)، پس خدا كسانى را كه اسلام آوردند راه نمود به آنچه آن دانشمندان دربارۀ آن اختلاف كرده بودند از حق - بفرمان خود - و خدا هركه را بخواهد (بحسن اختيار آن كس) بسوى راه راست راهنمائى مى كند(2).

سوره البقرة (2): آیه 214

مقدّمه

مسلمانان در جنگ خندق محاصره شدند (قتاده و سدى).

مسلمانان در جنگ احد تلفات دادند - عبد اللّه بن ابى به مسلمانان زمزمه كرد:

شما مسلمانان تا كى خود را بكشتن مى دهيد؟ اگر محمّد پيامبر بود در جنگ كشته و يا أسير نمى داد (قائل).

مهاجرين مكه خانه و دارائى و اهل وعيال خود را در مكه رها كرده و در مدينه

ص: 161


1- «وَ اَلْعَصْرِإِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَفِي خُسْرٍ» (قرآن كريم سورۀ «عصر»).
2- جلد سوم همين تفسير ص 200 را ببينيد.

روزگار به سختى و بيمارى و بدحالى مى گذرانيدند (عطا) (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

محرر اين تفسير گويد: پيام الهى تا روز قيامت ادامه دارد [هركه را طاوس بايد جور هندوستان كشد].

أَمْ حَسِبْتُمْ ... قَرِيبٌ

رنج و گنج

رنج(1) و گنج

اى مسلمانان! آيا مى پنداريد كه وارد بهشت مى شويد؟ و حال اينكه محنت كسانى كه از پيش از شما درگذشتند شما را پيش نيامده است.

سختى و ناكامى و بينوائى و بيمارى و شكستگى و گرسنگى به پيشينيان از اهل ايمان رسيد و (چنان كار برايشان سخت شد كه) از جا كنده و جنبانيده شدند تا آنجا كه پيامبر آنان و كسانى كه ايمان آورده بودند با او، مى گفتند: يارى خدا كى مى رسد؟ (و خدا مى فرمود:) هشداريد البته يارى خدا نزديك است.

سوره البقرة (2): آیه 215

مقدّمه

عمرو بن جموح(2) شيخى بزرگ و داراى مال بسيار بود، خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد: چه چيز را تصدق كنم؟ و بر چه كسانى تصدق كنم؟ دستور آمد:

يَسْئَلُونَكَ ... عَلِيمٌ

سؤال از كيفيت تصدق

اى پيامبر! از تو مى پرسند كه چه چيز انفاق كنند (و بكى بدهند(3) (تو در جواب) بگو: آنچه انفاق كنيد از خير (يعنى مالى كه قابل بهره مندى باشد) پس

ص: 162


1- رنج، راحت دان چو مطلب شد بزرگ گرد گله توتياى چشم گرگ (شيخ بهائى در «نان و حلوا»)
2- «جموح» بر وزن قبول.
3- از جواب، معلوم مى شود.

مادر و پدر را (اگر فقير باشند) بايد و خويشاوندان را و يتيمان را و بينوايان را و مسافران درمانده در راه را. و آنچه از نيكى انجام بدهيد، پس البته خدا به آن داناست.

سوره البقرة (2): آیه 216

اشاره

كُتِبَ ... لاٰ تَعْلَمُونَ

جهاد

كارزار كردن شما مسلمانان (با دشمنان دين) واجب كرده شد، و آن كارزار براى شما (طبعا دشوار و) نامطلوب است. و بسا كه چيزى را ناخوش داريد و حال اينكه آن چيز براى شما خوب است و بسا كه چيزى را دوست داريد و حال اينكه آن چيز براى شما بد است. و خدا (مصالح شما را) مى داند و شما (مصالح خودتان را) نمى دانيد.

سوره البقرة (2): آیات 217 تا 218

مقدّمه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكه به مدينه مهاجرت كرده و در حقيقت اخراج شده بود.

مسلمانان مهاجر در مدينه دور از وطن و زن و فرزند و اموال به سرمى بردند و كفار قريش در مكه راحت نشسته بودند و كاروانشان مشغول آمد و شد و تجارت بود (و از طرفى آفتاب عمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه مأمور ابلاغ اسلام بود دم بدم در شرف انقضاء بود).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى تعيين تكليف نهائى و ايجاد جرقه اى، به سر راه كاروانها، سرايا مى فرستاد تا به اين وسيله عرصه بر كفار مكه تنگ شود.

[سريه (بر وزن شريفه)(1) فوج لشكر از پنج تا سيصد يا چهارصد كس است و در اصطلاح اهل حديث، جنگ حضرت رسول اللّه است كه خود آن حضرت در آن تشريف نداشتند بلكه بسركردگى يكى از اصحاب واقع شده].

دو ماه قبل از جنگ بدر و هفده ماه از هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مدينه گذشته بود كه آن حضرت عبد اللّه بن جحش اسدى (پسرعمۀ خود) را با عده اى به «نخله»

ص: 163


1- ريشۀ كلمه (س - ر - ى) است.

(كه بستان بنى عامر است) فرستاد.

كاروانى از قريش با بار خوراكى در حركت بود و عمرو بن عبد اللّه حضرمى قافله سالار اين كاروان بود. حضرمى و يارانش همين كه نگاهشان به عبد اللّه و همراهان افتاد مهياى جنگ شدند و گفتند: اينها اصحاب «محمّد» هستند.

عبد اللّه دستور داد تا همراهانش پياده شدند و سر تراشيدند. حضرمى گفت: اينها در عمرۀ حج اند و باكى نيست و لذا اسلحه را بر زمين گذاردند.

عبد اللّه حمله برد و حضرمى را كشت و اتباع حضرمى فرار كردند و عبد اللّه محمولات كاروان را به مدينه آورد. اين واقعه در روز اول ماه رجب بود(1). اين أول كشته اى است كه كفار قريش داده اند و اول غنيمى است كه بدست مسلمانان افتاده است (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

مردم قريش كه به خواب فرورفته بودند، تازه از خواب بيدار شدند و با حرارت تمام از مكه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نوشتند كه: تو ماه حرام را حلال شمردى و خونريزى كردى و مال بردى. اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شدند و گفتند: يا رسول اللّه! آيا قتل در ماه حرام رواست يا نه؟ (تفسير على بن ابراهيم قمى به ترجمه و اقتباس).

يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلشَّهْرِ اَلْحَرٰامِ ... رَحِيمٌ

جنگ سريۀ عبد الله بن جحش

اى پيامبر! از تو دربارۀ مشروعيت جنگ در ماه حرام مى پرسند؟ بگو:

جنگ در ماه حرام كارى بزرگ است.

و بازداشتن مردم از راه خدا و ايمان نياوردن به خدا و بازداشتن مردم از مسجد الحرام و بيرون راندن اهل مسجد (كه پيامبر و اصحاب باشند) از مسجد (بلكه از مكه كه مشتمل بر مسجد است) نزد خدا از شكستن حرمت ماه حرام بزرگتر است و شرك به خدا از كشتن آدمى (يعنى ابن حضرمى) در ماه حرام

ص: 164


1- عبد اللّه معتقد بود كه روز آخر ماه جمادى الثانيه است نه روز اول ماه رجب (تفسير مجمع البيان).

بزرگتر است. و كفار مكه با شما مسلمانان كارزار را ادامه مى دهند تا شما را از دين اسلام برگردانند اگر بتوانند (كه شما را برگردانند) و هركه از شما مسلمانان از دين خود برگردد پس بميرد و حال اينكه او كافر باشد، پس او و هم قدمانش اعمالشان در دنيا و آخرت نابود مى شود (جانشان در امان نيست و زنشان عدۀ وفات بايد بگيرد و مالشان بين وراث تقسيم مى شود و در آخرت مزد ندارند) و آنان ملازم آتشند، آنان جاويدان در آتشند.

البته كسانى كه اسلام آوردند و كسانى كه با اسلام از وطن هجرت كردند و در راه خدا جهاد كردند(1) - آنان رحمت خدا را (در دودنيا) اميد مى دارند - و خدا آمرزگار و مهربان است.

سوره البقرة (2): آیه 219

مقدّمه

1 - مسكرات و قمار دو عامل مهم استعباد و استعمار ملتها هستند.

2 - روانپزشكان و دانشمندان جهان، پيرامون الكليسم و علل آن تحقيق كرده اند.

3 - الكل در سال 1965 ميلادى تنها در فرانسه 21970 نفر را كشته.

4 - روانپزشكان، پنج عامل را علت الكليسم مى دانند: تقليد - انحراف فكر - جبران - اعتراض به خود - عدم اختيار.

5 - فرانسه بيش از هر كشورى در جهان در معرض خطر «اعتياد به الكل» يا الكليسم قرار دارد و اين تهديديست كما بيش براى همۀ كشورهاى جهان.

در فرانسه 20 در صد حوادث رانندگى را مست ها بوجود مى آورند. يك بار 193 راننده را با «بادكنك الكل سنج» معاينه كردند، 56 نفر مشروب خورده بودند و 46 نفر اينها واقعا مست بودند و اين آزمايش در ساعت 3 بامداد در حوالى پاريس انجام گرديد.

ص: 165


1- كه عبد اللّه مزبور يكى از آنهاست.

البته در همه جا وضع بدين منوال نيست چون فرانسوى ها ركورددار جهانى مصرف الكل هستند. هر فرانسوى بطور متوسط سالى 26/8 ليتر مشروب الكلى مى نوشد اين رقم در دانمارك فقط 6 ليتر است.

6 - يك نكتۀ مهم را يادآورى كنيم: «مصرف الكل فقط موقعى كه ايجاد مستى كند خطرناك نيست، نوشيدن مقدار كم آن هم كه فقط ايجاد نشئه مى كند عواقب بدى دارد».

7 - مستى عبارتست از بهم خوردن موقتى تعادل مغز به علت افراط در صرف مشروب. در حالى كه الكليسم يك بيمارى مزمن و دائمى است. اين بيمارى در نتيجۀ صرف مقدار كم ولى متوالى الكل پيدا مى شود. ممكنست يك الكليست در همۀ عمرش مست نكرده باشد.

8 - عده اى بين «عرق» و «شراب» اختلاف قائل مى شوند و دومى را چندان مضر نمى دانند ولى بايد گفت: در فرانسه 70-50 در صد موارد الكليسم غير قابل علاج و مرگ آور، در نتيجۀ نوشيدن شراب بوجود مى آيند.

9 - در سال 1965 تقريبا 21970 نفر فرانسوى به علت عوارض كبدى و مغزى ناشى از الكليسم درگذشتند. قربانيان سرطان كمى بيشتر و قربانيان سل پوليوميليت كمتر از اين تعداد بود.

10 - در همين فرانسه، هر سال، الكل 40 هزار نفر را روانه تيمارستان مى كند و علت 50 در صد جنايات، 30 در صد حوادث رانندگى، و 20 در صد حوادث ناشى از كار مى باشد.

11 - يك محقق فرانسوى گفته است: «بدون الكل مى توان سطح زندگى مردم را در كشورها طى يك قرن 50 در صد بالا برد».

12 - أما علم طب ثابت كرده است كه: «الكليست يك بيمارى علاج ناپذير نيست».

- البته نه در همۀ مراحلش، چون وقتى كار به ضايعات كبدى و مغزى كشيد تنها

ص: 166

بايد منتظر مرگى سخت دردناك شد.

13 - چرا كسى الكليست مى شود؟ يافتن جواب اين سؤال شايد بهترين وسيلۀ پيشگيرى اين خطر باشد. روانپزشكان پنج علت ذكر مى كنند:

1 - تقليد: هرچه شخص ضعيف تر و تلقين پذير باشد اين علت مؤثرتر مى افتد.

2 - انحراف فكر: گروهى به گفتۀ خودشان مى خواهند «غصه هايشان را در الكل غرق كنند».

3 - جبران: براى كسانى كه عيب و نقصى در جسم و يا عقده اى درونى دارند، الكليسم، «اعتراض» است، اعتراض ناخودآگاه.

4 - اعتراض به خود: آنها كه خود را گناهكار مى دانند به اين وسيله در صدد تنبيه و معدوم ساختن خويش برمى آيند.

5 - عدم اختيار: عده اى را طاقت تحمل در برابر وسوسۀ مشروب نيست.

بدين ترتيب ملاحظه مى شود كه يك «ته استكان» مشروب الكلى چه عواقبى دارد. «سيانس اوى» (ط: 4 شنبه دهم اسفند 1345 شمسى ش 12220).

يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْخَمْرِ وَ اَلْمَيْسِرِ ... نَفْعِهِمٰا

شراب و قمار

اى پيامبر! از تو دربارۀ (تناول) شراب و (مباشرت) قمار مى پرسند (تو در جوابشان) بگو: در اين هر دو است، گناهى بزرگ و منفعتها براى مردم (از مسكرات بعنوان ضد عفونى استفاده مى توان كرد) (و از قمار براى انفاق بر فقراء(1) (زيرا رسم جاهليت آن بود كه زر قمار را بر مساكين قسمت مى كردند(2) و گناه اين دو بزرگتر است از نفع اين دو.

سوره البقرة (2): آیه 220

مقدّمه

عمرو بن جموح نوبت اول سؤال كرد و به او جواب داده شد. ديگرباره عرض كرد:

ص: 167


1- چنانكه اكنون هم برسم عهد جاهليت، متداول است و ليكن نه همۀ قمارها چنين است بلكه برندگان بعض قمارها براى خود برداشت مى كنند. پس، از عهد جاهليت عقب تر رفته اند.
2- تفسير كاشفى.

يا رسول اللّه! دانستم كه چه چيز را بايد صدقه داد و به چه كسى مى بايد داد اما نمى دانم كه چه اندازه بدهم. جواب آمد:... (تفسير كاشفى باقتباس).

وَ يَسْئَلُونَكَ مٰا ذٰا ... اَلْآخِرَةِ

اندازۀ انفاق

و اى پيامبر! از تو مى پرسند كه چه اندازه انفاق كنند (تو در جوابشان) بگو:

نه به سرحد اسراف و نه به سرحد بخل. اين چنين، خدا احكام را براى شما بيان مى كند، باشد كه شما در (مصلحت) دنيا و آخرت خود تفكر كنيد(1).

مقدّمه

اشاره

چون تهديد خوردن مال يتيم به آيۀ: «وَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ اَلْيَتِيمِ» نازل شد آنها كه قيم اموال يتيمان بودند و در آن به معاملات تصرف مى نمودند جهت برائت ذمۀ خود خواستند كه از قيام مهمات ايشان برطرف روند دستور آمد:... (تفسير كاشفى بنقل از اسباب النزول).

وَ يَسْئَلُونَكَ ... خَيْرٌ

معيشت يتيمان

و اى پيامبر! از تو از (كيفيت معيشت) يتيمان مى پرسند. (در جوابشان) بگو:

باصلاح آوردن حال و محافظت كردن مال ايشان خوب است.

مقدّمه

اشاره

جمعى طعام يتيمان را بخشيدندى و از جلوس بر فراش ايشان احتراز نمودندى و به هيچ نوع راه مخالطت با ايشان نگشودندى. آيه آمد:... (تفسير كاشفى).

ص: 168


1- مخور جمله، ترسم كه دير ايستى به پيرانه سر بد بود نيستى (نظامى) بنوش و بپوش و ببخش و بده براى دگر روز چيزى بنه

وَ إِنْ تُخٰالِطُوهُمْ ... حَكِيمٌ

معاشرت با يتيمان

و اگر با يتيمان معاشرت كنيد و طعام خود را باطعام ايشان خلط كنيد، پس ايشان برادران شمايند در دين. و خدا تباه كنندۀ مال ايشان را از اصلاح دهندۀ كار ايشان مى داند. و اگر خدا مى خواست بى گمان شما را در رنج مى افكند (و كار را بر شما تنگ مى گرفت و مخالطت با يتيمان را حرام مى كرد) زيرا البته خدا غالب است و كارهايش از روى اساس است.

سوره البقرة (2): آیه 221

مقدّمه

الف: «عناق» (بر وزن سلام) زنى بسيار زيبا و مقيم مكه و از مشركات بود.

در شأن نزول مذكور است كه مرثد(1) بن ابى مرثد غنوى مردى قوى و شجاع بود، از طرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مأمور شد كه عده اى از مسلمانان را كه در چنگال كافران مكه گرفتار بودند از مكه بيرون بياورد. «عناق» كه در عهد جاهليت با «مرثد» دوستى مى داشت، «مرثد» را به خود دعوت كرد. ولى «مرثد» امتناع كرد بعد «عناق» درخواست ازدواج كرد. «مرثد» اظهار داشت: بايد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله استيذان كنم. چون استيذان كرد، دستور آمد كه: ازدواج مسلمان با مشركه ممنوع است (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

ب: عبد اللّه بن رواحه(2)، كنيزى سياه چرده داشت و برآن كنيز خشمگين گشت و سيلى به او زد ولى از كردۀ خود سخت نگران شد و به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شرفياب گرديد و شرح جريان را بعرض رسانيد.

حضرت فرمود: يا عبد اللّه! وضع كنيز چگونه است؟ عبد اللّه اظهار داشت: روزه مى گيرد، نماز مى خواند، نيك وضوء مى سازد، و

ص: 169


1- «مرثد» بر وزن مركز است.
2- «رواحه» بر وزن سلامه است.

به وحدانيت خدا و رسالت تو شهادت مى دهد.

حضرت فرمود: اين كنيز، مؤمنه است.

عبد اللّه عرض كرد: به آن خدا كه تو را براستى مبعوث ساخته است، او را آزاد مى سازم و با او ازدواج مى كنم - چون چنين كرد، گروهى از مسلمانان بر او عيب گرفتند كه با كنيز ازدواج كرده! و شايسته بود از خاندان اشرافى از مشركين زن بگيرد.

آيه دراين باره آمد كه: «وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ» كنيز با ايمان بر(1)مشركه رجحان دارد (كتاب اسباب النزول واحدى ص 50 به ترجمه).

وَ لاٰ تَنْكِحُوا ... يَتَذَكَّرُونَ

نكاح اهل ايمان با اهل شرك روا نيست

نكاح اهل ايمان با اهل شرك(2) روا نيست

و زنان مشركه را نكاح مكنيد تا آنكه (به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله) ايمان آرند و بى گمان كنيزك مؤمنه به است از زن آزاد مشركه و اگرچه زن مشركه (از مال و يا جمال خود) شما را بشگفت آورد.

و زنان مؤمنه را بنكاح مردان مشرك درمى آوريد تا آنكه آن مردان ايمان آورند. و بى گمان مرد بندۀ مؤمن، به است از مرد آزاد مشرك و اگرچه مرد مشرك (از مال و يا جمال خود) شما را بشگفت آورد.

آن مشركات و مشركين، بسوى آتش مى خوانند، و خدا بسوى بهشت و آمرزش مى خواند - بفرمان خود. و خدا احكام خود را براى مردم بيان مى كند، باشد كه (جهات آن را) متذكر شوند.

سوره البقرة (2): آیه 222

مقدّمه

1 - زنان حايض در كيشهاى: مجوس و يهود و نصارى و اسلام. وظايفى دارند.

ص: 170


1- زن آزاد. ب.
2- المشرك تعم الكتابى (تفسير القاضى): مشرك شامل اهل كتاب نيز هست.

2 - «دشتان» (بر وزن درمان) بمعنى حايض است.

3 - در آئينۀ آئين مزديسنى (بكسر ميم و سكون زاى و فتح دال و نيز فتح ياء و سكون سين) (در ص 59) مى نويسد: زنان دشتان چون نشان پليدى در خود بينند همان گاه خود را بايد از ديگران به كنار كشيده تا هنگام پاك شدن از آن پليدى جدا نشينند و خوابند و هيچ چيز را به خود نياميزند و نيالايند و از گاه پديدارى پليدى تا روز هفتم سه بار بايد نخست همۀ اندام را شستشو نمايند، پس از ناپديدى پليدى باز به مردم و سامان آويختن روا باشد (ه).

4 - در توراة سفر لاويان باب پانزدهم مى نويسد: و اگر زنى جريان دارد هفت روز در حيض خود بماند و هركه او را لمس نمايد تا شام نجس باشد، و بر هر چيزى كه در حيض خود بخوابد يا بنشيند نجس باشد، و هركه بستر او را يا چيزى را كه او برآن نشسته بود لمس كند، رخت خود را بشويد و به آب غسل كند و تا شام نجس باشد، و اگر مردى با او هم بستر شود و حيض او بر وى باشد تا هفت روز نجس خواهد بود و هر بسترى كه برآن بخوابد نجس خواهد بود و اگر از جريان خود طاهر شده باشد هفت روز براى خود بشمارد و بعد از آن طاهر خواهد بود، و در روز هشتم دو فاخته يا دو جوجۀ كبوتر بگيرد و آنها را نزد كاهن بدر خيمۀ اجتماع بياورد، و كاهن يكى را براى قربانى گناه و ديگرى را براى قربانى سوختنى بگذراند و كاهن براى وى نجاست جريانش را بحضور خداوند كفاره كند...

5 - نصارى فرقى بين حالت حيض و غير آن نمى گذارند زيرا پولس احكام شريعت موسوى و عيسوى را ابطال كرد.

6 - يهود در حال حيض زنان خود، از ايشان مهاجرت كردندى و چشم بر روى ايشان نينداختندى و خوردن طعام و گفتن كلام با ايشان حرام دانستندى و نصارى برعكس اين در آن حال با ايشان مكالمه و مؤاكله مى نمودند بلكه در مباشرت و ملاعبت مى افزودند.

7 - ثابت بن دحداح عرض كرد: يا رسول اللّه! ما به زنان خود در حال حيض چگونه

ص: 171

سلوك كنيم؟ آيه آمد (تفسير كاشفى).

تذكر: در اسلام جريان خون را چند قسم كرده:

يك - خون بكارت.

دو - خون ناشى از زخم درون.

سه - خون استحاضه (خونى كه جزء چهار قسم نباشد).

چهار - خون نفاس كه با زائيدن آيد يا بعد از زائيدن.

پنج - خون حيض و آن از سه شبانه روز كمتر و از ده شبانه روز بيشتر نمى باشد.

و مدت پاكى ميانۀ دو حيض كمتر از ده شبانه روز نمى باشد.

در اوقات حيض بايد نماز و روزه را ترك كند.

مادام كه زن، حيض باشد طلاق دادن او صحيح نيست بشرطى چند (رجوع بكتاب طلاق).

مجامعت با زن حايض حرام است. اما وقتى كه از حيض پاك شده باشد و هنوز غسل نكرده باشد دو قول است و احتياط آنست كه قبل از غسل، مجامعت نكند.

اگر شخصى در وقت حيض مجامعت كند اگر مجامعت در اول حيض واقع شود واجب است كه يك مثقال شرعى طلا كفاره دهد و اگر در وسط واقع شود نيم مثقال و اگر در آخر حيض واقع شود چهاريك مثقال و بعضى برآنند كه كفاره دادن، سنت است و واجب نيست.

زن يا عادت مقرره دارد يا نه.

آنكه عادت مقرره ندارد يا نوبت اول است كه خون حيض مى بيند يا نه (تفصيل هريك در كتاب جامع عباسى در بيان احكام حيض ديده شود).

در اسلام، خوردن، نوشيدن، بود و باش كردن با زن حايض (بجز مباشرت) همه جايز مى باشد و افراط مجوس و يهود و تفريط نصارى مردود شناخته شده.

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْمَحِيضِ ... اَلْمُتَطَهِّرِينَ

حيض و حكم آن

ص: 172

و اى پيامبر! تو را از حيض زنان مى پرسند. (در جوابشان) بگو كه: حيض آزردگى اى است، پس، از زنان فاصله بگيريد در حالت حيض ايشان (از مباشرت) و با آنان مباشرت مكنيد تا وقتى كه پاك شوند (و خون منقطع گردد)، پس چون نيك پاك شوند، پس بيائيد به ايشان از آن راه كه خدا شما را فرمان داده است. زيرا البته خدا رجوع كنندگان به او را دوست مى دارد و پاكيزگى جويان را دوست مى دارد.

سوره البقرة (2): آیه 223

مقدّمه

يهود، مباشرت مرد را با زن (در محل مشروع) درحالى كه پشت زن جانب مرد باشد ممنوع قرار داده بودند و اظهار مى كردند كه در نتيجۀ اين گونه تماس، طفل، (احول) [يعنى كژچشم «لوچ»] بدنيا مى آيد. دراين باره از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استفسار شد اين آيه در جواب فرود آمد:

نِسٰاؤُكُمْ ... اَلْمُؤْمِنِينَ

كشتزار زنان آزاد است

زنان شما براى شما كشتزارند، پس بيائيد كشتزار خودتان را هرگونه كه خواهيد و براى خودهاتان پيش بفرستيد (اولاد صالح و اعمال صالحه را) و از مخالفت خدا بپرهيزيد و بدانيد كه البته خدا را ملاقات كننده ايد (پس احكامى جعل نكنيد كه شرمنده شويد). و اى پيامبر! مسلمانان را مژده بده (كه بعد از اين لذات جنسى دنيوى مشوب به آلام، لذات جنسى خالص از آلام، با زنان پاك و پاكيزه خواهد بود در بهشتهاى جاودانى).

سوره البقرة (2): آیه 224

مقدّمه

عبد اللّه بن رواحه از شوهر خواهر خود بشر(1) بن نعمان رنجيد و به اسم اعظم خدا قسم ياد كرد كه با او سخن نگويد و در حق او نيكوئى نكند و او را با زنش آشتى ندهد.

دراين باره آيه آمد (تفسير مجمع البيان و اسباب النزول واحدى به ترجمه).

ص: 173


1- بشير (تفسير كاشفى).

عبد اللّه بعد از شنيدن آيه از سر آنچه گفته بود درگذشت و با شوهر خواهر خود در مقام شفقت برآمد (تفسير كاشفى).

وَ لاٰ تَجْعَلُوا اَللّٰهَ ... عَلِيمٌ

خدا را دستاويز مكنيد

و خدا را براى قسمهاى خودتان دستاويز مسازيد براى اجتناب از اينكه: - نيكوكارى كنيد (با خويشاوندان)، و از اينكه (از مكالمۀ با آنان) پرهيز نمائيد، و از اينكه بين مردم اصلاح نمائيد. و خدا شنواست (سخنان شما را) و (بأحوال و اعمال شما) داناست.

سوره البقرة (2): آیه 225

اشاره

لاٰ يُؤٰاخِذُكُمُ اَللّٰهُ ... حَلِيمٌ

قسم

خدا شما را به بيهوده گوئى در قسمهاتان مؤاخذه نمى كند (كه قسم بى اختيار بر زبان كسى بگذرد و از روى شتاب يا بطريق عادت كه «لا و اللّه» و «بلى و اللّه» بگويد و قصد نداشته باشد و به خلاصه در قسم لغو مؤاخذه نيست) و ليكن شما را مؤاخذه مى كند به آنچه دلهاى شما قصد كرده است (كه عمدا قسم ياد كنيد و قسم بشكنيد كه كفاره بايد داد(1) و خدا آمرزگار است (كه بنده را به قسم لغو مؤاخذۀ نمى فرمايد) و بردبار است (كه در مؤاخذه شتاب نمى فرمايد كه بنده فرصت توبه داشته باشد).

سوره البقرة (2): آیات 226 تا 227

مقدّمه

«ايلاء» و آن چنان است كه: شخصى قسم ياد كند كه با زن دايمى خود مباشرت نكند مطلقا يا زياده از چهار ماه بقصد ضرر رسانيدن به آن زن (و ايلاء هشت شرط دارد - رجوع به كتاب جامع عباسى).

بالجمله: اگر ايلاء واقع شد، زن حال خود را به حاكم شرع عرض مى كند و حاكم شرع آن مرد را چهار ماه مهلت مى دهد و مخير مى سازد بين مباشرت و كفاره دادن يا طلاق گفتن. و بعد از چهار ماه اگر از اينها امتناع نمايد جبرش مى كند بر يكى از اينها (ه).

ص: 174


1- رجوع به سورۀ مائده.

در زمان جاهليت چون كسى را به زنى ميل نبودى و غيرت داشتى كه چون او را بگذارد، ديگرى بخواهد، سوگند خوردى كه چند سال با وى نزديكى نكند و او را در آن مدت پابسته و سرگشته بگذاشتى و آن بيچاره مدتى متمادى نه بيوه بودى و نه از كدخدا بياسودى لذا آيه آمد:... (تفسير كاشفى).

لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ ... عَلِيمٌ

ايلاء (قسم ياد كردن...)

براى كسانى است كه قسم ياد مى كنند براى دور شدن از زنانشان، انتظار بردن چهار ماه. پس اگر قسم يادكنندگان، رجوع نمايند بسوى زن و مباشرت كنند، پس البته خدا آمرزگار و مهربان است (كه مخالفت قسم را مباح فرموده و كفارۀ قسم را مقرر كرده).

و اگر خواستار طلاق شدند پس البته خدا شنواست (سخن ايلاكننده را) و داناست (بعزم ايلاكننده).

سوره البقرة (2): آیه 228

مقدّمه

«عده» (بكسر عين و شد دال مفتوح) داشتن زنان، يعنى انتظار كشيدن ايشان مدتى معين را كه شارع جهت ايشان قرار داده كه تا آن مدت منقضى نشود شوهر نكنند و آن برده قسم است:

1 - جماعتى از زنان كه عدۀ ايشان سه مرتبه از حيض پاك شدن است.

2 - جماعتى از زنان كه سه ماه عدۀ ايشانست و ايشان چهار قومند.

3 - جماعتى از زنان كه عدۀ ايشان دومرتبه از حيض پاك شدن است و ايشان دو قومند: (كنيزان و زنانى كه بقصد متعه با آنان مباشرت شده).

4 - جماعتى از زنان كه عدۀ ايشان چهل و پنج روز است.

5 - جماعتى از زنان كه عدۀ ايشان نه ماه است (يا شش ماه).

6 - زنان آبستن كه عدۀ ايشان به زائيدن منقضى مى شود.

ص: 175

7 - زنان شوهر مرده كه عدۀ ايشان چهار ماه و ده روز است.

8 - كنيزان شوهر مرده كه عدۀ ايشان شصت و پنج روز است.

9 - زنان آبستن شوهر مرده كه عدۀ ايشان ابعد الأجلين است (از زائيدن و از چهار ماه و ده روز).

10 - زنانى كه شوهران ايشان گم شده باشند كه عده شان بعد از طلاق چهار ماه و ده روز است.

وَ اَلْمُطَلَّقٰاتُ ... حَكِيمٌ

عده

و زنان (همان زنان بالغات مدخوله كه آبستن نباشند و) طلاق داده شده (باشند) انتظار كشند به خودهاشان تا سه حيض(1) و براى زنان، حلال نيست كه كتمان كنند آنچه را كه خدا در رحمهاى آنان آفريده (از فرزندان و از حيض) اگر به خدا و روز بازپسين ايمان دارند.

و شوهران آنان سزاوارترند به بازآوردن آن زنان در حبالۀ خود در مدت انتظار (كه ذكر شد) اگر شوهران، خواستار آشتى شدند(2).

و زنان را است بر مردان از حقوق (بوجه پسنديده)، مانند آن حقوق كه مردان را بر زنان است بوجه پسنديده (بخوبى معيشت و حسن معاشرت).

و براى مردان است بر زنان درجه اى. و خدا غالب است (بر مرد و زن، هيچ كدام در حق يكديگر نبايد ستم روا دارند) و كارهايش از روى اساس است.

سوره البقرة (2): آیه 229

مقدّمه

هاشم بن عروه از پدرش از عائشه روايت كرده كه: زنى به نزد عائشه آمد و شكايت كرد كه: شوهرش براى آزار دادن به او مرتب طلاق مى دهد و مرتب رجوع مى كند.

[و در عهد جاهليت طلاق حدى نداشت گرچه به هزار مرتبه مى رسيد].

ص: 176


1- يا سه طهر يعنى سه پاكى.
2- طرز ديگرى هم تفسير شده.

عائشه جريان را بسمع مبارك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسانيد و دراين باره آيه آمد كه:

حد طلاق، سه بار است و در بار سوم بايد مرد ديگرى آن زن را نكاح كند و طلاق بدهد (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

در تفسير مذكور آمده كه بحضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند كه: در آيه وارد است: «اَلطَّلاٰقُ مَرَّتٰانِ» پس بيان طلاق سوم كجاست؟ حضرت فرمود: «فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ» ناظر به طلاق سوم است.

اَلطَّلاٰقُ مَرَّتٰانِ ... بِإِحْسٰانٍ

طلاق رجعى

طلاق (همان طلاق شرعى كه در آن رجعت باشد) دو بار است. (و) پس (از آن دو طلاق يا) نگاه داشتن است بوجه پسنديده يا رها كردن است به نيكوئى (كه عده بگذرد) (و اگر ديگرباره طلاق دهد، تا زن بنكاح شوهرى ديگر در نيايد، برآن مرد حلال نشود).

مقدّمه

1 - «خلع» (بضم خاء و سكون لام) و «مبارات» كردن و آن عبارت از اين است كه:

ميان زن و شوهر رنجش به هم رسد وزن تمام مهر خود را يا بعض آن را ببخشد كه شوهر در عوض آن، زن را طلاق گويد.

2 - فرق ميانۀ خلع و مبارات آنست كه: خلع رنجش از طرف زن است و مبارات از هر دو طرف.

3 - در خلع آنچه در عوض مى دهد جايز است كه زياده از مهر باشد اما در مبارات مى بايد كه از مهر زياده نباشد.

4 - هرگاه عقد خلع و مبارات منعقد شود شوهر را رجوع نمى رسد مگر آنكه زن در آن عوض كه به شوهر داده است [در عدۀ رجعيه] رجوع كند [چه در اين صورت شوهر را نيز مى رسد كه در عده رجوع نمايد].

ص: 177

5 - خلع فسخ است و محتاج به طلاق نيست (جامع عباسى به خلاصه).

6 - ثابت بن قيس شماس زنى داشت بنام «جميله» كه دختر عبد اللّه بن ابى بود. ثابت اين زن را بسيار دوست مى داشت ولى آن زن شوهر را بسيار دشمن مى داشت (كار ترافع زن و شوهر بمحضر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد). حضرت به «جميله» فرمود:

آيا آن باغ را كه ثابت صداق تو قرار داده به او رد مى كنى؟ «جميله» عرض كرد: بلى، با زياده.

حضرت فرمود: همان باغش را رد كن زياده لازم نيست. آنگاه فرمود: اى ثابت! باغ را كه به او داده اى بگير و او را رها كن. ثابت چنين كرد. و اين نخستين خلع است كه در اسلام واقع شد (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

وَ لاٰ يَحِلُّ ... اَلظّٰالِمُونَ

خلع

و براى شما حلال نيست كه از آنچه داده ايد زنان را چيزى بگيريد مگر آنكه مرد و زن بترسند به اين كه به پامى نتوانند داشت احكام خدا را (در صحبت و معاشرت).

پس اى مسلمانان! اگر ترسيديد كه اين مرد و زن برپاندارند احكام خدا را پس هيچ گناهى نيست برآن دو در آنچه زن عوض دهد به شوهر خود (و خود را آزاد سازد چنانكه زن «ثابت» كرد) آن احكام مذكوره حدود خداست، پس، از آن در مگذريد و هركه از حدود خدا در گذرد، پس آن گروه، هم آنان ستمكارانند.

سوره البقرة (2): آیه 230

مقدّمه

زن رفاعة (بكسر راء) بن وهب خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شد و عرض كرد:

رفاعه سه بار مرا طلاق داده و عده ام سر آمده است و عبد الرحمن بن زبير با من ازدواج كرده است و ليكن(1) با او است چيزى همچون ريشۀ جامه.

ص: 178


1- عبد الرحمن مرا پيش از تماس، طلاق داده و مى خواهم به پسر عمويم رفاعه رجوع كنم.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آيا در نظر دارى كه ديگرباره با رفاعه ازدواج كنى؟ عرض كرد: بلى.

حضرت فرمود: تو بايد از عسل عبد الرحمن بچشى و او هم از عسل تو بچشد (تفسير قاضى به ترجمه).

فَإِنْ طَلَّقَهٰا ... يَعْلَمُونَ

طلاق سوم

پس اگر مرد (بعد از طلاق دوم) زن (خود) را طلاق داد (يعنى سوم بار) در نتيجه آن زن براى آن مرد حلال نمى شود از بعد طلاق سوم تا اينكه بنكاح شوهرى غير او درآيد. پس اگر شوهر دوم (بطوع و رغبت نه به اكراه، بعد از مباشرت) آن زن را طلاق داد پس هيچ گناهى بر شوهر اول و زن مطلقه نيست كه (بعد از انقضاء مدت عدۀ شوهر دوم، به نكاح جديد) با يكديگر بازگردند اگر بدانند كه برپا مى توانند داشت أحكام خدا را. و آنچه گفته شد از تحريم و تحليل، حدود خداست كه خدا آن حدود را براى قومى كه مى دانند (يعنى اهل دانشند) بيان مى كند.

سوره البقرة (2): آیه 231

مقدّمه

آيات 231 و 232 هر دو به عبارت: «وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ» مصدر است و مفسرين فرق گذارده اند بين تفسير اين دو عبارت: يكجا - يعنى در نخستين - به قبل از انقضاء عده تفسير كرده اند و در دوم به انقضاء عده. و شافعى هم بنقل تفسير بيضاوى بين اين دو «بلوغ» فرق گذارده است. و ليكن محرر اين تفسير مى گويد: فرق بدون دليل است و عبارت در هر دو مورد بمعنى انقضاء عده است و بايد مفهوم آيه را آن طور كه هست درك كرد و تفسير نمود و اكنون تفسير اين محرر را خواهيد ديد.

وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ ... عَلِيمٌ

وظائف مرد در ايام عدۀ زن

و چون زنان را طلاق داديد پس به ميعاد خودشان رسيدند (يعنى عده شان

ص: 179

منقضى شد) در نتيجه نگاه داريد آنان را بوجه پسنديده (مخارج ايام عده شان را بدهيد بطور مقتضى و از منزل بيرون نكنيد - زيرا گاه ايام عده طولانى است مانند عدۀ زن آبستن كه مطلقه شود كه ممكن است قريب به نه ماه طول بكشد - ادارۀ زن مزبوره در ايام عده مستلزم خرج هنگفتى است) يا رها كنيد آنان را بوجه پسنديده (كه مخارج و منزل آنها تأمين باشد) و آنان را نگاه مداريد براى آزار (و رنج) رسانيدن تا ستم كنيد (به آنان) و هركه آن كند (كه نبايد كرد) پس على التحقيق بجان خويشتن ستم كرده است.

و آيات (و دستورهاى) خدا را به تمسخر (و بازيچه) مگيريد و نعمت خدا را بر خودتان (ازهرجهت بالخصوص بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله) و آنچه را بر شما از قرآن و حكمت (يعنى راه باز شدن دريچۀ نور و امور معنويات قلبيه) فرود آورده، به ياد بياوريد. خدا شما را به آنچه گفته شد پند مى دهد و (مى فرمايد:) از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد و بدانيد كه البته خدا بهر چيزى داناست.

سوره البقرة (2): آیه 232

مقدّمه

عاصم بن عدى(1) زن خود «جملاء» را طلاق گفت و مدت عده سر آمد، ديگرباره عاصم خواست با عقد تازه ئى «جملاء» را به حبالۀ نكاح خود درآورد و ليكن معقل بن يسار برادر «جملاء» مانع اين ازدواج شد. آيه آمد كه: كسى حق جلوگيرى از ازدواج ندارد(2) (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

(معقل بر وزن منزل است - شرح قاموس).

(جميل بر وزن حسين خواهر معقل بن يسار است - شرح قاموس).

«جملاء» (بر وزن صحراء) بمعنى جميله است و شايد وصف او است نه اسم او. ب.

وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ ... لاٰ تَعْلَمُونَ

مانع شوهر رفتن زنان نشويد

ص: 180


1- عبد اللّه بن عاصم (تفسير كاشفى).
2- تفسير كاشفى رجوع در ايام عده را گفته ولى...

و چون زنان را طلاق داديد پس به ميعاد خودشان رسيدند (يعنى عده شان منقضى شد) پس آنان را بازمداريد (و منع مكنيد) از آنكه نكاح كنند با شوهران خويش وقتى كه ما بين خودشان بوجه پسنديده تراضى كنند. آن حكم آزاد گذاردن زنان در انتخاب شوهر پند داده مى شود به آن هركس از شما كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارد. آن ترك منع شما، براى شما خوش تر و پاكيزه تر است (مبادا حرام انديشند و فجور نمايند و يا...) و خدا (جهات حكم و مصالح بندگان و جاذبۀ روان آنان را) مى داند و شما نمى دانيد.

سوره البقرة (2): آیه 233

اشاره

وَ اَلْوٰالِدٰاتُ ... بَصِيرٌ

حكم فرزندان شيرخواره

و مادران (يعنى زنانى كه جدائى افتاده ميان آنان و شوهرانشان - و طفل شير خوار در ميان باشد خواه قبل از طلاق بدنيا آمده باشد و خواه بعد از طلاق) شير دهند فرزندان خود را دو سال تمام (اين حكم) براى كسى (است كه) بخواهد مدت شير را تمام كند. و بر آن كس است كه فرزند براى او زاده شده (يعنى پدر) نفقۀ زنان شيرده و پوشاك آنان بوجه پسنديده. هيچ نفسى تكليف كرده نمى شود مگر به اندازۀ گنجايش و توانائى او - نبايد رنج داده شود مادرى بسبب فرزندش (اگر بخواهد فرزند شيرخوارۀ خود را نگاه دارد نبايد از او جدا گردد - و اگر نخواهد نگاه دارد نبايد نگاهدارى آن بچه بر او تحميل شود و در صورت اول نفقه و پوشاك زن بايد بوجه پسنديده داده شود) و نبايد رنج داده شود كسى كه براى او فرزند زاده شده (يعنى پدر) بسبب فرزندش (پس نبايد زياده از گنجايش و معمول، نفقه و پوشاك از او خواسته شود).

و بر وارث پدر لازم است مانند آن (اگر پدر وفات كرده باشد).

پس اگر پدر و مادر از شير بازگرفتن طفل را (قبل از دو سال تمام) از روى تراضى حاصل از هر دو و مشاورت با يكديگر (دربارۀ شير و از شير گرفتن) خواستند، پس هيچ گونه گناهى (از اين رهگذر) بر پدر و مادر نيست.

و اگر خواستيد كه براى فرزندانتان دايه بگيريد پس هيچ گونه گناهى بر شما

ص: 181

نيست چون به دايگان آنچه را مقرر كرديد بوجه پسنديده تسليم نمائيد. و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد (در احكام مذكوره و در رعايت تسليم مزد مزدوران) و بدانيد كه البته خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

سوره البقرة (2): آیه 234

مقدّمه

در عدۀ وفات، زن بايد از زينت و خودآرائى اجتناب كند و چهار ماه و ده روز عده نگاه دارد.

بخارى از ام سلمه روايت كرده كه: زنى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شد و عرض كرد: شوهر دخترم مرده است و دخترم چشمش عادت سرمه دارد و ازاين جهت ناراحت است، آيا سرمه بچشم او بكشيم؟ حضرت دو بار يا سه بار فرمود: نه. سپس فرمود:

ترك زينت چهار ماه و ده روز است و شماها در عهد جاهليت سرگين را سر سال پرتاب مى كرديد (ه).

در عهد جاهليت، خروج از عده پس از يك سال بوده و زن شوهر مرده سر سال از منزل خارج مى شده و سرگين شتر را پرتاب مى كرده در حضور سگى يا هرچه او را ديدار مى كرده است و خود تفأل به اين بوده كه چنين روزگارى براى او پيش نيايد و يا كنايه از اين بوده كه يك سال فداكارى من براى احترام شوهر درگذشته ام، ناچيزتر از اين سرگين پرتاب شده بوده (كتاب بلوغ الارب آلوسى ج 2 ص 50 و 51 به ترجمه و خلاصه).

وَ اَلَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ ... خَبِيرٌ

عدۀ وفات

و كسانى از شما كه جانشان گرفته مى شود و زنان را مى گذارند، زنان ايشان خودهاشان را در انتظار مى گذارند چهار ماه و ده روز (مگر آنكه آبستن باشند كه عدۀ آنان ابعد الأجلين است از وضع حمل و چهار ماه و ده روز(1) پس چون زنان شوهر مرده به ميعاد خودشان رسيدند (كه عده شان سر آمد) پس هيچ گونه گناهى بر

ص: 182


1- تفسير مجمع البيان.

شما نيست در آنچه آن زنان دربارۀ خودهاشان بكنند (از شوهر كردن) بوجه پسنديده و خدا به آنچه مى كنيد آگاه (و خوب باخبر) است.

سوره البقرة (2): آیه 235

مقدّمه

خواستگارى زنانى كه در عدۀ وفاتند به كنايه بى مانع است ولى صريحا جايز نيست و اما در عدۀ «طلاق باين»، مورد اختلاف است و اظهر جواز آن است (تفسير قاضى بيضاوى به ترجمه).

وَ لاٰ جُنٰاحَ ... حَلِيمٌ

احكام خواستگارى زنان در عده

و هيچ گونه گناهى بر شما نيست در سخنى كه: (يا) به كنايه خبر داديد به آن از براى خواستگارى زنان (زنانى كه در عده اند) (يعنى سخنى بگوييد كه ايهام به رغبت شما در نكاح ايشان باشد مانند: تو بى شوهر نخواهى ماند يا مرا مثل تو زنى بايد يا چون عدۀ تو سر آمد مرا خبر كن - و از تصريح بنكاح احتراز لازم است)، يا آنكه در دلهاى خودتان پنهان داشته ايد. خدا دانست كه البته شما محققا آن زنان را ياد خواهيد كرد.

و لكن وعدۀ نكاح مدهيد ايشان را سرا(1) مگر آنكه بگوييد سخنى پسنديده (برمز و اشارت نه بتصريح در عبارت) و عقد نكاح ايشان را نبنديد، تا ميعاد مقرر الهى به نهايت خود برسد (كه عده سر آيد). و بدانيد كه البته خدا آنچه را در دلهاى شماست مى داند پس، از خدا بترسيد و بدانيد كه البته خدا آمرزگار و بردبار است.

سوره البقرة (2): آیه 236

مقدّمه

نكاحى كه بدون ذكر مهر انعقاد يابد صحيح است. مهر بعد از عقد نيز مقرر مى شود، در اين صورت اگر قبل از مباشرت، طلاق واقع شود مهر بر مرد لازم نمى آيد،

ص: 183


1- «سر» (بكسر سين و شد راء) هر چيزى است كه پوشيده شود، و جماع، و ذكر، و نكاح، و تصريح به آن، و زنا، و عورت زن و... (قاموس به ترجمه).

أما حتما بقدر توان خويش - كم از كم - سه جامه يعنى چادر و پيراهن و ازار موافق حال خود به خوشى بزن خويش بدهد (تفسير پادشاهى).

لاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ ... اَلْمُحْسِنِينَ

تجويز طلاق قبل از تماس و طلاق قبل از تعيين مهر

هيچ گناهى بر شما نيست اگر زنان را طلاق داديد مادامى كه با آنها مباشرت نكرده ايد يا اگر زنان را طلاق داديد مادامى كه مهرى براى ايشان معين نكرده ايد، و مطلقات را بهره دهيد: بر توانگر است به اندازۀ گنجايش او، و بر تنگدست است به اندازۀ گنجايش او؛ بهره دادنى بوجه پسنديده (خدا بهره را واجب كرده است) درحالى كه (آن بهره) واجب است بر نيكوكاران.

سوره البقرة (2): آیه 237

اشاره

وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ ... بَصِيرٌ

حكم طلاق قبل از تماس

و اگر طلاق داديد زنان را از پيش از آنكه با آنها مباشرت كنيد و محققا براى آنان مهرى معين كرده ايد؛ پس لازم است نيمۀ آنچه معين كرده ايد مگر آنكه زنان، خود ببخشند يا كسى كه بدست او است گرۀ زناشوئى (يعنى شوهر) تمام مهر را بدهد.

و آنكه درگذريد و تمام مهر را بدهيد به پرهيزكارى نزديكتر است. و رفتار نيك را بين خودتان فراموش نكنيد (مرد حساب كند كه زنى را بعقد خود درآوردم و ناكام مى رود شايسته است مهر بدهم. و زن حساب كند كه مردى كام نگرفته از من جدا مى شود شايسته است مهر از او نگيرم) زيرا البته خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

سوره البقرة (2): آیات 238 تا 239

مقدّمه

1 - دربارۀ رعايت نمازها و نماز وسطى (بر وزن دنيا) سفارش شده و در حالت ترس در ميدان جنگ و غيره هم ساقط نيست و پياده و سواره و با ايماء و اشاره بايستى انجام گردد.

2 - ذكر نماز بين احكام زناشوئى و صداق و طلاق و عدۀ وفات گوئى ناظر باين

ص: 184

است كه همين گونه كه به امور جنسى توجه داريد، چون عاقبت، شوهر و يا زن هر دو مى ميرند، پس توجه كامل به قرين و يار باوفائى كنيد كه نه تنها در دنيا بلكه پس از مرگ، انيس شما خواهد بود و آن نماز است.

3 - نمازهاى واجب پنج گانۀ شبانه روزى كه معلوم است. اما دربارۀ نماز وسطى صاحب تفسير مجمع البيان شش قول نقل كرده است و در قول ششم به ترجمه مى نويسد:

آن يكى از نمازهاى پنجگانه است كه خدا معين نفرموده و مخفى داشته در خلال نمازهاى واجب تا نمازگزاران بر تمام نمازها مواظبت كنند مانند مخفى كردن شب قدر در شبهاى ماه رمضان و مخفى كردن اسم اعظم خدا در بين اسامى خدا و مخفى كردن ساعت اجابت دعاء در ساعات جمعه (و اين قول از ربيع بن خثيم و ابو بكر وراق است).

4 - در قاموس براى نماز وسطى هجده قول نقل كرده است.

5 - حاج ملا عباسعلى قزوينى معروف به «كيوان» در تفسير خود ج 2 ص 94 و 95 احتمال داده كه مراد نماز سكوت باشد - و ما براى تكميل مطلب بدون اظهار نظر مثبت يا منفى عين عبارات او را نقل مى كنيم:

«و امّا آن احتمال كه صلاة وسطى يك صورت عملى باشد غير صورت نماز مرسوم پس اثبات اين احتمال بمدارك نقليه خيلى دشوار است به اندازه اى كه نتوانيم جرأت نموده آن را مراد در اين آيه قرار دهيم و در احتمال هم باختلاف است ميانۀ احتمال دهندگان. و اگر اختلاف نبود و اتفاق بر يك عمل خاصى بود قوتى براى اين احتمال مى شد. و اختلاف در هر مورد كاسر سورت آن مورد است و چون يك قسم نماز نزد عرفاء مرسوم است كه مختص به خود آنهاست احتمال است كه آن، مصداق صلاة وسطى باشد و آن اين است كه شخص هروقت حالى پيدا كند (يعنى وقت معين ندارد) نيت كند و رو بقبله بايستد و هيچ به زبان متكلم نشود و تمام خيال خود را متوجه به پيش روى خود ساخته «الف» را مكتوب در صفحۀ هواء بنظر خود آورده به آن «الف» نظر استغراقى كند كه همه چيز را از خاطرش بيرون كند و محض توجه به آن «الف» باشد تا هر قدر كه

ص: 185

حالش اقتضاء كند (طول و قصر، موكول به اراده و حال خود اوست) پس بركوع رود ساكتا آنگاه تصور كند دوتا «لام» بهم چسبيده را و مدتى به آنها نظر كند پس سر برداشته به سجده رود در سجده تصور كند «ه» آخر كلمۀ «اللّه» را و در سجدۀ دوم نيز همين طور كه در اين يك ركعت در سه حالت قيام و ركوع و سجود اجزاء ثلاثۀ لفظ «اللّه» را تصور كرده باشد، پس برخيزد به ركعت دوم آنهم بهمين تفصيل و بعد از سر برداشتن از سجدۀ دوم در ركعت دوم بنشيند به تشهد ساكتا و در پيش روى خود تمام لفظ [اللّه] را نقش كرده و به آن نظر استغراقى كند تا هر قدر حالش اجازه مى دهد پس رو بطرف راست بگرداند باز در طرف راست كلمۀ «اللّه» را منقشا در هواء تصور و نظر كند بعد رو بسمت چپ كند باز بلفظ «اللّه» منقش مفروض نظر كند تا قدرى كه حالش وفاء مى كند پس نماز تمام شد به اين كه پنج بار كه عدد حضرات خمسۀ وجوديه است كلمۀ «اللّه» را بچشم دل بطور فروبردن امعان نظر و فكر ثاقب ديده معادل پنج وقت نماز.

پس به سجده رود و بزبان بهر عددى كه بخواهد بگويد: «الهم انت مقصدى و رضاك مطلبى الهم احى قلبى» پس سر از سجده بردارد و با تمام مراقبت و حضور قلب بنشيند و مشغول اين ذكر شود بعدد كبير يعنى هزار و يك بار و در بيشترش مختار است: «انت المولى، انت الحق، انت الهادى، انت الرب، ليس الهادى الا هو».

و شايد بعضى پندارند كه اين نماز ختمى است كه بايد براى حاجات منويۀ مخصوصه به جاآورده شود ولى نه چنين است. در كلمات عرفاء تصريحى بعنوان حاجت نيست بلكه اين نماز يك عبادت مستقلۀ خيلى مفيد است كه هروقت شخص حال عبادت پيدا كند جا دارد به جاآورده و خود را موفق بداند و هيچ حاجتى قصد نكند تا منافى خلوص بندگى بشود.

و بايد دانست كه هيچ كس نگفته و نمى گويد كه اين نماز واجب است بر كسى يا داخل در صورت شرع است بلكه از اسرار باطنيه است و از وادى ظاهر و عموم بكلى بيرون است تا آنكه موضوع احكام خمسۀ مصطلحۀ فقهاء شود.

و لفظ «وسطى» گاهى مجازا مانند ساير مشتقات از مادۀ «وسط» اطلاق مى شود بر خوب به منتهاى خوبى و شايد مدرك اين اطلاق حديث معروف: «خير الأمور اوسطها» است

ص: 186

و هفت قول مفسرين در تعيين صلاة وسطى اين است...

6 - دربارۀ كلمۀ «قانتين» مذكور در آيه هم چند تفسير در تفسير مجمع البيان نقل كرده كه قنوت به گفتۀ ابن عباس دعاء در نماز است در حال قيام و همين از امامين:

امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهما السّلام روايت شده است.

شيخ طوسى در كتاب «خلاف» در كتاب «صلاة» ص 49 و 77 به خلاصه و ترجمه فرموده: قنوت در هر دو ركعت در تمام نمازها بعد از قرائت (خواه نماز واجب و خواه نماز مستحب) مستحب است قبل از ركوع. در نماز چهار ركعتى يك قنوت است در ركعت دوم، و در نماز «جمعه» دو قنوت است بر امام در ركعت اول قبل از ركوع و در ركعت دوم بعد از ركوع، و در نماز «وتر» در طول سال، قنوت مستحب است.

و اما شافعى... و ابو حنيفه...

حٰافِظُوا ... تَعْلَمُونَ

نمازها و نماز وسطى و قنوت و نماز در حال خوف

محافظت (و ايستادگى) نمائيد بر نمازها و نماز وسطى، و به پاايستيد براى خدا فروتنان(1) پس اگر بترسيد (از دشمن يا از درندگان يا از گزندگان و أمثال آنان) پس (نماز گذاريد) درحالى كه پيادگان باشيد يا سواران، پس چون ايمن شويد (و ترس زائل شود) در نتيجه خدا را ياد كنيد (و نماز گذاريد با رعايت جميع شرائط و آداب) همچنان كه خدا شما را آموخت آنچه را نمى دانستيد.

سوره البقرة (2): آیه 240

مقدّمه

محرر اين تفسير گويد: مفسرين آيۀ 240 را منسوخ گفته اند و ناسخ آن را

ص: 187


1- قنوت خوانان با بلند كردن دو دست (تفسير ديگر). يا ساكتان (يعنى در نماز با ديگرى سخن نگويد). و در تفسير كاشفى مى نويسد: گفته اند كه: «قنوت» سكوت است در نماز. زيد بن ارقم فرمود كه: هريك از ما، در عهد رسول (ص) در نماز با صاحب خود سخن مى گفت، چون آيه نازل شد، ساكت شدند.

آيۀ عدۀ چهار ماه و ده روز دانسته اند و ليكن با تفسيرى كه از آيه مى نمايم بدون هيچ گونه تكلفى نه ناسخى در كار است و نه منسوخى.

وَ اَلَّذِينَ ... حَكِيمٌ

وصيت دربارۀ زن

و كسانى از شما كه جانشان گرفته مى شود (و مى ميرند) و زنان را مى گذارند درحالى كه وصيت كرده اند براى زنانشان بهره اى (نفقه) تا يك سال (به رسم عهد جاهليت) بدون بيرون كردن از خانه (وصيت، نافذ و ممضى است) پس اگر زنان بيرون روند (خواه در سال و خواه بعد از سال) پس هيچ گونه گناهى بر شما نيست در آنچه زنان در حق خودشان از كار پسنديده (يعنى نكاح بطور مشروع پس از چهار ماه و ده روز) انجام دادند و خدا غالب است (براى انتقام گرفتن از كسانى كه مخالفت فرمان او مى كنند) و كارهايش از روى اساس است.

سوره البقرة (2): آیات 241 تا 242

مقدّمه

محرر اين تفسير گويد: آيۀ 241 را مفسرين تفسيرى كرده اند كه مفاد آن براى اين محرر نامفهوم است و ليكن با تفسيرى كه از آيه مى نمايم هم مفاد آيه معلوم است و هم حكمى تازه از آيه بدست مى آيد.

وَ لِلْمُطَلَّقٰاتِ مَتٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى اَلْمُتَّقِينَ

مخارج ايام عده

و براى زنان طلاق داده شدگان لازم است بهره مندى (از مخارج ايام عده از: سكنى و پوشاك و خوراك، خواه آبستن باشند يا نباشند، و مداوا اگر مريض بشوند) بوجه پسنديده (كه شرعا و عرفا براى شوهر طلاق دهنده و زن طلاق داده شده پسنديده باشد) درحالى كه (آن بهره) واجب است بر پرهيزكاران.

خدا اين چنين آيات (و احكام) خود را براى شما بيان مى كند، باشد كه شما تعقل كنيد.

ص: 188

سوره البقرة (2): آیه 243

مقدّمه

1 - خدا در آيۀ 243 خبر مى دهد كه: عده اى مرده بودند و بعد زنده شده اند.

2 - براى بدست آوردن اين واقعۀ تاريخى از سه منبع و مدرك بترتيب تاريخ منابع بايستى استفاده كرد: يك: كتاب حزقيال پيامبر دو: كتاب عيون اخبار الرضا سه: كتاب معجم البلدان ياقوت.

3 - در كتاب حزقيال نبى در باب 37 شمارۀ 1-14 مى نويسد:

دست خداوند بر من فرود آمده مرا در روح خداوند بيرون برد و در هموارى قرار داد و آن از استخوانها پر بود.

و مرا بهر طرف آنها گردانيد و اينك آنها بر روى هموارى بى نهايت زياده و بسيار خشك بود.

و او مرا گفت: اى پسر انسان! آيا مى شود كه اين استخوانها زنده گردد؟ گفتم: اى خداوند يهوه! تو مى دانى.

پس مرا فرمود: بر اين استخوانها نبوت نموده باينها بگو: اى استخوانهاى خشك! كلام خداوند را بشنويد.

خداوند يهوه باين استخوانها چنين مى گويد: اينك من روح بشما درمى آورم تا زنده شويد.

و «پى» ها بر شما خواهم نهاد و گوشت بر شما خواهم آورد و شما را به پوست خواهم پوشانيد و در شما روح خواهم نهاد تا زنده شويد پس خواهيد دانست كه من يهوه هستم.

پس من چنانكه مأمور شدم نبوت كردم و چون نبوت نمودم آوازى مسموع گرديد و اينك تزلزلى واقع شد و استخوانها به يكديگر يعنى هر استخوانى به استخوانش نزديك شد.

و نگريستم و اينك «پى» ها و گوشت به آنها برآمد و پوست آنها را از بالا پوشانيد

ص: 189

اما در آنها روح نبود.

پس او مرا گفت: بر روح نبوت نما. اى پسر انسان! بر روح نبوت كرده بگو:

خداوند يهوه چنين مى فرمايد كه: اى روح! از بادهاى اربع بيا و باين كشتگان(1)بدم تا ايشان زنده شوند.

پس چنانكه مرا امر فرمود نبوت نمودم و روح به آنها داخل شد و آنها زنده گشته بر پايهاى خود لشكر بى نهايت عظيمى ايستادند.

و او مرا گفت: اى پسر انسان! اين استخوانها تمامى خاندان اسرائيل مى باشند، اينك ايشان مى گويند: استخوانهاى ما خشك شد و اميد ما ضايع گرديد و خودمان منقطع گشتيم.

لهذا نبوت كرده به ايشان بگو: خداوند يهوه چنين مى فرمايد: اينك من قبرهاى شما را مى گشايم و شما را اى قوم من! از قبرهاى شما در آورده به زمين اسرائيل خواهم آورد.

و اى قوم من! چون قبرهاى شما را بگشايم و شما را از قبرهاى شما بيرون آورم آنگاه خواهيد دانست كه من يهوه هستم.

و روح خود را در شما خواهم نهاد تا زنده شويد و شما را در زمين خودتان مقيم خواهم ساخت پس خواهيد دانست كه من يهوه تكلم نموده و بعمل آورده ام قول خداوند اين است.

4 - شخصيت حزقيال را در جلد اول مقدمۀ همين تفسير در ص 463-467 ببينيد.

و كلمه مركب است از: «حذق» [يعنى حذاقت و مهارت و زيركى و بقول قاموس كتاب مقدس «قوت»] و از «ايل» [يعنى قوة اللّه (نيروى الهى)]. و چون حرف «ذال» در زبان عبرانى نيست به «زاى» گفته مى شود (الفباء عبرانى از «ابجد» تا «قرشت» بيش ندارد و حروف: «ثخذ»، «ضظع» ندارد).

ص: 190


1- تعبير از تلفات طاعون به كشتن صحيح است چنانكه در تورات در سفر خروج باب 4 ش 23 و باب 12 ش 29 چنين تعبير شده است.

5 - در كتاب عيون اخبار الرضا در ص 87-100 مى نويسد: [در ضمن مجلس عظيمى كه مأمون تشكيل داد كه رؤساء مذاهب را در آنجا جمع كرد تا با حضرت رضا عليه السّلام مباحثه و مذاكرۀ مذهبى كنند، در خلال مباحثات با «جاثليق» رئيس نصارى و با حضور «رأس الجالوت» رئيس علماء يهود و ديگران يعنى رؤساء صابئين و «هربذ اكبر» رئيس مجوس و «نسطاس رومى» طبيب و علماء علم كلام و حضور فضل بن سهل وزير اعظم كشور، حضرت رضا با جاثليق دربارۀ عيسى عليه السّلام بمباحثه و محكوم كردن جاثليق پرداخت].

جاثليق براى ربوبيت عيسى استدلال كرد كه به خلاصه عيسى مرده زنده كرد و لذا پروردگار است و بايد پرستش بشود.

حضرت، استدلال جاثليق را رد فرمود به اين كه: غير از عيسى ديگران هم مرده زنده كرده اند اما: همه دعا كرده اند و خدا مرده را زنده كرده.

الف: حزقيل «حزقيال» پيغمبر، سى و پنج هزار نفر مرده را زنده كرد پس از شصت سال از مردن آنان.

ب: اليسع پيغمبر، مرده زنده كرده (رجوع به جلد اول مقدمۀ همين تفسير ص 446 و 447).

ج: هزاران نفر از بنى اسرائيل از طاعون فرار كرده اند و همه مرده اند و پيغمبرى از پيغمبران بنى اسرائيل آنها را زنده كرده(1).

د: ابراهيم خليل الرحمن چهار مرغ را كشته و بعد آنها را آواز داده و زنده شده اند.

ه: هفتاد نفر با موسى به كوه طور رفته اند و خواسته اند كه خدا را آشكارا ببينند و به صاعقه سوخته اند و باستدعاء موسى خدا آنها را دوباره زنده كرده است.

بالجمله: همۀ اين موارد را رأس الجالوت يهودى تصديق كرده و جاثليق محكوم شده هم، تصديق كرده است.

ص: 191


1- «ج» با «الف» بيان يك موضوع است و راوى درست نقل نكرده. ب.

6 - ياقوت در كتاب معجم البلدان در لغت «داوردان» [بفتح واو و سكون راء] از نواحى شرقى شهر واسط كه فاصلۀ بين اين دو يك فرسخ است، قول ابن عباس را در ذيل آيۀ: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ اَلْمَوْتِ» به ترجمه نقل كرده كه: در شهر داوردان، طاعون افتاد و اهل آنجا فرار كردند و از آنجا به سمتى پناه بردند و بعض از اهالى شهر كه در شهر مانده بودند مردند و بعضى زنده ماندند. چون طاعون برطرف شد خارج شدگان سالم برگشتند. آنها كه در شهر زنده مانده بودند گفتند:

عقل اينها كه بيرون رفته بودند از ما بيشتر بود و اگر ما هم رفته بوديم سالم مانده بوديم و تلفات نمى داديم و اگر بار ديگر طاعون آمد همگى بيرون مى رويم. پس در سال آينده طاعون آمد و همگى فرار كردند و آنان سى و چند هزار نفر بودند و آنان به «وادى أفيح» رفتند. پس فرشته اى از عقب وادى و فرشته اى ديگر از بالاى وادى نداء كرد كه: همگى بميريد. پس همگى مردند.

پس، خدا بدعاء حزقيل كه آنان در لباسهاى خود مرده بودند آنها را زنده ساخت و آنان به نزد اقوام خود كه مى دانستند مرده بودند برگشتند و پس از گذرانيدن عمرهاشان بعدها مردند و در اين محل كه زنده شدند ديرى ساخته شد كه معروف است به «دير هزقل» كه صحيح آن «حزقيل» است.

7 - اليشع در كتاب قاموس مقدس مى نويسد: «اليشع» يعنى خداوند نجات مى دهد يا مى بيند(1) و او شاگرد و جانشين ايلياى نبى و پسر شافاط ساكن «آبل محوله» بود (كتاب اول پادشاهان 16:19) و از جانب ايليا به رياست مدرسۀ پيغمبران نصب شد. از جمله معجزات او اينكه روغن بيوه زنى را بركت داد(2) و پسر «شونميه» را حيات بخشيد و نعمان را از برص نجات داد و از بسيارى طعام و خوراك نبوت فرمود... اتفاقا اسرائيليان ميت را در نزديكى قبر آن حضرت به خاك سپردند و چون بدن ميت به استخوانهاى آن حضرت

ص: 192


1- كلمه مركب است از «ايل» و از «يسع» يعنى خداوند گنجايش و ظرفيت مى دهد. ب.
2- متأسفانه عيساى مسيحيان براى شب عروسى شراب درست كرد (انجيل يوحنا باب دوم).

ملاقات نمود فى الفور زنده گرديد (كتاب دوم پادشاهان 2: و 9: و 13: و 14:

21 و 21:13) و مدت شصت سال نبوت مى نمود... (كتاب قاموس مقدس).

8 - ابن زيد «الوف» يعنى هزاران را جمع «الف» يعنى هزار نگرفته بلكه جمع «آلف» بر وزن كامل گفته مانند قاعد و قعود و شاهد و شهود يعنى دلهاشان بهم مهربان بود و با يكديگر كينه و دشمنى نداشتند چنانكه تفسير مجمع البيان گفته است.

9 - محرر اين تفسير گويد: بنا بر گفتۀ ابن زيد واقعه را با اصحاب كهف مى توان كاملا منطبق كرد زيرا چند نفر بودند كه با هم مهربان بودند و از ديار خودشان خارج شدند از ترس پادشاه وقت كه مبادا آنها را گردن بزند و خدا به آنها گفت:

بميريد، سپس آنها را زنده ساخت.

10 - يهود واقعۀ حزقيال «حزقيل» را با آن همه صراحت تأويل كرده اند زيرا كتاب تاريخ يهود ايران در ص 146 و 154 زنده شدن مردگان را به معنى احياء اميد در دل مردگان كشورهاى «اسرائيل» و «يهودا» گفته است.

و اما مسيحيان هم گستاخانه ريشۀ واقعه را زده اند و گفته اند: در عالم ظاهر نبوده و در عالم خواب بوده است.

11 - محرر اين تفسير گويد: قهرمانان آيه بر مبناى فرمودۀ امام رضا عليه السّلام و قول ابن عباس و نقل تفسير معجم البلدان 35 هزار مرده بوده اند و نيز حزقيال پيغمبر بوده كه به دعاى او آنان زنده شده اند و آيه هم برطبق اين مبنى تفسير خواهد شد.

تذكر: آيۀ 243 (كه مربوط به زنده شدن 35000 مرده مى باشد و از ترس مرگ فرار كرده بودند) كه در حقيقت نكوهش ترس از مرگ و جهاد است و آيۀ 244 كه امر به جهاد است و آيۀ 245 كه ترغيب به دادن وام براى جهاد است و آيات 246 الى 252 كه مربوط به جهاد طالوت با فلسطينيان بت پرست است، تناسبشان در امر جهاد و تأييد آن مى باشد.

أَ لَمْ تَرَ ... لاٰ يَشْكُرُونَ

نكوهش ترس از جهاد و گريختن از مرگ

ص: 193

اى پيامبر! آيا توجه نكردى بسوى كسانى كه از منزلهاى خود بيرون رفتند از ترس مرگ و حال اينكه آنان هزاران (نفر) بودند (و آنان اهل داوردان بودند كه از ترس طاعون فرار كردند) پس خدا به آنها فرمود: بميريد (همگى) سپس آنان را (به دعاء حزقيال پيغمبر) زنده ساخت زيرا البته خدا بى گمان صاحب فضل (و رحمت و بخشايش) است بر مردم و ليكن بيشتر مردم خدا را سپاسگزارى نمى كنند.

سوره البقرة (2): آیه 244

اشاره

وَ قٰاتِلُوا ... عَلِيمٌ

أمر به جهاد

در راه خدا كارزار كنيد (تا دين خدا را آشكار سازيد) و بدانيد كه البته خدا شنواست (به سخنان دوست و دشمن) و داناست (به ضمائر آنان).

سوره البقرة (2): آیه 245

مقدّمه

خدا از مردم براى جنگ وام خواسته است. يهود بطعنه گفتند: مگر خدا چيزى ندارد كه از ما قرض مى طلبد؟! و ليكن مسلمانان در اين معامله مبادرت كردند از جمله: ابو الدحداح انصارى پيش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه! خدا چرا اين قرض را مى طلبد؟ حضرت فرمود: مى خواهد شما را به بهشت ببرد. ابو الدحداح دو نخلستان داشت عرض كرد: اگر يكى از اين دو نخلستان را بدهم تو ضامن بهشت مى شوى؟ حضرت فرمود: من ضامن مى شوم كه خدا ده چندان در رياض جنان به تو ارزانى دارد... لذا نخلستان را بخشيد... (به خلاصه از تفسير كاشفى).

مَنْ ذَا ... تُرْجَعُونَ

ترغيب به دادن وام براى جهاد

كيست آن كس كه (بخلوص نيت) به خدا وام بدهد وامى نيكو؟ (منت ننهد و نظر به عوض نداشته باشد تا) در نتيجه خدا بيفزايد او را برابرهاى بسيار براى او. و خدا تنگى مى دهد و خدا گشايش مى دهد و بسوى خدا بازگردانيده مى شويد.

ص: 194

سوره البقرة (2): آیات 246 تا 252

مقدّمه

اشاره

بنى اسرائيل بعد از وفات موسى(1) در تحت نظر يوشع بن نون وصى موسى اداره مى شدند كه دورۀ آن 14 سال ادامه داشت (1272 تا 1258 سال قبل از ميلاد).

يوشع به پراكندگى اول اسرائيل خاتمه داد، اين رادمرد بزرگ 110 سال عمر كرد درحالى كه در اثر پيرى به فتوح خود در فلسطين خاتمه نداده بود.

با وفات يوشع ملت اسرائيل دچار بزرگترين ضايعه شد و 12 سبط اسرائيل يتيم شدند.

دورۀ قضاة «داوران»

اگر دورۀ يوشع را جزء دورۀ قضاة «داوران» محسوب نكنيم پانزده نفر قاضى بر بنى اسرائيل در طول 181 سال(2) فرماندهى و رياست داشته اند. در عهد قضاة پيشرفتى براى تكميل تصرف كشور و استقرار حدود طبيعى حاصل نگرديد فقط حفظ موقعيت سابق كم وبيش بعمل آمده بود.

شمشون (بر وزن منصور) بن منوح: مدت بيست سال بر اسرائيل قضاء مى نمود.

بعد از كشته شدن وى تجاوز فلسطينيان بر اسرائيل رو به شدت گذارد.

در عهد «عيلى» چهاردهمين قاضى، شكست بزرگى متوجه يهود شد، پسران «عيلى» كشته و خودش وفات نمود و «شموئيل» نبى بر كرسى قضاء نشست و او با

ص: 195


1- يهود مى گويند: حضرت موسى هشتادساله بود كه به پيغمبرى مبعوث شد و مدت چهل سال اسرائيل را سرپرستى و تربيت كرد. تولد آن حضرت در سال 1392 قبل از ميلاد و وفاتش در سال 1272 قبل از ميلاد است (كتاب تاريخ يهود ايران ص 37). محرر اين تفسير گويد: دورۀ نبوت موسى را بيش از اين مدت مى دانم بدلائلى كه اكنون محل ذكر آن نيست.
2- تقريب است نه تحقيق زيرا تاريخ آنها روشن نيست (كتاب تاريخ يهود ايران ص 44).

قدرت و نفوذ كلام و استعدادى كه داشت بعض افراد ملت را كه به معتقدات مذموم همسايگان آلوده شده بودند رهبرى نمود و اتحاد و اتفاق را برقرار و احساسات ملى و مذهبى را زنده نمود.

تقاضاى بنى اسرائيل از شموئيل نبى

اما با وجود بهبود اوضاع، هنوز فلسطينيان به حملات و تجاوزات خود ادامه مى دادند. در اين هنگام كه شموئيل پير شده بود، پسران خود را بر بنى اسرائيل داور كرد ولى پسران، منحرف شده بودند. با اين وضعيت، ملت، خسته و نااميد گرديده استقرار يك رژيم سلطنتى را از شموئيل خواستار شدند.

رد تقاضاى بنى اسرائيل از طرف شموئيل نبى

شموئيل مخالف اين نظريه بود. وى مى گفت: لزومى ندارد سلطانى غير از خداوند بر خود نصب نمائيد. و بدانيد كه رسم پادشاهى كه با شما حكم خواهد نمود اين است: پسران شما را گرفته و ايشان را بر عرابه ها و سواران خود خواهد گماشت و پيش عرابه هايش خواهند دويد - و ايشان را سرداران هزاره و سرداران پنجاهه براى خود خواهد ساخت - و بعضى را براى شيار كردن زمينش و درويدن محصولش و ساختن آلات جنگش و اسباب عرابه هايش تعيين خواهد نمود - و دختران شما را به كار عطركشى و طباخى و خبازى خواهد گمارد - و بهترين مزرعه ها و تاكستانها و باغهاى زيتون شما را گرفته به خادمان خود خواهد بخشيد - و عشر زراعت و تاكستانهاى شما را گرفته به خواجه سرايان و خادمان خود خواهد داد - و غلامان و كنيزان و نيكوترين جوانان شما را گرفته براى كار خود خواهد گماشت - و عشر گله هاى شما را خواهد گرفت - و شما غلام او خواهيد بود - و در آن روز از دست پادشاه خود كه براى خويشتن برگزيده ايد فرياد خواهيد كرد، و در آن روز خداوند شما را اجابت نخواهد فرمود.

اصرار قوم براى تغيير رژيم و عاقبت كار

أما فشار دشمنان ازيك طرف، ملوك الطوايفى و اختلاف داخلى ازسوى ديگر

ص: 196

زندگانى را بر ملت اسرائيل چنان دشوار ساخته بود كه ابدا حاضر نبودند وضع سابق ادامه يابد لذا قوم، اصرار ورزيده گفتند: ما نيز بايد مانند ساير امم باشيم، پادشاه ما بر ما داورى كند و در جلو ما براى جنگيدن با دشمنان ما بيرون رود.

پيشوايان قوم بقدرى اصرار ورزيدند تا آنكه شموئيل نظر آنها را پذيرفت و شاؤل بن قيش (قيس) كه از سبط بنيامين و مردى رشيد و خوش اندام بود براى سلطنت بر بنى اسرائيل از طرف شموئيل انتخاب و منصوب گرديد.

پس از شاؤل داود به سلطنت رسيد و پس از داود پسرش سليمان پادشاه شد و همين كه سليمان وفات كرد كشور به دو قسمت بنام كشور يهودا (مشتمل بر ده سبط) و اسرائيل (مشتمل بر دو سبط) تقسيم گرديد (كتاب تاريخ يهود ايران ص 57 به خلاصه).

مدت سلطنت شاؤل بيست سال (1077 تا 1057 ق. م) و مدت سلطنت هريك از داود و سليمان چهل سال بوده است: (داود 1057 تا 1017 ق. م و سليمان 1017 تا 977 ق م).

شاؤل نخستين پادشاه اسرائيل

«شاؤل» اول پادشاه بر اسرائيل مردى شجاع و رشيد و خوش قيافه بود و «طالوت» يعنى مرد رشيد قدبلند و آن لقب شاؤل است و كتاب اول شموئيل 23:10 و 24 مى نويسد: شاؤل از تمام افراد بنى اسرائيل بلندقدتر بوده است (شاؤل سى ساله بود كه پادشاه شد - كتاب اول سموئيل 1:13).

شاؤل اسباط 12 گانۀ بنى اسرائيل را با هم متحد و متفق ساخت و به تجاوزات عمونيان، فلسطينيان، عمالقيان با كومك سردارانى مانند پسرش يوناتان و مانند داود خاتمه داد.

و دختر خود «ميكال» را بنكاح داود در آورد. داود در كليۀ جنگها شجاعت قابل توجه از خود ابراز داشت و «گلياد» «جلياد» «جالوت» پهلوان فلسطينى را كشت و فتوح بزرگى بر دشمنان اسرائيل نمود.

داود چون روز بروز بيشتر مورد محبت ملت واقع مى گرديد، لذا مورد حسد

ص: 197

شاؤل واقع گرديد و شاؤل مى خواست كه او را از ميان بردارد ولى هر مرتبه اقبال و شجاعت او يارى كرده از مهلكه رهائى مى يافت تا بالاخره مجبور به فرار از كشور گرديد.

فلسطينيان بار ديگر با لشكر مجهزتر براى جنگ با شاؤل تا كوههاى گيلبوعه و دشت يزرعيل رسيدند و در اين واقعه يوناتان و دو پسر ديگر شاؤل كشته شدند و چون شاؤل به شكست خود اطمينان يافت در ميدان جنگ خودكشى كرد.

در دورۀ سلطنت شاؤل، بنى اسرائيل به دستور توراة حضرت موسى رفتار كرده و موحد بوده اند (كتاب تاريخ يهود ايران ص 64 به خلاصه).

جدعون و اردوى مديان

جدعون (بكسر جيم و سكون دال و ضم عين و سكون واو) پنجمين نفر از قضاة است و وى با اردوى مديان جنگ داشت. در كتاب داوران باب 2:7-7 مى نويسد:

خداوند به جدعون گفت: قومى كه با تو هستند زياده از آنند كه مديان را بدست ايشان تسليم نمايم مبادا اسرائيل بر من فخر كرده بگويند كه: دست ما، ما را نجات داد.

پس الآن بگوش قوم نداء كرده بگو: هركس كه ترسان و هراسان باشد، از كوه جلعاد برگشته روانه شود، و بيست و دو هزار نفر از قوم برگشتند و ده هزار باقى ماندند.

و خداوند به جدعون گفت: باز هم قوم زياده اند ايشان را نزد آب بياور تا ايشان را آنجا براى تو بيازمايم و هركه را به تو گويم اين با تو برود او همراه تو خواهد رفت و هركه را به تو گويم اين با تو نرود او نخواهد رفت.

و چون قوم را نزد آب آورده بود خداوند به جدعون گفت: هركه آب را بزبان خود بنوشد چنانكه سگ مى نوشد او را تنها بگذار و همچنين هركه بر زانوى خود خم شده بنوشد. و عدد آنانى كه دست به دهان آورده نوشيدند سيصد نفر بود و بقيۀ قوم بر زانوى خود، خم شده آب نوشيدند.

و خداوند به جدعون گفت: باين سيصد نفر كه به كف نوشيدند شما را نجات

ص: 198

مى دهم و مديان را بدست تو تسليم خواهم نمود، پس ساير قوم، هركس بجاى خود بروند.

تحقيق

اين واقعۀ نوشيدن از نهر، يا مكرر شده - هم در واقعۀ مديان و جدعون و هم در واقعۀ شاؤل - و يا اينكه تحريف شده و اساسا راجع به واقعۀ شاؤل است.

فلسطينيان

«فلسطينيان» (بكسر ياء و فتح لام) جمع فلسطينى است كه منسوب به «فلسطين» است ملتى است باستانى كه از جانب بلاد بحر الروم آمده و در بلاد ميان سوريا و يافا سكونت گزيدند و بنى اسرائيل را مطيع نمودند و سپس شاؤل و داود، آنها را به اطاعت درآوردند. اثر آنها در قرن هفتم قبل از ميلاد از صفحات تاريخ محو گرديد (فرهنك معين اقتباسا).

سموئيل (شموئيل)

«سموئيل» ساموئل ساموئيل صموئيل: نبى و قاضى معروف عبرانيان، و او اول كسى است كه: در انتخاب پادشاهى جهت اسرائيل پيشقدم شد تا فلسطينيان را شكست دهند. ازاين رو شاؤل را بدين سمت برگزيد و پس از او داود بدين مقام رسيد. سموئيل آخرين قاضى عبرانيان و از بهترين آنانست. وى تعاليم حقيقى را رواج داد و از جهت اخلاق، عبرانيان را اصلاح كرد (فرهنگ معين اقتباسا).

شاؤل

«شاؤل» نسخۀ فارسى. شاول نسخۀ عربى (بضم واو). پسر قيش (قيس) از سبط بنيامين: اولين پادشاه اسرائيل است كه بتوسط سموئيل بدين سمت انتخاب شد و قلمرو خود را بسط داد و با فلسطينيان جنگيد. پس از او داود جانشينش گرديد.

در جلد اول مقدمۀ همين تفسير:

سموئيل را در ص 416-419،

ص: 199

و طالوت را در ص 419-424، و جالوت را در ص 424، و داود را در ص 424-430 ببينيد.

بهانۀ بنى اسرائيلى

بنى اسرائيل سخن شموئيل پيغمبر را دربارۀ پادشاه شدن طالوت از طرف خدا باور نكردند.

لذا شموئيل نشانه اى بيان كرد براى اين مطلب. و آن اين بود كه تابوت را (يعنى در حقيقت پرچم اسرائيل را كه فلسطينيان در جنگ گرفته بودند، و هفت ماه بود كه اسرائيليان موفق باسترداد آن نشده بودند) خود فلسطينيان با عرابه و دو گاو مى فرستند. جهت برگردانيدن تابوت اين بود كه فلسطينيان آن را در هر شهرى كه مى گذاشتند مردم از خرد و بزرگ به خراج(1) مبتلى مى شدند و تلفات مى دادند.

لذا فلسطينيان هم، ظاهرا براثر ابتلاء به بيماريها و باطنا بجهات سياسى تابوت را بر عرابه گذاردند و به دو گاو بستند و از مرز به داخل خاك اسرائيل راندند.

(در كتاب اول شموئيل باب 6 اين جريان را مفصلا نقل كرده است النهايه باز تحريفى در كار شده كه واقعۀ برگردانيدن تابوت را قبل از تقاضاى تغيير رژيم از شموئيل نبى ذكر كرده است).

أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلْمَلَإِ ... اَلْمُرْسَلِينَ

جهاد شموئيل نبى - تبديل رژيم قضاة بنى اسرائيل به پادشاهى - پادشاه شدن طالوت - جهاد طالوت با جالوت و كشته شدن جالوت بدست داود

اى پيامبر! آيا توجه نكردى بسوى جمعى از اشراف از بنى اسرائيل از بعد روزگار موسى؟ كه چون به (شموئيل) پيامبرى كه از براى آنان بود گفتند كه:

ص: 200


1- خراج بر وزن غلام زخمها و ريشهائى است بر روى پوست (شرح قاموس).

پادشاهى براى ما برانگيز (و نصب كن) كه (تحت سرپرستى او) در راه خدا جنگ كنيم.

آن پيامبر گفت: آيا هيچ شايد از شما اگر جنگ بر شما واجب شد كه جنگ نكنيد؟ آن جمع اشراف گفتند: و چيست ما را (و چه ما را برآن دارد) كه ما در راه خدا جنگ نكنيم و حال اينكه (كشور اسرائيل مورد تجاوز فلسطينيان و همسايگان قرار گرفته است و) على التحقيق از مواضع (و مساكن) خويش بيرون كرده شديم و پسرانمان (كه آنها به اسيرى گرفته شده اند). پس چون جنگ بر آنان واجب كرده شد، رو گردانيدند مگر كمى از آنها و خدا به (احوال) ستمكاران (همان متخلفين) داناست.

و (شموئيل) پيامبر بنى اسرائيل براى آنان گفت كه: البته خدا على التحقيق براى شما «طالوت» را به پادشاهى برانگيخته (و برداشته) است.

جمع اشراف گفتند: چگونه پادشاهى براى طالوت بر ما مى باشد و حال اينكه (او از سبط بنيامين اصغر اولاد يعقوب است و) ما (كه از سبط يهودا و... ايم) سزاوارتريم به پادشاهى از او (و علاوه ما داراى ثروتيم) و به طالوت بسيارى و فراخى از مال داده نشده است (كه اگر نسب او به پايۀ ما نمى رسد، ثروتى كافى داشته باشد كه بتواند تجهيز لشكر و تهيۀ اسباب جنگ كند).

(شموئيل) پيامبرشان (در جواب) گفت: البته خدا او را بر شما برگزيده است و او را در دانش و نيروى جسمى (بر شماها) فزونى داده است و (بعلاوه) خدا (كه مالك الملك على الاطلاق است) ملك خود را بهر كس كه خود مى خواهد - مى دهد. و خدا وجود و بخشايشش گنجايش دارد و داناست.

(اشرف بنى اسرائيل به شموئيل نبى گفتند: از كجا بدانيم كه خدا، طالوت را به پادشاهى برداشته است؟).

و پيامبرشان براى آنان (در جواب) گفت: البته نشانۀ پادشاهى طالوت اين است كه تابوت (كه آرم و علامت و پرچم شماست و فلسطينيان از شما در جنگ گرفته اند)

ص: 201

براى شما مى آيد (همان تابوت كه) در آنست سكينه اى (يعنى چيز موجب آسايشى) از پروردگارتان و (در آن تابوت است) بقيه ئى (و يادگارى ئى) از آنچه خاندان موسى و خاندان هارون گذاشته اند (از: الواح و توراة و پارۀ «منّ» يعنى ترنجبين صحراى تيه و نعلين موسى و عمامۀ هارون(1) و آن تابوت را فرشتگان برمى دارند(2) البته در (آمدن) آن تابوت بى گمان براى شما نشانه است (براى پادشاهى طالوت) اگر باور دارندگان باشيد.

(طالوت از طرف شموئيل نبى به سلطنت، مسح شد و به تجهيزات پرداخت و آهنگ جنگ با فلسطينيان بت پرست متجاوز كرد).

پس چون طالوت با لشكرهاى خود در صحراء اردو زد گفت: البته خدا شما را به نهرى از آب (كه در مسير راه است) آزمايش كننده است:

پس هركه از نهر بياشامد در نتيجه از من نيست.

و هركه از نهر نچشد پس البته او از من است.

مگر كسى كه كفى از آب بدست خود بردارد.

(لشكر تشنه، در هواء گرم به نهر آب رسيدند) پس آشاميدند از آن نهر مگر اندكى از ايشان (كه 313 تن بودند كه يا ننوشيدند و يا به يك كف آب اختصار كردند و هم از آن كف آب سيراب شدند و بقيه كه سر در آب گذارده بودند هرچند بيشتر آشاميدند تشنه تر شدند(3).

پس چون طالوت و كسانى كه با او گرويده بودند از نهر گذشتند (و به ميدان - كارزار رسيدند چون جالوت «پهلوان فلسطينى» را كه مبارز مى طلبيد و نيز لشكرهاى جالوت را ديدند آنانى كه سر در آب گذارده همچون خران نوشيده بودند) گفتند: امروز براى ما

ص: 202


1- و انگشتر سليمان (تفسير كاشفى). محرر اين تفسير گويد: اين غلط است زيرا هنوز سليمان يا بدنيا نيامده بوده و يا طفل بوده است.
2- يعنى تحت نظر فرشتگان است.
3- تفسير كاشفى به خلاصه.

هيچ گونه توانائى به مقابلۀ با جالوت و لشكرهاى او نيست (و آنانى كه يا آب ننوشيده بودند و يا آب را با كف نوشيده بودند همان مردم با ايمان مؤدب كه از جان گذشته بودند يعنى) كسانى كه يقين داشتند كه آنان با خدا ملاقات كننده اند (از هيمنه و كثرت لشكرهاى دشمن نهراسيدند و) گفتند: بسا گروه اندك (و با ايمان) كه به استظهار به نصرت و مددكارى خدا بر گروه بسيار (كه فاقد ايمان بود) غالب شد و خدا با مجاهدين(1) است. و چون (از جان گذشتگان) با جالوت و لشكرهايش روبه رو شدند، گفتند: اى پروردگار ما! (باران) صبر (يعنى شكيبائى) را بر ما فروريز و (در ميدان جنگ) قدمهاى ما را استوار ساز و ما را بر گروه كافران يارى ده.

پس (آتش جنگ زبانه كشيد و) آن مردم با ايمان(2) به نصرت خدا آنان (يعنى فلسطينيان بت پرست) را شكست دادند و داود (كه يك تن از جان گذشتگان بود) جالوت را كشت. و خدا داود را (پس از طالوت) پادشاهى و حكمت (يعنى خوره و به عبارت ديگر فروغ نبوت) داد و به او بعض از چيزها كه خود مى خواست تعليم داد.

و اگر نبود بازداشتن (و دفع كردن) خدا مردم را - بعضى از آنان را ببعض ديگر - بى گمان زمين تباه مى شد و لكن خدا صاحب بخشايش است بر جهانها.

اى پيامبر! آنچه گفته شد نشانه هاى قدرت خداست كه بر تو براستى و درستى مى خوانيم و البته تو بى گمان (بر همۀ خلائق) از فرستادگانى.

سوره البقرة (2): آیه 253

اشاره

تِلْكَ اَلرُّسُلُ ... مٰا يُرِيدُ

پيامبران و مردم مطيع و متمرد

آن رسولان (كه در اين سوره مذكور شدند) بعضى از آنان را بر بعضى (از آنان) برترى (و فزونى) داديم. از اين رسولان است كسى كه خدا با او سخن گفت (چون آدم و موسى و پيامبر اسلام) و بعضى از رسولان را به پايه هاى بلند برداشت (همچون

ص: 203


1- ب.
2- مجاهدين بعدد اصحاب بدر سيصد و چند نفر بودند (تفسير مجمع البيان در يكى از أقوال).

پيامبر اسلام) و به عيسى بن مريم معجزه ها داديم و قوت داديم او را به روح القدس (يعنى جبرئيل كه از انعقاد نطفۀ عيسى تا رفع او از زمين، دخيل در كار او بود). و اگر خدا مى خواست، كسانى كه از بعد پيامبران بودند از بعد اينكه حجتهاى روشن آنان را آمد با يكديگر نمى جنگيدند و لكن اختلاف كردند، پس، بعض اين اشخاص است كسى كه (مطيع است و) ايمان آورده و بعض اين اشخاص است كسى كه (متمرد است و) كفرپيشه كرده و اگر خدا مى خواست (و جبر در كار بود) با يكديگر نمى جنگيدند - ، و لكن خدا آنچه را خود مى خواهد (كه نبودن جبر است) انجام مى دهد.

سوره البقرة (2): آیه 254

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... اَلظّٰالِمُونَ

خلاصۀ كلام دربارۀ جهاد

اى مسلمانان! از آنچه شما را روزى داديم - (در راه جهاد با كافران) - انفاق كنيد از پيش از اينكه روزى بيايد كه در آن روز هيچ گونه خريدوفروشى نيست و نه هيچ گونه دوستى اى و نه هيچ گونه شفاعتى. و كافران، هم آنان (در حق خويشتن) ستمكارانند (زيرا فرصتهاى گرانبهائى را از دست مى دهند(1).

سوره البقرة (2): آیه 255

مقدّمه

«اللّه» يعنى كسى كه داراى تمام صفات كماليه و پيراسته از كليۀ نقائص و عيوب است.

و قهرا چنين ذاتى تعددبردار نيست زيرا يكى از بزرگترين نقائص، داشتن شريك است و يكى از بزرگترين جهات كمال، منحصر به فرد بودن است.

اين كلمه در حقيقت رد بر طبيعيون است كه در سراسر هستى به يك وجود كامل تمام عيار، قائل نيستند.

اَللّٰهُ

رد بر طبيعيون

خدا.

ص: 204


1- همه از دست غير مى نالند سعدى، از دست خويشتن فرياد

مقدّمه

معبودان بر دو قسمند: شايسته، و آن خداست و ناشايسته و آن غير خداست.

اين قسمت آيه رد است بر عابدان: فرشتگان، ستارگان، بتهاى با جان و بى جان، كه معبودهاشان صلاحيت معبود شدن ندارند، زيرا «شايستگى»، ناشى از قدرت كامله است و هيچ معبودى غير از خدا بر نگاهدارى خود قدرت ندارد تا چه رسد به نگاهدارى ديگران.

هر معبودى در تحت تصرف خورشيد و ماه و هواء و سرما و گرما و نور و... است پس خود، زبون و ذليل عوامل ديگرى است، زبون عوامل را با خدائى و پرستش شدن چه كار است؟! لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ

رد بر معبودهاى ناشايست

نيست هيچ گونه معبود شايسته اى مگر آن غيب مطلق.

مقدّمه

خدائى و الوهيت برازندۀ زنده اى است كه ازلا زنده بوده و ابدا زنده است.

اين قسمت آيه رد بر پرستندگان: جمادات، نباتات، انسان، گاو، مار، فيل و ساير جانوران است زيرا بعضى بكلى فاقد حيات و بعضى حياتشان عاريتى است (از ديگرى گرفته اند) و حياتشان چند روزى بيش نيست. [ناگهان بانگى برآمد خواجه مرد].

اَلْحَيُّ

رد بر پرستندگان آنچه جز خداست

(خدا) زنده است.

مقدّمه

ص: 205

خدائى و الوهيت، برازندۀ ذاتى است كه قائم به خود باشد نه قائم بالغير.

اين قسمت آيه رد است بر تمام ارباب نحله ها زيرا معبودهاى آنان قائم بالذات نيستند يعنى به خودى خود سرپا نه ايستاده اند بلكه قائم بالغيرند يعنى به كسى قائم اند كه اگر لمحه اى و لحظه اى به آنها افاضۀ هستى نكند تمام قالبهاشان فرومى ريزد .

اَلْقَيُّومُ (1)

رد بر تمام ارباب نحله ها

(خدا) پاينده است (يعنى خدا به خودى خود قائم است).

مقدّمه

خدا نه مقدمات خواب دارد (يعنى پينكى [و بعربى «نعاس»(2)] ندارد كه حيوانات و انسانها دارند) و نه خواب كه انسانها دارند.

نداشتن پينكى و خواب، خود يكى از مظاهر بزرگ قدرت است زيرا:

أولا: هر مقتدرى در برابر سلطه و سيطرۀ خواب ذليل و زبون است، و خواب سلطان السلاطين است. خواب، تمام متنفذين جهان را از پا درمى آورد، شخص خواب مالك سود و زيان خود نيست، مار بر سينۀ شخص خوابيده چنبر مى زند و كژدم او را مى گزد و پشۀ ضعيف ماده با خرطومهاى خود خون شخص خوابيده را مى مكد، شخص خواب اختيار نگاهدارى منى خود و گازهاى بدن خويشتن را ندارد.

ثانيا: خوراك، خواب مى آورد و خواب برادر مرگ است.

اين قسمت آيه رد بر پرستندگان: گاو، فيل، مار و غيرهاست زيرا حيوانات مذكوره خوابشان بصورت پينكى است و رد بر پرستندگان انسان است زيرا انسان داراى پينكى و خواب هر دو است.

ص: 206


1- زير نشين علمت كائنات ما به تو قائم چو تو قائم بذات
2- «نعاس» بر وزن غلام يعنى پينكى يا سستى در حواس (شرح قاموس باقتباس).

لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ

خدا پينكى و خواب ندارد

خدا را پينكى فرانمى گيرد و نه خواب.

مقدّمه

هيچ كس و هيچ چيز مالك حقيقى نيست زيرا مالكيت جهت لازم دارد و هيچ كس و هيچ چيز دليلى بر مالكيت چيزى ندارد.

مالك حقيقى كسى است كه چيزى را آفريده باشد. آفريدگار، كسى است كه چيزى را از ماده و صورت بوجود آورده باشد. غير از خدا كسى آفريدگار مواد و صور نيست.

در اين قسمت از آيه سلب مالكيت از تمام اجرام علويات و سفليات شده است، و خود، رد بر تمام ارباب نحله هاست از: طبيعيون و عابدان: فرشتگان، ستارگان.

و بتان جمادى و نباتى و حيوانى.

اين قسمت آيه نيز رد بر فريضۀ يهود است كه خود را شعب برگزيدۀ خدا مى دانند و خدا را به قوم بنى اسرائيل منحصر مى سازند و ديگر مخلوقات ارضى و سماوى را به هيچ مى شمارند.

لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ

خدا مالك است و بس

از آن خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است.

مقدّمه

«شفيع» بمعنى خواهش كنندۀ شفاعت است و شفاعت (بفتح شين) بمعنى طلب معاونت است و كسى نمى تواند ياور گناهكار و يا صاحب حاجتى بشود تا از پرتو او گناهكارى بخشوده شود و يا حاجت حاجتمندى روا گردد مگر وقتى از خدا فرمان

ص: 207

داشته باشد كه بتواند باين منصب قيام كند.

داشتن فرمان شفاعت محتاج به دليل است.

اين قسمت آيه رد است بر قول بت پرستانى كه به بهانۀ شفيع قرار دادن بتان به نزد خدا، بت پرستى مى كردند و مى كنند.

و نيز رد بر عقيدۀ مسيحيان است كه كشيش، گناه بخشى مى كند و شفيع گنهكار مى شود.

گناه بخشى، كار خداست و شفاعت هم، فرمان لازم دارد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بموجب فرامينى اجازۀ شفاعت دارد.

مَنْ ذَا اَلَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ

بى فرمان خدا شفاعت ممكن نيست

كيست آن كسى كه نزد خدا شفاعت كند مگر بفرمان خدا؟

مقدّمه

«علم» يعنى كشف مجهول. در مخلوقات فقط فرشتگان و جن و شياطين و بشر، اهل دانشند.

همۀ علوم از خداست.

علم را خدا در دسترس اين چهار دستۀ مذكور قرار داده.

خدا همه چيز را مى داند و اين قدرت علمى يكى از بزرگترين مظاهر قدرت است.

تاكنون هيچ كدام از اين چهار دسته ادعاء نكرده و نخواهند كرد كه همه چيز را مى دانند.

بيچاره بت بى جان كه علم را بو نكرده و بدبخت بت جاندار كه علمش به بناگوشش نمى رسد.

«گر بريزى بحر را در كوزه اى *** چند گنجد قسمت يك روزه اى»

اين قسمت آيه صريح است كه خدا عالم به كليات و به جزئيات است.

ص: 208

اين قسمت آيه رد بر مغرورانى است كه الفباء فلان علم را ديده اند و به خود مى بالند (در صورتى كه قبر پدرشان را نمى دانند كجاست يا قبر بابابزرگشان را).

اين قسمت آيه رد است بر تمام ارباب نحله ها كه پاى پرچم معبودى براى پرستش گرد مى شوند كه يا فاقد علم است و يا علم ناقصى دارد.

يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ، وَ لاٰ يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ

سعۀ علم خدا

خدا آنچه را كه پيش روى اهل آسمانها و زمين است مى داند و آنچه پشت سر آنان است.

(خدا سرنوشت و سرگذشت هركه و هرچه در آسمانها و زمين است مى داند).

و اهل آسمانها و زمين به هيچ چيزى از دانش خدا احاطه پيدا نمى كنند مگر به آنچه خدا خواسته باشد.

مقدّمه

الف: شيخ صدوق در رسالۀ اعتقادات به ترجمه مى نويسد: اعتقاد ما دربارۀ «كرسى» اين است كه: «كرسى» ظرف جميع خلق و عرش و آسمانها و زمين است و هرچه خدا خلقت فرموده... (ه).

ب: از كرسى خدا تخت او و حوزۀ فرمانروائى او مراد است كه با نيروى ما فوق نيروها آن حوزه را اداره مى كند.

ج: بر يك چيز در يك حال و در يك زمان و در يك مكان دو نيرو نمى تواند حكومت كند و حكمرانى، هميشه در دست يك نيرو است (و آن نيروى خداست).

د: بايد يك نيرو ما فوق تمام نيروها باشد كه بتواند:

اولا: نيروهاى متعدد ايجاد كند.

ص: 209

ثانيا: نيروهاى متضاد ايجاد كند.

ثالثا: مادة المواد نيروها را ايجاد كند.

رابعا: خرج توليد آنها را متحمل شود.

خامسا: هرچه نيرو مصرف شود نيروى مجدد بجاى نيروى مصرف شده بياورد.

چون نتايج پنجگانه عملا مشهود و موجود است پس نيروى نيرومندى كه ما فوق همه است وجود دارد و اين همان نيروى «اللّه» است.

اين قسمت آيه رد بر مبناى طبيعيون است كه از سررشتۀ نيروها تغافل مى كنند.

وَسِعَ كُرْسِيُّهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ

كرسى فرمانروائى خدا

كرسى (همان كرسى فرمانروائى) خدا (از جهت گنجايش)، آسمانها و زمين را فراگرفته (و در كام كشيده و بر تمام آنها و محتوياتشان حاكم است).

مقدّمه

دانشمندان مادى نگاهدارى كرات سنگين با اين عظمت را براثر جاذبه مى گويند ولى نمى گويند كه سررشتۀ اين جاذبه ها كجاست و در دست كيست.

اين قسمت آيه رد بر همين ماديون است، همان فلاسفه اى كه از حمل چند كيلو بار عاجزند.

وَ لاٰ يَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا

نگاهدارى آسمانها و زمين براى خدا رنج ندارد

و نگاهدارى آسمانها و زمين، خدا را به رنج نمى افكند.

مقدّمه

خدا در چنبر عقل و در ياخته هاى مغز و در خانۀ دل و در كاسه هاى چشم در نمى آيد، خدا بلند است زيرا بالاى نطاق وهم و خيال و قياس و گمان است، و بزرگ است زيرا

ص: 210

از دايرۀ فهم بيرون است.

اين قسمت آيه رد بر كسانى است كه خدا را مى خواهند ببينند و چون نمى بينند انكار مى كنند و از اين نكته غفلت دارند كه اگر چيزى توانست در چنبر عقل و مغز و دل و چشم درآيد، آن، ديگر خدا نيست بلكه مخلوق كسى است كه آن را در چنبر كشيده.

وَ هُوَ اَلْعَلِيُّ اَلْعَظِيمُ

غيب مطلق بلند و بزرگ است

و آن غيب مطلق مرتبه اش بلند و قدرش بزرگ است(1).

سوره البقرة (2): آیه 256

مقدّمه

جماعتى از انصار در ميان خانواده هاى يهود بنى قريظه و بنى النضير شير خورده بودند، چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امر فرمود به كوچانيدن يهود بنى النضير پسران رضاعى كه از قبيلۀ أوس أنصار بودند قسم ياد كردند كه يا يهود بروند و كيش آنان را بپذيرند. اما خاندان آنان مانع حركت رضاعى ها شدند و تصميم گرفتند كه آنها را به اسلام مجبور كنند لذا دستور رسيد كه: «لاٰ إِكْرٰاهَ فِي اَلدِّينِ» (كتاب اسباب النزول واحدى ص 59 به ترجمه در يكى از شأن نزولها).

لاٰ إِكْرٰاهَ ... عَلِيمٌ

دين اسلام اجبارى نيست

هيچ گونه اجبارى در انتخاب دين اسلام نيست [زيرا اقرار زبانى، دين محسوب نيست، و دين، محتاج به عقد قلبى است - هركس مى خواهد اسلام بياورد، بياورد و هركه نمى خواهد، نياورد و با پرداخت ماليات ناچيزى (جزيه) در امان اسلام است(2)].

ص: 211


1- گروهى از اهل معنى، آية الكرسى را تا اينجا خاتمه مى دانند. از جمله: مولانا سيد حسين حسينى طهرانى قدس اللّه روحه. و بعضى تا «هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ» مى دانند. ب.
2- بت پرستان از اين قاعده مستثنى بوده و هستند زيرا يا بايد اسلام بياورند يا كشته شوند و جزيه از آنها پذيرفته نيست.

على التحقيق (پس از آمدن پيامبر اسلام و آوردن قرآن) راه راست از گمراهى، روشن شده است. پس هركه منكر طاغوت (از: شيطان و بت و كاهن و ساحر و متمرد انسى و جنى و كليۀ آنچه شخص را از خدا بازدارد) بشود و به خدا بگرود، پس چنين كس محققا به دستاويزى محكم چنگ در زده است (و) براى اين دستاويز به هيچ وجه گسستن نيست و خدا شنواست (سخنان آدمى را) و داناست (به ضمائر و مكنونات قلبى آدمى).

سوره البقرة (2): آیه 257

مقدّمه

1 - در آيۀ 257 از نور و ظلمت اسم برده شده است.

2 - تمام افراد انسان داراى نورانيت اقرار به خدا هستند كه بالفطره نور دارند يعنى ما فوق كامل من جميع الجهات را قائلند.

3 - پس از اينكه بوسيلۀ پدر و مادر (مدرسۀ داخلى) يا معلم (مدرسۀ بيرونى) تصرفاتى در افكار انسانها شد اين تصرفات و اكتسابات يا نورانى است و يا ظلمانى. اگر نورانى است به آن نور فطرى مدد مى دهد. و اگر ظلمانى است آن نور تبديل به ظلمت مى شود.

4 - بعد از اين تصرفات چون مرحلۀ بلوغ پيش آمد مى كند بلافاصله تبليغ پيامبر متوجه انسانها مى گردد و در اين صورت شخص بالغ يا مى پذيرد و نورانى است نورانى تر مى شود، و يا مى پذيرد و ظلمانى است نورانى مى شود، و يا رد مى كند و در اين صورت نور فطرى بكلى در محاق ظلمت مى افتد (قرص خورشيد در سياهى شد(1).

اَللّٰهُ ... خٰالِدُونَ

نور فطرى و اكتسابى و ظلمت اكتسابى

خدا كارساز كسانى است كه اسلام آوردند، آنها را از تاريكى ها (تاريكيها و ظلمت عارضى اكتسابى) بسوى روشنائى (و نور اكتسابى) مى برد، و كسانى كه كفر را اختيار كردند كارسازهاشان «طاغوت» است (از: شيطان و بت و كاهن و ساحر و متمرد انسى و جنى و

ص: 212


1- «يونس اندر دهان ماهى شد» يونس نور فطرى در كام ظلمات فرومى رود.

كليۀ آنچه شخص را از خدا بازدارد) اينان، آن كافران را از روشنائى (و نور فطرى) بسوى تاريكى ها (و ظلمت عارضى) بيرون مى برند. كافران ملازم آتشند، آنان در آتش جاويدانند.

سوره البقرة (2): آیات 258 تا 259

مقدّمه

1 - بين حضرت ابراهيم و پادشاه وقت او دربارۀ خدا محاجه شده است.

2 - مى نويسند: پادشاه معاصر او «نمرود» [بكسر نون و ضم راء و سكون بقيه - توراة عربى مشكول) بوده است.

3 - اگر نمرود اسم شخص باشد و پسر كوش بن حام بن نوح باشد يعنى همان كه در توراة سفر تكوين [باب دهم] مذكور است، معاصر ابراهيم نيست مگر اينكه در نسب نمرود چند اسم ساقط شده باشد. و حذف وسائط نسب در توراة سابقه دار است.

و اگر نمرود لقب سلسله اى از سلاطين باشد مانند «فرعون» و «كسرى» و «قيصر» ممكن است نمرود ديگرى از اين سلسله با ابراهيم معاصر بوده باشد.

4 - در منجد ج 2 به ترجمه نمى نويسد: «نمرود» پادشاه كلدانيان است و او پسر كوش بن حام است و ذكر او در كتابهاى عرب وارد شده است - گفته اند: دشمن ابراهيم بوده است و مشهور است كه به شكار حريص بوده است.

5 - اينكه مى گويند: نام نمرود از «ود» [بشد دال و فتح و كسر و ضم اول بمعنى دوستى و دوستداران(1)] و «نمر» [بفتح نون و كسر ميم و نيز بكسر نون و سكون ميم و نيز بفتح نون و سكون ميم بمعنى پلنگ(2)] مركب است، بى مأخذ نيست زيرا توراة هم بموضوع شكار او تصريح كرده است و يكى از وسائل شكار، يوزپلنگ است و يكى از شكارها كه شكارچيان به شكار آن علاقه مند هستند «پلنگ» است.

أَ لَمْ تَرَ ... قَدِيرٌ

محاجۀ ابراهيم با پادشاه دربارۀ خدا

ص: 213


1- المنجد.
2- المنجد.

اى پيامبر! آيا توجه نكردى بسوى كسى كه با ابراهيم دربارۀ پروردگار خود مكابره(1) كرد؟ در مقابلۀ آنكه خدا به او پادشاهى داده بود، آن وقت كه ابراهيم گفت: پروردگار من كسى است كه: زنده مى كند و مى ميراند.

پادشاه گفت: من زنده مى كنم (محكوم به قتل را آزاد مى كنم) و مى ميرانم (حكم بكشتن كسى مى دهم).

ابراهيم گفت: پس، البته خدا آفتاب را از مشرق (به مغرب) مى آورد، پس آفتاب را از مغرب (به مشرق) بياور، پس پادشاهى كه كفرپيشه كرده بود مبهوت (و سراسيمه) شد و خدا قوم ستمكاران را (كه بسوء اختيار خودشان ستم پيشه كرده اند) راهنمائى نمى كند.

(ابراهيم براى رفع مغلطه و سفسطۀ پادشاه دربارۀ زنده ساختن و ميرانيدن، ديگرباره سخن از يك واقعۀ تاريخى آغاز كرد و گفت: زنده كردن و ميرانيدن، آن نيست كه گفتى: يا آفتاب را برگردان) يا (در زنده كردن و ميرانيدن(2) مانند كسى باش(3) كه بر شهرى گذشت و آن شهر بر سقفهاى خود افتاده بود (يعنى اول سقفها فروريخته بود پس ديوارها برآن افتاده(4) (با خود) گفت: خدا چگونه اهل اين شهر را بعد از مردن ايشان زنده مى سازد؟! پس خدا آن كس (و درازگوشش) را بميرانيد صد سال، سپس او را برانگيخت (و به او) گفت: (در كنار اين شهر) چه اندازه درنگ كردى؟ آن كس گفت: درنگ كردم يك روز يا پاره اى از روز (يك روز خوابيدم - و چون

ص: 214


1- هركس كه نمك خورد و نمكدان بشكست در مذهب رندان جهان سگ به از اوست
2- ربط آيه از محرر اين تفسير است كه از قول قائلى مذكور در تفسير بيضاوى استفاده كرده ام.
3- اسم كسى كه صد سال مرده و واقعۀ تاريخى بين ابراهيم و نمرود در صدر اول اسلام معروف بوده است - و واقعه به عزير مربوط نيست زيرا عزير پيامبر بنى اسرائيل است.
4- خرابى براثر زلزله بوده.

ديد آفتاب باقى است گفت: بلكه كمتر از يك روز).

خدا گفت: بلكه صد سال (در كنار اين شهر) درنگ كردى (مرده بودى و زنده شده اى، خواب نبودى كه بيدار شوى)، پس نگاه كن بسوى طعام خود و آشاميدنى خود كه (با آن لطافت) تغيير نكرده، و بسوى درازگوشت بنگر (كه با آن استقامت از پا درآمده و استخوانهايش پوسيده شده است) و (ما اين كار را كرديم) تا تو را براى مردم (همان مردم منكر خدا و رجعت و معاد) نشانۀ عبرت و قدرت سازيم و (اينك) نگاه كن بسوى استخوانها كه چگونه آنها را حركت مى دهيم (و پهلوى يكديگر مرتب مى كنيم) سپس برآن استخوانها گوشت مى پوشانيم پس چون جريان براى آن كس واضح شد (يعنى درازگوش، سرپا ايستاد و بانگ زد، آن كس) گفت: (اكنون بعيان) مى دانم كه البته خدا بر هر چيزى تواناست.

سوره البقرة (2): آیه 260

مقدّمه

[چون نمرود پادشاه گفت: من زنده مى سازم و مى ميرانم، و ابراهيم گفت: زنده ساختن به رد روح به بدن است؛ پادشاه به ابراهيم گفت: آيا تو خودت زنده ساختن مرده را به چشم خويشتن معاينه كرده اى؟ ابراهيم نتوانست كه بگويد: بلى. و بتقرير ديگر منتقل شد. سپس ابراهيم از پروردگار خود درخواست كرد كه زنده كردن مردگان را به او بنمايد تا با آرامش دل اگر ديگرباره نمرود سؤال كرد جواب بگويد(1)].

محرر اين تفسير گويد: هيچ گونه استبعاد ندارد كه اين عمل در حضور پادشاه انجام شده باشد(2).

ص: 215


1- بين دو قلاب قول قائلى است كه تفسير بيضاوى نقل كرده.
2- محرر اين تفسير گويد: استبعاد ندارد كه پادشاه گفته باشد: اى ابراهيم! از پروردگارت بخواه كه چگونه مرده را زنده مى كنى. و ابراهيم گفته باشد: آيا با اين دلائل باور نداشته اى؟ و پادشاه گفته باشد: مى خواهم دلم آرام شود. و خدا فرموده باشد: در حضور او مرغان را فراگير تا آخر جريان. و يا إبراهيم به پادشاه گفته باشد: تو مرغان را فراگير تا آخر جريان.

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ ... حَكِيمٌ

دنبالۀ محاجۀ پادشاه با ابراهيم

و (اى پيامبر! ياد كن از) آنگاه كه ابراهيم گفت: اى پروردگار من! بمن بنما كه مردگان را چگونه زنده مى سازى.

خدا گفت: آيا (زنده كردن مردگان را بوسيلۀ من) باور نداشتى؟ ابراهيم گفت: آرى باور داشته ام و ليكن (مى خواهم معاينه ببينم) تا دلم آرام بگيرد.

خدا گفت: پس چهار عدد از مرغان (: طاوس و خروس و زاغ و كبوتر(1) فراگير (و آنها را سر ببر) پس آنها را (يعنى سرهاشان را، بهم آور و) جمع كن بسوى خود (بر دست بگير و نگاهدار) سپس بر هر كوهى (كه نزديك تو است) از اين مرغان، جزئى (از قطعه قطعه شدۀ كوبيدۀ درهم آميختۀ مرغان) بگذار. ازآن پس مرغان را بخوان كه مى آيند تو را شتابان و بدان كه البته خدا غالب است (كه از زنده ساختن مردگان عاجز نيست) و كارهايش از روى اساس است.

سوره البقرة (2): آیه 261

مقدّمه

1 - «ضعف» (بر وزن فكر) در كلام عرب بمعنى مثل است پس ما زاد، و مقصور بر دو برابر نيست و اقل ضعف افزودن يك برابر است و اكثر آن غير محصور است و ليكن در وصيت اگر گفت: بفلان، صد و به ديگرى «ضعف» و به ديگرى «ضعفين» بدهيد بايد به «ضعف» دويست و به «ضعفين» سيصد داد زيرا عرف مردم و اصطلاحشان چنين است و وصيت بر مبناى عرف است نه دقائق لغت (كتاب مجمع البحرين به ترجمه و خلاصه).

ص: 216


1- مرغان ديگر هم گفته شده (تفاسير).

2 - «ضاعفته» يعنى يك برابر افزودم و برتر هرچند بالا برود. و «ضعف» افزودن يك برابر است پس ضعف ده تا، بيست تاست و ضعف صد تا، دويست تاست و «ضعفى واحد» بمعنى سه برابر است و «ضعفين» بمعنى دو برابر است (راغب اصفهانى در كتاب مفردات القرآن به ترجمه).

3 - در (ط 22 فروردين سال 1338 شمسى هجرى) مى نويسد: شاهنشاه ايران در مسافرت سال 1338 به مشهد و بازديد از مؤسسات مختلف، نمايشگاه كالاى خراسان را بازديد كردند و يك خوشۀ گندم كه داراى سه هزار دانۀ گندم بود مورد توجه شاهنشاه واقع شد و لذا براى پيشرفت امور كشاورزى در استان خراسان كه زمينهاى كشاورزى آن استعداد پرورش چنين محصولى را دارد دستورات لازم صادر فرمودند (ه).

مَثَلُ اَلَّذِينَ ... عَلِيمٌ

پاداش انفاق در راه خدا

مثل (و صفت) كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند مانند مثل (و صفت) يك دانه است كه هفت خوشه بروياند. در هر خوشه باشد صد دانه (كه هفتصد دانه مى شود) و خدا براى هركه بخواهد آن را زياده مى گرداند و خدا بخشايشش همه جا و همه كس را فراگرفته و داناست.

سوره البقرة (2): آیه 262

اشاره

اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ ... يَحْزَنُونَ

انفاق بايد بى منت و بى آزار باشد

كسانى كه اموال خودشان را در راه خدا انفاق مى كنند سپس از پى آنچه انفاق كرده اند منت از پى در نمى آورند و نه آزارى (كه قولا و فعلا بينوا را نمى رنجانند) از آن ايشان است مزدشان نزد پروردگارشان، و نيست هيچ گونه ترسى بر آنان و نه آنان اندوهگين مى شوند.

سوره البقرة (2): آیه 263

اشاره

قَوْلٌ مَعْرُوفٌ ... حَلِيمٌ

زبان خوش به از صدقۀ توأم با آزار است

سخن پسنديده و درگذشتن (از بى ادبى سائل) به است از صدقه اى كه آزارى

ص: 217

(از سرزنش و غيره) آن را از پى درآيد و خدا (از صدقه اى كه آزار از پى داشته باشد) بى نياز است و (از تعجيل در عقوبت) بردبار است.

سوره البقرة (2): آیه 264

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... اَلْكٰافِرِينَ

صدقات توأم با منت و يا آزار، همچون انفاق براى خودنمائى به مردم است كه همه بى حاصل است

اى مسلمانان! صدقات (و خيرات) خودتان را به منت و آزار (خواه آزار زبانى و خواه عملى در رو ترش كردن و غيره) باطل مكنيد (و تباه مسازيد) همچون كسى كه مال خود را براى خودنمائى به مردم انفاق مى كند و (در حقيقت) به خدا و روز بازپسين ايمان نمى آورد.

پس مثل (و صفت و نمودار) انفاق اين خودنما همچون مثل (و صفت و نمودار) سنگ خارۀ صافى است كه برآن سنگ است اندك خاكى پس به آن سنگ، بارانى درشت قطره برسد كه سيل از آن برخيزد، پس آن خاك را از سنگ بشويد و آن سنگ را تهى و از گرد و خاك پاك بگذارد، اين انفاق كنندگان خودنما توانائى بر (ثواب) چيزى از آنچه بدست آوردند (و انفاق كردند) ندارند (عمل اين گونه انفاق كنندگان منافق، مانند عمل كفار است) و خدا قوم كافران را (بسوء اختيارشان) راهنمائى نمى كند.

سوره البقرة (2): آیه 265

اشاره

وَ مَثَلُ ... بَصِيرٌ

مثل و صفت خيراتى كه براى خشنودى خدا باشد

و مثل (و صفت) كسانى كه اموالشان را از جهت طلب خشنودى خدا و بسبب قوت و بصيرت ناشى از روانهاى خودشان (نه براى خودنمائى) انفاق مى كنند همچون مثل (و صفت) باغى است به مكانى بلند (كه آفتاب زودتر به آن رسد و بادهاى فرح افزا برآن بيشتر وزد و از آفت سيل دورتر باشد) (پس) برسد به آن بارانى درشت قطره در نتيجه ميوۀ خود را دو برابر (به اضافۀ فراخور خود(1) دهد. پس اگر باران درشت

ص: 218


1- رجوع به مجمع البحرين.

قطره به آن نرسد پس نرم باران (و شبنم) (به آن برسد) (خيرات چنين كسان، همچون آن باغ خرم و سرسبز است كه خرمى و سرسبزى و ثمرات آن رو به فزونى است) و خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

سوره البقرة (2): آیه 266

اشاره

أَ يَوَدُّ ... تَتَفَكَّرُونَ

مثل ديگر براى صدقات خودنمايان به مردم

آيا يكى از شما دوست مى دارد كه او را باغى باشد از نخلستان و تاكستان كه از زير آن درختها نهرها مى رود (؟) براى او باشد در آن باغ از هرگونه ميوه ها (نه همين خرما و انگور) و پيرى به او رسيده باشد و براى او باشد (در اين پيرى) فرزندانى ناتوان (و خردسال) پس در چنين حالتى گردبادى به آن باغ برسد كه در آن (گردباد) باشد آتشى (همان باد آتشين كه آن را «سموم» مى گويند) پس بسوزد؟ (حاصل عمل كسى كه براى خودنمائى به مردم انفاق مى كند چنين است) اين چنين خدا براى شما، آيات (و ادلۀ) خود را واضح مى سازد، باشد كه شما تفكر كنيد.

سوره البقرة (2): آیه 267

مقدّمه

«گوسفند پير قربانى مكن».

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... حَمِيدٌ

چيزهاى پاكيزه انفاق كنيد

چيزهاى پاكيزه انفاق كنيد(1)

اى مسلمانان! از پاكيزه (و برگزيده) هاى آنچه (به تجارت و يا صناعت) بدست آورديد و از آنچه براى شما از زمين بيرون آورديم (از محصولات و ثمرات) انفاق كنيد و آهنگ چيزهاى خبيث (و تباه و نامطلوب) مكنيد، درحالى كه از آن انفاق مى كنيد و حال اينكه گيرندۀ آن نيستيد (اگر در حقوق شما بشما دهند)، مگر اينكه اغماض (و مسامحه) در گرفتن آن كنيد و بدانيد كه البته خدا بى نياز است و (كارهايش پسنديده و) ستوده است(2).

ص: 219


1- روغن چراغ ريخته وقف امامزاده نكنيد.
2- حميد يعنى ستوده و در بشر به خوش سليقه و باسليقه تعبير مى شود.

سوره البقرة (2): آیه 268

اشاره

اَلشَّيْطٰانُ يَعِدُكُمُ ... عَلِيمٌ

وعده هاى شيطان

شيطان شما را وعدۀ فقر مى دهد (و در وقت انفاق از احتياج مى ترساند) و شما را به (بخل و امساك و منع خيرات و) بى حيائى فرمان مى دهد. و خدا بشما (در انفاق) وعده مى دهد آمرزشى را از خود (در آخرت) و فزونى (در روزى) را (در دنيا) و خدا وجود و بخشايشش گنجايش دارد و (به موارد استحقاق آمرزش و فزونى و انفاقات) داناست.

سوره البقرة (2): آیه 269

اشاره

يُؤْتِي اَلْحِكْمَةَ ... اَلْأَلْبٰابِ

حكمت (خوره)

خدا حكمت (يعنى خوره در انفاق) را بهر كه مى خواهد مى دهد (بحسن اختيار آن كس) (تا بداند كه چه چيز و به چه كس مى بايد داد و تا ميان القاء رحمانى و وسوسۀ شيطانى تميز بدهد كه به وعدۀ رحمانى دلگرم و مستظهر بشود و از وعيد شيطانى نترسد) و هركه حكمت (يعنى خوره و به عبارت ديگر فروغ ايزدى)، به او داده شود پس على التحقيق خيرى بسيار به او داده شده است و خوبى حكمت را درنيابند مگر صاحبان عقلهاى صافى از شوائب.

سوره البقرة (2): آیه 270

اشاره

وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ ... أَنْصٰارٍ

خدا انفاقات شما را مى داند

و آنچه انفاق كرديد از هرگونه نفقه اى (كم يا بسيار، پنهان يا آشكارا، واجب يا مستحب، با اخلاص يا بى اخلاص، به مستحق يا نامستحق) يا نذر كرديد (و به اين وسيله بر خود واجب كرديد) از هرگونه نذرى، پس البته خدا آن را مى داند.

(و آنها كه با منت و يا آزار و يا براى خودنمائى به مردم و يا در راه حرام انفاق مى كنند و يا چيز نامطلوب، خيرات مى دهند و يا نذر به معصيت مى كنند و يا به نذرى كه در طاعت كرده اند وفاء نمى كنند؛ ظالم و ستمكارند) و نيست براى ستمكاران از هيچ گونه ياورانى (در دنيا و مخصوصا در آخرت).

ص: 220

سوره البقرة (2): آیه 271

اشاره

إِنْ تُبْدُوا ... خَبِيرٌ

طرز پرداخت صدقات «خيرات»

اگر صدقات را (يعنى خيرات واجبه را در هنگام پرداخت) آشكارا كنيد پس نيكو چيزى است آن (ديگران رغبت مى كنند و بر بخيلان اتمام حجت مى شود و دلهاى بيگانگان، به اهل حق ميل مى كند) و اگر صدقات (يعنى صدقات مستحبه) را پنهان كنيد و (در نهان) آنها را به فقراء بدهيد، پس آن براى شما خوب است (زيرا از آفت رياء و سمعه دور است) و خدا از شما بعض بديهاتان را (بسبب پرداخت صدقات واجبه و مستحبه) جبران مى كند (و مى زدايد) و خدا به آنچه مى كنيد آگاه (و خوب باخبر) است.

سوره البقرة (2): آیه 272

مقدّمه

مسلمانان مانع از تصدق به خارج از دين اسلام بودند. آيۀ 272 نازل شد.

و بقولى «اسماء» دختر ابو بكر در سفر «عمرة القضاء» با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود، آنگاه ما در «أسماء» كه «فتيله» نام داشت و جده اش آمدند و از «أسماء» چيزى خواستند و اين دو مشرك بودند. «اسماء» گفت: چيزى بشما نمى دهم تا از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اجازه بگيرم زيرا شماها بدين اسلام نگرويده ايد. چون «اسماء» از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله استيذان كرد دراين باره آيه آمد كه: به اهل كيشهاى ديگر نيز صدقه بدهيد (تفسير مجمع البيان به ترجمه و خلاصه).

أنصار، قبل از اسلام بجهت مصاهرت و رضاعى كه ميان ايشان و يهود ثابت بود برايشان نفقه مى كردند. بعد از آنكه خلعت ايمان پوشيدند و از جام كلام سيد انام شربت معرفت نوشيدند آن نفقه كردن را بر جهودان كاره شمردند و چون صورت حال بر حضرت رسالت عرض كردند اين آيت آمد (تفسير كاشفى).

پس حضرت رسالت فرمود كه: بر اهل اديان صدقه دهيد (ه).

و باتفاق علماء، اخراج صدقه در تطوع بغير مسلم جايز است (تفسير كاشفى).

ص: 221

لَيْسَ ... لاٰ تُظْلَمُونَ

بر غير مسلمان هم انفاق مستحب كنيد، فايدۀ انفاق در هر حال راجع به خود شماست

اى پيامبر! بر تو لازم نيست هدايت يافتن غير مسلمانان (به هدايت توفيق بلكه بر تو است هدايت دعوت و بس) و لكن خدا راهنمائى مى كند هركه را مى خواهد (بحسن اختيار آن كس). و آنچه از مال انفاق كنيد پس نفع آن براى خودهاتان است (و ثواب آن راجع به شماست خواه گيرنده كافر باشد و خواه مسلمان) و (شما مسلمانان مردمى هستيد كه) انفاق نمى كنيد مگر براى طلب ذات خدا. و آنچه از مال خود انفاق كنيد مزد آن بالتمام بشما رسانيده مى شود و شما ستم كرده نمى شويد (و از مزدتان كاسته نمى شود).

سوره البقرة (2): آیه 273

اشاره

لِلْفُقَرٰاءِ ... عَلِيمٌ

صدقات، فقير درست كن نيست

انفاقات (و صدقات) براى فقرائى است كه در راه خدا بازداشته (و دچار تنگى) شده اند كه نمى توانند (به واسطۀ اشتغال به جنگ و يا دوام طاعات) سير كردن در زمين را (براى تجارت و زراعت و طلب رزق). نادان (و بى خبر از احوال آنان)؛ ايشان را از جهت عفت در سؤال و استغناء از خلق، توانگران مى پندارد.

اى پيامبر! تو آنان را به قيافۀ ايشان (از رنگ زرد و لاغرى و خميدگى پشت و بسيارى اشك) مى شناسى. از مردم سؤال نمى كنند به سماجت(1). و آنچه از مال انفاق كنيد پس البته خدا به آن داناست.

سوره البقرة (2): آیه 274

مقدّمه

در كتاب اسباب النزول آورده كه: مرتضى (رض) چهار درم داشت: يكى بظاهر

ص: 222


1- قولى هست كه اينان اصحاب صفه اند كه از مهاجرين بودند چون: عمار ياسر و بلال و ابن مسعود و امثال ايشان كه در مدينه منزل نداشتند و مسكن آنان در شب، صفۀ مسجد پيامبر (ص) بود و در روز، ملازم آن حضرت بودند (تفسير كاشفى و غيره).

تصديق كرد و يكى در سرّ و يكى در شب ظلمانى و يكى به روز نورانى. حق تعالى اين آيت فرستاد و حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مرتضى (رض) پرسيد كه: تو را چه بر اين داشت كه بدين نوع تصدق نمودى؟ جواب داد كه: طريق صدقه را بيرون از چهار صورت نديدم جميع آن را التزام نمودم به تمناى آنكه يكى از اينها شرف قبول يافته، بموقع رضا رسد (تفسير كاشفى).

اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ ... لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ

نتيجۀ انفاق

كسانى كه اموال خودشان را در شب و در روز در نهان و در آشكار انفاق مى كنند، پس، از آن ايشان است مزدشان نزد پروردگارشان و نيست هيچ گونه ترسى بر آنان و نه آنان اندوهگين مى شوند.

سوره البقرة (2): آیات 275 تا 277

مقدّمه

1 - پول و گردش آن براى رفع نيازمنديهاى زندگانى افراد بشر است.

2 - پول در زندگانى، طريقت دارد نه موضوعيت.

3 - رباخوار (سودخوار) براى پول موضوعيت قائل است.

4 - سودخوار عضو بيكارۀ اجتماع است كه وجود او مثمر هيچ گونه ثمرى براى جامعه نيست.

5 - سودخوار مانند زالو خون مى مكد و چون شكمش پر شد از كار مى افتد.

6 - زالو مفيد است و ليكن اين زالوى جامعه هيچ گونه فايده اى ندارد بلكه ضرر دارد.

7 - سودخوار با ربح مركب افراد را استعباد و استثمار مى نمايد.

8 - سودخوار افراد را برده و بنده مى سازد.

9 - رؤساء مومسات براى اينكه راه فرار را بر دختران و زنان افتاده در چاه فحشا ببندند نخستين كارشان وام دادن به دختران و زنان و گرفتن سند از آنان

ص: 223

و ربح مركب درست كردن است و در نتيجه، اين وام براى آنها دامى است كه تا آخر عمر راه استخلاص را بر آنها مى بندد.

10 - سود خوار، فعاليت اجتماعى را راكد مى سازد نه كارخانه اى دائر مى كند و نه چيزى استحصال مى نمايد و نه بر ثروت و عايدات و صادرات كشور مى افزايد و نه كسى را به كار مى گمارد(1).

خريدوفروش، عامل رواج فعاليت اجتماعى است.

خريدوفروش براثر وجود چيزى است.

چيز و استحصال آن براثر توليد است.

توليد، موجب به راه افتادن چرخهاى اقتصادى است.

به راه افتادن چرخها موجب به كار گماشته شدن افراد بيكار است.

بيكاره معاش ندارد.

«من لا معاش له لا معادله».

غم فرزند و نان و جامه و قوت *** بازدارد ز سير در ملكوت

اَلَّذِينَ يَأْكُلُونَ اَلرِّبٰا ... يَحْزَنُونَ

تحريم ربا «سودخوارى»

كسانى كه ربا (يعنى سود) مى خورند (در روز قيامت از گورها) برنمى خيزند مگر چنانكه برمى خيزد كسى كه شيطان(2) بسبب آسيب رسانيدن او را ديوانه مى سازد(3).

ص: 224


1- حلال دانستن «ربا» كفر است و كفر موجب خلود در دوزخ است (تفسير كاشفى).
2- خواه شيطان انسى، و خواه شيطان غير انسى يعنى جن و با شيطان، و خواه ضعف شديد اعصاب، و خواه ميكرب.
3- مفسرين، حالت جنون را در قيامت گفته اند. و ليكن با اندك توجه بحال رباخواران ، در دنيا هم، چنين حالت از آنان مشاهده مى گردد.

آن (عذاب ديوانه آمدن به صحراى محشر) براى اين است كه گفتند: جز اين نيست كه سوداگرى [يعنى خريدوفروش و به عبارت ديگر «بيع» هم] مانند ربا (و سودخوارى) است. و حال اينكه خدا سوداگرى را حلال ساخته است و ربا (و سودخوارى) را حرام ساخته است.

پس هركس او را پندى از پروردگارش بيايد (و خبر تحريم ربا به او برسد و) در نتيجه بازايستد (و از اين كار خوددارى كند) پس، از آن او است آنچه گذشته است (و اين قانون عطف به ما سبق نمى شود) و كار او (در آخرت) (مفوض) بسوى خداست.

و هركس بازگردد (به سودخوارى) پس گروه رباخوارن ملازمان آتشند، آنان در آتش جاويدانند.

خدا (بركت) ربا (و سودخوارى) را نابود مى گرداند و (بركت) صدقات را افزون مى سازد و خدا هر ناسپاس گناهكار را دوست نمى دارد.

البته كسانى كه اسلام آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند و نماز را به پاداشتند و زكات را پرداختند از آن ايشان است مزدشان - نزد پروردگارشان - و نيست هيچ گونه ترسى بر آنان و نه آنان اندوهگين مى شوند.

سوره البقرة (2): آیات 278 تا 279

مقدّمه

طعم سودخوارى نه چنان زير دندان سودخواران مزه كرده بود كه بتوانند باين آسانى از آن صرف نظر كنند.

سه شأن نزول در آيات 278 و 279 در تفسير مجمع البيان نقل شده است از جمله اين است كه: پسران عمرو بن عوف ثقفى به بنو المغيره وام مى دادند وام ربوى.

چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم طايف را محاصره فرمود و با طايفۀ ثقيف مصالحه كرد چهار برادر از ثقيف [مسعود و عبد ياليل(1) و حبيب و ربيعه پسران عمرو مزبور] اسلام آوردند.

چون پسران عمرو ثقفى از بنو المغيره خواستند ربا بگيرند مخاصمه كردند

ص: 225


1- «ياليل» بر وزن هابيل است.

و جريان خود را بعرض عتاب بن اسيد(1) كه از طرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حاكم مكه بود رسانيدند. حاكم مكه مراتب را كتبا بعرض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسانيد. دراين باره آيات نازل شد:

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... وَ لاٰ تُظْلَمُونَ

اولتيماتوم دربارۀ تحريم ربا

اى مسلمانان! از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد و آنچه را كه از ربا (يعنى سود) باقى مانده است ترك كنيد (و دست بكشيد) اگر مسلمان هستيد.

پس اگر (باقى ماندۀ ربا را) ترك نكرديد در نتيجه (يكديگر را) خبردار كنيد (و آماده باشيد) بجنگى از خدا (با آتش) و پيامبرش (با شمشير) (تا با شما بجنگند).

و اگر توبه كرديد (و از گرفتن ربا دست برداشتيد) پس، از آن شماست اصول سرمايه هاى شما - نه ظلم مى كنيد (بگرفتن زياده از سرمايه) و نه ظلم كرده مى شويد (كه بدهكاران از سرمايۀ شما چيزى بكاهند).

سوره البقرة (2): آیه 280

مقدّمه

بعد از نزول آيات، پسران عمرو گفتند: ما را طاقت جنگ خدا و رسول نيست و از سود گذشته به سرمايه راضى شدند و بنو المغيره از شدت تنگدستى تا بدست آمدن ميوه ها مهلت خواستند. و ليكن پسران عمرو در ايصال سرمايه تعجيل نمودند و از امهال و تأجيل اباء مى كردند. آيت آمد كه:... (تفسير كاشفى اقتباسا).

وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ ... تَعْلَمُونَ

حكم بدهكار تنگدست

و اگر بدهكارى تنگدست باشد پس حكم آن مهلت دادن است تا وقت گشايشى (كه پرداخت سرمايه بر بدهكار آسان گردد) و آنكه تصدق (و خيرات) كنيد (به

ص: 226


1- «عتاب» بر وزن صراف و «اسيد» بر وزن امير، است.

چنين بدهكارى) براى شما خوب است اگر (مصالح دنيوى و منافع اخروى آن را) بدانيد.

سوره البقرة (2): آیه 281

مقدّمه

1 - آيۀ: «وَ اِتَّقُوا يَوْماً ... لاٰ يُظْلَمُونَ» آخرين آيه از قرآن كريم است كه نازل شده است و جبرئيل عليه السّلام به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد كه: آن را در سر شمارۀ (280) از سورۀ بقره بگذار (ابن عباس و سدى بنقل تفسير مجمع البيان).

2 - تفسير مجمع البيان دربارۀ آخرين سوره و دربارۀ آخرين آيه كه نازل شده است شرحى بيان كرده است كه خلاصۀ آن را در جلد اول مقدمۀ همين تفسير در ص 46-48 ملاحظه خواهيد كرد.

3 - محرر اين تفسير گويد: در آيۀ مذكور، خدا و قيامت و حساب و ثواب و عقاب به مردم يادآورى شده است.

4 - محرر اين تفسير گويد: تمام قوانين و احكام اسلام براى باز شدن و بازماندن روزنۀ قلب اجتماع و جامعه و افراد است كه بتوانند اكسيژن حقائق را جذب كنند و به حيات خود ادامه بدهند و نميرند.

5 - زنده بمانند براى چه؟ فقط براى شناختن خدا [نه براى دريافت مزد].

6 - فى الحقيقة دريافت مزد خوب از خدا نه از راه استحقاق است بلكه از راه تفضل است [زيرا اگر بناء محاسبه باشد كسى چيزى از خدا طلبكار نيست].

7 - خدائى كه اسلام مى گويد و مى شناساند در بين هيچ يك از ارباب ملل و نحل وجود ندارد:

اما تمام صنوف بت پرستان، مخلوقات خود را پرستش مى كنند. در برابر بتهاى سنگى و فلزى كه خود آفريده اند سر تسليم فرود مى آورند، آنها هم كه معبودهاى حيوانى مى پرستند پرستندگان و پرستش شدگان همگى برادر طريقند، زيرا همه مخلوقند، همه بسهم خود عاجزند، و عاجزى عاجز ديگر را مى پرستد!

ص: 227

بزرگترين جمعيت بت پرستان جهان «برهمائيان» و «بودائيان» اند كه همگى سر بر آستانۀ بتهاى مخلوق خود مى سايند(1).

اما «يهود» خدا را چنان محدود تصور مى كنند كه خود را از او و او را از خود مى دانند و خدا را براى همۀ مخلوقات قائل نيستند، خدا را در چهارچوب دنيا قائلند و نوعا قيامتى و بهشت و جهنمى قائل نيستند.

اما «مسيحيان» خدائى قائلند كه هيچ رياضى دانى نمى تواند دريابد كه يك، چگونه سه و سه، چگونه يك مى شود. علاوه مخلوقى را به الوهيت قائلند كه مسير رحم زنى را ورودا و صدورا طى كرده و خورده و خوابيده است! چنين كسى را با خدائى چه كار است؟! پس باقى مى ماند پنجمين كيش بزرگ دنيا يعنى اسلام كه خدا را خداى يكتا و خالق همۀ موجودات و براى همه و از هرگونه شرك و عجز و نقصى پاك و منزه مى داند.

ضمنا بايد دانست خدائى كه بعض اهل عرفان بصورت دريا و آب و يا شيشه و رنگهاى متنوع قائلند، از معتقدات دو كيش برهمائى و بودائى اقتباس شده است و پيدايش اين فكر از زمانى است كه ايران در عهد سلطان محمود غزنوى با هندوستان تماس گرفته است و لذا در كلمات عارفان مقدم بر عهد سلطان مزبور، اين گونه سفسطه هاى خيالى ديده نمى شود.

وَ اِتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اَللّٰهِ ثُمَّ تُوَفّٰى كُلُّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ

آخرين آيۀ قرآن كريم

و از روزى بترسيد كه در آن روز بسوى خدا بازگردانيده مى شويد. سپس هركس هرچه بدست آورده است (از خير و از شر) مزدش بالتمام داده مى شود و آنان ستم كرده نمى شوند.

ص: 228


1- به كتاب «تحقيق ما للهند...» بيرونى مراجعه شود.

سوره البقرة (2): آیات 282 تا 283

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰايَنْتُمْ بِدَيْنٍ ... عَلِيمٌ

قانون دادوستد

اى مسلمانان! اگر معامله اى كرديد كه دين در آن باشد تا وقت معين (و مقرر) پس آن را بنويسيد (در سندى كه مشتمل باشد بر وصف معامله و اسم متعاملين و مبلغ و مدت و تاريخ) و بايد (كه آن سند را) ميان شما كاتبى به حق و واقع بنويسد.

و بايد كه هيچ كاتبى، سربازنزند از اينكه (سند را) بنويسد بطريقى كه خدا آن را تعليم فرموده است.

پس بايد كاتب بنويسد.

و بايد كسى كه حق بر ذمۀ او است (و بدهكار و متعهد است) بزبان اقرار كند.

و بايد اقراركننده از خدا همان پروردگار خود بترسد و چيزى از مورد اقرار را كم نكند.

پس اگر كسى كه بر ذمۀ او است حق (بالغ باشد ولى رشد مالى نداشته و) سفيه باشد (مانند ديوانگان و مردم مبهوت) يا ناتوان باشد (مانند كودك خردسال و يا پير فرتوت) يا نمى تواند او بزبان اقرار كند (مانند گنگ و يا كسى كه زبان متعارف مردم آن محل را نمى داند) پس بايد ولىّ يكى از اينها (كه گذشت) (از: پدر، يا جد پدرى، يا قيم: مجنون، مبهوت، كودك، پير فرتوت، و يا مترجم كسى كه زبان نمى داند) به حق و واقع (و انصاف) بزبان اقرار كند.

و دو گواه از مردانتان را (برآن معامله) گواه بگيريد، پس اگر دو مرد نباشند پس، يك مرد و دو زن را (گواه بگيريد).

(بايد گواهان) از گواهانى (باشند) كه آنها را (از جهت عدالت و امانت) مى پسنديد.

و دو زن بجاى يك مرد براى رعايت اين است كه اگر يكى از اين دو زن فراموش كند پس يكى از اين دو آن ديگرى را به يادش بياورد.

و نبايد گواهان (از تحمل شهادت يا از اداء آن) چون دعوت شوند، سرباززنند.

ص: 229

و (شما كه اصحاب معامله هستيد) ملول مشويد از اينكه موضوع را بنويسيد خواه حق، خرد باشد يا بزرگ تا مدت مقرر آن (برحسب اقرار مديون). آن نوشتن شما - نزد خدا - عادلانه تر و صوابتر است براى اداء شهادت (زيرا نوشته، مذكر شهود است) و نزديكتر است به اين كه شك (در مضامين معامله) نكنيد.

مگر اينكه (معامله،) تجارتى باشد جارى كه ميان خودتان به گردش درمى آوريد پس نيست بر شما گناهى در اينكه آن را ننويسيد. و (ليكن) شاهد بگيريد وقتى خريدوفروش كرديد.

و نبايد كاتب (در كتابت سند) زيان برساند و نه گواه (: كاتب چيزى ننويسد كه از مديون نشنيده. و شاهد از اداء شهادت خوددارى نكند و يا برخلاف واقع شهادت ندهد). و اگر (در كتابت و يا شهادت برخلاف اين دستور رفتار) بكنيد پس البته آن نافرمانى است لاحق بشما (كه بدى آن دامنگير شما مى شود و مانند سايه بدنبال شما مى دود). و (شما اى مسلمانان!) از مخالفت خدا بپرهيزيد، و خدا (آنچه را كه دربارۀ امور زندگانى خود احتياج داريد) بشما تعليم مى دهد. و خدا بهر چيزى داناست.

و اگر شما بر سفر باشيد و كاتبى نيابيد پس وثيقه باشد گروگانهائى قبض كرده شده (كه وثيقۀ بدهكار مال گروى است كه مرتهن قبض كرده باشد)(1).

پس اگر امين داند يكى از شما ديگرى را پس بايد كسى كه امين دانسته شده است امانت خود را اداء كند (به اين معنى كه حق طلبكار را انكار نكند و چيزى از آن كم نگذارد و در وقت و محل مقرر بنحو كامل بدهى خود را بپردازد) و بايد از خدا كه پروردگار اوست بترسد (و خدا را دربارۀ امانت رعايت كند).

و (شما اى مسلمانان!) شهادت را كتمان مكنيد (و مپوشيد) و هركه شهادت

ص: 230


1- «رهن» [يعنى گرو دادن] عقدى است كه بموجب آن مديون مالى را براى وثيقه به داين مى دهد. رهن دهنده را «راهن» و طرف ديگر را «مرتهن» (بكسر هاء) مى گويند. «مال مرهون» يا «عين مرهونه» مالى است كه رهن داده مى شود.

را كتمان كند پس البته او دلش (كه مركز فرمانروائى بدن او است) گناهكار است.

و خدا به آنچه مى كنيد داناست.

سوره البقرة (2): آیه 284

مقدّمه

1 - فيض كاشانى در تفسير صافى از نهج البلاغه نقل كرده است كه: «و بما فى الصدور يجازى العباد»: خدا بندگان را برطبق آنچه در دلهاشان است مزد مى دهد.

2 - بعدا فيض به ترجمه مى نويسد كه: من مى گويم: «وسوسه ها و حديث نفس» در آنچه انسان در نهاد خود پنهان مى دارد، داخل نيست زيرا در گنجايش انسان نيست كه خود را از وساوس و حديث نفس نگاه دارد و ليكن آنچه را عقد قلبى كرده و برآن تصميم گرفته؛ داخل است.

3 - بعدا فيض در تفسير مزبور از كتاب «كافى» از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: از امت من نه خصلت وضع شده كه مورد مؤاخذه نيستند:

1 - خطاء 2 - فراموشى 3 - چيزى را كه نمى دانند 4 - چيزى را كه طاقت ندارند 5 - چيزى را كه از آن ناچار شده اند 6 - چيزى كه برآن اكراه شده اند 7 - طيره(1) 8 - وسوسه دربارۀ تفكر در آفرينش 9 - حسد مادام كه بزبان نياورده يا به كار نبرده اند (ه).

4 - محرر اين تفسير گويد: آيۀ 284 با تحكيم موضوعات اداء شهادت و رد ديون تناسب كافى دارد.

5 - در تفسير صافى از كتاب احتجاج از حضرت اميرالمؤمنين على عليه السّلام خبرى را نقل كرده كه حكايت دارد بر اينكه آيۀ 284 هم از بيانات شب معراج است. ولى تفسير قمى از حضرت صادق عليه السّلام خبرى روايت كرده كه: دلالت دارد بر اينكه آيۀ 284 جزء بيانات شب معراج نيست.

ص: 231


1- طيره (بر وزن جيره) و طيره (بكسر طاء و فتح راء و ياء) آنچه به آن فال بد زنند.

لِلّٰهِ ... قَدِيرٌ

ملك خدا و محاسبۀ خدا

از آن خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است و اگر چيزى را كه در دلهاتان است آشكارا كنيد يا آن را پنهان داريد خدا آن را با شما محاسبه مى كند، پس براى هركه بخواهد مى آمرزد و هركه را بخواهد عذاب مى كند و خدا بر هر چيزى تواناست.

سوره البقرة (2): آیات 285 تا 286

مقدّمه

در تفسير صافى دو خبر نفيس نقل كرده كه دلالت دارد بر اينكه آيات آخر سورۀ بقره حكايت از مذاكرات و مشافهات شب معراج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دارد. و هر دو خبر مفصل است (طالبان مراجعه نمايند)، و ما تفسير آيات را از خبرهاى مزبور اقتباس مى كنيم(1).

آمَنَ اَلرَّسُولُ ... عَلَى اَلْقَوْمِ اَلْكٰافِرِينَ

قسمتى از مشافهات شب معراج پيامبر (ص)

قسمتى از مشافهات شب معراج پيامبر (ص)(2)

(خدا:) پيامبر به آنچه فرود آورده شده بسوى او از پروردگارش، گرويده است.

(پيامبر:) و مؤمنان از امت او همگى گرويده اند به خدا و فرشتگان خدا و كتابهاى خدا و پيامبران خدا. جدائى نمى اندازيم ميان هيچ يك از پيامبران خدا (چنانكه يهود و نصارى جدائى انداختند) و فرمان برديم (امر او را). و مؤمنان گفتند: شنيديم (فرمان خدا را).

(خدا:) (براى آنان است بهشت و آمرزش).

(پيامبر:) آمرزش تو را مى طلبيم اى پروردگار ما! و بسوى تو است بازگشت.

ص: 232


1- يكى دو نقطۀ ضعف در يكى از دو خبر است كه گوئى يا راوى سهو كرده و يا در خبر باين مهمى، دس شده.
2- در سورۀ «النجم» به آن اشاره شده است آنجا كه فرموده: «فَأَوْحىٰ إِلىٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحىٰ».

(خدا:) (مسئول تو را دربارۀ خودت و امتت پذيرفتم). خدا تكليف نمى كند هيچ كس را مگر به مقدار طاقت او. از آن او است آنچه بدست آورده (از نيكوئيها) و بر وى باشد آنچه به جاآورده (از بديها) (ديگرى از طاعات كسى بهره مند نمى شود و از معاصى او زيان نمى برد).

(پيامبر:) اى پروردگار ما! ما را به عقوبت مگير اگر فراموش كرديم (و عملى نيكو از ما فوت شد) يا خطاء كرديم (و بى قصد مرتكب مناهى شديم).

(خدا:) (امتهاى ديگر را به فراموشى يا خطاء مؤاخذه مى كردم و ليكن براى بزرگوارى تو امت تو را مؤاخذه نمى كنم).

(پيامبر:) اى پروردگار ما! و بار مكن بر ما بارى گران همچنان كه آن بار گران را بار كردى برآن كسانى كه پيش از ما بودند (بر ما سخت مگير چنانكه بر امتهاى گذشته سخت گرفتى و اين شريعت را بر ما «سمحه»(1) و سهله بگردان).

(خدا:) (آن بار گران كه بر امتهاى ديگر بود از دوش امت تو برداشتم).

(پيامبر:) اى پروردگار ما! و بر ما تحميل مكن آنچه ما را طاقت تحمل آن نيست.

(خدا:) (پذيرفتم و اين، فرمان من است در همۀ امتها).

(پيامبر:) و (گناهان ما را) از ما عفو كن و عيوب ما را بپوشان (و ما را رسوا مساز) و بر ما ببخشا (و طاعات ما را بپذير) تو كارساز مائى.

(خدا:) (دربارۀ توبه كنندگان از امت تو چنين كنم).

(پيامبر:) پس يارى ده ما را بر گروه كافران.

(خدا:) (بااينكه امت تو در زمين مانند خال سفيد در بدن گاو سياه اند، براى بزرگوارى تو، توانايند و قاهرند. استخدام مى كنند و خدمتگذار امتها نمى شوند. و بر عهدۀ من است كه دين تو را بر تمام اديان غالب كنم تا در شرق و غرب زمين دينى باقى نماند مگر دين تو و اگر دينى هم بماند به اهل دين تو جزيه بپردازد).

«پايان»

ص: 233


1- «سمحه» (بفتح سين و سكون ميم) دين و ملتى است كه تنگى در آن نباشد (شرح قاموس باقتباس).

تعاليق

يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ (آيۀ 21)

آياتى كه به «يا ايها الناس» مصدر است «مكى» است و آياتى كه به «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا» مصدر است «مدنى» است (به روايت از علقمه و حسن).

محرر اين تفسير گويد: اين روايت و بلكه اين موضوع مسلم نيست.

جَعَلَ لَكُمُ اَلْأَرْضَ فِرٰاشاً (آيۀ 22)

«جعل» از افعال عامه و بر سه وجه است: گاه بمعنى «صار» و «طفق» است و متعدى نيست، گاه بمعنى «اوجد» است و متعدى به يك مفعول است مثل «جَعَلَ اَلظُّلُمٰاتِ وَ اَلنُّورَ» ، و گاه بمعنى «صير» است و متعدى به دو مفعول است مثل «جَعَلَ لَكُمُ اَلْأَرْضَ فِرٰاشاً» .

وَ اَلسَّمٰاءَ بِنٰاءً (آيۀ 22) «سماء» اسم جنس است هم به واحد گفته مى شود هم به متعدد مثل «دينار» و «درهم» و بقولى جمع «سماءة» است.

«بناء» يعنى ساختن و ساختمان. و ساختمان شامل خانه و گنبد و خيمه است و از اين است: «بنى على امرأته» [يعنى زفاف كرد و عروس را به خانه برد] زيرا قرار بر اين بوده كه وقتى تزويج مى كردند خيمۀ تازه ئى بر عروس مى افراشتند.

وَ لَنْ تَفْعَلُوا (آيۀ 24)

«لن» مثل «لا» است در نفى مستقبل غير از اينكه «لن» رساتر است (و هو حرف مقتضب عند سيبويه و الخليل فى احدى الروايتين عنه و فى الرواية الأخرى اصله «لا - أن» و عند الفراء «لا» فأبدلت الفها نونا).

وَ اَلْحِجٰارَةُ (آيۀ (24) «حجاره» جمع «حجر» است مثل «جماله» كه جمع «جمل» است (و هو قليل).

وَ بَشِّرِ اَلَّذِينَ آمَنُوا (آيۀ 25)

«بشارة» (بكسر باء) خبر خوش است زيرا بشنيدن آن، اثر خوشحالى در بشرۀ

ص: 234

شنونده ظاهر مى شود. و اما فرمودۀ خدا: «فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ» استعمال بشارت در عذاب بر وجه تهكم [يعنى استهزاء و ريشخند كردن] است.

إِلاَّ اَلْفٰاسِقِينَ (آيۀ 26)

«فاسقين» يعنى خارجين از حدّ ايمان زيرا خدا فرموده: «إِنَّ اَلْمُنٰافِقِينَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ» .

و فسق خرما از پوستش، خروج از آن است. و اصل «فسق» خروج از اعتدال است. و «فاسق» در اصطلاح شرع، خارج از فرمان خداست بارتكاب معصيت كبيره.

و فسق سه درجه دارد:

1 - «تغابى» و آن اين است كه احيانا مرتكب نافرمانى شود و آن را قبيح بشمارد.

2 - «انهماك» و آن اين است كه عادت به ارتكاب نافرمانى پيدا كند و مبالات نداشته باشد.

3 - «جحود» و آن اين است كه مرتكب نافرمانى بشود و آن را صواب بشمارد پس وقتى باين مقام برسد ربقۀ ايمان را از گردن خود برداشته و ملابس كفر شده.

و مادام كه در درجۀ تغابى يا انهماك است اسم «مؤمن» از او سلب نمى شود زيرا تصديق را كه مسماى ايمان است دارد و لذا خداى تعالى فرموده: «وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ اِقْتَتَلُوا» .

و اما «معتزله» كه مى گويند: ايمان، عبارت از مجموع تصديق و اقرار و عمل است، و كفر، تكذيب حق و انكار آن است، اين را قسم سوم دانسته و مى گويند: نازل بين دو منزلۀ «مؤمن» و «كافر» است زيرا در بعض احكام با هر دو شركت دارد.

... خَلَقَ لَكُمْ مٰا فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اِسْتَوىٰ إِلَى اَلسَّمٰاءِ... (آيۀ 29) «ثم»، لعله لتفاوت ما بين الخلقين(1).

وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِآيٰاتِي ثَمَناً قَلِيلاً (آيۀ 41)

اين آيه و آيات ديگرى كه در اين زمينه است حاكى از اين است كه متمكنين

ص: 235


1- هشت شمارۀ تعاليق به ترجمه و خلاصه از تفسير قاضى بيضاوى است.

از يهود، آراء أحبار يعنى علماء خود، و نيز متمكنين از نصارى آراء اسقفها را مى خريده اند و آنها هم به مختصر وجهى آراء خود را مى فروخته اند و آيات توراة و انجيل را تحريف مى كرده اند كه به خلاصه نيات خودشان عملى بشود و متمكنين، اين آراء را بر عوام تحميل مى نمودند بالخصوص دربارۀ بشارات ظهور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تا براى اسلام جا باز نشود.

... أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِمٰا فَتَحَ اَللّٰهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ... (آيۀ 76)

در سورۀ آل عمران آيۀ 73 «... أَوْ يُحٰاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ...» مذكور است.

محرر اين تفسير چنين فهميده ام كه مراد از محاجه نزد پروردگار، «مباهله» است و معنى اى كه ديگران كرده اند و در سورۀ بقره تبعيت كردم تناسب ندارد و به خلاصه مفاد آيۀ 76 اين است: آيا آنچه را كه خدا بر شما گشوده است به مسلمانان خبر مى دهيد؟ در نتيجه آنان پس از استحضار از اين مطالب با شما نزد پروردگارتان «مباهله» مى كنند.

... فَتَمَنَّوُا اَلْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (آيۀ 94)

اى پيامبر! بگو: اگر خانۀ آخرت در بست مال شما يهود است آرزوى مرگ كنيد (كه زودتر از رنج دنيا برهيد و به آسايش جاودانى برسيد) اگر راستگويانيد.

در كتاب سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 542 به ترجمه مى نويسد: اگر يهود آن روز كه آيه نازل شده بود آرزوى مرگ كرده بودند در روى زمين يك يهودى زنده نمى ماند.

وَ اَلْأَسْبٰاطِ (آيۀ 136)

«اسباط» اولاد فرزند است و آن جمع بر «سبط» (بر وزن فكر) است و دربارۀ بنى يعقوب مانند «قبائل» است در بنى اسماعيل. و براى فرق بين اين دو سلسله اين دو لغت به كار رفته است. و عده اى از پيامبران از بين «اسباط» ظهور كرده اند چون يوسف و موسى و داود و سليمان و عيسى (كتاب مجمع البحرين به ترجمه).

محرر اين تفسير گويد: يوسف چون فرزند مستقيم يعقوب است از «اسباط» محسوب نيست.

ص: 236

لغت «اسباط» در سورۀ بقره دو بار و در سورۀ آل عمران و در سورۀ نساء و در سورۀ أعراف هريك يك بار مذكور است.

... عَنْ قِبْلَتِهِمُ اَلَّتِي كٰانُوا عَلَيْهٰا... (آيۀ 142)

در كتاب سفينة البحار به ترجمه از سيد نقل كرده كه در أحاديث مأثوره وارد است كه: خدا به آدم امر كرد بسمت مغرب نماز بخواند و به نوح امر كرد بسمت مشرق نماز بخواند و به ابراهيم امر كرد هر دو را جمع كند و بسمت كعبه نماز بخواند.

و چون موسى مبعوث شد مأمور شد دين آدم را زنده كند و چون عيسى مبعوث شد مأمور شد كه دين نوح را زنده كند و چون محمّد صلّى اللّه عليه و آله مبعوث شد مأمور شد كه دين ابراهيم را زنده كند (ه).

محرر اين تفسير گويد: اين بيان از صدر تا ذيل آن ساختگى است: يا يهود ساخته اند و يا نصارى.

وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً... (آيۀ 143)

شما امت اسلام را در بين امتها نمونه و الگوى امتها قرار داديم تا در معرض ديد مردم قرار بگيريد.

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اَللّٰهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ اَلْغَمٰامِ وَ اَلْمَلاٰئِكَةُ (آيۀ 210)

براى معنى «غمام» به جلد پنجم همين تفسير ص 36 در تفسير سورۀ فرقان مراجعه شود. [در سورۀ فرقان طبق شماره گذارى بعض قرآنها، آيۀ 206 از سورۀ بقره نوشته شده].

يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْخَمْرِ وَ اَلْمَيْسِرِ... (آيۀ 219)

«الخمر» هى كل شراب مسكر مخالط للعقل مغط عليه. و ما اسكر كثيره فقليله «خمر». هذا هو الظاهر فى روايات اصحابنا. و «الميسر» هو القمار كله (تفسير مجمع البيان ملخصا).

سنگاپور - رويتر - مفتى سنگاپور حاجى على ابن محمد امروز اظهار داشت كه: در مذهب اسلام ساختمان مسجد از پول لاطارى بى احترامى عظيمى است. وى

ص: 237

ضمن تفسير دربارۀ نظر دولت مالايا مبنى بر ساختن يك مسجد از پول لاطارى ملى در پايتخت مالايا، مطلب مزبور را اعلام داشت. وى افزود پولى كه از اين راه بدست مى آيد از قمار است و قمار در مذهب شريف اسلام ممنوع است (ط: 11 مهر ماه 1337).

... أَنْ يَأْتِيَكُمُ اَلتّٰابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ (آيۀ 248)

تفصيل «تابوت» را در جلد اول مقدمۀ همين تفسير ص 293-296 ببينيد.

«سكينه» به عبرى «شخينا» است يعنى روح. يا مأخوذ است از «شاخونه» و معناى آن «سكن» يعنى آرامش است (كتاب «الهدى الى دين المصطفى» ج 2 ص 171 و 172 به ترجمه و خلاصه).

عالم اسرائيلى مسلمان شده، در كتاب «اقامة الشهود فى رد اليهود» ص 273 مى نويسد: و همچنين وقتى كه حكم صادر شد از آن حضرت (مراد موسى است) به جماعت بنى اسرائيل كه طلا و نقره بياورند از براى تعبيۀ «ميشكان» [كه باصطلاح قرآن و مسلمانان] تابوت سكينه بوده، اگرچه آوردند ولى در غياب آن جناب مى گفتند كه:

باين لطايف و حيل مال ماها را گرفته و خورده و مى خورد... (ه).

(تفصيل در توراة سفر خروج باب 35 تا 40).

... أَوْ أَخْطَأْنٰا... (آيۀ 286)

فرق ميان «اخطأ» و «خط [ى] ء» اين است كه: اولى خطائى است كه گاه از روى گناه است و گاه نه. و دومى خطائى است كه از روى گناه است (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

تذكر

در ص 188 همين جلد سطر 16 عبارت چنين است:

وَ لِلْمُطَلَّقٰاتِ مَتٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى اَلْمُتَّقِينَ ... تَعْقِلُونَ

ص: 238

سورۀ آل عمران

اشاره

حجة التفاسير كلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جميع صفات كمال است.

كلمات (هو) كه مراد خداست به (غيب مطلق) ترجمه شده است.

كشاف:

سورۀ آل عمران، مدنى.

مشتمل بر: 200 آيه.

3480 كلمه.

14525 حرف.

(تفسير ابو الفتوح رازى) (داراى تعاليق).

ص: 239

مقدّمه

اشاره

سورۀ بقره علاوه بر احكام تشريعيه و مطالب تحقيقيه خلاصه و عصارۀ «توراة» و قسمتى از كتب ملحقات به آن را محققانه و پيراسته از تحريفات و تغييرات و تبديلات و تصحيفات منعكس كرد. و اكنون نوبت سورۀ آل عمران است كه «انجيل» را پيراسته از تحريفات و تغييرات و تبديلات و تصحيفات به خلاصه و عصاره منعكس نمايد و مطالب تحقيقيۀ ديگر را نيز بيان نمايد.

سورۀ بقره گازر جامۀ توراة به تحريف آلودۀ كنونى است.

سورۀ آل عمران گازر جامۀ انجيل به تحريف آلودۀ كنونى است.

نصاراى نجران

وفد (يعنى هيئت) نصاراى نجران كه سرانجام به مباهله دعوت شدند شصت نفر سواره بودند كه(1) به مدينه وارد شدند، از اشراف ايشان چهارده نفر با ايشان بودند، و از آن چهارده نفر سه نفر مقدم و پيشواى ايشان بودند:

1 - عبد المسيح ملقب به «عاقب» كه امير قوم و صاحب مشورت ايشان بود كه جز به رأى او اقدامى نمى كردند.

2 - أيهم ملقب به «سيد» كه قافله سالار و پيشوا و مدير هيئت بود.

3 - أبو حارثة بن علقمه كه اسقف و عالم و پيشوا و صاحب مدارسشان بود و در علم كتابشان سرآمد بود و در نزد پادشاهان روم و نصارى موقعيتى عظيم داشت و كتابهاى اوايل را خوانده بود و مردى متعبد و مجتهد بود و اموال بسيار در دسترس او گذارده و كنيسه ها براى او ساخته و پرداخته بودند.

پيامبر، نماز عصر را خوانده بود كه اين هيئت با جامه هاى نيكو و بقولى از حرير پوشيده و بظاهر آراسته وارد مدينه شدند.

أصحاب گفتند: ما وفدى مثل اينان در تجمل و شكوه نديديم.

اين وفد وارد مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شدند و نشستند و چون وقت نمازشان رسيد برخاستند و در مسجد حضرت به نمازشان پرداختند و حضرت فرمود: بگذاريد نمازشان

ص: 240


1- در سال دهم هجرى.

را بخوانند، پس رو به مشرق كردند و نماز خواندند. پس «سيد» و «عاقب» با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سخن پرداختند:

حضرت فرمود: اسلام بياوريد.

گفتند: ما قبل از تو اسلام آورده ايم.

حضرت فرمود: دروغ گفتيد. چگونه اسلام آورديد با آنكه براى خدا فرزند مى گوئيد و صليب مى پرستيد و گوشت خوك مى خوريد!؟ گفتند: اگر عيسى پسر خدا نبوده پس پدر او كيست؟ و همگى دربارۀ عيسى مخاصمه كردند.

حضرت فرمود: آيا مى دانيد كه فرزند شبيه به پدر است؟ گفتند: بلى.

حضرت فرمود: آيا نمى دانيد كه پروردگار ما زنده است و نمى ميرد و ليكن عيسى زنده اى فناءپذير است؟ گفتند: بلى.

حضرت فرمود آيا نمى دانيد كه خدا سرپرست بر هر چيز است و آن را حفظ مى كند و روزى مى دهد؟ گفتند: بلى.

حضرت فرمود: آيا عيسى چنين مى تواند كرد؟ گفتند: نه.

حضرت فرمود: پس پروردگار ما عيسى را در رحم، صورت بست آن گونه كه خواست.

گفتند: بلى.

حضرت فرمود: پروردگار ما نمى خورد و نمى آشامد و مدفوع ندارد.

گفتند: بلى.

حضرت فرمود: آيا نمى دانيد كه مادر عيسى به عيسى آبستن شد همچنان كه زنان آبستن مى شوند، سپس او را زائيد همچنان كه زنان مى زايند، سپس او را تغذيه

ص: 241

كرد همچنان كه كودكان تغذيه مى شوند، سپس كه بزرگ شد طعام مى خورد و آب مى آشاميد و مدفوع داشت.

گفتند: بلى.

حضرت فرمود: چون چنين اقرار داريد، چگونه مى گوئيد كه عيسى فرزند خداست؟! پس ساكت شدند و خدا دراين باره هشتاد و اندى آيه از اوائل(1) سورۀ آل عمران دراين باره فرستاد (كتاب اسباب النزول واحدى به ترجمه. و تفسير ابو الفتوح رازى باقتباس).

«نجران» (بر وزن سلمان) شهرى است در جزيرة العرب و واقع است بين حجاز و يمن در عهد جاهليت عدد وافرى از مسيحيان [مونوفيسيه(2)] در آن سكونت داشتند. پيامبر با آنان مصالحه كرد بر پرداخت جزيه، سپس داخل اسلام شدند مگر عده اى كه در قرن هفتم به نجران عراق واقع در بين كوفه و بين واسط مهاجرت كردند (المنجد ج 2 به ترجمه و خلاصه).

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

سوره آل عمران (3): آیه 1

اشاره

الم

سرآغاز

(الم) رمز است.

سوره آل عمران (3): آیات 2 تا 6

مقدّمه

چون حدود هشتاد و اندى آيه از اين سوره متوجه نصاراى نجران است قبلا

ص: 242


1- آيات همه از اوائل سورۀ آل عمران نيست. ب.
2- با احتياط تلقى شود.

بايد معنى خدا و صفات او معلوم شود تا عقيدۀ: «پسر خدا بودن عيسى»، ابطال گردد.

اَللّٰهُ ... اَلْحَكِيمُ

ذات خدا و صفات او و سنجش عيسى

1 - الله (يعنى خدا و به عبارت ديگر ذاتى كه داراى آخرين درجات صفات كمال است).

(و واجد آخرين درجات صفات كمال، فرداست و تعدد پيدا نمى كند).

(اما عيسى واجد هيچ يك از آخرين درجات صفات كمال نبوده و نيست).

2 - نيست هيچ گونه معبود شايسته اى مگر آن غيب مطلق (كه پرستش، خاص او است زيرا او فرد است).

(اما عيسى مشهود مطلق است زيرا مردم او را ديدند و بعد از اين هم مى بينند).

3 - (خدا) زنده است (ازلا و ابدا).

[(اما عيسى زنده نبوده و هست شده و بعد از آن هم نيست و هست شده (بقول بعض مسيحيان) و يا مى شود (بقول مسلمانان)].

4 - (خدا) پاينده است (و قائم بالذات).

(اما عيسى پاينده نبوده و وجودش قائم بالغير است يعنى وجودش قائم به خداست).

5 - اى پيامبر! خدا، قرآن را بر تو فروفرستاده براستى و درستى درحالى كه راست كننده است وعده هاى كتابهائى را كه در حضور او است (و بشارات و اشارات موعود در كتب را عملا نشان مى دهد) و توراة و انجيل را فرود آورد از پيش - جهت راهنمائى براى مردم - و فرقان (يعنى قرآن جداكنندۀ حق از باطل) را(1) (پس از آن دو

ص: 243


1- عبد اللّه بن سنان از حضرت ابو عبد اللّه (ع) از «قرآن» و «فرقان» پرسيده است و حضرت در جواب فرموده اند: «قرآن» تمام كتاب است و اخبار آينده، و «فرقان»، آيات محكمى است كه به آن عمل مى شود و هر محكمى، «فرقان» است (به ترجمه از خبر مذكور در مقدمۀ چهارم از تفسير صافى).

كتاب) فرود آورد.

(اما عيسى نه در زمان توراة وجود داشت و نه در زمان قرآن(1) فقط رسولى بود كه انجيل بر او فرستاده شد).

6 - البته كسانى كه به آيات خدا كفر ورزيدند از آن ايشان است عذابى سخت.

(اما عيسى كسى را نتوانست عذاب كند).

7 - و خدا غالب است (و مغلوب كسى نمى شود). و صاحب انتقام است (كه هيچ كس جلوگير و مانع انتقام كشيدن او نيست).

(اما عيسى مغلوب يهودان شد و از كسى انتقام نتوانست كشيد).

8 - البته بر خدا چيزى در زمين پوشيده نمى ماند و نه در آسمان.

(اما عيسى وجود نداشت تا علمى داشته باشد يا نه و مدت سى و سه سالى هم كه در زمين مى زيست از ترس دشمن از اين كوه به آن كوه و از اين شهر به آن شهر مخفيانه و فرارى مى زيست و علمى هم كه داشت محدود و از خدا بود).

9 - آن غيب مطلق كسى است كه: شما را در رحمها مى نگارد هرگونه كه مى خواهد (از نر و ماده و خنثى از يك نفر تا پنج نفر بهم چسبيده و جداجدا از زشت و زيبا و...).

(اما عيسى خود يكى از كسانى است كه در رحم زنى تصوير و نگاشته شد).

10 - (خلاصۀ سخن) نيست هيچ گونه معبود شايسته اى مگر آن غيب مطلق كه غالب است (بر همۀ موجودات) و كارهايش از روى اساس است.

سوره آل عمران (3): آیات 7 تا 9

مقدّمه

هيئت نصاراى نجران از عناوين: «كلمة اللّه» و «روح اللّه» و امثال آنها كه در قرآن كريم دربارۀ عيسى گفته شده است، خواستند براى الوهيت عيسى اتخاذ سند كنند لذا آيه آمد كه: نبايد از اين الفاظ متشابه سوءاستفاده كرد و قائل به سه خدا

ص: 244


1- در زمين.

(پدر و پسر و روح القدس) شد و ادلۀ روشن يكتاپرستى را به عهدۀ فراموشى سپرد بلكه بايد متشابهات قرآن را به محكمات قرآن برگرداند و معنى را بدست آورد و اين عمل بوسيلۀ عقل انجام مى شود اما نه اين عقل ظاهر كه ادراكاتش متفاوت و غلطانداز است بلكه با عقل موسوم به «لب» [بضم لام و شد باء] يعنى عقل صافى از شوائب كه در حكومت آن اختلاف وجود ندارد (تفسير مجمع البيان باقتباس).

«كلمة اللّه» يعنى مخلوق خدا و خدا كلماتش يعنى مخلوقاتش حساب ندارد (رجوع به جلد چهارم همين تفسير ص 136 و جلد پنجم همين تفسير ص 165 و 166).

«روح اللّه» يعنى روحى كه مخلوق خداست و اضافۀ «كلمه» به «اللّه» و اضافۀ «روح» به «اللّه» تشريفاتى است مانند «بيت اللّه» و «شهر اللّه» و «ناقة اللّه» [و اطراد در وجه تسميه شرط نيست] و اضافۀ تشريفى بجهت مزيتى است. و براى مزيت عيسى كافى است كه بدون پدر بوده، و براى مزيت بيت اللّه كافى است كه نخستين معبد روى زمين بوده، و براى مزيت شهر اللّه يعنى ماه رمضان كافى است كه كتابهاى آسمانى از جمله قرآن در اين ماه نازل شده و براى مزيت ناقة اللّه يعنى شتر صالح پيغمبر كافى است كه شترى بدون پدر و مادر از سنگ بيرون آمده است. و گرنه تمام موجودات، «كلمات اللّه» اند. و تمام ارواح، مخلوق خدايند. و همۀ خانه ها و ماهها و ناقه ها يعنى شتران از خداست.

محرر اين تفسير گويد: محكمات و متشابهات در روايات نيز وجود دارد. و بنابراين قاعدۀ كلى، هر متشابهى را بايد به محكم برگردانيد.

نيز محرر اين تفسير گويد: در آيات (7-9) سه موضوع عنوان شده:

1 - محكمات 2 - متشابهات 3 - تأويل.

أما محكمات آيات، ما در كتاب و حسابند.

و اما متشابهات، آياتى هستند كه فهم آنها منوط به رد آنها به محكمات است كه عقل صافى از شوائب مى تواند متشابه را به محكم برگرداند و اين كار از راسخون

ص: 245

در علم ساخته است [و در اينجا راسخون در علم شامل پيامبر و امامان و علماء واقعى است].

و اما تأويل كار خداست و آنچه را كه راسخون در علم [در اينجا از راسخون در علم: پيامبر و امامان مراد است] از خدا فراگرفته باشند. و گاه ممكن است نمى از يمى و قطره اى از دريا به يكى از بندگان خدا داده شود مانند علم تعبير خوابها.

و آيۀ كريمۀ قرآن كه راسخون در علم را دوپهلو گفته است ناظر بهمين دو معنى است.

فيض كاشانى در مقدمۀ چهارم از تفسير صافى فرموده است: «تأويل»، جارى مجراى تعبير خوابهاست.

مفسرين، آيه را سه گونه تفسير كرده اند:

الف - تأويل متشابه را نمى داند مگر خدا و راسخون در علم.

ب - تأويل متشابه را نمى داند مگر خدا. و راسخون در علم (كه تأويل آن را نمى دانند) مى گويند ايمان آورديم به آن.

ج - يا تأويل كل قرآن را نمى داند... و در تفسير صافى از عياشى از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه: «يعنى تأويل القرآن كله».

هُوَ اَلَّذِي ... اَلْمِيعٰادَ

آيات محكمات و متشابهات و قاعدۀ فهم متشابهات

اى پيامبر! آن غيب مطلق كسى است كه فرود آورد بر تو قرآن را. بعض از آن قرآن است آيات محكمات (روشن و واضح و مبين) كه آن آيات ام الكتاب (و اصل و مادر قرآن) است و بخش ديگر از قرآن است (آيات) متشابهات (كه ادراك معنى آن بى تأمل دست نمى دهد، زيرا احتمال معانى مشتبه با هم دارد كه هويدا نيست).

پس اما كسانى كه در دلهاشان است كجى، در نتيجه آنچه را كه از قرآن، متشابه باشد پيروى مى كنند براى طلب كردن فتنه (فتنه جوئى كنند براى تلبيس بر جهال)

ص: 246

و براى طلب كردن تأويل قرآن(1) (بر وفق مدعاى خود). و حال اينكه تأويل قرآن (2) را نمى داند مگر خدا (و ثابت قدمان در علم(3) آنچه را كه از خدا تعليم گرفته باشند).

و ثابت قدمان در علم(4) مى گويند: به قرآن گرويديم. همۀ محكمات و متشابهات قرآن از نزد پروردگار ما است. و متذكر متشابه نمى شوند مگر صاحبان عقلهاى صافى از شوائب (كه آنان متشابهات را به محكمات برمى گردانند).

(ثابت قدمان در علم(5) همانها هستند كه مى گويند:) اى پروردگار ما! كژ و خم مكن دلهاى ما را بعد از آنكه ما را به اسلام راه نمودى، و ببخش براى ما از نزد خودت رحمتى (و توفيقى براى پى بردن به متشابهات، و عصمتى خالى از شك و شبهه) زيرا البته تو - همان تو - بسيار بخشنده ئى (علوم و معارف و... را).

اى پروردگار ما! البته تو فراهم آورندۀ مردمى براى روزى كه هيچ گونه شكى در آمدن آن نيست زيرا البته خدا وقت و محل وعدۀ خود را خلاف نمى كند (و روز رستاخيز را به پامى كند و خلائق را در آن محشور مى سازد) (بنابراين، ما را كه رهبرى فرمودى ثابت بدار كه در آن روز شرمنده و رسوا نشويم).

سوره آل عمران (3): آیات 10 تا 11

مقدّمه

يهود مدينه و مشركين مكه در برابر مسلمانان به ثروت و نفرات مرد جنگى خود استظهار كردند لذا آيه آمد.

محرر اين تفسير گويد: منطق آيات 10 و 11 و 12 و 13 و 14 با وضع نصاراى نجران نيز ارتباط كامل دارد زيرا لباسهاى حرير و اسبان و تجمل آنان در موقع ورود به مدينه حيرت افزا بوده است.

ص: 247


1- يا تأويل متشابه قرآن.
2- يا تأويل متشابه قرآن.
3- يعنى پيامبر و امامان.
4- يعنى دانشمندان.
5- يعنى دانشمندان.

إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا ... اَلْعِقٰابِ

خدا

البته كسانى كه كفر ورزيدند، بى نياز نمى سازد از ايشان، اموالشان و نه اولادشان (كه به آن مى نازند) از (عذاب) خدا چيزى را و آنان، هم ايشان آتش انگيز دوزخ اند.

(خوى آنان) مانند خوى آل فرعون (است) و (خوى) كسانى كه از پيش از آل فرعون بودند (كه باستظهار ثروت و نفرات) آيتهاى ما را تكذيب كردند؛ پس خدا بسبب گناهانشان آنان را گرفت و خدا سخت عقوبت است.

سوره آل عمران (3): آیات 12 تا 13

مقدّمه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس از جنگ بدر نفرات يهود را در بازار بنى قينقاع جمع كرد و فرمود: اى گروه يهود! پيش از اينكه به سرنوشت قريش گرفتار شويد اسلام بياوريد.

در جواب گفتند: البته مغرور مشو كه نفراتى از قريش را كشتى. قريش تجربه كرده نبودند و كارزار نمى دانستند. بخدا قسم اگر با ما كارزار كنى مرد جنگ را خواهى شناخت و تو با امثال ما برخورد نكرده اى. پس آيه آمد (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 552 به ترجمه).

قُلْ لِلَّذِينَ ... اَلْأَبْصٰارِ

پيام براى يهود

اى پيامبر! به كسانى كه كفر ورزيده اند بگو: البته مغلوب مى شويد و گرد - آورده مى شويد بسوى جهنم، و جهنم بد آرامگاه و بسترى(1) است.

على التحقيق براى شما، در سرگذشت آن دو قوم كه تلاقى كردند (در روز جنگ بدر) (براى حقانيت دين اسلام) حجت است (كه) گروهى در راه خدا كارزار مى كردند (پيامبر و اصحابش) و گروه ديگرى (از مردم قريش) كه كافر بودند.

ص: 248


1- ترجمان القرآن در لغت «مهاد».

كافران، مؤمنان را (اول بار كم ديدند در نتيجه بى حساب وارد كارزار شدند و ليكن در ميدان كارزار آنها را) دو برابر خود ديدند با ديد چشم (و مسلمانان كافران را كم ديدند) (در نتيجه مسلمانان فاتح شدند) و خدا به نصرت خود هركه را بخواهد قوت مى دهد زيرا البته در آن (جنگ بدر) بى گمان پندى است براى صاحبان ديده ها (و بصيرتهاى قلبى)(1).

سوره آل عمران (3): آیات 14 تا 17

مقدّمه

هفت كامرانى در نظر مردم آراسته شده است: 1 - زنان 2 - پسران (اولاد) 3 - زر انباشته 4 - سيم انباشته 5 - مركوب (مال سوارى - اتومبيل - هواپيما - كشتى و غيرها) 6 - چهارپايان 7 - كشت و زرع ولى بهتر از اينها بهشتهاست.

زُيِّنَ ... بِالْأَسْحٰارِ

هفت چيزى كه در نظر مردم آراسته است و بهتر از آنها

براى مردم آراسته شده است دوستى كامرانى ها (و شهوات و لذات نفسانى) از:

زنان، و پسران، و پوستهاى گاو(2) آكنده (و انباشته) از زر، و از سيم، و اسبان نشان دار (بر دست و پا و پيشانى كه اسبان نجيب عربى دارند)، و شتران و گاوان و گوسفندان، و كشتزار. آنكه در نظر مردم آراسته شده است بهرۀ زندگانى دنياست. و خدا نزد او است نيكو جاى بازگشت.

اى پيامبر! (به مردم) بگو: آيا شما را خبر دهم به بهتر از آن مورد نظر شما؟ براى كسانى است كه از مخالفت فرمان خدا پرهيز كردند نزد پروردگارشان:

بهشتهائى كه از زير آنها (زير كاخها و درختانش) نهرها مى رود درحالى كه جاويدان در آن بهشتها هستند، و زنانى پاك (از: چركها و كثافات و عيوب)، و خشنودى اى از خدا.

و خدا به (احوال) بندگان بيناست، همانها كه مى گويند: اى پروردگار ما! البته ما

ص: 249


1- تفصيل درج 3 همين تفسير ص 47 و 48.
2- «قنطار» مذكور در آيه، هشت هزار مثقال زر است يا نقره يا به پرى پوست گاوى است از دينار و درم (تفسير كاشفى به خلاصه).

ايمان آورديم، پس بيامرز براى ما گناهانمان را و ما را از عذاب آتش نگه دار.

همان مجاهدان(1)، و راستگويان، و فروتنان، و انفاق كنندگان، و استغفاركنندگان در سحرها.

سوره آل عمران (3): آیات 18 تا 20

مقدّمه

حرف حسابى يك كلمه است.

شَهِدَ اَللّٰهُ ... بِالْعِبٰادِ

خلاصۀ كلام

خدا اعلام نمود(2) كه البته مطلب اين است كه نيست هيچ گونه معبود بحقى مگر آن غيب مطلق، و فرشتگان و صاحبان دانش هم گواهى دادند درحالى كه همگى (در اعلام و اداء شهادت) به عدل اعلام كردند و گواهى دادند. نيست هيچ گونه معبود بحقى مگر آن غيب مطلق كه غالب است (و همه محكوم او هستند) و كارهايش از روى اساس است.

البته «دين» نزد خدا «اسلام» است (يعنى دربست، تسليم خدا شدن). و اختلاف نكردند كسانى كه كتاب به آنان داده شده (از: يهود و نصارى) مگر از بعد آنكه آمد آنان را دانش (دانسته اختلاف انداختند) از روى دشمنى اى كه (نسبت به پيامبر براى حفظ رياست خود) ميان آنان حكمفرما بود. و هركه به آيات خدا (از: پيامبران و معجزات و كتابهاى آنان) كفر بورزد پس البته (بداند كه) خدا حسابگر چالاك است.

پس اى پيامبر! اگر با تو محاجه را ادامه دادند در نتيجه بگو: خودم را دربست تسليم كردم براى خدا و هركه مرا پيروى كرد (چنين كرد) و بگو: براى كسانى كه كتاب به آنها داده شده است و به ناخواندگان و نانويسندگان (همان مشركين عرب)

ص: 250


1- يا «صبركنندگان» (طبق تفاسير).
2- «شهد» مذكور در متن آيه دربارۀ خدا به معنى «اعلام كرد» و دربارۀ فرشتگان و صاحبان دانش به معنى «گواهى داد» مى باشد.

آيا شما خودتان را دربست تسليم خدا كرديد؟ پس اگر دربست خود را تسليم خدا كردند، پس محققا راه يافته اند و اگر رخ تافتند پس جز اين نيست كه بر تو است رسانيدن پيام. و خدا به (احوال) بندگان بيناست.

سوره آل عمران (3): آیات 21 تا 22

مقدّمه

أعلم علماء يهود عهد ناصر الدين شاه قاجار: ميرزا محمد رضا جديد الاسلام در كتاب «اقامة الشهود فى رد اليهود» (ص 91 و 92 به خلاصه) مى نويسد:

در تورات در سفر تثنيه 24:13 موسى عليه السّلام به بنى اسرائيل فرمود: من تمرد و گردنكشى شما را مى دانم.

يهود، «حور» نبى شوهر خواهر حضرت موسى را كشتند.

حضرت هارون را هم خواستند بكشند و آن جناب خود را محافظت فرمود به مماشات كردن كه كشته نگردد. و مصدق قول هارون حكايتى است كه در قرآن كريم نقل شده كه هارون به برادرش جناب موسى عرض كرد كه: «كٰادُوا يَقْتُلُونَنِي» :

نزديك بود كه مرا بكشند.

يهود ازبس لجوج بودند هر پيغمبرى كه مى آمد و آنها را نصيحت و دلالت مى كرد او را مى كشتند و او را اطاعت نمى كردند و كفر مى ورزيدند.

حضرت زكريا عليه السّلام را با اره شهيد كردند.

و حضرت يحيى عليه السّلام را كشتند و سنگسار كردند.

و همچنين كدلياء (بفتح كاف و نيز فتح دال و سكون لام) پسر حيقام (بر وزن سلمان) پيغمبر را كشتند.

و همچنين يوحنا كوهن پسر زكريا را كشتند.

و حضرت يرمياى پيغمبر را در چاه منجلاب انداختند و آخر هم معلوم نشد كه چه شد.

و همچنين حضرت عيسى عليه السّلام را باعتقاد خودشان بدار كشيدند (اگرچه در

ص: 251

حقيقت كشته نشد و بدار كشيده نشد بلكه قاتل او كشته و بدار كشيده شد و حضرت عيسى به آسمان رفت) (ه).

إِنَّ اَلَّذِينَ يَكْفُرُونَ ... نٰاصِرِينَ

خوى يهود

البته كسانى كه به آيات خدا (از: پيامبران و معجزات و كتابهاى آنان) كفر مى ورزند و پيامبران را به ناحق مى كشند (و مى دانند ناحق است) و كسانى از مردم را كه به عدل فرمان مى دهند، مى كشند؛ پس اى پيامبر! آنان را به عذابى دردناك مژده بده.

آنان كسانى هستند كه اعمالشان (كه مى گفتند به احكام توراة عمل كرديم) در دنيا و آخرت تباه شده است، و نيست آنان را از هيچ گونه يارى دهندگانى.

سوره آل عمران (3): آیات 23 تا 25

مقدّمه

در شأن نزول آيات 23-25 سه وجه گفته شده (رجوع به كتاب اسباب النزول واحدى) كه يكى از آن 3 وجه قول كلبى است كه با مفاد تفسير مجمع البيان مطابقت دارد.

تفسير مجمع البيان به ترجمه از ابن عباس نقل كرده كه: مردى و زنى از اشراف يهود خيبر (كه هر دو محصن و محصنه بودند يعنى مرد، زن دار بود و زن، شوهردار) زنا كرده بودند(1) و هياهو به پاشد و اطرافيان، حكم توراة را خواستند و گفتند: بايد هر دو را سنگسار كرد. ليكن از طرفى جماعتى باستظهار تمول و اشرافيت آنان گفتند:

چنين حكمى در توراة نيست.

بالاخره گفتند: ما از پيغمبر مسلمانان حكم آن را مى پرسيم.

چون به مدينه آمدند و به حضرت مراجعه كردند. حضرت فرمود: حكم خدا

ص: 252


1- واقعۀ در سال چهارم هجرى بوده (رجوع به جلد دوم، مقدمۀ همين تفسير ص 1126 و 1127).

اين است كه: بايد سنگسار شوند.

و ليكن نعمان و يك نفر ديگر از يهودان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفتند: يا محمّد! ظالمانه حكم دادى، و سنگسار بر آنها نيست.

حضرت فرمود: حاكم بين ما و بين شما توراة است.

منكرين گفتند: انصاف دادى و ما قبول داريم.

حضرت فرمود: امروز كداميك از علماء شما اعلم به توراة است؟ گفتند: مرد اعورى كه در فدك ساكن است و به «ابن صوريا» مشهور است.

آنگاه فرستادند و او را آوردند.

جبرئيل شكل او را بحضرت معرفى كرده بود، همين كه حضرت او را ديد شناخت و فرمود: تو ابن صوريا هستى؟ جواب داد: بلى.

حضرت فرمود: تو اعلم يهود هستى؟ جواب داد: مردم اين طور معتقدند.

حضرت فرمود: توراة را بياوريد (آوردند) آنگاه فرمود: حكم زانى را بخوان.

او خواند ولى آيۀ سنگسار را نخواند و دستش را روى آن گذارد و ما بعد آن را خواند.

- ابن سلام از علماء يهود كه مسلمان شده بود عرض كرد: يا رسول اللّه! از آيه گذشت، آنگاه بلند شد و دست ابن صوريا را از روى آيۀ توراة بعقب زد و خود براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يهود قرائت كرد كه: هرگاه مرد زن دار و زن شوهردار زنا كنند و شهود اقامه شود حكمشان سنگسار است. و اگر زن، آبستن باشد بايد صبر كرد تا وضع حمل كند و بعد حكم درباره اش اجراء شود.

آنگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امر فرمود: تا هر دو را سنگسار كردند.

يهود از اين واقعه خشمگين شدند و دراين باره آيه آمد كه: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ اَلْكِتٰابِ ...».

ص: 253

حكم زنا حكم هفتم از احكام عشره است.

در توراة سفر لاويان 10:20 نوشته: و كسى كه با زن ديگرى زنا كند يعنى هركه با زن همسايۀ خود زنا نمايد زانى و زانيه البته كشته شوند (ه).

و در سفر تثنيه 22:20 نوشته: اگر مردى يافت شود كه با زن شوهردارى هم بستر شده باشد پس هر دو يعنى مردى كه با زن خوابيده است و زن، كشته شوند؛ پس بدى را از اسرائيل دور كرده اى (ه).

أَ لَمْ تَرَ ... لاٰ يُظْلَمُونَ

سنگسار شدن مرد و زنى از يهودان

اى پيامبر! آيا توجه نكردى بسوى كسانى كه بهره اى از توراة به آنها داده شده است؟ (و) خوانده مى شوند بسوى كتاب خدا تا ميان آنان حكم كند، سپس گروهى از آنان (از توراة) رو مى گردانند و حال اينكه آنان (از حكم خدا) اعراض كنندگانند.

آن (تجرى در كتمان حق و غرور) بسبب اين است كه: البته آنان (بهم بافتند و) گفتند: آتش به ما نمى رسد مگر روزهائى چند (شمرده شده) (كه هفت روز است يا چهل(1) روز) و فريفت ايشان را در دينشان آنچه دروغ مى بستند.

پس چگونه باشد حال آنان آنگاه كه ايشان را جمع كنيم براى روزى كه هيچ گونه شكى در (آمدن) آن نيست و هركسى آنچه (از خير و از شر) بدست آورده است مزدش بالتمام داده مى شود و آنان ستم كرده نمى شوند.

سوره آل عمران (3): آیات 26 تا 27

مقدّمه

در جنگ خندق كه اسم ديگرش «احزاب» است در سال پنجم هجرى وقتى مسلمانان خندق مى كندند سنگى عظيم و سخت پديد آمد كه آهن برآن كار نمى كرد.

حضرت به آن موضع آمده بدان سنگ نگاه كرد، تبر آهنين از سلمان گرفته آستين

ص: 254


1- دو قول در تفسير مجمع البيان نقل شده.

مبارك درنورديد و بقوت و قدرت روحانى بلكه بتأييد ربانى چنان ضربتى فرود آورد كه از آن سنگ سخت قدرى بشكست و برقى از ميان آهن و سنگ بجست كه از درخشندگى آن آتش، كوههاى مدينه روشن شده به حدّ مد اين رسيد و كنگره هاى ايوان كسرى بنظر حاضران درآمد. پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اصحاب تكبير گفتند.

نوبت ديگر بضربت آن حضرت مقدارى از آن سنگ شكست و روشنى اى از آن بتافت كه قصور صنعاء يمن مشاهده شد و أصحاب تكبير گفتند.

نوبت سوم بضربت آن حضرت لامعه اى ظهور نمود كه قصور قياصرۀ روم بنظر در آمد و صحابه تكبير گفتند.

پس حضرت فرمود كه: جبرئيل مرا خبر داد كه عن قريب آثار صولت اسلام بأطراف و جوانب عالم رسد و همۀ نواحى عالم مسخر اهل اسلام شود.

أصحاب به شكرگزارى اين نعمت مشغول شدند و منافقان، طرح سخريت و استهزاء افكنده گفتند: عجب كارى است كه اين مرد از بيم كارزار مشركين عرب، خندق مى كند و ياران خود را بگرفتن روم و فارس و يمن وعده مى دهد حق تعالى آيه فرستاد (اسباب النزول واحدى و تفسير كاشفى و تفسير خلاصۀ منهج الصادقين به خلاصه و اقتباس).

قُلِ اَللّٰهُمَّ مٰالِكَ اَلْمُلْكِ ... بِغَيْرِ حِسٰابٍ

خبر دادن پيامبر (ص) از فتح «مدائن» و «صنعاء» و «روم» بدست مسلمانان

اى پيامبر! بگو: بار خدايا! اى صاحب ملك (و پادشاهى)! بهر كه مى خواهى دولت (و سلطنت) مى دهى. و از هركه مى خواهى دولت (و سلطنت) مى ستانى. و هركه را بخواهى عزيز (و ارجمند) مى سازى. و هركه را بخواهى خوار (و بى مقدار) مى گردانى. نبوت و عزت و پادشاهى و مال بدست تو است زيرا البته تو بر هر چيز توانائى.

شب را در روز درمى آورى (از شب مى كاهى و بر روز مى افزائى)، و روز را در شب درمى آورى (از روز مى كاهى و بر شب مى افزائى)، و زنده را از مرده بيرون مى آورى

ص: 255

(همچون درخت را كه از هسته و... بيرون مى آورى)، و مرده را از زنده بيرون مى آورى (همچون دانه را كه از درخت و... بيرون مى آورى)، و بهر كه مى خواهى بى حساب روزى مى دهى.

سوره آل عمران (3): آیات 28 تا 30

مقدّمه

واحدى در كتاب اسباب النزول دربارۀ آيات 28-30 چند شأن نزول نقل كرده كه از جمله (به روايت ابن عباس) اين است كه: عبادة بن صامت انصارى كه از مجاهدين جنگ بدر و از نقباء بود و با يهود پيمان داشت، در روز جنگ احزاب (يعنى جنگ خندق كه در سال پنجم هجرى اتفاق افتاد) به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد: يا نبى اللّه! پانصد مرد از يهود با من هم پيمانند، نظرم اين است كه با من بيرون بيايند كه بر دشمن فائق شوم. آيه آمد:

لاٰ يَتَّخِذِ ... بِالْعِبٰادِ

مسلمانان بايد كافران را دوست نگيرند

نبايد كه مسلمانان، مسلمانان را بگذارند و كافران را دوستان بگيرند و هركه آن كند (كه از مسلمانان ببرد و با كافران بپيوندد) پس از خدا نيست در هيچ چيزى (و از خدا منقطع شده است).

مگر آنكه از كافران بترسيد، ترسيدنى (كامل) (پس در ظاهر با آنان مواسات كنيد ولى قلبا دوست آنان مباشيد) و خدا شما را از خودش بيم مى دهد و بسوى خدا است بازگشت.

اى پيامبر! بگو: اگر پنهان كنيد آنچه را كه در دلهاى شماست يا آن را آشكار سازيد، خدا آن را مى داند، و خدا آنچه را در آسمانهاست و آنچه را در زمين است مى داند و خدا بر هر چيزى تواناست.

در روزى كه هركس آنچه را از نيكوئى كرده است حاضر مى يابد و آنچه را از بدى كرده است، (آنكه بد كرده است) دوست مى دارد كه كاش ميان او و ميان

ص: 256

آن بدى مسافتى دور مى بود. (بار ديگر مى گويم:) و خدا شما را از خودش بيم مى دهد و (در عين حال) خدا به بندگان نوازشگر است.

سوره آل عمران (3): آیات 31 تا 32

مقدّمه

نصاراى نجران گفتند: ما مسيح را بزرگ مى سازيم كه او را پرستش مى كنيم و اين عمل، براى دوستى خدا و تعظيم او است. آيه در رد آنان آمد (به ترجمه از كتاب اسباب النزول واحدى در يكى از سه شأن نزول).

قُلْ ... اَلْكٰافِرِينَ

رد بر سفسطۀ نصاراى نجران

اى پيامبر! بگو: اگر خدا را دوست مى داريد پس مرا پيروى كنيد (كه فرستادۀ او هستم) تا خدا شما را دوست بدارد و براى شما گناهانتان را بيامرزد. و خدا آمرزگار و مهربان است.

اى پيامبر! بگو: خدا را پيروى كنيد و پيامبر را. پس اگر رخ تافتند پس البته خدا كافران را دوست نمى دارد.

سوره آل عمران (3): آیات 33 تا 34

مقدّمه

مطلع و پيش درآمد تاريخ زندگانى مريم و عيسى كه تاريخ مزبور براى نصارى نجران شرح داده شده است.

إِنَّ اَللّٰهَ ... عَلِيمٌ

برداشت سخن

البته خدا آدم (پدر اول بشر) را و نوح (پدر دوم بشر) را و خاندان ابراهيم را (كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اين خاندان است) و خاندان، عمران را (كه مريم و عيسى از اين خاندان اند) بر مردم جهانها برگزيده است. نژادى كه بعض آنان از بعض ديگر (بوجود آمده) اند و خدا شنواست (اقوال همه را) و داناست (به احوال و افعال همه).

ص: 257

سوره آل عمران (3): آیات 35 تا 48

مقدّمه

1 - «عمران» (بر وزن انسان) [به عبارت ديگر «يهو يا قيم» يا «يواكيم»] پدر مريم است. و داشتن اسم متعدد سابقه دار است چنانكه عيسى اسم ديگرى دارد بنام «عمانوئيل» (انجيل متى).

2 - «حنا» (بفتح حاء و شد نون الفى) [به عبارت ديگر «حنه» با هاء آخر] مادر مريم است.

3 - عمران و حنا واضح نيست كه از كدام سبط بنى اسرائيل اند، آيا از سبط يهودا هستند يا از سبط لاوى. و يا عمران از سبط لاوى و حنا از سبط يهودا است (كلمات انجيل و شارحان آن دراين باره كلافۀ سر در گم است چنانكه كتاب انيس الأعلام ج 1 ص 109-112 شرح داده است).

4 - حنا از عمران آبستن شد و در زمان آبستنى نذر كرد كه مولودش را «محرر» (بر وزن مكرر) كند يعنى وقف معبد كند يعنى نذير يا نذيره كند.

5 - «نذيره» شخصى است كه در تحت نذرى باشد و شروط نذر در توراة سفر اعداد 2:6-21 بتفصيل بيان شده است من جمله: آنكه از براى «نذيره» جايز نبود كه از ثمر تاك يا آنچه از آن بعمل آمده بخورد و مى بايست موى خود را نچيند و ريش خود را نتراشد و نزد ميت نه نشيند اگرچه پدر يا مادرش باشند.

و اگر چنانچه اتفاقا شخصى در نزد او مى مرد واجب بود كه در اين حال سر خود را تراشيده نذر خود را تجديد نمايد، و پس از اتمام نذر مى بايست كه «نذيره» با قربانى در هيكل درآمده به حضور كاهن برود و كاهن موى وى را بچيند و بتراشد و ازآن پس، از نذر خود آزاد مى بود.

6 - و بعضى از والدين، اولاد خود را در تمام مدت عمرشان، «نذيره» قرار مى دادند مثل شمشون (كتاب داوران 5:13) و سموئيل (كتاب اول سموئيل 11:1) و يوحناى تعميددهنده (انجيل لوقا 15:1).

ص: 258

و برخى را گمان چنان است كه پولس هم، نذيره بوده زيراكه مى گويد:

سر خود را به واسطه اى در «كنخريا» تراشيده (اعمال رسولان 18:18) (رديف 5 و 6 از كتاب قاموس مقدس منقول است).

راجع به مادر شمشون مى نويسد:... لكن حامله شده پسرى خواهى زائيد و الآن با حذر باش و هيچ شراب و مسكرى منوش و هيچ چيز نجس مخور و «استره» بر سرش نخواهد آمد زيرا آن ولد از رحم مادر خود تا روز وفاتش براى خدا نذيره خواهد بود و او به رهانيدن اسرائيل از فلسطينيان شروع خواهد كرد (كتاب داوران 13:).

راجع به مادر سموئيل مى نويسد:... و نذر كرده گفت: اى يهوه صبايوت! اگر فى - الواقع به مصيبت كنيز خود نظر كرده مرا به ياد آورى و اولاد ذكورى به كنيز خود عطا فرمائى او را تمامى ايام عمرش به خداوند خواهم داد و «استره» بر سرش نخواهد آمد، و بعد از مرور ايام «حنا» حامله شده پسرى زائيد و او را سموئيل نام نهاد زيرا گفت: او را از خداوند سؤال نمودم... زن پس از بازگرفتن پسر از شير، پسر را نزد «عيلى» آورده... گفت:

من نيز او را براى خداوند وقف نمودم، تمام ايامى كه زنده باشد وقف خداوند خواهد بود (كتاب اول سموئيل باب اول).

راجع به پدر يحيى مى نويسد: فرشته بدو گفت: اى زكريا! ترسان مباش زيراكه دعاى تو مستجاب گرديده است و زوجه ات «اليصابات» براى تو پسرى خواهد زائيد و او را «يحيى» خواهى ناميد، و تو را خوشى و شادى رخ خواهد نمود و بسيارى از ولادت او مسرور خواهند شد، زيراكه در حضور خداوند، بزرگ خواهد بود و شراب مسكرى نخواهد نوشيد و از شكم مادر خود پر از روح القدس خواهد بود، و بسيارى از بنى اسرائيل را بسوى خداوند، خداى ايشان بر خواهد گردانيد... (انجيل لوقا باب اول).

7 - در تورات چاپ سال 1845. م 1261 هجرى قمرى در سفر اعداد باب 6 به خلاصه مى نويسد: خداوند به موسى خطاب كرده گفت: با بنى اسرائيل بگو:

اگر مرد و زنى نذر پرهيزكارى كرده(1) خود را پارسا سازد تا آنكه براى خداوند

ص: 259


1- در توراة چاپ سال 1947 بجاى «نذر پرهيزكارى»، [نذر خاص يعنى نذر نذيره] ترجمه كرده است.

پارسا باشد از شراب و مسكرات بپرهيزد و سركۀ شراب و سركۀ ساير مسكرات را ننوشد، تمامى ايام پرهيزكارى خود از هر چيزى كه از تاك انگور ساخته شود از هسته تا به پوست چيزى نخورد و تمامى ايام نذر پرهيزكاريش «استره» بر سرش نيايد تا تمام شدن روزهائى كه خود را بجهت خداوند پارسا كرده مقدس باشد، و جعد موى سرش را بلند دارد، تمامى روزهائى كه خويشتن را براى خداوند پارسا سازد به جسد ميت نزديك نشود... و قانون حصور در روز تمام شدن ايام پرهيزكارى او اين است كه: بدر خيمۀ مجمع آورده شود و قربانى خود را به خداوند تقريب نمايد... و آن حصور، سر پرهيزكارى خود را به نزد در خيمۀ مجمع بتراشد و موى سر پرهيزكارى خود را گرفته آن را در آتشى كه زير قربانى سلامتى است بيندازد... قانون حصورى...

محرر اين تفسير گويد: در توراة چاپ سال 1947 بجاى «حصور» [نذيره] و بجاى «سر پرهيزكارى» [سر تخصيص] ترجمه شده است.

8 - از عبارت سفر اعداد معلوم مى شود كه نذيره يعنى حصور، هم مى تواند مرد باشد هم زن.

9 - پسر در خدمت، همچون دختر نيست زيرا دختران در ادامۀ برنامۀ نذيره چالاك تر از پسرانند.

10 - در ذيل كتاب سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 579 مى نويسد: «عبارة كتب اللغة تفيدان المحرر يطلق على النذير و النذيرة - أى شخصا محررا».

11 - از كتاب سيرۀ مزبور استفاده مى شود كه مريم نذيره بوده [يعنى شخصى محرر بوده] يعنى عبادتش براى خدا بوده و براى دنيا از او بهره بردارى نمى شده. و بعد پدر و مادرش درگذشته اند(1) و زكريا او را كفالت مى كرده بعد مى نويسد: سختى شديدى پيشامد كرد و زكريا از كفالت عاجز شد پس دربارۀ كفيل او نظرياتى پيدا شد

ص: 260


1- محرر اين تفسير گويد: لازم نيست كه پدر و مادرش درگذشته باشند، چون مريم نذيره بوده است نذيره ديگر تحت ولايت پدر و مادر نبوده بلكه تحت نظر كاهن معبد بوده است.

و با تيرهاى قرعه كشى قرعه زدند و تير بنام جريج (بر وزن حسين با دو جيم و در بعض أصول با جيم اول و حاء آخر است) راهب كه مردى از بنى اسرائيل و نجار بود درآمد كه او مريم را كفالت كند (سيرۀ مزبور ص 580 به ترجمه و خلاصه).

12 - «نذير» مرد مورد نذر است و «نذيره» زن مورد نذر. و گاهى «نذيره» بهر دو گفته مى شود مانند «ذبيحه» كه گاه بمعنى «ذبيح» مؤنث (يعنى ماده) است و گاه بمعنى چيزى است كه ذبح مى شود.

13 - براى تاريخ زندگانى زكريا و يحيى و مريم و عيسى به جلد اول مقدمۀ همين تفسير مراجعه شود: زكريا ص 450-453 و يحيى ص 536-540 و مريم 540-545 و عيسى 546-555.

إِذْ قٰالَتِ اِمْرَأَتُ عِمْرٰانَ ... وَ اَلْإِنْجِيلَ

تاريخچۀ نسب و زندگانى مريم و يحيى

(اى پيامبر! ياد كن از) آنگاه كه (حنا) زن عمران گفت: اى پروردگار من! البته من آنچه را در شكم دارم براى تو، جهت وقف معبد نذر كردم، پس، از من بپذير زيرا البته تو - همان تو - شنوائى (نذر مرا) و دانائى (بقصد من در اين نذر).

پس چون زن عمران آن را زائيد گفت: اى پروردگار من! من آن را زائيدم دختر.

و خدا داناست به آنچه زن عمران زائيد - و نيست پسر نذير مانند دختر نذيره (زيرا پسران نذير كمى در خدمت معبد باقى مى مانند و از نذر خارج مى شوند و ليكن دختران نذيره نوعا خدمت در معبد را ادامه مى دهند(1) و البته من اين دختر را «مريم» ناميدم و البته من او را از شيطان رانده شده، در پناه تو درمى آورم و ذريۀ او را (در صورت خروج از نذيره و شوهر كردن و فرزند آوردن).

پس پروردگار مريم، مريم را (جهت خدمت در بيت المقدس) پذيرفت پذيرفتنى نيكو و نشو و نما داد مريم را نشو و نمائى نيكو(2).

ص: 261


1- وجود دختران تاركات. دنيا مؤيد همين نظر است. ب.
2- و باليده ساخت او را باليدن نيك (ترجمۀ شاه ولى اللّه).

و خدا، زكريا را كفيل (بر خرج و كار) مريم ساخت(1) (چون مريم در نزد زن زكريا و زير نظر زكريا به سرحد تكليف رسيد به خدمت و عبادت در بيت المقدس پرداخت و) هروقت زكريا بر مريم در غرفه داخل مى شد روزى اى نزد مريم (مى ديد و) مى يافت. زكريا گفت: اى مريم! اين روزى براى تو از كجاست؟ مريم گفت:

آن روزى، از نزد خداست زيرا البته خدا هركه را بخواهد بى شمار روزى مى دهد.

تاريخ زندگانى يحيى

در آنجا (كه) زكريا (موقعيت مريم را ديد) پروردگار خود را خواند (و) گفت: اى پروردگار من! نسلى پاك از آلايش (و با موقعيت) از نزد خودت بمن عنايت كن زيرا البته تو شنواى دعائى.

پس (دعاء زكريا بهدف اجابت رسيد) فرشتگان او را نداء كردند و حال اينكه زكريا ايستاده بود كه در محراب نماز مى گذارد: البته خدا تو را مژده مى دهد به (پسرى بنام) يحيى درحالى كه به كلمه اى از خدا (يعنى عيسى كه يكى از كلمات خداست) تصديق كننده است، و درحالى كه در حضور خدا، بزرگ خواهد بود(2)، و درحالى كه حصور(3) (يعنى نذير و به عبارت ديگر وقف معبد) خواهد بود، و

ص: 262


1- زكريا خالۀ مريم بوده (محمد بن اسحاق - بنقل تفسير مجمع البيان) و نام او «ايشاع» بوده. بنابراين، عيسى و يحيى پسر خاله مى شوند. و در بعضى روايات است كه زن زكريا خواهر مريم بوده (تفسير صافى) و در انجيل لوقا 36:1 مى نويسد: زن زكريا يعنى مادر يحيى اسمش «اليصابات» و از خويشان مريم بوده.
2- انجيل لوقا 15:1.
3- اينكه بعض تفاسير گفته اند: بى رغبت به زنان خواهد بود، و بعض ديگر گفته اند: بازدارنده از لهو و لعب خواهد بود، و بعضى گفته اند: عنين خواهد بود، اصطلاح «حصور» را درنيافته اند و اگر روايت كرده اند كاملا روايت نكرده اند زيرا رواة وارد اصطلاح نبوده اند. بلى يكى از شئون حصور يعنى نذير و نذيره اين است كه: چون مانند تاركات دنيا هستند، مرد، زن نمى گيرد و زن، شوهر نمى كند همچون يحيى و مريم مگر اينكه از نذر خارج شوند.

درحالى كه پيامبرى خواهد بود از شايستگان(1).

زكريا گفت: اى پروردگار من! چگونه براى من پسرى مى شود و حال اينكه پيرى مرا در رسيده است و زنم نازا است؟ (آيا مرا جوان مى سازى يا در همين پيرى فرزند مى دهى؟).

خدا گفت: بدين گونه (كه هستيد). خدا آنچه مى خواهد مى كند.

زكريا گفت: اى پروردگار من! نشانه اى (از تاريخ حمل ايشاع باين پسر) براى من قرار بده.

خدا گفت: نشانۀ تو اين است كه 3 روز ياراى حرف زدن نخواهى داشت مگر با اشاره(2)، و (در اين 3 روز) پروردگار خود را بسيار ياد كن و او را به شامگاهان و بامدادان تسبيح گوى(3).

.

ص: 263


1- پيغمبرى بوجود آمده از شايسته حالان كه زكريا و آباء او است. و شايسته آن باشد كه حقوق خالق و خلايق بر وجهى ادا كند كه بايد و شايد (تفسير كاشفى اقتباسا).
2- وا عجبا! كه در انجيل لوقا (20:1) نشانه را طرز ديگرى قهرآميز تعبير كرده زيرا مى نويسد: و الحال تا اين امور واقع نگردد گنگ شده ياراى حرف زدن نخواهى داشت زيرا سخنهاى مرا كه در وقت خود بوقوع پيوست باور نكردى (ه).
3- محرر اين تفسير گويد: گرچه در اين سوره و در سورۀ مريم به پيروى از نظر مفسرين، آيه را تفسير كردم ولى دلچسبم نيست، شايد نظر مفسرين هم به انجيل معطوف شده كه چنين تفسير كرده اند. اينكه مى گويم دلچسبم نيست دليل دارم و دليلم اين است كه در آيه، «تكلم» اگر بضم ميم بود سخن همان بود كه مفسرين گفته اند زيرا معنى اين بود كه [سخن نمى توانى بگوئى] و ليكن بفتح ميم است يعنى [سخن نگوئى] و اين در حقيقت دستور روزه بوده، روزۀ سكوت، براى اينكه زكريا در ظرف سه روز از روح حكمت پر شود و بعد با زنش تماس بگيرد. و همين روزۀ سكوت است كه مريم هم به آن مأمور شده است و در شرائع سابقه، سابقه دار است. به خلاصه معنى آيه بطور دلچسب اين است: اى پروردگار من! دستورى (جهت حمل ايشاع باين پسر) براى من قرار بده. خدا گفت: دستور اين است كه سه روز با مردم سخن نگوئى (روزۀ سكوت بگيرى) و اگر حاجتى اقتضاء كرد با رمز يعنى ايماء و اشاره تفهيم كنى (تا از روح حكمت پر شوى و پس از سه روز، با زنت تماس بگير تا نطفۀ يحيى منعقد شود).

بقيۀ تاريخ زندگانى مريم

و (اى پيامبر! ياد كن از) آنگاه كه فرشتگان گفتند: اى مريم! البته خدا تو را (از خاندان پيامبران) برگزيده است و تو را (از كفر و ذمائم اخلاق) پاك ساخته است و تو را بر زنان جهانها (به داشتن پسرى بى شوهر) برگزيده است.

اى مريم! براى پروردگارت فروتن باش و سجده كن و با ركوع كنندگان ركوع كن (يعنى با نمازگزاران نماز جماعت بخوان).

اى پيامبر! آنچه گفته شد از اخبار غيب است كه آن را بسوى تو وحى مى كنيم.

و تو نزد آنان نبودى آنگاه كه تيرهاى قرعۀ خود را (پس از سپرى شدن عهد كفالت زكريا(1) مى انداختند كه كدامين، (از حضار) مريم را كفالت كند، و نزد آنان نبودى آنگاه كه (براى كفالت او) مخاصمه مى كردند.

دنبالۀ تاريخ زندگانى مريم

(و اى پيامبر! ياد كن از) آنگاه كه فرشتگان گفتند: اى مريم! البته خدا تو را به كلمه اى از خود مژده مى دهد: اسمش «مسيح» است(2)، «عيسى» است، پسر مريم است، درحالى كه در دنيا و آخرت آبرومند است، و از مقربان است، و سخن مى گويد با مردم در گهواره (براى اظهار اعجاز) و در عهد كهولت(3)، و از شايستگان است.

ص: 264


1- رجوع به سيرۀ ابن هشام در تفسير آيه.
2- بيان مسيح در اينجا ناظر به بشارات كتب پيامبران پيشين است كه از ظهور «مسيح» خبر داده اند. ب.
3- «كهل» (بر وزن وقت) كسى است كه پيرى موى او را به سفيدى آميخته كرده و در او بزرگى و تنومندى مى بينى يا كسى است كه سال او از سى يا از سى و چهار تا پنجاه و يك گذشته است (شرح قاموس اقتباسا). و عيسى 33 سال در زمين زندگانى كرد.

مريم گفت: اى پروردگار من! چگونه براى من فرزند مى شود و حال اينكه هيچ بشرى دست بمن نرسانيده است؟! پروردگار گفت: بدين گونه (كه هستى بى تماس بشرى). خدا آنچه را بخواهد مى آفريند. خدا چون امرى را حكم كند پس جز اين نيست كه براى آن مى گويد:

«بشو»، پس، مى شود(1).

و خدا عيسى را نوشتن(2) و حكمت (راه نورانى شدن دلها) و توراة و انجيل مى آموزد.

سوره آل عمران (3): آیات 49 تا 58

اشاره

وَ رَسُولاً ... اَلذِّكْرِ اَلْحَكِيمِ

تاريخ زندگانى عيسى

و عيسى در حال رسالت بسوى بنى اسرائيل(3) (گفت:) البته من على التحقيق شما را از پروردگارتان معجزه آورده ام: البته من براى شما از گل، مانند شكل پرنده مى سازم پس در آن مرغ گلين مى دمم پس بفرمان خدا مرغى مى شود(4) - و كور مادرزاد و پيس را به مى كنم - و بفرمان خدا مردگان را زنده مى سازم - و به آنچه در خانه هاتان مى خوريد و آنچه ذخيره مى كنيد شما را خبر مى دهم. البته در آنچه گفته شد بى گمان براى شما نشانه است (بر صدق دعوى رسالت من) اگر باوردارندگانيد.

و (نيز گفت:) تصديق كننده ام آنچه را كه در حضور من است از توراة.

ص: 265


1- پديد شو، پس، پديد مى شود.
2- تفسير مجمع البيان از ابن جريح.
3- رد بر كسى است كه مى گويد: عيسى بر غير بنى اسرائيل هم مبعوث بوده (تفسير بيضاوى).
4- كتاب انيس الأعلام ج 2 ص 384.

(آمده ام) تا براى شما بعض آنچه را كه بر شما حرام شده است حلال سازم. و شما را نشانه اى از پروردگارتان آوردم (كه كتاب انجيل است(1) پس، از مخالف فرمان خدا بپرهيزيد و مرا فرمان ببريد. البته خدا پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستيد، اين پرستش خدا، راهى است راست.

پس چون عيسى كفر را از بنى اسرائيل دريافت، گفت: چه كسانى ياوران منند (در دعوت) بسوى خدا؟ حواريون(2) (يعنى شاگردان عيسى كه از صيادان و از باج گيران و غيره بودند(3) و دعوت او را اجابت نموده بودند) گفتند: ما ياوران خدائيم به خدا گرويديم. و (اى عيسى!) گواه باش به اين كه البته ما مسلمانيم (يعنى خودمان را دربست در اختيار فرمان خدا گذارده ايم). اى پروردگار ما! به آنچه فروفرستادى گرويديم و فرستاده ات (عيسى) را پيروى كرديم پس ما را با حاضران (حاضران به خدمتت و گواهان بر وحدانيتت و مصدقين پيامبرانت) بنويس.

و (يهودان و بعض از حواريون دربارۀ عيسى) بدسگاليدند (كه خواستند او را بدار بكشند(4) و خدا (در عوض با آنان) بد سگاليد و خدا از همۀ بدسگالان قوى تر است.

ص: 266


1- ب.
2- «حوارى» (بفتح حاء و واو الفى و كسر راء و شد ياء) يعنى گازر براى اينكه جامه را سفيد مى كند و بمعنى ناصح و نيز خويشاوند نزديك و نيز ياور است و گفته شده ياور پيامبران. و از اين است حواريون (به تخفيف ياء) و آنان رسولان مسيحند و گفته شده كه جهت تسميه، خلوص نيت و پاكى سرشت آنان است (منجد به ترجمه).
3- رجوع به جلد دوم مقدمۀ همين تفسير ص 597-605.
4- جهودان به عيسى ايمان نياوردند و گذارش حال او را به روميان دادند و دربارۀ او سخت سعايت كردند كه عيسى عزم پادشاهى و جنگ با قيصر دارد. و چون عيسى از دست دشمنى يهودان پنهان مى زيست و محل اختفاء خود را تغيير مى داد، دستگير نمى شد و ليكن يك نفر از حواريون را كه يهودا اسخريوطى نام داشت تطميع كردند روى محل اختفاء عيسى را نشان داد. و چون سپاه روميان براى دستگيرى عيسى هجوم آوردند يازده نفر از حواريون هريك به راهى رفتند و نفر دوازدهم كه همان يهودا بود دستگير و بنام عيسى مصلوب شد.

(خدا قوى تر است) زيرا خدا گفت: اى عيسى! البته من تو را از (كيد و مكر) كسانى كه كفر پيشه كردند فراگيرنده ام و تو را بسوى خود بردارنده (و بالابرنده) ام و تو را از آلودگى بدسگالان پاك كننده (و نجات دهنده) ام و تا روز قيامت آن كسان را كه پيروى تو كردند (همچون امت اسلام) بالاى كسانى كه كفر پيشه كردند (يعنى يهود) قراردهنده ام.

سپس بازگشت شما (از: مصدقين به عيسى و منكرانش) (در قيامت) بسوى من است پس ميان شما دربارۀ آنچه در آن اختلاف مى كرديد، حكم مى كنم.

پس اما آنان كه كفر پيشه كردند پس ايشان را عذاب مى كنم به عذابى سخت در دنيا و آخرت، و نيست آنان را از هيچ گونه ياورانى (كه عذاب را از ايشان بازدارد).

و اما آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، پس خدا مزدهاشان را بالتمام (بى كم وكاست) به ايشان مى دهد (و اما نصارى كه مدعى پيروى عيسى هستند چون قائل به تثليث اند و گفتۀ عيسى را دربارۀ پيامبر اسلام تصديق ندارند ظالمند) و خدا ظالمان را دوست نمى دارد.

اى پيامبر! آنچه گفته شد كه آن را بر تو مى خوانيم، از دلائل قدرت ما و از قرآن است همان قرآنى كه مطالب اساسى حكمت آميز را يادآورى مى كند (و تذكر مى دهد).

سوره آل عمران (3): آیه 59

مقدّمه

هيئت نصاراى نجران زبان به اعتراض گشاده گفتند: اى «محمّد»! تو چرا عيسى را دشنام مى دهى و نام بندگى بر وى مى نهى؟ خواجۀ عالم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آرى.

ص: 267

او بندۀ خدا و پيامبر او و كلمۀ او بود كه خدا به دوشيزه اى القاء فرمود.

آتش غضب نجرانيان برافروخت و گفتند: هيچ آفريده ديده باشد كه انسانى بى پدر مخلوق گردد؟ حق تعالى اين آيت فرستاد (تفسير كاشفى و ديگر مفسران).

إِنَّ مَثَلَ عِيسىٰ ... كُنْ فَيَكُونُ

اعتراض هيئت نصاراى نجران و رد بر آنان

البته مثل (و صفت) عيسى نزد خدا همچون مثل (و صفت) آدم (عليه السّلام پدر بشر) است. خدا، او را از خاك آفريد سپس براى آن خاك گفت: (آدم) شو، پس، شد.

(و آفرينش آدم مهم تر است زيرا او نه پدر داشت و نه مادر(1) و ليكن عيسى مادر داشت).

سوره آل عمران (3): آیات 60 تا 63

مقدّمه

1 - اى پيامبر! اگر باز نصاراى نجران تسليم قول تو نشدند پيشنهاد «مباهله» بده.

2 - مباهله (بفتح هاء) يعنى مبادلۀ نفرين. و اين يك نحوه دوئل است [دوئل رحمانى].

3 - چون مباهله به هيئت نصاراى نجران اعلام شد مهلت خواستند كه بامداد فردا مباهله كنند و چون هيئت به جايگاه خود برگشت أبو حارثۀ اسقف گفت: بامدادان اگر محمّد با فرزند و اهل خود آمد از دوئل بر حذر باشيد و اگر با اصحاب خود آمد مباهله كنيد و بيم نداشته باشيد.

بامدادان كه هيئت، صف آرائى كرد ديد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست على عليه السّلام را گرفته و پيشاپيش او دو فرزندش حسن و حسين عليهما السّلام و پشت سرش فاطمه عليها السّلام براى مباهله مى آيند(2). اسقف هيئت، مشخصات همراهان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پرسيد و به او

ص: 268


1- «حواء» ام البشر هم.
2- و خواجۀ عالم به ايشان فرمود كه: من چون دعاء كنم شما «آمين» گوئيد (تفسير كاشفى).

گفتند: آنكه دستش در دست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است پسر عم پيامبر و شوى دختر او و محبوب ترين خلائق بسوى او است، و آن دو طفل پسران دخترى او است و آن زن دخترش فاطمه عليها السّلام است كه از همۀ مردم نزد پدر عزيزتر و به قلبش نزديكتر است.

پيامبر جلو نشست و زانو زد، ابو حارثۀ اسقف قسم ياد كرد كه: «محمّد» زانو زد مانند زانو زدن پيامبران در موقع مباهله.

أسقف برگشت بطرف هيئت و اقدام به مباهله نكرد.

«سيد» گفت: اى اسقف! جلو بيفت براى مباهله. اسقف گفت: من «محمّد» را بر مباهله گستاخ مى بينم و من مى ترسم كه راست بگويد - و اگر راست بگويد به خدا قسم سال به سر نرسيده يكتن نصرانى در روى زمين باقى نخواهدماند(1).

پس اسقف گفت: يا ابا القاسم! (پيامبر را با كنيه نداء كرد براى رعايت ادب) ما براى مباهله حاضر نيستيم و لكن براى مصالحه حاضريم به مال المصالحه اى كه از عهدۀ پرداخت آن برآئيم.

پس، نامۀ صلح نگاشته شد كه: دو هزار طاقه برد كه هر طاقه چهل درهم ارزش داشته باشد به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بپردازند و اگر كم و زياد شد از همين قرار محاسبه شود و سى حلقه زره و سى عدد نيزه و سى رأس اسب اگر در يمن مورد احتياج شد عاريه بدهند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بشخصه ضامن رد عاريه است.

هيئت نصاراى نجران به نجران برگشت و طولى نكشيد كه «سيد» و «عاقب» مراجعت كردند و «عاقب» يك طاقه بر دو يك عصا و يك قدح و يك جفت كفش به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

ص: 269


1- و در روايت است كه اسقف گفت: روهائى مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كوه را از جابر كند، برمى كند. پس مباهله نكنيد كه هلاك مى شويد و نصرانى اى تا روز قيامت بر روى زمين باقى نمى ماند. و پيامبر (ص) فرمود: قسم به خدائى كه جان من در قبضۀ قدرت او است اگر ملاعنه كرده بودند، بصورت ميمونها و خوكها مسخ مى شدند و وادى بر آنها يكپارچه آتش مى شد و سال به سر نرسيده همۀ نصارى هلاك مى شدند (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

اهداء كرد و هر دو تن اسلام آوردند (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

شرائط صلح چنين تقرير يافت كه: هر سال دو هزار جامۀ نفيس و هزار مثقال زر سرخ - نيمى را در محرم و نيمى را در شهر رجب - تسليم دارند، و مقرر است كه هر جامه را چهل درهم بها باشد، و رسولان پيغمبر را نيكو بدارند و ميزبان باشند. و هم گفته اند:

بشرط بود كه سى سر اسب و سى نفر شتر و سى حلقه زره و سى نيزه بدهند و رسول خداى فرمود:

اگر مسلمانان را حاجت افتد هم بدين شمار اين اشياء را بمستعار بدهند و از طلب ربح و ربا پرهيز كنند. بدين گونه كار صلح بساز گرديد و بر پاره اى ديباج اين شرائط را نگار دادند و جماعتى از اصحاب گواهى خويش را برآن بافته خط و خاتم نهادند و مردم نجران آن مكتوب را مضبوط نمودند (ناسخ التواريخ جلد 3 ص 483).

تذكر: سپهر در ناسخ مى نويسد كه: موسى و هارون و فرزندان هارون با قارون مباهله كرده اند و در نتيجه قارون و اهل و مال او را و ياوران او را زمين به دم در كشيد.

محرر اين تفسير گويد: نكته اى بس نفيس است.

تذكر: سپهر در ناسخ جلد 3 ص 483 مى نويسد: اين مباهله (يعنى مباهلۀ پيامبر و نصاراى نجران) در سال دهم هجرى روز بيست و چهارم ذى حجه بود و جماعتى روز بيست و پنجم ذى حجه گفته اند.

اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ... عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ

دعوت پيامبر (ص) نصاراى نجران را به مباهله دوئل رحمانى

اى پيامبر! حق از پروردگار تو است پس، از شك آرندگان مباش(1).

پس هركه با تو دربارۀ عيسى ستيزه كند (و مرتبۀ عيسى را از پيغمبرى بالاتر ببرد) از بعد آنچه تو را از دانش (از ادلۀ علمى حلى و نقضى(2) در معنى الوهيت و در

ص: 270


1- به در مى گويند كه ديوار بشنود [اياك اعنى و اسمعى يا جاره].
2- جوابهاى حلى تحقيقات در معناى خدا و صفات او است و در فرق بين خدا و مخلوق و در شخصيت عيسى و پيدايش او و جواب نقضى مثال آفرينش آدم ابو البشر (ع) (و همچنين حواء) است. ب.

اينكه عيسى رسول و بندۀ خداست) آمد (مباهله را به نصاراى نجران پيشنهاد كن) پس بگو: بيائيد بخوانيم پسرانمان را و پسرانتان را و زنانمان را و زنانتان را و آنان را كه منزلت جان ما دارند و آنان را كه منزلت جان شما دارند(1).

سپس بدرگاه خدا تضرع كنيم (تا صورت ملكوتى حق و باطل را خدا علنى سازد) پس لعنت خدا را بر دروغ گويان بگردانيم (تا خدا علنا رحمتش را از هر طرفى كه دروغگو است بردارد).

البته آنچه دربارۀ عيسى گفته شد بى گمان همان خبر راست و درست است، و نيست هيچ گونه معبود شايسته اى مگر خدا، و البته خدا بى گمان همان غيب مطلق غالب است و كارهايش از روى اساس است.

پس اگر (نصارى) از مباهله رخ تافتند پس البته خدا به (احوال و اشخاص) مفسدان داناست.

سوره آل عمران (3): آیه 64

مقدّمه

سپهر در ناسخ التواريخ ج 3 ص 463 مى نويسد: نصاراى نجران و حلفاء ايشان مانند بنى عبد المدان (مدان بر وزن سلام نام بتى است) و بنى الحارث بن كعب و گروهى كه بر گرد ايشان انجمن بودند بر طريقت خويش مى زيستند و بااينكه صيت اسلام بلندآواز بود گوش استماع فراز نمى داشتند لا جرم رسول خداى عتبة بن غزوان و عبد اللّه بن ابى اميه و هدير بن عبد اللّه و صهيب بن سنان را بديشان سفير فرستاد و مكتوبى مصحوب آن جماعت ساخت بدين شرح: «من محمّد رسول اللّه الى اسقف نجران و اهل نجران..» خلاصۀ معنى آنست كه مى فرمايد: مسلمانى گيريد و اگر نه جزيت بر ذمت خود مقرر داريد و هرگاه يكى ازين دو كار را اختيار نخواهيد كرد ساختۀ كارزار بايد بود و اين آيت مبارك را نيز در نامۀ خود درج فرمود: «قُلْ يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ ... مُسْلِمُونَ»...

ص: 271


1- بارها گفت «محمد» كه «على» جان من است.

قُلْ يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ ... مُسْلِمُونَ

صلاى عام عادلانه به يهود و نصارى

اى پيامبر! بگو: اى اهل كتاب! بيائيد بطرف كلمه اى عادلانه ميان ما و ميان شما (كه هر دو به نيروى عقل دانسته ايم كه اين كلمۀ عدل است):

(1 -) اينكه نپرستيم مگر خدا را.

(2 -) و شريك نسازيم با خدا چيزى را.

(3 -) و بعض از ما بعض ديگر را ارباب (يعنى صاحب اختياران مطلق در پرستش و در حلال كردن و حرام كردن چيزها بدستور خود و در گناه بخشى) نگيرد - از جز خدا - (چه آنكه صاحب اختيار مطلق و شايستۀ پرستش و آنكه حق حلال و حرام كردن دارد خداست). پس اگر (اهل كتاب از اين پيشنهادهاى عادلانه) رخ تافتند پس (شما مسلمانان) بگوييد: (اى اهل كتاب!) بدانيد به اين كه البته ما مسلمانيم (يعنى خودمان را دربست در اختيار خدا گذارده ايم).

سوره آل عمران (3): آیات 65 تا 68

مقدّمه

1 - أحبار يهود و نصاراى نجران نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جمع شدند و به نزاع پرداختند: احبار مى گفتند: ابراهيم يهودى بوده است. و نصاراى نجران مى گفتند:

ابراهيم نصرانى بوده است. دراين باره آيات 65-68 نازل شد (كتاب سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 553 به ترجمه).

2 - در تفسير كاشفى شأن نزول ديگرى نقل كرده است كه در كتاب اسباب النزول واحدى هم نقل شده است و كاشفى همين شأن نزول را صحيح دانسته است و آن اين است كه: موضوع دربارۀ محاجۀ مجلس نجاشى در حبشه است كه مشركين، ابراهيم را از خود دانسته اند و نجاشى اين سخن را رد كرده است.

محرر اين تفسير گويد: شأن نزول اخير مرضى خاطر اين محرر نيست زيرا با سياق آيات تناسب ندارد.

ص: 272

يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ ... اَلْمُؤْمِنِينَ

رد بر محاجۀ يهود و نصارى

اى اهل كتاب! چرا دربارۀ ابراهيم محاجه مى كنيد (و شما يهود، او را يهودى و تابع توراة مى گوئيد و شما نصارى او را نصرانى و تابع انجيل مى گوئيد) و حال اينكه توراة و انجيل نازل نشده مگر (سالها) از بعد عهد ابراهيم(1). آيا پس تعقل نمى كنيد؟ (و ناسنجيده سخن مى گوئيد).

هان! شما در موضوعى محاجه كرديد كه به (بطلان) آن دانش داريد (و مى دانيد كه عهد ابراهيم مقدم بر عهد نزول توراة و انجيل بوده) پس چرا در موضوعى محاجه مى كنيد كه به آن دانش نداريد (و آن موضوع عقيدۀ ابراهيم است) و خدا مى داند و شما نمى دانيد(2).

ابراهيم نه معتقد به يهودى گرى بوده و نه معتقد به نصرانى گرى، و لكن شخصى بوده «حنيف» [پاك و بر كنار از هر كيش باطل همچون تلاى خالص] (و) «مسلم» [يعنى خود را دربست در اختيار خدا گذارده بوده بى اينكه كوچك ترين سليقه و عقيده اى برخلاف امر خدا اظهار و اعمال كند] و (هيچگاه) از مشركين نبوده است [در صورتى كه يهودان، خدا را خداى خاص شعب اسرائيلى مى دانند و بس يعنى خدا را دربست در اختيار خود در آورده اند و خود را دربست در اختيار خدا نگذارده اند، و لذا توراة را تحريف نموده اند و نصارى به تثليث و شرك قائلند و خود را دربست در اختيار خدا نگذارده اند و لذا توراة و انجيل را تحريف كرده اند].

البته سزاوارترين مردم به ابراهيم بى گمان هم آنانند كه: او را پيروى كرده اند، و اين پيامبر (پيامبر اسلام)، و كسانى كه اسلام آورده اند. و خدا كارساز مسلمانان است.

ص: 273


1- براى تعيين فاصلۀ سالهاى ما بين ابراهيم و موسى و بين ابراهيم و عيسى به جلد أول مقدمۀ همين تفسير مراجعه شود.
2- محرر اين تفسير گويد: در تفسير آيه، كوشش خاص بعمل آمده است.

سوره آل عمران (3): آیات 69 تا 71

مقدّمه

يهود، حذيفه و عمار را بكيش يهودى گرى دعوت مى كردند [چنانچه در سورۀ بقره گذشت] و مى خواستند كه ايشان را از راه راست بيفكنند دراين باره آيه آمد (تفسير كاشفى).

محرر اين تفسير گويد:

رگ رگ است اين آب شيرين آب شور *** در خلائق مى رود تا نفح صور

دعاة مسيحيان در بلاد اسلامى كه حركت مذبوح براى برگردانيدن مسلمانان به مسيحى گرى مى نمايند، وارث همان اهل كتاب عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اند.

و ليكن مطلبى كه هست اين است كه هرجا دعوت دعاة مسيحيان مؤثر مى افتد طرف، مسيحى نمى شود بلكه ملحد و بى دين تمام عيار مى شود.

وَدَّتْ ... تَعْلَمُونَ

آرزوى طايفه ئى از أهل كتاب

طايفه ئى از اهل كتاب (كه اسلام نياورده اند) آرزو كردند كه كاش شما مسلمانان را گمراه مى كردند. و اينان گمراه نمى سازند مگر خودهاشان را و حال اينكه در نمى يابند (كه خودشان در چاه ضلالت اند).

اى اهل كتاب! چرا به آيات خدا كافر مى شويد و حال اينكه مى دانيد؟ (كه پيامبر اسلام، همان پيامبر موعود در كتب توراة و انجيل است).

اى اهل كتاب! چرا حق را به باطل مى آميزيد و راستى را پنهان مى كنيد؟ و حال اينكه شما مى دانيد.

سوره آل عمران (3): آیات 72 تا 74

مقدّمه

عبد اللّه بن صيف («ضيف» خ ل) و عدى بن زيد و حارث بن عوف به يكديگر گفتند: بامدادان به آنچه بر «محمّد» و اصحابش فرود آمده ايمان مى آوريم و شامگاهان

ص: 274

كافر مى شويم تا عقيده شان را برايشان آشفته سازيم باشد كه آنان هم، چنين كنيد و از دين اسلام برگردند (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 553 به ترجمه).

وَ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ ... اَلْعَظِيمِ

حسد بردن اهل كتاب بر پيامبر و دين اسلام و تدبير طايفه ئى از آنان

و طايفه ئى از اهل كتاب گفتند: به آنچه بر مسلمانان فرود آمده بگرويد در آغاز روز و (به بهانه و ايراد به اسلام) كافر شويد در آخر روز، باشد كه مسلمانان (متزلزل شوند و) از دين اسلام برگردند. و تصديق مكنيد مگر آن كس را كه دين شما را پيروى كند.

اى پيامبر! بگو: البته دين حق (و راه راست) همان راه خداست (كه دين اسلام است).

و نيز اهل كتاب گفتند: تصديق مكنيد كه داده شده است به هيچ كس (از:

كتاب و علم و نبوت) مانند آنچه بشما اهل كتاب داده شده است. (پيامبرى مانند پيامبر شما نيامده و نمى آيد و كتابى همچون كتاب شما).

يا (تصديق مكنيد و تن در مدهيد كه) مسلمانان شما را ملزم كنند كه نزد پروردگارتان با شما محاجه (يعنى مباهله) نمايند.

اى پيامبر! بگو: البته نبوت و علم و كتاب بدست مشيئت خداست، آن را به هركس كه مى خواهد مى دهد و خدا وجود و بخشايشش گنجايش دارد (و دست قدرتش باز است) و داناست. هركس را بخواهد به رحمت خود (و منصب پيامبرى) اختصاص مى دهد و خدا صاحب فضل بزرگ است.

سوره آل عمران (3): آیات 75 تا 78

مقدّمه

بعض پيشوايان اهل كتاب مسأله ئى دروغ طرح كردند و نسبت به توراة دادند و آن اين بود كه: هركه توراة نداند، «امى» است و مال «امى» را بر خود حلال مى دانستند و لذا مى گفتند: خوردن اموال اعراب حلال است، دراين باره آيات آمد (تفسير كاشفى باقتباس و خلاصه).

ص: 275

براى تحريف توراة و انجيل متمكنين از يهود و نصارى، آراء بعض احبار يهود و اسقفان نصارى را مى خريدند و بعض آنها كيفيت فروش آرائشان اين بود كه:

زبانهاشان را در موقع خواندن توراة به كلماتى نامأنوس مى گردانيدند تا شنوندگان باور كنند كه مسئله از كتاب است.

[تحريف كردن كتاب يكرنگ و دورنگ نبوده آنچه گفته شد يكى از رنگها بوده است].

وَ مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ ... وَ هُمْ يَعْلَمُونَ

بعض اهل كتاب به دروغ گفتند: خوردن اموال اعراب حلال است

و از اهل كتاب است كسى كه اگر به او پوست گاوى آكنده از زر بسيارى، (در وقت مطالبه ات) آن را به تو بازمى گرداند (مانند «عبد اللّه بن سلام» اعلم علماء يهود كه يكى از قريش، اين مقدار زر نزد او امانت گذارد و در موقع مطالبه، ابن سلام بصاحبش رد كرد و هم او است كه از شدت درستى، در كتاب توراة نيز خيانت نكرد و برحسب وعده ها و بشارات توراة، اسلام آورد).

و از اهل كتاب است كسى كه اگر يك دينار به او بسپارى (در هنگام مطالبه ات) آن را به تو بازنمى گرداند مگر اينكه دائم بر سر او ايستاده باشى (و موى دماغ او بشوى و از مطالبه دست بر ندارى) (مانند «فنحاص بن عازورا» يكى از أحبار يهود كه يك دينار نزد او امانت گذاردند و او خيانت كرد در آن. و از اين گونه اشخاص چگونه انتظار امانت در بيان توراة را مى توان داشت!؟).

آن خيانت براى اين است كه البته آن دسته از اهل كتاب گفتند: نيست بر ما دربارۀ خيانت بر اعراب ناخوانده و نانويسنده گناهى و عقوبتى، و بر خدا دروغ مى گويند (كه خدا چنين گفته) و حال اينكه مى دانند (كه دروغ مى گويند و خيانت حرام است).

آرى: (نه چنان است كه مى گويند بلكه در خيانت مؤاخذه خواهد بود و) هركس بعهد (و پيمان) خود وفاء كند و از مخالفت خدا پرهيز كند، پس البته

ص: 276

خدا پرهيزكاران را دوست مى دارد.

البته كسانى (از احبار و اساقفه كه مأمور حفظ عهود توراة و انجيل اند و قسمها دراين باره ياد كرده اند) عهد خدا و قسمهاشان را به بهائى كم (چند صاعى جو و چند قطعه كرباس) مى فروشند (و در كتاب، تحريف مى كنند و براى عوام قسم ياد مى كنند) آنان، نيست هيچ گونه نصيبى براى ايشان در آخرت، و خدا با آنان سخن نمى گويد، و در روز قيامت به ايشان (بنظر رحمت) نمى نگرد، و (از لوث گناه) ايشان را پاك نمى سازد، و از آن آنهاست عذابى دردناك.

[فروش عهود و قسمها صور گوناگون دارد] و البته از فروشندگان عهود و قسمهايند بى گمان گروهى كه زبانهاشان را مى پيچانند به كتاب (همان كتاب توراة) (و به عبارات نامأنوس با كيفيتى مى خوانند) تا شما آن را از كتاب بپنداريد و حال اينكه آن از كتاب نيست. و مى گويند: آن از نزد خداست و حال اينكه آن از نزد خدا نيست، و بر خدا دروغ مى گويند و حال اينكه خود مى دانند (كه دروغ مى گويند).

سوره آل عمران (3): آیات 79 تا 80

مقدّمه

أبو رافع يهودى قرظى(1) و رئيس نصاراى نجران گفتند: يا محمّد! آيا مى خواهى كه تو را پرستش كنيم و تو را پروردگار بگيريم؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: معاذ اللّه كه غير خدا پرستش شود و يا ما به عبادت غير خدا امر كنيم. خدا مرا براى اين كار برنينگيخته و به چنين چيزى بمن فرمان نداده است (به ترجمه از كتاب اسباب النزول واحدى در يكى از دو شأن نزول و قريب به آن در سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 554).

ص: 277


1- «قرظى» بضم قاف و فتح راء و كسر ظاء و شد ياء، منسوب است به يهود «بنى قريظه».

محرر اين تفسير گويد: در شأن نزول ديگر گفته شده كه: آيه رد بر نصاراى نجران است كه عيسى را به پرستش برداشته اند.

مٰا كٰانَ لِبَشَرٍ ... مُسْلِمُونَ

رد بر پيشنهاد ابو رافع و غيره كه مى خواستند پيامبر (ص) را به پرستش بردارند

نسزد براى هيچ بشرى كه خدا او را كتاب و «فر» (يعنى فروغ نبوت) و پيامبرى بدهد سپس آن بشر براى مردم بگويد: براى من - از جز خدا - بندگان (و پرستندگان) بشويد. و لكن (بايد بگويد:) كاملان در علم و عمل شويد و معلم و راهنماى خلق شويد بسبب آنكه كتاب را مى آموزيد و بسبب آنكه كتاب را مى خوانيد.

و نبايد آن بشر بشما فرمان بدهد كه فرشتگان و پيامبران را پروردگاران بگيريد (همچون مشركين كه فرشتگان را پرستيدند، و يهود، عزير پيغمبر را، و نصارى، عيساى پيغمبر را).

آيا آن بشر موصوف، شما را به كفر فرمان مى دهد بعد از اينكه شما مسلمانانيد؟ (خدا پيامبر را مى فرستد براى اينكه مردم را به ايمان دعوت كند نه اينكه مردم مسلمان را به كفر دعوت كند).

سوره آل عمران (3): آیات 81 تا 85

مقدّمه

موضوع گرفتن ميثاق (و عهد و پيمان) از پيامبران براى تبليغ رسالت بر امتها در سورۀ احزاب آيات 7 و 8 مذكور است (رجوع به جلد پنجم همين تفسير ص 183).

در سورۀ آل عمران آيات 81 و 82(1) سخن از ميثاق (و عهد و پيمان) است كه از پيامبران گرفته شده كه به امتها تذكر داده شود كه وقتى رسول همان رسولى كه مصدق

ص: 278


1- از مشكلات آيات قرآن است (تفسير مجمع البيان). محرر اين تفسير گويد: اين محرر برطبق دريافت خود آيات را تفسير نمودم.

كتابها و علوم و خورۀ پيامبران است، آمد، به او بگروند و او را يارى كنند و متخلف از اين دستور از دايرۀ ميثاق (و عهد و پيمان) الهى خارج است.

وَ إِذْ أَخَذَ اَللّٰهُ ... اَلْخٰاسِرِينَ

پيمان گرفتن خدا از پيامبران

و (اى پيامبر! ياد كن از) آنگاه كه خدا پيمان پيامبران را فراگرفت كه (آنان از امتهاى خود پيمان بگيرند و بگويند كه:) چون(1) از كتاب و حكمت (يعنى راه نورانى شدن دلها) شما را آوردم سپس پيامبرى شما را آمد كه - تصديق كننده است آنچه را كه (از: كتابها و علوم و حكمتها) با شما امتهاست، با قيد قسم و دو تأكيد به او ايمان مى آوريد (اگر عهد او را درك نكرديد) و با قيد قسم و دو تأكيد (علاوه بر ايمان به او) او را يارى مى كنيد (اگر عهد او را درك كرديد).

خدا گفت: آيا (خودتان برطبق،) اقرار كرديد؟ و (آيا) بر آنچه بر عهدۀ شماست پيمان مرا (از امتها) مى گيريد؟(2).

پيامبران گفتند: اقرار كرديم (و از امتهاى خودمان تعهد مى گيريم).

خدا گفت: پس (بر امتهاتان در عمل به پيمان و يا تخلف از آن) گواه باشيد و من با شما از گواهانم.

پس هركه از بعد آن پيمان رخ برتابد پس او و هم قدمانش - هم آنان - فاسقانند (يعنى از دايرۀ ايمان و عهد و پيمان كلى خارجند).

(دين خدا در چهارچوب اين پيمان است) آيا پس (دينى) غير دين خدا را مى طلبند؟ و حال اينكه هركه در آسمانهاست و زمين، خواهان يا ناخواهان، سر در خط فرمان خدا نهاده است، و (عاقبت) بسوى خدا بازگردانيده مى شوند.

اى پيامبر! (چون تو خاتم پيامبران و مصدق آنانى) بگو: (من و مسلمانان)

ص: 279


1- «لما» را مخفف «لما» مشدد گرفته ام و به «چون» ترجمه كردم. ب.
2- در متن آيه «گرفتيد» ذكر شده است و استعمال ماضى بجاى مضارع براى تأكيد در عمل است. ب.

به خدا ايمان آورديم و به آنچه بر ما فرود آورده شده و به آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (يعنى اعقاب يعقوب) فرود آورده شده و به آنچه به موسى و عيسى(1) و ديگر پيامبران داده شده - از جانب پروردگارشان - ميان هيچ يك از آنان جدائى نمى افكنيم، و ما براى خدا مسلمانانيم (يعنى فرمان برانيم و به عبارت ديگر خود را دربست در اختيار خدا گذارده ايم).

و (به خلاصه) هركس غير از «اسلام» دينى را بطلبد، پس، از او پذيرفته نمى شود و او در آخرت از زيانكاران است.

سوره آل عمران (3): آیات 86 تا 91

مقدّمه

1 - «مرتد» بر دو قسم است: «مرتد فطرى» و «مرتد ملى».

«مرتد فطرى» يعنى كسى كه پدر او مسلمان باشد و او كافر بشود. حال چنين كس همچون حال مرده است زيرا اموالش در بين ورثه تقسيم مى شود و زنش عدۀ وفات نگاه مى دارد و خود مرتد اگر مرد باشد حكمش كشتن است و اگر زن باشد حكمش حبس مخلد است، با تنبيه، تا توبه كند و بميرد.

«مرتد ملى» يعنى كسى كه پدر او كافر باشد و او مسلمان بشود و بعد از اسلام آوردن كافر گردد، چنين كس را توبه بايد فرمود و تا سه روز مهلت بايد داد پس اگر مسلمان نشود او را بايد كشت. و اگر چنين كس سه بار توبه كند و باز كافر شود در مرتبۀ چهارم بايد او را كشت. و اين مرتد را تا نكشند ورثه اش ميراث او را قسمت نمى كنند، و زن او عدۀ طلاق نگاه مى دارد نه عدۀ وفات. پس اگر در عدۀ طلاق توبه كرد همان زن او است و اگر بعد از عده توبه كرد زن او نيست (كتاب جامع عباسى در مبحث حدود ملخصا).

2 - حارث بن سويد انصارى (و امثال او - تفسير كاشفى) بعد از اظهار اسلام مرتد شد و از مدينه به مكه رفت (هنوز مكه دار الكفر بود و فتح نشده بود) سپس پشيمان

ص: 280


1- موسى و عيسى هم از اعقاب يعقوبند و ذكر اسم آنها براى جلب توجه است.

شد و نزد طايفۀ خود فرستاد كه خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كنند كه آيا او توبه دارد يا نه؟ آيات آمد:

كَيْفَ ... نٰاصِرِينَ

حكم ارتداد از اسلام

چگونه خدا راهنمائى مى كند قومى را كه كافر شدند بعد از اسلام آوردنشان؟! و (بعد از اينكه) دانستند كه پيامبر حق است و (بعد از اينكه) معجزات (از جمله قرآن) ايشان را آمد (چنين قومى ظالمند) و خدا قوم ظالمين را (بسوء اختيارشان) راهنمائى نمى كند.

آن قوم سزايشان البته اين است كه: بر آنان است لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگى. جاويدان در آن لعنت اند، نه عذاب از آنان سبك كرده مى شود و نه آنان مهلت داده مى شوند.

مگر كسانى كه از بعد كفرشان توبه كردند و (فساد خود را) به صلاح آوردند.

پس (توبۀ آنان پذيرفته است زيرا) البته خدا آمرزگار و مهربان است(1).

البته كسانى كه بعد از اسلامشان كافر شدند سپس بر كفر افزودند (به اين كه ثبات ورزيدند بر كفر يا باين آيۀ توبه نيز كافر شدند) توبۀ آنان پذيرفته نمى شود(2)و آن گروه - هم آنان - گمراهانند.

البته كسانى كه كافر شدند و مردند و حال اينكه آنان كافران بودند، پس، از هيچ يك از آنان سراسر زمين از زر، پذيرفته نمى شود و اگرچه (مانند(3) آن را فديه بدهد (تا از عذاب برهد).

آن گروه، از آن ايشان است عذابى دردناك و نيست آنان را از هيچ گونه يارى دهندگانى (كه عذاب را از آنان بازدارند).

ص: 281


1- «كرم بين و لطف خداوندگار».
2- زيرا توبه نمى كنند. ولى اگر توبه كنند پذيرفته مى شود (محرر اين تفسير).
3- ب.

سوره آل عمران (3): آیه 92

اشاره

لَنْ تَنٰالُوا ... عَلِيمٌ

چگونه مالى را بايد انفاق كرد

به نيكوئى (و كمال رحمت خدا و رضامندى و بهشت او) نمى رسيد تا از آنچه دوست مى داريد انفاق كنيد. و آنچه انفاق مى كنيد از هر چيزى (خواه اندك و خواه بسيار و خواه محبوب و خواه نامحبوب) پس البته خدا به آن داناست.

سوره آل عمران (3): آیات 93 تا 95

مقدّمه

أبو روق و كلبى گفته اند: آنگاه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من بر ملت ابراهيم هستم، يهود گفتند: چگونه تو بر ملت ابراهيم هستى و حال اينكه گوشتهاى شتر و شيرهاى شتر را مى خورى؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اينها براى ابراهيم حلال بوده و ما هم آن را حلال مى دانيم.

يهود گفتند: هرچه را ما حرام مى دانيم بر نوح و ابراهيم هم حرام بوده تا اينكه امر به ما منتهى شده است. در تكذيب يهود آيه آمد (كتاب اسباب النزول واحدى به ترجمه).

محرر اين تفسير گويد: باين چهار نكته بايد توجه كرد:

أول اين است كه: تأسيس اصل كردن يهود، از ريشه خراب است كه مى گويند:

هرچه در شرع ابراهيم حلال بوده يا حرام بوده بايد در شريعت اسلام هم، چنين باشد و جهت خرابى اين است كه نظر پيامبر از اينكه مى فرمايد: من بر كيش ابراهيم هستم اين است كه: ابراهيم داراى توحيد خالص و پيراسته از شرك بوده و من داراى همان كيشم، و مقصودش اين نيست كه در احكام تشريعيه تابع اويم.

پيامبر اسلام خود مشرع و مقنن است و قوانين مخصوص به خود دارد و بسا قوانين كه در شرع ابراهيم بوده و در شرع اسلام نقض شده و يا قوانينى نبوده و در شرع اسلام تأسيس و برقرار شده است.

ص: 282

دوم اين است كه: طبق شريعت ابراهيم اطعمۀ متداوله، بر بنى اسرائيل حلال بوده از جمله: گوشت شتر و شير آن كه يعقوب «اسرائيل» پسر اسحاق بن ابراهيم آنها را بسيار دوست مى داشته است و چون زمانى يعقوب به عارضۀ «عرق النسا» [بفتح نون] [سياتيك] مبتلى شده نذر كرده كه اگر خدا او را شفاء بدهد اين دو خوراك را بعنوان رياضت بر خود ممنوع سازد و چون شفاء يافته به نذر خود وفاء كرده - بعدا يهود از يعقوب تبعيت كرده اند.

سوم: در سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 543 بعد از بيان مذكور دربارۀ گوشت و شير شتر و نذر يعقوب قول ديگرى را دربارۀ مورد بحث نقل كرده و آن اين است كه:

چيزى را كه يعقوب بر خود حرام كرده است: دو زائدۀ كبد و دو قلوه و پيه (مگر پيهى كه بر پشت است) بوده است كه براى قربانى گذارده مى شده و آتش، آن را مى خورده است (به آتش آن را مى سوزانيده اند). عين عبارت سيره اين است:

«قال ابن اسحاق: و حدثى بعض من لا اتهم عن عكرمة، عن ابن عباس، انه كان يقول: الذى حرم اسرائيل على نفسه زائدتا الكبد و الكليتان و الشحم، الا ما كان على الظهر، فان ذلك كان يقرب للقربان، فتأكله النار» (ه).

چهارم: در شريعت موسوى يعنى موسى بن عمرام [عمران] بن قهات بن لاوى بن يعقوب مزبور گوشت شتر را تحريم كرده. توراة در سفر لاويان باب 4:11 مى نويسد: اما از نشخواركنندگان و شكافتگان سم اينها را مخوريد يعنى شتر، زيرا نشخوار مى كند ليكن شكافته سم نيست، آن براى شما نجس است.

كُلُّ اَلطَّعٰامِ ... اَلْمُشْرِكِينَ

طعامهاى متداول بر يعقوب حلال بوده...

هر طعامى براى فرزندان يعقوب (و خود يعقوب) حلال بوده مگر آنچه يعقوب بر خودش (بوسيلۀ نذر) حرام كرده (و اين جريان) از پيش از اين (است) كه توراة فروفرستاده شود.

اى پيامبر! (به يهود) بگو: پس (اگر اصرار داريد كه مورد بحث بر ابراهيم

ص: 283

حرام بوده است) توراة را بياوريد پس آن را بخوانيد اگر راست گويانيد.

بالنتيجه هركس از بعد كشف آن حقيقت (دراين باره) بر خدا دروغ ببندد پس او و هم قدمانش (عذر نادانى ندارند و) هم آنان ستمكارانند.

اى پيامبر! بگو: خدا، راست فرموده (كه مورد بحث در شرع ابراهيم حلال بوده و شما يهودان دروغ گفتيد كه حرام بوده) پس كيش ابراهيم را كه خالص از شرك است پيروى كنيد و ابراهيم هيچگاه از مشركين نبوده است.

سوره آل عمران (3): آیات 96 تا 97

مقدّمه

1 - مجاهد گفته مسلمانان و يهود تفاخر كردند: يهود گفتند: بيت المقدس أفضل از كعبه است زيرا محل هجرت پيامبران و زمين مقدس است. و مسلمانان گفتند:

كعبه افضل است. دراين باره آيه آمد.

2 - أول خانه اى كه در زمين براى معبد ساخته شده خانه اى است كه در شهر مكه قرار دارد و اين خانه پرخير و بركت است. و قبلۀ جهانها است. در اين خانه نشانه هاى الهى واضح است (پرنده بر بالاى آن نمى پرد و چون به نزديك آن مى رسد برمى گردد. و در حريم آن جانور درنده به هيچ حيوانى آزار نمى رساند. و بيمار، با استشفاء در آن شفاء مى يابد. و حاجيان فقير، غنى و فراخ روزى مى گردند. و هيچ مرغى در مسجد الحرام فضله نمى اندازد. و هركه به آن خانه بنگرد ديده اش اشكبار مى گردد.

و خانه، مطاف فرشتگان و انبياء و اولياء خداست. و هركه قصد بد دربارۀ آن كند نابود مى شود مانند اصحاب فيل و غير آنان. و سنگ آسمانى كه از ودائع الهى است در آنجاست. و مدفن اسماعيل بن ابراهيم و مضجع هاجر مادر اسماعيل و دختران اسماعيل در آنجاست. اگر باران از سمت ركن يمانى ببارد، در يمن، نعمت، وافر و ارزانى مى شود و هرگاه از سمت ركن شامى ببارد در شام، نعمت، وافر و ارزانى مى شود و اگر باران، خانه را فراگيرد در تمام شهرها نعمت، وافر و ارزانى مى شود. و دعاء در آن خانه مستجاب است. و خانه همچون كتاب، جامع تاريخ تمام پيامبران است). و محل قيام

ص: 284

ابراهيم عليه السّلام است (سنگى در آنجاست كه اثر قدم ابراهيم برآن است). و هركس در آن خانه وارد شود در امان است (اگر مقصر باشد تا خارج نسازندش بوسيلۀ مضيقۀ خوردنى و آشاميدنى در آنجا تنبيه نمى شود). و جنگ در آنجا ممنوع است. و كسى اگر برطبق موازين در آنجا توبه كند از عذاب دوزخ ايمن مى شود. و همان طور كه حج بر جميع انبياء واجب بوده است بر جميع اهل اسلام بشرط استطاعت واجب است (تفسير مجمع البيان و غيره به ترجمه و اقتباس).

3 - «مقام ابراهيم» سنگى است كه اثر قدم خليل الرحمن برآن است.

و آن نه يك آيت بلكه چهار آيت است:

اول: تأثر آن سنگ از قدم ابراهيم عليه السّلام.

دوم: غوص كردن و فرورفتن قدم آن حضرت در آن تا كعبين.

سوم: بقاء آن رقم، مدت متمادى.

چهارم: محفوظ ماندن آن سنگ با وجود كثرت اعادى (تفسير كاشفى).

4 - «مقام ابراهيم» دو بار در قرآن كريم ذكر شده: يك بار در سورۀ بقره آيۀ 125 و يك بار در سورۀ آل عمران آيۀ 97.

5 - در تفسير مجمع البيان علاوه بر معنى اى كه براى مقام ابراهيم ذكر شد معنى ديگرى هم از ابن عباس نقل كرده كه: حرم، كلا مقام ابراهيم است.

6 - شيخ محمّد جواد بلاغى در تفسير «آلاء الرحمن» همان معناى اول را اختيار كرده است.

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ ... آمِناً

نخستين معبد بنا شده بدست آدم ابو البشر (ع) و مرمت شده بدست ابراهيم (ع)

البته نخستين خانه اى كه براى (عبادت) مردم ساخته شده بى گمان آن خانه ايست كه در «بكه»(1) واقع شده است در حالى كه با بركت است و موجب هدايت

ص: 285


1- «بكه» مسجد است و «مكه» حرم است و اين قول از ابو جعفر (ع) مروى است (تفسير مجمع البيان در ضمن نقل اقوال).

است براى جهانها (زيرا جهان متعدد است) در آن خانه(1) است آيات واضحات:

(و يكى از آنها) مقام ابراهيم و (آيتى ديگر آنكه) هركس وارد آن خانه شود ايمن خواهد بود(2).

لِلّٰهِ عَلَى اَلنّٰاسِ حِجُّ اَلْبَيْتِ مَنِ اِسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً ... اَلْعٰالَمِينَ

وجوب حج

و حق خداست بر مردم، آهنگ خانۀ كعبه كردن، هركس توانائى آهنگ كردن بسوى خانه را دارد از هر راهى (زيرا براى وصول به مقصد، مشكل كار در همان طى راه است خواه طى راه از خشكى باشد خواه از راه آب خواه از راه هواء). و هركه (به وجوب حج) كافر شود پس البته خدا از جهانها بى نياز است (وبال آن عايد خود تارك حج مى شود و اما خدا: «بر دامن كبرياش ننشيند گرد»).

سوره آل عمران (3): آیات 98 تا 99

مقدّمه

شأس (بر وزن وقت) بن قيس يهودى كه پيرمردى معنون و سالمند و در كفر سرسخت بود و بر مسلمانان كينۀ شديد و حسد سخت داشت، به مجمعى از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گذشت ديد خيلى گرم و صميمى با هم سخن مى گويند و آن دشمنى هاى عهد جاهليت را كنار گذارده اند. لذا يهودى جوانى را وادار كرد كه با آنها بنشيند و جنگ بعاث (بر وزن غلام) را به آنها يادآورى كند و از اشعارى كه در روز آن جنگ بين دو طرف مفاوضه شده است بخواند و از رئيس اوس و رئيس خزرج كه در آن جنگ كشته شده اند سخن به ميان بياورد.

آن يهودى چنين كرد و به خلاصه كار به آنجا رسيد كه داغ دو قبيله تازه شد و گفتند:

الظاهره (يعنى سنگستان) وعده گاه جنگ است و نداء: «السلاح السلاح» طنين انداز شد.

ص: 286


1- يا در حرم (تفسير كاشفى).
2- يعنى بست خواهد بود. و يا اگر عارفا بحقه داخل شود از عذاب آخرت ايمن خواهد بود.

دو گروه با حربه به وعده گاه رفتند كه در آنجا جنگ را شروع كنند.

أوس بن قيظى (بشد ياء) از اوس و جبار بن صخر از خزرج داعيه دار جنگ شدند.

اين خبر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد و حضرت با عده اى از اصحاب كه از مهاجرين بودند به آن سنگستان تشريف فرما شد و فرمود: اى گروه مسلمانان! اللّه! اللّه! من در ميان شمايم و شما به رسم جاهليت در هم افتاده ايد، بعد از اينكه خدا شما را به اسلام رهبرى فرمود و محترم داشت و رشتۀ جاهليت را گسيخت و شما را از كفر نجات داد و بين دلهاى شما الفت داد! رفته رفته مردم متوجه شدند كه چنين پيش آمدى از كجا بوده است و ريشۀ فساد را بدست آوردند. دو قبيلۀ اوس و خزرج بگريه افتادند و دست بگردن هم انداختند و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از سنگستان شنوا و پيرو آمدند و آتش كينۀ دشمن خدا (شأس) كه برافروخته بود خاموش شد. دراين باره آيه آمد. كتاب سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 555-557 به ترجمه و خلاصه.

قُلْ يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ ... عَمّٰا تَعْمَلُونَ

شكايت از اهل كتاب

اى پيامبر! بگو: اى اهل كتاب! چرا به آيات خدا كفر مى ورزيد؟ و خدا بر كردارى كه مى كنيد حاضر (و ناظر) است.

اى پيامبر! بگو: اى اهل كتاب! چرا به آيات خدا كفر مى ورزيد؟ و خدا بر كردارى كه مى كنيد حاضر (و ناظر) است.

اى پيامبر! بگو: اى اهل كتاب! چرا كسى را كه اسلام آورده است از راه خدا بازمى داريد؟ (و) راه را كج مى طلبيد (و به راه كج مى خوانيد) و حال اينكه شما دانائيد (كه راهتان كج است و راه مسلمانان مستقيم است). و نيست خدا بى خبر از كردارى كه مى كنيد.

سوره آل عمران (3): آیات 100 تا 109

مقدّمه

آيات آينده دربارۀ اوس بن قيظى و جبار (بر وزن صراف) بن صخر و قومشان كه به سنگستان آمدند و به فتنۀ «شأس» برنامۀ عهد جاهليت را تجديد كردند، نازل

ص: 287

شده (كتاب اسباب النزول واحدى).

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... اَلْأُمُورُ

مسلمانان اغفال شده

اى مسلمانان! اگر گروهى از كسانى را كه كتاب به آنها داده شده است پيروى كنيد شما را بعد از اسلامتان، كافران بازمى گردانند.

و چگونه كافر مى شويد و حال اينكه بر شما آيات خدا خوانده مى شود و رسول الله در ميان شماست؟! و هركه به خدا چنگ درزند (و از خدا نگهدارى بخواهد) پس على التحقيق بسوى راه راست راه نموده شده است.

اى مسلمانان! از خدا بترسيد چنانچه حق ترسيدن از خداست و البته البته نميريد مگر و حال اينكه شما مسلمانان باشيد (و بر مسلمانى بميريد).

و چنگ در زنيد همگى به رسن خدا (يعنى دين خدا كه رسن محكم و حبل - المتين است) و (براثر القاء اختلافات اهل كتاب) پراكنده مشويد، و نعمت خدا را بر خودتان ياد كنيد: آنگاه كه (هر دو طايفۀ اوس و خزرج با يكديگر) دشمنان (و در پيكار) بوديد پس خدا الفت (و پيوند) افكند ميان دلهاى شما، پس به نعمت (و رحمت) خدا با يكديگر برادران شديد و (علاوه، بجهت كفر) بر كنار (و كرانۀ) مغاكى از آتش دوزخ بوديد، پس خدا شما را (بسبب نعمت اسلام) از آن مغاك رهانيد. اين چنين، خدا آيات خود را براى شما بيان مى كند، باشد كه شما راه هدايت را بپيمائيد.

و بايد از شما گروهى باشند كه (مردم را) بسوى نيكوئى بخوانند و به كار پسنديده فرمان بدهند و از كار ناپسند بازدارند. و مسلمانانى كه چنين گروهى در ميان ايشان باشند - هم آنان - رستگارانند.

و مانند آنان نباشيد كه متفرق شدند، و از بعد آنكه حجتهاى روشن آنان را آمد اختلاف كردند (همچون يهود و نصارى با هم و يهود با اختلاف فرقه هاشان و نصارى با اختلاف فرقه هاشان) و آنان براى ايشان است عذابى بزرگ.

ص: 288

(اى مسلمانان!) در روزى كه روهائى سفيد مى شود و روهائى سياه مى شود:

پس اما كسانى كه روهاشان سياه شده (به ايشان گفته مى شود:) آيا بعد از اسلامتان كافر شديد؟ پس عذاب را بچشيد بسبب آنكه كفر مى ورزيديد.

و اما كسانى كه روهاشان سفيد شده، پس در رحمت خدا هستند، آنان در رحمت خدا جاويدانند.

اى پيامبر! آنچه گفته شد آيات خداست آنها را براستى و درستى بر تو مى خوانيم، و خدا براى جهانها ستم نمى خواهد. و از آن خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است و بسوى خدا همۀ كارها بازگردانيده مى شود.

سوره آل عمران (3): آیه 110

مقدّمه

مالك بن ضيف و وهب بن يهودا كه از يهود بودند به ابن مسعود و ابى بن كعب و معاذ بن جبل و سالم مولاى ابو حذيفه گفتند: دين ما بهتر از دين شما و برتر است دراين باره آيه آمد (كتاب اسباب النزول واحدى به ترجمه).

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ ... اَلْفٰاسِقُونَ

مسلمانان بهترين امتها هستند

شما مسلمانان بهترين امتى هستيد كه (از خلوت خانۀ غيب) براى مردم، بيرون آورده شده است، به كار پسنديده فرمان مى دهيد و از كار ناپسند بازمى داريد و (از روى تحقيق) به خدا ايمان مى آوريد (و خدا را باور داريد). و اگر اهل كتاب، اسلام آورده بودند بى گمان براى آنان خوب بود. بعض از اهل كتابند مؤمنان و بيشترشان فاسقانند (كه از دايرۀ دين بيرون اند) (و «فسق» اشد مراتب كفر و اقبح آن است).

سوره آل عمران (3): آیات 111 تا 112

مقدّمه

سران يهود همچون كعب و يحرى و نعمان و ابو رافع و ابو ياسر و ابن صور يا به آزار عبد اللّه بن سلام از علماء بزرگ يهود و اصحابش كه اسلام آورده بودند،

ص: 289

پرداختند آيه آمد (كتاب اسباب النزول واحدى به ترجمه).

لَنْ يَضُرُّوكُمْ ... يَعْتَدُونَ

آزار رؤساء يهود به يهودانى كه اسلام آورده بودند

يهود بشما زيان نتوانند رسانيد مگر اندك رنجى (از دعوت به كفر يا زدن بهتانى بر مسلمانى يا ترسانيدن مسلمانان به جنگ) و اگر با شما مسلمانان كارزار كنند پشتها بر شما كنند و بگريزند سپس يارى كرده نشوند(1).

خوارى بر يهود زده شده هركجا يافت شوند (و زيست نتوانند كرد) مگر بعهدى از خدا (كه در ذمۀ اسلام باشند و جزيه بپردازند) و عهدى از مردم (كه در پناه مردم ديگر باشند(2) و به غضبى از خدا بازگشتند (يعنى سزاوار غضب الهى شدند) و بينوائى (در آخرت(3) بر ايشان لازم (و زده) شد. آن لزوم خوارى و غضب و بينوائى بسبب اين است كه: البته آنان: (1 -) به آيات خدا كفر مى ورزيدند (2 -) و به ناحق پيامبران را مى كشتند (بااينكه ناحق مى دانند). آن كفر و پيامبركشى بسبب اين است كه: (3 -) نافرمانى كردند (4 -) و از حد خود درمى گذشتند.

سوره آل عمران (3): آیات 113 تا 117

مقدّمه

چون عبد اللّه بن سلام و ثعلبة بن سعنه و اسيد بن سعنه و اسد بن عبيد و ديگرانى از يهود اسلام آوردند، احبار يهود گفتند: به محمّد ايمان نياوردند مگر اشرار ما و اگر اينان اخيار بودند دين پدران خود را ترك نمى كردند. و به آنان گفتند: شما كه دين خودتان را تبديل نموديد، خيانت كرديد. دراين باره آيه آمد (ابن عباس و مقاتل بنقل كتاب اسباب النزول واحدى به ترجمه).

ص: 290


1- اين خبر غيبى بوقوع پيوست زيرا يهود مدينه از: بنى قريظه و بنى النضير و بنى قينقاع و يهود خيبر، كه با پيامبر (ص) و مسلمانان جنگيدند به هزيمت رفتند.
2- يهود قبل از اسلام به مجوس جزيه مى پرداختند.
3- ب.

در سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 557 اين شأن نزول را نقل كرده و ليكن بجاى «سعنه» «سعيه» ذكر كرده است.

«اسيد» بر وزن حسين است.

لَيْسُوا سَوٰاءً ... يَظْلِمُونَ

أهل كتاب يكسان نيستند

أهل كتاب يكسان نيستند:

(1 -) از اهل كتابند گروهى كه بر دين خدا ثابت قدم اند. آيات خدا (يعنى قرآن) را مى خوانند در اوقات شب، و آنان سجده مى كنند (و اهل هيچ كيشى غير از اسلام در شب، خدا را عبادت نمى كنند) خدا را باور مى دارند و روز بازپسين را، و به كار پسنديده فرمان مى دهند و از كار ناپسند بازمى دارند و در نيكيها شتاب مى كنند و آنان از شايستگانند (همچون عبد اللّه بن سلام از احبار بزرگ يهود و اصحابش و چهل تن از نصاراى نجران و سى و دو تن از مردم حبشه و هشت تن از مردم روم كه همگى اسلام آوردند) و آنچه اين گروه از كار نيك انجام مى دهند پس به آن عمل، ناسپاس نخواهندماند. و خدا به (احوال و اعمال) پرهيزكاران داناست.

(2 -) البته كسانى كه كفر ورزيدند بى نياز نمى سازد از ايشان اموالشان و نه اولادشان (كه به آن مى نازند) از (عذاب) خدا چيزى را. و آنان ملازمان آتشند، آنان در آتش جاويدانند.

مثل (و صفت برداشت) آنچه كافران در اين زندگانى دنيا (در راه نيات و خيرات خودشان) خرج مى كنند همچون مثل (و صفت) بادى است كه در آن است سرمائى سخت كه به كشتزار قومى برسد كه آن قوم به خودهاشان ستم كرده اند (كه در غير موقع، كشت كرده اند) پس آن باد آن كشتزار را نابود سازد و خدا نه باين كافران ستم كرده (كه چيزى از انفاقات خود برداشت نكرده اند) و نه به آن كشتكاران، و لكن آنان به خودهاشان ستم مى كنند (بارتكاب عملى نابجا).

ص: 291

سوره آل عمران (3): آیات 118 تا 120

مقدّمه

1 - جمعى از صحابه چون با منافقان دوستى داشتند يا با يهود عقد موالات بسته بودند بسبب نسبت قرابت يا حق رضاع يا قرب جوار، رسم صداقت فرونمى گذاشتند.

حق تعالى نهى كرده مؤمنان را از همنشينى ايشان كه بيگانه هرگز آشنا نشود (تفسير كاشفى).

2 - محرر اين تفسير گويد: آيات 118-120 پيش درآمد حادثۀ جنگ «احد» است.

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... مُحِيطٌ

مسلمانان، غير مسلمانان را دوست نگيرند

اى مسلمانان! از غير خودتان (از مسلمانان) دوست پنهانى (و همراز) فرامگيريد، غير مسلمانان از تباهى و فساد دربارۀ شما كوتاهى نمى كنند، آنها دوست دارند كه شما در رنج و مشقت باشيد، على التحقيق دشمنى از دهانهاشان (و سخنهاشان) پديدار است، و آنچه سينه هاشان (از كينه و دشمنى) پنهان مى سازد بزرگتر است (از آنكه بزبان مى آورند). محققا حقائق را براى شما بيان كرديم اگر باشيد كه (منصفانه) تعقل كنيد.

هان! (آگاه شويد) شما همانها هستيد كه غير مسلمانان را دوست مى داريد و آنان شما را دوست نمى دارند، و به كتاب خدا همۀ كتاب خدا ايمان داريد (ولى آنها به قرآن شما ايمان ندارند) و (براى فريب دادن شما) چون شما را ملاقات كردند، گفتند: (ما نيز مثل شما) ايمان آورديم و چون (با يكديگر) خلوت كردند سر انگشتان خود را از خشم بر ضد شما (به دندان) گزيدند.

اى پيامبر! بگو: با همين خشمى كه داريد بميريد (اين غصه تا روز مرگ دست از شما بازندارد). (اينها كه گفته شد، شما به آنها آگاه نبوديد و خدا آگاه است) زيرا البته خدا به اسرار دلها داناست.

ص: 292

(عداوت غير مسلمانان با شما مسلمانان به مرتبه اى رسيده كه) اگر نصرتى و فتحى بشما (مسلمانان) برسد بدحال و دلتنگ مى سازد ايشان را و اگر سختى اى (و غمى و رنجى) بشما برسد خوشحال مى شوند به آن. و اگر صبر كنيد و از خلطه (و افشاء اسرارتان)، خوددارى كنيد، مكر و حيلۀ آنان به هيچ وجه زيانى بشما نمى رساند. البته خدا به كردارى كه دشمنان دين مى كنند محيط است (و همه را زير نظر دارد).

سوره آل عمران (3): آیات 121 تا 122

مقدّمه

اشاره

پس از جنگ «بدر»، أبو سفيان لشكرى از احياء عرب فراهم كرده متوجه مدينه شد با سه هزار سوار و پياده كه هفتصد زره پوش و دويست اسب با ايشان بود و به حوالى «احد» فرود آمد.

[و قريش با زنهاى خودشان آمدند كه كسى از ميدان جنگ فرار نكند از جمله: هند دختر عتبه كه زن ابو سفيان بود(1)].

حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله مى خواست كه در مدينه توقف كند و در شهر با ايشان مقاتله كند، جمعى دليران اصحاب كه در جنگ بدر حاضر نبودند در باب خروج مبالغه نمودند و حضرت با هزار كس از مهاجر و انصار به جنگ با ايشان توجه فرمود.

در اثناء راه، عبد اللّه بن ابى(2) با سيصد كس منافق پشت به لشكر اسلام آورده مراجعت نمودند و سيد عالم با هفتصد كس در برابر دشمن صف بركشيده كوه «احد» را در قفا [پشت سر] و «عينين»(3) را بر يسار [دست چپ] گذاشت و «مدينه» را مقابل قرار داد.

ص: 293


1- كتاب سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 61 و 62 اسامى زنان را شرح داده است.
2- عبد اللّه بن ابى از كسانى بود كه اصرار داشت اردوى اسلام براى جنك از شهر مدينه بيرون نرود.
3- «احد» بضم همزه و حاء نام كوهى است در مدينه (رجوع به جلد دوم مقدمۀ همين تفسير ص 1079) و «عينين» (بفتح عين و سكون ياء و نون مفتوح و سكون ياء) و «عينان» (بر وزن سلمان) هم گفته مى شود نام كوهى است از رشته هاى كوه احد كه ابليس برآن ايستاد و فرياد زد كه: «محمد» كشته شد (شرح قاموس و معجم البلدان اقتباسا).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عبد اللّه بن جبير (بر وزن حسين) را با پنجاه مرد تيرانداز در رخنه اى كه بطرف كوه احد بود مقرر فرمود و بتوقف در آن مركز و محافظت آن، مبالغۀ بسيار نمود و بنفس نفيس خود به تسويۀ صف عسكر همايون اقدام كرد و ميمنۀ لشكر را به زبير عوام و ميسره را به مقداد اسود و قلب لشكر را به حمزه سپرد و مرتضى على را به ملازمت خود تعيين نمود.

دو گروه از مسلمانان: بنو حارثه از «اوس» و بنو سلمه از «خزرج»، وقتى عبد اللّه بن ابى بازگشت، خواستند بازگردند ولى بازنگشتند.

بعد از تسويۀ صفين به محاربه قيام نمودند و علمداران قريش يكى از پى ديگرى كشته شدند و لشكر كفار (كه از مكه و اطراف آمده بودند) رو به هزيمت و فرار گذاردند و اهل مدينه در لشكرگاه ايشان ريخته آغاز نهب و غارت كردند و جماعت تيراندازان كه محافظت رخنۀ كوه احد تعلق به ايشان داشت با وجود آنكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مبالغه فرموده بود كه: «اگر ما غالب يا مغلوب شويم شما از اين موضع بجاى ديگر مرويد»، به اميد تاراج غنائم رو به لشكرگاه آوردند.

چندان كه عبد اللّه بن جبير مبالغه نمود و از تأكيد حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله ايشان را آگاهى داد به جائى نرسيد و جمعى اندك كه عدد ايشان به ده نفر نمى رسيد با او توقف كردند و ما بقى به سخن امير خود التفات ننموده متوجه اخذ غنيمت لشكرگاه أحد شدند.

در نتيجه، شآمت مخالفت فرمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در رسيد و خالد بن وليد و عكرمة بن ابى جهل كه عزيمت هزيمت داشتند چون رخنۀ كوه احد را از حارسان و محافظان خالى ديدند با جماعت كفار بر سر عبد اللّه بن جبير تاختند و او را با يارانش كشتند و از عقب لشكر اسلام درآمدند و قضيۀ فتح منعكس شد و خبر ظفر كفار به گريختگان ايشان رسيده بازگشتند و اهل ايمان را دايره وار در ميان گرفتند و

ص: 294

سيد الشهداء حمزه با بعضى از اصحاب، شربت شهادت نوشيدند و برخى رو به فرار نهادند و معدودى در ملازمت حضرت ايستادگى كردند (تفسير كاشفى اقتباسا).

[عتبة (بر وزن غصه) بن ابى وقاص سنگ بطرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرتاب كرد و بالنتيجه دندان (رباعيۀ طرف راست قسمت پائين) شكست و لب پائين حضرت مجروح شد. و عبد اللّه بن شهاب زهرى پيشانى حضرت را شكست. و ابن قمئه (بفتح قاف و كسر ميم) با سنگ، بالاى گونۀ حضرت را مجروح كرد در نتيجه دو حلقه از كلاه خود حضرت در بالاى گونۀ مباركش فرورفت. و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در گودالى (از گودالها كه ابو عامر راهب نصرانى كنده بود و روى آنها را پوشانيده بود تا مسلمانان در آنها بيفتند) افتاد؛ پس على بن أبي طالب عليهما السّلام دست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را گرفت و طلحة بن عبيد اللّه حضرت را بلند كرد تا راست ايستاد.

مالك بن سنان پدر ابو سعيد خدرى خون روى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را زبان زد و بلعيد و حضرت فرمود: خون مرا زبان زدى آتش به تو اصابت نمى كند.

أبو عبيدۀ جراح يكى از دو حلقۀ «خود» را از روى حضرت بيرون كشيد به طورى كه دندان ثنيۀ ابو عبيده افتاد و حلقۀ ديگر را بيرون كشيد و دندان ثنيۀ ديگر او افتاد] (بين دو قلاب از سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 80 ترجمه و خلاصه شده است).

چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله زخم خورده در ميان كشتگان افتاد ابليس لعين صداى:

«الا ان محمّدا قد قتل» [: هشداريد! كه «محمّد» كشته شد] در ميان خاص و عام افكند.

قومى ضعفاء اهل اسلام خواستند كه به عبد اللّه بن ابى منافق رجوع كرده التماس كنند كه از ابو سفيان براى ايشان خط امان بستاند و قوم ديگر گريختند و بعد از آنكه بر فراريان مكشوف شد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله زنده است مسلمانان فرارى برگشتند و حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله منهزمان را ملامت كرد كه: چرا فرار را بر قرار اختيار كرديد و پشت به ميدان كارزار آورديد؟ ايشان زبان عذر گشوده گفتند: كه ما آوازۀ قتل تو شنيديم روزگار بر ما شوريده شد و از شدت ترس گريختم (تفسير كاشفى اقتباسا).

بالجمله: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه ضعف برآن حضرت مسلط شده بود بجانب

ص: 295

شعب احد انتقال دادند و كفار كه كار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله(1) و جنگ را تمام پنداشته بودند عازم مكه شدند.

و ابو سفيان نداء داد كه وعده گاه ما و شما در سال آينده در «بدر» است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به يكى از اصحاب فرمود: بگو: بلى! وعده گاه ما و شما در «بدر» است.

تذكرات:

1 - روز جنگ احد روز شنبه نيمۀ ماه شوال از سال سوم هجرى بوده (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 100).

2 - روز ورود اردوى مشركين روز چهارشنبه بوده است و حركت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روز جمعه بوده (تفسير مجمع البيان).

3 - عدد شهداء مسلمين از مهاجرين و انصار در جنگ احد 70 مرد بوده اند.

4 - و جميع مقتولين از مشركين 22 مرد بوده اند (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 128 و 129).

5 - ابن هشام گفته: بعض اهل علم بمن گفت كه ابن ابى نجيح گفت: روز أحد مناديى نداء داد كه: «لا سيف الا ذو الفقار، و لا فتى الا على» (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 100).

6 - أبو القاسم بلخى گفته كه: در روز جنگ احد كسى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باقى نماند مگر سيزده نفر كه پنج نفر آنها از مهاجرين و هشت نفر آنها از انصار بودند:

أما مهاجرين على عليه السّلام و ابو بكر و طلحه و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص بودند و دربارۀ همۀ آنها اختلاف شده است غير از على عليه السّلام و طلحه.

7 - عمر بن الخطاب و عثمان هم به هزيمت رفتند (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

8 - أنس بن مالك گفته: كه على عليه السّلام را پس از جنگ احد به نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

ص: 296


1- ابو سفيان اول معتقد بوده كه پيامبر (ص) كشته شده است و بعدا كه تحقيق كرده است دودل شده.

آوردند در حالى كه شصت و اندى زخم از: نيزه و شمشير و تير برداشته بود. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به زخمهاى او دست مى كشيد و بهبود مى يافت باذن خدا، كه گوئى زخم بر - نداشته (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

9 - در روز جنگ احد ابو سفيان سركردۀ مشركين به كوه بالا رفت و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: خدايا! سزاوار نيست كه مشركين بالادست ما قرار بگيرند.

و بعد از ساعتى ابو سفيان فرياد زد كه: روزى به روزى (يعنى شكست امروز در برابر شكست روز جنگ بدر است) و هر وقتى فرصت در دست كسى است و جنگ، گاهى فتح دارد و گاهى شكست.

10 - پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مسلمانان فرمود: جواب او را بدهيد. همگى گفتند كه: كشتگان يكسان نيستند كشتگان ما در بهشت اند و كشتگان شما در آتشند.

أبو سفيان گفت: «لنا عزى و لا عزى لكم(1)»: ما بت عزى داريم و شما بت عزى نداريد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «و اللّه مولانا و لا مولى(2) لكم»: و خدا كارساز ماست و شما كارساز نداريد.

أبو سفيان گفت: «اعلى هبل»: بت هبل [از بت عزى] بلندمرتبه تر است(3).

ص: 297


1- ان لنا العزى و لا عزى لكم (ناسخ التواريخ).
2- اللّه مولانا و لا مولى لكم (ناسخ التواريخ).
3- اعل هبل و بعنوان نسخه بدل «اعلى» (بفتح همزه و سكون عين و لام الفى) (تفسير مجمع البيان). [«اعل هبل» اى اظهر دينك] (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 93). محرر اين تفسير گويد: بنا بر نقل سيره، «اعل» امر از باب افعال است و بفتح همزه و سكون عين و كسر لام بايد خوانده شود. «اعل هبل» بضم همزه و سكون عين و ضم لام مشكل شده است (ناسخ التواريخ) يعنى هبل بلند باد! (بقول اين عصر: زنده باد هبل!)

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جواب داد: «اللّه تعالى اعلى و اجل»: خداى متعال (از هر چيز) بلندمرتبه تر و بزرگوارتر است (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

«عزى» بر وزن دنيا نام بتى است (رجوع به سورۀ «و النجم»). «هبل»: معبود العرب فى الجاهلية. من اصنام الكعبة. سحقه النبى بعد رجوعه الى مكة ظافرا (المنجد).

پس از رفتن كفار، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمين به نماز و دفن شهداء پرداختند و بدن حمزه عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مثله شده بود: شكم را تا كبد شكافته بودند و بينى و دو گوش و غيرۀ او را بريده بودند. حضرت از ديدن اين منظره بحدى ناراحت شد كه فرمود: تاكنون همچو برخوردى - خشم آورتر از اين - نكرده بودم. سپس فرمود:

جبرئيل اكنون آمد و گفت كه: حمزه در اهل هفت آسمان بعنوان «حمزه بن عبد المطلب اسد اللّه و اسد رسوله» نوشته شده است.

عبد اللّه بن جحش(1) هم مثله شده بود اما جگرش را درنياورده بودند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را با حمزه در يك قبر دفن كرد (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 96 و 97 به ترجمه و خلاصه).

(بقيه رجوع به سورۀ نحل آيات 126-128 مذكور در ج 4 همين تفسير ص 52 و 53).

حركت لشكر اسلام و ورود به «حمراء الأسد»

چون روز يكشنبه شانزدهم ماه شوال شد جارچى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جار زد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دشمن را تعقيب مى كند و كسى حق دارد بيايد كه ديروز در جنگ شركت داشته است.

نهضت حضرت براى ترسانيدن دشمن بود تا بدانند كه مسلمانان آنها را تعقيب مى كنند و معتقد به نيرومندى مسلمانان بشوند و بدانند كه شكست جنگ احد، آنها را از تعقيب دشمن بازنداشته است.

حضرت به «حمراء الأسد» وارد شد و روز دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه توقف

ص: 298


1- عبد اللّه برادر زينب بنت جحش است كه در سورۀ احزاب معنون است (مراجعه شود).

فرمود. ابو سفيان و اردويش در «روحاء» بودند و تصميم داشتند به مدينه برگردند و ريشۀ مسلمانان را بكنند و چون پيغام ابو سفيان رسيد كه عزم مراجعت دارد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان گفتند: «حسبنا اللّه و نعم الوكيل»: خدا ما را بس است و خدا نيكو كارگزارى است.

و ليكن صفوان بن امية بن خلف، كه از مشركين بود، ابو سفيان را از نهضت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان خبردار كرد و ترسانيد و در نتيجه ابو سفيان و لشكرش از مراجعت منصرف شدند و راه مكه را پيش گرفتند (سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 101 - 104 به ترجمه و خلاصه).

ايضاح

«حمراء الأسد» محلى است در هشت ميلى مدينه، دست چپ عازم به «ذو الحليفة» (معجم ما استعجم بكرى بنقل ذيل كتاب سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 121 به ترجمه).

«روحاء» (بر وزن حمراء) جايگاهى است ميانۀ مكه و مدينه بر سى ميل يا چهل ميل از مدينه (شرح قاموس).

سبك آيات 121 و 122 نشان مى دهد كه آيات، قبل از شروع زدوخورد جنك أحد نازل شده است.

وَ إِذْ غَدَوْتَ ... اَلْمُؤْمِنُونَ

حادثۀ جنگ احد در سال سوم هجرى

و اى پيامبر! (ياد كن از) وقتى كه بامدادان از نزد اهل خود بيرون آمدى (و از مدينه اردو بيرون زدى و) مسلمانان را براى كارزار در مراكز جنگ (از ميمنه و ميسره و قلب و غيرها) (در احد) جا مى دادى. و خدا شنواست و داناست كه چون دو طايفه از شما مسلمانان (در جنگ احد) (بوقت بازگشتن عبد اللّه بن ابى) خواستند بددلى (و بزدلى) كنند و بازگردند و خدا كارساز آن دو طايفه بود (كه نگذارد تابع عبد اللّه بن أبى شوند و بازگردند) و بر خدا پس بايد مسلمانان توكل كنند.

ص: 299

سوره آل عمران (3): آیات 123 تا 127

مقدّمه

در آيات 123-127 گيراگير شروع جنگ «احد» [بعد از بازگشتن منافقين از اردو به مدينه، و بعد از انصراف دو طايفه از مراجعت از اردو به مدينه]، خدا براى تقويت روحيۀ بقيۀ اردو، نصرت خود را به مسلمانان در جنگ «بدر»، تذكر داده است.

وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اَللّٰهُ ... خٰائِبِينَ

يادى از جنگ «بدر» كه در سال دوم هجرى اتفاق افتاد

و قسم است كه خدا شما مسلمانان را در (جنك) «بدر»(1) يارى كرد و حال اينكه شما (در چشم دشمنان، هم از جهت نفرات و هم از جهت تجهيزات) خوار بوديد؛ پس، از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد، باشد كه شما خدا را سپاسگزارى كنيد.

اى پيامبر! (ياد كن از) آنگاه كه (در جنك بدر) براى مسلمانان مى گفتى:

آيا شما را كفايت نمى كند كه پروردگارتان شما را به سه هزار (سوار) از فرشتگان فروفرستادگان (از عالم بالا)، امداد كند؟ بلى. اگر صبر كنيد و از مخالفت فرمان پيامبر بپرهيزيد و لشكر مشركين شما را از اين جوششان - همين جوش - بيايند، پروردگار شما، شما را به پنج هزار نفر از فرشتگان نشان كنندگان خود (به عمامه هاى سفيد و طره هائى از ميان دو كتف فروگذاشته)؛ امداد مى كند(2).

و خدا امداد فرشتگان را با اين شماره مقرر نساخت مگر مژدگانى براى شما (بر سرعت فتح)، و تا دلهاتان به وعدۀ يارى خدا آرام بگيرد. (و گرنه باين شماره تجهيزات نيازى نبود) و نيست يارى (و پيروزى) مگر از نزد خداى غالب كه كارهايش از روى اساس است.

(خدا شما را در جنك بدر نصرت داد) تا ريشۀ طايفه ئى از (بزرگان) كسانى

ص: 300


1- رجوع به جلد سوم همين تفسير در تفسير سورۀ «انفال».
2- رجوع به جلد سوم همين تفسير ص 32.

را كه كفر پيشه كردند، قطع كند (چنانكه صناديد قريش را شكست داد كه هفتاد نفرشان كشته و هفتاد نفرشان اسير شدند) يا آنكه ايشان را خوار (و سركوب) سازد پس بازگردند (و به هزيمت روند) در حالتى كه بى بهرگان (و بمراد نارسيدگان) باشند (چنانكه بقيۀ مشركين در جنك بدر به هزيمت رفتند).

سوره آل عمران (3): آیات 128 تا 129

مقدّمه

1 - مسلمانان در جنگ احد به علت عدم صبر تيراندازان و شتاب در جمع آورى غنيمت جنگى و عدم اطاعت از فرمان پيامبر كه دستور فرموده بود سنگر احد را تخليه نكنند، پس از پيروزى، شكست خوردند و جنك بشكست مسلمانان پايان يافت.

2 - در موضوع آيۀ 128 و بالتبع 129 تفاسير چندى شده است (رجوع به تفسير مجمع البيان). و تفسير ذيل از محرر اين تفسير است.

لَيْسَ لَكَ ... رَحِيمٌ

علت شكست مسلمانان در جنگ احد و حكم كسانى كه سنگر احد را تخليه كردند

اى پيامبر! نيست براى تو به هيچ وجه چيزى از اختيار (و اختيار تام در قبضۀ قدرت خداست) (اينك كسانى را كه سنگر را تخليه كردند و در جنك احد باعث شكست مسلمانان شدند) يا خدا به مهربانى بر ايشان رجوع مى فرمايد (و از تقصير ايشان درمى گذرد) يا ايشان را عذاب مى فرمايد (زيرا) پس البته آنان ستمكارانند.

و از آن خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است، مى آمرزد بسود هركه مى خواهد و عذاب مى كند هركه را مى خواهد. و خدا آمرزگار و مهربان است.

سوره آل عمران (3): آیات 130 تا 138

مقدّمه

1 - در خلال بيان واقعۀ جنك احد مسئله تحريم ربا با ربح مركب و تعليمات

ص: 301

ديگر ناظر باين است كه ربا گرفتن از يهود باعث برقرارى رابطه است و تماس مسلمانان با يهود صلاح نيست.

2 - براى تحكيم اخوت ايمانى و رابطۀ اسلامى رعايت امور آتيه امرى است الزامى.

3 - در سورۀ بقره تحريم ربا و در اين سوره تحريم ربا با افزودن مدت و ربح، تذكر داده شده است.

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَأْكُلُوا اَلرِّبَوا ... لِلْمُتَّقِينَ

تحريم ربا با ربح مركب و...

اى مسلمانان! ربا (يعنى سود) مخوريد افزوده در ربح (ربح مركب تصاعدى) افزوده در مدت، و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد باشد كه شما رستگار شويد، و از آتشى بپرهيزيد كه براى كافران آماده شده است(1) و خدا را فرمان ببريد و پيامبر را. باشد كه شما مورد رحمت قرار گيريد، و بشتابيد بسوى (تهيۀ وسيلۀ) آمرزشى از پروردگارتان و (بسوى) بهشتى كه پهناى آن (به پهناى) آسمانها و زمين است(2) (و صفت طول آن در فهم بشر نمى گنجد) كه براى متقيان آماده شده است.

همان كسانى كه در حالت آسايش و سختى انفاق مى كنند، و فروخورندگان خشمند (با قدرت بر انتقام) و عفوكنندگان از (تقصيرات) مردم اند (اين صفات

ص: 302


1- آتش براى كافران است با لذات و براى عاصيان تباه كار است بالعرض. يا كافران را نار تعذيب است و عاصيان را نار تأديب (تفسير كاشفى اقتباسا).
2- و بهشتى كه پهناى آن مانند پهناى آسمان و زمين است (رجوع به جلد ششم همين تفسير ص 305 در تفسير سورۀ حديد). و عياشى از حضرت صادق (ع) روايت كرده كه: مراد از «پهنا» اين است كه: آسمانها و زمين را پهلوى هم بگذارى. و حضرت به هنگام بيان اين جمله، دستهاى خود را با هم پهن كرد (تفسير صافى به ترجمه).

مذكوره صفات نيكوكاران است) و خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.

و كسانى كه چون كار ناشايست كردند يا به خودهاشان ستم كردند، خدا را به ياد آوردند، پس براى گناهانشان آمرزش طلبيدند - و چه كسى گناهان را مى آمرزد مگر خدا؟(1) - و بر گناهى كه كردند اصرار نكردند (كه صغيره، صغيره نيست با اصرار و كبيره، كبيره نيست با استغفار(2) و حال اينكه (قبح اصرار بر گناه را) مى دانند.

آن گروه (كه توصيف شدند) مزدشان آمرزش است از پروردگارشان و بهشتهائى كه از زير آنها نهرها مى رود درحالى كه جاويدان در آن بهشتها هستند. و چه نيكومزدى است مزد آن عاملان.

على التحقيق از پيش از شما ملت اسلام، شريعتها بوده كه سپرى شده است، پس شما در زمين سفر كنيد در نتيجه بنگريد (و ببينيد) پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بوده است.

اين كه گفته شد سخن واضح است براى مردم (عموما) و راهنما و پند است براى پرهيزكاران (خصوصا زيرا آنها متنبه مى شوند).

سوره آل عمران (3): آیات 139 تا 143

مقدّمه

سبك آيات 139-143 گواهى مى دهد كه آيات، بعد از فرار لشكر اسلام در حينى كه پيامبر را به شعب احد انتقال داده اند و مسلمانان فرارى به ميدان جنگ برگشته اند؛ نازل شده است.

وَ لاٰ تَهِنُوا ... تَنْظُرُونَ

از شكست يافتن در جنگ احد نگران نباشيد

و اى مسلمانان! (از شكست در جنگ احد) سستى به خود راه ندهيد و اندوهناك

ص: 303


1- پس گناه بخشى نصارى بى أساس است.
2- كافى از حضرت صادق (ع) بنقل تفسير صافى.

نباشيد (مشركين مغلوبند) و شما غالبيد اگر مسلمان هستيد.

اگر (در جنگ احد) زخمى (و زحمتى) بشما برسد پس على التحقيق به قوم مشركين (در جنگ بدر) زخمى (و زحمتى) رسيده است مثل زخم (و زحمت) شما.

(مشركين در كار خود سست نشده اند، بطريق اولى شما كه به رحمت خدا مستظهريد نبايد سست بشويد).

و آن ايام آسايش و رنج را در بين مردم مى گردانيم:

(تا مردم بدانند كه دست قاهرى متصرف در كارهاست).

و تا (در واقعۀ احد) خدا جدا كند(1) كسانى را كه اسلام واقعى آورده اند (از مسلمانان غير واقعى).

و تا خدا از شما مسلمانان واقعى نمونه هاى كامل (براى عالم انسانيت) فراگيرد.

(و تا شرك را محو كند) و خدا مشركين را دوست نمى دارد.

و تا خدا (براثر غربال جنگ) كسانى را كه اسلام آورده اند (در يك جاى غربال) پاك (و خالص) گرداند (و جمع آورى كند)، و كافران را (در جاى ديگر غربال جمع آورى كند و) نابود سازد.

آيا شما مسلمانان پنداشتيد كه داخل بهشت مى شويد و حال اينكه هنوز خدا كسانى را كه از شما جهاد كرده اند (از متخلفين جهاد، جدا نكرده و) نشان نداده، و هنوز صابران را (از غير صابران جدا نكرده و) نشان نداده است.

و قسم است كه شما بوديد كه آرزوى شهادت مى كرديد از پيش از اينكه آن را ملاقات كنيد، پس على التحقيق آن را ديديد (كه جمعى در جنگ احد شربت شهادت نوشيدند) و شما مى نگريستيد.

سوره آل عمران (3): آیه 144

مقدّمه

جنگ احد مغلوبه شد و ابليس بانگ زد كه: «محمّد» كشته شد. و لشكر اسلام،

ص: 304


1- تفسير كاشفى.

به هزيمت رفتند و على عليه السّلام و طلحه و... در مواظبت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پافشارى كردند و چون لشكر اسلام از حيات پيامبر آگاه شدند مسلمانان به ميدان جنگ برگشتند.

آيۀ 144 هزيمت رفتگان را توبيخ مى نمايد.

وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ ... اَلشّٰاكِرِينَ

شبه توبيخ نسبت به هزيمت رفتگان

و نيست «محمّد» مگر فرستاده اى (از خدا) كه على التحقيق از پيش از او پيامبرانى (بوده و) درگذشته اند. آيا پس اگر «محمّد» بميرد يا كشته شود، بر پاشنه هاى خودتان برمى گرديد؟ (و از دين اسلام عقب گرد مى كنيد!). و كسى كه بر دو پاشنۀ خود، عقب گرد كند، پس به هيچ چيزى (و وجهى) به خدا زيان نمى رساند (و به خودش زيان مى رساند) و البته خدا شاكران را (شاكران بر نعمت اسلام را كه ثبات قدم برآن دارند) مزد مى دهد.

سوره آل عمران (3): آیه 145

مقدّمه

آيۀ 145 تحريض مسلمانان است بر جهاد و دلير ساختن آنان در معركۀ جنگ با اهل عناد. زيرا هركه بداند كه عمر او معين است، در مبارزات دلير خواهد شد (تفسير كاشفى باقتباس).

وَ مٰا كٰانَ لِنَفْسٍ ... اَلشّٰاكِرِينَ

مرگ به اذن خداست

و (اى مسلمانان! شما از ترس مرگ فرار كرديد و حال اينكه) نيست براى هيچ ذى روحى كه بميرد مگر به فرمان خدا. درحالى كه مرگ نوشته شده و وقت آن معين است. (و اين اشخاص كه در جنگ احد كشته شده اند مرگشان فرارسيده بود و اگر در ميدان جنك هم نبودند، مى مردند). و هركس مزد دنيا را مى خواهد مزد او را از دنيا مى دهيم و هركس مزد آخرت را مى خواهد مزد او را از آخرت مى دهيم، و البته شاكران (بر نعمت اسلام) را مزد مى دهيم.

ص: 305

سوره آل عمران (3): آیات 146 تا 148

مقدّمه

آيات 146-148 اشاره به شجاعت مجاهدين عهود گذشته است كه با پيامبران بوده اند.

وَ كَأَيِّنْ ... اَلْمُحْسِنِينَ

شجاعت مجاهدين عهود گذشته

و بسا از پيامبرى كه جماعتى(1) بسيار (از خدا شناسان) به مددكارى او (با دشمنان دين) جنك كردند، پس بجهت جراحات و تلفاتى كه در راه خدا به ايشان رسيد سست نشدند و (از بسيارى جنك) ناتوانى نكردند (و در عقائدشان تزلزل راه نيافت) و (با دشمنان دين) فروتنى ننمودند(2) (و صبر كردند) و خدا صابران را دوست مى دارد.

و نبود سخن آن جماعت (در هنگام برخورد با دشمن در ميدان پيكار) مگر اينكه مى گفتند: اى پروردگار ما! بيامرز براى ما گناهانمان را، و از حد درگذشتن ما را در كارمان، و قدمهاى ما را (در جنك) استوار ساز، و ما را بر گروه كافران يارى ده.

(پس همۀ درخواستهاشان انجام شد و حال اينكه پيامبرشان كشته شده بود، و مانند شما نكردند) در نتيجه خدا به آنان اجر دنيا و خوبى اجر آخرت را داد (و آنان نيكوكارند) و خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.

سوره آل عمران (3): آیات 149 تا 150

مقدّمه

منافقين به مسلمانان در جنك احد پيام دادند دائر بر اينكه به خانه هاى خود بشتابيد و بر سر اهل وعيال خود برويد كه مهم اسلام از پيش نمى رود، و رد بر آنان. و بقولى پيام از يهود و نصارى بوده است (تفسير مجمع البيان).

ص: 306


1- كتاب سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 112.
2- تعريض به منهزمان است كه مى خواستند به عبد اللّه ابن ابى منافق پناه ببرند تا براى ايشان خط امان از ابو سفيان بگيرد.

يٰا أَيُّهَا ... اَلنّٰاصِرِينَ

از كفار پيروى مكنيد

اى مسلمانان! اگر كسانى را كه كفر پيشه كردند، پيروى كنيد، شما را بر پاشنه هاتان (و عقربۀ دين شما را از اسلام به كفر) برمى گردانند، پس منقلب (و واژگون) مى شويد، زيان زدگان. (اين كافران چه كاره اند كه كارساز شما شده اند؟) بلكه خدا كارساز شما مسلمانان است و آن غيب مطلق بهترين يارى دهندگان است.

سوره آل عمران (3): آیه 151

مقدّمه

در روز جنگ احد پس از اينكه جنگ مغلوبه شد و محور جنك بر زيان مسلمانان چرخيد، خدا ترس در دل كفار انداخت كه با وجود ظفر و غلبه، بدون جهتى ترك كارزار كردند و به مكه بازگشتند.

سَنُلْقِي ... اَلظّٰالِمِينَ

القاء رعب (يعنى بيم و هراس) در دل كفار

البته ترس (و بيم) را در دلهاى كسانى كه كافر شده اند مى افكنيم زيرا با خدا چيزى را شريك قرار دادند كه خدا به آن حجت و برهانى نفرستاده است. و جايگاه مشركين آتش است و چه بد است اقامتگاه ستمكاران (يعنى مشركين).

سوره آل عمران (3): آیات 152 تا 153

مقدّمه

در جنك احد، مسلمانان، كافران را از دم تيغ گذرانيدند و كافران شكست خوردند و رو به هزيمت گذاردند و راه مكه را پيش گرفتند و جنك بنفع مسلمانان پايان يافت.

ولى تيراندازان رخنۀ كوه احد، كه هزيمت مشركين را ديدند بطمع غنائم جنك كه از مشركين در ميدان جنك باقى مانده بود سنگر را تخليه كردند. خالد بن وليد و عكرمة بن ابو جهل كه سنگر را خالى ديدند از پشت سر مسلمانان دور زدند

ص: 307

و عبد اللّه بن جبير امير تيراندازان و معدودى را كه در سنگر باقى مانده بودند، كشتند.

و مشركين فرارى كه مطلع شدند برگشتند و آتش جنك بار ديگر مشتعل و تنور آن گرم شد و در اين هنگام تلفات مسلمانان به هفتاد نفر رسيد. و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سنگباران شد و دندانش شكست و پيشانيش نيز. و دو حلقۀ كلاه خود از ضرب سنك در گونه اش فرورفت و هم در گودال (كه ابو عامر راهب بلكه فاسق كنده و پوشانيده بود تا مسلمانان در آن سقوط كنند) افتاد و شيطان فرياد زد كه: «محمّد» كشته شد. و لشكر اسلام منهزم گرديد و على و طلحه(1) با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باقى مانده بودند كه پيامبر را از گودال بيرون آوردند و به دامنۀ كوه نشاندند. و چون فراريان از مسلمانان آگاه شدند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كشته نشده، لذا منهزمين به ميدان جنك برگشتند و مشركين را وادار به هزيمت و عزيمت به سمت مكه نمودند.

وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اَللّٰهُ ... تَعْمَلُونَ

شكست پس از پيروزى و علت شكست

و قسم است كه خدا وعدۀ خود را بشما (دربارۀ نصرت شما مسلمانان در آغاز جنك احد عملى كرد و) راست گفت - آنگاه كه كافران را باذن خدا (و حكم او) مى كشتيد - تا آنگاه كه بددل شديد (كه: هم قطاران ما غنائم جنك را مى برند و ما كه در رخنه و سنگر كوه احد هستيم از جمع آورى غنائم بازمانده ايم) و در كار (و امر تخليۀ سنگر كوه) بنزاع پرداختيد (بعض از تيراندازان تابع فرمان پيامبر شديد و رخنۀ كوه را محافظت كرديد و بعض ديگر مخالفت نموده از كوه سرازير شديد و به جمع آورى غنائم پرداختيد) و (امر فرماندۀ خود عبد اللّه بن جبير را) نافرمانى كرديد (و، سرباززديد) از بعد آنكه خدا چيزى را كه دوست مى داريد بشما نمود (يعنى جريان تخليۀ سنگر بعد از فتح و نصرت شما بود).

بعض از شماست كسى كه دنيا را مى خواهد (و آنان كسانى بودند كه سنگر را تخليه كردند) و بعض از شماست كسى كه آخرت را مى خواهد (و آنان كسانى بودند

ص: 308


1- و...

كه براى محافظت سنگر باقى مانده بودند).

سپس (بشؤم اين پديده، خدا رفع نصرت كرد و شما مسلمانان را به خودتان واگذاشت و) شما را از كشتن كافران بازداشت (و شكست خورديد) تا شما را در معرض آزمايش درآورد.

و قسم است كه (باز هم) خدا از شما عفو كرد (و گرنه همگى كشته شده بوديد) و خدا صاحب فضل (و رحمت) است بر مسلمانان.

(نصرت را به واسطۀ تخلف از فرمان پيامبر از شما بازداشت) آنگاه كه به بالاى كوه مى گريختيد و (از شدت ترس و دهشت) به هيچ كس متوجه نمى شديد، و حال اينكه پيامبر، شما را در عقب شما مى خواند (و مى گفت: «الى عباد اللّه فانى رسول اللّه» و شما اجابت نمى كرديد) پس خدا شما را مكافات كرد به غمى بالاى غمى (: غم شكست و غم فوت غنيمت) تا (اين ملكه در شما پيدا شود كه) اندوهناك نشويد بر غنيمتى كه از دست شما رفته است و نه بر آنچه از قتل و جرح بشما رسيده است. و خدا به كردارى كه مى كنيد آگاه (و خوب با خبر) است.

سوره آل عمران (3): آیه 154

مقدّمه

كار مسلمانان در روز جنگ احد نيمى به فتح گذشت و نيم ديگرش به شكست و دادن هفتاد نفر تلفات. و ليكن كار به اين جا خاتمه پيدا نكرد، زيرا هنوز چشم مسلمانان به خواب سنگين فرونرفته بود و نياسوده بود كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان خبر رسيد كه مشركين بار ديگر از وسط راه عزم مراجعت و جنگ و ريشه كن كردن بقيۀ مسلمانان را دارند. و لذا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امر فرمود كه اردوى زخمى مسلمانان كه از جنگ احد برگشته، مهياى حركت به جبهه شود و اردوگاه، در «حمراء الأسد» هشت ميلى مدينه(1) معين شد.

ص: 309


1- رجوع به ص 299.

ثُمَّ أَنْزَلَ ... اَلصُّدُورِ (1)

مسلمانان در هضم جنگ «أحد» و جنگ «حمراء الأسد» دو طايفه شدند

سپس از بعد غم [غم شكست و غم فوت غنيمت]، خدا بر شما (مسلمانان) آرامشى كه (بصورت) خواب سبكى (يعنى پينكى) بود فرود آورد:

كه طايفه ئى را آن خواب سبك فرومى گرفت (كه در نتيجه از رنج جراحات وارده و حوادث نازلۀ جنگ احد و از وقائعى كه حدوث آن مجددا انتظار مى رفت بياسودند).

و طايفۀ ديگر على التحقيق آنان را جانهاشان در اندوه(2) افكنده بود (زيرا فكر خويشتن نگذارد كه خواب سبك به چشمشان بيايد و) به خدا گمان مى بردند گمان ناروا (مانند) گمان اهل جاهليت (كه كار «محمّد» به انجام نخواهد رسيد و شام «محمّد» سحر نخواهد داشت). (و با خود) مى گفتند: آيا براى ما از كار ظفر و نصرت (كه وعده داده شده ايم) از چيزى (و بهره اى) هست؟ اى پيامبر! بگو: البته كار ظفر و نصرت - همۀ ظفر و نصرت - از خداست.

اى پيامبر! پنهان مى دارند در دلهاشان آنچه را براى تو آشكار نمى سازند.

(با خود) مى گويند: اگر براى ما از كار ظفر و نصرت، چيزى (و بهره اى) بود (همچنان كه خدا و پيامبر وعده داده اند) در احد كشته نمى داديم.

ص: 310


1- اين آيه، يكى از دو آيه اى است كه هريك مشتمل بر 28 حرف تهجى است.
2- محرر اين تفسير گويد: «غم» (بفتح غين و شد ميم) را ترجمه نكردم و آن بمعنى اندوه است و ليكن «هم» (بفتح هاء و شد ميم) را ترجمه كردم و آن نيز بمعنى اندوه است. و فرق بين «هم» و «غم» چنانكه در كتاب مجمع البحرين [در لغت «همم»] به ترجمه گفته اين است كه: «هم» بمعنى اندوه قبل از نزول كار مورد نگرانى است و اين اندوه خواب را از سر، مى پراند. و «غم» بمعنى اندوه بعد از نزول كار مورد نگرانى است و اين اندوه جالب خواب است.

اى پيامبر! بگو: اگر شما در خانه هاتان (هم) بوديد، آنان كه كشته شدن برايشان نوشته (و واجب) شده بود، بى گمان بيرون مى آمدند بسوى كشتنگاههاى خودشان.

و (پيشامد خبر مراجعت لشكر مشركين براى اين است كه:) تا خدا ظاهر گرداند(1) آنچه را كه در سينه هاى شماست (از انديشه ها) و تا (براثر غربال پيش آمدها) آنچه را كه در دلهاتان است پاك (و خالص) گرداند. و خدا به آنچه در سينه هاست، داناست.

سوره آل عمران (3): آیه 155

مقدّمه

جهت هزيمت لشكر اسلام، شيطان بوده و علت لغزش يافتن از شيطان، شؤم بقاياى اخلاق عهد جاهليت است كه در فراريان حكمفرما بوده.

إِنَّ اَلَّذِينَ تَوَلَّوْا ... حَلِيمٌ

علت هزيمت لشكر اسلام

البته كسانى از شما مسلمانان كه رخ تافتند در روزى كه دو گروه كافران و مسلمانان (در حربگاه احد) برخورد كردند، جز اين نيست كه شيطان (كه فرياد زد كه: «محمّد» كشته شده است)، آنان را لغزانيد بسبب (و جهت شؤم) پاره اى از آنچه (قبل از اسلام) بدست آورده بودند، و قسم است كه خدا از آنان عفو كرد (و از تقصيرشان درگذشت) زيرا البته خدا آمرزگار و بردبار است.

سوره آل عمران (3): آیات 156 تا 158

مقدّمه

كافران سفسطه مى كردند و در اذهان مردم چنين جا مى دادند كه اگر فلان كس سفر نرفته بود نمى مرد و يا اگر به ميدان جنگ نرفته بود كشته نمى شد. لذا آيات در ردّ آنان آمد.

ص: 311


1- تفسير كاشفى.

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... تُحْشَرُونَ

از مرگ نترسيد

اى مسلمانان! مباشيد مانند كسانى كه كفر را اختيار كردند و براى برادرانشان (برادران كشته و يا مردۀ خودشان خواه نسبى يا سببى) آنگاه كه سفر كردند در زمين و مردند يا در جبهه هاى جنگ بودند و كشته شدند گفتند: اگر نزد ما بودند، نمى مردند و كشته نمى شدند.

(شما مسلمانان به گفتۀ كافران ترتيب اثر مدهيد و از جهاد خوددارى مكنيد) تا (شما براثر نترسيدن از مرگ به ترقيات نائل شويد و) خدا آن را (يعنى سفسطۀ مانع از جهاد را كه به غرض آلوده است) در دلهاشان حسرتى (و دريغى) بگذارد. و خدا زنده مى سازد و مى ميراند و خدا به كردارى كه مى كنيد بيناست.

و قسم است كه اگر (شما مسلمانان جهاد كنيد و) در راه خدا كشته شويد يا (بمانيد و به مرگ طبيعى) بميريد بى گمان (مشمول آمرزش و رحمت خدا هستيد و) آمرزشى از خدا و رحمتى (از او) بهتر است از مالى كه كافران (با دلهره از مرگ) جمع مى كنند (و عاقبت هم مى ميرند و آمرزيده هم نمى شوند).

و قسم است كه اگر بميريد يا كشته شويد بى گمان بسوى خدا (كه مقصد و مقصود شما مسلمانان است) گرد آورده مى شويد (در حالى كه شما مشمول آمرزش و رحمت هستيد).

سوره آل عمران (3): آیات 159 تا 160

اشاره

فَبِمٰا رَحْمَةٍ ... اَلْمُؤْمِنُونَ

گذشت پيامبر (ص) نسبت به فراريان از جنگ احد

اى پيامبر! پس بسبب بخشايشى از خدا (به تو) براى مسلمانان فرارى از جنك احد، نرم شدى. و اگر درشت خوى (و) سخت دل بودى بى گمان از گرد تو پراكنده مى شدند، پس، از تقصير آنان درگذر، و براى آنان آمرزش بطلب و در كار (كارى كه حكم خدا دربارۀ آن صادر نشده) با مسلمانان مشاوره كن (مشاورۀ تو بر علم تو نمى افزايد بلكه دل مسلمانان را براثر احترامى كه به آنان مى گذارى گرم مى كند -

ص: 312

علاوه امت اسلام در آينده راه و رسم مشاوره با يكديگر را پيروى مى كنند - به اضافه در مشاوره، سريرۀ اشخاص و نياتشان از سخنانشان مكشوف مى گردد) پس (بعد از مشاوره) چون قصد محكم به انجام كارى كردى پس بر خدا توكل كن، زيرا البته خدا توكّل كنندگان را دوست مى دارد (و او هم بر مقاصدشان مدد مى كند).

اگر خدا شما را يارى بدهد پس هيچ كس بر شما غالب نخواهد شد و اگر خدا شما را فروگذارد، پس كيست آنكه - از بعد فروگذاشتن خدا - شما را يارى كند، و بر خدا، پس بايد مؤمنان توكل كنند (تا راه را از چاه به آنان نشان دهد و طريق وصول به مقصد را هموار كند و موانع را برطرف سازد).

سوره آل عمران (3): آیه 161

اشاره

وَ مٰا كٰانَ لِنَبِيٍّ ... لاٰ يُظْلَمُونَ

نكوهش از آنان كه سنگر كوه احد را تخليه كردند

و (اى تيراندازان جنك احد كه سنگر كوه را در دست داشتيد و بطلب غنيمت، سنگر را تخليه كرديد، گمان برديد كه پيامبر در تقسيم غنائم جنك خيانت مى كند و سهم شما را نمى دهد كه با شتاب به جمع آورى غنيمت پرداختيد؟(1) هيچ پيامبرى را سزاوار نيست كه در غنيمت خيانت كند، و هركه خيانت كند بيايد در روز قيامت با آنچه خيانت كرده است (و آن مال وبال دوش او خواهد بود) سپس هركسى آنچه بدست آورده است مزدش بالتمام داده مى شود، و آنان ستم كرده نمى شوند.

سوره آل عمران (3): آیات 162 تا 163

مقدّمه

چون فرمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صادر شد كه اردو به «احد» عزيمت كند، جماعتى از منافقين از حركت خوددارى كردند. دراين باره آيه آمد (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

أَ فَمَنِ اِتَّبَعَ ... يَعْمَلُونَ

وضع منافقين

ص: 313


1- باقتباس از قول كلبى و مقاتل، مذكور در كتاب اسباب النزول واحدى.

آيا پس كسى كه خشنودى خدا را پيروى كرده (و به جهاد اقدام كرده) مانند كسى است كه (از درگاه خدا) بازگشته به خشمى از خدا (كه ترك جهاد كرده)؟ (- نه چنين است) و جايگاه او جهنم است و چه بدسرانجامى است. (جهنم).

آن دو گروه داراى مراتب اند نزد خدا (گروه نخستين در بلندى و گروه دوم در پستى). و خدا به كردارى كه مى كنند بيناست.

سوره آل عمران (3): آیه 164

اشاره

لَقَدْ مَنَّ اَللّٰهُ ... مُبِينٍ

عظمت پيامبر (ص)

قسم است كه خدا بر مسلمانان منت گذارد، زيرا در ميان ايشان پيامبرى را از جنس خودشان [نه از فرشتگان بلكه از جنس آدميان كه به او انس توانند گرفت] برانگيخت، كه آيات خدا را بر آنان مى خواند، و آنان را (از پليديهاى شرك و ذمائم اخلاق) پاك مى سازد، و قرآن و حكمت (يعنى راه خوره و رسم نورانى شدن دلها) را به آنان مى آموزد، و اگرچه از پيش از آمدن آن پيامبر بى گمان در گمراهى آشكار بودند.

سوره آل عمران (3): آیه 165

مقدّمه

گرچه شكست جنك احد مولود تخلف تيراندازان بود كه سنگر را تخليه كردند و ليكن همين پيشامد هم مولود امر ديگرى است و آن اين است كه در روز جنك «بدر» هفتاد نفر از مشركين را كشتيد و هفتاد نفر را اسير كرديد. بشما گفته شد كه اسراء جنك «بدر» را گردن بزنيد و اگر مالى گرفتيد و آزادشان كرديد بهمين عدد بايد تلفات بدهيد. شما قبول كرديد و گفتيد: ما فديه مى گيريم و آنها را آزاد مى كنيم، و در آينده اگر جنگى بپاشد و تلفات داديم، شهيد هستيم.

دراين باره آيه آمد:

أَ وَ لَمّٰا ... قَدِيرٌ

ريشۀ شكست مسلمانان در جنگ احد

ص: 314

آيا و چون بشما مسلمانان (در جنك احد) مصيبتى رسيد (كه هفتاد نفر كشته داديد) كه على التحقيق (در جنك «بدر») دو برابر آن را (به مشركين) رسانيديد (زيرا هفتاد نفر را كشتيد و هفتاد نفر را اسير كرديد) (از روى تعجب و جزع) گفتيد كه: اين مصيبت از كجا (به ما رسيده) است (و حال اينكه ما مسلمانيم و پيامبر خدا در ميان ماست و بر پيامبر وحى نازل مى شود، و طرف ما مشركين اند)؟! اى پيامبر! بگو: تلفات جنك احد از نزد خود شماست (كه در جنك «بدر» فديه قبول كرديد). البته خدا بر هر چيزى تواناست.

سوره آل عمران (3): آیات 166 تا 168

اشاره

وَ مٰا أَصٰابَكُمْ ... صٰادِقِينَ

ارزيابى حادثۀ جنگ احد

و آنچه بشما مسلمانان رسيد در روزى كه دو گروه مسلمان و كافر (در احد) با هم برخورد كردند پس به اجازۀ خدا بود (زيرا خود مسبب شكست شديد) و تا خدا مسلمانان واقعى را نشان بدهد. و تا خدا كسانى را كه نفاق كردند نشان بدهد (چه آنكه عبد اللّه بن ابى و سيصد نفر از يارانش از حضور در جنك احد خوددارى كردند).

و براى منافقين گفته شد (و گوينده يكتن از انصار بنام عبد اللّه بن عمرو بود) كه بيائيد در راه خدا (با مشركين) كارزار كنيد يا (مشركين را) (از قتل و غارت مدينه) بازداريد.

(در جواب) گفتند: اگر مى دانستيم كه جنك مى شود بى گمان شما را پيروى مى كرديم.

آن منافقين (كه بسبب اين گفتار پردۀ نفاق خود را عقب زدند) از آن روز (بر مسلمانان آشكار كردند كه آنان) بسوى كفر نزديك ترند تا از آنان بسوى اسلام.

به دهانهاشان چيزى را مى گويند كه در دلهاشان نيست. و خدا به آنچه (اين منافقين) كتمان مى كنند داناست. همانها كه (پس از حادثۀ جنك احد) براى برادران همفكر خود، و حال اينكه همفكرانشان هم از حضور در جنك نشسته بودند - گفتند: اگر

ص: 315

كشتگان احد ما را فرمان مى بردند (و از مدينه خارج نمى شدند) كشته نمى شدند.

اى پيامبر! بگو: پس، از خودهاتان مرگ را دفع كنيد اگر راستگويانيد.

سوره آل عمران (3): آیات 169 تا 171

مقدّمه

دربارۀ آيات 169-171 در كتاب اسباب النزول واحدى چند شأن نزول نقل كرده از جمله اين است كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله [بعد از جنك احد] به جابر بن عبد اللّه نظر افكند و فرمود: چرا تو را غمگين مى بينم؟ عرض كرد: يا رسول اللّه! پدرم كشته شده و از او قرض و عيال باقى مانده.

حضرت فرمود: آيا به تو خبر بدهم كه خدا با احدى سخن نگفته مگر از پشت حجاب و با پدرت روبه رو سخن گفته. پس، خدا فرموده: اى بندۀ من! از من سؤال كن تا به تو بدهم.

پدرت در جواب گفته: مرا به دنيا برگردان كه دوباره در راه تو كشته شوم.

خدا فرموده: حكم كرده ام كه به دنيا بازنگردند.

پدرت در جواب گفته: اى پروردگار من! پس [از سعادت حال و نعمت بى زوال كه مرا داده اى، به ياران] بعد من ابلاغ كن لذا آيه آمد:

وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ ... اَلْمُؤْمِنِينَ

فيض شهادت در راه خدا

و اى پيامبر! البته البته مپندار كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مردگان. بلكه (آنان) زندگانند - نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند، در حالتى كه شادمانند به آنچه خدا از افزونى خود به آنان عطاء كرده است. و مژده مى دهند به آنان كه هنوز از بعد ايشان نه پيوسته اند به اين كه: نيست هيچ گونه ترسى بر آنان و نه آنان اندوهگين مى شوند.

مژده مى دهند به نعمتى از خدا و افزونى اى، و به اين كه البته خدا مزد مسلمانان را ضايع نمى سازد.

ص: 316

سوره آل عمران (3): آیات 172 تا 178

مقدّمه

چون ابو سفيان و اتباع او در مسير مراجعت از احد به مكه پشيمان شدند كه چرا ريشۀ مسلمانان را نكنده اند، عزم مراجعت نمودند.

حضرت روز فرداى جنك براى همين جريان به تعقيب آنها پرداخت و در «حمراء الأسد» اردو زد تا دشمن از شكست مسلمانان در جنك احد سوءاستفاده نكند (كتاب سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 121).

اَلَّذِينَ اِسْتَجٰابُوا ... مُهِينٌ

غزوۀ «حمراء الأسد»

مسلمانانى كه خدا و پيامبر را (از صميم قلب) اجابت كردند از پس آنكه در جنك احد به ايشان زخم رسيده است براى كسانى از ايشان كه نيكوكارى كردند و از مخالفت فرمان خدا ترسيدند، مزدى است بزرگ.

همان مسلمانان كه مردم (يعنى قافلۀ تجار يا طايفه ئى از اعراب باديه(1) (برحسب پيغام ابو سفيان) براى آنان گفتند كه: البته مردم (يعنى ابو سفيان و اتباع) على التحقيق جمع (و متفق الكلمه) شده اند براى كارزار با شما، پس، از آنان بترسيد.

پس (بجاى اينكه بترسند) - اين پيغام - ايمان ايشان را زياده كرد و گفتند:

«حسبنا اللّه، و نعم الوكيل»: خدا ما را بس است و خدا نيكو كارگزارى است.

(پيامبر با اردوى مسلمانان كه ديروز جنك احد را پشت سر گذارده بودند با بدنهاى زخمى، آهنگ «حمراء الأسد» كردند و سه روز هم توقف كردند و ليكن أبو سفيان كه از تعقيب پيامبر بيمناك شده بود راه مكه را پيش گرفت و مراجعت نكرد).

پس مسلمانان (از «حمراء الأسد») بازگشتند بعافيتى تمام - از خدا -، و

ص: 317


1- نفرى از عبد القيس بودند (كتاب سيرۀ ابن هشام ج 3 و 4 ص 121).

زيادتى عزت و حرمت و جلالت، كه به ايشان هيچ گونه سختى اى نرسيد، و خشنودى خدا را پيروى كردند، و خدا صاحب فضل بزرگ است (كه شر مشركان را بوسيلۀ القاء ترس در دل آنها، از مسلمانان بازداشت).

جز اين نيست كه پيغام پيغام آور شما بالقاء شيطان (يعنى ابو سفيان) بوده.

شيطان، شما را به دوستان خودش مى ترساند، پس، از دوستان شيطان مترسيد و از من بترسيد اگر هستيد مسلمانان.

و اى پيامبر! كسانى كه در نصرت كفر مى شتابند (همچون عبد اللّه بن ابى - منافق و اتباع او)، تو را اندوهگين نسازند. زيرا البته آنان به هيچ چيزى خدا را زيان نمى رسانند (بلكه به خودشان زيان مى رسانند). خدا (بسوء اختيارشان) مى خواهد هيچ گونه بهره اى در آخرت براى آنان قرار ندهد(1) و از آن آن شتابندگان در يارى كفر است، عذابى بزرگ.

البته كسانى كه ايمان را دادند و كفر را خريدند به هيچ چيزى به خدا زيان نمى رسانند و از آن ايشان است عذابى دردناك.

و البته البته كسانى كه كفر را پيشۀ خود كرده اند (از: يهود و نصارى و مشركين و منافقين(2) نپندارند كه البته آنچه را كه بر زندگانى و عمرشان مى افزائيم، خوب است براى جانهاشان. جز اين نيست كه بسود ايشان بر زندگانى و عمرشان مى افزائيم تا (فرصت داشته باشند كه) بر گناه بيفزايند، و از آن ايشان است عذابى خواركننده (زيرا پيمانۀ گناهشان لبريز و سرريز شده است).

سوره آل عمران (3): آیه 179

مقدّمه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: صورتهاى افراد امتم را بر من عرضه كردند همان گونه كه

ص: 318


1- يعنى اگر منافقين با پيامبر (ص) در جنگ احد شركت مى كردند، از خدا طلبكار مى شدند و مزد مى خواستند.
2- تفسير كاشفى.

بر آدم عليه السّلام عرضه كردند. و من مى دانم چه كسى براى من ايمان مى آورد و چه كسى كافر مى شود. چون اين خبر به منافقين رسيد، استهزاء كردند و گفتند: «محمّد» معتقد است كه مؤمن به او و كافر به او را مى شناسد در صورتى كه ما با او هستيم و او ما را نمى شناسد. دراين باره آيه آمد (كتاب اسباب النزول واحدى بنقل از سدى به ترجمه - در كتاب مزبور، دو شأن نزول ديگر هم نقل شده).

مٰا كٰانَ اَللّٰهُ ... عَظِيمٌ

آزمايش در كار است

خدا آن نيست كه مسلمانان را بر آنچه الحال برآن هستيد، بگذارد تا وقتى كه (منافق) ناپاك را از (مسلمان مخلص) پاك، جدا سازد.

و خدا آن نيست كه شما را بر غيب مطلع سازد (كه كدام ايمان مى آورد و كدام كافر مى ماند) و لكن خدا (براى اطلاع بر غيب) برمى گزيند از پيامبرانش هركه را بخواهد، پس به خدا ايمان بياوريد و به پيامبرانش. و اگر ايمان بياوريد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد، پس، از آن شماست مزدى بزرگ.

سوره آل عمران (3): آیه 180

مقدّمه

جمهور مفسرين بر اين هستند كه آيۀ 180 دربارۀ مانعين زكات نازل شده (كتاب اسباب النزول واحدى).

وَ لاٰ يَحْسَبَنَّ ... خَبِيرٌ

كيفر مانع زكات

و البته البته كسانى كه (از پستى همت) به آنچه خدا از فضل (و كرم) خود (از مال دنيا) به آنان داده است، بخل مى كنند (و زكات و حقوق واجبۀ خود را نمى پردازند) نه پندارند كه آن بخل براى ايشان خوب است بلكه آن بخل براى ايشان بد است. در روز قيامت آنچه را كه به آن بخل كرده اند البته طوق كرده مى شوند (و در گردن آنان مى آويزند بصورت مارى بزرگ كه از بسيارى و تندى

ص: 319

زهر مو بر سر آن نمانده باشد، و دو نقطۀ سياه در زير چشمهاى آن آشكارا است و چنين مارى خبيث ترين مارهاست و اين مار هر دو كنارۀ روى و دهن او را مى گيرد و توبيخ كنان مى گويد: من مال توام كه در دنيا به آن لاف مى زدى(1) (و بخيلان بدانند كه مى ميرند) و از آن خداست ميراث آسمانها و زمين و خدا به آنچه مى كنيد آگاه (و خوب باخبر) است.

سوره آل عمران (3): آیات 181 تا 182

مقدّمه

أبو بكر وارد «بيت المدارس» [خانه اى كه يهود در آنجا كتاب خودشان را تدريس مى كنند] يهود شد، ديد مردم بسيارى گرد مردى بنام «فنحاص»(2) (بر وزن قرطاس) جمع شده اند و او از علماء و احبار يهود بود. و حبر (بر وزن وقت) ديگرى هم بنام «اشيع» آنجا بود. ابو بكر به فنحاص گفت: واى بر تو اى فنحاص! از خدا بترس و اسلام بياور، به خدا قسم تو مى دانى كه «محمّد» فرستادۀ خداست و از نزد خدا با كتاب حق آمده است و اسم او در توراة و انجيل كه نزد شماست نوشته شده است.

فنحاص به ابو بكر گفت: ما به خدا قسم به خدا احتياج نداريم و او به ما محتاج است. و ما بسوى او زارى نمى كنيم آن گونه كه او بسوى ما زارى مى كند و ما از او بى نيازيم و او از ما بى نياز نيست. و اگر او از ما بى نياز بود از ما اموالمان را قرض نمى خواست چنانكه يار شما «محمّد» معتقد است. خدا شما را از «ربا» نهى مى كند و خود به ما ربا مى دهد. و اگر از ما بى نياز بود به ما «ربا» نمى داد.

أبو بكر بخشم رفت و سخت بر روى فنحاص سيلى زد و گفت: به خدائى كه جانم در دست او است اگر عهدى كه بين ما و بين شماست نبود گردنت را مى زدم، اى دشمن خدا! فنحاص خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رفت و گفت: ببين ابو بكر يار تو بمن چه كرده! حضرت به ابو بكر فرمود: چرا چنين كردى؟

ص: 320


1- تفسير كاشفى.
2- «فنحاص»، هم با «صاد» و هم با «سين» ضبط شده.

أبو بكر گفت: يا رسول اللّه! اين دشمن خدا سخن بزرگى گفته است: او معتقد است كه خدا فقير است و يهودان اغنياءاند و چون چنين گفت، براى خدا بغضب اندر شدم و به روى او سيلى زدم.

فنحاص منكر شد و گفت: من چنين سخنى نگفته ام(1). آيه دراين باره نازل شد (سيرۀ ابن هشام ج 1 و 2 ص 558 و 559 به ترجمه).

[سيره، آيات: «لَقَدْ سَمِعَ اَللّٰهُ ... اَلْحَرِيقِ» ، «وَ لَتَسْمَعُنَّ ... اَلْأُمُورِ» ، «وَ إِذْ أَخَذَ اَللّٰهُ ... أَلِيمٌ» ، «لاٰ تَحْسَبَنَّ ... أَلِيمٌ» را جزء همين شأن نزول آورده است].

و اما كتاب اسباب النزول واحدى فقط آيۀ: «لَقَدْ سَمِعَ اَللّٰهُ ... اَلْحَرِيقِ» را مشمول همين شأن نزول گفته است.

لَقَدْ سَمِعَ اَللّٰهُ ... لِلْعَبِيدِ

كفر گفتن «فنحاص» يهودى

قسم است كه خدا شنيد سخن كسانى را كه گفتند: البته خدا فقير است و ما توانگرانيم.

البته آنچه را كه گفته اند مى نويسيم و كشتن آنان پيامبران را به ناحق.

و مى گوئيم: بچشند عذاب سوزان را. آن عذاب بسبب چيزى است كه دستهاى شما پيش فرستاده است. و البته خدا براى بندگان، ستمكار (و بنده آزار) نيست.

سوره آل عمران (3): آیات 183 تا 185

مقدّمه

كلبى گفته كه: كعب بن الأشرف و مالك بن الضيف و وهب بن يهودا و زيد بن تابوه و فنحاص بن عازورا و حيى بن اخطب خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدند و گفتند: تو معتقدى كه خدا تو را براى رسالت به ما فرستاده است و كتابى هم بر تو فرود آورده. و ليكن در توراة با ما عهد شده كه به رسولى كه معتقد است از نزد خدا

ص: 321


1- شبل گفته: بمن خبر رسيده كه جملۀ: («يد اللّه مغلولة»: [دست خدا بسته است]) را هم همين «فنحاص» گفته است (كتاب اسباب النزول واحدى ص 99).

آمده، ايمان نياوريم تا «قربانى اى» براى ما بياورد كه آتش بيايد و آن را بسوزاند.

پس اگر تو براى ما مى آورى تو را تصديق مى كنيم. دراين باره آيه آمد.

محرر اين تفسير گويد: يهودان مزبور سفسطه كرده اند و من در توراة چنين چيزى نديده ام. آنچه مسلم است اين است كه: پيغمبر بايد داراى معجزه باشد، هر پيامبرى بصورتى معجزه آورده است. موضوع قربانى و آمدن آتش و سوزانيدن هم معجزۀ پيغمبرى از پيغمبران بوده است و آن پيغمبر بر ما ناشناخته است.

اَلَّذِينَ قٰالُوا ... اَلْغُرُورِ

بهانه جوئى يهود

(و قسم است كه خدا شنيد سخن) همانها كه گفتند: البته خدا عهد كرده است بسوى ما كه براى هيچ فرستاده اى ايمان نياوريم تا براى ما «قربانى اى» بياورد كه آتش، آن قربانى را بسوزاند.

اى پيامبر! بگو: على التحقيق پيش از ظهور من شما را پيامبرانى آمد با معجزات و (نيز) به آنچه شما گفتيد. پس چرا شما آن پيامبران را كشتيد؟ اگر راستگويانيد (كه پيروى پيامبر صاحب قربانى را مى بايد كرد).

پس اى پيامبر! اگر تو را تكذيب كردند، پس محققا پيامبرانى پيش از تو تكذيب شده اند كه معجزات و صحيفه ها و كتاب روشن كننده آورده اند.

هر نفسى چشندۀ مرگ است. و جز اين نيست كه بنحو كامل داده خواهيد شد مزد هاتان را در روز قيامت پس هركه از آتش دور داشته شد و در بهشت درآورده شد، پس، على التحقيق پيروز شده است و نيست زندگانى دنيا مگر كالاى فريبنده (و بهره اى ناپايدار).

سوره آل عمران (3): آیات 186 تا 187

مقدّمه

أهل شرك بعد از هجرت مهاجران به مدينه، دست تعدى به ضياع مالى كه مسلمانان در مكه داشتند دراز كرده مى فروختند و هركه را از ايشان در راه بدست مى آمد در آتش تعذيب و تهديدش مى سوختند. حق سبحانه آيت فرستاد (تفسير كاشفى اقتباسا).

ص: 322

زهرى گفته كه: كعب بن الأشرف، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مؤمنان را بوسيلۀ اشعار، هجومى كرد و مشركان را بر جنگ با آنها تحريص و ترغيب مى كرد و در اشعار خود زنان مسلمانان را طليعۀ غزل سرائى و تعشق قرار مى داد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: كيست كه شر ابن الأشرف را كوتاه كند؟ محمّد بن سلمه عرض كرد: يا رسول اللّه! من داوطلبم - پس او و أبو نائله و گروهى، همدست شدند و او را با خدعه كشتند و سر او را آخر شب در حالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نماز مى خواند بحضور آوردند. آيه آمد (تفسير مجمع البيان به ترجمه و كتاب اسباب النزول باقتباس)(1).

لَتُبْلَوُنَّ ... يَشْتَرُونَ

آزار مشركين و يهود به مسلمانان

اى مسلمانان! قسم است كه البته البته آزمايش كرده خواهيد شد در مالهاتان و در جانهاتان و قسم است كه البته البته مى شنويد از كسانى كه پيش از شما كتاب به ايشان داده شده (يعنى يهود و نصارى) و از كسانى كه شرك پيشۀ خود كرده اند، (سخنانى كه در شنيدن آن است) رنج بسيار. و اگر (بر آزار اين گروه) صبر كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد، پس البته آن صبر و پرهيز از استوارى كارهاست.

و (اى پيامبر! ياد كن از) آنگاه كه خدا پيمان كسانى را كه كتاب به آنها داده شده است گرفت كه با قيد قسم و دو تأكيد كتاب را براى مردم بيان مى كنيد و كتاب را كتمان نمى كنيد، پس كتاب را، پس پشتهاشان انداختند و آن را فروختند به بهائى اندك، پس بد چيزى را مى ستانند.

سوره آل عمران (3): آیات 188 تا 189

مقدّمه

أبو سعيد خدرى گفته كه: مردانى از منافقين در عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از حركت

ص: 323


1- كشته شدن كعب در ماه ربيع الأول سال سوم هجرى بوده (رجوع به جلد دوم مقدمۀ همين تفسير ص 116 و جلد ششم همين تفسير در تفسير سورۀ حشر ص 336-341).

با آن حضرت براى جنگ تخلف كردند، پس چون حضرت به مدينه وارد شد عذر خواهى كردند و قسم ياد كردند، و دوست داشتند كه در برابر كار ناكرده تحسين شوند. آيه آمد (كتاب اسباب النزول واحدى به ترجمه) و در بعض شأن نزولها آيه را درباره علماء (و احبار) يهود گفته اند.

لاٰ تَحْسَبَنَّ ... قَدِيرٌ

توقع بيجا

اى پيامبر! البته البته مپندار كسانى را كه شادمان مى شوند به آنچه آورده اند (از نفاق و تخلف از جنك) و دوست مى دارند كه ستوده (و تحسين) شوند به آنچه انجام نداده اند، پس البته البته آنان را در مقام رستگارى از عذاب مپندار، و از آن ايشان است عذابى دردناك.

و از آن خداست پادشاهى آسمانها و زمين و خدا بر هر چيزى تواناست (و هيچ كس از قبضۀ قدرت او بدر نمى تواند رفت).

سوره آل عمران (3): آیات 190 تا 194

اشاره

إِنَّ فِي خَلْقِ ... اَلْمِيعٰادَ [فَاسْتَجٰابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ]

آيات تفكر (كه پنج آيه است)

البته در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز بى گمان نشانه هاست (جهت توحيد ذات و صفات خدا) براى صاحبان عقلهاى صافى از شوائب.

(صاحبان عقلهاى صافى از شوائب) همانها (هستند) كه خدا را ياد مى كنند در حالت ايستاده و نشسته و بر پهلوهاشان (خوابيده يا تكيه زده)، و در آفرينش آسمانها و زمين فكر (و انديشه) مى كنند (و مى گويند):

اى پروردگار ما! اين دستگاه را به باطل نيافريده اى. پاكا! پس ما را از عذاب آتش نگاهدار.

اى پروردگار ما! البته تو هركه را در آتش داخل كنى پس على التحقيق او را رسوا كرده اى (زيرا او ستمكار و مشرك است) و نيست براى ستمكاران (از: مشرك و يهود و نصارى و امثال ايشان) از هيچ گونه ياورانى.

ص: 324

اى پروردگار ما! البته ما شنيديم كه نداء كننده ئى (به آواز بلند) براى ايمان نداء مى كند (و آن قرآن است كه مى گويد:) به اين كه به پروردگارتان ايمان بياوريد. پس (نداء آن منادى را اجابت كرديم و) ايمان آورديم.

اى پروردگار ما! پس بيامرز براى ما گناهانمان را. و بزداى از ما بديهاى ما را. و ما را با نيكوكاران بميران (و محشور كن).

اى پروردگار ما! و به ما بده آنچه را كه بر زبان پيامبرانت به ما وعده كرده اى، و ما را در روز قيامت رسوا مساز، چه آنكه البته تو زمان و مكان وعدۀ خود را خلاف نمى كنى.

پس، پروردگار صاحبان عقلهاى صافى، براى آنان درخواستهاشان را پذيرفت.

سوره آل عمران (3): آیه 195

مقدّمه

1 - أم سلمه عرض كرد: يا رسول اللّه! هر عاملى را اجرى است، اين چگونه باشد كه خدا مردان مهاجر [از مكه به مدينه] را مناقب بسيار كرد و زنان مهاجرات را از هجرت نصيبى ارزانى نفرمود؟ دراين باره آيه آمد (اسباب النزول واحدى و تفسير كاشفى).

2 - محرر اين تفسير گويد: جملۀ: «فَاسْتَجٰابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ» ، هم خاتمۀ آيات قبل است و هم فاتحۀ آيۀ 195 و اين موضوع سابقه دار است كه يك جمله، هم خاتمه باشد و هم فاتحه مانند: «وَ اَلرّٰاسِخُونَ فِي اَلْعِلْمِ» مذكور در همين سوره.

فَاسْتَجٰابَ ... اَلثَّوٰابِ

عمل مردان و زنان مسلمانان هيچ كدام تباه نمى شود

پس پروردگارشان براى آنان درخواستشان را پذيرفت (و فرمود:) كه البته من ضايع نمى سازم (و تباه نمى كنم) كاركرد هيچ صاحب عملى را از شما مسلمانان از مرد يا زن (مرد و زن دراين باره فرقى ندارند) بعض شما از بعض ديگر است (و

ص: 325

همه بار يك شجريد). پس كسانى كه (از مكه به مدينه) هجرت كردند، و از خانه هاشان بيرون رانده شدند، و در راه (راه اطاعت) من آزار كرده شدند، و كارزار كردند و كشته شدند، قسم است كه البته البته از آنان بديهاشان را مى زدايم و قسم است كه البته البته آنان را داخل بهشتهائى مى كنم كه از زير آنها نهرها (از: آب و شير و شراب و عسل) مى رود، بعنوان مزد از نزد خدا، و خدا نزد او، «مزد نيك» است(1).

سوره آل عمران (3): آیات 196 تا 198

مقدّمه

مشركين مكه در عشرت بودند و فقراء مسلمانان در عسرت. و در خاطر مسلمانان مى گذشت كه: چرا بايد بت پرستان در ناز و نعمت باشند و خداشناسان در گرسنگى و رنج و محنت؟! خدا براى تسليت ايشان با پيامبر خود خطاب فرمود، و مراد فقراء امت اند (كتاب اسباب النزول واحدى و تفسير مجمع البيان به ترجمه و تفسير كاشفى).

و فراء گفته: آيه دربارۀ يهود متنعم است (تفسير مجمع البيان به ترجمه).

لاٰ يَغُرَّنَّكَ ... لِلْأَبْرٰارِ

فريب تنعم كافران را مخوريد

اى پيامبر! البته البته نبايد تو را بفريبد آمد و رفت كاروان كسانى كه كفر پيشه كردند در شهرها (براى تجارت). (زيرا آن تنعم) برخوردارى اى اندك است سپس جايگاه ايشان جهنم است و چه بد آرامگاهى و بسترى است (آن جايگاه).

ليكن كسانى كه از مخالفت پروردگارشان پرهيز كردند از آن ايشان است بهشتهائى كه از زير آنها (از زير كاخها و درختانش) نهرها مى رود، درحالى كه جاويدانند در آن بهشتها (اين بهشتها) بعنوان پذيرائى مقدماتى(2) (است) - از نزد خدا -. و آنچه نزد خداست براى نيكوكاران بهتر است (از آن متاع فانى كه در دست كفار است).

ص: 326


1- و خداست كه نيكوئى پاداش و پاداش نيكو نزد اوست (تفسير كاشفى باقتباس).
2- هرگاه بهشت براى پذيرائى مقدماتى باشد، پس نعمت كلى جز تماشاى پرتو انوار لقاء نباشد (تفسير كاشفى باقتباس).

سوره آل عمران (3): آیه 199

مقدّمه

نجاشى پادشاه حبشه در ماه رجب سال نهم هجرى وفات يافت (رجوع به ج 2 مقدمۀ همين تفسير ص 1217).

نجاشى وفات يافت و جبرئيل خبر مرگ نجاشى را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: برادر دينى شما در خارج سرزمين عربستان، امروز از دنيا رفته است. بيرون بيائيد تا بر او نماز بگذاريد.

عرض كردند: آن كيست؟ فرمود: نجاشى است.

آنگاه حضرت به قبرستان بقيع رفت و از مدينه تا حبشه حجاب برداشته شد و حضرت تختى را كه جنازه برآن بود ديد و بر او نماز گذارد [و چهار تكبير گفت و براى نجاشى طلب آمرزش كرد و به اصحاب خود فرمود: براى او طلب آمرزش كنيد](1).

منافقين گفتند: «محمّد» بر مرد كافر نصرانى حبشى كه او را هرگز نديده است نماز مى گذارد و حال اينكه بر دين او نيست! دراين باره آيه آمد (روايت از جابر بن عبد اللّه و انس و ابن عباس و قتاده است - كتاب اسباب النزول واحدى در يكى از دو شأن نزول و تفسير مجمع البيان در يكى از سه شأن نزول).

وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ ... اَلْحِسٰابِ

وفات نجاشى پادشاه حبشه

و البته از اهل كتاب بى گمان كسانى هستند كه به خدا و به قرآنى كه بسوى شما مسلمانان فرود آورده شده و آنچه بسوى آنان (از توراة و انجيل) فرود آورده شده است ايمان مى آورند، درحالى كه (اين گونه اهل كتاب) براى خدا فروتنان اند، آيات خدا را نه مى فروشند (و نه مى خرند) به بهائى كم (چنانكه احبار يهود و

ص: 327


1- ما بين دو قلاب در تفسير مجمع البيان نيست.

أسقفان رشوت خوار نصارى آيات خدا را مى فروشند و در كتاب توراة و انجيل تحريف مى كنند. و آراء آنها را متمكنين از اشراف يهود و نصارى به مقدار جو و چند قطعه كرباس و امثال آنها مى خرند). آن گروه، از آن ايشان است مزدشان - نزد پروردگارشان - البته خدا حسابگر چالاك است.

سوره آل عمران (3): آیه 200

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا ... تُفْلِحُونَ

خلاصۀ كلام و ختم سوره

اى مسلمانان! جهاد كنيد و در قتال دشمنان شكيبائى نمائيد (و در ميدان جنگ، قدم استوار داريد) و ساخته و آمادۀ كارزار با دشمنان خدا باشيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد، باشد كه شما رستگار شويد.

«پايان»

تعاليق

ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَى اَلْكٰاذِبِينَ (آيۀ 61)

در هنگام دعاء «ابتهال» [يعنى نفرين كردن در موقع مباهله] دو دست را بلند مى كند و مى كشد و اشك كه از چشمانش جارى شد، دعاء مى كند (كتاب وافى بنقل از كتاب كافى در باب اشارات دعاء از كتاب «صلاة»).

كُلُّ اَلطَّعٰامِ ... اَلْمُشْرِكِينَ (آيات 93-95)

1 - اين آيات دربارۀ ابراهيم عليه السّلام است كه مفسرين متعرض نشده اند.

2 - راجع به خون و پيه، اين دستورات در توراة داده شده است.

در توراة سفر لاويان 23:7 نوشته كه: پيه گاو و گوسفند و بز را مخوريد.

در توراة سفر لاويان 9:3 نوشته كه: و از ذبيحۀ سلامتى، هديۀ آتشين بجهت خداوند بگذراند يعنى پيهش و تمامى دنبه را، و آن را از نزد عصعص جدا كند و پيهى كه احشاء را مى پوشاند و همۀ پيه را كه بر احشاء است و دو گروه (قلوه ها) و پيهى كه بر آنهاست كه بر دو تهيگاه است و سفيدى را كه بر جگر است با گرده ها جدا كند و كاهن آن را بر مذبح بسوزاند. اين طعام، هديۀ آتشين بجهت خداوند است

ص: 328

در توراة سفر لاويان 17:3 نوشته كه: تمامى پيه از آن خداوند است قانون ابدى در همۀ پشتهاى شما در جميع مسكنهاى شما خواهد بود كه هيچ خون و پيه را نخوريد.

وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ قُتِلُوا ... اَلْمُؤْمِنِينَ (آيات 169-171)

در بعض شأن نزولها اين آيات را راجع به سريۀ بئر معونه گفته (رجوع به جلد دوم مقدمۀ همين تفسير ص 1123).

اَلَّذِينَ اِسْتَجٰابُوا لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ ... عَظِيمٍ (آيات 172-174)

در بعض شأن نزولها اين آيات را راجع به غزوۀ بدر صغرى گفته.

(رجوع به جلد دوم مقدمۀ همين تفسير ص 1125 و 1126).

وَ قَتْلَهُمُ اَلْأَنْبِيٰاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ (آيۀ 181)

كشتن پيامبران كه به بنى اسرائيل عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت داده شده بااينكه آنان پيامبران را نكشته اند، ناظر باين نكته است كه: راضى به كار هر قوم حكم مرتكب را دارد و يهود عهد پيامبر نه تنها راضى به كار پدران خود بوده اند بلكه در كشتن پيامبر اسلام كوشا بوده اند و ليكن قدرت بر عمل نيافته اند كه از جمله: تصميم آنان به انداختن بام غلطان بر پيامبر بوده است (رجوع به جلد ششم همين تفسير ص 342 در تفسير سورۀ «حشر»).

حكمت

در مواردى از سورۀ آل عمران و سورۀ بقره كلمۀ «حكمت» ذكر شده است و ، آنگاه بمعنى «خوره» يعنى فروغ نبوت است و گاه بمعنى كلمات قصار حكمت آميز است و گاه بمعنى راه و رسم نورانى شدن دلهاست.

فنحاص

«فنحاص» و «فنحاس» و «فينحاس» و «پنحاس»، همه يك اسم است و ظاهرا اول كس كه باين اسم موسوم شده فينحاس بن العازار، نوۀ هارون است (توراة سفر خروج 25:6).

اين كلمه مركب است از «فواة» (بر وزن غلام) يعنى دهان و از «نحاس» (بر وزن غلام) يعنى مس [يعنى دهن مسين يا برنجين].

ص: 329

اسماء السّور

الصورة

ص: 330

فهرس مطالب عمدۀ «مقدمه» و «تعاليق» و «حواشى» جلد اول

الصورة

ص: 331

الصورة

ص: 332

الصورة

ص: 333

الصورة

ص: 334

الصورة

ص: 335

الصورة

ص: 336

الصورة

ص: 337

الصورة

ص: 338

الصورة

ص: 339

الصورة

ص: 340

الصورة

ص: 341

الصورة

ص: 342

الصورة

ص: 343

الصورة

ص: 344

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109