ناسخ التواریخ زندگانی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام جلد 7

مشخصات کتاب

جزء هفتم از ناسخ التواریخ.

زندگانی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام.

تالیف:

مورخ شهیر دانشمند محترم عباسقلیخان سپهر.

به تصحیح و حواشی دانشمند محترم آقای حاج سید ابراهیم میانجی.

مشخصات نشر : قم: مطبوعات دینی، 1353 -

*(مرداد ماه 1353 شمسی)*

خیر اندیش دیجیتالی: موسسه مددکاری و خیریه ایتام امام زمان (عج) شهرستان بروجن

ص: 1

بیان مکالمت حضرت کاظم علیه السلام در حال رنجور شدن باطبیب و دیگران

در بحارالانوار و بعضی کتب اخبار از جهات صحیحه مذکور است که از آن پس که سندی بن شاهک آن حضرت را در رطب زهر آلود مسموم ساخت.

چند روز قبل از وفات امام علیه السلام جماعتی از قضاة وعدول را در مجمعی حاضر کرد، و امام علیه السلام یعنی حضرت کاظم را از زندان بآن مجلس درآورد، و با آن جماعت گفت: همانا مردمان می گویند که ابو الحسن موسى علیه السلام را بمضرتها و و آسیبها و سختی حال و تنگی امر معاش دچار ساخته ايم، اينك حاضر است شماها بنگرید و تأمل کنید که نه او را علتی و نه مرضى و نه مضرتي است.

این وقت حضرت کاظم صلوات الله وسلامه عليه بحاضران التفات فرمود و گفت:

«اشهدوا على أنى مقتول بالسم منذ ثلاثة أيام اشهدوا أنى صحيح الظاهر لكنى مسموم، وسأحمر في آخر هذا اليوم حمرة شديدة منكرة، و أصفر" غداً صفرة شديدة، و أبيض بعد غد و أمضى إلى رحمة الله ورضوانه، فمضى علیه السلام كما قال في آخر اليوم الثالث».

گواه باشید که مرا ز هر داده اند و بزهر مقتول ساخته اند، و سه روز دیگر -

ص: 2

شهید می شوم، شاهد باشید که ظاهراً صحیح می باشم و در من اثری مشهود نیست، لكن مسموم شده ام و زود باشد که در پایان امروز بدنم بحمرتی شدید و منکر سرخ می شود و فردا بدنم بصفرتی شدید زرد می گردد و پس فردا سفید می گردد و برحمت و رضوان خدای نائل می گردم و چنانکه فرموده بود در پایان روز سوم بجنان جاویدان خرام شد، علیه السلام ورحمته و رضوانه.

و دیگر در جلاء العیون و بعضی کتب اخبار از ابن بابویه از حسن بن بشار روایت کرده اند که شیخی از مردم قطيعة الربیع که از مشاهیر عامه بود و بر قول او اعتماد داشتیم، با من خبر داد که:

یکی روز سندی بن شاهك هشتاد تن از مشاهير علما واعيان بغداد را فراهم ساخته بخانه که موسی بن جعفر علیه السلام جای داشت درآورد.

پس در آنجا بنشستیم سندی روی با ما آورد و گفت: باین مرد یعنی موسی ابن جعفر علیه السلام و احوال او بنگرید آیا آسیبی باورسیده است، چه مردمان گمان می برند که آسیبها و آزارها بدو رسانیده ایم و او را درحالت شدت معیشت و صدمت و مشقت می داریم، و در این باب بسیاری سخن می رانند.

اکنون بنگرید که او را درچنین منزلی گشاده بر روی فرشهای زیبا بنشانده ایم و خلیفه درحق او اندیشه بد ندارد و از برای آنش در اینجا نگاهداشته است که چون باز آید با او صحبت بدارد، و اينك صحيح و سالم نشسته است، و در هیچ باب کاری را بر او تنگ نگرفته ایم، اکنون حاضر است از وی بپرسید و گواه باشید.

آن شیخ می گوید: در تمام آن مجلس همت برآن منحصر داشته بودیم که با آن امام والامقام نظر دوزيم، و لمعات أنوار و آثار فضل و عبادت و سیادت و نجابت و سیمای نیکی و زهادت از جبین همایون و دیدار ولایت شعارش ساطع و لامع بود.

این وقت آن حضرت فرمود: ای گروه آنچه در توسعه مكان ومنزل ورعايت ظاهر بیان کرد چنان است که او گفت، لكن بدانید و گواه باشید که او مرا زهر -

ص: 3

خورانیده است در نه دانه خرما، فردا رنگ من سبز خواهد شد، و پس فردا از خانه رنج و بلا رحلت می نمانم و بسرای بقاء و رفیق اعلا پیوسته می گرد.

چون این سخنان معجز بیان را بر زبان مبارک بگذرانید، سندی بلرزه درآمد و مانند شاخهای درخت خرما بدن پلیدش می لرزید - الى آخر الخبر.

و بروایتی دیگر که از عيون المعجزات منقولست، سندی بن شاهك مجموعة خرما که تمامش مسموم بود بأمر هارون بآن حضرت آورده، ده دانه تناول فرمود، سندی عرض کرد باز هم تناول بفرمای، فرمود: در این ده دانه بس است، مقصود تو بعمل خواهد آمد چون سندی این سخن بشنید جماعتی از قضاه را بر در زندان برد تا بنگرد حضرت کاظم علیه السلام را اذیتی نرسیده است، چون آن گروه نگران شدند گفتند: همانا جای او وسیع است، و معلوم نیست که آسیبی و مضرتی باین حضرت رسیده باشد.

امام علیه السلام روی با آنها آورده و فرمود: شاهد باشید که سه روز است مرا زهر خورانیده اند، و چون سه روز دیگر برگذرد شهید می شوم.

اگر چند اکنون ظاهراً صحیح و سالم می باشم، لكن مرا زهر داده اند و آخر امروز بدن من سرخ می شود، و فردا زرد می گردد بصفرتی شدید، و پس از فردا سفید شود و وفات نمایم و چنانکه فرمود بشد، و در آخر روز سوم مسموما شهیداً درگذشت.

و دیگر در جلاء العیون و پاره كتب اخبار مسطور است که بعد از آنکه آن حضرت را طعام زهردار بدادند نشان زهر در پیکر همایونش نمایان و جسم شریفش رنجور شد، چون روز برآمد، فضل بن يحيى طبیبی بخدمت آن حضرت روان داشت.

چون طبیب خدمتش را دریافت و از احوال شرافت مآلش استفسار نمود، جواب نفرمود، طبیب مبالغه بسیار در استعلام و استبصار نمود.

امام علیه السلام دست مبارك خود را بیرون آورده بدو نمود، و فرمود: علت -

ص: 4

من اینست.

چون طبیب نظر کرد کف دست مبارکش سبز بدید، و زهری که بآن حضرت خورانیده بودند درآن موضع مجتمع شده بود.

پس طبیب برخاست و نزد آن جماعت شقاوت آیت رفت و گفت: سوگند با خدای که او از شما بهتر می داند بآنچه شما با او بجای آورده اید، و آن حضرت از آن مرض بجوار رحمت حضرت احدیت مجاورت گرفت.

در عیون اخبار نیز با آن حدیثی که از آن شیخ که از مردم قطيعة الربيع و از اهل عامه و صادق و مردمان را بحديث او نهایت وثوق و اعتماد بود و سبقت نگارش یافت اشارت کند و گوید:

حسن بن محمد بن بشار از آن شیخ روایت کرد که با من گفت: یکی از اهل این بیت یعنی اهل بیت رسالت را که تمام مردمان بفضل و فزوني اقرار دارند بدیدم، لکن هرگز مانند او کسی را در چنان مرتبه نسك و فضل ندیده ام، گفتم: کیست و چگونه او را بدیدی؟ گفت: سندی بن شاهك روزی چند ما را انجمن ساخت و هشتاد مرد بودیم پس ما را بر حضرت موسی بن جعفر درآورد- الى آخر الخبر.

ونیز در بحار و عیون و امالی و غیر از آن بروایت دیگر رواة باين خبر إشارت نموده اند.

بیان پارۀ وصایای حضرت ابی الحسن امام ممتحن موسی بن جعفر صلواة الله علیهما

درکتاب کافي و بحار و بعضی کتب اخبار مسطور است که در آن هنگام که حضرت أبي إبراهيم موسی بن جعفر را بجانب عراق می بردند، با فرزند ارجمندش أبو الحسن امام رضا صلوات الله عليهم امر فرمود که همه شب در دهلیز سرای آن -

ص: 5

حضرت بخوابد، چندانکه آن حضرت در جهان زنده است تا آن هنگام که از وفات آن حضرت بآن حضرت خبر رسد.

راوی می گوید: نظر بفرمان امام علیه السلام همه شب جامه خواب برای امام رضا علیه السلام در دهلیز سرای می گستردیم و آن حضرت بعد از نماز عشا می آمد و میخفت. و چون بامداد می شد بمنزل خود انصراف می جست، و بر این حال تا مدت چهار سال بگذرانید- بقیه خبر در جای خود مرقوم می شود و این خبر از جمله نصوصی است که با مامت امام رضا سلام الله عليه تنصیص دارد.

و دیگر در عیون اخبار و بعضی کتب دیگر مسطور است که ابراهیم بن عبدالله جعفری باسناد خود حدیث نموده است که حضرت ابى إبراهيم موسى بن جعفر صلوات الله عليهما اسحاق بن جعفر بن محمد و إبراهيم بن محمد جعفری، و جعفر ابن صالح و معاوية الجعفرتين ويحيى بن الحسين بن زيد وسعد بن عمران الأنصاري و محمدبن حارث انصاری و یزید بن سليط انصارى و محمدبن جعفر سلمی را بر این وصیت خود گواه گرفت.

«بعد أن أشهدهم أنه يشهد أن لا إله إلا الله وحده لاشريك له وأن محمداً عبده ورسوله وأن الساعة آتية لا ريب فيها وأن الله يبعث من في القبور، وأن البعث بعد الموت حق، وأن الحساب والقصاص حق، وأن الوقوف بين يدى الله عزوجل حق، وأن ماجاء به محمد صلى الله عليه وآله حق، وأن ما نزل به الروح الأمين حق على ذالك أحيا وعليه أموت وعليه أبعث إنشاءالله.

وأشهدهم أن هذا وصيتي بخطى، و قد نسخت وصية جدي أميرالمؤمنين و وصايا الحسن و الحسين و علي بن الحسين و وصية محمدبن علي الباقر قبل ذلك نسختها حرفاً بحرف و وصية جعفر بن محمد عليهم السلام على مثل ذلك وإني قد أوصيت إلى علي علیه السلام وبنى بعده معه إن شاء وأنس منهم رشداً، و أحب أن يقرهم حرفاً بحرف و أحب إقرارهم فذاك له، و إن كرههم و أحب أن يخرجهم فذاك له، ولا أمر لهم معه.

ص: 6

وأوصيت إليه بصدقاتى وأموالى وأولادى وصبياني الذي خلفت، وولدى وإلى إبراهيم والعباس وإسماعيل وأحمد وأم أحمد.

وإلى علي علیه السلام أمر نسائى دونهم، وثلث صدقة أبي وأهل (و ثلثى خ ل) بيتي يضعه حيث يرى و يجعل (فيه خ ل) منه ما يجعل منه ذو المال في ماله إن أحب أن يجيز ما ذكرت في عيالى فذاك إليه، وإن كره فذاك إليه، وإن أحب أن يبيع م أو يهب أو ينحل أو يتصدق (1) على غير ما أستثنيه فذاك إليه وهوأنا في وسيتى في مالي و في أهلى وولدي.

وإن رأى أن يقر إخوته الذين سميتهم في صدر كتابي هذا أقرهم، وإن كره فله أن يخرجهم غير (2) مردود عليه.

وإن أراد رجل منهم أن يزوج اخته فليس له أن يزوجها إلا باذنه وأمره تحله فانه أعرف بمناكح قومه، و أى سلطان أو أحد من الناس كفه عن شيء مما ذكرت في كتابي فقد برىء من الله تعالى ومن رسوله، والله ورسوله منه بريئان وعليه لعنة الله ولعنة اللاعنين والملائكة المقربين والنبيين و المرسلين أجمعين وجماعة المؤمنين.

وليس لأحد من السلاطين أن يكشفه (يكفه خ ل) عن شيء وليس لي عنده من بضاعة (3) ولا لأحد من ولدى له مال وهو مصدق فيما ذكر من مبلغه فان أقل فهو أعلم، أو إن أكثر فهو الصادق.

وإنما أردت با دخال الذين أدخلت معه من ولدى المنوهة بأسمائهم، وأولادى الأصاغر وأمهات أولادي ومن أقامت منهن في منزلها وفي حجابها فلها ما كان يجرى عليها في حياتى إن أراد ذلك ومن خرجت منهنَّ إلى زوج فليس لها أن ترجع إلى -

ص: 7


1- بها على من سميت له وعلى غير من سميت فذاك اليه.
2- مترب عليه ولا مردود خل- من التقريب اللوم والتعبير.
3- تبعة ولا تباعة خ ل- التبعة والتباعة ما يتبع المال من الحقوق.

حزانتى (1) إلا أن يرى على غير ذلك وبنائى بمثل ذلك، ولا يزوج بنائي أحد من إخوتهن من امهاتهن ولاسلطان ولاعمل (عم خ ل) لهن إلا برأيه و مشورته فإن فعلوا غير ذلك فقد خالفوا الله تعالى ورسوله وحاد وه (جاهدوه خ ل) في ملكه وهو أعرف بمناكح قومه إن أراد أن يزوج زوج وإن أراد أن يترك ترك، وقد أوصيتهم (اوصيتهن خ ل) بمثل ما ذكرت في كتابي هذا (2) و اشهد الله عليهم، وليس لأحد أن يكشف وصيتى ولا ينشرها وهى على ما ذكرت وسميت، فمن أساء فعليه ومن أحسن فلنفسه، وما ربك بظلام للعبيد.

وليس لأحد من سلطان ولاغيره أن يفض كتابي هذا الذي ختمت عليه (3) الأسفل، فمن فعل ذلك فعليه لعنة الله وغضبه والملائكة بعد ذلك ظهير وجماعة المسلمين والمؤمنين (4) وختم موسى بن جعفر عليهما السلام والشهود».

از آن پس که حضرت کاظم علیه السلام بشهادت گرفت، جماعت حاضران را براینکه آن حضرت گواهی بر وحدت خدای و رسالت محمد مصطفی صلی الله علیه واله وسلم و رسیدن قیامت و انگیزش مردگان از گورستان، و بعث بعد از موت و حساب و قصاص و وقوف در پیشگاه خالق مهروماه، و آنچه رسول خدای بمخلوق ایزد دو سرای آورده، وروح الأمين بآن حضرت نازل کرده می دهد، و این جمله همه مقرون بحق و صدق است.

و اینکه بر این زنده ام هم براین بگذرم و بخواست خدای بر این عقیدت انگیزش یابم.

و این جماعت را بشهادت و گواهی می گیرم، براینکه این وصیت من بخط من است و این وصیت نامه را از روی وصيت جدم أميرالمؤمنين علیه السلام و وصایای حسن وحسين وعلي بن الحسين ووصيت نامه محمدبن علي الباقر که از این پیش بوده حرفاً بحرف ووصیت نامه جعفربن محمد علیهم السلام که از این پیش فرموده حرفاً بحرف نوشته ام.

ص: 8


1- «محوای»، محوی کمعلی جماعة البيوت المتدانية.
2- وجعلت الله عزوجل عليهن شهيداً خ ل.
3- على أسفله خ ل.
4- وعلى فض كتابي هذا وكتب خ ل.

و بهمین گونه که ایشان وصیت کردند و هی می گردانم پسرم علی الرضا را، و دیگر فرزندانم انشاءالله تعالی با او خواهند بود، پس اگر دیگر فرزندانم جانب رشد و هدایت سپارند، و بطوری رفتار نمایند که امام رضا با ایشان بر طريق مؤانست رود، و برقرار داشتن ایشان را دوستدار باشد، باختیار و میل اوست.

واگر برخلاف رأی و میل او باشند و کردار و رفتار ایشان را ناپسند شمارد و اخراج ایشان را مصلحت داند، همچنان مختار است، و ایشان را بیرون از اراده و تصویب و صلاح دید او بهیچ وجه اختیاری نیست، آنچه او صلاح داند مطاع و حاکم است.

و درکار صدقات و اموال و اطفال خود که مخلف می گذارم بسوی او و فرزندانم وبسوى إبراهيم وعباس وإسماعيل وأحمد وام احمد وصیت می گذارم.

لکن در امر زنان من پسرم امام رضا وصی می باشد، و دیگران را در این باب و همچنین درکار ثلث و صدقه پدرم و أهل بيت من اختیاری نیست، بلکه اختیار این جمله بدست امام رضا است، و وصی اوست بهرطور که صلاح بداند و رأی او علاقه گیرد، چنانکه صاحب مال مختار است او نیز در هرگونه مصارف و مخارج وتغيير و تبدیل مختار است، و بهر نحو تصرفی که خود خواهد مجاز است.

و دركار عيال من نيز باجازه و اراده اوست، آنچه را که مذکور داشته ام اگر بخواهد و پسندیده بداند که درحق ایشان تجویز کند می کند، و اگر بصواب نداند نمی کند و اگر پسندیده و مصلحت بداند که از اموال من آنچه مستثنی نداشته ام بفروشد یا ببخشد یا بصدقه دهد باختیار و اقتدار اوست ، و درآنچه وصیت کرده ام در مال من و در أهل من و فرزندان من مانند خود من مختار و مجاز است.

و اگر بخواهد برادرانش را که درصدر این مکتوب اسامی ایشان را یاد کرده ام برقرار دارد می دارد، و اگر اینکار را مکروه شمارد مختار است که ایشان را از این امر خارج گرداند، و هیچوقت بازنگرداند، و اگر مردی از ایشان یعنی یکی از برادران او -

ص: 9

خواهد خواهر خود را بشوهر دهد، جز باذن و اجازت امام رضا نمی تواند.

وهر سلطانی وصاحب حکم و فرمانی بخواهد در مقام کشف چیزی از این جمله شود، یا میان امام رضا و چیزی که در این کتاب مذکور کرده ام، حایل و مانع شود از خدای و رسول خدا بیزار است، و خدای و رسول خدای از وی بیزار و بلعنت خدای ولعنت لاعنين وملائكه مقربين وانبياء ومرسلين صلوات الله عليهم اجمعين و لعنت جماعت مؤمنین دچار است.

و برای هیچ فرمانگذار و سلطانی جایز نیست که در مقام انکشاف و بیرون آوردن مال و بضاعتی برآید که از من نزد رضا علیه السلام است، و نیز درحق دیگر فرزندانم که از من نزد او مالی باشد هیچ سلطانی را نمی رسد که منکشف سازد، و بیرون آورد، و در صدد تفتیش برآید ، چه علي الرضا در آنچه بفرماید و اقرار نماید مصدق و صادق است.

و اگر از فرزندان خودم بعضی را درکار وصیت با او اندر آوردم محض رعایت شأن و منزلت ایشان بود، یعنی نه آنست که برحسب حقیقت در امر وصایت شراکت داشته باشند.

و فرزندان خردسال من و مادرهای ایشان چندانکه در حجاب و خانه خود اقامت نمایند، باید همان وظایف که در زمان زندگی من براي ايشان مقرر بوده است بگیرند، و هريك از آن زنان بسرای شوهر دیگر بروند، روانیست که بحال و وظایف خود رجوع کنند مگر اینکه امام رضا تجویز فرماید، و برهمین نهج تربیت امر دخترهای من .

و هيچ يك از برادران دختران من که از مادر خودشان باشد حکمرانی و اختیار ندارد و هیچ کاری نتواند بجای آورد مگر برأی و مشورت على الرضا علیه السلام، واگر بیرون از اجازت و صوابدید او اقدامی نمایند با خدای و رسول خدای صلی اللخ علیخ واله وسلم مخالفت کرده اند، و در ملك او معارضه کرده اند.

و امام رضا در مناکح قوم خود اعرف است اگر بخواهد ایشان را تزویج نماید-

ص: 10

می نماید، و اگر بخواهد بحال خود گذارد می گذارد، همانا ایشان را هم بمانند همین وصیت نامه که درصدر این کتابست وصیت نهاده ام، و خداوند را برایشان گواه گرفته ام.

و هیچ کس را نمی رسد که این وصیت نامه را برگشاید و شایع گرداند و آن وصیت بهمان نحو است که یاد کرده ام و نام برده ام، پس هرکس بد کند و نافرمانی نماید آن بدی عاید او شود و هرکس نیکی کند و اطاعت نماید سودمند شود، و خداوند با هیچ بنده ستم نورزد.

و برای هیچ کس از صاحبان سلطنت و فرمان یا جز ایشان نمی شاید که این مکتوب مرا که در پایانش مهر بر زده ام نقض کند و هرکس چنین کند لعنت وغضب خدای و جمله فرشتگان و مسلمانان و مؤمنان بر اوست، و آن مکتوب را حضرت موسى بن جعفر و جمعی از شهود مختوم نمودند .

عبدالله بن محمد جعفری گوید: عباس بن موسی بن جعفر علیهما السلام بعد از وفات آن حضرت با ابن عمران قاضی طلحی گفت: همانا گنجی و گوهری برای ما مرقوم ومرسوم است همی خواهد از ما پوشیده دارد.

یعنی امام موسی علیه السلام دراین مکتوب علیحده مقداری مال و جواهر مکتومه را نام برده است که بما برسد، و اينك امام رضا می خواهد از ما بپوشد و حال اینکه پدر ما هیچ چیزی را باقی نگذاشته مگر اینکه خاص او گردانیده، و ما را عیال و روزی خوار او ساخته است.

اين وقت إبراهيم بن محمد جعفری و همچنین اسحاق بن جعفر عم امام رضا براو برآشفتند و تند سخن کردند.

آنگاه عباس بن موسی علیه السلام با ابن عمران قاضی گفت: أصحك الله این مهر را بشکن و آنچه در پایان این مکتوب مرقوم است قرائت كن.

گفت: من هرگز باین جسارت مبادرت نکنم و درخدمت پدرت ملعون نشوم.

عباس گفت: من خود این مهر را می شکنم قاضی گفت : باری تو خود دانی آنچه خواهی بکن.

ص: 11

پس عباس آن مهر را بشکست و چون بآن نوشته نگران شدند معلوم شد تمام ایشان از مقام وصایت خارج هستند، و امام رضا علیه السلام به تنهائی وصی آن حضرتست، و ایشان باید طوعاً يا كرهاً درحیطه ولایت و ریاست و امارت امام رضا صلوات الله علیه اندر باشند، و بجملگی در حجر تربیت و حکومت آن حضرت درحکم ایتام هستند و تمام ايشان را از حد صدقه و نام بردن آن خارج ساخته بود.

این هنگام حضرت امام رضا صلوات الله عليه بجانب عباس التفات آورد و فرمود: ای برادر من می دانم که شماها را جز قروض و غراماتی که بر ذمه شماست بر این کردار و گفتار باز نداشته است.

آنگاه فرمود: ای سعد برو و آنچه برذمه ایشانست برای من معین کرده وادا کرده و قبض بگیر و حقوق ایشان را سندی که بجمله درآن مذکور است مقبوض دار، و برائت ذمه او را از ایشان بازنمای.

آنگاه با برادران خود فرمود: سوگند با خدای تاگاهی که زنده ام و در صفحه زمین صبح بشام برسانم از مواسات و احسان درحق شما فروگذار نمی کنم، آنچه می خواهید بگوئید.

عباس گفت: جز از فضول وفزونى أموال ما چیزى بما عطا نمی کنی، وحقوق و اموال ما آنچه نزد تو باقیست از این جمله بیشتر است.

امام رضا صلوات الله عليه فرمود:

«قولوا ما شئتم فالعرض عرضكم اللهم أصلحهم وأصلح بهم، و أخس عنا وعنهم الشيطان، وأعنهم على طاعتك والله على ما تقول وكيل».

آنچه می خواهید بگوئيد يعنى من جز بحق و احقاق بحق و امر بحق کاری نمی کنم خواه شما خوب بگوئید یا نگوئید، یا تصديق کنيد يا نكنيد، من تابع هوای نفس و وسوسه نفس نمی شوم، حقوق شما را می رسانم، و از احسان با شما تسامح نمی ورزم و تلافی کردار ناپسند شما را نيز بشمول الطاف می سپارم، خواسته خواسته شما، وعرض عرض شما است.

ص: 12

آنگاه از کمال عنایت و غمخواری درحق ایشان که شرط عنصر امامت و گوهر ولایت است دعا می کند، و می گوید:

خداوندا احوال ايشان را إصلاح كن، و بوجود ایشان احوال دیگران را نیز مقرون باصلاح بدار، و دست وسوسه شیطان را از ما و ایشان دور و پست گردان و ایشان را بطاعت و اطاعت خود معاونت فرمای، بعد از آن فرمود: خداوند برآنچه می گوئیم وکیل است.

بعد از این جمله عباس همچنان عرض کرد:

«ما أعرفني بلسانك، وليس لمسحاتك عندى طين»، چه قدر خوب می شناسم من ترا، آنچه بگوئی و بزبان گردش دهی در من اثر نمی کند و نیست از برای بیل تو در زمين من گلي، و هرچه در زمین من بیل افکنی گلی بدست نکنی، کنایت از اینکه از کردار و گفتار تو اندیشه من دیگرگون نگردد، و بر عقیدت من تغییری حاصل نشود.

همانا چون کسی بر این فصل بگذرد معنی «الله يعلم حيث يجعل رسالته» معلوم می شود، و باز نموده می آید که اخلاق ائمه هدى بجمله یکسان و مانند اخلاق مصطفى صلی الله علیه واله وسلم است، همه را با اقارب و اقوام و ارحام خود جز احسان و عنایت نبوده است.

بلکه در همان حال که از ایشان دچار آزار بوده اند، بغمخواری و تیمار ایشان و اصلاح امر دنیا و آخرت ایشان توجه داشته اند، و از پند و موعظت و احسان و اكرام و هدایت ایشان و دعای خیر درحق ایشان دریغ نمی فرموده اند، و همین حالا را با تمام امت و بریت داشته اند.

درهمان حال که ضربت شمشیر می دیده اند غمخوار و رعایت آنها را می نموده اند و در همان حال که ایشان را با لب تشنه شهید می کرده اند از سیراب نمودن آنها مضایقه نمی کرده اند، و درهمان ساعت که بدی می دیدند نیکی می فرمودند.

آن یکی دارای صد رشد و سدد *** واندگر حمال حبل من مسد.

ص: 13

صورت بعضی موقوفات حضرت کاظم علیه السلام درحق اولاد امجاد

درکتاب عیون اخبار از عبدالرحمن بن حجاج مرويست که گفت: حضرت أبي الحسن علیه السلام وصيت نامه أميرالمؤمنين و صورت صدقات پدر بزگوارش حضرت صادق صلوات الله علیه را بتوسط أبى اسماعيل مصادف برای من بفرستاد، و تفصيل صدقه جعفربن محل و صدقه خودش را یاد فرمود و باین صورت مرقوم شده بود:

«بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما تصدق به موسى بن جعفر، تصدق بأرضه مكان كذا وكذا، وحدود الأرض كذا وكذا، ونخلها وأرضها وبياضها ومائها و أرحائها (و أرجائها) و حقوقها و شربها من الماء وكل حق هولها، في مرتع أو مظهر أو عنصر أو مرفق أو ساحة أو مسيل أو عامر أو غامر.

تصدق بجميع حقه من ذلك على ولده من صلبه للرجال والنساء، يقسم واليها ما أخرج الله تعالى من علتها بعد الذى يكفيها في عمارتها و مرافقها و بعد ثلاثين عذقاً (1) يقسم في مساكين أهل القرية بين ولد موسى بن جعفر للذكر مثل حظ الأنثيين.

فان تزوجت امرأة من ولد موسى بن جعفر، فلا حق لها في هذه الصدقة حتى ترجع إليها بغير زوج، فان رجعت كان لها مثل حظ التي لم تتزوج من بنات موسى.

ومن توفي من ولد موسى وله ولد فولده على سهم أبيهم (أبيه) للذكر مثل حظ الانثيين على مثل ما شرط موسى بين ولده من صلبه، ومن توفي من ولد موسى ولم يترك ولداً رد حقه على أهل الصدقة، وليس لولد بناتي في صدقتى هذه حق إلا أن يكون آباؤهم من ولدى.

ص: 14


1- عذق: نخله خرما.

وليس لأحد في صدقتي حق مع ولدى وولد ولدى وأعقابهم، ما بقى منهم أحد.

فان انقرضوا ولم يبق منهم أحد فصدقتى على ولد أبى من امى ما بقى منهم أحد، على ما شرطت بین ولدی و عقبی.

فان انقرض ولد أبى من امى و أولادهم، فصدقتي على ولد أبي وأعقابهم ما بقى منهم أحد، فان لم يبق منهم أحد فصدقتى على الأولى فالأولى حتى يرث الله تعالى الذى ورثها و هو خير الوارثين.

تصدق موسى بن جعفر بصدقته هذه وهو صحيح، صدقة حبسياً بتاً بتلا (1) لا مثنوية (شبهة) فيها ولا راداً أبداً، ابتغاء وجه الله تعالى والدار الآخرة، لا يحل المؤمن يؤمن بالله واليوم الأخر أن يبيعها أو يبتاعها أو يهبها أو ينحلها أو يغير شيئاً مما وصفتها (وضعتها) عليه حتى يرث الله الأرض ومن عليها.

و جعل صدقته هذه إلى على و إبراهيم، فان انقرض أحدهما دخل القاسم مع الباقى منهما مكانه، فان انقرض أحدهما دخل إسماعيل مع الباقي منهما مكانه فان انقرض أحدهما دخل العباس مع الباقى منهما، فان انقرض أحد هما فالأكبر من ولدى يقوم مقامه.

فان لم يبق من ولدى إلا واحد فهو الذى يقوم به».

اینست صورت صدقات موسی بن جعفر، تصدق کرده است زمین خود را که در فلان مکان و بفلان حدود است تمامت آن زمین و درخت خرمای آن زمین و تمام آن اراضی و بیاضی آن زمین و آب و آسیاب و مال الاجاره و حقوق و مشروب شدنش را از آن آب و هر حقی که برای آن زمین است، در پست و بلند پدیدار و ناپیدا و درختان و گودالها، و مساحت یا مسیل آباد یا غیر آباد را، وهر حقی که او را از این زمین است.

بر فرزندان صلبی خودش از مرد و زن، باید والی آن زمین هر غله را که یزدان تعالی از آن زمین عنایت فرمود بعد از آنکه مقداری که برای عمارت و مصارف -

ص: 15


1- بتل: چیزیست که بریده شده است از صاحبش در راه خیر.

آن زمین لازم باشد بردارد، درمیان فرزندان موسی بن جعفر بطوری که خدای درحق ذكور و اناث فرمان داده تقسیم کند.

و چون زنی از اولاد موسی بن جعفر شوهر اختیار کند او را در صدقه حقی نیست تا گاهی که بدون شوهر بآن صدقه بازگشت گیرد، این وقت همان بهره را که سایر دختران موسی علیه السلام که تزویج نشده اند دارند، خواهد داشت.

و هريك از فرزندان موسی که وفات نماید، و او را فرزندی باشد همان سهم يابد که موسی درباره فرزندان صلبی خود ذكوراً و اناثاً شرط نهاده است، و هريك از فرزندان موسی وفات نماید و او را فرزندی نباشد حق او بأهل صدقه بر می گردد، و فرزندان دختران مرا در این صدقه که مقرر داشته ام حقی نیست، مگر اینکه پدران ایشان از فرزندان من باشند.

و چندانکه از فرزندان من و فرزندان اولاد من و اعقاب من کسی در صفحه جهان برجای باشد، هیچ کس را در این صدقه من حقی و بهره نیست.

و اگر ایشان منقرض شدند و هیچ کس از ایشان باقی نماند، این وقت این مالی را که بصدقه برنهاده ام با آن فرزندان پدرم که از مادرم هستند، یعنی برادر و خواهر اعیانی من هستند، اختصاص می گیرد، چندانکه یک تن از ایشان درجهان باقی باشد، حق او خواهد بود بهمان شرطی که درمیان فرزندان و اعقاب خودم مقرر داشته ام.

و اگر این طبقه و اولاد ایشان نیز منقرض شوند این صدقه بر فرزندان پدرم که از مادر من نباشند و از زوجه دیگر باشند ترتیب چنین خواهد بود.

و اگر ایشان نیز انقراض گیرند و از این طبقه نیز کسی برجای نماند، اين وقت بايد رعايت الأولى فالأولی را درمیان اخلاف و اعقاب این دودمان منظور دارند، و در تقسیم صدقه پاس این امر را از دست نگذارند تا گاهی که جز خداوند تعالی که خیر الوارثین است وراثت را هیچ کس ذیحق نباشد.

این صدقه ایست که موسى بن جعفر مقرر و بحبس مؤيد موقوف ساخته،

ص: 16

و رضای خدا و ثواب روز جزا را اراده فرموده و هرگز دیگرگون نیابد، و استثنائی ندارد و برای احدی که بخدا و روز جزا ایمان داشته باشد حلال نیست که این صدقه را بخرد و یا بفروشد یا ببخشد یا بر طریق نحله بگرداند، یا در مقررات آن تغییری دهد، تا گاهی که جز خداوند تعالی وارثی در زمین نماند.

و ولایت این صدقه را با علي الرضا و ابراهیم گذاشت و اگر یکی از این دو فرزند من منقرض شوند، قاسم های او با آن يك برقرار می شود و اگر از این دو تن نیز یکی منقرض شوند اسماعیل درمکان او با آن کس که باقی مانده خواهد بود و اگر از این دو تن نیز یک تن را انقراض افتد، فرزندم عباس بجای او خواهد بود، و اگر یکی از این دو فرزندم نیز منقرض شوند از میان فرزندانم هر کدام اکبر باشند با او خواهند بود.

و اگر از فرزندان من بجز یک تن برجای نماند، همان یک تن باید متولي این صدقه باشد.

راوی می گوید: حضرت ابى الحسن علي بن موسى الرضا علیهما السلام فرمود که پدر بزرگوارش موسی سلام الله علیه، اسماعیل را در امر صدقه خود بر عباس مقدم داشت با اینکه از عباس کوچکتر بود، کنایت از اینکه حالت عباس را می دانست که بر چه اندیشه است.

و دیگر درعیون اخبار از عبدالرحمن بن حجاح روایت شده است که:

اسحاق و علی پسران حضرت ابي عبدالله جعفربن محمد علیهما السلام در همان سال که حضرت موسى بن جعفر صلوات الله عليهما را مأخوذ داشتند، بر عبدالرحمن بن مسلم در مکه درآمد.

و مكتوب حضرت أبي الحسن علیه السلام را كه بخط مبارك آن حضرت و شامل پاره حوائج که بقضای آن فرمان کرده بود، با خود داشتند و گفتند: حضرت موسی عليه السلام بانجام این حوائج از این وجه معین امر کرده است، و اگر آن حضر ترا وفاتی روی نماید این مکتوب را بفرزندش علي علیه السلام بازگذار، و این جمله را بدو -

ص: 17

تسلیم دار که اوست وصی و خلیفه آن حضرت.

پس دو تن برهمین گونه که مذکور شد گواهی دادند، و دو تن شهادت دادند که امام رضا خلیفه و وکیل آن حضرت می باشد و شهادت آن حضرت درخدمت حفص ابن غياث قاضی مقبول شد.

از بکربن صالح مروی است که گفت: با إبراهيم بن أبي الحسن موسى بن جعفر علیهما السلام گفتم: درحق پدرت برچه سخن و عقیدت هستی؟

گفت: وی زنده است.

گفتم: درحق برادرت أبي الحسن علیه السلام چگوئی؟

گفت: ثقه و صدوق می باشد.

گفتم: أبي الحسن يعنی امام رضا می فرماید: پدرت یعنی امام موسی صلوات الله عليهما از دار دنیا برگذشت.

گفت : أبي الحسن بآن چه فرماید اعلم است.

پس دیگر باره آن سؤال را اعادت کردم، و إبراهيم همان جواب را اعادت فرمود.

آنگاه بدو گفتم: پدرت وصیت بکرد؟

گفت: آری، گفتم: بکدام کس وصیت فرمود؟ گفت: بسوی پنج تن از ما وصیت نهاد، و از میانه علي الرضا علیه السلام را بردیگران مقدم گردانید.

راقم حروف گوید: غريب اينست كه إبراهيم بن موسى بن جعفر علیهما السلام با رتبت امامزادگی خودش می فرماید آن حضرت با پنج تن از اولاد خود وصیت نهاد، آنگاه می گوید زنده است با اینکه بعضی مسائل وصیت راجع ببعد از موتست.

ص: 18

بیان پارۀ معجزات امام موسی کاظم علیه السلام در ایاب و ذهاب از بغداد بمدينه

در بحارالانوار و بعضی کتب اخبار در ذیل حکایت رطب مسموم و کشته شدن سگ شکاری هارون که از این پیش مذکور شد، مسطور است که: عمربن واقد راوی روایت گفت: پس از آنکار و کردار سید ما موسی علیه السلام مسیب را بخواند، و این کار سه روز قبل از وفات آن حضرت بود و مسيب موكل إمام علیه السلام بود.

آنگاه فرمود: ای مسیب، عرض كرد: لبيك يا مولاي.

فرمود: «إنى ظاعن في هذه الليلة إلى المدينة مدينة جدى رسول الله صلی الله علیه واله وسلم لأعهد إلى علي إبنى ما عهده إلى أبي وأجعله وصيتى وخليفتي و آمره بأمرى». امشب بمدينه جدم رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، کوچ می نمایم تا عهد امامت را چنانکه پدرم با من گذاشت با پسرم علی بگذارم و او را وصی و خلیفه خود گردانم، و بآن چه باید او را امر کنم.

مسیب عرض کرد: ای مولای من چگونه مرا مأمور می فرمایی که این ابواب واقفال را برتو برگشایم، با اینکه جمعی بدیدبانی این درها با من هستند؟.

فرمود: ای مسیب «ضعف يقينك في الله عزوجل و فينا»، مرتبه ايقان تو درمراتب قدرت خدای عزوجل و تصرف ما ضعیف است، مگر نمی دانی آن خداوندی که دریای علم اولین و آخرین را بر روی دل ما برگشوده است، می تواند بدون گشودن درها از اینجا ما را بمدينه رساند.

عرض کرد: چنین نیست ای سید من، فرمود: پس بگوی تا چیست؟ عرض کرد: ای سید من، خدا را بخوان تا مرا ثابت گرداند، عرض کرد بار خدایا او را ثابت گردان.

پس از آن فرمود: «إني أدعو الله عزوجل باسمه العظيم الذي دعا به آسف -

ص: 19

حتى جاء بسرير بلقيس فوضعه بین یدی سلیمان قبل ارتداد طرفه إليه، حتى يجمع بينى وبين ابنى على بالمدينة».

همانا خداوند عزوجل را می خوانم بآن نام بزرگ او که آصف بن برخیا یزدان را بهمان نام عظیم بخواند، تا سریر بلقیس را از دوماه راه در يك چشم برهم زدن در حضور سلیمان بر زمین نهاد، مرا نیز درمدینه با پسرم علي فراهم نماید .

مسیب می گوید: همی شنیدم آن حضرت این دعا را می خواند وبيك ناگاه او را از مصلایش ناپدید دیدم، و همچنان برپای خود ایستاده بودم تا بمکان خود بازشد و زنجیر را دیگر باره برپای مبارکش برنهاد، این وقت شكر خداي را سر بر خاك نهادم که بدولت معرفت او متنعم گردیدم.

آنگاه با من فرمود: «إرفع رأسك يا مسيب و اعلم أني راحل إلى الله عزوجل في ثالث هذا اليوم»، ای مسیب سر از سجده برگیر و بدانکه من درسوم این روز بجوار رحمت پروردگار رهسپار می شوم.

از این خبر بگريستم، فرمود: «لاتبك يا مسيب فإن علياً إبني هو إمامك ومولاك بعدى فاستمسك بولايته فانك لاتضل مالزمته».

ای مسیب گریه مکن چه فرزندم علي امام تو است و بعد از من مولای تو می باشد، بذيل ولايتش متمسك باش چه گاهی که بملازمش روزگاری گمراه نمی شوی، گفتم: سپاس خداي را.

و دیگر در مدينة المعاجز از أبو جعفر طبرى سند باعمش می رسید که گفت: حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما گاهی در محبس رشید روزگار می برد ما را حدیث می راند از آن پس نگران آن حضرت شدم که از زندان بیرون و غایب می گردید، و از آن پس داخل می گشت چنانکه دیده نمی شد.

وهم درآن کتاب از احمد بزاز مرویست که گفت: چون هارون الرشید حضرت کاظم علیه السلام را ببغداد درآورد، و باندیشه قتل او درآمد، دو روز از آن پیش که امام علیه السلام شهید گردد با مسیب که از جمله دیدبانان و زندانبانان آن حضرت -

ص: 20

و از اولیای آن حضرت بود، ورشيد بسندی بن شاهك فرمان کرده بود که سه بند آهنین که سی رطل و زنش باشد برآن حضرت برگذارد.

در نیمه شب فرمود: در این شب از نزد تو بیرون می شوم تا با پسر خود عهدی گذارم که بعداز من بآن عمل نماید.

مسیب عرض کرد: ای مولای من چگونه در را برتو برگشایم با اینکه دربانان و كشيك چیان بدیدبانی ایستاده اند، فرمود: چیزی برتو نیست، آنگاه بدست مبارك بقصرهای استوار و بناهای بلند و خانه های مرتفع اشارت کرد تا مانند زمین شدند.

آنگاه فرمود: ای مسیب برهیأت خود بباش، چه من بعد از ساعتی مراجعت می نمایم، عرض کردم: ای مولای من آیا این بند آهنین را از پایت قطع نکنم؟

آن حضرت تکانی بآن داد و آن قیدها فرو ریخت، و از آن پس یک قدم برنهاد و از چشمم غایب شد، پس از آن، آن بناها بحالت خود مرتفع گشت، و من یکسره ایستاده بودم تا گاهی که نگران شدم ابنیه و دیوارها بحال سجده بر زمین آمدند، و بناگاه آقای خود را نمایان دیدم که بیامد و در زندان خود جای کرد و قید آهنین بدو بازگشت.

عرض کردم: ای سید من بکجا آهنگ فرمودی؟ فرمود: «كل محب لنا في الأرض شرقاً وغرباً حتى الجن و مختلف الملئكة».

در شرق و غرب عالم دوستان خود را از آدمیان و جنيان را قصد کنیم و فرشتگان بحضرت ما آمدو شد کنند.

و هم درآن کتاب سند بحضرت امام حسن عسکری علیه السلام می رسد که حضرت كاظم صلوات الله عليه سه روز قبل از وفات خودش مسیب را بخواند و فرمود:

در این شب از نزد تو بمدينه جدم رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم کوچ می نمایم تا بآن کس که درآنجاست عهدی بسپارم که بعد از من معمول دارد، عرض کردم ای مولای من چگونه با این درهای بسته و دیدبان آماده ایستاده، مرا فرمان می دهی که -

ص: 21

درها را برگشایم.

فرمود: ای مسیب نفس تو یعنی ایمان و عقیدت تو درکار خدا و ما ضعیف است، عرض کردم ای سید من با من روشن بگردان.

فرمود: ای مسیب چون از این شب که فرا می رسد يك ثلث برگذرد بایست و بنگر، چون این کلام را بشنیدم برخود حرام کردم که درآن شب در جامه خواب جای کنم، پس همچنان در حال رکوع و سجود و قیام و قعود بودم، و بانتظار آنچه با من میعاد کرده بود چشم داشتم.

چون از آن شب يك ثلث برگذشت، حالت نعاس مرا درسپرد، و من درحال جلوس بودم درآن حال امام علیه السلام را نگران شدم که با پای مبارکش مرا جنبش داد.

بیمناک بپای ایستادم و ناگاه آن دیوارهای استوار و بناهای عالی و آن زمینها و قصور و ابنیه را که در حوالی ما بود دیدم، بجمله زمین هموار و دنیا از آن ابنیه خالی گردیده و گمان بردم که مولایم مرا از آن محبسی که در آنجای داشت بیرون برده است.

عرض کردم: مرا از چنگ آن کس که با تو و من ستم می راند بازگیر، فرمود: ای مسیب از کشتن می ترسی با اینکه مولایت با تو است، عرض کردم نمی ترسم.

فرمود: ای مسیب «فاهداً على حالتك فاتنى راجع إليك بعد ساعة واحدة، وإذا وليت عنك فسيعود المحبس إلى شأنه» بحال خود بباش و نگران شو چه من بعد از یکساعت بسوی تو باز می آیم، و چون روی از تو برتافتم این محبس بحال و شان خودش عود می کند.

عرض کردم ای مولای من با آن بندهای آهنین که برتو نهاده اند چه می سازی؟

فرمود: اي مسيب «بنا والله ألأن الله الحديد لنبيه داود علیه السلام، كيف يصعب علينا الحديد»، سوگند با خدای از برکت وجود ما خدای تعالی آهن را برای پیغمبرش داود علیه السلام نرم گردانید، چگونه آهن برما دشوار و سخت می گردد.

آنگاه گامی برداشت و از حضور من بگذشت، و ندانستم چگونه از حضور -

ص: 22

من غایب شد، و از آن پس دیوارها بلند شد و قصرها بر وضع خود عود نمود، و اندیشه من اشتداد گرفت، و می دانستم که آنچه وعده فرموده بحق و راستی باشد و همچنان بر قدم خود ایستاده بودم و از موعدی که فرموده بود هیچ کم نگردید جز آنکه جدران و ابنیه را نگران شدم که بسجده بر زمین افتاده، و ناگاه آقای خود را بدیدم که بزندان خود باز آمد و بند آهن بپای مبارکش عود گرفت.

لينا من در حضور مبارکش بسجده روی برخاك نهادم، فرمود: ای مسیب سر برگیر و دانسته باش که آقای تو «راحل عنك إلى الله في ثالث هذا اليوم الماضى» از نزد تو در سوم این روز گذشته بحضرت خداوند متعال ارتحال می نماید.

عرض کردم: ای مولای من کجاست آقایم علي؟ فرمود: «شاهد غير غايب يا مسيب و حاضر غير بعيد يسمع ويرى».

حاضر است غایب نیست و حاضریست که دور نیست می شنود و می بیند، عرض كردم: اي سيد من بحضرت او آهنگ نمایم؟

فرمود: «قصدت والله يا مسيب كل منتجب الله على وجه الأرض شرقاً وغرباً حتى محبى الجن في البرارى والبحار وحتى الملئكة في مقاماتهم وصفوفهم».

ای مسیب سوگند با خدای هرکس را که خدای منتجب گردانیده از شرق وغرب عالم حتی دوستان و محبان ما از جماعت جن که در رودخانه ها و دریاها جای دارند، و حتی طبقات فرشتگان بحضرت او قصد می نمایند.

راقم حروف گوید: مکرر اشارت کرده ایم که اقوال و افعال و اظهار معجزات و خوارق عادات و دلائل و بینات ائمه هدى صلوات الله عليهم برحسب اندازه فهم و ادراك و عقیدت مخاطب است، وگرنه انوار ساطعه لاهونیه راچه حاجت باشد که اگر خواهد از مکانی بمکانی دیگر شوند ببایستی عمارات و بناها پست گردد.

مگر رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم که با این بدن عنصری بمعراج شد و طی سماوات وكرات وحجب كثيره فرمود جائی خراب یاثلمه در نقطه رسید، یا مدتی مدید طول کشید.

ص: 23

مگر ملائکه آسمانها که موافق اخبار و قرآن بزمین اندر می آیند، چه ویرانی در بنیانی می رسد.

مگر اصناف جن و پری که بهرکجا خواهند اندر شوند می شوند کدام در و پیکر و سقف و دیوار ویران می شود.

مگر نور آفتاب که مبلغها منازل و اماکن را در می سپارد چه خرق و التیامی لازم خواهد آمد، با اینکه نور مبارك ائمه هدى صد هزاران درجه از نور آفتاب و هيكل جن وملك ألطف و أصفى وأنقی می باشد.

امام موسی کاظم علیه السلام که از بغداد در یک ساعت بمدینه رفته مراجعت می فرماید اگر زمین هموار هم بود، جز بقوت و تصرف امامت چگونه ممکن می شد در چنین مدتی قلیل اینگونه طی مسافت بفرماید.

و با اینکه درخبر است که دراغلب اوقات همین کار را می فرموده است، چه حاجت دارد که ابنیه و جدران را صاف نماید، و این ابنیه کجا مانع آن حضرت بود، فرضا اگر مانع بودی دیگر نمی توانست از فراز بامها بگذرد و جایی و مکانی تغییر نگیرد .

از این برافزون مگر کدام آن برمی گذشت که آن حضرت فرزندش را نگرد و مدینه و صدهزار شهرها و دریاها و کوهها وصحراها بلکه صفحات آسمان و زمین را نسپرد، و نداند.

حالت اول بالتلي ملال

اما برای قوت ایمان و ایقان و بصیرت مسیب یا امثال او گاهی این نمایش ها و مقامات را جلوه گر می فرمایند.

ص: 24

بیان خبر دادن حضرت کاظم علیه السلام، مسیب را از وفات خود و دستور العمل بأو

دربحار و کتب اخبار در ذیل خبر عمربن واقد و داستان آن حضرت با مسیب مسطور است که مسیب گفت: بعد از آن آقایم حضرت کاظم علیه السلام مرا در شب روز سوم بخواند و فرمود:

«إنى على ما عرفتك من الرحيل إلى الله عزوجل، فاذا دعوت بشربة من ماء فشربتها ورأيتني قد انتفخت وارتفع بطنى واصفر لونى واحمر واخضر وتلون ألواناً، فخبر الطاغية بوفاتي، فاذا رأيت بي هذا الحدث فإياك أن تظهر عليه أحداً ولا على من عندي إلا بعد وفاتي».

چنانکه ترا آگهی دادم بحضرت خداوند عزوجل ارتحال می جویم، چون شربتی آب طلب کردم و بیاشامیدم و نگران شدی که آماس در من نمودار و شکمم آماس یافت و رنگ من جانب زردی و سرخی و سبزی گرفت و رنگهای گوناگون نمود، این هنگام هارون را از وفات من بیاگاهان، و چون این حالات را درمن نگران شدی بترس که با من سخن کنی، یا این داستان را قبل از وفاتم آشکار سازی مگر بعد از آنکه وفات نمایم.

مسيب بن زهیر می گوید: در کمال حزن و اندوه مراقبت داشتم و نظر بوعده برگماشتم تا پس از ساعتی شربتی آب از من طلب فرمود و بنوشید، و از آن پس مرا احضار نمود.

و فرمود: «یا مسيب إن هذا الرجس السندي بن شاهك سيزعم أنه يتولى غسلی و دفنی، و هيهات هيهات أن يكون ذلك أبداً».

ص: 25

ای مسیب همانا این شخص پلید، سندی بن شاهك زود باشد که بگمان فاسد خود چنان پندار نماید که او متولی امر غسل و دفن من می شود، و بچنین کرداری سعادت آثار برخوردار و در صفحه روزگار نامدار می گردد، هيهات هيهات كجا و چه جا و او را این منزلت و سعادت و اقبال و شرف چگونه نصیب خواهد شد.

زیرا که انبیای بزرگوار و اوصیای عظیم الشأن علیهم السلام را جز پیغمبر و وصى نمی تواند غسل بدهد.

بیان وصیت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در باب مقبرۀ خود و وفات آن حضرت

در بحارالانوار و کتب تواریخ و اخبار مسطور است که حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر صلوات الله عليهما بعد از آن کلماتی که با مسیب بن زهیر نمود، فرمود:

«فاذا حملت إلى المقبرة المعروفة بمقابر قريش، فالحدوني بها و لا ترفعوا قبرى فوق أربع أصابع مفرجات، ولا تأخذوا من تربتى شيئاً لتتبر كوا به، فان كل تربة لنا محرمة إلا تربة جدى الحسين بن علي علیهما السلام، فان الله تعالى جعلها شفاء لشيعتنا وأوليائنا».

چون از این جهان پرملال بحضرت ایزد متعال ارتحال گرفتم و جنازه مرا بمقبره که بگورستان قریش مشهور است حمل کردند، در آنجا مرا درخاک بگذارید و قبر مرا افزون از چهار انگشت که ما بین آنها منفرج باشد برافراخته تر مگردانید، و از خاك من برای تبرک چیزی برنگیرید، چه هرگونه خاك و تربت ما حرام است، یعنی خوردن آن و گل آن حرام است مگر خاك قبر جدم حسين علیه السلام چه یزدان تعالی از بهر شیعیان و دوستان در تربت مطهر آن حضرت شفا مقررفرموده است.

ص: 26

و در بحارالانوار، و فصول المهمه و ديگر كتب اخبار مرویست که چون زمان وفات حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما نزديك شد، از سندی بن شاهك خواستار گشت که مولای آن حضرت را که از اهل مدینه بود و نزديك سرای عباس این محل در مشرعة القصب نزول می نمود حاضر سازد تا درکار غسل و کفن و دفن آن حضرت تولیت نماید.

سندی عرض کرد: من از مال خود متولی این امر می شوم، و به نیکوتر و تمامتر صورتی بانجام می رسانم.

فرمود « إنا أهل بيت مهور نساءنا، وحج مبرورنا، وكفن ميتنا من خالص أموالنا، واريد أن يتولى ذلك مولاى هذا.

فأجابه إلى ذلك، وأحضره إياه، فوصاه بجميع ما يفعل.

ولما أن مات علیه السلام تولى ذلك جميعه مولاه المذكور».

همانا ما اهل بیتی هستیم که کابین زنان و خرج حج مبرورما، یعنی حج نو حاجی ما که بخواهند حج واجب بگذارند، و اكفان مردگان ما باید از خاصه و خلاصه اموال خود ما باشد، و همی خواهم فلان مولای من متولي غسل و تجهيز من شود، و بقول شیخ مفید در ارشاد فرمود: کفن من نزد خودم موجود است.

سندی اطاعت فرمان امام زمان علیه السلام را نموده آن دوست آن حضرت را در حضرتش حاضر ساخت، و امام علیه السلام بآن چه بباید بدو وصیت کرد و دستور العمل بداد و چون آن حضرت از این سرای سراسر محنت رحلت فرمود، تمام آن اعمال را چنانکه فرمود بجای آورد.

ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین گوید: چون یحیی بن خالد ببغداد آمد و سندی بن شاهک را فرمان داد تا حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما را بر بساطی باز پیچید و فراش های نصرانی را بر چهره آن امام سبحانی بنشاند.

آن حضرت در هنگام وفات خود با سندی امر فرمود که غلام آن حضرت را که در نزدیکی سرای عباس بن محمد در مشرعة القصب نازل بود، برای غسل آن حضرت -

ص: 27

حاضر نماید، سندی اجابت فرمان امام علیه السلام را بنمود.

سندی می گوید: از حضرتش مسئلت کردم که مرا اجازت دهد تا من كفيل کفن او شوم قبول نکرد و فرمود: «إنا أهل بيت مهور نساءنا و حج صرورتنا و أكفان موتانا وجها زنا من طهر أموالنا و عندى كفنى».

ما اهل خانواده هستیم که مهرهای زنان ما و مصارف حج نهادن حج نسپردگان ما، و جامه مردگان و تجهیز ما از اموال پاك و طاهر ما باید باشد، و کفن من نزد من می باشد.

درمجمع البحرين مسطور است که «صروره » با صاد و راء مهملتين درحق کسی گفته می شود که اقامت حج نکرده باشد، و مثل اینست «امرأة صرورة» یعنی زنی که حج نگذاشته باشد، و این کلمه درحدیث مکرر وارد شده است.

جوهری می گوید: «صروره» کسی است که حج نگذاشته و گرد زن نگردد، مذکر و مؤنث در این کلمه یکسانست، گفته می شود «رجل صرورة وامرأة صرورة »، و صروره که در شعر نابغه مذکور است آن کس باشد که با زنان نیامیزد گويا بر ترك زنان اصرار دارد.

و درحدیث وارد است «لا صرورة في الاسلام»، در كيش اسلام صرورة يعنى بترك زن گفتن نشاید، یعنی اسباب قطع توالد و تناسل است بلکه مستحب مؤكد چنانکه فرموده اند «تنا كحوا تناسلوا».

و نیز جوهری می گوید: صارورة، صرورة، صروری، آن کس باشد که حج نکرده است.

معلوم باد چون بر این حکایت و اوامر آن حضرت درباب کفن خود با سندی ابن شاهك بنگرند، مشهود می گردد که هیچ کس را آن قدرت و استطاعت نیست اگرچه خلیفه روی زمین باشد درآنجا که ائمه هدی صلوات الله عليهم بچیزی امر فرمایند باندازه سرموئی تخلف نمایند.

چون در امر غسل و کفن آن حضرت می بایستی بر وفق قانون شرع و از مال حلال و در روش مستقیم باشد.

ص: 28

سندی بن شاهك با آن حالت شقاوت و شراست خوی و درشتی سرشت و دوری از بهشت، و متابعت هارون، نتوانست بمیل خود اقدامی نماید، و هرچه خواست تا در این امر بزرگ دخالت جوید و مفاخرت گیرد، قدرت نیافت، و بآن چه امر مبارکش صادر شد، اطاعت نمود .

سندى كيست؟ و رأی و اندیشه او و امثالش چیست؟ جز باراده و اجازه آن حضرت خون در عروقش نگردد، و پندار در مغزش راه نیابد، و خرد در دماغش جای نگیرد وحواس ظاهريه و باطنيه اش کارگر نشود و زبانش گویا و شامه اش بویا و گوشش شنوا و هوشش جويا و اعضایش کارفرما و روانش باندامش پویا نگردد.

در بحارالانوار و دیگر کتب اخبار در ذیل داستان مسيب بن زهير و وصیت آن حضرت باو وكلمات معجز سماتش درباب تربت مبارکش مسطور است که گفت:

از آن پس شخصی را بدیدم که از تمام مردم جهان بحضرت موسی بن جعفر علیه السلام همانندتر بود، از يك سوى آن حضرت جلوس داشت.

می گوید: زمانی که سیدم امام رضا علیه السلام را دیده بودم در سن پسران بود خواستم از وی سؤال نمایم، آقایم موسی صلوات الله عليه برمن صيحه برزد و فرمود: «أليس قد نهيتك يا مسيب»، آیا نه آنست که ترا نهی کردم که با احدی یا آن کس که نزد من باشد پیش از وفات من سخن کنی.

پس همواره بصبوری و شکیبائی پرداختم تا آن حضرت وفات کرد، و آن شخص نیز غایب گردید.

و بروایتی مسیب گفت: چون امام علیه السلام فرمود: پیغمبران و اوصیای ایشان را هیچ کس جز نبی و وصی غسل نمی تواند داد.

چون لحظه برگذشت نظر کردم جوانی خوش روی را بدیدم که نور سیادت و فروغ ولایت از پیشانی همایونش ساطع ولامع، وسیمای نجابت و امامت از چهره مبارکش باهر و ظاهر، و مانند ترین مردمان بامام موسی علیه السلام در پهلوی شریفش نشسته بود، خواستم از حضرت کاظم نام آن جوان ولایت ارکان را بپرسم بانگ -

ص: 29

بر من زد که من نگفتم با من سخن نگو، خاموش گردیدم.

چون لحظه برآمد، آن امام مسموم غریب مظلوم معصوم با فرزند خود بدرود فرموده نفس مطمئنه اش نداى «ارجعي إلى ربك راضية مرضية»، را اجابت کرده إلى الرفيق الأعلى گویان، بعالم وصال و جوار حضرت سبحان پویان شد، وحضرت امام رضا علیه السلام از نظر مردم غائب گردید.

شیخ مفید در ارشاد می فرماید: بعد از آنکه حضرت موسى بن جعفر علیه السلام خرمای زهراندود را تناول فرمود، بعداز آن حضرت تا سه روز درقید زندگانی اندر بود اما درحالتی که از شدت درد و الم و آزار همی برخاك بغلطيد، و بگرديد و برخویشتن همی پیچید، و روز سوم بجوار رحمت پروردگار رهسپار شد.

و بروايت صاحب رياض الشهاده آن حضرت با فرزند بلندگوهرش دست درگردن یکدیگر حمایل کرده، چندان بگریستند که تزلزل در صوامع ملك و ملكوت انداختند و از آن پس جهان را وداع فرمود صلواة الله عليهم.

بیان نقل اقوالی که پاره بر وفات و برخی بر شهادت حضرت کاظم علیه السلام دلالت دارد

در این مقام از نقل اقوالی که بعضی مشعر بر وفات، و بیشتر آن حدیث از شهادت حضرت موسى بن جعفر سلام الله عليهما حکایت می کند ناگزیر هستیم، تا از آن پس مختار خود را برنگاریم.

درعيون أخبار از علی بن حفص مرویست که حضرت امام موسی علیه السلام در بغداد در محبس رشید وفات کرد.

و هم درآن کتاب از محمدبن صدقة العنبرى مسطور است که چون حضرت أبى إبراهيم موسى بن جعفر علیه السلام بدرود جهان فرمود، هارون الرشید جسد مبارکش را با مردمان و شیعیان بنمود که بدانند بموت طبیعی درگذشته است.

ص: 30

و هم درآن کتاب در ذيل حکایت عمربن واقد مسطور است که سندی بن شاهك بدن آن امام علیه السلام را با مردم بنمود و ایشان گفتند هیچ اثر مکروهی در جسم مبارکش نیست و بموت طبیعی درگذشته است.

و درمناقب ابن شهر آشوب در ذیل داستان آوردن آن حضرت را ببغداد مسطور است که درحبس سندی بن شاهك وفات نمود.

و دیگر در بحارالأنوار در ذیل خبر حسين بن علي الرواسي مسطور است که بدن مبارک آن حضرت را گاهی که در قبر می نهادند مکشوف داشتند، وجمعی نگران شدند که صحیح است و آسیبی نیافته است.

و دهم در ذیل خبر محمدبن غیاث مهلبی مرویست که: چون آن حضرت وفات نمود، بدن مبارکش را بمردمان مكشوف، و از آن پس مدفون نمودند.

و در ذیل خبر شیخ مفید مسطور است که حضرت کاظم علیه السلام در بغداد در حبس سندى بن شاهك روح مبارکش قبض شد.

و دیگر در ذیل خبر عامری و داستان جاریه را که بخدمت آن حضرت بزندان فرستادند بموت آن حضرت اشارت رفته است.

و در ينابيع الموده مسطور است که هارون الرشید آن حضرت را ببغداد طلب کرده محبوس نمود تا گاهی که در حبس هارون وفات نمود می گوید: این قصه ایست که تمام راویان اخبار و نقله آثار برآن اتفاق کرده اند.

سید فاضل ادیب عباس بن علي بن نورالدين مگی حسینی موسوی درکتاب نزهة الجليس می گوید: حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما در بغداد وفات نمود و می گوید: خطیب درتاریخ بغداد نوشته است که در زندان وفات نمود.

طبری درتاریخ کبیر خود می نویسد: در این سال یکصدو هشتاد و سوم حضرت موسى بن جعفر بن محمد صلوات الله عليهم در بغداد بدرود جهان کرد.

و در تاريخ زبدة التواريخ در ذیل حوادث سال مذکور بوفات آن حضرت در محبس اشارت کرده است.

وابن خلکان نوشته است وفات آنح ضرت در بغداد روی داد.

ص: 31

و ابن جوزی در تذکره بهمین تقریب اشارت کرده است.

و محمدبن طلحه شافعی در مطالب السؤول بوفات آن حضرت در خلافت هارون الرشید درسنه مذکوره در بغداد گزارش نموده است.

یافعی در مرآت الجنان بوفات حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما در همان سال مذکور در حبس هارون نگارش گرفته است.

دركشف الغمه بروايت محمدبن سنان بوفات آن حضرت بهمان سال مذكور اشارت کرده است.

و در رجال أبى علي بوفات حضرت كاظم علیه السلام در بغداد و در حبس سندی بن شاهك گزارش نموده است.

ملا حسین کاشفی درکتاب روضة الشهداء میگوید: آن حضرت در حبس هارون الرشید در بغداد وفات کرد.

محمدبن يعقوب كليني عليه الرحمة دركتاب كافي نوشته است که آن حضرت را هارون الرشید ببغداد فرستاده نزد سندی بن شاهك محبوس نموده، و امام علیه السلام در محبس سندی وفات کرد.

و شیخ حسین دیاربکری در تاریخ الخمیس بوفات آن حضرت درسنه مذکوره اشارت نموده است.

صاحب حبيب السير می گوید: حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه در بغداد وفات نمود.

و درکتاب اخبار الدول مسطور است که حضرت موسى الكاظم علیه السلام در همان سال مذکور در بغداد وفات کرد.

و ابن اثیر در تاریخ الکامل گوید: در این سال موسى بن جعفربن محمدبن علي ابن الحسين بن أبي طالب علیهم السلام و وفات کرد و آن حضرت را هارون الرشید با خودش از مدینه بعراق آورده نزد سندی بن شاهك محبوس نمود، و خواهر سندی تولیت حبس آن حضرت را داشت و زنی با دین و دیانت بود، و از عبادت آن حضرت بطریقی که از این پیش مذکور داشتیم حکایت می نمود و می گفت «خاب قوم تعرضوا لهذا الرجل الصالح».

ص: 32

زیانکار و خائب هستند جماعتی که متعرض چنین مرد صالح می شوند.

وهم در بحارالأنوار از رجال کشی بوفات آن حضرت مرقوم شده است در این كتب مذكوره.

و این اقوال مسطوره چنان می نماید که آن حضرت بموت طبيعي بدرود زندگانی فرموده.

لكن بپاره روایات دیگر نیز گزارش نموده اند که شهیداً درگذشته است.

چنانکه در عیون اخبار درنقل روایت محمدبن بشار و حاضر ساختن سندی بن شاهك هشتاد تن را درخدمت آن حضرت برای گواه شدن آنها که امام علیه السلام را آسیبی نرسیده است مذکور است، که آن حضرت بآن جماعت فرمود: مرا در نه دانه خرما مسموم ساختند و رنگ من فردا سبز می شود و بعد از آن می میرم.

و در ذیل خبری که از عمربن واقد مسطور می دارد به بیست دانه رطبی که هارون مسموم ساخته برای آن حضرت بفرستاد اشارت می کند و باز می نماید که امام علیه السلام را مسموم نمودند، و نیز بحکایت مسیب و کلمات آن حضرت در مسموم شدن خود گزارش می گیرد و نیز کلمات آن حضرت را با طبیب که من مسموم شده ام می نگارد و هم اشارت می کند که بعد از وفات آن حضرت چنانکه از این پس مذکور می شود بدن مبارکش را بجمعی نمودند و اثر مکروهی که علامت قتل باشد برجسد همایونش ندیدند.

و درمناقب ابن شهر آشوب بحكايت مسيب و عمربن واقد و حكايت فضل و يحيى و حکایت احمدبن عبدالله و فرستادن مائده برمکیه را برای آن حضرت که مسموم بود و کلمات آن حضرت که من ناچار و مجبور بخوردن این طعام هستم، و کلمات آن حضرت باطبیب و آن هشتاد تن که مسموم شده است.

و نیز خبری که امام علیه السلام درحبس رشید بدست سندی بن شاهك مسموم شد و شهید گردید، و بخبري كه سندی بن شاهك آن حضرت را در رطب با طعامی دیگر زهر خورانیده، و امام علیه السلام تا سه روز دردناك و تبدار و رنجود بزیست و در روز سوم وفات کرد اشارت نماید.

و در بحارالأنوار از کتاب الدروس بشهادت آن حضرت مسموماً درحبس -

ص: 33

ابن شاهك، و بحكايت مائده فضل بن یحیی که مسموم بود و مکالمات امام علیه السلام باطبیب و با آن هشتاد تن و تسلیم کردن آن حضرت را بسندی بن شاهك و كشتن سندی آن حضرت را بزهر، و روایت عمربن واقد و خبر دادن آن حضرت بمسیب در شهادت خود، و روایت غیاث بن اسید در مسمومیت آن حضرت، و خبر دادن امام علیه السلام در جواب عرايض على بن سويد السائی از شهادت خود.

و نیز زهر دادن سندی بن شاهك بآن حضرت بفرمان يحيى بن خالد برمکی و خبر امام رضا علیه السلام که آن حضرت را در سی دانه خرما زهر خورانیدند.

و نیز خبر صفوان و سؤال از امام رضا صلوات الله عليه، و خبر محمدبن زیاد صیمری و آوردن سندی بن شاهك رطب مسموم را و تناول فرمودن آن حضرت ده دانه از آن را.

و نیز بخبر امر کردن يحيى بن خالد سندی بن شاهك را بقتل آن حضرت، و مسموم داشتن امام علیه السلام، و بروایتی پیچیدن آن حضرت را در بساطی و فشردن و شهادت یافتن یا نشانیدن فراشهای نصرانی را برآن بساط، و شهید شدن آن حضرت گزارش می نمایند.

و در ارشاد شیخ مفید بآمدن يحيي برمکی ببغداد و امر نمودن سندی بن شاهك را بقتل آن حضرت، وزهر دادن آن حضرت را در رطب يا طعامی که بحضور مبارکش می آوردند، بلکه بحکایت بسیار غریب قلعی گداخته رجوع می نماید.

و درنزهة الجليس مسطور است که بعضی گفته اند آن حضرت را رشید مسموم ساخت و شهید گردید.

و ابن خلکان می گوید: بعضی گفته اند آن حضرت مسموماً وفات نمود.

و ابن جوزی در ذیل مکالمات آن حضرت و هارون الرشید می گوید: دراین وقت بر قتل آن حضرت مصمم شد.

و در كشف الغمه بحكایت امر کردن يحيى برمکي سندي بن شاهك را بزهر دادن بآن حضرت روایت کرده است.

ص: 34

و در رجال أبي علي بعداز آنکه بزمان وفات آن حضرت اشارت می نماید، مي گويد: بعضي بر این خبر برافزوده و گفتند قتیلاً باسم درگذشت.

وصاحب حبيب السیر می گوید: بقول اکثر ارباب اخبار آن حضرت را بحکم هارون الرشيد سندي بن شاهك با يحيى بن خالد برمکی زهر داده شهید کردند، و نیز بروایت صاحب تاریخ گزیده و حکایت سرب گداخته اشارت نماید، و در بعضى كتب بداستان ریختن سیماب در گوش مبارک نظر دارند.

و در رجال کشی در ذیل حال عبدالله بن طاوس و سؤال از حضرت امام رضا علیه السلام در مسموم شدن حضرت کاظم علیه السلام و تصدیق آن حضرت که امام موسی علیه السلام را در سی دانه خرما زهر خورانیدند اشارت رفته است.

و در اعلام الورى بشهادت آن حضرت مسموماً تنصيص می نماید.

و در مدينة المعاجز بمسمومیت آن حضرت تصریح می کند.

و در فتوحات القدس بحكايت عمربن واقد و فرستادن هارون الرشيد يك تفت رطب را که بیست دانه و یکی از آنها مسموم بود، بخدمت آن حضرت و مسموم شدن امام علیه السلام گذارش گرفته است، و حکایت آن حضرت را با مسیب که بزهر شهید می شود باز نموده است.

مسعودی در مروج الذهب بشهادت آن حضرت مسموماً تصریح می نماید.

و شبلنجی در نورالابصار بشهادت آن حضرت بزهر بدست سندي بن شاهك بامر هارون الرشید تلویح می نماید.

و دراسعاف الراغبين صبان تصریح می نماید که حضرت را در حبس و بند مسموم و شهید ساختند.

و در جنات الخلود نیز مرویست که چون آن حضرت شیعه بسیار داشت و خفية عرض مسائل و صدقات بحضرتش می نمودند، هارون الرشید بترسید و چنانکه مذکور شد آن حضرت را نزد سندی بن شاهك محبوس گردانید، و مکرر خواست شهیدش نماید، از هجوم عام و شورش مردم خوفناک شد آخر الأمر زهری سریع الاثر نز دسندی بن -

ص: 35

شاهك بفرستاد و آن ملعون آن زهر را داخل طعام یا داخل خرما کرده بخورد آن حضرت داده، امام علیه السلام علیل گردیده، بعد از سه روز وفات نمود، می گوید: بقولی بعد از آنکه آن حضرت بحال سجده اندر بود سیماب درگوشش ریختند و وفات نمود.

وشيخ صدوق عليه الرحمه در امالي بحضور هشتاد تن و مسمومیت آن حضرت و شهید شدن تصدیق می فرماید.

و در ارشاد شیخ مفید بقتل و شهادت آن حضرت تصریح می فرماید.

و دمیری که از علمای سنت و جماعت می باشد درکتاب حيواة الحيوان در ماده بعوض بمناسبتي بحكايت وفات آن حضرت اشارت کند و می گوید: مسموماً درگذشت و مي گويد: و بقولی در زندان وفات نمود.

صاحب فصول المهمه باین روایت، و روایتی که از کتاب مناقب مذکور شد بشهادت آن حضرت بزهر تصدیق می کند.

و درعمدة الطالب بشهادت آن حضرت بزهر یا پیچیدن در بساط اشارت کند.

و در شرح شافيه بحکایت عمربن واقد و مسيب و شهادت آن حضرت بزهر و تصدیق امام رضا علیه السلام بمسمومیت و شهادت آن حضرت تصریح می نماید.

و در تذكرة الأئمه بحكايت علي بن اسماعيل و شهادت آن حضرت بزهر تصدیق می نماید.

و ديگر أبو الفرح اصفهانی در مقاتل الطالبيتين بكيفيت بساط و فراشهای نصراني تصریح نموده است.

و در زينة المجالس نيز بشهادت آن حضرت بزهر اشارت کرده است.

و در بحرالجواهر بشهادت آن حضرت بزهر تصریح نموده است.

و صاحب روضة الصفا عقيده خود را در زهر دادن سندي بن شاهك بفرمان يحيى بن خالد باغواء هارون الرشید در محبس تصریح و مکشوف می دارد.

و در تبر المذاب نیز بشهادت آن حضرت بطعام مسموم تصریح می کند.

و بیرون از این کتب موسوعه نیز دراغلب کتبی که از نظر بگذشته برهمین نهج نقل و روایت کرده اند.

ص: 36

و از این جمله صاحب تبر المذاب احمدبن محمدبن احمد الحافي الحسینی که از اعیان علمای شافعیه است، وصاحب روضة الصفا محمدبن خاوند شاه که از مورخین سنی و جماعت، و آقا میرزا سید محمد باقر موسوی شیرازی در بحرالجواهر، ومجدالدین مل حسینی متخلص بمجدی در زينة المجالس، و ابوالفرج علي بن حسين قرشی اموى كاتب اصفهانی صاحب اغانی در مقاتل الطالبیین، و محمد باقر بن محمدتقی در تذكرة الأئمه، وصاحب شرح شافيه ابی فراس و ابن الصباغ که از اکابر علمای اهل سنت و جماعتست در فصول المهمه، و شیخ محمد شبلنجی در نورالأبصار، وشيخ محمد صبان در اسعاف الراغبين، و مسعودي در مروج الذهب، وشيخ امین الدین فضل بن حسن طبرسی در اعلام الوری، وسید عالی نسب هاشم بن سلیمان حسینی بحرانی در مدینة المعاجز، وشيخ فاضل محمد رضای امامی مدرس در جنات الخلود، و شیخ صدوق علیه الرحمه در امالی چنانکه شرحش مسطور شد، بشهادت آن حضرت بزهر یا پیچیدن دربساط تصریح می کند.

و هم چنین شیخ مفید در کتاب ارشاد بشهادت آن حضرت و قتل او عنوان نموده، تصدیق و تصریح می نماید.

و بعضی از مورخین که بوفات آن حضرت گذارش نموده اند، و از شهادت و مسموم شدن یاد نکرده اند در محبوس بودن حضرت كاظم علیه السلام متفق القول هستند مگر معدودی که اشارت بحبس نکرده اند.

از جمله ایشان أبو الحسن عزالدین بن اثیر جزری در تاریخ الکامل، وابو العباس احمدبن یوسف دمشقی مشهور بقرمانی در کتاب اخبارالدول، و شيخ حسين دیاربکری در تاریخ الخميس، و ابو محمد عبدالله بن اسعد یافعی درتاریخ مرآة الجنان و شيخ يوسف سبط ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزي در تذكرة خواص الأئمه، وعمل ابن طلحه شافعی در مطالب السئول، وتحمّدبن يعقوب كلینی دركافي، وشيخ سليمان ابن شیخ ابراهیم حسینی بلخى قندوزی در ينابيع المودة، وصاحب زبدة التواريخ درتاریخ خود، و ملاحسین كاشفى در روضة الشهداء، سلام الله عليهم، چنانکه بروایات ایشان اشارت شد.

ص: 37

جز از وفات و حبس آن حضرت مذكور و بشهادت و مسموم شدن یا قتل آن حضرت صلوات الله عليه عنوانی نکرده اند.

و ابو جعفر محمدبن جریر طبری که از قدما و اعاظم مورخین است جز بوفات آن حضرت سخنی دیگر نکرده است، و آنچه از گزارش راویان این اخبار و قدمای ناقلین آثار معلوم می شود در شهادت آن حضرت بزهر یا در غمز بساط جای شبهت نمی رود.

و اگر چه حمدالله مستوفی قزوینی که از عظمای مورخین است درتاریخ گزیده از سرب گداخته یا دیگری بقلع گداخته یا سیماب حدیث می آورند.

لکن چون با روایات دیگر مورخین منافي است.

و نیز رشید و دیگران را از همان خلق آن نیرو نبود که با تن چند مکنونات ضمیر قساوت تخمیر خود را بعرصه ظهور درآورند، هرگز گرد اینگونه جسارت و اذیت نمی توانستند بگردند، و چندان احتیاط می کردند که یکدانه انگور را درمیان بیست دانه زهرناک می کردند، و چنان مخفی می ساختند که رافع آن را از این حال آگاهی نبود.

چگونه می توانستند نسبت بآن حضرت پیرامون جسارتی گردند که البته چنان هیجانی در نفوس و اضطرابی در قلوب مردمان و آشوبی در شیعیان امام علیه السلام پدید شود که خلافت را از دودمان بنی عباس بیرون نمایند.

مگر نه آن بود که چون مزاج مبارکش را علتی پدید شد طبیب بیاوردند و جمعی را حاضر ساختند تا بدانند آسیبی برآن حضرت وارد نشده است، بلکه بعد از وفات نیز بدن مبارکش را بمردمان مکشوف داشتند تا خود را از اتهام بیرون آورند.

و اگر در این ماده حرکتی از سندی بن شاهك نمودار شده بود هارون الرشید بسلیمان بن ابی جعفر اظهار برائت کرد، و سندي را لعن فرستاد، پس معلوم می شود نهایت خوف و احتیاط را داشته اند که ایشان را در خون آن حضرت شريك بداند.

و این مطلب روشن است که بعضی از عوام شیعیان یا مخالفان مذهب بعضی برای ازدیاد مثالب اعداء دین و اظهار ظلم و عناد معاندين، و فزایش عداوت و بغض -

ص: 38

دوستان ائمه دین را نسبت بمخالفین.

و برخی برای توهین ارکان دین و پیشوایان شرع متین با تضييع اخبار صحيحه بعضی روایات مجعوله را با روایات صحیحه مخلوط کرده اند، تا هر طبقه بمقصود خود نائل شوند، و از این غافل بوده اند که کاری بیرون از جاده صواب نموده اند.

پاره در عین عداوت مخالفین اسباب توهین ائمه دین شده اند.

پاره برای ابطال اخبار صحیحه اسباب ازدیاد طعن و لعن معاندین و بغض و كین شیعیان را نسبت بآنها فراهم ساخته اند.

و این معنی مبرهن و مجربست که ائمه هدی كه غيرة الله و مظهر جلال خداوند تعالی هستند هرگز ذلیل وضعیف نشوند و اگر چند مقتول یا مسموم یا اسیر هم بشوند، بطور عزت و جلالت و هیبت است.

چنانکه زعمای علمای اهل سنت و جماعت چون از ابات ضیم حدیث آورند، حضرت سيد الشهداء حسين بن علي بن ابيطالب صلوات الله عليهما را شخص اول شمارند، جان ومال واهل و عیال و علاقه همه را بدادو ذلّت بیعت یزید را متحمل نشد.

و همچنین در اخبار وارد است که هروقت کسی خواست نسبت بائمه هدی صلوات الله عليهم بلكه اولاد یا شیعیان خاص ایشان بحالت استهزاء و تخفیف رود غیرت ایشان قبول نکرد، وذلّت و هلاکت بمستهزء رسید.

پیغمبران خداوند صلوات الله عليهم و بزرگان دین نیز جز این نبود، بمحض اینکه پادشاه جابر خواست دست بناموس حضرت خلیل الرحمن آشنا نماید، دستش خشك شد، اما خود آن حضرت را بآتش می افکندند و آسیب نمی دیدند.

و حضرت موسی را زحمتها می رسانیدند و تحمل می فرمود، اما چون قارون خواست آن حضرت را در روی زمین متهم سازد، درشکم زمین خسف شد.

و اگر هزاران زحمت بحضرت خاتم الانبياء صلی الله علیه واله وسلم وارد می ساختند احتمال می فرمود، و خدای را بهدایت آنها می خواند و چون بعضی گستاخی می کردند و از جاده عزت و عظمت آن حضرت بدیگر سوی می شدند خون آنها را هدر می فرمود.

ص: 39

أميرالمؤمنين صلوات الله علیه نیز همین سیرت داشت، هزاران بلیت راحمل می فرمود، لکن چون مقام حفظ مراتب و ناموس بود مکافات می نمود.

اهل بیت رسالت متحمل همه نوع قتل و غارت و رنج اسارت می شدند، اما اگر فلان شخص شامی قدم از جاده ادب بیرون می نهاد و يكي را بخدمتگزاری سخن می راند آن داستان پیش می آمد.

خداوند غفار هزاران معاصی کبیره را می آمرزد، اما چون در حضرت کبریائیش بجسارت قدم بگذارند در چاهسار هزاران بلیات و هلكات مبتلا شوند، كذالك غير ذلك.

و اگر بخواهیم از این ممر گذرگیریم، و در رشته تحریر درآوریم، و از این قبیل حکایات را برنگاریم، مجلدی عظیم خواهد شد.

پس چگونه می توانیم پارۀ اخبار سخيفه را مثل تازیانه یا سرب و سیماب و قلعی گداخته یا حکایت هارون و انجیر را نسبت بمقام منيع مولى الأعاظم موسى ابن جعفر علیه السلام تقرب دهیم.

عجب است از صاحب کشف الغمه که از اعیان نویسندگانست باین خبر بیرون از صحت عنایت کند، اگرچه خودش در ابطال وعدم صحت آن شرحی می نگارد و بخورد هارون می دهد، و در بطلان آن ادله صریحه اقامت می کند.

اما اگر نمی شکافت و نمی نگاشت بر مراتب صحت و سلامت و شرف کتاب خود و روایات خود می افزود، و این لغزش را متحمل نمی شد.

بیان مدت حبس حضرت امام الافاخم والاعاظم موسی کاظم سلام الله علیه

صاحب جنات الخلود مدت حبس آن حضرت را هفت سال یا هشت سال می نویسد.

در ينابيع المودة مي گوید: مهدی عباسی آن حضرت را ببغداد آورده محبوس -

ص: 40

نمود و از آن پس بموجب خوابی که بدید و آیه شریفه که از امیرالمؤمنين صلوات الله عليه بشنید، آن حضرت را رها نمود.

و از آن پس چون نوبت بهارون الرشید رسید، امام علیه السلام را ببغداد طلب کرده در زندان جای داد تا آن حضرت بدیگر جهان برفت.

و بقولي هارون الرشيد امام حسن مجتبی علیه السلام را در عالم خواب بدید و آن حضرت را رها نمود، و حضرت کاظم رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم را در خواب دیده و آن دعای مبارك مذکور را بحضرت کاظم بیاموخت و از حبس و بند نجات یافت.

می گوید: اگر این روایت صحیح باشد حبس آن حضرت دو مره بوده است.

درکافي مسطور است که هارون الرشید ده شب از شهر شوال سال یکصدو هفتاد و نهم هجری بجای مانده آن حضرت را از مدینه طیبه حمل کرده از طریق بصره ببصره آورده نزد عيسى بن جعفر بحبس افکنده، و از آن پس آن حضرت را ببغداد آورده نزدسندی بن شاهك محبوس نمود، و آن حضرت در سال یکصدو هشتادو سوم در محبس بغداد وفات فرموده، چهار سال و هشت ماه و کسری برآمده است.

این اثیر درتاریخ خود می نگارد آوردن هارون الرشيد آن حضرت را بتاريخ مسطور اشارت نمايد، لكن بحبس آن حضرت در بصره اشارت نمی کند و می گوید: آن حضرت را از مدینه با خود بعراق آورد، و نزد سندی بن شاهك محبوس بداشت تا درحبس وفات کرد، و مدت حبس چنانست که از کافي معلوم شد.

یافعی درتاریخ خود با خبری که از ینابیع المودة نقل شد موافقت دارد.

ابن خلکان نیز درتاریخ خود بهمین نهج رفته است، لکن در موضع وفات آن حضرت بر دوگونه سخن کرده است: یکی در غیر محبس، و آن دیگر را در محبس و مستند بروایت خطیب داشته است.

و ابن جوزی در تذكرة بحبس شدن آن حضرت در زمان مهدی عباسی و رهائی بروایتی که مذکور شد نگارش می دهد.

می گوید: از آن پس هارون الرشید در سال یکصدو هفتاد و هفتم آن حضرت را -

ص: 41

با خود ببغداد آورده، و امام علیه السلام تاسال یکصدو هشتادو هشتم در ماه رجب در حبس او بماند تا در محبس وفات نمود.

و با این صورت مدت حبس آن حضرت سوای حبس در زمان مهدی قریب دوازده سال می شود، و با پارۀ روایات که نوشته اند افزون از ده سال حالت عبادت کاظم علیه السلام چنین و چنان بود موافق می شود.

اما با روایتی که در مدت عمر مبارکش رسیده و در تعیین مقدار عمر آن حضرت مسطور خواهد شد موافق نیست.

و در مطالب السئول بحبس آن حضرت در زمان مهدی و خواب دیدن مهدی و رهائی آن حضرت اشارت نماید، اما از حبس نمودن هارون الرشید آن حضرت را سخن نمی کند، لکن از وفات امام علیه السلام در خلافت هارون الرشيد و مشهد شريفش در بغداد مذکور می دارد.

وصاحب نورالابصار يحمل کردن رشید آن حضرت را از مدینه مفيداً، و فرستادن در محبس بصره و از آنجا در محبس بغداد و وفات آن حضرت سخن کرده است.

و در اسعاف الراغبين بحمل کردن آن حضرت را ببغداد و محبوس داشتن و شهادت آن حضرت بزهر در زندان درحالتی که مقید بوده است، خبر می دهد.

صاحب فصول المهمه نیز بحبس آن حضرت در زمان مهدی و از آن پس در زمان هارون تا زمان وفات یاد می کند.

و در شرح شافیه ابی فراس می نویسد: چون پانزده سال از زمان سلطنت هارون الرشید بگذشت ولی خدای موسی بن جعفر علیه السلام در مجلس هارون الرشید در جمعه بنجم شهر رجب سال یکصدو هشتاد و سوم مسموما درگذشت

و می نویسد: در سال یکصدو هفتاد و نهم هجری هارون آن حضرت را مقبوض داشت و با این خبر بدایت حبس آن حضرت در یکصدو هفتادو نهم بوده است، امتداد زمان حبس هفت سال خواهد بود.

و در تذكرة الأئمه می نویسد: مدت حبس آن حضرت را سیزده سال و بقولی سه -

ص: 42

سال نوشته اند.

ابو الفرج درکتاب مقاتل نیز بقبض آن حضرت درهمان سال که هارون الرشید پسرش محمد امین را بجعفر بن محمد بن اشعث سپرد، تا شهادت آن حضرت در محبس بغداد یاد کند، اما بحبس آن حضرت در زمان مهدی اشارت نمی نماید.

و درعمدة الطالب می نویسد هادی خلیفه، آن حضرت را بگرفت و حبس نمود، و در خواب آن آیه شریفه را از امیرالمؤمنين صلوات الله عليه بشنید، و بدانست مقصود حضرت کاظم است و آن حضرت را رها ساخت.

و دیگر بار بدان اندیشه نخست برآمد، لکن قبل از انجام مقصود خود هلاک شد.

و هارون الرشید چون برمسند خلافت بنشست با آن حضرت بر طریق اکرام و اعزاز و اعظام برفت، و از آن پس آن حضرت را نزد فضل بن يحيى محبوس و از آن پس نزد سندی بن شاهك بزندان جای داد تا سال یکصدو هشتادو سوم مسموماً شهید شد!

و درتاريخ الخميس نيز بحبس آن حضرت در زمان مهدی و رهایی و گرفتاری آن حضرت در سال یکصدو هفتادو نهم بدست هارون، و آوردن ببغداد و محبوس ساختن و وفات درحبس در سال یکصدو هشتادو سوم روایت کند.

و با این خبر مدت حبس موافق خبر صاحب ينابيع المودة و بعضی دیگر است، از خبر صاحب عیون الاخبار نیز همین مدت مکشوف می شود.

و در اعلام الوری گرفتاری آن حضرت و حبس بدست سندی و شهادت درحبس بعد از گذشتن پانزده سال از مدت ملك رشيد مسطور است اما از حبس آن حضرت بأمر مهدی یا هادی اشارت نرفته است، و زمان وفات را در سال یکصدو هشتادو سیم در بغداد می نویسد.

ومسعودى در مروج الذهب می گوید: آن حضرت در سال یکصدو هشتادو ششم در بغداد مسموماً درگذشت، و بحبس اشارت نکرده است.

و در تبر المذاب بگرفتاري آن حضرت در مدینه بأمر رشید و مقید داشتن و ببصره -

ص: 43

فرستادن و یکسال در آنجا محبوس بودن، و از آن ببغداد آوردن، و مدتي طويل نزد فضل بن ربیع بودن، و از آن پس آن حضرت را بفضل بن يحيى تسليم كردن و آن حضرت را در یکی از حجرات فضل جای دادن و دیدبان برگماشتن، و از آن پس تسلیم نمودن امام علیه السلام را بسندی بن شاهك، و شهادت آن حضرت بدست سندي بزهر در سال یکصدو هشتادو سوم برمی نگارد، ولكن سخن از محبس نمی نماید.

و درکتاب اخبارالدول مسطور است که مهدی عباسی آن حضرت را بگرفت و حبس نمود و رها ساخت و چون در سال یکصدو هشتادو سوم وفات نمود، هارون الرشيد فرمان داد تا بدن مبارکش را برجسر نهاده تا شیعیان بنگرند و بدانند وفات نموده است، لکن از حبس آن حضرت و وفات درمحبس چیزی ننگاشته است.

و در فتوحات القدس از طول مدت حبس آن حضرت و شهادت حدیث می رود، و بهمان تقریب که مسطور گردید امتداد زمان حبس را می رساند.

و در ارشاد شیخ مفید نیز از گرفتاری آن حضرت بأمر هارون و امتداد زمان حبس بر نهجی که مذکور شد می رسد.

و ابن شهر آشوب در مناقب می گوید: چون پانزده سال از سلطنت رشید بیایان رسید آن حضرت مسموماً در حبس هارون بدست سندی شهید گشت، و می فرماید شهادت آن حضرت در سال یکصدو هشتادو سوم، و بروایتی هشتادو ششم روی داده، و از نخست عیسی بن جعفر متولی آن حضرت، و بعد از آن فضل بن ربیع، و بعد از آن فضل بن يحيى برمکی، و از آن پس سندی بن شاهک بود.

و در ریاض الشهاده می نویسد: مدت حبس آن حضرت هفت سال امتداد یافت.

و در تاریخ قم نوشته است که مدت حبس امام موسی علیه السلام چهار سال و چند ماه بوده است.

و در بحارالأنوار نيز بروایات مذکوره اشارت رفته، و از کتاب دروس نقل می فرماید که بقولی شهادت آن حضرت در سال یکصدو هشتادو یکم در حبس سندی بن شاهک روی داده است، و با اینصورت بخبری که طول مدت حبس آن حضرت را -

ص: 44

سه سال دانسته اند توافق می جوید.

و نیز در دیگر کتب تواریخ و اخباری که از نظر گذشته است، از این صور مذکوره بیرون نبوده است، و از این جمله که نگارش داده اند باز می نماید که آن حضرت را مهدی و هادی و رشید عباسی هر سه بحبس درآورده اند.

و تولیت حبس آن حضرت را با عیسى بن أبى جعفر منصور، و بعد از آن بافضل ابن ربيع وفضل بن يحيى وسندى بن شاهك بوده است.

و در ایامی که در حبس سندی بوده خواهر سندی بخدمت و مراقبت آن حضرت اشتغال داشته، و نیز از پاره اخبار نمودار می شود که زنجیر و بند برآن حضرت بوده است.

و امام علیه السلام گاهی در حجره و گاهی درخانه و زمانی در منزل سندى نزديك بسرای خلافت جای داشته است.

و از این اخبار مختلفه چنان بر می آید که نوبتی مهدی عباسی آن حضرت را ببغداد آورده شاید یکسال هم در بغداد یا در محبس او جای داشته، و مهدی بواسطه بروز معجزات و خوابیکه دیده بود آن حضرت را دست بداشت و معززاً بمدينه معاودت داد.

و چون نوبت بهادی خلیفه رسید و او مردی شدید و قسی القلب بود امام علیه السلام را طلب کرد، مجال نیافت و بمعجزه آن حضرت و دعای شریفش نوبتش بسر رفت.

و از آن پس چون هارون الرشید بمسند سلطنت برنشست در سال یکصدو هفتادو نه و بقولی یکصدو هفتادو هفت که خواست از بهر پسرش بیعت بندد، و عظمامى ممالك را بر آن حال متفق گرداند، و می دانست عظمت و هیمنه آن حضرت مانع است.

باندیشه آن کار سفر حج نموده و در مدینه طیبه حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام را از روضه جد بزرگوارش رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم درحالتی که در دلهای شب مشغول بنماز و عبادت بود، و مردمان آگاه نبودند بگرفت، و نماز را برآن حضرت قطع نمود.

و معلوم می شود این کار در زمان صلوات مفروضه که مردمان حاضر و بیدار بوده اند نبوده است.

ص: 45

و از آن پس بترتیبی که سبقت نگارش گرفت در قبه جای داده و بجانب بصره روان داشت، و در بصره یکسال در منزل عيسى بن جعفر بن أبي جعفر منصور عباسى والی بصره بازداشت و بعد از آنکه عیسی از مراتب علم و عبادت و زهدو قدس و انوار ولایت آن حضرت مستحضر شد از نگهداری آن حضرت استعفا داد.

و هارون الرشید دید اگر از آن حضرت دست بدارد با شریعت سلطنت و دنیا پرستی و ابقای خلافت در دودمانش موافق نیست، آن حضرت را در بغداد آورده منزل داد، و فضل بن ربیع را بپرستاري و خدمات آن حضرت موکل نمود.

و در طی آن اوقات نه چنانست که آن حضرت محبوس بوده است، بلکه در بغداد بوده و مردمان و شیعیان درخدمتش مستفید می شدند، و انوار علوم و فضایلش جهان و جهانیان را روشن می داشت، و بر بغض و کین هارون می افزوده است، اما آن حضرت را اجازت باز شدن بمدینه نبوده است مگر یک دفعه چنانکه مسطور شد یا دو دفعه از چنگ هارون نجات یافته و بمدینه باز گردیده و دیگر باره هارون آن حضرت را ببغداد آورده، و اغلب اوقات در نهایت تکریم و تعظیم رفتار می نموده است.

و چون امام علیه السلام بملاقات او تشریف می داده است همچنان که سواره بوده بربساط خلافت گذر می داده و مدتی هارون مقرر داشته بود که امام علیه السلام در سرای مخصوص خلافت جای فرماید، و بهر روز پنجشنبه بدیدار هارون تشریف قدوم ارزانی می داد، و هارون تمام آن روز را از حضور مبارکش، بانواع فواید و انوار فضایل بهره یاب می گردیده است، و درخدمتش در کمال تکریم و احتشام بپایان می برده است.

چنانکه سبط ابن جوزی در تذکره در ذیل ولایت عهد حضرت امام رضا علیه السلام می نویسد که: ابوبکر صولی درکتاب الأوراق نوشته است در زمانی که حضرت امام موسی بن جعفر علیهما السلام در محبس هارون الرشید جای داشت، هارون در هر سالی سیصد هزار درهم درحق آن حضرت اجرا داشته بعلاوه بیست هزار نیز درخدمتش -

ص: 46

تقدیم می کرد.

و از این خبر معلوم می شود که تاچه مقدار پاس حشمت آن حضرت را از بیم زوال امارت و سلطنت خود با خود می داشت، و رعایت حشمت و عظمتش را از این مقدارها کمتر نمی توانست مرعی باشد.

واگر بنا بعقاید بعضی اشخاص اندك تفکر آن حضرت در تمام آن مدت دچار آنگونه حبس سخت و بند شدید و ناملایمات و صدمات بودی، بذل این مبلغ های کثیر از چه بودی؟

وانگهی شیعیان آن حضرت چگونه تاب می آوردند و شورش بر نمی آوردند.

و نیز برهارون نیفتاده بود که این چند در اندیشه و آشفتگی خیال بماند؛ در همان اوایل امر آن حضرت را شهید می ساخت، و از خیالش آسوده می شد.

پس معلوم می شود مدتها با آن حضرت در کمال رفق و ملايمت و اعزازو تكريم سلوك می نمود و خاطر مبارکش را از بابت مخارج عیال و شخص شخیص خودش فارغ می داشت.

و از آن پس که بسعایت ساعیان برآن حضرت آشفته شد مقرر داشت که در سرای فضل بن یحیی بگذراند، وفضل بن ربیع وزیر نیز بخدمات آن حضرت مشغول بوده است، و خوان مائده تقدیم می نموده است.

و چون هارون از زوال ملك خود بترسید و روز تا روز میل قلوب را بخدمت آن حضرت وقوت و احتشام شیعیان آن حضرت را بیشتر دید.

از فضل بن یحیی خواستار شد که تدبیری کند و پوشیده چنانکه، هیچ کس نداند و محل بحث و ایراد هیچ کس نشود امام علیه السلام را شهید سازد.

و چون فضل امتناع نمود و هارون بروی برآشفت، یحیی پدر فضل برای حب دنیا متقبل شد و ببغداد آمد، سندی بن شاهک را بآن امر عظیم مأمور ساخت و طعامی را خود یحیی مرتب داشته زهر آلود ساخته بتوسط سندی برای آن حضرت بفرستاد.

و این طعامی مخصوص بود و غیر از طعام مقرری بود که فضل بن ربیع -

ص: 47

کفالت می کرد، و این مائده را مائده برمکیه می خواندند.

و چون امام علیه السلام می دانست که اگر تناول نکند مجبور می شود، یا بوضعی سخت تر شهید می گردد، آن کلمات مذکور را بفرمود و مظلومیت خود را بنمود و آن طعام مسموم را بخورد و مسموماً شهید شد.

و گمان چنان می رود که از رطبی که هارون الرشید در تفتی بحضرتش بفرستاد و یکدانه اش را بطوری که نگارش رفت مسموم نمود، و آن حضرت رطب های غیر مسموم را تناول کرده آن یکدانه را بسگ شکاری هارون افکنده بخورد و هلاک شد و بیشتر اسباب غضب و خشم هارون گشته و گفت ما را در کار موسی چاره نیست، آزاری بآن حضرت نرسیده است.

و این در ایامی بوده است که امام علیه السلام در بغداد در منزلی وسیع و محترم و مجاور بلکه از بیوتات سلطنتی بوده است و هارون بواسطه خشم و عناد باطنی اگرچه در ظاهر در کمال توقیر و تفخیم رفتار نموده است.

اما در نهایت احتیاط بطوری که هیچ کس نداند و بدگمان نشود دائماً درآن اندیشه بوده است که بچه تدبیر آن حضرت را شهید نماید.

تا گاهی زهری سریع الاثر بدست آورده با نهایت زحمت در آن دانه انگور جایگیر نموده، آخرالأمر هم بمقصود خود نرسید.

اگر منزلگاه آن حضرت در عمارات هارون یا آن حدود نبودی، و هارون اظهار ارادت و مودت نمی کردی.

چگونه آن رطب را تقدیم می کرد و می گفت من خود این خرما را بدست خود از بهر تو برگزیده ام و همی خواهم تا دانه آخر را تناول فرمائی، ومرا ممنون و مسرور بداری.

و چگونه آن سگ شکاری که با جانش برابر بود و طوق و زنخیر مرصع برگردن داشت زنجیر می گسیخت و بحضور آن حضرت می آمد و آن دانه خرما را می خورد و هلاک می شد.

ص: 48

البته این کار وقتی تواند شد که منزل آن حضرت متصل بسرای خلافت و از آن ابنیه باشد، و اگر جای در زندان می داشت این اتفاق نمی افتاد.

و نیز از خبری که مسطور شد که سائل بحضرت امام رضا علیه السلام عرض نمود آیا حضرت کاظم از رطب یا ریحان مسموم باخبر بود، معلوم می شود که در طعام آن حضرت تدبیر زهر کرده بودند، و در خوردن و رغبت سگ بخرما نیز جای تأمل است، مگر برحسب اعجاز و کرامت.

و نیز از آن خبر که هارون با شمشیر کشیده و حال آشفته درطلب آن حضرت بفرستاد، و آن حضرت را در کوخ و بنایی که از نی و چوب بود در خرابه بعبادت دریافته حاضر ساختند، معلوم می شود در مکانی وسیع بوده و در حبس و بند نبوده است.

و همچنین از روایاتی که از فضل بن ربیع و غیره وارد است که فضل باهارون الرشيد بیشتر اوقات از فراز دیواری بر منزل آن حضرت مشرف می شدند، و حال عبادت و ریاضت آن حضرت رانگران می شدند، معلوم می شود که آن حضرت در منزلگاه وسیعی متصل بعمارات خلافت جای داشته، و اگر در زندانی تنگ و تاريك بوده است چگونه می توانستند آن حضرت را بنگرند.

و اگر بابند گران که سی رطل وزن داشته باشد توامان بوده است.

أولا چگونه با آن تن نزار که از نهایت نزاری و لاغری در زیر عبا محسوس نبوده است توانائی حمل چنان بند را می نموده است.

ثانیاً چگونه روز و شب بقیام و قعود و صیام و سجود می گذرانیده است، و چگونه جماعت شیعیان سالک می شدند و خود را بآب و آتش نمی افکندند و امام علیه السلام را نجات نمی دادند.

وانگهی هر وقت آن حضرت را در مزاج مبارك انقلابی پدید می شد جمعی را حاضر می ساخته و گواه می گرفته که بدانید بآن حضرت آزاری نرسیده است، چنانکه باز نمودیم هشتاد تن از علما و فقهای عهد را بیاوردند و بدیدند و گواهی -

ص: 49

دادند که آن حضرت رنج و آزاری نیافته و درکمال توسعه و رفاه حال و فراغ بال است.

اگر آن حضرت با چنین بند و زنجیر گران یا در تنگ زندان جای می داشت، و دچار زحمت و صدمت و شدت بود، چگونه چنین جمعی کثیر توانستند حاضر شوند و چگونه آن گونه شهادت می دادند.

و نیز چگونه بعضی می گفتند خلیفه این حضرت را در اینجا بیاورده و بداشته است که خود باز آید و از آن حضرت مستفیض شود، و باحتجاج سخن کند.

و با این حال بند آهن بآن حضرت بگذارند و برای چه بگذارند، زیرا که امام عليه السلام را با آن حال نزاری در حالت ظاهر توانائی رهایی نبود، خواه بند داشته یا نداشته باشد، و اگر از بیم شیعیان و هیجان مردم بود، هروقت ازدحام می کردند و بمحبس می تاختند البته آن حضرت را می بردند، و اگر امام خود را دچار و سختی می دیدند، بیشتر اسباب آشوب و آشفتگی و کین و خصومت ایشان می گشت و البته فتنهای عظیم برپا می کردند.

و چون بر این جمله اخبار و سیر و بیانات و تلویحات نظر کنند، چنان مکشوف میافتد که امام موسی علیه السلام را یک دفعه یا دو دفعه مهدی عباسی، و از آن پس دو دفعه یا سه دفعه هارون الرشید ببغداد آورد و اغلب اوقات درسرای خلافت يا والى بصره یا فضل بن ربیع یا فضل بن یحیی جای داشته، و درحالت توقیف بوده است، و نهایت احترام داشته، و علماء وطلبه علوم علم مثل ابي يوسف يمني و امثال او و اعیان بغداد نیز با پارۀ اصحاب و شیعیان آن حضرت بحضرتش مشرف می شده و کسب علم و فضل و اخذ مسائل و شرایع می نموده اند، اما بر طریق تقیه و خفیه بوده است.

خلیفه عصر نیز با آن حضرت بیشتر اوقات بمصاحبت و مجالست و استفاده می گذرانیده و اصحاب و شیعیان نیز تقدیم اموال می نموده اند، و پوشیده عرایض می فرستاده اند، و جواب می گرفته اند.

ص: 50

تا اواخر کار که هارون از این اخبار و اقوال براندیشید، و مکان آن حضرت را تغییر می داد، تا گاهی که نزديك به عمارات خود آورد، تا از هجوم مردم آسوده ماند، و سندی بن شاهك وفضل بن ربیع راهم موكل نمود.

و چون بآهنگ سفری بود، فضل بن یحیی را بانجام کار آن حضرت امر کرد و چون تقاعد ورزيد يحيى بن خالد را ببغداد فرستاد و يحيى سندی بن شاهك را بآن امر مأمور ساخت، و این وقت پرستار آن حضرت خواهر سندی بوده است.

پس بطریقی که مذکور شد، سندی آن زهر را در طعام یا رطب کرده امام علیه السلام را شهید ساخت، و هارون متعمداً در بعضی نواحی بغداد بگردش اندر بود.

و اگر بندی آهنین را نیز قائل شویم بواسطه متابعت و تصدیق خبر مسیب و بعضی کتب است که مرقوم شد، شاید در اواخر حال آن حضرت وشدت بغض هارون و بعضی معاندان بند خفیفی داشته است.

چنانکه از این کلمات وارده در زیارت جامعه «و مكبل في السجن قد رضت بالحديد أعضاؤه»، مكشوف می گردد.

و راقم کلمات را از استقصاء و استیعاب خود افزون براین معلوم نشد، والعلم عند الله تعالى.

بیان محل حبس حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه و کیفیت حبس آن حضرت

محبس حضرت کاظم صلوات الله علیه چنانکه در بحارالانوار و عیون اخبار مسطور است درمکانی بود که بدار المسيب بباب الكوفه معروف و درآنجا درخت سدره بود.

و از خبری که از مناقب و بعضي كتب ديگر از ابوالأزهر بن ناصح بن عليه البرجمى مسطور شد که در مسجدی که برابر سرای سندی بن شاهك و ابن السكيت بود، فراهم شدیم، و سخن از عربیت و مذهب درمیان آمد و شخصی از امام وقت تکلم کرد و گفت:

ص: 51

در میان شما و امام وقت بجز این دیوار حایل نیست.

معلوم می شود محبس آن حضرت خواه در سرای مسیب یا مکانی دیگر بوده است، بسرای سندی و ابن سکیت اتصال داشته است.

و در خبری که از کشی و بحار می رسد که می گوید: وفات حضرت کاظم علیه السلام در مسجد هارون الرشید معروف بمسجد مسیب، در جانب غربی باب الكوفه روی داده، زیرا که آن حضرت را از سرائی که معروف بدار عمرویه بود بدانجا انتقال داده، و درمیان وفات حضرت کاظم علیه السلام تا هنگام حرق مقابر قریش دویست و شصت سال امتداد بود، نیز همان معنی مفهوم می شود.

و ممکن است لفظ محبس را مسجد نوشته باشد، و در اواخر ایام حیات آن حضرت از بیم مردم بآنجا انتقال داده باشند.

چه از جوابی که بتوسط يحيى بن خالد برشید بداد و فرمود: روز جمعه دیگر وفات می کنم و نیز از خبری که درطی جواب مسائل علي بن سويد از محبس داده و از مرگ خود خبر داده است، باز می رسد که در پایان ایام عمر خود در زندان بوده است.

و از خبری که از عبدالله بن مالك خزاعی مرويست که هارون الرشید را بخواست، و بفرمود که موسی بن جعفر را از این حجره بیرون آورده نزد خود محفوظ بدارد و من برفتم و آن حضرت را بر مرکب خود سوار کرده بسرای خود بردم و در منزل مخصوص خود جای داده قفل بر در زدم، معلوم می شود که تا آن زمان در محبسی سخت جای نداشته.

و از خبر علي بن محمدبن سلیمان نوفلی که مسطور شد معلوم می شود که آن حضرت در ایامی که در بصره محبوس بود در حجره جاي داشت که درآن سرای بتغنى ولهو و لهب اشتغال داشته اند.

واز خبر ثوبانی که در عیون و بحار مسطور است که آن حضرت ده و چند سال بحال عبادت اشتغال داشت، و هارون بربامی که مشرف برحبسگاه آن حضرت بود -

ص: 52

مشرف می شد و می گفت: این شخص از رهبان بنی هاشم است و من گفتم با اینکه براین حال واقف هستی از چه روی در حبس بر وی تنگ می گیری؟ گفت: «هیهات لابد من ذلك»، مشهود می گردد که کار حبس را برآن حضرت دشوار می ساخته اند.

چنانکه از پایان خبر نوفلی که می گوید: آن حضرت را پوشیده ببغداد حمل کردند، و محبوس نمودند، و بعداز آن رها ساختند، و از آن پس دیگر باره محبوس و بسندی بن شاهك تسليم نمودند، و سندی آن حضرت را محبوس نمود و کار را برآن حضرت تنگ نمود، و بعداز آن، آن حضرت را زهر خورانیده شهید ساخت، باز نموده اند که در اواخر ایام آن حضرت کار را در محبس بر وی دشوار نموده اند.

و از خبر مسیب و بعضی دیگر معلوم می شود که آن حضرت تا زمان شهادت درحبس و بند بوده است.

و از خبر ابن شهر آشوب و بحارالأنوار از حسن بن طريف بن ناصح معلوم می شود که آن حضرت در سرای سندی بن شاهك متصل بحرمسرای او جای داشته، و بشار مولای سندی موکل آن حضرت بوده، و هندبن حجاج که از اصحاب آن حضرت بوده است در سجن القنطره محبوس بوده است و از خبری که از شیخ طوسی و ابن شهر آشوب در پیغام دادن هارون الرشید بتوسط یحیی برمکی بآن حضرت و امر کردن هارون بیحیی که بخدمت موسی بن جعفر برو و زنجیر از پای آن حضرت برگیر، و جواب آنحضرت كه يك هفته بیشتر از عمر من برجای نمانده است، مکشوف می گردد که در پایان زندگانی مقيد بزنجیر بوده است.

و از آن خبر که رشید جماعتی از نصاری را بخانه که آن حضرت درآنجا بود بقتل آن حضرت بفرستاد و خود از روزنه خانه نظر می کرد، معلوم می شود که در عمارات سلطنتی جای داشته است.

و از خبری که از فضل بن ربیع مسطور است که گفت: بحكم هارون بخدمت آن حضرت شدم و بغلام امام علیه السلام گفتم که دستوری بخواه تا مشرف شوم گفت:

ص: 53

اندرشو که مولایم را حاجب و دربانی نیست، معلوم می گردد که آن حضرت محتشم و مختار بوده است.

و از آن خبرکه از مناجات آن حضرت مذکور شد که عرض کرد خدایا پیوسته مسئلت می نمودم که زاویه خلوتی و گوشه عزلت و فراغتی برای عبادت خود بمن عطا کنی.

معلوم می شود که آن حضرت در سرائی خلوت و مخصوص و بیرون از اغیار و در سرائی محترم جای داشته است، نه چون دیگر زندانیان درمحبس بوده است.

درکتاب جنات الخلود مسطور است که آن حضرت در سرای سندی بن شاهك در خارج بغداد کهنه که اکنون دهی است که آن را امام موسی گویند، و آن حضرت را در یکی از بیوتات آن سرای حبس کرده بودند.

و درتذكرة الأئمه مذکور است که هارون الرشید در سال پنجم خلافت خود بوسوسه یحیی برمکی آن حضرت را شهید ساخت و این خبری سخت بعید است مگر اینکه گوئیم در آن سال آن حضرت را از حبس رها و دیگر باره حبس نموده است.

و از این جمله اخبار و آن خبر مسطور که امام موسی گاهی که بعراق سفر می کرد فرمان داد که امام رضا علیه السلام همه شب در دهلیز سرای آن حضرت در جامه خواب استراحت فرماید، و آن وصیتی که با زوجه مطهره خودام أحمد بگذاشت و پاره اشیاء و اسرار امامت را بدو سپرد و فرمود: نگاهدار تاچون یکی از فرزندانم نزد تو آید و طلب نماید بدو بسپار، و احدی را مطلع مکن، و درآن وقت بدان که من مرده ام و آن مدت چهار سال امتداد یافت.

معلوم می شود سفر اخیر آن حضرت که وفات یافت چهار سال طول کشیده.

و نه آنست که تمام آن مدت را درحبس بوده است، و از اینست که بعضی زمان امتداد حبس آن حضرت را سه سال و بعضی چهار سال تقریر داده اند.

و این تقریر نه از آنست که باید جای در زندان داشته باشد، بلکه بهر مدت که از روضه منوره جد بزرگوارش رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم و اهل بیت عصمت -

ص: 54

و طهارت دور و در بغداد جای داشته، چنانست که در زندان بوده و همان قدر که مانع از مراجعت بوطن بوده اند درحکم سجن بوده است.

و این اختلاف اقوال که از سیزده سال، و یازده سال و چهار سال و سه سال مشهود است، بهمین معنی است.

و از آن هنگام که مهدي عباسی آن حضرت را ببغداد بیاورده، و از آن پس هارون ببصره و بغداد آورده است تا هنگامی که شهید شده بجمله درحکم حبس شمرده آید.

چنانکه اگر کسی را در شهری بیاورند و گویند: از این شهر بیرون نباید بشود، اگر چه سی سال بگذرد و تمام اوقات او در بوستان و مصاحبت دوستان و تمتع و خوش گذرانی بگذرد، خود را محبوس شمارد، و دیگران نیز او را زندانی خوانن.

پس می توان گفت که سفر اخیر آن حضرت چهار سال بود، و از این جمله گاهی مطلق العنان، و گاهی درخانه جای داشته، و مانع از بیرون شدنش بوده اند.

و در پایان کار بواسطه پاره جهات کار حبس را برآن حضرت دشوار ساخته، و روزی چند نیز مقید ساخته اند تا مقيداً محبوساً مسموماً شهید شده است، سلام الله عليه.

و غالب گمان اینست که آن حضرت علیه السلام را در اواخر ماه شوال سال يكصدو هفتادو نهم، در مدینه طيبه مأخوذ داشته ببصره، و از آنجا ببغداد فرستاده و در پنجم یا ششم شهر رجب، سال یکصدو هشتادو سوم هجري در بغداد وفات نموده است.

بیان غسل دادن حضرت امام رضا بدن مبارك حضرت کاظم علیهما السلام را

این معنی روشن است که بدن طاهر امام علیه السلام را جز امام طاهر مطهر غسل ندهد، اگرچه ابدان ائمه اطهار از ارواح ملائکه ابرار لطیف تر و پاکتر است، و تطهير مطهرات از رشحات سحاب و لمعات آفتاب این وجودات مقدسه است نعل مبارك -

ص: 55

رسول خدى صلی الله علیه واله وسلم بواسطه تقبیل پای مبارکش تاج عرش برین و مطهر ارواح ملائكه مقربين وصفا بخش كوثر و تسنيم وغلمان وحورالعین می گردد.

پس اگر سخنی از غسل می رود بواسطه رعایت احکام شرع مبین و تشابه صورت ظاهر بشربه است، لاجرم برای پاس این مراتب، چون ابدان شریفه ایشان از ارواح مقدسه ایشان مفارقت کرد، برای مراعات صورت ظاهر و عدم لیاقت دیگران مباشر غسل ایشان باید امام دیگر باشد.

و اگر دیگران مباشر گردد نه آنست که از روی حقیقت متصدی شده باشند، یا دارای چنین استعدادی باشند، بلکه بگمان خود چنان تصور کرده اند.

چنانکه درخبر وصيت آن حضرت با مسيب مذکور شد که حضرت کاظم علیه السلام فرمود: سندی بن شاهك پلید چنان گمان می کند که متوجه تغسيل و تكفين من خواهد شد، هیهات هیهات این نخواهد شد، زیراکه انبیا و اوصیا را جز نبى و وصي غسل ندهد و کفن نکند.

و در ذیل همین خبر مسطور است که مسیب گفت: بعداز لحظه دیگر نگران شدم که جوانی خوشروی و مشکبوی که انوار سیادت و ولایت از دیدار همایونش طالع و ساطع بود و از تمام مردم جهان بموسى بن جعفر علیهما السلام أشبه بود ظاهر شد و دیدم در پهلوی آن حضرت نشسته است - الى آخر الخبر.

و در ذیل آن خبر که امام رضا برحسب فرمان آن حضرت تا مدت چهار سال در زمان غیبت امام موسی علیهما السلام در دهلیز سرای آن حضرت در مدینه میخفت، مسطور است که:

یکی شب برحسب معمول جامه خواب امام رضا علیه السلام را بگستردم و منتظر بنشستم که از مسجد باز آید و استراحت فرماید و آن حضرت نیامد، و باین جهت خاطر اهل بیت و عیال مضطرب و پریشان و دهشتی عظیم در پردکیان سرادق عصمت وطهارت روی داد.

ص: 56

و چون روشنی روز لمعات جهان افروز را بنمود، آن آفتاب ولایت و امامت چهره گشود، و يك سره بنزديك ام احمد بانوی حرمسرای حضرت کاظم علیه السلام بشتافت و فرمود آن امانتی را که پدرم با تو بسپرد بمن تسليم كن.

ام احمد بمجرد استماع آن کلام معجز ارتسام آغاز نوحه و زاری نمود، و همی آه سرد از دل برکشید، وگریبان صبر بردرید، و روی بخراشید، وفریاد برآورد که سوگند با خداي آن انیس دل مستمندان، و مونس روان دردمندان از این جهان فانی بسرای جاودانی انتقال فرمود.

امام رضا سلام الله عليه او را تسلیت همی داد و از افشای آن سر منع نمود.

و فرمود: اينك والی مطلع می شود و می گوید ایشان نیز داعیه امامت دارند و از علم غیب خبر می دهند، و آنچه با پدرم بجای آوردند با ما ها نیز همان کنند.

پس آنچه از ودائع امامت و اسرار ولایت نزد ام احمد بود با چهار هزار اشرفي، در حضرت امام صلوات الله عليه تسلیم و تقدیر نمود، وعرض کرد: بدان روز که آن امام والامقام بامن وداع می نمود این امانات را بمن بسپرد، و بسی فرمود که هیچ کس را مطلع مگردان.

و بروایتی سبدی را با دو هزار دینار یا چهار هزار دینار بآن حضرت بداد و عرض کرد:

«إنه قال لي فيما بيني وبينه، وكانت أثيرة (1) عنده: احتفظى بهذه الوديعة عندك، لا تطلعى عليها أحداً حتى أموت فاذا مضيت فمن أناك من ولدى فطلبها منك فادفعيها إليه، واعلمي أني قدمت وقد جاء تنى والله علامة سيدى».

حضرت کاظم علیه السلام در ضمن اسراری که با من داشت و این ام احمد در حضور مباركش بتقرب وتفوقی خاص اختصاص داشت.

بالجمله می گوید: با من فرمود این ودیعه را نزد خود بدار و هیچ کس را برآن مطلع مدار تا گاهی که زمان من بپایان رسد، چون من از این جهان بیرون -

ص: 57


1- اثرة، بضم بمعنی بزرگواری موروث است، واثیر شیء خالص است، أثيرة: أى مكرمة عظيمة عند الكاظم عليه السلام.

شدم پس نگران باش تا چون هريك از فرزندان من نزد تو آیند و این ودیعه را از تو طلب نمایند، بدو سپار و این وقت بدان که من جهان را بدرود کرده ام و بخداوند ودود شتافته ام.

ام احمد می گوید: این ناله جانسوز و آه جانگداز من که چون بیامدی واز من مطالبه ودیعه را بنمودی بدانستم، چنانکه سید و آقایم از این پیش با من وصیت نموده بود وفات کرده است.

پس امام رضا علیه السلام آن جمله را از ام احمد بگرفت، و بایشان امر فرمود تا سکوت نمایند، و اظهار ماتم وسوك ننمایند تا گاهی که ظاهراً خبر وفات آنحضرت بیاید.

این بفرمود و بازگشت و از آن پس دیگر بدهلیز سرای و خفتن شب هنگام اعادت ننمود، و ما روزی چند درنگ نمودیم تا گاهی که پيك مدينه بیامد، و خبر وفات آن حضرت را بیاورد.

و چون بسنجیدیم روز وفات آن حضرت را معلوم ساختیم، وفات آن حضرت درهمان وقت بوده است که امام رضا علیه السلام درآن شب آنچه کرده بود بکرد، و از خوابگاه خود تخلف ورزید، و آنچه باید بگیرد از ام احمد بگرفت.

و از این خبر چنانکه از این پیش نیز اشارت رفت معلوم می شود که مدت توقف امام موسى علیه السلام دراین سفر اخیر در عراق چهار سال امتداد گرفته است.

و نیز این خبر مشتمل بر چند معجزه است:

يكي تنصيص امام رضا علیه السلام را بامامت از حیثیت انتخاب آن حضرت را از میان دیگر فرزندان خود بملازمت سرای و نگاهبانی اهل سرای خود.

دیگر باز نمودن حضرت کاظم علیه السلام باُم احمد که از این سفر مراجعت نمی فرماید و وفات خواهد فرمود.

دیگر اینکه باز می نماید که اُم احمد لیاقت حفظ اسرار و آیات ودایع امامت را دارد و این مقام و رتبت در وی باقی می ماند.

و دیگر اینکه معلوم می دارد که اُم احمد چندان زنده بخواهد ماند که -

ص: 58

ودیعه آن حضرت را برساند.

و دیگر اینکه در کلمات معجز آیات خود باز می رساند که گیرنده این ودیعه يك نفر از فرزندان ذکور آن حضرت می باشد که جای نشین آن حضرت خواهد بود نه اینکه اشخاص متعدده خواهند بود، یا از فرزندان اناث می باشند.

دیگر اینکه معجزه امام رضا علیه السلام را درغیبت از مدینه و رفتن ببغداد و بجای آوردن غسل و کفن آن حضرت را، و باز آمدن در چنان مدت بسی قلیل، و خواستن ودایع امامت و امر کردن اهل بیت آن حضرت را بصبر و سكون وتطبيق آن وقت با وفات را می نماید.

و در بحارالأنوار وكافي از يونس از طلحه مرويست که در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم: امام را جز امام غسل نمی دهد؟

فرمود: «أما تدرون من يغسله قد حضره خير ممن غاب عنه الذين حضروا يوسف في الجب حين غاب عنه أبواه وأهل بيته».

آیا ندانسته اید که غسل می دهد او را بتحقیق حاضر شد غسل او را آن کس که بهتر از آن کس بود که از وی غایب بود، کسانی که حاضر شدند یوسف را در آن هنگام که بچاه اندر بود گاهی که پدر و مادرش و اهل بیتش از وی غایب بودند.

مجلسی اعلی الله مقامه می فرماید: ظاهر این خبر بر سبیل تقیه است، و این تقیه یا از مخالفین است بقرینه راوی، یا از شیعیان ناقص العقل است، و باطن این خبر حق و راست است، چه آن حضرت برحسب باطن در غسل پدر بزرگوارش حاضر بوده، و از کسانی که غایب بودند بهتر است و ملائکه نیز حضور داشتند.

و هم در بحار و كافي از صفوان مرویست که گفت در حضرت امام رضا علیه السلام عروض کردم: مرا از امام خبر ده کدام وقت می داند امام می باشد گاهی که بدو می رسد که صاحبش- یعنی آن امام که زنده بود- درگذشته است، مثل ابو الحسن علیه السلام که در بغداد قبض روح شد و تو در اینجا هستی؟

ص: 59

فرمود: «يعلم ذلك حين يمضى صاحبه»، در همان آن که صاحب او از جهان می گذرد وفات او را می داند.

عرض کردم: بچه چیز یعنی بچه وسیله می داند؟ فرمود: «يلهمه الله»، خداوند او را ملهم می گرداند.

چنان می نماید که مقصود سائل این بوده است که جهان و عالم امکان يك آن نمی تواند از امام ناطق خواه ظاهر یا مستور خالی بماند و اوست مربی و حکمران عوالم امکان، پس با این حال اگر امامی در مغرب بمیرد و آن کس که بعد از وی امام است در مشرق باشد چگونه از مرگ آن امام درهمان آن مستحضر می شود و اگر درآن حال مطلع نشود و امام نگردد، در مدتی که بی خبر است و بشغل و منصب خود مشغول گردد حالت عوالم امکان چگونه خواهد بود؟

اینست که امام رضا علیه السلام در جواب او فرمود: درهمان حین که امام از جهان می گذرد، امام زمان می داند و چون سائل مجدداً از وسیله علم این امام م یپرسد إمام می فرماید: خداوند او را الهام می کند.

اما این کلام امام رضا علیه السلام بر وفق فهم مخاطب است، و إلا رسول خداى و ائمه اطهار صلوات الله عليهم که انوار واحدة طيبه، وصادر اول و نمایش نخست و نور مطلق و عقل اول و مظاهر جمال و جلال ومتصرف در تمام عوالم امکان هستند، همه وقت در تمام اشیاء دست تصرف و نظر تربیت و تکمیل داشته و دارند، و خواهند داشت.

منتهای امر اینست که برحسب ترتیبات عالم ظاهر دنیائی و حفظ مسند شریعت، و اجرای قانون احديت، و انتظام مهام خليقت، و شئونات امامت و ولایت خاصه این وجودات معجز سمات دوازده گانه که هریک را برحسب حکمت های الهى ظهوری خاص باشد.

ولی اگرچه بجمله برحسب معنى بيك جلوه و ظهور هستند، می بایست بترتیب بیایند و بر مسند امامت بنشینند، و تکمیل مراتبی را بنمایند و مخلوق را بر -

ص: 60

پاره مراتب و شئونات عالیه خود عارف نمایند.

و چون نوبت با مامی دیگر برسد برحسب ظاهر از انظار ظاهر نگران پوشیده گردند، و آن مستوریت را وفات یا شهادت نام گذارند، وگرنه وفات وحیات ایشان را چه تفاوتست.

از چه روى أميرالمؤمنين علیه السلام چون از جهان برحسب ظاهر مستور می شود جنازه خود را استقبال می فرماید، یا بر بالین هر متوفي ومولودی حاضر می گردد.

و سر بریده حضرت سید الشهداء ارواحنا له الفداء بموجب اخبار مؤالف و مخالف، در چند موضع سخن می فرماید.

بلکه از پارۀ انبیاء علیهم السلام نیز بعد از شهادت این حال نمودار شده است.

پس وفات ایشان و علم ایشان و بصیرت و افهام و آذان و عقول و ارواح ایشان، غیر از دیگران است، عرش و فرش وعالم بالا يا سفلی، وجهات سته و آنچه در انظار ما حایل و حاجز می گردد، درخدمت ایشان یکسانست، مدینه و بغداد و هند و چین و تمام نقاط ارض در نظر بصیرت ایشان با يك پوست گردکان چه تفاوت دارد.

عزرائيل كه ملك موت و علم و بصیرت او از رشحات علم و بصائر ایشانست چگونه درحال قبض روح اصناف مخلوق بطورى علم و بصیرت دارد که می گوید: چنان بر این جمله آگاهی دارم که یک تن از شما بر کف دست خود.

یا سایر ملائکه درخدمات و مشاغل خود برهمین صفت می باشند.

يا فلان شخص مرتاض اگر در مغرب باشد بر هرچه در مشرق است نگران بلکه طبقات آسمان در نظر عرفانش نمایان است.

علوم ائمه هدی که از افاضات خاصه و علوم مخصوصه الهیه است، و با وجودات مباركه ایشان توأم می باشد، هرگز از ایشان انفكاك نمي جويد، حكم نور شمس را نسبت بخود شمس دارد، آیا آفتاب از اشعه أنوار خود بی خبر است ؟!.

پس چگونه امام علیه السلام از نور علم نزديك خود محروم تواند بود، مگر از -

ص: 61

هم دور هستند که از حال هم بی خبر بمانند، مگر جدا می باشند که از عوالم خود بی اطلاع بمانند.

مگر امام رضا از حضرت امام موسی سلام الله عليهما جدائی داشت که چون وفات نماید منتظر ورود خبر باشد، مگر بر علوم پدر بزرگوارش عارف نبود که بعد از وفات آن حضرت آگاه گردد.

مگر امام موسی بعد از شهادت از علوم خود که در ایام ولایت بهره ور بود محروم گردید که باید آن علم بحضرت امام رضا علیه السلام انتقال یابد.

همه ایشان در همه حال بر همه چیز عالم و آگاه و بصیر و خبیر بوده و می باشند، و بودن در این جهان با نبودنش یکسانست.

بلی برعایت ترتیب و نوبت، چون یکی را طی آن مدت و ادای تکلیف بپایان می رسد، چشم ظاهر را فرو می بندد و از انظار ظاهر نگران مستور می گردد، و آن دیگر بجای او جلوس می کند، و بادای تکالیف می پردازد.

و از اینست که می فرمايد يك امام ناطق است و دیگری صامت است، أما نمی گوید يك امام عالم است و آن دیگر غیر عالم است.

و از اینست که تمامت ائمه هدی صلوات الله عليهم خود درحال نطق یا سكوت باشند، در رعایت تکالیف خود یکسان هستند، و می فرماید: ما را نمی رسد که در حضرت خدای بپارۀ دعوات یا اظهارات مبادرت کنیم، و بلارویت رفتار نمائیم، یا بشفاعت پردازیم.

و در جواب عرض پارۀ مسائل بسائل می فرمایند: این مطلب را از فلان امامزاده یا شخص بزرگوار بخواهید.

و در سبب آن می فرمایند: چون ما برتمام امور واحوال و مشایای خداوندی مستحضر هستیم، وحکمت های خدای را در امور می دانیم و بجز آنچه خدای خواهد نمی خواهیم، ما را نمی شاید که برخلاف آن خواستار شویم.

اما دیگران که در حضرت یزدان تقرب دارند، لكن بر باطن امر و حكم -

ص: 62

الهیه واقف نیستند، چون در حضرت خدای شفاعتی با مسئلتی نمایند اگر چه بیرون از تقاضای آن باشد، خداوند تعالی تقرب و جلالت ایشان مستجاب می فرماید، و منزلت ایشان را محفوظ می دارد.

و این مسئله مانند آنست که وزیر فلان پادشاه که برتمام مطالب و مقاصد و خیالات پادشاه عالم، وحكمت ظهور و بروز مهام آن ملك را می داند، چون پادشاه بانجام امری فرمان داد، نمی تواند در تعطیل آن شفاعت نماید، زیرا که مخالف و محرمیت اوست، و اگر شفاعت کند پادشاه بر وی برآشوبد و گوید تو خود برنکات این امر مطلع هستی چگونه خلاف آن را خواهی.

اما دیگران از مقربان آستان پادشاه چون خلاف آن را از پادشاه بخواهد، چون از حکمت آن آگاه نیست پادشاه برای حفظ مقام او ناچار است قبول نماید، اگر چند متضمن پارۀ مفاسد باشد، زیرا که مصلحت نمی داند سر خود را با او مكشوف دارد و حکمت آن امر را بدو باز نماید، چه می داند او را لیاقت این کشف نیست.

و از آن طرف اگر از وی نپذیرد مقام تقرب او در انظار دیگران پست شود، و آن فوائد و مقاصدی که از تقرب او برای مملکت باید حاصل گردد، از دست برود، و این حال زیانش برای مملکت بیشتر از مفسده پذیرفتن آن مسئول اوست لاجرم از وی مقبول دارد.

و چون با وزیر محرم خود درخلوت بنشیند می فرماید چکنم و چسازم اگر مسئول او را نپذیرم، و مقام او را پست گردانم، حالت مطاعیت و نفوذ امر او باطل و مقاصد و مرامی که از وجودش طالب هستم عاطل شود، و اگر نکنم و علتش را بازگویم او را این استعداد و لیاقت نیست که براین راز آگاه شود، ناچار چون زیان این قبول را کمتر از نزول آن می دانیم می پذیریم.

ائمه هدی علیهم السلام نیز چون پاره اظهارات را اگرچه مراتب و منزلت ایشان چه بسیار فزونی ها برآن دارد، بناچار بخود نسبت می دهند که:

ص: 63

یا اسباب غلو شیعیان نسبت بایشان نشود، و ایشان را دارای مقام الوهيت نشمارند.

یا آنکه رعایت تقيه يا قصور أفهام پارۀ شيعيان ناقص العقول، يا علل دیگر را که خود می دانند بنمایند.

اینست که در جواب پاره کسان بملاحظه افهام ایشان بعضی عنوان ها می فرمایند که خواص شیعه برخلاف آن را می دانند.

وإلا چگونه حضرت کاظم در گاهواره محل اسرار و نجوای پدر بزرگوارش حضرت صادق علیهما السلام می شود و با بودن امام ناطق آنگونه سخن می کند، و از دختر و نام او خبر می دهد و بتغيير نام او امر می فرماید، و علوم و افعالی را ظاهر می سازد که مختص بمقام امامت است.

و همچنین در ایام کودکی و جواب مسائل بعضی مخالفین، همان آیات و علوم مخصوصه امام را می نماید.

آیا می توان درحق چنین آیات باهرۀ خداوند تعالی قائل شد که چون جهان را بدرود نمایند، و در صورت ظاهر ترك علاقه از این جهان بفرمایند، امام صامت که در مدینه است، چگونه بر وفات او عالم می شود.

این وجودات مقدسه از ابتدای ظهور و مخلوقیت برتمام علوم و عوالم تا پایان جهان عالم و بصیر هستند، و خداوند تعالی گردش و تابش و نمایش و گزارش و تراوش تمام آفرینش را بدست اختبار و اختیار ایشان برنهاده است، و ایشان را درتمام معالم و عوالم ممکنات مظهر و مخبر مراتب قدرت خود ساخته است.

حضرت امام محمد تقی علیه السلام که درمدینه جای داشت، درهمان حال که پدر بزرگوارش را زمان وفات رسید، در بالین آن حضرت بطوس آمد، و وصایای آن حضرت را و ودایع امامت را مأخوذ ساخت، و بعداز وفات آن حضرت و غسل و کفن و حنوط آن حضرت در مدینه حاضر شد و مردم را از وفات آن حضرت -

ص: 64

خبر داد و سوگواری فرمود و قبل از آنکه ظاهراً امامت یابد، از کجا آن حال را بدانست.

پس برای ایشان تکالیفیست که برای دیگران معلوم نیست، و در مطالب دقیقه جز سکوت راهی نیست.

بیان خبر شدن هارون الرشید از وفات حضرت امام موسی کاظم علیه السلام

از این پیش باز نمودیم که هارون الرشيد يحيى بن خالد برمکی را بقتل حضرت موسى بن جعفر علیه السلام فرمان داد، و خود بشام برفت، و معلوم داشتیم که شام نام مکانی از حوالی بغداد است و بروایتی بمداین برفت، و این صحیح تر است.

در بحار الأنوار و عیون و دیگر کتب اخبار در ذیل خبر عمربن واقد و حکایت مسیب که بدان اشارت رفت می گوید: بعد از شهادت آن حضرت و آمدن حضرت رضا علیهما السلام وغیبت او از وفات آن حضرت و آن خبر دهشت اثر، بهارون الرشید پیوسته گردید.

سندی بن شاهك با جمعی بیامدند سوگند با خدای آن جماعت را بچشم خود می دیدم، و گمان می بردند که ایشان آن بدن مبارک را غسل می دهند.

یعنی گمان می بردند که ظلمت لیل غسال انور آفتاب فروزان، یا دیو و دد تحمل تصفیه ارواح ملائکه و اشباح لاهوتیه می باشد.

اما چنانکه آن امام والا مقام با من خبر داده بود قسم بخدای دست خبیث ایشان بجسم مطهر مبارکش استطاعت و استعداد و بضاعت و قدرت تقرب نداشت گمان می بردند که ایشان این بدن مبارک را کفن کنند، و حنوط نمایند، و بچنین کردار که ملائکه را آن رتبت نیست نائل شده اند، و بخدا قسم که بچشم خود نگران بودم که ایشان را در هیچ امری نسبت بآن حضرت اختیاری و اقتداری نبود -

ص: 65

و همان شخص یعنی امام رضا علیه السلام را بدیدم که متولی غسل و تحنيط و تکفین آن حضرت بود، و حالت انجام این کار را با ایشان می نمود، لكن آن جماعت آن حضرت را نمی دیدند.

و چون از آن کارها بپرداختند و فراغت یافتند آن شخص با من فرمود:

ای مسیب «مهما شككت فيه فلا تشكن في، فانى إمامك ومولاك و حجة الله عليك بعد أبي.

يا مسيب مثلى مثل يوسف الصديق علیه السلام، و مثلهم مثل اخوته حين دخلوا عليه فعرفهم وهم له منكرون».

هر وقت در هر چیزی شك نمائی اما نباید درحق من و کار من دچار بلیت شك و ريب شوی، یعنی شك در هر چیزی سهل است، اما در کار امام سهل نیست، چه من مولای تو و امام تو و حجت خدای هستم برتو بعد از پدرم.

اي مسيب مثل من مثل يوسف صدیق علیه السلام، و مثل اینها مثل برادران یوسف است هنگامی که بر یوسف علیه السلام درآمدند و یوسف ایشان را بشناخت و برادرانش او را نشناختند.

و از این پیش مذکور داشتیم که چون زمان وفات حضرت کاظم علیه السلام در رسید، و سندی بن شاهك مستدعی شد که اجازت فرماید تا متکفل خدمات غسل و کفن گردد، پذیرفتار نشد و فرمود: كفن من نزد من موجود است، و فلان دوست مرا که در فلان مكانست خبر بده تا بیاید و مرا غسل دهد، و سندی همان کرد که آن حضرت بفرموده بود و آن شخص متولی آن امر گردید.

ونیز در خبری که از این پس مذکور می شود، سليمان بن أبي جعفر منصور آن بدن مبارک را غسل داده و حنوط کرده و با کفنی گران بها تكفين نمودند.

و در ریاض الشهاده و بعضی کتب مسطو ر است که مسیب گفت: چون برفتم و سندی بن شاهك را از وفات آن حضرت بیاگاهانیدم و هارون الرشید او را بتجهيز آن حضرت مأمور نمود، و سندی با جماعتی بان مکان حاضر شدند، و این خبر دهشت اثر-

ص: 66

در شهر بغداد منتشر شد.

خروش از مردم بغداد برخاست و اهالی و اعیان بجمله حاضر شدند، و بانگ ناله و افغان برگشودند، و زمین و زمان برآنگونه مظلومیت و غربت بندبه و زاری درآمد.

و در این رزیت عظمی و مصیبت کبری مراثی کثیره گفته و از آن جمله این شعر از جمله اشعاری است:

تذكرت أرضاً بالعراق دفينها *** بيغي العدى عن أهله مطرود.

و خلاصه این معني و پاره اشعار دیگرش اینست که با نهایت اندوه و افسوس بیاد آوردم زمینی را درملک عراق که بزرگواری والامقام و امام جمله انام بواسطه ظلم وجور أعادى دين مبين و دشمنان خاندان سید المرسلين صلی الله علیه واله وسلم را از وطن خود دور، واز أهل وعيال واقارب و اهالی خود مهجور، و در آن زمین مدفون شده است.

و از لطمات این اندوه جان فرسا، و حملات این حزن روانسوز، خواب و راحت از چشم و جان من بیرون تاخته و جان مرا بقلق واضطراب درافکنده و از این غم درچنین مصیبت بزرگ روی داده آثار فرح و آسایش از من روی برتافته است، چه این امام والامقام علیه السلام را درگردش روزگاز غدار چه بسیار رنجها و محنتها روی نموده است.

غم وحسرت من برآن کسی است که حادث زمانه اش در انواع رنج و محنت درآورد، و از جماعت دشمنان چه بسیار رنج و تعبها که بدید، خصوصاً درآن زمان که از مدینه طیبه بعراق حمل می کردند، و با اهل و عیال خود بدانگونه وداع نمود که امید بازگشت نداشت.

تأسف وحسرت من بر او بعلت آنست که از زن و فرزند و دوست و پیوند در غربت بغداد در محبس آن مردم خبیث بی ایمان دور شد، و او را نه دوستی و یاوری بود که آزار و اذیت دشمنان بداندیش را از حضرتش برتابد، و نه حامی و ناصری بود که شر ایشان را از وجود مبارکش برتابد.

ص: 67

غصه وناله من برای آن امام والا تباری است که احشا و امعاء او پاره پاره شد، و دل مبارکش از گداز زهر جانگاه آتش گرفت، و بحال غربت و کربت و دوری از وطن و خانه وعزت، در آن مکان غریب مدفون شد، و قبر منورش در زمینی دور مقرر گشت.

مسیب می گوید: از آن پس سندی و دیگران بگمان بیهوده خود متولی غسل آن حضرت شدند، و حال آنکه أبداً دست باین کار نیافتند، و فرزند برومندش امام رضا علیه السلام آن کار را بانجام می رسانید.

و این معنی نیز روشن است که این غسل دادن نیز برای استحکام عقیدت و دیگران، ومزید تصدیق واعتقاد ایشان، برخبر حضرت کاظم علیه السلام است چنانکه شرحس مسطور شد، و شعر مسطور نیز برصحت خبر مسمومیت آن حضرت و نهایت جور أعداء دین دلالت می نماید.

ابن شهر آشوب بحدیث مسیب و آمدن امام رضا علیه السلام و خبر دادن هارون از وفات آن حضرت و آمدن سندی بن شاهك و كمان بردن او که آن حضرت را غسل می دهد، و حال اینکه آن حضرت مغسل و مکفن بود، اشارت می نماید.

و درکتاب تبر المذاب بحکایت مسئلت سندی و رد او، و آمدن یکی از موالی آن حضرت برای انجام آن خدمت، گزارش رفته است.

و دركافي بغسل كفن آن حضرت اشارت نرفته است، و در عمدة الطالب نیز بدانگونه مسطور است.

ودر نورالأبصار وفصول المهمه بحکایت حضور مولای آن حضرت گزارش گرفته اند و صاحب شرح شافيه بداستان مسیب و حضور امام رضا علیه السلام اشارت نموده است.

و در مقاتل الطالبيين نيز همین حدیث مذکور است، و در تذكرة الأئمه بخبر كلینی درکافی عنایت شده است، و درتذكرة خواص الأئمه ومطالب السئول نيز از غسل و کفن روایتی نیست، و در کشف الغمه نیز بحضور مولای آن حضرت برای خدمات آن حضرت اشارت شده است.

ص: 68

و در مدينة المعاجز بحضور امام رضا علیه السلام و گمان بردن سندی و دیگران که بغسل و کفن آن حضرت می پردازند و حال اینکه دست رسی بآن حضرت نداشتند، و آن بدن مبارك مغسول و مكفن و محنط بود، مرقوم است.

و درجلاء العیون باخبار آمدن امام رضا علیه السلام و غسل و کفن آن حضرت اشارت شده و نوشته است بعد از آنکه امام رضا بطریق پوشیده از غسل آن حضرت پرداخت و بمدینه باز شد و روزی چند برگذشت و خبر وفات حضرت کاظم علیه السلام درمدینه منتشر گشت، حضرت امام رضا علیه السلام و اهل بیت آن حضرت بسوگواری و عزاداری بنشستند، و اشراف و اعیان مدینه به تعزیت و تسلی حاضر شدند.

و در منتهى المقال از غسل و کفن آن حضرت چیزی مسطور نشده است، و درتاریخ ابن خلکان و تاریخ یافعی اشارتی باین حکایت ننموده اند.

بالجمله در بعضي تواريخ و كتب اخبار دیگر بعضی باین خبر نظر داشته اند، و پاره که مختصر نگاشته اند یاد نکرده اند، و این یاد نکردن غالباً برای رعایت اختصار نه جهت انکار است.

و شیخ مفید که از اجله نویسندگان و قدوه محدثین زمان است، بحکایت آمدن مولای آن حضرت برحسب أمر آن حضرت، وانجام آن خدمت اشارت می نماید.

بیان نمودن بدن مبارك حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را بمردمان

چون مراتب جلالت و انوار علم وفضایل وظهور معجزات و کرامات و خوارق عادات که از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بمقامی پیوست که پهنه زمین و عرصه آسمان را فرو گرفت.

وآخر الأمر بجایی پیوست که پاره درحق آن حضرت بدرجه غلو نمودند که مقام الوهیت را از بهرش قائل، و برخی گفتند قائم موعود همین امام والامقام است،

ص: 69

و بعضی برآن عقیدت رفتند که آن حضرت نمرده است.

و از طرف دیگر بعضی برآن عقیدت شدند که آن حضرت از بلیت رنج و آزاری که در محبس رشید دیده است، بدرجه شهادت رسیده است.

و این چند جهت اسباب دهشت و وحشت رشيد وأعوان و دولت خواهان او گرديد.

لاجرم برای رفع تهمت و شبهت چون حضرت کاظم علیه السلام از جهان بیرون شد، چنانکه در بحارالأنوار و بعضى كتب اخبار از عمربن واقد مرویست گفت: يكى شب سندي بن شاهك مرا احضار کرد و من در بغداد بودم سخت بترسیدم که مگر درحق من اندیشه ناخوب نموده باشد.

لاجرم اهل و عیال خود را بآن مقدار که محتاح بودم وصیت نهادم و گفتم: إنالله و إناإليه راجعون، آنگاه برنشستم و بسوی او روان گشتم.

چون سندی مرا بدید گفت: ای ابو حفص شاید از این معاملت که با تو معمول داشتم ترا ترسناک ساخته باشم؟ گفتم: آری، گفت: جز خیر و خوبی چیزی نیست، گفتم: اگر چنین است یک تن را بسرای من می فرستی که عیال مرا از خیرو سلامتی من آگاهی سپارد، گفت: آری، و یک تن را بسوی آنها بفرستاد.

و از آن پس گفت: ای ابو حفص هیچ می دانی بچه علت باحضار تو بفرستادم، گفتم: هیچ ندانم گفت: موسی بن جعفر را می شناسی؟ گفتم: آری سوگند با خدای او را می شناسم و روزگاری درمیان من و او رایت دوستی و صداقت استوار بود، گفت: در اینجا کیست که او را بشناسد و مقبول القول نیز باشد، گروهی را نام بردم و در این حال بدل من برگذشت که مگر آن حضرت وفات نموده.

آنگاه سندی بفرستاد و تمام آن اشخاص را حاضر ساخت و چون شب را بصبح آوردیم، و نظر نمودم پنجاه تن مرد بودیم که درآن خانه حاضر شدیم و ایشان آن حضرت را می شناختند، و در حضرتش مصاحبت داشتند.

می گوید: این هنگام سندی بن شاهك داروغه بغداد بپای شد، و درون خانه برفت ، و ما بنماز ایستادیم، از آن پس نویسندۀ سندی بیرون آمد و طوماری -

ص: 70

بدست اندر داشت، و اسامی ما را و نام منازل و مشاغل و مقدار روزگار ما را بجمله برنگاشت.

بعد از آن بمنزل سندی اندر شد و سندی بیرون آمد و دست خود را بمن برزد و گفت: اى أبو حفص برخیز، من برخاستم و آن جماعت نیز بپای شدند، و بمنزل سندی درآمدیم. سندی با من گفت: اى أبو حفص این جامه را از روی موسی بن جعفر بردار چون برگرفتم آن حضرت، جهان را بدرود فرموده بود، سخت بگریستم و استرجاع نمودم.

آنگاه سندی با حاضران گفت: باین جنازه بنگرید، تن بتن بیامدند و نظر کردند، چون بجمله نظاره کردند، سندی گفت: شما شهادت می دهید که وی موسى بن جعفربن محمد است؟ گفتیم: بلی، ما شهادت می دهیم.

از آن پس گفت: اي غلام دستمالی بر روی عورت وی بیفکن، و بدنش را برهنه ساز، غلام آن بدن طیب طاهر را برهنه کرد.

سندی با ما گفت: آیا اثری منکر یا جراحتی در این بدن می نگرید؟ گفتیم چیزی نمی بینیم، مگر اینکه وفات کرده است، یعنی بموت طبیعی درگذشته است، گفت: پس از اینجا نباید بیرون شوید تا او را غسل بدهيد و كفن كنيد و بخاك بسپارید، و ما بیرون نرفتیم تا گاهی که غسل داده شد و کفن کرده گردید و بجائی که نماز می کردند حمل شد.

و دیگر دربحار و بعضی کتب در ذیل خبر محمدبن حسن علوی و آمدن يحيى برمکی ببغداد و شهادت آن حضرت بدست سندی و غسل دادن آن حضرت را مولای آن حضرت مسطور است که:

چون حضرت موسی بن جعفر علیه السلام وفات کرد جماعتی از فقهاء واعيان بغداد که هشیم بن عدی و امثال او نیز بودند، برفراز جنازه آن حضرت بیاوردند و آن جماعت در جسد آن حضرت نگران شدند، و اثری یعنی نشان اذیت و آزاری در وی ندیدند، و بر این حال گواهی دادند.

ص: 71

و دیگر در کتاب عيون المعجزات سيد مرتضى علم الهدى طيب الله رمسه بحديث سابق بأندك تفاوتی اشارت رفته است.

و از محمدبن صدقه عنبری مرویست که گفت: چون حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما وفات کرد، هارون الرشید فرمان داد تا مشایخ طالبیه و بنی عباس را حاضر ساختند و جنازة حضرت أبى إبراهيم موسى بن جعفر علیه السلام را نیز حاضر کردند.

این وقت هارون گفت: بنگرید که امام موسی بمرگ طبیعی و أجل خدائی وفات کرده است، و درمیان من و او چیزی که از آن در حضرت یزدان استغفار بنمایم نیست، یعنی در بدن شریفش اثری که دلالت بر قتل آن حضرت نماید و از ارتکاب بچنین کاری بحضرت خدای استغفار می نمایم نمی باشد.

پس هفتاد تن از شیعیان برآن حضرت درآمدند و نظر کردند و در اندام مبارکش اثر جراحتی یا خفه کردنی نیافتند، مگر اینکه اثر حنا برپای مبارکش بدیدند.

پس از آن سلیمان بن أبي جعفر آن حضرت را برداشته متکفل دفن آن حضرت گردید، و درپای جنازه او سر و پای خود را برهنه ساخته بسیار بزارید و سخت بگریست.

معلوم باد در این اخبار و خبری چند که از این پس مذکور می شود تا گاهی که آن حضرت را خواسته اند مدفون نمایند، و بدن مبارکش را بمردمان بنموده اند تأمل باید کرد.

و اگر مسموم شده یا خفه گردیده یا بانواع دیگر که بعضی نوشته اند مقتول شده باشد هيچ يك را مخفی نمی توان داشت.

دیگر اینکه موافق اخبار مسطوره هارون الرشید در زمان وفات آن حضرت در بغداد نبوده است، چگونه در حین وفات و قبل از غسل آن حضرت اقامه شهود نموده است.

ص: 72

مگر اینکه بسندی بن شاهك و معتمدان خود نوشته باشد که بدن مبارکش را بمردمان بنمایند و از آن پس که برای نماز کردن برای آن حضرت از مداین ببغداد آمده باشد، بدن مبارك آن حضرت را بمردمان ارائه داده، یا گاهی که جنازه آن حضرت را برجسر بغداد نهاده باشد نشان داده باشد.

چنانکه موافق بعضی اخبار که مذکور می شود تا سه روز آن بدن مبارک را مدفون نساختند.

بیان نماز کردن بر آن حضرت و حمل نمودن جنازه مبارك را برای دفن نمودن

درکتاب مناقب و بحار و بعضى كتب احاديث و اخبار در ذیل خبر فرستادن هارون الرشيد وزير خود ابو علي يحيى برمکی را بخدمت آن حضرت و بعضی پیغام ها که از این پیش مسطور شد، مذکور گردید که:

امام موسى علیه السلام با يحيى فرمود: اى أبو علي همانا من می میرم و یک هفته از مدت عمر من باقی است، تو خبر مرگ مرا پوشیده دار و روز جمعه در هنگام زوال نزد من بیا و تو و دوستان من بر من بفرادی نماز گذارید.

و در ذیل همین خبر است که یحیی را از گزند هارون تحذير فرمود، يحيى چندان بگریست که هردو چشمش سرخ شد و پیام امام علیه السلام را بهارون برسانید.

و چون روز جمعه در رسید آن حضرت وفات نمود و هارون از آن پیش بمداین برفت و آن حضرت را بیرون آوردند، و بدن مبارکش را بمردمان بنمودند، و از آن پس مدفون ساختند و مردمان مراجعت کردند و بر دو فرقه شدند، بعضی گفتند بمرده است، و فرقۀ دیگر گفتند: نمرده است.

و از این خبر مكشوف می شود که هارون الرشید در هنگام وفات آن حضرت در مداین بوده است، و نیز باز می نماید که يحيي مرتكب قتل آن حضرت نبوده -

ص: 73

است، و در سلك اولیای آن حضرت بوده، و مأمور بنماز برآن حضرت شده است.

و این خبر با اخبار دیگر منافی است، مگر اینکه این یحیی جز آن یحیی يا ابن خبر محل اعتماد نباشد.

و در ذیل خبری که از عمربن واقد و احضار کردن سندی بن شاهك او را در شب، و اقامت شهود و عدول مسطور شد مذکور است می گوید:

از آنجا بدیگر جای نشدیم تا گاهی که آن حضرت را غسل دادند و کفن کردند و حمل نمودند، و سندی بن شاهك برآن حضرت نماز بگذاشت، و آن حضرت را دفن نمودیم، و مراجعت کردیم.

و عمربن واقد می گفت: هیچ کس از من بحال موسی بن جعفر داناتر نیست، چگونه می گویند زنده است، و حال اینکه من خود آن حضرت را مدفون ساختم.

و این خبر مخالف اخباریست که در دفن آن حضرت تا سه روز تعطیل ورزیدند چه می گوید: از آنجا بدیگر جای نشدیم تا از غسل و کفن و دفن آن حضرت بپرداختیم.

و در بعضی روایات وارد است که هارون الرشید که ارشد بنی عباس بود برآن حضرت نماز بگذاشت.

و این منافي خبریست که هارون در زمان وفات آن حضرت در بغداد حضور نداشت، ممکن است بعد از استماع خبر وفات آن حضرت ببغداد آمده باشد و برای اینکه خود را خلیفه روزگار می دانست مجدداً برآن جنازه شریفه نماز گذاشته باشد.

دربحار و عیون اخبار و بعضی کتب دیگر مسطور است که از آن پس جسد شریف آن امام انام علیه السلام را حمل کرده بمقبره خود بردند.

و در روایت دیگر وارد است که چون آن حضرت از دنیا رحلت فرمود سندی بن شاهك فقهاء و اعیان بغداد را حاضر ساخت تا بنگرند اثر جراحتی در بدن مبارکش نیست، و بر مردم تسویل نمایند که هارون را در فوت آن حضرت تقصیری نمی باشد.

ص: 74

لا جرم آن حضرت را بر جسر بغداد بگذاشتند و روی مبارکش را مکشوف ساختند و مردم را ندا کردند که این موسی بن جعفر است که از دار فنا رحلت کرده است، بیائید و او را بنگرید، مردم می آمدند و روی مبارکش را نظر می کردند.

و بروایت دیگر ندا می نمودند که اینست موسی بن جعفر که جماعت رافضیان دعوی می نمودند که وی نخواهد مرد.

و بروایت دیگر پس از وفات آن حضرت علیه السلام سندی بن شاهك بفرمان هارون الرشید هفتاد تن از فقها و اعیان و اشراف بغداد را حاضر ساخته، بدن مبارکش را برگشود و گفت:

بیائید و بموسى بن جعفر نظر کنید و گواه باشید که نشان زخمی و جراحتی بر بدن وی نیست، و بمرگ خود از دنیا رفته است، و آنچه مردمان گویند و خلیفه را بدان متهم می سازند برخطا وغلط رفته اند.

پس جملکی بر جسد شریفش نظر همی کردند، و بر پاهای مبارکش اثر رد حنا بدیدند، پس محضری بساختند و جمله حاضران برآن محضر باطل گواهی نوشتند.

و ابن بابویه و دیگران روایت کرده اند که حماد بن عبدالله صيرفي از پدرش عبدالله حدیث نمود که چون موسی بن جعفر علیه السلام در دست سندی بن شاهك وفات نمود، بدن مبارکش را بر نعشی حمل کرده و چند تن را موکل ساخت، تا همی ندا برکشیدند كه اينك امام رافضه است وفات کرده پس بنگرید و او را بشناسید.

و چون بمکانی که نشستگاه شرطه یعنی خواص لشکریان بود رسیدند، چهار تن را بپای داشت تا بانگ برکشید آگاه باشید هرکس خواهد خبیث پسر خبیث را بنگرد بموسی بن جعفر علیه السلام بیاید و نظاره کند.

چنان بود که سلیمان بن ابی جعفر منصور درکنار شط بغداد قصری داشت و درآن وقت از قصر خود بطرف شط فرود شد و صدای آن صیحه و غوغا را بشنید، با فرزندان و غلامان خود گفت: این چه صدا و غوغاست؟ گفتند: سندی بن شاهك -

ص: 75

فرمان کرده است تا بر نعش موسی بن جعفر علیه السلام اینگونه ندا نمایند.

سلیمان سخت برآشفت و با اولاد و غلامان خود گفت: بیگمان برجانب غربی این نعش را حمل کنند و همین گونه ندا در دهند، چون بدین سوی حمل نمایند شما باغلامان و اعوان خود فرود شوید و این نعش مبارک را از ایشان مأخوذ دارید و اگر شما را مانع شوند آن جماعت را مضروب دارید، و جامه و سوادی که برتن دارند برهم بدرید.

چون حاملان نعش شریف از آن سوی عبور نمودند ایشان فرود شدند و آن نعش را از دست آن جماعت بگرفتند.

و چون در مقام منع برآمدند جمله را بزدند، و جامه و سواد ایشان را پاره پاره ساختند و خودش عمامه از سر برگرفت و گریبان چاك زد و با پای برهنه در جنازه آن حضرت روان شد.

و چون در چهار سوی رسیدند آن نعش را بر زمین نهادند، و منادی از هر طرف برپای کردند تا ندا برکشیدند هرکس خواهد طیب پسر طیب موسى بن جعفر علیه السلام را بنگرد پس ببایست بیرون آید و بنگرد.

و مردمان از هر سوی بدان سوی شتابان و نگران شدند، و بانك ناله و زاری و آواز گریه و شیون از زمین بآسمان رسید.

می گوید: آن بدن مبارك را غسل دادند و بحنوطی فاخر حنوط نمودند، آنگاه کفن نفیسی را که سلیمان از بهر خود مرتب ساخته، و دو هزار و پانصد اشرفي در بهای آن داده و قرآن مجید را بتمامت برآن بنوشته بودند، برآن حضرت پوشانیده.

و سليمان بعد از حمل نعش درحالتی که خود را برهنه ساخته درآن مصیبت بزرگ گریبان چاک ساخته بود، و در صحبت آن نعش پیاده روان بود.

شیخ مفید در ارشاد نیز باین خبر بتقریبی اشارت کند و گوید: چون سندی ابن شاهك اعيان بغداد را حاضر کرد تا جسد مبارک را بدیدند و گواهی نوشتند -

ص: 76

که آن حضرت بموت طبیعی درگذشته است.

از آن پس آن حضرت را بیرن آورده در جسر بغداد گذاشته و ندا کردند که این موسی بن جعفر است که از جهان درگذشته است، بیائید و بنگرید.

پس مردمان همین بیامدند و در چهره مبارکش نگران و متفرس شده می دیدند که بمرده است.

و چون گروهی در زمان زندگانی حضرت کاظم علیه السلام چنان گمان می بردند که حضرت قائم منتظر علیه السلام همان حضرت صلوات الله علیه است،یحیی بن خالد ندا کرد که این موسی بن جعفر است که جماعت رافضیه را عقیدت برآنست که نمی میرد، اينك بنگرید و بازدانید.

مردم از هر طرف بیامدند و نظر کردند و بدیدند که بمرده است، آنگاه آن حضرت را برگرفتند و بمقبره حمل نمودند.

در بحارالأنوار مسطور است که تا سه روز آن جنازه شریفه را برطریق و گذرگاه مردمان بگذاشتند تا هرکس بدانجا عبور می داد برآن دیدار مبارك نگران می شد آنگاه گواهی خود را درآن محضر می نگاشت.

درکشف الغمه نيز بخلاصه اين خبر و اعتقاد جمعی بقائمیت آن حضرت اشارت رفته است.

و ابن شهر آشوب در مناقب می نویسد که چون آن حضرت وفات کرد بترتیبی که مذکور شد آن حضرت را بر جسر نهادند و آن ندا برکشیدند، و این کار را از آن جهت کردند که جماعت واقفه را عقیدت برآن می رفت که آن حضرت قائم موعود است، و حبس آن حضرت را بمنزله غیبت قائم قرار داده بودند.

در این حال اسب سندی حرونی کرده سندی پلید را در آب شط انداخته غرقه بحر هلاك و دمار گردانید، و خداوند تعالی باین کار جموع يحيى بن خالد را پراکنده داشت.

می فرماید بعضی گفته اند: سلیمان بن ابی جعفر بن أبي جعفر منصور يكى -

ص: 77

روز در دهلیز سرای خود جای داشت، و باران از آسمان همی بارید، در این وقت جنازه شریفه آن حضرت را بر وی عبور دادند.

سلیمان گفت: بپرسید تا جنازه کیست؟ گفتند: موسی بن جعفر علیه السلام است که در زندان بدرود جهان فرموده است، و هارون الرشید فرمان کرده است که براین حال یعنی بدون تعظیم و احتشام مدفونش دارند.

سلیمان در عجب رفت و از روی نهایت شگفتی و اندوه گفت: چنین امام بزرگواری را باین اختصار و عدم احتشام دفن می نمایند، خاك بر سر عالم و اُف بر دنيا و ملك دنيا، كاش هارون بر آخرت و ملك آن سرای می ترسید و اینگونه فریفته این چند روزه دنیای ختار نمی گردید، همانا حق عظمت و حشمت این حضرت را بجای نیاورده اند.

پس با غلامان و کسان خود فرمان داد که آن حضرت را تجهیز کردند، آنگاه کفن خود را که تمام قرآن را درآن نگاشته و دو هزار و پانصد اشرفي در بهای آن داده بود، بر اندام مبارك آن کلام الله ناطق بیاراست، و خود در تشییع آن نعش شریف پیاده راه سپرد.

در سایر کتب اخبار نیز باین روایات اشارت کرده اند.

و درتذكرة الأئمة می گوید: جماعت شیعه درآن زمان غلو کردند، و بعضی از کمال محبت و عقیدتی که در حضرتش داشتند بالوهیت آن حضرت قائل شدند و بعضی از شیعیان که واقفیه باشند بآن حضرت قائل نیستند و بامامان بعد قائل نیستند.

و ابوالفرج درکتاب مقاتل گوید که برجنازه آن حضرت ندا می کردند این موسی بن جعفریست که جماعت رافضه گویند نخواهد مرد، اينك بدو بنگرید و آن مردم می آمدند و بر او نظر می کردند.

صاحب فصول المهمه بهمین تقریب یاد کرده است، و صاحب اعلام الورى نیز بهمین تقریب رفته است.

در بعضی کتب استناد بكتاب اثبات الهدی شیخ حر عاملی نموده نوشته اند-

ص: 78

که جنازه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را بیاوردند، و بر جسر بغداد برنهادند تا مردمان بنگرند و بدانند که بأجل خداوندی وفات کرده است، شیعیان ازدحام کردند و آن جسد مبارک را زیارت همی کردند.

از میانه تنی از شیعیان که دارای دولت و اعتباری عظیم بود، و هارون الرشيد نمی توانست آسان زیانش برساند، پیش آمد و کفن مبارك امام علیه السلام را عقب افکند و نگران شد که سینه مبارك آن حضرت از اثر زهر بسبزی مایل است.

از روی صدق عقیدت و کمال ایمان گفت: من خود از مولایم پرسش می کنم تا باز گوید که بدو زهر داده یا نداده اند، و این نسبت که می دهند بدروغ گفته اند و بموت طبیعی درگذشته است.

مردم بغداد گفتند ای مرد این سخن چیست؟ مرده چگونه تکلم می نماید.

آن مرد گفت: امام من مرده نیست و چون دیگر اموات نباشد، بلکه همیشه در حضرت پروردگارش زنده است، یعنی همیشه در عالم عنصری و کائنات متصرفست.

آنگاه عرض کرد: یا ابن رسول الله پدر و مادرم فدایت باد آیا وفات نمودی يا شهيدت ساختند؟ آن حضرت لبهای مبارکش بحرکت آمد و فرمود: کشتند مرا.

و این اخبار نیز مؤید اخباریست که امام موسی کاظم علیه السلام را زهر داده اند و شهید گردیده است و در این شعر نیز اشارت شده است:

بنفسی مسموم الجوارح آيساً *** من النصر خلّى (خلواً) ظهرها عن ظهيرها.

على مثل هذا الحزن يستحسن البكا *** ويقلع من النفس متن سرورها.

أيقتل خير الخلق أماً و والداً *** و أكرم خلق الله و ابن نذيرها.

ص: 79

و دار بني العباس طراً أنيسة *** بنشد أغانيها و سكب خمورها.

و دار علي و البتول و أحمد *** و شبرها مولى الورى و شبيرها.

معالمها تبكي على علمائها *** و زائرها يبكي لفقد مزورها.

و نیز در این شعر گزارش نموده اند:

وذكرني بالحزن والنوح والبكا *** غريب بأكناف العراق فريد.

يودع مسموماً وداع مفارق *** إلى أبد الأيام ليس يعود.

و نظر بپاره اخبار أجله مورخین معلوم می شود که در زمره ائمه هدی صلوات الله عليهم أجمعين، هیچ کس جز خامس آل عبا و حضرت امام موسی علیه السلام، سه روز غير مدفون نبوده اند.

در جنات الخلود مرویست که خلیفه فرمان کرد نعش معزز آن حضرت را در نهایت خفت و اهانت با جامهای کهنه بر نردبامی گذارده چهار تن حمال بردوش نهاده درکوچه و بازار آواز برکشند خبیث پسر خبیث مرده است، هیچ کس نباید به تشییع جنازه اش برآید.

چون قدری راه باین نهج پیمودند، جمعی از شیعه را تاب و توان نماند، و با اسلحه جنگ بریختند و نعش مقدسش را گرفته در کمال احترام در عماری جای داده، در پیشاپیش ندا دادند که طیب پسر طیب وفات نموده، مردمان از هر سوی به تشییع جنازه اش حاضر شدند و در مقابر قریش که درآن زمان بباب التين مشهور بود بخاک سپردند.

و این روایت بی ضعف و غرابت نیست، چه با روایات کثیره که مذکور شد -

ص: 80

موافق نیست، و هارون الرشید که آن همه اسباب برائت ذمه خود را در شهادت آن حضرت حاصل می ساخت چگونه نرد این مخالفت و خصومت را می باخت.

بیان دفن کردن بدن مبارك حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را

در ذیل خبری که از بحار الأنوار و دیگر کتب اخبار از سلیمان ابن أبي جعفر منصور و اقدام و اهتمام او در غسل و کفن آن حضرت مذکور شد مسطور است که:

بعد از آنکه در صورت ظاهر سلیمان از کار غسل و کفن آن حضرت بپرداخت و جامه برتن درید، و عمامه از سر بیفکند، و جامه سوگواری بپوشید، و پیاده باجنازه آن حضرت راه نوشت.

و بروایتی چهار تن حامل تابوت آن حضرت بودند، و همچنان بیاورد تا بگورستان قریش رسید و آن بدن طاهر را درآنجا بخاك بسپرد، و این خبر را بهارون الرشید بنوشت، هارون در جواب سلیمان نوشت:

«وصلت الرحم يا عم، فأحسن الله جزاك، والله ما فعل السندي بن شاهك لعنه الله ما فعله عن أمرنا».

ای عم گرامی همانا صله رحم بجای گذاشتی، سوگند باخدای آنچه سندی ابن شاهك ملعون در امر آن حضرت معمول نموده بأمر و اجازت ما نبوده است.

و در عيون أخبار مرويست كه تربت پاك و خاك مطهر آن حضرت در مدينة درجانب غربی باب التین، در مقبره معروفه بمقابر قريش است.

وهم در بحارالأنوار مرويست كه حسين بن علي الرواسي در جنازه حضرت ابی ابراهیم علیه السلام حاضر شد.

و او می گوید: چون بدن مبارك آن حضرت را بر شفیر و کرانه قبر نهادند و -

ص: 81

رسولی از سندی بن شاهك بنزد ابوالمضا که خلیفه سندی بود و با جنازه شریفه راه می نوشت، بیامد و پیغام آورد که از آن پیش که این حضرت را درخاک سپاری چهره او را برای مردمان برگشای تا او را صحیح بنگرند و بدانند آن حضرت را حادثه روی نداده است.

می گوید: روی مبارک مولایم را مكشوف ساختند تا من بدیدم و او را بشناختم و از آن پس چهره همایونش را بپوشیدند، و بقبر مطهرش درآوردند، صلى الله عليه.

و در بحارالأنوار مرویست که یقطینی گفت: رحیم که اُم ولد حسین بن علي بن يقطين و زني آزاده و با فضیلت بوده، و افزون از بیست حج برنهاده، از سعید مولای آن حضرت که خادم آن حضرت در حبس بود و در حوائج امام علیه السلام آمدو شد می نمود گفت:

چون أبو إبراهيم علیه السلام را هارون الرشید درحبس بداشت، و آن حضرت را حالت احتضار پدیدار شد، جون دیگر مردمان وفات نمود، و درحال قوت و ضعف همی برآمد تا بدیگر جهان خرامان شد.

و نیز در بحار مرویست که چون آن حضرت را بمردمان بنمودند و گفتند بنگرید که بمرده است، از آن پس جنازه شریفه اش را حمل کرده در مقابر قریش مدفون ساختند، و قبر آن حضرت بجانب قبر مردی از نوفلیین که او را عیسی بن عبدالله می نامیدند واقع شد.

درتذكرة الأئمه مسطور است که مزار كثير الأنوارش در مقابر قریش درکنار شط بغداد واقعست که اکنون بقریه کاظمیه مشهور و موسوم است.

و آنچه قلندران می گویند که آن حضرت را بفتوای شیخ عبدالقادر گیلانی در سرب ریختند، یعنی در تابوتی که از سرب ساخته بودند نهادند و در آب شط انداختند، و چوپانی بیامد و آن حضرت را بیرون آورده مدفون ساخت، و قبر چوپان در پهلوی آن حضرت است، غلط محض و خبری بیرون از اصل است، و محل اعتبار نیست.

ص: 82

صاحب فصول المهمه قبر مبارکش را در مقابر قریش در باب التین می نویسد، صاحب اعلام الورى نیز بهمین خبر اشارت کرده است.

ابوالفرج نیز درکتاب مقاتل همین روایت کند و گوید: قبر آن حضرت بجانب قبر عيسى بن عبدالله نوفلی واقع شد.

و در ریاض الشهاده و بعضی کتب دیگر نوشته اند که جنازه شریفه آن حضرت را با كمال اعزاز و اکرام بمقابر قریش حمل کرده مدفون ساختند، و قبر مطهر منورش را چهار انگشت بلند کردند، و از آن پس بر دور قبر مطهر ضریح بگردانیدند، وقبه منوره را بنا نمودند، و از آن پس که آن خبر دهشت اثر در مدینه طیبه ثمرگشت ، حضرت امام رضا علیه السلام با اهل بیت آن امام مظلوم بمراسم تعزیه و سوگواری قیام ورزیدند.

کلینی علیه الرحمه نیز می گوید: آن حضرت را در مقابر قریش مدفون نمودند.

صاحب کشف الغمه گوید: آن حضرت را در مقابر قریش که از باب التین بود دفن نمودند، و این مقبره از بنی هاشم بود، و در عمدة الطالب بمقابر قريش اشاره نموده است.

و در نورالابصار نیز همین روایت مرویست، در شرح شافیه نیز باین روایت عنایت رفته است.

شيخ مفيد عليه الرحمه در ارشاد بمقابر قريش و باب التین سخن کرده و می فرماید: این مکان فیض بنیان درقدیم مقبره بنی هاشم و اشراف و اکابر بوده است.

سبط ابن جوزی در تذكرة الأئمه بمقابر قريش رقم کند و گوید: قبر مبارکش درآنجا آشکار و زیارتگاه مخلوق آفریدگار است.

ابن شهر آشوب نیز بر اینگونه رقم کند و گوید: آن مقبره مبارکه باب الحوائج گردید.

و ابن خلکان می نویسد خطیب در تاریخ بغداد می نویسد که: آن حضرت در -

ص: 83

حبس وفات کرد، و در مقابر شونیزیه خارج قبه مدفون شد، و قبر شریفش مشهور و مزار و برآن مشهدی عظیم است که دارای قنادیل زر و سیم و انواع آلات و فرش بیرون از شمار است، و در جانب غربي بغداد واقع است.

و از این پیش در ذیل حکایت مسيب بن زهير و وصیت آن حضرت در باب مقبره خود و کیفیت آن شرحی مسطور شد، و بعد از وفات آن حضرت بهمان طور که خود بفرموده بود، بدون ذره تخلف بجای آوردند.

و البته بهرچه دستور العمل امام رضا علیه السلام باشد معمول می گردد، و اگر مخالفین هم بخواهند هرگز نتوانند و موفق نشوند، و این قبر منور و محتد مطهر اعرف و اشهر از آنست که حاجت بتعریف و توضیح باشد.

دمیری درحیات الحیوان در ماده بعوض می نویسد: شافعی می گفت : قبر منور امام کاظم سلام الله علیه تریاق مجربست.

کاش هارون و امثال او می بودند و مآثر و کرامات این مشاهد عرش آیات و بارگاه هردو عالم پناه را با این عظمت و دستگاه و حشمت و بارگاه که مطاف سلاطين جهان و ملجاء أعيان كيهان، و محل تقبيل ملائکه حضرت سبحان، و زیارتگاه تمام آفریدگان یزدان، و حاجتگاه کهان و مهان، و قبله گاه کعبه و مکه و ساکنان آسمان و زمین و غلمان و حورالعین می باشد.

نگران می شدند، و مفاخر ایشان و مثالب خود را می شنیدند، و زیان حب دنیای غدار، و ظلم درحق ائمه اطهار صلوات الله عليهم را می دانستند، و گرد آن نمی گردیدند، و باین وخامت انجام، و ندامت فرجام، و نکوهیدگی درمیان خاص و عام، دچار نمی شدند.

یکی از شعرا گوید، در مناقب ابن شهر آشوب مذکور است:

و هارونكم أردى بغير جريرة *** نجوم تقى مثل النجوم الكواكب.

و مأمونكم سمة الرضا بعد بيعة *** ترد ذرى ثم الجبال الرواسب.

السنه عقلای بنی آدم، تا انتهای عالم بمفاخر سنيه، ومآثر جلیه این شموس -

ص: 84

آسمان امامت و ولايت، وأنوار لامعه هدایت و درایت، نثراً و نظماً گويا، و بمثالب و معايب ظالمين و غاصبين و معاندین و مبغضين ايشان سراً وجهراً شیوا می باشد.

اشعار دانشمند محترم مرحوم میرزا محمد تقي سپهر

همانا در سال (1) يكصدو هشتادو يك هجرى نبوی صلی الله علیه واله وسلم، اعلی حضرت ساكن قال فراديس نعم، ذوالقرنين اعظم، ناصر الدین پادشاه قاجار أعلى الله مقامه که از بزرگترین سلاطین این سلسله علیه، بلکه در شمار پادشاهان نامدار عقیدت شعار دیندار روزگار است، بر آن اندیشه برآمد که:

رواقی بر این اساس ملايك مناص كه مرجع خلق آفاقست بدستياري أفقه الفقهاء العظام وأعلم العلماء الفخام، مرحوم آقا شیخ عبدالحسين مجتهد طاب ثراه که غالبا در بغداد و آن صفحات مسكن، و بشيخ العراقين مشهور و ملقب بود، برآورد.

لاجرم بمرحوم ميرزا محمد تقى سپهرلسان الملك جعل الجنة مثواه، والد این بنده حقیر، وصاحب ناسخ التواريخ امر و مقرر فرمودند که ماده تاریخی برای این ایوان مبارك و بنیان همایون، بنظم درآورند.

و آن مرحوم در یک روز این قصیده فریده و ماده تاریخ را برشته نظم درآورد، و امروز که یکشنبه نهم شهر ربیع الثانی سال پیچی ٹیل سعادت تحویل یکهزارو (2) و بیست و ششم هجریست، و چهل و پنج سال است از این مدت برگذشته.

و این بنده حقیر در کتابخانه خود که در محله چاله میدان از محال شهردار الخلافه طهرانست، مشغول تحریر این کتاب مستطاب، و این ابیات بلاغت نصابست.

گوئی افزون از ده دقیقه درنظر نمی آید که در تالار اندرونی آن مرحوم که اکنون آن قسمت و باغ را پسر زادگان آن مرحوم مبرور که اولاد پسر ارشدش مرحوم میرزا هدایت الله لسان الملك ثانى ملك المورخين هستند، بمعرض بيع درآورده، و خود در اطراف این شهر متفرق هستند، نگران هستم که:

ص: 85


1- هزار و یکصدو - الخ ظ.
2- دویست و بیست و - الخ ظ.

مشغول نظم این اشعار آب دار می باشند و اکنون برحسب مناسبت مقام و ازدیاد منوبات در اینجا سمت ارتسام گرفت:

الا ای آیت رحمت زهی ای بر شده ایوان *** یکی قندیل از طاق رواقت گنبد گردان.

اگر از خادمت رخصت رود سوی تو بشتابد *** پی خدمتگری حور بهشت از روضه رضوان.

بود بام ترا يك موذنى عيسى بن مريم *** بود بوم ترا يك خادمى موسى بن عمران.

تو همچون آسمانی آسمان کی بود بی جوزا *** بود جوزات دو فرخ سليل فخر انس و جان.

شه دین موسی کاظم که بديك شيعتش موسى *** که آمد کف او بیضا و چوب اندر کفش ثعبان.

تو ای موسی زهارون آن بدیدستی که تا محشر *** بخلد از موسی وهارون برآید ویله و افغان.

تو درد خویش را درمان نگشتی از بدهارن *** اگر چه دردهای آفرینش را توئی درمان.

تو چون زندانی هارون شدی ای شیر شرع و دین *** ندیدم شیر غضبان را اسیر روبه کیلان.

چنان گنجيد اندر تنگنا زندان يك بازى *** تنی را کش بود هردو جهان يك تنگنا زندان.

تمامی آفرینش جز فروغ روی تو نبود *** يك انسانست این عالم تو هم تن باشیش هم جان.

در آن زیبا دبیرستان که درس حکمت آغازی *** بود ادریس و لوح و خضر شاگرد دبیرستان.

ص: 86

بمیزانی که در سنجند بار حکمت وحلمت *** زمین گردد چو جو سنگ و فلك چون كفه ميزان.

بأركان و قواعد هر بنائی استوار آمد *** جهان را فضل وجود تو قواعد آمد و ارکان.

و گر همنام پیغمبر محمد بو العجب شاهی *** که ممکن هست و هم پاکست از آلایش امکان.

نخوانم بود او ممکن که ممکن را بود علت *** نخوانم ذات او واجب که آمد موجدش یزدان.

دو تن از پیشوایانند و جز یکتن ندانمشان *** ز ده صد روزن آید یکتنه این نیر تابان.

نه این آن پیشوایانند کز این پیش پیغمبرن *** يكايك برشمرد آنجا که منبر داشتی پالان.

دو بینی و دوسوئی را زدم بر فرق کثرت بين *** که من در پهنه وحدت دو اسبه تاختم یکران.

زهی ایفارس وحدت که اسب از غیب افکندی *** در این کثرت سرای نفس و عقل و چرخ اخشیجان.

تو این کثرت نهادستی و این اعیان نمودستی *** نماندگر بتابی رخ نه این کثرت نه این اعیان.

چنان چون آفتاب نور بخش از روی تو تابد *** تھی ماند زنور او چه خوزستان چه شورستان.

تو آن دریای زخازی و آن ابر غریونده *** که هستت أنبيا أمواج و گشتت اوليا باران.

سخنهای من اندر مدح تو چون خار و خس آمد *** مرا گر چه سخن شد سخت تر از سنگ و از سندان.

ص: 87

سخن چندانکه بگدازد ز تو آنسو کجا تازد *** که آنسو غیب دارد دور باش حاجب و دربان.

سخنها در زبانها هم بدست تو بود جاری *** بدست آنکه توزی توبه جستن راه چون بتوان.

چه داند حشمت عنقا و آنجولان و طیرانش *** دجاجی کو نتاند بام خانه دید در طیران.

نداند هیچ فارس در رسد درگرد مدح تو ***مگر از مبتداء و منتهی سازد یکی میدان.

تو آن شاهی که مرکسب شرف را خاک درگاهت *** کجا شاهان گردنکش همه روبندو بامژگان.

یکی فرمانده شاهان گیتی ناصرالدين شه *** که دارد از دل و از جان ترا سربر خط فرمان.

دلش دریای پهناور رخش خورشید جان پرور *** دولب چون گنج باد آوردو کف چون ابر زرافشان.

ستوده رأی چون دانش مبارك روي چون دولت *** خجسته خوی چون تقوی همایون فال چون فرقان.

شهنشاهی که روز دادخواهی بر درش بینی *** بدست شحنه عدلش سر زنجیر نوشروان.

دلی را بشکفاند رخ عدو را بترکاند دل *** که هم شاه است و هم شیر است در ایوان و در میدان.

نه یكشاه است و يك شير است گاه قهر و وقت كين *** دو صد شاهست برمسند دو صد شیر است در میدان.

بدست عزم زین بندد همه بر کوهه صرصر *** بدست حزم پل بندد همه برگردن طوفان.

ص: 88

مگر تا دست بوس او کند روزی گه بخشش *** همی خواهد برون بجهد در از دریا وزراز کان.

چنان سخته سخن گوید که گاه نکته پردازی *** زمانه برچند از مجلس او لؤلؤ غلطان.

جهان شد خرم و خندان ز خلق و خلق آن خسر *** چنان کزفر و دین آمد چمنها خرم و خندان.

بهربستان که با این خوی و اینرو بگذرد روزی *** دماند آذر و بهمن گل بیخار از آن بستان.

در آن آورد که کز بس همی خود وزره درد *** دم شمشیر ها گردد بسان آژده سوهان.

تو با آن آبگون آذر بدرانی صف لشكر *** بسان حیدر صفدر بسان رستم دستان.

بود شمشیر خونخوارت درآن کف گهربارت *** چنان چون آذر برزین میان چشمه حیوان.

همی لرزان شود نیزه بدست شیر دل مردم *** کجا شد نیزها لرزان شود جانها بسی ارزان.

کشفته گردد و آسیمه سر واژونه پی پوید *** زهول جنگ نوشير فلك ماننده سرطان.

کسی کت بد براندیشد و یاسوی تو بدبیند *** شود چرمش بتن زندان و در پلکش مژه پیکان.

هر آن مشکل که نگشاید قضای آسمان آنرا ***به پیش عزم قهارت همان مشکل شود آسان.

تو گنج زر همی خواهی برای سائل و زائر *** وگرنه گنجها پیشت بود با خاک ره یکسان.

ص: 89

ترا صد خصلت نیکوی و صد گونه هنر باشد *** یکی زانها تمامی گفت نتواند دو صد دهقان.

توشاه ناصرالدینی و دین نصرت زتو جوید *** که شمشیر تو خورده شیر بانصرت زيك پستان.

همه از کار دین گوید همه اسرار دین جوید *** که روی دین از او سرخست و دین را اوست پشتیبان.

برای مضجع شاهان دین آن شاه دین پرور *** بنائی خواست زانگونه که شاهان را بود شایان.

چو شاه شرع را هم خادم شرع است خدمتگر *** از آن شد خادم شرع این بنارا از پی بنیان.

کزین عبدالحسین آن مفتی دین شیخ دانا دل *** که صدق بوذری او را بود هم صفوت سلمان.

شراع کشتی شرع و مدار ملت تازی *** طراز جامه دین و فروغ طلعت ایمان.

بیان عقل را معنی زبان وحی را منهی *** فضول فضل را حجت كتاب شرع را برهان.

میان بست از پی فرمانبری شاه دین پرور *** چنان تحریر دانا دل که هر دانا برش نادان.

برآورد این بلند ایوان که گردیدی سلیمانش *** زوی سنگ و گل صرح ممرد برسر دیوان.

کبوترهای بامش را اگر با چشم دل بینی *** سرافیل است و جبريلست ألحان ساز و بال افشان.

بأمر شاه ایران چون سنماران دانا دل *** بپا بردند این ایوان بدین ساز و بدین سامان.

ص: 90

رقم زد كلك سحار سپهر از بهر تاريخش *** بأمر شاه ایران برزکیوان آمد این ایوان.

كلمات صاحب كشف الغمه أعلى الله مقامه راجع بآن حضرت

از این پیش در مجلد چهارم از کتاب احوال حضرت صادق صلوات الله عليه در ذیل بنای بغداد و مشاهد متبرکه آنجا از بنای این مشهد معظم و بعضی بناهای شاهنشاه شهید ناصرالدین شاه و مراقبات مرحوم آقا شیخ عبدالحسین طهرانی شیخ العراقين.

و همچنین از ابنیه مرحوم فرهاد میرزای معتمدالدولة ابن مرحوم عباس میرزای نایب السلطنه و درجلد اول حضرت كاظم عليه الصلاة از پاره کرامات این مرقد مطهر یاد کردیم.

حمد خدای را که تاکنون که نوبت سلطنت و جهانداری مملکت ایران بشاهنشاه جوان سال، جوانبخت، هوشیار، کامکار، حق شناس، نامدار، حق گذار، والانبار، اسلام پناه، سلطنت مدار.

السلطان ابن السلطان ابن السلطان محمد علیشاه قاجار که دولت خواهانش منصور و بدسکالانش در تيه هلاك ود مار مقهور باشند.

از این بارگاه عرش پناه آن چند کرامات و خوارق عادات و قضای حوائج خلایق و استجابت دعوات نمودار شده است که اگر بخواهند فراهم آورند کتابی عظیم گردد، تأمل بباید کرد و بدیده عبرت بباید دید که از مخالفان چه برجای ماند، و از مؤالفان چه اثر باقی است.

آن يكي را لعنة الله در عقب *** و آن یكي را رحمة الله اى محب.

علي بن عیسی اربلی در کشف الغمه بعد از بیان شهادت و غسل و کفن و دفن حضرت مولانا و مولى الأعاظم جناب امام موسی کاظم صلوات الله وسلامه عليه می فرماید که من همی گویم:

«بعداً لهذه الأحلام الهافية، والأديان الواهية، والعقايد المدخولة، والنحل (1)

ص: 91


1- نحل: نسبت دادن گفته را بکسی، و بمعنی دشنام دادن.

المجهولة، و الأنفس الظالمة، والحركات الفاسدة، والأهواء الغالبة، والهمم القاصرة، والسير القاصرة، والطبايع العادية، والعقول العايبة.

فلقد أتوها شنعاء شوهاء جذاء تبكى لها الأرض والسماء وأظلم منها النهار وتجاوزت حدها الأقدار ولم يأت بمثلها الكفار.

هل عرفوا أي دم سفكوا، وأى حرمة انتهكوا، وبمن فتكوا حين فتكوا، وكيف أساؤا حين ملكوا، فما أبقى ولاتركوا، لم يخافوا أن تعيد بهم الأرض فتهلكهم بزلزالها، وتحل بهم المنايا فتتركهم بتفالها، أو تمطرهم السماء بالعذاب أو تسد عليهم أبواب الخير في الدنيا ولهم في الأخرة سوء الحساب.

ألم يعلموا أنهم أراقوا دم النبي صلی الله علیه واله وسلم ألم يخرقوا بفعلهم هذا حرمة الاسلام ألم يعيدوها أموية، ألم ينصبوا جدنا النبي صلی الله علیه واله وسلم كما نسب أولئك ذريته، أما فعل الأواخر بموسى كما فعل كما فعل الأوائل بالحسين علیهما السلام، أما جهدوا جميعاً في تشتيت الكلمة وتفريق ذات البين، ما أشبه الفعل الأول بالأخر، و ما أقرب نسبة الخافي الظاهر.

ويحهم ثم ويحهم، هلا قنعوا بحبسه ولم يقدموا على ازهاق نفسه وتكوير شمسه، هل أنكروا مجده و شرفه، أو جهلوا قديمه و سلفه، كلا والله بل عرفوه و أنكروه، و أساؤا إليه بعدما اختبروه، فأقدموا منه على ما يوجب سخط الله العظيم والعدول عن النهج القويم، والصراط المستقيم، والخلود في العذاب الأليم.

أما علموا أن الله ادخر للظالمين جحيماً، أما فرؤاء ومن يقتل مؤمناً متعمداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها و غضب الله عليه، و لعنه وأعد له عذاباً عظيماً، أتراهم لم يعرفوا ايمانه و مذهبه، ولا تحققوا أصله ونسبه، بلى والله، ولكن حب الثانية أعمى القلوب والأبصار، و وطن الأنفس على دخول النار.

و لقد أذكرتني حاله علیه السلام بيناً أنشدنيه الصاحب الشهيد السعيد تاج الدين محمدبن نصربن الصلاح الحسينى قدس الله روحه.

حين عدا المماليك على الملك المعظم توران شاه ابن الملك الصالح نجم الدين -

ص: 92

ايوب ابن الملك الكامل ناصر الدين محمد العادل أبي بكربن ايوب.

فقتلوه بمصر في محرم سنة ثمان و أربعين و ست مأة، وساعدهم على قتله اثنان من عبيده: اسم أحدهما محسن، والأخر رشيد و هو أنشد:

ومن عجب الدنيا إساءة محسن *** وغى رشيد وامتهان معظم».

حاصل مقصود اینست که هارون الرشید و امثال او بسبب دنیا و ریاست دنيا، و اشارت عقل ناقص، و امارت نفس با پروا وحب سلطنت چند روزه دنیا که اگر بدیده دانش و تفکر و نظر بینش و تعقل بنگرند، از آغاز جهان تا پایانش چون پریشیده خوابی، یا برجسته حبابی بر روی آبیست.

صراط مستقیم را از دست بگذاشته و بدرگات جحیم پای نهادند، و از کوثر و تسنیم و جنت چشم بپوشیدند و بمعاصی خلاق قدیم بکوشیدند، و جامه کفران و طغیان بپوشیدند، وشیر خیانت و شقاوت بدوشیدند، و در پیمانه وخامت و ندامت بنوشیدند، و از حوادث روزگار و عذاب و نکال خداوند بیهمال نترسیدند، و از سبب و علت نپرسیدند و از کمال بغض وكين و خصومتی دیرین که با ذریه سید المرسلين صلی الله علیه واله اجمعین داشتند.

بتحقیق هیچ حقی نرسیدند، مسلک بنی امیه را پیشنهاد ساختند، بلکه در تمام مراتب ظلم و عناد پیشی و بیشی گرفتند، و همان رفتار که از بدایت امر، با پیغمبر مختار و ائمه اخیار و خامس آل اطهار بجای آوردند، با موسی بن جعفر صلوات الله علیه بپای آوردن.

و در تشتیت کلمه و تفریق ذات البین و شق عصای مسلمانان و انهدام بنیان دین و ارکان یقین همان کردند که منافقان صدر اسلام در حضرت خيرالأنام بجای گذاشتند.

وای براین جماعت شفاوت آیت، کاش برهمان حبس حضرت کاظم علیه السلام قناعت می کردند و جان مقدسش را از تن بیرون نمی کردند، و آفتاب فضائل و مآثرش را درمقام تکویر بر نمی آمدند، آیا می توانستند و امکان داشت که بتوانند-

ص: 93

منكر مجد وشرف قدیم و سلف او گردند.

سوگند با خدای نه چنین بود، و انکار انوار ساطعه امامت و ولایت را اگر خواستند نتوانستند و خوب می دانستند و می شناختند، لکن دیدند و نادیده انگاشتند و شنیدند و ناشنیده پنداشتند.

و با اینکه مخائل حمیده، و اوصاف سعیده، و اخلاق مجيده، و آیات عدیده، و علامات سدیده آن حضرت را بدانستند، و درمقام امتحان برآوردند، و معلوم نمودند که هرگز از آن قطب دوائر ولایت، جز آثار سعادت و هدایت ظاهر، و جز آيات صلح و صلاح باهر نمی شود.

و از شدت شقاوت و نهایت خصومت بقتل آن حضرت مبادرت کردند و موجبات سخط خداوند عظيم، و عدول از نهج قويم، و صراط مستقیم، و خلود در عذاب أليم، و نکال عمیم را فراهم نمودند، و آتش سوزان، و عقاب بی پایان را بخریدند.

و اینگونه اعمال و افعال از شیفتگان این سرای پروبال، عجیب نیست، بلکه کار دنیای فریبنده فریب دادن، و با نیکویان بد کردن، و صاحبان رشد را از جاده حق بیرون تاختن و بزرگان را خوار ساختن است.

دل مبند اندر سرای پیچ پیچ *** کاخرش چون اولش هیچست هیچ.

خفتگان را چون بدیدی در لحد *** برچنین آرامکه خاطر مپیچ.

این علایق کاندر این پیچان سر است *** خشك سازد قامتت همچون نویچ.

تا تو اندر کشت زار این جهان *** همچو گاوی گردنت را هست خیچ.

چون جهان هیچست و اهلش نیز هیچ *** از چه بر این هیچ هیچت هست پیچ.

زین جهان چون بایدت کردن سفر *** بهر آن جاوید منزل کن بسی.

در زمانه از بلیات زمان *** كن زتقوى برك و بيامان و وسیچ.

صدهزاران سال اگر مانی بدهر *** نیست بهرت جز پریشانی و کیچ.

پروراند مغز قلب گرگ مرک *** جای سازی گرچه در قلب کهیچ.

ص: 94

گرز گفت ناصحانت سود نیست *** سودمندیست نمی باشد زایج.

اشعار دانشمند محترم مرحوم مؤلف

هیچ ندانیم با این همه گردش های گوناگون دهر پرفسون، و این چرخ بوقلمون و این زمان غدار، و این جهان بی اعتبار، این چند غفلت از چیست، و اینگونه حرص و طمع و حب ریاست و امارت از چه؟

با اینکه در هر قدمی که بگذرند، چه سر ها و قدمها در زیر پای عبرت دارند و چه مغزها و چشمها و قدود وخدود در وجهه اعتبار و حسرت می سپارند.

ای دریغ که متنبه نمی شوند، و بهیچ پیچاپیچی در این سراچه، هیچا هیچ متذکر نمی گردند، برای فلوس، با مهیمن قدوس مخالفت می نمایند، و برای دو دانه گردکان و بادامی با امام همامی طبل و کوس مقاتلت می نوازند، و از پی متاعی تباه ولی الله را می کشند.

با اینکه روزی برسر نمی سپارند، و دودمانی را تباه و پادشاهی را از فرازگاه در زیر خاک سیاه می سپارند، ای چه خوش دیده دوربین برگشائید، و از این سپنجی سرای سراسر رنج و شکنج پند بگيريد، و نيك بدانيد:

این جهان آمد برای اعتبار *** عبرتی برگیر از این بی اعتبار.

گر نبودی انقلابات جهان *** کی ترا بودی مقام اعتبار.

آنچه در کتب اوایل گفته اند *** داستانها از گذشت روزگار.

سربسر پنداست و نصح و موعظت *** خوار مایه این مواعظ را مدار.

ای بسا ناکام از این خورشید و ماه *** شهریاران و مهان کامکار.

ای بسا بی نام از این باعار و ننگ *** خسروان نامجوی نامدار.

ای بسا بیتاب از این تابنده مهر *** بس حکیمان صبور پخته کار.

ای بسا یاران بسیر باغ و راغ *** روز صحبت در کنار جویبار.

خرم از دیدار هم درگرد هم *** شادمان با فکر خان شادخوار.

آن یکی در سن چون لیلی عهد *** و اندگر در چهر باغ لاله زار.

آن یکی چون وامق اندر موی دوست *** و اندگر چون ویس دو روی نگار.

ص: 95

آن یکی در حالت وجد وسماع *** و اندگر در عشرت و بوس و کنار.

آن یکی در عزم چون افراسیاب *** و اندگر در رزم چون اسفندیار.

آن یکی اندر رقم پور هلال *** و اندگر مانند مانی در نگار.

چهرها چون نوگل باغ ارم *** شد ز آسیب زمانه پر زخار.

و ان همه دیدارهای با صفا *** از غبار دهر آمد پر غبار.

وان بدنهای لطیف همچوگل *** شد زحلاجی گیتی پنبه زار.

بس عزیزان گرامی در جهان *** از لگد کوب زمان گشتند خوار.

بس لبان خندان بدند و عاقبت *** خویشتن بر خویشتن موئیده زار.

این همه اشخاص و اشباح و صور *** عاقبت گردند چون نقش جدار.

وین همه عکس و نقوش رنگرنگ *** جمله زایل گردد از لیل و نهار.

این جهان جز نقش و رنگی بیش نیست *** بر سفید و سرخش آرد اغترار.

وز پی این نقش و رنگ بی دوام *** هر زمانت نقشهائی بی شمار.

در گذر زین روزگار پرخطر *** كين جهان باشد همیشه در گذار.

خود عبث روزت ببازی مگذران *** زینهار از دنیی دون زینهار.

این همان بحر است کز هر موجه اش *** غرقه افتاده هزار اندر هزار.

وین همان باغست کاندر هر گلش *** در بهاران روز و شب خوانده هزار.

از گل و بلبل فریبت تا بچند *** چند بلبل خواند اندر شاخسار.

شاخسار و سار پرد زی عدم *** تایکی خواند ابر شخسار سار.

دولت دنیا سراسر نکبت است *** چند می جوئی بدولت افتخار.

همچو جغدو بوم اي محروم شوم *** چند می جوئی از ویرانه جوار.

وز دو پستان جهان زهر ریز *** تابکی باشی چو طفلان شیر خوار.

از دغل بدهد ترا زر دغل *** خود تو پنداریش زر خوش عیار.

پای بست این جهانی تا بچند *** چون بهائم کش بدست و پا جدار.

آن همه یاران و اصحابت زپیش *** سر بسر رفتند و تو در انتظار.

ص: 96

اندرین منزل بحيرت مانده *** کاروان رفته قطار اندر قطار.

دوستان و یار و جارانت شدند *** مرگ را باجار دادی انجرار.

تا اسیر دیو نفسی ای عزیز *** خود فرشته از تو می گیرد فرار.

چند می جوئی سکون اندر جهان *** مرکب مرگست زیرت رهسپار.

از پی بلعیدن خلق این جهان *** باز کرده يك دهان مانند غار.

ای بسا در خاك تيره خفتنت *** چند خسبی زیر ستر زرنگار.

این جهان چون افعی پیچان بود *** خود عبث دندان أفعي را مخوار.

چون بخاك اندر شود این روى وموى *** در هوای نیکرویان غم مدار.

خواه روی گاه یا بنگاه چاه *** خود سرانجامت بقبر است انجدار.

جد و جهدت چیست بر ملك جهان *** برخلاف نفس خود جو کارزار.

عاریت باشد مراين ملك زمين *** چند مغروری تو بر این مستعار.

بیقراریم اندر این ملك جهان *** زانکه گیتی را نمی باشد قرار.

بی مداریم اندرین دور زمان *** کز نخست آمد زمانه بی مدار.

دل بدنیا جاهلان بندند و بس *** عاقلان را زوهمی ننگ است و عار.

چند از رازش پژوهش می کنی *** بغض و کین آمد بما هست آشکار.

کلهای پر غرور نازنین *** عاقبت منزلگه موراست و مار.

گرگ چون افتد میان گوسفند *** يك بيك را می کند آخر شکار.

این سیه پستان عجوز گوژ پشت *** وین سفید ابرو پلید زشت کار.

در بغل دارد بسی جمشید جم *** در شکم دارد بسی سام سوار.

مادر گیتی بسی پرورد و کشت *** صد هزاران رستم و اسفندیار.

چهرهای آبگون آتشین *** از شرارش آمده اندر شرار.

چند میجونی بهار اندر خزان *** خود خزان باشد نتیجه نو بهار.

چند می جوئی بشب روز سپید *** گر نبودی شب کجا بودی نهار.

در زوال این و آن اندیشه کن *** تا که از فکرش بگردی رستگار.

ص: 97

همچو تار آمد تنت زافات دهر *** همچنان گوشت پر از آوای تار.

بيخطا تار آورد روزی تو را *** خواه در ملك خطا یا در تتار.

گر هزاران سال بسیاری تو روز *** روزگارت می کند روز توتار.

جسم تو چون تار و چشمت تار شد *** همچنانت دل پی صورت سه تار.

همچو تار مو نزاری و زحرص *** عنكبوت آسا مگس گیری بتار.

بیمت از مرگست تا چند ای عمو *** از پس مرگست عمر پایدار.

عم وخال و مادر و باب و نیا *** جمله را دیدی بحال احتضار.

پس تو چون روزی شوی باب ای پسر *** احتضارت باشد ای عالی تبار.

یادگار از تو شوند آیندگان *** همچنان کز رفته گانی یادگار.

جز یكی مردار نبود این جهان *** چند باشی همچو مرغ لاشه خوار.

در چنین ویرانه پرجغدو بوم *** خود حدیث از بلبل و بستان میار.

گر ببینی بر مال خویشتن *** خویشتن برخود بنالی زار زار.

اندرین شوره زمین کشت تو چیست *** در زمین عافیت تخمی بکار.

چند پوئی هر طرف بي عقل و هوش *** چون یکی بختی بگسسته مهار.

نامت انسانست و در خوی سباع *** کو صفات آدمی ای دیو سار.

بال بگشا دامن افشان پای کوب *** چند می پیچی بخود چون سوسمار.

منزجر هستند از خوی تو خلق *** طبعت آخر کی بجوید انزجار.

با خلایق باش با خلق نکو *** اين تحکم از چه و این اقتتار.

فکر بکر اور پی اصلاح جان *** هیچ چیزی نیست چون این ابتکار.

کارت از دور زمان آسان شود *** گر درآئی در مقام اختصار.

چند باشی در پی جاه رفیع *** بر مقام زهد برجوی اقتصار.

صدمت سقطه بقدر رفعت است *** از مقامات رفیعه بیم دار.

هرچه رفعت بیشتر رنجت فزون *** چند کوشی بهر نام و اشتهار.

راحت اندر کوچه گم نامی است *** هست رنج از بهر مرد نامدار.

ص: 98

زهد و تقوایت نباشد گر معین *** نیستى جزيك ستمكاره حمار.

بار بنهد چون حمار آسوده است *** خود فرو ماند چوسنگین گشت بار.

بار ازین ده چون توان غافل ببرد *** پيك مرگت چون بباشد راهدار.

زین همه اموال و اسباب وحشم *** جز عمل بر تو نماند برقرار.

دور کن این جامه عصیان زتن *** که ز عصیانش بود خود پودو تار.

جامه تقوی نکویست و جمیل *** برتنت زین جامه می باید شعار.

دور مانی از سهام حادثات *** گر زتقوی برتنت باشد دثار.

مال دنیا همچو اکل میته است *** خود روا نبود مگر در اضطرار.

بوالعجب کاندر پی اکل حرام *** بیقراری با مقام اعتبار.

هر چه کاری آشکارا می شود *** ای برادر تخم بد هرگز مکار.

حب دنیا آیت بدبختی است *** گر از او رستی بمانی بختیار.

صدهزاران شمر و هارون ویزید *** بوده و هست و بیاید بر قطار.

سر بسرها بسته دام هوس *** خود بسان چارپا اندر حصار.

از فعال زشت و اخلاق زبون *** در قطار دیو و دد اندر شمار.

بهر آرامش نهاده قصر و کاخ *** ليك در قعر جهنم رهسپار.

عاقبت از حب اين دنياي دون *** سرنگون گشتند و دیدند انکسار.

گرحسینی یا حسن یا بوالحسن *** یا رضا و یا تقی کشتند زار.

بو براهیم بن جعفر را اگر *** خود بزندان سالها کردند زار.

تن نیاسوده ببالین مراد *** ظالمان را خشم حق بگرفت خوار.

چشم برهم نانهاده کش کشان *** سوی دوزخ برده با بندو فسار.

با نکال و با عذاب جاودان *** بر سپاریدند با افعی و مار.

خود امام و اولیا را در بهشت *** تا ابدحور است و غلمان درکنار.

گر ترا باشد بمغز اندر خرد *** جوی در بحر سعادت انغمار.

این همان دنیاست کورا ای عزیز *** تجربت بنمودی از پیرارو پار.

ص: 99

گر هزاران قرنها بسپاریش *** بر سرشت خویش دارد انحصار.

در فصولش نیست جز دیگر فصول *** در سنین او نه بینی جز که پار.

کشتزار و خرم و آب روان *** بوستان پرگل و سیب و انار.

بوی ناکرده بریزد گل زشاخ *** چشم نگشاده نه آب کشتزار.

گرز فولاد آوری ارکان قصر *** آن بنا را هست آخر انفطار.

ور بعمر نوح بسپاری جهان *** کشتی رنجت بسر گردد نثار.

جان خود فرسودی از حرص و طمع *** رحم کن باری براین جان نزار.

گر به آسیب زمانه بنگری *** جان تو زین اندهان گردد فکار.

خویشتن را خود غنی هرگز ندان *** خلقت عالم بود برافتقار.

این علایق ترك كن تا نشکنی *** بشکند درهم درخت پر زبار.

سربسر ترك علایق گفتن است *** گر بدانی باطن رمی جمار.

در سخن سازی مخالفت یا پس *** حجتی بر مدعای خود بیار.

چون ببازار خردمندان شوی *** باز منما غير زر خوش عیار.

نیست در بازار حق ارزنده تر *** از متاع بنده پرهیزگار.

مختصر پندی همی گویم ترا *** كز مطول به بود قول قصار.

جمله موجودات پوید در عدم *** هست پاینده خدای کردگار.

از پی ما کوس رحلت می زنند *** کس نمی ماند مگر پروردگار.

خود زبان باید بشکرا کنی *** که بشکرش پنجه بگشوده چنار.

کن سپاس رحمت دی و پریر *** ور نه هرگز تو نباشی حقگزار.

گرجز اين مسلك بگيتي بسيرى *** نیست دربارت بجز حسرت شمار.

ایندرر را گر بگوش اندر کشی *** دامن آری پرز دُر شاهوار.

ص: 100

بیان مدت عمر مبارك و روزگار سعادت حضرت کاظم صلوات الله علیه

در مدت روزگار فرخنده آثار این امام همام علیه السلام اخبار مختلفه بسیار است، اکنون بپاره اشارات می رود، و مختار آن معلوم می شود.

ابن اثیر وفات حضرت کاظم علیه السلام را در سال یکصدو هشتادو سوم تصریح می نماید، طبری نیز همین روایت را اختیار و مذکور داشته است.

و محمدبن طلحه شافعی وفات آن حضرت را درکتاب مطالب السؤل در پنج روز از شهر رجب سال یکصدو هشتادو سوم بجای مانده یاد کرده است.

و در مقاتل الطالبيين بسال وفات آن حضرت اشارت نکرده است.

و درعمدة الطالب نیز بهشتادو سوم اشارت کرده است، و در مطالب السؤل نیز بهمین تاریخ نظر دارد.

کلینی درکافي نيز بهمین سال تصریح نموده است، و در امالی صدوق در تعیین سال نگارش نرفته.

و در تبر المذاب پنج روز از شهر رجب سال مذکور بجای مانده مصرح گشته، و در اسعاف الراغبین از زمان وفات یاد نشده، و در نورالأبصار مطابق تبر المذاب رقم گردیده و در شرح شافیه بروز جمعه پنجم شهر رجب سال مذکور اشارت شده است و در اعلام الورى بانورالأبصار موافقت رفته است، و در فصول المهمه بهمین خبر نظر دارد.

و در تاریخ الخمیس نیز بسال یکصدو هشتادو سوم حدیث رفته، و در اخبارالدول بهمین خبر عنایت شده و صاحب زبدة التواريخ همین سال را اختيار کرده است، یافعی نیز براینگونه مرقوم نموده است.

وابن خلكان در وفيات الأعيان پنج روز از شهر رجب باقی مانده سال مذکور را -

ص: 101

أصبح دانسته و در رجال ابي علي ششم شهر رجب سال مذکور را اختیار کرده است و شیخ مفید درکتاب ارشاد همین تاریخ را تصریح فرموده.

و ابن شهر آشوب درمناقب روز جمعه شش روز از شهر رجب بجای مانده سال مذكور را اختیار فرموده، و نیز بروز ششم شهر رجب سال مسطور حدیث آورده.

و در عیون اخبار بروز جمعه پنجم رجب همان سال و نیز پنج شب از شهر رجب برجای مانده این سال عنایت جسته است.

و دربحر الجواهر بروز جمعه بیست و پنجم ماه رجب سال مذكور تصريح شده است.

و در زبدة المعارف نوشته است که اصح اخبار اینست که آن حضرت در ماه رجب سال یکصدو هفتادو سوم بدرجه شهادت نائل گردیده است.

و در روضة الصفا بسال یکصدو هشتادو سوم تصریح شده است، و صاحب حبيب السير شهر رجب سال مذکور را اصح و اکثر اخبار دانسته.

و در فتوحات القدس بروز جمعه پنجم شهر رجب سال مذکور تصدیق دارد.

و در ریاض الشهاده مسطور است که وفات حضرت کاظم علیه السلام در ششم شهر رجب با بیست و ششم و یا بیست و چهارم آن ماه درسال مذکور روی داده است.

و در بحارالأنوار از عيون المعجزات بسال مذکور نظر دارد، و هم در بحار روز وفات آن حضرت را بروز جمعه تقریر می دهد، و نیز بروز جمعه پنجم شهر رجب سال مذکور و ششم همان ماه و نیز شش روز از آن ماه بجای مانده، در سال مذکور گزارش می جوید، و این جمله روایات کسانیست که بسال یکصدو هشتادو سوم تصریح و اعتنا دارند.

و آنانکه در سنۀ مذکوره اختلاف ورزیده اند یکی مسعود ست که در مروج الذهب مي گوید که موسی بن جعفربن محمدبن علي بن الحسين بن علي ابن ابیطالب صلوات الله عليهم چون پانزده سال از زمان سلطنت برگذشت، در سال یکصدو هشتا و ششم هجری در شهر بغداد مسموماً درگذشت.

ص: 102

و دیگر ملاحسین کاشفی در روضة الشهدا می گوید: آن حضرت در روز جمعه پنجم شهر رجب سال یکصدو هشتادو ششم هجری بدرود جهان فرمود.

و دربحار از کتاب الدروس مسطور است که آن حضرت شش روز از شهر رجب سال يكصدو هشتادو سوم هجری و بقولی در روز جمعه پنجم شهر رجب سال یکصدو هشتادو یکم وفات کرده است.

و در تاریخ ابن خلکان می گوید: بعضی وفات آن حضرت را در سال یکصدو هشتادو ششم دانسته اند.

و درکتاب فتوحات القدس می گوید: در روز پنجم شهر رجب سال یکصدو هشتادو هشتم هجری آن حضرت شهید شد، ممکن است ثلاث و ثمانين را کاتب كتابت ثمان وثمانين نوشته باشد.

و دمیری درحیات الحیوان در ماده بعوض بمناسبتی می نویسد وفات حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در ماه رجب سال یکصدو هشتادو سوم و بقولی هشتادو هفتم در بغداد روی داد.

و دراعلام الوری اشارت کرده است که چون پانزده سال از زمان خلافت رشید بگذشت آن حضرت شهید گشت.

و درتذكرة الأئمه مذکور است که وفات آن حضرت در آخر ماه رجب سال یکصدو هشتادو ششم بوده است، و می گوید: بروایتی وفات آن حضرت در سال یکصدو نودم هجری روی داده است، و نیز می نویسد چون نوبت بهارون الرشید رسید در سال پنجم سلطنت او آن حضرت را یحیی بن خالد برمکی بامر رشید شهید ساخت و اين روايتي بعيد و با اخبار دیگر مباین است.

و از این جمله مؤرخین آنانکه بمقدار عمر مبارك آن حضرت اشارت کرده اند. باین شرح رفته اند.

کلینی عله الرحمه دركافي می فرماید آن حضرت پنجاه و چهار ساله یا پنجاه و پنج ساله بود و این تردید از حیثیت سال ولادت همایونش می باشد که بعضی در -

ص: 103

سال یکصدو بیست و هشتم و برخی بیست و نهم نوشته اند.

و مسعودی در مروج الذهب با اینکه وفات آن حضرت را در هشتادو ششم می نویسد عمر شریفش پنجاه و چهار سال می نگارد.

غریب اینست که با اینکه می گوید خلافت هارون الرشید در شهر ربیع الاول سال یکصدو هفتادم هجرى اتفاق افتاد، و وفات حضرت کاظم علیه السلام را می گوید در سال یکصدو هشتادو ششم رویداد، می نویسد چون پانزده سال از زمان سلطنت هارون بپایان رفت آن حضرت شهید شد و حال اینکه در این سال نزديك هفده سال از زمان خلافت رشید برسپر شده بود.

و در نزهة الجلیس که بسال ولادت و وفات آن حضرت گزارش می گیرد، مقدار عمر مبارکش پنجاه و پنج سال و بقولی پنجاه و هشت سال می شود.

و در عمدة الطالب سنين عمر شریفش را پنجاه و پنج سال می نویسد، در ينابيع الموده نیز بهمین مقدار می نگارد، و در تبر المذاب بر این میزان می رود و در نورالأبصار باین روایت کفایت می جوید.

و در شرح شافیه با اینکه می نویسد چون پانزده سال از زمان سلطنت هارون برگذشت، در سال یکصدو هشتادو سوم آن حضرت شهید شد، می گوید: عمر مبارکش چهل و هفت سال بود و مدت امامتش سی و پنج سال امتداد یافت، چنانکه در عیون اخبار نیز باین خبر نظر دارد.

والبته در لفظ اربعین بخطا نگارش رفته و خمسین را اربعین نگاشته اند.

و در فتوحات القدس که ولادت را در ابتدای سال یکصدو بیست و هشتم و وفات را در یکصدو هشتادو هشتم تقریر می دهد، مدت عمر مبارکش از شصت بیشتر خواهد بود.

و در فصول المهمه می گوید: مدت عمر شریفش پنجاه و پنج سال و از آن جمله بیست سال در زمان زندگانی پدر والا گهرش روزگار شمرده بود.

و درکشف الغمه که بزمان ولادت و وفات آن امام والامقام علیه السلام اشارت کرده -

ص: 104

می گوید: پنجاه و پنج سال از اوقات شرافت آیاتش برگذشته بود و از روایات دیگرش پنجاه و چهار سال می رسد، و نیز در بعضی نسخ کشف الغمه بچهل و پنج سال نگارش رفته و از صحت بیرون است.

و ابن شهر آشوب مدت زندگانی آن حضرت را پنجاه و چهار سال، و اقامت با پدر فرخنده سیرش را بیست سال، و اگر نه سی سال می نگارد و در اخبارالدول مقدار روزگار کثیر الأنوارش را پنجاه و پنج سال رقم می نماید.

و در اعلام الوری نیز به پنجاه و پنج سال قائل است، و در بحارالأنوار باین مقدار اشارت شده است و به پنجاه و چهار نیز عنایت رفته است، و روز وفات را بروز جمعه تصدیق دارد.

و در ریاض الشهادة به پنجاه و پنج و چهار اشارت کرده است.

و در رجال أبى علي به پنجاه و پنج تصدیق نموده است.

و محمدبن طلحه شافعی عمر مبارکش را پنجاه و پنج سال اصح دانسته.

و درجلاء العیون می فرماید: وفات آن حضرت را در یکصدو هشتادو سوم و بقولی هشتادو یکم و بروایتی هشتادو ششم، و روز وفات را موافق مشهور جمعه بیست و پنجم و بقولی پنجم رجب، و عمر شریفش پنجاه و پنج سال، و بقول بعضی پنجاه و چهار سال پس پانزده سال از مدت سلطنت هارون بود.

و در بحرالجواهر می گوید: عمر شریفش موافق مشهور پنجاه و هفت سال بوده است و با تصدیقی که می نماید که وفات آن حضرت در روز جمعه بیست و پنجم ماه رجب سال یکصدو هشتادو سوم روی داده است، می باید تولد مبارکش در سال یکصدو بیست و ششم بوده باشد، و این خبر ضعیف است، در بیانی که ابن خلکان در وفیات الاعیان می نماید عمر مبارکش پنجاه و چهار سال یا پنجاه و هفت سال می شود.

و شیخ مفید مقدار زمان سعادت بنایش را به پنجاه و پنج سال بالغ می داند.

و در زينة المجالس به پنجاه و چهار سال و پنج سال اشارت می نماید.

ص: 105

و صاحب حبيب السير عمر همایونش را به پنجاه و پنج سال اتصال می دهد.

و صاحب روضة الصفا از تقریر سال ولادت و وفات به پنجاه و پنج سال توجه دارد و می گوید: بروایت صاحب ربيع الأبرار چهل و پنج سال روزگار نهاده بود.

و در روضة الشهداء از تقریری که در سال ولادت و وفات می رود عمر شریفش قریب به پنجاه و نه سال می شود.

سبط ابن جوزی درکتاب تذکره می گوید: در سن مبارك آن حضرت بچند قول اختلاف و رزیده اند: یکی پنجاه و پنج سال، دوم پنجاه و چهار سال، سوم پنجاه و هفت سال، چهارم پنجاه و هشت سال، پنجم شصت سال می نویسد.

بعضی گفته اند وفات آن حضرت در سال یکصدو هشتادو سوم روی داده است، و از این پیش مذکور شد.

و سبط ابن جوزی وفات حضرت کاظم علیه السلام را در شهر رجب سال یکصدو هشادو هشتم رقم کرده است، و معلوم می شود آن خبر را قوی دانسته است و سن مبارکش را شصت سال یا قریب باین میزان می داند.

درجنات الخلود مسطور است که عمر مبارك آن حضرت پنجاه و چهار سال و بقولی پنجاه و پنج سال و بقولی شصت و پنج سال و بیست سال، با پدر ستوده اختر وسی و پنج سال بعد از پدر، و بقول ثانی چهل و پنج سال بعد از پدر، وبقول ثالث از ضرب اقوال مختلفه در سال و ماه تولد و فوت بیست و چهار صورت حاصل گردد، بشش نوع که هر نوعی چهار صورتست.

پنجاه و نه سال و چهار ماه و بیست و هشت روز یا چهار ماه و بیست و نه روز یا پنج ماه و هفده روز یا پنجاه و هیجده روز، سی و نه سال با کسرهای مذکور، سی و هشت سال با کسرهای مذکور، هفتادو چهار سال با کسرهای مذکور، پنجاه و چهار سال با هريك از کسرهای مذکور، پنجاه وسه سال با هريك از كسرهای مذکور.

و نیز می نویسد سال وفات آن حضرت در سال یکصدو شصت و هشتم و بقول -

ص: 106

اصح یکصدو هشتادو سوم در زمان هارون الرشید روی داد، و درآن سال بسیاری از شیعیان دچار رنج و آزار اهل روزگار شدند، پاره جلای وطن نمودند، و بعضي خود را بدیوانگی منسوب نمودند، چون بهلول و برخی خود را بحماقت شهرت دادند، مانند ملا نصرالدین، و بلیه عظیم و واقعه شدید گشت.

بالجمله این حساب های صاحب جنات الخلود روایتی که در بعضی کتب رسیده و عمر شریفش را چهل و هفت سال نوشته اند، چنانکه در عیون اخبار نیز مذکور است، مرقوم نیست.

و بعد از نقل این اقوال مختلفه می گوئیم:

چون از این پیش در جلد اول این کتاب معلوم نمودیم که اصح روایات در سال ولادت باسعادت حضرت کاظم علیه السلام هفتم یا اول شهر صفر سال یکصدو بیست و هشتم هجری است.

و نیز از شرح روایاتی که در سال وفات آن حضرت رقم شد معلوم می گردد که:

آن حضرت در روز جمعه هنگام چاشت و بقولی وقت عصر پنجم شهر رجب یا ششم یا بیست و چهارم یا بیست و پنجم رجب که موافق عقیدت بعضی از علمای عظام روز مبعث و اعمال و ادعیه مبعث در این روزسنت مؤکد است، گاهی که از عبادت فراغت یافته در سجده شکر بود که ندای «يا أيتها النفس المطمئنة إرجعي إلى ربك راضية مرضية» را از ساکنان عرش عظیم شنیده، آواز «إني ذاهب إلى ربی» را از صمیم قلب و جان برکشیده، مرغ روح مبارکش بکنگره عرش پرواز نمود.

پس مکشوف می شود که مقدار عمر مبارکش پنجاه و چهار سال و کسری بوده است، والله تعالی علم.

و بعضی روایات مسطوره دلالت بصحت این روایت دارد و پاره مقرون بعنایت نیست، زیراکه اگر بآن مقدارها قائل شویم و مقدار امامت آن حضرت را بان نسبت محسوب داریم، در مقدار امامت سایر ائمه هدی که بعد از آن حضرت -

ص: 107

صلوات الله عليهم امامت نموده اند اختلاف عظیم می رسد.

چنانچه در بحارالأنوار در ذيل معجزات حضرت كاظم صلوات الله عليه مرویست که علی بن ابی حمزه در آن سال که حضرت صادق وفات کرد از حضرت کاظم علیهما السلام پرسید: چند از روزگار مبارکت گذشته است؟ فرمود: نوزده سال، الخ.

بیان مدت امامت حضرت امام همام موسی بن جعفر علیه السلام

ابن شهر آشوب می گوید: در سال های امامت حضرت کاظم علیه السلام بقیه زمان سلطنت منصور، و از آن پس ده سال و یکماه و چند روز ایام سلطنت مهدی، و يكسال و پانزده روز مدت خلافت هادی، و تا مدت پانزده سال از سلطنت هارون الرشید بوده.

و مقام آن حضرت با پدر بزرگوارش حضرت صادق سلام الله علیه بیست سال و بقولی نوزده سال.

و ایام امامتش بعد از پدرش سی و پنج سال بود، و چون بامر امامت قیام گرفت عمر شریفش به بیست سال اتصال داشت.

و در عیون اخبار می گوید: مدت امامت آن حضرت سی و پنج سال و چند ماه بود.

و صاحب اعلام الوری بر نهج ابن شهر آشوب سخن می راند، لكن بتعيين مدت امامت آن حضرت سخن نمی راند.

کلینی درکافی مدت امامت و زندگانی آن حضرت را بعداز پدر بزرگوارش سی و پنج سال می نویسد.

در فصول المهمه نیز باین مبلغ اشارت شده است، و درکشف الغمه بهمین مقدار تصریح نموده است، و در شرح شافیه نیز مدت امامت شرافت آیتش را -

ص: 108

سی و پنج سال تقریر داده است، و در بحرالجواهر بهمین روایت عنایت رفته است، شیخ مفید در ارشاد همین مدت را تصریح کرده است، و در زينة المجالس همین مقدار را می رساند.

در بحارالأنوار بروایت عیون اخبار اشارت کرده، و نیز می فرماید موافق روایتی که در عیون المعجزات است مدت امامت آن حضرت سی و چهار سال بوده است و در جلاء العیون نیز سی و پنج سال می نگارد.

و در جنات الخلود مسطور است که مدت امامت حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليه موافق مشهور بیست و هشت سال و نه ماه و کسری است.

و می نویسد اما با هيچ يك از احتمالاتی که درمدت عمر مبارکش مرقوم گردید، بعلاوه با مدت درنگ آن حضرت با پدر بزرگوارش که بیست سال مذکور گشت، منطبق نمی گردد.

چه تتمه عمر مبارك آن حضرت بعد از پدر یا زاید برآن احتمال است، یا کمتر از آن و آنچه از سنجیدن ماه و سال فوت آن حضرت و وفات پدر بزرگوارش محقق گردیده شانزده صورتست بچهار قسم:

هیجده سال و نه ماه، یا هشت ماه و بیست و نه روز، یا هشت ماه و ده روز، یا یازده ماه و بیست و نه روز، یا یازده ماه و یازده روز، پا یازده ماه و ده روز، بیست و سه سال با کسرهای مذکور نوزده سال بی زیاد و کم و بیست و چهار سال بی زیاد و کم است.

و این جمله که مذکور شد روایات کسانی است که بمدت امامت آن حضرت تصریح کرده اند، و آنانکه نکرده اند، و از زمان ولادت و وفات آن حضرت و پدر بزرگوارش سلام الله عليهما باز نموده اند، همچنان مدت امامت این حضرت مكشوف می شود.

وأصبح اقوال چنان می نماید بعد از آنکه در مجلد پنجم کتاب احوال حضرت صادق صلوات الله عليه باز نمودیم که:

وفات آن حضرت در شهر شوال سال یکصدو چهل و هشتم روی داده، و معلوم -

ص: 109

داشتیم وفات حضرت کاظم علیه السلام در شهر رجب سال یکصدو هشتادو سوم اتفاق افتاده است، مدت امامت سی و چهار سال و کسری بوده است، والله اعلم.

بیان ثواب زیارت حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیهما

در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که ابن سنان گفت در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم برای آن کس که پدر بزرگوارت را زیارت کند چه ثواب است؟ فرمود: «له الجنة فزره» بهشت از بهر اوست، پس آن حضرت را زیارت کن.

زکریا بن آدم روایت کند که حضرت امام رضا صلوات الله عليه فرمود: «إن الله نجا بغداد بمكان قبر أبي» خداوند تعالى شهر بغداد را از برکت جلالت مرقد مطهر پدرم از آفات و بلیات نجات داد، و این شعر را قرائت فرمود:

و قبر ببغداد لنفس زكية *** تضمنها الرحمن بالغرفات.

و قبر بطوس يالها من مصيبة *** ألحت على الأحشاء بالزفرات.

و این شعر از قصیده دعبل بن علي خزاعي عليه الرحمه است، که انشاءالله تعالی درجای خود مذکور می شود.

و نیز این شعر را در مناقب از ابوالحسن معاذ رقم کرده است:

زر بغداد قبر موسی بن جعفر *** قبر موسى مديحه ليس ينكر.

هو باب إلى المهيمن تقضى *** منه حاجاتنا وتحبا و تحبر.

هو حصنی و عدتی و غیائی *** و ملاذی و موئلى يوم احشر.

صائم القيظ کاظم الغيظ *** في الله مصفا به الكباير تغفر.

كم مريض وافا إليه فعافاه *** و أعمى أتاه صبح و أبصر.

و هم این شعر را از ناشی شاعر مرقوم نموده است:

ص: 110

ببغداد وإن ملئت قصوراً *** قبور غشت غشت الأفاق نوراً.

ضريح السابع المعصوم موسى *** إمام يحتوى مجداً و خيراً.

بأكناف المقابر من فريش *** له حدث غدا بهجاً نضيراً

و قبر محمد في ظهر موسى *** یغشی نور بهجته الحضورا.

هما بحران من علم من علم و حلم *** تجاوز في نفاستها البحورا.

إذا غارت جواهر كل بحر *** فجوهرها ينزه أن يغورا.

يلوح على السواجل من بغاه *** تحصل كفه الدر الخطيرا.

و از این قبیل ابیات و اشعار بسیار است.

معلوم باد نفس ناطقه را با بدن دوگونه علاقه می باشد: يك علاقه از جهت صورت شخصیه بدن معین مخصوص، و این علاقه البته بعلت مرگ انقطاع می جوید و علاقه دوم از جهت ماده محفوظة التشخص، في ضمن أنه كانت بدنية أو ترابية أو غير ذلك، و اين علاقه بسبب مرگ باطل نگردد.

اما در وجود مبارك پيغمبران و ائمه أنام علیهم السلام هيچ يك را انقطاع نبايد.

چه ابدان مبارکه ایشان را چون بقبر اندر گذارند، بهمان حالت که در زمان وفات داشت باقی بماند، لاجرم آن نفسی که از آن بدن مبارک جدائی جسته همواره متوجه و خواستار بدن خود باشد، چنانکه شخص سفر کرده و از مکانی بمکانی رفته همیشه یاد وطن و منزلگاه خود را نماید.

و چون نفس شخص ولی و مؤمن باشد که داراى يك اندازه کمال و طهارتی است، مورد إشراقات أنوار يزداني و فيوضات خداوند سبحانی گردد.

از این روی اگر نفسی که ادراك زيارت نفس کامل مطهر را می نماید بمرقد و محتد آن کس که بزیارت او راه جسته توجهی بکمال و حضوری از صمیم قلب داشته باشد و این حاضر شدن بمرقد مبارک را در شمار حضور و صحبت مزور محسوب دارد، بناچار سودمند و مستفیض گردد.

چنانکه مسلم است که تمامت عقلای هر زمان که این مطلب را مرعی -

ص: 111

داشته اند باین سعادت نائل شده اند.

همانا امام فخر رازی در کتاب مطالب عالیات گوید که: شاگردان ارسطو پس از مرگ او بزیارت قبرش می رفتند، ومسائل مشکله را حل می نمودند.

سهل است بعضي کسان درپاره مطالب بقبر بعضی بزرگان متوسل می شده اند و درهمان مقبره صاحب قبر را درعالم خواب می دیدند که جواب مسئله را در فلان کتاب که در فلان مکان و فلان اتاغ (اطاق ظ) در صفحه چندم آن کتاب است می نمود، و بعد از بیدار شدن بهمان که گفته بود بدست آورده و حل مسئله می شد.

و چون حالت دیگران که در عبادت و ریاضت و تصفیه نفس زحمتی کشیده اند بمقامی برسد که از قبور ایشان آثار کرامت مشاهدت رود.

البته رسول خدا و ائمه هدى صلوات الله علیهم که از تمامت ما سوی برتری دارند، از خداوند فیاض هزاران هزار درجه فیض براجسام مطهره و ارواح مقدسه و تربت تابناك و مرقد پاك ايشان فزونتر شود، و زایران ایشان را بهره فراوان بدست آید که ایشان را در تمام عوالم امكانيه تصرفي خاص می باشد.

علامه مجلسي اعلى الله مقامه درکتاب تحفة الزائر می فرماید که: إبراهيم ابن عقبه درضمن مکتوبی بحضرت امام علی النقی صلوات الله عليه معروض داشت و از زیارت امام حسین و امام موسی و امام محمد تقى علیهم السلام سؤال نمود تاكدام يك بهتر است.

آن حضرت در جواب مرقوم فرمود که: امام حسین علیه السلام مقدم است، وزیارت این دو معصوم جامع تر و ثوابش عظیم تر است.

مجلسی می فرماید: گویا مراد اینست که زیارت امام حسین علیه السلام از زیارت هريك از معصومین سلام الله عليهم أجمعين افضل است، لکن زیارت اين دو معصوم عليهما السلام از زیارت آن حضرت جامع تر و بهتر است.

و احتمال دارد که مراد این باشد که زیارت امام حسین صلوات الله علیه را مقدم باید داشت، و این زیارتها را که بآن مضموم دارند جامع تر و ثوابش بیشتر می شود.

ص: 112

و بچندین سند صحیح از حسن بن علي وشا منقول است که از حضرت امام رضا علیه السلام پرسش نمود چه ثواب دارد آن کس که قبر حضرت امام موسی علیه السلام را زیارت نماید؟ فرمود: از بهر اوست ثواب کسی که قبر امام حسین صلوات الله علیه را زیارت نموده باشد.

و درحدیث معتبر از حسین واسطی نقل کرده اند که گفت: در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم: زیارت نمایم قبر امام موسی علیه السلام را در بغداد؟ فرمود: اگر ناچار باشی از پس حجاب یعنی دیوار زیارت کن.

و در روایت دیگر از آن حضرت از رفتن بزیارت حضرت کاظم علیه السلام سؤال کردند، فرمود: نماز کنید در مساجدی که در پیرامون آن حضرتست.

مجلسی می فرماید: این دو حدیث برحال خوف و تقیه محمول است، یعنی اگر از مخالفان بیمناک باشید در زیارت آن حضرت درون روضه شریفه نشوید و از بیرون زیارت کنید، و در مسجدهائی که بقبر مبارك آن حضرت نزدیکست نماز زیارت و دیگر نماز را بجای بیاورید.

چنانکه بسند موثق بلکه صحیح از حسین واسطی منقولست که: از حضرت امام رضا علیه السلام سؤال نمود که چه ثوابست برای کسی که قبر پدرت را زیارت کند؟

فرمود: او را زیارت کنید، عرض کرد: در این زیارت چه فضیلت است؟ فرمود: فضلی درآن هست مانند فضل کسی که زیارت کند پدرش یعنی رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم را، عرض کرد اگر بترسم و نتوانم داخل روضه شریفه شوم چسازم؟ فرمود: از پشت دیوار زیارت کن.

و در روایت دیگر فرمود: از آن طرف جسر زیارت کن.

و بسند معتبر دیگر از حضرت امام رضا علیه السلام منقولست که فرمود: هرکس پدر مرا در بغداد زیارت نماید، چنانست که رسول خداى و أميرالمؤمنين صلى الله عليهما و آلهما را زیارت کرده باشد، لکن رسول خداى وأميرالمؤمنين را برسایر أئمه علیهم السلام فضل و افزونیست.

ص: 113

و در حدیث صحیح از امام محمد تقی علیه السلام مرویست که هرکس قبر موسی بن جعفر علیه السلام را زیارت نماید، بهشت از بهر اوست.

و درحديث معتبر منقول می باشد که شخصی درخدمت امام رضا علیه السلام برفت و عرض کرد فدایت شوم زیارت قبر امام موسی علیه السلام در بغداد بواسطه تقیه مشقتی عظیم دارد، و ما می رویم و برآن حضرت سلام می کنیم، و از پس دیوارها زیارت می نمائیم، پس برای زیارت آن حضرت چه ثوابست؟

فرمود: سوگند باخدای مانند کسی است که نزد قبر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم برود وزیارت نماید.

و درحدیث دیگر در جواب همین سؤال فرمود: مانند کسی است که امام حسين صلوات الله علیه را زیارت نماید.

راوی می گوید، از آن پس شخصی بخدمت آن حضرت درآمد و از بغداد و بشرارت مردم بغداد و اینکه مردم از شدت شرارت ایشان منتظر هستند که بزمین فرو روند با صدای عظیمی بشنوند که هلاك شوند، یا صاعقه بر ایشان نازل گردد، تذکره نمود.

آن حضرت فرمود که: تا امام موسی کاظم علیه السلام برکنار ایشان است عذاب نازل نمی شود.

و هم در تحفة الزائر از شیخ جلیل ابن شهر آشوب از علي بن خلال مرویست که گفت: هیچ امری سخت تر و دشوارتر از بهرم روی نداد که از آن پس نزد قبر حضرت امام موسی علیه السلام بروم و بآن حضرت متوسل بشوم، جز آنکه یزدان تعالی آن دشوار را بر من آسان فرمود.

و جماعتی در بغداد زنی را نگران شدند که می دوید، گفتند: بکجا می روی؟ گفت: بطرف قبر موسى بن جعفر علیه السلام تا برای پسرم که او را بزندان افکنده اند دعا نمایم.

مرد حنبلی درآنجا بود استهزاء نمود و گفت: پسرت در زندان بمرد، آن زن گفت: بارخدایا از تو بحق آن کس که او را در زندان شهید ساختند سؤال می نمایم -

ص: 114

که قدرت خود را بمن بازنمای. ناگاه پسر آن زن را رها کردند و پسر حنبلی را که با او استهزاء کرده بود بجنایت او بگرفتند.

و دیگر در تحفة الزائر از حسن بن جمهور مرویست که در سال دویست و نودو ششم که مطابق سال وزارت علي بن محمد بن الفرات درخدمت مقتدر عباسی بود.

احمدبن ربيعه كاتب خلیفه را نگران شدم که دستش را علت خوره چنان درسپرده که ناخوش بوی و سیاه گردیده، و یزید طبیب امر نموده بود تا دستش را ببرند مگر زنده بماند، و هرکس او را می دید در مرگ اوشك نمی نمود.

ربیعه درعالم خواب حضرت أميرالمؤمنين علیه السلام را بدید، و عرض کرد: يا أميرالمؤمنين از خداى طلب نمی کنی دست مرا بمن ببخشد، فرمود: من شغلها دارم لكن برو بسوی موسی بن جعفر تا او برای تو از خدا بطلبد.

چون صبح بردمید محملی طلبید و فرشها درآن بیفکندند و او را غسل داده خوشبوی ساخته در آن محمل بخوابانیدند، وجامه بر رویش بینداختند، و نزديك قبر منور حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بردند.

ربیعه بآن حضرت پناهنده شد، و استغاثت و دعا نمود، و از تربت همایونش برگرفت و بر دستش تاكتف بمالید و دستش را بربست، چون روز دیگر چهر گشود دستش را باز نمود دید هرگونه گوشت و پوست که در دستش بوده بجمله بریخته و بغیر از استخوانها و رگها و پی ها چیزی دیگر نمانده و آن بوی برطرف شده است.

چون این خبر بوزیر رسید بفرمود تا ربیعه را در محمل نشانیده نزد او حاضر کردند تا خود آن حال را مشاهده کرد، و در اندک وقتی پوست و گوشت دستش بروئیده بصحت و اصلاح مقرون و بكتابت مشغول شد.

صالح دیلمی چنانکه در جلد مزار بحار مرویست در این معجزه و کرامت گفت: (و موسى قد شفى الكف من الكاتب إذ زارا).

مجلسی می فرماید: در هر عصر و زمانی چندان معجزات و کرامات از ضریح مقدس این دو معصوم آشکارا می شود که بنقل احوال از منه سابق حاجت نمی رود .

ص: 115

بنده نویسنده نیز عرضه می دارد تا این زمان که مدار سال هجرت بر یکهزارو سیصدو بیست و شش سال سپری می شود، آن چند معجزات و کرامات از مشاهد مقدسه أئمه هدى صلوات الله عليهم ظاهر و باهر می شود که از تمام انبیای سلف بیشتر است و اگر بخواهند جمع نمایند کتابهای بزرگ را باید مدون نمایند.

در جامع الاخبار سند بحسين بن علي وشا مي رسد که گفت: از حضرت امام رضا علیه السلام از ثواب زیارت قبر منور امام موسی سلام الله علیه بپرسیدم و عرض کردم ثواب زیارت آن حضرت مثل ثواب زیارت جدت حسین است؟ فرمود: بلی، هرکس زیارت بکند پدرم را زیارت کرده است جدم امام حسین را.

و دیگر در تحفة الزائر از عبدالرحمن بن مسلم مرویست که گفت: بحضرت موسى بن جعفر علیه السلام تشرف یافتم و عرض کردم: زيارت كداميك از أئمه صلوات الله عليهم بهتر است؟ فرمود: هرکس اول مارا زیارت کند، چنان است که آخر ما را زیارت کرده و هرکس آخر ما را زیارت کرده چنان باشد که اول ما را زیارت نموده است.

معلوم باد چنانکه ائمه هدى صلوات الله عليهم اجمعین نور واحد و گوهر تابنده دریای امامت و اختر فروزنده آسمان ولایت و بجمله خازن ودایع حضرت احدیت، و حافظ معادن اسرار نبوت، ومروج احکام شریعت هستند.

سوای رسول خدا و علي مرتضى صلوات الله عليهما و آلهما که فضل و فزونی خاص دارند درمراتب و شئونات عالیه برتمام آفرینش امتیاز دارند، پس ثواب زیارت ایشان نیز دارای مقامی عظیم هست.

اگر در یک مقامی بفرمایند مثلا زیارت فلان امام بر امامی دیگر تفضیل دارد برحسب حکمتی مخصوص است، شاید ضریح مقدس بعضی از ایشان که در زمین غربتی واقع شده و از شیعیان دور افتاده برای ترغیب زائرین فرموده اند.

یا اگر دو تن امام ممتحن دريك ضريح و قبۀ مدفون شده اند البته اشراقات أنوار قدسیه الهیه درآن مشهد شریف بیشتر از مرقدی که یکتن را دربر دارد-

ص: 116

شامل احوال زائرین می شود.

يا نظر باعتقاد سائل که چندان استوار نبوده محض تأکید فرموده باشند.

و براي زائر شروط متعدده وارد است:

یکی اینکه باید مخارج مسافرت را از مال حلال نماید.

دیگر اینکه بی وضو و غسل درون حرم محترم نشود.

سوم اینکه دعای غسل یا حرکت را بدان طریق که درکتب وارد شده است بخواند.

چهارم اینکه هنگام ورود در حرم معظم جنب نباشد.

پنجم اینکه در روضه مطهره ایستاده رخصت دخول بجويد، وبدون اذن وارد روضه مبارکه نشود.

ششم عتبه سنیه را اگر ببوسد ثواب دارد، لکن اگر سجده نماید مشرکست، واگر سر بخاک بگذارد باید خدا را سجده شکر بگذارد، که او را توفیق این رتبه زیارت و ثواب رسید.

هفتم جامه های پاک بپوشد.

هشتم در زیارت نامه خواندن فریاد برنکشد و بلند قرائت ننماید چه خدای نهی فرموده و می فرماید: «يا أيها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي»، و امام درحکم پیغمبر است و مرده و زنده اش یکسان باشد، اما اگر برای شنیدن دیگران و مردم عوام بلند بخواند ضرر ندارد.

نهم اینکه با کفش و نعلین وارد روضه مطهره نشوند.

دهم اینکه با خضوع و خشوع نزديك ضريح مقدس برود، و طواف ضريح ضرر ندارد بجای آورد.

یازدهم چون از زیارت فراغت یابد قرآن تلاوت کند و ثوابش را نثار روح مقدس امام علیه السلام بنماید، و نماز زیارت را بجای آورد، لکن پشت با ضریح نیاورد، بلکه رو با روی قبر بهتر است، و بعداز آن بالای سر، و بعد پائین پا، أما در حضرت سید الشهداء علیه السلام پائین پا احتیاط دارد، زیراکه قبور شریفه اولیاء -

ص: 117

و شهداء علیهم السلام درآنجا واقع است، و عبور از فراز قبر ایشان پسندیده نیست، چه جای گذاشتن نماز.

دوازدهم پشت بضریح از حرم خارج نشود و رعایت ادب را از دست نگذارد، بلکه بطریق قهقری بیرون آید تا خارج گردد و در شمار زائرین محسوب شود.

وهم در تحفة الزائر از حضرت امام رضا سلام الله عليه مرویست که هر امامی را عهدی درگردن دوستان و شیعیان او می باشد، و از جمله تمامی و وفای بعهد ونیکو ادا کردن آن، زیارت کردن قبرهای ایشانست.

در تحفة الزاير بسند معتبر از حضرت امام علی النقی علیه السلام مأثور است که چون خواهی موسی بن جعفر و محمدبن علي بن موسى علیهم السلام را زیارت کنی، غسل بکن و خویشتن را پاکیزه و خوشبوی بگردان، و دو جامه طاهر و پاك برتن بیارای و نزد قبر مطهر امام موسی علیه السلام این کلمات را بگوی:

«السلام عليك يا ولى الله، السلام عليك يا حجة الله، السلام عليك يا نورالله في ظلمات الأرض، السلام عليك يا من بدالله في شأنه أنيتك زائراً عارفاً بحقك، معادياً لأعدائك موالياً لأوليائك فاشفع لى عند ربك يا مولاى».

پس حاجت خود را بطلب و بعداز آن بهمین کلمات برامام محمد تقی سلام الله علیه سلام بفرست، و ابتدا كن بغسل و بگو، و انشاءالله تعالی در ذیل احوال شرافت منوال آن حضرت علیه السلام آن کلمات مسطور می شود.

شيخ طوسي عليه الرحمه می فرماید: چون خواهی امام موسی علیه السلام را وداع گوئی نزد قبر منورش بایست و بگو:

«السلام عليك يا مولاى يا أبا الحسن و رحمة الله و بركاته، أستودعك الله وأقرأ عليك السلام آمنا بالله و بالرسول و بماجئت به ودللت عليه، اللهم فاكتبنا مع الشاهدين».

ابن بابویه می فرماید: نزد سر مبارك حضرت امام محمّد تقی چهار رکعت نماز زیارت بگذار، دو رکعت برای زیارت امام موسی و دو رکعت برای زیارت امام -

ص: 118

محمد تقى صلوات الله عليهما، و نزد سر مبارك امام موسی علیه السلام زیارت مکن، زیراکه مقابل قبور قریش است، و جایز نیست آنها را قبله خود بگردانند.

مجلسی اعلی الله مقامه می فرماید: چون در آن زمانها تقیه بسیار سخت و شدید بوده است، لاجرم این زیارتهای مختصر را تعلیم فرموده اند، تا آسیبی بشیعیان نرسد.

و زیارات مبسوطه درکتب علما مرقوم است، اما از ظاهر چنان می نماید که تألیف جماعت علمای اعلام است و بهترین زیارات برای ایشان زیارات جامعه است، خصوصاً یک زیارت که از حدیثش معلوم می شود که بحضرت موسی بن جعفر علیه السلام مزید اختصاص دارد.

و هم در تحفة الزائر از ابن بابویه و دیگران مرویست که شخصی از امام علي النقى علیه السلام سؤال نمود: يا ابن رسول الله بمن تعليم فرمای سخن بليغ کاملی را که هروقت یکتن از شما را زیارت نمایم بخوانم، فرمود: چون بدرگاه می رسی بایست و بگو:

«أشهد أن لا إله إلا الله وحده لاشريك له، و أشهد أن محمداً صلی الله علیه واله وسلم عبده و رسوله».

و باید که با غسل باشی، و چون اندرشوی و قبر را بنگری باز ایست وسى مرتبه بگو: الله أكبر، پس چند قدم با آرام دل و آرام تن راه برو و گامها را نزديك بيك ديگر بگذار، پس بایست و سی مرتبه الله أكبر بگو، پس بنزديك قبر رو و چهل مرتبه الله أكبر بگو، که یکصد تکبیر تمام شود، پس بگو.

و آن زیارت دوم جامعه است که در تحفة الزائر مذکور است، و از عبارتی که در زیارت سوم جامعه است «و مكبل في السجن قدرضت بالحديد أعضاؤه»، تواند بود مزید اختصاص بآن حضرت داشته باشد.

ص: 119

بیان زیارت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در ایام هفته

در مجلد بیست و دوم بحارالأنوار مسطور است که از ایام هفته روز چهارشنبه باسم موسى بن جعفر و علي بن موسى و محمدبن علي و علي بن محمد صلوات الله علیهم باید عرض زیارت کرد، و کلمات شریفه آن اینست:

«السلام عليكم يا أولياء الله، السلام عليكم يا حجج الله، السلام عليكم يا نورالله في ظلمات الأرض، السلام عليكم، صلوات الله عليكم و على آل بيتكم الطيبين الطاهرين، بأبى أنتم وامى لقد عبدتم الله مخلصين، وجاهدتم في الله حق جهاده حتى أتيكم اليقين، فلمن الله أعدائكم من الجن و الانس أجمعين، و أنا أبرء إلى الله و إليكم منهم.

یا مولای یا أبا ابراهیم موسی بن جعفر یا مولاى يا أبا الحسن علي بن موسى، يا مولاى يا أبا جعفر محمدبن علي يا مولاي يا أبا الحسن علي بن محمد، أنا مولى لكم مؤمن بسركم و جهركم متضيف بكم في يومكم هذا وهو يوم الأربعاء و مستجير بكم فأضيفوني و أجبرونى بآل بيتكم الطاهرين».

بیان ساعتی از روز که بحضرت امام همام موسی بن جعفر علیهما الصلاة والسلام اختصاص دارد

در جنات الخلود مسطور است که ساعت هفتم از فارغ شدن نماز ظهر است تا چهار رکعت از نافله عصر مختص بآن حضر است، و دعایش اینست:

«يا من تكبير عن الأوهام صورته، يا من تعالى عن الصفات نوره، يا من قرب عند دعاء خلقه، يا من دعاء المضطرون، ولجأ إليه الخائفون، ويسئله المؤمنون، وعبده -

ص: 120

الشاكرون و حمده المخلصون.

أسئلك بحق نورك المضىء، و بحق موسى بن جعفر عليك، وأتقرب به إليك و أقدمه بين يدى حوائجي، أن تصلي على محمد و آل محمد».

پس مطلب و حاجت خود را بخواهد و در این ساعت شانه کردن موی و ريش که از جمله زینت است برای نماز عصر که بهترین صلوات است ضرور است، لهذا شانه را بدست راست برگیر و نشسته پیش سر را شانه بزن، و درآن حال بگو:

«اللهم لا تردني على عقبي ، و اصرف عني كيد الشيطان، ولا تمكنه على قيادي فيرد ني على عقبي».

و درحین شانه کردن ابروان بگو «اللهم زيني بزينة الهدى».

و شانه را برسینه خویشتن بزن و بگو «اللهم فرج عنى الهموم والغموم و وحشة الصدور و وسوسة الشيطان».

و بشانه کردن ریش مشغول شو، و از طرف زیر ریش ببالا شانه کرده در آن حال سورة انا أنزلناه، و بروایتی سوره والعادیات را بخوان، و شانه کردن ریش دفع هموم را مي نمايد.

بيان بعضى أدعيه حضرت کاظم علیه السلام که بقرائت آن مداومت می فرموده اند

در جنات الخلود مسطور است که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را ادعيه بسیار است، لکن باین سه دعا همیشه مداومت می فرمود.

يا خالق الخلق، و یا باسط الرزق، و یا فالق الحب، و يا بارئ النسم و محيى الموتى، و مميت الأحياء، يا دائم النبات، ومخرج النبات، إفعل بيما أنت أهله، فانّك أهل التقوى و المغفرة، اللهم إني أسئلك الراحة عند الموت، -

ص: 121

و العفو عند الحساب» .

و بروایتی دیگر «اللهم إنى أسئلك الراحة عند الموت و المغفرة بعد الموت و العفو عندالحساب يا وهاب»، و این دعا از پیش مسطور شد.

و در آخر هر دعا می فرمود: «عظم الذئب من عبدك فليحسن العفو من عندك».

دعای دیگر هنگام وزیدن باد «اللهم اجعلها علينا رحمة و على الكافرين عذاباً، وصلى الله على محمد و آل محمد».

بیان کلماتی که در توسل بامام موسی کاظم علیه السلام وارد است

در جنات الخلود مسطور است، شفای امراض و بیماری و دفع امراض ظاهری و باطنی و سلامت ابدان منوط و مربوط بتوسل جستن بحضرت باب الحوائج موسى بن جعفر صلوات الله عليه و سلامه است .

«اللهم إني أسئلك بحق وليك موسى بن جعفر إلا عافيتني في جميع جوارحي ماظهر منها وما بطن، ودفعت عني جميع الألأم والأسقام يا جواد».

و چون مرض شدید باشد خصوصاً در اطفال قدری وجه نقد بنذر آن حضرت در زیر بالین گذارده، فردای آن تصدق و استشفا از آن حضرت نمايد، في الحال شفا یابد، خصوصاً درد چشم و درد اعضا که مجربست.

بیان نماز حضرت مولی الاعاظم موسی بن جعفر کاظم علیه السلام

در جنات الخلود مسطور است، چون شدتی روی نماید از نمازهای مشروع هرچند خواهی بجای بیاور، و از آن بسجده ملحق شو و سه بار بگو:

ص: 122

«يا قوة كل ضعيف يا مذل كل جبار، قد وحقك بلغ الخوف مجهودي ففرج عنتى».

پس طرف چپ را بر روی زمین بگذار وسه دفعه بگو:

«و يا مذل كل جبار يا معز كل ذليل قد وحقك أعياصبري ففرج عني».

پس پیشانی بر زمین بگذار وسه مرتبه بگو:

«أشهد أن كل معبود من دون عرشك إلى قرار أرضك باطل إلا وجهك تعلم كربتى ففرج عني».

پس تکیه بر دست بنشین و بگو:

«اللهم أنت الحي القيوم العلى العظيم الخالق الباريء المحيى المميت المبدىء البديع لك الكرم ولك الحمد ولك المن و لك الجود وحدك لا شريك لك ياواحد يا أحد يا صمد يا من لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا أحد كذلك الله ربي».

سه مرتبه «صل على محمد وآل محمدالصادقين وافعل بي كذا».

نماز دیگر برای خلاصی از حبس چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بدارد، و در شب جمعه بين العشائين دوازده رکعت نماز بسپارد، و در هر رکعت بعداز حمد، دوازده بار سوره اخلاص بخواند و بعداز اتمام هر چهار رکعت در سجده بگوید:

«يا سابق الفوت ، ويا سامع الصوت ويا محيى العظام بعد الموت و هي رميم أسئلك باسملك العظيم الأعظم أن تصلى على محمد وآل محمد عبدك ورسولك و أهل بيته الطاهرين، وأن تعجل لى الفرج مما أنا فيه».

و از این پیش باین نماز اشارت شد، و دراینجا بمناسبت مقام مسطور گشت.

ص: 123

بیان سلام و صلواتی که بر حضرت امام موسی کاظم علیه السلام تقدیم می نمایند

درمجلد بیست و دوم بحارالأنوار درباب زيارت أئمه اثنى عشر صلوات الله عليهم مذکور است:

«السلام والصلاة على موسى الأمين العبد الصالح المكين.

السلام على سمى كليم رب العلى، و ابن خير الأوصياء، وابن سيدة النساء ووارث علم الأنبياء، السلام على نورالله في الأرض والسماء».

السلام على خازن علم نبي الهدى و المحنة العظمى الأمين الرضا المرتضى، وأبي الأمام الرضا موسى بن جعفر خليفة الرحمن، وإمام أهل القرآن، وصاحب التأويل والتنزيل. السلام عليك يا سيدى يا أبا إبراهيم ورحمة الله وبركاته.

اللهم صل على الوصى الأمين، ومفتاح باب الدين، والعلم الواضح المبين و ابن رسول رب العالمين، موسى بن جعفر علیه السلام خليفة الله على المؤمنين، صاحب العدل والحق اليقين، وخازن بقايا علم النبيين، وعيبة علم المرسلين، ومعدن وحى النبيين، ووارث السابقين، و وعاء مواريث الأئمة الماضين، العالم بما أنزل من عندالله بما كان أو يكون، امام الهدى و وارث من مضى من الألياء، وسيد أهل الدنيا، فأظهر به دينه على الدين كله ولو كره المشركون، و بالوصى من ولده و ذريته».

ص: 124

بیان عقیقه حضرت امام همام موسی بن جعفر صلوات الله علیهما

درجنات الخلود مسطور است که عقیقه امام همام حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما كوسپندی نر بوده و سالم از همه عیوب، و دست و پا و پهلو و چشم سیاه زاید بر هفت ماه تمام یا یکسال، و در هر عقیقه این اوصاف سنت است.

مرویست که پای و یک رانش را بقابله دهند و بروایتی ربعش را و بقولی ثلثش را بقابله گذارند، اگر قابله نباشد بمادرش دهند تا بهرکس خواهد تصدق یا تکلف نماید.

و باید که پدر و طفل از عقیقه چیزی نخورند، زیرا که اعضای آن عقیقه بمنزله اعضای طفل است.

و اینکه رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم گوشت شتر نخورده است، بهمین نکته است که عبدالله پدر بزرگوار آن حضرت را شتر فدیه نمودند.

و در حضرت صادق عرض کردند: «إنا طلبنا العقيقة فلم نجد فما ترى أنتصدق بثمنها؟ قال: لا إن الله يحب إطعام الطعام وإراقة الدماء».

درطلب حیوانی برای عقیقه برآمدیم و بدست نیاوردیم، روا میدانی که بهایش را به تصدق گذاریم؟ فرمود: روانیست، که خدای تعالی دوست می دارد که طعام را بخورانند و خون حیوان حلال را درآنجا که امر شده است بریزند.

و دعای شریف عقیقه چنانکه درجنات الخلود مسطور است این است:

«بسم الله وبالله اللهم عقيقة عن فلان لحمها بلحمه ودمها بدمه و عظمها بعظمه اللهم اجعله وقاءاً لأل محمد علیهم السلام».

و بروایت دیگر از حضرت صادق صلوات الله عليه:

«بسم الله و بالله والحمدلله والله أكبر إيماناً بالله و ثناءاً على رسول الله صلی الله علیه واله وسلم -

ص: 125

والعظمة لأمره و الشكر لرزقه والمعرفة بفضله علينا أهل البيت».

اگر مولود مذكر باشد بگو: «اللهم إنك وهبت لنا ذكراً وأنت أعلم بما وهبت ومنك ما أعطيت وكلما صنعنا فتقبله منا على سنتك وسنة نبيك و رسولك صلواتك عليه و آله و اخسأ عنا الشيطان الرجيم، لك سفكت الدماء لاشريك لك والحمدلله رب العالمين، اللهم لحمها بلحمه ودمها بدمه، وعظمها بعظمه، وشعرها بشعره، وجلدها بجلده، اللهم اجعلها وقاءاً لفلان بن فلان».

بیان دعای احتجاب حضرت مولی الاعاظم جناب امام موسی کاظم علیه السلام

درجنات الخلود مسطور است که: دعای احتجاب حضرت موسی بن جعفر عليهما السلام اينست:

«توكلت على الحى الذى لايموت، تحصنت بذى العزة والعظمة والجبروت واستعنت بذى الكبرياء و الملكوت.

مولاى استسلمت إليك فلا تسلمنى، وتوكلت عليك فلا تخذلني ، ولجأت إلى ذلك البسيط فلا تطرحني.

أنت المطلب، وإليك المهرب، تعلم ما أخفي و ما أعلن، وتعلم خائنة الأعين و ما تخفي الصدور، فأمسك اللهم عني أيدى الظالمين من الجن والانس أجمعين و اشفني و ارحمنی یا ارحم الراحمين».

حرز از هر بلیتی است و بقولی حرز آن حضرت، حرز امام حسن مجتبى علیهما السلام است که:

«يا من جعل بين البحرين حاجزاً و برزخاً و حجراً محجوراً، يا ذا القوة والسلطان، يا عالى المكان، كيف أخاف و أنت أملي، وكيف أضام وعليك متكلي فغطني من أعدائك بسترك، و أفرغ علي من صبرك، و أظهرني على أعدائي، -

ص: 126

بأمرك و أيدني بنصرك، و إليك اللجاء، و نحوك الملتجي، فاجعل لي من أمري فرجا و مخرجاً.

يا كافي أهل الحرم من أصحاب الفيل، والمرسل عليهم طيراً أبابيل ترميهم بحجارة من سجيل، إرم من عاداني بالتنكيل.

اللهم إني أسئلك الشفاء من كل داء، والنصر على الأعداء، والتوفيق لما تحب و ترضى، يا إله من في السموات والأرض و ما بينهما و ما تحت الثرى بك أستشفى و عليك أتوكل، فسيكفيكهم الله وهو السميع العليم».

درمهج الدعوات ابن طاوس علیه الرحمه مسطور است که چون هارون الرشید بآهنگ قتل حضرت کاظم علیه السلام برآمد، مفضل بن ربیع را بخواند و گفت: مرا باتو حاجتي است که همی خواهم بجای گذاری، و در ازای این خدمت صدهزار درهم بتو عطا می کنم.

فضل از عظمت این سخن بر روی خاک افتاد و پیشانی برخاك نهاد، و گفت: از روی حکم و امر است یا برطریق خواهش و مسئلت است؟

هارون گفت: از روی خواهش است، پس از آن گفت: فرمان کردم در همین ساعت صدهزار درهم بسرای تو حمل کنند، و از تو خواستار می شوم بسرای موسی بن جعفر بروی، وسرش را نزد من بیاوری.

پس بآن خانه برفتم، و موسی بن جعفر علیه السلام را درآن خانه بنماز ایستاده دیدم، پس بنشستم تا از نماز فراغت گرفت، و روی با من آورده تبسم کرد و فرمود می دانم برای چه کار حاضر شدی، مرا مهلت بده تا دو رکعت نماز بگذارم.

آن حضرت را مهلت بدادم برخاست و کار وضو بیاراست و وضوئی کامل بساخت، و دو رکعت نماز بگذاشت، و آن نماز را بحسن رکوع و سجود باتمام آورد.

و بعداز نماز این حرز را بخواند و بناگاه از چشم من ناپدید شد، ندانستم زمینش ببلعید یا آسمانش فراکشید، ناچار بسوی هارون شدم و داستان -

ص: 127

بگذاشتم، هارون بگریست و گفت: خداوند او را از شر من پناه داد.

و از آن حضرت روایت کرده اند که فرمود:

«من قرأ كل يوم بنية خالصة وطويلة صادقة صانه الله عن كل محذور وآفة، و إن كانت به محنة خلصه الله منها وكفاه شرها، و من لم يحسن القرائة معه متبركاً حتى ينفعه الله و يكفيه المحذور و المخوف إنه ولي ذلك و القادر عليه».

هرکس این دعای شریف را در هر روز با نیت خالص و طويت صادق بخواند خداوند قادر قاهر او را از هر بلیتی محفوظ دارد و آن دعا اینست:

«بسم الله الرحمن الرحيم، الله أكبر، الله أكبر، الله أكبر، أعلى وأجل مما أخاف و أحذرو أستجير بالله».

این کلمات را بگوید و بقیه این دعای مبارك و سایر دعوات و حرزهای آن حضرت علیه السلام چنانکه بداستان آن اشارت رفت، در مهج الدعوات مسطور است.

و نیز یکی از حرزهای آن حضرت که درمهج الدعوات مرقوم است آن است که حضرت صادق صلوات الله علیه از آیات قرآنی بیرون آورده، حرز فرزندش موسی کاظم علیه السلام گردانید، و حضرت کاظم علیه السلام آن حرز مبارک را قرائت می نمود، و حرز جان خود می گردانید و آن اینست:

« بسم الله الرحمن الرحيم، لا إله إلا الله أبداً حقاً حقاً، لا إله إلا الله إيماناً وصدقاً، لا إله إلا الله تعبداً ورقتاً، لا إله إلا الله تلطفا ورفقاً»، إلى آخرها.

و نیز در مهج الدعوات این حرز مختصر بحضرت امام موسی بن جعفر صلوات الله عليهما منسوب داشته است.

«بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم اعطني الهدى و ثبتني عليه و احشرني عليه آمناً أمن من لاخوف عليه ولا حزن ولا جزع إنك أهل التقوى وأهل المغفرة».

و چون اغلب این ادعيه كلاً أم بعضاً، از این پیش مسطور شده است با عادت حاجت نیست، و بهمین قدر که رقم شد کفایتست.

ص: 128

بیان قنوت حضرت امام الاعاظم موسی الکاظم علیه السلام

در مهج الدعوات مسطور است که حضرت کاظم سلام الله علیه این دعا را در قنوت قرائت می فرمود:

«يا مفزع الفازع، و مأمن الهالع، و مطمع الطامع، وملجأ الضارع، يا غوث اللهفان و مأوى الحيران و مروى الظمان و مشبع الجوعان وكاسى العريان و حاضر كل مكان بلادرك ولاعيان و لا صفة ولا بطلان.

عجزت الأفهام وضلت الأوهام عن موافقة صفة دابة من الهوام فضلاً عن الأجرام العظام مما أنشأت حجاباً لعظمتك وأنى يتغلغل إلى ما وراء ذلك بما لايرام.

تقدست يا قدوس عن الظنون و الحدوس، و أنت الملك القدوس بارىء الأجسام و النفوس، و منخر العظام ومميت الأنام ومعيدها بعد الفناء والتطميس.

أسئلك يا ذا العلا والعز والثناء أن تصلي على محمد وآله اولى النهى والمحل الأوفى والمقام الأعلى، أن تعجل ما قد تأجل، وتقدم ما قد تأخر، وتأتي بما قد أوجبت إثباته، وتقرب ما قدتأخر في النفوس الحضرة أوانه، و تكشف البأس و سوء اللباس و عوارض الوسواس الخناس الذى في صدور الناس، و تكفينا ما قد رهقنا، و تصرف عنا ما قد ركبنا، و تبادر اصطلام الظالمين، و نصرالمؤمنين، والادالة من المعاندين، آمين رب العالمين».

و دعای دیگر در قنوت خود قرائت می فرمود مفصل و مبسوطست بنگارش آن مبادرت نشد، هرکه خواهد بمهج الدعوات رجوع نماید.

ص: 129

بیان خواص و فضل دعای جوشن که از حضرت کاظم علیه السلام وارد است

اگرچه دعای مشهور بجوشن مشهورتر و معمول تر از آنست که حاجت بنگارش آن باشد، لكن محض مزید شوق و میل مطالعه کنندگان بقرائت این دعای مبارك بفضل و خاصيت اين دعای شریف اشارت می شود.

درمهج الدعوات از حضرت موسی بن جعفر از پدرش جعفر صادق از پدرش از جدش از پدر ستوده سيرش حسين بن علي أميرالمؤمنين صلوات الله عليهم اجمعين، مرویست که امام حسین فرمود:

پدرم أميرالمؤمنين علیه السلام با من فرمود: آیا نیاموزم بتو سری از اسرار خداوند عزوجل را که رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم با من بیاموخته است، و از اسرار آن حضرتست که هیچ کس را بر آن مطلع نساخته است.

عرض کردم: آری ای پدر فدایت گردم.

فرمود: روح الأمين جبرئیل علیه السلام در وقعه روز احد در روز یکشنبه بر حضرت رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، فرود شد و آن روزی سخت و پرگداز و برتن مبارك رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، زرهی بود که از شدت گرما و حرارت آن روز توانائی حملش را نداشت.

رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمود: پس سر بآسمان برکشیدم و خدا را برخواندم.

دراین حال در های آسمان را برگشوده نگریستم و جبرئیل با نور برمن فرود شد و گفت: السلام عليك يارسول الله، گفتم وعليك السلام يا أخى جبرئيل، گفت: خداوند على أعلا ترا سلام می رساند و ترا به تحیت و اکرام تخصیص می دهد، و می فرماید این زره را از تن بیرون کن و این دعا را بخوان، و چون قرائت نمودی و با خود داشتی مثل همین جوشن است که برتن تو می باشد.

ص: 130

گفتم: ای برادر من جبرئيل، اين دعا مخصوص بمن است یا از بهر من وامت منست؟

گفت: یا رسول الله، این دعا از حضرت خدا هدیه ایست بسوی تو و امت تو.

گفتم: ای برادر من جبرئيل، أجرو مزد اين دعا چيست؟

گفت: هرکس این دعا را بخواند هنگام صبح یا زمان عشا، خداوند تعالی او را بصالح الأعمال ملحق دارد، و هو من التورية والانجيل والزبور و الفرقان وصحف إبراهيم.

گفتم: يا اخي جبرئيل، هرکس این دعا را قرائت نماید خداوندش این ثواب بخشد؟

گفت: آری و عطا می کند خداوند او را بهر حرفی دو زوجه از حورالعین و چون از قرائت آن فراغت یافت، خداوند از بهرش خانه در بهشت بنیان کند، و بعدد حروف تورية و انجيل وزبور وفرقان عظیم بدو ثواب بخشد.

گفتم: تمام این ثواب برای کسی است که این دعا را قرائت نماید؟

گفت: آري يا رسول الله، سوگند بآن کس که ترا بحق و راستی به نبوت ورسالت مبعوث داشت، بدرستی که خدای تعالی عطا می کند بآن کس که این دعا را بخواند، مانند ثواب إبراهيم خليل وموسى كليم وعيسى روح الأمين و محمد حبیب.

گفتم: کل این ثواب برای صاحب این دعاست؟

گفت: آری یا رسول الله، هرکس این دعا را بخواند و با خود دارد، برای او بیشتر از آنچه مذکور داشتم می باشد.

سوگند بآن کس که ترا بحق به پیغمبری برانگیخت که درپشت مغرب، زمینی است که درآن زمین مخلوقی از آفریدگان خدای است که او را عبادت کنند و عصیانش را نکند و گوشت های روهای ایشان ازشدت گریه ریخته شده است، پس خدای تعالی بایشان وحی فرستاد ازچه گریه می کنید با اینکه دریک چشم برهمزدن معصیت مرا مرتکب نشده اید؟ عرض کردند: می ترسیم خدای برما غضب کند -

ص: 131

و ما را بآتش عذاب کند.

على صلوات الله علیه می فرماید: عرض کردم: یا رسول الله در آنجا ابلیس یا یکی از بنی آدم نیست؟

فرمود: سوگند بآن کس که مرا بحق به پیغمبری برانگیخت نمی داند که خدای تعالی آدم را و نه ابلیس را بیافرید و شمار آن جماعت را جز خدای احصا نکند و گردش و سیر آفتاب در بلاد ایشان چهل روز است، نه می خورند و نه می آشامند و خداوند تعالى بصاحب اين دعا بشمارۀ ایشان و عبادت ایشان ثواب می بخشد.

رسول خدای با جبرئیل فرمود: خدای تعالی این همه ثواب را باین جماعت که اين دعا قرائت کنند می دهد؟ عرض کرد: سوگند بآن کس که ترا براستی به نبوت بعثت داد، خداوند تعالی در آسمان چهارم خانه بنیان کرد که آن را بیت المعمور گویند، در هر روزی هفتاد هزار فرشته بآن خانه اندر آیند و از آنجا بیرون شوند، و دیگر بآنجا باز نشوند، و تا قیامت براین منوال باشد و بدرستی كه يزدان عزوجل بصاحب این دعا ثواب این جمله فرشتگان را عطا فرماید، و هم او را بعدد مؤمنین و مؤمنات از انس و جن از آن روز که ایشان را بیافریده تا روزی که در صور بردمند ثواب بخشد.

وهم جبرئیل گفت: سوگند بآن کس که ترا براستی پیغمبری داد، هرکس اين دعا را در ظرفي پاك و پاكيزه با آب باران و زعفران بنویسد، پس از آنش غسل داده باندازه که تواند بنوشد، یعنی بمریض بچشاند، خداوند تعالی او را از هر دردی که در بدن و هرگونه بیماری که دارد شفا دهد.

گفتم: ای برادر من جبرئیل، این همه فضیلت برای این دعا است، و جمله این ثوابها را خداوند تعالی بصاحب این دعا می بخشد؟

گفت: قسم بآن کس که ترا بحق به نبوت مبعوث داشت، هرکس این دعا را خوانده باشد و از جهان درگذرد در زمره شهیدان اندر است.

گفتم: در جمله شهدا بحر يا شهداء بر است؟

گفت: سوگند بآن کس که ترا براستی به پیغمبری انگیزش داد که خداوند -

ص: 132

تعالی می نویسد برای او ثواب هفتصد هزار شهید از شهداء بیابان را یعنی آنانکه در بیابان در راه خدای جهاد کرده و شهید شده اند، بصاحب اين دعا عطا فرماید.

گفتم: يا اخى جبرئیل، آیا خداوند عطا می کند او را ثواب این جمله را؟

گفت: سوگند بخداوندی که ترا بحق مبعوث فرمود، درآن شب که ایشان این دعا را بخواند، خداوند متعال بر وی اقبال کند و با نظر رحمت بدو بنگرد، و تمام حاجات دنیا و آخرت او را برآورده گرداند.

گفتم: ای جبرئیل، از این جمله که بنمودی برمن بیفزای.

گفت: درآن شب که این دعا را قرائت نماید، خداوند شر شیطان را و مكيدت آنها را از وی بگرداند و تمام اعمال او را مقبول بگرداند، و اموال او را مطهر سازد، و همچنین در عمل های جماعت مؤمنین و مؤمنات همین ثواب بخشد.

گفتم: ای برادر من جبرئیل، از این جمله که بازگفتی برمن بیفزای.

گفت: یا رسول الله، همانا اسرافیل با من گفت که: خداوند تعالی فرمود: سوگند بعزت و جلال خودم که هرکس که با من ایمان بیاورد و باین دعا تصدیق نماید، او را پادشاهی عطا کنم وملك بخشم، و من هستم خداوند معبود که تمام آفرینش بمن روی کنند، و حاجت بمن آوردند، هرگز گنجهای مرا کاستن نرسد، و بخشش و نوال مرا فنا و زوال نیاید، و اگر بهشت برین را براى يك بنده از بندگان مؤمن خود مقرر دارم این عطیت و موهبت بهیچ وجه از خزائن من نکاهد.

ای محمد، منم آن کس که چون اراده امری را بفرمایم می گویم باش و فوری موجود می شود، و آنچه اراده فرمايم في الفور همان می شود، همانا من چون بنده را عطائی فرمایم، بقدر عظمت و سلطنت و قدرت خود عطیت نمایم.

ای محمد، اگر بنده از بندگانم این دعا را از روی نیت خالص و یقین صادق هفتاد مره برفراز سر آنانکه در این جهان مبتلا ببلا شده اند، از پیسی و خوره و دیوانگی بخوانند، ایشان را از آن بلا عافیت بخشم، و آن امراض را از اجساد ایشان بیرون کنم.

ص: 133

خوشا بحال آن کس که ایمان بیاورد بخدا، و تصدیق کند پیغمبر او را و اعتقاد نماید باین دعا، و این ثواب، و ویل و وای برآن کس باد که منکر آن گردد، و بآن ایمان نیاورد.

ای پیغمبر خدای، اگر انسانی بنویسد این دعا را بجامي بكافور ومشك، و غسل بدهد او را و بپاشد آن آب را برکفن مرده، خداوند تعالى صد هزار لمعه نور در قبرش می فرستد، و هول منکر و نکیر را از وی بر می تابد، و او را از عذاب گور آسوده می گرداند.

و هفتاد هزار فرشته که با هريك طبقی از نور باشد بقبر او می فرستد تا آن نور را بروی نثار کنند، و او را بجانب بهشت ببرند، و او را بگویند که خداوند تبارك و تعالی ما را باین کار امر کرده است، و با تو تا روز قیامت انیس و مونس هستیم.

و گور او را باندازه که دیدار بنگرد وسعت بخشند، و دری از بهشت بگورش برگشایند، و او را چنانکه عروس را در حجله اش بخوابانند، درقبرش آسایش دهند.

و این حال بسبب حرمت و عظمت این دعای مبارکست، و خداوند تعالی می فرماید: من شرم دارم از بنده که این دعا با کفن او باشد.

جبرئیل گفت: ای محمد از خداوند باری شنیدم می فرمود: این دعا پنج هزار سال پیش از آفرینش جهان برساق عرش نوشته شده است.

و هر بنده که با نیت خالص و صادق بدون اینکه مخلوط بشك و ريب باشد این دعا را در اول ماه رمضان بخواند، خداوندش ثواب شب قدر عطا فرماید.

و خداوند درهر آسمانی هفتاد هزار فرشته، و دربیت المقدس هفتاد هزار فرشته و در مشرق هفتاد هزار فرشته، و در مغرب هفتاد هزار فرشته بیافریند که هر فرشته را بیست هزار سر، و در هر سری بیست هزار دهان، و در هر دهانی بیست هزار زبان باشد، و خداوند تعالی را بلغات مختلفه تسبیح نمایند، و ثواب -

ص: 134

تسبیح خود را برای کسی مقرر دارند که این دعا را می خواند.

ای پیغمبر خدای، هیچ پیغامبری نبوده است مگر اینکه این دعا را بخوانده و هیچ بنده نباشد که باین دعای خدای را بخواند، جز اینکه در میان آن بنده خواننده و خدای سواى يك حجاب نماند، یعنی این چند تقرب یابد و از خدای هر چیزی را بخواهد خدای باو عطا کند.

و هرکس باین دعای خدای را بخواند، خداوند تعالی درآن هنگام که وی از گور محشور می شود، هفتاد هزار ملك بدو مبعوث دارد که در دست هر ملکی علمی از نور باشد.

و هفتاد هزار غلام بدو فرستد که در دست هر غلامی زمام و مهار شتری باشد که شکمش از لؤلؤ ، و پشتش از زبرجد أخضر، و قوائم او از یاقوت احمر، و برپشت هر بختی قبه و هر قبه را چهارصد در، و هر دری چهارصد تخت، و بر هر سریری چهار صد فراش از سندس و استبرق، و بر هر فراشی و جامه خوابی چهارصد حوریه و چهارصد خدمتکار و برای هر حوریه و خدمتکاری چهار صد گیسوی مشك اذفر، و برسر هر وصيفه و خدمتکاری ناجی از طلای احمر باشد، که خدای را تسبیح و تقدیس کنند و ثوابش را بآن کس که این دعا را می خواند باز گذارند.

و بعد از این جمله هفتاد هزار فرشته بدو می آیند که هریک را جامی از مروارید سفید و در آن چهار رنگ از شراب و آب خالص و شیری که طعمش دیگرگون نشده و خمری که لذت بخشنده آشامندگان، و عسلی که مصفی می باشد، بدست اندر است.

برسر هر ملکی طبقی و بر هر طبقی مندیلی است که بر آن مکتوب است: لا إله إلا الله لا شريك له.

و در زیر این کلمات نوشته اند: این هدیه ایست از جانب خدای بسوی فلان بن فلان که بر این دعا مواظبت داشته است.

و این هدیه را در عرصات قیامت بیاورند و تمام مخلوق بسويش بنگرند-

ص: 135

و می گویند: کیست این شخص، از چه روی در پیرامون این جمله غلمان و خدمتکاران براشتران نور سوار و فرشتگان در پیش روی او و پس سر او فراهم شده، او را بزیر عرش می رانند؟

پس منادی از جانب خداوند رحمت ندا کند، ای بنده من بدون حساب بجنت اندرشو.

یا رسول الله، هر بنده این دعا را بخواند فرشتگان از بسکه حسنات از بهرش می نگارند و سیئات را از نامه اعمالش می زدایند، برنج و تعب اندر شوند.

رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمود: هیچ بنده از امت من نیست که در ماه رمضان سه دفعه یا یک دفعه این دعا را بخواند جز اینکه خدای تعالی جسدش را برآتش حرام گرداند، و بهشت بر وی واجب گردد، و قدر و منزلتش در پیشگاه خدای تعالی عظیم و جلیل باشد.

و هرکس خدای را باین دعا بخواند، خداوند تعالی گروهی از ملائکه را بدو برگمارد تا او را از معاصی محفوظ دارند و خدای را تسبیح و تقدیس نمایند، و از تمام بلیات نگاهبان باشند، و درهای بهشت را بر وی برگشایند ، و درهای جهنم را بربندند.

و چندانکه زنده بماند در امان خدای بگذراند، و هنگامی که نوبت در نوشتن این سرای رسد، آن حسنات و جمیل مثوباتی که در حضرتت توصیف نمودم، خدای از بهرش آماده کرده باشد.

رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمود: اي جبرئیل مرا باین تشویق نمودی.

جبرئیل عرض کرد: ای محمد، این دعا را جز با مؤمنی که مستحق آن باشد و توانی در حفظش نماید، و بآن استهزاء نکند و هروقت قرائت نماید با نیت صادق خالص باشد، و درحال طهارت علاقه نماید، نیاموز، چه جز مطهران این دعای مبارك را مس نمی کنند.

حضرت حسين بن علي صلوات الله عليه مي فرمايد: پدرم أميرالمؤمنين علي بن -

ص: 136

ابیطالب در امر اين دعا و حفظ آن وصيتى عظيم با من بگذاشت، و فرمود: ای پسرك من، اين دعا را بركفن من برنگار، و من چنان کردم که پدرم فرمان داده بود.

و این دعای شریف کنجی است از گنج های خدائی و معروف بدعای جوشن است.

ای کسی که حامل این دعای مبارك و مطلع برآن هستی، ترا بخدای سوگند می دهم، که این دعا را جز با شخصی مؤمن که از دوستان اهل بیت و مستحق و دوست آن باشد مگذار.

و اگر بکسی که مستحق آن نباشد یا کسی که استهزاء بأن نماید بیاموزی از خداوند عظیم مسئلت می نمایم که ترا از ثواب آن محروم بدارد، و سودی را که از آن توقع دارند بخسارت و ضرر باز گرداند، و اینست وصیت من در این حرز.

و این دعاء معروف است بحرز جوشن، خدای تعالی این دعای مبارک را حرز و امان بگرداند، برای کسی که این دعا را بخواند از آفات دنیا و آخرت.

و رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم با علي بن أبي طالب علیه السلام فرمود:

ای علی این دعا را با اهل خود و فرزندان خود بیاموز، و برقرائت آن انگیزش بده تا بخوانند، و بحضرت خداوند توسل جویند، و بنعمت خدای اعتراف بورزند و بهیچ مشرکی نیاموزند، و این کار را حرام دانند، چه اگر مشرك هم بخواند هر حاجتی خدا طلب کند بدو عطا فرماید، و او را کفایت و وقایت نماید.

و رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمود: اى علي، جبرئيل علیه السلام از قدرو منزلت و فضیلت این دعا با من باز نمود، که قادر برتوصیف آن نیستم و جز خداوند جل جلاله و تعالى شانه احصای آن را نتواند کرد، و الحمد لله رب العالمين.

معلوم باد این دعای مبارك معروف بجوشن صغیر می باشد، در مهج الدعوات می نویسد که درآن هنگام که موسی بن مهدی خلیفه عباسی مشهور بهادی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را احضار کرد، قرائت فرمود و حاضران در الواح آبنوس -

ص: 137

بنوشتند، و این داستان با بعضی عبارات آن را از پیش مسطور داشتیم.

و درکتاب منهاج العارفین نیز بخلاصه شرح این دعای مبارك اشارت کرده و این دعا را مرقوم داشته است، لکن با آنچه در مهج الدعوات مذکور است بی تفاوت نیست.

و در منهاج العارفین نیز بحکایت هادی خلیفه و هلاکت او درهمان شب که قصد قتل حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نموده بود گزارش گرفته است.

و نیز درمهج الدعوات مذکور است که چون آن حضرت این دعا را قرائت نمود، روی با ما آورد و فرمود: از پدرم جعفربن محمد شنیدم که از پدرش علي ابن الحسین از پدرش از جدش امیرالمؤمنين صلوات الله عليهم اجمعين حديث مي نمود که آن حضرت از رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، شنید می فرمود:

بنعمت خدای عزوجل پروردگار شما اعتراف کنید، و از تمامت گناهان خود بحضرت خدای بازگشت گیرید، چه خدای تعالی بندگان شاکر خود را دوست می دارد.

راوي گويد: بعد از آن بنماز برخاستیم، و آن جماعت متفرق شدند، و اجتماع دیگر ایشان برای قرائت کتاب و خبر مرگ هادی و بیعت هارون الرشيد بود.

و از بیانی که درمهج الدعوات مذکور است، چنان ظاهر می شود که روایت این دعای مبارك از سیدبن طاوس نبوده است، و از ملحقات ابو طالب بن رجب بن تقی الدین حسن بن داود رحمة الله عليه است.

ص: 138

بیان دعای معروف بدعای اعتقاد و بعضى أدعيه حضرت کاظم علیه السلام

درمهج الدعوات مذکور است که علي بن مهزیار گفت از حضرت موسی ابن جعفر علیهما السلام شنیدم که باین دعا که معروف بدعاء اعتقاد است خدای را می خواند:

«إلهي إن ذنوبي وكثرتها قد غيرت وجهى وحجبتني عن استيهال رحمتك وباعدتني عن استنجاز مغفرتك، و لولا تعلقى بآلائك، و تمسكي بالرجاء لما وعدت أمثالى من المسرفين، وأشباهى من الخاطئين بقولك: يا عبادي الذين أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله إن الله يغفر الذنوب جميعاً إنه الغفور الرحيم».

و هم درآن کتاب مسطور است که از آن جمله دعای مستجاب است که روایت کرده اند، این دعای شریف از مولای ما حضرت أبي ابراهيم موسى بن جعفر صادق صلوات الله عليهم.

مرویست، هیچ غمگین و اندوهناکی و مکروبی این دعا را قرائت نکند مگر اینکه خدای تعالی آن غم و اندوه را از وی برگیرد، و از عذاب قبرش محفوظ بدارد، و روزی وی را گشاده فرماید، و او را در روز قیامت در جرگه شهیدان و صدیقان محشور فرماید، و در حضرت خدای عزوجل بعدد آنانکه خدای را می خوانند ثواب یابد، و هیچ چیز نخواهد مگر اینکه خداوندش عطا فرماید، و تمامت گناهان او را اگرچه بشمار ريگ عالج باشد بیامرزد.

عالج، بفتح عين مهمله و کسر لام و جیم، بروزن فالج ريگ زاریست در میان فید و قریات که از منال جماعت طی و بقولی از وادی القری است.

ابتدای دعای شریف اینست:

«بسم الله الرحمن الرحيم، سبحانك اللهم وبحمدك اثنى عليك و ما عسى أن -

ص: 139

يبلغ من ثنائي عليك و مجدك مع قلة عملي وقصر ثنائي و أنت الخالق و أنا المخلوق وأنت الرازق و أنا المرزوق، و أنت الرب وأنا المربوب، و أنت القوي و أنا الضعيف»، تا آخر دعاء شريف.

بیان دعائی که ازحضرت کاظم علیه السلام در اسم أعظم وارد است

درمهج الدعوات درباب اسم اعظم و دعواتی که شامل این نام بزرگ خداوندی است، از محمدبن حسن صفار رحمة الله عليه وارد است که: مولای ما حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در زیر ناودان کعبه قرائت می فرمود.

و نیز محمدبن حسن گوید: سکین بن عمار گفت: در مکه معظمه بخواب اندر بودم، پس در عالم خواب کسی نزد من بیامد و گفت: بپای شو همانا در زیر ناودان مردی است که خداوند را باسم اعظمش می خواند، در فزع شدم و بخفتم. در دفعه دوم بهمان صورت مرا ندا کرد همچنان فزعناك شده سر بخواب بردم.

چون در دفعه سوم شد آن گوینده گفت: برخیز ایفلان بن فلان، و آن دعا کننده را باسم خودش و باسم پدرش نام برد و گف: وی عبد صالح یعنی موسی بن جعفر است که خدای را در زیر میزاب بنام بزرگش می خواند.

پس بپای شدم و غسل کردم و بحجر درآمدم، درآن حال مردی را بدیدم که جامه خود را برسر خود بیفکنده و بسجود اندر است، پس در عقب سر آن حضرت بنشستم و شنیدم در حال سجده می گفت:

«يا نور يا قدوس یا نور یا قدوس يا نور يا قدوس، ياحي ياقيوم ياحي ياقيوم ياحي ياقيوم، ياحي لا يموت، باحى لايموت، ياحي لا يموت، ياحى حين لاحى، يا حي حين لاحى، یا حى حين لاحى، يا حى لا إله إلا أنت، يا حى لا إله إلا أنت، ياحى لا إله إلا أنت، أسئلك بلا إله إلا أنت، أسئلك بلا إله إلا أنت، -

ص: 140

أسئلك بلا إله إلا أنت، وأسئلك باسمك بسم الله الرحمن الرحيم العزيز المتين»، تا سه دفعه.

سکین گوید: این کلمات را آن حضرت در زیر ناودان طلای مکه مکرر همی ساخت تا از برکردم، پس از آن سر برکشید «فالتفت كذا و كذا» و در این هنگام روشنائی فجر طالع شد پس از آن بسوی ظهر کعبه بیامد، وهو المستجار پس نماز فریضه را بگذاشت، و از آن پس از آنجا بیرون شد.

ابن طاوس عليه الرحمه می فرماید: این حدیث را نیز که در اسم بزرگ خداوند تعالی و غریب ترین دعاهائی می باشد که اسم اعظم درآنست مذکور می دارم، و این لفظ آنست و در روایت عطا وارد است که بتجربه رسانیده است که اسم اعظم خداوند است، وهى:

«بسم الله الرحمن الرحيم، يا الله يا الله يا الله، يارحمن يا رحمن يا رحمن، يا نور يا نور يا ذا الطول يا ذا الجلال و الاکرام»، و این دعائی است که درآن اسم اعظم است.

از ربیع بن یونس مرویست که: عالم یعنی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام این دعا را می خواند، و بیست و نه کلمه است.

بعد از آنکه نماز بگذاشتی هروقت که بخواهی و دوست می داری دویست مرتبه می گوئى «لاحول ولا قوة إلا بالله آمنت بالله الأحد الصمد».

و دويست مرة «أعبدالله لا اشرك به شيئاً»، و دويست مرتبه «لاحول ولا قوة إلا بالله».

پس از آن خدای را باین دعا می خوانی:

«یا متعالی یا مهيمن يا حي يا قيوم يا بديع السموات والأرض يا ذا الجلال والأكرام أسئلك بحق اسمك الأعظم الأكبر الأجل الأعز الأكرم العدل النور وهو اسمك».

و از آن پس براثر این کلمات دعا می کنی و این اسم را مذکور می داری:

ص: 141

«لا إله إلا الله ما أعظم الله لا إله إلا الله عهد رسول الله، اهدني تعبير کيفيته حعص لابرح طيفطص الم الله لا إله إلا هو الحى القيوم لا إله إلا هو رب العرش العظيم».

پس از آن براثر این کلمات باین بیست و نه اسم دعا مي کني، و درحالتی که ایستاده باشی قرائت می نمائی و می گوئی:

«اللهم إنى أسئلك إنك حي قيوم رحمن دیان عظیم واحد سبحان ربی ورب العزة عما يصفون وسلام على المرسلين والحمدلله رب العالمين.

اللهم و أنت ملك و أنت مجيد، مؤمن، مهیمن، ملک، مالك، متكبر، صدر صمد، مولی، ملیء، معط، مانع، معز، متعزز، متعال، محسن، مجمل، منعم متفضل، مسبح، ماجد، مجید، متحنن، محي، ممیت، مبدىء، معید، مقتدر، مبين، متين.

أسئلك رضوانك والجنة، وأعوذبك من سخطك والنار.

اللهم و أنت حي، حميد، حكيم، حكم، حق، حفیظ، حافظ حسیب، حبيب، أسئلك رضوانك والجنة وأعوذ بك من سخطك والنار.

اللهم وأنت دیان، دائم، دیموم، دائم، دافع، فادفع عني شر ما أحذر من دنياي وآخرتي، أسئلك رضوانك والجنة، وأعوذ بك من سخطك والنار.

اللهم وأنت سمیع، سامع، سید، سند، فاسمع ولا تعرض عنى وسلمني من الشر كله، وأسئلك رضوانك والجنة وأعوذ بك من سخطك والنار.

اللهم وأنت واسع، وهاب وال، ولى، وفى، واف، وكيل، و اد، ودود، وارث، اجعلني من ورثة جنة النعيم، أسئلك رضوانك و الجنة، و أعوذ بك من سخطك والنار.

اللهم وأنت رحمن، رحیم، رؤف، رب، رازق، رقيب، رافع، رفیع، فارزقني من حيث أحتسب ومن حيث لا أحتسب، أسالك رضوانك والجنة، وأعوذ بك من سخطك والنار.

ص: 142

اللهم وأنت هاد، فاهدني بهدايتك من الظلمات إلى النور، فأنه لاهادى إلا أنت، أسئلك رضوانك والجنة، وأعوذ بك من سخطك والنار.

اللهم و أنت ذاكر ذو العرش، ذوالطول، ذو الألاء، والمعارج، والمن القديم، ذوالجلال والأكرام، ذوالقوة المتين، فقولي لعبادتك، أسئلك رضوانك والجنة، وأعوذ بك من سخطك والنار.

اللهم وأنت نور، ناصر، نصير، فتاح بالخيرات، أعنى على نفسى، وانصرني على عدوك وعدوى من الجن والأنس، وانصرني على القوم الظالمين، و على الشيطان الرجيم.

اللهم انصرني نصر عزيز مقتدر، أسئلك رضوانك والجنة، و أعوذ بك من سخطك والنار.

اللهم وأنتَ عالم، عليم علامة الغيوب، عال، علی، عزيز، عفو، عطاف عدل، فاعف عنى ماسلف من خطایای وذنوبي، ووفقني فيما بقي من عمرى بطاعتك، أسئلك رضوانك والجنة، وأعوذ بك من سخطك والنار».

بیان دربان حضرت امام موسی کاظم صلوات الله علیه

باید دانست که آن کس که باب الحوائجش گویند و برای هر گونه مسائل دنیویه و اخرویه بحضرت مرحمت و عنایتش پویند، و هرچه از او بخواهند و بپرسند و طلب نمایند برآورده شود و مظهر صفات خداوند رؤف، رحيم، كريم، عالم خبير، قادر جوادی باشند که در تمام آناء ليل ونهار بمصداق.

«و بابه مفتوح للطلب والوغول، ولا يمله إلحاح الملحين ولا يشغله شأن عن شأن».

هرگز گمان نباید برد که جواب ایشان چون دربان دیگر مردمان -

ص: 143

هستند، بلکه یقین باید داشت کبرو نازو حاجب و دربان دراین درگاه نیست، تقریر دربان و حاجب و نشستن از پس پرده و گزیدن خلوت و تعیین جلوت، همه از راه عجز و بیچارگی و عدم بضاعت معنوی و علم و دانش و عرفان و بصیرت نامه حقیقی است.

مثلا اگر فقیهی برتمام مسائل واحکام فقهیه دانا و ملکه او باشد، و در نظرش حاضر و در خاطرش موجود باشد و طلبه آن علم بدرگاه او وفود دهند، هرگز نمی خواهد در بروی ایشان بربندد، چه مطلوب ایشان را حاضر و کامل دارد، و سخت دوست می دارد از آن گنج لایفنی مبذول، و مردمی را بهره ور و مشغول و متشکر و مسرور گرداند.

اما اگر طلبه حکمت بدرگاه او آیند چون گنجینه خاطرش از آن گوهر خالی است، لابد از ملاقات ایشان اجتناب گیرد، و درپردۀ حجاب شود، پس عمده سبب پرده نشینی و خلوت گزینی از عدم مایه و نقصان پایه است.

و در حضرات ائمه اطهار که متاع دو جهان در پیشگاه فیاض و درگاه جودشان آماده و عیانست، حاجب چیست، دربان را چکار است.

چنانکه در ذیل فصول سابقه و آمدن رسول هارون و پاسخ غلام آن حضرت که مولای مرا حاجب و دربانی نیست، مؤید این مقال مرقوم شد.

منادی روزگار و مؤذن ليل و نهار، در تمام ساعات و آناء روز و شب بانگ «ادعوننا نستجيب لكم» را گوشزد تمام آحاد آفرینش می نماید، تا مقام طلب و استعداد مدعوین چه باشد.

هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست، ورنه تشریف ایشان بربالای هیچ کس کوتاه نیست.

پس ببایست معنی حاجب و دربان ایشان را بدانست که بچه معیار است، ظروف تمام نفوس بأقسام نعمات صوریه و معنویه این دارایان خزائن الهيه، برحسب لیاقت و استطاعت خودشان مملو است، خواه خازن را بشناشند یا نشناسد -

ص: 144

بخل وحسد و امساك ولأمت را درحضرت مکارم آیتشان راه نیست.

جیب و دامان هرکس را باندازه قدرت و احتمال آکنده سازند، دریای كبير را باندازه خودش و پیمانه صغیر را باندازه خودش سرشار دارند، و در امتلای هيچ يك دريغ نمی فرمایند، اگر در عالم ظاهر محسوس نباشد در باطن همین است.

در مناقب ابن شهر آشوب مرویست که مفضل بن عمر جعفی در حضرت موسی بن جعفر سمت دربانی، و بر سلاطین جهان رتبت سلطاني داشت، تفصیل حال مفضل بن عمر مكنى بابي عبدالله وبقولي أبو محمد جعفى كوفي واختلافي که در مذهب او کرده اند و او را در شمار وکلاء و بوابین شمرده اند انشاء الله تعالی در جای خود مسطور می شود.

درتذكرة الأئمه مذکور است که دربان حضرت كاظم صلوات الله عليه محمدبن فضل بوده است.

معلوم باد محمدبن الفضل در زمره أصحاب حضرت کاظم علیه السلام مذکور نیست، ابن فضل بدون تعيين مضاف مذکور می باشد، و در رجال ابي علي مسطور است که: محمد بن فضل كوفي ازدى از اصحاب كاظم علیه السلام، وضعيف الروايه است.

بیان شاعر و مادح حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه

درتذكرة الأئمه مسطور است که شاعر حضرت کاظم علیه السلام سید حمیری بود، وهو ابو عامر، وبقولى ابو هاشم سيد اسماعيل بن محمدبن زيدبن ربيعة الحميري.

و در اینجا مقصود از لفظ سید همان معنی لغوی این لفظ است که بمعنی سودت و بزرگی و سیادت است، نه اینکه فاطمی یا علوی نسب باشد.

و در رجال ابي علي مرويست که ابو عامر اسماعیل بن محمد حمیری، مردی ثقه جليل القدر عظيم الشأن و المنزله بود، و اشعار بلیغه و فصیحه می سرود،-

ص: 145

و از فضائل و مفاخر این بزرگوار شرحی می دارد.

و از این پیش در ذیل احوال مهدی خلیفه عباسی بپاره حالات او اشارت شد، و از این بعد نیز درمقامات دیگر مسطور می شود، جلالت قدرش را همان که سیاهی رویش به بیاض مبدل شد.

بیان ظهور مذهب واقفيه وسبب توقف ایشان برکاظم علیه السلام

درتعلیقات و بعضی کتب رجال و احادیث در ذیل احوال محمدبن بشير مرويست که: وی مردی غالی ملعون و از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام بود.

و حضرت امام رضا علیه السلام درباره او فرمود: «إنه يكذب على أبي الحسن موسى علیه السلام فأذاقه الله حرالحديد».

برحضرت أبى الحسن موسى علیه السلام دروغ می بست، از این روی خداوندش حر حدید و سوز آهن گداخته بچشانید.

وابو علي در منتهى المقال می گوید: محمدبن بشیر غال ملعون از اصحاب حضرت كاظم علیه السلام واحاديث كثيره در ذم او وخبث او ولعن او وقول او واعتماد او به تناسخ و جایز دانستن و مباح گردانیدن و طی ذکور و نفرین امام علیه السلام درحق او که مقتول گردد، و کشته شدن ببدترین کشته گردیدن بعد از آنکه او را بأنواع عذاب معذب داشتند، وارد است.

و در رجال کشی مسطور است که: محمدبن بشیر از حیثیت اعتقادی که در باره موسى بن جعفر علیه السلام دارد نادر و لطیف است گفته اند:

چون حضرت ابی الحسن موسی علیه السلام از این سرای ایرمان بجهان جاویدان شتافت، و جماعت واقفیه برآن حضرت وقوف گرفتند، یعنی گفتند آن حضرت قائم موعود معهود است، و پس از وی امامی نیست.

ص: 146

محمدبن بشیر که مردی مشعبد و صاحب مخاريق ومعروف بآن صفت بود، بیامد و مدعی برآن شد که باید بر موسی بن جعفر علیه السلام وقوف گرفت، و هم اکنون موسی علیه السلام درمیان مردم ظاهر است، و تمامت جهانیان او را می نگرند، و آن حضرت برای نورانیان بنور و اهل کدورت را بکدورت در مثل خلق ایشان برحسب انسانيت لحمانيه جلوه گر است.

و محمدبن بشير اين سخن را درآن هنگام اظهار نمود که هنوز آن حضرت محبوس نگشته و از دنیا رحلت نفرموده بود می گفت و گفت: از آن پس غایب شد و تمام خلق از ادراکش محجوب شدند، و آن حضرت درمیان ایشان قائم و موجود است، چنانکه بود تفاوتی که پدید گشته است اینست که اکنون آن حضرت را چنانکه از این پیش می دیدند نمی بینند.

و این محمدبن بشیر از مردم کوفه از موالی بنی اسد و او را اصحابی بود که می گفتند: موسی بن جعفر نمرده و شهید نگشته و محبوس نشده است، بلکه غایب و مستتر است و قائم مهدی است.

و آن حضرت در زمان غیبت خود محمدبن بشیر را در میان امت بخلافت بگذاشت و او را وصی خود نمود، و خاتم مبارك و علم خود و تمام مايحتاج امت خود را در امر دین و دنیای ایشان بدو سپرد، و تمامت امر خود را بدو تفویض کرد، او را قائم مقام خود ساخت.

پس محمدبن بشير بعداز آن حضرت امام است، و آن جماعت گفتند: موسى بن جعفر صلوات الله عليهما قائم آل محمد صلی الله علیه واله وسلم است، و امامت حضرت امام رضا علیه السلام وساير أئمه صلوات الله عليهم را منکر هستند.

عثمان بن عيسى الكلابی می گفت: از محمدبن بشیر شنیدم همی گفت: انسان برحسب ظاهر آدم است و برحسب باطن ازلی است و قائل باثنین بود، وهشام ابن سالم با وي درمقام مناظره برآمد، و محمدبن بشیر برآن عقیدت اقرار کرد و انکار نورزید.

ص: 147

و اين جماعت گویند: چون محمدبن بشیر از این جهان درگذشت، با پسرش سميع بن عمل وصيت بگذاشت، لاجرم سمیع امام است.

و نیز هرکس را که سمیع وصی گردانید امام باش ، وطاعتس برامت فرض است تا زمانی که موسی بن جعفر علیه السلام خروج نماید، و ظهور فرماید درآنچه بر مردمان لازم است، ازحقوق او در اموال ایشان و غير ذلك از آنچه بآن واسطه بحضرت خدای تقرب حاصل توان کرد.

پس ادای آن بر امت بسوی اوصیای محمدبن بشیر تاقیام قائم، یعنی حضرت كاظم علیه السلام فرض است.

و این جماعت چنان گمان می برند که علي بن موسي صلوات الله عليهما وهرکس که از فرزندان علی بن موسی و فرزندان موسی صلوات الله علیه مدعی امامت شود باطل است، و چنین کسی دروغگوی است، و طيب الولاده نیست.

لاجرم ایشان را از انساب خود نفی کنند و تکفیر نمایند تا چرا مدعی امامت شدند، و نیز کسانی را که بامامت ایشان قائل هستند تکفیر نمایند، و خون و مال ایشان را مباح شمارند.

و هم این جماعت برآن عقیدت هستند که اقامت نمازهای پنجگانه و روزه ماه رمضان از جانب یزدان برايشان فرض است، لكن زكاة و حج و سایر فرایض را منکر می باشند.

و محارم و فروج و غلمان یعنی سپوختن با ایشان را مباح خوانند، و بقول خدا يتعالى «وأيزوجهم ذكراناً و اناثاً»، استدلال جویند.

و نیز به تناسخ قائل باشند و گویند ائمه واحداً واحداً منتقل از قرنی بقرنی شوند، و درمیان ایشان در هرچه مالک هستند از مال یا خراج ياغير ايشان مواسات واجب است و گویند: هرکس بچیزی در راه خدای وصیت کند مخصوص بسميع بن محمد و اوصیای او بعد از او می باشد.

و مذاهب ایشان در امر تفویض همان مذاهب غلاة جماعت واقفه است،

ص: 148

و ایشان نیز بحلال قائل هستند، یعنی آنچه را که مذکور شد که حلال می شمارند ایشان نیز حلال می دانند.

«و زعموا أن كل من انتسب إلى محمد فهم ثبوت و طروق» و چنان می دانند که هرکس خود را بمحمد صلی الله علیه واله وسلم منسوب می شمارد بیرون از منزلت صحت است.

چه می گویند محمد پروردگار است، و در آن کسان که خود را بدو منسوب می دارند حلول فرموده، و آن حضرت را فرزندي و مادری نیست، و در این حجاب های بی پایان محجب و پنهانست.

و این فرقه و همچنین فرقه مجسمه و علیاویه و اصحاب أبى الخطاب برآن عقیدت رفته اند که هرکس ادعا نماید که از آل محمد است در نسب خود مبطل و برخداوند مفتر و کاذبست.

و این جماعت همان کسان هستند که یزدان تعالی درباره ایشان می فرماید: یهود و نصاری هستند، درآنجا که فرموده است: «و قالت اليهود و النصارى نحن أبناء الله وأحباؤه، قل فلم يعذبكم بذنوبكم بل أنتم بشر».

جماعت یهود و نصاری گفتند ما پسران خدا و دوستان ایزد هردو سرائیم، در جواب ایشان بگو ای محمد پس از چه روی عذاب می کند شما را بگناهان شما، یعنی اگر شما فرزندان و دوستان یزدان بودید البته بیبیست از معاصی و ذنوب برکنار باشید، پس از چه روي شما را بعلت گناهان شما عذاب می فرماید و حال آنکه بیرون از شان والد نسبت بولد و دوست بدوست است، بلکه شما بشر و از انواع دیگر مخلوق ولایق عذاب و ثواب و طاعت و معصیت هستید.

و دراینجا جماعت خطابيه مي گويد: «بل أنتم بشر ممن خلق محمد» بلكه شما جنس بشر هستید از مخلوقاتی که محمد بیافریده است «و ممن خلق على»، واز آفریدگانی که علی بیافریده است، در مذهب علیاویه می باشد.

پس این جماعت که خود را باین حضرت منسوب می دارند، سخن بدروغ می رانند -

ص: 149

زیراکه از آفریدگان ایشان می باشند نه منسوبان ایشان، چه ایشان را فرزندی نیست، و نیز پدر و مادری ندارند که متولد شده باشند، چه ایشان محمد و علي را پروردگاری که «لم یلد ولم یولد» است می دانند.

«تعالى الله عما يصفون وعما يقولون علوا كبيراً، ولم يكن له كفوا أحد».

بيان قتل محمدبن بشیر و پاره شعبده ها و نیرنگ های او

سبب قتل محمدبن بشیر را در رجال کشی و بعضی کتب رجال چنین مرقوم داشته اند که:

این ملعون مردی نیرنگ باز و دروغ پرداز بود و با جماعت واقفیه چنان می نمود که برمذهب ایشانست و بر حضرت موسی بن جعفر توقف دارد، و آن حضرت را مهدی موعود و قائم معهود و زنده جاوید می داند، و بامامی دیگر قائل نمی باشند و موسی کاظم علیه السلام را صاحب رتبت ربوبیت می شمرد و خود را از جانب او پیغمبر می خواند.

و صورتی نزد او بود که بساخته بود و در پیکر شخصی بیاراسته مانند صورت حضرت ابی الحسن از جامه های حریر و بپاره داروها آلوده و مالیده و حیل مختلفه در آن بکار برده، چنانکه مانند صورت انسانی برآورده و پیچیده داشته.

و چون خواستی شعبده بکار بردی در آن صورت بردمیدی، و در مکانی بپای داشتی، و با یاران خود گفتی که حضرت أبي الحسن علیه السلام نزد من حاضر است، اگر دوست می دارید او را بنگرید و بدانید که من پیغمبرم، بشتابید تا او را برشما نمایان کنم.

آن جماعت با کمال شوق و رغبت مسئلت می کردند، و محمدبن بشير ايشان را بآن مکان در می آورد، و این وقت آن صورت درهم پیچیده بود و انسانی نمودار نبود.

ص: 150

و با آن جماعت می گفت آیا در این خانه کسی را مقیم و غیراز من و خودتان هیچ کس را می نگرید؟ می گفتند: نمی بینیم و در این خانه احدی حاضر نیست، می گفت: پس بجمله بیرون شوید.

آن مردم بیرون می رفتند و محمدبن بشیر در پشت پرده که حایل بود می رفت و آن صورت پیچیده را برگرفته درآن می دمید، آنگاه آن پرده را که در میان خود و ایشان برافراشته بود می افکند و آن جماعت بصورتی ایستاده و شخصی که گويا شخص أبي الحسن علیه السلام است نگران می شدند، و منکر هیچ چیز آن نمی شدند.

و خود محمدبن بشير نزديك بآن هيكل مي ايستاد، و از راه نیرنگ چنان که آن حضرت بمکالمه و مناجات اندر است، و همی بآن پیکر نزدیکتر می شد گویا با هم مشاوره می نمایند و از آن پس با چشم و ابرو و اشارت و کنایت ایشان را دور ساخته پرده را فروهشته، و ایشان هیچ کس را نمی دیدند.

و او را اقسام و انواع شعبده و افعال و اشیاء عجیبه بود که مانندش را ندیده بودند، و از این روی به تیه ضلالت و هلاکت درافتادند.

و مدتی براینگونه بگذرانید تا گاهی که داستان او بآستان پاره خلفای عصر که هارون یا دیگری باشد معروض افتاد، و باز نمودند که محمدبن بشیر زندیق است، بفرمود او را بگرفتند. و خواست او را بقتل رساند، ابن بشیر گفت: يا أميرالمؤمنين مرا باقى بگذار چه من برای تو چیزهائی ترتیب می دهم که پادشاهان را مرغوب باشد.

خلیفه او را رها نمود، از آن جمله دوالى و ألواحی مرتب کرده راست و معلق گردانیده زیبق درمیان آن ألواح بیفکنده و آن دوالی بدون اینکه کسی مباشر گردد از آب شط پرشده بوستان خلیفه را مشروب و خلیفه را بشگفتی می آورد.

و همچنین شعبده های دیگر می ساخت و بهشت و حور و غلمان می نمود، خلیفه او را بخود تقرب داد و مقام و مرتبت عالی بخشید، و بر اینگونه چندی برگذشت.

ص: 151

تا روزی پارۀ از آن ألواح و تخته ها بشکست و زیبق از آن بیرون جست و از روان شدن سیماب رنگ و آبش برفت، و بوستان را آبش نرفت، و رونق بازارش بشکست.

و چنان بود که حضرت ابى عبدالله وابي الحسن علیهما السلام درحق او نفرین کرده و از خدای مسئلت نموده بودند که حر حدید را بدو بچشاند، لاجرم دعای ایشان مستجاب گشت، و بعد از آنکه آن ملعون بأنواع عذاب معذب شد، حرارت آهن تافته را نیز بچشید.

و چنان بود که هاشم بن ابی هاشم از اینگونه نیرنگها و مخاریق را از وی بیاموخته بود، از این روی بعد از وی بخویشتن خواندن گرفت.

علی بن حدید مداینی گوید: شنیدم از کسی که از حضرت ابی الحسن علیه السلام پرسش نمود و عرض کرد آیا نشنیده باشی که محمدبن بشیر می گوید: تو نه آن موسی ابن جعفر هستی که امام ما و حجت مائی درمیان ما و خدای تعالی.

آن حضرت سه دفعه او را لعن کرده فرمود: «أذاقه الله حر الحديد، قتله الله أخبث ما يكون من قتلة»، خداوند گرمی آهن را بدو بچشاند، و او را بسخت تر کشتنی بکشد.

عرض کرد: فدایت شوم، گاهی که من این سخن را از ابن بشیر شنیده باشم آیا خون او برمن حلال نیست؟ آیا خون او مانند خون کسی که رسول خدا و امام ر اسب نماید مباح نمی باشد؟

فرمود: «نعم بلى والله حل دمه و أباحه لك ولمن سمع ذلك منه»، خونش برای تو و هرکس که چنین سخنی را از وی بشنود حلالست.

عرض کردم: آیا کسی که چنین سخنی را درحق تو گوید سب ترا نکرده است؟

فرمود: «هذا ساب الله ولرسوله، و ساب لأبائى و ساب لى، وأى سب؟ يقصر (أقصر ظ) عن هذا و لايفوقه هذا القول»، چنین کسی که چنین سخنی را جسارت و جرأت كند و بگوید خداوند و رسول خدا و پدران من و خودم را سب کرده -

ص: 152

است، و هرگونه سبی که بنماید بدرجه این سب نیست.

عرض کرد: اگر وی بمن آید و بدون اینکه بیمی داشته باشم و او را نکشم گناه من بچه اندازه است؟.

فرمود: «يكون عليك وزره أضعافاً مضاعفة من غير أن ينتقص من وزره شيء أما علمت أن أفضل الشهداء درجة يوم القيامة من نصرالله ورسوله بظهر الغيب ورد عن الله ورسوله»؟.

وزر و گناه ابن بشیر بچندین برابر برگردن تو باشد بدون آنکه از وزر گناه ابن بشیر چیزی کاسته گردد، آیا نمی دانی که برترین و فزونترین شهداء در روز قیامت آن کس باشد که خدای و رسول خدای را نصرت کند و آنچه نشاید و نزیبد از ایشان بازگرداند.

و بهمین اسناد از ابن ابی حمزه بطاینی مرویست که گفت:از حضرت ابي الحسن موسی علیه السلام شنیدم می فرمود:

«لعن الله محمدبن بشير، وأذاقه الله حر الحديد، إنه يكذب على، برءالله منه و برئت إلى الله منه، اللهم إنى أبرء إليك مما يدعى في ابن بشير اللهم أرحنى منه».

خداوند لعنت کند محمدبن بشیر را و بچشاند او را گرمی آهن را همانا برمن دروغ می بندد، خداوند از او بری است و من بخدای تعالی از وی برائت و بیزاری می جویم، بار خدایا من بسوی تو از آنچه ابن بشیر درباره من دعوی می کند برائت جویم، بار خدایا مرا از اقوال و شر او آسایش بخش.

پس از آن فرمود:

«يا على ما أحد اجترى أن يتعمد علينا الكذب إلا أذاقه الله حرالحديد وإن بناناً كذب على علي بن الحسين علیهما السلام فأذاقه الله حرالحديد».

وإن المغيرة بن سعيد كذب على أبي جعفر علیهما السلام فأذاقه الله حر الحديد.

وإن محمدبن بشير لعنه الله يكذب على برنت إلى الله منه، اللهم إنى أبرء -

ص: 153

إليك مما يدعيه في محمد بن بشير، اللهم أرحنى منه.

اللهم إنى أسئلك أن تخلصنى من هذا الرجس النجس محمدبن بشير، فقد شارك الشيطان أباه في رحم امه».

ای علي هيچ کس نیست که آن جرأت و جسارت را بکند و دروغ برما بندد، جز اینکه خداوندش حرارت حدید را بچشاند.

چنانکه بنان ومغيرة بن سعيد و أبو الخطاب بر علی بن الحسين و ابوجعفر و پدرم جعفر عليهم السلام دروغ بستند و بعذاب آهن تافته معذب شدند.

واينك محمدبن بشير لعنة الله عليه برمن دروغ می بندد، بخداوند تعالی ازوي بیزاری می جویم، خداوندا از آنچه پسر بشیر درحق من دعوی می کند بحضرت تو برائت دارم بار خدایا مرا از وی راحت بخش.

بار خدایا از تو مسئلت می کنم که مرا از این رجس و نجس محمدبن بشير رستگاری دهی، چه شیطان با پدرش در رحم مادرش شرکت نموده است.

علي بن ابي حمزه می گوید: هیچ کس را ندیدم که بآن سختی بکشند.

بيان رد وإبطال عقاید کسانی که برحضرت کاظم علیه السلام وقوف می گیرند

در بحارالأنوار مسطور است که: آنچه دلالت می نماید برفساد و بطلان مذهب جماعت واقفیه که در امامت حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر علیهما السلام، وقوف می جویند و می گویند آن حضرت مهدی موعود است اینست که:

آن حضرت وفات یافت و موتش ظاهر و مشهور، و آن شهرت بحد رسید، چنانکه موت پدرش و جدش و پدر پیشینانش علیهم السلام مقام شهرت و استفاضت گرفت.

و اگر در این امر بحالت شك اندر بودیم باز جماعت ناووسیته و کیسانیه -

ص: 154

وغلاة ومفوضه که در وفات آباء عظامش علیهم السلام با ما مخالف شدند و گفتند ایشان نمرده و زنده اند، جدائی و از عقیدت ایشان بیزاری نمی گرفتیم.

علاوه بر این موت موسى بن جعفر صلوات الله عليهما باندازه سمت شهرت گرفت كه موت هيچ يك از پدران بزرگوارش علیهم السلام را این درجه شهرت نبود.

زیراکه بدن مبارکش را چنانکه مسطور شد مکرر بمردمان بنمودند، وقضاة عصر و شهود را حاضر ساختند و بر روی جسر بغداد فریاد برکشیدند و گفتند:

این بدن همان کس می باشد که جماعت رافضه گمان می برند که زنده است و نمي ميرد اينك بمرگ طبیعی درگذشته و جسدش را دراین مقام بگذاشته اند، بیائید و بنگرید و تفحص کنید و بشناسید و بدانید و براینگونه رفتارها و گفتارها و نمایشها و گذارشها آوردند چندانکه امکان خلاف درآن را باقی نگذاشتند.

و موت آن حضرت از آن مشهور تر است که محتاج بنگارش اخبار و روایات باشد.

چه هرکس برخلاف این معتقد باشد باید منکر ضروریات باشد، و هرکس درموت این حضرت شك نماید باید منکر موت سایر آباء عظامش علیهم السلام و دیگران گردد، و بموت هیچ کس وثوق نیابد.

بعلاوه اینکه مشهور از آن حضرت اینست که پسرش علي بن موسى علیهما السلام را وصی گردانید و امر خود را بعداز موت خود با آن حضرت تفویض نمود، و اخباری که دراین مورد رسیده است بیشتر از آنست که بجد احصا و شمار درآید، و برخی از آن در حیز تحریر می آید، و اگر آن حضرت زنده و باقی بودی احتیاجی بآن نمی رفت.

بنده نگارنده گوید: چون در کار این امام والامقام علیه السلام بنگرند پاره حکمت ها را دریابند.

چون خلفای عباسی خود را پسر عم پیغمبر و وارث کرسی و منبر می دانستند و مردمان نیز در پیشگاه ایشان بعقیدتی می رفتند، چنان شد که -

ص: 155

غالباً متجاهر بفسق و فجور شدند و مرتکب مناهی و محرمات گردیدند، تا مردمان را بر مراتب ایشان آگاهی افتد، و در عقاید باطنیه ایشان انقلاب و اضطراب پدیدار آید، و ایشان را افزون از سلاطین جور و ظلمه روزگار ندانند.

دیگر اینکه بواسطه اعلی درجه اقتدار و اموال و احتشام و تسلط وخونخواری ایشان امر تقیه سخت گردید، و ائمه هدى صلوات الله عليهم گوشه عزلت گرفتند، و كار بتقیه می راندند، و روزگار شیعیان ایشان دشوار همی گشت، چنانکه نزديك بود در عقاید و ارادات ایشان سستی افتد.

لاجرم حضرات ائمه برحسب حکمت و تقاضای زمان در بروز و ظهور معاجیز و کرامات و خواریق عادات، و صیانت عقاید و مقاصد شیعیان توجهات خاصه مبذول فرمودند.

و آن چند بروز و ظهور دادند که شیعیان ایشان راه را نگردانند و بیگانه را نشناسند، و باموال و زخارف جهان فریفته نشوند، و از انزوای پیشوایان خود ملول نگردند.

و چون این معجزات و کرامات بسیار شد آنانکه ضعیف الدماغ بودند نتوانستند برتابند، و درحق پیشوایان این غلو ورزیدند و پاره شیادان زمان نیز برای انجام مقاصد خود این جمله را دست آویز نمودند.

حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه را آن انوار امامت و اسرار ولایت و لمعان ایزدی و فروز علم سرمدی بود که:

نوع بشر را طاقت استدراك واستبصار و استخبار نبود که همه در بحر ولایت و نور امامت و کوه و قار آن حضرت سرگشته و متحیر می شدند، و بمرتبه غلو می رسیدند و درحق آن حضرت بمرتبه ربوبیت و قائمیت یا مهدویت قائل می شدند و بعضی متوقف گردیدند و منکر امام دیگر می شدند.

از آن روی در محبس بغداد یا بصره محبوس و مقید می گشت تا بدانند رتبه مخلوقیت و جهت مربوبیت دارد و منکر موت و شهادت او نشوند.

ص: 156

و برای آنکه آن حالت محبوبیت و مقهوریت ظاهری اسباب ضعف عقیدت شیعه و افتتان بحشمت و دولت و اقتدار خلفای عصر نگردد، گاهی آن معجزات و خوارق عادات را ظاهر می ساخت.

و برای اینکه دوستان و شیعیانش آن حضرت را زنده و جاوید ندانند، آن حضرت محبوس و مسموم می شود و باشارت و اجازت باطنيه ولايتيه اش شهود و قضاة و طبیب را ببالینش حاضر می نمایند، تا امر را مشتبه نمایند.

اما بیشتر ثابت می شود که مرتکب شهادت و مسموم شدن آن حضرت شده اند و دراین مورد باز می نماید که ایشان باعث شهادت من شده اند.

و نیز می رساند که من نیز چون سایر خلق جهان بخواهم مرد، و چون پدران بزرگوارم كه هريك از جهان بگذشتند فرزند ارشد و اعلم و اتقی ایشان خلیفه پدر گردید، فرزند برومندم علي الرضا علیه السلام وصی و جانشین من و بعداز من امام بریت و والی امور امت و واجب الاطاعه است.

و از آن پس که وفات می نماید هارون الرشید برای توهین امر آن حضرت در حمل جنازه شریفه اش چنانکه باید توجه نمی گیرد.

چندانکه سلیمان و دیگر شیعیانش آنگونه آشوب و ازدحام و مردم بغداد بجمله حاضر و ناظر و حمل آن جنازه مطهره را بدانگونه محتشم و محترم قرار می دهند که تمامت جهانیان آگاه می شوند.

از یک طرف بغض و کین و عدم پایه و مایه خلیفه عصر و و معاندین مشهود و از طرف دیگر جلالت مقام و نهایت عظمت و منزلت امام علیه السلام برخاص وعام مشهود گردید.

بعلاوه چون آن جنازه شریفه را بر جسر نهادند و مردمان را آواز دادند که بیائید و بنگرید آن کس را که رافضه پاینده و زنده می دانند اينك بمرگ طبیعی درگذشته است، وگروه بگروه بیامدند و بدیدند و دقت کردند و بشناختند و موت آن حضرت را بدانستند.

ص: 157

آن کسان که مثل محمدبن بشير ملعون و امثال او که برای مقاصد دنیویه خود درظاهر انکار، و درباطن اقرار نمودند، همه بر مرگ آن حضرت یقین کردند، و پسر فروزنده گوهرش علي بن موسی را وصی مطلق و امام برحق دانستند، و راه تشكيك برای هیچ کس نماند.

درحقیقت آن زحمات هارون یا یحیی یا سندی بن شاهك يا اعوان دربار خلافت، همه باعث قوت امر امام رضا علیه السلام گردید.

و از آن هنگام که هارون و اتباعش آن حضرت را از مدینه طیبه ببغداد انتقال دادند، تا زمانی که از این جهان ارتحال فرمود، تمام ترتیبات و تدبیرات ایشان جز ابطال اعمال و افعال خودشان و اثبات حق آن حضرت و ائمه بعد از آن حضرت را ثمری دیگر نبخشید، و مفاد آیه کریمه «و مکروا ومكرالله والله خير الماكرين»، را ظاهر ساختند.

و اگر خلیفه زمان و قضاة وعلماء و أعيان عصر واعیان خلیفه را علم و دانش صحیح بودی، هرگز گرد این اعمال نگردیدندی، و بدست خود بطلان خود و اثبات حق طرف برابر را لایح نمی گردانیدند.

«ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على أبصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً ولهم عذاب أليم، ذهب الله بنورهم و تركهم في ظلمات لا يبصرون، صم بكم عمى فهم لايرجعون، ولا تكونوا كالتي نقضت غزلها من بعد قوة أنكاناً تتخذون أيمانكم دخلا بينكم أن تكون امة هى أربى من امة إنَّما يبلوكم الله به وليبينن لكم يوم القيمة ما كنتم فيه تختلفون، ولنجزين الذين صبروا أجرهم بأحسن ما كانوا يعملون، إنه ليس لهم سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون».

ص: 158

بيان أسبابی که موجب دعوت نمودن جماعتی را بمذهب واقفيه گردید

هم در بحار الأنوار مرویست که نصوصی که بر امامت امام رضا علیه السلام وارد است، خود برهان قاطعی بر ابطال مذهب واقفیه است.

و هم اخباری که دراین معنی درکتب امامیه مسطور و معروف و مشهور می باشد، بیشتر از حدشمار است، و هرکس خواهد از آن کتب درخواهد یافت.

و اگر گویند شماها چگونه سخن از این اخبار می آورید و برموت آن حضرت مدعی هستید، با اینکه جماعت واقفه نیز اخبار كثيره را روایت می کنند که متضمن آنست که حضرت کاظم علیه السلام نمرده است، و قائم مشار إليه می باشد، و این اخبار درکتب ایشان و کتب اصحاب شما موجود است.

پس چگونه جمع میان این دو رشته اخبار می نمائید و چگونه با این حال مدعى علم بموت وارتحال آن حضرت می شوند.

در جواب می گوئیم یاد نمودند آن اخبار جز برطریق استظهار و تبرع نیست و نه از آن که در علم بموت آن حضرت باین اخبار حاجتمند باشیم.

چه علم بمرگ آن حضرت بطوری حاصل است که هیچ راه شک درآن نیست، چنانکه بموت پدران بزرگوارش علم بلاشك داريم، و هركس در موت وى تشكيك نماید، درحکم آنست که بموت ایشان و سایر مردمی که بموت ایشان علم داریم دچار شک و شبهت باشد.

و اینکه بذکر این اخبار استظهار می نمائیم محض تاکید مر این علم راست، چنانکه درآنچه بدستیاری نور عقل و شرع و ظاهر قرآن و اجماع وغير ذلك برآن آگاهی داریم، روایت اخبار کثیره نیز می کنیم، با اینکه حاجتی عقلا و نقلاً وشرعاً و اجماعاً بنقل اخبار نداریم و نگارش آن اخبار محض تأکید است.

ص: 159

واما آن اخباری که جماعت واقفه مذکور می دارند بجمله اخبار آحاد است، حجتى معاضد آن نیست و ادعای علم بصحت آن امکان ندارد.

ومع هذا این جماعتی که راوی آن اخبار می باشند محل طعن و دق هستند، وبقول وروايات ايشان وثوقی نیست، و بعداز جمله این مطالب این اخبار را تأویل و تبيين است، و اغلب آن موضوع است، چنانکه در بعضی کتب مسطور و مشروح است.

و سبب و جهتی که داعیه آن شد که قومی قائل بوقف شدند و ثقات روات حکایت کرده اند، اینست که:

اول کسی که این اعتقاد را ظاهر ساخت علی بن ابی حمزه بطاینی، و زیادبن مروان قندى وعثمان بن عيسى الرواسی بودند که:

دراین جهان ناساز دهان حرص و آز باز و بحطام بید و آس دست طمع و طلب دراز، و برای نیل بمقصد و مقصود خویش مخلوق را با خالق انباز، و جمعی گول و حریص را با خویش همراز، و انجام نکوهیده را با آغاز ناستوده خود دمساز کردند، و گروهی را از آن اموال که بخیانت بدست آوردند مثل حمزة بن بزيع وابن المكاری و كرام خثعمی و امثال ایشان را بهره یاب نمودند.

از یونس بن عبدالرحمن عليه الرضوان مرویست که گفت: حضرت ابی إبراهيم صلوات الله علیه وفات کرد و هیچ کس از اقوام آن حضرت نبود مگر اینکه نزد او مالی بسیار موجود بود. و همین وجود اموال کثیره سبب گردید که ایشان برآن حضرت وقوف گرفتند و موت آن حضرت را برای طمع آن اموال منکر شدند.

چه اگر بموت آن حضرت و امامت امام رضا علیه السلام اقرار می کردند، باید آن اموال را بحضرت امام رضا علیه السلام باز دهند، هفتاد هزار دینار نزد زیادبن مروان قندی، وسی هزار دينار نزد علي بن ابي حمزه موجود بود.

و من چون این حال را بدیدیم، وحق را مکشوف داشتم، وبأمر ابي الحسن علي -

ص: 160

ابن موسى الرضا علیهما السلام و امامت و وصایت آن حضرت گاهی داشتم بسخن درآمدم، و مردمان را بآن حضرت دعوت کردم.

زیادبن مروان و علی بن ابی حمزه چون این حال را نگران شدند، بمن پیام فرستادند که سبب اینکار و کردار چیست، اگر مال و خواسته می خواهی ترا مستغنی می گردانیم، و ضمانت کردند که ده هزار دینار مرا دهند و گفتند: از این سخن و این دعوت دست بدار.

از قبول این سخن امتناع ورزیدم و درجواب ایشان گفتم: همانا از ائمه صادقین صلوات الله عليهم أجمعين روایت داریم که فرموده اند:

«إذ ظهرت البدع فعلى العالم أن يظهر علمه فان لم يفعل سلب نور الايمان».

هر وقت درمیان امت بدعتها آشکار و موجب حيرت اخيار و جرأت أشرار گردد، بر دانایان زمان واجب است که علم و دانش خود را آشکار نمایند، و اگر پوشیده بدارد نور ایمان مسلوب شود.

و من هرگز مجاهده درامر خدای را از دست نمی دهم، و بهرحال که باشم جهاد می ورزم، چون این جواب را بشنیدند مرا دشنام دادند، وبكين من اندر شدند.

این روایت در رجال کشی و بعضی کتب دیگر بهمین طریق مسطور است.

ابو علي درکتاب منتهى المقال می گوید: علی بن ابی حمزه واسم ابی حمزه سالم بطائنى وكنيتش ابوالحسن مولى كوفي انصارى و قائله ابي بصير يحيى بن قاسم و از حضرت أبي عبدالله وابي الحسن موسى علیهما السلام راوی بود، و از آن پس قائل بوقف و یکی از ارکان واقفه شد، و مردی کذاب و متهم بود.

مرویست که حضرت امام رضا علیه السلام بعد از مرگ ابو حمزه فرمود:

«إنه أقعد في قبره فسئل عن الأئمة فأخبر بأسمائهم حتى انتهى إلى فسئل فوقف، فضرب على رأسه ضربة امتلاء قبره ناراً».

او را درقبرش می نشانیدند و از او اسامی پیشوایانش می پرسند و او یگان بیگان مذکور می دارد تا بمن می رسد، و توقف می جوید، پس چنان گرزی آتشین -

ص: 161

و ضربتی سنگین برسرش می نوازند که قبرش از آتش پر می شود.

و نیز در رجال ابي علي مسطور است که ابو عمر و عثمان بن عيسى الكلابي العامری مولی بنی رواسی از مشایخ و وجوه جماعت واقفه و یکی از وکلاء مستبدین بمال موسى بن جعفر علیه السلام، و از حضرت أبي الحسن علیه السلام راوی بود، و مالی که از حضرت رضا علیه السلام بدست اندر داشت آن حضرت را ممنوع داشت، امام علیه السلام بر وي سخط نمود و ابو عمر و از آن پس تائب شد و آن مال را بآن حضرت تقدیم نمود.

و هم درآن کتاب مسطور است که: ابوالفضل وبقولى ابو عبدالله زیادبن مروان قندی انصاري مولی بنی هاشم از حضرت ابي عبدالله وابي الحسن علیهما السلام روايت داشت و در امام رضا علیه السلام وقوف گرفت، و از ارکان جماعت واقفه بود.

و درارشاد او را از خواص حضرت ابى الحسن علیه السلام وثقات آن حضرت و اهل علم و ورع وفقه و از شیعیان آن حضرت شمرده و نیز روایتی از وی از حضرت امام موسی برنص امامت فرزند ارجمندش امام رضا علیه السلام مذکور داشته است.

اما ابو علی می گوید: زیادبن مروان این حدیث را روایت نمود، لكن بعداز وفات حضرت کاظم علیه السلام منکر شد، و بوقف قائل گشت، و آنچه از اموال حضرت امام موسی علیه السلام نزد او بود محبوس داشت.

و نیز درآن کتاب مسطور است که محمدبن بکران بن جناح، وبقولي بكربن جناح، از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام و بر مذهب واقفه است.

و دیگر در بحارالأنوار مرویست که حضرت ابى إبراهيم علیه السلام از جهان درگذشت، و نزد زیاد قندی هفتاد هزار دینار و نزد عثمان بن عيسى الرواسی سی هزار دينار، و پنج تن جاریه و مسکنش در مصر بود.

حضرت ابى الحسن رضا علیه السلام بایشان پیام فرستاد که هرچه از این اموال نزد شما است و آنچه از پدرم نزد شما فراهم شده از اثاث و كنيزكان باركنيد و حمل نمائید، چه من وارث پدرم و قائم مقام او هستم و ما میراث آن حضرت را قسمت کردیم و شما عذری درحبس کردن آنچه برای من و وراث آن حضرت نزد شما فراهم شده -

ص: 162

است نیست، یا کلامی بهمین تقریب پیام فرمود.

اما ابن ابی حمزه انکار او را کرد و بآنچه نزد او بود اعتراف ننمود و همچنین زیاد قندی.

و اما عثمان بن عيسى بآن حضرت نوشت که همانا پدرت صلوات الله عليه نمرده و آن حضرت زنده و قائم هست، و هرکس بگوید مرده است مبطل است، و عمداً می گوید آن حضرت درگذشته است، چنانکه تو می گوئی، و آن حضرت امر نفرموده است که چیزی بتو دهم، واما كنيزكان را آزاد کردم و تزویج نمودم.

صدوق علیه الرحمه دراین مورد می فرماید: حضرت موسى بن جعفر صلوات الله علیهما نه از آن کسان بود که جمع مال بفرماید.

لکن این اموال در زمان سلطنت رشید فراهم شده و آن حضرت را دشمنان بسیار بود، و آن حضرت را آن قدرت نبود که آن اموال را مگر بمردمی اندك كه برایشان وثوق داشت که سر آن حضرت را مکتوم می دارند تفریق نماید، از این روی این اموال بعلت این مطلب فراهم گردید.

و حضرت کاظم علیه السلام همی خواست که طوری نشود که از آن حضرت نزد رشید سعایت کنند و گویند حمل اموال بدرگاه آن حضرت می شود، و بامامت آن حضرت عقیدت دارند، و دراندیشه خروج نمودن بر رشید هستند، و اگر این ملاحظه درکار نبود آنچه از این اموال فراهم شده بود آن حضرت متفرق می ساخت.

علاوه براینکه این اموال نه آنست که اموال فقراء بود، بلکه موالی آن حضرت از جان و دل محض اکرام و مبرات نسبت بآن حضرت مخصوص بحضور مبارکش تقدیم می کردند.

و هم صدوق عليه الرحمه درکتاب عیون اخبار بعداز نگارش اخباری که بر وفات حضرت کاظم علیه السلام تصریح می نماید، چنانکه از این پیش مذکور داشتیم می فرماید:

این اخبار را دراین کتاب برای آن ایراد نمودیم که برکسانی که بر موسی -

ص: 163

ابن جعفر صلوات الله عليهما توقف مي جويند رد نمائیم.

چه این جماعت گمان می برند که آن حضرت زنده است، و منکر امامت حضرت امام رضا و امامت ائمه دیگر که بعداز امام رضا علیهم السلام می باشند هستند، و چون وفات امام موسی علیه السلام صحت یابد، مذهب و عقیدت این جماعت باطل گردد.

و نیز این جماعت را در دعوی خود سخنی است که همی گویند حضرت صادق علیه السلام فرموده است: امام را جز امام غسل نمی دهد، و آن حضرت اگر امام بود، پس این اخبار چیست که مذکور می دارید که امام موسی را دیگری جز امام رضا علیهما السلام غسل داده است.

و ایشان را دراین کلام خود حجتی برما اقامت نمی شود، زیراکه صادق علیه السلام نهی فرموده است که امام را غسل بدهد کسی که امام نباشد، پس اگر داخل بشود کسی که غسل بدهد امام را درآن نهی که آن حضرت فرموده است باین سخن امامت آن امام که بعداز وی امام هست باطل نخواهد شد، چه آن حضرت نفرموده است که امام نیست، مگر آن کس که غسل بدهد امام پیش از خود را، پس تعلق جماعت واقفه از این حیثیث باطل می شود.

علاوه براینکه ما درپاره این اخبار روایت داریم که امام رضا علیه السلام پدرش موسى بن جعفر سلام الله علیه را بطوری که از حاضران مخفی بود و احدی برآن حال اطلاع نداشت غسل داد.

و جماعت واقفه منکر آن نیستند که برای امام طى الأرض مي شود، و خدای تعالی مسافت بس دور را از بهرش نزدیك می گرداند، و در مدتی بس اندك از مشرق بمغرب عالم سفر می فرماید.

راقم حروف گوید: مگر این خبر درحق علی بن الحسين و امام محمد تقى وارد نشده است که جسد مطهر حضرت سید الشهداء و امام رضا علیهم السلام را بیامدند و غسل دادند.

ص: 164

بیان پارۀ اخباری که بر موت حضرت کاظم علیه السلام و ابطال مذهب واقفه تصریح دارد

دربحارالأنوار از كافي و عيون اخبار از علي بن رباط مرویست که گفت: در حضرت علي بن موسى الرضا علیهم السلام عرض کردم همانا نزد ما مردی است که می گوید پدرت علیه السلام زنده است، و تو براین امر عالمی.

فرمود: «سبحان الله، مات رسول الله صلی الله علیه واله وسلم ولم يمت موسى بن جعفر؟! بلی والله لقد مات و قسمت أمواله و نكحت جواریه».

بزرگست خدا، رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم، می میرد و موسی بن جعفر علیه السلام نمی میرد؟! سوگند با خدای موسی بمرد و من اموالش را تقسیم و جواری او را بشوهر دادم.

و هم در بحارالانوار در باب ام فروه بنت اسحاق که از زوجات حضرت کاظم علیه السلام بود و امام رضا علیه السلام بعداز وفات آن حضرت وی را مطلقه ساخته، روایتی وارد است که انشاءالله تعالی در مقام خود مسطور می شود.

و نیز در بحار و عیون اخبار از ربیع بن یونس مسطور است که گفت: سوگند باخدای حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از متوسمین بود و می دانست کسانی را که بعداز آن حضرت وقوف می جویند، و امامی را که بعداز آن حضرت امام می شود منکر می شوند، و آن حضرت برآن جماعت کظم غیظ می نمود و آنچه را که درخدمت او از آن مردم مکشوف بود، برایشان آشکار نمی ساخت، از این روی آن حضرت را کاظم نامیدند.

و هم درآن کتاب از حسین بن احمدبن حسن بن علي بن فضال مرویست که گفت: نزد عمم علي بن حسين بن فضال شیخی از مردم بغداد را می دیدم که با عمم مهازله می نمود.

يكي روز با عم من گفت: ای معشر شیعه یا اینکه گفت ای معشر رافضه -

ص: 165

از شما شریرتر در جهان ندیده ام.

عمم بدو گفت: از چه روی می گوئی خداوندت لعنت فرماید؟

گفت: گاهی که دختر احمدبن ابی بشر سراج را تزویج نمودند، و زمان وفات احمد در رسید با من گفت: ده هزار دینار از موسی بن جعفر علیه السلام نزد من بودیعت اندراست، و چون آن حضرت وفات کرد، پسرش را از آن دنانير محروم داشتم و با او نسپردم و شهادت دادم که موسی علیه السلام نمرده است.

خدای را درحق من بنگرید و مرا از آتش نجات بخشید، و این دینارها را بحضرت رضا علیه السلام تسلیم کنید، اما سوگند با خدای ما یکدانه وحبه از آن جمله را بیرون نیاوردیم، و احمدبن ابی بشر را بحال خود گذاشتیم که درآتش جهنم بسوزد و شعله ور گردد.

و چون اصل مذهب واقفه امثال این حکایات باشد چگونه بروایات ایشان وثوقی و اتکالی خواهد بود.

و اما آن اخباری که درطعن بر رواة واقفه وارد است بیشتر از آنست که احصا نمایند، و در کتب امامیه مذکور است، و بنگارش پاره از آن اقدام می شود.

اشعری از خشاب از ابو داود روایت کند که گفت: من وعيينه نی فروش نزد علي بن ابي حمزه بطائنى رئيس جماعت واقفه بودیم.

پس از ابوحمزه شنیدم می گفت که: ابو ابراهيم علیه السلام با من فرمود: «فما أنت و أصحابك يا علي إلا أشباه الحمير»، تو و يارانت جز بمانند خران نیستید.

پس عیینه با من گفت: آیا شنیدی؟ گفتم آری، سوگند با خدای بدرستی بشنیدم، گفت سوگند با خدای تا زنده هستم گامی بسویش برنگیرم.

و دیگر ابن عقده از علي بن حسن بن فضال از محمدبن عمربن يزيد و از علي ابن اسباط هردو تن روایت کند که گفتند عثمان بن عیسی رواسی با ما گفت: که زیاد قندی و ابن مسکان گفتند:

درخدمت ابی ابراهیم علیه السلام تشرف داشتیم، بناگاه فرمود در این ساعت بهترین -

ص: 166

مردم روی زمین بر شما داخل می شود، پس حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام که در این هنگام كودك بود اندر آمد، گفتم آیا بهترین اهل زمین اینست.

پس از آن حضرت رضا نزديك شد و امام موسی علیه السلام او را دربغل کشید و ببوسید و فرمود: ای پسرك من می دانی چه گفتند این دو تن؟ عرض کرد: آری ای سید من، ایشان درحق من شك ورزیدند.

علی بن اسباط می گوید: پس این حدیث را با حسن بن محبوب بگذاشتم، گفت: این حدیث را ابترو ناقص آوردند، یعنی آخرش را مذکور نداشتند.

لكن علي بن رئاب بمن حدیث آورد که حضرت ابى إبراهيم علیه السلام با زياد قندی و ابن مسکان گفت:

«نقناة الحية مياه كمان ان با تازه کنیم إن جحدتماه حقه أو خنتماء فعليكما لعنة الله والملائكة والناس أجمعين، يا زياد لا تنجب أنت وأصحابك أبداً».

اگر شما دو تن حق امام رضا را منکر شوید یا با او خیانت ورزید، لعنت خدای و فرشتگان خدای و مردمان برشما باد، ای زیاد تو و یارانت هرگز نجیب نمی شوید.

علي بن رئاب می گوید : از آن پس زیاد قندی را بدیدم و با او گفتم: با من پیوست که حضرت ابي إبراهيم سلام الله عليه چنین و چنان فرمود، در جواب گفت: گمان می برم که مغزت پریشان و خردت فاسد شده است، و از آنجا بگذشت و مرا بگذاشت، من نیز با او تکلم نکردم و بدو نگذشتم.

حسن بن محبوب می گوید: از آن بعد همواره مترصد ظهور دعای حضرت ابی إبراهيم علیه السلام درحق زیاد بودیم تا گاهی که در زمان امام رضا علیه السلام ظاهر گشت، از وی آنچه شد و درحالی که زندیق و بدکیش بود بمرد.

و نیز در بحارالأنوار ومناقب از ابوالبلاد مرویست که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: «ما فعل الشقى حمزة بن بزيع؟» چه کرد حمزه بن بزيع شقى؟.

عرض کردم: اينك در اینجا قدوم داده است، فرمود: «يزعم أن أبي حى وهو اليوم شكاك، ولا يموتون غداً إلا على الزندقة».

ص: 167

گمان می برد که پدرم امروز زنده است و او امروز بشك اندر است، و این جماعت امروز شكاك هستند و فردا بکیش زندیق می میرند.

صفوان می گوید با خویشتن همی گفتم اینکه فرمود: ایشان شکاک هستند من نيز ايشان را باين حال دیده ام اما چگونه برحال زندقه بخواهند مرد، وأما مدتی اندك برگذشت و ما را خبر رسید که یکی از آن مردم در زمان مرگ خود سخنی بر زبان بگذرانید که برکفر او دلالت داشت، گفتم: همانا این خبر برصدق این حدیث دلیلی روشن است.

و دیگر در بحار از علی بن رباح مرویست که گفت: با قاسم بن اسماعیل فرشی ممطور گفتم: از محمدبن ابی حمزه چه شنیدی؟ گفت: جز یک حدیث از وی نشنیدم، ابن رباح می گوید: از آن پس محمدبن أبي حمزه احادیث بسیار بیرون آورده از وی روایت نمودند.

ابن رباح می گوید: از قاسم بن اسماعیل پرسیدم چند حدیث از حنان بشنیدی، گفت: چهار یا پنج حدیث، می گوید: بعد از آن حدیث های بسیار بیرون آورد و از وی روایت کردند.

و احمدبن محمدبن عيسى از سعدبن سعد از احمد عمر روایت نماید که از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم می فرمود:

آیا ابن ابی حمزه همان کس نیست که روایت می کند که سر مهدی را عیسی بن موسی که صاحب سفیانی است بهدیه می فرستند و گفت که: حضرت ابی ابراهیم علیه السلام هشت ماه بسوی من باز می گشت، آیا کذب ابن ابی حمزه برای این مردم روشن نشد.

و از محمدبن سنان مرویست که علی بن ابی حمزه را درحضرت امام رضا علیه السلام مذكور کردند او را لعن نمود و فرمود: همانا علي بن ابي حمزه همی خواست خدای را در آسمان خدای و زمین خدای پرستش نکنند، و خداوند إبا فرمود مگر اينكه نور خود را تمام گرداند و اگر چند مشرکان مکروه داشته، و این لعین مشرك -

ص: 168

مکروه داشته باشد.

عرض کردم: مشرکست؟ فرمود: آرى «والله وإن رغم أنفه» سوگند با خداى و اگرچه بینی او برخاك مالیده شود.

و درکتاب خدای بدین گونه وارد است «يريدون أن يطفوا نورالله بأفواههم»، می خواهند نورخداي را بكلمات وترهات خود خاموش نمایند و خداوند نور خود را بحد کمال و تمام رساند، هرچند مشركان مكروه شمارند.

و درحق علي بن حمزه و امثال او اخبار رسیده است که می خواهند نور یزدان را خاموش نمایند.

و بالجمله طعن و دق براین طایفه اکثر از آنست که در حیز نگارش اندر آید، پس چگونه می توان بروایات این طایفه که دارای این احوال هستند و صلحای سلف را درنکوهش و مثالب و تکذیب ایشان آنگونه اقوال است وثوق و اعتماد گرفت.

و اگر نه معاندت کسانی که باین گونه اخبار نا استوار تعلق می جویند سبب بودی هیچ نمی شایست که گوش باین اخبار بسپارند، و محل اعتنا شمارند، چه نصوصی که در امامت و وصایت حضرت امام رضا علیه السلام وارد است چندانست که استماع این نوع اخبار و رد و طرد آن كافي است.

و نیز معجزات با هراتی که بدست مبارک امام رضا عليه الصلاة والسلام نمودار و برصحت امامت آن حضرت ادله استوار، و درمتون كتب اخبار و صفحات ليل و نهار مذکور است، ابطال آنگونه اقوال و عقاید سخیفه را می نماید.

و بهمان جهت جمعی مثل عبدالرحمن بن حجاج ورفاعة بن موسى و يونس ابن يعقوب و جميل بن دراج و حمادبن عیسی، و جز ایشان که از اصحاب حضرت امام موسی علیه السلام و در موت آن حضرت شك آورده بودند و بوقوف قائل شدند و از آن عقیدت باز گردیدند.

و همچنین بعضی کسان که در عصر خود امام رضا علیه السلام دچار شك بودند مثل احمدبن محمدبن ابي نصر و حسن بن علي وشا وغير ايشان که قائل بوقف شدند.

ص: 169

از مذهب خود بازگشتند، وملتزم حجت وقائل بامامت امام رضا و امامان دیگر علیهم السلام که بعداز آن حضرت و از اولاد آن حضرت بودند گرویدند.

بنده نویسنده گوید: اینکه امام رضا علیه السلام فرمود: علی بن حمزه خواست خدای را در آسمانش و زمینش پرستش و اطاعت نکنند- إلى آخر الخبر، اشارت باينست كه «بنا عرف الله وبنا عبدالله»، بواسطه ما آفریدگان آسمان و زمین خدای را شناختند و پرستش کردند.

چه ائمه هدی شموس درخشنده علم و معارف ارض و سما می باشند، و اگر بواسطه این نبودی خدای را نشناختند، و عبادت و اطاعت نکردند، و اگر بواسطه معرفت نبودی خدای تعالی خلقت خلیقت نمی فرمودی.

چنانکه بخواجه هردو سرا محمد مصطفى صلی الله علیه واله وسلم، می فرماید: «لولاك لما خلقت الأفلاك»، چه علت غائی خلقت معرفت است، وجز بوجود مبارك رسول خدا و ائمه هدى صلوات الله عليهم معرفت حاصل نشود، و بدون معرفت عبادت که موجب دوام و قوام رشته مخلوقانست موجود نگردد.

پس آن کس که منکر امام رضا علیه السلام بشود با علت غائی آفرینش مخالف و درحقیقت نور خدای را معاند است و بناچار:

چراغی را که ایزد برفروزد *** هر آن کس پف کند ریشش بسوزد.

بلکه آن پف بیشتر اسباب فزایش آن شعله یزدانی گردد، وخرمن وجودش را خاکستر نماید.

در بحار وعيون اخبار از جعفربن محمد نوفلي مرویست گفت: در حضرت امام رضا علیه السلام که این وقت در قنطره ابریق جای داشت مشرف شدم، سلام براندم و بنشستم و عرض کردم: فدایت شوم همانا مردمی هستند که چنان می دانند که پدرت علیه السلام زنده است.

فرمود: «كذبوا لعنهم الله، لوكان حياً ما قسم ميراثه، و لا نكح نساؤه ولكنه والله ذاق الموت كما ذاقه علي بن أبي طالب علیه السلام».

ص: 170

دروغ گفتند، خدای لعنت کند ایشان را، اگر زنده بود میراث آن حضرت تقسیم نمی شد، و زن های او شوهر اختیار نمی کردند، یعنی تقسیم میراث و شوهر گرفتن زن های شخصی بدون طلاق جز پس مرگ آن شخص نمی شود، قسم بخدای پدرم طعم مرگ را بچشید.

چنانکه علي بن ابيطالب علیه السلام، که اول و افضل أئمه هدى صلوات الله عليهم است، جماعت غلاة و نصریه بعضی سخنان گفتند و آن حضرت را خداوند و زنده جاوید شمردند، شربت مرگ بنوشید.

و تا کنون که سال های دراز برگذشته و امامان دیگر بعداز آن حضرت برمسند امامت برآمده اند، و برهمه کس محسوس شد که أميرالمؤمنین سلام الله عليه وفات کرده است، و اشتباهی برجای نمانده است.

و همچنین پدرم علیه السلام وفات کرده است و من بجاي او بنشسته ام و میراث او را بورثه تقسیم کرده ام، و زن های او بشوهر رفته اند.

جعفر نوفلی می گوید: عرض کردم مرا بچه امر مي فرمائي، يعني بعداز تو باید بکدام کس اقتدا نمایم؟

فرمود: «عليك بابني محمد من بعدى، فأما أنا فاني ذاهب في وجه لا أرجع مزارك قبر بطوس و قبران ببغداد».

برتو باد که بعداز من بخدمت فرزندم محمدجواد علیه السلام اقتدا و اعتماد بجوئی، و اما من بجانبی می روم که باز نمی گردم و زیارتگاه تو قبری در طوس، و دو قبر است ببغداد. عرض کردم فدایت شوم، یک قبر را می شناسم، دوم کدام است؟

فرمود: زود باشد که آن قبر را نیز بشناسید، پس از آن فرمود: «قبری و قبر هارون هكذا، وضم اصبعيه»، قبر من و قبر هارون الرشید چنین است و دو انگشت مبارکش را بهم بچسبانید، یعنی باهم متصل خواهد بود.

و نیز در بحارالأنوار وعيون اخبار در باب وصایای حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، از بکربن صالح مرویست که با ابراهیم پسر حضرت ابی الحسن موسی-

ص: 171

ابن جعفر علیهما السلام گفتم:

سخن تو درحق پدرت چیست؟

گفت: زنده است.

گفتم: درحق برادرت أبي الحسن چگوئی؟

گفت: ثقة و راستگویست.

گفتم: وی می فرماید پدرت از این جهان درگذشت.

گفت: آن حضرت بآن چه می فرماید اعلم است.

پس دیگر باره آن سخن را اعادت کردم، ابراهیم نیز اعادت نمود.

گفتم: پدرت وصیت بفرمود؟

گفت: آری، گفتم: بسوی کدام کس وصیت کرد؟ گفت: به پنج تن از ما وصیت نمود، و علي علیه السلام را بر جمله ما تقدم داد.

و دیگر در بحار و رجال کشی از داود رقی مسطور است که در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم: فدایت گردم، سوگند با خدای در امر ولایت و امامت تو هیچ چیز در سینه ام ولوج نمی کند، مگر يك حدیث که از ذریح شنیده ام که از حضرت أبي جعفر علیه السلام روایت نمود.

فرمود: آن چیست؟ گفت: شنیدم آن حضرت می فرمود:«سابعنا قائمنا انشاءالله».

هفتمین ما قائم ما خواهد بود، اگر خدای بخواهد.

فرمود: «صدقت و صدق ذريح و صدق أبو جعفر علیه السلام»، تو راست گفتی و ذریح راست گفت و أبو جعفر علیه السلام براستی فرمود.

و داود می گوید: سوگند باخدای از این سخن برشك من بيفزود، پس از آن امام رضا علیه السلام با من فرمود: ای داود بن ابی کلده:

«أما والله لولا أن موسى علیه السلام قال للعالم ستجدنى إنشاءالله صابراً ما سأله عن شيء، وكذلك أبو جعفر علیه السلام لولا أن قال إنشاء الله لكان كما قال، فقطعت عليه». سوگند با خداوند اگر موسی پیغمبر علیه السلام با خضر سلام الله علیه نمی گفت -

ص: 172

زود است که مرا صابر و شکیبا دریابی انشاءالله از هیچ چیز از وی سؤال نمی کرد و همچنین ابو جعفر سلام الله عليه اگر نمی فرمود انشاءالله هرآینه چنان بودی که گفت، پس سخن بر وی قطع شد.

راقم حروف گوید: اين حديث برحسب ظاهر رنجور، و روات آن تا بداود غير موفق و غير مشهورند، و در هر صورت مقصود حضرت ابی جعفر اینست که سابع ما یعنی امام هفتم بعد از من که امام پنجم هستم قائم ما است و او امام دوازدهم است.

چه یکی از ائمه بزرگوار که در وجود و ظهور حضرت قائم أخبار واحاديث بسیار یاد فرموده، حضرت ابی جعفر صلوات الله علیه است، و علاوه براین، خود حضرت امام رضا علیه السلام که این سخن می فرماید، امام هشتم است.

پس تصریح می نماید که مقصود حضرت قائمست، نه اینکه مراد این باشد که حضرت موسی بن جعفر که امام هفتم است قائم است، و باید بآن حضرت وقوف جست، و بعقیدت واقفه رفت.

و دیگر از محمدبن فضیل مرویست که گفت: در حضرت ابی الحسن سلام الله عليه عرض کردم: فدایت شوم، ابن ابی حمزه و ابن مهران بن ابی سعید را درآن حال بجای گذاشتم که از تمام مردم روز نسبت بحضرت پروردگار بیشتر دشمنی داشتند، یعنی با تو خصومت داشتند و خصومت با تو خصومت با خداوند تعالی است.

فرمود: «ما ضرك من ضل إذا اهتديت، إنهم كذبوا رسول الله صلی الله علیه واله وسلم و كذبوا فلاناً و فلاناً، وكذبوا جعفراً وموسى علیهما السلام، ولى بآبائي اسوة».

چه زیانت می رساند آن کس که بوسطه گمراهی اندر باشد، گاهی که تو براه راست اندر باشی، همانا رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم و فلان و فلان را و جعفر صادق و موسی کاظم علیهما السلام را تکذیب کردند، و مرا بپدران بزرگوارم پیروی باید نمود، یعنی درآن معاملت که با ایشان ورزیدند من نیز باید دچار آن اقوال و اعمال و پیرو ایشان باشم.

ص: 173

عرض کردم فدایت شوم ما روایت می کنیم که تو با ابن مهران فرموده ای: خداوند فیروز دلت را ببرد و فقر و نیازمندی را بخانه ات درآورد.

فرمود: «كيف حاله و حال بره»، اکنون روزگار وی برچه منوال است.

عرض کردم: ای آقای من بحالتی سخت دچار و در بغداد بکربت اندرند و اينك حسين بن مهران را آن قدرت و استطاعت نیست که برای عمره بیرون شود، آنحضرت سکوت فرمود.

و دیگر درآن دو کتاب از داودبن محمد از احمدبن محمد مرویست که گفت: حضرت ابی الحسن علیه السلام درمیان بني زريق بر من وقوف گرفت و با آواز بلند فرمود: ای احمد، عرض كردم: لبيك.

فرمود: «لما قبض رسول الله صلی الله علیه واله وسلم جهدالناس في إطفاء نورالله فأبى الله إلا أن يتم نوره بأميرالمؤمنين.

فلما توفي أبو الحسن علیه السلام جهد علي بن أبي حمزه و أصحابه في إطفاء نورالله، فأبى الله إلا أن يتم نوره.

و إن أهل الحق إذا دخل عليهم داخل سروابه، و إذا خرج عنهم خارج لم یجزعوا عليه، وذلك أنهم على يقين من أمرهم.

و إن أهل الباطل إذا دخل فيهم داخل سروابه، و إذا خرج عنهم خارج جزعوا عليه، وذلك أنهم على شك من أمرهم، إن الله جل جلاله يقول «فمستقر و مستودع».

چون رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، درگذشت و برضوان حق پیوست پاره گفتند نمرده است، و پارۀ عنوان های دیگر پیش آوردند و در اطفاء نور خدا یعنی ولایت أميرالمؤمنين بکوشیدند، لکن خداوند تعالى جز اتمام نور ولایت و امامت خود را با أميرالمؤمنين إبا فرمود، و بوجود مبارك آن حضرت تمام گردانید.

و چون حضرت ابی الحسن موسی علیه السلام از این جهان رخت بسرای نشست بربست، محمدبن أبي حمزه و اصحابش دراطفاء نورخدا یعنی نور ولایت و امامت -

ص: 174

من بكوشيدند و خدای ابا فرمود مگر اتمام نور مبارکش را.

و بدرستی که اهل حق هرچه برایشان وارد شود چون از جانب خداوند است بان مسرور شوند، و هرچه از ایشان بیرون شود، چون بمشيت حق است از ذهاب آن جزع نگیرند، زیرا که درکار خود بریقین باشند.

و اهل باطل چون چیزی بر ایشان درآید مسرور گیرند، و چون خارج گردد اندوهناك شوند، چه درکار خود بشكوريب اندرند، همانا خداوند جل جلاله می فرماید: «فمستقر ومستودع».

حضرت أبي عبد الله علیه السلام می فرماید: مستقر بمعنی ثابت، ومستودع عبارت از معار و ودیعه است، یعنی این یك می پاید و آن يك باز پس گرفته می شود.

دیگر دربحار و رجال کشی از جعفر بن احمد از یونس بن عبدالرحمن از حسین بن عمر مرویست که گفت: با او گفتم که با من خبر داد که بر پدرت درآمد و گفت که من درحضرت خداوند جبار باتو احتجاج ورزم كه مرا بترك عبدالله فرمان کردی و گفتی من امام هشتمم.

فرمود: آری، هرگناهی دراین کار باشد درگردن من است.

گفت: من نیز همانگونه احتجاج که پدرم با پدرت کرد برتو می نمایم، چه تو با من خبر دادی که پدرت جهان را بدرود کرد و تو بعداز آن حضرت صاحب این امر هستی، فرمود: آری.

گفتم من از مگه بیرون نیامدم مگر آن هنگام که نزديك بود این امر برمن روشن گردد، و این چنانست که فلان شخص مکتوب را برمن فروخواند، و مذكور شده بود که متروکات صاحب ما نزد تو است.

فرمود: براستي گفتي و براستی گفته است: «أما والله ما فعلت ذلك حتى لم أجد بداً، ولقد قلته على مثل جدع أنفى ولكني خفت الضلال والفرقة».

سوگند با خدای این کار را جز درهنگام ناچاری نکردم و چون این سخن را بلابد براندم و از روی تقیه باز گفتم چنان دشوار بود که گفتی بینی مرا قطع کرده -

ص: 175

باشند، لکن چون از ضلالت و تفرقه شيعيان بيمناك بودم متحمل این مشقت شدم.

مجلسي أعلى الله مقامه می فرماید: مقصود از ترکه صاحب ما یعنی آنچه علی علیه السلام از علامات امامت مثل سلاح وجفر وغير ذلك بجای گذاشته، و احتمال دارد که اراده حضرت قائم علیه السلام را فرموده باشد بنابر اضافه بسوی مفعول.

و دیگر در بحار و رجال کشی از سهل از حسین بن بشار مرویست که چون موسى بن جعفر علیه السلام درحضرت پروردگار جوار گرفت، بسوی علی بن موسی سلام الله عليهما راه برگرفتم درحالتی که بموت موسی وامامت علي بن موسي صلوات الله عليهما مؤمن نبودم مگر اینکه با خود بر این اندیشه بودم که از آن حضرت سؤال نمایم و او را تصدیق کنم.

چون بمدینه رسیدم بحضرتش روی نهادم و این وقت آن حضرت در صواء بود.

معلوم باد در بعضي نسخ صواء در بعضی صوباً نوشته اند، صواء با الف ممدوده در مراصد الاطلاع مسطور نيست، أما صوار با صاد مهمله و واو والف وراء مهمله، نام موضعی است در مدینه، وصوبا بضم صاد مهمله و بعد از واو ساکنه باء موحد، قریه ایست از قراء بیت المقدس و چنان می رسد که در این مقام صوار مقصود است که نام موضعی است در مدینه.

بالجمله می گوید: از حضرتش اجازت و بخدمتش شرافت گرفتم، آن حضرت مرا نزديك بخواند و ملاطفت فرمود، و همی خواستم از آن حضرت از پدرش یعنی از وفات موسی بن جعفر سلام الله عليهم بپرسم.

امام رضا علیه السلام برمن پیشی گرفت و با من فرمود: اي حسين «إن أردت أن ينظرالله إليك من غير حجاب فوال آل محمد وال ولى الأمر منهم».

اگر می خواهی یزدان تعالی بنظر رحمت بلا واسطه برتو نگران باشد آل محمد صلی الله علیه واله وسلم و آنکس را که از میان ایشان دارای رتبت ولایت و امامت است دوستدار باش.

می گوید: عرض کردم: بحضرت خدای عزوجل می نگرم، فرمود: آری -

ص: 176

سوگند با خدای.

حسین می گوید: از این معجزه بزرگ برفوت پدرش و امام خودش یقین کردم پس از آن با من فرمود: «ما أردت أن أذن لك لشدة الأمر وضيفه، ولكنى علمت الأمر الذى أنت عليه».

نمی خواستم بسبب سختی امر تقیه و تنگی آن ترا اجازت بدهم لکن چون حالت ترا یعنی شك و ريب ترا در خاطر خطور می دادی می دانستم اجازت دادم و برتو مكشوف داشتم.

آنگاه سکوت کرده فرمود: «خبرت بأمرك»، مرا بامر تو خبردار کردند، عرض کردم: آری، چنان می نماید که آن حضرت چون حسین را دارای ظرفیت کامل نمی دانست اینگونه بفرمود تا پاره خیالات بدو راه نکند.

و دیگر در هردو کتاب از علي بن عبدالله زمیری مسطور است که بحضرت ابي الحسن علیه السلام عريضه برنگاشتم و از واقفه بپرسیدم در جواب مرقوم فرمود:

«الواقف حائد عن الحق، و مقيم على سيئته، إن مات بها كانت جهنم مأواه وبئس المصير».

آن کس که برحضرت موسی کاظم (وقفه کند ظ) و امام بعد از آن حضرت را منکر شود از راه حق دور و اگر برآن عقیدت بمیرد برسینه خود مقیم است، جایش در جهنم و گردشگاه ناخوش است.

و از فضل بن شاذان سند بامام رضا علیه السلام می رسد که از آن حضرت از جماعت واقفه سؤال کردند، فرمود: «يعيشون حيارى و يموتون زنادقة»، سرگردان وحيران زندگی کنند، وزندیق و بدکیش درگذرند.

و هم از یوسف بن يعقوب مرویست که در حضرت ابى الحسن رضا علیه السلام عرض کردم باین جماعت که گمان می برند پدرت زنده است، چیزی از مال زکاة عطا کنم؟

فرمود: «لا تعطهم فإنهم كفار مشركون زنادقة»، چیزی بایشان عطا مكن -

ص: 177

چه ایشان مردمی کافر و مشرك و زندیق هستند.

و هم در بحار و رجال کشی از ابو بکر بن صالح مرویست که گفت: از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم فرمود: مردمان در این آیه شریفه چگویند؟ عرض کردم فدایت گردم کدام آیه؟ فرمود: قول خدای عزوجل که می فرماید:

«وقالت اليهود يدالله مغلولة غلت أيديهم ولعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينقق كيف يشاء».

مردم یهود گفتند: دست قدرت خدای در بند اندر است مغلول باد دست ایشان که چنین سخن کنند و ملعون شدند بآنچه گفتند، بلکه هردو دست قدرت و رحمت خداي همواره مبسوط است و چنانکه خواهد و مصلحت بداند انفاق می فرماید.

عرض کردم در تفسیر آن اختلاف کرده اند، حضرت أبي الحسن علیه السلام فرمود: «ولكني أقول: نزلت في الواقفة، إنهم قالوا لا إمام بعد موسى علیه السلام، فردالله عليهم، بل يداه مبسوطتان، و اليد هو الامام في باطن الكتاب، وإنما عنى بقولهم لا إمام بعد موسى علیه السلام».

لكن من می گویم این آیه شریفه درباره جماعت واقفه وارد شده است، چه ایشان می گویند بعد از موسی کاظم علیه السلام امامی نیست، لاجرم خدای تعالی این کلام و عقیدت ایشان را برایشان برتافت، و این سخن را مردود و مطرود ساخت، باینکه فرمود بلکه هردو دستش مبسوط است و دست برحسب معنی باطنی قرآن همان امام علیه السلام است، و مقصود قول جماعت واقفه است که گفته اند : بعد از موسی علیه السلام امامی دیگر نیست.

راقم حروف گوید: از این کلام معجز ارتسام بر می آید که جماعت واقفه در منزلت جماعت یهود هستند، و امام درحکم دست قدرت و انفاق خداوند رزاق می باشد که بدون وجود او جمله آفرینش را مجال تعیش نمی ماند.

و دیگر در بحارالأنوار و رجال کشی از محمدبن عاصم مرویست که گفت:

ص: 178

از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم فرمود: ای محمد بن عاصم بمن پیوست که تو با جماعت واقفه مجالست می کنی؟

عرض کردم: آری فدایت گردم با ایشان مجالست می کنم اما با ایشان مخالف هستم.

ایشان

فرمود: با این جماعت مجالس مباش چه خدای عزوجل می فرماید: «وقد نزل عليكم في الكتاب أن إذا سمعتم آيات الله يكفربها ويستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتى يخوضوا في حديث غيره إنكم إذاً مثلهم».

بتحقیق که نازل فرمود برشما درکتاب که چون آیات خدای را بشنوید بان کافر می شوید و استهزاء می نمائید، پس با اینگونه مردم که بچنین حال اندرند مجالست و معاشرت نکنید تا گاهی که بحدیثی دیگر خوض نمایند چه اگر درآن وقت با آنها بنشینید و آمیزش بگیرید، شما نیز مانند ایشان خواهید بود.

می فرماید: مقصود با آیات آن اوصیای عظام هستند که جماعت واقفه بایشان کافر شدند.

و دیگر از سلیمان جعفری مرویست که گفت: درخدمت حضرت ابی الحسن درمدینه حاضر بودم، ناگاه مردی از اهل مدینه بحضرتش درآمد، و ازآن حضرت از حال واقفه سؤال کرد.

فرمود: «ملعونين أينما ثقفوا اخذوا وقتلوا تقتيلاً سنة الله في الذين خلوا من قبل ولن تجد لسنة الله تبديلا».

این جماعت چنانکه خدای تعالی فرموده است ملعون هستند، هرکجا باشند باید آنها را گرفت و بقتل رسانید، و این سنت خدای است که درحق پیشینیان جاری است و هرچه را که خدای سنت نهاد دیگرگون نشود.

«إن الله لا يبدلها حتى يقتلوا عن آخرهم»، و خدای این سنت را تبدیل ندهد تا این جماعت بتمامت كشته شوند.

مجلسى عليه الرحمه می فرماید: شاید مراد این باشد که در زمان رجعت -

ص: 179

بقتل می رسند

و هم درآن دو کتاب از حکم بن عیص مرویست که گفت: با خال خودسلیمان ابن خالد برحضرت ابی عبدالله علیه السلام درآمدم، فرمود: ای سلیمان این پسر کیست؟ عرض کرد: خواهر زاده من است.

فرمود: «هل يعرف هذا الأمر»، آيا بأمر امامت و ولایت حقه عارفست؟

عرض کرد: بلی، فرمود: «الحمدلله الذى لم يخلفه شيطاناً»، سپاس خداوندی را که او را بوسوسه شیطان دچار نگردانید.

پس از آن فرمود: ای سليمان «عوذ بالله ولدك من فتنة شيعتنا»، فرزندان خود را از فتنه شیعیان ما بخدای پناهنده کن.

عرض کرد: فدایت شوم، چیست این فتنه؟

فرمود: «إنكارهم الأئمة علیهم السلام و وقوفهم على ابنى موسي علیه السلام قال ينكرون موته ويزعمون أن لا إمام بعده اولئك شر الخلق».

منکر شدن این جماعت است امام های دیگر را و وقوف ایشان بر پسرم موسی علیه السلام، فرمود: این جماعت منکر مرگ موسی می شوند، و چنان می پندارند که بعداز وی امامی نیست، و این مردم بدترین آفریدگان هستند.

و هم درآن دو کتاب از محمدبن ابی عمیر از مردی از اصحاب ما حدیث می نماید که گفت: درحضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم: فدایت گردم، همانا جماعتی بر پدرت علیه السلام وقوف گیرند گمان همی برند که آن حضرت نمرده است.

فرمود: «كذبوا وهم كفار بما أنزل الله عزوجل على محمد صلی الله علیه واله وسلم، ولو كان الله يعد في أجل أحد من بني آدم لحاجة الخلق اليه لمدالله في أجل رسول الله صلی الله علیه واله وسلم».

روغ می گویند و ایشان بآنچه خدای عزوجل بر محمد صلی الله علیه واله وسلم، نازل کرده است کافر باشند، و اگر ببایستی خدای تعالی درمدت عمر یکتن از بنی آدم امتداد دادی بسبب حاجت خلق باو، هرآینه عمر رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، را دراز و دیر باز گردانیدی.

ص: 180

علامه مجلسی اعلی الله مقامه می فرماید: شاید جماعت واقفه که منکر موت حضرت کاظم علیه السلام بودند، استدلال می کرده اند که مردمان بوجود مبارکش حاجتمند هستند.

لاجرم حضرت امام رضا علیه السلام ایشان را و استدلال ایشان را جواب می دهد که وفات رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، ناقض آنست، چه البته مخلوق را بوجود همایونش حاجت هاست، معذلك چون اجل محتوم و وقت معلوم در رسید وفات کرد، و اوصیاء و خلفاء بزرگوارش علیهم السلام ملجاء و معاذ خلق هستند .

پس این عبارت منافي درامتداد عمر و زمان حضرت قائم علیه السلام نیست، چه مصالحی دیگر را متضمن است، یا اینکه مراد امتداد بعداز حضور اجل مقدر است که نمی شاید.

راقم حروف گوید: چنانکه مکرر در مکرر طی این کتب مبارکه اشارت رفته است، وجود مبارك انبیای عظام و اوصیای فخام علیهم السلام برای حفظ شرایع و احکام ایزد علام است که موجب بقای نظام وقوام عالم و بنی آدم است، و هرگز این سلسله را گسیختن نباشد، و برای هريك از ایشان زماني مقدر و مدتی معین است.

و چون از ادای تکالیف شرعیه و اجراى اوامر الهيه برحسب تقاضای زمان و مصلحت وقت بپرداختند، جانب دیگر جهان و دیگر آشیان گیرند، و اتمام این امر را با وصی و ولی خود و خلیفه خود محول دارند.

لاجرم چون حضرت خاتم الأنبياء صلی الله علیه واله وسلم، از تکالیف رسالت و نبوت فراغت یافت، و نوبت پرواز بآشیان قدس و مرکز انس رسید، حفظ آن حدود و سنن و تکالیف را با أميرالمؤمنين علیه السلام گذاشت.

و چون نوبت آن حضرت بپایان رسید، امامی دیگر متصدی شد.

و در زمان حضرت خاتم الأوصياء صاحب العصر والزمان صلى الله عليه بواسطه تقیه و قلت یاران و قوت جباران از انظار مستور و چون آفتاب عالمتاب درحجاب سحاب بزیست و درآن حال که غایب و مسطور است مربی و متصرف در تمام -

ص: 181

مخلوق و امور است.

لاجرم بیایست زمانی دراز و مدتی دیرباز بپاید، تا هنگام ظهور مبارکش در رسد.

پس وفات رسول خدا و ائمه هدى منافي بقاى آن حضرت نیست، چه وجود مبارك امام خواه حاضر مشهور، یا غایب مستور، واجب و لازم است و آنچه از رسول خدای خواهند بدست او جاری و آشکار می شود.

و دیگر درآن دو کتاب مستطاب از محمدبن فضیل مرویست که گفت: در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم: چگونه است حالت قومی که بر پدرت موسی عليه السلام توقف گیرند؟

فرمود: خدای لعنت كند ايشان را «ما أشد كذبهم أما إنهم يزعمون أني عقيم و ينكرون من يلى هذا الأمر من ولدى».

تا چند دروغ ایشان سخت شدید است، آیا نه اینست که ایشان چنان گمان می کردند که من عقیم هستم و منکر امامت امامی بودند که از فرزندان من می باشند، یعنی همان طور که آنچه درحق من می گفتند بدروغ رفته بودند و کذب ایشان آشکار شد، همچنان درحق پدرم نیز بدروغ سخن کردند.

راقم حروف گوید: از این خبر چنان معلوم می شود که جماعتی برحضرت امام رضا علیه السلام نیز واقف بوده اند و دیگر درآن دو کتاب از عمربن یزید مرویست که گفت: برحضرت ابی عبدالله علیه السلام درآمدم، پس چندی درحالتی که سر مبارك بزير داشت از فضایل شیعه با من حديث نمود.

پس از آن فرمود: «إن من الشيعة بعدنا من هم شر من النصاب» پارۀ از شیعیان بعداز ما می آیند که از جماعت ناصبی بدتر باشند.

عرض کردم: فدایت شوم آیا آن جماعت خود را دوستدار شما نمی شمارند و بتولای شما نمی روند و از دشمن شما بیزاری نمی جویند؟.

ص: 182

7

فرمود: آری، عرض کردم فدایت گردم، برما آشکار فرمای تا بشناسیم ایشان را، و از ایشان نباشیم.

فرمود: ای عمر تو هرگز از ایشان نباشی «إنماهم قوم يفتنون بزيد ويفتنون به موسی» ایشان جماعت زیدیه و واقفیه باشند.

ونیز دربحار از علي بن جعفر مرویست که گفت: مردی بخدمت برادرم موسى بن جعفر علیه السلام تشرف جست، و عرض کرد: فدایت شوم، صاحب این امر کیست؟

فرمود: «أما إنهم يفتنون بعد موتي، فيقولون هو القائم علیه السلام وما القائم إلا بعدى بسنين».

اين جماعت واقفه بعداز موت من مفتون شوند و می گویند: من همان قائم و صاحب الأمر موعود هستم، لكن قائم آل محمد صلی الله علیه واله وسلم، سالها بعداز من می آید.

و دیگر در بحارالأنوار از ابو علی از حسین بن محمدبن عمربن یزید از عمش مرویست که گفت: بدایت امر گروه واقفه از آن بود که:

سی هزار دينار نزد أشاعثه از زكاة اموال ایشان و آنچه برایشان واجب گردیده فراهم شده بود، و ایشان آن مال را بسوی دو تن وکیل حضرت امام موسی علیه السلام که در کوفه بودند و یکی از ایشان حیان سراج و آن دیگر نیز با او بود، و این هنگام حضرت کاظم علیه السلام بزندان اندر بود.

و ایشان بآن دنانیر خانها بدست کردند، و عقد و عقود بنمودند، و غلات و حبوبات بخریدند و چون موسی علیه السلام بروضه رضوان خرام گرفت و این خبر بآن دوتن رسید، موت آن حضرت را منکر شدند، و درمیان شیعیان منتشر ساختند که آن حضرت نمرده است چه اوست قائم موعود.

و جماعتی از شیعیان باین سخن اعتماد کردند، و قول ایشان را درمیان مردمان انتشار دادند.

و بهمین حال ببودند تا گاهی که زمان مرگ آن دو وکیل فرارسید، و از زندگانی دنیا مأیوس شدند، این وقت وصیت نمودند که آن مال را بورثه امام موسی علیه السلام -

ص: 183

بدهند و این هنگام برای شیعیان مکشوف افتاد که ایشان این سخن را محض حرص مال دنیا منتشر می نمودند، تابآن بهانه که موسی علیه السلام نموده است، آن اموال را بر نگاهدارند.

و چون هنگام مرگ ایشان و ترک همه چیز فراهم شد، پرده از روی کار برداشتند، و آنگونه وصیت بگذاشتند، تا آن زر و وبال را بسرای آخرت نیز جمال نباشند.

و هم درآن کتاب از محمدبن رجاء خیاط از امام محمد تقی علیه السلام مرویست که: فرمود: «الواقفة هم حمير الشيعة»، گروه واقفه خرهای شیعه هستند.

آنگاه این آیه شريفه را تلاوت كرد: «إن هم إلا كالانعام بلهم أضل سبيلا».

و هم درآن کتاب از منصور از حضرت امام صادق محمد بن علي الرضا علیهما السلام مرویست که جماعت زیدیه و واقفیه و نصاب درخدمتش بمنزله واحده هستند.

و نیز در بحارالأنوار از ابن عمر مرویست که: مردی از حضرت امام محمد تقی سلام الله علیه از این آیه شریفه بپرسید: «وجوه يومئذ خاشعة عاملة ناصبة»، فرمود: درباره نصاب و زیدیه وارد و نازل شده، و واقفه از نصاب می باشند.

و هم درآن کتاب از جعفر بن محمد بن يونس مرویست که گفت: جماعتی از اصحاب ما بمن آمدند و رقاع عدیده با خود داشتند که حضرت ابى الحسن علیه السلام در جواب مسائل آنها رقم فرموده بود، مگر رقعه واقف که بحال خود بازگشته و درآن چیزی قلم نشده بود.

و دیگر از یحیی بن مبارك مرویست که مسئله چند بحضرت امام رضا علیه السلام برنگاشتم و آن حضرت جواب مرا بداد، و در پایان آن مکتوب این آیه شریفه، «مذبذبين بين ذلك لا إلى هؤلاء و لا إلى هؤلاء»، را مذکور نمودم.

فرمود: درحق واقفه نازل شده است، و تمام آن جوابها را بخط مبارکش دیدم نوشته بود.

«لیس هم من المؤمنين و لا من المسلمين، هم لمن كذب بآيات الله و نحن -

ص: 184

أشهر معلومات فلا جدال فينا و لا رفت ولا فسوق فينا ، انصب لهم يا يحيى من العداوة ما استطعت».

این گروه واقفه نه از جماعت مؤمنان و نه از مسلمانان هستند، ایشان تکذیب آیات خدای را می نمایند، و ما می باشیم اشهر معلومات که در قرآن وارد است، لاجرم جدال و رفت و فسوقی درما نیست، ای یحیی چندانکه بتوانی رایات عداوت و آیات خصومت را برای ایشان منصوب بگردان.

و هم درآن کتاب از ابن أبي يعفور مسطور است که گفت: درحضرت صادق علیه السلام حضور داشتم، درآن حال حضرت موسی کاظم سلام الله علیه درآمد و بنشست.

حضرت ابی عبدالله صلوات الله علیه فرمود: يا ابن ابی یعفور، این بهترین فرزندان منست و از تمامت ایشان نزد من محبوبتر است، جز اینکه خداوند عزوجل جماعتی از شیعیان ما را گمراه می گرداند.

یعنی جماعتی برحسب اقتضای فطرت و استعداد و لیاقت خودشان از جاده مستقیم منحرف می شوند، پس بدان که آن جماعت را خلاقی درآخرت نیست، و خداوند تعالی روز قیامت با ایشان تکلم نکند، و آنان را تزکیه نفرمایند، و مر ایشان را شکنجی دردناك عرض کردم فدایت بگردم دل من از ایشان برگشت.

فرمود: بواسطه موسی قومی از شیعیان ما بعد از مرگش گمراه شوند و از راه جزع و فزع گویند نمرده است، و امامان بعد از وی را منکر شوند، و شیعیان را بضلالت خودشان دعوت نمایند، و این کردار موجب ابطال حقوق ما، و ویرانی دین خداوند است.

ای پسر ابی یعفور، پس خداوند و رسولش از ایشان بری و بیزار هستند، و ما از ایشان بیزار باشیم.

و نیز در بحار و رجال کشی و بعضی کتب اخبار از حمران بن اعین مسطور است که گفت: در حضرت ابى جعفر علیه السلام عرض کردم: آیا من از جمله شیعیان شما هستم؟

ص: 185

فرمود: آری، سوگند باخدای در دنیا و آخرت هيچ يك از شیعیان ما نباشند جز اینکه نام او و نام پدرش درخدمت ما مکتوب است، مگر اینکه از دین برگردد.

عرض کردم: فدایت شوم، آیا از شیعیان شما کسی هست که بعد از معرفت بشما از شما روی برتابد؟

فرمود: ای حمران تو ایشان را درک نمی کنی، حمزه می گوید: از آن پس دراین حدیث تناظر داشتیم، و از آن پس این حدیث را بحضرت امام رضا علیه السلام مکتوب نمودیم و از آن جماعت شیعه که حضرت أبي جعفر علیه السلام مستثنی داشته بودسؤال کردیم.

درجواب مرقوم فرمود: «هم الواقفة على موسى بن جعفر علیه السلام»، ایشان جماعتی هستند که بر موسی بن جعفر علیه السلام وقوف گیرند، و ائمه بعد از آن حضرت را منکر باشند.

و هم دربحار و رجال کشی و غیرهما از اسماعیل بن سهل مرویست که گفت: پارۀ از اصحاب ما بما حدیث راند و از من خواستار شد که نامش را پوشیده بدارم و گفت:

درخدمت امام رضا علیه السلام بود، پس علی بن ابی حمزه و ابن سراج وابن مکاری بحضرتش درآمدند، و ابن ابی حمزه عرض کرد: پدرت چکرد؟ فرمود: درگذشت، عرض کرد: بمردن درگذشت؟ فرمود: آری، عرض کرد: بکدام کس عهد ولایت را بگذاشت؟ فرمود: با من عهد نهاد، عرض کرد: پس تو از جانب خدای امام الطاعه هستی؟ فرمود: آری.

ابن سراج و ابن مکاری عرض کردند: سوگند با خدای آن حضرت ترا مکانت داده است که امامت خود را آشکار فرمائی.

فرمود: واي برتو بچه چیز متمکن شده ام آیا می خواهی ببغداد بروم و باهارون بگويم من امام هستم و طاعتم فرض است، سوگند با خدای این کار برمن نیست، و بدرستی که این مطلب را برای شما می گویم، گاهی اختلاف کلمه و تشتت امر شما -

ص: 186

ب من می رسد، تا سر شما در دست دشمن شما نیفتد.

ابن ابی حمزه عرض کرد: همانا چیزی را اظهار نمودی كه هيچ يك از پدران تو ظاهر نمی کردند، و بآن تكلم نمی فرمودند.

فرمود: سوگند با خدای تکلم کرده است بآن بهترین پدران من، رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، گاهی که خداوند امر فرمود آن حضرت را که عشیرت أقربین خود را انذار فرماید، پس از اهل بیت خود چهل تن فراهم ساخته و با ایشان فرمود: من، من فرستاده خداوندم بسوی شما.

و ازمیان ایشان ابولهب عم آن حضرت درتکذیب آن حضرت و تحريك و تحريص مردمان بمخالفت و مخاصمت آن حضرت شدیدتر بود.

پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم، با ایشان فرمود: «إن خدشنى خدشاً فلست بنبي»، اگر جزئی و آسیبی و خراشی از وی بمن رسد، پس من پيغمبر نیستم، «فهذا أول ما أبدع لكم من آية النبوة»، پس این سخن و اين عهد و شرط اول چیزی بود که برای شما از آیت و علامت نبوت ابداع نمود.

من گويم: «إن خدشنى خدشاً فلست بامام»، اگر از هارون بمن آزاری رسید پس من امام نیستم، و این اول چیزی و نخست عنوانیست که برای شما از آیت نبوت ابداع می نمایم.

علي بن ابي حمزه عرض کرد، همانا از پدران بزرگوارت علیهم السلام، بروایت اندر داریم که امر امام را یعنی امر غسل و کفن او را متولی نمی شود مگر امامی مثل آن امام.

کنایت از اینکه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را بعداز وفات دیگران غسل دادند، و او در بغداد و تو در مدینه بودی، چنانکه از این پیش باین حدیث و جواب آن اشارت شد.

امام رضا علیه السلام فرمود: با من بازگوی آیا حسين بن علي علیهما السلام امام بود يا امام نبود؟ علي بن أبي حمزه عرض کرد: آن حضرت امام بود، فرمود: کدام کس -

ص: 187

متولی غسل و کفن و دفن آن حضرت شد؟ عرض کرد: علي بن الحسين سلام الله عليهما.

فرمود: علي بن الحسین درکجا بود، در دست عبدالله بن زیاد محبوس بود.

عرض کرد: امام زین العابدین برای انجام آن امر بیرون آمد و مستحفظين آن حضرت نمی دانستند و بکربلا و قتلگاه درآمد، و امر غسل و کفن آن حضرت را بپایان رسانیده، دیگر باره بازگردید.

حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود: اگر این کار برای علي بن الحسين علیه السلام ممكن شد که بکربلا بیاید و کار پدرش را بانجام رساند، پس برای صاحب این امر - یعنی برای من- نیز ممکن است که ببغداد بیاید و کار پدرش را فیصل داده باز گردد، و حال اینکه نه درحبس و نه در اسیری بوده است.

علي بن ابی حمزه عرض کرد: برای ما روایت شده است که امام از جهان نمی گذرد تا گاهی که عقب خود را بنگرد.

ابو الحسن علیه السلام فرمود: «أما مارويتم في هذا غير هذا الحديث» آنچه شما را در این باب روایت رسیده است جز این حدیث است، عرض کرد: نیست.

فرمود: «بلي والله لقدر ويتم فيه : إلا القائم»، اين حدیث باین نهج رسیده است. و شما نمی دانید معنی آن را و نمی دانید برای چه گفته شده است.

علي بن ابي حمزه عرض کرد: آری، سوگند با خدای این عبارت دراین حدیث است.

حضرت ابوالحسن علیه السلام فرمود: وای برتو چگونه بر چیزی یعنی برذکر حديثي جرأت مي کنی که پارۀ از آن را فرو می گذاري، پس از آن فرمود: ای شیخ از خدای بترس و از آن کسان مباش که از دین خدای روی برتابند.

و دیگر در رجال کشی و بحار از ابن ابی سعید مکاری مرویست که: برحضرت رضا علیه السلام درآمد و عرض کرد: در بر روی مردمان برگشودی و برای فتوی بنشستی، و حال اینکه پدرت این کار را نمی کرد، یعنی بتقیه می گذرانید، و تو باین وضوح حکم و فتوی می رانی و مردمان را آشکارا به پیشگاه مبارک بار می دهی،

ص: 188

و از آسیب هارون اندیشه نمی فرمائی.

فرمود: از هارون باکی و بأسی برمن نیست، و از آن پس فرمود:

«أطفأ الله نور قلبك، و أدخل الفقر بيتك، ويلك أما علمت أن الله تعالى أوحى إلى مريم إن في بطنك نبياً فولدت مريم عيسى، فمريم من عيسي وعيسي من مريم، وأنا من أبي وأبي منی».

خداوند فروغ دلت را خاموش، و نشان نیازمندی و بی چیزی را در خاندانت نمایان فرماید، آیا ندانستی که خداوند تعالی بمریم علیها السلام وحی فرستاد که آن كودك كه بشكم اندر داری پیغمبر است، پس عیسی را مریم بزاد و مریم از عیسی علیه السلام و عیسی از مریم است، و من از پدرم و پدرم از من است.

علي بن ابي حمزه عرض کرد: ترا از مسئله پرسش می کنم.

فرمود: «ما أخالك تسمع منى و لست من غنمی، سل»، گمان نمی برم بسخن من و امر و نهی من گوش سپاری و مرا رئیس و راعی و شبان خود بشماری و در زمره متابعان من اندر باشي، معذلك بپرس تا چه پرسی.

ابن مکاری عرض کرد: مردی را مرگ در رسید و درآن حال گفت «ما ملكته قديماً فهو حر» هر بنده را که از قدیم مالك شدم آزاد است، و هر مملوکی را که قدیم نباشد آزاد نیست.

فرمود: وای برتو آیا این آیه شریفه را «والقمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم»، قرائت نكرده باشى، «فما ملك قبل الستة أشهر فهو قديم» هرچه را شش ماه پیش از وفات مالك شده باشد قدیم است، «و ما ملك بعد السنة الاشهر فلیس بقدیم»، و آنچه را که تا زمان مرگش کمتر از شش ماه از هنگام مملوکیتش سپری گردیده باشد قدیمی نیست.

راوی می گوید: ابن مکاری بیرون شد و آن چند فقر وبلیت بروی نازل شد که خداوند تعالى بمقدارش عالم است.

راقم حروف گوید: از این پیش درطی همین مجلد درباب عتق مملوك -

ص: 189

باین آیه شریفه و شرح آن اشارت رفت.

و هم در بحارالأنوار و رجال کشی مرویست که: ابن مکاری در حضرت امام رضا علیه السلام درآمد و عرض کرد: خداوند بتو آن منزلت داده است که ادعا کنی آنچه را که پدرت می نمود؟

فرمود: چیست ترا خداوند نورت را خاموش کند، و از آسیب فقر بخانه ات اندر آورد، آیا ندانستی که خداوند جل و علا بعمران وحی فرستاد که ترا فرزندی ذکور می بخشم، پس مريم را بدو عطا کرد و برای مریم عیسی متولد شد و عیسی از مریم است.

وبقيه حديث سابق بهمان طور که نگارش یافت مذکور می دارد، و درآنجا مرقوم می دارد که من و پدرم یک چیز هستم.

مجلسی رفع الله درجته می فرماید: شاید چون آن جماعت در نفی امامت آن حضرت متمسك شدند بآنچه از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده اند که فرموده: بدرستی که از فرزندان من قائم است، یا اینکه حضرت کاظم همان قائم است.

حضرت امام رضا علیه السلام، دراین عبارت داشت که مقصود اینست که قائم از آن حضرتست، نه اینکه خود امام موسی قائم است.

و نیز درآن دو کتاب از ابو سعید محمدبن اسماعیل زیات مرویست که گفت: درصحبت زیادبن مروان قندی سفر حج نهادیم و درطریق مکه و خود مکه و درحال طواف در هیچ روز و شبی از هم جدائی نمی جستم.

تا یکی شب بآهنگ او برفتم و او را تا طلوع فجر نیافتم و بدو گفتم: از درنگ تو اندوهناك شدم، چه حال پیش آمد که چنین افتاد؟

گفت: در تمام این مدت در ابطح درخدمت ابی الحسن یعنی ابو ابراهيم مشرف بودم، و پسرش علي علیهما السلام درجانب راست آن حضرت بود.

با من فرمود: اى ابوالفضل، یا فرمود: ای زیاد، این پسر من علي است، سخن او سخن من، و کردار او کردار من است، اگر ترا حاجتی باشد بدو عرضه دار-

ص: 190

و گفتارش را پذیرفتار باش، چه او جز بحق برحق نگويد.

ابن ابی سعید می گوید: چندانکه خدای می خواست مکث نمودیم تا برآمکه را آن حادثه که روی داد نمودار شد، و زیاد بحضرت ابی الحسن رضا علیه السلام مكتوبى بنوشت، از اظهار این حدیث یعنی اظهار برنص امامت آن حضرت یا پوشیدن آن از بیم فتنه بپرسید.

حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود: این حدیث را ظاهر کن، چه ترا از ایشان گزندی نمی رسد و زیاد آشکار ساخت.

و چون اين حديث يعني اين امر حادث که مذهب واقفیه باشد حدوث گرفت با ابوالفضل گفتم: کدام چیز باین امر معادل تواند بود، یعنی هیچ چیز باظهار امر امام و ترویج آن و اظهار نص برآن برابر نیست، و دارای چنان فضل و فزونی نباشد، پس از چه روی در این امر بزرگ سخن نمی گذاري.

در جواب گفت: اکنون آن هنگام نیست که در این کار گفتاری نمایم و هرچند درکوفه و بغداد و هرکجا اندر بودیم، درکشف این امر و آن سخن راندن بر وی الحاح نمودم همین سخن را می راند.

تا اینکه در پایان کلامش گفت: ويحك «وفتبطل هذه الأحديث التي رويناها»، دراین امر اولاً بتقيه و بعداز آن بمفتريات واقفیه متمسك شد، و از این خبر معلوم شد که زیاد را مفتریات آن جماعت از نهج حق منحرف ساخته و امر را بر وی مشتبه ساخته بود.

و هم درآن دو کتاب مستطاب مسطور است که عبدالله بن مغیره گفت: واقفی بودم و برآن حال و عقیدت سفر حج نمودم و چون درمکه معظمه رسیدم، چیزی در سینه ام خلجان کرد، و درملتزم بیاویختم و عرض کردم بار خدایا تو برحال طلب و ارادة من آگاهی مرا ببهترین ادیان و عقاید ارشاد فرمای.

فوراً در دل افتاد که بحضرت امام رضا علیه السلام تشرف جويم.

پس بمدینه درآمدم و بدر سرای آن حضرت بایستادم و با غلام آن حضرت گفتم:

ص: 191

بآقای خود عرض کن مردی از اهل عراق بر درسرا می باشد، فی الحال آوازی از درون سرای بشنیدم فرمود: ای عبدالله بن مغیره اندر آی.

پس داخل سرای شدم، چون بمن نظر کرد فرمود: خداوند دعایت را برآورده ساخت و ترا بدین خودت هدایت فرمود.

چون این معجز را بدیدم عرض کردم: گواهی می دهم که تو حجت خدائی و امین خداوندی بر آفریدگان خدای.

و دیگر درآن درکتاب از یزیدبن اسحاق بن شعر که از همه مردمان در دفع این امر یعنی امامت آن حضرت شدیدتر بود، مروی ست که یک دفعه برادرم محمد که مستوی بود با من بمخاصمه و مجادله درآمد.

و بعداز آنکه سخن درمیان من و او بطول انجامیده بود با او گفتم: اگر صاحب تو دارای چنان منزلتی است که تو میگوئی، از وی خواستار شو تا خدای را درکار من بخواند تا بقول و عقیدت شما باز آیم.

می گوید: محمد با من گفت که بحضرت امام رضا علیه السلام درآمدم، و عرض کردم: فدایت گردم، همانا برادری از خود سالخورده تر دارم و او میگوید پدرت امام موسی علیه السلام زنده است، و من با او بسی مناظرت کردیم.

تا اینکه روزی از روزها گفت از صاحب خودت خواستار شو اگر دارای آن رتبت و منزلت منبع یعنی مقام امامت است، خدای را درحق من بخواند تا من نیز بقول شما قائل شوم، و من سخت دوست می دارم که خدای را درباره او بخوانی.

می گوید: حضرت ابی الحسن علیه السلام بجانب قبله التفات نمود و چندانکه خدای می خواست ذکر نمود، آنگاه عرض کرد گوش و چشم و مجامع قلب او را مأخوذ بدار تا او را بسوی حق بازگردانی.

می گوید: آن حضرت این کلمات را بر زبان می راند درحالی که دست راستش را بلند کرده بود.

می گوید: چون یزید باز آمد مرا بآنچه بود حدیث نمود، سوگند باخدای -

ص: 192

جز اندکی درنگ ننمودم تا بحق سخن راندم.

و هم درآن دو کتاب از ابو خالد سجستانی مرویست که: چون حضرت ابي الحسن وفات کرد برآن حضرت وقوف جست، یعنی از واقفیان گشت.

پس از آن درنجوم خود نظر کرد و بدانست که حضرت کاظم علیه السلام وفات کرده است، پس برموت آن حضرت یقین نمود و با یاران خود که برمذهب واقفیه بودند مخالفت جست.

و هم درآن دو کتاب از حسین بن عمربن یزید مروی است که گفت: بخدمت امام رضا علیه السلام درآمدم و درامامت آن حضرت شك داشتم، و درطی طریقی که داشتم مردی که او را مقاتل بن مقاتل می نامیدند با من هم کجاوه بود، و درکوفه بر امامت آن حضرت اقرار داشت.

با او گفتم همانا عجلت ورزیدی، یعنی این چند زود ازچه برامام رضا با مامت اعتراف ورزیدی، گفت: در این باب علم و برهانی دارم.

حسین می گوید: پس از آن بحضرت رضا سلام الله عليه عرض کردم: پدرت درگذشت؟ فرمود: آری، سوگند بخدای.

«و إني لفى الدرجة التي فيها رسول الله صلی الله علیه واله وسلم وأميرالمؤمنين علیه السلام و من كان أسعد بقاء أبي مني».

و من درهمان درجه سوگواری أميرالمؤمنين علیه السلام در وفات رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم می باشم و کیست که از من در زندگی پدرم خوش بخت تر باشد، یعنی اگر آن حضرت زنده بودی من از همه کس در بقای او سعادتمندتر بودم، پس چگونه تواند بود که زنده باشد و انکار حیات او را بنمایم.

پس از آن گفت، خداوند تبارك و تعالی می فرماید: «والسابقون السابقون اولئك المقربون» آنان که سبقت گرفته اند و پیشی جسته اند ایشان هستند مقربان و نزدیکان.

«العارف للأمامة حين يظهر الامام»، يعنى مقربان آنان هستند که چون امام اظهار امامت فرماید بامامت عارف گردند.

ص: 193

بعداز آن فرمود صاحبت چکرد؟ عرض کردم: کیست؟ فرمود: مقاتل ابن مقاتل، که مسنون الوجه وطويل اللحيه و أقنى الأنف (1) است، و فرمود: آگاه باش که من او را ندیده ام و برمن درنیامده است «ولکن آمن بالله وصدق فاستوص به».

حسین می گوید: از خدمتش باز شدم و برحل خود پیوستم و مقاتل را بخواب دیدم، او را جنبش دادم و گفتم: برای تو بشارتی دارم و تا یکصد دفعه خدای را حمد نفرستی با تو خبر نمی دهم، مقاتل چنان کرد، آنگاه آن بشارت را بدو بگذاشتم.

و نیز از حسین بن بشار در بعضی کتب اخبار مرویست که گفت: بحضرت امام رضا علیه السلام تشرف جستم و بوفات امام موسی و امامت اما مرضا علیهما السلام يقين و اقرار نداشتم.

چون بخدمتش درآمدم مرا نزديك بنشاند و بسی تلطف نمود، چون خواستم از وفات پدرش بپرسم فرمود: ای حسین بر فوت پدرم و امامت من یقین کن.

و از ابراهیم بن عقبه مرویست که گفت: عریضه بحضرت امام حسن عسکری علیه السلام نوشتم که اجازت می فرمائی این طایفه واقفیه را در نماز خود لعن کنم؟ فرمود: بكن.

ابو عمر و عثمان بن عیسی عامری چون حضرت کاظم علیه السلام در زندان بود، مالی بسیار نزد او بود، چون آن حضرت شهید شد امامت امام رضا علیه السلام را انکار کرد.

و در رجال کشی مسطور است که امام رضا علیه السلام بر وی غضب نمود، و او توبه کرد و آن مال را تسلیم نمود، و در توثیق او خلاف است.

و ابو جعفر احمدبن ابی بشر سراج واقفی گوید: اگر چه در روایت اخبار محل اعتماد است، امية بن عمر شعیری از اصحاب خاص بود واقفی شد.

و نیز جمعی واقفی شدند، و بعداز مشاهدت معجزات كثيره حضرت امام رضا صلوات الله علیه توبه کردند و بخدمت آن حضرت باز شدند.

از آن جمله عبدالرحمن بن حجاج، دیگر رفاعة بن موسى، وديگر يونس بن يعقوب، و دیگر جميل بن دراج.

ص: 194


1- اقنى الانف، برآمدن استخوان میان بینی و تنگی سوراخ های آن.

و دیگر حماد بن عيسى، و دیگر احمدبن محمدبن ابی نصر، ودیگر حسن ابن على الوشا، و دیگر علی بن حسان هاشمی و دیگر ابن ابی سعید مکاری، و دیگر زیاد بن مروان قندی از ارکان واقفیه.

و دیگر بکربن جناح، و دیگر احمدبن حسن تمیمی، و دیگر علي بن وهبان، و دیگر احمدبن حارث انماطی، و دیگر منصور بن يونس بن بزرج.

و دیگر حسن بن سماعة بن مهران، و دیگر علي بن خطاب، و دیگر ابراهيم بن شعيب، و دیگر ابراهیم بن ابی سمال، و دیگر برادرش اسماعیل و دیگر قاسم حذاء عم علي بن عبد حذاء، و ديگر زرعة بن محمد حضرمی، و دیگر محمدبن بشير، و ديگر حمزة بن بزيع، وديگر علي بن جعفر بن عباس خزاعي.

و جز ایشان باین مذهب اندر بودند و از آن پس پاره بمذهب حق بازگردیدند، و بامامت حضرت امام رضا علیه السلام، و بقيه أئمه هدى صلوات الله وسلامه عليهم اقرار و یقین آوردند.

مجلسی اعلی الله مقامه می فرماید: بطلان مذهب جماعت واقفیه افزون از آنچه مذکور شد، در سایر مجلدات حجة مسطور است.

و نیز انقراض اهل این مذهب بیشتر ثابت نماید، چه اگر بحق بودی برحسب براهین و ادله که درمکان خود مشروح است، انقراض ایشان جایز نبودی.

راقم حروف گويد: «إن الباطل كان زهوقاً»، و از این پس انشاءالله تعالی در ذیل احوال اصحاب حضرت كاظم علیه السلام و مقامات دیگر باخبار و ادله قاطعه دیگر اشارت خواهد شد.

ص: 195

شرحی است که در خاتمه مجلد دوم (چاپ سابق) احوال حضرت کاظم علیه السلام مسطور می شود

خداوند منان را حمدها و ثناها فزونتر از اندازه اوهام و اندیشه ها و سخنها و بيانها، و رسول خداى و ائمه هدی را سلامها و درودها برتر از حدود وحسابها و شمارها باد که:

این بنده حقیر و نگارنده کثير التقصير عباسقلی سپهر مشیر افخم وزیر تأليفات غفر ذنوبه و ستر عيوبه را آن توفیق و سعادت عنایت فرمود که در روز پنجشنبه یازدهم شهر جمادى الأولى سال پیچی ئیل سعادت تحویل که مدار سال هجرت رسول مختار بر یکهزار و سیصدو بیست و شش سال استقرار گرفته است.

از نگارش جلد دوم کتاب مستطاب شرح احوال شرافت اتصال حضرت امام علیم، پیشوای کریم حلیم، مولای افاخم و مقتدای اعاظم جناب ابی ابراهیم امام موسی کاظم صلوات الله وسلامه عليه و على آبائه المعصومين و اولاده الغر الميامين أبد الأبدين، و دهر الداهرین فراغت و مفاخرت یافت.

و از بدایت شروع تحریر این جلد که موافق روز شنبه بیستم شهر ذى القعدة الحرام سال یکهزار و سیصد و بیست و چهارم هجری نبوی صلی الله علیه واله وسلم بود یکسال و پنج ماه و بیست روز امتداد مدت گرفت.

و در شب چهار شنبه بیست و چهارم همان ماه ذى القعده سال مذكور شاهنشاه بهشت جایگاه کشور پهناور ایران که چند ماه تمام بر می گذشت که از زحمت چندین گونه رنجوری چون هلال باريك و روز روشن ایرانیان چون شبان تاريك مي نمود، از فراز تخت کیان بروضه رضوان شتابان شد.

و یگانه فرزند برومندش السلطان الاعظم، والخاقان الأفخم، شهريار نامدار محمد عليشاه قاجار خلدالله ملکه برتخت مهی برنشست، وافسر شهی برگرفت.

ص: 196

بواسطه انقلاباتی که برای تقریر سلطنت مشروطه که در هر مملکتی که خواسته اند برقرار نمایند حادث می شود.

چندان اختلاف کلمه و تشتت آراء وقتل نفوس ونهب اموال و تشتت جماعات و خیالات و اضطراب ممالك ومسالك و فتور سرحدات وثغور، و ظهور اشرار و عدم امنیت و آسایش و کثرت قطاع الطريق، و مخالفت میان ملت روی داد.

هرکس در هرکاری که داشت رعایت ترتیب و تنظیم آن را نتوانست، خصوصا در مطالبی که راجع بتألیف و تصنیف و ترجمه و تفسیر اخبار و احادیث و مطالعه چندین جلد کتب مختلفه و انتقاد و ترتیب احادیث و عناوین متشتته باشد، معلوم است چگونه خواهد بود.

لکن این بنده درطی این حوادث کمتر وقتی بود که حاضر پیشگاه جهان پناه، و حضور درمجلس وزرای عظام و علمای اسلام، و مشغول بپاره تحریرات مخصوصه مفيده بحال ملت و دولت نباشد.

در این صورت اگر تحریر اینگونه کتاب با این حوادث بیرون از حدنصاب بچندین سال حوالت می شد بعید نبود، پس انجام چنین امر بزرگ جز بتوجه خاص و اعانت مخصوص حضرت باب الحوائج حضرت موسى بن جعفر صلوات الله و سلامه علیه ممکن نمی شد ممکن نمی شد.

هم اكنون بفضل و توفیق خداوند و عنایت و توجه حضرت باب الحوائج بنگارش جلد سوم که جلد هشتم از کتاب دوم ناسخ التواریخ است شروع، و انجام این مجلد و دیگر مجلدات را از پیشگاه امامت دستگاهش خواهنده می شود، و صلی الله على محمد و آله الطاهرين.

ص: 197

مقدمة مجلد سوم (چاپ سابق)

اشاره

و صلى الله على خير أنبيائه و أشرف بريته و أرفع آلائه محمد و آله صلی الله علیه واله وسلم.

و بعد همی گوید بنده خداوند مهر و ماه چاکر پیشگاه جهان پناه، وزیر تألیفات عباسقلی سپهر مشیر افخم مستوفي اول دیوان اعلی و وزیر مجلس شورای کبری که:

در این زمان بهجت نشان که تخت و تاج کیان، بوجود مبارك اعليحضرت قدر قدرت، بهرام صولت، خورشید آیت، جمشید رایت، فلاطون فطانت، فریدون رزانت، ملك الملوك عجم، وارث ملك جم، ظل الله في العالم، خسر و سكندر خدم فرما نگذار ترك وديلم صاحب سرپاس و علم، دارای قرطاس و قلم.

شاهنشاه ماه پیشگاه جهان پناه، سلطان بن سلطان بن سلطان بن سلطان، خاقان بن خاقان بن خاقان بن خاقان، پادشاه جمشید بارگاه، ابوالنصر والفتوح محمد عليشاه قاجار خلدالله رايات سلطنته وعدالته، نازان است.

بتاریخی که درخاتمه جلد ثانی این کتاب مستطاب مسطور شد، از نگارش آن بپرداخت و هم در این روز فراغ از آن جلد که روز پنجشنبه یازدهم شهر -

ص: 198

جمادى الاولى سال یکهزارو سیصدو بیست و ششم هجری نبوی صلى الله عليه واله وسلم است، بنگارش جلد سوم این کتاب شرافت ابواب شروع نمود.

از فضل و کرم حضرت باب الحوائج جناب مولى الأفاخم و الأعاظم أمام موسی کاظم صلوات الله علیه متمنی است که بفضل و یاری خداوند متعال، این بنده حقیر را با تمام این جلد و سایر مجلدات حالات حضرات ائمه هدى علیهم السلام موفق و مرزوق بدارد.

تا بیاری خدا و توجه ائمه هدی و اقبال سایه خدا بأحسن وجهى بقائم آل محمد صلی الله علیه واله وسلم برساند، و از اتمام مجلدات ناسخ التواریخ که محل آرزوی پدرم مرحوم میرزا محمد تقی سپهر لسان الملك اعلى الله مقامه بود، برخوردار بگرداند، و ذخیره برای «يوم لاينفع مال ولابنون»، بفرماید.

بيان أحوال پاره عشایر حضرت کاظم علیه السلام وظلمی که برایشان وارد شده است.

درعيون أخبار و بحارالانوار و رياض الشهادة وجلاء العيون و بعضى كتب دیگر مسطور است که عبیدالله بزاز نیشابوری گفت:

درمیان من و حمیدبن قحطبه طوسی که از جانب بنی عباس والی مملکت خراسان بود معاملتی بود، لاجرم سالی برای تفریغ محاسبه بجانب او سفر کردم، و درآن هنگام امیر در طوس جای داشت.

چون خبر مرا بشنید درهمان ساعت مرا طلب کرد، و این وقت هنوز جامه سفر را تغییر نداده و ایام رمضان المبارك بود، پس بهمان حال و هنگام زوال بدو شدم دیدم در سرائی جای دارد که نهر آبی در میان آنخانه روانست، سلام کردم و نشستم.

ص: 199

درهمان وقت آبدستان بیاوردند و او هردو دست خود را شست و شوي بداد، و مرا نیز فرمود تا دستهای خود را بشستم، آنگاه خوان طعام از بهرش بگسترانیدند و مرا از خاطر برفته بود که بماه مبارك رمضان اندریم، و بروزه هستم.

چون دست بطعام دراز کردم بخاطرم رسید و دست باز کشیدم، حمید گفت: از چه روی طعام نمی خوری، گفتم اينك ماه روزه است، نه بیمارم و نه بتن رنجورم که روزه توانم بشکنم مگر امیر را دراین کار علتی و عذری است که موجب اوست.

گفت: مرا نیز علتی نیست و بدنم صحیح و سالم اس،ت این بگفت وگریان و از دو چشمش اشك ريزان شد.

چون از خوردن خوردنی بپرداخت، گفتم: أيها الأمیر این گریستن از چیست؟ گفت: سببش اینست که درآن روزگار که هارون الرشيد بطوس اندر بود، در دل شبی مرا بخواند، چون بر وی درآمدم، نگران شدم اسپندانی به پیش روی اندرش فروزانست، و تیغی از نیام بیرون کشیده درکنارش گذاشته، و خادمی پیش وی ایستاده است.

چون در برابرش بایستادم و مرا بدید گفت: فرمانبرداری و بندگی تو نسبت بمن بچه اندازه است؟ گفتم: بجان و مال فرمان ترا خریدار و مطیع هستم.

ساعتی سربزیر افکنده مرا دستوری باز شدن بداد، چون بازشدم دیگر باره پيك او درطلب من بیامد، دراین دفعه بترسیدم و استرجاع کردم و با خود گفتم گویا بکشتن مرا خواسته بود، چون مرا بدید از من شرمگین شد، و اجازت مراجعت داد.

بالجمله دیگر باره از منزل خود بخدمت او بازگشتم، چون مرا بدید دیگر باره پرسید اطاعت تو نسبت بمن بچه پایه است؟

گفتم: فرمان ترا بجان و مال و زن و فرزند بجای می آورم، یعنی همه را در راه تو برخی می گردانم.

این هنگام تبسمی بنمود، کنایت از اینکه من دیودین و آئین وخواهان -

ص: 200

گوهر ایمانم، با زن و فرزند و مال و پیوند تو نیارمند نیستم پس مرا اجازت مراجعت داد.

چون بخانه خود باز گشتم، بار سوم فرستاده او بیامد و مرا بخدمت هارون درآورد، از من پرسید طاعت تو در فرمان من بچه اندازه است؟

گفتم، ترا فرمانپذیر هستم در جان و مال وزن و فرزند و دین و آئین خویشتن.

چون این سخن را از من بشنید و بدانست متاع هردو جهان را در رضای او از دست می گذارم، و برخی خوشنودیش می گردانم و بهر معصیتی که از آن برتر نباشد بفرمان او اقدام می نمایم، کار بکام یافت و خندان شد و گفت:

این شمشیر را برگیر و آنچه را که این خادم تو فرمان می کند بجای گذار.

آن خادم شمشیر بدست من بداد و راه برگرفت و مرا بخانه درآورد.

که قفل برنهاده بودند، بژنك برگشود و بآن خانه ام درآورد.

چون اندرون شدم چاهی نگران شدم که در صحن خانه کنده اند، وسه حجره در اطراف آن صحن بود كه يك بيك مقفل بود، پس بژنك از یکی برگشود، بیست تن در آن خانه بروز کار پیران و جوانان و کودکان نگران گردیدم که گیسوان و کاکلها داشتند، و بجمله در بندو زنجیر اندر و سر بسر از فرزندان امیرالمؤمنین وفاطمه صلوات الله عليهما بودند.

پس آن خادم با من گفت: خلیفه با تو فرمان کرده است که ایشان را بجمله گردن زنی، آنگاه تن بتن را بیرون آورده من ایشان را همی گردن زدم تا جمله را بقتل رسانیدم، آنگاه سرها و بدنهای ایشان را بآن چاه درافکند.

و از دیگر حجره قفل برگرفت و در برگشود، در آن حجره نیز بیست نفر از فرزندان علی و فاطمه سلام الله عليهما به بند اندر بودند گفت:

خلیفه مرا فرمان داده که ایشان را نیز گردن بزنی، و يك بيك را من همي گردن می زدم و خادم سرو بدن آن سادات مظلوم را درآن چاه می افکند، تا گاهی که تمام آن بیست علویه را بکشتم و بچاه درانداخت.

ص: 201

از آن پس در حجره سوم را برگشود درآن حجره نیز بیست نفر از سادات علوی و فاطمی مقید و محبوس بودند و کاکلها و گیسوها که علامت سیادت است بر سر داشتند، با من گفت:

خليفه بتو فرمان کرده است که ایشان را نیز بقتل برسانی و و آن خادم تن بتن بیرون می آورد و من گردن می زدم تا گاهی که نوزده تن از ایشان را بیرون آورده سر برگرفتم.

چون بیستمین را بیرون آورد مردی پیر و سالخورده بود با من گفت: ای ملعون دستت بریده باد درخدمت جد ما رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم گاهی که از تو سؤال فرماید از چه روی شصت تن از فرزندان معصوم مرا بجور و ستم بکشتی چه خواهی معذرت جست؟

چون این سخن را بشنیدم برخویشتن بلرزیدم و مرتعش گردیدم.

دراین هنگام خادم بمن نزديك شد و بخیره در من نگریست و بانك برمن برزد، پس آن پیر را نیز از شمشیر بگذرانیدم و ایشان را بچاه درافکندیم.

چون من شصت تن از فرزندان رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم را بکشم و بستم از تیغ بگذرانم از نماز گذاشتن و روزه گرفتن چه سود خواهم برد، و یقین دارم که همیشه در جهنم می باشم.

راقم حروف گوید: هیچ ندانیم حب دنیا و ریاست دنیا با اهل دنیا تا چه میزان توأمان، و رشحات این سحاب غفلت و بحر ضلالت در عروق و اعصاب ایشان چون وساوس شیطانی و هواجس نفسانی جهنده و شتابنده است که:

آدمی را با دارائی گوهر عقل و مرآت صافي انديشه بدینگونه در بیشه غوایت و عرصه بطالت و ضلالت دچار انواع بلیت و اقسام هلاکت می گرداند و تا این چند از خشم و سخط خداوند بی خبر سازد و چنانش گرفتار می سازد که با پروردگار خصومت می ورزد.

وگرنه چه بایستی هارون الرشید و یا شمر و یزید یا شداد و شدید و امثال -

ص: 202

ایشان برای دو روزه زندگانی این جهان فانی و سراچه امانی درحضرت یزدانی عصیان ورزند و بعقاب جاویدان مخلد گردند.

در بحارالأنوار و كافي از عبدالله بن مفضل، ولى عبدالله بن جعفر بن ابیطالب، مرویست که چون حسین بن علي که در فخ مقتول شد و از این پیش مذکور گشت خروج نمود و بر مدینه طیبه مستولی گردید، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را به بیعت خویشتن خواندن گرفت، آن حضرت بدو بیامد و با او فرمود:

«يا ابن عم لا تكلفني ما كلف ابن عمك عمك أبا عبدالله علیه السلام فيخرج مني ما لا اريد، كما خرج من أبي عبدالله علیه السلام ما لم يكن يريد».

ای پسر عم با من تکلیف مکن آنچه را که پسر عم تو عبدالله بن حسن بعم تو حضرت ابی عبدالله جعفر صادق علیه السلام تکلیف نمود، و ناچار از من بروز نماید چیزی را که اراده ندارم، چنانکه از حضرت ابی عبدالله بروز نمود چیزی را که آن حضرت نمی خواست ظاهر نماید.

یعنی درآن هنگام که عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب علیهم السلام خواست برای پسرش محمد بیعت بگیرد و گفت مهدی موعود اوست و حضرت ابی عبدالله علیه السلام را به بیعت او بخواند تا بدانجا که آن حضرت خبر داد که پسرهای عبدالله کشته خواهند شد و خلافت با ابو جعفر منصور خواهد رسید و نمی خواست این خبر را آشکار نماید.

من نیز نمی خواهم آنچه می دانم بازگویم، وقتل حسين بن علي را که در فخ بقتل خواهد رسید بازگویم، اما چون مرا مکلف می دارید و دعوت می کنید بناچار آنچه را می دانم و نمی خواهم باز نمایم باز خواهم نمود، و از این پیش باین حکایت نيز مشروحاً اشارت نموديم.

بالجمله حسين بن علي بحضرت كاظم علیه السلام عرض کرد: همانا امری را برتو عرضه دادیم، یعنی بیعت خود را بر او معروض نمودیم اگر می خواهی بآن اندر شو، و اگر مکروه می شماری ترا بر قبول این امر مکلف نمي سازيم والله المستعان.

ص: 203

و از آن پس با آن حضرت وداع کرد، حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر علیهما السلام درآن هنگام که با او وداع می نمود، فرمود: «يا ابن عم إنك مقتول فأجد الضراب».

ای پسر عم محققاً کشته شوی و بهرکجا باشی و بهر تدبیر پیش آوری شربت مرگ می نوشی، پس درکار ضراب وقتال بکوش «فإن القوم فساق يظهرون ايماناً ويسرون شركا»، اين جماعت عباسیان که با تو اظهار موافقت و معاونت می نمایند مردمی فاسق هستند، اظهار ایمان می نمایند و حال اینکه درون ایشان کانون شرك و نفاق و معدن کفر و شقاق است.

«و إنالله وإناإليه راجعون أحتسبكم عندالله من عصبة»، بالجمله بنده و آفریده آفریننده سرانجام دستخوش مرگ تن او بار و بازگشت بآن حضرت پروردگار پاینده جاوید است، و اينك مصيبت شهادت و شکیبائی برسوك و اندوه بر قتل شما خویشاوندان را درحضرت یزدان محسوب و بذخیره می دارم.

از آن پس حسین بن علي خروج نمود و امرش چنان شد که شد، و چنانکه آن حضرت خبر داد تمام ایشان شربت شهادت بنوشیدند.

عبدالله بن ابراهيم جعفري گويد: يحيى بن عبدالله بن حسن بحضرت موسى بن جعفر علیه السلام نظام نوشت:

«أما بعد فاني اوصي نفسي بتقوى الله و بها اوصيك فانها وصية الله في الأولين ووسيته في الآخرين.

خبرني من ورد على من أعوان الله على دينه ونشر طاعته بما كان من تحننك مع خذلانك وقد شاورت في الدعوة للرضا من آل محمّد عليهم السلام.

و قد احتجبتها واحتجبها أبوك من قبلك و قديماً ادعيتم ما ليس لكم، وبسطتم آمالكم إلى مالم يعطكم الله، فاستهويتم وأضللتم، وأنا محذرك ما حذرك الله من نفسه».

خویشتن را و ترا بتقوی و پرهیزگاری حضرت باری وصیت می سپارم، چه این وصیتی است که از خدای با آفریدگان نخستین و واپسین رسیده است.

ص: 204

همانا از اعوان دین یزدان و منتشر سازندگان طاعت و عبادت یزدان با من دادند که تو درعین مهر و تحنن بکار خذلان می پردازی، و از متابعت و نصرت دریغ می فرمائی، و حال اینکه با تو درکار بیعت مرضی از آل محمد علیهم السلام بمشاورت رفتم.

پدرت نیز از این پیش بدین معاملت مبادرت جست و از پیشین روزگار آنچه را که از آن شما نبود ادعا همی کردید و بآنچه خدای بشما عطا نفرموده دست آرزو برگشودید، از این روی دچار هوی و هواجس نفس ناپروا و ترهات دیگر کسان شدید، ومن ترا از این اندیشه بیرون از صواب تحذیر همی دهم.

چون این مکتوب در حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر صلوات الله عليهما معروض افتاد، در جواب یحیی بن عبدالله بدینگونه رقم فرمود:

«من موسى بن أبي عبدالله جعفر وعلى مشتركين في التذلل لله وطاعته، إلى يحيى بن عبدالله بن الحسن.

أما بعد فانى احذرك الله ونفسى واعلمك أليم عذابه وشديد عقابه، وتكامل نقماته، و اوصيك ونفسي بتقوى الله، فإنها زين الكلام وتثبيت النعم.

أناني كتابك تذكر فيه أنى مدع وأبى من قبل وما سمعت ذلك منى وستكتب شهادتهم ويسئلون ولم يدع حرص الدنيا ومطالبها (مطالبتها خ ل) لأهلها مطلباً لأخرتهم حتى يفسد عليهم مطلب آخرتهم في دنياهم.

وذكرت أنى تبطت الناس عنك لرغبتى فيما يديك، وما منعني من مدخلك الذى أنت فيه لو كنت راغباً ضعف عن سنة وقلة بصيرة بحجة ولكن الله خلق الناس أمشاجاً وغرائب وغرائز. فأخبرني عن حرفين أسئلك عنهما: ما العترف في بدنك، وما الصهلج في الإنسان؟ ثم اكتب إلى بخير ذلك وأنا متقدم إليك.

احذرك معصية الخليفة و أحنك على بره وطاعته، وأن تطلب لنفسك أماناً قبل أن تأخذك الأظفار ويلزمك الخناق من كل مكان، تتروح إلى النفس من كل-

ص: 205

مكان، ولا تجده.

حتى يمن الله عليك بفضله ورقة الخليفة أبقاه الله فيؤمنك ويرحمك ويحفظ فيك أرحام رسول الله صلی الله علیه واله وسلم.

والسلام على من اتبع الهدى إنا قدا وحى إلينا أن العذاب على من كذب وتولى».

عبدالله بن إبراهیم جعفری می گوید: چنان شد که این مکتوب حضرت موسی ابن جعفر صلوات الله عليهما بدست هارون الرشید رسید، چون بخواند گفت: همانا مردمان مرا بر آزار موسی بن جعفر حمل می نمایند، وحال اینکه آن حضرت از آنچه را باو نسبت می دهند بری است.

اکنون بایضاح پارۀ از عبارات این دو مکتوب که مسطور شد چنانکه علامه مجلسی اشارت کرده بپردازیم، آنگاه بترجمۀ آن خامه برنامه گذاریم.

می فرماید: وصیت نفس برتقوی یعنی توطين نفس است بر تقوی پیش از آنکه دیگری باین امر اقدام کند، یعنی باید هرکسی خودش نفسش را بتقوى عادت دهد، نه اینکه دیگرانش نصیحت و وصیت نمایند.

و كلمه «وصية الله» اشارت بقول خدا است «ولقد وصينا الذين أوتوا الكتاب من قبلكم وإياكم أن اتقوا الله».

و كلمه «من تحننك» یعنی بمن رسید که با من اظهار محبت و رحمت می فرمائى اما بنصرت من توجه نداري.

وكلمه «للرضا من آل محمد صلی الله علیه واله وسلم» یعنی کسی که از آل محمد صلی الله علیه واله وسلم مرضی است و همه بر امامت و ولایت او اجتماع و اتفاق دارند و او را برگزیده اند، یا معنی اینست که عمل کند بآنچه آل محمد صلی الله علیه واله وسلم بآن راضی هستند.

و در كلمه «احتجبتها»، شاید حذف و ایصالی باشد، اى احتجبت بها، وضمير برای مشورت، کنایت از آنچه مقتضی آن باشد از اجابت بسوی بیعت یا برای بیعت بقرينه مقام، یا برای دعوت یعنی اجابت دعوت باشد.

یا معنی چنین است که با مردمان دراین دعوی مشورت نمودم و تو از مشاورت -

ص: 206

احتجاب ورزیدی، و برای مشاورت حاضر نشدی و از این روی مردمان از پیرامون من متفرق شدند، و پدرت امام جعفر علیه السلام در زمانی که محمدبن عبدالله دعوت نمود پوشیده گشت و حاضر نشد.

وكلمه «قديماً»، ظرفست برای «ادعیتم»، وكلمه «فاستهويتم»، یعنی بهواهای مردمان و عقول ایشان کار کردید، و کلمه «ما حذرك الله»، اشارتست بقول خدای تعالى «ويحذركم الله نفسه».

و كلمه «موسى بن عبدالله»، در بعضی نسخ عبدی الله است، و آن اظهر است باینکه حضرت کاظم علیه السلام دراین مکتوب انتساب خود را بپدربزرگ خود علي ابن ابیطالب علیه السلام نیز مذکور داشته باشد، و در این وقت کلمه مشترکین بصیغه جمع خواهد بود.

و در بعضی نسخ ابی عبدالله است و نیز مراد همانست که مذکور داشتیم.

و همچنین اگر عبدالله باشد همین است باینکه وصف عبودیت بحضرت امام جعفر علیه السلاممخصوصاً باشد.

و بعضی گفته اند: گویا حضرت کاظم علیه السلام برادرش علي بن جعفر را در مكاتبه با خود شريك داشته است، تا آنچه را که از وجود مبارکش مصروف داشته از وی نیز بازگردانیده باشد.

و بعضی گفته اند پسرش امام رضا علیه السلام را در این امر با خود شريك داشته است، و در این صورت کلمه مشتركين بصیغه تثنیه خواهد بود.

راقم حروف گوید: ممکن است بصيغة جمع باشد، و علي بن جعفر و امام رضا بلكه بعضی دیگر را نیز با خود شريك فرموده است، تا از بلیت تهمت آسوده بمانند.

و كلمه «تثبيت النعم»، يعنى سبب له و كلمه «الي مدع»، ظاهرش انکار است، مر دعوی امامت را بعلت تقيه، و باطنش انکار ادعای آنچه بیرون از حق است، چنانکه وی گمان برده بود، با اینکه آن حضرت علیه السلام تصریح بنفی نفرموده است.

ص: 207

بلکه می فرماید: این دعوي را از من نشنیده.

و كلمه «ويسألون» یعنی خدای تعالی از گواهی ایشان بدروغ مسئول می دارد ایشان را.

و كلمة «مطالبتها»، اگر برفع خوانده شود عطف بركلمه الحرص «حرص خ» است، و اگر مجرور بخوانند، عطف بركلمه الدنیا می باشد.

و كلمة «في دنياهم» در اینجا في برای ظرفیت یا بمعنى مع است، وحاصل اینست که حرص دنیا سبب گردیده است که از بهر ایشان چیزی برای آخرت خالص نماند، لاجرم چون اراده عملی از اعمال اخرویه را بنمایند بأغراض دنیویه و اعمال باطله مخلوط می گردانند، مانند اینکه امر بمعروفي را که اراده کنی بجای آوری بانکار حق اهل حق و معارضه ایشان و افتراء برایشان مخلوط بداری.

و كلمه «تثبيط» بمعنى تعویق است، و كلمه «فيما في يديك» يعنى ادعاى امامت، و كلمه «ضعف عن سنته»، يعنى عجز عن معرفتها، بل صار على سببا لعدم اظهار الحق قبل أوانه.

و كلمه «ولكن الله تبارك و تعالى خلق الناس أمشاجاً»، یعنی خداي تعالى قرارداد برای انسان اجزاء و اعضاء مختلفه، پس خبر بده با من از این دو عضو که مذکور شد.

یا اینکه معنی چنین است که خدای تعالی مردمان را دارای غرائب و شئون متفاوته بیافرید، و کدام امری غریب از ادعای تو مقام والای امامت را با جهلی که داری و سکوت من در این امر با علمی که دارم غریب تر خواهد بود.

و كلمة «أنا متقدم إليك»، گفته مي شود تقدم إليك في كذا إذا أمره وأوصاه به.

و مراد بخلیفه دراینجا خلیفه جور است و برحسب ظاهر برای ملاحظه تقیه است، و درباطن خلیفه حق را اراده فرموده، یعنی نفس مبارك خود آن حضرت با اینکه طاعت خلفای جور در حال تقیه واجب است.

و آن حضرت علیه السلام این عبارت را بآن جهت مرقوم فرموده که می دانست که زود -

ص: 208

باشد که بدست آن مطرود گرفتار می شود و خواست زیانش را از خود و عشیرت و شیعیان خود باز دارد.

و كلمه «قبل أن تأخذك الأظفار» کنایت از اسیر شدنست و تشبیه بمرغی است که بعضی مرغهای تیز چنگال صید کرده باشد.

و كلمة «ويلزمك الخناق» بفتح مصدر خنقه است، یعنی گلویش را بفشارد، یا بكسر خاء است که عبارت از ریسمانی است که بدستیاری آن خفه نمایند، یا بضم خاء است و آن مرض و دردی است که از نفوذ نفس بسوی شش و دل مانع گردد.

و کلمۀ «فتروح»، از باب تفعل که دراصل فتتروح است، ویکی از دو تا را حذف کرده اند، ای تطلب الروح بفتح راء مهمله و آن عبارت از نسیم بسوی قلب است اى للنفس.

و كلمه «من كل مكان»، متعلق بتروح است، و کلمه «فلا تجده»، یعنی نیابی روح یا نفس را.

و ترجمه این کلمات معجز سمات اینست:

از جانب موسی پسر بنده خاص یزدان جعفر صادق علیه السلام، یا موسی پسر أبو عبدالله جعفر و علي برادر او یا پسرش رضا که در تذلل بحضرت سبحان و طاعت خداوند سبحان شريك هستند، یعنی روزگار خود را بدینگونه می سپارند و بکار آخرت می پردازند، بسوى يحيى بن عبدالله بن حسن مرقوم وانهی می شود.

اما بعد، همانا ترا و خویشتن از خداوند تعالی تحذیر می نمایم و ترا بعذاب أليم و عقاب شدید خداوند مجید و نکال نقمات خالق ارضین و سماوات آگاه می گردانم.

و دراین کلمات معجز ارتسام که می فرماید ترا بعذاب و نکال ایزد بیهمال آگاه می سازم و خود را شريك نمی فرماید لطیفه بزرگی است.

چه تحذیر و بیم از خدای برای تمام انبیاء و أوصياء لازم است، اما دچار شدن بعذاب و عقاب مخصوص بعاسیانست، و این جماعت صفوت آیت که دارای -

ص: 209

رتبت عصمت هستند از عذاب و عقاب محفوظ و معصوم باشند.

و نیز باز می نماید که اگر چند در این خروج و دعوی که می نمائی مخالفت با خلیفه جور است، لکن چون نه باذن من که امام زمان و عالم برما يكون وما کان هستم می باشد معذب و معاقب خواهی شد.

و وصیت می کنم و بازداشتن می خواهم نفس ترا و نفس خود را به تقوی و پرهیزگاري حضرت باري، چه تقوی موجب زینت کلام و بیان و سبب بقای نعمت و دوام عطيتست.

همانا مكتوب تو بمن رسید درآنجا مذکور نموده بودي که من مدعی هستم و پدرم از این پیش مدعی این امر بود، و حال اینکه ادعاي امر امامت را از من نشنیده و زود باشد که این گواهی دروغ را بنویسند، و دروغگویان را مسئول بگردانند.

حرص دنيا و مطالب آن براي اهل دنیا هیچ مطلبی را برای ایشان که درخور آخرت ایشان باشد فرو نمی گذارد، تا گاهی که بهمان جهت مطلب آخرت ایشان را در دنياي ايشان فاسد و تباه می گرداند.

یعنی بواسطه حرص که اهل دنیا بدنیا دارند، هرگز کاري را که برای آخرت ایشان مفید باشد پیشنهاد نمی کنند، و اگر بخواهند همان حرص و آز فاسد می سازد.

و درمکتوب خود یاد نمودی که من بواسطه میل و رغبتی که درآنچه بدو دست تو اندر است دارم، مردمان را از اطاعت و متابعت و بیعت تو باز می دارم، این خیال ناپخته چیست، مگر در اعمال و احکام سنت یا درمعالم حجت ضعفي يا قلت بصیرتی دارم که از آنچه تو بدان اندر شدي و دعوي می نمائی، اگر رغبتی داشته باشم ممنوع شوم.

کنایت از اینکه تو گاهی که با وفور جهل و عدم لیاقت وحق خواهان امامت باشی پس چگونه تواند بود که من با وفور علم و نهایت استحقاق ولیاقت و نصوص که درحق من وارد است اگر بواسطه بعضی حكمتها و تقاضاي وقت نبودي -

ص: 210

خواهنده حق خود نمی شدم.

لكن خداوند تعالى انسان را دارای اجزاء و اعضاء مختلفه و غرایب و طبایع و شئون متفاوته گردانیده است که از جمله ادعای تو با کمال جهلی که داری منصب امامت راست، و سکوت من با اعلی درجۀ علمی که دارم از امامت و حق خودم می باشد.

و اگر تو خود را عالم می دانی از دو حرف که از تو پرسش می کنم با من خبر گوی، عترف که در بدن تست و صهلج که در انسانست چیست؟ پس خبر این را بمن بنويس.

و من اينك ترا وصیت می کنم و از معصیت خلیفه حذر می دهم، و ترا برنیکی او و طاعت او انگیزش می دهم، و باز می دارم که از آن پیش که بچنگال خشم و ستیز و هلاك و دمار اندر شوی، و از همه طرف راه نفس برتو مسدود، و درهای آسایش و نجات برتو بسته گردد، و پنجه حوادث گلویت را بفشارد، و جان از تنت بیرون سازد، و مناص و مفري نيابی.

مگر اینکه خدای تعالی بفضل خود برتو منت نهد، و مهر و عطوفت خلیفه که خداوندش باقی بدارد ترا ایمن بدارد، و برتو رحم کند، و رعایت خویشاوندی ترا با رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، بفرماید، از بهر خویشتن امانی حاصل سازد.

السلام علي من اتبع الهدی همانا بما وحی رسیده است که عذاب درحق کسی است که تکذیب نماید و از راه حق روی برتابد.

معلوم باد مجلسی اعلی الله مقامه در تفسیر آن دو لفظ «عترف» و «مهلج» اشارتی نفرموده است و این بنده نیز درپاره کتب لغات که از نظر می سپارد چیزی معلوم نساخت، شاید درکتب طبیه و شرح امراض یاد کرده باشند، آن نیز بعید است، چه البته ارباب لغت متعرض می شوند.

هیچ استبعاد ندارد که راجع بعلوم مخزونه والفاظ مضبوطه مخصوصه حضرات ائمه هدى صلوات الله عليهم أجمعين باشد، و بخواهند معلوم فرمایند که هرکس -

ص: 211

که مدعی امامت است بر تمامت علوم و الفاظ آگاه است.

و دیگر دربحار و عمدة الطالب بداستان يحيى صاحب دیلم پسر عبدالله محض ابن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب علیهم السلام که در زمرۀ عشایر حضرت کاظم علیه السلام است، و از این پیش بشرح حال او وظهور او و معامله هارون الرشید با او اشارت کردیم گزارش نموده اند.

ونيز در بحارالأنوار از کتاب المقتضب از ذوالنون مصری مرویست که گفت: دربارۀ اوقات سیاحت که در بطن السماوه بودم بیرون شدم تا گاهی که بتدمر رسیدم، و در نزدیکی آنجا ابنيه عاديه قديمه بدیدم، وبتفحص آن برآمدم، بجمله از حجارة منقوره بود و درمیان آن با روخانه ها و غرفهای سنگینی بدیدم، درهای آن نیز از سنگ و بدون ملاط، و زمین آن هم سنگهای املس نرم بود.

و درآن حال که درآن عمارات جولان همی دادم، ناگاه کتابتی عربیه را بر یکی از دیوارهای آن عمارات نگران شدم و آن این شعر بود:

أنا ابن منی و المشعرين و زمزم *** و مكة و البيت العتيق المعظم.

و جدى النبي المصطفى و أبى الذى *** ولايته فرض على كل مسلم.

و أمى البتول المستضاء بنورها *** إذا ما عددناها عديلة مريم.

و سبطا رسول الله عمى و والدى *** و اولاده الاطهار تسعة أنجم.

متى تعتلق منهم بحبل ولاية *** تفز يوم يجزى الفائزون و تنعم.

أئمة هذا الخلق بعد نبيهم *** فإن كنت لم تعلم بذلك فاعلم.

أنا العلوي الفاطمى الذى ارتمى *** به الخوف و الأيام بالمرء ترتمى.

فضاقت بي الأرض الفضاء برحبها *** ولم أستطع نيل السماء بسلم.

فألممت بالدار التي أنا كاتب *** عليها بشعرى فاقرء إن شئت والهم.

و سلم لأمر الله في كل حالة *** فليس أخو الاسلام من لم يسلم.

ذالنون می گوید: از مفاد و مضامین این اشعار بدانستم که قائل آن شخصی علویست که فرار کرده، و این حال در زمان هارون الرشید اتفاق افتاده و باین مقام پیوسته است.

ص: 212

پس از ساکنین آندار که از بقایای قبط اول بودند پرسیدم آیا نویسنده این مکتوب را می شناسید؟ گفتند: لا والله او را جز دریک روز ندیدیم که برما فرود آمد و او را منزل دادیم، چون بامداد آن شب دراینجا بپای آورده بود در رسید این مکتوب را برنگاشت و برفت.

گفتم: چگونه مردی بود؟ گفتند: جامه های کهنه دربرداشت و هیبت و جلالت از دیدار مبارکش نمایان، و نور و فروغی شدید در پیشانی شریفش درلمعان بود.

درآن شب که در اینجا بگذرانید تا گاهی که روشنائي فجر نماینده گشت، یکسر درحال قیام و رکوع و سجود بأنجام رسانید، آنگاه این مکتوب را بنوشت و برفت.

مجلسى عليه الرحمه می فرماید: بعید نیست که حضرت کاظم علیه السلام بوده و برفته و برای اتمام حجت برآن جماعت بنوشته است.

و دیگر درآن کتاب و مقاتل الطالبيتين در ذیل احوال يحيى بن عبدالله بن حسن ابن حسن علیه السلام که از این پیش بشرح حالش اشارت نمودیم مسطور است که:

عامر بن كثير سراج وسهل بن عامر بحلى ويحيى بن مشاور با یحیی بودند و از اصحابش علي بن هاشم بريد و عبدالله بن علقمه و فحول بن ابر ابراهيم نهدي را هارون بگرفت و جملگی را در مطبق بزندان افکند، و این جماعت دوازده سال در محبس رشید بپایان بردند.

معلوم باد احوال جمعی كثير از عشایر و اصحاب حضرت کاظم درباب معجزات و باب مکارم اخلاق و باب احتجاج و مناظرات آن حضرت و آنچه درمیان آن حضرت و خلفای زمانش گذشته و باب شهادت آن حضرت و باب ابطال مذهب جماعت واقفه مسطور است.

و در طى مجلدات أحوال آن حضرت علیه السلام برخی را درطی تحریر کتاب مرقوم نموده ایم، و بعضی را انشاءالله تعالی از این پس در مواقع مقتضیه -

ص: 213

مذکور می داریم.

بيان أسامي أزواج طاهره حضرت مولی الافاخم والاعاظم امام موسی کاظم صلوات الله علیه

درجنات الخلود مسطور است که حضرت امام موسی کاظم علیه السلام را زن نکاحی هیچ نبود، بلکه جملگی اولاد أمجاد آن حضرت از کنیزان و امهات اولاد بعرصه وجود خرامیده اند.

و نام این مخدرات سرادق عظمت و امامت معلوم نیست و این معنی بمراتب نجابت منقصتی نمی رساند، چه اصل پدر است که انجب نجباء عالم امکان هستند، چنانکه برشته نظم درآورده اند و گفته اند:

مدحتنا وقف على الكاظم *** ما عذل العاذل و اللائم.

و من كموسى أو كآبائه *** أو كملي و إلى القائم.

إمام حق يقتضى عدله *** لو سلّم الحاكم للحاكم.

قاض له العدل و بذل الندى *** والكيف من عادته الظالم.

يبسم للسائل مستبشراً *** فدته من مستبشر باسم.

مآثر يعجز عن وصفها *** بلاغة النائر و الناظم.

قد استودا في شرف المرتقى *** كما تساوت حلقة الخاتم.

من ذا يجاريهم إذا ما اعتزوا *** إلى علي و إلى فاطم.

و من يباريهم إذا عددوا *** خیر بني الدنيا أبا القاسم.

صل عليه الله من مرشد *** كما أتى من قبله خاتم. (1)

مجلسی علیه الرحمه در ذیل احوال ازواج و اولاد آن حضرت نامی از زوجات -

ص: 214


1- كان كمن من قبله (خ ل).

مطهراتش مذکور نمی فرماید، اما در باب حبس و وفات حضرت کاظم سلام الله عليه مرقوم فرموده است که:

احمد بن عمر گفت: از حضرت امام (رضا ظ) علیه السلام شنیدم فرمود: «إنى طلقت ام فروة بنت اسحاق في رجب بعد موت أبى بيوم».

همانا ام فروه دختر اسحاق را در ماه رجب بعداز آنکه یک روز از موت پدرم بگذشته بود مطلقه گردانیدم.

عرض کردم: بفدایت گردم، طلاق دادی او را و بر مرگ ابوالحسن علیه السلام دانا بودی؟ فرمود: آری.

علامه مجلسى طيب الله رمسه می فرماید: بعضی گفته اند: طلاق بعداز موت، مبنی بر آنست که آن علمی که مناط احکام شرعیه است همان علم ظاهر بر وجه متعارفست. من همی گویم ممکن است که این امر از خصایص أئمه هدی علیهم السلام باشد، یعنی اینگونه احکام و این نوع مطلقه ساختن بأئمه هدى صلوات الله عليهم اختصاص دارد.

نه اینکه سایر حکام شرع انور را این اختیار باشد، و اینکار را برای این کرده اند که آن شرفي را که برای این زنان بسبب زواج حاصل شده بود زایل گردد.

چنانکه أميرالمؤمنين علیه السلام در روز جمل عایشه را طلاق داد، یا اراده تطلیق او را فرمود تا او را از عداد و شمار امهات مؤمنین و آن شأن و رتبت و نسبت عالی خارج بگرداند. و نیز ممکن است که حضرت امام رضا علیه السلام فروه را از این جهت طلاق داده است که می دانست ام فروه بزودی شوهر می رود و برای آن حضرت بعلت تقیه امکان نبود که او را منع فرماید، لاجرم او را طلاق بداد تا برای او جایز و روا باشد که شوهر بگیرد.

و نیز احتمال دو وجه دیگر را دارد:

یکی اینکه تطلیق دراینجا بمعنی لغوی باشد که رها ساختن و براه خویش -

ص: 215

گذاشتن است، یعنی کار اُم فروه را بخود او بازگذاشت تا بهرجا که خود خواهد برود .

و دیگر اینکه امام رضا علیه السلام، صلاح حال او را درآن دانسته بود که زودتر شوهر رود، لذا موت حضرت کاظم علیه السلام را بام فروه خبر داد تا عده وفات را بگیرد و ظاهراً او را طلاق بداد تا موجب تشنیع و نکوهش عامه دراین باب نگردد.

بالجمله از جمله أمهات اولادی که در سرای حضرت کاظم علیه السلام بود والده سعیده مکرمه حضرت امام رضا صلوات الله است که خاتون تمام زنهای آزاده جهان، بلکه حورالعين روضه رضوانست.

و نام این خاتون معظمه را بعضی نجمه، و برخی ام البنين و بقولى اروى و بقولي كليمه، و بروايتي سكن النوبيه، وبحديثي خيزران مرسیه، و بحكايتى تكتم لقبش شقراء عليها الرحمه والرضوان می باشد، و در ذیل احوال حضرت امام رضا سلام الله عليه مسطور است.

عجب است که صاحب جنات الخلود در جدول نسب مبارك امام رضا علیه السلام این شرح را می نویسد، و درجای دیگر می گوید: نام این زنها مشهور نیست.

و نیز چنانکه مسطور می شود، درجمله بنات مكرمه حضرت كاظم علیه السلام دختریست که ام فروه نام دارد.

بيان أولاد أمجاد حضرت کاظم علیه السلام و اقوال مختلفه درشماره ایشان

در تعداد اولاد امجاد حضرت موسی بن جعفر صلوات الله وسلامه عليه اقوال مختلفه متعدده است.

درکشف الغمه نوشته است آن حضرت را بیست پسر و هیجده دختر بود که بجمله سی و هشت تن می شوند.

اسامی پسرانش چنین است: علی الرضا علیه السلام، دیگر زید، دیگر ابراهیم-

ص: 216

دیگر عقیل، دیگر هارون، دیگر حسن، دیگر حسین، دیگر عبدالله، دیگر اسماعیل، دیگر عبيدالله، دیگر عمر، دیگر احمد، دیگر جعفر، دیگر یحیی، دیگر اسحاق، دیگر عباس، دیگر حمزه، دیگر عبدالرحمن، دیگر قاسم، دیگر جعفر اصغر.

و بعضی بجای عمر که در اسامی اولاد آن حضرت مذکور شد، محمد نوشته اند.

و اسامی دختران حضرت کاظم سلام الله علیه را بدینگونه رقم کرده است:

خدیجه، دیگر ام فروه، دیگر اسماء، دیگر عليه، دیگر فاطمه، دیگر نیز فاطمه، و دیگر ام کلثوم، و نيز ام كلثوم، دیگر آمنه، دیگر زینب، دیگر ام عبدالله، دیگر زینب الصغرى، دیگر ام القاسم، دیگر حکیمه، دیگر اسماء الصغرى، دیگر محموده، و ديگر امامه، وقيل غير ذلك.

و هم درکشف از جنابذی شمار پسران آن حضرت را چنانکه مسطور شد، می نگارد و بعلاوه ابوبکر را می افزاید، و بنات مكرمات را نیز بهمان شماره و نام یاد می کند.

و هم دركشف الغمه و ارشاد شیخ مفید مرقوم است که آن حضرت را سی و هفت تن فرزند ذكور واناث بود:

علي بن موسى الرضا علیه السلام، و إبراهيم، و عباس، و قاسم، از مادرانی که ام ولد بودند، واسماعيل وجعفر و هارون و حسین ازام ولد دیگر، واحمد و محمد و حمزه از ام ولد دیگر، و عبدالله، و اسحاق و عبیدالله، وزید و حسن و فضل و سلیمان از امهات اولاد.

و این جمله هیجده تن پس می شوند و در ذیل این اسامی دو تن که فضل و سلیمان باشد، در جمله اسامی سابقه نبود.

و اسامی دختران آن حضرت را بدینگونه رقم نموده است:

فاطمه کبری، و فاطمه صغری، ورقیه و حکیمه، وام أبيها، ورقيه صغرى وكلثوم، وام جعفر، ولبابه، وزينب، وعليه، وآمنه، وحسنه، وبريهه، وام كلثوم -

ص: 217

که همگی از امهات اولاد پدید آمدند.

و در این تقرير اسامي بنات مكرمات ام أبيها، ورقيه، و رقيه صغرى وكلثوم، وام جعفر، و لبابه و حسنه و بریهه، و عایشه، و ام سلمه، و میمونه که یازده تن باشند، در ذیل اسامی مسطوره سابقه نبودند.

و در مناقب ابن شهر آشوب می گوید: اولاد آن حضرت فقط سی تن بودند، و بقولی سی و هفت تن، هیجده تن پسر بودند و نوزده تن دختر، بهمان صورت که مسطور شد جز آنکه ام وجیه را در شمار بنات مكرمات یاد می نماید.

و درتاریخ اخبار الدول مسطور است که آن حضرت سی و هفت تن فرزند ارجمند از ذکور و اناث بود، و درمیان ایشان علی بن موسى الرضا بجلالت قدر ونبالت منزلت اختصاص داشت.

درينابيع الموده مسطور است که آن حضرت را سی و هفت تن پسر سوای اطفال بود، و تمامت فرزندانش پنجاه و نه تن بودند، و دربیان بعضی اسامی فرزندان آن حضرت داود را مذکور می دارد که درطی اسامی مذکوره مرقوم نبود.

سبط ابن جوزی درتذکره می نویسد: علماء سیر گفته اند: حضرت کاظم علیه السلام را بیست تن اولاد ذکور و بیست تن دختر بود، و اسامی پسران بهمان نامهاست که مذکور شد و در اسامی دختران می نویسد: فاطمه کبری، وفاطمه صغری، وفاطمه وسطي، و فاطمه اخری، پس فواطم چهار تن می شوند.

و درمطالب السئول می نویسد: گفته اند آن حضرت را بیست پسر و هیجده تن دختر بوده اند و می گوید: دو تن از دختران آن حضرت را ام كلثوم نام بوده است و اسامی ایشان بطوریست که مذکور شد.

و دراعلام الوری مسطور است که آن حضرت را سی و هفت تن فرزند پسر و دختر بودند، بهمان صورت که نگاشته شد.

وملاحسين كاشفي در روضة الشهداء مي نويسد: حضرت کاظم علیه السلام را شصت تن فرزند بوده است، سی و هفت دختر و بیست و سه پسر، لكن باسامی ایشان مگر-

ص: 218

آنها که دارای عقب بوده اند اشارت نکرده است.

و در نورالأبصار مسطور است که آن حضرت را سی و هفت تن فرزند ذکور واناث بوده است، و اسامی ایشان را بطوری که مسطور شدند مذکور می دارد و در شمار دختران آن حضرت حلیمه بجای حكيمه، وام اسما می نگارد.

و می گوید صاحب فصول المهمه در شمار اسامی اولاد امجادش استیفای کامل کرده است.

و از فرزندان حضرت کاظم علیه السلام عون است که نسب سيد ما علي بن عمر بن محمدبن سليمان بن عبيدبن عيسى بن علوي بن محمدبن حمحام بن عون بن موسى الكاظم علیه السلام بدو پیوسته می شود.

و ابن صباغ درفصول المهمه شماره اولاد أمجاد آن حضرت را سی و هفت تن نوشته است، و اسامی ایشان ذكوراً واناثاً بنحو مذکور است.

و درتذكرة الأئمة اولاد آن حضرت را دوازده تن پسر و هیجده تن دختر، و نیز سی و هفت تن پسر و دختر و همچنین بروایت شصت تن اشارت می کند و بعضی را که نام می برد بهمان صورتیست که رقم کردیم.

و درعمدة الطالب مسطور است که آن حضرت را سی و هفت تن دختر و بیست و سه تن پسر بوده اند.

و در ریاض الشهاده مسطور است که آن حضرت را سي و هفت تن فرزند ذکوراً واناثاً بوده اند، و همان روایت شیخ مفید را مذکور می دارد.

و درجنات الخلود می گوید: آن حضرت را هیجده تن پسر و نوزده تن دختر بوده است، و بقولی سی و هشت تن، و بقول ابن خشاب بیست پسر و بیست دختر بوده اند.

و در جمله آن اسامی اسماء صغری و محموده مذکور می دارد، و این دو نام افزون برآن اسامی می باشد که درطی نامهای ایشان مرقوم شد.

و دركتاب زينة المجالس مرقومست که آن حضرت را بیست پسر و هیجده -

ص: 219

دختر بصورتی که مسطور شد، جز اینکه می نویسد: زینب کبری و زینب صغری و کلیه.

و می گوید حمدالله مستوفي مي گويد: حضرت كاظم علیه السلام را سي و يك پسر و هشت دختر بود.

و در بحرالجواهر می نویسد اولاد امجادش سی و هفت نفر بوده اند، و نیز می گوید آن حضرت را شصت تن اولاد بوده و بیست و سه پسر و سی و هفت دختر.

و درتاریخ حبیب السیر نیز اولاد آن حضرت را بیست پسر و هیجده تن دختر بصورتی که مسطور نمودیم می نگارد.

و می گوید: درتاریخ گزیده مسطور است که حضرت کاظم علیه السلام را پنجاه و يك پسر و بیست و هشت دختر بود، از این جمله اسامی بیست و پنج پسر و شانزده دختر را مذکور نموده است.

و این روایت بنظر راقم حروف سخت بعید است، چه در هیچ کتابی شمار اولاد آن حضرت را هفتاد و نه تن ننوشته اند، مگر اینکه فرزند زادگان آن حضرت را اضافه کرده باشند، یا سهوي در رقم کاتب شده باشد.

و صاحب تاریخ گزیده محسن را از اولاد آن حضرت شمرده و گوید: قبرش درفراهان عراق عجم که از بلاد قم است می باشد و بزاهد محسن معروف، و می گوید: ابوالخیر نیز از جمله پسرهای آن حضرت است.

و درکتاب تاریخ قم، صرحه را از دختران آن حضرت نامبرده است «صرح» درلغة بمعنی بلند و خالص و برگزیده از هر چیز است.

و دركتاب راحة الأرواح هیجده پسر برای آن حضرت نامبرده، و بجای حسین کلیم نوشته است.

و جنابذی از جمله دخترهای آن حضرت قیمه نوشته است، و نیز گوید: آمنة الكبرى و آمنة الصغري، و رمله، و آمنة الوسطى.

و این جمله اسامی که درکتب مختلفه بنظر آمده است، چون فراهم آورند بدینگونه خواهد بود:

ص: 220

امام رضا، دیگر زید النار، دیگر ابراهیم، و دیگر عقیل، ودیگر هارون، و دیگر حسن، و دیگر حسین، و دیگر عبدالله، و دیگر اسماعیل، و دیگر عبیدالله، و دیگر عمر، و دیگر احمد، و دیگر جعفر، و دیگر یحیی، و دیگر اسحاق، و دیگر عباس، و دیگر حمزه، و دیگر عبدالرحمن، و دیگر قاسم، و دیگر جعفر اصغر، و دیگر محمد، و دیگر ابوبکر، و دیگر داود، و دیگر عون، و دیگر محسن، و دیگر ابوالخیر، و دیگر کلیم، و دیگر فضل، و دیگر سلیمان، و دیگر عزیز، و دیگر ابراهيم أكبر، و دیگر ابراهيم أصغر، كه صاحب عمدة الطالب یاد کرده است.

و دیگر صالح بروایت صاحب کنز الانساب که می گوید: در تجریش شمیران مدفون است و خدای بحقیقت روایات کنز اعلم است، و دیگر صایم.

همانا درخاتمه جلد دوم از کتاب احوال امام جعفر صادق سلام الله عليه اشارت نمودیم درقریه اوین که از قراء شمیران و در دو فرسنگی دار الخلافه طهران و از موقوفات آستان عرش بنیان حضرت امام رضا علیه السلام برفراز تلی رفیع محتد امامزاده واجب التعظيم عزيزبن موسى بن جعفر علیه السلام و ديگر امامزاده مطيب ابن زيدبن محسن بن موسى بن جعفر كاظم علیهم السلام.

و هم پهلوی دو درخت زرشك برفراز دامنه كوه مدفون، امامزاده آزاده طيب برادر امامزاده مطیب می باشد.

و این دو برادر بزرگوار اثبات می نمایند که محسن نیز در جمله پسرهای صلبی حضرت کاظم سلام الله علیه است و چون عزیزبن موسى صلوات الله عليهما را نیز بشمار درآوریم، سی و دو تن می شوند.

و با خبر حمدالله مستوفی که می گوید آن حضرت را سي و يكتن پسر بود نزديك می گردد.

درمطلع الشمس در ذیل احوال نیشابور مسطور است:

درطرف مغرب روضه امام زاده محمد محروق، روضه امام زاده ابراهیم بن موسی -

ص: 221

ابن جعفر علیه السلام بنیان شده است و این دو روضه متصل بیکدیگر است، و از روضه امامزاده محمد محروق بروضه امامزاده ابراهیم داخل می شوند، و این هر دو روضه و کاشی کاری های آن را بيك رنگ و آب و یکدفعه ساخته اند.

و در ایوان امامزاده ابراهیم در زیر طاقی درطرف شرقی بقعه شریفه قبر حکیم عمر خیام است و این بقعه نزديك شهر نیشابور است.

نوشته اند امامزاده محروق از اقوام امام جعفر صادق علیه السلام و بیکی از دخترهای بنی امیه عاشق بوده، و او را در طریقه تشیع درآورده.

يزيدبن مهلب حکمران خراسان عامل خلیفه اموي با فرقه شیعه عداوت داشت حکم نمود تا هردو را که درآتش عشق در سوز و گداز بودند بسوختند.

اما این روایت با آنچه در ذیل تفصیل بقعه امام زاده ابراهیم می نویسد که در سمت قبلی مواجه امامزاده جائیست که دار الحفاظ می خوانند، و در جانب یمین آن دریک موضعی چاهی است که چنین می پندارند دختری درآن چاه غایب شده، و بقول پاره از خدام، زوجه امامزاده محمد محروق درآن چاه غایب گردیده است، مخالفست.

و دیگر در همان کتب از نگارش مرحوم مبرورا ميرزا علي اصغر خان اتابك اعظم شهید طاب ثراه که در سنۀ یکهزارو دویست و نودو هفتم هجری در آغاز شباب که لقب صاحب جمع داشت.

و از جانب پدرش مرحوم مبرور آقا محمد إبراهيم خان امین السلطان طاب ثراه ببازدید دهات خالصه بلوك خوار و ورامین مأمور، و حالات عرض راه را مسطور فرموده وعینأ در مطلع الشمس مذکور است، مرقوم شده است که:

دراراضی هموار خوار يك ميل بقلعه ياترى فاصله در بقعه امامزاده که اسم مباركش علي اكبر ابن امام همام مولى الأنام موسى الكاظم علیه السلام بزیارت رفتم، بنای این بقعه بسیار قدیمه است، طاق مرتفع محکمی دارد.

و بنای این گنبد باید چهار صد پانصد سال قبل باشد، و با این قدمت بنیان -

ص: 222

و عدم مراقبت نقصانی درآن راه نکرده است، در آن را در زمان شاه طهماسب صفوی انارالله برهانه ساخته اند، و منبتی ممتاز دارد.

و این چند سطر بريك تخته درنوشته است:

امام زاده علي اكبر ابن امام الهمام موسى الكاظم عليه التحية و السلام، عمل هدایت الله بن افضل نجار في شهر رمضان المبارك سنة 960.

و درتخته دیگر در رقم کرده اند:

في عصر سلطان الاعظم ابو المظفر شاه طهماسب بهادرخان وقف هذا الباب ملك محمدبن ملك عاشور اليكائى است.

و نیز در اراضی خوار طاق و گنبدی مختصر برآورده و می گویند دراینجا امام زاده مدفونست که خلیل الله نام دارد و نسب این امامزاده را مکشوف نداشته اند.

و نیز در پای قلعه اراوان که برفراز تپه واقع است، بقعه متبرکه امامزاده موسوم بسلطان شاه نظر از اولاد امام أنام حضرت موسى الكاظم علیه السلام است، و بقعه اش كوچك.

و درپائین قلعه پائین ده امامزاده مدفونست که اسم شریفش سلطان ابوسعید پسر امام همام موسى الكاظم علیه السلام است، گنبد و ایوان محکمی دارد، از قدیم الایام بنیان شده است.

و نیز در اراضی خوار بالای تپه نزديك بدهی موسوم بده سراب امامزاده معروف بشاهزاده حسین پسر امام موسی کاظم صلوات الله عليه است، بقعه مختصر قدیمی دارد.

و درابنیه ورزان دماوند بقعه و صحن و مسجدی است که منسوب با مامزاده عبدالله از فرزندان حضرت کاظم علیه السلام، در وسط بقعه قبر و بر روی قبر دو ضريح چوبی و بر روی ضریح اول نوشته اند با مرکب:

بسعی و اهتمام مشهدی حسین ولد مشهدی علی عسکر داسه چائی سنه 1292.

ص: 223

و درضریح دوم که روی مرقد و کهنه و منبت و در وسط پنجره دارد، و برحواشی چهار چوب ضريح سورة مباركة يسبح الله، وإنا فتحنا بالتمام بخط ثلث کتیبه شده و در آخر نوشته شده است:

وقع اتمام هذا الضريح المبارك الميمون في شهر ربيع الاول سنه 1077 من الهجرة النبوية عليه و على اولاده و عترته ألف ألف صلوات وتحية، عاملها وبانيها نادرالعصر استاد آقاجان بن ابراهیم نجار دماوندی.

درب بقعه کهنه تر و برآن مکتوب است: صاحب الخير اميرالأكرم الأعظم امير لهراسف بن ميرزا رستم جلاوى سنة اثنى و عشرين و تسعماة.

و چشمه باینجا جاری است که از کرامت امامزاده می دانند.

و نیز در همان صفحات قصبه قریه رودهن بقعه ایست معروف بامامزاده تقی که او را نیز از فرزندان حضرت کاظم علیه السلام می شمارند.

و دیگر در اراضی بجنورد نزديك بقلعه عزيز، مزار امام زاده سلطان سید عباس است.

همانا در جنوب بجنورد در دماغه کوه تلی عظیم است و برآن تل قصریست معتبر درمیان باغی با اشجار کهن و این مشهد باسم سلطان سید عباس است، و بقعه و بارگاهش چندان قدیمی نیست، و گنبدی بر روی آن ساخته اند، وصندوقي از چوب مشبك تعبیه کرده اند، و برفراز قبر گذاشته اند، در زیر در صندوق لوحی از سنگ منصوب است، و این عبارت بروسط سنگ است:

هذا مرقد مرحمت و غفران پناه سلطان سید عباس بن موسى الكاظم في ثلاثماًة. و درحاشیه سنگ نوشته شده است:

اللهم صل على النبي المصطفى محمد، والمرتضى علي، والبتول فاطمه، والسبطين الحسن والحسين، وصل على زين العباد. تعمیر بنای این بقعه در زمان فتحعلیشاه مبرور قاجار اعلی الله مقامه شده است و از این تاریخ معلوم می شود که از اولاد بلافصل آن حضرت نبوده است.

ص: 224

و در این صلوات وختم بر زین العباد بی تأمل شاید بود، شاید از جماعت زیدیه بوده اند، ولفظ سلطان هم بی مناسبت نیست.

و اسامی دختران آن حضرت از این قرار است:

خديجه، ديگر ام فروه، ودیگر اسماء، ودیگر علیه، و دیگر فاطمه کبری، و دیگر فاطمه وسطی، و دیگر فاطمه صغری، و دیگر فاطمه اخرى، و دیگر ام کلثوم كبرى، و ديگر ام كلثوم صغرى، وديگر ام كلثوم، و دیگر آمنه، و دیگر زینب، و دیگر زینب کبری، و دیگر زینب صغری، و دیگر ام عبدالله، وديگر ام القاسم، و دیگر حکیمه، و دیگر اسماء صغری، و دیگر محموده، و دیگر امامه، و دیگر امّ أبيها، و ديگر رقيه، و دیگر رقیه صغری، و دیگر کلثوم، و بقولی كلتم، وديگر ام جعفر، و دیگر لبابه، و دیگر حسنه، و دیگر بریهه، ودیگر عایشه و دیگر ام سلمه، و دیگر میمونه، و دیگرام دخيه، و دیگر حلیمه، ودیگر صرحه، و دیگر رمله، و دیگر ام اسماء، ودیگر کلیه، و دیگر آمنة الكبرى، و دیگر آمنة الوسطى.

و این جمله چهل و يك تن دختر می شوند، اگر بپاره روایات که اولاد آن حضرت را از هفتادتن فزونتر می دانند برویم این چند که شمرده اند هفتاد و چهار تن می شوند.

لکن آن کس که از هفتادتن بیشتر دانسته پسران آن حضرت را افزون از پنجاه و دخترانش را از سی تن می دانند.

و اگر ببعض روایات که شصت تن با چهل تن با کمتر می دانند افتدا نمائیم، بتکرار این اسامی و نیز بجدا خواندن کنیه و لقب یا مضاف الیه باید قائل شویم و بگوئیم یکتن را که دارای کنیت القب یا صفت بوده چندتن بشمار آورده اند و حال اینکه یکتن افزون نیست.

و توضیح این امر با ناقدین اخبار و عالم بعلم رجال وأنساب حوالت مي رود.

و از این برافزون گاهی می شود که فرزند زاده را بجای فرزند می خوانند -

ص: 225

و بنام پدر اعلی نسبت می دهند، چنانکه مثلاً بعضی فرزند زادگان و نتایج سلاطین را شاهزاده می خوانند.

و دیگر اینکه تواند بود که اگر درمشاهد و مراقد مطهره امامزادگان جلالت اركان تفحص نمائید، بعضی امامزاده باشند که سوای این اسامی که در اینجا مسطور گردید از فرزندان بلافاصله حضرت کاظم علیه السلام باشند.

چنانکه درصفحات ایران و توران و هندوستان و غیر اینها بسیاری از این جماعت هستند و خدای بحقیقت عالم ست.

بیان آن فرزندان حضرت امام موسی کاظم علیه السلام که از ایشان اولاد بماند

در بحارالأنوار و عمدة الطالب مسطور است که: از فرزندان حضرت کاظم علیه السلام پنج نفر هستند که بدون خلاف فرزندی و عقبی از ایشان نمایان نگشت.

یکی عبدالرحمن، و دیگر عقیل، و دیگر قاسم، ودیگر یحیی، و دیگر داود است.

و از اولاد آن حضرت سه تن هستند که جز دختر نیاوردند و پسر نداشتند و ایشان: سلیمان، و دیگر فضل، و دیگر احمد است.

و از ایشان پنج تن می باشند که علمای رجال و انساب خلاف کرده اند که آیا عقب داشته اند یا نداشته اند و ایشان: حسین، و دیگر ابراهیم اکبر، و دیگر هارون، و دیگر زید، و دیگر حسن است.

و از ایشان ده تن باشند که بلاخلاف از ایشان فرزند بجای مانده است.

یکی حضرت امام رضا علیه السلام، و دیگر ابراهیم اصغر، و دیگر عباس، و دیگر إسماعيل، وديگر محمد، ودیگر اسحاق، و دیگر حمزه، و دیگر عبدالله، ودیگر عبيدالله، ودیگر جعفر، شیخ ما ابونصر بخاری براین نهج مذکور داشته است.

ص: 226

وشيخ تاج الدين نقيب مي فرمايد: حضرت امام موسي كاظم صلوات الله عليه از سیزده آن مرد عقب بگذاشت.

چهار تن از ایشان فرزند بسیار آوردند: یکی حضرت على الرضا علیه السلام، و دیگر ابراهیم مرتضی، و دیگر محمد عابد، و دیگر جعفر.

و چهار نفر از ایشان متوسط بودند، یعنی اعقاب ایشان نه کم بود و نه زیاد، و ایشان: زید النار، و دیگر عبدالله، ودیگر عبیدالله، و دیگر حمزه.

و پنج از ایشان دارای اعقاب اندک بودند و ایشان عباس، و دیگر هارون، و دیگر اسحاق، و دیگر حسین، و دیگر حسن باشند.

شيخ ابوالحسن العمری گوید: حسین بن موسى الكاظم علیه السلام را عقب بود لكن منقرض شد.

وابو نصر بخاری گوید: عمری و ابویقظان گفته اند که: حسین بن موسی الكاظم علیه السلام عقب نگذاشت.

و در جای دیگر گوید: از حسین بن موسی الکاظم فرزندی بوجود آمد که او را عبدالله می نامیدند و مادرش کنیز بود، گفته اند او را عقب بود اما مقرون بصحت نیست.

و شیخ تاج الدین تنصيص و تصریح کرده است که حسین بن موسى علیه السلام منقرض شد.

وابن طباطبا گوید: حسين بن الكاظم سلام الله عليه، عبدالله و عبيدالله و محمد را بیادگار بگذاشت، و درطیبین قومی هستند که مردمان ایشان را موسیتون خوانند و از فرزندان حسین بن موسی دانند، و مکاتبت بمن برنگاشتند و از هیچ مطلبی پاسخ نیافتند.

و ابونصر بخاری گوید: هیچوقت از این بطن هیچ کس را نیافتم.

و در ينابيع الموده مسطور است که حضرت کاظم علیه السلام را از چهارده مرد از فرزندانش عقب بجای بماند و ایشان هستند موسویون، و اسامی مذکوره را -

ص: 227

بعلاوه عبدالرحمن رقم کرده است.

و درتاریخ قم مسطور است که در شجره مرقوم است که شمار فرزندان آن حضرت بیست و دو دختر و هیجده پسر است که مجموع چهل تن می شود، و از جمله پسران آن حضرت دوازده تن را عقب بوده است.

و نیز در ذیل احوال حضرت صادق علیه السلام می نویسد بریهه و اسماء از جمله اسامی دختران آن حضرتست.

و در روضة الشهداء مسطور است که آنچه حالا ائمه نسب برآن هستند، اینست که آن حضرت را از سیزده تن پسر عقب ماند، و از این جمله پنج تن را اولاد بسیار و سه پسر را فرزندان متوسط، و پنج تن را اعقاب کمترند.

در بحارالأنوار از کافي سند بسلیمان جعفری می رسد که گفت: حضرت ابي الحسن علیه السلام را نگران شدم که با فرزندش قلم فرمود:

ای پسر برخیز و نزد سر برادرت سوره شریفه والصافات صفاً را قرائت کن تا تمام گردانی، قاسم بقرائت مشغول شد و چون باین آیه شریفه «أهم أشد خلقاً أم من خلقنا» رسید آن جوان که درحال نزع روان بود جان بجانان بسپرد.

و چون او را درکفن بپوشیدند و بیرون آمدند، یعقوب بن جعفر روی بان حضرت آورد و عرض کرد: همیشه ما را معهود بود که چون کسی را حالت مرگ فرو می گرفت در کنار سرش سوره مبارکه «پس والقرآن الحکیم» را قرائت می نمودند و اينك تو ما را فرمان می کنی که سوره والصافات را بخوانیم.

فرمود: «يا بنى لم تقرء عند مكروب من موت قط إلا عجل الله راحته»، ای پسرك من این سوره درفراز سر هیچ کس که بجان کندن دچار باشد نخوانند مگر اینکه خداوند تعالی برای او راحت برساند و رنج جان کندن را بر وی آسان گرداند و بزودی جان از تنش بیرون برد.

و نیز درکتاب بحارالأنوار و كافي از يونس بن یعقوب مسطور است که:

چون حضرت ابی الحسن موسی علیه السلام از بغداد بازگشت و بمدینه طیبه آمد -

ص: 228

در منزل فید دختری از آن حضرت وفات نمود، آن حضرت او را دفن کرده بپاره موالی و غلامان خود فرمان داد تا قبرش را بگچ بگرفتند، و نامش را بر تخته بنوشتند، و آن لوح را درآن قبر بر قرار بنمودند.

و در کشف الغمه و فصول المهمه مسطور است که یکی روز حضرت موسی ابن جعفر صلوات الله عليهما فرزندان خود را فراهم ساخته با ایشان فرمود:

«يا بني إني موصيكم بوصية من حفظها لم يضع معها، إن أتاكم آت فأسمعكم في الاذن اليمنى مكروهاً، ثم تحول إلى الاذن اليسرى فاعتذر و قال: لم أقل شيئاً، فاقبلوا عذره». ای فرزندان من همانا من شما را بوصیتی نصیحت می نمایم هرکس این پند را دربر دارد و از خاطر نسپارد سودمند شود و بیهوده و باطل نماند و آن اینست: که اگر کسی بشما بیاید و بگوش راست شما چيزي گوید که شما را مکروه افتد، و از آن پس بسوی گوش چپ شما بگراید و زبان به معذرت و پوزش برگشاید و بگوید من نکوهشی بشما ننموده ام، عذرش را پذیرفتار شوید.

راقم حروف گوید: چون مردمان هوشیار براین کلام حکمت شعار بگذرند لطافت و بلاغتش را می فهمند.

زیرا اگر برخطا و زلل مردمان بلکه دشمنان بنگرند و نگذرند جز این نیست که اسباب کدورت و خصومت و تضییع وقت و عمرو مال و ناموس وحشمت افزوده تر و بنیان عداوت محکمتر، و مواد تشاجر مایه ورتر گردد.

لکن چون درگذرند از دشمنی دشمن کاسته بلکه خجالت زده و دوست گردد، و ان عداوت بحفاوت مبدل شود.

چنانکه در کشف الغمه از موسی بن جعفر از آباء عظامش علیهم السلام مرویست که حسین سلام الله علیه فرمود:

مردی درخدمت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیامد و از قومی سعایت نمود، آن حضرت با من فرمان کرد تا قنبر را بخدمتش بخواندم، امیرالمؤمنين با قنبر -

ص: 229

فرمود: بسوی این مرد سعایت گر بیرون شو «قد اسمعتنا ماكره الله تعالى فانصرف في غير حفظ الله تعالى».

آنچه را که خدای مکروه می شمارد یعنی غیبت کردن و خبر چینی وسخن چینی نمودن را بما بشنوانیدی، هم اکنون در غیر حفظ خدای باز شو، یعنی خدایت محفوظ نگرداند.

بیان مختصری از أحوال أحمدبن موسى جعفر علیه السلام

در تمام اولاد امجاد حضرت کاظم علیه السلام حضرت امام رضا علي بن موسى علیه السلام بمقام و منزلت و جامعیت و فضل و علم و شرف و جلالت و عظمت و نبالت و سودد و سیادت و سیاست و ریاست ارفع و اعظم و افضل بود.

و انشاء الله تعالی آن چند که از قلم قاصر مانند اين حقير كثير الزلل برآید درکتاب آن حضرت مرقوم و مسطور می شود.

مقام آن حضرت را با هیچ آفریده مگر ائمه اطهار صلوات الله عليهم قياس و تشبیه نمی شاید کرد، قطره را باذره وذره را با شمس الضحی، و کوه را باکاه و دیوار را با ماه چه مقام آشنائی وخود نمائیست.

و درجمله اولاد حضرت کاظم علیه السلام چنانکه در ارشاد مفید و دیگر کتب مسطور است، احمدبن موسى بن جعفر علیهما السلام مردی كريم وجليل القدر و پرهیزکار و پسندیده کردار و ستوده رفتار بود.

پدر بزرگوارش حضرت کاظم علیه السلام او را بسی دوست می داشت، وبر دیگر فرزندانش تقدم می داد وضیعه خود را که موسوم به یسره بود بدو بخشید.

راقم حروف گوید: این همین ضیعت است که اسماعیل نزد هارون سعایت کرد و گفت: این ملک را بسى هزار دينار بخريد إلى آخر الخبر، چنانکه از -

ص: 230

این پیش درجلد دوم کتاب احوال آن حضرت مرقوم نمودیم.

و در بعضی کتب نوشته اند که این ضیعه را بفرزندش امام رضا علیه السلام ببخشید، اما خبر اول أصح است.

درکتاب اخبار نوشته اند احمدبن موسی علیه السلام هزار بنده زرخرید را آزاد نمود.

شريف ابو محمد حسن بن محمدبن یحیی از جدش از اسماعیل بن موسی حدیث کند که می گفت: پدر بزرگوارم با اولاد خود بجانب یکی از اموال یعنی ضیعه و مزرعه خود که در مدینه داشت بیرون رفت، و نام آن مال را ببرد لكن أبو الحسن يحيى فراموش کرده بود، حاصل خبر اینکه گفت:

درآن مکان بودیم و با احمدبن موسی بیست نفر از خدم و حشم پدر بزرگوارش بپاسبانی همراه بودند، هر وقت احمد برخاستی ایشان بر می خاستند و هر زمان بنشستی بنشستند.

و پدرم با آن همه دیدبان و پرستار که او را بود بچشم مبارك خود نیز رعایت دیدبانی او را می فرمود، و باندازه یک چشم برهم زدن از وی غفلت نمی فرمود.

و ما از آن مکان منقلب و منتقل نشدیم مگر اینکه بسببی از اسباب سر احمدبن موسی درمیان ما شکسته بود.

و دربعضی کتب این عبارت را چنین نوشته اند که: ما بمدینه باز نگشتیم مگر گاهی که احمد شیخ و بزرگتر همه اولاد شده بود، لکن همان روایت اول صحیح است چه مقصود اینست که با این همه مجارست و محافظت و کثرت پرستار سرش بشکست تا معلوم باشد نگاهبان دیگریست.

و لفظ « شج برأسه»، با جیم مشدده را شيخاً رأساً دانسته اند، و حال اینکه برای بیست تن پرستار لازم نمی شود که برتمام اولاد آن حضرت بزرگتر شود و عنایت و محبت پدر بزرگوارش نیز درآن روز ظاهر نشده بود، وانگهی چون وجود مبارك امام رضا علیه السلام حضور داشت بزرگتری بدو اختصاص دارد.

و در بعضی کتب از کتاب لب الالباب مسطور است که احمدبن موسی -

ص: 231

مردى کریم و شجاع و جلیل القدر، و دارای دولت و مورد لطف و عنایت و محبت حضرت کاظم علیه السلام بود.

و آن حضرت مزرعه مذکوره را بدو بخشید، و او را سه هزار تن غلام بود و هزار تن از آنها را آزاد نمود و هزار قرآن مجید را بخط خود بنوشت و از پدر بزرگوارش اخبار بسیار نقل نمود و در بغداد مسکن داشت.

چون خبر شهادت امام رضا علیه السلام بدو پیوست، سخت محزون و مغموم گردید و از بغداد درطلب خون برادر فرخنده سیرش بیرون شد و سه هزار تن از غلامان او و سه هزار تن از اقوام و عشایر آن بزرگوار در رکابش راه برگرفتند و آن جناب با شش هزار نفر بجانب خراسان روان شد و راه بر سپرد تا بقم رسید.

در این وقت ازرق الأبرج الشامى از جانب مأمون حکمران قم بود، چون خبر ورود آن جناب را بشنید با لشکری گران بمحاربت او از شهر قم بیرون آمد، و با آن جماعت بمقابلت و مقاتلت اندر آمد و جمعی کثیر از سادات هاشمی و فاطمی شهید شدند که مزار آنها در قم معروف و مشهور است.

و أحمدبن موسى بعد از طی آن مصاف از قم حرکت داده تا بشهر ری نزديك شد.

این هنگام جمعی از لشکریان خودش از اطاعتش بیرون شدند و بمنازعتش درآمدند و بسیاری از عشایر و سادات را بکشتند.

و احمد با سایر همراهان خود از ری بیرون آمدند، و تا اسفراین از نواحی خراسان راه بنوشتند، و درمیان بحبه که در میان دو کوه است فرود آمد و درآنجا بدیگر جهان سفر کرد، و قبرش در آنجا واقع است.

و از آن طرف چون مأمون این خبر بشنید لشکری بساخت و بدفع ايشان مأمور ساخت و آن لشکر بعد از وفات احمد بن موسى بيك ناگاه بتاختند، و جمعی را مقتول ساختند، و گروهی فرار کردند.

صاحب لب الألباب گوید: اینکه بعضی از علمای انساب قبر شریفش را در -

ص: 232

شیراز می دانند، از اغلاط عامه است.

و بعضی از نویسندگان نوشته اند که خبر صحیح اینست که احمدبن موسی زمان زندگانی خود شکست خورده، از خراسان مراجعت نموده در شیراز وفات کرد.

صاحب کتاب مجدی گوید: قبر احمد در شیراز است، و نزد مردم عوام بشاهچراغ معروفست.

ابوعلي درکتاب رجال خود می گوید: اسماعیل بن موسی در ذیل حکایت مسطوره گفت: از آن مکان منقلب نشدیم تا گاهی که احمدبن موسی در میان ما شیخ و بزرگ شد.

و می گوید: درتعلیقه مسطور است که همین احمدبن موسی است که در شیراز مدفون، و مسمی بسید السادات است.

می گوید گویا همان باشد که اکنون بشاهچراغ معروفست.

و حمدالله مستوفي در نزهة القلوب باين مطلب تصریح کرده است، و در ذیل تفصیل شیراز می نویسد که درآنجا مزارات متبركه مثل إمامزاده محمد و احمدبن موسی کاظم علیه السلام واقع است.

مرحوم میرزا جعفر خان خورمجی که از ادبای عصر بود، درتاریخ شیراز که موسوم بمختصر جعفری می باشد نوشته است که از مشاهیر بقاع و مزارات اموات مزار كثير الأنوار، امامزاده واجب التعظيم احمدبن موسى الكاظم عليه الصلاة والسلام است که مشهور بشاهچراغ است، مزار كثير الأنوارش بين الجامعين جدید و عتیق واقع است.

کیفیت بدو بروز و ظهور مدفن شریفش را نوشته اند که مقرب الدین امیر مسعودبن بدر که از مقربان درگاه اتابکان است، خواست بنیان عمارتی نماید مزدوران درحال حفر اساس گوری را نبش نمودند.

جسدی ظاهر شد بدون اينكه أعضاء و أحشاء همایونش متلاشی شده باشد،

ص: 233

مانند شخصي خفته در مقیل معتدل الهواء، و درانگشت مبارکش انگشتری نمودار شد که از نام مبارکش حکایت می کرد.

از ظهور این امر غریب از دحام و بلوائی بزرگ برخاست، وصورت آن حال بعرض اتابك رسيد، مرقدى بساخت و عمارتی برنهاد، ناشی خاتون والده شاه شیخ ابو اسحاق انجوی بقعه عالی بپای کرده بانجام سایر ملزوماتش بپرداخت.

و نیز می نویسند این بزرگوار را از نخست سید السادات می خواندند، از آن پس شاه شجاع معروف شد.

و محمد شهرستانی می نویسد جماعتی از شیعه هستند که بعد از حضرت موسی ابن جعفر، احمد را امام می دانند نه حضرت رضا علیه السلام را، و بعضی گویند محمد برادر احمد در این بقعه مدفون است.

و درکتب رجال و غیرها نیز بشرح حال این امامزاده و کثرت عبادت و تقوی و نماز شب و معالی اوصافش اشارت نموده اند.

بیان حال جناب محمدبن موسى کاظم علیه السلام

محمدبن موسى بن جعفربن محمدبن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب علیهم السلام، بجلالت قدرو نبالت منزلت و جمال قدس و کمال زهد و نهایت فضل و شرافت تقوی و مزيت صلاح امتیاز داشت.

در ارشاد شیخ و فصول المهمه و دیگر کتب از اوصاف حمیده و آثار سعیده اش مذکور است.

ابو محمد حسن بن محمدبن یحیی از جدش حدیث می راند که هاشمیه جاریه رقيه بنت موسى علیه السلام با من خبر داد که:

محمدبن موسی همواره با وضو و نماز بزیستی و تمام شب با وضو و نماز بگذرانیدی -

ص: 234

و آواز ریختن آب وضوء او را می شنیدیم، از آن پس ساعتی نماز می سپرد، و بعداز آن مقداری می خفت، و دیگر باره بپای می شد، و همچنان صدای آب وضویش را می شنیدم و دیگر باره کار نماز می آراست.

و پس اندکی بیاسودی، و چون بیدار شدی دیگر باره از جای برخاستی و بکار خود پرداختی، و ما صدای آبدستان و وضوی او را شنوا شدیم.

و بر اینگونه از آغاز شب تا آغاز روز بوضو و نماز آغاز داشتی و بعبادت بگذرانیدی تا روشنی بامداد دامن بگسترانیدی.

و هرگز او را ندیدم جز اینکه این آیه شریفه را بیاد آوردم «كانوا قليلا من الليل ما يهجعون» یعنی آن جماعت اندکی از شب را بخواب بودند و بقیه شب را بعبادت و نیازو نماز بگذرانیدند.

و این محمد و احمد و حمزه از يك مادر باشند، در تاریخ شیراز و نزهة القلوب مسطور است که سید محمد ابن امام موسى الكاظم علیهما السلام و احمد پسر آن حضرت چنانکه مسطور شد در شیراز مدفون هستند.

بیان حال إبراهيم بن موسى الکاظم صلوات الله علیه

درعمدة الطالب و بعضي كتب اخبار مسطور است که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را يك پسر بود که ابراهیم نام داشت، و بنام اولاد ابراهیم اشارت می نماید چنانکه انشاءالله تعالی درجای خود مذکور شود.

و صاحب کتاب مجدی گوید: محمد ابن امام موسی علیه السلام را چهار دختر بود: حلیمه و بریهه، و كلثوم، وفاطمه، وسه پسر: جعفر و محمد و ابراهيم، و عقب جعفر منقرض شد، و ابراهیم را عقب بماند.

و از این خبر معلوم می شود که بعضی فرزندان امام موسی علیه السلام فرزند زادگان -

ص: 235

آن حضرت هستند و از روی اشتباه فرزند بلافاصله خود آن حضرت شمرده شده اند، چنان که باین مطلب اشارت کردیم.

در تعلیقات مسطور است که ابراهیم بن موسی بن جعفربن محمدبن علي ابن الحسين بن علي بن ابيطالب علیهم السلام، مردی شیخ و کریم بود، در زمان مأمون الرشید از جانب محمدبن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب صلوات الله عليهم که ابو السرايا درکوفه باوی بیعت کرده بود در یمن امارت یافت، و بدان سوی روی نهاد وآن شهر را برگشود، و مدتی درآن جا بزیست، تاگاهی که امر ابی السرايا بآنجا که رسید و از بهر او از مأمون امان گرفتند.

و دربعضی حواشی تعلیقات نوشته اند که درکتاب کافي درآن باب که امام چه وقت می داند که امر امامت بدو رسید، از علي بن اسباط مرویست که گفت:

در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم که مردی یعنی برادرت ابراهیم مذکور نمود که پدرت در زمانی که زنده است و تو می دانی از این امر مثل آنچه را که او می داند.

فرمود: سبحان الله بزرگست خدا تا آنچه که فرمود: «ولكن الله تبارك و تعالى لم يزل منذ قبض نبيه صلی الله علیه واله وسلم هلم جرا يمن بهذا الدين على أولاد الأعاجم ويصرفه عن قرابة نبيه صلی الله علیه واله وسلم، إلى أن قال: ولكن قد سمعت مالقى يوسف من اخوته».

لکن یزدان تعالی از آن هنگام که پیغمبر خودش صلی الله علیه واله وسلم را بحضرت کبریای خود ببرد و روح مطهرش را قبض کرد، هلم جرا بسبب این دین بر اولاد اعاجم منت نهاد و این دین را از قرابت پیغمبرش صلی الله علیه واله وسلم مصروف داشت، لكن من شنیدم که آنچه را یوسف از برادران خود بدید.

و این خبر گویا اشارت بمادر حضرت سجاد سلام الله علیه است که دختر یزدجرد این شهریار است، و همچنین مادر پاره ائمه دیگر علیهم السلام که از عرب نیستند چه آنچه غیر از عرب باشد عجم گویند.

ص: 236

و نیز مقصود آن حضرت از حضرت یوسف علیه السلام اینست که برادران حضرت امام رضا علیه السلام نیز بعد از حضرت کاظم علیه السلام بعضی با آن حضرت درمقام مرافعه و مجادله و جسارت برآمدند، و درطلب آنچه مستحق نبودند سخن کردند.

و در بصائر الدرجات مسطور است که ابراهیم بن موسی درخدمت حضرت امام رضا علیه السلام درکار سؤال و خواهش الحاج نمود، و حضرت أبي الحسن علیه السلام زمین را بتازیانه خود بجارید، پس سبیکه طلائی بگرفت، و با او فرمود باین بی نیازی بجوی و آنچه را که دیدی پوشیده دار.

ابو علي در منتهی المقال می گوید: آن روایت «الأمام متى يعلم»، دلالت برذم ابراهیم کند، اماسند روایت ضعیف است.

و نوشته اند ابراهیم را مرتضی می خواندند و پاره حالات او در ذیل اصحاب كاظم علیه السلام مسطور می شود.

بیان حال زیدبن موسی کاظم صلوات الله علیه معروف بزيد النار

مظهر قهر و غضب خداوند قهار جناب زیدبن موسى الكاظم علیه السلام المعروف بزید النار بروایت شیخ صدوق رحمه الله در بصره خروج کرده آتش در خانه های بنی عباس بزد، و بهرکجا می رسید می فرمود: «النار النار»، و از این روی ملقب بزید النار گردید.

و چون در بصره خروج فرمود و آن آتش خشم و ستیز برافروخت، او را باشارة مأمون بگرفتند و بخراسان حاضر ساختند، مأمون محض پاس حشمت و عظمت امام رضا سلام الله علیه متعرض زید نشد و او را بخدمت آن حضرت فرستاد، وعرض کرد اگر نه ملاحظه خاطر مبارکت بودی او را بقتل می رسانیدم.

صاحب عمدة الطالب گوید: مادر زیدالنار كنیز بود، و محمدبن محمدبن زید ابن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب علیه السلام در ایام خروج ابی السرايا رایت امارت -

ص: 237

و ایالت ملک اهواز را از بهرش بربست.

و چون ببصره اندر و برآن شهر غالب شد، آتش در خانهای بنی عباس بزده و نیز نخلستان و تمام اسباب ایشان را بسوخت، از این روی او را زیدالنار خواندند.

و از آن طرف حسن بن سهل باوى بمحاربت وقتال بیرون تاخت، و بعد از جنگ و جدال و چندی کارزار بر زیدالنار فیروز گشت و او را بدرگاه مأمون بفرستاد، پس زید النار را دربند گران در مرو بحضور مأمون درآوردند .

مأمون محض پاس حشمت و رعایت جانب عظمت برادرش حضرت امام رضا علیه السلام او را بخدمت آن حضرت بفرستاد، و برای رضای آن حضرت از جرم و جریرتش برگذشت.

امام رضا علیه السلام سوگند یاد کرد که هیچوقت با زیدالنار سخن نکند، آنگاه او را رها ساخت، و از پس بفرمان مأمون او را زهر دادند و شهید ساختند.

سبط ابن جوزی در تذکره می نویسد: چون زیدالنار را برحسب امر مأمون بخدمت امام رضا سلام الله علیه آوردند، او را بنکوهش و توبیخ در سپرد و فرمود:

«سوأة لك يازيد، ما أنت قائل لرسول الله صلی الله علیه واله وسلم، إذن سفكت الدماء وأخفت السبل و أخذت المال من غير حله.

انا غرك حمقاء أهل الكوفة ، وقول رسول الله صلی الله علیه واله وسلم إن فاطمة أحصنت فرجها فحرم الله ذريتها على النار، و هذا لمن خرج من بطنها مثل الحسن والحسين فقط لا لي ولك.

و الله ما نالوا بذلك إلا بطاعة الله، فان أردت أن تنال بمعصية الله ما نالوه إلا بطاعته، إنك إذن لأكرم على الله منهم».

بدا برحال تو ای زید، فردای قیامت جواب رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، راچه خواهی داد که خون مسلمانان را بریختی، وطرق و شوارع مسلمانان را از امنیت بیفکندی و اموال مسلمانان را بیرون از آنکه براو حلال وروا باشد مأخوذ داشتی.

همانا ترا سخنان مردم گول و نادان کوفه فریب داده است، و همچنین -

ص: 238

باين كلام رسول خداي صلی الله علیه واله وسلم مغرور شده که می فرماید: فاطمه زهرا سلام الله عليها معصومه، و خداوندش بواجبی از هرگونه معصيتى كوچك و بزرگ نگاهبان است، لاجرم ذریه او را نمی سوزاند و آتش را برایشان حرام ساخته است، و حال اینکه این شأن و مقام برای آن فرزندانیست که حضرت فاطمه سلام الله علیها از شکم فرو گذاشته باشد مثل حسن و حسین فقط، نه برای من و تو.

سوگند با خدای ذریه فاطمه صلوات الله عليها ادراک این مقام و صیانت از آتش را نیابند مگر بسبب طاعت خدا و اگر تو بخواهی بدستیاری معصیت خدای باین مقام رفیع نائل شوی و آنچه را که دیگران بواسطه طاعت یزدان دریافتند تو در معصیت خداوند منان دریابی، پس تو در این وقت در حضرت خدای از ایشان گرامیتر خواهی بود.

و بقولی فرمود: آیا می خواهی خدای را معصیت کنی و ببهشت اندر شوی، همانا پدرم امام موسی علیه السلام، نیز درطاعت و عبادت خدای ببهشت رفت، آیا تو در پیشگاه خدای از امام موسی سلام الله علیه گرامی تر باشی، لاجرم تقرب بحضرت خداوند بسبب اطاعت است نه معصیت، گمانی ناخوب کرده باشي.

زید عرض کرد: آیا من برادر شما و پسر پدر شما نیستم؟

فرمود: برادر من هستی تاگاهی که خدای را اطاعت نمائی، مگر قرآن یزدان را نخوانده باشی که در آن هنگام که نوح علیه السلام نگران شد که پسرش غرقه طوفان بلا می شود، در حضرت خدای عرض کرد:

«رب إن ابني من أهلي وإن وعدك الحق و أنت أحكم الحاكمين».

پروردگارا، این پسر من از اهل من است که دچار طوفان گردیده، و تو وعده فرمودی که مرا و کسان مرا نجات بخشی و از طوفان بلا رستگار گردانی و آنچه تو وعده بفرمائی مقرون بحق و راستی است و خودت بهرچه وعده فرمائی فرمانفرمای فرمانروائی.

خداوند فرمود: این پسر از اهل تو نیست، بلکه عملی غیر صالح است، پس -

ص: 239

خداوند تعالی پسر نوح را بواسطه معصیت ورزی از اهل بیت نوح خارج کرد.

ابراهیم بن محمد گوید: از حضرت رضا علیه السلام شنیدم می فرمود:

هرکس گناهکار را دوست بدارد خودش گناهکار است، و کسی که نیکوکار را دوست بدارد خود او نیکو کار است، و کسی که ستمکار را یاری کند ستمکار است، بدرستی که در میان حق تعالی و میان احدی قرابت و خویشاوندی نیست، و ولایت او بهیچ کس جز بدستیاری طاعت نمی رسد.

همانا رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم با پسران عبدالمطلب فرمود: « ايتونى بأعمالكم لا بأنسابكم وأحسابكم»، کردار و اعمال خود را بمن بمعرض جلوه درآورید و سخن از حسب و نسب لازم نیست.

و یزدان تعالی درقرآن کریم می فرماید: «فاذا نفخ في الصور فلا أنساب بينهم يومئذ ولايتساءلون فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا أنفسهم في جهنم خالدون (1)».

چون یوم النشور درصور بردمند نسبتی درمیان ایشان نباشد، یعنی از نسبت هیچ کس نپرسند و بواسطه نسبت فایدت نبرند و آن مجال و حال نیابند که از حال یکدیگر بپرسند، و بگفتار ننگرند، بلکه بکردار بنگرند و مجازات و مکافات دهند.

بعضی گویند: زیدالنار ندیم منتصر خلیفه عباسی بود، و لکنتی در زبان داشت و بمذهب زیدیه می رفت و در بغداد و درکنار نهر كرخایا ورود نمود و در زمان ابوالسرايا حکومت می راند.

و چون ابوالسرايا بقتل رسيد طالبيتين بكوفه وبغداد فرار کردند، و زید مخفی می زیست تا گاهی که حسن بن سهل او را بگرفت و بزندان درافکند تا که ابراهیم بن مهدی ظهور نمود.

این هنگام مردم بغداد زید را از زندان بیرون و بدرگاه مأمون فرستادند، چون یک چند برگذشت زید بسر من رأی برفت و در زمان خلافت متوکل عباسی -

ص: 240


1- سوره مؤمنون، آیه 103.

وفات کرده در همانجا مدفون شد.

و در مجالس المؤمنين بزيدالنار اشارت شده است، لكن با عقاب او اشارت ننموده است، با اینکه ابو جعفر حسینی را از اعقاب و اولاد او شمرده است و بعضی او را بلا عقب دانسته اند.

درکتاب دوم خصال از عبدالله بن ضحاك كه گفت: حدیث راند ما را زیدبن موسی بن جعفر از پدر بزرگوارش از جدش از پدر گرامی گوهرش علي بن حسین از پدرش علي بن ابيطالب علیهم السلام.

و در روایت دیگر سلسله این حدیث بحسین بن زید از حضرت صادق علیه السلام از آباء عظامش سلام الله عليهم منتهی می شود و از اینجا معلوم می شود زید را عقب بوده است، که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمود:

«يا علي بشر شيعتك وأنصارك بخصال عشر»، أى علي شیعیان و یاوران خود را بده خصلت بشارت ده.

اول آن طیب و پاکی مولد است، یعنی حلال زاده هستند، دوم حسن ایمان ایشان بحضرت یزدان، سوم حب و دوستی خدایست نسبت بایشان، چهارم گشادگی و فسحت گورهای ایشان، پنجم نوری است که چون بر صراط روند درمیان چشمهای ایشانست، ششم نزع فقر است از میان چشمهای ایشان و توانگری و غنای قلوب ایشان، هفتم خشم خدایست بدشمنان ایشان، هشتم ایمنی از مرض جذام است، اى علي نهم انحطاط ذنوب و سيئاتست از ایشان، دهم اینست که ایشان در بهشت با من هستند و من با ایشان هستم.

درجلد دوم کتاب تفسیر برهان در ذیل آیه شريفه «إن الذين لايؤمنون بالأخرة - تا - عن الصراط لنا كبون»، از بكربن محمدبن إبراهيم غلام خليل مروى است که گفت:

یزیدبن موسی از پدرش موسي از پدرش جعفر از پدرش محمد از پدرش علی بن الحسین از پدرش حسین از پدرش علی بن ابیطالب صلوات الله عليهم دراین قول -

ص: 241

خدای عزوجل كه مذکور شد، با ما حدیث کرد که حضرت كاظم علیه السلام فرمود: «عن ولايتنا أهل البيت»، یعنی صراط باین معنی است.

مكشوف باد: در این روایت لفظ یزید ن موسى مذکور است، لکن این بنده از سهو كاتب وزيدبن موسی می داند.

در اصول كافي خبر ام أسلم را بجعفربن زيدبن موسی علیه السلام متصل می سازد، که بخدمت رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم تشرف جست و آن حضرت در منزل ام سلمه علیها السلام حضور داشت.

و این خبر درجلد احوال سید الشهداء روحنا فداه، واولاد جناب أبا الفضل عباس ابن علي علیه السلام مسطور است.

بیان حال جناب حمزة بن موسى کاظم علیه السلام

درعمدة الطالب مسطور است که حمزة بن موسى الكاظم علیه السلام را ابو القاسم کنیت است، و مادرش ام ولد است، و خودش كوفي بود.

نوشته اند در مدفن این جناب اختلاف نموده اند، صاحب مجدی گوید: حمزة بن امام موسی سلام الله علیه مکنی بابی القاسم است، وقبر شریفش در اصطخر شیراز معروف و مشهور و محل زيارت نزديك و دور است سلام الله عليه.

و صاحب عمدة الطالب قبر پسرش علي بن حمزه را در همان مکان می داند.

و دركتاب لب الانساب می گوید: حمزة بن امام موسى علیه السلام مادرش ام ولد بود و مدفن آن جناب سیرجان کرمان می باشد.

درجلد اول عالم آرای عباسی که تاریخ دولت سلاطين صفويه أنارالله براهينهم را نوشته، در ذیل نسب سلاطین صفویه مسطور نموده است که:

نسب این سلسله جلیله بامامزاده حمزة بن امام موسی کاظم علیه السلام منتهی می شود -

ص: 242

و این امامزاده والانژاد در قریه ای از قراء شیراز مدفونست، و سلاطین صفویه برای او بقعه بس عالی بنیان نهاده اند، و موقوفات كثيره از بهرش تقریر داده اند و بعضی گمان برده اند که مدفن شریفش در ترشیز است.

علامه مجلسی در تحفة الزائر نوشته است که حضرت عبدالعظيم بن عبدالله حسنی از سلطان عصر فرار کرده بری آمد، و در سردابی درخانه مردی از شیعیان در سكة الموالي مخفی شد، و درآنجا بعبادت و قیام لیل وصيام يوم مشغول همی بود.

و پنهان بیرون میآمد و قبری را که برابر قبر شریف خود آن بزرگوار است زیارت می نمود و می فرمود، این قبر مردی از فرزند امام موسی علیه السلام است، و پیوسته درآنجا می گذرانید- الى آخر الحكاية.

مجلسی اعلی الله مجده می فرماید: قبر شریف امامزاده حمزه فرزند حضرت امام موسى علیه السلام نزديك قبر حضرت عبدالعظیم علیه السلام است، و ظاهراً همان امامزاده است که عبدالعظیم علیه السلام او را زیارت می فرموده است، و می بایست آن مرقد منور را زیارت کرد.

و در تلخیص المقال نيز اين خبر برهمین نهج اشارت رفته است، لكن بحمزة ابن موسی علیه السلام گزارش نگرفته است.

و درمنتهى المقال در ذیل احوال حضرت عبدالعظيم علیه السلام بزيارت حمزة بن موسی حدیث ترانده، و نیز در ذیل تعداد اسامی رجال بنام حمزة بن موسى صلوات الله علیه گزارش ننموده است.

و درتعلیقات بنهجی که در تحفة الزائر مسطور است رقم یافته است، لکن در ذیل اسامی از حمزة بن موسی یاد نکرده است.

و در نقدالرجال مير مصطفی علیه الرحمه نیز بر اینگونه رقم کرده است.

و در ذیل ترجمه احوال حمزة بن قاسم بن علي بن حمزة بن الحسن بن عبيدالله ابن عباس بن علي بن ابيطالب علیهم السلام در حاشیه آن نوشته اند که این حمزة بن قاسم که احفاد مولانا ابا الفضل عباس بن أميرالمؤمنين صلوات الله عليهم است همانست -

ص: 243

که قبر شریفش برابر قبر مولانا عبدالعظيم حسنی علیهم السلام است.

و از جمله چیزهائی که درمیان مردمان مشهور است و حقیقتی از بهرش نیست اینست که می گویند: صاحب این قبر حمزة بن موسى علیه السلام است، و چنانکه در فوائد المكية (المدنيه) مرقوم است چنین نیست و مؤلف آن مولی محمد امین استر آبادیست.

و همچنین درمکاشفه که برای مولانا سیدالاواخر سيد مهدى قزوینى الأصل حاصل شده است، این قبر حمزة بن موسى سلام الله عليهما نمی باشد.

و نجاشی نیز در رجال خود باین حکایت برنهج مسطور اشارت کرده است، و می گوید که: حضرت عبدالعظيم علیه السلام قبری که در برابر قبر آن حضرت می باشد و در میان قبر شریف خودش و آن قبر راه گذر بوده زیارت می کرده است، و می فرموده است: این قبر مردی از فرزندان امام موسی بن جعفر علیه السلام است.

لکن دراین کتب مرقومه نام صاحب قبر مذکور نیست، و بجمله درحق حمزة بن قاسم مذکور نوشته اند کنیتش ابوی علی و مردى ثقه وجليل القدر وكثير الحدیث و از جماعت امامیه است و دارای تصانیف و تواليف حسنه بود.

و نیز بعضی نوشته اند حمزة بن قاسم ابو عمرو هاشمی عباسی است، یعنی نسب او بحضرت ابي الفضل عباس علیه السلام می رسد.

اما در عمدة الطالب در ذیل اعقاب حضرت ابی الفضل عباس علیه السلام حمزة بن قاسم بنظر نرسیده است.

و در نقد الرجال دربيان حال حمزة بن قاسم مذکور می گوید: علامه درخلاصه بنام او اشارت فرموده است، لکن در تعداد اسامی اجدادش علي علیه السلام از قلم ساقط شده، و عباس بن ابیطالب مسطور شده است.

و شیخ در رجال می گوید: حمزة بن قاسم بن علوی عباسی از سعد بن عبد روایت می کرد.

و درکتب رجال مسماور است علي بن حمزة بن الحسن بن عبدالله بن العباس ابن علي بن ابي طالب علیهما السلام، مكنى بأبي محمد از حضرت کاظم علیه السلام راوی بود.

ص: 244

و از اینجا معلوم می شود حمزة بن قاسم از احفاد این علي بن حمزه است.

و بعضی از متتبعين این عصر در ذیل احوال آن حضرت می نویسد، اینکه مردم دارالخلافه طهران مي گويند: امام زاده حمزة بن موسى علیه السلام، در ری مدفون و قبر شريفش بقبر منور حضرت امامزاده عبدالعظيم بن عبدالله بن علي بن حسن بن زيدبن امام حسن مجتبی علیهم السلام پیوستگی دارد، و دارای گنبد و حرم محترمی است، مأخذ صحیحی بدست نیاوردم و ندانیم کیست و اسم شریفش چیست.

و مأخذ اينها كتب انسابست که بآن اشارت ننموده اند و نگفته اند امامزاده حمزة بن موسی علیه السلام در ری مدفونست.

و چون شهرتي عظيم دارد که در این گنبد و محتد حضرت امامزاده حمزه علیه السلام بیاسوده است، مورخین ازمنه را آن جرأت نیست که این امر را رد نمایند، بلکه بدست آویزی چند متمسك شده اند که قبر امامزاده حمزه علیه السلام است.

یکی آنکه با نخبر نجاشی از احمدبن خالد برقی مستند شده اند که حضرت عبدالعظیم فرمود: این قبر یکی از اولاد موسی بن جعفر علیه السلام است، چنانکه آن خبر را مذکور داشتیم.

دیگر آنکه چنانکه سبقت نگارش گرفت علامه مجلسی در ذیل بعضی روایات خود در تحفة الزائر می گوید: احتمال دارد که این قبر امامزاده حمزه باشد، لکن در این اخبار مذکوره از نجاشی و دیگران که مذکور شد در هیچ خبر یاد نکرده اند که حضرت عبدالعظیم باسم آن امامزاده که فرمود از فرزندان امام موسی کاظم علیه السلام است اشارت کرده باشد.

و اگر بخواهیم برطریق احتمال سخن کنیم می توان احتمال داد که قبر امامزاده اسماعيل بن امام موسى علیه السلام باشد، زیرا که حمزه را چنانکه مرقوم داشتیم تصریح کرده اند که در شیراز یاجاي ديگر مدفونست، اما از مدفن اسماعیل یاد نکرده اند لاجرم این احتمال در او بیشتر می رود.

دیگر اینکه قاضی نورالله شوشتری علیه الرحمه درکتاب مجالس المؤمنين -

ص: 245

می نویسد که عبدالعظیم حسني، وسيد عبدالله ابيض، وسيد حمزه موسوی علیهم السلام در خاك ری مدفون هستند، و ظاهراً این خبر دلالت برآن می نماید که این قبر امامزاده حمزه باشد، و واسطه هم درمیانه نباشد.

اما از امثال این محدثین عجب می رود که این قول را سند ساخته اند، چه این عبارت کجا دلالت برآن نماید که امامزاده حمزة بن امام موسى علیه السلام خواهد بود، چه عبد العظیم علیه التسلیم را نیز حسنی گویند، با اینکه بچند واسطه بامام حسن مجتبی علیه السلام می رسد.

و با این صورت باید این حضرت نیز فرزند بلا واسطه امام حسن علیه السلام باشد.

وعبدالله ابيض پسر عباس بن محمدبن عبدالله بن حسن الأفطس ابن علي الأطهر ابن امام زین العابدین علیه السلام است، بالاتفاق چه زیان دارد که این حمزه نیز پسر محمدبن علي بن عبدالله بن امام موسى يا حمزة بن حمزة بن امام موسی صلوات الله علیه باشد.

و عبارت صاحب مجالس المؤمنین را اگر بدقت بنگرند همین معنی را حاویست، چه نوشته است عبدالعظیم حسنی وسید حمزه موسوي، و از لفظ حسنی و موسوی فاصله آشکار است، نه اینکه فاصله نباشد.

و اگر فاصله نبود می نوشت عبدالعظيم بن امام حسن و حمزة بن امام موسی علیه السلام لفظ حسنی و حسینی و موسوی و رضوی فاصله را می رساند، چنانکه در السنه و افواه ملفوظ و معمول است.

دیگر اینکه سلاطین صفويه كه نزديك بسيصد سال سلطنت کرده اند و با جماعتی از محققین اخباريين و محدثین معاصر بودند، وحمزة جد ايشانست مگر ندانستند که در شیراز مدفون نیست و در آنجا تقریر موقوفات نمودند که اکنون ما را واجب افتد که بیرون از جهت متمسك بپارۀ خیالات و ترتيبات بشويم.

دیگر اینکه مأخذ شناسائی این مراقد و قبور شریفه کتب انسابست، و در هیچ کتابی ننوشته اند که حمزة بن امام موسى علیه السلام در ری مدفون باشد.

پس این امامزاده آزاده كه نزديك حرم مطهر حضرت عبدالعظيم سلام الله-

ص: 246

عليهما مدفونست، و مردمان از هر سوی و کران بزیارتش فائز می شوند، نظر بفرموده حضرت عبدالعظيم يکی از فرزندان بزرگوار والاتبار حضرت امام موسی علیه السلام است که ما برنام مبارکش واقف نیستیم و ندانيم كداميك از فرزندان آن حضرت است.

يا نظر بقول صاحب مجالس المؤمنين عليه الرحمه حمزة بن حمزة بن امام موسی علیه السلام است، که بآهنگ خراسان براین خاك عبور داده و در این خاك بگور رفته است، البته هرکس به نیت امامزاده گی او بزیارتش مبادرت کند مأجور ومثابست.

و اگر این امامزاده را که در ری مدفونست حتماً حمزة بن موسى علیه السلام بدانیم با اینکه بنامش تصریح نشده است، با حمزة بن موسی که تصریح کرده اند در شیراز مدفونست چه سازیم، وجواب زائرین را چه گوئیم.

چنانکه درقریه تجریش از قراء شمیران در شمالی دارالخلافه طهران و تا طهران دو فرسنگ فاصله دارد، بقعه ایست و در صحن آن درخت چناری است بس كهن وعظيم القطر که در روی زمین نامدار است می گویند: قبر امامزاده صالح پسر امام موسی کاظم علیه السلام در اینجا واقعست.

و مرحوم میرزا سعيد خان مؤتمن الملك وزير امور خارجه رحمة الله عليه که از اعاظم وزرای خردمند کامل عالم مملکت ایران بود، در تعمیر آن بقعه عالیه اقدام نمود و چندی از ضریح مقدسش را بنقره گرفت، و مزار مردم دور و نزدیکست.

لکن درفرزندان حضرت کاظم علیه السلام، کسی صالح نام نیست، ممکن است آن بزرگوار از فرزندان آن حضرت و ملقب بصالح یا از فرزند زادگان و اعقاب آن حضرت باشد.

و نیز احتمال دارد، درکتب انساب اشتباه شده باشد و مدفن حمزه در ری وصالح نیز از جمله پسران موسی علیه السلام باشد، و علمای نسابه ننوشته باشند.

و در بحرالانساب در بیان اسامی اولاد آن حضرت علیه السلام بصالح بن موسى -

ص: 247

و عزیزبن موسی و طیب بن موسی علیه السلام اشارت رفته و مزار ایشان را در تجریش، و اوین از قراء شمیران که اکنون مشهور هستند یاد کرده است، اگر این کتاب محل اعتماد و اعتنا باشد، مقرون بصحت خواهد بود، وإلا فلا.

و صاحب کتاب تاريخ قم که محل وثوق مؤرخین و محدثین است، درتاریخ قم می گوید: یحیی صوفی درقم در میدان زکریا بن آدم نزديك مشهد حمزة بن امام موسى بن جعفر علیه السلام اقامت کرد و درآنجا سکون ورزید، و شهربانویه دختر امین الدوله ابن ابی القاسم بن مرزبان بن مقاتل را بنکاح شرعی خود درآورد، از وی ابو جعفر و فخر العراق وسته بوجود آمدند و از ایشان نیز فرزندان بعرصهٔ نمود خرامیدند، و معروف بصوفیه شدند.

و مراد از یحیی صوفی پسر جعفر کذاب است و از این عبارت معلوم می شود که حمزة بن موسی علیه السلام در همین خاک قم مدفونست، آیا وی پیش از حضرت معصومه عليها السلام آمده، و آن حضرت بدیدار برادر بقم سفر کرده، یا بعداز حضرت معصومه بزیارت مزار كثير الأنوارش آمده باشد، خداوند بهتر می داند.

و چون از جمله امامزادگانی که بقم آمده اند و وفات کرده اند و مدفن ایشان معلوم نیست یکی احمدبن موسی علیه السلام است، شاید این امامزاده که در این بقعه شریفه است همین احمدبن موسى سلام الله علیه باشد، والله تعالى اعلم بحقايق الأمور.

راقم حروف عرضه می دارد با آن بیانی که از حاشیه کتاب نقدالرجال از خلاصه علامه علیه الرحمه مسطور نمودیم، اگر بهمان صورت باشد گویا جای شك و شبهت نمی ماند که این حمزه از فرزند زادگان و اعقاب حضرت ابی الفضل عباس بن أميرالمؤمنين علیهم السلام است، و این در وقتی است که حمزة بن قاسم دراعقاب حضرت عباس علیه السلام بوده باشد، جای تردید باقی نمی ماند.

و بعداز جمله این تفاصیل ممکن است موافق تصدیق مرحوم علامه مجلسی اعلی الله مقامه این قبر منور که برابر مرقد مطهر حضرت عبدالعظيم است، از حمزة بن موسی کاظم علیه السلام باشد، چنانکه در زیارت نامه آن حضرت که همه وقت قرائت -

ص: 248

می شود حمزة بن موسى الكاظم مذکور است.

و با این حال شاید در شیراز حمزة بن حمزة بن موسى الكاظم باشد، چه حضرت امامزاده حمزه برای ملاقات برادر بزرگوارش براین خاك عبور کرده، و در اینجا وفات نموده است.

و پسرش حمزه ثانی چون حالت انقلاب خراسان و شهادت امام رضا علیه السلام را شنیده باشد سفر خراسان را خطر ناك شمرده، وازری بجانب شیر از سفر کرده و در شیراز بآستان قدس پرواز نموده باشد، یا از مکان دیگر بشیراز رفته باشد.

و تواند بود که این حمزه بچند پشت بحضرت موسی کاظم علیه السلام برسد، و برای اینکه پدر اعلی از سایر آباء او اشرف و أعلى بوده است حمزة بن موسى گفته باشند.

و آن امامزاده که حضرت عبدالعظيم فرموده جز این باشد، یا خود حمزه باشد و حضرت عبدالعظیم بعلت مخصوصی نامش را مذکور نداشته یا از زبان و قلم روات ساقط شده باشد، چنانکه در اغلب امامزادگان احتمال این بیانات را دارد.

چنانکه دریکی از دهات شمیران که مشهور بامام زاده قاسم و آن قریه بنام آن حضرت موسوم و درفراز تپه کوهی عالی واقع و نظری بس رفیع و نزهتگاهی بس منیع دارد.

چنان دانند که این مقبره قاسم ثانی پسر حضرت قاسم بن حسن مجتبى علیهما السلام است، که درکربلا با دختر حضرت سيدالشهداء علیه السلام زفاف کرد و خود شهید شد، و فرزندی که از وی پدید شد قاسم ثانی است، و بمملکت ری بیامد و شهید شد و در این مکان مدفون گردید.

و حال اینکه این خبر از هرحیث از درجه اعتبار ساقط است، و قاسم بن حسن علیهما السلام شهید شد، و او را زن و فرزندی نبود.

و تواند بود که این امام زاده قاسم از فرزندان و اعقاب یکی از ائمه سلام الله -

ص: 249

علیهم باشد و در اینجا مدفون شده است، و عوام الناس را اینگونه شبهت والتباس روی داده باشد.

و از تاریخ قم مفهوم می شود که مشهد حمزة بن امام موسى بن جعفر علیهم السلام درآنجا واقع است، چنانکه در ذیل حال سادات حسینیه و رضائیه که بقم آمده اند مشهود می گردد.

و نیز از تاریخ مذکور نموده آید که ابوالقاسم حمزه و ابو علي احمد از اولاد محمد بن علي بن امام جعفر صادق علیه السلام هستند، که ایشان را سادات عریضه گویند و از مدینه بقم آمدند.

و می گوید: محمد وحمزه و احمد بجانب بغداد و فارس رفتند، و درآنجا اقامت ورزیدند و اولاد و اعقاب ایشان درآنجاست، و آنکه در شیراز مدفونست از این طبقه سادات باشد، والله اعلم.

و هم درجای دیگر می نویسد: حمزة بن احمد برادر ابو جعفر محمدبن احمد مذکور از ناحیه طبرستان بقم آمد، و این پس از کشتن حسن بن زید برادر خود را حسین بن احمد کوکبی بود.

و هردو پسرش ابو جعفر محمد و ابوالحسن علي بن حمزة بن احمد با او بودند و زبان طبری سخن می کردند، چون حمزه بقم آمد ساکن شد و آن مکان را وطن ساخت، و وجه معاش اکتساب همی کرد، و چون وفات نمود او را در مقبره بابلان مدفون ساختند و پسرش ابو جعفر بن حمزه پس از وفات پدرش پیشوا گشت إلى آخر الحكاية.

و درنتایج و احفاد حضرت کاظم علیه السلام حمزه نام متعدد هستند.

مثل حمزة القصير ابن احمدبن حمزة بن علي احول، وحمزة بن حسين، وحمزة بن جعفر رضيه، وحمزة بن محمدبن صغيب، وابو المختار حمزة الفقيه المقري بشيراز ابن الربيع بن محمدبن حمزة بن علي بن عبدالله بن كاظم علیه السلام، وحمزة ابن حسين بن علي بن حسن بن قاسم بن عبدالله بن موسى الكاظم علیه السلام، وحمزة بن حمزة بن على بن حمزة بن علي بن حمزة بن موسى الكاظم علیه السلام، وابو القاسم -

ص: 250

حمزة بن حسين ملقب بأبي زبيه و جز ایشان بسیار هستند.

و غریب اینست که صاحب عمدة الطالب دربیان حال حمزة بن موسى علیه السلام و اولاد او تصریح بشیراز می کند، و نام از ری نمی برد.

اما درعمدة الطالب درضمن نتایج حضرت ابی الفضل عباس علیه السلام که نام می برد می نویسد اغلب ایشان در شرق و غرب عالم و شیراز و طبرستان و آمل متفرق شدند، اما اسم شهر ری را نمی برد، مگر اینکه بعداز آنکه بعضی در طبرستان و ری شهید شده باشند، پاره بزمین ری فرار کرده باشند و در این مکان مدفون گردیده باشند.

و درجمله فرزندان حضرت کاظم علیه السلام عباس نام متعدد است، ممکن است امام زاده حمزه از این شجره طیبه بحضرت کاظم علیه السلام پیوست شود.

چنانکه در روضة الشهداء می نویسد که از فرزندان حضرت کاظم علیه السلام پنج تن هستند که قلیل الاولاد می باشند و از آن جمله یکی عباس بن موسی علیه السلام است، و عقب وی از قاسم بن عباس بماند.

و هم می نویسد عقب اسحاق بن موسی کاظم علیه السلام از پسرش عباس است، و اسحاق ملهوس پسر عباس می باشد، و بنو الملهوس از اولاد او می باشند.

و با این حال تواند که حضرت امام زاده حمزه که درجوار حضرت عبدالعظیم عليه السلام مدفونست، و بعضی او را از اولاد حضرت ابی الفضل عباس سلام الله عليه دانند، از جهت عباس بن موسی کاظم علیه السلام، يا عباس نامی دیگر بآن حضرت پیوسته شود و بر بعضی کسان بواسطه نام عباس مشتبه مانده باشد، چه از این امامزادگان در این حدود نیز آمده اند و این بیان را می توان بصحت وقوت مقرون شمرد.

درکتاب مطلع الشمس که مرحوم محمد حسن خان اعتماد السلطنه، در سال یکهزارو سیصدم هجری در التزام رکاب همایون پادشاه صاحبقران ناصر الدین شاه از راه فیروز کوه بطرف خراسان و زیارت آستان عرش بنيان، حضرت امام رضا علیه السلام مشرف، و جغرافیای ولایات طی راه و ابنیه و آثار قدیمه را که برای العین دیده و نوشته اند مرقوم می دارد که:

ص: 251

در خارج قریه گلستان که از اراضی استر آباد است، قبرستانی درکنار راه واقع شده و بقعه در این قبرستان بنا کرده اند، و می گویند امامزاده موسوم بحمزه و مكنى بابى القاسم حمزة بن موسى بن جعفر است.

و این بقعه عبارت از یک طاق و ایوانیست درجلو آن، و قبر در اطاق است و این عبارات در طرف بالای ایوان رسم شده است:

بنای تعمیر این گنبد گردون اساس عدیم القياس، و این کریاس خورشید اقتباس و بنیاد نهاد این آستان فلك نشان ملك شأن جوز امکان این روضه مقدسه مبارکه و بقعه متبرکه عرش درجه امام زاده واجب التعظيم والتكريم امامزاده ابوالقاسم بن موسى بن جعفر عليهم و على آبائهم آلاف التحية والثناء.

روضة ماء نهرها سلسال *** دوحة سجع طيرها موزون.

آن پر از لاله های رنگارنگ *** این پر از میوه های گوناگون.

باد در سایه درختانش *** گسترانیده فرش بوقلمون.

در ضلع جنوبی اطاق در محراب کریمه آیة الکرسی کتیبه شده است، الواح قبرستان مذکور تاریخی که قدیمتر از هزارو دویست و شصت باشد دیده نشده است.

راقم حروف گوید: در عبارات کتیبه که رقمی است، اسم حمزه مذکور نیست و همان کتیبه مذکور شده است، اگر لفظ حمزه بهمان الفاظ مردم باشد و مکتوبی نباشد محل اعتماد نمی تواند باشد.

و اینکه نوشته اند در الواح قبرستان تاریخی قدیمتر از هزارو دویست و شصت دیده نمی شود خیلی محل اعتبار است، زیرا که در سال چهلم هجری خواهد بود.

معلوم باد مرقد مطهر امامزاده حمزه که مجاور ضریح حضرت عبدالعظیم علیه السلام است، اکنون دارای گنبد و ایوان و صحنی عالی و ضریحی سامی است، و باسنگ مرمر و علامتهای ممتاز و آینه مزین است.

و شاهنشاه دیندار سعید شهید ناصرالدین شاه قاجار أعلى الله مقامه که -

ص: 252

مراتب ارادت و اخلاص بخاندان رسالت سمت اختصاص وامتیازی مخصوص داشت.

بفرمان همایونش مرحوم میرزا محمد کاشانی مشهور بملا آقا جونی نقاش زرگر متخلص بمجرم که با این بنده سمت خویشاوندی و در علم و زبان عربی مهارتی کامل، و مصنفات و درفن زرگری و قلمزنی بصيرتي كافي داشت، در ضريح حضرت عبدالعظیم علیه السلام خدمات نمایان کرد.

و نیز برحسب اشاره مرحوم دوست علیخان الممالك، آن شاهنشاه مبرور ضریحی از نقره سفید برای مرقد مطهر حضرت امامزاده حمزه علیه السلام برکشید و چون درفن شعر گوئی نیز بی استعداد نبود، این شعر را در تاریخ آن مرقد مطهر گفته است:

این مقرنس بارگاهی کاین چنین خوش منظر است *** این مقام مدفن نور دو چشم حیدر است.

حضرت عبدالعظیم آن سرور عالی مقام *** نور چشم فاطمه محبوب حقي داور است.

گفت مجرم بهر تاریخی که شد نقش این ضریح *** يك هزارو سیصد از هجر نبی اکبر است.

این بنده در ذیل تذکره ناصری چون بپاره حالات این مرحوم اشارت نموده است، در اینجا باین قدر کافیست.

بیان حال جناب قاسم ابن موسى کاظم عليه السلام

قاسم بن امام موسی کاظم علیهما السلام سيدى جليل القدر و نبيل المنزله، و زاهد عابد و فاضل است، نوشته اند این امامزاده والاتبار درخدمت پدر فرخنده سیرش از تمامت فرزندان آن حضرت محبوتر بود.

ص: 253

سيد الفقها و بحر العلوم آقاسيد مهدي قدس سره درکتاب رجال خود می نویسد، حضرت کاظم علیه السلام پسرش قاسم را سخت دوست می داشت، و او را در وصاياي خود داخل گردانید.

و درهمین کتاب رجال از ابو عمارة بن يزيد بن سلیط روایت می نماید که حضرت امام موسی با من فرمود: ای ابو عماره بدرستی که از منزل خود بیرون شدم و با پسرم علي الرضا وصیت بگذاشتم، وقاسم را درظاهر با او شريك نمودم و وصیت کردم علی را که در باطن یعنی وصی معنوی باطنی و حافظ اسرار امامت و ولايت علي است، و امام بر امت اوست.

و اگر امر امامت بمیل و اراده من بودی تا بهرکس خود خواستمی مقرر داشتمی، باری درقاسم قرار می دادم «لحبى إياه ورأفتى عليه» بواسطه محبت ورأفتى که با قاسم دارم، لکن امامت با خداوند است در هر س خواهد قرار می دهد، و حضرت رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمود: امامت و ولایت با فرزندم علی است، یعنی رسول خدای این خبر را از پیشین زمان داده است.

راقم حروف گوید: گفتار و کردار ائمه هدى سلام الله عليهم را بأقوال و افعال دیگران نمی توان قیاس کرد، هرچه را خدای خواهد خواهند، و هرکس را خدای دوست بدارد و برتری دهد دوست دارند و برتری دهند، و هرکه را ایشان خواهند خدای خواهد، و هرچه فرمایند متضمن حکمتها است که خود دانند و خالق ایشان.

پس همین اظهار فرط محبت و مرحمتی که درحق قاسم می فرمایند که اگر امر امامت باختيار من بودی با او سپردمی، نصی جلی و برهانی قاطع می باشد که امام رضا علیه السلام امام واجب الاطاعه است و هیچ کس را حق اين دعوي نيست، حتى پسرم قاسم را که اینگونه محبوب من است، حق تقرب باین امر بلکه تصور آن درحق خودش یا دیگری نیست.

ص: 254

پس هر امامی باید از جانب خدای منصوب باشد، و بشرف عصمت امتیاز داشته باشد.

و اگر دیگران از این پیش و از این پس مدعی این امر بزرگ و منصب خدائی شده یا می شوند، از روی ظلم و غصب و مخالفت و مجادلت با رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم است، و مجادله با رسول خدا مجادله با یزدان تعالی است.

درکتاب مصباح الزائر سیدبن طاوس قدس سره، از زیارت قاسم بن موسی خبر داده و زیارت این امامزاده بزرگوار را با زیارت أبي الفضل عباس بن أميرالمؤمنين وحضرت علي اكبر علیهما السلام برابر دانسته.

و بعضی از علمای عهد از کتاب فواید سید بحرالعلوم طيب رمسه مذكور می دارد که از حضرت امام رضا علیه السلام مرویست که فرمود: هرکس برادرم قاسم را زیارت نماید چنانست که مرا زیارت کرده است.

و علامه مجلسى أعلى الله مقامه در بحارالانوار می فرماید: قاسم بن موسی علیه السلام را که سید یاد کرده است قبرش نزديك بغری است، و اهل کربلا و نجف اشرف و حله و دیگر نواحی سالی یکدفعه بزیارت مرقد مطهر قاسم بن امام موسى علیهما السلام مشرف می شوند، و قبرش مشهور و معروف و زیارتگاه نزديك و دور است، نوشته اند قبر این امام زاده در يك فرسنگی نجف اشرفست.

در تحفة الزائر می فرماید: از جمله امامزاده های مشهور امامزاده قاسم فرزند امام موسی علیه السلام است، که درحوالی نجف اشرف مدفون و قبرش معروفست.

و سیدبن طاوس عليه الرحمه بزیارت این بزرگوار ترغیب فرموده است، و در هر بلدی از بلاد قبور منسوبه بأولاد واحفاد أئمه عباد صلوات الله عليهم بسیار است.

اما مدفون بودن بعضی از آنها درآن مکان معلوم نیست، و بعضی کیفیت حالشان معلوم نمی باشد، و زیارت هریکی از ایشان که روایتی در ناخجستگی آنها وارد نباشد نیکو است، و تعظیم و تکریم ایشان متضمن تعظيم أئمه علیهم السلام است.

و برای ایشان زیارتی مخصوص منقول نیست، اگر بکیفیت زیارت سایر -

ص: 255

مؤمنان ایشان را زیارت کنند پسندیده است و اگر ایشان را امتیاز دهند بمخاطبة سلام مثل ائمه هدی صلوات الله عليهم بهر لفظی که بر زبان جاري شود و متضمن تعظیم ایشان باشد خوبست، و اگر آنچه علماء تألیف کرده اند و درکتب زیارات مذکور است بخوانند خوبست، إلى آخر الخبر.

و از این جمله معلوم می شود که اختصاص قاسم بفرط مرحمت و عنایت پدر بزرگوارش حضرت کاظم علیه السلام، محض زهد و عبادت و فضل و نباهت و اطاعت و موافقت وی و متابعت امام رضا عليه السلام والصلاة بوده است.

بیان حال جناب إسماعيل بن موسى کاظم علیه السلام

اسماعيل بن امام موسی علیه السلام را بعضی بدون اولاد و بعضي صاحب فرزند دانسته اند.

در نقدالرجال مسطور است اسماعیل بن موسی بن جعفربن محمدبن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب علیهم السلام در مصر ساکن بود، و در آنجا از وی فرزند پدید شد، و او را چند کتاب است.

و در تعلیقات می گوید: او را کتبی است از پدرش از آباء عظامش علیهم السلام که مبوب می باشد از آن جمله است:

كتاب الطهارة، و كتاب الصلاة، وكتاب الزكاة، وكتاب الصوم، و كتاب الحج، و كتاب الجنائز، و كتاب الطلاق، و كتاب النكاح، و كتاب الحدود، وكتاب الديات، وكتاب الدعا، و كتاب السنن والأداب، و كتاب الرؤيا.

و درتعلیقات و رجال ابو علي خبر بموسى بن اسماعيل بن موسى الكاظم علیه السلام می رساند، و از کتب اسماعیل و کثرت تصانیف و ملاحظه عنوانات و ترتیبات و نظم آن که بمدح او اشارت می کند، خبر می دهد.

ص: 256

واز صفوان بن يحيى حدیث می کند که حضرت ابی جعفر علیه السلام یعنی ابو جعفر ثاني، اسماعيل بن موسی علیهم السلام را امر نمود که برآن حضرت نماز گذارد، و در این خبر اشعاري به نباهت وی باشد.

و نیز درکتب رجال از کمال جلالت قدر و منزلتش مرقوم گشته و ظاهر می شود که اسماعیل از جمله فقهاء عظام است، و پسرش موسی بن اسماعیل از اسماعیل و اسماعیل از کاظم علیه السلام روایت می نموده اند.

و در نزهة القلوب مسطور است که: نائین شهرکی است درمیان کوهستان بر راه كوشك زرآب روان دارد و درآنجا مزار شیخ گل اندامست، و درپای کریوه پائین مزار امامزاده اسماعیل بن موسی کاظم علیه السلام است، لکن درکتب رجال اشارت نکرده اند که مرقد این امامزاده درکجا باشد.

بیان حال جناب إسحاق بن موسى کاظم علیه السلام

جناب اسحاق بن موسى بن جعفربن محمدبن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام را اسحاق أمیر گفتند، زیراکه درآن هنگام که مأمون بن هارون الرشید در مرو بخلافت می گذرانید، اسحاق در بصره خروج نمود.

حمدالله مستوفی دركتاب نزهة القلوب مي نويسد، در ساوه از مزار اکابر اولیا، تربت شیخ عثمان ساوجی، و بر ظاهر آن درجانب شمال مزار سید اسحاق ابن امام موسی کاظم علیه السلام است.

و در تعلیقات نوشته است اسحاق بن موسى بن جعفر، و در تلخيص المقال نیز بر این نهج سخن کرده است، و در نقدالرجال نیز مانند این دو کتاب مسطور است و از این برافزون ننوشته اند و خدای بحقیقت امر اعلمست.

ص: 257

بيان بقية أسامی فرزندان ذکور حضرت امام موسی کاظم علیه السلام که بآن عنوان کرده اند

صاحب کتاب مجدی گوید: حسن بن امام موسی علیه السلام قليل العقب، در عمدة الطالب نیز بهمین معنی اشارت کرده است، و این حسن و اسماعيل و جعفر و هارون از يك مادر بودند که ام ولد بوده باشد.

و دیگر حسین بن امام موسی علیه السلام است دارای فرزند بود، و دیگر عبدالله ابن امام موسی کاظم علیه السلام است که دارای عقب است، و دیگر عبیدالله بن امام موسى صلوات الله علیه است که از وی فرزند بماند.

و دیگر جعفربن موسی بن جعفر علیهم السلام است که دارای اعقاب كثيره ومعروف بحواریون و شجریون هستند.

و دیگر عباس بن امام موسی علیه السلام است که با امام رضا و ابراهیم و قاسم برادر اعیانی هستند.

و این عباس چنانکه از این پیش درمجلد دوم در ذیل وصایای حضرت کاظم علیه السلام یاد کردیم در کار ارث ومال و منال دنیا نسبت بحضرت رضا صلوات الله علیه در محضر قاضی بمشاجرت و جسارت پرداخت و امام علیه السلام را رنجیده خاطر ساخت و فرزندی از وی نپائید.

درتاریخ فارس موسوم بآثار جعفری مسطور است که از بقاع كثير الانتفاع که در شیراز واقع است، دو بقعه سیدالسندین: سید محمدبن موسى، وحسين بن موسی علیه السلام است، و بانی این دو بقعه اتابك است، و مدرسه ميرزا علي اكبر در جنوبي بقعه متبرکه امامزاده محمدبن موسی صلوات الله علیه می باشد.

ص: 258

بيان أولاد وأعقاب جناب إبراهيم المرتضى ابن موسی الکاظم علیه السلام

درعمدة الطالب و بعضی کتب دیگر مسطور است که ابراهیم مرتضی پسر حضرت موسی کاظم سلام الله علیه که ابراهیم اصغر باشد و مادرش کنیزی توبیه است که نامش نجیه است ابو نصر بخاری گوید:

ابراهیم اکبر در یمن ظهور نمود و یکتن از ائمه زیدیه است و حالش معلوم است، و از وی فرزندی بجای نماند.

و ابراهیم مرتضی بن كاظم علیه السلام از دو مرد عقب بگذاشت، یکی ابوسجه موسى، ودیگر جعفر.

شیخ ابونصر بخاری گوید: برای ابراهیم مرتضي بن موسى كاظم علیه السلام جز از موسی بن ابراهیم و جعفر بن ابراهیم صحیح ندانسته اند که قائل بعقبی باشند، یعنی او را از دیگر فرزند عقب نمانده است و هرکس خود را بواسطه غیر از این دو تن منسوب به ابراهیم مرتضی شمارد مدعی کذاب مبطل است.

وشيخ ابوالحسن عمری گوید: احمدبن ابراهیم مرتضی بمزید منزل گرفت و او را در مزید بقیه ایست.

حموی در مراصد الاطلاع می گوید: «مزید»، بفتح ميم وسكون زاء معجمه و ياء مثناة تحتانی و دال مهمله، همان حله بنی مزید است، وحله بنى مزيد موضع کبیری است میان حله و بغداد که از نخست جامعین نامداشت و اول کسی که نامش را تغيير داد سيف الدوله صدقة بن منصور بن علي بن مزيد اسدى بود.

چه این مکان منازل پدران او بود و چون امرش قوی و اموالش بسیار شد، و روزگارش بواسطه اشتغال ملوك سلجوقیه به جنگهائی که مابین خودشان روی داده فروز گرفت باین مكان انتقال گزید.

ص: 259

و این داستان در محرم الحرام سال چهارصدو نودو پنجم روی داد، و آن مکان را بیشه چند بود، و سیف الدوله درآنجا فرود آمد، و کسان و لشکریانش را درآنجا نزول داد و مساكن جلیله و سراهای مرغوب بساخت، اصحابش نیز عمارات عالیه بپای آوردند.

لاجرم این شهر از تمام شهرهای عراق فاخرتر گشت و سوداگران در زمان زندگانی سیف الدوله بآنجا روی می کردند، و چون وی مقتول شد، آن شهر با آن عمارات عالیه باقی ماند و قصبه آنکوره گشت.

ابو عبدالله بن طبا طبا گوید: ابراهیم مرتضی از سه مرد: موسی، وجعفر و اسماعیل، عقب بگذاشت، و بعداز این می گوید، عقب از اسماعیل بن ابراهیم ابن كاظم علیه السلام دریک مرد بتنهائی که محمد نام داشت بجای ماند، و از محمد در جماعتی نسل بماند.

شیخ شرف گوید: نصر بخاری مذکور نموده است که این جماعت منقرض شدند.

این طباطبا گوید: این بیان تسامح درقول و اطلاق قول است بآنچه موجب گناه می شود و شخص را از دین بیرون می کند.

و محمدبن اسماعيل بن ابراهیم را اعقاب و اولاد است، از آن جمله جماعتی در دینور و غیر از دینور هستند.

درکتاب امالي طوسى عليه الرحمه از ابو علي محمدبن اسماعيل بن ابراهيم ابن موسى بن جعفربن محمدبن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب علیهم السلام از حسن ابن موسی از پدرش از جدش از علی بن حسین از حسین بن علي از أميرالمؤمنين علیهم السلام مرویست که رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمود:

«الدنيا دول، فما كان لك منها أتاك على ضعفك، وما كان عليك لم تدفعه بقوتك، و من انقطع رجاه مما فات استراح بدنه، و من رضى بما رزقه الله قرت عينه».

این جهان را خداوند منان بهرۀ بندگان خود ساخته و درمیان ایشان گردانست -

ص: 260

لاجرم آنچه خدای از بهرت سود و منفعت مقرر فرموده هرچند ضعیف و سست حال باشی بتو می رسد، و آنچه بر زبان تو باشد هرچند نیرومند باشی نمی توانی از خود برتافت.

و هرکس رشته امید خود را از آنچه از وی فوت شده است ببرد، خویشتن را در تعب طلب نیفکند و بدنش آسوده بماند و هرکس بآنچه خداوند از بهرش روزی ساخته خوشنود باشد چشمش روشن شود.

و هم درآن کتاب از محمدبن اسماعیل بن ابراهيم بن موسى بن جعفربن محمد مرویست که گفت: حدیث کرد مرا عم پدرم عبدالله بن موسی از پدر بزرگوارش از جدش از علي بن حسین از پدرش علیهم السلام که عمربن خطاب گفت: عیادت بني هاشم سنت و زیارت ایشان نافله است.

و نیز درآن کتاب از محمدبن اسماعیل بن ابراهيم بن موسى بن جعفر علیه السلام مرویست که گفت:

دو تن عم من علي بن موسى و حسین بن موسی از پدر بزرگوارشان موسی ابن جعفر از پدرش جعفربن محمد از پدرش محمدبن علي از پدر گرامی گوهرش علي بن حسین، از پدرش حسین بن علی علیهم السلام روایت کرده اند که رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمود:

«یوحی الله عز وجل إلى الحفظة الكرام لا تكتبوا على عبدى المؤمن عند ضجره شيئاً».

یزدان عزوجل بحفظه کرام وحی می کند که بر بنده مؤمن من گاهی که ضجرتی است چیزی مکتوب نسازید.

و از این جماعت ابوالقاسم حمزة بن علي بن الحسين بن احمدبن محمدبن اسماعيل ابن ابراهيم بن كاظم علیه السلام را بدیدم مردی بس نیکو بود در قزوین وفات کرد، و او را برادران و عم زادگان هستند.

اینست کلام طباطبا، وشيخ تاج الدين علي تنصيص و تصریح کرده است که -

ص: 261

ابراهیم بجز از موسی و جعفر عقب نگذاشته است، درحاشیه توضیح کرده اند که سید ذوالقفار بهمین محمدبن اسماعيل منسوبست.

شيخ عالم محدث نظام الدین عماد درکتاب نظام الأقوال في معرفة الرجال می گوید: ذوالفقار بن محمدبن محمدبن حسن بن احمدبن اسماعيل بن محمدبن يوسف ابن محمدبن اسماعيل بن ابراهيم بن موسى الكاظم مكنى بأبي الصمصام، محدث اعمی از بزرگان مشایخ امامیه است.

ابن بابویه درفهرست خودش نوشته که وی مردی عالم و دین بود، سید فضل الله راوندي حسنی از وی روایت می نمود، و او خود از نجاشی و از شیخ طوسی و از محمدبن علي حلوانی شاگرد سید مرتضی علیه الرحمه راوی بود.

درمنتهى المقال مسطور است سید عماد الدین ابو الصمصام ذوالفقار بن محمد ابن سعید حسنی مروزی مردی عالم و بادیانت بود، از سید اجل مرتضی علم الهدی ابوالقاسم علي بن حسين موسوی و شیخ موفق ابو جعفر محمدبن حسن طوسی قدس الله روحيهما روایت داشت، و یکص و پانزده سال روزگار سپرد.

و در بعضی کتب رجال نوشته اند ذو الفقار حسینی و خدای بهتر داند این همان ذوالفقار مذکور است یا دیگریست، چه اغلب القاب و مجاري اوقات ایشان با هم یکسانست، والله اعلم.

اما ابو سجه موسى بن ابراهیم مرتضی، دارای اعقاب و انتشار و خاندان و بسیاری فرزند است، و از هشت مرد فرزند بجای بگذاشت، چهارتن را فرزندان اندك بودند، و چهارتن را اولاد بسیار بجای ماند.

اما آن چهار آن که قلیل الاولاد بودند یکی عبيدالله، ودیگر عيسى، ودیگر علي، و ديگر جعفر.

و اما داود پس منقرض گشت، ندانم این سخن صاحب مقاتل در این مقام چه مناسبت دارد، مگر اینکه داود را کاتب حروف و کلمات در ازای یکی از آن چهار نام مذکور سهواً نوشته، یا داود از آن چهار نام است و بجاي آن اسمی دیگر -

ص: 262

نوشته باشد والله اعلم.

و اما آن چهارتن که فرزندان بسیار داشتند، یکی محمد اعرج، و دیگر احمد اکبر، و دیگر ابراهیم عسكر، و دیگر حسين القطعى است.

اما عبدالله بن ابی سجه از حسن بن عبدالله و محسن بن عبدالله عقب بگذاشت، ابن طباطبا گوید این دو تن را در مصر و ابله اولاده است.

و اما عیسی بن ابی سجه از ابو جعفر محمدبن عيسي عقب بنهاد، وحسن وعلي از محمد پدید شدند، و از حسن و علی در فارس فرزندان بیامدند.

و اما علي بن ابي سجه موسی فرزندانش در دینور و شیراز هستند.

شیخ شرف عبیدلی گوید: از فرزندان وي احمد كاتب ابن علي بن محمدبن حسن بن علي بن موسى، و ابي سجه در دیوان سلطان است و او را جده ایست مجوسیه است که عود می نواخت، و او از جمله ندماء بهاءالدوله بود، و این روایتی است که شیخ شرف عبیدلی می نماید.

و ابن طباطبا می گوید: اما علی بن ابی سجه، فرزندانش ابو محمد حسن، و ابوالفضل حسین است.

اما ابو محمد حسن فرزندش ابو علي صبيح محمد است که در شیراز بود و دیگر ابو العباس احمد، و دیگر موسی است و هريك از این جماعت را اعقابست.

و اما ابوالفضل حسين فرزندش طاهر است و او را در دینور فرزندانست.

و اما جعفربن ابی سجه همانا فرزندان وی در ری می باشند، و ایشان موسی و ابو الحسن محمد، و در شهر ترمذ عیسی و ابو عبدالله محمد ضریر است، و براي عيسى و ابو عبدالله محمد اعقاب، و برای موسی فرزندیست.

واما محمدبن ابی سجه که اعرج است از موسی الاصغر به تنهائی فرزند بگذاشت، و معروف بأبرش است و موسى الأبرش از سه تن که ابوطالب محسن وابو احمد حسین و ابو عبدالله احمد باشند فرزند بگذاشت.

و ابن طبا طبا گوید: موسى الأبرش را از ایشان عقب بماند، و از جمله -

ص: 263

ایشان احمد هست که در بصره متولد شد.

و أما أبو احمد حسين بن موسى الأبرش فهو النقيب الطاهر ذو المناقب است که در بغداد نقیب نقباء طالبين بود.

و این بزرگوار پدر ستوده گوهر سیدین عظیمین شریفین کریمین سید مرتضی و سید رضی رضوان الله تعالي عليهم می باشد.

شيخ ابوالحسن عمری گوید: سید ذوالمناقب از اهل بصره واجل از کسانیست که دارای سیف و قلم و طیلسان و رمح و جامع میان هردو بودند، مردی قوی المنه، شديد العصبيه بود بادول بطريقه ملاعبه می رفت، و برامور و مهام دهور بجرأت و جلادت می گذشت و با اهل و کسان خود بمواسات می گذرانید.

بهاء الدوله قضاء القضاة را باضافه نقيب النقبائى بدو گذاشت لكن القادر بالله او را در آن امر ممکن نداشت.

و این سید چندبار امارت موسم یافت، و مردمان را حج بگذاشت، و چندین دفعه از نقابت معزول و دیگر باره منصوب شد، روزگاری بسیار برشمرد و در پایان عمرش هردو چشمش نابینا شد.

ابو الحسن عمری گوید: شريف ابوالوفا محمدبن علي بن مسلطة البصرى معروف بابن صوفی که پسر عم جدم بود، مرا حدیث کرد و گفت:

پدرم ابو القاسم علي بن محمد که مردی معیل و تنگدست بود حاجتمند شد و بسوداگری با بضاعتی غیر کامل راه برگرفت و ابو احمد موسوی را ملاقات نمود.

چون ابو احمد او را بدید از حالش بپرسید و معلوم شد که از علویه اهل بصره است و گفت برای تجارت بیرون شدم، ابو احمد فرمود: «يكفيك من المتجر لقائی» همان ملاقات من ترا از تجارت کفایت کند، و این کلمتی بس نیکو است.

و چنان بود که ابو احمد را با پادشاه جهان عضدالدوله دیلمی حکایت ها و ستیز هاست، چه ابو احمد با بختیاربن معز الدوله می گذرانید، لاجرم عضدالدوله او را بگرفت و در یکی از قلاع فارس بزندان افکند.

ص: 264

و علي بن احمد علوی عمری مکنی به ابوالحسن را بجای او تولیت امور طالبین بداد، و ابوالحسن مدت چهار سال بنقابت بزیست.

تا عضدالدوله از این جهان گذران درگذشت و ابو الحسن بجانب موصل برفت و درآنجا فرزند بگذاشت، و شریف ابو احمد بمنصب نقابت اعادت یافت و در سال چهارصدم هجری در بغداد رخت اقامت بسرای آخرت برنهاد، و این وقت افزون از نود سال روزگار برشمرده بود.

او را در سرایش مدفون و از آن پس جسد شريفش بمشهد مقدس امام حسین علیه السلام درکربلا نقل کردند و درآنجا نزديك بقبر مطهر آن حضرت مدفون نمودند، قبرش درآنجا مشهور و آشکار است.

جماعتی از شعرا در مرتبه او اشعار بسیار انشاد کردند، از جمله ایشان دو فرزند ارجمندش رضی و مرتضی، و دیگر مهیار کاتب و دیگر ابو العلاء احمدبن سلیمان معری بودند.

و ابو العلاء در مرثیه این بزرگوار قصیده فائیه خود را که در دیوان اشعارش موسوم بسقط الزند مذكور است بگفت.

و این شریف ابو احمد موسى الأبرش را دو فرزند برومند، و دو پسر بلند اختر زیب افزای پهنۀ زمین گردید یکی علی، و آن ديگر علي (رضي ظ).

اما على فهو الشريف الطاهر الاجل ذو المجدين ملقب بسيد مرتضى علم الهدى مكنى بأبي القاسم است، که متولى نقابة النقباء وامارت حاج و دیوان مظالم به قاعدهٔ پدرش ذو المناقب و برادرش سید رضى عليهما الرحمه گردید، چه برادرش رضی نیز قبل از مرتضی وفات کرد و تولیتش بدو منتقل شد.

و سید مرتضی را در فنون فقه و کلام وحدیث و لغت و ادب وغير ذلك مقامى عالی، و در فقه امامیه و کلام ایشان متقدم، و اقوال ایشان را ناصر بود.

ابوالحسن عمری گوید او را بسی فصیح اللسان و با ذکاوت دیدم، گوئی از حدت ذکاوت شعله ور می گشت.

ص: 265

و مادر او و برادرش رضی فاطمه، دختر ابو محمد حسن الناصر الصغير ابن ابی الحسین احمد ابن ابی عبد الناصر الكبير الأطروش ابن علي بن حسن بن علي الأصغر بن عمر الأشرف ابن زين العابدين علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام بود.

و در سال سیصدو پنجاه سوم متولد و در پانزدهم ربیع الاول سال چهارصدو سی و ششم متوفي گردید، و این وقت هشتادو چهار سال از عمر شریفش برگذشته و در سرای خودش مدفون، و از آن پس بزمین مطهر کربلا منتقل و در جوار پدرش و برادرش درخاک شد و قبور این سادات والادرجات در عتبات عالیات مشهور و ظاهر است.

و از این جمله ایام زندگانی سی سال و چند ماه متولی امر نقابت و امارت حاج وديوان مظالم بود.

و او را در فقه و کلام و ادب وغيرها مصنفات كثيره است و مشهور ترین مصنفات او كتاب دور القلائد وغرر الفوائد است که برفضل عظيم وقوات ذهن و قدرت تصرف وكثرت نقل و غرازت اطلاع این سید عالی نسب دلالت كند.

و هم او را اشعاری بدیعه است که مدونست و از آن جمله این شعر است:

يا خليلى من ذوابة بكر *** في التصابي رياضة الأخلاق.

علاني بذكرهم تسعدانی *** و اسقیانی دمعي بكاس دهاق.

وخذا النوم من عيوني فانى *** قد خلعت الكرى على العشاق.

می فرماید: در هوای دیدار جانان خواب را از چشم من برگیرید که من نعمت خواب را بجماعت عشاق بخلعت دادم.

بعضی از ظرفاء چون این بیت را بشنید گفت: «تكرم سيدنا الشريف خلع مالا يملك على من لايقبل» این شریف والاتبار چیزی را که نمی توان خلع کرد (مالك نیست ظ) یعنی خواب را بکسانی که قبول نمی کنند یعنی جماعت عشاق کرامت فرمود.

وسید مرتضی را بصفت بخل موصوف می شمردند، و از آن پس که این جهان را -

ص: 266

بدرود نمود مالی بسیار بگذاشت، نوشته اند هشتاد هزار مجلد کتاب در خزائن او بود.

ابو علي در منتهى المقال می گوید: سید مرتضی هشتاد سال و هشت ماه و چند روز عمر کرد، پسرش در سرایش بر وی نماز گذاشت، علمای امامیه از زمان شرافت توأمانش تاکنون که سال ششصدو نود سوم هجریست از کتب بلیغه اش استفاده می کردند.

راقم حروف گوید: همچنان تا این زمان که سال یکهزارو سیصدو بیست و ششم هجریست مستفید می گردند.

ابو القاسم تنوخی که مصاحب سید مرتضی اعلی الله مقامه است می گوید: کتب او را بشمار آوردیم، هشتاد هزار جلد برآمد که بجمله از مصنفات و محفوظات و مقررات آن بزرگوار بود.

درعلم وفضل و دین و دنیا هیچ کس انباز او نگشت، و از آن علمای بزرگست که در راس سیال چهارصدم هجرى تجدید مذهب امامیه را فرمود و برای شاگردان خود در هر ماه رزقی معین مقرر ساخته بود.

شیخ ابو جعفر طوسی را در آن اوقات که در محضرش مشغول قرائت بود، در هر ماه دوازده دینار و قاضی بن براج را در هر ماه هشت دینار عطا می کرد، و يک قریه را برای کاغذ جماعت فقهاء وقف کرده بود.

نوشته در سال سیصدو هشتادو نهم این سید جلیل و برادرش سید رضی اقامت حج کرده اند، ابن جراح طائی در عرض راه ایشان را بند برنهاد و این دو سید جلیل نه هزار دینار از اموال خود بدوا عطا کردند.

محقق ثاني قدس سره می فرماید: سید مرتضی را هشتاد قریه بود که منالش بخدمتش تقدیم می شد، والله اعلم.

شیخ حر عاملی عامله الله تعالى بألطافه درکتاب أمل الأمل مي فرمايد:

نسخه از دیوان اشعار سید اجل مرتضى علم الهدی که بروی قرائت کرده و درآن کتاب خط مبارکش زینت افزوده بود، دیدم، و در مدت ده روز بخط خود -

ص: 267

بقدر ده هزار شعر بنوشتم و این اشعار از منتخب دیوان آن سید جلیل بود.

و این سید مرتضی از پسرش ابو جعفر محمد از فرزندش ابو القاسم علي بن الحسن الرضى بن محمدبن علي بن أبي جعفر محمدبن علي مرتضى نسابه فاضل صاحب كتاب ديوان النسب وغيره، عقب بگذاشت.

وی عنان قلم خود را رها ساخت و بی محابا در هرکجا که خواست زبان مگردانید، درحق آل ابی زید عبیدیین نقباء موصل زبان بطعن برگشود، لكن وی در این طعن متفرد است، و از جماعت نسابین هیچ کس با وی همزمان نیست و شیخ تاج الدين محمدبن معية الحسني نقیب می گوید:

شیخ علم الدين مرتضى علي بن عبدالحميد بن فخار موسوی با من گفت: وی در هفتادو چند خاندان از بیوت علویین طعن می زند و در این کار و گفتار متفرد است و هیچ کس باوی موافق نیست.

ونقيب تاج الدین با من گفت: هيچ شك نمي رود که وی در این طعنی که در صحت نسب خاندان علویین وارد کرده است متفرد است.

اما این مقدار را در مشجره خودش که دیوان النسب ناميده است مكتوب بحسب استماع از اوست، اما بعداز آن متحقق نگردانیده است و بخط قرمز اشارت نموده است.

و نه آنست که از این کردار حمل برطعن توان کرد، بلکه از راه تشكيك است که بمقام تحقیق نرسانیده است، اما پوشیده نیست که این سخن که نقیب می راند همی خواهد او را معذور بدارد، والله تعالى اعلم.

و این ابوالقاسم نسابه را فرزندی بود که نامش احمد است، و او را نسلی بجای نماند و انقرض بانقراضه الشريف المرتضى علم الهدی ابن ابی احمد الحسینی الموسوى.

اما پسر دیگر ذوالمناقب محمدبن أبى احمد حسين بن موسى بن الأبرش فهو الشريف الاجل ملقب برضى ذي الحسين مكنى بأبو الحسن نقیب النقباء است که -

ص: 268

دارای فضائل شایعه و مکارم ذائعه، وصاحب هیبت و جلالت و دارای ورع و عفت و تقشف و مراعات با اهل وعشيرتست.

كراراً متولى نقابت طالبیین گردید، و در زمان زندگانی پدرش در امارت حاج و مظالم از جانب او نیابت داشت، و چون پدرش بدیگر جهان سفر کرد و آن امر استقلال یافت بارها مردمان را بحج برد.

وی اول طالبی می باشد که سواد را شعار ساخت، یعنی جامه سیاه که شعار بني عباس بود بپوشید، اما در این حکایت تأمل است.

وی یکتن از علمای عصر خود بود، درخدمت بزرگان فضلاء قرائت نمود وتصانیف کثیره بیادگار بگذاشت.

که از آن جمله نهج البلاغه است که خطب مبارکه حضرت امیرالمؤمنين علي بن ابيطالب صلواة الله علیه را جمع کرد و جمعی مثل ابن ابی الحدید، و ابن میثم، و مرحوم ملا صالح، وملا فتح الله، و دیگران برآن شرح نوشته اند.

ابو الحسن العمری گوید: سید رضی از تمامت شعرای قریش اشعر است.

و برای عظمت مقام شعر و شاعری این سید جلیل کافیست که از قبیله أشعر باشد، که اول ایشان مثل حارث بن هشام وهبيرة بن ابي وهب و عمربن ابی ربیعه و ابو وهبل ويزيد بن معاويه، و در آخرش مثل محمدبن صالح حسينى و علي بن محمد حمانی و ابن طباطبای اصفهانی و علي بن محمد صاحب الزيخ شعرای نامدار روزگار هستند.

و از این روى این سيد جليل النسب أشعر قریش است که آنانکه از جماعت فریش در جمله شعرای مجدیین هستند اشعار ایشان بسیار نیست، و آنانکه شعر بسیار دارند مجید نیستند، وسید رضی جامع بین اکثار و اجاده می باشد.

یعنی هم خوب گفته و هم اشعارش بسیار است، چنانکه نوشته اند افزون از بیست هزار شعر بفرموده است.

راقم حروف گوید: در این عصر دیوان اشعار گوهر بارش بطبع رسیده است -

ص: 269

و در همه جا انتشار و افتخار دارد.

ابو الحسن عمری گوید: سید رضی بواسطه آن محلی که در نفوس عامه و خاصه داشت، بر برادرش مرتضى تقدم داشت، لكن سيد مرتضی از وی اکبر بود.

و سید رضی از هیچ کس هیچ چیزی را اصلا قبول نمی فرمود، و قرآن را در سن کبر حفظ نمود.

و معلمی که قرآن بدو بیاموخت خانه را بدو بخشید که درآنجا ساکن شود، سید معذرت خواست و فرمود: من احسان پدرم را پذیرفتار نمی شوم چگونه بر و احسان ترا قبول نمایم. معلم گفت: حق من برتو از حق پدرت عظیم تر است و باین سخن متوسل شد، وسید آن سرای را از وی قبول فرمود.

و چنان بود که سید رضی را در عقوبت اهل و کسان خودش که جنایتی نموده بودند منسوب بافراط می داشتند و او را در اینکار حكايات عدیده است.

از آن جمله وقتی زنی علویه از شوهرش بحضرتش شکایت برد که با اینکه دارای اهل و اولاد و حاجت است آنچه از صرفه خویش بدست می آورد بدیگر مصارف غیر صحیحه می رساند و بر صدق سخن او بعضی عدول گواهی دادند.

شریف بفرمود او را حاضر کرده بیفکندند و همی بزدند، چندانکه از صد چوب فزونتر شد.

و آن زن گمان این شدت و عدت را نداشت لاجرم فریاد برکشید که وای بریتیم شدن فرزندان من، اگر این مرد بمیرد صورت حال ما چگونه خواهد بود.

شریف او را سخنی درشت براند و گفت چنان پندار می نمائی که نزد مردی معلم اين شكايت مي بري ، کنایت از اینکه افعال مردمان بزرگ البته بزرگست.

و سید رضی خود را داراي رتبت خلافت و مستحق ریاست تامه می شمرد.

صاحب عمدة الطالب گويد: ولادتش در سال سیصدو پنجاه و نهم، وفاتش در روز یکشنبه ششم شهر محرم الحرام سال چهارصدو ششم هجری روی نمود.

بالجمله شرح حال این دو سید جلیل و این دو اختر نبیل را بنده نگارنده در -

ص: 270

ذیل مجلدات مشكوة الأدب مبسوطاً مذکور داشته است.

و از ابو الحسن محمد رضی رضوان الله تعالى عليه، ابو احمد عدنان متولد شد، وی ملقب بطاهر ذي المناقبست، و همان لقب جدش ابواحمد حسین بن موسى الأبرش است.

و ابو احمد عدنان مذکور برقاعده جدو پدر و عمش در بغداد متولی نقابت طالبیین گردید.

ابوالحسن العمری گوید: وي همان شریف عفیف است که در صلاح خود و رأى صوابش متميز است، بعلم عروض عارف بود، و گمان می برم که دیوان پدرش و جدش را مأخوذ نمود به يحسن الاستماع ويتصور ما ينبذ إليه.

کلام ابی الحسن عمری باینجا منتهی می شود و سید رضی را نسلی بجای نماند و بواسطه انقراض او و انقراض برادرش عقب ابی احمد موسوی نیز منقرض گردید.

و اما ابو عبدالله احمدبن موس بن موسى الابرش بن محمد بن موسى بن ابراهیم مرتضی از سه تن در بصره عقب نهاد.

یکی از شرف أحمد و أحمد را محمد و مقلد و ابو تراب بودند، و دیگر أبو الحسن موسى بن احمد را که ذیلی قصیر است، و دیگر ابو محمد حسن بن احمد که او را فرزندان بود، از جمله ایشان حسین بن حسن است که از ابوالبرکات سعدالله نقيب سامرا عقب بگذاشت.

و از جمله فرزندان سعدالله شرف الدین ابوالقاسم معدبن الحسن بن معد ابن سعدالله مذکور است که بشهامت و صرامت ممتاز بود، بسیار از اعمال را عامل گشت، پسرش قوام الدین حسن نقيب النقباء متولى اعمال کثیر شد، و از حسن مرتضی بن حسن بن معد پدید شد.

و از فرزندان سعدالله أبو محمد حسن بن سعدالله از دو مرد يكى أبو البركات يحيى بن سعدالله ملقب بنجم الشرف، وآن ديگر هبة الله كه ابو المظفر کنیت داشت، عقب بماند.

اما أبو البركات يیحیی را از اکمل عقب بماند و عقب او در مشهد غرویست،

ص: 271

و ابو المظفر هبة الله بن أبي محمد حسن عقب او در مشهد کاظمی در بغداد است.

واما ابو المظفر هبة الله همانا وى جد بني الموسوی است که در بغداد هستند و ایشان خاندانی جلیل هستند، جز اینکه انساب خود را فاسد ساختند، و با کسانی مزاوجت نمودند که با ایشان مناسبت نداشت.

و اول کسی که بدین امر بدایت گرفت جلال الدين ابو الحسن علي بن محمد ابن هبة الله مذکور بود، و این سید جلیل بکرامت و سخاوت امتیاز داشت، متولی مشهد موسى الكاظم علیه السلام گردید، و در حله تولیت اشراف یافت.

حياة را که زنی سرودگر و در زمان خود اشتهار داشت تزویج نمود، ابن اهوازی این شعر در این باب گوید:

ظفرت من اللذات لما تزوجت *** حياة بشيء لم يكن قط في ظنى.

و صارت على رغم الحواسد في الهوى *** تجيء إلى عندى و أطردها عيني.

و همچنین پسرش عبدالله الحسین صفى الدين نقيب مشهد موسى علیه السلام، شاهی دختر طشتندار را تزویج نمود، و بدار الخلافه آمدو شد داشت، و ابو جعفر محمد که ملقب بتاج بود از وی متولد شد.

پدرش از نخست منکر این فرزند بود، پس از آن اعتراف بفرزندی او نمود، و باین صورت درکتب اجازات مسطور است.

«أخبرت عني و عن ولدى الذي تحت حجرى و ولد التاج أبو جعفر محمد جلال الدين علياً، و نظام الدين سليمان كان الكاغذ بالحلة، أمهما عجمة بنت داود بن مبارك التركي فيها ما فيها.

و تزوج ابنه الأخر جلال الدين أحمد و يعرف باللبود سماه بذلك ابن الأعرج النسابة و لذلك حكاية مست الشام بنت النعمة الأربلية فيها ما فيها.

فولدت له مظفراً وكان له من أبيه ستين جارية رومية، كانت الفلك الطبسي يلقب بالعديمة، ادعت أن عليا من جلال الدين اللبود، فأخذه منه وتوفي و هو صغير فلحق به، والله أعلم».

ص: 272

و بالجمله مردم این خاندان مرتکب امثال این افعال شدند، و بأكل ربا و بعضی مناهی دیگر اقدام کردند، و مردمان را دچار شرو آزار نمودند.

شیخ تاج الدین در بیان نسب و افعال و انفصال ایشان این شعر را نیکو گفته است:

يعز على أسلافكم يا بنى العلا *** إذا نال من أعراضكم شتم شاتم.

بنوا لكم مجد الحياة فمالكم *** أسأتم إلى تلك العظام الرمائم.

ترى ألف مان لا يقوم بهادم *** فكيف بیان خلفه ألف هادم.

در بعضی نسخ نوشته اند که مصنف مجموعة الرائق نوشته است که: ابو المظفر بن ابي محمد حسن بن سعدالله مذكور، مجموعی لطیف از کتب علماء تصنيف نمود و مجموع الرائق نام نهاد.

و هو كتاب جامع العقايد و القواعد والأدعية والأداب و الخطب والمناقب والحكم، والله اعلم.

و اما احمد اكبر ابن موسى بن ابى سجة بن ابراهيم الأصغر بن موسى الكاظم علیه السلام، از سه مرد عقب بگذاشت: یکی حسین العرضي، و دیگر ابراهيم و ديگر علي أحول.

و از فرزندان علي احول رافع بن فضائل بن علي بن حمزة القصير ابن احمد ابن حمزة بن علي احول مذکور است که فرزندانش را آل رافع گویند، و از جمله ایشان صفی الدین محمدبن معدبن علي بن رافع مذکور است که: مردی فقیه و عالم نبیه بود و منقرض گشت و از جمله ایشان فضایل بن رافع مذکور می باشد.

از فرزندان وی ابوالقاسم علي قويسم بن علي بن محمدبن فضائل مذکور است، و او را در غري عقبی است که به بنی قویسم معروف هستند.

از جمله ایشان حسین سقاية بن النصر بن يحيى النظام بن قويسم ساقط خمري و مادرش مغنیه است و او را از آن مادر دو برادر بود.

و از فرزندان ابراهيم بن أحمد الأكبر ابن أبو سجه، أبو أحمدبن محمدبن -

ص: 273

إبراهيم مذكور است که هردو چشمش ازرق بود، و از این روی فرزندانش را بنو الأزرق می خواندند، و در بغداد شیخی محترم و متقدم بود.

و از فرزندان حسين عرضى بن احمد اكبر بن أبي سجه، علي بن الحسين است که معروف بأبی طلعه بود، ابو عمربن المنتاب گوید: نسلش نیائید، دیگری گفته است عقب بگذاشت.

نوشته اند محمدبن معد الموسوى صفى الدين مکنی بابی جعفر و از مشایخ امامیه بود، سید امام جمال الدین احمدبن طاوس حسنی از وی روایت می کرد و او خود از شیخ فقيه محمدبن محمد الحمراني راوی نظام الأقوال بود، و حمزه وقاسم پسران حسین هردو عقب بگذاشتند.

و پاره از علمای نسابه شیخ جلیل سید احمد رفاعی را بحسین بن احمد اکبر منسوب می دارد گفته است: وی احمدبن علي بن يحيى بن ثابت بن حازم بن علي ابن محسن بن مهدي بن قاسم بن محمدبن حسين مذكور است، و هيچ يك از علمای نسب برای حسین مذکور فرزندی که محمد نام داشته باشد یاد نکرده.

و شيخ نقيب تاج الدین بن سید احمد بن الرفاعی می گوید: این نسبت را ادعا کرده بلکه فرزندان اولادش ادعا نموده اند و الله اعلم.

بعضی نوشته اند وفات احمد رفاعي در سال پانصدو هفتادو هشتم روی داد، و او از بزرگان مشایخ طریقت و اصحاب کرامات، و مردی عالم فقیه شافعی بود.

راقم حروف گوید: در ذیل مجلدات مشکوة الأدب مسطور شد که ابو العباس احمدبن ابي الحسن علي بن أبي العباس أحمد معروف بابن رفاعی مردی صالح و فقیه شافعی المذهب، واصلش از عرب و در بطایح از مملکت عراق در قریه که ام عبیده نام داشت مسکن داشت.

و خلقی عظیم از فقراء بدو پیوستند، و در وی بحسن عقیدت رفتند، و او را متابعت کردند، وطایفه رفاعیه و بطايحيه از جماعت فقراء بدو منسوب هستند.

و اتباع او را در خوردن مارهای زنده، و درآمدن در کشورهای فروزنده -

ص: 274

و خاموش کردن آن، و سوار شدن بر شیران درنده و مانند آن، داستان های شگفت است.

و او را عقب نبود بلکه عقب از برادرانش و فرزندانش عقب بماند که مشیخه و ولایت را درآن ناحیه تاکنون بوراثت داشتند.

و شیخ احمد رفاعی را با کثرت اشتغال بمراسم عبادت گاهی انشاء اشعار نیز روی می داد و نزديك هفتاد سال عمر کرد، و درآن سال که سبقت نگارش گرفت در اُم عبيده وفات کرد.

رفاعيه بكسر راء مهمله و فتح فاء و بعداز الف عين مهمله، نسبت بمردی عربست که او را رفاعه می نامیدند.

و این خبر ابن خلکان با آن روایت که از بعضی نسخ یاد کردیم قریب المأخذ است، لكن با روایت صاحب عمدة الطالب و اسامی آباء و اجدادی که مذکور داشته است موافقت ندارد. مگر اینکه این احمد رفاعی غیر از این احمد باشد، چه صاحب عمدة الطالب تاریخ وفات او را ننوشته و بمذهب و طریقت و پاره مقامات او که مذکور نمودیم اشارت نکرده است. شعرانی در لواقح الانوار می گوید: شیخ احمدبن حسین رفاعی منسوبست به بنی رفاعه که قبیله از عرب هستند و در اُم عبیده از زمین بطائح ساکن بود تا بدیگر سرای مسکن گرفت.

و او را بر زبان اهل طریق کلمات عالیه است وقتی از وی پرسیدند: صفت مرد متمکن چیست؟ گفت: «هو الذى لو نصب له سنان على أعلي شاهق في الأرض و هبت الرياح الشمال ما غيرته».

چنان کسی است که اگر از بهرش نیزه بر بلندترین مکانهای زمین برافرازند، و بادهای شمال وزیدن گیرد دیگرگونش نگرداند، کنایت از اینکه از وصول صوادر، وهجوم حوادث لغزش نیابد و ثابت و راسخ بماند.

ص: 275

می گفت: «ما من ليلة إلا و ينزل فيها نثار من السماء إلى الأرض يفرق على المستيقظين».

هیچ شبی برنیاید جز اینکه برکاتی از آسمان برای شب زنده داران فرود و نثار گردد.

و می گفت: «طريقنا مبنية على ثلاثة أشياء: لانسئل ولاند خرو لا نرد».

راه و روش ما بر سه چیز بنا شده است: یکی آنکه دست بسؤال برنکشیم، دیگر اینکه آهنگ ذخیره نکنیم، دیگر اینکه آنچه رسید باز نگردانیم.

و می گفت: «كل أخ لاينفع في الدنيا لاينفع في الآخرة»، هر برادرى كه موجب سودمندی دنیا نشود در آن سرای نیز سود ندارد.

و دیگر می گفت: «والله مالى خيرة إلا الواحدة فياليتني لم أعرف أحداً ولم يعر فنى أحد».

سوگند با خداي در این جهان گذرنده جز یک چیز را مختار و پسندیده ندارم، و آن اینست که نه من كسي را بشناسم و نه کسی مرا بشناسد.

راقم حروف گوید: این اختیار بیرون از مقام و منزلت مردم مختار است.

و می گفت: پروردگارم با من وعده نهاد که بحضرتش گذر نگیرم گاهی که چیزی از گوشت این جهان برمن بجای مانده باشد.

یعقوب گوید: از آن پیش که خواست رفاعی از این سرای بیرون شود همه گوشت تنش تباه و ناچیز شد، و چون برکرسی صعود نمود، نمی ایستاد و نشسته حدیث می راند.

و خدای تعالی حدیث او را بآن کسان که دور بودند مانند نزدیکان می شنوانید، حتی مردم قرائی که در حول قريه اُم عبیده بودند برفراز بامهای خود می آمدند و آوای او را و احادیث او را می شنودند.

تا بآنجا که مردم کرو گنگ چون نزد وی حاضر شدند و خدای تعالی گوشهای -

ص: 276

ایشان را برای استماع کلام او بر می گشود، و اشیاخ طریق حاضر می شدند و سخنش را می شنیدند.

و بعضی دامان خود را پهن کرده چون سید احمد فارغ می شد، دامن های خود را بسینه های خود می چسبانیدند، و چون نزد اصحاب خود مراجعت می کردند آن احادیث را بهمان نهج که او گفته بود داستان می کردند.

شعرانی می گوید: این داستان مانند همان حکایت است که حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام را درکیفیت نداء روی داد، درآن هنگام که خانه کعبه را بنا می کرد.

چون آن حضرت عرض کرد: پروردگارا چگونه آفریدگان را بشنوانم، خداوند تعالي بآن حضرت وحی کرد: اى إبراهيم برتو است آواز دادن و برما می باشد رسانیدن.

پس آن حضرت ندا فرمود: بحج نهادن و تمام آفریدگان در اصلاب از سایر اقطار بعيده مثل مكان نزديك اجابت آن حضرت را نمودند.

پس رسانیدن صوت آن حضرت از جانب خدای است نه از إبراهيم صلوات الله علیه، چه قوت بشریت بر این امر قادر نیست.

و می گفت: چون خدای تعالی خواهد بنده را بمقامات رجال برکشد از نخست او را با صلاح نفس خودش مکلف دارد، اگر نفس خود را ادب کرد و با حملات نفس استقامت جست، او را با صلاح اهل او مکلف بگرداند.

و چون با ایشان احسان ورزید و عشیرتش را نیکو ساخت، او را باصلاح امر همسایگانش و اهل محله اش مکلف گرداند.

و چون با ایشان احسان و مدارات ورزید او را باصلاح امر مردم شهرش مكلف فرماید.

و چون با مردم شهر خودش باحسان و مدارات پرداخت او را بنظم و اصلاح يك شعبه از بلاد مکلف سازد.

و چون ایشان را باحسان و طریقت پسندیده درسپرد و عشیرت خود را نیکو -

ص: 277

ساخت و سریرت خودش را با خداوند تعالی به اصلاح آورد، او را با صلاح حال مخلوق میان آسمان و زمین مکلف نماید، چه درمیان آسمان و زمین آفریدگانیست که جز خداوند تعالى بحال آنها دانا نیست.

و از آن پس باین ترتیب از آسمانی بآسمانی ارتقاء نماید تا بمحل قوس برسد، و از آن پس صفت بلندی و برتری همی گیرد تا گاهی که صفتی از صفات حق گردد.

این وقت یزدان تعالی او را برغیب خود مطلع گرداند، تا بان مقام که هیچ درختی نروید و هیچ برگی سبز نشود جز بنظر او.

و در این مقام و منزلت از حضرت یزدان تعالی بکلامی متکلم گردد که عقول آفریدگان وسعت آن را نداشته باشد، چه آن دریایی ژرف و شگرف می باشد که خلفي كثير در ساحلش غرق شدند، و ایمان جماعتی از علماء بآن حیثیت برفت چه رسد بغیر علماء.

و با فرزندش صالح مي گفت: «إن لم تعمل بعملي فلست لك أبا ولا أنت لي ولدأ».

اگر تو بکردار من کار نکنی نه من پدر تو و نه تو پسر من باشی.

پسر کو ندارد نشان از پدر *** تو بیگانه خوانش مخوانش پسر.

ستوده سیر آن پسر باشدت *** که آراید آن را که آراستی.

و چون احمد رفاعی را پشه برتن می نشست پروازش نمی داد و نیز دیگران را جرأعت پرانیدنش نبود، چون پشه بر وی برنشستی، می گفت: او را بگذارید تا از این خونی که خداوندش قسمت کرده است بنوشد.

و اگر ملخی برجامه او می نشست و احمد در تابش آفتاب نشسته بود، محض آسایش آن حیوان در سایه می نشست و چندان درنگ می نمود تا ملخ بميل خودش پریدن می گرفت، و می گفت: این حیوان بما استظلال نموده است.

و نیز اگر گربه برآستین وی می خفت و هنگام نماز در می رسید، سید آستین -

ص: 278

خود را می برید و او را بیدار نمی ساخت، و چون از نماز باز می گشت وگربه بازشده بود، آستین بریده را بر می گرفت و دیگر باره با هم می دوخت.

وقتی سگی اجرب را بدید که قبیله ام عبیده آن حیوان را از قریه بیرون کرده بودند، احمد از دنبال آن سگ به بیابان برفت، و سایبانی برآن برکشید و آن حیوان را روغن مالی نمود و اطعام کرد و آب بداد، با خرقه جرب را از وی بینداخت و چون آن سگ از آن رنج برست، آبی گرم بیاورد و آن حیوان را بشست.

و خداوند تعالی این شیخ جلیل را مکلف ساخته بود که در اصلاح کار دواب و حیوانات نظر بیفکند.

و چنان بود که هروقت نگران می شد که فقیری شپش یا کیکی را می کشد می گفت: چنین مکن و از خدای بپرهیز، آیا سوز غلیظ وخشم و آتش غضب خود را بکشتن شپشی شفا می دهی.

وقتی از مردی بشنید که می گفت: خدای تعالی را پنج هزار نام است، گفت: بگو براي خداى تعالى بعدد آنچه خلق کرده است از ریگها و اوراق و جز آن نام است.

نام است .

و چنان بود که این شیخ جليل بجماعت مجذومين و مردمان زمین گیر راه می نوشت، و جامه ایشان را می شست و سرهای ایشان را از شپش می جست، و سرو ریش ایشان را پاکیزه می ساخت، وطعام برای ایشان حمل می کرد و با ایشان می خورد و مجالست می کرد و از ایشان خواستار دعای خیر می شد، و می گفت: زیارت اینگونه مردم واجب است نه مستحب.

روزی بر جمعی کودکان که بیازی اندر بودند برگذشت، از هیبتش فرار کردند، او بمتابعت ایشان برفت و از ایشان معذرت بخواست و حلیت طلب کرد و گفت: من شما را بيمناك كردم بآنکار که بودید باز گردید.

و نیز روزی بر کودکان بگذشت و ایشان با هم به خاصمت بودند، رفاعی درمیان ایشان درآمد و با یکی گفت: تو پسر کیستی ؟ آن كودك از روی خشم -

ص: 279

و غضب گفت: ترا باين فضولی چکار، رفاعی آن سخن را همی مکرر کرد و همی گفت: ای فرزند من، همانا مرا ادب آموختی، خداوندت پاداش نيك دهاد.

و او را قانون آن بود که هرکس را ملاقات کردی حتی چهارپایان و سگان را سبقت سلام نمودی، و هروقت خوکی را می دید می گفت: «أنعم صباحك»، با وی گفتند: با خوک چنین می گوئی؟ گفت: می خواهم نفس خود را بکردار و گفتار خوب عادت دهم.

و نیز هروقت خبر یافتی که شخصی در قریه مریض شده است اگر چند راهی بس دور بودی بعیادتش برفتی، و پس از دو روز یا سه روز پیاده باز شدی.

و هم از عاداتش این بود که برهگذر بیرون می شد و بانتظار آمدن مردم کور می بود تا چون بیامدند دست ایشان را می گرفت و هادی راه ایشان می شد.

و نیز چون می دیدی پیری فرتوت بسوی مردمی می شود با او مجاورت می نمود و درحق او با آن جماعت توصیه و سفارش می کرد، و می گفت: رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمود: «من أكرم ذاشيبة يعنى مسلماً سخرالله له من يكرمه عند شيبته».

هرکس پیری مسلمان را اکرام نماید خدای تعالی کسی را مسخر فرماید که چون او پیر گردد او را اکرام نماید.

و هم عادت داشت که چون از سفری باز می شد و بقريه ام عبيده نزديك مي شد، ميانش را استوار می ساخت و ریسمانی بیرون می آورد که همواره با خود داشت، و مقداری هیزم جمع کرده بآن ریسمانی می بست، و برسر می گرفت.

و چون اینکار را می کرد جماعت فقراء بتمامت متابعت كرده، هريك حملي حطب را حامل شده و بشهر وارد گردیده آن احمال را بر أرامل و مساكين و مردمان زمین گیر و رنجوران و کوران و سالخوردگان متفرق می گردانید.

و او را هرگز عادت نبود که کیفر بد را ببدی نماید.

و هر وقت پرتو جلال و عظمت ذوالجلال بر وی تجلی می نمود ،می گداخت و آب همی شد، چندانکه گفتی مقداری آب بیش نیست تا الطاف خفیه اش فرو می گرفت -

ص: 280

و دیگر باره شيئاً فشيئاً جمودت یافتی تا بجسم معتاد عود نمودی، و می گفتی، اگر لطف خدای شامل حال من نشدی بسوی شماها باز نمی شدم، یعنی فانی می گردیدم.

وقتی جماعتی از فقراء او را بدیدند و بدشنامش زبان برگشودند «يا أعور الرجال»، ای کسی که محارم را حلال می شمارد، ای کسی که قرآن را مبدل می نماید، ای ملحد، اي سگ.

این وقت رفاعی سرخود را می گشود و زمین را می بوسید و می گفت: ای آقایان مرا بحل سازید آنگاه دستها و پاهای ایشان را می بوسید و می گفت، بحلم خود از من راضی شوید.

چون آن جماعت را از شدت شکیبائی و بردباری خود پیچاره می ساخت، می گفتند ما هرگز فقیری را چون تو ندیده ایم که اینگونه سب و شتم را از ما متحمل شود و دیگرگون نگردد، می گفت: این حال بواسطه برکت و نفحات شماست.

پس از آن بسوی اصحابش ملتفت می شد، جز خیر و خوبی نبود ایشان را بکلامی که نزد خودشان مکتوم است، یعنی در سرشت آدمیزاد موجود است خوشنود ساختم.

و ما خود باین سخنان از دیگران شایسته تریم، چه بسیار تواند بود که اگر این کلمات و افعال از این جماعت نسبت بدیگران روی می داد حمل نمی کردند.

وقتی شیخ ابراهیم بستی مکتوبی برفاعی نوشت و او را بزشتی و دشنام یاد کرد، چون فرستاده ای آن مکتوب را بیاورد و رفاعی گفت: بر من فروخوان.

چون قرائت کرد نوشته «یا اعور الرجال» اى بدعت گذار، ای کسی که رجال و زنان را با هم جمع می کنی، حتی اینکه نوشته بود «ای کلب بن کلب» و همچنین چیزهائی زشت و ناخوب نوشته بود که هرکس را بخشم می آورد.

ص: 281

چون رسول از قرائت نامه بپرداخت، سید احمد آن مکتوب را بگرفت و بخواند و با رسول گفت آنچه شیخ نوشته مقرون براستی می باشد، خداوندش از جانب من پاداش نیکو فرماید، پس از آن این شعر را بخواند:

فلست أبالى من رماني بريبة *** إذا كنت عند الله غير مريب.

چون خدا دارم ز مخلوقش چه غم *** خواه اندر مهر باشد یا ستم.

پس از آن با رسول فرمود: از این لاشيء بسوی سیدم شيخ إبراهيم بستى رضى الله عنه بنويس.

اما سخنان تو که مذکور داشتی همانا خدای تعالی مرا برآنچه خواهد بیافرید و در آنچه خواهد ساکن گردانید، و من از برکت صدقات وحلم تو خواستارم که درحق من دعاکنی، و مرا از پرتو حلم و بردباری خود بی بهره نگردانی.

چون این نامه به بستی رسید چنان مبهوت و سرگشته شد که ندانستند بکجا برفت.

و نیز او را عادت بود که چون معلوم می نمود که جماعت فقراء می خواهد یکی از فقرا را برای لغزشی که از وی روی داده مضروب دارند، جامه آن فقیر را بعاریت می گرفت و می پوشد و بجای او می خوابید.

و چون آن جماعت از ضرب او فراغت می یافتند و دل خود را شفا می دادند، این وقت روی خود را می گشود و آن جماعت از شدت شرمساری مبهوت می شدند.

شیخ با ایشان می فرمود: هرچه شد متضمن خیرو خوشی بود، چه مرا بلباس اجر و ثواب پوشش نموده، اینوقت پارۀ فقراء با پارۀ دیگر می گفتند این اخلاق ستوده را بیاموزید.

روزی با یاران خود گفت: هرکس عیبی در من می نگرد باید باز نماید، پس شخصی برخاست و گفت یا سیدی در تو عیبی بزرگست، شیخ گفت: ای برادر من آن عیب چیست؟

گفت: «كون مثلنا من أصحابك»، عيب تو، بودن امثال ما مردم بیهوده -

ص: 282

ناپسندیده است از یاران تو.

فقراء جمله از این سخن بگریستند، سید احمد نیز با ایشان بگریست و گفت من خادم شما هستم، من فرودتر از شما هستم.

حکایت کرده اند شخصی بود که منکر مراتب سید احمد شدی، و در نواحی ام عبيده بمنقصت او سخن راندی و هروقت فقیری از اصحاب و جماعت سید احمد را بدیدی گفتی: این مکتوب را از من بشیخ خود برسان.

و چون شیخ احمد آن نامه را بگشود نوشته بود: ای ملحد باطنی، ای زندیق و امثال این کلمات قبیحه بسیار در قلم آورده بود.

سید چون از قرائت فراغت می جست می گفت: هرچه گفته است بصدق و راستی است، کدام کس این نامه را بتو داده است، آنگاه در همی چند بآن فرستاده می داد و می گفت: «جزاك الله عنى خيراً»، همانا توسبب حصول ثواب شدی.

و چون این کار و بردباری بطول می انجامید و آن مرد بحالت عجز اندر می شد و بام عبيده نزديك مي گشت، سرش را برهنه می ساخت و بند ازار خود را می گرفت، و برگردن خود می انداخت، و سر آن ازار بند را شخصی می گرفت و او را چون بندیان و گناهکاران می کشانید، تا بخدمت سید احمد حاضر می ساخت.

سید احمد با او می فرمود: ای برادر من چه چیزت بر این کار محتاج داشته است، در جواب می گفت: کردار ناپسند من، سید احمد در جواب می فرمود: جز خیر و خوبی چیزی نبود ای برادر.

پس از آن، آن مرد خواستار می شد که با وی بعهد و پیمان گراید، و او عهد می گرفت و آن مرد در جمله اصحاب سید احمد اندراج می گرفت تا گاهی که بمرد.

و از کلمات شیخ احمد رفاعی است: «الفقراء أشراف الناس لأن الفقر لباس المرسلين، و جلباب الصالحين، و تاج المتقين، وغنيمة العارفين، ومنية المريدين و رضارب العالمين».

مردمان فقیر درویش در زمره اشراف مردمان هستند، زیرا که فقر لباس -

ص: 283

فرستادگان یزدان، و جلباب نیکوکاران و تاج پرهیزکاران، و غنیمت عارفان، و امید مریدان، ورضای پروردگار عالمیانست.

و می گفت: «الفقير إن غضب لنفسه تعب، وإن سلم الأمر لمولاه نصره من غير عشيرة ولا أهل».

شخص درویش اگر محض نفس خود در غضب شود در تعب رود، و اگر امر خود را با خدای خود تسلیم کند، خداوند تعالی او را بدون معاونت عشيرت يا أهل و کسانی دیگر منصور دارد.

هم او را عادت بود که روی و موی خود را در خاک می اندود و می گریست وهمي گفت: «العفو العفو».

و می گفت: «اللهم اجعلنى مسقف البلاء على هؤلاء الخلق»، بار خدايا مرا سپر بلای این مردمان بگردان.

و چون بمرض مرگ مبتلا شد بآزار شکم دچار گشت، و همه روز از وی دفع می شد و مدت یکماه باین حال بماند.

با وی گفتند: این همه مدفوع چیست با اینکه بیست روز است نمی خوری و نمی آشامی.

گفت: ای برادر، همانا گوشت بدن من است که آب می شود، و بیرون می رود و اينك هرچه گوشت بود برفت و جز مخ برجاي نماند، آن هم امروز بیرون می رود و فردا بحضرت خدای عبور می دهم.

پس از آن دو دفعه یا سه دفعه چیزی سفید از وی دفع شد، و انقطاع گرفت، پس از آن در روز پنجشنبه دوازدهم جمادی الأولى سال پانصدو هفتادم در هنگام ظهر جان بجانان سپرد.

و روز وفات شیخ احمد روزی مشهود بود و این تاریخ با تاریخ مذکور اندکی تفاوت دارد، و آخر کلمه که بر زبان راند این بود: «أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمداً رسول الله»، و در مقبره شیخ یحیی نجار مدفون شد.

ص: 284

هرگز در هیچ مجلسی تصدو نجست و بر سجاده جلوس ننمود، ومراعات تواضع نمود، وجز اندك سخن نمی راند، و می گفت: بسكوت مأمورم.

کلمات و بیانات این شیخ بسیار است، و صحیح یا غیر صحیح حکایات از وی بنوشته اند، اگر بتصریح نمی توان گفت وی موسوی است، لکن چون آنچه مذکور شد راجع باخلاق و آدابست بی فایده نیست.

و اما إبراهيم العسكر بن موسی ابی سجه مکنی بابی الحسن عقبش بسیار است، از جمله ایشان: ابوطالب محسن بن إبراهيم العسكرى است که در شیراز صاحب حره بود، دیگر ابو عبدالله حسين حره، و دیگر ابو عبدالله اسحاق، و دیگر ابو جعفر محمد، و دیگر قاسم اشج.

و از جمله فرزندان ابوطالب محسن بن إبراهيم عسكري، أبو اسحاق إبراهيم ابن حسن بن علي بن المحسن مذکور است که شرف الدوله ابن عضدالدوله او را بخواست و نقابت طالبیین را در سایر اعمالش بدو گذاشت، و او را نقیب النقبا می خواندند.

و از وی فرزندانی پدید آمد که دارای فرزندان شدند، و از فرزندان ابو عبدالله اسحاق بن إبراهيم عسكري، موسى و احمد است که هردو تن در آبه متولد شدند، و دیگر حسن بود که در بخارا فرزند بگذاشت.

واما فرزندان ابو عبدالله إسحاق بن إبراهيم عسكري از موسى واحمد وحسن عقب بگذاشت.

و حسن بن اسحاق در قم وسواد قم عقب نهاد، واحمدبن اسحاق از حسين وعلي عقب نهاد و ایشان را در قم و آبه فرزندان و اعقابست.

و از بنی الحسین احمدبن اسحاق بن إبراهيم عسکری بنو محسن در مشهد غرویست، وهو محسن بن علي بن الحسين بن حمزة بن محمدبن علي بن حسين عزيزى ابن حسن مذکور است.

وموسى بن اسحاق بن إبراهيم عسكرى ابو جعفر محمد را که مردی فقیه بود درقم، و دیگر ابو عبدالله اسحاق را بیادگار بگذاشت.

ص: 285

و از فرزندان اسحاق بن موسی مهدی جوهری بن اسحاق است، در بخارا، دیگر ابو عبد الله حسین بن اسحاق است در استراباد، و دیگر ابوالحسین زید، و دیگر ابو طالب محمد فرزندان اسحاق هستند.

و شیخ عمری و شیخ شرف عبیدلی و ابن میمون واسطی و ابن طباطبای اصفهانی و سایر علمای نسابه برای مهدی جوهری فرزندی سوای هادی جوهری در بخارا مذکور نداشته اند، و او را نسلی نماند.

حتی اینکه ابن قیم عباسی تصریح کرد که اسحاق بن موسى بن اسحاق منقرض شد، و در ابرقوه جماعتی کثیر هستند که بزرگان و بیشتر سادات آنها باسماعيل ابن مهدی جوهري منسوب هستند.

و بعلاوه سید رضی الدین حسين بن قتادة الحسينى المدنی در مشجره خود می گوید: اسماعيل بن مهدی جوهری و ذیل او و شیخ تاج الدین می نویسد که: مهدي جوهری را در ابر قوه و غیر از آنجا عقب است، و قولش حجت است و مردود نمی شود، و الله اعلم.

واما حسين قطعى بن موسى ابى سجه بن إبراهيم بن مرتضی را نسلی بسیار و عقبش بسوی ابوالحسن معروف بابن دیلمیه ابن ابی طاهر عبدالله بن أبي الحسن محمد محدث ابن ابى الطيب طاهربن حسين قطعی منتهی می شود.

علي بن دیلمیه از سه مرد: یکی ابو الحرث محمد، و دیگر حسین اشقر، ودیگر حسن مدعوبر که است.

و ابو الحرث محمدبن علي بن دیلمیه از دو مرد: ابو طاهر عبدالله، و ابو محمد عبدالله، عقب گذاشت.

اما ابو طاهر عبدالله در کرخ اقامت کرد، اعقاب او در کرخ بماند، و ابو محمد عبدالله از چهار تن مرد عقب بگذاشت.

يكي علي حائرى جد آل دخينه، وهو جعفربن حمزة بن جعفر دخينه ابن أحمدبن جعفر بن علي حائري مذکور است که او را نفیس و فرزندانش را بنو النفيس -

ص: 286

در حائر می خواندند.

و دیگر ابو السعادات محمد است و فرزندانش را آل أبي السعادات بالحائر گویند.

و دیگر ابو الحارث محمد است از فرزندانش است، و هو يحيى بن منصور بن محمدبن ابى الحارث محمد مذكور است، در حائر نیز و از اين جماعت بنو طويل الباع و هو محمدبن محمدبن يحيى بن ابى الحارث محمد مذکور از ایشان منفصل و بکوفه متصل شدند.

و از عقب حسين الأشقر بن علي بن ديلميه حيدر بن حسن بن علي بن حسين مذکور است که در مقابر قریش بود، و از عقب حسن بركة بن علي بن ديلمية ابن علاء الدين علي بن محمدبن حسين بن هبة الله علي بن حسن مذکور است که در دمشق بود و او را فرزندان و برادران بود.

واما جعفر بن إبراهيم مرتضى بن موسى الكاظم علیه السلام از موسى ومحمد و علي فرزند آورد، و ایشان را فرزندانست.

و اما احمد ن إبراهيم المرتضى فمينات وله في كتب النسب اسحاق، وازاين پیش سخن عمری درباره او سبقت نگارش یافت، وعقب ابراهیم مرتضی ظاهر امروز از موسى أبى سجه و جعفر است.

و عقب از محمدبن عابدبن موسی الکاظم در ابراهیم المجاب به تنهائی است، و از وي در سه مرد است: محمد حائری، و احمد در قصیره هبیره، و علي در سيرجان از اراضی کرمانست، و بقیه از محمد حائری بن ابراهيم المجاب است.

شیخ تاج الدین بدینگونه مذکور نموده است و محمد حائری از سه مرد عقب بگذاشت: یکی محمد حسین شبتی، و دیگر احمد، و دیگر ابو علي حسن بنو محمد الحائري.

و محمد الحسين شبتى عقب بگذاشت آل شبته را از دو مرد: یکی ابوالغنائم محمد، و دیگر ميمون السخى القصير، و از عقب ابى الغنائم محمد بن الحسين الشبتي آل شبته و آل فخار است.

ص: 287

و از جمله ایشان شیخ علم الدين المرتضى علي بن شیخ جلال الدین عبدالحمید ابن الشيخ شمس فخار بن محمدبن فخاربن احمدبن محمدبن ابى الغنائم مذکور است را عقب می باشد.

و دیگر آل نزار است و هم بنو نزار بن علي بن فخار بن احمد مذكور می باشد، و از عقب ميمون القصير بن الحسين شبته آلوهیب است، و هم بنورهیب ابن باقی بن مسلم بن باقی بن میمون مذکور.

و دیگر آل باقی است و از جمله ایشان بن و باقي بن محمودبن وهيب مذکور و دیگر آل الصول، وهو علي بن مسلم بن وهيب، در بعضی نسخ مذکور است.

فخار بن معد الموسوى سيد سعيد علامه مرتضی امام ادباء و نساب و فقهاء الدين مكني بأبي علی از علمای امامیه، محقق سعيد جعفر بن سعيد صاحب شرایع از وی روایت می نماید، و او از محمدبن ادریس و ابن شهر آشوب مازندرانی و شاذان بن جبرائیل قمی روایت کند، در سال چهارصدو سي ام هجری وفات کرد.

و احمدبن محمد حائری عقب بگذاشت، و اولادش را بنو احمد گویند، و عقب احمدبن محمد از علي مجدور از دو مرد: هبة الله، و دیگر ابو جعفر محمد عمال عقب بگذاشت.

و از فرزندان وی محمد البحر العمال بن علي المجدور وآل أبي الغائر در حائر است، وهو محمدبن محمدبن علي بن أبي جعفر محمد مذكور، و بنو ابي مرن و هو علي بن محمدبن حسن بن ابی جعفر محمد مذکور است.

و از فرزندان هبة الله بن علي مجدور آل الرضى و آل الأشرف است و هو ابن علي بن هبة الله المذكور، ودیگر آل ابی الحارث و هو محمدبن هبة الله المذكور و این جماعت، جمله در حائر جای دارند.

وابو علي حسن بن محمد حائری از سه تن و ایشان: ابو الطيب احمد، و في ولده العدد، و ديگر علي الضخم، و ديگر عمل جد بنى الضرير است، و ضرير همان محم بن محمد مذکور است.

ص: 288

و از فرزندان علي ضخم آل ابی الحمراء است، و أبو الحمراء همان محمدبن علي بن علي الضخم است.

و اما ابوالطيب احمدبن حسن بن محمد حائری از سه مرد عقب بگذاشت و ایشان: ابوفویزه، و دیگر معصوم، و دیگر حسن برکه است.

و از فرزندان علی ابو فریزه آل عوانه است، وابو مسلم بن محمدبن ابوفويزه است که منقرض شد، مگر از طرف دختری بعداز ذیلی طویل.

آل بلاله است، و او حسن بن عبدالله بن محمدبن ابو فويزه است، بقیه ایشان درحله است که معروف به بنی فتاده هستند، و هو محمدبن علي بن كامل بن سالم ابن بلاله.

و بنو مضر هستند، و هو محمدبن ابي تغلب محمدبن ابی فویزه است.

از جمله ایشان آل بشیر است و هوا بن سعدالله بن الحسن بن هبة الله بن ابى مضر محمدبن هبة الله بن ابى مضر مذكور هستند.

و دیگر آل حترش است و نام او محمدبن ابی مضر محمدبن هبة الله بن محمدبن ابی مضر مذکور است.

و دیگر آل ابی ریه است و او حسین بن ابی مضر ثانی مذکور است، و تمام ایشان مگر برحسب ندرت در حائر جای دارند.

و دیگر معصوم بن ابی الطيب جد آل معصوم است که در حله و حائر می باشند.

و دیگر حسین البركة بن ابي الطيب است که جد آل اخرس در حله است، وأخرس همان ابوالفتح بن ابى محمدبن أبي ابراهيم بن أبي الفتيان بن عبدالله بن حسن برکه است.

از جمله ایشان فقیه محمدبن احمدبن علي بن محمدبن ابى الفتح الاخرس است، و مردی باطل النسب خود را بأحمد بن علي بن محمد اخرس نسبت داد، و پس از وفات او بر این دعوی اصرار داشت، و بسیار می شد که آن را که برحالش آگاه نبودند مجذوب ادعای خود می نمود، ودعوی او را مقرون بصدق می شمرد.

ص: 289

بیان حال فرزندان جناب جعفربن موسى الكاظم علیه السلام

و عقب از جعفربن موسى الكاظم علیه السلام که او را خواری می خواندند، و فرزندانش را خواریون، و شجریون نیز می نامیدند چه بیشتر ایشان در بیابان اطراف مدینه بودند که شجر می خواندند، در دو مرد: یکی موسی، و دیگر حسن بماند.

اما موسى بن جعفربن موسی الکاظم علیه السلام از حسن ملحق عقب بگذاشت، از این روی او را ملحق خواندند که بپدرش ملحق شد، و او صحيح الولاده است وجد آل ملیط می باشد که در حله و حائر هستند.

وجد ايشان مليط همان محمدبن مسلم بن موسى بن علي بن جعفربن حسن ملحق است.

و حسن بن جعفربن موسى الكاظم صلوات الله عليه عقب بگذاشت، و در فرزندانش جماعتی بودند.

و عقب حسن بن جعفر از دو مرد بود: يکي محمد مليط است، شیخ شرف عبیدلی گويد: هو المليط الثائر بالمدينه، و أبو الحسن المعدي گويد: قيل ثمانية من بنى جعفر الطيار.

و قاضی تنوخی درکتاب تشاور المحاوره گوید: و مردی بدوی بود که در آثال نازل می شد و آثال نام منزلی است در راه مکه.

و محمد مليط بصفت شجاعت بارعه و فروسيت حسنه موصوف بود، در ایام نقابت ابي عبدالله بن داعی در بغداد درآمد.

و چنان بود که از قدیم الایام متعرض مردم حاج می شد و از ایشان در طلب خفاره و بدرقه و پیمان می آمد، اگر عطا نمی کردند بر ایشان غارت می برد، و چنان -

ص: 290

می نمود. که صاحب طرق و نگاهبان راههای این نواحی می باشد.

و هیچ کس نمی توانست از دستش پای کشد و هیچ سلطانی را قدرت نبود، که سرش را در چنبر اطاعت درآورد، لكن كسي را بمذهبی دعوت نمی کرد، و مدعی امامت نمی شد.

از آن پس از این کردار توبه کرد و بحضرت درآمد، و خویشتن را بر ابو عبدالله داعی بیفکند، و خواستار شد که از معزالدوله خواهشمند گردد که امارت موسم را از مدينة السلام بسوی حرم و اقامت حج را با او گذارد.

داعی ناچار شد و آن مطلب را از معز الدوله بخواست، معز الدوله گفت: من این منصب را با تو می گذارم و از خلیفه خواستار می شوم که ترا باین امر مقلد گرداند، و ترا مخلع فرماید، آن وقت تو اگر خواستی با این مرد گذاری خود دانی.

چه من این شخص را نمی شناسم و او از اهل بادیه است، و دیروز دزد بود لاجرم اگر برقافله بتازد و جنایتی از وی روی نماید بکدام کس رجوع خواهیم کرد.

ابو عبدالله داعی گفت: اما من این مرد را باين شغل منصوب و مقلد نمی سازم، اگر امیر صلاح می داند که شفاعت مرا اجابت فرماید و این مرد را مقلد ومنصوب فرماید، و من ضامن درك و جنایات او باشم، خود داند.

معز الدوله آن منصب را به محمد مليط بداد، و ابو عبدالله علوى كوفي را عزل نمود، و برای او رایتی بربست و او را خلعت بداد.

و محمد مليط درآن سال مردمان را اقامت حج نهاد و در کمال خوبی و امنیت آن کار را بپای برد، چنانکه سالها برگذشت که جماعت حاج، حمد و ثنای او را بگذاشتند، چندانکه هيچ يك از والیان قبل از وی و بعداز وی را آنگونه تمجید نکرده بودند.

و قاضی ابو علي محسن بن علي بن محمد تنوخی درکتاب تشاور المحاضره می گوید: مردی که معروف به ابو الحسین بن شاذان بن رستم سرافی فارسی بود، و چون برجان خود مطمئن گردیدی معلوم می شد که ملحد است، لكن اظهار اسلام می نمود.

ص: 291

روزی برای سوداگری بیرون شد تا در موسم تجارت کند، و چنان نمود که آهنگ حج دارد و همان سال محمد مليط برحسب قانون معمول متعرض قافله شد و گفت تا مردمان حق راهبانی بمن ندهند نمی گذارم عبور نمایند.

و چون امیر قافله او را از اینکار منع کرد، خواست برقافله غارت برد، و مردمان باین کردار و اراده او سخن همی راندند و خوفناک بودند که ایشان را بغارت در می سپارد.

ابن شاذان مذکور با امیر قافله گفت، مرا بدو فرست و آنچه می خواهی از جانب تو بدو پیغام می رسانم، چه با او شناسا بود، امیر گفت: با او چه میگوئی؟

گفت: بدو می شوم و می گویم: ای مرد ما مردمی از فارس و دیگر بلاد هستیم نه با عرب نسبت داریم، و نه بایشان رغبتی داشتیم.

پدرت یعنی پیغمبر بیامد و ما را بضرب شمشیر مطیع و منقاد ساخت و فرمود: از هر سوی بیائید و این خانه را طواف دهید و اقامت حج کنید، ما گفتیم سمعاً وطاعة و اينك بیامدیم تا حج بگذاریم و تو اينك در اینجا هستی و مي گوئي تا درهمی چند ندهید شما را دست نمی دارم، و اگر ندهید شما را بغارت فرو می گیرم.

اگر برای شما بدائی روی داده است، خدای نیز از شما می پذیرد، و برای ما نیز بدائی رسیده است، لاجرم بهمان مکان که بودیم و از آنجا نزد تو آمدیم باز می شویم.

یعنی این کردار تو اسباب ترك حج و اسلام است، ما هم که بضرب شمشیر پذیرفتار شده ایم و چندان رغبتی در اینکار نداریم مایل هستیم که بحال جاهلیت باز شویم.

امیر قافله از این سخن بخندید و گفت: اگر این کلام را علوی از تو بشنود ترا بقتل می رساند، پس دیگری را بر سالت بفرستاد و در میانه اصلاح کردند و بآشتی پیوستند، و مردمان با خاطر آسوده بحج برفتند، و رهط مليطيه و ملطه نیز از این ملیط است.

ص: 292

ابن طباطبا می گوید: از فرزندان محمد الثائر ابو جعفر محمد المليط بن محمدبن ابی عبدالله بن محمد المليط بن محمد الملیط بن الحسن بن جعفر بن الكاظم علیه السلام است.

صاحب عمدة الطالب می فرماید: من چنان می دانم که این داستان مذکور را که قاضی تنوخی نموده است از همین ابو جعفر محمد المليط بن محمدبن محمد المليط کبیر است.

چه ملیط کبیر بر زمان ابو عبدالله بن داعى تقدم داشت، و در مدینه بود و درآنجا بشورید، وجماعتی از بنی جعفر را در آن ایام فتنه بکشت و مردمان در عزل او برنگاشتند، و مليط دوم قبرش در بغداد است.

ابن طباطبا گوید: ملطه را جماعتی بسیار و انتشار است و از جمله ایشان فرسان حمزه و از ایشان در بصره طایفه هستند که دارای قوت و شوکتی سخت هستند، و امروز بیشتر ملطه در حجاز می باشند و از این جماعت قومی در عراق می گذرانند.

و ثانی از فرزندان حسن بن جعفر كاظم بن علیه السلام الخواريست، وی از دوازده مرد که بعضی اندك اولاد و بعضى كثير الأولاد بودند عقب بگذاشت.

از جمله ایشان موسى بن علي بن حسين بن علي خواریست که در عصیم و دارای ذیلی طویل بود.

از آن جمله آل فاتك بن علي بن سالم بن علي بن صبرة بن موسى مذكور است که ایشان را فوانك می خواندند، از جمله ایشان علي بن فاتك است كه عقبش منقرض شد.

و از ایشان عراده و منصور دو پسر خلف بن راتق است که هردو تن از وجوه سادات حجازیین می باشند.

و از بنى موسى بن علي الخوارى سلطان احمدبن محمدبن علي بن صبرة بن موسى بن علي الخواریست، که او را خلیفه از ام ولدی بود، قيل إنه لغير رشده.

و از جمله ایشان بنو عزيزين خليفه و بنو سلطان درحله بودند والله اعلم.

ص: 293

و از جمله ایشان عباس بن موسى بن علي الخواريست که او را ذیل و بقیه ایست، وحسين بن علي الخواري را از غیر از او نیز عقب است.

و از جمله ایشان حسن بن علي الخواریست که دارای ذیل است، ابوالحسن العمري گوید: درقریه از جفار که عریش نام دارد قومی هستند که خود را بخواری منسوب می شمارند، لکن برصدق دعوى ايشان عارف نیستم، و ندانم مقرون بدرستي و صحت است یا نیست.

بيان أولاد و أعقاب جناب زیدالنار ابن امام موسی کاظم علیه السلام

از این پیش بپاره حالات زیدالنار اشارت شد، در عمدة الطالب مذكور است که:

شیخ ابو نصر بخاری می گوید: زیدبن موسی علیه السلام را عقب نماند، و جماعتی که امروز در ارجان هستند و خود را بدو منسوب می دانند و از فرزندان زیدبن علي بن جعفر بن زيدبن موسی علیه السلام می شمارند صحیح نیست.

و غیر از بخاری می گوید و شیخ العمری و شیخ شرف عبیدلی و ابو عبدالله ابن طباطبا و جز ایشان نیز براین عقیدت رفته اند، اینست که زیدالنار بن موسى الكاظم علیه السلام از چهار مرد عقب بگذاشت.

يكي حسن که اولادش در مغرب و قیروان هستند، دیگر حسین محدث، دیگر جعفر، دیگر موسی الاصم.

و از جمله فرزندان موسی بن زیدالنار، موسی خردل بن زيدبن موسى الكاظم علیه السلام، و او را عقب است، از جمله ایشان: محمد ضعیب بن محمدبن موسى خردل، مذکور است که فرزندانشان را بنو ضعیب می خوانند.

ص: 294

از جمله ایشان بنو مکارم در مشهد غروی هستند، و ایشان بنو مکارم بن علي بن حمزة بن محمدبن ضعیب می باشند.

و در غری و بغداد قومی هستند که به علي بن محمدبن موسی خردل خود را منسوب می دارند، لكن اين علي نامرا هیچ کس از علمای نسب مذکور نکرده اند و این نسب را خودشان ساخته اند، و الله أعلم بالصواب.

و از بنی جعفربن زيدالنار، زيدبن علي بن جعفر مذکور است که او را در ارجان عقب می باشد، و پسرش ابو محمد حسین بن محسن نقیب ارجان بود.

و از بنو الحسین محدث بن النار ابو جعفر محمد منقوش است، جماعت نسابه گفته اند او را بقیتی نیست.

ابن طباطبا گوید: شخصی در زمان نقابت ابی احمد موسوی ببغداد آمد و گفت: جعفربن زید بن ابی جعفر محمد منقوش هستم، وأبو احمد نامش را در جریده سادات ثبت کرد، و او را در ری و قزوین و نیل و یندپیحی اولاد و برادریست و حسین محدث از زیدبن حسین به تنهائی و از او در عمل اولاد پدید شد.

و محمد را در ارجان و جز آن فرزندانست از جمله ایشان: حسن بن محمدبن زيدبن الحسين المحدث و دو برادرش جعفر و زید است.

و شخصی که او را جعفر نام بود خویشتن را بسوى زيدبن محمدبن زيدبن حسین محدث منسوب خواند، لکن او را در این ادعا تصدیق نکنند، و دروغگوي و باطل است و او را در قزوین عقبی است، و هم او را برادریست که نامش هاشم است او نیز فرزند و عقب داشت.

شیخ عمری گوید: وی بنا بر قول شيخ أبو الحسن، یعنی شیخ شرف نسابه مبطل و دعی و کذاب می باشد، جز اینکه در جریده بغداد نامش را ثبت و با اشراف بغداد مندرج ساخته و شاید وی همان کس باشد که تقدم نگارش یافت.

صاحب عمدة الطالب گويد: ظاهر اینست که وي همان کس باشد که این طباطبا او را در زمره أولاد جعفربن زيدالنار مذکور کرده و گفته است ابو احمد -

ص: 295

موسوی او را ثبت نموده است.

درکتاب خصال از زیدبن موسی مرویست که گفت: حدیث کرد با من پدرم موسی بن جعفر از پدرش جعفربن محمد از پدرش محمدبن علي از پدرش علي بن حسين بن علي از پدرش علي بن ابيطالب صلوات الله عليهم اجمعین که فرمود:

ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و سعد و سعيد و عبدالرحمن بن عوف و جماعتي از صحابه بیرون شدند، و رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم را در خانه ام سلمه عليها الرحمه طلب همی کردند.

پس مرا برآن در نشسته دیدند، و از من از آن حضرت بپرسیدند گفتند: در این ساعت بیرون می آید.

پس درنگی نرفت تا رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم بیرون آمد و دست مبارکش را بر پشت من بزد و فرمود:

«بشر يا ابن أبي طالب فانك تخاصم الناس بعدی بست خصال فتختصهم ليست في قريش منها شيء: إنك أو لهم ايماناً بالله، وأقومهم بأمرالله عز وجل، وأوفاهم بعهدالله، وأرأفهم بالرعية، وأعلمهم بالقضية، و أقسمهم بالسوية، وأفضلهم عندالله عزوجل».

و از این پیش در ذیل احوال جناب زيدالنار بحدیثی که در اصول كافي بجعفربن زیدبن موسی مستند می دارد، اشارت نمودیم.

ص: 296

بيان أولاد و أعقاب جناب عبدالله بن موسى الكاظم علیه السلام

در عمدة الطالب مسطور است که عقب از عبدالله بن موسى الكاظم سلام الله علیه از دو مرد است: يكي موسى، و ديگر محمد.

اما محمد را از فرزندش علي بن الحسين الأحول بن علي بن محمدبن ابراهيم بن محمدبن عبدالله بن موسى الكاظم علیه السلام جمعی در رمله هستند.

شيخ ابو نصر بخاری گوید: عبدالله بن موسی کاظم علیه السلام را فرزندش موسی پدیدار شد، وجز از موسی عقب نگذاشت و تمامت فرزندان عبدالله بن موسى الكاظم سلام الله علیه از موسی بن عبدالله است، این است که کلام او وموسى بن عبدالله در نصیبین بود و او را در آنجا وغیر از آنجا فرزند است.

و از جمله فرزندانش جعفر اسود الملقب زنقاحا بن محمدبن موسى مذكور است، از فرزندانش معمر ضرير بن عبدالله بن زنقاح مذکور است که بابن القمريه معروف و عقبش باین شناخته می شود.

و از جمله ایشان بنو ناصر هستند و ایشان فرزند ناصربن محمدبن احمدبن عبدالله بن زنقاح می باشند که در تبارین جای داشتند، و ایشان را بقیه است.

و از فرزندان موسى بن عبدالله بن الكاظم علیه السلام، علي بن الحسين بن محمدبن موسی مذکور است، که بابن ربطه معروف می باشد، او را عقبی است که در نصیبین جای داشتند، و در آنجا روزگار بپایان می رسانیدند.

در کتاب ارشاد القلوب ديلمي از عبدالله بن موسی بن جعفر از پدر بزرگوارش سلام الله عليهما مرویست که فرمود:

از آن حضرت از ملکین یعنی آن دو فرشته که موکل بر آدمی هستند، پرسیدم آیا دانای بگناه می باشند گاهی که بنده بخواهد آن کار را بکند یا بحسنه؟ یعنی -

ص: 297

بمحض اراده عبد بکردار بد یا خوب علم حاصل می نمایند.

فرمود: بوی کثیف و بوی خوش مساویست؟ عرض کردم: نیست.

فرمود: همانا بنده چون آهنگ حسنه نمايد نفس او خوشبوي برآيد، پس آن فرشته که از طرف راست او هست با فرشته که از جانب چپ اوست، می گوید: توقف کن چه این شخص آهنگ حسنه و كردار نيك نموده است.

«فإذا هو عملها (بالحسنة خ) كان لسانه قلمه، وريقه مداده، فيثبتهاله، وإذاهم بالسيئة خرج نفسه منتن الريح فيقول صاحب الشمال لصاحب اليمين: قف فإنه قدهم بالسيئة فاذا هو عملها كان لسانه قلمه وريقه مداده، فأثبتها عليه في الدنيا والأخرة».

پس هرگاه نيك را بجای آورد زبان او قلم او آب دهانش مداد اوست، پس این حسنه را برای او ثبت نماید، و چون آهنگ سیئه نماید نفس او بد بوی برآید و صاحب شمال بصاحب یمین گوید: بجای باش که آهنگ عمل بد کرده است، و چون آن شخص آن کار زشت و بد را نمود زبانش قلم اوست و آب دهانش مداد اوست، پس آن عمل را ثبت نماید و در دنیا و آخرت بر وي ثابت بماند.

بيان أولاد جناب عبيدالله ابن موسی کاظم علیه السلام

در عمدة الطالب مسطور است که از عبیدالله بن موسى الكاظم سلام الله عليه در سه مرد عقب ماند: محمد يماني، و دیگر قاسم، و دیگر جعفر، و چنان بود که پسرش موسى عقب بگذاشت، و اعقاب او منتشر شدند، پس از آن منقرض گردیدند.

و اما علي بن عبيدالله بن الكاظم علیه السلام، همانا شیخ العمری گوید: از فرزندان او انشاءالله أبو المختار حمزة الفقيه المقرى بشيراز، ابن الربيع بن محمدبن حمزة -

ص: 298

ابن علي بن عبيدالله بن الكاظم سلام الله عليه است.

می فرماید: این ابوالمختار وارد شد دو پسرش که ایشان را حسین و شیث می خواندند با او بودند، ندانم این دو تن برادران حمزه بودند یا عم او بودند، و درجریده شیراز ثبت و با جماعت طالبیین شیراز درقسمت مندرج گشتند.

و جمعی کثیر از علویین ایشان را از زمره ایشان خارج می کردند، زیرا که در مشجرات برای محمدبن علي بن عبيدالله سوى يك فرزند بلانسل که او را ابراهیم می نامیدند، و چند دختر، ثابت نیست.

و محمد را فرزندی که او را حمزه نامند فرزندی شناخته نشده است، و خدای بصحت نسب حمزه داناتر می باشد، اینست کلام شیخ.

پس عقب عبیدالله بن موسي الكاظم علیه السلام درسه مرد می باشد: محمد و قاسم و جعفر.

اما محمد يماني ابن عبيدالله بن الكاظم صلوات الله عليه، و بساهست که يمامي باهیم گویند، عقب او را از ابراهیم به تنهائی است.

و ابراهیم از دو مرد: یکی ابو جعفر محمد، و دیگر احمد شعرانی عقب نهاد، ابن طباطبا فرماید، فرزندان او در همدانست.

و ابو جعفر محمدبن ابراهيم بن محمد الیمانی از چهار مرد عقب بگذاشت و ایشان: ابو القاسم جعفر جمال است، که او را درچند موضع عدد و بقیه است، و دیگر ابو القاسم عبدالله، و دیگر ابو طاهر است که بقولی منقرض شد، و دیگر ابوالحسین علی می باشد.

واما ابوالقاسم جعفر جمال از فرزندانش ابوالفاتك مكي است، وهو الحسين بن عبيدالله بن جعفر الجمال.

و برای عبیدالله بن جمال عدد است از أولاد، و همچنین برای ابوفاتك مکي، و از فرزندانش ابو علي اسماعیل است که ابو جعفر ابراهیم از اوست، و بقولى محل خطيب وقاضی مکه است، مردی جلیل و کریم بود و او را در خراسان فرزندان می باشد، و در مصر عقب داشت.

ص: 299

و از جمله ایشان ابوالحسن موسى بن جعفر الجمال است، که بابن اعرابی معروف بود، و هم او را صاحب الصوف می خواندند، بر نواحی آذربایجان غلبه یافت و او را عقبی است که در شماخی از بلاد شیروان بودند.

و از جمله ایشان ابو جعفر محمدبن موسى بن محمدبن جعفر الجمال است که او را در مصر عقب و جماعت بود.

و از ایشان ابو جعفر محمدبن عبدالله بن جعفر جمال می باشد که حمیمات لقب داشت، و او را عقب می باشد، اکثر ایشان در حجاز هستند، شیخ ابوالحسن العمري همچنین گفته است.

و از جمله ایشان ابوالفائز حسين بن عبدالله بن جعفر جمال است که در شیراز بعضد الدوله ملحق شد، و درآنجا عقب بگذاشت، و از فرزندان عبدالله بن محمدبن ابراهيم بن محمد يماني که ابو العباس کنیت داشت، ابوالبرکات یحیی است که در واسط بود، و دیگر سلیمان و دیگر طاهر و دیگر ابوطاهر، و دیگر ابو طالب محمد است و ایشان را در واسط اولاد و اعقابست.

ابن طباطبا گوید: در نسب ایشان طعن و غمز کرده اند، و شیخ العمری گوید:

گاهی می شود که بعضی دانایان انساب در یحیی سخن کرده اند، لکن من در حق او جز خیر ندانم، و پسرش ابو عبدالله محمدبن یحیی منقرض شد، او را ابو عمرو بن العتاب گويند.

و از فرزندان ابو الحسن علي بن محمدبن ابراهيم بن محمد اليماني، ابوالقاسم حسين بن حسن احول بن على بن محمد مذكور در اخوین است.

و از فرزندان ابراهیم بن محمدبن ابراهيم بن محمد اليماني، ابو يعلى طاهربن ابراهیم است در مصر، و دیگر مطهر و سالم است و بعضی گفته اند: ابراهیم منقرض شد و خدای بحقیقت امر أعلم است.

و احمد شعرانی ابن ابراهيم بن محمد یمانی از عبدالله درهمدان، وابو اسحاق ابراهیم دابوالحسین موسی عقب بگذاشت، و از فرزندانش ابو المكارم مؤيدبن يحيى -

ص: 300

ابن احمدبن ابراهيم بن محمد یمانی است که در مصر بود، و او را فرزندان و برادر است، و برای عبدالله بن احمد شعرانی در همدان عقب است.

و اما قاسم بن عبيدالله بن الكاظم علیه السلام، از موسی و از عبیدالله ملقب بابی زرقان، و از حسین عقب بماند.

أبو عبدالله بن طباطبا گوید: و از محمد و از حسن عقب بماند، ابراهیم در مراغه متولد شد، و ابو المندز گوید: حسن بن قاسم بن عبیدالله را نسل نماند.

شیخ العمری گوید: در سال چهارصد و سی و هفتم هجری، بعد از چند سال که در حبس بود (در جزيرة بن عمر، أبو عبيدالله ملقب بنقی عمیدالشرف) بر شریف نقیب موصل ورود داد و اسم او محمدبن الحسن المجدي بود.

مردی جوان و بریک طرف صورتش خالی ملیح با ديداري تمكين وجبيني گشاده و میان بالا بود، و خود می گفت: وی حمزة بن حسين بن علي بن حسن بن قاسم بن عبيدالله بن موسى الكاظم علیه السلام است.

و نوشته بر صحت دعوی خود بشهادت قاضی ابی عبدالرحمن طالقانی، قاضی جزيره بامضاء شهادات و ثبوت آن درخدمت بنمود.

و نقیب مذکور مرا در محضر اشراف حاضر ساخت و از داستان آن مرد بپرسید، گفتم: این امریست شرعی برتو سزاوار است که بآنچه درآن تحقق رفته عمل کنی، و من بآنچه تو بجای آوری رقم نمایم، با من گفت: بلکه تو خود بنویس تا من ممضى بدارم.

پس چيزي که محل تأویل بود بنوشتم، چنانکه اگر از من پرسشی نمایند از صحت و سقمش پاسخ دهم.

پس شریف عميدالشرف مجدي آن را امضاء کرد، و من بخدمت نقیب بازگشتم، و او را بر مابقی مطلع ساختم و باز نمودم که ابوالمنذر نسابه گمان می برد که حسن بن قاسم را نسل نبود و در این باب تأولی است، و امر حمزة بن حسين مندرج بر تعلیل است.

ص: 301

پس از آن برای حاجتی که داشتم بجزیره آمدم، شريف ابو تراب أحول نزد من بیامد و برادرش و جماعتی از عامه با او بودند، و دخول حمزه را در نسب سخن داشتند و گفت: داخل در فرزندان ابو الأدنى است، و این چیزیست که نمی توان بصبوری و سکوت گذرانید.

پس کسی را بدو فرستادم تا بیامد و از شهود او بپرسیدم، گفت: بجمله برای جواب حاضرند، پس با آن جماعت برخاستیم و نزد قاضی عبدالرحمن برفتیم.

قاضی دو تن شیخ را که عادل می دانست حاضر ساخت و برصحت نسب وی گواهی گرفت، و شهادت دادند که پدرش حسین بن علی را جماعتی در صحت نسبش نزد گروهی از علویین که در نسب او نزاع می کردند، شهادت دادند.

لاجرم صحت نسبش بشهادت قاطعه ثابت شد، و معلوم گردید که این حمزه و برادرش و خواهرش، اولاد حسن بن علی هستند، و برفراش او متولد گردیدند، و اینکه مردی که او را شريف بن علي گويند برادر حسین می باشد، از جانب پدر او.

چون این حال را بدیدم صحت نسبش را امضا کردم که بخط خود بر صحت بنوشتم، وبنقيب النقى عميدالشريف مجدى مكاتبت نمودم، و او نیز به ثبت اندر آورد و نسب او چنان محل صحت گرفت که بهیچ وجه نزاعی در آن نمی رفت.

و از جمله کسانی که بسوی محمد بن القاسم بن عبيدالله بن الكاظم علیه السلام انتساب می جستند، أبو طالب زید نقیب عمان، پسر حسين بن محمدبن أحمدبن قاسم بن عبیدالله مذکور بود.

شیخ ابوالحسن العمری گوید: او را در عمان در سال چهارصدو بیست و چهارم هجری بدیدم، و بابن الخیار معروف بود، و او را برادران و فرزندان بودند متظاهر بجرم بود، و در سرای او زنی سرودگر پاکیزه اندام ستوده چهر جای داشت.

و چنان بود که آمنه دختر ابوزید حسین را که احمد جد پدرش بود، بر قاعده که من بر او عارف نیستم تزویج کرده و از وی محمد را بزاد، اما علمای نسابه -

ص: 302

نمی پذیرند که محمدبن قاسم بن عبیدالله را پسری باشد که نامش احمد باشد.

«فممن رفع نسبه عند قراءتي عليه والدى أبو الغنائم و الشريف ابوعبدالله ابن طباطبا، ورأيت عليه خط شيخ الشرف العبيدلي النسابة في كتابه المبسوط كاذب باطل، فعلى هذا بطل نسب ابن الخيار نقيب عمان و ولده واخوته».

اما ابو زرقان عبيدالله بن قاسم بن عبيدالله بن الكاظم علیه السلام از قاسم و محمد عقب بگذاشت، و از قاسم علي بن القاسم بن عبيدالله أبو زرقان پديد شد، در ري تزول نمود، و او را فرزندانیست که بهرکجا منتشر شدند.

شيخ العمرى گويد: ادعا نمود از حیثیت نسب بسوی او مردی که او را احمد می نامیدند، و در عراق بود و بتقرير دعواي خود روزگار می برد تا گاهی که أبو المنذر جزار كوفي نسابه آن مطلب را مكشوف و نسبش را باطل ساخت.

و این احمد مذکور در طرق حیلت و تلبیس یکی از رجال روزگار بود، لكن این حیل و دغل او با آن انکشاف و پژوهش ابوالمنذر و درجات بصیرت او براي احمد فايدت نکرد، و بر دعوی خود ایستادگی داشت، و بسا بودی که در این کردار خود مقاسات مکاره و ناملایمات می نمود.

و اما موسى بن قاسم بن عبیدالله بن الکاظم از فرزندانش علي بن حمد بن موسى مذکور است که ملقب بسخط و در واسط بود، و او را عقبی است، و برادرش جعفربن محمد در سوراء جای داشت.

و از جمله ایشان قاسم بن موسی مذکور است و پسرش علی دو فرزند بگذاشت: یکی ابو جعفر، و دیگر موسی.

و اما ابو القاسم جعفر بن عبيدالله بن الكاظم معروف بابن ام كلثوم، واين أم كلثوم عمه اودختر حضرت کاظم صلوات الله علیه است، چون جعفر را این زن محترمه تربیت فرمود، او را مادر خواند.

و عقب جعفر منتشر است و از یک مرد بتنهائی عقب بگذاشت، و او ابوالحسن محمد است، و از محمد در ابوالطیب احمد و از احمد در علي و ابو عبدالله جعفر اولاد -

ص: 303

أبى الحسين أحمد معروف بابن دنيا ابن محمدبن جعفربن عبيدالله بن الكاظم سلام الله عليه عقب بماند.

از جمله ایشان شريف أبو الحسن عبدالله معروف بابن دنيا ابن جعفربن أحمد ابن محمدبن جعفر بن عبیدالله بن الكاظم علیه السلام است، که در بصره نقابت طالبیین را دریافت و چون بمرد، دختری چند از وی بماند.

از جمله ایشان أبو الدنياست، و او أبو القاسم حسين بن علي بن أبي الطيب احمدبن محمدبن جعفر بن عبید الله الكاظم علیه السلام است، و ابوالدنیاء مذکور را اولادی بماند که معروف به بني أبي الدنيا هستند و بیشتر ایشان در حجاز بودند.

بيان أعقاب جناب حمزة ابن موسی کاظم علیه السلام مکنی بأبی القاسم

در عمدة الطالب مسطور است که أبو القاسم حمزة بن موسى الكاظم علیه السلام كوفي بود ، وعقب او در بلاد عجم بسیار است و از دو مرد عقب بگذاشت: یکی قاسم، و دیگر حمزه، و از وی علی بن حمزه نیز بود که بدون نسل بدیگر جهان شد.

و حمزه همانست که در شیراز در خارج باب اصطخر مدفون شد، و مرقدش زیارتگاه است.

و اما حمزة بن حمزة بن الكاظم علیه السلام كه مادرش ام ولد بود، در مملکت خراسان متقدم بود، و او را عقبی است قلیل، بعضی از ایشان در بلخ هستند.

و عقبش از فرزندش علي بن حمزه است، از جمله ایشان سيد علي بن حمزة ابن حمزة بن علي بن حمزة بن علي بن حمزة بن موسى الكاظم صلوات الله عليه، و دیگر برادر اوست.

و اما قاسم بن حمزة بن الكاظم علیه السلام در وی بقیه ایست و معروف بأعرابي و مادرش ام ولد است، از محمد و علي و أحمد عقب بگذاشتند.

ص: 304

و از بنی محمد بن قاسم بن حمزه که بعضی گفته اند: اعرابی همانست ابو جعفر محمدبن موسى بن محمد بن قاسم بن حمزة بن الكاظم علیه السلام است، در پیشگاه ملوك آل ساسان خدمت می نمود و با نویسندگان و وزرای ایشان معاشرت داشت.

و شعر نیز می گفت، از جمله اشعار اوست:

قديت غزالى و هو ملكى حقيقة *** يلذبه عيشى إذا نابني هم.

جميل محياه وكالد عص ردفه *** لطيف سجاياه وليس له خصم.

و ابوالفتح بستی درحق وی گوید:

أنا للسيد الشريف غلام *** حيث ماكان فليبلغ سلامي.

و إذا كنت للشريف غلام *** فأنا الحر و الزمان غلامي.

و از جمله ایشان احمد مجدور بن قاسم بن حمزة است که جمعی اولاد داشت، از جمله ایشان: اسماعیل و محمد مجدور است که دارای اعقاب هستند، از جمله اين جماعت نقباء طوس و سادات آن زمین بودند.

و از جمله این طایفه: جلیله ابو جعفر محمدبن موسى بن احمد مجدور نقیب طلس است که سیدی جلیل و شاعری ممدوح و مطبوع، و دارای عقب است.

و قومی هستند که ایشان را کوکبیه گویند و ادعای نسبت باین خاندان کنند، لكن بدروغ سخن نمایند و در این نسب بهره ندارند، و خود را به محمد مجدور ابن احمدبن قاسم منسوب می شمارند، و بأحمدبن محمد مذکور چهار تن برادر خود را منسوب می خوانند، و ایشان حسین و عبدالله و علي و عباس هستند، و همه عقب بگذاشتند.

لكن ابن زیاده افسطی نسابه ایشان را از این نسب نفی کند، و ادعای ایشان را تکذیب می نماید.

شیخ شرف عبیدلی گوید: در نیشابور قومی هستند که چنان پندار می نمایند که از فرزندان محمدبن محمدبن قاسم بن حمزة بن الكاظم علیه السلام می باشند، لكن ايشان ادعیاء هستند و بباطل سخن می رانند.

ص: 305

و از بنی محمدبن قاسم بن حمزة بن الكاظم سلام الله عليه، احمدبن زید ملقب بسیاه ابن جعفر بن عباس بن محمدبن قاسم بن حمزة بن الكاظم صلوات الله عليه است، در بغداد اقامت داشت، و در آنجا اولاد بگذاشت.

و از جمله ایشان محمد مدعوبز نجار است، او را فرزندان می باشد که آنها را بنوسیاه نامند، و از جمله ایشان ابوالقاسم حمزة بن حسین ملقب با بی زبیه ابن محمدبن قاسم بن حمزة بن موسی کاظم سلام الله علیه است.

پدر حمزه ابو زبیه حسین منکر نسب حمزه بود، لكن نقیب همدان نسب او را تجویز نمود.

و شيخ العمري گويد: گمان دارم این شهادت بر پسرش برحسب عقد با مادرش بوده، و اینکه وی در فراش او متولد شده است می باشد، و الله أعلم.

و از فرزندان محمدبن قاسم بن حمزة بن كاظم علیه السلام، صدر الله بن حمزه می باشد، که در زمان سلطنت سلطان الجايتوخان دفتردار بود و در واقعه وزیر صدرالدین شاوی چشمش کور شد.

و هو حمزة بن حسن بن محمدبن حمزة بن اميركابن علي بن حسين علي بن حسين بن محمدبن عبدالله بن محمد مذكور، والله أعلم.

بيان أعقاب جناب عباس ابن موسی کاظم علیه السلام

در عمدة الطالب مذکور است که عقب از عباس بن موسي الكاظم علیه السلام از قاسم ابن عباس ماند به تنهائی، و او در شوش مدفونست، و ایشان جمعی قلیل باشند، ابن طباطبا گوید: و از موسى بن عباس نیز عقب بماند.

و عقب قاسم بن عباس بن كاظم علیه السلام از ابو عبدالله محمد است، و او را عقب -

ص: 306

است، ابن طباطبا گوید: و از احمد بن قاسم فرزندش در کوفه عقب بماند، و نیز در حسين صاحب السلعة ابن القاسم عقب ماند.

شیخ رضی الدین حسن بن قتاده حسین رستی نسابه گوید: از شیخ جلال الدین عبد الحميدبن فخاربن معد موسوی موسوی نسابه از مشهدی که در شوش است، و معروف بمشهد قاسم است سؤال کردم، گفت: از پدرم بپرسیدم، و او تجویز نموده و گفت: از سید جلال الدین عبدالحمید تقی از این امر سؤال نمودم گفت:

او را نمی شناسم، مگر اینکه من بعداز مرگ سید عبدالحمید بر مشجره که در نسب نوشته شده بود و پاره از بنی کتیله آن مشجره را بسوی سید مجدالدین محمدبن معيه حمل کرده، و جامع آن محسن رضوی نسابه و بخطش بود، واقف شدم در آن مشجره مذکور بود.

و قبر قاسم بن عباس بن موسی الکاظم علیه السلام در شوش در سواد کوفه است، و آن قبر مشهور و بفضل و فضیلت مذکور است.

بيان أعقاب جناب هارون ابن موسی کاظم علیه السلام

در عمدة الطالب مذکو است که شیخ ابو نصر بخاری گوید: بعضی در نسب آنانکه خود را بهارون بن موسى كاظم عليه الصلاة و السلام منسوب می دانند طعن زده و گفته اند: هارون عقب نیاورد، وعقبی از وی برجاي نماند.

و در تواریخ عرب و بعضى كتب جغرافي نوشته اند: یکی از قریه طالقان وسطی قریه تکیه می باشد، سکنه آن ده خانوار است.

و در این قریه امامزاده را زیارت می نمایند که معروف بهارون بن موسى ابن جعفر علیه السلام است، صحن و گنبد و بقعه این مکان شریف را با گچ -

ص: 307

بیندوده اند، و از سنگ و گچ برآورده اند، و از حوادث جهان قدری ویران شده است.

ضریحی جدید هشت گوشه از چوب روی مرقد منور نهاده اند، دری از فوفل دو مصراعی بس ممتاز منبت که بر صنایع بدیعه پیشینیان حدیث می نماید در مدخل حرم امامزاده نصب شده و بسیار بدیع و با امتیاز است.

و در دالان چراغخانه يك دريك مصراعی نصب شده آن نیز منبت است، و در بالای در این سطور بخط ثلث مسطور است:

باب الزيارة المتبركة في أواسط ذو القعده، سنة ثلاث وخمسين وثمانمأة عمل كاتب شاه سبزواری.

در حاشیه و متن در دو مصراع حرم نیز بخط ثلث تمام سوره مباركه إنا فتحنا و صلوات بر چهارده معصوم صلوات الله عليهم مكتوب.

و در طرف پائین مصراع سمت دست راست، این عبارت رقم شده است:

گلبن باغ و در صدف إنما، وثمره شجره هل أتى، جلال الدين والدنيا امامزاده هارون بن سلطان الأتقياء الامام الأولياء موسى الكاظم علیه السلام.

و در مصراع طرف دست چپ نیز در پائین در این کلمات مسطور است:

المفتح أبواب الخير و الاحسان بحرظل عاطفت نورین کیان، شاه بن کیان شاه جهان صید کن، عمل استاد شمس الدین ابن استاد محمد، في تاريخ شهر صفر احدى و ثمانين و تسعماة.

در سمت چپ دریک مصراعی چراغخانه روی بقبله سنگ مرمری بدیوار نصب کرده که از میان شکسته شده و صورت فرمانی بخط ثلث بر اين سنك منقور است که از تاریخ آن معلوم می شود از فرامین شاه طهماسب بن شاه اسماعیل صفوی است، و عین عبارت فرمان از قرار ذیل می باشد:

هو الله سبحانه، الملك لله، ياحمد يا علي، فرمان همایون شرف نفاذ یافت آنکه در اینوقت بر خاطر اشرف بانتظام كذا حال رعايا و عجزه الكاء طالقان -

ص: 308

از ابتدای ایت ثيل جهات مذکوره در ذیل را که در الکاه مزبور واقع سابقاً ابواب جمع بوده و بتخفيف و تصدق رعايا و عجزه و سکنه متوطنه اینجا مقرر فرموده، و ثواب آن را بأرواح مقدس حضرت مطهرات حضرات چهارده معصوم صلوات الله عليهم اجمعین هدیه کردیم، وثواب اين إهدا را بروح مقدس حضرت إمام مفترض الطاعة واجب العصمة موسى الكاظم علیه السلام هدیه نمودیم.

و حکام و تیول داران و داروغکان و کلانتران و کدخدايان الكاء مذكور من بعد بعلت جهات مذکوره یک دینار و یا یکمن از احدی طلبی و توقعی ننمایند، و مزاحمت نرسانند.

مستوفیان عظام دیوان اعلی جهات مذکوره را در دفاتر دیوان اعلی محو و معدوم نموده، من بعد داخل اوراق ننمایند و مضمون مزبور را حكما برسنگ نقش نمایند، و از مضمون آیه شریفه «ومن بدله بعد ما سمعه فا نما إثمه على الذين يبدلونه إن الله سميع عليم»، تجاوز ننمایند.

و خلاف کننده از مردودین درگاه الهی و مطرود از بارگاه شاهی می باشد، در این باب غدغن داشته از جوانب و اطراف کله مراعی و مواشى خمس (كذا) نساجی می گیرند، رجب سنه تسع وستين وتسعمائة إتمام يافت، بسعى ملك روح الله جوستاني .

و شيخ أبو الحسن العمري وشيخ أبو عبدالله بن طباطبا و جز ایشان گفته اند: هارون بن كاظم علیه السلام از احمدبن هارون عقب نگذاشت، و احمدبن هارون از دو مرد: محمد و موسى عقب بگذاشت.

اما موسی را عقبی بماند که ایشان را بنو الافطسیه خوانند، وابوالقاسم المخمس صاحب مقامة الغلاء كوفي خود را بایشان منسوب شمرد و گفت: من علي بن أحمد ابن موسى بن أحمدبن هارون بن موسي كاظم علیه السلام هستم.

أبو الحسن العمرى گوید: از موصل نامۀ بخدمت ابی عبدالله حسین بن محمد ابن قاسم بن طباطبای نسابة که در بغداد اقامت داشت بنوشتم، و از بعضی چیزها -

ص: 309

در امر نسب سؤال کردم، از جمله نسب علي بن احمد كوفي بود، جواب بخط او که هیچ شکی ندارم که این مرد دروغگوی و مبطل است، و او بسوی خاندان جماعتی دعوی نسبت می نماید که در تمام آن برای او نسبی ثابت نمی شود، قبرش در ری می باشد و برغیر اصل زیارت آن قبر را می نمایند.

واما محمد بن أحمد بن هارون بن كاظم علیه السلام از سه مرد: یکی حسن، و دیگر جعفر، و دیگر موسی عقب بگذاشت.

از جمله فرزندان حسن بن محمدبن أحمدبن هارون بن حسن، قاضی مدینه و نقیب آنجاست و او را عقب می باشد، شیخ العمری گوید: پاره از ایشان را در مصر دیدم.

و از فرزندان حسن بن محمدبن أحمدبن هارون، أبو الحسن علي بن الحسن است و او را در نیشابور فرزندانست.

و از فرزندان جعفربن محمد در بخارا أبو عبدالله هارون بن محمدبن جعفر است، که یکی از اصحاب احوال حسنه بود، شیخ شرف گوید: هارون بن محمدبن جعفر بسوى يمن برفت و او را در یمن فرزند است.

و از فرزندان موسی بن محمدبن احمدبن هارون امیرکا در طوس است، و هو علي بن محسن بن حسين جندی بن موسی مذکور، و فرزندان هارون بن كاظم علیه السلام اندك باشد.

ص: 310

بيان أعقاب جناب إسحاق ابن موسی کاظم علیه السلام ملقب به امیر

در عمدة الطالب مرویست که اسحاق بن امام موسى كاظم علیه السلام ملقب بأمير است، و عقب او در عباس و متحد و حسین و علی می باشد، و ابن طباطبا گوید: و در موسی و قاسم عقب بگذاشت.

در امالی ابن شیخ طوسی علیهما الرحمه مسطور است که: حسین بن اسحاق از پدرش از برادرش موسی بن جعفر از آباء عظامش از رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم روایت کرد که فرمود:

خداوند تعالی در روز قیامت بنده از بندگان خود را بنکوهش گوید: بنده من چه چیزت بازداشت که چون من رنجور شدم مرا عیادت نكردي.

عرض می کند تو بزرگی و تو پروردگار بندگان هستی، نه دچار الم و نه مرض گردي.

در جواب می فرماید: برادر مؤمن تو مریض شد و تو او را عیادت نکردی، سوگند بعزت و جلال خودم اگر او را عیادت می کردی مرا نزد او می یافتی، از آن پس حاجات خود را باز می رسانيدي، و من برای تو برآورده می داشتم و این از کرامت بنده مؤمن من است، و من هستم رحمن رحیم.

درکتاب خصال مذکور است: أبو عبدالله اسحاق بن عباس بن موسی بن جعفر از پدر بزرگوارش از اجداد امجادش از امام حسین بن علی علیهم السلام روایت کند که:

أمير المؤمنين صلوات الله عليه فرمود: «أهلك الناس إثنان: خوف الفقر و طلب الفخر»، دو چیز مردمان را بهلاکت رسانید: یکی بیم از فقر، دیگر طلب فخر و مباهات.

ص: 311

در کتاب خصال از محمدبن احمدبن علي اسدی مرویست که گفت:

رقیه دختر اسحاق بن موسى بن جعفر ن محمدبن علي بن حسين بن علي بن أبي طالب علیهم السلام با من حديث کرد که پدرم اسحاق بن موسی بن جعفر گفت: حدیث فرمود مرا پدرم موسی بن جعفر از پدرش جعفربن محمد از پدرش محمدبن علي از پدرش علي بن حسین از پدرش از امیرالمؤمنين صلوات الله عليهم اجمعین که رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمود:

«لا تزول قدما عبد يوم القيامة حتى يسئل عن أربع: عن عمره فيما أفناه و شبابه فيما أبلاه، وعن ماله من ابن اكتسب وفيما أنفقه، وعن حبنا أهل البيت».

دو قدم هیچ بنده در روز قیامت از جائی بجائی نرود تا از چهار چیز از وی پرسش نمایند: یکی از عمر او که در دار دنیا در چه چیز بپایان رسانید، و از جوانی او که در چه کار فرسوده ساخت و دیگر از مال او که از چه کار و چه راه بدست آورد، و دیگر از دوستی ما اهل بیت.

در امالی طوسی از ابو علي احمدبن محمدبن حسين بن اسحاق بن جعفر علوی از اسحاق بن جعفر از برادرش موسي بن جعفر علیه السلام سند بحضرت باقر علیه السلام می رسد که فرمود:

در آن هنگام که درخدمت پدرم علي بن الحسین سلام الله عليهم در طریقی و مسیری بودیم، ناگاه بهلال شهر رمضان نظر کرد و بايستاد و فرمود: أيتها الخلق المطيع- الى آخر الخطاب- که از این پیش در کتاب احوال حضرت سجاد علیه السلام مسطور شد.

در جلد دوم تفسیر برهان مسطور است که: اسحاق بن موسی بن جعفر از آباء عظامش از علي بن أبي طالب علیهم السلام روایت کند که رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، در این آیه شریفه «هل جزاء الاحسان إلا الاحسان»، فرمود: «هل جزاء من أنعمت عليه بالتوحيد إلا الخير».

اما عباس بن اسحاق بن كاظم سلام الله علیه از اسحاق المهلوس بن عباس ابن اسحاق عقب بگذاشت، و عقب او در بغداد بودند.

ص: 312

از جمله ایشان ابوطالب بن محمدبن الزاهد المعدل الحداد است، که آهنگری می نمود، و هو ابن علي بن اسحاق المهلوس، و از آن پس که نابینا شد وفات کرد، و او را در بغداد بقیه ایست که ایشان را بنو المهلوس گویند.

شیخ العمری گوید: و اما محمدبن اسحاق بن كاظم از فرزندش عبدالله بن القاسم عقب نهاد، و از ابوالقاسم عبدالله مذکور، ابوالحسین محمد فرزندش در بلخ است.

و اما حسين بن اسحاق بن كاظم علیه السلام عقبش از حسن بن حسین است، و او را اولاد است، از جمله ایشان ابو جعفر صورانی است که قبرش در شیراز در باب اصطخر و زیارتگاه است، ابن طباطبا و شیخ العمری چنین گفته اند.

و برای جعفر صورانی عقبی است که ایشان را بنو الوارث گویند و آنها فرزندان جعفر الوارث بن محمد صورانی مذکور می باشد، عمری گوید: بنو الحسین ابن اسحاق در بصره و مدینه و اهواز منتشر هستند.

در امالی شیخ طوسی علیه الرحمه مرویست که: عبدالله بن حميدبن بناد حدیث کرد که موسي بن اسماعیل بن موسی علیه السلام از پدرش از جدش از حضرت جعفر ابن محمد از پدرش صلوات الله عليهم از جابر علیه الرحمه روایت فرمود که: رسولخدای صلى الله عليه و آله وسلم فرمود:

جبرئیل علیه السلام برگ آسی سبز از جانب خدای بمن آورد، در آن ورق سبز با خط سفید نوشته بودند:

بدرستي كه من فرض کردم دوستی علی را بر آفریدگان خود، پس این مطلب را از جانب من بايشان تبليغ كن.

در امالی شیخ صدوق عليه الرحمه مسطور است که موسی بن اسماعیل بن موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب از پدرش اسماعیل از پدرش موسي بن جعفر علیهما السلام حديث نمود که با شیعیان خود فرمود:

«يا معشر الشيعة لا تذلوا رقابكم بترك طاعة سلطانكم، فإن كان عادلاً -

ص: 313

فاسئلوا الله إبقاءه، و إن كان جائراً فاسئلوا الله إصلاحه.

فإن صلاحكم في صلاح سلطاتكم و إن السلطان العادل بمنزلة الوالد الرحيم فأحبوا له ما تحبون لأنفسكم، واكرهوا له ما تكرهون لأنفسكم».

ای جماعت شیعه خویشتن را بواسطه نافرمانی سلطان دستخوش ذلت و هوان و پایکوب نکبت و خذلان و دچار نقمت و خسران نگردانید، پس اگر سلطان شما عادل و دادگر باشد از خدای تعالي بقاء و دوام او را خواستار شوید، و اگر جابر و ستمکار باشد، اصلاح حال او را از مهیمن متعال بخواهید.

چه در هر صورت صلاح حال شما بصلاح حال سلطان شما مربوط است، و سلطان دادگر بمنزله پدر رحیم است، لاجرم هرچه برای خود دوست می دارید از بهر پادشاه خود خواستار باشید، و آنچه را که برای خودتان مکروه می خوانید برای پادشاه خود مکروه شمارید.

در امالی صدوق عليه الرحمه از موسی بن اسماعیل از پدرش از حضرت موسی بن جعفر از آباء عظامش علیهم السلام مرویست که:

مردی یهودی دیناری چند از رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم طلبکار بود، وقتی بتقاضای طلب درآمد، رسول خدای صلى الله عليه واله وسلم فرمود: ای يهودي چیزی ندارم تا بتو بدهم، گفت: ای محمد از تو جدا نشوم تا قضای دین خود را نکنی.

فرمود: با این حال می بایست با تو بنشینم، پس با آن یهودی بنشست چندانکه نماز ظهر وعصر و مغرب و عشاء آخره بامداد را در همان موضع بگذاشت.

و اصحاب رسول خدای از دیدار اینگونه جسارت آشفته و خشمناک بودند و آن يهودي را بتهدیدو وعید می سپردند.

رسول خدای صلى الله عليه واله وسلم به نظر مبارك بآنها افکنده فرمود: چیست این کار که با او می گذارید؟ عرض کردند: یا رسول الله تواند شد مردی یهود ترا محبوس بدارد، فرمود: پروردگارم عزوجل مرا مبعوث نگرد انیده است تا با معاهدی یا دیگری ستم برانم.

ص: 314

و براین حال گذشت تا روز بلند شد، این وقت یهودی شهادتین بر زبان براند و مسلمان شد، و عرض کرد: يك نيمه مال من در راه خدا می باشد، سوگند باخدای این رفتار را که در حضرت تو نمودم جز برای این نبود که خواستم برنعت و صفت تو آگاه شوم.

زیراکه در توراة نعت ترا قرائت کرده ام که محمدبن عبدالله میلادش در مکه و هجرت گاهش مدینه طیبه، و فظ و غلیظ و زشت گوی و ناستوده سخن و نکوهیده آواز و متزين بفحش نیست.

و من گواهی می دهم که خدا یکیست، و تو رسول خدای هستی، و اينك اموال من حاضر است بهرگونه خدای مقرر داشته در آن حکم بفرمای، و مالی بسیار داشت.

پس از آن علي علیه السلام فرمود: فراش رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم عمامه و بالشی مملو از لیف خرما بود، یکی شب آن بالش را دولایه ساختم.

چون صبح شد رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمود: این فراش در شب گذشته مرا از نماز شب بازداشت، یعنی بواسطه نرمی و آسایش خفتن بر آن بیاسودم و از نماز باز ماندم، پس بفرمود، همان طور یکتا بگسترانند.

و هم باین اسناد از علي علیه السلام مسطور است که رسول خدای صلى الله علیه و آله وسلم بر دخترش فاطمه سلام الله عليهما درآمد و گردن بندی در گردن او بدید، و از فاطمه روی بگردانید، فاطمه آن گردن بند را پاره کرد و بیفکند.

این وقت رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم با فاطمه فرمود: تو از من هستی ای فاطمه، پس از آن سائلی بیامد و فاطمه آن قلاده را بسائل عطا فرمود.

از آن پس رسول خدا فرمود: سخت می شود غضب خدا وغضب من برآن كس که خون مرا بریزد و مرا درحق ذريه من آزار برساند.

و بهمين اسناد أميرالمؤمنين سلام الله عليه فرمود:

ص: 315

رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم سریه را برانگیخت، و چون بازگشتند فرمود: خوشا و خنکا بقومی که جهاد اصغر را بجای آوردند و جهاد اکبر برایشان باقی بماند.

عرض کردند یا رسول الله جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد نفس است.

پس از آن فرمود: «أفضل الجهاد من جاهد نفسه التي بين جنبيه»، فاضلترين جهاد آنست که شخص با نفس خودش مجاهدت بورزد.

و هم درکتاب خصال از موسی بن اسماعیل بن موسى بن جعفربن محمدبن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب از آباء عظامش صلوات الله عليهم مرویست که:

الله رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمود: درون بهشت شدم بر در بهشت با طلا نوشته بودند:

«لا إله إلا الله، محمد حبيب الله، علي ولى الله، فاطمة أمة الله، الحسن والحسين صفوة الله، على مبغضيهم لعنة الله».

و در امالی صدوق علیه الرحمه باسناد مذكور از حضرت أميرالمؤمنين علیه السلام در قول خداي تعالى «هل جزاء الاحسان إلا الاحسان» آیا پاداش نیکی جز نیکی است؟ فرمود:

رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم می فرمود: خداوند عزوجل مي فرمايد: «ماجزاء من أنعمت عليه بالتوحيد إلا الجنة».

پاداش موحد جز بهشت نیست.

در مجلد هفتم بحارالأنوار از موسى بن اسماعیل بن موسی بن جعفر از آباء عظامش از علی بن ابیطالب علیهم السلام مرویست که:

رسول خدای صلى الله عليه واله وسلم فرمود: بجنت درآمدم و بر درآن با طلا نوشته بودند «أنا الله لا إله إلا أنا وحدى محمد عبدى ورسولى، أيدته بوزيره ونصرته بوزيره».

و أما علي بن اسحاق بن کاظم را عقبی است که از قدیم الایام در حلب بودند و از آن پس منقرض شدند.

ابن طباطبا گوید: در مکه معظمه نیز بودند، از جمله ایشان أبو الحسن -

ص: 316

المفلوج ابن محمدبن علي بن اسحاق مذکور است، و او را فرزندانیست که در بصره بحيدره معروفند.

بيان أعقاب جناب إسماعيل ابن موسی کاظم علیه السلام

در عمدة الطالب مذکور است که اسماعیل بن موسى الكاظم صلوات الله وسلامه عليه از موسی بن اسماعیل به تنهائی عقب بگذاشت، و ایشان جماعتی اندک هستند.

و از جمله فرزندانش جعفر بن موسى بن اسماعيل بن موسى الكاظم علیه السلام است، و او معروف بابن كلثم می باشد، و اولادش را کلثمیون گویند.

و ایشان در مصر جای دارند، از جمله ایشان بنو السمسار، و بنو ابي العشاق و بنو النسيب الدوله، و بنو الوراق می باشند، می گوید این جماعت تاکنون در مصر و شام روز بشام می رسانند.

در جلد دوم تفسیر برهان در ذیل آیه شریفه «هل جزاء الأحسان إلا الأحسان»، از موسی بن اسماعیل بن موسى بن جعفربن محمدبن علي بن حسين بن علي بن ابیطالب علیهم السلام در دو مقام مسطور است که رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمود: (1) «ماجزاء من أنعمت عليه بالتوحيد إلا الجنة».

ص: 317


1- خداوند عزوجل می فرماید ظ.

بيان أعقاب جناب حسن ابن موسی کاظم علیه السلام

در عمدة الطالب منقول است عقب از حسن بن موسى الكاظم علیه السلام قليل هستند، جداً هیچ کس را نمی شناسم، و بسیار باشد که منقرض شده اند.

وشيخ ابونصر بخاری، حسن بن موسی را از خلص از سادات از موسویه شمرده است که هیچ کس را در ایشان شکی نمی رود.

پس از آن بیان در موضعی دیگر می گوید: حسن بن موسي بن جعفر ام ولدی جعفربن حسن را پدید آورد، بعضی گفته اند از وی عقب بماند، و بعضی جز این گفته اند، و اینست پایان سخن ابونصر.

وابن طباطبا وابوالحسن العمری گفته اند: حسن بن موسی بن جعفر به تنهائی، و دیگر موسی عقب بگذاشت، و جعفر از سه مرد: یکی محمد، و دیگر حسن، و دیگر موسی عقب بگذاشت.

و از فرزندان محمدبن جعفر مذكور، علي العزرمى ابن محمد است، از فرزندان او ابوی علی بن الحسين ملقب به بلاقیل، در طریق قصر ابن هبيرة بن حسن الأحول ابن علي العزرمی است.

و ابو نصر بخاری گوید: از فرزندان حسن بن موسى الكاظم علیه السلام، جز دو پسر عزرمی که یکی علی و دیگر حسین، پسران حسن بن علي العزرمی کسی را نمیشناسم و برای این دو تن در عراق کسی مذکور نیست.

و ابن طباطبا می فرماید: گفته اند یکتن از ایشان در شام هستند و حقیقت این صورت را ندانم.

و با این تفصیل صورت حال حسن بن موسی کاظم علیه السلام مانند کسی است که نسلش منقرض شده باشد، مگر اینکه هر کسی بگوید: از فرزندان وی -

ص: 318

هستم، شاهدی عادل اقامت نماید، وصدق دعوی خود را باز رساند، والله سبحانه و تعالى اعلم.

صاحب عمدة الطالب می گوید: اینست آخر فرزندان حسن بن موسى الكاظم و اینست آخر بنى موسى الكاظم علیهم السلام.

ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین گوید: از جمله ساداتی که در زمان مهتدی خليفه عباسی شهید گشت، جعفربن اسحاق بن موسى بن جعفربن محمدبن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب علیهم السلام است که سعید حاجب او را در بصره بقتل رسانید.

و ديگر علي بن موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفربن محمدبن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب صلوات الله عليهم است که:

او را عبدالله بن عزيز عامل طاهر باتفاق محمدبن حسين بن محمدبن عبدالرحمن ابن قاسم بن حسن بن زيدبن حسن بن علي بن ابيطالب سلام الله عليهم بسر من رای حمل کرده هر دو تن را در زندان جای دادند تا از زندان بدیگر جهان جای بپرداختند.

و در ایام معتمد عباسی بسعایت ابی رافع درحق جماعتی از آل ابی طالب (ظ) كه گفت: آهنك خلافت دارند و ایشان را بگرفتند، از جمله ایشان علي و عبدالله دو پسر موسی بن عبدالله بن موسى بن جعفربن محمدبن علي بن حسين بن علي علیهم السلام بودند.

و در ایام مقتدر خليفه عباسي محمدبن جعفربن حسن بن موسى بن جعفر علیهم السلامبا جماعتی از سادات والا درجات بدرجه رفیعه شهادت فائز شدند.

و می گوید محمدبن حسن بن موسى بن جعفر هشت تن از جعفریین را در آن زمان در مکانی بیافت، و جمله را رضى الله تعالى عنهم بكشت.

و محمدبن جعفربن حسن بن موسى بن جعفربن محمد را جماعت جعفریيون در طريق يمن بقتل رسانیدند رضوان الله عليهم.

در مجالس المؤمنین از حسن بن موسي بن جعفر بحكايت علي بن جعفري علیه السلام درخدمت حضرت جواد سلام الله عليه اشارت رفته است.

ص: 319

و نیز در آنجا مسطور است که ابو جعفر حسینی از اولاد زیدالنار، و در فضل و کرم مشهور روزگار است.

بديع الزمان همدانی او را مدح گفته، و با آل سامان مخالطت می ورزیده و ابوالفائز که در شیراز با عضدالدوله بوده از نسل ابو جعفر مذکور است.

و دیگر درآن کتاب مسطور است که سید اجل علي بن جعفربن حسين بن موسوي بجلالت قدر، و منزلت و علو مرتبت و کمال حشمت و وفور عظمت و نزاهت طهارت ممتاز، و سر افراز بود، ریاست اهل خراسان بدو تعلق داشت، و شبستان موسویان را مشعل فروزان بود، و ریشه ناصبیان را از صفحه جهان بر می افکند.

در تذکره دولتشاهی مذکور است که ابو جعفر علي بن جعفر موسوي مذکور را از روی تعظیم و تفخیم و جلالت قدر رئیس خراسان نوشته اند، و سلطان سنجر او را برادر خوانده بود.

و ادیب صابر که از اجله شعرای خراسانست این شعر را در تهنیت اینکه سلطان سنجر او را برادر خوانده گوید:

اگرچه بهترین خلق عالم را پدر باشد *** بزرگیرا پدر باشد برادر خواند سلطانش.

مسکن و موطن این سید جلیل القدر در نیشابور، وضياع و عقار و احشام او در خراسان بسیار بوده است، سیدی مکرم و مدبّر و صاحب نام و ناموس بوده است.

و ادیب صابر در مدح این سید بزرگوار مدایح شاهوار و ابیات درربار دارد از آن جمله این قصیده بلاغت آثار است که شمه، از معالی مقام و جلالت منزلت او را درطی آن مندرج داشته است:

تنم بمهر اسیر است و دل بعشق فدا *** همی بگوش من آید ز لفظ عشق ندا.

تنم فدا شد و جانم ندید روی خلاص *** خلاص نیست اسیران عشق را بفدا.

ص: 320

همه ملاحت دنیا نگار من دارد *** عجب مدار اگر بیوفاست چون دنیا.

ملامت است از این عشق عشق بر مجنون *** ملامت است از این حسن حسن برلیلی.

منم که گشته ام از جور عاشقی خرسند *** بسایه سر زلفت زسایه طوبی.

از این قبل که عسل را حلاوت از لب تست *** خدای عزوجل در عسل نهاد شفا.

قوى بتقويت روی تست طالع حسن *** چودین بتقويت مجددین و شمع هدی.

اجل رئيس خراسان و شمع موسویان *** که اوست مالش فرعون ظلم را موسی.

خجسته تاج معالى علي بن جعفر *** که علم جعفر صادق همی کند املا.

کلام او بدل پند نامه لقمان *** حديث او حسد عهد نامه کسری.

همی کند هنرش بر زمانه استخفاف *** همی کند نسبش بر زمانه استهزا.

دو نایبند زجود تو دجله و جیحون *** دو چاکرند زحلم تو بوقبیس حرى.

از آن قبل که تو در پشت مصطفی بودی *** فریضه گشت بر امت مودت قربی.

هر آن کسی که نخواهد ترا بقای اید *** گسسته باد تن و جان او بمرگ فجا.

و این قصیده مبسوطه ایست چندی از آن در اینجا مذکور شد.

همانا در نگارش این ابیات حکایتم بیاد او فتاد کمتر از چهل سال بر نمی آید که یکی روز در یکی از عمارات فوقانی این سرای که پدرم مرحوم جنت مکان میرزا محمد تقى لسان الملك، بنيان کرده و اکنون قسمت روزگار در قسمت این بنده عقیدت شعار اختصاص داده و در کوچه معروف بچاپخانه از محلات دار الخلافه طهران درمحله معروف بچاله میدان واقع است.

مرحوم مبرور قاسم خان پسر مرحوم مبرور فتحعلي خان ملك الشعراء كاشاني متخلص بصباجد مادری بنده نگارنده و مرحوم مغفور محمود خان ملك الشعرا، پسر مرحوم محمد حسين خان ملك الشعراء پسر مرحوم فتحعلی خان ملك الشعراء و مرحوم محمد ابراهیم نواب ملقب ببدایع نگار پسر مرحوم آقا محمد مهدی نواب طهرانی، با پدرم مرحوم لسان الملك صاحب ناسخ التواريخ بصحبت می گذرانیدند.

مجلسی مشحون بفضلای عصر و ادبای دهر که هریکی درفن خود آیتی بزرگ -

ص: 321

و عالمی بی نظیر بودند و آراسته، و از هر در سخن می رفت.

كتاب مجالس المؤمنين را مرحوم محمود خان ملك الشعراء طاب ثراه كه در فنون فضایل عالمی کامل بود برگرفت و برگشود و قرائت فرمود.

اتفاقا همین قصیده فریده مذکور را با بیانی شیوا و لسانی بلیغ و فصیح بر حاضران برخواند، و هریکی بزبانی مخصوص تمجید نمودند.

این بنده حقیر که درآن ایام روزگارم از هفده و هیجده سال برتر نرفته بود، از آن حسن تلاوت بسي خرسند شدم، و مذاقم شیرین گشت، و همیشه بان لذت اندروگاه بگاه تجدید مطالعت و تکمیل لذت می گذراندم و همی خوش بودم بمناسبتی دریکی از مجلدات این کتب مذکور دارم.

شکر خدای را که در این عصر روز یکشنبه بیست و ششم شهر جمادى الآخرة سال یکهزار و سیصدو بیست و ششم هجری نبوي صلی الله علیه واله وسلم، خداوندم چندان عمر بداد که:

در ذیل نگارش احوال اولاد و اعقاب شرافت نصاب حضرت مولى الأفاخم مقتدى الأعاظم ناظم كل مناظم امام موسی کاظم صلوات الله علیه در خلوت سرپوشیده همین سرای مذکور برحسب مناسبت مقام چند بیتی از این ابیات فصاحت سمات را مذکور، و مسطور، و در مرور دهور بیادگار بگذاشتم.

جمعی از دوستان بزرگ و مخادیم سترك از جمله جناب حشمت مآب أميرالأمراء العظام، آقای محمد حسین خان مشیر خلوت امیر تومان از وزرای دارالشورای کبراي دولت عليه، ولد ارجمند مرحوم مبرورحاج محمد خان حاجب الدوله که از اعاظم امرا و نجبا وأهل دين و تقواى این مملکت هستند، وسالها بر می گذرد که با این بنده حقیر بطريق ملاطفت و اتحاد و مصاحبت و وداد می گذرانند.

ساعتی قبل حضور داشتند و از صحبت خود مسرور و مستفیض می داشتند، خداوند بر توفیقات و تاییدات این مردم دیندار حق شناس ناموس پرور بلند اساس بیفزاید و هردو سرای ایشان را آبادان بگرداند.

بالجمله ادیب صابر را در ثنای این سید جلیل قصاید فرید است، و بعضی -

ص: 322

در مجالس المؤمنين منتخب و مسطور است.

و دیگر در آن مرقوم است: السيد الأجل الطاهر الأوحد حسين بن محمدبن ابراهيم بن إمام موسى كاظم بن امام جعفر صادق أبو أحمد الشريف الموسوی، پدر فروزنده اختر سید مرتضی و سید رضی عليهم الرحمه، شریفی بزرگوار و نقابت سادات شرافت سمات عراق بدو مفوض بود.

و در پایان کار از آن کار استعفا و با پسرش سید رضی تفویض فرمود،در وفاتش چنانکه اشارت یافت اکابر شعراء و أماجد فضلاء و هردو پسرش رضی و مرتضی در مرثيه او داد سخنوری و سوگواری را ادا کردند.

صاحب تاریخ مصر و قاهره می گوید: شريف أبو أحمد سيدي عظيم و مولائی مطاع و دارای هیبتی بس شدید، و درخدمت بهاء الدوله صاحب منزلتي بس رفيع و مقامی بس منیع بود.

بهاء الدوله آن جناب را بالطاهر الأوحد وذى المناقب ملقب ساخت می گوید: تمام اخلاق حسنه راجامع، و بمحامد خصال ممتاز بود، جز اینکه او و فرزندانش بر مذهب قوم و امامیه رافضی بودند.

و هم درآن کتاب مسطور است: السيد الرئيس ذوالمجدين الموسوی از اعاظم سادات بزرگوار، و حامی دین محمد مختار، وداراي اوصاف حیدر کرار، و مروج دین و مخرب بنیان مخالفین آئین مبین است.

أبو الحسن باخرزي با آن همه تعصب و کینه ورزی او را درکتاب دمية القصر یاد کرده است، و در مدح این سید جلیل فقراتی بس لطیف یاد کرده و می گوید:

اوست ثمال (1) عترت موسويه، و حافظ طریقه سویه، هیچ کس از علویان با او در کرم مناسب و شرف مناصب نیست (فماهو إلا حجة للنواصب). ماه رمضان این سال چهارصدو چهل و هفتم هجری بضیافت و میزبانی این سلاله پیغمبر یزدانی نیکبخت شدم، و در مسند جلالت و پیشگاه مبارکش نعیمی -

ص: 323


1- ثمال یعنی فریاد رس و پشتیبان.

کامل و ملکی کبیر و خيري بسیار و فضلی بی شمار محسوس کردم، چنانکه پاره از آن را در این قصیده یاد نمودم.

أتاك الصيام فبا شرته *** بقلب تقى و عرض نقى.

وأوجبت للقوم هشم الثريد *** على شرط منصبك الهاشمي.

و چند شعر دیگر بر این منوال بر مدح و ثنای این سید نبیل می گوید، و نیز کلماتی چند در معارج عالیه و مدارج سامیه وی تلفیق می دهد و می فرماید که:

این شعر را در سال چهارصدو هفتاد و هفتم هجری نبوی صلی الله علیه واله وسلم از منشآت طبع نقاد خود، برای من انشاء فرمود.

رجوتك حيناً و الرجاء وسيلة *** و حسبك داء أن تخيب راجياً.

و بالله ما يبقى على الحر نعمة *** فجد واغتنم شكر أعلى الدهر باقياً.

در كتاب روضة الشهداء مسطور است که از فرزندان حضرت امام موسی کاظم علیه السلام آن پنج تن که قليل الأولاد هستند: عباس، و هارون، و اسماعيل، و اسحاق و حسن می باشند.

اما حسن را يك پسر بود که جعفر نام داشت و حالا حقیقت عقب او معلوم نیست، و بعضی گفته اند جعفربن حسن را سه پسر بود، و اولاد علی عزرمی از نسل وي هستند.

اما اسحاق بن موسى عليه السلام را امیر می خواندند عقبش از پسرش عباس است، واسحاق ملهوس پسر اوست، وبنو الملهوس از فرزندان وی هستند.

و محمد، و اولاد او در بلخ و طخارستان می باشند و اندك هستند، وحسن بن اسحاق ابو جعفر صورانی از اولاد اوست، و بنوالوارث از نسل صورانی هستند.

اما هارون بن موسی علیه السلام را گویند عقب از وی نمانده است، و ابن طباطبا گوید: عقبش از احمدبن هارون است، امیرکا از نسل وی در طوس بود.

اما عباس بن كاظم علیه السلام فرزند بیاورد، و بسیار اندک بودند، عقبش از قاسم ابن عباس بوده است.

ص: 324

و اما از فرزندان حضرت کاظم علیه السلام که در نسل و عقب متوسط الحال بودند: یکی زیدالنار، و دیگر عبدالله، و دیگر عبیدالله، و دیگر حمزه است.

حمزه را ابوالقاسم کنیت بود و در بلاد عجم عقبش بسیار هستند، عقب وی از قاسم و حمزه است، حمزة بن حمزه را عقب در بلخ است، و نیز در بعضی بلاد خراسان و ابو جعفر که ممدوح بدیع همدانیست و با ملوك آل سامان مخالطت می ورزید از فرزندان اوست، و أحمد مجدور از نسل قاسم است.

وعبیدالله را عقب از سه پسر بود، و ابراهیم را از ابوجعفر و احمد شعرانی و بیشتر اولاد ابی جعفر در حجاز هستند، و ابوالفائز که در شیراز با عضدوالدوله بوده و عبد اشرف از نسل وی است.

و عبد الله بن موسی علیه السلام را عقب از محمد است و موسي بن عبدالله و بنو ناصر از نسل وی هستند.

و زيدالنار گاهی که بر بصره چیره شد خانهای ایشان را بسوخت و خواسته های آنان را بچاپید، از این روی او را زیدالنار گفتند، سرانجام گرفتارش نموده بمرو بردند، و در آنجا بزهر مأمون شربت شهادت نوشید، و او را از چهار پسر عقب بقزوین اندر عقب می باشد، و جعفر را در ارجان و بنو ضعیف و بنو المکارم از نسل اصم بن عبدالله هستند.

و آنانکه از اولاد امجاد حضرت امام موسی کاظم علیه السلام كثير الأولاد هستند، چهار تن می باشند: یکی امام رضا علیه السلام، و دیگر ابراهیم مرتضی، و دیگر محمد عابد و دیگر جعفر.

اما جعفر همانا او را جواری و اولادش را حواریون و شجریون گویند، جعفر را از موسی و حسن عقب است، و موسی را عقب از حسن تحواست و حسن پدر محمد مسلطه است، و ملیطه را مددی و قوتی و انتشاری بوده و در جمله فارسان عرب بوده اند، و در حجاز و عراق عرب قوت و شوکتی داشته اند.

اما محمد عابد عقبش از ابراهیم مجابست، و ابراهیم را از سه پسر عقب بوده -

ص: 325

است: محمد حايري و احمد که در قصر ابن هبیره بوده، و علی که در سیرجان کرمان روزگار می سپرده است.

بنو احمد و آل الفائز بنو أبي الزن و آل أبي الحارث از نسل احمدبن محمدحائری هستند و بنو الضرير و آل أبي از حسن بن محمداند، و اعقاب احمدبن علي منقرض هستند.

اما ابراهیم اصغر که بمرتضی ملقب می باشد عقبش از دو پسر است: موسی ابن أبي سجنه و جعفر، و او را از موسی و محمد و علي اولاد است، و در بقاع و بلاد منتشر می باشند.

اما موسى همانا او را از هشت پسر عقب می باشد، چهارتن مقل و چهارتن مکثر.

اما آنانکه قلیل الولد هستند: یکی عبیدالله است و اولاد او در بصره اند، و دیگر عیسی و فرزندان او بفارس هستند، و دیگر علي و اعقاب او در دینور و شیراز هستند، و ابو علي صبيح و ابوالفضل از این نسل هستند، و جعفر در ترمذ فرزندان دارد.

اما آن چهار نفر که اولاد بسیار دارند يكي محمد اعرج است، عقبش از موسی ابرش است و بس، و او را سه پسر بود که عقب گذاشته اند: يكى أبو طالب محسن اعقاب و اولاد وی در بصره اندراند، ديگر أبو أحمد حسين بن موسى الأبرش، نقیب النقباء بغداد بود.

و او را دو پسر بود: یکی علم الهدی علی مرتضی، دیگر سید رضی الدین اعلى الله مقامهما، مراتب ایشان در علوم بسیار رفیع بوده است، و در کتابخانه علم الهدی هشتاد هزار مجلد کتاب بوده است.

و ابو عبدالله أحمدبن موسی را نیز اولاد بسيارند: يكي أبو البركات نقيب سامره، و دیگر نجم الشرف، و ديگر أبو المظفر هبة الله، وجد بنى الموسوى كه اولاد این هبة الله باشند.

دوم احمد اکبر عقب او از حسین وصی است، و ابراهيم و علي احول رافع از نسل علي أحول است، و بنى الأزرق از نسل ابراهیم هستند، ابن طلعه از اولاد حسین -

ص: 326

است، و سید احمد رفاعی از نسل همین حسین باشد.

سیم ابراهيم عسكري بني الممتع از اعقاب او هستند، و بنی المحسن که در مشهد غروی هستند، از این نسل باشند، و برخی اولاد ابراهیم در ابرقوه بودند.

چهارم حسین قطعی نسل وی بسیار است وبأبي الحسن دیلمی منتهی می گردد، و عقب او از أبو الحارث محمد است و حسین اشقر و حسین برکه و أبوالنفيس حایری و آل ابوالسعادت از نسل أبى الحارث باشند، و حيدربن الحسن از نسل بني الأشقر و ابن هبة الله در دمشق از نسل حسین برکه هستند، و كلام صاحب روضة الشهداء در اینجا بپایان می رسد.

و درحقیقت درحکم خلاصه و فهرست مسطور است، سابقه و مؤید و کاشف آن است.

و در تذكرة الأئمه نیز بحال اولاد و پارۀ اعقاب آنحضرت بهمین نهج که مسطور شد مذکور است.

و در تاریخ فارس موسوم بآثار جعفری مذکور نموده اند که از جمله بقاع متبرکه بقعه امامزاده لازم التكريم، علي بن حمزة بن موسی علیه السلام است که:

بعداز شهادت حضرت امام رضا صلواة الله عليه عم بزرگوار وی از بغداد فرار کرده پیاده بشیراز آمده، و درآنجا رحل اقامت افکند.

و اندک زمانی برنگذشت که آن سلاله ائمه یزدانی بحكم مأمون عباسی بدرجه شهادت پیوست، مرقد مطهرش بیرون از محوطه شهر در حوالی دروازه اصطخر که در این زمان باصفهان مشهور است معروف و مزار است.

مؤلف تاریخ مزبور می گوید: در این ایام بواسطه زلزله انهدام یافت، نواب مؤيد الدوله طهماسب ميرزا بتجدید عمارتش پرداخت.

و در نو الأبصار مسطور است که از جمله فرزندان حضرت کاظم علیه السلام عونست و نسب سیدما و مولای ما شيخ كبير «ولی مقرب جامع الشرفين شرف النسب و شرف المعرفة بالله والأدب ذى الكرامات الظاهرة والغازات المتظاهرة أبي الحسن -

ص: 327

و أبى الأشبال على الأهدل» بدو باز مي كرد.

«لأنه علي بن عمربن محمدبن سليمان بن عبيدبن عيسى بن علوى بن محمدبن حمحام بن عون بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقربن علي زين العابدين ابن حسين بن علي بن أبيطالب صلواة الله عليهم أجمعين» است.

و بعضی از شعراء گفته:

على فاروق فقل محمد *** ثم سليمان الرضا المسدد.

عبيد عيسى علوى محمد *** حمحام عون كاظم المؤيد.

جعفر الصادق قل محمد *** زين حسين و علي السيد.

و أهدل لقب شريف است، بعضی گفته اند بمعنى أدنى الأقرب است «يقال هدل الغصن إذا دنا و قرب ولان بثمره». پاره از دانایان گفته اند: از این روی علي را اهدل گفته اند:

«لأنه على الا له دل و ناهيك به من لقب حسن رائق، وله على كلا القولين دليل على المعنى مطابق، وفيه سر لطيف عجيب يفهمه العاقل المنصف اللبيب».

در کتاب فضائل السادات از موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر از پدرش از پدران بزرگوارش علیهم السلام مرویست که:

رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمود: «عيادة بنى هاشم فريضة، وزيارتهم سنة»، چون بنی هاشم رنجور گردند، عیادت کردن ایشان واجب است، لکن زیارت ایشان سنت است.

شکل عیادت ارچه بصورت عباد تست *** اما زنقطه ز عبادت زیادت است.

معلوم باد، دو نسخه که منتشر و مشهور و در السنه جمهور مذکور است: يكى كنز الانساب و بحر المصاب، و ديگر بحر الأنساب، و هردو قريب المخرج و منسوب بأبي مخنف لوط بن يحيى وحضرت صادق علیه السلام، و ترجمه اش را بسید مرتضى علم الهدى نسبت می دهند، حاضر است.

لكن نمي توان محل اعتناء و اعتبار، و بأخبار آن اعتماد نمود.

ص: 328

چه در تعداد اسامی اولاد و اعقاب ائمه هدى صلوات الله عليهم، و بعضی مطالب و اخبار دیگر چنان از طریق صدق و مقام حقیقت بعيد افتاده بلکه متعمد شده اند که محسوس است غرض و مقصود چیست.

لیکن چون برای اینکه اسباب تلبیس و اشتباهی فراهم نمایند، و ضمناً مطلب حق و صحیح را بعقیده خود فاسد گردانند، صحیح و سقیم را مخلوط نموده اند تا بمطلوب خود واصل گردند، و حال اینکه «إن الباطل كان زهوقاً».

اگر چند صنفی از عوام ندانند مردم خواص که بر کتب اخبار و تواریخ و آثار و حوادث و احادیث اطلاع دارند، و بعلاوه دارای ذوق سلیم و ذهن وقاد و اندیشه آزاد و سلیقه مستقیم و قوه ممیزه می باشند، صحیح را از سقیم و حق را از باطل امتیاز می دهند، و صدق را از کذب جدا می گردانند.

و می دانند حضرت کاظم علیه السلام را درطی اسفار دوازده هزار گهواره زرنگار برای چه و از بهر چکار و چه مقدار و شمار است.

یا فلان قریه را چهل هزار کدخدا، و چندین هزار مسجد و گرمابه و امثال آن که از استطاعت شهرهای عظیم جهان بیرونست موافق چه قانون و قاعده خواهد بود.

یا اسامی مردم گبر و مجوس و نصاری و یهود را با اولاد بلافصل أئمه هدى صلوات الله عليهم چه مناسبت.

یا فلان خاتون دختر فلان امام را بفلان امامزاده تزویج کردند، چون بحساب گیرند آن خاتون را افزون از نود سال عمر برگذشته.

و چون درضمن بعضی مطالب اشارت کرده اند که می توان از مانحن فیه چندان بیرون ندانست بپاره اشارت می رود.

می نویسد، چون خلفای بنی عباس حضرت کاظم علیه السلام را شهید ساختند و قصد اولاد ائمه را نمودند، امامزادگان روي باطراف و جوانب نمودند، از آن جمله جمعی در بلاد و امصار شهيد، و بعضی مخفی گردیدند.

ص: 329

جعفربن امام موسی کاظم علیه السلام را در توابع ورامین در موضع ستاره می گوید کرد شهید ساختند.

راقم کلمات گوید: هم اکنون در ورامین مقبره و ضریح امامزاده جعفر علیه السلام مشهور و مزار است، و متولی آنجا جناب آشیخ محمود و رامینی از معارف آن سامان است، و در این ایام که بعضی اختلافات درمیان ملت و دولت روی داد برای این شیخ نیز بعضی حوادث نمودار شد، که در ذیل تاریخ دولت مسطور است.

و نیز می نویسد که امامزاده جعفر را در توابع ورامین در موضع سناروك شهید کردند.

و مي نويسد: عبدالله بن كاظم علیه السلام را در شهر دماوند شهید نمودند، و احمد رضا ابن كاظم علیه السلام را در موضع زرکان در ولایت شهریار شهید گردانیدند.

و می گوید: از فرزندان و فرزند زادگان آن حضرت صدتن را در شهر ساوج بلاغ شهید ساختند، و بعضي را در لواسان کشتند، و طيب بن امام موسی علیه السلام را در موضع اورسان بکشتند، و برخی را در ولایت رستمدار و رودبار عليا و رودبار سفلی مقتول نمودند، و نیز بعضی دیگر را در مملکت ری و اطراف آن شهید نمودند.

می گوید: صالح بن امام موسی کاظم سلام الله علیه بولایت شمیران آمد، و چون بموضع تجریش رسید آن حضرت شهید گردید.

می گوید: صالح را هشت فرزند بود و اسماعيل بن زكريا بن امام موسى کاظم علیه السلام را در کوه مجروح نموده بودند، چون بتوابع شمیران رسید صبحگاه در پایان ده شیزر در زیر درخت چنار او را شهید نمودند.

راقم حروف گوید: چنانکه اشارت نمودیم در قریه تجریش که قصبه دعات شمیر انست مزاری بلند آثار است، که می گویند امامزاده صالح است، اهل طهران و دهات و قراء بزیارت این امامزاده مشرف می شوند، این بنده حقیر نیز مکرر زیارت کرده ام.

بقعۀ عالی و ضريح وقبه متعالی دارد و در صحن جلو ایوان چناری بس عظیم است -

ص: 330

که قطر آن را از کف زمین چهل و دو ذرع تحدید کرده اند، لکن برگردش سکوئی عظیم برآورده اند و در اطرافش بعضی از اصناف جای گرفته، امتعه متنوعه می گشایند و زائرین خریداری می کنند، محلی باصفا و آبی جاری دارد.

و این چنار را خدای داند چه روزگارها برشمرده و چه زائرین و قاطنين را دریافته است، در تمام مملکت ایران بلکه ممالك خارجه چناري باين عظمت درنظر نیامده است.

در قريه ون از اراضی کاشان نیز چناری عظیم است كه يك نيمه اش سوخته و در نیمه دیگر دکان قصابی قرار داده اند.

عجب اینست که در این حال که مشغول نگارش این فصل بودم، جناب میرزا عبدالمجيد خان لسان الملك ثالث پسر مرحوم لسان الملك ثاني، ملك المورخين طاب ثراه که برادر مهتر این بنده بود، بتازه از شمیران بطهران آمده در خلوت سرپوشیده با دیگری صحبت می کرد و از جمله می گفت:

دیروز پنجشنبه غره شهر رجب بشمیران بودم، و بزیارت امامزاده صالح بتجريش رفتم و از قطر و عظمت این چنار کهن روزگار حکایت می نمود.

و این بنده نام شریف این امامزاده را از قلم برقم آورد و می توان بر کرامت این امامزاده بزرگوار علیه السلام حمل نمود .

و شیزر معرب چیز راست که از دهات شمیران و بنواب مستطاب شعاع السلطنه پسر ارجمند شاهنشاه فردوس جایگاه مظفرالدین شاه اعلی الله مقامه اختصاص یافته است.

و می نویسد بعضی از امامزادگان در موضع بوزن لوشکان شهید شدند، و در شهر سبزوار برخی، و بعضی در بغداد بشهادت رسیدند، و پاره در قم، و برخی در موضع نای از ولایت رستمدار و پاره در طهران از خاک ری و گروهی در ناطله و کجورستان در موضع حجر کلابه، و بعضی در مازندران، و جمعی در شهر آمل در موضع الله پرچین، و برخی در موضع کران از ولایت رستمدار و دیگر اماکن آن ولایت شهید شدند.

ص: 331

و می گوید: عزيزبن محسن بن امام موسی کاظم علیه السلام از بغداد روي بولايت شمیران نهاد، هنگام صبحگاهان در موضع اوین رسید و او را برفراز تپه شهید ساختند.

و نيز طيب بن حسن بن إمام حسن علیه السلام را هنگام غروب آفتاب در موضع اوین بقتل آوردند.

و بعضی از سادات موسوی در موضع كوشك دشت شهید شدند، و برخي بشیروان آمدند و پارۀ در ولایت الموت کشته شدند.

و برخي در موضع وادیه از ولایت مازندران، و بعضی در موضع نجد از ولایت فیروز کوه و پاره در ولایت لاریجان در قريه كزنك، و بعضی در موض