پدید آورنده: هاشمی ،شهیدی اسدالله 1321 -
عنوان: امامت و خلافت از دیدگاه مکتب اهل بیت علیهم السلام و مکتب خلفا جلد اول
تکرار نام پدیدآور : تالیف سید اسدالله هاشمی شهیدی
مشخصات نشر: قم اکرام 1391
مشخصات ظاهری: : 2 جلد جلد (1) 736 ص.
بها: : 400000 ریال ISBN (*): 978-600-6266-28-2
ISBN (1): 978-600-6266-26-8
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت: کتابنامه
یادداشت: نمایه
موضوع: امامت
موضوع: خلافت
موضوع: علی علیه السلام بن ابی طالب ، امام ،اول 23 قبل از هجرت 4ق- اثبات خلافت
موضوع: امامت - احادیث
رده ی کنگره: 1391 91 الف 2 ه/ 5 / 223 BP
رده دیویی: 297/452
شماره ی مدرک: 2427686
ص: 1
ص: 2
امامت و خلافت
از دیدگاه مکتب اهل بیت علیهم السلام و مكتب خلفاء
جلد اول
تأليف:
سيّد اسدالله هاشمی شهیدی
ص: 3
پدید آورنده: هاشمی ،شهیدی اسدالله 1321 -
عنوان: امامت و خلافت از دیدگاه مکتب اهل بیت علیهم السلام و مکتب خلفا جلد اول
تکرار نام پدیدآور : تالیف سید اسدالله هاشمی شهیدی
مشخصات نشر: قم اکرام 1391
مشخصات ظاهری: : 2 جلد جلد (1) 736 ص.
بها: : 400000 ریال ISBN (*): 978-600-6266-28-2
ISBN (1): 978-600-6266-26-8
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت: کتابنامه
یادداشت: نمایه
موضوع: امامت
موضوع: خلافت
موضوع: علی علیه السلام بن ابی طالب ، امام ،اول 23 قبل از هجرت 4ق- اثبات خلافت
موضوع: امامت - احادیث
رده ی کنگره: 1391 91 الف 2 ه/ 5 / 223 BP
رده دیویی: 297/452
شماره ی مدرک: 2427686
نام کتاب : امامت و خلافت از دیدگاه مکتب اهل بیت علیهم السلام و مکتب خلفا (جلد 1)
نویسنده: اسدالله هاشمی شهیدی
نشر: انتشارات اکرام
نوبت چاپ: اول زمستان 91
شمارگان: 3000 نسخه
لیتوگرافی و چاپ: کوثر - نگین
قیمت: 40,000 تومان
شابک دوره : 978-600-6266-28 - 2
شابک جلد 1: -8-26-6266-600-978
مرکز پخش 1 : دفتر مرکزی: قم خیابان معلم معلم ،10 فرعی اول (دست راست) پلاک 21
تلفن: 7737102 - 7737792 - 0251 :همراه 09121519929
مرکز پخش :2 ،فروشگاه ،قم خیابان صفاییه کوی 24 (ممتاز) پلاک 65
تلفن: 7731263 - 77329693 - 251 صندوق پستی: 37135-1149
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان
ص: 4
بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
قال الله العظيم في كتابه:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْم الآخر﴾ نساء / 59
(ای کسانی که ایمان آورده اید خدا را اطاعت کنید و از پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و اولی الامر (اوصیای پیامبر صلی الله علیه و اله) نیز که از خود شما هستند اطاعت نمایید و هرگاه دربارهٔ چیزی نزاع کردید آن را به خدا و پیامبر صلی الله علیه و اله بازگردانید اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید...)
و قال رسول الله صلى الله علیه و آله:
﴿ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَن تَضِلّوا وأَنَّهُما لَن یَفترِقا حتّی یردا عَلیَّ الحوضَ...﴾
(من در میان شما دو ذخیره گران بها را به یادگار می گذارم کتاب خدا و عترت و اهل بیت علیهم السلام را، که اگر شما به آن ها چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد و این دو ذخیره نفیس از هم جدا نمی شوند تا زمانی که در روز رستخیز در کنار حوض- کوثر - بر من وارد شوند....) (1)
و قال صلی الله علیه و آله:
﴿نَحنُ أهلُ بَیتِ شَجَرَهِ النُّبُوَّهِ، و مَعدِنُ الرِّسالَهِ،لَیسَ أحَدٌ مِنَ الخَلائِقِ یَفضُلُ أهلَ بَیتی غَیری﴾.
(ما اهل بیت علیهم السلام همگی از شجره طیّبه نبوت و کانون پیام الهی هستیم، هیچ یک از مردمان به غیر از خودم بر اهل بیت علیهم السلام برتری ندارند). (2)
ص: 5
به پیشگاه قدس أشرف کائنات پیامبر صلی الله علیه و اله رحمت حضرت ختمی مرتبت محمّد بن عبدالله صلی الله علیه و اله و اهل بیت پاک و پاکیزه او علیهم السلام، که پیشوایان امّت و راهنمایان بشریّت اند
تقدیم به آنان که آیات محکمات ،خدا پیشوایان دین جانشینان واقعی سیّدالمرسلین واسطه های فیض رب العالمین، و چراغ های نور در تاریکی و پرچم های برافراشته حقّ اند
و تقدیم به آن پاکیزگان که برگزیدگان خدا، شایسته ترین انسان ها، و بلندترین قلّه های سر به فلک کشیدهٔ عظمت و افتخارند که در میان همه انسان ها تنها خداوند ایشان را از هر نوع پلیدی و آلودگی پاک و پاکیزه ساخته و فقط آنان را مطهر و معصوم قرار داده است.
ص: 6
پیشگفتار...19
بخش اول: بحث های مقدّماتی درباره امامت
نظام امامت و رهبری در اسلام...23
شرح و تفسیر کلمهٔ «امام»، «امّت» و «امامت»...25
امامت در لغت...26
امامت در قرآن...27
امامت در روایات...29
امامت و پیشوایی از نظر شیعه...33
مفهوم امامت در نزد شیعه...34
وجوب نصب امام...35
نصب ،امام لطف واجب الهی است...35
ویژگی ها و صفات امام...38
تعداد ائمّه از نظر شیعه امامیّه...42
معنای شیعه و حقیقت آن در لغت...42
پیدایش «تشیّع» از نظر دانشمندان...44
سرآغاز دعوت به تشیّع...52
سابقه تاریخی عنوان «شیعه» برای پیروان اهل بیت علیهم السلام...54
تعریف امامت در گفتار بزرگان شیعه...62
امامت در سخنان پیشوایان معصوم علیهم...67
ص: 7
بخش دوم: معرّفی امامان معصوم و اثبات امامت دوازده امام از اهل بیت علیهم السلام
ویژگی های امام معصوم علیه السلام...77
دلائل برتری بنی هاشم بر دیگر طوایف و قبائل عرب...80
امامان معصوم علیهم السلام از اهل بیت پیامبر علیهم السلام و عترت او هستند...85
سخنی درباره فرزندان پیامبر صلی الله علیه و اله از نسل فاطمه علیها السلام...94
پیامبر صلی الله علیه و اله فرزندان ،فاطمه علیها السلام ، حسنین علیهما السلام را فرزندان خود خوانده است...99
مشخصات دوازده،امام در سخنان امامان اهل بیت علیهم السلام...104
بخش سوم: شرایط امامت در مکتب اهل بیت علیهم السلام
شرایط امامت در مکتب اهل بیت علیهم السلام...125
1- امام باید معصوم باشد...126
سخنی دربارۀ عصمت...126
سخن فخر رازی دربارهٔ دلالت قرآن بر عصمت امام...129
روایات اهل بیت علیهم السلام درباره عصمت امام...129
2- امام باید عادل باشد...142
روایات اهل بیت علیهم السلام درباره عدالت امام...147
3- امام باید اعلم افراد امّت باشد...162
روایات اهل بیت علیهم السلام درباره علم و دانش امام...165
بخش چهارم: دیدگاه های مکتب خلفاء و مکتب اهل بیت علیهم السلام درباره صحابه و عدالت اصحاب
تعریف صحابی از دیدگاه مکتب خلفاء و مكتب اهل بيت علیهم السلام...193
1- تعریف صحابی از دیدگاه مکتب خلفاء...193
صحابی از دیدگاه لغت عرب و قرآن و سنّت...194
امّا لغت عرب...194
امّا قرآن کریم...195
ص: 8
و امّا سنّت پیامبر صلی الله علیه و اله...197
2- تعریف صحابی از دیدگاه مکتب اهل بیت علیهم السلام...198
روش شناخت صحابی از دیدگاه مکتب خلفاء...199
بررسی ضابطهٔ شناخت صحابی در مکتب خلفاء...200
عدالت اصحاب از دیدگاه مکتب خلفاء و مکتب اهل بیت علیهم السلام...204
1- عدالت اصحاب از دیدگاه مکتب خلفاء...204
دلیل پیروان مکتب خلفاء بر عدالت اصحاب...205
2- عدالت اصحاب از دیدگاه مکتب اهل بیت علیهم السلام...208
قاعدهٔ شناخت مؤمن از منافق در سنّت پیامبر صلی الله علیه و اله...219
بخش پنجم: بررسی رویداد تاریخی صدر اسلام و چگونگی روی کار آمدن خلفاء سه گانه
رویداد تاریخی صدر اسلام و چگونگی روی کار آمدن خلفاء سه گانه...227
آغاز توطئه های منافقان برای ترور پیامبر صلی الله علیه و اله...230
اعتراف به حقیقت و تناقض گوئی ابن حزم اندلسی...234
اکنون باید دید «حذیفه» کیست؟...235
حذيفة بن يمان عبسى...235
پیمان شوم یا نخستین صحیفه ملعونه...238
نقشه ترور پیامبر صلی الله علیه و اله بعد از حجّة الوداع...244
تنظیم صحیفهٔ ملعونه دوّم در خانهٔ أبوبكر...246
أسامى أصحاب عقبه...247
امضا کنندگان صحیفهٔ دوّم در خانه أبوبکر...247
متن معاهده نامۀ دوم اصحاب صحیفه...249
برخورد پیامبر صلی الله علیه و اله با امضا کنندگان صحیفهٔ دوم...251
فرستادن منافقین با لشکر اسامه...252
درخواست عایشه از دیگر زنان پیامبر صلی الله علیه و اله برای پرستاری از آن حضرت...254
بازگشت أبوبكر و عمر از لشكر أسامه...255
خُنثی شدن نقشۀ نماز أبوبکر به جای پیامبر صلی الله علیه و اله...257
جلوگیری از وصیّت پیامبر صلی الله علیه و اله...262
ص: 9
اهانت به ساحت مقدّس پیامبر أكرم صلی الله علیه و اله...267
علّت انصراف پیامبر صلی الله علیه و اله از نوشتن وصیّت نامه...269
اعتراف عُمَر به جلوگیری از وصیّت پیامبر صلی الله علیه و اله...270
وفات رسول خدا صلی الله علیه و اله...271
چرا «عُمَر» وفات رسول خدا صلی الله علیه و اله را انکار می کرد؟...273
ماجرای سقیفه و بیعت ابوبکر...274
سقیفه به روایت عمر...274
بیعت همگانی...283
رویدادهای بعد از بیعت همگانی...284
به خاکسپاری پیکر رسول خدا صلی الله علیه و اله و حاضران در آن مراسم...285
پس از دفن رسول خدا صلی الله علیه و اله...286
تحصن در خانه فاطمه علیها السلام...290
حمله به خانه فاطمه علیها السلام...292
کسانی که با ابوبکر بیعت نکردند...300
1. فَرْوَة بن عَمْرو...300
2. خالد بن سعید اموی...301
3. سعد بن عبادة...302
راویان بیعت نکردن سعد...306
ابوبکر، عمر را به جانشینی خود معرفی می کند...306
شورا و بیعت عثمان...307
امام می دانست که خلافت را به او نمی دهند...313
کشته شدن عثمان...319
بیعت با امیرالمؤمنین علی علیه السلام...323
درخواست شرکت در حکومت...325
ابن أبی الحدید هم در این باره می گوید...326
شکستن بیعت و ملحق شدن به عایشه...327
سرانجام شوم...332
ص: 10
بخش ششم: امامت و خلافت از دیدگاه مکتب خلفاء و نظریّات پیروان این مکتب درباره امامت
امامت و خلافت از دیدگاه مکتب خلفاء...337
امامت و خلافت در نظر ابوبکر...338
امامت و خلافت در نظر عمر...338
امامت و خلافت در نظر عثمان...338
امامت و خلافت از دیدگاه پیروان مکتب خلفاء...339
تعریف خلافت و امامت در بیان پیروان مکتب خلفاء...340
عقائد و آراء پیروان مکتب خلفاء درباره امامت...342
سخنانی از دانشمندان مکتب خلفا دربارۀ امامت...344
وجوب اطاعت از پیشوای ستمگر در مکتب خلفاء...350
بخش هفتم: در بیان این که مقام امامت انتصابی است نه انتخابی و به دست خداوند است نه به دست مردم
مقام امامت انتصابی است نه انتخابی...357
1. مسأله گزینش و انتخاب در قرآن...358
،گزینش حقّ ویژهٔ خداوند است...359
2. برنامه نصب و تعیین امام...363
اول: خلیفه و خلافت...344
خلیفه در اصطلاح اسلامی...367
خليفة خدا در روی زمین...370
جانشینان ،خدا پیشوایان مردمند...373
خلیفه و جانشین پیغمبر صلی الله علیه و آله...375
:دوّم امام و امامت...379
امامت حضرت ابراهیم علیه السلام...380
،امامت عهد و پیمان الهی است...385
امام و پیشوای مسلمانان بعد از پیامبر صلی الله علیه و اله...386
ص: 11
بخش هشتم: شایستگی امیر مؤمنان برای احراز مقام امامت و خلافت...393
شایستگی امیرمؤمنان علیه السلام برای احراز مقام امامت و خلافت...393
1- اصالت خانوادگی و شرافت نَسَب آن حضرت...395
و اما نَسَب شریف آن حضرت...397
2- خلقت نورانی علی علیه السلام و شرکت آن حضرت با رسول خدا صلی الله علیه و اله
3- ولادت با سعادت آن حضرت در خانه کعبه...403
مشروح داستان ولادت در خانه خدا...403
شهرت روایت ولادت و تواتر آن...407
الف: گفتار دانشمندان اهل سنت در تواتر حدیث ولادت...408
ب: گفتار دانشمندان بزرگ شیعه در تواتر حدیث ولادت...411
1. زیارت مخصوص 17 ربیع...413
2. زیارت مطلقه امیرمؤمنان علیه السلام...414
دوران کودکی، شیر خوارگی و تربیت اولیّه...414
همراهی علی علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و اله از آغاز تا پایان...419
1. علی علیه السلام در خانه رسول خدا صلی الله علیه و اله...419
2. علی علیه السلام در غار حرا در کنار رسول خدا صلی الله علیه و اله...421
3. على علیه السلام نخستین مردی که به رسول خدا صلی الله علیه و اله ایمان آورد...424
پیشقدم بودن علی علیه السلام در گواهی به رسالت رسول خدا صلی الله علیه و اله...425
سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام در پیشقدمی خود در اسلام...427
روایت عفیف کندی دربارۀ نماز گزاردن علی علیه السلام...428
4. علی علیه السلام پرچمدار رسول الله صلی الله علیه و آله...429
5. على علیه السلام محرم اسرار رسول خدا صلی الله علیه و اله...431
6. على علیه السلام حامل علوم رسول خدا صلی الله علیه و اله...434
مقام علمی علی علیه السلام و برتری او بر خلفاء...437
عظمت مقام علی علیه السلام در پیشگاه رسول خدا صلی الله علیه و اله...441
7. علی علیه السلام در آخرین لحظات عمر رسول خدا صلی الله علیه و اله...447
فضیلت و برتری در سنّت الهی و روایات اسلامی...452
ص: 12
سخن فخر رازی در مورد افضلیّت...453
الف) احادیث اشباه و نظایر...455
ب) أحاديث أفضليّت...458
ج) حدیث برادری...460
د) حدیث طیر مشوی (پرنده بریان)...461
سخن علامه مسعودی در افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام...466
گفتار نابخردانه ابن ابی الحدید در تقدیم مفضول بر افضل...468
سخنان امیرمؤمنان علیه السلام در شایستگی و سزاواری خود به خلافت...471
اعتراف خلفا به أفضلیّت و سزاواری امیرالمؤمنین علیه السلام برای خلافت...483
الف) اعترافات أبوبكر...484
سخنی دربارۀ درخواست استعفا و اقاله خواهی أبوبكر...490
خلاصه ای از نتایج گفته های ابوبکر دربارۀ خلافت...494
ب) اعترافات عمر بن خطّاب...497
ج) اعتراف عثمان...503
د) اعترافات معاوية بن أبي سفيان...504
ه) اعتراف عمر بن عبدالعزیز...509
ثبوت أفضليت علیه السلام بر خلفا...517
تصریح «صحابه» به أفضلیّت و اولویّت امیرالمؤمنین...518
نخست - مردان صحابه...519
1- أبوذر غفارى...519
2- أبو أيّوب أنصارى...522
3- أنس بن مالک...524
4- جابر بن عبدالله أنصارى...528
5- حذیفه یمانی...532
6- عبدالله بن عباس...537
7- عبدالله بن مسعود...544
8- عبدالله بن عيّاش بن أبي ربيعه...546
9- عمّار بن ياسر...546
10- وليد بن جابر بن ظالم طائى...547
ص: 13
دوّم - علی علیه السلام در گفتار زنان صحابه...550
1- امّ المؤمنين عائشه دختر أبوبكر...550
2- امّ المؤمنين امّ سلمه...555
3- معاذه غفاريّه...557
4- امّ سنان بنت خيثمه...558
5- اروی دختر حارث بن عبدالمطّلب...559
6- حرّه دختر حلیمه سعدیه...561
7- دارمیّه حجونیه...566
8- غانمه بنت غانم...568
گفتار برخی از دانشمندان و محدّثان در برتری امیرمؤمنان علی علیه السلام...572
1- امام أحمد بن حنبل (متوفای سال 241 هجری)...572
2- أبو عثمان عمرو بن بحر جاحظ (متوفای سال 255 هجری)...574
3- ابن مغازلی شافعی...578
4- امام أبو جعفر اسکافی (متوفای سال 240 هجری)...579
5- حافظ ابونعیم اصفهانی (متوفای سال 430 هجری)...580
6- جارالله زمخشری (متوفای سال 538 هجری)...581
7- أخطب خوارزمی...582
8- شيخ الاسلام جوینی حموینی...583
9- امام فخرالدّین رازی (متوفای سال 606 هجری)...584
10- علّامه سبط ابن جوزی...584
11- حجّة الاسلام أبو حامد غزالی (متوفای سال 505 هجری)...589
12- حافظ محمد بن یوسف گنجی شافعی (مقتول و متوفای سال 658 هجری)...590
13- علامه ابن صبّاغ مالکی (متوفای سال 855 هجری)...590
14- عامر بن شراحیل شعبی...591
15- علّامه ابن أبى الحدید معتزلی (متوفای سال 656 هجری)...592
16- علّامه عبدالرؤف مناوی (متوفای سال 1209 هجری)...594
17- دکتر محمّد حسین ذهبی...594
18- محمّد فريد وجدی (نویسندۀ دائرة المعارف قرن بیستم)...595
ص: 14
19- عبّاس محمود عقّاد...596
20- عبد الفتّاح عبدالمقصود...596
21- جورج جرداق...597
22- میخائیل نعیمه...599
23- جبران خلیل جبران...599
24- توماس کارلایل...600
25- شبلي شميّل...601
أفضليّت امير المؤمنين علیه السلام در قصاید و مدایح...601
1- محمّد حمیری...602
2- عبدالباقی عمری افندی بغدادی...603
3- مأمون خليفه عباسى...605
4- خطیب خوارزمی...606
5- وامق مسیحی...609
6 - بولس سلامه...610
7- جلال الدین مولوی...611
8- سعدی شیرازی (م 695ه)...614
9- اقبال لاهوری...614
بخش نهم: بررسی آراء پیروان مکتب خلفا و استدلال های آن ها دربارۀ خلافت
بررسی آراء پیروان مکتب خلفا واستدلال های آن ها درباره خلافت...619
1- بررسی استدلال به بيعت أبوبكر...619
الف: واژهٔ بیعت در لغت عرب...619
ماهیّت بیعت...620
ب- واژهٔ بیعت در فرهنگ اسلام...620
بیعت در سنّت رسول خدا صلی الله علیه و اله...621
1- نخستین بیعت...622
2- بیعت بزرگ دوّم در عقبه...622
3- بیعت رضوان یا بیعت شجره...623
ص: 15
شرایط بیعت و اطاعت از امام در سنّت پیامبر صلی الله علیه و اله...627
نگاهی گذرا به ماجرای سقیفه و بیعت أبی بکر...629
یورش به خانه فاطمه علیها السلام...632
ارتداد یا نپذیرفتن بیعت ابی بکر و سرنوشت مالك بن نُويره نماینده رسول خدا صلی الله علیه و اله...638
قتل و غارت قبیلهٔ کنده به عنوان ارتداد...639
2- بررسی استدلال به شورا...644
استدلال به شورا در کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و اله...644
استدلال به نظرخواهی پیغمبر از یارانش...646
الف. در جنگ بدر...646
ب. در جنگ اُحد...650
ج. در جنگ خندق...653
اعتراض برخی از صحابه به نتیجه شورا...659
منظور اصلی از تشکیل شورا...663
آثار شوم شورا...664
داوری معاویه دربارۀ شورا...665
3- بررسی استدلال به عمل صحابه...556
4- بررسی استدلال به سخن امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه...666
تصریحات امیرالمؤمنین علیه السلام این در مورد خلافت...670
شکایت ها و گلایه های امیرالمؤمنین علیه السلام در مسأله خلافت...687
پیام امیرالمؤمنین علیه السلام به یاران و شیعیان خود...690
موضع خواصّ خاندان امیرالمؤمنین علیه السلام دربارۀ خلافت...698
موضع صدّیقه کبری فاطمه زهرا علیها السلام در مورد خلافت...698
موضع محمّد بن الحنفیّه در مورد خلافت...702
موضع عبّاس بن عبدالمطلّب در مورد خلافت...703
موضع فضل بن عبّاس در مورد خلافت...704
موضع عبدالله بن عبّاس در مورد خلافت...705
تأملی در این دو گفتگو...707
درنگی در خطبه یاد شده...712
ص: 16
عبدالله بن عبّاس و بخشی از سخنان او با عبدالله زبیر...714
تصریحات صادره از امامان اهل بیت علیهم السلام و موضع آنان دربارۀ خلافت...716
موضع امام حسن مجتبی علیه السلام در مورد خلافت...716
موضع امام حسین علیه السلام درباره خلافت...719
موضع امام زین العابدین علیه السلام درباره خلافت...720
موضع امام باقر علیه السلام دربارۀ خلافت...723
موضع امام صادق علیه السلام در مورد خلافت...725
موضع امام کاظم علیه السلام در مورد خلافت...726
موضع امام رضا و بقیّه امامان علیهم السلام در مورد خلافت...727
5. بررسی استدلال به خلافت با زور و غلبه...735
ص: 17
ص: 18
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعّالَمِينَ، والصّلاة والسّلام على سيدنا و نبيّنا محمّد صلی الله علیه و اله و آله الطيّبين الطاهرين.
امّا بعد: بر ارباب علم و دانش و صاحبان معرفت و ،بینش پوشیده و مخفی نیست که مسألۀ «امامت و خلافت» یکی از مهم ترین مسائل اعتقادی اسلامی است که ریشهٔ قرآنی دارد و از آغاز اسلام تاکنون در نزد مسلمانان از اهمیّت ویژه ای برخوردار بوده و در شمار یکی از عمیق ترین و دقیق ترین و گسترده ترین مباحث علمی و دینی قرار داشته است تا بدانجا که در این باره کتاب های فراوانی از سوی علمای شیعه و سنّی به رشته تحریر درآمده و هر یک در این زمینه نظریاتی ابراز داشته و برای اثبات عقیدهٔ خود دلائلی را ارائه نموده اند.
أهل سنّت و جماعت و پیروان مکتب خُلفا بر این باورند که امامت و خلافت یک مقام عُرفی و اجتماعی است که امام و خلیفه به وسیلهٔ بیعتی که با او به عمل می آید به این سمت برگزیده می شود و لزوم وجود او به خاطر اجراء أحكام و نظام جزائی اسلام است و از این رو هرگاه مردم با کسی بیعت کردند و پیرو او گردیدند، بر همگان واجب شرعی است که از او پیروی کنند.
امّا شیعیان و پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام می گویند: بر اساس آیات قرآن و روایات ،اسلامی مسأله «امامت و خلافت» یک مقام و منصب الهی است که خود پیامبر صلی الله علیه و اله باید از سوی خداوند کسی را که اهلیت و شایستگی آن مقام را داشته باشد به مردم بشناساند و رسول خدا صلی الله علیه و اله نیز امامان و خلفای پس از خود را به صورت مکرّر، بطور علنی و آشکار در موارد عدیده به مسلمانان شناسانده و یکایک ایشان را با نام و نشان
ص: 19
و ویژگی هایشان معیّن و مشخّص فرموده است.
با توجّه به این دو دیدگاه مختلف - و این که مسأله امامت و خلافت در قرآن کریم به صراحت مطرح شده و بی انصافی هایی نیز در این زمینه از جانب برخی از دانشمندان أهل سنّت صورت گرفته است - نگارنده در صدد برآمد تا در این باره به کاوش و تحقیق علمی پرداخته و در حد امکان این موضوع را از نظر آیات و روایات و گفتار برخی از دانشمندان بزرگ شیعه و اهل سنّت مورد بررسی قرار دهد تا کسانی که مایلند درک صحیحی از مسأله «امامت و خلافت» داشته باشند، با مراجعه به آن که در واقع فهرستی مختصر از آیات و روایات و نظریّات دانشمندان مكتب خلفا و مكتب أهل بيت علیهم السلام است حقیقت و واقعیت مطلب را دریافته و اطلّاعات لازم را به دست آورند. ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ و امیدوارم که این اثر ناچیز مورد رضای خدا و توجّه معصومین علیهم السلام قرار گرفته و روزنه ای را به روی حقیقت خواهان حق جو بگشاید
و ما توفيقي إلا بالله، عليه توكَلتُ و إليه أنيب
سیّد اسد الله هاشمی شهیدی
مؤرّخۀ 1391/11/1 هجری شمسی
برابر با 27 ربیع الثانی 1433 هجری قمری
ص: 20
شامل:
نظام امامت و رهبری در اسلام
امامت در لغت
امامت در قرآن
امامت و پیشوائی از نظر شیعه
مفهوم امامت در نزد شیعه
وجوب نصب امام
نصب ،امام لطف واجب الهی است
ویژگی ها و صفات امام
تعداد امامان از نظر شیعه
معنای شیعه و حقیقت آن در لغت
پیدایش تشیّع از نظر دانشمندان
سر آغاز دعوت به تشیّع
سابقه تاریخی عنوان «شیعه» برای پیروان اهل بیت علیهم السلام
تعریف امامت در گفتار بزرگان شیعه
امامت در سخنان پیشوایان معصوم علیه السلام
ص: 21
ص: 22
امامت یا خلافت به معنای رهبری و پیشوائی است و اصطلاحاً، پس از رحلت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و اله بر پیشوائی و رهبریت مسلمانان اطلاق ،شده و هیچ کس منکر این معنا ،نیست زیرا نیاز جامعه به رهبری یک امر بدیهی و مسلّم است که مورد اتّفاق شیعه سنّی است و اختلاف اساسی در مسأله نصب و انتخاب یا تعیین خلیفه و امام است. (1)
امامت و رهبری در مکتب شیعه از مسائل بسیار مهمی است که جزء اصول دین و نظام مسلمین و امتداد رسالت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به شمار می رود و از نظر اعتقادی در ردیف توحید و نبوّت و معاد قرار دارد و علاوه بر آن که خود اصلی از اصول دین به حساب میآید و با سایر عقاید اسلامی ارتباط مستقیم دارد، دارای ابعاد متعدّد و گوناگونی است که یک بعد آن مربوط به حکومت و فرمانروایی از جانب خداوند است.
بحث دربارهٔ ،امامت بحث در ماهیّت و چگونگی حکومت اسلام و شیوه زمامداری و شرایط رهبری و بلندی مقام و منصب امام است که بدون وجود ،او جاودانگی اسلام و ابدیت و خاتمیت این دین درک نمی شود
،شیعه مقام امامت را یک مقام و منصب الهی می داند و معتقد است که امام باید از گناه و خطا «معصوم» بوده و از جانب خدا نصب و تعیین گردد زیرا امام رهبر فکری و سیاسی و اجتماعی و خلیفهٔ خدا و حاکم و ولی امر و جانشین پیامبر صلی الله علیه و اله است که پس از وی بر جان و مال و نفوس مردم اولویت دارد.
ص: 23
از نظر ،شیعه مقام امامت که مقام جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله است به وسیله نصّ و تصریح پیامبر صلی الله علیه و اله اثبات می شود و منحصر در امامان دوازده گانه از اهل بیت علیهم السلام آن حضرت می باشد که برای شناخت احکام اسلام پس از درگذشت آن بزرگوار به آن ها باید رجوع کرد و از آن ها پیروی نمود و به سخن آنان گوش داد و به آن عمل کرد زیرا طبق نصوص متواتره اسلامی:
امامان آیات محکمات خدا و پیشوایان دین و ستون های اسلام و پناهگاه های قرآن و چراغ های هدایت و راهنمایی اند
،آنان برگزیدگان خدا نشانه های ،تقویٰ امانتداران ،الهی نگهبانان ،دین مرزداران ،احکام زمامداران واقعی ،اسلام راز داران پیامبر صلی الله علیه و اله و حافظان کتاب و استوانه های آئین او و خزینه های دانش و مرجع حکمت های آن حضرت اند.
،آنان خاندان نبوّت و کانون رحمت و مرکز نزول وحی الهی و داعيان الى الله و چراغ های نور در تاریکی و مشعل های هدایت و پرچم های برافراشته حق اند.
به وسیلهٔ آن ها حق از باطل باز شناخته می شود و برجای خود استوار می ماند و باطل و نادرستی ریشه کن می گردد و از بین می رود.
آنان بهترین بازماندگان رسول خدا صلی الله علیه و اله شایسته ترین ،انسان ها و بلندترین قلّه های سر به فلک کشیده عظمت و افتخارند که هیچ کس در شرافت و فضیلت و پاکی و پاکدامنی به پایه آن ها نمی رسد.
آن ها، راهنمایان ،دین جانشینان واقعی ،سیّدالمرسلین، نور چشمان حضرت خاتم النبييّن صلی الله علیه و آله واسطه های فیض ربّ العالمین و تجسّم عینی اسلام اند که خداوند آنان را از هر نوع پلیدی و آلودگی پاک و پاکیزه ساخته و تنها آن ها را مطهّر و معصوم قرار داده است.
به وسیلهٔ آن ها بندگان ره گمگشته هدایت و راهنمایی می شوند و مردگان ضلالت و گمراهی احیا می گردند. (1)
،بنابراین با توجه به این که «امامت» یکی از اصول اجتناب ناپذیر اسلام و «امام»
ص: 24
حافظ اصول و فروع اسلام و نگهبان ،دین و عقیده به «نظام امامت» عقیده به نظام ، مستمرّ الهی است که بازندگی امّت اسلامی ارتباط پیدا می کند از این رو برای روشن شدن «مبحث امامت» و آشنایی هر چه بیشتر با مفهوم «امام»، «امتّ» و «امامت» نخست به شرح و تفسیر این چند کلمه ،پرداخته سپس به برخی از آیاتی که در این زمینه در قرآن کریم وارده شده اشاره می کنیم و آن گاه دربارهٔ امامت و حقیقت آن به تفصیل سخن می گوییم.
یکی از اصطلاحات معروف و مشهور اسلامی که در رابطه با موضوع رهبری در اسلام مطرح شده و در قرآن کریم و روایات اسلامی و کتاب های بی شماری که در علوم مختلف اسلامی نوشته شده بسیار دیده می شود کلمهٔ «امام» و «امّت» و «امامت» ،است و شیعیان اثنا عشری (دوازده امامی) را بدان لحاظ (امامیّه» می گویند که به وجود «امام» و پیشوایی معصوم در هر عصر و زمانی معتقد می باشند.
کلمه امام و امامت از مادّه (امّ) و به معنای هر چیزی است که چیزهای دیگر به آن ضمیمه شده و یا نسبت داده شود.
کلمه «امام» و «امّت» و «امامت» از نظر معنا به هم نزدیک و وابسته اند و هر کجا که «امت» باشد «امامت» نیز هست و امّت بدون امام معنا ندارد
اطلاق کلمهٔ «امّت» بر مردمی که «پیشوا» و ،امام و رهبر واحدی داشته باشند و از نظر ایمان و عقیده و پیروی از او در یک جهت واحد حرکت کنند، بطور حقیقت است و در غیر این صورت اطلاق کلمهٔ «امّت» مجاز می باشد
بنابراین کلمهٔ «امّت» به گروهی اطلاق می شود که بواسطهٔ پیروی از امام واحد همه با هم در یک ردیف بوده و به امام خود انتساب داشته و از او پیروی کنند و امام کسی است که این گروه به او مُنتَسَب بوده و او رهبر ،راهنما امام پیشوا و مقتدای آن ها باشد، و لذا اطلاق کلمهٔ «امام» بر پیغمبر و امام و اطلاق کلمهٔ «امّت» بر پیروان پیغمبر و امام جنبۀ حقیقت ،دارد چنان که «پیروان اسلام» را امّت پیامبر صلی الله علیه و اله و پیروان موسی و عیسی علیهما السلام را امّت موسی و عیسی می نامیم
ص: 25
امامت در لغت عرب به معنای پیشوایی و رهبری است و کسی که پیشوا و رهبر جمعیتی باشد و نظرها بسوی او متوجه گردد و از اعمال و افکارش پیروی نمایند در زبان عربی «امام» نامیده می شود
امام جماعت را از آن جهت «امام» می نامند که مأمومین به او اقتدا می کنند و از اعمال و گفتار و حرکاتش پیروی می نمایند و او را در این معراج روحانی مقتدا و پیشوای خود قرار می دهند.
راغب اصفهانی در کتاب «مفردات» در تعریف امام چنین می گوید:
﴿ اَلاِمام: المُؤتَمُّ بِهِ اِنْساناً کانَ یقْتَدِی بِقَوْلِهِ اَوْ فِعْلِهِ، اَوْ کِتابَاً اَوْ غَیر ذلِکْ، مُحِقّاً کانَ اَوْ مُبْطِلاً، وَ جَمْعُهُ اَئِمَّة﴾.
امام: عبارت از چیزی است که از او پیروی می شود خواه انسان باشد که از لحاظ گفتار و یا کردار مورد پیروی قرار می گیرد و یا این که کتاب ،باشد و یا چیزی دیگر و فرق نمی کند که آن چه مورد پیروی است حق باشد و یا باطل و جمع آن ائمه است (1)
در کتاب «قاموس المحیط» نیز دربارۀ کلمهٔ امام چنین می نویسد:
امام به معنای طریق - راه - و شخصی است که نگهدارنده امور مردم و اصلاح کننده باشد. به همین جهت قرآن را امام ،گویند پیامبر را نیز امام گویند، جانشینان آن حضرت را نیز امام .گویند و نیز رئیس لشکر و دلیل راه را هم امام گفته اند». (2)
صاحب كتاب «مجمع البحرین» نیز پیرامون کلمهٔ امام چنین می نویسد:
﴿ الإمامُ بالكسر عَلى فِعال للّذى يُؤتَمُّ به﴾.
کلمهٔ امام به کسر ،همزه بر وزن فعال به کسی یا چیزی گفته می شود که به او اقتدا کنند...
و نیز طریق را امام .گویند بدان سبب که مردم آن را قصد کنند و از آن پیروی نمایند». (3)
بنابراین کلمه «امام» به معنای «پیشوا» در زبان فارسی درست ترجمه تحت اللفظی کلمۀ امام است در ،عربی و پیشوا کسی است که پیشتاز و پیشرو بوده و عدّه ای از او پیروی کنند اعمّ از آن که آن پیشوا عادل و راه یافته و درست کردار باشد و یا
ص: 26
باطل و گمراه
قبل از هر چیز باید توجه داشت که گر چه در قرآن کریم آیات چندی دربارهٔ مسأله «امامت» وارد شده و مورد استدلال دانشمندان اسلامی در باب «امامت عامّه» قرار گرفته و جای هیچ گونه شک و تردید در رابطه با اصل مسألهٔ امامت برای احدی باقی نگذاشته ،است اما در عین حال باید دانست که در قرآن کریم کلمه «امامت» وجود ندارد ولی کلمهٔ «امام» بصورت مفرد و جمع آن «ائمّه» در دوازده مورد آمده است که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
1- در سورهٔ «بقره» درباره امامت حضرت ابراهیم علیه السلام چنین می فرماید:
﴿وَ إِذْ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾. (1)
هنگامی که خداوند ابراهیم علیه السلام را به وسائل گوناگونی آزمود و او آن ها را به انجام رسانید، خداوند به او فرمود من تو را امام (و رهبر) مردم قرار دادم ابراهیم گفت: از دودمان من (نیز) امامانی قرار ده خداوند فرمود: پیمان من (مقام امامت) به ستمکاران نمی رسد».
2- در سورهٔ «انبیاء» در مورد پیشوایی حضرت ابراهیم و اسحاق و یعقوب علیهم السلام چنین می فرماید:
﴿وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾.
ما آن ها را پیشوایانی قرار دادیم که (مردمان را) به فرمان ما هدایت می کردند، و انجام کارهای نیک و به پاداشتن نماز و ادای زکاة را به آن ها وحی نمودیم و آنان فقط مرا عبادت می کردند» (2)
3 - 3- در سورهٔ «سجده» دربارهٔ پیشوایان به حق و عادل چنین می فرماید:
﴿وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ﴾.
ما از ایشان (هدایت یافتگان) امامانی قرار دادیم که چون صبر کردند و به آیات ما یقین
ص: 27
داشتند به فرمان ما مردمان را هدایت می کردند» (1)
4- در سورهٔ «فرقان» ضمن بیان ویژگی های «عباد الرّحمن» و بندگان شایسته خدا چنین می فرماید:
﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾
آن ها کسانی هستند که (در مقام نیایش) می گویند: خدایا! از همسران و فرزندانمان به ما چشم روشنی عطا فرما، و ما را امام (و پیشوای) اهل تقوی قرار ده» (2)
5- در سورۀ «قصص» در مورد وعده خداوند به مستضعفان که سرانجام در آینده تاریخ در زمان حضرت مهدی علیه السلام به حکومت خواهند رسید و بر سر تا سر جهان حکمفرمائی خواهند نمود چنین می فرماید:
﴿وَ تُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَ﴾.
«و ما اراده کرده ایم بر آن ها که در روی زمین به ضعف کشیده شدهاند منّت ،نهاده آنان را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم» (3)
در این جا ذکر این نکته را ضروری می دانیم که گر چه کلمهٔ «امام» در آیات یاد شده در مورد پیشوایی «پیشوایان به حق» به کار رفته است ولی در عین حال در آیات دیگری بر ،دین ،شریعت و کتاب های آسمانی و پیشوایان ،گمراه نیز اطلاق گردیده است
مانند:
﴿وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾
ما همه چیز (از آثار گذشته و اعمال انسان ها) را در کتاب (و نامه اعمال) ثبت کرده ایم. (4)
﴿وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَ رَحْمَةً﴾
و پیش از آن (قرآن) کتاب موسی «تورات» پیشوا و رحمت بود. (5)
﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسِ بِإمَامِهمْ﴾
ص: 28
روزی هر دسته از مردمان را بوسیلهٔ امامشان فرا می خوانیم (1)
﴿وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾
ما آن سمتگران را (به اقتضای سیرتشان) پیشوایانی قرار دادیم که امت خود را به سوی دوزخ (و اعمال دوزخی) فرا می خوانند. (2)
﴿فَقَاتِلُوا أَبْمَّةَ الْكُفْرة﴾
با سردمداران کفر (و پیشوایان ضلالت) کار زار کنید. (3)
البته ناگفته نماند که نفس کلمهٔ «امام» به خودی خود مفهوم مقدّسی ندارد زیرا چنان که گفتیم کلمهٔ «امام» به معنای «پیشوایی و رهبری» است و «پیشوا»، کسی است که پیشتاز و پیشرو بوده و عدّه ای تابع و پیرو او باشند - خواه عادل باشد و خواه باطل- و همان گونه که اشاره کردیم قرآن کریم هم کلمهٔ «امام» را در هر دو مورد به معنای «پیشوا» بکار برده است چنان که در یک جا در مورد پیشوایان به حق می فرماید:
﴿وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾.
ما آن ها را پیشوایانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می کردند. (4)
و در جای دیگر در مورد پیشوایان باطل می فرماید:
﴿وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾.
ما آن ها را پیشوایانی قرار دادیم که امت خود را بسوی آتش فرا می خواندند (5)
و در آیه دیگر دربارهٔ ،فرعون کلمه ای نظیر کلمه امام بکار برده و می فرماید:
﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَة﴾.
او در روز قیامت پیشاپیش قومش حرکت می کند و آن ها را وارد آتش می نماید. (6)
جالب توجّه این که: کلمه امام در بسیاری از روایات اسلامی نیز وارده شده و به معنای پیشوا آمده است که پیشوایان معصوم علیهم السلام به توضیح و تفسیر آن پرداخته و با
ص: 29
بیان این مطلب که «امامان» در منطق قرآن بر دو گونه اند پیشوایان به حق را از پیشوایان باطل جدا ساخته اند.
در این زمینه روایات بسیاری از ائمّه اهل بیت علیهم السلام رسیده است که به عنوان نمونه برخی از آن ها را در این جا می آوریم
1- در ضمن سخنان امیرمؤمنان علیه السلام در «نهج البلاغه» درباره عملکرد گروهی از منافقان بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و اله چنین آمده است:
﴿ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ، فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ، وَالدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالنُّورِ وَالْبُهْتَانِ، فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ ، وَ جَعَلُوهُمْ حُكّاماً عَلَى رِقَابِ النَّاسِ، فَأَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا﴾.
سپس آن ها - منافقان - بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و اله باقی ماندند و به پیشوایان گمراه و کسانی که بوسیلهٔ دروغ و بهتان مردمان را به سوی آتش دعوت می نمودند نزدیک شدند و پیشوایان گمراه هم به آن ها پست و مقام دادند و فرمانروا گردانیدند و آن ها را برگردن مردم سوار کردند و به وسیله آن ها دنیا را خوردند. (1)
2- در حدیثی که در همین رابطه از حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام نقل شده چنین آمده است:
مردی بنام بشر بن غالب از محضر اقدس امام حسین علیه السلام پرسید: «ای پسر پیامبر! مرا از قول خدای تعالی که می فرماید: ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أَنَاسِ بِإِمَامِهِمْ﴾. (2) آگاه کن؟ فرمود:
﴿إمَامٌ دَعَا إِلَى هُدىً فَأَجَابُوهُ إِلَيْهِ، و إمامٌ دَعَا إِلى ضَلالَةٍ فَأَجَابُوهُ إِلَيْهَا، هُؤلاء فِي الجَنَّةِ و هؤلاء في النار، و هُوَ قَولُهُ عَزَّوَجَلَّ : فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ﴾.
امامی دعوت به هدایت می کند و گروهی دعوت او را اجابت می کنند و امامی دعوت به گمراهی می کند و گروهی دعوت او را می پذیرند آن ها در بهشتند و این ها در دوزخ، و این است معنای سخن خداوند که می فرماید: گروهی در بهشتند و گروهی در آتش. (3)
3– در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب «اصول کافی» از امام صادق علیه السلام روایت نموده چنین آمده است:
ص: 30
«إِنَّ الْأَئِمَّةَ فِي كِتَابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ أَمَامَانِ، قَالَ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: ﴿وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ لَا بِأَمْرِ النَّاسَ يُقدِّمُونَ أَمْرَ اللهِ قَبْلَ أَمْرِهم، و حُكْمَ اللهِ قَبْلَ حُكْمِهِمْ. قَالَ: ﴿ وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾ يُقَدَّمُونَ أَمَرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللهِ، و حُكمَهُم قَبْلَ حُكْم الله، و يَأْخُذُونَ بِأَهْوائِهِمْ خِلافَ مَا فِي كِتَابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ».
امامان در کتاب خدا - قرآن - بر دو گونه اند چنان که خداوند خود فرموده است: «ما آن ها را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می کنند» (1) نه به امر مردم یعنی امر خدا را بر امر خود مقدّم می دارند و حکم خدا را بر حکم خود مقدّم می دانند و فرموده است: «و ما آنان را امامانی قرار دادیم که به سوی آتش دعوت می کنند» (2) اینان امر خود را بر امر خدا و حکم خود را بر حکم خدا مقدم می دارند و بر خلاف آن چه در کتاب خدای تعالی آمده است به پیروی هوای نفس خود می پردازند. (3)
با توجّه به آن چه گذشت به خوبی روشن می شود که کلمه «امام» به معنای «پیشوا» ،است خواه پیشوای عادل باشد و خواه پیشوای باطل.
و البته ما فعلاً به پیشوای باطل کاری ،نداریم و هدف ما در این جا شناساندن مفهوم پیشوا است.
دو نکته مهم: صرف نظر از معنای لغوی ،امامت و این که کلمهٔ «امام» در قرآن کریم به مطلق «پیشوا» اطلاق شده است در این جا باید به دو نکته اشاره کنیم:
نکته اوّل: ،این که باید توجه داشت که اختلاف در معنای اصطلاحی امامت از نظر شیعه و سنّی (4) ارتباطی به معنای لغوی آن ندارد زیرا معنای لغوی آن بالاتفاق رهبری و پیشوایی است و در لغت و قرآن مجید نیز در این معنی زیاد به کار رفته است.
و نکته دوم: این که باید دانست بحث و گفتار ما در مسأله امامت امامتی است که جنبه نمایندگی از جانب پیغمبر داشته ،باشد و به رنگ خلافت و جانشینی از پیامبر صلی الله علیه و اله در ،آید ولی امامتی که در آن جنبهٔ جانشینی از پیامبر صلی الله علیه و اله نداشته باشد هر چند یکی از
ص: 31
حقایق قرآنی است و بسیاری از پیامبران الهی پس از طی مرحله نبوّت به آن مقام نائل می شوند فعلاً مورد بحث و گفتگو نیست گرچه ممکن است در ضمن بحث های آینده به چنین امامتی نیز اشاره ای داشته باشیم.
به هر حال از مجموع آیاتی که متذکر شدیم دو نکته اساسی استفاده می شود که شایان توجه است:
نخست این که «امامت» به معنای مطلق «رهبری و پیشوایی» است و دیگر این که: مقام امامت یک مقام و منصب الهی است و امام شخصیت ممتازی است که امامت پیشوایی او از جانب ،خداوند و انتخاب و نصب و تعیین او مخصوص ذات حضرت احدیّت ،است و کسی غیر از خداوند حق انتخاب و انتصاب و تعیین امام را ندارد
،بنابراین طبق آیات یاد شده از نظر قرآن یگانه نظامی که مشروعیّت دارد و به هیچ زمان و مکانی اختصاص ندارد نظام امامت ،است و غیر از نظام امامت هیچ یک از نظا م های دیگر مشروعیّت ندارند و همه آن ها ،باطل و تمام کسانی که به زور و قلدری استبداد و ،دیکتاتوری و قهر و غلبه خود را بر مردم تحمیل می کنند و زمام امور جامعه را به دست می گیرند و خود را زمامدار و پیشوا و رئیس و رهبر جامعه معرفی می کنند همه و همه طاغوت و حکومت آن ها حکومت ظلم و جور و نظام آن ها طاغوتی .است (1)
بطور خلاصه: با توجه به این معنا که مسأله امامت در ،قرآن هم در رابطه با رشد و تکامل ،انسان و هم در رابطه با انحطاط و سقوط او مطرح گردیده و حقیقت امامت عبارت از «پیشوائی و زمامداری و ریاست عامه الهی بر کلیه امور دین و دنیای مردم از طرف خداوند است» و این خود یک مقام و منصب الهی و تبلور عقیدهٔ توحید است و رهبری و زمامداری «امام»، از جانب خدا و به اذن خدا و نصب و انتخاب خداوند است و امام مجری احکام خدا و مامور هدایت خلق خدا و حافظ دین و شریعت الهی است
از این رو جای هیچ گونه تردید نیست که غیر از «نظام امامت» تمام نظام های دیگر باطل و همهٔ آن ها نظام های شرک و کفر و بت پرستی و استعباد و استعمار و استکبار
ص: 32
،است و رهبران و پیشوایان و زمامداران آن ها هم سردمداران کفر و پیشوایان ضلالت و گمراهی می باشند
آن چه تا این جا در رابطه با مسألهٔ امامت و رهبری گفته شد مربوط به امامت عامّه و زمامداری رهبران دینی و مذهبی و پیشوایی پیشوایان به حق است که در قرآن کریم در نهایت وضوح و روشنی بیان شده است.
و امّا در موردِ «امامت خاصّه» و ولایت و خلافت و امامت امیرمؤمن علیه السلام و فرزندان معصوم آن حضرت از امامان اهل بیت علیهم السلام که در واقع پایه و اساس بحث ما را در رابطه با «نظام امامت و رهبری در اسلام» تشکیل می دهد آیات و روایات بسیاری رسیده است که چون نیازمند بحث و بررسی بیشتری است در بخش های آینده در این باره به تفصیل سخن خواهیم گفت.
امامت و پیشوایی در نظر ،شیعه از «اصول دین» است و از نظر اعتقادی در ردیف توحید و نبوت و معاد قرار دارد و منصب «امامت» در واقع امتداد رسالت پیامبر صلی الله علیه و اله می،باشد و امام علیه السلام به تمام وظایفی که بر عهده پیامبر بوده است قیام می کند و همه را انجام می دهد.
به اعتقاد شیعه «امام» جانشین واقعی پیامبر صلی الله علیه و اله و پاسدار ،وحی و نگهبان شریعت و مبیّن ،احکام و مجری قوانین ،الهی و حافظ منافع ،مسلمین و تأمین کننده عدالت ،امنیّت و آشنای کامل به رموز قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و اله ،است و بدون وجود امام پیاده شدن قوانین نجات بخش و سعادت آفرین اسلام و اجراء حدود و احکام و پاسداری از مرزها و اطراف کشور اسلامی امکان پذیر نیست.
اعتقاد شیعه آن است که گر چه با در گذشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله باب نبوت و نزول وحی بسته می شود و بعد از پیامبر گرامی اسلام پیامبری نخواهد ،آمد و بر احدی وحی نازل نخواهد شد ولی این بدان معنا نیست که جامعه اسلامی از بیان اصول عقائد و تشریح فروع و احکام ،اسلام و نشر و گسترش آئین ،راستین و حکومت و فرمانروایی الهی بی نیاز می باشد و دیگر احتیاجی به امام و رهبر و راهنمایی ندارد.
به اعتقاد شیعه نیاز امت اسلامی به انسان ممتازی که پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و اله
ص: 33
به عنوان «امام» وظایف مقام رسالت را به عهده ،بگیرد و جامعه را رهبری و کند اصول و فروع احکام اسلام را تشریح ،نماید و امّت اسلامی را از هر نوع انحراف و کجروی باز دارد پیوسته باقی ،است و انجام همهٔ این امور به عهده امام است.
به عقیدهٔ شیعه «امامت» یکی از اصول اجتناب ناپذیر اسلام و از اساسی ترین پایه های اجتماعی آن .است زیرا تمام عقاید و اعمالی که به عنوان برنامه تکامل انسان در اسلام مطرح شده به امامت بستگی دارد و امام تنها کسی است که پس از مقام رسالت محور حق و عدل و کانون ،رهبری و نشانه روشنی میان خدای عزّوجلّ ،مردم و مرجع اخذ ،احکام و پناهگاه ،امت و ملجأ مشکلات فکری و عقیدتی جامعهٔ اسلامی است.
مسأله امامت و رهبری در میان شیعه اهمیّت فوق العاده ای دارد و در میان سایر فِرَقِ اسلامی آن قدر برای این مسأله اهمیّت قایل نیستند سر این مطلب آن است که مفهوم «امامت» در نزد شیعه با مفهوم در نزد شیعه با مفهوم امامت در نزد سایر فرقه های اسلامی متفاوت است.
در مورد مسأله امامت آن چه در نظر شیعه در درجه اول اهمیّت قرار دارد مسأله جانشینی از پیامبر صلی الله علیه و اله در تبیین و تشریح ،احکام و پیاده کردن قوانین ،قرآن و تأمین و تحکیم ،امنیت و گسترش اسلام است ولی اساس مسأله در باب «امامت» جنبه معنوی آن است که امام یک شخصیت ممتاز و استثنائی است که از طریقی معنوی اسلام را به خوبی می شناسد و جزئیات احکام را می داند و آگاه ترین مردم نسبت به امور دینی و دنیوی و سیاستمداری و کشورداری است و مانند پیغمبر ،معصوم و از هر نوع خطا و لغزش مصون و محفوظ است
به عبارت دیگر: «امام» هدایت کننده ای است که با امری ملکوتی که در اختیار دارد هدایت می کند و جامعه را رهبری می نماید پس امامت از نظر باطن یک نحوه ولایتی است که «امام در اعمال مردم دارد و هدایتش مانند هدایت انبیاء و رسولان و مؤمنان تنها از راه راهنمایی از طریق نصیحت و موعظه حسنه و بالآخره صرف آدرس دادن نیست بلکه هدایت امام دست خلق گرفتن و به راه رساندن است.
ص: 34
و به عبارت روشن تر: این مقام «یعنی: مقام امامت» همان رهبری همه جانبه مادّی و معنوی جسمانی و روحانی و ظاهری و باطنی ،است و امام رئیس حکومت و پیشوای اجتماع و رهبر ،مذهبی و مربی اخلاقی و روانی و رهبر باطنی و درونی است.
امام با نیروی نهانی معنوی خود افراد شایسته را در مسیر تکامل باطنی رهبری می،کند و با قدرت علمی خود افراد نادان را تعلیم می دهد و با نیروی حکومت الهی خویش اصول عدالت را اجرا می سازد و مردم را در مسیر حق و حقیقت هدایت می،نماید و از هر نظر رهبر و هادی و زمامدار و عهده دار تربیت جامعه بشر است.
شیعه، مقام امامت را یک منصب الهی می داند و از آن جا که «امامت» یکی از اصول بنیادی و زیر بنایی این مکتب به شمار می رود و همهٔ مسئولیت ها و رهبری ها پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و اله بر عهده امام گذاشته شده و امام مرجع فکری و علمی و دینی و سیاسی و اجتماعی محسوب می شود از این رو معتقد است که «امام» باید از جانب خدا، نصب و تعیین گردد و مقام امامت و رهبری را خدای تعالی به او ارزانی ،کند همان گونه که حضرت ابراهیم علیه السلام را امام و پیشوای مردم قرار داد و او را به مقام امامت و رهبری جامعه منصوب منصوب ساخت.
به عقیده شیعه فلسفهٔ بعثت پیامبر صلی الله علیه و اله با فلسفه نصب و تعیین امام از طرف خدا یکی ،است و همان علل و انگیزه ای که ایجاب می کند خداوند پیامبر صلی الله علیه و الهی را برای هدایت و ارشاد مردم برانگیزد همان علل و انگیزه ایجاب می نماید که امامی که پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و اله الله عهده دار وظایف مقام رسالت ،شود از طرف خدا منصوب گردد.
به عقیده شیعه امامیه امامت امری الهی است و به همان دلیل که بر خداوند عقلا لازم است که برای هدایت بندگان خود پیغمبری برایشان بفرستد باید پس از درگذشت پیغمبرش نیز امامی برایشان نصب کند که احکام دین او را به طریقی صحیح اجرا نماید و از افتادن مردم در ضلالت و گمراهی جلوگیری .کند وجود امام «لطف الهی» بر مردم است و خداوند که «اَرْحَمَ الرَّاحِمین» است باید چنین لطفی را در مورد ایشان مبذول دارد
ص: 35
زیرا خودش «رحمت» را بر خود واجب دانسته و در قرآن کریم فرموده است ﴿و كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَه﴾ (1)
همچنین در نظر شیعه ،امامیه امامت ریاست عامه مسلمانان در امور دین و ،دنیاست و آن نیابت از پیغمبر است و عقلاً واجب است که پیغمبر برای خود جانشینی تعیین نماید زیرا امامت «لطف خداوند» بر بشر است و اگر برای مردم رئیس و پیشوایی باشد که از او اطاعت کنند تا حقّ مظلوم را از ظالم بستاند و ستمگران را از بیداد و ستم ،بازدارد البتّه به سوی خیر و صلاح نزدیک تر و از فساد و تباهی دورتر و وجود امام در بین آنان موجب سعادت دنیا و آخرت ایشان خواهد بود. (2)
به عقیدهٔ شیعه امامیّه مستحقّ «امامت» یا «ریاست عامّه» باید شخص معلوم و معینی ،بوده و از جانب خدای تعالی استحقاق آن را ،یافته و «خدا» و «رسول» او را به مقام امامت نصب فرموده باشند.
امّا لطف بودن نصب ،امام به جهت این است که او مردم را به اطاعت از خداوند نزدیک و از معصیت او دور می سازد و در نزد شیعه امامیه هر دلیلی که دلالت بر «نصب نبی» دارد بر وجوب «نصب امام» نیز دلالت دارد زیرا امامت خلافت و جانشینی از پیغمبر است و فرقی که هست این است که به پیغمبر «وحی الهی» می رسد بدون واسطه ،بشر امّا «امام» علم و دانش و احکام الهی و جمیع معلومات خود را از طریق پیامبر صلی الله علیه و اله و یا امام قبلی که از ناحیه پیامبر صلی الله علیه و اله به امامت او تصریح شده دریافت .می کند و هر مطلبی که برای او پیش آید و بخواهد آن را بداند از راه الهام دانسته و به سبب «قوّه قدسیّه» و نیروی معنوی خاصی که خداوند به او عنایت کرده است حقایق را درک می کند.
بنابراین اگر امام به مسئله ای توجه پیدا کرد و خواست آن را آن طور که هست بداند، می داند و این دانستن دستخوش خطا و اشتباه نمی گردد و نیازی به دلایل عقلی و تلقین و راهنمائی استاد و معلّم ،ندارد گرچه علم امام قابلیّت آن را دارد که هر آن و هر لحظه بیش تر و زیادتر گردد. (3)
ص: 36
به عقیدهٔ شیعه امامیّه امامت لطف واجب الهی ،است زیرا خداوند نسبت به بندگان خود رئوف و مهربان و از خود آن ها نسبت به خودشان رئوف تر و مهربان تر است و شایسته نیست و دور از رأفت و رحمت است که خداوند بندگان خود را به حال خود رها کند و رهبری برایشان تعیین ننماید که پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و اله اداره امور اجتماع را به دست بگیرد و عدالت را در میان ایشان برقرار سازد و ظلم و تجاوز را از بین مردم بردارد.
،بنابراین همان گونه که برانگیختن پیامبر بر خدای تعالی واجب است، «نصب امام» هم به مقتضای رحمت و رأفت خداوندی واجب ،است و حکمت و عدالت اقتضای چنین لطفی را می نماید.
و اگر نصب امام مانند انتخاب خلفاء و سلاطین به خود مردم واگذار گردد در میان ایشان اختلاف واقع شود و هر گروهی میل به امامت کسی ،کند و این اختلاف باعث فتنه و فساد و هرج و مرج و از بین رفتن شریعت گردد.
از این رو خداوند در هر عصر و زمانی امامی را بر مردم می گمارد تا هادی و رهبر ایشان ،بوده و آنان را از خطا و گمراهی نگاه دارد و انسان ها را به سوی سعادت دنیا آخرت هدایت و رهبری ،کند و این ،امام دارای همان ولایت عامی است که پیغمبر صلی الله علیه و آله نسبت به مردم داشته است.
به عقیده شیعه امامیّه امامت امتداد مقام نبوّت است و نصب و تعیین ،امام باید از ناحیه خداوند به زبان پیامبر صلی الله علیه و اله و یا به زبان امام قبلی صورت بگیرد و آن با آزادی اختیار و انتخاب مردم نیست و مردم چنین حقی را ندارند که هر که را بخواهند انتخاب کنند و به امامت نصب نمایند و هر که را که نخواهند او را کنار زده و طرد نمایند و در نتیجه بدون امام به سر برند زیرا پیامبر خدا صلی الله علیه و اله فرموده است ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِف إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةَ الْجاهِليَّه﴾ هر کس که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیّت از دنیا رفته است». (1)
ص: 37
،بنابراین جایز نیست در هیچ ،زمانی زمین از امامی که اطاعت او بر مردم واجب است و از طرف خدا منصوب می باشد خالی ،بماند خواه انسان ها او را به امامت بپذیرند و خواه نپذیرند خواه او را کمک و یاری کنند و خواه نکنند خواه از او اطاعت و پیروی نمایند و خواه ،ننمایند خواه از انظار مردم ظاهر و آشکار باشد و یا پنهان و نهان زیرا همان گونه که غایب شدن پیامبر صلی الله علیه و اله همانند غایب شدن او در «غار ثور» و در «شعب ابوطالب» صحیح است غیبت امام نیز مانعی ندارد و طولانی شدن یا کوتاه بودن مدت غیبت ،امام از نظر عقل فرقی ندارد.
خداوند در قرآن کریم در سورۀ «رعد» آیه 8 می فرماید: ﴿وَ لِكُلِّ قُومٍ ،هاد﴾ «برای هر گروهی راهنما و رهبری هست».
و در سورۀ «فاطر» آیه 22 می فرماید: ﴿وَ إِنْ مِنْ أُمَّةِ إِلا خلا فيها نَذير﴾، هيچ امّتی نیست مگر آن که در میان آن ها بیم دهنده ای [از نتایج گناه و عذاب الهی] بوده است.
از آن جا که در نظر شیعه «امامت» خلافت از خدا و رسول و مهم ترین اصل اعتقادی مذهب تشیّع به شمار می رود و بدون اعتقاد به آن ایمان مسلمان کامل نمی شود، از این رو شیعیان برای این مسئله مهم اعتقادی شرایط بسیاری قائلند که مهم ترین آن ها از این قرار است
اوّل -این که «امام» باید «معصوم» باشد و مقصود از «عصمت» این است که از جمیع گناهان و آلودگی های ظاهری و باطنی عمدی و سهوی از دوران کودکی تا هنگام ،مرگ پاک و پاکیزه بوده و با وجود قدرت بر انجام ،فعل هرگز گرد گناه نگردد و مرتکب معصیت نشود و از سهو و خطا و فراموشی در امان باشد (1)
علامّه حلّی (رضوان الله تعالى علیه) در «باب حادی عشر» گوید:
واجب است که امام «معصوم» باشد و گر نه «تسلسل» لازم ،آید زیرا مقصود از
ص: 38
«نصب امام» بازداشتن ستمگر از ستم و بیداد و گرفتن داد مظلوم از ظالم است اگر امام معصوم نباشد خود وی به ستم گراید و مردم به امام دیگری محتاج باشند که او را از ظلم و جور باز دارد اگر آن امام نیز ستم ،کند مردم به امام عادل دیگری نیازمند خواهند بود در این صورت «تسلسل» لازم آید و تسلسل باطل است پس واجب است امامی که از جانب خداوند یا امام دیگر تعیین می شود «معصوم» باشد.
دلیل دیگر بر عصمت امام آن است که اگر گناهی از او صادر شود واجب است که او را از آن گناه نهی کنند در این صورت بر اثر گناهی که مرتکب شده است دیگر احترامی پیش مردم ندارد و دل های رعیت از او رمیده ،گردد و کسی از وی فرمان نبرد و فایدهٔ نصب او منتفی گردد و دیگر نتواند که امر به معروف و نهی از منکر ،نماید و این محال است زیرا او حافظ شرع است پس ناچار امام باید «معصوم» باشد، تا شریعت از زیاده و نقصان در امان باشد. (1)
«فاضل مقداد» دربارهٔ وجوب عصمت امام :گوید
غیر معصوم - به هر حال - ظالم و ستمکار است و به هیچ وجه اهلیّت و صلاحیت امامت را ندارد زیرا ظالم به کسی گفته می شود که از جادّه حق تجاوز کند و سبب مخالفت با احکام الهی گردیده بر نفس خود یا بر دیگری ستم نماید و کسی که معصوم نیست به سبب امکان صدور خطا و گناه و ظلم از او شایسته امامت نیست زیرا خداوند فرموده است که: «﴿لا يَنَالَ عَهْدِى الظَّالِمين﴾ عهد و پیمان من به ستمکاران نمی رسد». مراد از «عهد» در این آیه امامت است به دلیل صدر ،آیه که خدای تعالی خطاب به ابراهیم فرموده است ﴿إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً ﴾، من تو را برای مردم امام قرار دادم» و این کرامت پس از آن بود که خداوند وی را نخست پیغمبر و خلیل خود قرار داده بود سپس ابراهیم از خداوند درخواست نمود که کسانی از فرزندان او را نیز امام قرار دهد و چون مرتبهٔ امام مقام والائی ،بود خداوند امتناع کرده و فرمود: ﴿لا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِین﴾ پیمان من به ستمکاران نمی رسد». (2)
دوّم- این که امام باید «منصوص علیه» بوده و آشکارا به امامت وی تصریح شده
ص: 39
،باشد زیرا «عصمت» که شرط امامت است از امور پنهانی و باطنی است که به جز ذات باری تعالی احدی از آن اطلاع ،ندارد از این رو ناچار کسی باید امام را معرفی و منصوص نماید که خود «معصوم» و از عصمت امام آگاه بوده باشد مانند پیغمبر و یا امام پیشین و یا این که خداوند به دست او معجزه ای ظاهر سازد که بر صحّت امامت او دلالت نماید. (1)
سوّم- این که «امام» باید بر همهٔ آحاد رعیت خود افضل و اعلم باشد همچنان که پیغمبر از همه افراد زمان برتر بود
فاضل مقداد :گوید واجب است که امام «افضل» مردم زمان خود باشد زیرا که او پیشوای کلّ مردم عالم است پس اگر در میان مردم کسی باشد که برتر از او باشد تقدّم «مفضول» بر «فاضل» لازم آید و آن عقلا قبیح است (2)
توضیح :این که ،امامت خلافت و جانشینی ،پیغمبر و ادامهٔ وظیفه مقام رسالت است. و امام رهبر جامعه اسلامی و راهنمای ،امت و حافظ و نگهبان دین و حجت بالغه ،خداوند و پناهگاه مردم در ،مشکلات و امین خدا در ،زمین و محور حق و عدل و مایهٔ عزّت مؤمنان و نابودی ،کافران و بازدارنده از زشتی ها و منکرات و مفسر قرآن و مبین احکام و سایر صفات مربوط به مقام رفیع امامت است.
و اگر امام همانند پیامبر صلی الله علیه و اله در تمام صفات و کمالات نفسانی مانند علم و حلم و سخاوت و شجاعت و راستگوئی و حسن تدبیر و خردمندی و خوش خلقی و تقوی و پاکی و عفت و پاکدامنی و عدالت و دادگری و سیاست و مردم داری و زهد و عبادت و سایر صفات دیگری که از خصوصیات اخلاقی خاتم پیغمبران است افضل و برتر از همۀ مردم زمان خود ،نباشد پس به چه امتیازی می تواند بر دیگری مقدّم شود و از او سبقت جوید و مدعی مقام امامت و جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله گردد و اطاعت خود را بر همهٔ مردم واجب بداند و نافرمانی آن ها را حرام و گناه ،شمارد و چگونه با رهبری او دین خدا و حقوق مردم محفوظ می ماند و حق مظلوم از ظالم گرفته می شود و چگونه بر مردم واجب است که از او اطاعت و پیروی ،نمایند و چگونه می تواند به عنوان «پیشوا» بر مردم حکومت کند و مایه آرامش دل ها و راحتی آن ها ،باشد و چگونه به وسیلهٔ چنین
ص: 40
کسی سعادت دنیا و آخرت مردم تأمین می گردد در حالی که دیگری از او برتر و داناتر و عادل تر و در اداره امور قوی تر و در هدایت و ارشاد مردم از وی تواناتر است؟ و اگر لازم نبود که «امام» افضل و برتر از همهٔ مردم زمان خود ،باشد جایز بود که خداوند پیامبر صلی الله علیه و اله را مبعوث کند و او را به نبوّت برگزیند و برای هدایت و ارشاد مردم بفرستد در حالی که در بین مردم کسی که از او شایسته تر و لایق تر و بر اداء رسالت قویتر و قدرتمندتر است وجود داشته باشد و حال آن که چنین نیست و خداوند تمام پیامبران را «افضل» و برتر از همه مردم زمان خود قرار داده است.
،بنابراین آیا می توان گفت تقدیم «مفضول» بر «فاضل» در «امامت» جایز است و در نبوّت جایز نیست با این که وظیفهٔ پیغمبر و امام - هر دو- ارشاد و هدایت و راهنمایی مردم است.
پس شکّی نیست که تقدیم «مفضول» بر «فاضل» از نظر عقل قبیح است و امام باید بر همه افراد رعیت خود افضل باشد همچنان که پیغمبر از همه مردمان زمان خود افضل و برتر بود و این حکم بدیهی عقل است که هیچ تردیدی در آن وجود ندارد و هیچ انسان عاقلی نمی تواند آن را انکار کند مگر این که در وادی ضلالت و گمراهی گرفتار آمده باشد. (1)
به هر حال از دیدگاه شیعه امامیّه امامت و رهبری یک مقام و منصب الهی است و «امام» الگو اسوه و یک انسان ،نمونه و واسطه بین خدا و مردم و مردم است و از این رو «امامت» بستگی به شخصیت قومی و ارتباطات نسبی ندارد و طبق دلخواه کسی ،نیست و مولود آراء و نظرات توده مردم برای تعیین سرنوشت کشور و رهبری جهان اسلام ،نمی،باشد و رأی افراد ملت نمی تواند زعامت بر مردم را از نظر اسلام تعیین کند، بلکه امامت در عرض نبوّت ،است و شخص امام باید از جانب خدا برگزیده و ،انتخاب و بوسیلهٔ پیامبر صلی الله علیه و اله به مردم معرّفی و به امامت منصوب گردد و از این جهت است که شیعیان عقیده دارند که «امام» باید واجد جميع شرایط امامت بوده و «معصوم» و «منصوص عليه» و «افضل» از همهٔ مردم زمان خود باشد
ص: 41
عقیده شیعه امامیّه اثنی عشریّه بر این استوار است که امامان به حق که مرجع اخذ احکام شرعی می باشند و به امامت آنان تصریح شده و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله یکایک ایشان را با نام و عنوان معرفی نموده دوازده نفرند که نخستین فرد ایشان علی بن ابی طالب علیه السلام و آخرین فرد ایشان محمّد بن الحسن العسگری مهدی موعود و قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله است که از انظار ،غایب و پس از بروز علائم و نشانه هایی به لطف خدا و قدرت حق تعالی ظهور خواهد کرد و دنیا را چنان که پر از ظلم و جور شده باشد، پر از عدل و داد خواهد نمود. (1)
آن چه تا بدینجا ،آوردیم در رابطه با عقیدهٔ شیعه در مسئلهٔ امامت بود که بطور اختصار آن را بیان نمودیم.
و اینک برای این که «شیعه» را بشناسیم و با حقیقت مکتب و مذهب شیعه آشنا ،شویم به بررسی مفهوم و مدلول لفظ «شیعه» و سابقه ،تاریخی و عنوان اختصاصی آن به پیروان اهل بیت علیهم السلام می پردازیم و در ضمن نظریات برخی از دانشمندان و نویسندگان اهل سنّت را نیز در رابطه با «پیدایش تشیّع» بازگو می کنیم تا معلوم شود که شیعه کیست و معنای واقعی آن چیست و دعوت به تشیّع از چه زمانی آغاز شده نخستین کسی که واژهٔ «شیعه» را در سخنان خود بکار برده و آن را عنوان خاصی برای گروندگان به امامت قرار داده چه کسی بوده است.
«شیعه» در لغت به معنای پیرو و یاور .است و در اصطلاح به کسانی گفته می شود که ولایت و دوستی علیّ بن ابی طالب علیه السلام و فرزندان آن حضرت را پذیرفته و به امامتشان معتقد بوده و از آنان پیروی نمایند و این نام برای پیروان اهل بیت علیهم السلام در نزد عموم به اندازه ای معروف و مشهور شده تا جایی که وقتی نام «شیعه» به زبان می آید
ص: 42
هر شنونده ای بی درنگ می فهمد که منظور از آن پیروان علی بن ابی طالب و فرزندانش علیهم السلام می باشند.
ابن منظور در «لسان العرب» در مادّهٔ «شیع» در این باره می نویسد:
﴿... أَصْلُ الشّيعَة الْفِرْقَةُ مِنَ النَّاسِ، و يَقَعُ عَلَى الْوَاحِد وَالاِثْنَيْن والجَمْعِ الْمُذَكَّرِ وَ الْمَؤَنَّثِ بِلَفْظ واحد و مَعْنى وَاحِد، وقَدْ غَلَبَ هَذَا الاِسْمِ عَلَى مَن يَتَوَالَىٰ عَلَيَّا وَأَهْلِ بَيْتِهِ، رِضْوَانُ اللَّه عَلَيْهِم أَجْمَعين، حَتَّى صَارَ لَهُم إِسْماً خاصاً، فَإِذَا قِيلَ: فُلان مِنَ الشَّيعة عُرِفَ أَنَّهُ مِنهم، و في مَذهَبِ الشَّيعة كذا، أى عِندَهُم أَصلُ ذالك مِن المُشَايِعَة، وهي المُتابِعَة والمُطاوعة...﴾
«... شیعه نام فرقه و گروهی از مردم است و در مفرد و تثنیه و جمع و مذکّر و مؤنّث بطور یکسان با یک لفظ و یک معنا بکار می رود و این نام به قدری شهرت پیدا کرده است تا بدانجا که اسم خاص پیروان علی و اهل بیتش - رضوان الله تعالى عليهم اجمعين - گردیده است. بنابراین اگر گفته شود که فلانی از «شیعه» است معلوم می شود که او از پیروان علی علیه السلام و خاندان وی - علیهم السلام می باشد و در مذهب شیعه چنین است یعنی در نزد ایشان به کسی که دوستدار و پیرو عالی علیه السلام و خاندان آن حضرت باشد شیعه می گویند و اصل آن از «مشایعت» است که به معنای پیروی و فرمانبرداری است». (1)
این معنای لغوی «شیعه» می باشد که با معنای اصطلاحی آن (که لفظ مزبور بدان اختصاص یافته) مطابقت کامل دارد و معروف ترین دانشمندان لغت شناس هم مانند: فیروزآبادی در «قاموس المحیط» و ابن اثیر در «نهایة اللغه» و طریحی در «مجمع البحرین» و همچنین سایر فرهنگ های لغت عرب به آن تصریح کرده اند (2)
و البته فرهنگ های لغت عرب در این باره تنها نیستند، بلکه فقها و متکلّمان مورّخان و صاحبان ملل و نحل و غیر از آن ها نیز لفظ «شیعه» را نام خاصّ پیروان علی و فرزندان آن حضرت علیهم السلام می دانند و حتّی «ابن خلدون» در کتاب معروف خود بنام «مقدّمه» می گوید:
ص: 43
بدان که لفظ «شیعه» در لغت به معنای یاران و پیروان است و در اصطلاح فقهاء و متکلّمان امروز و گذشته جهان بر پیروان علی و فرزندانش (رضی الله عنهم) اطلاق می شود». (1)
در همین رابطه شهرستانی نیز در کتاب «ملل و نحل» ،خود، در معرفی «شیعه» می نویسد:
«شیعه کسانی را گویند که از طریق «نصّ» و وصیّت پیغمبر صلی الله علیه و اله قائل به امامت علیّ بن ابی طالب علیه السلام بوده و عقیده دارند که امامت از بین فرزندان او بیرون نمی رود و می گویند پیشوایی مسلمین امری نیست که مربوط به اجماع امت باشد، و نیز امری نیست که پیامبر گرامی اسلام آن را مهمل گذارده و درباره اش وصیتی نکرده و به شخص مورد اعتماد خود واگذار ننموده باشد و آنان ثبوت عصمت امامان را از گناهان کبیره و صغیره واجب می دانند» (2)
گروهی از مورّخان و نویسندگان اهل سنّت - از متقدّمین و متأخّرین - عقیده دارند و در کتاب های خود نوشته اند که شیعه گری پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و اله و در اواخر خلافت «عثمان» به وجود آمده و از بدعت های «عبدالله بن سبأ» معروف به «ابن أمة السوداء» (فرزند کنیز سیاه) است
این عدّه گفته اند: تا زمان عثمان در بین مسلمانان تحزّب و دسته بندی وجود نداشت و همه با هم همکاری داشتند در اواخر حکومت عثمان به واسطه تبعیضات قومی و حیف و میل در بیت المال مسلمانان گروهی ناراضی پیدا شدند و برای کوبیدن و اسقاط حکومت عثمان به جانب علی علیه السلام متمایل ،گردیدند و یک سلسله تبلیغات وسیع و دامنه داری را در شهرهای اسلامی به راه انداخته از دستگاه حکومت عثمان و فرمانداران وقت مذمت نموده و مردم را به سوی علی علیه السلام دعوت نمودند.
از این زمان بود که گروهی از مسلمانان از سایرین جدا شده و به طور رسمی و علنی
ص: 44
از علی علیه السلام حمایت کردند و از همین زمان بود که «تشیّع» بنیانگذاری شده و جمعی به نام «شیعه» و طرفدار امامت علیّ بن ابیطالب علیه السلام با عقاید و آراء مخصوص به وجود آمده، و سر دستهٔ آنان فردی به نام «عبدالله بن سبأ» بود که در آغاز یهودی و سپس اسلام آورد و به مصر رفت و در انقلابی که علیه عثمان روی داد شرکت نمود و از سران مخالفان او به شمار می رفت و پس از قتل عثمان به علی علیه السلام پیوست و از جمله یاران او گردید.
با توجّه به گفته ها و نظریاتی که این گروه اظهار داشته اند اگر ما بخواهیم این موضوع را از نظر تاریخی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم باید بگوییم اساس این عقیده به فردی به نام «سیف بن عمر تمیمی» در قرن دوم هجری مرتبط می گردد که پس از او برخی از مورّخان مانند طبری و دیگران از اهل سنّت و همچنین شماری از خاورشناسان به ترویج آن ،پرداخته و بعدها نیز پاره ای از نویسندگان مخالف شیعه در این باره قلم فرسایی کرده و قاطعانه نظر داده اند که به روایت سیف بن عمر، تشیّع در زمان رسول خدا و خلافت شیخین (ابوبکر و عمر) وجود نداشته و نخستین کسی که اصول تشیّع را از خود ساخت و بنیاد رافضی گری و شیعه گری را بنا نهاد فردی بنام عبدالله بن سبا یهودی بود که در زمان خلیفهٔ سوّم (عثمان) اسلام آورد و مسلمانان را به بیعت با علیّ بن ابی طالب علیه السلام دعوت کرد و عدّه ای از مسلمانان نیز از او پیروی کردند و بنام شیعه علی نامیده شدند. (1)
حال برای اثبات این مدعا به شواهدی که در این مورد می آوریم توجه فرمایید.
محمّد بن جریر طبری موسوم به امام ،المورّخین در تاریخ معروف خود «تاریخ الامم و الملوک» که همۀ مورّخان و نویسندگان اهل سنّت و همچنین برخی از خاورشناسان داستان «عبدالله بن سبأ» را از کتاب او نقل کرده اند و نخستین کسی است که در دام «سیف بن عمر» گرفتار آمده و قصهٔ «ابن سبأ» (2) را مطرح ساخته است
ص: 45
دربارهٔ او چنین می نویسد:
«عبدالله بن «سبأ» مردی یهودی از اهل صنعاء «یمن» بود در زمان عثمان - به صورت ظاهر - اسلام آورد سپس در شهرهای اسلامی به گردش پرداخت تا مسلمانان را گمراه کرده آنان را به راه خطا ،اندازد کار خود را از حجاز آغاز نمود، سپس به بصره و کوفه درآمد و به شام سفر کرد و اهل آن او را بیرون کردند و سرانجام به مصر رفت در مجامع مسلمین حاضر می شد و مردم را دعوت می کرد که به «رجعت» اعتقاد داشته .باشند او می گفت حقیقتا جای تعجب است که کسی به بازگشت حضرت عیسی به این دنیا معتقد باشد ولی به رجعت حضرت محمد که قرآن صریحا آن را بیان کرده ،است ایمان نداشته باشد؛ گذشته از این هزار پیغمبر آمده که هر کدام «وصیّ» و جانشینی داشته اند داشته اند وصیّ محمّد نیز «علی» است و چون محمّد خاتم پیامبران است «علی» نیز خاتم اوصیاء می باشد (1) ستم کارتر از آن که به وصیّت رسول خدا صلی الله علیه و اله عمل نکند و در جای رسول خدا صلی الله علیه و اله بنشیند و زمام امر امّت را به دست بگیرد چه کسی است؟ عثمان حق این وصی را به ناحق غصب کرده و دربارهٔ وی ستم نموده است پس
ص: 46
برخیزید و قیام کنید و حق را به اهلش بازگردانید [و برای اسقاط حکومت عثمان] ابتدا از فرمانداران خود انتقاد و عیب جویی ،کنید و علنا امر به معروف و نهی از منکر نمایید تا دل های مردم را به سوی خدا جلب کنید و آنان را به این امر دعوت نمایید
سپس مبلّغین و دعوت گران خود را به این سو و آن سو فرستاده، دستورشان داد تا به بهانه امر به معروف و نهی از منکر فرمانداران وقت را ،بکوبند و سبائیان هر جا که بودند به منظور پیشرفت برنامه رهبرشان (عبدالله بن سبأ) مردم را علیه فرمانداران می شورانیدند و نامه هایی در انتقاد از حکومت وقت می نوشتند و به این شهر و آن شهر می،فرستادند و نتیجه این تبلیغات آن شد که عده ای از مسلمانان به پاخاستند و رهسپار مدینه گردیدند عثمان را در خانه اش محاصره ،نموده تا کار به کشته شدنش انجامید. (1)
این قضیهٔ تاریخی که طبری آن را از «سیف بن عمر تمیمی» نقل نموده، مدرک تمام کسانی است که عقیده دارند شیعه گری در اواخر خلافت عثمان به وجود آمده و از بدعت های عبدالله بن سبأ یهودی است.
و بر اثر همین واقعهٔ تاریخی است که برخی از متأخّران از نویسندگان مغرض و مخالف ،شیعه از اهل سنّت که به اصطلاح خواسته اند حوادث تاریخی را به روش تجزیه و تحلیل بنویسند و به ریشهٔ هر حادثه ای برسند - عمداً و یا سهواً - و یا از روی بی اطلاعی و عدم آگاهی از آیات و اخبار اسلامی و دور بودن از مکتب اهل بیت علیهم السلام و یا در واقع از روی بغض و عداوت و دشمنی با شیعه - افسانهٔ ابن سبأ را دستاویز خود قرار داده و نسنجیده و بدون فکر و اندیشه و تعمّق در تاریخ، بی آن که به خود زحمتی دهند و دربارهٔ شیعه تحقیق کنند قلم را به دست گرفته و یکه تاز عرصهٔ می دان ،شده و عنان قلم را رها ساخته و بی مهابا به پیش تاخته و به قول معروف تنها به قاضی رفته و راضی ،برگشته و بر خلاف تمام موازین عقلی و ایمانی و اخلاقی و تقوای ،علمی حق را فدای هوا و هوس خود ،نموده و از هیچ گونه تهمت و دروغ افترائی نسبت به شیعه و تشیّع فروگذار نکرده اند.
و این در صورتی است که خود علما و دانشمندان بزرگ و شخصیّت های سرشناس
ص: 47
اهل سنّت از مورّخان و مفسّران و محدّثان روایات زیادی را در رابطه با عنوان اختصاصی «شیعه» برای پیروان اهل بیت علیهم السلام در منابع مهمّ و معتبر خویش- از تاریخ و تفسیر و حدیث و غیر از این ها - از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که ما برخی از آن ها را در خلال صفحات آینده به عنوان شاهد ذکر خواهیم نمود
به هر حال مطالبی که هم اکنون از نظر خوانندگان گرامی می گذرد نموداری از نظریات برخی از نویسندگان اهل سنّت در رابطه با پیدایش «اهل مذهب تشيّع» می باشد که خواننده را با عقاید ایشان دربارهٔ «شیعة» آشنا می سازد.
شیخ ،ابوزهره در کتاب «المذاهب الاسلامیّه» دربارهٔ شیعه می نویسد: «شیعه قدیمی ترین مسلک سیاسی اسلامی است؛ و این عقیدهٔ سیاسی در عصر عثمان به وجود آمد و در دوران خلافت علی علیه السلام تکمیل گردید (1)
سیّد رشید رضا متوفّی سال 1356 ،هجری در کتاب «الشّیعه و السنّه» می نویسد: «شیعه گری بنام خلیفهٔ چهارم علیّ بن ابی طالب (رضی الله عنه)، آغاز ایجاد تفرقه دینی و سیاسی امّت محمّدی ،گردیده و نخستین کسی که اصول تشیّع را از خود ساخت یک نفر یهودی بنام عبدالله بن سبأ بود که از راه خدعه و نیرنگ اظهار اسلام .نمود وی مردم را به «غلوّ» دربارۀ علی- علیه السلام- كرّم الله وجهه - دعوت می کرد تا میان این امّت تفرقه ایجاد نموده دین و دنیای آن ها را تباه گرداند» (2)
احمد ،امین در کتاب خود «فجر الاسلام» می نویسد «اواخر خلافت عثمان گروه هایی مخفیانه در همه جا پراکنده ،شده مردم را به خلع عثمان و تولیت دیگری دعوت می نمودند از این گروه ها برخی به نفع «علی» تبلیغات می نمودند که مشهورترین سرکردگان آن ها « عبدالله بن سبأ» یکی از یهودیان «یمن» بود که به ظاهر اسلام آورده بود و در بصره و کوفه و شام و مصر به گردش می پرداخت و می گفت هر پیغمبر وصّیی داشته و علی وصیّ محمّد است... «ابن سبأ» از برجسته ترین کسانی بود که مردم را علیه عثمان شورانید تا کشته شد...». (3) احمد امین این نغمه را با صدای رساتری در فصل ،شیعه ساز کرده و چنین می نگارد: عقیدهٔ به «رجعت» را ابن سبأ از
ص: 48
کیش یهودی آورده است زیرا یهودیان عقیده دارند که الیاس پیغمبر به آسمان عروج نموده و باز خواهد گشت... این ،عقیده شیعیان را به پنهان شدن ائمه و عقیده به ظهور مهدی منتظر کشانید». (1)
سپس در عین بی خبری و ناآگاهی از عقاید شیعه از افسانه عبدالله بن سبأ - که اصل وجود او از نظر تاریخ ،مشکوک و بر فرض وجود کم ترین نقشی در تاریخ تشیع و عقیده شیعه ندارد - الهام گرفته و نسبت های ناروایی به شیعیان داده و چنین گوید: «به راستی تشیّع پناهگاهی بوده که هر کس خواهان ویران کردن اسلام بوده است به سبب دشمنی و حقدی که داشته به آن پناه می برده است هر دسته ای که خواسته اند تبلیغات دینی نیاکان خود را از یهودی و مسیحی و زردشتی و.... در دین اسلام وارد کنند دوستی اهل بیت پیغمبر را پرده ای قرار داده در پشت ،آن هر چه خواسته اند انجام داده اند و شیعیان عقیده به رجعت را از یهود آموخته اند...». (2)
خلاصه سخن احمد امین این است که شیعیان عقیده به رجعت و امامت را از «عبدالله بن سبا» آموخته اند و عقیدهٔ ایشان به عصمت ائمه و غیبت مهدی موعود نیز از این جا تراوش نموده است
،آری در همۀ این پندارها تهمت ها و نسبت های ،ناروا دست آویز احمد امین افسانه عبدالله بن سبأ، و مدرکش هم تاریخ طبری بوده است و چنین می نماید که کینه توزی و دشمنی با شیعه وی را به نوشتن این پندارهای بی اساس و دور از حقیقت واداشته است.
یکی دیگر از کسانی که در وجه تسمیه شیعه و آغاز پیدایش تشیّع سخن گفته است محمد بن اسحاق معروف به «ابن ندیم» است.
وی عقیده دارد که اصطلاح شیعه به صورت شهرت و علمیت در زمان خلافت علی علیه السلام و در جنگ «جمل» به وجود آمد
نامبرده در کتاب معروف خود بنام «الفهرست» آن جا که از اخبار متکلمان شیعه امامیّه و سبب نامیده شدن «شیعه» به این ،نام سخن می گوید چنین اظهار می دارد:
هنگامی که طلحه و زبیر به مخالفت با علی علیه السلام- رضی الله عنه - برخاستند و به جز خونخواهی از عثمان به چیز دیگری تن ندادند و علی علیه السلام تصمیم گرفت با آن ها وارد
ص: 49
جنگ شود کسانی که در این امر پیرو او ،شدند خود را شیعه نامیدند و آن حضرت هم آن ها را به عنوان «شیعیان من» می خواند (1)
در برابر همه این اظهار نظرها و عقائدی که متذکّر ،شدیم برخی دیگر عقیده دارند که «تشیّع» در زمان رسول خدا صلی الله علیه و اله و به اشاره آن حضرت به وجود آمد.
سعد بن عبدالله اشعری و حسن بن موسای نوبختی - از قدمای شیعه - می نویسند:
نخستین فرقه ای که در اسلام پیدا شد فرقه علی بن ابی طالب علیه السلام بود که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و اله و پس از او بنام «شیعه علی» نامیده می شدند و همواره معروف بودند که متمایل به علی علیه السلام و معتقد به امامت او هستند مقداد بن اسود و سلمان فارسی و ابوذر غفّاری و عمّار یاسر از جملهٔ شیعیان بودند این ها نخستین کسانی بودند که بنام «شیعه» نامیده شدند زیرا نام شیعه تازگی ندارد در قدیم ،هم شیعهٔ نوح و شیعه ابراهیم و شیعه موسی و شیعه عیسی استعمال می شده است. (2)
از دانشمندان محقّق اهل سنت محمّد کرد علی نیز در کتاب «خطط الشّام» در این باره می نویسد:
«گروهی از بزرگان صحابه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و اله به ولایت و دوستی نسبت به علی علیه السلام معروف بوده اند مانند:
سلمان فارسی که می گفت: ما با رسول خدا صلی الله علیه و اله بیعت نمودیم بر این که خیرخواه مسلمین ،بوده از نصیحت و ارشاد آنان دریغ نورزیم و از علیّ بن ابی طالب پیروی کنیم و دوستدار او باشیم
و مانند: ابوسعید خدری که می گفت مردم به پنج امر موظف ،گشتند امّا به چهار امر عمل کردند و یک امر دیگر را ترک گفتند وقتی از او راجع به چهار امر سؤال کردند پاسخ داد ،نماز ،زکات روزۀ ماه رمضان و حجّ [که مردم عملاً بدانها پای بند بودند] :پرسیدند آن امری که مردم نسبت به آن بی اعتنایی کردند چیست؟ گفت ولایت (و رهبری) علیّ بن ابی طالب گفتند آیا ولایت علی علیه السلام مانند آن چهار امر و در کنار آن ها فرض و واجب است؟ پاسخ داد ،آری همراه آن چهار امر این امر مانند آن ها
ص: 50
فرض و واجب است!
و مانند ابی ذر ،غفّاری و عمّار ،یاسر و حذیفه بن الیمان و ذى الشّهادتين خزيمه بن ثابت و ابوایّوب انصاری و خالد بن سعید بن عاص و قیس بن سعد بن عباده که همگی به ولایت و رهبری علی علیه السلام اعتقاد داشته و به تشیّع و پیروی از او نامور و معروف بوده اند».
آن گاه محمّد کرد علی می گوید:
«اما نظریّه پاره ای از نویسندگان - مبنی بر این که پدید آمدن گروهی به عنوان «اهل مذهب تشیّع» از بدعت ها و نوآوری های عبدالله بن سبأ، معروف به «ابن السّوداء» می باشد- نظریّه ای نادرست و از قلّت معرفت این نویسندگان نسبت به حقیقت مکتب «شیعه» ریشه می گیرد، اگر کسی راجع به این مرد از دیدگاه شیعه اطلاعی کسب کند و از مراتب تنفر و بیزاری شیعه نسبت به او و گفتار و کردارش آگاه گردد و سخن دانشمندان شیعه را- که بدون هیچ گونه اختلافی وی را مورد طعن قرار داده اند - مورد مطالعه قرار دهد به این نکته پی می برد که تا چه اندازه نظریه این نویسندگان به حقیقت و درستی نزدیک است؟ [یعنی متوجّه خواهد شد که نظریهٔ آنان فاقد هر نوع صحّت و واقعیّت است]. بدون تردید شیعه نخستین بار در حجاز که باید آن را سرزمین تشیّع بر شمرد -پدید آمد».
محمّد کرد علی سپس یادآور می شود که پیدایش شیعه در دمشق نیز به قرن اوّل هجری می پیوندد». (1)
محمّد کرد ،علی شیعه و یا از مدافعان و طرفداران شیعه ،نیست لکن امانت و تقوای علمی موجب گشته است تا وی بدون غرض ورزی و این که تحت تأثیر تعصبات مذهبی قرار گیرد حقیقت را آشکار سازد.
طه ،حسین ادیب و متفكّر عرب از اهل سنّت ،نیز پس از تحلیل داستان عبدالله بن سبأ، او را فردی خیالی و داستان وی را ساخته و پرداخته دشمنان شیعه دانسته و گوید: آن چه راجع به او گفته اند به این دلایل قابل قبول نیست زیرا اوّلاً - همه مورّخان معتبر اسلامی داستان او را نقل نکرده اند؛ ثانیاً - اساس این داستان از سیف بن عمر
ص: 51
است که در دروغ پردازی و حدیث سازی او جای شکّ و تردید نیست؛ ثالثاً - کارهایی که به او نسبت داده اند از قبیل ،معجزات که از یک فرد عادی ساخته نیست مگر آن که مسلمانان را در نهایت بلاهت و ساده لوحی فرض کنیم؛ رابعاً - با قبول چنین داستانی سکوت عثمان و کارگزاران وی در مقابل آن قابل توجیه نیست در حالی که عثمان با کسانی چون: محمّد بن حذیفه محمّد بن ابی بکر، عمار یاسر ابوذر غفّاری و دیگران با شدّت برخورد کرده است؛ خامساً - از فردی بنام عبدالله بن سبأ، در جنگ «جمل» و «صفّین» اثر و نشانی یافت نمی شود (1)
و بالاخره علّامه امینی در نقل داستان ابن سبأ گوید:
لازم است در این باره راه احتیاط را برگزینیم و مقام مسلمانان صدر اسلام را بالاتر از این بدانیم که مردی یهودی از صنعاء یمن بیاید و به دروغ اظهار اسلام ،کند و آنان را فریب دهد به گونه ای که مردم و سردمداران و متصدیان امر حکومت همگی تسلیم مکر و نیرنگ او شوند و او به گونه ای که خود می پسندد عقاید مسلمانان را به بازی ،بگیرد این ها نه مورد قبول عقل است و نه ارزش تاریخی دارد (2)
آن چه تا بدینجا بیان داشتیم اقوال و عقایدی بود که برخی از دانشمندان دربارهٔ «پیدایش تشیّع» و افسانهٔ «عبدالله بن سبأ» اظهار داشته و ما نیز بطور اختصار بدانها اشاره کردیم
حال باید ببینیم دعوت به تشیّع از چه زمانی آغاز شده و نخستین کسی که واژه «شیعه» را در مورد پیروان علی و فرزندانش از ائمه اهل بیت علیهم السلام به کار برده چه کسی بوده است؟
بر اساس حدیث صحیح و متواتری که گروه زیادی از حافظان حدیث و راویان آثار نبوی در معتبرترین منابع حدیثی و تاریخی و تفسیری خود آورده و به صحت آن گواهی داده اند گزاف نیست اگر بگوییم دعوت به تشیّع از آن روزی که پیغمبر گرامی
ص: 52
اسلام صلی الله علیه و آله مأموریّت یافت تا دعوت خویش را آشکار نموده بستگان نزدیک خود را به پذیرش اسلام دعوت کند و به آن ها هشدار دهد و دل آنان را از عذاب خدا بیمناک سازد از همان روز آغاز گردید.
زیرا وقتى آية: ﴿وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبين﴾ (1) نازل شد و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله خویشان نزدیک خود را از بنی هاشم که تعداد آن ها در آن روز از چهل نفر یکی کم تر و یا بیش تر بود، دعوت نمود ضمن سخنانی خطاب به آنان فرمود: ﴿أَيُّكُم يوازِرُني عَلى هَذَا اَلْأَمْرِ عَلَی أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ؟﴾: کدام یک از شما مرا بر این کار یاری می دهد، تا برادر و وصیّ و جانشین من در میان شما باشد؟) هیچ یک از حاضران به درخواست آن حضرت - به جز علیّ مرتضی علیه السلام -پاسخ مثبت نداد، رسول خدا صلی الله علیه و اله به آن ها فرمود: ﴿اِنَّ هَذَا اَخِی وَ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی فِیکُم فَاسمَعُوا لَهُ وَ اَطِیعُوا﴾: این علی برادر و وصیّ و جانشین من در میان شما خواهد بود به امر او گوش فرا دهید و از او فرمان برید (2)
بنابراین دعوت به تشیّع و پیروی از صاحب ،ولایت ،یعنی ولی بزرگ خدا علی مرتضی علیه السلام از جانب خاتم انبیاء محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله همگام و همزمان با دعوت به توحید و نبوّت حضرتش از سوی آن جناب صورت گرفته است و به همین جهت ابوذر غفاری که چهارمین یا پنجمین نفری است که به اسلام گرویده است (3) شیعه علی علیه السلام بوده است.
ص: 53
ممکن است برخی از افراد ناآگاه تصوّر کنند که عنوان «شیعه» برای پیروان اهل بیت علیهم السلام پس از مدّتی بعد از ظهور اسلام به آنان اختصاص یافته و آن گاه که دوستداران این خاندان رو به فزونی نهاده و در سرزمین های مختلف پراکنده شدند به این نام و عنوان نامیده شدند تا از سایرین ممتاز و مشخص شوند، ولی باید توجه داشت که این تصوّر درست نیست و با روایاتی که در این زمینه از صاحب رسالت رسیده است سازش ندارد
:زیرا اگر ما احادیث نبوی را مورد بررسی قرار دهیم خواهیم دید که عنوان «شیعه»، همراه و همگام با ظهور و طلوع اسلام دارای سابقه می باشد و نخستین کسی که واژهٔ «شیعه» را در سخنان خود به کار برده و آن را عنوان خاصی برای دوستان و پیروان اهل بیت علیهم السلام قرار داده ،است شخص رسول خدا صلی الله علیه و اله و صاحب شریعت اسلام است و شاهد ما روایات فراوانی است که خود دانشمندان اهل سنّت - در کتب فضائل و تفسیر و حدیث - در باب فضائل امیرالمؤمنین علی علیه السلام از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که ما برخی از آن ها را در این جا به عنوان شاهد می آوریم و اینک به نمونه هایی از این روایات توجه فرمایید:
1- خطیب خوارزمی حنفی - که اهل سنّت او را صدر الائمّه خوانده اند - در کتاب «مناقب» در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود:
﴿يا عَلى! إِذا كانَ يومَ القيامَةِ أَخَذتُ بِحِجْزَة الله ، و أَخَذْتَ أنتَ بِحِجْزَتي، و أَخَذَ وُلْدِكَ بِحِجْزَتِک و أَخَذَتْ شِيعَةُ وُلدِى بِحِجْزَتِهِم، فَتَرَى أَيْنَ يَؤْمَرُ بِنَا؟﴾ (1)
ای علی! وقتی روز قیامت به هم رسد من دامن خدا را می گیرم و تو دامن و بند کمر مرا می گیری و فرزندان تو دامن تو را و شیعۀ فرزندان تو دامن آن ها را در چنین حالتی فکر می کنی که دستور دهند ما را به کجا برند؟
حجزه جایگاه بند لنگ و جامه است سپس این کلمه را از باب مجاورت و نزدیکی به خود لنگ و تن پوش پایین اطلاق کرده اند و گرفتن دامن و بند کمر یکدیگر، کنایه
ص: 54
از شدّت نگهداری یکدیگر و مبالغه در پیروی از همدیگر است.
2- ابن حجر هیتمی در کتاب معروف خود بنام «الصواعق المحرقه» از طبرانی از علی علیه السلام روایت می کند که فرمود:
«دوست من رسول خدا صلی الله علیه و اله : فرمود ای علی! علی! تو [در روز قیامت] بر خدا وارد می شوی در حالی که شیعه تو از خدا راضی و خدا نیز از آن ها راضی و خشنود است و دشمنانت و او وارد می شوند در حالی که خشمگین و ناخشنود و دست هایشان به گردنشان بسته و سرهای خود را به علّت تنگی غل بالا گرفته و چشم ها را به پایین انداخته اند. آن گاه دست های خود را به دور گردنش فراهم آورد تا این حالت را نشان دهد که چگونه به غل و زنجیر کشیده می شوند». (1)
3- همچنین ابن حجر در کتاب صواعق خود گفته است: آیه یازدهم از آیاتی که در فضائل اهل بیت علیهم السلام نازل ،شده این آیه شریفه است:
﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات اولئِكَ هُم خَيْرُ الْبَريَّة﴾ (2)
بطور مسلّم کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند، بهترین آفریدگانند.
سپس گفته است: حافظ جمال الدین زرندی از ابن عبّاس نقل کرده که گفته است وقتی این آیه شریفه نازل شد رسول خدا به علی علیه السلام فرمود: منظور این آیه [خَيْرُ الْبَريَّة، بهترین آفریدگان] تو و شیعه توست تو با شیعه خود در روز قیامت به پیشگاه خدا می آیید در حالی که از خدا راضی و خشنود هستید و خدا نیز از شما خشنود است و دشمنت به پیشگاه خدا می آید در حالی که خشمگین بوده و سرها را به خاطر تنگی غل و زنجیر به بالا گرفته اند علی عرض :کرد دشمن من کیست؟ فرمود کسی که از تو تبری جوید و به لعن و سبّ تو بپردازد. (3)
4 - و نیز ابن حجر در کتاب «صواعق» پس از دهمین آیه - از آیاتی که دربارهٔ فضیلت اهل بیت ذکر کرده است- یعنی آیه:
ص: 55
﴿وَ لَسَوفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى﴾ (1)
پروردگارت آن چنان تو را مشمول عطایای خود خواهد ساخت که خشنود گردی
می گوید: احمد در کتاب «مناقب» آورده است که رسول خدا صلی الله علیه و اله به علی علیه السلام فرمود:
﴿أَمَا تَرْضى إِنَّكَ مَعِي فِي الْجَنَّةِ والحَسَنِ والْحُسَيْنِ ... و شيعَتُنا عَن أَيْمَانِنَا وَ عَن شِمائِلِنا﴾:
آیا دوست نمی داری که تو و حسن و حسین با من در بهشت باشید... و شیعه و پیروان ما مقامی در دو سوی راست و چپ ما داشته باشند؟ (2)
5- و همو در صواعقش گفته :است طبرانی در حدیثی چنین آورده است که رسول خدا صلی الله علیه و اله به علی علیه السلام فرمود:
﴿اِنَّ أَوَّلَ أَرْبَعَةِ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةِ أَنا وَ أَنتَ وَالْحَسَن وَالْحُسَيْن... وَ شِيعَتِنا عَن أَيْمَانِنَا وَ شَمائِلِنا﴾، بدون تردید نخستین گروه چهار نفری که وارد بهشت می گردند من و تو و حسن و حسین هستیم... و شیعیان ما از اطراف راست و چپ ما بر آن وارد می شوند (3)
6- و باز در همان کتاب در حدیثی از «دیلمی» نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و اله به علی علیه السلام فرمود:
﴿يا عَلَى! إِنَّ الله قَد غَفَرَ لَكَ وَ لِذُريَّتِكَ وَلِوُلْدِكَ وَلِاَهْلِكَ وَ لِشيعَتِكَ...﴾.
ای علی! خدای تعالی برای تو و نوادگانت و فرزندانت و خانواده ات و شیعیانت آمرزش و مغفرت را منظور داشته است. (4)
7- ابن اثیر جزری نیز در کتاب ﴿النَّهايَةُ فى غَريبِ الْحَدِيثِ والاثر﴾ در مادّۀ «قمح» چنین یاد کرده است که در حدیث علی علیه السلام آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و اله به او فرمود:
﴿سَتَقَدَّمُ عَلَى الله أَنتَ و شيعَتُكَ رَاضِينَ مَرْضِيّينَ ، و يُقَدِّمُ عَلَيْهِ عَدُوَّكَ غضابى مُقْمِحين، ثُمَّ جَمَعَ يَدَهُ إِلَى عُنُقِهِ يُرِيهِم كَيْفَ الأَقْماح﴾:
ص: 56
تو و شیعه تو [در روز قیامت] بر خدا وارد می شوید در حالی که خشنود و مورد رضای خدا هستید و دشمنان تو در آن روز بر خدا وارد می شوند در حالی که دست هایشان بر گردنشان بسته است آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و اله دست ها را روی گردن گذاشت و سر و گردن را در میان آن ها در آورد تا کیفیت «اقماح» را به آن ها نشان دهد که چگونه و به چه حالتی با دست و گردن به غل کشیده می شوند (1)
8- جلال الدّین سیوطی در تفسیر «در المنثور» ذيل آيه ﴿ إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ اَلْبَرِیَّهِ﴾ (2) آورده است که ابن عساکر از جابر بن عبدالله [انصاری] روایت کرده که گفت:
«ما نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله بودیم که علی علیه السلام به جانب ما ،آمد همین که رسول خدا صلی الله علیه و اله علی علیه السلام را ،دید فرمود: سوگند به خدایی که جان من در قبضه قدرت اوست، این شخص [یعنی علی علیه السلام] و «شیعه» او در روز قیامت رستگارند در این هنگام آیه مذکور نازل ،شد و از آن پس هرگاه اصحاب پیامبر مشاهده می کردند که علی علیه السلام به سویشان می،آید می گفتند «خیر البریّه» (بهترین آفریدگان) آمد (3)
9- همچنین سیوطی در تفسیر «درّ المنثور» آورده است که ابن مردویه از علی علیه السلام حدیثی را نقل کرده که می گفته است: رسول خدا صلی الله علیه و اله به من فرمود:
[ای علی!] آیا این سخن خداوند را نشنیده ای که فرموده است: ﴿ إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیرُ الْبَريَّة﴾: آن کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند آن ها بهترین آفریدگانند؟» اینان عبارت از تو و شیعه تو هستند، وعده گاه من و وعده گاه شما کنار حوض [کوثر] است وقتی که امت ها برای حساب و بازپرسی می ،آیند شما را در فردای قیامت با عنوان «غرّ ،محجّلین آبرومندان و روسفیدان» یاد می کنند (4)
10- و در همین رابطه خطیب خوارزمی از سلمان فارسی از پیغمبر اکرم صلى الله عليه و سلم روایت کرده است که آن حضرت فرمود:
ص: 57
ای علی! علیه السلام انگشتری را در دست راست خود قرار ده که از رهگذر آن از جمله مقربین محسوب شوی، عرض :کرد یا رسول الله مقرّبین چه کسانی هستند؟ فرمود جبرئیل و .میکائیل عرض :کرد با چه انگشتری دستم را بیارایم :فرمود با انگشتر عقیق سرخ؛ زیرا عقیق کوهی است که برای خداوند به یکتایی و وحدانیت اقرار نموده و برای من به ،نبوّت و برای تو به وصیت و ،خلافت و برای فرزندان تو به امامت و برای دوستداران تو به بهشت و برای شیعیان تو به فردوس و رودباری در بهشت که در آن از هر گیاهی روئیده شود. (1)
این احادیث نمی از یم و اندکی از بسیار است که شخص رسول خدا صلی الله علیه و اله در آن ها دوستان علی علیه السلام و فرزندانش از امامان اهل بیت علیهم السلام و پیروان ایشان را بنام «شیعه» نامیده است.
پس با توجه به آن چه که گذشت روشن می شود که «شیعه» نه یک حزب سیاسی است؛ و نه در اواخر خلافت عثمان به وجود ،آمده و نه هم بنیانگذار مکتب شیعه عبدالله بن سأ یهودی است بلکه واضع لغت «شیعه» شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله است که این نام و عنوان را دربارۀ کسانی که دوستدار و پیرو علی بن ابی طالب و عترت و خاندان آن حضرت بوده اند استعمال نموده و آن را به صورت مکرّر در بین اصحاب به کار برده است تا بدانجا که اسم خاص پیروان علی علیه السلام و فرزندانش علیهم السلام گردیده است.
و از این روست که ابوحاتم رازی در کتاب «الزینه» که در تفسیر الفاظ متداوله میان ارباب علوم نگاشته می نویسد: «نخستین نامی که در اسلام در زمان رسول خدا صلی الله علیه و اله به وجود آمد نام «شیعه» بوده است که چهار تن از صحابه پیغمبر در زمان خود آن حضرت به این نام مشهور بودند 1- ابوذر غفّاری 2- سلمان فارسی 3- مقداد اسود کندی 4- عمّار بن یاسر»(2)
اینک با توجه به گفتهٔ ابو حاتم رازی و روایاتی که اندکی پیش از این یادآور شدیم از مخالفان و دشمنان شیعه می پرسیم براستی اگر چنین است و نخستین نامی که در اسلام در زمان رسول خدا صلی الله علیه و اله به وجود آمد نام «شیعه» بوده است چگونه ممکن است
ص: 58
که چهار تن از اصحاب خاص رسول خدا صلی الله علیه و اله در زمان حیات آن حضرت به عنوان «شیعه» در بین صحابه مشهور ،باشند و پیغمبر خدا بداند که شیعه گری در اسلام بدعت است و آن ها را از این کار باز ندارد؟
پس معلوم می شود که این چهار تن از اصحاب خاص رسول خدا صلی الله علیه و اله از خود آن حضرت شنیده بودند که فرموده است: «شیعیان علی علیه السلام بهترین آفریدگانند» و شنیده بودند که «شیعیان علی علیه السلام اهل نجات و در روز قیامت رستگارند» و از این رو افتخار می کردند که «شیعه» هستند تا بدانجا که در بین اصحاب بدین عنوان مشهور و معروف شده بودند.
،بنابراین اصطلاح «شیعه» حتّی به صورت شهرت و ،علمیّت از همان روزگار صدر اسلام و در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و اله درباره کسانی که دوستدار علی و فرزندان او علیهم السلام بوده و دل هایشان ولای علی علیه السلام و فرزندانش علیهم السلام را پذیرا ،گشته به کار می رفته است.
و از این جا این معنا به خوبی روشن می شود که نخستین کسی که دعوت به «تشیّع» را آغاز نموده و برای «اهل بیت» دوستانی و پیروانی قرار داده و از آنان خواسته است تا از عترت و اهل بیت علیهم السلام پیروی نمایند شخص رسول اکرم صلی الله علیه و آله بوده است نه کس دیگر.
و از همین جا معلوم می شود که عترت و اهل بیت علیهم السلام از همان روزگار دوستان و پیروانی داشته اند که از آن جمله شخصیّت های سرشناسی مانند: ابوذر و سلمان و مقداد و عمّار در بین صحابه بنام «شیعه» معروف بوده اند.
و هیچ جای شگفت نیست و شکّ و تردیدی هم وجود ندارد که «اسلام» براساس ولایت و رهبری اهل بیت علیهم السلام بنا نهاده شده و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آنان را در حدیث معروف و مشهور «ثقلین» که مورد اتّفاق شیعه و سنّی ،است همردیف قرآن قرار داده و امّت اسلامی را موظّف ساخته است تا به آن ها تمسّک .جویند و از آنان پیروی نمایند با یک عبارت جامع با مبنا و معنای بلند فرموده است:
﴿يا أَيُّهَا النَّاسِ إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُم مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا: كِتابَ اللَّهِ وعَتَرَتي أَهْلَ بَيْتِي﴾. (1)
ص: 59
هان ای مردم! من در میان شما دو اثر ارزنده را به یادگار می گذارم که اگر بدانها متمسّک شوید هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و ،عترتم اهل بیتم
و علاوه بر این آیاتی از قرآن کریم نیز بر ثبوت امامت اهل بیت علیهم السلام دلالت دارد که مفسّران اسلامی روایات زیادی را در شأن نزول آن ها دربارهٔ اهل بیت از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله و صحابه آن حضرت نقل کرده اند که ما در این جا به بعضی از آن ها بطور خلاصه اشاره می کنیم:
1- آیه تطهیر» که خداوند در این آیه «اهل بیت» را پاک و معصوم قرار داده و درباره آنان می فرماید:
﴿إِنَّما يُريدُ اللهِ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ (1)
همانا خداوند اراده فرموده است که گناه و پلیدی را از شما «اهل بیت» دور سازد و کاملاً شما را پاک و پاکیزه گرداند
2- آیه «ولایت» که خداوند در این ،آیه مقام عظمای ولایت و سرپرستی امّت اسلامی را به ،خود و پیامبر صلی الله علیه و اله ، و صدقه دهندگان در حال رکوع -که علیّ بن ابی طالب علیه السلام باشد (2) - اختصاص داده و می فرماید:
﴿إِنَّما وَلِيُّكُم الله و رَسولِهِ والَّذِينَ آمَنوا الَّذينَ یُقیمُونَ الصَّلاه وَ یُؤْتُونَ الزَّکوه وَ هُمْ راکِعُونَ﴾. (3)
همانا ولیّ شما خداوند است و پیغمبر او و کسانی که ایمان آوردند و نماز را به پا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند.
3- آیه «مباهله» که خداوند در این ،آیه علی علیه السلام را به منزلهٔ شخص پیغمبر معرّفی نموده می فرماید:
﴿... فَقُلْ تَعالوا نَدْعُ أَبْناتَنا و أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا و أَنْفُسَكُم ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾. (4)
ای پیامبر! بگو بیایید: تا ما و شما پسرانمان ،زنانمان و خودهایمان را فراخوانیم
ص: 60
سپس زاری کنیم و نفرین خدای را بر دروغگویان قرار دهیم
مفسّران اجماع کرده اند بر این که «انفسنا» در این آیه اشاره به علیّ بن ابی طالب علیه السلام است. (1)
4- آیه «مودّت» که خداوند در این ،آیه مودّت و دوستی خویشاوندان نزدیک پیامبر صلی الله علیه و اله را بر امت اسلامی فرض و واجب شمرده و مزد رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله را دوستداری اهل بیت آن حضرت قرار داده و می فرماید:
﴿ قُلْ لا أَسْئلُكُم عَلَيْهِ أَجْرَاً إِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى﴾ (2)
بگو ای پیامبر! من در برابر رسالتم هیچ پاداشی از شما درخواست نمی کنم جز این که نزدیکانم را دوست بدارید.
5- آیهٔ تبلیغ که طبق روایات وارده خداوند در این آیه با صراحت و تأکید به پیامبر صلی الله علیه و اله فرمان داده است تا به صورت آشکار امامت و خلافت علی علیه السلام را بدون هیچ گونه ابهام و واهمه صریحاً به مردم اعلام ،کند و خطاب به وی می فرماید:
﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلْغَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَل فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتِهِ، وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاس...﴾ (3)
ای پیامبر! آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان و اگر چنین نکنی رسالت او را انجام نداده ای و خداوند تو را از (شرّ) مردم نگه می دارد.
6- آیه «اکمال» که خداوند در این آیه پس از آن که پیامبر صلی الله علیه و اله امیرمؤمنان علی علیه السلام را در روز «غدیر خم» به طور رسمی به امامت و خلافت و جانشینی خود منصوب نمود امّت اسلامی را به «اکمال دین» و «اتمام نعمت» مژده داده و می فرماید:
﴿... اَليوم اَكْمَلْتُ لَكُم دينَكُم و أَتْمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتى و رَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دینا...﴾ (4)
ص: 61
امروز دینتان را برای شما کامل ،نمودم و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان آیین شما پذیرفتم
7- آیه «اولی الامر» که خداوند در این ،آیه اولی الامر (یعنی زمامداران دین) را در ردیف خدا و پیامبر صلی الله علیه و اله قرار داده و اطاعتشان را چون اطاعت خدا و رسول بر همه افراد با ایمان واجب دانسته و خطاب به مؤمنان می فرماید:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ (1)
ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا اطاعت ،کنید و از رسول خدا صلی الله علیه و اله و «اولی الامر» که از شماست اطاعت کنید
این آیات- و آیات دیگری از این قبیل که نویسندگان کتب فضائل و تفسیر و حدیث دربارهٔ اهل بیت پیغمبر علیهم السلام نقل کرده اند - همگی بر ثبوت امامت اهل بیت علیهم السلام دلالت دارند که با توجه به روایات فراوانی که در شأن نزول و تفسیر آن ها در منابع معتبر شیعه و سنّی از بزرگان صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل شده است جای هیچ گونه شک و تردید برای هیچ انسان با ایمان و با انصاف که معتقد به خدا و روز جزا ،باشد باقی نمی گذارند و ما به خواست خدا برخی از این آیات را در بخش های آینده همراه با نقل بعضی از روایات وارده - در حد امکان - به تفصیل ذکر خواهیم .نمود
آن چه تا بدینجا ،آوردیم خلاصه ای از عقاید «شیعه امامیّه» در مسأله امامت بود که به طور اختصار به آن اشاره کردیم
اینک برای این که معلوم شود که منطق شیعه در بحث امامت چیست؟ نخست فشرده ای از گفتار دانشمندان علم کلام- از علمای امامیّه - را در رابطه با تعریف امامت می آوریم و سپس قسمتی از روایاتی را که در مورد مسألهٔ امامت در بیان شناخت توصیف امام از پیشوایان معصوم علیهم السلام رسیده است بازگو می نماییم تا حقیقت و واقعیت مسأله امامت و مفهوم اصطلاحی ،آن برهمگان روشن شود.
تعریف هایی که در مورد شناخت و مفهوم اصطلاحی امامت در کتاب های کلامی ،آمده
ص: 62
و بیانگر نظریهٔ برخی از دانشمندان و صاحب نظران و محقّقان و بزرگان شیعه در رابطه با شناساندن مقام شامخ امامت می باشد از این قرار است:
1- مرحوم علّامه حلّی(رحمه الله علیه) در باب حادی عشر، در (بحث امامت) در معرفی مقام امامت چنین می فرماید:
﴿اَلْإِمَامَةُ رِئَاسَةٌ عَامَّةٌ فِی اُمُورِ الدِّینِ وَالدُّنْیَا لِشَخْصٍ مِنَ الْأَشْخَاصِ نِیَابَةً عَنِ النَّبِیِّ﴾. (1)
امامت عبارت است از ریاست عامه در امور دین و دنیای مردم برای فردی از افراد، به نیابت از پیامبر صلی الله علیه و اله
2- فاضل مقداد (رضوان الله علیه) در کتاب «اللوامع الالهية» در بحث امامت در تعریف مفهوم اصطلاحی امامت چنین می فرماید:
﴿اَلْإِمَامَةُ - رِئَاسَةٌ عَامَةٌ فِی الدِّینِ وَالدُّنْیَا لِشَخْصٍ إِنْسَانِیٍ خِلَافَةً عَنِ النَّبِیِّ﴾. (2)
امامت عبارت است از ریاست عامه در امور دین و دنیای مردم برای یکی از افراد انسان به عنوان جانشینی از پیامبر صلی الله علیه و اله
این دو تعریف که از بیان دانشمندان علم کلام دربارۀ شناخت مفهوم اصطلاحی امامت آمده ،است گرچه شامل تمام ابعاد امامت نمی شود و از شناساندن سایر ابعاد متعالی امامت - غیر از ریاست عامه بر امور دین و دنیای جامعه - قاصر است و از هر جهت گویای تمام شئون امامان معصوم علیهم السلام و ولایت و امامت آنان که در آیات و اخبار و احادیث اسلامی آمده است نمی باشد ولی در عین حال:
از آن جا که رهبری زمامداران ،غاصب و زعامت سیاستمداران غیر دینی را نفی می،نماید لذا شیعیان که مقام امامت را یک منصب ،الهی و به نصّ پیامبر صلی الله علیه و اله و به عنوان نیابت و جانشینی از رسول خدا صلی الله علیه و اله می دانند آن را می پذیرند
زیرا دو تعریف ،مزبور نظر و عقیدهٔ آنان را در یکی از ابعاد مهم و عمدۀ امامت که عبارت از ریاست و زعامت عامه بر امور دین و دنیای مردم است و همین معنا متبادر از آیات و اخبار «ولایت» می باشد روشن می سازد البته این دو ،تعریف، خصوصاً تعریف دوّم ممکن است بر طبق مکتب اهل سنّت نیز
ص: 63
قابل توجیه ،باشد بدین معنا که بگویند: در ،خلافت شرط نیست که کسی که خلیفه شده است از جانب کسی که خلیفهٔ او شده برگزیده شده ،باشد بلکه «خلافت» به معنی جانشینی ،است و همین قدر که شخصی به جای دیگری بنشیند - خواه به تعیین او و خواه به تعیین دیگران باشد - خلیفه و جانشین او خواهد بود!
،بنابراین در مورد خلافت و جانشینی از پیامبر صلی الله علیه و اله الله نیز ممکن است بگویند: لازم نیست که پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله خود ،شخصاً کسی را جانشین خود قرار دهد بلکه اگر دیگران هم کسی را به عنوان جانشین او انتخاب نموده و به جای او منصوب نمودند یا شخصی با قهر و غلبه به جای او ،نشست خلیفه و جانشین او خواهد بود!
جواب این مطلب آن است که: این معنا خلاف صریح لفظ نیابت و خلافت است و چنین برداشتی از مفهوم نیابت و خلافت معمول و متعارف نیست و به فرض این که (خلیفه و نائب) بر کسی که به جای دیگری بنشیند - و به زور و قلدری و بدون رضایت او کارهایش را انجام دهد- اطلاق ،شود این معنای خلافت و نیابت نیست و چنین کسی نایب و خلیفهٔ واقعی نخواهد بود و بدون هیچ گونه تردید غاصب و ستمگر است.
،بنابراین از آن جایی که امامت در مکتب شیعه منصبی الهی است و صاحب آن باید از جانب خدا برگزیده شود و بوسیله پیامبر صلی الله علیه و اله به امامت منصوب گردد، لذا ع دو کلمهٔ نیابت و خلافت که در دو تعریف مذکور آمده است با واقعیت و حقیقت امر امامت مطابق است.
ولی با این :همه در تطبیق دو تعریف مذکور بر مکتب شیعه بهتر است پس از لفظ «رئاسة»، کلمهٔ «الهيّه» نیز اضافه گردد تا روشن شود که حکومت و ریاست «امام» از جانب خداوند است از همین جهت مرحوم سیّد اسماعیل طبرسی (رحمه الله علیه) مؤلف کتاب «كفاية الموحّدين» کلمهٔ «الهیّه» را در تعریف خود اضافه نموده و چنین می گوید:
﴿الامامة، هى الرئاسة العامة الإلهيّة خلافة عن رسول الله صلی الله علیه و آله في أمور الدين الدنيا﴾. (1)
امامت عبارت از پیشوایی و زمامداری و ریاست گسترده ای است از جانب خدای تعالی نسبت به کلیّه امور دینی و دنیوی به عنوان خلافت و جانشینی از رسول خدا صلی الله علیه و اله.
ص: 64
به نظر ما این تعریف تعریف جامع و کاملی است و از دو تعریف دیگر بهتر و کامل تر است و هر چند که در دو تعریف قبلی هم همین حقیقت و واقعیتی که در این تعریف آمده است مراد است ولی میان این تعریف با آن دو تعریف دیگر فرق روشنی وجود دارد و آن این که
در دو تعریف پیشین تنها سخن از «نیابت و خلافت» به میان آمده است در حالی که هر دو تعریف با مکتب اهل سنّت نیز قابل توجیه ،است زیرا آنان نیز «امام» را خلیفه و جانشین پیامبر می دانند - ولی در این تعریف «امام» به عنوان رئیس عمومی و سرپرست کلیه امور دینی و دنیای مردم از جانب خدا به عنوان نائب و جانشین پیامبر صلی الله علیه و اله شناسانده شده است.
و چنین امامتی که از طرف خدای ،تعالی و به نصّ و نصب پیامبر صلی الله علیه و اله الله و مرجع عمومی مسلمانان در همه امور دینی و دنیوی مردم ،باشد جز در سایه علم و عصمت و طهارت و ولایت مطلقه ،الهی که از شرایط اساسی امامت در مکتب «تشیّع» است عملی و امکان پذیر نیست
بنابر آن چه تا این جا دربارۀ شناخت و مفهوم امامت گفته شد این نتیجه به دست می آید که در تحقق مصداق واقعی و حقیقی امامت پیشوایی عملی لازم است و کلمهٔ «امام» و «پیشوا» را به هر رهبر و رئیسی نمی توان اطلاق ،نمود، بلکه در صورتی اطلاق این الفاظ بر ،کسی به عنوان جانشینی از پیامبر صلی الله علیه و اله صحیح است که تنها به دستور دادن و راهنمایی کردن اکتفا نکند بلکه خودش در عمل کردن به کارهای نیک و شایسته و اجراء احکام الهی پیش بیفتد و قولاً و عملاً جامعه را رهبری کند.
،بنابراین اگر بطور اطلاق کلمهٔ «امام» در مورد شخصی بکار برود باید در تمام امور مادی و معنوی دنیوی و اخروی دینی و سیاسی فردی و اجتماعی، امامت و پیشوایی داشته باشد و امور دینی و دنیوی و اجتماعی و سیاسی ملت و مملکت را بر طبق قوانین آسمانی و معیارهای اسلامی اداره ،کند و کلیه برنامه ها و دستورات دین را اجرا نماید و فرامین اخلاقی و عبادی اسلام را به کار بندد و بطور خلاصه نمونه کامل دین و نمایندهٔ وجود مقدّس پیامبر صلی الله علیه و اله باشد.
پس در تعریف امامت واقعی باید چنین گفت:
«امامت پیشوایی و زمامداری و ریاست گسترده ای است نسبت به کلیه امور دینی
ص: 65
و دنیوی بعنوان جانشینی از پیغمبر از طرف خداوند».
زیرا: چنان که گفتیم، «امامت» از نظر معنای اصطلاحی آن عبارت است از: مرجعیت ،دینی و رهبریّت ،سیاسی و ریاست عامه الهی بر کلیه امور دین و دنیای مردم که انتخاب و انتصاب «امام» از جانب خداوند است و امامت و پیشوایی او از طرف خدا بوسیلهٔ پیامبر صلی الله علیه و اله به ،مردم ابلاغ و اعلام می شود
و از این جا روشن می شود: تعریف هایی که علمای اهل سنّت و برخی از دانشمندان امامیّه برای امامت کرده اند و در کتاب های علم کلام دیده می شود ناتمام است توضیح آن این که:
«در قاموس بزرگ اسلامی دو کلمهٔ حائز اهمیّت وجود دارد که یکی ولایت است و دیگری امامت ولایت، اشاره به معنای عامّ دقیقی دارد که امامت و ولایت باطنی هر دو را شامل می شود و ولایت باطنی همان ولایت الهی عامّ کلّی است که از جانب خدای متعال به «ولیّ» تفویض شده است و آن اداره کردن جهان هستی و مشرف بودن بر آن است به اذن خدا...
امّا ،امامت عبارت از ،رهبری و فرمان ،روایی و ریاست عامّه در دنیا و دین است که مخصوص پیامبر صلی الله علیه و اله و امامان پس از او است» (1)
پس امامت وقتی بطور اطلاق و بدون قید گفته شود مقصود از آن پیشوایی و ،رهبری و زمامداری و سرپرستی جامعه اسلامی است و به عبارت روشنتر امامت در وقتی که بدون قرینهای ذکر ،شود در لسان ،قرآن و نهج البلاغه و روایات ،اسلامی منصب و مقامی است که خدای تعالی به افرادی خاص از خواص بندگان شایسته خود
که انسان های ممتازند عطا می کند و دارندگان آن منصب کارگزاران دین خدا نگهبانان امر خدا و حافظان شرع ،خدا و گواهان بر خلق خدا و دست پروردگان تربیت خداوند می باشند.
بنابراین «امام» رهبر دینی و فکری و ،سیاسی و ،اخلاقی و اجتماعی جامعه و خلیفهٔ خدا و حاکم ،اسلامی و «ولیّ امر مسلمین» است او از جانب خدا ولیّ امر و حاکم و خلیفه است و بر جان و مال و نفوس مردم اولویت دارد و بر اداره امور و احقاق
ص: 66
حقوق و حفظ نظم و تأمین امنیت و برقرار کردن ،عدالت برهمگان ولایت دارد و امر ،او امر خدا و فرمان او فرمان خداست
به هر حال آن چه در بیانات دانشمندان بزرگ شیعه در رابطه با تعریف امامت آمده این است که ،امامت یک مقام و منصب الهی است و ،امام خلیفه و جانشین پیغمبر است که پس از در گذشت پیامبر خدا صلی الله علیه و اله رهبری و فرمان روایی و ریاست عامه در امور دین و دنیا مخصوص به اوست که این حکومت و ریاست از جانب خداوند به او واگذار می،شود و امامت و خلافتش نیز به وسیلهٔ پیامبر صلی الله علیه و اله به مسلمانان ابلاغ و اعلام می گردد.
و به همین دلیل است که در «دائرة المعارف شیعه» در تبیین و توضیح مقام شامخ امامت و شناساندن مفهوم اصطلاحی ،آن در یک عبارت جامع و کوتاه، چنین آمده است:
«امامت: یک مقام و منصب الهی و ریاست گسترده ای در امور دنیا و دین است که خداوند تبارک و تعالی آن را در اختیار فرد کاملی از افراد بشر قرار می دهد و به پیامبر صلی الله علیه و اله دستور می دهد تا امّت را به سوی او رهنمون شود و او - یعنی امام - جانشین پیامبر صلی الله علیه و اله در ارشاد و هدایت مردم و حجّت خدا در میان بندگانش می باشد». (1)
آن چه تا بدینجا آوردیم سخنان برخی از دانشمندان بزرگ شیعه در تعریف امامت بود که برای شناساندن مفهوم اصطلاحی امامت در کتب خود آورده اند.
و اینک برای این که مسأله امامت و مفهوم اصطلاحی آن بهتر روشن شود این موضوع را از دیدگاه پیشوایان معصوم علیهم السلام و روایاتی که از آن بزرگواران در رابطه با مسأله امامت در کتب حدیث آمده است مورد بررسی قرار می دهیم
از دیدگاه پیشوایان معصوم علیهم السلام ،امامت کلید ،اسلام و نظام ،امت و یگانه راه وصول به حق و پیاده کردن قوانین نجات بخش اسلام و ریشه و اساس آئین توحید و خدا پرستی است که است که بدون آن شجره طیبه توحید در جامعه رشد نمی یابد و دین خدا استقرار پیدا نمی کند
ص: 67
در این رابطه سخنان بسیار دقیق و جالبی از ائمه معصومین علیهم السلام رسیده است که اسلام برای اثبات مدعای خود قسمتی از آن ها را در این جا می آوریم
پیامبر صلی الله علیه و اله اکرم می فرماید:
﴿اِسْمَعُوا و أطِيعُوا لِمَنْ وَلاهُ الأمْرَ ، فَإِنَّه نِظام الإسلام﴾. (1)
بشنوید و فرمان برید از کسی که خداوند زمام امر حکومت را بدست او سپرده است، زیرا او نظام اسلام است.
أمير مؤمنان علیه السلام می فرماید:
﴿ألإمامَةُ نِظامُ الأُمِّةِ﴾ (2)
امامت، نظام امّت است.
در همین رابطه در «نهج البلاغه» جمله ای از آن حضرت نقل شده که دقیقاً معنای «نظام» را روشن می کند و در آن ،جمله امام علیه السلام دربارۀ نظام امامت و موقعیت زمامدار دینی چنین می فرماید:
﴿وَ مَكَانُ الْقَيِّمِ بِالْأَمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَ يَضُمُّهُ: فَإِنِ أَنْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ الْخَرَزُ وَ ذَهَبَ، ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذَا فِيرِهِ أَبَداً﴾ (3)
موقعیت زمامدار ،دین بسان رشتهٔ مهره است که دانه های پراکنده را یک جا گرد می آورد و آن ها را به هم پیوند می دهد، پس اگر این رشته پاره شود مهره ها از هم جدا شده و پراکنده می شوند و پس از آن هیچ گاه بصورت اول باز نمی گردند».
در این گفتار امیرمؤمنان «امام» را به «نظام» (رشته و نخ تسبیح) و امّت و جامعه را به «خَرز» (دانه های تسبیح و یا گردن بند) تشبیه فرموده است.
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح این سخن امام علیه السلام می گوید: نظام گردن بند عبارت از آن نخی است که آن را جمع می کند (و نظم خاصی به آن می دهد) (4)
و امّا «خرز» به معنای ،مُهره و دانه های سوراخ داری است که برای درست کردن تسبیح و یا گردن بند مورد استفاده قرار می گیرد
ص: 68
،بنابراین معنای سخن امیرمؤمنان علیه السلام چنین می شود که:
زمامدار ،دین و حکمران مملکت و رهبر جامعه اسلامی مانند رشته ای است که دانه های پراکنده را تحت نظام ویژه ای در می آورد و آن ها را بهم پیوند می دهد، و اگر این نخ بگسلد و پاره شود، دانه ها پراکنده می شوند و هر یک به سوئی می روند، و پس از آن دیگر به صورت اول فراهم نمی گردند».
بنابراین ،«نظام»، عبارت از واسطه ای است که پراکندگی ها را منسجم می کند و افراد را یک جا گرد می آورد و آن ها را متحد و یکپارچه می سازد و همه را در یک مسیر برای یک هدف قرار می دهد
حضرت فاطمه علیها السلام می فرماید:
﴿فَفَرَضَ الإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّركِ ... والطَّاعَةَ نِظاماً لِلْمِلّة، والإمامَةَ لِمّاً مِنَ الفُرقَةِ﴾ (1)
... خداوند ایمان را برای پاک کردن مردمان از شرک واجب کرد و فرمانبرداری را برای نظام ملّت و امامت را برای جلوگیری از پراکندگی مقرر فرمود.
امام حسین علیه السلام می فرماید:
حضرت حسین بن علی علیهما السلام در مورد طبیعت نظام اسلامی و هدف های اساسی آن در بخشی از سخنان خود چنین می فرماید
﴿اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ إِنَّهُ لَمْ یَکُنْ مَا کَانَ مِنَّا تَنافُساً فِی سُلْطانٍ، ولا التماساً مِنْ فُضُولِ الحُطام، و لكن لِتُرىَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ و تُظهِرَ الإصلاحَ في بِلادِكَ و يَأْمَنَ الْمظلومُونَ مِنْ عِبادِکَ، وَ یُعْمَلُ بِفَرَائِضِکَ وَ سُنَّتِکَ وَ أَحْکامِکَ﴾ (2)
پروردگارا! تو می دانی که مبارزه من با این جمعیت به خاطر علاقه به حکومت و دست یابی به مقام و قدرت و یا به خاطر بهره گیری از مال و ثروت دنیا نبوده، بلکه برای این است که نشانه های آئین تو را در همه جا نشان دهیم تا بندگان ستم دیده تو از بند ستم رهایی یابند و در امن و امان بسر برند و به دستورهای تو از واجبات و محرّمات عمل نمایند.
امام سجاد علیه السلام می فرماید:
﴿اللَّهُمَّ إِنَّک أَیّدْتَ دِینَک فِی کلِّ أَوَانٍ بِإِمَامٍ أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِک، وَ مَنَاراً فِی بِلَادِک ... فهوَ عِصْمَةُ اللائذينَ ، و كَهفُ المُؤمِنينَ، و عُروَةُ المُتَمَسّكِينَ و بَهاءُ العَالَمِينَ ﴾ (3)
ص: 69
خداوندا تو دین خودت را در هر زمان بوسیلهٔ «امامی» تأیید نمودی و او را بسان پرچمی برای هدایت بندگانت بر افراشتی و چون شاخصی نورافکن او را در سرزمین های پهناور خود به پاداشتی... پس او - امام علیه السلام پناهگاه پناهندگان و ملجاً مؤمنان و دستگیره متمسّکان و فروغ جهانیان است.
امام باقر علیه السلام می فرماید:
﴿ بني الإسلامُ عَلَى خَمْسَة أشياء: عَلَى الصَّلاةِ والزَّكَاةِ والحَجّ والصوم الولاية، قالَ زُرارَهُ: فَقُلْتُ وَأیُّ شَیءٍ مِنْ ذلِکَ أَفْضَلُ؟ فقالَ: الولايَةُ أَفضَل، لأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوالِی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِنَ﴾ (1)
اسلام روی 5 پایه استوار شده است ،نماز ،زکات حج روزه، و «ولایت». زرارره می گوید: عرض کردم کدام یک از این ها برتر است؟ فرمود: ولایت برتر است. زیرا ولایت کلید بقیه است و والی (یعنی: امام و حاکم اسلامی) مردم را به سوی آن ها رهبری می کند.
در این جا باید توضیح دهیم که مقصود از «ولایت» در این حدیث و احادیث دیگری مشابه ،آن همان «امامت» است و به عبارت دقیق تر «ولایت»: عبارت از رهبری و سرپرستی جامعه می باشد که یکی از شئون امام در رابطه با زمامداری اوست
امام صادق علیه السلام می فرماید:
﴿يَحْقَنُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ بِهِ الدِّمَاء، و يَصْلَحُ بِه ذَاتَ البَين، و يَلُمّ بِهِ الشَّعث، يَشْعَبُ بِهِ الصّدع، و يَكْسُو بِهِ الغاري، و يَشْبَعُ بِهِ الجائع، و يُؤْمِنُ بِهِ الخَائِف﴾ (2)
... خدای عزّوجلّ به وسیلهٔ «امام» از ریختن خون ها جلوگیری می کند، و اختلافات را از میان می برد و پریشانی را اصلاح می کند و پراکندگی را به هماهنگی مبدل می سازد و برهنه را به وسیلهٔ او می پوشاند و گرسنه را سیر می کند و آن که بیمناک است در سایه حکومت او به ایمنی می رسد.
امام کاظم علیه السلام می فرماید:
﴿جَميعُ ما حَرَّمَ اللهُ فِى القُرآنِ هُوَ الظَّاهِرُ ، والبَاطِنُ مِنْ ذالِكَ أئمّة الْجَورِ ، جَمِیعُ مَا أَحَلَّ اَللَّهُ تَعَالَی فِی اَلْکِتَابِ هُوَ الظَّاهِرُ والبَاطِنُ مِنْ ذالِكَ أئمّةُ الحَقَّ ﴾ (3)
ص: 70
تمام آن چه را که خداوند در قرآن حرام کرده است پلیدی آن محرّمات سطحی و ظاهری است و باطن آن پلیدی ها پیشوایان ظلم و جور است و تمام آن چه را که خدای تعالی در این کتاب حلال ،دانسته حلّیت آن سطحی و ظاهری است و باطن آن امامان حق است.
مقصود این حدیث این است که رهبری و مدیریّت نقش زنده ای در تکامل جامعه ها و تربیت افراد و صلاح و فساد انسان ها دارد به این معنا که ریشهٔ همهٔ زشتی ها تباهیا و بیماری های اجتماعی و فساد و جنایاتی که در یک ملت پیدا می شود باطن و آن ها امامت امام باطل و پیشوای جائر ،است و ریشۀ همۀ فضائل و نیکویی ها و شایستگی ها و خیرات و برکات امامت امام به حق و پیشوای عادل است.
و به همین لحاظ است که امیرمؤمنان علیه السلام به هنگام اردوکشی به شام برای نبرد با «معاوية بن ابی سفیان» خطاب به پیروان خود می فرماید:
«از خدا بترسید و از امام خود فرمان برید که رعیت صالح و شایسته به وسیلۀ امام عادل نجات پیدا می کند و رعیّت بدکار و فاجر به سبب امام فاجر به هلاکت می رسد». (1)
و امام صادق علیه السلام نیز در ضمن حدیثی در مورد ولایت والی جائر می فرماید:
در ولایت والی جائر هر چه حقّ است پایمال می شود و از یاد می رود و هر چه باطل است زنده می شود و ستم و تباهی و جور ظهور پیدا می کند و کتاب های آسمانی کنار گذارده می شود و پیامبران و مؤمنان به قتل می رسند و مساجد ویران می شود و سنّت خدا و شرایع او دگرگون می گردد. (2)
پس امام به حقّ منشأ و منبع هر خیر و برکت برای همهٔ مردم و پیشوای باطل و ستمگر ریشه هر فساد و شرّ و فساد و شر و جنایت است و بر مبنای همین اصل اساسی و استوار است که روایات فراوانی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام وارد شده است که:
«هر کس بدون امام از دنیا ،برود به مرگ جاهلیّت - یعنی بی نصیب از اسلام - مرده
ص: 71
است». (1)
امام رضا علیه السلام می فرماید:
﴿إِنَّ الإمامَةَ زِمَامُ الدِّينِ ، و نظامُ المُسلمينَ، و صالِحُ الدُّنيا، و عِزُّ المُؤْمِنِينَ، إِنَّ الإِمَامَةَ أُسُّ الإسلام النامِي، و فَرعُهُ الشامي بالإمامِ تَمامُ الصّلاةِ، والزَّكَاةِ ، الصّيامِ، والحَجّ ، و الْجِهَادِ وَ تَوْفِیرُ الْفَیءِ وَ الصَّدَقَاتِ وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْکامِ، و مَنِعُ الثّغُورِ والأطرافِ.
الإِمَامُ يُحِلُّ حَلالَ اللَّهِ ، و يُحَرِّمُ حَرامَ اللهِ، و يُقيمُ حُدودَ اللَّهِ، و يَذُبُّ عَن دِينِ اللَّهِ، وَ يَدْعُو إلى سَبيلِ رَبِّهِ بالحِكمَةِ والمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ، والحُجَّةِ البالِغَةِ...﴾ (2)
امامت زمام ،دین و نظام مسلمانان و اصلاح کننده دنیا و مایۀ عزّت مؤمنان است. امامت ریشه و اساس اسلام بالنده و شاخهٔ سربلند آن است. نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و فراوانی غنایم و صدقات و اجراء حدود و احکام و پاسداری از مرزها و اطراف کشور بوسیلهٔ امام صورت اتمام پیدا می کند
امام حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام می کند و حدود خدا را به پا می دارد، و از دین خدا دفاع می نماید و با حکمت و پند نیکو و برهان رسا مردمان را به راه خدا می خواند.
هشتمین پیشوای معصوم شیعیان در ادامه سخنان خود در بیان شناخت و اوصاف امام و معرّفی او چنین می فرماید:
﴿الإمامُ كَالشَّمس الطَّالِعَةِ المُجَلَّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ و هيَ فِي الْأُفُقِ بِحَيْثُ لَا تَنَالَهَا الأيدى والأبصارُ. الإمامُ البَدْرُ المنير، والسّراجُ الزَّاهِرُ والنُّور السّاطع، والنّجْمُ الهادى في غياهِبِ الدُّجى، و أجواز البُلدانِ والقِفَّارِ و لُجَحِ البخار. الإِمَامِ المَاءُ العَذِّبُ عَلَى الظُّمَاءِ، وَالدَّالُّ عَلَى الْهُدَى، وَالْمُنْجِي مِنَ الرَّدَى، الإِمَامُ النَّارُ عَلَى الْيَفَاعِ الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَى بِهِ، وَالدَّلِيلُ فِي الْمَهَالِكِ، مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِكٌ..
الإمام أمينُ اللهِ فى خَلْقِهِ ، و حُجَّتُهُ عَلَ عِباده، و خَليفتُهُ في بلادِهِ، والدّاعِيُّ إِلى اللهِ، والذَّاتُ عَنْ حُرُم الله.
الإمامُ المُطَهِّر مِنَ الذُّنُوبِ ، والمُبَرِّءُ عَنِ العُيُوبِ، ألمخصُوص بالعِلْمِ المُوسُومُ بالحِلْم،
ص: 72
نِظامُ الدِّين، وَ عِزُّ الْمُسْلِمِينَ، وَ غَيْظُ الْمُنَافِقِينَ، وَ بَوَارُ الْكَافِرِينَ ...﴾ (1)
امام همچون خورشید تابانی است که با نور خود جهان را از کران تا به کران روشن می سازد و خود در اوج قله افق است و دست اهریمنان از آن کوتاه و چشم بدخواهان از دیدن آن ناتوان است. امام ماه تابان و خورشید فروزان و نور درخشنده، و ستاره راهنمایی است که در شدّت تاریکی ها پرده ظلمت را می درد و اشعه تابناک نور هدایت را در همه جا می گسترد، در دل شهرها در بیابان های بی آب و علف و در میان امواج کوه پیکر دریا نور افشانی می کند
امام آب حیاتبخش و گوارایی است که تشنگان دانش و شیفتگان پاکی را از سرچشمه معارف حقه سیراب می کند امام مشعل فروزانی است که گمگشتگان وادی ضلالت و گمراهی را به شاهراه حق و حقیقت رهنمون می شود و چون خورشید فروزان با تابش نور و حرارت خود خطرات تاریکی و سرما را نابود می سازد و هر کس از او دوری گزیند به هلاکت می رسد.
امام امین خدا در میان آفریدگان او حجّت خدا بر بندگان او، جانشین خدا در سرزمین های او دعوت کننده مردم به سوی خداوند و دفاع کننده از حریم (اوامر و نواهی) الهی است.
امام از همۀ گناهان ،پاک و از تمام عیب ها برکنار است علم و دانش مخصوص به او، و حلم و بردباری از ویژگی های اوست. امام نظام دین و مایه عزّت مسلمانان و خشم منافقان و هلاک کافران است....
اکنون که معنا و مفهوم اصطلاحی امامت از دیدگاه مکتب شیعه روشن گردید به اصل مطلب می پردازیم و از ذات اقدس احدیت استمداد می طلبیم و از حضرتش استعانت می جوییم که ما را در انجام و اتمام این ،مختصر، موفق و یاری فرماید.
ص: 73
ص: 74
شامل:
ویژگی های امام معصوم علیه السلام
دلائل برتری بنی هاشم بر دیگر طوایف و قبایل عرب
امامان معصوم علیهم السلام از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و عترت او هستند
سخنی درباره فرزندان پیامبر صلی الله علیه و اله از نسل فاطمه علیها السلام
پیامبر صلی الله علیه و اله فرزندان فاطمه علیها السلام، حسنین علیهما السلام را فرزندان خود خوانده است
مشخصات دوازده امام در سخنان امامان اهل بیت علیهم السلام
ص: 75
ص: 76
آن چه از مجموع روایات شیعه و سنّی در معرّفی امامان راستین استفاده می شود این است :که امامان معصوم علیهم السلام از نژاد ،عرب از طایفه ،قریش از تیره بنی هاشم و از اهل بیت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می باشند که تعداد آن ها 12 ،نفر و همگی دارای نَسَب عالی و شرافت خانوادگی و معصوم از خطا و برگزیده از جانب خدا و از هر عیب و نقصی منزّه و مبرّا بوده و وجود مقدّس رسول خدا صلی الله علیه و اله در دوران رسالت 23 ساله خود مکرّر در مکرّر در موارد متعدد به عناوین مختلف آن ها را به مردم معرفی فرموده است.
در این زمینه روایات بسیار زیادی از پیامبر گرامی اسلام و صحابه و تابعین و پیشوایان معصوم رسیده است که (به مناسبت بحثی که در پیش روی داریم) و برای این که با ویژگی های امام معصوم بیشتر آشنا شویم و ضمناً معلوم شود که تصریح به امامت «ائمّه اثنا عشر» و ویژگی های خلفاء و جانشینان واقعی رسول خدا صلی الله علیه و اله در روایات اهل سنّت نیز آمده است قسمتی از آن ها را در این جا می آوریم:
1 - ابن حجر هیتمی مکّی از عبدالله بن عمرو روایت کرده است که گفت: از پیامبر اکرم شنیدم که می فرمود:
﴿ يَكُونُ خَلْفِى إثنا عَشَرَ خَلِيفَةً﴾ (1)
بعد از من 12 خلیفه خواهد بود.
2- مسلم بن حجّاج نیشابوری در کتاب صحیح خود از «جابر بن سمره» روایت کرده است که :گفت من با پدرم محضر رسول خدا صلی الله علیه و اله شرفیاب شدیم و از آن حضرت
ص: 77
شنیدم که می فرمود:
﴿ لا يزالُ هَذَا الدِّينُ عَزِيزاً منيعاً إلى إثْنَى عَشَرَ خَلِيفَةٌ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ﴾. (1)
پیوسته این دین به شکوه و عزّت خود باقی خواهد بود تا روزی که دوازده خلیفه (در رأس آن) باشد که همگی آن ها از قریش هستند.
3- شیخ سلیمان قندوزی حنفی در کتاب «ینابیع المودّه» از عبدالملك بن عمیر از «جابر بن سمره» روایت کرده است که :گفت از پیامبر اکرم صلى الله عليه و سلم شنیدم که فرمود:
﴿بَعدِى إِثْنَا عَشَرَ خَليفَةً كُلُّهُمْ مِن بَني هَاشِم﴾ (2)
بعد از من 12 خلیفه خواهد بود که همگی آن ها از بنی هاشم هستند.
4- پیشوای معروف اهل سنّت «احمد بن حنبل» درکتاب مسند خود از «مسروق» نقل کرده است که گفت: از عبدالله بن مسعود پرسیدم چند نفر بر این امّت حکومت خواهند کرد؟ ابن مسعود در پاسخ :گفت ما در همین باره از رسول خدا صلی الله علیه و اله سؤال کردیم و او در جواب فرمود:
﴿إِثْنَا عَشَرَ خَليفَةً كَعِدّةٍ نُقَبَاءِ بَني إِسرائيل﴾ (3)
دوازده نفر به تعداد نقباء بنی اسرائیل
5- در تاریخ ابن عساکر از ابن مسعود چنین نقل شده است که :گفت ما از رسول خدا صلی الله علیه و اله پرسیدیم چند خلیفه بر این امّت حکومت خواهند کرد؟ در جواب فرمود:
﴿إِنَّ عِدَّةَ الخُلفَاءِ بَعْدِى عِدَّةٌ نُقَبَاء مُوسى﴾. (4)
تعداد خلفای بعد از من به تعداد نقبای حضرت موسی علیه السلام است.
نگارنده گوید: آن چه از منابع مهم حدیث و تاریخ استفاده می شود این است که نقبای بنی اسرائیل هر یک به نوبۀ خود رئیس و رهبر جمعیتی بوده اند که سمتِ رهبری و سرپرستی طایفهٔ خود را به عهده داشته اند.
ص: 78
در تفسیر روح المعانی از ابن عباس چنین نقل شده است که: ﴿إنّهُمْ كَانُوا وزراء و ضارُو أنبياء بَعْد ذلك﴾: «نقباى بنی اسرائیل وزرای حضرت موسی علیه السلام بودند که بعداً به مقام نبوّت رسیدند». (1)
و در حالات پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله نیز آمده است: که در شب عَقَبه که مردم مدینه برای دعوت آن حضرت به محلّ عقبه آمده بودند دستور داد که دوازده نفر «نقیب» به تعداد نقبای بنی اسرائیل از میان خودشان انتخاب کنند که وظیفهٔ آن ها نیز مسأله رهبری و سرپرستی اقوام و بستگان خود بوده است. (2)
و جالب توجه این که در روایات متعددی که از طرق اهل سنت درباره جانشینان رسول خدا صلی الله علیه و اله وارد شده به تعداد 12 نفر از خلفای دوازده گانهٔ رسول خدا اشاره شده و تعداد آنان به تعداد نقبای بنی اسرائیل معرفی گردیده است.
،بنابراین با توجه به تصریح پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله دربارهٔ دوازده خلیفه و تشبیهی که آن حضرت در مورد خلفای پس از خود به تعداد «نقبای بنی اسرائیل» فرموده است همچنین با توجّه به آیه شریفه ﴿وَ لَقَدْ أَخَذَ اللهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ بَعَثْنَا مِنْهُمْ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً﴾، (3) که بیانگر تعیین و اعزام دوازده نفر از نقبای بنی اسرائیل از طرف خداوند می،باشد و باز با توجه به شرحی که آلوسی مصری در تفسیر روح المعانی آورده است که این عده از نقبای بنی اسرائیل وزرای حضرت موسی علیه السلام بودند که بعدها به مقام شامخ نبوّت ،رسیدند شکّی نیست که خلفاء و جانشینان رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله هم باید برگزیده خدا و از طرف حضرت حقّ تعیین و انتخاب شده و موضوع خلافت و زعامت و رهبری آن ها به وسیلهٔ رسول خدا صلی الله علیه و اله به مردم ،ابلاغ ،گردد و پیامبر اکرم صلى الله عليه و سلم آنان را با تمام صفات و خصوصیات و ویژگی هایی که در خور یک رهبر الهی و جانشین آخرین پیامبر خداست بدون پرده پوشی به مردم و امّت اسلامی معرفی نماید.
:زیرا شریعت مقدّسه نبوی شریعتی ابدی و جاودانی است که تا پایان عمر جهان و
ص: 79
انقراض بشریّت بر همه انسان ها حکومت خواهد کرد و در ازای دین او و مدت زمامداری خلفای اثنا عشر به درازای عمر دنیا و پایان جهان و قیام قیامت خواهد بود که هرگز با شریعت حضرت موسی علیه السلام قابل مقایسه ،نیست و به طور مسلّم باید در جهت تعیین خلفاء و جانشینان رسول اکرم صلی الله علیه و آله دقّت و عنایت بیشتری مبذول گردد و حداقل همان طوری که خداوند عالم خود نقبای بنی اسرائیل و وزرای حضرت موسی علیه السلام را تعیین و انتخاب فرموده است رهبران جامعه اسلامی و امامان و جانشینان پیامبر صلی الله علیه و اله اسلام را نیز خود تعیین و انتخاب و معرفی فرماید
همان گونه که اشاره کردیم امام باید از جانب خدا تعیین ،شود و از آن جا که او خلیفة الله و جانشین خداست و مقام رهبری و راهنمایی به حق را داراست و جانشین بهترین آفریدگان خدا و قائم مقام آخرین الهی پیامبر صلی الله علیه و اله است باید همانند خود پیامبر صلی الله علیه و اله اکرمصلى الله عليه وسلم از اصالت و کرامت و شرافت خانوادگی برخوردار بوده و برتر و بالاتر و افضل همهٔ ،مردمان و معصوم از خطا و از هر عیب و نقص منزّه و مبرا باشد تا بتواند نقش رهبری امت را به عهده بگیرد.
و تردیدی نیست که طبق روایات وارده «بنی هاشم» افضل و برتر از همه قبایل قریش بوده که با وجود آن ها هرگز نوبت به دیگران نمی رسد.
و اینک برای روشن شدن این موضوع به قسمتی از روایاتی که در این زمینه می آوریم توجه فرمایید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله می فرماید:
﴿إنّ الله اختارَ مِنْ بنى آدم العَرَب، واختار مِنَ العَرَبِ مُضَرُ ، و مِنَ المُضَرِ قُريشاً ، و مِنْ قُرَيْشٍ بَني هاشم واختارَني مِن بَنِي هاشم﴾ (1)
خداوند تبارک و تعالی از فرزندان حضرت آدم علیه السلام نژاد عرب را اختیار فرمود، و از نژاد عرب - طایفهٔ - «مُضَر» را اختیار فرمود و از طایفهٔ مضر قبیلهٔ قریش را اختیار فرمود و از قبیله قریش بنی هاشم را اختیار فرمود و مرا از بنی هاشم اختیار نمود.
ص: 80
و در حدیث دیگری آمده است که فرمود:
﴿ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى كِنَانَةَ مِن وُلدِ إسماعيل، واصْطَفى قُريشاً مِن كِنَانَةَ، واصطفى مِنْ قُريش بَنِي هاشم، واصطَفَانِي مِن بَنِي هاشم﴾. (1)
خداوند - بنی- کنانه را از فرزندان حضرت اسماعیل علیه السلام برگزید، و قریش را از بنی کنانه برگزید و بنی هاشم را از قریش انتخاب نمود و مرا از بنی هاشم اختیار فرمود.
در همین رابطه «واثلة بن اسقع» نیز از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله روایت کرده است که فرمود:
﴿ إِنَّ اللهَ اصْطَفى مِن وُلدِ إبراهيم إسماعيل ، واصْطَفى مِن وُلد إسماعيل بني كنانة، واصْطَفَى مِن بَنِي كِنَانَةَ قُرَيشاً ، واصْطَفى مِن قُريشٍ بَنِي هاشم، وَ اصْطَفَانِي مِن بَني هاشم﴾ (2)
خداوند سبحان از فرزندان حضرت ابراهیم علیه السلام اسماعیل را برگزید و از فرزندان اسماعیل بنی کنانه را برگزید و از بنی کنانه قریش را برگزید و از قریش بنی هاشم را برگزید و مرا از بنی هاشم اختیار فرمود
و در همین زمینه از «مطّلب بن وداعه» در حدیثی روایت شده است که گفت:
«عبّاس - عموی رسول خدا صلی الله علیه و اله- نزد پیامبر اکرم صلى الله عليه و سلم آمد و مثل این که چیزی - در بی احترامی به آن حضرت - شنیده بود. پس رسول خدا صلی الله علیه و اله برخاست و به منبر رفت و بر فراز منبر ایستاد و فرمود من چه کسی هستم؟ حاضرین :گفتند شما رسول خدا هستید. :فرمود من محمّد بن عبدالله بن عبدالمطّلب .هستم خدای تعالی آفریدگان را آفرید و مرا در بهترین آن ها قرار داد، سپس آن ها را به دو گروه تقسیم نمود و مرا در بهترین گروه آن ها قرار داد، سپس آن ها را قبیله قبیله کرد و مرا در بهترین قبیله ها قرار داد آن گاه آن ها را خانواده گردانید و مرا در بهترین خانواده ها و از بهترین مردمان قرار داد». (3)
و در حدیثی که حاکم نیشابوری در کتاب «مستدرک» به سند خود از «عبدالله بن عمر» نقل کرده، آمده است که گفت:
ص: 81
هنگامی که در کنار خانه رسول اکرم صلی الله علیه و آله نشسته بودیم زنی از آن جا عبور کرد در این هنگام یکی از حاضران گفت این ،زن دختر محمّد !است «ابوسفیان» که در جمع حاضران ،بود اظهار داشت مثل محمد در میان بنی هاشم مثل گل خوشبویی است که در میان کاه روییده باشد.
آن ،زن سخن ناشایست وی را شنید و بدون آن که سخنی بگوید، به راه خود ادامه داد و بحضور مبارک رسول خدا صلی الله علیه و اله شرفیاب شد و جریان را بطوری که شنیده بود به عرض آن حضرت رسانید.
رسول خدا صلی الله علیه و اله از شنیدن آن سخن خشمناک شد از خانه بیرون آمد و در حالی که آثار خشمناکی از چهرهٔ مبارکش نمایان بود خطاب به حاضران فرمود: چه پیش آمده است که سخنان ناهنجاری از برخی از مردمان به گوشم می رسد و در ادامه آن فرمود به ،راستی خدای تبارک و تعالی آسمان ها را بیافرید و بالاترین آسمان ها را اختیار کرد و آفریدگانی را که خود می خواست در آن جا جای داد سپس به آفرینش موجودات دیگر پرداخته و از میان آن ها فرزندان آدم علیه السلام را برگزید و از همگی آن ها عرب را برگزید و از میان عرب قبیلهٔ «مُضَر» را انتخاب کرد و از این قبیله گروه قریش را برگزید و از میان ،قریش بنی هاشم را اختیار کرد و مرا از میان بنی هاشم انتخاب .فرمود
،پس من از بنی هاشمم که برگزیدهٔ برگزیدگانند ،اینک کسی که مرا دوست می دارد به خاطر علاقه مندی به من عرب را هم دوست می دارد و کسی که مرا دوست نمی دارد بر اثر کینه ورزی با من به مردم عرب اظهار علاقه مندی نمی کند و کینه آنان را در دل می گیرد. (1)
و در تفسیر «درّ المنثور» ذیل آیه تطهیر در سوره احزاب و به نقل از حکیم «ترمذی» و «طبرانی» و «ابن مردویه» و «ابونعیم» در کتاب «الدلائل» از «ابن عبّاس» آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود:
خدای تعالی آفریدگان خود را به دو گروه تقسیم کرد و مرا در گروه شایسته ای از آن دو گروه قرار داد، چنان که خود در قرآن به این دو گروه اشاره کرده است ﴿أصْحَابُ الْيَمِين وَ أَصْحَابُ الشِّمَال﴾. (2)
ص: 82
و در این رابطه من از اصحاب یمین و از بهترین آنان هستم پس از آن آن دو گروه را به سه بخش تقسیم کرد و مرا در بخش بهترین آن ها قرار داد چنان که فرموده است: ﴿فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ، وَ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ، وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أَوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ (1)
و من در جرگه سابقانم و از بهترین ،آن ها به شمار می آیم
بعد از آن بخش های سه گانه را به لباس عشیره ها آراست و مرا در بهترین قبیله ها قرار داد، چنان که خود فرموده است: ﴿وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ﴾ (2) ما شما را به شعبه ها و قبیله های مختلف درآوردیم تا از این راه، یکدیگر را بشناسید و گرامی ترین شما در پیشگاه خدا پرهیزگارترین شماست.
با توجه به این آیه شریفه من که پیغمبرم در پیشگاه خدای تعالی پرهیزگارترین و گرامی ترین شمایم و به این که از چنین موقعیتی ،برخوردارم مباهات نمی کنم و به خود مغرور نمی گردم
،آن گاه قبیله ها را به خانواده هایی تقسیم کرد و مرا در بهترین خانواده ها قرار داد چنان که فرموده است:
﴿إِنَّمَا يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾ (3) آراده خدا چنان است که شما خاندان را از هرگونه ،پلیدی پاکیزه سازد و شما را از هرگونه آلودگی دور گرداند در این رابطه من و بستگانم از هر گناهی پاک و پاکیزه ایم (4)
و در یک حدیث دیگر که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از رسالت خود و امامت امامان معصوم علیهم السلام سخن گفته چنین آمده است که فرمود:
﴿إنّ الله عَزَّوَجَلَّ اخْتَارَ مِنَ الأيَّامِ يَومَ الجُمُعَةِ، و مِنَ اللّيالي لَيْلَةَ الْقَدْرِ، وَ مِنَ الشَّهُورِ شَهِرَ رمضانِ، واخْتَارَنِي مِنَ الرُّسُلَ واخْتَارَ مِنّي عَليّاً، واخْتَارَ مِنْ عَلَى الحَسَنَ وَالحُسَيْنَ، واخْتارَ مِنْهُمْ تِسْعةً تاسِعُهُمْ قَائمُهُمْ، وهُوَ ظَاهِرُ هُمْ هُوَ باطِنُهُمْ﴾. (5)
ص: 83
خدای تبارک و تعالی از روزها روز جمعه را اختیار ،فرمود و از شب ها شب قدر و از ماه ها ماه مبارک رمضان و مرا از پیامبران برگزید و علی علیه السلام را از من اختیار نمود و از علی حسن و حسین علیهما السلام را اختیار کرد و از آن ها 9 نفر دیگر اختیار فرمود که نهمین آن ها «قائم» ایشان است و اوست که پس از ظاهر شدن بر دشمنان غالب می شود و اوست که مدتی طولانی از نظرها غایب می گردد.
امیرمؤمنان علیه السلام نیز در «نهج البلاغه» دربارۀ اصالت و شرافت و نجابت و کرامت و بزرگواری رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و عترت و اهل بیت علیهم السلام آن بزرگوار، چنین می فرماید:
﴿حَتَّى أَفْضَتْ كَرَامَةُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى إِلَى مُحَمَّدٍ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ؛ فَأَخْرَجَهُ مِنْ أَفْضَلِ الْمَعَادِنٍ مَنبِتَاً، وَأَعَزّ الْأَرُومَاتِ مَغْرِساً مِنَ الشَّجَرَةِ الَّتِي صَدَعَ مِنْهَا أَنْبِيَاءَهُ، وَأَنْتَجَبَ مِنْهَا أُمَنَاءَهُ عِتْرَتُهُ خَيْرُ الْعِتَر ، وَ أُسْرَتُهُ خَيْرُ الْأُسَرِ، وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُ الشَّجَرِ؛ نَبَتَتْ فِي حَرَمٍ؛ وَ بَسَقَتْ فِي كَرَمٍ؛ لَهَا فُرُوعٌ طِوَالٌ، وَ ثَمَرٌ لَا يُنَالُ.﴾
تا این که منصب و مقام بزرگ نبوّت و پیغمبری از جانب خدای سبحان به حضرت محمد صلی الله علیه و آله رسید و خداوند نهاد اصلی وی را از بهترین معادن- از صلب پدرانی بزرگوار از پیامبران پیشین - استخراج نمود و نهال وجود او را در اصیل ترین و عزیزترین سرزمین ها - در رحم پاک مادرانی پاکدامن - غرس نمود و شاخه هستی او را از همان درختی که پیامبران را از آن ،آفریده و امینان درگاه خود را از آن برگزیده بود به وجود آورد. عترت او بهترین ،عترت ها، خاندانش بهترین خاندان ها و درخت وجودش از بهترین درختان و شجره هاست. در حرم امن خدا - در سرزمین مکّه - روئید و در آغوش گرم خانواده ای کریم بزرگ شد و دارای شاخه های بلندی است که دست فرومایگان به میوه های آن نخواهد رسید. (1)
این ها چند نمونه از روایاتی است که دلیل افضلیت بنی هاشم است و برتری آن ها را بر دیگر طوایف و قبایل عرب به اثبات می رساند و جای هیچ گونه شک و تردید در مورد لیاقت ذاتی و شرافت خانوادگی و اصالت و نجابت بنی هاشم برای احدی باقی نمی گذارد. (2)
ص: 84
اکنون که رشته سخن پیرامون افضلیّت بنی هاشم به این جا رسید شایسته است روایاتی که در رابطه با ویژگی های امام معصوم علیه السلام از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده و قاطعانه امامت را در عترت و اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله محدود می کند و مشتمل بر واژه های ،امام ،امامان ،ائمّه ،خلفا خلیفه و امثال آن هاست نقل کنیم تا از این راه ویژگی های امام معصوم علیه السلام مشخّص گردیده و از هرگونه توجیه و تأویل در امان باشیم
والبته باید توجه داشته باشیم که روایاتی که از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله درباره امامت و پیشوایی و شرایط رهبری و بیان ویژگی های امام معصوم علیه السلام رسیده و در کتب معتبره شیعه و سنّی ثبت و ضبط گردیده و بیان گر آنند که امامان معصوم علیهم السلام از طایفه قریش از تیرهٔ بنی هاشم از عترت و اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و از نسل مطهّر على بن ابى طالب علیه السلام و ذرّیه پاک فاطمه اطهر علیها السلام می باشند افزون از شما راست که ما تنها قسمتی از آن ها را در این جا می آوریم.
و اینک روایات وارده:
1- عدّه زیادی از محدّثین عالی مقام شیعه - و حتّی برخی از دانشمندان بزرگ اهل سنّت - در کتب روائی خود نقل کرده اند که: «هنگامی که خدیجه کبری به فاطمه زهرا علیها السلام باردار ،شد آن حضرت از درون رَحِم با مادرش سخن می گفت (1) و از او دلجویی می نمود روزی رسول خدا صلی الله علیه و اله بر او وارد شد و شنید که حضرت خدیجه علیها السلام با کسی سخن می گوید: فرمود: ای خدیجه با چه کسی سخن می گویی؟ خدیجه پاسخ داد: فرزندی که در شکم دارم با من سخن می گوید و مونس تنهایی من است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمود:
﴿يا خديجَةُ! هذا جِبْرَئِيل و يُخبرُني أنّها أُنثى، و أنَّهَا النَّسَلَةُ الطَّاهِرَةُ المَيْمُونَةٌ، وَ أنّ الله تَعَالَى سَيَجْعَلُ نَسْلَى مِنْهَا، وَ سَيَجْعَلُ مِنْ نَسْلِها أَئِمَّةً و يَجْعَلُهُمْ خُلَفَاءَهُ فِي أَرْضِهِ بَعْدَ انقضاءِ وَحيه﴾ (2)
ص: 85
ای خدیجه! هم اینک جبرئیل امین به من خبر می دهد که این فرزند دختر است و او نسلی پاکیزه و بابرکت ،است و خدای تعالی نسل مرا از او قرار خواهد داد و از نسل او امامان و پیشوایان دین به وجود خواهد آورد و آن ها را بعد از انقضاء وحی خلیفه های خود در زمین خواهد گرداند.
و در یک نقل دیگر است که فرمود:
﴿أبشري يا خَديجَةُ! هَذهِ بِنْتُ جَعَلَهَا الله أُمَّ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ خُلَفَائِي، يَخْرُجُونَ بَعْدِي وَ بَعْدَ أَبِيْهِمْ.﴾
بشارت باد ای خدیجه که این فرزند تو دختر است که خداوند او را مادر یازده نفر از جانشينان من قرار داده که پس از من و بعد از پدرشان - امیر المؤمنين علیه السلام - به مقام امامت می رسند (1)
2- علّامة قندوزی «شیخ سلیمان حنفی بلخی» و عدّه دیگری از دانشمندان و حفّاظ حدیث از جابر بن عبدالله انصاری نقل کرده اند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
﴿إِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ ذُرِّيَّةَ كُلَّ نَبِيٌّ في صُلبِهِ و جَعَلَ ذُرِّيَّتِي فِي صُلْبِ عَليّ بن أبي طالب﴾
خداوند تبارک و تعالی ذرّیّه هر پیغمبری را در صلب خودش قرار داد و ذریّه مرا در صلب علی بن ابی طالب قرار داد. (2)
3- علّامه حافظ «محب الدّین طبری» در حدیثی از ابن عبّاس نقل کرده است که :گفت
«من و عبّاس در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و اله نشسته بودیم که علی علیه السلام وارد شد و سلام کرد رسول خدا صلی الله علیه و اله جوابش را داد سپس برخاست و او را در آغوش گرفت و میان دو چشمش را بوسید و او را در طرف راست خودش نشانید عباس عرض کرد یا رسول الله! علی را دوست داری؟ فرمود عمو جان خدا بیشتر از من دوستش دارد خداوند نسل
ص: 86
هر پیغمبری را در صلب خودش قرار داد ولی نسل مرا در صلب على مقرّر فرموده است» (1)
4- علّامه محدّث شهاب الدین سید علی علیه السلام همدانی در کتاب «مودّه «القربی» از زید بن حارثه - غلام آزاده شده و پسر خوانده رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله- نقل کرده است که: «در آن شبی که رسول خدا صلی الله علیه و اله برای نخستین بار از انصار بیعت گرفت، خطاب به آن ها فرمود:
﴿أخذت عليكم بما أخذ الله على النّبيين من قبل أن تحفظوني بما تحفظوا أنفسكم و تمنعوني فيما تمنعوا أنفسكم و تحفظوا عليّ بن أبي طالب بما تحفظوا أنفسكم فَإِنّه الصديق الأكبر، يزيد اللهُ بِهِ دِينَكُمْ، وإِنَّ اللهَ تَعَالَى أعْطى مُوسَى الْعَضا، وأَعْطى إبراهيمَ النَّارَ الْمُطفِيَّة، و عِيسَى الكَلِمَاتِ التي كان يحيى بها الموتى، وأعطانى هذا يعنى عليّاً ولِكُلِّ نَبِيّ آيَةٌ وهذا آيَةُ ربّى، والائمّةُ الطَّاهرون من ولده آيات ربّي لن تخلوا الأرض من أَهْلِ الْإِيْمَانِ مَا بَقِيَ أَحَدٌ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ، و عَلَيْهِمْ تَقُومُ الْقِيَامَةِ﴾.
از شما عهد و پیمان می گیرم به آن چه خداوند از پیامبران پیش از من پیمان گرفته است :که از من محافظت کنید همان گونه که از خودتان محافظت می کنید و از من حمایت نمایید همان گونه که از خودتان حمایت به عمل می آورید و از علی بن ابی طالب دفاع کنید همان گونه که از جان خودتان دفاع می کنید که او صدیق اکبر است و خدای تعالی به وسیلهٔ او بر ایمانتان می افزاید خداوند سبحان به حضرت موسی علیه السلام عصای - معجزه آسا - را بخشید و به حضرت ابراهیم علیه السلام خاموشی و سرد شدن آتش را، و به حضرت عیسی علیه السلام کلماتی که با آن مرده ها را زنده می کرد و به منهم این- علی علیه السلام را- عطا فرموده است. برای هر پیغمبری آیت و نشانه ای است و این آیت پروردگار من است و امامان پاک سرشت از فرزندان او آیات پروردگار من.اند تا زمانی که یکی از فرزندان او باقی باشد زمین از اهل ایمان خالی نمی ماند و با پایان یافتن دوران حیات آن ها قیامت برپا می شود (2)
5- علّامه فقیه «ابن مغازلی شافعی» و دیگران با ذکر سند از «اعمش» روایت کرده اند که در مجلس منصور دوانیقی :گفت «حدیث نمود مرا صادق - آل محمّد صلی الله علیه و آله- از
ص: 87
پدران بزرگوارش... از امیرمؤمنان علیه السلام از پیامبر اکرم صلى الله عليه و سلم که فرمود:
﴿أتاني جبرئيل علیه السلام فَقَالَ: تَخَتَمُوا بِالعَقِيق فَإنّهُ أوّلُ حَجَرِ شَهِدَ اللهِ بِالوَحْدَانِيَّةِ، وَلِيَ بِالنّبوة، وَ لِعَليٍّ بِالوَصيّة، ولِولدِهِ بِالإِمَامَةِ، وَ لِشِيعَتِهِ بِالجَنَّةِ﴾.
هم اینک جبرئیل علیه السلام به نزد من آمد و گفت: انگشتر عقیق در دست کنید که آن نخستین سنگی است که به یکتائی خداوند و پیامبری من و به وصایت علی علیه السلام و امامت فرزندانش-علیهم السلام- و بهشتی بودن شیعیانش گواهی داده است. (1)
6- علّامه محدّث سیّد علی علیه السلام همدانی از علی علیه السلام روایت کرده است که :فرمود
روزی من خوابیده بودم که رسول خدا صلی الله علیه و اله وارد گردید و به من نگاهی کرد و با پای خود مرا حرکت داد و :فرمود
﴿قُمْ يَفْدِى بِكَ أبى وأُمّي، فَإِنَّ جِبْرَئِيلَ علیه السلام أَتَانِي فَقَالَ لي: بَشِّرْ هَذَا بِأَنَّ الله تَعَالَى جَعَلَ الأئِمّةَ مِنْ صُلْبِهِ وأ نَّ اللهَ تَعَالَى لَيَغْفِرُ لَهُ و لِذُرِّيَّتِهِ و لِشيْعَتِهِ لِمُحِبّيهِ، وَ أَنَّ مَنْ طَعَنَ عَلَيْهِ و بَخَسَ حَقَّهُ فُهُوَ فِي النَّارِ﴾.
برخیز پدر و مادرم به فدایت هم اکنون جبرئیل علیه السلام به نزد من آمد و به من گفت: این - علی علیه السلام را بشارت ده که خدای تعالی امامان را از صلب او قرار داده و خدای تعالی او و ذریّه اش و شیعیانش و دوست دارانش همه را می آمرزد و کسی که درباره او عیب جویی کند و سرکشی نماید و حقّش را از او باز دارد در آتش خواهد بود. (2)
7- خطیب خوارزمی با ذکر سند در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و اله روایت کرده است که فرمود:
﴿مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَحْيا حَيَاتِى و يَمُوتَ مَمَاتِي و يَدْخُلَ الجَنَّةَ الَّتِي وَعَدَنِي رَبِّي فَلْيَتَوَلَّ عَلِيّ ابْنَ أَبِي طَالِب و ذُرِّيَّتَهُ الطَّاهِرِينِ ، أَئِمَّةَ الهُدى ومصابيحَ الدُّجى مِنْ بَعْدِهِ، فَإِنَّهُمْ لَنْ يَخرُجُوكُم مِنْ بَابِ الهُدى إلى بابِ الصّلالَةِ﴾.
هر کسی که دوست دارد همچون من زندگی کند و همچون من بمیرد و به بهشتی وارد شود که خداوند آن را به من وعده داده است پس باید که علی بن ابی طالب و فرزندان
ص: 88
پاک سرشت او را دوست بدارد که آنان امامان هدایت گر و چراغ های ظلمت و تاریکی پس از او می باشند و شما را از دَر هدایت به دَرِ گمراهی بیرون نمی برند. (1)
8- علامّه محدّث سیّد علی همدانی در روایتی از امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمود:
﴿ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَرْكَبَ سَفِينَةِ النَّجَاةِ و يَستَمْسِكَ بِالعُرْوَةِ الْوُثْقَى و يَعْتَصِمَ بِحَبْلِ اللَّهِ الْمَتَين فَلْيُوالِ عَليّاً بَعْدِي وَ لِيُعَادِ عَدُوّه وَلِيَأتمّ بالائمّةِ الْهُداة مِنْ وُلْدِهِ فَإِنَّهُمْ خُلَفَائِي و أَوصِيَائي و حُجَجُ الله عَلَى خَلْقِهِ بَعْدِي و سَادَاتُ أُمّتي﴾.
هر کس که دوست دارد برکشتی نجات سوار شود و به دستگیره محکم و مطمئن تمسک جوید و به ریسمان ناگسستنی الهی چنگ ،زند باید که علی بن ابی طالب را پس از من دوست بدارد و با دشمنش دشمن باشد و به امامان راهنما از فرزندانش اقتدا نماید که آن ها بعد از من خلفای من و اوصیاء من و حجّت های خدا بر بندگان خدا و بزرگان امتم و راهنمای پرهیزکاران به سوی بهشت هستند. (2)
9- حافظ طبرانی و دیگر حفّاظ حدیث و اعلام اهل سنّت در حدیثی از ابن عبّاس نقل کرده اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمود:
﴿مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَحْيَا حَيَاتِي وَ يَمُوتَ مَمَاتِي وَ يَسْكُنَ جَنَّةَ عَدْنٍ الَّتِي غَرَسَهَا رَبِّي، فَلْيُوال عَليّاً مِنْ بَعْدِى وَلْيُوال وَليّه، وَلْيَقْتَدِ بِالائمّة مِنْ بَعْدِى، فَإِنَّهُمْ عِتْرَتِي خُلِقُوا مِنْ طِينَتِي و رُزِقُوا فَهُما و عِلْماً و وَيْلٌ لِلمُكَذِّبِينَ بِفَضلِهِمْ مِنْ ، ألقَاطِعِينَ فِيْهِمْ صِلَتِي لا أنا لَهُمُ اللهُ شَفَاعَتِي﴾
هر کس از آن شادمان می شود که همچون من زندگی کند و همچون من بمیرد و در بهشت جاودانی که خداوند آن را آماده و مهیا ساخته سکنا گزیند پس باید که بعد از من علی و دوستانش را دوست بدارد و به امامان پس از من اقتدا نماید که آنان عترت منند. و از خاک و گل من آفریده شده اند و از فیض علم و فهم - من - برخوردار گردیده اند. وای به حال کسانی از امّتم که فضائلشان را تکذیب نمایند و رشته پیوند مرا در حق آن ها قطع
ص: 89
کنند که خداوند آن ها را از شفاعت من محروم خواهد ساخت. (1)
10- شيخ الاسلام حافظ ابراهیم جوینی حموینی در کتاب «فرائد السمطین» با ذکر سند از رسول خدا صلی الله علیه و اله روایت کرده است که فرمود:
﴿مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَتَمَسَّكَ بِدِينِي، و يَرْكَبَ سَفِينَةَ النَّجَاةِ بَعْدِي، فَليَقْتَدِ بِعَليِّ بْنِ أَبِي طَالبٍ، وليُعَادِ عَدُوَّهُ، و ليُوَال وَليَّهُ، فَإِنَّهُ وَصِيِّي و خَليفَتِي عَلى أُمَّتِي فِي حَيَاتِي و بَعْدَ وَفَاتِي، و هُوَ إِمَامُ كُل مُسْلمٍ وأَمِيرُ كُل مُؤْمِنٍ بَعْدِي، قَوْلهُ قَوْلي، و أَمْرُهُ أَمْرِي، و نَهْيُهُ نَهْيِي، و تَابِعُهُ تَابِعِي، و نَاصِرُهُ نَاصِرِي، و خَاذِلهُ خَاذِلي.
ثُمّ قَالَ: مَنْ فَارَقَ عَليّاً بَعْدِي لمْ يَرَنِي و لمْ أَرَهُ يَوْمَ القِيَامَةِ، و مَنْ خَالفَ عَليّاً حَرَّمَ اللهُ عَليْهِ الجَنَّةَ، و جَعَل مَأْوَاهُ النَّارَ و بِئْسَ المَصِيرُ، و مَنْ خَذَل عَليّاً خَذَلهُ اللهُ يَوْمَ يُعْرَضُ عَليْهِ، و مَنْ نَصَرَ عَليّاً نَصَرَهُ اللهُ يَوْمَ يَلقَاهُ و لقَّنَهُ حُجَّتَهُ عِنْدَ المُسَاءَلةِ
ثُمّ قَالَ علیه السلام: وَالحَسَنُ والحُسَينُ إمَامًا أُمِّتِى بَعْدَ أبيْهما و سَيّدا شباب أَهْلِ الجَنَّةِ، و أُمُّهُما سَيِّدَةُ نِسَاء العَالَمِيْنَ ، و أَبُوهُمَا سَيِّدُ الْوَصِينَ، وَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَينِ تِسْعَةُ أَتَمَّةٍ تَاسِعُهُمُ القَائِمُ مِنْ وُلْدِى، طَاعَتُهُمْ طَاعَتِى و مَعْصِيَتُهُمْ مَعْصِيَتِي، إِلَى اللَّهِ أَشْكُوا الْمُنْكِرِينَ لِفَضْلِهِمْ، وَالْمُضيَّعينَ لِحُرْمَتِهِمْ بَعْدِى، وَ كَفَى بِاللهِ وَلِيّاً وَ نَاصِراً لِعَثْرَتِي وأئِمَّةِ أُمتي، مُنتَقِماً مِنَ الْجاحِدِينَ حَقَّهُمْ، ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾ ﴾
هر کس دوست دارد که به دین من تمسّک جوید و پس از من برکشتی نجات سوار شود باید که به علی بن ابی طالب اقتدا کند و با دشمنش دشمنی ورزد و دوستش را دوست بدارد که او وصی من و جانشین من در حال حیات من و بعد از وفات من در میان امت من است و او بعد از من امام و پیشوای مسلمانان و امیرمؤمنان است گفتار او گفتار من و فرمان او فرمان من و نهی او نهی من و پیرو او پیرو من و یاور او یاور من و هر کس که دست از یاری او بردارد از یاری دادن به من دست برداشته است.
سپس فرمود: هر کس بعد از من از علی علیه السلام مفارقت جوید در روز قیامت نه مرا می بیند و نه
ص: 90
من او را خواهم دید و هر کس با علی مخالفت کند خداوند بهشت را بر او حرام خواهد کرد و جایگاهش را آتش دوزخ قرار خواهد داد و هر کس علی را یاری ندهد روزی که در پیشگاه خدا حاضر شود خداوند او را یاری نخواهد فرمود، و هر کس که علی را یاری کند روزی که به ملاقات خدا خواهد شتافت خداوند او را یاری خواهد رساند و در بازپرسی از او، آن چه مایه نجات و رستگاری اوست به او تلقین خواهد نمود.
سپس فرمود: حسن و حسین بعد از پدرشان دو امام- و پیشوای - امّت منند که هر دو سید و سرور جوانان اهل بهشت اند و مادرشان بانوی بانوان عالم و پدرشان سید اوصیاء است، و از اولاد حسین 9 امام به وجود خواهد آمد که نُهمی آن ها قائم ایشان از فرزندان من است که اطاعت آن ها اطاعت من و مخالفت با آن ها مخالفت با من خواهد بود. من به خدا شکایت می برم از کسانی که فضائلشان را انکار می کنند و بعد از من حرمت آن ها را از بین می برند و همین بس که خداوند یار و یاور عترت و امامان امتم باشد و از منکران حقشان انتقام بگیرد ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَب يَنقَلِبُونَ﴾ (1) و آنان که ستم روا داشتند به زودی خواهند دانست که بازگشتشان به کجا و چه سرنوشتی خواهند داشت. (2)
11- حافظ ابومنصور شهردار دیلمی در حدیثی با ذکر سند از ابوسعید خدری روایت کرده است که گفت:
﴿صَلَّى بِنَا رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و اله صلوةَ الأولى ، ثُمَّ أَقبَلَ بوجهِهِ الكَريم عَلَيْنَا فَقَالَ: يَا مَعَاشَرَ أَصْحَابِي إِنَّ مَثَلَ أَهْلِ بَيتى فِيكُمْ مَثَلُ سَفِينَةٍ نُوحٍ و بَابُ حِطَّةِ بَنِي إِسْرائيل، فَتَمَسَّكُوا بِأَهْلِ بَيْتِي الأَئِمَّةِ الرَاشِدِينَ مِنْ ذُرِّيَّتِي فَإِنَّكُمْ لَنَّ تَضِلُّوا أَبَداً. فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ كَمِ الأئِمَّةُ بَعْدَكَ؟ قَالَ: إِثْنَا عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، أو قَالَ: مِنْ عِتْرَتِي﴾.
پیامبر اکرم صلى الله عليه و سلم نماز اوّلی - صبح یا ظهر- را با ما به جای آورد، سپس روی مبارکش را به جانب ما کرد و فرمود: ای گروه اصحابم بدون شک مَثَلِ اهل بیت من در میان شما بسان کشتی نوح و باب حطهٔ (3) بنی اسرائیل است، پس بعد از من به اهل بیتم متمسّك شويد كه
ص: 91
آن ها امامان راهنما از ذریه منند و شما هرگز گمراه نخواهید شد. عرض شد یا رسول الله! امامان بعد از شما چند نفرند؟ فرمود: 12 نفر از اهل بیتم - یا فرمود از عترت من هستند. (1)
12- شيخ الاسلام حموینی شافعی در کتاب فرائد السمطین و حافظ سلیمان قندوزی حنفی در کتاب ینابیع «المودّه از مجاهد از ابن عباس نقل کرده اند که گفت یک نفر یهودی به نام «نعثل» محضر رسول خدا صلی الله علیه و اله - صلّى الله عليه [وآله] و سلّم - آمد و :گفت یا محمد! من از تو چیزهایی می پرسم که مدتی است ذهن مرا به خود مشغول کرده است اگر جواب قانع کننده ای دادی به دست تو مسلمان خواهم شد، حضرت فرمود: بپرس ای ابا عماره... یهودی گفت به من خبر ده که وصی تو کیست؟ چون هیچ پیامبر صلی الله علیه و الهی نیست مگر آن که وصيّي دارد و پیامبر صلی الله علیه و اله ما موسی بن عمران به یوشع بن نون وصیّت کرد:
﴿فَقَالَ: نَعَم إِنَّ وَصيّي والخليفة من بَعْدِى عَلى بن أبى طالِب وَ بَعْدَهُ سِبْطَايَ الحَسَنُ ثُمَّ الحُسَينُ يَتْلُوه تِسعَةٌ مِنْ صُلْبِ الحُسَينُ ائمّة أبرار . قَالَ : يا مُحَمَّد فستهم لى. قَالَ: نَعم فإذا مَضَى الحسين فَإِبنُهُ على، فإذا مَضَى عَلى فَإِبنُهُ مُحَمَّد، فَإِذَا مَضَى مُحَمَّدٍ فَإِبنُهُ جعفر، فإِذا مَضَى جعفر فَإِبتُهُ موسى ، فإِذا مَضَى موسى فَإِبنُهُ عَلَى، فَإِذَا مَضَى عَلَى فَإِبنُهُ مُحَمَّد ، ثُمَّ إِبْنُهُ عَلى ، ثُمَّ إِبنَّهُ الحَسَن، ثُمَّ الحجة بن الحَسَن، فهذه إِثْنَا عَشَرَ ائمّةً عَدَدُ نُقَبَاءِ بني إسرائيل﴾.
:فرمود ،آری وصیّ من و خلیفه بعد از من علی بن ابی طالب است و بعد از او دو نوه من «حسن» بعد از او «حسین» است و نه نفر امامان پاک سرشت از صلب حسین خواهند .بود گفت یا محمد! راست گفتی آن نه نفر را برایم نام ببر فرمود: آری چون حسین از دنیا ،رفت فرزندش «علی بن الحسین» امام ،است و چون علی از دنیا رود پسرش «محمّد» امام خواهد بود و چون محمد [باقر] از دنیا رفت پسرش جعفر [صادق] امام خواهد بود، و چون جعفر از دنیا برود پسرش «موسی» امام خواهد بود و چون موسی وفات کرد پسرش علی [رضا] امام خواهد بود و چون علی رحلت نمود پسرش
ص: 92
«محمّد» امام خواهد بود و چون محمد از دنیا رفت پسرش «علی» و بعد از او پسرش «حسن» و بعد از او «حجّة بن الحسن»، این ها دوازده نفر امام اند به تعداد نقباء بنی اسرائیل
نعثل :گفت جای آن ها در بهشت کجاست؟ فرمود با من در درجه من نعثل گفت: ﴿أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وأنک رَسُولَ اللَّهِ ، وَ أَشْهَدُ أَنَّهُمْ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بعدک﴾، من در کتاب های گذشته این طور یافته ام که فرمودی و در عهد موسی بن عمران آمده است که چون آخر الزمان شود پیامبری به نام «احمد» مبعوث می شود که خاتم الانبیاء است بعد از او پیامبری نخواهد آمد و از صلب او امامان ابرار به عدد اسباط به وجود می آید. (1)
حضرت فرمود: ای ابا عماره آیا اسباط را می شناسی؟ گفت آری یا رسول الله آن ها دوازده نفر بودند که اولشان لاوی بن برخیا بود که مدتی طولانی از بنی اسرائیل غایب شد و بعد ظاهر گردید و خداوند به وسیلهٔ او شریعت را پس از کهنه شدن پیروز گردانید و او با «قرشطیای پادشاه جنگید و او را کشت.
حضرت فرمود: آن چه در بنی اسرائیل اتفاق افتاد در امت من نیز مطابق با آن به وجود خواهد آمد و دوازدهمین نفر از نسل من غایب خواهد شد تا جایی که دیده نشود و برای امّت من زمانی خواهد آمد که از اسلام جز نامی و از قرآن جز اسمی باقی نماند. در آن وقت است که خداوند به او اجازه خروج می دهد و او اسلام را آشکار و دین را تجدید می نماید. سپس فرمود: خوشا به حال کسی که آنان را دوست بدارد و وای به حال کسی که آنان را دشمن بدارد و خوشا به حال کسی که به آنان تمسّك جوید.
نعثل پس از شنیدن این سخنان به پا خاست و در محضر آن حضرت اشعاری چند- در مدح پیامبر و ائمه علیهم السلام سرود. (2)
13- خطیب خوارزمی در «مقتل الحسین» و حافظ ابراهیم حموینی در «فرائد السمطين» و محدّث قندوزی در «ینابیع المودّه» و برخی دیگر از دانشمندان اهل سنّت
ص: 93
در بخش فضائل حضرت فاطمه علیها السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله نقل کرده اند که فرمود:
﴿فاطِمَهُ بَهْجَهُ قَلْبی ، وَ ابْناها ثَمَرَهُ فُؤادی ، وَ بَعْلُها نُورُ بَصَری ، وَالاْءَئِمَّهُ مِنْ وُلْدِها اُمَناءُ رَبّی ، وَ حَبْلُهُ الْمَمْدُودُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ ، مَنِ اعْتَصَمَ بِهِمْ نَجا ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُمْ هَوی﴾
فاطمه سُرور سینه من و دو پسرش میوه دل من و شوهرش نور دیدگان من و امامان از فرزندان او امینان پروردگار من و واسطه بین خدا و خلق خدا هستند هر کس به آن ها تمسّک جوید نجات خواهد یافت و هر کس از آن ها تخلّف نماید تباه خواهد شد». (1)
14- ابن حجر هیتمی مکّی در حدیثی از خلیفهٔ دوّم (عمر بن الخطّاب) نقل کرده است که :گفت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله شنیدم که فرمود:
﴿ كُلُّ سَبَبٍ و نَسَبٍ يَنْقَطِعُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا خَلا سَبَبِي وَ نَسَبِي وَ كُلُّ بَنِي أُنْثَى عَصَبَتُهُمْ لأَبِيهِمْ مَا خَلا وُلْدِ فَاطِمَةَ فإِنِّى أنا أَبُوهُمْ عَصَبْتُهُمْ﴾
هر حَسَب و نسبی در روز قیامت قطع می شود مگر حسب و نسب من و هر اولاد دختری «عَصَبه» و انتساب آن ها از جانب پدر است مگر اولادهای فاطمه که نسبشان به من می رسد و من پدر آن ها هستم. (2)
با توجه به روایاتی که از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله در معرفی امامان معصوم علیهم السلام از منابع معتبر اهل سنّت نقل نمودیم این معنا به خوبی ظاهر می شود که امامان اهل بیت علیهم السلام از عترت و خاندان رسول خدا صلی الله علیه و اله از نسل مطهّر علی و فاطمه علیمها السلام و از ذریّه و فرزندان پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می،باشند که پیوستگی و ارتباط فاطمه و علی و فرزندانشان حسن و حسین علیهم السلام با رسول خدا صلی الله علیه و اله از روی نقل متواتر برای همه واضح و روشن است
ولی با این همه: گاهی برخی از کسانی که علاقه ای به خاندان عصمت و طهارت
ص: 94
ندارند کوشش می کنند که این موضوع را انکار کنند و از این که آنان را فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و اله بدانند خودداری نمایند و با القاء شبهه ای که در زمانهای بسیار دور، در دوران جاهلیت مطرح بوده است اذهان بعضی از افراد را مشوب ،سازند و از این رو می گویند:
چگونه شما می گویید امامان از نسل و ذریّه پیامبرند و حال آن که پیامبر از خود نسلی بر جای نگذاشته و اولاد پسر ،نداشت و نسل هر کس از اولاد پسر است نه از اولاد ،دختر و ،امامان فرزند دختر پیامبر هستند در حالی که دختر نسل ندارد و خود او نقشی در نسل و نسب فرزند خود ندارد و انتساب از جانب پدر است نه از جانب مادر حضرت رسول صلی الله علیه و آله جدّ مادری آن هاست و نباید آنان را منسوب به ایشان دانست؟
و باز در همین باره به شعر شاعری از شعراء دورهٔ جاهلیّت استناد می کنند که گفته است:
بَنُونَا بَنوُ أَبْنائنا و بناتنا *** بَنُو هُنَّ أبناءُ الرّجال الأباعِدِ
فرزندان ،ما فرزندان پسرانمان ،هستند و فرزندان دخترانمان ، فرزندان مردان بیگانه اند.
البته پاسخ این سئوال با روایاتی که متذکر شدیم - همچنین با مراجعه به قرآن کریم و آیات متعددی که در شأن اهل بیت علیهم السلام نازل شده (1) و مقام و موقعیت آن ها را مشخص ساخته است - بسیار واضح و روشن است و نیازی به بحث و استدلال ندارد ولی با این همه برای این که این مسأله بهتر روشن شود به طور اجمال یاد آور می شویم که خداوند متعال در قرآن کریم در مورد معرفی فرزندان حضرت ابراهیم علیه السلام چنین می فرماید:
﴿وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسَى وَ هَارُونَ وَ كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ - وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيَى وَ عِيسَى وَ إِلْيَاسَ كُلٌّ مِنْ الصَّالِحِينَ﴾.
و از فرزندان او - ابراهیم علیه السلام- است؛ داوود سلیمان ،ایّوب یوسف، موسی و هارون، و ما این چنین نیکوکاران را پاداش می دهیم و - همچنین- زکریّا و يحيى و عيسى و إلياس
ص: 95
که همه از مردمان شایسته اند. (1)
در این آیات - چنان که ملاحظه می شود - خداوند حضرت عیسی علیه السلام را از ذریّه ابراهیم علیه السلام شمرده و او را از فرزندان آن حضرت دانسته است با این که می دانیم حضرت عیسی علیه السلام تنها از طرف مادرش حضرت مریم علیها السلام به آن حضرت مربوط می شود و این دلیل بر آن است که سلسله نَسَب از طرف پدر و مادر به طور یکسان پیش می رود و به همین دلیل نوه های پسری و دختری هر دو «ذرّیّه» و فرزند زاده محسوب می شوند.
روی همین جهت امامان اهل بیت علیهم السلام که نسبشان به سالار شهیدان حضرت حسین بن علی علیه السلام منتهی می شود و همه از طرف مادرشان صدیقه کبری فاطمه زهرا علیها السلام به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله می رسند ابناء رسول الله (فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و اله) خوانده می شوند اگر چه در دوران جاهلیّت که برای زن هیچ گونه ارزشی قائل نبودند تنها نَسَب را از طرف پدر می دانستند
نکته قابل توجه این که: این مسأله - :یعنی انکار انتساب امامان اهل بیت به رسول خدا صلی الله علیه و اله - در زمان خود ائمّه علیهم السلام مطرح بوده است که آن بزرگواران و طرفدارانشان با همین آیات 84 و 85 سوره انعام که دلیل قاطع و دندان شکنی محسوب می شود به مخالفان و منکران انتساب پاسخ می گفتند در این زمینه روایات جالبی در تفسیر آیه 84 سوره انعام وارد شده که برای نمونه به برخی از آن ها اشاره می کنیم
1- در تفسیر عیاشی و تفسیر برهان از امام صادق علیه السلام روایت شده است که :فرمود «به خدا سوگند! خداوند متعال در قرآن مجید نسب حضرت عیسی علیه السلام را که از طرف مادر به حضرت ابراهیم علیه السلام منتهی می شود به عنوان ذرّیّه - فرزند زاده - بیان نموده است، آن گاه آیه شریفه: ﴿وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ﴾ را تا آخر و آیه بعد را هم «عیسی» تلاوت کرد» (2)
2- در تفسیر «درّ المنثور» از ابو الأسود روایت کرده است که :گفت «روزی حجّاج کسی را به نزد یحیی بن معمر - قاضی خراسان که از علاقمندان خاندان پیامبر صلی الله علیه و اله بود-فرستاد که من شنیده ام تو حسن و حسین را فرزندان رسول خدا می دانی - و در این
ص: 96
باره به آیات قرآن استدلال می کنی در حالی که من قرآن را از اول تا به آخر خوانده ام و به چنین آیه ای برخورد نکرده ام یحیی بن معمر در پاسخ او گفت: آیا در سوره انعام به این آیه برخورد کرده ای که می گوید ﴿وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ... وَ يَحْيَى وَ عِیسَی ؟﴾ گفت: آری خوانده ام گفت مگر نه این است که در این آیات «عیسی» ذرّيّه ابراهیم شمرده شده با این که عیسی پدر نداشت - و از طرف پدر به ابراهیم نمی رسد؟ گفت: راست می گویی». (1)
3- خطیب خوارزمی در کتاب «مقتل الحسین» از عامر شعبی روایت کرده است که :گفت «شبی حجّاج بن یوسف «ثقفی» کسی را نزد من فرستاد و مرا به نزد خود طلبید.
من ترسیدم و به همین جهت برخاسته وضو گرفتم و (از ترس آن که به خانه باز نگردم) وصیّت خود را .نمودم چون بر او وارد شدم دیدم چرم مخصوصی را که برای سر بریدن محکومین به اعدام پهن می کردند گسترده و در کنار آن شمشیر برهنه ای نیز گذارده اند. من به حجاج سلام ،کردم و او پاسخ مرا داد و گفت: ﴿ لَا تَخَفْ فَقَدْ آمَنْتُکَ اللَّیْلَهَ وَ غَداً إِلَی الظُّهْرِ﴾: نترس من امشب تا فردا ظهر به تو امان دادم و تو در این مدت در امان هستی».
آن گاه به من دستور داد بنشینم و سپس اشاره کرد در این وقت مردی را که دست پایش را به کُند و زنجیر بسته بودند پیش روی حجّاج آوردند. حجاج به من گفت: ﴿إِنَّ هذا الشَّيخ يَقُولُ: إِنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ كَانَا إِبْنَى رَسُولِ الله فَلْيَأْتِنِي بِحُجَّةٍ مِنَ القُرآنِ أو لأضربَنَّ عُنُقَه﴾: این پیرمرد عقیده دارد که حسن و حسین پسران رسول خدا هستند اکنون باید برای اثبات این عقیده و گفتار خود از قرآن دلیل و برهانی بیاورد وگرنه گردن او را خواهم زد».
من :گفتم لازم است این کُند و زنجیر از او برداشته شود، زیرا اگر او چنین برهان و دلیلی از قرآن بیاورد که طبعاً او را آزاد خواهی کرد و اگر دلیل و برهانی نیاورد که شمشیر این آهن (و زنجیر) را نمی برد مأموران - به دستور حجّاج- کند و زنجیر را از دست و پای او باز کردند در این وقت در چهرۀ آن مرد نگریستم دیدم او «سعید بن جبیر» است.
ص: 97
با مشاهدهٔ او محزون شدم و با خود گفتم او چگونه می تواند در این باره دلیلی از قرآن ارائه دهد؟ حجاج به او گفت برای اثبات ادعای خود حجت و دلیل روشنی از قرآن بیاور وگرنه گردنت را خواهم زد سعید گفت مهلت بده حجاج مقداری سکوت کرد و دوباره همان سخن را تکرار نمود و سعید از او مهلت خواست و برای بار سوم سعید لب گشوده گفت:
﴿أَعُوذِ بِاللَّهِ مِنَ الشَّطيانِ الرَّجِيمِ، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾
سپس این آیات را تلاوت کرد:
﴿وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلَّا هَدَيْنَا وَ نُوحاً هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُريَّته دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسَى وَ هَارُونَ وَ كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾
و ما اسحاق و یعقوب را به ابراهیم بخشیدیم و هر کدام را هدایت کردیم و نوح را- نیز - از پیش هدایت ،نمودیم و از فرزندان اوست داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون، و ما این چنین نیکوکاران را پاداش می دهیم (1)
در این جا سعید ساکت شد و به حجّاج گفت: دنباله آیه را بخوان!
حجّاج شروع به خواندن کرده گفت:
﴿ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيَى وَ عِيسَى وَ إِلْيَاسَ...﴾
سعید سربلند کرد و گفت:
چرا «عیسی» در این جا آمده؟
حجّاج :گفت عیسی از ذریّه ابراهیم است
سعید گفت:
﴿إن كانَ عيسى مِنْ ذُرِّيَّة إبراهيم، و لَم يكُن لَهُ أبٌ بَل كَانَ ابنُ بنتٍ فَنُسِبَ إِلَيهِ عَلى بُعدِه فَالحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ أَوْلَی أَنْ یُنْسَبَا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَعَ قُرْبِهِمَا مِنْهُ﴾.
در صورتی که حضرت عیسی علیه السلام با این که پدر ،ندارد بلکه پسر دختر ابراهیم است با فاصلهٔ دوری که از حضرت ابراهیم علیه السلام دارد ذرّيّه او محسوب شود، پس حسن و حسین علیهم السلام با فاصله نزدیکی که با رسول خدا دارند سزاوارترند که به رسول خدا صلی الله علیه و اله
ص: 98
منسوب گردند.
حجّاج دستور داد ده هزار دینار به سعید بدهند و دستور داد آن مبلغ را به همراه سعید به خانه اش ببرند - و شعبی را نیز آزاد کرد - .
شعبی :گوید چون صبح شد با خود گفتم بر من لازم شد به نزد این پیرمرد بروم و علوم و معانی قرآن را از او یاد بگیرم زیرا من فکر می کردم آن ها را می دانم ولی اکنون فهمیدم که من چیزی نمی دانم
پس به سراغ سعید رفتم و او را در مسجد یافتم که آن دینارها را (که حجّاج به او داده بود) در برابر خود گذارده و ده دینار ده دینار جدا کرده و به فقراء صدقه می دهد و می گوید: ﴿هذا كُلَّهُ ببَرَكَةِ الحَسَن والحُسَين علیهما السلام لَئن كُنَّا أَغْمَمْنا واحِداً فَقَدْ أَفرَحْنَا أَلفاً أَرْضَينا الله تَعَالَى وَ رَسُولَهُ﴾ همهٔ این ها به برکت حسن و حسین علیهما السلام است که اگر ما یکی را غمگین ،ساختیم هزار نفر دیگر را خوشحال نمودیم و خدای تعالی و رسول او را راضی کردیم (1)
تردیدی نیست که فرزند زاده ها از طرف دختر و پسر فرزند انسان محسوب می شوند و هیچ گونه تفاوتی در این زمینه وجود ندارد (2) و این موضوع نیز از مختصات پیغمبر اسلام نمی باشد و مخالفت با این مسأله سرچشمه ای جز تعصب و افکار جاهلی ندارد و جالب توجه این که بعضی از دانشمندان بزرگ اهل سنّت نیز در ذیل آیه 84 سوره انعام تصریح کرده اند که حسن و حسین علیهما السلام فرزندان پیامبراند، از جمله:
امام فخر رازی در تفسیر کبیر خود می گوید: «این آیه دلالت دارد بر این که حسن و حسین از ذریّه پیامبر می باشند زیرا خداوند «عیسی» را از ذرّیّه ابراهیم علیه السلام شمرده است با این که حضرت عیسی علیه السلام تنها از طرف مادر به او ملحق می شود» (3)
نویسنده تفسیر «المنار» نیز بعد از نقل کلام فخر رازی می گوید: در این باب حدیثی از «ابوبکر» در «صحیح بخاری» از پیامبر صلی الله علیه و اله نقل شده است که به امام حسن علیه السلام اشاره
ص: 99
کرده و گفت: «إنّ ابني هذا سَیّد این پسر من آقا و بزرگ است» (1) (یعنی: کلمه پسرم را بر امام حسن اطلاق کرد) در حالی که در نزد عرب (جاهلی) لفظ (ابن) بر دختر زاده اطلاق نمی شد... - سپس اضافه می کند - به همین جهت مردم اولاد فاطمه علیها السلام را اولاد رسول و عترت و اهل بیت علیهم السلام او می دانستند (2)
نگارنده :گوید روایاتی که دربارهٔ امام حسن و امام حسین علیهما السلام از زبان مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وارد شده و در آن ها کلمهٔ «ابن» به کار رفته و در منابع معتبر اهل سنّت نیز ثبت و ضبط گردیده است منحصر به یکی دو تا ،نیست بلکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله در موارد متعدّدی کلمهٔ این را درباره فرزندان خود حسن و حسین علیهما السلام به کار برده است که ذیلاً به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
1- امام احمد حنبل در کتاب مسند خود از ابوبکر روایت کرده که گوید:
«رسول خدا صلی الله علیه و اله چنان بود که هرگاه نماز می گذارد حسن علیه السلام می آمد و بر پشت یا گردن آن حضرت بالا می رفت و رسول خدا صلی الله علیه و اله له او را به آرامی بلند می کرد که نیفتد، و این کار بارها اتفاق افتاد و چون نماز آن حضرت تمام می شد عرض می کردند یا رسول الله! ما ندیدیم این رفتاری که با حسن کردی با هیچ کس دیگری انجام دهی؟! فرمود: ﴿إِنَّهُ رَيحَانَتِى مِنَ الدُّنيا و إِنَّ ابْنِي هذا سَيّد﴾: به راستی که او گل خوشبوی من است در دنیا و به راستی که این پسر من سیّد و آقاست». (3)
2- نورالدین هیثمی در کتاب «مجمع الزوائد» از عائشه همسر رسول خدا صلی الله علیه و اله روایت کرده است که گوید:
«رسول خدا صلی الله علیه و اله حسن را می گرفت و به سینه می چسبانید و می فرمود: ﴿اللّهمَّ إِنَّ هذا إبنى وأنا أُحِبُّهُ فَأحِبَّهُ وأحِبَّ مَنْ يُحبُّهُ﴾: بار خدایا! این پسر من است که من او را دوست دارم و تو نیز او را دوست بدار و دوست بدار هر کس که او را دوست می دارد» (4)
3- حاکم نیشابوری در «مستدرک» و احمد حنبل در کتاب «مسند» به سند خود از مردی به نام «شدّاد بن هاد» روایت کرده اند که گوید:
«رسول خدا صلی الله علیه و اله در هنگام یکی از دو نماز ظهر و یا عصر به نزد ما آمد و یکی از دو
ص: 100
فرزندش حسن یا حسین علیهما السلام را به همراه خود داشت، پس آن حضرت در جلوی صفوف نماز ایستاد و آن کودک را نزد پای راست خود گذارد سپس به سجده رفت و سجده را طولانی کرد.
راوی گوید: پدرم گفت من از میان مردم سرم را از سجده بلند کردم و دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و اله در سجده است و آن کودک بر پشت آن حضرت سوار شده، من به حال سجده برگشتم و چون نماز آن حضرت تمام شد مردم عرضه داشتند: یا رسول الله! در این نمازی که امروز خواندی سجده ای طولانی داشتی که در نمازی دیگر نداشتی آیا در این باره به شما دستوری رسیده بود یا این که بر شما وحی نازل گردید؟ فرمود هیچ یک از این ها نبود، ﴿وَلكِن ابنى إرتَحَلَنِى فَكِرَهتُ أنْ أُعْجِلَهُ حَتَّى يَقْضِي حَاجَتَهُ﴾: ولكن پسرم بر پشتم سوار شده بود و من نخواستم او را ناراحت کنم تا او خودش به آرامی پایین بیاید». (1)
4- خطیب خوارزمی در کتاب «مقتل الحسین» از ابوبکر روایت کرده است که گوید:
«حسن و حسین علیهما السلام را دیدم در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و اله نماز می خواند بر پشت آن حضرت می پریدند و او مشغول نماز بود، رسول خدا صلی الله علیه و اله آن دو را با دست خود نگه می داشت تا زمانی که برخیزد و پشت آن حضرت راست شده و آن دو کودک به راحتی روی زمین بایستند و چون نمازش به پایان رسید آن دو را در دامان خود نشانید و دست بر سرشان کشید، سپس فرمود: ﴿إِنَّ ابنَيَّ هَذَيْنِ رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنیا﴾: این دو پسر من دو گل خوشبوی من از دنیا هستند». (2)
5- علّامه حافظ شیخ سلیمان قندوزی حنفی در کتاب «ینابیع المودّه» از ترمذی و طبرانی از اسامة بن زید روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و اله درباره فرزندانش حسن و حسین علیهما السلام فرمود:
﴿هذانِ إبْنَايَ وإِبْنَا إِبنَتِي، أَللَّهُمَّ إنِّي أحِبُّهُما وأُحِبُّ مَنْ يُحِبُّهُما﴾
این دو - حسن و حسین علیهما السلام- پسران من و پسران دخترم هستند بار خدایا من این دو را دوست دارم و هر کس که آن ها را دوست بدارد دوست می دارم. (3)
این ها نمونه ای از روایات فراوانی است که در فضائل و مناقب حسنین علیهما السلام وارده شده
ص: 101
و رسول خدا صلی الله علیه و اله در این روایات در مورد فرزندان فاطمه علیها السلام کلمهٔ «ابن» را به کار برده و آنان را به عنوان پسران و فرزندان خود یاد نموده و جای هیچ گونه شکّ و تردید برای احدی باقی نگذارده است که حسن و حسین علیهما السلام واقعاً و حقیقتاً فرزندان پیامبرند (1) و امامان اهل بیت علیهم السلام هم به همین ،مناسبت ذرّيّه آن حضرت محسوب می شوند.
در همین ،رابطه مرحوم شریف رضی (علیه الرحمه) در «نهج البلاغه» از امیرمؤمنان علیه السلام آورده است: هنگامی که امام علیه السلام در یکی از روزهای جنگ «صفین» مشاهده کرد که فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام شتابان به سوی جنگ در حرکت است خطاب به اصحاب و یاران خود فرمود:
﴿اِمْلِکُوا عَنِّی هَذَا اَلْغُلاَمَ لاَ یَهُدَّنِی فَإِنَّنِی أَنْفَسُ بِهَذَیْنِ – عْنِی اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَیْنَ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ عَلَی اَلْمَوْتِ. لِئَلاَّ یَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ﴾ (2)
از جابت من این جوان را به شدت بگیرید و نگاهش دارید تا [مرگ او] مرا در هم نکوبد. براستی که من نسبت به این دو - یعنی حسن و حسین علیهما السلام- در مورد مرگ بخل می ورزم تا نسل رسول خدا صلی الله علیه و اله به منقطع و بریده نشود.
ابن ابی الحدید معتزلی در «شرح نهج البلاغه» درباره این سخن امام علیه السلام چنین می نویسد:
اگر بپرسی و بگوئی: آیا جایز است که به حسن و حسین و فرزندان ایشان پسران رسول خدا گفته شود! می گویم: آری.
زیرا: خداوند متعال در قرآن ایشان را «پسران پیامبر» نام نهاده و در آیه مباهله فرموده است: «فراخوانیم پسرانمان و پسرانتان را» (3) و جز این نیست که در این آیه معنی «پسرانمان»، حسن و حسین است. وانگهی اگر در مورد فرزندان کسی وصیت به پرداخت مالی ،بشود فرزندان دختر نیز مشمول این حکم هستند. خداوند متعال عیسی علیه السلام را ذریّه ابراهیم دانسته و در قرآن چنین فرموده است: «از ذریّه ابراهیم است داود و سلیمان و یحیی و عیسی» (4) اهل لغت در این باره اختلاف ندارند که فرزندان
ص: 102
دختر ،هم از نسل مرد بشمار میآیند و اگر بگوئی نسبت به این آیه که خداوند می فرماید: «محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست» (1) چه می گوئی؟ می گویم من از تو می پرسم که آیا پیامبر صلی الله علیه و اله پدر ابراهیم فرزند خود از ماریه بوده است یا نه! هر پاسخی که در این مورد دهی همان پاسخ من در مورد حسن و حسین علیهما السلام است. و پاسخ شامل در این آیه آن است که مراد از این آیه زید بن حارثه است زیرا اعراب بنابر عادت خود که بردگان را پسر خوانده خویش می خواندند به زید بن حارثه «زید بن محمد» می گفتند و خداوند با این آیه حکم دورهٔ جاهلی را باطل و از آن نهی فرموده است و گفته است محمد صلی الله علیه و آله پدر هیچ یک از مردان بالغ معروف میان شما نیست که کسی را پسر خوانده آن حضرت ندانند نه این که آن حضرت پدر کودکان خودش همچون ابراهیم و حسن و حسین علیهما السلام نیست.
اگر بپرسی که آیا پسر دختر آدمی بر طبق اصل حقیقی پسر شمرده می شود یا طبق مجاز؟ می گویم هر دو ممکن است کسی می تواند بگوید آری، اصل و حقیقت همین است و گاهی لفظ مشترک میان دو مفهوم است ولی در یکی از آن دو مشهورتر است و این مانعی نیست که در مفهوم دیگری هم منطبق بر حقیقت باشد کسی هم می تواند بگوید که حقیقت عرفی است و در این مورد استعمال آن بیش تر است و مجازی است که در عرف حقیقت شده است مانند استعمال کلمه آسمان برای باران و کلمۀ راویه برای مشک و انبان. برخی هم می توانند بگویند مجازی است که شارع آن را بکار برده است و اطلاق آن در هر صورت جایز و استعمال آن همچون مجازهایی است که بکار می رود
دیگر از چیرهایی که دلالت بر آن دارد که فرزندان فاطمه علیها السلام از میان همه بنی هاشم به پیامبر صلی الله علیه و اله اختصاص دارند این است که بدون تردید برای پیامبر صلی الله علیه و اله جایز و حلال نیست که با دختران حسن و حسین علیهما السلام و دختران ذریّه ،ایشان هر چند فاصله میان آنان دور باشد ازدواج کند و حال آن که برای آن حضرت ازدواج با دختران افراد دیگر بنی هاشم و فرزندان ابوطالب حلال است و این هم دلالت بر افزونی قرابت آنان دارد و ایشان فرزندان او شمرده می شوند و این خود دلیل قرب آنان است. وانگهی آنان فرزندان برادر یا خواهر آن حضرت نیستند و آن چه که مقتضی حرام بودن ازدواج رسول خدا صلی الله علیه و اله با دختران ایشان است همان است که آن حضرت پدر ایشان است و ایشان فرزندان اویند اگر بگوئی این سخن شاعر چه می شود که گفته است:
ص: 103
«پسران ،ما نوه های پسری ما هستند و حال آن که پسران دختران ما پسران مردان دیگرند».
همچنین حکیم ،عرب، اکثم بن صیفی (1)، ضمن نکوهش دختران گفته است: «آنان دشمنان را می زایند و از افراد دور ارث می برند» چیست؟
می گویم: آن چه را که شاعر گفته است طبق مفهوم مشهور تر گفته است. در گفتار اکثم بن صیفی هم چیزی نیست که دلالت بر نفی فرزندی ایشان کند بلکه می گوید آنان دشمنان را می ،زایند و گاه فرزند صلبی و پسر آدمی دشمن اوست که خداوند متعال در این مورد
فرموده است: «همانا از همسران و فرزندان شما برخی دشمن شمایند» (2) و خداوند متعال با وجود دشمنی، فرزند بودن آنان را نفی نفرموده است. (3)
ما در آغاز بحث - در همین بخش- که دربارهٔ جانشینان رسول خدا صلی الله علیه و اله سخن گفتیم روایات چندی از کتب اهل سنّت نقل نمودیم که پیامبراکرم صلی الله علیه و اله فرموده است: تعداد جانشینان من دوازده نفر است که همگی آن ها از قریش اند.
همچنین در آن جا که از امامت امامان معصوم علیه السلام سخن به میان آوردیم در احادیث چندی که مشتمل بر واژه های ،امام امامان ائمه خلفا و خلیفه بود، از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل نمودیم که آن حضرت همگی امامان معصوم علیهم السلام را از عترت و اهل بیت خود معرفی نموده و حتی تعداد و اسامی یکایک آنان را نیز به طور صریح و روشن معیّن و مشخّص فرموده است. (4)
اینک وقت آن رسیده است که مشخصّات این دوازده امام معصوم را از زبان خود آن ها بازگو کنیم و پاره ای از روایات فراوانی که از خود آن بزرگواران در مورد معرفی امامان از دودمان اهل بیت علیهم السلام رسیده است ،بیاوریم تا اهمیّت موضوع جانشینی
ص: 104
رسول خدا صلی الله علیه و اله و این که امامان و جانشینان حقیقی آن حضرت از اهل بیت علیهم السلام خود حضرتش می باشند بیش از پیش واضح و روشن شود.
و اینک این شما خواننده گرامی و این هم بیانات ائمه هدی و استدلال های منطقی آنان در رابطه با امامت امامان اهل بیت علیهم السلام
امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:
﴿إِنَّ الأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ: لَا تَصْلُحُ عَلَىٰ سِوَاهُمْ، وَلَا تَصْلُحُ الْوِلَاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ﴾
امامان و پیشوایان - به حق - همگی از قریش هستند که درخت وجودشان در سرزمین وجود این تیره از «هاشم» - جدّ اعلای پیامبر اکرم صلى الله عليه و سلم - به وجود آمده است. مقام امامت به هیچ وجه در خور صلاحیت دیگران نیست و کسانی غیر از «بنی هاشم» شایستگی مقام امامت- و زمامداری مسلمین- را ندارند.(1)
ابن ابى الحديد معتزلی در شرح این فقره از بیان امیرمؤمنان علیه السلام می نویسد: «اگر :بگویی تو این کتاب - شرح نهج البلاغه - را بر اساس اصول و قواعد معتزله شرح کرده ای و نظرت درباره این سخن امام علیه السلام چیست که تصریح می نماید به این که امامت در میان قریش نمی تواند تحقق پیدا کند و فقط بنی هاشمند که شایستگی مقام امامت دارند با این که این مطلب با اصول مذهب «معتزله» اعمّ از متقدّمین و یا متأخرین آن ها هیچ کدام سازگار نیست؟ پاسخ می دهم که این موضوع مشکلی است و من خود شخصاً در آن تأمّل دارم و اگر چنین سخنی از علی علیه السلام درست باشد که چنین فرموده ،است من نیز همان را می گویم که علی علیه السلام فرموده است زیرا در نزد من ثابت است که پیامبر صلی الله علیه و اله درباره علی علیه السلام فرموده است: ﴿إِنَّهُ مَعَ الحَق، وإِنَّ الحَقَّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دَار﴾ : على با حق است و به هر سو که او بگردد حق به همراه او می گردد». (2)
امیرمؤمنان علیه السلام در حدیث دیگری در مقام بیان اصالت و کرامت و شخصیّت خانوادگی امام معصوم علیه السلام چنین می فرماید:
﴿لا يَعلو عَلَيه حَسَبٌ ولا يُدانِيه نَسَبٌ فَهُوَ فِي الذَّرْوَةِ مِنْ قُرَيش والشَّرُفُ مِنْ هَاشِم والبَقيةُ مِنْ إِبْراهِيمَ والشَّمخُ مِنَ النَبِعِ الكريم والنَّفْسُ مِنَ الرَّسُولِ الفَرْعُ مِنْ عَبْدِ مَنَافٍ﴾
ص: 105
امام معصوم علیه السلام برتر و بالاتر از همه انسان هاست و در نَسَب او - پیوند خویشاوندیش با رسول خدا صلی الله علیه و اله - جای هیچ ابهام و ایراد نیست او والاترین ،قریش گرامی ترین بنی ،هاشم باز مانده ابراهیم خلیل علیه السلام اوج قله شرف ،عرب، از برترین چشمه زلال پاکی و نجابت - و خاندان اصالت و کرامت - نسل بشر جان و روان رسول خدا صلی الله علیه و اله و از شاخه های بلند و سر به فلک کشیده از دودمان «عبد مناف» است که شریفی از اشراف خاندان بزرگ نبوّت است. (1)
و آن گاه در بیان توضیح اوصاف و دیگر ویژگی های امام معصوم علیه السلام چنین می فرماید:
﴿وَ الإمامُ ... بَشَرٌ مَلَكى وجَسَدٌ سَمَاوِيٌّ ، و أَمرُ الهيٌّ و رُوحٌ قُدسيٌّ، و مَقَامٌ عَلِيٌّ، و تُورٌ جَلى، و سرُّ خَفيُّ فهوَ مَلَكُ الذَّاتِ إلهى الصّفاتِ، زائدُ الحَسَنَاتِ عَالم بالمغيباتِ، خصّاً مِنْ رَبِّ العالَمينَ ونصّاً مِنَ الصَّادق الأمين﴾.
امام... بشری فرشته صفت و جسدی ،آسمانی و امر خدایی، و روح قدسی، و مقامی ،بلند و نوری تابان و راز پنهان خداوند ،است که ذاتش ،ملکوتی و صفاتش ،الهی و حسناتش فراوان و آگاه به امور پنهان است که از طرف خدای تعالی تعیین شده و امامتش به وسیلهٔ رسول خدا صلی الله علیه و اله به مردم ابلاغ گردیده است. (2)
امیرمؤمنان علیه السلام در قسمت دیگری از سخنان خود در رابطه با ویژگی های امام معصوم چنین می فرماید:
﴿وَ هَذَا كُلُّهُ لِآلِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله لَا يُشَارِكُهُمْ فِيهِ مُشَارِكٌ لِأَنَّهُمْ مَعْدِنُ التَّنْزِيلِ وَ مَعْنَى التَّأْوِيلِ وَ خَاصَّةُ الرَّبِّ الْجَلِيلِ وَ مَهْبِطُ الْأَمِينِ جَبْرَئِيلَ ... خَلَقَهُمُ اللَّهُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ وَلَّاهُمْ أَمْرَ مَمْلَكَتِهِ فَهُمْ سِرُّ اللَّهِ الْمَخْزُونُ وَ أَوْلِيَاؤُهُ الْمُقَرَّبُونَ... إِلَى اللَّهِ يَدْعُونَ، وَ عَنْهُ يَقُولُونَ، وَ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ... عِلْمُ الْأَنْبِيَاءِ فِي عِلْمِهِمْ، وَ سِرُّ الْأَوْصِيَاءِ فِي سِرِّهِمْ، وَ عِزُّ الْأَوْلِيَاءِ فِي عِزِّهِمْ، كَالْقَطْرَةِ فِي الْبَحْرِ، وَ الذَّرَّةِ فِي الْقَفْرِ... فَلَا يُقَاسُ بِهِمْ مِنَ الْخَلْقِ أَحَدٌ...﴾
همه این ویژگی ها مخصوص آل محمّد صلی الله علیه و آله است و هرگز کسی در این امتیازات با آن ها شریک نیست زیرا آن ها معدن تنزیل و معنای تأویل و برگزیده خدای تبارک و تعالی می باشند که خانه شان محل فرود جبرئیل امین ،است خداوند عالم آن ها را از نور عظمت خود آفریده و سرپرستی امور مملکت خود را به آن ها تفویض فرموده است. آن ها سرّ مخزون خدا و اولیاء مقرّب خدا و امر خداوند هستند که به سوی خدا دعوت
ص: 106
می کنند و از طرف خدا سخن می گویند و به فرمان خدا عمل می نمایند دانش انبیاء در برابر دانش آن ها و سرّ اوصیاء در برابر سرّ آن ها و عزّت اولیاء در برابر عزّت آن ها، مانند قطره ای در دریا و همچون ذرّه ای در دل صحرا است... آن ها سرّ خدای یگانه اند که احدی را نمی توان با ایشان قیاس نمود.
و در پایان سخن خود در این باره که امامان از نسل مطهّر علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام می باشند به «طارق بن شهاب» چنین می فرماید:
«امامان ستارگان درخشان بلند مرتبه ای هستند که از نور وجود «علوی» و تابش خورشید عصمت «فاطمی» در آسمان عظمت «محمّدی» جلوه گر شده، و شاخه های درخت تنومند نبوّتند که در باغستان سر سبز «احمدی» روئیده و اسرار مکنون الهی هستند که در هیاکل بشری به ودیعت گذارده شده و ذرّیّه ،پاک و عترت ،هاشمی و راهنمایان هدایتگر و هدایت شده ای هستند که از بهترین آفریدگان خدا می باشند.
آنان، ائمّه طاهرین و عترت معصومین و ذریه ،اکرمین و خلفاء راشدین و بزرگان صدّيقين و اوصیاء برگزیده و راهنمایان هدایت شده و سفینه های پرخیر و برکت از آل طه و یس - از اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و اله- و حجت های خدا بر اولین و آخرین هستند که نام هایشان بر تمامی سنگ ها و صخره ها و برگ های درختان و پرهای پرندگان، و درهای بهشت و جهنم و عرش و افلاک و بال های فرشتگان و بر حجاب جلال و سراپرده های عزّ و جمال نوشته شده است. (1)
امام حسن مجتبی علیه السلام می فرماید:
بسیاری از روایت کنندگان آثار اهل بیت علیهم السلام از شیعه و سنّی در کتب روایی خود آورده اند که وقتی امیرمؤمنان علی علیه السلام به شهادت رسید حسن بن علی علیه السلام در میان مردم خطبه ای ایراد نمود که در ضمن آن خطاب به حاضران چنین فرمود:
﴿أَيُّهَا النَّاسُ ... مَنْ عَرَفَنِى فَقَدْ عَرَفَنِي و مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنا الحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ النَّبِي صلی الله علیه و آله ثُمَّ تلى هذه الآية ﴿ وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْحَاقَ و يَعْقُوبَ﴾ أَنَا ابْنُ الْبَشِیرِ وَ أَنَا ابْنُ النَّذِیرِ وَ أَنَا ابْنُ الدَّاعِی إِلَی اللَّهِ وَ أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِیرِ وَ أَنَا ابْنُ الَّذِی أُرْسِلَ رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ الَّذِینَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِیراً وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ الَّذِینَ کَانَ جَبْرَئِیلُ یَنْزِلُ عَلَیْهِمْ وَ مِنْهُمْ کَانَ یَعْرِجُ وَ أَنَا مِنْ
ص: 107
أهل البيت الذين افْتَرَضَ اللَّهُ مَوَدَّتَهُم و وِلا يَتَهُمْ، فَقَالَ: فِيمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله: وَ ﴿قُلْ لا أَسْتَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾﴾
هان ای مردم! هر که مرا می شناسد که می شناسد و هر که مرا نمی شناسد - بداند که - من «حسن» فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و اله حضرت محمد صلی الله علیه و آله می باشم سپس این آیه شریفه را تلاوت فرمود: «و من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی نمودم». (1) آن گاه فرمود: منم فرزند بشارت دهنده منم فرزند بیم دهنده منم فرزند کسی که مردم را به سوی خدا دعوت می نمود منم فرزند چراغ فروزان منم فرزند کسی که خداوند او را برای رحمت جهانیان به پیامبری مبعوث نمود. من از آن اهل بیتی هستم که خداوند آن ها را از هر پلیدی دور ساخته و آنان را پاک و پاکیزه قرار داده است. من از آن خاندانی هستم که جبرئیل علیه السلام در خانه آن ها نازل می شد و از آن جا به آسمان می رفت من از آن اهل بیتی هستم که خداوند مودّت و ولایت آن ها- را بر مردمان - واجب نموده است. آن گاه فرمود: خداوند این آیه را در حق ما خاندان محمّد صلی الله علیه و آله نازل نموده و به پیامبرش فرموده است: «بگو ای پیامبر من مزد رسالتم را از شما نمی طلبم جز این که دوستدار خویشاوندانم باشید». (2)
و در روایت دیگر است که :فرمود
﴿أَنَا مِن أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِينَ افْتَرَضَ اللَّهُ مَوَدَّتَهُمْ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ فَقَالَ تَبَارِكَ تَعَالَى لِنَبيِّهِ صلی الله علیه و آله: ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةٌ نَزِدْ لَهُ فيهَا حُسْناً﴾ فَاقتِرافُ الْحَسَنَةِ مَوَدَّتُنَا أَهْلُ البَيْتِ﴾.
من از آن اهل بیتی هستم که خداوند مودّت و دوستی آن ها را بر هر مسلمانی واجب نموده و به پیامبرش فرموده است: «بگو ای پیامبر! من در برابر رسالتم هیچ پاداشی از شما نمی خواهم جز این که دوستدار خویشاوندانم ،باشید و آن کس که حسنه ای کسب کند (و عمل نیکی انجام دهد) ما بر نیکی عملش می افزائیم (3)» منظور خداوند از «اکتساب حسنه» مودّت ما اهل بیت است. (4)
و در یک حدیث دیگر که علامه قندوزی در کتاب «ینابیع المودّه» از امام صادق علیه السلام
ص: 108
از پدر بزرگوارش امام باقر علیه السلام و از جدّش علی بن الحسین علیهما السلام روایت نموده چنین است که امام حسن مجتبی علیه السلام در خطبه ای که ایراد نمود چنین فرمود:
﴿ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِجَدِّى صلى الله عليه و سلم حِينَ جَحَدَهُ كَفَرَةٌ أَهَلِ نَجْرَانِ وَ حَاجُّوه: ﴿فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾، فَأَخْرَجَ جدّي صلی الله علیه و آله مَعَهُ مِنَ الْأَنفُسِ أَبِي وَ مِنَ البنين أنا و أخِيَ الحُسينَ، وَ مِنَ النّساء فاطِمَةَ أُمّي، فَنَحنُ أهلُهُ ولَحْمُهُ و دَمُه و نَفْسُهُ، و نَحْنُ مِنْهُ و هُوَ مِنا﴾.
خدای تعالی در آن وقت که کافران نجران گفتار جدّم را منکر شده و با وی محاجّه کردند به او فرمود: «ای پیامبر! بگو بیایید ما و شما پسرانمان و زنانمان و خودمان را دعوت نماییم سپس مباهله کنیم و آن گاه لعنت و نفرین خدا را بر دروغگویان قرار دهیم (1) »، در این وقت جدّم رسول خدا صلی الله علیه و اله پدرم را از «أنفس» (یعنی: خودمان)، و من و برادرم حسین را از «بنین» (یعنی: پسرانمان) و فاطمه مادرم را از «نساء» (یعنی: زنانمان) انتخاب کرده و به همراه خود به میعادگاه برد پس ماییم اهل بیت علیهم السلام او و گوشت و خون و جان او، و ما از او هستیم و او از ما است (2)
امام حسین علیه السلام می فرماید:
حضرت حسین بن علی علیه السلام در نامه ای که از مکه معظمه به سران قبایل شهر بصره برای دعوت از آن ها به همکاری با حضرتش نگاشته و توسط یکی از دوستانش بنام «سلیمان» برای آن ها ارسال داشته اند چنین می فرماید:
﴿أَمَّا بَعْدُ: فَإِنّ اللهَ اصْطَفَى مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله مِنْ خَلْقِهِ و أَكْرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ، وَاخْتَارَهُ لِرِسَالَتِهِ، ثُمَّ عَ قَبَضَهُ إِلَيْه و قَدْ نَصَحَ لِعِبَادِه و بَلَغَ مَا أُرْسِلَ بِه صلی الله علیه و اله وكُنَّا أَهْلَهُ أَوْلِيَائهُ وَأَوْصِيَائهُ و وَرَثَتَهُ و أَحَقَّ النَّاسِ بِمَقَامِهِ فِى النَّاسِ فَاسْتأْثَرَ عَلَيْنَا قَومُنَا بِذالِكَ فَرَضِينَا و كَرِهْنَا الْفُرْقَةَ و أَحْبينَا الْعَافِيَةَ، وَ نَحْنُ نَعْلَمُ أَنَا أَحَقُّ بِذالِكِ الحَقِّ الْمُسْتَحِقٌ عَلَيْنَا مِمَّن تَوَلَّاه، و قَدْ بَعَثْتُ رَسُولِى إِلَيكُمْ بِهذَا الْكِتَاب و أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلى كِتَابِ اللهِ و سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلی الله علیه و آله فَإِنِ السُّنَّةَ قَدْ أُمِيتَتْ والِبدْعَةَ قَدْ أُحْيِيَتْ، فَإِنْ تَسْمَعُوا قَوْلِى أَهْدِكُمْ إِلَى سَبيل الرشاد، وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ و رَحْمَةُ اللهِ و بَرَكاتُه»
ص: 109
اما بعد: خداوند حضرت محمّد صلی الله علیه و اله را از میان همۀ مردم به پیامبری برگزید و او را به وسیله نبوّت گرامی داشت و برای رسالت خود انتخابش فرمود، سپس در حالی که او وظیفۀ پیامبری را به خوبی انجام داده و مردمان را هدایت و راهنمایی نمود به سوی خویش فرا خواند، و ما خاندان پیامبر، اولیاء و اوصیاء و وارثان ،او و شایسته ترین افراد امت نسبت به مقام او از میان همۀ مردم بودیم ولی گروهی از ما پیشی گرفته و حق ما را ربودند و ما نیز- به خاطر جلوگیری از فتنه و اختلاف میان مسلمانان به آن چه پیش آمده بود - رضایت دادیم و از اختلاف و افتراق پرهیز نمودیم و آرامش و آسایش - مسلمانان - را بر حقّ مسلّم خویش مقدّم داشتیم و این در حالی است که به خوبی می دانیم ما اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و اله نسبت به این مقام که حقّ مسلّم ما است از کسانی که زمام امور مسلمانان را به دست گرفتند شایسته تریم و اما اینک پیک خود را به سوی شما می فرستم و شما را به کتاب خدا (قرآن) و سنّت پیامبر صلی الله علیه و اله دعوت می کنم، زیرا - امروز در شرایطی قرار گرفته ایم که دیگر سنت پیامبر صلی الله علیه و اله یکسره از میان رفته و بدعت ها زنده شده است اگر شما سخن مرا گوش کنید من شما را به راه سعادت و خوشبختی هدایت خواهم نمود درود و رحمت و برکت خدا بر شما باد. (1)
در این نامه - چنان که خوانندگان گرامی ملاحظه می کنند - امام حسین علیه السلام ضمن دعوت از مردم بصره به همکاری با ،خود به مقام و موقعیت اهل بیت علیهم السلام پرداخته و توضیح می دهد که ما خاندان پیامبر صلی الله علیه و اله از هر کس دیگر به مقام امامت و رهبری شایسته تریم زیرا ما ،اولیاء و اوصیاء و وارثان حقیقی رسول خدا صلی الله علیه و اله هستیم و اگر چند صباحی دم فرو بستیم و ساکت شدیم و دَرِ خانه را به روی خود بستیم برای این بود که جلو فتنه و آشوب را بگیریم و وحدت و یکپارچگی مسلمانان و آسایش و آرامش آنان را حفظ کنیم وگرنه امامت و رهبری حق مسلم ماست که از دودمان خاندان وحی و رسالتیم و هیچ کس حق منازعه و ستیز با این خاندان را ندارد
امام زین العابدین علیه السلام می فرماید:
﴿نحن ائمَّةُ الْمُسلِمِينَ وحُجَجُ اللَّهِ عَلَى العَالَمِيْنَ و سَادَةُ الْمُؤْمِنِينَ وقَادَةُ الغُرّ المُحَجِّلين و مَوالى المُسلِمِيْن، و نَحْنُ أَمَانُ لأهْلِ الأرْضِ كَمَا أنَّ النُّجُومَ أَمَانٌ لأَهْلِ السَّمَاءِ وَ نَحْنُ اللّذينَ بِنَا تُمْسِكُ السَّمَاءُ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاّ بِاذْنِ اللهِ وَ بِنَا يَنزِلُ الغَيْثِ و تَنشُر
ص: 110
الرَّحْمَه و تَخْرُجُ بَرَكَاتُ الأَرْضِ﴾
ما امامان مسلمانان و حجّت های خداوند بر جهانیان و بزرگان مؤمنان و پیشروان پیشانی سفیدان فروغ یافته و سرپرست مسلمانانیم ماییم که وسیله امان برای اهل زمین هستیم چنان که ستارگان وسیله امان برای اهل آسمان ها هستند. ماییم کسانی که به واسطه ما آسمان ها نگه داشته می شوند از این که به زمین افتند مگر به اذن خدا، ماییم که به واسطهٔ وجود ما باران و رحمت خدا نازل می شود و برکت های زمین بیرون می آید. (1)
و در مقام معرّفی امامان معصوم علیه السلام از خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله چنین می فرماید:
«پروردگارا! بر پاکان خاندان محمّد صلی الله علیه و آله درود فرست همان هایی که آنان را برای امر خود برگزیدی و ایشان را خزینه های علمت و پاسداران دینت و جانشینان خودت در زمین و حجت هایی بر بندگانت قرار دادی، و آنان را از پلیدی و ناپاکی به اراده خود پاکیزه ساختی، و وسیلهٔ رسیدن به خودت و در آمدن به بهشت گردانیدی». (2)
و هنگامی که آن حضرت را به اسارت به شام آوردند و بر در دروازه دمشق نگه داشتند، و مردی از اهل شام گفت: ﴿الحَمدُ للهِ الَّذِي قَتَلَكُمْ و اسْتَأصَلَكُمْ!﴾ شکر خدا را که شما را کشت و ریشه کن ساخت» حضرتش خطاب به او فرمود:
﴿آیا قرآن را خوانده ای؟ گفت آری فرمود: آیا آل حامیم - سوره های حامیم - را خوانده ای؟ گفت: نه، فرمود آیا این آیه را نخوانده ای که می فرماید ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ (بگوای پیامبر! من در برابر رسالتم هیچ پاداشی از شما درخواست نمی کنم جز این که خویشانم را دوست بدارید (3). مرد شامی گفت: آیا شما همان ها هستید؟ فرمود: آری ما همان ها هستیم (4).
امام باقر علیه السلام می فرماید:
پیشوای پنجم شیعیان در تفسیر آیه شریفه: ﴿فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا﴾ (به خدا و رسول خدا صلی الله علیه و اله و نوری که آن را فرو فرستادیم ایمان بیاورید) (5) به ابوخالد کابلی می گوید:
ص: 111
«به خدا سوگند مقصود از نور امامان معصوم علیهم السلام از آل محمّد صلى الله عليه و سلم می باشند تا روز .قیامت به خدا سوگند آن ها هستند آن نوری که خداوند آن را فرستاده است؛ به خدا سوگند آن ها هستند نور خدا در آسمان ها و زمین به خدا سوگند ای ابا خالد! که نور امام ها در دل های مؤمنان از نور خورشید فروزان در روز تابنده تر است به خدا سوگند که امامان دل های مؤمنان را منوّر می سازند و خدای تعالی از هر کسی که بخواهد نور آن ها را پنهان می دارد تا دل هایشان تاریک گردد به خدا سوگند ای ابا !خالد هیچ بنده ای ما را دوست نمی دارد و ولایت ما را نمی پذیرد مگر این که خداوند قلب او را پاکیزه گرداند و خدا قلب هیچ بنده ای را پاکیزه نمی گرداند جز این که تسلیم امر ما باشد، و چون تسلیم امر ما گردد خداوند او را از حساب سخت روز قیامت محافظت خواهد فرمود و او را از بیم و هراس آن روز بزرگ در امان خواهد داشت». (1)
امام صادق علیه السلام می فرماید:
پیشوای ششم ،شیعیان امام جعفر صادق علیه السلام ضمن خطبه مفصلی که در بیان حالات و اوصاف امامان معصوم علیهم السلام ایراد ،نموده در مورد ویژگی ها و خصوصیات امام معصوم علیه السلام چنین می فرماید:
﴿إِنَّ اللهَ تَعالى أوضَحَ بِأئِمَّةِ الْهُدَى مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبّيَا صلی الله علیه و آله عَنْ دِينِهِ وَ أَبْلَجَ بِهِمْ عَنْ سَبِيل مِنْهاجِه و فَتَحَ بِهِمْ عَنْ باطِن یَنَابِیعِ عِلْمِهِ؛ فَمَنْ عَرَفَ مِنْ أُمَّهِ مُحَمَّدٍ صلی اللَّه علیه و آله وَاجِبَ حَقِّ إِمَامِهِ، وَجَدَ طَعْمَ حَلَاوَهِ إِیمَانِهِ، وَ عَلِمَ فَضْلَ طُلَاوَهِ إِسْلَامِهِ؛ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالی نَصَبَ الْإِمَامَ عَلَماً لِخَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُ حُجَّهً عَلی أَهْلِ مَوَادِّهِ عالَمِهُ الْبَسَهُ اللهُ تَاجَ الْوَقَارِ و غَشَّاهُ مِنْ نُور الْجَبَّارِ﴾.
خداوند تبارک و تعالی به وسیلهٔ امامان راهنما از خاندان رسالت دین خود را روشن ،نمود و راه راست خود را به وسیلهٔ آن ها آشکار ساخت و به دست ایشان راه رسیدن به سرچشمه های دانش خود را گشود، پس هر کس از امّت محمّد صلی الله علیه و آله، حقّ امام خود را چنان که واجب است ،بشناسد مزهٔ شیرین ایمان را خواهد چشید و از برتری لطف و زیبایی اسلام آگاه خواهد شد زیرا خدای تعالی امام (معصوم) را همچون نشانه و پرچمی برای آفریدگان خود برافراشته و او را حجتی برای روزی خواران جهان قرار ،داده و افسر وقار بر سر او نهاده و به نور جبروت الهی او را پوشانیده است. (2)
امام کاظم علیه السلام می فرماید:
ص: 112
در اخبار و آثار وارده در یک خبر طولانی وارد شده که هارون الرشيد - خليفه عباسی - امام موسی بن جعفر علیهما السلام را در مجلس خود احضار نموده و گفت: من در نظر دارم که از شما راجع به علی علیه السلام و عبّاس - عموی پیامبر صلی الله علیه و اله - پرسش هایی به عمل آورم که تا به حال از کسی در این باره پرسش ننموده ام.
و این در وقتی بود که هارون قصد گرفتن آن حضرت را داشت و طومار درازی بیرون آورد و به حضرت ارائه داد که در آن طومار عقائد زشت و نادرست و گزارش های دروغ علیه آن حضرت و شیعیانش نوشته شده بود و هارون بدینوسیله می خواست امام علیه السلام را مورد اهانت قرار داده و با تهمت و افتراء حضرتش را دستگیر نماید.
پس از قرائت ،نامه در حالی که سراسر وجود هارون را خشم و کینه فرا گرفته بود امام علیه السلام لب به سخن گشود و مانند پدران بزرگوارش در کمال متانت و وقار با ذکر حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و اله هارون را آرام نمود و آن گاه در ضمن گفتگویی مفصل به یکایک پرسش های هارون پاسخ کافی و وافی ،داد و با استدلال به آیات نازله در شأن اهل بیت علیهم السلام مقام و منزلت والای آن ها را بیان داشت و مجد و عظمت خاندان عصمت و طهارت را از دودمان رسول خدا صلی الله علیه و اله یادآوری ،نمود و علت انتساب فرزندان علی و فاطمه علیها السلام به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله را برای وی روشن و مبرهن ،ساخت تا جایی که هارون در برابر منطق ،گیرا بیان شیوا و استدلال محکم امام خشم خود را فرو برد و زبان به تحسین گشود و گفت ای موسی نیازهایت را از ما بخواه!!
اینک تفصیل این جریان را از زبان گهربار خود امام .بشنوید محمّد بن محمود در حدیثی طولانی- که ما تنها قسمتی از آن را در این جا می آوریم - از امام کاظم علیه السلام نقل کرده است که فرمود:
«وقتی بر هارون وارد شدم سلام کردم جوابم را داده سپس گفت: ای موسی بن جعفر آیا این مملکت دو خلیفه دارد که برای هر کدام جداگانه مالیات جمع آوری می شود؟ :گفتم یا امیرالمؤمنین شما را به خدا مبادا گناه مرا نیز به دوش بکشی و سخنان باطل را که علیه ما گفته می شود از دشمنان ما بپذیری تو خود خوب می دانی که از زمان رحلت پیامبر صلی الله علیه و اله تاکنون بر ما دروغ بسته اند و به ما افتراء زده اند، حال اگر - به احترام رسول خدا صلی الله علیه و اله و نسبت قوم و خویشی که با هم داریم - اجازه دهی حدیثی را که پدرم از پدرانش و آنان نیز از رسول خدا صلی الله علیه و اله نقل کرده اند برایت بگویم. هارون گفت: اجازه
ص: 113
می دهم.
:گفتم پدرم از پدرش از پدرانش این چنین نقل کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود: «هرگاه دو نفر از یک فامیل دست به یکدیگر بدهند حس خویشاوندی به هیجان می آید و بیدار می شود». حال اگر صلاح بدانی تو هم دستت را به دست من بده، هارون گفت نزدیک تر بیا من به او نزدیک شدم دستم را گرفت و با من معانقه کرد و مدتی مرا در آغوش خود نگه داشت و سپس رهایم کرد و گفت ای موسی بنشین راحت باش بر تو باکی نیست.
من به او نگاه کردم، دیدم چشمانش پر از اشک شده است.... سپس متوجه من گردید و گفت تو راست :گفتی وجدت هم راست گفته است خون و رگ هایم آن چنان به هیجان آمد که دل رحمی و نرم خویی سراسر وجودم را فرا گرفت به طوری که چشم هایم پر از اشک گردید. |آن گاه لختی خاموش شد و سپس گفت:
مدّت مدیدی است که مسائلی در درون وجودم مرا به خود مشغول داشته و می خواهم درباره آن ها از تو سئوال کنم و تا به حال از کسی دربارهٔ آن ها سئوال نکرده ام. اگر جواب دادی، رهایت می کنم و حرف هیچ کس را درباره تو قبول نخواهم کرد. چون به من خبر داده اند که تا به حال دروغ نگفته ای ،حال در مورد این مطالبی که در دل دارم و سئوال می کنم به من راست بگو .گفتم آن چه را که بدانم و تو هم به من امان بدهی، جواب خواهم داد گفت در امان هستی ولی با این شرط که راست بگویی و تقیّه ای که شما اولاد فاطمه علیها السلام به آن شناخته شده اید ترک کنی گفتم ای امیر ... آن چه می خواهی بپرسی بپرس
هارون گفت: ما و شما همگی شاخ و برگ یک درخت و از نسل عبدالمطلب هستیم، ما فرزندان عبّاس و شما فرزندان ابوطالب هستید و این هر دو عموی پیامبر صلی الله علیه و اله بوده اند و قوم و خویشی آن ها با پیامبر صلی الله علیه و اله یکسان است پس چرا و چگونه شما بر ما برتری دارید؟ :گفتم زیرا ما به پیامبر صلی الله علیه و اله نزدیک تریم گفت چطور؟ گفتم: چون عبد الله و ابو طالب از یک پدر و مادر بودند ولی جدّ شما «عباس» نه از مادر عبدالله بود و نه از مادر ابو طالب... هارون گفت چرا شما اجازه می دهید که مردم (چه سنّی و چه شیعی) شما را به رسول خدا صلی الله علیه و اله نسبت دهند و به شما بگویند: «ای فرزندان رسول خدا» در حالی که شما (فرزندان حضرت رسول صلی الله علیه و آله، نیستید ،بلکه) فرزند علی هستید و اشخاص را باید به پدرشان نسبت داد (شما از فاطمه نسل و نَسَب نمی برید ،زیرا فاطمه زن است و زن
ص: 114
برای نطفه مرد مثل ظرف است و خود نقشی در نسل و نسب فرزند خود ندارد) و رسول خدا صلی الله علیه و اله جدّ مادری شما است (و نباید شما را منسوب به ایشان دانست؟)
:گفتم ای امیر... اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله زنده شود و دختر شما را از شما خواستگاری کند آیا شما به ایشان جواب مثبت می دهید؟ هارون گفت سبحان الله! چگونه ممکن است جواب مثبت ندهم؟! بلکه من با اقدام به این کار بر عرب و عجم و قریش افتخار می کنم به او گفتم ولی آن حضرت نه از من دختر خواستگاری می کند و نه من دخترم را به ازدواج آن حضرت در می آورم گفت چرا؟ گفتم زیرا رسول خدا صلی الله علیه و اله پدر من است و پدر شما نیست گفت احسنت! ای موسی
سپس گفت: چگونه شما می گویید ما نسل و ذرّیّه پیامبر هستیم؟ و حال آن که پیامبر صلی الله علیه و اله از خود نسلی بر جای نگذاشت. (و اولاد پسر نداشت) و نسل هر کس از اولاد پسر است نه از اولاد دختر و شما فرزندان دختر (او) هستید در حالی که دختر نسل ندارد؟
:گفتم از شما خواهش می کنم به حقّ خویشاوندی که با هم داریم.... مرا از پاسخ این سؤال معذور دارید گفت هرگز حتماً شما فرزندان علی علیه السلام،باید دلیل خود را ارائه دهید. و تو ای موسی! طبق گزارشی که به من رسیده است رئیس و امام آن ها در این زمان هستی و به هیچ وجه در سؤالاتم تو را معاف نمی دارم و باید در جوابم از قرآن دلیل بیاوری، شما فرزندان علی، ادعا می کنید که هیچ کلمه و حرفی از قرآن، بر شما پوشیده نیست و تأویل آن را می دانید و به این آیه استناد می کنید که: ﴿مَا فَرَّطْنَا فِي الكِتَابِ مِنْ شیء﴾؛ «ما در این کتاب از هیچ چیز فروگذار نکرده ایم» (1) و خود را از علماء و قیاس (2) بی نیاز می دانید
ص: 115
گفتم: اجازه می دهی جواب بدهم؟ گفت: جوابت را ارائه بده.
گفتم: ﴿أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّحِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ﴿وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسَى وَ هَارُونَ وَ كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ - وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيَى وَ عِیسَی﴾ «و از ذریه و نسل او - ابراهیم - است: داوود، سلیمان، ايوب، يوسف موسی و هارون و ما این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم و - نیز - زکریّا و یحیی و عیسی....» (1) ای امیر ... پدر عیسی کیست؟ گفت: عیسی پدر ندارد، گفتم پس ما او را از طریق مریم علیها السلام به فرزندان انبیاء ملحق ،نمودیم، و به همین طریق، ما نیز از طرف مادرمان فاطمه علیها السلام به نسل رسول الله صلی الله علیه و اله ملحق می شویم.
سپس گفتم: آیا باز هم دلیل بیاورم؟ گفت: اگر دلیل دیگری هم داری بیاور. گفتم این آیه شریفه که خداوند متعال می فرماید: ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنْ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾: «هرگاه بعد از علم و دانشی که - درباره عیسی از طرف خدا برایت - آمد (باز) کسانی با تو به بحث و جدل پرداختند بگو: بیایید ما و شما فرزندانمان، زنانمان و خودمان را دعوت می نماییم آن گاه به مباهله می پردازیم و سپس لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم» (2) هیچ کس ادعا نکرده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله در هنگام مباهله بانصاری کسی را به جز علی بن ابی طالب و فاطمه علیها السلام و حسن و حسین به همراه خود به میعادگاه برده و در زیر عباء قرار داده باشد. پس مراد از ﴿ أبْنَاءَنَا﴾ در این آیه (یعنی: فرزندانمان، همان حسن و حسین علیهما السلام می باشند و مراد از ﴿نِساءَ نا﴾ (یعنی زنانمان) فاطمه علیها السلام ، و مراد از ﴿أنفُسَنَا﴾: (یعنی خودمان) علی بن ابی طالب علیه السلام است...
هارون :گفت ،احسنت ای موسی اکنون نیازهای خود را از ما بخواه گفتم اوّلین حاجتم این است که اجازه دهی پسر عمویت به حرم جدّش و نزد خانواده اش برگردد. هارون گفت تا ببينيم، إن شاء الله (3)
آری خواننده گرامی! آیه مباهله یک سند زنده و جاوید برای عظمت اهل بیت است و مفسّران و محدّثان و مورّخان شیعه و اهل سنّت عموماً تصریح کرده اند که این آیه در
ص: 116
حق اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و اله نازل شده و رسول خدا صلی الله علیه و اله تنها کسانی را که به همراه خود برای مباهله با نصارای نجران به میعادگاه برده است فرزندانش حسن و حسین علیهما السلام و دخترش فاطمه علیها السلام و علی علیه السلام بودند.
مرحوم شهید قاضی نورالله شوشتری در کتاب شریف «احقاق الحق» می فرماید:
﴿أجمع المُفسّرون عَلى أَنْ ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ اشارةٌ إِلى الحَسَن والحُسَين، ﴿نِسَاءَنَا﴾ إشارة إلى فاطمة علیها السلام، ﴿و أَنْفُسَنَا﴾ اشارة إلى عَلَى علیه السلام﴾
مفسّران اجماع کرده اند بر این که ﴿ابناءنا﴾ اشاره به حسن و حسین علیهما السلام، و ﴿نساء نا﴾ اشاره به فاطمه علیها السلام ، و ﴿أنفسنا﴾ اشاره به علی علیه السلام است. (1)
و از این گفتار ایشان معلوم می شود که آن چه در بالا گفته شد مورد اجماع همهٔ مفسّران شیعه و اهل سنّت ،است زیرا اکثر آن ها جریان مباهله با نصارای نجران را به طور اجمال یا تفصیل از راویان مختلف نقل کرده.اند
اینک برای روشن شدن این حقیقت برخی از روایاتی را که بعضی از دانشمندان بزرگ اهل سنّت در این باره نقل کرده اند ذیلاً از نظر شما می گذرانیم:
1- فخر رازی در تفسیر معروف خود در پایان حدیث مفصلی که در رابطه با جریان مباهله با نصارای نجران را نقل می کند چنین می گوید:
و روایت شده که چون رسول خدا صلی الله علیه و اله با جامه پشمین سیاه بیرون آمد به دنبال آن حسن رضی الله عنه آمد و رسول خدا صلی الله علیه و اله او را زیر آن پارچه پشمین برد، سپس حسین رضی الله عنه آمد و رسول خدا صلی الله علیه و اله او را نیز در زیر آن پارچه برد و سپس فاطمه علیها السلام و سپس علی رضى الله عنهما آمدند، آن گاه فرمود: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ (2): همانا خداوند اراده فرموده است تا پلیدی و آلودگی را از شما اهل بیت دور سازد و پاک و پاکیزه تان گرداند».
فخر رازی به دنبال این حدیث می گوید بدان که صحّت این روایت در میان اهل تفسیر و حدیث مورد اتّفاق است. (3)
2- واحدی نیشابوری در کتاب «اسباب النزول» پس از آن که از جابر بن عبدالله انصاری نظیر حدیث فخر رازی را نقل کرده به دنبال آن از «شعبی» روایت کرده که
ص: 117
گفته است:
﴿أبْنَاءَنَا الحَسَن والحُسَين، و نِساءَنَا: فاطمة، و أنفُسَنَا عَلَى بْنُ أَبي طالبِ رَضِيَ اللهُ عنهم﴾
منظور از «ابناءنا» حسن و حسین، و از «نساء نا» فاطمه و از «أنفسنا» علی بن ابی طالب رضی الله عنهم است. (1)
3- خطیب خوارزمی در کتاب مناقب خود از ابن عباس و حسن و شعبی و سُدی روایت کرده که گفته اند:
«رسول خدا صلی الله علیه و اله در حالی که علی علیه السلام در پیش روی او و حسن در طرف راست آن حضرت و دستش در دست رسول خدا صلی الله علیه و اله بود و حسین در طرف چپ و فاطمه علیها السلام پشت سر آن حضرت بودند بیرون آمد، سپس فرمود بیایید که اینان اند پسران ما، یعنی حسن و ،حسین و اینان اند نفوس ما یعنی علی علیه السلام و خود آن حضرت و اینان اند زنان ما یعنی .فاطمه علیها السلام گویند این گفتار را که شنیدند خود را پشت ستون ها و برخی پشت سر یکدیگر مخفی کردند از ترس آن که مبادا آن ها را به مباهله دعوت کند سپس پیش آمده و در برابر آن حضرت زانو زده و گفتند: یا ابا القاسم از ما در گذر رسول خدا صلی الله علیه و اله نیز از آن ها درگذشت و با پرداخت سالی دو هزار حُلّه با آن ها مصالحه کرد» (2)
4- نویسندهٔ تفسیر کشّاف «زمخشری» نیز که از بزرگان اهل سنّت است پس از آن که جریان مباهله را به تفصیل نقل می کند در ذیل آیه می گوید:
«این آیه قوی ترین دلیلی است که فضیلت اهل کساء را ثابت می کند» (3)
در این جا می گوییم که عمل رسول خدا صلی الله علیه و اله در داستان مباهله به خوبی نشان می دهد که منظور از «أبناءنا» (پسرانمان) حسن و حسین علیهما السلام هستند چنان که منظور از «نساءنا» فاطمه علیها السلام و منظور از «أنفسنا» تنها علی علیه السلام بوده است و در این باره روایات بسیار ، زیادی از شیعه و سنّی نقل شده که مجال نقل همه آن ها نیست
امام رضا علیه السلام می فرماید:
هشتمین پیشوای معصوم شیعیان حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السلام در ضمن یک حدیث طولانی دربارهٔ ویژگی های امام معصوم و این که امامان علیهم السلام از نسل مطهّر علی و
ص: 118
فاطمه علیها السلام می باشند چنین می فرماید:
﴿وَ الإِمَامُ عَالِمٌ لا يَجْهَلُ ورَاعٍ لَا يَنْكُلُ مَعْدِنُ الْقُدْسِ والطَّهَارَةِ وَالنُّسُكِ الزَّهَادَةِ وَالْعِلْمِ والْعِبَادَةِ، مَخْصُوصُ بِدَعْوَةِ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله ونَسْلِ الْمُطَهَّرَةِ الْبَتُولِ، لَا مَغْمَزَ فِيهِ فِي نَسَبٍ، ولا يُدَانِيهِ ذُو حَسَبٍ فِي الْبَيْتِ مِنْ قُرَيْشٍ، وَالذَّرْوَةِ مِنْ هَاشِمٍ، وَالْعِتْرَةِ مِنَ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله والرِّضَا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، شَرَفُ الْأَشْرَافِ، وَالْفَرْعُ مِنْ عَبْدِ مَنَافٍ، نَامِي الْعِلْمِ كَامِلُ الْحِلْمِ مُضْطَلِعُ بِالإِمَامَةِ عَالِمُ بِالسِّيَاسَةِ ، مَفْرُوضُ الطَّاعَةِ قَائِمٌ بِأَمْرِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ نَاصِحٌ لِعِبَادِ اللَّهِ حَافِظُ لِدِينِ اللهِ﴾.
امام دانشمندی است که جهالت و نادانی در وجود او راه ندارد راهنمایی است که در نگهبانی امت و مرزداری احکام شریعت دچار ضعف نمی شود، معدن پاکی و پاکیزگی و کانون تقوی و پرهیزکاری و اسوه علم و عبادت است- از طرف خدای عزّوجلّ تعیین می شود - و امامتش به وسیله رسول خدا صلی الله علیه و اله اعلام می گردد. امام از نسل پاک حضرت فاطمه علیها السلام است که در نَسَب او جای هیچ گونه ایراد و ابهامی وجود ندارد و هیچ کس در شرافت و فضیلت به پایهٔ او نمی رسد امام از خاندان قریش از گرامی ترین دودمان بنی هاشم از عترت پاک پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله است که مورد رضای خدای عزّوجلّ و از شریف ترین نژاد عرب از تبار عبد مناف است که شاخه ای از شجره طیّبه دودمان رسالت و شریفی از اشراف خاندان نبوّت است. امام پیوسته علمش در جوشش و فزونی و بردباری اش در اوج کمال انسانی است. او بارگران امامت را بر دوش دارد، از سیاست آگاه است فرمانبرداری از او واجب است بر پا دارنده فرمان خدای عزّوجلّ و خیر خواه بندگان خدا و پاسدار دین و آیین خداوند است. (1)
حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می فرماید:
حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در توقیع شریفی که توسّط سفیر اوّلش «ابو عمرو عثمان بن سعید عمروی اسدی» از ناحیه مقدّسه صادر فرموده است چنین می فرماید:
﴿.... وَلْيَعْلَمُوا أَنَّ الْحَقَّ مَعَنَا وفِينا لا يقُول ذلكَ سِوانَا إِلا كَذَّابٌ مُفْتَرٍ، وَلا يَدَّعِيهِ غَيْرُنَا إِلَّا ضَالُّ غَوِيٌّ.
وَ إِنَّ المَاضِي علیه السلام مَضى سَعِيداً فَقِيداً على منهاج آبائه علیهم السلام حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ، وَفِينَا وصيّتُهُ و عِلْمُهُ، و مَنْ هُوَ خَلَفُهُ، ومَنْ يَسُدُّ مَسَدَّه، ولا يُنازِعُنَا مَوضِعَه إلا ظالم آثِمٌ، ولا
ص: 119
يَدَّعِيهِ دُونَنَا إِلا جَاحِدٌ كَافِرُ﴾
شیعیان ما باید بدانند که حق با ماست و حق در میان ما است: به جز ما هر کس این ادّعا را بکند دروغگو است و جز ما هر کس این دعوی را بنماید گمراه و تبهکار است.
پدرم بر شیوۀ پدران بزرگوارش گام برداشت و سرانجام سعادتمند از این جهان دیده بر ،تافت، اما وصیّت او بر ما است و دانش او پیش ما است و جانشینی او، و کسی که باید پس از درگذشت او جای او را پر کند با ماست هرگز کسی در این منصب با ما به نزاع بر نمی خیز جز این که ستمگر و تبهکار باشد و جز ما کسی چنین ادعایی نمی کند مگر این که کافر و ملحد باشد (1)
،آری امامان معصوم علیه السلام ، جملگی از عترت و اهل بیت علیهم السلام پاک پیامبر اند و جز آنان کسی را شایستگی امامت و رهبری نیست آنانند که خداوند آن ها را از هر پلیدی و آلودگی مبرا ساخته و پاک و پاکیزه شان گردانیده است.
آنانند که خدا ایشان را به مقام امامت و رهبری خلق برگزیده و به علم و دانش خدادادی مجهز شان ،فرموده و چراغ هدایت و کشتی نجات قرارشان داده و آنان را واسطه های فیض بین خود و بندگانش گردانیده است.
آنانند که در فضیلت و نجابت و پاکی و پاکدامنی علم و حلم و شجاعت و فصاحت و بلاغت و سخاوت زهد و تقوی و فداکاری و ،صداقت بردباری و شکیبایی و خویشتنداری و استقامت و ایثار و از خود گذشتگی و امانتداری و قناعت، سرآمد همه بنی نوع بشر، و تجسّم عینی دعوت به قرآن و اخلاق رسول اسلام و نمونه کامل انسانیت بودند
آنانند که دوست و دشمن حتی جبّاران و گردن کشان و ستمگران و طاغوت های زمان و دشمنان خون آشامشان به فضایل و مناقب و کمالات نفسانی آن ها اقرار و اعتراف داشته و دارند
،آری آن ها الگو اسوه و نمونه بودند که باید به آن ها روی آورد و از آن ها آموخت و از راه و روششان و گفتار و کردار و رفتارشان پیروی نمود و جز آن ها هر کس دعوی امامت نماید و در این منصب الهی با آن ها به نزاع برخیزد - هر که باشد - گمراه و تبهکار
ص: 120
است.
و اینک ما در این جا سخن خود را با گفتار یکی از دانشمندان بزرگ اهل سنّت بنام «شبراوی شافعی» شیخ اسبق الازهر مصر که جان سخن را از یکی از اهل علم در رابطه با فضایل و مناقب بی شمار اهل بیت علیهم السلام عصمت و طهارت نقل کرده است پایان می دهیم
شبراوی شافعی می گوید:
﴿ إِنَّ آلَ البيتِ حازوا الفضائل كُلّها عِلماً و حلماً و فضاحةً و ذَكاءً و بديهةً جوداً وَ شَجَاعَةً، فَعُلُومهُمْ لا تَتَوَقَّفُ عَلَى تِكرارِ دَرْسٍ، ولا يَزيدُ يَومُهُمْ فِيهَا عَلَى مَا كَانَ بِالأَمسِ، بَلْ هِى مَواهِبٌ مِنَ مَولاهُمْ مَنْ أَنكَرَها و اراد سَتْرَها كَانَ كَمَنْ أرادَ سَتْرَ وَجْه الشّمْس فَما سَأَلَهُمْ فِى العُلُوم مُسْتَفِيدٌ و وقفوا، و لا جَرى مَعَهُمْ فِى مِصْمَارِ الْفَضلِ قَومُ إِلاّ عَجَزوا و تَخَلَّفُوا، و كَمْ عَايَنُوا فِي الجلادِ الجدَالِ أُمُوراً فتلقوها بالصَّبرِ الجَميلِ و مَا اسْتَكَانُوا و ما ضَعُفُوا، تَقرُّ الشَّقائِقُ إِذا هَدَرت شَفَائقُهُمْ و تُصِغى الأسْمَاعُ إِذا قَالَ قائلهم و نَطقَ نَاطِقُهُمْ، سَجَايَا خَصَّهُمْ بِهَا خَالِقُهُمْ﴾.
به راستی که اهل بیت علیهم السلام همه فضایل را از علم و حلم و فصاحت و ذکاوت و حاضر جوابی و سخاوت و شجاعت دارا شدند علوم و دانش آن ها درسی و تحصیلی نیست و امروزشان بر علوم دیروزشان نمی افزاید بلکه علوم و دانش آن ها موهبتی است که از نمی افزاید جانب خدایشان به آن ها عطا شده است. هر کس که آن را انکار کند مانند کسی است که بخواهد آفتاب را بپوشاند. هرگز کسی که در مقام استفادهٔ علمی بود از آن ها پرسشی نکرد که آنان در جواب بمانند و عاجز ،شوند هیچ قوم و گروهی با آن ها در میدان مسابقه فضیلت شرکت نکرد جز آن که ناتوان گردید و از آن ها عقب ماند، چه بسیار دلیری ها و چابکی ها و گستاخی ها و خصومت ها و دشمنی ها و جنگ و ستیزها که دیدند و با صبر و شکیبایی به نیکوترین وجه ممکن با آن برخورد نمودند و هرگز بیچاره و ضعیف نگشتند. هر زمان که جوش و خروش آن ها بلند شود و فریاد بر آورند همۀ جوش و خروش ها و فریادها آرام گیرد و هرگاه گوینده ای از ایشان لب به سخن گشاید و در افشانی کند همۀ گوش ها به اصغا در آیند و همگان برای شنیدن سخنانشان گوش فرا دارند این ها همه فضایل و ویژگی هایی است که آفریدگارشان آن ها را بدان ممتاز گردانیده است. (1)
ص: 121
و در جای دیگر می گوید:
﴿وَ قَد أشرف نُور هذهِ السِلسِلة الهاشمية والبيضَةِ الطاهرة النبوية والعصابة العلويه و هم إثنا عَشَر اماماً مناقبهم عليه، و صفاتهم سنيّة، و نفوسهم شريفة أبية و أرومتهم كريمة مُحَمَّديّة، و هُمْ مُحَمَّد الحُجَّة ابن الحَسَن الخَالِصِ بن عَلَى الهَادِي بن محمَّد الجواد بنِ عَلى الرّضا بنِ مُوسى الكاظم بنِ جَعفَر الصَّادِق بنِ مُحَمَّد الباقر بنِ عَلَى زَينُ العابدين ابن الإمام الحُسَين أخى الإمام الحَسَن ولدی اللیث الغالب علی ابن ابی طالب رضی الله تعالی عنهم اجمعین﴾.
نور این سلسله هاشمی و خاندان پاک نبوی و جماعت علوی جهانی را روشن ساخته است، و آن ها دوازده امام اند که فضایل و مناقبشان والا صفاتشان عالی و ارجمند و خودشان شریف و بلند مرتبه و اصل و نسبشان بزرگوار و محمدی است و آن ها عبارتند از: محمّد الحجّة بن الحسن... صلوات الله و سلامه عليهم اجميعن (1)
ص: 122
شامل:
امام باید معصوم باشد
امام باید عادل باشد
امام باید افضل و اعلم افراد امت باشد
ص: 123
ص: 124
از دیدگاه مکتب اهل بیت علیهم السلام امامت و پیشوایی پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و اله اداره وظایف مقام رسالت است و «امام» تمام وظایفی را که رسول گرامی اسلام به عهده بر عهده داشته است بر عهده می گیرد و تنها تفاوتی که «رسول» و «امام» دارند این است که پیامبر صلی الله علیه و اله پایه گذار دین و طرف وحی الهی و دارای کتاب ،است و امام منهای مقام نبوت نسخهٔ دوم ،پیامبر صلی الله علیه و اله و جانشین ،رسول و نمایندهٔ واقعی او و مبین اصول و فروع و حافظ و نگهبان ،دین و مرجع کلیه امور دینی و دنیوی و ادامه دهنده راه او و تعقیب کنندهٔ تمام وظایف مقام نبوّت به عنوان جانشینی از پیامبر صلی الله علیه و اله است.
در این دید و ،نظر که ،امامت ادامهٔ وظایف ،رسالت و «امام» نسخه دوم پیامبر صلی الله علیه و اله منهای نزول وحی آسمانی است شک نیست که امام که رهبر کلّ و حجت بر تمام مردم است باید افضل و اعلم از همه و مورد وثوق و اعتماد جامعه و مصون از جمیع سوابق سوء و منزّه از تمام معایب و نواقص خَلقی و خُلقی و لایق و شایستهٔ مقام ،رهبری و قادر بر انجام وظایف مقام رسالت باشد
:زیرا تردیدی نیست که در عهده داری هر پست و مقام و سپردن هر کار به دیگری صلاحیت و قابلیّت لازم است و در امری مهم و حساس مانند «امامت» که رهبری در تمام اموردین و دنیای مردم است این صلاحیّت و قابلیّت باید بیشتر و جدّی تر مراعات شود
اینک برای روشن شدن ،مطلب مهم ترین شرایط امامت را از دیدگاه مکتب اهل بیت علیهم السلام مورد بررسی قرار می دهیم:
1- امام باید معصوم باشد 2- امام باید عادل باشد 3- امام باید اعلم افراد امّت باشد.
ص: 125
یکی از مسائل مهمی که در مکتب اهل بیت علیهم السلام در مورد در مورد امامت مطرح است مسأله معصوم بودن «امام» و جانشینی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می باشد که شیعیان امامیّه «عصمت» را یکی از شرایط اساسی امامت می دانند و معتقدند که امام باید «معصوم» باشد تا بتواند به عنوان جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله زمام امور جامعه اسلامی را به دست بگیرد زیرا امام حافظ و نگهبان ،شریعت و مجری احکام و راهنمای بشریت است و از این رو باید از آغاز کودکی تا هنگام وفات از تمام بدی ها و زشتیها و آلودگی ها و گناهان پاک و پاکیزه بوده و از هر نوع خطا و لغزش و اشتباه در امان باشد
عصمت در لغت عرب به معنی پاکی و پاکدامنی و ناآلودگی به گناه، و نگهداری ،نفس و خودداری و خویشتن داری و بازداشتن خویش از آلودگی است و «عاصم»، به معنی ،حافظ و ،مانع و باز ،دارنده و نگاه دارنده و «معصوم» به معنی مصون و محفوظ و باز داشته شده از گناه است. (1)
راغب اصفهانی در کتاب مفردات در مورد «عصمت» چنین می گوید:
«کلمه «عصم» که لفظ عصمت از آن گرفته شده هم به فتح صاد و هم به سکون آن، به معنی امساک و خودداری است و اعتصام (یعنی: چنگ زدن) به معنی حالتی است از انسان که در طلب حافظی است که او را حفظ و نگهداری کند
راغب در ادامه سخنان خود دربارهٔ عصمت چنین می گوید:
«عصام - به کسر عین - چیزی است که به وسیلهٔ آن چیزی بسته و حفظ می شود و عصمتی که در انبیاء است در درجه اول به معنای صفای جوهر و پاکی گوهری است که خدای تعالی آنان را به آن کرامت اختصاص داده است از این معنا که بگذریم به معنی نعمت فضایل جسمانی و نفسانی است که حضرت باری تعالی به آن ها ارزانی داشته |آن گاه معنی نصرت و تثبیت قدم های آن ها و سپس معنای سکینه و آرامش و اطمینان
ص: 126
خاطر و نگهداری دل ها و توفیقات ایشان است...» (1)
این بود فشرده آن چه راغب در کتاب مفردات در معنای عصمت بیان داشته است.
و اما آن چه در مورد معنای عصمت از قرآن کریم: استفاده می شود آیات فراوانی است که برای روشن شدن اذهان برخی از آن ها را در این جا می آوریم.
1- در داستان حضرت نوح و پسرش آمده است که نوح علیه السلام به فرزند خود گفت:
﴿وَلَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ﴾
امروز هیچ بازدارنده و مانعی از خشم خدا وجود ندارد. (2)
2- در داستان پرماجرای یوسف پیامبر صلی الله علیه و اله و عصمت آن پیامبر بزرگ الهی از قول همسر عزیز مصر آمده است که (خطاب به زنان ملامت کننده مصری (3) ) گفت:
﴿وَ لَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ﴾.
آری - من او را دعوت به خود نمودم ولی او امتناع ورزید- و خویشتن را از آلودگی نگه .داشت (4)
3- در آیه ،تبلیغ در رابطه با جریان مقدّس روز «غدیر خم» خطاب به پیامبر گرامی اسلام آمده است:
﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ﴾.
خداوند تو را از- شرّ - مردم نگه می دارد (5)
4- در یک آیه دیگر که خداوند لطف و عنایت خود را نسبت به پیامبر خاتم صلی الله علیه و اله بازگو نموده آمده است که:
﴿وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ مَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنفُسَهُمْ وَ مَا يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنزَلَ اللهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةُ وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كَانَ فَضْلُ اللهِ عَلَيْكَ عَظِيماً﴾.
و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نمی بود گروهی از آنان - یعنی دشمنان - همّت می گماشتند که تو را از راه حق و صواب دور سازند (ولی به لطف خدا) آن ها خودشان را
ص: 127
از راه حقّ دور ساخته و نمی توانند هیچ گونه زیانی به تو برسانند، و خداوند این کتاب آسمانی (قرآن) و مقام حکمت و نبوّت را به تو ارزانی داشته و آن چه را که نمی دانستی به تو آموخته و لطف و عنایت خدا نسبت به تو بسیار بزرگ است (1)
5- در آیه تطهیر که به اتّفاق مفسّران و محدّثان شیعه و سنّی در شأن اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و اله الله نازل شده راجع به عصمت اهل بیت علیهم السلام آمده است:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾.
همانا خداوند اراده فرموده است تا پلیدی و آلودگی را از شما اهل بیت دور ساخته و کاملاً پاک و پاکیزه تان گرداند (2)
با توجه به آن چه گذشت به این نتیجه می رسیم که:
عصمت ملکه ای است نفسانی که انسان را از ارتکاب جرائم و فسق و فجور و گناه و فحشاء و منکرات باز می دارد و شخص معصوم نه عمداً و نه سهواً، نه از روی خطا و اشتباه و نه از روی غفلت و ،فراموشی در هیچ حالت مرتکب گناه و معصیت نمی شود
و بر این اساس «عصمت» فیض الهی است که نصیب بندگان خاصّ خدا می گردد و به سبب آن از سوی خداوند تأیید می شوند و کارهای خوب و شایسته انجام می دهند و از همه بدی ها و زشتی ها دوری می نمایند و هیچ گونه خطا و لغزشی ندارند
،پس معصوم کسی است که از تمام خطاها و لغزش ها و ،گناهان مصون و محفوظ بوده و بالطف و عنایت خاص خداوند از تمام محرّمات الهی دور و برکنار است
:بنابراین فرشتگان و پیامبران و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و امامان اهل بیت و حضرت فاطمه علیها السلام همگی ،معصوم و از خطا و گناه و لغزش و و گناه و لغزش و اشتباه مصون و محفوظ می باشند.
به هر حال پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام عقیده دارند که امام باید پاک و «معصوم» ،بوده و از تمام بدی ها و زشتی ها پیراسته باشد تا بتواند عهده دار مقام خليفة اللهى و جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله گردد.
اینک برای اثبات شرط بودن مقام عصمت در امام ،مسلمین، نخست گفتار یکی از
ص: 128
دانشمندان بزرگ اهل سنت را در این زمینه می آوریم و سپس به نقل پاره ای از روایات که از طُرُق اهل بیت علیهم السلام رسیده است، می پردازیم.
فخر رازی از دانشمندان معروف اهل سنت در تفسیر کبیر خود، در ذیل آیه شریفه: ﴿و يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ...﴾: (ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا اطاعت ،کنید و از پیامبر صلی الله علیه و اله خدا و صاحبان فرمان نیز اطاعت نمایید) (1)، چنین می نویسد:
« کسی که خداوند اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتماً باید «معصوم» باشد، زیرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامی که مرتکب اشتباهی می شود خداوند اطاعت او را لازم شمرده و پیروی از او را در انجام خطا لازم دانسته و این خود یک نوع تضاد در حکم الهی ایجاد می کند زیرا از یک طرف انجام آن عمل ممنوع است، و از طرف دیگر پیروی از اولوالأمر لازم است و این موجب اجتماع «أمر» و «نهی» می شود.
بنابراین، از یک طرف می بینیم که خداوند اطاعت فرمان أولو الأمر را بدون هیچ قید و شرط لازم دانسته و از طرف دیگر اگر اولوالأمر معصوم از خطا نباشند، چنین فرمانی صحیح نیست، از این مقدمه چنین استفاده می کنیم که: اولوالامر که در آیه فوق به آن ها اشاره شده حتماً باید معصوم باشند». (2)
روایاتی که در مورد شرط بودن مقام عصمت در ،امام از طرق اهل بیت علیهم السلام رسیده و
ص: 129
بر لزوم صفت «عصمت» دلالت دارد بسیار زیاد و فراوان است که ما به مناسبت بحثی که در پیش رو داریم قسمتی از آن ها را یادآور می شویم.
اینک این شما خواننده گرامی و این هم روایات وارده:
پیامبر اکرم صلى الله عليه و سلم می فرماید:
﴿بَعْدِى إِثْنَا عَشَرَ إِمَاماً تِسعَةٌ مِنْ صُلْبِ الحُسَين، أمَنَاءٌ مَعْصُومُون، و منا مَهدَى هَذِهِ الأمّةِ، أَلا إِنَّهُمْ أَهْلِ بَيْتِى وَ عِتَرَتِى مِنْ لَحْمِى و دَمِي. مَا بَالُ أَقوامٍ يُؤْذُونَنِيَ فِيهم؟ لا أَنَا لَهُمُ اللهُ شَفَاعَتِي﴾.
بعد از من دوازده امام هست که نه تن آن ها از صلب حسین است که همگی آن ها امین و معصوم هستند و مهدی این امت نیز از ماست آگاه باشید که آن ها اهل بیت علیهم السلام من و عترت من و از گوشت و خون من هستند از من چه می خواهند کسانی که مرا در حق عترتم آزار می دهند؟!! خدا آن ها را از شفاعت من محروم سازد. (1)
و در حدیثی از ابن عبّاس آمده است که فرمود:
﴿أنا و عَلِيّ والحَسَنُ والحُسَيْنُ و تِسْعَةٌ مِنْ وُلدِ الحُسَيْن مُطَهَّرُونَ مَعصُومُونَ﴾.
من و علی علیه السلام و حسن و حسین و نه نفر از فرزندان حسین پاک و پاکیزه و معصوم (از گناه) .هستیم (2)
و یک بار در حضور ابوذر و مقداد خطاب به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
﴿يَا عَلِيّ ! أَنْتَ خَلِيفَتِى مِنْ بَعْدِى و أمِيرُ الْمُؤمِنِينَ وإمَامُ المُتَّقين و حُجَّةُ اللهِ عَلى خَلْقِهِ، وِ يَكُونُ بَعْدُكَ أَحَدَ عَشَرَ إِمَاماً مِنْ أولادك و ذُرِّيَتِكَ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، هُمُ الَّذِينَ قَرَنَ اللهُ طَاعَتَهُمْ بِطَاعَتِهِ و بِطَاعَتِي، كَمَا قَالَ: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أَوْلِي الأمْرِ مِنْكُمْ.﴾ ﴾
ای علی! تو بعد از من جانشین من و امیرمؤمنان و پیشوای پرهیزگاران و حجّت خدا بر مردمان ،هستی و بعد از تو یازده نفر از اولاد و فرزندان تو یکی پس از دیگری تا روز قیامت امام خواهند بود و آنان همان هایی هستند که خداوند اطاعت آن ها را به اطاعت خود و اطاعت من مقرون ساخته است چنان که می فرماید: ﴿أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا
ص: 130
الرَّسُولَ وَ أُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ﴾ (1): از خدا اطاعت کنید و از رسول خدا صلى الله عليه و سلم اطاعت کنید و از اولیاء امر خود - اطاعت نمایید. (2)
امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:
﴿نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ مَحَطُّ الرِّسَالَةِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ، وَ مَعَادِنُ الْعِلْمِ، وَ يَنَابِيعُ الْحُكْمِ ، نَاصِرُنَا وَ مُحِبُّنَا يَنْتَظِرُ الرَّحْمَةَ، وَعَدُونَا وَ مُبْغِضُنَا يَنْتَظِرُ السَّطْوَةَ﴾.
ما شجره طیّبه نبوّت هستیم ماییم خاندانی که خانه مان مرکز نزول وحی و پیغام الهی، و محلّ رفت و آمد فرشتگان و کانون های علم و دانش و سرچشمه های حکمت است. ماییم که یاوران و دوستانمان منتظر رحمت الهی و دشمنان و کینه توزانمان منتظر خشم و غضب الهی هستند. (3)
سپس در مورد شرایط امامت که امام حتماً باید «معصوم» باشد، در حدیث دیگری چنین می فرماید:
﴿إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى طَهَّرَنَا و عَصَمَنَا و جَعَلَنَا شُهَدَاء عَلى خَلْقِهِ، وَ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ، و جَعَلْنَا مَعَ القُرآنَ و جَعَلَ القُرآنَ مَعَنَا لا نُفَارِقُهُ وَلا يُفَارِقُنَا﴾.
خداوند تبارک و تعالی ما را پاک و پاکیزه و معصوم و گواه بر بندگان و حجّت خود در زمین قرار داده است ما را قرین قرآن و قرآن را قرین ما گردانیده است، ما هرگز از قرآن جدا نمی شویم و قرآن هم هرگز از ما جدا نمی شود (4)
آن گاه دربارۀ وجوب اطاعت از «اولی الامر» که همان امامان معصوم علیهم السلام از دودمان پاک پیامبر اکرم صلى الله عليه و سلم هستند، چنین می فرماید:
﴿إِنَّمَا الطَّاعَةُ لله عَزَّوَجَلَّ و لِرَسُولِهِ وَ لِوُلاةِ الْأَمْرِ ، و إِنَّمَا أُمِرَ بِطاعَةِ أولى الأمْرِ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُون مُطَهِّرُون لا يأْمُرُون بِمَعْصِيَتِهِ﴾.
اطاعت و فرمانبرداری از هیچ کس جز از خداوند تعالی و رسول خدا صلی الله علیه و اله و اولی الامر واجب نیست و اطاعت از «اولی الامر» بدان جهت واجب شده است که آن ها پاک و پاکیزه و معصوم اند - هرگز گناه نمی کنند- و بر خلاف فرمان خدا دستور نمی دهند. (5)
ص: 131
در همین رابطه امیرمؤمنان علیه السلام در ضمن خطبه ای پس از آن که یاران و پیروان خود را برای نبرد با معاویه پند و اندرز می دهد و از آن ها می خواهد که از وی پیروی کنند در بیان موقعیت خویش و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و اله چنین می فرماید:
﴿وَ إِنِّي لَعَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي، وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيِّي، وَ إِنِّي لَعَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ أَلْقُطْهُ لَقْطاً. أَنْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ فَالْزَمُوا سَمَّتَهُمْ، وَاتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ، فَلَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ هُدًى، وَلَنْ يُعِيدُوكُمْ فِي رَدَّى، فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا، وَ إِنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا وَلَا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا، وَلَا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا﴾. (1)
من از طرف پروردگارم دلیل و حجت دارم در مسیر سنّت پیامبر صلی الله علیه و اله حرکت می کنم در راه روشن گام می سپارم و حق را به آسانی به دست می آورم. به اهل بیت علیهم السلام پیامبر صلی الله علیه و اله خود توجه کنید و جانب آن ها را بگیرید و از آنان پیروی کنید که هرگز شما را از راه هدایت بیرون نمی برند و شما را به ضلالت و گمراهی بر نمی گردانند، اگر آن ها توقف کردند توقف کنید و اگر نهضت کردند نهضت .کنید بر آن ها پیشتی نگیرید که گمراه می شوید و از آن ها عقب نیفتید که به هلاکت می رسید.
سپس در یک خطبه دیگر منحرفان و ره گمگشتگان را که از خاندان نبوّت دور افتاده و در وادی ضلالت و گمراهی سرگردان شده اند مورد سرزنش قرار داده خطاب به آن ها چنین می فرماید:
﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ؟ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ وَالْأَعْلَامُ قَائِمَةٌ، وَالْآيَاتُ وَاضِحَةٌ، وَالْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ، فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيُّكُمْ وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ، وَ أَعْلَامُ الدِّين، وَأَلْسِنَةُ الصِّدْقِ فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ، وَرِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِيمِ الْعِطَاشِ﴾.
هان ای مردم به کجا می روید؟ چگونه از راه حق منحرف می شوید؟ در صورتی که پرچم های حق برپا، و نشانه های حق ،روشن و مشعل های هدایت نصب شده است. پس شما را به کجا می برند؟! چرا در پیدا کردن راه حق سرگردانید؟ در حالی که عترت پیامبر شما در میان شما است و آن ها پیشوایان حق و پرچم های دین و زبان های راستی می باشند؟! عترت پیامبر صلی الله علیه و اله را به منزلهٔ قرآن بدانید و همچون تشنگان بی تاب با گام های بلند و استوار بسویشان بشتابید. (2)
ص: 132
ابن ابی الحدید معتزلی در «شرح نهج البلاغه» می نویسد:
«در این سخن امیرالمؤمنین علیه السلام که می فرماید: ﴿فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ﴾ (عترت را به منزلهٔ قرآن بدانید) راز بزرگی نهفته است زیرا به مردم می فرماید: عترت پیامبر صلی الله علیه و اله را در ردیف قرآن قرار دهید و همانگونه که احکام قرآن را بدون چون و چرا به کار می بندید، از احکام و دستورات عترت هم باید بدون استثناء پیروی کنید و مقام آن ها را بزرگ شمارید و مطیع فرمانشان باشید و از این گفتار چنین استفاده می شود که عترت پیامبر صلی الله علیه و اله از خطا و گناه «معصوم» می باشند». (1)
امام حسن مجتبی علیه السلام می فرماید:
در منابع معتبر شیعه و سنّی آمده است که امام حسن مجتبی علیه السلام دوّمین پیشوای معصوم جهان تشیع در خطبه ای که بعد از شهادت پدر بزرگوارش در کوفه برای مردم ایراد نمود، روی به آن ها کرده و فرمود:
﴿ نَحْنُ حِزْبُ اللهِ الغَالِبُون، و نَحْنُ عِتْرَةً رَسُولِهِ الأَقْرَبُونِ، و نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِهِ الطَّيَّبون، و نَحْنُ أحَدُ التّقْلَين الذين خَلَّفَهُمَا جَدّى صلى الله عليه و سلم فِي أُمَّتِهِ ، و نَحْنُ ثَانِيُّ كِتَابِ اللَّهِ فِيْهِ تَفْصِيْلُ كُلِّ شَيْءٍ لا يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِنْ بَيْن يَدَيْهِ ولا مِنْ خَلْفِهِ، فَالمُعَوَّل عَلَينا تَفْسِيرُه ولا نَتَظنِّى تَأْوِيلُهُ بَل تَيْقَنَا حَقَائِقُهُ، فأطِيعُونَا فَإنّ طَاعَتَنَا مَفْرُوضَةٌ إذ كانت بِطَاعَةِ الله عَزَّوَجَلَّ و طاعَة رَسُولِهِ مَقْرُونَةٌ، قَالَ جَلّ شَآنُهُ: ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ وَ قَالَ عَزَّوَجَلَّ: ﴿فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ﴾ و ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أَوْلِي الأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾ وَاحْذَرُوا الإصْغَاءَ لِهتَافِ الشَّيْطَانُ فَإِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾.
ماییم حزب الله که ،غالبیم ماییم عترت رسول خدا صلی الله علیه و اله که از همه کس به آن حضرت نزدیک تریم ماییم اهل بیت علیهم السلام رسالت که از همۀ گناهان و بدی ها معصوم و مطهّریم، ماییم یکی از دو ذخیره نفیسی که جدّم رسول خدا صلی الله علیه و اله آن ها را در میان امّت بر جای گذاشت - و فرمود: ﴿إنّى تَارِك فِيكُمْ التَّقْلَين كِتَابَ اللهِ و عِترتى﴾. ماییم همتای کتاب خدا که خداوند بیان هر چیزی را در آن آورده است و هیچ گونه باطلی نه از پیش رو و نه از پشت سر به آن راه ندارد، ماییم که خدا علم تنزیل و تأویل را به ما داده و دربارهٔ حقایق قرآن به یقین سخن می گوییم و آیاتش را به ظن و گمان تأویل نمی کنیم، پس از ما اطاعت کنید که اطاعت ما از جانب خدا بر شما واجب شده است و خداوند اطاعت ما را به اطاعت
ص: 133
خود و اطاعت رسول خود مقرون گردانیده و فرموده است: «ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا اطاعت کنید، و از پیامبر خدا و صاحبان امر نیز اطاعت نمایید» (1) و باز فرموده است: «هرگاه دربارهٔ چیزی نزاع کردید آن را به خدا و پیامبر صلی الله علیه و اله ارجاع دهید» (2) و فرموده است: «اگر مردم کار را به پیامبر و اولی الامر - صاحبان فرمان - واگذار می کردند آن ها- که حجّت خدا بر مردم اند و قدرت تشخیص کافی دارند - تدبیر کار را از کتاب خدا می دانستند و حقایق را روشن می ساختند». (3) پس بترسید از این که گوش به فرمان شیطان دهید که او برای شما دشمنی آشکار است. (4)
امام حسن مجتبی علیه السلام این سخنان را در حضور مردم برای سرگرم کردن آن ها نفرموده است بلکه برای این فرموده است که بدین وسیله با مردم اتمام حجت شود و آن ها موقعیت اهل بیت علیهم السلام را درک ،کنند و مقام و منزلت امام مجتبی علیه السلام را بشناسند و اطاعت از او را چون اطاعت از خدا و رسول خدا صلی الله علیه و اله واجب ،شمارند و بدانند که او یکی از امامان معصوم است و جز «معصوم» احدی شایستهٔ امامت و رهبری نیست.
امام حسین علیه السلام می فرماید:
سومین پیشوای جهان تشیّع سالار شهیدان و سرور آزاد مردان جهان حضرت حسین بن علی علیهما السلام در خطابه ای که در روز عاشورا در برابر لشکریان عمر سعد، جهت اتمام حجت و شناساندن خود ایراد نموده خطاب به آن ها چنین می فرماید
﴿أَيُّهَا النَّاسُ! أَنْسِبُونِى مَنْ أَنَا ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَنْفُسِكُمْ و عاتِبوُها، وانْظُرُوا هَلْ يَحِلُّ لَكُمْ قَتِلى وانْتِهاكُ حُرْمَتِي؟ أَلَسْتُ ابْنَ بَنْتِ نَبِيِّكُمْ وابْنَ وَصِيّه وابْنَ عَمِّهِ وأَوّلَ الْمُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ والْمُصدِّقَ لِرَسُولِهِ بِمَا جَاء مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ ؟ أَوَ لَيْسَ حَمْزَةٌ سَيّدُ الشُّهَدَاءِ عَمَّ أَبِي ؟ أَوَ لَيْسَ جَعْفَرُ الطَّيَّارِ عَمّى؟ أَوَ لَمْ يَبْلُعْكُمْ قَولُ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و سلم لى و لأخِي: هَذَانِ سَيّدا شَبَاب أَهْلِ الْجَنَّةِ ؟ ... فَإِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ هَذا القَولِ، أَفَتَشُكُونَ أَنِّي إِبْنُ بِنتِ نَبِيِّكُمْ ؟ فَوَاللَّهِ مَا بَيْنَ الْمَشِرْقِ وَالْمَغِرْبِ إِبْنُ بِنْتِ نَبِيٌّ غَيْرِي فِيكُمْ وَلا فِي غَيْرِكُمْ».
«هان ای مردم! مرا بشناسید که من کیستم سپس به خود آیید و خویشتن را ملامت کنید و ببینید که آیا کشتن من و در هم شکستن حرمت من برای شما جایز است؟ آیا من فرزند
ص: 134
دختر پیامبر شما نیستم؟ آیا من فرزند وصیّ پیامبر و - فرزند - پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و اله شما نیستم؟ آیا من فرزند کسی نیستم که پیش از همه مسلمانان به خدا ایمان آورد و پیش از همه رسالت رسول خدا صلی الله علیه و اله را تصدیق نمود؟ آیا حمزه سیّدالشهداء عموی پدر من نیست؟ آیا جعفر طیّار عموی خود من نیست؟ آیا شما سخن رسول خدا صلی الله علیه و اله را در حقّ من و برادرم نشنیده اید که فرمود: «این دو - حسن و حسین - سیّد و سرور جوانان اهل بهشت اند؟» اگر شما در این گفتار پیامبر صلی الله علیه و اله درباره من و برادرم تردید دارید آیا در این واقعیت نیز تردید دارید که من پسر دختر پیامبر صلی الله علیه و اله شما هستم؟ به خدا سوگند که در شرق و غرب همۀ عالم - در روی کره زمین - نه در میان شما و نه در بین دیگران پسر دختر پیامبری جز من وجود ندارد. (1)
منظور امام حسین علیه السلام از این سخنان این است که مردم فریب خورده کوفه که تحت تأثیر تبلیغات سوء معاویه و معاویه و دست اندرکاران بنی امیه قرار گرفته بودند او را بشناسند و بدانند که او حجّت خدا و امام معصوم و مفترض الطاعه و از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و اله است پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله اهل بیت علیهم السلام را همتا و هم ردیف قرآن قرار داده و آن ها را به عنوان مرجع دینی و رهبر مسلمانان معرفی نموده و به مسلمانان توصیه فرموده است که به قرآن اهل بیت علیهم السلام تمسّك جویند و از آن ها پیروی نمایند.
و بنابراین نه تنها جنگ با او و در هم شکستن حرمت او برای هیچ یک از مسلمانان روا نیست بلکه بر فرد فرد مسلمانان واجب است سخن او را بشنوند و از او اطاعت نمایند و برای فرا گرفتن احکام دین و شریعت به این خانواده رجوع نمایند که آن ها «أولى الأمر» و صاحبان فرمان و جانشینان واقعی پیامبر اند.
و اما این که آن ،حضرت پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام را به عنوان وصیّ» توصیف نموده از آن جهت است که این صفت برای امیرمؤمنان علیه السلام همچون نبوّت جدّش و یا شهرت حمزه به «سيّد الشهداء»، و جعفر به طیّار - با دو بال بهشتی» نزد همه مردم آن زمان معروف بوده است و از این رو امام علیه السلام نسب خود را با ذکر صفت «وصی» (2) برای پدرش یادآوری نموده و کسی هم از سپاهیان یزید منکر آن نشده است.
ص: 135
امام زین العابدین علیه السلام می فرماید:
﴿أَلإِمَامُ مِنا لا يَكُونُ إِلاّ مَعْصُوماً، و لَيسَتِ الْعِصْمَةُ فِى ظَاهِرِ الْخِلْقَةِ فَيُعَرِف بِهَا، فَلِذَالِكَ لا يَكُونُ إِلا مَنْصُوصاً﴾.
امام از ما - اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و اله - حتماً معصوم است و چون عصمت یک نشان ظاهری نیست که همگان آن را تشخیص دهند به همین جهت باید امام از طرف خدا تعیین و اعلام شود. (1)
در این سخن کوتاه - چنان که ملاحظه می شود - امام زین العابدین علیه السلام «امام» و حجّت خدا را «معصوم» معرّفی نموده و امامت او را از جانب خدا اعلام می نماید و بدین وسیله هشدار می دهد که مسأله امامت یک امر عادی ،نیست و آن گاه در پاسخ سؤال کسی که از آن حضرت سؤال می کند: یابن رسول الله! معنای عصمت چیست؟ چنین می فرماید:
،معصوم کسی است که به «حبل الله» و ریسمان الهی تمسّک جوید و ریسمان الهی قرآن است. امام و قرآن تا قیامت از هم جدا نمی شوند امام مردم را به سوی قرآن هدایت می کند و قرآن نیز مردم را به سوی امام هدایت می نماید شاهد مطلب قول خداوند متعال است که در قرآن کریم می فرماید: ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ ﴾ (2) این قرآن مردم را به مستقیم ترین راه راست هدایت می کند (3)
امام باقر علیه السلام می فرماید:
﴿قال النبي صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: اَلنُّجُومُ أَمَانٌ لِأَهْلِ اَلسَّمَاءِ وَ أَهْلُ بَیْتِی أَمَانٌ لِأَهْلِ اَلْأَرْضِ،فَإِذَا ذَهَبَتِ اَلنُّجُومُ أَتَی أَهْلَ اَلسَّمَاءِ مَا یَکْرَهُونَ، وَ إِذَا ذَهَبَ أَهْلُ بَیْتِی أَتَی أَهْلَ اَلْأَرْضِ مَا یَکْرَهُونَ، یَعْنِی بِأَهْلِ بَیْتِهِ اَلْأَئِمَّهَ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ اَلَّذِینَ قَرَنَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ طَاعَتَهُمْ بِطَاعَتِهِ فَقَالَ: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأَوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ وَ هُمُ الْمَعْصُومُونَ الْمُطَهَّرُونَ الَّذِينَ لا يُذْنِبُونَ وَلا يَعْصُونَ وَ هُمُ الْمُؤَيَّدُونَ الْمُوَفَّقُونَ الْمُسَدَّدُونَ بِهِمْ يَرْزُقُ اللَّهُ عِبَادَهُ وَ بِهِمْ يَعْمَرُ بِلادَهُ وَ بِهِمْ يُنْزِلُ الْقَطْرَ مِنَ السَّمَاءِ وَ بِهِمْ تُخْرَجُ بَرَكَاتُ الْأَرْضِ وَ بِهِمْ يُمْهِلُ أَهْلَ الْمَعَاصِي وَلا يُعَجِّلُ عَلَيْهِمْ بِالْعُقُوبَةِ وَالْعَذَابِ لا يُفَارِقُهُمْ رُوحُ الْقُدُسِ وَلا يُفَارِقُونَهُ وَلا يُفَارِقُونَ الْقُرْآنَ وَلا يُفَارِقُهُمْ﴾
ص: 136
رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود: ستارگان برای اهل آسمان وسیلهٔ امان اند و اهل بیت علیهم السلام من نیز برای اهل زمین وسیلهٔ امان می باشند وقتی ستارگان نابود شوند برای اهل آسمان پیش آمد ناگواری رخ می دهد و اگر اهل بیت علیهم السلام من در میان مردم نباشند پیش آمد بدی برای اهل زمین فرا می رسد. مقصود رسول خدا صلی الله علیه و اله از اهل بیت امامانی هستند که خدا اطاعتشان را در ردیف اطاعت خود قرار داده و فرموده است «ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا اطاعت کنید و از پیامبر و (اولیاء امر) نیز اطاعت نمایید. » (1)
اهل بیت پیامبر که «اولی الامر» هستند «معصوم» و پاک و پاکیزه می باشند، هرگز مرتکب گناه و معصیت نمی شوند پیوسته از جانب خدا تأیید می شوند، در کارهای نیک همیشه موفق و در راه راست قرار دارند، خداوند به برکت وجود آن ها به بندگانش روزی می دهد و به واسطهٔ آن ها شهرها را آباد می کند به برکت وجود آن ها از آسمان باران نازل می شود، و برکات زمین خارج می گردد و بر گناه کاران عذاب نازل نمی شود. روح القدس از آنان مفارقت نمی کند آن ها از قرآن جدا نمی شوند و قرآن هم از آن ها جدا نمی گردد. (2)
امام صادق علیه السلام می فرماید:
﴿ألأنبياء وأوصِيَاؤ هُمْ لا ذنوبَ لَهُمْ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُون﴾.
پیامبران و جانشینان آن ها گناه ندارند زیرا که آنان پاک و پاکیزه و «معصوم» می باشند (3)
و در حدیث دیگری در همین باره می فرماید:
﴿نَحْنُ خُزَانُ عِلْمِ اللَّهِ، نَحْنُ تَرَاجِمَةُ أَمْرِ اللهِ، نَحْنُ قَوْمٌ مَعْصُومُونَ، أَمَرَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِطَاعَتِنَا و نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِنَا، نَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلَى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وفَوْقَ الْأَرْضِ﴾.
ما نگهبانان علم خدا هستیم ما بیان کننده دستورات الهی هستیم. ماییم که خداوند ما را معصوم قرار داده است. ماییم که خداوند به فرمانبرداری از ما امر نموده و از مخالفت با ما نهی فرموده است. ما حجّت بالغه - خدا - بر اهل آسمان و زمین هستیم. (4)
در همین رابطه «حسین اشقر» می گوید:
به هشام بن حکم :گفتم این که شما می گویید امام باید معصوم باشد معنایش
ص: 137
چیست؟ در جواب :گفت من همین مطلب را از امام صادق علیه السلام پرسیدم :فرمود
﴿الْمَعصُومُ هُوَ الْمُمْتَنِعُ بِاللهِ مِنَ جَميع مَحَارِمِ اللهِ، و قَدْ قَالَ الله [تَعَالَى]: ﴿وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِى إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾﴾
معصوم کسی است که به وسیلهٔ توفیق و تأیید الهی از همۀ گناهان خودداری می کند و خدای تعالی در قرآن فرموده است هر كس به خدا تمسّك جوید به راه راست هدایت شده است (1)
و در ضمن حدیث مفصلی که «مفضّل» از آن حضرت نقل نموده چنین آمده است که در تفسیر آیه شريفة ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾: (عهد و پیمان من به ستمکاران نمی رسد) (2) فرمود:
مقصود خداوند این است که هر کس بتی را پرستیده باشد یا معبود باطلی را عبادت کرده باشد و یا حتی یک چشم به هم زدن شرک به خدا ورزیده باشد شایسته امامت نیست اگر چه بعد از آن مسلمان شود زیرا ظلم آن است که چیزی را در غیر جای خودش قرار دهي و بزرگ ترین ظلم شرک به خداوند است که خدای متعال فرموده است: ﴿إِنَّ الشّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾. (3) همچنین کسی که مرتکب حرامی شود کوچک باشد یا ،بزرگ شایستگی امامت را ندارد اگر چه بعد از آن هم توبه کند و همچنین کسی که خودش حد شرعی به گردن دارد نمی تواند بر دیگران حدّ الهی جاری کند. بنابراین امام باید «معصوم» باشد و عصمت او جز از طریق نص خدای تعالی و تعیین او از زبان پیامبر خدا صلی الله علیه و اله معلوم نمی شود زیرا «عصمت» صفتی نیست که مانند سیاهی و سفیدی و رنگ های دیگر در ظاهر بدن دیده شود بلکه از صفات پنهانی و باطنی است که جز با معرّفی خدای دانای به اسرار غیب شناخته نمی شود (4)
و در ضمن خطبهٔ مفصلی که در بیان شناخت اوصاف و حالات امام علیه السلام ایراد نموده چنین می فرماید:
«.... امام برگزیده ای است که از طرف خداوند انتخاب گردیده و خداوند از او راضی و خشنود است هدایت گری است که برای هدایت و راهنمایی مردم و راز داری و اسرار الهی برگزیده شده و رهبر امید بخشی است که همه آرزوها به او منتهی می شود. خداوند
ص: 138
او را به مقام امامت برگزیده و با عنایات خاص خود او را در جهان آفرینش - عالم ذرّ - تحت نظر خود پروریده است...
امام - پیوسته منظور نظر الهی است که خداوند او را به وسیله فرشتگان حفاظت می نماید و او - در هر حال- از دام های مکر و فریب شیطان و لشکریانش محفوظ و از شر نفوس خبیثه و نقشه های پلید بد اندیشان و افسون جادوگران در امان و از ارتکاب کارهای بد به دور، و از تمام عیوب و نقائص - خَلقی و خُلقی - پیراسته، و از انواع آفت ها و بیماری ها برکنار و از هر گونه تهمت و افتراء ناروا مبرا و از همه خطاها و لغزش ها معصوم، و از تمام زشتی ها و پلیدی ها مصونیّت دارد.
امام، از آغاز رشد و بلوغ - در جوانی به حلم و بردباری، خویشتن داری و نیکوکاری و تمام صفات برجستۀ انسانی معروف و در وقت پیری در دانش و فضیلت سرآمد روزگار، و در پاکی و پاکدامنی در اوج قلّه پاکی است....» (1)
امام رضا علیه السلام می فرماید:
﴿إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ لِذَالِكَ، وَأَوْدَعَ قَلْبَهُ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ، وأَلْهَمَهُ الْعِلْمَ إِلْهَاماً ، فَلَمْ يَعْيَ بَعْدَهُ بِجَوَابِ، وَلَا يُحَيَّرُ فِيهِ عَنِ الصَّوَابِ، فَهُوَ مَعْصُومٌ مُؤَيَّدٌ، مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ ، قَدْ أَمِنَ مِنَ الْخَطَايَا والزَّلَلِ الْعِثَارِ، يَخُصُّهُ اللهُ بِذَلِكَ لِيَكُونَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِهِ، و شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ: وَ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴾.
خداوند تبارک و تعالی هر گاه بنده ای را برای اداره امور بندگانش برگزیند سینه اش را برای آن مقام وسیع می گرداند و قلب او را منبع حکمت قرار می دهد، و علوم خودش را به او الهام می نماید و او بعد از آن از جواب هیچ مشکلی فرو نمی ماند و در پیدا کردن راه حق سرگردان نمی شود. پس او از گناه «معصوم» است، با کمک های الهی تأیید می شود در پیمودن راه راست همیشه موفق است و از هرگونه خطا و لغزش و انحراف مصونیّت دارد این امتیاز از طرف خداوند به او داده شده تا حجّت خدا در روی زمین و گواه او بر بندگانش باشد و این فضیلت و امتیازی است از جانب خداوند که به هر کس بخواهد عطا می فرماید و خداوند دارای فضل و موهبت بزرگی است (2)
و در نامه ای که خلاصه ای از احکام اسلام ناب را برای مأمون - خليفه - عبّاسی
ص: 139
نگاشته درباره شرایط امامت چنین می فرماید:
﴿وَلِلَّهِ أَنْ يَعْفُو و يَتَفَضَّلَ و لا يَجُورَ و لا يَظْلِمَ، لأنّهُ تَعَالَى مُنَزَّهُ عَنْ ذَلِكَ ، لا يُفرِضُ الله عَزَّوَجَلَّ طَاعَةَ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهَ يُضِلُّهُمْ و يُغْويهِمْ ، ولا يَخْتَارُ لِرسَالَتِهِ وَلَا يَصْطَفِيْ مِنْ عِبَادِهِ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يَكْفُرُ به و بعِبادَتِهِ و يَعْبَدُ الشَّيَطَانَ دُونَهُ﴾.
و بر خداوند است که ببخشد و عفو کند و به فضل و کرمش رفتار نماید و ظلم و ستم ،ننماید زیرا خدای تعالی منزّه و مبرای از آن است و خداوند هرگز اطاعت و فرمانبرداری کسی را که می داند مردم را گمراه می کند و آن ها را از صراط حق دور می نماید واجب نمی سازد و برای انجام رسالتش چنین کسی را بر نمی گزیند و از بندگانش آن کسی را که می داند که به خدا و به عبادتش کفر می ورزد و از شیطان پیروی می کند انتخاب نمی نماید (1)
و در مجلس بحث و مناظره ای که مأمون در دربار خود تشکیل داده و عده ای از علمای عراق و خراسان حضور داشتند خطاب به حاضران فرمود:
خداوند پاکان بندگان خود را در آیه مباهله مشخّص ساخته و به پیامبرش دستور داده است که به وسیلهٔ آن ها (و همراه با آنان با نصاری نجران) به مباهله اقدام نماید و فرموده است ای محمد! ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنْ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِینَ﴾ (2): (هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره حضرت عیسی علیه السلام) به تو رسیده (باز) کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند به آن ها بگو بیایید ما پسران خودمان را دعوت می کنیم شما هم پسران خودتان را ما زنان خودمان را دعوت می نماییم شما هم زنان خودتان را ما از نفوس خودمان دعوت می کنیم شما هم از نفوس خودتان، آن گاه مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم).
بعد از این دستور الهی پیامبر «علی» و «فاطمه» و «حسن» و «حسین» - علیهم السلام - را بیرون آورده آن ها را به همراه خود به مباهله برد و این خود ویژگی و مزیتی است که هیچ کس در آن بر ایشان پیشی نگرفته و فضیلتی است که هیچ انسانی به آن نرسیده، و شرفی است که قبل از آن هیچ کس و احدی از مردم از آن برخوردار نبوده است. (3)
حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می فرماید:
ص: 140
﴿... بَعَثَ اللهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله رَحْمَةً لِلعَالَمِيْنَ ، و تَمَّمَ بِهِ نِعْمَتَهُ، وَخَتَمَ بِهِ أَنبياءه، أَرْسَلَهُ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً، و أظْهَرَ مِنْ صِدْقِهِ مَا أَظْهَرَ ، وبَيَّنَ مِنْ آيَاتِهِ عَلامَاتِهِ مَا بَيَّنَ. ثُمَّ قَبَضَهُ حَميداً فَقِيْداً سعيداً، و جَعَلَ الأمْرَ مِنْ بَعْدِهِ إِلَى أَخِيهِ وابْنِ عَمِّهِ وَ وَصيّه و وَارِثِهِ عَلي بْنِ أَبِي طالب ثُمَّ إِلَى الأوصياء مِنْ وُلْدِهِ واحِداً واحداً: أحْيَا بِهِمْ دِينَهُ و أَتَمَّ بِهِمْ نُورَهُ و جَعَلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ إِخْوَانِهِمْ وَ بَنِي عَمِّهِمُ الْأَدْنَينَ مِنْ ذَوِي أَرْحَامِهِمْ فَرْقاً بَيِّناً يُعْرَفُ بِهِ الْحُجَّةُ مِنَ الْمَحْجُوج والإمامُ مِنَ الْمَأْمُوم ، بأَنْ عَصَمَهُمْ مِنَ الذُّنُوبِ و بَرَّأهُمْ مِنَ الْعُيُوبِ وَ طَهَّرهُمْ مِنَ الدَّنَس و نَزَّهَهُمْ مِنَ اللَّبْسِ و جَعَلَهُمْ خُزّانَ عِلْمِهِ و مُسْتَودَعَ حِكْمَتِهِ و مَوضِعَ سِرّهِ و أَيَّدَهُمْ بِالدّلائلِ ولَولا ذلكَ لَكَانَ النَّاسُ عَلَى سَواءٍ لادَّعَى أَمْرَ اللَّهِ عَزَّوَ جَلَّ كُلُّ أحِدٍ ولَمَا عُرِفَ الْحَقُّ مِنَ البَاطِلِ ولاَ العَالمُ مِنَ الجَاهِلِ حَفِظَ اللَّهُ الْحَقَّ عَلَى أَهْلِهِ و أَقَرَّهُ فِي مُسْتَقَرٌّه﴾.
خداوند حضرت محمد صلی الله علیه و آله را رحمة للعالمین برانگیخت و نعمتش را به وسیله او کامل گردانید، و پیامبرانش را با او ختم نمود، او را برای همه مردم به پیامبری مبعوث نمود. و معجزات فراوان و آیات روشن و آشکار به دست او ظاهر گردانید. آن گاه او را پاک و پاکیزه ستوده و پسندیده از این جهان بیرون برد و امر امت را به دست برادر و پسر عمویش «علی بن ابی طالب» علیه السلام و فرزندان او یکی پس از دیگری سپرد به وسیله آن ها دین خود را زنده کرد و نور خود را به اتمام رسانید آن گاه میان آن ها (امامان) و برادران و پسر عموها و دیگر خویشاوندان فرق واضح و تفاوت آشکار قرار داد تا همواره حجت خدا ممتاز باشد و با غیر حجّت مشتبه نشود و امام و مأموم باز شناخته شوند و با یکدیگر اشتباه نشوند برای این منظور آن ها را از خطا و لغزش «معصوم» قرار داد و از هر عیبی مبرا ،ساخت آنان را پاک و پاکیزه قرار داد و از هر پلیدی پیراسته گردانید آن ها را خزینه های علوم خود قرار داد حکمت خود را به آن ها آموخت و اسرار خود را در نزد آن ها به ودیعت نهاد و آن ها را با دلائل و معجزات تأیید نمود اگر این دلائل و معجزات آشکار نبود همگی در آن برابر می شدند و هر کس دعای امامت و رهبری امّت را می کرد دیگر حق و باطل شناخته نمی شد و عالم و جاهل از یکدیگر تشخیص داده نمی شدند. خداوند با این دلائل و معجزات حق را در اهل حق محفوظ ساخت و آن را در محل خود استقرار بخشید. (1)
ص: 141
این نامه که از ناحیه مقدّسه از جانب حضرت ولی عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) شرف صدور ،یافته برای کسی که ذره ای شعور و ایمان داشته باشد برای شناخت امام از غیر امام معصوم از غیر معصوم و حجّت از غیر حجت کفایت می.کند
یکی دیگر از مهم ترین شرایط امامت و رهبری صفت عدالت و پاکی و میانه روی در کارها و بکار بستن دستورات خدا بر اساس معیارها و موازین اسلامی و پیراستگی از هر نوع گناه و انحراف و کجروی از راه حق و حقیقت و دست درازی به حقوق دیگران است.
:زیرا علت نیاز به وجود امام و هدف از انتخاب و انتصاب او به امامت، استقرار عدالت در جامعه و بازداشتن مردم از ظلم و ستم و وادار نمودن آنان به کارهای نیک و شایسته و جلوگیری از زشتی ها و بدی ها و طاعت و بندگی ،خداوند و شکستن شوکت جبّاران و ستمگران و دادخواهی مظلومان و ستمدیدگان است
،بنابراین تردیدی نیست که امام که رهبر عموم مسلمانان در کارهای دینی و دنیوی ،آن هاست و خلیفه و جانشین پیامبر صلی الله علیه و اله محسوب می شود باید عادل و دادگر باشد تا بتواند بر دل ها حکم راند و با به کار گرفتن روشی دادگرانه مردم را به جان فرمانبردار خود سازد و اگر طریق عدالت را از دست بدهد و گناهکاری پیشه کند پایگاه معنوی او در بین مردم متزلزل می شود و کسی سر بر خط فرمان او نمی نهد و در نتیجه هدفی که از انتخاب و انتصاب او در نظر بوده ،است تحقق پذیر نخواهد بود.
به طور خلاصه براساس آیات هدایتگر قرآن و صریح روایات اسلامی امام جانشین خدا و نماینده پیامبر صلی الله علیه و اله و نایب خاص آن حضرت است و بدیهی است که باید میان نایب و منُوب عنه شباهت اساسی و جوهری وجود داشته باشد و این شباهت به وسیلهٔ ملکات راسخ باطنی و فضایل نفسانی همچون پاکی و طهارت نفس و عدالت و دیگر صفات کمال تحقق پیدا می کند و از این رو امام باید آئینه تمام نمای پیامبر صلی الله علیه و اله و همچون خود او دارای تمام صفات کمال و فضایل نفسانی باشد تا از سایر پیروان حضرتش ممتاز بوده و وظیفه ها و مسئولیت های خطیر و سنگینی که پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و اله به عهده او نهاده شده است به انجام رساند.
ص: 142
پس با توجه به آن چه گذشت روشن می شود که یکی از مهم ترین شرایط امامت این است که امام باید «عادل» باشد زیرا عدالت در کنار عصمت یک حالت نفسانی است که آدمی را از ارتکاب گناه باز می دارد و از اکتساب معاصی از جمله دروغ خیانت مکر و تزویر ظلم و ستم تعدّی و تجاوز متابعت هوا و هوس و بدخواهی منع می نماید (1) و او را وادار می کند که هر چیزی را در جای خود قرار دهد و با هر یک از افراد جامعه آن گونه که از نظر عقل و یا شرع و یا عرف مستحق آن است با او رفتار نماید نیکو کار را به خاطر نیکی و احسانش محترم شمارد و بدکار را به خاطر بدیش عقاب نماید و حق مظلوم را از ظالم بستاند و در اجرای قانون و فرمان خدا برای هیچ کس تبعیض قائل نشود.
اینک برای این که معلوم شود یکی از مهم ترین اصولی که پیامبران الهی مردم را به آن فرا خوانده و برای پی ریزی بنیادها و پایه های آن کوشش ها نموده و تلاش های فراوان نموده اند بر پایی قسط و عدالت و دادگری در میان آنان بوده است به برخی از آیاتی که در قرآن کریم در مورد برانگیخته شدن انبیاء وارد شده و به طور صریح و روشن بر همان اصل اساسی و هدف نهائی از بعثت پیامبران و فرود آمدن کتاب های آسمانی و میزان الهی دلالت می کند اشاره می کنیم:
1- در سوره «حدید» آیه 57 در مورد هدف از بعثت و استقرار همه جانبه قسط و عدل در بین مردم به وسیلهٔ انبیاء، چنین می فرماید:
﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾.
هر آینه ما پیامبرانمان را با نشانه های روشن و آشکار برانگیختیم، و با آنان کتاب و میزان - عدل - فرو فرستادیم تا مردمان قسط و عدل را به پا دارند.
ص: 143
2- در سورۀ «ص» آیه 26 در مورد حکومت حضرت داوود علیه السلام و حقّ داوری او در میان مردم به خاطر خلافت و جانشینی خداوند در زمین چنین می فرماید:
﴿يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لَا تَتَّبِع الْهَوَى فَيُضِلُّكَ عَنْ سَبيل الله﴾
ای داوود! ما تو را در روی زمین خلیفه قرار دادیم پس در میان مردم به حق داوری کن و از هوا و هوس پیروی منما که تو را از راه خدا باز می دارد
3- در سوره «نساء» آیه 58 در مورد وجوب بازگرداندن امانت های مردم به صاحبان ،آن ها چنین می فرماید:
﴿إنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَ إِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ﴾
خداوند به شما فرمان می دهد که امانت ها را به صاحبان آن برسانید و هنگامی که در میان مردم داوری می کنید به عدالت رفتار نمایید.
4- در سورۀ «مائده» آیه 8 در مورد اهمیّت مسأله «عدالت» و این که این اصل اساسی یک رکن مهم اسلام و زیر بنای فکری مسلمانان و از اصول مذهب به شمار می رود و بر آنان واجب است تا برای احیای دین خدا در به پا داشتن آن قیام کنند و روشی داد گرانه در پیش گیرند و در تمام زمینه ها آن را به کار بندند و دربارۀ دوست و دشمن بطور یکسان عمل ،نمایند خطاب به افراد با ایمان چنین می فرماید:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَانُ قَوْمٍ عَلَى أَلا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى....﴾
ای کسانی که ایمان آورده اید همواره برای- احیای دین - خدا قیام کنید و از روی عدالت گواهی دهید دشمنی با گروهی شما را به ترک عدالت وادار نکند عدالت را پیشه کنید که آن به تقوی و پرهیزکاری نزدیک تر است....
5- در سوره «شوری» آیهٔ 15 در مورد رسالت پیامبر صلی الله علیه و اله گرامی برای دعوت مردم به آخرین دین الهی و حکومت حقه قرآنی و برپایی نظام جاوید اسلامی که خداوند وجود مقدّس حضرتش را به تأسیس آن مأمور ،نموده خطاب به وی چنین می فرماید:
﴿.... فَلِذَلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بمَا أَنْزَلَ اللهُ مِنْ كِتَابِ وَأُمِرْتُ لِاَعْدِلَ بَيْنَكُمْ....﴾
ص: 144
... تو نیز - همچون پیامبر صلی الله علیه و الهان گذشته مردمان را به دین حق دعوت کن و چنان که دستورت داده اند استوار باش و از هواهای ایشان پیروی منما، و بگو من به هر کتابی که خدا فرو فرستاده ایمان دارم و مرا فرمان داده اند تا در میان همه شما به عدالت رفتار کنم....
این آیات همچنان که خوانندگان گرامی ملاحظه نمودند در رابطه با بعثت انبیاء و حکومت دینی و وظیفهٔ جانشینان خدا در بر قراری قسط و عدل در میان مردم نازل شده است.
،بنابراین اجرای عدالت در جامعه روحی است که دین خدا به آن زنده است و صراط مستقیم حق به آن پیموده می شود و تا هنگامی که عدل در کار نباشد دینی در کار نخواهد بود و تا زمانی که عدالت در جامعه تحقق نیابد رسالت دینی و تکلیف شرعی تحقق نخواهد یافت و بر این اساس طبق آیات یاد شده شکی نیست که آن کس که به عنوان خلیفه و جانشین خدا در بین مردم حکومت می کند باید متصف به صفت عدالت بوده و در بین مردم با عدل و دادگری حکومت نماید چرا که او جانشین خداست و خداوند عادل است و به بندگانش ظلم روا ندارد
به هر حال از دلائل بسیار واضح و روشن بر لزوم صفت «عدالت» در امام و رهبر ،مسلمین آیات بسیاری است که مردم را به ملاحظه این صفت در زمامدار فرا خوانده و امامت و رهبری را عهد و پیمان الهی دانسته و از اطاعت ظالم و فاسد و تابع هوا و هوس شدیداً نهی فرموده و فرمانبرداری از ظالم و ستمگر را موجب ضلالت و گمراهی و دور افتادن از حق و دخول در آتش جهنم دانسته است.
در این زمینه آیات فراوانی در قرآن کریم وارد شده که برای نمونه به برخی از آن ها اشاره می کنیم
1- در سورهٔ «بقره» آیهٔ 124 در مورد تقاضای حضرت ابراهیم علیه السلام که از خداوند درخواست نمود تا امامت را در ذریّه او نیز قرار دهد می فرماید:
﴿ قال و مِنْ ذُرِّيَّتِي، قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾.
ابراهیم علیه السلام - گفت: و از فرزندان من نیز - امامانی قرار بده - خداوند فرمود: عهد و پیمان من (امامت) نصيب ستمکاران نخواهد شد.
2- در سورهٔ «هود» آیه 113 در مورد تمایل و دوستی و اطاعت از اشخاص ظالم و
ص: 145
ستمکار می فرماید:
﴿ وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ﴾
و شما مؤمنان هرگز به کسانی که ستم کردند متمایل نشوید که آتش دامنگیرتان می شود.
3- در سوره «کهف» آیه 28 در مورد پیروی کردن از اشخاص غافل و فاسد و تابع هوا و هوس می فرماید:
﴿وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كَانَ أَمْرُهُ فُرُطا﴾.
هرگز از آن کس که ما قلب او را از یاد خود غافل کرده ایم و از هوا و هوس خود پیروی کرده و کارش تباه می باشد اطاعت منما
4- در سورهٔ «شعراء» آیه 150 - 151 در مورد پیروی از رفتار حکمرانان ظالم و ستمگر می فرماید:
﴿وَلَا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ- الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ﴾.
و از رفتار زمامداران اسرافکار و ستمگر که در روی زمین فساد می کنند و به اصلاح حال خلق نمی پردازند پیروی نکنید.
5- در سورهٔ «هَل أتی» آیهٔ 24 در مورد اطاعت از حکم خدا خطاب به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید:
﴿فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً﴾.
ای پیامبر!- بر اطاعت حکم پروردگار صابر و شکیبا باش و از مردم کفر پیشه و گنهکار پیروی منما
این ها قسمتی از آیات فراوانی است که در قرآن کریم وارد شده و مردم را به ملاحظه صفت عدالت در زمامدار فرا خوانده و به روشنی گواهی می دهند که یکی از مهم ترین شرایط «امامت» وجود صفت عدالت در «امام» است.
،بنابراین طبق آیات یاد شده اطاعت و فرمانبرداری از افراد ظالم و ستمکار و فاسد مفسد و تابع هوا و هوس ،حرام و مخالفت با آن ها بر هر انسان مسلمان با ایمان واجب و لازم است
و بر این ،اساس جای هیچ گونه شک و تردید و ابهام برای هیچ انسان با ایمان و
ص: 146
منصفی باقی نمی ماند که امام و رهبر جامعه اسلامی باید دارای صفت «عدالت» بوده و از هر نوع ظلم و ستم و گناه و نافرمانی خدا پیراسته باشد تا مؤمنان بتوانند از او پیروی نمایند.
روایاتی که درباره عدالت ،امام از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سایر پیشوایان معصوم علیهم السلام رسیده و بیانگر لزوم صفت «عدالت» در امام است بسیار زیاد و فراوان است که چون گاهی بالفظ ،امامت و گاهی با لفظ ،ولایت و حتی گاهی با لفظ امارت، از آن بزرگواران نقل شده است به دلیل اهمیت موضوع برخی از آن ها را (از منابع شیعه و سنّی) در این جا نقل می کنیم
پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله می فرماید:
﴿لا تَصْلُحُ الإِمَامَةُ إِلَّا لِرَجُلٍ فِيهِ ثَلاثُ خِصَالٍ: وَرَحٌ يَحْجِزُهُ عَنْ مَعَاصِي اللَّهُ ، حِلْمٌ يَمْلِكُ بِهِ غَضَبَهُ ، و حُسْنُ الْوِلايَةِ عَلَى مَنْ يَلِى حَتَّى يَكُونَ لَهُمْ كَالْوالِدِ الرَّحِيمِ.﴾
امامت -و رهبری - شایسته نیست جز برای کسی که دارای سه خصلت باشد. 1- تقوایی که او را از نافرمانی خدا باز دارد. 2- حلمی که به وسیلهٔ آن خشم خود را نگهدارد. 3- مدیریت خوب در قلمرو حکومت و سرپرستی خویش تا جایی که برای مردم همچون پدری مهربان باشد. (1)
و در حدیثی از ابن مسعود روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود:
«پس از من مردانی زمام امور حکومت شما را به دست خواهند گرفت که سنّت مرا نادیده می گیرند و به بدعت عمل می کنند و نماز را در موقع خود نمی خوانند. پرسیدم ای رسول خدا! اگر من همزمان با ایشان باشم- در این صورت - تکلیف من چیست؟ :فرمود: ای پسر امّ عبد! از من می پرسی چه باید بکنی؟ از فرمانروایی که معصیت خدا ،کند نباید اطاعت کرد» (2)
و نیز از آن حضرت روایت شده است که به «کعب بن عجزه» فرمود:
«ای !کعب خداوند تو را از شرّ امارت سفهاء حفظ کند! کعب عرضه داشت: یا رسول
ص: 147
الله! امارت سفهاء چیست؟ فرمود: بعد از من فرمان روایانی بر سر کار می آیند که رهرو راه من نباشند و به سنّت من عمل نمی کنند هر کس که آن ها را در ادعاء و دروغشان تصدیق کند و بر ستم بارگی آنان کمک نماید از من نخواهد بود و من هم از آنان ،بیزارم و اینان بر سر حوض- کوثر - بر من وارد نخواهند شد، و هر کس که آن ها را در دروغ هائی که می گویند تصدیق نکند و بر ستم هایی که بر مردم روا می دارند یاری ندهد از من است و من هم از آن ها خواهم بود و در کنار حوض بر من وارد خواهند شد». (1)
و در همین رابطه در حدیثی از آن حضرت روایت شده است که فرمود:
﴿سَتَحْرِصُونَ عَلَى الإِمَارِةِ و سَتَكُونُ نِدامَةً يَومَ القِيَامَةِ﴾.
بر سر زمامداری حرص خواهید ورزید ولی در روز قیامت پشیمانی به بار خواهد آورد. (2)
و در یک حدیث دیگر به تمام حکمرانان و فرمانروایان و زمامداران شدیداً هشدار داده و چنین می فرماید:
﴿أَيَّمَا وَالٍ وَلِيَ الأمْرِ مِنْ بَعْدِى أُقِيمَ عَلَى حَدٌ الصِّراطِ و نَشَرَتِ المَلائِكَةُ صَحِيفَتَهُ، فَإِنْ كَانَ عَادِلاً أَنجَاهُ اللهُ بِعَدْلِهِ، و إن كان جائراً انتَقَضَ بِهِ الصِّراط حَتَّى تَتزايَلُ مَفَاصِلَهُ ثُمَّ يَهْوِى إِلَى النَّارِ﴾.
هر زمامداری که پس از من زمام امور را به دست بگیرد، روز قیامت او را در کنار «صراط» نگه می دارند و فرشتگان نامۀ عمل او را می گشایند، اگر عادل بوده است که خدا او را به برکت عدالتش نجات می دهد و اگر ظالم بوده است صراط آن چنان فشاری بر او وارد می سازد که تمام مفاصلش از هم جدا می شود سپس در آتش دوزخ سرنگون می گردد. (3)
و نیز در یک روایت دیگر می فرماید:
ص: 148
﴿مَا مِنْ وَالٍ يَلى رَعِيَّةً مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَيمُوتُ و هُوَ غَاشٌّ لَهُمْ إِلَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ﴾.
هیچ حاکمی بر گروهی از مسلمانان حکمرانی نمی کند مگر این که اگر بمیرد و به آنان خیانت کرده باشد خداوند بهشت را بر او حرام خواهد گردانید. (1)
و در حدیث دیگری از آن حضرت نقل شده است که فرمود:
«محبوب ترین و مقرّب ترین مردم روز قیامت در پیشگاه خداوند پیشوای عادل است همچنان که مبغوض ترین و دورترین مردم در نزد خداوند امام ظالم است». (2)
و در حدیثی که «سدیر صیرفی» از امام صادق علیه السلام در مورد سفارش پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله به حکام و زمامداران نقل کرده چنین آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود:
«هنگامی که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله خبر وفاتش داده شد در حالی که سالم و تندرست بود و دردی نداشت- و این خبر را جبرئیل امین برایش آورد - پیامبر صلی الله علیه و اله به مردم اعلام نمود که برای نماز جماعت حاضر شوند و به مهاجر و انصار دستور داد تا مسلّح گردند، و چون مردم گرد آمدند پیامبر صلی الله علیه و اله بر فراز منبر رفت و خبر وفات خود را به آن ها اعلام نمود و سپس فرمود:
من خدا را به والی و فرمانروای پس از خود یادآور می شوم از این که مبادا بر جماعت مسلمین رحم نیاورد - بلکه - باید بزرگشان را احترام کند و به ضعیفشان مهربانی نماید و عالمشان را بزرگ شمارد و به آن ها زیان نرساند تا خوار و ذلیلشان گرداند و نیازمندشان نسازد تا از دینشان به در برد و در خانه خود را به روی آن ها نبندد تا از حال آن ها بی خبر بماند و توانای آن ها ناتوانشان را بخورد و در لشکر کشی و جنگ ها به آن ها گرسنگی ندهد و بر آن ها سختی روا ندارد تا نسل امتم را قطع کند سپس فرمود: شاهد باشید که من ابلاغ کردم و خیرخواهی نمودم.» (3)
امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:
﴿لا يَصْلُحُ الْحُكْمُ ولا الحُدُود ولا الْجُمُعَةُ إِلَّا بِامَامٍ عَدْلٍ﴾.
حکومت و اجرای حدود و اقامه نماز جمعه جز با امامی ،عادل درست نمی شود. (4)
ص: 149
و در فرمان خود به مالک اشتر که به عنوان «عهدنامه» به افتخار او صادر ،نموده خطاب به وی می فرماید:
﴿.... وَلْيَكُنْ أحَبُّ الأمور إلَيْكَ أَوْسَطَها فِى الحَقِّ و أعَمَّها فِى الْعَدْلِ و أَجْمَعَها لِرِضى الرعيّة﴾.
... باید که محبوب ترین چیزها در نظر تو آن باشد که در معیار حق حالتی میانه داشته باشد، و از نظر عدالت همگان را شامل شود و خشنودی رعیت را بیشتر فراهم آورد. (1)
و به هنگام اردوکشی به سرزمین شام برای نبرد با «معاوية بن ابن سفيان» خطاب به یاران و پیروان خود می فرماید:
﴿ ... إِتَّقُوا اللهَ عَبادِ اللهِ و أطِيعُوهُ، و أطِيعُو إِمَامَكُمْ فَإِنَّ الرَّعِيَّة الصَّالِحَةَ تَنجُو بِالإِمَامِ الْعَادِلِ، ألا و إنَّ الرَّعِيَّة الفَاجِرةَ تَهْلِكُ بالإمام الفاجِر﴾.
«ای بندگان خدا از خدا بترسید و از او اطاعت کنید و از امام خود پیروی نمایید که رعیت صالح و شایسته به وسیلهٔ امام عادل نجات پیدا می کند و آگاه باشید که رعیت بدکار و فاجر به سبب پیشوای بدکار و فاجر به هلاکت می رسد». (2)
و هنگامی که فساد و تبهکاری عثمان و کارگزاران او در مدینه و سایر شهرها از حدّ ،گذشت و گروهی از مردم مصر و بصره و کوفه به دعوت جمعی از اهل مدینه و صحابه رسول خدا صلی الله علیه و اله به مدینه ،آمدند و از کارهای زشت و ناپسند عثمان به آن حضرت شکایت برده و از او درخواست نمودند تا از جانب آن ها با عثمان گفتگو نماید و از او بخواهد تا رضایت آن ها را فراهم آورد حضرتش به نزد عثمان رفته و او را نصیحت می کند و به خاطر کارهای زشتش وی را سرزنش می نماید و در ضمن سخنان خود خطاب به او چنین می فرماید
﴿فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللهِ إِمَامٌ عَادِلٌ ، هُدِيَ وَ هَدَى، فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً، وَ أَمَاتَ بدْعَةً مَجْهُولَةٌ. وَ إِنَّ السُّنَنَ لَنَيَّرَةٌ، لَهَا أَعْلَامٌ ، وَ إِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ ، لَهَا أَعْلَامٌ. وَ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَضُلَّ بِهِ، فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً ، وَأَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً. وَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه و سلم يَقُولُ: يُؤْتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ الْجَائِرِ وَلَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَلَا عَاذِرُ، فَيُلْقَىٰ فِي نَارِ جَهَنَّمَ، فَيَدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ الرَّحَى، ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا﴾.
ص: 150
بدان که بهترین بندگان خدا در نزد خداوند امام و پیشوای عادل و درستکاری است که خود - به راه حق - هدایت یافته و دیگران را هدایت کند و سنّت معلومی - از سنّت های ، رسول خدا صلی الله علیه و اله را به یاد داشته و بدعت مجهولی را بمیراند سنّت ها روشن و نورانی اند و نشانه های مشخص دارند بدعت ها نیز آشکارند و علامت هایی دارند و بدترین مردمان در نزد خداوند امام و پیشوای ستمکاری است که خود گمراه شده و دیگران هم به وسیلهٔ او گمراه شوند و سنتی را که- از رسول خدا صلی الله علیه و اله - گرفته شده بمیراند و بدعتی را که از بین رفته است زنده گرداند و من خود از رسول خدا صلی الله علیه و اله شنیدم که می فرمود: چون روز قیامت شود پیشوای ستمکار را می آورند در حالی که نه یار و یاوری دارد - تا او را از آتش دوزخ برهاند - و نه عذرخواهی دارد - تا او را از شکنجه و عذاب قیامت نجات دهد - پس در آتش سوزان جهنّم انداخته می شود و در آن می گردد، همچنان که آسیا گردش می نماید، و سپس در گودی ته دوزخ بازداشت و زندانی می شود. (1)
در همین رابطه در خطبه شقشقیه یکی از علل پذیرش بیعت خود را پس از 25 سال فترت اجراء عدالت و از بین بردن زمینه های ظلم و ستم و دستگیری بیچارگان و مستمندان و یاری مظلومان و ستمدیدگان و حفظ حقوق مادی و معنوی ضعیفان و محرومان دانسته و در کمال صراحت می فرماید
﴿أَمَا وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْلَا حُضُورُ الْحَاضِرِ ، وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ، وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُ وا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ، وَلَا سَغَبٍ مَظْلُومِ، لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا، وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا، وَلَأَلْفَيْتُمْ ذَنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزا﴾
قسم به پروردگاری که دانه را شکافت و انسان را آفرید اگر نبود انبوه آن جمعیت بسیار که حاضر شدند - تا با من بیعت کنند- و با وجود یار و یاور حجت تمام شود و نبود آن پیمانی که خداوند از دانایان امت گرفته است که در برابر پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمکش صبر و شکیب از خود نشان ندهند هر آینه زمام و مهار شتر خلافت را برکوهان آن می انداختم و آخر آن را با جام اولش آب می دادم و می دیدید که زرق و برق این دنیا در پیش من از عطسه بز ماده پست تر و بی ارزشتر است.
و هنگامی که کسانی چون عبدالله بن عمر سعد بن ابی وقّاص، محمّد بن مسلمه
ص: 151
حسّان بن ثابت و اسامة بن زید از بیعت آن حضرت سرباز زدند در میان اصحاب خود به ،پاخاسته و خطاب به همه کسانی که با حضرتش بیعت نموده بودند و برخی از آن ها طمعی در به دست آوردن عطا و منزلت و مقام از حکومت حضرتش داشتند، چنین می فرماید:
﴿لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً، وَ لَيْسَ أَمْرِي وَ أَمْرُكُمْ وَاحِداً. إِنِّي أُرِيدُكُمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِيدُونَنِي لِأَنْفُسِكُمْ.
أَيُّهَا النَّاسُ، أَعِينُونِي عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَ أَيْمُ اللَّهِ لَأُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمِهِ، وَ لَأَقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ، حَتَّى أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ كَارِها﴾.
بیعت کردن شما با من کاری حساب نشده - به طور تصادفی - و بدون فکر و اندیشه نبود (1) و اکنون کار من و شما یکسان نیست من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا به خاطر خودتان می خواهید
ای !مردم مرا در برابر خواسته های خودتان یاری کنید به خدا سوگند که من داد ستمدیده را از ستمگر خواهم گرفت و مهار ستمگر را آن چنان خواهم کشید تا این که او را به سرچشمۀ حق برسانم هر چند که او دوست نداشته باشد. (2)
و در یکی از خطبه های نهج البلاغه که بر فراز منبر کوفه ایراد نموده و در آن علت پذیرش زمامداری خویش و اصرار بر حکومت بر مردم و صفات یک پیشوای عادل را برای یاران خود بیان فرموده است خطاب به آن ها می:فرماید
ای مردمان گوناگون و ای دل های پراکنده شما که بدن هایتان حاضر و عقل هایتان پنهان است من شما را با عطوفت و مهربانی به سوی حق می کشانم ولی شما همچون گوسفندانی که از غرش شیر فرار می کنند می گریزید هیهات که من با کمک شما بتوانم تاریکی را از چهرۀ عدالت ،بزدایم و یا کجی حق را راست نمایم.
﴿اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ، وَلَا الْتَمَاسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ، فَيَأْمَنَ
ص: 152
الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ، وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ.﴾
خداوندا! تو خود می دانی که هدف ما (از خلافت و آن چه انجام دادیم)، رقابت برای به دست گرفتن قدرت و نیز دستیابی به فزونی مال دنیا نبود بلکه می خواستیم نشانه های دین تو را باز گردانیم و در سرزمین های تو آشکارا دست به اصلاح ،زنیم تا بندگان ستمدیده ات در امن و آسایش زندگی کنند و حدود و احکام تعطیل شده دین تو که به دست فراموشی سپرده شده، بار دیگر عملی گردد. (1)
آن گاه به دنبال آن در توصیف امام به حق و این که والی مسلمین باید چه شرایطی را دارا باشد چنین می فرماید:
﴿وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لَا يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ الْوَالِي عَلَى الْفُرُوجِ وَالدِّمَاءِ وَالْمَغَائِمِ وَالْأَحْكَامِ وَ إِمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ، فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ.
وَلَا الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ، وَلَا أَلْجَافِي فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ، وَلَا أَلْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمِ، وَلَا الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ، وَ يَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ ، وَلَا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةَ فَيُهْلِكَ الْأُمَّةَ.﴾
و شما دانستید که سزاوار نیست آن کس که بر ناموس و خون و غنائم و احکام و زمامداری مسلمانان ولایت دارد بخیل باشد زیرا اگر چنین کسی بخیل باشد اموالشان را حیف و میل می.کند و نباید نادان باشد تا به واسطهٔ جهل و نادانی خود مردمان را گمراه کند و نباید ستمگر باشد تا به وسیلهٔ ظلم و ستم رابطهٔ خود را با مردمان قطع کند و نباید در تقسیم اموال بی عدالتی کند و دسته ای را با دست های دیگر فرق گذارد و نباید رشوه خوار باشد تا به سبب آن حقوق مردمان را پایمال نموده و بر خلاف حکم شرع قضاوت نماید و از اجرای حدود خدا ،بازماند و نباید احکام و سنن الهی را تعطیل کند که تعطیل سنّت موجب هلاکت و تباهی امت است. (2)
،آری امیرمؤمنان علیه السلام که خود در طول مدت 25 سال مورد ظلم و ستم غاصبان خلافت قرار گرفته و تلخی دوران حکومت های پیشین را چشیده است در آن جا که از زشتی ظلم و ستم سخن می گوید و از آن بیزاری می جوید در مورد این صفت نکوهیده چنین می فرماید
ص: 153
﴿وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً، أَوْ أَجَرَّ فِي الْأَغْلَالِ مُصَفّداً، أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ، وَ غَاصِباً لِشَيْءٍ مِنَ الْحُطَامِ، وَكَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا، وَيَطُولُ فِي الثَّرَىٰ حُلُولُهَا؟!﴾.
به خدا سوگند! اگر همه شب را - تا به صبح بر روی خارهای سعدان (1) ، بیدار به سر برم! و یا این که در میان غل و زنجیرها بسته و کشیده شوم نزد من محبوب تر است از این که خدا و رسولش را در روز قیامت ملاقات کنم در حالی که به بعضی از بندگان ستم نموده و چیزی از اموال دنیا را (از کسی) غصب کرده باشم چگونه به کسی ستم روا دارم برای آن جسمی که تار و پودش به سرعت به سوی کهنگی و از هم پاشیدگی به پیش می رود و مدّت های طولانی در میان خاک ها می ماند. (2)
و آن گاه پس از آن که داستان «حدیده محماة» (آهن گداخته) را با برادرش «عقیل» و جریان حلوایی که به عنوان «هدیّه» برای حضرتش آورده بودند به تفصیل نقل می کند به دنبال آن چنین می فرماید:
﴿ وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا، عَلَىٰ أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ، وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا...﴾
به خدا سوگند! اگر همۀ اقلیم های هفتگانه را با هر چه در زیر آسمان هاست به من بدهند تا خدا را نافرمانی کنم و - و به ناحق - پوست جوی را از دهان مورچه ای بگیرم چنین کاری نخواهم کرد و این دنیای شما در نزد من از برگ جویده ای که در دهان ملخی باشد بسی خوارتر و بی ارزش تر است... (3)
امام حسن مجتبی علیه السلام می فرماید:
هنگامی که امام حسن مجتبی علیه السلام با معاویه صلح کرد و معاویه به کوفه آمد و از آن حضرت درخواست نمود تا دربارۀ فضائل بنی امیه سخنی بگوید، آن حضرت به پا خواست و پس از حمد و ستایش خداوند و درود بر پیامبر خدا محمّد مصطفى صلی الله علیه و اله سخنانی به این شرح ایراد نمود:
«هر که مرا می شناسد که می شناسد و هر که مرا نمی شناسد بداند که من حسن فرزند
ص: 154
رسول خدا صلی الله علیه و اله هستم، من فرزند بشارت دهنده- به بهشت - و بیم دهنده- از آتش جهنّم هستم- من فرزند برگزیده به رسالتم من فرزند کسی هستم که فرشتگان بر او درود فرستند من فرزند کسی هستم که امت به وجود او شرافت یافتند، من فرزند کسی هستم که جبرئیل از طرف خدای تعالی در نزد او سفیر بود من فرزند کسی هستم که برای جهانیان به رحمت مبعوث گردید».
معاویه که نتوانست دشمنی و حسادت خود را نسبت به آن حضرت پنهان کند گفت: ای !حسن اکنون رطب را برای ما توصیف ،کن :فرمود: آریای معاویه ﴿الرّيحُ تَلقَحُهُ، والشَّمْسُ تَنْفَخُهُ والْقَمُرُ يُلَوِّنُهُ، والْحَرُّ يَنْضَجُهُ، واللَّيْلُ يُبرِدُهُ﴾؛ باد آن را گرد افشانی کند و خورشید در آن ،بدمد و ماهش رنگ آمیزی ،کند و گرما آن را بپزد و شب آن را خنک و گوارا سازد
و سپس سخنان قبلی خود را ادامه داده و فرمود:
«من پسر کسی هستم که مستجاب الدعوه بود من پسر کسی هستم که نسبت به پروردگارش همچون نزدیکی دو سر کمان و یا نزدیک تر بود من پسر کسی هستم که شفاعت کند و شفاعتش پذیرفته شود من پسر مکه و منی هستم من پسر کسی هستم که قریش بازور تسلیم او گردید من پسر کسی هستم که هر که پیرو او باشد سعادتمند است و هر که او را خوار شمارد تیره روز و بدبخت است من پسر کسی هستم که زمین برایش مسجد و پاک کننده شده من پسر کسی هستم که اخبار آسمان ها برای او پیایی می آمد منم فرزند آن هایی که خداوند پلیدی و آلودگی را از آن ها دور ساخته و کاملاً پاک و پاکیزه شان ساخته است». (1)
سخنان امام مجتبی علیه السلام که به این جا رسید معاویه که دیگر تاب شنیدن فضایل اهل بیت علیهم السلام را ،نداشت روی به آن حضرت نموده :گفت ای حسن گمان می کنم هنوز فکر خلافت در سر می پروری؟ امام مجتبی علیه السلام در پاسخ او فرمود:
﴿وَيْلَكَ يَا مُعَاوِيَةَ، إِنَّمَا الخَلِيفَةُ مَنْ سارَ بِسِيرَةِ رَسُول الله وَ عَمِلَ بِطَاعِةِ اللهِ ، لَعَمْرِي إِنَّا لأعْلامُ الْهُدى و مِنَارُ التَّقى، وَ لَكِنَّكَ يَا مُعَاوِيَةَ مِمَّنْ أبادَ السُّنَنِ، وَ أَحْيَا الْبِدَعْ، وَاتَّخَذَ عِبادَ اللهِ خِوَلاً، و دِينَ اللَّهِ لَعِباً﴾.
ص: 155
وای بر تو ای ،معاویه همانا خلیفه کسی است که به راه و روش رسول خدا صلی الله علیه و اله گام بردارد و به فرمانبرداری خدا عمل کند و به جان خودم سوگند! که تنها ما نشانه های هدایت و مشعل های فروزان تقواییم ولکن تو ای معاویه از کسانی هستی که سنّت ها - ی اسلامی- را از میان برده و بدعت ها را زنده کرده ای و بندگان خدا را به صورت (برده) در آورده و دین خدا را بازیچه خود قرار داده ای (1)
امام حسین علیه السلام می فرماید:
حضرت حسین بن علی علیه السلام در ضمن نامه ای که هنگام اعزام حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام در پاسخ نامه های مردم کوفه نوشته است در مقام معرفی امام به حق چنین می فرماید:
﴿فَلَعَمْرِي مَا الإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ القَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَائِنِ بِدِينِ الْحَقِّ، الحَابِسُ نَفْسَهَ عَلى ذاتِ اللهِ﴾.
به جان خودم ،سوگند که امام - و پیشوا - نیست جز کسی که طبق کتاب خدا (قرآن) حکم کند و در میان مردم به عدالت و دادگری بپا خیزد و به دین حق معتقد باشد، و در برابر هوس های نفسانی خویش به خاطر خدا خویشتن داری کند (2)
این سخن امام حسین علیه السلام اشاره به شرایط رهبری اصیل اسلامی و آرمان های مردمی و اجتماعی دین است که هر مسلمانی باید از آن تبعیت ،نماید یعنی شناخت صحیح دین و پیروی از امام و یک رهبر الهی و معصوم که برنامه کار او عمل به کتاب ،خدا و منظور و هدف او اجرای حق و عدالت ،است راهگشای یک زندگی سالم و برخوردار از رفاه و امنیت اجتماعی است که در آن نه ظلم و ستمی است ونه ،محرومیتی نه مسلمان مورد ستم قرار می گیرد و حقش پایمال می شود و نه غیر مسلمان از حق خود محروم می گردد
و این همان مقصد اعلا و آرمان رسالت ،انبیاء و امامت اوصیاء و حکومت حقه قرآنی و نظام اسلامی است که خداوند وجود مقدّس خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله را به تأسیس آن مأمور نموده و در قرآن خود فرموده است:
﴿ فَلِذَالِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِمَا أَنْزَلَ
ص: 156
اللهُ مِنْ كِتَابٍ وَ أُمِرْتُ لِاَعْدِلَ بَيْنَكُمْ...﴾
پس - مردمان را - به دین حق دعوت کن و چنان که فرمانت داده اند استوار باش، و از هواهای ایشان پیروی منما، و بگو به هر کتابی که خدا فرو فرستاده است ایمان دارم و مرا فرمان داده اند تا در میان شما به عدالت رفتار کنم. (1)
،آری امام حجّت خدا نگهبان ،دین عامل به کتاب خدا و متصدّی نشر احکام الهی است که برای به پا داشتن امر قرآن قیام می کند و برنامه های آن را عملی می سازد و در نشر و گسترش و زنده نگهداشتن آن می کوشد.
و به همین دلیل است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله به فرمان خدای تعالی امیر مؤمنان علیه السلام و امامان معصوم از فرزندان آن حضرت را در حدیث معروف «ثقلین»، یکی از دو یادگار گران بهای خود معرفی می نماید.
و به همین دلیل است که رسول خدا صلی الله علیه و اله در معرّفی دو نوهٔ گرامی خود امام حسن مجتبی و حضرت سیدالشهداء علیهما السلام می فرماید:
﴿الحَسَنُ والْحُسَيْنُ سِبْطَانِ مِنَ الْأَسْبَاطِ﴾.
حسن و حسین هر دوی آن ها از اسباط هستند. (2)
و در معرّفی سالار شهیدان و رهبر آزاد مردان جهان حضرت حسین بن علی علیه السلام می فرماید:
﴿حُسَيْنُ مِنِّى و أَنَا مِنْ حُسَيْن، أحَبّ الله مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً، حُسَيْنٌ سِبْطُ مِنَ الأَسْبَاطِ﴾.
حسین از من است و من از حسینم خداوند دوستدار کسی است که او را دوست بدارد، حسین سبطی از اسباط است. (3)
منظور رسول خدا صلی الله علیه و اله از بکار بردن لفظ «منّی» (از من است) در این حدیث و احادیث ،دیگر این است که به مردم بفهماند حضرت حسین بن علی علیه السلام امام و
ص: 157
پیشوای معصوم است و وظیفه امام تبلیغ احکام است و امام حسین علیه السلام در مقام تبلیغ احکام الهی از جانب خدا به منزلهٔ شخص پیغمبر است.
امام زین العابدین علیه السلام می فرماید:
امام زین العابدین علیه السلام در فرازی از دعای روز عرفه که هدف های حکومت دینی و الهی را به طور شایسته ای تشریح نموده در مورد امامت و ولایت و حاکمیت و وظیفه ای که امام معصوم علیه السلام به عهده دارد چنین می فرماید:
﴿اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَيَّدْتَ دِيَنكَ فِي كُلِّ أَوَانٍ بإمَامِ أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِكَ وَ مَنَاراً فِي بِلادِكَ، بَعْدَ أَنْ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ، و جَعَلْتَهُ الذَريعَةَ إِلى رِضوانك افتَرَضْتَ طَاعَتَهُ، وحَذَرتَ مَعصِيَتَهُ، وأمَرْتَ بِامتثال أوامِرِه ، والإنتِهاءِ عِنْدَ نَهْيِه، وألا يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمُ، ولا يَتَأَخَّرُ عَنْهُ مُتَأَخِّرُ، فَهُوَ عِصْمَةُ اللاّئِذين، و كَهْفُ الْمُؤمِنينَ، وَ عُرْوَةُ المُتَمَسّكينَ، و بهاء الْعَالَمِينَ.
اَللَّهُمَّ فَأَوْزِع لِوَلِيّكَ شُكْرَ مَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيْهِ ... وأَقِم بِهِ كِتَابَكَ وحُدُودَكَ شَرائِعَكَ وسُنَنَ رَسُولك ، - صَلَواتُكَ اللَّهُمَّ عَلَيْهِ و آلِهِ - و أحْيِ بِهِ مَا أَمَاتَهُ الظَّالِمُونَ مِنْ مَعَالِمِ دِينِكَ، واجْلُ بِهِ صَداءَ الْجَورِ عَنْ طَريقَتِكَ، و أبن بِهِ الضَّراءَ مِنْ سَبِيلِكَ، وَأَزِلَ بِهِ النَّاكِبِينَ عَنْ صِراطِك، وامْحَقِّ بِهِ بُغَاةَ قَصْدِكِ عِوَجاً، وألِنْ جانِبَهُ لأَوْلِيَائِكَ، وابْسُطُ يَدَهُ عَلَى أَعْدائك، وَهَبْ لَنَا رَأفَتَهُ رَحْمَتَهُ وَ تَعَطُّفَهُ و تَحَثُنَهُ...﴾
خداوندا! تو دین خودت را در هر زمان به وسیلهٔ امامی تأیید نمودی که او را علمی (و نشانه ای) برای بندگانت و چراغی در شهرهایت قرار دادی و این پس از آن بود که رشتهٔ او را به رشته عنایات خویش ،پیوستی و او را وسیله دست یافتن به رضوان خود ،ساختی و فرمانبرداری از او را واجب و نافرمانیش را ممنوع شمردی و فرمان دادی که به اوامرش گردن نهند و از آن چه نهی کند دست بازدارند و هیچ کس بر او پیشی نجوید و از او دور نیفتد، پس او پناهگاه پناهندگان و ملجأ مؤمنان و دستگیره متمسکان و فروغ جهانیان است.
خداوندا! پس شکرگزاری نعمتی را که به ولی خود ارزانی داشته ای به او الهام کن... و کتاب و حدود و احکام و سنّت های رسولت را- که درودهای تو بر او و آل او باد - به دست او برپای دار و نشانه های دینت را که ستمکاران از میان برده اند به وسیله او زنده کن، و زنگ انحراف را از راه خودت به وسیلهٔ او ،بزدای و راه را از چاه به مدد او آشکار ساز و منحرفان از طریق خود را به دست او نابود کن و کسانی را که می خواهند مقصود تو را
ص: 158
دگرگون سازند به وسیلهٔ او از میان بردار و از لطف او دوستانت را بهره مند فرما، و دست او را بر دشمنانت بگشا و رأفت و محبّت و مهربانی و لطف او را نصیب ما گردان.... (1)
مقصود از این کلمات نورانی این است که «امام معصوم» محور حقّ و عدل و فرمانبرداری از او ،واجب و مخالفت با او مخالفت با اوامر الهی و خواست های حضرت حق است.
زیرا: کتاب خدا تنها به وسیلهٔ امام تبیین می شود و احکام و شرایع دین به وسیله امام زنده می ماند و حدود الهی به وسیلهٔ امام به جریان می افتد و مردم به وسیله امام هدایت می یابند و عدالت اجتماعی به وسیلهٔ امام برقرار می گردد و در این صورت است که دین خدا دین می شود و بشریت از چنگال ظلم و ستم جبّاران و گردنگشان و قدرتمندان و طاغوت های زمان نجات پیدا می کند
و به همین جهت است که آن حضرت در نامه معروف خود که به «محمّد بن مسلم زهری» از فقهای ،مدینه نگاشته - و ما فرازهایی از آن را در این جا می آوریم - او را موعظه و نصیحت می نماید و خطاب به وی چنین می فرماید:
«... خداوند ما و تو را از فتنه ها نگه دارد و به تو از آتش دوزخ ترحّم نماید، تو امروز به وضعی افتاده ای که سزاوار است هر که تو را بدان حال ببیند برایت طلب رحمت کند بار نعمت خدا بر دوش تو سنگین شده که به تو بدنی سالم و عمری در از عنایت فرموده و حجت خداوند بر تو تمام شده است که قرآن را نیک می دانی و تو را در شناخت احکام دینش «فقیه» گردانیده و سنّت پیامبرش را هم به تو شناسانده است...
پس بنگر که فردا که در پیشگاه خدا می ایستی چگونه مردی خواهی بود... گمان مبر که خدا عذر تو را بپذیرد و از تقصیرت در گذرد هیهات هیهات که چنین نخواهد بود. خدا در قرآن از علما پیمان گرفته است که «دین خدا را آشکار کنند و پنهان مدارند» (2)
این را بدان که کم ترین چیزی که تو آن را پنهان کرده ای و سبک ترین چیزی که بار آن را به دوش گرفته ای این است که تو وحشت و نگرانی ستمگر را به آسودگی بدل کرده ای و راه گمراهی را بر او آسان ساخته ای؛ و این کار با نزدیک شدن تو به او و پذیرفتن دعوت او صورت گرفته است.
از آن می ترسم که فردای قیامت با این گناه در میان خیانتکاران جای داشته باشی و از تو
ص: 159
بپرسند از آن چه گرفتی و به ستمکاری ستمکاران کمک کردی؟ و بپرسند که چرا چیزی که حقّ تو نبود از کسی که به تو بخشید گرفتی؟ و چرا به کسی نزدیک شدی که حق هیچ کس را به او نمی داد؟ و چرا در آن هنگام که تو را به خود نزدیک کرد از باطلی جلوگیری نکردی؟ و چرا با دشمن خدا دوست شدی؟
آیا در آن هنگام که ستمگران تو را برای همکاری فرا خواندند، تو را همچون میله آهنی قرار ندادند که آسیاب ستمکاری خویش را بر گرد آن به گردش درآورند؟ و همچون پلی نشدی که از آن عبور کنند و به بلاها (و جنایت هایی که بر مردم روا می دارند) دسترسی پیدا کنند؟ و همچون نردبانی برای گمراهی های ایشان نبودی؟ آیا تو فریبکاری های ایشان را توجیه نکردی و گام به گام ایشان نرفتی؟ آنان به وسیله تو مردمان را دربارهٔ علماء - از آل محمّد صلی الله علیه و آله - به تردید انداختند و دل های نادانان را به سوی خود جلب نمودند...
آری، آن چه به تو بخشیدند از آن چه از تو گرفتند بسیار کم تر است، و آن چه برای تو آباد کردند در برابر آن چه خراب کردند بسیار ناچیز است. اینک به حال خود بنگر که هیچ کس به حال تو نخواهد گریست و حساب خود را همچون حساب کسی که مورد سؤال قرار گرفته رسیدگی کن
گمان مدار که می خواهم تو را توبیخ و ملامت و سرزنش نمایم بلکه مقصودم این است که خداوند اندیشه نارسای تو را بالا برد و آن چه را که از دینت از دست داده ای به تو باز گرداند... از این پس از همه کارهای ناروا روی گردان تا به نیکوکاران ملحق شوی...» (1)
امام باقر علیه السلام می فرماید:
﴿إِنَّ أَئِمَّةَ الْجَوْرِ و أَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا.﴾
«پیشوایان ستمکار و پیروان آن ها از دین خدا برکنار اند خود آن ها گمراه و مردمان را نیز گمراه می کنند» (2)
و در همین رابطه در یک حدیث دیگر می فرماید:
﴿قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَأُعَذِّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوِلَايَةِ كُلِّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللهِ، و إِن كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَعْمَالِهَا بَرَّةٌ تَقِيَّةُ، و لأعْفُونَ عَنْ كُلِّ رَعِيَّةٍ فِي الإِسْلَام دَانَتْ بِوَلايَةِ كُلَّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَنْفُسِهَا ظَالِمَةٌ مُسِيئَةٌ﴾.
ص: 160
خدای تبارک و تعالی- در حدیث قدسی - فرموده است: هر آینه هر دسته ای از مسلمین را که در اسلام از امام- و پیشوای - ستمکاری که از جانب خدا نیست پیروی کرده است عذاب خواهم کرد هر چند که در اعمالش نکوکار و پرهیزگار باشد، و هر دسته از مسلمین را که از امام عادلی که برگزیده از جانب خداست پیروی کرده است، خواهم بخشید، هر چند که آن دسته نسبت به خود ستمکار و گناهکار باشد. (1)
امام صادق علیه السلام می فرماید:
﴿لَا دِينَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِوِلَايَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللهِ ولأعَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ بِوِلايَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللهِ، قُلْتُ: لا دِينَ لِأُولَئِكَ وَلا عَتبَ عَلَى هَؤُلاءِ؟ قَالَ: نَعَمْ لا دِينَ لِأُولَئِكَ عَتبَ عَلَى هَؤُلاءِ، ثُمَّ قَالَ: أَلَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ﴾، يَعْنِي مِنْ ظُلُمَاتِ الذُّنُوبِ إِلَى نُورِ التَّوْبَةِ والْمَغْفِرَةِ لِوَلَا يَتِهِمْ كُلَّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللهِ. وَ قَالَ: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ﴾ إِنَّمَا عَلَى بِهَذَا أَنَّهُمْ كَانُوا عَلَى الإِسْلَامِ فَلَمَّا أَنْ تَوَلَّوْا كُلَّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ خَرَجُوا بِوَلَايَتِهِمْ إِيَّاهُ مِنْ نُورِ الْإِسْلَامَ إِلَى ظُلُمَاتِ الْكُفْرِ ، فَأَوْجَبَ اللهُ لَهُمُ النَّارَ مَعَ الْكُفَّارِ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾.
هر کس که خدا را با پیروی کردن از امام- و پیشوای - ستمکاری که از جانب خدا نیست دینداری کند دین ندارد و بر کسی که با پیروی کردن از امام عادلی که از جانب خداست خدا را دینداری کند سرزنشی نیست راوی عرض کرد:- یابن رسول الله - آن ها دین ندارند و بر این ها سرزنشی نیست؟!! فرمود آری آن ها دین ندارند و بر این ها سرزنشی نیست، سپس فرمود آیا قول خدای تعالی را نشنیده ای که می فرماید خداوند: [خداوند یار و سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند و او آن ها را از تاریکی ها به سوی نور بیرون می برد]، (2) یعنی آن ها را از تاریکی های گناهان به واسطهٔ پیروی کردن از امام عادلی که از جانب خداست به سوی نور توبه و مغفرت و آمرزش می برد -آن گاه فرمود: - و خداوند فرموده است: [و کسانی که کافر شدند سرپرست آن ها طغیانگران سرکشند که آن ها را از نور به سوی تاریکی ها می برند]، (3) مقصود از این آیه شریفه این است که آن ها نور اسلام داشتند، ولی چون از هر امام سمتگری که از جانب خدا نبود پیروی کردند، به واسطهٔ
ص: 161
پیروی کردن از او از نور اسلام بیرون رفته و به تاریکی کفر روی آوردند و خداوند هم برای ایشان همراه با کفّار، آتش دوزخ را واجب ساخت، پس آن ها اهل آتش اند، و برای همیشه در آن - جاودان - خواهند بود. (1)
از مجموع این روایات به خوبی استفاده می شود که افراد ظالم و ستمکار به هیچ وجه شایستگی مقام امامت و رهبری را ندارند و حکومت این گونه افراد باعث گمراهی امت و تعطیل ،سنت و احیاء ،بدعت و ذلّت و خواری رعیت خواهد بود و پذیرفتن ولایت و رهبری چنین کسی از طرف ملّت موجب خروج از تحت ولایت خدا و قرار گرفتن تحت ولایت ،شیطان و بیرون رفتن از نور اسلام و ورود در ظلمت ،کفر و در نتیجه دخول در آتش سوزان جهنّم است.
تردیدی نیست که «امام معصوم» که رهبر کلّ و حجّت خدا و خلیفة الله و نمایندهٔ او در بین مردم و پیشوای خلق ،است باید برتر و بالاتر و دانشمندتر و اعلم و افضل از همه مردمان باشد و این حکم بدیهی عقل است که معلم از متعلّم و استاد از شاگرد و راهنما از ،راهجو و مقتدی از ،مقتدی اعلم و افضل و اکمل باشد و گرنه بین امام و مأموم تفاوتی وجود نخواهد داشت.
قرآن کریم در این باره می فرماید:
﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾.
بگو - ای پیامبر! آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند با هم برابرند؟ (2)
و در یک آیه دیگر می فرماید:
﴿وَ أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾.
آیا کسی که- مردم را - به راه حق رهبری می کند برای پیروی کردن شایسته تر است یا کسی که خود هدایت نمی شود مگر آن که او را هدایت کنند پس شما را چه شده است؟
ص: 162
چگونه قضاوت می کنید؟! (1)
و در جای دیگر می فرماید:
﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُوا الْأَلْبَابِ﴾.
خداوند به هر که بخواهد علم و حکمت عطا می فرماید و به هر کس که علم و حکمت داده شود خیر فراوانی رسیده است ولی جز خردمندان کسی اندرز نمی گیرد. (2)
از آن جا که مقام شامخ ،امامت مقام خليفة ،اللهی و ولایت مطلقه خداوندی و جانشینی رسول اکرم صلی الله علیه و آله، است و امام معصوم حافظ و نگهبان دین و حامل رسالت پیامبر خدا به نسل های آینده است خداوند امام علیه السلام را انسانی ممتاز و برتر از سایر مردمان آفریده و اسرار و رموز قرآن و معانی باطنی آن را به وی آموخته و او را به علم دانشی اختصاص داده است که هرگز در مقام مقایسه با دیگران با هیچ یک از انسان های روی زمین برابر نیست.
خداوند در قرآن کریم دربارهٔ این بندگان برگزیده و ممتاز می فرماید:
﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾.
سپس ما کسانی از بندگان برگزیدهٔ خود را وارث این کتاب - آسمانی قرآن - گردانیدیم. (3) و در آیه دیگر در مقام معرفی آنان می فرماید:
﴿فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنُ كَرِيمٌ فِي كِتَابِ مَكْنُونِ لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾.
سوگند به جایگاه ستارگان و این سوگند اگر بدانید سوگند بزرگی است که این قرآن کتابی بزرگ و گرامی و در لوح محفوظ (سرّ حقّ) است که جز دست پاکان و پاکیزگان بدان نخواهد رسید. (4)
و در یک آیه دیگر در مورد دانایان علوم قرآن و کسانی که با حقایق و اسرار آن آشنایی دارند و معانی باطنی آن را درک می کنند خطاب به پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید:
ص: 163
﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا به كلُّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَ مَا يَذْكُرُ إِلَّا أَوْلُوا الْأَلْبَابِ﴾.
اوست خداوندی که قرآن را بر تو فرو فرستاد که برخی از آن آیات محکمی است که آن ها اساس و مرجع سایر آیات کتاب خداست (و احتمال و اشتباه در آن راه نیابد) و برخی دیگر، آیات متشابهی است (که معانی آن ها به سهولت و آسانی درک نشود) و اما کسانی که در دل هایشان میل به باطل و انحراف است به دنبال آیات متشابه می روند تا با تأویل کردن آن شبهه و فتنه پدید آورند در حالی که تأویل قرآن را جز خدا و کسانی که علم و دانش فراوان دارند نمی داند و اینان اند که می گویند ما به همۀ کتاب ایمان داریم که همه اش از جانب پروردگارمان ،است ولی این حقیقت را جز خردمندان، متذکر نمی شوند. (1)
از این آیات به خوبی استفاده می شود که خداوند متعال برخی از بندگان شایسته خود را از میان همۀ مردم برگزیده و آنان را وارث علم کتاب خود - قرآن کریم - نموده و برای این کتاب آسمانی اسرار و رموز درونی و باطنی قرار داده است که جز خودش و پاکان و پاکیزگان که راسخ در علم الهی اند از فهم حقایق آن آگاهی ندارند.
بر این ،اساس تردیدی نیست که مقصود از پاکان و پاکیزگان و کسانی که راسخ در علم ،اند کسی جز اهل بیت علیهم السلام عصمت و طهارت و امامان معصوم علیهم السلام از عترت و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و اله نخواهد بود زیرا به حکم آیه تطهیر آن ها هستند که خداوند ایشان را پاک و پاکیزه قرار داده و از پلیدی و آلودگی مبرایشان ساخته و از هر گونه خطا و لغزش و گناه و اشتباه مصون و محفوظشان داشته است.
و به همین جهت است که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به فرمان خدای متعال، علی علیه السلام و امامان معصوم علیهم السلام از فرزندان او را (در حدیث شریف نبوی ، «ثقلین» که مشهور و متواتر است و در کتاب های علمای مذاهب اسلامی با اسناد و مدارک-آمده است) یکی از دو یادگار گران بهای خویش معرفی نموده و فرموده است:
﴿ فَلا تَتَقَدَّ مُوهُما فَتَهْلِكُوا ولا تَقصُرُوا عَنْهُمَا فَتَهْلِكُوا، ولا تُعَلِّمُوهُم فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ﴾.
ص: 164
از کتاب خدا و اهل بیت علیهم السلام پیشی نگیرید که هلاک می شوید و در حق آن ها کوتاهی نکنید که هلاک می شوید و به آنان یاد ندهید که آن ها از شما داناترند. (1)
آن چه از مجموع روایات وارده در رابطه با علم و دانش امام استفاده می شود این است :که امام یک فرد استثنائی ،است علم و دانش او خدادادی است سینه اش گنجینه علوم نبوّت ،است تمام مسائل حلال و حرام را می داند آسمان و زمین در برابر او همچون کف دست اوست آشنا به همهٔ زبان هاست از گذشته و آیندۀ جهان آگاه است از اعمالی که مردم انجام می دهند اطلاع دارد دوست و دشمن را می شناسد از اخبار دوستان و شیعیانش چیزی بر او پوشیده نمی ماند هرگز علوم خود را فراموش نمی کند و دانش او به اندازه ای است که خیلی ها تاب و تحمل آن را ندارند
و اینک برای آشنایی با علم و دانش امام که خلیفة الله و نماینده خدا و حجّت بالغه خداوند است و راسخ در علم و گنجینهٔ علوم خدایی ،است به احادیثی که در این زمین می آوریم توجه فرمائید:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله می فرماید:
﴿إِثْنَا عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، أَعْطَاهُمُ اللهُ فَهْمِى و عِلْمِي و حِكمَتِي و خَلَقَهُمْ مِنْ طينَتِي. فَوَيْلٌ لِلمُتِكَبّرين عَلَيْهِم بَعدى ألقَاطعِينَ فِيْهِم صِلَتِى مَا لَهُمْ؟! لا أَنَالَهُمُ اللهُ شَفَاعتَنِى﴾.
دوازده تن از اهل بیت ،من خداوند علم و فهم و حکمت مرا به آن ها عطا فرموده است و آن ها را از خاک و گل من آفریده است. وای به حال کسانی که بعد از من بر آن ها فخر فروشند و در برابرشان تکبر نمایند وصلۀ رحم مرا در حق آن ها قطع نمایند. آن ها را چه شده است؟ خداوند آن ها را از شفاعت من محروم سازد. (2)
امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید:
حضرت علی علیه السلام در نخستین خطبه ای که در مدینه پس از تصدّی مقام خلافت
ص: 165
ایراد نموده دربارهٔ عظمت و شرافت امامان اهل بیت علیهم السلام و مقام رفیع و والای آن بزرگواران و برگزیدگان حق چنین می فرماید:
﴿ألا إِنَّ أَبْرَارَ عِتْرَتِي، و أطايب أرُومَتى، أحْكَمُ الناس صغاراً، و أعْلَمُ النَّاس كباراً، ألا و إنا أَهْلُ بَيْتٍ مِنْ عِلْمِ اللهِ عِلْمُنا، و حُكْم الله حُكْمُنَا، و مِنْ قَولِ صادِقِ سَمِعْنَا. فَإِن تَتَّبِعُوا آثَارَنَا تَهْتَدُوا بِبَصَائِر نَا، و إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا يُهْلِكُكُمُ اللهُ بأيدينا. مَعَنَا رَايَةُ الحَقِّ، مَنْ تَبِعَها لَحِقَ ، و مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا غَرقَ. ألا و بِنَايُدْرَكُ تِرَةُ كُلّ مُؤمِن، و بِنَا تُخْلَعُ رِبْقَةَ الذُّلِّ مِنْ أَغْنَاقِكُمْ، و بِنَا فُتِح لابِكُمْ، وَ مِنَّا يُخْتَمُ لا بِكُمْ﴾.
نيكان عترت من و پاکان بستگان من در کودکی حکیم ترین مردمان و در بزرگی داناترین آن ها هستند. آگاه باشید که ما خاندانی هستیم که از علوم خداوند به ما تعلیم شده، و از حکمت خداوند به ما عطا گردیده و ما آن را از صادق مصدق فرا گرفتیم. اگر از آثار ما پیروی کنید با بصیرت های ما هدایت می شوید و اگر از ما پیروی نکنید به دست ما به هلاکت می رسید پرچم حق با ماست کسی که با آن همراهی کند به حق می رسد و کسی که از آن عقب بماند غرق می شود انتقام هر مؤمنی به دست ما گرفته می شود، و طوق ذلّت و زبونی به دست ما از گردن شما برداشته می.شود. دین به وسیلهٔ ما آغاز گردید و انجامش نیز به دست ماست نه دیگری (1)
و در یک خطبهٔ دیگر که در ضمن سخنان خود خاندان نبوّت را معرفی می نماید چنین می فرماید:
«خاندان پیامبر صلی الله علیه و اله رازداران پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله ، پناهگاه فرمان او، مخزن دانش ها و حكمت ها حافظان کتاب و سنت و استوانه های آئین او می باشند هیچ کس از افراد امت را نمی توان به آنان قیاس کرد آنان پایه های دین و ستون های ایمان و یقین هستند.
دور افتادگان از راه حق به آن ها رجوع می کنند و واماندگان به آن ها می پیوندند. خصائص امامت (علوم و معارف دین و ویژگی های امامت) نزد آن هاست و وصیّت پیامبر در حقّ آن هاست و آنان وارثان (حقیقی) پیامبراند» (2)
و در یک مناسبت دیگر در ضمن یک خطبهٔ شیوا که از سرچشمه زلال وحی الهام گرفته دربارۀ فضائل ائمه اهل بیت علیهم السلام چنین می فرماید:
ص: 166
«خاندان پیامبر صلی الله علیه و اله مایۀ زندگی علم و دانش و نابودی جهالت و نادانی هستند، آنانند که حلم و بردباری ایشان از دانش و علمشان خبر می دهد و ظاهرشان از باطنشان و سکوتشان از استحکام ،منطقشان با حق مخالفت نمی کنند و درباره آن با یکدیگر اختلاف ندارند آنان استوانه های اسلام و پناهگاه حوادث اند به وسیله آن ها حق در جای خود استوار می گردد و باطل ریشه کن می شود و زبان باطل از کامش بیرون می آید آنان دین را از روی تعقل و دانایی شناخته اند نه از راه شنیدن و نقل دیگران، زیرا ناقلان علم فراوان و رعایت کنندگان آن بسیار اندک و ناچیزند». (1)
و در ضمن خطبه ای که در پند و اندرز دادن به مردم ایراد نموده در ستایش امامان معصوم از خاندان پیامبر صلی الله علیه و اله چنین می فرماید:
﴿مائیم شعار - اسلام که از جهت پیوند با رسول خدا صلی الله علیه و اله همچون پیراهن تن او هستیم- مائیم اصحاب و یاران رسول خدا صلی الله علیه و اله، مائیم خزانه داران درب ها-ی علوم پیامبر- که جز از راه در نمی توان وارد خانه گردید و هر کس راه دیگری در پیش گیرد و از غیر در وارد خانه شود دزد نامیده می شود... آیات کریمه قرآن دربارهٔ این خاندان نازل شده و آنان گنجینه های علوم الهی اند اگر لب به سخن گشایند راست می گویند و اگر سکوت اختیار کنند کسی نمی تواند بر آنان پیشی گیرد» (2)
و در حدیثی آمده است که دربارهٔ ویژگی های اهل بیت علیهم السلام و رهبری رهبران معصوم علیهم السلام فرمود:
«مائیم برگزیدگان (خدا) و رهبری ما رهبری انبیاء است و حزب ما حزب خدای تعالی و گروه ستمکاران حزب شیطان ،است هر کس که ما و دشمنان ما را مساوی بداند از شیعیان ما نیست» (3)
و در حدیث دیگری آمده است که در همین زمینه فرمود:
«ما نور آسمان ها و زمین و کشتی های نجاتیم علوم پنهانی خداوند در نزد ما است و بازگشت امور به سوی ما می باشد» (4)
آری خوانندگان گرامی! امیرمؤمنان علیه السلام در یکی از خطبه های خود در «نهج البلاغه»
ص: 167
که در مورد حکومت و فرمانروایی و شرایط زمامداری ایراد ،نموده، علم و قدرت را یکی از شرایط رهبری در حکومت الهی به شمار آورده و امارت و خلافت بر مسلمانان را از آن کسی دانسته است که تواناترین افراد بر اداره امور مملکت بوده و داناترین آن ها نسبت به اوامر و دستورات الهی باشد چنان که می فرماید
ای مردم! شایسته ترین افراد برای این کار (امامت و حکومت)؛ کسی است که بر آن تواناتر و از حکم خدا دربارهٔ آن آگاه تر باشد؛ پس اگر آشوبگری فتنه بر پاکند، از او می خواهند تا به حق گردن نهد و اگر امتناع ورزد به دفع او بر می خیزند». (1)
و در خطبه دیگری که پس از کشته شدن طلحه و ،زبیر در موعظه و نصیحت مردم و ارشاد و راهنمایی آنان ایراد نموده چنین می فرماید
«ای مردم شما هنگامی که در تاریکی جهالت و گمراهی بودید به وسیلهٔ ما هدایت شدید و به راه راست قدم نهادید و به اوج قله کمال رسیدید و به وسیلهٔ ما تیرگی شب های دَیجُور را شکافتید و به روشنائی رسیدید کر باد گوشی که از فریادهای رهنمای دلسوز بیدار نشود و پند و اندرز نگیرد». (2)
و در ضمن یک خطبۀ دیگر پس از ستایش رسول اکرم صلی الله علیه و آله و اشاره به انقراض بنی امیّه که مردم را اندرز می دهد خطاب به آنان چنین می فرماید:
«ای مردم! چراغ (راه سعادت و خوشبختی خود) را از روشنایی مشعل فروزان پند دهنده پند پذیرفته- که به گفتار خود عمل می کند- روشن کنید و از چشمه زلال علمی که از تیرگی ها و آلودگی ها پیراسته است بهره برداری نمائید». (3)
و باز در خطبه دیگری پس از آن که از بعثت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و گرفتاری مسلمین در آیندهٔ تاریخ سخن می گوید و مردم را به اطاعت و فرمانبرداری از امام خویش تحریص و ترغیب می نماید به ارشاد و راهنمایی مردم پرداخته خطاب به آنان چنین می فرماید:
«.... این را بدانید که شما هرگز راه راست را نخواهید شناخت مگر آن که کسی که آن را ترک کرده است بشناسید و به پیمان کتاب (خدا) هرگز عمل نخواهید کرد مگر آن که
ص: 168
کسی را که پیمان شکسته است بشناسید و هرگز به کتاب خدا (قرآن) چنگ نمی زنید مگر این که کسانی که قرآن را کنار گذاشته اند بشناسید. این مطلب را از نزد اهل آن - امامان اهل بیت علیهم السلام - جویا شوید که خود مایۀ زندگی علم و دانش و مرگ جهل و نادانی اند آنان کسانی هستند که داوریشان از دانششان به شما خبر می دهد و سکوتشان از سخنگوئیشان و ظاهرشان از باطنشان با دین مخالفت نمی کنند و در آن اختلافی ندارند، پس دین (و قرآن) در میان ایشان گواهی راستگو و خاموشی گویا است». (1)
و زمانی که تصمیم می گیرد برای سرکوبی معاویه به سوی شام عزیمت نماید در میان اصحاب و یاران خود بپا می خیزد و در ضمن یک خطبهٔ مفصل و طولانی خطاب به آنان چنین می فرماید
«... هان ای مسلمانان از خدا بترسید و برای جهاد با معاویه ستمکار و پیمان شکن و یاران ستمکار و پیمان شکن او بپاخیزید و در این راه همدیگر را تشویق نمائید. آیاتی را که از کتاب خدای عزّوجلّ برای - پند و اندرز - شما تلاوت می کنم و خداوند آن را بر پیامبر خود فرو فرستاده بشنوید تا بدان وسیله پند و اندرز گیرید که به خدا سوگند آن برای شما بهترین پند و موعظه است. پس از موعظه خداوند سود جوئید و از نافرمانی خدا برکنار بمانید که خدای تعالی شما را به- کسانی دیگر - غیر از خود شما پند و اندرز داده و به پیامبرش فرموده است:
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِي لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمْ الْقِتَالُ ألا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَ مَا لَنَا الأَنْقَاتِلَ فِي سَبيل الله وقَدْ أَخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا و أَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلا قَلِيلاً مِنْهُمْ وَاللهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ - وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا و نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ و زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ واللهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ واللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ .
«آیا از [حال ] آن گروه بنی اسرائیل خبر نیافتی که پس از وفات موسی به پیامبر زمان خود گفتند پادشاهی برای ما انتخاب کن تا در راه خدا پیکار کنیم [آن پیامبر] گفت: اگر جنگیدن بر شما مقرّر گردد چه بسا که پیکار نکنید گفتند: چرا در راه خدا نجنگیم با
ص: 169
آن که ما از دیارمان و از [نزد] فرزندانمان بیرون رانده شده ایم. پس چون حکم جنگ بر آنان مقرّر شد جز شماری اندک از آنان [همگی] روی از جهاد گردانیدند، و خداوند به [کردار] ستمگران آگاه است.
و پیامبرشان به آنان گفت همانا خداوند طالوت را به پادشاهی شما برگماشته است :گفتند چگونه او [می تواند] بر ما پادشاهی داشته ،باشد با این که ما به پادشاهی از او شایسته تریم و به او ثروت زیادی داده نشده است؟ پیامبرشان :گفت خداوند او را بر شما برگزیده و او را در علم و دانش و نیروی بدنی بر شما برتری بخشیده است و خدا پادشاهی خود را به هر که بخواهد می دهد و خدا گشایشگر داناست». (1)
ای مردم! در این آیات برای شما درس عبرتی است تا بدانید که خداوند خلافت و امارت را بعد از پیغمبران در فرزندانشان قرار داده است خداوند طالوت را بر دیگران فضیلت و برتری داد چون او را برگزیده بود و از جهت علم و نیروی بدنی بر آنان ترجیح داشت. بنابراین آیا شما چنین می پندارید که خداوند بنی امیه را بر بنی هاشم برگزیده و معاویه از جهت علم و دانش و نیروی بدنی بر من برتری دارد؟» (2)
مفهوم این سخن امیرمؤمنان علیه السلام این است که ،امام ،الگو اسوه ،نمونه حجّت خدا در ،زمین برگزیدۀ الهی و حاکم بر سر نوشت مردم است و دارای امتیازات خاصّی است که از آن جمله: مقام علم و دانش خدادادی است که خداوند آن را به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و اله عطا نموده و بدین وسیله آنان را بر دیگران مزیت و برتری بخشیده و آنان کانون علم دانش الهی و مخزن اسرار علوم نبوی و وارثان حقیقی رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می باشند.
و از همین جهت است که می بینیم هنگامی که خوارج نهروان حکمیت عمرو عاص و ابوموسی اشعری را انکار می نمایند اصحاب خود را مورد سرزنش قرار داده و خطاب به آن ها چنین می فرماید:
«ما مردان را «حَکَم» قرار ندادیم بلکه قرآن را حاکم گردانیدیم و این قرآن خطّی است نوشته که میان دوپارۀ جلد آن است که به زبان سخن نمی گوید و ناگزیر تفسیر کننده و مترجمی می خواهد و مردان از آن سخن می گویند... پس اگر صادقانه درباره کتاب خدا حکم شود ما - اهل بیت - شایسته ترین مردمان به ،قرآنیم و اگر به سنّت پیامبر صلی الله علیه و اله
ص: 170
داوری شود ما از همه کس به قرآن سزاوارتریم». (1)
،آری، امیرمؤمنان علیه السلام در خطبه ای که در فضائل و مناقب امامان اهل بیت علیهم السلام ایراد نموده در رابطه با مقام علم و دانش خدادادی و لیاقت ذاتی و شایستگی خاندان عصمت و طهارت برای امامت و رهبری چنین می :
«کجایند کسانی که می پندارند در علم مهارت دارند به جز ما اهل بیت؟ آن ها دروغ می گویند و به ما ستم می نمایند، زیرا خداوند به ما - اهل بیت - برتری بخشیده و دیگران را پست و زبون ساخته است. خداوند این مقام و منزلت را به ما عطا فرموده و دیگران را محروم ساخته است. خدا ما را در این نعمت ها داخل نموده و دیگران را بیرون رانده است به وسیلهٔ ما مردم هدایت می شوند و کوری گمراهی بر طرف می گردد. امامان همگی از قریش» هستند که درخت وجودشان در سرزمین وجود این تیره از «هاشم» است و مقام امامت به هیچ وجه در خور صلاحیت دیگران نیست». (2)
سپس در یک حدیث دیگر در بیان الطاف بی کران خداوند در حقّ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و دانش نامحدودی که خداوند به این خاندان عنایت فرموده است چنین می فرماید:
﴿ إنَّا أَعْطَيْنَا عِلْمَ المنايا والبلايا، والتَّأويل والتَّنْزِيْلَ، و فَصْلَ الْخِطابِ، و عِلْمَ النَّوازِلِ والْوَقَايِعِ، ولا يعزُبُ عَنَّا شَيْءٌ﴾.
علم مرگ و میرها به ما داده شده، علم تأویل و تنزیل و فصل الخطاب به ما عطا گردیده، علم حوادث و وقایع به ما داده شده و هرگز چیزی از ما پوشیده نمی ماند. (3)
امیرمؤمنان علیه السلام در ضمن سخنان مشروح دیگری که دربارهٔ مقام والای امام و قرب و منزلت او در نزد خداوند جهت استحضار طارق بن شهاب در مسأله امامت بیان داشته است نیروی درک و تشخیص امامان علیهم السلام را چنین تفسیر می کند:
﴿السَّمَاواتُ والأَرْضُ عِنْدَ الإِمَامِ، كَيَدِهِ مِنْ راحَتِهِ، يَعْرِفُ ظَاهِرَهَا مِنْ بَاطِنِهَا، وَ يَعْلَمُ بِرَّهَا مِنْ فَاجِرِها﴾.
آسمان ها و زمین در نزد امام علیه السلام همچون کف دست اوست ظاهر و باطن آن ها را می فهمد،
ص: 171
و نیک و بد آن ها را می شناسد (1)
و همچنین در همین رابطه در توصیف «امام» می فرماید:
﴿وَ يُنصَبُ لَهُ عَمُودٌ مِنْ نُورِ، مِنَ الأرْضِ إِلَى السَّمَاء يَرى فِيْهِ أَعْمَالَ الْعِبَادِ، وَ يُلبَسُ الْهَيْبَةُ و عِلمُ الضَّمير، و يَطَّلِعُ عَلَى الغَيْبِ و يَرى ما بَيْنَ الْمُشْرِقَ وَالْمَغْرِبَ، فَلَا يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْءٌ مِنْ عَالَمِ الْمُلْكَ والْمَلَكُوتِ﴾.
برای امام عمودی از نور از زمین تا آسمان نصب می شود که اعمال بندگان را در آن می بیند. با نور هیبت و جلال خداوندی پوشانده می.شود باطن انسان ها و رازهای نهفته در دل ها را می داند بر پنهانی ها اطلاع پیدا می کند میان مشرق و مغرب عالم را می بیند و چیزی از عالم ملک و ملکوت بر او پنهان نمی ماند (2)
،آری عنایات بیکران خداوند در حق ائمّه هدی علیهم السلام به اندازه ای بود که بسیاری از اشخاص قدرت تحمّل آن را نداشتند و در نتیجه گاهی دربارهٔ آن ها به اشتباه افتاده به آن بزرگواران نسبت الوهیت می دادند.
به همین مناسبت یکبار که امیرمؤمنان علیه السلام در یک خطبهٔ مفصّل و طولانی از علائم ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و فتنه و آشوب های آخر الزمان و قدرت امامت سخن می گفت «علی بن قدامه» عرضه داشت:
یا امیرالمؤمنین! تو خود این مطلب را روشن ساختی که فرمان شما بر همهٔ موجودات به اذن و اجازه پروردگار نافذ است و اگر تو خود این مطلب را بیان نمی کردی ما می گفتیم: «جز تو خدایی نیست»! امیرمؤمنان علیه السلام در پاسخش :فرمود
«تعجّب نکن که هلاک می شوی ما بنده ایم چون شما ازدواج می کنیم در رحم مادر و صلب پدر قرار می گیریم با این تفاوت که آن چه در آسمان ها و زمین انجام یافته و یا به وقوع خواهد پیوست خدا به ما یاد داده است این دانش ها مخصوص ماست؛ من ،حسن ،حسین مادرشان زهرا و امامان ،بعدی یکی پس از دیگری تا ،مهدی همه از یک سرچشمه آب خورده ایم و علوم همۀ ما به یک نقطه بر می گردد. چه از من بپرسید یا از امامان بعدی بپرسید (علوم همۀ ما یکی است) هرگز هیچ عصری تا قیام قائم از ما خالی نخواهد بود این اعتراف را از من بشنوید و گواه باشید که روزی شما را گواه
ص: 172
خواهم گرفت: علیّ بن ابی طالب نوری مخلوق و بنده ای مرزوق است، هر کس جز این را بگوید لعنت خدا بر او باد» (1)
و یک بار دیگر نیز هنگامی که آن حضرت از بعضی حوادث آینده و امور غیبی خبر می،داد یکی از یارانش به پا خاست و عرضه داشت:
یا امیرالمؤمنین! از غیب سخن می گویی؟ و به علم غیب آشنایی؟ امام علیه السلام خندید و به آن مرد که از طایفهٔ «بنی کلب» بود، فرمود:
«ای برادر کلبی! این علم غیب نیست بلکه آموخته ای است که آن را از صاحب علم و دانش - یعنی: از رسول خدا صلی الله علیه و اله - فرا گرفته ام علم غیب تنها علم قیامت است، و آن چه خداوند سبحان در این آیه بر شمرده است که در گفتار خود می فرماید: ﴿إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ ...﴾ (2) پس خداوند سبحان از آن چه در رحم مادر هاست آگاه است پسر است یا دختر زشت است یا زیبا، سخاوتمند است یا بخیل سعادتمند است یا شقی چه کسی هیزم دوزخ است و چه کسی در بهشت همنشین پیامبران این ها علوم غیبیه ای است که غیر از خدا کسی نمی داند و اما غیر از این ها- چیزهای دیگر -را خداوند به پیامبرش تعلیم داده و او هم به من آموخته است، و برایم دعا نمود که خداوند آن را در سینه ام جای دهد و اعضای پیکرم را از آن مالامال سازد». (3)
امام حسن مجتبی علیه السلام می فرماید:
﴿إِنَّ الْعِلْمَ فِينَا و نَحْنُ أَهْلُهُ وَ هُوَ عِنْدَنَا مَجْمُوعٌ كُلَّهُ بِحَذافيره، و إِنَّهُ لَا يَحْدِثُ شَيْءٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ حَتَّى أَرْشِ الْخَدْشِ إلا و هُوَ عِنْدنَا مَكْتُوبٌ بإمْلاءِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و بخطّ عَلِيٌّ علیه السلام بيَدِه﴾
علم و دانش در نزد ما اهل بیت است و ما اهل دانش هستیم تمام علوم نزد ما جمع است و چیزی تا روز رستخیز رخ نمی دهد حتی دیه یک خراش مگر این که علمش پیش ماست که به املاء رسول خدا صلی الله علیه و اله و دستخط علی بن ابی طالب نوشته شده است» (4)
امام حسین علیه السلام می فرماید:
﴿لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ اَلْآیَهُ: ﴿وَ كُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِيْنٍ﴾، قَالُوا: يَا رَسُول الله!
ص: 173
هُوَ التوراة أو الانْجِيْلُ أو الْقُرْآنُ؟ قَالَ : لا ، فَأَقْبَلَ إِلَيه أبي فَقَالَ: هُوَ هذا الإمام الذي أحْصَى الله فِيْهِ عِلْمَ كُلِّ شيءٍ ﴾.
موقعی که این آیه شریفه نازل شد «ما هر چیزی را در امام مبین جمع کرده ایم» (1)
اصحاب گفتند: یا رسول !الله مراد از امام مبین تورات است یا انجیل و یا قرآن؟ فرمود: .هیچ کدام آن گاه چون پدرم - علی علیه السلام-آمد، فرمود: این است آن امامی که خدای تعالی همۀ علوم را در او جمع کرده است. (2)
و هنگامی که عازم سفر کربلا بود و در بین راه - در منزل ثعلبیّه - با یک مرد کوفی ملاقات ،نمود، ضمن سئوال و گفتگو خطاب به او :فرمود
﴿أَمَا وَاللَّهِ لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَةِ لَأَرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ علیه السلام مِنْ دَارِنَا وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَى جَدِّي، يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ أَفَمُسْتَقَى النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا؟ هَذَا مِمَّا لَا يَكُونُ﴾.
آگاه باش به خدا سوگند که اگر تو را در مدینه ملاقات می نمودم جای پای جبرئیل علیه السلام را در خانه مان و محلّ فرود آمدن او را در جایی که برای جدّم -رسول خدا صلی الله علیه و اله - وحی می آورد به تو نشان می دادم ای برادر کوفی!- این را بدان که: سرچشمه علم و دانش نزد ما - اهل بیت- است آیا آن ها عالم و دانا هستند و ما نادان و جاهل؟! چنین چیزی نشدنی است. (3)
این حدیث در مقام بیان علم و دانش امام و وارثان حقیقی پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله، است و از آن روشن می شود که امام حسین در مقام پاسخگویی به آن مرد کوفی بوده است و هر چند که اصل سئوال در تاریخ ،نیامده اما از طرز بیان امام علیه السلام معلوم می شود که طرف خطاب مردی نا آگاه و ظاهر بین و کوته فکر بوده است که حرکت امام علیه السلام را مانند سایر هواداران بنی امیّه مورد اعتراض قرار ،داده و پسر پیغمبر ضمن بر شمردن فجایع بنی امیه برای اثبات حقانیت خود و روشن ساختن آن مرد کوفی چنین سخنی را فرموده است و با بیان این مطلب که «أهل البيت أدرى بما فيه» او را به اشتباه خود واقف ساخته است.
امام زین العابدین علیه السلام می فرماید:
ص: 174
«در بین خدا و حجّت خدا حجاب و پرده ای نیست و بدون حجّت خدا برای خداوند سری وجود نخواهد داشت. مائیم درهای- رحمت - خدا، مائیم درهای صراط مستقیم، مائیم راز داران علم خدا و مترجم وحی خدا و مائیم پایه و اساس توحید و گنجینه اسرار خداوند» (1)
امام باقر علیه السلام می فرماید:
امام باقر علیه السلام در حدیثی در بیان ویژگی های امام معصوم علیه السلام چنین می فرماید:
﴿ لِلْإِمَامِ عَشْرُ عَلَامَاتٍ يُولَدُ مُطَهَّراً مَخْتُوناً ، و إِذَا وَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ وَقَعَ عَلَى رَاحَتِهِ رَافِعاً صَوْتَهُ بِالشَّهَادَتَيْنِ.. و تَنَامُ عَيْنَاهُ ولا يَنَامُ قَلْبُهُ ولا يَتَتَاءَبُ وَلَا يَتَمَطَّى و يَرَى مِنْ خَلْفِهِ كَمَا يَرَى مِنْ أَمَامِهِ... و هُوَ مُحَدَّثٌ (2) إِلَى أَنْ تَنْقَضِيَ أَيَّامُهُ﴾.
امام چند نشانه بارز دارد پاک و پاکیزه متولد می شود چون به دنیا بیاید دو کف دست خود را به زمین ،نهاده با صدای بلند «شهادتین» بر زبان جاری می کند (و به یگانگی خدا و رسالت پیامبر صلی الله علیه و اله گواهی می دهد) دیدگانش در خواب فرو می رود ولی دلش همیشه بیدار است. دهن دره و بغل باز کردن ندارد از پشت سر همچون پیش رو می بیند و او «محدَّث» است (یعنی: فرشتگان پیوسته با او سخن می گویند) تا زمانی که روزگار او به سر آید. (3)
و در پاسخ سئوال «سدیر» که از آن حضرت پرسید: «شما امامان - در نزد خدا- چه مقامی دارید؟» فرمود:
﴿نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اللهِ و نَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْيِ اللهِ و نَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلَى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ و مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ﴾.
ما خزانه دار علم خدائیم ما مترجم وحی خدائیم ما حجّت رسای الهی بر تمام موجودات آسمان و مخلوقات روی زمین هستیم (4)
ص: 175
و به سورة بن کلیب فرمود:
﴿وَاللَّهِ إِنَّا لَخُزَانُ اللهِ فِي سَمَائِهِ وأَرْضِهِ لا عَلَى ذَهَبٍ وَلَا عَلَى فِضَّةٍ إِلَّا عَلَى عِلْمِهِ﴾.
به خدا سوگند که ما خزانه دار علوم الهی هستیم در آسمان و زمین، نه بر طلا و نقره، بلکه خزانه دار علم خدائیم. (1)
و در مورد این که خدای تعالی به امامان اهل بیت علیهم السلام نیرویی عطا فرموده که هر کس را ببینند تشخیص می دهند که آیا اهل ایمان است یا اهل نفاق؟ به جابر :فرمود
﴿إِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الإِيمَانِ و حَقِيقَةِ النِّفَاقِ﴾.
هنگامی که ما شخصی را ببینیم مؤمن بودن یا منافق بودن او را باز می شناسیم. (2)
در همین رابطه «ضریس کناسی» می گوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم که به اصحابش می فرمود
«در شگفتم از کسانی که ولایت ما را قبول دارند و ما را امام و پیشوای خود می دانند و اطاعت از ما را مانند اطاعت رسول خدا صلی الله علیه و اله واجب می شمارند ولی به واسطه ضعفی که دارند دلیل خودشان را نقض می کنند و با خودشان دشمنی می نمایند و حق ما را ناقص می شمارند و بر کسانی که حق ما را شناخته و تسلیم امر ما (امامت) شده اند خرده می گیرند!!! آیا شما گمان می کنید که خدای تعالی اطاعت اولیاء خودش را بر بندگانش واجب می کند ولی اخبار آسمان و زمین را از آن ها پوشیده می دارد و مواد دانش خود را در مورد مسائلی که مردم بدان نیاز دارند از آن ها قطع می نماید؟!» (3)
پنجمین پیشوای معصوم شیعیان در حدیث دیگری در رابطه با «علم امام» می فرماید:
«دربارۀ علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله از امیرمؤمنان پرسیدند، فرمود: پیغمبر اکرم صل الله عليه و اله علم همه پیامبران را می دانست و از حوادث گذشته و آینده تا روز قیامت با اطلاع بود سپس فرمود: به خدایی که جانم در قبضه قدرت اوست من همۀ علوم پیامبر را می دانم و از گذشته و آینده تا قیام قیامت اطلاع دارم» (4)
و به عمر بن ابان :فرمود
﴿إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ علیه السلام لَمْ يُرْفَعْ والْعِلْمُ يُتَوَارَثُ وَ كَانَ عَلِيٌّ علیه السلام عَالِمَ هَذِهِ الْأُمَّةِ
ص: 176
﴿و إِنَّهُ لَمْ يَهْلِكْ مِنَّا عَالِمٌ قَطُّ إِلّا خَلَفَهُ مِنْ أَهْلِهِ مَنْ عَلِمَ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اللهُ﴾.
علمی که با حضرت آدم علیه السلام نازل گردید از بین نرفت بلکه به وسیلهٔ توارث باقی ماند. علی علیه السلام عالم این امّت بود و هرگز هیچ عالمی از ما از دنیا نمی رود مگر این که کسی از اهلش را به جای خود می گذارد که علوم او را دارا باشد یا این که هر چه را خدا خواست بداند. (1)
و در یک حدیث دیگر که «ابوحمزه ثمالی» از آن حضرت روایت نموده آمده است که فرمود:
﴿إنَّ الأرْضَ لا تبقى إلا وَ مِنَّا فِيها مَنْ يَعْرِفُ الْحَقِّ، فإذا زَادَ النَّاسُ قَالَ: قَدْ زَادُو، و إذا نَقَصُوا مِنهُ قَالَ : قَدْ نَقَصُوا ، ولَو لا أنَّ ذلِكَ كِذلكَ لَمْ يُعَرفِ الْحَقُّ مِنَ البَاطِلِ﴾.
زمین هرگز باقی نمی ماند جز این که کسی از ما در آن باشد که حق را بشناسد تا اگر مردم زیاده روی کنند، او بگوید که زیاده رفتید و اگر کوتاهی کردند، او بگوید کوتاهی کردید. اگر چنین شخص عالمی وجود نداشته باشد که انحراف مردم را تذکر دهد، حق از باطل باز شناخته نمی شود. (2)
امام صادق علیه السلام می فرماید:
«خدای عزّوجلّ به وسیلهٔ امامان راهنما از خاندان پیامبر صلی الله علیه و اله ، دین خود را روشن نمود و راه راست خود را به وسیله ایشان آشکار ساخت و به دست آنان راه رسیدن به سرچشمه های دانش خود را گشود؛ پس هر کس از امت محمّد صلی الله علیه و آله حق امام خود را چنان که واجب است ،بشناسد مزه شیرین ایمان را خواهد ،چشید و از برتری لطف و زیبایی اسلام آگاه خواهد شد.
زیرا که خدای تبارک و تعالی امام را همچون نشانه و پرچمی برای آفریدگان خود ،برافراشته و او را حجتی برای روزی خواران جهان قرار داده و افسر وقار بر سر او نهاده و به نور جبروت الهی او را پوشانیده است.
امام - از طریقی معنوی - با آسمان ارتباط دارد و فیوضات آسمانی لحظه ای از وی قطع نمی شود؛ و جز به واسطهٔ امام به آن چه نزد خداست دسترسی نیست و خدا اعمال بندگان را جز با شناخت و معرفت امام نمی پذیرد؛ این است که امام از مسائل نامعلوم و
ص: 177
سنّت های پیچیده و فتنه های شبهه آفرین، عالم و آگاه است...
امام تا هنگامی که پدرش زنده است سخنی نمی گوید و چون ایام امامت پدرش سپری گردد و مقدرات خدا نسبت به او پایان پذیرد و اراده خدا او را به سوی محبت خود رساند و او در گذرد امر خدا به وی می رسد و خدا مسئولیت نگهبانی دینش را به عهدهٔ او می گذارد و او را بر بندگانش حجّت قرار می دهد و بر سر زمین هایش سر پرست می نماید.
خداوند امام را- با روح خود (روح القدس) تأیید می کند، و دانش بیکران خود را به او ارزانی می دارد و از بیان علم و فضلی که جدا کننده حق و باطل باشد به او عطا می،فرماید و اسرارش را در نزد او به ودیعت می گذارد و او را برای امر بزرگش (رهبری تمام مخلوق) فرا می خواند و او را برای- هدایت - بندگانش به عنوان نشانه و علامتی منصوب می سازد و بر جهانیان حجت قرار می دهد و برای مؤمنان مشعل هدایت و روشنایی و بر بندگان قیّم و سرپرست و ولیّ امر...
خداوند او را به پیشوایی امت برگزیده و از امامت او راضی و خشنود است راز خود را به او سپرده و او را حافظ علم خود و نگهبان حکمت خویش و راهنمای دینش قرار داده تا راه های روشن دین و احکام شریعت و حدود آئین از واجبات و محرمات را زنده نگهدارد.
هنگامی که مردم نادان ،سرگردان و اهل جدل در گمراهی به سر می برند، او با انوار درخشان و تعالیم حیاتبخش به عدالت قیام می کند و با حقی آشکار و بیانی روشن به راه مستقیمی که پدران درستکارش رفته اند مردم را رهنمون می شود
پس حقّ چنین دانشمند فرزانه ای را جز شقاوتمند خیره سر نادیده نمی گیرد و سخن او را جز گمراه تیره رأی تکذیب نمی کند و پیروی او را جز نگون بختی که بر خدا جرأت نموده ترک نمی نماید» (1)
و در همین زمینه دربارۀ امامان اهل بیت از خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و این که آنانند که کانون علم و دانش الهی اند می فرماید
﴿نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ و بَيْتُ الرَّحْمَةِ و مَفَاتِيحُ الْحِكْمَةِ و مَعْدِنُ الْعِلْمِ و مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ و مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ و مَوْضِعُ سِرِّ اللهِ و نَحْنُ وَدِيعَةُ اللهِ فِي عِبَادِهِ﴾.
ص: 178
ما شجره طیّبه نبوّت و خانۀ رحمت و کلیدهای حکمت و کانون دانش و خاندان رسالت هستیم مائیم که خانه هایمان جایگاه آمد و رفت فرشتگان است. مائیم که محلّ اسرار الهی هستیم و مائیم که امانت الهی در میان بندگان او می باشیم. (1)
و در حدیث مختصر دیگری که ابن مسکان از آن حضرت روایت نموده آمده است که در تفسیر آیه شریفه: ﴿وَ كَذَلِكَ تُرى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾: «ما این چنین ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا اهل یقین گردد» (2)، فرمود:
«خداوند حجاب آسمان های هفتگانه را برداشت تا حضرت ابراهیم علیه السلام نظر کند، و از زمین نیز حجاب را برداشت تا آن چه در آن بود رؤیت ،نماید و همین برنامه را برای محمّد صلی الله علیه و اله انجام داد و نسبت به صاحب شما (یعنی خود آن حضرت) و امامان بعد از او نیز همین کار را انجام داد» (3)
و در حدیثی به محمد بن مروان در توصیف امام فرمود:
﴿إِنَّ الإِمَامَ لَيَسْمَعُ فِي بَطْنِ أُمِّهِ فَإِذَا وُلِدَ خُطَّ بَيْنَ كَتِفَيْهِ: ﴿وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً و عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ و هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾، فَإِذَا صَارَ الأَمْرُ إِلَيْهِ جَعَلَ اللهُ لَهُ عَمُوداً مِنْ نُورٍ يُبْصِرُ بِهِ مَا يَعْمَلُ أَهْلُ كُلِّ بَلْدَةٍ﴾.
امام هنگامی که در شکم مادر است می شنود چون دیده به جهان گشاید، در میان شانه هایش نوشته می شود [ سخن پروردگارت به راستی و عدالت به پایان رسید کسی قدرت تغییر کلمات او را ندارد که او شنوا و داناست] ، (4) چون امامت به او برسد، خداوند برای او عمودی از نور عطا می کند که به وسیله آن اعمال مردم هر شهری را می بیند (5)
و در حدیث دیگری در رابطه با علم امام می فرماید:
﴿إِنَّ الدُّنْيا لَتَمَثَلُ للإمام فِى مثل فَلَقَةِ الْجَوْزِ، فَلا يَعْزُبُ عَنْهُ مِنْهَا شَيْءٌ. و إِنَّهُ لَيَتَتَنَاوَلُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا كَمَا يَتَنَاوَلُ أَحَدُكُمْ مِنْ فَوْقِ مَائِدَتِهِ مَا يَشَاءُ﴾.
همه دنیا همانند یک حبه گرد و در برابر امام علیه السلام نمایان می شود و چیزی از آن برای او
ص: 179
پوشیده نمی ماند از هر طرف بخواهد در آن تصرف می کند آن چنان که یکی از شما در سفره ای که در برابرتان گسترده است از هر طرف ،بخواهد دست می برد و از آن بهره می گیرد (1)
و در یک حدیث دیگر در همین زمینه می فرماید:
﴿ الإمامُ يَسْمَعَ الصَّوتَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ ... فإذا ترعرعَ نُصِبَتْ لَهُ عَمُوداً مِنْ نُورٍ مِنَ السَّمَاءِ إِلى الأَرْضِ يَرى بِهِ اعْمَالَ الْعِبادِ﴾.
امام هنگامی که در شکم مادر است می شنود... و زمانی که امامت به او برسد برای او عمودی از نور از آسمان تا زمین نصب می شود که اعمال بندگان را در آن می بیند. (2)
و در تفسیر آیه شریفه: ﴿وَ قُلْ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾: «بگو عمل کنید که خدا و پیامبر و مؤمنان اعمال شما را می بینند»، (3) فرمود:
﴿هُمُ الأَئِمَّةُ، تُعْرَضُ عَلَيْهِمْ أَعْمَالُ الْعِبَادِ كُلُّ يَوْمٍ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾.
مقصود از مؤمنان امامان هستند که اعمال بندگان هر روز تا روز قیامت بر آن ها عرضه می شود. (4)
و در تفسیر آیه شریفه: ﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسّمِینَ): «به راستی که در آن، نشانه هایی است برای هوشمندان» (5) به عبدالله بن سلیمان فرمود:
منظور از «هوشمندان» امامان هستند... سپس فرمود امام هرگاه کسی را ببیند، او را می شناسد و از رنگ چهره اش- به ایمان یا نفاق او- پی می برد و اگر سخن او را از پشت دیوار هم بشنود او را می شناسد و می داند که او چگونه انسانی است. خدای تعالی می فرماید: ﴿وَ مِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ﴾: «و از جمله آیات خدا، آفرینش آسمان ها و زمین و اختلاف زبان ها و رنگ های شماست به راستی که در این اختلاف برای دانشمندان نشانه هایی است» (6) و منظور از دانشمندان امامان هستند. پس امام هر امری را که بشنود و به زبان ،آید می فهمد چه آن که گوینده اهل نجات باشد یا اهل
ص: 180
هلاكت... (1)
و هنگامی که «ابوبصیر» از آن حضرت پرسید جانم فدای تو باد، آیا امیرمؤمنان علیه السلام اسامی اصحاب حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را می دانست آن چنان که تعدادشان را می دانست؟ فرمود:
﴿إى واللهِ لَقَد كَانَ يَعْرِفُ بأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاء آبَائِهِمْ﴾.
آری به خدا سوگند! آن ها را با نامشان و نام پدرانشان می شناخت. (2)
سپس افزود:
«آن چه امیرمؤمنان علیه السلام می دانست حسن علیه السلام نیز می دانست آن چه حسن علیه السلام می دانست حسین علیه السلام نیز می دانست آن چه حسین علیه السلام می دانست علی بن الحسين علیهما السلام نيز می دانست آن چه علی بن الحسین علیهما السلام می دانست محمّد بن علی علیهما السلام نیز می دانست و آن چه محمّد بن علی علیهما السلام می دانست صاحب شما نیز می داند (یعنی خود آن بزرگوار) ابو بصیر پرسید: آیا در کتابی نوشته شده؟ فرمود:
آری در کتابی نوشته شده که در اعماق دل محفوظ است آن چنان در دل نقش بسته که هرگز فراموش نمی شود» (3)
و در یک مناسبت دیگر که در مورد علم و آگاهی امام معصوم علیه السلام سخن می گفت، در مقام معرّفی علم امام علیه السلام چنین فرمود:
﴿وَاللهِ لَقَدْ أَعْطِينَا عِلمَ الأَوَّلِينَ والآخِرين﴾.
به خدا سوگند! علم اوّلین و آخرین به ما عطا شده است.
و چون یکی از اصحاب آن حضرت از محضر اقدسش پرسید فدایت شوم آیا شما علم غیب دارید؟ فرمود:
«وای بر تو من از نطفه هایی که در صلب پدران و رَحِم مادران است خبر دارم وای بر شما سینه های خودتان را توسعه دهید تا چشم های شما بینا شود و قلب شما درک کند ما حجّت خداییم در بین مردم ولی جز مؤمنی که نیروی ایمانش مانند کوه تهامه باشد تاب تحمل این مطلب را ندارد. به خدا سوگند اگر بخواهم از سنگ ریزه ها به شما خبر
ص: 181
دهم می توانم در صورتی که هیچ روز و شبی نیست جز این که بر تعداد سنگ ریزه ها افزوده می شود...» (1)
و هنگامی که «مفضّل» از آن حضرت پرسید: فدایت شوم آیا ممکن است خداوند اطاعت کسی را واجب کند ولی اخبار آسمان را از او پوشیده بدارد؟ فرمود
«نه - هرگز - زیرا خداوند گرامی تر و مهربان تر از آن است که اطاعت کسی را بر بندگانش واجب نماید ولی اخبار آسمان را در هر صبح و شام در اختیارش قرار ندهد» (2)
به همین مناسبت روزی خود آن حضرت آغاز سخن نموده و به برخی از اصحاب خود فرمود:
﴿وَ اللهِ إِنِّى لأعْلَمُ مَا فِي السَّمَاواتِ و ما فِي الأرْض، و ما في الْجَنَّةَ وَمَا فِي النَّارِ، وَ مَا كَانَ و مَا يَكُونُ إِلى أَن تَقُومَ السَّاعَةُ أَعْلَمُهُ مِنْ كِتَابِ اللهِ ، أَنْظُرُ إِلَيْهِ هَكَذا: ثُمَّ بَسَطَ كَفَّيْهِ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ: ﴿وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾. ﴾
به خدا سوگند آن چه در آسمان ها و زمین روی می دهد من از آن آگاهم آن چه در بهشت و جهنّم می گذرد آن چه واقع شده و آن چه در آینده واقع خواهد شد تا روز قیامت همه را می دانم همۀ آن ها را از کتاب خدا می دانم |آن گاه دست خود را باز کرد و فرمود: این چنین به آن نگاه می کنم، سپس فرمود: خداوند -در قرآن کریم - می فرماید: ﴿وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْء﴾ (3) : «ما قرآن را به سوی تو فرو فرستادیم که بیانگر هر چیزی است». (4)
و بار دیگر به گروهی از اصحاب خود فرمود:
«من به آن چه در آسمان و زمین و بهشت و دوزخ است آگهی دارم و حوادث گذشته و آینده را می دانم آن گاه کمی توقف نمود و چون دید این مطلب بر شنوندگان گران آمد :فرمود من تمامی این ها را از کتاب خدا می دانم زیرا خدای تعالی می فرماید ما قرآن را به سوی تو فرو فرستادیم که بیانگر هر چیزی است» (5)
و در حدیث دیگری که «عبدالاعلی مولی آل سام» از آن حضرت روایت نموده آمده
ص: 182
است که :فرمود
«به خدا سوگند! من کتاب خدا را از اوّل تا آخرش می دانم، به طوری که گوئی همۀ قرآن در کف دست من است. خبرهای مربوط به آسمان و زمین در آن است آن چه در گذشته واقع شده و آن چه در آینده واقع خواهد شد در آن است چنان که خدای تعالی می فرماید: ﴿وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلّ شَيْءٍ ﴾. (1)
،آری ،خاندان ،پیامبر رازداران ،پیامبر صلی الله علیه و اله مخزن دانش ها و حکمت ها و وارثان حقیقی علوم و دانش بی کران پیامبر اند که علم کتاب را از جدّشان رسول خدا صلی الله علیه و اله به ارث برده اند و چیزی را جز از رسول خدا صلی الله علیه و اله روایت نمی کنند همه گفتارشان از پیامبر صلی الله علیه و اله و او هم از جبرئیل ،امین و او هم از خدای جمیل است.
در این رابطه امام صادق علیه السلام می فرماید:
«حدیث من حدیث پدرم و حدیث پدرم حدیث جدّم، و حديث جدّم حديث حسین علیه السلام و حدیث حسين علیه السلام حديث حسن علیه السلام، و حدیث حسن علیه السلام حديث امیر المؤمنين علیه السلام و حدیث امیر المؤمنين علیه السلام حديث رسول خدا صلی الله علیه و اله و حدیث رسول خدا صلی الله علیه و اله گفته خدای تعالی است». (2)
و در همین رابطه «ضریس کناسی» گوید که امام صادق علیه السلام فرمود:
«حضرت داوود علیه السلام علوم پیامبران را به ارث برد و حضرت سلیمان علیه السلام علم داوود علیه السلام را به ارث برد و محمّد علیه السلام از سلیمان علیه السلام و ارث برد و ما - امامان اهل بیت علوم و دانش را- از محمّد صلی الله علیه و اله به ارث بردیم صحُفِ حضرت ابراهیم علیه السلام و الواح حضرت موسی علیه السلام نزد ما است». (3)
و نیز عبد الأعلى بن اعین روایت می کند که از امام جعفر صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: «من فرزند رسول خدا صلی الله علیه و اله هستم من- از همه کس- به کتاب خدا - قرآن - دانا ترم، در قرآن خبر آغاز آفرینش است و آن چه خواهد بود تا روز قیامت در آن است خبر آسمان و زمین و خبر بهشت و دوزخ و خبر آن چه بوده است و خبر آن چه خواهد بود و من آن ها را می دانم به طوری که گویی به کف دست خود نگاه می کنم. در کتاب خدا بیان هر
ص: 183
چیزی آمده است و خداوند متعال می فرماید: ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾ (1): (سپس ما این کتاب را به کسانی از بندگانمان که آن ها را برگزیدیم به ارث دادیم) و مائیم آن هایی که خدای تعالی آنان را برگزیده است، و مائیم آن کسانی که این کتاب را که بیانگر همه چیز است به ارث برده ایم». (2)
در همین زمینه: يحيى بن عبدالله بن الحسن می گوید از امام صادق شنیدم که هنگام دیدار گروهی از مردم کوفه به ایشان فرمود
﴿عَجَباً للنَّاسِ يَقُوْلُوْنَ: أَخَذُوا عِلْمَهُمْ كُلَّهُ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و سلم فَعَمِلُوا بِهِ اهْتَدَوا، وَ يَرَوَنَ أَنا أَهْلُ الْبَيْتِ لَمْ نَأْخُذْ عِلْمَهُ و لَمْ نَهْتَدبِهِ، و نَحْنُ أَهْلُهُ و ذُرِّيَّتُهُ، فِي مَنَازِلنَا أُنْزِلَ الْوَحْى، و مِنْ عِنْدِنَا خَرَجَ إِلَى النَّاسِ العِلم. أَفَتَراهُمْ عَلِمُوا اهْتَدَوا وَجَهِلْنَا وَ ضَلَلْنَا؟ إِنَّ هَذا مَحَالٌ﴾.
از مردمان در شگفتم! می گویند که همۀ علم خود را از رسول خدا صلی الله علیه و اله صلى الله عليه و سلم گرفته و بدان عمل کرده و به هدایت رسیده اند و چنان تصور می کنند که ما اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و اله ، علم او را نگرفته و به آن راه نیافته ایم در صورتی که ما از بستگان او و فرزندان او هستیم که وحی در خانه های ما نازل شده و علم و دانش از جانب ما به سایر مردم رسیده است. آیا می شود که آن ها دانسته و راه یافته باشند و ما نادان و گمراه باشیم؟ این امری محال است. (3)
امام کاظم علیه السلام می فرماید:
﴿مَبْلَغُ عِلْمِنَا عَلَى ثَلَاثَةِ وُجُوهِ: مَاضٍ، و غَابِرٍ ، و حَادِثٍ، فَأَمَّا الْمَاضِي فَمُفَسَّرُ ، أَمَّا الْغَابِرُ فَمَزْبُورٌ، وَ أَمَّا الْحَادِثُ، فَقَذْفُ فِي الْقُلُوبِ و نَقْرٌ فِي الْأَسْمَاعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا ولا نَبِيَّ بَعْدَ نَبِيِّنَا﴾.
علم و دانش ما - امامان - بر سه گونه است: گذشته آینده و حادث (و تازه) امّا علوم گذشته - به وسیلهٔ پیامبر صلی الله علیه و اله - برای ما تفسیر شده و اما علوم آینده - در جامعه و مصحفی که نزد ماست (4) - برای ما نوشته شده و امّا علوم حادث و تازه، از راه الهام به
ص: 184
دل و تأثیر در گوش حاصل می شود و آن بهترین دانش ماست - ولی با این همه ما پیغمبر نیستیم- و پیغمبری بعد از پیغمبر ما نیست (1)
و در پاسخ سئوال «ابو بصیر» که از آن حضرت پرسید «فدایت شوم امام به چه وسیله شناخته می شود؟» فرمود:
«امام به وسیلهٔ چند خصلت شناخته می شود: نخست این که چیزی از طرف پدرش که به امامت او اشاره داشته باشد دربارۀ او ثابت شود (2) تا برای مردم حجّت باشد و از هر چه بپرسند فوراً جواب گوید، و اگر در محضرش سکوت کنند خود آغاز سخن کند، و از فردای نیامده خبر بدهد و به هر لغت و زبانی سخن بگوید. سپس فرمود: ای ابا محمد! پیش از آن که از این مجلس برخیزی نشانه ای را به تو می نمایانم.
ابو بصیر :گوید طولی نکشید که مردی از اهل خراسان وارد شد و به لغت عربی با آن حضرت سخن گفت و امام علیه السلام به زبان «فارسی» جوابش داد، مرد خراسانی گفت: فدایت شوم! به خدا سوگند من از سخن گفتن با شما به لغت خراسانی مانعی نداشتم جز این که گمان می کردم شما آن لغت را خوب نمی دانید امام علیه السلام در جواب او فرمود: «سبحان الله! اگر من نتوانم خوب جواب تو را بگویم بر تو چه فضیلتی دارم؟ سپس به من فرمود:
«ای ابا محمّد! همانا امام کسی است که سخن هیچ یک از مردمان، و نه سخن پرندگان و نه سخن چارپایان و نه سخن هیچ جانداری بر او پوشیده نمی ماند، پس هر کسی که این صفات را نداشته باشد، امام نیست». (3)
امام رضا علیه السلام می فرماید:
﴿إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ والْأَئِمَّةَ [ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ ] يُوَفِّقُهُمُ اللهُ و يُؤْتِيهِمْ مِنْ مَخْرُونِ عِلْمِهِ و حِكَمِهِ مَا لَا يُؤْتِيهِ غَيْرَهُمْ ....﴾
ص: 185
به راستی که خدای تعالی پیامبران و امامان را- که درود خدا بر آنان باد - تأیید نموده و از خزانه علم و حکمت خود به آن ها عطا فرموده و دیگران را از آن محروم ساخته است. (1)
هشتمین پیشوای معصوم شیعیان در ادامه سخنان خود در رابطه با علم و فضل و کمال و رتبه امام علیه السلام چنین می فرماید:
«علم آنان برتر از علم . هر زمان است، زیرا خداوند متعال می فرماید: ﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾: (آیا کسی که به سوی حق هدایت می کند برای پیروی شایسته تر است یا آن کس که هدایت نمی شود مگر این که هدایتش کنند؟ شما را چه شده است چگونه قضاوت می کنید) (2) ، و می فرماید: ﴿و َمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾: (به کسی که حکمت - علم و دانش - داده شده خیر بسیاری داده شده است) (3) و باز می فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَالله يُؤْتِي مُلْكَةَ مَنْ يَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾: (خداوند او (طالوت) را بر شما برگزیده و بر نیروی علمی و قدرت جسمی او وسعت بخشیده است و خداوند ملک خویش را به هر که خواهد می بخشد و احسان خداوند ،وسیع و آگاه (از لیاقت افراد برای منصب ها) است) (4) ، و به پیامبرش- که درود و رحمت خداوند بر او باد- می فرماید: ﴿وَ أَنزَلَ اللهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللهِ عَلَكَ عَظِيماً ﴾: (خداوند بر توکتاب و حکمت فرو فرستاد، و آن چه را که نمی دانستی به تو آموخت و فضل و کرم خداوند نسبت به تو بسیار بزرگ است) (5) و در حقّ امامان - معصوم- از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و اله و عترت و ذریّه اش- که درود خداوند بر همۀ آنان باد - می فرماید: ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكَاً عَظِيماً - فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً﴾: (آیا به مردم – یعنی: پیامبر و خاندانش - حسد می ورزند که خداوند از فضل و کرم خود به آن ها بخشیده است؟! به راستی که ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و ملک و سلطنت عظیمی به آن ها ،بخشیدیم ولی برخی از آنان ایمان آوردند و برخی دیگر از آن روی گردان شدند و
ص: 186
شعله فروزان آتش دوزخ برای آن ها کافی است) (1) (2)
حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام در ضمن یک حدیث طولانی دیگر در بیان اوصاف حمیده و ویژگی های امام معصوم چنین می فرماید:
﴿لِلإِمَامِ عَلامَاتٌ : يَكُونُ أَعْلَمَ النَّاسِ، وأحَكَمَ النَّاسِ، و أتْقَى النَّاسِ، وأحْلَمَ النَّاسِ، وأَشْجَعَ النَّاسِ، و أسْخَيَ النَّاسِ و أَعْبَدَ النَّاسِ... و يرى مَنْ خَلْفَهُ كَمَا يَرِى مَنْ بَيْنَ يَدَيْهِ، و لا يَكُونُ لَهُ ظِلُّ... و تَنامُ عَيْنُهُ ولا يَنَامُ قَلْبُهُ، و يَكونُ مُحَدَّثاً .. و وَ تَكُونُ رَائِحَتُهُ أَطْيَبُ مِنْ رائِحَةِ الْمِسْكِ.
وَ يَكُونُ أَوْلى بِالنَّاسِ مِنْهُمْ بِأَنْفُسِهِمْ، وَ أَشْفَقُ عَلَيْهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ و أُمَّهَاتِهِمْ، يَكُونُ أَشَدَّ النَّاسِ تَواضُعا لله عَزَّوَجَلَّ، و يَكُون أَخَذَ النَّاسِ بِمَا يَأْمُرُ بِهِ ، و أكفّ النَّاسِ عَمَّا يَنْهَى عَنْهُ، و يَكُونُ دُعَاوَّهَ مُسْتَجَاباً حَتَّى أَنَّهُ لَوْدَعَا عَلَى صَخْرَةٍ لَانْشَقَّتْ بِنِصْفَيْنِ.
وَ دَلالتُهُ (في خِصْلَتَيْنِ): فِى الْعِلْمِ وَاسْتِجَابَةِ الدَّعَوَةِ، وَ كُلُّ مَا أَخْبَرَ بِهِ مِنَ الحَوادِثِ الَّتِي تَحْدُثُ قَبْلَ كَوْنِهَا، فَذَلِكَ بِعَهْدِ مَعْهُوْدٍ إِلَيْهِ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله تَوَارَثَهُ عَنْ آبَائِهِ عَنْهُ علیهم السلام ﴾.
امام دارای نشانه هایی است: او داناترین مردمان حکیم ترین آنان پرهیزکارترین انسان بردبارترین مردمان شجاع ترین آنان و سخی ترین و عابدترین همگان است. او از پشت سر چون پیش رو می بیند و سایه ندارد
دیدگانش در خواب فرو می رود ولی دلش همیشه بیدار است. فرشتگان با او سخن می گویند عطر وجودش از هر مشکی معطّرتر است
او برای مردم نسبت به خودشان از خودشان شایسته تر و از پدر و مادرشان مهربان تر و در برابر خدا از همه متواضع تر است. آن چه به مردم فرمان دهد خود بیش از دیگران به آن عمل می کند و آن چه مردم را از آن نهی کند خود بیش از دیگران از آن پرهیز می نماید. دعایش همواره به اجابت می رسد حتی اگر در مورد سنگی دعا کند آن سنگ از وسط به دو نیم می شود.
امام دو نشانه بارز دارد که به آن ها شناخته می شود: 1- دانش بی کران 2- استجابت دعا، آن چه از رویدادها پیش از وقوع آن ها سخن بگوید به صورت پیمانی است که توسط پدران خود از رسول خدا صلی الله علیه و اله به ارث برده است. (3)
ص: 187
و در نامه ای که برای «عبدالله بن جندب» نگاشته و در آن نامه از علم و دانش امامان سخن گفته و توضیح داده است که «امامان» علم و دانش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و علوم همه پیامبران و اوصیاء پیشین را به ارث برده اند چنین می فرماید:
«همانا محمّد صلی الله علیه و آله امین خدا در میان بندگان خدا بود و چون از دنیا رحلت نمود ما اهل بیت علیهم السلام وارث او شدیم پس ما امنای پروردگار در زمین هستیم علم مرگ و میرها و علم حوادث - از گذشته و آینده - و علم انساب عرب و کسانی که مسلمان متولد می شوند نزد ما است ماییم که هر گاه کسی را ببینیم او را می شناسیم که در حقیقت مؤمن است یا منافق و نام شیعیان ما و نام پدرانشان نزد ما ثبت است خداوند از ما و آن ها پیمان گرفته است که بر سر هر آبی که وارد شویم آن ها هم وارد شوند و به هر جا که قدم گذاریم آن ها نیز قدم گذارند هیچ کس جز ما و آن ها بر حقیقت دین اسلام نیست.
ماییم برگزیدگان رهایی بخش ماییم بازماندگان ،پیامبران ماییم فرزندان اوصیاء ماییم که در کتاب خدا صاحب امتیازیم ماییم که به کتاب خدا - از دیگران - شایسته تر و سزاوارتریم ماییم که- از همه کس - به رسول خدا صلی الله علیه و اله نزدیک تریم ماییم آن کسانی که خداوند دین خود را برای ما تشریع نموده و در کتاب خود فرموده است ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ (يَا مُحَمَّدُ) وَ مَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى (فَقَدْ عَلَّمَنَا و بَلْغَنَا عِلْمَ ما عَلَّمَنا و اسْتَودَ عَنا عِلْمَهُمْ، نَحْنُ وَرَتْهُ أُولِي الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ) أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ، (1) (يَا آل مُحَمَّدٍ وَلَا تَتَفَرَّقُوا (وَ كُونُوا عَلَى جَمَاعَةٍ) ....﴾ يعنى: خداوند - مقرّر فرمود برای شما (ای آل محمّد) از دین آن چه را که به نوح سفارش کرده بود (پس به ما سفارش نمود آن چه را که به نوح (پیغمبر) سفارش نموده بود و آن چه را که به تو وحی فرستادیم (ای محمّد) و آن چه را که به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم (پس به ما آموخت و رسانید آن چه را که باید بدانیم و علوم این پیامبران را - به ودیعت - به ما سپرد [و] ما وارث پیامبران اولوالعزم ،هستیم که به ما سفارش نمود دین را به پا دارید (ای آل محمّد) و در آن تفرقه نیندازید و با هم متحد باشید.....» (2)
امام حسن عسکری علیه السلام می فرماید:
ابوحمزه ،نصیر خادم امام حسن عسکری علیه السلام نقل می کند که آن حضرت خادم های زیادی از ترک و رومی و صقلابی (اسلاوها) داشت و به طور مکرر به گوش خود شنیدم
ص: 188
که حضرتش با آن ها به زبان خودشان سخن می گوید من در این باره دچار شگفت شده و با خود می گفتم که امام حسن عسکری علیه السلام در مدینه متولّد شده، و تا رحلت پدر بزرگوارش امام هادی علیه السلام با کسی ملاقات ننموده - و با غیر عرب نشست و برخاست نداشته -، پس چگونه این زبان های مختلف را یاد گرفته است؟
همچنان با خود می اندیشیدم که ناگاه امام حسن عسکری علیه السلام به سوی من رو کرد و فرمود:
﴿إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَبَانَ حُجَّتَهُ مِنْ سَائِرِ خَلْقِهِ. وَ أَعْطَاهُ مَعْرِفَةَ كُلِّ شَيْءٍ. فَهُوَ يَعْرِفُ اللُّغَاتِ وَالأَنْسَابَ وَالْحَوَادِثَ وَ لَوْلا ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْحَجَّةِ وَالْمَحْجُوج فَرْق﴾.
خدای تبارک و تعالی حجّت خود را از دیگر مخلوقات خود ممتاز آفریده و شناخت هر چیزی را به او عطا فرموده است. پس او همۀ ،زبان ها نسب ها و رویدادها را می داند و اگر چنین نبود میان حجّت خدا و دیگران فرقی وجود نداشت. (1)
آن چه تا بدینجا ،آوردیم مهم ترین شرایط امامت از دیدگاه مکتب اهل بیت علیهم السلام بود که همه آن ها را از زبان و بیان ائمه معصومین علیهم السلام نقل نمودیم.
و اکنون برای این که با ویژگی ها و دیدگاه های مکتب خلفا و مکتب اهل بیت علیهم السلام در مورد مسأله امامت و خلافت آگاه شویم عقاید و آراء پیروان دو مکتب را در بحث ،آینده دربارهٔ صحابه و عدالت اصحاب مورد تحقیق و بررسی قرار می دهیم
ص: 189
ص: 190
شامل:
تعریف صحابی از دیدگاه مکتب خلفاء
تعریف صحابی از دیدگاه مكتب اهل بيت علیهم السلام
روش شناخت صحابی از دیدگاه مکتب خلفاء
بررسی ضابطه شناخت صحابی در مکتب خلفاء
عدالت اصحاب از دیدگاه مکتب خلفاء
عدالت اصحاب از دیدگاه مكتب اهل بيت علیهم السلام
ص: 191
ص: 192
پیروان مکتب خلفاء کسی را «صحابی» می شناسند که رسول خدا صلی الله علیه و اله را دیده و به او ایمان آورده باشد؛ اگرچه این دیدار بسیار کوتاه و حتّی ساعتی در روز باشد.
ابن حجر عسقلانی در مقدّمه فصل اوّل کتاب خود «الاصابه» در تعریف صحابی چنین می نویسد:
«صحابی کسی است که پیامبر صلی الله علیه و اله ،را در حالی که به او ایمان آورده دیدار نموده و مسلمان از دنیا رفته باشد
چنین کسی صحابی است؛ خواه با پیغمبر زمانی در از نشست و برخاست کرده باشد یا مدتی کوتاه خواه از آن حضرت سخنی شنیده و روایت کرده باشد یا نه؛ خواه با پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به جنگ مشرکین رفته باشد یا خیر حتّی یک بار دیدن آن حضرت هم کفایت می کند، اگرچه با او ننشسته و مجلس او را درک نکرده باشد و یا این که به خدمت آن حضرت رسیده، ولی بنا به علتی مانند کوری یا عارضه ای دیگر، او را به چشم سر ندیده باشد» (1)
،آری، مطابق تعریفی که ابن حجر در کتاب اصابه برای معرفی اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله آورده است همه کسانی که پیامبر صلی الله علیه و اله را دیده اند اگرچه برای یک بار هم آن حضرت را دیدار کرده و حتی روایتی از او نقل نکرده باشند، صحابی شناخته می.شوند و این چیزی است که تمام پیروان مکتب خلفاء آن را پذیرفته و باور دارند.
ص: 193
در این باره «نووی» در مقدمه شرحی که بر صحیح مسلم نگاشته چنین می گوید:
«هر مسلمانی که پیامبر صلی الله علیه و اله را هر چند برای یک لحظه دیده باشد صحابی شناخته می شود و این در جای خود صحیح است و بر همین عقیده است احمد بن حنبل، و بخاری در کتاب صحیح خود و تمام حدیث نگاران» (1)
اگر به کتاب خدا - قرآن - و سنّت پیامبر صلی الله علیه و اله و کتاب هایی که در فرهنگ لغت عرب نوشته شده مراجعه ،شود نتیجه این سهل انگاری که در تعریف و شناخت صحابی و زیان و ضرری که از این رهگذر بر تاریخ اسلام و مسلمانان و احادیث رسول خدا صلی الله علیه و اله رفته است به خوبی درک می شود
زیرا: کلمۀ صحابی چنان چه در لغت عرب ،آمده به معنی همدم و رفیق و معاشر است و به کسی اطلاق می شود که مدّت درازی با کسی همصحبت و همراه بوده باشد، و از این رو، ،لفظ مزبور به مسلمانانی که پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله را دیده و یا حتّی جزء یاران علا آن حضرت بوده اند اختصاص ندارد بلکه همه کسانی را که با حضرتش معاشر بوده و نشست و برخاست داشته اند - خواه مسلمان و خواه غیر مسلمان - همه را شامل می شود و این مطلبی است که در فرهنگ های لغت عرب بدان تصریح شده و شواهدی نیز از کتاب خدا (قرآن) و سنّت پیامبر صلی الله علیه و اله علاوه بر آن گواهی می دهند
در کتاب «قاموس المحیط» در معنای کلمهٔ «صحبت» می نویسد: ﴿صَحِبَهُ صِحَابَةً وَ صُحْبَةً عَاشَرَه﴾: «با او مصاحبت کرد و همصحبت شد یعنی با او معاشرت کرد». همچنین در کتاب «لسان العرب» در معنای کلمهٔ «صاحب» و «صحبت» می نویسد: ﴿صَحِبَهُ يَصْحَبُهُ صُحْبَةً ... وَ صَاحَبَهُ: عَاشَرَه و الصّاحب المُعَاشِرُ﴾: «با او مصاحبت کرد و همصحبت گردید یعنی با او رفاقت و معاشرت کرد و «صاحب» به معنای معاشر است». (2)
ص: 194
،بنابراین لفظ صاحب و صحبت و صحابه چنان که در فرهنگ لغت عرب آمده، به معنای رفیق و معاشر است و «صحابی» کسی است که با پیغمبر خدا محشور بوده و با حضرتش معاشرت و نشست و برخاست نموده ،باشد خواه چنین کسی مسلمان باشد یا کافر نکوکار باشد یا بدکار فاسق و فاجر باشد یا متّقی و پرهیزگار.
خدای تعالی در سورۀ «نجم» در مورد نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله خطاب به مشرکین می فرماید:
﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَى﴾
«هرگز همنشین شما (محمّد) از صراط مستقیم منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است.﴾ (1)
در سورۀ «سبأ» که خداوند به پیامبر صلی الله علیه و اله دستور می دهد تا مردمان را به آیین حق دعوت کند و افکار خفته آنان را بیدار نماید تا از انکار حق و اتهام های ناروا نسبت به پیغمبر خدا دست بردارند و دربارهٔ وظیفه خطیر پیامبر صلی الله علیه و اله و سابقه وی در میان خودشان و عاقبت کار خود بیندیشند خطاب به پیامبر صلی الله علیه و اله می فرماید:
﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ، اَنْ تَقُوموا لله مَثْنى وَ فُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّروا ما بِصَاحِبِكُم مِنْ جِنَّة...﴾
«ای پیامبر!- بگو: من تنها شما را به یک چیز اندرز می دهم و آن این که دونفر دونفر، یا یک نفر یک نفر برای خدا قیام کنید سپس فکر خود را به کار گیرید [و بیندیشید]، این دوست و همنشین شما (محمّد) هیچ گونه جنون ندارد» (2)
در سورهٔ «اعراف» درباره کسانی که آیات خدا را تکذیب می نمودند می فرماید:
﴿وَ أملى لَهُمْ إِنَّ كَيْدي متين، أوَلَمْ يَتَفَكَّروا ما بِصَاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ ...﴾
«به آن ها مهلت می دهم زیرا نقشه من بسیار قوی و حساب شده است. آیا فکر نکردند که همنشین ایشان [=پیامبر] هیچ گونه (اثری از) جنون ندارد؟!..» (3)
ص: 195
در سوره «انعام» که خداوند به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله دستور می دهد تا در برابر مشرکان که اصرار داشتند مسلمانان را به کفر و بت پرستی بازگردانند با یک دلیل روشن و دندان شکن به آن ها پاسخ می دهد می فرماید:
﴿قُلْ أَنَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُنَا وَلَا يَضُرُّنَا وَ نُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابُ يَدْعُونَهُ إلَى الْهُدَى انْتِنَا...﴾
«ای پیامبر!- بگو آیا غیر از خدا چیزی را بخوانیم (و عبادت کنیم) که نه سودی به حال ما دارد نه زیانی و (به این ترتیب) به عقب برگردیم بعد از آن که خداوند ما را هدایت کرده است؟! همانند کسی که بر اثر وسوسه های شیاطین در روی زمین راه را گم کرده و سرگردان مانده است؛ در حالی که یارانی هم دارد که او را به هدایت دعوت می کنند (و می گویند) به سوی ما بیا!» (1)
در سوره «کهف» دربارهٔ آن دو نفری که با هم دوست بودند و یکی از آن ها مؤمن و دیگری کافر بود و در مورد اعتقاد به خدا با هم گفتگویی داشتند می فرماید
﴿فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مَالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً﴾
«آن که کافر بود - به رفیقش در حالی که با او گفتگو می کرد گفت: من از نظر ثروت از تو برتر و از نظر نفرات [از تو] نیرومندترم». (2)
و در آیه دیگر در مورد پاسخ آن فرد مؤمن به رفیق ،کافرش می فرماید:
﴿ قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً﴾
«رفیق (با ایمان) وی در حالی که با او گفتگو می کرد گفت: آیا به خدایی که تو را از خاک سپس از نطفه ،آفرید و پس از آن تو را مرد کاملی قرار داد کافر شدی؟!» (3)
و در سورۀ «لقمان» در مورد حدود فرمانبرداری از پدر و مادر و لزوم خوشرفتاری و نیکی به آنان می فرماید:
﴿وَ إِنْ جَاهَدَاكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبُهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾.
ص: 196
هرگاه آن دو [پدر و مادر] تلاش کنند تا این که تو چیزی را همتای من قرار دهی، که به آن آگاهی نداری [بلکه می دانی باطل است] از ایشان اطاعت مکن ولی با آن دو در دنیا به طور شایسته ای معاشرت کن» (1)
در این آیات چنان که خوانندگان گرامی ملاحظه نمودند، کلمه «صاحب» و «اصحاب» به معنای ،همنشین ،دوست ،رفیق یار و همدم و معاشر و همصحبت آمده است و همان گونه که ملاحظه گردید کلمهٔ «صاحب» هم به پیغمبر بزرگ اسلام اطلاق شده و هم در مورد شخص مؤمن و کافری که با یکدیگر رفاقت و مصاحبت و معاشرت داشته اند استعمال گردیده است
در ضمن حدیثی که دربارهٔ عبدالله بن ابی سر دسته منافقان وارد شده آمده است: هنگامی که از رسول خدا صلی الله علیه و اله درخواست نمودند تا فرمان قتل او را صادر کند فرمود:
«نمی خواهم که مردم بگویند: محمّد! اصحابش را می کشد» (2)
و همچنین در یک حدیث دیگر از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده است که :گفت
هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و اله غنایم جنگ حنین را در «جعرانه» (3) تقسیم می نمود مردی :گفت یا رسول الله! به عدالت رفتار کن! رسول خدا صلی الله علیه و اله با ناراحتی فرمود: وای بر تو، اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسی به عدالت رفتار خواهد کرد؟! عمر گفت: ای رسول ،خدا بگذار من این مرد منافق را بکشم! رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود: «پناه می برم به خدا از این که مردم بگویند: من اصحابم را می کشم». (4)
پس طبق آیات و روایات یاد شده و همچنین از نظرگاه لغت عرب لفظ صاحب و اصحاب و مشتقّات آن ها به معنی همصحبت همنشین و یار و معاشر است و معاشرت با رسول خدا صلی الله علیه و اله اختصاص به مسلمان و کافر ندارد بلکه همه کسانی که با آن حضرت نشست و برخاست داشته اند از مؤمن و منافق و کافر و فاسق و عادل و نکوکار و بدکار را
ص: 197
نیز شامل می شود.
و امّا این که پیروان مکتب خلفاء لفظ «صحابی» را به مسلمانانی که با رسول خدا صلی الله علیه و اله معاشرت داشته اند اختصاص داده و آن را در معنایی که خود برای آن ساخته اند استعمال نموده و آنان را بنام صحابی نامگذاری کرده اند مطلبی است که در مباحث آینده دربارهٔ آن سخن خواهیم گفت.
پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام در تعریف صحابی همان مطلبی را می گویند که در فرهنگ های لغت عربی آمده است.
آنان می گویند: کلمهٔ «صاحب» که جمع آن «صحب»، «اصحاب»، «صحاب» و «صحابه» می باشد در لغت عرب به معنی ،همدم ،همراه ،رفیق یار و معاشر است و زمانی آن را به کار می برند که دونفر زمان نسبتاً درازی را باهم و در کنار هم و به معاشرت با یکدیگر گذرانیده باشند و اصولاً مصاحبت با طول زمان معاشرت ملازمه دارد. (1)
و چون مصاحبت و معاشرت بین دو تن صورت می گیرد از این رو کلمهٔ «صاحب» که جمع آن «اصحاب» و «صحابه» است همیشه در کلام عرب به کلمه بعد از خود به صورت اضافه به کار برده می شود چنان که در قرآن کریم در داستان حضرت یوسف علیه السلام آمده است که وی به رفقای زندانی خود گفت ﴿یا صاحِبَیِ السِّجْنِ﴾ (ای یاران زندانی من) و مانند «اصحاب موسی» (یاران حضرت موسی) که کلمه «صاحب» و «اصحاب»، بر کلمهٔ «السِّجن» و «موسی» اضافه شده است.
پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام می گویند همین قاعده در زمان رسول خدا صلی الله علیه و اله رعایت له می شد و به کسانی که با آن حضرت نشست و برخاست و معاشرت داشتند «صاحب رسول الله» (همصحبت رسول خدا) و «اصحاب رسول خدا» (یاران رسول خدا) می گفتند و کلمهٔ «صاحب» و «اصحاب» را بر کلمهٔ «رسول خدا» اضافه می کردند.
همچنان که در مورد مؤمنانی که با رسول خدا صلی الله علیه و اله در «بیعت رضوان» یا «بیعت
ص: 198
شجره» در زیر درختی بیعت نمودند (اصحاب بیعت شجره) و به تهیدستانی که بود پیامبر صلی الله علیه و اله آنان را به لحاظ نداشتن مسکن به طور موقت در مسجد جای داده «اصحاب صُفّه» (همنشینان صفّه) می گفتند و کلمهٔ «اصحاب» را به «بیعت شجره» و «صفّه» اضافه می نمودند
،بنابراین لفظ «صاحب» و «اصحاب» و «صحابه» نام خاصّی برای یاران رسول خدا صلی الله علیه و اله نبوده است بلکه بعدها به صورت اسم خاصّی درآمده و مسلمانان پیرو مکتب خلفاء یاران پیامبر صلی الله علیه و اله را به عنوان «صحابی و اصحاب» نامگذاری نموده و این کلمه را بدون مضاف الیه به کار برده و از آن یاران رسول خدا صلی الله علیه و اله را اراده می کردند. پس کلمهٔ «صحابی» و «صحابه» اصطلاح شرعی نیست بلکه از نامگذاری های مسلمانان و مانند یکی از واژه های لغت عربی است.
نویسندگان شرح حال صحابه پیامبر صلی الله علیه و اله برای معرّفی اصحاب و شناخت صحابه قاعده و روش خاصی وضع کرده اند که از آن طریق می توان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله را از دیگران بازشناخت. از آن جمله ابن حجر در کتاب «اصابه» تحت عنوان «قاعده ای که در پرتو ،آن عدّه زیادی صحابی شناخته می شوند» چنین می نویسد:
«در فتوحات و جنگ ها پیشینیان را چنین رسم بوده است که به جز شخص صحابی، کسی دیگر را به فرماندهی سپاه بر نمی گزیدند... در سال دهم هجرت حتی یک نفر هم در مکه و طائف یافت نمی شد که اسلام نیاورده و همراه با رسول خدا صلی الله علیه و اله در حجّة الوداع شرکت نکرده باشد در اواخر زندگانی رسول خدا صلی الله علیه و اله در شهر مدینه، و از افراد قبائل اوس و خزرج کسی پیدا نمی شد که مسلمان نشده باشد. تا زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و اله در حال حیات بود هیچ یک از کسانی که نام بردیم آشکارا اظهار کفر نکرده و کافر نشده بودند» (1)
ابن حجر در جای دیگر از همان کتاب می نویسد:
«از جمله سخنان سربسته پیشوایان درباره نشانه و علامتی که بوسیله آن شخص صحابی شناخته می شود روایتی است که ابن أبی شیبه در کتاب مُصَنَّف خود از
ص: 199
طریقی که بر آن باکی نیست آورده است که پیشینیان را رسم بر این بوده است که در جنگ ها به جز شخص صحابی را به فرماندهی سپاه نمی گماشتند» (1)
این ،روایت که به گفتۀ ابن حجر از طریقی رسیده که بر آن باکی نیست روایتی است که طبری و ابن عساکر به اسناد خود از سیف بن عمر از ابوعثمان از خالد و عباده آورده اند که در آن می گوید
«فرماندهان از صحابه انتخاب می شدند مگر آن موقعی که یک فرد صحابی را که بتواند از عهده چنین کار مهمی برآید نمی یافتند: (2)
طبری در یک روایت دیگر در همین باره از قول سیف می نویسد:
«اگر عمر در میان اصحاب کسی را می یافت که از عهده ادارهٔ جنگ برآید از انتخابش به فرماندهی سپاه فروگذاری نمی کرد اما اگر به چنین کسی در میان اصحاب دست نمی یافت یکی از تابعین خوشنام را با همان ویژگی ها بر می گزید. ولی کسانی که در جنگ های ارتداد با مسلمانان شرکت کرده بودند چنین امیدی را نداشتند» (3)
در مورد دو روایت یاد شده که ابن حجر آن را «ضابطهٔ شناخت صحابی» قرار داده است باید دانست: علاوه بر آن که راوی دو روایت ،مزبور سیف بن عمر تمیمی است که به دروغ سازی و زندقه متّهم است (4)، با حقایق مسلّم تاریخی نیز که در منابع پیروان مكتب خلفاء و حتّی اصابه خود ابن حجر آمده است تناقض آشکار دارد که در این جا به برخی از آن ها اشاره می شود
ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی می نویسد:
امرؤ القیس به دست عمر اسلام آورد و خلیفه نیز او را در همان مجلس و پیش از آن که حتّى رکعتی نماز گزارده ،باشد ولایت و حکومت داد (5)
اصفهانی تفصیل این داستان را از زبان عوف بن خارجهٔ مُرّی چنین آورده است:
ص: 200
روزی در زمان خلافت عمر بن خطاب نزد او نشسته بودم در آن حال مردی از در درآمد که موی اندکی در دو طرف سرش به چشم می خورد آن مرد پاهای کجی داشت؛ به طوری که انگشت های هر دو پای او روبروی هم و پاشنه هایش تقریباً در امتداد شانه هایش قرار داشت. او در حالی که مردم نشسته در مجلس را پس و پیش می کرد و از روی سر آن ها قدم بر می داشت خود را به جلو کشید تا این که روبروی عمر قرار گرفت و او را به رسم خلافت درود گفت عمر از او پرسید: کیستی؟ آن مرد جواب داد: من مردی مسیحی هستم و نامم امرؤ القیس بن عدی کلبی است. عمر او را شناخت پس پرسید بسیار خوب چه می خواهی؟ امرؤالقیس پاسخ داد که می خواهم مسلمان شوم. عمر اسلام را بر او عرضه کرد و او هم پذیرفت. سپس عمر فرمان داد تا نیزه ای برایش حاضر کردند. پس پرچمی بر آن بست و به دستش داد و او را بر مسلمانان قضاعه (1) شام حکومت داد.
امرؤ القیس در حالی که پرچم را در دست خود می فشرد و باد آن را بالای سرش به اهتزاز درآورده بود بازگشت و به سوی محل مأموریتش روان گردید. (2)
داستان حکومت یافتن علقمة بن علاثة کلبی بر حوران (3) توسط عمر پس از قضیّه ارتدادش نیز با چنان ادّعایی آشکارا متناقض است. در اغانی اصفهانی ضمن شرح حال علقمه، آمده است:
«علقمه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و اله اسلام آورد و از مصاحبت حضرتش برخوردار شد اما در زمان خلافت ابوبکر از اسلام روی برگردانید و مرتد شد ابوبکر، خالد بن ولید را به دستگیری او مأمور کرد ولی علقمه از چنگش گریخت می گویند بعدها علقمه عذرخواهانه بازگشت و از نو اسلام آورد. (4)
و در اصابه ابن حجر آمده است:
ص: 201
علقمه در زمان خلافت عمر شراب خورد و عمر نیز او را حد زد علقمه پس از خوردن این حد مرتد شد و رو به دیار روم نهاد امپراتور روم او را به گرمی پذیرفت، از او پرسید تو پسر عموی عامر بن طفیل نیستی؟! علقمه به شخصیتش برخورد و در پاسخ امپراتور :گفت مثل این که تو جز به وجود عامر مرا نمی شناسی؟
پس سرخورده و ناراحت از روم به مدینه بازگشت و از نو اسلام آورد. (1)
اما داستان حکومت یافتن او را اصفهانی و ابن حجر هر دو آورده اند اصفهانی می نویسد:
علقمه- که از دوستان خالد بن ولید بود - پس از ارتدادش به مدینه بازگشت و شبانگاه دور از چشم دیگران خود را به مسجد رساند و در گوشه ای پنهان شد. ساعتی بعد عمر بن خطاب به مسجد قدم نهاد و علقمه را سلام گفت خلیفه که با خالد بن ولید شباهتی تمام داشت در تاریکی شب علقمه را به اشتباه انداخت و علقمه چنین پنداشت که این تازه وارد خالد بن ولید است. پس سر صحبت را با او باز کرد و در ضمن آن از وی پرسید: بالاخره تو را از کار برکنار کرد؟ عمر که متوجه اشتباه علقمه شده بود برای این که چیزی دستگیرش بشود زیرکانه به جای خالد جواب داد آری همین طور است علقمه با لحنی متأثر :گفت معلوم است این به سبب رقابت و حسادتی است که با تو داشته اند عمر موقع را مناسب دانست و موذیانه از علقمه پرسید از تو چه کمکی بر می آید تا انتقام بگیرم؟! علقمه شتابزده پاسخ داد پناه می برم به خدا عمر بر ما حق فرمانبرداری دارد و ما مجاز نیستیم که علیه او کاری انجام دهیم و به مخالفتش برخیزیم پس از این گفتگو عمر (یا به گمان ،علقمه خالد) از جای برخاست و از مسجد بیرون رفت.
روز بعد، عمر آماده پذیرایی از مردم گردید. خالد بن ولید نیز به همراه علقمه وارد شد و در کنجی آرام گرفتند. ساعتی گذشت و در فرصتی مناسب، عمر رو به علقمه کرد و پرسید: خوب علقمه آن حرف ها را تو با خالد در میان گذاشتی؟! علقمه نگران و ناراحت به یاد حرف های دیشبش با خالد افتاد پس شتابزده از خالد پرسید: ابو سلیمان! تو چیزی
ص: 202
به او گفته ای؟ خالد پاسخ داد: وای بر تو قسم به خدا پیش از آن که تو او را ببینی، من او را دیدار نکرده ام و پس از اندکی مکث به سخن خود چنین ادامه داد نکند تو پیش از من او را دیده و به جای من گرفته باشی؟! علقمه - که کاملا" موضوع را دریافته بود گفت: آری، به خدا همین طور است آن وقت به طرف عمر برگشت و از خلیفه پرسید ای امیرالمؤمنین! تو که چیزی به جز خیر و خوبی از من نشنیده ای، این طور نیست؟ عمر گفت: آری همین طور است. بگو ببینم دوست داری تا حکومت «حوران» را به تو بدهم؟ علقمه گفت: آری. آن وقت خلیفه حکومت و فرمانروایی حوران را به علقمه واگذار کرد و او تا پایان عمر بر آن جا فرمان راند و در آن جا هم درگذشت. (1)
ابن حجر در پایان این داستان می نویسد که عمر :گفت اگر من هوادارانی واقعی مثل تو به دنبال داشتم که همه رأی تو را داشتند از هر چیز دنیا نزد من محبوب تر بود. (2)
،حال از پیروان مکتب خلفاء می پرسیم آیا «امرؤالقیس» که در زمان عُمَر و به دست وی اسلام آورد و خلیفه در همان مجلس و حتی پیش از آن که رکعتی نماز گزارده باشد به او حکومت و فرمانروایی ،داد از صحابه پیامبر صلی الله علیه و اله بوده است؟
آیا «علقمه» که در زمان ابوبکر مرتد شد و از اسلام روی گردانید و در زمان عمر شراب خورد و خلیفه هم حدّ شراب خواری را بر او جاری ،نمود از افراد خوش نام بوده است که خلیفه فرمان حکومت «حوران» را به نام وی صادر نمود؟
ما قضاوت را به عهده خواننده می گذاریم تا خود به داوری بنشیند و منصفانه قضاوت کند.
به هر حال آن چه تا بدینجا ،آوردیم عین وقایع تاریخی بود که با ضابطه شناخت صحابی تناقض آشکار دارد ولی با وجود ،این دانشمندان پیرو مکتب خلفاء به آن چه «سيف بن عمر تمیمی» روایت کرده است استناد ،جسته و از آن ،روایات ضابطه ای برای شناخت اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله کشف نموده و به دنبال آن بسیاری از افراد ساخته و پرداختهٔ «سیف بن عمر» متّهم به زندقه را که اصلاً وجود خارجی نداشته اند در صف یاران واقعی رسول خدا صلی الله علیه و اله جای داده و آن ها را در شمار صحابه به حساب آورده و از آن ها روایت کرده اند.
ص: 203
پیروان مکتب خلفاء همۀ اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله را عادل می دانند و در اخذ احکام و معارف اسلامی به ایشان مراجعه می کنند و احادیثی را که از رسول خدا صلی الله علیه و اله روایت می کنند صحیح می شمارند و بر صحت روایات آن ها سر تسلیم فرود می آورند و خود را متعهد می دانند که به هر چه اصحاب روایت کرده اند عمل ،نمایند و اجازه نمی دهند که هیچ یک از آن ها مورد ایراد و انتقاد قرار گیرد و اگر کسی یک نفر آن ها را مورد خرده گیری قرار دهد کافر و زندیق شمرده می شود
حافظ حدیث ابن حجر عسقلانی در فصل سوّم از مقدمه کتاب خود «الاصابه في تمییز الصحابه» در مورد عدالت اصحاب چنین می نویسد
«اهل سنّت بر این امر اتّفاق دارند که اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله همگی عادل اند و کسی با آن ها مخالفتی ندارد مگر افراد بی اهمیّت از اهل بدعت...» (1)
ابن اثیر نیز در مقدمه کتاب خود «اسد الغابه» چنین می نویسد:
«سنن، که محور شرح و تفصیل احکام و آشنایی با حلال و حرام و دیگر امور مربوط به دین و آیین ما می باشد هنگامی قابل قبول است که رجال اسانید و راویان آن ها قبلاً شناسایی شده باشند که پیشاپیش و مقدم بر آن ها شناخت اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله قرار ،دارد و اگر کسی اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه و اله را نشناسد دیگران برای او مجهول تر و ناشناخته تر باقی خواهند ماند پس شایسته است اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله از لحاظ نَسَب و شرح حالشان شناخته شوند...
اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله با دیگر راویان حدیث و سنّت در همه موارد یکسان برابرند مگر در جرح و تعدیل و خرده گیری و ایراد زیرا همه آن ها عادلاند و راهی برای عیبجویی و خرده گیری از ایشان وجود ندارد» (2)
از امام اهل ،حدیث أبو ذرعه، نیز نقل شده است:
«اگر دیدی کسی در مقام عیبجویی و خرده گیری بر یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله
ص: 204
است، بدان که او زندیق است (1)، زیرا می دانیم که رسول خدا صلی الله علیه و اله و قرآن و آن چه در قرآن آمده، همه حقّ و درست می باشند و تمامی آن ها را هم همان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله به ما رسانیده اند.
بنابراین کسانی که به عیبجویی اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله می پردازند، در صدد این هستند که گواهان ما را بر همۀ این مدارک و مطالب از اعتبار و اهمیت بیندازند تا در پی آن به راحتی بتوانند قرآن و سنّت را باطل و بی اعتبار اعلام کنند. در صورتی که زندیقان از هر کسی دیگر سزاوارترند تا پرده شان دریده شود و مورد انتقاد و خرده گیری قرار بگیرند» (2)
امام جرح و تعدیل حافظ ابوحاتم رازی (3) از دانشمندان گران قدر علم درایه و حدیث در مکتب خلفاء در مقدمه کتابش در مورد عدالت اصحاب پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله چنین می نویسد:
اصحاب پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله کسانی هستند که شاهد نزول وحی و قرآن بوده چگونگی تفسیر و تأویل آن را آموخته اند خداوند ایشان را به همدمی پیامبر صلی الله علیه و الهش و یاری دادن به او و برپاداشتن دین و نمودن آئینش برگزیده و آنان را برای مصاحبت با پیامبرش پسندیده و رهبران ما قرار داده است.
آن چه را که پیامبر صلی الله علیه و اله اسلام از جانب خداوند تعالی به آنان ابلاغ کرده است (از سنّت هایی که نهاده و مقرراتی که وضع فرموده و احکامی که صادر کرده و داوری هایی که نموده، آن چه را که روا شمرده و به آن فرمان داده یا مانع شده و از آن نهی فرموده است) همه و همه را با تمام وجود فرا گرفته و به خاطر سپرده و در دین فقیه و دانشمند شده اند.
آنان به امر و نهی خدا و مراد و مقصود از آن در پرتو دیداری که با رسول خدا صلی الله علیه و اله و نظارتی که بر نحوه تفسیر قرآن و تأویل آن به وسیلهٔ حضرتش داشته اند آگاهی یافته و
ص: 205
طرز استفاده و چگونگی برداشت از قرآن را به خوبی و روشنی دریافته اند.
خدای تعالی از این که آنان را بزرگ شمرده و امتیاز پیشوایی امّت را به ایشان ارزانی داشته است بر آنان منّت گذارده شک و تردید و دروغ و اشتباه و خودپسندی و عیبجویی را از ایشان برداشته و عدول امتشان نامیده و درباره ایشان فرموده است:
﴿وَ کذالک جَعَلْنَاكُم أُمَّةً وَسطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ﴾ «و بدين سان شما را امّتی میانه قرار دادیم تا گواهانی بر مردم باشید» (1)
و رسول خدا صلی الله علیه و اله نیز از سوی خداوند، «وسطاً» را «عدلاً» تفسیر فرموده است.
،بنابراین، اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله عادلان این ،امت و پیشوایان ما به راه راست و حجّت های خدا در امر ،دین و حاملان قرآن و سنّت پیامبر صلی الله علیه و اله می باشند خدای تعالی فرمان داده است تا به ایشان تمسّک جسته راه و روش آنان در پیش گرفته شود و مقرر فرموده است تا ما ایشان را الگوی خویش قرار دهیم و در راه آن ها قدم برداریم . (2) و در این رابطه فرموده است:
﴿وَ مَن يُشَاقِقِ الرَّسول... وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى﴾. «هر کس که با رسول خدا صلی الله علیه و اله مخالفت کند... و از راهی جز راه مؤمنان پیروی نماید ما او را در این مسیر به خودش وا می گذاریم». (3)
و در احادیث متعددی می بینیم که رسول خدا صلی الله علیه و اله مردم را بر آن می دارد که در تبلیغ سخنانش بکوشند و اصحاب خود را مخاطب ساخته ضمن دعا درباره ایشان می فرماید: ﴿نَضَّر الله امْرَءً سَمِعَ مَقَالَتِي فَحَفَظها و وعاها، حَتَّى يُبَلِّغها غَيرَه﴾: «خداوند
ص: 206
خرّم و شاداب بدارد کسی که سخنان مرا بشنود و آن را به خاطر بسپارد تا آن را به دیگران برساند».
و نیز طی سخنانی خطاب به اصحابش فرموده است: ﴿فَلیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنکُمُ الغائِبَ﴾: «کسانی که حاضرند این سخنان مرا به دیگران که غایباند برسانند. و نیز به آنان فرموده است: ﴿بَلِّغُوا عَنِّى وَ لُو آيَةً، وَ حَدَّثوا عَنِّى وَ لا حَرَجَ﴾: «از قول من، حتی یک آیه هم که شده، به دیگران برسانید و هیچ پروایی نداشته باشید».
پس اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله- که خداوند از آنان خشنود باد – در همه شهرها و مرزها پراکنده شده در جنگ ها و نبردها و پیروزی ها شرکت جسته مقامات حکومتی و قضاوت و داوری در دعاوی را به عهده گرفتند و در شهرهای خویش و یا هر جا فرود می آمدند و یا اقامت می گزیدند آن چه را که از پیامبر خدا صلی الله علیه و اله فرا گرفته بودند و به خاطر داشتند، به دیگران رساندند و منتشر ساختند. (1)
و آن چه را که مردم از ایشان می پرسیدند، با توجه به پاسخی که رسول خدا صلی الله علیه و اله در حضور ایشان به آن و یا نظائر آن داده و در خاطرشان مانده بود پاسخ می دادند و نظریه و فتوای خود را بیان می کردند و با نیتی پاک و قصد تقرّب به خدای بزرگ خود را آماده ساخته بودند تا واجبات و احکام و سنّت های رسول خدا صلی الله علیه و اله را از حلال و حرام به مردم بیاموزند. اینان چنین بودند تا آن گاه که خدای عزّوجلّ ایشان را به سوی خود فراخواند که خشنودی خدا و بخشایش و رحمت او بر همه آنان باد. (2)
ابن عبد البر قرطبی نیز در مقدمه کتاب «استیعاب» می نویسد:
عدالت همۀ اصحاب ثابت شده است.
آیات و احادیثی را که بخصوص دربارهٔ مؤمنین صحابه وارد شده، همانند سپس آن چه را که از ابوحاتم رازی نقل ،کردیم در مورد عدالت اصحاب آورده است (3)
ص: 207
خطیب بغدادی نیز در کتاب «الکفایه» در مورد عدالت صحابه می گوید:
عدالت همۀ اصحاب ثابت و واضح است زیرا خدای تعالی آنان را به صفت «عدالت» توصیف نموده و از پاکی و درستی آنان خبر داده و ایشان را برای مصاحبت با پیغمبر صلی الله علیه و آله اختیار فرموده است.
آن گاه این دانشمند نیز مانند دو دانشمند دیگر از هم مسلکان خود به آیاتی از قرآن که دربارهٔ مؤمنین صحابه وارد ،شده استدلال نموده و آن ها را برای اثبات عدالت همهٔ ،اصحاب به عنوان شاهد ذکر می نماید (1)
آن چه تا بدینجا ،آوردیم نظر پیروان مکتب خلفاء درباره عدالت اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله بود اینک ببینیم نظر مکتب اهل بیت علیهم السلام و پیروان آن ها درباره عدالت اصحاب از چه قرار است.
پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام به پیروی از قرآن کریم عقیده دارند که در میان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله مؤمنان پاک نیتی وجود داشتند که خداوند در قرآن کریم به ستایش ایشان پرداخته و از آن ها به نیکی یاد کرده است چنان چه در مورد بیعت شجره می فرماید:
﴿ لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنْ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيبا﴾
«بی گمان خداوند از مؤمنانی که پای درخت با تو بیعت کردند راضی و خشنود گردید و از راز درونشان آگاه گردید و بر آن ها آرامش فرود آورد و پیروزی نزدیکی به ایشان مرحمت فرمود». (2)
در این آیه خداوند ستایش خود را ویژهٔ افراد مؤمنی از صحابه قرار داده که در بیعت شجره شرکت کردند (3) و هرگز شامل حال منافقان ایشان مانند عبدالله ابن أبى و اوس بن خولی و جدّ بن قیس و مغيرة بن شعبه که آنان نیز در آن جا حضور داشته اند نمی شود
ص: 208
پس این آیه هرگز شامل همه افرادی که در بیعت شجره شرکت نکردند و با پیامبر صلی الله علیه و اله خدا بیعت ننمودند نمی شود و بر نیک فرجامی تمام مؤمنانی که با آن حضرت بیعت نمودند نیز دلالت ندارد زیرا آیه بیش از این دلالت نمی کند که خدای تعالی از ایشان راضی و خشنود گردیده و بیعتشان را پذیرفت و بر آن پاداششان خواهد داد ولی هیچ گاه رضایت خداوند از این بیعت کنندگان مستلزم این نیست که تا به ابد و برای همیشه از آنان راضی باشد دلیل این گفتار این است که خداوند در همان سوره می فرماید:
﴿ إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنَّكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً﴾
«مؤمنانی که (در حدیبیه) با تو بیعت کردند در حقیقت با خدا پیمان بسته اند و دست خدا روی دست آن هاست، پس از این، هر کس که آن را بشکند، خودش را شکسته است و هر کس به پیمانی که با خدا بسته است و فادار بماند به زودی خداوند به او پاداش بزرگ عطا خواهد فرمود». (1)
پس اگر رضایت خداوند برای همیشه شامل حال آن ها می شد و در میان بیعت کنندگان به حقیقت کسی پیدا نمی شد که پیمان خداوند را بشکند، این قسمت از آیه که می فرماید:
﴿فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ﴾ (هر کس که آن پیمان را بشکند، خودش را شکسته است) معنایی نداشت. (2)
،آری پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام بر این باورند که در میان همان اصحاب منافقانی وجود داشته اند که خدای تعالی در آیات متعددی از آنان بدگویی نموده و به مذمتشان پرداخته و از جمله درباره آنان فرموده است:
﴿وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنْ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُّوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيم﴾
«و از بادیه نشینان دوروبرتان منافقانی وجود دارند و از اهالی مدینه نیز کسانی کارکشته و بس ماهر در دورویی و نفاق می باشند که شما ایشان را نمی شناسید و فقط ما آن ها را
ص: 209
می شناسیم. ما - به زودی و در آینده - آنان را دوبار عذاب خواهیم کرد، سپس آن ها را به عذابی دردناک مبتلا خواهیم ساخت» (1).
،بنابراین طبق این آیه شریفه کسانی در میان آن ها بوده اند که خداوند از وجود آن ها و نفاقشان خبر داده است.
و نیز در میان آن ها کسانی بوده اند که خداوند فرموده است:
﴿وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِماً﴾. (2)
«و چون داد و ستدی و یا سرگرمی را به ببینند به سوی آن روی آورند و تو را ایستاده - در حال اداء نماز جمعه - رها سازند».
این واقعه زمانی اتفاق افتاد که رسول خدا صلی الله علیه و اله در مسجد ایستاده و به خواندن خطبه نماز جمعه مشغول بود.
جابر بن عبدالله انصاری در این باره گوید:
«قافله ای در روز جمعه وارد مدینه شد ما با پیامبر خدا بودیم همه مردم متفرق و پراکنده شدند جز دوازده نفر که باقی ماندند پس خداوند این آیه را نازل فرمود». (3)
و در روایت دیگری آمده است:
«همان گونه که ما مشغول نماز خواندن با پیامبر صلی الله علیه و اله بودیم، کاروانی که حامل مواد خوراکی بود وارد شد پس مردم به طرف کاروان روی آوردند تا جایی که فقط دوازده مرد با پیامبر صلی الله علیه و اله باقی ماندند. سپس این آیه نازل شد: ﴿وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً... ﴾ (4)
و نیز در میان آن ها کسانی بوده اند که خداوند از تهمت زدنشان به حرم پیامبر صلی الله علیه و اله پرده برداشته آن گاه که حرم شریف رسول خدا صلی الله علیه و اله را به انحراف اخلاقی متّهم کرده بودند- که از چنین سخن ناروایی به خدا پناه می بریم (5)
همچنین در میان آن ها کسانی بوده اند که در گردنه «هرشی» و هنگام بازگشت
ص: 210
رسول خدا صلی الله علیه و اله از غزوۂ تبوک (1)، یا بنا به قولی از حجّة الوداع (2)، قصد جان شریفش را کرده بودند و می خواستند آن حضرت را ترور نمایند که داستانش از این قرار است:
«هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و اله از غزوۂ تبوک باز می گشت چون به عقبه هرشی رسید که بر سر راه شام و مکّه و مدینه قرار دارد و در دامنۀ آن دره ای است که مسیر کاروانیان است دستور داد تا سپاه از میان دره عبور کند و خود شبانه از طریق گردنه هرشی روانه مدینه شد. برخی از منافقان فرصت را غنیمت شمرده قرار گذاشتند تا همان شب شتر پیامبر صلی الله علیه و اله را بر فراز گردنه رم دهند و او را به دره پرتاب نموده از میان بردارند که توطئه آن ها بوسیلهٔ عمّار یاسر و حذیفه و دو تن از اصحاب آن حضرت که در رکاب پیامبر صلی الله علیه و اله بودند، خنثی گردید».
تازه از همۀ این ها ،گذشته پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام می گویند تشرف به همصحتبی با رسول خدا صلی الله علیه و اله در مقام مقایسه از همسری با آن حضرت که بالاتر نیست زیرا همسری با حضرتش در بالاترین سطح از مصاحبت و صحابی بودن قرار دارد ولی با این همه خداوند خطاب به همسرانش می فرماید
﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْن﴾. « ای زنان پیامبر! هر کدام از شما اگر کار ناشایسته ای را عمداً مرتکب شود، دوبرابر عذاب و تنبیه می شود» (3)
و خطاب به دو تن از ایشان می فرماید:
﴿إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَ إِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهير﴾ (4)
«اگر شما دو زن به درگاه خداوند توبه کنید رواست زیرا دل های شما [بر خلاف رضای پیامبر] میل کرده است و چنان چه بر آزار او همداستان شوید همانا خداوند خود، یارو نگهبان اوست و جبرئیل و صالح مؤمنان [علی علیه السلام] و فرشتگان، همگی یاور و پشتیبان
ص: 211
او خواهند بود».
تا آن جا که می فرماید:
﴿و ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنْ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلَاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ، وَضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ ... ﴾
«خداوند برای کسانی که کفر ورزیده اند زن نوح و زن لوط را مثل آورده است که آن دو زن در خانه دو تن از پیامبران و بندگان نیکوکار و صالح ما بودند که به ایشان خیانت کردند [و همسر پیغمبر بودن ] آن دو را از عذاب الهی مانع نگردید و [در روز قیامت ] به آن دو گفته می شود که همراه با دیگر دوزخیان به جهنم در آیید. و خداوند برای مؤمنان، همسر فرعون را مثل آورده است که گفت: پروردگارا! نزد خودت در بهشت خانه ای برای من بنا كن...». (1)
پس همراهی و مجالست و مصاحبت با پیغمبر صلى الله عليه و سلم دلیل بر بالا بودن مقام و درجهٔ ایمان همراهان و همصحبتان نمی شود زیرا: خداوند از راز درونی دو تن از زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله پرده برداشته و فرموده است: «اگر شما دو زن پیامبر صلی الله علیه و اله به درگاه خدا توبه ،کنید شایسته است. چه آن که دل های شما بر خلاف رضای پیامبر میل کرده است»، و سرانجام خداوند آن ها را به عذاب الهی تهدید نموده و زن نوح و لوط را به عنوان مثال آورده است که با این که آن دو همسر دو پیامبر صلی الله علیه و اله الهی بودند چون به آن ها خیانت کردند، در روز قیامت به آن ها گفته می شود که همراه با سایر دوزخیان وارد جهنّم شوند و هرگز همسر پیغمبر بودن آن دو را از عذاب الهی مانع نمی شود.
و از این جا معلوم می شود که آن دو زن از زنان پیامبر صلی الله علیه و اله با این که افتخار همسری پیامبر صلی الله علیه و اله و مقام همصحبتی با آن حضرت را داشته اند با این همه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله را اذیت و آزار می داده اند و موجبات نارضایتی آن حضرت را فراهم می نموده تا جایی که خداوند آن ها را به عذاب الهی تهدید نموده است.
در این رابطه بخاری در کتاب صحیح خود در حدیثی از ابن عبّاس آورده است:
«یک سال گذشت و من دنبال فرصتی بودم که از عمر درباره آن دو زنی که علیه پیامبر صلی الله علیه و اله
ص: 212
همداستان شدند و نقشه کشیدند، سئوال کنم ولی از او وحشت داشتم تا این که روزی وارد منزلی شد و زیر درخت بزرگی رفت و هنگامی که از آن جا خارج شد، از او پرسیدم پاسخ داد: آن دو زن عایشه و حفصه بودند. سپس گفت: ما در زمان جاهلیت ارزشی برای زنان قائل نبودیم ولی وقتی اسلام آمد و خداوند از آنان سخن به میان آورد، دیدیم که آنان بر ما حقوقی دارند بی آن که در کارهایمان از آن ها استفاده کنیم. به هر حال، روزی بین من و همسرم گفتگویی رخ داد و او با من به درشتی سخن گفت، من به او گفتم تو اصل و نسب خوبی نداری گفت تو این سخن را به من می گویی در حالی که دخترت رسول خدا صلی الله علیه و اله را آزار می دهد پس من به سوی حفصه آمدم و به او گفتم: هشدارت می دهم مبادا که خدا و رسولش را نافرمانی کنی...» (1)
همچنین «بخاری» در حدیث دیگری از خود «عایشه» روایت کرده است که گفت:
«رسول خدا صلی الله علیه و اله در نزد زینب دختر جحش - دختر عمّه پیغمبر و یکی از همسران حضرت - عسل می نوشید و مدتی در نزد او می ماند من و حفصه (دختر عمر) با هم توطئه کردیم که هر کدام از ما زودتر بر او وارد شدیم به پیغمبر بگوییم: تو «مغافیر» (2) خورده ای و من بوی مغافیر از دهانت استشمام می کنم
حضرت فرمود: نه چنین نیست ولی من عسل می نوشیدم...» (3)
و نیز حافظان اخبار با سلسلهٔ سند از «حمزة بن أبی اسید عامری» نقل کرده اند که وی از پدرش که در جنگ «بدر» شرکت داشت روایت نموده که گفت:
رسول خدا صلی الله علیه و اله اسماء دختر نعمان جونیته را به همسری خود درآورد مرا فرستاد که او را بیاورم حفصه به عایشه گفت تو برای او حنا ببند!! من او را آرایش می کنم!! و همین کار را هم کردند. سپس یکی از آن ها به وی گفت: پیغمبر خوشحال می شود که وقتی زن بر او وارد گردد، بگوید از تو به خدا پناه می برم!! موقعی که اسماء بر پیغمبر وارد گردید و در اطاق بسته شد و حضرت پرده کشید و دست به طرف او برد، أسماء گفت: «اعوذ بالله منک» از تو به خدا پناه می برم پیغمبر هم آستین خود را جلو صورت گرفت و آنرا
ص: 213
پوشاند و سه بار فرمود: به خدا پناه بردم! سپس از اطاق بیرون آمد و به ابو اسید فرمود: اى أبو اسید او را به کسانش برگردان و دو پیراهن کرباسی به او تسلیم کن و طلاقش بده أسماء بعد از این ماجرا پیوسته می گفت این زن سنگدل مرا فریب داد عبدالله بن عمر گوید: هشام بن محمد می گفت: زهیر بن معاویه جعفی روایت کرد که سرانجام اسماء از غصه مُرد! (1)
پس وقتی که همسران پیامبر صلی الله علیه و اله که مدّتی طولانی با آن حضرت همراه و همدم و همصحبت بوده اند این گونه با پیامبر صلی الله علیه و اله خدا رفتار کنند و حضرتش را بیازارند و علیه او با یکدیگر همدست و همداستان ،شوند و راه خطا و انحراف را در پیش گیرند و بر خلاف رضای خدا و پیامبر صلی الله علیه و اله عمل نمایند تا بدانجا که خداوند دربارهٔ عایشه و حفصه تصریح نماید که گنه کارند و بر آن ها لازم است که به سوی خدا توبه نمایند چون دل های آن ها از حق منحرف شده است آیا می توان گفت که همۀ اصحاب پیغمبر عادلند و هیچ گونه خطا و گناه و لغزشی ندارند و همه در اوج قله پاکی و پاکیزگی قرار دارند؟!!!
سبحان الله چگونه می توان همهٔ اصحاب پیغمبر را عادل شمرد و حال آن که در میان آن ها افراد منافقی بودند که وعده های خدا و پیامبر صلی الله علیه و اله را دروغ و فریب می پنداشتند، چنان که خدای متعال فرموده است:
﴿وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً ﴾ (2)
«منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری است می گویند: خدا و پیامبر صلی الله علیه و الهش به ما جز وعده فریب ندادند».
چگونه می توان گفت که همۀ اصحاب پیغمبر ،عادلند و حال آن که خدای تعالی فرموده است:
﴿... وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُّوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ...﴾ (3)
«بعضی از اهل مدینه نیز در نفاق فرو رفته اند تو آن ها را نمی شناسی ما آن ها را می شناسیم»
ص: 214
و فرموده است:
﴿لَقَدْ ابْتَغَوْا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّى جَاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كَارِهُونَ﴾ (1)
«آن ها پیش از این هم فتنه جو بودند کارها را بر تو دگرگون می ساختند، تا این که حق آمد و فرمان خدا آشکار شد و آن ها کراهت داشتند».
و فرموده است:
﴿وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا وَ مَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ الله وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِه﴾ (2)
«آن ها چیزی را قصد کردند که به آن نرسیدند و گله ای نداشتند جز این که خدا و پیامبرش از لطف و کرم خود آن ها را بی نیاز کرده است».
چگونه می توان گفت همۀ اصحاب پیغمبر ،عادلند و حال آن که در میان آن ها کسانی بودند که رسول خدا صلی الله علیه و اله را آزار می دادند و خداوند در قرآن کریم آنان را چنین توصیف نموده است:
﴿وَ مِنْهُمْ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ (3)
«و برخی از آن ها کسانی هستند که پیامبر صلی الله علیه و اله را آزار می دهند و می گویند او گوش (آدم خوش باوری) است، بگو خوش باوری او به نفع شماست [ولی بدانید] او به خدا ایمان دارد و [تنها] مؤمنان را تصدیق می کند و رحمت است برای کسانی از شما که ایمان آورده اند و آن ها که رسول خدا را آزار می دهند عذاب دردناکی دارند».
و در همین زمینه در یک آیه دیگر فرموده است:
﴿ إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمْ اللهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُهيناً﴾ (4)
«آن کسانی که خدا و پیامبرش را آزار می دهند خداوند آن ها را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته و برای آن ها عذاب خوارکننده ای آماده کرده است».
ص: 215
اگر همۀ اصحاب پیغمبر عادل و مبرّای از خطا و گناه ،بودند و از خدا و پیامبرش اطاعت می کردند و رسول خدا صلی الله علیه و اله را آزار نمی دادند که خداوند از رفتار ناهنجار آنان خبر نمی داد و آزار دهندگان را مورد لعن و نفرین قرار نمی داد و آن ها را به عذاب دردناک و خوارکننده تهدید نمی فرمود پس اگر رفتار برخی از صحابه در حال حیات پیامبر صلی الله علیه و اله با آن حضرت چنین بوده است چگونه می توان گفت که همه اصحاب پیغمبر عادل اند؟
ای کاش می دانستیم منافقانی که در آیات شریفه قرآنی از آن ها سخن رفته است بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و اله کجا رفتند؟ آن ها که در تمام مدّت حیات پیامبر حضرتش را اذیّت و آزار داده و اندوهگین ساخته بودند کجا رفتند؟ آن ها که در شب «عقبه» در گردنه «هرشی» غلتک هایی رها ساختند تا شتر پیغمبر را رم دهند و حضرتش را به درون دره پرتاب کنند و پیامبر خدا صلی الله علیه و اله اسامی آنان را به حذیفه آموخت و نقشه آنان نقش بر آب شد کجا رفتند؟
چگونه بعد از انقطاع نزول وحی با آن همه نفاق و دورویی یک باره متحول شدند و دگرگونی عمیقی در آن ها به وجود آمد که همگی به صفات تقوا و پرهیزگاری ورع و پاکدامنی و عدالت و دادگری آراسته گردیدند؟
آیا حیات پیامبر باعث نفاق منافقین بود؟ یا مرگ آن حضرت موجب ایمان و عدالت آن ها گردید و ایشان را بعد از انبیاء بهترین بندگان خدا نمود؟ چگونه تلاوت آیات الهی در حال حیات پیامبر صلی الله علیه و اله در آن ها تأثیری نبخشید ولی واقعیت آن ها با وفات پیغمبر دگرگون شد و بعد از آن همه نفاق و اذیت و آزار ،پیامبر صلی الله علیه و اله چنان طهارت و قدسیتی پیدا کردند که همگی جامه عدالت و تقوا پوشیدند؟ چه چیز اقتضا دارد که ما به این معتقدات خلاف عقل و وجدان ملتزم باشیم و همهٔ صحابه را به اعتبار صحابی بودن عادل بدانیم؟
خلاصه مطلب آن که پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام می گویند: طبق گواهی قرآن و حدیث و ،تاریخ جای هیچ تردیدی نیست که در میان اصحاب پیغمبر منافقان زیادی وجود داشتند که تا آخرین لحظه حیات پیامبر صلی الله علیه و اله بر نفاق خود باقی ماندند.
امّا قرآن کریم: در یکی از آیات محکمات سوره آل عمران این مطلب را با بهترین و رساترین و محکم ترین عبارت بیان داشته و بطور کلّی عموم صحابه را مورد خطاب قرار داده و فرموده است
ص: 216
﴿وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِيْن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ، وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً، وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ﴾ (1)
«محمّد صلى الله عليه و سلم نیست مگر پیامبری که قبل از او هم پیامبران دیگری آمدند و درگذشتند، پس اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به عقب بر می گردید؟ هر کس به عقب بازگردد هرگز به خدا ضرری نمی زند و خدا به زودی شاکران را پاداش خواهد داد
این آیه در کمال صراحت اعلام می دارد که عدّه زیادی از اصحاب پیغمبر با مرگ آن حضرت تغییر می کنند و مرتد می شوند و به دوران جاهلیت باز می گردند و در این ،میان تنها اقلیتی که با حضرتش عهد و پیمان بسته بودند در ایمان خود ثابت قدم می مانند که خداوند در آیه مزبور آنان را «شاکران» نامیده است.
و امّا احادیث معتبر :صحیح که دربارهٔ ارتداد عده ای از صحابه در مهم ترین منابع حدیثی اهل سنت وارد شده فراوان است (2) و قسمت اعظم این روایات را «ابن اثیر جزری» در کتاب «جامع الاصول» از صحیح بخاری و مسلم (که از صحاح ششگانه اهل سنّت و مقدم بر چهار کتاب صحیح دیگر است) گردآوری نموده و از جمله در حدیثی از دو کتاب مذکور از پیامبر اکرم صلى الله عليه و سلم نقل کرده است که فرمود:
«در روز قیامت گروهی از یاران من بر من وارد می شوند ولی از بهره گیری حوض- کوثر – منع می شوند، من می گویم پروردگارا! اینان اصحاب من هستند، خطاب می رسد تو نمی دانی آنان بعد از تو چه بدعت هایی گذاردند آنان مرتد شدند و به دوران جاهلیّت بازگشتند» (3)
و در همین ،رابطه بیهقی به سند خود از عبدالله اشعری از ابودرداء نقل کرده است که گفت خدمت رسول خدا صلی الله علیه و اله عرضه داشتم:
«يا رسول الله! به من رسیده است که شما فرموده اید: گروهی بعد از ایمان آوردن مرتد می شوند؟ فرمود: آری ولی [بدان که ] تو از آن ها نیستی». (4)
ص: 217
و امّا تاریخ: عموم مورّخان در کتاب های تاریخی خود نوشته اند که پیغمبر با هزار نفر از اصحاب به «اُحُد» رفت ولی پیش از رسیدن به اُحُد سیصد نفر از منافقان - به تصریح همه سیره نویسان - .برگشتند و تنی چند از منافقان از ترس این که مبادا شناخته و مشهور شوند باقی ماندند.
،بنابراین اگر در بین هزار نفر از صحابه ،پیامبر صلی الله علیه و اله جز همین سیصد نفر منافق بیشتر ،نبود برای پی بردن به این حقیقت کافی بود که بدانیم در میان صحابه عده زیادی از افراد منافق و غیر معلوم الحال وجود داشته است.
علاوه بر این اگر کسی کتاب های تاریخی و حدیثی اهل سنّت را مورد مطالعه قرار دهد به شگفتی هایی خواهد رسید که چگونه گفتار خدای تعالی درباره انقلاب برخی از اصحاب تحقق یافت و چگونه پرده هایشان بالا ،رفت و حقیقتشان آشکار گردید و همزمان با رحلت رسول خدا صلی الله علیه و اله فوراً منقلب شدند و تغییر کردند و به دوران جاهلیّت باز ،گشتند و جسد مبارکش را در بین خاندانش رها ساختند و در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و بر سر خلافت و جانشینی حضرتش به نزاع و کشمکش پرداختند و صاحب شرعی و قانونی و واقعی آن را کنار زدند و به اهل بیت علیهم السلام پیغمبرشان ظلم و ستم روا ،داشتند و مرتکب گناهان کبیره ،شدند و بدعت های تازه در دین گذاردند و حوادثی به وجود آوردند که قلم از نوشتن آن شرم دارد. (1)
آری خواننده گرامی پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام می گویند: گرچه مصاحبت با رسول خدا صلی الله علیه و اله برای افراد مسلمان شرف و افتخار بزرگی است که هیچ مقام بلندی به آن نمی رسد ولی صرف مصاحبت با آن حضرت عدالت ساز نمی باشد، بلکه باید با ثبات و استقامت در دین و ایمان و انجام عمل صالح ، و مخالفت هوای نفس و دوری از گناه و فرمانبرداری از خدا و ،رسول و متّصف شدن به صفات نیک و اخلاق ،الهی عدالت را کسب نمود و مراتب و درجات عدالت هم بستگی به اعمال و کردار انسان دارد
،بنابراین صحابهٔ پیامبر صلی الله علیه و اله از لحاظ مصون بودن از خطا و گناه مانند سایر مردمند که
ص: 218
افراد موثّق و عادل مؤمن و متّقی و منزّه از معصیت خداوند در میان آن ها زیاد است و هم گنهکار و نافرمان و افراد مجهول الحال و منافق در بین آن ها به فراوانی یافت می شوند
به همین دلیل و از آن جا که در میان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله - طبق گواهی قرآن و حدیث و تاریخ - افراد منافقی وجود داشتند که به جز خداوند کس دیگری آن ها را نمی شناخته ،است از این رو پیغمبر خدا محک شناسایی مؤمن و منافق را دوستی و دشمنی با علیّ بن ابی طالب علیه السلام قرار داده و آن را به همگان خاطر نشان ساخته است.
و اینک به روایاتی که در این زمینه تحت عنوان: «قاعدهٔ شناخت مؤمن از منافق در سنّت پیامبر صلی الله علیه و اله» می آوریم توجه فرمایید.
بر اساس روایت مشهور و متواتری که عده زیادی از دانشمندان بزرگ اهل سنّت در منابع حدیثی و تاریخی ،خود از افرادی سرشناس از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله :چون امیرالمؤمنین علی علیه السلام و امّ سلمه (همسر پیامبر) و عبدالله ابن عبّاس و ابوذر غفّاری و ابوسعید خدری و جابر بن عبدالله ،انصاری و انس بن مالک و عمران بن حصین و عده ای دیگر نقل کرده اند آن حضرت قاعدهٔ شناخت مؤمن از منافق را دوستی علیّ بن ابی طالب علیه السلام اعلام ،نموده و فرموده است: «علی را جز مؤمن دوست نمی دارد و کسی جز منافق او را دشمن نمی شمارد.» (1)
این حدیث در زمان رسول خدا صلی الله علیه و اله در میان مسلمانان ،شایع و زبان زد همه مردم و ضابطه ای در دست افراد برای شناختن مؤمن از منافق بوده است که بدین وسیله آن ها را از یکدیگر باز می شناختند
ص: 219
در این زمینه ابوذر غفّاری می گوید
﴿ما كُنَّا نَعْرِفُ الْمُنَافِقِينَ إِلَّا بِتَکْذِیبِهِم اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ التَّخَلَّفَ عَنِ الصَّلَوَاتِ وَالْبُغْضِ لِعَلِيٌّ بن أَبِی طَالِبٍ﴾
«ما منافقان را جز از راه تکذیبشان به خدا و پیامبر صلی الله علیه و اله و روی گرداندنشان از نماز و دشمنیشان با علی بن ابی طالب علیه السلام را نمی شناختیم» (1)
ابوسعید خدری نیز می گوید:
«ما گروه انصار منافقان را از راه دشمنی آن ها با علیّ بن ابی طالب علیه السلام هم می شناختیم» (2) جابر بن عبدالله انصاری نیز می گوید:
«ما گروه انصار منافقانمان را جز از راه دشمنی آن ها با علیّ بن ابی طالب علیه السلام نمی شناختیم». (3)
در مستدرک حاکم در روایتی آمده است:
«مردی به سلمان فارسی :گفت تو چه قدر علی علیه السلام را دوست می داری؟ سلمان :گفت از پیغمبر خدا شنیدم که فرمود
هر کس علی علیه السلام را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر کس علی علیه السلام را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. (4)
از عمّار یاسر نیز روایت شده است که گفت:
شنیدم پیغمبر به علی علیه السلام می فرمود: یا علی! خوشا به حال کسی که تو را دوست بدارد و راستگو بداند و بدا به حال کسی که تو را دشمن بدارد و دروغگویت شمارد (5)
عمرو بن شاس اسلمی هم که در «حدیبیّه» با پیغمبر بوده است می گوید:
من با علی علیه السلام به یمن رفتیم. در آن جا علی علیه السلام بر من سخت گرفت، من هم ناراحت شدم. وقتی به مدینه آمدم در مسجد پیغمبر از او به همه کس شکایت نمودم تا این که خبر به پیغمبر رسید. روزی وارد مسجد شدم و رسول خدا صلی الله علیه و اله در میان اصحابش نشسته بود.
ص: 220
همین که مرا دید نگاهش را به من دوخت تا این که آمدم و نشستم. آن گاه رو به من نمود و فرمود: ای عمرو! به خدا قسم مرا آزردی عرض کردم یا رسول الله! به خدا پناه می برم از این که شما را بیازارم ،فرمود ،بلی هر کس علی را بیازارد مرا آزرده است. (1)
در همین ،رابطه ابن عبدالبر در کتاب «استیعاب» در شرح حال علی علیه السلام آورده است که پیغمبر اکرم صلى الله عليه و سلم فرمود:
هر کس علی را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس علی را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و هر کس علی را بیازارد مرا آزرده و هر کس مرا بیازارد خدا را آزرده است. (2)
در روایت دیگری از «ابوسعید خدری» آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
به خدایی که جان من در قبضهٔ قدرت اوست هیچ کس ما اهل بیت علیهم السلام را دشمن نمی دارد مگر این که خداوند او را در آتش دوزخ درآورد. (3)
محبّ الدین طبری نیز در «ریاض النضره» در حدیثی از «ابوبکر» آورده است که گفت:
رسول خدا صلی الله علیه و اله را دیدم که خیمه ای برافراشته و خود بر کمان عربی تکیه داده بود و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام در آن خیمه قرار داشتند و آن حضرت فرمود
ای گروه مسلمانان! من در صلح و سازشم با هر کس که با اهل این خیمه در صلح و سازش باشد و در جنگ و نبردم با هر کس که با اینان در جنگ و نبرد باشد. و دوست می دارم هر کس که آنان را دوست بدارد اینان را دوست نمی دارد مگر کسی که خوشبخت و سعادتمند بوده و بستر ولادتش پاک باشد [یعنی از زنا متولد نشده باشد ] و دشمن نمی دارد ایشان را مگر کسی که بدبخت و شقی بوده و ثمره بستری ناپاک و آلوده باشد (4)
از عبدالله بن عبّاس هم روایت شده که گفته است:
ص: 221
«رسول خدا صلی الله علیه و اله نظری به علی علیه السلام افکند و فرمود: تو را دوست نمی دارد مگر مؤمن و دشمن نمی شمارد مگر منافق هر کس که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر که تو را دشمن بدارد مرا دشمن شمرده است. دوست من دوست خدا و دشمن من دشمن خداست وای به حال کسی که بعد از من با تو دشمنی کند». (1)
مسلم نیز در کتاب صحیح خود از عدی بن ثابت از «زر» از علی علیه السلام روایت کرده است که فرمود:
«سوگند به پروردگاری که دانه را شکافت و انسان را ،آفرید، این پیمانی است که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله با من بسته است که به جز مؤمن مرا دوست ندارد و به جز منافق مرا دشمن نشمارد». (2)
مرحوم شریف رضی رحمه الله نیز در نهج البلاغه از علی علیه السلام آورده که فرموده است:
«اگر من با این شمشیرم بر بینی مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد، دشمن نخواهد داشت و اگر همه دنیا را به کام منافق بریزم که مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت! و این به خاطر آنست که- این نشانه - مقدّر شده و بر زبان پیامبر امّی - درس نخوانده- گذشته است که فرمود:
ای علی! هیچ مؤمنی تو را دشمن نمی دارد و هیچ منافقی تو را دوست نخواهد داشت» (3)
نگارنده گوید: روایاتی که در مورد دوستی و دشمنی با علیّ بن ابی طالب علیه السلام در منابع معتبر اهل سنّت وارد شده فراوان است و ما به همین مقدار بسنده می کنیم و خوانندگان عزیز را به کتاب های مربوطه ارجاع می دهیم. (4)
اینک با توجه به روایاتی که متذکّر شدیم و این که رسول خدا صلی الله علیه و اله درباره امیرمؤمنان علی علیه السلام فرموده است: ﴿ الّلهُمْ وَالِ مَن وَالاهُ وَ عَادِ مَن عَادَاهُ﴾: «خدايا دوست بدار آن کس که او را دوست بدارد و دشمن بدار آن کس که او را دشمن بدارد» (5) پیروان مکتب
ص: 222
اهل بیت علیهم السلام سخت احتیاط می کنند که مبادا احکام و مقررات دین را از صحابه ای بگیرند که دوستدار علی علیه السلام نبوده و بلکه دشمن او بوده است و به عبارت دیگر نکند آن صحابی از منافقانی بوده باشد که به جز خداوند کسی دیگر آن ها را نمی شناسد.
به همین دلیل بر خود لازم می دانند که: اوضاع و احوال راوی حدیث را مورد بررسی قرار دهند تا ایمان و عدالت او ثابت شود اگر طبق ادلّه شرعی عدالت وی ثابت گردید روایتش را می پذیرند و اگر از کسانی بود که با امیرمؤمنان و یا یکی از امامان اهل بیت علیهم السلام جنگیده و با وی دشمنی کرده است حدیث او را نمی پذیرند و می گویند بر اساس ادلّه قطعی از کتاب و سنّت حدیث کسانی که از دشمنان اهل بیت علیهم السلام باشند در امور دینی از درجه اعتبار ساقط است.
حال که دیدگاه های مکتب خلفاء و مكتب أهل بيت علیهم السلام درباره «صحابه» و «عدالت أصحاب» روشن گردید به رویداد مهم و تاریخی صدر اسلام که به وسیلهٔ برخی از أصحاب برای به دست گرفتن زمام امور مسلمانان به هنگام رحلت رسول خدا صلی الله علیه و اله صورت گرفت می پردازیم و مسأله خلافت خلفا و چگونگی روی کار آمدن أبوبکر و عمر و عثمان و بیعت با امیرالمؤمنین علی علیه السلام را به طور خلاصه مورد بررسی قرار می دهیم
ص: 223
ص: 224
شامل:
طرح به حکومت رسیدن خلفا
آغاز توطئه های منافقان برای ترور پیامبر صلی الله علیه و اله
پیمان شوم یا نخستین صحیفه ملعونه
نقشه ترور پیامبر صلی الله علیه و اله در حجّة الوداع
تنظیم صحیفه ملعونه دوم در خانه ابوبکر
أسامى أصحاب عقبه و امضا کنندگان صحیفه دوّم
متن معاهده نامه دوم أصحاب صحيفه
برخورد پیامبر صلی الله علیه و اله با امضا کنندگان صحیفه دوّم
فرستادن منافقین با لشكر أسامه
بازگشت ابوبکر و عمر از لشکر اسامه
خنثی شدن نقشه نماز ابوبکر به جای پیامبر صلی الله علیه و اله
جلوگیری از وصیّت پیامبر صلی الله علیه و اله
رحلت رسول خدا صلی الله علیه و اله و میدان داری عُمر
ماجرای سقیفه و بیعت ابوبکر
خلافت عمر بن خطّاب
شورا و بیعت عثمان
کشته شدن عثمان
بیعت با امیر المؤمنين على علیه السلام
ص: 225
ص: 226
بر أساس روایات تاریخی و حدیثی که در منابع معتبر شیعه و اهل سنّت آمده است جای هیچ گونه شک و تردید برای احدی باقی نمی ماند که رویداد تاریخی صدر اسلام و ماجرای سقیفه که بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و اله به وجود آمد - و أبوبكر و عمرو أبو عبیده جرّاح که در آن روز برای قبضه کردن خلافت اسلامی و به دست گرفتن زمام امور مسلمانان و بیعت گرفتن از مهاجر و انصار به یکدیگر تعارف می کردند و سرانجام «أبوبکر» را به خلافت برداشتند - گردانندگان ،آن از خیلی پیشتر از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و اله برنامه آن را تنظیم نموده و وظیفه و نقش هر کدام از آن ها در بین خودشان برای هر یک از آنان روشن و مشخص بوده است.
و این مطلبی است که بسیاری از روایات مکتب اهل بیت علیهم السلام در کمال صراحت و برخی از روایات مکتب خلفا نیز گاهی به طور سربسته و گاهی هم به صراحت بدان گواهی می دهد و حقیقت آن را بر ملا می سازد و جای هیچ سخنی برای کسی باقی نمی گذارد که ماجرای سقیفه از سوی برخی از اصحاب برای انحراف خلافت از مسیر اصلی خود و جلوگیری از خلافت و رهبری علی علیه السلام صورت گرفته است.
،حال برای اثبات این مطلب به شواهد و قرائنی که در این زمینه در منابع مهمّ تاریخ و حدیث آمده است اشاره می کنیم
الف) ابن أبى الحدید معتزلی در «شرح نهج البلاغه» به نقل از یکی از مصنفات أبو أحمد عسکری آورده است:
ص: 227
«عمر» به صورت اجیر و مزدور همراه ولید بن مغیرهٔ (مخزومی) برای بازرگانی که سرمایه اش از ولید بود به شام .رفت در آن هنگام عمر هیجده ساله بود او شتر ولید را به چرا می برد و بارهای او را بر می داشت و از کالاهای او نگهداری می کرد چون به جائی بنام «بلقاء» رسیدند یکی از علمای روم «عمر» را دید و شروع به نگریستن به او کرد و مدّتی طولانی به او نگاه کرد و سپس :گفت ای ،پسر گمان می کنم که نام تو «عامر» یا «عمران» یا چیزی نظیر این دو نام باشد؟ گفت نام من «عمر» است. گفت هر دو رانت را برهنه کن او چنان کرد بر یکی از آن ها خال سیاهی همچون کف دستی .بود آن مرد از عمر خواست سر خود را هم برهنه کند؛ او چنان کرد و معلوم شد جلو سرش بدون موست سپس آن عالم از عمر خواست که با دست خود کاری انجام دهد و متوجه شد که او چپ دست است.
آن گاه به عمر گفت تو پادشاه عرب خواهی بود و سوگند به حق مریم عذراء که چنین است. عمر در حالی که او را استهزاء می کرد .خندید آن مرد :گفت می خندی؟ سوگند به حق مریم عذراء که تو پادشاه عرب و پادشاه روم و پادشاه ایران خواهی بود عمر در حالی که سخن او را بی ارزش می شمرد او را رها کرد عمر پس از آن می گفت آن مرد رومی در حالی که سوار بر خری بود از پی من می آمد تا آن که ولید کالاهای خود را فروخت و با بهای آن عطر و لباس خرید و آهنگ حجاز کرد و آن مرد همچنان از پی من می آمد... چون از مرزهای شام گذشتیم و وارد حجاز شدیم و آهنگ رفتن به مکّه کردیم او با من وداع کرد و برگشت.... (1)
ب) در روایت دیگری در همین زمینه در تاریخ آمده است:
عمر در زمان جاهلیت در سفری به شام به دیر راهبی پناهنده شد راهب بر مبنای مدارک و اطلاعاتی که داشت به او گفت تو به حکومت می رسی و از او خواست که وقتی حاکم شد آن دیر و حوالی آن را خراب نکند و به همان حالت باقی گذارد. (2)
ص: 228
ج) مؤیّد دیگر قضیّه واقعه ای است که در قرآن کریم در سوره تحریم به آن اشاره شده و خدای تعالی دربارهٔ دو تن از همسران پیامبر صلی الله علیه و اله فرموده است
﴿وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْض أَزْوَاجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ به وَ أَظْهَرَهُ اللهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِي الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ * إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَ إِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ﴾ (1)
«آن گاه که پیامبر صلی الله علیه و اله رازی را با بعضی از زنان خویش در میان گذاشت (وی آن را به دیگری خبر داد) ولی هنگامی که وی آن راز را افشا کرد خداوند پیامبر صلی الله علیه و اله را از این جریان آگاه ،ساخت پیامبر صلی الله علیه و اله نیز قسمتی از آن را برای او بازگو کرد و از قسمت دیگر خودداری نمود. هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و اله همسرش را از آن خبردار کرد گفت چه کسی تو را از این راز آگاه ساخت؟! پیامبر صلی الله علیه و اله فرمود: خداوند عالم و آگاه مرا با خبر ساخت. اگر شما (همسران پیامبر) از کار خود توبه کنید (کار شایسته ای کرده اید) که دل هایتان از حق منحرف گشته است و اگر بر ضدّ پیامبر دست به دست هم بدهید (کاری از پیش) نخواهید برد زیرا خداوند یاور اوست و همچنین جبرئیل و مؤمنان شایسته و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان او هستند.»
همان گونه که ملاحظه می شود آیه در مقام تهدید است زیرا تظاهر به معنای پشت به پشت هم دادن و همیاری کردن و دست به دست هم دادن و توطئه کردن است حال موضوع از چه قرار بوده است که خداوند آن دو زن را این گونه تهدید می کند؟ این ماجرا نمی تواند یک امر ساده و عادی باشد.
آن چه از روایات وارده در تفسیر آیه استفاده می شود این است که پیامبر صلی الله علیه و اله سرّی از اسرار خود را نزد یکی از همسران خود - یعنی حفصه دختر عمر – افشا نموده و به او سفارش فرمود که این مطلب را به کسی نگوید و آن این بود که به او فرموده بود پدر تو با پدر عایشه (أبوبكر) بعد از من به حکومت می رسند این سخن را پیامبر صلی الله علیه و اله به عنوان رازی بیان داشته بود این راز را حفصه با عایشه در میان گذارد و این دو تن به یکدیگر علاقه مند بوده و با هم می جوشیدند عایشه هم آن را به پدرش ابوبکر گفت: پدرش هم آن را با عمر در میان گذاشت و چون حفصه راز رسول خدا صلی الله علیه و اله را بر خلاف
ص: 229
دستور آن جناب فاش ،نمود حضرتش وی را مورد بازخواست قرار داده و فرمود مگر من به تو نگفتم که این راز را پوشیده نگه داری و به کسی نگوئی؟
در جواب :گفت به خدایی که تو را به حق به پیامبر صلی الله علیه و الهی مبعوث فرموده است از شدّت خوشحالی نتوانستم آن را کتمان کنم... (1) بدین ترتیب از آن جا که آن دو زن راز پیامبر صلی الله علیه و اله را فاش کرده بودند حضرتش مقداری از آن جریان را بیان نموده و نسبت به آن اعتراض کرد و از بعضی دیگر اعراض نمود
،بنابراین رازی که آن دو زن آن را افشا کرده بودند جز آمادگی پدران آن ها برای گرفتن حکومت پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و اله له چه می توانست باشد؟
در این رابطه در تفسیر درّ المنثور در روایتی که ابن ابی حاتم از مجاهد و ابن مردویه از ابن عباس نقل کرده اند آمده است که آن قسمتی را که رسول خدا صلی الله علیه و اله پیگیری نموده و بیان فرمود مسأله ماریه بود (2) و آن چه را که از پیگیری آن صرف نظر نمود مسأله زمامداری أبوبكر و عمر بعد از رحلت خود بود زیرا ترسید این موضوع در بین مردم شایع شود (3)
به نظر می رسد از همان موقعی که راز پیامبر صلی الله علیه و اله توسط یکی از همسرانش افشا گردید، ابوبکر و عمر برای رسیدن به مقصود و دستیابی به حکومت اسلامی نقشه کشیدند و این موضوع را با همفکران خود در میان گذاشتند و آن ها را با خود همراه و هماهنگ ساخته و ایشان را برای اجرای برنامۀ غصب خلافت آماده و مهیا نمودند.
شاهد گویای این مطلب روایات فراوانی است که بزرگان اهل سنّت آن ها را در رابطه با جنگ تبوک در کتب روایتی خود نقل کرده اند که گروهی از منافقان توطئه کردند و تصمیم گرفتند تا در مراجعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله از غزوۂ تبوک حضرتش را به قتل برسانند.
ص: 230
باید توجّه داشت: روایاتی که در مورد عملکرد منافقان در غزوۂ «تبوک» وارد شده مؤكّداً این موضوع را تأیید می نماید که آنان با نقشه های شوم و شیطانی خود می خواستند شب هنگام پس از مراجعت رسول خدا صلی الله علیه و اله از تبوک بر فراز گردنه «هر شی» شتر آن حضرت را رم دهند و حضرتش را به درون دره پرتاب کنند و بدین وسیله آن جناب را ترور نموده و به قتل رسانند.
«زمخشری» - که نزد مخالفان شیعه به تشیّع و یا دروغ گوئی متّهم نیست - در کتاب «کشّاف» در تفسیر این سخن خداوند که فرموده است:
﴿ لَقَدْ ابْتَغَوْا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ﴾ (1)، (به راستی که پیش از این نیز در صدد فتنه جویی برآمدند و کارها را بر تو وارونه ساختند).
به نقل از «ابن جزیح» آورده است «12 تن پیش از غزوۂ تبوک» در گردنه به کمین نشستند تا رسول خدا صلی الله علیه و اله را ترور کنند «و قلّبوا لك الاُمور» یعنی نقشه کشیدند و مکرها کردند و برای از بین بردن امر تو رایزنی کردند برخی از قرّاء واژهٔ «قلّبوا» را بدون تشدید یعنی به صورت «قَلَبُوا» قرائت کرده اند ﴿حَتّی جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ﴾، (تا این که حق آمد و امر خدا آشکار گردید) (2)
هم چنین زمخشری در کتاب «کشّاف» در تفسیر این سخن خداوند که فرموده است: ﴿وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا﴾ (3): (و پس از اسلام آوردنشان کفر ورزیدند و بر کاری که نتوانستند انجام دهند همّت گماشتند). آورده است مقصود ترور رسول خدا صلی الله علیه و اله به هنگام بازگشت از «تبوک» است که 15 نفر هم پیمان شدند که شب هنگام وقتی که آن حضرت به سر گردنه ،رسید او را از شتری که بر آن سوار بود به دره بیندازند ولی «عمّار بن یاسر» - رضی الله عنه - پیش افتاد و افسار شتر آن حضرت را گرفت و کشید و حذیفه از پشت سر مشغول راندن شتر آن حضرت شد. در این هنگام «حذیفه» صدای پای شتر و اسلحه (کشیده شدن شمشیر از غلاف) را شنید و چند نفر را که نقاب بر چهره کشیده بودند دید و صدا زد: دشمنان خدا را بگیرید و آنان
ص: 231
گریختند» (1)
بیهقی نیز جریان مزبور را در کتاب «دلائل النبوه» با تفصیل زیادتری این گونه آورده است:
هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و اله از «تبوک» به «مدینه» باز می گشت گروهی از یاران و همراهان وی نقشه کشیدند که حضرتش را بر فراز گردن های که در بین راه وجود داشت به درون درّه بیندازند همین که به گردنه رسیدند و می خواستند به همراه آن حضرت راه گردنه را در پیش بگیرند رسول خدا صلی الله علیه و اله دستور داد تا اعلان کنند هر که می خواهد از وسط بیابان عبور کند چون بیابان وسیع ،است ولی خود آن حضرت مسیرش را از بالای گردنه قرار داد لشکریان راه بیابان را در پیش گرفتند جز همان چند نفری که توطئه کرده بودند فرصت را غنیمت شمرده خود را آماده کرده و صورت های خود را پوشانده و جلوتر خود را به اطراف گردنه رسانده و تصمیم گرفتند رسول خدا صلی الله علیه و اله را به قتل برسانند.
رسول خدا صلی الله علیه و اله به حذیفه و عمّار دستور داد تا همراه آن جناب پیاده به راه بیفتند، به عمار یاسر دستور داد تا مهار شتر را از جلو بکشد و به حذیفه نیز دستور داد تا از پشت ،سر شتر حضرتش را .براند در این میان که در حال حرکت بودند ناگهان چند نفر از پشت سر خود را به شتر پیامبر صلی الله علیه و اله رسانیدند رسول خدا صلی الله علیه و اله خشمناک گردید و به حذیفه دستور داد با عصای سر کج خود که از آهن بود به روی شتران آن ها بزند.
حذیفه پیش رفت و با عصای خود به روی شتران ایشان زد و دید که آن ها چهره های خود را پوشانده اند و چون حذیفه را دیدند دچار ترس و وحشت شدند و دانستند که نقشهٔ آنان بر حذیفه معلوم ،شد پس درنگ را جایز ندانسته به سرعت خود را به پائین کوه رسانده و خود را در میان لشکریان گم کردند و چون حذیفه بازگشت و خود را به رسول خدا صلی الله علیه و اله رسانید حضرتش فرمود حذیفه مرکب را به سرعت ،بران و ای عمار زود حرکت کن پس به سرعت خود را به بالای گردنه رسانده و از گردنه خارج شده و منتظر رسیدن مردم شدند
در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و اله از حذیفه پرسید: آیا از آن گروه یا مرکب هایشان و یا کسی از آن ها را شناختی؟ عرض کرد شترانشان را شناختم که یکی از آن ها شتر فلانی و
ص: 232
یکی دیگر شتر فلانکس بود ولی خود آن ها را نشناختم سرو و صورتشان بسته بود و در تاریکی شب گریختند
:فرمود می دانید چه کاری داشتند و منظورشان چه بود؟ گفتند نه یا رسول الله.
:فرمود این ها نقشه کشیده بودند تا به دنبال من به بالای گردنه بیایند و شتر مرا رم دهند و مرا به دره بیفکنند.
عرض کردند: ای رسول خدا آیا دستور نمی دهی هنگامی که مردم به شما پیوستند گردن آن ها را بزنند؟ فرمود خوش ندارم که مردم بگویند محمد در میان اصحاب خود شمشیر نهاده است!
سپس نام یکایک آن ها را برای حذیفه و عمّار ذکر نمود و به آن دو دستور داد آن را مکتوم بدارند و به دیگران نگویند (1)
ناگفته نماند: روایاتی که در مورد توطئه منافقان دربارهٔ ترور پیامبر صلی الله علیه و اله در «غزوه تبوک» و گردنه هر شی وارد شده روایات زیادی است که بسیاری از دانشمندان بزرگ أهل سنّت آن ها را در کتاب های معروف خود نقل کرده اند. (2)
در برخی از این روایات تنها به تعداد مهاجمان که 12 نفر و یا 14 و یا 15 نفر بوده اند اشاره شده و در برخی دیگر از اسامی بعضی از آنان سخن رفته است و در بعضی از آن ها هم از توطئه گران به عنوان «صحابه» یاد شده است که نام های غاصبان خلافت نیز در میان آن ها دیده می شود
ص: 233
جالب توجّه این که: ابن حزم اندلسی - از دانشمندان بنام اهل سنّت - حادثه تبوک را در کتاب خود «المحلّی» ذکر نموده و چون دیده است در برخی از اخبار مانند خبر «حذیفه»، نام های غاصبان خلافت در جمع منافقان به صراحت آمده است در صدد ردّ و انکار حضور آن سه نفر در حادثه مزبور برآمده و بدین ترتیب به طور ضمنی و ناخودآگاه به دست داشتن ایشان در نقشه ترور پیامبر صلی الله علیه و اله اعتراف نموده است زیرا وی در سخن خود در این باره گفته است:
«امّا حديث حذیفه از درجه اعتبار ساقط است زیرا از طریق «ولید بن جُمیع» روایت شده و او نمی دانسته است که حدیث مزبور جعلی و ساختگی است! و از جعلی بودن آن بی اطلاع بوده است چه آن که او اخباری را روایت کرده که در آن ها آمده است:
«أبوبكر» و «عمر» و «عثمان» و «طلحه» و «سعد بن أبي وقّاص» می خواستند رسول خدا صلی الله علیه و اله را به قتل برسانند و حضرتش را در حادثه تبوک از بالای گردنه به درون درّه پرتاب ،نمایند و اگر این قضیّه - همان گونه که بیان کردیم - صحّت داشته باشد البته بی تردید نفاق آن ها محرز بوده است ولی آن ها از این کار توبه کرده اند و هیچ کس نه حذیفه و نه دیگری از باطن آن ها خبردار نبوده است و از این رو حذیفه از نماز گذاردن بر جنازه آنان خودداری کرده است. (1)
حال باید دید «ولید بن جُمیع» کیست؟
با مراجعه به کتب رجال معلوم می شود که مقصود از او ولید بن عبدالله بن جميع است.
ذهبی در کتاب «میزان الاعتدال» (2) گوید: ولید بن ،جمیع ابن معین و عجلی او را توثیق نموده اند و احمد و أبو زرعه گفته اند بر او باکی ،نیست، و أبو حاتم گفته است حدیث او نیکو و صالح .است
و در کتاب جرح و تعدیل رازی، (3) آمده است اسحاق بن منصور به نقل از یحیی بن معین گفته است
ص: 234
ولید بن جميع مورد وثوق .است و ابن حجر عسقلانی در «اصابه» او را در جملهٔ راویان خود ذکر کرده است (1) و ابن کثیر شامی وی را از جملهٔ راویان موثّق خود قرار داده است. (2)
و مسلم نیز در کتاب «صحیح خود او را در جملهٔ راویان خود ذکر نموده است. (3)
بنابراین طبق نظر مسلم و ذهبی و ابن معین و عجلی، و أبي زرعه و أبي حاتم رازی و ابن ،حجر سند حدیث صحیح است و اینان حذيفة بن یمان و ولید بن جمیع را موثق دانسته و ابن حزم اندلسی نیز طبق گفتار خودش قطع پیدا کرده است که حذیفه بر جنازه ابوبکر و عمر و عثمان نماز نگذارده است زیرا گفته است: هیچ کس نه حذیفه و نه دیگری از باطن آن ها آگاه نبوده و از این رو از نماز گذاردن بر جنازه آنان خودداری کرده است.
حذیفه فرزند «حُسَیل» معروف به یمان و یکی از بزرگان یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله است. او کسی است که منافقان را می شناخت زیرا پیامبر صلی الله علیه و اله به هنگام بازگشت از «تبوک» عدّه ای از آنان را به وی معرفی فرمود.
ابن أثیر در شرح حال حذیفه می نویسد: او صاحب سرّ رسول خدا صلی الله علیه و اله بود و منافقان را می شناخت یک وقت «عمر» از او پرسید آیا در میان عمّال و فرمانداران من کسی از منافقان هست؟ گفت آری یک نفر هست عمر :گفت او را به من معرفی کن حذیفه :گفت او را معرفی نمی کنم (حذیفه گوید) بعدها عمر آن شخص را معزول کرد مثل این که دریافته بود که او کیست!
بر أساس همین منافق شناسی حذیفه بود که هرگاه یکی از یاران پیامبر از دنیا می رفت «عمر» دربارۀ او از حذیفه می پرسید اگر حذیفه برای نماز بر او حاضر می شد
ص: 235
عمر هم می رفت و اگر حذیفه نمی رفت عمر هم خودداری می نمود (1)
در همین رابطه در تاریخ ابن عساکر به نقل از حذیفه آمده است:
عمر بن خطّاب از کنار من گذشت و من در مسجد نشسته بودم به من :گفت حذیفه! فلانی (یعنی ابوبکر) (2) ، از دنیا رفته است بر جنازه او حاضر شو.
این را گفت و راه خود را در پیش گرفت تا این که نزدیک بود از مسجد خارج شود متوجه من گردید و دید که همچنان بر جای خود نشسته ام پس به طرف من برگشت و گفت: حذیفه تو را به خدا سوگند آیا من هم از آن ها (یعنی از منافقان) هستم؟
حذیفه گوید :گفتم نه! ولی بعد از تو کسی دیگر را استثنا نمی کنم
ناگهان دیدم که اشک های عمر جاری شد. (3)
از این حدیث ظاهر می شود که «عمر» فهمید که حذیفه رغبتی به نماز خواندن بر جنازة أبوبكر .ندارد به همین دلیل بود- که گریه کرد و اشک هایش جاری گردید.
و نیز ابن عبدالبر وعدهٔ دیگری از دانشمندان اهل سنّت در حدیثی آورده اند که: عبدالرحمن بن عوف بر امّ سلمه وارد شد... ام سلمه به او گفت: من از رسول خدا صلی الله علیه و اله شنیدم که فرمود: «گروهی از أصحاب من پس از آن که از آن ها جدا شدم هرگز مرا نخواهند دید»، عبدالرحمن از آن جا بیرون آمد و عمر را ملاقات کرد و آن چه از ام سلمه شنیده بود برای او بازگو نمود عمر شتابان به سراغ امّ سلمه رفت و از او پرسید تو را به خدا سوگند آیا من هم از آن ها هستم؟ امّ سلمه :گفت نه ولی بعد از تو این سخن را به کس دیگری نخواهم .گفت (4)
از این حدیث نیز ظاهر می شود که عمر جداً از این موضوع خائف و هراسان بوده است بطوری که حذیفه و امّ سلمه را در تنگنا قرار داده و آن ها ناگزیر متوسل به تقیّه
ص: 236
شده اند که سخنی بگویند که بر خلاف میل باطنی آن ها بوده است و این موضوع کاملاً از طرز سخن آن ها آشکار است
با توجه به آن چه گذشت چگونه می توان گفت که حدیث حذیفه از درجه اعتبار ساقط است در حالی که دانشمندان بزرگ رجال ،شناس حذیفه را رازدار منافق شناس و صاحب سرّ رسول خدا صلی الله علیه و اله معرفی ،نموده و او هم در برخی از موارد با کنایه و اشاره بعضی از منافقان را به دیگران شناسانیده است.
از باب مثال: ابن عبدالبر در شرح حال أبو موساى أشعری می نویسد: از «حذیفه» درباره او روایتی نقل شده که در آن مطلبی است که من خوش نمی دارم آن را بازگو کنم و به هر حال خدا او را بیامرزد (1)
ابن أبی الحدید گوید: سخنی که ابن عبدالبر به آن اشاره کرده و آن را نگفته است این است که در حضور حذیفه سخن از تدین ابوموسی به میان آمد حذیفه گفت شما دربارهٔ او چنین می گوئید ولی من گواهی می دهم که او دشمن خدا که او دشمن خدا و رسول خدا صلی الله علیه و اله و در این جهان و به روز رستاخیز در حال ستیز با آنان است روزی که معذرت خواهی و بهانه تراشی ستمگران را سودی نمی بخشد و برای آنان لعنت و بدفرجامی است. و حذیفه کسی است که منافقان را می شناخته و صاحب سر رسول خدا صلی الله علیه و اله بوده که پیامبر خدا صلی الله علیه و اله کار آنان و نام هایشان را به وی آموخته است.
ابن أبی الحدید در ادامه گوید: و روایت شده است که از عمّار (یاسر) دربارهٔ أبو موسی سؤال ،شد :گفت من از حذیفه دربارهٔ او سخنی بزرگ و شگفت انگیز شنیدم. شنیدم که می گفت: صاحب آن شب کلاه سیاه و سپس عمّار روی ترش کرد و لب های خویش را ،گزید آن چنان که از آن کار او دانستم که ابو موسی نیز از جمله افرادی بوده است که در آن شب روی گردنه بوده اند (و آهنگ رم دادن شتر پیامبر و قصد جان آن حضرت را داشته اند).
و در حدیث أبوالطفیل آمده است که بین حذیفه و مردی از منافقان - از أصحاب عقبه - سخنان تند و ناخوشایندی ردّ و بدل شد حذیفه به او گفت تو را به خدا سوگند می دهم که بگویی أصحاب عقبه چند نفر بودند؟ حاضران گفتند: اینک که از تو پرسید
ص: 237
جوابش را بده ابوموسای أشعری :گفت آن گونه که به ما رسیده است آن ها 14 نفر بودند حذیفه :گفت و اگر تو در میان آن ها بودی آنان 15 نفر بودند و من گواهی می دهم که 12 نفر آن ها دشمن خدا و رسول خدا صلی الله علیه و اله و در این جهان و به روز رستاخیز با آنان در حال ستیزند ولی سه نفر آن ها معذور بودند و گفتند ما صدای منادی رسول خدا صلی الله علیه و اله را نشنیدیم و ندانستیم که آن گروه نیز چه هدف و مقصدی دارند. (1)
پس این سخن حذیفه که گفته است: «و اگر تو در میان آن ها بودی آنان 15 نفر بودند»، معنایش این است که آن ها در واقع 14 نفر نبودند بلکه تو نیز از جمله ایشان بودی که البته سه نفر آن ها معذور بوده اند زیرا گفته اند ما صدای منادی رسول خدا صلی الله علیه و اله را نشنیدیم و از توطئه آن گروه نیز اطّلاعی نداشتیم پس اگر تو از جمله معذورین نبوده ای ناگزیر جزء همان 12 نفری خواهی بود که دشمن خدا و رسول بوده اند.
از آن چه تا بدینجا درباره ترور پیامبر صلی الله علیه و اله در حادثه تبوک آوردیم به این نتیجه می رسیم که سخنان بیمار گونهٔ «ابن حزم در بی اعتبار جلوه دادن حدیث «حذیفه» جز تعصّب و طرفداری از شیخین چیز دیگری نیست وگرنه جریان توطئه آن ها طبق روایاتی که متذکر شدیم همچون آفتاب نیمروز بر افراد تیزبین و عاقل ثابت و مسلّم است و ردّ و انکار آن چون آب در غربال بیختن و مشت بر سندان کوفتن است.
آن چه از مجموع روایات حدیثی تاریخی استفاده می شود این است که ابوبکر و عمر پس از افشا شدن سرّ پیامبر صلی الله علیه و اله توسط حفصه و عایشه و شکست توطئه منافقان در حادثه ،تبوک تصمیم گرفتند بعد از واقعه «غدیر خم» و نصب امیرالمؤمنین علیه السلام به مقام ،ولایت بار دیگر وارد عمل گردیده به پندار ،خود یا این که پیامبر صلی الله علیه و اله خدا را از میان بردارند و خواسته خود را عملی سازند و یا این که به هر نحو ممکن نگذارند امر خلافت و رهبری به اهل بیت علیهم السلام آن حضرت برسد!
از این رو در صدد برآمدند با یک برنامه دقیق و حساب شده برای تحقق بخشیدن
ص: 238
به اهداف خود با چند تن دیگر از همفکران خویش در بین خودشان عهدنامه ای بنویسند و به آن رسمیّت دهند تا در مقام عمل به آن ملتزم بوده و در مراحل بعدی یکدیگر را تنها نگذارند
و اینک برای روشن شدن ،مطلب برخی از روایاتی را که در این زمینه در منابع معتبر شیعه و اهل سنّت آمده است در این جا نقل می کنیم
1. در کتاب «اقبال الأعمال» به نقل از کتاب «النّشر و الطیّ» آمده است:
پس از سخنان رسول خدا صلی الله علیه و اله در «حجّة» «الوداع» در «منی» و تکرار آن در «مسجد خیف» دربارۀ قرآن و اهل بیت عدّه ای گردهم آمدند و گفتند: محمّد می خواهد امامت و رهبری را در خاندان خود قرار دهد از این رو 4 تن آنان از میان جمعیت خارج شده و به مکّه رفته و وارد خانه کعبه شدند و (به صورت سرّی میان خود قرار دادی نوشتند (1) مبنی بر این که هرگاه خداوند محمد را می راند یا کشته شد نگذارند امر امامت به دست أهل بيت او بیفتد. (2)
2. در کتاب بحارالأنوار از تقریب أبى الصلاح از تاریخ ثقفی نقل کرده است که: مردی نزد ابی بن کعب (3) آمد و گفت ای با منذر آیا به من نمی گوئی که نظرت دربارهٔ عثمان چیست؟ وی از پاسخ به آن مرد خودداری نمود آن مرد گفت خداوند به شما أصحاب محمد پاداش خیر ندهد شما وحی را مشاهده کردید و آن را به چشم خود دیدید و اینک که ما در فهم دین از شما می پرسیم چیزی از آن را به ما یاد نمی دهید در این هنگام «أبی» گفت: هلك أصحاب العقدة و ربّ الكعبه به پروردگار کعبه سوگند که هم پیمانان به هلاکت رسیدند (و آخرتشان تباه گردید) ولی من دلم به حال آن ها نمی سوزد بلکه اندوه من برای مردمی است که به وسیلهٔ آن ها گمراه می.شوند سپس
ص: 239
گفت: به خدا سوگند اگر خداوند تا روز جمعه مرا زنده نگهداشت پرده ها را کنار زده و حقایق را بیان خواهم کرد خواه مرا بکشند و خواه زنده بمانم!»
ولی افسوس که عمر او وفا نکرد و روز پنج شنبه همان هفته از دنیا رفت. (1)
3. أبونعیم اصفهانی در کتاب «حلية الاولياء» با سلسلهٔ سند از «قیس بن عباد» روایت کرده که گفته است به مدینه رفتم تا اصحاب پیامبر صلی الله علیه و اله را ملاقات کنم؛ مخصوصاً خیلی علاقه داشتم که «اُبیّ بن کعب» را دیدار نمایم؛ در صف اوّل - جماعت در مسجد پیامبر صلی الله علیه و اله - به نماز ایستادم، ناگهان دیدم «اُبی» آمد و چون نماز خود را به پایان رسانید شروع به حدیث گفتن ،نمود گردن ها به سوی او کشیده شد تا بیانات او را بشنوند او سه بار :گفت هلك أهل العُقده و رب الكعبه به پروردگار کعبه سوگند که همپیمانان (سران این امّت) گمراه شدند و آخرتشان تباه گردید هم خودشان گمراه شدند و به هلاکت رسیدند و هم دیگران را به هلاکت رساندند ولی من دلم به حال آن ها نمی سوزد بلکه اندوه من برای مسلمانانی است که به وسیله آن ها گمراه می شوند. (2)
4. در کتاب کافی از حارث بن حصیره اسدی از حضرت أبي جعفر (امام محمّد باقر علیه السلام) روایت کرده که فرمود همراه پدرم (علیّ بن الحسین زین العابدین علیه السلام) وارد خانه کعبه ،شدم پدرم بر روی سنگ سرخ در بین دو ستون کعبه نماز خواند و سپس فرمود این جا بود که آن ها با یکدیگر هم پیمان شدند که اگر رسول خدا صلی الله علیه و اله بمیرد یا کشته شود نگذارند که این امر (ولایت) به خاندان او باز گردد :گفتم آن ها چه کسانی بودند؟ :فرمود: اوّلی و دوّمی (أبوبكر و عمر) و أبو عبيدة جرّاح و سالم بن حبيبه. (3)
5. در کتاب «روضهٔ کافی از حضرت ابی عبدالله (امام جعفر صادق علیه السلام) روایت کرده که آن حضرت در تفسیر آیه شریفه:
ص: 240
﴿... مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴾ (1)
(هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمی کنند مگر این که خداوند چهارمین آن هاست، و هیچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمی کنند مگر این که خداوند ششمین آن هاست و نه تعدادی کم تر و نه بیشتر از آن مگر این که او همراه آن هاست هر جا که باشند سپس روز قیامت آن ها را از اعمالشان آگاه می سازد چراکه خداوند به هر چیزی دانا است.)
:فرمود این آیه درباره فلان و فلان (أبوبكر و عمر) و أبوعبيده جرّاح و عبدالرحمن بن عوف و سالم مولای أبی حذیفه و مغيرة بن شعبه نازل گردید آن گاه که میان خود نامه ای نوشتند و هم عهد شدند و با یکدیگر توافق کردند که اگر محمّد از دنیا رفت هرگز نگذارند که خلافت در بنی هاشم قرار گیرد (2)
6. در مسند احمد حنبل در حدیثی از نافع از فرزند عمر آمده است:
«زمانی که عمر بن خطاب از دنیا رفت او را در بین قبر و منبر رسول خدا صلی الله علیه و اله گذاشتند که ناگهان علی- رضی الله عنه - آمد و در برابر صفوف جمعیّت ایستاد و گفت: او همین است؟! - و تا سه بار این جمله را تکرار نمود - و سپس گفت: رحمت خدا بر تو باد (3) «هیچ یک از بندگان خدای تعالی در نزد من محبوب تر از این شخص نیست که او و نوشته اش را بعد از نوشتهٔ رسول خدا صلی الله علیه و اله دیدار کنم (4)
این حدیث به طور سربسته و اجمال به موضوع همان نوشته اشاره دارد و توضیح و تفسیر آن در حدیث بعدی خواهد آمد.
7. در کتاب سليم بن قيس هلالی و احتجاج طبرسی در مورد منا شده امیر مؤمنان علیه السلام و سخنان آن حضرت در اجتماع مهاجر و انصار در زمان خلافت عثمان در مسجد پیامبر صلی الله علیه و اله چنین آمده است
ص: 241
علی علیه السلام خطاب به حاضران در مجلس :فرمود
«شما را به خدا سوگند می دهم آیا می دانید که پیامبر صلی الله علیه و اله خطابه ای ایراد کرد - که بعد از آن خطاب های ایراد نکرد- و فرمود: «ای مردم من در میان شما دو چیز گران بها باقی می گذارم: کتاب خدا و عترتم یعنی اهل بیتم به این دو تمسّک جوئید که هرگز گمراه نمی شوید خداوند لطیف خبیر به من خبر داده و به من وعده داده است که این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند».
عمر بن خطاب در حال شبه غضب برخاست و گفت: یا رسول الله آیا همهٔ أهل بیتت چنین اند؟ فرمود نه فقط اوصیاء من از اهل بیتم که اوّل آنان برادرم و وزیرم و وارثم و خلیفهٔ من در امتم و صاحب اختیار هر مؤمنی بعد از من علی علیه السلام است. سپس پسرم حسن سپس پسرم حسین سپس نه نفر از فرزندان حسین یکی پس از دیگری تا بر سر حوض کوثر نزد من .آیند آنان شاهدان خدا در زمین و حجّتهای او بر خلقش و خزانه داران علم او و معادن حکمت اویند هر کس آنان را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و هر کس از آنان سرپیچی کند از فرمان خدا سرپیچی کرده است»؟ همه گفتند: شهادت می دهیم که پیامبر صلی الله علیه و اله این مطلب را فرمود
«... طلحة بن عبیدالله – که «زیرک قریش خوانده می شد- گفت: چه کنیم با ادّعای أبوبكر و عمر و اصحابش که او را تصدیق کردند و بر گفتار او شهادت دادند در آن روزی که تو را به اجبار می آوردند و در گردنت طنابی بود! به تو گفتند: «بیعت کن» و تو در مقابل آنان با فضائل و سوابق خود استدلال کردی و همه تو را تصدیق کردند ولی بعد از آن ابوبکر ادّعا کرد از پیامبر صلی الله علیه و اله شنیده که گفته است: «خداوند نخواسته است نبوّت و خلافت برای ما أهل بيت جمع شود» و عمر و أبوعبيده جرّاح و سالم - مولای أبي حُذيفه - و معاذ بن جبل هم او را تصدیق کردند؟!
سپس طلحه رو به علی علیه السلام کرد و گفت همۀ آن چه گفتی و ادعا کردی حق است آن چه از سابقه و فضیلت که با آن ها استدلال کردی ما هم اقرار می کنیم و قبول داریم ولی دربارۀ ،خلافت این پنج نفر به آن چه شنیدی شهادت دادند در این جا علی علیه السلام بپا خاست و از سخن طلحه به غضب آمد و چیزی که کتمان می کرد و نهان می داشت فاش نمود و مطلبی را که در روز مرگ عمر فرموده بود و مبهم بود و مردم مقصود آن حضرت را نفهمیده بودند روشن نمود و رو به طلحه کرد و در حالی که مردم همه
ص: 242
می شنیدند فرمود: ای طلحه! «به خدا سوگند هیچ نوشته ای که روز قیامت با آن خدا را ملاقات کنم در نزد من محبوب تر از نوشتهٔ این پنج نفر نیست که در حجّة الوداع در خانه کعبه بر سر وفای به آن هم پیمان شدند که: «اگر خداوند محمّد را بکشد یا بمیرد یکدیگر را بر ضدّ من کمک کنند و از همدیگر پشتیبانی نمایند تا خلافت به من نرسد». (1)
و در دنباله حدیث آمده است که علی علیه السلام به عبدالله فرزند عمر که در آن جا حاضر بود فرمود:
«تو را به خدا سوگند می دهم که بگوئی وقتی ما - اصحاب شوری از نزد پدرت - خارج شدیم (2)، پدرت به تو چه گفت؟ عبدالله بن عمر گفت: حال که مرا قسم دادی، راستش این است که او گفت: «اگر مردم با أصلع (3) بنی هاشم بیعت کنند آنان را به وسط جادّهٔ روشن خواهد کشانید و طبق کتاب پروردگارشان و سنت پیامبر شان بپا خواهد داشت»!.
سپس علی علیه السلام فرمود: ای پسر عمر در آن جا تو چه گفتی؟ پسر عمر گفت: من به او :گفتم ای ،پدر چه مانعی داری که او را خلیفه قرار دهی؟ علی علیه السلام فرمود: عمر چه جوابی به تو داد؟ پسر عمر :گفت او مطلبی گفت که آن را کتمان می کنم! فرمود: پیامبر صلی الله علیه و اله آن چه او به تو او به تو گفته و تو به او گفته ای به من خبر داده است پسر عمر :پرسید چه موقع خبر داده است؟ فرمود در زمان حیاتش به من خبر داد و سپس در آن شبی که پدرت از دنیا رفت در خواب به من خبر داد و هر کس پیامبر صلی الله علیه و اله را در خواب ببیند گویا در بیداری دیده است.
پسر عمر :گفت چه چیزی به تو خبر داده است؟ فرمود ای پسر ،عمر تو را به خدا سوگند که اگر برایت نقل کردم گفتارم را تصدیق کنی؟ پسر عمر :گفت اگر هم خواستم ساکت می مانم علی علیه السلام فرمود: وقتی به او گفتی:
«چه مانعی داری که او را خلیفه قرار دهی»؟ گفت: مانع من صحیفه و نوشته ای
ص: 243
است که در بین خود نوشته ایم و معاهده ای که در کعبه در حجّة الوداع بر سر آن پیمان شده ایم! پسر عمر در این جا ساکت شد و گفت تو را بحقّ پیامبر صلی الله علیه و اله قسم می دهم که از من دست برداری...»! (1)
آن چه تا بدینجا آوردیم دلائلی بود که نشان می داد ابوبکر و عمر با چند تن دیگر از همفکران خود هم پیمان شده و در بین خود صحیفه ای نوشته و با یکدیگر توافق نمودند برای رسیدن به حکومت ،اسلامی پیامبر خدا صلی الله علیه و اله را نابود ساخته و نگذارند آمر رهبری به خاندان آن حضرت برسد.
حال برای اثبات این مطلب و این که به روشنی معلوم شود که آن دو نفر – یعنی أبوبكر و عمر - و سه هم پیمان اصلی آنان و دیگر ،منافقان پس از اجرای برنامهٔ «غدیر خم» و سخنان پیامبر صلی الله علیه و اله که بی پرده علی علیه السلام را به مقام امامت و ولایت و جانشینی خود معرفی ،فرمود تصمیم جدّی گرفتند که اگر بتوانند رسول خدا صلی الله علیه و اله را به قتل برسانند و اگر نتوانند به نقشهٔ بعدی خود جامه عمل بپوشانند به نقل توطئه قتل پیامبر صلی الله علیه و اله و برنامه های بعدی آنان می پردازیم تا حقیقت ماجرای سقیفه و روی کار آمدن خلفای سه گانه بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و اله بر همگان روشن شود.
در کتاب اقبال الأعمال سيّد ابن طاووس رحمة الله علیه به نقل از کتاب «النّشر و الطىّ» - یکی از منابع کهن اسلامی از یکی از دانشمندان اهل سنّت – درباره «غدیر خم» چنین آمده است:
«در حدیث است که خداوند متعال در روز مباهله (2)، علی علیه السلام را بر دشمنان عرضه کرد و آنان از دشمنی خود دست کشیدند و در روز «غدیر» بر دوستان عرضه نمود ولی آنان دشمن او گردیدند ببین که بین این دو چه قدر فاصله است!».
هم او به نقل از «ابو سعید سمّان» می گوید «ابلیس در صورت پیرمردی خوش
ص: 244
چهره به نزد رسول خدا صلی الله علیه و اله آمد و عرض کرد: ای ،محمد چه قدر اندک اند بیعت کنندگان با تو در مورد سخنی که دربارهٔ پسر عمو