ناسخ التواريخ زندگانی امام محمد تقی جواد الائمه علیه السلام جلد 2

مشخصات کتاب

جزء دوم از ناسخ التواريخ

زندگانی معصوم نهم حضرت

امام محمد تقی جواد الائمه علیه السلام

تأليف

مورخ شهیر و اندیشمند محترم عباسقلیخان سپهر

بتصحيح و حواشی دانشمند محترم

محمد باقر بهبودی

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

[ علوم فاخره و آداب باهره و اخلاق ساطعه ] حضرت جواد علیه السلام

و دیگر در بحار الانوار و کافی از احمد بن زکریای صیدلانی از مردی از بنی حنیفه از اهل بست و سجستان مروی است که گفت در آنسال که حضرت ابی جعفر علیه السلام در اول خلافت معتصم اقامت حج فرمود بمراقبت آنحضرت مفاخرت داشتم یکی روز در آنحال که در خدمتش بر مائده به طعام مشغول بودم و جماعتی از اولیای سلطان در آنجا حاضر بودند عرض کردم فدایت شوم همانا والی ما مردی است که بدوستی و تولی شما اهل بیت ممتاز است و در دیوان خراج او خراجي برمن ثبت است خداوند تعالی مرا فدای تو گرداند اگر رأی مبارکت قرار بگیرد که مکتوبی بدو فرمائی تا در حق من احساني نماید مفید است.

حضرت جواد فرمود او را نمیشناسم عرض کردم فدایت شوم این مرد بطوریکه در پیشگاه مبارکت عرض کردم از دوستان شما اهل بیت است و رقم همایونت برای من نزد او سودمند است، پس حضرت جواد صلوات الله تعالى وسلامه علیه کاغذی برگرفت و در آن نوشت :

«بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد فان موصل كتابي هذا ذكر عنك مذهباً جميلا و ان مالك من عملك ما احسنت فيه فاحسن الى اخوانك واعلم ان الله عز وجل سائلك عن مثاقيل الذر والخردل » .

بنام یزدان بخشایشگر مهربان پس از حمد خدا و ثنای خالق ارض و سما همانا این مرد که نامه مرا میرساند از تو مذهبی جمیل مذکور کرد همانا در این عمل که تر است چندانکه به نیکوئی کارکنی برای تو بهره نیکو رساند و ترا سودمند سازد پس تاتوانی با برادران دینی خودت نیکوئی بکن و دانسته باش که خداوند عزوجل از

ص: 2

مثقالها و اوزانی که بقدر ذر و خردل باشد از تو پرسش خواهد کرد، اشارت باین آیه شريفه است «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره ومن يعمل مثقال ذرة شراً يره »

مرد بستی گوید چون بسجستان رسیدم خبر من بحسين بن عبدالله نیشابوری پیوست که اینوقت والى ملك سجستان بود باستقبال من راه بر گرفت و احترام و توقیر رقم مبارك و دستخط امامت آیت را تا دو فرسنگ از شهر بیرون شتافت.

پس آنرقم همایون را بدو دادم بگرفت و ببوسید و بر هر دو چشمش بگذاشت و با من فرمود حاجتت چیست گفتم مرا باجی برگردن است که در دیوان تو ثبت است والی يفرمود تا آن باج را در دفترش از من برداشتند و گفت تا من بحکومت و امارت این شهر باقی هستم تو از ادای خراج معافی و باج نگذار .

پس از آن از عیال هندی من بپرسید از مبلغ و شماره ایشان در خدمتش بعرض رسانیدم پس فرمان داد مبلغی که من و ایشان را برای گذران روزگار و رزق و روزی کافی باشد چندانکه حیات دارد بدهند و این اضافه بر رفع خراجی بود که در دیوان او بنام من ثبت بود و همه سال مباشران عمل از من میگرفتند و او مقرر داشت که چندانکه زنده باشد در زمان حکومت و عمل او مرتفع دارند و من تا اوزنده بود از دادن خراج آسوده و معاف بودم و هم چنان در تمام اوقات زندگانیش صله او از من قطع نشد تاوفات نمود .

یاقوت حموی گوید بست به فتح باء موحده و سکون سین مهمله وتاء مثناه فوقانی از نواحی آذربایجان است و بست بضم باء شهری است در میان سجستان و غزنین و هرات و از بلاد گرم سیر است و انهار بسیار دارد و با بساتين فرح انگیز ممتاز است و ابوالفتح بستی که از اعیان فضلای نامدار است و در طى مجلدات مشكوة الأدب بشرح حالش اشارت کردیم بهمین شهر منسوب است .

و نیز در بحار الانوار و خرایج مسطور است که محمد بن ولید کرمانی گفت بحضرت ابي جعفر بن الرضا صلوات الله عليهما تشرف جستم و بر آندر که بر پیشگاه سرای مبارکش بود جمعی کثیر را دریافتم از آنجا نزد مسافر آمدم و در آنجا بنشستم تا نوبت زوال آفتاب

ص: 3

در رسید پس اداء نماز را بر پای شدیم و چون نماز ظهر را اداء کردیم احساس حسی را از پشت سر خودم نمودم چون ملتفت شدم حضرت ابی جعفر علیه السلام بود بجانب آنحضرت برفتم تا کف مبارکش را ببوسیدم و از آن پس آنحضرت جلوس فرمود و از مقدم من سؤال فرمود آنگاه با من فرمود «سلم من تدارك آنرا نموده و گفتم سلمت ورضیت یا بن رسول الله.

اینوقت خدای تعالی هر گونه اندیشه در دل من بود برگرفت و منجلی ساخت حتی اینکه اگر کوشش ها می نمودم و خویشتن را بجایی می رسانیدم که بسوى شك وريب عود نمایم بآن امید واصل نمیشدم و از آن پس بامدادان پگاه به پیشگاه مبارکش بازگشتم و از باب اول بر شدم و بآنطرف که در پیش روی من جای خیل بود برفتم و هیچکس را نیافتم که او را از آمدن خود با خبر سازم و من متوقع بودم که براهی دست یابم که مرا با نحضرت راهنمائی کند و هیچ کس را برای این کار بدست نیاوردم چندانکه روز بلندی گرفت و گرما سخت شد و چندانم گرسنکی فروگرفت که بناچار آب همی آشامیدم تا حدت و حرارت گرسنگی را چاره کنم .

و همی در سوز و گداز بودم که بناگاه پسری نزد من آمد و خوانچه را که بر آن الوان طعام بود حمل کرده بود و پسری دیگر پدید شد که طشت و ابریق بدست اندرش بود و بیامدند تا در پیش روی من بگذاشتند و گفتند امر فرموده است که بخوری پس بخوردم و چون فراغت یافتم آنحضرت نمودار شد من باحتشام قدوم مبارکش بر خواستم پس امر بجلوس نمود و بخوردن اشارت کرد.

و من دیگر باره شروع بخوردن نمودم و آنحضرت نظر بانغلام آورد و فرمود: كل معه ينشطه تو نیز با وی بخور تا بمیل و نشاط آید و من بخوردم تاسیر و فارغ شدم و خوان طعام را بر گرفتند و غلام برفت تا آنچه از خوانچه طعام و ریزه های خوردنی از خوان بریخته بود براندازد آنحضرت فرمود مهمه ما كان في الصحراء فدعه و لوفخذشاة و ما كان فى البيت فالقطه چنین نکن چنین نکن آنچه از خوان مائده در بیابان بمانداگر چه ران گوسفندی باشد بجای بگذار یعنی برای حیوانات بیابانی بگذار و آنچه در خانه بماند بر چین .

ص: 4

آنگاه فرمود سؤال بکن عرض کردم خدایم بفدایت گرداند در باب مشک میفرمائی فرمودان بی امر ان يعمل له مسك فى فار فكتب اليه الفضل يخبره ان الناس يعيبون ذالك اليه فكتب يافضل اما علمت ان يوسف كان يلبس ديباجا مزروراً بالذهب و يجلس على كراسى الذهب فلم ينتقص من حكمته شيئاً وكذالك سليمان».

بدرستیکه پدرم علیه السلام فرمان داد که برای او مشکی بعمل آورند در فاری و مشکدانی فضل بآنحضرت نوشت و خبر داد که مردمان این کار را بروی عیب گرفته اند آنحضرت در جواب مرقوم فرمود ای فضل آیا نمیدانی که یوسف پیغمبر جامه دیبای زرتار برتن میآد است و بر کرسیهای طلا می نشست و این کار از مراتب حکمت و منزلتش

آراست چیزی نکاست و همچنین سلیمان پیغمبر یزدان یعنی او نیز در ظاهر کار بروش سلاطین جامه و آئین داشت بعد از آن حضرت جواد علیه السلام امر فرمود تا از بهرش غالیه بچهار هزار درهم ساختند.

پس از آن عرض کردم برای موالی و دوستان شما در ازای دوستی شما چیست فرمود « ان ابا عبدالله كان عنده غلام يمسك بغلته اذا هو دخل المسجد فبينما هو جالس و معه بغلته اذأقبلت رفقة من خراسان فقال له رجل من الرفقة هل لك يا غلام ان تسئله أن يجعلنى مكانك واكون له مملوكا واجعل لك مالی کله فاني كثير المال من جميع الصنوف اذهب فاقبضه و انا اقیم معه مكانك فقال أساله ذلك.

فدخل على ابى عبد الله علیه السلام فقال جعلت فداك تعرف خدمتی و طول صحبتی فان ساق الله الى خيراً تمنعنيه قال اعطيك من عندی وامنعك من غيرى فحكى له قول الرجل فقال ان زهدت في خدمتنا و رغب الرجل فينا قبلناه وارسلناك.

فلما ولى عنه دعاء فقال له انصحك لطول الصحبة و لك الخيار : إذا كان يوم القيمة كان رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم متعلقاً بنور الله و كان امير المؤمنين متعلقاً برسول الله صلوات الله و سلامه علیه و آله و كان الائمة متعلقين بامير المؤمنين علیه السلام و كان شيعتنا متعلقين بنا يدخلون مدخلنا و يردون موردنا.

فقال الغلام بل اقيم في خدمتك و اوثر الاخرة على الدنيا و خرج الغلام الى الرجل

ص: 5

فقال له الرجل خرجت الى بغير الوجه الذى دخلت به فحكى له قوله وادخله على ابي عبدالله علیه السلام فتقبل ولاءه و امر للغلام بالف دينار ثم قام اليه فودعه وساله أن يدعو له ففعل .

حضرت ابی عبدالله علیه السلام را غلامی بود که هر وقت آنحضرت بمسجد درآمدی استر سواری آنحضرت را نگاهدار بودی و در آن اثناگه آنحضرت در مسجد نشسته و استر آن حضرت با آن غلام بود ناگاه جماعتی از خراسان روی نمودند و مردی از آنان با آن غلام گفت آیا میتوانی از حضرت ابی عبدالله علیه السلام خواستار شوی که مرا بجای تو مقرر فرماید و من مملوك آنحضرت باشم و تمام اموال خودم را بتو باز گذارم؟ چه من مردی متمول و از جمع صنوف و اقسام اموال بسیار دارم هم اکنون برو و آن اموال را بگیر و من در مکان تو در خدمت آنحضرت اقامت میکنم غلام گفت این خواهش را از آنحضرت مینمایم .

پس بخدمت امام علیه السلام برفت و سخنان آنمرد را بعرض رسانید فرمود اگر در خدمت ما بی میل و رغبت شده و آنمرد بخدمت ما راغب گردیده است او را می پذیریم و تو را به راه خودت میگذاریم چون غلام از حضور مبارکش روی بر تافت و برفت امام علیه السلام از در رحمت و عنایت و نظر سعادتمندی غلام او را بخواند و فرمود محض پاس طول صحبت و خدمت تو این نصیحت و پند راباتو میگذارم و خیر خواهی ترا فرو گذار نمیکنم و آنوقت مختاری بهر طور خواهی رفتار کن همانا چون روز قیامت چهره برگشاید رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بنور خدا تعلق جوید و امیرالمؤمنین بنور رسول خدا علاقه بگیرد و ائمه هدى سلام الله تعالى عليهم بامير المؤمنين صلوات الله عليه متعلق گردند و شیعیان ما بما متعلق شوند و بمدخل ما اندر آیند و بمورد ما ورود نمایند .

غلام چون این سخنان را بشنید عرض کرد بلکه من نیز در خدمت تو اقامت و مفاخرت نمایم و آخرت را بر دنیا بر میگزینم این بگفت و نزدیک آنمرد بیرون شد چون خراسانی غلام را بدید و حالتش را بنوعی دیگر دریافت گفت این حال که اکنون

ص: 6

داری و نزد من بیرون آمدی غیر از آن حالی است که نزد من اندر شدی غلام آن حکایت را بدو بگذاشت و او را بخدمت ابی عبدالله علیه السلام درآورد و آنحضرت ولاء آنمرد را بپذیرفت و نیز امر فرمود هزار دینار سرخ به غلام بدادند پس از آن بدو برخاست و باوی وداع کرد و خواستار دعاء شد و چنان کرد که خواست .

چون این داستان بپای آمد محمد بن ولید کرمانی عرض کرد ای سید من اگر عیال و او لادم در مکه نبودند بسی مسرور و شادمان میشدم که در این پیشگاه مدتهای متمادی مقيم باشم پس مرا اذن و اجازت بداد وقال توافق عما پس از آن حقه که از آن حضرت بود در حضور مبارکش بگذاشتم با من فرمان کرد که برای خودم بردارم ابا و امتناع نمودم و گمان کردم این کردار از بابت خشمناکی آنحضرت است پس بمن بخندید و فرمود خذها اليك فانك توافق حاجة - این را برگیرچه برای نو حاجتی روی میدهد پس بمکان و منزل خود بازشدم و شطری از نفقات من از میان رفته بود و در همان ساعت که بمکه وارد شدم بآن حاجتمند گشتم .

راقم حروف گوید : تعلق پیغمبر بنورخدا باز میرساند که آنحضرت نور خدا است و از میان آنانکه به نبوت و رسالت مفتخر شده اند اختصاص و امتیاز دارد و اینکه امير المؤمنين علیه السلام ميفرمايد من به پیغمبر در میآویزم یعنی بنور خدا علاقه میجویم و اینکه فرموده ائمه هدی سلام الله عليهم بامير المؤمنين علاقه می گیرند یعنی بنور خدا و مصطفی و مرتضی صلوات الله عليهم تعلق جویند شاید از نور خدا دین خدا را نیز خواسته باشند .

و این کنایت از آن است که رسول خدا و ولی خدا و ائمه هدی همه بريك نهج و رویه و از يك نور و يك روح میباشند اما اصل آن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و امير المؤمنين معلوم شود و اینکه حضرت صادق علیه السلام با آن غلام آن معاملت را مرعی داشت شاید برای این است که غلام سالها در آستان مبارکش مشغول خدمت بوده و بسعادت فطری امتیاز داشته است آنحضرت نخواسته است بطمع مال از چنین سعادت و خدمت محروم و دچار و بال گردد.

ص: 7

دیگر اینکه آنمرد خراسانی قیمت خدمت در آن آستان مبارك را اندك شمارد چه جماعت سیاهان دارای عقلی کامل و ثباتی با دوام نیستند بلکه تلون طبع ایشان هر ساعتی لونی پذیرد و اندیشه پیش آورد اما فیض شامل و نظر کامل امام علیه السلام که مربی کل است هیچ کس را بی بهره نگذارد و حق به ذیحق رساند .

و دیگر در بحار الانوار از كتاب معرفة الجسد از حسین بن احمد تمیمی مروی است که حضرت ابی جعفر ثانی علیه السلام در زمان خلافت مأمون فصادی را بخواست تا رگ بگشاید و با فصاد فرمود افصدفى العرق الزاهر رگزاهر مرا برگشای رگ زن عرض کرد ای سید من تاکنون باین رگ شناسا نبوده ام و هرگز نشنیده ام آنحضرت آنرگ را بدو بنمود و چون آن رگ را بزدآبی زرد از آن روان شد و همی بیامد تا طشت پر پر گشت گشت پس از آن باقصاد فرمود رگرا نگاهدار و بفرمود تا طشت را خالی کردند و دیگر باره با فصاد امر کرد تا دست از رگ بداشت و آن آب جاری شد و مقداری کمتر از دفعه نخست بیامد آنگاه فرمود اکنون رگ را بربند و چون بربست بفرمود تا یکصد دینار سرخ بآنمرد فصاد بدادند.

رگ زن بگرفت و نزد یوحنا بن بختیشوع شد و آن حکایت را بدو بگذاشت یوحنا گفت سوگند با خدای هرگز این رگ را تا نظر در کتب طب داشته ام نشنیده ام لکن در اینجا فلان اسقف هست که سالهای درازش بر سر برچمیده است بیا تا بدو شویم اگر علمی در این امر باشد نزد او است و الا هرگز قدرت نیابی که بر کسی دست یابی که بر این علم واقف باشد پس راه بر گرفتیم و نزد اسقف در آمدیم و آن داستان را باز گفتیم اسقف مدتی سربزیر آورد و بعد از آن گفت یقین و صریح است که این مرد یا باید پیغمبر یا از ذریه پیغمبری باشد.

و دیگر در بحار الانوار از زرقان صاحب ابن ابی داود و صدیق او مروی

است که یکی روز ابن ابی داود از خدمت معتصم آمد و سخت غمگین بود .

راقم حروف گوید: گویا ابن ابی دواد باشد.

بالجمله میگوید گفتم این اندوه از چیست گفت بیست سال برمیگذرد که چنین

ص: 8

بلیت و خفتی که مرا امروز رسید نرسیده بود گفتم این حکایت از کجا و از کیست گفت ازین اسود ابو جعفر بن محمد بن موسی است که امروز در حضور اميرالمؤمنين بمن وارد شد گفتم این حال چگونه است گفت مردی سارق را بیاوردند و او خود اقرار کرد که سرقت کرده است و خلیفه پرسید تطهیر او باینکه بروی اقامت حد نمایند بچه نهج است فقهائی که در مجلس او بودند و محمد بن علی علیهما السلام را نیز حاضر کرده بودند تا کشف این مسئله را بنماید و از ایشان پرسید که قطع دست دزد از چه موضعی واجب است من گفتم از کرسوع است .

جوهری گوید کر سوع استخوان پیوند سردست از سوی خنصر است . كوع بمعنى استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام است و جمع آن اکوع است کاع نیز لغتی است در آن و از هری گوید کوع طرف استخوانی است که پهلوی رسخ ید است و محاذی با انگشت نراست و این هر دو عبارت از دو استخوان هستند که متلاصق در ساعد می باشند و یکی از این دو از دیگری دقیق تر است و دو طرف این دو استخوان نزد مفصل کف با هم ملتقی میشوند پس آن يك را كه پهلوی خنصر است كرسوع و آن يك را كه پهلوی ابهام است کوع گویند و این هر دو استخوان دوساعد ذراع باشند .

بالجمله میگوید معتصم گفت در این حکم که تو میکنی حجت چیست گفتم برای اینکه یدعبارت از اصابع و کف است تاکر سوع، خداوند تعالی میفرماید در باب تیمم فامسحوا بوجوهكم وايديكم جماعتی از حاضران در این سخن با من اتفاق کردند و جمعی دیگر گفتند و اجب این است که از مرفق ببرند معتصم گفت بر این تأویل چه دلیل دارید گفتند از آنجا که چون خداوند در امر غسل و شستن برای وضوء میفرماید «وایدیکم الى المرافق این کلام دلالت بر آن مینماید که احداد وحد قرار دادن دست همان مرفق است، میگوید :

اینوقت معتصم روی بحضرت ابی جعفر محمد بن علی علیهما السلام آورد و گفت یا ابا جعفر تو در این امر چه میگوئی؟ فرمود ای امیرالمؤمنین این قوم در این امر تکلم کرده اند معتصم گفت مرا از آنچه این جماعت تکلم کرده اند بازگذار بفرمای نزد تو چه چیز است فرمود

ص: 9

ای امیرالمؤمنین مرا ازین کار معفو بدار ، معتصم گفت ترا بخدای سوگند میدهم که آنچه ترا در این امر رأی وحکم است بفرمای.

فرمود «اما اذا اقسمت على بالله انى اقول انهم اخطأوا فيه السنة فان القطع يجب ان يكون من مفصل اصول الاصابع فيترك الكف» چون مرا بخدای سوگند میدهی من میگویم این جماعت در سنت بخطا رفتند و از سنت برکنار شدند چه باید از مفصل اصول اصابع و بیخهای انگشتان قطع شود.

معتصم عرض کرد حجت در این چیست فرمود قول رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم سجود و سجده نهادن بر هفت عضو است روی و دو دست و دو زانو و دو پای پس اگر دست او را از كرسوع یا مرفق ببرند برای او دستی باقی نمیماند که بر آن سجده نماید و خداوند تعالی میفرماید «وان المساجد الله مساجد و آن اعضاء که بر آن سجده برند مخصوص برای خدای است و مقصود از مساجد همین اعضاء هفت گانه ایست که بر آن سجده میبرند «فلا تدعوا مع الله احداً، و آنچه بخدای اختصاص داشته باشد قطع نمیشود .

معتصم ازین کلام و این علم عالی در عجب شد و فرمان داد تا دست سارق را از مفصل انگشتان بدون کف قطع کردند ابن ابی داود گفت از مشاهدت این حال قیامت بر سرم قیام گرفت و آرزومند شدم که من زنده نبودم .

زرقان میگوید ابن ابی داود گفت بعد از سه روز نزد معتصم رفتم و گفتم نصیحت و دولتخواهی امیرالمؤمینن بر من واجب است و من او را سخنی میگویم اگر چه میدانم باین سبب جای در جهنم مینمایم گفت این چیست گفتم چون امیر المؤمنین جلوس کند و جمعی از فقهای رعیت او و علمای ایشان برای انجام امری از امور دینیه که وقوع یافته فراهم شوند و ندانند حکم آن چیست و آنجماعت آنچه را که رأی دارند و میدانند در حکم آن امر بدو خبر دهند و در این محضر و مجلس اهل بیت او و سرهنگان و سرکردگان و وزراء و نویسندگان او حاضر باشند و مردمان از آن سوی درگاه او گوش فراداشته باشند تا ازین مجلس و این جماعت چه بیرون می تراود .

آنگاه امیرالمؤمنین تمام آراء واقاويل و احکام ایشان را برای سخن مردیکه

ص: 10

يك پاره ازین امت قائل بامامت او هستند و مدعی بر آن میباشند که این مرد برای خلافت وامارت از امير المؤمنین شایسته تر و بر تر است ناپسند و لغو شمارد و بآنچه او حکم داده است اجراء بدارد و حکم تمام فقهاء را فرو گذارد چه صورت پیدا میکند .

میگوید رنگ معتصم ازین کلمات دیگرگون شد و از آنچه اور امتنبه ساختم بیداری و هوشیاری گرفت و گفت خداوندت در ازای این نصیحت که نمودی پاداش نیکو دهد و روز چهارم با یکی از نویسندگان وزرای خود امر کرد تا آنحضرت را بمنزل خودش دعوت نمایند حضرت جواد علیه السلام از قبول این دعوت امتناع فرمود و گفت تو میدانی من بمجالس شما حاضر نمیشوم آن کاتب دیگر باره گفت تو میدانی من تو را بطعام دعوت كرده ام و نيك دوست میدارم که بساط مرا در قدم مبارک در پیمائی و ثیاب مرا از قدم بگذرانی و من باين كار تبرك جويم چد فلان بن فلان از وزراء خلیفه بسیار دوست میدارد که بملاقات با برکاتت برخوردار شود.

پس آنحضرت تشریف بخش مجلس و منزل اوشد و چون طعام بیاوردند و آن حضرت از آن بخورد احساس زهر فرمود پس مرکب سواری خود را بخواست صاحبخانه خواستار شد که در آنجا اقامت فرماید فرمود بیرون شدن من از سرای تو برای تو خوب تر است و آنروز و آنشب آن زهر در گلوی آن حضرت جای داشت تاروح مبارکش به اعلی علیین پیوست صلوات الله وسلامه عليه .

در کتاب اصول کافی از علی بن ابراهیم از پدرش مسطور است که گفت در خدمت ابی جعفر ثانی علیه السلام تشرف حضور داشتم بناگاه صالح بن محمد بن سهل در آمد و این صالح از جانب آنحضرت متولی موقوفات قم بود آنگاه عرض کرد یاسیدی مرا از ده هزار در هم بحل دار چه این مبلغ را اتفاق کرده ام فرمود: « أنت في حل » توبحل هستي.

چون صالح بیرون شد ابو جعفر علیه السلام فرمود: احدهم يثب على اموال حق آل محمد وأيتامهم ومساكينهم وفقراءهم وأبناء سبيلهم فيأخذه ثم يجيثنى فيقول اجعلني في حل اتراء ظن الى اقول لا أفعل والله ليسألنهم الله يوم القيمة عن ذالك سئوالا حثيثاً یکی از ایشان بر اموال حق محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم و ايتام ومساکین و فقراء و ابناء سبيل

ص: 11

ایشان دست طمع می افکند و میبرد پس از آن میآید و میگوید مرا بحل گردان آیا چنان میبینی که گمان میکند که من میگویم چنین نمی کنم، سوگند با خدای که خداوند پرسش میکند ایشان را در روز قیامت از این امر پرسشی سریع .

در کتاب مکارم الاخلاق از محمد بن ولید مسطور است که گفت در حضور حضرت ابی جعفر ثانی علیه السلام مشغول خوردن طعام بودم تا فارغ شدم و خوان طعام را برگرفتند و غلام خواست آنچه از ریزهای طعام بریخته بود برچیند فرمود آنچه در صحراء باشد بجای بگذار اگر چند ران گوسفندی باشد و آنچه در خانه بماند تتبع کن و برچین و باین حدیث با قدری تفاوت اشارت شد .

در فصل الخطاب مسطور است که حضرت ابی جعفر ثانی روزیکه وارد مدینه طیبه شد با جماعتی تغذی فرمود و چون هر دو دست مبارکش را از غمر یعنی چربی گوشت که بر دست بماند بشست هر دو دست مبارك را برروی و سرخود بمالید از آن پیش که بر دستمال بمالد و عرض كرد اللهم اجعلنى ممن لا يرهق وجهه قتر ولاذلة .

ازین پیش در ذیل خطبه حضرت جواد علیه السلام در تزویج ام الفضل دختر مأمون مذکور داشتیم که خطبه دیگر را که در مکارم الاخلاق بحضرت رضا و حضرت جواد منسوب است در ذیل بیان علوم و آداب و اخلاق حضرت جواد یاد مینمائیم اکنون در این مقام بوعده وفا میکنیم.

صاحب مکارم الاخلاق مینویسد چون رضا و در نسخه دیگر ابو جعفر محمد بن علی الرضا سلام الله عليهما دختر مأمون را برای خود تزویج فرمود این خطبه را قرائت نمود:

«الحمد لله متمم النعم برحمته والهادى الى شكره بمنه وصلى الله على محمد خير خلقه الذى جمع فيه من الفضل ما فرقه فى الرسل قبله وجعل تراثه الى من خصه بخلافته و سلم تسليماً و هذا امير المؤمنين زوجنى ابنته على ما فرض الله عز وجل للمسلمات على المؤمنين من امساك بمعروف او تسريح باحسان و بذلت لها من الصداق ما بذله رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم لا أزواجه وهو اثنتا عشرة اوقية ونش على تمام الخمسمائة وقد نحلتها من مالي مائة الف درهم زوجتنی یا امیر المؤمنين قال نعم ، قال قبيلت ورضيت ».

ص: 12

سپاس بخداوندی اختصاص دارد که محض رحمت کامله خود انواع نعم متكاثره را برای آفریدگان خود بعد اتمام و اکمال رسانید و شکر چنین نعمت را که جز از راه فضل و عنایت حضرت احدیت نیست و موجب مزید نعمت است بسبب من كثير خود هدایت نمود تا بشكر او راه یابند و از این شکرانه بفزونی نعمت که در آن نیز شکری دیگر واجب میشود برخوردار گردند و سلام و درود بر بهترین آفریدگان و سردفتر فرستادگانش محمد محمود صلی الله علیه وآله وسلم باد که تمام فضائل ومآثر و مفاخری که در همه پیغمبران پیش از وی بود بجمله در وجود مباركش جمع و موجود فرمود آنچه خوبان همه دارند و را تنها هست و میراث خود را بآنکسان که بخلافت وی اختصاص دارند مقرر و محول ساخت و سلم تسليماً .

واينك اميرالمومنين یعنی مأمون است که دختر خودش را با من تزویج نمود بطوریکه خداوند عزوجل فرض کرده است برای زنهای مسلمه بر مردهای مومن که تا زنی را در زوجیت خود دارند به نیکوئی و خوشخوئی و ملاطفت و اتفاق برحسب وسع و بضاعت رفتار نمایند و چون نخواهند بطور خوش و بذل مهر مقرر مطلقه سازند.

و من برای دختر مأمون وصداق وكابين او همان مبلغ را بذل میکنم که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در صداق از واجش بذل فرمود و آن مبلغ عبارت از دوازده اوقیه ونش آن یعنی نصف آن است که پانصد درهم تمام است و از اموال خودم صدهزار در هم باین زوجه عطا کردم ای امیرالمومنین با من تزویج میکنی گفت بلی فرمود قبول کردم و رضا دادم.

در مجمع البحرین مسطور است که در خبر است که مهور نساء آل محمد اثنا عشر اوقية ونش كابینهای زنان آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم دوازده اوقیه و نصف آن است چه ش بفتح نون و تشدید شین معجمه بمعنی بیست در هم است که نصف اوقیه است پس هر اوقیه چهل در هم و دوازده اوقیه و نصف اوقیه پانصد در هم میشود و نیز نش بمعنی نصف ازهر چیزی است .

و نیز می نویسد اوقيه بضم الف وسكون واو وقاف و ياء تحتانی مشدده بمعنی

ص: 13

چهل در هم است و جوهری گوید در از منه سابقه نیز همین وزن بوده است و اما امروز مطابق وزنی که متعارف در میان مردم و تقدیر اطباء است ده مثقال و پنج يك هفت يك درهم است و مجلسى اعلى الله مقامه در کتاب حلیة المتقین در آنجا که از اسب تاختن وگرو بستن میفرماید رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم اسب بکر و تاختند و گرو را برچند اوقیه

له نقره بستند که هر اوقیه تخمیناً بيست و يك مثقال نقره باشد گمان میرود این اختلافات بواسطه تغییر از منه یا قیمت و بهای آن باشد والله اعلم .

و هم در کتاب مکارم الاخلاق مرقوم است که مستحب است که در تزویج خطبه حضرت رضا علیه السلام را محض تبرك قرائت نمایند چه این خطبه مبارکه در معنی خود جامعیت دارد و آن این است:

الحمد لله الذي حمد في الكتاب نفسه وافتتح بالحمد كتابه و جعله اول جزاء محل نعمته و آخر دعوی اهل جننه وصلى الله على محمد خير بريته وعلى آله ائمة الرحمة و معادن الحكمة والحمد لله الذى كان في نبأه الصادق وكتابه الناطق ان من احق الاسباب بالصلة واولى الامور بالتقدمة سبباً أوجب نسباً وامراً أعقب حسباً فقال جل ثناؤه و هو الذى خلق من الماء بشراً فجعله نسبا وصهراً وكان ربك قديراً وقال تعالى وانكحوا الايامى منكم والصالحين من عبادكم وامائكم ان يكونوا فقراء يعنهم الله من فضله والله واسع عليم ولولم يكن فى المناكحة والمصاهرة آية محكمة ولا سنة متبعة لكان فيما جعل الله فيها من بر القريب و تأليف البعيد مارغب فيه العاقل اللبيب وسارع إليه الموفق المصيب. فاولى الناس بالله من اتبع امره وانفذ حكمه و امضى قضائه ورضى جزائه ونحن نسأل الله تعالى ان ينجز لنا ولكم اوفق الامور .

ثم ان فلان بن فلان من قد عرفتم مروته وعقله وصلاحه ونيته وفضله وقد احب شركتكم وخطب كريمتكم فلانة وبذل لها من الصداق كذا فشفعوا شافعكم و انكحوا خاطبكم في يسر غير عسر ، اقول قولى هذا واستغفر الله لي ولكم .

بالجمله در این خطبه مبارکه از فواید مزاوجت و حکمت نکاح که موجب ازدیاد و بقای نسل و اتحاد بیگانه با بیگانه و پیوند رشته خویشاوندی و دوستی و حفاوت

ص: 14

بدون مقدمه واطاعت امر خداوند و متابعت سنت سنیه مصطفی صلی الله علیه و آله و قبول آن بدون اینکه امر را مشکل و دشوار با مهر وصداق و نفقات راگر انبار و اسباب تعطیل یا قطع رشته مواصلت کردند اشارت میفرماید .

و ازین پیش در ذیل کتاب احوال حضرت امام رضا علیه السلام و تزویج ام حبیبه دختر مأمون اظهار نمودیم که در ذیل کتاب احوال حضرت جواد وتزويج ام الفضل دختر مأمون بخطبه آنحضرت که بعضی بحضرت جواد نسبت دادهاند اشارت خواهد شد و اکنون بتوفیق خدا در این مقام مرقوم گردید و مأمون در خطبه که برای نکاح خوانده و در مروج الذهب مسطور است و در جای خود مذکور میشود اغلب این کلمات را تضمین کرده است .

و هم در مکارم الاخلاق در ذیل کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام در باب تزویج مسطور است که سنت محمدیه در صداق پانصد درهم است و من زاد على السنة رد الى السنة، وميفرمايد مهر السنة از آن روی بیا نصد در هم مقرر گردید که خداوند عزوجل بر خود واجب ساخته است که تکبیر نگوید او را هیچ ،مؤمنی بصد تکبیر و تسبیح ننماید اورا بضد تسبیح و تهلیل ننماید او را بصد تهليل و تحمید نکند او را بصد تحمید وصلوات نفرستد بر پیغمبر و آل پیغمبر بصد صلوات و از آن پس بگوید: اللهم زوجنى من الحور العین مگر اینکه خداوند تعالی حورانی از بهشت با او تزویج فرماید و این پانصد تکكبير وتسبيح وتهليل و تحمید و صلوات را مهر آن حوریه بگرداند و در خبر دیگر که از خطبه رسول خدا در تزویج فاطمه زهرا با علي مرتضى صلوات الله عليهم مذکور است میفرماید بر چهارصد مثقال نقره تزویج نمودم .

در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که بنان بن نافع گفت از علي بن موسى الرضا علیه السلام سؤال کردم و عرض نمودم فدایت کردم بعد از تو صاحب این امر یعنی امامت کیست با من فرمود ای پسر نافع يدخل عليك من هذا الباب هذا الباب من ورث ما ورثته من قبلى وهو حجة الله تعالى من بعدى فبينا انا كذالك اذ دخل علينا محمد بن على علیه السلام .

فلما بصر بي قال لى يا بن نافع الا احدثك بحديث انا معاشر الائمة اذا حملته

ص: 15

امه يسمع الصوت من بطن امه اربعين يوماً فاذا اتى له في بطن امه اربعة اشهر رفع الله تعالى اعلام الأرض فقرب له ما بعد عنه حتى لا يعزب عنه حلول قطرة غيث نافعة ولا ضارة و ان قولك لابى الحسن من حجة الدهر والزمان من بعده؟ فالذى حدثك ابو الحسن ما سالت عنه هو الحجة عليك فقلت انا اول العابدين .

ثم دخل علينا ابوالحسن فقال لى يا بن نافع سلم و أذعن له بالطاعة فروحه روحی و روحی روح رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم.

از همین در بر تو وارد میشود کسی که وارث میشود هر چه را بوراثت دارم از جانب خودم و این لفظ از جانب من وارث میشود دلالت بر مواريث خاصه ولایتیه و علوم فاخره باهره امامت است میفرماید و اوست حجة خداوند تعالی بعد از من پس در همان اثنا که در این حال بودم بناگاه محمد بن علی عليهما السلام بر ما درآمد .

و چون مرا بدید با من فرمود ای نافع آیا حدیث نکنم ترا بحدیثی همانا گروه ائمه چون مادرش بدو بارور شود تا چهل روز در شکم مادرش صدای را میشنود و چون چهارماه از مدت او در شکم مادرش بگذرد خداوند تعالی اعلام زمین را بلند میگرداند لاجرم هر چه دور است از وی بد و نزديك ميشود تا بآن حد و اندازه که حلول ونزول يکقطره باران که در آن سود یا زیان است بروی پوشیده و دور نمی ماند یعنی بر تمام قطرات باران که از آسمان نازل شود و بر منافع و مضار آن عالم و دانا باشد و بدرستی که سخن تو در حضرت ابی الحن که پس از وی حجت دهر و زمان کیست پس همان چیزی را که ابوالحسن برای توحدیث فرمود و از آن سئوال کردی همان حجت بر تو است پس عرض کردم من اول عابدین و پرستندگانم .

پس از آن حضرت ابی الحسن علیه السلام بر ما در آمد و با من فرمود یا بن نافع تسلیم کن و اذعان و اقرار نمای برای ابو جعفر بطاعت چه روح او روح من وروح من روح رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم است.

راقم حروف گوید: چنانکه کراراً در طی این کتب شریفه اشارت شده است كلمات ائمه اطهار صلوات الله عليهم واخبار و علامات ایشان بر همه کسی مکشوف نتواند

ص: 16

بود و هر وجودی براین جودیهای علم وجبال فضایل و کواکب آسمان فواضل آگاهی نتواند گرفت کسی چه داند مراد از چهل روز در شکم مادر و شنیدن صوت چه معنی دارد این چهل روز چیست و این صوت کدام صوت و این چهار ماه بچه معنی است و مراد از اعلام زمین چه باشد لا يعلمه الا الله تعالى والراسخون فی العلم - این طفل یکشبه ره

صد ساله میرود.

خالق مادر و پدر وصوت و اعلام زمین هر چه بیافرید بطفیل وجود ایشان آفرید سال و ماه و هفته و روز و ساعات و دقایق و توانی و آنات را در پیشگاه قدمت ایشان چه مقام و رتبت و دور باش ابدیت ایشان جای چه دعوی زمان و مدت است .

آنکه او باعث ایجاد همه الوان است *** علت خلقت این از منه والوان است

خود میفرماید روح من روح رسول الله است برای تیزهوش فهیم فکور عاقل همین کلمه کافی است که در هر حرفش صدهزاران معنی است .

و هم در آن کتاب مسطور است كه در يك مجلس جماعت شیعه بروایت ابراهیم بن هاشم سی هزار مسئله از آنحضرت بپرسیدند و آنحضرت جواب آنمسائل را بتمامت بداد و این هنگام در سال از عمر شریفش بیای رفته بود و باین خبر مشروحاً اشارت شد.

و هم در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که جناب عبدالعظیم حسنی رضوان الله تعالی علیه بحضرت ابی جعفر سلام الله تعالی مکتوبی بفرمود و از غایط و سبب بدبوئی آن سؤال نمود آنحضرت فرمود «ان الله خلق آدم فكان جسده طيناً وبقي اربعين سنة ملقى

فلذا لك تمر به الملائكة تقول لامر ما خلقت وكان ابليس يدخل في فيه ويخرج من دبره صار مافی جوف ابن آدم منتناً خبيثاً غير طيب».

چون خداوند تعالی آدم علیه السلام را بیافرید جسدش گل بود و مدت چهل سال همانطور بیفتاده بود و فرشتگان خدای بر آن جسد میگذشتند و همی گفتند برای یک امری آفریده شده است و شیطان در دهان ویاندر و از دبرش بیرون میشد باین واسطه آنچه در اندرون فرزندان آدم است ناخوش بوی وخبيث وغير طیب است .

«و يقال اذا بال الانسان او تغوط يردد النظر اليهمالان آدم علیه السلام لما هبط من الجنة

ص: 17

لم يكن له عهد بهما فلما تناول الشجرة المنهية اخذه ذالك فجعل ينظر الى شيىء يخرج منه فبقى ذالك فى اولاده لانه تغدى فى الجنة وبال وتغوط في الدنيا ».

و گفته اند که چون انسان گمیزراند یا پلیدی فرستد بهر دو آن نگران آید و این حال بسبب آن است که چون آدم علیه السلام از بهشت هبوط نمود بهيچيك ازین دو عادت و آشنائی نداشت و چون از شجره منهیه تناول نمود این دو حال بدو دست داد و همی بآنچه از وی دفع میشد نظاره میفرمود و این تردد و نظر در فرزندانش بماند چه آن حضرت در بهشت تغذی و در دنیا بول و پلیدی افکندازین پیش در ذیل کتب سابقه و کتاب تلبیس ابلیس از کیفیت بهشت دنیا و هبوط آدم و مأكولات و مشروبات آنجا و آنچه راجع باین مسائل بود شروح مفصله مسطور وبيانات وتحقيقات وافیه ،شد این معنی بدیهی است که عوالم بهشتی هر چند بهشت دنیا هم باشد با عوالمی که بآن اندریم مجانس نیست و عوالم لطیفد ظریفه را با مهابط كثيفه غليظه تفاوتها است که جز بر ارواح شریفه مکشوف نیست.

بیان وقایع سال دویست و پانزدهم هجری مصطفوی صلی الله علیه و آله

اشاره

در این سال مأمون خليفه عصر از مدينة السلام بغداد بجنگ مردم روم روی نهاد و حرکت او در روز شنبه سه روز از شهر محرم بجای مانده و بقولی ارتحال او از شماسیه بسوی بر دان روز پنجشنبه بعد از نماز ظهر شش روز از ماه محرم الحرام سال دویست و پانزدهم بود و در آن هنگام که از مدینة السلام حرکت کرد اسحق بن ابراهیم بن مصعب را با مارت بغداد بعلاوه سواد و حلوان و شهرهای دجله برقرار فرمود .

و چون مامون راه بر نوشت و بتكريت رسيد محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام از مدینه طیبه در شهر صفر در شب جمعه الی همین سال بتكريت تشریف بداد و بدانجا با مأمون ملاقات فرمود مأمون در حضرتش

ص: 18

تقدیم جایزه نمود و بآن حضرت امر نمود که بدخترش ام الفضل اندر شود چه ام الفضل را چنانکه سبقت گذارش گرفت با آنحضرت تزویج کرده بود پس آنحضرت در سرای احمد بن یوسف که در کنار دجله واقع شده بود برام الفضل در آمد و در آنجا اقامت فرمود و چون ایام حج در رسید اهل خود را و عیال خود را از آنجا بیرون برد تا بمکه معظمه رسید و بعد از اقامت حج در مدینه طیبه بمنزل مبارکش برفت و در آنجا اقامت فرمود.

و از عبارت طبری نفاجازه وامره ان يدخل بابنته ام الفضل وكان زوجها منه فادخلت عليه فى دار احمد بن يوسف التي على شاطىء دجلة فاقام بها فلما كان ايام الحج خرج باهله وعياله حتى اتى مكة ثم الى منزله بالمدينه فاقام بها » چنان میرسد که آنحضرت بعد از عقد ام الفضل از بغداد بمدینه رفته و سالی چند در مدینه بود و در این سال که مأمون حرکت کرد ام الفضل با او بود و آنحضرت را احضار کرده است تا زوجه اش را تسلیم نماید تازفاف واقع شود .

و این خبر مخالف اخبار سابقه تزويج ام الفضل و جشن و شیلان مأمون (1) واخبار بعد ازین است که آنحضرت پس از مدتی که بازوجه خود ام الفضل بماند از مأمون منزجر شد و با تفاق زوجهاش بمدینه طیبه تشریف بخش گردید مگر اینکه گوئیم چون مدتی ام الفضل از مدینه از آنحضرت بمأمون شکایت کرده است مأمون او را ببغداد احضار کرده و نزد خود نگاهداشته باشد تا در این سال او را با خود حرکت داده و آنحضرت را از بغداد دعوت کرده و زوجه او را تسلیم نموده باشد و خدای تعالی بحقایق احوال اعلم است بالجمله مأمون از راه موصل راه نوشت تا منبج رسید.

یاقوت حموی گوید منبج بفتح میم و سکون نون و باء موحده وجيم شهری قدیم و كبير ووسیع است میان آن و فرات سه فرسنگ و تا حلب ده فرسنگ راه است و از منبج بطرف دابق وازدابق بجانب انطاکیه و از انطاکیه بطرف مصيصة شد و از آن پس از مصیصه بیرون شد و بطرطوس کوس کوفت و بعد از آن از طرسوس در نیمه شهر جمادی

ص: 19


1- شیلان یعنی سفرة ليمه عروسی.

الاولى بشهرهای روم داخل گردید .

طرسوس بفتح طاء مهمله وراء مهمله و دوسین مهمله و در میان هر دو سین و او ساکنه شهری است در سرحدات و ثغور شام درمیان حلب و انطاکیه و بلاد روم در میان آن و اذنه شش فرسخ فاصله است رودخانه بردان ما بین جریان دارد و قبر مأمون در این شهر است بالجمله عباس بن مأمون نیز از ملطیه راه بر سپرد و مأمون در کنار قلعه که قره نام دارد اقامت کرد تا گاهی که بغلبه وقوت آنقلعه را فتح و بویرانی آن امر نمود .

و این حکایت روز یکشنبه چهار روز از جمادی الاولی بجای مانده اتفاق افتاده و چنان بود که مأمون قبل از این فتح حصنی را که ماجده می نامیدند برگشود و بر مردم آنجا منت نهاد و خراب نکرد و بعضی گفته اند که چون مأمون در کنار قره فرود آمد با مردم آنجا جنك نمود و ایشان در طلب امان بر آمدند و ایشان را امان بداد و اشناس را بسوی قلعه سندس مأمور کرد اشناس برفت و رئیس آن قلعه را حاضر پیشگاه ساخت و نیز مأمون عجيف و جعفر خياط را بصاحب قلعه سنان فرستاد و مردم آن قلعه فرمان پذیر و مطیع شدند

قره باقاف وراء مهمله وهاء قريه ايست نزديك بقادسيه وذوالقره بآنجا منسوب است .

سنان بلفظ سنان نیزه است حصن سنان در بلاد روم است و ابن اثیر اسناد رقم کرده است و بجای نون دال مینویسد اما در معجم البلدان این لفظ بادال مسطور نیست.

و در این سال ابو اسحق بن رشید از مصر انصراف گرفت و مأمون را پیش از آنکه بموصل داخل شود ملاقات کرد و نیز منویل و عباس پسر مأمون در رأس العين بملاقات مأمون نایل گردیدند .

حموی میگوید رأس عين وبقولى رأس العين كه معروف بهمین است و بعضی الف ولام را جایز نمیدانند و شاید نظر باصل آن كه رأس عين الخابور و مضاف است دارند و خابور را بواسطه طول حذف کرده اند و در اشعار قدیمه باالف ولام استعمال شده است شهری است بزرگ از شهرهای جزیره میان حران و دنیسر و دارای چشمه های بسیار است و این آبها بدو شعبه جمع میشود يك شعبه در ظاهر شهر است که بوستانها و

ص: 20

کشتهای بسیار را آب میدهد و آندیگر از زیر شهر بیرون میآید و آسیابهای بسیار را میگرداند و ساحت دیگر نهری بزرگ است که همان خابور است و شهرها وقريه ها دارد و کشتیها میگردد و بفرات میریزد.

و در این سال مأمون از آن پس که از زمین روم بیرون آمد بجانب دمشق رهسپر شد، در بعضی کتب نوشته اند در این سال مأمون ببلاد رومية الصغرى براند و در میان لشکر اسلام و سپاه قسطنطنیه جنگ در گرفت و منشأ این جنگ این بود که مأمون یکتن از معمارهای معروف را که از اهل تسالی و در زمره خدمه سلطان روم بود برای بنیان بعضی ابنیه احضار کرد و پادشاه روم از فرستادن او دریغ فرمود: لهذا نائره حرب مشتعل گردید .

بیان برخی از حوادث و سوانح سال دویست و پانزدهم هجری نبوی صلی الله علیه و آله

در این سال عبدالله بن عبيد الله بن عباس بن محمد اقامت حج نهاد و مردمان راحج اسلام بگذاشت و در این سال قبيصة بن عقبة السوائی جانب دیگر جهان جهید.

ياقوت حموی گوید سواء بمدالف باسین مهمله قریه ایست از اعمال شعر وسوی بضم اول وقصر الف آبی است از هراء از ناحیه سماوه و خالد بن ولید گاهی که از عراق آهنگ شام داشت از قراقر بدانسوی روی آورد و بعضی گفتند سوی رودخانه ایست که اصلش دهناء است.

جوهری گوید قبیصه آنچه با سر انگشتان گرفته شود و نام مردی است.

و هم در این سال ابو یعقوب اسحق بن طباخ که فقیهی پخته کار و خامی مطبوخ بود از مسلخ اییات و مطبخ امنيات ديكدان شكم وسفره نعم بنهاد وروح انسانی را از ظلمت کده قالب حیوانی و خاکستر خانه عالم فانی برخشنده محفل سرای جاودانی منزل داد.

ص: 21

و نیز در این سال علی بن الحسين بن شقيق صاحب ابن مبارك عبدالله جانب دیگر جهان گرفت ازین پیش در ذیل مجلدات مشكوة الادب و در سوانح سال یکصد و هشتادو یکم بشرح حال ابی عبدالرحمن عبدالله بن مبارك مروزی زاهد و عالم معروف اشارت شد . و نیز در این سال ثابت بن محمد کندی عابد عالم محدث رخت اقامت به سرای آخرت کشید.

و هم در این سال هوذة بن خليفة بن عبدالله بن عبيد الله بن ابى بكره مکنی بابی الاشهب از جمرات شهاب مرگ ازین خاکستر سرای ویران بدیگر جهان جاویدان راه نوشت .

و هم در این سال ابو جعفر محمد بن حارث موصلی با آنچه از حراثت خود در ویده بکشت زار مکافات اعمال آنسرای تحویل و تسلیم کرد.

و هم در این سال ابو جعفر محمد بن حارث موصلی جامه زندگانی بمنزل جاودانی برد.

و هم در این سال مکی بن ابراهيم التيمی بلخی در بلخ بدر افق زندگانی را از شهر بند حیات بسلخ کشید وی از مشایخ و اساتید بخاری در صحیح بخاری است نزديك بصد سال در این سرای پر ملال روز بشب انتقال و آخر الامر رشته حیات را بدشنه ممات انفصال داد .

و هم در این سال ابوزید سعید بن اوس بن نايب انصاري لغوي نحوی که نودوسه سال در تحصیل علم لغت ونحو بانحاء زحمات روزگار نهاد روزگارش بپایان رسید و از خاك لحد منزل گزید از این پیش در ذیل مجلدات مشکوة الادب بشرح حال وی اشارت نمودیم و در شمار ائمه ادب بود اما لغت و نوادر را بدیگر علومش غلبه بود بمذهب قدری میرفت و اصمعی او را تبجیل و تجلیل مینمود و میگفت پنجاه سال است تورئیس وسید ما هستی و او را مصنفات عدیده است و در مدت عمرش تا بصد سال باختلاف سخن کرده اند و وفات او را در بصره و بعضی در سال دویست و شانزدهم دانند.

و هم در این سال محمد بن عبد الله بن مثنى بن عبدالله بن انس بن مالك انصارى قاضى

ص: 22

بصره مسند قضاوت را بگذاشت و بدیگر جهان روی برگماشت و قضاوت را با قاضی کل و قاضی الحاجات تسلیم کرد.

واندرین سال ابوسلیمان دارانی زاهد در دار یا وفات کرد داریا بفتح دال مهمله والف وراء مهمله وياء مثناه تحتانی والف مقصوره قریه بزرگی است از قراء دمشق که در غوطه دمشق واقع است.

ياقوت حموی گوید: قبر ابی سلیمان زاهد معروف دارانی در این قریه و زیارت گاه است شیخ فریدالدین عطار عليه الرحمه در تذکرة الاولیاء مینویسد : شیخ کامل عالم ابوسلیمان دارانی رحمة الله عليه يگانه وقت و لطیفه عهد بود وی را از کمال لطف ریحان القلوب میگفتند و در ریاضت سخت وجوع مفرط شانی عظیم داشت چنانکه او را بندار الجایعین گفتند هیچکس ازین امت بجوع او صبر نتوانست کرد و او را در معرفت وحالات غيوب القلوب و آفات عيوب النفس حظی عظیم است و دارای کلماتی عالی و اشاراتي لطیف بود و از دارا که نام دهی است در شام باشد و صحیح همان داریای دمشق است چه داراه با الف ممدوده و دار بدون الف نام موضعی مشهور و منزلی معروف از جماعت عزب از نواحی بحرین است که اور اجوف دارا گویند و در حماسه ابی تمام طائی در این شعر مذکور شده است.

لعمرك ما ميعاد عينيك والبكاء *** بداراء الا أن تهب جنوب

و داری مقصود شهری است در جزیره در لحف کوه ماردین در میان آن و نصیبین از بلاد جزیره واقع است و لشگرگاه دارا پسردا را شاهنشاه ایران با اسکندر در آنجا بود و اسکندر در این زمین دارارا بکشت و دخترش را تزویج نمود و در مکان شگر گاه دارا این شهر را بساخت و بنام دارا موسوم کرد و نیز دارا نام قلعه استوار در جبال طبرستان و نیز نام رودخانه در دیار بنی عامر است و از این جمله مکشوف افتاد که ابو سلیمان مذکور منسوب بهمان داریا میباشد.

بالجمله احمد حواری که مرید وی بود گوید یکی شب در خلوت بنماز بودم در

ص: 23

آن میان راحتی عظیم یافتم دیگر روز با ابوسلیمان بگفتم گفت ضعیف مردی که هنوز تراخلوت در پیش است در خلاء دیگری و در ملاء دیگری و در دو جهان هیچ هیچ چیز را آن خطر نیست که بنده را از حق تواند بازداشت .

و ابوسلیمان گفت شبی در مسجد بودم و از سرما آرام نبود در وقت دعا یکدست پنهان کردم آسایشی بزرگ از راه این دست بمن رسید و در خواب شدم هاتفی آواز داد ایسلیمان آنچه روزی آن دست بود که بیرون کرده بودی دادیم اگر دست دیگر بیرون بودی نصیب وی نیز برسیدی سوگند خوردم که هرگز دعا نکنم در سرما و گرما مگر هر دو دست بیرون کرده باشم و گفت سبحان الله آن خدائی که لطف خود را در ناکامی و نامرادی نهاد .

و گفت وقتی خفته بودم ورد من فوت شد حوری دیدم که مرا گفت خوش میخسبی و پانصد سال است که مرا در پرده برای تو می آرایند و گفت شبی حوری دیدم از گوشه که میخندید و روشنی او تا بحدی که صفت نتوان کرد گفتم این روشنی و جمال از کجا آوردی گفت شبی قطره چند از دیده باریدی از آن آب روی من این همه بها و کمال از آن است که آب چشم شما پاکان گلگونه روی حوران است هرچند بیشتر خوب تر و گفت : مرا عادت بود که بوقت نان خوردن نمك بیاورندی تا نان بر نمك زدمی شبی در آن نمك كنجدی بود خورده شد یکسال وقت خود گم کردم جائیکه کنجدی نمی گنجد صدهزار شهوت با دل تو آمیخته ندانم چه خواهی کرد.

و نیز گفت دوستی داشتم که هر چه خواستی بدادی یکبار چیزی خواستم گفت : چند خواهی حلاوت دوستی او از دلم برفت و گفت بر فلان خلیفه انکار خواستم کرد دانستم که قبول کند بیندیشیدم لکن مردمان بسیار بودند ترسیدم مرا بنگرند و صلابت آن انکار در دلم شیرین گردد آنگاه بی اخلاص شوم و گفت مریدی دیدم در مکه معظمه که بجز آب زمزم هیچ نخوردی گفتم اگر این آب زمزم خشك شود چه خوری برخاست و گفت جزاك الله خيراً چند سال زمزم پرست بودم این بگفت و برفت .

ص: 24

احمد حواری گفت در وقت احرام لبيك نگفتی چه حق تعالی با موسی علیه السلام وحی فرستاد که با ظالمان امت خود بگوی تا مرا یاد نکنند زیراکه هرگاه که ظالم مرا یاد کند من او را بلعنت یادکنم پس گفت شنیده ام که هر کسی نفقه حج را از مال شبهت پاك ننماید و آنگاه گويد لبيك وى را گويند لا لبيك ولا سعديك حتى ترد مافى يديك .

حکایت کرده اند که پسر فضیل طاقت شنیدن آیه عذاب نداشت از فضیل بن عیاض پرسیدند که پسرتو بدرجه خوف بچه رسید گفت باندکی گناه این سخن را با سلیمان گفتند گفت کسی را که خوف بیش بود از بسياري است نه از اندکی آن .

نقل است که صالح بن عبدالکریم گفت رجا و خوف در دل مؤمن دو نور است گفتند كدام يك روشن است گفت رجاء چون سخن با بیسلیمان رسید گفت سبحان الله چگونه این سخنی است که ما دیده ایم همانا از خوف نقوی وصوم و صلات و اعمال دیگر زایش بگیرد و از رجاء نخیزد.

و گفت من میترسم از آتشی که آن عقوبت خدای عزوجل است یا میترسم از خدائی که عقوبت او آتش است و گفت اصل همه چیزها در دنیا و آخرت خوف است از حق تعالی هرگاه که رجاء برخوف و امید بر بیم غالب شود دل فساد یابد و هرگاه که خوف در دل داشم باشد خشوع بردل ظاهر گردد و اگر دائم نگردد و گاهگاه خوفی بردل میگذرد هرگز دل را خشوع حاصل نیاید و گفت از دلی خوف جدا نشود الا که آن دل خراب گردد .

يك روز احمد حواری را گفت چون مردمان را بینی که برجاء عمل میکنند اگر توانی تو برخوف عمل کن.

لقمان حکیم با پسر خود گفت از خدای بدانگونه ترسیدن گیر که از رحمتش نومید نشوی و امیددار بخدای آنطور امید داشتنی که در آن از مکرش ایمن نباشی -

و گفت چون دل خود را بشوق اندازي بعد از آن در خوف انداز تا آشوق را خوف از راه برگیرد یعنی تو در این ساعت بخوف و بیم نیازمند تری از آنکه بشوق

ص: 25

و گفت فاضلترین کارها خلاف نفس است .

راقم حروف گوید : یعنی در آنچه نفس اماره خواهان لذات نفسانیه و معاصی و منكرات ومنهيات باشد پس عموماً نشاید گفت فرضاً اگر نفس طالب کسب مرضات خدایا عبادت واطاعت و معروف باشد نشاید برخلاف آن اقدام کرد، پس خلاف نفس در آنچه بر خلاف شرع و رضای خدا و سنت مصطفی است واجب است بالجمله میگوید هر چیزی را علامتی است علامت خذلان دست بداشتن از گریستن است.

و هر چیزی را زنگاری است زنگار نوردل بحد سیر شدن خوردن است.

و میگفت احتلام عقوبت است از جهت اینکه علامت سیری است. راقم حروف گوید : چون اندك خورند و شکم را از بار و بخار سنگین راحت بخشند روح را آسایش و صعود بمعارج عاليه وكسب افاضات سامیه گذارش است و چون بسیار خورند قوه حیوانی و جسمانی بیفزاید و بوساوس شیطانی و طلب کامرانی در افتد وروح نفسانی نیرومند و بر روح انسانی غلبه کند و از کسب افاضات آسمانی و تأییدات یزدانی و تقرب بحضرت سبحانی بازماند و تعلق بجسم و جسمیات ارضیه بسیار گردد و شهوت قوت گیرد چنانکه در بیداری و خواب خواهان کامرانی و لذات جسمانی و هواجس حیوانی شود.

میگفت هر که سیر و بسیار خورد شش چیز بروی چیره شود :

در عبادت حلاوت نیابد و حفظ وی در یادداشت حکمت اندك شود و از شفقت بر خلق محروم بماند چه گمان میبرد تمام مخلوق مانند اوسیرند و عبادت بروی گران گردد و شهوت در وی زیادت گردد و همۀ مؤمنان گرد مساجد گردند و او پیرامون مزابل و گفت : گرسنگی در حضرت خدای عزوجل از خزانه ایست که جز به آن کس که وی را دوست بدارد عطا نفرماید و گفت چون آدمی سیر شود تمام اعضای او بشهوات گرسنه شود و چون گرسنه شود جمله اعضای او از شهوات سیر گردد یعنی تا شکم سیر نگردد آرزومند شهرت میگردد.

ص: 26

و میگفت گرسنگی کلید آخرت است و سیری کلید دنیا یعنی چون شکم را از پرخوردن آسودن بخشند از ابخره غلیظه کثیفه بر آساید و برقوت روح حیوانی چندان نیفزاید که بر روح انسانی غلبه کند و او را از مدارج و معارف عالیه و کسب افاضات سامیه و مدارك خاصه که اسباب تحصیل مرضات الهى و تكميل مراتب شریفه اخرویه است محروم نسازد و مغلوب نفس اماره نگرداند پس کلید بهشت بدست آورد.

واگر بر خلاف این رود دارای زخارف و شهوات دنیویه شود عقل را مغلوب هوای نفس اماره سازد و از بهشت بی نصیب و از فیوضات باقیه اخرویه مهجور گردد و آوای ای بی نصیب گوشم وای بی نوالبم از درون دل برکشد و صدای حسرت آمیز حیرت انگیز پالیتنی كنت معكم فافوز فوزاً عظیماً را گاهی که مسموع نگردد بلندگرداند و ندای اخساء

را ولا تكلم انك مغرور في دار الغرور ومحسور في دار السرور ومهجور من الغلمان والحور متواتر و بلند یابد و نتيجه حب الدنيا رأس كل خطيئه وشکم پرست از هواجس نفسانی ووساوس شیطانی خدا پرست را باز داند.

و میگفت هر گاه تراحاجتی از حوائج دنیا و آخرت باشد هیچ مخور تا آنوقت که آن حاجت روا گردد بسبب اینکه سیر خوردن عقل را متغیر کند و بر تو باد بگرسنگی چه نفس را ذلیل کند و دل را دقیق و علم آسمانی بر تو ریزش کند .

و می گفت اگر شبی يك لقمه از حلال کمتر خورم دوست تر دارم از آنکه تا صبحگاه نماز کنم زیرا که شب آنوقت در رسد که آفتاب فرو شود و شب دل مؤمن آنگاه بود که معده از طعام آکنده بود و میگفت شکیبائی نجوید از شهوت دنیا مگر نفسی که در دل او نور بود .

و میگفت بازنگشت آنکه بازگشت مگر نفسی که در دل او نور بود که بآخرتش مشغول میدارد و گفت چون الله که از راه راستی بازرسیدی باز بگشتن آید .

و فرمود خنك آنکه در همه عمر خويش يك خضوع باخلاص دست دادش .

و میگفت هرگاه که بنده خالص شود از بسیاری وسواس وریا نجات یابد.

و میگفت اعمال خالص اندك است و میگفت اگر صادقی خواهد آنچه را در دل

ص: 27

دارد صفت کند زبانش کار نکند .

و گفت صدق بازبان صادقان با هم برفت و نامی در زبان کاذبان بماند و میگفت هر چیزی را زیوری است و زیور دل صدق خشوع است و میگفت صدق را مطیه و مرکب بارکش خویش ساز و حق را شمشیر خرد بگردان و خدای را پایان طالب خود بدان.

و می گفت قناعت از رضا بجای ورع است از زهد این اول رضا و آن اول زهد .

و می گفت خدای را بندگان هستند که شرم دارند با او معاملت کنند بصبرش، معاملت میکنند با او برضا یعنی اندر صبر معنی آن بود که من خود صبر دارم اما در رضا هیچ نبود و چنانکه باشد چنان نماید صبر بتو تعلق دارد ورضا بدو و گفت رضا آن است که از خدای تعالی بهشت نخواهی و از دوزخ پناه نطلبی.

راقم حروف گوید: اگرچه در زبان اهل تصوف هست.

میشناسم طایفه از اولیاء *** که زبانشان بسته باشد از دعا

اما سلب بیم واميد ورجاء و خوف از طریقه معصوم نرسیده است بلکه بر خلاف آن هزاران کلمات در دعا و استعاده وارد است و در قرآن مجید بسیاری آیات در هر دو معنی رسیده است ربنا آتنا في الدنيا حسنة وفي الاخرة حسنة وقنا عذاب النار وزوجنا من الحور العين وادخلنا جنات النعيم وامثال آن

و می گفت برای زهد حدی و برای ورع نهایتی نمیشناسم ولکن راهی از وی میدانم .

و گفت از هر مقامی حالی بمن رسید مگر از رضا که از آن جز بوئی بمن نرسید با اینهمه اگر خلق عالم را بدوزخ برند و همه از روی کراهت بروند من برضا روم زیرا که اگر رضای من بدوزخ در شدن نباشد باری رضای اوست .

و می گفت ما در مقام رضا بجائی رسیدیم که اگر هفت طبقه دوزخ در چشم راست ما نهند در خاطر ما نگذرد که چرا در چشم چپ ننهادند.

راقم حروف گوید گفتن بزبان آسان و نهادن بر دیدگان مشکل و از عشق تا بصبوری هزاران منزل و توانائی بر چنین بردباری منوط بتفضل حضرت باری است باری باری سنگین و یاری غیر دلنشین و استعاده برب العالمین از واجبات است و در هر حال امید برحمت رحمانی و خوف از غضب یزدانی لازم و از شرایط عبودیت وغرض ضعف مخلوق

ص: 28

وقدرت خالق است .

اگر امیر المؤمنين علیه السلام عرض میکند خدایا تو را عبادت میکنم نه بواسطه طمع در جنت و نه خوف از عذاب دوزخ بر این است که عرض میکند «بل وجدتك اهلا لذالك» برای آن است که هر وقت کسی حق را بحقیقت اهل وحق عبادت و پرستش دید بهشت و دوزخ هر دو را صاحب و قاسم است و البته هر چه مطلوب او است بدو ميرسد معذلك شبي هفتاد دفعه از خوف الهی مغشی علیه میافتد و مناجات وكلمات حضرت زین العابدین وسایر ائمه طاهرین بلکه حضرت خاتم الانبیاء و تمامت انبیای مرسلین صلوات الله عليهم اجمعین برای سرمشق تمام آفریدگان کافی است .

و می گفت تواضع آن است که در عمل خود هیچ عجب پدید نکنی و گفت هرگز بنده تواضع نکند تا گاهی که نفس خود را نداند و هرگز زهد نکند تا نشناسد که دنیا هیچ نیست و زهد آن است که آنچه تو را از خدای تعالی باز دارد ترك آن کنی و گفت علامت زهد آن است که اگر کسی صوفی و پشمینه در تو پوشد که بهایش سه درم باشد بدل اندرت رغبت صوفی نباشد که پنج در همش قیمت باشد و گفت بر هیچ کس برزهد گواهی مده بجهت آنکه او در دل از تو غایب است و در ورع حاضر و گفت ورع در زبان سخت تر است که سیم وزر در دل.

و می گفت حصن حصین نگاهداشتن زبان است و مغز عبادت گرسنگی است و دوستی دنیا سر همه گناهان است و میگفت تصوف آن است که بر شخص افعالی میرود که جز خدای تعالی نداند و پیوسته با خدای بود چنانکه جز خدای نداند .

و می گفت تفکر در دنیا حجاب است در آخرت و تفکر در آخرت ثمره حکمت وزندگی دلها است . و میگفت از عبرت علم زیادت شود و از تفکر خوف .

نقل است که اگر کسی در خدمت ابی سلیمان از معصیتی صحبتی کردی زار بگریستی و گفت بخدای سوگند در طاعت چندان آفت میبینم که حاجت بمعصیت نیست ممکن است يك علت آن این باشد که درباره طاعات و عبادات ریا و سمعه باشد و آفت این مسئله بسیار است و میگفت عادت دهید چشم خود را بگریه و دل را بفکرت.

ص: 29

و می گفت اگر بنده هیچ نگرید مگر بر آنکه چه ضایع کرده است از روزگار خویش تا این غایت او را این اندوه تمام است تاوقت مرگ و گفت هر که خدای را شناخت دل را فارغ گرداند از فکر او و مشغول باشد بخدمت او میگرید برخطاهای خویش و میگفت در بهشت صحراهاست چون بنده بذكر مشغول شود بنام او فرشتگان درختها می نشانند پس چون بنده ذکر نکند ایشان نیز بس کنند.

و میگفت هر که پند دهنده خواهد باید در اختلاف روز شب نگرد و میگفت هر که نیکی کند بروز شب مکافات یا بد و گفت هر که در شب نیکی کند در روز مکافات یابد و گفت هر که بصدق از شهوت باز آید حق تعالی از آن کریمتر است که او را عذاب کند و آن شهوت از دلش ببرد.

و میگفت هر که بنکاح و سفر و حدیث نوشتن مشغول باشد روی بدنیا آورد مگر زن نيك كه او از دنیا نیست بلکه از آخرت است یعنی ترا فارغ دارد تا بکار آخرت مشغول شوی اما هر کسی ترا از حق بازدارد از مال و اهل و فرزند شوم است گویا مقصود از لفظ « حدیث افسانه و داستان سرائی است وگرنه کلیه احادیث و اخبار معصومین همه از برای دل از دنیا و زخارف آن که موجب اشتغال قلب است از حق برداشتن و تخم سعادت و عبودیت و معرفت کاشتن و ثمرش را در دیگر سرای برگرفتن و راه هدایت را از چاه ضلالت بشناختن و بعرصه توحید تاختن و طریق تکمیل و ترقی و بقای نفس ناطقه و امثال آن را دریافتن است .

و میگفت هر عمل که برای آن به نقد دنیا ثوابی نیابی بدانکه آنرا در آخرت جزائی نخواهی یافت یعنی راحت قبول آن طاعت باید که اینجا به تو رسد و گفت آن يك نفس سرد که از دل درویشی برآید بوقت آرزوئی که از یافت آن عاجز آید فاضلتر از هزار ساله طاعت و عبادت توان گردد و گفت بهترین سخاوت آن بود که موافق حاجت بود و میگفت آخر قدم زاهدان اول قدم متوکلان است و گفت اگر غافلان بدانند که از ایشان چه فوت میشود از آنچه ایشان در آنند همه از سختی بمفاجات بمیرند.

و گفت حق تعالى عارف را بر بستر خفته سر بگشاید و روشن گرداند آنچه هرگز

ص: 30

نگشاید ایستاده را در نماز و گفت عارف را چون چشم دل گشاده شود چشم سر بسته شود یعنی جز او هیچ نه بیند چنانکه هم او گفت نزدیکترین چیزی که بدو بخدای تعالی قربت جویند آن است که خدای بردل تو مطلع است از دل تو داند که از دنیا و آخرت نمیخواهی الا او را و گفت اگر معرفت را صورت کنند برجای هیچ کس ننگرد بروی

الا که بمیرد از زیبائی جمال او و تیره گردد همه روشنائیها در جنب اور او .

و گفت معرفت بخاموشی نزدیکتر است که سخن گفتن و دل مومن روشن است بذكر و ذکر و یاد خدای غذای اوست و انس و راحت وی ومعاملت او تجارت او ، ومسجد دکان او و عبادت کسب او و قرآن بضاعت او ودنيا مزرعه او وقیامت خرمن گاه او وثواب حق تعالى ثمره رنج .

و میگفت بهترین چیزی در این روزگار ما صبر است و صبر دو قسم است صبری است بر آنچه آنرا نخواهی و صبری از آنچه طالب آنی در هر چه تراهوا بر آن دعوت کند و حق ترا از آن نهی فرمود و گفت چیزیکه دروشر نبود شکر است در نعمت وصبر است در بلا و گفت هر که نفس خود را قیمتی داند هرگز حلاوت خدمت نداند و گفت اگر مردم گرویدند خوار کنند چنانکه من خود را خوار گردانیدم و گفت هر چیزی را کابینی است وكابين آخرت و بهشت ترك دنیا است.

و میگفت در هر دلی که دوستی دنیا قرار گرفت دوستی آخرت از آندل رخت برداشت و گفت چون حکیم دنیا را ترك كرد بنور حکمت منور شد و گفت دنیا در حضرت خدای عزوجل کمتر است از پریشه و قیمت آن چیست تاکسی در آن زاهد شود .

و گفت هر کسی بخدای تعالی بتلف کردن نفس خویش وسیلت جوید، خدای تعالی نفس وی را بروی نگاهدارد و او را شایسته بهشت گرداند.

و گفت خدای تعالی میفرماید که بنده من اگر از من شرم داری عیوب ترا از مردمان پوشیده دارم وزلتها و لغزشهای ترا از لوح محفوظ محو کنم و روز قیامت و هنگام شمار و حساب با تو استقصاء نکنم و مریدی را گفت چون از دوستی خیانتی بینی

ص: 31

عتاب مکن که باشد که در عتاب سخنی شنوی از آن سخت تر مرید گفت چون بیاز مودم چنان بود.

احمد حواری گفت یکروز شیخ جامه سفید پوشیده بود گفت کاشکی دل من در میان دلها چون پیراهن من بودی در میان پیراهنهای این قوم جنید رحمة الله علیه گفت احتیاط وی چنان بود که بسیار بودی معنی چیزی در دلم آمد از نکتهای این قوم و عذر آنرا نپذیرم الابد و گواه عدل از کتاب و سنت و در مناجات گفتی الهی چگونه شایسته خدمت تو بود آنکه خدمتکار تو نتواند بودن یا چگونه امیدوار برحمت تو آنکه شرم ندارد از معصیت تو، ابوسلیمان مذکور صاحب معاذ جبل بود و علم از وی فرا گرفت.

نقل است چون وفاتش نزديك رسيد اصحاب گفتند ما را بشارت ده که بحضرت خداوند غفور میروی گفت چرا نگوئی که بحضرت خداوندی میروی که بصغیره حساب کند وبكبيره عذاب و حسبان بدهد بعد از وفات بخوابش دیدند گفتند خداوند عزوجل بانو چکرد گفت رحمت فرمود در حق من و لكن اشارت این قوم مرا عظیم زیان داشت یعنی انگشت نمای بودم در میان اهل دین والسلام.

و هم در این سال ابوسعید عبدالملك بن قريب بن عبد الملك اصمعى لغوى بصرى ازین سپنج سرای غرور بجانب تاريك نمای گور شتافت.

ابن اثیر میگوید نود و سه سال روزگار بر نهاده بود ازین پیش در ضمن مجلدات مشكوة الادب بشرح حال این امام اهل لغت و نحو و نوادر و اخبار و غرایب در ضمن این كتب مبارکه بیاره حکایات و مجالسات و مصاحبات او با خلفا و اعیان و فضلای زمان اشارت رفت وی از مردم بصره است و در زمان هارون الرشید ببغداد آمد و چون یکی از اجدادش اصمع نام داشت او را اصمعی گفتند ابوعبیده و اصمعي را در يك ميزان دانند و ازین پیش حالت حفظ و احاطه این دو عالم لغوی در محضر هارون در باب شمردن اعضای اسب به ترتیب حروف تهجی مذکور شد و بعضی او را از جمله مبغضين حضرات معصومین علیهم السلام دانند و او را هجو کرده اند نعوذ بالله تعالى من هذه العقيدة الذميمه الفاسده الوخيمة .

ص: 32

ابو احمد عسکری گوید مأمون بسی کوشش و حرص داشت که اصمعی از بصره بدرگاه او آید و اصمعی قبول نمیکرد و بضعف بنیه و كبر سن حجت می جست لاجرم مأمون مسائل مشکله را انتخاب کرده بدو میفرستاد تا جواب بنویسد .

در تاریخ ابن خلکان از ابوالعباس مبرد مروی است که روزی رشید با زوجهاش ام جعفر زبیده خاتون بشوخی و مزاح سخن میراند و با او گفت كيف اصبحت يا ام نهر چگونه بامداد نمودی ای ام نهر؟ زبیده ازین سخن اندوهناك شد و ندانست معنی نهر در اینجا چیست لاجرم کسی را به اصمعی فرستاد و ازین کلمه بپرسید اصمعی گفت جعفر بمعنى نهر كوچك است و هارون الرشید این معنی را اراده کرده است اینوقت زبیده خاتون خرم و آسوده شد در فارسی گفته اند :

جعفری دیدم که بر جعفر سوار *** جعفری میخورد و از جعفر گذشت

و حکایت قوه حافظه و هوش و فراست اصمعی در محضر حسن بن سهل در عراق و کیفیت رقاع پنجاهگانه در ذیل احوال او مسطور شد و بعضی وفات او را در مرودانسته اند .

در کامل مبرد مسطور است که اصمعی میگفت از جمله دعوات پدرم این کلمات بود که قرین اجابت میگشت «اللهم اجعل خیر عملی ما قارب اجلی» وهم اصمعی گوید پدرم در دعای خود عرض میکرد: اللهم لا تكلنا الى انفسنا فنعجز ولا الى الناس فتضيع و نیز اصمعی گوید که ابو عثمان مازنی با من حدیث کرد و گفت ابوزید مراحکایت نمود که وقتی مردی اعرابی در حلقه یونس نحوی برفراز سرما توقف كرد و گفت الحمد لله كما هو اهله واعوذ بالله ان اذكر به وأنساه خدای را حمدی باید که شایسته آن است و پناه میبرم بخدای که او را یاد کنم و از یاددهم .

«خرجنا من المدينة مدينة رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ثلاثين رجلا ممن أخرجته الحاجة وحمل المكروه لا يمرضون مريضهم ولا يدفنون ميتهم ولا ينتقلون من منزل الى منزل وان كرهوه والله ياقوم لقد جعت حتى اكلت النوى المحرق ولقد مشيت حتى انتعلت الدم وحتى خرج من قدمى بخص ولحم كثير .

افلا يرحم ابن سبيل وفل طريق ونضو سفر فانه لا قليل من الاجر ولا غنى عن

ص: 33

ثواب الله عز وجل ولا عمل بعد الموت وهو الذى يقول جل ثناؤه من ذا الذى يقرض الله قرضاً حسناً فيضاعفة له ملى وفى ماجد واجد جواد لا يستقرض الله من عوز ولكنه يبلو الاخيار

سی نفر از شدت فقر و فاقه از مدينة الرسول صلی الله علیه وآله وسلم بیرون شدیم و روزگار درویشی و پریشان حالی ایشان بدان پایه رسیده بود که مرضای خود را توانائی پرستاری و معالجت نداشتند و مردگان خود را بضاعت کفن و دفن نیافتند و اگر چند در منزلی برایشان سخت و دشوار و تنگ و ناهموار میگذشت استطاعت تغییر منزل و مکان را در خود ندیدند ای قوم سوگند با خدای چندان گرسنگی وجوع بر من چیره شد که از عدم مأكولات و استطاعت خرید خوردنی ناچار شدم دانه خرما را که در آفتاب سوخته بخورم و چندان پیاده راه سپردم که از خون موزه پوشیدم یعنی با پای برهنه چندان برخس و خار و سنگ و کلوخ وريك و خاك گام زدم که هر دو پایم مجروح و خونین گشت چنانکه اگر کسی دیدی گمان بردی موزه سرخ بر پای دارم و چندانکه از قدم من گوشتهای کف پایم فروریخت آیا مردی نیست که بر ابن سبیل و وامانده طریق و گداخته رنج و تعب سفر ترحم کند چه هیچ اجری را قلیل نشاید شمرد و از ثواب خدای عزوجل بی نیاز نشاید بود و چون آدمی از اینجهان که سرای عمل است بیرون شد دیگر عملی در کار نیست چه سرای آخرت سرای مکافات و مجازات است .

و خدای تعالی جل ثنائه میفرماید کیست که بخداوند تعالی قرض بدهد بقرض الحسنة تا خداوندش دو چندان عوض بخشد خدای تعالی غنى بالذات وخزائنش آکنده ولا یفنی و بآنچه وعده دهد وفا کند و ماجد و واجد وجواد است و استقراض او نه از راه فقر و درویشی و ناداشتن است بلکه میخواهد اخیار را بیاموزد ابو العباس مبرد میگوید مراد از بخص باباء موحده وخاء معجمه و صادمهمله آنگوشتی است که قدم بر آن سوار است و اصمعی چنین گفته است و دیگری گفته است که آن گوشتی که بواسطه فاسد شدنش سفیدی با آن مخلوط گردد و در آن حلول نماید چنانکه را جز گوید :

یا قدمى ما ارى لى مخلصاً *** هما اراه او تعودا بخصاً

و هم در کامل مبرد از ابوعثمان خزاعی معروف است که اصمعی میگفت سه کس

ص: 34

را بایستی نبیل شمرد تا گاهی که حال ایشان مکشوف شود یکی مردیکه سوارش بینی یا اینکه او را فصیح و کلمات او را معرب و عربی یا بی و دیگر آنکس را که از وی بوی خوش بشنوی و سه کس را بایستی كوچك و حقیر شمرد تا گاهی که حال و مقام او را از روی تحقیق بازدانی یکی کسیکه در محفلی باشد و از وی بوی باده ارغوانی بشنوی و استشمام نمائی یا اینکه در شهری از شهرهای عربستان بنگری که بزبان فارسی سخن میکند یا مردی را که نگران شوی در کوی و برزن در قدر سخن میراند .

مقصود این است که چون کسی را سوار بنگرند البته توقیر باید کرد چه استطاعت ولیاقت این را دارد که سوار شده و شاید صاحب شغل و مأموریت و اعتبار باشد اما نه این است که حتماً چنین است شاید مرکبی بعاریت گرفته یا بسرقت و شیادی و خیانت برده یا میخواهد اسباب اعتبار و عزت فوری فراهم نماید و باین وسیله مردمان را در دام بکشد و از اموال ایشان بانحاء مختلفه کامیاب شود یا اینکه در پی شر و فتنه انگیزی یا موافقت و مرافقت با خائنان و دشمنان میرود یا فرار بر قرار اختیار کرده است الى غير ذالك .

و آنکس که بزبان و لغت عرب که افصح واوضح واوسع لغات والسنه است سخن نماید البته بایستی او را بردیگران که دارای این حیثیت و ملاحظه نیستند ترجیح داد و بجلالت ونبالت شناخت اما نه این است که بالصراحه باین مراتب حکم کرد زیرا که ممکن است شخص فصیح البیان و ذلق اللسان باشد لکن از علوم و فضایل و نبالت و جلالت و اصالت و تقوی و عفت و آثار بزرگی و عقل و فطانت و امثال آن عاری و یکی از جهال زمانه باشد .

واما آنکس که در محفل و مجلس ومورد حضور جماعتی بوی نبیذ از وی استشمام نمایند البته بایستی او را صغير واز عقل و هوش و ذكاء بی نصیب دانست چه شخص خردمند کامل راضی نشود که همرنگ همگنان نباشد و در محضری که مردمی حاضر و شاید اغلب بهوشیاری نامدار و بعقل و فهم استوار کامکار باشند مست و از خود بی خبر اندر شود و هیچ نداند که اقوال و افعال او برچه نحو باشد و چگونه بر حرکات و کلمات و اطوار

ص: 35

ناپسند اقدام نماید و خود را در انظار خوارکند یاشری و فسادی از وی نمودار گردد که اسباب آشوب و منجر بمجازات بلكه هلاك ودمار و هزاران مرارت و خسارت شود .

اما معذلك تصريح به تصغير وتكدير وتحقير او نتوان کرد شاید او را مرضی بود و بناچار بيك مقداری که عقل را برنتابد و مغز را تیره و چشم را خیره نکند برحسب وجوب آشامیده است و بهیچ وجه در مشاعر او خللی نیفکنده وحركات وسكنات وكلمات وبيانات وهنجار و اطوارش را از حد مزدم عاقل انحراف نداده و دارای فضایل و مقامات عاليه وعقل وافي وتدبير کافی و طبع برخوردار و اوصاف حمیده نامدار است .

واما آنکس که در شهرستان عرب بفارسی سخن کند و در محلی که زبان فصیح بلیغ روشن و لغات فصیحه وسیعه در کار است بزبان فارسی یعنی غیر فصیح که چنانکه عهده تعبیر از مافی الضمير وتضمين لطایف دقیقه و دقایق لطیفه و کنایات و اشارات واستعارات و بيانات بديعه بتواند برآید نتواند تکلم کند ومفضول را برفاضل ومرجوح را بر راجح و اجنبی را بر قریب تقدم بخشد .

البته برحقارت وصغارت و پستی رتبت و دنائت طبع بیاید حمل کرد چه این چنین مردم که از زبان خود بگذرند آنهم زبانی که ترجیح بر ساير السنه ولغات دارد اهتمامی در کار دین و مذهب ووطن وملت خود و ذهاب آن نخواهند داشت چنانکه هر مملکتی را که نوبت زوال و آغاز إدبار پدیدار آید اول چیزیکه در آن خلل افتد زبان اهل مملکت است که دلالت بر ضعف عقل وعدم مایه و پایه اشخاص کند.

و با این حال نتوان در حق این مرد بصغارت و حقارت حتمی حکم نمود چه میشاید حکمتی در اینگونه اقدام یا مانعی برای او در توجه بزبان عربی و فصیح باشد لکن در مراتب فضل وكمال وعلم ودانش و اوصاف حمیده امتیاز داشته باشد و آن کسیکه در امر قدر وقضای الهی که امری بس صعب و از مسائل مشکله معضله بلکه لاینحل است در کوچه و بازار سخن کند و نزاع نماید البته محل طعن ودق است و میتوان برجهل و عدم كمال عقل ورسائى فهم او حمل نمود اما حکم قطعی و بتی نشاید نمود چه تواند بود که صورتی پیش آمده است که او را مجبور و ناچار بآن اقدام ساخته ودفع الوقت و تحویل

ص: 36

بدیگر مقام جایز نبوده است و این مرد یکی از فلاسفه و عقلا واهل معنى و بيان وكلام و مجادلات ومناظرات ومجالسات ومحاورات عاليه و از اعا جیب زمان باشد .

و دیگر در آن کتاب مسطور است که اصمعی گفت با مردی اعرابی که او را بکذب و دروغ گوئی میشناختم گفتم آیا هرگز براستی سخن کرده باشی گفت «لولا اصدق فى هذا لقلت لا ، اگر نه آن بودی که اگر بگویم هرگز راست نگفته ام این خود سخنی است مقرون بصدق میگفتم آری هیچوقت راست نگفته ام و این کلامی بس لطیف و ظریف است .

در جلد سوم عقد الفريد مسطور است که اصمعی گفت پاره مشایخ ما حدیث نمود که ابن طاوس گفت بخدمت عبدالله بن حسن روی نهادم مرا در خانه در آورد که بانواع زینتها و فرشهای حریر آراسته بود پس نطعی برای من بگستردند و بر آن بنشستم و دو پسرش محمد وابراهيم كودك و مشغول بازی بودند چون در من نگران شدند یکی با آن دیگر گفت میم و دیگری با آن گفت جیم چون این سخن بشنیدم گفتم اما و اوونون آن دو كودك مستغرق خنده و بخدمت پدر خود شدند .

و هم در آن کتاب مذکور است که اصمعی گفت مردی قاضی اهواز شد و ارزاق و وظایف او نمیرسید و بطول انجامید و چندان امر معاش بروی سخت افتاد که نتوانست در امر گوسفند کشان قربانی کند یا انفاق لازم بجای آورد و این شکایت را بزوجه خود نمود و از آن حال عسرت و سختی معیشت و عدم امکان تدارک قربانی بازگفت زنش گفت غمگین مباش و دلریش مشو چه مرا خروسی است چاق و فربی کرده ام چون روز عید قربان اندر آید آن را ذبح میکنیم .

این حکایت بهمسایگان وی رسید سی عدد قچقار یعنی گوسفند فربی پروار برای قاضی بفرستادند و او در مصلی خود و ازین امر بی خبر بود و چون بمنزل خود بیامد و آن گوسفندهای قربانی را بدید باز وجه اش گفت این گوسفندها از کجا است گفت فلان وفلان برای ما فرستاده اند و نام جمعی را بر زبان آورد قاضی گفت ایزن این خروس را

ص: 37

نيك بدار و محافظت کن چه این خروس در حضرت مهیمن قدوس از اسحق بن ابراهیم اکرم است چه خداوند برای قربانی وي يك گوسفند فرستاد و برای این خروس سی عدد گوسفند فرستاد .

راقم حروف گوید یکی از فضایل جناب قضاوت مآب این است که اسمعیل بن ابراهيم عليهما السلام را از اسحق فرق نمی داد.

در زهر الربیع مسطور است که اصمعی گفت وقتی در بیابانی مرور نمودم پس بخانه بیامدم وزنی نیکو جمال بدیدم آن زن بر حسب طریقه میهمان نوازی طعامی بمن بیاورد من از فزونی حسن دیدارش که مهر را شعار و ماه را دثار ساخته بود بشگفت اندر شدم و پس از ساعتی مردی از کنار بیابان نمایان شد که چهره بس قبیح و دیداری بس کریه و رنگی چون چرده زنگی داشت چون بدرون خیمه در آمد آنماه خیمگی بجانبش برخاست و عرق از صورت بسود و بخدمات شروع فرمود و معلوم شد آنمرد قبیح شوهر ماهروی ملیح است چون خواستم از سرای ایشان بیرون شوم آن زن را طلب کردم و گفتم تو با این حال و جمال بی مثال چگونه بچنین شوی کریه التمثال همالی گفت بلی از پیغمبر صلی الله علیه و آله حدیثی شنیده ام که فرمود «الایمان نصفان نصف صبر ونصف شكر» ایمان بر دو بهر است یک قسمت آن صبر و نصف دیگر شکر است و من چون نگران این حسن و جمال شدم که خداوند متعالم همال گردانیده بر این گونه عطیت شکر حضرت احدیت را میگذارم و چون بر کراهت و قبیح دیدار شویم میپویم و بویش را می بویم بر این بینوائی شکیبائی گیرم تا هر دو قسمت ایمان را تمام گردانم اصمعی گوید چون این سخن استوار و این بیان سعادت شعار را از آن سروقد مهردیدار بشنیدم از فصاحت وی شگفتی گرفتم .

شیخ بهائی علیه الرحمه در کتاب مخلاة میگوید اصمعی گفت وقتی یکی از دوستانم از من مبلغی بقرض خواست گفتم نعم وكرامة لكن دل مرا بگروگانی که دو برابر این وجه باشد آرام بخش گفت ای ابو سعید آیا بمن وثوق نداری گفتم دارم و اينك خليل خداوند است که به پروردگارش وثوق داشت و معذلك عرض کرد ليطمئن قلبی - و نیز در آن کتاب از اصمعی حدیث کرده اند که گفت مردی اعرابی را بدیدم که یکصد و

ص: 38

بیست سال روزگار بر نهاده بود گفتم تا چند روزگارت دیرباز و دراز است گفت حسد را بگذاشتم لاجرم در جهان باقی ماندم و این کنایت بخود اصمعی نیز اشارت دارد .

و هم در آن کتاب مسطور است که اصمعی گفت در آنحال که در پاره اسفار خود اندر بودم مردی اعرابی را در روزهای بسی سرد و سرمای شدید نگران شدم که آتش بر افروخته و خود را بشعله آتش گرم مینمود و کهنه عبائی پاره بر تن داشت و سالی فراوان برسر بگذرانیده و این شعر میخواند :

اذا الله أعطاني قميصاً وجبة *** اصلى له حتى اغيب في القبر

و ان لم يكن الاسواها عباءة *** مخرقة مالى على البرد من صبر

أيحسب ربيان اصلى عارياً *** ويكسوغيرى كسوة البرد والحر

ولا الظهر الايوم شمس وفيئة *** وان غيمت فالويل للظهر والعصر

اگر پیراهان وجبه خداوند کریم بمن عطا فرماید تاگاهی که جای در گور کنم برای او نماز میگذارم لکن اگر مرا جز این باره عباه نباشد نتوانم برسرما صبر و شکیبائی نمایم آیا پروردگار من چنان میداند که با تن عریان نماز خواهم گذاشت و دیگری را جامه که بکار سرما و گرما بیاید بر تن بپوشاند و هم چنین نماز ظهر را جز روزیکه آفتاب سایه افکند نمیگذارم و اگر روزی باشد که آفتاب در زیرا بر باشد وای بر نماز ظهر و نماز عصر و چنان روز بی فروز

اصمعی میگوید چون این اشعار را بشنیدم گفتم یا اخا العرب اگر خداوندت کسوه بپوشاند نماز میگذاری گفت آری به پرودگار سوگند نماز میکنم پس آنچه از فزوني کساء خود با خود داشتم بآن اعرابی بدادم ، اعرابی بگرفت و بپوشید و تیمم نمود با اینکه آب در پیش رویش بود.

گفتم ای مرد برای تو جایز نیست که تیمم کنی با اینکه آب بتو نزديك باشد گفت من در این کار از تو داناترم پس از آن بنماز در آمد و نشسته نماز کرد گفتم ای مرد این حال نیز برای تو روانیست با اینکه توانائی بر پای داشتن نماز را ایستاده داری گفت چنین

ص: 39

نیست زیرا که من اعتذار در حضرت پروردگار را موجود دارم پس از آن تکبیری براند و گفت بسم الله الرحمن الرحیم و در نماز خود این اشعار را همی بخواند :

اليك اعتذارى في صلاتي قاعداً *** على غير طهر مومياً نحو قبلتي

فمالی ببرد الماء يارب طاقة *** و رجلی فلا تقوى على حمل ركبتي

و لكننى احصى صلاتي جاهداً *** واقضيكها يا رب في وقت صیفتی

فان انا لم افعل فانت محكم *** لصفعك راسي بعد نتفك لحيتى

ای پروردگار من بحضرت تو معذرت میجویم که نشسته نماز میگذارم که مطهر نیستم که بجانب قبله روی آورم ای پروردگار من را طاقت و تارب آن نیست که با آب سردوضوء و تطهیر بسازم و حال اینکه از شدت ضعف دو پای من آن قوت که دو زانوی مراحمل نماید نیست اما من نمازهای نگذاشته خود را در کمال سعی بشمار میآورم و چون زمان تابستان و گرمی روزگار گردید قضای آنرا در حضرتت مینمایم و اگر آنچه شرط کرده ام در تابستان بجای نیاورم ترا حکومت میدهم که سر و گردن مرا با مشت بکوبی و ریش مرا از بن بتراشی باید از جناب اعرابی ممنون و متشکر بود که این مقدار اختیار با پرودگار قهار گذاشت و مجازات ترك صلواة را به پشت گردنی و تراش ریش رضا داد.

در آن کتاب از اصمعی مروی است که گفت از مردی اعرابی شنیدم که میگفت اسرع الناس جواباً من لم يغضب لا توقدن بين جنبيك جمرة الغضب واردد من اسائك بالحلم فان شجر النار اذا الحت عليها الرياح تحاكت اغصانها فتشتعل ناراً وتحرق من اصولها .

سریعترین مردمان از حیث جواب کسی است که خشم نکند، هرگز دل خود را کانون جمرات و پاره های آتش خشم نساز و بدل اندر نیفروز و چاره آن را بآب بردباری بکن چه درخت آتش و آتش فروزنده چون بادهای وزنده بسیاری بر آن و زندگی گیرد بشاخهای آن سرایت کند و بآتش فروزنده بر افروزد و آخر الامر از ریشه و بیخ بسوزد .

و نیز در مخلاة مسطور است که اصمعی میگفت بر شما باد بخوردن طعام صبحگاهی

ص: 40

چه در این مباکرت سه خاصیت مندرج است یکی طیب نکهت و خوشبوئیدهان دیگر اطفاء مره و خاموش شدن آتش صفرادیگر اعانت بر مروت، گفتند تغذی راچه اعانتی بر مروت تواند بود گفت اعانت آن این است که نفست را مایل و خواهنده غذای دیگری نمیکند یعنی آنچه تو بضرورت باید بخوری بهره دیگری میشود .

و نیز در مخلاة مذکور است که وقتی اصمعی برخلیل بن احمد نحوی در آمد و خلیل بر حصیری صغیر نشسته بود چون اصمعی را بدید اشارت کرد تا بر حصیر بنشیند اصمعی گفت اگر من نیز بر این حصیر بنشینم جای بر تو تنگ شود خلیل گفت مه ان الدنيا باسرها لا تسع متباغضين و ان شيرافى شبر يسع متحابين تمام پهنه زمین برای دو تن دشمن تنگ و يك و ژه در يك وژه برای دو تن دوست پهناور است.

و هم در آن کتاب مسطور است که اصمعی گفت وقتی دختری خوردسال در صحرا بدیدم گفتم این اباك پدرت در کجاست آندختر چون این سخن بشنید بر صورت بزد بعد از آن گفتم این ابيك گفت ای جاهل بگو اين ابوك مقصود وی این بود که این مبتداء و ابوك خبر و هر دو مرفوع و أب از اسماء سته و در حالت رفع بواو و در نصب بالف و در حالت جر بياء است جائنى ابوك رايت اباك مررت بابيك.

در کتاب اعلام الناس در ذیل خلافت معتصم عباسی بالمناسبه مسطور است که یکی روز اصمعی را مردی از کرام اعراب بمهمانی بخواند اصمعی میگوید من با آن اعرابی بطرف بیابان روان شدیم در نوبت طعام پاطیه یعنی پیته که دو گوشه داشت و روغن بر روی آن طعام نشسته بود بیاوردند پس برای خوردن طعام بنشستیم در این حال دیدیم مردی اعرابی زمین را در هم میشکافد و میآید چون بما رسید بدون اینکه او را بخوانیم بنشست و بخوردن مشغول شد چنانکه روغن برپا و پاچه او میریخت با خود گفتم حاضران را باید بخوانم و بخندانم و این شعر بگفتم :

كانك اثلة فى ارض هش *** اتاها وابل من بعدرش

چون این شعر بشنید بچشم آغیل در من در نگرید و گفت کلام مؤنث و جواب مذکر است و انت -

ص: 41

كانك بعرة في است كبش *** مدلاة وذاك الكبش يمشى

گویا تو پشکل قوچی که آویخته و آن قوچقار در رفتار باشد گفتم آیا بگفتن شعر دانائی یا اشعار را روایت میکنی گفت چگونه شعر نمی گویم و حال اینکه من مادر شعر و پدر شعرم گفتم همانا نزد من قافیه ایست که بغطائی محتاج است گفت هر چه نزد خود داری بیاور .

چون این سخن بشنیدم در بحار اشعار و بحور ابیات غوطه ور شدم و هیچ قافیه از و او مجزومه صعب ترندیدم و این شعر بخواندم:

قوم بنجد قد عهدنا هم *** سقا هم الله من النو

گفتم آیا میدانی نو چیست گفت :

نو تلالا في دجا ليلة *** حالكة مظلمة لو

گفتم لوچه چیز است گفت:

لوساد فيها فارس لانثنى *** على بساط الارض منطو

گفتم منظو چیست گفت:

منطوى الكشح هضيم الحشا *** کالباز ينقض من الجو

گفتم جو بچه معنی است گفت :

جو السماء و الريح تعلويه *** اشتم ريح الارض فاعلو

گفتم فاعلو چی است گفت:

فاعلو الماعيل من صبره *** فصار نحو الأرض ينعو

گفتم ينمو بچه معنی است اعرابی گفت :

ينعو رجالا للفنا شرعت *** کفیت مالاقوا و يلقوا

اصمعی میگوید دانستم که بعد از فناء چیزی نیست لکن خواستم کار را بروی سنگین دارم پس گفتم یلقواچه چیز است اعرابی گفت:

ان كنت ما تفهم ما قلته *** فانت عندى رجل بو

گفتم بو چیست گفت :

البوسلخ قد حشى جلده *** يالف قرنان تقوم أو

ص: 42

گفتم او چه چیز است اعرابی گفت :

او اضرب الراس بصوانة *** تقول في ضربتها قو

ترسیدم اگر بپرسم قوبچه معنی است مرا بزند و شعر را بکمال رساند پس سخن را بگردانیدم و گفتم امشب تو میهمان من هستی گفت جز مردم لشیم از کرامت ابا نمی کنند پس بازوجه خود گفتم برای ما مرغی طبخ کن چون به پخت برای او حاضر کردم و من و زوجه من و دو پسر من و دو دخترم نیز بیامدیم و بنشستیم و گفتم ای بدوی تو خود قسمت کن .

گفت سر مرغ برای سرورئیس است و سرش را بمن داد و گفت دو پسر بمنزله دو بال هستند و دو بال را بدو پسرم بداد و دو دختر را دو پای مرغ بداد و گفت برای زن عجز است و دنباله مرغ را بدو بداد و گفت من زائرم و زور مراست پس تمام مرغ را بخورد (1) و منو سایرین بدو نظاره همیکردیم و آنشب را بحدیث و صحبت بگذرانیدیم .

و چون صبح دمید با زوجه خود گفتم پنج عدد مرغ خانگی برای ما ساخته کن چون ببخت نزد وی حاضر شدم و گفتم ای بدوی قسمت کن گفت بازگوی اراده شفع یا وتر داری گفتم خداوند یکتا و طاق است و یکتا را دوست میدارد گفتگویا مقصودت فرد و یکی است گفتم بلی گفت برای تو و زوجه يك دجاجه است که فرد فرد باشد یعنی تویكتن و زوجه ات يك تن و هر يکی يك فرد شمرده میشوید و يك دجاجه برای شما میگذارم تا از عدد و ترنگذرم و خواهش ترا بجای آورم و دو پسرت و يك دجاجه سه عدد میشود که سه فرد و طاق هستند و دو دخترت و يك دجاجه نیز همین حکم ، را دارد.

و من يك فرد و دودجاجه دیگر دو فرد که جملگی سه فرد و طاق هستیم بجای می مانیم .

من گفتم من باین راضی نمیشوم که خودم و زوجه ام و چهار تن پسر و دخترم سه

ص: 43


1- زورسینه مرغ است، یعنی سینه مرغ را که گوشتی لطیف دارد خود بخورد .

دجاجه که هر يك را يك نيمه مرغ بهره افتد قسمت بریم و تو به تنهائی دو دجاجه بهره یابی .

اعرابی گفت گویا اراده شفع و جفت جفت را داری؟ گفتم آری گفت تو و دو پسرت و یکدجاجه که چهار عدد و جفت جفت میشود و زنت و دخترت و یکدجاجه و آنهم چهار و جفت جفت میشود و من و سه دجاجه قسمت میبرم که دو جفت و چهار عدد میشویم و در این قسمت سه دجاجه باعرابی و دو دجاجه بماشش آن عاید و راه سخن مسدود گردید ور يك عدد از قسمت سابق بیشتر برد و گفت سوگند با خدای از این قسمت روی بر سی تا بم اصمعی میگوید دو مره در شعر و يك مره در تقسیم دجاجه بر من غلبه کرد و برفت .

و دیگر در کتاب زهر الاداب مسطور است که بعضی از راویان اخبار خبر داده اند که با ابونصر راویه اصمعی در بساتین گلهای احادیث و اشعار و ادب و انوار آن بصحبت مشغول بودیم تا از اصمعی و فضایل او سخن آوردیم آنمرد گفت اصمعی معدن حکم و بحر علم بود جز اینکه روزی را مشاهدت کردیم که مانند آنروز نیافته بودیم .

و این حال چنان است که مردی اعرابی بیامد و در حضور ما بایستاد و سلام بفرستاد و گفت از میان شما كدام يك اصمعی هستید اصمعی گفت اينك منم اعرابی گفت آیا مرا اجازت نشستن میدهید او را اجازت بدادیم و از حسن ادب او با اینکه اعراب بجمله جافی و بیرون از ادب هستند در عجب شدیم.

اینوقت اعرابی روی با اصمعی آورد و گفت ای اصمعی توئی آنکسیکه این جماعتی که در اینجا حاضرند چنان دانند که در شعر و عربیت و حکایات اعراب از همه کس اثقب و اعلم هستی؟ اصمعی گفت در این کسان پاره از من اعلم و بعضی از من فرودتر هستند اعرابی گفت آیا برای من از شعر اهل حضر روایت نمیکنید تا بر شعرای اصحاب خود اقتداء کنم و بسنجم اصمعی این شعر را که در مدح مسلم بن عبدالملك است برای مرد اعرابی قرائت نمود :

امسلم انت البحران جاء وارد *** وليث اذا ما الحرب طار عقابها

ص: 44

وانت كسيف الهندواني ان غدت *** حوادث من حرب مغيب عبابها

وما خلقت اكرومة في امرىء له *** ولا غاية الا اليك مآبها

كانك ديان عليها موكل *** بها وعلى كفيك يجرى حسابها

اليك رحلنا العيس اذ لم نجد لها *** اخائقة يرجى لديه ثوابها

میگوید چون اعرابی این ابیات را بشنید تبسمی نمود و سر خود را جنبش همی داد و مارا گمان افتاد که بواسطه اینکه شعر را بپسندیده است این حال نمایان کند لکن نه چنین بود بلکه گفت ای اصمعی این شعری مهلهل و کم مایه و کهنه بافته است و خطای آن از صوابش بیشتر است و حسن روی و حسن روایت خواننده عیوبش را می پوشاند.

تشبیه نموده اند در این اشعار نا استوار پادشاه را در حال مدح نمودن بشیر درنده و حال اینکه شیر حیوانی است که بوی دهانش ناخوش و گندیده و منظرش ناپسند است و بسیار باشد که اماء و كنيز كان ما او را میرانند و میدوانند و کودکان ما باوی بازی میکنند و همچنین پادشاه را چون خواهند مدح نمایند بدریا تشبیه نمایند با اینکه هر کسی بر دریا نشیند صعب و دشوار است و هر کس آبش را بخورد تلخ است و نیز پادشاه را بشمشیر تشبیه کنند با اینکه شمشیر بسیار افتد که فی الحقیقه خیانت کند و در حال ضريبة و ضربت کندی نماید چرا برای مدح نمی خوانید چنانکه کودکان ما گفته اند اصمعی گفت صاحب شما چه گوید گفت میگوید :

اذا سألت الورى عن كل مكرمة *** لم يعز أكرمها الا الى الهول

فتی جواداً اذاب المال نائله *** فالنبل يشكر منه كثرة النبل

الموت يكره ان يلقى منيته *** فیكره عندلف الخيل بالخيل

لوزاحم الشمس القى الشمس كاسفة *** اوزاحم الصم الجاها الى الميل

امضى من النجم ان نابته نائبة *** و عند اعدائه اجرى من السيل

لا يستريح من الدنيا وزينتها *** ولا تراه اليها صاحب الذيل

يقصر المجد عنه في مكارمه *** كما يقصر عن افعاله قولى

ص: 45

ابونصر میگوید بخدای سوگند که از این اشعار که از وی شنیدیم مبهوت و متحیر ماندیم میگوید بعد از آن اعرابی تاملی کرد آنگاه با اصمعی گفت آیا برای من شعری نمیخوانی که نفس را از شنیدن آن آرامش و قلب را آرام آید؟ اصمعی این شعر ابن رقاع عاملی را بخواند :

و ناعمة تجلو بعود اراكة *** مؤشرة يسبى المعانق طيبها

كان بها خمراً بماء غمامة *** اذا ارتشفت بعد الرقاد غروبها

أراك الى نجد تحن و انما *** منى كل نفس حيث كان حبيبها

اعرابی از استماع این اشعار متبسم شد و گفت ای اصمعی این شعر نیز بدون اول و مافوق آن نیست چرا برای من انشاء شعری چنانکه من گفته ام نمیکنی اصمعی گفت فدایت شوم چه گفته ای؟ اعرابی این شعر بخواند:

تعلقها بكراً وعلقت حبها *** فقلبي عن كل الورى فارغ بكر

اذا احتجبت لم يكفك البدر ضوئها *** وتكفيك ضوء البدر ان حجب البدد

وما الصبر عنها ان صبرت وجدته *** جميلا وهل في مثلها يحسن الصبر

وحسبك من خمر يفوتك ريقها *** ووالله ما من ريقها حسبك الخمر

ولوان جلد الذر لامس جلدها *** لكان للمس الذر من جلدها اثر

ولولم يكن للبدرضداً جمالها *** و تفضله في حسنها لصفا البدر

ابونصر میگوید اصمعی با ما فرمود آنچه شنیدید بنویسید اگرچه بالیش دشته بر جگرهای لطیف و رقیق باشد میگوید آن مرد اعرابی یکماه نزد ما بماند و اصمعی برای او پانصد دینار سرخ فراهم کرد و اعرابی برفت و گاه بگاه نزدما می آمد تا اصمعی بمرد و اصحاب ما پراکنده شدند.

و هم در عقد الفريد مسطور است که اصمعی گفت ابراهيم بن قعقاع ابن حکیم با من حدیث کرد که وقتی عمر بن خطاب در حق مردی فرمان کرد کیسی بدهند آنمرد گفت خیط را هم میگیرم عمر فرمود کیس راهم بگذار مقصود نهایت سختی و دقت کار جناب عمر است.

ص: 46

در جلد اول مستطرف مسطور است که اصمعی گفت در بصره شیخی را بدیدم که منظری خوب و خوش و جامه های فاخر بر تن داشت و در پیرامونش جمعی حاضر و در خدمتش آمدوشد بود خواستم عقل او را بازدانم پس بدو سلام کردم و گفتم سید و مولای ماراچه کنیت است؟ گفت ابو عبدالرحمن الرحيم مالك يوم الدین ازین معنی بخندیدم و قلت عقلش بر من معلوم گشت و کثرت جهلش ثابت شد معذلك با اين قلت عقل وكثرت جهل که او را بود بازارش از رونق نایستاد و آمد و شد مردمان از خدمتش موقوف نشد و بسیار باشد که مردی موسوم بعقل و دانش و مرموق بعين فضل و بینش باشد لكن حالتی ازوی ظاهر شود که حقیقت حال و مقدار او را مکشوف نماید و برقلت عقل و اخلال وی گواهی دهد

و دیگر در ثمرات الاوراق مسطور است که اصمعی گفت در مجلس هارون الرشید حاضر بودم و مسلم بن ولید نیز حضور داشت در این حال ابو نواس شاعر اندر آمد رشید با ابو نواس گفت بعد از اینکه از حضور ما برفتی چه شعری بنظم در آوردی گفت اگر چه در صفت خمر باشد رشید گفت خداوندت بکشد اگر چه در باب خمر باشد ابو نواس این شعر را بخواند و گفت - نمت عن لیلی ولم انم تا بپایان رسید آنگاه این شعر را از جمله اشعار بخواند:

فتمشت في مفاصلهم *** كتمشى البرء فى السقم

رشید گفت سوگند با خدای خوب گفتی ای غلام ده هزار درهم بابي نواس بده.

میگوید چون از خدمت رشید بیرون شدیم مسلم بن ولید با من گفت هیچ نگران حسن بن هانی هستی چگونه مضمون شعر مرا میدزدد و بواسطه آن مال و خلعت میبرد گفتم کدام معنی را از شعر تو سرقت کرده است گفت در این شعر که میگوید فتمشت فی مفاصلهم گفتم تو چه گفته ؟ مسلم گفت گفته ام :

كان قلبي وشاحاها اذا خطرت *** وقلبها قلبها في الصمت والخرس

تجرى محبتها في قلب رامقها *** جرى السلافة فى اعضاء منتكس

راقم حروف گوید در صورتیکه ابونواس عالماً متعمداً ازین معنی سرقت

ص: 47

کرده است الفاظ وعبارات را بطورى بحليه فصاحت ورجاحت و ملاحت پوشش ساخته که فصاحتش سرقتش را بسرقت ربوده است چنانکه بر ناقدان اشعار فصیحه پوشیده نخواهد بود .

و نیز در ثمرات الاوراق مسطور است که اصمعی گفت یکی روز بآهنگ خدمت شخصی کریم که همیشه بطبع جود و بذلش بدو شدم برفتم و بر در سرایش در بانها بدیدم که مرا از ادراك حضورش مانع شدند در بان گفت ای اصمعی سوگند باخدای مرا بردر سرای خود نگذاشته است که مانند توکسی را مانع شوم مگر بواسطه رقت حال و

تنگدستی خودش پس رقعه بدو نوشتم و این شعر را رقم کردم :

اذا كان الكريم له حجاب *** فما فضل الكريم على اللئيم

آنگاه گفتم این رقعه را بد و رسان پس برفت و باز آورد و بر پشت آن نوشته بود

اذا كان الكريم قليل مال *** تحجب بالحجاب عن الغريم

و با آن رقعه کیسه فرستاده که در آن پانصد دینار سرخ بود با خود گفتم سوگند با خدای این خبر را بتحفه نزد مأمون میبرم چون مأمون مرا بدید گفت ای اصمعی از کجا میرسی گفتم از خدمت مردی می آیم که از تمام طوایف و قبائل جز امير المؤمنين كريمتر است گفت وی کیست پس آن ورقه وصره دنانير بدو نمودم و آن خبر را بعرض رسانیدم چون مأمون آن صر را بدید گفت این کیسه از بیت المال من است و بناچار باید آن مرد را بنگرم گفتم ای امیرالمؤمنین سوگند با خدای من سخت شرمگین میشوم که او را بدستیاری فرستادگان و مأمورین تو خائف بگردانم مأمون با یکی از خواص خود گفت با اصمعی راه برگیر و چون این مرد را بتو بنمود با او بگوی امر امیرالمؤمنین را اجابت کن لکن او را پریشان خاطر مدار .

میگوید چون آنمرد را نزد مأمون حاضر کردند مأمون گفت تو آنکس نیستی که دیروز در حضور ما بایستادی و از سختی روزگار خود شکایت کردی و ما این صره پانصد دینار را بتو بدادیم و اصمعی نزد تو آمد و تو در ازاى يك بيت اين صره را بدو دادی؟ گفت بلی ای امیرالمؤمنین از تنگی معاش خود قسم بخدای دروغ نگفتم لکن از

ص: 48

خداوند تعالی آزرم گرفتم که قاصد خود را جز بهمان طور که امیر المؤمنین قاصد شرا اعاده داد باز گردانم.

مأمون چون این سخنان بشنید گفت خیرتو با خداوند باد همانا عرب کریمتر از تو نزائیده است بعد از آن در اکرام و انعام آنمرد مبالغت ورزید و او را از جمله ندنمان خود گردانید .

و هم در آن کتاب مسطور است که مردی جولاه تمام سال را بکسب خود میپرداخت و در ایام اعياد وجمعات تعطیل نمی نمود و چون گل روی میگشود دستگاه جولاهی را بر هم میپیچید و با صوتی بلند میخواند :

طاب الزمان وجاء الورد فاصطلحوا *** مادام للورد ازهار و انوار

چون در گلستان گل دمید جام مل باید بر کشید و چندانکه گل در بوستان باشد جام مل با دوستان باید نوشید و چون بخوشی و کامرانی با دوستان و ندیمان خود باده ارغوانی میخورد این بیت را تغنی میکرد :

اشرب على الورد من حمراء صافية *** شهراً وعشراً وخمساً بعدها عددا

شراب ناب بنوش و در کنار گل از باده ارغوانی کناری مجوی و یکماه و پانزده روز بدینگونه شبه بروز وروز بشب آور و براین حال در تمام مدت نمود گل اشتغال داشت و چون زمان طلوع گل منقضی میشد دیگر باره بکار خود و جولاهیگیری باز میگشت و این شعر را با صوتی بلند میخواند :

فان يبقنى ربى الى الورد اصطبح *** وان مت والهفى على الورد والخمر

سألت اله العرش جل جلاله *** يواصل قلبى فى غبوق الى الحشر

اگر پروردگارم تا سال دیگر و نمایش گل دیگر باقی بگذارد کار بصبوحی میگذارم و از شراب ناب دل را خراب میگردانم و اگر بمردم چه بسیار اندوه و افسوس دارم که از گل و مل و بوستان و دوستان محروم ماندم از خداوند عرش جل جلاله خواستار میشوم که دل و جان مرا تاقیامت از غبوق مهجور ندارد مأمون گفت همانا این مرد بچشمی جلیل بگل نظاره کند لاجرم شایسته چنان است که او را بر چنین مروت اعانت

ص: 49

کنیم پس فرمان کرد تا در هر سال ده هزار در هم در هنگام نمایش گل وفزایش مل بدو عطا و مقرر کنند.

و نیز در مستطرف مسطور است که در کلمات حکمت سمات حكما مسطور است أبغض الناس الى الله المثلث مبغوض ترین مردمان در حضرت یزدان مثلث است اصمعی در معنی این لفظ میگفت هو الرجل الذى يسعى باخيه الى الامام فيهلك نفسه واخاه وإمامه».

مثلث در اینجا عبارت از مردی است که از برادر ایمانی و دینی خود به نزد پیشوا وقاضی عصر سعایت وفتنه انگیزی کند و در این سایت و سخن چینی خودش و برادرش و پیشوایش را که بواسطه آن سعایت بحکومت بیرون از حق باز داشته است بهلاکت افکند.

و دیگر در جلد دوم مستطرف مسطور است که اصمعی گفت زنی بدویه دیدم که بیدای جمال را از نور چهره خورشید مثال روشن و گلستان کمال را از بالای سرو آسا آراسته گلشن ساخته و هزاران واله شیدا در رواق دیدار مجلس آرایش دل از جان باخته واورا شوهری قبیح المنظر بود که هر آنی از کراهت دیدارش خنجرها برجگر بنشست و با آن سیمین سیاه گیسو گفتم ای ماه آسمان دلربائی و مهر سپهرجان فزائی هیچ رضا میدهی که چهره که چهره ره ماه منوال را در فراش چنین قبيح المنظر دیو آسال در سحاب ظلمت بيفكني .

آن ماه خیمه حسن و جمال گفت شاید این مرد در آنچه در میان او و پروردگار اوست پسندیده و نیکو باشد و خداوند برای اجر و مزد او مرا بهره او ساخته باشد و مرا در آنچه در میان من و پروردگارم هست اسائت و ناصوابی باشد ازین روی عذاب مرا در این دنیا بمعاشرت ومزاوجت او گردانیده باشد آیا راضی نشوم بآنچه خدای تعالی بآن راضی است .

نوشته اند وقتی مردی مخنث اقامت حج نمود و مردی قبیح الوجه و نکوهیده چهره را بدید که همی استغفار نماید و استعانه کند گفت ای محبوب من «ما اراك تبخل بهذا الوجه على جهنم» هیچ شایسته نمیدانم که این دیدار را برجهنم بخل نمائی یعنی

ص: 50

اگر بجهنم شوی شرار دوزخ از دیدار این روی زشت و این برزخ معذب میشود در اینصورت از چه روی در حضرت پروردگار استغفار کنی تا از دوزخ رستگار شوی .

و هم مردی زشت روی نکوهیده دیدار با مردی گفت مرا د ملی در اقبح مواضع یعنی نشیمنگاه من بیرون آمده است آنمرد گفت دروغ ميگوئي هذا وجهك ليس فيه شيء اينك صورت تو است و در آن چیزی نیست یعنی صورت تو از است تو و سایر مواضع قبیحه زشت تر است و اگر راست گوئی این دمل باید در چهره تو که اقبح مواضع است سر بیرون کند.

و هم در آن کتاب از اصمعی مسطور است که میگفت مردی اعرابی را بدیدم و ازوی در طلب انشاد اشعار شدم پس شعری چند بخواند و خبری چند بگفت من از جمال و کمال وسوء حال او در عجب شدم اعرابی سکوت کرد و نخواند .

و نیز در مستطرف مسطور است که اصمعی گفت در آن اثناء که من درباره مقابر بصره خفته بودم ناگاه دیدم کنیز کی بر روی گوری همی ناله و ندبه و زاری و بیقراری کند و این شعر را که خبر از دلش میداد میخواند:

بروحى فتى اوفى البرية كلها *** واقواهم في الحب صبراً على الحب

جان من فدای جوانمردی باد که از تمام مردم وفایش بیشتر و در مقامات حب وصبر نمودن برحب قوى النفس تر بود اصمعی میگوید گفتم ای جاریه بچه جهت از تمام بریت اوقی و بچه علت اقوی بود جاریه گفت ای مرد این جوان پسرعم و عاشق من و من نیز در هوای او بودم و این جوان اگر خواستی این عشق را آشکارا کند دچار زحمت و صدمت میگشت و اگر پوشیده میداشت ملامت میدید لاجرم دو بیت بگفت و همی آن شرح حال را مکرر بخواند تا بمرد سوگند باخدای چندان بروی ندبه وزاری نمایم تأمن نیز مانند او بمیرم و درگوری پهلوی گورش جای بگیرم گفتم ایجاریه آندو شعر چیست گفت :

يقولون لي ان بحت قدغرك الهوى *** وان لم ابح بالحب قالوا تصبرا

فما لامريء يهوى و يكتم امره *** من الحب الا ان يموت فيعذرا

ص: 51

و از آن پس آنجاریه چنان نمره برکشید که جانش از جهان روی بدیگر جهان آورد .

و هم در آن کتاب مسطور است که اصمعی گفت وقتی در طلب شتر گمشده خود پیرون شدم و سرمائی سخت بود و من بطایفه از طوایف عرب پناه برده جماعتی را بنماز نگران و در نزدیکی ایشان شیخی را بدیدم که خود را در عبای خود پیچیده و از شدت سرما میلرزید و این شعر را میخواند :

ا يارب ان البرد اصبح كالحاً *** وانت بحالی یا الهی اعلم

فان كنت يوماً في جهنم مدخلی *** ففى مثل هذا اليوم طابت جهنم

اصمعی میگوید از فصاحت آن شیخ در عجب شدم و گفتم با شیخ آیا حیا نمیکنی که قطع نماز میکنی با اینکه پیری فرتوت هستی و بقیه حکایت اصمعي باشيخ و اشعار یکه قرائت کرد در همین اوراق مسطور شد .

و هم در آن کتاب مسطور است که اصمعی حکایت نمود که پیرزالی کهن سال از زنهای عرب در طریق مکه در کنار جوانانی چند که مشغول خوردن شراب ناب بودند بنشست و آنجوانان از روی ظرافت قدحی بآن عجوز بخورانیدند چون بیاشامید از اثر شراب جانی و روانی خوش و تازه گرفت و تبسمی بنمود آنجوانان چون این حال را بدیدند قدحی دیگر از شراب ارغوانیش بنوشانیدند از اثر نبیذ چهره زردش گلگون شد و خندان گشت پس قدح سوم بدو بخورانیدند .

اینوقت کیفیتی دیگر در وجودش نمود گرفت و گفت مرا از زنان خود که در عراق هستند خبر دهید آیا شراب میخورند گفتند آری قالت زبين ورب الكعبة والله ان صدقتم مافيكم من يعرف اباه گفت اگر چنین است که میگوئید و زنهای شما شراب خوارهاند و راست میگوئید سوگند با خدای تعالی همه ز ناباره اند و در میان شما یکتن نخواهد بود که پدرش را بشناسد یعنی فرزند زانیه است و عجوز این سخن را از آنجا گفت که چون شراب بخورد و مست گردید از کیفیت نبیذ و تقویت آن شهوتش بجنبید

ص: 52

و حالتش بگردید و خواهان مجامعت گردید و از روی برهان گفت اثر شراب چنین و چنان است و از اینجا حرمت شراب و نهی صاحب شریعت صلی الله علیه وآله وسلم معلوم میشود ، يك جهتش این است که چون مرد یا زن بخورد نیروی قوی یابد و طالب زنا گردد و در نسل اختلال و مایه زوال شود.

و هم در مستطرف مسطور است که از وی ازین شعر مخنساء خواهر صخر که در مرثیه صخر گفته است گاهی که صخر بدرود جان و جهان نمود پرسیدند :

يذكرني طلوع الشمس صخراً *** واند به لكل غروب شمس

هر روز آفتاب سر کشد مرا بیاد صخر میآورد و چون غروب کند بند به او دلالت نماید و گفتند از چه روی خنساء اختصاص بآفتاب داد و از قمر و کواکب دیگر نام نبرد اصمعی گفت ازین روی که عادت صخر بر آن بود که چون آفتاب طلوع کردی بغارتگری بناختی و چون غروب نمودی با میهمانهای خود بعشرت بنشستی و ضیافت کردی لاجرم خنساء او را در حال طلوع و غروب آفتاب یاد نمودی و صفت کردی که بردشمنان غارت بردی و دوستانرا بضیافت نشاندی .

و در زينة المجالس و پاره کتب مسطور است که اصمعی گوید وقتی در بادیه میرفتم ناگاه بقصبه رسیدم زنی را دیدم از خیمه بیرون آمد مانند آفتاب که از مطلع افق طالع گردد ، یا ماه از ورای سحاب تیره نماید پیش آمده مرا مرحبا گفت و بموضعي اشارت کرد تا فرود شدم و از وی جامی آب بخواستم گفت مرا شوهری است که بی اجازت او در آب و نان او تصرف نکنم و در وقت بیرون رفتن او اجازت نطلبیدم که اگر میهمانی رسد او را ضیافت کنم و او بیش ازین مرا رخصت نداده است که اگر گرسنه و تشنه شوم در آب و اطعام افزون از مقدار احتیاج تصرف نمایم اکنون تشنه نیستم والا شربت آب خود را بتو میدادم مقداری شیر برای من گذاشته آنرا بیاشام.

پس قدحی شیر بمن آورد از آن حسن و ملاحت وعقل وفصاحت بتحير اندر شدم در این اثناء اعرابی سیاه چرده از گوشه بادیه بیرون آمد با دیداری سخت و نکوهیده چون بخیمه درآمد و مرا بدید مرحبا بگفت زن پیش دویده عرق از جبین وی بسترد

ص: 53

و چندان خدمت و طاعت کرد که کنیزان نسبت بخداوندان خود نکنند و بقیه این حکایت وحدیث الایمان نصفان در حکایات سابقه مسطور شد.

و هم در آن کتاب رقم کرده اند که اصمعی گفت نوبتی در اثنای سفر بقبیله بنی عذره رسیده نزول نمودم و بیشتر آن قبیله مردم عاشق پیشه عشق اندیشه باشند و برقت دل و لطافت ن طبع موصوف چون بقبیله مذکور رسیدم بوثاق شخصی فرود آمدم و پس از لحظه بیرون آمدم و بگرد قبیله گردش همیکردم ناگاه جوانی نزارتر از هلال آسمانی با رخی زعفرانی آتشی در دیگ میا فروخت و با خویشتن زمزمه نیکو مینمود گوش فرا داشتم شعری تازی که بفارسی باین معنی است میخواند :

عشق آمد و شد چوخونم اندر رگ و پوست *** تا ساخت مرا تهی و پرساخت ز دوست

اجزای وجودم همگی دوست گرفت *** نامیست زمن با من و باقی همه اوست

از یکی پرسیدم این جوان کیست و این حال چیست گفتند وی بر آن دختری که تو بوثاقش اندری عاشق است و با اینکه از اقوام اوست ده سال است دیدار بدیدار یکدیگر شاد خوار ننموده اند من بخانه باز آمدم و از حال آنجوان بآن دختر تقریر کردم دختر گفت راست گوید دلش بروی من دچار وبعشق من گرفتار است گفتم عرب رعایت خاطر مهمان را از فرایض شمارند من اکنون میهمان شما هستم از تو خواستارم كه يك امروز از دیدار مهر آسایت این تشنه دیدار را کامروا سازی گفت صلاح وی در این نیست، گمان کردم بهانه میکند .

گفتم ای دختر از گرفتاری قیامت برانديش يك دفعه نظری بگرفتاران کمند گیسویت بفرمای و این عذر را در کنار گذار دختر گفت مهر و محبت من نسبت باین جوان بیش از عنایت تواست اما میدانم مصلحت او نیست که دیده بدیدارم گشاید و چون عذر مرا بگوش نمی سپاری هم اکنون برو و نزد او بنشین تا من برشما گذری نمایم اصمعی میگوید نزد آن جوان برفتم و گفتم آگاه باش که از دل دلدار تو التماس کرده ام تا خود را بتو بنماید .

ص: 54

در این سخن اندر بودم که ناگاه آن دختر از دور پیدا شد و خرامان و دامن کشان میگذشت و گردی از دامانش برهوا بلند میگشت چون نظر جوان بروی بیفتاد نعره زده در آن دیکدان افتاد تا او را از آنجا بیرون آوردم چند جای از اندامش سوخته بود و من بخانه مراجعت کردم آندختر با من عتاب کرده گفت آنچه امروز باین نامراد رسید بسبب تو بود و اينك ترا معلوم گردید که اوچون طاقت رفتار ما را ندارد چگونه تاب دیدار ما را بخواهد داشت از قبیله عذره پرسیدند سبب چیست که هر کس در قبیله شما عاشق شود بمیرد گفت «لان في قلوبنا خفة وفى نسائناعفة دلهای ما نازك و نازنینان ما بعفت نامدار برخوردارند ازین روی چون در این قبیله کسی عاشق شود پرده عفت مانع ادراك نعمت وصال لذت است لاجرم در اندوه حرمان و گذارش عشق مهربان میمیرد .

و نیز در زينة المجالس مذکور است که اصمعی گفت وقتی بسفری میرفتم و شب هنگام و باران از آسمان میبارید راه گم کردم ناگاه آتشی از دور بدیدم بروشنائی آتش راه بر گرفتم و سادات اعراب را عادت بر آن بود که در شبها آتش برافروختند تا اگر غریبی راه را یاوه کند بفروغ آن بطرف آبادی روان شود و این آتش را نار القری خواندند .

چون نزديك رسیدم مردی را دیدم برسر توده ریگ ایستاده میگوید ای غلام آتش برافروز که امشب بنهایت سرد است و بادخنك میوزد باشد که میهمانی بجانب ما توجه نماید اگر امشب میهمانی بخانه من آید ترا از مال خود آزاد کنم چون این سخن بشنیدم پیش رفته سلام کردم بسرور تمام جواب داده مرا فرود آورده سه شبانه روز مهمان وی بودم هر روز شتری میکشت و هیچ وقت از من نپرسید از کجا آمدی و بکجا میروی و مال تو چند است.

بعد از سه روز با او گفتم ای جوانمرد دیده گردون گردنده مانند تو بخشنده ندیده با اینکه در حق من از هیچگونه ملاطفت مضایقت نفرمودی هرگز از من نپرسیدی که از کجائی و مقصد تو کجاست اعرابی شعری گفت که مضمونش این است هرگز با میهمان خود نگوییم شما کیستید و از کجائید و تا چندروز توقف میکنید بلکه جان و مال خود را فدای او کنیم و در روژو داغ آب دیده بر چهره روان سازیم .

ص: 55

و هم اصمعی گوید نوبتی در قبیله نزول کردم و در میان بادیه در حين وصول زنان و دختران قبیله پیش آمده مرحبا گفتند و بارگیر مراگشوده بمنزل بردند و چندانکه در آن قبیله بودم مرا خدمت کردند و چون سه روز برگذشت و عزیمت بر حرکت نمودم و خواستم بار برشتر بندم هیچ کس بمدد من نیامد در ماندم و آواز دادم که شما در هنگام نزول من انواع دلداری و یاری بجای آوردید و اکنون بی موجبی مرا گذاشته مدد نمیکنید تاشتر را بار و راهوار دارم سبب چیست شعری در جواب خواندند که بر این مضمون بود ما در هنگام فرود آمدن میهمان بخدمت او میپردازیم اما چون خواهد باز شود ننك داريم او را بر رحیل یاری کنیم .

یعنی میهمان چنان گمان کند که از میزبانی خسته شده ايم و اينك باكمال ميل ورغبت ساخته حرکت دادن او و فراغت از ضیافت او میباشیم کاش این اعراب بادیه که بغارت گری و مردم کشی و نهایت قساوت و شقاوت و عدم تربیت و سختی مکان و معیشت معروف هستند زنده شوند و مردگانی را در لباس زندگان بنگرند که مهمان را از دور همی خواهند با تیر و شمشیر زنند و چون بیاید اظهار کراهت و چون برود بشاشت نمایند بالجمله حكايات وروايات عجیبه اصمعی بسیار است چنانکه در طی کتب سابقه ولاحقه مذکور شده و میشود.

بیان علت حرکت فرمودن حضرت امام محمد جواد علیه السلام با ام الفضل بجانب مدینه طیبه

چنانکه در ذیل تشریف فرمائی حضرت ملاذ عباد امام محمد جواد شافع يوم التناد از خراسان ببغداد وتزويج ام الفضل سبقت گزارش گرفت و علامه مجلسی اعلی الله مقامه در بحار الانوار وجلاء العیون مرتباً مینگارد و ما نیز در این مقام خلاصه آنرا مذکور میداریم که هر کس خواهد مطالعه کند صورت اجمالی که از روی ترتیب باشد دریابد

میفرماید حضرت جواد در زمان وفات پدرش حضرت رضا صلوات الله عليهما نه ساله و

ص: 56

بروایتی هفت ساله و در زمان شهادت امام رضا در مدینه طیبه بود و بعضی از شیعیان بواسطه صغر سن شریفش در امامت آنحضرت که درین سن قلیل وعدم بلوغ چه صورت دارد تأملی داشتند .

یعنی عوام شيعيان والأخواص را در حق فرزندان امام که برایشان نص و تصریح از طرف امام سابق شده بود اگر چند جای در گاهواره داشته و شیر خوار باشند بهیچ وجه تردیدی و تشکیکی نیست و همان شئونات را که در چهل و پنجاه ساله دانند در چهار ماهه و پنج ماهه خوانند و همان تصرفات و معجزات و اوصاف و اخلاق وقدرت وعلوم وفضايل و مناقب و اسباب امامت را دروی شمارند چنانکه کراراً باین معانی اشارت رفته است بلکه درباره دیگر مردم نیز که بیرون از شمار عرصه امامت هستند و در وجود ایشان تفوق و تقدمى بر امثال خودشان است جهاتی را قائل میشوند که با میزان کلی موافق نیست.

چنانکه در شخص حسن بن مطهر علامه حلی اعلی الله مقامه قائل هستند که در سن غير بلوغ دارای رتبت اجتهاد و محل رجوع و تقلید است و در حق شاهپور ذوالاکتاف که در سن کودکی بسلطنت نشست تدابیری می نگارند که عقلای چهل ساله آن لیاقت را دارند و ازین مردم در هر عصری اگر تفحص نمایند پیدا میشوند که قبل از آنکه زمان بلوغ را دریابند در فنی یا صنعتی یا علمی یا مقالتی چیزی بروز کند که مایه تحیر عقلای زمان میشود پس در این صورت چگونه دیدار مراتب ومعالم عالیه از وجود مبارك امام علیه السلام که دارای ارواح قدسیه خاصه و انوار شریفه مخصوصه الهیه و افاضات سامیه سبحانیه هستند بعید باید شمرد « ان هو الا شقاق بعيد ».

بالجمله چون جماعت عوام شیعیان را این تأمل رویداد علماء افاضل و اشراف وامائل شیعه روی باقامت حج آورده پس از فراغت از مناسك حج در مدينه طيبه بخدمت این امام والامقام پیوستند و چنانکه مسطور شد از وفور مشاهدت معجزات باهره وکرامات زاهره وعلوم فاخره وكمالات قاهره آنحضرت که عقل از ادراکش قاصر و قلم از رقمش فاتر ،بود بامامت آن یکتاگوهر بحر ولایت وزیبا اختر برج امامت اقرار کردند و آثار ریب و شبهت را از مرآت قلوب بزدودند و بنعمت یقین نائل شدند حتی اینکه بروایت

ص: 57

كلینی و دیگران در يك مجلس یا چندروز متواتر سی هزار مسئله از غوامض مسائل از آن معدن علوم و فضائل پرسش نمودند و از همه جواب شافی شنیدند.

چون مأمون بعد از شهادت حضرت امام رضا علیه السلام در السنه وافواه مذكور وبهدف طعن ودق و ملامت و نکوهش دچار بوده خیال او بآنجا انجامید که در این کار چاره کند و خود را از چنان بلیت برهاند و خود را از آن جرم و خطا بیرون آورد پس عریضه بحضور ولایت دستور معروض و قدوم مبارکش را در نهایت اعزاز و اکرام وتبجیل و تجلیل خواستار گشت .

چون امام جواد علیه السلام از مدینه راه برگرفت و بعد از طی براری وصحاری ببغداد وارد شد پیش از آنکه مأمون را ملاقات فرماید روزی مأمون بقصد شکار سوار شد و داستان باز و ماهی بطوریکه مشروحاً سبقت گذارش گرفت پیش آمد و مأمون را از مشاهدت آن معجزه عجبش افزون شد و گفت حقا که توئی فرزند برومند امام رضا و از فرزند آن حضرت این عجایب و اسرار بعید نیست پس آنحضرت را طلب کرده در مراتب اعزاز و اکرام سعی جلیل نمود و ام الفضل دختر خود را بنحویکه مذکور شد با آن همه بذل و بخشش و جشن و سرور بآ نحضرت تزویج نمود و مدتی آنحضرت را نزد خود در کمال اعزاز وتكريم وتوقير بداشت .

لكن ام الفضل نظر بفطرت اصلی با آنحضرت موافقت نمیکرد تا چرا آنحضرت بدیگر جواری و زنان توجه میفرمود و مادر امام علی النقی را بروی ترجیح میداد و ام الفضل مکرر از آنحضرت شکایت میکرد و مأمون به شکایتش گوش نمی سپر دو شایسته نمیدانست که با آن معاملتی که با امام رضا علیه السلام نموده بود از آن بعد نیز متعرض اذیت و آزار اهل بیت رسالت گردد و این کار را مناسب حال خود نمی دانست و ساکت بود .

ص: 58

بیان اراده مأمون بن هارون الرشيد در قتل حضرت جواد عليه الصلوة والسلام

در مناقب ابن شهر آشوب و بحار وكشف الغمه وكتب اخبار از محمد بن ابراهيم جعفری از حکیمه بنت امام رضا علیه السلام مسطور است که گفت و بقول ابن شهر آشوب از حکیمه بنت ابی الحسن قرشی از حکیمه بنت موسی بن عبدالله از حکیمه بنت محمد بن على بن موسى التقى علیهم السلام مروی است که در روز هفتم وفات حضرت جواد علیه السلام بمجلس ام الفضل دختر مأمون در آمدم و اوراجز عناك ديدم و بشدتی در اندوه وجزع وگریه و ناله بود که بیم داشتم رگ دلش پاره شود و مردمان به تسلیت و تعزیت وی بیامدند و از مناقب وفضايل و مفاخر آنحضرت بر میشمردند .

در این حال ام الفضل یاسر خادم و جمعی از کنیزان را بخواند و با من گفت ای حکیمه اعجوبه و مسئله بس غریب و معجزه بس بزرگ از ابو جعفر ابن الرضا با تو مذکور میدارم که هیچ کس مانندش را نشنیده باشد گفتم بفرمای تا چیست گفت بسیار افتادی که حضرت جواد جاریه تزویج فرمودی و مرا بغيرت افکندی واگر در خدمتش شکایت کردم سخن سخت در جواب آوردی و در روایت بحار ومنهج الدعوات از حکیمه دختر حضرت جواد عمه امام حسن عسکری علیهم السلام است که چون وفات کرد به تسلیت زوجه آنحضرت ام عیسی دختر مأمون برفتم و شدت حزن و جزعی در وی دیدم که از سختی گریستن خود را میکشت و بروی بیمناک شدم که مبادا زهره اش برهم شکافد.

و در آن حال که مشغول شرح کرم و حسن خلق و شیم آنحضرت و آن شرف و اخلاص که خدای بدو عطا فرموده و آن عز وکرامت یزدانی و امثال آن بودیم ام عیسی گفت آیا ترا خبر ندهم از آنحضرت بشیئی عجیب و امری جلیل که فوق وصف و مقدار باشد گفتم آن چیست گفت چنان بود که من بسیاری بر آنحضرت غیرت میبردم و بسی مراقبت داشتم و هیچوقت از مراقب غفلت نمیکردم و بسا بودی که خبرها میشنیدم که با دیگر جواری نیز اختلاط میفرماید و این شکایت را با پدر میگذاشتم پدرم مأمون

ص: 59

میگفت ای دخترك من بر این امر سکون و آرام گیر و از وی حمل کن چه او بضعه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم است.

و یکی روز که من در جای خود نشسته بودم ناگاه زنی خوش روی و خوش گفتار نزد من بیامد و مرا سلام بداد گفتم تو کیستی گفت من از فرزندان عمار بن یاسر و زوجه ابو جعفر محمد بن على الرضا علیهما السلام هستم .

چون این سخن بشنیدم چنان آتش غیرت و گداز عصبیت در من گرفت که قدرت بر احتمال آن نیافتم و همی خواستم از سرای بیرون شوم وسر در بیابان وامصار وبلدان گذارم و نزديك بود وسوسه شیطانم بدا تجادلالت کند که آن زن را آسیبی رسانم معذالك خشم خود را فروخوردم و با اونیکی نمودم و در تقدیم کسوه و هدیه قصور ننمودم و چون از خدمت آنزن بیرون آمدم بی تاب وطاقت برخاستم و نزد پدرم مأمون شدم و از آن خبر باز گفتم .

پدرم در این هنگام مست طافح بود و زمین از آسمان و کوه از دریا نمیشناخت بانگ برزد ای غلام زود شمشیر بران حاضر ساز پس شمشیر بیاورد و مأمون بر نشست و گفت سوگند بخداوند البته او را بخواهم کشت و چون نگران این حال شدم گفتم انا الله وانا اليه راجعون با خود و شوهرم چه کردم و همی لطمه برسر و صورت خود زدم و پدرم در چنان حالت بر حضرت در آمد و یکسره شمشیرکین بر آنحضرت بزد تا او را قطعه قطعه کرده سر مبارکش را نیز با تیغ از تن جدا ساخت و از آنجا بیرون شد و من نیز از عقب فرار کردم و این کار در آنحال بود که آنحضرت خوابیده بود و یاسر خادم حضور داشت و مأمون مانند شتر مست کف کرده بازشد .

و چون بمنزل خود بازشدم و بجامۀ خواب اندر آمدم تا بامداد از خواب و آرام بیگانه بودم و چون روشنی روز بلندی گرفت نزد پدرم شدم و اینوقت مشغول نماز بود واز مستی برسته بود گفتم یا امیرالمؤمنین هیچ میدانی در شب گذشته چه ساختی و بقولی یا سر خادم که در آن شب با جمعی از خدام حضور داشتند این سخن با مأمون گذاشت و گفت امری عجیب از تو رویداد مأمون گفت سوگند با خدای ندانم چه کردم وای بر

ص: 60

تو باز گوی چه کردم ؟ گفتم تو با شمشیر کشیده بخوابگاه پسر رضا علیهما السلام بتاختی و و او را در آنحال که بخواب اندر بود بنداز بند جدا کردی و سرش را با تیغ خونریز ببریدی و از آنجا بیرون شدی.

مأمون از کمال حیرت و دهشت گفت ويلك چه میگوئي گفتم آنچه را کردی بگفتم مأمون از کمال دهشت و خطر آن امر عظیم نعره بر کشید و گفت ای یاسر این ملعونه چه میگوید؟ یاسر گفت در آنچه گوید بصداقت مقرون است مأمون گفت انا لله وانا اليه راجعون هلاك شديم و رسوای خاص و عام گردیدیم ای یاسر وای بر تو بسوی ابوجعفر بشتاب و خبری صحیح بیاور.

یاسر شتابان برفت و شادمان بازگشت و گفت ای امیر المؤمنين ترا بشارت باد گفت چه خبرداری گفت چون بمنزل آنحضرت برفتم نگران شدم برای مسواك قعود فرموده و قمیص و دواجی بر اندام مبارك او است و بقولی چون یاسر با مأمون گفت شمشیر بسیاری بر آن حضرت زدی و بدن مبارکش را از هم جدا ساختي مأمون چندان برسر و صورت خود طپانچه بزد که بیهوش گشت و بعد از آن یاسر را برای اخذ خبر بفرستاد، یاسر برفت و باز گشت و گفت آنحضرت را دیدم که در کنار آب نشسته مسواک میکند سلام دادم و خواستم تکلم نمایم بنماز ایستاد و اينك باز آمدم و در کار آنحضرت متحیرم.

و بروایتی یا سر گفت بآن خیال در آمدم که بدن مبارکش را بنگرم آیا از ضربت آن شمشیر اثری باقی است عرض کردم دوست همی دارم که این پیراهن را که بر بدن مبارک داری مرا ببخشایی تا از بركتش تبرك جويم آنحضرت نظری بمن بگشود و تبسمی فرمود گویا آنحضرت بآنچه بیندیشیدم دانا بود پس از آن فرمود أكسوك كسوة فاخرة ترا بجامه فاخر پوشش کنم عرض کردم جز این قمیص را که بر تن داری نخواهم آنحضرت پیراهن را از تن خود بیرون کرده و اندام همایونش را بجمله بمن مكشوف ساخت سوگند با خداوند هیچ نشانی از ضربت تیغ در بدن مبارکش نیافتم .

چون این سخنان بگذاشتم بسجده شکر بیفتاد و هزار دینار سرخ در مژدگانی یاسر بداد و گفت سپاس خداوندی را که مرا بخون او مبتلا نساخت پس از آن گفت ای

ص: 61

یاسر از آمدن این ملعونه یعنی دخترش ام الفضل بشکایت به نزد من وگریستن های او در پیش روی من بیاد دارم و اما از رفتن خودم بسوی آنحضرت در خاطر ندارم یا سر گفت سوگند باخدای همواره بر آنحضرت شمشیر میزدی و من و دخترت بتو نظر داشتیم و با نحضرت نگران بودیم تا اورا قطعه قطعه و پاره پاره ساختی و از آن پس شمشیرت را برگلوی مبارکش نهادی و اوراذ بح کردی و همی کف بردهان داشتی و همهمه مینمودی .

مأمون گفت الحمد لله بعد از آن با من گفت یا سر قسم بخداوند اگر بعد ازین بآنچه گذشته است چیزی برزبان بگذرانی البته ترا بقتل میرسانم بعد از آن با یاسر گفت بیست هزار دینار برای ماهیانه فلان ماه (1) بحضرتش تسليم كن و سلام ما را برسان و خواستار شو تا سوار شود و بدیدار ما بیاید و نیز بجماعت بنی هاشم و اشراف و سرهنگان و اعیان بفرست تا در رکابش سوار شوند و نزد من بیایند و به در آمدن در حضرت او وسلام بر او بدایت گیرند یاسر بر حسب فرمان رفتار نمود و آنجماعت را حاضر ساخت و آنحضرت آن جمله را اجازت داد و با یاسر فرمود آيا عهد ما بين من ومأمون چنین بود عرض کردم یا بن رسول الله این زمان وقت عتاب نیست بحق محمد و علی علیهم السلام از آنچه کرده هیچ چیزی را تعقل نمیکند .

آنگاه آنحضرت بتمام اشراف اجازت داد که بحضور مبارکش تشرف جویند مگر عبدالله وحمزه را که دو پسر حسن بودند چه این دو تن از آنحضرت نزد مأمون بناصواب سخن میراندند و پیاپی سعایت میکردند و از پس آن حضرت برخاست و سوار شد و آنجماعت نیز در رکاب مستطابش بودند و بنزد مأمون شد مأمون پیشانی مبارکش را ببوسید و او را در صدر مجلس بنشاند و فرمان داد تا مردمان در گوشه بنشستند و همی از آنحضرت معذرت میخواست.

ابو جعفر علیه السلام فرمود : « عندی نصيحة فاسمعها منی » پندو نصیحتی نزد من داری از من بشنو عرض کرد بفرمای فرمود : اشير عليك بترك الشراب المسكر آشامیدنی را که مسکر باشد ترك بكن عرض كرد پسر عمت فدایت باد البته این نصیحت ترا

ص: 62


1- بلکه : باضافة فلان مرکب سواری ( شهری ) .

پذیرفتار شدم .

مجلسی علیه الرحمه میفرماید: شهری که در عبارت متن است که مأمون با یاسر گفت « احمل اليه عشرة آلاف وبقولى عشرين آلاف دينار وقدم اليه الشهري الفلاني وسله الركوب الى » و خواستار شوکه بجانب من سوار گردد بکسرشین معجمه نوعی براذین است و بروایتی چون نیز خبر صحت و سلامت وجود مبارکش را بمأمون بیاورد مأمون سجده شکر بگذاشت و هزار دینار بدو بداد و گفت بیست هزار دینار برای ابو جعفر بیر وسلام مرا بدو برسان .

چون بیامد خواستم بدن مبارکش را بنگرم که از آن زخمها نشانی هست یا نیست عرض کردم یا بن رسول الله باین پیراهن که بتن اندر داری مرا مخلع نمیفرمایی تا براي کفن خود نگاهدارم آنحضرت پیراهن خود را بیرون آورده بمن داد و فرمود چنین شرط شده بود میان ما واو؟ عرض کردم فدایت گردم از آنعمل مطلقاً خبری ندارد و شرمنده و پشیمان است و چون نظر کردم بهیچوجه نشانی در بدن همایونش نبود و نزد مأمون بازگشتم و آنچه را که بگذشته بود بگفتم.

مأمون اسب و شمشیر که در دست داشت بآ نحضرت فرستاد و از آن پس بام الفضل پیغام فرستاد که اگر از این ببعد بار دیگر سخنی شکایت آمیز از آنحضرت از تو بشنوم جز بکشتن تو خوشنود نخواهم شد و خودش بخدمت آنحضرت بیامد و او را در بر گرفت امام علیه السلام مأمون را نصیحت فرمود كه ترك مشروب خمر نماید و مأمون در دست مبارکش تائب گشت و حضرت جواد علیه السلام دعائی به مأمون تعليم و فرمود که چون شب این دعا با من بود ضرری از آنزخمها بمن ترسید و آن دعاء در کتاب مهج الدعوات مسطور است و انشاء الله تعالی از این بعد در مقام خود مرقوم میگردد و تا مأمون زنده بود از برکت آن

دعا از تمامت بلاها محفوظ بود و بسیاری از بلاد و امصار برای او گشوده گشت .

و بروایتی در مناقب ابن شهر آشوب است چون مامون آن خبر وحشت اثر را بشنید بگریست و گفت بعد ازین دیگر چه چیز باقیماند اینحال برای عبرت پیشینیان و آیندگان کافی است و بعد از آن مینویسد مأمون بآن حضرت ترحيب وترجيب نمود

ص: 63

و او را در بغل آورد و گفت اگر در حق من چیزی در نظر آوردی و بر من خشمگین هستی از من در گذر و آشتی کن فرمود چیزی نیافته ام و جز خیر چیزی نبوده است از آن پس مأمون گفت همانا باین حضرت بدستیاری خراج شرق و غرب تقرب میجویم و دشمنان خدای را برای کفاره این کار که از من آشکار شده است دچار هلاك و دمار میگردانم پس از آن مردمان را اذن و اجازت داد و مائده طعام بخواست .

و در روایتی دیگر چون یاسر نزد مأمون باز شد گفت بدن مبارکش را نگران شدم که مانند عاج بود که بمس صفرتی رسیده باشد و هیچ نشانی از زخم در آن بدن مبارك نبود مأمون بسیاری بگریست و گفت با اینحال چیزی باقی نماند « ان هذا لعبرة للاولين والآخرين، و گفت ای یاسر اما از سوار شدن خود بسوی آنحضرت و شمشیر برگرفتن و در آمدن خودم بآ نحضرت بیاد دارم و از خروج خودم هیچ یاد ندارم و نیز از انصراف خودم بمجلس خود بخاطر ندارم پس چگونه بوده است امر من و رفتن من بسوی آنحضرت خدای لعنت کند بر این دختر لعنتی و بیل (1).

هم اکنون نزد این ملعونه شو و بگو پدرت میگوید قسم بخدای اگر بعد ازین روز نزد من بیائی و از آنحضرت شکایت کنی یا بدون اذنش بیرون شوی انتقام آن حضرت را از تو میکشم پس از آن در خدمت ابن الرضا برو و از من سلام برسان و بیست هزار دینار بحضرتش تسلیم کن و آنشهری را که من در شب گذشته بر آن سوار میشدم بدو برو از آن پس جماعتهاشمیین را امر کرد تا بر آنحضرت در آیند و سلام فرستند یا سر آنجمله را بجای آورد و آنحضرت فرمود عهد میان پدرم و میان اوومیان من و او چنین بود که گاهی با شمشیر بر من هجوم بیاورد آیا نمیدانست برای من ناصری است و در میان من و او حاجزی است.

عرض کرد یا سیدی یا بن رسول الله این عتاب را بگذار سوگند با خدای و بحق جدت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم هیچ چیز از کار خود را نمیدانست و تعقل نمیتوانست و هیچ اورا معلوم نبود که در کدام نقطه از زمین جای دارد و اينك در حضرت خدای نذری بصدق

ص: 64


1- يعنى بدفرجام .

و راستي کرده و سوگند خورده است که بعد از این هیچوقت مست نشود چه این کار از حبائل شیطان است یا بن رسول الله چون نزد او بیائی از این امور هیچ نفرمای و اورا بر آنچه از وی روی داده است عتاب ،مکن فرمود سوگند با خدای من عزم ورأی بر این گونه داشتم . پس از آن جامه های خود را بخواست و بپوشید و تمام مردمان در خدمتش برخاستند تا بمأمون درآمدند چون مأمون آنحضرت را بدید بپذیرائیش برخاست و آنصدر کارگاه وجود را بصدر خود گرفت و ترحیب نمود و هیچ کس را اجازت نداد تا بخدمتش اندر آید و یکسره با آنحضرت بحدیث وراز گوئی و مسامرت مشغول بود و چون مدتی بر این برآمد ابو جعفر فرمود اى اميرالمؤمنين مأمون عرض كرد لبيك و سعديك فرمود برای تو نزد من نصیحتی است آنرا بپذیر، مأمون عرض كرد بالحمد والشكر یا بن رسول الله این نصیحت چیست فرمود : « احب ان لا تخرج بالليل فانى لا آمن عليك هذا الخلق المنكوس و عندى عقد تحصن به نفسك وتحترز به من الشرور والبلايا والمكاره والافات والعاهات كما انقذنى الله منك البارحة و لو لقيت به جيوش الروم والترك واجتمع عليك وعلى غلبتك أهل الأرض جميعاً ما تهيأ لهم منك شيء إذن الله الجبار وان احببت بعثت به اليك لتحترز به من جميع ماذكرت لك، قال نعم فاكتب ذلك بخطك وابعثه الى قال نعم ».

دوست همی دارم که شب هنگام بیرون نشوی چه من ازین مردم منكوس برتو ایمن نیستم و نزد من عقدو دعا وتعویذی است که بسبب آن از تمامت شرور و بلایا و آفات وعامات خودرادر حصن حفظ و حراست الهی محفوظ میداری چنانکه خداوند تعالی مرا در شب گذشته بهمین وسیله از تو نگاهداشت و اگر با این عقد با لشکرهای روم وترك برخوری و تمام مردم روی زمین بر تو خواهند بغلبه فراهم شوند برای ایشان هیچ چیزی مهیا نشود و باذن خداوند جبار قدرت نیابند و اگر دوست میداری این دعا را برای تو بفرستم تا بدستیاری آن از جمله آنچه ترا گفتم محفوظ و محروز بمانی مأمون عرض کرد آری این حرز را بخط مبارکت بنویس و برای من بفرست فرمود آری .

ص: 65

یاسر میگوید چون حضرت ابی جعفر علیه السلام شب را بروز رسانید در طلب من بفرستاد و چون بحضرتش مشرف شدم و در حضور مبارکش بنشستم بفرمود تا پوست آهوئی که از زمین تهامه بود بیاوردند و از آن پس این عقد را بخط همایونش بنوشت و از آن بعد فرمود ای یاسر این نوشته را نزد امیرالمؤمنین ببر تا برای آن قصبه از نقره بسازند که آنچه مذکور میدارم بر آن لوله نقش کنند .

و هر وقت بخواهد که آنرا بر بازوي خودش بر بندد بر بازوی راستش به بندد و وضوئی نیکو و سابغ بسازد و چهار رکعت نماز بگذارد و در هر رکعتی فاتحة الکتاب و هفت دفعه آیة الکرسی و هفت مرتبه شهد الله و هفت مرتبه والشمس وضحيها و هفت مره والليل اذا يغشى و هفت مرة قل هو الله احد را بخواند و چون از این جمله فارغ شد آنوقت این لوله را در هنگام شدائد و نوائب بر بازوی راست خود بحول الله و قوته وازهر چه برسد و از آن حذر کند به بندد و شایسته چنان است که این امر در حال طلوع قمر در برج عقرب نباشد و اگر مأمون با این حال با مردم روم و پادشاه ایشان حرب کند باذن خدا و برکت حرز برایشان غلبه نماید و انشاء الله تعالی این حرز مبارك در مقام خود مسطور میشود .

در کشف الغمه نیز باین خبر اشارت رفته و میگوید از حکیمه دختر امام رضا علیه السلام این حدیث وارد شده است و میگوید چون ام الفضل از دیدار زوجه آنحضرت که از اولاد عماریاسر بود خشمگین بخدمت مأمون آمد و اینوقت مأمون مست و لا يعقل و بی خبر بود و ساعتی چند از شب گذشته و مأمون را از حالت خود خبر داد و گفت ابو جعفر ترا و مرا و عباسی و فرزندانش را دشنام میدهد و آنچه را که آنحضرت نفرموده بود بدروغ نسبت داد الى آخرها .

صاحب كشف الغمه علی بن عیسی الاربلی بعد از نگارش این خبر مینویسد: بعقيدت من در این خبر نظری باید نمود و گمان میکنم که وضع کرده اندچه ابو جعفر علیه السلام گاهی که در مدینه بود زوجه دیگر میگرفت و این وقت مأمون در مدینه نبود تا دخترش با آنحضرت شکایت کند و اگر بگوئی برای اقامت حج آمده بود در جواب میگویم

ص: 66

مأمون در حال حج شراب نمی خورد و ابو جعفر علیه السلام در بغداد وفات کرد و زوجه اش در خدمتش بود و با وجود این خواهر آنحضرت چگونه بعد از وفات آنحضرت را دیده است و چگونه با هم فراهم شدند با اینکه آنحضرت در بغداد و حکیمه در مدینه بود و این زنیکه از فرزندان عمار یاسر است در مدینه به تزویج آنحضرت در آمده پس چگونه ام الفضل او را از نظر بسپرده است و فوراً بپای شده است و نزد پدر خود مأمون رفته است در تمام این فقرات دقت نظر لازم است والله اعلم .

معلوم باد چنانکه بعضی از محدثین اخبار نیز اشارت کرده اند نمیتوان چنین از علمای حدیث در کتب معتبره خود یاد کرده اند از موضوعات

خبری را که جمعی دانست و وقعی بآن نگذاشت چه در این اخبار مختلفه بچند حکیمه نام اشارت رفت یکی دختر امام رضا علیه السلام و دیگری دختر حضرت جواد و دیگری دختر ابوالحسن قرشی چه ضرر دارد مقصود دختر حضرت جواد علیه السلام باشد که در زمان معتصم عباسی که آنحضرت و ام الفضل را ببغداد طلب کرده و در آنجا شهید شده حکیمه نیز با آنحضرت بوده یا همان حکیمه دختر ابوالحسن قرشی باشد.

و نیز ممکن است که حضرت جواد در آن چند سال که در بغداد نزد مأمون بود زوجه دیگر نیز اختیار کرده باشد و ام الفضل در مدینه میگذرانیده و مأمون اقامت کرده و برای دیدار آن حضرت و دختر خود بمدینه آمده باشد و این قضیه روی نموده است

يا قبل از زفاف با ام الفضل زوجه دیگر داشته باشد چنانکه ازین پیش در ذیل وقایع سال دویست و پانزدهم هجری که مأمون بحرب مردم روم از بغداد سفر کرد و بتكريت رسید حضرت جواد در آنجا بملاقات مأمون تشریف قدوم داد و مأمون ام الفضل را در سرای احمد بن یوسف بآ نحضرت فرستاد و آنحضرت او را بمدینه طیبه برد و اینوقت بیست سال از عمر مبارکش برگذشته بود چه زیان دارد که بعضی زوجات را تزویج نموده باشد .

ص: 67

و نیز مکشوف میدارد که ممکن است از معجزه آنحضرت در نظر یا سر وام الفضل چنان نموده نموده آید که مأمون آنحضرت را بضرب شمشیر قطعه قطعه نموده باشد نه اینکه در حقیقت بقتل رسانیده باشد چنانکه از همان کلمه که بمأمون فرمود از برکت این حرز در شب گذشته خداوند تعالی مرا از تو یعنی از گزند تو برهانید اگر چه حیات و ممات وخواب و بیداری برای ایشان یکسان است خود ایشان مالك موت وممات و ایاب وحساب و کتاب هستند اثر هر چیزی باشارت ایشان است اگر خود نخواهند مأمون چیست و قوت بازو واثر تیغ او ونیروی بازو و حرکت و سکون و خواستن و ناخواستن و تصور و تخيل او از کجاست .

بیان انزجار طبع مبارك حضرت امام محمد تقی سلام الله علیه و حرکت از بغداد و آمدن بمدینه

چون مأمون الرشید و علماء و قضاة و مفسدين وسعاه و منافقین و روات بغداد نگران شموس طالعه و بدور لامعه و بحار زاخره وجبال ذاخره علوم وفضایل و فنون و فواضل وانوار ومآثر واسرار و مفاخر حضرت ولی خالق عباد امام محمد جواد صلوات الله وسلامه عليه الى يوم التناد شدند و بازار مكايد وحيل و عواید و دغل و نمایشهای سراب و بنیانهای یباب خود را بواسطه وجود حق نمود آن مقصود هر قاصد من جميع الجهات کا سدو فاسد دیدند آتش بغض و حسد در کانون وجود همه افروخته و علامات کید و کین از قلوب همه افراخته شد.

و چون هر چه کردند و هر تدبیر بنمودند کاری ساخته نگشت و همه با دست تهی و انبان خالی و صدور بیرون از علم و استعداد یکی خود را امير المؤمنين وصاحب بلاد ویکی خود را رئيس المسلمين وقاضی عباد و یکی خود را اعلم علماء عاملین و یکی خود را اعرف عرفای راسخین همی خواندند و همیخواستند مردمان را از روی تزویر و تدبیر

مرید و مطیع و منقاد خود سازند و خود را لایق و ذیحق شمارند .

ص: 68

اما وجود آفتاب عالم تاب امامت و بحور پر نصاب ولایت را مانع این حال و دافع این خیال خود میدانستند لاجرم هر روزی تدبیری میکردند و مجلسی می آراستند وحضرت امام محمد تقى متقى علیه السلام را حاضر و با اصناف علماء وحكماء وفضلاء و متكلمين عصر مناظر و محاور مینمودند مگر اینکه بدست آویز مجالس مناظرات و مجادلات آن حضرت مغلوب و ایشان بمطلوب خود غالب گردند ازین جمله نیز سود نیافتند بلکه زیانی برزیانها و مقهوریتی بر مقهوریتها بیفزودند.

کار بدانجا پیوست که چون مأمون بکاری دیگر دست نیافت چنانکه در مناقب ابن شهر آشوب و بحار و بعضی کتب اخبار و آثار مأثور است محمد بن الريان گفت مأمون در کار حضرت ابی جعفر و کساد بازار ولایت مدار حيلتها بساخت و نیرنگها بکار برد و برای او هیچ چیزی ممکن نگشت و مقصودش حاصل نشد.

و چون خواست دختر خود را بآن حضرت سپارد یکصد خدمتکار ماه دیدار سرو رفتار مشك موی شیرین گفتار که در عرصه دلبری و پهنه دلال نظیر و همال نداشتند منتخب و مقرر ساخت و بدست هر يك جامی روشن تر از چهره قمر که در آن یگانه گوهری بود بداد تا با این آئین دار با و آذین جان فزا بحضرت ابی جعفر نمایشگر شوند و در حجله دامادی خود را بدیدار مبارکش در آورند تا مگر آن آفتاب عوالم امامت را باین ذرات کاسده نظری و میل و گذری افتد و مأمون را دست آویزی برای سستی عقاید مردمان پدیدار آید .

اما باین اندیشه خود نیز نایل و بخیال خود و مقصود خود واصل نشد و امام معصوم علیه السلام را بآن ماهرویان دلفریب که مهر و ماه را اسیر زلف سیاه میساختند التفاتی نرفت .

و مردی بود که او را مخارق مغنی میگفتند و شرح حالش را در طی کتب سابقه در مقام خود رقم کرده ایم و از اساتید مغنیان و نوازندگان و سرود گویان زمان بود ، از صوت دلارایش مرغ هوا و حشرات زمین از طیران و حرکت بیفتادند و از چنگ ورود

ص: 69

و رباب و عودش اختر ناهید از آسمان مایل صفحه زمین میگشت و ریشی طویل و فنی جلیل داشت در آن محضر ماهرویان حور خدم حاضر شد و با مأمون گفت ای امیرالمؤمنین اگر ترا در امور دنیویه مقصودی است من از بهر تو کفایت کنم.

پس با سوز و ساز و ضرب و نوا و آواز خود در حضرت ابی جعفر علیه السلام بنشست و چنان آوازی رفیع و دلنواز بر کشید که تمام اهل آنسرای از خود بی اختیار و بدانسوی رهسپار و فراهم شدند و همی با عود بنواخت و تغنی نمود و آشوبها در درونها و سوزها در دلها بیفکند و بهرگونه صوت و نوازی تغنی کرد و بسرود و با این حال ابو جعفر علیه السلام ولی خداوند ذوالجلال بدوننگریست و به یمین و شمال التفات و توجه نفرمود و از آن پس سر مبارك بمخارق بلند آورد و فرمود: اتق الله يا ذا العثنون از خدای بپرهیز و بترس ای ریش دراز.

عثنون باعين مهلمه و نای مثلثه و نون و واوونون بمعنی ریش و فزونی آن بعد از عارضین یا روئیده برذقن و زیر آن است و هم مویهائی که در زیر حنك شتر است بمحض این فرمایش قضا نمایش قدر گذارش مضراب از دست مخارق و عود از چنگش فرو افتاد چنانکه چندانکه زنده بود از دست و پنجه جز رنج ربح و سودی نیافت.

و چون این حال عجب مکشوف شد مأمون از احوالش بپرسید گفت چون حضرت ابي جعفر علیه السلام بر من صيحه زد چنان فزع و ترس و هیبتی مرا فرو گرفت که ازین پس هیچوقت ازین حال افاقت نیابم بلی صیحه که از پیکر امامت آیت برخیزد هزاران صیحه محشر را بچیزی نشمارد .

دمدمه طنبور و آوای دهل *** نسبتی دارد بآن ناقور کل

و چون خاطر مبارك امام جواد علیه السلام از معاشرت و مجاورت مأمون انزجار و طبع همایونش از اطوار او ملالت گرفت از مأمون اجازت طلبيد و متوجه حج بيت الله الحرام گردید .

ابن صباغ در فصول المهمه مینویسد حضرت امام محمد جواد علیه السلام چندانکه از مدینه طیبه مهجور و در بغداد بازوجهاش ام الفضل نزد مأمون بودند مأمون در شرایط تکریم و تفخیم و تعظیم و اعز از آنحضرت غفلت نداشت تا گاهی که با زوجه خودام

ص: 70

الفضل بمدينه شریفه متوجه شد و چون از بغداد حرکت فرمود مردم آنشهر از وضیع و شریف و برنا و پیر و زن و مرد و سیاه و سفید و اعیان و اشراف و ارکان و انصاف خلق بمشایعت و وداع آنحضرت بیرون شدند .

آنحضرت با تجلیل و ابهتی عظیم راه سپار شد تا بدروازه كوفه نزديك سرای مسیب هنگام غروب آفتاب نزول فرمود و بمسجدی کهنه و قدیم الاساس در آن موضع در آمد تا نماز مغرب بگذارد و در صحن آنمسجد درخت نبقی بود یعنی سدره که هیچوقت بار نمیگرفت آنحضرت کوزه آبی بخواست و در اصل و بیخ آندرخت آب وضوی مبارکش بریخت و بنماز برخاست و مردمان در امامت آن امام عالی مقام نماز مغرب را بگذاشتند و آنحضرت در رکعت اولی سوره حمد و اذاجاء نصر الله و الفتح و در رکعت دوم سوره حمد و قل هو الله احد را قرائت فرمود .

و چون از نماز فراغت یافت مقداری برای ذکر خدای تعالی جلوس فرمود و بیای ایستاد و چهار رکعت بنافله نماز بسپرد و بعد از آن دو سجده شکر بگذاشت و از آن پس برخاست و با مردمان و داع فرمود و بجانب مقصود روان شد و آندرخت نبقه روز دیگر از همان شب از برکت قدوم مبارکش بارور گردید و باری بسیار و پسندیده و نيكو بیاورد و مردمان آندرخت پر بار را که از آن پیش هرگزش باری در کار نبود همی بدیدند و از آن معجزه باهره و کرامت زاهره بسی در عجب شدند و ازین جمله غریب تر و عجیبتر این بود که بار این درخت را خسته دانه نبود و میوه اش بیدانه بود و ازین روی بر تعجب و شگفتی آنجماعت بر افزود .

ابن صباغ که از علماي اهل سنت و جماعت است میگوید این کار یکی از معجزات و کرامات جلیله آنحضرت و مناقب جمیله اوست صاحب کشف الغمه نیز باین مطلب اشارت نماید و گوید فضایل و مناقب و علوم و معارف این امام علیه السلام و حکمت و فقاهتش با اخلاق حسنه و مخائل و شیم ستوده ایزدی آنحضرت در حال صغر سن مبارکش بيك مقامی بلند رسید که احدی از سادات و غیر از سادات نتوانستند آرزوی تقرب بان مقام را نمایند از این روی مأمون مشعوف و دل باخته آن علو مقام و سم ومنزلت

ص: 71

و فضایل امامت آیت شد لاجرم دختر خودام الفضل را با آنحضرت تزویج کرده و امام محمد جواد علیه السلام اورا با صحبت خود از بغداد بمدینه طیبه حمل کرد و مأمون در مراسم توقیر و تبجیل و اعزاز آنحضرت مسامحت روانمی داشت چنانکه نوشته اند آنحضرت در مدینه بود سالی دو کرور در هم در حضرتش تقدیم و بمدینه ارسال مینمود .

صاحب کشف الغمه در ترتیب حرکت آنحضرت از بغداد بمدینه مینویسد راه بر سپرد تا بشارع باب الکوفه رسید و مردمان که در مشایعتش بیرون آمده بودند حضور داشتند تا هنگامی که آفتاب سر بکوه بسرای مسیب رسید و در آنجا نازل شد و بمسجد در آمد و در کنار درخت نبقه که در صحن مسجد بود و هر گز بار نمی آورد در اصل شجره وضوء بگرفت و برخاست و مردمان را نماز بگذاشت و در رکعت اولی سوره حمد و فتح و در رکعت دوم فاتحه الکتاب و اخلاص را بخواند و قنوت را قرائت کرد و رکعت سوم را نیز بگذاشت و تشهد و سلام براند .

پس از آن قدری بنشست و خدای را ذکر فرمود و بدون اینکه تعقیب بگذارد برخاست و نوافل را بچهار رکعت بهای آورد و بعد از آن تعقیب نماز را بخواند و دو سجده شکر بگذاشت و چون آنحضرت به نبقه رسید از میمنت آب وضوی آنحضرت بارهای نیکو بیاورده و مردمان بدیدند و تعجب کردند و از آن میوه بخوردند و معلوم شد باری شیرین و بیدانه است پس با آنحضرت وداع کردند و امام علیه السلام در همان ساعت بجانب مدینه طیبه حرکت کرد و در آنجا بود تا گاهی که معتصم در زمان خلافتش آنحضرت و زوجهاش ام الفضل را ببغداد احضار نمود .

نوشته اند که ام الفضل در مدینه نیز از بغض و حسد کناره نمیجست و از آنحضرت با پدرش مأمون شکایت همی کرد که اختیار زوجات میکند و مرا بخشم و ستیز و اندوه و نکوهش میسپارد مأمون در جواب وی نوشت ای دخترك ما ترا با ابو جعفر تزویج نکردیم تا با این علت حلالی را بروی حرام سازیم ازین پس اینگونه مطالب که نوشته ننویس و معاودت مجوی نبق بفتح نون و کسر باء موحده و بسکون آن و قاف بار سدر است نبقه واحده آن است بکسر باء موحده و بار آن بعناب بسیار شبیه و

ص: 72

سخت سرخ و جمع آن نبقات است ، در بحار الانوار باین خبر اشارت شده است و مینویسد شیخ مفید علیه الرحمه فرمود از بار این درخت بخوردم و میوه اش بی دانه بود .

و در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که ابوهاشم جعفری میگفت در حضرت ابی جعفر علیه السلام در مسجد مسیب نماز گذاشتم وصلی بنافی موضع القبلة سواء میگوید در آنجا در آن مسجد درخت سدره خشک بود که هیچ برگ نداشت پس آنحضرت آبی بخواست و در زیر درخت سدره بریخت و آن درخت تازه و زنده و برگ آورد و در همان سال باردار شد و در ارشاد مفید درخت خرما مذکور است و ازین پس انشاء الله تعالی در باب معاجیز این حضرت ولایت آیت علیه السلام نیز اشارت خواهد شد .

بیان وقایع سال دویست و شانزدهم هجری نبوی صلی الله عليه و آله وسلم

اشاره

در این سال مأمون خلیفه بمملکت روم بازگشت و سبب این کار این بود که خبر رسید پادشاه روم يك هزار و ششصد نفر از اهالی طرسوس و مصیصه را بقتل رسانیده مأمون از استماع این خبر دهشت آمیز تاب در نگ نیاورد و با کمال خشم لشکری نامدار بساخت وكوس رحيل بنواخت و جانب راه بر سپرد تاگاهی که روز دوشنبه یازده روز از ماه جمادی الاولی بجای مانده بارض روم در آمد و در آنجا بار اقامت بیفکند و روز بشب در نوشت تا به نیمه شعبان المعظم رسید .

و بعضی دیگر بآن عقیدت اندر اند که سبب این امر این بود که توفیل بن میخائیل پادشاه روم نامه بمأمون نوشته نام خود را بر نام مأمون مقدم نگاشت چون مأمون در آغاز نگران شد و نام او را بر نام خود مقدم دید چنان بخشم اندر شد که بدون اینکه بقیت آن مکتوب را قرائت نماید بطرف ملك روم راهسپر شد و چون بآن اراضی در آمد فرستادگان میخائیل در اذنه بدر گاهش بیامدند و پانصد تن از اسیران مسلمان را با خود بخدمت مأمون بیاوردند .

ص: 73

و چون مأمون بارض روم داخل و در انطیغو نازل گردید مردم آنجا برای صلح و صفا بخدمتش بیرون آمدند و مأمون از آن پس روی به هر قله نهاد مردم هر قله نیز بطریق مصالحت حاضر خدمت شدند و مأمون برادرش ابو اسحق معتصم را با سپاه آراسته مأمور بفتح امصار نمود ابو اسحق با قدمی ثابت و عزمی استوار و دلی قوی و بازوئی پهلوی راه بر گرفت و حربها بساخت چندانکه سی دژ محکم و مطموره و طعام خانه را برگشود و هم چنین یحیی بن اکثم را از طوانه بالشگری مردانه بفرستاد یحیی برفت و بکشت و بسوخت و جمعی را اسیر کرده مراجعت نمود و از آن پس مأمون بسوی کیسوم روی آورد و دو روز در کیسوم اقامت گزیده و از آنجا بجانب دمشق بکوچید .

یاقوت حموی گوید کیسوم باكاف وسين مهمله وواو وميم نام قریه ایست از اعمال سميساط در آنجا بازار و دکاکین بسیار و قلعه بزرگ بر قلعه بلند است ، طوانه بضم طاء مهمله وواو والف ونون شهری در ثغور مصیصده است.

بیان حوادث و سوانح سال دویست و شانزدهم هجری نبوی صلى الله عليه و آله

در این سال عبدوس فهری در مملکت مصر ظهور نمود و بر عمال معتصم ابی اسحق بتاخت و پارۀ را بکشت و این قضای ناگهانی در ماه شعبان روی داد چون مأمون این خبر را بشنید خویشتن ساخته حرب او شد و در روز چهارشنبه چهارده روز از ماه ذی الحجه همین سال بجای مانده از دمشق بسوی مصرراه نوشت .

و هم در این سال افشین از برقه در حالتیکه از آنجا منصرف شده بود بیامد و در مصر اقامت کرد برقه بفتح اول که باء موحده است وراء مهمله وقاف اسم صقع و ناحية بزرگ است که مشتمل بر مدن وقراء عدیده در میان اسکندریه و افریقیه است و نام شهر این ناحیه انطابلس و تفسیرش خمس مدن یعنی پنج شهر است چنانکه در ایران زنجان را خمسه میخوانند و نیز برقه از قراء قم از نواحی جبل است که آنجا را برق رود خوانند وحور برقه نام محله یا قریه ایست در مقابل واسط .

ص: 74

و هم در این سال مأمون باسحق بن ابراهيم نوشت تالشکر تکبیر گذارند باین طریق که چون با مردمان نماز گذارد تکبیر گوید و از لشکر بخواهد که چنین کنند و اسحق در نیمه رمضان که مردمان در مسجد انجمن میکنند باین کار شروع کرد پس بجمله بایستادند وسه دفعه تکبیر بگفتند و این کردار را در هر نماز واجبه بجای آوردند .

و در این سال ام جعفر زبیده خاتون زوجه هارون مادر محمد امین که از زنهای نامدار جهان و ازین پیش در ذیل احوالرشيد وزوجات او بشرح حال اين خاتون بزرك اشارت شد رخت راحت بسرای آخرت کشید.

و در این سال غسان بن عباد از سند بیامد و بشر بن داود که امان یافته بود در صحبت او التزام داشت چنانکه از این پیش سبقت نگارش یافت و امورسند جانب اصلاح سپرد و عمران بن موسى عتكى عامل سندگردید و شاعر گفت :

سيف غسان رونق الحرب فيه *** و سمام الحتوف فى ظبيتيه

الى آخرها

و در این سال مأمون بر علی بن هاشم غضبناك گردید و عجیف واحمد بن هاشم را بدو فرستاد و امر نمود تا اموال و اسلحه او را مقبوض دارند .

و هم در این سال جعفر بن داود قمي بجانب قم فرار کرده از طاعت مأمون سر بیرون کرد و در این سال موافق روایت بعضی سلیمان بن عبدالله بن سليمان بن علی بن عبد الله بن عباس مردمان راحج اسلام بگذاشت و مأمون او را بولایت یمن معین کرده بود و نیز قرار داده بود که در هر شهر یکه داخل شود در آنجا حکومت با او باشد سلیمان از دمشق جانب راه بر گرفت پس ببغداد درآمد و مردمان را روز فطر نماز بگذاشت و از بغداد جانب دیگر بلاد گرفت و مردمان را حج بگذاشت و بیرون آمدن او از بغداد روز دوشنبه دوشب از ماه ذی القعده گذشته بود و در این سال ابو مسهر عبد الأعلى بن مسهر غسانی در بغداد روی بدیگر سرای نهاد .

طبری گوید بقول بعضی در این سال عبدالله بن عبیدالله بن عباس بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس مردمانرا حج اسلام بگذاشت و مأمون او را والی یمن و دیگر شهرهایی

ص: 75

که بآنجا در آید گردانید .

و هم در این سال محمد بن عباد بن عباد بن مهلب مهلبی امیر بصره در بصر د وفات کرد ونيز يحيى بن يعلى محاربی روی بسرای جاوید آورد .

و هم در این سال اسمعيل بن جعفر بن سليمان بن علی ازین سرای بدیگر سرای راه پیمای شد

بیان وقایع سال دویست و هفدهم هجری مصطفوی صلى الله علیه و آله وسلم

اشاره

در این سال افشین بر شهر فرما فیروزمند شد فرما بافاء ورا مهمله محرکه و میم و الف مقصوره شهری است که بر ساحل از ناحیه مصر واقع شده با حصنی لطیف و فاسد الهواء و نیز نام شهری است قدیمی میان عریش و فسطاط که خراب شده و در زیر ریگ پنهان گردیده است بالجمله مردم فرما امان خواستند و با طاعت حكم مأمون درآمدند و مأمون در محرم این سال بمصر رسید پس عبوس فهری را بیاوردند و گردنش را بزدند و مأمون بطرف شام بازگشت.

و در این سال مأمون علی بن هشام را بقتل رسانید و سبب این کار این شد که مأمون علی بن هشام را در آذربایجان و جز آن چنانکه مسطور شد حکومت داده بود و در خدمت مأمون عرض کردند که علی بن هشام در حق مردم ستم میکند و اموال ایشان را میگیرد و کسان را بقتل میرساند لاجرم عجیف بن عنبسه را بدو فرستاد و عجيف بابن هشام بناخت وهمى خواست عجیف را بکشد و خودش ببابك پیوسته شود و با مأمون بطریق طغیان و عصیان اندر آید .

طبری میگوید در این سال افشین بشهر بیما که در زمین مصر است غلبه کرد و مردمش امان خواستند و بحکم مأمون تن در آوردند و فتح نامه آن دو شب از شهر ربیع الاخر بجای مانده بود .

و میگوید در این سال دو پسر هشام علی و حسین را مأمون در اذنه بکشت و سبب

ص: 76

این بود که از سوء سیرت او با رعایا و مردمی که در تحت حکومتش بودند بمأمون رسید و مأمون شهرهای جبال را در تحت امارت ابن هشام نهاده بود و مأمون عجیف را بدو فرستاد و ابن هشام با ندیشه آن شد که عجیف را مقتول سازد و ببابك خرمی ملحق شود و عجیف بروی ظفرمند گشت و او را بدرگاه مأمون بیاورد و مأمون فرمان داد تا گردنش را بزنند و ابن خلیل گردن او را بزد و محمد بن یوسف برادر زاده اش گردن حسین بن هشام را بزد و این قضیه روز چهارشنبه چهارده شب از شهر جمادی الاولی بجای مانده در اذنة اتفاق افتاد .

و از آن پس سر علی بن هشام را بطرف بغداد و خراسان فرستادند تا در آنجا گردش داده و از آن پس بشام و جزیره باز گردانیده شهر بشهر بگردانیدند و بعد از آن در ذى الحجه بدمشق آوردند و از آن پس بمصر بردند و بعد از آنکه در آنجا نیز گردش دادند بدریا در افکندند .

گفته اند چون مأمون علی بن هشام را بکشت فرمان کرد تارقعه در قلم آوردند و بر سرش بیاویختند تا مردمان بخوانند و در آن رقعه نوشتند :

« اما بعد فان امير المؤمنين كان دعا علی بن هشام فيمن دعا من اهل خراسان ايام المخلوع الى معاونته والقيام بحقه و كان فيمن اجاب و اسرع الاجابة و عاون فاحسن المعاونة فراعى امير المؤمنين ذالك له واصطنعه وهو يظن به تقوى الله وطاعته والانتهاء الى امر امير المؤمنين في عمل ان اسند اليه فى حسن السيرة وعفاف الطعمة وبدءه امير المؤمنين بالافضال عليه فولاه الاعمال السنية ووصله بالصلات الجزيلة التي امر امير المؤمنين بالنظر في قدرها فوجدها اكثر من خمسين الف الف درهم .

فمد يده الى الخيانة والتضييع لما استرعاه من الامانة فباعده عنه واقصاه ثم استقال أمير المؤمنين عثرته فاقاله اياها و ولاه الجبل و آذربایجان و كور ارمينية ومحاربة اعداء الله الخرمية على أن لا يعود لما كان منه فكان اكثر ماكان بتقديمه الدينار والدرهم على العمل الله ودينه واساء السيرة وعسف الرعية وسفك الدماء المحرمة .

ص: 77

فوجه امير المؤمنين عجيف بن عنبسة مباشراً لامره و داعياً الى تلافي ما كان منه فوئب بعجيف يريد قتله فقوى الله عجيفاً بنيته الصادقة فى طاعة امير المؤمنين حتى دفعه عن نفسه ولوتم ما اراد بعجيف لكان في ذالك مالا يستدرك ولا يستقال ولكن الله اذا اراد امراً كان مفعولاً.

فلما امضى امير المؤمنين حكم الله في على بن هشام رأي ان لا يؤاخذ من خلفه بذنبه فامر ان يجرى لولده و لعياله ولمن اتصل بهم ومن كان يجرى عليهم مثل الذي كان جارياً لهم في حياته ولولا أن علي بن هشام اراد العظمى بعجيف لكان في عداد من كان فى عسکره ممن خالف و خان کعیسی بن منصور و نظرائه والسلام .

همانا امير المؤمنين مأمون چنان بود که در زمان محمد امین مخلوع علی بن هشام را در زمره مردمی دیگر که بمعاونت و قیام بحق خود می خواند دعوت نمود و علی بن هشام مانند دیگران اجابت امر نمود و از دیگران در اطاعت فرمان سریعتر و در معاونت و همراهی نیکوتر بود لاجرم امیرالمؤمنین این کار و کردار علی بن هشام را رعایت فرمود و او را بدست احسان و تربیت در سپرد چه گمان میبرد که علی بن هشام مردی با تقوی و خدای ترس و مطیع اوامر و نواهی و در هر عملی که بدو انتها گیرد با حسن سیرت و عفاف طعمه وطلب روزی حلال و نهایت انقیاد در اوامر امیر المؤمنین رفتار مینماید .

ازین روی امیر المؤمنين او را بصنوف افضال وشمول اجلال مفتخر ساخت و با مارتهای نامدار و صلات گرانمایه برخوردار نمود که مقدار آن افزون از یکصد کرور در هم برآمد .

وعلي بن هشام با این همه ادراك مناصب وفوايد ومشاغل و عواید افزون از مقدار قدرش را ندانست و شکرش را نگذاشت بعلاوه دست بخیانت وتضييع امانت وظلم رعيت در از کرد و امیرالمؤمنین او را از امارت و ولایت دور ساخت و پس از چندی دیگر باره از لغزش و گناه وی در گذشت و خطاهای او را ندید. شمرد و شهرهای جبل و آذربایجان و ارمنستان و محاربت جماعت خرمیه دشمنان یزدان را در امارت و ریاست و سپهداری وی گذاشت بدان عهد و پیمان که اعمال سابقه و افعال نکوهیده خویش را متروك دارد و

ص: 78

بحسن سلوك وحفظ امانت و دیانت رفتار نماید .

چون در این اعمال عامل و در این اشغال شاغل کشت عهد و پیمان را بر طاق نسیان گذاشت و برحرص و طمع بیفزود و در جلب منافع و جمع دینار و در هم چشم از دین و دنیا بپوشید و در اظهار امور ناهنجار بکوشید با عموم رعايا ومرئوسين ومحکومین خود بظلم و ستم پیشه ور در خونریزی و آزار مردم بیباک و سفاک شد.

چون اعمال سخیفه و افعال تا خجسته او در پیشگاه امیر المؤمنين بعرض رسید عجيف بن عنبسة را در اصلاح کار و تلافی کردار او مأمور ساخت وعلى بن هشام برعجيف بتاخت و آهنگ قتل او را نمود و خداوند تعالی عجیف را بواسطه نیت صادقه که در طاعت امیرالمؤمنین و حسن ارادت داشت بروی نیرومند ساخت تا شر او را از خود بگردانید و اگر آنچه را که علی بن هشام در حق عجیف قصد کرده بود با انجام میرسانید و او را میکشت کار از حیز اصلاح میگذشت لکن خداوند تعالی چون چیزی را اراده فرماید البته بجای میرسد و همان میشود که خدای می خواهد .

و چون امیر المؤمنين حکم خدای را در حق علی بن هشام ممضی ساخت چنان بصواب نگریست که در حق بازماندگانش بنظر عنایت و عطوفت بنگرد و مؤاخذه نفرماید پس بفرمودهمان وظیفه و وجیبه که در زمان حیات علی بن هشام در حق زن و فرزند و اقارب او برقرار بود بعد از وی نیز مقرر و مفروض شمارند و اگر علی بن هشام در صدد قتل عجیف بر نیامدی هر آینه در عداد آنانکه در لشکر گاهش از خائنان و مخالفان مانند عيسى بن منصور و امثال او بودند میآمد یعنی مقتول نمیگشت.

و در این سال مأمون بزمین روم درآمد و صدروز در کنار لؤلؤة منزل گزید.

لؤلؤة نام آبی است در سماوه كلب ولؤلؤة الكبيره محله ایست در دمشق در خارج باب الجابيه و مأمون پس از یکصد روز مدت از آنجا بکوچید و عجیف را در لؤلؤة باز گذاشت و مردم آنجا باوی خدعه و کیدورزیدند و او را اسیر کردند و عجیف روزی چند در قید اسارت بماند و بقول طبری هشت روز اسیر بود و از آن پس او را بیرون آوردند و توفيل ملك روم بطرف لؤلؤة بیامد و بر عجيف احاطه کرد چون مأمون این

ص: 79

خبر را بشنید لشکرها بدانسوی بفرستاد توفیل توقف در آن مقام را جایز ندانست و قبل از وصول لشکر مأمون از آنجا بکوچید و اهل لؤلؤة امان خواسته بخدمت عجيف بیرون شدند .

و هم در این سال توفیل پادشاه روم مکتوبی بمأمون نوشته خواستار صلح شد و در آن مکتوب نام خود را مقدم بر مأمون داشته وزیرش فضل تقديم نامه وعرض فديه وطلب صلح کرد و آن نامه بدین صورت بود .

اما بعد فان اجتماع المختلفين على حظهما اولى بهما في الراى مما عاد بالضرر عليهما ولست حريا ان تدع لحظ يصل الى غيرك حظا تحوزه الى نفسك وفي علمك كاف عن اخبارك و قد كنت كتبت اليك داعياً إلى المسالمة راغباً في فضيلة المهادنة لتضع أوزار الحرب عنا وتكون كل واحد لكل واحد وليا و حزباً مع اتصال المرافق والفح في المتاجر وفك المستاسر و امن الطرق و البيضة .

فان ابيت فلا ادب لك في الخمر و لا اذخرف لك فى القول فانى لخائض اليك غمارها آخذ عليك اسدادها شان خيلها ورجالها و ان افعل فبعدان قدمت المعذرة و اقمت بيني و بينك علم الحجة والسلام .

همانا دو تن که مختلف باشند اگر اجتماع خود را برخظ و بهره خود مقرر دارند برای ایشان شایسته تر و سز اور تر از آن است که بچیزی اقدام نمایند که بر ضرر ایشان بازگشت گیرد و هیچ لایق و نیکونیست که تو آن حظی را که برای خویشتن مهیا داشته و حایز آن شده بدیگری موصول داری و ترا آن علم و بصیرت هست که از خبر دادن و معلوم ساختن بتو کافی است و من ازین پیش مکتوبی بتو نمودم و بمسالمت و مساهلت ومصالحت دعوت کردم و بمهادنت و آشتی راغب بودم تا شداید جنگ و خسارت محاربت و مهالك معارك برما چنگ نيفكند و هر يك از ما دوستدار و دولتخواه هم دیگر باشیم و هم دست و حزب یکدیگر و در متاجر و فواید و رهانیدن اسیران یکزبان شویم و طرق و شوارع و بیضه دین را مامون و محفوظ بداریم. و اگر از آن چه گویم ابا و امتناع کنی ازین پس با تو بسستی و مهادنت نروم و در

ص: 80

قول و گفتار سهل انگار و پرده بر کار نیارم بلکه ظاهر و آشکار آنچه بایستی بجای می آورم و شسته و پرداخته و بی پوشش آنچه باید گفت میگویم و باتو بحرب میآیم و میدان حربگاه را بمردان کارزار و سواران پهنه سپار می آرایم و اگر باین کار اقدام کنم بر من بحثی نخواهد بود چه تقدیم معذرت و اتمام حجت کرده ام و السلام چون این مكتوب از نظر مأمون بگذشت در جواب ملك روم رقم كرد .

اما بعد فقد بلغني كتابك فيما سألت من الهدنة و دعوت اليه من الموادعة وخلطت فيه من اللين والشدة مما استعطفت به من شرح المتاجر و اتصال المرافق و فك الاسارى ورفع القتل والقتال فلولا ما رجعت اليه من اعمال التودد والاخذ بالحظ في تقليب الفكرة ولا اعتقد الرأى فى مستقبله الا فى استصلاح ما اوثره فى معتقبه لجعلت جواب كتابك لخيلا تحمل رجالاً من اهل الباس والنجدة والبصيرة ينازعونكم عن تكلكم ويتقربون الى الله بدمائكم و يستقلون في ذات الله مانا لهم من المشوكتكم .

ثم أوصل اليهم من الامداد و ابلغ لهم كافياً من العدة والعتاد هم اظماً الى موارد المنايا منكم الى السلامة من مخوف معرتهم عليكم موعدهم احدى الحسنين عاجل غلبة او كريم منقلب غير اني رايت ان اتقدم اليك بالموعظه التي يثبت الله بها عليك الحجة من الدعاء لك و لمن معك الى الوحدانية والشريعة الحنيفية .

فان ابيت ففدية توجب ذمة وتثبت نظرة وان تركت ذالك ففى يقين المعاينة لنعوتنا ما يغنى عن الابلاغ في القول والاغراق في الصفة والسلام على من اتبع الهدى مكتوب تو که خواستار صلح و آشتی و موادعة و مسالمه شده بودی و از نرمی و سختی در آن اندراج داده بودی و بشرح وبسط متاجر وهمدستی و رها کردن اسیران ورفع قتل وقتال سخن کرده بودی بمن رسید.

اگر نه آن بودی که چون پيك فكر را در میدان اندیشه گردش دادم و خیالترا برای جلب مودت و سود و منفعت بدانستم و اینکه اندیشه خودم در آتیه و از منه آینده جز اصلاح امور عباد و بلاد و خیر و فلاح ایشان نیست ، هر آینه جواب ترا بفرستادن سواران جنگجوی و جنگجویان فتنه خوی و مردم بصیر و کار آزمودگان

ص: 81

خبير مقرر میساختم تا شما را از جای برکنند و از بیخ و بن بر آورند و از ریختن خون شما به پیشگاه خالق مهروماه تقرب گیرند و هرگونه زحمتی از محاربت شما و شوکت وخار شما مقاسات کنند در راه رضای خدا اندك شمارند.

و چون باين حال ومعرض قتل و قتال اندر آیند همه روز لشکرها بمدد ایشان بفرستم و آنچه در بایست ایشان است موجود سازم و چنان مردمی جنگ آور و پرخاشگر بی سپر دارم که بموارد منایا و چشمه سار بلایا تشنه تر از شما با بشخور عافیت و زلال سلامت باشند و فضای جهان را از خوف و خشیت برشما تنگ و تاريك دارند و ایشان از دو حال وادراك دو سعادت بیرون نیستند یا این است که در پهنه قتل وقتال به بهروزی و ظفر اتصال گیرند یا بشهادت بسعادت ابدی برخوردار شوند پس در هر صورت کوی سعادت و شرافت و سبقت بهره ایشان خواهد بود لکن هم اکنون چنان بسزا دیدم که بآن گونه نصایحی و مواعظی که خداوند تعالی حجت را با تو ثابت کند پیشگیری نمایم و نرا و آن مرد می را که با تو هستند بوحدانیت خدا و شریعت حنیفیه بخوانم .

پس اگر سر برزنی و از قبول اسلام امتناع نمائی بیایستی قدیم و جزیه برگردن گیری چه پرداخت آن موجب این میشود که در پناه و ذمه اسلام و اسلامیان اندر شوی و در اینحال خون و مال تو محفوظ است و اگر ازین کار و تقدیم این عمل برکنار شوی آنچه بینی برای حصول یقین تو کافی تر است از آنچه بگویند و بنویسند و بشنوی و بنگری والسلام على من اتبع الهدى .

و هم در این سال مأمون بجانب سلغوس سفر کرد یاقوت حموی گوید سلغوس باسین مهمله ولام وغین معجمه وواو وسین ثانیه بروزن قربوس بفتح اول وثاني حصنی است در بلاد ثغور بعد از طرسوس .

و هم در این سال علی بن عیسی القمی جعفر بن داود قمی را بفرستاد و ابواسحق بن رشید گردنش را بزد مقصود از ابو اسحق معتصم خلیفه است.

ص: 82

بیان حوادث و سوانح سال دویست و هفدهم هجری نبوی صلی الله علیه و آله

در این سال سليمان بن عبدالله بن سليمان بن علی مردمان راحج بگذاشت و در این سال حجاج بن منهال در بصره از سرای و بال بسرای جاوید اتصال گرفت.

و هم در این سال سریج بن نعمان مسافر دیگر جهان گردید سریج باسین مهمله و جيم است .

و نیز در این سال سعدان بن بشر موصلی که از سفیان ثوری راوی بود از حسك سعدان وخار وخسك این تافته بیابان جانب راحت و سرای آخرت سپرد.

و نیز در این سال خلیل بن ابی رافع مزنی که مردی عالم و عابد بود وفات کرد پدرش جعفر بن محمد بن ابی یزید موصلی مردی فاضل بود .

و در این سال خليفه عصر مأمون بن هارون الرشید با سحق بن ابراهیم که در بغداد بود نامه بنوشت که جماعت قضاة وشهود و محدثین را حاضر کرده در امر قرآن مجید عقاید و آراء ایشان را آزمایش کند هر کسی اقرار کند که قرآن مخلوق محدث آفریده خداوند سبحان است او را براه خود گذارد و هر کسی ابا نماید و قرآن را مخلوق و محدث و تازه نداند در خدمت مأمون بعرض رسانند تا بآنطور که رأی مأمون قرار بگیرد در حق چنان کسی حکم نماید و این مکتوب در ماه ربیع الاول مسطور شد و نسخه آن باین صورت است:

اما بعد فان حق الله على ائمة المسلمين و خلفائهم الاجتهاد في اقامة دين الله الذي استحفظهم ومواريث النبوة التي اورثهم واثر العلم الذى استودعهم والعمل بالحق فى رعيتهم والتشمير لطاعة الله فيهم والله يسأل امير المؤمنين ان يوفقه لعزيمة الرشد و صريمته والاقساط فيما ولاء الله من رعيته برحمته و منته .

وقد عرف امير المؤمنين ان الجمهور الاعظم والسواد الأكبر من حشو الرعية و سفلة العامة ممن لا نظر له ولاروية ولا استدلال له بدلالة الله وهدايته و لا استضاء بنور العلم

ص: 83

وبرهانه في جميع الاقطار والأفاق اهل جهالة بالله وعمى عنه وضلالة عن حقيقة دينه وتوحيده والايمان به وتكوب عن واضحات اعلامه وواجب سبيله وقصور أن يقدروا الله حق قدره و يعرفوه کنه معرفته و يفرقوا بينه وبين خلقه لضعف آرائهم ونقص عقولهم و جفائهم عن التفكر والتذكر .

وذلك انهم ساووا بين الله تبارك وتعالى وبين ما انزل من القرآن قاطبقوا مجتمعين واتفقوا غير متعاجمين على انه قديم اول لم يخلقه الله ويحدثه و يخترعه و قد قال الله عز وجل في محكم كتابه الذى جعله لما فى الصدور شفاء و للمؤمنين رحمة و هدى «انا جعلناه قرآناً عربياً».

فكل ما جعله الله فقد خلقه، «وقال «الحمد لله الذي خلق السموات والارض و جعل الظلمات والنور» وقال عز وجل «كذلك نقص عليك من انباء ماقد سبق» فاخبر انه قصص لأمور احدثه بعدها وتلا به متقدمها وقال «الر كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير» وكل محكم مفصل فله محكيم مفصيل والله محكم كتابه ومفصله فهو خالقه و مبتدعه .

ثم هم الذين جادلوا بالباطل فدعوا الى قولهم ونسبوا انفسهم الى السنة و في كل فصل من كتاب الله قصص من تلاوته مبطل قولهم ومكذب دعواهم يرد عليهم قولهم و نحلتهم ، ثم اظهروا مع ذالك انهم أهل الحق والدين والجماعة وان من سواهم اهل الباطل والكفر والفرقة .

فاستطالوا بذلك على الناس وغروا به الجهال حتى مال قوم من اهل السمت الكاذب والتخشع لغير الله والتقشف لغير الدين الى موافقتهم عليه ومواطاتهم على سيء آرائهم تزيناً بذالك عندهم وتصنعاً للرياسة والعدالة فيهم .

فتركوا الحق إلى باطلهم واتخذوا دون الله وليجة اإلى ضلالتهم فقبلت بتزكيتهم لهم شهادتهم ونفذت احكام الكتاب بهم على دخل دينهم ونغل اديمهم و فساد نياتهم و يقينهم وكان ذالك غايتهم التي اليها أجروا واياها طلبوا في متابعتهم والكذب على مولاهم و قداخذ عليهم ميثاق الكتاب الا يقولوا على الله الا الحق و درسوا مافيه

ص: 84

اولئك الذين اصمهم الله و اعمى ابصارهم افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها.

فرأى امير المؤمنين ان اولئك شر الامة وروس الضلالة المنقوصون من التوحيد حظاً والمخسوسون من الايمان نصيباً و اوعية الجهالة واعلام الكذب و لسان ابليس الناطق في اوليائه و الهائل على اعدائه من اهل دين الله واحق من يتهم في صدقه وتطرح شهادته ولا يوثق بقوله ولا عمله فانه لاعمل الا بعد يقين ولا يقين الا بعد استكمال حقيقة الإسلام و اخلاص التوحيد ومن عمى عن رشده وحظه من الايمان بالله وتوحيده كان عما سوى ذالك من عمله والقصد في شهادته اعمى واضل سبيلا .

و لعمر امير المؤمنين إن احجى الناس بالكذب في قوله وتخرص الباطل في شهادته من كذب على الله و وحيه و لم يعرف الله حقيقة معرفته و ان اولاهم برد شهادته في حكم الله و دینه من رد شهادة الله على كتابه و بهت حق الله. بباطله

فاجمع من بحضرتك من القضاة و اقرا عليهم كتاب امير المؤمنين هذا اليك فابدء بامتحانهم فيما يقولون و تكشيفهم عما يعتقدون في خلق الله القرآن واحداثه واعلمهم ان امير المؤمنين غير مستعين في عمله ولا واثق فيما قلده الله و استحفظه من امور رعيته بمن لا يوثق بدينه و خلوص توحیده و یقینه

فاذا اقروا بذلك و وافقوا امير المؤمنين فيه وكانوا على سبيل الهدى والنجاة فمرهم بنص من يحضرهم من الشهود على الناس ومسألتهم عن علمهم في القرآن و ترك اثبات شهادة من لم يقرانه مخلوق محدث ولم يره و الامتناع من توقيعها عنده

و اكتب الى امير المؤمنين بما ياتيك عن قضاة اهل عملك في مسألتهم و الامر لهم بمثل ذالك ثم اشرف عليهم وتفقد آنا رهم حتى لا تنفد احكام الله الا بشهادة اهل البصائر في الدين و الاخلاص للتوحيد و اكتب الى امير المؤمنين بما يكون فى ذالك انشاء الله و كتب في شهر ربيع الاول سنه 218 .

پس از سپاس ایزد و ثنای محمد صلی الله علیه وآله وسلم باز مینماید که حق خداوند برحق بر پیشوایان مسلمانان و خلفای ایشان اجتهاد ورزیدن و کوشش نمودن در بیای داشتن دین و آئین خداوندی است که حفظ آن را بر ایشان واجب گردانیده و مواریث نبوتی که بوراثت

ص: 85

ایشان نهاده و برگزیدن علمی است که در ایشان بودیعت سپرده است و عمل نمودن بحق و حکم حق است در میان رعیت ایشان و کسانی که در محکومیت و مأموریت ایشان مقرر داشته و کمر بر میان بستن در طاعت خداوند است در میان ایشان .

و امیرالمؤمنین از یزدان جهان آفرین خواستار میشود که او را برای عزیمت و صریمت رشد و عدل و داد آوردن در آن رعایا و برا یا که خداوند تعالی ایشان را در تحت حکومت و امارت او مقرر ساخته موفق فرماید برحمته و منته همانا در پیشگاه امیرالمؤمنین روشن و مبرهن است که جمهور برایا و رعایا و مردمان سفله عوام را نظری و رویتی و استدلالی بدلالت و هدایت خدای متعال و استضائتی بنور علم و برهان آن در تمامت اقطار و آفاق نیست .

بیشتر مردم بحضرت احدیت در حالت جهالت و عدم بینائی و ظلمت کوری و از حقیقت دین و توحید خدا و ایمان به یزدان و از اعلام واضحه و نشانهای آشکار اوراه راست و واجب در عالم بازگشت و نکوب و قصور هستند و چنانکه باید بر عظمت و ابهت یزدانی و عرفان سبحانی شناسا نیستند و از ضعف و سستی آراء و نقصان عقول و تجافی از تفکر و تذکریکه در وجودات غیر کامله ایشان موجود است در میان آفریننده و آفریده شده فرق و جدائی نیاورند .

و این حال و این ضعف دانش و مقال و عدم امتیاز که در ایشان است برای این است که این جماعت جهال و ضلال خداوند تبارك و تعالی را با آنچه خود فرو فرستاده است از قرآن یکسان دانسته اند یعنی چنانکه خدای را مخلوق نمیدانند قرآن را نیز مخلوق و محدث نمیخوانند و بجمله سر بر آورده و عقیدت بر عقیدت نهاده و ندانسته مجتمع و متعاجم بر آن گردیدند که قرآن قدیم اول است یعنی مسبوق باولی و بدایتی و حدوثی نیست و خدای قرآن را خلق و احداث و اختراع نفرموده است و حال اینکه خدای عزوجل در کتاب محکم و قرآن کریم خود که شفاي آنچه در صدور و قلوب است و برای مؤمنان رحمت و هدایت گردانیده است میفرماید بدرستیکه ما این قرآن را قرآنی بلسان عرب گردانیدیم و آنچه را که خداوند نسبت بجعل بدهد و بگوید

ص: 86

جعله الله بمعنى خلفه الله است یعنی آفرید قرآن را .

وميفرمايد حمد مخصوص بخداوندی است که آسمانها و زمینها را بیافرید وگردانید ظلمات و نور را یعنی آفریده نور و ظلمت را، هم خداوند عز و جل میفرماید بر این گونه حکایت کردیم بر تو از اخبار پیشینان پس خداوند خبر میدهد که قرآن قصها و داستانها است بر اموریکه بعد از آن احداث فرموده است و تالی ساخته است بآن پیشینان آن را و میفرماید قرآن کتابی است که استوار گردانیده است آیات آنرا پس از آن تفصیل داده شده است از جانب خداوند حکیم خبیر ، و هر چیزیکه استوار کرده شده و تفصیل داده شده باشد بناچار استوار کننده و مفصل کننده میخواهد و خداوند کتاب خود را محکم و استوار و مفصل ساخته است و چون چنین باشد پس خداوند قرآن را بیافریده و ابتداع و اختراع آن را بفرموده است .

پس آنکسان که بر خلاف این عقیدت رفته اند و قرآن را مخلوق و محدث نمیشمارند مردمی هستند که بباطل مجادله کنند و بقول وعقیدت خودشان مردمان را بخوانند و خودشان را بسنت نسبت دهند و حال اینکه در هر فصلی از کتاب خدای تعالی داستانها از تلاوت آن است که مبطل قول ایشان و تکذیب کننده دعوی ایشان است و رد مینماید و باز میگرداند قول ایشان را وغلط و خطای ایشان را برایشان و این جماعت با این قول و عقیدت باطل که دارند چنان ظاهر مینمایند که ایشان اهل حق و دین و موافق جماعت و سنت هستند و آنانکه برخلاف عقیدت ایشان هستند بر باطل رفته اندو کافر هستند و اهل فرقت و مخالفت هستند و از طریق حق و اسلام جدائی گیرند و باین وسیله و عقیدت بر مردمان دست تطاول در از کنند و گروه جهال را باین عنوان فریفته گردانند .

و این وسوسه این جماعت بآنجا کشیده است که مردمی که دروغ گوی هستند و در خدمت مخلوق تخشع و فروتنی نمایند و بغیر از دین مبین تقشف جویند بموافقت ایشان بر این عقیدت و مواطات ایشان بر آراء نکوهیده ایشان روزگار سازند تا باین

ص: 87

وسیله نزدایشان مزین و مطلوب گردند و در میان ایشان ساخته ریاست و عدالت باشند و خود را شایسته این مقام شمارند.

لاجرم حق را بگذاشتند و بباطل گرویدند و بیرون از خداوند متعال این حال را ولیجه و بطانه و خاصه خود گردانیدند و وسیله برای ضلالت و گمراهی خود نمودند و مردم عوام باین وسائل نکوهیده ایشان فریب خورده شهادت ایشان را مقبول و اقوال ایشان را مقرون بحق و تزکیه ایشان را صحیح دانستند و احکام قرآنی را بوجود رویت و عقیدت ایشان نافذ بشمردند .

با آن حالت دغل و شیادی و نغل و فساد و تباهی ادیم و نیات ناخجسته و یقین بیرون از صواب آنها و این حال و این اقوال و عقاید باطله ایشان پایان اندیشه و نهایت خیال و آرزوی ایشان بود که بدان روش و طریقت روان و آن را مطلوب خودشان در متابعت ایشان و کذب و دروغ بر مولی و هادی خودشان آوردن است و حال اینکه عهد و میثاق کتاب خدای برایشان اخذ شده است که برای خداوند تعالی جز بحق و سخن بحق و راستی و درستی نگویند و آنچه در قرآن و آن پیمان است درس بگیرند ایشان کسانی هستند که خداوند کر ساخته است و کور فرموده است ابصار ایشان را آیادر کار قرآن بتدبر نمیروند یا بر دلها است قفلهای آن .

ازین روی و باین سبب امیرالمؤمنین را چنان در نظر آمد که این جماعت بدترین امت و رؤس گمراهی و ضلالت هستند و از زلال توحید خداوند متعال کم بهره هستند و اختر بخت و طالع ایشان در آسمان حظ و نصیب نحس و ناخجسته است .

و این چنین مردم اوعیه جهالت و اعلام کذب و ضلالت و لسان ابلیس باشند که در اولياي خود ناطق و بر اعداي خود از اهل دین خداي مایل هستند و شایسته و سزاوارند که در صدق و راستی خودشان متهم باشند و گواهی و شهادت ایشان مطروح و مردود گردد و بقول و عمل او وثوق نگیرند چه بعد از یقین عملی و بعد از استكمال حقیقت اسلام و اخلاص توحید یقینی نیست و هر کس چشم بینش اواز رشد خودش و

ص: 88

حظ او از ایمان بخدای و توحید خدای کور باشد در سایر امور و اعمال و قصد او در شهادتش کور و گمراه تر است .

سوگند بزندگانی امیرالمؤمنین که سزاوارترین مردمان باینکه او را کاذب خوانند و شهادتش را بدروغ منسوب دارند و او را بباطل قائل شوند کسی است که بر خدای و آنچه خدای وحی کرده است دروغ بندد و خدای را بحقیقت نشناسد و بدرستیکه لایق ترین مردمان باینکه شهادت او را در حکم خدا و دین خدا مردود شمارند آنکس باشد که شهادت خداوند را بر کتاب خدای رد کند و حق خداوند را بباطل خودش متهم و به بهتان منسوب آورد .

پس جماعت قضاتی را که در دار الحکومه خود حاضر میبینی جمله را فراهم کن و این مکتوب امیرالمؤمنین را که بتور قم شده است برایشان فروخوان و بامتحان و آزمایش قضات شروع نمای و در آنچه میگویند و از آنچه در باب خلق قرآن که خداوندش بیافریده و احداث فرموده بیازمای و مکشوف بگردان و ایشان را معلوم بدار که امير المؤمنين يعنى مأمون در عمل و كارملك و مملکت خودش و آنچه خداوند او را بآن مقلد ساخته و در رعایت رعیت بدو گذاشته استعانت نمیجوید و وثوق نمی گیرد و بمعاونت و معاضدت نمیخواند کسی را که بدین او و خلوص توحید و یقین او اطمینان و وثوق کامل نداشته باشد .

و چون این جماعت قضاة باين امر اقرار و با امیرالمؤمنین در این امر و عقیدت موافقت و برطریقهدی و سبل رستگاری ثابت بودند پس ایشان را بنص کسانی که نزدایشان حاضر شده اند از آنانکه بر مردمان شاهدند و پرسش ایشان را از علم ایشان در کار قرآن و ترك اثبات شهادت آنکس که اقرار ندارد که قرآن مخلوق و محدث است و باین رأی و عقیدت نمیرود و از توقیع در آن امر امتناع دارد مأمور بدار و آنچه از عقیدت و قول قضاة اهل عمل تو در مسئله ایشان و امر کردن آنان را بمانند همان امر که باین جماعت نمودي بامير المؤمنين بنويس .

ص: 89

و از آن پس بر حال و عقاید و اقوال ایشان مشرف شو و آثار و علامات ودلالات ایشان را تفقد و پژوهش کن تا ازین پس احکام خداوندی جز بشهادت کسانیکه در کار دین و اخلاص در توحید بصیرت دارند نافذ نگردد و در این باب هر چه روی داده است انشاء الله تعالى بأمير المؤمنين در قلم آور في شهر ربیع الاول سال دویست و هجدهم مکتوب شد .

و همچنین مأمون با سحق بن ابراهیم رقم کرد که هفت تن را بدرگاه او بفرستد ازین جمله : محمد بن سعد کاتب واقدی و دیگرا بو مسلم مستملی یزید بن هارون ، و دیگری يحيى بن معين ، ودیگر زهير بن حرب ابو خيثمه ، ودیگر اسمعیل بن ابی مسعود ، و دیگر احمد بن الدورقی ، و دیگر اسمعیل بن داود بودند .

پس این اشخاص را بخدمت گسیل دادند و مأمون آنجمله را بآزمایش در آورد و از ایشان پرسش کرد که قرآن مخلوق است بجمله جواب دادند که قرآن مخلوق است و مأمون بفرمود تا ایشان را بمدينة السلام بغداد فرستادند.

و اسحق بن ابراهیم ایشان را بسرای خود در آورد و قول و عقیدت ایشان را در حضور فقهاء ومشايخ آشکار ساخت و با آنجماعت نیز که از اهل حدیث بودند نیز بهمان طور که بمأمون جواب داده بودند پاسخ دادند پس اسحق آنجماعت را رها ساخت و براه خود بگذاشت و این کار و کردار را که اسحق بن ابراهیم با آنجماعت بجای گذاشت بفرمان مأمون بود و پس ازین جمله مأمون باسحق بن ابراهيم نوشت :

«اما بعد فان من حق الله على خلفائه فى ارضه وأمنائه على عباده الذين ارتضاهم لاقامة دينه وحملهم رعاية خلقه فى ارضه وامضاء حكمه وسننه والائتمام بعدله في بريته ان يجهد والله انفسهم وينصحواله فيما استحفظهم وقلدهم ويدلوا عليه تبارك اسمه وتعالى بفضل العلم الذى اودعهم والمعرفة التي جعلها فيهم ويهدوا اليه من زاغ عنه ويردوا من ادبر عن امره وينهجوا لرعاياهم سمت نجاتهم ويقضوا على حدود ايمانهم وسبیل فوزهم وعصمتهم ويكشفوا لهم عن مغطيات امورهم ومشتبهاتها عليهم بما يدفعون الريب عنهم ويعود بالضياء والبيئة على كافتهم وان يؤثروا ذالك من ارشادهم وتبصيرهم اذكان جامعاً

ص: 90

لفنون مصانعهم ومتضمناً لحظوظ عاجلتهم وآجلتهم ويتذكر واما الله مرصد من مسائلتهم عما حملوه ومجازاتهم بما اسلفوه وقدموا عنده وما توفيق امير المؤمنين الا بالله وحده و حسبه الله وكفى به .

ومما بينه امير المؤمنين برويته وطالعه بفكره فتبين عظيم خطره وجليل ما يرجع فى الدين من وكفه وضرره ما ينال المسلمون بينهم من القول فى القرآن الذى جعله الله اماماً لهم واثراً من رسول الله صلى الله علیه و آله و صفیه محمد صلی الله علیه وآله وسلم باقياً لهم و اشتباهه على كثير منهم حتى حسن عندهم وتزين في عقولهم الا يكون مخلوقاً .

فتعرضوا بذلك لدفع خلق الله الذى بان به عن خلقه و تفرد بجلالته من ابتداع الاشياء كلها بحكمته وانشائها بقدرته والتقدم عليها باوليته التي لا يبلغ اولاها ولا يدرك مداها وكان كلشيء دونه خلقاً من خلقه وحدثاً وهو المحدث له وكان القرآن ناطقاً به ودالا عليه وقاطعاً للاختلاف فيه ، وضاهوا به قول النصارى فى ادعائهم في عيسى بن مريم انه ليس بمخلوق ان كان كلمة الله والله عز وجل يقول انا جعلناه قرآناً عربياً و تأويل ذالك انا خلقناه كما قال جل جلاله وجعل منها زوجها ليسكن اليها وقال وجعلنا الليل لباساً وجعلنا النهار معاشاً وجعلنا من الماء كل شيء حي".

فسوى عزوجل بين القرآن وبين هذه الخلائق التي ذكرها في شية الصنعة واخبرانه جاعله وحده فقال انه لقرآن مجيد في لوح محفوظ فقال ذالك على احاطة اللوح بالقرآن ولا يحاط الا بمخلوق.

وقال لنبيه صلى الله عليه وآله لا تحرك به لسانك لتعجل به وقال ما يأتيهم من ذكر من ربهم محدث وقال ومن اظلم ممن افترى على الله كذباً او كذب بآياته واخبر عن قوم ذمهم بكذبهم انهم قالوا ما انزل الله على بشر من شيء ثم اكذبهم على لسان رسوله فقال لرسوله قل من انزل الكتاب الذي جاء به موسى .

فسمى الله تعالى القرآن قرآنا وذكراً وايماناً ونوراً وهدى و مباركاً وعربياً و

قصصا فقال نحن نقص عليك احسن القصص بما أوحينا اليك هذا القرآن و قال قل لئن اجتمعت الجن والانس على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و قال قل فأتوا

ص: 91

بعشر سور مثله مفتريات وقال لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه فجعل له اولا وآخراً ودل عليه انه محدود مخلوق .

وقد عظم هؤلاء الجهلة بقولهم فى القرآن الثلم في دينهم والجرح في امانتهم و سهلوا السبيل لعدو الاسلام و اعترفوا بالتبديل والالحاد على قلوبهم حتى عرفوا و وصفوا خلق الله وفعله بالصفة التي هي الله وحده و شبهوه به والاشباه اولی بخلقه.

وليس يرى امير المؤمنين لمن قال بهذه المقالة حظا في الدين ولا نصيبا من الايمان واليقين ولا يرى ان يحل احداً منهم محل الثقة في امانة ولا عدالة ولاشهادة ولاصدق فى قول ولا حكاية ولا تولية لشيء من امر الرعية و ان ظهر قصد بعضهم و عرف بالسداد مسدد فيهم فان الفروع مردودة الى اصولها ومحمولة فى الحمد والذم عليها و من كان جاهلا بامر دينه الذي امره الله به من وحدانيته فهو بماسواه اعظم جهلا و عن الرشدفي غيره اعمی و اضل سبيلا .

فاقرء على جعفر بن عيسى وعبد الرحمن بن اسحق القاضى كتاب امير المؤمنين بماكتب به اليك وانصصهما على علمهما في القرآن واعلمهما ان امير المؤمنين لا يستعين على شيء من امور المسلمين الايمن وثق باخلاصه و توحيده وانه لا توحيد لمن لم يقر بان القرآن مخلوق.

فان قالا بقول امير المؤمنين فى ذلك فتقدم اليهما فى امتحان من يحضر مجالسهما بالشهادات على الحقوق ونصهم عن قولهم فى القرآن فمن لم يقل منهم انه مخلوق ابطلا شهادته ولم يقطعا حكما بقوله وان ثبت عفافه بالقصد والسداد في امره .

وافعل ذالك بمن في سائر عملك من القضاة و اشرف عليهم اشرافا يزيد الله به ذا البصيرة في بصيرته و يمنع المرتاب من اغفال دينه واكتب الى امير المؤمنين بما يكون منك في ذالك انشاء الله.

پس از ستایش خداوند محمود و نیایش محمد محمود مکشوف همی دارد که از جمله حقوق خداوند تعالی بر کسانیکه از جانب یزدان در مملکت جهان بخلیفتی او منصوب و بر آن بندگان ایزد سبحان که بآئین ایزدی کامکار هستند امین ساخته و براي

ص: 92

اقامت دین مبین برگزیده رعایت و حفاظت بندگان خود را بدست کفایت ایشان و امضای حکم و سنت خود را بیمن درایت ایشان و اتمام آن را بعدل خود در مخلوفش مقرر فرموده این است که این خلفاء وامناء در راه خدا جهاد و کوشش نمایند و در کار ودایع ایزدی و اصلاح حال ایشان و نصایح و مواعظ و پند و راهنمائی ایشان و طلب رضای خدا مساعی مشکوره بجای آورند و جماعتی را که خدای در تحت امارت و ریاست ایشان مقرر داشته همیشه محفوظ و بحضرت خداوند حفیظ دلالت و به پیشگاه آفریننده سفید وسیاه تبارك اسمه و تعالی راهنمائی فرمایند .

و بدستیاری آن علم و دانشی که خدای تعالی باین خلفا و امنای خود بودیعت گذاشته و آن گوهر معرفتی که در صدور و قلوب ایشان بامانت سپرده هر کس را که از خدای غافل و بی خبر و منصرف شده و از اوامر الهی روی بر کاشته براه راست در آورند و بنهج نجات وحدود ایمان بازگردانند و راه فیروزی و برخورداری و عصمت ایشان را بایشان نمایان نمایند و امور پوشیده و مشتبه را از بهرایشان بآنچه غبارشك وريب را بزداید مکشوف سازند.

و ایشان را از ظلمات جهل و غمرات غفلت و خطرات خسارت بجلوات نباهت و شرفات روشنائی و درایت در آورند و این هدایت را بر تمام مطالب برگزینند و در ارشاد و تبصیر و بینش و بینائی ایشان دریغ نکنند و در اصلاح امور معاشیه و معادیه و دنیویه و اخرویه ایشان مسامحت نورزند و آنچه را که خدای از آنجماعت خواسته و در کمین گاه ایشان و اطاعت یا مخالفت ایشان است بایشان باز نماید و ایشان را باجرای تکالیف دینیه ایشان باز دارد و از مجازات ایشان غفلت نکند.

و امیرالمؤمنین را جز بخداوند یگانه توفیقی نیست و خداوند او را در هر کاری کافی است و آنچه را که امیرالمؤمنین بدستیاری رویت خودمبین ساخته و بفکر عمیق و اندیشه دقیق و پندار رقیق و تامل حقیق خود مطالعه کرده و خطر عظیم و خطب عمیم آن که بازگشت آن بدین مبین است بروی مکشوف و آشکار گردیده است و عیب و

ص: 93

ضرر وخسرانش را بدانسته این قضیه و بلیه ایست که مسلمانان را در باب قرآن مجیدی که خداوند تعالی آن را امام ایشان ساخته و از رسول خدا وصفی خدا محمد صلی الله علیه وآله وسلم برای ایشان اثری باقی و نشانی پاینده و نماینده گردانیده است سخنی در میان آورده اند و این مطلب بر بیشتر این مردم مشتبه مانده است چندانکه در انظار ایشان این عقیدت ایشان بسی مستحسن و در عرصه عقول ایشان مزین آمده است که چنان دانند که قرآن مخلوق نیست.

و بواسطه این عقیدت و این تصور و تخیل دفع میکنند آنچه را که خداوند تعالی بیافریده است و بآن خلقت از مخلوقین خود ممتاز گشته با آنکه خدای سبحان بجلالت و عظمت خودش بخلقت و ابتداع تمامت اشياء بحكمت خود وانشاء آن بقدرت خود و تقدم بر تمام موجودات بآن اولیت و آغازیت خودش که نه بآغازش همساز و نه با نجامش هم راز توانند شد متفرد و هرچه جز آن ذات حی قیوم باقی ازلی ابدی سرمدی است خلقی از مخلوقات وحدتی از محدثات او است و اگر چه قرآن خودش بمخلوقیت خودش ناطق و بر آن دال و اختلاف در آن را یعنی آیا مخلوق است یا نیست قاطع است و می نماید که مخلوق است .

و در این عقیدت و قول خود با جماعت نصاری که عیسی را گویند مخلوق نیست و كلمة الله است مشابه و مضاهی و همرنگ و هم آهنگ شده اند و حال اینکه خداوند تعالی میفرماید ماگردانیده ایم قرآن را قرآنی عربی و معنی جعلناه در اینجا خلقناه است یعنی بیافریده ایم قرآن را چنانکه می فرماید وجعل منها زوجها یعنی بیافرید از آن زوج اورا تا زوج او بزوجه سکون و آرامش بجوید که بمعنی آفریدن است.

و میفرماید و گردانیدیم شب را لباس و روز را معاش یعنی آفریدیم، وگردانیدیم از آب هر چیزی رازنده یعنی آفریدیم از آب پس خداوند عزوجل از حیثیت آفریدن و آفریدگی قرآن را با این مخلوقات یکسان و جمله را مصنوع خود شمرده و خبر داده است که خودش آفریننده آن است به تنهائی .

و فرموده «انه لقرآن مجيد في لوح محفوظ» و این کلام از آنجا است که لوح بر قرآن محیط است و جز بچيزي که مخلوق باشد احاطه نتوان کرد و هم سایر آیات مسطوره که بعد از ختم این ترجمه بشرح و بیان آن اشارت خواهد شد و خداوند میفرماید

ص: 94

« لا يأتيه الباطل » الى آخر الآية پس خداوند تعالی برای قرآن اول و آخر قرار داده است و این حال دلالت بر محدودیت و مخلوقیت قرآن دارد.

و این جماعت جهال در این قول خود در باب قرآن که مخلوقش نمیدانند ثلمه عظیم و رخنه بزرگ در دین خودشان افکنده اند و جرحی در امانت خود راه داده اند و برای دشمن اسلام راه را صاف و هموار ساخته اند و به تبدیل و الحاد بقلوب خودشان اعتراف کرده اند حتی اینکه مخلوق خدای را بصفتی متصف داشته اند که به خداوند تعالى به تنهائي اختصاص دارد یعنی گفته اند قرآن مخلوق نیست و عدم مخلوقیت مخصوص بذات کبریای خالق است.

و تشبیه نموده اند در این صفت قرآن را بخداوند خالق یگانه و حال اینکه همانند شمردن و شبیه گردانیدن چیزی را بچیزی شایسته مخلوق خالق است نه مناسب خالق بی شبه و مثال و امیرالمؤمنین آنمردمی را که قائل باین مقاله باشند متدین ومؤمن و دارای گوهر ایقان و در امانت و عدالت و شهادت وصدق در قول و حکایت و حدیث و تولیت در امور رعیت محل وثوق و اعتماد نمیشمارد و اگرچه پاره از ایشان اظهار اقتصاد نمایند و از مسددی بسداد معرفی شوند محل عنایت نتوانند بودچه فروع باصولش مردود است و درزم و قدح بر اصول محمول میشود و هر کس با مردین و آئین که خداوندش از حیثیت افراد بوحدانیت خدای امر کرده جاهل باشد چنین کسی بآنچه جز این امر است جهلش عظیم تر و از رشد بینائی در غیر از آن کورتر است و گمراه تر .

پس این نامه امیرالمؤمنین را بر جعفر بن عیسی و عبدالرحمن بن اسحق قاضی قرائت کن و علم ایشان را در امر قرآن بصراحت و تنصيص بازدان و بر ایشان معلوم بدار که امیرالمؤمنین بر آنکس که باخلاص و توحید او وثوق نداشته باشد او را در هیچ امری از امور مسلمانان شایسته مداخلت واعانت و معاونت نمیداند و آنکس را که مقر بان نباشد که قرآن مخلوق است و فانی میگردد موحد نمی خواند .

پس اگر جعفر وعبدالرحمن بقول و اعتقاد امير المؤمنين قائل و معتقد باشند و قرآن را مخلوق بدانند با ایشان مقرر دار که آنجماعتی را که در محضر ایشان و

ص: 95

مجالس ایشان و محکمه ایشان برای شهادت و گواهی دادن بر حقوق حاضر میشوند امتحان نمایند وقول وعقیدت ایشان را در کار قرآن مصرح و منصوص گردانند.

پس اگر از میانه ایشان کسی باشد که قائل بمخلوقیت قرآن نباشد شهادت او را باطل و بیهوده نمایند و هیچ حکمی را بقول و شهادت ایشان قطع نکنند و فیصل ندهند و اگر چه عقیدت و سخن او را در مخلوق ندانستن قرآن و عفاف اورا بقصد وسداد ثابت و مقرون یافتند همچنان محل وثوق ندانند و شهادتش را مقبول نخوانند .

و براین روش و طریقت با سایر قضات و حکامی که در حوزه عمل تو هستند معمول بدار و جز آنانرا که قائل بمخلوقیت قرآن باشند داخل امور و مسموع الشهاده مشمار اگر چه در سایر صفات و اطوار و احوال و رشد و سداد محل اعتماد باشند و برایشان مشرف و مراقب باش بدانگونه اشرافی که خداوند تعالی صاحب بصیرت را بر بصیرتش بیفزاید ومرتاب وشك آورنده را از اغفال در امور دینیه اش بازگرداند و از آنچه از توروی نماید و در انجام امر بعرصه ظهور پیوندد بخواست خدای تعالى بامير المؤمنين رقم كن .

طبری در تاریخ خود بعد از نگارش این نامه مینوید چون نامه مأمون باسحق بن ابراهیم رسید جماعتی از فقهاء ومحدثین و حکام را بخواند و ابوحسان زیادی و بشر بن ولیدكندى وعلى بن أبي مقاتل وفضل بن غانم وذيال بن هيثم وسجاده وقواريري واحمد بی حنبل و قتیبه و سعدویه واسطی وعلى بن جعد واسحق بن ابى اسرائيل وابن الهرش و ابن علية الاكبر ويحيى بن عبدالرحمن عمری و شیخی دیگر از فرزندان عمر بن خطاب که قاضی رقه بود و ابو نصر تمار وابو معمر قطیعی و محمد بن حاتم بن ميمون ومحمد بن نوح مضروب وابن الفرخان وجماعتی دیگر را که از جمله ایشان نضر بن شميل وابن علي بن عاصم وابو العوام بزاز وابن شجاع و عبدالرحمن بن اسحق بود احضار نمودچون جملگی را بمجلس اسحق در آوردند نامه مأمون را دو دفعه برایشان قرائت کرد و گفت هر دو نامه و مقاله امیرالمؤمنین را مکرر باز نمودم و بهمه بشناختم و اينك اين نامه امير المؤمنین است که تجدید شده است و همه میبینید و میشنوید و فهمیدید.

آنگاه روی با بشر بن ولید آورد و گفت در امر قرآن چه میگوئی وی گفت مقاله امير المؤمنين را مکرر شنیده و دانسته ام اسحق گفت اينك نیز چنانکه می بینی مجدداً

ص: 96

رقم کرده است بشر گفت من میگویم قرآن کلام خداوند سبحان است اسحق گفت سؤال ازین نبود که گوئی کلام خدای است آیا قرآن مخلوق است ؟ گفت خداوند خالق همه چیز است اسحق گفت آیا قرآن چیزی نیست یعنی داخل اشیاء و از جمله مخلوقات نیست گفت قرآن شییء است .

اسحق گفت پس در اینصورت که شیء باشد مخلوق است بشر گفت قرآن خالق نیست اسحق گفت من ازین سخن از تو نپرسیدم آیا قرآن مخلوق است یا نیست گفت از آنچه تو را گفتم بهتر نتوانم گفت و من از امیرالمؤمنین عهد میطلبم که در امر قرآن سخن نکنم و جز اینکه گفتم در امر قرآن چیزی دیگر نمیدانم.

اینوقت اسحق بن ابراهیم رفعه را که در پیش روی داشت برگرفت و بروی بخواند و او را بر مفادش واقف ساخت بشر بن ولید گفت اشهد ان لا إله الا الله احداً فرداً لم يكن قبله شيء ولا بعده شيء ولا يشبهه شيء من خلقه في معنى من المعاني ولا وجه من الوجوه اسحق گفت بلی و من مردمان را که برجز این قائل بودند مضروب میساختم آنگاه با کاتب گفت آنچه را که بشر گفت بنویس .

بعد از آن روی با علی بن ابی مقاتل نمود که چگوئی ای علی گفت هر دو کلام امير المؤمنین را در این باب چندین دفعه شنیده ام و مراجز آنکه شنیده شده چیزی نیست اسحق او را بآن رقعه آزمایش نمود علی بآنچه در رقعه بود اقرار کرد و از آن پس اسحق گفت قرآن مخلوق است گفت کلام الله است اسحق گفت ترا ازین ده پرسیدم علی گفت قرآن کلام الله است و اگر امیرالمؤمنین ما را بچیزی امر فرماید اطاعت میکنیم و گوش بفرمان میسپاریم اسحق با کاتب گفت این مقاله را بنویس .

بعد از آن با ذیال همان گفت که با علی گفته بود ذیال نیز در جواب او مانند علی بن ابی مقاتل سخن کرد بعد از آن با ابو حسان زیادی گفت تر اعقیدت بر چیست از هر چه خواهی بپرس اسحق آنرقعه را بروی فروخواند و برفحاوي آن واقف نمود ابو حسان بر آن مضامین اقرار کرد پس از آن گفت هر کس باین قول قائل نگردد و این عقیدت را بصواب نداند کافر است .

ص: 97

اسحق گفت قرآن مخلوق است؟ گفت قرآن کلام الله است و خداوند آفریننده تمام اشیاء است و هر چه جز خداوند است مخلوق خالق است و امیرالمؤمنین امام و پیشوای ما است و بسبب او عامه علم را دانستیم و اوشنیده است آنچه را که ما نمیدانیم و خداوند امور ما را بدست کفایت او گذاشته و اورامقلد بآن ساخته است و او اسباب اقامت حج و نماز ما است و مازکوة خود را بدو فرستیم و اموال را بدو تقدیم نمائیم و با او جهاد دهیم و امامت او را امامت میدانیم و اگر بچیزی امر کند فرمان پذیر هستیم و از آنچه باز شدن خواهد باز شدن خواهیم و اگر ما را بخواند بدو گرائیم .

اسحق بعد ازین جمله سخنان گفت قرآن مخلوق است و ابو حسان همان سخنان را باز گفتن گرفت اسحق گفت این مقاله امیرالمؤمنین است گفت. محققاً مقاله امير المؤمنین است و او مردمان را باین مقاله دعوت نکرده و بآن امر نفرموده است و اگر تومرا تو مرا خبر دهی که امیرالمؤمنین بتوامر کرده است که من بگویم هر چه مرا بآن مأمور داری میگویم چه توکسی هستی که بر تو وثوق میرود در آنچه از جانب امیرالمؤمنین يمن ابلاغ کنی در هر چیزی پس اگر چیزی را بمن از جانب او تبلیغ نمائی بسوی آن میشوم اسحق گفت مرا امر نکرده است که چیزی بتو ابلاغ نمایم .

علي بن ابي مقاتل گفت گاهی تواند بود که قول او مانند اختلاف اصحاب رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در فرایض و مواریث باشد و مردمان را بر این امر حمل نمیداده اند ابوحسان با او گفت مرا جز اطاعت کردن و گوش بر فرمان دادن چیزی نیست هم اکنون هر چه خواهی بمن فرمان کن تا اطاعت امر کنم اسحق گفت مرا امري نفرموده است که ترا امر نمایم بلکه بمن فرمان کرده است تا تو را آزمایش کنم .

پس از آن با حمد بن حنبل روی آورد و گفت در باب قرآن چه میگوئی احمد گفت قرآن کلام یزدان است اسحق گفت آیا قرآن مخلوق است احمد گفت قرآن کلام خداوند سبحان است بر این سخن چیزی نمی افزایم اسحق بن ابراهیم احمد بن حنبل را بانچه که در رقعه مأمون بود امتحان فرمود و چون بآن مقام رسید که لیس کمثله شیء

وهو السميع البصير و از كلمه لا يشبهه شيء من خلقه في معنى من المعانى ولاوجه من الوجوه

ص: 98

امساك نمود ابن البكاء الاصغر بروی اعتراض نمود و گفت اصلحك الله وی میگوید سمیع است از حیثیت اذن و بصیر است بدستیاری عین کنایت از اینکه باید قائل بتجسم باشد.

پس اسحق با احمد بن حنبل گفت معنی قول خدای تعالی سمیع بصیر یعنی شنوای بینا چیست گفت معنی آن مطابق همان و صفی است که خداوند تعالی نفس خود را بآن توصیف کرده است اسحق گفت معنی آن چیست احمد گفت نمیدانم معنی آن مطابق همان است که خدای تعالی نفس خود را بآن توصیف کرده است .

بعد از آن اسحق بن ابراهيم جماعت فقها وقضات ومحدثین راکه حضور داشتند تن بتن نزديك خواند و ایشان بجمله گفتند قرآن کلام الله است مگر این چند نفر که قتيبه ، وعبيد الله بن محمد بن حسن، وابن عليه اكبر ، وابن البكاء ، وعبد المنعم بن إدريس ابن بنت وهب بن منبه ومظفر بن مرجا مردی کور که نه از اهل فقه بود و چیزی از آن را نمیشناخت مگر اینکه خود را در این موضع در آورده بود و مردی از اولاد عمر بن الخطاب قاضی رقه وابن الاحمر باشند.

وأما ابن البكاء الاكبر همی گفت مجعول یعنی مخلوق است چه خداوند تعالی میفرماید «انا جعلناه قرآناً عربياً» وقرآن محدث است زیرا که یزدان تعالی میفرماید «ما يأتيهم من ذكر من ربهم محدث» اسحق گفت پس مجعول بمعنی مخلوق است گفت بلی ، گفت پس قرآن مخلوق است گفت نمیگویم مخلوق است لکن مجعول است پس مقاله او را بر نگاشتند.

وچون اسحق از امتحان آن مردم فراغت یافت و مقالات ایشان را بنوشت این البكاء الاصغر در مقام اعتراض برآمد و گفت اصلحك الله همانا این دو قاضی ائمه و پیشوایان هستند چه باشد با ایشان امرکنی آن کلام را اعادت دهند اسحق گفت این دو تن هستند که بحجت امیرالمؤمنین قیام میورزند گفت خوب است با ایشان امرکنی مقالت خودشان را بشنوانند تا از ایشان حکایت کنیم اسحق گفت اگر در خدمت ایشان بشهادت و گواهی شهادت دهی زود باشد که مقالت ایشان را انشاء الله تعالی بشنوی .

ص: 99

پس از آن مقالات آنقوم را تن بتن بنوشتند و برای مأمون بفرستادند پس از آن قوم نه روز در نگ ورزیدند و از آن پس اسحق ایشان را بخواند و مکتوب مأمون که در جواب نامه اسحق بن ابراهیم درباره ایشان رسیده بود بخواند و نسخه آن باین صورت است:

بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد فقد بلغ امير المؤمنين كتابك جواب كتابه كان اليك فيما ذهب اليه متصنعة اهل القبلة وملتمسوا الرياسة فيما ليسوا له باهل من أهل الملة من القول فى القرآن وامرك به امير المؤمنين من امتحانهم و تكشيف احوالهم و احلالهم محالهم تذكر احضارك جعفر بن عيسى وعبدالرحمن بن اسحق عندورود كتاب امیر المومنين مع من احضرت ممن كان ينسب الى الفقه و يعرف بالجلوس للحديث و ينصب نفسه للفتيا بمدينة السلام وقرائتك عليهم جميعا كتاب اميرالمومنين ومسألتك اياهم عن اعتقادهم في القرآن والدلالة لهم على حظهم واطباقهم على نفى التشبيه و اختلافهم في القرآن .

وامرك من لم يقل منهم انه مخلوق بالامساك عن الحديث والفتوى في السر والعلانية و تقدمك الى السندى وعباس مولی امیر المومنین بما تقدمت به فيهم الى القاضيين بمثل ما مثل لك امير المؤمنين من امتحان من يحضر مجالسهما من الشهود وبث الكتب الى القضاة في النواحى من عملك بالقدوم عليك لتحملهم وتمتحنهم على ماحد. امير المؤمنين وتثبيتك في آخر الكتاب اسماء من حضر و مقالاتهم .

وفهم امير المؤمنين ما اقتصصت و اميرالمومنين يحمد الله كثيراً كما هو اهله و يسئله أن يصلى على عبده ورسوله محمد صلی الله علیه وآله وسلم ويرغب الى الله في التوفيق لطاعته و حسن المعونة على صالح نيته برحمته.

وقد تدبر امير المؤمنين ما كتبت به من أسماء من سالت عن القرآن ومارجع اليك فيه كل امرىء منهم وما شرحت من مقالتهم.

فاما ما قال المغرور بشر بن الوليد فى نفى التشبيه و ما امسك عنه من ان القرآن مخلوق وادعى من تركه الكلام في ذلك واستعباده امير المؤمنين فقد كذب بشر في ذلك وكفر وقال الزور والمنكر ولم يكن جرى بين امير المؤمنين وبينه في ذالك و لا فى غيره

ص: 100

عهد ولا نظر اكثر من اخباره امير المؤمنين من اعتقاده كلمة الاخلاص والقول بان القرآن مخلوق فادع به اليك واعلمه ما اعلمك به اميرالمومنين من ذالك وانصصه عن قوله في القرآن واستتبه منه فان اميرالمومنين يرى ان تستتيب من قال بمقالته ان كانت تلك المقالة للكفر الصراح والشرك المحض عند امير المومنين فان تاب منها فاشهر امره و امسك عنه وان اصر على شركه ودفع ان يكون القرآن مخلوقا بكفره والحاده فاضرب عنقه وابعث الى اميرالمومنين برأسه انشاء الله .

وكذلك ابراهيم ابن المهدى فامتحنه بمثل ما تمتحن به بشراً فانه كان يقول بقوله وقد بلغت امیرالمومنین به بوالغ فان قال ان القرآن مخلوق فاشهر امره واكشفه والا فاضرب عنقه وابعث الى اميرالمومنين برأسه انشاء الله .

واما على بن ابى مقاتل فقل له الست القائل لامير المومنين انك تحلل وتحرم والمكلم له بمثل ماكلمته به معالم يذهب عنه ذكره .

واما الذيال بن الهيثم فاعلمه انه كان فى الطعام الذي كان يسرته فى الانبار و فيما يستولى عليه من امر مدينة امير المومنين ابى العباس ما يشغله وأنه لوكان مقتفيا آثار سلفه و سالک مناهجهم ومحتديا سبيلهم لما خرج الى الشرك بعد ايمانه.

اما احمد بن يزيد المعروف بابي العوام وقوله انه لا يحسن الجواب في القرآن فاعلمه انه صبي في عقله لا في سنه جاهل وانه ان كان لا يحسن الجواب في القرآن فسيحسنه اذا اخذه الناديب ثم ان لم يفعل كان السيف من وراء ذلك ان شاء الله .

واما احمد بن حنبل وما تكتب عنه فاعلمه ان امير المومنين قد عرف فحوى تلك المقالة وسبيله فيها واستدل على جهله و آفته بها .

واما الفضل بن غانم فاعلمه انه لم يخف على اميرالمومنين ما كان منه بمصر وما اكتسب من الاموال فى اقل من سنة وما شجر بينه وبين المطلب بن عبد الله في ذلك فانه من كان شأنه شأنه وكانت رغبته في الدينار والدرهم رغبة فليس بمستنكر ان يبيع إيمانه طمعاً وإيثاراً لعاجل نفعهما وانه معذالك القائل لعلى بن هشام ماقال والمخالف له فيما خالفه فيه فما الذي حال به عن ذالك ونقله الى غيره .

ص: 101

واما الزيادى فاعلمه انه كان منتحلاً ولا اول دعى كان في الاسلام خولف فيه حكم رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وكان جديراً ان يسلك مسلكه فانكر ابوحسان ان يكون مولى لزياد او يكون مولى لاحد من الناس او ذكر انه انما نسب الى زياد لامر من الأمور .

و اما المعروف بابى نصر التمار فان امير المؤمنين شبه خساسة عقله بخساسة متجره واما الفضل ابن الفرخان فاعلمه انه حاول بالقول الذي قاله في القرآن اخذ الودائع التي اودعها اياه عبدالرحمن بن اسحاق وغيره تربصاً بمن استودعه وطمعاً في الاستكثار الماصار في يده ولا سبيل عليه عن تقادم عهده و تطاول الايام به فقل لعبد الرحمن بن اسحق الا جزاك الله خيراً عن تقويتك مثل هذا وائتمانك اياه وهو معتقد للشرك منسلخ من التوحيد.

واما محمد بن حاتم وابن نوح والمعروف بابي معمر فاعلمهم انهم مشاغيل باكل الربا عن الوقوف على التوحيد و ان امير المؤمنين لولم يستحل محاربتهم في الله و مجاهدتهم الا لاربائهم وما نزل به كتاب الله في امثالهم لاستحل ذالك فكيف بهم و قد جمعوا مع الارباء شركا وصاروا للنصارى مثلا .

و اما احمد بن شجاع فاعلمه انك صاحبه بالأمس والمستخرج منه ما استخرجته من المال الذي كان استحله من مال على بن هشام و انه ممن الدينار والدرهم دينه و اما سعدويه الواسطى فقل له قبح الله رجلا بلغ به التصنع للحديث والتزين به والحرص على طلب الرياسة فيه ان يتمنى وقت المحنة فيقول بالتقرب بها متى يمتحن فيجلس للحديث.

واما المعروف بسجادة و انكاره ان يكون سمع ممن كان يجالس من اهل الحديث وأهل الفقه القول بان القرآن مخلوق فاعلمه انه فى شغله باعداد النوى و حكه - لاصلاح سجادته وبالودائع التي دفعها على بن يحيى وغيره ما اذهله عن التوحيد والهاء ثم اسئله عما كان يوسف بن ابی یوسف ومحمد بن الحسن يقولانه ان كان شاهدهما و جالسهما .

و اما القواريرى ففيما تكشف من احواله وقبوله الرشا والمصانعات ما ابان عن مذهبه و سوء طريقته و سخافة عقله و دینه و قد انتهى الى امير المؤمنين انه يتولى لجعفر بن عيسى الحسنى مسائله فتقدم الى جعفر بن عيسي في رفضه و ترك الثقة به و الاستنابته اليه .

ص: 102

واما يحيى بن عبدالرحمن العمرى فان كان من ولد عمر بن الخطاب فجوابه معروف .

و اما محمد بن الحسن بن علي بن عاصم فانه لوكان مقتدياً يمن مضى من سلفه لم ينتحل النحلة التي حكيت عنه وانه بعد صبى يحتاج الى تعلم وقد كان سأله امير المؤمنين عن محنته في القرآن فجمجم عنها ولجلج فيها حتى دعا له امير المؤمنين بالسيف فاقر ذميماً فانصصه عن اقراره فان كان مقيماً عليه فأشهر ذالك واظهره انشاء الله .

ومن لم يرجع عن شركه ممن سميت لامير المؤمنين في كتابك وذكره امير المؤمنين لك او امسك عن ذكره في كتابه هذا ولم يقل ان القرآن مخلوق بعد بشر بن الوليد و ابراهيم ابن المهدى فاحملهم أجمعين موثقين الى عسكر امير المؤمنين ويسلمهم الى من يؤمن بتسليمهم اليه لينصهم امير المؤمنين فان لم يرجعوا و يتوبوا حملهم جميعاً على السيف انشاء الله ولا قوة الا بالله .

وقد انفذ امير المؤمنين كتابه هذا في خريطة بندارية ولم ينظر به اجتماع الكتب الخرائطية معجلا به تقرباً الى الله عز وجل بما اصدر من الحكم ورجاء ما اعتمد و ادراك ما امل من جزيل ثواب الله عليه فانفدلما اتاك من امرامير المؤمنين وعجل اجابة امير المؤمنين بما يكون منك فى خريطة بندارية مفردة عن سائر الخرايط ليعرف امير المؤمنين ما يعملونه انشاء الله وكتب سنة 218 .

بنام خداوند بخشاینده مهربان و بعد از ستایش ایزد پاك و نيايش خواجه لولاك مکشوف میدارد نامه تو که در پاسخ مکتوب امیرالمؤمنین تقدیم کرده بودي بعرض رسید و از عقاید و اقوال آنانکه خود را از اهل قبله شمارند و در طلب ریاست و امارتی اند که نه در خور آن هستند در باب قرآن باز نمودی همانا امیرالمؤمنین ترا فرمان کرده بود که این جماعت را در امر قرآن که آیا ایشان مخلوق میدانند یا نمیدانند بیازمای و احوال و اقوال آنانرا کشف کن و در آنجا که بایسته است فرود آور .

و تو در مکتوب خود مذکور نمودي كه جعفر بن عيسى وعبدالرحمن بن اسحق را در حین درود مکتوب امیر المؤمنین با دیگر کسانیکه بفقاهت و جلوس در مجلس حدیث

ص: 103

رانی و قعود بر مسند فتاوی در شهر بغداد حاضر ساختی و بر تمامت ایشان مکتوب امیرالمؤمنین را فروخواندی و اعتقاد ایشان را در قرآن خواستار کشف شدی و ایشان را بر نفی تشبیه دلالت نمودی.

و نیز بعرض رسانیدی که ازین جماعت هر کسی قائل بمخلوقیت قرآن نباشد بایستی از حدیث کردن و فتوی راندن در پوشیده و آشکارا لب فروبندد و مکشوف ساختی که با سندی و عباسی مولی امیرالمؤمنین امر دادی که بهمان نحو که با دو تن قاضی سابق الذكر جعفر بن عيسى وعبد الرحمن بن اسحق سخن درمیان آوردی و امير المؤمنين بتو دستور العمل داده بود در امتحان کسانیکه در مجالس این دو تن از جماعت شهود حاضر میشوند رفتار نمایند و سواد آنحکم را بسایر قضات آن نواحی که در امارت تو میباشند بفرستادی تا به نزد تو حاضر و امتحان را بطوریکه امیر المؤمنين محدود و مشخص کرده ناظر شوند.

و در پایان مکتوب خودت اسامی آنا مرا که حاضر ساختی و مقالات و عقاید ایشان را مرقوم نموده بودی و امیرالمؤمنین بر آنجمله و آنچه تنصیص کرده واقف شد و خداوند را بسیار سپاس میکند چنانکه شایسته حمد و ثنای او است و از خداوند مسئلت میکند که بر بنده خودش و فرستاده خودش محمد صلی الله علیه وآله وسلم درود فرستد و بحضرت خداوند راغب و مایل است که او را با طاعت خودش و بحسن معرفت بر صالح نیت وی بر حمت خودش موفق فرماید و امیرالمؤمنین در مرقومات تو و نگارش اسامی آنانکه از ایشان از امر قرآن سؤال کرده و آنچه از هر يك پاسخ یافته بودی تدبر و تأمل نمود و از مقالات ایشان که شرح داده بودی مستحضر شد.

اما آنچه مغرور بسرای غرور بشر بن الولید در نفی تشبیه و در آنچه از آن امساک نموده از اینکه قرآن مخلوق است و مدعی بر آن شده است که در این امر سخنی نمیراند و امير المؤمنين بر این عهد واقف است همانا بشر دروغ میگوید و کافر است وجز بزور ومنكر سخن نکرده است و در این باب در میان او و امیرالمؤمنین و نه در غیر آن او را با امیرالمؤمنین عهدی و پیمانی و نظری بیشتر از اینکه امیرالمؤمنین

ص: 104

را از اعتقاد خود بكلمه اخلاص و قول باینکه قرآن مخلوق است در میان نیست هم اکنون او را باین عقیدت و طریقت دعوت و به آنچه امیرالمؤمنين ترا بیاموخته او را تعلیم کن و قول و عقیدت او را در کار قرآن منصوص بدار و از عقیدت سابقه اش بازگشت بده چه رأی امیرالمؤمنین علاقه بر آن دارد که هر کسی مانند سخن و مقاله بشر بر زبان آورد بایستی بتوبت گراید چه این مقاله كفر صريح وشرك محض است پس اگر وي از آن مقالت و عقیدت تو به نمود امر او را آشکار ساز و از وی دست بدار و اگر بر شرك خود اصرار نمود و بسبب کفر خودش و الحاد سخن گفت قرآن مخلوق نیست گردنش را بزن و سرش را انشاء الله تعالی بدرگاه امیرالمؤمنین بفرست.

و هم چنین ابراهیم بن مهدی را که در مقام امتحان در آوردی مانند بشر بیازمای چه ابراهیم نیز قائل بقول بشر است و بسی چیزها از وی بامیر المؤمنین رسیده است پس اگر بگوید قرآن مجید مخلوق است امر او را مشهور و مکشوف بدار وگرنه گردنش را بزن و سرش را بخواست خدا به پیشگاه امیرالمؤمنین گسیل دار .

و اما علی بن ابی مقاتل با او بگونه تو آنی که با امیر المؤمنین گفتی که تو حلال و حرام میکنی و تکلم مینمائی بهمان طور که من تکلم میکنم در آنچه یاد آن از نظر نرفته است .

و اماذيال بن هیثم را آگاهی بده که او مشغول همان طعام و همان خوراکی است که از انبار میدزدید در آنچه از امر مدینه امیرالمؤمنين ابو العباس سفاح بر آن استیلا و او را مشغول داشته میربائید و اینکه اگر ذیال بر روش پیشینیان خود و مناهج و طرایق ایشان مقتفى وسالك بودي پس از اینکه ایمان آورد مشرک نمیشد.

واما احمد بن یزید معروف به ابی العوام و این سخن وی که گفته است در کار قرآن پسندیده نمیدارد که جواب بدهد او را بیاگاهان که وی در عقل خودش بحالت کودکان است نه در سن خودش و مردی جاهل است و اگر اکنون در امر قرآن نمیتواند جواب نیکو بدهد چون در جنگ تأدیب در آید جواب خوب خواهد داد و اگر پس از

ص: 105

تأدیب نیز جواب نيکونیاورد بخواست خدا شمشیر تیز برای او کارگر است .

واما احمد بن حنبل و آنچه از عقاید و مقالات وی یاد کرده بودی پس بدو باز نمای که امیر المؤمنین فحوای این کلام راه او را در آن مسالك بدانسته است و برجهل او و آفتی که بدو رسد استدلال نموده است.

واما فضل بن غانم را معلوم گردان که بر امیرالمؤمنین از آنچه از وی روی داده است در مصر پوشیده نیست و آن اموال بسیار را که در مدت یکسال کمتر بدست آورده بروی مکشوف است و آن مشاجره که در میان وی و میان عبدالمطلب بن عبدالله در این باب روی داده در خدمتش آشکار است همانا هر کسی که شأن اوچون شأن و حال وی باشد و همیشه در دینار و در هم راغب باشد ، هیچ بعید و مستنکر نیست که در طمع دینار و در هم گوهر ایمانش را بفروشد و بنفع عاجل تعجیل نماید و فضل بن غانم با این حال و این دینار و در هم پرستی با علی بن هشام آن سخنان را بگفت که گفت و در آنچه میخواست باوی مخالفت کرد پس چه چیز او را از آنحال بدیگر حال انتقال داد یعنی بهمان سرشت و طبیعتی است که بود و هیچ چیز تغییر حال او را نخواهد داد.

واما زیادی را بیاگاهان که منتحل بود و اول حرام زاد موز نازاده نیست که در اسلام آمده است و با حکم رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در حقش خلاف ورزیدند و سزاوار است كه بمسلك وى سالك شوند پس ابوحسان منکر شدکه مولای زیاد یا مولای احدی از مردمان باشد و مذکور همی داشتند که نسبت او بسوی زیاد برای امری از امور بود .

واما معروف بابی نصر تمار همانا امیرالمؤمنین خساست و نکوهیدگی عقل او را

بخساست متجر او یعنی تمر فروشی که تجارتی پست است تشبیه کرده است .

واما فضل بن فرخان را باز نمای که اخذ و دایع و اماناتی که عبدالرحمن بن اسحق بدو بودیعت داده و دیگران نیز ودایع نزد او آوردند و طمع اینکه این امانات و ودایع که بدست او اندر است بیشتر شود او را بر آن باز داشته که در امر قرآن بدانگونه سخن نماید و چنان میداند که بر تقادم عهد او و تطاول ایام در امر او راهی نیست پس بعبد الرحمن بن اسحق بگو خداوندت از اینگونه تقویت و تمکن که او را مینمائی

ص: 106

با اینکه معتقد بشرك و از حليه توحید برهنه است جزای خیر ندهد. واما محمد بن حاتم وابن نوح و معروف بابی معمر را باز نمای که ایشان بخوردن رباء ومال ناروا چنان مشغول و گرفتارند که از وقوف بتوحيد خداوند مجید منصرف ستند و اینکه امیرالمؤمنین که اگر محاربت با ایشان را در راه خدا و مجاهدت با ایشان را مگر برای ارباء ایشان و آنچه کتاب خدای در حق امثال ایشان نازل و ناطق است روا نمیدانست اين يك را روا میدانست تا برسد باینکه این مردم با این عمل ارباء شرك را نیز جمع کرده اند و در عقیدت خود مانند نصاری شده اند .

واما احمد بن شجاع را بیاگاهان که تو دیروز با او صاحب و مصاحب بودی و آنمالی را که از اموال علی بن هشام ربود و برخود حلال میدانست از چنگش بیرون آوردی و او آنمردی است که دینار و در هم رادین و آئین خود میداند.

و اما سعدويه واسطی را بگوی خداوند قبیح و نکوهیده گرداند آنمردی که کار تصنع در حدیث و تزین بآن و حرص بر طلب ریاست در نهادش بآنجا رسانیده که آرزومند زمان امتحان میشود تا برای تقرب یافتن بدستیاری آن بمن آزموده گردد و برای حدیث راندن و بازار خود راگرم کردن جلوس نماید .

واما معروف بسجاده و انکار نمودن او اینکه استماع نماید از کسیکه با اهل حدیث بنشیند و بافقهاء مجالست ورزد و قائل بآن شود که قرآن مخلوق است یعنی محض طمع و غرض شخصی تصدیق مینماید نه از روی باطن پس وی را آگاهی بخش که او در شغل و کار خودش که شماره خستوو دانه خرما وحك آن برای سجاده خود باقی است و در آن ودایع که علی بن یحیی و دیگران بدو داده اند چنان اشتغال دارد که او را از توحید بازداشته و بیازی گرفته است.

پس از آن از وی سئوال کن از آنچه یوسف بن ابی یوسف ومحمد بن حسن قائل بآن هستند اگر با ایشان مجالس و مشاهد شده است و اما قواریری را جز در حال و مجاری معمول خود و قبول کردن رشوه و آن مصانعات که از مذهب او و سوء طریقت او وسخافت عقل او و دین او کاشف است نمینگری و با امیرالمؤمنین معروض افتاده است که وی متولی

ص: 107

مسائل جعفر بن عیسی حسنی است و تو بجعفر بن عیسی پیام کن تا بترك وى گوید و بدو وثوق نجوید و بگفتار و کردارش آسوده خاطر نماند.

واما يحيى بن عبدالرحمن عمری اگر از فرزندان عمر بن خطاب باشد جوابش معروف است .

واما محمد بن حسن بن علی بن عاصم همانا اگر بگذشتگان خود اقتدا نماید آن نحله را که از وی خبر میدهند منتحل بآن نیست و او پس از کودکی نیازمند تعلم و آموختن است و بتحقیق که چنان بود که امیرالمؤمنین آنکس را که با بی مسهر معروف است بسوی نوروان داشت بعد از آنکه اور در امر قرآن منصوص بآزمایش نمود و او از امتحان و آن باريك بينى امير المؤمنین به تجمجم پرداخت و سخن را مبهم و پوشیده بگذاشت و در آن تلجلج آورد و سخن در دهان گردانید تا جائیکه کار بآنجا کشید که امیرالمؤمنین شمشیر بخواست اینوقت با حالی مذموم اقرار کرد و امیر المؤمنين اقرارش را ثابت و منصوص نمود و هم اکنون اگر بر آن مقالت و عقیدت قیام دارد امر او را مشهور و بخواست خدا ظاهر گردان .

و هر کس از این مردمی را که نام برده و در کتاب خود که بامیرالمؤمنین بنگارش درآوردی اسمش را مذکور ساخته از شرك خود باز نگشته یا اینکه امساك نموده باشی از ذکر نمودن او را در این مکتوب و قائل بان نیست که قرآن مخلوق است بعد از آنکه بشر بن ولید و ابراهيم بن مهدی عقاید خود را باز نموده اند این چنین مردم را در بند آهن استوار بسته جمله را بر نشان و روانه دار و جمعی را بحراست و حفاظت ایشان در عرض راه مشخص بکن تاگاهی که ایشان را بلشگرگاه امیرالمؤمنين برسانند و بانكس که امین و هحل اطمینان شمارند تسلیم کنند تا امیر المومنین ایشان را بنصیحت و موعظت بسپارد پس اگر از عقیدت خود بازگشت و توبه نکنند همه را بخواست یزدان از شمشیر بران بگذراند ولا حول ولاقوة الا بالله .

همانا اميرالمؤمنین این مکتوب خود را در میان خریطه بنداریه بفرستاد و منتظر

ص: 108

آن نگشت که مکاتیب خرایطیه فراهم شود و با آنجمله بفرستد بلکه خواست معجلا برای تقرب بحضرت خداوند عز وجل بآنچه از حکم صادر شده بفرستد تا بآنچه اعتماد دارد و بادراك آنچه امیدوار است از ثواب جزیل و پاداش که خدایش میدهد نایل شود.

تونیز چون فرمان امیر المومنین را دریافتی در مقام انفاذ آن برآی و اجابت امير المومنين را بآنچه تکلیف تو است در خریطه بنداریه که از سایر خرایط مفرد است در کمال تعجیل بجای بیاور تا امیرالمومنین را بآنچه ایشان میکنند انشاء الله تعالی مستحضر بداری و تاریخ این مکتوب در سال دویست و هجدهم هجری است.

راقم حروف گوید: چون کسی بر این فصل از قضایای ایام مأمون و خلفای روزگار نظر کند مراتب اقتدار و قهاریت و عظمت وصولت خلافت و سلطنت مأمون و دیگران را بداند چه این جماعت علمای معروف وفقهاء محدثين وقضات حكام نامدار ومطاع و مقتدای عصر و حافظ ناموس و محل توجه و اطاعت اهل آن عهد بوده اند و هر یکی خود را حجة الاسلام و ملجاء الانام و نایب حضرت رسول خداي صلی الله علیه وآله وسلم و رکنی از ارکان اسلام میشمرده اند و فرمان ایشان در تمام نفوس بر حسب اقتدار شرع و ملت نافذ بوده است معذلك در مقام قدرت شاهباز خلافت مانند عصفوری شکسته بال و در عرصه غرش ضرغام بیشه سلطنت چون ثعلبی سست احوال بوده اند و اگر میل خلافت

بودهاند بر نهج خود مقرون بصواب یا بیرون از حیز صلاح و سداد بوده است جز اذعان و تمکین چاره نداشته اند .

و از این برافزون مأمون را بر مکنون حالات ایشان و افعال و اعمال ایشان تن تن آن احاطه و علم بوده است که در حق هر يك مذکور میداشت و مسطور شد و بیشتر اسباب آنگونه قدرت این احاطه او بحالات ایشان است و از اینجا معلوم میشود که هر پادشاهی و فرمانروائی اگر براحو الدجال و اهالی مملکت عالم باشد نهایت قدرت و استیلا برای او حاصل میشود و چون رأی او برامری علاقه بگیرد اگرچه بیرون از صواب هم باشد بنا چار اطاعت مینمایند.

بالجمله چون اسحق بن ابراهیم مکتوب مأمون را برحاضران قرائت کرد و

ص: 109

بمخلوق بودن قرآن اعاده کلام نمود تمامت آن جماعت اقرار نمودند که قرآن مخلوق است مگر چهار تن که یکی احمد بن حنبل و دیگر سجاده و دیگر قواریری ودیگر تمد بن نوح مضروب بودند لاجرم اسحق بن ابراهیم بفرمود تا آن چهار تن را بند آهنین بر نهادند و چون روز دیگر روی گشود هر چهار تن را که در زنجیر بودند و ایشان را در آن بند میراندند بخواند و آن سخن را برایشان اعاده داد و بآزمایش در آورد در این حال سجاده نیز بمخلوقیت قرآن اقرار آورد و اسحق بفرمودبند از وی برگشودند و او را براه خود گذاشتند و دیگران برانکار خود اصرار نمودند .

و چون روز دیگر سر از گریبان شب بیرون کشید دیگرباره ایشان را حاضر کرده آن سخن را باز گفت در این مره قواریری نیز گفت قرآن مخلوق است اسحق بفرمود تا بند از وی باز کرده او را رها ساختند و احمد بن حنبل ومحمد بن نوح بر سخن خود باقی و ثابت ماندند و بازگشت نگردند پس هر دو را در بند آهن کشیدند و بجانب طرسوس روان کردند و مکتوبی در اتفاق ایشان بنوشت که بهمراه هر دو روانه کرد و نیز مکتوبی علیحده در قلم آورد و باز نمود که این جماعت که اقرار کردند تاویلی در آنچه اجابت کرده اند نمودند.

پس روزی چند از آنجماعت در نگ نمودند بعد از آن اسحق ایشانرا بخواند و نگران شدند که نامه از مأمون بعنوان اسحق رسیده است که امیرالمؤمنین آنچه را که اینقوم بدو جواب داده اند بفهمید وسليمان بن يعقوب صاحب این خبر مذکور نموده است که بشر بن ولید آیتی را که خداوند تعالی در حق عمار بن یاسر نازل کرده است تأویل نموده است الامن اكره وقلبه مطمئن بالایمان کنایت از اینکه اگر ما در باب قرآن اقرار نمودیم که مخلوق است از خوف مأمون و اکراه بود وگرنه در دل خود براین امر گواهی نمیدهیم.

مأمون گفت بشر در این تأویل بخطا رفته است چه قصد خداوند عزوجل در این آیه شریفه آنکس باشد که در دل ایمان داشته باشد و از روی مصلحت وقت اظهار شرك نماید و اما آنکسکه در دل مشرك باشد و در ظاهر خود را مؤمن شمارد این آیه

ص: 110

در حق او جاری نیست یعنی کسانیکه قرآن را مخلوق ندانند مشرك هستند و ایمان باطنی ندارند لاجرم تمامت آنجماعت را بطرسوس فرستادند تا در آنجا اقامت کنند تا زمانی که امیر المؤمنين مأمون از بلاد روم بیرون آید.

پس اسحق بن ابراهیم از آنقوم جمعی را کفیل و ضامن گرفت که در لشکرگاه طرسوس حاضر باشند و اشخاصی را که بجانب طرسوس اشخاص دادند باین اسامی بودند : ابوحسان و دیگر بشر بن وليد و دیگر فضل بن غانم و دیگر علي بن ابي مقاتل و دیگر قواریری و دیگر ابن الحسن بن علي بن عاصم و دیگر اسحق بن ابی اسرائیل و دیگر نضر بن شمیل و دیگر ابونصر تمار و دیگر سعدو به واسطی و دیگر محمد بن حاتم بن میمون و دیگر ابو معمر و دیگر ابن الهرش و دیگر ابن الفرخان و دیگر احمد بن شجاع و دیگر ابوهارون بغدادی.

و چون این جماعت راه بر گرفتند و صعب وسهل زمین در نوشتند و به رقه پیوستند در آنجا از مرگ مأمون بایشان خبر رسید عتبة بن اسحق که والی رقه بود فرمان داد تا ایشانرا برقه کوچ دهند و از آنجا بسوی اسحق بن ابراهيم بمدينة السلام بغداد برند و همان رسولی که ایشانرا بخدمت مأمون میبرد با ایشان باشد و جملگی را با اسحق تسلیم نماید و اسحق بن ابراهیم چون آنمردم را بدو تسلیم کردند فرمان داد تا در منازل خودشان ملازم باشند و جای بجای و از سرای خود بیرون نشوند و چون چندی برگذشت اجازت بیرون شدن بداد .

واما بشر بن وليد وذيال وابو العوام وعلي بن ابي مقاتل بدون اینکه اجازت بگیرند از آنجا بیرون شدند و ببغداد رسیدند ازینروي بآزار اسحق بن ابراهیم دچار گشتند و سایرین که با فرستاده اسحق بیامده بودند اسحق بن ابراهیم جملگی را رها ساخته براه خود گذاشت.

شیخ جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء می نویسد در سال دویست و یازدهم هجری مأمون فرمان کرد تا در تمام اماکن و مساجد و معابد منادی ندا کرد ذمه و پناه را برگرفتم از آنکس که نام معاوية بن ابي سفيان را بخير وخوبي يادكند همانا على بن

ص: 111

ابيطالب علیه السلام بعد از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم از تمامت آفریدگان افضل است.

و در سال دویست و دوازدهم هجري سخن در خلق قرآن ظاهر ساخت و تفضيل علي بن ابیطالب علیه السلام را برابوبکر و عمر بر آن سخن اضافه کرد حالت اشميزازي در نفوس نمود گرفت و نزديك بدان رسید که شهر را فتنه فروگیرد و بواسطه آنچه مأمون اراده کرده بود التیام نپذیرد لاجرم مأمون از آن کلام لب فرو بست و دنبال نفرمود .

و در سال دویست و پانزدهم مأمون بحرب روم برفت و حصن قره علوه وحصن ماجد را برگشود و از آن پس بدمشق برفت و بعد از آن در سال دویست و شانزدهم بسوی روم بازگشت و چند حصن حصین را مفتوح ساخت و هم چنان بدمشق باز آمد و پس از آن بجانب مصر برفت ومأمون اول شخصی است که از خلفای بني عباس داخل مصر شد و در سال دویست و هفدهم بسوی دمشق و زمین روم عود نمود .

و در سال دویست و هجدهم مردمان را امر کرد که بگویند قرآن مخلوق است و ایشان را در این امر ممتحن گردانید و با سحق بن ابراهیم خزاعي پسر عم طاهر بن الحسین که در بغداد از طرف مأمون نیابت داشت مکتوبی در امتحان علماء برنگاشت و در آن کتاب مینویسد « وقد عرف أمير المؤمنين ان الجمهور الاعظم والسواد الاكبر من حشوة الرعية وسفلة العامة من لانظر له ولارؤية ولا استضاءة بنور العلم وبرهانه أهل الجهالة بالله وعمى عنه وضلالة عن حقيقة دينه وقصور أن يقدروا الله حق قدره ويعرفونه معرفته ويفرقوا بينه وبين خلقه وذالك انهم ساووا بين الله وبين خلقه وبين ما انزل من القرآن فاطبقوا على انه قديم .

و مقداری از این مکتوب را كه مسطور شد با اندك تفاوتی می نویسد و بقیه حکایت را با اندك اختلافی شرح میدهد و میگوید چون بمأمون خبر رسید که آن جماعت که سخن اور ادر مخلوقیت قرآن تصدیق و اجابت کرده اند از روي کراهت بوده است در خشم شد و باحضار ایشان امر کرد و چون آن مردم را بجانب مأمون حمل کردند پیش از آنکه بدو رسند خبر مرگش بآنها رسید خدای تعالی در حق ایشان عنایت و از آن محنت گشایش بخشید .

ص: 112

اکنون بشرح و تأویل آیات مبارکه مذکوره می پردازیم تا در امر قرآن کریم بحث وفحص بسزا شود و نهجي مستقيم بدست آيد بمنه وعونه وكرمه قال الله تعالى انا جعلناه قرآناً عربیاً، بدرستیکه گردانیدیم ما این کتاب را قرآنی بلغت عرب تا شاید که شما که اهل عرب هستید دریابید آنر او بنور معانی آن برسید و بآن سودمند شوید و یا بسبب وفور آثار فصاحت وكثرت اطوار بلاغت وجزالت آن بصحت نبوت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم دانا شوید.

ابتدای سوره مبارکه زخرف این است حم والكتاب المبین سوگند باسمای حسنی که مبادی آنها باین دو حرف مطرز باشد و بقرآن روشن و هویدا از حیثیت وضوح معانی آن بر كافه انام يا باعتبار حجج واضحه داله بر نزول قرآن از حضرت خداوند منان یا روشن کننده احکام اسلام و آشکار اسازنده قواعد حلال و حرام، و جواب قسم «أنا جعلناه قرآناً عربياً» میباشد که مذکور شد و این کلام معجز ارتسام از سوگندهای حسنه بدیعه بجهت تناسب قسم ومقسم عليه واول مستعار است برای معنی اراده یعنی قرآن را بلغت عرب فرستادیم جهت اراده آنکه عرب تعقل آن را بنمایند و بگفتار «لولا فصلت آیاته» قائل نشوند و چون مجعول بمعنى محدث است لاجرم این وافی دلاله بر حدوث قرآن دلالت مینماید و نمود میدارد که بصفت قدم اتصاف ندارد.

«وانه فىام الكتاب لدينا لعلى حكيم» وبدرستيکه قرآن در اصل همه کتابها كه نزديك ما میباشد یعنی در لوح محفوظ که مستنخ جميع كتب منزله است و از هرگونه تغیر و تبدیل مصون و محفوظ و بزرگ و عالی مقدار است از حیثیت اعجاز و فرط فصاحت وجزالت یا از حیثیت منسوخیت کتب سابقه بآن و یا برحسب وجوب عمل کردن بآن و یا بواسطه تضمن آن بفوائد جلیله کثیره و یا بسبب تکریم فرشتگان و اهل ایمان و آن محکم شده از تطرق و تناقض و طریان ،نسخ، یا خداوند حکمت بالغه و مظهر حق و ثواب است.

پس جعل بمعني خلق و مجعول بمعنی محدث است چنانکه خدای تعالی میفرماید وجعل منها يعني آفريد خداوند تعالی از جسد آدم یعنی ضلعی از اضلاع او جفت او را

ص: 113

که حوا باشد تا آدم از وی و از جنس خودالفت پذیرد و در این مقام جعل بمعنی خلق است .

و نیز میفرماید «و جعلنا الليل لباساً» تا آخر آیه شریفه که بمعنی آفریدن است و میفرماید وگردانیدیم و آفریدیم از آب هر چیزی را که زنده است یعنی حیوانات را از آب مخلوق ساختیم چنانکه در جای دیگر میفرماید والله خلق كل دابة من ماء و اين برای این است که اعظم مواد ایشان آب است و یا بجهت فرط احتیاج ایشان بآن وسود مندي ايشان از آن گوئیا خدای ایشان را از آب بیافریده یا اینکه انسان را از نطفه خلق کرده یا آب را سبب حیات هر زنده ساخته که بدون آن زنده نمیماند و گویند مراد آب باران است ازین است که در خبری از صادق علیه السلام مروی است فرمود طعم آب طعم حیات است و بعضی گفته اند معنی آن است که آب را سبب حیات هر ذی روحی گردانیدیم .

و خداوند میفرماید «الحمد لله الذي خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور» جمله ستایشها مخصوص بذات خداوند کبریائی است که بقدرت کامله خود بیافرید آسمانها را بدون عمدی و مددی و زمین را بدون اصل و ماده و پیدا کرد تاریکیها و روشنائی را این رد قول مجوس است که گفتند خداوند خالق نور است و شیطان آفریننده ظلمت است و خدای تعالی برای رد قول ایشان فرمود نور و ظلمت هر دو مخلوق خدای هستند و در این مقام و این تفسیر ثابت میشود که جعل بمعنی خلق است .

و خدای میفرماید «كذالك نقص عليك من انباء ما قد سبق» بعنی و همچنین مانند این قصه موسی را که بر تو فروخواندیم میخوانیم بر تو از خبرهای آنچه به یقین و تحقیق از قرون سابقه و امور سابقه و امور سالفه و قصص و اخبار ایشان برگذشته است تا معجزه نبوت تو و فزایش علم و تنبیه و تذکیر امت تو و تاکید حجت تو بر معاندان تو باشد و «قد آتيناك من لدنا ذكراً» وبدرستیکه داده بودیم ترا از جانب خود یادبودی که موجب شرف تو بر سایر عالمیان است .

ص: 114

یعنی قرآن که مشتمل است بر این اقاصیص و اخبار که حقیق بتفکر و اعتبار است و این کلام خدای که دادیم ترادلیلی عظیم بر محدث بودن قرآن است که خدای خبر میدهد که قرآن قصص است برای اموریکه بعد از آن احداث فرموده است و تالی متقدم آن شده است .

و خدای میفرماید «الركتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير»: منم خداوندیکه میبینم طاعت مطیعان و معصیت عاصیان را و جزای هرکس را بمناسبت عملش میدهم این کتابی است که استوار کرده شده است آیتهای آن و منتظم گشته است بنظمی استوار که اختلال در نظم و معنی آن معتری نگردد ، چون بنیانی محکم که نقص و خلل بدوراه نجوید و یا حاكم بين حق و باطل است و بر امهات حكم نظريه وعمليه اشتمال دارد و هرگز بهیچ کتابی منسوخ نگردد و تا پایان عالم باقی باشد، بر خلاف کتب سابقه که باین کتاب رقم نسخ بر آنها کشیده شده است .

پس از آن جدا کرده شده است سوره سوره و آیه آیه یا مفصل و مبین شده در او آنچه بندگان بدان حاجتمند هستند از عقاید و احکام و مواعظ و اخبار این کتاب نازل شده است و یا مفصل شده است از نزديك خداوند حکم کننده و یا حکمت بخشنده که بهمه چیز داناست الا تعبدوا الا الله تا نپرستید مگر خدای را .

و ازین کلام مخلوقیت قرآن معلوم میشود زیرا که قرآن آیتی از آیات منزلة إلهية خواهد بود که مردمان را بپرستش و توحید خدای دلالت و دعوت مینماید و در اینجا مأمون میگوید برای هر استوار کرده شده تفصیل داده شده استوار کننده تفصیل دهنده واجب است و خداوند تعالی محکم کننده و تفصیل بخشنده کتاب خود میباشد لاجرم خالق آن و مبتدع آن است ، از آن حیثیت که خداوند تعالی قرآن و این اشیاء مخلوقه را از حیثیت مخلوقیت و مصنوعیت یکسان شمرد.

و خبر داد که خداوند کبریا خالق و جاعل آن است فرمود انه لقرآن مجيد في لوح محفوظ اضراب از تکذیب کفار است که قرآن را بکذب میشمردند و سحر و شعر

ص: 115

و کهانت می گفتند یعنی نه چنان است که ایشان میگویند بلکه آنچیزی که تکذیب نمودند قرآنی است شریف و بزرگوار و وحید در نظم اعجاز و جليل القدر وعظيم الخطر و مشتمل بر معانی جلیله و دلایل بینه است .

در خبر است که عيسى علیه السلام بر مردی برگذشت که در نیستانی نی میبرید آوازی از نیستان بشنیدای روح الله مگذار این مرد ریشه مرا ببرد عیسی فرمود حق تعالی قطع نورا بروی مباح گردانیده ترا در این مسئلت چه غرض است گفت برای این که میخواستم برای من اصلی بماند تا در زمان پیغمبر آخرالزمان از آن اصل قلمتراشند و بدان قلم قرآن نویسند .

از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم مروى است هر كس يك قلم بتراشد برای کتابت قرآن خداوند سبحانه او را در بهشت درختی کرامت فرماید که اگر مرغی مدتها بپرد قطع مسافت يك برگش را نکند و این قرآن نوشته شده است در لوحی که نگه داشته شده است از تغییر و تحریف و زیاده و نقصان یا از شیاطین روایت است که لوح محفوظ از یکدانه در سفید است طول آن از آسمان تا بزمین و عرض آن از شرق تا بمغرب و کنار های آن از یاقوت است مقاتل گفته است که لوح در کنار فرشته ایست بریمین عرش که او را ما طریون گویند انس گوید در جبهه اسرافیل است .

در تفسیر امام حسن عسکری مذکور است که لوح محفوظ را دو طرف است يك طرف بر جانب یمین عرش و طرف دیگر بر جانب یسار آن و هر وقت یزدان تعالی اراده وحی میکند آن لوح را بر جبین اسرافیل میزند و میکائیل در آن مینگرد و آنچه در آن مرقوم شده است میخواند و بجبرئیل میرساند و جبرئیل با نبیای عظام عليهم السلام اعلام مینماید.

ابن عباس میفرماید بر سر لوح نوشته شده است لا الله الا الله وحده ومحمد عبده و رسوله هر کسی بخدای ایمان آورد و وعدهای ما را راست بداند و متابعت انبیاء نماید البته او را به بهشت برند مروی است که یزدان تعالی بهر روزی سیصد و شصت نظر

ص: 116

برای زنده کردن و میرانیدن و عزیز گردانیدن و ذلیل ساختن و جز آن در لوح محفوظ می افکند.

و هم در روایت است که در لوح هفت خط از نور نوشته شده است دوخط و نیم آن برای احوال دنیا از بدایت تا نهایت و چهار خط و نیم برای قیامت از نشر و بعث تا هنگامی که اهل بهشت بهشت و مردم دوزخی بدوزخ بروند و ازین آیه شریفه میرسد که قرآن مخلوق است که محاط و محفوظ است و البته هر محفوظی مظروف و محتاج بظرف است و هر محفوظی و مظروفی جسم و مرکب است و خداوند تعالی نه مرکب بود وجسم نه مرئی نه محل

و ازین است که مأمون بعد از استشهاد باین آیه شریفه میگوید خداوند این کلام را فرمود بنا بر احاطه لوح بر قرآن و جز بمخلوقی احاطه نتوان کرد و خالق بر تمام موجودات و مخلوقات محیط است و خدای با پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود «لا تحرك به لسانك لتعجل به» مجنبان ای محمد بقرآن زبان خود را قبل از اتمام وحی تا تعجیل کنی باخذ آن یا حفظ آن از بیم آنکه مبادا از خاطرت برود چنانکه خدای میفرماید «ولا تعجل بالقرآن من قبل أن يقضى اليك وحيه».

و می تواند بود که این فعل از آنحضرت صادر نشده باشد و این نهی برای آن است که از وی صدور نیابد چنانکه در این آیه شریفه «ولا تطع الكافرين و المنافقين» افاده همین مقصود را میکند چه بدیهی است که پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم هرگز اطاعت کافران و منافقان را نفرموده است.

و خداوند تعالی بعد از آن در تحلیل این نهی میفرماید «ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قراناه فاتبع قرآنه ثم إن علينا بيانه» بدرستیکه برما میباشد فراهم آوردن قرآن را در سینه تو تا یاد بگیری و اثبات قرائت آن بر زبان تو یا اثبات قرائت ما بر تو تا حفظ کنی آن را پس بیم فوت و فراموشی آن را بر خاطر خود را معده و بعد از آنکه بخوانیم آنرا بر تو بزبان جبرئیل پس پیروی کن خواندن آنرا یعنی در عقب قرائت جبرئیل قرائت نمای نه در اثنای آن و نفس خود را از خوف عدم حفظ آن اطمینان بده چه ما ضامن تحفیظ و

ص: 117

از برداشتن آن هستیم پس بدرستیکه برماست بیان و روشن کردن آنچه مشکل باشد از معانی آن برتو.

این نیز تواند بر مخلوقیت و حدوث قرآن دلالت کندچه اگر مخلوق نبودی این بیانات و نهی از تعجیل و اجرای بر زبان جبرائیل و ابلاغ جبرائيل بحضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم که جسمیت و حدوث را میرساند در میان نیامدی.

و خدای تعالی میفرماید «ومن اظلم ممن افترى على الله كذباً او كذب بآياته» کیست ستمکارتر از کسیکه افتراکند باشراك و به بندد بر خدای دروغ را باینکه ملائکه دختران وی هستند یا تکذیب آیات خدای را که قرآن است بنماید و آنرا سحر و کهانت نام نهد ؟ مأمون میگوید خدای تعالی از قومی که ایشان را مذموم خوانده است بکذب ایشان خبر داده است که ایشان گفتند «ما انزل الله على بشر من شيء» فرو نفرستاد خدای تعالی بر انسانی چیزی را بروجه وحی و احکام شرع یعنی ارسال رسل و انزال کتب که از عظایم رحمت و جلایل نعمت اوست از حق تعالی سلب نمودند.

و بدایت این آیت شریفه این است و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله و تعظیم نکردند جماعت جهود خدای را چنانکه شایسته تعظیم و بزرگ داشتن او باشد و ایشان خدای را نشناختند چنانکه فرمود «ماقد روا» یعنی ما عرفوا آری قدم را با حدوث چه نسبت وخاك و آب را باربالا رباب چه مناسبت است «ماللتراب ورب الارباب» از بزرگی از شناخت الهی سئوال کردند فرمود كل ما خطر ببالك فهو على خلاف ذالك، آن بر هم نهاده دست عقل وحس و هم کبریایش سنگ بطلان اندر آن انداخته «كلما ميز تموه با وهامكم فهو مخلوق لكم ومردود اليكم» هر چه در آینه تصور ومرآة ضمیر اندر آورید و بگنجانید منعکسی از انعکاس آن نقش فرآورده اندیشه شما است و مخلوق و هم غیر مستقیم خودتان است چگونه اش خالق توان خواند .

خیالات توزاده خاطر تواست *** هر آنچت بخاطر هم از فاطر تواست

تو و خاطر و ذهن و وهم تو مفطور *** بمفطورها خاطرت شاطر تو است

ص: 118

ز و همت بود هر چه زادت بخاطر *** در این حملها خاطرت قاطرتو است

و شبهتی نیست در اینکه معرفت و ادراك خداوند تعالى باعتبار کنه ذات و تمیز از تعینات اسماء و صفات ممتنع است مر غیر حق را زیرا این حيث بحجاب عزت محتجب است و بسرای کبریا مختفی در میان حضرت کبریا و ماسوای او هیچ نسبت نیست پس شروع در طریقت او ازین وجه اضاعه بضاعت وقت است اینحال در نگنجد تو خیال خود مرنجان :

کنه خردم درخور اثبات تو نیست *** داننده ذات تو بجز ذات تو نیست

ابن عباس گوید: جماعت یهود در حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم را عرض کردند خداوند تعالی کتابی را بتو فروفرستاده است فرمود بلی گفتند سوگند با خدای کتابی را خداوند از آسمان نازل نگردانیده است خداوند این آیه شریفه را نازل فرمود گفته اند قائل قول : ما أنزل الله على بشر من شيء، فنحاص بن عاذورا بود .

و هم گفتند خداوند تعالی بر هیچ آدمی نه کتابی فرستاده و نه وحی کرده و تورية و انجیل از مخترعات موسی و عیسی علیهما السلام است خداوند تعالی در رد سخن ایشان این آیه را نازل فرمود : قل من أنزل الكتاب الذي جاء به موسى نوراً و هدى للناس تجعلونه قراطيس تبدونها وتخفون كثيراً و علمتم مالم تعلموا أنتم ولا آباؤكم قل الله»

بگوای محمد صلى الله عليه وسلم کیست آنکه فرستاد آن کتاب را که آمد بآن موسی در حالیکه بود روشنائی دهنده و ظلمات کفر و جهل را زایل سازنده و راه نماینده مردمان را که میگردانید آنرا صحیفها و طومارها و ورقهای پراکنده آشکار میکنید آنچه را میخواهید و پنهان میسازید بسیاری از آنرا چون نعت مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم و آیات رجم و غیر از آنرا و بیاموختید از زبان معجز تبیان محمدی صلی الله علیه وآله وسلم قرآن را و آنچه را ندانستید شما و پدران شما از امر و نهی و حلال و حرام و اگر مخاطب جماعت باشند معنی چنین است که آموخته شدید زیاده بر آنچه در توراة است و روشن شدن آنچه برشما مشتبه و ملتبس بود و بر پدران شما که از شما داناتر بودند بگو خدا.

و نظیر این بیان است ان هذا القرآن يقص على بنى اسرائيل اكثر الذي هم فيه

ص: 119

مختلفون وهذا كتاب أنزلناه مبارك مصدق الذي بين يديه ولتنذر ام القرى ومن حولها » و این قرآن کتابی است که فرستاده ایم آنرا با فایده و برکت بسیار باو داده اندو مصدق آنچه پیش از وی بود از کتب چون تورية وانجيل يعنى موافق آن در توحید و اصول دین و یا گواهی دهنده بر حقیقت آن یعنی انزال قرآنرا نمودیم برای خیرات و برکات كثيره و تصدیق کردن کتب متقدمه و برای اینکه بیم کند اهل مکه را و آنانرا که در پیرامون مکه معظمه هستند یعنی مجموع اهل مشرق و مغرب را .

و این کلمات و نظیر آوردن با کتب سابقه آسمانی و اوصافیکه برای قرآن مذکور فرمود دلالت بر مخلوقیت وحدوث قرآن کند .

پس خداوند تعالی قرآن را قرآن و ذکر و نور وهدى ومبارك و عربي و قصص نامیده است و فرموده است «نحن نقص عليك احسن القصص بما أوحينا اليك هذا القرآن» ما میخوانیم برتو بهترین قصه ها را که خوانده شود و بعضی از آن در پی بعضی باشد و مشتمل بر عجایب و حکم آیات و اشارات و عبر بوحي کردن ما بسوی تو این سوره

مقرره را .

و خداى فرمود «قل لئن اجتمعت الانس والجن على أن يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله» بگو اي محمد اگر تمامت آدمیان و پریان که تو برایشان مبعوث شده جمع شوند و بجمله متفق گردند بر آنکه بیارند مانند این قرآن را در فصاحت و بلاغت و حسن نظم وكمال معنى واخبار از غیب نیارند مانند آنرا در این اوصاف مذکوره

این آیت شریفه در جواب نضر بن حارث است که میگفت لو نشاء لقلنا مثل هذا اگر بخواهیم هر آینه میگوئیم مانند این را و خدای تعالی رد قول اور اکرده است که جن وانس اگر چه پشت در پشت دهند مانند آن نتوانند گفت در تفسیر وارد است شاید عدم ذکر ملائکه در این آیه شریفه برای این باشد که اگر ملائکه مانند قرآن را بیاورند این اتیان ایشان بیرون نمی برد قرآن را از اعجاز زیرا که ملائکه در اتیان قرآن واسطه هستند یعنی مبلغ آن میباشند.

ص: 120

راقم حروف گوید: چون ملائکه با خبر و واسطه هستند و از مقامات و مراتب قرآن وکیفیت وحی و نزول آن از جانب یزدان اطلاع دارند و میدانند کلام خداوند تعالی است هرگز برای ایشان خطوراتیان بمثل آن نمیشود تا چنین تمنا و تقاضا یا اندیشه نمایند که مانند آن را هیچ مخلوقی میتواند آورد و این خود دلالت بر مخلوقیت وحدوث مینماید که خداوند میفرماید اتیان مثل آن از جن وانس ممکن نیست وخود این لفظ أتيان بمثل علامت حدوث آن است چنانکه میفرماید « و لقد صرفنا في هذا القرآن من كل مثل » وبدرستیکه مکرر گردانیدیم بوجوه مختلفه برای زیادتی تقریر و بیان از بهر مردمان در این قرآن از هر نوعی و صنفی چون ترهیب و ترغیب و قصص و اخبار و ذکر جنت و کار یامثلهای نیکوزدیم در این قرآن برای تنبیه مردمان و خود لفظ هذا که اسم اشاره است دلالت بر مخلوقیت مشارالیه نماید که دارای این اوصاف مذکوره است .

و نیز خدای تعالی می فرماید «قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات » کافران می گویند بلکه محمد صلی الله علیه وآله وسلم بر بافته است آنچه را که میگوید بمن وحی شده است یعنی قرآن را خود میسازد بگو پس بیاورید ده سوره مانند قرآن را در بیان و حسن نظم در حالتیکه بر بافته باشد از نزد شما یعنی گمان شما آن است که میتوان قرآن را از نزد خود بافت و بمن گمان میبرید که من خود میسازم شما که فصحای عرب هستید لازم باشد که شما نیز قادر باشید که مانند این کلام انشاء نمائید بلکه از من قادرتر هستید چه بر قصص و اخبار وعادات و برانشاء اشعار تواناتر باشید « و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين » و بخوانید برای معاونت در این معارضه و اتیان ده سوره هر کسی را بتوانید بجز خدا اگر سخن براستی کنید که این کلام مختلق و مفتری است .

و چون آنجماعت از معارضه ده سوره عاجز آمدند آیتی دیگر آمد که « فأتوا بسورة من مثله » اگرده سوره را نمیتوانید بیاورید باری یکسوره مانند آن را بیاوریدوچون اتیان آن را نیز نتوانستند و نکردند عجز ایشان بر همه کس ظاهر شد « فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما أنزل بعلم الله و ان لا اله الا هو فهل أنتم مسلمون » پس اگر اجابت

ص: 121

نکردند مرشما را در آنچه گفتید یعنی نتوانستند یکسوره نیز بیاورند و متعرض جواب نشدند پس بدانید که آنچه فرو فرستاده شده است بعلم خداست یعنی متلبس بعلمی است که خاص خداوند است و دیگری بر آن قادر نیست و آن علمی است بمصالح عباد و آنچه ایشان را در معاش و معاد بکار آید پس آیا هستید شما ثابتان بر اسلام .

یعنی چون اعجاز قرآن بر شما ثابت شد شما بایستی بر اسلام ثابت بمانید همانا کفار و مبغضين قرآن اگر می توانستند مانند قرآن بیاورند این چند براي ابطال امر قرآن سعی نمی کردند و از اموال خود و خون خودچشم نمی پوشیدند و خود را دچار این چند زحمات و خسارات فوق العاده نمیساختند و از اتیان مثل قرآن چنین امور شاقه عدول نمی دادند و این مسئله دلیلی عمده بر اعجاز قرآن و عدم امکان اتیان بمثل آن و نشان عجز تمام مخلوق از نمودن مانند قرآن و برهان بر آن است که از جانب خداوند سبحان است.

و خدای تعالی میفرماید « لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حکیم حمید » آیه قبل این است « ان الذين كفروا بالذكر ا جائهم وانه لكتاب عزيز » .

بدرستیکه کسانیکه نگرویدند بقرآن که بهترین یاد کردن است هنگامی که آمد بایشان پوشیده نمیشوند بر ما با قوال و افعال یا معذب میشوند بانواع هلاکت و نکال و بدرستیکه قرآن هر آینه کتابی ارجمند و در حضرت باری گرامی است ، گفته اند قرآن از آن روی عزیز است که کلام رب عزیز میباشد که فرشته عزیز برسول عزیز آورده است برای امت عزیز یا نامۀ دوست است به نزديك دوست و نامه دوست نزد دوستان عزیز است و این کتابی است که هیچ باطلی را در آن راه نیست از پیش وی و نه از پس وی .

يعني از هیچ جهتی از جهات هیچ باطلی بدان راه نیابد و در اخبار ماضى ومستقبل آن دروغي نباشد بلکه جمیع چیزهای آن مطابق واقع است و پیش از قرآن هیچ کتابی نیامده است که مبطل آن باشد و بعد ازین هیچ کتابی نیاید که به بطلانش حکم نماید وزیادت و نقصانی در آن راه نجوید و تمام قرآن از بدایت تا نهایت از باطل ومالا يعني

ص: 122

مصون است و بهیچ وجه من الوجوه راه تناقض و کذب و تعارض بروی گشوده نگردد و فرو فرستاده شده است از خداوند یکه داناست بجميع حكم و مصالح خلقان ستوده شده با نعام نعم بر بندگان که از جمله آن انزال قرآن است که اعظم نعم است «ولو جعلناه قرآناً أعجمياً لقالوا لولا فصلت آياته، أعجمي وعربي قل هو للذين آمنوا هدى وشفاء

والذين لا يؤمنون في آذانهم وقر وهو عليهم عمى أولئك ينادون من مكان بعيد».

در خبر است که کفار قریش گفتند از چه روی قرآن بلغت عجم نازل نشده یا چرا پاره از آن عربی و برخی عجمی نیامد خداوند در جواب ایشان فرمود: واگر میگردانیدیم این قرآن را که احسن ذکر است قرآنی بغیر لغت عرب هر آینه کافران عرب از روی انکار میگفتند چرا مفصل و مبین نشده است آیات کتاب بزبان عرب تاما فهم آنرا بنمائیم آیا کلام اعجمی است و مخاطب عربی چه عرب زبان و لغت غیر از خودش را بیرون از فصاحت و بیان روشن میداند .

حاصل کلام این است که می فرماید ما بلغت عرب قرآن را نازل ساختیم و از عشیرت عرب رسول فرستادیم تا در حجت ابلغ باشد و اینکه ایشان میگویند که مکتوب اليهم عربی باشند و کتاب عجمی باشد بسبب فرط تکذیب و انکار ایشان است بگوی ای محمد با ایشان این کتاب گروه مؤمنان را بر طریق حق راه مینماید و شفا دهنده است از آنچه در سینه های ایشان است از امراض شك و شبهت و تمامت امراض ظاهره و باطنه و آنکسان که باین کتاب نمیگروند در گوشهای ایشان گرانی و سنگینی است یعنی خود را بکری نسبت میدهند و بگوش هوش نمیشنوند و این کتاب برایشان پوشیده است یعنی از دیدن آیات آن خود را کور می شمارند و این گروه از دیدن و شنیدن قرآن کور و کر هستندندا کرده میشوند از جائی دور .

یعنی مثل ایشان در بعدا فهام و شدت اعراض از قرآن برگونه شخصی است که او را از مسافتی دور و دراز آواز دهند و او نه آواز خواننده را میشنود و نه او را مینگرد و همانطور که از ندای منادی از مکانی دور سودی باین شخص نمیرسد هم چنین خواندن

ص: 123

قرآن بر کافران فایده نمیدهد « ولقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه » وبتحقيق كه دادیم موسی را تورات پس اختلاف کرده شد در آن یعنی امت موسی بعضی تورات را باور داشتند و جمعی تکذیب او را کردند همچنان که قوم تو در کار قرآن اختلاف نمودند و برخی تصدیق و بعضی تکذیب نمودند .

و چون در کلمات این آیات نگرند ادله مخلوقیت و حدوث را آشکار یابند بالجمله مأمون در بیان آیه شریفه لا يأتيه الباطل میگوید پس قرار داده است خداوند برای قرآن اولی و آخری و این تقریر اول و آخر دلالت بر آن کند که قرآن محدود و مخلوق است.

علامه مجلسی اعلی الله مقامه در مجلد نوزدهم بحار الانوار که در فضائل قرآن و آداب آن مرقوم ساخته و از اعجاز قرآن و عدم تبدل قرآن بتغير ازمان و عدم تكرر آن بکثرت قرائت و فرق بین قرآن و فرقان یاد فرموده باین آیات شریفه تذکره میفرماید و به ترتیب سور مبارکه مذکور میدارد و از سوره بقره شروع مینماید « الم ذالك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين » وخداوند تعالی میفرماید « و ان کنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله وادعو شهدائكم من دون الله ان كنتم صادقين ».

و خداوند تعالی میفرماید فان لم تفعلوا ولن تفعلوا فاتقوا النار التي وقودها الناس والحجارة اعدت للكافرين و خداوند جل جلاله میفرماید ان الله لا يستحيى أن يضرب مثلا ما بعوضة فمافوقها فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم واما الذين كفروا فيقولون ماذا اراد الله بهذا مثلا يضل به كثيراً ويهدى به كثيراً وما يضل به الا الفاسقين . و نیز خدای تعالی میفرماید ولقد انزلنا اليك آيات بينات وما يكفر بها الا الفاسقون و خدای جل اسمه میفرمايد الذين آتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك يؤمنون به ومن يكفر به فاولئك هم الخاسرون.

و خداوند سبحان میفرمايد ذلك بان الله نزل الكتاب بالحق وان الذين اختلفوا في الكتاب لفى شقاق بعيد ويزدان متعال میفرماید شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدى للناس وبينات من الهدى والفرقان و خداوند منان جل جلاله میفرماید واذكروا نعمة الله

ص: 124

عليكم وما انزل عليكم من الكتاب والحكمة يعظكم به .

و ترجمه این آیات مبارکه مذکوره بدینگونه است صاحبان تفاسیر مینویسند که علمای عظام را در این کلمه الم و امثال آن از حروف مقطعه اقوال بسیار است صاحب انوار میگوید که تمام الفاظ تهجی اسمائند و مسمیات آن حروفند که این کلمات از آن مرکب شده اند بجهت دخول آن درحد اسم و اعتوار آنچه مختص باسم است بر آن چون تعريف وتنكير وجمع وتصغير و وصف واسناد واضافه وغير از آن مانند یاء تعریف و یا آت تصغير و جز آن و خلیل بن احمد و ابوعلی فارسی در مصنفات خود باین معنی تصریح کرده اند.

از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در ذیل خبری مسطور است لا اقول المحرف ولكن الف حرف ولام حرف وميم حرف مراد باین غیر معنی حرفی است که آن عدم دلالت آن است بر معنی در نفس خود ، چه تخصیص حرف باین معنی عرف مجدد است بلکه مراد معنی لغوي است که آن کلمه است و تسمیه اسم بحرف در کلام عرب شایع و مستعمل است و شاید که پیغمبر تسمیه آن را باسم مدلول فرموده باشد وحديث نزل القرآن على سبعة احرف نیز از این قبیل است .

و چون مسمیات این اسماء حروف وجدانی هستند و این اسماء مرکب است پس تصدير سوره مبارکه باین حروف برای آن است که تا تأدیه آن بمسمی اول آن چیزی باشد که قرع سمع نماید و استعاره همزه در مکان الف بجهت تعذر ابتدای بآن است و این اسماء مادامی که عوامل پهلوی آن واقع نشود از اعراب خالی هستند بجهت اینکه موجب و مقتضی اعراب مفقود است لکن قابل اعراب هستند بجهت عدم تناسب بمبنى الاصل و باین جهت میگوید قوص با وجود التقاء ساکنین آخرش را حرکت نمیدهند مانند این وهؤلاء .

و چون مسمیات این اسماء عنصر کلام وبسایط هستند که ترکب کلام از آن است ازین روی افتتاح سوره بطایفه از آن شده است تا اسباب ایقاظ آنکسی که تحدی بقرآن کند و تنبیه بر آنکه آنچه برایشان خوانده میشود کلامی منظوم است از آنچه

ص: 125

ایشان کلام خود را از آن منتظم میسازند که اگر ورودش از جانب خداوند تعالی نبودی از اتیان بمثل آن عاجز نمیبودند با آنکه در نهایت فصاحت و بلاغت بودند .

گوئیا یزدان تعالی بندگان را خطاب میفرماید این قرآن از جنس همان حروفی است که شمادر محاورات و مخاطبات خود استعمال مینمائید معذلك عاجز گردانیده است شمارا که مانندش را بیاورید و چون قادر نیستید که مانندش را بیاورید پس دانسته باشید که این قرآن از جانب قادر مطلق است که قدرت او بر تمامت قدرتها و قوای بشری غالب وفائق است .

و نیز اشعار بر آن باشد که اول آن چیزیکه اسماع را قرع مینماید مستقل بنوعي از اعجاز است چه نطق باسماء حروف مختص بكسی باشد که خواننده و نویسنده باشد و اما صدور آن از امتی که اصلا مخالطه با کتاب نکرده باشد سخت بعید است و غریب و خارق عادت باشد که از چنین شخصی کتابت و تلاوت ظاهر شود على الخصوص که در آن آنچه موجب عجز ادیب اریب دانائی که در فن خود فائق باشد مراعات شده باشد در اینکه مانندش را نتوانند آورد .

و آن این است که در فواتح این سور چهارده اسم وارد شده است كه يك نيمه آن اسامی حروف معجم هستند اگر الف برأسه معدوده نباشد در آن و آن چهارده اسم الف است ولام وميم وصاد وراء وكاف وها ويا و عين وطا وسين و حا وقاف و نون و اینها در اوایل بیست و نه سوره واقع شده اند که بعدد حروف معجم یعنی حروف بیست و نه گانه هستند گاهی که الف معدود باشد در آن و مشتمل بر انصاف انواع حروف چه در آن نصفی از حروف مهموسه مذکور شده است که حرفی چند هستند که بر مخرج خود ضعیف الاعتماد هستند که عبارت ازها وخاء وصاد وسین و کاف و نصفی از حروف مجهوره که حروفی باشند که بر مخرج قوى الاعتماد هستند و مجموع آن نوزده است و حروف لن يقطع امر جامع نصف آن است و نصفی از شدیده که حرفی چند هستند که واسطه قوت اعتماد بر مخرج در حالت تلفظ بأن حبس لفظ میشود و اینها هشت حرفند واجدت طبقك جامع آن است و نصف اکثر از رخوه که حروفی هستند که

ص: 126

بواسطه رخاوت وجرى نفس با تلفظ آن ضعیف الاعتماد هستند و مجموع آن بیست حرف است ل - ض - راح س ن - خا - ط - ش - یا - ص-ع- زا- م- غ- ث- فا-ن- و و هم چنین حروف مطبقه و منفتحة وقلقله و مستعليه و منخفضه و مدغمه و مقاربه .

و اگر کسی تتبع نماید در جمیع کلم و تراکیب آن بروی ظاهر شود که حروف اجناس مذکوره که در مفاتیح سور مذکور نشده اند کمتر از آن حروفی هستند که در آن مذکور شده اند.

و اینکه حروف مقطعه بعضی مفرد واقع شده اند چون ق -- ص -- و بعضی ثنائيه ما نندحم و برخى ثلاثيه مثل الم و پاره رباعيه چون المص و برخی خماسیه مانند كهيعص برای ایذان بآن است که متحدی بمرکب است از کلمات عرب که اصول آن كلمات مفرده و مرکبه از دو حرف تا به پنج حرف است و ذکر سه مفرد در سه سوره که عبارت ازق وص ون باشد بجهت آن است که کلمه مرکب از سه حرف در اقسام ثلاثه اسم وفعل و حرف یافت میشود.

و ذکر چهار ثنائی که عبارت از سوره مبارکه طه و پس و طس و حم است برای آن است که در حرف بدون حذف است چون بل و در فعل بحذف چون قل ودر اسم بدون حذف چون من و با حذف چون دم که اصلش قول و دمو میباشد وو او حذف شده است و ایراد آن در نه سوره بجهت وقوع آن است در هر يك از اسم وفعل و حرف بر سه وجه که آن فتح و ضم وکسر است و در اسماء مانند من وادونو و در افعال چون قل و بع وخف و در حرف مثل ان و من و مذ که از حروف جر است.

و ذکر سه ثلاثی که عبارت از الم و الروطسم است بجهت مجیی آن است در اقسام ثلاثه و ایراد آن در سیزده سوره برای تنبیه بر آن است که اصول ابنیه مستعمله سیزده میباشند ده از برای اسماء که حاصل میشود از ضرب احوال فاء که عبارت از حرکات ثلاثة است در احوال عین که آن حرکات ثلاثه است با سکون و سقوط فعل بضم فاء و كسرعين و فعل يكسر فاء وضم عین از اسم بجهت استثقال آن است و سه از برای افعال که حصول آن از ضرب فتح فاء در حرکات ثلاثه عین است و ایراد دور با عیه که آن المص

ص: 127

والمراست و دو خماسیه که آن کهیعص و حمعسق است بجهت تنبیه بر آن است كه هريك از آنها از اصلی هستند چون جعفر وسفرجل وملحق چون قردد و حجنفل و میشاید که تفریق حروف تهجی برسور و عدم تعداد آن بأجمعه در اول قرآن مجید برای همین فایده باشد و معذالك متضمن اعاده تحدی است و تکریر تنبیه و مبالغه در آن و معنی اینکه این متحدی نه مؤلف از جنس این حروف است؟

و بعضی از علماء گفته اند بعضی حروف مقطعه اسمای سور قرآنی هستند و تسمیه سور بآن بجهت اشعار بر آن است که این سور کلمات معروفة التركيب هستند پس اگر وحی نمی بودند از جانب خداوند تعالی قدرت مردمان هنگام معارضه بآن ساقط نمیگشت .

علم الهدی سید مرتضی علیه الرحمه میفرماید که یزدان تعالی سوره را بهر چه خواهد نام گذارد و استدلال براینکه این حروف اسماء مبارکه اند این است که اگر اینها مفهم نباشند خطاب بآن مانند خطاب بمهمل است و مانند تکلم کردن بازنجی به عربی است وگرنه قرآن بأسره بیان و هدی نمیشد و تحدی بآن ممکن نمیگشت و اگر مفهم باشند پس یا این است که مراد بآن سوری هستند که اینها در اوایل آن واقع شده اند و القاب آن یا غیر آن سوروثانی باطل است چه قرآن بلغت عرب واقع و نازل شده است چنانکه میفرماید «بلسان عربی مبین» پس نمیتوان برغير لغت عرب حمل کرد .

از ابن عباس مروی است که مجموع الروحم ون بمعنى الرحمن است و الم انا الله اعلم است و غیر از آن از سایر فواتح از سعید بن جبیر منقول است که این حروف مواد اسمای حسنی است اگر کسی بآن راه برد چنانکه از الر و حم و نون الرحمن حاصل میشود لكن قدرت بشری و قوت انسانی از وصل و جمع جميع آن عاجز است.

و هم از ابن عباس مروی است که الف از الله ولام از جبرئیل و میم از محمد صلی الله علیه وآله وسلم است یعنی قرآن منزل شده است از خدای تعالی بلسان جبرئيل بر محمد صلوات الله وسلامه عليه و آله .

ص: 128

واز ابن عباس وعكرمه نقل کرده اند که این حروف از اسماء خداوندی هستند که خداوند سبحان بآنها قسم یاد کرده و نیز این حروف را منبع اسماء و خطاب دانسته اند و مراد از آن تنبیه بر این است که این حروف منبع اسماء و مبادی و تمثیل با مثله حسنه هستند و ازین روی هر يك از حروف را از کلمات متباینه شمرده اند چنانکه لام را یکبار از لطف گرفته اند و بار دیگر از الله و یکبار دیگر از جبرئیل نه اینکه مراد وی تفسیر باشد و تخصیص باین معانی دون غیر آنرا خواهند بجهت عدم مخصص در آن لفظاً ومعنی و هم چنین این الفاظ برای حساب جمل مستعمل نیستند تا بمعربات ملحق باشند.

و پاره کسان این الفاظ را اسماء قرآن خوانند و ازین روی در عقب آن کتاب و قرآن واقع شوند مانند الم ذلك الكتاب الرتلك آيات الكتاب و قرآن مبین و یا اسماء الله میباشند چنانکه از امیرالمؤمنین علیه السلام مروی است که در بعضی ادعیه فرموده اند که یا كهيعص و يا حمعسق وممكن است مراد آنحضرت یا منزل كهيعص و یا منزل حمعسق باشد .

و برخی از محققین گفته اند رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم راسه صورت است یکی بشری چنانکه خدای میفرماید «قل انما انا بشر مثلكم» دوم ملکی چنانکه آنحضرت فرمود «ابيت عندربي يطعمني ویسقینی» سوم حقی چنانکه فرمود «لى مع الله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب ولا نبي مرسل» حق سبحانه و تعالی را با آنحضرت در هر صورتی سخن بعبارتی دیگر واقع شده در صورت بشری کلمات مرکبه چون قل هو الله احد و در صورت ملكي حروف مفرده چون الموكهيعص وغير ذالك و در صورت حقی کلام مبهم: فاوحی الى عبده ما اوحى .

پس حروف مقطعه رمزی است میان یزدان تعالی و حبیب او و از ائمه هدى صلوات الله عليهم مأثور است که حروف مقطعه اسرار قرآن است و هر کسی را اطلاع بر آن نیست مگر آنانکه مؤید من عند الله باشند که عبارت از حضرت رسالت مرتبت و ائمه عصمت آیت است علیهم السلام .

ص: 129

ثعلبی در تفسیر خودسند بحضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله عليهما میرساند که فرمود از حضرت امام جعفر صادق صلوات الله عليهم پرسیدند الم بچه معنی است فرمود در الف آن پنج صفت از صفات خدای تعالی است اول ابتدائیت چه خداوند تعالی ابتداء جميع خلق را فرموده و الف ابتداء حروف است دوم استواء زیرا که خداوند سبحان في ذاته مستوى وعادل است و غیر جایر، الف نیز فى ذاته مستوی است سوم انفراد زیراکه حق تعالی فرد است و الف فرد چهارم اتصال خلق بخدا و عدم اتصال خداوند بخلق چه همه محتاج بخدا و خداغنی مطلق است و بی نیاز از ایشان همچنین الف را بهیچ حرفی اتصال نباشد و حروف بالف متصل و الف از آنها منقطع پنجم الفت چه ایزد سبحان سبب الفت خلق است والفسبب الفت است و حروف بأن متألف .

از شعبی از معنی مقطعات سؤال کردند فرمود سر الله فلا تطلبوه این حروف سر خداوند است پس در طلب آن برنیائید و از اینجاست که باصطلاح وضعی و عرفی مفهوم المراد نیست و میتواند بود که مراد ایشان آن باشد که این الفاظ اسراری است در میان خداوند ورسول اوور موزیکه اراده خدا بر آن نباشد که غیر از رسول خود را بفهماند ریراکه بعید است خطاب بآنچه مفید معنی نباشد.

واز امیر المؤمنين صلوات الله وسلامه عليه و آله مأثور است که هر کتاب خدای را خلاصه بوده است و خلاصه قرآن حروف مقطعه است و بعضی گفته اند حروف مقطعه برای تعجيز خلق است تا بدانند هیچ کس را بحقیقت این کتاب راه نیست و عقل هیچ کس از کنه معرفتش آگاهی ندارد.

بعضی از علمای تفسیر نوشته اند سبب اینکه خدای سبحان سور مبارکه قرآن را بحروف مقطعه افتتاح داده این است که چون رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم قرآن خواندی مشرکان جمع شدندی و بشعر خواندن و صفیر زدن و دست بردست زدن مشغول شدندی تا مردمان کلام الهی را نشنوند و حلاوت تلاوتش را در نیابند و بدین اسلام رغبت نگیرند خدای تعالی این حروف عجیبه را فرستاد و ایشان از شنیدن آن بعجب رفته خاموش شدند و باستماع قرآن مجید مشغول گردیدند تا مانند آن را نیز بشنوند و بوسیله این معانی

ص: 130

بمسامع ایشان میرسید و رسول خدای حجت را برایشان لازم میگردانید.

روایت کرده اند که خدای تعالی رسول خود را وعده داده بود تا کتابی بروی نازل فرماید که بر صفحه روزگار بماند و هرگز محو نگردد و بواسطه کثرت تکرار و ترداد کهنه نشود و چون قرآن نازل گشت حبیب خود را از انجاز آن وعده خبر داد ذالك الكتاب لاریب فیه آن کتابیکه قبل از این بوعده آن اشارت شده بود این کتاب یعنی این قرآن کامل است که در کریمه «اناستلقى عليك قولا ثقيلا» و يا در كتب متقدمه وعده کردیم چنانکه روایت است که مراد بكتاب تورية وانجيل والم اسم قرآن میباشد یعنی این همان قرآن است که وصف و نعت آن در کتاب تورية و انجیل مسطور است هیچ شکی و شبهه در آن نیست.

یعنی برهان بآندرجه بوضوح وسطوع پیوسته که بر شخص عاقل بعد از آنکه بتعقل و نظر صحیح در آن بنگرد هیچ شکی و ریبی نمی ماند در اینکه وحی است و بحد اعجاز رسیده است و برای جماعت متقيان شك و ریبی نیست و هدایت کننده ایشان است «الذين یومنون بالغیب» متقیان کسانی هستند که ببراهین واضحه و دلایل ساطعه تصدیق میکنند و میگروند بغیب یعنی بآنچه از آنها غایب است و مشاهد ایشان نیست که آن خداوند تعالی و فرشتگان و جمیع پیغمبران و احوال قیامت و بهشت و دوزخ و معاد جسمانی و غیر از آن است .

همانا در تفاسیر و تأویلات این آیه شریفه معلوم میشود که قرآن غیر از خالق قرآن و مشارالیه واقع شده که دلالت بر ترکیب دارد و هدایت کننده بغیب است که غیر از خود قرآن است چنانکه آیه شریفه «والذین یومنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك وبالاخره هم يوقنون» و جماعتی که تصدیق مینمایند بآنچیزیکه فرو فرستاده شده است بسوی تو از قرآن و وحی و با نچیزی که فرستاده شده است پیش از تو بر پیغمبران چون توریة و انجیل و زبور و غیر از آن و بسرای دیگر که قیامت است یقین دارند مؤید همین معنی است چه قرآن و دیگر کتب و آخرت در ردیف هم مذکورند و شکی

ص: 131

نیست که همه مخلوق میباشند چنانکه انزال را نسبت بآب و صاعقه و جز آن نیز میدهد و میفرماید و آب باران و حجاره بزمین نازل ساختیم و «انزل من السماء ماء فلا تجعلوا الله انداراً» و نسبت بقرآن میفرماید من عندنا و نمیفرماید منا و میفرماید : «و انزلنا عليكم المن والسلوى».

و خداوند تعالی قرآن را متدرجا بررسول خدای فرستاده است چنانکه لفظ نزلنا بر آن دلالت دارد بدون أنزلناچنانکه در تفاسیر بآن اشارت شده است و یکدفعه نازل نشده است و این انزال بتدریج بر حدوث و مخلوقیت دلالت دارد و میفرماید « و آمنوا بما انزلت مصد قالما معكم» و ایمان بیاورید بقر آن که تصدیق کننده توریه است یعنی موافق است با آن در نعت و یادر توحید و وعد و وعید میفرماید یاد کنید آن زمانی که دادیم موسی را کتاب تورية و حجتی فرق کننده میان حق و باطل که عبارت از قرآن میباشد .

و میفرماید ان الله لا يستحيى الى آخرها خداوند ممتنع نمی شود و باز ایستادن نمی گیرد از آنکه بیان فرماید مثلی از امثال را چون ذکر نمودن مگس و عنکبوت و امثال آنرا و پشه و بزرگتر از آن را پس اما آن کسانیکه ایمان آورده اند بکتاب خدا و تصدیق کردند همانا بیقین میدانند از روی تفکر و تدبر که آن ضرب المثل درست و راست است و برای حکمت و مصلحت بندگان نازل گشته است از جانب پروردگار ایشان و اما کسانیکه کافر شده اند و حق را پوشیده و بآن نگردیده اند چون این مثل را بشنوند میگویند از روی عناد و استهزاء چه چیز را خدای تعالی خواسته است از این مثال؟

یعنی کلامی است بی فایده در جواب فرمود گمراه گرداند یعنی فرو گذارد در ضلالت ابدی جماعت بسیاری را که منکر آن شدند و هدایت نماید جماعتی بسیار بروجه طلب اهتداء بآن تأمل نمایند در آن و گمراه نمیسازد یعنی باین ضرب المثل خوار و مخذول نمیگرداند مگر کسانی را که از حد ایمان بیرون تاخته باشند یعنی همان عدم تفکر و تأمل در این امثال و انکار آن اسباب این خذلان و گمراهی

ص: 132

میشود و خود این جامعیت قرآن باین امثال و کلمۀ دانه الحق من ربهم ، بر حدوث و مخلوقیت اشارت کند.

و میفرماید هر آینه فرستادیم بسوی تو آیتهای روشن یعنی قرآن در او کافر نشوند بآن آینها مگر مردمان فاسق و کفار معاند و میفرماید «ما ننسخ من آية او ننسهانات بخير منها او مثلها الم تعلم ان الله على كلشيء قدیر» برای صلاح احوال آفریدگان در تکلیف و عبادات که ایشان را علمی آن نیست آیتی را بدیگر آیتی و حکمی را بدیگر حکمی منسوخ میسازیم و آن هنگام هر چه را نسخ فرمودیم از آیتی از قرآن بروفق مصالح خلق و مقتضای زمان یا فراموش گردانیم آنرا و از دلها بردیم میآوریم بهتر از آن آیه منسوخه را در نفع عباد چنانکه مصابره يك غازی را با ده تن منسوخ کردیم بدو تن و یا در مثوبت بجهت شدت مشقت که در ناسخ باشد و در منسوخ نباشد .

یا می آوریم مانند آنچه را که نسخ کرده ایم در منفعت و مثوبت باوجود رعایت مصلحت چون تحویل قبله از بیت المقدس بكعبه و مراد بنسخ آیه ازاله لفظ یا معنی یا هر دو و ابدال غیر آن در مکان آن است پس ناسخ حکم شرعی است که دلالت کند بر ازاله حکمی که قبل از آن ثابت بوده باشد و منسوخ حکمی است که از اله کرده شده باشد و معنی انساه آیه بیرون بردن آن است از قلوب .

چنانکه در خبر است که مردی در مجلس رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بپای خواست و عرض کردیا رسول الله چند آیه از قرآن را میدانستم و در نماز تہجد میخواندم شب بر خواستم فراموش کردم و هر چه خواستم بخاطر اندر آرم ممکن نشد و نیز دیگری بر خاست و عرض کرد مرا نیز همین حال دست داد دیگری نیز همین گونه بعرض رسانید رسول خدامی فرمود هیچ میدانید سبب این حال چیست گفتند خدای و پیغمبر خدای داناتر هستند فرمود برای این است که خدای تعالی آن آیه را نسخ فرموده و هر گاه آیتی و انسخ فرماید، از یاد مردمان بیرون برد و این از جمله معجزات آنحضرت است .

ص: 133

در تفاسیر معتبره مذکور است که نسخ برسه قسم است یکی منسوخ اللفظ است و الحکم چنانکه از جناب ابی بکر روایت است که فرمود ما در اول اسلام قرائت میکردیم «لا ترغبوا عن آبائكم فانه كفر لكم» خدای تعالی آنرا نسخ فرمود دوم مرتفع الحكم فقط فرمود: خدای تعالی : «فان فاتكم شيء من ازواجكم الى الكفار فعاقبتم» که ثابت اللفظ است سیم مرتفع اللفظ مانند آیه رجم و اخبار بسیار واقع شده است که بر نسخ تلاوت بعضی از آیات قرآن دلالت دارد از جمله ابو موسی اشعری روایت نموده است که مسلمانان در آغاز اسلام میخواندند لوان لابن آدم واديين من ذهب لا بتغى لهما ثالثا ولا يملا جوف ابن آدم الا التراب و يتوب الله على من تاب و بعد از آن مرفوع شد.

و نیز از انس روایت است که هفتاد تن از انصار در بئر معونه کشته شدند و در حق ایشان نازل شد «انا لقينا ربنا فرضی عنا و ارضانا» و بعد از آن مرفوع گشت آیا معلوم نداری که خدای تعالی بر همه چیز از محو و اثبات و نسخ و انساء و غیر از آن از مقدورات تواناست و این برای آن است که احکام مشروعه و آیات منزله بجهت مصالح عباد و تکمیل نفوس ایشان است برسبیل تفضل و رحمت خداوندی و این امر بر حسب اختلاف اعصار و اشخاص مختلف میشود مانند اسباب معاش چه بسیار افتد که چیزی که در عصری سودمند باشد شاید در عصری دیگر زبان برساند.

و گفته اند جایز است که قرآن بسنت منسوخ شود که مطهره مقطوعه باشد و اضافه آن بخدا ابا ندارد از آنکه سنت باشد زیرا که سنت بفرمان خدای تعالی است. و در آیه دلالت است بر آن که قرآن محدث است زیرا که تغییر لازم نسخ است و چون قرآن عبارت از الفاظ و حروف مترتبه است همچنانکه بدیهه عقل بر این حاکم است پس اینکه جماعت اشاعره جواب داده اند از اینکه تفسیر از عوارض اموری نیست که متعلق بمعنی باشد قائم بذات قدیم موجه نیست چنانکه میفرماید آیا ندانستی خداوند بر همه میز تواناست یعنی برجميع مقدورات و برجواز نسخ پس همان منسوخیت دلالت بر حدوث و مخلوقیت کند و عدم ثبوت دلیل بر حدوث است.

و عجب این است که علامه مجلسی اعلی الله مقامه در مورد نگارش آیات سوره

ص: 134

بقره که بر خلقت و حدوث قرآن دلالت دارد بنگارش این آیه شریفه که اتم دلیلا میباشد اشارت نفرمود این بنده حقیر در ذیل نگارش این آیات مبارکه چون بر این آیه شریفه رسید برای اثبات مدعا رقم کرد و در پایان شرح آن علمای تفسیر نیز باین معنی نظر داشتهاند چنانکه مذکور شد شاید مجلسی در موقعی دیگر مذکور میفرماید .

و خدای تعالی میفرماید آنان را که عطا کرده ایم بایشان کتاب تورية و بروایت ابن قتاده و عکرمه قرآن را عطا کردیم میخوانند آن کتاب را یا متابعتش را مینمایند چنانکه حق تلاوت یا متابعت کردن آن است و میشود مراد انجیل باشد این جماعت ایمان آورده اند بکتاب خدا نه آن مردمی که تحریف و تبدیل آنرا نمودند و هرکس که بکتاب خدا کافر شود و احکامش را تغییر دهد زیان کار دنیا و آخرت است .

و خدای تعالی میفرمايد «ذالك بأن الله نزل الكتاب بالحق» الى آخرها این عذاب مرایشان را بسبب آن است که خداوند قرآن را بفرستاد براستی و درستی و متابعتش را دست بداشتند و در مخالفت بیفزودند و بدرستیکه آنانکه اختلاف کردند در آن هر آینه در خلافی و عنادی دورند .

و خدای تعالی میفرماید شهر رمضان الذی انزل فيه القرآن الى آخرها ماء رمضان آن ماهی است که در آن ماه قرآن فرو فرستاده شد و مراد بانزال قرآن در ماه رمضان ابتدای انزال آن است که در لیلة القدر بوده است یا اینکه تمام قرآن بآسمان دنیا نازل شده و بعد از آن نجم بنجم بر حسب حاجات عباد بدنیا نازل گشته است.

از رسول خداى صلی الله علیه وآله وسلم منقول است که صحف ابراهیم علیه السلام در شب اول ماه رمضان و تورية درشب ششم و انجیل در شب سیزدهم و قرآن در شب بیست و چهارم این ماه فرود گشته و در این اشعار بآن است که انزال آن سبب اختصاص آن است بوجوب روزه در این ماه مبارك.

از ابن عباس و سعید بن جبیر مروی است که مراد انزال جميع قرآن است در ليلة القدر بآسمان دنیا و بعد از آن در عرض بیست سال بر پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم نازل شد و نازل شده است قرآن در حالیکه راه نماینده است مردمان را باعجاز خود از ضلالت و

ص: 135

کفر و دلالتهای روشنی است از حلال و حرام و از حدود و احکام و سایر شرایع اسلام که جدا کننده است میان حق و باطل.

از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که قرآن جمله کتاب است و فرقان محکم واجب العمل.

و خدای تعالی میفرماید و «اذكروا نعمة الله عليكم و ما انزل عليكم من الكتاب و الحكمة يعظكم به واتقوا الله» و یادکنید نعمتهای خدارا که بر شما فایض فرمود و از جمله آن هدایت و بعثت جناب ختمی مرتبت و توسیع در احکام و یاد کنید که فرو فرستاده است برشما از قرآن و احکام و حدود شرع بند میدهد خدای تعالی شما را بآنچه برشما نازل ساخته است و بترسید از خدای تعالی در مخالفت احکام و چون در این آیات و تفاسیر آن و روایات رسول و اوصیای رسول صلی الله علیه وآله وسلم و انزال قرآن و شرکت در نزول با دیگر کتب آسمانی و صحف یزدانی و فرقان سبحانی تأمل نمایند مشهود گردد که قرآن مخلوق و حادث است .

و خداوند تعالی در سورۀ شریفه آل عمران میفرماید «نزل عليك الكتاب بالحق مصد قالما بين يديه و انزل التورية والانجيل من قبل هدى للناس و انزل الفرقان ان الذين كفروا بآيات الله لهم عذاب شديد والله عزيز ذو انتقام» فرو فرستاده خداوند بر تو قرآن را بتدریج بعدل و راستی و این کتاب مصدق و موافق است با آن کتابهائی که پیش از آن بوده اند که عبارت از موافقت در توحید و نبوت و معاد و اصول دین است و فروفرستاد تورية و انجیل را بيك دفعه پیش از فرستادن قرآن در حالیکه راه نماینده اند مربنی اسرائیل را بطریق حق و در این دو کتاب نفی معبودیت ماسوی الله تعالی مذکور است و در این نفی بطلان قول یهود و نصاری و آنچه نسبت بعزیر و عیسی میدهند ثابت میشود.

معلوم بادپاره علماء میفرمایند اشتقاق تورية از ورى الزند بمعنى ظهرت ناره میباشد و اصل آن و توریة بابدال و اوبتاء مانند تجاه و تكلان وتراث واشتقاق انجیل از نجل است بمعنی استخراج و تسميه تورية باين اسم بجهت ظهور احکام حلال وحرام

ص: 136

است در این کتاب و تسمیه انجیل باین اسم برای آن است که احکام آن مستخرج است از توریه و متفرع بر آن است و بعضی گویند انجیل از نجل است بمعنى سعة چنانکه گفته میشود طعنه نجلاء ای واسعه پس گوئیا خداوند تعالی آنچه را بر اهل تورية مضيق گردانیده بود بر اهل انجيل وسعت داد و تقدیر اشتقاق در صورتی است که لفظ عربی باشد اما این الفاظ را اغلب علما عجمی دانند.

و فرو فرستاد کتابهای دیگر را که جداکننده میان حق و باطل هستند و بعضی گویند فرقان معجزاتی است که مقارن انزال کتب بود و ممیز صادق از کاذب گردیده و برهر تقدیر فرقان اسم جنس كتب الهيه يا جنس معجزات است که در میان حق و باطل فارق میباشند و بعضی گویند مرادز بور است و پاره گفته اند مراد قرآن است و تکرار آن بجهت آن است که متضمن مدح و نعت و تعظیم قرآن و اظهار فضل قرآن برتورية و انجیل است از آن حیثیت که در اینکه وحی منزل است باتورية و انجيل مشارك است و از حیثیت اینکه معجز است و بوجود آن ذیحق از باطل جدا میشود متمیز از آنها است.

عبدالله بن سنان از حضرت ابی عبدالله علیه السلام روایت کرده است: «الفرقان کل آية محكمة في الكتاب و هو الذي يصدق فيه من كان قبله من الانبياء » بدرستیکه آنانکه نگرویدند بآيات خدا و نشانهای قدرت ایزد یکتا یا بآيات قرآنی یا پیمبران سبحانی كه هر يك برای طریق هدایت علامتی عالی هستند بعذا بی شدید مبتلا شوند و خداوند

غالب و قادر است بر عذاب کفار و صاحب عقاب و غضب بر ایشان است.

و خداوند تعالی میفرمايد: « ذالك نتلوه عليك من الايات والذكر الحكيم » این کلام که مذکور شد در قصه عیسی و غیر او میخوانیم آنرا بر تو در حالتیکه از جمله آیات وعلامات نبوت ودلالت ورسالت تو است و یادکردنی است مشتمل بر حکم یا محکم که ممنوع است از اینکه خللی در آن نطرق جوید مراد قرآن است یا لوح محفوظ.

و خداوند تعالی میفرماید « هذا بيان للناس و هدى و موعظة للمتقين » آنچه برامم سابقه گذشته است دلیلی روشن است برای مردمان یعنی تکذیب نمایندگان از

ص: 137

زبان حضرت رسالت آیت صلی الله علیه وآله وسلم یعنی این قرآن دلالت روشن و هویدا است برای کافه مردمان على العموم وزیادتی بصیرت و بیان طریق رشد است به بهشت و پندی است مشتمل بر غبت و رهبت برای پرهیزکاران اگر چه قرآن برای غیر متقیان نیز لطف است .

و خداوند تعالی میفرماید «يتلون آیات الله آناء الليل وهم يسجدون» میخوانند قرآن را در ساعتهای شب در حالیکه بسجده میروند و خداوند تعالی در سوره مبارکه نساء ميفرمايد «افلا يتدبرون القرآن و لوكان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيراً» آیا تامل نمینمایند این مردم منافق در معانی قرآن و تفکر نمیکنند در الفاظ آن تا اعجاز و آثار آن برایشان ظاهر گردد که این کلام حق است و اگر این قرآن کلام خالق نبودی هر آینه مردمان عاقل در آن اختلاف بسیار از تناقض معنی و تفاوت نظم و فصاحت بعضی و رکاکت بعضی دیگر و صعوبت در معارضه و سهولت بعضی دیگر معارضه و مطابقت برخی از اخبار مستقبله آن دون بعضی دیگر و موافقت بعضی احکام آن با عقل و مخالفت برخی دیگر میدیدند زیرا که بر حسب استقراء و تتبع كلام بشر خالی از خلل نیست خواه بحسب لفظ خواه از روی معنی و این آیه شریفه بر معانی کثیره دلالت دارد از جمله فسادقول جماعت حشویه و غیرهم است که میگویند قرآن مفهوم المعنی نیست جز به تفسیر رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم زیرا که یزدان تعالی بندگان خود را بر تدبر در قرآن انگیزش میدهد و اگر ممکن نبودی که بدون تفسیر مفهوم المعنى گردد این امر را نمی فرمود.

دیگر اینکه اگر قرآن کلام خدا نبودی و کلام مخلوق بودی بر وزن وسبك كلام بندگان میبود و اختلاف در آن ظاهر میشد.

و خداوند سبحان میفرماید « قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نوراً مبيناً » بدرستیکه آمد بشما حجتی و دلیلی روشن از نزد پروردگار شما که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم یادین اسلام است که صاحب معجزه باهره و خداوند برهان ظاهره است و فرو فرستادیم بسوی شما نوری ظاهر را که قرآن است .

و خداوند سبحان در سوره مائده میفرماید « قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين»

ص: 138

بدرستیکه آمد بشما از نزديك خدا روشنائي دفع کننده ظلمت ضلالت است یعنی قرآن که کاشف ظلمات شك وضلالت میباشد و کتابی که واضح الاعجاز است و بعضی از علماء گفته اند مراد بنور حضرت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلمو است که جهانیان بنور وجود همایونش هدایت میجویند چنانکه بنور وحديث متواتر «اول ما خلق الله نوری وانا وعلى من دور واحد وانا كالشمس وعلى كالقمر» مصداق این قول است.

در بحر الحقایق مذکور است که وجه تسمیه آنحضرت بنور این است که نخست چیزیکه خداوند منان بنور کرم از ظلمت کدۀ عدم بفضای عالم آوردنور مبارك آنحضرت است چنانکه خود فرماید « اول ما خلق الله نوری و بعد از آن عالم را برای ظهور او موجود فرمود که «لولاك لما خلقت الافلاك».

در شرح فصوص مسطور است که اصل منشاء و معاد جمله خلایق حضرت حقيقة الخلايق است و آن حقیقت محمدی و نور احمدی صلی الله علیه وآله وسلم است که صورت حضرت واحدی احدی است و جامع کمالات الهی و سبحانی است و واضع میزان همه اعتدالات ملکی و حیوانی و انسانی آنحضرت است و عالم و عالمیان صور و اجزای تفصیل او و آدم و آدمیان مسخر برای تکمیل اور قول رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم «انا سيد ولد آدم و من دونه تحت لوائی» اشارت باین معنی است « یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه ويهديهم الى صراط مستقیم » راه مینماید خدا بوسیله به پیغمبر و قرآن آنکس را که پیروی کند خوشنودی خدای را بوسیله ایمان و عمل صالح به راههای سلامتی از عذاب که راه دار السلام باشد و بیرون می آورد ایشان را از تاریکیهای انواع كفر ياشك ها یا جهل بروشنائی ایمان یا یقین باراده و توفیق خود و راه مینماید ایشان را براهی راست که نزدیک ترین طرق است بحضرت حق.

و خداوند تعالی میفرماید « ولقد جاءتهم رسلنا بالبينات » هر آینه آمد ایشان را فرستادگان ما با آیتهای قرآن که واضح است در اعجاز و خداوند سبحان میفرماید « يحرفون الكلم من بعد مواضعه » تغییر میدهند کلمه ها را یعنی آیه رجم را بعد از آنکه وضع کرد خدای تعالی آن را در مواضع آن.

ص: 139

و خدای تعالی میفرماید « و آتيناه الانجيل فيه هدى ونور وم ومصدقاً لما بین بدید من التورية وهدى وموعظة للمتقین » و دادیم عیسیعلیه السلام را انجیل در حالتیکه او را هدایتی بود و راهنمائی بتوحید و روشنی بطریق حق در حالتیکه انجیل تصدیق کننده یعنی موافق بود در اصول دین هر آنچیزی را که پیش از وی بود از توریه در آنحال که دلالتی وارشادی است بحق ویندی است مر پرهیزگاران را خصوصاً.

« وليحكم اهل الانجيل بما انزل الله فيه و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون » بجهت آنکه حکم کنند علمای انجیل بآنچه خداوند تعالی نازل فرموده است در انجیل بآنچه بر او نازل شده نه مانند ترسایان که از احکام آن عدول نموده اند و هر کس حکم نکند بآنچه خدای فرو فرستاده است یعنی باحكام انجيل مردمی فاسق هستند این آیه شریفه دلیل بر آن است که انجیل مشتمل است بر احکام و ملت يهوديه بسبب بعثت عیسی علیه السلام منسوخ شده و آنحضرت در شرع مستقل بوده است که خداوند تعالی میفرماید « و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقاً لما بین یدیه من الكتاب ومهيمناً عليه » و فرو فرستادیم بسوی تو قرآن را بحق و راستی و درستی در حالتیکه تصدیق کننده کتب منزله سابقه و نگهبان بر آنها است .

و در این آیات مبارکه و بیان اوصافی که در کتب سماویه میشود نموده آید که همه از جانب خدای تعالی و جامع احكام ملك علام وفضیلت قرآن و جامعیت و اشرفیت آن مانند رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بردیگر رسل خداوند سبحان علیهم السلام است پس با این صورت اگر قرآن مخلوق نباشد باید سایر کتب سماویه نیز مخلوق نباشد هر جوایی را که در به گویند در قرآن نیز باید گفت و خداوند تعالی میفرماید «افحكم الجاهلية يبغون و من احسن من الله حكماً » و این ردیف شدن حکم دلالت بر حدوث دارد.

و خدای تعالی فرماید «انما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الركوة وهم راکعون» جز این نیست که اولی بتصرف و حکمران امور دین و دنیای شما خدا و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و کسانی که ایمان آورده اند مؤمنانی که به پای میدارند نماز را و میدهند زکوة را در حالتیکه در نماز در حال رکوع هستند و این آیه

ص: 140

شریفه در شأن علی علیه السلام و اثبات امامت آنحضرت است چنانکه این حکایت مشهور است و اگر قرآن قدیم بودي بر این حکایت و امثال آن مثل حکایت زید و سایر حکایات يوميه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم چرا شامل میگشت .

و خدای تعالی میفرماید «قل يا اهل الكتاب هل تنقمون منا الا أن آمنا بالله وما انزل الينا وما انزل من قبل » كه اشارت بقرآن و کتب سابقه سماویه است « ولوان اهل الكتاب آمنوا واتقوا » تا آخر آية شريفه « ولو انهم اقاموا التورية والانجيل وما انزل اليهم من ربهم » إلى آخر الأيه « يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك » که در تبلیغ ولایت امیر المؤمنين علیه السلام است و ابلاغ آنحضرت در غدیر خم « قل يااهل الكتاب لستم على شيء حتى تقيموا التورية والانجيل وما انزل اليكم من ربكم و ليزيدن كثيراً منهم ما انزل اليك من ربك طغياناً وكفراً » كه راجع بقرآن وكتب منزله است « و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول » تا آخر آیه که بقرآن اشارت دارد.

و خدای تعالی در سوره مبارکه انعام میفرماید « و ما نأتيهم من آية من آيات ربهم الا كانوا عنها معرضين » یعنی آیات قرآن « فقد كذبوا بالحق" لما جائهم » يعنى تکذیب قرآن را نمودند. آنهنگام که بایشان آمده « ولو نزلنا عليك كتاباً في قرطاس فلمسوه بايديهم » .

در اخبار وارد است که نضر بن حارث ونوفل بن خویلد وعبدالله بن امیه مخزومی بحضرت رسالت مشرف شدند و گفتند ای محمد بتو ایمان نمی آوریم ناگاهی که چهار فرشته با نامه نوشته از آسمان نازل شوند و گواهی دهند این کتاب قرآن است از خدای تعالی بشما آورده ایم و در ضمن آن مکتوب این مطلب مندرج باشد که تورسول خدائی وای فلان وفلان بروی بگروید و قول او را تصدیق کنید، خدای این آیه مذکوره را در حق ایشان نازل فرمود و اگر بفرستیم بر تو نوشته در ورقی پس ببینند و با دستهای خود آن را بسایند یعنی بچشم خود بنگرند و یقین کنند که این نوشته از خداوند است و شبهه در آن راه ندارد هر آینه آنانکه کافرند از روی نهایت عناد و جحود و تعنت گویند نیست آنچه را که بما آورده مگر جادوئی روشن بر همه کس .

ص: 141

و خداوند تعالی می فرماید « و اوحی الی هذا القرآن لانذركم به ومن بلغ أثنكم لتشهدون ان مع الله آلهة اخرى » و بمن وحی کرده شد این قرآن تا بیمدهم شمارا بقرآن و اگرچه قرآن شامل بشارت نیز هست اما در اینجا بأحد الضدين اكتفا فرمود وهم بهر کس که برسد این قرآن بآواز عرب و عجم و اسود و احمر و جن و انس تا بروز قیامت .

و در این آیه شریفه و من بلغ دلالت است بر اینکه رسول خدا خاتم انبیاء صلی الله عليه وآله وعليهم است و بعموم انام مبعوث است و بعد از آن برسبیل توبیخ و انکار و استبعاد میفرماید آیا شمائید که گواهی میدهید بآنکه با خداوند است خدایان دیگر؟ يعنى بتها و اصنام پس در لفظ اوحی دلالت بر مخلوقیت و حدوث قرآن موجود است چنانکه « و اوحينا إلى النحل و أوحينا إلى الجبال » اثبات مخلوقیت آنچه وحی شده است ثابت است .

و خداوند رحمن میفرماید « ما فرطنا في الكتاب من شيء » فرو نگذاشتیم در لوح محفوظ هیچ چیزی را و بعضی از مفسران گفته اند مراد بکتاب قرآن است که تمام محتاج اليه امر دین است مفصلا یا مجملا از بیان حلال وحرام وقصص وامثال ومواعظ واخبار در قرآن مدون است و بیان مجمل بتفصيل رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم محول است که « ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهيكم عنه فانتهوا ».

مروی است که عبدالله بن مسعود گفت « مالی لا ألعن من لعنه الله في كتابه يعنى الواشمة والواصلة والمستوصلة » زنی بشنید و در جمله قرآن نظاره کرد و آیتی شامل این مضمون نیافت و بدو شد و گفت یا عبدالله دیشب در تمام قرآن نگران شدم « ولعن الله الواشمة » نيافتم فرمود اگر تلاوت کنی مییابی قال الله تعالى « ما آتيكم الرسول فخذوه و ما هيكم عنه فانتهوا وان مما أتانا رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ان قال لعن الله الواشمة و المستوشمه » .

و آنچه متشابه است با علمای امت تفویض فرمودیم که « وما يعلم تأويله الا الله والراسخون في العلم » وازكلمه فى الكتاب مظروفيت وحدوث ومخلوقيت قرآن مفهوم

ص: 142

میشود و اگر کتاب لوح محفوظ باشد و جمله اشياء ومحتاج اليه مخلوق در امور دینیه در آن مندرج و از آن بقرآن وارد گردد مخلوقیت و مجسمیت لوح معلوم و قرآن صریح تر خواهد بود .

و خداوند تعالی می فرماید « و هذا كتاب انزلناه مبارك مصدق الذي بين يديه » و این قرآن کتابی است که فرو فرستادیم آنرا کثیر الفایده و با برکت تصدیق کننده و باور دارنده آنچه پیش از وی بوده است از کتب چون توریة و انجیل یعنی مصدق آن است در اصول دین و گواهی دهنده بر حقیقت آن .

و لفظ مبارك بمعنى فزونی داده شده است یعنی قرآن بر کتب سابقه سماویه فزونی دارد و ازین روی ناسخ آنها است و تا قیامت باقی است پس این لفظ دلالت بر محدودیت کند و هر محدودی مخلوق است و چون مصدق و گواه کتب سابقه است حدوث وی ثابت است چه اگر جز این باشد کتب سابقه بر قدمت اولی خواهد بود و چون آنها قدیم باشند قرآن حادث خواهد بود.

و خداوند سبحان میفرمايد « وهذا كتاب أنزلناه مبارك فاتبعوه وانفو العلكم ترحمون » و این قرآن کتابی است که فرو فرستادیم آنرا بسیار نفع پس پیروی کنید آنر او بپرهیزید از مخالفت آن شاید که رحم كرده شوید « وهو الذى أنزل اليكم الكتاب مفصلا والذين آتيناهم الكتاب يعلمون انه منزل من ربك بالحق فلا تكونن من الممترین » و اوست که فرستاده است بسوی شما قر آن را در حالتیکه بیان کرده شده است در حق و باطل وايمان وكفر وحلال وحرام و شرایع و احکام و کسانی را که داده ایم کتاب چون علمای یهود و نصاری میدانند که قرآن فرو فرستاده شده است از پروردگار تو بحق و راستی و درستی زیراکه مصدق کتبی است که نزد ایشان است پس مباش از شک کنندگان در اینکه ایشان میدانند حقیقت آنرا و در اینکه از جانب حق نازل شده است و برای هیچ کس جایز نیست که با ظهور ادله بر حقیقت قرآن شك نمايد در امر قرآن .

« وتمت كلمة ربك صدقاً وعدلا لا مبدل لكلماته وهو السميع العليم » وتمام شد کلمات و سخن آفریدگار تو یعنی احکام و اخبار ومواعيد قرآن بنهایت و پایان رسیده

ص: 143

بروجهي كه قابل زیادت نیست و حجت در بیان توحید و نبوت بنهایت رسیده از روی راستی در اخبار ومواعيد و از روی عدالت در قضیه و احکام هیچکس نیست ن که تبدیل دهنده باشد مر اخبار و احکام او را چنانکه تبدیل دادند آیات تور اترا زیرا که خداوند تعالى حافظ قرآن است از تبدیل چنانکه میفرماید « وانا له لحافظون » و اوست شنوای گفتار و شنوای اسرار تمام مخلوق .

و از اینجا نیز معلوم شد که قرآن مخلوق و حادث است زیرا که قدیم محتاج بمحافظت نیست و تغییر و تبدیل در آن امکان ندارد و چون توریه از کتب منزله از حضرت پروردگار است تبدیل و تصحیف شد معلوم میشود مخلوق وحادث است و حال اینکه بر قرآن تقدم زمان ظهور دارد .

در خبر است که جماعت کفار مردار میخوردند چون جماعت مسلمانان ایشان را بنکوهش گرفتند گفتند شما بنکوهش بایسته ترید که آنچه را خود میکشید خود میخورید خدای تعالی این آیه را فرستاد «فكلوا مما ذكر اسم الله علیه» پس بخورید از آنچه در زمان ذبح نام خدای را بر آن یاد کرده اند .

و این دلالت بر حدوث قرآن دارد « و هذا صراط ربك مستقيماً قد فصلنا الايات لقوم يذكرون » این طریق قرآن راه پروردگار تو است در حالتیکه رام راست بدون اعوجاج است بدرستیکه بیان کردیم آیات قرآن را برای گروهی که پند می پذیرند و میدانند که قادر مطلق خداوند است نه دیگری کلمه « فصلنا» دلالت بر حدوث مینماید.

و خدای تعالی در سوره مبارکه اعراف میفرماید «المص كتاب انزل اليك فلا يكن فى صدرك حرج منه لتنذر به وذكرى للمؤمنين » این قرآن کتابی است که فرو فرستاده شده است بسوی تو پس باید که در سینه تو حرجی و تنگی نباشد از تبلیغ آن تا بیم کنی بآن کافران را و پند دهی بند دادنی مرگروه مؤمنان را « اتبعوا ما انزل الیکم من ربکم » پیروی کنید آنچیزی را که فرستاده شده است بشما از پروردگار شما یعنی متابعت قرآن را نمائید .

ص: 144

و خداوند تعالی میفرماید « ولقد جئناهم بكتاب فصلناه على علم هدى و رحمة لقوم يؤمنون » وبتحقيق كه آوردیم برای گروه کفار کتابی را که بیان کردیم معانی آنرا و مفصل ساختیم در آن هر چه را بکار آید از عقاید و احکام ومواعظ مفصله بر علم و دانش خود در حالتیکه راه نماینده است و خداوند را بخششی است برای گروهی که میگروند و ایمان دارند هل ينظرون الا تأويله منتظر نیستند مگر عاقبت کتاب را بآنچه امر قرآن بآن راجع شود یعنی ایمان نمی آورند تاگاهی که برای العین وعد و وعید آنرا بنگرند.

و خدای تعالی می فرماید «والذين يمسكون بالكتاب واقاموا الصلوة انا لا نضيع اجر المصلحين » و کسانیکه متمسك ميشوند باحكام قرآن و بپای میدارند نماز را بدرستیکه ما ضایع نکنیم مزد صلح دهندگان را .

و خداوند متعال میفرماید «خذوا ما آتيناكم بقوة واذكروا مافيه لعلكم تتقون» فراگیرید آنچه را دادیم بشما بجد وعزم تمام و یاد کنید بروجه عمل آنچه در اوست از مواثيق وعهود که اوامر و نواهی است و آنرا فرو نگذارید و ترک نکنید تا باشید که پرهیزکاری کنید .

و خدای تعالی میفرمايد «وكذالك نفصل الآيات و لعلهم يرجعون» وهمچنانکه بیان کردیم امر میثاق را تفصیل میکنیم و پیدا میسازیم نشانهای قدرت خود را تا تدبر نمایند در آن و بآن بر وحدانیت یزدان استدلال نمایند و شاید که ایشان از تقلید باطل بتحقیق بازگردند.

و خداوند تعالی میفرماید «هذا بصائر من ربكم و هدى ورحمة لقوم يؤمنون» این قرآن دلیلهای روشن و حجتهای مبرهن است که بآن حق دیده و صواب شناخته میشود از جانب پروردگار شما فرود آمده و راه نماینده و سبب رحمت و نعمت است برای گروهی که میگروند بخدا و رسول خدا و در آیه شریفه دلالت است بر اینکه افعال پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم و اقوال آنحضرت تابع وحی است و نشاید که بقیاس ورأی خود عمل نماید.

بعد از آن امر میفرماید باستماع قرآن بقوله تعالى « واذا قرىء القرآن فاستمعوا

ص: 145

له وانصتوا لعلكم ترحمون» و چون قرائت قرآن شود در نماز پس بشنوید آنر او خاموش باشید و هم چنین در غیر نماز و اوامر و نواهی را بطور نيك فرا گیرید و بمواعظ و احکام قرآن متعظ شوید « و اذا تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا أساطير الأولين » و چون خوانده شود بر ایشان آیتهای کتاب ما یعنی قرآن میگویند ما شنیدیم مثل این را از مردمان روزگار اگر بخواهیم هر آینه میگوئیم مانند این قرآن را نیست این مگر افسانها و نوشتهای پیشینیان و ما نیز مثل این قصدها را داریم یعنی افسانه اسفندیار و رستم و پادشاهان عجم و این آیه شریفه در سوره مبارکه انفال است.

و خداوند تعالی در سوره شریفه تو به میفرماید « اشتروا بآيات الله ثمناً قليلا» بدل کردند و برگزیدند بآیات خدا یعنی قرآن چیزی را که بهائی اندک دارد و بطمع حطام دنیائی تکذیب قرآن را نمودند و خدای تعالی میفرماید « واذا ما انزلت سورة فمنهم من يقول ايكم زادته هذه ایماناً» و چون فرستاده شود سوره یا پاره از قرآن پس از گروه منافقان کسی هست که با منافقی دیگر گوید کیست از شما که بیفزاید این سوره او را گرویدن و ایمان یعنی کدام کس باشد که این سوره او را یقین و ثبات در دین بیفزاید .

و خداوند تعالی در سوره مبارکه یونس میفرماید «الر تلك آيات الكتاب الحكيم» این سوره یا تمام قرآن آیتهای قرآن است که مشتمل است بر حکمت و از نزد حکیم مطلق نازل شده است و محکم و متقن است و اختلاف و تناقض در آن نیست و هرگز قلم نسخ بر روی آن کشیده نشود و کسی بر تغییر و تبدیل آن قادر نگردد و بعضی گفته اند مراد لوح محفوظ است یعنی آنچه این سوره متضمن آن است از آیاتی است که در لوح محفوظ ثبت شده است و این آیه شریفه دلالت بر مخلوقیت قرآن و تضمن آیاتی که در لوح محفوظ است مدل بر حدوث است.

و خداوند تعالی «ميفرمايد و ماكان هذا القرآن أن يفترى من دون الله و لكن تصديق الذي بين يديه وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمین» و نیست و نشاید این قرآن با وجود این دلایل و اعجاز بافته شود و جز خداوند احدی تواند گفت یعنی

ص: 146

نشاید و نزیبد که این گونه سخن که بیرون از حد بشر است بافته شده و مفترای بشر باشد ولکن تصدیق کننده است آنچه را که پیش از این قرآن بود از کتب متقدمه و موافق و مطابق آن است .

یعنی با وجود اعجاز گواه کتب منزله نیز هست یا مصدق چیزی است که در حضور آن است از بعث و نشور و حساب و عقاب و برای تصدیق کتب سابقه نازل شده و برای بیان کردن آنچه برشما نوشته شده است از اوامر و نواهی در حالتیکه نیست شکی و شبهتی در حقیقت آن و این جمله از حضرت پروردگار عالمیان منزل است ام يقولون افتراه، تا آخر آیه که از این پیش مسطور شد.

و خداوند تعالی میفرماید «یا ایها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما في الصدور و هدى ورحمة للمؤمنين قل بفضل الله و برحمته فبذالك فليفرحواهو خير مما يجمعون» هان ایمردمان بدرستیکه آمد بشما پندی از جانب پروردگار شما و شفائی و دوائی برای آن امراض جهالت و غوایت که بدلها اندر است و راهنمونی بسوی حق و رحمت برای گرویدگان و ایمان آورندگان یعنی قرآن که نازل شده است برای مردمان کتابی است جامع چه مواعظ قرآن که بمحاسن اعمال ترغیب و از مقابح افعال ترهیب مفیر ماید مشتمل است بر حکمت عملی و معانی آن که از امراض شكوك و شبهات و اسقام عقاید فاسده باز میرهاند منظوی است بر حکمت نظری و البته چنین کلامی عین هدایت و محض رحمت خواهد بود.

و گفته اند قرآن موعظه نفوس و شفای صدور و هداي ارواح و رحمت اسرار است و نجات دنیا و آخرت بقرآن حاصل میشود و بدستیاری نور قرآن از ظلمات ضلال بنور ایمان میرسند و از طبقات نیران بدرجات جنان راه یابند بگو شادی کنند بفضل خدا که قرآن است و برحمت خداوند که دین اسلام است و گفته اند در این آیه شریفه فضل بمعنی قرآن و رحمت گردانیدن جهانیان را از اهل قرآن یافضل قرآن است و رحمت رسول خداوند سبحان صلی الله علیه وآله وسلم پس بایستی باین فضل الهی و رحمت نا متناهی حضرت باری مؤمنان شاد گردند این قرآن که متضمن فضل و رحمت است بهتر از آنچه

ص: 147

از حطام دنیوی که در معرض فنا و زوال است فراهم میگرداند .

و ماتكون في شان و ما تتلومنه من قرآن ولا تعملون من عمل الاكنا عليكم شهودا ان تفيضون فيه وما يعزب عن ربك من مثقال ذرة في الأرض ولا في السماء ولا اصغر من ذالك ولا اكبر الا في كتاب مبين.

و نباشی توای محمد صلی الله علیه وآله وسلم در کاری از خود و نخوانی از آنچه خدای فرستاده است از قرآن صاحب انوار گوید ضمیر منه بشأن راجع است زیرا که بزرگترین شان پیغمبر تلاوت قرآن است و یا ضمیر منه راجع بقرآن و اضمار ضمیر قبل از ذکر برای تفخیم آن است یا راجع بخداوند است و نمیکنید ای تمامت گروه آدمیان هیچ کاری از کارها را مگر اینکه بر شما گواهانیم یا نگاهبان آنهنگام که خوض مینمائید در آن کار و پوشیده نمیشود از علم پروردگار تو هم سنگ مورچه خورد با مقدار نده هوا در زمین و نه در آسمان یعنی در وجود و امکان و خوردتر از آن ذره و نه بزرگتر یعنی هیچ چیز از امور موجود جز آنکه مکتوب است در کتابی روشن.

و چون لوح محفوظ که متضمن این مطالب و اسرار خفیه است مخلوق است البته قرآن که از آنچه در لوح محفوظ است متضمن میباشد بطریق اولی مخلوق است.

و خدای سبحان در سوره مبارکه هود میفرماید «الراكتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر» این کتابی است که استوار کرده شده است آینهای آن بحجج و دلایل و منتظم است بنظمی محکم که در نظم و معانی آن در صوادر ماه و سال اختلال نرسد و از نسخ محکم است یعنی هرگز بکتاب دیگر منسوخ نگردد و تا انقراض عالم باقی بماند برخلاف کتب سابقه که به این کتاب مستطاب بر تمام آنها ر قم نسخ کشیده شده است .

پس جدا کرده شده است سوره سوره و آیه آیه یا مفصل و مبین شده است در آن آنچه بندگان از حیثیت عقاید و احکام و مواعظ و اخبار بدان حاجتمند هستند این کتاب از نزد خداوند حکیم دانا نازل شده است و اگر قرآن مخلوق و حادث نبود إحكام آیات و تفصیل و انفصال آنچه بود .

ص: 148

و خداوند تعالی میفرماید «ام يقولون افتراء قل فاتوا بعشر سور مثله تافهل انتم مسلمون که مذکور شد و خداوند تعالی در سوره مبارکه یوسف علیه السلام ميفرمايد الرتلك آيات الكتاب المبين انا انزلنا قرآنا عربياً لعلكم تعقلون این آیات کتابی است واضح المعنى ظاهر الاعجاز بدرستیکه ما فرو فرستادیم کتاب را در حالتی که قرآن تازی یعنی عربی است از قبیل تسمیه جزء باسم کل است یعنی ما این سوره را بلغت عرب فرستادیم تا باشد که شما فهم کنید و بمعانی آن برسید و حجت برشما لازم شود چه اگر بلغت دیگر فرستادیم در فهم آن عذر دارید تا بدانید که این معجز است زیرا که با وجود عربیت آن شما عاجز هستید که مانندش را بیاورید .

ابن عباس روایت کرده است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم فرمود «احبوا العرب لثلات لانی عربی والقرآن عربي وكلام اهل الجنة عربي» مردم عرب را از سه سبب دوستدار باشید یکی اینکه من از عرب هستم دیگر اینکه قرآن بر زبان عرب وارد شده است سوم اینکه بهشتیان بلسان عرب متکلم میشوند.

صاحبان تفسیر مینویسند در این آیه بر حدوث قرآن دلیل است بجهت وصف آن با نزال و قرآن و عربیت و نمیشاید چیزیکه قدیم باشد باین اوصاف متصف گردد اما انزال بجهت اینکه بمعنی ارسال است برسبیل تدریج و اما قرآن بعلت اینکه بمعنی جمع و فراهم آوردن بعضی ببعضی دیگر است و اما عربي بسبب اینکه منسوب بعرب است

وعرب حادث هستند .

صاحب انوار گفته است «لعلكم تعقلون» صفت انزال است بصفت مذکور ای انزلناه مجموعاً او مقرراً عليكم بلغتكم كى تفهموه وتحيطوا بمعانيه او تستعملوا فيه عقولكم فتعلموا ان اقتصاصه كذالك من لم يتعلم القصص معجز «نحن نقص عليك احسن القصص بما أوحينا اليك هذا القرآن وان كنت من قبله لمن الغافلين» ما میخوانیم برتو بهترین قصه ها و داستانها را بوحی کردن ما بسوی تو این قرآن یعنی این سوره را و بدرستیکه از آن پیش از این داستان بی خبر بودی .

ص: 149

و خداوندر حمن میفرمايد «ماكان حديثاً يفترى ولكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل كل شيء وهدى ورحمة لقوم يؤمنون» نیست قرآن سخنی که بر بافته شده باشد لكن تصدیق کننده کتب سابقه ایست که پیش از قرآن نازل شده است و در راستی و درستی و صحت موافق آن است و بیان کننده همه چیزها است که محتاج الیه باشد در دین و دنیا و راه نماینده سالکان طریق حق و وسیله رحمت و بخشش است آن گروهی را که بتوحيد خداوند و نبوت خاتم الانبياء صلی الله علیه وآله وسلم بگروند و خداوند تعالی در سوره مبارکه رعد ميفرمايد «يدبر الامر يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون» تدبیر مینماید کار ملکوت خود را از ایجاد و اعدام و اذلال واعزاز و احیاء واماته بیان میکند آینهای قرآنرا یعنی مفصل میسازد بامرونهی و احداث دلایل قدرت مینماید یکی را بعد از

دیگری شاید شما برسیدن بجزاء پروردگار خود در قیامت بیگمان گردید.

و این معانی مسطوره دلالت بر حدوث قرآن دارد و خداي متعال میفرماید «ولوان قرآناً سيرت به الجبال او قطعت به الارض او كلم به الموتى بل الله الامر جميعاً» واگر بودی کتابی در عالم که بیرکت آن رانده شدی کوهها یعنی در هنگام قرائت آن و در اثر آن کوهها از مواضع خود برفتی یا اگر بر زمین خواندندی زمین شکافته شدی یا از برکت تلاوت و تاثیر آن مردگان بسخن کردن در آمدندی هر آینه این قرآن بودی که در نهایت اعجاز و کمال تذکیر و انذار است .

و بعضی مفسرین در تفسیر این آیه شریفه که جواب شرط بقرینه سئوال محذوف است گفته اگر کتابی بودی که بسبب انذار آن کوهها از مکانهای خود برکنده شدندی وزمین بر هم شکافتی و پاره پاره گشتی و مردگان در سخن درآمده اجابت کردندی هر آینه این قرآن بودی که در نهایت انذار و تخویف است چنانکه خداوند فرماید «لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية الله» .

اگر این قرآن را بر کوهی فرود می آوردیم کوه با عظمت و سختی و صلابت از ترس و بیم سطوات جلال وجبروت حضرت کبریا خاشع شدی و بر هم شکافتی و نه آن است که یزدان تعالی بر آیات مقترحه ایشان قادر نباشد بلکه تمام کارها در تحت قدرت اوست

ص: 150

لاجرم اگر خود بخواهد و مصلحت بداند آن آینها را ظاهر گرداند و چون صلاح در اظهار آن نیست ظاهر نمیفرماید .

و خداوند تعالی ميفرمايد «وكذلك انزلناه حكماً عربياً» همچنانکه فرستاده ایم کتب سابقه را بر انبیای سابقین بر طبق زبانهای امتهای ایشان فرستادیم قرآن را بتوکتابی محکم که نسخ و تغییر را در آن راهی نیست و حاکم بین حق و باطل است و بزبان عرب مترجم است تافهم آن برایشان آسان شود و این جمله بر خلقت وحدوث قرآن دلالت دارد چه انزال و اختصاص بيك زبان مفید هر دو معنی است.

و خداوند تعالی در سوره مبارکه ابراهیم صلوات الله علیه میفرماید «الرا كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد» این قرآن کتابی است که فرستادیم بسوی تو تا بیرون آوری مردمان را بسبب دعوت خود بمضمون آن از تاریکیهای کفر یا نفاق و غير آن بروشنی ایمان یا اخلاص و جز آن بفرمان پروردگار ایشان و توفیق او براه خداوند غالب ستوده یعنی راه اسلام

«هذا بلاغ للناس ولینذروا به وليعلموا انما هو اله واحد وليذكر اولوا الالباب» این قرآن یا آنچه در این سوره است از مواعظ کفایتست مردمان را تا پند داده شوند بآن و تا بیم کرده شوند بدان و تا بدانند بتأمل در دلایل قدرت که در آن مذکور است اینکه اوست خداي يگانه و هر آینه باید پندگیرند خداوندان خرد و باز ایستند از مناهی و قیام جویند باوامر و نواهی الهی .

همانا خداوند کبریا باین ابلاغ سه فایدت را مذکور فرموده و آن نهایت حکمت است در انزال كتب يكي تکمیل رسل مردمان را دویم استكمال مردمان بقوت نظریه که منتهای کمال توحید است سوم استصلاح قوت عملیه که عبارت از تدرع بلباس تقوی است «جعلنا الله تعالى من الفائزين و المتدرعین بها» خود این سه مطلب دلالت بر خلقت و حدوث قرآن مینماید .

و حضرت باری تعالی در سوره مبارکه حجر میفرماید « الرا تلك آيات الكتاب و

ص: 151

قرآن مبین» این آینها که میآید آینهای این سوره است و آیتهای قرآن روشن یا پیدا کننده حق از باطل است و مراد بقرآن و کتاب يکي است که آن عبارت است از این سوره يا جميع احکام قرآنی و اینکه بدو نام مذکور گشته بعلت آن است که هر نامی دلالت بر معنی دار دو تنکیر قرآن برای تفخیم و تعظیم است و بعضی از مفسرین گویند مراد از کتاب كتب منزله قبل از قرآن يا تورية وانجیل است.

و خدای تعالی میفرماید «و قالوا يا أيها الذي نزل عليه الذكر انك لمجنون» کفار عرب گفتند اي آنکس که فرود آمده است بر او قرآن تو از مجانين هستي . و خدای سبحان میفرماید : « انا نحن نزلنا الذکر وانا له لحافظون بدرستیکه ما فرو فرستادیم قرآن را و کتابی را که موجب شرف خوانندگان است و بدرستیکه ما این کتاب را از تحریف و تبدیل وزیادت و نقصان نگاهبانیم .

يعني شياطين جن وانس نتوانند چیزی در آن بیفزایند یا کم کنند و تا قیامت قرآن را محافظت فرمائیم زیرا که حجت مکلفان است بخلاف کتب سابقه و این محفوظ داشتن قرآن را تا دامان قیامت بر مخلوقیت قرآن دلالت کند چه هر محفوظي محدود و هر محدودی مخلوق است چنانکه در باب آسمان میفرماید : « و حفظناها من كل شیطان رجیم

»

و خداوند تعالی میفرماید « ولقد آتيناك سبعاً من المثاني والقرآن العظيم » بدرستیکه ما دادیم ترا هفت آیه از مثانی که قرآن است و این هفت بهتر از آن هفت قافله و کاروان قریش و اموال ومطاعم وملابس بیشمار ایشان است مراد هفت آیه سوره مباركه فاتحة الكتاب است.

و گفته اند مراد هفت سوره است از اول قرآن که سوره سبع طوال گویند که سابع آن سوره انفال و تو به است چه انفال و تو به در حكم يك سوره هستند و لهذا بسمله فاصله نشده است یا مراد حوامیم سبعه است که عرایس قرآن هستند و قرآن را از آنروی مثانی فرموده برای اینکه احکام و قصص در آن مثنی شده یعنی تکرار یافته

ص: 152

میفرماید دادیم ترا فاتحة الكتاب و قرآن بزرگوار و انصاف قرآن بعظمت جهت مبالغه در کمال عظم است.

گفته اند که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود سوره فاتحه عوض قرآن است و هیچ سوره عوض آن نیست و از اینجا است که همه قرآن را در يك ركعت نماز بخوانند روا نباشد و اگر فاتحه را تنها بخوانند صحیح است.

و از اینکه فاتحة الكتاب عوض قرآن یا دوم آن است مخلوقیت قرآن معلوم گردد.

و خدای تعالی در سوره مبارکه نحل میفرماید: «فاسئلوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون بالبينات والزبر و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل إليهم و لعلهم يتفكرون » پس بپرسید از اهل قرآن یعنی ائمه یزدان یا پیغمبر سبحان لقوله تعالى ذكراً رسولا یعنی از علمای دین این معنی را پرسش کنید اگر نمیدانید انبیای گذشته همه بشر بودند و با هم مختلفه مبعوث شدند با معجزهای روشن و کتابهای نوشته و فرو فرستادیم بسوی تو قرآن را که سبب یاد کردن خداوند جل اسمه و متضمن موعظه و تنبیه است برای اینکه روشن و هویدا کنی برای مردمان آنچه را که فرستاده شده است در قرآن بسوی ایشان از اوامر و نواهی از هر چه برایشان مشتبه باشد و بسبب اینکه شاید ایشان تفکر وتأمل نمایند در آن و متنبه شوند بحقایق آن و بدانند که این کلام خالق است نه کلام دیگری جز خدای.

و خدای منان میفرمايد : « وما انزلنا عليك الكتاب الالتبين لهم الذى اختلفوا فيه وهدى ورحمة لقوم يؤمنون » و نفرستادیم برتو قرآن را مگر برای آنکه بیان کنی و روشن گردانی برای مردمان آنچیزی را که اختلاف ورزیدند در آن از امور توحیدیه واحوال معادیه و راه نمودن بحق تا سبب رحمت و نعمت هر دو جهان باشد مرگروه گروندگان را .

و خداوند عالمیان میفرماید « ونزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء وهدى ورحمة للمسلمين » وفرو فرستادیم بر تو قر آن را در حالتیکه بیانی روشن است برای هر چیزی

ص: 153

از امور دینیه بتفصیل و اجمال که بیان آن اجمال بسنت مطهره موکول است پس بیان آنچه محتاج اليه میباشد از شرعیات در احکام منصوصه ظاهر است و اگر غیر منصوص باشد به بیان نبوی وائمه معصومین صلوات الله عليهم اجمعين راجع است پس قرآن مفصلا و مجملاتبیان هر چیز و راه نمودن بحق و بخشایش بر همه است اگر بآن گرویدن بگیرند و این حال برای مسلمانان استخاصة .

« فاذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم» پس اى محمد چون بخوانی قرآن را پس پناه جوی بخدای از شر شیطان و وسوسه دیو رانده شده یعنی بكوى « اعوذ بالله من الشيطان الرجیم » تا در قرائت از وسوسه و زلل و خطل ایمن نباشی .

از ابن مسعود مروی است که بر حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم قرائت میکردم گفتم : « اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم » فرمود : یا بنام عبد بگو « اعوذ بالله من الشيطان الرجيم » هكذا أقرأنيه جبرئيل علیه السلام عن القلم عن اللوح المحفوظ و لفظ قرآن نیز موافق این است.

« واذا بدلنا آية مكان آية والله أعلم بما ينزل قالوا انما أنت مقتريل اكثرهم لا يعلمون » و چون بدل کنیم آیتی ناسخ را بجای آیتی منسوخ در لفظ یا حکم و خدای داناتر است بآنچه فرومیفرستد از ناسخ از حیثیت مصلحت و حکمت چه جایز است حکمی در وقتی که مصلحت باشد جایز گردد یعنی مصالح باختلاف اوقات است مانند اختلاف اچناس وصفات و بعدا در وقت دیگر مفسده شود لاجرم برای آن نسخ حکمی میکند بحكم دیگر .

کافران گویند جز این نیست که تو افترا کننده بر خدا و از خود سخن میگوئی بلکه نه چنان است که ایشان میگویند بیشتر ایشان نمیدانند حکمت ناسخ و اثبات احکام را و خطا را از ثواب امتیاز نمیدهند .

و چون در این مسائل مذکوره و پناه بردن به یزدان از وسوسه شیطان در قرائت قرآن و نسخ آیتی به آیتی و قلم ولوح محفوظ تأمل نمايند مخلوقیت و حدوث قرآن

ص: 154

مکشوف گردد چه اگر مخلوق و حادث نباشد و قدیم باشد متصف باین اوصاف نباشد و اینگونه تطرقات را در آن راه نباشد چه شیطان مخلوق و حادث است او را بقدیم و غیر مخلوق چه دست و احاطه و تسلطی و در غیر مخلوق و قدیم حكايتي از نسخ و منسوخ

نیست .

و خداوند تعالی میفرماید: «قل نزله روح القدس من ربك بالحق ليثبت الذين آمنوا وهدى وبشرى للمسلمين » بگو ای محمد صلی الله علیه وآله وسلم با ایشان فرد آورد قرآن را متدرجاً جبرئیل از نزد پروردگار تو بحق وصواب نه باطل وخطا ناثبات دهد آنانرا که ایمان آورده اند و راسخ گرداند اعتقاد ایشان را که این کلام حق است بروجه لطف و توفیق یعنی چون ناسخ را بشنوند که در نهایت صلاح و حکمت است در آن تدبر نمایند دل ایشان مطمئن شود و قرآن را نازل گردانید برای هدایت کردن و بشارت

دادن مسلمانان را .

و خداوند میفرماید « ولقد تعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر لسان الذي يلحدون اليه أعجمي وهذا لسان عربي مبين » .

در خبر است که عامر حضرمی را غلامی بود که او را جبر مینامیدند و بقولی دو غلام بود که یکی راجبر و آندیگر را بسار میخواندند و ایشان شمشیرها را صیقل میزدند و هر دو تن اهل کتاب بودند و پیوسته توریه و انجیل قرائت میکردند و چون رسول خدای برایشان بگذشتی قرائت ایشان را استماع میفرمودی و قول صحیح آن است که آن غلام را ابو فکیه نام بود و شبهادر حضور منور خیرالبشر بیامدی و قرآن تعلیم گرفتی قریش گفتند محمد صلی الله علیه وآله وسلم از این غلام کلام می آموزد و با ما میگوید لاجرم یزدان متعال این آیه را که مذکور شد بفرستاد هر آینه ما می دانیم که این جماعت میگویند جز این نیست که می آموزد پیغمبر را آدمی یعنی جبریا ابوفكيهه.

بعد از آن خداوند سبحان درود سخن ایشان میفرماید: زبان یعنی لغت کسی که میگردانند گفتار خود را از استقامت بسوی او یعنی نسبت قرآن بوی میدهند عجمی و بیرون از فصاحت است و این آیه قرآن لغت عربی روشن است که شما با وجود کمال

ص: 155

فصاحت و نهایت مهارت بر انشاء عربیست از اتیان مانند آن عاجز هستید و این ادعائی را که مینمائید که آن عجمی شکسته زبان کلامی بدین فصاحت و بلاغت را به آنحضرت میآموزاند بطلانش ظاهر است و خداوند تعالی در این مورد که زبانی ناقص را عجمی و فصیح را عربی میخواند مخلوقیت مکشوف میشود .

و در سوره مبارکه اسری میفرماید «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم» بدرستیکه این قرآن راه مینماید طریقه اسلام را که راست تر و پاینده تر از طریقها و ملتها و نیکوترین مذهبها است «و یبشر المؤمنين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجراً كبيراً» و مژده میدهد قرآن مرگروندگان را که عملهای شایسته میکنند باینکه مرایشانر است مزدی بزرگ که آن بهشت نعیم است .

و نیز خداوند تعالی میفرماید «ذالك مما اوحى اليك من ربك من الحكمة» اين احکام متقدمه از آن چیزی است که وحی کرده است بسوی تو پروردگار تو از علمی که مؤدي بمعرفت فعل حسن و قبیح است و فارق در میان این حسن و قبح است و نیز میفرماید «و لقد صرفنا في هذا القرآن ليذكروا و ما يزيدهم الا نفوراً» و بدرستیکه گردانیدیم یعنی مکرر ر ساختیم برائت خود را از ولد بوجوه تقریر در این قرآن در چند جای از قرآن تا پند پذیر شوند و دریابند و نمی افزاید ایشان را تکرار این سخن مگر رمیدن و از راه حق دور شدن .

«اذا قرات القرآن جعلنا بينك وبين الذين لا يومنون بالآخرة حجاباً مستوراً» چون خوانی قرآن را پیدا کنیم میان تو و میان آنانکه بسرای آخرت ایمان نمی آورند پرده پوشیده شده از حس تا ترا ننگرند و آواز ترا نشنوند.

در خبر است که حمالة الحطب بعد از نزول سورۀ شریفه تبت سنگی بر گرفته و در طلب رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بیرون شد تا آن سنگ را بآنحضرت بزندنشان آنحضرت را در خانه ابو بکر دادند بدانجا شتافت آنحضرت در آنجا نشسته مشغول قرائت بودام جميل با ابوبکر گفت صاحب تو که مرا هجو کرده است یکجا اندر است تا انتقام خود را از وی بکشم گفت وی شاعر نیست تاکسی را هجو گوید گفت «فی جیدها حبل من مسد» چیست و

ص: 156

اوچه داند که مرا بر گردن چه خواهد بود ؟

رسول خدای ابو بکر را فرمود از وی بپرس که بیرون از تو در این سرای کسی را میبیند گفت ای ام جمیل غیر از من کسی را می بینی گفت مرا استهزاء میکنی بخداوند کعبه جز پسرا بو قحافه را نمی بینم چه خدای تعالی آنحضرت را از چشم ام جمیل پوشیده بود چون رسول خدای را نیافت بازگشت و نازل گشت که ما ترا بوقت تلاوت قرآن از دیدار کفار پوشیده داشتیم « و جعلنا على قلو بهم اكنة ان يفقهوه و في آذانهم وقراً » و افکندیم بر دلهای ایشان پوششها از آنکه دریابند قرآن را و نهاده ایم در گوشهای ایشان گرانی تا استماع قرآن نکنند .

و خدای حمید در قرآن مجید میفرماید «و اذا ذکرت ربك في القرآن وحده ولوا على أدبارهم نفوراً» و چون پروردگار خود را در قرآن یگانه ویکتابخوانی برگردند کفار بر پشتهای خود یعنی باز پسروند در حالیکه از استماع توحید رمنده باشند.

و خدای تعالی میفرماید «قل لئن اجتمعت الانس والجن» تا آخر آن چنانکه مسطور شد و همچنین «ولقد صرفنا في هذا القرآن من كل مثل» تا آخر آن که مرقوم شد .

و قال تعالى « و بالحق انزلناه وبالحق نزل و ما ارسلناك الا مبشراً ونذيراً و قرآناً فرقناه لتقراء على الناس على مكث ونزلنا تنزيلا » وبحق فرستادیم قرآن را و بحق فرود آمد قرآن و نفرستادیم ترا که محمدی مگر مژده دهنده مطیعان و بیم کننده عاصیان را و قرآن را پراکنده فرو فرستادیم یعنی آیة آية و سوره سوره تا بخوانی آنرا بر مردمان با آهستگی و تانی تا در هر آيتي وسورۀ نيك تامل کنند و فرو فرستادیم آنرا بحسب حوادث فرو فرستادنی در مدت بیست سال .

و چون در این آیه و تفاریق نزول و حفظ آیات قرآنی بدستیاری ملائکه از حضرت کردگار بعالم دنیا و بعضی مطالب دیگر تا آخر سوره مبارکه بنگرند مخلوقیت و حدوث قرآن را مکشوف یابند.

و خداوند تعالی در سوره شریفه کهف میفرماید «الحمد لله الذي انزل على عبده

ص: 157

الكتاب و لم يجعل له عوجاً قيماً لينذر بأساً شديداً من لدنه و يبشر المؤمنين» هرچه سپاس و ثنای است مخصوص خداوند هر دو سرای است آن خداوند که فرو فرستاده است بر بنده اش محمد صلی الله علیه وآله وسلم قرآن را اینکه خداوند مرتب داشته است استحقاق حمدرا انزال قرآن تنبیه بر آن است که قرآن از تمام نعماء ایزدمنان اعظم است، چه قرآن متضمن آن چیزها است که دلیل کمال عباد و انتظام امر معاش و معاد است و نگردانید خداوند تعالی مرآنرا چیزی از کجی باختلاف لفظ و تفاوت معنی یا عدول از حق بباطل گردانید آن را مستقیم و معتدل بی سمت افراط و صفت تفریط تابیم کند خدای يا محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم مرکافران را بعذابی سخت از حضرت خودش و تامژده دهد مؤمنان

را قرآن یا پیغمبر.

و ازین اوصاف قرآن که یکی لفظ کتاب است که بمعنی مکتوب و دیگر عدم عوج و دیگر لفظ قیم که همه در خور مخلوق و حادث است مخلوقیت و حدوث قرآن مكشوف میآید .

و خداوند تعالی میفرماید «و لقد صرفنا في هذا القرآن للناس من كل مثل و كان الانسان اکثر شی جدلا» و در اینجا مظروف بودن قرآن برای امثال حدوث ومخلوق بودنش را میرساند «فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفاً» پس همانا توستم کننده مرنفس خود را بر تحسر و اندوه و تاسف بر نشانهای باز گشتن و پشت کردن ایشان از ایمان این غم و اندوه را بگذار و کار ایشان بر خود هموار بدار اگر ایمان نمیآورند باين حديث يعني قرآن و خود را بر اندوه و جزع و خشم بر نیاوردن ایمان ایشان دچار رنج و هلاك مساز و بقول مفسرین تسمیه قرآن در این آیه شریفه دلالت بر این میکند که قرآن حادث است نه قدیم و البته هر چه حادث باشد مخلوق است.

و خداوند تعالی در سوره مبارکه مریم علیها السلام میفرمايد: و اذكر في الكتاب مريم و یادکن ای محمد در قرآن قصه مریم دختر عمران بن مانان را در این آیه نیز حکم پاره آیات مذکوره و مکشوف آمدن مخلوقیت و حدوث قرآن ظاهر است.

ص: 158

و هم چنین است «و اذكر في الكتاب ادريس» و امثال آن و خدای تعالی میفرماید «فانما يسرناه بلسانك لتبشر به المتقين و تنذر به قوماً لدا» پس بدرستیکه آسان گردانیده ایم بر زبان تو قرائت قرآن را چه قرآن را بلغت توکه لغت عربی فصیح است نازل کرده ایم تا تلفظ و معرفت آن بر تو آسان گردد تا مژده دهی بآن پرهیزگاران را که از شرک و گناه اجتناب کرده اند و بدائره اسلام و اطاعت در آمده اند و بیم کنی بآن گروه ستیزه کنندگان سخت خصومت را در این آیه شریفه و آسان ساختن قرائت قرآن در آوردن بلغت عرب حدوث مخلوقیت قرآن را روشن میگرداند .

و در سوره مبارکه طه میفرماید «طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى الا تذكرة لمن يخشى تنزيلا ممن خلق الارض والسموات العلى» نفرستادیم ما بر تو قرآن را تا در رنج افتی و بسبب آن شب خواب از چشم دور سازی و بواسطه قیام در نماز پای مبارکت راورم فروگيرد لكن فرستادیم قرآن را بجهت پنددادن تو آنکس را که بترسد یعنی در دل او بیم و رقت باشد فرستاده شد قرآن فرستادنی از جانب آنکس که بیافرید زمین و آسمانهای بلندر او در این آیه شریفه و انزال قرآن بر آنحضرت و تنزیل آن از جانب خداوند عظیمی که خالق آسمانهای بلند است و زمین مخلوقیت و حدوث قرآن نمایان میشود .

و خداوند عز وجل ميفرمايد «وكذالك نقص عليك من انباء ماقد سبق وقد آتيناك من لدنا ذكراً من اعرض عنه فانه يحمل يوم القيمة وزراً» مانند این قصه موسى را که بر تو خوانده ایم میخوانیم بر تو ای محمد از خبرهای گذشته از قرون سابقه و قصص و اخبار ایشان ، و بدرستیکه داده بودیم ترا از نزديك خودمان یادبودی که موجب شرف تو و سایر عالمیان است.

یعنی قرآن که مشتمل است بر اقاصیص و اخبار که شایسته است بتفکر و اعتبار و موجب سعادت و نجات هر دو جهان است هر کس روی بر تابد از آن در روز قیامت حامل باری گران یعنی عقوبتی بزرگ خواهد بود که نتیجه بار عظیم گناه است و در این

ص: 159

آية شريفه که قرآن شامل قصص و اخبار برگذشتگان و عبرت خوانندگان و آیندگان است مخلوقیت و محدودیت آن نمایان است.

و خداوند تعالی میفرمايد «وكذالك انزلناه قرآناً عربياً و صرفنا فيه من الوعيد لعلهم يتقون او يحدث لهم ذكراً» مانند این آیات که متضمن وعید است فرو فرستادیم در حالتیکه قرآنی است بلغت تازی یعنی تمامت آنرا باین و تیره نازل فرمودیم در حالتیکه مکرر ساختیم در آن از آیات وعید بر وجوه مختلفه والفاظ متنوعه چون ذكر طوفان و رجعت وصیحه وخسف و مسخ شاید پرهیز کنند مشرکان و عاصیان و بترسند از اینکه شاید بایشان نیز همین بلیات نازل شود و باین سبب از کفر و عصیان دوری کنند و تقوی و ایمان را ملکه نمایند یا اینکه احداث نماید و مجدد گرداند قرآن برای ایشان پندی و نصیحتی و عبرتی در حال استماع قرآن حاصل شود «فتعالى الله الملك الحق ولا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه وقل رب زدنی علما» پس بلند و مرتفع است خدای از صفات مخلوقات و چون خداوند وذات و صفات همایونش از مماثلت مخلوقات متعالی است پس قرآن که کلام حضرت سبحان است با کلام مخلوق و ممکن همانند نشاید بود و این خداوند متعال پادشاه دنیا و آخرت ثابت در ذات و صفات خود است در خبر است که چون جبرئیل علیه السلام بوحی نازل شدی و آیتی از قرآن بر حضرت رسالت آیت قرائت کردی آنحضرت قبل از اتمام قرائت محض اینکه مبادا چیزی از آن فوت کند یا فراموش نماید با جبرئیل قرائت میفرمود این آیه نازل شد شتاب مکن بقرائت قرآن پیش از آنکه ادا کرده شود بسوی تو وحی ،آن پس این نهی است از استعجال در تلقی وحی از جبرائیل و مساوقت با او در قرائت تا آنکه وحی تمام شود و این نهی بعد از ذکر انزال این آیه است برسبیل استطراد .

پس آیه شریفه مستلزم آن نیست که تلقی و مساوقت قبل از نزول این آیه منهی و منافی عصمت پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم باشد و مثل این است آیه کریمه «لا تحرك به لسانك لتعجل به» و بگو ای پروردگار من بیفزای مرا دانش باحکام شرع يعني علمي بعلم من كرامت فرمای و دانش مرا بقرآن و معانی آن زیاد گردان .

ص: 160

از عایشه مروی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم فرمود اذا اتى على يوم لا ازداد فيه علماً يقر بنى الى الله فلا بارك الله لى في طلوع شمسه » اگر روزی بر من نمایش گیرد که مرا علمی فزایش نگیرد که تقرب مرا بحضرت باری تعالی گزارش ندهد خداوند برکت ندهد مرا در طلوع و تابش آنروز یعنی آنروز بر من میمون مباد .

راقم حروف گوید: کلمات پیغمبر و اوصیای پیغمبر صلوات الله عليهم را ما نتوانیم چنانکه باید فهم معانی نمائیم و مسلم است میمنت ليالي و ايام بوجود مبارك سید الا نام و نصاب ماه و آفتاب بلمعات انوار شاطعه باعث خلق شهور و اعوام است و خداوند تعالی تمام شرف و شرافت وعلم ومعرفت وكمالات بالغه و فنون لامعه را برای این وجود مبارك ميخواهد بلکه تمام این جمله از بدایع علوم و کمالات ذات ختمی آیات است و البته بهیچ وجه راه نقصان برای او نخواهد بود و هر آنی بر شرف و جلالت و جلال او بیفزاید تاگاهی که هیچ چیز در حق او فروگذاشت نشود و اکمل واتم و اشرف تمام مخلوقات من الازل الى الابد بخدا وندلم يزل پیوندد و اگر چیزی برجای میماند بر مقدار عمر آنحضرت میافزود تا بحد کمال و نصاب رسد.

پس معلوم میشود که رسول خدای در این مدت عمر دنیائی دارای تمام مراتب و مقامات کمالیه و انوار خاصه الهية ومعلم مسلم آفریدگان یزدان و پیغمبران ایزد سبحان بود و در اعلی درجه و برترین مرتبه و نهایت اکملیت و اجمعيت و اشرفيت وغاية القصوای اتمیت وافاضت و افادت تامه و ریاست دنیویه و اخرویه بدیگر جهان روی نهاد و باين سبب سيد وحاكم ومطاع تمام آفریدگان و نجات بخش و هادی ایشان گشت و حلال و حرام او تاقیامت باقی و دین و آئین و احکام او ناسخ تمام شرایع و احکام شد.

و این معنی نیز مسلم است که رسول خدای که آنچه خدا خواهد میخواهد و آنچه بخواهد خدامیخواهد، هرگز در هیچ موقعی خود را بنفرین نمیسپارد چه نفرین بر خود دلالت بر عدم رضا وارتضا دارد و رسول خدای را هیچ صادری و حادثه ناگواری نمی آید که متنفر شود و زبان بنفرین که بر عدم شکر دلالت دارد برگشاید تمام صوادر و حوادث بوجود او ظهور و نمایش گیرد.

ص: 161

پس در این مورد که میفرماید خداوند تعالی چنین روزی را بر من میمون نگرداند یعنی هرگز چنین روزی را خدای نیافریده است که مرا فزایش علمی بر علمی و مزید تقربی بر نقر بی برای من حاصل نشود بلکه در تمام آناء لیل و نهار این شرف و شرافت برای من موجود است و البته خداوند نمیخواهد روزی از ایام روزگار برآید که آنحضرت را مزید علم و تقربی نباشد خواه در اوقات زندگانی آنحضرت یا انتقال بسرای جاودانی زیرا که برای آنحضرت حیات و ممات یکسان است و خواب و بیداری همعنان .

«فاما ياتينكم منى هدى فمن اتبع هداى فلا يضل ولا يشقى ومن اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا ونحشره يوم القيمة اعمی» پس اگر بیاید شما را وقتیکه در زمین باشد از جانب من راه نماینده پس هر کس پیروی آن را نماید در دنیا گمراه و در آخرت بعقوبت مبتلا نشود .

ابن عباس گوید خداوند ضامن شده است کسی را که قرآن بخواند و بآن عمل نماید دردار دنیا گمراه و در آخرت برنج و شقاوت گرفتار نگردد و از آن پس همین آیه مذکوره را تلاوت فرمود و هر کس روی بر تا بد از هدی که سبب یاد کردن من است و از قرآن که ذکر من است برای او زیستن تنگ و زندگانی سخت است و این شخص را که روی برتافته است محشور گردانیم در روزگار قیامت در حالتیکه نابینا باشد و هیچ چیز را شگرد مگر جهنم و اوصاف و عقوبات دوزخ را .

«و قالوا لولا يأتينا بآية من ربه اولم تأتهم بينة ما في الصحف الأولى» و گفتند مشركان مکه از چه روی محمد صلی الله علیه وآله وسلم نمی آورد ما را آیتی و معجزه از پروردگار خود چنانکه ما از وی طلب میکنیم آیا نیامد ایشان را در قرآن بیان آنچه در کتب سابقه است یعنی تورية و انجیل از عذاب متفرع بر تکذیب انبیاء و هلاك قومی که بعد از ظهور معجزات اقتراح آیات کردند یا اینکه چون ایشان طلب معجزه کردند خداوند تعالی الزام کرد ایشان را به أعظم معجزات که قرآن است .

و فرمود آیا نیامده است مرایشان را بیان روشن که مشتمل است بر خلاصه و زبده آنچه در کتب سماویه بوده از عقاید حقه و احکام در باب علم و عمل با آنکه

ص: 162

آنکس که بدو نازل شده نبی امی است و آنصحف سابقه را ندیده و نشنیده و از کسی تعلیم نگرفته و همه فصحای عرب از اینكه يك سوره مانندش بیاورند عاجز هستند و باوجود چنین معجزی واضح و روشن طلب کردن آیتی دیگر محض عناد و انکار مطلبی آشکار است، الى آخر السوره .

و در سوره مبارکه انبیاء علیهم السلام میفرماید « ما ياتيهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه و هم يلعبون لاهية قلوبهم و اسروا النجوى الذين ظلموا هل هذا الا بشر مثلكم افنانون السحر و انتم تبصرون قل ربي يعلم القول في السماء والارض وهو السميع العليم بل قالوا اضغاث احلام بل افتراه بل هو شاعر فلياتنا بآية كما ارسل الاولون»

نیامد ایشان را هیچ پندی از پروردگار ایشان که آن ذکر فرستاده شده بتازه و مجدد نازل گشته بجهت تنبیه بر نسبت غفلت و جهالت ایشان مگر اینکه بشنوند آن را از پیغمبر و حال آنکه بازی کننده بآن و استهزاء نماینده اند بسبب تناهی غفلت و فرط اعراض ایشان از نظر در آن و تفکر در عواقب آن میشنوند آن ذکر را در حالیکه مشغول است دلهای ایشان بچیزی دیگر و از فرط عناد خود را مشغول بدیگر امور میدارند و در الفاظ و معانی آن تدبر نمی نمایند تا اعجاز آن برایشان ظاهر گردد و هدایت یابند .

مفسرین گویند ظاهر آیه دلیل است بر حدوث قرآن زیراکه یزدان تعالی اطلاق لفظ محدث بر آن فرموده و محدث نقیض قدیم است و اینکه جماعت اشاعره گویند که مراد از لفظ ذکر حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم میباشد یا اینکه محدث صفت تنزیل ذکر است نه ذکر و تقدیر بر اینکه محدث تنزیله خلاف ظاهر است و بعیدالمعنی است و دیگر مستثنی صراحت دارد بر بطلان اینکه مراد حضرت رسالت باشد زیرا که ذات شخص مسموع نمیشود بلکه مرئی میشود چه استماع صفت کلام است نه صفت ذات چنانکه بداهت عقل شاهد این معنی است .

و اگر گویند ضمیر استمعوه راجع بذات است باعتبار تکلم این نیز کلامی است

ص: 163

خارج از ظاهر و بعید از دایره فهم و عقل پس کلام اشاعره قولی است متصف بسخافت و رکاکت و دال بر تلهی و اعتراض ایشان از تدبر و تفکر در این آیه شریفه هم چنانکه کفار متصف هستند با اینکه استمعوه و هم يلعبون لاهية قلو بهم.

و پوشیده داشتند کافران راز گفتن خود را یعنی مبالغه کردند در اخفاء آن یعنی نجوای خود را پنهان کردند آنانکه ستم کردند بر خود که آیا هست این مرد یکه دعوت میکند شما را یعنی نیست محمد صلی الله علیه وآله وسلم مگر آدمی مانند شما در اکل و شرب و رفتن و آمدن و غیر از آن و هیچ مزیتی بر شما ندارد و آنچه میگوید و مینماید از خوارق عادت چون قرآن و جز آن از قسم سحر است آیا میروید بجادوئی.

یعنی چون میدانید اقوال و افعالش همه سحر و جادو میباشد پس چرا میروید و قرآنرا میشنوید و حال اینکه میبینید که او آدمی است مانند ما و فرشته نیست بگو پروردگار من میداند گفتن هر گوینده را در آسمان و زمین و اواست شنواو باسرار و ضمایر ایشان دانا .

و بعد از آنکه اسناد سحر بقرآن کردند و بعد از آن از آن اعراض نمودند گفتند قرآن سخنان پراکنده و پریشان است چون خوابهای شوریده که آنرا اصلی نیست و بهم آمیخته است بلکه بر بافته است این کلمات را پیغمبر از خودش و برخدا افترا کرده است و ازین سخن نیز اعراض نموده گفتند بلکه او شاعری است یعنی کلام شعری میگوید و معنی چند را در خیال شنونده می افکند که هیچ حقیقتی ندارد و قرآن

اباطیلی بیش نیست .

و این جمله که گفتند بجهت عجز و تحیر و جهل و سفاهت ایشان بودچه اضغاث احلام راهیچ معنی نیست و قرآن مشتمل است بر معانی صحیحه و محتوی بر اخبار صادقه و مغیبات كثيره مطابق با واقع و منطوی بر مواعظ و نصایح و منقذ از هلاك و عذاب و موصل بثواب و بهشت و این گونه کلام و این جمله حکم را چگونه

میتوان شعر شمرد.

و خداوند تعالی میفرماید : «لقد انزلنا اليكم كتاباً فيه ذكركم افلا تعقلون»

ص: 164

خدای متعال بیان نعمت خود را بر ایشان مینماید و میفرماید در انزال قرآن برایشان هر آینه فرستادیم بسوی شما ای گروه قریش کتابی که در آن است شرف و بزرگواری که موجب نام و آوازه شما باشد آیا در نمی یابید و یا تعقل نمیکنید در آن تا بقرآن بگروید و خیر و شرف هر دو گیتی را دریابید این آیه شریفه اهل قرآن را تشریفی و تکریمی بزرگ است لقوله صلی الله علیه وآله وسلم اشراف امتى حملة القرآن.

«هذاذكر من معى و ذکر من قبلی» این قرآن خبر دهنده آنانی است که با من هستند يعني بردين من تا قیامت بآنچه مرایشانرا باشد از ثواب بطاعت و عقاب بر معصیت و ذکر آنچه یزدان تعالی نازل ساخته پیش از من از کتب سابقه پس در این کتاب مبارك بنظر عقل و فکر بنگرید که بیرون از امر توحید و نهی از اشراك چيزی ادراک مینمائید.

«ولقد آتیناموسی و هارون الفرقان و ضیاء و ذکری للمتقين» وبدرستیکه دادیم موسی و هارون را کتابی فارق میان حق و باطل و روشنی و موعظت و پندی مر پرهیز کاران را همین گونه او صاف را ایزدمنان در امر قرآن نیز فرموده است اگر قرآن مخلوق نباشد کتب سابقه سماویه نیز نخواهد بود و اگر قدیم باشد آنها نیز قدیم

باید باشند .

و خدای تعالی میفرماید «و هذا ذكر مبارك انزلناه افانتم له منكرون» بعد از وصف تورية بطوریکه مذکور شد قر آن را نیز باین صفت ستایش میکند و میفرماید و این قرآن سخنی است با خیر و کثیر المنافع و سود بخش دنیا و آخرت که فرو فرستادیم بر محمد صلی الله علیه وآله وسلم آیا شما منکر قرآن میشوید یعنی با اینکه قرآن معجزه بینه است و از اتیان بمتلش عاجز هستید پس از چه روی منکر آن میشوید .

«و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر» و بدرستیکه ما نوشتیم در زبور یعنی کتاب داود علیه السلام از پس توریه، بعضی از مفسرین گفته اند مراد به زبور جنس کتب منزله است و مراد از ذکر لوح محفوظ است یعنی در تمامت کتب آسمانی نوشته ایم پس از آنکه در

ص: 165

لوح محفوظ نیز ثبت نموده بودیم و شعبی گوید مراد بذکر قرآن است و بعد بمعنى قبل است یعنی در همه کتابها که پیش از قرآن بودند نوشته ایم و در قرآن نیز ثبت کرده ایم .

و خداوند تعالی میفرمايد «ان فى هذا لبلاغاً لقوم عابدین» بدرستیکه در آن چیزیکه مذکور شد از اهلاك كافران طالح و دولت مؤمنان صالح از اخبار و مواعظ و مواعید در این سوره مبارکه هر آینه کفایت است یا سبب بلوغ بمطلوب است مر گروه پرستندگان را .

و در این آیه شریفه مکشوف شد که قرآن محتوی بر حکایات و قصص و اخبار و مواعظ است و ظرف این گونه مسائل و احکام شرعیه دینیه است و مخلوقیت وحدوثش روشن میگردد .

و خدای تعالی در سوره مبارکه حج میفرماید «و كذلك انزلناه آيات بينات وان الله يهدى من يريد» و همین طور که این آیات مذکوره را نازل گردانیدیم نازل میفرمائیم تمام قرآن را در حالتی که آیتهای روشن هستند در احکام و اخبار و مواعظ تا بر شما واضح و روشن گردد و بدرستیکه خدای تعالی راه نماید باین آیتها و بر هدایت ثابت دارد هر کس را خواهد هدایت او را و بداند که لطف و توفیق وی را سود می بخشد و تقدیر این است که «لأن الله يهدى من يريد انزل القرآن مبيناً » بسبب اینکه خداوند تعالی راه نماید هر که را خواهد قرآن را مبین و واضح الدلاله نازل گردانید.

«و هدوا الى الطيب من القول» وراه نموده شوند مؤمنان بقولى طيب و پاکیزه یعنی خدای سبحان در آخرت ایشان را بکلمه طیبه راهنمائی فرماید چنانکه چون نظر ایشان در بهشت افتد گویند «الحمد لله الذي هدانا لهذا» و چون ببهشت اندر شوند گویند «الحمد لله الذي صدقنا وعده» و در تحیت خود سلام فرستند «وتحيتهم فيها سلام» و خداوند تعالی و ملائکه در تحیت ایشان گویند «سلام عليكم فادخلوها خالدين سلام قولا من رب رحیم» و این جمله آیات قرآنی است و بعضی از مفسرین گویند قول طیب قرآن است .

ص: 166

و از اینجا معلوم میشود که اهل آخرت نیز بآیات قرآنی بزبان عربی که افصح لغات است تکلم نمایند چه خداوند در قرآن از کلمات و تحیات ایشان بهمین زبان خبر داده است و نیز معلوم میشود که قرآن حادث است چه اگر حادث و جامع بیانات كتب سماویه سابقه وحادثه نبود بایستی تمام اهل زمین بهمان لغت و زبان سخن کنند و بجز این زبان زبانی دیگر و لغاتی دیگر دانا و متکلم نباشند و چون اهل فطانت بر این کلام بتامل بنگرند حدوث قرآن و تمام کتب سماوی ثابت گردد.

و در سوره مبارکه مؤمنون میفرماید « والذينهم بآيات ربهم يؤمنون» و آنکسان که بقرآن میگروند و بآیات آن ایمان می آورند و خدای میفرماید «ولدينا كتاب ينطق بالحق وهم لا يظلمون بل قلوبهم في غمرة من هذا» ونزديك ماكتابی است یعنی لوح محفوظ که سخن براستی کند و ایشان عاملان ،هستند ستم دیده نمیشوند بلکه دلهای ایشان در غفلتی و حیرتی است که غامر آن است ازین سخن که گفته شد از وعدو وعید یا از کتاب حفظه یا از قرآن .

«قد كانت آیانی تقلى عليكم فكنتم على اعقابكم تنكصون» بدرستیکه قرآن در همه وقت بر شما خوانده میشد و شما از استماع قرآن پشت میکردید «افلم يدبروا القول ام جائهم مالم يأت آبائهم الاولين» آیا تفکر و تدبر نکردند در قرآن تا ایشان را از اعجاز لفظ و وضوح معنی مکشوف گردد که کلام حق است یا آمد ایشان را از کتاب و رسول آنچه نیامده بود پدران پیشین ایشان را .

و خداوند تعالی در سوره مبارکه نور میفرماید «سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فيها آیات بینات» این سوره میباشد که از عالم قدس فرو فرستادیم آنرا بوساطت جبرئیل و فرض کردیم آنرا یعنی آن چیز را که در اوست از احکام و فرو فرستادیم در آن آیتهای روشن یعنی واضح الدلالات بر معنی مقصود که حدود و احکام و بیان حلال و حرام است «لعلكم تذكرون» شاید شما پند بگیرید و از محارم بپرهیزید و ازین کلام که میفرماید این سوره را نازل ساختیم یا در بعضی مواقع دیگر نیز باین

ص: 167

مدلول در قرآن است تجزیه قرآن معلوم میشود وحدوث آن واضح میگردد.

«ولقد انزلنا اليكم آيات مبينات ومثلا من الذين خلوا من قبلكم و موعظة للمتقين» وبتحقيق كه فرستادیم بسوی شما آینهای روشن گردانیده شده یعنی احکام و حدودیکه تبیین و توضیح یافته است در این سوره که عقول مستقیمه و كتب متقدمه مصدق آن است و مثلی از امثال آنان را که گذشته اند پیش از شما چون قصه عایشه که شبیه است بقصه مریم در وقوع تهمت و بقصه يوسف به برائت ذمه و پندی را برای پرهیزگاران .

و خداوند تعالی میفرماید «لقد انزلنا آیات مبينات والله يهدي من يشاء الى صراط مستقیم» بتحقیق که فرو فرستادیم آیتهای روشن گردانیده شده و هویدا از برای حقایق اشیاء بانواع دلایل و خدا راه مینماید بواسطه لطف و توفیق هر که را میخواهد بسبب تفکر و تدبر در معانی آن براه راست و درست که دین اسلام است که بادراك بحق و برخورداری ببهشت موصل است .

و خداوند تعالی در سوره مبارکه فرقان میفرماید «تبارك الذى نزل الفرقان على ليكون للعالمين نذيراً الذى له ملك السموات والارض ولم يكن له شريك في الملك وخلق كل شيء فقدره تقديراً اتخذوا من دونه آلهة لا يخلقون شيئاً وهم يخلقون ولا يملكون لا نفسهم ضراً ولا نفعاً ولا يملكون موتاً ولاحيوة ولا نشوراً وقال الذين كفروا ان هذا الا افك افتراء واعانه عليه قوم آخرون فقد جاؤا ظلما وزوراً وقالوا اساطير الأولين اكتتبها فهي تملى عليه بكرة وأصيلا قل انزله الذى يعلم السر فى السموات والارض انه كان غفوراً رحيماً .

بزرگوار وكثير الخير و برتر و بر دوام است آنکه فرو فرستاد قرآن را جهت تسمیه قرآن بفرقان فصل اوست میان حق و باطل و خداوند تعالی این قرآن را با این شأن و منزلت بر بنده اش محمد صلی الله علیه وآله وسلم فرستاد تا باشد بر همه آدمیان و پریان بیم دهنده از عذاب الهی و عقاب پادشاهی آنخداوندی که پادشاه آسمانها و زمينها است ومالك هر بلندى

ص: 168

و پستی چه خالق همه ممکنات اوست پس تصرف در موجودات جز موجد موجودات را نشاید و فرا نگرفت فرزندی چنانکه جماعت نصاری این گمان برند و نیست و نبود اورا انبازی در پادشاهی چنانکه گروه تنویه میگویند و بیافرید همه چیزها را و اندازه کردهر چیزی را اندازه کردنی یعنی او را آماده ساخت برای خصایص و افعالی که از او میخواست.

و با این حال فراگرفتند کافران غیر از او خدایانی که نیافریدند چیزی را و خودشان مخلوق هستند و هر مخلوقی در وجود محتاج بخالق است و با وجود مخلوقیت آن تمکن واستطاعت ندارند برای نفسهای خود بازداشتن ضرری و نه جذب نفعی یعنی نه می توانند سودی بخود برسانند و نه زیانی از خود بر تابند و این ضد مقام الوهیت است و نه این خدایان باطل میتوانند کسی را بمیرانند و نه زنده گردانند و نه رجعت وحشر دهند و حال اینکه این صفات شأن حضرت کبریا است .

و گفتند آنانکه ایمان نیاوردند نیست این فرقان که محمد صلی الله علیه وآله وسلم بما آورده است مگر دروغی که بر بافته است آنرا از پیش خود و باری داده اند او را بر ساختن آن دروغ گروهی دیگر چون جبر غلام عامر و يسار غلام علاء بن حضرمی یا عبید بن خضر حبشی یا عداس غلام حويطب بن عبدالعزى يا فكيهة رومى يا جمعی دیگر از یهود یعنی اخبار اهم سابقه بر او میخواندند و آنحضرت بلغت عرب بر ما القاء میفرماید .

و خدای تعالی در رد قول مخالفان میفرماید پس بتحقیق که مشرکان در تکذیب قرآن و آن نسبت که میدهند ظلم و ستم کرده اند زیرا که چنین کلام معجز نظام را مختلق و متلقن یهود میدانند و بهتان میزنند چه بکسی منسوب میدارند که از این نسبت بری است .

و نیز گفتند این قرآن افسانهای پیشینیان است که در کتابها نوشته اند و پیغمبر برای خود نوشته و فرا گرفته است از کتب متقدمه و نویسانده است از بهر خودش و این نوشتها بروی املاء میشود در بامداد و شامگاه یعنی در صبح و شب بروی قرائت میکنند تا بیادگیر دچه خود امی است و نمیتواند بخواند و بعد از آنکه حفظ نمود بر ما میخواند و میگوید این وحی است .

ص: 169

بگو ای محمد در رد سخن ایشان فرستاده است قرآن را آنکسی که بیرون از شك و شبهت میداند هر پوشیده را در آسمانها و زمینها و این کلام معجزة مل بر اخبار ومغيباتی است که از علوم خاصه الهیه و تمام فصحاء و بلغای جهان از اتیان بمثل آن عاجز هستند و با این حال چگونه می توان اساطیر الاولین و افسانه برگذشتگان آن گروه خواند بدرستیکه خدای متعال آمرزنده و پرده کرم بر جرایم بندگان پوشنده و رحم ورنده است .

و خداوند تعالی میفرماید « وقال الرسول يارب ان قومي اتخذوا هذا القرآن مهجوراً » و گفت رسول ای پروردگار من بدرستیکه قوم من که جماعت قریش هستند گرفتند این قرآن را منسوب بهذیان یعنی بیهوده و بی معنی خواندند و بآن ایمان نیاوردند و از دست بگذاشتند و از شنیدنش روی برتافتند .

و خدای تعالی میفرماید « وقال الذين كفروا لولا نزل عليه القرآن جملة واحدة كذالك لنثبت به فؤادك ورتلناه ترتيلا ولا يأتونك بمثل الاجتناك بالحق واحسن تفسيراً » و گفتند آنانکه کافر شدند چرا فرو فرستاده نمیشود قرآن بر محمد صلی الله علیه وآله وسلم یکباره چنانکه وارد شد توریة و انجیل و زبور و همچنین پراکنده فرستادیم تا ثابت گردانیم و قوت بخشیم بتفريق آن در اوقات متعدده دل ترا یعنی تا بتفريق وحی دلت را بر حفظ وفهم آن متمکن سازیم و یا بجهت اینکه بصیرت ترا بتجدد وحی در هر حادثه که روی نماید زیاد سازیم و برتو خواندیم قرآن را از روی تبیین بعضی از پی بعضی خواندنی با مهلت و تأنی در مدت متباعده که عبارت از بیست سال و یا بیست و سه سال باشد.

و از جمله فواید نزول به تفریق این است که در قرآن ناسخ و منسوخ هست و ناسخ بایستی بعد از منسوخ نازل شود چه اجتماع ناسخ و منسوخ در يك آن و يك زبان نشاید و دیگر اینکه قرآن مشتمل است برجوابها و سؤالهای بسیار وجواب در عقب سؤال آید و نمی آورند مشرکان برای تو مثلی عجیب یعنی در بیان قدج نبوت و طعن کتاب تو مگر اینکه میآوریم برای توجوابی راست و درست که با برهان ساطع قول ایشانرا

ص: 170

ردکند و میآوریم آنچه را نیکوتر است از وی یعنی هر باطلی ایشان در تخریب امرتو بیاورند حقی بیاوریم که مثل ایشانرا باطل سازد و بیانی نیکوتر آوریم تا اعتراض ایشان را در هم شکند .

و چون در این آیات مبارکه و تفاسیر و نزول قرآن بتفاريق بنگرند مخلوقیت و حدوث آن لایح گردد .

و خدای تعالی در سوره مبارکه شعراء میفرماید «طسم تلك آيات الكتاب المبين لملك باخع نفسك ان لا يكونوا مؤمنين ان نشأ ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين وما يأتيهم من ذكر من الرحمن محدث الا كانوا عنه معرضين فقد كذبوا فسيأتيهم انباء ما كانوا به يستهزؤن» سوگند بعز و جلال و عظمت ایزد لایزال این سوره آیتهای کتابی است هویدا یعنی قرآن که ظاهر الاعجاز و ظاهر کننده حق و باطل است .

ای محمد از چه دل در ایمان کافران بسته شاید خود را در این امر بهلاك دچار میسازی تا چرا ایمان نمیآورند و از کثرت مهر و شفقت که بر جهانیان داری طالب ایمان و رستگاری ایشان هستی اگر ما بخواهیم از آسمان نشانه از آیات خود را که ایشان را بایمان آوردن ناچار سازد یا بلیتی از بلاهای قاهر و قاسر برایشان فرو میفرستیم تا گردنهای ایشان از هیبت و عظمت و خوف آن آیه خاضع و منقاد شود .

و بعد از آن در صفت قرآن میفرماید و نمیآید باین مردم موعظت و پندی از جانب یزدان بخشاینده که فرو فرستاده شده است یعنی هیچ آیتی و سوره از قرآن مجدد افرود نیامده یکی را بعد از دیگری جز آنکه از آن روی برگردان شدند و استهزا نمودند پس زود باشد که بیاید ایشان را خبرهاي آنچه را که بآن استهزاء میکردند و باور نمیکردند .

« وانه لتنزيل رب العالمين نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربي مبين وانه لفي زبر الاولين اولم يكن لهم آية ان يعلمه علماء بنى اسرائيل ولو نزلناه على بعض الاعجمين فقراء عليهم ما كانوا به مؤمنين » .

بدرستیکه قرآن کریم که جامع جمیع آنچه باید هست فرو فرستاده پروردگار

ص: 171

عالمیان است فرو فرستاد خدای بمصاحبت قرآن روح الامین را بر دل تو یعنی جبرئیل تلقین کرد ترا بر آن وجه که بآن مأمور بود و بدون تغییر و تبدیل از وی فرا گرفتی و در دل نگاهداشتی تا از بیم دهندگان باشی مرخلق را و این قرآن را بزبان عربی هویدا و واضح المعنى فرو فرستاد تا قریش نگویند ما سخن ترا نمی فهمیم و نمیدانیم تا چه گوئی.

وازین جهت هر پیغمبری بزبان قوم خود تبلیغ رسالت میفرمود و پیمبرانی که قبل از حضرت خاتم الانبیاء علیهم السلام بلغت عرب منذر بودند چهار تن هستند حضرت هود و صالح و اسمعیل و شعیب صلوات الله عليهم و بدرستیکه ذکر قرآن وصفت یا معنی آن هر آینه در کتب پیشینیان مسطور است پس مقرون بحق و صدق میباشد آیا نیست مشرکان قریش را نشانه بر صحت قرآن آنکه علماء و دانایان بنی اسرائیل میدانند قرآن را بنعت و ایشان بر کتب سالفه گذشته اند و گواهی مردم دانشمند برچیزی موجب تیقن و تحقق آن است.

واگر میفرستادیم قرآن را برپاره از آنکسان که عرب نیستند نیز بلغت عرب و آن اعجمی بخواندی قرآن را برایشان بلغت ایشان با اینکه این دلیل زیادتی اعجاز قرآن بودی که اعجمی بودی که اعجمی کلام عرب را در نهایت فصاحت و بلاغت بخواند نبودندي ایشان بآن قرآن فرستاده شده ایمان آورنده چه از کمال استکبار و عناد میگفتند یعنی از راه حمیت جاهلیت سر بر میتافتند و میگفتند که عرب را از متابعت عجم عار است و اصلا در چنان معجزی ظاهر نظاره نمیکردند .

در تفسیر اهل البیت از ابو عبدالله جعفر صادق علیه السلام مروی است که اگر قرآن بلغت عجم نازل میشد گروه عرب بآن ایمان نمی آوردند و چون بلغت عرب فرود آمد عجم بآن ایمان آوردند و این دلالت بر فضل عجم دارد و مدح عجم مذکور است.

«كذالك سلكناه في قلوب المجرمین» همچنانکه قرآن را بلغت عرب فرستادیم با پیغمبر خود امر میفرمائیم که بواسطه تلاوت قرآن برایشان قرآن را در قلوب ایشان داخل بگرداند تا بشناسند معانی و اعجاز آن را و ایشان از کمال استکبار وفرط عتاد ایمان نمی آورند بآن تا وقتیکه بنگرند عذاب را ناگاهان الی آخر الاية .

ص: 172

و خداوند رحمن در سوره مبارکه نمل میفرماید « طس تلك آيات القرآن و کتاب مبين هدى و بشرى للمؤمنين» خداوند قسم یاد میفرماید که این آیتهای سوره آینهای قرآن و آینهای کتاب روشن کننده است قرآن بجهت آن فرمود که قرائت میکنند و کتاب بواسطه اینکه مینویسند این آیتهای قرآن و کتاب مبین راه نماینده است بصراط مستقيم و منهج قويم ومژده دهنده گروه مؤمنين .

«و انك لتلفى القرآن من لدن حکیم علیم » و بدرستیکه توای محمد هر آینه تلقی کرده میشوی قرآن را یعنی فرامیگیری آنرا باین وجه که جبرئیل تلقی کرده میآورد و تو آنرا اخذ میکنی از نزد خداوند راست گفتار درست کردار بسیار دانا بهر نهان و آشکارا .

و خداوند تعالی میفرمايد «وما من غائبة في السماء والارض الا في كتاب مبين» هیچ پوشیده از حوادث و نوازل و جز آن نیست در آسمان و زمین جز اینکه نوشته شده است در کتابی روشن ، یا روشن سازنده آنچه در اوست هر کسی را که مطالعه آن را مینماید از ملائکه مراد لوح محفوظ است و یزدان دانای آشکا را و نهان میفرماید «ان هذا القرآن يقص على بني اسرائيل أكثر الذي هم فيه يختلفون وانه لهدى

و رحمة للمؤمنين » .

بدرستیکه این قرآن میخواند بر بنی اسرائیل یعنی از روی راستی و درستی بیان میکند برای ایشان بیشتر از آن چیزی را که این گروه نادان از راه جهالت اختلاف میکنند و بخلاف یکدیگر سخن مینمایند مانند تشبیه یهود و تنزیه نصاری و احوال معاد جسمانی و روحانی و صفات بهشت و دوزخ جاودانی و داستان عزیر و مریم و عيسى علیهم السلام ونبی مبشر در تورية كه حضرت خاتم الانبياء صلوات الله علیهم است چه بعضی از ایشان گوید که آن یوشع است و جمعی دیگر بر آنند که زمان ظهور بعد ازین و غیر ازین از احکام و این معجزه پیغمبر ما میباشد که با اینکه کتب ایشان را نخوانده و امی بود معذالك از آنجمله خبر میداد و بدرستیکه قرآن هر آینه راه نماینده است بحق و

ص: 173

بخشایش و نعمت است برای گرویدگان از اهل کتاب یا دیگران که بآن منتفع میشوند نه غير .

«ان ربك يقضى بينهم بحكمه وهو العزيز العليم » بدرستیکه خداوند تو داوری و حکومت میفرماید میان اهل اختلاف بنی اسرائیل و میان کسانیکه بقر آن گرویده اند بآنچه بآن حکم کند و اوست غالب ورد حکمش را هیچ آفریده نتواند کرد دانا است بحقیقت آنچه حکم میفرماید و بخقیقت حکمت آن .

و خداوند تعالی در سوره مبارکه قصص میفرماید « طسم تلك آيات الكتاب المبين نتلوا عليك من نبأ موسى وفرعون بالحق لقوم يؤمنون » سوگند بحرمت ثنا ومجد خداوند بیهمتا که این سوره یا این آیات مبارکه آیتهای کتاب روشن است که بر پیغمبر آخرالزمان نازل شده است میخواند بفرمان ما جبرئیل بر تو بعضی از اخبار موسی و فرعون را بدرستی و راستی برای کسانیکه تصدیق میکنند و علم ما بایمان ایشان بخدا و رسول خدا ایمان گرفته و این جماعت مؤمنان منتفع میشوند نه غیر از ایشان . «و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون الذين آتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤمنون» و بتحقیق که پیوند دادیم و متصل کردیم برای ایشان سخن را یعنی پیوسته فرستادیم قرآن را آیتی بعد از آیتی و سورتی بعد از سورتی برای تذکر ایشان شاید پند پذیر شوند ، آنانرا که داده ایم کتاب یعنی توریة را پیش از این قرآن ایشان بقرآن میگروند و ایمان می آورند.

« واذا تتلى عليهم قالوا آمنا به أنه الحق من ربنا انا كنا من قبله مسلمين » و چون خوانده شود قرآن برایشان گویند ایمان آوردیم بآن و دانسته ایم کلام خداوند تعالی است و درست و راست فرود آمده است و از جانب پروردگارما است بدرستیکه ما پیش از نزول قرآن یا قبل از تلاوت قرآن بر ما گردن نهادگان و مسلمانان بودیم زیرا که در کتب متقدمه ذکر آن را یافته و حقیقتش را شناخته بودیم .

« ان الذي فرض عليك القرآن لرادك الى معاد قل ربي اعلم من جاء بالهدى و من هو في ضلال مبين وماكنت ترجو الا رحمة من ربك فلا تكونن ظهيراً للكافرين

ص: 174

ولا يصد لك عن آيات الله بعد اذا نزلت اليك وادع الى ربك و لا تكونن من المشركين » .

بدرستیکه آنکس که فرض کرده است بر تو تبلیغ و تلاوت قرآن و عمل کردن با وامر و نواهی آن را هر آینه بازگرداننده است ترا بجای بازگشت یعنی مکه بگوای محمد پروردگار من داناتر است بکسیکه آورده است طریق مستقیم را که عبارت از توحید یا قرآن است و بحال آنکسیکه در گمراهی هویداست و نبودی تو که امید داشتی یعنی هرگز امیدوار نبودی و بخاطرت خطور نمیکرد اینکه قرآن بتو نازل شود و این القای قرآن محض رحمت آفریدگار تو بود و چون چنین است پسیار و یاور کافران مباش یعنی با ایشان بمداهنه و مدارا نگذران و بایستی کافران بازندارند ترا از خواندن آینهای خداوند عزوجل و عمل کردن آن بعد از زمانیکه آن آیات بتو فرود آمد است و بخوان مردمان را بتوحید و پرستش یزدان و مباش از جمله شرك آورندگان بمساعدت ایشان.

و خداوند تعالی در سوره مبارکه عنکبوت میفرماید : « اتل ما اوحى اليك من الكتاب » بخوان آنچه را که وحی کرده میشود بسوی تو از قرآن بروجه تقرب به یزدان .

وخداوند رحمن میفرماید « وكذالك انزلنا اليك الكتاب فالذين آتيناهم الكتاب يؤمنون به و من هؤلاء من يؤمن به وما يجحد بآياتنا الا الكافرون و ماكنت تتلوا من قبله من كتاب ولا تخطة بيمينك اذاً لارتاب المبطلون بل هو آيات بينات في صدور الذين أوتوا العلم وما يجحد بآياتنا الا الظالمون وقالوا لولا انزل عليه آية من ربه قل انما الأيات عند الله وانما انا نذير مبين اولم يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم ان فى ذلك الرحمة لقوم يؤمنون ».

و همچنانکه فرو فرستادیم بر پیغمبران پیشین روزگار کتب خود را فرو فرستادیم بسوی تو قرآن را که کتابی است موافق کتب سابقه در اصول دین اسلام و مصدق آن پس آنانکه داده ایم ایشان را علم کتاب متقدمان چون ابن سلام و امثال او میگروند بقرآن یا مراد کسانی هستند که قبل از طلوع دولت اسلام و پیش از بعثت رسول خدای

ص: 175

صلى الله علیه و آله بسبب اینکه وصف او را در توریه یافته بودند بقرآن گرویدند چون قس بن ساعده وبحيرا ونسطورو ورقه واشباه ايشان و یا اهل اسلام که بقرآن ایمان آورده اند .

وازین گروه عرب یا اهل مکه یا کسانیکه در عهد پیغمبر هستند از اهل کتابین کسی هست که میگرود بقرآن یا پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم و منکر نشوند آیتهای کتاب مارا که در کمال ظهور است مگر جماعت کفار یهود چون کعب بن اشرف و معاندان عرب چون ابوجهل و اشباه او و نبودی تو که بخوانی پیش از نزول قرآن هیچ کتابی از کتب منزله را نه مینویسی کتابی را بدست راست خود یعنی هرگز نخوانده و مطلقا ننوشته وظهور این کتاب که جامع علوم شریفه است برامی که عارف بقرائت و تعلم نباشد خارق عادت است و اگر خواننده یا نویسنده میبود این هنگام مشرکان عرب در شك میافتادند و میگفتند چون میخواند و مینویسد لاجرم قرآن را از کتب پیشینیان استنباط کرده برما میخواند چه کتاب را میخواند و مینویسد .

علم الهدی میفرماید این آیه مبارکه تصریح مینماید که پیغمبر بعد از نبوت نانویسنده بود اما بعد از ثبوت نبوت ممکن است که بقرائت و کتابت عالم شده باشد لکن نمیتوان بر هيچيك از این دو مطلب جزم نمود .

الله پاره مفسرین مینویسند که خط و قرائت فضیلتی نیست پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم را و عدم فضل آنحضرت بوده است و چون معجزه ظاهر شد و در امیت آنحضرت شك و شبهتي نماند خداوند تعالی در پایان زندگانی آنحضرت این فضیلت را بدو ارزانی داشت تا معجزه دیگرش باشد چنانکه از ابن عباس مروی است «مامات رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم حتى كتب وقرأ» و این صورت منافی قرآن نیست زیرا که در آیه شریفه نفی کتابت را بزمان قبل از نزول قرآن معلق داشته و مذهب آنانکه آنحضرت را از آغاز زندگانی تا پایان عمر امی میدانند بصواب اقرب است.

راقم حروف گوید: کار پیغمبر را با دیگران قیاس نتوان کرد در هر زمانی و هر عضری بر حسب تقاضای عهد مردم روزگار آنحضرت را ظهوری و نمایشی است و گاهی

ص: 176

همه مغیبات یا پاره علوم و صناعات وصفات در انظار چنان مینماید که بر یکسوی میباشد گاهی تمام علوم الهیه در آنحضرت مندرج بلکه بطفیل نور مبارکش فروغ وفروز میگیرد . گاهی بر حسب پاره مصالح و حکم امی و ناخوانده و نانویسنده مینماید گاهی هزاران خواننده و نگارنده در دبستان خطوط و شهرستان علوم و بهارستان حظوظ و نگارستان نقوشش واله ومتحير وهاج وواج هستند.

نگار من که بمكتب نرفت و خط ننوشت *** بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد

اگر خط نداشت از چه روی در پایان عمر فرمود قلم و قرطاس بياوريد لنكتب ولنزيل عنكم مشكل الأمر بعدي تا آخر خبر و عبارت دیگر فاختلف اهل البيت فاختصموا منهم من يقول قربوا ليكتب لكم النبي كتاباً لن تضلوا بعده و در این عبارت که میگویند قلم و قرطاس را بخدمت پیغمبر بیاورید تا برای شما مکتوبی برنگارد که ازین پس گمراه نشوید و راه را از چاه و وصی را از غیر وصی بشناسید باز مینماید که آنحضرت مینگاشت .

بالجمله خدای تعالی میفرماید بلکه قرآن آیتهای روشن است در سینهای آنانکه از علم بهره ور شده اند و در حدیث حضرت صادق علیه السلام مروی است که این کسان که حافظ قرآنند ائمه معصومین سلام الله عليهم اجمعين باشند و دو چیز است که از خصایص قرآن است یکی اینکه معجز است دیگر اینکه در صدور محفوظ است یعنی یاد میگیرند آنرا و از بر میخوانند چه کتب سالفه معجز نبوده و کس از یاد نمیخوانده بلکه از اوراق کتابت میخوانده اند پس این دو چیز بقرآن اختصاص دارد و منکر نمیشوند آیتهای ما را که قرآن یا محمد صلی الله علیه وآله وسلم است مگر کسانیکه در ظلم و عناد بدرجه کمال و غلو رسیده باشند و از دایره حق و صواب بیرون تاخته باشند .

و گفتند کفار مکه از جماعت یهود و نصاری چرا فرو فرستاده نمیشود بر محمد صلی الله علیه وآله وسلم نشانه پروردگار خودش، بگو جز این نیست که آیتها و معجزها نزد خداوند میباشد و هر وقت خواهد و هر جا که اراده نماید و بر هر هر جا که اراده نماید و بر هر که مصلحت بیند فرو میفرستد و اظهار آن در قبضه اقتدار و حیطه اختیار من نیست تا هر وقت هر چه شما را خوش

ص: 177

آید بشما بنمایم و جز این نیست که من بیم کننده ام آشکارا یعنی شان من انذار و تخویف است آیا بسنده نیست ایشان را در حجت هویدا آنکه فرستاده ایم بر تو قرآن را در حالیکه برایشان تلاوت میشود بزبان عربی و نهایت فصاحت و بلاغت و اعجاز بدرستیکه در این کتاب هر آینه بخشایشی و نعمت بزرگی است و پند و نصیحتی مر آن گروهی را که تصدیق قرآن را نمایند .

و خداوند تعالی در سوره مبارکه روم میفرماید « واما الذين كفروا و كذبوا بآياتنا » واما آنانکه نگرویدند و تکذیب کردند قرآن ما را « وقال الذين أوتوا العلم والايمان لقد لبثتم في كتاب الله الى يوم البعث » و گویند آنکسانیکه داده شده اند دانش را وایمان را در جواب کفار چرا دروغ میگویید بدرستیکه درنگ نمودند در دنیا در کتاب خدا یعنی قرآن یا در لوح محفوظ یا در علم خدا که در لوح محفوظ ثبت شده است تاروز برانگیختن .

و خداوند تعالی میفرماید « ولقد ضربنا للناس في هذا القرآن من كل مثل » و هر آینه بیان کردیم برای مردمان در این قرآن از هرگونه مثلی که ایشان را در مراتب توحيد وحشر و نشر وصدق رسل بکار آید ولئن جئتهم بآية ليقولن الذين كفروا ان انتم الا مبطلون واگر بیاوری ای محمد صلی الله علیه وآله وسلم باین منکران و معاندان آیتی از آیات قرآن هر آینه آنانکه منکر و کافر شده اند و از فرط عناد و لجاج نگرویده اند میگویند نیستید شما یعنی پیغمبر و مؤمنان مگر تزویر کنندگان و نمایندگان امر باطل.

و خداوند تعالی در سوره مبارکه لقمان میفرماید « المرا تلك آيات الكتاب الحكيم هدى ورحمة للمحسنين » منم خداوندیکه میدانم همه چیزها را این است آینهای قرآن که خداوند حکمت است یا متضمن حکمت یا گوینده آن که خداوند است حکیم است در حالتیکه آن آیات راه نماینده و بخششی است از خدای تعالی مر نیکوکاران را .

ومن الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم و يتخذها هزواً اولئك لهم عذاب مهين واذا تتلى عليه آياتنا ولى مستكبراً كان في اذنيه وقرأ فبشره

ص: 178

بعذاب الیم» و از مردم کسی هست که میخرد سخن بیهوده بیازی را که مردمان را بآن از استماع قرآن بازدارد به بیدانشی و از راه عدم علم و فرا میگیرد راه خدای و دین خدا راسخریه، این گروه را عذابی است خوار کننده و چون بر این شخص که لهو حدیث را خریده و داستان رستم و اسفندیار را اختیار کرده است تا مردمان را بآن مشغول دارد و از دین یزدان و استماع قرآن باز دارد آیتهای کلام ما خوانده شود از راه کبر و گردنکشی روی بر تابد گویا هر دو کوشش کر وسنگین است و قدرت شنیدن ندارد پس بشارت بده این شخص را بعذابی دردناک.

و ایزد منان در سوره مبارکه تنزیل میفرماید «الم تنزيل الكتاب لاريب فيه من رب العالمين ام يقولون افتراء بل هو الحق من ربك لتنذر قوماً ما اتيهم من نذير من قبلك لعلهم يهتدون» این سوره یا قرآن کتابی است که فرستاده شده است از نزد رب الارباب آیه آیه سوره سوره در اوقات مختلفه هیچ شکی در قرآن نیست و بلاشبهه از حضرت پروردگار عالمیان فرستاده شده است آیا اهل مکه میگویند بر بافته است این قرآن را محمد صلی الله علیه وآله وسلم و نه چنان است که ایشان گویند بلکه قرآن سخن راست و درست است که فرود آمده است از نزد پروردگار تو تابیم دهی از عذاب الهی قومی را که نیامده است ایشانرا هیچ بیم دهنده قبل از تو یعنی در زمان فترت که ما بین عیسی و خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله است تا مگر هدایت شوند و باین ادله واضحه براه حق اندر آیند ومن اظلم ممن ذكر بآيات ربه ثم أعرض عنها انا من المجرمین منتقمون» کیست ستم کارتر از کسیکه پند داده شود بقرآن پس از آن روی بر تابد از آن بدرستیکه ما از مشرکان انتقام کشنده ایم .

و خداوند کبریا در سوره مبارکه سیامیفرماید «ویرى الذين أوتوا العلم الذي انزل اليك من ربك هو الحق ويهدى الى صراط العزيز الحميد» و میدانند آنانکه داده شده اند دانش را آنچیزی که فرو فرستاده شده است بر تو از پروردگار تو یعنی قرآن راست و درست است و راه مینماید براه خداوندیکه غالب است بر همه ستوده شده است بر نعم دنیویه و اخرویه .

ص: 179

ویزدان علیم در سورة فاطر ميفرمايد «ان الذين يتلون كتاب الله واقاموا الصلوة و انفقوا مما رزقناهم سراً وعلانية يرجون تجارة لن تبور ليوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله انه غفور شكور والذي أوحينا اليك من الكتاب هو الحق مصدقاً لما بين يديه ان الله بعباده لخبير بصير ثم اور ثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذالك هو الفضل الكبير » بدرستیکه آنانکه پیوسته میخوانند قرآن را و بپاداشته اند نماز را و انفاق کرده اند در راه خدای از آنچه روزی داده ایم ایشان را پوشیده و آشکارا و امیدواری دارند با این اعمال حسنه بازرگانی را که کاسد نبود و بخسران فانی وهالك نگردد خداوند تعالی مزدها و اجرهای ایشان را تمام گرداند و بکمال و تمام بایشان برساند و برافزون فرمایدحسنات ایشانرا از فضل و بخشش خود بدرستیکه خداوند تعالی آمرزنده مزد دهنده است و آنچه وحی کرده ایم بسوی تو از قرآن ناطق راست و درست است و تصدیق کننده کتب سماویه پیش از وی است بدرستیکه خدای تعالی بر بندگان خود و ضمایر ایشان دانا و بینا است .

پس از آنکه ما کتابهای متقدم را بر امم سالفه فرستادیم بميراث دادیم قرآن را و عطا فرمودیم آن را بآن کسان که برگزیدیم از بندگان خود پس بعضی ازین بندگان برگزیده ستمکارند بر نفس خود بتقصیر در عمل کردن بقرآن و برخی از ایشان میانه روی دارند و در اغلب اوقات بآن عمل نمایند و جمعی دیگر از ایشان پیشی گیرنده به نيکوئیها هستند که پیوسته باحکام قرآن کردار آورند با مر خدا یعنی باعانت تعلیم و ارشاد خداوند سبحان این توریث و اصطفا بخشایشی بزرگ است .

ویزدان متعال در سوره مبارکه پس میفرماید « یس والقرآن الحكيم انك لمن المرسلين » از اميرالمومنين صلوات الله علیه مروی است که پس اسمی است از اسامی سید انبیاء صلی الله علیه وآله وسلم حضرت باقر صلوات الله علیه میفرماید رسول خدای را دوازده اسم است از آنجمله پنج اسم در قرآن رسیده است محمد و احمد و عبدالله و نون و پس پس اینکه اهل البیت را آلیس گویند تأیید این قول را مینماید و بعضی از علماء

ص: 180

گفته اند یس از اسامی قرآن و یا نامی از نامهای ایزد سبحان است و پاره گفته اند نام همین سوره مبارکه است .

راقم حروف گوید: طه نیز از اسامی رسول خداي است چنانکه آل طه نیز میگویند و گفته اند چون طه بحساب ابجد چهارده عدد میشود اشارت بچهارده معصوم علیهم السلام است وص ومزمل و مدثر نیز از اسامی آنحضرت است بالجمله میفرماید بحق این قرآن محکم و استوار و کلام خالق لیل و نہار که بدرستيكه تو بيشك و شبهت از جمله کسانی هستی که فرستاده شده بودند برراه راست « تنزيل العزيز الرحيم » ابن قرآن فرو فرستاده شده خداوند غالب است و مهربان .

وميفرمايد « انما تنذر من اتبع الذكر وخشى الرحمن بالغيب فبشر بمغفرة و اجر کریم » جز این نیست که میترسانی بر وجهی که سودمند باشد کسی را که پیروی نماید قرآن را و بترسد از خدای بآنچه از وی پوشیده است پس بشارت بده چنین شخصی را بآمرزش گناهان و مزدی کرامند در آنجهان جاویدان وما تأتيهم من آية من آيات ربهم الاكانوا عنها معرضين و نيامد ايشان را هیچ آیتی از آیات و نشانهای پروردگار ایشان که آن قرآن است و سایر معجزات و دلایل مگر اینکه از نظاره آن اعراض کردند و روی بر کاشتند. آیت و نشانه که محسوس است چگونه غیر از مخلوق و غیر از حادث تواند بود.

« وما علمناه الشعر وما ينبغى له ان هو الاذكر وقرآن مبین » نیاموختیم پیغمبر را شعر یا اینکه صحیح نیست که قرآن را شعر بخوانند چه نظم آیات فرقانی مانند نظم هیچ شعری نیست چه شعر کلامی است مقفا و موزون و دارای دو مصراع و قرآن نه بر این طریق و قانون است نیست این قرآن مگر یاد کردن موعظه و ارشادی و کتابی روشن که اخذ معانی را بسهولت از آن توان کرد .

« لينذر به من كان حياً ويحق القول على الكافرين م تابیم دهد پیغمبر بقر آن کسی را که عاقل باشد و بفهم آن برسد نه غافل جاهل که در حکم مرده است و تا واجب شود کلمه عذاب برناگرویدگان که قبول آن را نکند و بآن سودمند نگردند.

ص: 181

و خداوند تعالی در سوره مبارکه صافات میفرماید «فالزاجرات زجر أفالتاليات ذكرا» سوگند بآن فرشتگانی که شیاطین را از صعود کردن برای اخذ کلام میرانند راندنی پس سوگند بفرشتگانی که تسبیح و تهلیل و تحمید الهی را مینمایند و بقاریان قرآنی که در اثنای نماز قرائت مینمایند و در سوره مبارکه ص میفرما يدس والقرآن ذى الذكر اهل اشارت گفتهاند صاد فعل ماضی است و تقدیر کلام اینکه «صاد محمد قلوب العارفين بالقرآن دلربای ماسوی دلهای خدای شناسان حقیقی را بدستیاری کلام خداوند باری شکار فرمود.

بالجمله میفرماید سوگند میخورم بحقیقت صاد و بقرآنی که خداوند شرف و شهرت است تا هما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة ان هذا الا اختلاق انزل عليه الذكر من بيننا بل هم فى شك من ذكرى و نشنیده ایم این را که پیغمبر از وحدانیت خدای و خلع انداد میگوید در ملت بازپسین یعنی کیش عیسی علیه السلام که آخرین ملتها است چه نصاری به تثلیث قائل هستند نه ، توحید نیست این توحید که محمد صلی الله علیه وآله وسلم میگوید مگر بر بافتنی از نزد وی .

یعنی این دروغ را خود بافته است و چون اشراف قریش خود را از پیغمبر اشرف میدانستند لاجرم اختصاص قرآن و مقام نبوت را به آنحضرت منکر بودند و می گفتند آیا خود فرو فرستاده شده است قرآن بر محمد صلی الله علیه وآله وسلم از میان جماعت ما یعنی چون رسول خدای نه چنان است که ایشان میگویند یعنی اینکه میگویند قرآن بر بافته محمد صلی الله علیه وآله وسلم است مخالف اعتقاد ایشان است و محض تقلید و حسد است و ایشان از وحی من که قرآن است در گمان و متردد هستند یعنی باعث انکار ایشان شکست در آن چیز است که من بر سول خود نازل ساخته ام نه اعتقاد اختلاق .

و خداوند تعالی در همین سوره مبارکه برای انگیزش جهانیان بمتابعت قرآن با پیغمبر خود خطاب میکند و ميفرمايد «كتاب انزلناه إليك مبارك ليدبروا آياته وليتذكر اولوالالباب» این کتابی است که فروفرستادیم بسوی تو برکت داده شده است یعنی کتابی است بسیار باخیر و منفعت تا تدبر کنند و اندیشه نمایند در آیتهای آن کتاب یعنی تأمل

ص: 182

کنند در آیتهای آن کتاب و حقایق معانی و تفسیر آن بر وفق مراد کردگار عالمیان و تابند پذیر شوند بمواعظ آن خداوندان عقول صافيه وافهام ثاقبه .

و خدای تعالی میفرمايد «ان هو الا ذكر للعالمين» نیست قرآن مگر پندی از یزدان مرجمیع عالمیان را از جن وانس ولتعلمن نبأه بعد حين، والبته بدانید خبر قرآن را وصدق اخبار قرآن و خاتم پیغمبران را بعد از هنگامی که زمان مرگ یا نمود قیامت یا ظهور اسلام است که روز بدر است.

و خداوند رحمن در سوره مبارکه زمر میفرماید « تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم انا أنزلنا اليك الكتاب بالحق ، فرو فرستادن قرآن بر محمد صلی الله علیه وآله وسلم از جانب خداوند غالب بر تمام خلائق در تمام احوال و متعالی از اشباه وامثال و دانا بر همه اقوال واحوال و حافظ از تغییر و تبدیل است .

و خداوند تعالی می فرماید «الله نزل احسن الحديث كتاباً متشابهاً مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم وقلوبهم الى ذكر الله ذالك هدى الله يهدى به من يشاء ومن يضلل الله فماله من هاد » .

خدای فروفرستاد نیکوترین سخن را یعنی قرآن عظیم و فرقان کریم را بموجب وحی الهی و معجز رسالت پناهی و جامع جميع كتب سالفه وحاوی تمام فصاحت و بلاغت بالغه کتابی است که مانند یکدیگر است یا مانند کتب متقدمه است مثنی و مکرر است یعنی منطوی بر تکرار است از حيثيت تكرار قصص ومواعظ و احکام و اوامر و نواهی و وعد و وعید و میلرزد از شدت خوف و وعیدی که در قرآن است پوستهای کسانیکه می ترسند از عقاب پروردگار خود پس نرم میشود پوستها و دلهای ایشان بسوی یاد کردن خدای .

یعنی چون آیات رحمت و مغفرت را میشنوند پوستها و دلهای آنها ترم

میشود و آن خشیت و قشعریره از ایشان زایل میشود .

این کتاب جلیل که باین نعوت مذکوره منعوت است راه نمودن خداوند تعالی است یعنی ارشادی است مربندگان را از جانب خدا را مر است می نماید بسبب قرآن هر کس

ص: 183

راخواهد و هر کس را خدا گمراه گرداند یعنی او را بسبب جحود و عناد فروگذارد نیست برای او هیچ راه نماینده که او را از ضلالت نجات بخشد.

و خدای تعالی میفرمايد « ولقد ضربنا للناس في هذا القرآن من كل مثل لعلهم يتذكرون قرآنا عربياً غيرذی عوج لعلهم يتقون » و بدرستیکه بیان کردیم برای آدمیان در این قرآن از هرگونه مثلی که محتاج الیه مردمان است یعنی در قرآن از احوال امم ماضيه وقرون سالفه باز نمودیم شاید که ایشان پند پذیر باشند و عبرت گیرند، قرآنی است بزبان عرب و از حق و راستی انحراف ندارد بلکه طریق مستقیم است که بحق میرساند و در معانی آن اصلاکجی و انحراف نیست و در حقیقت آن شك و شبهتي نميرودو خداوند این چنین قرآن عظیم القدر را نازل ساخت تا باشد که ایشان بپرهیزند و از کفر و نفاق روی بر تابند و در معانی آن تفکر ،نمایند و در این آیه شریفه که خداوند تعالی قرآن را را ظرف امثال و عربی و غیر ذی عوج یاد فرموده است دلایل مخلوقیت و حدوث آن ثابت است .

و خدای تعالی میفرماید «انا انزلنا عليك الكتاب للناس بالحق فمن اهتدى فلنفسه ومن ضل فانما يضل عليها وما انت عليهم بوكيل» بدرستیکه ما فروفرستادیم بر تواین قرآن را برای هدایت تمامت مردمان فرستادنی براستی و درستی و بیان مصالح معاش و معاد پس هر کسی بقرآن راه یابد و باوامر و نواهی آن کار کند از بهر او سودمند است و هر کسی از این کار و کردار گمراه شود دچار و بال و نکال شود و تو اخبار نمیکنی ایشانرا بایمان و بر قلوب ایشان حافظ نیستی که از ضلالت مانع گردی چه این کار از دست قدرت تو بیرون است و بغیر از ابلاغ و رسانیدن تکلیفی بر تو نیست چه مبنای تکلیف بر اختیار

میباشد نه اجبار .

و خداوند تعالی درین سوره مبارکه فرمود ما فرو فرستادیم بر تو قر آن را و آنچه را که بردیگری فرو فرستند باید جسم و مرکب باشد و چون چنین باشد حدوث ومخلوقیت قرآن روشن میشود .

ص: 184

و خدای هر دو سرای در سوره مبارکه مؤمن میفرمايد «حم تنزيل الكتاب من الله العزيز العليم » سوگند می خورد خداوند تعالی بحقیقت نزول قرآن بر ثقلین که این قرآن که از جانب یزدان فرستاده شده خداوندیست که مستحق عبودیت است غالب و چیره است در پادشاهی خود داناست بجميع خلايق ومصالح وحكم « ما يجادل في آيات الله الا الذين کفروا » مجادلت نکند در امر قرآن مگر آنانکه کافر شدند و نگرویدند بخدای وانکار نعمت او را کردند «الم تر الى الذين يجادلون في آيات الله اني يصرفون الذين كذبوا بالكتاب وبما ارسلنا به رسلنا فسوف يعلمون» آیا نمی بینی بسوی آنانکه جدال و نزاع مینمایند در حجج قرآنیه و سایر معجزات نبویه چگونه و بچه نوع از تصدیق بقرآن با وفور دلائل و آیات برگردانیده میشوند؟ مجادلان آنان هستند که تکذیب کردند و نگرویدند بقرآن و بسایر کتب آسمانی که فرستاده ایم بدیگر پیغمبران پس زود باشد که بدانند عاقبت تکذیب و خاتمه ناگرویدن را .

خداوند تعالی در سوره مبارکه سجده میفرماید «حم تنزيل من الرحمن الرحيم کتاب فصلت آياته قرآناً عربياً لقوم يعلمون بشيراً ونذيراً » قرآن کتابی است که فرو فرستاده از جانب خداوند رحمن و رحیم است کتابی است که تفصیل داده شده است آیتهای آن در معانی مختلفه و این آیه مبارکه مشروحاً مسطور شد با آیات بعد از آن.

و خداوند تعالی در سوره شوری میفرماید « وكذالك اوحينا اليك قرآناً عربياً » تا آخر آن که مذکور شد « وان الذين اورثوا الكتاب من بعدهم لفى شك منه مريب » و بدرستیکه آنانکه داده شدند قرآن را بعد از امم ماضیه که قوم نوح و ابراهيم وموسى وعیسی علیهم السلام و احبار بودند مراد یهود و نصارای زمان آنحضرت هستند که از پس آباء و اجداد خود قرآن بایشان آمد و ایشان در قرآن بشکی بریبت افکننده اند که ظن است .

و خداوند تعالی میفرمايد «الله الذي انزل الكتاب بالحق والميزان» خداى بحق آنکسی است که فرو فرستاد قرآن را از آسمان بحق و راستی و درستی و میزان وسويت واعتدال حقيقى «ام يقولون افترى على الله كذباً فإن يشأ الله يختم على قلبك ويمحو الله

ص: 185

الباطل ويحق الحق بكلماته انه حليم بذات الصدور» بلکه میگویند ایشان بر خدای دروغ بسته در انزال آیه مودت پس اگر خدای بخواهد مهر نهد بر دل تو و قرآن را در دل تو فراموش سازد یعنی اگر قصد افتراکنی چنین میشوی و با این حال چگونه برافترا قدرت داری و خدای محو کند و نابود سازد کجی و ناراستی را و ثابت کرداند حق را

بسخنان خود که وحی است بدرستیکه خداوند بهرچه در دلها است دانا است.

« وكذلك أوحينا اليك روحاً من امر ناما كنت تدرى ما الكتاب ولا الايمان ولكن جعلناه نوراً نهدى به من نشاء من عبادنا وانك لتهدى الى صراط مستقیم» و همان طور که با پیغمبرانی که پیش از تو بودند وحی کردیم بسوی تو وحی کردیم قرآن را بفرمان خود و تسمیه قرآن به روح برای آن است که قلوب بآنها حیات میجویند چنانکه ابدان بارواح زنده میشوند و تو قبل از وحی نمیدانستی قرآن چه چیز است .

یعنی قبل از انزال قرآن علم بآن نداشتی و نمیدانستی کدام کسی بتو ایمان میآورد یا نمی آورد ولکن گردانیدیم قرآن را روشنائی که راه نمائیم بآن هر کسی را خواهیم از بندگان خود گاهی که ایشان بادله واضحه آن تأمل نمایند و در حجج ساطعه اش بیندیشند و بدرستیکه تو بوسیله وحی ما مردمان را براه راست و حق میخوانی.

و در این آیه شریفه که خداوند تعالی میفرماید قبل از وحی نمیدانستی قرآن چیست دلیل حدوث قرآن و مخلوقیت آن است چه اگر قدیم بود چگونه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بر آن آگاهی نداشت چنانکه ایمان هم که مرادف شده است همان معنی را میبخشد و چون رسول خدای صادر اول و نور اول وروح اول وعقل اول است جز ذات خداوند کبریا هیچ چیز بروی تقدم نتواند داشت و از مقام خالقیت که بگذریم تمام

ماسوی در تحت خلقت و طی زمان و نمایش مبارك اوست .

و خداوند تعالی در سوره مبارکه زخرف میفرماید «حم والكتاب المبين تاعلى حکیم» که ازین پیش مذکور شده « افنضرب عنكم الذكر صفحاً ان كنتم قوماً مسرفين » آیا باز داریم و دور گردانیم از شما قرآن را بازداشتنی با معزول سازیم شما را از انزال

ص: 186

قرآن والزام حجت بواسطه اعراض نمودن شما از آن و بودن شما گروهی از حد بیرون تاختگان یعنی اگر شما در تکذیب قرآن مبالغت کنید ما از انزال آن باز نمیایستیم و شما را در این غوایت و ضلالت نمیگذاریم بلکه پیایی نازل فرمائیم و برشما الزام حجت نمائیم .

«ولما جائهم الحق قالوا هذا سحر وأنا به كافرون وقالوا لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم» و چون آمد ایشانرا سخن حق گفتند اینکه محمد بما آورد «یعنی قرآن جادوست و ما بآن گرویدن نگیریم و باور نداریم که از نزد خدا باشد و گفتند چرا فرستاده نشده است این قرآن بر مردی بزرگ که اهل یکی از این دو قریه است «فاستمسك بالذي أوحى اليك انك على صراط مستقيم وانه لذكر لك و لقومك و سوف يسئلون » پس چنگ درزن بآنچیزیکه وحی کرده شده است بسوی تو از احکام و اوامر و نواهی و ملازم آن باش بدرستیکه تو بر راه راستی و بتحقیق که آنچه بتو وحی شده است یعنی قرآن هر آینه شرفی و عزتی است مرتورا و مرقوم و عشیرت ترا که قریش هستند یا سایر امت و زود باشد که پرسیده شوید ای بندگان از قیام بحق آن و تعظيم احکام آن .

وخداي رحمن در سوره دخان میفرماید «حم والكتاب المبين انا انزلناه في ليلة مباركة اناكنا منذرين» سوگند بحكم وحكمت وحمايت وملک و مجد و منت ما و باین کتاب روشن یعنی قرآن که محض مکرمت و انعام است بدرستیکه فرو فرستادیم قرآن را در شبی با برکت و عظمت و از بزرگی و مبارکی این شب است که کتاب کریم رب قدیم که واسطه منافع دینیه و دنیویه است در این شب از لوح محفوظ بآسمان دنیا نزول اجلال یافته است بدرستیکه ما هستیم از بیم کنندگان بقر آن یعنی با نزال آن .

و خدای تعالی میفرماید «فانما يسرناه بلسانك لعلهم يتذكرون» پس جز این نیست که آسان ساختیم قرآن را باین صورت که انزال نمودیم بلغت تو تاشاید که قوم تو متذکر شوند و از روی سهولت بمعانی آن رسیده و از آن پند گیرند .

ص: 187

و خدای تعالی در سوره مبارکه جائیه میفرماید «حم تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم» فرو فرستادن این کتاب یعنی قرآن از نزد خداوندی است که مکنونات غالب است و در تدبیر موجودات و تقدير مصالح کافه بریات درست کار و راست کردار است.

و خداوند متعال میفرماید « تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق فباى حديث بعد الله و آیاته یؤمنون » این آیتهای مذکوره آیات قرآن است که بر تو میخوانیم براستی و درستی و اگر کفار بآیات الهی که در کمال وضوح میباشد نمی گروند پس بکدام سخن پس از خدا و دلایل قدرت او میگروند یعنی بعد از شنیدن آیات خداوند و ایمان نیاوردن بچنان آیات آیا بچه آیت و دلالتی ایمان میآورندالي «فبشره بعذاب أليم» و هم چنين الى «من رجز اليم» .

وخدای تعالی میفرماید «هذا بصائر للناس وهدى ورحمة لقوم يوقنون » اين قرآن ادله بینه است که نماینده راه نجات و مبین امور دینیه است مرمردمان را تا بآن وسیله راه حق را دریابند و راه نماینده است از ضلالت و جهالت برحمت و هدایت و بخشش و نعمتی است از جانب حضرت احدیت برای اهل ایمان .

و در سوره مبارکه احقاف میفرماید «حم تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم» فرستادن این سورۀ شریفه فرستادن کتابی است از نزد خداوند غالب حکم کننده بكافه بريت «واذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين كفروا للحق لما جائهم هذا سحر مبين ام يقولون افتريه قل ان افتريته فلا تملكون من الله شيئاً هو اعلم بما تفيضون فيه» و چون خوانده شود بر جماعت مشرکان آیتهای ما که روشن و هویداست کافران گویند چون سخن بایشان برسد بدون اینکه در آیات بینات قرآنیه تفکر نمایند جادوئی روشن و آشکارا میباشد بلکه باضافه این و شنیع تر از این که گفته اند گویند محمد صلی الله علیه وآله وسلم این قرآن را افترا بر خدا بسته و خود گفته و بخدای نسبت داده است بگو اگر قرآن را بر بافته باشم پس شما آنقدرت نخواهید داشت که عذاب خدای را از من بگردانید پس چگونه

ص: 188

برای خاطر شما در چنین امری خطیر جرأت توانم کرد و بر چنين معصيتي عظيم قدرت نمایم و باستظهار كدام يك از شما خود را در مواقع هولناك عقوبات بیفکنم و خداداناتر است بآنچه خوض میکنید در آن از طعن و قدح و رد آیات قرآن و اسناد سحر و افترا بآن.

«قل ارايتم إن كان من عند الله وكفرتم به و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله فآمن واستكبرتم ان الله لا يهدى القوم الظالمين» بگوای محمد آیا چگونه میبینید و میدانید که اگر قرآن از نزديك يزدان باشد و شما بآن کافر شده باشید و گواهی داده باشد از اولاد یعقوب یعنی از احبار ایشان که عبدالله سلام است بر آنچه مانند قرآن است و آن معانی تورية است که مصدق قرآن است پس ایمان آورده باشد بآن و شما نگرویده باشید بمنطوق آن آیا شما ظالم و ستمکار نیستید؟ بدرستیکه خدای تعالی راه نمی نماید ستمکاران را بجهت نگرویدن بقرآن و عدم تفکر ایشان در دلائل قرآن و حکایت عبدالله سلام در تفاسیر مسطور است .

«واذ لم يهتدوا به فسيقولون هذا افك قديم ومن قبله کتاب موسى اماماً و رحمة» و چون راه راست نیافتند مشرکان یا مردم یهود به قرآن و کتب آسمانی پس زود باشد که بگویند این قرآن دروغ کهنه است یعنی پیشینیان نیز مانند این دروغ گفته و آورده اند و در رد ایشان میفرمایدو پیش از قرآن کتاب موسی است یعنی تورية در حالتیکه پیشوائی است که مردمان در دین یزدان آن اقتداء کنند و سبب بخشش نعمت دنیویه و اخرویه است.

و خدای تعالی میفرمايد «وهذا كتاب مصدق لساناً عربياً» و این قرآن کتابی است تصدیق کننده کتب سماویه در حالتیکه بزبان عربی است یا تصدیق کند خداوند زبان عربی را که محمد صلی الله علیه وآله وسلم است « وانصرفنا اليك نفر من الجن يستمعون القرآن فلما حضروه قالوا انصتوا فلما قضى ولوا الى قومهم منذرين قالوايا قومنا انا سمعنا كتاباً انزل من بعد موسى مصدقاً لما بين يديه يهدى الى الحق والى طريق مستقيم ».

و یاد کن ای محمد چون که میل دادیم بسوی تو گروهی از جن را در حالتیکه خواستار شنیدن قرآن بودند چون نزديك بآن موضع رسیدند که میتوانستند قرآن را

ص: 189

بشنوند با یکدیگر گفتند خاموش باشید تا بشنوید قرآن را و چون قرائت قرآن بپایان رسید ایمان آوردند و بقوم خود بازگشتند در حالتیکه بیم کنندگان بودند و نصیحت :میدادند گفتند ای قوم ما بدرستیکه شنیدیم کتابی را که از نزد خدای پس از کتاب موسي نازل شده است در حالتیکه تصدیق کننده کتب سماویه سابقه میباشد و بحق و راستی و درستی و براه راست هدایت مینماید.

و خداوند احد سرمد در سوره مبارکه محمد صلی الله علیه وآله وسلم میفرماید « و آمنوا بمانزل علی محمد وهو الحق من ربهم كفر عنهم سيأتهم واصلح بالهم ذالك بان الذين كفروا اتبعوا الباطل و ان الذين آمنوا اتبعوا الحق من ربهم » و گرویدند بآنچه فرو فرستاده شده باشد بر پیغمبر حمید با فعال ستوده خصال که آن قرآن کریم است و قرآن راست و درست است از جانب پروردگار ایشان بپوشد خدای و در گذراند از ایشان سیئات اعمال ایشان را و از گناهان ایشان در گذرد و حال ایشان را در دین و دنیا بصلاح آورد این اضلال وتكفير و اصلاح بسبب آن است که آنانکه کافر شدند پیروی باطل را که شیطان نابکار است نمودند و آنانکه ایمان آوردند پیروی قرآن را که حق و راست و درست است کردند « افمن كان على بينة من ربه كمن زين له سوء عمله» آیا هر که باشد بر حجتی روشن از نزد پروردگار خود که قرآن است و سایر حجج عقلیه که اثبات توحید مینمایند مانند کسی است که شیطان آرایش داده است بدی کردار او را از شرک و معاصی برای او .

و خداوند تعالی میفرماید « افلا يتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها » آیا در امر قرآن و مواعظ و زواجر آن نظر نمیکنند و بدیده اعتبار نمی نگرند تا براه هدایت و نجات دلالت شوند نه آن است که این جماعت در احکام قرآن تدبر نمایند بلکه بر دلهای ایشان قفلهای غفلت است که ختم وطبع است .

و خداوند تعالی در سوره مبارکه ق میفرماید « ق و القرآن المجيد » سوگند میخورم بحقیقت قاف و قرآن بزرگوار که بعثت شخصی از جنس آدمیان بجهت انذار به مبعوث شدن ایشان در نشاه آخرت محل استعجاب است « فذكر بالقرآن من يخاف

ص: 190

وعید » پس پندگوی بمواعظ قرآن کسی را که بترسد از عذاب و عقاب روز حساب که موعود من است .

و خدای غفور در سوره مبارکه طور میفرماید « و الطور وكتاب مسطور في رق" منشور » سوگند بطور سینا و سوگند بکتاب نوشته شده در صحیفه گشوده شده در هنگام خواندن، مراد قرآن است: سطر عبارت است از حروف مکتوبه رق جلدی است که مكتوب فيه باشد و در این مقام مستعمل است برای هر چه در آن چیزی نوشته شده باشد .

و خدای میفرماید «ام يقولون تقوله بل لا يؤمنون» بلکه کفار قریش گویند محمد صلی الله علیه وآله وسلم قرآن را بر یافته و از خود ساخته است و نه چنان است که گویند بلکه ایمان نخواهند آورد د فليأتوا بحديث ان كانوا صادقين ، پس اگر قرآن بر بافته آنحضرت باشد پس باید که ایشان بیاورند سخنی مانند قرآن در مراتب فصاحت وجزالت وحسن بیان و براعت اگر در دعوی خود که میگویند قرآن را میتوان از خود ساخت راستگوی باشند.

و در سوره النجم میفرماید «افمن هذا الحديث تعجبون و تضحكون ولا تبكون و انتم سامدون» آیا از قرآن از راه انکار اظهار شگفتی مینمائید و از روی استهزاء میخندید و از خوف و عیدی که در آن است نمی گریید و ببازی و غفلت وغنامی پردازید چه مشرکان قریش در وقت قرائت قرآن سرود میگفتند تا مردمان را از شنیدن قرآن بازدارند و ایزد هر دو سرای در سوره مبارکه قمر فرماید « ولقد جائهم من الاتباء مافيه مزدجر » و بتحقیق که آمد باهل مکه در قرآن از اخبار قرون ماضیه یا اخبار امور اخرویه آنچه در آن بازداشتن از معاصی و مناهی و تمرد و سرکشی است .

و خداوند جلیل میفرماید « ولقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر» هر آینه آسان کردیم قرآن را بحسن بیان و ظهور برهان برای یادکردن اهم ماضیه و پند یافتن بآنچه جامع مواعظ شافیه و عبرت وافیه است پس هیچ قبول کننده موعظه هست تا بآن متذکر شود و پند گیرد.

و این آیه شریفه در این سوره مبارکه مکرر گردیده است و خداوند منان را در تکرارش حكمتها است و لفظ يسرنا دلالت بر حدوث ومخلوقیت قرآن دارد كما لا يخفى

ص: 191

على المتغطن وایز دسبحان در سوره مبارکه رحمن میفرماید «الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان» خداوند بسیار بخش که رحمتش همه چیز را فرا گرفته است و آموخته است قرآن را بحبیب خود، بیافرید جنس آدمیان را بیاموخت بنی آدم را روشن کردن ما في الضمير بنص وكتاب ما تعلیم داد ایشان را بیان حلال و حرام و تمیز میان حق و باطل و خیر وشر و آنچه را باید کرد و نکرد .

و بقول ابن عباس مراد از انسان حضرت آدم علیه السلام است که خداوند او را بیافرید و جميع اسماء را بدو تعلیم فرمود و در خبر است که آدم سلام الله علیه به هفتصد هزار لغت سخن میکرد .

و خداوند تعالی در سوره مبارکه واقعه میفرماید : « فلاا قسم بمواقع النجوم وانه لقسم لو تعلمون عظيم انه لقرآن كريم في كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون تنزيل من رب العالمين افبهذا الحديث انتم مدهنون وتجعلون رزقكم انكم تكذبوى »

پس سوگند نمیخورم بر آنچه بعد از این مذکور خواهد شد از حقیقت قرآن و بزرگواری آن چه امر قرآن از آن واضح تر است که حاجتمند قسم باشد و تواند بود لازائده و معنی چنین باشد البته سوگند میخورم بمواضع وقوع ستارگان یعنی بمغارب و مساقط آنها و بدرستی که آنچه خدای بآن قسم یاد کند هر آینه اگر بدانید سوگندی بزرگ و در دیدار عقل و دانش كثير الاعتبار است بدرستیکه آنچه رسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم بشما میخواند هر آینه قرآنی است بزرگوار بسیار نفع و بسیار خیر و این قرآن ثبت است در کتابی که پوشیده و نگاهداشته شده است از غیر از ملائکه مقربین مراد لوح محفوظ است مس نکنند لوح را یعنی مطلع نشوند بر آنچه در آن است مگر پاکیزگان یعنی ملائکه که مطهر هستند از ادناس ذنوب صغيره و كبيره واز كدورات جسمانیه و اوصاف ردیه و اخلاق رذیله .

و بقول بعضی مفسرین این جمله فعلیه صفت قرآن کریم است نه لوح یعنی سزاوار نیست قرآن را می نمایند مگر کسانی که پاک باشند از شرك و بروایتی که از باقربن علیهما السلام مروی است مراد این است که می نکنند قرآن را مگر جماعتی که

ص: 192

از احداث صغيره وكبيره پاک باشند و در معنی مس قرآن شرحی مبسوط از علماء و ارباب تفاسیر و عرفاء موحدین مذکور است و ازین پس در ذیل تفسیر آیاتی که از حضرت جواد علیه السلام رسیده است در این آیه شریفه پاره بیانات خواهد شد.

بدانکه بنا بر اینکه جمله فعلیه صفت قرآن باشد قول خداي تنزيل صفت را بعه است و اگر صفت لوح باشد صفت ثالثه قرآن خواهد بود فرو فرستاده شده است قرآن از نزد پروردگار عالمیان آیا بدین سخن که تازه از جانب خدای نازل شده نفاق میورزید و قرار میدهد عوض بهره و استفاده از قرآن تکذیب کردن آنرا یعنی قرآنی را که روزی شما شده است و تمام حظوظ و فواید و نعمتهای دنیوی و اخرویه شما و نجات و فلاح ومثوبات وإدراك درجات و ترقیات سامیه و هدایت و عافیت و شفای هر گونه مرض ظاهری و باطنی شما در آن موجود است بجای شکرگذاری این موهبت بلند مقدار تکذیب مینمائید.

و در این آیه شریفه که این قرآن در کتابی مکنون از غیر از فرشتگان مقرب ثبت است و جز مطهران مس آنرا ننمایند مخلوقیت آن ثابت است زیرا لوح محفوظ که ظرف آن است مخلوق و هر ممسوسی نیز مجسم و مخلوق است و خدای متعال حمید در سوره مبارکه میفرماید: «هوالذى ينزل على عبده آيات بينات ليخرجكم من الظلمات الى النور » اوست خداوندی که فرو میفرستد بربنده اش محمد صلی الله علیه وآله وسلم قرآن را تا بیرون آورد شما را خدای تعالی بقرآن از تاریکیهای کفر بروشنائی ایمان و از ظلمات جهل بنور علم .

و خداوند تعالی در سوره مبارکه مجادله میفرماید « و قد انزلنا آیات بینات » و بتحقیق که فرستادیم آیتهای روشن را که قرآن است و خداوند تعالی در سوره مبارکه حشر میفرماید «لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً خشية الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون » اگر میفرستادیم این قرآن را بر کوهی بر طریق فرض مثال هر آینه میدیدی کوه با این عظمت و نقل وسخونت وغلظت بترسیدی و گردن نهادی اما دلهای کفار متاثر نمی گردد .

و خدای سبحان در سوره مبارکه صف میفرماید « يريدون ليطفئوا نور الله »

ص: 193

البته میخواهند که خاموش کنند و فرو نشانند نور حق یعنی قرآن و دین اسلام را .

و خدای کریم در سوره مبارکه جمعه فرماید « هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبین » خداوند آنکسی است که در میان ناخواندگان و نانویسندگان رسولی از جمله ایشان فرستاد یعنی رسولی که ناخوانده ونا نویسنده بود مثل ایشان تار سالت او از شوائب تهمت دور باشد چه درغیرامی توهم آن میرود که معلمی تعلیم او کرده و اخبار امم ماضیه را بد و آموخته باشد. بخلاف امی، همانا یا امی بیاء نسبت است یعنی منسوب باعت عرب چه اکثر ایشان خواننده و نویسنده نبودند بخلاف دیگر اهم .

و بعضی گفته اند امی بمعنی منسوب بام القری است که مکه معظمه است یعنی مبعوث ساخت در میان اهل مکه رسولی را که از ایشان بود یعنی مکی یا منسوب بام الکتاب که قرآن است و قول اول اصح واشهر است .

و گفته اند که امیت آنحضرت بدان جهت است که در کتب متقدمه بر این وجه بود که خاتم انبیاء امی میباشد و از جمله در کتاب شعیایا یا شعیب علیه السلام مذکور است الى ابعث امياً فى الاميين واختم به النبيين من مبعوث میگردانم امیی در جماعت امی و بدو ختم مینمایم پیغمبران را .

و با آنکه امی است میخواند برایشان آیتهای کلام خدای را و پاک میسازد ایشان را از دنس کفر وخبث عقاید و ردائت اخلاق و میآموزد ایشان را قرآن و احکام شریعت و معالم دین و اگر چند بودند پیش از بعثت حضرت ختمی مرتبت در گمراهی هویدا که عبارت از شرك و تتبع دین جاهلیت باشد .

و خداوند تعالی میفرماید « مثل الذين حملوا التورية ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفاراً بشى مثل القوم الذين كذبوا بآيات الله والله لا يهدى القوم - الظالمین » مثل آنانکه بار کرده شده اند بتورات یعنی مأمور بآموختن تورية شدند و بخواندن آن و ایشان حامل آن شدند بآموختن و یاد گرفتن و قرائت آن را نمودن بعد از آن برنداشتند بار توریة را یعنی چنانکه حق حملش بود حامل نشدند مانند حمار که

ص: 194

حامل کتابهای گران بار علوم و مشقت حمل آن میشود و در کشیدن آن تعب بسیار میکشد و نمیداند که آنچه در هر دو پهلوی او حمل کرده اند چه چیز است و بجز زحمت و مشقت سودی نمیبرد و شبهتی در آن نیست که هر که حفظ قرآن میکند و تلاوت مینماید و تعقل معنی آنرا نمی نماید در تحت این آیه اندر است .

بد است مثل گروهی که تکذیب کردند آیتهای خدا وحجتهای او که بر صحت نبوت خاتم انبیاء صلی الله علیه وآله وسلم دلالت دارند مراد تورية و قرآن است و خدای راه فلاح نمینماید گروه ستمکاران را .

و خداوند تعالی در سوره مبارکه تغابن میفرماید «فآمنوا بالله وبرسوله والنور الذي انزلنا» پس ایمان بیاورید بخدای و بفرستاده خدای محمد صلی الله علیه وآله وسلم و بآن روشنائی که بفرستادیم بمحمد صلی الله علیه وآله وسلم مراد قرآن است و در سوره مبارکه طلاق میفرماید «قد انزل الله اليكم ذكراً» بتحقیق که فرستاده است خدای بسوی شما قرآن را و تسمیه قرآن بذکر براي آن است که متضمن مواعظ جلیله است و شرف دنیا وکرامت عقبی بسته بقرائت و عمل بقرآن است الى آخر الايه .

و در سوره مبارکه تحریم میفرماید «وصدقت بكلمات ربها وكتبه» ومريم علیها السلام بصحف منزله و کتب اربعه سماویه که از آنجمله قرآن کریم است تصدیق کرد و ایمان آورد.

و در سوره مبارکه ق میفرماید «اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطیر الاولین» چون خوانده شود برولید آینهای کتاب ماگوید افسانهای پیشینیان است « فذرنی و من يكذب بهذا الحديث » اى محمد پس بگذار مرا و آنکس که تکذیب میکند بقرآن او را جزای خود میرسانیم . «وان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون وماهو الاذكر للعالمين» وبدرستکه نزديك بود آنانکه کافر شدند که بلغزانند و هلاك سازند ترا بچشمهای خودگاهی که شنیدند قرآن را که تو میخواندی و از کمال تعجب و حیرت در کار او میگفتند اینمرد دیوانه است که خرق عادت از او صادر میشود و

ص: 195

حال آنکه نیست قرآن مگرپند و موعظتی مرعالمیانرا .

و خداوند تعالی در سوره مبارکه الحاقه میفرماید «فلا اقسم بما تبصرون ومالا تبصرون انه لقول رسول كريم وماهو بقول شاعر قليلا ما يؤمنون ولا بقول كاهن قليلا ما تذكرون تنزيل من رب العالمين ولوتقول علينا بعض الأقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنامنه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين وانه لتذكرة للمتقين وانا لتعلم ان

منكم مكذبين وانه لحسرة على الكافرين وانه لحق اليقين فسبح باسم ربك العظيم ».

پس سوگند نمیخورم و اگر لام زائده باشد یعنی سوگند میخورم البته بآنچه میبینید از مشهودات و بآنچه نمیبینید از مغیبات یعنی سوگند میخورم بتمام موجودات بدرستیکه قرآن ساخته محمد صلی الله علیه وآله وسلم نیست هر آینه گفتار رسول بزرگوار از جانب پروردگار است و نیست قرآن سخن شاعر اندگی تصدیق مینمایند آن را و نیست قرآن سخن کسیکه اخبار کند بمغیبات چنانکه عقبة بن ابی معیط و توابع او گویند اندکی متذکر باین میشوند .

قرآن فرو فرستاده شده است بمحمد صلى الله عليه وسلم از نزد پروردگار عالمیان بواسطه جبرئیل علیه السلام و اگر محمد صلوات الله علیه و آله افترا کند و دروغ بندد برما بعضی سخنان را چنانکه شما را چنان گمان میرود هر آینه بگیریم او را دست راستش را پس از آن ببریم رگ دل او را که متصل بگردن است یعنی دست راستش را بگیریم و رگ گردن او را از پیش قطع کنیم چه قطع کردن از پیش روی موجب فزایش عقوبت میشود یعنی اگر محمد صلی الله علیه وآله وسلم قولی را بما نسبت دهد که ما نگفته باشیم اور اصبر أهلاک میکنیم.

و تخصيص اخذ بیمین برای آن است که چون مردم کشان خواهند شمشیر در پس گردن زنند دست چپ مقتول را گیرند و اگر خواهند در پیش روی او شمشیر بر حلقوی زنند که بیم و هیبتش بیشتر است دست راست مقتول را گیرندپس نیست از شما هیچ کس مانع از قتل او و بدرستیکه قرآن پندی است مر پرهیزگاران را و بدرستیکه ما میدانیم اینکه بعضی از شما تکذیب کنندگان قرآن هستید و بدرستیکه قرآن سبب حسرت کافران

ص: 196

است وقتیکه ثواب مؤمنان و عذاب کافران را بنگرند و بدرستیکه قرآن بیگمان راست و درست است و هیچ شکی در آن نمیرود که از جانب خدا نازل شده است ، پس تسبیح بگوی بنام پروردگارت که بزرگ است و او را به ثناو ستایش تمام یاد کن بشكرانه آنچه بطريق وهى بتونازل میفرماید از قرآن و غیر آن .

و در سوره مبارکه جن میفرماید «قل اوحی الی انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرآنا عجباً» تا آنجا که « على الله كذباً » بگو اى محمد بامت خود وحی کرده شد بمن آنکه شنیدند قرآن را در بطن نخله گروهی از جن پس گفتند بقوم خود بدرستیکه ما شنیدیم کتابی عجیب و شگفت و کلامی بدیع که مباین کلام مردمان است ، راه مینماید بندگان را بسوی راستي و صواب وصلاح دنیا و دین پس ایمان آوردیم بقرآن و هرگز شرك نياوريم بپروردگار خود اصنام یادیگری را و ما پنداشتیم که آدمیان و جنیان نگویند برخدا دروغی لاجرم هرچه سفیه ما میگفت باور میکردیم و چون قرآن را بشنیدیم دانستیم که وی برخدا دروغ بسته پس از آن مؤمن شدیم و برگشتیم «وانا لما سمعنا الهدی آمنا به» و بدرستیکه زمانی که شنیدیم قرآن را گرویدیم بان وانه لما قام عبدالله تا علیه لبداً، یعنی بجهت حرصی که جماعت جن برشنیدن قرائت قرآن داشتند نهایت ازدحام مینمودند.

و خدای متعال در سوره مبارکه مزمل میفرماید «ورتل القرآن ترتيلا انا سنلقي عليك قولا ثقيلا» وبتأني و شمرده بخوان قرآن را بتانی خواندنی و روشن گردانیدنی تا شنونده شمار حروفش را تواند کرد بدرستیکه زود باشد که وحی کنیم و منزل گردانیم بر توسخنی گران یعنی کلامی مشتمل بر تکالیف شاقه از امرونهی و وعدو وعید و حلال و حرام و حدود و احکام یعنی قرآن که مشتمل بر این است .

و خداوند تعالی میفرمايد «فاقرؤا ما تيسر من القرآن» تا آنجا که میفرماید «فاقروا ماتيسر منه» پس بخوانید آنچه آسان بود شما را از قرآن یعنی در عوض نماز بسیار بقرائت قرآن مشغول شوید چه خداوند تعالی میداند بعضی از شما مریض هستید

ص: 197

و قدرت اقدام برقیام لیل ندارید و پارۀ بتجارت و کسب وجوه حلال مینمایند و در صفحه زمین سفر مینمائید و گروهی دیگر در راه خدا جهاد میکنید و با این حال قدرت تحمل نماز شب ندارید ازین روی خدای رحمن محض تخفيف رخصت ترك آنرا فرمود.

و برای مبالغه میفرماید پس بخوانید آنچه میسر شود از قرآن و شرح و تفسیر این مطلب در تفاسير وكتب فقهاء مذکور است و از معنی القاء بر پیغمبر و لفظ قولا ثقيلا استنباط بسی مطالب میتوان کرد که بر حدوث و مخلوقیت قرآن دلالت تامه دارد.

و خدای تعالی در سوره مبارکه مدثو میفرماید : « فمالهم عن التذكرة معرضين كانهم حمر مستنفرة فرت من قسورة » تا آنجا که میفرماید « كلا انه تذكره فمن شاء ذكوه تا - و ما يذكرون الا ان يشاء الله هواهل التقوى و اهل المغفرة » پس چیست مشركان و کافران را که از قرآن روی بر می تابند گویا در رمیدن از قرآن خران وحشی رمنده هستند که از شیر درنده فرارنده اند، هر مردی از ایشان خواهد نامه های سرگشاده بی مهر که در او نوشته شده باشد ای فلان پیروی کن محمد صلی الله علیه وآله وسلم را نه چنین است بلکه از عذاب آخرت نمی ترسند.

نه چنان است که ایشان میگویند که قرآن سحر است و قول بشر است بدرستیکه قرآن پندی است شریف و موعظنی است عظیم پس هر کس خواهد پند گرفتن و یاد گرفتن آنرا بندگیرد آنرا و بسهولت متعظ شود از آن و یاد نکنند و پند نپذیرند بقرآن مگر اینکه خدای خواهد که یادکنند یعنی باختیار خودیاد آن نکنند و ایمان نیاورند مگر گاهی که خدای تعالی بعسر و الجاء ایشان را بر آن بازدارد چنانکه خدای ميفرمايد « ولو شاء ربك لامن من فى الارض جميعاً ».

پس مشیت اول مشیت اختیاری است و مشیت ثانی مشیت اضطراری و اجباري و بعضی گفته اند معنی این است که مگر خدای اراده فرماید ازین حیثیت که بآن امر فرماید و از ترکش فهی کند و بر فعل آن وعده ثواب و بر ترکش ایعاد عقاب و با این معنی مشیت در اینجا نیز اختیاری است اوست سزاوار آنکه از او بترسند و خوف او را نصب العین خود سازند و او است سزاوار آمرزیدن گناهان گناهکاران را .

ص: 198

و خداوند تعالی در سوره مبارکه قیامت فرماید «لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قرأناء فاتبع قرآنه ثم ان علينا بیانه» و ازین پیش باین آیه شریفه اشارت رفت و در سوره مبارکه دهر میفرماید « انا نحن نزلنا عليك القرآن تنزيلا » بدرستیکه ما فرو فرستادیم بر تو قرآن را فرو فرستادنی بتدریج سوره بعد از سوره و آیتی بعد از آیتی تا حفظ و فهمش بر تو دشوار نباشد چنانکه میفرماید و قرآناً فرقناه على مكث و این تنزيل بتدریج محض حکمت و ثواب است .

و در سوره مبارکه مرسلات میفرماید « فبای حدیث بعده یومنون » پس بكدام سخن بعد از قرآن ایمان میآورند اگر بقرآن نگرویده باشند که معجزی است مشتمل بر حجج واضحه و معانی لایحه در خبر است که بعد از قرائت این آیه شریفه باید گفت آمنا بالله .

و در سوره مبارکه عبس میفرمايد « كلا انها تذكرة فمن شاء ذكره في صحف مكرمة مرفوعة مطهرة بايدى سفرة كرام بورة » نه چنین باید باشد بدرستیکه قرآن يعني آيات قرآنی پندی است مرخلایق را که واجب است بآن پند گیرند و عمل نمایند پس هر کس خواهد حفظ کند آنرا و فراموش نگرداند چه زمام اختیار در قبضه اقتدار اوست تذکره قرآن در صحايف مكتوبه از لوح محفوظ مثبت است یادر لوح محفوظ یا صحف انبياء كقوله تعالى «ان هذا لفى الصحف الأولى».

گرامی داشته شده نزد خدای بر داشته شده در آسمان هفتم یا بلند قدر پاکیزه کرده شده از دیا پس انجاس و آلایش شیاطین چه می آن را نمیکنند مگر دستهای مطهرین که ملائکه هستند بدستهای نویسندگان یعنی فرشتگان که آنرا نوشته اند یا بدستهای سفراء و پیام بران میان خدا و رسولان که فرشتگان هستند که آنرا انزال کرده اند یا مراد قرآن است که تلاوت میکنند بزرگان نزد خدای نیکوکاران، پاره مفسرین گویند قرآن در شب قدر از لوح محفوظ بآسمان دنیا بدست فرشتگان که نویسندگان آن بودند نازل شد و بعد از آن جبرئیل علیه السلام بر پیغمبر نازل نمود و چون در این آیه شریفه و فقرات آن بنگرند مخلوقیت و حدوث قرآن ثبوت گیرد .

ص: 199

و خداوند تعالی در سوره مبارکه کورت فرماید «انه لقول رسول کریم» تا آنجا که میفرماید دو ماهو بقول شیطان رجیم خداوند دیان بعد از یاد آن سوگندها که در این سوره مبارکه فرموده میفرماید بدرستیکه قرآن هر آینه گفتار فرستاده ایست بزرگوار و او جبرئیل است که قرآن را از نزد خدای تعالی بر پیغمبر خوانده و نیست قرآن سخن دیورانده شده بشهب ثاقبه از آسمان یعنی قرآن کلامی نیست که بتوان از سکنه آسمان استراق سمع نموده باشند و بکهنه برسانند پس بکجا میروید و سخن بدین راستی و درستی را چگونه از آن اعراض میکنید بسحر وکهانت و اساطیر اولین نسبت میدهید «ان هو الاذكر للعالمین» نیست قرآن مگر پندی مرعالمیان را «لمن شاء منكم ان یستقیم» برای کسیکه خواهد از شما اینکه مستقیم گردد در راه خدای و پیروی حق و ملازمت صواب نماید .

و در سوره مبارکه انشقت میفرماید «و اذا قری عليهم القرآن لا يسجدون بل الذين كفروا يكذبون» و چون خوانده شود برایشان قرآن فروتنی نمیکنند و اظهار انقیاد نمی نمایند بلکه آنانکه نگروید ماند تکذیب قرآن را میکنند و خداوند تعالی در سوره مبارکه بروج فرماید «بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ» نه چنان است که جماعت کفار گویند و تکذیب قرآن را نمایند و بسحر و شعر و کهانت و افسانه پیشین منسوب دارند بلکه قرآنی است شریف و بزرگوار وحید در نظم اعجاز جليل القدر وعظيم الخطر و مشتمل بر معانی جلیله و دلایل مبینه در لوحی که نگاهداشته شده است از تغییر و تبدیل و زیادت و نقصان و ازین پیش باین آیه شریفه و شرح آن اشارت شد و معلوم افتاد که لوح ظرف و قرآن و سایر کتب آسمانی مظروف و ظرف و مظروف هر دو مخلوق و محدود است .

و خداوند تعالی در سوره مبارکه طارق میفرماید «انه لقول فصل و ماهو بالهزل» در جواب سوگندها که در این سوره یاد فرموده میفرماید بدرستیکه قرآن سخنی است فارق میان حق و باطل و نیست بازی و باطل و سخريه و افسانه.

و در سوره مبارکه اعلی میفرماید «فذکران نفعت الذكرى سيذكر من يخشى»

ص: 200

پس پند بده مردمانرا بقرآن اگر پند دادن سود بخشد زود باشد که پند پذیر گرددکسی که از خدای بترسد «ان هذا لفى الصحف الأولى صحف ابراهیم و موسی» بدرستیکه آنچه در این سوره شریفه است هر آینه در صحیفهای پیشین است یعنی کتبی که قبل از قرآن بوده است که عبارت از صحیفهای ابراهیم و صحف موسی یعنی الواح تورية است .

از ابوذر غفاری علیه الرحمه مروی است که فرمود در حضرت رسول صلى الله عليه وسلم عرض کردم یارسول الله انبیاء چندتن هستند فرمود صد و بیست و چهارهزار عرض کردم انبیای مرسل چند تن باشند فرمود سیصد و سیزده تن و دیگران مرسل نیستند عرض کردم حضرت آدم علیه السلام پیغمبر بود؟ فرمود بلی خدای سبحان با او تکلم فرموده و بدست قدرت او را بیافریده است فرمود ای ابو ذر چهار تن پیغمبر از عرب هستند هود و صالح و شعیب و پیغمبر تو عرض کردم یارسول الله خدای سبحان چند کتاب فرو فرستاد فرمود صد و چهارده کتاب از آنجمله ده صحف بر آدم نازل شده و بر شیث پنجاه و بر ادریس سی و او اول کسی است که خط نوشت و بر موسی توریه و بر عیسی انجیل و برداود زبور و بر من فرقان .

و در خبر است که در صحف ابراهيم علیه السلام مذکور است ينبغي للعاقل ان يكون حافظا للسانه عارفاً بزمانه مقبلا على شأنه شایسته چنان است که شخص خردمند نگاهدارنده زبان و روی آورنده بکار خود باشد.

و خدای رحیم در سوره مبارکه قدر میفرماید انا انزلناه في ليلة القدر بدرستيكه فرستادیم قرآن را در شب قدر یعنی ابتداء نزول قرآن مجید در این شب بود یا تمام قرآن در آن شب از لوح محفوظ بآسمان دنیا آمد و در بیت العزه سپرده شد و روح الامین در مدت بیست و سه سال آیه آیه سوره سوره بر حسب اقتضای مصالح بدنیا آورد .

و خداوند تعالی در سوره بینه فرماید «لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين منفكين حتى تاتيهم البينة رسول من الله يتلو صحفاً مطهرة فيها كتب قيمة» نبودند آنانکه کافر شدند از اهل توریه و انجیل و بت پرستان باز ایستادگان از کفر

ص: 201

ناگاهی که آمد ایشان را حجتی روشن یعنی پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم یا قرآن که مبین حق است میخواند رسول خدای بر امت خود صحیفهای پاکیزه از کذب و بهتان و انجاس و بطلان را یعنی قرآن را در آن صحیفه نوشتهائی است راست و درست و ناطق بحق پس بشرف ایمان رسیدند نوشته اند باعتبار این است که صحف منتسخ از لوح محفوظ است و پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم اگر چه امتی بود اما بنظر قلب تالی آنچیزی بود که در صحف است پس گوئیا تالی صحف بود .

و گویند مراد برسول جبرئیل است که قرآن را بر پیغمبر تلاوت میکرد خلاصه معنی آن است که اهل کتاب و مشرکین بردین و کیش ناصواب خود بودند تا پیغمبر بیامد و ایشان را بایمان بخواند برخی بگوهر ایمان جوهر دل را روشن کردند و پاره بواسطه ظلمت شقاوت در ظلمات جهالت باقی بماندند .

و ازین آیه شریفه و آیه شریفه سابقه و خبر از یکصد و چهارده کتاب آسمانی که بر انبیای عظام علیه السلام نازل گردیده و از آنجمله قرآن کریم است که در عداد آنجمله است مخلوقیت قرآن مکشوف میگردد و از اینکه قرآن محمدی صلی الله علیه وآله وسلم محتوی بر یکصد و چهارده سوره و مطابق عدد سایر کتب سماویه است استنباط بعضی مسائل دقیقه میتوان نمود که بر اهل فطانت مخفی نخواهد بود .

معلوم باد در این عصر روز چهارشنبه چهاردهم شهر رجب الاصب مطابق بیست و هفتم ماه جوزای سال یکهزار و سیصد و سی و چهار قمری هجری صلى الله علیه و آله و یکهزار و دویست هشتاد و پنجم شمسی و یکهزار و نهصد و پانزدهم مسیحی این بنده حقیر عباسقلی علی الله عنه از تحریر آیات شریفه که راجع بقرآن و شاهد ما نحن فيه است چه آنکه علامه مجلسی علیه الرحمه در جلد نوزدهم بحار الانوار از سور مبارکه قرآنی یادکرده و چه آنچه خود بنده بفحص خود بر افزوده است در منزل ملکی متصرفی موروثی و خریداری و بنیانی قدیمی خود که در کوچه چاپخانه محله چاله میدان واقع است فراغت یافت .

همانا در طی این کتاب مستطاب و نگارش پاره مصائب وارده مذکور نمودیم که

ص: 202

روزشنبه بیست و هشتم شهرذی القعده سال یکهزار و سیصد و سی وسوم قمری هجري از قریه تجریش شمیران بدار الخلافه طهران و منزل شخصی خود وارد شدیم و بعد از آن بواسطه مصیبت دیگر در هفدهم شهر محرم سال یکهزار و سیصد و سی چهارم هجری بمنزل جناب لسان الملك انتقال دادیم و چنانکه مذکور نموده ایم در خانه کاکا تنباكو فروش شیرازی در محله معروف بشاه آباد مسکن دارند و چون برادر زادگان و اغلب اقوام و اقارب و دوستان و آشنایان این بنده از وزراء و اعیان در این محله مسکن دارند و این محله بفضا وهوا وصفا ممتاز است اسباب تسکین خاطر این بنده حقیر فراهم بود و شکر خدای را بجا میآورد .

از فرزندان بلافصل صلبی این بنده دو صبیه هستند که یکی بزرگتر و لقبش اختر السلطنه و در زوجیت جناب لسان الملك برادر زاده بنده اندراج دارد و آندیگر مشکوة الدوله است که در همان ایام توقف در آنمحله در روز پنج شنبه سلخ صفر المظفر سال یکهزار و سیصد و سی چهارم هجری معقوده جناب امیر الامراء امیر مظفر الدین خان سردار پسر مرحوم مبرور ميرزا نظام الدین خان غفاری کاشانی ملقب بمهندس الممالك وزیر معارف و علوم دولت علیه که نسبت خویشاوندی با ایشان داریم گردید مرحوم مهندس الممالك پسر مرحوم آقا میرزا ابراهیم پسرعم مرحوم مبرور فرخ خان امین الدوله وزیر حضور دربار دولت علیه است و مدتها در کاشان حکمران و از نجبای کاشان و طایفه غفاری مشهورتر از آن هستند که حاجت بشرح و بسط داشته باشند نسبت ایشان به عبدالملك پسر جناب ابی ذر جندب بن جناده غفاری علیه الرحمه از اصحاب خاص رسول مختار و ردیف حضرت سلمان فارسی و مقداد اسود رضی الله تعالى عنهم است و شرح احوال ایشان در مجلدات ناسخ التواریخ مبسوطاً مذکور است منتهی میشود.

این مرحوم دارای کمالات عدیده و هوش و فراستی نامدار وذكاوت وحدت ذهن و کیاستی بزرگوار و تصانیف و تواليف عالی مقدار و فرزندانی درایت آثار اصالت مدار هستند در علوم ریاضیه وجبر و مقابله و هندسه یکی از اعاجیب روزگار بود و از اساتید و معلمین نامدار عصر و وزرای کامل العیار روزگار در شمار است کتب تألیفیه ایشان که

ص: 203

مجلدات عدیده و شامل تحریرات كثيره است بر مراتب تبحر و تعمق و احاطه ایشان شاهدی كافي است .

درفن معدن شناسی و غیر ها سر آمد دانایان عصر و باین ملاحظه سالها بوزارت معادن علیه منصوب و بكمال دانش و بینش معروف و مکرر درو كاب مبارك شاهنشاه شهید ناصرالدین شاه قاجار ذوالقرنين اعظم اثار الله برهانه بسفر ممالك فرنگستان ملازمت و در خدمت مرحوم مغفور میرزا علی اصغر خان انا بيك اعظم صدر معظم دولت علیه طاب ثراه مصاحبت و محرمیت و مرتبتی خاص داشت .

در تمام مدت عمر كه نزديك بهشتاد سال پیوست با حسن سلوك و اخلاق روزگار شمرد خاطر هیچ کس را آزرده نداشت بلکه در حق هرکس حتی المقدور احسان فرمود روزشنبه شانزدهم جمادی الاخره سنه 1333 بمرض سکته در گذشت و جنازه ایشان را باکمال حشمت و احترام بحضرت امام زاده یحیی حسنی علیه السلام که در محله چاله میدان واقع است در رواق مطهر آنحضرت در بقعه مخصوصه متعلقه مرحومه ایشان مرحومه بایسته خانم طلعت الدوله صبيه مرحوم مبرور سلطان جلال الدین میرزا ابن خاقان خلد آشیان فتحعلی شاه قاجار همشیره نواب مستطاب اشرف والد شاهزاده عزیز الله میرزا ظفر السلطنه وزیر جنگ سابق دولت علیه که از اعیان شاهزادگان عظام واجله حکام و فرمانفرمایان مملکت ایران و این بقعه از بناهای خود مرحوم مهندس الممالك ميباشد در جوار مرقد زوجه مبروره خوابگاه یافت.

مرحوم میرزا عبدالرحیم خان کلانتر اداره نظمیه دارالخلافه داماد مرحوم میرزا ابو القاسم خان متخلص به یخته خان پسر مرحوم میرزا ابراهیم ضرابی که از طرف مادر با مرحوم مهندس الملك برادر و از ایشان بزرگتر هستند و در همین مکان مقدس و در مقابل ضریح و پیشگاه رواق و علویه خانم زوجه مرحوم میرزا زین العابدين خان شریف الدوله برادر اعیانی مرحوم مهندس الممالك نيز كه از ایشان اكبر من بودند در همین زمین فیض قرین در خاک رفته .

مرحوم مغفور میرزا هدایت الله لسان الملك ثانى ملك المورخين برادر بزرگتر

ص: 204

این بنده چنانکه در ذیل این کتب مبارکه اشارت رفته در بقعه پشت این ایوان که مجاور ضریح مقدس است آسوده و نیز از رجال ونساء این دو طایفه یاره در این خاک پاک آرمیده اند از صبایای مرحوم مبرور شاهزاده جلال الدین میرزا یکی این مخدره مبروره است و دیگر نواب علیه شایسته خانم شوافة الدوله زوجه مرحوم مبرور ميرزا محمد علی خان مصدق الدوله برادر بزرگتر رضوان مكان مهندس الممالك هستند والله این اولاد امجاد مرحومه شرافة الحاجيه صبيه مرحوم شهباز خان دنبلی است و شرح حال دنابله در ذیل مجلدات احوال شرافت منوال حضرت امام رضا عليه التحية والثناء مسطور شد و باز نموده آمد که نسبت مرحوم مغفور فتحعلي خان ملك الشعراء کاشانی متخلص بصبا جد امی این بنده حقیر بخواتین و امراء دنبلی و جماعت برامکه و انوشیروان عادل منتهی میشود و اسامی اجداد خود را مسلسل مذکور نمودم بعد از وفات مرحوم مغفور شاهزاده جلال الدین میرزا زوجه ایشان در تحت ازدواج مرحوم شریف الدوله و سالها در مناجات آنمرحوم میگذرانید و از شرافة الدوله زوجه مرحوم مصدق الدوله جناب شهباز خان مصدق الدوله حالیه است که بنام جدامی خود موسوم گردید و جوانی لایق و در عداد خدام دولت علیه و صاحبان مناصب است .

مرحوم مهندس الممالك را از بطن طلعة الدوله چهار پسر و چند دختر باقی و چند نفر نیز در ایام طفولیت متوفی شدند پسرهای آنمرحوم جناب امیر الامراء العظام امير جلال الدین خان مهندس الممالك پسرار شد آنمرحوم و دارای کمالات و اخلاق حسنه و جود فطری و حسن منظر و مخبر و دارای مناصب عالیه و در خدمت امنای دولت و ملت عزيز ومحترم .

فرزند دوم جناب امیر الامراء العظام أمير سهام الدین خان ذكاء الدوله رئیس اداره تفتيش وزارت معارف و دارای کمالات عدیده و در زمره معلمین و پیشخدمتان خاص اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاه اسلام پناه وارث ملك كيان حارس مملکت پیشدادیان سلطان احمدشاه قاجار خلد الله ملکه و سلطانه و در حسن اخلاق مشهور آفاق، فرزند سوم جناب امیر مظفرالدین خان سردار میباشد که در این سن شباب هفت سال در ممالك

ص: 205

امریکا و فرنگستان گذرانیده و تحصیل کمالات و علوم فلاحت و علم نظام نموده در علم فلاحت بحد کمال رسیده و در اوایل همین سنه مذکوره بدار الخلافه مراجعت کرده و در وزارت جنگ دولت علیه دارای شغل و منصب نظامی و بحسن خلق و ملاحت گفتار و کردار و نهایت بذل وجود ممتاز است.

پسر چهارم جناب امیر سیف الدین خان است که در اوان عمر و جوانی بحسن اخلاق و تحصیل پاره علوم و تکمیل حسن معاشرت ممتاز و سرافراز میباشد و این چهار پسر ستوده سیر در اوصاف حمیده و مخايل سعيده محبوب القلوب عام و خاص هستند.

جناب مهندس الملك، طراوة الدوله زينة الملوك خانم صبيه نواب شاهزاده ظفر السلطنه خالوی نامدار خود را در تحت ازدواج دارند جناب ذكاء الدوله منورالدوله فاطمه سلطانخانم صبيه جناب مشکوة السلطنه رشتی را بمضاجعت اختیار کرده اند امیر مظفر الدین خان بمصاهرت این بنده در آمدند جناب امیر سیف الدین خان نواب سرور اقدس معصومه خانم صبيه جناب مستطاب ارفع امیر الامراء العظام مهدیقلمی خان مجد الدوله ولد مرحوم عیسی خان اعتماد الدوله خالوی نامدار شاهنشاه جنت قرار ناصر الدین شاه شهید اعلی الله مقامه را که از امراء نامدار و ارکان بزرگ دولت جاوید قرار هستند قریب یکماه است تزویج کرده بسرای آورده اند .

صبايای مرحوم مهندس الممالك وزير علوم يكي طلعة الدوله نظام الملوك زوجه جناب میرزا عبدالرحمن خان غیاث الدوله بستر مرحوم مصدق الدوله عمو زاده خودشان است يكى نصرت اعظم مسماة بنصرة الملوك زوجة نواب مستطاب والا اعظم الدوله پسر مرحوم جنت آشیان محمد تقی میرزای رکن الدوله برادر شاهنشاه شهید ناصرالدین شاه است یکی افسر الدوله مسماة بافسر الملوك زوجه جناب احمد علی خان منشی اول سفارت دولت عظیمه آلمان یکی فرح الدوله زوجه جناب میرزا ابوالقاسم خان مختار پسر مرحوم حبیب الله خان خبير الملك پسر مرحوم حاجی میرزا زمان خان عم مرحوم مبرور فرخ خان امین الدوله است والده مختار السلطنه اشرف الدوله زرین تاج خانم صبیه مرحوم میرزا حسینعلی عم زاده مرحوم امین الدوله است که در تحت نکاح

ص: 206

مرحوم امین الدوله بود .

و جناب مستطاب میرزا مهدیخان قائم مقام پسر مرحوم امین الدوله که بنام جد خود مرحوم میرزا پدر مرحوم امین الدوله موسوم شدند از بطن اشرف الدوله اند و اشرف الدوله بعد از وفات امین الدوله بزوجيت مرحوم خبير الملك در آمده مختار السلطنه ازوی متولد شد زنی با قابلیت و لیاقت و خوش محاوره و مناظره اند تا در دارالخلافه حضور داشتند غالباً از حضور و صحبت این مخدره بهر دور بودم اکنون در اتفاق فرزند گرامی خود قائم مقام در کاشان هستند و جناب قائم مقام بسبب علت مزاج و تغییر آب و هوا مدتی است بکاشان رفته و در دهات کاشان میگذرانند و اسباب صحت مزاج ایشان بطوریکه بمن نوشته اند فراهم است.

دو صبیه دیگر مرحوم مهندس الممالك عصمة الملوك و آنديگر جلال الملوك نامزد پسرخاله خاله خود مشكوة السلطان پسر مشكوة السلطنه در سن طفولیت و در خانه خودشان میگذرانند بعد از وفات طلعة الدوله چون مدتی برگذشت مهندس الممالك نوا به عليه مفرحة السلطنه صبيه مرحوم جعفرقلی میرزا پسر مرحوم حاجی محمد ولی میرزا ابن فتحعلی شاه طاب ثراهم در تحت نکاح در آورده سالها سر در بالین ایشان داشتند لکن فرزندی از این مخدره معظمه متولد نشد .

این شاهزاده خانم معظمه یکی از زنهای باشان و عزت و لیاقت و قابلیت این عصر هستند و اينك در تمامت طایفه و بازماندگان مرحوم مهندس الملك مطاعيت و احترام کامل و در منزل مخصوص شخصیه خود توقف دارند.

بالجمله این طایفه جلیله غفاری در این عصر اول طایفه کاشان هستند .

ابوذر غفاری علیه الرحمه را اگرچه دارای یکدختر دانسته اند لکن در تفحص این بنده در کتب رجال مطابق آنچه عالم خبیر نسابه بهیر محمد بن علی استر آبادی در ذيل كتاب تلخيص المقال في تحقيق احوال الرجال مشهور بکتاب رجال وسیط رقم کرده و در عاشر شهر جمادی الاولی سال نهصد و هشتاد و هشتم هجری از تحریر آن رقم فراغت یافته و نسخه خطی این کتاب که هم اکنون نزد بنده موجود است بخط محمد رفیع بن

ص: 207

محمد اسمعیل دامغانی است و در سال یکهزار و یکصد و نودم هجري مرقوم نموده است. عبد الملك بن ابی ذر غفاری از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام روایت مینموده است و انيس بن جناده برادر جناب ابی ذر علیه الرحمه است .

بنی غفاری در کاشان و سایر امصار وبلدان بسیار و اغلب ایشان دارای مناصب و مراتب عاليه هستند و اينك جناب مستطاب آقای میرزا محمدخان اقبال الدوله و آقای غلامحسین خان صاحب اختیار دو فرزند برومند مرحوم مغفور میرزا هاشم خان امین الدوله برادر مرحوم فرخ خان امین الدوله و جناب مستطاب آقای محمد ابراهیم خان معاون الدوله و جناب مستطاب میرزا مهدیخان قائم مقام و جناب امین خلوت پسر جناب معاون الدوله و جناب شریف الدوله پسر مرحوم میرزا محمد علي واخوی بزرگتر ایشان جناب مهين السلطنه در شمار وزراء و کارگذاران واجله اعیان و اشراف ایران و دخیل در امور مهمه و وزارت های بزرگ و امارتهای عظیمه دولت علیه و مرجع مردم این

مملکت هستند .

جناب اقبال الدوله که از طرف مادر بمرحوم محمد کاظم خان مستوفی کاشانی پسر مرحوم محمد حسین خان که از امرای عصر خود بوده اند پیوسته میشوند دارای مقامی بس عالی و ریاست این قبیله جلیله و کمالات وذوق سليم وعقل مستقيم واخلاق حسنه وحسن محاورت ومناظرت ومصاحبت و شخصیت مخصوصی و اولویت مخصوصی هستند شرح حال این طایفه بزرگ کتابی علیحده خواهد و در تواریخ و روز نامهای وقایع دولت باحوال ایشان و خدمات و امتیازات این قبیله اشارتها رفته است آحاد و افراد این طایفه حياً و جمعی کثیر بوده و میباشند و این بنده اقلا ادراک پنجاه نفر رجال جلالت اتصال این

قبیله را نموده و مینماید.

مرحوم میرزا عبدالرحیم خان کلانتر سابق الذکر که مردی با کمال و هنرمند و خوش صحبت و دارای خط وربط وانشاء وسياق و طبع موزون ومتخلص بسهيل واكبر تمام برادران خود بودند کتابی موسوم بمرآت القاسان نوشته و اسامی این طایفه جلیله و آباء و اجداد و نسب جلیل ایشان را بطور کامل مذکور داشته اند دیوان اشعار مرحوم

ص: 208

فتح الله خان شیبانی پسر مرحوم محمد کاظم خان جد امی جناب اقبال که باشعار شعرای ترکستان مجانست دارد و دیوان اشعار مرحوم میرزا حسین خان مشرقی پسر مرحوم میرزا آقا خان عم مرحوم امین الدوله که سیر مراتب عرفان مینماید و جناب میرزا عبدالحسين خان ملك المورخین برادر زاده بنده نگارنده دیباچه بر آن وشته بطبع رسیده و منتشر و مطبوع است جناب ملك المورخين برحسب أمر جناب مستطاب اقبال الدوله نسب نامه برای این طایفه جلیله نوشته موجود است .

بالجمله از آنجا که الحديث ذو شجون و نظر بحفظ روابط خویشاوندی و عادت این بنده حقیر که حتی الامکان هر وقت مناسبتی بدست بیاید بالطبیعه مایل است که اسامی رجال عصر را برای یادگار در برای یادگار در طی تحریرات خود مذکور و بحال ایشان علی سبیل الاختصار اشارت نماید در این موقع بر حسب تقاضای مقام و تناسب کلام باشارتی مختصر کفایت نمود ایزد متعال رفتگان را در بحار رحمت مستغرق و بازماندگان را در امنيت و ثروت برقرار بدارد .

در اوقاتیکه در منزل فرزند مقامی لسان الملك میگذرانید و از سوانح معروضه بسی اندوهناك و پژمرده خاطر و افسرده دل بود از تلطفات اعیان آن محله و بعضی محلات دار الخلافه شاهنشاه زاده آزاده حضرت مستطاب اجل اشرف اسعد کامکار نامدار عضد السلطنه رئيس نظام دولت علیه ولد ارجمند شاهنشاه شهید سعید ناصرالدین شاه قاجار ذوالقرنين اعظم طاب ثراه که اخلاق حمیده و اوصاف سعيده وجلالت شأن وعظمت مقام او برتر از آن که نیازمند شرح وبسط باشد و اعیان دیگر مثل جناب مستطاب آقای میرزا عبدالوهاب خان نظام الملك و پسر مرحوم مبرور ميرزا كاظم خان نظام الملك بسر مرحوم مغفور میرزا آقاخان صدراعظم دولت علیه پسر مرحوم میرزا اسد الله خان لشکر نویس باشی که از نخستین خاندان بزرگ و اعیان سترك اين دولت علیه و وزرای نامدار این سلطنت سنیه و متون کتب تواریخ از خدمات و مقامات عالیه این طایفه جلیله مملو است و همیشه اباً عن جد با آباء و اجداد این بنده بنهایت عنایت و عطوفت گذرانیده و مرحوم مبرور ميرزا فضل الله وزیر نظام برادر بزرگ مرحوم صدر اعظم، مرحومه نجابت

ص: 209

سلطان خانم صبیه مرحوم میرزا زین العابدین مستوفی خوش نویس مشهور معلم مشق خاقان خلد آشیان فتحعلی شاه قاجار اعلی الله مقامه را که دختر عم والده مرحومه این بنده بودند در حباله نکاح داشتند و مرحوم میرزا اسد الله خان و میرزا حسین خان و سه صبیه مرحوم وزیر نظام ازین مرحومه متولد شده .

و ازین سه نفر صبیه یکی علاء الحاجیه خاور سلطان خانم زوجه مرحوم مغفور حاجی میرزا عبدالله خان انصاری علاء الملك پسر مرحوم میرزا نبی خان قزوینی امیر دیوان از امرای بزرگ ایران و شوهر ماه نوش لب خانم صبيه خاقان مغفور فتحعلیشاه است و امیر دیوان از این زوجه کریمه يك پسر موسوم بدار اب میرزا و يك دختر بزاد و سایر اولاد امیر دیوان از دیگر زوجات او هستند و علاء الملك و برادر مرحوم مغفور حاجی میرزا حسین خان مشیرالدوله صدراعظم و سپهسالار اعظم دولت علیه و مرحوم یحیی خان مشیرالدوله و مرحوم نصر الله خان نصر الملك فرزندان میرزا نبی خان ووالده علاء الملك مرحومه افتخار السلطنه دختر خاقان مغفور فتحعلی شاه قاجار است .

وصبيه مرحوم علاء الملك از علاء الحاجیه خانم کربلائی زوجه مرحوم مبرور شاهزاده وجه الله میرزا امیرخان سردار سپهسالار اعظم دولت آیت و والده مرحوم امیر اعظم پسر مرحوم سپهسالار اعظم وجیه الله میرزا میباشد و باین سبب در میان بنده و طایفه بنده با طایفه مرحوم اعتمادالدوله صدر اعظم طاب ثراه که با بی صلت عبدالسلام صالح هروی مشهور خادم و راوی حضرت امام ثامن ضامن علی بن موسی الرضا صلوات الله و سلامه علیه پیوسته میشوند رشته خویشاوندي استوار و موجب مسرت و اعتبار است .

و جناب نظام الملك از زمره وزرای اول دولت علیه محسوب و بخدمات جلیله و امارتها و وزارتهای بزرگ نامدار و بحسن خلق و قوانین بزرگی و بزرگ منشی و آثار عالیه برخوردار و اولاد امجاد ایشان جناب مدیر السلطنه و جناب افخم الملك و جناب اعظم الملك و عم گرامی ایشان جناب آقای حاجی حسینقلی خان صدر السلطنه که بكمالات عدیده و حسن بیان و لطف نطق و خط خوش و اطلاعات از علوم داخله وخارجه و امتیازات سامیه دولت علیه امتیاز دارند .

ص: 210

و هم چنین آحاد و افراد این طایفه جلیله مشهور آفاق ومستغنی از شرح و بیان هستند و در مدت توقف این بنده در آنمحله خیال مواصلتی با یکی از صبایای محترمه جناب نظام الملك در میان آمد و جناب نظام الملك وافراد طایفه جلیله ایشان نیز نهایت میل و رغبت بمواصلت با بنده داشتند اما چنانکه مذکور میشود بر حسب تقدیرات مقدر الامور جهتی پیش آمد که صلاح در آن امر نبود .

جناب مستطاب آقای میرزا حسن خان مشیر الدوله رئيس الوزرای سابق هیئت دولت عليه و جناب مستطاب آقای میرزا حسین خان مؤتمن الملك رئيس مجلس مقدس شورای ملی دو فرزند برومند مرحوم میرزا نصر الله خان مشیرالدوله وزیر امور خارجه صدر اعظم دولت علیه که نسب جلیل ایشان بعارف ربانی شیخ محمد حسن نائینی طاب ثراهما پیوسته میشود و درجات حسن اخلاق و یمن اطوار و فضل کامل و عون شامل و علوم فاخره و خدمات وافره ایشان از شرح و بیان مستغنی و متجاوز از پنجاه سال است با این خاندان وخصوصاً این بنده سمت ارتباط و توجه خاص دارند .

و جناب مستطاب آقای صمصام السلطنه نجف قلی خان رئيس الوزراء وزیر جنگ سابق دولت علیه رئیس ایل بختیاری که جناب ملك المورخين در کتاب احوال امرای بختیاری بشرح حال ایشان و طایفه ایشان اشارت کرده و جناب مستطاب غلامحسین خان صاحب اختیار وزیر تحریرات سلطنتيه وجناب علاء الملك وزير عدليه اعظم وجناب میرزا اسدالله خان مشار السلطنه نوائی وزیر مالیه سابق و جناب میرزا اسمعیل خان ممتاز الدوله وزیر مالیه وعدليه وغير هما که از وزرای عاقل خردمند دولت علیه پسر جناب میرزا علی اکبرخان مكرم السلطنه است .

و جناب آقای میرزا رضاخان مؤيد السلطنه وزیر عدلیه سابق پسر مرحوم حاجی میرزا حسین خان گرانمایه و نواب والا شاهزاده تاج الدین میرزای عمیدالدوله پسر مرحوم کیومرث میرزای عمیدالدوله پسر مرحوم قهرمان میرزا فرمانفرمای آذر بایجان پسر مرحوم مبرور عباس میرزای نایب السلطنه که از جمله شاهزادگان با فهم و مغز و حسن سلوك و اخلاق میباشند و والده معظمه ایشان عزیز الدوله عذرا خانم صبيه مرحوم

ص: 211

جنت مكان محمد شاه طاب ثراه است .

و جناب میرزا محمدخان امين الخاقان برادر مرحومه امینه اقدس زوجه سلطان صاحبقران شهید ناصرالدین شاه و پدر جناب عزيز السلطان و جناب میرزا ابو تراب خان نوری ملقب بنظم الدوله از خویشاوندان جناب نظام الملك و صبيه ايشان زوجه جناب اعظم الملك پسر آقای نظام الملك وخود ایشان دارای مقامات و کمالات عالیه و خدمات و امتیازات سامیه هستند.

و جناب میرزا جعفرخان يمين الممالك برادر جناب مستطاب آقای حاجی میرزا حسن خان محتشم السلطنه دو فرزند اجل مرحوم مبرور آقای میرزا محمد صديق الملك نوری طاب ثراه که شرح شئونات و جلالت مقام و خدمات ایشان در وزارتهای امور دول خارجه وعدالت عظمی و وزارت داخله و وزارت مالیه و حکومت ساوجبلاغ و اردبیل و حکومت دار الخلافه و مسافرتهای بدول خارجه و ارتباطات و امتیازات نبیله این خاندان جليل الشأن واعلى درجه اتحاد و التفات با این بنده و این خاندان مشهورتر از شرح و بیان است .

و جناب موفق الدوله پسر جناب يمين الملك و جناب مخبر الملك پسر مرحوم مبرور علی قلی خان مخبر الدوله وزیر داخله طاب ثراه که از زمان جدش مرحوم امير الشعراء رضا قلیخان متخلص بهدایت صاحب مصنفات مشهوره پشت در پشت با این خاندان و این بنده بنظر عنایت و اتحاد بوده اند و معاشرت ایشان بدرجه قوت داشت که منسوبان نزديك را این خلطه و آمیزش نبود جلالت قدر و نبالت منزلت این خانواده از آن رفیع تر است که نیازمند نگارش باشد جناب مخبر الملك دارای فنون فضایل و کمالات وعلوم داخله وخارجه وحسن اخلاق و يمن معاشرت وغالباً مصدر خدمات عمده دولت هستند و جناب حاجی محتشم السلطنه که مذکور شدند .

وجناب حسنعلی خان نصر الملك كه از جمله وزرای هیئت دولت علیه و ولد ارشد جناب مخبرالدوله (حسینقلی خان) ولد ارشد مرحوم مخبرالدوله وزیر داخله و از وزرای کبار دولت علیه و جناب مستطاب جمشید خان سردار کبیر ولد مرحوم مبرور

ص: 212

حبيب الله خان ساعد الدوله تنکابنی که عظمت و ابهت این خاندان در صفحه ایران نام و نشان آورده و قریب هشتاد سال است با این خاندان شخصاً و موروثاً بنظر عنایت میگروند و اينك بوزارت جنگ دولت علیه اختصاص دارند و جناب بیان السلطنه آقا میرزا سلمان فراهانی مستوفی اول دیوان و رئیس بیوتات مبارکه سلطنتی که یکی از رجال محترم ومعتبر وامين و دور بین و نجیب این مملکت و با این بنده قریب پنجاه سال است خصوصیت تامه دارند .

و شاهزاده حسینعلی میرزا عمادالسلطنه ولد حضرت اشرف ارفع والا شاهزاده عز الدوله عبد الصمد ميرزا ولد شاهنشاه غازی محمد شاه قاجار طاب ثراه که اکنون در وزارت ماليه ومجلس خالصه هستند و شاهزاده عز الدوله از پادشاه زادگان بزرگ و باکمال و اصیل و جلیل ایران و با این خانواده مرحمت مخصوص دارند و شاهزاده عماد السلطنه نیز هنرمند و باکمال و در جغرافیا دارای تصنیف و کتاب مرآة العالم از تصانیف ایشان منطبع و مطبوع است.

و شاهزاده امیر سیف الدین میرزا مدیر توپخانه مبارکه از شاهزادگان نجیب هنرمند اصیل بالیاقت و قابلیت و جناب حاجي معين السلطان جعفر قلیخان که سابقاً منصب ولقب حاجب الدوله داشتند ولد مرحوم مبرور عیسی خان اعتماد الدوله قاجار که از نجبای مملکت و با حسن اخلاق ممتاز و بمصاهرت حضرت اشرف اسعد والاشاهنشاه زاده سلطان مسعود میرزا ظل السلطان امتیاز دیگر دارند و آقای معاون السلطان میرزا عباس خان تفریشی لشکر نویس باشی سابق که از اجله اعیان و بصفات ستوده مشهور .

و آقای منتظم الملك تنکابنی پیشکار امور حضرت اشرف سپهسالار اعظم رئيس الوزراء که از رجال ممتحن معقول باکفایت و درایت معروف و آقای ممتحن الدوله میرزا مهدیقلی خان مهندس وصاحب منصب محترم وزارت امور دول خارجه که شخصی کاردان و ناطق و خوش نیت و حقوق پرور و آقای سپهبد پسر مرحوم انوشیروان خان اعتضاد الدوله قاجار که از منتسبين نزديك سلطنت و والده ایشان مرحومه عزة الدوله همشیره بطنی شاهنشاه شهید سعید ناصرالدین شاه و آقای مقتدر نظام پسر مرحوم مبرور

ص: 213

حاجی اله قلی میرزای ایلخانی و جوانی خوش منظر و خوش مخبر و قابل و زيرك و هنرمند هستند و آقای آقامیرزا مهدی رئیس گیلانی داماد مرحوم مغفور ملك الشعراء محمود خان پسر مرحوم آقا میرزا موسی نایب رشتی که بحسن خلق و سلامت نفس و خیر خواهی عموم و حسن خط و ربط امتیاز دارند.

و آقاى حكيم الممالك پسر مرحوم میرزا علی نقی خان والى حكيم الممالك كه در حسن منظر ومخبر و انسانیت و لیاقت ممتاز هستند و آقای وقارالدوله که از مردم باهوش وزيرك وخوش محضر و مؤدب میباشد و آقای آقامیرزا سید احمد خان مستوفی اصطبل مباركه ولد مرحوم آقای میرزا سید کاظم وزیر دواب تفریشی که شخص ایشان و افراد این خاندان سیادت بنیان و اغلب به اوصاف و اخلاق حمیده و کفایت و دیانت و اصالت ممتاز هستند .

وجناب سهام السلطنة پسر مرحوم مصطفی قلیخان و جناب معظم الملك و جناب معین قاجار و حاجی جهانگیرخان عرب که از اجله خوانین مملکت هستند و جناب اعتبار الدوله میرزا عبدالرزاق خان مازندرانی مستوفی که با خلاق حسنه ممتازند و جناب حاجی آقا موسى تاجر اصفهانی پسر مرحوم حاجي على تأجر مشهور معتبر ایران دارای اخلاق حسنه و مراتب جليله و جناب ملک الشعراء علی خان پسر مرحوم مبرور محمودخان ملک الشعراء و جناب مجاهد الدوله احمد خان برادر ایشان که در طی این کتب مباركه بشرح احوال و نسب و حسب ایشان اشارت رفته و جناب مهين السلطنه برادر بزرگ جناب شریف الدوله و همچنین از اقوام نزديك خود بنده جناب ملك المورخين وجناب مورخ السلطنه و جناب سعد السلطان و جناب امير حضور ومورخ الدوله و سایر منسوبان دیگر مثل ظهیر همایون و افخم السلطان وجناب معظم الملك و جناب معین قاجار و حاجی جهانگیر خان و جماعتی دیگر از آشنایان و سایر طبقات و علمای اعلام کثر الله امثالهم که نام جمله را نگاشتن خود مشروحی مخصوص میخواهد از ملاقات و تسلیت بنده و مراقبت حال بنده دریغ نداشتند و مکرر در پژوهش واستفسار و تسلی و تسکین میپرداختند و از خودممنون و متشکر و مسرورم مینمودند .

ص: 214

لکن چون خانمان این بنده بعد از قضیه مرحوم بدر الملوك ومصيبات ديگر پرستار مانده و از عدم مواظبت و ضررهای مالی بسیار رسیده و خود این بنده نیز بی پرستار گردیده و اسباب خرابی خانه و تفریط مختصر اسباب خانه فراهم بود حضرات اقوام و عشایر و دوستان و خیرخواهان اصرار مینمودند که اختیار علاقه نموده بمنزل خود معاودت نماید و در میان نسوانی که نام میبردند و پارۀ بنات خاندان سلطنت آخر الامر به تزویج نواب عليه ملك السلطان خانم بدرالدوله اتفاق کردند و چون تقدیر موافق تدبیر ایشان بود در روز پنجشنه چهارم جمادی الاولی سال یکهزار و سیصد و سی و چهارم هجری در منزل خود ایشان مجلس عقد منعقد و روز یکشنبه هفتم همان ماه بسرای این بنده بسعادتی ورود دادند.

والد ایشان مرحوم حسین خان اعتضاد الملك حكمران مازندران و سمنان و دامغان وعراق بر حسب تدریج پسر مرحوم میرزا محمدخان قاجار سپهسالار اعظم وصدر معظم مملکت ایران طاب ثراه از بطن سلطان بیگم خانم مرحومه عم زاده مرحوم سپهسالار اعظم ووالده ایشان مرحومه مغفوره خدیجه سلطان خانم فروغ السلطنه صبيه شاهنشاه شهید سعيد ذوالقرنين اعظم ناصرالدین شاه از بطن مرحومه میروره حسن جهان خانم مشهور بوالیه زوجه مرحوم خسرو خان والی کردستان ووالده رضا قلیخان و غلامشاه خان و خان احمد خان است والده والیه همان والده مرحوم شعاع السلطنه پسر خاقان جنت مکان است و از سه تن صبیه خسروخان یکی والی زاده زوجه ناصرالدین شاه و والده فروغ السلطنه است که جد ایشان خاقان مغفور است .

و از زمان ورود باین خانه هر قدر فراغت یافت از نگارش این کتاب مستطاب برکنار نمیشود و اگر انقلاب ممالك فرنگستان و آلمان موجب اضطراب سایر ممالک و اختلاف آراء وقتل ونهب و تخریب آثار انتظام ساير ممالک و مملکت ایران نمیبود فراغتی بهتر بدست میآمد و در تقدیم این خدمت بیشتر همت می گماشت اما مدتها است چنانکه اشارت رفته انقلابات وتسعير اجناس و تغيير احوال این مملکت مانع اجرای اغلب مقاصد است .

ص: 215

اما حمد خدای را که از آن هنگام که اختیار تامه مملکت و اقتدار کامل و ریاست فائق وشامل وزراء و امرای دولت عموماً بدست کفایت و یمن درایت و لطف کفایت یگانه وزیر بیشبه و نظیر و امیر مبارک تدبیر فرخنده آیت فرخ دلالت حضرت مستطاب فلک رفعت اجل اشرف اسعد امجد افخم احشم آقای محمد ولیخان سپهسالار اعظم رئيس الوزراء وزیر داخله دولت علیه دامت شوكته وجلالته مسلم ومحول گردیده است .

اعلیحضرت قوی شوکت قدر قدرت همایون وارث تخت کیان حارث مملکت پیشدادیان مالک ملک ایران خلد الله ملکه و سلطانه حضرت اشرفش را بدست اختبار اختيار ومختار كبار وصغار وحارس بلدان و امصار و حکمران دور و نزديك و ترك و تاجیک فرمود و تمام مهام مملکت را بدون استثنا بلطف كفايتش حوالت نمود.

این وزیر عالی تدبیر بذال بخشنده در یا دل عادل، با نهایت دولتخواهی و حق شناسی و حسن اخلاق و بشر ولطف منظر و مخبر و ملاحت گفتار و لطایف رفتار و نزاکت کردار و درایت بدیع و نباهت جليل وعزم ثابت وحزم كامل و بصیرت تامه در معالی امور و دقایق مهام جمهور و حفظ روابط دول عدیده اقداماتی سریع الاثر و توجهاتی قریب المصدر بکار آورد که درخت امید را قبل از انتظار بیار آورد حدود مملکت را از ورود حوادث غیر مترقبه بر آسود و یکساله راه تدبیر را در مدتی قلیل به پیمود .

کار گذاران داخله و سفرای کبار و وزرای مختار و مأمورین و مقیمین دول خارجه از صنع لطيف ويمن شريف وبذل شامل وعقل كامل وحسن اطوار و لطف اسرار و تدابير حسنه وتقارير مطبوعه و اطلاعات وافيه وارتباط كافيه و بصیرت نامه این وجود معدلت آسود در کار کافه برایا ورعایای این مملکت و حفظ قوانين وپلتیک و معاهدات ومعاقدات دول عدیده و روی گشاده و خوی آزاده و مجلس خرم و محضر مطبوع و منظر دلپسند این یکتا وزیر بی نظیر ارجمند که همه کس بقایش را خواستار و دیدارش را آرزومند است و با نیت پاک و گوهر تابناک در اندک مدتی توجهاتی در حفظ نظام

ص: 216

ومهام مملکت و انام و آسایش قلوب و آرامش نفوس نمودار نمود که وزرای پسندیده تدبیر ستوده آثار قدیم را در مدتها ممکن نمیگشت.

و این جمله همه بواسطه کثرت علم و حلم ورفعت صدر وقدر و نهایت بذل وجود و شرافت دیدار و آثار و اصالت دودمان قدیم و خاندان کریم و اطلاعات از حال طبقات رجال و جزئیات و کلیات امور داخله و خارجه و عدم طمع و غرض و خودبینی و خودخواهی و نهایت حق بینی و حق شناسی و کمال عزم و حزم وقوت قلب ورأفت كامل و عطوفت شامل وطبع وقاد و خاطر نقاد و استحضار از احوال عباد و بلاد و خواهندگی

عدل و داد است.

خداوند نیز چنین بنده را فروگذار نمیکند و در هیچ حال مستاصل و پریشان حال نمیفرماید چنانکه از آنجا که سنشد عضدک باخیک ، جناب مستطاب اجل ارفع اسعد امیر مبارک تدبير مؤيد ممجد سردار كبير وزیر جنگ دولت علیه راکه در خدمت این برادر والاگهر جان را مقداری و مال را منزلتی نمیگذارد و با همان اطوار و اخلاق این وجود مبارك برادر اصغر و برادر کهتر و برساير رجال واشباه وامثال برتر و فزون تر است بوزارت جنگ این دولت ابدآیت که از مناصب عالیه هر دولتی از دول روی زمین است باستحقاق ممتاز گشت و آنحضرت معظم از اغلب مسائل بتدابیر شریفه این برادر ستوده. اختر بی نیاز آمد و این نیز از حسن اقبال و یمن نیت حضرت سپهر آیت رئيس الوزراء دامت ایام رفعته و ابدت اعوام شوکته است .

از خدای احد خواستاریم که در ظل عنایت و سایه معدلت شاهنشاه جمجاه دارا دستگاه فریدون انتباه ملك الملوك عجم ظل الله في العالم خلد الله تعالی ملکه و سلطانه و مساعدت دولت مشروطه و ملت مضبوطه ایران این مملکت جاوید آیت بحسن کفایت و لطف درایت این یکتا وزیر همایون تدبیر روز تا روز بکمال رونق وجمال بها ونهايت ترقى وسنا و روشن تر از آفتاب و بهرگونه عظمت و ابهت کامیاب وحضرت اشرفش بحسن خدمات ورأى صواب و دیدبانی و اخوت ظاهری و باطنی این یکتا برادر نامدار بهره یاب گردد و الله تعالى على ما نقول وكيل.

ص: 217

و این نیز یکی از علامات حسن اقبال و یمن نیست و طویت و رویت این یکتا وزیر صافی و زیرک که در این میان که از نگارش آیات قرآنی و کتب آسمانی نگارش میرفت و بعد از آن باخبار وارده و احادیث شریفه که از حضرات معصومین مسطور خواهد شد بنام نامی و اوصاف گرامی این صدر وزراء و بدر امراء اشارت رفت و در حفظ حراست قرآن و اخبار و احادیث پیشوایان دین یزدان و حافظان شریعت غرا و سالکان طریقت بیضا سپرده آمد والله تعالى خير الحافظين .

هم اکنون بخواست ایزد بیچون باخبار و احادیثی که بر مانحن فیه گواه میباشد گذارش میرود بمنه وطوله عز وجل ازین پیش در ذیل کتب ائمه هدى صلوات الله تعالى علیهم اجمعین بیاره اخبار یکه راجع بامر قرآن و جواب معصوم بود اشارت نمودیم و در این موقع اخبار و احادیثی را که علامه مجلسی اعلی الله موقعه در جلد نوزدهم بحار بعد از ذکر آیات مرقوم فرموده رقم میکنیم میفرماید بسیاری از این آیات و روایات را در باب اعجاز قرآن در ذیل کتاب پیغمبر صلى الله عليه وسلم رقم کردم و هم پاره آیاتی را که متعلق باین باب است در باب وجوه اعجاز قرآن نیز بعد ازین یاد میکنیم .

و در بحار الانوار و اکمال الدین سند با بن عباس میرسد «ان الله عزوجل حرمات ثلاث ليس مثلهن شيء كتابه وهو نوره و حكمته وبيته الذي جعله للناس قبلة لا يقبل الله من احد وجهاً الى غيره وعترة نبيكم محمد صلی الله علیه وآله وسلم» خدای عزوجل راسه چیز است که محترم و محرم است هیچ چیز مثل این سه چیز و همسنك آن نیست یکی قرآن خدای است که نور و حکمت خداوند است و دیگر خانه کعبه است که قبله جهانیان و محل توجه خلق عالمیان است و خداوند تعالی از هیچ کس قبله دیگر نمیپذیرد و بهر طرف برای عبادت و فرایض خدای روي آورند مقبول نمیگردد و دیگر عترت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم است که هر کس رعایت حرمت و حشمت و اطاعت اوامر و نواهی و اقرار بولایت و امامت و جلالت ایشانرا ننماید مردود و ملعون است.

و دیگر در بحار و عیون اخبار امام ابرار از پدران بزرگوارش از رسول مختار مسطورا است که آنحضرت فرمود «کانی قد دعیت فاجبت و اني تارك فيكم الثقلين

ص: 218

احدهما اكبر من الاخر كتاب الله تبارك و تعالى حبل ممدود من السماء الى الارض وعترتي أهل بيتى فانظر و اكيف تخلفوني فيهما» گویا مرا بدیگر جهان بخواندند و من اجابت فرمان کردم یعنی سفر من بديكو جهان نزديك شده است و هر زنده را میراثی و مرده ریکی است و من در میان شما دو چیز میگذارم و متروك من خواهد بود و ازین دو چیز سنگین پر بها یکی از آندیگر بزرگ تر است کتاب خداوند تبارك و تعالی است که خیلی است محدود از آسمان به زمین شاید معنی این است که آسمان و زمین را فرو گرفته و تمام ماسوی باطاعت آن مامورند و دیگر عترت من است که عبارت از اهل بيت من هستند پس نيك بنگرید چگونه در پاس این دو چیز گرامی سنگین از جانب من خلیفتی و رعایت میکنید.

و ازین خبر معلوم میشود که این دو چیزسنگین در شمار متروکات و مخلفات حضرت ختمی مرتبت است و هر متروکی مخلوق است و نیز مکشوف میگردد که عظمت و بزرگی كدام يك از این دو از آن دیگر برتر است و ازین پیش در طی این کتب شریفه در باب ثقلین بعضی مسائل مسطور شد .

و هم در بحار مرقوم است که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود «من اعطاء الله القرآن فراى احداً أعطى شيئا أفضل مما اعطى فقد صغر عظيماً و عظم صغیراً» هر کس را خدای تعالی قرآن کریم کرامت فرماید و چنان بداند که دیگری را چیزی فاضل تر و فزون تر و بزرگتر از قرآن عطا کرده اند كوچك ساخته است بزرگی را و بزرگ ساخته است کوچکی را یعنی قرآن را که از همه چیزها عظیم تر است كوچك شمرده و هر چیزی را که نسبت بعظمت وكبرياى قرآن كوچك است بزرگ ساخته است و این کلام و نسبت عظمت و صغارت و بخشیده شدن دلالت بر مخلوقیت مینماید .

و هم در بحار از عبدالحمید بن عواض مسطور است که گفت از حضرت ابی عبدالله علیه السلام شنیدم ميفرمود «إن للقرآن حدوداً كحدود الدار» برای قرآن حدودی است مانند حدود سرای شاید مقصود این باشد که حدودار بعه سرای بعلاوه تحت وفوق که عبارت از شش جهت و جهات سته است در تحت اطاعت و امارت و امر نهی قرآن مجید است و هر محدودی

ص: 219

مخلوق است و هم در آن کتاب در ذیل خبری از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم مروی است « وله ظهر و بطن فظاهره حكمة و باطنه علم ظاهره انیق و باطنه عميق له نجوم و على نجومه نجوم لا تخفى عجایبه و لا تبلى غرائبه فيه مصابيح الهدى و منازل الحكمة و دليل على المعروف لمن عرفه » قرآن را ظهر و بطنی است ظاهرش حکمت و باطنش علم است ظاهرش انیق و باطنش عمیق است و قرآن را نجومی و بر نجومش نجومی است عجایب قرآن را شماری و احصائی نیست و غرایبش کهنه و فرسوده نگردد و شامل مصابیح هدی و منازل حکمت است و برای کسیکه عارف بقر آن باشد دلیل بر معروف است .

در مجمع البحرين مسطور است گفته اند «كان ينزل القرآن على رسول الله نجوماً» يعنى نجماً نجماً يعنى سال بسال در مدت بیست و سه سال یا وقت بوقت متدرجاً و از اینکه فرمود برای قرآن ظهر و بطن و ظاهرش انیق و عجیب و باطنش عمیق و اورا نجومی و نجومی بر نجوم و مصابیح هدی و منازل حکمت در آن است حالت تجسم و ظرفیت و مظروفيت معلوم و مخلوقيتش مكشوف میآید .

و هم در بحار و جامع الاخبار در ذیل خبری که از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در ثواب قرائت قرآن و جلالت مراتب قراء آن خطاب بسلمان فارسی علیه الرضوان مأثور است میفرماید « فضل القرآن علی ساير الكلام كفضل الله على خلقه » فضل و فزونی قرآن بر سایر كلمات آسمانی و غیرها چون فضل خداوند است بر تمام آفریدگان خودش پس باز نموده آید که قرآن نیز چون دیگر کتب آسمانی است و بر آنجمله فزونی دارد زیرا کلام خالق است چنانکه در ضمن همین خبر میفرماید «فادر سوا القرآن فانه كلام الرحمن و حرز من الشيطان».

و امیر المؤمنين علیه السلام در نهج البلاغه میفرماید «فالقرآن امرز اجر و صامت ناطق وحجة الله على خلقه».

و این جمله بر مخلوقیت قرآن حکایت کند چه اگر مخلوقیت پیدا نکند حجة خدای بر خلق نتواند بود و البته خداوند تعالی ایجاد کلام را میفرماید و اگر بخدای تعالی نسبت قول دهند و قال الله تعالی گویند.

ص: 220

مراد این است که ذات خداوند آفریننده سخن و گفتن و شنیدن و دیدن و نطق کردن و خاموش بودن و زجر کردن و امثال این است پس معلوم شد قرآن را خدای بیافرید چه قرآن کلام است و خداوند موجد قرآن است و قرآن حادث است و خدای قدیم است و صادر اول برما سوی و جمله موجودات مقدم است و وجود همایونش اسباب خلقت ماسوی الله است و تمام مخلوقات و اوصاف مشخصه که مخلوق دارای آن تواند شد مگر آنچه متعلق بذات كامل الصفات الهی است در تحت خلقت اوست و او مخلوق خدا و نسبت بذات کبریا حادث میباشد.

چه اگر جز این باشد تعدد لازم شود و بطلان و عدم امکان آن و محال بودن آن در جای خود ثابت است تعالى الله عما يشركون و عما يصفون كان الله و لم يكن معه شيىء و قرآن نیز شیئی از اشیاء و صادر اول یکی از اشیاء و یکی از موجودات است و اگر ابدیت داشته باشد اما در از ليت شريك باری نتواند بود چه هر مخلوقی نسبت بخدای متعال و ذات ازل الازال حادث و جدید و نوپدید و تازه نمود و تازه وجود است .

در همان کتاب مستطاب از حسين بن علي صلوات الله وسلامه عليهما ولعنة الله على قاتليهما مروی است «کتاب الله عز وجل على اربعة اشياء على العبارة و الاشارة واللطائف و الحقايق فالعبارة للعوام والاشارة للخواص واللطايف للاولياء و الحقايق للانبياء» قرآن یزدان مجید برچهار چیز است یکی عبارت و حروف و الفاظ کلمات و تلفيات و مبانی ظاهری است یکی بر اشارات و ایما آت و عبایر رقیقه است و یکی بر لطایف ظرایف است و دیگر بر حقایق معنویه و معارف باطنیه است پس عبارت در خور عوام و اشارت خاص خواص و لطایف مخصوص باولیاء و حقایق منحصر بمدركات انبیاء است و ازین تقسیم نیز حالت مخلوقیت استنباط میشود .

و هم در این مجلد نوزدهم بحار از خطبه امیرالمؤمنین علیه السلام در باب قرآن مینگارد «ثم انزل عليه الكتاب نوراً لاتطفا مصابيحه وسراجاً لا يخبوا توقده و بحراً لا يدرك قعره و منهاجاً لا يضل نهجه و شعاعاً لا يظلم ضوؤه و فرقاناً لا يخمد برهانه و بنياناً لا تهدم

ص: 221

ارکانه و شفاء لاتخشی اسقامه و عزاً لانهزم انصاره و حقاً لا تخذل اعوانه فهو معدن الايمان و بحبوحته وينابيع العلم و بحوره ورياض العدل و غدرانه و اثاني الاسلام و بنيانه و اودية الحق وغيطانه و بحر لا ينزفه المستنزفون وعيون لا ينضبها المائحون و مناهل لا يغيضها الواردون و منازل لا يضل نهجها المسافرون و اعلام لا يعمى عنها السائرون و آکام لا يجوز عنها القاصدون.

جعله الله وياً لعطش العلماء وربيعاً لقلوب الفقهاء ومحاج لطرق الصلحاء و دواء ليس بعده داء و نوراً ليس معه ظلمة و حبلا وثيقاً عروته و معقلا منيعاً ذروته و عزا لمن تولاء وسلماً لمن دخله و هدى لمن ائتم به و عذراً لمن انتحله و برهاناً لمن تكلم به و شاهداً لمن خاضم به و فلجالمن حاج به و حاملا لمن حمله ومطية لمن اعمله و آية لمن توسم وجنة لمن استلام وعلماً لمن وعى و حديثاً لمن روى و حكماً لمن قضى ».

از آن پس قرآن را بر رسول خود محمد صلی الله علیه وآله وسلم فرو فرستاد در آن حال و صفت که قرآن نوری است که مصابیحش را هرگز خاموشی نرسد و چراغی نورافکن است که فرومردن نگیرد و فزونش را زوالی نیاید و دربائی بی پایان و کران است که هرگز بقعرش نرسند و راهی مستقیم و منهاجی قویم است که هر گزش ضلالتی در طرق آن بادید نگردد و شعاع و پرتوی فروگیرند؛ اکناف و اصقاع و دل افروز و روح پرور است که هرگزش تاریکی در فروغ نیفتد و فرقانی است که هیچ وقت برهانش را خمود نباشد و بنیانی متین است که هر گزش ویرانی در ارکان دوام نیاید و شفاء و بهبودی است که هرگز از اسقام و آلامش نترسند .

یعنی هرکس بقر آن متوسل شد و از روی حقیقت متوکل گشت چنانش دردهای درونی و بیرونی و روحانی و جسمانی وضلالت و غوایت و جهالت و شقاوت را شفای ابدی و دوای سرمدی بخشد که هرگز برای آن شخص ترس امراض و اسقام نماند و هرگونه اسقام و آلام را ابدالدهر از وی مرتفع گرداند.

ص: 222

و قرآن عزیز حمید عز و عظمتی است که هرگز باران و یاوران او را از هیچ حادثه و واقعه بوی هزیمت و آثار فرار مشهود نباشد و حق و حقیقتی است که اعوان او را خذلانی نمایان نشود آنگاه میفرماید پس این قرآن کریم و فرقان سبحان با این اوصاف شریفه کان ایمان و بحبوحه و میدان آن و چشمه سارهای علم و دریا بار آن و بوستان عدل و غدران داد و آبگیرهای آن و نهانخانه اسلام و پایه آن و بنیان آن و اوديه حق مغاك آن است .

دریائی بی کنار و کران است که هر چند بکشند و بیاشامند خوشیدن نگیرد و چشمهای بی آغاز و انجامی است که هر چند از آن برگیرند به بنگاه آن ترسند و از فزایش و خروشیدن نیفتد و منهلها و حوضها و آب خوردنگاههائی است که هر قدر تشنه کامان براری حیرت و صحاری معرفت بیاشامند و برگیرند به کاستن نیاورند .

و منزلهائی است که هر کس بدانسوی سفر خواهد و بدان روی بپوید هرگز گمراه نگردد و نشانهای عالی و اعلامی سامی و نمایان است که راه نوردان و مسافران راهیچ وقت چشم از ادراکش نابین نشوند و پشته ها و آکامی است که هر کس قصد آنجا را نماید تجاوز نکند و محروم و محروم نماند .

خداوند تعالی این بحر بی کنار و این عیون آبشار را اسباب چاره و سیری عطش علما و بهار قلوب فقهاء و فجاجی (1) و راههای بر گشاده و فراخی است برای رهسپاری صلحاء و دوائی است که چون بکار آورند دیگر روی درد و مرض ننگرند و نور و فروغی است که ظلمت و تاریکی را بدانسوی روی و راه نیست و ریسمانی است که گوشه و اطرافش استوار است و قلعه ایست که شاخه و ذروهاش منیع و رفیع و بیگانگان را در آنجا راهی نباشد و عزت است برای هر کسی که بدان تولی جوید .

و حامل است هر آنکس را که او را حامل گردد و بارکشی است برای آنکس که در اعمالش اقدام نماید و آیتی است هر آنکس را که بدو نشان جوید و سپری است

ص: 223


1- در نسخه مؤلف بجای «محاج» جمع محجة فجاج بوده ولذا آنرا بمعنی راههای بر گشاده ترجمه فرموده است.

برای کسیکه در طلب سلامت و مقام اسلام آید و علم و دانشی است برای کسیکه گوش هوش بدو سپارد و حدیث و حکایتی است برای آنکس که روایت نماید و حکومت و حکمت است برای کسیکه حکم و قضا فرماید و در این کلمات شریفه و اوصاف لطیفه که در این خطبه جلیله است مخلوقیت وحدوث قرآن واضح است و اوضح از همه اینکه بابی انت و امی یا ابا الحسن يا امير المؤمنين كلامك تحت كلام الخالق.

و نیز در نهج البلاغه در ذیل خطبه مباز که آنحضرت مسطور است «و خلف فيكم ما خلفت الانبياء في اممها اذلم يتركوهم هملا بغير طريق واضح ولا علم قائم كتاب ربكم مبينا فيكم حلاله وحرامه وفضائله و فرایضه و ناسخه و منسوخه و رخصه وعزائمه و خاصه و عامه وعبره و امثاله و مرسله و محدوده ومحكمه ومتشابهه مفسراً جمله و مبيناً غوامضه بين ماخوذ ميثاق علمه وموسع على العباد في جهله وبين مثبت في الكتاب فرضه ومعلوم في السنة نسخه و واجب فى السنة أخذه و مرخص في الكتاب تركه بين واجب لوقته وزائل في مستقبله و مباين بين محارمه من كبير أوعد عليه نيرانه أو صغيراً أرصد له غفرانه و بين مقبول في أدناه وموسع في قضاه .

چون زمان رحلت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در رسید در میان شما باز پس نهاد آنچه را که دیگر پیغمبران در امتهای خود مخلف گردانیدند چه پیغمبران عظام علیهم السلام امتان خود را مهمل و واگذاشته نگذاشتند بدون اینکه راه روشن و هویدا برای ایشان معین نکردند و بدون قوانین و قواعد و شریعت غرا که بدان اهتداء جویند چه آن قوانین کلیه ایست که هيچيك از انبیاء در آنجمله اختلاف نورزیده اند و کتب آسمانی بر آن حاوی وشامل است مثل توحید و امر معاد و تحریم کبایر که عبارت از مباح و مکروه است .

و پیغمبر شما کتاب خدای یعنی قرآن کریم را در میان شما از آنوقت که بدیگر سرای سفر میکرد بگذاشت در حالتیکه این کتاب مستطاب روشن کننده بود حلال آن كتاب را مثل «احلت لكم بهيمة الأنعام» و حرام آن را مثل «حرمت عليكم الميتة و الدم» و فرایض آن چون «فاعلم انه لا اله الا الله وأقيموا الصلوة وآنو الزكوة» وغير ذالك

ص: 224

وفضیلتهای آن را که نوافل ومندوبات است مثل «ومن الليل فتهجد به نافلة لك» ونسخ کننده و زایل سازنده آن را مثل «فاقتلوا المشركين» ومنسوخ آنرا مانند «لكم دينكم ولی دین » .

نسخ بمعنی رفع حکمی است که بنص سابق ثابت شده باشد بحکمی دیگر ، رافع را ناسخ نامند و مرفوع را منسوخ خوانند و این کار برحسب مصلحت اختلاف زمان است و رخصتهای آن کلام را: رخصت عبارت از اذن دادن است درکاري از جهت ضرورت با وجود قیام سبب حرمت مثل «ومن كان مريضاً أو على سفر فعدة من ايام اخر ومثل فمن اضطر غير باغ ولاعاد فلا اثم عليه ».

و میفرماید و عزیمه های آنر: عزیمه حکمی شرعی است که جاری باشد بر وفق سبب شرعی و از آن تجاوز نتوان نمود چون «فمن شهد منكم الشهر فليصمه و اقيموا الصلوة» و این اخص از فریضه است و خاص او را و این لفظی است که بوضع واحد متناول افراد نباشد چون الا ابلیس و عام آن را و آن لفظی است که بوضع واحد مستغرق جمیع افرادی باشد که صلاحیت آن را داشته باشد چون «فسجد الملائكة كلهم اجمعون» ومانند متى ومن وما وسيما واني وجمع معرف بلام الرجال والمسلمون و امثال آن.

و عبرتهای آنرا عبرت مشتق از عبور است که انتقال جسم است از جائی بجای دیگر و مراد در این جا انتقال ذهن انسان است از چیزیکه واقع شده باشد برغیر بسوی نفس خود تا از آن منزجر شود و بحضرت ایزد دادار برگشت گیرد كقوله تعالى «واخذه الله نكال الآخرة والاولى ان في ذلك لعبرة لمن يخشى» و ازيین قبیل است قصص و اخبار امم سابقه و مصائبی که بر ایشان نازل شده است .

ومثلهای آنرا مثل قول خداى «مثلهم كمثل الذي استوقد ناراً» وامثال و مرسل آن و لفظ مرسل آنرا که در عرف اصول فقه مطلق گویند و آن لفظی است که نفس تصور آن مانع از وقوع شرکت نباشد و مقید بقیدی که مفید عموم وخصوص باشد در او نباشد مثل «فتحرير رقبة من قبل ان يتماسا» ومثل «فاغسلوا وجوهكم» ومحدود آن را یعنی معین آنرا که باصطلاح اصول آن را مقید گویند مثل «فتحرير رقبة مؤمنة» و

ص: 225

مثل « وايديكم الى المرافق » .

و محکم قرآن را که محفوظ است از تشابه و آن در اصطلاح علمی لفظی است که بدون قرینه راجح الافاده است مرأحد مفهومات محتمل الاراده خود را و مندرج است در تحت آن نم که عبارت است از راجحی که مانع نقیض باشد كقوله تعالى « والله بكل شيء عليم » و ظاهر و آن راجحی است که مانع نقیض نباشد چون قول خدای تعالی «فاقتلوا المشركين» چه آن ظاهر العموم است در جمیع افراد و اگرچه محتمل بعضی است و متشابه آن را گویند که محل اشتباه است و آن لفظی است غير راجح الافاده مر أحد مفهومات محتمله را .

و آن شامل مجمل است که عبارت از لفظی است که غیر راجح الافاده است مر أحد مفهومات محتمله را و آن شامل قسمی است که عبارت از لفظی که غیر راجح الافاده ومرجوح - الافاده باشد كقوله تعالى «ثلاثة قروء» چه دلالت قروء برحیض وطهر برحسب وضع علی السویه است و شامل قسمی که آن مرجوح الافاده است و غير راجح الافاده مثل قول خدای تعالی «بل يداه مبسوطتان» چه مراد ازید ازین مقام غير ظاهر است و لفظ اول را مبین نیز گویند زیرا که تبین او بلفظی دیگر است مانند « یدالله فوق ایدیهم» در حالتیکه امیر المؤمنین علیه السلام تفسیر کننده مجملهای آن بود مثل «أقيموا الصلوة» و بیان کننده مشکلات دقایق آنرا مثل کهیعسق و حمعسق و غیر آن دو .

این کتاب همایون نصاب میان چیزی است که اخذ کرده شده است بیان دانستن آن یعنی ظرف آن چیزی است که فرا گرفته شده است بر خلق عهد تعلم آن بعدم توسع و تجوز در جهل آن بلکه وجوب تعلم آن بر جميع مخلوق موسع گردیده و آن مثل علم است بوحدانیت صانع مانند قول خدای تعالی « فاعلم انه لا اله الا الله و يعلموا انما هو اله واحد » .

و ظرف آن چیزی است که توسیع کرده شده است بر بندگان جاهل بودن از آن ووجوب علم بآن مانند آیات متشابهات و اوایل سور مبارکه مثل طس وحم و پس .

و دیگر ظرف آن چیزی است که ثبت نموده شده است در آن کتاب فرض آن و دانسته

ص: 226

شده است در حدیث حضرت پیغمبر صلوات الله علیه نسخ آن و زوال آن مثل قول خدای تعالى : « واللاني يأتين الفاحشة من نسائكم فاستشهدوا عليهن أربعة منكم فان شهدوا فأمسكوهن في البيوت حتى يتوفيهن الموت أو يجعل الله لهن سبيلا واللذان يأتيانها منكم فآذوهما فان تا با وأصلحا فاعرضوا عنهما ان الله كان تواباً رحيماً ».

کسانیکه از جهت متابعت نفس و هوای خود گرد کرداری قبیح و نکوهیده برآیند یعنی زنانی که از شما بزنا اقدام کنند مراد زنهای محصنه هستند پس شما که حکام شریعت هستید چهار مرد عاقل عادل بالغ را از میان خودتان که مؤمنان هستید بشهادت طلب کنید تا برایشان گواهی دهند پس اگر چهار تن که بر اوصاف مذکوره باشند برایشان گواهی دادند این زنان را در حبس خانها نگاه دارید تاگاهی که جان بملک الموت بسپارند یا خداوند تعالی راهی برای ایشان مقرر فرماید یعنی تعیین حدی فرماید که از زندان خلاص شوند.

و اگر آن دو تن یعنی زن و مرد غیر محصن باشند و فاحشه از ایشان بروز کرده باشد از شما که مسلمانانید پس برنجانید ایشان را بزبان و سرزنش و ملامت کنید و بزنید پس اگر بتوبت گرائیدند و کار خود را بصلاح آوردند پس دست از ایشان باز دارید همانا خداوند تعالی تو به بندگان را میپذیرد و برایشان مهربان است .

همانا در بدایت اسلام بر حسب اقتضای این آیه شریفه حكم برحبس ثيب در حبس خانه بود و بمقتضای آیه ثانیه حکم بشتم و تشنیع و نکوهش و ضرب بکو قرار گرفت بعد از آن وحی فرود آمد و رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم فرمود که از من حکم فراگیرید. «قد جعل الله لهنَّ سبيلا» اصحاب کبار روی بحضرتش آوردند فرمود «النيب بالنيب الرجم والبكر بالبكر مأة جلدة وتغريب عام» پس بحكم اين حديث مبارك حبس بيوت منسوخ شد و حکم بررجم قرار گرفت وشتم و تشنیع برطرف شد و تازیانه و تغریب مقرر گشت.

و هم قرآن ظرف چیزی است که واجب است در سنت یعنی در حدیث فراگرفتن آن و اذن داده شده است در آن کتاب ترک نمودن آن چون توجه به بیت المقدس که در

ص: 227

ابتدای اسلام ثابت بود بحکم سنت و منسوخ شد موافق آیه شریفه « فول وجهك شطر المسجد الحرام » و ظرف چیزی است که واجب است در هنگام خود و زایل است در زمان استقبال خود یعنی در آن کتاب وارد است چیزی که وجوب آن در نز دوقت آن است و زوال آن در زمانی است که بعد از او است مثل حج که وجوب آن تابع وقت معین و زمان مخصوص است .

و این کتاب خداوندی میان حکمی است یعنی حکمی در آن مذکور است که ممتاز است میان محارم بشدت و ضعف یعنی بوعید بر بعضی و آمرزش مر بعضی دیگر را و آن میان گناه کبیره است که بیم داده است بر آن از آتش سوزان خودمثل قول خدای تعالى «ومن يقتل مؤمناً متعمداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها» یا صغیری که آماده کرده است و مهیا ساخته است برای آمرزش خود .

و میان چیزیکه در پیشگاه احدیت مقبول است در مرتبه ادنای خود و مجوز است در درجه اقصا و نهایت خود مثل قرائت سوره قرآنی که قصار و طوال آن در نماز جایز است مثل قول خدای تعالی «فاقرؤا ما تيسر من القرآن» .

و در این خطبۀ شریفه و اوصاف مذکوره قرآنی و ظرفیت آن مخلوقيت وحدوث قرآن هویدا ،میگردد و هم در خطب امیرالمؤمنین علیه السلام است که از نهج البلاغه مذکور میدارد کتاب الله تبصرون به وتستمعون به و ينطق بعضه ببعض الى آخرها و نیز میفرماید علیكم بكتاب الله فانه الحبل المتين والنور المبين والشفاء النافع الى آخرها و هم ميفرمايد فجاءهم بتصديق الذي بين يديه والنور المقتدى به ذالك القرآن

فاستنطقوه الى آخرها .

و هم در بحار از نهج البلاغه مسطور است «و اعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذى لا يغش " والهادى الذى لا يضل والمحدث الذى لا يكذب وما جالس أحد هذا القرآن الا قام عنه بزيادة في هدى ونقصان من عمى .

واعلموا انه ليس على احد بعد القرآن فاقة ولا لأحد قبل القرآن من غنى

ص: 228

فاستشفوه من ادوائكم واستعينوا به على لا وائكم فان فيه شفاء من اكبر الداء وهو الغي والنفاق والكفر والضلال فاسئلوا الله به و توجهوا اليه بحبه و لا تسئلوا به خلقه انه ما توجه العباد الى الله بمثله .

واعلموا انه شافع مشفع وقائل مصدق و انه من شفع له القرآن يوم القيمة شفع فيه ومن محل به القرآن يوم القيمة صدق عليه فانه ينادى مناد يوم القيمة الاكل" حارث مبتلى في حرثه وعاقبة عمله غير حرثة القرآن فكونوا من حرثته واتباعه الى آخر الخطبه نيك بدانید که این قرآن کریم پند دهنده ایست که هرگز در نصیحت خیانت نکند و راہ نمائی است که هیچ کس را گمراه نسازد و حکایت گذاری است که هرگز دروغ نگوید و هیچ کس با این قرآن عظیم مجانست نکرده و نمیکند که چون برخاسته است یا دارای فزونی بوده یا دستخوش کاستن اگر اهل هدایت و راستی راه باشد بر هدایتش افزوده گردد و اگر بتاریکی قلب و ظلمت جهل مبتلا باشد از ظلمت و کوری قلبش کاسته گردد و نيك بدانید که براي هيچکس بعد از قرآن فقر و فاقتی و برای هیچکس قبل از قرآن توانگری و غنائی نباشد.

و معنی این عبارت چنان مینماید که چون تمام بشر بكتب آسمانی و اوامر و نواهی و احکام و شرایع یزدانی برای امر دنیا و آخرت و نظام امور معاشیه و معادیه خود محتاج هستند و اگر باین افاضت نائل نگردند حالت تحیر و پریشانی و عدم انتظام امور معاشیه، معادیه حاصل گردد و هیچ کس بر تکلیف و ترتیب امر خویش واقف نگردد و همه در معرض جهل و ضلالت دچار شوند و بر حدود و احکام که اسباب انتظام مهام است مطلع نشوند و بالطبيعه والاصاله محتاج بتمام مسائل و فقیر بهمه چیز گردند.

و چون قرآن جامع جميع فحاوی کتب آسمانی و حدود و احکام و مایحتاج مخلوق الى يوم القيمه شرعاً وعرفاً میباشد و فاقدهیچ چیز نیست وأجمع و اکمل و اتم وانفع واغنای تمام کتب وصحف وزیر آسمانی است پس هر کسی ادراک قرآن را نمود و تفسیرات و تأویلات و نواسخ و منسوخات و محکمات و متشابهات و بواطن آنرا از مظان علم و معارف که حضرات معصومین علیهم السلام و نواب ایشان هستند بدانست بهیچ چیز

ص: 229

مختاج نشود وخير هر دو جهان را دارا باشد و باستغنهای کامل نائل آید .

و اما آنکسان که پیش از نمایش قرآن و احکام جامعه مذهب اسلام و شریعت وافيه خير الانام بوده اند هر چند دارای کتب سابقه سماویه نیز باشند چون جامعیت و کمالیست بآن درجه که تا قیامت کافی باشد ندارند لهذا بطوریکه باید غنی و مستغنی نیستند و برحسب باطن وطی درجات کمالیه که از کتب و احکام و شریعت سابقه حاصل نمیگشت بمقام کمال نرسند چه این حال منحصر بشریعت اسلام و قرآن کریم است و چون چنین باشد ایشان را غنی نمیتوان خواند زیراکه بآنچه باید نائل شد و اصل نشده اند و از حال نیاز مندی و فقر و فاقت بیرون نیامده اند. پس باید دوای هر دورا باطناً وظاهراً از قرآن

طلب کرد.

و در کژیها و انحراف و گرفتاریهای خود بقرآن استعانت بجوئید چه در قرآن دوا و داروی بزرگترین دردها است که عبارت ازغی و نفاق و سرکشی و دورویی و کفر و ضلال است پس خدای را بقرآن و حرمت و جلالت قرآن بخوانید و سوگند بدهید و بدوست داشتن قرآن بحضرت یزدان روی بیاورید و چاره دردهای بی درمان و خسارت و شقاوت جاویدان را طلب کنید و مخلوق خدای را بقرآن مخوانید.

شاید معنی این باشد که اسباب توهین قرآن وعدم ادراك مطلوب از کسیکه خود طالب است و عدم حصول مقصود و بی نیازی از آنکس که خود قاصد و نیازمند خواهد شد بهیچ چیز بندگان خدای به پیشگاه خدای روی نیاورده اند که مانند قرآن و آن مقام و منزلت باشد .

و بدانید که قرآن شفاعت کننده ایست که شفاعتش را پذیرفتار شوند و گوینده - ایست که بر صدقش تصدیق مینمایند و هر کس را که قرآن در روز قیامت شفاعت کند شفاعت وی مقبول باشد و در حق هر کس قرآن در قیامت از روی تکدر سخن کند تصدیقش را نمایند چه در روز قیامت منادی ندا کند آگاه باشید هر زراعت گری در حراثت و زراعت و عمل و عاقبت عمل مبتلی میشود مگر کسانیکه حارث قرآن بوده اند و بآن فلاحت روزگار برده اند و ثمر فلاح و بذرافشانی خود را دریابند پس از آنکسان باشید که

ص: 230

این حراثت را کرده اند و اتباع قرآن بوده اند پس بنور قرآن بحضرت یزدان دلالت بجوئید تا آخر خطبه شریفه

و هم از خطب امیر المؤمنين عليه الصلاة والسلام است که در بحار مذکور است: «كتاب الله فيه بيان ما قبلكم من خبر و خبرها بعدكم وحكم ما بينكم وهو الفصل ليس بالهزل» إلى آخرها

و هم در آن کتاب از جمله خطب آنحضرت صلوات الله علیه است «ارسله بكتاب فصله واحكمه و اعزه و حفظه بعلمه واحكمه بنوره و ایده بسلطانه تا آخر خطبه شریفه و ازین کلمات تصریح بر مخلوقیت قرآن میشود.

و نیز در بحار از تفسیر عیاشی مذکور است که مسعدة بن صدقه گفت حضرت ابی عبد الله علیه السلام فرمود ان الله جعل ولا يتنا اهل البيت قطب القرآن و قطب جميع الكتب ولايتنا عليها تا آخر کلمات آنحضرت یعنی خداوند تعالی ولایت اهل بيت مارا قطب و ستون قرآن گردانید و قطب وستون جميع كتب منزله برولایت ما اهل بیت است .

و ازین کلام مبارك سوای اینکه مخلوقیت قرآن ثابت میشود شأن و مقام ولایت ائمه هدى صلوات الله عليهم نیز مکشوف میگردد تاچه مقدار عظمت و معنویت دارد این است که میفرمایدما قرآن ناطق هستیم و علوم قرآن در سینه ما میباشد و نیز لطیفه دیگر میرساند که علوم ائمه مقاماتی عالی تر است که قرآن را قطب وستون میشود .

و اینکه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم چنانکه در این حدیث مسطور است در آخرین خطبه خود میفرماید «اني تارك فيكم الثقلين الثقل الاكبر و النقل الاصغر فاما الاكبر فكتاب ربي واما الاصغر فعترتي أهل بيتى فاحفظوني فيهما فلن تضلوا ما إن تمسكتم بهما» دوچيز سنگین گران بها در میان شما میگذارم یکی ثقل اکبر و آندیگر ثقل اصغر است اما ثقل اکبر کتاب پروردگار من است و اما ثقل اصغر اهل بیت من هستند پس مرا در این دو ثقل و این دو متروك و ودیعه محفوظ بدارید .

یعنی هر دو را حفظ کنید چه چندانکه باین دو متمسک شوید گمراه نمی شوید نظر بیاره مسائل دیگر دارد که بر اهلش پوشیده نیست چنانکه در ذیل یکی از خطبه های

ص: 231

امير المؤمنين علیه السلام که در نهج البلاغه است « و آخر قد تسمى عالماً وليس به » بپاره کلمات این خطبه مبارکه که راجع بعترت و معنی آن وقول ابن ابي الحديد شارح نهج البلاغه است ازین پیش اشارت کرده ایم .

میفرماید «فاین پناه بكم و كيف تعمهون و بينكم عترة نبيكم وهم ازمة الحق و ألسنة الصدق فانزلوهم باحسن منازل القرآن وردوهم ورود الهيم العطاش ايها الناس خذوها عن خاتم النبيين صلی الله علیه وآله وسلم تا آنجا که میفرماید واعذروا من لاحجة لكم عليه وهوانا الم اعمل فيكم بالثقل الاكبر و اترك فيكم الثقل الاصغر»؟

پس کجا میبرد شما را در تیه ضلالت و پهنه گمراهی و چگونه در عرصه تحیر و ضلالت دچار میشوید و حال اینکه در میان شما هستند عترت پیغمبر شما و اهل و اولاد او که از مه حق والسنه صدق هستند یعنی عین صدق میباشند و جز بحق و راستی نروند و کار نکنند.

ابن ابی الحدید میگوید در تحت این کلمه مباركه « فانزلوهم باحسن منازل القرآن » سری عظیم است چه امیر المؤمنين صلوات الله عليه جماعت مکلفین را امر میفرماید که عترت را همان اجلال و اعظام و انقیاد و اطاعت و فرمان برداري نمايند و اوامر و نواهی ایشان را همان گونه مطیع باشند که قرآن را مینمایند و ایشان را جاری مجرای قرآن بدانند.

و این کلام مبارك دلالت بر آن دارد که عترت پیغمبر صلى الله عليه وسلمه معصوم هستند و در اخذ علوم عالیه و معالم دینیه از ایشان حریص باشند مانند حرص شتر تشنه بآبگاه و کسی راکه در میان شما بعدل و حسن سیرت رفتار و شما را براه راست و روشن و طریق فلاح و نجاح و مستقیم بازداشته است و آن کس من هستم فرمان پذیر باشید و با او بر نهج احتجاج و لجاج بر نیائید چه برای هیچ یك از شما حجتی نیست که بآن بر من احتجاج بجوید بعد از آن تشریح این امر را میکند و میفرماید در میان شما بثقل اکبر یعنی قرآن کار کردم و مخلف ساختم در میان شما ثقل اصغر را یعنی دو فرزندش حسنین علیهما السلام را چه ایشان بقیه ثقل اصغر میباشند .

ص: 232

ابن ابی الحدید میگوید اینکه پیغمبر کتاب خدای و عترت را ثقلین نام فرمود از آن است که ثقل در لغت بمعنی متاع مسافر وحشم اوست پس چون رسول خدا مشرف بانتقال بحضرت پروردگار و گذشت ازین سرای فانی و نوشت بهشت جاودانی بود خویشتن را بمنزله مسافری گردانید که از منزلی بدیگر منزل انتقال دهد و کتاب و عترت را مانند متاع و حشم خود شمرد چه کتاب و عترت از تمامت اشیاء بآنحضرت بیشتر اختصاص دارد .

راقم حروف گوید اگر از حیثیتی قرآن ثقل اکبر است که دارای مقاصد و جامع تمام فواید است و نسبتش بحضرت باری تعالی و کلام ملک علام است لکن از حیثیت اینکه ائمه هدی علیهم السلام تمام قرآن یعنی معانی و بواطن و اسرار و علوم ورموزو حقایق آن را عالم هستند و بجمله در صدر مبارکشان موجود است و مخازن اسرار الهی و علوم متناهی میباشند ثقل اکبر میباشند چه هر حاملی از محمول سنگین تر باید باشد و حمله معنوي قرآن هستند نه همان حروف و الفاظ وكلمات ظاهریه راچه بسیار مردم کوربی علم هستند که حافظ قرآن میباشند و مثاب هستند لکن شأن و رتبت عالمی ندارند که اگر چه قرآن را حفظ نکرده لکن برپاره معانی آن آگاه است .

و لفظ ثقل اکبر و ثقل اصغر که مترادف شده است بر مخلوقیت قرآن دلالت دارد چه اگر در این معنی توقف رود در حق عترت نیز توقف باید کرد و ایشانرا مخلوق و حادث ندانست و قدیم شمرد و تعدد قد ما را بچیزی نشمرد و صحیح خواند مگرنه آن است که بعد از وفات رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم قرآن پراکنده و در اوراق مختلفه بود وعلي علیه السلام جمع کرد و بمسجد درآمد و فرمود بآوازی بلند باین تقریب ایها الناس از آن زمان که رسول خدای بخدای پیوست من بغسل آنحضرت و از آن پس بقرآن مشغول بودم تا تمام قرآن را در این جامه و ثوب واحد فراهم کردم و خدای تعالی هیچ آیتی را بر پیغمبر خود صلی الله علیه وآله وسلم فرود نیاورد از قرآن مگر اینکه جمع نمودم و هیچ آیتی از قرآن نیست مگر اینکه رسول خدای بر من قرائت و تأویلش را بمن تعلیم فرمود .

ص: 233

در جلد نوزدهم بحار و کافی مسطور است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام با مفضل بن عمر فرمود اى مفضل قرآن در بیست و سه سال نازل شد و خداوند تعالی میفرماید «شهر رمضان الذی انزل فيه القرآن وميفرمايد « انا انزلناه في ليلة مباركة انا كنا منذرين فيها يفرق كل امر حکیم امراً من عندنا انا كنا مرسلين » وفرمود و يقولون لولا نزل القرآن جملة واحدة كذلك لنثبت به فؤادك » و باین آیات در فصول سابقه اشارت گردیم .

مفضل عرض کرد اى مولاي من پس این تنزیل قرآن است که خداوند تعالی در کتاب خود مذکور داشته، چگونه قرآن را در بیست و سه سال بدست یاری وحی ظاهر گردید فرمود بلیای مفضل خداوند تعالی قرآن را در ماه رمضان به پیغمبر عطاکرد و نمیرسانید قرآن را بآنحضرت مگر در وقت استحقاق خطاب و تادیه آن را نمیفرمود مگر در وقت امرونهی ، پس در این وقت جبرئیل نازل میشد با وحی و هر چه را که امر شده بود ابلاغ مینمود ، وقول خدای «لا تحرک به لسانك لتعجل به» یعنی شاهد این معنی است مفضل عرض کرد گواهی میدهم که شما حضرات ائمه هدی از علم خدا آموختید و دانا هستید و بقدرت خداوند قادر هستید و بحکم و حکمت خدای سخن میکنید و بامر خدای عمل مینمائید .

و چون بر این خبر بگذرند و نزول قرآن را متدرجاً بازدانند چنانکه سابقاً نیز یاد کردیم مخلوقیت وحدوث قرآن مجید را بدانند در همان کتاب از شمالی از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که فرمود از این امت قرآن را جمع نکرد مگر وصی محمد صلی الله علیه وآله وسلم.

و هم در آن کتاب مروی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در کار جمیع قرآن بعلی علیه السلام فرمان داد و میفرماید رسول خداى فرمود « لوان الناس قرؤا القرآن كما انزل ما اختلف فیه اثنان » اگر مردمان این قرآن را بهمان طور که نازل شده است قرائت نمایند دو تن در آن اختلاف نجویند.

وازین کلام معجز نظام شاید چنان استنباط شود که اگر قرآن را برحسب ممانی

ص: 234

باطنیه و اسرار الهیه قرائت نمایند هیچ کس در امر ولایت اختلاف نکند چنانکه بعضی آیات را که ائمه هدی علیهم السلام تاویل و تفسیر و بولایت و فضایل اهل بیت علیهم السلام تعبیر فرموده اند و دیگران را این علم و ادراک نیست همین معنی را میرساند یا اینکه اگر قرآن را بطوریکه نازل شده است تصحیف و تحریفی در آن می کردند و مناقب امير المؤمنین و ولایت آنحضرت که منصوص است بر نمیداشتند چنانکه در روایات اهل بیت یاد کرده اند هیچ کس در ولایت و امامت و امارت آنحضرت اختلاف و تردید پیدا نمی کرد .

و این مخالف آن نیست که خدای میفرماید «وانا له لحافظون» زیراکه مراد باطن آن و حقایق و امرار و معانی آن است ازین است که میگویند قرآنی را که امير المؤمنين علیه السلام جمع فرمود و بر نگاشت جز در دست ائمه معصومین علیهم السلام نیست و هم اكنون حضرت صاحب العصر والزمان عجل الله تعالى فرجه دارای آن قرآن است و چون ظهور فرماید با حکام آن قرآن کار کند و رفتار نماید.

مطلب دیگر این است که اخبار رسول خدا و ائمه هدی علیهم السلام را چنانکه بارها اشارت شده است بر اخبار و کلمات دیگر مردم قیاس نتوان کرد هزاران معنی اندر لفظی و جز خود ایشان از بواطن کلمات و بیانات و اخبار خودشان علم صریح ندارد و جز اولو العلم و راسخین فی العلم از معانی و بواطن و مقاصد قرآن هیچ کس چنانکه شاید آگاه نگردد.

و هم در آن کتاب مروی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم فرمود «أتاني آت من الله فقال ان الله يأمرك ان تقرأ القرآن على حرف واحد فقلت يارب وسع على فقال ان الله يأمرك أن تقرأ القرآن على سبعة احرف» از جانب خداوند تعالی آینده بمن آمد و گفت خداوند بتوامر میفرماید که قرآن را بريك حرف قرائت کن عرض کردم پروردگارا در این امر بر من وسعت بده و وجوه کار را وسیع بگردان پس گفت خداوندت امر میفرماید که قرآن را بر هفت حرف قرائت فرمائی .

ص: 235

هم در این کتاب از حماد بن عثمان مروی است که گفت در حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه عرض کردم بدرستیکه احادیث بر هفت وجه نازل شده است تا آخر حدیث و معلوم میشود مراد از هفت حرف هفت وجه است و قراء سبعه بر هفت وجه قرائت کرده اند .

و هم در آن کتاب از برید عجلی مسطور است که فرمود «أنزل الله في القرآن سبعة باسمائهم فمحت قريش سنة وتركوا أبا لهب» خداوند تعالی هفت تن را باسم خودشان در قرآن نام برد جماعت قریش اسامی شش تن را محو کردند و ابولهب را بجای گذاشتند مقصود آن است که در قرآن تصرف کردند و برأی و سلیقه خودکار آوردند و آیاتی که اختلاف با صورت عالیه قرآن مجید دارد در تفاسیر وكتب اخبار بسیار است .

و هم در نوزدهم بحار الانوار از ابن نباته مروی است که گفت از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را شنیدم میفرمود « کانی بالعجم فساطيطهم في مسجد الكوفة يعلمون الناس القرآن كما أنزل » گویا نگران مردم عجم هستم که فستاتها و خیمه های بزرگ و خرگاه خود را در مسجد کوفه برافراخته و قرآن مجید را بهمان نحو که خدای تعالی نازل فرموده بمردمان می آموزند .

عرض کردم یا امیرالمؤمنین آیا قرآن بهمان طرز نیست که نازل شده است فرمود « لامحى عنه سبعون من قريش باسمائهم وما ترك ابولهب الا إزراء على رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم لانه عمه » قرآن بطوری که نازل شده است نیست چه اسامی هفتاد تن از قریش و اسامی پدران ایشان را از قرآن محو کردند و اینکه از میان این جمله نام ابولهب را بر جای گذاشتند محض عیب جوئی و نکوهش کردن برسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بود چه ابولهب عم آنحضرت بود، علامه مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید ازین پس از تفسیر نعمانی بعضی مطالب می آید که بر تغییر و تحریف قرآن شریف دلالت میکند .

و هم در آن کتاب از جابر رضی الله عنه مسطور است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام از چیزی در تفسیر قرآن پرسش کردم و آنحضرت جواب مرا بداد و از آن

ص: 236

پس در دفعه دوم از همان مطلب بپرسیدم و آنحضرت بجوابی دیگر پاسخ داد عرض کردم فدایت بگردم پیش ازین روز در این مسئله جوابی دیگر بفرمودی فرمود ای جابر «ان للقرآن بطناً وللبطن بطن وظهر وللظهر ظهر يا جابر ليس شيء ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن ان الاية لتكون اولها في شيء وآخرها في شيء هو كلام متصل يتصرف على وجوه » .

همانا برای قرآن بطنی و براي بطن بطنی و ظهری و برظهر ظهری است ای جابر هیچ چیز از ادراك عقول رجال از تفسیر قرآن دورتر نیست همانا فلان آیه را که تلاوت می شود اول آن آیه در چیزی و شان چیزی است و آخوش در چیزی است و آن کلامی متصل و کلماتی بهم پیوسته است که بر وجوه بسیار تصرف میجوید در خبریکه در آن

کتاب احتجاج از خطبه مشهوره رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در مسجد خیف در حجة الوداع مذكور است باز نموده آید که قرآن را بر عترت و عترت را بر قرآن فزونی نیست و هم در آن کتاب از اسرار الصلوة مرقوم است که علی علیه السلام فرمود اگر بخواهم «لا وقرت سبعين بعيرا من تفسير فاتحة الكتاب» از تفسیر سوره مبارکه حمد چندان بر نگارم که هفتادشتر را از آن تفاسیر گران باردارم .

وابو حامد غزالی در بیان علم لدنی در وصف مولانا امیر المؤمنین علی علیه السلام میگوید امیرالمؤمنین فرمود بدرستیکه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم زبان مبارکش را در دهان من در آورد و در دل من هزار باب از علم انفتاح یافت با هر بابی هزار باب دیگر بود و آنحضرت صلوات الله عليه فرمود «لو ثنيت لى وسادة وجلست عليها الحكمت لاهل التورية بتوراتهم ولاهل الانجيل بانجيلهم ولاهل القرآن قرآنهم» اگر در مسند قضاوت و خلافت جای کنم و از ملل متباینه در پیشگاه من برای محاکمه حاضر شوند در حق یهود مطابق احکام شریعت و کتاب آسمانی خودشان توریه و برای مردم نصاری موافق احکام انجیل و در باره مسلمانان بر وفق قرآن یزدان و احکام شریعت اسلام حکومت فرمایم یعنی بر تمام احکام یزدانی و کتب آسمانی و قوانین مذاهب مختلفه عالم و آگاهم .

میگوید این حال و این بصیرت کامله و احاطه شامله بمجرد تعلم برای هیچ آفریده

ص: 237

حاصل نشود و هیچ کس باینگونه دانش و بینش نایل نگردد بلکه مرد خردمند دانش پژوه میتواند بقوت علم لدنى متمكن بچنین رتبت و واصل با این منزلت گردد.

و علی علیه السلام میفرماید گاهی که در خدمتش حکایت میکردند که در عهد موسى علیه السلام شرح کتاب آنحضرت را چهل بارشتر نمودند فرمود باین تقریب که اگر خداوند تعالى ورسول خدا اجازت بمن دهند در معانی الف فاتحه شرحی مینویسم که باین اندازه بشود یعنی چهل بار یا چهل بارشتر بشود و این کلام مبارک برای این است که آنحضرت را آن فتوحات علمیه است که جز از حیثیت علم لدنی سماوى الهي نمايش نمیتواند نماید و این آخر لفظ محمد بن محمد غزالی است .

علامه مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید: ابو عمرو محمد بن عبدالوهاب زاهد در کتاب خود مینویسد که علی بن ابیطالب علیه السلام فرمود: ای اباعباس چون نماز عشاء و پسین را بگذاشتی با من بصحراء پیوسته شومن نماز بگذاشتم و بآ نحضرت ملحق شدم و شبی روشن و ماهتاب بود اینوقت با من فرمود تفسير الف الحمد چیست ندانستم تاچه بعرض رسانم و آن حضرت یکساعت نامه در تفسیر آن الف تکلم کرد پس از آن فرمود حاء الحمد چیست هیچ ندانستم حرفی از آن را که جواب عرض کنم پس در تفسیر آن يك ساعت تامه بیان کرد آنگاه فرمود تفسیر لام الحمد چیست عرض کردم ندانم و يك ساعت تمام در تفسیر لام سخن فرمود و از آن پس گفت تفسیر میم الحمد چیست عرض کردم نمیدانم و آنحضرت یکساعت تامه در تفسیر میم سخن آورد و از آن پس فرمود تفسیر دال چیست عرض کردم ندانم و امیرالمؤمنین علیه السلام تا گاهی که روشنی و برق فجر سر برکشید در تفسیر دال الحمد تکلم فرمود آنگام فر مودقم یا اباعباس الى منزلك وتاهب لفرضك اى ابوعباس بمنزل خود شو و آماده ادای فریضه صبح خود باش.

ابو العباس عبدالله بن عباس میگوید پس بپاي شدم گاهی که علم و دانش بسیار در سینه جای دادم و آنچه فرمود آویزه گوش و هوش نمودم، میگوید و از آن پس همی بیندیشیدم و تفکر نمودم و مرا بالصراحه معلوم افتاد که علم من بقرآن نسبت بعلم على علیه السلام كالقراده في المنعنجر مانند آبگیر صغیر نسبت بیحری یا کاهی در کوهی

ص: 238

یا قطره در دريائي .

وهم ابن عباس میفرماید علی علیه السلام علمی را دارا میباشد که رسول خدایش بیاموخت و رسول خدای را خداوند تعلیم فرمود پس علم پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم از علم خدای و علم علی علیه السلام از علم پیغمبر است و علم من از علم علی صلوات الله علیه است و نیست علم من و علم اصحاب پیغمبر نسبت بعلم علی مگر مانند قطره نسبت بهفت دریا .

راقم حروف گوید: ابن عباس آنکس باشد که رسول خدای در حق اودعا فرمود که خداوندا علم تفسیر را بدو بیاموز و در علم تفسير اول شخص است و اصحاب رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم امثال سلمان و ابوذر و سایر مفسرین نامدار عصر مثل ابن مسعود واشباه او هستند که بحار علوم و فنون عالیه میباشند معذالك چون در مقام امير المؤمنين علیه السلام و علوم وفضائل او میرسند اینگونه سخن و فروتنی مینمایند با اینکه ابن عباس چون بدیگران و علمای دیگر و مجلس ممویه و سایرین میرسد آنگونه مباهات میورزد و آنان را منزلت پشه نمیگذرد و در هر موقعی مجاب و مفتضح میگرداند و از امير المؤمنين علیه السلام سنش کمتر و خویشاوند نزديك آنحضرت است و همیشه برای استفاده و تلمذ و تعلم در مجالس و محافل مبارکش چون طفل ابجدخوان در محضر عالمی بزرگوار حاضر وسامع ومنتفع گردد و افتخار می جوید .

محمد بن علی بن ابراهیم گوید علت اینکه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در خبر «اني تارك فيكم الثقلين» فرمود كتاب خدا و عترت رسول خدا از هم جدا نمیشوند تاگاهی که در کنار حوض کوثر بر من ورود دهند این است که قرآن باعترت و با ایشان است در قلوب ایشان در دنیا و چون ایشان بحضرت خداوند عزوجل پیوستند همچنان با ایشان است و روز قیامت حضرات عترت وارد حوض میشوند و قرآن با ایشان است . و هم ابن عباس در تفسیر يؤتى الحكمة من يشاء ميگوید حکمت همان قرآن است و از آنچه در این اخبار مسطور شد دلايل حدوث وخلقت قرآن مشهود است .

و هم از جمله خطب امیر المؤمنين صلوات الله عليه در نهج البلاغه است که در ذم

ص: 239

اختلاف علماء درفتیا یعنی فتاوی و احکام میفرماید « ترد على احدهم القضية في حكم من الاحكام فيحكم فيها برأيه ثم تردتلك القضية بعينها على غيره فيحكم فيها بخلاف قوله ثم يجتمع القضاة بذالك عند الامام الذي استقضاهم فيصوب آرائهم جميعاً و إلههم واحد و نبيهم واحد وكتابهم واحد و دينهم واحد .

أفامرهم بالاختلاف فاطاعوه ام نهاهم عنه فعصوه أم انزل الله ديناً ناقصاً فاستعان بهم على اتمامه أم كانوا شركاء له فلهم أن يقولوا وعليه ان يرضى ام انزل الله سبحانه ديناً تاماً فقصر الرسول صلی الله علیه وآله وسلم عن تبليغه وادائه والله سبحانه يقول ما فرطنا في الكتاب من شيء و قال فيه تبيان كلشيء و ذكر ان الكتاب يصدق بعضه بعضاً و انه لا اختلاف فيه فقال سبحانه ولوكان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً الا وان القرآن ظاهره انيق وباطنه عميق لاتفنى عجائبه ولا تنقضى غرائبه ولا تكشف الظلمات الا به .

وارد میشود بر یکی از حکام و صاحبان مساند امرونهی قضیه مشکل در حکمی از احکام پس در آن قضیه برای و سلیقه خویشتن حکم میراند و از آن پس همان قضیه بعينها بعرض حاکمی دیگر و مفتی دیگر میرسد و آن حکمران دوم حکم مینماید در آن قضیه بر خلاف آنچه حاکم اول حکم کرده است و از آن پس فراهم میشوند حکم کنندگان بآن احکام نزد پیشوای خودشان که طلب قضا کرده است از ایشان و ایشان او را پیشوای خود ساخته اند پس تمام آن احکام مختلفه واقوال متباینه را که در باب آنيك قضیه روی داده است تصویب مینماید و آراء حکام را بجمله تصدیق میکند و حال اینکه خدای ایشان یکی است و پیغامبر ایشان یکی است و کتاب ایشان یکی است.

این کلام مبارك تصریح مینماید بر اینکه فعل حق یکی است و جماعت مجتهدین بجمله در فروع بصواب نمیروند چنانکه جمهور بر این عقیدت هستند و این مسئله از مسائل مشهوره علم اصول است بعد از آن در بیان بطلان آراء مختلفه وفتاوای گوناگون ایشان میفرماید آیا یزدان سبحان باختلاف در مسئله بآنان امر فرموده است و ایشان خدای را در آنحکم فرمان پذیر شدند یا خدای رحمن دین ناقص و ناتمام فروفرستاده و از ایشان و آراء ایشان یاری خواست تا آن ناقص را تمام نمایند یا ایشان در گفتار وجوه

ص: 240

مختلفه شريك ایزد سبحان بودند تا ایشان را شایسته باشد که باین مقالات متباینه سخن کنند و برخدای باشد که بمقال ایشان رضا دهد چنانکه شأن و منزلت شريك در حال براین منوال اقتضاء دارد یا خداوندمنان دینی کامل و تمام و آئيني شامل بفرستاد ورسول او علیه السلام در تبلیغ و ادای آن تقصیر کرده باشد و هيچ شك و شبهتي نميرود که اقسام پنجگانه دستخوش بطلان و سرکوب خذلان است.

اما اول که مستند دین الهی کتاب است و آیتهای آن کتاب مستطاب یکدیگر را تصدیق نماینده اند پس این اختلاف استناد بکتاب خدای نتواند نماید و اما دوم بسبب اینکه عدم جواز معصیت باختلاف مستلزم عدم جواز اختلاف است و اما سوم زیرا که آن مستلزم نقص است و در کلام الهی نقص را راهی نیست و اما چهارم و پنجم ظاهر البطلان است پس اقوال ایشان در حیز بطلان مندرج گردید بعد از آن اشارت میفرماید که در قرآن مجید چون درست تأمل نمایند، در معنی آن بر تمام مطالب دينيه وافي است و اصلا اختلافي و خللی در آن نیست و هر قولی و رأیی که مستند بکتاب خدا نباشد حرام است و میفرماید خداوند تعالی در قرآن میفرماید تقصیر و فروگذاشت نفرموده ایم در کتاب خود از هیچ چیز در هیچ باب و در آن کتاب است بیان هر چیزی و خداي سبحان یاد فرموده است که این کتاب تصدیق کننده است بعضی از آن مربعضی دیگر را یعنی تمامت آیات مبارکات با یکدیگر موافق هستند و بدرستیکه هیچ وجه اختلافی در آن نیست.

پس خدای سبحان فرموده است اگر این قرآن بزرگوار جز از پروردگار بودی هر آینه اختلاف بسیار در آن یافتند و بدرستیکه قرآن ظاهرش نیکو و بانواع بیان و بشگفت آورنده است و باطنش عمیق و بی پایان است بدان حیثیت و میزان که بنهايت جواهر اسرارش جز آنانکه از جانب یزدان مؤید هستند نمیتوان رسید فانی نمیشود و بآخر نمیرسد کلمات عجیبه آن و بنهایت نمی انجامد اشیاء غریبه آن و شبهات ظلمت آیات جز با نوار ساطعه آیات لامعه قرآنی زوال نمیجوید ابن ابی الحدید در شرح این خطبه مبارکه و اقوال و عقاید و آراء اصناف مختلفه پاره بیانات دارد که در این مقام نگارش آنرا اقتضائی نبود و در طی کلمات این خطبه بلیغه مخلوقیت و

ص: 241

حدوث قرآن میرسد .

و نیز امیر المؤمنين در ذیل خطبه مبارکه راجع بتحكيم ميفرماید «انا لم نحكم الرجال و انما حكمنا القرآن وهذا القرآن انما هو خط مسطور بين الدفتين لا ينطق بلسان ولا بد له من ترجمان و انما نطق عنه الرجال ولما دعانا القوم الى أن تحكم بينا القرآن لم نكن الفريق المتولى عن كتاب الله تعالى وقد قال الله سبحانه فان تنازعتم فى شىء فردوه إلى الله والرسول، فرده الى الله ان نحكم بكتابه ورده الى الرسول أن نأخذ بسنته فاذا حكم بالصدق في كتاب الله فنحن أحق الناس به وان حكم بسنة رسول الله صلى الله عليه وآله فنحن اولاهم به .

بدرستیکه ما حکم نگردانیدیم مردمانرا بلکه حاکم گردانیدیم قرآن را یعنی با حکمین قرار داده بودیم که حکم کنند بقرآن پس هر کس را قرآن گواهی دهد بشهادت مجملی بر امامت او پس برایشان واجب بود که او را با مامت منصوب دارند و ایشان چنان نکردند لاجرم حکم ایشان جاری و نافذ نمیباشد و این قرآن جز این نیست که خطی است نوشته شده میان دو طرف جلد گویای بزبان نیست و ناچار است که مترجمی ترجمه آن را نماید و مبینی که منطوقش را بیان کند و تفسیر نماید و نطق آن با رجال است .

و چون مردم معویه خواندند به آنکه در میان خود قرآن را حکم سازیم ما گروهی نبودیم که از کتاب خدای تعالی روی بر کاشته باشیم و حال اینکه یزدان تعالی میفرماید اگر نزاع کنید در چیزی از امور دنیوی و اخرویه خودتان پس بازگردانید آنرا بخداوند و پیمبر او پس رد کردن متنازع به را بخدای تعالی آن است که حکم کنیم بکتاب خدا ورد آن به پیغمبرش آن است که سنت و طریقتش را فراگیریم .

پس چون حکم کرده شود در کتاب خدا بصدق و راستی یعنی اگر بنابراین شود که بکتاب خدای حکم نمایند پس ما سزاوارتر از دیگر مردمانیم بآن واگر بسنت و طریقت رسول خدای حکم نمایند پس ما شایسته ترین مردمانیم بعمل کردن بآن. در قدیم الایام جلد را از تخته چوب میساخته اندو مسطورات را در میان آن مضبوط میکرده اند

ص: 242

چنانکه بعد از آن از پوست و مقوا و گاهی از عاج و پاره فلزات ساختند.

و ازين كلام مبارك مخلوقیت وحدوث قرآن ظاهر است و نیز مکشوف میگردد که ترجمه و تفسیر قرآن و اسرار وبواطن آن را جز خدای تعالى ورسول خدا و ائمه اطهار علیهم السلام هیچ کس نداند و حقیقت و معنی حقیقی آن خود ایشان هستند چنانکه فرمایند قرآن ناطق مائیم و اگر جز این باشد قرآن چنانکه فرمود نوشته ایست بین الدفتین و ناطق نیست و تا ترجمانی نباشد مقصود را نرساند .

اکنون بیاره اخبار یکه بعلوم و احاطه ائمه هدى سلام الله عليهم بقرآن و کتب آسمانی دلالت دارد اشارت مینمائیم تا کشف مقصود حاصل و بنهجی سالم اندر آید علامه مجلسی طیب الله روحه القدسی در مرآت العقول در شرح اصول کافی و در اصول کافی نزديك باين معنی است که میفرماید در میان دودفه دو جلد مصحف غیر از ما کدام کس تواند بود چه میفرماید آیات بیناتی که در قرآن مذکور است مائیم.

و هم در آن کتاب سند بامیر المؤمنین علی علیه السلام میرسد که میفرماید و انا اهل البيت شجرة النبوة و موضع الرسالة ومختلف الملائكة وبيت الرحمة ومعدن العلم ، ما اهل بیت درخت نبوت و مخزن علوم رسالت و اسرار آن و محل آمد و شد فرشتگان و خاندان رحمت و معدن علم الهی هستیم و از خیثمه مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود « یا خثيمه نحن شجرة النبوة وبيت الرحمة ومفاتيح الحكمة ومعدن العلم وموضع الرسالة ومختلف الملائكة وموضع سر الله ونحن وديعة الله في عباده ونحن حرم الله الاكبر ونحن ذمة الله و نحن عهد الله و من و في بعهدنا فقد وفى بعهد الله و من خفرها فقد خفر ذمة الله و عهده » .

ای خیثمه مائیم شجره نبوت و بیت رحمت و مفاتیح حکمت چه بوجود مبارك ایشان خزائن خداوند سبحان گشوده و حکمت یزدانی بخلق میرسد نظیر قول رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم است که میفرماید « انا مدينة الحكمة وعلى بابها » وموضع رسالت ومحل آمد و شد ملائکه و موضع سر خداوند، سر بکسر سین مهمله آنچیزی است که از غیر خواص پوشیده است و ائمه هدى صلوات الله عليهم موضع آن اسرار مکتومه خداوندی

ص: 243

هستند که عقول از قبولش عاجز است مثل غوامض علم توحید وقضا وقدر و اشباه آن و آنچه اشاعه آن نزد مردمان مصلحت نیست مثل دانستن عمرهای مردمان و احوال ایشان وحوادث كائنه، ومائيم وديعه خداوند تعالی در میان آفریدگان که مأمور هستند بحفظ ورعایت ایشان و عدم تقصیر در حق ایشان و مائیم حرم اکبر خداوند که احترام ما وعدم انتهاك حرمت ما برخلق واجب است مثل حرمت کعبه و ایشان از کعبه برتر و بزرگتر و محترم تر هستند چه حرمت کعبه بسبب ایشان است .

در خبر است که حرمات خدا سه چیز است قرآن و کعبه و امام و مائیم اهل ذمه خدای تعالی و آن عهد و امان وضمان و حرمت است پس ائمه معصومین صاحبان ذمه خداوندی هستند چه خداوند دیان عهد ولایت ایشان را بر بندگان مأخوذ داشته و بوجود با جود ایشان بندگانش از عذابش محفوظ و ایمن باشند و مائیم اهل عهد خدا و هر کس ذمه و عهد خدای را شکسته و سکبار و خوار گرداند و نقض عهد نماید ذمت خدای را خوار داشته است و بشکسته است و مائیم عهد خدا و هر کس در عهد ما باشد همانا بعهد خدا وفا کرده است و هر کس بشکند عهد ما را همانا عهد و ذمه خدای را شکسته است و ازین پیش حدیث امام رضا و بعضی ائمه علیهم السلام مسطور شد که ائمه هدى عليهم الصلوة والسلام وارث علم رسول خدا و جميع انبیاء عظام و مرسلین کرام و اوصیای فخام که پیش از ایشان بوده اند هستند .

و هم در آن کتاب از جناب جابر مروی است که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام شنیدم فرمود « ما ادعى احد من الناس انه الناس انه جمع القرآن كله كما انزل الا كذاب و ما جمعه و حفظه الاعلی بن ابیطالب و الأئمة من بعده » هیچ کس ادعا نمیکند که جمع نموده است قرآن را بهمان وضع که نازل شده است مگر اینکه سخت دروغگوی است و هیچ کس جامع و حافظ قرآن نیست مگر علی بن ابیطالب و ائمه معصومین که بعد از آنحضرت صلوات الله علیهم آمده اند و هم بهمین سند بحضرت ابی جعفر علیه السلام میرسد « ما يستطيع أحد أن يدعى ان عنده جميع القرآن كله ظاهره و باطنه غير الاوصياء » بجز اوصیای گرام و اولیای فخام علیهم السلام هیچ کس را آن استطاعت و بضاعت و

ص: 244

استعداد نیست که بگوید جمیع قرآن بتمامت ظاهرش و باطنش نزد اوست .

و ازین کلام مبارك ميرسد که حقیقت و معنویت و علوم باطنيه واسرار مكتومه قرآن مجید نزد ائمه هدی سلام الله تعالی علیهم است و دیگران را آن روح و آن نور و آن عقل و آن فهم و آن ذهن و آن قوه مدرکه ولیاقت و استعدادات وجوديه وبضاعت شخصیه و قابلیت فطری نیست که بتوانند حامل و جامع قرآن خدای باشند و مقصود با این کلام معجز اندام نه حروف والفاظ ظاهر یه قرآن است که خدای تعالی برای تذکره مردمان پوشش قرآن ساخته است بلکه آن معانی گرانبار و جواهر اسرار آبداری است که «لو أنزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً ».

و این راجع بمعنویت و ثقل قرآن کریم است چنانکه پاره محققین گفته انداگر حرفی از قرآن را بر کوه قاف حمل نمایند طاقت نیاورد و از عظمت خداوند عظیم در خوف و خشیت اندر شود و اگر حمل بما فى الدفتین نمایند هر كودك ابجد خوان بهر با مداد و شامگاه که آهنگ دبیرستان و مراجعت بمنزل نماید حامل آن است مگر قرآن حاوی اسم اعظم الهی نیست که بر هفتاد و سه حرف است که عیسی بن مریم علیها السلام با آن مقام نبوت ورسالت و دارائی کتاب انجیل داراي دو حرف آن بود و بدان کار میکرد و رسول خدا و ائمه هدی بر هفتاد و دو حرف واقف هستند و این نیز اشارت بمقامات عالیه واستعدادات وارواح وعقول و انوار سامیه ایشان نسبت بدیگر انبیای عظام علیهم السلام است که مستودع اسرار خاصیه الهیه اند .

و ازین است که هر چه و هر معجزه و مقام و منصبی که تمام پیغمبران داشتند ایشان بعلاوه دارا بودند لکن سایرین ازین بهره عظیم که مقدارش را جز خداوند قدیر هیچکس نداند بی بهره اند دیگران بی بهره اند از جرعه كاس الكرام، تا چه رسد بآنجا که میفرمایند اسم الهی ما هستیم و لطایف این مطالب گاهی طی این کتب مبارکه مذکور شده است چنانکه خبر صحیفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه که نزد ائمه عليهم السلام است در کتب اخبار و ارداست و ازین پیش در ذیل احوال حضرت صادق سلام

ص: 245

الله عليه مشروحاً مذكور شد.

و در ذیل خبر یکه در اصول کافی از ابو بصیر مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود مصحف فاطمه صلوات الله علیها نزد ما میباشد و نمیدانند مصحف فاطمه چیست عرض کردم چیست مصحف آنحضرت فرمود مثل قرآنكم هذا ثلث مرات والله ما فيه من قرآنکم حرف واحد سه برابر این قرآن شما است سوگند باخدای در این مصحف از قرآن شما يك حرف نیست عرض کردم سوگند با خدای این است علم یعنی معنی علم ابن است فرمود و انه لعلم وما هو بذاك، آری این علم است لکن نه بآن مقام است که باید. پس از آن سکوت فرمود و پس از ساعتی گفت علم ماکان و علم ما هو كائن تا قیام قیامت نزد ما میباشد .

عرض کردم فدایت شوم سوگند با خداوند این است علم فرمود «انه لعلم و ليس بذاك» این علم است لکن نه بآن منزل و مقام است عرض کردم فدایت شوم پس آن علم چیست فرمود « ما يحدث بالليل والنهار والأمر بعد الامر و الشيء بعد الشيء الى يوم القيمة » آنچه در روز و شب یعنی آناء وساعات و دقایق روزگار حادث میشود و امر بعد از امر وشیء بعد از شیء روی میگشاید تا قیامت یعنی ما بر تمام این امور و علومی که بعداز مذکور شد عالم هستیم و علم کامل این است .

و ازین پیش حدیثی که حماد بن عثمان از حضرت ابی عبدالله علیه السلام روایت نمود مذکور گردید که فرمود در سال یکصد و بیست و هشتم جماعت زنادقه ظاهر میشوند و این از آن است که من در مصحف فاطمه علیها السلام نظر کردم عرض کردم مصحف فاطمه صلوات ل الله علیها چیست فرمود چون رسول خدای وفات کرد آنگونه حزن و اندو از وفات آن حضرت بر آنحضرت وارد شد که جز خداوند عزوجل مقدارش را نمیداند پس خدای فرشته را برای تسلیت آنحضرت بفرستاد و آن فرشته آن حضرت را تسلی میداد و حدیث میراند فاطمه از این حال به امیر المومنین شکایت برد امیرالمؤمنین فرمود هر وقت باین امر احساس فرمودی و صدای او را بشنیدی با من بازگوی فاطمه علیها السلام در آن حال بآ نحضرت آگهی داد و امير المؤمنين علیه السلام هر چه را که میشنید مینگاشت چندانکه مصحفی از آن احادیث را ثبت فرمود .

ص: 246

راوی میگوید پس از آن حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود در این مصحف از حلال و حرام چیزی نیست لکن در این مصحف علم ما يكون است.

شارح میفرماید کلام امام علیه السلام «انه لعلم» یعنی علمی است معتد به عظیم و اینکه ميفرمايد «وما هو بذاك» یعنی اینکه تو پندار میکنی و تو هم مینمائی که این علم مذکور از تمامت علوم اعظم است یا علم کامل ممتاز است در جنب علوم ائمه علیهم السلام چنان نیست و اینکه میفرماید «مثل قرآنکم» یعنی آن قرآنی که در دست شما میباشد نه آن قرآنی که نزد امام است وما فيه من قرآنكم، يعنى علم ماکان و ما یکون در آن است .

و اگر گوئی در قرآن نیز پاره اخبار است میگوئیم شاید در مصحف مذکور نیست یا در قرآنی که دست شما میباشد مذکور نیست آنچه در قرآنی است که نزد ائمه علیهم السلام است و اگر کوئی از پاره اخبار چنان آشکار میآید که مصحف فاطمه علیها السلام نيز بر بعضي احکام مشتمل است در جواب گوئیم شاید در مصحف احکامی مذکور باشد که در قرآن نیست واگر گوئی از بسیاری از اخبار ظاهر میشود که قرآن بر جمیع احکام و اخبار از منه سابقه یا آینده اشتمال دارد میگوئیم شاید مراد این باشد که آنچه را که ما از قرآن بفهم میآوریم به آنچه را که ائمه معصومین صلوات الله علیهم از قرآن میفهمند وازین است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود قرآنکم .

علاوه بر این احتمال دارد که مراد لفظ قرآن باشد و ازین گذشته ظاهر اکثر اخبار این است که مصحف فاطمه سلام الله تعالى عليها فقط بر اخبار اشتمال دارد و با این صورت احتمال دارد که مراد عدم اشتمال مصحف آنحضرت علیها السلام بر احکام قرآن، علم ما كان وما هو كائن است يعني از غير جهت مصحف فاطمه صلوات الله تعالى عليها نیز.

راقم حروف گوید: این خبر که مصحف فاطمه علیها السلام سه چندان قرآن شما میباشد و سوگند با خدای در مصحف حرفی از قرآن شما نیست تا آخر خبر و فقرات علوم عالیه ائمه مطلبی سخت لطیف و غامض است اولا حرفی از قرآن شما نیست دوم قرآن شماسه دیگر نگاشتن امیر المؤمنين علیه السلام مصحف را که علم مایکون در آن است

ص: 247

با اینکه خداوند میفرماید «ما فرطنا في الكتاب من شيء - يا كل في كتاب مبين - يا - لا رطب ولا يابس الا فى كتاب مبين - يا - نفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربي يا امثال آن و هم چنین اخباریکه در قرآن است .

پس اگر مصحف فاطمه را حرفی از قرآن نباشد مخالف این آیات و اخبار است واگر کوئیم شامل اخبار است نه احکام آنهم اشکال دارد و اگر شامل اخباری است که در قرآن است حاجتی بآن مصحف وورود ملك وعرض اخبار نبود چه اخبار بسیار است که قرآن حاوی جمیع احکام و اخبار است مگر اینکه گوئیم مصحف فاطمه علیها السلام حاوی اخبار قرآنی نیست که در دست مردم است لکن آن اخبار در قرآنی که نزد ائمه هست و اما احکام چون راجع بمسائل امور دینیه و فرایض است و باید مجری و معمول ساخت بجمله را قرآن مجید شامل است و در مصحف آنحضرت موردی ندارد .

و ازین غامض تر و معجب تر آن است که در پایان حدیث مذکور و شرح کثرت و عظمت علوم ائمه بیانی رفته است که علوم ائمه بر علوم قرآنی تفوق دارد و صدور واسعه ایشان در انواع علوم از علوم قرآنیه بیشتر حاوی و حامل است چه وقتی که علی الترتیب المذکور از هر علمی سخن میشود عظیم نمیشمارد تا بدانجا که میفرماید «ما يحدث بالليل والنهار» تا آخر حدیث اثبات ما نقول را مینماید بلکه علم بر بدا را میرساند مگر اینکه چون قرآن را ثقل اکبر فرموده اند مراد همان قرآنی است که نزد ائمه علیهم السلام است که در زمان حضرت قائم عجل الله تعالى فرجه ظاهر خواهد شد و بآن رفتار مینمایند و الله تعالى اعلم.

و ازین اخبار روشن و ثابت میشود که قرآن حادث و مخلوق است و نیز شارح میفرماید در کلمه تظهر الزنادقه چنان در دل خطور میشود که مراد از ایشان ابن ابی العوجاء و ابن مقفع و امثال ایشان هستند که حضرت صادق علیه السلام با آنها مناظره فرمود و این تاریخ بیست سال قبل از وفات آنحضرت میباشد چه وفات آنحضرت در سال یکصد و چهل هشتم هجری است چنانکه یادکردیم و این وقت هنگام ظهور ایشان و کثرت ایشان است.

ص: 248

و بعضی گفته اند مراد بایشان خلفای بنی عباس هستند چه ایشان ترویج کتب زنادقه و فلاسفه را نمودند و در همین سنه مذکوره ابراهیم سفاح مکتوبی باهل خراسان کرد وا بو مسلم مروزی را بنهجی که در جای خود مذکور نمودیم برایشان امارت داد و این کار ماده شوکت بني العباس گردید و لفظ ملك در خبر مذکور جبرئیل علیه السلام یا فرشته دیگر است که با هم آمده یا هر یکی از دو ملک در زمانی آمده باشند و مراد بشکایت که فشكت ذالك مطلق إخبار است.

و هم از ابو عبدالله علیه السلام مروی است که فرمود جفر ابيض نزد من است راوی عرض کرد در جفر ابیض چه چیز است فرمود زبور داود و تورية موسى و انجيل عیسی و صحف ابراهیم علیهم السلام و حرام و حلال و مصحف فاطمه ما أزعم ان فيه قراءاً و فيه ما يحتاج الناس اليه ولا يحتاج الى احد حتى فيه الجلدة و نصف الجلدة وارش الخدش تا آخبر خبر.

و با این صورت که جفر ابیض شامل این کتب و مصحف فاطمه علیها السلام و حلال و حرام و تمام احکام و قوانین است که محل حاجت بنی آدم است و او خود محتاج باحدی نیست یعنی هیچ چیز نیست که در آن نیست و این جفر با این جامعیت و اتمیت و احکامی که در قرآن است در خدمت امام علیه السلام است و امام علیه السلام که حافظ قرآن و تمام كتب و علوم است مخلوق خداوند و نسبت بوجود واجب قدیم متعال حادث است حالت قرآن و سایر کتب و صحف منزله چه خواهد بود با اینکه خدای میفرماید : « فاتوا بكتاب من قبل هذا » يعنی کتابی بیاورید پیش از قرآن چه ناطق بتوحید قرآن است که در آن کتاب حکم بر استحقاق غیر از خداوند بعبادت نموده باشد.

و نیز خداوند میفرماید «ثم اور ثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا» و آنچه را با کسی بارث گذارند و موروث گردد مخلوق است و هم در اخبار وارد است که سبع المثانی و ذکر و اهل ذکر و آیات الله و کتاب خدا و کتاب مبین و امثال آن اهل بیت رسالت صلوات الله عليهم و اهل قرآن ایشان هستند.

در کتاب شرح الزیاره در ذیل شرح «السلام على محال معرفة الله و مساكن بركة

ص: 249

الله وحفظة سر الله وحملة كتاب الله» مینویسد درپاره نسخ محل معرفة بصيغه مفرد وارد است و معنی این است که خدای تعالی را هیچ کس مانند این انوار مقدسه نشناخته و هم چنین حق تعالی را جز از بابت ایشان و معرفی ایشان نشناخته اند چه این ارواح سامیه اكمل مظاهر اسماء مبارکه الهی و صفات حسنی خدائی هستند و اگر بصیغه مفرد قرائت نمایند برای دلالت بر آن میباشد که این وجودات مقدسه مانند يك نفس هستند در معرفت چه مختلف باختلاف سایر صفات نمیشوند .

و سلام بر مساكن بركة الله مساكن جمع مسکن است که بمعنی استقرار است و سکون و مراد از آن عدم انتقال و تحول است و این مساکن همان بركة الله است چه بركة است در آنچه برای آن است یعنی بواسطه وجود ایشان خداوند تعالی برکت بر خلايق بارزاق صوريه و معنویه نازل فرماید چنانکه اخبار متواتره بر آن دلالت مینماید.

و مراد بارزاق صوریه ارزاق طعام و شراب و لباس و مال است با نواع مختلفه که امر معیشت و امر نظام بر آن توقف دارد از حیوان و نبات و معدن و مراد بارزاق معنويه علوم وعقول وافهام و الهامات و ادراکات و ساعات و لحظات و انفاس وخطرات و بدوات و هدایات و توفیقات و اعمال صالحه و عقول صنایع و مصانعات در اقوال و احوال و امدادات در اعمار و تاخیر آجال و تدبير نفوس و منازل و بلدان بلکه تعقلات و تخیلات و توهمات و تصورات و حرکات و كل شي عنه و ما ينتفع به است چه آن رزقی است که بد و از آسمان و خزائن آسمانی بر حسب قدر و اندازه فرود میآید.

و سلام باد بر معادن حکمت خدا چنانکه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم میفرماید «انا مدينة الحكمة و على بابها » و علوم ائمه هدی علوم رسول خدا میباشد و حکمت عبارت از علوم حقیقیه الهیه است و هیچ شکی و ریبی نیست که علوم ایشان از خدای تعالی بلکه عین علم خداوند تعالی است و حکمت بمعنی علم است چنانکه در حدیث دیگر وارد است انا مدينة العلم و على بابها و مراد مهر دو یکی است .

پس آیا مراد ازین علم اعم است با علم عملي يا علم لدنی یا ذوقی میباشد و آن علمی که حکمت است افضل علوم است بافضل معلومات و حکمت عملیه آن حکمی است

ص: 250

که برای آن تعلق بعمل باشد مثل طب و حکمت علمیه آن حکمی است که برای آن تعلق بعلم باشد مانند علم بموجودات هشت گانه مثل واجب الوجود و عقل و نفس وهيولا و صورت و جسم و عرض و ماده .

و صاحب قاموس میگوید حکمت بمعنی عدل و علم و جسم و نبوت و قرآن و انجیل است و چون صاحب قاموس شیعی مذهب نیست ولایت را در ضمن معانی حکمت یاد نمیکند چه استعمال حکمت در ولایت از سایر معانی مذکوره شایسته تر است و استعمالش زیادتر بلکه در هر موضعی از قرآن حکمت یا حکم مذکور است مراد بآن ولایت است یا آنچه مستلزم آن است و این مذکورات از حیثیت جهت لفظى بدان اشارت ميرود في الجمله.

و اما از جهت معنی مراد این است که حضرات معصومین علیهم السلام معادن حکمت الهی هستند و مراد حکمت الله حادثه مرتبطه بحوادث است چه حکمت ذاتیه از لیه همان ذات باری تعالی است و اول چیزیکه از فعل ذات خداوند کبریا صادر شد حکمت حقیقیه وهى آية الحكمة الحقة و آنذات قدسیه حضرات معصومین علیهم السلام است پس ذات والا صفات ایشان حکمت خدا و ولایت خداوند کبریا است بر جميع خلق او «حتى انه سبحانه لتلك الحكمة اعطى كل شيء ماله فيما هو عليه لذاته و هي من الحكمة التي هی ذاته تعالى ».

و در آنچه مسطور شدسه مرتبه معلوم گشت مرتبه اولی برای ذکر حکمت حقیه است و آن عبارت از حق است اى للحق سبحانه مرتبه دوم برای ذکر حکمت حقیقیه است که عبارت از ذوات قدسیه ایشان علیهم السلام است و هي آية حكمة الله التي هي ذاته ومجلاها و مرتبه ثالثه ولا يتهم بالله برسایر خلق خدای تعالی و بآن صادر شده است اکوان ایشان از اختراع و اعیان ایشان از ابداع وهياكل مبارکه ایشان از قدر و اتمام میگیرند از قضا و حکمت خدا در مرتبه ثالثه ایشان هستند معادن آنها و مصادر و موارد آن و ایشان با آنان هستند هر کجا که باشد و در مرتبه ثانیه ایشانند حکمت خدا و ایشان هستند معادن آن و مافي الثالثه من الثانيه كما تقدم في محال معرفة الله من الوجوه السبعه يعنى وجوه هفتگانه که شارح در بیان معنی محال معرفة الله یاد کرده است و اگر کلام را اقتضا باشد اشارت خواهد شد .

ص: 251

بالجمله شارخ میفرماید مراد از حکمت آن علم احاطی ذوقی است که مقرون باشد بآنچه مرتبط آن میشود از عمل و هذا فی کلشیء بحسبه بعد ما تعرف ان العلم عين المعلوم و اینکه آن چیزیکه آن صورت معلوم است اراده میشود بآن نفس علم بصورت پس علم تو بزید و عمر و همان صورت ایشان است در خیال تو یعنی آن صورتیکه در خیال تو است همان علم تو است آن صورت وزید عین علم تو بنفس اوست نه صورت او پس در هر رتبتی از ادراك علم نفس معلوم است پس اعمال تو نفس علم تو بآن است و انفاس تو عین علم تو است بآن و حرکت توعين علم تواست بآن و سکون تو عین علم تواست بآن بس علم عمل است و عمل علم است .

و بعد از آنکه شناختی و دانستی که علم از تو مثل دست تو است از تو و بر تو این حال مکشوف افتاد پس بودن ائمه یزدانی صلوات الله عليهم معادن حكمة الله باين معنى است که ایشان معنی اول و عین دوم و قوام ثالث میباشند و اینکه گفتهاند علوم ائمه هدى سلام الله عليهم من الله است مراد این است که علوم ایشان را خدای سبحان در ایشان احداث فرموده است و این وجودات عالی سمات را اوعيه علم و خزائن حکمت گردانیده است نه این است که علوم و حکمت ایشان از قدیم انفصال یافته است چه اگر بر این معنی وعقیدت سخن شود موجب کفر است.

و اینکه گفته اند بلکه عین علم خداوند است مراد ازین عبارت این است که ان علومهم جعلها علمه بهم و بمن دونهم وان كان له علم بمن دونهم غير هذا العلم وهو عين من هو دونهم وان كان لنا ان نؤول علومهم على معنى يشتمل كل من سواهم لانا اردنا ان العلم عين المعلوم وان ذالك الغير مادته من شعاعهم وذالك الشعاع هو علم وصورة من شعاع رحمتهم في المؤمنين وهو ايضاً علم ومن عكس شعاع رحمتهم وهو شعاع غضبهم في الاعداء ايضاً علم فعلى هذا المعنى ليس الله علم مخلوق بمن هو دونهم الأعلومهم او عن علومهم

وكل هذا مبنى على العينيه كما هو الحق فى المسئله .

بدرستیکه خداوند تعالی قرار داده است علوم ایشان را علم ذات کبریای خود بایشان و بآنانکه سوای ایشان و فرودتر از ایشان است و اگر چند خدای را علمی است

ص: 252

بدیگران که غیر ازین علم است و آن عین کسی است که غیر از ایشان میباشد و اگرچه مارا میشاید که علوم ائمه هدى سلام الله عليهم را شامل شماریم که مشتمل بر هرکس که جز ایشان باشدچه ما را اراده چنین خواهد بود که علم عین معلوم است و اینکه ماده این غیر از شعاع انوار مضيئه كامله ساطعه ائمه هدى صلوات الله عليهم است و این شعاع همان علم است و صورت آن از شعاع و فروز رحمت ایشان است در جماعت مؤمنان و از عکس شعاع رحمت ایشان است که عبارت از شعاع غضب ایشان است در گروه دشمنان و آن نیز خود علم است.

پس بنابر این معنی خدای را علمی که مخلوق شده باشد بمن هو دونهم جز علوم ایشان یا از علوم ایشان نیست و بنابراول خدای را علمی است مخلوق بمن هو دونهم غیر از علوم ایشان یا از علوم ایشان و کل این مبنی است بر عینیت چنانکه حق در این مسئله همین است و اینکه گفتیم بنابر این معنی نیست برای خدای تعالی علمی مخلوق بمن هو دونهم غیر از علوم ایشان یا از علوم ایشان بعلت این است که ائمه خدا باب خدای بسوى خلق وباب خلق خدای بسوی خدای تعالی هستند و خدای متعال بواسطه آن فضلی که بر محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم و بر خلق خود دارد با بی برای افاضت خودش و علم خود و خلق خود و رزق خود و زنده کردن و میراندن موجودات خود غیر از محمد صلی الله علیه وآله وسلم مقرر نفرموده است.

و امام علیه السلام میفرماید سلام باد بر حفظه سر خدای شارح میفرماید اسرار خدا عبارت از علومی است که اظهار آن جز برای کملین رجال مثل سلمان وكميل رحمة الله عليهما جایز نیست چنانکه چون کمیل بن زیاد از امیرالمؤمنین علیه السلام از حقیقت سئوال کرد فرمود مالك والحقيقة ترا با حقیقت و معنی آن چکار است کمیل عرض کرد آیا صاحب سر تو نیستم تا آخر حدیث چنانکه ازین پیش این حدیث مبارك مشروحاً در طی این کتب مبارکه در ذیل احوال جناب کمیل رحمة الله علیه مذکور شد و حضرت صادق علیه السلام فرمود اگر ابوذر آنچه را که در دل سلمان جای دارد بداند میگوید خداوند قاتل سلمان را بیامرزد و باین حدیث نیز گذارش نمودیم .

ص: 253

و حضرات ائمه اطهار عليهم صلوات الله الملك الجبار فرمودند « ان حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله الاملك مقرب او نبي مرسل أو عبد مؤمن امتحن الله قلبه للايمان » ودر خبر دیگر بدون لفظ الا وكلمه استثناء وارد است چنانکه مشروحاً در کتاب حضرت باقر علیه السلام و دیگر مقامات مذکور داشتیم و از خبر حضرت موسی با خضر علیهما السلام مكشوف می افتد که هر کسی را قابلیت فهم جمیع علوم نیست پس مراد از اینکه حضرات ائمه معصومین حافظین سرپروردگار هستند این است که ظاهر نمیفرمایند سر خدای را یا ظاهر نمیگردانند از آن سر مگر چیزی را که احتمالش را کسی که بتواند حمل کند بنماید چنانکه بسیاری از احادیث ایشان بر این معنی دلالت دارد و بالجمله بعضی احادیث ایشان است که غیر از خودشان هیچ مخلوق موجودی حمل آنرا نتواند کرد و شکی در این مطلب هم نیست.

و در بعضي كتب بخط آدم بن علی بن آدم مسطور است که عمیر کوفی گفت در معنى « حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله ملك مقرب ولا نبي مرسل » همان است که شما روایت میکنید که خداوند تبارك و تعالی را توصیف نتوان کرد و رسول خدای را وصف نتوان نمود ومؤمن وصف کرده نشود « فمن احتمل حديثهم فقد حد هم ومن حدهم فقد وصفهم ومن وصفهم بكمالهم فقد احاط بهم وهو اعلم منهم ».

پس هر کسی حدیث ایشان را حمل کند همانا ایشان را محدود نموده باشد و هر کس حدی برای ایشان مقرر دارد همانا ایشان را بوصف در آورده است و هر کس ایشان را بحد کمال ایشان توصیف نماید یعنی دارای آن ادراك ومقام و استعداد و لیاقت و برخورداری و استطاعت باشد که بتواند ائمه هدی سلام الله تعالی را که مثل اعلی هستند باندازه کمال و کمالیتی که خدای بایشان عطا فرموده است توصیف و تعریف نماید چنین کسی که دارای این اندازه علم و بینش و معرفت باشد لابد برایشان محیط خواهد بود و اگر درجه داشته باشد که برایشان احاطه نماید از ایشان اعلم خواهد بود و این مسلم و مدلل است که خداوند تعالی ایشان را دارای آن علوم و مقامات عالیه علم و

ص: 254

حکمت خدائی نموده است که جز ذات خداوند علام احدی برایشان محیط و از ایشان اعلم نیست بلکه هر قدر در مراتب علمیه ذی قدر و ممتاز و بی همتا باشد نسبت بايشان وعلوم كثيره الهیه صمدیه ایشان حکم قطره بدریا و ذره به بیضا دارد .

و از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که ولایت سر خداوند است و هي ذاتهم و صفاتهم وامرهم و نهیهم و افعالهم الى آخر البيانات و امام علیه السلام میفرماید :

و سلام باد بر حمله کتاب خدای شارح میفرماید قرآن بهمان طوری که نازل شده است و علوم قرآن کماهي نزد ائمه هدى سلام الله تعالی علیهم است و در قرآن است علوم اولین و آخرین چنانکه اکثر اخبار متواتره بر این معنی وارد است و مراد بحمل قرآن حفظ لفظ آن است بر جمیع آنچه محتمل است در آن از وجوب و راجح وحرام و مرجوح و جایز .

و حفظ معنی آن این است که جمیع آنچه محتمل است از ظاهر و ظاهر وظاهر وظاهر وظاهر و همچنین باطن و باطن و باطن و باطن و باطن و همچنین تاویل و تاویل و تاویل و تاویل و تاویل بآنچه راجع میشود بسوی کل و بسوی سوره و بسوی آیه و بسوی کلمه و بسوی حرف و آنچه راجع میشود بسوی حرف راجع میگردد بفکری و عددى ولفظی ورقمي و بسوی احوال و اوضاع واطوال ووصل و فصل و ادغام و اظهار و اخفاء وحرفى مكان حرف وكلمه از حروف كلمتين مثل حصب جهنم چه حصب از دو کلمه است حاء از حطب است و حصی و حجاره وصاد از حصی است و باء از حطب است و امثال آن از آنچه بر اسرار وجودات منطوی است چنانکه ازین پیش در ذیل کتاب حضرت باقر علیه السلام و بیانات آنحضرت در معنی حروف الصمد مسطور شد .

و از آنجمله این بود که الف ولام مدغم هستند و بر زبان ظاهر و در سمع واقع نمیشوند و در کتابت ظاهر میگردند و این حال دلالت بر این دارد که الهیت خداوند بلطف خدائی پوشیده است و بحواس درک نمیشود و در زبان واصفی و گوش سامعی واقع نمیگردد چه تفسیر الله آنکسی است که تمام مخلوق از درك مائیت و کیفیت و چگونگی او به نيروي حس ياوهم خود متحیر و بیچاره گردند لانه مبدع الاوهام و خالق الحواس

ص: 255

و اینکه آنچه برای تو در حین کتابت ظاهر میشود دلیل بر این است که خداوند سبحان ربوبیت و عظمت قدرت خود را در ابداع خلق و ترکیب فرمودن ارواح لطیفه خلق را در اجساد کثیفه ایشان آشکار فرموده است و چون بندۀ بنفس خویش بنگرد روح خود را نمیبیند چنانکه لام صمد متبین و آشکار نمیشود و داخل یکی از حواس خمسه نمیگردد و چون بکتابت بنگرند آنچه پوشیده و لطیف بود نمودار میشود .

یعنی لام مدغم صمد اگرچه در تلفظ و تكلم ظاهر وداخل هیچ حاسه از حواس خمسه نمیشود اما چون الصمد را بنویسند این لام ظاهر میآید و دیده میشود پس هر وقت بنده از بندگان یزدان درمائية وكيفيت بارى تعالى تفكر كند جز سرگشتگی و تحیر بهره نیابد و فکرت او بهیچ چیز احاطه نکند که بتواند تصور آنرا نماید زیرا که خداوند عز وجل خالق صورت است و چون کسی نظر بخلق خدای کند او را ثابت میشود که خداوند عزوجل خالق مخلوق و ترکیب فرمایندۀ ارواح ایشان است در اجساد ایشان إلى آخر الكلام.

و مراد به کتابیکه ایشان حامل آن هستند همان کتاب تدوینی میباشد که هو طبق الكتاب التكوين و اين كتاب جمع میشود با عقل اول که مسمی است بروح القدس و روح من امر الله چنانکه خداوند تعالی باین کتاب خود اشارت ميفرمايد « و كذالك اوحينا اليك روحاً من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب ولا الايمان و لكن جعلناه نوراً نهدی به من نشاء من عبادنا » تا آخر آیه و ازین پیش در فصول سابقه باین آیه شریفه اشارت رفت و هم سابقاً سبقت نگارش یافت که این روح با احدی از گذشتگان حمد الله و ائمه هدی سلام الله عليهم نبوده است .

و نیز اهل تحقیق بیان کرده اند که این روح مبارك باهر پیغمبرى وولى ووصي بوجهي از وجوهش بوده است و جزذات والاصفات محمد و آل محمد صلى الله على محمد و آل محمد جامع کل آن نیست و تمام وجوه را جامع نبوده است مگر ایشان و این روح عبارت از قرآن است چه این روح بعد ازین مرتبه جامعه افتراق حاصل كرد پس يك جهت آن ملك و يك جهت دیگرش قرآن و هر يك از این دو مبنی است بر صاحبش .

ص: 256

و چون در این چند فصل و مطالب مذکوره و اینکه قائل شدن با نفصال از قدیم کفر است نگران شوند و این مراتب عالیه که در حق ائمه هدى صلوات الله عليهم و علوم وافيه ایشان مسطور شد در نظر آورند و هم این مطلب اخیر را كه روح يك جهتش ملك وجهت دیگرش قرآن است با اینکه روح خود از مخلوقات است بتصور درآورند، مخلوقیت وحدوث قرآن ثابت گردد در خبر است که فرمودند « ان من علم ما اوتينا تفسير القرآن و احكامه لووجدنا اوعية او مستراحاً لقلنا والله المستعان » پارۀ از علومی که بما عطا فرموده اند علم قرآن است و احکام قرآن اگر ظرفهائی یعنی صدوری که لایق ظرفیت کامل برای چنین مظروفی نفیس دارد بیابیم یا محل راحتی هر آینه میگوئیم و خداوند مستعان است .

وازین خبر معلوم شد که با اینکه همه چیز در قرآن است در وجود مبارك ائمه خداوند تعالی چندان علم موجود است که یکی از آن تفسیر قرآن و احکام قرآن است و نیز معلوم میگردد که با این چند تفسیری که از ائمه صلوات الله عليهم وارد است هنوز چه تفاسیر است که ظاهر نفرموده اند و محل را قابل ندانسته اند بلکه بقدر حاجت ایشان در امور معاشيه ومعاديه و اندازه استعداد ولیاقت ایشان بیان فرموده اند و با این تفصيل و این احاطه ائمه علیهم السلام بر تفسیر قرآن که از جمله علوم موهوبه خداوندی ایشان است و محدودیت و محاطیت قرآن حدوث و مخلوقیت قرآن نمایان گردد .

از حضرت ابی عبدالله (ع9 مروی است «ان الله جعل ولايتنا اهل البيت قطب القرآن وقطب جميع الكتب عليها يستدير محكم القرآن وبها نوهت الكتب و يستبين الايمان وقدامر رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ان يقتدى بالقرآن وآل محمد صلی الله علیه وآله وسلم حيث قال في آخر خطبة خطبها داني تارك فيكم الثقلين الثقل الاكبر والثقل الاصغر فاما الاكبر فكتاب ربى واما الاصغر فعترتی اهل بیتی فاحفظوني فيهما فلن تضلوا ما تمسكتم بهما ».

ازین پیش در همین فصول بمعنی این دو خبر و اینکه چگونه اهل البيت علیهم السلام ثقل اصغر هستند و معنی آن چیست اشارت کردیم اتفاقاً در این معنی که راقم حروف استدراك نموده است شارح نیز استنباط کرده و میفرماید اشکالی در این حدیث وارد

ص: 257

میآید که ائمه علیهم السلام که عترت حضرت رسالت مرتبت باشند ثقل اصغر هستند و ما جواب این مسئله را در جواب مسائل ملا کاظم سمنانی مذکور داشتیم هر کس طالب باشد از آنجا طلب نماید .

میگوید: و بالجمله حضرات عترت طاهره حمله کل کتاب الله میباشند بل بكل معنى في كل عالم لكل غاية ، در تمام معانی قرآن که در هر عالمی از عوالم بدرجه و پایانی که از آن برتر تصور نشود حامل و عالم کتاب خداوند هستند و از جمله تاویلات و معنی حمله کتاب الله این است که حضرات ائمه معصومین حمله کتاب الهی هستند بسبب علیت ماديه صوريه وفاعليه وغائيه .

راقم گوید با این بیان که ایشان بحسب علل اربعه حامل قرآن هستند مخلوقیت وحدوث آن ثابت است و از جمله آن این است که قرآن عرش تدوینی است و حضرات ائمه علیهم السلام ماء میباشند که هر چیزی بوجود آب زنده است و عرش خدای بر آب است ازین تعبیر که راجع بمحموليت وحامليت وحیات و بقاء است حالت مخلوقیت و حدوث

مشهود است .

و از آن جمله این است که قرآن عبارت از دین اسلام است نزد خدا و اولیای خدا یا از آن حیث که قرآن دین است برأسه یا بسبب اینکه علت هر دینی است که مرخدای را است و تفصیل و منشاء آن است و حضرات ائمه علیهم السلام حمله آن میباشند .

والبته دین خدا که عبارت از شرع و احکام شرع و قوانین و نوامیس و عبادات ایزدی و موجب انتظام امور معاشيه ومعاديه وحاوی مواعظ و نصایح و اخبار و قصص است که از جانب حق بدستیاری روح الامین بحضرت سیدالمرسلین صلوات الله و سلامه عليهم اجمعین نازل و آیات شریفه بر حسب اقتضای مقام متدرجاً میرسد جز اینکه مخلوق وحادث باشد چه خواهد بود .

و از جمله تاویلات این است که قرآن فعل ثانی است و حضرات عترت طاهره محل فعل اول و ثانی هستند پس باین ترتیب حمله کتاب الله میباشند و چون در این تعبیر

ص: 258

نیز بنگریم و مفعولیت ورتبت ثانویت و تنزل قرآن را نسبت بفعل ملاحظه نمائیم که محمول است و محمولیت و مخلوقیت قرآن بطریق اولی مکشوف شود و از آنجمله که بان اشارت کردیم این است که قرآن روح من امر الله است و ائمه اطهار علیهم السلام حمله آن هستند و چون روح مخلوق است مخلوقیت قرآن وحدوثش معلوم آید .

و از آنجمله این است که قرآن لوح محفوظ است در اکوان و در الفاظ و آن راجع باول میشود و ائمه طاهرین حاملین آن میباشند و حفظ آن باین است که ایشان حمله آن میباشند والله من ورائهم محيط بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ، چنانکه ازین پیش باین آیه شریفه و بیانات آن اشارت شد .

و در این مقام براي تأیید مطلب مقصود باین خبر اشارت میرود در شرح الزياره در آنجا که در باب مراد از وصایت چیست و بقول خدای تعالى والله يعصم لك من الناس، و معنی آن نظر دارد میفرماید بدانکه یزدان تعالی این ارواح مکرمه و انوار مقدسه حضرات معصومین و وجودات افاضت آیات آل طه و یسین صلوات الله عليهم را برای نفس خود بیافرید و سایر مخلوق را عموماً برای ایشان و بجهت وجود مبارك ايشان خلق فرمود چنانکه امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرماید « نحن صنایع ربنا و الخلق بعد صنايع لنا، یعنی مخلوق برای ما و بعلت وجود ما خلق شده اند .

رافم حروف گوید در این کلمه که میفرماید و الخلق بعد در لفظ بعد معنی بدیعی دارد چه میرساند که خلقت مخلوق با خلقت ما مقارن نبوده است بلکه مدتها چندانکه خدای میخواست و حکمت تقاضا میکرد بعد از ما خلق شدند و باز مینماید که خدای تعالی را در خلقت مخلوق بخلقت این افراد طیبه و انوار مقدسه که فرد کامل خلقت و ایجاد و مظاهر جمال و جلال یزدان بیهمال میباشند آنچه در ایجاد موجودات و خلقت مخلوق اراده بود حاصل شد و علت غائی خلقت که معرفت است بوجود ایشان موجود گشت چه حقیقت معرفت الهی جز در این وجودات مقدسه مخمر نگردیده است و سایر معارف که در دیمگر مخلوقات ممکن است فرع و طفیل این معرفت نامه است و ازین است که میفرماید سایر

ص: 259

مخلوق طفيل خلقت ما یا از فاضل طینت ما و یا برای ما و بواسطه ما خلق شده اند و ازین عبارت توهین سایر مخلوقات نخواسته اند زیراکه طفیل با فاضل طینت در حکم بیگانه نیستند بلکه بیان حقیقت امر را کرده اند چنانکه در بعضی اخبار والخلق بعد صنا يعنا بدون لام وارد است .

در هر حال از خود ایشان و اشعه انوار ایشان است و جزو را از کل جدائی کی بود و این است که یزدان تعالی میفرمايد «لولاك لما خلقت الافلاك» یعنی اگر وجود تو که شامل معارف حقيقه معنويه الهیه است باعث نبودی افلاک را نیافرید می چه این لیاقت و استعداد و حصول علت غائی در افلاك وساير مخلوقات حاصل نتواند شد و این قابلیت که خداوند داند چیست در آنها نیست و ازین پیش در طی این کتب مبارکه در این حدیث و غلت و لطایف و حقایق آن بیانات مبسوطه مذکور شد .

بالجمله شارح میفرماید پس اول ما خلق الله محمد صلی الله علیه وآله وسلم پس از آن علی و بعد از علی حسن و بعد از حسن حسین و بعد از حسین حضرت قائم و بعد از حضرت قائم هشت تن ائمه دیگر و بعد از ایشان فاطمه صلوات الله و سلامه عليهم بودند و محمد صلی الله علیه وآله وسلم بر اهل بیت خودش نبوت داشت و ایشان مدت هزار دهر خداوند را پیش از آفریده شدن آفریدگان عبادت همی کردند دهر بمعنی روزگار و مرور زمان و همیشه است و بواسطه این معنی همیشگی است که آنانکه مذهب دهری دارند میگویند کسانی هستند که عالم را قدیم دانند و دهر داهر مثلا بد آبد است و با این تفصیل خدای میداند مدت هزار دهر که ایشان پیش از خلقت مخلوق عبادت خدای را میکرده اند چه مقدار است همین قدر میتوان گفت که بیرون از هر مقدار است که ما را بتصور اندر آید .

بالجمله میگوید چون خداوند پیغمبران را بیافرید محمد صلی الله علیه وآله وسلم را بشیر و نذیر برانگیخت پس از آن سایر مخلوق را خلق فرمود و سایر پیغمبران را مبشرین ومنذرين مبعوث فرمود و از آن پس که بجانب دنیا بیرون شدند و این منازل دنیا آخر منزل تنزلات و اول منزل رجوع بسوی خداوند تعالی و ترقیات است آن پیغمبرانی که در بدو امر متأخر بودند در عود متقدم واقع شدند و بحال نبوت ظاهر گردیدند و بنیان دین را استوار

ص: 260

و بدست یاری ایصاء بسوی اوصیاء منتخبین محفوظ نمودند تا گاهی که این حال بحضرت ختمی مرتبت منتهی شد و وصایا بآ نحضرت و اهل بیتش پیوستگی گرفت چنانکه بیان این مطلب در ذیل اخبار و احادیث مرتبا تن بتن مذکور است .

و در این بیانات مذکوره دقایق لطیفه است که پاردا راقم حروف باندازه ادراك خودیاد میکند اولا در مدتی که رسول خدای بر اهل بیت خود نبوت داشت باید بدانیم بچه معنی است شاید گذشته از معني سبقت وجود مبارك آنحضرت و اهل بیت عصمت بر تمام مخلوق مطابق اخبار و احادیث کثیره دلالت بر آن دارد که چون در بدایت امر و شدت اتصال بمبدء و انفصال از ماسوی بدرجه تلؤلؤ انوار ساطعه آنحضرت و افاضات خاصه منیعه نورانیهاش هیچ موجودی و مخلوقی سوای عترت طاهرین آن استعداد و قابلیت را نداشته اند که بتوانند ادراك آن پرتو نور خاصه نبوت جامعه کامله فروغنده صعبه آنحضرت را بنمایند تا گاهی که جنبه یلی الربیه مخصوصه منحصره آنحضرت در آن حال که مشیت خدا بر خلق سایر مخلوق علاقه یافته بود و آن حضرت محض آن مقام رحمة للعالمين و افاضه بمخلوق آفریننده جمله کاینات اولین و آخرین توجهی بماسوی فرموده و همان توجه موجب آن گردید که خدای تعالی مخلوق را بیافرید .

لکن چون ائمه معصومین از نور مبارك خود آنحضرت بودند و در حكم يك روح و نفس بودند نبوت آنحضرت برخود آنها بود و شأن تبشیر و انذار را نوبت بروز و ظهور نبود چه این دو حال برای دوره تکلیف و تبلیغ است و در دوره اولی حاجت بآن نمیرفت .

و چون آن مدت هزار دهر عبادت بپایان رفت تا معنی عبادت هم چه باشد و نوبت افاضت آنحضرت بدیگران پیوست و هنوز همه کسی را استعداد افاضت نبود خداوند تعالی پیغمبران عظام را بیافرید و پیغمبر را برای انذار و ابشار مبعوث گردانید پس هدایت ابلاغ آنحضرت بجماعت انبیاء علیهم السلام بود و سوای ایشان سایر مخلوق آفریده نشده بودند و آنحضرت نسبت بایشان بشیر و نذیر وهادی و معلم و اعلم و اعرف و افضل و سيد ومولی و ایشان نسبت بآن وجود مبارك و مقتدای نخست در حکم متعلم و مقتدی و امت و

ص: 261

محکوم و مأمور و در امر و نهی و تبلیغ آنحضرت مطیع و متبع بودند و از افاضات آنحضرت که از نوبت اولی تنزل و محض فضل و رحمت شامل حال طبقه بشیر گردیده بود مستفیض و از انوار ساطعه معارف و عوارف و توحیدش مستنیر میشدند و اینمدت چه مقدار و طول این دبستان تا چه اندازه بود خدای داند .

و از اینجا معلوم میشود که تمام انبیای عظام بر دین آنحضرت و روش و سنت آنحضرت و تعلیم او بوده اند منتهای امر این بود که چون در ابتدای امر و ظهور حضرت ابی البشر علیه السلام مردمان را آن گونه استعداد نبود که لیاقت شرف حضور و افاضات حضرت خاتم الانبياء را حاصل نمایند و حالت تکمیل روی نداده بود باین جهت در هر دوره پیغمبری مبعوث میشد یعنی از همان پیغمبران که قبل از خلقت آفریدگان حلیه خلقت پوشیده بودند و بشرف تعلیم و استفاضه از آنحضرت چه مدتهای بسیار فایز گردیده بودند در میان آن مخلوق ظاهر و برایشان مبعوث و باندازه استعدادات ایشان از کتاب آسمانی خود که از مسائل قرآنیه بود عنوان احکام و اخلاق مینمودند تا بر حسب تدریج پیغمبری بعد از پیغمبر بیامد و مردمان را بردرس و تکلیف بیفزود تاگاهی که استعداد ایشان لایق ظهور خاتم الانبياء و احکام اسلامیه گردید.

و این معنی بر اهل فطانت مکتوم نباد که اسم مدت و تقریر زمان در این عالم دنیا و تحت فلك قمر است و چون ازین مقام بگذرد روز و شب و زمان در کار نیست و اگرده هزار دهر یا صدهزار هزاران دهر یا هر چه برتر از آن نیست یادکنند نسبتی شامل که معنویت باشد نتوان داد .

همین قدر باید دانست که خداوند تعالی که ازل الازال و ابدالا بدین است و او را بدایتی و نهایتی نبوده و نیست و یکی از اوصاف بزرگش خلاقیت است همیشه بوده است و همیشه خواهد بود و اول دفعه که مشیتش بر خلقت مخلوقی علاقه گرفت نور محمدی صلی الله علیه وآله وسلم را از انوار ساطعه الوهیتش بیافرید و چنانکه نظر رحمتش تعلق داشت ظاهر و با هر گردانید و از آن نورمنور ائمه طاهرین علیهم السلام ظاهر و بر حسب نبوتی که در آنحضرت بود بهرچه امر پروردگار بر حسب تقاضاي وقت صدور یافته بود بر ایشان ابلاغ

ص: 262

گردید و این انوار مبارکه چندانکه خداوند میخواست و حکمت و مصلحتش تقاضا داشت در عوالم غیب و شهودو قدس ولاهوت بعبادت حضرت لا يموت مشغول و آن صفحات را که خداوند میداند چیست با نوار لامعه عبادیه و اسرار جامعه عبودیه منور میفرمودند تا زمانیکه نوبت توجه بماسوی شد و بر حسب اراده علیه سبحانی پیغمبران عظام خلق شدند و حضرت ختمی مآب را نظر توجه بتكميل و ترقی ایشان افتادند .

و چون سایر خلق مخلوق شدند به ترتیبی که یاد کردیم هر پیغمبری با کتابی بر جماعتی مبعوث و بر ترتیب تكليف مكلفين تبليغ رسالت نمودند تا زمانیکه تقاضای بعثت آنحضرت و ظهور دین اسلام که اکمل ادیان و اتم شرایع است در رسید و در این بيانات معلوم نشد که در آن ادوار کثیره که رسول خدای براهل بیت خود مبعوث بود آیا قرآن داشت یا نداشت یا اینکه قرآن در وجود خود آنحضرت یا سینه پهناورش مندرج بود لکن حاجت باظهار نداشت و اگر در نوبت خلقت انبیاء علیهم السلام نیز باظهار احکام آسمانی لزومی میرفت آیا قرآن بود یا لوح محفوظ و عبارت از فعل اول است خدای داند .

پس معلوم شد قرآن قدیم نیست و مخلوق است و حادث و نور پیغمبر نبر که که نسبت بذات كبر يا حادث است و اول صادر و اول مخلوق البته بر قرآن تقدم رتبه و زمان دارد و این زمان نه از قبیل از منه این عوالم کیانی است بلکه جوهر زمان است .

و اما تقدم خلقت حضرت قائم علیه السلام بر هشت تن ائمه هدى صلوات الله عليهم وفاطمه زهرا سلام الله علیها با آن اخبار یکه ایشان دوازده نور یا اشباح دوازده گانه و مشغول عبادت پیش از خلقت خلق بودیم محل اشکال است مگر اینکه چون پیغمبر و علی و حسین علیهم السلام خروج بسيف و اظهار تکلیف نمودند و حضرت قائم نیز خروج بسیف خواهد نمود و علت خلقت مخلوق معرفت خدای مربوط به تدین و قبول احکام ایزدی است و قبول احکام منوط بخروج بسیف است و سایر ائمه هدی بر حسب تقاضای زمان و حکم خداوند منان خروج بسیف نکردند و از طرف دیگر به ترویج دین پرداختند.

پس گویا حضرت قائم و رسول خدا و علی و حسین علیه السلام چون در این شغل و تکلیف

ص: 263

بريك نهج هستند از سایرین پیشتر خلق شده اند چه در رعایت و ترتیب ابلاغ و اظهار تکلیف و عنوان امر و نهی از سایر ائمه سلام الله عليهم ممتاز گردیدند اگر چه این حال بر حسب نمایش ظاهر بود و در باطن ترویج و تشیید و تربیت و تعلیم و عنوان همه یکسان است .

و این انوار مقدسه ساطعه از آن حال که در ادهار کثیر دو لفظ ادهار برای این است که غیر از تعبیر بزمان و مدت باشد و دوام و همیشگی را رساند مشغول عبادت پروردگار بودند و چون بامر ایزدحی لایموت از عرصه لاهوت بعالم ملکوت و جبروت متوجه عوالم ناسوت شدند در حقیقت در حکم مسافری بودند که از عرصه اعلی به پهنه ادنی برای اجرای مقاصد و تکمیل و ترقی نفوس توجه فرمایند و همینطور در حالت طی درجات بودند تاگاهی که از آن عوالم خارج و بدنیا داخل شدند و ورود بدنیا ابتدای اتمام مسافرت و ادای تکلیف و اتمام حجت در زمانی معین و اجلی محتوم است که دیگر باره نوبت عروج بعالم بالا و ادراک حضرت کبر یا خواهد بود چنانکه این حال برای

سایر مردمان نیز مقدر است .

لکن برای دیگر نفوس طی بسی درکات و ادراك بسی ترقیات و ملاقات بسی بوته امتحانات و دریافت درجات است تالیاقت نوشتن آندرجات ارتقائيه الهیه یعنی ادراك انوار ساطعه محمدیه صلی الله علیه وآله وسلم را بتوانند نمود و چون نوبت مسافرت ایشان باین دینار رسید لازم بود که برای معاشرت با این خلق بصورتی و کیفیتی اندر شوند که موجب مجالست ظاهریه شود .

این است که در اصلاب آباء و ارحام امهات انتقال دادند و هر يك برحسب ادای تکلیفی که خدای مقرر فرموده بود با رعایت وقت بعرصه ظهور جلوه گر و باین دینا نمایان شدند نه آن است که در حکم سایر موالید باشند که رعایت تقدم آباء و اجداد و امهات و جدات لازم آید مگرنه آن است که میفرماید كنت نبياً و آدم بين الماء و و الطين این چه مولود است کومادر پدر را خالق است و در این معنی چندان اخبار مذکور داشته ایم که حاجت بتکرار نیست پس باید بدانند که احوال موالید ایشان با دیگر

ص: 264

مردمان یکسان نیست و الله تعالی اعلم و متمم اینگونه بیانات و تحقیقات انشاء الله تعالی در کتاب احوال حضرت قائم الاوصیاء صلوات الله علیهم خواهد شد.

و ازین است که معصوم علیه السلام میفرماید بعبدالله بن شداد «والله ما خلق الله شيئاً الا و قدامره بالطاعة لنا» واين طاعت کردن خلق نه آن است که موجب منتی بر پیغمبر و آل پیغمیر یاشان و جلالتی برای ایشان باشد بلکه ارتقاء مخلوق بدرجات عاليه كماليه جز با طاعت اوامر و نواهی ایشان که باعث ایجاد خلق و معلم ایشان و صاحب ناموس ایشان هستند حاصل نشود و قبل از این کلمات بعد از چند کلمه میفرماید « لان الدهر فينا قسمت حدوده ولنا اخذت عهوده والینا برزت شهوده الى آخرها زیراکه حدودش در ما قسمت میشود و عهودش برای ما اخذ شده و شهود بحضرت ما بروز میجوید.

و از اینجا معلوم میشود که این ارواح مقدسه و وجودات منوره حضرات معصومین صلوات الله عليهم را نمیتوان زمانی و وقتی برای ایجادشان معین ساخت وحدوث ايشان نسبت بذات قدیم کبریائی است و از آنکه بگذریم تمامت از منه و دهور و اوقات در تحت قدمت وسبقت ایشان و بدایت و نهایت وعهود و شهود دهور واحقاب در خود ایشان ورجوعش بخود ایشان منتهی میشود بلکه قدمت و سبقت نبوت و ولایت ایشان نیز همین حکم دارد چه همان وقت که حلیه وجود و نمود پوشیده اند جام نبوت و ولایت نوشیده اند اگرچه همه چیز برایشان مکشوف و خودشان از انظار پوشیده بوده اند .

« فآمن بهم من آمن وكفر من كفر وأسلم من أسلم ونجا من نجا وهلك من ورزق بهم واحرم و اسعد بهم واشقى واضل بهم وهدى ولهم الجنة ولهم النار وبهم الثواب و بهم العقاب» .

امیر المؤمنین علیه السلام میفرماید « ونحن العمل ومحبتنا الثواب وولايتنا فصل الخطاب ونحن حجة الحجاب» .

و چون کسی در این گونه کلمات و این میزان مقامات عالیه بنگرد معلوم میشود همه چیز خودشان هستند عین عمل واصل ثواب ومنشاء علم ومنبع صواب وتمام صحف و اصول کتاب در خودشان است و چون خودشان مخلوق هستند حالت سایر اشیاء و

ص: 265

مخلوق بودن آنها بطریق اولی است. و میفرماید سلام باد برعيبه علم خدائی عیبه بفتح عين مهمله وسكون ياء حطى و بعد از آنباء ابجد ظرفی است از پوست که جامه دان گویند و چون نسبت بمرد دهند عبارت از موضع سر و پوشیده اوست .

وازین باب است عیاب الصدور وعياب القلوب گفته میشود صدره عيبة العلم و قلبه عيبة السرأ واینکه میفرماید ائمه هدى سلام الله عليهم عيبه علم خداهستند بمعنى این است که علم خداوند که حادث است آن علمی است که در انحاء امکان در تساوی و رجحان گردش وطوران میجوید باطوار مختلفه بر آن وصف وطور که اطوارش را امکان حصر نیست در آنجا که علم نفس معلوم است و رتبه اش و غیر از آن قبل از آن یا بعد از آن .

و در اینجا ظرف وجود مبارك ائمه هدی صلوات الله عليهم و مظروف که مطلق تمام علوم است که علم قرآن از آن علوم است مخلوق است و بعضی بیانات مبسوطه شارح نیز بر این مطلب دلالت تامه دارد و میفرماید سلام برخزنه علم و مستودع حکمت خدای بادازین پیش مذکور شد که علم نفس معلوم است و حضرات معصومین سلام الله عليهم اجمعين تمام اشیاء را در مکان وجود و زمان شهودش نگران هستند و این حال بسبب آن است که قیام شیء بامر خدای است و هیچ شیء بدون امر خدای قیام نجوید چنانکه خدای میفرماید بذرؤكم فيه .

و این وجودات مقدسه مظاهر الهیه همان امر هستند که قامت الاشياء بنوره و كل شيء من خلق الله هو العلم به پس ائمه هدی سلام الله عليهم خازنان علم هستند چنانکه میفرماید خداوند تعالى ارتضاهم خزنة لعلمه، ومراد باين علم آن علم حادثي است که هو ذواتها چه علم ازلی هوذات الواجب تعالى و آنرا جز خداوند متعال خازنی نباشد ولا يحيطون بشيء من علمه و چون علم نفس معلوم است لازم میآید از اینکه گفتیم ایشان خزانه اشیاء هستند خازن ذوات وصفات و احکام و مصادر و موارد اشیاء و این کلام را معلل بآن داشتیم که اشیاء با مرخدای قائم هستند.

و اینکه حضرات معصومین امر خداوند میباشند و قلنا أنها ذرثت فيه يعنى در

ص: 266

نور خدا نه در ذات خدا و مراد ما این است که ان مالها وعليها قائمة بنورهم و معنى این قیام همان تأويل قول خدای تعالی است «قل من بيده ملكوت كلشيء وهو يجير يجار عليه ان كنتم تعلمون پس ملکوت اشیاء ،و از مه، آن نور ایشان است پس ایشان هر چیزی را که حضرت خدای خواسته خازن هستند مشيته كون في ملكوته بالله و بامر. قدر ضيتهم لذالك فكانوا كمارضى واحب .

پس قول ما تاویل قول خدای تعالی است قل من بیده ملکوت کلشیء واراده بآن نموده ایم این است که ایشان یدالله میباشند چنانکه خودشان فرموده اند و ملکوت كلشيء غيبه وعلته وزمانه الذى به قام و لذا قلنا ان الشيء مخزون في ملكوته ولا يتصرف في الشيء الا من بیده ملکوته ، و بیان این مطلب این است که آن تصرفی که مانعی برای آن نیست همان مراد است نه مطلق تصرف الی آخر الشرح، و چون بر این جمله و اینگونه علوم و تقدم و احاطه و درجات عاليه ائمه هدی علیهم السلام بنگرند معلوم میشود که قرآن مخلوق و ایشان محیط بر آن هستند و قرآن قدیم نیست چه علم از لی که ذات خداوند است خازنی ندارد و هیچکس را بر آن علم و احاطه نبوده و نخواهد بود و این خوف وخشيت انبياء عظام و مقربان رسل از آن است که در عین باخبری بیخبر هستند و ندانند چه پیش میآید .

و همچنین در شرح وتراجمة وحى الله والحق معكم وفيكم ومنكم واليكم و انتم اهله ومعدنه وميراث النبوة عندكم واياب الخلق اليكم وحسابهم عليكم وفصل الخطاب عندكم وآيات الله لديكم وعزائمه فيكم وكلامكم نور و امرکم رشد و بموالاتكم تمت الكلمة تا آنجا که میفرماید اللهم لا تجعله آخر العهد من زيارتهم بيانات ومعانى وشروحي داردکه همه بر آنچه مقصود داریم و در خلقت قرآن وحدوث آن سخن رفته است مؤید است و انشاء الله تعالی در کتاب حضرت حجة الله تعالى امام العصر والزمان علیه السلام مذکور خواهد شد . (1)

و هم چنین در شرح عرشیه در فصل عموم علم مینویسد قال: قاعدة مشرقيه علم

ص: 267


1- خوانندگان توجه داشته باشند که بیانات شارح زیارت جامعه مورد تأیید علمای مذهب نیست .

خداى تعالى بجميع اشياء حقیقت واحده است و مع وحدته علم بكلشيء لا يغادر صغيرة ولا كبيرة الااحصاها چه اگر چیزی باشد که از احصای خدائی و علم خدا بیرون و بر جای ماند چنین علم را حقیقت علم نتوان شمرد بلكه از يك حيثيت که بر آن محصی و محیط است علم است و از جهت دیگر که احصا نکرده است و احاطه نامه ندارد جهل است وحقيقة الشيء بماهي حقيقة غير ممتزجة بغيره والا لم يخرج جميعه من القوه الى الفعل و بیاناتی در شرح در باب عموم علم و علم خدای تعالی و بطلان مذاهب در باب علم خدا وابطال اتحاد عاقل ومعقول مینماید چون بدقت بنگرند و در اینکه علم نفس معلوم است ملاحظه و تامل نمایند باز نموده آید که قرآن که سخن خداوند دیان است مخلوق و حادث است و اکنون بعون خداوند بیچون باحادیث و اخباری که در باب خلق وحدوث قرآن مجید و فرقان حمید وارد است اشارت کنیم اگر چه در اغلب این کتب مبار که بپاره گذارش رفته است .

علامه مجلسی اعلی الله درجاته در مجلد نوزدهم بحار الانوار در ذیل باب مخلوقیت قرآن از ابن خالد روایت میکند که گفت در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم یا بن رسول الله خبرده مرا از قرآن « احالق اور مخلوق » آیا آفریده شده است یا آفریننده می باشد فرمود ليس بخالق ولكنه كلام الله عز وجل قرآن خالق نيست لكن کلام خداوند عزوجل است.

و در تفسیر برهان از زراره مروی است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام از حال قرآن و چگونگی آن بپرسیدم با من گفت لا خالق ولا مخلوق ولكنه كلام الخالق و این معنی از خارج معلوم است که هیچ چیز نمی تواند نه خالق و نه مخلوق باشد و خالقیت خالق کل از خارج مدلل است پس مخلوقیت ماسوی الله نیز ثابت است و همین كلام معجز نظام که میفرماید خالق نیست مخلوقیت را و این که کلام خدای است حدوث را روشن میگرداند .

و نیز از ریان مسطور است که در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم در باب قرآن چه میفرمائی فرمود كلام الله لا تجاوزوه ولا تطلبوا الهدى في غيره فتضلوا كلام

ص: 268

خداوند است و قرآن را ازین مقام تجاوز ندهید و در غیر آن در طلب هدی بر نیائید تا بگمراهی نیفتید از این کلام نیز مکشوف میشود که میفرماید قرآن را قدیم یاغیر مخلوق ندانید و چون حامل احکام الهی است باید بمتابعت قرآن کار کرد تا بنعمت هدایت پیوست .

و هم چنین سند بعلی بن سالم میرسد که پدرش گفت از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم یابن رسول الله در باب قرآن چه میفرمائی فرمود هو كلام الله وقول الله و وحى الله وتنزيله وهو الكتاب العزيز الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حمید و از خارج مبرهن است که خداوند کلام و قول و وحی را ایجاد میفرماید و بخود نسبت میدهد و اگر قرآن مخلوق ومحدود نبود معنى من بين يديه ولا من خلقه وتنزيل من حکیم حمید چیست.

در آن کتاب از یقطینی مروی است که گفت حضرت ابی الحسن ثالث علیه السلام بپاره از شیعیان خود ببغداد مرقوم فرمود : بسم الله الرحمن الرحيم عصمنا الله و اياك من الفتنة فان يفعل فاعظم بها نعمة والا يفعل فهى الهلكة نحن نرى ان الجدال في القرآن بدعة اشترك فيها السائل والمجيب فتعاطى السائل ماليس له وتكلف المجيب ماليس عليه وليس الخالق الا الله وما سواء مخلوق والقرآن كلام الله لا تجعل له اسماً من عندك فتكون من الضالين جعلنا الله واياك من الذين يخشون ربهم بالغيب وهم من الساعة مشفقون .

خداوند تعالی ما و تو را از فتنه و امتحان و محنت قرآن محفوظ بدارد و اگر خدای باین نعمت و این حفظ متنعم بداشت همانا نعمتی عظیم و موهبتی بزرگ است و این توفیق و مدد غیبی و عنایت الهی اگر در چنین امر خطر ناک شامل نگردد هلاکتی ابدی است رأی ما بر این است که جدال در کار قرآن یعنی سخن کردن در امر قرآن که قدیم است بدعتی است که در معصیت این بدعت پرسنده و پاسخ دهنده شريك و همال هستند چه پرسنده در مقام پرسش و پژوهش چیزی است که برای او وجوب ندارد و جواب دهنده مکلف بجوابی میشود که بر او نیست و خالق و آفریننده جز خدای نیست و آنچه سوای خداوند

ص: 269

يكتا و خالق بیانباز است مخلوق است و قرآن کلام خداوند است برای او از جانب خودت و بسلیقه خودت نامی مبر و عنوانی میارای و رأی مزن که اگر چنین کنی از جمله ،گمراهانی، خداوند تعالی ما را و ترا از جمله کسانی بگرداند که از پروردگار خودشان بغیب و پوشیده میترسند و از ساعت انگیزش و پرسش و قیامت بيمناك هستند.

ازین کلمات معجز سمات مخلوقیت قرآن ثابت میشود و اینکه امام علیه السلام ازین صریحتر نفرموده است بواسطه تقیه است و معلوم میشود که در زمان تشدد و مؤاخذه خلفای جور در کار قرآن و امتحان ایشان مردمان را یکی از شیعیان آنحضرت بحضور مبارکش تقديم عریضه کرده است و اینگونه جواب شرف صدور یافته است .

و دیگر در آن کتاب و توحید صدوق عليه الرحمه مسطور است که عبدالرحیم که بدست عبدالملك بن اعين عريضه بحضور امامت دستور حضرت صادق علیه السلام بعرض رسانیدم فدایت گردم همانا مردمان در کار قرآن اختلاف نمودهاند پاره گمان میکنند که قرآن کلام خداوند است و غیر مخلوق است و دیگران میگویند کلام الله مخلوق است.

حضرت صادق علیه السلام در جواب مرقوم فرمود: القرآن كلام الله محدث غير مخلوق وغير ازلى مع الله تعالى ذكره وتعالى عن ذلك علواً كبيراً كان الله عز وجل ولاشيء غير الله معروف ولا مجهول كان عز وجل ولا متكلم ولا مريد ولا متحرك ولا فاعل، جل وعز ربنا فجميع هذه الصفات محدثة عند حدوث الفعل منه جل وعز ربنا و القرآن كلام غير مخلوق فيه خبر من كان قبلكم و خبر ما يكون بعدكم انزل من عند الله على محمد صلى الله عليه وآله .

قرآن کلام خداوندمنان است محدث غیر مخلوق است یعنی حادث است و نمیتوان دروغش انگاشت و همیشگی با خدای که نامش بلند و ازین نسبت که غیر از ذات کبر پایش که از لی است از لی دیگر باشد برتری و تنزه و علوی کبیر دارد خداوند عز وجل بود گاهی که هیچ چیزی غیر از ذات واجب الوجودش معروف ومجهول نبود خداوند لايزال بود و هیچ متکلمی و نه مریدی و نه متحرکی و نه فاعلی بود جلیل و عزیز است پروردگار

ص: 270

ما پس جمیع این صفات محدث است حدوث فعل از یزدان فعال ما يشاء، جليل وعزيز است پروردگار ما و قرآن کلام الله است و غیر مخلوق یعنی غیر مکذوب است که در قرآن است داستان پیشینیان و خبر پس آیندگان خدای تعالی نازل فرموده است قرآن را بر محمد صلى الله علیه و آله .

صدوق علیه الرحمه میفرماید مراد ازین حدیث شریف آنچیزی است که در مضامین قرآن است و معنی آنکه میفرماید قرآن غیر مخلوق است یعنی غیر مكذوب است نه اینکه معنی غیر مخلوق این باشد که غیر محدث است زیرا که امام علیه السلام فرمود محدث غير مخلوق وغیر از لى مع الله تعالى ذكره وهم میفرماید در کتاب وارد است که قرآن كلام خدا ووحى خدا وقول خدا و کتاب خداى است و در قرآن نیامده است که غیر مخلوق است و اینکه مخلوق را بر مکذوب تأویل کردیم از آن است که مخلوق در لغت بمعنى مكذوب نیز استعمال شده است و گفته میشود کلام مخلوق یعنی مكذوب چنانکه خدای تعالی میفرماید « انما تعبدون من دون الله اوثاناً و تخلقون افكا: یعنی كذباً » وهم خدای تعالی در حکایت از منکران توحید میفرماید که گفتند « ما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة ان هذا الا اختلاق » یعنی افتعال و کذب پس هر کسی چنان بداند که قرآن مخلوق است بآن معنی که قرآن مکذوب است «فقد کذب» چنین کسی کاذب است .

و هرکس بگوید که قرآن غیر مخلوق است باین معنی که غیر مکذوب است بر استی سخن کرده است و بحق وصواب رفته است و هر کس چنان گمان برد که قرآن غیر مخلوق است بمعنی اینکه قرآن غیر محدث وغير منزل وغير محفوظ بخطا رفته است و بیرون از راه حق و ثواب در نوشته است و اهل اسلام بر آن اجماع کرده اند که قرآن کلام خداوند عزوجل است على الحقيقه نه برسبيل مجاز و هرکس سخن برغیراین گوید سخن زور و منکر گفته است و حال اینکه ما قرآن را مفصل و موصل یافته ایم که بعضی غیر بعضی و بعضی قبل از بعضی دیگر است مثل ناسخی که از منسوخی متأخر است پس اگر

ص: 271

قرآن صفتی حادث نبود دلالت بر حدوث محدثات باطل میشود و اثبات محدث بحسب تناهى وتفرق واجتماع آن متعذر میگردد .

و چیزی دیگر نیز هست و آن این است که عقول گواهی میدهد و امت اجتماع نموده اند بر اینکه خداوند عزوجل در اخبار خود صادق است و معلوم و معین است که معنی کذب این است که خبر بدهند ببودن چیزی که نبوده است و خداوند تعالی خبر داده است از فرعون که گفت «انار بکم الاعلی» و از نوح علیه السلام «انه نادى ابنه وهو في معزل يا بني اركب معنا ولا تكن مع الكافرين».

پس اگر این کلام و این خبر قدیم باشد یعنی قرآن و داستانهای آن قدیم باشد پس پیش از فرعون و پیش از نقل خبر از فرعون خواهد بود و این عین دروغ است و اگر آن را نیافته اند مگر بعد از اینکه فرعون گفت آن سخن را پس قرآن حادث خواهد بود چه وقوع این حکایت بعد از آن روی داده که از آن پیش نبوده است.

و امری دیگر نیز هست و آن قول خداوند سبحان است که میفرماید « ولئن شئنا لنذهبن بالذى اوحينا اليك » وقول خداى تعالى « ما تنسخ من آية أو ننسها نأت بخير منها أو مثلها » وماله مثل جايز است که بعد از وجودش معدوم شود پس بناچار حادث است یعنی آیتی منسی یا منسوخ شود و از میان برود مثل سایر موجودات که وجود گیرند و معدوم شوند و هر چیزی که این صفت را دارا باشد لا محاله حادث است .

راقم حروف گوید از ترتیب حدیث مذکور چند فقره بر اثبات حدوث و مخلوقیت قرآن ظاهر میشود اولا از آنکه فرمود قرآن کلام الله محدث است و غیر مخلوق است ثابت شد که در اینجا مخلوق بمعنی مکذوب است (1) چه اگر معنی لغوی اصطلاحی و صفت

ص: 272


1- در احادیث فراوانی تصریح شده است که قرآن مخلوق نیست، چنانکه علمای اهل سنت طبق همین گونه اخباریکه در دست داشتند؛ اصرار مینمودند که قرآن مخلوق نیست بلکه کلام خالق است ، و چون مقصود حقیقی احادیث را درک نکردند، از جمله ی «قرآن مخلوق نیست» چنین نتیجه گرفتند که قرآن باید قدیم باشد؛ زیرا بر طبق موازین فلسفی و اصطلاحات علمی که از یونان و هندوستان وارد محیط عرب و اسلام شد؛ قدیم با غیر مخلوق مساوق و ملازم است . لذا همین احادیث در صدر اول و زمان صحابه مورد بحث و کنکاش و جنجال قرار نگرفت، زیرا آنان بمقصود واقعی احادیث که بر مبنای لغت اصیل عرب و عرف ادیان الهی صادر شده است مطلع بودند و اشکالی در این معنی بقلبشان خطور نمیکرد ، ولی در دوران تابعین که اغلب آنان از موالی ایران و روم بودند یعنی زبان عرب زبان بومی و مادری آنان نبود ، و از طرف دیگر اصطلاحات فلسفی هند و یونان بوسیله مترجمین وارد محیط اسلام و عرب شد و مورد اعجاب و شکفتی آنان قرار گرفت، و بدان مأنوس و سرگرم شدند اغلب، دیده میشود که در فهم احادیث و آیات قرآنی از شیوه اصیل زبان عرب و عرف ادیان که نزول قرآن و صدور احادیث بر آن پایه است خارج شده اند و در نتیجه دچار ضلالت و گمراهی گشته و آیندگان را هم بدنبال ضلالت خود کشانده اند . در همین عصر است که میبینیم مسئله غیر مخلوق بودن قرآن بوسیله علمای اهل سنت مسئله روز شده و بخاطرانسی که با اصطلاحات فلسفی پیدا کرده و معنی حدیث را با فلسفه یونان امتزاج داده بودند، با اصرار تمام میگفتند قرآن کلام خالق است و قدیم و نمیتواند مخلوق باشد. حتی موقعیکه مأمون مطابق فکر و اندیشه خود که قهراً دانشمندان ایرانی در اوبی نفوذ نبوده اند میخواست عقیده خود را دائر بر مخلوق بودن قرآن بمعنی فلسفی آن که منافات با قدمت و ازلیت دارد، بکرسی بنشاند، دانشمندان تابعین در برابر عقیده او استقامت کرده و حتی جمعی جان خود را در این راه از دست دادند، در حالیکه هر دو دسته راه خطا رفته و در واقع قربانی سوء تفاهم و جدال لفظی شدند. مقصود واقعی احادیث پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم چنانکه در احادیث اهل بیت وارد شده این است که قرآن حادث است. و قدیم نیست ، ولی مخلوق هم نیست، زیرا در عرف قرآن و حدیث مخلوق بر آن چیزی اطلاق میشود که روزی تازه و نو و سپس رو بکهنگی و پوسیدگی بگذارد مانند جميع مادیات عالم وجود که در حال تبدل و تحول است و رو به فرسودگی دارد، در حالیکه قرآن مجید چنین نیست، همیشه تازه است و هیچوقت پوسیده و فرسوده نمیشود احکام آن بر مبنای فطرت و قابل نسخ نیست ، وعبر و امثال آن بر پایه واقعیات و حقائق آن ثابت ولا يتغير و تحولی در آن راه ندارد بلکه هر روز با جلوه بهتری آشکار میشود . و بمعنای دقیق تر ، حقیقت قرآن مجید روح است چنانکه میفرمايد : وكذلك أوحينا اليك روحاً من عندنا ، و چون روح از عالم ماده متغیر نیست ، پس مخلوق نبوده و فرسودگی و زوال ندارد، و این صورت قرآن که بر مبنای تألیف حروف و کلمات است (لفظا يا كتباً) جنبه نزول یافته از عالم روح است برای هدایت بشر ، گویاروح (قرآن) بصورت لفظ و کتابت مجسم شده است و لذا همین قرآن یعنی روح در روز قیامت بصورت عروس زیبا مجسم شده و درباره حاملین قرآن شفاعت میکند . و اما تأويل احادیث اهل بیت باینکه مراد از مخلوق نبودن قرآن مکذوب نبودن یعنی دروغ نبودن آن است، معنی بسیار خنك و بی موردی است که نه با حدیث مناسبت دارد و نه اشکالی را مرتفع میسازد و باید گفت «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند».

خالقیت بود نمی فرمود محدث است چه محدث باغیر مخلوق باین معنی منافی است و هم چنین فرمود از لی مع الله نیست و اثبات حدوث ومخلوقیت را فرمود چه اگر قدیم وغیر مخلوق بودی انکار از لیتش را نمی فرمود .

و اینکه فرمود «تعالى ذكره وتعالى عن ذلك علواً كبيراً» باز نمود که خدای از آن اعلی و ارفع واجل است که غیر از ذات واجب الوجودش را نسبت بازل دهند و دور باش از لیت آن ذات واجب ماسوی الله را باین گونه نسبت راه نمیدهد چنانکه همانکه در قرآن و ارداست که قرآن کلام خدا و وحی خدا وقول خدا وكتاب خداوند

ص: 273

است شاهد بر این بیانات است چنانکه صدوق عليه الرحمة فرمود هر کس چنان بداند که قرآن غیر محدث وغير منزل وغير محفوظ است بخطا رفته و بیرون از حق وصواب سخن کرده است و چون قرآن را بحقیقت کلام خدای بدانیم بدیهی است باین معنی است که خداوند ایجاد این کلام را فرمود و گرنه بایستی خدای را بآنچه در خور جسم و ترکیب است نسبت دهیم تعالى الله عن ذلك علواً كبيراً .

و اینکه مذکور شد که قرآن را مفصل و پارۀ را غیر از بعضی و بعضی را قبل از بعضی مانند آیات ناسخه که بعد از منسوخه است و آن منسوخه در حکم معدوم بعد از وجود واقع شده است خود بر حدوث دلیلی مبرهن است چنانکه صدوق علیه الرحمه بیانش را فرمود و مذکور نمودیم و در اخباریکه در قرآن از آینده شده است چنانکه

ص: 274

مسطور شد و غیر از آنکه مسطور گشت مثل حکایت اصحاب فیل و امثال آن که مانند روزنامه از احوال یومیه است بهمان دلیل که یادشد بر حدوث قرآن دلالت دارد و چون حدوث ثابت شد مخلوقیت نیز ثابت است .

و هم در آن کتاب از فضیل بن یسار مروی است که از حضرت امام رضا علیه السلام از كيفيت قرآن پرسیدم فرمود قرآن کلام خد است و ازین نیز میرسدکد مخلوق است چه خداوند تعالی ایجاد کلام میفرماید.

و هم از زراره مروی است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام از قرآن پرسیدم فرمود لا خالق ولا مخلوق ولكنه كلام الله نه خالق است و نه مخلوق است و لكن كلام خداوند است ممکن است مخلوق بمعنی مکذوب باشد چه اگر بمعنی اصطلاحی باشد كلام امام علیه السلام نخواهد بود چه نمیشود چیزی نه آفریننده و نه آفریده شده باشد و شاید خلقت را درجاتی باشد و خلقت قرآن درجه دیگر داشته باشد چنانکه نسبت برسول خدا و ائمه هدى سلام الله عليهم نیز همین حال را دارد و خلقت ایشان صفتی دیگر دارد «ها على بشركيف بشر» و اینکه فرمود کلام خداوند است یعنی خدای ایجادش را فرموده است و در این موقع که فرمود کلام خداوند است ثابت شد که مخلوق خالق است چه خالق جز خداوند نیست .

و هم در آن کتاب از یاسر خادم مروی است که از حضرت امام رضا علیه السلام از قرآن بپرسیدم فرمود: لعن الله المرجئة ولعن الله ابا حنيفه انه كلام الله غير مخلوق حيث ما تكلمت به وحيث ماقرأت ونطقت فهو كلام وخبر ،وقصص این حدیث شریف نیز مؤید و مماثل احادیث و بیانات سابقه است بالجمله ازین گونه اخبار در کتب آثار و احادیث و تفاسير فراوان و بسیار در طی کتب احوال ائمه سلام الله عليهم مذکور شده است .

اينك از تحقیقات اهل مذاهب وكلمات ياره علماء وحكما وكملين و عقايد ایشان برسبیل اختصار مذکور میداریم و در این روز شنبه پانزدهم شهر شعبان المعظم سال یکهزار و سیصد و سی و چهارم نبوی صلى الله عليه وسلم که مطابق روز عید ولادت سعادت دلالت

ص: 275

حضرت خاتم الاوصیاء صاحب العصر والزمان حجة الله تعالى على الخلايق اجمعين - صلوات الله وسلامه عليهم ابدالا بدین و دهر الداهرین از برکت وجود مبارکش کشف مطالب غامضه را استدعا مینمائیم.

در ذیل اخبار منقوله از عقاید مرجئه و ابی حنیفه که مطرود و مردود است یاد کردیم که در کتاب قصص الانبیاء در ذیل مقالات نجار و اصحاب او مینویسد نجار و اصحابش در زمان مأمون بودند و در کلام الله برسه فرقه اند فرقه گویند چون بنویسی جسم بود و چون خوانی عرض و این کفر است زیرا که اگر بخون یا نجاست بنویسند لازم آید که آن حرف که بنجاست نوشته اند کلام خدا باشد تعالى الله عن ذلك و نيز گويند قرآن را اگر برسنگ و چوب نقش کنی آن قرآن بود بعد از آنکه سنگ و چوب بودند.

مستدر که گویند رسول خدا با اصحاب فرمود قرآن مخلوق است و اشارت کرد بچیزیکه دلیل است بر آنکه مخلوق است زعفرانیه گویند کلام خدا غیر از خداست و هر چه غیر از خدا باشد مخلوق است.

وجماعت مشبهه و مجسمه نیز مقالاتی دارند و مذهب تشبیه از یحی بن معین و احمد بن حنبل وسفیان ثوری و اسحق بن راهویه و داود اصفهانی و هشام بن حکم برخاست و این قوم را چهل بدعت است که از آن سخیف تر نیست و بسیاری از آنها بکفر میرسد از جمله گویند ارواح مخلوق نیستند و قرآنی را که میخوانیم میشنویم خدای تعالی کلام را بر زبان بندگان میخواند و هر آن رقعه که نام خدای بر آن نوشته است ذات باری تعالی در آن رقعه باشد و بنده راهیچ فعل و قدرت و استطاعت نباشد جمله افعال از باری تعالی ظاهر شود و اضافت فعل به بنده بر طریق مجاز است و گویند مصحف بدون جلد وغلاف جمله قدیم است و هر که گوید مخلوق است جهنمی است و بیع مصحف حرام است و قومی از ایشان که معطله نام دارند در کار قرآن توقف گیرند و نگویند که مخلوق ياغير مخلوق است و این طبقه را از ملاحده شمرده اند و در ذیل مقالات اهل تسنن وجماعت گوید ابوحنیفه گوید خدای تعالی در ازل خالق و رازق است و در باب

ص: 276

کلام گاهی گفتی قدیم است و گاهی گفتی محدث است و معلوم نشد که در پایان عمر بچه عقیدت بدیگر جهان رفت .

و اسمعیل بن حماد بن ابی حنیفه در سرای مأمون میگفت قرآن مخلوق است و این دین من و پدرم وجدم باشد .

و محمد بن حسن گوید هر که بقرآن سوگند خورد انعقاد نگیرد زیراکه بمخلوق سوگند خورده است و حنفیان خراسان و ماوراءالنهر وفرغانه و ترکستان گویندذات و صفت باری تعالى وصفت افعالش جمله قدیم هستند و گویند ایمان مخلوق است وغیر مخلوق آنچه مخلوق است فعل بنده باشد چنانکه گویند «لا اله الا الله محمد رسول الله» و آنچه در مصحف مرقوم شده است مخلوق نیست و این مذهب جمعی از ایشان است.

ابو عصمه در فصل اثبات کلام گوید نه موصول است نه مقطوع و نه متبعض ونه صوت و نه حرف ونه لغت و نه اعراب و نه کسر و نه رفع و نه جزم و نه مذكر ونه مؤنث ونه منصوب و نه مرفوع و نه مهموز و نه عبری و نه فارسی و نه سریانی و نه فصاحت و نه بلاغت ونه نحو و نه صرف و نه کتاب و نه قرائت و نه تلاوت و نه طویل و نه قصير ونه قليل ونه کثیر پس گویند توریة و انجیل و زبور و فرقان و جمله صحفی که رسل آورده اند کلام اوست در مصحف نوشته و در گوشها شنیده شده و در دلها حفظ گردیده و در زبانها قرائت گردیده و منزل است و عبارت و ترجمه کلام خداي نيست .

شخصی از اصحاب محمد بن ادریس شافعی که او را محمد بن فضل کازرونی از بلاد فارس میخواندند کتابی در اعتقادات تصنیف کرده هدایه نامیده و آن کتاب را مملو از خرافات ساخته و از جمله گفته است که از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم روایت است که از عرش تا تحت الثرى تا آنجا که حدود بدانجار سد مخلوق است مگر قرآن که سخن خداست و مخلوق نیست از خدای پدید آید و بدو بازگردد .

صاحب قصص العلماء فرماید این سخن نامعقول است اگر قرآن کلام خدا است وصفت ذات است صفت ذات را با عرش تا تحت الثری تا پایان حدود هیچ مناسبت نیست زیرا که موافق عقیدت ایشان صفت ذات قائم بذات است و آنرا با مخلوقات یاد کردن و

ص: 277

مذکور آوردن لغو باشد و اگر صفت را با این مخلوقات میباید مذکور نمود پس علم و قدرت وسمع وبصر وحيوة وقدم و بقاء وارادت نزد ایشان صفت ذات است چرا نمیگویند از عرش تا تحت الثری همه مخلوق است مگر صفت ذات و نیز میگویند از او پدید آمد و بد و باز گردد هر چه از چیزی پدید آمد چگونه قدیم باشد و نیز میگویند بدو بازگردد و هرچه بیاید و بازگردد عاقل داند که قدیم نباشد مگر جماعت مشبهه که گویند خدا از آسمان بزمین آید و باز بعرش باز شود .

و کازرونی در کتاب هدایه که مذکور شد گوید احمد بن حنبل گفت قرآن ناطق بزبان کافران و مؤمنان است یعنی مؤمن را رحمت و کافر را حجت است و گفت این بر پنج وجه است بزبان خوانند زبان مخلوق است و آنچه بزبان خوانی مخلوق و بگوش شنوند گوشها مخلوق است و آنچه بگوش شنوند مخلوق باشد و بدل حفظ کنند دلها مخلوق است و آنچه بدلها بود مخلوق است و گفت حروف هجا در قرآن مخلوق نیست و گفت هر که گوید خدا و اسماء که در قرآن است مثل خیل و بغال و جن و انس و کلاب و خنازير مخلوق است وى شريك كفار است .

ابوالحسن اشعری گوید خدای تعالی قادر است بقدرت و متکلم است بکلام قدیم و نه قدیم با خدای اثبات کند و گوید کلام خدا یکی است قائم بذات اونه حرف است و نه صوت چهار کتابی که فرستادگان یزدان بمردمان آوردند يك كلام است قائم بذات و گوید قرآن در مصاحف نوشته و در دلها محفوظ است و زبانها میخواند يك معنی قدیم قائم بذات باری چگونه در ساحت دلها فرود آید و انتقال از معانی جایز نبود و نیز رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم میفرماید ما بين دفتین کلام الله است چگونه در مکان تواند بود پس درست شد که این تلبیس و خطا است .

و جماعت امامیه گویند خداوند متکلم است و کلام فعل اوست بخلاف مجبره که گویند خدای تعالی متکلم است بكلام قديم وصاحب قصص العلماء میگوید فرقه حشوی از سایر مجبره نادان تر باشند وقتی احمد بن حنبل نزد هارون الرشید رفت و گفت خون بشر مریسی حلال است رشید بصلب بشر امر کرد چون بپای دارش بردند پرسید این چه

ص: 278

حالت است صورت قضیه را باز گفتند گفت مرا نزدهارون برید تا گفتنی سخن بدو باز رانم آنگاه هر چه خواهد حکم کند چون نز درشیدش بردند گفت بچه سبب خونم را مباح ساختی گفت بگفت احمد بن حنبل .

بشر با احمد گفت از چه بخونم تجویز کردی گفت دوش بخوابدیدم که ابلیس بر در بغداد ایستاده گفتم بشهر می آئی تا خلق را گمراه سازی گفت این شهر را بگمراه کردن من حاجت نباشد چه بشر مریسی در این شهر اندر است و او از ابلیس بدتر است گفتم از چه روی گفت بواسطه اینکه میگوید قرآن مخلوق است، بشر در خدمت رشید گفت اگر ابلیس در این ساعت ظاهر شود و تراگوید خون من مباح است قبول کنی یا نکنی گفت قبول نکنم بشر گفت با اینکه میگوئی اگر ابلیس ظاهر شود از وی قبول نمیکنم چگونه بخواب احمد بن حنبل خون مرا مباح میگردانی؟ رشید شرمسار گردید و بشر را گفت برو که بامان خدای اندری و هیچ کس را با توکاری نیست اکنون بیاره كلمات حكماء وعرفا و متکلمین اشارت میرود.

در کتاب انسان کامل در ذیل دیباچه مینویسد و اشهد ان القرآن كلام الله وان الحق ما تضمنه فحواه نزل به الروح الامين على قلب خاتم النبيين والمرسلین و در باب سی و چهارم در باب قرآن نظماً مینویسد :

القرآن ذات محض *** احديتها حق فرض

هی مشهده فيه وله *** من حيث هويته غمض

يطلو ما يطلبه منه *** وهو المطلوب له الفرض

فقراءته هی حليته *** بحلاه ذاك فناء محض

لكن من حيث الذات له *** لا كل هناك ولا بعض

هی لذته في الذات به *** من حيث الذوق ولاغض

والفهم لتلك اللذة قرآن *** هى هو هذا الفرض

بعد از آن میگوید: اعلم ان القرآن عبارة عن الذات التي يضمحل فيها جميع

ص: 279

الصفات فهى المجلى المسماة بالاحدية انزلها الحق تعالى على نبيه محمد صلی الله علیه وآله وسلم ليكون مشهده الاحديه من الاكوان ومعنى هذا الانزال ان الحقيقة الاحمديه المتعالية في ذراها ظهرت بكمالها في جسده فنزلت عن اوجها مع استحالة النزول والعروج عليها .

لكنه صلی الله علیه وآله وسلم لما تحقق جسده بجميع الحقايق الالهيه وكان مجلى الاسم الواحد بجسده كما انه بهويته مجلى الاحدية و بذاته عين الذات فلذالك قال صلی الله علیه وآله وسلم انزل على القرآن جمله واحدة يعبر عن تحققه بجميع ذالك تحققاً ذاتياً كلياً جسمانياً وهذا هو المشار اليه بالقرآن الكريم لانه اعطاء الجمله.

و در آخر بیاناتی که کرده است مینویسد و قوله تعالی « و لقد آتيناك سبعا من المثانى والقرآن العظيم » فالقرآن هنا عبارة عن الجملة الذاتيه لا باعتبار النزول و لا باعتبار المكانة بل مطلق الاحدية الذاتية التى هى مطلق البواء الجامعة لجميع المراتب والصفات والشؤن والاعتبارات والمعبر عنها بساذج الذات مع جملة الكمالات و لهذا قرن بلفظ العظيم لهذه العظمة والسبع المثاني عبارة عماظهر عليه في وجوده الجسدى من التحقيق بالسبع الصفات .

وقوله تعالى الرحمن علم القرآن اشارة الى ان العبد اذا تجلى عليه الرحمن يجد في نفسه لذة رحمانية تكسب تلك اللذة معرفة الذات فيتحقق بحقايق الصفات فما علة القرآن الا الرحمن والافلاسبيل الى الوصول الى الذات بدون تجلى الرحمن الذي هو عبارة عن جملة الاسماء والصفات اذ الحق تعالى لا يعلم الأمن طريق اسمائه وصفاته قافهم، وهذا شيء لا يفهمه الا العرفاء وهم الأفراد الكمل الامجاد الذين هم موضع نظر الله تعالى من العباد والله يقول الحق وهو يهدى السبيل .

و بعد از این بیانات در باب فرقان میگوید :

صفات الله فرقان *** و ذات الله قرآن

وفرق الجمع تحقيق *** وجمع الفرق وجدان

وتفرقة الصفات على *** اختلاف النعت جمعان

ص: 280

وحكم الذات التوحيد *** والتوحيد فرقان

لان الوصف لا ينفك *** و هو لذاته شأن

بعد از این منظومات میگوید :

اعلم ان الفرقان عبارة عن حقيقة الاسماء والصفات على اختلاف تنوعاتها فباعتباراتها تتميز كل صفة واسم عن غيرها فحصل الفرق في نفس الحق من حيث اسمائه الحسنى و صفاته فان اسمه الرحيم غير اسمه الشدید تا آخر این فصل و بیاناتی که بر حسب سلیقه خود .

کرده است.

و همین شیخ عبدالکریم گیلانی صاحب کتاب الانسان الكامل كه در مسلك تصوف است در باب کلام این چندبیت را انشاء کرده است:

ان الكلام هو الوجود البارز *** فيه جرى حكم الوجود الجايز

كلا وهى فى العلم كانت احرفا *** لا تنقرى اذ ليس ثمة مايز

فتميزت عند الظهور فعبروا *** عنها بلفظة كن ليدرى الفائز

واعلم بان الله حقاً ان يقل *** للشيء كن فيكون ماهو عاجز

فله الكلام حقيقة وله مجازاً *** كل ذالك كان وهو الجائز

بعد از آن میگوید اعلم ان كلام الله تعالى من حيث الجملة هو تجلى علمه باعتبار اظهاره اياه سواء كانت كلماته نفس الأعيان الموجودة او كانت المعاني التي يفهمها عبارة اما بطريق الوحى او المكالمة او امثال ذالك لان الكلام الله في الجملة صفة واحدة نفسيه لكن لها جهتان الجهة الأولى على نوعين :

النوع الاول ان يكون الكلام صادراً عن مقام العزة بامر الالوهية فوق عرش الربوبية وذالك امره العالى الذى لاسبيل الى مخالفته لكن طاعة الكون اء من حيث يجهله ولا يدريه وانما الحق سبحانه وتعالى يسمع كلامه في ذالك المجلى عن السكون الذي يريد تقدير وجوده ثم يجرى ذالك الكون على ما أمره به عناية منه ورحمة سابقة ليصح للوجود بذلك اسم الطاعة فيكون سعيداً .

و بعد از پاره بیانات میگوید: اما الجهة الثانية للكلام فاعلم ان كلام الحق

ص: 281

نفس اعيان الممكنات وكل ممكن كلمة من كلمات الحق ولهذا لانفاد للممكن قال تعالى «قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربى النقد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي ولو جئنا بمثله مدداً».

پس ممکنات همان کلمات خداوند سبحان است و این برای آن است که کلام من حيث الجمله صورتی است برای معنی که در عظیم سخن آور است که این سخن آور میخواهد بدستیاری ابزاز این صورت شنونده را بفهم این معنی که در عظم متکلم است بازرساند پس موجودات کلام خدای و آن صورت شنونده را بفهم این معنی که در علم متکلم است باز رساند پس موجودات کلام خدای و آن صورت عینیه محسوسه و معقوله موجوده است وكل ذالك صور المعانى الموجودة في علمه میباشد و هى الاعيان الثابته پس اگر خواهی میگوئی حقایق انسان است و اگر خواهی گوئی ترتیب الوهیت است و اگر خواهی گوئی بساطت وحدت است و اگر خواهی کوئی تفصیل غیب است و اگر بخواهی میگوئی صور جمال است و اگر خواهی کوئی آثار اسماء وصفات است و اگر خواهی گوئی معلومات حق است و اگر خواهی گوئی حروف عالیات است.

وامام محی الدین عربی باین مطلب اخیر اشارت کرده است در این قول خودش كنا حروفاً عاليات لم تقرأ پس همانطور که متکلم و سخن آور در کلام خود به حرکت ارادیه برای تکلم و نفسی خارجی بحرف از آن صدر و سینه که پوشیده برای ظاهر شفه و لب لابد و ناچار است كذالك الحق سبحانه و تعالى في ابرازه لخلقه من عالم الغيب الى عالم الشهاده يريد اولا ثم تبرزه القدرة فالارادة مقابلة للحركة الارادية التى في نفس المتكلم والقدرة مقابلة للنفس الخارج بالحروف من الصدر الى الشفة من عالم المتكلم .

فسبحان من جعل الانسان نسخة كاملة ولو نظرت الى نفسك ودققت لوجدت لكل صفة منه نسخة في نفسك فأنظر هويتك نسخة اى شيء وانيتك نسخة اى شيء و روحك نسخة اى شيء وعقلك نسخة اى شيء وفكرك نسخة اى شيء وخيالك نسخة اى شيء وصورتك ن اى شىء وانظر الى وهمك العجيب نسخة اى شيء و بصرك و

ص: 282

حافظتك وسمعك وعلمك وحياتك وقدرتك وكلامك وارادتك وقلبك وقالبك وكل شيء منك نسخة اى شيء من كماله وصورة اى حسن من جماله ؟

فاضل گیلانی بعد ازین بیانات میگوید اگر عهد مربوط و شرط مشروط مانع نبودی واضح تر از این که در بیان آوردم سخن میکردم و این بیان روشن را غذاء صاحى ونقل سكران میساختم لکن بهمین اندازه که اشارت شد کفایت رفت و معلوم نگردیده است که آنان را که قبل از من بوده اند رخصت داده باشند که براسراری که من در این باب بیاگاهانیدم آگاهی داده باشند اما من چون مأمور بکشف این سر شدم باز نمودم و اکثر این کتاب به ازین قبیل مطالب و کشفيات اندراج دارد لكن جعلت قشرة على اللباب يلفظها من هو من اولى الالباب و يقف دونها من وقف دون الحجاب والله يقول الحق وهو يهدى الى الصواب .

در السنه اخبار و احادیث قدسيه وغير قدسيه وعرفا وشعراء بلکه پاره آیات و اسماء که بشرف آدمی و مقامات عالیه باطنیه او وارد است ازین معانی و بیانات خفیه است و بسی سخنهای ناگفته است .

قالبت قبه ایست اللهی *** ليك از حبه نه آگاهی

از کتاب مبین ببین خود را *** بازدان از یکی تو این صدرا

خویشتن را نمی شناسی قدر *** ورنه بس محتشم کسی ای صدر

اتزعم انك جرم صغير *** وفيك انطوى العالم الاكبر

بدیهی است که انسان اول نسخه آفرینش و دارای گوهر روح و عقل است و خداوندش بجائی میرساند که ينفخ فيه روحه و اور امظهر جلال و جمال و نسخه صفات الهيه وشئونات خالقيه وصانعیه میگرداند و میفرماید عبدی اطعني حتى اجعلك مثلى چنانکه اگر گوئی کن فیکون .

و در آنچه از بیانات صاحب کتاب انسان کامل در باب قرآن و فرقان و کلام مذکور شد در آنجمله که با شرع شریف احمدی و دین منیف جعفری صلی الله علیه وآله وسلم مطابق هست چون

ص: 283

تأمل نمایند مخلوقیت وحدوث قرآن در اغلب مقامات نمایان است اگرچه بعقیدت او نیز درباره مطالب همین معنی عاید میشود و اگر مردم خردمند بنگرند دریابند .

و در بیان معنی ام الکتاب این ابیات را میگوید :

ام الكتاب فكنهه في ذاته *** هی نقطة منها انتشاء صفاته

هي كالدواة لأحرف تبدو على *** ورق الوجود بحكم ترتيباته

فالمهملات من الحروف اشارة *** فيما تعلق بالقديم بذاته

و المعجمات عبارة عن حادث *** من أنه طار على نقطاته

و متى تركبت الحروف فانها *** كلم فتكلم محض مخلوقاته

بعد ازین ابیات میگوید اعلم انام الكتاب عبارة عن ماهية كنه الذات المعبر عنها من بعض وجوهها بماهيات الحقايق التى لا يطلق عليها اسم ولا نعت ولا وصف ولا وجود ولا عدم ولاحق ولا خلق والكتاب هو الوجود المطلق الذى لا عدم فيه و كانت ماهية لكنه أم الكتاب لان الوجود مندرج فيها اندراج الحروف في الدواة فلا يطلق على الدواة باسم شيء من اسماء الحروف سواء كانت الحروف مهملة او معجمة فكذلك ماهية الكنه لا يطلق عليها اسم الوجود ولا اسم العدم لانها غير معقولة والحكم على المعقول بامر محال

فلا يقال بانها حقو لا خلق ولاغير ولا عين ولكنها عبارة عن ماهية لا تنحصر بعبارة الا ولها ضد تلك العبارة من كل وجه وهى الالوهية باعتبار ومن وجه هي محل الاشياء و مصدر الوجود و الوجود فيها بالعقل.

ولو كان العقل يقتضى ان يكون الوجود في ماهية الحقايق بالقوه كوجود النخلة في النواة ولكن الشهود يعطى الوجود منها بالفعل لا بالقوة للمقتضى الذاتي الالهي لكن الاجمال المطلق هو الذى حكم على العقل بان يقول بان الوجود في ماهيته الحقايق بالقوة بخلاف الشهود لانه يعطيك الامر المجمل مفصلا لانه في نفس ذالك التفصيل باق علي اجماله .

ص: 284

و هذا امر ذوقى شهودى كشفى لا يدركه العقل من حيث نظره لكنه اذا وصل الى ذلك المحل و تجلت عليه الاشياء قبلها و ادركها كماهي عليه و اذا علمت ان الكتاب هو الوجود المطلق تبين لك ان الأمر الذى لا يحكم عليه بالوجود ولا بالعدم هوام الكتاب وهو المسمى بماهية الحقايق لانه تولد الكتاب منه.

و ليس للكتاب الاوجه واحد من وجهى كنه الماهية لان الوجود احد طرفيها و العدم هو الثانى فلهذا ما قبلت العبارة بالوجود ولا بالعدم لان مافيها وجه من هذه الوجوه الأوهى ضده.

فالكتاب الذي انزله الحق سبحانه على لسان نبيه صلی الله علیه وآله وسلم هو عبارة عن احكام الوجود المطلق الذى هو احد وجهى ماهية الحقايق.

فمعرفة الوجود المطلق هو علم الكتاب وقد اشار الحق الى ذالك في قوله : وكلشي احصيناه في امام مبين و قوله ولا رطب ولا يابس الا في كتاب مبين وقوله وكلشيء فصلناه تفصيلا، و بعد ان علمناك ان ام الكتاب هى ماهية الكنه و ظهران الكتاب هو الوجود المطلق، اعلم ان الكتاب سور و آیات و کلمات و حروف فالسورة عبارة عن الصور تجليات الكمال ولا بد لكل صورة من معنى فارق تتميز به تلك الصورة عن غيرها و اذاً لا بد لكل صورة الهية كمالية من شأن تتميز به تلك الصورة عن غيرها ولولا التطويل لنبهناك على كل صورة منها وسورة من كتاب الله تعالى .

و الآيات عبارة عن حقايق الجمع كل آية تدل على جمع الهى من حيث معنى مخصوص يعلم ذالك الجمع الالهى من مفهوم الاية المتلوة ولا بد لكل جمع من اسم جمالي و جلالي يكون التجلى الالهى في ذالك الجمع من حيث ذالك الاسم.

و كانت الاية عبارة عن الجمع لانها صارت عبارة واحدة عن كلمات شتى و ليس الجمع الاشهود الاشياء المتفرقة لعين الواحدية الحقية و الكلمات هي عبارة عن حقايق المخلوقات العينية اعنى المتعينة في العالم الشهود و الحروف فالمنقوط منها عبارة عن

ص: 285

الاعيان الثابتة في العلم الالهى والمهمل منها على نوعين:

النوع الأول مهمل تتعلق به الحروف ولا يتعلق هو بها وهي خمسة الالف والدال والراء والواو واللام.

الف اشارة الى مقتضيات كماليته وهى خمسة الذات والحيوة و العلم و القدرة والارادة اذلاسبيل الى وجود هذه الأربعة المذكورة الا بالذات ولاسبيل الى اكمال الذات الابها و النوع الثاني مهمل يتعلق به الحروف ويتعلق هو بها و هي تسعة فالاشارة بها الى الانسان الكامل لجمعه بين الخمسة الالهية و الاربعة الخلقية وهي العناصر مع ما تولد منها و كانت احرف الانسان الكامل غير منطوقة لانه خلقها على صورته ولكن تميزت الحقايق المطلقة الالهية عن الحقايق المقيدة الانسانية لاستناد الانسان الى موجد يوجده و لوكان هو الموجد فان حكمه ان يستند الى غيره و لهذا كانت حروفه تتعلق بالحروف وتتعلق الحروف بها.

و قدنبهنا على حقيقة الحروف وكيفية تنشئها من الالف وكيفية تنشاء الالف من النقطة في كتابنا المسمى بالكهف والرقيم في شرح بسم الله الرحمن الرحيم فمن شاءان يعرف ذالك فلينظر في الكتاب المذكور .

و لماكان حكم واجب الوجود انه قائم بذاته غير محتاج في وجوده الى غير ممع احتياج الكل اليه كانت الحروف الميسرة الى هذا المعنى من الكتاب مهملة تتعلق بها الحروف ولا تتعلق هي بحرف فيها كالالف و الدال والراء و الواو واللام الف. فان كل واحد من هذه الاحرف تتعلق به جميع الحروف ولا يتعلق هو بحرف منها.

ولا يقال ان اللام ليست بكلمة لان الاعيان الثابته لم تدخل تحت كلمة كن الاعند الايجاد العيني و اماهى ففى اوجها وتعينها العلمى فلا يدخل عليها اسم التكوين فهي حق لا خلق لان الخلق عبارة عما دخل تحت كلمة كن وليست الاعيان الثابتة في العلم بهذا الوصف حادثة لكنها ملحقه بالحدوث الحاقاً حكمياً لما تقتضيه ذواتها من وجود الحادث في نفسه الى قديم كما سبق بيانه في هذا الكتاب.

فالاعيان الموجودة المعبر عنها بالحروف ملحقة في العالم العلمى بالعلم الذى هو

ص: 286

ملحق بالعالم فهى بهذا الاعتبار الثاني قديمة و قد سبق تفصيل ذالك في باب القدم.

فاذا علمت ان الكتاب هو الوجود المطلق الجامع للحروف و الايات و السور على ما اشارت اليه حقيقة كل منها -

فاعلم ان اللوح عبارة عما اقتضى التعين من ذالك في الوجود على الترتيب الحكمي لا على المقتضى الالهي الغير المنحصر ، فان ذالك لا يوجد في اللوح مثل تفصيل احوال أهل الجنة والنار و اهل التحليات و ما اشبهه ذالك ولكنه موجود في الكتاب والكتاب كلى عام و اللوح جزئي خاص و سیاتی بیانه انشاء الله والله يقول الحق و هو يهدى

السبيل .

و نیز گیلانی در معنی قدم میگوید القدم عبارة عن حكم الوجوب الذاتي فالوجوب الذاتي هو الذي اظهر اسمه القديم للحق لان من كان وجودم واجباً بذاته لم يكن مسبوقا بالعدم و من كان غير مسبوق بالعدم لزم ان يكون قديماً بالحكم والا فتعالى عن القدم لان القدم تطاول مرور الزمان على المسمى به تعالى الحق عن ذالك.

فقدمه انما هو الحكم اللازم للوجوب الذاتي و الافليس بينه سبحانه و تعالى و خلقه زمان ولا وقت جامع بل تقدم حكم وجوده على وجود المخلوقات هو المسمى بالقدم و طرق المخلوق لافتقاده الى موجد يوجده هو المسمى بالحدوث ولو كان للحدوث معنی ثان و هو ظهور وجوده بعد ان لم يكن شيئاً مذكورا فان الحدوث الشايع اللازم في حق المخلوق انما هو افتقاده الى موجد يوجده .

فهذا الأمر هو الذي اوجب اسم الحدوث على المخلوق فهو ولوكان موجوداً في علم الله فهو محدث في نفس ذالك الوجود لانه فيه مفتقر الى موجد يوجده فلا يصح على المخلوق اسم القديم ولوكان موجوداً في العلم الالهى قبل بروزه لان من حكمه ان يكون موجوداً بغيره فوجوده مرتب على وجود الحق وهذا معنى الحدوث والافالاعيان الثابتة فى العلم الالهى محدثة لاقديمة بهذا الاعتبار .

ومن هذا الوجه وهذه مسئلة اغفلها المتنافلا توجد في كلام واحد منهم الا ما يعطى الحكم بقدم الاعيان الثابتة و ذلك وجه ثان لاعتبارثان وها انا اوضحه لك وهو

ص: 287

انه لما كان العلم الالهى قديماً اى محكوماً عليه بالقدم و هو الوجوب الذاتي لان صفاته ملحقة بذاته فى كل ما يليق بجنابه من الاحكام الالهية لان العلم لا يطلق عليه علم بوجود معلومه والا فيستحيل وجود علم ولا معلوم كما انه يستحيل وجود كل منهما بعدم العالم كانت المعلومات وهى الاعيان الثابتة ملحقة في حكم القدم بالعلم و كانت معلومات الحق قديمة له محدثة لا نفسها في ذواتها .

فالحق الخلق بالحق لحوقاً حكمياً لان رجوع وجود الخلق الى الحق من حيث الامر عينى ومن حيث الذات حكمى ولا يفهم ماقلناه الا الافراد الكمل فان هذا النوع من الاذواق الالهية مخصوص بالمحققين دون غيرهم من العارفين و لما كان هذا القدم فى حق المخلوقات امراً حكميا والحدث امراً عينيا قدمنا ما يستحقونه من حيث ذواتهم على ما ينسبون إليه من حيث الحكم وهو تعلق العلم الالهى بهم فافهم . فقدم الحق امر حكمي ذاتي وجوبى له وحدوث الخلق امر حکمی ذاتی وجوبی للمخلوقات فالمخلوقات من حيث هويتها لا يقال فيها أنها حق الأمر من حيث الحكم لتدل عليه و الا فالحق فى نفسه منزه ان تلحق به الاشياء من حيث ذاته فما لحقوا به الا من حيث الحكم وهذا اللحوق لولاح للمكاشف العارف انه لحوق ذاتي فائماذالك انما هو على قدر قابلية المكاشف لا على الامر الذى يعلمه الله من نفسه لنفسه وما انت السنة الشرايع الا مصرحة بانفراد الحق بماهوله.

وهذا التشريع هو على ما هو الأمر عليه لاكما يزعمه من ليس له معرفة بحقيقة الحقايق فانه يلوح له شيء ويعزب عنه اشياء فيقول ان التشريع انماهو القشر الظاهر ولم يعلم انه جامع للب الأمر و قشره فقدادي الامانة صلى الله عليه وآله وسلم و نصح الامة ولم يترك هدى إلا نبه عليه ولا معرفة الا هدى اليها فنعم الامين الكامل ونعم العالم بالله العامل .

فالقدم امر حكمي لذات واجب الوجود و الفرق بين الازل والقدم ان الازل عبارة عن معقوليته القبلية الله تعالى والقدم عبارة عن انتفاء مسبوقية الله تعالى بالعدم فالازل انما يفيد انه قبل الاشياء والقدم أنما يفيد أنه غير مسبوق بالعدم في نفس

ص: 288

قبليته على الاشياء فلا يكون الازل والقدم بمعنى واحد فافهم.

ان القديم هو الوجود الواجب *** والحكم للبارى بذالك واجب

لا تعتبر قدم الاله بمدة *** او از من معقولة يتعاقب

فانسب له القدم الذى هو شانه *** من كون ذالك حكم من هو واجب

معناه ان وجوده لا يسبق *** بالانعدام ولا قطيع ذاهب

بل انه لغنائه في ذاته *** يسمى قديما و هو حكم دائب

وفاضل گيلاني صاحب کتاب انسان الکامل درباره ابواب دیگر مثل علم و قدرت و اراده و صفات خاصه الهیه که عین ذات هستند و معنی کمال و جمال وابد و ازل وايام الله وصصلة الجرس وفاتحة الكتاب كه هي السبع المثاني و هي السبع الصفات النفسية التى هى الحيوة والعلم والارادة والقدرة والسمع والبصر والكلام .

و این ابوابی که در این فصل مسطور داشتیم بیانات واشاراتی در تلو معانی قدیم وصفات سلبيه وثبوتيه وذاتيه وغيرذاتيه وخلقت وحدوث ووجود وعدم وهويت وانيت و واحدیت واحدیت وواجب الوجود و جز آن مینماید حتی در باب صصلة الجرس و اظهار مكاشفات خود وسؤال او از قرآن بجواب انه لقول رسول كريم اختتام میدهد و ثابت مینماید که خداوند موجد کلام است و بدستیاری روح الامین و لوح محفوظ بطريق وحی برسول خدا نازل میشود.

و همچنین در معنی سایر کتب آسمانی باز میرساند که صحف و کتب آسمانی بتمامت مخلوق و حادث است چنانکه چون اهل علم و فضل در این مواد مسطوره و ابواب مذكوره بنظر دقت بنگرند بر حقایق مطالب آگاه شوند .

و اینکه مشروحا نگارش رفت برای این بود که چون علمای عظام در مقام مطالعه برآیند در آنچه باید نظر فرمایند، در مستنبطات ایشان نقصانی راه ندهد و آنچه را مطابق طریقه حقه یافتند برای ادراک مطلب معهود انتخاب گردانند خصوصاً در آن بایی که در معنی طور و كتاب مسطور فى رق منشور بیانات مفصله دارد و در دیباچه کتاب و کلمات حکمت آیات و نعوت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم ذو السبع المثاني صاحب المفاتيح و

ص: 289

الثوانى و اشهد ان القرآن كلام الله و ان الحق ما تضمنه فحواه نزل به الروح الامين على قلب خاتم النبيين والمرسلين.

در زبور داود علیه السلام در فصل یکصد و چهل و هشتم که ترجمه شده مینویسد قانونی را داد که از آن تجاوز نخواهد کرد و معلوم است این معنی اشارت بقرآن است که از احکام و قانون آن بیرون نخواهد شد و تا قیامت باقی میماند چه سایر کتب آسمانی کتابی بعد از کتابی منسوخ گشت .

و نیز فاضل گیلانی در انسان الكامل میگوید اعلم ان الله تعالى لما خلق محمداً صلى الله عليه و آله وسلم من كماله وجعله مظهراً لجلالدوجماله خلق كل حقيقة في محمد صلی الله علیه وآله وسلم من حقيقة من حقايق اسمائه وصفاته ثم خلق نفس محمد صلی الله علیه وآله وسلم من نفسه و ليست النفس الاذات الشيء و قدبينا فيما مضى خلق بعض الحقايق المحمدية صلی الله علیه وآله وسلم من حقايقه تعالى كما مضى فى العقل والوهم وامثالهما و در باب انسان کامل که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم است و انه مقابل للحق و الخلق و انسان کامل آنکس باشد که مستحق اسماء ذاتيه وصفات الهيه است استحقاق الاصاله والملك بیاناتی مینماید که قرآن در درجه دوم مخلوقیت واقع میشود .

و فاضل قوشچی در شرح تجريد الكلام محقق طوسى عليه الرحمة در آنجا که ميفرمايد وعمومية قدرته يدل على ثبوت الكلام میگوید تواتر عن الانبياء علیهم السلام انه تعالى متكلم وقد ثبت صدقهم بدلالة المعجزات من غير توقف على اخبار الله تعالى عن صدقهم بطريق التكلم ليلزم الدور ولاخلاف لارباب الملل والمذاهب فيكون البارى تعالى متكلماً و انما الخلاف في معنى كلامه و في قدمه و حدوثه و ذالك لان مهنا قياسين متعارضين احدهما ان كلامه تعالى صفة له وكل ما هو صفة له فهو قديم فكلامه قديم .

وثانيهما ان كلام الله تعالى مؤلف عن اجزاء مرتبة متعاقبة في الوجود و كلما هو كذالك فهو حادث فكلامه تعالى حادث فاضطروا الى القدح في احد القياسين ومنع بعض المقدمات ضرورة امتناع حقيقة النقيضين فالحنابلة قالوا كلامه تعالى حروف و

ص: 290

اصوات يقومان بذاته وانه قديم و قد بالغوا فيه حتى قال بعضهم جهلا الجلد والغلاف ايضا قديمان فضلا عن المصحف فهؤلاء صححوا القياس الاول ومنعوا كبرى القياس الثاني.

والكرامية وافقوا الحنابلة في ان كلامه تعالى حروف و اصوات وسلموا انها حادثة لكنهم زعموا انها قائمة بذاته تعالى لتجويز هم قيام الحوادث بذاته تعالى فقد قالوا بصحة القياس الثانى وقدحوا في كبرى القياس الأول.

والمعتزلة قالوا كلامه تعالى اصوات وحروف كما ذهب اليه الفرقتان المذكورتان لكنها ليست قائمة بذاته تعالى بل خلقها الله تعالى في غيره كجبرئيل او النبي عليهما السلام ومعنى كونه متكلماً انه خلق الكلام فى بعض الاجسام وهو حادث كما ذهب اليه الكرامية فهم ايضاً صححوا القياس الثانى لكنهم قدحوا في صغرى القياس الاول.

والاشاعرة قالوا كلامه تعالى ليس من جنس الاصوات والحروف بل هو معنى قائم بذاته يسمى الكلام النفسى وهو مدلول الكلام اللفظى المركب من الحروف وهو قديم فهم صححو القياس الاول وقد حوافى صغرى القياس الثانى.

والمعتزلة تمسكوا بوجوه الاول انه قد علم بالضرورة من دين محمد صلی الله علیه وآله وسلم حتى العوام والصبيان القرآن هو هذا الكلام المؤلف المنتظم من الحروف المسموعة المفتتح بالتحميد المختتم بالاستعاذة وعليه انعقاد اجماع السلف واكثر الخلف .

الثانى ان ما اشتهر وثبت بالنص و الاجماع من خواص القرآن انما يصدق على هذا المؤلف الحادث لا المعنى القديم وتلك الخواص كونه ذكراً لقوله تعالى « وهذا ذكر مبارك » و قوله «انه لذكرلك و لقومك» عربياً لقوله تعالى « انا انزلناه قرآناً عربياً » منزلا على النبي بشهادة النص من تلك الاية و امثالها و اجماع الامة مقرواً بالالسن للاجماع مسموعاً بالاذان للاجماع و لقوله تعالى حتى يسمع كلام الله مكتوباً في المصاحف للاجماع .

فان قيل المكتوب في المصاحف هو الصور والاشكال لا اللفظ والمعنى قلنا بل اللفظ لان الكتابة تصوير اللفظ بحروف هجائه نعم المثبت في المصحف هو الصور والاشكال مقروناً بالمتحدى لكونه معجزاً اجماعاً مفصلا الى الصور والايات لقوله تعالى «كتاب احكمت

ص: 291

آياته ثم فصلت» قابلا للنسخ -

وهو من آيات الحدوث لانه اما رفع أو انتهاء ولاشيء منهما يتصور في القديم لان ماثبت قدمه امتنع عدمه وارداً على عقيب ارادة التكوين لقوله تعالى ( انما قولنا لشيء اذا اردنا ان نقول له كن فيكون فقوله کن امر و هو قسم من كلامه متأخر عن الارادة فى الاستقبال لكونه جزء له .

وجوابهما انه لا نزاع فى اطلاق اسم القرآن وكلام الله بطريق الاشتراك على هذا المؤلف الحادث وهو المتعارف عند العامة والقراء و الاصوليين و الفقهاء و إليه ترجع الخواص التي هي من صفات الحروف وسمات الحدوث وعلى مدلوله الذى هو القديم و اطلاق هذين اللفظين عليه ليس بمجرد انه دال على كلامه القديم حتى لو كان مخترع هذه الا لفاظ غير الله تعالى لكان هذا الاطلاق بحاله.

بل لان له اختصاصاً آخر به تعالى وهو انه اخترعه بانه اوجد اولا الاشكال في اللوح المحفوظ لقوله تعالى بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ و الاصوات في لسان الملك لقوله تعالى وانه لقول رسول كريم .

خلاصه معنی این است که عمومیت قرآن و قدرت عمومیه باری تعالی دلالت میکند بر ثبوت کلام چنانکه از پیغمبران عظام بتواتر خبر داده اند که خداوند متعال متکلم است .

و حال اینکه صدق سخن انبیای گرام و اخبار ایشان برحسب دلالت معجزاتی که از ایشان بروز نموده بدون اینکه بایستی اخبار خداوند تعالی بطریق تکلم بر صدق ایشان توقف نماید تا مستلزم دور گردد و ارباب ملل مختلفه ومذاهب متباینه را هیچ خلافی در آن نمیرود که خداوند تعالی متکلم است یعنی باین صفت موصوف است بلکه خلاف در معنی کلام خداوندی و در قدم وحدوث کلام یزدان است و این اختلاف برای این است که در اینجا دو قیاس است که متعارض یکدیگر هستند .

یکی از آن دو قیاس این است که کلام خداوند تعالی صفتی است برای خدای و

ص: 292

هر چه خدای را صفت باشد پس قدیم خواهد بود لاجرم کلام خدا قدیم است ، دوم این است که کلام خدای تعالی از اجزای مترتبه متعاقبه در وجود مؤلف است و هرچه براین منوال باشد حادث است پس کلام خدای حادث میباشد و علمای فن نظر باین بیان در قدح یکی از دو قیاس و منع بعضی مقدمات برحسب ضرورت امتناع حقیقیه نقيضين مضطر و ناچار شده اند .

جماعت حنابله میگویند کلام خدای تعالی حروف و اصواتی است که قیام هر دو بذات کبریای یزدان متعال است و قدیم است و در باب قدم آن چندان مبالغه کرده اند که پاره جهال این جماعت گفتهاند جلد و غلاف مصحف هم قدیم هستند تا چه برسد بخود مصحف و این جماعت که بر این طریقت سخن نموده اند قیاس اول را تصحیح و کبرای ثانی را منع کرده اند .

وجماعت کرامیه در این مسئله که کلام خدای متعال حروف وصوت است با حنابله موافقت کرده اند و بحدوث آن نیز تصدیق دارند و مسلم میشمارند لکن این گروه چنان میدانند که اصوات و حروف به ذات خدا قیام دارند از آن حیثیت که قیام حوادث را به ذات باری تعالی جایز میدانند و این طایفه که بر این و تیره سخن میرانند بصحت قیاس ثانی تصدیق دارند و تصحیح مینمایند و در کبرای قیاس اول قدح میجویند.

و گروه معتزله گویند کلام ایزد علام اصوات و حروف است چنانکه جماعت حنابله و کرامیه بر این عقیدت هستند اما میگویند این دو قائم بذات خداوند تعالی نیست بلکه خدای تعالی خلق فرموده است آنها را در غیر خودش مثل جبرئیل یا پیغمبر علیهما السلام و معنی اینکه میگویند خدای تعالی متکلم است این است که خداوند قادر کلام را در پاره اجساد خلق میفرماید و کلام حادث است چنانکه جماعت کرامیه بر حدوث آن معتقد میباشند پس جماعت معتزله نیز تصحیح قیاس ثانی را کرده اند لکن در صغرای قیاس اول قدح آورده اند.

و گروه اشاعره گویند کلام خدای تعالی از جنس اصوات و حروف نیست بلکه آن معنی میباشد که قائم بذات باری تعالی است و بکلام نفسی موسوم است و آن عبارت

ص: 293

از مدلول کلام لفظی مرکب از حروف است و آن قدیم است و اشاعره تصحیح قیاس اول و قدح در صغرای قیاس ثانی نموده اند .

و معتزله در این رأی و عقیدت و بیانی که ظاهر کرده اند متمسك بچند وجه شده اند اول اینکه میگویند محققاً بموجب ضرورت دین بموجب ضرورت دین محمدى صلی الله علیه وآله وسلم حتى عوام و کودکان دانسته اند که قرآن عبارت از همین کلام مؤلف منتظم ازین حروف مسموعه است که بتحمید افتتاح و باستعاده یعنی سوره فاتحه الکتاب وسورة الناس اختتام یافته است و اجماع سلف و اکثر خلف بر این معنی منعقد شده است.

دوم اینکه آنچه اشتهار یافته و منص و اجماع از خواص قرآن ثابت شده اینست که بر این مؤلف یعنی این کتاب خداي تعالی که مولف از حروف است حادث صدق مینمایدنه قدیم یعنی دلالت این جمله حدوث قرآن را ثابت مینماید نه قدم قرآن را و این خواص بودن قرآن است ذکر چنانکه خدای تعالی میفرماید و هذا ذكر مبارك» و قول خداى تعالى وانه اذكر لك» و بسبب اینکه بزبان عربی میخوانی چنانکه خداوند میفرماید «انا انزلناه قرآنا عربياً» و این قرآن بشهادت نص همین آیه شریفه مذکوره و آیات دیگر که مانند آن است و اجماع امت بر پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم فرود آمده است در حالیکه مقرو به السنه است للاجماع و مسموع بآذان است للاجماع و بسبب قول خدای تعالی که میفرمايد حتى يسمع كلام الله و مکتوب در مصاحف است للاجماع.

و اگر بگویند آنچه در مصاحف مکتوب و نوشته شده است همان صورتها و اشکال است نه لفظ و معنی میگوئیم بلکه لفظ است زیراکه کتابت عبارت از تصویر لفظ است بحروف هجای آن بلی آنچه در مصحف ثبوت گرفته همان صورت و اشکال است مقروناً بالتحدى لكونه معجزاً اجماعاً مفصلا الى الصور و الآيات بواسطه قول خدای تعالی كتاب احكمت آياته ثم فصلت چنانکه در فصول سابقه ترجمه و تفسیر شد و قابل است مرنسخ راو همین قبول نسخ از آیات حدوث است زیرا که یا عبارت از رفع و یا انتها است .

و ازین دو هیچ چیز متصور در قدیم نتواند بودجه هر چه قدمتش ثابت شد عدمش

ص: 294

امتناع دارد در حالیکه بر عقیب اراده تکوین وارد است چنانکه خدای تعالی میفرماید جز این نیست گفتن برای چیزی گاهی که اراده آن و ایجاد آن را کرده باشیم اینکه بگوئیم بر آن باش پس میباشد یعنی اراده چیزی را نمائیم بمحض اینکه بگوئیم باش میباشد پس قول خدای تعالی کن امر است و اين يك قسم از کلام خدای است که از اراده واقعه در استقبال متأخر است بواسطه اینکه جز آن میباشد یعنی جزء اراده است .

و جواب هر دو این است که هیچ نزاعی در اطلاق اسم قرآن و كلام الله بطريق اشتراك براين مؤلف حادث نیست و این معنی نزد عامه و جماعت قراء و اصولیین و فقهاء متعارف است و آن خواص که از صفات حروف و سمات حدوث است بآن راجع است و على مدلوله الذى هو القدیم و اطلاق این دو لفظ بر آن را نتوان مجرد آن قرار داد که کلام خدای قدیم است حتی اینکه اگر مخترع این الفاظ غیر از خداوند متعال باشد هر آینه این اطلاق بحال خود باقی خواهد ماند بلکه بعلت این است که برای آن اختصاصی دیگر است بخداوند متعال و آن این است که خدای قادر متعال اولا اشکال رادر لوح محفوظ ایجاد فرمود چنانکه میفرماید بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ واصوات را در زبان ملك و فرشته چنانکه میفرماید «انه لقول رسول کریم».

ثم اختلفوا فيه فقيل هما اسمان لهذا المؤلف المخصوص القائم باول لسان اخترعه الله تعالى فيه حتى ان ما يقرء لكل احد سواه بلسانه يكون مثله لاعينه والاصح انه اسم له لا من حيث تعين المحل فيكون واحداً بالنوع و يكون ما يقرؤه القارىاى قاركان نفسه لامثله وهذا الحكم في كل شعر وكتاب ينسب الى مؤلفه.

بعد ازین مسائل و عقاید و مطالب مذکوره که در میان آورده اند در این باب اختلاف کردند بعضی بر آن عقیدت رفته اند که حروف و اصوات اسم هستند برای این مؤلف مخصوص قائم باول زبانی که خداوند تعالی اختراع فرمود آن را در آن حتی اینکه آنچه قرائت میشود برای احدی سوای او بلسان خودش مثل آن است نه عین آن واصح این است که مر آن را اسم باشد نه از حیثیت تعین محل وباين سبب واحد بالنوع باشد و آنچه را که قاری قرائت میکند هر قاری که باشد نفس اوست نه مثل او و این

ص: 295

حکم در هر شعری و کتابی است که منسوب بمؤلف آن و شاعر آن شعر است .

پس اگر گفته شود گاهی که اراده شود بکلام الله تعالی این الفاظی که منتظم از حروف مسموعه است بدون اعتبار تعیین محل پس هر يك از ما كلام الله تعالی را میشنود و همچنین اگر معنی ازلی را بآن اراده نمایند و سماع آن را عبارت از فهم آن اصوات مسموعه اراده کنند پس اختصاص موسى بن عمران علیه السلام باینکه کلیم خدای باشد چیست و بچه علت آنحضرت را کلیم الله گویند و در میان انبیاء علیهم السلام با این سمت مخصوص میباشد .

در جواب گوئیم در آن مسئله چند وجه است يك وجه كه مختار حجة الاسلام غزالی است این است که حضرت موسی علیه السلام استماع کلام ازلی را مینمود بدون دستیاری صوت و حروف چنانکه ذات خدای تعالی را در سرای آخرت بلا کم و کیف میبینند و این عقیدت مطابق مذهب کسی است که تعلق رؤیت و سماع را بهر موجودی حتی ذات و صفات قائل است لكن سماع سوای صوت و حروف جز بطريق خرق عادت نمیتواند باشد.

وجه ثانی این است که موسی علیه السلام از جميع الجهات استماع صوتی کرده باشد برخلاف آنچه عادت مقتضی آن است.

وجه سوم این است که موسی استماع کرده باشد صوتی رالکن بصوتی که مکتسب بندگان و طریقی که شأن و استطاعت سماع باشد نباشد و حاصل این بیانات این است که خداوند تعالی موسی علیه السلام را مکرم داشته است و کلام خود را بدو فهمانیده باشد بصوت تولى بخلقه من غير كسب لأحد من خلقه شيخ ابو منصور مازیدی و استاد ابواسحق اسفراینی بر این عقیدت رفته اند و بر هر يك ازین دو تقدیر همانا قرار داده اند که اسم مجموع باشد بحیثیتی که صادق بر بعضی نباشد و گاهی قرار داده شده است که اسم باشد برای معنی کلی که صادق بر مجموع وعلى كل بعض من ابعاضه باشد.

و بالجمله پس آنچه گفته میشود که مکتوب در هر مصحف و قرائت شده زبانی کلام الله تعالی است پس بموجب اعتبار وحدت نوعیه است و آنچه گفته میشود که وی حکایت از کلام الله تعالی و مماثل آن است و جز این نیست که این کلام عبارت از آن مخترع در زبان ملک و فرشته است پس بر حسب اعتبار وحدت شخصیه است و آنچه گفته

ص: 296

میشود که کلام خداوند تعالی بهیچ لسانی و هیچ قلبی قائم و حال در هیچ مصحفی یالوحي نیست مراد از کلام حقیقی میباشد که صفت از لیه است و منع نموده اند از اینکه کلام خدای در صفحه زبانی یا پرده قلبی یا ورق مصحفی حلول پذیرد و اگر چه مراد همان لفظی هم باشد بجهت مراعات تادیب و احتراز کردن از اینکه وهم انسانی بسوی کلام حقیقی ازلی راه برگیرد یعنی چنان انگارد که این کلام حقیقی ازلی است علاوه بر اینکه اطلاق اسم مدلول بردال خواهد بود.

و این کلمه اشارت بجواب دیگر و متعلق بجواب دو وجهی است که جماعت معتزله بآن قائل هستند چنانکه در صدر همین فصل مفصل گشت و هم چنین اجزاء صفات دال بر مدلول شایع و ذائع و منتشر است مثل اینکه گفته میشود «سمعت هذا المعنى من فلان وقراته في بعض الكتب وكتبته بيدى».

سوم این است که اگر کلام خدای تعالی ازلی باشد لازم میگردد که در اخبار خدای قائل بكذب شوند چه اخباریکه در قرآن و کتب آسمانی از ماضی و طریق گذشته وارد است بسیار است مثل دانا ارسلنا نوحاً وقال موسى و عصى فرعون الرسول وغير ذالك وصدق آن مقتضى نسبت وقوع سبقت است و هرگز تصور نمیتوان نمود که چیزی برازل سبقت داشته باشد و چون چنین باشد بایستی قائل بكذب باشد و این حال بر خدای متعال محال است .

وجواب این است که کلام خدای تعالی در ازل متصف بماضی وحال و استقبال نمیباشد چه در آن حال زمان معدوم است «و انما يتصف بذالك فيما لا يزال بحسب المتعلقات وحدوث الازمنه والاوقات» و تحقیق این مسئله با قائل بودن باینکه از لی مدلول لفظی است سخت دشوار است و همچنین قول باینکه متصف بمضى و غيرها همانا همان لفظ حادث است نه معنی قدیم .

چهارم این است که کلام خدای تعالی مشتمل بر امر و نهی و اخبار و استخبار و نداء وغير ذالك است پس اگر كلام يزدان لم يزل ازلی بودی لازم میشد که امر بلا مأمور ونهى بلامنهى واخبار بلاسامع ونداء واستخبار بلا مخاطب باشد و تمام این جمله

ص: 297

سفه و عبث است و هرگز نشاید روا باشد که حکیم علیم تعالی و تقدس را بچنین افعال و امور و اقوال منسوب داشت .

و عبد الله بن سعید قطان از این مسئله جواب باین وجه داده است که کلام خدای لم يزل در ازل امرونهی و خبر و جز آن باشد «و انما يصير احد هذه الاقسام فيما لا يزال» و اگر گفته شود وجود جنس بدون اینکه یکی از انواع باشد غیر معقول است و نیز تغییر بر قدیم محال است میگوئیم «هو اراد انه امر وأحد يعرض له النوع بحسب التعلقات الحادثة من غير أن يتغير هو في نفسه » .

و پاره جواب داده اند که سفه و عبث وقتی لازم میشود که معدومی را مخاطب نمایند و در حال عدم او باو امر فرمایند و اما بر تقدیر وجودش این معنی که طلب فعل از آنکه موجود میشود باشد علامت سفه وعبث نیست چنانکه مردی را شخصی راست گوی و صادق القول خبر دهد که بزودی برای او فرزندی بادید آید و او بسبب اطمینانی که بقول و خبروی دارد فرزندش را موجود و حاضر بیند و در طلب تعلم او بر آید حمل بر سفاهت و کار بیهوده او نخواهد شد چنانکه پیغمبر بهر مولودی که تاقیامت متولد شود خطاب و تکلیف میفرماید و باوامر و نواهی خود مأمور ومنهی میگرداند چه یقین دارد حتماً متولد میشوند با اینکه اختصاص خطابات آنحضرت باهل عصر خودو ثبوت حكم درغیر اهل عصر برطريق قیاس جداً بعید است بلی اگر گفته شود خطاب حاضرین غائبين ومعدومين ضمناً وتبعاً از سفاهت در چیزی نیست هر آینه چیزی است و این جواب در میان جمهور علماء مشهور است و کلام ایشان متردد است در اینکه معنای آن این است مأمور است در ازل باینکه امتثال امر نماید و یأتي بالفعل على تقديز الوجود و المعدوم ليس بمامور فى الازل بلکه امر ازلی چون تازمان وجودش استمرار یافته است لهذا بعد از آنکه موجود شده است مأمور است .

پنجم این است که این امر فرمودن اگر ازلی باشد ابدی نیز خواهد بود زیرا که هر چه قدم آن ثابت شد عدمش ممتنع میشود و با این حال در دار الجزاء تكليف باقی میماند و این امر اجماعاً باطل است .

ص: 298

ششم این است که اگر کلام ازلی باشد بایستی چنانکه در این فصل مذکور شد از لا وابداً استمرار گیردپس از چه روی مکالمه موسی علیه السلام بکوه طور اختصاص گرفت و این باطل است اجماعاً.

و جواب این دو مطلب این است که همانا کلام و اگرچه ازلی باشد لکن تعلقات آن باشخاص و افعال باراده از خدا و اختیار خدای تعالی حادث است پس امر بنماز کردن زید مثلا متعلق به بعد از بلوغ اوست و چون زید بمیرد این امر از وی انقطاع میجوید و کلام بموسی علیه السلام در طور علاقه میگیرد و باین بیان جواب از وجه دیگری که برای ایشان موجود است بیرون میآید و آن این است که نسبت قدیم بسوی تمام آنچه تعلقش بآن صحت دارد مساوی است چنانکه در علم است پس تعلق میگیرد امرونهی بهر فعلى حتى يكون المأمور منهياً وبالعكس يعنى والمنهى مأموراً و لازم باطل است قطعاً و این وجه از ایشان بر جماعت اشاعره الزامی است چه ایشان لا يقولون بالحسن والقبح العقليين تا صحت تعلق امر را بآن چه متعلق بآن نهی و بالعکس منع نمایند.

ومصنف یعنی خواجه نصیر الحق والملة طوسى عليه الرحمه مذهب معتزله را اختیار کرده است و استدلال بر آن فرموده است بر اینکه خدای تعالی متکلم است یعنی قدرت الهى عام وشامل جميع ممکنات و خلق حروف و اصوات داله بر معاني است.

و شارح میگوید هیچ شك در آن نمیرود که عدم تکلم از کسیکه انصافش بتكلم صحیح باشد نقص است و اتصاف خدا بعدم کلام نقص خواهد بود و این حال بر ایزد متعال محال است و اگر مناقشه در نقص بودن نمائیم یعنی بگوئیم عدم تكلم نقص برای خدای نیست خصوصاً باقدرت او بركلام كما في السكوت اما خفائی در آن نیست که متكلم اكمل از غير متکلم است و ممتنع است که مخلوق از خالق اکمل باشد.

راقم حروف گوید: جوارح و آلات داشتن از نداشتن اکمل و اشرف است پس اگر بگوئیم دارای آن است خداوند تعالی که جسم و مرکب نیست، ندارد بایستی بگوئیم مخلوق از خالق اکمل است و فرزند داشتن و فرزند آوردن از نداشتن و نیاوردن اکمل است و هولم یلد و لم یولد جای قیاس ندارد.

ص: 299

بالجمله اشاعره گویند متکلم کسی است که بدو کلام قیام گیرد نه کسیکه ایجاد کلام را نماید ولوفی محل آخر زیراکه موجد حرکت در جسم دیگر متحرك ناميده نمیشود و خداوند تعالى بسبب خلق اصوات مصوت خوانده نمیگردد و ما میدانیم که چون بشنویم که قائلی میگوید من ایستاده ام او را متکلم میخوانیم و اگرچه او را موجد او این کلام ندانیم و میدانیم که خداوند تعالی موجد آن است چنانکه اهل حق بر این رأی هستند.

و در این هنگام پس کلام قائم بذات باری تعالی جایز نیست که همان حسی یعنی منتظم از حروف مسموعه باشد زیرا که ضرورة حادث است و مر آن را ابتداء و انتهاء است و حروف دوم از هر کلمه مسبوق باول است مشروط با نقضای آن پس بناچار برای آن اولی است و با این حال حرف دوم قدیم نیست و حرف اول نیز چون بر آن انقضاء میباشد قدیم نخواهد بود زیرا که طریان عدم بر قدیم امتناع دارد پس مجموع مرکب ازین دو نیز قدیم نیست و آنچه حادث است قیام آن بذات باری تعالی ممتنع است.

پس معین گشت که معنی همان است چه ثالثی نیست که اسم کلام بر آن اطلاق شود و این همان است که موسوم بکلام نفسی است چه هر کس ایراد نماید صیغه امریانهی يا نداء يا اخبار یا استخبار ياغير ذلك را در نفس خود معانی مییابد که تعبیر میکند آنرا لفاظی که آنرا کلام حسی مینامیم پس آن معنی را که آن شخص مییابد در نفس خودش و در خلد او دوران مینماید و باختلاف عبارات برحسب اوضاع و اصطلاحات مختلف نمیشود و قصد مینماید متکلم حصول آن را در نفس شنونده تا بر موجب جاری شود همان است که ما آن را کلام نفسی وحدیث نفس مینامیم.

اما مصنف یعنی محقق طوسی علیه الرحمه منکر آن است و میفرماید و النفسانی غير معقول يعني كلام نفسى معقول نیست و شرح آن در باب مسموعات مسطور است هر کسی بدانجا رجوع نماید مکشوف خواهد ساخت و بعد ازین بیانات نیز پاره عبارات دیگر از دیگران مینماید که با آنچه مسطور گردید چندان تفاوتی ندارد و

ص: 300

از نقل اقوال صاحبان مذاهب مختلفه مزید علمی حاصل میشود و علمای اعلام مثل حضرت قدسی آیت علامه حلی و مقدس اردبیلی و ملا عبدالرزاق لاهیجی و فخرالدین و آقا جمال و جلال الدین و ملا علی علیاری و ملا میرزاجان و سید صدرالدین رضوان الله تعالى عليهم بر این مبحث حواشی مبسوطه نوشته اند.

از جمله حضرت آیة الله علامه حلی قدس سره العزیز مرقوم فرموده اند که عموم مسلمانان بر آن عقیدت رفته اند که خداوند تعالی متکلم است اما در معنی این متکلم بودن اختلاف ورزیده اند .

جماعت معتزله بر آن رأی رفته اند که خداوند تعالى بقدرت کامله ایجاد حروفی و اصواتی در اجسام میفرماید که بر مراد دلالت دارد .

و گروه اشاعره گویند متکلمیت خداوند بمعنی این باشد که صفت تکلم و کلام قائم بذات خدای است یعنی غیر از علم و اراده است که عین ذات هستند و هم چنین بعضی صفات دیگر و عبارات بر این دلالت نماید و آن کلام نفسانی است که در خود ایشان عبارت از معنی واحد است و امرونهی و نه جز آن اسالیب کلام نیست و مصنف رضوان الله تعالى استدلال کرده است بر ثبوت كلام بمعنى اول بما تقدم من كونه تعالى قادراً على كل مقدار و هیچ شکی نیست در امکان خلق اصوات در اجسام تادلالت بر مراد نماید .

و جماعت معتزله و اشاعره بر امکان این امر اتفاق نموده اند لکن اشاعره اثبات معنی دیگر مینمایند و معتزله نفی این معنی را میکنند چه غیر معقول است زیراکه ثبوت معنی غیر علمی که نه امر و نه نهی و نه استخبار و نه خبر باشد و آن قدیم باشد در عقل نمیگنجد و تصدیق موقوف بتصور است و این بیانات حکمت سمات از کتاب کشف المراد لتجريد الاعتقاد علامه حلی نقل شده است.

و مرحوم ملا عبدالرزاق لاهيجى حسنی علیه الرحمه در ذیل همان عبارت مسطور «وعمومية قدرته يدل على ثبوت الکلام» که علامه نیز بیان مسطور را فرموده میفرماید دانسته باش کلام در لغت عبارت از جنس ما یتکلم به است خواهقلیل خواه کثیر و آن

ص: 301

لفظی است که دال بر معنی باشد و تکلم در لغت مصدر قول تو است تكلمت بكذا و آن عبارت از حدوث فعل است در اثر کلام و چون این معنی و مطلب را شناختی میگوئیم در شرح تجرید وارد شده است نسبت کلام بخداوند علام و همچنین نسبت تكلم .

اما اول که نسبت کلام بحقتعالی باشد مثل این است که میگویند هذا كلام الله و اما ثانی که عبارت از نسبت تكلم به ذات لايزال باشد مثل این است که میگویند خداوند متکلم است و هیچ شکی در آن نیست که تکلم یعنی فعل کلام که نسبت بما داده شود موقوف بر قدرت و آلت میباشد و یزدان تعالی از آلات و ادوات بی نیاز است که در تمامت افعال خودش محتاج باین امور نیست .

پس تکلم نسبت بخدای تعالی بهمان قدرت فقط موقوف است و قدرت خدای تعالی قادر متعال در جمیع ممکنات عموم دارد وفعل كلام بدون آلت از ممکناتی است که برای خدای تعالی مقدور است پس عمومیت قدرت دلالت دارد بر مقدوریت کلام برای خداوند قادر علام نه بر عنوان ثبوت آن بلکه آن چیزی که دلالت بر ثبوت دارد همان شرع است پس در عبارت متن مسامحه ایست از حیث اطلاق خاص و اراده عام واللازم له و تو خبیر هستی باینکه چیزی ازین دو معنی کلام بمعنى مذكور و تكلم صفت متكلم نیست اما اول بواسطه اینکه مباین آن است .

واما دوم بواسطه اینکه فعال است و مراد به صفت در اینجا آن چیزی است که حقيقة بموصوف قيام جوید و اینکه پاره گفته اند که مشتق آن چیزی است که مبدأ بان قیام گیرد مراد بان اعم از آن است که حقیقی باشد یا غیر حقیقی فتفطن واگر متکلم از جمله اسماء الله تعالی دلیل و مستلزم اینستکه باید تکلم صفتی قائم بخداوند تعالی باشد نیست كما في الوجود والخالق و سایر اشخاصی که مذکور نمودیم در حواشی که مرقوم نموده اند آخر الامر منتهى بحدوث وخلقت قرآن میشود و در عبایر ایشان بهر نحو که نگاشته اند جز این ملحوظ نخواهد بود .

ابو البقاء در کلیات مینویسد کلام بر قليل وكثير واقع میشود و جمله جز بر واحد

ص: 302

وقوع نمیگیرد ازین روی صحیح است که گفته شود جميع قرآن کلام الله است اما صحیح نیست که بگویند جملة القرآن كلام الله و میگوئی کلام الله زیرا که کلام عام است و نمیگوئی قرآن الله بعلت این که قرآن خاص بكلام الله است و کلام مطابق قول بعضی از نحاة اسم وفعل و حرف است و بعضی گفته اند بمعنی حروف منظومه ایست که دلالت بر معنی نماید و این حد و تعریف در کلام الله تعالى استقامت نگیرد چه کلام الله صفت از لیه قائمه به ذات خداوند است و از جنس حروف و اصوات نیست و واحدی است غیر متجزى و عربی و عبرانی و سریانی نیست و عربیت و سریانیت و عبرانیت عباراتی از قرآن است و این عبارات حروف و اصواتی باشند و در محل خود محدث هستند وهي الألسنة و اللهوات .

محمد بن اسلم طوسی که از عرفای عهد است و ازین پیش در ذیل احوال حضرت امام رضا علیه السلام از مصاحبت او در خدمت آنحضرت حکایت رفت چنانکه در تذکرة الاولياء مذکور است قرآن را مخلوق نمیدانست و بواسطه این مطلب دو سال او را حبس کردند و همچنان اقرار بمخلوقیت قرآن ننمود .

سفیان ثوری میگفت هیچ و حیجز بزبان عرب نیامده است بعد از آنکه بعربیت نازل شد هر پیغمبری برای قوم خودش بلغت آنها ترجمه نمود و ازین روی قرآن نام یافت که برای ملاحظه معنی جمیع کلام الله است چه بآن تأدی میشود و کتابتی که دال بر آن است در مصاحف ما مكتوب و قرآن دال بر آن و مقرو" بألسنة والفاظ داله بر آن محفوظ در سینه های ما میباشد نه ذات آن چنانکه گفته میشود الله بر این کاغذ مكتوب است و ازین کلمه مراد این نیست که ذات وی در آن جلول کرده است بلکه مراد آن چیزی است که دلالت برداتش مینماید.

و محصل آن این است که آنچه قائم بذات خالق تعالی است قدیم است و خداوند در ازل متکلم بآن است در آنحالی که نه شنونده و نه مخاطبی بوده است و چنین چیزی بحدوث و نزول موصوف نمیشود و این چیزی است که در صلوة تلاوت میشود و در جماعت متأخرين پاره قائل بحدوث لفظ هستند و بعضی گفته اند لفظ قدیم است وهو المتلو" و

ص: 303

تلاوت حادث است و اين مروي از سلف میباشد باینکه قرآن کلام الله قدیم محفوظ بصدور متلو بألسنه ما میباشد پس با این بیان وصف قرآن را بحدوث بر حسب نظر بسوی تعلقات وحدوث از منه است پس آنچه در قرآن بلفظ ماضی و خبر از گذشته آمده مقتضی تعلق وحدوثش مستلزم حدوث کلام نیست چنانکه در علم در علم هست.

و بعد ازین بیان بپاره بیانات مسطوره نیز اشارت کند و میگوید حاصل مطلب این است که کنه این صفت و همچنین سایر صفات الله تعالى مانند ذات مقدس الهی از حيز عقل و دریافت خرد محجوب است و هیچ کس را روا نیست که بعد از معرفت آنچه برای ذات و صفات ايزدي واجب است در کنه آن خوض نماید و در پایان بیانات خود ميگويد فما نقل فيه من كلام المخلوقين مخلوق باعتبار الحيثية الاولى و قديم غير مخلوق باعتبار الحيثية الثانية وكونه من عند غير الله موقوف على الثبوت في نفس الامريل هو ثابت باعجازه على الاختلاف فى وجه الاعجاز .

و نیز ابوالبقاء در لغت قرآن میگوید بعضی از فضلا گفته اند قرآن در اصل در قرأت الشيء بمعنى جمعته یا قرئت الكتاب بمعنى تلوته است بعد از آن جماعت عرب نقل کرد این لفظ را بسوی مجموع مخصوصی و متلو مخصوصی که عبارت از کتاب خداوند تعالی است که بر محمد صلی الله علیه وآله وسلم نازل شده است و اهل اصول نقل کرده اند آنرا بسوی قدر مشترك بين الكل والجزء و از آن پس نقل نموده اند اهل کلام آنرا بسوی مدلول مقرو وهو الكلام الازلى القائم بذاته المنافي للسكوت والافة.

و نیز میگوید والقرآن شايع الاستعمال في اللفظ وكلام الله تعالى حقيقة في المعنى النفسى و مجاز في اللفظ الدال علیه و در لفظ قرآن اختلاف نموده اند بعضی گفته اند خداوند تعالی خلق کرده است آنرا در لوح محفوظ بدلیل اینکه میفرماید «بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ» .

و بعضی دیگر گفته اند قرآن لفظ جبرئیل است چه خدای تعالی میفرماید «انه لقول رسول کریم و بعضی دیگر گفته اند لفظ پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم است زیرا که حقتعالی میفرماید «نزل به الروح الامين على قلبك» ونزول بر آنحضرت برحسب معنی است پس

ص: 304

لفظش لفظ نبی عليه الصلوة والسلام است و بیان اول بكمال و عظمت اقرب و بكلام الله اولی است و همچنین بمعجز بودن آن و اینکه قرآن منزل و فرستاده شده میباشد نه آن است که از مکانی بمکانی انتقال یافته شده باشد چه این معنی متصور نیست بلکه معنای آن این است که آنچه را جبرئیل از کلام خداوند جلیل بالای هفت آسمان نزد سدرة المنتهى بفهمید تفهیم خود را برای جماعت انبیاء بصفحه زمین و بسیط غبراء فرود آورد .

و بعد از بیان پاره مطالب و اختلاف میان اهل سنت و امامیه در امر قرآن و حدوث وقدم ومخلوقيت وغير مخلوقیت آن میگوید و القرآن ما كان لفظه ومعناه من عند الله بالالهام او بالمنام و بعضی گفته اند قرآن لفظی است معجز ومنزل بواسطه جبرئیل وحدیث قدسی معجز نیست و بدون واسطه است و چنین چیزی را حدیث قدسی والهی و ربانی گویند .

و میگوید حاصل این است که قرآن و حدیث قدسی در این معنی متحد هستند که هر دو وحی منزل من عند الله میباشند بدليل ان هو الا وحي يوحى و تفاوت و افتراق این دو در این مطلب است که قرآن برای اعجاز و تحدی بآن منزل است بخلاف حدیث قدسی و الفاظ قرآن در لوح محفوظ مکتوب است و جبرئیل و پيغمبر عليهما الصلوة والسلام را روا نیست که اصلا در آن تصرفی نمایند .

اما در احادیث احتمال دارد که آنچه بر جبرئیل نازل شده معنی صرف و خالص باشد و حله عبارت را بروی پوشش کرده باشد و رسول را بواسطه این عبارت مبین داشته باشد یا او را الهام نموده باشد و رسول برای اینکه روشن بگرداند بعبارتی اعراب نموده باشد و میگوید برحسب اختلاف قراءات ظاهر میگردد اختلاف در احکام و برای اختلاف قراءات و تنوع آن فواید متعدده است از آنجمله تهوین و تسهیل و تخفیف است مر امت را و دیگر اظهار فضل و شرف این امت است بر سایر امم چه بر سایر امتهاسوای این امت کتابی نازل نشده است که افزون از يك وجه داشته باشد و دیگر اظهار سر الله تعالی است فی کتابه و صیانت آن از تبدیل با اینکه دارای این وجوه عدیده است

ص: 305

و نيز غير ذلك .

و اینکه فرموده است که قرآن بلسان عربی مبین نازل شده است نه آن است که مراد این باشد که قرآن بلغتی نازل گردیده است که آن لغت در اصل وضعش بزبان عرب باشد بلکه مراد این است که قرآن نازل شده است بزبانی که معنی آن بر هیج کس از مردم عرب مخفی نیست و استعمال نشده است در این قرآن لغتی که عرب بآن تکلم نکرده باشد تا اتیان بمانندش برایشان دشوار باشد و چون چنین است و با اینکه بر زبان خودشان نازل شده است نمیتوانند مانندش را بیاورند همین عجز ایشان ازین کار معجزه قرآن است .

ابن الصلاح گفته است قرائت قرآن کرامتی است که خدای تعالی نوع بشر را بآن مکرم داشته است و در خبر وارد است که این عنایت با گروه ملائکه مبذول نگردیده است و ایشان حریص هستند که از بشر بشنوند :

در جلد جواهر و اعراض میفرماید مسئله ششم در باب کلام خداوند تعالی است بدانکه لفظ کلام در این ملفوظ مسموع مرکب از اصوات و حروف حقیقت است و گاهی اطلاق مینمایند و اراده تکلم میکنند یعنی قدرت بر القاء کلام بمعنی اول و این معنی دوم عبارت از صفت متکلم قائم بآن است و کلام بمعنی اول هوما به التكلم و صفت متكلم وقائم باو نیست بلکه قائم بهوا میباشد زیراکه از جنس اصوات است چنانکه در مباحث اعراض مشروح است .

و اين تكلم والقاء کلام در وجود ما بر آلت و جارحه توقف دارد لامحاله وجماعت انبیاء عظام عليهم السلام خبر داده اند که خداوند تعالی متکلم است و کلامی بیاورده اند و گفته اند کلام الله تعالی است و منقسم باخبار و امر و نهی است الى غير ذالك من اقسام الكلام ومعجزات باهره ایشان دلالت بر صدق کلام و خبر ایشان دارد و این امری است ممکن الوقوع چه این امر اگرچه در شخص خود ما متوقف بر وجود آلت است و بدون آلت نمیتواند ظاهر شود و صدورش بدون آلت از ما ممتنع است لکن این توقف در مادلالت بر آن ندارد که در حق خداوند تعالی نیز بدون آلت و جارحه امتناع داشته

ص: 306

باشد زیرا که خداوند دارای عموم قدرت تامه است و در وجود ماقدرت ناقصه نیز ضعیف است و هر چه را که جماعت انبیاء علیهم السلام خبر بدهند از خداوند تعالی از غیر ممکنات، واجب است که ایشان را در آن خبر تصدیق نمایند و تاویلی در آن روا دارند و از ظاهرش انصراف گیرند.

و این است معنی وعمومية قدرته يدل على ثبوت الكلام، یعنی بعد از ضم اخبار انبیاء علیهم السلام چنانکه دانستی پس کلامی که صفت خدای تعالی است بمعنی تکلم است چه متکلم آن کسی است که تکلم بدو قیام گیرد.

و این مطلبی است که جداً ظاهر است و جماعت اشاعره توهم نموده اند که صفت همان کلام است بمعنی ما به التكلم و متکلم همان کسی باشد که کلام بدو قیام گیرد باین معنی وقول را مطلق دانسته اند باینکه قرآن قدیم است و هر کس گوید قرآن مخلوق و حادث است مبدع بلکه کافر است و از آن پس چون نگران شدند که کلام باین معنی که حقیقت اوست جز اصوات و حروف حادثه نیست و نمیتواند قائم بذات باری تعالی باشد اختراع امری محال را نمودند و آن را کلام نفسی نامیدند و گفتند که وی همان مدلول کلام لفظی است و اراده کردند بآن غیر از علم بمدلولات الفاظ و غیر از اراده القاء كلام و غیر از قدرت بر این و غیر از حدیث نفس و گفتند که این امری است واحد في نفسه نه خبر و نه امر است و نه نهى الى غير ذلك وداخل نمیشود در آن ماضی و نه حال و نه استقبال و گفته اند بدرستیکه کلام حقيقة جز این نیست و لفظی را بجهت اینکه دلالت بر این جمله دارد کلام نامیده اند.

و عمده آنچه بآن تمسك جسته اند در این بیان خود دو امر است: امر اول که امام ایشان در کتاب مفصل بر آن تکیه داده است این قول شاعر است :

ان الكلام لفى الفؤاد وأنما *** جعل اللسان على الفؤاد دليلا

و عجب این است که این جماعت از کجا دانستند که مراد شاعر از ما فی الفؤاد همان امور مذکوره ایست که ایشان آنرا کلام نفسی نام کرده اند « مع اني لا اظن عاقلا يحدث في نفسه هذا الأمر المحال ونعم ماقال المصنف في نقد المحصل » كه مسئله قدم

ص: 307

كلام بدانجا رسید که علماء در این قول قیام جستند و بنشستند و خلفای عصر بزرگان علماء را که قائل باین مطلب بودند بضرب تازیانه بلکه شمشیر بنواختند «بنيته على هذا البيت الّذي قاله الاخطل » وعجبتر این است که هر کس قائل باین امر محال میشد او را تکفیر میکردند.

شارح مقاصد میگوید بر این بحث و مناظره در ثبوت کلام نفسی و بودن کلام نفسی همان ،قرآن سزاوار است که نامدت شش ماه مناظراتی را که ابوحنیفه و ابویوسف کرده اند حمل نمایند و از آن پس رأی هر دو تن بر آن استقرار گرفت که هر کس قائل بخلق قرآن شود کافر است انتهی امر دوم این است که ایشان میگویند متکلم کسی است که کلام بدو قیام گیرد نه آنکس متکلم است که ایجاد کلام را نمايدولو في محل آخر بجهت قطع باینکه موجد حرکت را در جسم دیگر متحرك نمی نامند .

و جواب همان است که گذشت که متکلم من قام به الكلام بمعنى تكلم است که عبارت از قدرت بر ایجاد كلام بمعنى ما به التكلم است و هوما يلقيه المتكلم الى غيره لاظهار ما في ضميره اعنى الالفاظ الدالة على المعاني بحسب الوضع و آنکس متكلم نیست که کلام بمعنی ما به التكلم بدو قیام گیرد و اگر چنین باشد لازم میشود که هوا متكلم باشد زیراکه الفاظ بهوا قائم است «وحينئذ يكون الأمر في صيغة الفاعل هيهنا وفى المتحرك وامثال ذلك على سبيل واحد كما لا يخفى و امّا تمسك اين جماعت اشاعره در ثبوت كلام نفسي بان من يورد صيغة امراونهي او اخبار او استخباراوغير ذلك يجد في نفسه معان ثم يعبر عنها بالالفاظ التي يسميها الكلام الحسي پس این همان معنی است که در نفس خود مییابد و در خلدوی دوران میجوید و این همان است که نامش را کلام نفسی میگذارد و جواب آن در مبحث اصوات از اعراض در شرح این کلام مصنف ولا يعقل كلام غيره مبسوط است و حاصل آن منع بودن این معانی است که آن را در می یابد که بیرون از طریق اراده وطلب و علم است و هر کس تفصیل جواب و تحقیق آنرا بخواهد باید به آن محبث رجوع فرماید چه با عاده آن و بطلان کلام نفسی حاجت بتطویل کلام در اینجا نیست و همین است که مصنف ببطلانش اشارت کرده و میفرماید و النفسانی غیر

ص: 308

معقول، چنانکه در این فصل از کتاب شرح تجرید مرقوم گردید . حكيم فاضل على الاطلاق ملا عبدالرزاق لاهیجی علیه الرحمة در کتاب گوهر مراد در بیان اوصاف الهيجل اسمه میفرماید و دیگر تکلم است و آن راجع بقدرت برایجاد کلام میشود و جز الفاظ مسموعه و مقروء، کلام نیست و آن لامحاله حادث است اگرچه قدرت برایجاد آن قدیم و عین ذات است و اشاعره کلام را دو قسم دانند کلام لفظی و کلام نفسی و کلام لفظی را حادث و نفسی را صفتی قدیم قائم بذات واجب تعالی دانند چون سایر صفات و این معقول نیست چه کلام نفسی یا عبارت است از تخیل الفاظ که حدیث نفسي گويند و این درباره واجب تعالی روانیست و یا عبارت است از علم بمدلولات و معانی الفاظ و عبارات و این جزعین صفت علم نمیباشد.

و فاضل گیلانی در انسان کامل در باب نور محمدی صلی الله علیه وآله وسلم و ظهور تمام ممکنات موجودات هر دو عالم از پرتو این نور همایون و بیان قلم اعلی و لوح محفوظ و معانی آنها و روح القدس و سدرة المنتهى و امثال این مطالب بیاناتی دارد که خلقت قرآن کریم را و حدوثش را بواجبی تعبیر میتوان نمود اگر به این جمله رجوع نمایند استنباط این مطلب را خواهند فرمود.

در کتاب میزان الموازین در رد کتاب میزان الحق مینویسدذات صانع را که بهمه جهات كامل دانستیم بحكم بداهت عقل نتوانیم گفت که چیزی از آن ذات قدیم خارج شود یا چیزی بر آن والج و داخل گردد اگرچه این دخول وخروج بغیر اطوار جسمانی يا بطور اعلی و اشرف باشد بحدیکه در امکان برتر و اشرف از آن چیزی نباشد.

بعلت اینکه اولا ولوج و خروج مطلقاً از صفات امکان است و گفته شد که آنچه در مخلوق ممکن است در خالق ممتنع است.

ثانياً مغایر صفت کمال است زیراکه بسیط از مرکب اکمل است.

ثالثاً تصور این مطلب در ذات الهی مستلزم احتیاج است و قیام مرکب به اجزاء و قیام اجزاء به مرکب بطور نیاز است و خداوند بر حق غنی مطلق است .

رابعاً آنداخل و خارج شوند. اگر عین ذات است پس تعددی نیست و این سخن

ص: 309

را مصداقی پیدا نتوانیم کرد و اگر غیر ذات است پس هرگاه مخلوق و حادث است ذات خداوند کبریا مدخل و مخرج مخلوق نتواند شد و اگر قدیم و خالق است خالق قدیمی کم غیر از خداوند کریم باشد شناخته نداریم و اگر فرضاً با اینکه غلط و محال خواهد بود موجود باشد بذات غیر خود نتواند داخل شود و یا خارج گردد و در صورت غیریت مناسبتی هم با هم نخواهند داشت و گذشته از عدم دخول با هم جنگ و نزاع نیز خواهند کرد بدلیل «لوكان فيهما آلهة الا الله لفسدتا» خدای تعالی ازین توهمات باطله منزه است تعالى الله عما يقول الظالمون علواً كبيراً .

خامساً این دخول و خروج مستلزم تغیر احوال و منافی تنزه خدای تعالی از تغییر و تبدیل است زیراکه بالبدیهه حال دخول چیزی بر آن ذات غیر از حال عدم دخول است و حال خروج چیزی از آن غیر از حال عدم خروج است و هر متغیری حادث میباشد.

و ازین کلمات که با تمام اهل اسلام موافقت دارد ، معلوم میشود چنانکه سابقاً نیز یادکردیم اگر قرآن کریم قدیم بودی از ذات قدیم خارج و منفصل و با حادث پیوسته نمیشد با اینکه شأن و مقام بنده در بندگی بدانجا میرسد که خدای میفرماید عبدی اطعني اجعلك مثلی خدای را اطاعت کن تا مظهر اوصاف الهى شوى مستقیم باش چنانکه در بدایت آفرینش مستقیم بودی خدای را بشناس چنانکه خود را برای تو شناسانیده است و اسماء و صفات خود را در حقیقت تو بقلم تکوین نوشته کتاب خود را بخوان و بکار خلقت خود برس « اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبک .

فانت الكتاب المبين الذي *** با حرفه يظهر المظهر

خدای متعال که جامع صفات کمال است باقتضای ربوبیت و قدرت وجود خود انسانی را که آیت معرفت و صانعیت صانع بود جامع صفات کمال آفرید و هر چه ممکن بود که متعلق ایجاد گردد در آن مخلوق مکرم خود موجود ساخت و او را مرآت یعنی آلت رؤیت برای کمالات ربوبیت خودگردانید در توریه نوشت که خدای فرمود انسان را بصورت خود بیافرینم او را مشابه و مانند خود سازم تا اینکه بر ماهیان دریا و مرغان

ص: 310

هوا و حیوانات و تمامت زمین و جمله جنبدگان که در روی زمین اندر است سلطنت و حکومت کند .

خلق الله آدم على صورته آن انسانرا که حقیقت انسان است بمقامات نازله و مراتب سافله آورد که او را چنانکه کامل بود مکمل گرداند و چنانکه خود را شناسانیده بود برای مخلوقات خود را نیز بر او بشناساند و آن انسان کامل با این مشاعر و مدارك عنصری مدرك نخواهد شد مگر بعد از تصفیه تمام و تحصیل مناسبت.

و چنانکه مذکور است هر مدرکی را با مدرک از وجود مناسبتی ناچار است و این انسان ظاهری را با آن مقام عالی بجز استعداد مظهریت و شایسته بودن بر اینکه آن صورت الهیه را قبول کند مناسبت دیگر نیست و چنانکه در این مقام شاعري اين شعر را گفته است این انسان لباس و قالب حقیقت است :

اینکه می بینی خلاف آدمند *** نیستند آدم غلاف آدمند

پس انسان جمادی و ترابی که در نهایت و پایان مقامات است حامل و مظهر انسان حقیقی که مراتب عالیه و جمال معنی آن مذکور شد تواند بود و آن انسان حقیقی از منازل عالیه که آمده بود به بازگشت بسوی وطن که بهشت حقیقی است مأمور گردید و این جسد جسمانی را مانند خود کرده به تبعیت خود به بهشت خواهد برد یعنی بطفیل روح مقدور و آن قدس نورانی خودش مظهر صفات الهیه اش خواهد فرمود ، هر گاه آن انسان حقیقی در هنگام بروز و ظهور در این عالم تولدجسمانی خلقت اولی را تغییر نداده و در فطرت اصلیه باقی است و در این دنیا نیز تغیری بدونداد معادش در همین عالم دنیائی حاصل و قیامتش قایم و بموت اختیاری مرده است من مات فقد قامت قیامته و هر کس خواهد قیامت را نگران آید در وجود آن کامل مطلق خواهد دید و اطوار قیامت را در آن اندام و قامت بطور اجمال خواهد فهمید .

هر که گوید کو قیامت ای صنم *** خویش بنما كه قيامت لك منم

مرحوم فيض اعلى الله مقامه در کلمات مكنونه میگوید امیرالمؤمنین علیه السلام

ص: 311

ميفرمايد لوكشف الغطاما ازددت يقيناً فثوابهم عين عملهم اعبدوا الله لا لرغبة ولا لرهبة بل لانه اهل لان يعبدوانی اهل لان اعبد فلا انتظار لهم للقيامة والبعث و الثواب بل هم عين القيمة و البعث و الثواب هيهنا بعثت انا و الساعة كهاتين وجمع بين سبا بتيه بل هم فى الجنة من حيث المحل وان يكونو افيها من حيث الصورة وذالك لقيامهم بذوا تهم الفانية عن أنفاسها الباقية :

زاده ثانی است احمد در جهان *** صد قیامت بود اندرا عیان

زو قیامت را همی پرسیده اند *** ای قیامت تا قیامت راه چند

با زبان حال میگفتی بسی *** که ز محشر حشر را پرسد کسی

بهر آن گفت آنرسول خوش پیام *** رمز موتوا قبل موتوا با کرام

همچنانکه مرده ام من قبل موت *** زا نطرف آورده ام این چیست صوت

پس قیامت شو قیامت را ببین *** دیدن هر چیز را شراط است این

بالجمله میگوید این انسانها بر حسب مراتب کمال و کاملیت و مقامات مظهریتی که دارند چون بشر را داعی و هادی و مبشر ومنذر و یادآورنده از عوالم بالا و نجات دهندگان جهانیان هستند ازین روی این جماعت را انبیاء و رسل و اوصیاء و اولیاء و نقباء و علما و مانند اینها گفته اند و تکمیل مقامات انسانی در مواضع خود مذکور است .

و پس از بیانات مسطوره نمیتوانیم ذات خداوند کبریا را میده مخلوقات بشماریم لاجرم برای مبدئیت اشیاء مگر فعل الهی که آن فعل واحد بسیط است بر جای نمی ماند اما بموجب وحدت و بساطت امکانیه و آن فعل امر خدا است و مشیت خدا و محبت خدا میباشد و چون بادراك مستقیم و عقل دراك و باتفاق جمله خدا پرستان از اهل ادیان و ملل و بمنطوق تمامت کتب آسمانی و دلالت آیات آفاقی و انفسی تدبر کردیم آفرینش آفریننده کامل را عز وجل اولین مخلوق دانستیم که او واحد است و یکتا واثر واحدیت و یکتائی صانع است، زیراکه واحد را اثر جز واحد نیست و اثر مشابه صفت مؤثر

ص: 312

است « قل كل يعمل على شاكلته ».

تصور کن کتابت که از همه آثار آن قیه خورد تر است كه شخص كاتب بيك حركت دست يك الف بیشتر ننویسد و گفتم که خداوند جهان جمله موجودات برای معرفت و شناسائی خود آفرید پس آن مخلوق نخستین بایدیکی و دارای جمله صفات کمالیه بطور اکملیت امکانیه بوده باشد و از مساوی و نواقص منزه و مبرا باشد تا دلیل کمال صانع ،گردد اقتضای قدرت نامه و صفات کمال مطلقه صانع تعالی از علم و حکمت وغنا و کبریا و کرم وجود فیاض او همان است که آن چنان مخلوق محبوب خود را در کمال کاملیت اندر آورد و از هر چه ناقض است او را عاری و بری گرداند که اگر جز این گونه آفرینش از صانع كل معلوم گردد دلالت بر عجز یا جهل و یا بخل و یا مانند اینها

خواهد بود.

یا اینکه اینگونه مخلوقی که مقام اکملیت را بحد کمال نداشته و نیافته باشد متعلق خاص و خواست الهی نتواند بشود و چون فرض هیچکدام جایز نیست آن اشرف كائنات بطور مطلق کامل و تمامت کمالات مبده فیاض را حایز و حامل است مع ذلك آن کامل بیمانند که ستوده و منتخب از تمامت موجودات است و در مبدء فیاض ایستاده واسطه ايصال فيوضات بر مراتب نازله امکان و اکوان در تمامت اطوار و ادوار و جمله اوطار و اکوار است و پیغامات وجود و بقای کاینات و حکایت تمامی اسماء و صفات انباء شرع وجودی وجود شرعی در جمله عوالم و مقامات و هرچه ممکن است در مراتب خلقیه ظاهر شود بوساطت آن اولین تعین است .

وجود مقدس او را در حضرت ازل تعالى فقر محض و نیاز مندی صرف باید بدانیم بعلت اینکه جهت مخلوقیت او را وجوداً هرگز فراموش نمیتوان کرد و چون پای مصنوعیت در میان آید سرا پای وجود مصنوع نیاز و احتیاج بصانع است اگر چه نسبت بعوالم سفلیه و در مقام حکایت از صانع همه غنا و ربوبیت است و فضل او بر سایرین مانند فضل صانع است بر او زیراکه وی اول عدد است و واحد است چنانکه صانع احد است.

ص: 313

و فرق در میان این دو تعبیر چنان است که احد داخل در شمار نیست و واحد داخل در شمار است و نسبت آن واحد بر اعداد نسبت پدر است بر اولاد و مانند کلی است برای افراد.

زاده او است این ولود و ولد *** ورنه حق لم يلد و لم يولد

احد و احمد و محمد اوست *** سر توحید و نقش سرمد او است

روی و موی تو کرد این شب و روز

اگرچه تعبیرات مذکوره بجز در يك مقامی جایز نیست و آن مخلوق اول را مقامی من حيث التفرد هست که در آنجا اعداد و افراد را ذکری نیست ، نه نبي مرسلی را در آنجا راه و نه ملك مقربی را در آنجا روی است جبرائیل و میکائیل را در آنجا بار نباشد و نام روح القدس در آنجا برده نشود، ذهنی مستقیم و پاك ودلی هوشمند و با ادراك

باید که مطلب را قدری روشن تر بیاورم و دلهای آگاه را با نوار غیبیه منور سازم .

حاصل اینکه مخلوق اول را بشناسیم تا آنکه صانع ازل را شناخته باشیم خدای را بمثال میتوان شناخت نه بجدال و اینگونه مطالب حالیه در عالم محسوسات جسمانی بجز از راه محسوسات نزديك بفهم نشود و آیات و علامات خدا شناسی را صانع مطلق مهربان در آفاق و در انفس ما برای ما نموده است لهذا مثالی در این مقام بیاوریم و از آنجا پی بمقصود بریم و مثل را از جهت تشبیه مقرب دانیم و از جهات دیگر مبعد .

پس اگر گویند زید مانند شیر است از حیثیت شجاعت او است بشجاعت شیرنه از دیگر اوصاف وجهات وهيئت ولله المثل الأعلى .

تمثل ربانی: ذات ظاهره خدای را مانند ظهور صورت انسان بصورت مرآئی در مظهر ازلی ثانوی که اول مخلوق است تمامی ظهورات و اوصافی که در حین مقابله و اشراق انطباع آن ممکن است متجلی بدانیم و چون آن مظهر را مانند آینه و جامی فرض کنیم که جمال کلی ازلی در آن ظاهر است و چون آنمقام به مقام بساطت وحدت است ظهور و آینه و مظهر را یکی دیده اطوار کثرت را از آنجا منفی دانیم و آنچه در

ص: 314

آنجا از تعبیرات که موهم كثرت و تعدد است بیاوریم برای تنگی میدان الفاظ و بجهت تعبير و تفهيم دانیم پس صانع موصوف بصفات کمالیه بتمام بروز و ظهور اشراقی در آن مظهر اولی ظاهر باشد بطوریکه اگر کسی در مقام برداشتن پردهای اشارات بر آن مظهر از جهت انیت آن بر آید و بعبارت دیگر آن ظاهر را قطع نظر از ملاحظات اطوار ظهور و مظهر نظر کرده به بیند خواهد گفت صانع ازل را دیدم در خودمان به بینیم زید در آیینه بزرگ بدن نمائی خو در امینماید بطوریکه خود زید راغیر مرئی دانیم مگر از راه اشراق وظهور در آیینه که بدیدن عکس در آینه توانیم گفت زید را دیدیم زید را از این تجلی و اشراق در آینه تغییری در ذات حادث نگردد وزيد من حيث الذات ربطی بآینه و ظهور ندارد و بلا کیف ظاهر گردد و آن مظهر که آینه است تمامی اور ابقدر یکه ممکن است در آینه نمودار آید حاکی و نماینده است.

مقام مظهر را بازید مقابل ملاحظه و معلوم کردیم که در حضرت زید بجز احتیاج محض و نياز صرف مالك برچیزی نیست و هیچگاه جهت غنا و بی نیازی اورا از زید نتوانیم دید که در هر آنی محتاج بامداد و ابقای زید متجلی است و اگر زید خود را از مقابله بازگیرد آنصورتی که در آینه ظاهر است معدوم گردد اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها - بدیهی است اینگونه بیانات و تمثیلات برای تقریب مطلب است بر افهام وگرنه سخن باريك و جهان تاريك و این بحر بیکران را در ظرف الفاظ گنجانیدن از حيز تصور بیرون است بلی -

معانی هرگز اندر حرف ناید *** که بحر قلزم اندر ظرف ناید

اگر صورت زید که در آینه اندر است بگوید من در ذات زید بودم و در آن پنهان بودم از آنجا آمده ام بغلط سخن کرده است و اگر گوید وی پدر من است و از آن متولد شده ام و با او یکی بودم یا هستم و از او منفصل شده و براو پیوستم خطا کرده است چه مبدأ صورت مرآتی چنانکه باز نموده شدذات زید نتواند بود بلی تجلی کلی که فعل او است مبده آن است و اگر دقت کنیم تجلی کلی نیزذاناً مبدء نیست زیرا اگر هزار آینه در برا برزید بگذاری وجهی و شعبه فعلا از آن کلی در هر کدام از مرا یا ظاهر شود و چیزی از

ص: 315

آن کلی نیز کم نگردد و بسبب آن انعكاسات چنانکه در ذات زید تغییری حادث نیست در اشراق کلی نیز تغییر وزیادت و نقصانی پیدا نشود پس صورت مرآتی شبحی و عکسی است منفصل از شبحی که منفصل از صورت متصله بزید مقابل است .

اگر در این تمثیل ربانی تدبری کنیم بسیاری از مطالب توحید و خداشناسی و دیگر مطالب دینیه بر ما روشن گردد عمران صبایی که از متکلمین صابئه بود در زمان مأمون الرشید برای مباحثه و مناظره در امور دینیه به بغداد آمد و در انجمن خلیفه که گروهی از دانایان حضور داشتند از رئیس اسلام که عالم ناسش خطاب میکرد در ضمن سئوالات خود پرسید اهو في الخلق ام الخلق فيه آيا خدا در خلق است یا خلق در خدا است. فرمود اخبرني عن المرآة انت فيها ام هى فيك خبرده با من از آئینه آیا تو در آنی یا او در تو است عمران را راه جواب مسدود شد و آخر الامر چنانکه مذکور نمودیم ایمان آورد.

چون این مطلب را از روی آگاهی دریافتی و آینه و عکس وظهور بلکه ظاهر را یکی ديده وكائن اول و مخلوق نخستین را که وجود پاکش بسیط امکانی است بشناختی بدانکه آن عالم قدس که مقام خاص حبيب بامحبوب و بزم انس الهی است عالمی است بالاتر از مدارج عقول و افهام که در آنجا نه ملك گنجد نه نبی نه روح نه نفس و آنمقام را از اطوار ظهور و مظهریت و ظاهریتی که جسمانیان و روحانیان توانند فهمید تقدیس و تنزيه بايد نمود ومع ذالك آن مقام الهی را در همه جای آشکار و هویدا باید دیدولی پرده ها را باید برداشت و بیگانگی را به یگانگی رساند .

ای حبیب خداوندی که عالمیان را رحمتی و بر دوستان خود رحیم و بارأفتی از روی خود پرده افکن که یگانه و بیگانه جمال از ل را مشاهده نمایند و از رشك وانكار بگذرند لا والله هرگز آینه بیگانه جمال ترا نمی تواند نمود .

پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند **** تو بزرگی و در آینه كوچك ننمائی

ببداهت ادراك وضرورت عقل در اک روشن شد که صانع ازل و مخلوق اول و مقصود از آفرینش او عزوجل چیست و چگونه است و کمال الهیت اوراچه شایسته بود و

ص: 316

حد ممکن مخلوق تاکجا است.

اکنون در اطوار مصنوعات ودرجات مخلوقات نيك تأمل كنيم و منشاء اسباب این کثرات را دریابیم و حدود خود را بشناسیم و تجاوز از آنرا جایز نشماریم تا رحمت الهی را مظهر شویم وتكليف و ماموریت خود را در کار بازگشت بسوی او بجای آوریم و در چهار سیر که مقرر گردیده است بوطن اصلی رسیم و از مشقات و کربتهای غربت باز رهیم و بتأسی و تبعیت به حبیب خدا محبوب خدا شویم و مصداق حدیث قدسی گردیم که میفرماید « فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به وبصره الذى يبصر به ويده التي يبطش بها »

صانع ازل بقدرت تامه ورحمت كامله و عامه خود مخلوقات را برحسب درجات و طبقات كامل مطلق بیافرید یعنی فیض الهى بريك منوال در مراتب موجودات جاری شد مانند سیلی که از کوه آید و در واديها و بیابانها سیلان یا بد و هر يك از آن واديها بدانچه توانند از آن آب دریابند که این اختلاف در کمی و زیادتی آبها در وادیها از قصور و بخل آب نیست بلکه بعلت اختلاف قوابل در وادیها است که مر خلق رحمن را تفاوتی نخواهی دید «قسالت اودية بقدرها».

مخلوق نخستین که بحقیقت اولیه خدای را بجز او صنع و مصنوعی نیست و سراپای عالم فاحببت ان اعرف او است جمال مطلق ازل است و نور کلی حضرت لم يزل و ظهور كامل و تام او عز وجل است و مرآة نماینده تمامی اطوار ظهورات واسماء وصفات اوست بطور اتم و اکمل بدیهی است که اگر آن نور کلی را نیز نوری باشد و آن ظهور مطلق را ظهوری یقیناً دلیل بر کمال کاملیت صانع بیشتر بود که هر قدر ملك كامل باشد دليل بر كمال مالك است.

و همچنین است اگر آن نور دوم را نیز نوری باشد و جمال ثانوی راجمالی باشد تا بحدیکه عالم کثرت را گنجایش نمایندگی از آن تجلی شود و آن و ادیهای طولانی را یارای تحمل و ظرفیت از آن سیلهای ربانی گردد مانند آینه های چند که هر کدامی را مقابل با آن یکی بداریم یعنی دو میرا با اولی و سومی را با دومی و چهارمی را با سومی

ص: 317

و همچنین تا بآنجائی که مطلوب و مقدور است برسد تمام آن آئینهازید را مینماید لکن وسایط را نیز خواهند نمود و هر قدر مرا یا بیشتر گردد کثرت بیشتر پدید آید.

آینه بزرگی را در مقابل خویش بگذار و عکس خود را در آن بنمای از آن پس آیینه دیگر را بآن آینه برابر بدار بآنطور که عکس تو را از آن آینه بنماید نه از مقابله تو باوی پس بنگر که در آینه دومی سه چیز موجود گردد خود آینه و عکس آینه اولی و عکس تو و در آینه سومی که در مقابل آینه دوم بیاوریم چهار چیز پیدا گردد.

اینها که گفته میشود بر حسب ظاهر تمثیل است و برای اشارت بر نوع مطلب نمودن است وگرنه امن اشراقات الهیه بسی عظیم است و کثر تها که از تعدد مرا یا است وكثرتها بر حسب کلیات است و اگر جهات اوضح وقراءات و ارتباطات را با تمامت اقسام آنها ملاحظه کنیم بیرون از حد تناهی و احصا خواهد بود چون مثال آیینه را در مراتب خلقت بدرستی و دقت ملاحظه کنند امر آفرینش را خوب بفهم آورند هرگاه در مقابل آیینه اولی که بجز یکی نیست وما صدر من الواحد الا الواحد را مصداق است آینه های چند بگذاریم همه زید مقابل خارجی را بتوسط آن آینه که یکی است مینمایند و با این تعدد وجه زید را و جمال مقابل را هیچگونه تعدد حاصل نگردد چنانکه گفته اند.

وما الوجه الاواحد غير انه *** اذا انت عددت المرايا تعددا

این گونه حکایت را که آینه های چند جدا جدا از يك آينه نمایش آورند حکایت عرضيه نام کنند بسکون راء مهمله یعنی وجود آنها را ترتب ذاتی بر همدیگر نیست و نسبت علیت و معلولیت با هم ندارند و نسبت اینها را بمرآت اولی که نسبت علیت و معلولیت واثر ومؤثر است حکایت طولیه گویند .

و حکایتی دیگر از قبیل حکایت پسر از پدر است و مانند نسبت قشر است بر لب و پوست بر مغز و مثل این است که چراغی را از چراغی روشن کنی و آنگونه حکایت را طول در عرض گویند و تمامت موجودات در خارج بیرون این سه گونه نسبت و حکایت نتوانند بود و بیان تفصیل این مقامات در مواضع خود مسطور است و اهل حق را در اظهار و بیان این

ص: 318

مطالب تحقیقات عجیبه است طالبان حقیقت بایشان رجوع نمایند. چون ایزد متعال بمفاد کنت كنزاً مخفياً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف دوست همی داشت که مخلوقات را بیافریند و خود را بشناساند و اول مخلوق را که صادر اول است بیافرید و آن نخستین آفریده شده متعلق محبت و دوستی کلیه صانع مطلق گردید و محبوب وحبیب خدای متعال آمد و اطوار اسماء و صفات الهیه را مظهر شد و همان طور که محبوب خدا بود محب خدا گردید و او را حبیب گفتند یعنی محبوب چه فعيل بمعنى فاعل ومفعول ميآيد.

آن مخلوق نخستین که در مبدأ اول از مصدر ازلی صادر است واسطه کلیه کبری و نبی مطلق الهی است و هر آنچه از بدو خلقت تا نهایت امکان واقع گردد بوساطت اوست بلکه از اشعه آن نور مطلق است که در میان او و حضرت خلاق متعال هیچ چیز فاصله و واسطه نیست نزاعی در تعیین شخص آن واسطه کبری و نبی مطلق خداوند تعالی با همدیگر لازم ندانیم اگر مناسبت ادراك آن عالم باك را پیدا کردیم و پرده جهل و کوری از پیش روی چشم بصیرت ماها برداشته شد او را خواهیم دانست و خواهیم شناخت و مارا معلوم میشود که این گونه نزاع و مجادله از جهالت و نادانی خیزد.

نام آن واسطه و مظهر کل را تو میخواهی عیسی بگذار و بگذار و آن یکی موسی و آندیگری ابراهیم و آندیگر آدم بگذار « لا نفرق بين احد من رسله » مثال اهل ادیان در شناختن آن واسطه کبری حکایت جماعت کورها وفیل است که هر کدامی معرفت ناقصه بيك عضوی از اعضای فیل بهم رسانیده اند و چون خواهند سخن از فیل گویند و فیل راشناسند اوصاف پای و گوش یا گردن و خرطوم فیل را بشمار آورند و چنان دانند که فیل را شناخته اندوفیل را شناسانیده اند، ذالك مبلغهم من العلم.

پس از دانستن مراتب و مقامات در مخلوق اول و آگاهی از تعینات ذاتیه او که در حضرتش نسبت اولاد دارند و فهمیدن اینکه ظهور آن تعینات بعدد تام و کامل باید باشد ظهورات او را در مرتبه دوم اشراقی در آینههای چند ملاحظه کردیم که آن آینه ها در عالم اجسام انبیاء ورسل و هادیان اهم نامیده شدند تجلیات او در مرتبه دوم باختلاف

ص: 319

قوابل و تفاوت مقابلات با آن مرآت الهية در مظاهر و مرا با ظاهر آمده و باقتضای وضع حكمت الهية و بجهت اتمام نعمت و رحمت برجسمانیها یکی از آن مظاهر را آیت وحدت خود ساخته بکلیت در آن ظاهر شده است.

آئینه های دیگر نیز در آنچه حکایت کردند درست نمودند و اسماء وصفات الهيه وجلال و جمال را از مرآت نخستین اخذ کرده و نمودند ولی مدارک و افهام اهل آنزمانها که ایشان ظاهر شدند ناقص بود و نتوانستند آنها را بشایستگی بشناسند، در زمان ظهور عیسی که نسبت بزمان موسی علیهما السلام افهام مردم ترقی داشت بسبب دیدن کمی از حالات و اطوار ربانیت که حکایتی بود از مقامات عالم اول او را بخدائی خواندند.

باده ناصافتان مجنون کند *** صاف اگر باشد ندانم چون کند

این است که اگر کسی پیغمبر آخر الزمان صلی الله علیه وآله وسلم را تصدیق نماید حکمت این را خواهد دانست که چرا عبودیت خود را پیش انداخت و در نمازهای مفروضه مقرر داشت که اقرار بعبودیتش را پیش از رسالت او مذکور دارند که با آن همه آثار و اطوار الهیه که در وجود همایونش موجود است بندگی او را فراموش نکنند و بگویند اشهدان محمدا عبده ورسوله نخست بعبودیت آنحضرت بعد از آن برسالتش گواهی دهند و چون بروز این اطوار و آثار الهیه در دیگر پیغمبران مرسل هزار یکش نمودار نبود محتاج باین ذکر و تقدم عبودیت نبودند.

و خلاصه کلام اینکه چون تعین اول و مخلوق نخستین که مظهر اولیت و آخریت و ظاهریت و باطنیت خداوند نیز بود خواست که بوحدانیت بشریت در هیکل خاص جسمانی ظاهر شود از میان تعینات خویش تعینی را که مودوع در صلب آدم علیه السلام گردیده بود اصطفا و اختیار کرده او را بذات خود اختصاص داد و او را مختار و مصطفی و صادق و امین و به جمله نامهای نیکو بخواند.

چون بفهم سليم و نظر دقیق بنگرند معلوم میشود که آن واسطه اولی را باشراق و تجلیات خود در تمامت مظاهر امکان واكوان ظهورات غير متناهیه میباشد و در هرچه بنگری شواهد وجود و نمایندگان جمال و جلال و مرایای اطوار کمالات اور اخواهی دید که نبی مطلق اوست و صانعیت خدای را بتمامی ذرات تبلیغ کند و نفرستاده است او را جز

ص: 320

برای رحمت برعالمیان نفرستاده است والحمد لله رب العالمین میگوید این حمد که مقام بساطت آن نبی مطلق است و در مقامات تفریح مشتقات به احمد ومحمد ومحمود وحميد و حامد خوانده میشود .

لله رب العالمین که لام الله براى تمليك است ولام اختصاص است چون مبدء تمامی خداوندیهای امکانی یعنی ربوبیتهائی که در عوالم ظاهر گردیده است بجز او نیست میتوان گفت که آنخداوند حاکم كل ممالك امكان واكوان است و سلطان اقالیم دهر و زمان وجز او در سرير ملك ايجاد صاحب تاج وديهيم ومالك گاه وافسرى نیست.

ما في الديار سواه لابس مغفر *** وهو الحمى والحي مع فلواتها

يوحنا وصى عيسى و ناصر عیسی در مکاشفات خود آن حاکم کل را دید و بروی شهادت داد و بدینگونه سخن کرد که در آسمان سواری را بر اسبی سفید دیدم که او را امين و صادق گفتندی و حکومت باستقامت میکرد و جنگ مینمود چشمهای او مانند شعله آتش بودی و برسر اندر تاجهای بسیار داشت و يك نام مکتوبی داشت که بجز از وی کسی دیگر آن نام را نمیدانست .

او را لباس جبه خون آلودی بود که نام آن را کلام الهی میگفتند و گروه آسمانیان با لباسهای سفید و بسیار لطیف سوار بر اسبهای سفید شده در پشت سر او میرفتند و برای زدن طوایف شمشیرهای برنده از دهان او بیرون آمده با عصای آهنین حکومت خواهد کرد و تنکه قهر و غضب الهی را که بر همه چیز قادر است خود فشار خواهد داد و در جبهه و پهلوی او نامی داشت بمعني ملك الملوك و رب الارباب و تفسیر این فقرات مزبوره يوحنا در کتاب انجیل مذکور است.

غریب این است که اشخاصی که عیسی علیه السلام را بخداوندی میپر میپرستند هنوز عیسی و مقامات عالیه او را نشناخته اند و حکایات اور ا که از اسماء حسنى وصفات كماليه الهیه داشت ندانسته و مفاخر و مزایائی را که آنحضرت دارا میباشد در عین عبودیت آنحضرت نفهمیده اند و او را ابن الله گفتند و او را در ذات خدا گفتند و خدایش خواندند مواقع قدح و مدح را ندانسته حرمتش را رعایت نکردند .

ص: 321

در پس پرده نهانستی و قومی بجهالت *** حرمت ذات تو نشناخته گفتند خدائی

این مردم جاهل چنان دانند که احیاء اموات وابراء اكمه وابرص و مانند اینها کار بسیار بزرگی است و هر کس چیزی ازین امور را ظاهر کند خدا و یا زاده خدا است و نمی دانند که خدای قادر بر همه کار آنگونه آثار را از يك عضو گاو بنی اسرائیل که بر مرده زنند و زنده شود ظاهر تواند کرد .

اگر از مقامات خاصان درگاه الهی و یا از عیسی سخن در میان آید و ید و بلطافت گفته شود این اشخاص عیسی پرست حیرت کنند و بدانند که ما خدا و عیسی را بهتر شناخته ایم وجز اهل اسلام تابع حقیقی او نیستند اگر از شئونات حضرت صادر اول و نور نخست و جلوه نخستین شمه باندازه فهم خود سخن سازیم و پرده از چهره شاهد غیب براندازیم تمام عیسی پرستان محمد پرست شوند و عیسی را یکی از بندگان وی دانند .

و چون چشم حقیقت بین برگشایند و بمدد انوار غیبیه اندکی اسرار لاریبیه شئونات و مقامات الهیه را دریابند و قلوب ایشان از پرتو تجلی ازلی اندك فروغی دریابد بر ایشان معلوم شود که خواجه لولاك در پهنه ما عرفناك چه سخن کند و آواز «کفی لی فخراً ان اكون لك عبداً، او تمام عرصه آفرینش را من الازل الى الابد من تمام الجهات و غير الجهات فرو گرفته است و ندای عبدی عبدی حضرت صانع كل وخالق هر مخلوق نسبت باعزاز و اکرام و افتخار آنحضرت از حضرت مالك الملوك حي لا يموت عالم قادر خالق رازق قاهر غالب مرید ،موجد از آن هنگام که مشیتش برخلقت مخلوقات و ایجاد ممكنات علاقه گرفت الى ابد الابدین که پایانی برایش نیست اسماع اصقاع را پرداخته است .

پس همه دردهائی که از پاره دانستنیهای ناقص داریم از ندانستن و نشناختن کامل میباشد هر وقت از تفصیلات الهیه ولمعات انوار ربوبيه بيك اندازه دانائی و شناسائی موفق شدیم رفع تمام این شبهات میشود و خالق از مخلوق ممتاز میگردد ورنج کفر و زحمت شرك و محنت جهل وصدمت ضلالت از میان میرود و آنکسی را که امروز با اینکه

ص: 322

از صد هزار يك مقامات عاليه وشئونات سامیه او بی خبریم از عین بی خبری خدا یا پسر خدا میشماریم فردا که از مقامات و شئونات او باخبر شدیم یکی از بندگان ضعیف خداوندی که لطیف است میشماریم .

و تا در این عالم ناسوت ، دچاره وای نفس اماره هستیم وروح شریف را در این قالب کثیف اسیر داریم و بتازیانه ریاضات اسباب راحت و پروازش را فراهم نکنیم آسوده و بینا و بر آنچه لازم است دانا نشویم هر بلا و محنتی که بما میرسد از ما بر ما وارد میشود دشمن ماتن ما وعدوی ما این نمایش روی و موی ما و باعث کدورت آب زلال ما بوی ما واسباب قطع تعلق ما علاقه ما میباشد.

دشمن جان تن است خارش دار *** کعبه حق دل است پاکش دار

ونيك دانسته باش که بدون راهبری که از جانب یزدان باشد بمقصود نرسی و این راه باريك را در این شب تاريك بدون نور هدایت هادیان راه حق بآخر نمیرسانی و این زنگهای آلایش عالم ناسوت را بدون دست آویز بشفاعت شفیعی از آئینه دل نمیتوانی برز دود و طریق نجات و راه مقامات عالیه قدسیه نمیتوانی پیمود اگر دچار آلایش این مرکز آب و آتش نبودی همانکه از نخست بودی و آنچه نباید بود نبودی .

مگر نه آن است که در بدایت امر برای مقصود بزرگ الهی آفریده شدی و بچه مرتبه پاکی و درجه طهارت و کمال و قدرت بودی و چگونه مظهریت اسماء وصفات ربوبیت را دارا شدی و قادر بر حکومت در عوالم سفلیه ایجاد شدى توملك بودى وفردوس برین جایت بود .

و خداوند قادر برای اتمام قدرت خود و نمودن عوالم سفلیه خود را بمخلوق مکرم خود و شناسائی آفریدگان خود را بدو و آنچه را که بالقوه دروی بود بالفعل نماید لهذا او را از مقام جبروت و ملکوت در مقامات و مراتب سافله تنزل داد و این مخلوق مکرم در عوالم كثيره سیر نمود و همی فرود آمد تا بعالم اجسام و مقام نقش و ارتسام رسید که آخر منزل او وازين منزل ببعد نوبت بازگشت بمقام اول است چه در این عوالم بسیار که سیر و سفر کرد دارای عوالم و معالم و معلومات لازمه شد تا گاهی که بعالم عناصر پیوست

ص: 323

و این مقام آخرین مرتبه نزول وی بود و ازین مقام ندای بازگشت « انا لله وانا اليه راجعون » و هم چنين يا ايتها النفس المطئنه ارجعى الى ربك و نيز كل شيء يرجع الى اصله بلند .

نو مرغ بهشتی بگلخن چرائی *** بهر که زعرشت بیاید ندائی

توئی برتر از گوهر هر چه جز تو *** اطاعت بکن چون مثل از خدائی

در آیینه عکست گرفته عجب نی *** توای بی خبر آینه حق نمائی

بحق گر بری فقر خودشاه گردی *** بشه گربری حاجتت را گدائی

نیابی بدوران عالم مسلم *** بقا در بقا جز فنا در فنائی

گل آلوده کردی تو خود آب صافت *** ولی تشنه جرعه با صفائی

بهشتی چنان از خداوند خواهی *** نکرده بعهد خدائی وفائی

زمین با همه پستی است از تور نجه *** عجیبا که از ساکنان سمائی

تو تازر خود پاك نارى و خالص *** بمحنت گذاری و در ابتلائی

شوی خالص از اوستاد نخستین *** ازیرا که از حضرت کبریائی

چو خالص بگردی بخالص بگروی *** بصد آزمایش دچار عنائی

در این رنج خانه حوادث اسیری *** دچار فشار دبور وصبائی

گهی از هجوم غوا در ظلامی *** گهی از ظهور هدی در ضیائی

بدینگونه اندر سپنجی برنجی *** بصورت فنائي بمعنى بقائی

ازین رنجه هرگز مشوز امتحانت *** که در آسمان حقیقت سنائی

گرت نیست مکنت مشو زار و نومید *** که در حضرت کبریا بانوائی

تو خود قیمت خود ندانی زغفلت *** چوزین دکه بیرون شدی پر بهائی

تو را گوهر عقل در سر نهادند *** ندارد چنین گوهری پادشائی

خود این گوهر از عرش زی فرش آمد *** هم آخر شود سوی عرش خدائی

در این عالم از حکمت حق بیامد *** وگرنه کجا با تواش آشنائی

بمغزت درون بهر توحید حق شد *** موحد بشو تا بعرش اندر آئی

ص: 324

وگرنه ز تاریکنای ضلالت *** بود تا زمین و سما در نیائی

موالید بهر فدای تو باشد *** موالید را از چه باشی فدائی

ترقی و تکمیل نفس اربجوئی *** بجوی از هواهای نفسی جدائی

هوای خدا جز هواهای نفس است *** مجو در هوای خدائی هوائی

صاحب میزان الموازین در پایان کتاب خود میگوید: ترا با قرآن و اختلاف قرائتهای آن یا سخن ضعیفی که برخی از مسلمانان در کم کردن آن گفتند چکار قر آن را تحريف نتوان کرد اگر توانستند کرد مانندش توانستند آورد ( لا ياتيه الباطل من بين يديه ولامن خلفه تنزيل من حکیم حمید ترا با امی بودن خاتم پیغمبران و واسطه ایجاد لوح و قلم چه مناسبت که چون شنیدی آنحضرت امی بود چنان دانستی که از خطوط و نقوش والسنه و لغات بایستی آگاه نباشد.

كائن اول و موجود نخستین که گوید کنت نبياً و آدم بين الماء والطين در هنگام تولد جسمانی دارای تمامت علوم و خطوط بود ومالك ملك وملكوت و عالم بر تمامت اشياء وكل ذرات است چگونه میشود معطی چیزی فاقد آن باشد و چگونه تواند شد که معلولات از علت پنهان شوند چگونه میشود که روشنائی و اشعه چراغ از شعله غایب گردند .

از نام های آنسوار عقل نخستین که یوحنا در مکاشفاتش احساس وجود پاکش را کرد و در پیراهن خون آلود او که نام آن را کلام الله گویند نوشته شده است این اسماء مبارکه است « انا ارسلناك شاهدا ومبشراً ونذيراً وداعياً إلى الله باذله و سراجاً منيراً » جهان ایجاد از پاره جود اوست شاهد وجود و آفرینش موجودات وجود مقدس اوست علم لوح وقلم جزوی از علوم آن مدینه علم و حکمت خداوند است یعنی هر چه هست از اوست .

فان من جودك الدنيا وضرتها *** ومن علومك علم اللوح والقلم

اگر گفتند وی امی بود یعنی نخوانده میدانست و ننوشته میخواند و خدای تعالی

ص: 325

چیزهایی را باین حبیب خود عطا فرمود که مسیح علیه السلام هنگام بشارت از مقدم مبارکش فرمود سلطان این جهان میآید و آنچه او دارد من ندارم و با اینکه من کلمة الله و روح الله ورسول اولى العزم وحامل عرش الله اعظم وركن اقوای در این جهانم چون كمالات من با آنحضرت موازنه شود مالك برچیزی نیستم .

راقم حروف گوید : شايد يك سبب امی بودن آنحضرت این باشد که هیچکس را نبایستی حقی بر آنحضرت باشد چنانکه یتیم شدن آنحضرت بهمین لحاظ بودو حال آنکه آنحضرت خود پدر آفرینش و حاسب روز برانگیزش و نماینده هرگونه نگارش و گذارنده هر نوع گذارش است و قیام تمام موجودات بقيام او بذات باری تعالى عز وجل است و در این مقام پاره مطالب دقیق است که محول با فهام زکیه اهل تحقیق است و برخی را صاحب میزان الموازین در دنباله همین مطالب مذکوره یاد کرده است و ما را بنگارش آن در این مقام حاجتی نیست چه مطلب نزد اهلش روشن تر از آن است که محتاج بشرح و بیان باشد و ازین جمله که در این مقام مذکور شد اگرچه در نظر مطالعه کنندگان مورد مناسبی ندارد لکن از دو حیثیت مسطور شد :

یکی اینکه این مطالب عالیه که راجع بتوحيد الهی و شئونات ساميه رسالت پناهی است دقیق و لطیف و مطابق ذوق اهل فهم و ادراك لطیف است دیگر اینکه از كيفيات خلقت ومخلوق نخست و کلمات یوحنا در باب کلام و پیراهن آتشین آنحضرت و باعث ایجاد لوح وقلم كه «انه في لوح محفوظ معلوم شد که معنی کلام و تکلم و متکلم چیست وكلام الله مجید راچه مقام و حالت است و مخلوقیت وحدوث آن بر طبق احادیث و اخبار وتحقيقات اهل تحقيق محقق و مكشوف میآید رسول خدای مظهر تمام ظهورات و تجلیات است .

ظهور تو بمن است و وجود من از تو *** ولست تظهر لولاى لم اكن لولاك

نبودم من ظهورت بود مخفی *** وگر لطفت نبودی من نبودم

ظهورت چون بمن تقدیر کردی *** چوخود را خواستی ظاهر ببودم همانا هر مدرکی را آلت ادراك و دریافتن از سنخ مدرك باید باشد که میان مدرك

ص: 326

ومدرك از وجود مناسبتی ناچار است و چون خدای متعال را از جهت ذات با مخلوقات نسبت ارتباط و مقارنت و علاقه و مشابهت نتواند بود پس ذات الهی را احدی از مخلوقات او نتواند ادراک و احاطه نماید و چنانکه بالجمله مخلوق هستیم عقول و افئده و تمييزات وادراكات وافهام وتصورات و تفکرات ما نیز مخلوق هستند و هرگز نمیشاید که برذات الهی چیزی جاری و واقع گردد که خداوندش در مخلوقات جاری ساخته است چه اگر چنین باشد بایستی خداى تعالى محاط و مدرک شود تعالى الله عن ذالك علواً كبيراً . پس هر چه را بتوانی ادراک نمائی و به تفهیم ناقص خود اندر آوری یقینا خدا نخواهد بود

این همانازاده فهم تو است *** نیست یزدان بنده و هم تو است

و آنچه بادراك وفهم نارسای تو اندر آید مخلوقی است مانند توو مردود است بسوی توكلما ميز تموه بأوهامكم فهو مخلوق لكم ومردود إليكم زيراكه لا تحيط به الأوهام

وجود واجب را بجهات خلق وصفات مصنوع نمیشاید شناخت وذات الهی را بهیچ وجه ادراک نمیتوان نمود و بهیچ طوری از اطوار امکان و اکوان دریافت آن محال است از قبیل عموم و خصوص و اطلاق و تقیید و بطور کل وکلی بودن و جزء و جزئی بودن شناخته نخواهد شد بلفظ و بمعنى وكم وكيف و برتبت وجهت و بوضع واضافت و با ارتباط و نسبت و در وقت و در مکان و نه بودن بر بالای چیزی یا بودن چیزی در او و نه از چیزی و نه بروز یافتن از چیزی و هیچ چیز مشابه ذات او نیست و چیزی مخالف با او نباشد و تمامی اوصاف وجهات وصور و امثال و مانند آنها از آنچه ممکن است فرض کردن آن یا تمیز و تعیین آن یا ابهام آن همه آنها غیر از ذات واجب تعالی است و شناخته نخواهد شد هرگزنه بآنچه مذکور شد و نه بغیر آنها و نه بضد آنها و ابداً مدرك نخواهد شد هرگز بآنچه مذکور شدونه بغير آنها و نه بعد آنها وابدأ مدرك نخواهد گشت بآنچه در پنهان و آشکار است لا ندركه الاوهام و هو يدرك الأوهام .

و هر چیزی که در مخلوق ممکن است و در مصنوع میتواند شد در خالق آن ممتنع میباشد و هرگز نخواهد شد .

ندارد ممکن از واجب نمونه *** چگونه داندش آخر چگونه

اگر موری همه دریا سپارد *** و گر خار همه دنیا شمارد

ص: 327

تواند عقل تو دریافت ذاتش *** تواند فهم تو درك صفاتش

تو ای ذره کجا و آفتابت *** اگر چه ز آفتابت آب و تابت

نمایش گرچه زان تابش ترا هست *** ولی گر بر ز حد گردی شوی پست

اگرچه زو بود این فر و اقبال *** ادب گر بشکنی سوزد پروبال

فروغت از فروز شمس باشد *** زحد گربگذری از هم بپاشد

چون ذات پاک الهی را منزه از جهات و صفاتی که در خور مخلوق است بدانیم بلکه ازین تنزیه و تقدیس ناقص خود که در خور افهام وادراك های نارسای خودتان است متنزهش دانیم .

ای برون از فهم وقال وقيل من *** خاك بر فرق من و تمثيل من

و آنچه را که از صفات آورده شود محض تعبیر و تفهیم بجای آوریم و از قبیل توحید نمله که غایت ادراکش این است که خدای را چون خودش ذوقرنین شمارد فهمیدیم چه در ابنای جنس خود آن را صفت کمال میداند و «کل حزب بما لديهم فرحون وكل يعمل على شاكلته». پس ما نیز آنچه را که در خود صفت کمال میبینیم حضرت احدیت را که جهات تعدد و کثرت در آنجا راه نتواند داشت و ورود اسماء ووقوع الفاظ را بر آن حضرت جایز نتوانیم انگاشت با همان اوصاف کمالیه امکانیه با اذن خاص که بتوسط مقربان در گاه او بما رسیده است او را میخوانیم وگرنه مشتی خاک را با آن عالم پاک چه مناسبتی تواند بود

ما للتراب ورب الارباب .

بود ذاتش منزه از چه و چون *** صفاتش از حد وصف است بیرون

بهر چت کان بوهم آید جز آن است *** بوهم اندر نیاید فرد بیچون

این است که انبیاء عظام واولیای فخام با آن ارواح عالیه و نفوس سامیه و قلوب دانا و عیون بینا و امتیاز کاملی که از تمام جرگه آفرینش و روشنی تامی که نسبت باین عرصه ظلمانی دارند در این مقام بعجز و بیچارگی و تحیر و درماندگی خود اعتراف و معارف خود را در هر قدمی صد هزاران قدم بعید می بینند تفاوتی که در کار است این است

ص: 328

که ایشان را خدای تعالی رتبت و لطافت وروح قدسی عطا فرموده که لایق قرب بمبدأ و مستعد ظهور کلی صانع بیچون است قیودات امکانیه را بتفضيل خالق کون و مکان و امکان از خود مسلوب ساخته و حروف اسماء و صفات را در حقایق و ذوات مبارکه خودشان بخط واضح و جلی از قلم صنع ازلی نگاشته دیده اند و کتابهای تکوینیه الهیه شده اند .

ای کتاب مبین ببین خود را *** بازدان از یکی تو این صدرا

این است که این زمره برگزیدگان حضرت کردگار و باریافتگان پیشگاه خداوند تعالی از جها و نقصان و تغییر سالم ماندهاند و مانند کتب تدوینیه محرف نشده اند و سلام على المرسلين وچون راه وصول بر آن مقام لاهوت را مسدود دیدیم وطلب و خواستاری رسیدن بآن ذات را ،مردود، یافتیم پس بناچار بیایست بعالم خود رجوع نمائیم و حد و رتبت خود را بدانیم خود را بشناسیم و اگرچه نخواهیم شناخت تاشناسائی بشناسائی او رسانیم چنانکه در انجیل میفرماید ای انسان بشناس خود را تا خدای خود را بشناسی ظاهر تو برای فانی شدن است و باطن تومنم « من عرف نفسه فقد عرف ربه » - « خلقتم للبقاء لا للفناء »

و ازین جمله معلوم شد که خدای را از جهت ذات امکان ادراك نیست پس بناچار بایست از آیات و علامات او که در ذوات و حقایق آفاقی و انفسی است او را بشناسیم و بعد از آنکه آثارش در یا بیم در خدائی او واثبات صفات کمالیه بر آن ذات پاك اقرار و اعتراف آوریم و آن ذات مقدس را داری تمامت صفات کمالیه شماريم و قادر مطلق وغني مطلق وحكيم مطلق و عالم مطلق وفياض مطلق و همچنین صانع مطلق بخوانیم .

بر این وجه است تمامت صفات کمالیه او و از آثار اوپی بذاتش بریم یعنی همینقدر بدانیم اثر بی مؤثر نتواند بود اما این مؤثر را چه حال وجه کیفیت است هیچکس نداند بلکه اگر بنظر تأمل بنگریم اثر را نیز من حيث الذات نتوانیم شناخت تمام جهان اگر گرد آیند يك پر کاه را از روی حقیقت ندانند و نشناسند چه اگر بشناسند مؤثر راهم خواهند شناخت.

ص: 329

مثلا طور نمودن اثر مؤثر را در حروف بنگریم کاتب حرف الف را مستقیماً نوشت این الف راستی و استقامت را در وجهی که تعلق بر آن دارد مینماید و بالفعل بشهادت حالیه میگوید که آنحرکت دست که متعلق بر ایجاد من است مستقیم است و مؤثر خود را باسم «یا مستقيم» ندا مینماید و اگر در مقام توحیدش برآید خواهد گفت

يا استقامت او منزه است از استقامتی که در من دیده شد و خواهد دید که از آن استقامت چیزی بر مقام او که الف است حلول نکرده و چیزی از آن خارج نگردیده است .

اینجاست جای لغزش و مقام زلت اقدام که بسیاری از مدعیان خداشناسی در اینجا خطا کرده اند - اگر درست به بینیمها خطا اینجاست - و ازین صراط الهی که باریکتر از موی و برنده تر از شمشیر است نتوانسته اند بگذرند پس هر اثری مشابه صفت مؤثر است نه مشابه ذات مؤثر و هیچ اثر از ذات مؤثر تولد نتواند شد و در آنجا مسجن و از آنجا ظاهر و بارز نتواند گردید و این سخنان در نزد خداشناسان و صاحبان فطرت سلیمه واذواق مستقیمه از بدیهیات است و برای هیچ خردمندی محل اعتراض نیست .

و از اینجا و این بیانات دقیقه لطیفه معلوم شد حالت کلام و تکلم و معنی متکلم بودن خداوند چیست و جز ذات ایزدی و صفت علم و قدرت یا هر صفتی که عین ذات استقدیم نتواند بود و چون چنین است و معلوم شد اول مخلوق وتعين اول و صادر اول حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه وآله وسلم و آن نور مبارك و درخش همایون است که بواسطه ایجاد تمامت اشیاء حتی لوح و قلم و نگارنده و رقم است مکشوف میآید قرآن نیز که کلام الله و نازل بر آنحضرت است مخلوق وحادث است و آنچه عین ذات باری تعالی است حالت انفصال و تنزل ندارد بلکه علم و قدرت است که اسباب ایجاد عموم موجودات و نمایش مخلوقات است .

سیوطی در شرح الفيه ابن مالك در باب شرح کلام میگوید كلامنا لفظ يعني صوت يعتمد على مقطع الفم فيخرج به مالیس بلفظ الى آخرها و در حاشیه بعضی مینویسند الصوت عن اهل الحق كيفية قائمة بالهواء حاصلة بمحض خلق الله تعالى وعند الحكماء كيفية حاصلة بسبب تموج الهواء بواسطة القرع الذي هو مساس عنيف و القلع الذي هو تفريق عنيف

ص: 330

سید فاضل نبیل سید علیخان علیه الرحمه در شرح صمدیه میفرماید تعریف لفظ با نه صوت مشتمل على بعض الحروف الهجائيه مشهور است لکن چون مشتمل لفظ بسیط نیست این عبارت را در تعریفش اختیار کرده اند صوت معتمد على مقطع الفم حقيقة أو حكماً فالاول كزيد والثاني كالمنوى" في قم المقدر بانت تا آخر عبارت .

مرحوم فیض افاض الله تعالى على رمسه الشريف رشحات الرحمة دركلمات مكنونه و بیان حال مقامات انسان کامل و اسماء حسنی بیانات شافیه و میفرماید: مما ورد ان الله قال على لسان عبده سمع الله لمن حمده و چنانکه ازین پیش در ذیل احوال حضرت صادق علیه السلام سبقت نگارش گرفت روزی در اثناء نماز بیهوش بیفتاد سببش را بپرسیدند فرمود همواره این آیه یعنی اياك نعبد واياك نستعين را قرائت کردم تا گاهی که این را از قائلش شنیدم و در ذیل كلمه ديگر ميگويد فيها اشارة إلى ان المقتضى لظهور الحق في المظاهر انما هو الاسماء الالهية وأن مظهر اسم الله هو الانسان الكامل .

اهل معرفت گویند حضرت حق سبحانه بذات خود مستغنی است از عالم و عالمیان اما اسمای نامتناهی الهی مقتضی آن است که هر يك را مظهری باشد تا اثر آنهم در آن مظهر بظهور رسد و مسمی که ذات او تعالی شانه است در آن مظهر بر نظر موحد جلوه کند .

مثلا الرحمن الرزاق القهار هر يك اسمی از اسماء حق سبحانه و تعالی و ظهور آن به راحم و مرحوم ورازق ومرزوق وقاهر ومقهور تواند بود که تا در خارج راحمی و مرحومی نباشد رحمانیت و رازقیت و قاهریت ظاهر نگردد و جميع اسماء را این چنین میباید و همه اسماء در تحت حیطه اسم الله است که جامع جميع اسماء است و بهمه محیط است و او نیز اقتضای مظهر کل دارد که آن مظهر را از راه جامعیت مناسبتی با اسم جامع باشد تا خلیفة الله باشد در رسانیدن فیض و کمالات از اسم الله بماسواء و آن مظهر جامع انسان کامل است که مخزن انوار الهي وممكن فيوض نا متناهی است بل مخزن کل وجود ومفتاح جميع خزاین جود است .

چه مهر بود که بسرشت دوست در گل من *** چه گنج بود که بنهاد یار در دل من

ص: 331

بدست خویش چهل صبح باغبان ازل *** نماند تخم گلی تا نکشت در گل من

ونیز در طی کلمه طیبه دیگر میفرماید: تبين ان السبب في ايجاد الانسان هو مظهريته للكل وجامعيته للكون و در جای دیگر میفرماید: ان الانسان الكامل له الاولية والاخرية والظاهرية و الباطنية والعبودية والربوبية و در جای دیگر میگوید: آن الانسان الكامل هو المدبر للعالم بالاسماء الالهية وانه الواسطة في وصول الحق الى الخلق .

و در ذیل کلمه دیگر فرمايد ان الانسان الكامل كتاب الحق و صورته و در ذیل عبارتی دیگر گوید ان الصورة الانسانية اكبر حجة الله على خلقه و هي الكتاب الذى كتبه بيده وهي الهيكل الذي بناه بحكمته وهي مجموع صور العالمين و هي المختصر من العلوم في اللوح المحفوظ وهى الشاهد على كل غائب و نیز در طی همین عبارات میفرماید: ان الله خلق آدم على صورته یعنی خلقه على صفته حياً عالماً مريداً قادراً سميعاً بصيراً متكلماً .

و هم در جای دیگر فرماید خراب الدنيا انما هو بخلوها عن الانسان الكامل و عمارة الآخرة بوجوده فيها وازين مضامین و اخبار و آیات و بیانات حکما و عرفا در این مبحث در آن کتاب با تفاسیر و تأويل رشيقه مذکور و مبسوط است و چون اهل هوش وادراك بنگرند و شئونات انسان کامل و ودایع جلیله ایزد جمال را در این وجود مبارك وكتاب مبین دریابند میدانند بر تمام موجودات مقدم است واول مخلوق وكلام نخست وسر نخست و نمایش نخست و مقدم بر لوح وقلم وما يعلم وغير ما يعلم است و هر چه جز اوست در تحت خلقت و بعد از خلقت او است و اسماء حسنی نیز خود اوست و قرآن کریم کلام خداوند قدیم ،است قدیم نیست و مخلوق و حادث است و چنانکه ذات واجب مرثی ومسموع نگردد هر صفتی هم در عین ذات باشد همین حکم را دارد .

حکیم دانشمند خبیر ملا عبدالرزاق در رساله سرمایه ایمان میفرماید بدانکه واجب الوجود را دوگونه صفات هست که زبان شرع بآن ناطق است و عقل نیز بر آن دلالت کرده قسم اول صفات ثبوتیه حقیقیه که مفهوم آنها سبب و اضافه بغیر نیست اگر چه تواند عارض شد بغیر بعضی آنها مانند قدرت و ارادت ومشيت واختيار وسمع

ص: 332

و بصروحيات و کلام و بعد از شرح معانی این صفات هشتگانه میگوید. واما مراد از کلام قدرتی است متعلق بايجاد الفاظ و حروف که دلالت کند بر معانی که مقصود باشد القای آن معانی بسوي مخاطب نه نفس الفاظ و حروف که در لغت و عرف کلام عبارت از آن است چه الفاظ و حروف صوتی است قائم بهوا و نه معانی الفاظ که قائم باشند آن معاني بنفس چه گاه باشد که معانی الفاظ قائم باشند بنفس کسیکه تکلم نتواند کرد ولامحاله او را متکلم نتوان گفت.

پس این الفاظ و این حروف قرآن مجید مثلا کلام خدا است لیکن نه کلامی که یکی از صفات واجب تعالی است بلکه کلامی که یکی از صفات واجب است بمعنی متكلم است و تكلم بمعنى قدرت برایجاد و الفاظ مذکوره و الفاظ کلام است بمعنی متكلم به یعنی الفاظ مذکوره غیر صفت آنست چه الفاظ مذکوره بالبديهه حادث اند هم بالنوع وهم بالشخص اما بالنوع دروقت نزول واما بالشخص در وقت تلاوت و صفت واجب الوجود بالاتفاق حادث نتواند بود پس بطریق شکل اول گوئیم کلام بمعنی الفاظ حادث است و هیچ حادث صفت خدا نتواند بود نتیجه آن میشود که کلام بمعنی الفاظ صفت خدا نتواند بود الى آخر بياناته الرشيقه.

شيخ جليل ونحریر نبیل شیخ احمد احسائی رضی الله تعالى عنه در جوامع الكلم در جواب سئوالی که ملا فتحعلی خان از وی کرده است که قرآن افضل است یا کعبه مينويسد ان الكعبة انما جعلت في الارض مثابة للناس وامناً أى مرجعاً للناس اذا تفرقوا عنه آبوالیه و بعد از شرحیکه در فضیلت کعبه معظمه مذکور میدارد : میگوید بیت الحرام از بیت المعمور بحسب رتبت وشرف فرودتر و حالت تنزل بیت المعمور از عرش معین و معلوم است استوى الرحمن على العرش بالقرآن فافهم الاشاره الى ذالك في قوله صلی الله علیه وآله وسلم انى مخلف فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي أهل بيتي مبني كل منهما على صاحبه لن يفترقا حتى يردا على الحوض.

پس آنچیزی یعنی قرآنی که قرین محمد و آل آن حضرت علیهم السلام باشد چگونه شایسته و نیکو تواند بود که با کعبه مقایسه شود در ظاهر نیز قرآن بمراتب كثيره بيرون

ص: 333

از شمار از کعبه افضل است و اگر کعبه را در حال نماز قبله بگردانند و استقبال و استدبارش را در خلاء حرام بدانند و همچنین امثال این مستلزم آن نمیشود که افضلی از قرآن باشد چه اگر در بعضی چیزها خواصی باشد لازم نیست که از آنکه این خواص در آن نیست افضل باشد چه بسا که در دیگری خواص و خصایصی باشد که اعظم از آن است چنانکه از آن پیش توجه مردمان در حال نماز بسوی بیت المقدس بود و برای مصلحتی تبدیل بکعبه شد و کعبه افضل از بیت المقدس است چه مأوى شريك قرآن گرديد و كعبه محصور است بخلاف قرآن چه قرآن را ایزد سبحان بسوی بندگانش متوجه ساخت و بجهتى دون جهتي اختصاص ندارد که از آنجهت مخصوص بسویش روی آوردند بلکه تمام جهات بجمله جهات آن است علاوه بر اینکه وجوب استقبال در نماز و تحریم استقبال واستدبار در خلاء برای ملاحظه عین کعبه نیست بلکه برای این است که قبله است احتراماً لجهة الصلوة.

و کعبه را با قرآن هیچ جهت مشارکت و مشابهتی نیست فانه طبق العالم التكوين وفيه تفصيل كلشيء وهو الثقل الاكبر وكتاب الله وآية محمد صلی الله علیه وآله وسلم و معجزه الباقى الى آخر الدهور والنور الذي يهدى الله به من يشاء الى غير ذلك من المزايا التي لا تحصى وليس في الكعبة منها شيىء. واضافه بر اين جمله هر گونه شرافتی برای کعبه مقرر شده است از نتایج و احکام قرآن است و احترامات مقرره قرآن مستغنی از بیان است و از همه برتر شريك معصوم علیه السلام واقع شده و شرافت کعبه بانتساب بمعصوم است و بالجمله شکی در افضلیت قرآن نیست .

و در این سئوال وجواب واظهار فضایل و شرف و جلالت شأن قرآن ثابت میشود که هیچ کدام قرآن را قدیم و غیر مخلوق نمیدانستند و اگر میدانستند محتاج بسئوال و جواب نبودند بلکه همان قدم بر همه چیز قدمتش مسلم بود و آنگهی اگر حادث و مخلوق بود در دست مخلوق از چه بود و متروك پيغمبر چگونه میگشت و بادلیل عقل و سنت و اجماع از چه روی ردیف گردید .

ص: 334

در کتاب زبدة المعارف مرحوم فاضل اصفهانی اعلی الله درجاته مسطور است بعد از نگارش نود و نه اسم همایون ایزد بیچون مینویسد مراد از اسم باری تعالی چیزی است که دلالت کند برذات باعتبار صفتی ، مثلا لفظ رحمن دلالت میکند برذات مبهمی با صفت رحمت بالغه وچون این دلالت در الفاظ بحسب وضع است پس اطلاق اسم متبادر بذهن لفظ دال برذات باصفت میشود لكن منحصر مدان اسم باری را در لفظ بلکه اسم الهی هر آنچیزی است که از مشاهده آن علم بذات یا ملاحظه صفتی از صفات حاصل شود.

پس اگر عینی از اعیان را ملاحظه نمائیم و از ملاحظه آن بخالق ملتفت شویم آن اسم الهی خواهد بود زیراکه بر مبدأ و مدیر دلالت کرد با صفت علم و قدرت بلکه دلالت این عین از اعیان قوی تر است از دلالت لفظی از الفاظ زیرا که دلالت لفظ بر وضع است و تخلف مدلول احتمال میرود ودلالت عين بدلالت عقل است و تخلف از مدلول محال است .

پس اگر بگوئیم هر موجودی از موجودات اسمی است از اسماء الهی جای تعجب ندارد در هرچه بنگرم نوپدیدار بوده، امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید «مارأيت شيئاً الا رأيت الله فیه» پس انسان در میان اصناف موجودات از همه تمامتر است چه نسخه جامعه عالم كبير است و اگرچه بصورت صغیر است اما برحسب باطن عالم كبير دروي مندرج است چنانکه رسول خدای :فرمود: من رآني فقد رأى الحق.

روا باشد انا الحق از درختی *** چرا نبود روا از نیک بختی

و این عبارت نه از راه قبول حلول است و اگر پاره گفتند انا الحق اراده همین معنی را کردند و جمعی بدیگر معنی که کفر صرف است تاویل نمودند چون امیر المؤمنين علیه السلام بر سر مرقد مطهر رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم آمد فرمود: روحه نسخة الاحدية فى اللاهوت وجسده صورة معالى الملك والملكوت وحليه خزانة الحي الذي لا يموت طاوس الكبرياء وحمام الجبروت.

و این کلمات در ناسخ التواریخ در مجلد احوال رسول خدا صلى الله عليه وسلم که پدرم جنت

ص: 335

مكان ميرزا محمدتقى سپهر لسان الملک طاب ثراه در قلم آورده با قدری تفاوت رقم شده. ،است پس اگر لفظ رحمن دلالت وصفی باعتبار صفت رحمت برذات نمود و بر صفت قهاریت و سلطنت وعزت وغير ذلك دلالت نداشت مشاهده جمال باكمال محمدى صلی الله علیه وآله وسلم بر وجود واجب الوجود بالذات جامع جميع كمالات ومستجمع تمامت محامد و حسنات و خالی از کل نقایص وعدمات دلالت نمود .

پس اگر لفظ رحمن خداوند سبحان را بجهت دلالت برذات اسم باشد باعتبار يك صفت شایسته میباشد که حضرت مصطفوی اسم اعظم خداوند عظیم باشد باعتبار جامعیت کمالات که هر کمالی بر کمال حق و تمامیت حق شاهد است در آن صفت کمال .

پس اگر گویند که انوار مقدسه الهيه عليهم الصلوة والسلام خویشتن را اسم اعظم واسماء حسنی خدائی شمردهاند و اسماء حسنی مفصلا در جلد نوزدهم بحار الانوار از حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم مروی است بالجمله فرمودند مائیم اسماء حسنی خدای تبارك وتعالى، جای توحش و رمیدن و در عجب شدن ندارد زیرا که در حقیقت اسم خدا آن موجودی است از موجودات که خداوند تبارك وتعالى باعتبار صفتی از صفات در آن موجود تجلی فرموده و آن موجود مظهر حق گردیده و این الفاظ هم اسم میباشند.

وازین تحقیق معنى كلام امیر المؤمنين صلوات الله عليه انا كلام الله الناطق معلوم گردید زیرا که کلام معرب و معبر عما فی الضمیر است و آیات قرآنی و سور آسمانی که نازل شده است بواسطه ناموس در دلالت بر علوم و اسرار الهی دلالت وضعی لفظی است و ابهام دارد و محتاج به مبین است و جوهر قدسی ولایت پناه امير المؤمنين علیه السلام علم الهی بود باسرار و دقایق غیر متناهی بروجه تفصيل و تبیین که محتاج بغیر نبود.

پس افضلیت و اعظمیت آنحضرت بر قرآن بمعنی نقوش الفاظ ما بين دفتين بقدر افضلیت جواهر مجرده قدسیه الهیه برالفاظ و نقوش مرتسمه برالواح و دفاتر عنصریه مادیه ترکیبیه ظاهر شد چنانکه ازین پیش نیز در این فصول اشارت رفت نباید چنان گمان کرد که چون رسول خدا در بعضی احادیث که از ثقلین مذکور فرمود و قرآن را ثقل اکبر و اهل بیت را ثقل اصغر خواند بر خلاف مطلب معهود باشد زیرا که اکبر باعتبار

ص: 336

ابهام وکلیت است چنانکه در قیاسات منطقیه کبری را کبری گویند باعتبار اشتمال برسور کلی و صغری را صغری خوانند باعتبار ظهور و جزئیت .

پس اگر نقش بر کاغذ اشعار دارد بر حسب الفاظ و الفاظ قالب معانی است ، نفس قدسی مبارك حضرت ولی اللهی علیه السلام حامل علوم ربانی است بلکه میان نفس و علم اتحاد است پس محل نقوش مداد متركب و متعظم است بواسطه اینکه حامل نقش و لازم الاحترام است چه از الفاظ حکایت میکند و الفاظ عظمت دارند باعتبار اینکه حامل معنی شدند برحسب حمل وضعی و ارتباط از جهت واضع پس بچندین واسطه از میان دفتین تا بمعنی میرسد و جوهر ذات قدسی ولایت پناهی خود حامل علوم و معانی بود و اگر بدون وضوء نبایستی دست بر نقش قرآن گذاشت که لایمسه الا المطهرون ، تعظيم شعایر الهی را تا چه اندازه باید منظور داشت البته شنیده اید که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم که عين وضوء وطهارت است اسم مطهر امير المؤمنين علیه السلام را بدون وضوء برزبان مبارك نمی آورد « ومن يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب » .

و مؤید این مطلب است این خبر که در تفسیر برهان و غیر از آن میباشد که رسول خدای گاهی که فرمود ایی تارک فیکم الثقلین و بیان فرمود تا آنجا که میفرماید لن يفترقا حتى يردا على الحوض كاصبعی هاتین بعد از آن دو انگشت سبا به خود را بهم آورد و جمع کرد و فرمود لا اقول كهاتين وجمع بين سبابته والوسطی تا اینکه یکی را بر آن دیگر تفضیل داده باشد و از اینجا میتوان استنباط مطلب مذکور را نمود .

همانا حقایق اسماء الهی از تغیر و تبدل متعالی و مقدس هستند چه جواهر قدسیه وانوار الهیه میباشند و این الفاظ و تراکیب نامهای آن اسماء هستند و خدای را عوالمی چند است در ملکوت و جبروت ولاهوت و هر عالمی از این عوالم تجلی از تجلیات حق وظهور الوهیت در آن نشأه است و در شرع مقدس بعبارات چند وارد شده است و بسرادقات و حجب و ستر هم تعبیر گردیده و نیز وارد شده است که خدای را هفتاد هزار حجاب هست که اگر یکی از آن حجب برداشته شود سبحات جلال و کبریای خداوندی هر چه در زمین است میسوزاند .

ص: 337

و بعضی از اهل تدقیق گفته اند مراد از حجب وسایط فیض الهی میباشند که اول همه نور مقدس محمد صلی الله علیه وآله وسلم بود که در میان آن نور و نور الانوار واسطه نبود بلکه او واسطه فیض بود و بطفیل وجود مبارکش هر موجودی از كتم عدم بعرصه وجود وظهور آمد وحدیث مشهور شریف اول ما خلق الله نوری و لولاک لما خلقت الافلاک بر آنچه مذکور شد تصریح دارد و واسطه هر چه بیشتر کثرت و تعدد بیشتر و هر چه کمتر میباشد قرب بحضرت حق بیشتر و وحدت بیشتر میباشد زیرا که عالم الوهيت عالم وحدت است باملاحظه صفات الوهيت و فوق این مرتبه وحدت غیبیه است صرفاً که هیچ صفتی در این مرتبه ملحوظ نیست نه نعت و نه منعوت و نه وصف و نه موصوف و نه اسم و نه رسم.

در احادیث معراجيه مأثور است که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود بمقامی رسیدم که از کثرت میرا بود نه ملکی نه صدای تسبیحی گویا کل عالم مرده بودند و حجابها از پیش نظر قلب برداشته شد و هیچ حجابی جز حجاب نفس محمد صلی الله علیه وآله وسلم نماند تا آخر آنچه خواهد آمد که مظهر اسم الله است و الله اسم ذات مقدس واجب الوجود بالذات است جامع جميع كمالات وباعتبار ملاحظه هر کمالی خداوند تعالی لفظی را خلق فرمود که بواسطه آن لفظ منتقل بأن صفت بشود و آن وسیله ایست مربنده را برای خواندن خداوند و رسیدن بمقاصد و حاجات بتركيب آن لفظ و آن لفظ مظهر است آن اسمی را که در آن عوالم واسطه است مرفیض فیاض را بر صفحات ممكنات هر يك بقدر قابليت واستعداد.

در حدیث وارد است که اگر این خلق بمعصیت خدا نمی گرائیدند خلفی را خلق می فرمود که عصیان بیشتر کنند و ایشان را عفو بفرماید تا اسم غفاریت بعلوه ظهور آید و آنچه در ادعیه وارد شده است اسئلك باسمك الذي خلقت به العرش والكرسى والشمس والقمر والليل والنهار، اشارت بهمین مطالب مذکوره است .

در همین کتاب مذکور از حضرت صادق از حضرت امیر المؤمنين علیه السلام مأثور است ان الله خلق نور محمد صلی الله علیه وآله وسلم قبل ان يخلق المخلوقات باربعة وعشرين الف سنة وخلق معه

ص: 338

اثنى عشر حجاباً والحجب الائمة الاثنى عشر علیهم السلام فهم الكلمة التي تكلم بها وأبدا منها ساير الكلام والنعمة التي أنعمها وافاض منها ساير النعم والامة التي اخرجها و اخرج منها ساير الامم .

بدرستیکه خداوند متعال خلق کرد نور محمد را بیست و چهار هزار سال قبل از آفرینش تمام آفریدگان و خلق نمود با آن نور دوازده حجاب را و حجابها مراد ائمه هدى علیهم السلام میباشند پس ایشان کلمه بودند که خدای تعالی تکلم نمود بآن و سایر کلمات را از آن ظاهر کرد و نعمتی بودند که از حق بظهور رسید و سایر نعمتها از این نعمت پدیدار شد و امتی بودند که بیرون آورد ایشان را بعرصه ظهور ووجود و سایر امم را از آن و بسبب ایشان ظاهر فرمود و ازین قبیل اخبار در کتب و آثار بسیار است که خداوند تعالی از نور آنحضرت عرش و کرسی و حمل کنندگان و خازنان کرسی را بیافرید .

و از حدیث مذکور که ایشان کلمه بودند که خدای بان تکلم کرد و سایر کلمات را از آن آشکار آورد معلوم میشود که ایشان تقدم بر قرآن دارند و ایشان کلمه نخست هستند معذالك مخلوق میباشند و قدیم نیستند اگر چه نسبت بماسوی الله قدیم باشند و با این حالت قرآن که کلام الله و کتاب الله است در درجه دوم حدوث است .

و در ذیل اخبار متعدده که در فضایل انوار مقدسه مأثور است پاره کلمات لطیفه مذکور است چنانکه در طی کتب ائمه هدی علیهم السلام بسیار رقم شده است ، از آنجمله في قوله تعالى والله الاسماء الحسنى فادعوه بها قال الصادق علیه السلام نحن لا والله الاسماء الحسنى التى لا يقبل الله من العباد عملاً الا بطاعتنا و معرفتنا و ان الله خلقنا فاحسن صورنا و جعلنا حجة على عباده ولسانه الناطق في خلقه - واز آنجمله فكان نوری محيطاً بالعظمة ونور على محيطاً بالقدرة ثم خلق العرش واللوح والقمر وضوء النهار ونور الابصار والعقل والمعرفة، و در این حدیث میفرماید: ونحن كلمة الله و نحن معدن التنزيل ومعنى التأويل ونحن كلمه التقوى والمثل الاعلى والحجة العظمى.

و از آنجمله حدیث حضرت کاظم علیه السلام است ان الله خلق نور محمد صلى الله عليه وسلم من نور ابتدعه من نور عظمته وجلاله وهو نور لاهوتيه الذي بدا و تجلى لموسى بن عمران

ص: 339

في طور سيناء فما استقر الجبل وماطاق رؤيته وكان ذالك النور عمداً وعلياً و لم يخلق من ذالك النور غير هما كما قال صلی الله علیه وآله وسلم انا وعلى من شجرة واحدة وخلق الناس من اشجار شتى خلقها بیده و نفخ فيها من نفسه لنفسه.

و در این جمله میفرماید و اطلعها على الغيب وجعل احدهما نفسه والآخر روحه لانه لا يقوم احدهما بدون صاحبه ظاهرهما بشرية وباطنهما لاهوتية حتى ظهر على الخلايق على هياكل ناسوتية بحيث يطيقون رؤيتهما فهما مقامی رب العالمین و حجابی خالق الخلايق اجمعين فيهما بدء الخلق و بهما يختم مقادير الخلايق الى آخرها .

و چون معلوم شد که ائمه هدى صلواة الله عليهم اسماء حسنی الهی و لسان ناطق خدائی و نور مبارکشان محیط بر عظمت و قدرت وخلقت عرش و لوحی که درباره قرآن میفرمايد في لوح محفوظ وساير مخلوقات بعد از ایشان است و ایشان کلمة الله و کلمه تقوى ومثل اعلى و حجج عظمی و نور لاهوتیه و سایر مقامات و مراتب عالیه هستند البته تقدم ایشان بر هر موجودی و بر قرآن معلوم میشود پس قرآن قدیم و غیر مخلوق نیست و اگر قدیم باشد بمعنی و نسبتهای دیگر است .

جناب فخر الحكماء المتقدمين والمتاخرين صدر المتالهین اعلی الله مقامه در شرح اصول کافی در کتاب توحید در تفسیر حدیثی که ازین پیش در کتاب حضرت کاظم علیه السلام مذکور نمودیم که در حضرتش عرض کردند هشام بن حکم چنان گمان میکند که خداوند تعالی جسمی است که لیس كمثله شيء عالم سميع بصير قادر متكلم ناطق والكلام والقدره والعلم يجرى مجرى واحد ليس شيء منها مخلوقاً، فرمود: قاتله الله اما علم ان الجسم محدود والكلام غير المتكلم معاذ الله و ابزء الى الله من هذا القول لاجسم ولا صورة ولا تحديد وكلشيء سواه مخلوق انما يكون الاشياء بارادته ومشيته من غير كلام ولا تردد في نفس ولا نطق بلسان .

می گوید غلطی که از هشام در اینجا منقول است در دو چیز است یکی اینکه خدای را تعالى الله عن ذلك جسم دانسته و دیگر اینکه کلام و قدرت و علم را در يك مجری جاری شمرده است و اینکه فرمود مگر نمی دانست که جسم محدود است اشاره بابطال

ص: 340

غلط اول هشام است که ابطال جسمیت را میفرماید و اینکه فرمود کلام غیر از متکلم است اشارت با بطال غلط دوم اوست چه علم میتواندعین عالم باشد و همچنین قدرت صحیح است که عین قادر باشد بخلاف کلام خواه نفسي باشد یا خارجی غیر از متکلم است پس جاري مجرای علم و قدرت نتواند بود و جز مخلوق نخواهد بود .

و اینکه امام فرمودپناه میبرم و برائت میجویم بخدای یعنی از اینکه بگویم خدای تعالی جسم است و اینکه کلام خدای عین ذات اوست و اینکه فرمود نه جسم است و نه صورت و نه تحدید است بنفی اول که جسمیت است نظر دارد و اینکه فرمود هر چه که سوای ذات باری تعالی است مخلوق است نظر بنفی ثانی دارد که کلام و علم و قدرت در يك حد باشند و کلام عین ذات باشد چه مخلوق عین ذات نتواند بود.

و اینکه فرمود بدرستیکه بروز و وجود اشیاء باراده و مشیت خداوند است من غير كلام اشارت بدفع شبهتی است که از قول خدای انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون ناشی شده است و آن این است که اگر کلام مخلوق متکون باشد بایستی بکلامی دیگر مسبوق باشد و آن لفظ کن است که در قول خداوند تعالی است و اینوقت تسلسل لازم میآید و جواب این است که مراد از آن اراده و مشیت ایزد سبحان است قال الزمخشري: في معني قوله كن انه مجاز من الكلام : تمثيل لانه لا يمتنع عليه شيء من المكونات واته بمنزلة المأمور المطيع اذا ورد عليه امر من الأمر المطاع و اینکه فرمود ولا تردد في نفس ولا نطق اشارت بدوقسم کلام نفسی و لسانی است .

راقم حروف گوید: در اینجا ثابت شد خلقت کلام و مخلوقیت آن و تقدم و اصالت اراده و مشیت الهی بر آن بلکه عدم احتیاج بآن و دیگر در ذیل شرح این حدیث شریف که ابو بصیر گفت از حضرت ابی عبدالله علیه السلام شنیدم میفرمود لم يزل الله عز وجل ربنا والعلم ذاته ولا معلوم والسمع ذاته ولا مسموع والبصر ذاته ولا مبصر و القدره ذاته و لا مقدور فلما احدث الاشياء وكان المعلوم وقع العلم منه على المعلوم و السمع على المسموع و البصر على المبصر والقدره علی المقدور میگوید عرض کردم پس خداوند

ص: 341

تعالی همیشه متحرك بود فرمود تعالى الله عن ذلك بدرستيکه حرکت صفتی محدثه بفعل است عرض کردم پس خداوند همیشه متکلم بود فرمود : ان الكلام صفة محدثة ليست بازلية كان الله عزوجل و لا متکلم بدرستیکه کلام صفتی که حادث شده است و حادث از لی نتواند بود خداوند عزوجل بود گاهی که متکلمی موجود نبود .

میفرماید این حدیث مبارک مشتمل بر سه مقصد است . اول اینکه صفات حقیقیه الهيه عين ذات الهی است دوم بودن این صفات حقیقیه است در ازل پیش از اینکه متعلقات آنها موجود شود . سوم اینکه کلام الله مخلوق است اما در مقصد اول میگوئیم که صفات برسه قسم است یکی سلبیه محضه است مثل قدوست و فردیت دوم صفات اضافیه محضه است مثل مبدأيت و رزاقیت، سوم صفات حقیقیه است خواه ذات اضافه باشد مثل عالمیت و قادریت یا مضاف نباشد مثل حيوة و بقاء

و هیچ شکی در این نمیرود که سلوب واضافات زاید برذات هستند و زیادت بودن آنها نه موجب انفعال است و نه موجب تکثر زیرا که اعتبار مسلوب عنها ومضاف اليها میباشد لکن واجب است که دانسته شود که سلوب عنه تعالى كلها راجعة الى سلب الامكان زیراکه در سلب امکان مندرج میشود سلب جوهریه و سلب جسميت وسلب مكان وحيز وشريك ونقص وعجز و آفت و سلب امثال اینها و اضافات درباره حق تعالی بتمامت راجع میشود بموجدیتی که مصحح جمیع اضافات است مثل را از قیت و خالقیت و عالمیت و قادریت و کرم و جود و رحمت و غفران ، ولولم يكن له تعالى اضافة واحدة اتحدت فيها جميع الاضافات اللايقة به لادى تخالف حيثياتها الى اختلاف حيثيات في الذات الأحدية واكر خداوند تعالی را اضافه واحده نبود که تمامت اضافاتی که لایق بدوست در آن اضافه واحده متحد میگردد هر آینه تخالف حیثیات آن اضافات مؤدى باختلاف حيثيات در ذات میگشت.

و اما صفات حقیقیه همه زاید برذات باری تعالی هستند و معنی عینیت و عدم زیادت صفات مجرد نفی کردن اضداد آن صفات را از خداوند تعالی نیست تا اینکه بگوئیم معنی علم خدا عبارت از نفی جهل و معنی قدرت خدا عبارت از نفی عجز و بر

ص: 342

همین قیاس در سميع وبصير وغيرهما تأویل نمائیم تا مستلزم تعطیل گردد .

و همچنین معنی بودن خداوند تعالی عالم یا قادر این نیست که مترتب بر مجرد ذات خدای تعالی شود آنچه مترتب برذات مع الصفة میشود باینکه ذات او نایب مناب این صفات آید تا مستلزم آن گردد که اطلاق علم و قدرت وغیرهما بریزدان تعالی برسبیل حقیقت نبوده باشد و خداوند مجازاً عالم وقادر وحى وسمیع و بصیر باشد و چون مجازی باشد سلب این صفات از ذات کبریا صحیح باشد لا نه علامة المجاز ولازمه .

صدرالمتألهین بعد از این بیانات میفرماید پس اگر بگوئی و ایراد آوری اگر چنین است که میگوئی معنی کلام معجزار تسام حضرت امیر المؤمنين علیه السلام چیست كمال التوحيد نفى الصفات عنه و ما این کلام مبارك را ازین پیش با بقیه خطبه مبارکه در طی کتب سابقه یاد کردیم .

بالجمله میفرماید در جواب میگویم معنی این عبارت نفی کردن بودن این صفات است صفات عارضه موجوده بوجود زاید برذات مثل عالم و قادر در مخلوقات چه علم در وجود ما صفتی است که زاید برذات ما میباشد و همچنین قدرت در ما و قادر بودن ما کیفیتی نفسانیه است و همچنین صفات دیگر و مراد این است که این مفهومات نیست صفات خداوند تعالی بلکه صفات او ذات او وذات و صفات اوست نه اینکه چنین فرض کنیم که در آنجا یک شیء است که ذات است و شیء دیگر است که صفت باشد تا اینکه بایستی در ذات باری تعالی- تعالى الله عن ذلك علوا كبيراً - قائل به ترکیب گردید همانا ذات خداوند باری وجود و علم وقدرت وحيوة واراده وسمع و بصر است و خداي تعالی نیز موجود عالم قادر حي مريد سميع بصير است.

پس اگر بگوئی موجود آن است که وجود بعد قیام گیرد و عالم کسی است که علم بدو قیام پذیرد و همچنین است معنی در سایر مشتقات میگوئیم چنین نیست بلکه این متعارف اهل لغت است که چون دیدند بیشتر آنچه اسم مشتق بر آن اطلاق میشود ناچار در آن صفتی زاید برذات هست مثلا بيض وكاتب و ضاحك و غیر از اینها حكم بر آن نموده اند که مطلقاً مشتق چیزی است که مبدأ بر آن قیام گیرد و تحقيق واستقراء موجب

ص: 343

خلاف آن است چه ما اگر فرض کنیم بیاض را که قائم بنفس خود باشد لقلنا انه مفرق للبصر وانه ابيض فكذا الحال في ما سواء من العالم والقادر بس عالم ما ثبت له العلم است سواء كان بثبوت عينه او بثبوت غيره .

واگر بگوئی کنه ذات خداوند براي ما مجهول است و مفهوم علم برای ما معلوم است و با این حال که یکی مجهول و دیگری معلوم است چگونه یکی از این دو عین آن یکی دیگر است در جواب میگویم آنچه از علم برای ما معلوم است مفهوم کلی آن است که مشترك مقول بالتشكيك على افراده الموجودة بوجودات مختلفه است و آنچه آن ذات باری است همانا فرد خاص از آن است و این فرد بواسطه شدت نوریت و فرط ظهورش بما مجهول مینماید و از عقول ما محتجب است و از ابصار ما پوشیده است و هم چنین است قیاس در سایر صفات پس مفهومات مشترکه ای صفات معلوم است ووجود قدسی واجبی آنها مجهول است .

وبالجمله وجود معنى مشترك است چون نسبت بواجب دهند واجب میشود و چون نسبت بممكن دهند ممکن است و در جوهر جوهر و در عرض عرض است و علم و قدرت و نظایر اینها کمالاتی است برای وجود وللاشياء بما هي موجودة وهر کمالی که بواسطه وجود ملحق باشیاء گردد فهو للوجود التام الالهى اولا و بالذات پس خدای تعالی حی قیوم عليم قدير مريد سميع بصیر است بذاته نه بمعنی صفت زاید بر آن ذات مقدس متعال چنانکه صفاتیون بر آن قائل هستند چه اگر جز این بگوئیم و بدانیم لازم می آید که خداوند تعالی در افاضه این کمالات از ذات كبريايش بحيوة وعلم وقدرت واراده دیگر نیازمند و مفتقر باشد اذلا يمكن أفاضتها الا من الشيء الموصوف بها .

واما مقصد دوم تحقیقش در نهایت غموض و دقت است چه علم وقدرت وسمع و بصر از صفات حقیقیه ایست که اضافه لازم آن است و ترا معلوم افتاد که اضافاته تعالی بتمامت راجع باضافه قیومیت است و با این حال چگونه تصور علمی بلا معلوم وقدرتي بلا مقدور

وسمع و بصرى بلا مسموع وبلا مبصر وقیومی بلا متقوم به میتوان نمود .

و این مسئله نیز بعینها همان مسئله ربط حادث بقدیم است که افکار علماء نظار

ص: 344

در تصور آن متحیر است و نتوانسته اند در تحقیق آن چیزی مفید مذکور دارند لكن واجب است بدانی که برای هر چیزی نحوی از وجود هست که از آن انفکاک ندارد پس از جمله اشیاء چیزی است که وجودش تجددی است مثل حرکت و زمانی که مقدار آن حرکت است فوجود الحركة ليس الاتجدد امر و تقضيه فذالك الامر نحو وجوده الخاص حدوث وتجدد فيكون ثباته عين التجدد وبقاؤه عين التبدل والانقضاء .

و چون این معنی را بدانستی پس بدانکه تجدد و حرکت همانطور که در این و وضع وكم وكيف جاری میشود در جوهر نیز جاری میگردد و جمهور حکمای عظام را در نفی حرکت از جوهر برهانی مسلم نیست و اگر در نفی آن چیزی مذکور داشته باشند مقدوح ومدفوع است و ما براهین لامعه برای اثبات حرکت ذاتیه برای جواهر جسمانیه و اینکه طبایع اجسام فلکیه و عنصريه بتمامت حادثة الذوات متجددة

الهويات ووجود آنها جز برنحو وطريق حدوث امکان ندارد اقامت کرده ایم .

پس عالم جسمانی وجودش حدوث اوست لاغير پس مفيض قدیم است و فیض حادث است والمعية ثابتة بينهما كما بين الذاتين اللذين هما معا متضايفان زیرا که قدم نفس ذات اول وحدوث نفس ذات ثانی است و این مطلب را اگر در طی مثل آوریم مانند معیت قطره است با دریاچه بواسطه عظم و بزرگی دریا و کوچکی آندیگر که قطره است اقتضای مفارقت این دو را دارد.

واما مقصد سوم میگوئیم تکلم جز انشاء نمودن چیزی را که بر ضمیر متکلم دلالت دارد نیست پس دال عبارت از کلام و مدلول همان معانی است و منشى ما يدل عليها همان متکلم است و متکلمیت این انشاء است پس اگر اراده بشود بلفظ کلام معنی مصدری آن یعنی متکلمیت از باب اضافات خواهد بود و از صفات اضافیه است و اگر اراده بشود بآن دلالت بر معنی را از قبیل افعال خواهد بود و اگر اراده بشود بآن بودن ذات را بحی که آنچه دلالت بر معنی مینماید از آن ناشی میشود از صفاتی خواهد بود که درباره حق تعالی غیر از زائد برذات است .

ص: 345

لكن ظاهر از کلام امام علیه السلام چنان است که کلام را بمعنی متکلمیت و از صفات اضافیه مقرر فرموده است در آنجا که میفرماید ان الكلام صفة محدثة ليست بازلية زیرا که اضافته تعالی جز با وجود فعل موجود نمیشود و فعل حادث است و اضافه حادث است و باین جهت فرمود كان الله عز وجل ولا متكلم یعنی موصوف بفعل باضافه متکلمیت و با این شرح و بیان نیز حدوث کلام و مخلوقیت آن ثابت شد .

و ازین پیش در طی کتب سابقه و نیز در این فصول حالية اقوال غزالی را در باب قرآن و عظمت آن و عقیدت اور اکراراً یاد کرده ایم از جمله در باب سوم که در اعمال باطن در تلاوت قرآن مذکور میدارد مسئله نخست فهم کردن عظمت کلام خدا و علوان و فضل الهی و لطف خداوندی است نسبت بخلق خودش که قرآن را از عرش جلال خود بدرجه افهام مخلوق خودش نازل کرده است پس نيك بنگر چگونه خدای تعالی در حق مخلوقش لطف نموده است در ایضاح معانی کلام خود که صفت قدیم قائم بذات کبریای خداوندی است تا بمقامی که فهم خلق بدان دست یابد و چگونه تجلی داده است برای مخلوقات خود این صفت را در طی حروفی و اصواتی که صفات بشر است.

چه اگر تجلی باین حروف و اصوات نمی نمود بشر از وصول بسوی افهام صفات الله عزوجل جز بوسیله صفات نفس عاجز بود و اگر به آن بودی که کنه کلام خود و جلال آن را بکسوت حروف مستتر میداشت برای سماع این کلام نه عرش و نه ثری ثابت نتوانست ماند و بواسطه عظمت سلطان و سبحات نورش آنچه در میان عرش و فرش بود متلاشی میگشت و هر حرفی از کلام الله عزوجل در لوح محفوظ عظیم تر از کوه قاف است و تمام فرشتگان اگر فراهم شوند تا يك حرف را از جای برآورند طاقت ندارند و اسرافیل كه ملك لوح است بیامه و باذن و قدرت الهی و رحمت خداوندی این کلام مبارك را از جای برگرفت تا آخر بیانات غزالی و بیان اصوات و حروف که نموده است و مذکور داشته ایم .

و در خود این بیانات که نموده است و عرش ولوح را ظرف كلام الله واسرافيل را قالع آن خوانده است چون بدقت بنگرند صفت قدیم قائم بذات نخواهد بود چه

ص: 346

انفصال قدیم از قدیم چنانکه مسطور شد نمیشاید و جز حادث مظروف و ظرف نمیگردد واگر بایستی نقل اقوال راسند بدانیم نقل اقوال امام علیه السلام را که لسان و کلام ناطق الهی هستند و امثال صدرالمتألهين وكملين حكمان عرفا و علمای الهی که البته بر غزالی بسی برتری و شرف دارند و افتخار و اعتبار ایشان این است که ما مترجم كلمات ائمه هدی عليهم السلام على قدر مراتب افهامنا هستیم اولی و انسب وارفع وانفع واشرف والطف است و ایشان کسانی هستند که اقوال وکلمات ایشان مانند کلام خداوند تعالی و دارای ظاهر وباطن ومحكم ومتشابه و جز آن است .

در بحر الجواهر مذکور است که در حدیث وارد است سوگند باخدای اگر ابوذر بداند آنچه را که در قلب سلمان است هر آینه او را میکشد و حال اینکه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در میان این دو صحابه عظیم الشأن عقد اخوت بست و سلمان علیه السلام کسی است که در اخبار رسیده است که از جبرائیل افضل است و جبرائیل حامل وحى الهى و قرآن کریم است برسول خدا و در جلالت ائمه وارد است که آن نوری که بر کوه طور تابید و بر هم پاشید از انوار شیعیان خاص است.

اما خداوند تعالى حضرت موسی را در یکصد و بیست هزار کلمه مخاطب و به نزول تورية معززداشت و در ارکان وجودش تزلزلی نرسید و اگر عین ذات و قدیم بود ذات مخلوق حادث طاقت استماع و حملش را نتوانست آورد چه این دو ضد و نامجانس همدیگر هستند بالجمله چنانکه سبقت نگارش نیز یافته است در بحر الجواهر از ابن عباس مروی است که گفت شبی در حضرت امیر المؤمنين علیه السلام بصحبت اندر بودم تا روز شرح باه بسم الله را فرمود و خویشتن را در حضرتش مانند سبوئی پیش دریائی بزرگ دیدم.

و هم از حضرت امیر المؤمنين علیه السلام مروی است که فرمود اگر از برگزیدگان و اخیار شما فراهم آیند و من برای شما از صبح تا شام آنچه را که از دهان مبارك حضرت ابی القاسم صلی الله علیه وآله وسلم شنیده ام حدیث نمایم هر آینه از نزد من بیرون شوید و همی گوئید علی از اكذب كاذبين وافسق فاسقین است و نیز میفرمود اگر تفسیر الله الذي خلق سبع سموات

ص: 347

ومن الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن را برای شما بگویم شما مرا سنگسار میکنید و میفرمود در سینه من علمی است که اگر برای شما اظهارش را نمایم برخود بلرزید چنانکه ریسمان در از در چاه

و میفرمود اگر خواسته باشم هفتاد شتر را پر بار سازم از تفسیر سوره فاتحة الكتاب و امام زین العابدین علیه السلام چنانکه در کتاب احوال آنحضرت سبقت نگارش گرفت میفرمود بها جوهر علمی که اگر آن را فاش و آشکارا نمایم هر آینه مردم جاهل گویند تو بت پرستی و مسلمانان ریختن خون مرا حلال میشمردند .

حضرت باقر علیه السلام میفرماید خدای تعالی ولایة الله را پوشیده بجبرئیل فرموده و جبرئیل پوشیده برسول خدای عرض کرد و رسول خدای پوشیده بامير المؤمنين فرمود و امیرالمؤمنین بهرکس خواست پوشیده بفرمود الی آخرها و این حدیث صریح است در اینکه ولایت علم باطن و حقیقت است نه علم ظاهر و شریعت زیرا که علم شریعت اظهارش بر خدا و رسول و علی علیه السلام بلکه بر هر کس که تواند واجب و لازم است.

واز حضرت صادق علیه السلام مروی است که فرمودان امر ناسر وسر مستتر في سر لا يفيده الأسر وسر على سر مقنع بسر علوم ماسری است پوشیده و سری است پوشیده شده درسر که افاده نمیکند آن را مگر سروسری است مقنع بسر یعنی پوشش آن نیز سر است و نيك معلوم است که چنین سری اندر سر جز از علوم باطنیه و حقيقية نیست.

و هم از آن حضرت مروی است که فرمود «ان سرنا هو الحق وحق الحق وهو الظاهر و باطن الظاهر وباطن الباطن وهو السر و سرمستتر و سر مقنع بسر» همانا سرما حق است و حق حق است و او ظاهر است و باطن ظاهر است و باطن باطن است و آن سر است و سر پوشیده است و سرقناع آویخته شده به سراست .

حذيفة اليمان از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از علم باطن بپرسید فرمود : علم بين الله عز وجل وبين اوليائه لم يطلع عليه ملك مقرب فهذا العلم علم الولاية و خصوصية المعرفة التي خصر الله تعالى لها اقواماً من عباده فاخذ ذالك عن الله سراً والهاماً من غير واسطةولا وسيلة تفضلا منه وموهبة ولم ينل اهل الولاية هذه الرتبة من ساير الناس بكثرة الصوم و

ص: 348

لا بكثرة الصلوة ولكن فضلوا بشيء كان في اسرارهم ولهذا العلم المستفاد من الغيب ظاهر وللظاهر باطن وللباطن سر وللسر" خبر.

اما ظاهر علم الغيب فهو ما أخبر الله تعالى في كتابه من عجايب الاخرة التي يتعلق بها الايمان واما باطن علم الغيب فهو ما انكشف لقلوب العارفين بنعت اليقين واما باطن الغيب فهو ما يبرز لعقول المقربين من انوار المشاهد .

واما خبر ذالك السر فهو الذى الهمه الله تعالى الى الروح الروحانية من خصايص علم نفسه جل اسمه وما كشف لها من عزة ذاته وسناصفاته ولصاحب هذه الاسرار خطر عظيم في جميع معانيه حتى لوانه التفت الى ما حصل له من اسرار الحق لسقط من درجته في حاله.

فافهم ان لكل كشف من مكاشفة اهل صفوة الحق سراً لاهله والاخبار عن ذالك تعد" وظلم لان الله تعالى في قلوب انبيائه واوليائه وعلمائه وحكمائه من خصائص اسراره ما الاخطر على قلوب الخلايق اجمعين .

وذلك امانات الله تعالى اودعها الى خاصة احبته من النبيين والمرسلين و المقربين والعارفين واطلعهم على بعض مكنون اسراره وكشف لهم عن حقيقة سره و نبههم لخفى مكتوم انبائه فلم يطيقوا ان ينطقوا به عند غير اهل أو أن يعبروا به عن مشكلات دقايقه ورموز حقایقه علی ای وجه كانوا ولو ظهر بعض اسرار الله تعالى عند الخلق لكفروا كلهم

و يسقطون بسبب افشائهم عن سر الحق عن درجاتهم وقوله علیه السلام امرنا صعب اشارة الى هذا الامر.

کار منظوران بغایت مشکل است. از این حدیث مبارك معلوم شد كه علم ولایت و خصوصیت معرفتی که خداوند تعالی اقوامی از بندگان خاص را بدان اختصاص داده و این علمی است که در میان خدا و اولیای او است و هيچ ملك مقربی را بر آن مطلع نداشته علم باطن است و این جماعت این علم را بطور پوشیده والهام از خدای تعالی اخذ کرده اند وواسطه ووسیله در این کار بغیر از تفضل و موهبت الهی در کار نبوده و اهل ولایت بواسطه کثرت روزه داشتن و نماز خواندن بادراك این رتبت و منزلت از میان دیگر مردمان

ص: 349

نائل نشده اند بلکه بسبب چیزیکه در اسرار و نهانخانه ایشان بوده است دارای این فضیلت شده اند .

و مر این علم مستفاد از غیب را ظاهری و برای آن ظاهر باطنی و برای این باطن سری ومر این سر را خبری است اما ظاهر علم غیب آن علم غیبی است که خداوند تعالی در کتاب خودش قرآن از عجایب اخرویه که ایمان بدان تعلق دارد خبر داده است .

واما باطن علم غيب همانا آن چیزی است که در مرآت حق شناسی وحدت، اساس قلوب عارفين بنعت وصفت يقين منکشف داشته است و اما سرباطن غیب همانا آن چیزی است که در عقول مقربین از انوار مشاهده بارز و مشهود میگردد و اما خبر این سرهمانا آن را یزدان تعالی بسوی روح روحانیت از خصایص علم نفس خودش جلد اسمه و آنچه را که مکشوف میدارد برای این روح از عزت ذات کبریا و سناء و فروغ صفات خودش الهام میفرماید.

و صاحب این اسرار را خطرهای عظیم است در جمیع معانی آن حتی لطافت کار و نزاکت امر و نظافت مطلب بجائی میرسدکه اگر صاحب این سر التفاتات خورا از جهت حق بآنچه برای او از اسرار حق حاصل و بدان کرامت بزرگ نایل شده است جزئی توجهی دهد و غیر از حق را بخاطر بگذراند در همان حال که او راست از درجه و مرتبه خود ساقط میشود .

پس نيك باید فهمید که برای هر کشفی از مکاشفه اهل صفوت و خلاصه حق سری است که برای اهل آن و شایسته ایشان است و خبر دادن از آن تعدی از حد و ظلم است چه خدای تعالی را در قلوب انبیاء و اولیاء و علما و حکمای خودش سری است از خصایص اسرارش که بر قلوب تمامت خلایق با سرها خطور نکرده و جلوه گر نیامده است و این اسرار اماناتی است از خداوند تعالی که در خواص دوستان و محبان خودش از جماعت پیغمبران و رسولان و مقربان و عارفان بودیمت نهاده است و ایشان را بر پاره مکنون اسرار خودش آگاهی داده است و برای ایشان از سر خبر خود مکشوف ساخته و از اخبار و انباء مكتوم مخفی خود متنبه ساخته است.

ص: 350

وایشان اگر بخواهند از آن اسرار و اخبار بر زبان آورند جز نزد اهل آن تنطق نمیکنند و از مشکلات دقایق و رموز حقایقش بر هر وجهی که باشند تغییر نمی نمایند و اگر بازه از اسرار خداوند تعالی نزد ممخلوق مکشوف و ظاهر گردد بجمله کافر میشوند و این صاحبان سر نیز بواسطه افشای سر حق از درجات خودشان ساقط میگردند و اینکه امام علیه السلام فرمود: امرنا صعب کار ما دشوار است و رام و هموار نیست اشارت باین مطلب است .

و از ترتیب این خبر وعبارات معلوم شد قرآن و کتاب خداحامل ظاهر علم غیب است و باطن علم غیب و سر باطن علم غیب و خبر این سر را اوعیه گنجهای دیگر است که اعلی وارفع است و چنانکه ازین پیش در کتاب احوال حضرت باقر وكتب احوال ائمه هدی علیهم السلام مکر و یاد شده است در خبر وارد است که امرنا صعب مستصحب لا يحتمله ملك مقرب ولا نبي مرسط ولا عبد امتحن الله قلبه للإيمان بدون لفظ استثناء و این امر را که نه ملکی مقرب و نه نبی مرسل و زه عبدی ممتحن که دلش را بنور اسلام خداوند تعالی بیازموده است حمل نتواند کرد بولانت تعبیر نموده اند و اگر بمعنی دیگر هم باشد تجاوز از مقصود نخواهد کرد.

اما بايد نيك دقيق و باد يك نگر و لطیف نظر گشت که امری را که صاحبان اسرار و علوم باطنیه غیبیه که مذکور نمودیم نتوانند حمل کرد با اینکه حامل وصاحب اسراری و علوم غیبیه و اخباری هستند که قرآن را نباشد چیست و ملائکه شامل جميع فرشتگان وملك مقرب راجع بخواص ملائکه است مثل جبرئیل و سایر مقربین و جبرئیل حامل وحی و قرآن و در بعضی مواقع مفسر و مبین آن در حضرت خاتم الانبیاء صلى الله عليه وسلم است اما حامل این امر نیست و این قلوب واعيه و صدور سامیه صاحب این اسرار و این جبرئیل و ملائکه مقربین و آنکس که صاحب رتبت ولایت و نبوت خاصه مطلقه است بعد از آنکه مخلوق باشد بلکه پاره از همین اسرار و علوم بر حسب ترتیب مراتب مخلوق باشند چگونه باید منکر خلقت وحدوث کلام الله گردید .

وچون در كتب حكما بلکه اخبار و احادیث مرویه از مخدوم ومطاع و پیشوای

ص: 351

حکما علیهم السلام که در فرق میان اسماء و صفات حق تعالی نگران شوند چنانکه صدر الحكماء والمحققين ميفرمايد الفرق بين الذات والصفة والاسم ان الذات عبارة عن هوية شيء ونحو وجوده الخاص به وهو حقيقته المخصوصة تا آنجا که میفرماید فالذات الاحدية مع صفة معينة من صفاته أو باعتبار تجلى خاص من تجلياته الذاتية والافعالية يسمى باسم من الاسماء وهذه الاسماء الملفوظة هي اسماء الاسماء .

و من هيهنا يعلم ان المراد بكون الاسم هو عين المسمى ما هو واز خبر یکه از حضرت صادق علیه السلام بپرسیدند اسم چیست فرمود صفة الموصوف و هم چنین معلوم گردید که صفات حق غیر ذات است باین مقصد و مقصود که اندر هستیم دست یابند.

و هم صاحب بحر الجواهر در ذیل بیان صفات حقیقیه واجب چون سمع و بصر که حقتعالی سمیع و بصیر و اتصاف باری تعالی بسمع و بصر از ضروریات دین اسلام است بدون اینکه این اطلاق نسبت بحضرت كبريا بمعنى ادراك بحواس باشد چه حقتعالی از آلات و حواس وادوات منزه باشد بلکه سمع و بصر عبارت از علم و داخل است در اثبات علم مبدأ بهمه اشياء كليات و جزئیات بنحو کلی و جزئی چنانکه معلوم گردید و چون كلام واتصاف حق سبحانه وتعالى بتكلم از ضروریات دین اسلام و اکثر ادیان سابقه است و مراد بتكلم صدور كلام است از متکلم و بفعل او بلا واسطه ترتب بر معاشر اقرب و كلام و يا حروف و اصوات معلومه مركبه باشد یا معنی کلمات حاصله در مشاعر و هيچيك ازین دو صفت مبدأ را نباشد .

وتكلم بمعنى صدور بالفعل از صفات حقیقیه واجب نمیتواند بود چه هر چه موجود بالفعل از کلام لفظی است حادث باشد و حدوث تكلم منافی بودن آن است از صفات حقیقیه و صدور معنی کلام را معنی معقول نباشد مگر ظاهر ساختن انکشافي و آنچه صفت تواند بود در اینجا علم به منكشف است و مبدئيت انکشاف و منکشف را علم نگویند مگر بر طریق مسامحه وصفت منكشف عليه نباشد و مبدأ آیت انکشاف مبدأ چون لذاته نباشد مرجعش بعلم بود

واگر تکلم را حمل نمایند بر صحت صدور کلام مرجعش بقدرت باشد پس تکلم

ص: 352

هر يك مرجعش بعلم باشد و بر تقدیر دیگر بقدرت، صاحب بحر الجواهر چون سخن را باین مقام میرساند میگوید پس آنچه فاضل لاهیجی گفته است که مرجع تکلم بقدرت است مطلقاً صحیح نیست پس اگر از کلام الفاظ مسموعه مقروءه خواهند لامحاله حادث است و اگر علم و قدرت بر ایجاد را خواهند قدیم و عین ذات باشد.

و میگوید جماعت اشاعره چنانکه در این مباحث نیز اشارت کردیم کلام را دو قسم دانند کلام لفظی و کلام نفسی واول را حادث دانند و دوم را غیر حادث قديم قائم بذات وواجب چون سایر صفات و این معقول نیست و ازین پیش در طی همین مسطورات که از شرح تجرید پاره مطالب مذکور میشد مسطور گردید و النفسانی غیر معقول زیراکه کلام نفسی یا عبارت است از تخیل الفاظی که او را حدیث نفس گویند و این در باره واجب جایز نیست و یا عبارت است از علم بمدلولات و معانی الفاظ وعبارات و این جز عين صفت علم نیست.

بعد ازین بیانات و تحقيقات كثيره باين تلويح صدرالمتألهین در شرح اصول کافی در تفسیر و ترجمه این حدیث مبارك مأثور از حضرت ابی عبدالله علیه السلام که تصریح بر حدوث کلام ورد قول کسیکه میگوید کلام قدیم است اشارت مینمائیم امام علیه السلام فرمود اسم الله غيره وكلشيء وقع عليه اسم فهو مخلوق ما خلا الله فاما ما عبرته الالسن او عملته الايدى فهو مخلوق تا آنجا که میفرماید و انما عرف الله من عرفه بالله فمن لم يعرفه به فليس يعرفه انما يعرف غيره ليس بين الخالق والمخلوق شيء والله خالق الأشياء لا من شيء والله يسمى باسمائه وهو غير اسمائه واسماؤه غيره .

شارح میفرماید در این حدیث شریفه چندین مسائل ربوبیه است یکی این است که اسم خدا غیر از خداوند است خواه اراده بشود باین لفظ يا كتابت يا مفهوم اما لفظ وكتابت ظاهر است اما معنی مفهوم همانا امری است کلی و کلی در وجودش و تعقل نمودنش محتاج است بغیر خودش .

دوم این است که هر چیزی که واقع شود بر آن اسم چیزی خواه وجوداً يا مهية يا ذاتاً با صفة يا اسماء خواه برای خدای تعالی یا غیر از خداوند مخلوق است سوای

ص: 353

خدای تعالی یعنی سواي ذات احدیت که مسمی باسم الله است پس بدرستیکه سوای او و اگر چه اسماء خدای تعالی یا معانی برای اسماء باشد مخلوق است ای تابع سواء كان صادراً مجعولا او لازماً غير مجعول .

سوم این است که آنچه را که زبانها از آن تعبیر نمایند و السن معبر آن باشند مثل اسماء ملفوظه با دستها آن را بکار آورد مثل اسماء مكتوبه مخلوق است و در این کلام مبارك اشارت است برد مذهب کسیکه گمان کند قرآن قدیم است حتی مقروء، ومكتوبه و همچنین رد مذهب کسیکه چنان پندار میکند که کلام عین متکلم است تا آنجا که میگوید و اما الكبرى فلان كل ما عرض له امر ففيه تركيب من امر بالقوه وامر بالفعل وكل مركب مصنوع مخلوق الى آخر البيانات .

و نیز مرحوم صدر المتألهین طاب ثراه در کتاب مفاتیح الغیب در مفتاح اول که در اسرار حکمیه متعلق بقرآن و مشتمل بر فواتح عدیده است در فاتحه چهارم میفرماید: این فاتحه در تحقیق کلام معجزار تسام امیر المؤمنين علیه السلام است که فرمود جميع القرآن في باء بسم الله وانا نقطة تحت الباء میگوید از جمله مقاماتی که برای سیرکننده بدرگاه حضرت احدیت بقدم عبودیت حاصل میشود مقامی است که چون برای کسی بدست آید میبیند بمشاهده عینیه تمام قرآن بلکه جمیع صحف منزله را در زیر نقطه باء بسم الله بلکه تمامت موجودات را زیر نقطه می نگرد.

مثال این مطلب این است که چون تو بگوئی «لله ما في السموات والارض» همانا تمامت آنچه را که در آسمانها و زمین است در کلمه واحده جمع نموده باشی واگر ذکر آنرا یکی بیکی بتفاصیل بخواهی باز نمائی محتاج بنگارش کتابها و مجلدات كثيره گردی پس قیاس کن بر نسبت لفظ بلفظ نسبت معنی را بسوی معنی علاوه بر اینکه فسحت عالم معانی و تفاوت بین افرادش از آن جمله چیزهایی است که بفسحه عالم الفاظ و تفاوت در میان این دو قیاس نمیشود.

واگر اتفاق بیفتد برای کسی که بیرون شود ازین وجود خارجی مجاری حسی

ص: 354

بتحقق بوجود يقيني عقلى ومتصل گردد بدایره ملکوت روحانی تا مشاهدت کند معنی «والله بكل شيء محيط» را وذات خود را محاط بآن و مقهور بر آن بنگرد پس در این وقت وجود خود را در نقطه که در زیر باء است مشاهدت مینماید و این بائی را که در بسم الله است هر زمان و هر کجا که تجلی نماید عظمت و جلالت قدرش معاینه میکند و می بیند که چگونه دانش بر عاکفین در حظیره قدس از تحت نقطه که آن نقطه تحت آن است ظاهر میشود.

هیهات و افسوس که ما و امثال ما مشاهدت نمیکنیم حرفی از حروف قرآن مگر سواد آن راچه مادر عالم ظلمت و سوادیم و ما حدث من مدالمداد اعنى مادة الاضداد و المدرك لا يدرك شيئاً الا بما حصل لقوة ادراكه فان المدرك دائماً من جنس واحد فالبصر لا يدرك الا الالوان والحس لا ينال الا المحسوسات و الخيال لا يتصور الا المتخيلات و العقل لا يعرف الا المعقولات فكذالك النور لا يدرك لاحد الا بالنور و من لم يجعل الله نوراً فماله من نور پس ما بسبب سواد این عین و تاریکی و ظلمت این وجود ظلمانی کجا میتوانیم جز سوادی از قرآن دریابیم .

اما بعد از آنکه ازین وجود مجازی و القرية الظالم اهلها كوس كوچ بكوفتيم و به پیشگاه نورانیت دستگاه خدای و رسول خدا بشتافتیم و دولت موت و نعمت مرگ ازین نشانه صوریه حسیه جسمانیه و خیالیه و وهميه و عقلیه عمليه ما را ادراك نمود و ما بوجود خودمان در وجود کلام الله تعالی محو شدیم و از آن پس از آنحال محوبه اثبات بیرون جستیم و باثبات ابدی پیوستیم و از موت بآن زندگانی ثانویه ابدی رسیدیم از آن پس دیگر اصلا از قرآن سواد تنگریم مگر بیاض صرف را و نور محض را تحقیقاً لقوله تعالى ولكن جعلناه نوراً نهدى به من نشاء من عبادنا و در این هنگام از نسخه اصل و من عنده علم الكتاب قرائت آیات مینمائیم .

آخوند ملاصدرا لازال متصدراً في صدر الاعلى في غرفات جنة المأوى بعد از این بیانات میفرمایدا یمردهما نا قرآن با هزاران پرده و حجاب نازل شده است تا کسانیکه ضعیف العقل و کم بینش هستند بتوانند از پس آن حجابها فهم مطلبی نمایند پس اگر باء

ص: 355

بسم الله را با آن عظمتی که او را است بسوی عرش عظیم نازل گرداند عرش آب و گداخته میشود و مضمحل میگردد و در این قول خدای تعالی لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعاً متصدعاً من خشیه الله باین اشارت مینساید چنانکه پاره اهل علم و کشف گفته اند هر حرفی که در لوح محفوظ است از کوه قاف بزرگتر است قال الله تعالى انه لقرآن كريم في لوح محفوظ .

و این قاف رمزی است بسوی آنچه در قول خداوندی ق و القرآن المجید است چه قرآن اگرچه حقیقت واحده است لکن برای آن در نزول مراتب کثیره و اسامی آن بر حسب آن مراتب مختلف میباشد پس در هر عالمی و نشئه باسمی که مناسب مقام خاص قرآن و منزل معین آن است با سمی نامیده میشود چنانکه انسان کامل حقیقت واحده است و هر آن را اطوار و مقامات و درجات کثیره ایست و قیود و اسامی مختلفه ایست و مراورا بر حسب هر طور و مقامی اسمی است خاص چنانکه قرآن را در عالمی مجید و در عالمی دیگر عزیز و در عالمی دیگر علی حکیم و در عالمی دیگر کریم و در عالمی دیگر مبین و در عالمی دیگر حکیم و غیر از آن گویند.

و تمام این اسامی مذکوره بعلاوه نور و غیره در قرآن مذکور است و هم قرآن را هزاران هزار نام است که شنیدن آن با گوشهای ظاهری ممکن نیست و اگر تو را گوش باطنی در عالم عشق حقیقی و محبت الهیه بودی در زمره کسانی مندرج میشدی که بشنوی اسمای آنرا و مشاهدت کنی اطوارش را .

در طرائق الحقایق از سری سقطی مذکور است که فرمود روزی حسن جرجانی با من گفت اگر نه آن بودی که خداوند عزوجل عقیم نموده بود از فهم قرآن زارع کشت نکردی و تاجر سوداگری ننمودی و مردم را در راه نیاوردندی، آنگاه برفت و مرا گریستن در ربود .

و هم در ذیل احوال سری سقطی مسطور است که در معنی تصوف چنانکه مذکور شد فرمود دوم اینکه سخنی از راه باطن بر زبان نیاورد که ظاهر کتاب حق بر خلاف آن باشد و در واقع چون سنجیده شود سیر باطنی کتاب وجود انسانی با میزان حقیقی که

ص: 356

فرقان مجید و امام مبین است اگر تفاوتی ظاهر نیاید حكم بصحت آن سیر باطن توان نمود والاحکم بفساد نماید که السلام علی میزان الاعمال و مراد بقر آن به همان نقوش الفاظ میباشد بلکه کتاب صامت و ناطق است که لن يفترقا -

عروس حضرت قرآن نقاب آنکه بر اندازد *** که دار الملك ایمان را مجرد سازد از غوغا

عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی *** که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا

بدانکه اختلاف صور موجودات و تباین صفات و تضاد احوال آن صور آیات عظیمه ایست برای معرفت بطون قرآن و انوار جمال و اشعه آیات قرآن و می آموزد اسماء الله و صفات الله را این قول خدای تعالی ولله الاسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون في اسمائه و در این آیه واجب فرموده است خدای تعالی علم حکمت و توحید و معرفت آفاق و انفس وعلم اسماء ومشاهده مظاهر و مربوبات را بر بندگان خودش ان في خلق السموات والارض و اختلاف الليل والنهار لايات لأولى الالباب و این باب از معرفت از با بهائی است که جماعت عرفای الهیون و حکمای قدمون سالك آن شده اند و این جماعت هستند که باین مذهب و طریقت رفته اند که این صورمتخالفه صور اسماء الله تعالی و ظلال و مثل و مظاهر است هر آنچه در این عالم یافت و موجود میشود در عالمی از عوالم اعلی بر وجه اعلی و اشرف از آن یافت میشود و ماعند الله خير للابرار.

و اهل علم و فضلای عصر را در این بیانات مسطوره تحقیقات كثيره وحواشی مبسوطه است که در کتاب مفاتیح الغیب متعرض شده اند هر کس لازم بداند رجوع خواهد نمود و در ضمن فاتحه پنجم میفرماید این فاتحه در فرق میان تکلم و کتابت است .

پاره اهل کشف و شهود میفرمایند کلام خدا غیر از کتاب خدا است و در میان این دو بدینگونه فرق نهاده اند باینکه یکی از این دو که عبارت از کلام باشد بسیط است و آندیگر که

ص: 357

کتاب باشد مرکب است و باینکه کلام امری دفعی است و کتاب خلقی تدریجی و عالم امراز تضاد و تکثر و تجدد و تغیر خالی است لقوله تعالى وما أمرنا الا واحدة كلمح بالبصر و قول خداى تعالى انما امر نالشيء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون و عالم خلق بر تضاد و تکثر اشتمال دارد و لارطب ولا يا بس الا في كتاب مبين.

جناب آخوند طيب الله محتده میفرماید میرسد تاکسی بگوید کلام و کتاب من حيث الذات یکی هستند و من حيث الاضافه متغایر میباشند و کشف این مطلب بر حسب اقامت مثالی است تا شاهد ما يقال گردد و هو الانسان لكونه على مثال الرحمن چه انسان هر وقت بکلامی تکلم نماید و کتابی در قلم آورد معنی کتابت بر کلامش و معنی کلام برکتابتش صدق میکند.

بیان این مسئله این است که چون کسی سخن کند و شروع نماید در تصویر الفاظ در هوای خارج از جوف خودش و باطنش بر حسب استدعای باطنی نفسانی تنفس میکند و این هوا متنفس میشود و این همان است که مسمی بنفس انسانی میباشد که این نفس بازاء نفس رحمانی است که عبارت از وجود انبساطی منبعث از باری تعالی بر حسب اراده ذاتیه بر حسب اقتضای رحمانی برای فیض سبحانی است و تصور صور حروف بیست و هشت گانه و آنچه ازین حروف انشاء و ایجاد میگردد از وجود انبساطی صور حقایق و وجودات مقیده است و این همان فیض وجودی است که نزد اکابر صوفیه به الحق المخلوق به والوجود المطلق نامیده میگردد و این غیر از وجود مقید و غیر از وجود حق مسمى بهوية الاحديه تعالى عن الشرك و الشبه است و چون این مطلب مقرر گردید میگوئیم صورالفاظ را نسبتی است بفاعل یعنی آنچه از فاعل صادر میشود و نسبتی است بسوی قابلای ما حصلت فيه پس این صور بیکی از دو اعتبار مذکور کتابت است و به اعتبار دیگر کلام است.

پس صور لفظیه که بلوح هواء خارج از باطن قیام دارد چون اضافه بشود بر آن صور بر طریق اضافه صورت بسوي ماده قابله است واخذت بهذا الاعتبار كان الماخوذ بهذا الاعتبار بالقياس اليه كتابة و در این هنگام محتاج بمصدری و ناقشی است اذ

ص: 358

القابل شانه القوه و الاستعداد پس بناچار محتاج میشود بفاعلی که او را از قوة بمقام فعل رساند مثل نفس ناطقه در همین مثال.

حسب این اعتبار متكلم باین حروف و الفاظ را کاتب خوانند و نفس

پس بر هوائى لوحی بسیط باشد و این حروف و الفاظ ارقامی کتابت و نقوش و صوری مبصره باشند که به بصر مشاهد گردند و چون اضافه بشود بسوی آن اعتبار اضافه صورت بسوی فاعل قدیم که حافظ آن است و اخذت بهذا الاعتبار كان المأخوذ بهذا كلاماً والهواء المأخوذ كذالك شخصاً متكلماً ناطقاً بعلت استقلال او بتصوير حقایق بدون فاعلی که از آن مباین الذات باشد زیرا که جهات فاعلیت و قابلیت اذا كانت على ترتيب طولى كان مرجعها امرا واحدا بر خلاف دو جهت فعل و قبول تجددی که این هر دو لامحاله مختلف هستند چنانکه در مقام خودش تحقیق شده است الی آخر البيانات.

و صدرالمتالهین در این فاتحه و فاتحه ششم و هفتم و هشتم در متمم این بیانات و در باب کلام و کتاب و تکلم و متکلم و کیفیت نزول وحی از جانب خدا بر قلب پیغمبر که این جمله همه در آن آئینه سراپا نمای حقایق الهیه منقش میگردد بلکه در بدایت خلقتش انتقالش داده است بیانات رشيقه دارد و نیز محققين علماء و فضلا و عرفا و حکما در حواشی مسطورات دقیقه دارند که آخر الامر بما نحن فيه راجع و و از حدوث و خلقت قرآن حکایت میشود و نیز در فاتحه نهم و بیان فرق کتابت مخلوق با کتابت خالق شرحی مسطور نموده است و در فاتحه دهم که در تحقیق قول پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم : ان للقرآن ظهراً وبطنا و حداً و مطلعاً میفرماید قرآن مانند انسان است که منقسم بسر و علن و هر یکی ازین دورا ظهری و بطنی و برای بطن او بطنی دیگر است چندانکه خدای تعالی مقدارش را میداند.

و هم در حدیث وارد است ان للقرآن ظهراً و بطنا و لبطنه بطن الى سبعة ابطن و این مانند مراتب باطن انسان است از نفس و قلب و روح و عقل و سر و خفی واخی اما ظاهر علنی آن همانا مصحفی است محسوس ممسوس و رقیم منقوش ملموس و اما باطن علنی قرآن فهوما يدركه الحس الباطن وتثبته القراء و الحفاظ في خزانة مدركاتهم

ص: 359

كالخيال و نحوه و الحس الباطن لا يدركه المعنى صرفا بل خلطا مع عوارض جسمانية الا انه يستثنيه بعد زوال المحسوس عن حضوره فان الوهم و الخيال كالحس الظاهر لا يحضران في الباطن المعنى الصرف المطلق كالانسانية المطلقه بل على نحو ما يناله الحس من خارج مخلوقاً بزوايد و غواشي منكم و كيف و وضع و أين فاذا حاول احدهما ان يتمثل له الصورة الانسانية المطلقه بلا زيادة اخرى لم يمكنه ذالك بل انما يمكنه استئبات الصورة المقيده بالعلايق المأخوذه عن ايدى الحواس المحسوس بخلاف الحس فانه لا يمكنه ذالك فهاتان المرتبتان من القرآن دنياويتان اولیتان ممایدر که کل انسان.

وأما باطن و سرقرآن همانا دو مرتبه اخرویه هستند که برای هر يك درجاتی است فالاولى منهما ما يدركه الروح الانسانيه التي يتمكن من تصور المعنى بحده وحقيقته منفوضاً عنه اللواحق الغريبة مأخوذاً من المبادى العقليه من حيث تشرك فيه الكثرة و تجتمع عنده الاعداد في الوحده ويضمحل فيه التعاند والتضاد ويتصالح عليه الاحاد ومثل هذا الأمر لا يدركه الروح الانسانى مالم يتجرد عن مقام الخلق ولم ينتقض عنه تراب الحواس ولم يرجع الى مقام الأمر .

اذليس من شأن المحسوس من حيث انه ان يعقل كما ليس من شأنه ان يحس بآلة جسمانية فان المتصور في الحس مقيد مخصوص بوضع ومكان وكيف وكم والحقيقة العقليه لا يتقرر في منقسم مشاراليه بالحس بل الروح الانسانيه يتلقى المعارف بجوهر عقلى من عالم الأمر ليس بمتحيز في جسم ولا متصور داخل فيحس او وهم .

ثم لما كان الحس وما يجرى مجراه او تصرفه فيما هو عالم الخلق و العقل تصرفه فيما هو من عالم الامر فما هو فوق الخلق والامر جميعاً فهو محجوب عن الحس والعقل جميعاً قال الله تعالى فى صفة القرآن انه لقرآن كريم في كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون تنزيل من رب العالمين، فذكر له اوصافاً متعددة بحسب مراتب ومقامات له اعلاها اكرامه عند الله و ادناها التنزيل الى العالمين .

و هيچ شك و شبهتی نیست که کلام الله از آن حیثیت که کلام خداوند است قبل از نزول آن بعالم امر که لوح محفوظ است و قبل از نزول آن بعالم آسمان دنیا که عبارت

ص: 360

از لوح محو واثبات است نزول و به عالم خلق و تقدیر دارای مرتبه و درجه سامیه ایست که فوق این مراتب است و هيچيك از انبياء ادراك آن را نتوانند نمود مگر در مقام وحدت در حالتیکه از کونین مجرد و بقاب قوسین او ادنی بالغ شده باشند و از دو عالم خلق و امر تجاوز کرده باشند چنانکه خاتم انبیاء صلى الله عليه وسلم ميفرمايد لى مع الله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب ولا نبي مرسل همانا صاحب این مرتبه را این آیه شریفه بتلقی قرآن بحسب این مقام اختصاص میدهد دوما يعلم تأويله الا الله و الراسخون فی العلم و قول خدای سبحان « افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه ».

و در حدیث شریف ان من العلم كهيئة المكنون لا يعلمه الا العلماء بالله تعالى و اشاره فرموده است بسوی مقام قلب وحس باطن آن باین آیه کریمه ان في ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد ، و بالجمله قرآن را درجات و منازلی است چنانکه انسان را مراتب و مقاماتی است و ادنی مراتب قرآن مانند ادنی مراتب انسان است و قرآن در جلد و غلاف است چنانکه ادنی درجات انسان پوست او و بشره اوست یعنی محبس روح انسانی پوست و بشره او است و برای هر درجه از آن درجات حمله هستند که حافظ آن هستند و آنرا مینویسند و جز با طهارت مس آنرا نمیکنند و انسان که قشر صرف باشد جز سواد قرآن و صورت محسوسه آن را نایل نتواند شد لکن انسان قشری از ظاهر آیه جز معانی قشریه را درک نتواند کرد و اما روح ولب وسر قرآن را جز اولوالالباب درک نکنند و بعلوم مكتسبه از حیثیت تعلم وتفكر نايل نشوند بلکه ادراك آن بعلوم لدنيه و علوم لدنیه و اثبات آن بطریق برهان در مقام خود مذکور است و الله اعلم . در کتب تفاسیر از امیر المؤمنين عليه الصلوة و السلام مروی است «نزلت فاتحة الكتاب بمكة من كنز تحت العرش» سوره فاتحة الکتاب از گنجهای زیر عرش بمکه شرف نزول یافته است و ازین کلام مبارک معلوم میشود که این سوره مبارکه را شأنى عالى وحكم جميع قرآن را دارد که ام القرآن و ام الکتابش گویند.

ص: 361

وسابقاً مذکور شد که علی علیه السلام فرمود جمیع قرآن درباء بسم الله و من نقطه تحت باء هستم و بسم الله یکی از هفت آیه این سوره شریفه است و یکی از گنجهای زیر عرش میباشد و البته عرش وكنوز عرش مخلوق و حادث است و چون ظرف مخلوق باشد مظروف هم مخلوق و محدود است یکی از اسامی این سوره مبارکه کنز است و این سوره پیش از جميع قرآن نازل شده است و این سوره اصل قرآن و جامع مقاصد آن است .

و هم از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مروی است که این سوره شریفه شریف ترین گنجهای عرش است .

و هم در ذیل خبری است که هر که فاتحة الکتاب را بخواند چنان است که صد و چهار کتاب الهی را خوانده باشد و هر کس بمعنی آن باز رسد چنان است که معانی تمام آن کتابها را دانسته باشد ازین است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود اگر تمامت معانی و حقايق فاتحة الکتاب را بنویسم هفتاد شترگران بار نمایم و هم مذکور شد که یکشب تا بصبح تفسير فاتحة الكتاب را میفرمود و هنوز از تفسیر باء بسم الله در نگذشته بود و بعد از آن فرمود انا نقطة تحت الباء من نقطه زیر باه هستم یعنی نقطه مرکز علم اولین و آخرین میباشم .

در تفسیر صافی در ذیل سوره مبارکه قلم مسطور است که حضرت صادق علیه السلام فرمود نون اسم ملکی است که بقلم میرساند وملك قلم است و قلم بسوى لوح ميرساند و لوح ملك است و لوح باسرافیل میرساند و اسرافیل بسوی میکائیل میرساند و میکائیل به جبرئیل میرساند و جبرئیل به پیغمبران و فرستادگان میرساند و در خبر است که اول چیزی که خدای بیافرید قلم بود پس از آن با قلم فرمود بنویس و قلم ما كان وماهو كائن الي يوم القيمه را بنوشت بالجمله ارباب تفاسير واهل كتب حكمت و عرفان در باب قرآن بیانات و تحقیقات مفصله دارند که نگارش آن جمله کتابی مخصوص خواهد و آنچه مذکور شد برای ادراك مقصود وافهام مطلوب کافی است .

در بحر الجواهر مسطور است که واجب الوجود از جميع الجهات و الحيثيات

ص: 362

بسيط الحقيقه است و بهیچ وجه من الوجوه كثرتی در او نیست و هرچه چنین باشد فعلش نیز متکثر نتواند بود پس باید واحد باشد همچنانکه فرموده است در قرآن «وما امرنا الا واحدة و ما يوجد منه انما يوجد بما هو هو لا بماهو غير ذاته و ما يفيض منه فانما ينبعث عن صريح ذاته وحاق حقيقته من غير صفة زائدة لتعاليه عنها وتقدسه فالصادر الاول هو الحقيقة المحمدية صلی الله علیه وآله وسلم المسماة بالفيض الانبساطى والنفس الرحماني والحق المخلوق به والتعين الاول والرحمة الكلية و الكاف المستديرة الى غير ذلك من الاسامي المذكوره فى بعض الكتب .

و اين حقيقة محمديه صلی الله علیه وآله وسلم واسطه در افاضه خیرات است و اگر آن نبودی آسمانها را گردش نبودی و این همان حقیقت است که بتوسط نورش تمام حقایق جوهرش و عرضش خلق شد و معلومات امریه و خلقیه با آن کثرت طباقات آن مرتباً من الاشرف فالاشرف حاصل گردید الى مالا اخس منه في دايرة الوجود فينقطع عنده السلسلة النزولية. ثم يأخذ في الصعود فلا يزال يترقى من الارذل الى الافضل الى أن ينتهى الى الذي لا افضل منه فى هذه السلسلة الصعوديه فيكون هو بازاء ما بدء منه في النزول كما اشير اليه بقوله تعالى «يدبر الأمر من السماء الى الأرض ثم يعرج اليه» فالوجودات العاليه ابتدات فكانت عقلا ثم نفسا ثم صورة ثم مادة فعادت متعاكسة كانها دارت على نفسها جسما مصوراً ثم حيواناً ثم إنساناً ذاعقل فابتدء الوجود من العقل وانتهى الى العقل .

و شرف و کمال انسانی بر حسب نزدیکی اوست به حضرت خداوند متعال پس در بدو امر هر چند تقدم یافته اختصاصش وافرتر میشود چه به بساطت ووحدت نزدیکتر و از ترکیب و اختلاف و کثرت دورتر است و در حالت عود و بازگشتن هر قدر مؤخرتر باشد مکانش برتراست فما فى المرتبة الأولى لا يفتقر فى تقومه ولا في شيء من صفاته و افعاله الى شيء سوى مبدعه ويسمى اهل تلك المرتبة على اختلاف درجاتهم بالعقول المجرده و الارواح و الملائكة المقربين .

و آنچه در مرتبه ثانیه است و اگرچه در تقوم خودش احتیاج بسوى غير مافوقش نداشته باشد لکن در صفاتش و افعالش بمادون خودش نیازمند باشد آنها را بر حسب

ص: 363

اقدار آنها بنفوس و ملائکه مدبرین مینامند و آنچه در مرتبه ثالثه نیز در تقومش محتاج بسوی پست تر از خودش باشد صور و طبایع نامیده میشود و آنچه در مرتبه چهارم است برای او حیثیتی سوای حیثیت امکان وقوة، واللاشيئية له فى ذاته متحصله الا قبول الاشياء نباشد مسمى بماده وماء و هباء و هیولی اولی میگردد و این نهایت تدبیر الامر است پس بازگشت وعود شروع مینماید.

پس اول چیزیکه در آن حاصل میشود مرکب از ماده و صورت است که مسمی بجسم است پس تخصص جسم است بصورة اعلی و اشرف که بآن واسطه صاحب اغتذاء ونمو میگردد و نبات نامیده میشود پس تخصص آن بصورت دیگر که اعلی از نخستین است زیادت میپذیرد و بآن صورت دیگر صاحب حس و حرکت میشود و حیوان خوانده میشود بعد از آن تخصص آن بصورتی اعلی وافضل از ماقبل میشود و بآن واسطه صاحب نطق میگردد و انسان نامیده میشود و برای انسان مراتب کثیره است تا گاهی که بر حسب ترقيات وكمالات صاحب عقل مستفاد میشود .

پس چون باین مقام پیوست دایره وجود تمامیت گیرد و ينتهى سلسله الخير والوجود و بعد از این بیانات که واجب الوجود بسيط الحقيقه من جميع الجهات است و در مقام خود ثابت است که از واحد حقیقی صادر نتواند شد بالذات جز معلول واحد و آن در میان معلولات ممکنه جوهر عقلی تواند بود فقط ورسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم میفرماید: اول ما خلق الله عقلی و بروایتی روحی و بروایتی نوری و بهر روایتی و تفسیری و بیانی که آمده است اشارت بحقیقت واحده است که حقیقت محمدیه است صلی الله علیه وآله وسلم که تعبیر از آن بفيض انبساطى وحق مخلوق به شده است .

پس روح وعقل وقلم و نور و امثال آن همه بمعانی و حقایق مختلفه بخود آنحضرت بازگشت چه صادر اول و واسطه اول و مخلوق نخستین و تعين اول او است و قرآن که نیز نور وكلام الله وكتاب الله وقول الله و دارای اسامی دیگر است خارج از آن نیست و مخلوق است و اگر مخلوق نبود بایستی بر صادر اول ومخلوق نخستین مقدم باشد و برای خالق

ص: 364

قديم شريك قائل شویم و بتعدد آلهه و قدماء اعتراف نمائيم « تعالى الله عن ذالك علواً كبيراً ».

اکنون متمم و مؤید این بیانات و تحقیقات و آیات و اخبار واحاديث وتلويحات را باین بیان علامه مجلسی اعلی الله مقامه که از تمام محدثین واهل خبر و تحقیق اعلم و ابصر و در دیانت و قدس اتقن واقدس است و در حق الیقین رقم فرموده است مقرر و مذکور میداریم بعد از اثبات و اقامت برهان قاطع براینکه حق متعال و مهیمن بی شبه و مثال قدیم و ازلی و ابدی است و عدم بروی محال است و همیشه بوده و همیشه خواهد بود و اگر حادث باشد وفناء و عدم بر او روا باشد بناچار بصانع دیگر محتاج خواهد بود و واجب الوجود صانع عالم نخواهد بود و وجود او واجب ولازم ذات اوست و انفکاکش از خالق آب و خاك محال ومحل اتفاق ارباب ملل مختلفه است که وجود واجب کامل از جميع الجهات است عجز و نقص وفنا بر او محال و یگانه و بی انباز و بدون شريك وبدون انجام و آغاز و در خلق و در خداوندی والوهيت والاهيت كوس وحدت وتفرد و انحصار بوجود واجبش أسماع سموات و ارضین را مملو ساخته است .

میفرماید خداوند تعالی متکلم است یعنی ایجاد حروف و اصوات مینماید در جسم بدون اینکه او را عضوی و دهانی و زبانی بوده باشد چنانکه بقدرت کامله ایجاد سخن در درخت فرمود و حضرت موسی علیه السلام بشنید و ایجاد کلام در آسمان میکند و ملائکه میشنوند ووحی میآورند یا ایجاد نقوش در الواح آسمان میفرماید و ملائکه میخوانند و وحی میآورند و ایجاد آنها در قلوب ملائکه و انبياء و اوصیاء علیهم السلام مینماید وتكلم از صفات ذات الهی نیست که قدیم باشد بلکه از صفات فعل است و حادث است زیرا که آنچه کمال حق تعالی است علم بآن معانی و حروف است و قدرت بر ایجاد حروف و اصوات در هر چه خواهد و این دو صفت قدیمند و عین ذات هستند .

و این صفات را از آنروی جدا مذکور نموده اند که بنای بعثت انبياء و تکالیف حق تعالى وانزال کتب و وحیهای الهی بر این است و کلامهای خدائی که در قرآن است و همچنین در سایر کتب آسمانی همه حادثند و علم خداوند سبحان بآنها

ص: 365

قدیم است و این غیر کلام است و کلام نفسی که جماعت اشاعره بآن قائل میباشند باطل است .

راقم حروف گوید: ایجاد کلام منحصر بآنچه مذکور شد نیست بلکه تصرف نبی وولی نیز سوسمار و سنگ ریزه و جمجمه و اموات را بسخن میآورد یا در اسماع حاضران تصرف میفرماید که از آنها چنان میشنوند و چشمهای آنها آنچه نباید و متداول نیست میبیند و در این مقام مطلب دقیق میشود و بهرحال بقدرت كامله الهيه راجع است باید دانست صفات کماليه الهى عين ذات مقدس اوست باین معنی که او را صفت موجودی نیست که قائم بذات مقدسش باشد بلکه ذات والاصفاتش قائم مقام جميع صفات است چنانکه در ماذانی وصفت قدرت موجودی است که عارض آن ذات شده است و در حق تعالى ذات مقدس او قائم مقام آن صفت است.

و همچنین در سایر صفات کمالیه خداوندی ذات قائم مقام همه میباشد و بعد از ذات مقدس بسیط مطلق چیزی نیست زیرا که اگر صفتی زاید برذات باشد یا قدیم خواهد بود يا حادث و هر دو محال است از آنجا که اگر قدیم باشد تعدد قدما لازم آید و قدیمی بخیر از خداوند قدیم نمیباشد و در این حال آن نیز خدای دیگر خواهد بود و اگر حادث باشد لازم آید که واجب الوجود محل حوادث باشد و آن محال است و برهان قاطعش ثابت است و نیز لازم میشود که ایزد متعال در کمال خود محتاج بغیر باشد و آن مستلزم نقص و عجز است چنانکه در کلام امیر المؤمنين علیه السلام من وصفه فقد قرنه ومن قرنه فقد ثناه و من ثناء فقد جزاء و من جزاءه فقد جهله .

و در همین خطبه میفرماید و کمال التوحيد نفى الصفات عنه و ازین کلمه جامعه استنباطات کثیره میتوان نمود چنانکه میفرماید بشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة . واز این پیش در کتاب احوال حضرت صادق علیه السلام در ذیل حدیث آنحضرت ان الله تعالى خلق اسماء بالحروف غير متصوت مطالب عاليه مناسب طبق صعود مذکور شده است.

ص: 366

و در باب حدوث اسماء از کتاب کافی میفرماید هر که وصف نماید خدای را بصفات زائده هما نا مقارن ساخته است خدای را با صفات دهر و هر کس و صف نمود خدای را باصفات دهر اعتقاد بدو خداوند کرده خواهد بود یا دوئیت و دوئی در ذات خدا قائل گردیده و هرکس بر این اعتقاد باشد خدای را صاحب اجزاء دانسته است و هر کس چنین اعتقاد کند خدای را نشناخته است.

و نیز میفرماید اول دین شناختن خداوند است و کمال شناختن خدا یگانه دانستن اوست و کمال یگانه دانستن او آن است که صفات زایده را از خداوند نفی نماید و در عدد صفات خداوند تعالی اختلاف کرده اند بعضی گفته اند علم و قدرت و اختیار و حیات و اراده وكراهت وسمع وبصر وكلام وصدق وازلی بودن و ابدی بودن است و بعضی ازین دو صفت تعبیر به سرمد کرده اند .

پس باید دانست که حق تعالى عالم وقادر ومختار وحى ومريد وكاره وسميع و بصير ومتكلم و صادق وازلی و ابدی است و چون برخی ازین صفات ببعضی دیگر بر میگردد و بعضی صفات تنزیه است در عدد آنها خلاف کرده اند و همه بآنچه مذکور شد باز میگردد .

و اینکه گوئیم خدا سمیع و بصیر است یعنی عالم است بآنچه شنیدنی است از آوازها و آنچه دیدنی است بی آنکه او را آلت شنیدن و گوش باشد یا آلت دیدن و چشمی باشدچه اگر باینها حاجتمند باشد جسم مرکبی خواهد بود و محتاج و ممکن میگردد و در کمال خود محتاج بغیر میشود و او کامل بذات خود است و علم او براینها موقوف بر وجود آنها نیست بلکه پیش از وجود آنها و بعد از برطرف شدن آنها میداند بآن طور که در وقت وجود آنها میداند و این دو صفت علم بر میگردند و چون خدای تعالی خود را باین دو صفت ستوده است و جدا ذکر کرده اند شاید حکمتش این باشد که در ضمن اینها رد بر اقوال و عقاید حکما میشود که خدا را عالم بجزئیات نمیدانند.

و اینکه میگویند خداوند حی است یعنی زنده است مراد از حیات صفتی است که

ص: 367

از آن توانائی و دانائی باشد و چون معلوم شد که حق سبحان عالم و قادر است پس صفت حیات اور ا ،نیز میباشد اما حیات نسبت بممكنات عبارت از عروض صفتی میباشد بدو و نسبت بذات کبریای الهی او بذات خود زنده است بدون اینکه صفت موجودی عارض ذات او گردد در حقیقت این صفت بعلم و قدرت بر میگردد چنانکه متکلمین امامیه میگویند اراده نیز بعلم برمیگردد و علم با صلح اراده است و در احادیث وارد است که اراده همان ایجاد است و از صفات فعل است و حادث است.

و در اینجا سخن بسیار است و برای مکلف همین قدر کافی است که بداند که افعالی که از حق تعالی صادر میشود باراده و اختیار موافق حکمت و مصلحت است و در آن افعال مجبور نیست و باید دانست که علم خداوند تعالی ازلی و ابدی است و نیز باید دانست که خدای تعالی را در قدیم بودن شریکی نیست و هر چه سواى ذات مقدس اوست حادث است و جمیع ارباب ملل براین معنی اتفاق کرده اند و آنچه غیر از حق تعالی میباشد حادث و خودش ازلی نیست .

وجناب صدر المتألهین در شرح اصول کافی در ذیل حدیث حضرت صادق علیه السلام اسم الله غیره که بصدر این خبر اشارت کردیم میفرماید صانع اشياء غير موصوف بحدى است مسمی یعنی حقیقت الهیه چیزی است غیر از اسماء خودش وصفات خودش و برای صانع اشياء حدی متصور نمیشود و هر اسم وصفتی محدود است لاجرم صانع الاشياء غير از اسماء وصفاتش باشد و وجود محض را حدی و جزئی نیست و هر صفتی و اسمی در تحت جنسی از عوالی اجناس است و صفات اضافیه واقع در تحت مقوله مضاف است و صفات حقیقیه نیز مانند علم و قدرت مفهوماتش در تحت مقوله کیف واقع است و هرچه را جنسی است مر او را فصلی است و هر چه را جنسی و فصلی است مر آن را حدی است پس جمیع اسماء و صفات موصوف بحدی و هر آن را اسمی است پس خداوند تعالی که بذات خود صانع اشیاء است غیر از هر اسم و صفتی است و اولیت خدای تعالی عین آخریت است .

ص: 368

و این کلام که در حدیث دیگر از آنحضرت مروی است برای این است که دلالت بر آن نماید که قدیم بودن خدای بمعنی قدم زمانی نیست وحدوث بروی واقع نمیشود چه هر زمان و زمانی و اگرچه نو بدایت نباشد حادث است چه هر آنی از وجودش مسبوق بعدم سابق است و خداوند تعالی خالق زمان و دهر است و وجودش قبل از زمان و قبلیت او بذات است نه زمان والا تقدم زمان بر نفسش لازم آید و این محال است و خداوند بود گاهی که زمان و حرکت و تغیری اصلا نبود فهو الله تعالى اول بما هو آخرو آخر بماهو اول و نسبت آن وجود واجب بسوی آزال و آباد نسبت واحده ومعيت فيوميه غير زمانيه است .

و نیز در جای خود و حدیث راجع بآیه نور ثابت است که نور حقیقت بسیطه است که نه جنسی است برای آن و نه فصلی است برای آن و نه ماده ایست برای آن و نه صورتی است و چون چنین باشد حدی برای آن بلکه معرفی برای آن مطلقا نیست زیرا که آنچه کاشف چیزی باشد ناچار باید از آن چیز اظهر باشد و از حقیقت نور هیچ چیز ظاهر تر نباشد و بسا باشد که شدت ظهورش سبب خفایش باشد.

و چون ثابت شد که نور بسیط است و حدی برای آن نیست و معرفی ندارد پس تفاوت در میان اقسامش به فصول و مشخصات زائده نیست چه در وجود خودش که عین ظهور اوست محتاج بفصول و مشخصات نیست بلکه وجود و نور حقیقت واحده هستند و اعتبار مختلف است و اعتبار بین انوار از حیثیت شدت و ضعف است و نهایت شدنش ان يكون نور الانوار والنور الغنی و کمال ضعفش این است چه ظلي وضوئی محسوس باشد بلکه میگوئیم نور نیز مانند وجود است منقسم الى نور لنفسه و نور لغيره كنور الاجسام سواء كان عرضاً لازماً کنور الشمس و نور النار او عرضاً مفارقاً كنور القمر و نور الارض وسواء كان محسوساً كالامثلة المذكوره او غير محسوس كادراكات القوى الحسية والخيالية و العقلية فان كل صورة ادراكيه او علميه هي ظاهرة بذاتها مظهرة لغيرها وهي المدركات الخارجية والنور لنفسه مالا يكون كذلك .

ثم النور لنفسه اما نور لنفسه بنفسه كواجب الوجود او نور لنفسه بغيره كما سواه

ص: 369

من الانوار القاهرة والمديرات النقلية والنفسيه فنور الانوار هو تور في نفسه لنفسه بنفسه وأما ماسواه من الانوار سواء كانت انواراً لأ نفسها كالجواهر النورية او كالعلوم والادراكات والانوار الحسية فليس شيء منها نوراً بنفسه بل كلها بنور الانوار وكانت الانوار بمعنى ان ذواتها النورية فايضة منه تعالى مجعولة جعلا بسيطاً و شدة نوريتها على ترتيب الاقرب الى آخر البيانات .

وازین بیانات معلوم شد نور الانوار مطلق منحصر بحق و مخصوص بذات حق است وسایر انوار ازین نورهمایون حضرت بیچون نمایش و ظهور و فروغ گیرند و بجمله حادث باشند قرآن نیز نور است و اول آفرید آفریدگار نور مبارك مختار و ائمه اطهار عليهم الصلوه والسلام است و سایر انوار از اشعه این انوار مبارکه مخلوق خداوند تعالی است.

و چون ازین بیانات و مباحث و عناوین مفصله مبسوطه که بجمله اشارت بمقصود و مخلوقیت وحدوث قرآن دارد بپرداختیم برطریق خلاصه میگوئیم اینکه خداوند تعالی قدیم و بدون شريك و بدون بدايت ونهايت ووجود واجب الوجود از تمام جهات و حيثيات بسيط الحقيقه است و من حيث الوجود کثرت پذیر نیست و نور بسا ظل دارد و واجب تعالی غیر از اسماء و صفات است، حدوث كلمات قرآنی ثابت است و کلام امير المؤمنين علیه السلام انا نقطه تحت باء بسم الله و اینکه رسول خدا ده اسم دارد پنج اسم در قرآن است و پنج اسم نیست و خدای داندر کدام است که از ین کتاب مستور تر است و اینکه صحف آسمانی و کتب آسمانی سوای قرآن بسیار است و قرآن جامع جميع مطالب آنهاست .

و اینکه قرآن را بطون و ظواهر است و اینکه قرآن در قیامت بصورت شخصی خوش روی نمایش میگیرد و اینکه در قرآن آیات ناسخ و منسوخ بسیار است و کلام رسول خدا در حديث اني تارك فيكم الثقلين وخطبة امير المؤمنين و اخبار ائمه طاهرين صلوات الله عليهم در باب قرآن و اینکه ولایت ما اهل بیت قطب قرآن است و اینکه حقیقت و معنويت وعلوم باطنیه و اسرار مکتومه قرآن مجید نزد ائمه هدى سلام الله عليهم

ص: 370

است و اینکه مصحف فاطمه علیها السلام سه چندان قرآن شما است و اینکه اعتقاد بانفصال علم از قدیم کفر است .

و اینکه فرموده اند امر ما صعب است و هیچ ملکی مقرب و نبی مرسل و عبدی ممتحن حملش را نتواند کرد بیانش مسطور شد و اینکه روح قرآن وملك است و معنی حمله بودن ائمه معصومین قرآن را بسبب علمیه ماديه وصوريه وفاعليه و غایتیه است و قرآن عرش تدوینی است و خبر نحن صنايع الله والخلق بعد صنايعنا.

و در اینکه علم خدا بجميع اشیاء حقیقت واحده است و کلام صدوق عليه الرحمه در مخلوقیت قرآن و عقاید صاحبان ادیان مختلفه در باب قرآن و عقاید پاره مصنفین و مؤلفین درباره قرآن و معنی ام الكتاب ومعنى قدم و بيانات شارح تجرید و عقاید بعضی از طبقات اسلامیه و در اینکه کلام خدای تعالی ازلی نیست و عقیده خواجه نصیر الدین در خلق قرآن و اینکه کلام خدا ضرورة حادث است.

وكلمات علامه حلى وملا عبدالرزاق لاهيجى حكيم جلیل در حدوث و خلق قرآن و بیانات شارح جواهر و اعراض در حدوث و خلقت قرآن و بیانات دیگران در عدم جواز خروج از قدیم وشؤنات صادر اول و عدم امکان شناخت و اجب و بیان صفات ثبوتیه و سلبيه و معنی مراد از کلام وكلمات شیخ المشایخ احسانی در مخلوقیت قرآن و در باب اسماء حسنى ومعنى انا كلام الله الناطق و حقايق الهيه وكلمات صدر المتالهین در باب کلام و قرآن ورد قول کسانیکه قرآن را قدیم میدانند و اثبات حدوث قرآن .

و در باب اقسام صفات خداوندى وصفات منسوب بخدا و وجود آنها در ازل قبل از ایجاد متعلقات آن و کلمات پاره حکمای دیگر در خلقت وحدوث قرآن و در باب کلام و تکلم و معنی آن و اینکه قرآن در کنوز عرش و فاتحة الکتاب اشرف آنچه در کنوز عرش است و اینکه با سنت مترادف میشود و میگویند باید بآنچه در کتاب خدا و سنت است عمل کرد.

و اینکه رسول خداى فرمود ثقلين كتاب الله و عترت من هستند و آنوقت فرمود مثل

ص: 371

این دو انگشت سبابه من و هر دو را جمع فرمودنه اینکه یکی را سبابه وسطی بیاورد تا یکی بر دیگری تفضیل داده شود و اینکه در کتب اخبار و تفاسیر از حضرت صادق و ائمه برحق علیهم السلام مروی است که مفضل بن عمر از حضرت صادق سئوال کرد عرش و کرسی چیست فرمود العرش في وجه هو جملة الخلق والكرسى وعاده وفي وجه آخر العرش هو العلم الذي اطلع الله عليه أنبياءه ورسله وحججه والكرسي هو العلم الذي لم يطلع عليه احد من انبيائه ورسله وحججه علیهم السلام.

و چون در حدیث سابق مذکور شد که قرآن یا فاتحة الکتاب اشرف از هر چه در کنوز عرش است میباشد. و در این حدیث معلوم گردید که عرش عبارت از آن علمی است که خدای تعالی پیغمبران و فرستادگان و حجج خود را بر آن مطلع ساخته است و کرسی آن علمی است که هیچکس از ایشانرا بر آن اطلاع نداده است و هم در اخبار متعدده است که قرآن از عرش نازل شده معلوم میشود که آن علم که عبارت از کرسی است برتر و مستورتر از علمی است که عبارت از عرش است چنانکه در اخبار دیگر وارد است که خداوند تعالی اول قلم اعلی را و بعد از آن لوح را بیافرید و قرآن در لوح محفوظ است و مخلوقیت لوح ثابت است .

دیگر اینکه در دعای معروف سحر که در سحرهای ماه رمضان قرائت میشود عرض میکند اللهم اني اسئلك من منك باقدمه وكل منك قدیم و ازین کلام معلوم شد که در قدیم نیز درجات است واقدم هم دارد و بر تمامت این قديمها و اقدمها ذات كامل الصفات از لی خداوند پیشی دارد و هیچ چیزی بروی نتواند تقدیم و تقدم داشته باشد چنانکه برهاناً ثابت است پس اگر قرآن یا غیر قرآن را قدیم بخوانند نسبت بمادون خود دارد و از وی نیز قدیمتر و از قدیم تر نیز اقدم هست و چون چنین شد درجه دوم نسبت باول واول نسبت باول تر حادث است تا بجائی که خدای تعالی بخواهد و خود کرسی که ظرف عرش و تمام مخلوقات است مخلوق و حادث میباشد و چهار ملک حامل آن و هر محمولی بنا چار حادث است تا بمظروف چه رسد.

و نیز در دعای سحر است «اللهم انى اسئلك من كلماتك باتمها وكل كلماتك تامه»

ص: 372

و در این مقام نفرموده است با قدم بها وكل كلماتك قديمه و در مشیت میفرماید کل مشيتك ماضية و در قدرت ميفرمايد بالقدرة التي استطلت بها على كل شيء وكل قدرتك مستطیله و در مقام علم میفرماید انى اسئلك من علمك با نفذه وكل علمك نافذ ودر قول دیگر ميفرمايد اسئلك من قولك بارضاء وكل قولك رضى".

و چون در این جمله بنگرند مکشوف میافتد که مشیت و قدرت و استطالت مشیت و بقای قدرت و نفوذ علم بر تمام صفات قدمت و ریاست دارد بلکه اسباب ایجاد و بروز سایر صفات است، قول را نسبت برضا وكلمات را نسبت بتامه داده و سلطان را نسبت بدوام داده و اسئلك من سلطانك با دومه فرموده است و برای دوام نیز درجات معین فرموده است و چون اهل فطانت بنگرند برایشان مکشوف خواهد شد .

در دعای صباح است یا من دل على ذاته بذاته وتنزه عن مجانسة مخلوقاته وجل عن ملائمة كيفياته واين كلمات كاشف تمام مطالب است و نیز در ادعیه شریفه است یا قدیم الاحسان و در حدیث است قرآن در قبر مونس است و یکدفعه از عرش در ماه رمضان بآسمان دنیا و از آن پس در مدت بیست و سه سال رسول خدای بطریق وحی

جبرئيل متدرجاً ونجوماً نازل شد و در قرآن است که قرآن شفاء و رحمت است .

وهم در خبر معصوم است في هذه الدفتين وهم فرموده اند علينا نزل قبل الناس و تأويلش را جزراسخون فی العلم نمیدانند و میفرمایند اور ثنا الكتاب و هر موروثی محدود و هر محدودی مخلوق است و میفرمایند فضل کبیر قرآن است و جز مطهرون مس قرآن را نکنند و هر ممسوسی مخلوق است و میفرماید قرآن عظیم قائم علیه السلام است قرآن عظیم پیغمبر و على صلوات الله علیهم است و اغلب آیات بخود ائمه علیهم السلام تأویل میشود و کلمات خدای تعالی ائمه هدی هستند و قرآن در قیامت شکایت میکند و قرآن حرم است .

و ميفرمايند علم الكتاب كله عندنا وولايت اهل بيت قطب قرآن است و میفرمایند مثانى واسماء حسنی مائیم و ازین کلمه مطلبی دقیق بر می آید چه اسامی حسنی هر يك مظهر امری است و چون ائمه صلوات الله عليهم مثالى واسماء حسنی باشند معلوم شود که تمام تجلیات خالق ارضین و سموات که راجع بایجاد موجودات میباشد ائمه هدی

ص: 373

هستند و این است که میفرماید ما مظاهر خداوند هستیم چه معنی مظهر این است که دارای صفات کامله خلاقیه و رزاقیه و رحمانیه و قادریه وعالميه وغيرها باشد و چون اهل بصیرت در این عبارت تأمل نمایند مطالب مطلوبه دقیقه در یابند .

چنانکه صدرالمتالهین در شرح اصول کافی در باب حدوث اسماء الله تعالى میفرماید صادر اول از میان تمام ممکنات بسبب نهایت قربی که بحق تعالی دارد و دارای مظهریت تمام صفات است پس بيك اعتبار اسم جامع است و باعتبار دیگر مظهر اسم الله است و جز برای صادر اول این جامعیت مراسماء را نمیباشد و جون بیاناتی که در باب مراتب ثلاثه اشياء فى الموجوديه نموده اند و صدر المتالهین مذکور فرموده و در وجود واجب تحقیق نموده اند بنگرند مکشوف میشود که جز آنوجود واجب خالق و قدیم نتواند بود .

جلال الدین سیوطی در آغاز کتاب اتمام الدرایة میگوید اصول الدین علمی است که در آنچه اعتقادش واجب است سخن مینماید و میگوید عالم حادث است وصانع خداوند یگانه قدیم است که نه او را بدایتی و نهایتی در وجود است یعنی این قدمت وحدانیت و حدوث ومصنوعيت بطوري مدلل است که اقامت هیچ برهانی لازم نیست و در این حیثیت با سایر ذوات مخالفت دارد و صفات خدای تعالی حیات و اراده و علم و قدرت و سمع و بصر و کلام قائم بذات اوست که تعبیر میشود از آن بقر آن که مکتوب است در مصاحف و محفوظ است در صدور و مقرو است در السنه و در آخر الزمان بالا برده

میشود و اعتقاد باین مطلب از اصول دین است .

وسیوطی که از اعیان علمای اهل سنت و جماعت و ائمه ایشان است ، در این كلماتش تصريح بمخلوقيت وحدوث قرآن مینماید چه آنچه قائم بذات باری تعالی است البته مخلوق است و اگر مخلوق نباشد چگونه در پایان روزگار بآسمان برده میشود ما بتو قائم چه تو قائم بذات و در مقدمه و علم تفسیر میگويد ثم منه فاصل وهو كلام الله في نفسه ومفصول وهو كلامه تعالى في غيره.

ص: 374

و نیز در باب آیاتی که در امر قرآن در این کتاب اقامه شد و احادیث و اخباریکه مذکور گشت و در مقامات مناسبه اشارت بمقصود نمود و اینکه اگر قرآن قدیم بود بر مطالب آتیه و اغلب افعال و اعمال یومیه از غزوات و اعمال رسول خدا و سایر انبیاء صلى الله عليه وسلم و اسامی شهرها و اماکن و مقامات مستحدثه وحالات وارده و حوادث صادره و اسامی دیگران مثل زید و ابولهب و دیگران و به ناسخ و منسوخ و امثال این مطالب از چه روی اشتمال داشت و از چه روی در لوح محفوظ است و بدست مردم از چیست اگر قدیم بود بدست حادث چراقرائت میشود و چگونه از احادیث ائمه هدی سلام الله عليهم مستفاد می شود که علوم و اسراری را حامل اند که اضافه بر قرآن است و می فرماید اسماء حسنی مائیم.

آنچه از کلیه بیانات مفصله مستفاد میشود این قرآن باین لباس و این حروف مكتوبه و معانی ملفوظه که بدست اندر است البته جز مخلوق وحادث نیست و اگر قدیم وغير مخلوق بود این ارواح و عقول و نفوس را بادراك آن راهی نبود واگر فی نفس الامر چیزی دیگر باشد که ترتیبی دیگر را دارا باشد خداوند سبحان وراسخان في العلم بهتر دانند و اینکه در هر آیتی از آیات و اخبار مسطوره هر کجا مناسب بوده كجا مناسب بوده است اشارتی با مر حدوث و مخلوقیت قرآن شده است تجدیدش را در این مقام لازم ندید کسانیکه مطالعه میکنند از آن موارد استدراك خواهند فرمود .

و البته ایراد خواهند نمود که در این کتاب که متعلق باحوال حضرت امام عباد محمد جواد علیه السلام است این چند متفرقه نگاری و شرح و بسط مطالب خارج از ما نحن فيه چیست با کمال خضوع و استدعای عفو و اغماض جسارت مینماید اولا این مسئله قرآن کریم که بسی خطیر و عظیم است حقير وسبك نميتوان شمرد امری است بزرگ و سالها در حال اجمال باقیمانده و هیچکس پرده را چنانکه باید و شایسته است از این مستور مكتوم برنيفکنده و براغلب مطالعه کنندگان حالت ترديد وشك باقى بود .

و این عبد حقیر در ذیل این کتاب مستطاب از برکت جود حضرت جواد صلوات الله علیه باین اندازه توفیق و تدقیق که تاکنون در هیچ کتابی از اصناف کتب مبسوطه نشده و کشف حجاب نگردیده موفق شد و اگر لازم میدانست حمد خدای را آنچند بضاعت و

ص: 375

استطاعت داشت که چند برابر این مرقومات رقم ،نماید اما عدم مجال و تقاضای حال ما باین منوال قانع ساخت و نگارش بقیه مطالب و معضلات و تدقیقات را بر عهده همت اهل همت و دارایان بضاعت علم وخبر حوالت بلکه ذمه ایشان را بادای آن مدیون میشمارد .

دوم اینکه آنچه در متفرقه نویسی بنگرند چون بتأمل نظر نمایند از مقصود خارج نخواهند دید و تحمل تمام این زحمات برای ادراك مقصود و اثبات مطلوب است.

سوم اینکه این مسائل مسطوره بجمله مطالب عالیه توحیدیه وراجع باسماء و صفات وحيثيات مقامات و کیفیات خداشناسی و اثبات صانع و امثال آن است که مطالعه و استدراك آن برای عموم مطالعه کنندگان علی اقدار مراتب افهامهم و عقولهم بسی مفيد و موجب تصفيه قلب وروح ومزيد بصيرت وقوت توحید و اطلاع بر عظمت مقامات عالیه صادر اول و اولیا و خلفای او صلوات الله و سلامه عليهم است.

چهارم اینکه قاریان قرآن بداند چگونه کتابی عظیم الشان را قرائت میکنند و کلام خداوند غلام را با چه رتبت و منزلتی در دست دارند که لا يمسه الا المطهرون.

پنجم اینکه معلوم نمایند که در کتاب خدای چه مقدار آیه در شأن خود این کتاب کریم نازل است و تفسیر و تأویل آن چیست چه تاکنون باین جامعیت و ترتیب در هیچ کتابی مسطور نشده است .

و در خاتمه این بیانات باين يك چيز كه در فضل قرآن وارد است کفایت و بقیه فضائل و ثواب قرائت قرآن کریم را بكتب تفاسیر و حکمت ومفاتيح الغيب وبحار الانوار وغيرها محول مینماید .

در منهج الصادقین از حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم مروی است که فرمود هر که قرآن خوانده گویا نبوت در میان هر دو پهلوی او مندرج شده است و برتبت پیغمبری رسیده الا اینکه وحی بدونازل نشده است و ازین کلام نبوت ارتسام جلالت مقلم و فوائد معنويه علميه ومعارف حکمیه و توحیدیه و سیاسیه ناموسیه و نورانيه ورحمانيه و افاضاتيه ظاهريه و باطنیه و اخلاقیه قرآن معلوم میشود چه معانی و شئوناتی که برای

ص: 376

انبياء واولياء صلوات الله عليهم باید در این کتاب مبین موجود است و از این است که فرموده اند في كتاب مبين يعنى امام مبين و ازین است که باسنت توامان مذکور میشوند چه شامل تمامت مطالب و مصالح معاشيه ومعاديه و غيرها و نوری روشن برای راه هدایت و تقرب بحضرت احدیت و نجات از ظلمت کده جهل و غفلت و ادراک طرق مستقیمه رستگاری دنیا و آخرت و امثال آن است.

حمد خدای را که این بنده حقیر عباسقلی سپهر مشیر افخم وزیر تالیفات در این ساعت عصر چهارشنبه هجدهم رمضان المبارك كه از لیالی متبرکه احیاء است مطابق بیست و ششم برج سرطان سال یکهزار و سیصد و سی و چهارم هجری نبوی صلی الله علیه وآله وسلم از نگارش این مسائل قرآنیه فراغت یافت و بجمله از برکت وجود مبارك حضرت جواد سلام الله تعالی علیه است و این تحریرات شریفه در خلوت سرپوشیده در عمارت شخصی بنده حقیر که در محله چاله میدان از محلات دارالخلافه تهران است سمت اختتام گرفت و اينك بعون حضرت معبود بمحل مقصود معاودت میشود .

و هم درپاره اخبار یکه از حضرت جواد علیه السلام در تفسیر بعضی آیات قرآنی مسطور خواهد شد پاره بیانات دیگر نیز در متمم ما سبق رقم خواهد شد و چنانکه ازین پیش در جلد اول احوال حضرت صادق در ذیل احادیثی که راجع بمخلوقیت و حدوث قرآن مذکور و وعده نهادم که در کتاب احوال حضرت جواد علیه السلام مبسوط نگاشته می آید حمد خدای را که بعد از سالها موفق بوفای آنچه میعاد نهاده بودیم شدیم . و الله الحمد في الاول والاخر .

ص: 377

بیان تفسیر بعضی از آیات شریفه که در کتب عدیده از حضرت جواد علیه السلام و ارداست بعلاوه بعضی از بیانات

در مجلد نوزدهم بحار الانوار از جناب عبدالعظیم حسنی مروی است که فرمود از حضرت ابی جعفر ثانی صلوات الله علیهم از تفسیر این قول خدای عزوجل « اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى بپرسيدم فرمود خداوند عزوجل ميفرمايد بعداً لك من خير الدنيا وبعداً لك من خير الاخره: يعني از خیر دنیا و آخرت محروم و دور باشی در تفسیر صافی در معنی این آیه شریفه میگوید اولى لك يعنى ويل لك وثم اولى لك يعنى اين ویل و وای بر تو مکرر باد ويتكرر عليك مرة بعد اخرى .

و بعد از آن بهمین معنی که در عیون از حضرت جواد علیه السلام مروی است اشارت میکند و میگوید سبب نزول این آیه وافی دلالة این بود که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم مردمان را در روز غدیر خم به بیعت علی بن ابیطالب علیه السلام بخواند و چون ابلاغ آنچه میخواست بمردم بفرمود در کار علی علیه السلام ایشان را مخبر ساخت مردمان مراجعت نمودند و معويه بر مغيرة بن شعبه وابو موسى اشعری تکیه کرده و پای کشان بجانب اهل و کسان خودروان بود و همی گفت هرگز بولایت علی اقرار نكنيم و مقاله تمرا تصدیق ننمائیم پس خداوند تعالی این آیه مبارکه را نازل فرمود فلا صدق ولاصلی تا آخر آیات .

پس رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بر منبر بر شد و همی خواست از معویه برائت بجوید و خداوند تعالی این آیه مبارکه را نازل فرمود لا تحرك به لسانك لتعجل به اى محمد حركت مده زبان خود را بقرآن قبل از اتمام وحی تا تعجیل کنی بآن، پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم سکوت فرمود و نام او را نیاورد.

و در خبر است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بعد از نزول این آیه شریفه ابوجهل را در بطحا بدید و جامه اش یادستش را بگرفت و فرمود « اولى لك فأولى ثم اولى لك فاولى » ابوجهل عرض کرد بچه چیز مرا تهدید مینمائی؟ حقاکه تو و پروردگار تو هیچ کاری

ص: 378

نمیتوانید با من بکنید چه من عزیزترین اهل این وادی یعنی مکه معظمه هستم و در روایت تفسیر صافی این است که بعد از آنکه پیغمبر آنکلمه را یعنی اولى لك فاولی را با ابوجهل بفرمود خداوند سبحان این کلمه را همانطور که رسول خدای گفت نازل فرمود .

و در اعراب این کلمه نوشته اند اولی فعل ماضی است اصلش اولاك الله ما تكرهها یا اینکه اولالك الله البعد من الخير او الهلاك بمعنى وليك است پس فاعل و مفعول ثانى حذف شده است ولام زائد بر مفعول اول داخل شده است برای افاده تأکید یا بمعنی قرب الله منك الهلاك يا قرب منك الهلاك يا بمعنى ارجمك الله الى الهلاك است از باب آل يؤول مقلوباً يا بمعنى اهلك الله من الويل اكلمة اولى افعل تفضيل است بمعنى احرى اى احرى لك النار او الهلاك اوا للعن یعنی شایسته تر است برای تو هلاکت یا آتش دوزخ یا لعن یا اینکه بمعنی اقرب است پس مبتدا حذف شده است یا کلمه اولی افعل از لفظ ویل است و بعد از قلب است بمعنى ويل لك او شدة الويل لك چه اولی فعلی از آل يؤول است بمعنى مرجعك النار است (1)

ص: 379


1- معنی آیه شریفه چنانکه در احادیث اهل بیت وارد شده و نمونه آن در حدیث عبدالعظیم حسنی از امام جواد علیه السلام ملاحظه ،شد و رای این فلسفه بافی مفسرین وادباست اگر آیه شریفه را از نظر سیاق مورد مداقه قرار دهیم معنائی بس لطیف از آن استنباط میشود و خلاصه کلام اینست که شخصی از صنادید قریش بخدمت رسول اکرم آمده و گفت: شعرت را بخوان به بینم ، حضرت فرمود سخن خدا است شعر نیست، گفت هرچه داری بخوان به بینم حضرت سوده از سوره های حامیم را قراعت فرمود: آن مرد، از استماع قرآن کریم اظهار کسالت کرد، گویا که معانی این کلمات را نمیفهمد و از سخن الهی چیزی سر در نمیآورد یعنی مانند سخنان بعضی وعاظ که گیرا و دلپذیر نیست و باعث چرت مستمعین میشود، سخنان تو هم که آنرا کلام خدا میدانی نامفهوم و کسالت آور است ، ولذا بنای دهن دره و کشیدن خمیازه و کش واکش (تمطی) گذاشت و قبل از ختم سخن برخاسته بجانب منزلش و خانواده اش رهسپار شد . البته این بالاترین توهین بقرآن و جسارت بشخص پیغمبر اکرم بود، چنانکه اگر کسی از واعظی درخواست موعظه کند و بعد از شروع وعظ با اینکه تنها مستمع اوست در مقابل روی واعظ بنای چرت زدن بگذارد بالاترین توهین را باو روا داشته است ، لذا قر آن کریم هم طبق روال وسیر که در صدر اسلام برای کوبیدن صنادید قریش داشت و جسارتهای آنان را با حفظ نزاکت و ادب پاسخ میداد، در اینجاهم بمقابله پرداخته و فرمود: أولى لك فأولى ، ثم اولى لك فاولى: یعنی : ای گول نادان تراچه باستماع حکمت و دانش تراچه با معارف و حقائق تو شایسته همانی که چون خمودان چرت بزنی و خمیازه بکشی؟ تولایق مجلس زنان و گفتگو و منازلة با آنانی برو کنارزن و بچه ات با آنها بنشین و بگو ،و بشنو و بخور و بخواب و .. در این صورت کلمۀ اولی در همان معنی واقعی خود استعمال شده ، و صحبت از دوزخ و آتش وویل و وای نیست، زیرا کسیکه بحشر و معاد اعتقادی ندارد حواله دادن دوزخ و ویلو وای قیامت پاسخ توهین او نخواهد بود.

و علی ای تقدیر این کلمه مذکوره کلمه تهدید است که از قبیل امثال واقع شده است هرگز تغییر نکند و محذوف مقدر نگردد و خداوند تعالی چهار مرتبه تکرار این لفظ را فرمود برای مبالغه و اصل کلام چنين است الذم اولى لك من تركه وحذف مبتدا وصله را در این کلام لازم دانسته اند و آنرا در مقام ويللك كلمه عذاب استعمال کرده اند وصاحب تفسیر بیضاوی میگوید اولى لك بمعني ويل لك است ولام زاید است چنانکه در ردف لكم و بعضی اینطور تفسیر کرده اند : اوليك الشر في الدنيا وليك ثم وليك الشر في الاخره وليك يا بعداً لك من خيرات الدنيا وبعداً لك من خيرات الاخرة .

و دیگر در نوزدهم بحار الانوار از كتاب طريق النجاة از حضرت امام همام محمد جواد علیه السلام مأثور است من قرء سورة القدر في كل يوم وليلة ستاً و سبعين مرة خلق الله له الفملك يكبتون ثوابها ستة وثلاثين الف عام و يضاعف الله استغفارهم له الفى مرة وتوظيف ذالك في سبعة اوقات الاول بعد طلوع الفجر وقبل صلوة الصبح سبعاً ليصلى عليه الملائكة ستة ايام الثانى بعد صلوة الغداة عشراً ليكون في ضمان الله الى المساء الثالث اذازالت الشمس قبل النافلة عشراً لينظر الله إليه ويفتح له أبواب السماء .

الرابع بعد نوافل الزوال احدى وعشرين ليخلق الله تعالى له فيها بيتاًطوله ثمانون

ص: 380

ذراعاً وكذا عرضه وستون ذراعاً سمكه وحشوه ملائكة يستغفرون له الى يوم القيمة و يضاعف الله استغفارهم الفى سنة الف مرة .

الخامس بعد العصر عشراً لتمر على مثل اعمال الخلائق يوماً السادس بعد العشاء سبعاً ليكون في ضمان الله الى ان يصبح السابع حين يأوى الى فراشه احدى عشر ليخلق الله منها ملكاً راحته اكبر من سبع سموات و سبع ارضين في موضع كل ذرة من جسده شعرة ينطق بكل شعرة بقوة الثقلين يستغفرون لقاريها الى يوم القيمة .

هر کس سوره مبارکه انا انزلنا في ليلة القدر را در هر روزوشبی هفتاد و شش دفعه قرائت نماید خداوند تعالی هزار فرشته برای او بیافریند تا در مدت سی و ششهزار سال از بهر او ثواب بنویسند یعنی آن مثابه ثواب دارد که این چند ملائکه در این چند مدت برای او نگارش ثواب دهند و خداوند تعالی استغفار این ملائکه را در حق وی دو هزار مره مضاعف گرداند و توظیف این یعنی وظیفه تقسیم این هفتاد و شش دفعه قرائت این سوره مبارکه در هفت وقت است نوبت اول بعد از طلوع فجر و قبل از نماز صبح است هفت مرمتنا ملائکه شش روز بروی صلوات بفرستند.

دوم بعد از نماز بامداد میباشد ده دفعه تا از آنوقت تا هنگام عشاء در ضمان خدا باشد.

سوم هنگام زوال شمس است یعنی در نماز ظهر قبل از ادای نماز نافله ده دفعه یعنی بعد از آنکه نماز ظهر را بگذاشت ده دفعه سوره قدر را بخواند بعد از آن بنماز نافله مشغول شود تا خداوند تعالی نظر رحمت و عنایت بدو برگشاید و درهای آسمان را بروی گشاده گرداند.

چهارم بعد از ادای نوافل زوال است بیست و یکبار و چون چنین کند خداوند تعالی در ثواب او واجر و مزد او خانه در بهشت از بهرش بیافریند که هشتاد ندع طوله و هشتادندع عرض و شصت ذرع ارتفاع و بلندی آن باشد و حشو وقضای آن و جوف آن مملو از فرشته باشد که تا قیامت برای او استغفار نمایند و خداوند استغفار این ملائکه را در حق او مضاعف گرداند بدو هزار سال هزار مرة و در این عبارت قدری در نظر

ص: 381

غرابت پیدا میشود چه بعد از آنکه فرمود تا قیامت استغفار نمایند دو هزار سال را معنی چه خواهد بود؟ ممکن است که معنی این باشد که سوای این ملائکه مذکوره خداوند تعالی بدستیاری ملائکه دیگر و در مدت دو هزار سال هزار مره مضاعف میفرماید یا آن مقدار ثوابی را که برای استغفار این ملائکه تا قیامت هست باین چنین مدت و این شمار مضاعف میفرماید .

پنجم بعد از نماز عصر ده مره است تا باندازه ثواب مخلوق در يك روز نایل شود .

ششم بعد از نماز عشاء هفت مرة قرائت نماید تا اینکه تا صبحگاه در ضمان خداوند باشد .

هفتم هنگامی که برختخواب اندر میشود یازده دفعه این سوره مبارکه را تلاوت نماید تا خدای تعالی در ثواب عمل او فرشته را بیافریند که مقدار کف دست او از هفت آسمان و هفت طبقه زمین بزرگتر باشد و در هر ذره از جسد او موئی باشد و بهرموئي بقوت جن وانس نطق نماید و برای قاری این سوره شریفه تا روز قیامت استغفار کند .

و شبیه باین حدیث در همان کتاب از حضرت باقر علیه السلام مروی است که هر کس این سوره مبارکه را هزار دفعه روز دوشنبه و هزار مرتبه روز پنجشنبه بخواند خداوند تعالی ازین سوره ملکی بیافریند که او را قوی خوانند و از هفت آسمان و هفت زمین بزرگتر باشد و هزار بار هزار موی در جسدش خلق کند و در هر موئی هزار زبان بیافریند که هر زبانی بقوت ثقلين يعنی جن وانس تنطق نمایند و ممکن است معنی این باشد که باندازه وقوت نطقی که در تمام جن و انس هست هر زبانی نطق نماید و برای قاری این سوره استغفار نماید و خداوند تعالی مضاعف گرداند استغفار ایشان را هزار بار هزار دفعه .

از حضرت صادق علیه السلام مروی است که آن نوری که در پیش روی مؤمنان تا قیامت شتابان است نور انا انزلناه است.

معلوم باد در این اخبار و امثال آن که در مسائل ثواب قاری وعامل و امثال ایشان وارد است اگر چه محل استعجاب کامل است در عجب نشاید بود چنانکه در جامع الاخبار صدوق عليه الرحمه در فصل بیست و یکم در باب قرآن در ضمن خبری که از رسول

ص: 382

خدا صلی الله علیه وآله وسلم مسطور است مرقوم است که فرمود چون مؤمن قرائت قرآن نماید خداوند تعالی بنظر رحمت بدو بنگرد و بواسطه هر آیتی هزار حوری بدوعطا فرماید و در ازای هر حرفی نوری برای صراط بدو بدهد و چون قرآن را ختم کند خداوند ثواب سیصد و سیزده تن پیغمبر که تبلیغ رسالات پروردگار خود را کرده اند بدو عطا کند و گویا این قاری هر کتابی را که خدای تعالی نازل فرموده است برای انبیای خودش خوانده باشد یعنی ثواب چنین قرائتی بدو عاید گردد و خداوند جسد او را بر آتش حرام گرداند و از جای خود هنوز برنخاسته است که خدای تعالی گناهان او و پدر و مادرش را بیامرزد و به عدد سوره های قرآن مجید شهری در بهشت فردوس با وعطا کند که هر شهری از دره سفید در اندرون هر شهری هزار سرای در هر سرائی صد هزار حجره و در هر حجره صد هزار خانه از نور و بر هر خانه صد هزار باب از رحمت و بر هر بایی صدهزار دربان و بدست هر دربانی هدیه از لون دیگر و برسر هر دربانی مندیلی از استبرق که بهتر از دنیا و آنچه در دنیا است میباشد و در هر بیتی صد هزاردکانی که از عنبر است و وسعت هر دکانی باندازه ما بين مشرق و مغرب و بالای هر دکانی صدهزار سریر و بر هر سریری صد هزار فراش و جامه خواب از هر فراش تا فراش هزار نوع و بالای هر فراش حورای عیناء (1) که استدار و گردی کفل او هزار ذراع و بر آن حورا صدهزار حله است که مخ دو ساق او از پشت صد هزار جامه دیده میشود و بر سر او تاجی است از عنبر مکلل "بدر" و یاقوت و بر سر او شصت هزار گیسو از عنبر و غالیه و در دو گوش او دو گوشواره و در گردنش هزار گردن بند گوهر فاصله میان هر دو گردن بندی هزار ذراع .

و در پیش روی هر حورایی هزار خادم و بدست هر خادمی جامی از طلا در هر کاسه صدهزار لون و نوع شراب كه هيچ يك باپاره دیگر مانند نیست و در هر بیتی صد هزار مائده و در هر مانده و خوانی صد هزار قدح و در هر قصعه صدهزار نوع و رنگ از طعام که شبیه نیست بعضی ببعضی و ولی خدا و دوست حضرت کبریا از هر لونی صد هزار

ص: 383


1- یعنی سپیداندام و درشت چشم

لذت میبرد .

و هم در جامع الاخبار در ذیل خبری از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم سؤال کردند که پهنای جویهای بهشت چه مقدار است فرمود پهنای هر نهری پانصد سال راه است در تحت قصرها میگردد و امواجش تغنی و تسبیح میکند و در بیشت بطرب می آورد چنانکه مردمان در دنیا طرب مینمایند و در جمله این خبر میفرماید برای هر مردمی از اهل بهشت برابر هفتاد هزار دنیا میباشد و او را هفتاد هزارقبه و هفتاد هزار قصر یا هفتاد هزار حجله و هفتاد هزار اکلیل و هفتاد هزار حله و هفتاد هزار حوراء و هفتاد هزار خادم و هفتاد هزار خادمه و برسر هر خادمه هفتاد هزار گیسو و چهل هزار تاج و هفتاد هزار حله است در کفش ابریقی است که زبانش از رحمت گوشش از لؤلؤ انفش از ذهب برگردنش مندیلی است که طول آن پانصد سال و عرضش دویست سال راه و اعلامش از نوری است که مشيك بذهب و خدای را تسبیح کند.

و هم چنین در آن کتاب در تفسیر سوره قاف مسطور است که از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم از کوه قاف و آنچه از پشت آن است سؤال کردند فرمود پشت کوه قاف هفتادزمین از طلا و هفتاد زمین از نقره و هفتاد زمین است که ساکنان آن ملائکه هستند و در آن زمین نه گرما و نه سر ما است و طول هر زمینی ده هزار سال راه است عرض کردند عقب ملائکه چیست فرمود حجابی است از ظلمت عرض کردند خلف آن چیست فرمود حجابی است از باد عرض کردند دنبال آن چیست فرمود ماری است که بتمام دنیا احاطه کرده و خداي را تا قیامت تسبیح مینماید، و این مار ملکه تمام مارها است.

عرض کردند پشت سر این مارچیست فرمود حجابی است از آتش عرض کردند خلف آن چیست فرمود علم وقضای خداوند تعالی عرض کردند عرض وطول کوه قاف و استداره آن چه مقدار است فرمود : مسيرته عرض الفسنة من ياقوت أحمر تا آخر خبر.

و در روایتی که در بدایع الدجود از کعب الاحبار مروی است که در خلف کوه قاف هفتاد هزار زمین از نقره و بهمین مقدار از آهن و بهمین میزان از مشك و آن مشرف بنور و ساکنانش ملائکه و در آنجا ماهی و خورشیدی و گرمائی و سرمایی نمی بینند طول

ص: 384

هر زمینی ده هزار سال است و پشت این جمله دریاها از ظلمت و پشت آنها حجابی از باد و پشت آن ماری بزرگ محیط بجمیع دنیا میباشد که تا قیامت خدارا تسبیح میکند.

و هم از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم مروی است که فرمود خداوند تعالی زمینی سفید مانند نقره بیافرید که سی برابر این دنیا است و در این زمین امتهای بسیارند که بقدر چشم بر هم زدنی معصیت خدای را نمیکنند صحابه عرض کردند یا رسول الله آیا ایشان از فرزندان آدم هستند فرمود جز خداوند تعالی عالم بآنها نیست و ایشان را علمی بآدم نباشد عرض کردند یا رسول الله پس ابلیس از ایشان بکجا اندر است فرمود علمی با بلیس ندارند پس از آن این آیه شریفه را قرائت فرمود ويخلق مالا يعلمون .

وازین اخبار که راجع بآسمان و زمین و آن مدتها و آن مقدارها که نگارش رفت برای این بود که اگر کسی بخواهد از روى فهم وعقل وادراك ومستدركات و مسموعات و مبصرات وتصورات و تخیلات خود صحت معانی آن را در یابد هرگز نتواند چه در خبر است که بهشت در چارمین آسمان است و بعد از آنکه فلان ملک را کف دست باندازه هفت آسمان و زمین باشد یا منازل و محافل بهشت واهل بهشت چنین و چنان باشد و برای هر ثوابی آن چند مقام و منزل وقصر و باغ و عمارات وخدام و زوجات و مصاحبات و غيرها بخشند هرگز نمیتوان با بهشتی که در آسمان است بسنجید چه از آغاز اسلام تا قیامت هر قاری قرآنی که رتبت ایمان داشته باشد و قرآن بخواند و این مقدار عطا یابد به بینیم نصور آن چگونه است .

يا مثلا فلان ملك سی هزار سال در بهشت پرواز کرد و هنوز از حد قصر مؤمنی بیرون نرفته بود وكذلك غير ذلك هرگز فرض وخيال آن را نتوانیم کرد و هم چنین در زمین که محدود است کیفیاتی که از کوه قاف و پشت آن جزيرة الخضراء و آن شهرها که مذکور است یا جابلسا و جابلقا و امثال این حکایات و روایات که در دست اندر است و غالب آن را با هیچ میزانی که بفهم ما اندر آید نمیتوانیم سنجید. و از آن طرف خبر پیغمبر و امام معصوم را نمیتوان بكذب منسوب داشت خصوصاً

ص: 385

حکایاتی که از اخبار قرآنی است مثل «عرضها كعرض السموات والارض ويوم مقداره خمسين الف سنه» و اوصافی از بهشت و دوزخ شده است که مؤید اخبار است و آنچه در اصلاح اینگونه مطالب و تشکیل پاره مشکلات در نظر میآید این است که در اخبار وارد است که عظمت خلاقیت و خلقت خدای قادر علیم از آن برتر است که چیزی در نظر و خیال بندگان او بگذرد و در حیز مخلوقیت نباشد چه اگر مقام خلقت نیافته بود در پهنه خیال هم نمیآمد .

و چون کسی این معنی را تصور نماید که غیر از آنچه ممتنع و محال است مثل شريك باری تعالی هر چه در آینه تصور نقش پذیر میشود در مرآت آفرینش نیز انتقاش دارد باید از روی تأمل و تفکر بسنجید که از بدایت عالم وخلقت مخلوقات تاقیامت در هر ساعتی از ساعات هر حیوانی ناطق که دارای قوه تصور و تعقل و تفکر و تخیل است چه آسمانها و عرشها وكرسيها وشمسها و کارکنان دوزخ و هم چنین شهرها و صحراها و دریاها و کوهها و رودخانه ها و اشجار و اثمار و حیوانات بحریه و بریه و مطعومات و مشروبات ومنكوحات وملبوسات وملموسات ومركوبات و صنایع و اشیاء نفیسه وغيرها و گنجها وجواهر ومعادن و امثال اینها در نظر تصور خود می آورد که با آنچه دیگری غیر از وی تصور کرده است غالباً مخالفت ومباينت دارد «كل حزب بما لديهم فرحون» هر کسی را هوسی در سروکاری در پیش .

چه اگر تمام آنچه در تصورات هر يك از اهل تصور درآمده است خارج از عرصه امکان باشد چگونه در تصور او میرسد اگر خارج نیست به بینیم محل ومكان وموقع ومورد و میزان آن کجا و چگونه است و این استعداد و بضاعت و استطاعت در دایره امکان چگونه خواهد بود .

تمام این جمله را که بعظمت و قدرت حضرت قادر مطلق راجع نمودیم کارها آسان میشود زیرا که هر کس که تو را این قوم متصوره داده است قادر بر آن است که آنچه را که در تصور اندر آید صورت وجود بخشد خواه بالفعل خواه بالمآل ما را نمیشاید که آنچه را که نمیدانیم یا از کمال ضعف خودمان وجودش را قائل نمیشویم ، چنان پندار

ص: 386

نمائیم که خالق گفتار و کردار و پندار را نیز این قدرت نیست « تعالى الله عن ذالك علواً كبيراً » .

هر چه بر بیچارگی خود حمل کنیم و عجز خود را مانع بعضی چیزها شماریم بایستی بالعکس چون پای قدرت و علم آن قادر قهاری که این قوه تخیل و تصور را در وجود ضعیف ما نهاده در میان آید سهل و آسان شماریم چه اگر در تعقل و تصور ما نیاید نباید منکر وجود آن بشویم آن کسى مالك موت وحيات وعقل وفكر وذكر وتصور و تخيل است قادر بر همه چیز هست منتهای امر این است که عدم وجدان ما دلالت بر عدم وجود ندارد.

و بعد از آنکه ابعاد را متناهی و خالق عباد و بلاد را بمفاد «كل يوم هو في شأن» همیشه در حال خلاقیت و خلقت شماریم و این فضای بی ابتداء و انتهای عالم خلقت را بدایتی و نهایتی از بهرش فرض نتوانیم دیگر چه جای تأمل و تردید است مگر اخبار و آیا تیکه در باب عرش و عرشیان و عظمت و وسعت آن وقنادیل بالای عرش که در طی این كتب و كتاب تلبيس الابليس مذکور نمودیم هیچگونه در عالم تصور ما می آید.

مگر آیات آسمانی و نجوم و کواکب مشهود را که بر طبق کتب هیآت و نجوم حالیه علمای فرنگ معلوم کرده اند مثلا میگویند خورشید مقابل دوملیون و دویست و هشتاد هزار برابر حجم زمین است آنوقت این خورشید با این عظمت که مرئی ما میباشد در این فضای بزرگ که آسمانش میخوانیم و از کرورها قسمتش یکی را نمی بینیم پدیدار است بیش از يك حلقه بس کوچکی نیست که نسبت بتمام كره خاك بدهيم وحال اینکه هر قدر برتر شوند و بكرات دیگر روند فضا زیادتر و وسعت آن صد هزاران درجه پیش از فرودتر است .

و اینکه چنانکه سابقاً نیز یاد کرده ایم عرض بهشت باندازه آن است که تمام طبقات آسمانها و زمینها را چندان نازك سازند که از هر کاغذ ناز کی نازکتر شود و آنوقت این اوراق را با هم متصل سازند اینوقت پهنای بهشت خواهد بود و چون طولش از حیز حوصله و حساب بیرون است خداوند تعالی آن اشارت نفرمود حالا بنگریم و تفکر کنیم

ص: 387

که این بهشت با این عظمت و وسعت در آسمان چهارم است هرگز به تصور ما بیرون نمیآید با اینکه آیه شریفه «عرضها كعرض السموات والأرض» تصریح بر آن مینماید .

ما چه دانیم خداوند را چه شمارها آسمانها وکرات وحجب وعوالم و مخلوقات است ما هنوز نتوانسته ایم با تمام این همه زحمات که در مساحت زمین کشیده اند معلوم داریم این کره باین صغارت چه مقدار است هر سالی تجدید نجومی و تشخیص علومی و مساحتی و سیاحتی در کار است معذلك پاره اراضی و براری و بحار و جبال و جزایر و اماکن بدست میآورند که در سال گذشته از آن بی خبر بودند مگر از عوالم خواب و عالم مثال باید بی خبر بود و باعوالم جسمانیه یکسان دانست نه گردش روح را اندازه و مقداری تصور میتوان کرد و ته گردشگاهش را میزانی و بدایت و نهایتی است چون چنین است دیگر چه جای سخن است.

مگر در عالم خواب که روح انسانی را يك اندازه رستگاری ازین قالب آخشیجی حاصل است و در پاره افضیه مسافرتی و گردشی است چه چیزها در نظر می آید که ابداً در عالم بیداری در عرصه خیال نمیرسد و غریب این است که آنچه دیده است بسامیشود که پس از سالها و مدتها در عالم يقظه بعینه میبیند بازگوی این چه حال و چه عالم است اگر میتوانی منکر شوی منکر چیزهایی که پاره از آنها را در این عالم شهود مشهود میکنی میتوان شد .

پس آن عوالم جز این عالم و آن حالات جز این احوال است و قدرت خداوند قادر بر همه چیز از آن برتر است که آدمی را راه تأمل و تفکر و تعقل باشد هر چه را دانست و فهمید خوب و هر چه را نتوانست بداند و ادراک نماید برضعف علم وعقل وفهم وادراك خود حمل نمودن صدهزار درجه از آن برتر و بهتر است که دانش خود ر امیزان شناس آفرینش قرار بدهد و چون در مراتب عالیه قصور پیدا کند از راه انکار در آید و فهم خود را سند گرداند و در ظلمات ضلالت بهلاکت رسد .

و یکی از معالجات بزرگ این امر مداومت بتلاوت قرآن است چه آنچه

هر کس بخواهد در این کتاب همایون و کلام مستطاب حضرت بیچون موجود است چنانکه

ص: 388

در تفسیر آیه شریفه « ومن يوت الحكمة فقد أوتى خيراً كثيرا» نوشته حکمت معرفت بقرآن است .

در خطبه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام که در نهج البلاغه است: ثم انزل عليه الكتاب نوراً لانطفأ مصابيحه وسراجاً لا يخبو توقد. وبحراً لا يدرك قعره ومنها جالا يضل نهجه و شعاعاً لا يظلم ضووه وفرقاناً لا يخمد برهانه الى آخر الخطبه اگر بنگرند فواید و منافع و محاسن و محامد وعوالم وفضايل و جلالت و براهین و عظمت این کتاب مبین آشکار میشود و معلوم میگردد که برای هر قصدی و مقصودی و تعلیم و تعلمی و هر چه در دنیا و آخرت بخواهند ازین كتاب مبارك ادراك مینمایند و برای طی ظلمات بی بدایت و نهایت و دردهای جسمانی و روحانی هر دو جهانی هیچ نوری و شفائی و دوائی و پیشوائی از قرآن برتر نیست و مقام و عظمتش بآنجا میرسد که فرموده اند القرآن افضل كلشيء دون الله عز وجل فمن وقر القرآن وقر الله ومن لم يوقر القرآن فقد استخف بحرمة الله و فرموده اند القرآن غنی لاغنى دونه ولا فقر بعده .

و این کلمات را اگر بلطایفش حمل نمایند و غنی و فقر را بهر عنوان و رسم که باشد تعبیر کنند آنوقت شأن قرآن را بدانند که تمام توانگریهای دنیوی و اخروی در اوست و چاره هر گونه فقر و فاقت بهر حیثیت و بهروجه که در دنیا و آخرت برای مخلوق حاصل است از اوست هر کسی در هر حرفه و هر کار و هر صنعت باشد و هر گونه علم وعمل و هر نوع اخلاق و هر چه انسان را لازم است چون بقرآن رجوع نماید آنچه میخواهد در یابد لارطب ولا يابس الا في كتاب مبين تمام علوم در قرآن است تمام آداب و تادیبات و تعلیمات در قرآن است شفای همه دردهای جسمانی و روحانی در قرآن است نور دنیا و آخرت در قرآن است برآوردن انواع حاجات دنیا و آخرت در قرآن است نجات از انواع سیئات و برخورداری باقسام حسنات و تمام حکم و معارف الهیه و آنچه برای تکمیل و ترقی نفس انسانی لازم است در قرآن است و اصلاح هر امری در هر موقعی در قرآن است وكذلك غير ذالك .

ص: 389

پس اگر در شأن و جلالت قرآن اخبار و روایاتی و آیاتی باین رتبت و منزلت نازل شده است ازین حیثیات است و در حقیقت مظهر وصفات کامله خدای تعالی است و ازین است که بسیاری اتفاق افتاده است که اگر کسی را مهمی پیش آمده است که علاجش را از دست بیرون دانسته چون بقر آن متوسل گردیده چاره شده است و چه کسان از برکت قرآن از دام شرك وكفر وضلالت بیرون جسته و بجاده هدایت و درایت پیوسته اند .

در اغلب كتب معقول ومنقول در فضایل و مناقب کتاب خدای شرح مفصله مسطور است هر کسی بخواهد ادراك مينمايد و نيز از کتب تفاسیر معلوم میگرداند. هر عالمي و حکیمی و فقیه و دانشمندی و ذیفنی وذی فنونی هر چه بخواهد و او را بکار باشد از این کتاب کریم حاصل میشود بلکه اغلب علوم و كتب علميه مأخذش ازین كتاب مبارك است .

در رساله جواهر القرآن مسطور است ان القرآن هو البحر المحيط وينطوى على اصناف الجواهر والنفايس ومنه ينشعب علم الأولين والآخرين الى آخر العبارات .

صا الله ابو حامد غزالی در تفسیر سوره مبارکه یوسف علیه السلام از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم روایت میکند که فرمود هر كسى يك ثلث قرآن را قرائت نماید فقد اوتي ثلث النبوة وهركس نصف قرآن را قرائت کند فقد اوتی نصف النبوة و هر كسى دو ثلث قرآن را قرائت نماید فقد اوتى ثلثى النبوة وهرکس همه قرآن را قرائت نماید فقد اوتى النبوة كلها الا انه

لم يوح اليه و ميفرمايد والقرآن بحر عميق لا يدرك قعره احد ولا يبلغ منتهاه.

خلق بسی در شده در این بحر عمیق *** کس را باید پدید هیچکران و کنار

هر قدر بیشتر تعمق نمایند جواهر زواهر و درر عالیه اش بیشتر مشهود و هر کس را بقدر ظرفیت و استعداد مرزوق میشود و اینکه فرموده اند هر کس تمام قرآن را قرائت نماید تمام نبوت نایل است و فرق او با نبی باین است که بدو وحی نمیشود شاید یکی از جهاتش این باشد که نبوت انبياء علیهم السلام بموجب شئونات رسالتیه و تبلیغ احکام الهیه است و قرآن جامع آن است و از قرآن باید استفاده شود و هر پيغمبري اگرچه از سایر کتب آسمانی استدراك فرماید در قرآن مندرج است .

ص: 390

چنانکه بسم الله الرحمن الرحیم قبل از ظهور قرآن به سلیمان علیه السلام رسید انه من سليمان وانه بسم الله الرحمن الرحيم وقرآن جامع جميع صحف وكتب آسمانی و حاوی علوم سبحانی است و در هر عصری هر صحیفه و کتابی شرف صدور یافته از انوار اسرار ام الكتاب است و این نامه مبارك و کتاب سعادت آیت است که عجایبش هرگز فانی و غراییش هیچوقت بالی نمیگردد، گنجینه اسرار و مخزن انوار حضرت کردگار است .

ابو حامد غزالی در تفسیر سوره مبارکه یوسف علیه السلام چنانکه اشارت شد میگوید اصمعی حکایت کرده است که وقتی در بادیه شخصی اعرابی را بدیدم که شمشیری کشیده و از غلاف بیرون جهیده بدست اندر داشت گمان کردم مست طافح و از خود بیخبر است یا من گفت لباسهای خود را از تن بیرون کن و بمن بسپار و خانه خود را بمردن خودت ویران مساز یعنی اگر بیرون نیاوری جان از تنت بیرون کنم گفتم هیچ میدانی من کیستم گفت برای مردم راهزن در حق احدی معرفت و شناسائی نباشد فرضاً اگر تورا بشناسم هم در این موقع ناشناخته میخوانم .

گفتم آیا نمیدانی خداوند تعالی در این کار که بجای میآوري مطالبه و مؤاخذه میفرماید گفت من از داشتن و خوردن رزق چاره ندارم اگر خدای مرا بکردار من مطالبه نماید من نیر رزق خود را از خدای مطالبه میکنم گفتم گویا رزق خود را از زمین میطلبی گفت از کجا طلب کنم گفتم مگر این کلام خدای تعالی را نشنیده که میفرماید «و في السماء رزقكم وما توعدون».

اصمعی میگوید چون این سخن بشنید که خدای میفرماید رزق و روزی شما و آنچه را که به شما وعده داده اند در آسمان است شمشیرش را از دست بیفکند و گفت استغفر الله روزی من در آسمان است و من در زمین طلب میکنم و هنوز آنکلامش تمام نگشته بود که دو گرده نان گرم و يك قدح آبگوشت گرم در حضورش حاضر شد و این حال از بابت حسن يقين و صدق نیت او بود.

میگوید بعد از آن اعرابی روی با من آورد و گفت خداوندت هدایت فرماید چنانکه تو مرا بروزی راهنمائی ،کردی من در شأن و حال او تعجب کردم و بازگردیدم

ص: 391

در حالتیکه از آن شأن و مقام او که بقدرت خداوند عزوجلی پدید شد میگریستم با اینکه هیچ عجب نباید کرد چه خدای تعالی بر هر کاری توانا و قادر است.

و چون سال دیگر در آن موسم رسید اقامت حج کرده بمکه در آمدم و او را ملاقات نمودم و از آن پس اور اور طواف نگران شدم وی را بشناخت و با من گفت تو همان کس نیستی که با من در بادیه مصاحبت ورزیدی گفتم آری گفت نامت چیست گفتم اصمعی هستم گفت ای اصمعی از همان وقت تاکنون در هر شبی برای من دو گرده نان و يك قطعه آبگوشت گرم میرسد و چون بخوردم آن قدح نزد من بجای می ماند و من از همان زمان مشغول عبادت شده ام و میل و رغبتم بعبادت در هر شب تا بحال فزوده شده است و چون با مداد نمایم. قصعه از نقره نزد خود حاضر می بینم و اينك قدحهای بسیار نزدمن موجود است.

گفتم پس از چه روی این اقداح و قصیعات نقره را در کار اهل و عیالت بانفاق نمیرسانی گفت از همان هنگام در حضرت خدای تعالی عهد کرده ام که جز بامر خدای تعالی هیچ کاری نکنم و خداوند تعالی مرا بکاری و چیزی امر نفرموده است ، بعد از آن با من گفت ای اصمعی از آن شعر که بر من خواندی بیفزای گفتم ويحك اى برادر عرب این شعر نیست این کلام الله تعالی است پس از آن این شریفه را قرائت کردم «فورب" السماء والارض انه لحق» تا آخر آیه .

چون اعرابی این آیه وافی هدایه را بشنید رنگ دیدارش دیگرگون شد و استخوانهای پهلویش بلرزه در آمد و گفت کدام کس کریم را بقسم ملجاء میدارد تا سوگند بخورد یعنی در این آیه خدا سوگند خورده است و از آن پس بروی بیفتاد او را حرکت دادم و مرده یافتم و در این حال صدای هاتفی بلند شد آگاه باشید هرکس میخواهد برولیی از اولیاء الله تعالی نماز گذارد بباید براین بدوی نماز بسپارد پس ما اورا غسل دادیم و کفن کردیم و دفن نمودیم و چون يك هفته برگذشت اعرابی را در خواب با هیئتی نیکو بدیدم گفتم از چه روی و کار و کردار باین منزلت رسیدی ؟ گفت سبب شنیدن قرائت قرآن را از تو و بواسطه یقین صادق خودم.

از حفص بن غیاث مروی است که گفت مردی در همسایگی من بمرد و از اهل

ص: 392

فسق وفجور بود و من او را در عالم خواب بدیدم گویا در بهشت بود گفتم خداوند با تو چکرد؟ گفت مرا بیامرزید گفتم بچه چیز ترا بیامرزید آیا تو فاسق و خطا کار نبودی گفت خاموش باش قاری قرآن خاطی نیست و فاسق نباشد گفتم مگر نه چنان است که تو قرآن را نیکو نمیدانستی گفت سوره یسین و دخان را خوب میدانستم و میخواندم و بواسطه سوره يسين بجنان جاویدان رسیدم و از برکت سوره دخان از نیران آسوده شدم.

و هم از جنيد بن محمد علیه الرحمه مروی است که گفت دو همسايگي من مردی شرطی وزندان بان و صاحب زندان بود چون بمرد جنازه اش را بدرب مسجد من بیاوردند تا بر وی نماز گذارم و من ازین امر و نماز بر او سر بر تافتم پس او را ببردند و بروی نماز گذاشتند و بخاکش بسپردند از آن پس او را در خواب بدیدم که در قبه سبز منزل دارد گفتم بچه کار باین منزلت شدی و بچه وسیله از آتش دوزخ رستگار ماندی گفت به سبب کثرت قرائت قل هو الله احد و بعلت اینکه تو از من روی برگردانیدی خدای بر من روی آورد و فرمود من قابل مطرودين هستم .

با محمد بن سماك گفتند کدام درجه برترین درجات است گفت درجه اهل قرآن چه بدرجه انبیاء عظام علیهم السلام میرسد گفتند از چه راه این معنی را بدانستی گفت اوستاد خود را در عالم خواب بدیدم که در گنبدي سبز جای داشت و او را جامهای حریر سبز برتن بود بروی سلام کردم و گفتم ای اوستاد من بکجا اندری گفت در قبه فاتحه الکتاب و جامه های سوره واقعه بر تن دارم و عمامه من سورة اخلاص است و زینت این جمله است گفتم آیا تو جمیع قرآن را قرائت نمیکردی گفت اگر تمام قرآن را از روی اخلاص قرائت مینمودم در عوض هر سورۀ خلعتی دریافتم لکن این دوسوره مبارکه را در هر شبی هنگام سحرگاه در جائی که جز خداوند هیچکس از من نمیشنید قرائت مینمودم اما سایر سورهای قرآنی را که میخواندم دوست میداشتم که از من بشنوند یعنی در قرائت سایر سور مبارکه کار با خلاص نمی نهادم.

سائلی در مسجد محمد بن السماك عليه الرحمه در بغداد بپای خاست و در همی بر سبیل صدقه بخواست شیخ فرمود آیا از قرآن چیزی را نیکو میتوانی و میدانی گفت آری

ص: 393

فاتحة الکتاب را از بردارم گفت بر من قرائت کن چون بخواند گفت ثواب این را بمن بفروش گفت بچه مبلغ بفروشم گفت آنچه مالک آن هستم از عقار و ثیاب و دنانير، سائل من برای آن نزد تو آمدم که در همی از راه افتقار و حاجت از تو خواستار شوم و بر آن نیامدم تاکلام خداوند جبار را بچیزی بفروشم این بگفت و راه بر گرفت و در آنحال که در قبرستان راه میسپرد ابری برخاست و تگرگی بیاریدا این شخص در یکی از حجرات گورستانی اندر شد.

در همان حال سواری را بدید که جامه های سبز بر تن دارد و بدره در همی برزین نهاده است آنگاه با سائل گفت تو همان کسی باشی که از بیع فاتحة الكتاب سر برتافتى گفتم آری و او را بدره در دست بود گفت این بدره را بگیر که ده هزار در هم در آن است بریکطرف دراهم قل هو الله احدر انگاشته و بر طرف دیگرش فاتحة الکتاب این دراهم را اتفاق کن و چون جمله را بمصرف رسانیدی بهمین نحو بتو میرسانیم سائل گفت تو کیستی گفت من يقين صادق توهستم بعد از آن از نزد من بازگشت و ازین قبیل کرامات و معجزات قرآنی در زمانی روی نهاده است چنانکه مردی از فساق و فجار بمرد و در گورش معذب و عذابش مشهود شد چون در مراجعت بگور او رسیدند آن عذاب و آثار عذاب را مرتفع دیدند.

پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم چنانکه در خبری در نظر دارم سبب عذاب و تسکین آن را بپرسید خطاب آمد که این بنده در دار دنیا بمعصیت روز میسپرد و چون بمرد در گورش معذب و باتش عذاب گرفتار شد طفلی داشت که مادرش او را بدبستان برده بود و بقرائت کلمه بسم الله الرحمن الرحيم مشغول شد من شرم نمودم که پدر او را معذب دارم با اینکه پسرش نام مراکه رحمن و رحیم است بر زبان میگذراند لاجرم عذاب از وی برگرفتم و همچنین در استخاره ها و تفولاتی که از کلام الله تعالی نموده اند چه اثرها وامور عجيبه مشهود شده است و در سوگندهایی که بقر آن خورده اند و بدروغ بوده است چه اثرهای فوری دیده اند و بهلاکت و بلاها مبتلا شده اند و از مداومت باین کتاب مبارك و قرائت آیات شریفه چه فواید عظیمه یافته و بعضی از علماء بر آن عقیدت هستند که در قرآن ناسخ و منسوخ نیست

ص: 394

وسببش را در کتب خود یاد کرده اند .

در کافی در باب حدوث اسماء از ابراهیم بن عمر از حضرت ابی عبدالله علیه السلام روایت مینماید که فرمود : ان الله تعالى خلق اسماً بالحروف غير متصوت و باللفظ غير منطق و بالشخص غير مجسد و بالتشيبه غير موصوف و باللون غير مصبوغ منفى عنه الافطار متبعد عند الحدود ومحجوب عندحس كل متوهم مستترغير مسطور فجعله كلمة تامه على اربعة اجزاء معا ليس منها واحد قبل الاخر الى آخره .

و این حدیث مبارك را كه از احادیث مشکله غامضه است در کتاب احوال حضرت صادق علیه السلام رقم کرده ایم و شارحين شرحها نوشته اند و مرحوم شیخ المشایخ احسائی در کتاب جوامع الكلم باين حديث مبارك اشارت کرده است و میگوید فرزند روحانی من شیخ علی بن مقدس شیخ صالح بن يوسف اعلى الله رتبته ورفع درجته از من خواستار شد که در شرح این حدیث آنچه مرا در بیان آن بخاطر رسید در قلم آورم و این حدیث شریف و غور در آن از آن ابعد است که بتوان بباطنش مطلع شد لکن باندازه که اشارتش ممکن باشد اشارت میرود و چون در کتاب آنحضرت مذکور و مشروح است تجدیدش در این مقام لازم نیست اما در این حدیث مبارک از بابت اسماء حسنی و قرآن کریم مطالب عالیه مذکوره است هر کس طالب است در محلش نظر خواهد کرد.

و در تفسیر برهان از حضرت صادق علیه السلام مروی است که فرمود : قد ولدنی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم و انا اعلم کتاب الله تا آخر خبر که در کتاب آنحضرت مسطور شد و در این حدیث شریف مراتب جامعیت و کمال قرآن و شاملیت بر ماكان وما يكون و فضیلت آنحضرت مشهود میشود .

و هم در آن کتاب مستطاب از ابوهاشم جعفري مسطور است که از ابو جعفر ثانی محمد بن علی علیهم السلام پرسیدم معنی واحد چیست؟ فرمود : المجتمع عليه جميع الانس بالوحدانية آنکس را واحد بگویند که تمامت زبانهای خلق بر وحدانیت او مجتمع و متفق باشند .

ص: 395

فهرست جزء دوم ناسخ التواريخ احوالات حضرت جواد عليه الصلاة والسلام

علوم فاخره و آداب باهره و اخلاق ساطعۀ آن سرور 2

داستان غلام امام صادق علیه السلام و مرد خراسانی 3

سؤال معتصم خلیفه از حضرت جواد راجع به قطع ید سارق و پاسخ آنحضرت 9

آداب آنحضرت در بارۀ سفرة طعام 11

بیان خطبۀ شریفۀ آنحضرت هنگام تزویج ام الفضل دختر مأمون 12

آداب نكاح وخطبۀ آن بنا بر مذهب اهل بیت علیهم السلام 15

برخی از احادیث وارده از حضرت جواد علیه السلام 17

◊ ◊ ◊

صل بیان وقایع سال دویست و پانزدهم هجری مصطفوی صلی الله علیه وآله وسلم 18

حرکت مأمون بجانب روم بعزم جهاد و نامه او بامام جواد علیه السلام 19

سایر وقایع جزئیه این سال 20

برخی از حوادث و سوانح سال دویست و پانزدهم هجری و فوت بعضی از اعیان 21

شرح حال ابوسلیمان دارانی زاهد و برخی از کلمات او 23-32

شرح حال ابوسعید اصمعی و برخی از نوادر حالات واشعار وحكايات او 32-56

ص: 396

علت حرکت فرمودن امام محمد جواد (,) با ام الفضل بجانب مدينه 57

شرح حمله کردن مأمون بامام جواد در حال مستی و ضرر نیافتن آنحضرت بخاطر حرز معروف 60

سخنان صاحب کشف الغمه پیرامون این حدیث و پاسخ آن 67

انزجار طبع مبارك آنحضرت از بغداد ومراجعت بمدينه طيبه 68

وقایع سال دویست و شانزدهم هجری وحركت مأمون بجانب روم 73

حوادث سال دویست و شانزدهم و فوت برخی از اعیان 74

وقایع سال دویست و هفدهم هجری و محكوميت و قتل علي بن هشام 77

نامه توفيل پادشاه روم و پاسخ مأمون 80

حوادث سال دویست و هفدهم هجری و فوت جماعتی از اعیان 83

متن نامه مأمون باستاندار بغداد ، و دستور تفتیش عقائد دائر به خلق قرآن 84

ترجمه نامه مزبور 86

شرح گزارش استاندار بغداد و پاسخ مأمون وتأكيد در امر تفتیش عقائد 91

جمع آوردن علما وفقهاء بوسیله اسحاق بن ابراهیم استاندار بغداد و شرح مکالمات آنان 96

گزارش مجدد استاندار بمأمون و توضيح عقائد فقهاء ومحدثين وپاسخ مأمون 100

ترجمه نامه مزبور 103

سخن مؤلف ( عباسقلی سپهر) پیرامون قضیه خلق قرآن وتفتيش عقائد 109

گسیل داشتن استاندار بغداد جماعتی از فقها را بسوی مامون 111

ص: 397

بحث مؤلف پیرامون مسئله خلق قرآن طبق آیات و روایات

نقل آیات کریمه قرآنی که دلالت بر خلق وحدوث قرآن دارند 113

بحثی در پیرامون حروف مقطعه اوائل سور 125

دنباله آیات کریمه قرآنی و دلالت آنها بر خلق قرآن 131

استناد بحديث « اول ما خلق الله نوری » مبنی بر اینکه قرآن صادر اول نیست 139

سایر آیات شریفه قرآنی و دلالت مضامین آنها برخلق قرآن 141

استشهاد بآية « ما يأتيهم من ذكر من ربهم محدث » 163

تتمه آيات منقوله و دلالت آنها بر خلق قرآن مجید 202

برخی از حوادث زندگی مؤلف و معرفی جمعی از رجال ومعاريف قاجاریه 218-203

◊ ◊ ◊

ذکر احادیث و اخبار وارده بر خلق وحدوث قرآن مجید 218

شرح خطبه امیرالمؤمنین علیه السلام درباره قرآن و اوصاف آن 221

خطبه دیگر از امیر المؤمنين علي علیه السلام و شرح آن 224

نقل خطبه دیگر از آن سرور و شرح آن 228

سائر احادیث وارده دائر بر خلق قرآن و حدوث آن 234

بیان علم و اطلاع ائمه اطهار علیهم السلام بقرآن کریم و سایر کتب آسمانی 443

بحثی از مصحف فاطمه عليها السلام و جفر جامع و پاسخ اشکالات وارده 243

نقل برخی از مطالب کتاب شرح الزياره تأليف شيخ احمد أحساوى 249

تتمه بحث اخبار و احادیث شریفه در خلق وحدوث قرآن 259

نقل پاره مطالب از كتاب شرح الزيارة واستشهاد برخلق قرآن 260

نقل احادیثی از بحار الانوار باب خلق القرآن وحدوثه وشرح احادیث 268

نقل توجیه شیخ صدوق در حدیث « القرآن غير مخلوق » 172

ص: 398

کلامی از محشی در معنی حدیث « القرآن حادث غير مخلوق » 272

دنباله احادیث و اخبار دالله بر خلق قرآن 275

نقل عقائد فرق اهل سنت و متکلمین آنان 276

نقل عقائد عرفا و متصوفه در خلق قرآن از کتاب انسان کامل 279

نقل سخنانی از امام محی الدین اعرابی 282

نقل عقائد متکلمین از شرح تجرید قوشچی 291

پیرامون عقائد اشاعره دائر بر کلام نفسی و پاسخ آن 307

بیانات مؤلف مبنی بر اینکه قرآن صادر اول نیست 311

بحثی در صادر اول و معنی انسان کامل و جلوه های او 323

نقل برخی از مطالب كلمات مكنونة فيض کاشانی دربارۀ انسان کامل 331

سخنان ملا عبدالرزاق در رساله سرمایه ایمان 332

کلامی از شيخ أحمد أحسائى در اسماء و صفات الهی 334

برخی احادیث وارده در صادر اول و معنى اسماء حسنی 339

بيانات صدر المتألهین شیرازی در باره حدیث هشام ( شرح اصول کافی ) 340

در صفات ذات وصفات سلب 342

سخنان غزالی دربارۀ قرآن و کلام نفسی و لفظی 346

نقل كلمات صاحب بحر الجواهر در بیان صفات حقيقيه واجب تعالى 352

سخنان صدرالمتألین در تفسیر « اسم الله غيره » شرح اصول كافي 353

بیانات آخوند ملا صدرا در معنی کلام و کتاب الهی 357

فذلكة بحث وخلاصه بيانات گذشته علما و حکما دربارۀ قرآن مجید 371

***

تفسیر بعضی از آیات شریفه که از حضرت امام جواد علیه السلام رسیده است 378

تفسير قول خداى تعالى : « أولى لك فأولي ثم أولى لك فأولى » 379

ص: 399

ثواب قراءت سورة أنا انزلناه في ليلة القدر وكيفيت آن 380

بيانات مؤلف در پیرامون عظمت خلقت و رفع اشکالات حدیث 385

نقل خطبه از علي بن ابيطالب امير المؤمنين علیه السلام در باره عظمت قرآن 389

ثواب قراءت قرآن مجيد وشأن و مقام حاملين آن 390

نقل داستانی از اصمعی راجع بآیه «وفی السماء رزقكم وما توعدون» 392

نقل كلمات عرفا و متصوفه در بارهٔ قرآن و ارزش قراءت آن 393

ص: 400

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109